مجموعه ورام : آداب و اخلاق اسلام (تنبیه الخواطر و نزهه النواظر)

مشخصات کتاب

سرشناسه:ورام بن ابی الفراس، - 605ق.

عنوان قراردادی:تنبیه الخواطر و نزهه النواظر المعروف بمجموعه ورام. فارسی.

عنوان و نام پديدآور:مجموعه ورام : آداب و اخلاق اسلام (تنبیه الخواطر و نزهه النواظر)/ تالیف ابوالحسین ورام بن ابی فراس؛ ترجمه محمدرضا عطائی.

مشخصات نشر:مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 136 - 1369.

مشخصات ظاهری:560 ص.

شابک:62500ریال دوره

يادداشت:فهرستنویسی براساس جلد دوم ، 1369.

يادداشت:ج2( چاپ اول : 1369 ).

موضوع:احادیث اخلاقی -- قرن 7ق

احادیث شیعه -- قرن 7ق

شناسه افزوده:عطائی، محمدرضا، 1315 -، مترجم

شناسه افزوده:آستان قدس رضوی. بنیاد پژوهشهای اسلامی.

رده بندی کنگره:BP248/و4ت 9041 1300ی

رده بندی دیویی:297/218

شماره کتابشناسی ملی:م 70-584

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

مجموعه ورام

آداب و اخلاق اسلام

تالیف ابوالحسین ورام بن ابی فراس

ترجمه محمدرضا عطائی.

ص: 3

ص: 4

فهرست

مقدمه مترجم 9

شرح حال مؤلّف و توصيف او توسط ديگر دانشمندان 16

احاديث و مواعظ متفرقه 18

بوهاى خوش و عطريّات 69

آداب معاشرت 71

نامها،كنيه ها و لقبها 76

آداب سير و سفر،وداع خانواده،و بازگشت از سفر 79

اشتياق به وطن و خانواده 87

شرح حال بدكاران و تبهكاران 88

بردبارى و خويشتن دارى 92

صنعتها و حرفه ها 96

راستى و صداقت و خشم و غضب براى خدا 99

طمع و امثال آن 110

بدگمانى و حسن ظن 115

ظلم و ستم 117

سرزنش ديگران 125

عوامل حسن خلق 181

تهذيب اخلاق 187

خاموشى و نگهدارى زبان 204

آثار بزرگان 208

ص: 5

جدال،شوخى و مسخرگى 212

دروغ 222

غيبت 225

سخن چينى 237

خشم 239

حسد 246

نكوهش دنيا 250

حقيقت و ماهيت دنيا براى انسان 287

نكوهش مال و كراهت مال دوستى 293

ستايش ثروت و جمع بين ستايش و نكوهش آن 298

نكوهش حرص،طمع و ستايش قناعت و قطع اميد از مال مردم 305

درمان حرص و طمع،و داروى كسب قناعت 312

فضيلت سخاوت 318

نكوهش بخل 321

ايثار 323

درمان بخل 327

نكوهش توانگرى و ستايش تنگدستى 330

نكوهش شهرت و فضيلت گمنامى 340

مقام دنيوى قابل ستايش 343

نكوهش ريا كارى 348

جواز پنهان داشتن گناهان و كراهت مطّلع ساختن مردم از آنها 355

ترك طاعات به خاطر ترس از ريا! 361

نكوهش خودخواهى و تكبّر 367

فضيلت تواضع 372

درمان خودخواهى و كسب تواضع 380

آفت خودپسندى 393

دانشمندان به خود مغرور 405

فضيلت توكّل 409

ص: 6

دوستى براى خدا و پيامبر(ص) 413

محاسبۀ نفس 428

تفكّر 456

كيفيّت انديشه در آفرينش 467

ياد مرگ 486

طول امل و سبب آن و فضيلت قصر امل 492

علّت آرزوى دراز و درمان آن 500

درجات مردم در درازى و كوتاهى آرزو 504

اقدام در كار 507

مختصرى از سخنان افراد محتضر 511

سخن عارفان كنار جنازه ها و در گورستان 515

آنچه شايستۀ گفتن در مرگ فرزند است 522

زيارت قبور و دعا براى ميّت 524

سخن گور با مرده و سخن مردگان به زبان حال 526

عذاب قبر و سؤال نكير و منكر 529

نفخۀ صور 532

توصيف زمين محشر و اهل محشر 537

توصيف روز قيامت و گرفتاريهاى آن 540

كيفيّت پرسش در روز قيامت 544

ص: 7

ص: 8

مقدمه مترجم

اشاره

بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى كه نشر علوم اسلامى و معارف اهل بيت عليهم السلام را به مثابه مايۀ اصلى فعاليتهاى خويش مى شناسد،در پى انتشار آثارى ارزنده در اين زمينه (1)،بر آن شد تا كتاب حاضر را كه بحق يكى از ذخاير علمى اسلام و از منابع ارزشمند اخلاق و حديث شيعه است،از زبان عربى به فارسى ترجمه و براى استفادۀ دانش پژوهان فارسى زبان منتشر كند.با اينكه متن اصلى كتاب بسيار مشكل و از لحاظ شمول بر عبارات و اشعار دشوار در حد معضله اى در زبان عربى بود،به يارى خداوند،اين بنده از عهدۀ ترجمه آن بر آمد و در حد توان،آن را به عبارات سادۀ و روان فارسى برگرداند.امّا از آنجا كه مترجم خود را به حفظ امانت مقيد مى دانسته،جانب احتياط را از دست نداده و در نقل مفاهيم به بسط نامحدود تعابير نپرداخته است،از اين رو ممكن است خواننده در متن حاضر به تعبيراتى برخورد كند كه در حد كفايت از روانى برخوردار نباشد و يا حتّى ثقيل و معضل به نظر برسد.اميد است خوانندگان فاضل در اين كاستيها كه برخى اجتناب ناپذير و پاره اى ناشى از توانائيهاى محدود مترجم بوده است

ص: 9


1- كتاب امير المؤمنين اسوۀ وحدت چاپ ارديبهشت 1366 و كتاب شيعه و تهمتهاى ناروا چاپ آذر 1366 به ترجمۀ نگارنده از جمله اين آثار است.

به ديدۀ اغماض بنگرند و از سر لطف لغزشهاى مترجم را ياد آورى كنند تا ان شاء اللّه در چاپهاى بعدى اصلاح شود.

و امّا شايسته ذكر است كه اين جانب تصميم به نگارش مقدمه نداشتم ليكن،گرچه اين كتاب از امهات كتب حديث شيعه و از منابع و مآخذ عمدۀ كتابهاى حديث متأخران از قبيل بحار الانوار است،نه كتاب و نه مؤلف آن را همگان بخوبى نمى شناسند؛از اين رو مناسب ديدم كه با استفاده از منابع اصيل مطلبى مختصر در معرفى كتاب و مؤلف بزرگوار آن ذكر و موجبات آگاهى و اطلاع بيشتر خوانندگان را از اين اثر گرانقدر فراهم كنم.

مؤلف كتاب

گرچه در مقدمۀ ناشر اشاراتى به شخصيت و مقام علمى و دينى مؤلف شده است،امّا بزرگى مقام وى ايجاب مى كند كه در اين باره جزئيات بيشترى بيان شود.

شيخ امير زاهد،أبو الحسين ورّام از صالحان و بزرگان علماى شيعه در قرن ششم و اوايل قرن هفتم است كه از خاندانى فاضل و جليل القدر برخاسته و نه تنها با چند تن از بزرگان علماى شيعه در عهد نزديك به خود قرابت داشته بلكه نسب شريفش به مالك اشتر نخعى صحابى و يار معروف امير مؤمنان على عليه السلام مى رسيده است.نسب وى را چنين نوشته اند:أبو الحسين ورّام بن ابى فراس بن ورام بن حمدان بن عيسى بن ابى النجم بن ورّام بن حمدان بن خولدن بن ابراهيم بن مالك بن حارث اشتر نخعى.

مولد وى ظاهرا شهر حلّه بوده و در همين شهر مى زيسته و به نشر علم و وعظ و تدريس و تأليف اشتغال داشته است.منتجب الدين در«فهرس» مى نويسد:«امير زاهد ابو الحسين ورّام بن ابى فراس از اولاد مالك بن حارث اشتر نخعى،مصاحب امير مؤمنان(ع)،عالمى فقيه و صالح است و من او را در حلّه ديدم...» چنان كه از مآخذ موجود بر مى آيد آن بزرگوار حديث و وعظ را نزد شيخ سديد الدين محمود حمصى،صاحب«تعليق عراقى»و از علماى بزرگ زمان،

ص: 10

تلمذ كرده است.

ابو الحسين ورام،جد سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر علوى حسنى(متوفى 664)معروف به سيد بن طاوس از علما و محدثين بزرگ قرن هفتم است.

برخى از نويسندگان بر اساس قول سيد بن طاوس،گمان كرده اند كه ورّام جد پدرى سيد بوده (1)چرا كه وى نه تنها در كتاب«امان الأخطار» ورّام را به عنوان جد خود ذكر كرده بلكه در كتاب«البهجه لثمرة المهجه»نيز گفته است«جد صالحم ورام بن ابى فراس-قدس الله روحه-از حمصى نقل كرده...».امّا گمان كسانى كه ورام را جد پدرى سيد بن طاوس تلقى كرده اند درست نيست.زيرا نام اجداد سيد بن طاوس در كتب ضبط است و در ميان آنها نام ورّام ديده نمى شود.از طرفى مرحوم مامقانى در كتاب خود «أمل الآمل»پس از نقل قول منتجب الدين در بارۀ ملاقات ورام در حلّه، مى نويسد:«اين شيخ بزرگوار جد مادرى سيد رضى الدين على بن طاوس است و كتابى به نام«تنبيه الخاطر و نزهة الناظر»از اوست كه كتاب خوبى است...» (2)در باب احوال و مقام معنوى ورّام،سيد بن طاوس در كتاب «فلاح السائل»مى نويسد:«جدم ورّام بن ابى فراس-قدس الله جل جلاله روحه-از كسانى بود كه از اخلاق و رفتارش ديگران تقليد مى كردند.و او وصيت كرد تا پس از مردن در ميان دهانش نگين عقيقى را كه اسامى ائمه عليهم السلام بر آن منقوش باشد،قرار دهند.اين بود كه من بر نگين عقيقى اين عبارات را منقش كردم:اللّه ربى و محمد نبيّى،-آنگاه ائمه عليهم السلام را يكايك نام بردم-ائمّتى و وسيلتى و اوصيت ان يجعل في فمي بعد الموت ليكون جواب الملكين عند المسألة في القبر سهلا ان شاء الله تعالى.» (3)د.

ص: 11


1- از جمله قاضى نور الله شوشترى به نحوى از اين مطلب ياد كرده است كه گويى ورام جد پدرى سيد بن طاوس بوده است.
2- امل الآمل 338/2.
3- در ربيع الابرار زمخشرى-در باب لباس و حلى-آمده است كه بعضى اشخاص روى نگين مى نوشتند:«شهادة ان لا اله الا الله»و وصيت مى كردند تا آن را در وقت مردن ميان دهانشان قرار دهند.

مرحوم مجلسى در بحار الانوار از شيخ منتجب الدين نقل مى كند كه «ورام بن ابى فراس عالمى بزرگوار...است و سيد بن طاوس او را ستوده است.» (1)يكى از شعراى عرب زبان در مدح وى مى گويد:

ورام بحر لا يجاء بمثله *** في كل بحر منه سبعة ابحر

حلف الزّمان بان يجئ بمثله *** حنث يمينك يا زمان!فكفّر (2)

مرگ آن بزرگوار در اوايل قرن هفتم در شهر حلّه اتفاق افتاده است.

ابن اثير در اواخر كتاب مشهور خود،«تاريخ كامل»در شرح وقايع سال 605 ه.ق مى نويسد:«در روز دوّم محرم امسال ابو الحسين[ابو الحسن]ورام بن ابى فراس زاهد،در شهر حله،در ناحيۀ سيفيّه،كه اهل آنجا نيز بوده است درگذشت و او مردى صالح بود...»

مجموعۀ ورام:

از قرنها پيش مرسوم بوده كه دانشمندان از دانسته هاى خويش مجموعه اى فراهم مى آورند و يا در جمع شاگردان و مجمع دانش پژوهان نكاتى از محفوظات ذهنى خويش را تقرير و املا مى كردند تا آنان بنويسند و بعدها اين نوشته ها منقّح شود و به صورت كتابى مدوّن درآيد.البته گاه مطالب آنقدر متنوّع و يا مشوّش بود كه تنقيح نوشته ها ميسّر نمى شد و مجموعه،صورت كتابى قابل نشر را پيدا نمى كرد.امّا در هر حال به گفتۀ كتاب شناس بزرگ، علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى-قدّس سرّه-در كتاب شريف«الذّريعه»:

«مجموعه»عنوان كلّى براى نوعى از تصانيف است كه مشتمل بر فوايدى بوده و مؤلف در طول دوران زندگى آن را فراهم مى آورده است و از معلومات خود در آن جمع مى كرده و به نام كشكول،جنگ،مخلاة،خرقه و ديگر نامها

ص: 12


1- بحار الانوار:10/1.
2- ورام اقيانوسى است كه نظير او نيامده است،در هر اقيانوس-كتاب-او،هفت درياست. روزگار سوگند ياد كرده بود كه نظير او را بياورد.اى روزگار!سوگندت را شكستى،پس كفّاره بده.

مى ناميده...» (1)اين گونه كتابها منحصر به مباحث مذهبى و يا اخلاقى نبوده بلكه در زمينه هاى مختلفى از قبيل علوم تجربى،علوم اجتماعى،رياضيات،ادبيات، فلسفه و مطالب ديگر نيز مجموعه هايى فراهم مى آمده،امّا گاهى مجموعه اى منحصرا شامل احاديث،با عنوان امالى يا اربعينيات تأليف مى شده است.

صاحب«الذّريعه»مى گويد:«استقصاء اين نوع از تصانيف براى من مقدور نيست و تنها به آن مقدار كه اطلاع دارم،از آثار علما و فضلا كه در موضوع خاصى نوشته اند،بسنده مى كنم.»با اين حال نام 313 اثر را كه عنوان «مجموعه»دارند همراه نام مؤلفين آنها،ذكر مى كند كه برخى از آنها بسيار مفصّل و شامل چندين مجلّد مى باشند كه از آن ميان مجموعات كثيره تأليف تسترى نجفى كه در ده مجلّد بزرگ فراهم آمده،قابل ذكر است.از جمله مجموعه هاى ياد شده در كتاب«الذّريعه»همين كتاب حاضر يعنى«مجموعۀ ورام»است كه در بارۀ آن چنين آمده:

«مجموعۀ ورام،موسوم به«نزهة الناظر»كه به همان نام«مجموعۀ ورام»مشهور است.نويسندۀ آن شيخ سعيد أبو الحسين ورّام بن ابى فراس بن ورّام بن حمدان از نواده گان مالك اشتر نخعى،درگذشته به سال 605 ه.ق است كه با عبارت(الحمد لله الاوّل بلا ابتداء)آغاز مى گردد و اين كتاب در سال 1300 ه.ق در تهران،اولين بار به چاپ رسيد و پس از آن نيز سه بار چاپ و منتشر شده است.» (2)مرحوم مجلسى در بارۀ اين كتاب نوشته است:«كتاب«تنبيه الخاطر و نزهة الناظر»از شيخ زاهد ورّام...است.سند اين كتاب در اجازات آمده است.» (3)به طورى كه از بخش اوّل نام اين كتاب-تنبيه الخاطر-آشكار است،محتواى آن بيشتر در باب موعظه و نصيحت است و في الواقع مجموعه اى0.

ص: 13


1- الذّريعه:ج 57/20.
2- الذريعه:57/20.
3- بحار:10/10.

است شامل بر آيات،احاديث،روايات،نكات پند آميز،گفتار بزرگان و اشعار و قصص اخلاقى و از لحاظ شمول بر مطالب سودمند و آموزنده كتابى كم نظير است كه به عنوان مآخذ مورد استناد و استفادۀ مؤلفان متأخر از جمله صاحب بحار الانوار واقع شده است.با اينكه بيشتر روايات اين كتاب مرسل است، بعضى از بزرگان بخشى از آنها را در حدّ مسند تلقى كرده و پذيرفته اند.از ديگر خصوصيات ارزندۀ اين كتاب آنست كه مؤلف از فضلا و دانشمندانى مانند شيخ معرى محمد بن هارون معروف به ابن كمال و سيد بزرگوار شريف ابو الحسن على بن ابراهيم عريضى علوى حسينى روايت كرده و بر فوايد عديدۀ كتاب خود افزوده است.

صاحب كتاب حاضر،اثر ديگرى نيز به نام«مسألة في المواسعة و المضايقه»دارد كه مورد توجّه فقها بوده و شهيد در«غاية المراد»آن را ستوده و صاحب«الذريعه»در بارۀ آن نوشته است:«كتاب مسألة في المواسعة و المضايقه از شيخ زاهد ابو الحسين ورام بن ابى فراس بن ورام بن حمدان از اولاد مالك اشتر نخعى متوفى به سال 605 ه.ق در شهر حلّه مى باشد و شهيد در غاية المراد في شرح نكت الارشاد مى گويد آن كتاب بسيار مفيد بوده و مطالب ارزشمندى دارد كه مؤلف در آنجا قول به مضايقه را تأييد كرده است...» (1).

شهيد در بحث صلاة فائته مى نويسد«از جمله مؤيدان قول به مضايقه،شيخ زاهد،ابو الحسين ورّام بن ابى فراس(رضي الله عنه)است،زيرا وى كتابى پر فايده و نيكو مقصد در اين باره تأليف كرده است...» نسخه اى كه از كتاب مجموعۀ ورام در دسترس ما بوده در دو جلد، چاپ«مكتب الفقيه»-قم-ايران،است كه ظاهرا از روى چاپ «دار صعب»و«دار التعارف»بيروت افست شده و فاقد تاريخ نشر است، نسخۀ معمول و متداول كتاب همين است و متن حاضر ترجمه اى از آنست.

گويا نسخه اى در دو جلد بزرگ نيز از اين كتاب وجود داشته كه بنا به نوشتۀ0.

ص: 14


1- الذريعه:395/20.

بعضى،نزد اولاد ميرزا يوسف اعتماد الدوله بوده است.

به هر حال اميد است كتاب حاضر كه حاصل دانش آموزى و تجربه اندوزى زاهدى صالح و فقيهى فاضل مى باشد،خوانندۀ فارسى زبان را سودمند افتد و موجب برخوردارى جويندگان دانش و پويندگان راه حق شود.

اللهم اغفر له و لنا و لجميع اخواننا الّذين سبقونا بالايمان.

محمد رضا عطائى

ص: 15

شرح حال مؤلّف و توصيف او توسط ديگر دانشمندان

فرمانرواى پارسا،دانشمند فقيه،محدّث بزرگوار،ابو الحسين ورام فرزند ابو فراس عيسى بن ابى النجم،پسر ورّام بن حمدان بن خولان بن ابراهيم بن مالك اشتر نخعى صحابى امير مؤمنان(ع).اين بزرگوار-خدايش بيامرزد-جدّ مادرى سيد رضى الدين على بن طاوس بود.

منتجب الدين-خداوند بيامرزدش-مى گويد:ورّام پسر ابو فراس،از اولاد مالك بن حرث،اشتر نخعى صحابى امير مؤمنان(ع)،فرمانرواى پارسا، ابو الحسين،فقيه شايسته اى است من با او در شهر حله ملاقات كردم.اين خبر با خبر بالا مطابقت دارد.سيّد بن طاوس همين خبر را از منتجب الدّين نقل مى كند و او را مورد ستايش قرار مى دهد.

در خبرى از فلاّح سائل چنين آمده است:جدّ من،ورام بن ابى فراس از جمله كسانى است كه رفتارش سرمشق ديگران بود.او وصيّت كرده بود كه نگين انگشترى عقيقى با نام ائمه(ع)را در داخل دهانش بگذارند،و من نيز نگين عقيقى را كه نام:«اللّه ربّى و محمد نبيّى و على-و همۀ امامان را نام بردم-ائمّتى» (1)بر او نقش كرده بودم،وصيّت كردم تا پس از مردنم ميان دهانم قرار دهند.

سيد بن طاوس نيز در كتاب«كشف المحجّة»او را به شايستگى توصيف كرده،و صاحب معالم در مبحث اجماع،از قول او مطالبى نقل كرده

ص: 16


1- يعنى:خداى يكتا پروردگار من،محمد(ص)پيامبر من،و حضرت على و ديگر امامان(ع)رهبران منند.

است.و شهيد-خدايش بيامرزد-در«شرح ارشاد»از او تمجيد زيادى كرده است آنجا كه مى گويد:«از جمله كسانى كه قول به«مضائقه»را تأييد كرده اند،شيخ زاهد ابو الحسين ورّام بن ابى فراس-خدايش از او خوشنود باد -است،زيرا وى در آن باره مسأله اى را با فوايد نيكو و هدفهاى جالب مطرح كرده است».

محقق كاظمى در«التكملة»در بارۀ او مى گويد:«براستى او،مورد اطمينان،پارسا،فردى شايسته،معاصر منتجب الدّين بود.» شهيد سعيد،شمس الملّة و الدّين محمد بن مكّى،از قول محمد بن جعفر،معروف به ابن مشهدى،از طريق شيخ ما(ابو الحسين ورّام)،از سديد الدين محمود حمصى،و او از شيخ صالح،ثقه،موفق الدين،حسين بن فتح واعظ گرگانى،از شيخ ابو على طوسى،و او از پدرش شيخ الطائفة-بهشت خدا بر همۀ آنان ارزانى باد-نقل حديث مى كند.

بيشتر دانشمندان رجال اين چنين نقل كرده اند،جز اينكه نقل شهيد اوّل متوفى 786 از قول مؤلف«ابو الحسين ورّام»متوفى 605 با يك واسطه بسيار بعيد است،زيرا اين بدان معنى است كه ابن مشهدى كه از قول مؤلف نقل حديث كرده از سالخوردگانى باشد كه 130 سال و يا در همين حدود عمر كرده باشد،و قهرا چنين عمرى بايد در شرح حال دانشمندان نوشته مى شد، در صورتى كه ما در طى شرح حال دانشمندان به چنين چيزى برنخورده ايم.و شايد-همان طورى كه از اجازات بحار برمى آيد-بين آن دو تن،شيخ نجيب الدين محمد،واسطه بوده است.

ورام-قدس سره-در شهر حلّه،دوم محرّم الحرام سال 605 هجرت پيامبر-بر هجرت كننده هزاران درود و سلام باد-از دار دنيا رفت.

ص: 17

احاديث و مواعظ متفرقه

اشاره

سپاس خداوندى را كه او آغاز بى آغاز و پايان بى پايان است،و آشكارى است كه از قلمرو ديدگان غايب،و نهفته اى است كه به وجود آثار درك مى شود، موجودى است بدون سابقۀ نيستى،و جاودانه اى است بى انجام و بدون مدّت، قديم پيش از همۀ زمانها و هميشه استوار قبل از تمام مكانها،آن كه بزرگيش از همه چيز بالاتر است،و نزديكى كه بر هر رازى آگاهى دارد،يكتايى كه از انكار منكران پاك،و ذات تنهايى كه از شرك مشركان-با دلايل قوى و كوبنده،و شواهدى آشكار و هويدا-بر كنار است،او را مى ستايم و از او كمك مى طلبم،و بدو ايمان دارم و بر او توكّل مى كنم،و گواهى مى دهم كه جز او خدايى نيست، يكتاى بى شريك است،و گواهى مى دهم كه محمد-درود و سلام مؤكّد خدا بر او و خاندان او باد-بنده و فرستادۀ اوست.

نخستين مجموعه را آغاز مى كنيم.

دنيا با دهان پر مى گويد:زنهار،زنهار،از گزش و رنجش من.پس نبايد لبخند خوش من شما را بفريبد زيرا گفتار من خنده آور است و كردارم باعث گريه.من همان دنيايم كه اگر مردارى مشك آيين نباشم،شهدى زهر آلودم.(1) از پيامبر(ص):«يا على!عقل آن است كه بدان وسيله بهشت را تحصيل كرده و خوشنودى خدا را به دست آورند.»(2) و به سلمان-خدايش از او راضى باد-فرمود:«هر گاه بيمار شدى مبادا

ص: 18

از سه چيز غفلت كنى:(يكى)آن كه بيمارى باعث مرحمت خداوند بر تو است، (دوم)آن كه دعايت مورد قبول است،و(سوّم)آن كه بيمارى هيچ گناهى را بر تو فروگذار نمى كند،تا اينكه از نامۀ عملت محو گرداند و خداوند تا پايان عمر،تو را از نعمت سلامتى و عافيت برخوردار نمايد.»(3) آورده اند كه مالك اشتر-خداوند از او خوشنود باد-از بازار كوفه عبور مى كرد و يك پيراهن كرباسى بر تن و شال كرباسى بر سر داشت،يكى از افراد بازارى او را با آن هيأت ديد و به سخريّه گرفت،و يك گلولۀ گلى به قصد تحقير به سوى او پرتاب كرد،او توجهى نفرمود و براهش ادامه داد،در اين بين كسى به آن بازارى گفت:واى بر تو!آيا فهميدى كه به طرف چه كسى گلوله را انداختى؟ گفت:نه.گفتند:بيچاره،او مالك اشتر صحابى امير مؤمنان(ع)بود،آن مرد به خود لرزيد،و به دنبال مالك رفت،تا از او معذرت خواهى كند،وقتى كه آمد ديد، او وارد مسجد شده و مشغول نماز است نمازش را كه تمام كرد،آن مرد روى پاهاى مالك افتاد و شروع به بوسيدن پاهاى مالك كرد،مالك رو به آن مرد كرد و فرمود:اين چه كارى است؟عرض كرد،از كارى كه كرده ام معذرت مى خواهم مالك فرمود:چيزى نيست،به خدا قسم وارد مسجد نشدم مگر اين كه براى تو طلب مغفرت نمايم.

بعضى از بزرگان مى گويند:هر گاه زندگانى من،همانند زندگانى شخص نادان و مرگ من بسان مرگ او باشد،از ارزشمندترين معلومات من،مرا چه سود! يكى از بزرگان گفته است:در تورات آمده كه هر كس همسايۀ گنهكارى داشته باشد و او را از گناه منع نكند،با او شريك جرم است. و نيز از تورات نقل كرده اند:هيچ بنده اى به عقوبتى بزرگتر از قساوت قلب دچار نمى گردد.

گويند:حضرت سلمان-خداوند از او راضى باد-روزى به ديدن ابو- درداء آمد،مادر ابو درداء را ديد سخت ژوليده است،فرمود:چه اتّفاقى افتاده؟ آن زن جواب داد:برادرت ابو درداء به هيچ چيز از امور دنيايى توجهى ندارد.ناقل

ص: 19

مى گويد:وقتى كه ابو درداء آمد به سلمان خوش آمد گفت و براى او غذايى حاضر كرد،سلمان رو به او كرد و گفت:خودت هم غذا ميل كن،او گفت:من روزه دارم،و تو را قسم مى دهم كه بايد غذا بخورى.سلمان گفت:تا تو غذا نخورى من نمى خورم،سلمان آن شب را پيش وى ماند،وقتى كه شب هنگام فرا رسيد، ابو درداء براى انجام نافله برخاست،سلمان او را نگهداشت و فرمود:اى ابو درداء پروردگارت به تو حقى دارد،جسمت بر تو حقّى دارد،خانواده به تو حقى دارند، بنا بر اين روزه بگير و افطار كن،نماز بخوان،بخواب،و حق هر كسى را به خودش بده.ابو درداء خدمت پيامبر(ص)آمد،آنچه سلمان گفته بود به عرض پيامبر رساند،پيامبر(ص)نيز سخن سلمان را مورد تأييد قرار داد.

عمر بن عبد العزيز به يكى از كاركنانش نوشت:تو را به تقواى الهى سفارش مى كنم،هر چند گويندۀ آن زياد و عمل كنندۀ به آن اندك است.

از ابن عباس-خدايش از او راضى باد-نقل است كه مى گفت:

خداوند به حضرت داود(ع)وحى كرد؛به ستمگران بگو!آنها مرا ياد نكنند، زيرا بر من حق است كه هر كس مرا ياد كند،من هم او را ياد كنم و ياد كردن من آنها را،به اين ترتيب است كه آنان را از رحمت خود دور سازم.

پيامبر(ص)فرمود:«از آتش دوزخ بپرهيزيد،اگر چه به نصف خرمايى باشد(4)».

از آن بزرگوار پرسيدند:چه كسى در قرآن خواندن خوش صداتر است؟ فرمود:«آن كسى كه هر گاه آواى قرآن خواندن او را مى شنوى ببينى كه او خود، خداترس است(5).» و هم از آن گرامى است كه فرمود:«هر كس از روى ناآگاهى فتوا دهد، فرشتگان آسمانها و زمين او را لعن كنند.(6)» و از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود:«هيچ چيز بهتر از زن صالحه،به كسى نداده اند،آن زنى كه ديدنش باعث شادى همسر گردد،و اگر سوگندش

ص: 20

دهد،سوگند او را گرامى داشته و در پشت سر،حق شوهر را نسبت به ناموس و مال پاس دارد(7).» پيامبر(ص)فرمود:«خوشا به حال غريبان»عرض شد:يا رسول الله! غريبان چه كسانى هستند؟ فرمود:«مردمان شايستۀ اندكى كه در ميان انبوه زياد از مردم باشند؛كه بدكاران آنان بيش از مطيعانند(8)».

و از آن گرامى است كه فرمود:«هر كه تسليم امر خدا بوده،و روزيش در حد نياز،و بر آن قانع باشد،رستگار است(9).» از پيامبر است كه فرمود:«هلاكت زنان امّت من در گرو دو كالاى سرخ فام است:يكى طلا و ديگرى جامه هاى نازك،و هلاكت مردان امّتم در ترك دانش و گرد آورى ثروت(10).» و از آن بزرگوار است كه فرمود:«مبادا ترس از مردم،فردى از شما را مانع شود،از اينكه اگر در مورد حقى چيزى را ديديد و يا شنيديد،سخن بگوييد(11).» ابو هريره مى گويد:به محضر پيامبر(ص)وارد شدم،در حالى كه او نشسته نماز مى خواند،عرض كردم:يا رسول الله!شما را چه شده است،مى بينم نمازتان را نشسته مى خوانيد؟فرمود:«ابو هريره گرسنگى و ناتوانى!»ابو هريره مى گويد:من گريستم،آن گاه به من فرمود:«ابو هريره گريه مكن!همانا سختى و عذاب قيامت به آن كسى كه در دنيا گرسنگى را تحمل كرده،صدمه اى نمى رساند(12).» و از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود:«گفته هاى شما ما بين خودتان يك امانت است.هيچ مؤمنى حق ندارد كه پيش ديگران مطلب ناپسندى را از مؤمنى بازگو كند(13).» يكى از اصحاب مى گويد:ابن عباس سخنانى را به من توصيه كرد،كه از انبوهى گاو و شتر بهتر بود،فرمود:در بارۀ آنچه به تو مربوط نيست هرگز سخن

ص: 21

مگو،چه آن براى تو بهتر است و من از پيامد نارواى چنان سخنى تو را در امان نمى بينم،و در آنچه كه به تو مربوط است نيز سخن مگو!تا وقتى كه جاى مناسبى براى آن سخن پيدا كنى،زيرا چه بسا گويندۀ سخن حق نابجا سخن گفته و در نتيجه مورد سرزنش قرار گرفته است و نبايد با نادان و همچنين با شخص بردبار مجادله كنى زيرا كه نادان تو را مى آزارد،و بردبار با تو دشمن مى شود.در پشت سر،برادر دينيت را ياد نكن مگر به آن طورى كه دوست دارى او هم در پشت سر،تو را ياد كند،و همچون كسى كار كن كه مى داند به كار نيكش پاداش و به كار بدش كيفر مى دهند.در اينجا يكى از حاضران مجلس گفت:اى ابن عباس!اين سخنان از ده هزار اشرفى بهتر بود،ابن عباس گفت:

هر كلمه اى از اينها ارزشمندتر از ده هزار درم بود.

پيامبر(ص)فرمود:«خداوند وقتى كه بنده اى را دوست دارد،او را گرفتار مى كند،تا صداى ناله و زاريش را بشنود(14).» از مجاهد نقل كرده اند،گفت:مردى بر پيامبر وارد شد،پيامبر(ص)به او خوش آمد گفت و نزديك خود نشاند،وقتى كه از محضر پيامبر(ص)بيرون شد، عايشه عرض كرد:يا رسول الله،درود خدا بر تو باد،آيا اين فلان كس نبود؟!- عايشه قبلا شنيده بود كه پيامبر(ص)از او شكوه مى كرد-پيامبر(ص)در جواب فرمود:«اى عايشه!بدترين مردم آن كسانى هستند كه از ترس شرارتشان مورد احترام قرار گيرند(15).» و از آن بزرگوار نقل كرده اند كه مى گفت:«بار خدايا هر كس با امت من مدارا كند تو نيز با او مدارا كن،و هر كه با آنان سخت گيرد،تو نيز بر او سخت گير(16)!» نقل كرده اند كه پيامبر(ص)بر بالين جوانى كه مشرف به مرگ بود، فرا رسيد،فرمود:«خود را در چه حال مى بينى؟»آن جوان عرض كرد:يا رسول الله!به خدا اميدوار و از گناهانم بيمناكم.پيامبر خدا(ص)فرمود:«در چنين

ص: 22

موقعيتى بر قلب بنده اى،اين دو مطلب وارد نمى شود،مگر اينكه خداوند آنچه را كه او اميد دارد،به وى مرحمت مى كند و از آنچه بيمناك است او را مصون مى دارد(17).» ابو سعيد خدرى مى گويد:پيامبر خدا(ص)فرمود:«خداوند از بنده اى كه نماز جماعت بخواند و بعد از نماز از او درخواست حاجتى بكند،شرم مى كند،كه تا حاجتش برآورده نشده از نماز برگردد(18).» و از آن بزرگوار است كه فرمود:«بيشترين خطاهاى فرزند آدم برخاسته از زبان اوست(19).» و آن گرامى فرمود:«هر كس زبانش را حفظ كند خداوند ناموس او را بپوشاند،و هر كس خشم خود را فرو خورد،خداوند عذاب خود را از او باز دارد،و هر كس از خدا پوزش بطلبد،خداى بزرگ عذر او را بپذيرد و از گناه او درگذرد(20).» و آن حضرت فرمود:«هر كه به غلام و كنيزش نسبت زنا دهد،خداوند در روز قيامت بر او حدّ،جارى مى كند مگر اين كه آنچه گفته است،راست باشد(21).» و نيز فرمود:«با همّت ترين مردم آن مؤمنى است كه براى دنيا و آخرتش همّت مى ورزد(22).» و فرمود:«هر كس در خلوت دو ركعت نماز بگزارد كه جز خداى بزرگ و فرشتگان الهى كسى او را نبيند،از آتش دوزخ بر كنار خواهد بود(23).» و نيز فرمود:«هر گاه گروهى در انجمنى بنشينند و برخيزند،و خداى بزرگ را در آن انجمن ياد نكنند،روز قيامت جز حسرت چيزى عايد آنها نشود(24).» و فرمود:«بنده اى نمى تواند پرهيزگار باشد مگر اين كه زبانش را نگهدارد(25).» و آن بزرگوار فرمود:«زياد استغفار كنيد،زيرا خداوند بزرگ استغفار را به

ص: 23

شما نياموخت،مگر براى اين كه مى خواسته شما را بيامرزد(26).» و آن گرامى فرمود:«روزى كه قيامت فرا رسد،دنيا را،بياورند،آنچه را كه از آن خدا بوده است از آن جدا سازند،و آنچه براى غير خدا بوده است،در آتش دوزخ اندازند(27).» از سخنان آن حضرت است:«آيا من شما را بر چيزى راهنمايى نكنم كه خداوند بدان وسيله خطاها و لغزشها را از بين برده و گناهان را ببخشد؟گفتيم چرا يا رسول الله،درود خدا بر شما باد!فرمود:«وضو گرفتن در وضعيّت سخت و زياد رفتن به مساجد،و نمازى را پس از نماز انتظار كشيدن(28).» و باز فرمود:«از محرّمات بپرهيز،تا بهترين بندگان خدا در ميان مردم باشى،و بدان چه خدا روزى و نصيبت كرده است،راضى باش،تا بى نيازترين مردم باشى،و به همسايه ات نيكى كن تا مؤمن به حساب آيى،و بر مردم بپسند آنچه بر خود مى پسندى،تا در زمرۀ اهل يقين باشى،و زياد مخند،زيرا خندۀ زياد دل را مى ميراند(29).» آن بزرگوار فرمود:«پايين ترين مرتبۀ رياكارى،شرك است،و محبوبترين بندگان نزد خدا پرهيزگاران در نهانند كه هر گاه دور از انظار باشند كسى آنان را نجويد و هر گاه در بين مردم ظاهر شوند كسى آنان را نشناسد(30).» و نيز فرمود:«هر گاه كسى از برادر دينيش طلبى داشته باشد،و تا پايان مدت بايستد،پاداش صدقه را دارد،و اگر پس از پايان مدت نيز بايستد،براى هر روز تأخير پاداش صدقه را دارد(31).» فاطمه دختر قيس مى گويد:پيامبر(ص)بر گروهى از زنان عبور كرد، فرمود:«سلام بر شما اى كفران نعمت كنندگان»فاطمه گويد؛زنها عرض كردند:بخدا پناه مى بريم از اين كه نعمتهاى خدا را ناسپاسى كنيم.فرمود:

«هر كدام از شما وقتى كه از شوهرتان خشمگين مى شويد مى گوييد:هرگز از تو خيرى نديدم(32).»

ص: 24

و آن گرامى فرمود:«نيكى فراوان است،نيكوكار اندك است(33).» فرمود:«بدانيد كه هر كدام از شما بمنزلۀ شبانى هستيد و تمام شما نسبت به رعيّت خود مورد بازخواست قرار مى گيريد،بنا بر اين فرمانرواى مردم از رعيّت خود بازخواست مى شود،و مرد نسبت به خانواده اش سرپرست است و مسئول،و زن سرپرست اهل خانۀ شوهر و فرزندانش و مسئول آنهاست،و خدمتكار،ناظر بر مال آقاى خود،و مسئول آن است.هان،همۀ شما شبانيد و تمام شما از رعيّت خود بازخواست مى شويد(34).» و از آن بزرگوار است:«حلال،واضح است،و حرام هم روشن است، بين آنها موارد شبهه ناك است بنا بر اين موارد شبهه را به مواردى كه ترديد و شبهه اى ندارى واگذار!در موارد مجهول و جاهايى كه قطعى نيست،توقف كن و به آنچه مورد يقين است پاى بند باش(35).» و از آن گرامى است كه فرمود:« توبه كننده و پشيمان از گناه همچون كسى است كه هيچ گناه نكرده و طلب آمرزش كننده اى كه اصرار بر گناه ورزد همانند كسى است كه پروردگارش را مسخره كند،و هر كس مؤمنى را بيازارد، بر ذمّۀ اوست گناه آنچه از آب رود نيل مشروب گردد(36).» و از آن حضرت رسيده است:«هر گاه خداوند،نسبت به گروهى ارادۀ نيكى كند،هديه اى به ايشان مرحمت مى فرمايد،عرض شد:يا رسول الله(ص) آن هديه چيست؟فرمود:«مهمان است كه با روزى خود مى آيد و مى رود،با اين حال باعث آمرزش اهل خانه مى گردد(37).» ابو ايّوب انصارى مى گويد:پيامبر(ص)فرمود:«اى ابو ايّوب!آيا دوست دارى كه تو را آگاه سازم،و بر صدقه اى رهنمون باشم كه خدا و پيامبرش آن را دوست مى دارند؟هر گاه كسانى با هم اختلاف پيدا كردند و ميانشان تفرقه افتاد،آنها را صلح و آشتى بده(38)».

از ابو ذر-خدايش از او خوشنود باد-نقل شده،كه پيامبر خدا فرمود:

ص: 25

«اى ابو ذر،مبادا از انجام كار نيكى خوددارى كنى!و اگر هيچ كارى نتوانى انجام دهى،با چهرۀ باز با مردم حرف بزن(39)».

و نيز مى گويد:پيامبر(ص)فرمود:«هر گاه شوربايى طبخ كردى،مقدارى آب آن را زياد كن و براى همسايه ها كمى از آن ببر(40).» و از آن بزرگوار است كه فرمود:«سه كس را خداوند در سايۀ عرش خود جاى ندهد:آن كسى كه از خودخواهى و تكبر لباسش آويخته و بلند باشد،و آن كس كه با كسى در حضور دوستى نمايد،و در غيابش كه او بى اطّلاع است،از او غيبت كند،و مردى كه براى كالايش تبليغ كند،و آن را بر خلاف واقعيت تزيين نمايد(41).» و فرمود(ص):«مردم تا وقتى كه شتابزده نشده اند در راه خير و صلاحند» گفتند:يا رسول الله چگونه شتابزده مى شوند؟فرمود:«مى گويند:ما دعا كرديم، خدا دعاى ما را مستجاب نكرد(42).» و نيز فرمود(ص):«من فقط وسيلۀ رحمت و هدايتم(43).» و از آن بزرگوار است كه فرمود:«هر كس چهل روز نماز جماعت را درك كند،خداوند به او وسيلۀ دورى از دورويى و آزادى از آتش جهنم را مرحمت كند(44).» و فرمود:«همانا خداوند بندۀ تهيدستى را كه عائله مند و آبرودار است دوست مى دارد(45).» و فرمود:«دهانتان را با مسواك پاكيزه نگهداريد كه دهانها گذرگاه قرآنند(46).» و فرمود:«كسى پروردگارش را مى خواند،و او رو برمى گرداند،و دوباره مى خواند او اعتنا نمى كند،و باز مى خواند،و او توجه نمى فرمايد،امّا وقتى كه چهارمين بار مى خواند،خداوند تبارك و تعالى مى گويد:بنده ام مرا مى خواند و من رو بر مى گردانم،او دانسته است كه جز من كسى گناه او را نمى آمرزد،من شما

ص: 26

[فرشتگان]را گواه مى گيرم كه او را آمرزيدم(47).» و فرمود(ص):«نبايد فردى از شما آرزوى مرگ كند،زيرا كه ترس عذاب قيامت سخت است،و براستى از سعادت شخص است كه عمرى طولانى كند و خداوند توبه را نصيب او فرمايد(48).» ابو سعيد خدرى مى گويد:مردى خدمت پيامبر(ص)آمد،عرض كرد:چه كسى از همۀ مردم افضل است؟ پيامبر(ص)فرمود:«كسى كه در راه خدا با مال و جان جهاد كند»و بعد فرمود:«مؤمنى كه در گوشه اى خدا را عبادت مى كند و شرّش به مردم نمى رسد(49).» و پيامبر فرمود:«پيوسته گروهى از أمتم پشتيبان حقّند،سركوبى و اهانتى كه از ديگران به آنها رسد تغييرى بر رفتارشان وارد نمى سازد،آنها چنينند تا وقتى كه امر الهى فرا رسد(50).» و فرمود:«در بهشت درختى است كه شخصى سواره صد سال در سايۀ آن راه برود،به آخر آن نمى رسد،اگر خواستيد اين آيه مباركه را« وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ» سايه اى گسترده را بخوانيد،و جاى تازيانه اى در بهشت بهتر است از دنيا و هر چه در دنياست،اگر مايليد معنى آن را بدانيد اين آيه را بخوانيد:«...پس هر كس از آتش دوزخ دور شد و وارد بهشت گرديد،البتّه رستگار است،و زندگانى دنيا جز كالاى فريب چيزى نيست(51).» و فرمود:«در بهشت پرنده اى است با هفتاد هزار پر،مى آيد و كنار مردى از اهل بهشت قرار مى گيرد،آن گاه بال مى زند،و از هر پرى از پرهاى او رنگى سفيدتر از برف و نرمتر از كره و گواراتر از شربت،بيرون مى آيد،و هيچ كدام از رنگها به رنگ ديگرى شباهت ندارد،و بعد پرواز مى كند و مى رود(52).» و فرمود:«دعوت دعوت كننده را بپذيريد و از بيمار عيادت كنيد(53).» و فرمود:«همانا خداوند از آن بنده اى راضى است كه پس از خوردن غذا

ص: 27

و نوشيدن آب،حمد و سپاس خدا را بر زبان جارى كند(54).» موسى بن عمران عرض كرد:«بار خدايا آدم كى مى توانست كه حق شكر نعمت تو را بجا آورد،او را به قدرت خود آفريدى و از روح خود بر او دميدى،و در بهشت خود جا دادى و به فرشتگان دستور دادى تا او را سجده كردند؟»خداوند فرمود:«اى موسى!همين قدر كه او فهميد اين همه از جانب من است،و مرا سپاس گفت،اين خود شكر نعمت من بود.» پيامبر خدا(ص)فرمود:«خداوند هيچ نعمتى-كوچك يا بزرگ-به بندۀ خود مرحمت نفرمود مگر اينكه پس از شكرگزارى وى از آن نعمت،بيشتر از آن به وى مرحمت كرد(55).» و فرمود:«حساب اعمال مردى از پيشينيان را رسيدگى كردند،هيچ كار نيكى در نامۀ عملش نديدند جز اينكه او مردى متمكّن بود و با مردم نشست و برخاست داشت،به غلامانش دستور داده بود كه به افراد تهيدست سخت نگيرند و گذشت كنند،پس خداوند تبارك و تعالى فرمود:ما سزاوارتر به گذشتيم،از او درگذريد(56).» و آن بزرگوار فرمود:«همواره به ياد خدا باشيد كه ياد خدا شفابخش است،و از ياد مردم خوددارى كنيد كه آن خود درد است(57).» و فرمود:«هر مسلمانى بايد هر روز صدقه اى بدهد»عرض شد:چگونه مى توان اين كار را انجام داد؟فرمود:«كنار زدن آنچه باعث اذيّت است از قبيل سنگ و چوب از ميان جادّه و راهنمايى كسى،و عيادت مريض،تشييع جنازه، امر به معروف و نهى از منكر و جواب سلام دادنت،همه صدقه است(58).» و فرمود:«هر كه لقمۀ حلال بخورد،و عمل به سنّت كند و مردم از آزار او در امان باشند،وارد بهشت مى شود.»مردى عرض كرد:يا رسول الله!امروز چنين كسى ميان مردم زياد است پيامبر فرمود:«در قرنهاى آينده نيز زياد خواهند بود(59).»

ص: 28

و فرمود:«هر كه در دنيا دو رو و دو زبان باشد،خداوند در روز قيامت براى او دو زبان از آتش قرار مى دهد(60).» بلال بن حارث مزنى از پيامبر(ص)نقل كرده است كه فرمود:«همانا مردى كه سخنى را مى گويد اما نمى داند به هر كجا برخورد!خداوند متعال او را بدان وسيله تا روز قيامت مشمول غضب خود گرداند(61).» يكى از بزرگان مى گويد:هر وقت من مى خواستم حرفى بزنم،سخن بلال مانع حرف زدن من مى شد.

و از آن بزرگوار است:«وقتى كه فردى از شما سخنى مى گويد،و اين سخن را جز براى خنداندن اهل مجلس نمى گويد،در حقيقت از بلندايى كه فاصله اش دورتر از ما بين آسمان و زمين است،سقوط مى كند،و براستى او بيش از آنچه از پايش بلغزد از زبانش مى لغزد(62).» و فرمود:«مؤمنى كه با مردم معاشرت دارد،و اذيّت و آزار مردم را تحمّل مى كند،اجر بيشترى دارد تا آن كه با مردم معاشرت ندارد،و اذيّت و آزار آنان را تحمّل نمى كند(63).» عرب باديه نشينى خدمت پيامبر(ص)عرض كرد:يا رسول الله!روز قيامت چه كسى به حساب مردم رسيدگى مى كند؟پيامبر(ص)فرمود:«خداوند بزرگ».آن مرد عرض كرد:سوگند به پروردگار كعبه كه نجات يافتيم.

پيامبر(ص)فرمود:«اى مرد!چطور نجات يافتيم؟»آن مرد عرض كرد:

چون كريم اگر توانايى داشته باشد مى بخشد(64).

پيامبر(ص)فرمود:«حجامت از سر،زكام و درد دندان را برطرف مى كند(65).» و نيز فرمود:«هر كه را خداوند به اسلام هدايت كند و قرآن را بياموزد،با اين حال،از مردم چيزى درخواست كند در پيشانيش تا روز قيامت نوشته مى شود كه اين درمانده است(66).»

ص: 29

و فرمود:«از افراد رحم دل امّتم طلب حاجت كنيد،به حاجتتان مى رسيد و پيروز مى شويد،زيرا كه خداوند بزرگ مى فرمايد:«رحمت من بر كسى است كه بر بندگانم دل رحم باشد»از سنگدلان درخواست حاجت نكنيد،كه به حاجتتان نمى رسيد،و موفق نخواهيد شد،زيرا خداوند بزرگ مى فرمايد:«آنان محل خشم منند(67).» از آن بزرگوار است:«از جمله وسائل آمرزش،سير كردن مسلمان گرسنه است(68).» و فرمود:«مبادا كسى از شما بگويد:برده و يا كنيز من!زيرا همۀ شما بندگان خدا و تمام زنها كنيزان خدايند،بلكه بايد بگويد:غلام،كلفت، خدمتگزار و فرزندم(69).» و از آن حضرت است:«اگر چيزى استوارتر از پيكان تير بود،مردم براى آن هم سعايت مى كردند(70).» و از آن گرامى است:«چهار خصلت است كه اگر دارا باشى،آنچه از مال و مقام دنيا را از دست بدهى،باكى نيست:امانتدارى،راستگويى،خوشخويى، و قناعت در زندگى(71).» يكى از بزرگان مى گويد:

«مردم مى گويند،سرزمين شام،اهلش را مى كشد.

پس چه كسى براى من ضمانت مى كند كه اگر به شام نروم عمر جاودانه كنم؟ پدران و نياكانم از دنيا رخت بربستند چه راه فرارى از مرگ داشتند اگر از دنيا نرفته بودند(72).» آنچه كنار محتضر مى خوانند: بعضى گفته اند:سورۀ مباركۀ«الصّافّات» را بخوانيد،زيرا اين سوره نزد هيچ مريض و گرفتارى خوانده نشده،مگر اينكه خداوند او را بزودى راحت كرده است،و اگر محتضر،درگذشت،بگو:«انا للّه و انّا اليه راجعون،اللّهمّ اكتبه عندك في المحسنين و ارفع درجته في عليّين

ص: 30

و اخلف على عقبه في الغابرين و نحتسبه عندك يا ربّ العالمين(73).» از امير مؤمنان(ع)نقل كرده اند كه پيامبر(ص)فرمود:«وقتى كه مردم به مستمندان خشم گيرند،و بازارهايشان را پر رونق سازند و يك ديگر را بر گرد آوردن پول آفرين گويند،خداوند آنان را به چهار بلا مبتلا سازد:به قحطى روزگار،ستم پادشاه،خيانت زمامداران حاكم،و هيبت دشمن(74).» ابو درداء مى گويد:«در دوران زندگى تان به جستجوى خير باشيد و تا مى توانيد شاخص خير باشيد و خود را در معرض نسيم هاى رحمت حق قرار دهيد، زيرا خداوند اندوخته هايى از رحمت دارد كه نصيب آن بنده اى از بندگان مى شود كه خدا بخواهد،و من از خدا درخواست مى كنم كه آبرويم را حفظ كند و از ترس عذاب ايمن دارد.» ابراهيم بن ادهم به دوستش گفت:«آيا خانواده دارى؟»او گفت:

آرى.گفت:«بنا بر اين آنچه تو را از جانب داشتن خانواده،بيم مى دهد،بالاتر است از حالتى كه من دارم.» يكى از بزرگان مى گويد:«مردم در آغاز اين طور نبودند كه كسى به كس ديگر بگويد:چطور صبح كردى،و چگونه شام كردى؟مگر اين كه تصميم داشت اگر طرف ناراحتى دارد،آن را برطرف سازد.»(75) در تفسير آيۀ: وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (76).آمده است:مقصود از«اجل»زمان مرگشان است،كه آنان را دعوت مى كند بر اين كه نسبت به دينشان دقيق باشند و نسبت به خويشتن كه پس از مرگ،در رهگذر آخرت چه مى شوند،تا در دنيا آنچه از افتخار و شرف،و عزّت مى جويند،با پارسايى و پرهيز همراه باشد.

و نيز در تفسير آيۀ: وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً (77)از حسن،سدى،مجاهد،و ابن عباس،نقل شده است كه اين آيه در بارۀ اهل جمل نازل شده است.قتاده مى گويد:زبير گفته است:اين آيه نازل شد،و هيچ كدام از

ص: 31

ما را نديدند كه دچار فتنه شود،بعد مدتى را پشت سر گذاشتيم تا اين كه آن فتنه، ما را-به خصوص-فراگرفت.» اين سخن را به گونه هايى از زبير نقل كرده اند؛ امّ سلمه همسر پيامبر(ص) از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:«من بشرى همانند شمايم،و شما اختلافتان را به من عرضه مى كنيد،و شايد برهان بعضى از شما از بعض ديگر استوارتر باشد،و من به نفع او-همان طورى كه مى شنوم-حكم مى كنم،پس اگر من به سود او چيزى از حق برادرش حكم دادم،نبايد آن را بپذيرد،كه اين عمل [بمنزلۀ آن است كه]پاره اى از آتش را براى او جدا سازم(78).» و از آن بزرگوار نقل كرده اند كه فرمود:«زمانى بر مردم بيايد كه شخصى اهميت ندهد،كه مال برادر مسلمانش را از راه حلال به چنگ آورد يا از راه حرام؟!(79)» و آن حضرت فرمود:«مبادا كسى از شما به شوخى يا جدّى مال برادر مسلمانش را[بدون اجازه]بردارد،كسى كه اين كار را بكند،معصيت كرده است،بايد به او بازگرداند(80).» پيامبر(ص)فرمود:«حرمت مال مسلمان همانند حرمت خون اوست(81).» ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر خدا(ص)فرمود:«چگونه من آسوده باشم در حالى كه اسرافيل طومار زمان را درهم پيچيده است،و زانو به زمين زده،و گوش فرا داده آماده است تا فرمان برسد و در صور بدمد،عرض كردند:يا رسول الله!آن گاه چه بگوييم؟فرمود:بگوييد:«حسبنا الله و نعم الوكيل»يعنى خداوند ما را بس است و او نيكو وكيلى است(82).» از سخنان امير مؤمنان(ع):«همانا خداوند از شما بندگانش،راجع به كردار كوچك و بزرگ،آشكار و نهانتان مى پرسد،پس اگر شما را عذاب كند، از آن جهت است كه شما ستمكاره ايد و اگر ببخشد،او كريم و بخشنده است، اى بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگاران منفعت دنياى گذرا و آخرتى را كه نيامده

ص: 32

است،بردند،پس آنان با مردم دنيا در دنياشان شريك شدند،در حالى كه اهل دنيا در آخرت آنان شريك نشدند،در دنيا در بهترين جايگاهها منزل گزيدند،و بهترين غذاها را خوردند،بنا بر اين از دنيا بهره مند شدند بدان گونه كه اهل رفاه و خوشگذران بهره مند شدند،و از آن برخوردار شدند،بدان چه ستمگران خودخواه برخوردار شدند،پس از دنيا رفتند با زاد و توشه اى كه آنان را به منزل مى رساند،و تجارتى كه سودبخش بود،به لذّت پارسايى دنيا در دنيا رسيدند،و يقين پيدا كردند كه فردا در قيامت در جوار رحمت حق هستند،آنجا كه خواسته هاشان پذيرفته است،و استفاده شان از لذّت و آسايش كاستى ناپذير است پس اى بندگان خدا از مردن و نزديكى اجل بترسيد،و زاد و توشۀ آن را آماده كنيد،زيرا مردن به صورت امرى مهم و خطرى بزرگ خيرى به همراه مى آورد كه شرّى هرگز با آن نيست،و يا شرّى به همراه دارد كه هرگز خيرى با آن نيست!پس چه كسى از آن كه براى بهشت كار كرده است به بهشت نزديكتر است و چه كسى به دوزخ نزديكتر است از آن كه براى دوزخ كار كرده است؟!و شما را مرگ دنبال مى كند،و اگر قدرى بايستيد شما را خواهد گرفت،و اگر هم فرار كنيد،شما را خواهد يافت،و آن از سايه تان به شما نزديكتر است،مرگ به موهاى پيشانيتان آويخته است،و دنيا از دنبال شما عمرتان را درهم مى پيچد،پس از آتشى كه ژرفا و گرماى آن بى حدّ و حساب است و آزار و گرفتاريش،تازه به تازه است، برحذر باشيد.

جهنم،خانه اى است كه در آنجا رحمت و مهربانى نيست،و هيچ درخواستى پذيرفته نمى شود،و غم و اندوهش پايان ندارد.اگر شما مى توانيد كه هم از خدا ترس و بيمتان زياد باشد،و هم به او اميدوار و خوش گمان باشيد،پس بين آن دو را جمع كنيد،زيرا خوش گمانى بنده به پروردگارش به اندازۀ ترس و بيم اوست از پروردگارش،و براستى خوش گمان ترين مردم به خداوند متعال، كسانى هستند كه از او بيشتر مى ترسند(83).»

ص: 33

در بارۀ آيۀ: وَ أَرِنا مَناسِكَنا (84)دو معنى نقل كرده اند:يكى آن كه مقصود از ديدن،به چشم ديدن است و ديگر اينكه مقصود،ديدن با چشم دل است،يعنى،ما را آگاه ساز.

حطايط مى گويد:

«بخشنده اى را كه از ضعف و لاغرى مرده باشد و بخيلى را كه هميشه زنده بماند،به من نشان بده،تا شايد من هم با تو هم عقيده شوم؟!(85)» ابن ابى يعفور از امام صادق(ع)نقل مى كند كه آن بزرگوار فرمود:«مردم را به نيكوكارى-نه به زبانتان-دعوت كنيد تا آنها از شما تلاش،راستى و پرهيزگارى در عمل مشاهده كنند(86).» از حضرت موسى بن جعفر(ع)نقل كرده اند كه به مردى از اصحابش فرمود:

«فلانى از خدا بترس و سخن حق را بگو هر چند كه باعث هلاك تو شود،در صورتى كه رستگارى تو در آن است،و فلانى از خدا بترس و باطل را رها كن، هر چند كه نجات تو در آن باشد،در صورتى كه باعث هلاكت تو است(87).» موسى بن بكر واسطى از حضرت ابو الحسن،موسى بن جعفر(ع)نقل كرده است كه فرمود:«مردم زمين تا وقتى كه به يك ديگر محبّت كنند،و امانت رعايت كنند و به حق عمل كنند،مورد مرحمت خداوندند(88).» معاوية بن عمار از امام صادق(ع)نقل كرده است كه فرمود:«امانتدارى باعث بى نيازى است(91).» و آن گرامى فرمود:«از خدا بترسيد،و امانتها را به سفيد و سياه-اهل حروراء(90)باشند يا اهل شام-بازگردانيد(91).» و فرمود:«امانت را به صاحبش برگردانيد،زيرا پيامبر خدا(ص)نخ و سوزن را به صاحبش باز مى گرداند(92).» و فرمود:«براستى اگر قاتل و آن كسى كه شمشير بر فرق جدم على(ع) زد،امانتى به من بسپارد،و از من راهنمايى و مشورت بخواهد،من پس از پذيرش

ص: 34

از وى،امانت را رعايت خواهم كرد(93).» و از آن بزرگوار است كه از پيامبر خدا(ص)نقل مى كند:«زنهار از نفرين پدر،كه تا بالاى ابر،پيش مى رود،خداوند متعال،مى فرمايد:آن را به جانب من بياوريد تا مستجاب كنم،و زنهار از نفرين مادر،كه از شمشير بران تر است(94).» سدير مى گويد:به حضرت ابو جعفر(ع)عرض كردم:آيا فرزند مى تواند حق پدر را ادا كند؟فرمود:«جز در دو مورد،امكان ندارد:يكى آنجا كه پدر برده باشد و فرزند او را بخرد و آزاد كند،و يا وامى داشته باشد او وامش را بپردازد(95).» ابو حمزۀ ثمالى از امام باقر(ع)نقل كرده است كه پيامبر(ص)فرمود:

«از خدا بترسيد،موقع درخواست،خوب درخواست كنيد،مبادا دير رسيدن روزى باعث شود تا شما چيزى را از راه معصيت خدا طلب كنيد(96).» ابن فضّال از قول كسى از امام صادق(ع)نقل كرده است:«بيش از كسى كه بيهوده كارى مى كند،و كمتر از آن كسى كه به دنيا حريص است و دل به آن بسته،در پى روزيت باش،بنا بر اين خود را در موضع شخصى قرار داده كه داراى انصاف و آبرو است خويشتن را بالاتر از موضع كسى بدان كه بيكاره و ناتوان است،و آنچه را كه براى مؤمن لازم است تحصيل كن،براستى كسانى را كه مالى داده شد و سپاسگزارى نكردند،[عاقبت آن مال از آنان گرفته مى شود] انگار مالى ندارند(97).» ابن جمهور به نقل از پدرش در حديث مرفوعى از قول امام صادق(ع)نقل كرده است كه امير مؤمنان(ع)بارها اين مطالب را مى فرمود:«به يقين بدانيد كه خداى متعال-هر چند بنده اى پرتلاش،كاملا چاره انديش و توانمند در مكر و فريب باشد-بيش از آنچه در علم الهى مقدر شده است،براى او قرار نداده است،براستى كه نه به دليل كاردانى و نه به خاطر نادانى كسى،به مقدار حبّه اى،هرگز بر روزى كسى افزوده نمى شود،بنا بر اين كسى كه از اين امر مطلع است و بدان عمل مى كند،بيش از همه سود مى برد،و كسى كه اطلاع دارد،اما

ص: 35

پاى بند نيست بيش از همه زيان مى بيند و بسا كسانى كه خداوند نعمت داده،امّا در نتيجه غفلت از رحمت پروردگارشان دور شده اند،و بسا خودخواه كه بى جهت به خود مغرورند.بنا بر اين از شتاب خود كم كن،و كمتر عجله كن،اى انسان شتابزده،و از چرتى كه بر تو عارض شده،به خود آى!و در بارۀ آنچه از طرف خداوند به زبان پيامبر خدا(ص)آمده است بينديش!و به اين هفت كلمه پايبند باش!كه اين سخنان از گفته خردمندان و از جمله امور مهمى است كه در قرآن مجيد آمده است:

براستى،كسى كه داراى يكى از اين خصلتها باشد نمى تواند با خدا ملاقات كند كه:در انجام واجبات الهى،شريك براى خدا قائل شود،يا به خاطر فرونشاندن آتش خشم،خود را به هلاكت رساند،يا ديگران را به چيزى امر كند كه خود عمل نكند،يا با اظهار بدعتى در دين خدا بخواهد نياز خود را از مردم برآورد،يا بر آنچه انجام نداده است،خوشحال باشد كه مردم از او ستايش كنند و بگويند او انجام داده است،و خودخواه گردنفراز كه بر ديگران فخر فروشى كند و يا كسى كه ديگران از او بترسند.(98)» عبد الله بن سليمان مى گويد از امام صادق(ع)شنيدم كه مى فرمود:

«خداوند روزى افراد نادان را فراخ كرده تا خردمندان عبرت گيرند و بدانند كه با كار و تدبير نمى شود،به دنيا دست يافت(99).» سلمة بن كهيل مى گويد:از على(ع)شنيدم كه به شريح مى فرمود:«از پيامبر خدا(ص)شنيدم كه مى گفت:امروز و فردا كردن مسلمانى كه قدرت اداى حقى را دارد،ستمكارى بر تمام مسلمانان است(100).» بدان كه مردم را وادار بر انجام حق نمى كند مگر آن كسى كه مانع انجام باطل مى شود.

يكى از بزرگان گويد:«اگر تو بزرگوار باشى احترام ديگران به تو باعث رنجش و زحمت تو مى شود و اگر تو خردمندى،توهين ديگران به تو باعث آسايش تو

ص: 36

خواهد بود.» شاعرى مى گويد:

«هر كه در حمايت محمد(ص)باشد در امنيت است* هم گوسفند بيمارى كه از گله مانده و هم گرگى كه به رنگ كبود است نه اين ترسى دارد،و نه آن مرتكب جرمى مى شود* مادامى كه رهبرى با صداقت عهده دار رهبرى مردم است(101).» در بارۀ آيۀ مباركه:«انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان...(102)»گفته اند:

«هر گاه ظاهر و باطن يكى شد،عدالت است و اگر باطن بهتر از ظاهر بود،همان احسان است،و اگر ظاهر بهتر از باطن باشد،ستمكارى و ظلم است.» گويند:«هر كس در زواياى قلبش بياد خدا باشد،خداوند او را در حركات اعضاى بدن حفظ مى كند.» بعضى گفته اند:«پنج دسته از مردم از پنج چيز ناگزيرند،و آن پنج چيز هم ناگزير از آتش دوزخند:تاجر ناگزير از دروغ گفتن است و دروغگو ناگزير از آتش دوزخ است،و آن كه پا بر بساط شاهان بگذارد ناگزير از گفتن سخن مطابق هواى نفس است،و هر كه پيرو هواى نفس باشد ناگزير از آتش جهنّم است،و هر كه با دختركان و پسران به شوخى پردازد ناگزير دچار زنا مى شود،و زناكار ناگزير از آتش است،و آن كه لباسى بلند و آويخته بر تن كند ناگزير متكبر است،و شخص متكبر ناگزير از آتش دوزخ مى باشد،و هر كس شراب پخته بياشامد ناچار مستى مى كند،و هر كه باده گسارى كند ناگزير از آتش است.» امام صادق(ع)فرمود:«سوگند بر سه نوع است:سوگندى كه كفّاره ندارد، و سوگندى كه كفاره دارد،و سوگند دروغى كه باعث آتش دوزخ است؛امّا سوگندى كه كفاره ندارد،آن سوگندى است كه شخص قسم مى خورد كار نيكى را انجام دهد و آن را انجام نمى دهد،كفاره اش آن است كه آن كار را انجام دهد، و سوگندى كه كفاره دارد،آن است كه كسى در مورد گناهى سوگند ياد مى كند كه

ص: 37

آن را انجام ندهد،و آن را مرتكب مى شود،در اين صورت بايد كفاره بدهد،و سوگند دروغ كه باعث آتش دوزخ است آن است كه شخصى سوگند ياد مى كند تا مال مسلمانى را به ناحق غصب كند(103).» سكونى از امام صادق(ع)به نقل از پدر بزرگوار و اجداد طاهرينش مى فرمايد:«خداوند به پيامبرى از پيامبران وحى كرد كه به قوم خود بگو:

لباسهاى دشمنان مرا نپوشيد و از خوراكهاى دشمنانم نخوريد،و به راه و روش دشمنان من رفتار نكنيد،كه در اين صورت شما نيز مانند آنان دشمنان من خواهيد بود(104).» شعر:

«همانا ايمنى از دست سلمى و همسايگى او* در آن است كه هيچ گاه از بيابانهاى او گذر نكنى(105).» بزرگان گفته اند:«اگر عقل را به حال خود بگذارند-بدون مزاحمت هواى نفس،و بدون خو گرفتن با عادت بد،و بدون اطاعت از روى جبر و فشار- انسان را به جانب رستگارى رهبرى مى كند و به سمت كمال سوق خواهد داد.» طاوس يمانى حضور امام صادق(ع)شرفياب شد،امام(ع)فرمود:«تو طاوس هستى؟»عرض كرد:بلى.

امام(ع)فرمود:«طاوس پرندۀ بد يمنى است،بر در خانۀ هيچ قومى فرود نيامده مگر اين كه اعلام كوچ بر آنها داده است،تو را به خدا اى طاوس،آيا كسى را پوزش پذيرتر از خدا سراغ دارى؟»عرض كرد:نه.فرمود:«تو را به خدا آيا مى دانى كه هيچ كس راستگوتر از آن آدمى نيست كه بگويد ناتوانم و ناتوان هم باشد.»عرض كرد:نه.فرمود«پس چرا نپذيرفته اى از آن كسى كه پوزش پذيرتر از او نيست،و از كسى كه راستگوتر از او كسى نيست.»راوى مى گويد:

اين جا بود كه طاوس گرد و خاك لباسهايش را تكان داد و گفت:بين من و خدا دشمنى وجود ندارد(106).

ص: 38

على بن اعبد عون ازدى،از امام صادق(ع)نقل كرده است كه آن بزرگوار فرمود:«سخاوت آن است كه هواى نفس بنده اى،نسبت به درخواست كار حرام سخاوتمندانه برخورد كند[طلب نكند]و هر گاه به حلالى دست يافت،از انفاق آن در راه اطاعت خدا والا همّت باشد(107).» از سخنان امير مؤمنان(ع)است:«بد زبانى دليل بر ناتوانى و ضعف تدبير است و ارتكاب كار بد حاكى از بى حيائى است(108).» و از آن بزرگوار است:«هيچ ذلّتى را در حدّ آن ذلّتى نيافتم كه دلم در گرو آن كسى باشد كه قلبش تهى از محبّت به من است(109).» از پيامبر(ص)نقل كرده اند كه فرمود:«بر هر مسلمانى لازم است كه صدقه بدهد.»گفتند:اگر كسى نداشت چه كند؟فرمود:«با دست خودش كارى بكند كه خود بهره مند شود و بعد از آن صدقه بدهد.»گفتند:اگر نتوانست چه كار كند؟فرمود:«به نيازمندى كه گرفتار است كمك كند.»عرض شد:

«اگر نتوانست چه؟فرمود:«به كار شايسته و يا كار نيكى راهنمايى كند.» گفتند:اگر آن كار را هم نكرد،چه كند؟فرمود:«از ضرر رساندن به ديگران خوددارى كند كه اين كار،خود صدقه است(110).» راوى مى گويد:رسول خدا(ص)-وقتى كه نيازمندى خدمتش مى آمد -رو به افراد مجلس مى كرد و مى فرمود:«مهربانى كنيد تا به اجر و پاداش آن برسيد كه خداوند آنچه را دوست دارد به زبان پيامبرش جارى مى كند(111).» از آن گرامى است:«بى تابى در مصيبت آن است كه انسان كارى بكند،كه نمى كرد و يا كارى را ترك كند كه هميشه آن كار را مى كرد(112).» كسى به مردى در مقام تسليت گفت:اگر اين مصيبت،انگيزۀ خيرى براى تو باشد،و يا تو اجر و پاداشى به دست آورى،خوب است،اگر نه مصيبت درونى تو براى تو مهمتر از مصيبتى است كه از طرف اين در گذشته رسيده است.

سماعة بن مهران مى گويد،امام صادق(ع)بارها مى فرمود:

ص: 39

«امير المؤمنين(ع)مى گفت:دوستدار من نيست كسى كه مال مؤمنى را به حرام بخورد(113).» از ابى جعفر(ع)است كه فرمود:«صبر دو نوع است:يكى،صبر در برابر گرفتارى است كه نيكو و پسنديده است اما بالاترين صبر،كناره گيرى از كارهاى حرام است(114).» سماعة بن مهران از ابن سنان و او از ابى الجارود به نقل از اصبغ بن نباته مى گويد،امير مؤمنان(ع)فرمود:«صبر بر دو نوع است:يكى،صبر بهنگام مصيبت كه نيكو و زيباست،و نيكوتر از آن صبر در برابر آن چيزى است كه خداوند حرام داشته است،و ذكر خدا نيز دو قسم است،يكى ياد خدا در هنگام مصيبت،و بالاتر از آن،ياد خداوند بزرگ است آنجا كه خداوند چيزى را بر تو حرام داشته است و ياد خدا مانع از ارتكاب آن حرام مى شود(115).» از امام صادق(ع)است كه فرمود:«خداوند پيامبرى را بر قومى مبعوث كرد،و او از ناتوانى خود به خداوند شكوه كرد!پس خداى متعال بر او وحى كرد:

كه پس از پانزده سال يارى خدا شامل حال او مى شود،وى به يارانش گفت:خداوند به من امر كرده است تا با قبيلۀ فلان پيكار كنم،مردم از ناتوانى خود به شكوه پرداختند،او در جواب گفت:خداوند به من وحى فرموده است كه پس از پانزده سال،پيروز خواهم شد،اصحاب گفتند:هر چه خدا خواسته است هيچ نيرو و توانى جز نيرو و توان خدا نيست،مى فرمايد:اين بود كه يارى خدا در همان سال فرا رسيد،به اين سبب كه آنان با گفتن اين جمله كه«هيچ نيرو و توانى جز نيرو و توان الهى نيست»كار خود را به خدا واگذاردند(116).» از ابو حمزۀ ثمالى نقل كرده اند كه مى گويد:«امام باقر(ع)فرمود:وقتى كه پدرم على بن الحسين(ع)در آستانۀ وفات قرار گرفت،مرا در آغوش خود فشرد، آن گاه فرمود:پسرم به تو آن سفارشى را مى كنم كه پدرم-امام حسين(ع)-به هنگام شهادت به من وصيّت كرد،از جملۀ آنچه فرمود،اين است كه پدر

ص: 40

بزرگوارش به او فرموده است:اى فرزند!در راه حق ايستادگى كن،هر چند كه تلخ و ناگوار باشد(117).» ابن ابى سمّاك از امام صادق(ع)نقل مى كند كه مردى از مردم جبل،از امام(ع)مسأله اى را پرسيد،و آن حضرت پاسخى كه داد،بر خلاف خواست و ميل آن مرد بود،امام(ع)در چهرۀ او آثار ناراحتى را مشاهده كرد،فرمود:«آى مرد!در برابر حق پايدار باش،زيرا كسى در برابر حق هرگز استقامت نمى كند مگر آن كه بهتر از آن را خداوند به او عوض مى دهد(118).» ابن رباط مى گويد:از امام صادق(ع)شنيدم كه مى فرمود:«براستى طرفداران حق از آغاز همواره در سختى و مشقّت بوده اند،امّا اين سختى مدّتش كوتاه است و سرانجام عافيت طولانى در پى دارد(119).» هم على بن رآب و هم كرام بن عمر و خثعمى،از ابو بصير،و او از امام صادق(ع)نقل كرده اند كه فرمود:«خداوند بزرگ بندگان مخلصى در روى زمين دارد كه هيچ تحفه(120)اى از آسمان به زمين نازل نمى شود مگر اين كه آن را از آنها برمى گرداند،و هيچ بلايى نازل نمى شود مگر اينكه متوجه،آنها مى سازد(121).» از سكونى و او از امام صادق(ع)از قول على(ع)نقل كرده است كه پيامبر خدا(ص)فرمود:«همانا بندۀ خدا براى هر گناهى از گناهانش صد سال بازداشت مى شود در حالى كه به برادران و همسرانش در بهشت مى نگرد(122).» محمد بن مسلم از امام باقر(ع)نقل كرده است كه على(ع)مى فرمود:«تنها معيار عمل،خوشنودى و ناخوشنودى از كار است،در حقيقت شتر[حضرت صالح(ع)]را تنها يك مرد پى كرد،اما چون ديگران از كار او اظهار رضايت كردند،مشمول عذاب الهى شدند،و از طرفى اگر رهبر عادلى قيام كند،مردمى كه به حكومت او راضى باشند و او را در راه اجراى عدالت يارى كنند،سرپرست

ص: 41

ايشان همو خواهد بود،و اگر زمامدار ستمگرى روى كار آيد،هر كس به حكومت او تن دهد،و او را در راه جور و ظلمش يارى كند،وى سرپرست او خواهد بود(123).» طلحة بن زيد از امام صادق(ع)نقل كرده است كه امير المؤمنين(ع) مى فرمود:«ستمگر و هر كسى كه او را بر ستمش يارى كند،و آن كه راضى و موافق با اوست،همه شريك ظلمند(124).» محمد بن عيسى مى گويد:ابو محمود،احمد بن حمّاد،نامه اى طولانى خدمت امام باقر(ع)فرستاد،امام(ع)در پاسخ نامه اى نوشت:«امّا ما در نواحى مختلف دنيا پراكنده ايم،ليكن هر كس به شخصى ارادت ورزد و از راه و روش او پيروى كند،هر چند كه از او دور باشد،با اوست،و امّا آخرت جاى آرامش و دار القرار است(125).» نوفلى به اسناد خود نقل مى كند كه پيامبر(ص)بر گروهى گذر كرد كه مرغى را به عنوان هدف جايى نهاده بودند و با تير مى زدند،پيامبر(ص)فرمود:«اينان كيستند؟!خداوند آنها را از رحمتش دور سازد(126).» جابر بن يزيد جعفى از قول ابى جعفر(امام باقر)(ع)نقل مى كند كه در بارۀ آيۀ مباركۀ: وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. فرمود:«اصرار، عبارت از آن است كه انسان مرتكب گناهى شود،و استغفار نكند،و خود را وادار به توبه نسازد،اين است معنى اصرار(127).» سيف بن يعقوب از امام صادق نقل مى كند:«كسى كه بر ارتكاب گناه ادامه مى دهد،و در همان حال استغفار مى كند همچون كسى است كه كار مسخره اى را انجام دهد(128).» ابن فضّال از قول كسى كه او نام مى برد،از امام باقر(ع)نقل كرده است:«نه به خدا قسم،خداوند از مردم دو چيز خواسته است:يكى اين كه اقرار به

ص: 42

نعمتهاى الهى كنند تا بيفزايد،و ديگر اينكه اقرار به گناهان كنند تا بيامرزد(129).» از سخنان آن بزرگوار است:«به خدا سوگند از گناهان رها نمى شود،مگر كسى كه در نزد خدا بدان اعتراف كند(130).» از سخنان جعفر بن محمّد(ع)است كه رسول خدا(ص)فرمود:«هر كس مرتكب گناهى شود،و خوش و خندان باشد،وارد آتش جهنم خواهد شد، در حالى كه گريان است(131).» از سخنان پيامبر(ص)كه فرمود:«آيا مى خواهيد كه بزرگترين گناهان كبيره را به شما معرّفى كنم؟»سه مرتبه اين سخن را تكرار كرد،راوى مى گويد:

عرض كرديم:آرى يا رسول الله!فرمود:«شريك قائل شدن براى خدا،عاق والدين»سخن به اينجا كه رسيد،تكيه داده بود،نشست،و فرمود:«بدانيد:و سخن نادرست[گواهى ناروا]»پس همواره آن را تكرار مى كرد،به حدى كه ما گفتيم:اى كاش او سكوت مى كرد.(132) عبد الرحمن بن ابى بكر از پدرش نقل كرده است كه مردى نزد پيامبر(ص)از كسى تعريف كرد،پيامبر(ص)فرمود:«واى بر تو،گردن دوستت را بريدى!»سه بار اين جمله را تكرار كرد،آن گاه فرمود:«هر كس از شما برادرش را بستايد،ناگزير بايد بگويد:من فلانى را چنين گمان مى كنم،و خدا حسابرس اوست،و من كسى را در برابر خدا تزكيه نمى كنم،من چنين و چنان تصوّر مى كنم،اگر خدا اين امر را از وى مى دانسته است(133).» علىّ بن حكم از كسانى كه اين روايت را به امام صادق(ع)رسانده اند، نقل كرده است كه آن بزرگوار فرمود:«داود پيامبر(ع)عرض كرد:بار خدايا! همنشين و كسى كه در بهشت جايگاهى چون من دارد،بر من بنمايان،پس خداوند تبارك و تعالى به او وحى كرد،كه او،ابو يونس،متّى است»امام(ع) فرمود:«آن گاه حضرت داود از خداوند اجازۀ ديدار او را خواست،به او اجازه

ص: 43

دادند،داود و پسرش سليمان،حركت كردند،نزد متّى آمدند،ناگهان خود را در خانه اى از ليف خرما ديدند،كسى به ايشان گفت:متّى ميان بازار است،به جستجوى او داخل بازار رفتند،گفتند:او در بازار هيزم فروشان است،آنجا رفتند و از او پرسيدند،عدّه اى از مردم به آنها گفتند:ما نيز اكنون منتظر او هستيم تا بيايد، پس آن دو هم به انتظار وى نشسته بودند كه ناگاه از راه رسيد،و بالاى سرش پشته اى از هيزم بود،مردم از جا بلند شدند و هيزم را از بالاى سرش بر زمين نهادند، او شكر و سپاس خدا را گفت،و اضافه كرد:كيست كه مال حلالى را به بهاى حلالى بخرد؟پس يكى بهاى كمى بر او پيشنهاد كرد،و ديگرى بهاى بيشترى تا اينكه وى به يكى از آنها فروخت»امام(ع)مى فرمايد:«اينجا حضرت داود و حضرت سليمان به او سلام دادند،او گفت:بفرماييد با هم به خانه برويم،و با پولى كه به همراه داشت طعامى خريد،سپس آن را آسياب كرد و در آوندى كه داشت مخلوط كرد،آن گاه آتشى برافروخت،و آن معجون را روى آتش گذاشت، و شروع كرد با ايشان به سخن گفتن،تا نان او پخته شد و آن را در آوند قرار داد،و در پارچه اى پيچيد،و مقدارى نمك روى آن پاشيد،و پهلويش ظرف پر آبى گذاشت،و روى دو زانو نشست،يك لقمه برداشت،وقتى كه نزديك دهانش رساند گفت:بسم الله،وقتى كه لقمه را بلعيد،گفت:الحمد لله،سپس بار ديگر و بار ديگر همين عمل را تكرار كرد،و بعد شروع كرد به نوشيدن آن آب،و بسم الله گفت،و هنگامى كه ظرف را روى زمين گذاشت،گفت:الحمد للّه،بار خدايا چه كسى را هم چون من نعمت داده،و دوست دارى چنان كه مرا دوست دارى، چشم،گوش و بدنم را سالم داشته و به من نيرو داده اى تا بتوانم نزد آن درختى بروم كه خود نكاشته ام،و براى نگاهدارى آن زحمتى متحمّل نشده ام،آن را وسيلۀ روزى من قرار داده اى،و اين تو هستى كه بر دل كسى مى اندازى تا آن را از من بخرد و من با پول آن نانى را بخرم كه خود گندمش را نكاشته ام و تو آتش را براى من مسخّر كرده اى،تا با آن غذا را طبخ كنم،و مرا طورى آفريده اى كه با ميل و

ص: 44

رغبت آن غذا را بخورم،تا توان بندگى تو را داشته باشم،پس سپاس تو را.» امام(ع)مى فرمايد:«آن گاه گريه كرد،داود(ع)به سليمان(ع)گفت:

پسرم!بلند شو تا برويم،كه من هرگز بنده اى را نديده ام تا اين حد شاكر باشد، درود خدا بر او،و بر آنان باد(134).» در كتاب غريب الحديث ابن قتيبۀ دينورى،در حديثى از حضرت على(ع) ديدم،كه نام حضرت مهدى(ع)از فرزندان امام حسن(ع)را برده،و فرموده است:

«او مردى است پيشانى فراخ،با بينى كشيده،و شكم برآمده،رانهاى كشيده، دندانهاى ثناياى او با هم فاصله دار است،روى ران راستش خال سياهى وجود دارد.(135)» يكى از راويان شيعه نقل مى كند كه او در بغداد از محدّثى شنيده است كه اين حديث را نقل مى كرد،و آن را به جابر بن عبد الله انصارى نسبت مى داد،در جلد 16 كتاب اعلام النبوّة تأليف ابن شاهين،آمده است كه پيامبر(ص)به جابر بن عبد الله انصارى،فرمود:«جابر!تو زنده مى مانى تا اين كه على بن حسين، سيد العابدين(ع)را ملاقات كنى از نسل او فرزندى متولد خواهد شد كه نامش نام من است پس سلام مرا به او برسان،بدان كه او پدر مهدى اين امّت است(136).» در داستانى از معاويه نقل كرده اند كه ديد يزيد،غلامش را مى زند، گفت:واى بر تو!كسى را مى زنى كه توان دفاع از خود را ندارد،به خدا سوگند كه توان و قدرت مرا از چنين عملى بازداشته است.

در يكى از كتابهاى متكلّمان جبرى مذهب چيزى را ديدم كه باعث تعجّب بود،خواستم آن را اثبات كند تا آنچه باعث گرايش ايشان بدان مذهب شده،روشن شود،او در جواب گفت:هر گاه دانستى كه انديشۀ صحيح باعث علم،و انديشۀ غلط باعث جهل مى شود،همان طورى كه امام به تفصيل بيان كرده است،پس بدان كه گاهى انديشۀ صحيح باعث گرايش به نادانى و نظر نادرست باعث علم مى شود،امّا توضيح اين مطلب كه انديشۀ غلط باعث علم مى شود،آن

ص: 45

است كه پيروان مذهب جبر معتقدند كه:همان طورى كه رنگها جداى از محلّ و موضع رنگ قابل رؤيتند همچنين خداوند را مى شود ديد امّا نه در جهتى از جهات،اين نظر همان نظر غلطى است كه باعث علم به جواز رؤيت خدا شده است،و امّا بيان اين مطلب كه انديشۀ صحيح باعث جهل مى شود،همان مطلبى است كه معتزله مى گويند:خداوند حكيم است،و شخص حكيم كار زشت نمى كند،و چون فساد و كفر دو عمل قبيحند پس خداوند اينها را خلق نكرده است و همچنين ساير گناهان و اعمال خلاف را نيافريده است و اين يك نظر درستى است كه باعث جهل مى شود.

معتزله معتقدند چون مردم بطور معمول آنچه ديدند اين بوده است كه خداى حكيم كارى را كه ضرر آنى و يا زيانى در آينده داشته باشد انجام نمى دهد، بنا بر اين اعتقاد يافته اند كه موسوم شدن خدا به حكيم همين است،در صورتى كه چنين نيست،معناى حكيم بودن خدا آن است كه آنچه را بخواهد انجام مى دهد، و بر آنچه اراده كند فرمان مى دهد،به خدا سوگند كه اين عقيده آنها را نسبت به حق كور و كر كرده است،بلكه معناى اينكه خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد آن است كه او قادر توانايى است كه از انجام هيچ كارى عاجز نيست و هيچ چيز در برابر او مانع نمى شود و معنى آن كه او هر چه اراده كند فرمان مى دهد آن است كه هر چه را حكمت او بپسندد و اقتضا كند حكم مى كند،و حكمت او بر انجام كار نيك و ترك كار بد اقتضا دارد و شأن حكيم هم همين است كه جز كار روا انجام ندهد،خداوند از آنچه ستمگران مى گويند برتر و بالاتر است.

از كتاب«الغريبين»هروى،در حديثى از على(ع)نقل كرده اند:«ما را حقى است كه اگر به ما باز دهند،مى گيريم،و اگر ندهند،ما به آخرين قسمت پشت شتر سوار مى شويم،هر چند كه سير شبانه به درازا كشد(137).» (قتيبى گويد:اعجاز الابل،يعنى:انتهاى پشت شتر اعجاز جمع عجز، يعنى:مركب سوارى ناهموار.)و معناى جمله چنين مى شود:اگر مانع حق ما

ص: 46

شدند،به مركب سختى و مشقت سوار مى شويم،و بر آن صبر مى كنيم.ازهرى مى گويد:مقصود على(ع)تحمل سختى و مشقّت نيست،بلكه«اعجاز الابل»را مثل براى تقدّم ديگران بر او و عقب افتادن او از حق مسلّم خود آورده است و از اين رو مى گويد:«اگر امامت را به ما دادند،جلوتر به حق خود،رسيده ايم و اگر به عقب راندند-هر چند طول بكشد-صبر مى كنيم.(138)» در حديث است كه مردى دشمن خود را دست بسته نزد عمر آورد،عمر به وى گفت:آيا بر او خشم مى گيرى،و پيش از اين كه داورى صورت گيرد،و او را محكوم كند،مجازات مى كنى؟! (محدثان عبارت را اصلاح كرده اند و مى گويند:آيا بدون دليل...) قول خداى متعال:«على شفا جرف»(139)يعنى:پرتگاه سيل،نظير آيۀ ديگر:«على شفا حفرة من النار(140).» يعنى:بر كنار گودالى از آتش.مى گويند:«أشفى على الهلاك»زمانى كه كسى مشرف بر هلاك باشد،شفاى هر چيزى لبۀ آن است،تثنيۀ آن «شفوان»،و جمعش با الف ممدوده«أشفاء»است.

در حديث ابن رمل آمده است:پس آنان در پرتگاه كفران نعمت قرار گرفتند،يعنى:بر آن مشرف شدند.

قتيبى،مى گويد:بعيد نيست كه«أشفى»در مورد بدى تنها استعمال شود.

در حديث ديگرى«أشفى على الموت»آمده است،يعنى:در آستانۀ مرگ قرار گرفت،عرب،مى گويد:أشفى على شيء،يعنى:به چيزى نزديك شد.

در حديث ابن عبّاس،آمده است:ازدواج موقّت،جز رحمتى از جانب خدا نبود،كه امّت محمد(ص)را بدان وسيله مورد لطف قرار داد،و اگر منع خليفه نبود،كسى دچار زنا نمى شد،جز جماعتى از مردم كه چيزى براى حفظ ناموس خود از راه حلال نداشتند.

ص: 47

در حديثى از عمر آمده است:«إذا ائتمن أذى و اذا أشفى ورع»يعنى:اگر به او امانتى بسپارند،از قبول امانت آزرده شود،و هر گاه إشراف بر مال دنيا پيدا كند،خوددارى كند،و يا اگر مشرف بر معصيت شود،پرهيز كند.[كه در اينجا هم،إشفاء بمعنى إشراف آمده است.] از اين قبيل است،حديث:«لا تنظروا الى صوم الرّجل و صلاته و لكن انظروا الى ورعه اذا أشفى يريد اذا اشرف على الدّنيا»(141)كه مقصود از«أشفى»اشراف بر دنيا يافتن است.

در حديثى از عمر است كه وى از حج تمتّع منع كرد و گفت:مى دانم كه پيامبر(ص)خود حج تمتع را به جا آورده است امّا روا نديدم كه مردان با همسران خود رابطۀ زناشوئى را از دست دهند!و اين تخفيفى براى آنهاست.

و در سخنى از ابن مسيّب آمده است:خدا عمر را بيامرزد!اگر از متعه كردن نهى نكرده بود،هر آينه مردم آن را وسيلۀ زنا قرار مى دادند.يعنى بهانه اى مرموز براى زنا.

در حديث است كه او بر حمزه سجده مى كرد،يعنى سجّاده اى از حصير يا ليف خرما و به اندازه اى بود كه شخصى موقع سجده صورت روى آن بگذارد.

در حديث آمده است كه پيامبر(ص)به زنان خود مى گفت:«كاش مى دانستم كدام يك از شما صاحب شتر پركركيد،كه سگهاى حوأب بر او پارس مى كنند.(142)» بعضى گفته اند كلمۀ«عسى:اميدوارى»از طرف خدا به معنى واجب است،از آنرو كه اميد و وعدۀ مرحمت از شخص بزرگوار وعدۀ حتمى است،و اميدوار كردن عبارت از رجحان يكى از دو كار بر ديگرى بدون وجود دليل بر برابرى دو طرف در جواز هر دو،و بيرون شدن كلمه«عسى»در اين صورت از معناى ترديد و شك مانند بيرون شدن آن،در گفتار آن گوينده اى است كه مى گويد:از امر و نهى خداوند اطاعت كن،اميد است كه به خاطر اطاعتت رستگار شوى.

[كه اين اميد،به معنى حتم و قطع است.]

ص: 48

از سخنان امير مؤمنان(ع)است:«چه دور است فاصلۀ ميان دو نوع عمل:

عملى كه لذّتش ناپايدار و گذراست اما پيامد و رنج آن باقى،و عملى كه زحمت آن از بين مى رود،و مزد و پاداش آن مى ماند(143).» يكى از شعرا مى گويد:

هنگامى كه از دنيا بروم،مردم دو دسته مى شوند:گروهى شادمان از مرگ من.و گروه ديگر غمگين به خاطر رفتار من در طول زندگى.(144) شيخ مقرى،محمد بن محمد بن هارون،معروف به ابن كيال،نقل كرد، كه بر ابو المعالى،فضل بن سهل بن بشر اسفراينى اين حديث قرائت مى شد،و من حاضر بودم و مى شنيدم.از قول خطيب،ابو بكر تبريزى،از حسين بن محمد بن حسين،برادر ابو محمد خلال،به نقل از ابو صادق احمد بن محمد بن عمر رياشى در استرآباد،از قول ابو نعيم بن عبد الملك بن محمّد بن عدى،و او از احمد بن يحيى اودى،از اسماعيل بن ابان،و او از عمرو بن حريث كه مردى مورد اعتماد بود،از انس بن مالك كه پيامبر خدا(ص)فرمود:«از امّتم هفتاد هزار تن بى حساب وارد بهشت مى شوند»آنگاه نگاهى به سمت على(ع)كرد و فرمود:«آنان پيروان تو و تو امام آنهايى(145).» محمد بن محمد كيال،مقرى از قول فضل بن سهل(146)و او از خطيب ابو بكر تبريزى از باب اجازه در نقل حديث نقل كرده است كه محمد بن احمد بن رزقويه از اسماعيل بن على حبطىّ و او نيز از عبد الرحمن بن على بن خشرم،از قول پدرش،از فضل بن موسى و او از عمران بن مسلم،به نقل از عطيّۀ عوفى از قول ابو سعيد خدرى از پيامبر(ص)در بارۀ آيه مباركه: إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (147)نقل مى كند كه آن حضرت،على، فاطمه،حسن و حسين(ع)را جمع كرد،آنگاه عبايى روى آنان انداخت،و فرمود:«اينان اهل بيت منند،بار خدايا پليدى را از آنان دور كن!و آنان را كاملا پاك و پاكيزه گردان.»

ص: 49

ام سلمه كنار در منزل بود،عرض كرد:يا رسول الله!آيا من از آنها نيستم؟پيامبر(ص)فرمود:«تو نيكوكار و يا به راه نيك هستى(148).» و با همين اسناد از خطيب نقل شده است كه وى از قول ابو محمّد عبد الله بن محمد بن حذاء به نقل از محمد بن مظفر حافظ،از عبد الله بن محمد بن عزيز،از قول جدّش،و او از علىّ بن صالح،لباسفروش كه از كسى نقل مى كند:

على(ع)را ديدم مقدارى خرما به يك درهم خريد و با گوشۀ عبايش به خانه مى برد،كسى گفت:يا امير المؤمنين،اجازه مى دهيد،من آنها را بياورم؟فرمود:

سرپرست خانواده به حمل آن سزاوارتر است.(149) آورده اند كه از امير المؤمنين سؤال شد:خير چيست؟فرمود:«خير آن نيست كه مال و فرزند زياد داشته باشى،بلكه خير آن است كه عملت را زياد كنى و بيشتر شكيبا باشى و به بندگى پروردگارت،افتخار كنى،اگر توانستى كارهاى نيك انجام دهى،سپاسگزار خدا باشى و اگر بد كردى از خدا طلب بخشش كنى،در دنيا جز براى دو تن خيرى وجود ندارد:يكى آن كه مرتكب گناه شود،امّا با توبه گناهان خود را جبران كند،و ديگر آن كسى كه به جانب كارهاى نيك مى شتابد،هيچ عمل با وجود تقوا اندك نيست،چگونه ناچيز باشد آن عملى كه پذيرفته است!(150)» و آن بزرگوار فرمود:نزديكترين مردم به پيامبران،كسانى هستند كه به دستورهاى ايشان بيشتر عمل كنند،آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (151).

و نيز فرمود:«دوست محمد(ص)كسى است كه مطيع فرمان خدا باشد، هر چند از رحم او نباشد،و هر كه معصيت كند خدا را دشمن محمّد(ص)است اگر چه خويشاوند نزديك وى باشد(152).» حضرت على(ع)-در حالى كه صداى قرائت نماز شب يكى از خوارج را مى شنيد-فرمود:خوابى كه همراه با يقين باشد بهتر از نمازى است كه

ص: 50

در حال شك باشد(153).[گمان و شك و احتمال همسانند،جز اينكه در ظن و گمان يك طرف رجحان دارد بر ديگرى و ظن عبارت از آن چيزى است كه در نزد صاحب ظن رجحان دارد،ولى او احتمال خلاف مورد ظن را نيز مى دهد.بنا بر اين«ظن» به لحاظ همين احتمال خلاف مورد آن از علم مى شود،و به لحاظ رجحان-از شكّ و تقليد و ديگر چيزها،جدا مى گردد.در آيۀ مباركۀ: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ... (154)خداى متعال،شك را بيمارى شمرده است، زيرا كه او تباهى نيازمند به چاره جويى است مانند برهم خوردن و تباهى در بدن كه نياز به معالجه دارد،و بيمارى قلبى مشكلتر و علاجش دشوارتر و دارويش با ارزشتر و پزشكانش كمترند.رجس و نجس يك چيز هستند،كفر را از باب نكوهش رجس ناميده است و دورى از آن واجب است همان طورى كه اجتناب از نجس لازم است.مفهوم زيادت را در مورد شدت بيمارى از آن جهت بكار برده است كه بيمارى افراد از اين نوع روز افزون مى باشد و نظير آن است عبارت:يك درد براى از بين بردن تندرستى كافى است.همان طور كه شاعر گفته است:

بينائيم پس از بهبودى،به من دروغ نماياند،و خيانت كرد يك درد،كافى است كه بهبودى و سلامتى را بر هم زند(155) در بارۀ آيۀ مباركۀ: وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ (156):و اين يك استعاره اى(157)است و مقصود آيه اين است كه اگر حق بر طبق خواست آنان و پيرو خواهشهاى ايشان باشد،آسمانها و زمين و مردم آنها تباه گشته و مردم به هر نوع گمراهى كشيده مى شوند و دچار هر گونه مظلمه اى مى گردند،زيرا حق به مصلحتها و خوبيها مى خواند و هواى نفس به مفسده ها و بديها دعوت مى كند.پس اگر حق تحت رهبرى هوا قرار گيرد هر آينه فساد فراگير و اشتباه كارى همگانى شده،و پرچمهاى هدايت پايين آمده،و مناره هاى گمراهى برافراشته مى شود.

و در مورد آيۀ مباركه: أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً

ص: 51

فَكَرِهْتُمُوهُ (158):و اين نيز استعاره است و اساس آن هم بر پايۀ اصل معروف در كلام عرب است يعنى،ناميدن شخص غيبت كننده به خورندۀ گوشتهاى مردم،به حدّى كه شاعر عرب گفته است:و گر چه آنها گوشت مرا خوردند اما من به گوشتهاى ايشان افزودم و هر چند آنان بنياد عظمت مرا ويران ساختند،من كاخ عظمت آنان را بنانهادم.(159) و حسان بن ثابت در سوك دخترش مى گويد:

دختر پاكدامن موقرى كه هرگز سخن ناروايى به زبان نياورد و از گوشتهاى افراد غفلت زده نخورده و گرسنه ماند.(160) يعنى از غيبت زنانى كه از غيبت خود غفلت داشتند خوددارى كرد،پس به وسيلۀ خودداريش از غيبتى كه صاحب آن خورندۀ گوشت طرف غيبت شمرده شده،گويا او گرسنه مانده چيزى نخورده است.«فكرهتموه»يعنى نفوس شما آن را پس مى زند.

و بعضى گفته اند:خلاصۀ اين مطلب آن است كه هر كس به خوردن گوشت مردار برادرش خوانده شود،نفس او پس مى زند و از ناحيۀ طبع و سرشت پذيراى آن نيست،زيرا شايسته همين است كه هر گاه كسى به غيبت شخصى خوانده شود،نفسش از ناحيۀ عقل سرباز زند،پس لازم است كه عقلا ناپسند باشد چنان كه در مورد اول طبعا ناروا بود،زيرا انگيزۀ عقلانى سزاوارتر به پيروى است از انگيزۀ طبع،زيرا طبع كور ناآگاه است اما انگيزۀ عقل بينا و آگاه است و هر دو در مقام نصيحت و خيرخواهيند جز اينكه نصيحت عقل سالم و مورد اعتماد است، امّا خير خواهى طبع،ظنّى و احتمال نادرستى و ناخالصى دارد.

آيۀ مباركه: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (161).استعاره است وريد،رگى است كه آن را ريسمان گردن مى نامند،و اينها دو رگ،يكى در راست و يكى در طرف چپ گردن قرار دارد،و مقصود خداى متعال،آن است كه نهان آدمى را مى داند،زيرا كسى كه

ص: 52

از نهانيهاى دل انسان آگاهى دارد از رگها و اعصاب او هم نزديكتر به اوست،و نزديكى در اينجا از نظر مسافت و مساحت نيست،بلكه از جهت آگاهى و احاطه است.

و قول خداى تعالى: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ (162- و مقصود از بيهوشى مرگ در اينجا آن گرفتارى است كه باعث بيهوشى محتضر بهنگام مرگ مى شود،او قوۀ تميز و تشخيص خود را از دست مى دهد،و به همراه آن معقولاتش هم از بين مى رود،اين است كه خداوند متعال آن حالت را به مستى شراب تشبيه كرده است جز اين كه آن مستى گوارا و اين مستى ناگوار و آزار دهنده است،و كلمۀ«بالحق»يكى از دو معنى را احتمال مى دهد:يكى آن كه«و جاءت بالحق»به معنى امر اخروى باشد به حدّى كه انسان از آن آگاه شود،يا بطور قهرى و يا آن را علنى ببيند،و معناى ديگر آن كه مقصود از«بالحق» در اينجاست يعنى مرگى كه حق است.

و آيۀ مباركۀ: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (163-استعاره است،مقصود از آن،چيزى است كه انسان بهنگام از بين رفتن تكليف،از نشانه ها و شرايط رستاخيز مى بيند،در نتيجه عوارض شكها و شبهه هاى هر چيزى از بين مى رود،و آنچه را كه باور نداشت باور مى كند و آنچه را انكار داشت اعتراف مى كند و طورى مى شود كه گويا،پس از يك ايستائى چشمش تيز بين،و پس از يك بيمارى و درد،بيناتر مى شود،اين است معناى آيۀ مباركۀ: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (164-پس معناى آيه چنين است:براى هر كسى كه دل سود بخشى دارد، زيرا بعضى از دلها بى سود است آنگاه كه به گمراهى گرايش يافته و از راه راست به دليل پيروى از هواى نفس منصرف گردد.

و معناى:«القى السّمع»آن است كه انسان در گوش فرادادن به تذكر و

ص: 53

موعظه،آن قدر مبالغه ورزد و آن را در دل جاى دهد،كه گويى،به دليل قرب شنوايى و به خاطر علاقمندى به گوينده و واعظ گرش خود را به جانب او افكنده است! آيۀ مباركه: وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ (165-آن نفسى كه در روز قيامت نفوس را به خاطر كوتاهيشان در راه تقوى ملامت،و يا آن نفسى كه خود را پيوسته سرزنش مى كند،هر چند كه در نيكوكارى تلاشگر بوده است.

و از حسن بصرى نقل شده است كه مؤمن را هيچ گاه-جز در حال سرزنش نفس خود-نمى بينى،امّا فاجر،هر چه پيش برود نفسش را ملامت نمى كند.

يكى از شعرا مى گويد:

اميد من تشنه به در خانۀ تو[احسان تو]است،پس آبيارى كن* زيرا من گياهى هستم كه تو عهده دار كشتن آنى! و پاى بخت و اقبالم لغزيد،و تو آن را برطرف كردى* پس نگذار كه روزگار عزم مغلوب ساختن آن را بنمايد(166)! و اشعار زير از عمر بن عبد العزيز است:

آن كس كه بهنگام برخورد آفتاب،و يا گرد و غبار با پيشانيش،از بهم ريختن سر و صورت و غبار آلودگى مى ترسد و با سايه انس مى گيرد،تا شادابيش باقى بماند،سرانجام روزى على رغم ميلش ساكن گور خواهد شد.در گودال خاك بى آب و علف و تاريك،در زير خاك با غم و اندوه آنجا مدّت درازى درنگ خواهد كرد.

اى نفس پيش از اينكه سقوط كنى به توشه و وسايلى مجهّز شو،تا بدان وسيله به مقصد برسى،تو بيهوده آفريده نشده اى(167-! شعر زير از اعشى،ميمون بن قيس است،از يك قصيده كه پيامبر(ص)را بدان وسيله ستوده است:

ص: 54

و هر گاه با توشه اى از تقوا كوچ نكرده باشى و پس از آن روز كسانى را ديده باشى كه زاد و توشه برگرفته اند،پشيمان خواهى شد كه همچون او نباشى،و براستى كه تو پيش از اين كار نيكى انجام نداده اى چنان كه او انجام داده است.(168- ابو زيد كلابى مى گويد:«لم ترصد»يعنى تو كار نيكى پيش نفرستاده اى تا منتظر دريافت نتيجۀ آن باشى.

شاعرى مى گويد:

اى ساقى!جام شرابى به ما بده تا ما شاد باشيم،نمى بينى كه تاريكى شب پشت كرده و سپيده صبح نزديك است بدمد؟(169- يكى از صوفيّه مى گويد:

اى جوان!خودت را به ذكر خدا عادت ده هر چند كه وضعت دگرگون شود، و پناه بخدا مبادا روزى سواى او بر زبانت جارى شود! بيت:

هر گاه اشتباهى از من سرزند،تو مرا به باد دشنام مى گيرى،و هر گاه آنان نوميد گردند،گويند:مرگت باد!(170)

احاديث و مواعظ متفرقه

1- هي الدّنيا تقول بملاء فيها ***حذار حذار من بطشي و فتكي

فلا يغرركم حسن ابتسامي ***فقولي مضحك و الفعل مبك

أنا الدّنيا كشهد فيه سمّ ***و إلاّ جيفة طليت بمسك

2-يا عليّ العقل ما اكتسب به الجنّة و طلب به رضا الرّحمن.

3-عليك في علّتك اذا اعتللت بثلاث خصال:أنت بذلك من اللّه مرحوم و دعاؤك مستجاب

ص: 55

و لا تدع العلّة عليك ذنبا إلاّ حطّته،متّعك اللّه بها العافية إلى انقضاء أجلك.

4-اتّقوا النّار و لو بشقّ تمرة.

5-من إذا سمعت قراءته رأيت أنّه يخشى اللّه.

6-من أفتى الناس بغير علم لعنته ملائكة السّماوات و الارض.

7-ما اعطي أحد شيئا خيّر له من امرأة صالحة إذا رآها سرّته و إذا أقسم عليها أبرّته و إذا غاب عنها حفظته في نفسها و ماله.

8-طوبى للغرباء قيل:من الغرباء يا رسول اللّه؟قال:اناس صالحون قليل في اناس سوء كثير، من يعصيهم أكثر ممّن يطيعهم.

9-قد أفلح من أسلم و كان رزقه كفافا و صبر على ذلك.

10-هلاك نساء امّتى في الأحمرين:الذّهب و الثّياب الرّقاق و هلاك رجال امّتي في ترك العلم و جمع المال.

11-لا يمنعنّ أحدكم هيبة النّاس أن يقول في حقّ إذا رآه أو سمعه.

12-لا تك يا أبا هريرة فإنّ شدّة القيامة لا تصيب الجائع إذا احتسب في دار الدّنيا.

13-أحاديثكم أمانة بينكم فلا يحلّ لمؤمن أن يرفع على مؤمن قبيحا.

14-إنّ اللّه إذا أحبّ عبدا ابتلاه ليسمع تضرّعه.

15-يا عايشه إنّ شرّ الناس الذين يكرمون اتّقاء شرّهم.

16-اللهمّ من رفق بامّتي فارفق به و من شقّ عليهم فشقّ عليه.

17-لا يجتمعان في قلب عبد في مثل هذا الموطن إلاّ أعطاه اللّه ما يرجو و آمنه ممّا يخاف.

18-إنّ اللّه عزّ و جلّ يستحيي من عبده إذا صلّى في جماعة ثمّ سأله حاجة أن ينصرف حتّى يقضيها.

19-أكثر خطايا ابن آدم في لسانه.

20-من خزن لسانه ستر اللّه عورته و من كفّ غضبه كفّ اللّه عند عذابه و من اعتذر إلى اللّه عزّ و جلّ قبل عذره و تجاوز عنه.

21-من قذف مملوكه بالزّنا أقام اللّه عليه الحدّ يوم القيامة إلاّ أن يكون كما قال.

22-أعظم الناس هما المؤمن الّذي يهتمّ لدنياه و آخرته.

23-من صلّى ركعتين في خلاء،لا يراه إلاّ اللّه عزّ و جلّ و الملائكة كانت له براءة من النّار.

24-اذا قعد القوم في المجلس ثمّ قاموا فلم يذكروا اللّه عزّوجل فيه إلاّ كانت عليهم حسرة يوم القيامة.

25-لا يتّقى العبد حتى يخزن من لسانه.

26-أكثروا من الاستغفار فإنّ اللّه عزّ و جلّ لم يعلّمكم الاستغفار إلاّ و هو يريد أن يغفر لكم.

ص: 56

27-إذا كان يوم القيامة جيء بالدّنيا فيميّز منها ما كان للّه عزّ و جلّ و ما كان لغيره رمي به في النّار.

28-ألا أدلّكم على ما يمحوا اللّه منها الخطايا و يذهب بها الذّنوب؟فقلنا:بلى يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك فقال:إسباغ الوضوء في المكروهات و كثرة الخطا إلى المساجد و انتظار الصلاة بعد الصلاة.

29-اتّق المحارم تكن أعبد النّاس و ارض بما قسم اللّه تكن أغنى الناس و أحسن إلى جارك تكن مؤمنا و أحبّ للنّاس ما تحبّ لنفسك تكن موقنا و لا تكثر الضّحك فإنّ كثرة الضّحك تميت القلوب.

30-أدنى الرّياء شرك و أحبّ العباد إلى اللّه الأتقياء الأخفياء الّذين إذا غابوا لم يفتقدوا و إذا شهدوا لم يعرفوا.

31-إذا كان للرّجل على أخيه دين فأخره إلى أجل كان له صدقة،فإن أخّره بعد أجله كان له بكلّ يوم صدقة.

32-السلام عليكنّ يا كوافر المنعمين.

-تقول إحداكنّ إذا غصبت على زوجها:ما رأيت منك خيرا قطّ.

33-الخير كثير من يعمل به قليل.

34-ألا كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته،فالامير على النّاس راع و هو مسئول عن رعيّته، و الرّجل راع على أهل بيته و هو مسئول عنهم؛فالمرأة راعية على أهل بيت بعلها و ولده و هي مسئولة عنهم، و العبد راع على مال سيّده و هو مسئول عنه،ألا فكلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته.

35-الحلال بيّن و الحرام بيّن و بينهما مشتبهات،فدع ما يريبك إلى ما لا يريبك،فامر بالتوقّف على ما لا يعلم و لا يقطع عليه و لزوم ما يقع اليقين به.

36-التّائب من الذّنب كمن لا ذنب له و المستغفر عن الذنب و هو مصرّ عليه كالمستهزئ ربّه و من أذى مؤمنا كان عليه مثل ما أنبت النّيل.

37-إذا أراد اللّه عزّ و جلّ بقوم خيرا أهدى إليهم هديّة،قيل:و ما تلك الهديّة يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك قال:الضّيف ينزل برزقه و يرحل و قد غفر لأهل المنزل.

38-يا أبا أيوب ألا اخبرك و أدلّك على صدقة يحبّها اللّه و رسوله:تصلح بين النّاس إذا تفاسدوا و تباعدوا.

39-يا أبا ذرّ لا تدع من المعروف شيئا إلاّ فعلت فإن لم تقدر على شىء فكلّم الناس و أنت إليهم طليق الوجه.

40-إذا طبخت مرقة فأكثر ماءها و اغرف لجيرانك منها.

41-ثلاثة لا يظلّهم اللّه في ظلّ عرشه:رجل أرخى ازاره أسفل من كعبيه خيلاء و تجبّرا و رجل يضحك في وجه رجل و يغتابه من حيث لا يعلم و رجل أنفق سلعته يزيّنها بما ليس فيها.

ص: 57

42-لا يزال الناس بخير ما لم يستعجلوا،قيل:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك و كيف يستعجلون؟ قال:يقولون:دعونا فلم يستجب لنا.

43-إنما أنا رحمة مهداة.

44-من أدرك الصّلاة أربعين يوما في الجماعة كتب له براءة من النفاق و براءة من النار.

45-أنّ اللّه يحبّ عبده الفقير المتعفّف بالعيال.

46-طهّروا أفواهكم بالسّواك فإنها طرق القرآن.

47-إنّ الرّجل ليدعو ربّه و هو عنه معرض،ثمّ يدعو ربّه و هو عنه معرض،ثمّ يدعو ربّه و هو عنه معرض فإذا كانت الرّابعة يقول اللّه تبارك و تعالى:يدعوني عبدي و أنا عنه معرض،عرف عبدي أنه لا يغفر الذّنب إلاّ أنا،أشهد كم أنّي قد غفرت له.

48-لا يتمنّينّ أحدكم الموت،فأن هول المطّلع شديد و إنّ من سعادة المرء أن يطول عمره و يرزقه اللّه الإنابة.

49-رجل يجاهد في سبيل اللّه بماله و نفسه،قال:ثم مؤن في شعب من الشّعاب يعبد اللّه ربّه و يدع النّاس من شرّه.

50-لا تزال طائفة من امّتي ظاهرين على الحق لا يضرهم من خذلهم حتّى يأتي أمر اللّه و هم كذلك.

51-في الجنة شجرة يسير الراكب في ظلّها مائة سنة لا يقطعها فاقرءوا إن شئتم قول اللّه تعالى: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ *و موضع سوط في الجنّة خير من الدّنيا و ما فيها،اقرؤوا إن شئتم: فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ .** *واقعه،آيۀ 30.

**آل عمران،آيۀ 185.

52-في الجنّة لطيرا فيه سبعون ألف ريشة،فيجيء فيقع على صحفة الرّجل من أهل الجنّة ثم ينتفض فيخرج من كلّ ريشة لون أبيض من الثلج و ألين من الزّبد و أعذب من الشهد،ليس فيها لون يشبه صاحبه،ثم يطير فيذهب.*** ***اين قبيل احاديث در بين احاديث اسلامى و در كتب معتبره وجود دارد و به تعبير بعضى،از متشابهات است.م.

53-أجيبوا الدّاعي و عودوا لمريض.

54-إنّ اللّه ليرضى عن العبد أن يأكل أكلة أو يشرب شربة فيحمده عليها.

55-ما أنعم اللّه على عبده من نعمة صغيرة و لا كبيرة فقال:الحمد للّه إلاّ كان قد أعطى أكثر ممّا اخذ.

56-حوسب رجل ممن كان قبلكم فلم يوجد له من الخير شيء إلاّ أنّه كان رجلا موسرا و كان

ص: 58

يخالط الناس و كان يأمر غلمانه أن يتجاوزوا عن المعسر،فقال اللّه تبارك و تعالى:نحن أحقّ بذلك منه، تجاوزوا عنه.

57-عليكم بذكر اللّه فإنه شفاء و إيّاكم و ذكر النّاس فإنه داء.

58-إنّ على كلّ مسلم في كل يوم صدقة،قالوا:و من يطيق هذا؟قال:إماطتك الاذى عن الطّريق صدقة و إرشادك الطّريق صدقة و عيادة المريض صدقة و اتباع الجنازة صدقة و أمرك بالمعروف صدقة و نهيك عن المنكر صدقة و ردّك السّلام صدقة.

59-من أكل طيّبا و عمل في سنّة و آمن النّاس بوائقة دخل الجنّة،فقال رجل:يا رسول اللّه إن هذا اليوم في الناس لكثير،قال و سيكون في قرون بعدي.

60-من كان ذا لسانين في الدّنيا جعل اللّه له لسانين من نار يوم القيامة.

61-إنّ الرّجل ليتكلّم بالكلمة لا يدرى أنّها بلغت منه حيث بلغت فيوجب اللّه له بها سخطه إلى يوم القيامة.

62-ان أحدكم ليتكلّم بالكلمة لا يقولها إلاّ ليضحك بها أهل المجلس فيهوى بها أبعد ممّا بين السماء و الارض و انّه ليزلّ عن لسانه أكثر ممّا يزلّ عن قدمه.

63-المؤمن الّذي يخالط النّاس و يصبر على أذاهم أعظم أجرا من المؤمن الّذي لا يخالطهم و لا يصبر على أذاهم.

64-يا رسول اللّه من يحاسب الخلق يوم القيامة قال:اللّه عزّ و جلّ،قال:نجونا و ربّ الكعبة، قال:و كيف ذاك يا أعرابي؟قال:لانّ الكريم إذا قدر عفا.

65-الحجامة في الرّأس تذهب بالنّعاس و وجع الأضراس.

66-من هداه اللّه للاسلام و علّمه القران ثمّ سأل النّاس كتب بين عينيه فقير إلى يوم القيامة.

67-اطلبوا الحوائج إلى ذي الرّحمة من امّتي ترزقوا و تنجحوا فإنّ اللّه عزّ و جلّ يقول:رحمتي في ذي الرّحمة من عبادي و لا تطلبوا الحوائج عند القاسية قلوبهم،فلا ترزقوا و لا تنجحوا،فإن اللّه عزّ و جلّ يقول:إنّ سخطي فيهم.

68-من موجبات المغفرة إطعام المسلم السّغبان.

69-لا يقولنّ أحدكم عبدي و لا أمتي كلّكم عبيد اللّه و كلّ نسائكم إماء اللّه و لكن ليقل:غلامي و جاريتي و خادمي و فتياني.

70-لو أنّ أمرا أقوم من قدح لكان له من النّاس غامز.

71-أربع إذا كنّ فيك لم تبل ما فاتك من الدّنيا:حفظ أمانة و صدق حديث و حسن خليقة و عفّة في طعمة.

72- يقولون إنّ الشّام يقتل أهله ***

ص: 59

72- يقولون إنّ الشّام يقتل أهله ***

73-همانا ما از آن خداييم و همۀ ما بسوى او بازمى گرديم،بار خدايا او را از نيكوكاران در نزد خود قرار ده و مقام او را در درجات بهشتى بالا ببر،و در بين اهل زمين از فرزندان وى جايگزين ساز،و اى پروردگار جهانيان ما او را در نزد تو،به حساب مى آوريم.

74-إذا أبغض النّاس فقراءهم و أظهروا عمارة أسواقهم و تباركوا على جمع الدّراهم رما هم اللّه بأربع خصال:بالقحط من الزمان و الجور من السّلطان و الخيانة من ولاة الحكّام و الشوكة من العدوان.

75-كنايه از اينكه احوالپرسى زبانى و خشك و خالى نبود.م 76-و أن عسى أن يكون قد اقترب أجلهم فباىّ حديث بعده يؤمنون.

يعنى:چون اجل و مرگ آنها بنا باشد كه به آنان بسيار نزديك شود آنگاه به حديثى پس از اين (كتاب آسمانى)ايمان مى آورند.

اعراف،آيۀ 185.

77-و اتّقوا فتنة لا تصيبنّ الّذين ظلموا منكم خاصّة.

يعنى:بپرهيزيد از بلا و فتنه كه به ستمكاران تنها نمى رسد.انفال،آيۀ 25.

78-إنّما أنا بشر مثلكم و إنكم تختصمون إلىّ و لعلّ بعضكم أن يكون ألحن بحجّته من بعض فأقضى له على نحو ما أسمع منه.فمن قضيت له بشيء من حقّ أخيه فلا يأخذه فإنما أقطع له قطعة من النّار.

79-ليأتينّ على النّاس زمان لا يبالي الرّجل بم يأخذ مال أخيه بحلال أو حرام.

80-لا يأخذنّ أحدكم متاع أخيه جادّا و لا لاعبا،من أخذ عصى أخيه فليردّها إليه.

81-حرمة مال المسلم كحرمة دمه.

82-كيف أنعم و قد التقم صاحب القرن القرن وجثى جثية و أصغى سمعه ينتظر أن يؤمر فينفخ قالوا:كيف نقول يا رسول اللّه؟قال:قولوا:حسبنا اللّه و نعم الوكيل.

83-انّ اللّه يسألكم معشر عباده عن الصّغيرة من أعمالكم و الكبيرة،الظاهرة و المستورة،فإن يعذّبكم فأنتم أظلم و إن يعف فهو أكرم،و اعلموا عباد اللّه أنّ المتّقين ذهبوا بعاجل الدّنيا و آجل الآخرة فشاركوا أهل الدّنيا في دنياهم و لم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم،سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت و اكلوها بأفضل ما أكلت،فحظّوا من الدّنيا بما حظى بها المترفون و أخذوا منها ما أخذه الجبابرة المتكبرون ثم انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ و المتجر الرّابح،أصابوا لذّة زهد الدّنيا في دنياهم و تيقّنوا أنهم جيران اللّه غدا في آخرتهم لا تردّ لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذّة،فاحذروا عباد اللّه الموت و قربه و اعدّوا له عدّته فإنّه يأتي بأمر عظيم و خطب جليل،بخير لا يكون معه شرّ أبدا و شرّ لا يكون معه خير أبدا،فمن أقرب من الجنّة من عاملها؟و من أقرب من النّار من عاملها؟و أنتم طرداء للموت فإن أقمتم له أخذكم و إن فررتم منه أدرككم و هو ألزم لكم من ظلّكم،الموت معقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم،فاحذروا نارا قعرها بعيد،و حرّها شديد و عذابها جديد،دار ليس فيها رحمة و لا تسمع فيها دعوة و لا يفرّج فيها كربة،فإن

ص: 60

استطعتم أن يشتدّ خوفكم من اللّه و أن يحسن ظنّكم به فاجمعوا ما بينهما،فإن العبد إنما يكون حسن ظنّه بربّه على قدر خوفه من ربّه.و إنّ أحسن النّاس ظنّا باللّه أشدّهم خوفا له.*.

*اين قسمت از سخنان امير المؤمنين(ع)از نامۀ آن بزرگوار به محمد بن ابى بكر است،موقعى كه او را به استاندارى مصر تعيين كرد،و آغاز نامه با اين عبارت شروع مى شود:«فاخفض لهم جناحك»نامۀ شمارۀ 27 از نهج البلاغه-م.

84-و أرنا مناسكنا...

-بقره،آيۀ 128.

85- أريني جواد امات هزلا لعلّتي ***أرى ما تراه أو بخيلا مخلّدا.

86-كونوا دعاة للنّاس إلى الخير بغير ألسنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع.

87-يا فلان اتّق اللّه و قل الحقّ و لو كان فيه هلاك،فإنّ فيه نجاتك،يا فلان اتّق اللّه ودع الباطل و إن كان فيه نجاتك فإن فيه هلاكك.

88-إنّ أهل الارض لمرحومون ما تحابّوا و أدّوا الأمانة و عملوا الحقّ.

89-الأمانة غنى.

90-حروراء به فتح دو حرف اول،سكون واو،و راى آخر،و الف ممدوده،روستايى است بيرون كوفه.بعضى گفته اند محلى است در دو مايلى كوفه و چون خوارج مخالف امير مؤمنان على بن ابى طالب آنجا جمع شدند،بدان جا منسوب گرديدند-م.

91-اتّقوا اللّه و أدّوا الأمانات إلى الأبيض و الأسود و إن كان حروريّا أو كان شاميا.

92-أدّوا الأمانة فإنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كان يؤدّى الخيط و المخيط.

93-إنّ ضارب عليّ بالسّيف و قاتله لو ائتمنني و استنصحني و استشارني ثم قبلت ذلك منه لأديت إليه الأمانة.

94-إيّاكم و دعوة الوالد،فإنّها ترفع فوق السّحاب،يقول اللّه عزّ و جلّ:ارفعوها إلىّ حتى استجيب له و إيّاكم و دعوة الوالدة فإنها أحدّ من السّيف.

95-هل يجزي الولد والده؟فقال:ليس له جزاء إلاّ في خصلتين:يكون الوالد مملوكا فيشتريه فيعتقه أو يكون عليه دين فيقضيه عنه.

96-اتقوا اللّه و أجملوا في الطّلب و لا يحملنّكم استبطاء شيء من الرّزق أن تطلبوه بشيء من معصية اللّه.

97-ليكن طلبك المعيشة فوق كسب المضيّع و دون طلب الحريص الراضي بدنياه المطمئن إليها و لكن أنزل نفسك من ذلك بمنزلة المنصف المتعفف،ترفع نفسك عن منزلة الواهي الضعيف و تكتسب مالا بدّ للمؤمن منه،إنّ الذين أعطوا المال ثمّ لم يشكروا لا مال لهم.)

ص: 61

98-كان أمير المؤمنين عليه السلام كثيرا ما يقول،اعلموا علما يقينا أنّ اللّه تعالى لم يجعل للعبد و إن اشتدّ جهده و عظمت حيلته و كثرت مكائدته أن يسبق ما سمّي في الذّكر الحكيم أيّها الناس إنه لن يزداد امرء،نقيرا بحذقه و لن ينقص امرء نفيرا لحمقه،فالعامل بهذا العامل به أعظم راحة في منفعة، و العالم بهذا،التارك له أعظم الناس شغلا في مضرّة و ربّ منعم عليه مستدرج بالإحسان إليه و ربّ مغرور في الناس مصنوع له،فارفق أيّها السّاعي من سعيك و اقصر من عجلتك و انتبه من سنة غفلتك و تفكّر فيما جاء عن اللّه عزّ و جلّ على لسان نبيّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و احتفظوا بهذه الحروف السبعة فإنها من قول أهل الحجى و من عزائم اللّه في الذّكر الحكيم،انه ليس لأحد أن يلقى اللّه عزّ و جلّ بخلّة من هذا الخلال الشرك باللّه فيما افترض عليه أو شفاء غيظ بهلاك نفسه أو امر بأمر يعمل بغيره أو استنجح إلى مخلوق باظهار بدعة في دينه أو سرّه أن يحمده الناس بما لم يفعل و المتجبّر المختال و صاحب الأبّهة.*.

*با اينكه در متن تا آخر صفحه به عنوان سخن امام(ع)آمده است،اما در نسخ موجود نهج البلاغه جز همان دو سطر كه در ضمن كلمات قصار آمده،بقيه با بررسى كه به عمل آمده در مأخذ ديگر نبود، بعلاوۀ آنكه مضمون بخشهايى از آن،مانند:...اين سخنان از گفتار خردمندان(...فإنها من قول اهل الحجى ا...)و...راه اين احتمال را باز مى كند كه شايد اين قسمتها از امام نباشد و سر فصل جدا داشته است كه در استنساخ اشتباه شده است!-م.

99-إنّ اللّه وسّع أرزاق الحمقى ليعتبر العقلاء و يعلموا انّ الدّنيا ليس ينال ما فيها بعمل و لا حيلة.

100-مطل المسلم الموسر ظلم للمسلمين.

101- يلقى الأمان على حياض محمّد ***ثولاء مخرفة و ذئب أطلس

لا ذي تخاف و لا لذاك جرامة ***تهدى الرعية ما استقام الريس

102-إنّ اللّه يأمر بالعدل و الإحسان**.

**«براستى كه خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد.»نحل،آيۀ 90.

103-الأيمان ثلاثة:يمين ليس فيها كفّارة و يمين فيها كفارة و يمين غموس توجب النار، فاليمين التي ليس فيها كفارة الرّجل يحلف على باب برّ لا يفعله فكفارته أن يفعله و اليمين الّتي تجب فيها الكفّارة الرّجل يحلف على باب معصية ألاّ يفعله ففعله فيجب عليه فيه الكفّارة و اليمين الغموس الّتي توجب النّار يحلف على حقّ امرء مسلم على حبس ماله.

104-أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى نبيّ من الأنبياء قل لقومك:لا تلبسوا ملابس اعدائي و لا تطعموا مطاعم أعدائي و لا تسلكوا مسالك أعدائي فتكونوا أعدائي كما هم أعدائي.

105- إنّ السلامة من سلمى و جارتها ***أن لا تمرّ على حال بواديها.

ص: 62

106-أنت طاوس؟قال:نعم فقال:طاوس طير مشئوم ما نزل بساحة قوم إلاّ آذنهم بالرّحيل نشدتك باللّه يا طاوس هل تعلم أنّ أقبل للعذر من اللّه قال:اللّهم لا قال عليه السلام:فنشدتك باللّه هل تعلم أنّ أحدا أصدق في القول ممن قال لا أقدر و لا قدرة له،قال:اللّهمّ لا،قال:فلم لا تقبل ممّن لا أقبل للعذر منه و ممّن لا أصدق في القول منه قال:فنفض أثوابه و قال:ما بيني و بين الحقّ عداوة.

107-السّخا أن تسخو نفس العبد عن الحرام أن يطلبه فإذا ظفر بالحلال طابت نفسه أن ينفقه في طاعة اللّه.

108-البذاء من ضيق التصرّف و فعل السوء من قلة الحياء.

109-و لا وجدت ذلاّ مثل اشتغال قلبي بفارغ القلب منّي.

110-على كلّ مسلم صدقة قيل أ رأيت إن لم يجد قال:يعمل بيديه فينفع به نفسه و يتصدّق قيل أ رأيت إن لم يستطع قال:يعين ذا الحاجة الملهوف قال له أ رأيت إن لم يستطع قال:يأمر بالمعروف أو الخير،قيل:أ رأيت إن لم يفعل؟قال:يمسك عن الشرّ فإنّها صدقة.

111-كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم إذا أتاه طالب حاجة أقبل على جلسائه فقال:

اشفقوا توجروا و يقضى اللّه على لسان نبيّه ما أحبّ.

112-إن الجزع على المصيبة أن يعمل شيئا لم يكن يعمله أو يترك شيئا كان يعمله.

113-كان أمير المؤمنين عليه السلام يقول ليس بولىّ لي من أكل مال مؤمن حراما.

114-الصّبر صبران صبر على البلاء حسن جميل أفضل الصّبرين الورع عن المحارم.

115-الصّبر صبران صبر عند المصيبة حسن جميل و أحسن من ذلك الصّبر عند ما حرّم اللّه عليك و الذّكر ذكران ذكر اللّه عزّ و جلّ عند المصيبة و أفضل من ذلك ذكر اللّه عزّ و جلّ عند ما حرّم اللّه عليك فيكون حاجزا.

116-بعث اللّه نبيا إلى قوم فشكا الى اللّه الضّعف فأوحى اللّه عزّ و جلّ اليه إن النصر يأتيك بعد خمس عشر سنة فقال لاصحابه:إنّ اللّه عزّ و جلّ امرني بقتال بني فلان فشكوا إليه الضّعف فقال لهم:إنّ اللّه قد أوحى إلىّ أن النصر يأتيني بعد خمس عشر سنة فقالوا:ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه قال:فأتاهم اللّه بالنصر في سنتهم تلك لتفويضهم إلى اللّه لقولهم:ما شاء للّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه.

117-لمّا حضرت أبي علىّ بن الحسين عليه السلام الوفاة ضمّني إلى صدره ثم قال:لي أى بنىّ اوصيك بما أوصاني به أبي حين حضرته الوفاة ممّا ذكر أن أباه عليه السلام أوصاه به أى بنىّ اصبر على الحقّ و إن كان مرّا.

118-يا هذا اصبر على الحق فإنّه لم يصبر أحد قطّ على الحقّ،إلاّ عوّضه اللّه ما هو خير له.

119-إنّ أهل الحقّ لم يزالوا مذ كانوا في شدّة أما أنّ ذلك في مدة قليلة و عافية طويلة.

120-نعمتهاى مادّى،دنياوى و زودگذر مورد نظر است نه الطاف معنوى الهى كه هميشه شامل حال آنهاست كه اين نيز خود از آن جمله است-م.

ص: 63

121-إنّ للّه عزّ و جلّ عبادا في الارض من خالص عباده و ما تنزل من السّماء تحفة إلى الأرض إلاّ صرفها اللّه عنهم و ما تنزل من السّماء بليّة إلاّ صرفها إليهم.

122-إنّ العبد لتحبس على ذنب من ذنوبه مائة عام و إنه لينظر إلى إخوانه و أزواجه في الجنّة.

123-كان عليّ عليه السلام يقول:إنما هو الرّضا و السّخط و إنّما عقر الناقة رجل واحد فلمّا رضوا أصابهم العذاب،فاذا ظهر إمام عدل فمن رضي بحكمه و أعانه على عدله فهو وليّه و إذا ظهر إمام جور فمن رضي بحكمه و أعانه على جوره فهو وليّه.

124-العامل بالظّلم و المعين له و الرّاضي به شركاء فيه.

125-أما الدّنيا فنحن فيها مفترقون في البلاد و لكن من هوى هوى صاحبه و دان بدينه فهو معه و إن كان نائيا عنه و أمّا الآخرة فهي دار القرار.

126-من هؤلاء؟!لعنهم اللّه.

127-و لم يصرّوا على ما فعلوا و هم يعلمون قال:الاصرار هو أن يذنب و لا يستغفر و لا يحدّث نفسه بتوبة،فذلك الاصرار.

-آل عمران،آيۀ 35.

128-المقيم على الذنب و هو منه مستغفر كالمستهزئ.

129-لا و اللّه ما أراد اللّه من النّاس إلاّ خصلتين:أن يقرّوا له بالنّعم فيزيدهم و بالذنوب فيغفرها لهم.

130-و اللّه ما ينجو من الذّنب إلاّ من أقرّ به.*.

*يعنى به جرم و گناهش در پيشگاه خدا اعتراف كند-م.

131-من أذنب ذنبا و هو ضاحك دخل النّار و هو باك.

132-ألا أنبّئكم بأكبر الكبائر-ثلاثا-؟قلنا:بلى يا رسول اللّه،قال:الإشراك باللّه و عقوق الوالدين-و كان متّكيا فجلس-و قال:ألا و قول الزّور،فما زال يكرّرها حتّى قلنا:ليته سكت.

133-ويلك قطعت عنق صاحبك،قطعت عنق صاحبك-ثلاثا-ثمّ قال:من كان منكم مادحا أخاه لا محالة فليقل:أحسب فلانا و اللّه حسيبه و لا ازكى على اللّه أحدا أحسب كذا و كذا إن كان يعلم ذلك منه.

134-يا ربّ أخبرني بقريني في الجنة و نظيري في منازلي فأوحى اللّه تبارك و تعالى إليه أن ذلك متّى أبا يونس قال:فاستأذن اللّه في زيارته فأذن له،فخرج هو و سليمان ابنه عليه السلام حتى أتيا موضعه،فإذا هما ببيت من سعف،فقيل لهما:هو في السّوق،فسألا عنه،فقيل لهما:اطلباه في الحطّابين، فسألا عنه،فقال لهما،جماعة من الناس ننتظره الآن حتّى،يجئ،فجلسا ينتظر انه إذ أقبل و على رأسه و قر من حطب،فقام إليه النّاس فألقى عنه الحطب فحمد اللّه و قال:من يشتري طيّبا بطيّب فساومه واحد و زاده

ص: 64

آخر حتّى باعه من بعضهم قال:فسلّما عليه فقال:انطلقا بنا إلى المنزل و اشترى طعاما بما كان معه ثمّ طحنه و عجنه في نقير له،ثمّ أججّ نارا و أوقدها ثمّ جعل العجين في تلك النّار و جلس معهما يتحدّث،ثمّ قال:و قد نضجت خبيزته فوضعها في النقير فلفّها و ذرّ عليها ملحا و وضع إلى جنبه مطهرة ملى ماء و جلس على ركبتيه فأخذ لقمة،فلمّا رفعها الى فيه قال:بسم اللّه فلمّا ازدردها قال:الحمد للّه ثم فعل ذلك باخرى و اخرى ثمّ أخذ الماء فشرب منه فذكر اسم اللّه فلمّا وضعه قال،الحمد للّه يا ربّ من ذا الّذي أنعمت عليه و أوليته مثل ما أوليتني قد صحّحت بصري و سمعى و بدني و قويّتني حتّى ذهبت إلى شجر لم أغرسه و لم أهتمّ لحفظه،جعلته لي رزقا و سقت لي من اشتراه منّي فاشتريت بثمنه طعاما لم أزرعه،و سخّرت لي النّار فأنضجته و جعلتني آكله بشهوة أقوى بها على طاعتك:فلك الحمد،قال:ثمّ بكى،فقال داود لسليمان:يا بنىّ قم فانصرف بنا فإنّي لم أر عبدا قطّ أشكر للّه من هذا صلّى اللّه عليه و عليهما.

135-رجلا أجلى الجبين أقنى الأنف ضخم البطن أزيل الفخذين أفلج الثنايا بفخذه اليمنى شامة[الزيل التباعد بين الفخذين].

136-إنك،تعيش إلى أن تدرك عليّ بن الحسين سيّد العابدين عليه السلام و يولد له ولد اسمه كاسمي فاقرأه السّلام مني ألا أنه أبو مهدي هذه الأمة.

137-لنا حقّ إن نعطه نأخذه و إن نمنعه نركب أعجاز الابل و ان طال السّرى.

138-إن قدّمنا للامامة تقدّمنا و إن أخّرنا عنها صبرنا على الاثرة و إن طالت الأيّام.

139-على شفا جرف.

-توبه،آيۀ 109.

-آل عمران،آيه 101.

140-على شفا حفرة من النّار...

141-لا تنظروا إلى صوم الرّجل و صلاته و لكن انظروا إلى ورعه إذا أشفى يريد إذا أشرف على الدّنيا.

*يعنى:به روزه و نماز كسى منگريد بلكه بهنگام اشراف بر دنيا،به پرهيزگاريش نگاه كنيد.

142-ليت شعري:أيتكنّ صاحبة الجمل الأدبب،*ينبحها كلاب الحوأب**.

*گويند:منظور از«ادبب»«ادب»بوده است،بعد به صورت مضاعف ابراز شده است و ادبّ يعنى پر پشم و كرك،گفته مى شود:«جمل ادبّ»وقتى كه پر كرك باشد،و«الدّبب»زيادى مو در صورت است-م.

**نام محلّى است در نزديكى بصره-م.

143-شتّان بين عملين:عمل تفنى لذّته و تبقى تبعته و عمل تذهب مئونته و يبقى أجره.

144- إذا متّ كان الناس صنفان شامت ***و آخر مثن بالذى أصنع

ص: 65

145-يدخل الجنّة من امّتى سبعون ألفا لا حساب عليهم،ثمّ التفت إلى عليّ عليه السلام فقال:

هم شيعتك و أنت إمامهم.

146-در بعضى نسخه ها،فضل بن جميل آمده است-م.

147-«إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا.*.

*خدا چنين مى خواهد كه هر پليدى را از شما خانواده ببرد و شما را از هر عيب پاك كند.

احزاب،33-ام.

148-هؤلاء أهل بيتي اللّهمّ اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا و امّ سلمة على الباب، فقالت،يا رسول اللّه أ لست منهم؟فقال:إنّك لعلى خير-أو إلى خير.

149-أبو العيال أحقّ بحمله.

150-ليس الخير أن يكثر مالك و ولدك و لكن الخير أن يكثر عملك و أن يعظم حلمك و أن يباهي بعبادتك ربّك فإن أحسنت حمدت اللّه و إن أسأت استغفرت اللّه و لا خير في الدّنيا إلاّ لرجلين رجل أذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتوبة و رجل يسارع في الخيرات و لا يقلّ عمل مع تقوى و كيف يقلّ ما يتقبّل.

151-إن أولى النّاس بالأنبياء أعملهم بما جاءوا به ثمّ تلى عليه السلام«إنّ أولى النّاس بإبراهيم للّذين اتّبعوه و هذا النبيّ و الّذين آمنوا معه و اللّه وليّ المؤمنين.».

-نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيروى كردند از او و اين پيامبر،و كسانى كه ايمان آوردند،و خدا دوست مؤمنان است.

-آل عمران،آيۀ 68.

152-إنّ وليّ محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم من أطاع اللّه و إن بعدت لحمته و إنّ عدوّ محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم من عصى اللّه و إن قربت قرابته.

153-نوم على يقين خير من صلاة في شك.

154-فامّا الّذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم.

-اما آنان كه در دلهاشان بيمارى است پس پليدى روى پليديشان افزود.

-توبه،آيۀ 125.

155- أرى بصري قدر ابني بعد صحّة ***و حسبك داء أن تصحّ و تسلما.

156-و لو اتّبع الحق أهوائهم لفسدت السّماوات و الارض و من فيهن.

-اگر حق پيرو خواسته هايشان بود هر آينه آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست تباه شده بود مؤمنون،آيۀ 71.

157-استعاره عبارت است از نوعى تشبيه كه يكى از طرفين آن(مشبه يا مشبه به)حذف شده باشد و در علم بلاغت به طور مفصل از آن بحث شده است-م.

ص: 66

158- أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ. .

-آيا دوست دارد كسى از شما گوشت مردار برادرش را بخورد،پس ناخوش داريد آن را.

-حجرات،آيۀ 12.

159- و إن أكلوا لحمي وفرت لحومهم ***و إن هدموا مجدي بنيت لهم مجدا

160- حصان رزان لا ترنّ بريبة ***و تصبح غرثى من لحوم الغوافل

161-و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد.

-همانا آفريديم انسان را و ما آنچه را وسوسه مى كند نفسش آگاهيم و ما از رگ گردن به او نزديكتريم.

-ق،آيۀ 16.

162-و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد.

-به حق بيهوشى مرگ فرا رسيد،اين است آنچه كه از آن مى گريختى.

-ق،آيۀ 19.

163-و لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاؤك فبصرك اليوم حديد.

-برطرف ساختيم از تو پرده ات را پس ديده ات امروز تيزبين است.

-ق،آيۀ 22.

164-إنّ في ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السّمع و هو شهيد.

-براستى اين پندى است براى كسى كه داراى قلبى است،يا گوش شنواست و او گواه است.

-ق،آيۀ 37.

165-و لا اقسم بالنّفس اللّوّامة.

-سوگند به نفس ملامتگر.

-قيامه،آيۀ 2.

166- رجائى ظمآن ببابك فاسقه ***فإنّي نبت قد تولّيت زرعه

و قد كان جدّى عاثرا فنعشته ***فلا تدع الأيّام تقصد صرعه

167- من كان حين تصيب الشّمس جبهته ***أو الغبار يخاف الشين و الشّعثا

و يالف الظّل كى تبقى بشاشته ***فسوف يسكن يوما راغما جدثا

في قعر مقفرة غبراء مظلمة ***

168- إذا انت لم ترحل بزاد من التقى ***و لاقيت بعد اليوم من قد تزوّدا

ندمت على أن لا تكون كمثله ***و إنّك لم ترصد بما كان أرصدا

169- أدر الكأس علينا أيّها السّاقي لنطرب ***ما ترى اللّيل تولى و ضياء الصبح ترقب

170- و تشتميني إذا ما عثرت ***فإذا ما قنطوا قالت تعس.

ص: 67

166- رجائى ظمآن ببابك فاسقه ***فإنّي نبت قد تولّيت زرعه

و قد كان جدّى عاثرا فنعشته ***فلا تدع الأيّام تقصد صرعه

167- من كان حين تصيب الشّمس جبهته ***أو الغبار يخاف الشين و الشّعثا

و يالف الظّل كى تبقى بشاشته ***فسوف يسكن يوما راغما جدثا

في قعر مقفرة غبراء مظلمة ***

168- إذا انت لم ترحل بزاد من التقى ***و لاقيت بعد اليوم من قد تزوّدا

ندمت على أن لا تكون كمثله ***و إنّك لم ترصد بما كان أرصدا

169- أدر الكأس علينا أيّها السّاقي لنطرب ***ما ترى اللّيل تولى و ضياء الصبح ترقب

170- و تشتميني إذا ما عثرت ***فإذا ما قنطوا قالت تعس.

ص: 68

بوهاى خوش و عطريّات

اشاره

و آنچه در بارۀ بوى خوش و انواع بوهاى خوش و استفاده و استعمال بوى خوش آمده است.

انس بن مالك از قول سليم نقل مى كند:پيامبر خدا(ص)روزى بر ما وارد شد و نشست،و خواب قيلوله را نزد ما ماند و عرق كرد،مادرم شيشه اى آورد، طورى قرار داد كه عرق پيامبر(ص)ميان آن شيشه مى چكيد،تا پيامبر(ص)از خواب بيدار شد و فرمود:اى امّ سلمه!اين چه كارى است كه مى كنى؟عرض كرد:اين عرق تو است كه ما او را با بوهاى خوشى كه داريم مخلوط مى كنيم و آن از خوشبوترين عطرهاست.بعضى نقل كرده اند كه گفت:اميدواريم باعث بركت باشد،پيامبر(ص)فرمود:درست گفتى.(1) از عايشه نقل كرده اند كه گفت:وقتى كه پيامبر(ص)محرم بود،بر او مى نگريستم گويى برقى خوشبو در فرق سر او مى ديدم! گويند:ابن عباس-خدايش از او راضى باد-بدنش را با مشك معطر مى كرد،و هر گاه از راهى مى گذشت،مردم مى گفتند:ابن عباس،از اينجا عبور كرده است يا مشك گذر كرده است؟ پيشينيان،شب هنگام كه براى عبادت قيام مى كردند،جلو محاسنشان را با بوى خوش معطر مى كردند و اين عمل را مستحب مى شمردند.

گفته اند:شخص بدكار پليد است هر چند كه به عطردان فرورفته باشد.

ص: 69

مردى كاغذى را كه نام خدا بر آن نوشته شده بود،پيدا كرد،و او يك درهم پول داشت و آن را بوى خوش خريد و آن كاغذ را معطّر كرد،پس در خواب ديد كسى به او مى گفت:همان طورى كه تو نام مرا معطر كردى من هم نام تو را به خوبى بلند مى كنم.

عيسى(ع)بينى خود را از بوى خوش مى گرفت،نه از بوى بد،به او گفتند:چرا اين طور؟جواب داد:بوى بد حساب،ندارد،اما بوى خوش حساب دارد.

آن بزرگوار فرمود:هر زنى كه خود را معطّر كند و از خانه بيرون رود تا مردم بوى خوش او را استشمام كنند او در زمرۀ زناكاران است و هر چشمى زناكار است! و آن گرامى فرمود:دو ركعت نماز با بوى خوش برتر است از هفتاد ركعت بدون استعمال بوى خوش.

بوهاى خوش و عطريّات

1-يا امّ سلمة ما هذا الّذى تصنعين؟قالت:هذا عرقك نجعله في طيبنا و هو من أطيب الطيّب و يروى نرجو به بركة،فقال:أصبت.

ص: 70

آداب معاشرت

اشاره

در بارۀ معاشرت با مردم،ديدار،مصافحه،هم نشينى،مكاتبه، احوال پرسى،جواب سلام و درود،آداب نفس و آنچه مربوط به اينهاست.

جابر بن عبد الله انصارى از پيامبر نقل كرده است:«از جمله خو و خصلت پيامبران و صدّيقان است كه هر گاه يك ديگر را ببينند گشاده رو باشند،و هر گاه با هم روبرو شوند،مصافحه كنند،و كسى كه به خاطر خدا به ديدن ديگرى مى رود بر عهدۀ ديدار شده است كه او را گرامى دارد.»(1) ابو هريره از آن حضرت نقل كرده است:«هر گاه بنده اى،برادرش را براى خدا ديدار كند سروشى از آسمان ندا مى كند،خوشا به حال تو و گامهاى تو،براى خود،خانه اى در بهشت فراهم كردى.»(2) پيامبر(ص)،مى گويد كه خداوند بزرگ مى فرمايد:«محبّت من لازم است در حق كسانى كه يك ديگر را بخاطر من دوست مى دارند و همچنين براى خاطر من به ديدن هم مى روند.»(3) و از آن گرامى است:«مثل آن كسى كه در مجلسى مى نشيند،و حكمت را از ديگرى مى شنود،و آن را نقل نمى كند،مگر به نوعى بدتر از آنچه شنيده است،مانند مرد شبانى است كه نزد او آمدند و گفتند:گوسفندى از گوسفندانت را بده،او گفت:برو بهترين آنها را جدا كن!و او آمد و گوش سگى را كه همراه گله بود گرفت.(4)»

ص: 71

ابن عبّاس-خدايش راضى باد-مى گويد:عزيزترين مردم نزد من، همنشين من است،مگسها كه روى همنشين من مى نشينند در حقيقت مرا مى آزارند،و من از آن كسى كه سه بار پا روى فرشم بگذارد،و هيچ خيرى از من نبيند،شرم مى كنم. كثير،كسى را ديد،كه سواره است و حضرت محمد بن على، باقر العلوم(ع)پياده راه مى رود،به وى گفت:تو سواره اى و ابو جعفر(ع)پياده راه مى رود؟جواب داد كه آن بزرگوار امر كرد،و به دستور او سواره بودن براى من بهتر از نافرمانيم و پياده رفتن است.

پيامبر(ص)فرمود:«هر گاه قاصدى را نزد من مى فرستيد،خوش صورت، خوشنامى را بفرستيد.»(5) به يك نفر صوفى گفتند:چگونه داخل صبح شدى؟جواب داد:در حال تأسف بر روز گذشته،ناراحت از امروز بدبين به فردايم.(6) ابن عباس-خدايش از او راضى باد-مى گويد:همنشين من بر من سه حق دارد:وقتى كه رو به من مى آيد به او نگاه كنم.وقت نشستن به او جا بدهم، وقتى كه حرف مى زند،به حرفش گوش دهم،و همنشينى با نادان خطر،و كناره گيرى از او پيروزى است.

و از سخنان او است:هر گاه كسى از شما چيزى از برادرش گرفت بايد باز پس دهد.(7) به محمد بن واسع گفتند:چرا تكيه نمى كنى؟جواب داد:آن طور نشستن مال كسانى است كه در امن و امانند.

سخن برادرت را محترم شمار!با گوش فرا دادن خود،و آن را از گزند بى توجهى خود باز دار.

به ابراهيم بن ادهم گفتند:چگونه داخل صبح شدى؟گفت:تا وقتى كه زحمت من بر دوش ديگران نباشد،خوب.از حقوق پادشاه!آن است كه هر گاه خميازه كشيد،يا بادبزن را انداخت،يا پاهايش را دراز كرد،و يا تمدّد اعصاب

ص: 72

كرد،و يا تكيه داد،يا كارى كرد كه دليل كسالت او بود،هر كس نزد اوست از جا بلند شود،و حرفى را بازگو نكند،هر چند كه مدّتها طول بكشد! با دينداران همنشينى كنيد،هر چند كه در مرتبۀ آنان نباشيد،زيرا در مجالس ايشان سخن نامربوط نيست.

مردى وسط جمعيّت نشست و به حذيفۀ يمانى گفت:برادرت،فلان كس مرد،او گفت:و تو سزاوارتر بودى كه خدايت بميراند،من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:كسى كه وسط جمعيّت بنشيند،از رحمت خدا بدور است.(8) گشاده رويى نخستين پذيرايى مهمانان است،هر كس ستايش مردم را بخواهد،نه سرزنش و عيبجويى آنان را بايد با خوشرويى با ايشان برخورد كند.

جرير بن عبد اللّه مى گويد:از زمانى كه من مسلمان شدم،هر وقت پيامبر مرا مى ديد،به چهره ام لبخند مى زد.

العتابى،مى گويد:كسى كه چهره اش گرفته باشد،در كار خير گرفته تر و بخيلتر خواهد بود.

از پيامبر خدا(ص)نقل كرده اند كه اگر كسى با آن بزرگوار مصافحه مى كرد،او دستش را رها نمى كرد،مگر اينكه طرف آغازكننده مصافحه رها كند.و هرگز كسى با او در مجلسى ننشست كه رسول خدا(ص)پيش از او بلند شود.(9) به محمّد بن واسع گفتند:چطور داخل صبح شدى.گفت:صبح كردم در حالى كه مرگم نزديك،آرزويم دور و دراز و عملم بد بود.

گويند:هيچ قومى نبودند كه در انجمنى بنشينند،و از جابر خيزند پيش از آن كه از خداوند بهشت را تقاضا كنند و از آتش دوزخ به خدا پناه ببرند،مگر اينكه فرشتگان گفتند:بيچاره ها دو امر مهمّ را فراموش كرده اند.

هر كس قصد عزّت آخرت را دارد،پس بايد نشست وى با بيچارگان باشد.

از آن حضرت است:نبايد كسى از مسلمانان را كوچك شمارى،زيرا كوچك آنها نزد خدا بزرگ است.(10)

ص: 73

عربها مى گويند:قلبت را به من بسپار،و هر وقت خواستى با من ديدار كن!مقصود آن است كه ارزش به صميميّت در دوستى است نه به ديدار زياد.

به كسى گفتند:حالت چطور است؟جواب داد:چه گمان مى بريد در بارۀ مردمى كه سوار كشتى باشند تا به وسط دريا برسند و كشتى آنها بشكند و هر آدمى به يك چوب بياويزد،در اين صورت،حال آنها چگونه مى تواند باشد؟ گفتند:سخت.گفت:حال من بدتر از حال آن قبيل افراد است.

عبد الملك بن مروان از يارانش جدا شده و به عرب بيابانى رسيد،به او گفت:آيا عبد الملك بن مروان را مى شناسى؟جواب داد:آرى او ستمگر گمراهى است.عبد الملك گفت:واى بر تو من عبد الملكم.آن مرد گفت:خدا تو را بكشد و زنده نگذارد،و تو را به رحمت خود،نزديك نگرداند!مال خدا را خورده و پاس حرمت او را نداشتى،عبد الملك گفت:واى بر تو،من هم زيان دارم و هم سود.او جواب داد:خدا سود تو را نصيب من گرداند و زيان تو را از من باز دارد.راوى داستان مى گويد وقتى كه سپاهيان عبد الملك رسيدند،آن مرد گفت يا امير المؤمنين،آنچه رد و بدل شد،پنهان بدار!زيرا مجالس امانتند[بايد امانتدار بود].

على(ع)فرمود: گشاده رويى كابين دوستى است،و بردبارى و تحمّل، مخفيگاه كاستيها و عيبهاست.(11) لقمان به پسرش گفت:پسرم،هر گاه وارد مجلس جمعى شدى،با تير سلامت نخست آنها را هدف قرار ده آنگاه در كنار آنان بنشين و سخن نگو تا ببينى كه آنها آغاز سخن كنند،پس اگر آنها سخن به ياد خدا گفتند تو نيز به سهم خود سخن بگو،اگر نه از نزد آنان به جمع ديگران برو.

ابو امامه مى گويد:پيامبر خدا(ص)در حالى كه تكيه به عصا داشت بيرون آمد،ما نيز به احترام او بلند شديم،فرمود:مانند عجمها از جا بلند نشويد،و آن طور،

ص: 74

تعظيم نكنيد.(12) اسماعيل بن سالم از حبيب نقل كرده است كه اين سخن پيامبر(ص)به ما رسيد:«همانا بالاترين فرد مؤمن آن كسى است كه از همۀ مؤمنان خوش اخلاقتر باشد»(13)حبيب گفت:از جمله حسن خلق آن است كه انسان با دوستش كه حرف مى زند در حال تبسم باشد.و حبيب اضافه مى كند:كه از سنّت پيامبر(ص)است كه وقتى كه با گروهى حرف مى زنى رو به طرف يك نفر از اهل مجلس نكنى بلكه هر يك بايد سهمى از نگاه تو داشته باشند.

آداب معاشرت

1-من أخلاق النّبيّين و الصّدّيقين البشاشة إذا تراءوا و المصافحة إذا تلاقوا و الزّائر في اللّه حقّ على المزور إكرامه.

2-إذا زار العبد أخاه في اللّه نادى مناد من السماء طبت و طاب ممشاك،بوأت منزلا في الجنّة.

3-حقّت محبّتى للمتحابّين فيّ و حقّت محبّتي للمتزاورين فيّ.

4-مثل الّذي يجلس فيسمع الحكمة من غيره و لا يحدّث إلاّ بشر ما سمع مثل رجل أتى راعيا فقال له:أعطني شاة من غنمك،فقال:اذهب فخذ خيرها فجاء فأخذ بأذن الكلب الّذي مع الغنم.

5-إذا أبردتم إلىّ بريدا فاجعلوه حسن الوجه حسن الاسم.

6-در بعضى نسخه ها به فكر فردايم-م.

7-إذا أخذ أحدكم من رأس أخيه شيئا فليردّه.

8-الجالس في وسطة الحلقة ملعون.

9-أن لن يصافحه أحد فنحّى يده حتى يكون الرّجل البادي.و لا جلس إليه أحد قطّ فقام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قبل أن يقوم.

10-لا تحقرنّ أحدا من المسلمين فإنّ صغيرهم عند اللّه كبير.

11-البشاشة حبالة المودّة و الاحتمال قبر العيوب.

12-لا تقوموا كما يقوم الأعاجم،يعظّم بعضهم بعضا.

13-إنّ أفضل المؤمنين أحسنهم خلقا.

ص: 75

نامها،كنيه ها و لقبها

اشاره

انس از قول پيامبر خدا(ص)نقل كرده است:«هر كس كاغذى را كه:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم،روى آن نوشته شده است به خاطر تجليل از خدا و نام مقدسش از زمين بلند كند تا پايمال نشود،نزد خدا در زمرۀ صديقين بحساب آمده و از گناهان پدر و مادرش كاسته مى شود هر چند كه مشرك باشند.»(1) ابن عبّاس-خدايش از او راضى باد-شيطان هرگز فرياد بر نياورده است آن طورى كه در سه مورد برآورده است:يك فرياد آنگاه كه از رحمت خدا دور شده و از ملكوت آسمانها رانده شد.و يك بار آن موقعى كه حضرت محمّد(ص)متولّد شد،و فرياد ديگر آن هنگام كه سورۀ حمد و در آغاز آن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم نازل شد.

پيامبر(ص)فرمود:«دعائى كه شروعش با بسم اللّه الرّحمن الرّحيم باشد رد نمى شود.»(2) و نيز فرمود:«امتم روز قيامت مى آيند در حالى كه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم بر زبان دارند،در نتيجه حسنات آنان در ميزان سنگين مى شود،مى گويند:

چطور شد كه وزن اعمال امت محمّد(ص)سنگين شد؟پيامبران(ع)در جواب مى گويند:از آنرو كه در آغاز سخن ايشان سه نام از نامهاى پروردگار بود كه اگر در يك طرف ميزان گذاشته مى شد و تمام گناهان خلق را در كفّه ديگر هر آينه حسناتشان سنگين تر مى شد.»(3)

ص: 76

جابر بن عبد الله مى گويد:پيامبر خدا(ص)فرمود:«هيچ خانه اى نيست كه نام محمّد در آن خانه باشد مگر اينكه خداوند روزى اهل خانه را زياد مى كند، پس هر گاه نام محمّد بر آنها گذاشتيد،حق نداريد آنها را بزندى و يا دشنام دهيد.» «و هر كس سه فرزند پسر داشته باشد،و نام هيچ كدام را احمد يا محمد نگذارد،براستى كه به من جفا كرده است.»(4) ابو هريره از پيامبر(ص)نقل كرده است:«هر كس نامش نام من است،نبايد كنيه اش كنيۀ من باشد،و هر كس كنيه اش كنيۀ من است پس نبايد نامش نام من باشد.»(5) محمّد بن حنفيّه-خدايش بيامرزد-از حضرت على(ع)نقل كرده است كه آن بزرگوار فرمود:«به پيامبر(ص)عرض كردم:يا رسول الله!اگر بعد از شما پسرى خدا به من داد،نامش را نام شما و كنيه اش را كنيۀ شما بگذارم؟فرمود:

آرى.»(6) ابو وهب در حديث مرفوعه(7)اى از آن حضرت نقل مى كند:«بر فرزندانتان نام انبياء(ع)را بگذاريد،و محبوبترين نامها نزد خدا«عبد الله»و«عبد الرحمن» و راستترين نامها«حارث»و«همام»و زشتترين آنها نام«حرب»و«مرّة» است.»(8) و نيز فرمود:«هر گاه به نامى مثل:عبد الله و عبد الرحمن،ناميده شديد، بندگى كنيد خدا را.»(9) قتادة بن نعمان انصارى در جنگ احد،تيرى به چشمش رسيد،و چشمش روى صورتش افتاد،و پيامبر خدا(ص)آن را به حال اوّل برگرداند،و از چشم ديگر بهتر و سالمتر بود،و چشم مانده علّت پيدا مى كرد،امّا چشم بهبود يافته به وسيلۀ پيامبر(ص)بيمار نمى شد،به او مى گفتند:«صاحب دو چشم،يعنى جاى آن يك چشم،دو چشم دارد.»

ص: 77

نامها،كنيه ها و لقبها

1-من رفع قرطاسا من الارض مكتوبا عليه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم إجلالا للّه و لاسمه،عن أن يداس كان عند اللّه من الصّدّيقين و خفّف عن والديه و إن كانا مشركين.

2-لا يردّ دعاء أوّله بسم اللّه الرّحمن الرّحيم.

3-امّتي يأتون يوم القيامة و هم يقولون:بسم اللّه الرّحمن الرحيم،فتثقل حسناتهم في الميزان، فيقال:الا ما أرجح موازين امة محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم؟فتقول الأنبياء عليه السلام إن ابتداء كلامهم ثلاثة اسماء من اسماء اللّه لو وضعت في كفّة الميزان و وضعت سيّئات الخلق في كفّة أخرى لرجّحت حسناتهم.

4-ما من بيت فيه اسم محمّد إلاّ أوسع اللّه عليهم الرزق فإذا سمّيتموهم فلا تضربوهم و لا تشتموهم و من ولد له ثلاث ذكور فلم يسمّ أحدهم أحمدا أو محمدا فقد جفانى.

5-من تسمّى باسمي فلا يتكنّ بكنيتي و من تكنّى بكنيتي فلا يتسمّ باسمي.

6-قلت:يا رسول اللّه إن ولد لي ولد بعدك اسمّيه باسمك و اكنّيه بكنيتك؟قال:نعم.

7-مرفوعه روايتى را مى گويند كه سلسله سند ذكر نشده باشد مثلا:كلينى از امام صادق(ع) نقل كرده است-م.

8-تسمّوا بأسماء الأنبياء عليهم السلام و أحبّ الأسماء إلى اللّه عبد اللّه و عبد الرّحمن و أصدقها حارث و همّام و أقبحها حرب و مرّة.

9-إذا سمّيتم فعبّدوا.

ص: 78

آداب سير و سفر،وداع خانواده،و بازگشت از سفر

اشاره

حسن(1)از رسول خدا(ص)نقل كرده است:«هر كس به خاطر دينش از جايى به جايى بگريزد،هر چند كه يك وجب زمين باشد،بهشت بر او واجب شود،و همراه پدرش ابراهيم و پيامبرش محمد(ص)باشد.»(2) ابو هريره مى گويد:پيامبر خدا(ص)فرمود:«اگر مردم رحمت خدا را نسبت به مسافران مى دانستند،هر آينه مردم هر بامداد عازم سفر بودند،براستى خداوند نسبت به مسافر،مهربان است.»(3) هنگامى كه حضرت يوسف(ع)از چاه بيرون آورده و خريدارى شد، كسى به ايشان گفت:نسبت به اين غريب سفارش خير و نيكى كنيد،يوسف(ع) فرمود:كسى كه با خدا باشد غربت براى او معنى ندارد.

امير المؤمنين(ع)موقع رفتنش به سمت شام عرض كرد:«الهى به تو پناه مى برم از رنج سفر و غم بازگشت،و ديدار وضع ناگوار خانواده،مال و فرزند، بار خدايا تو در سفر همراه منى،و در نبودنم سرپرست خانواده ام هستى و جز تو كسى نمى تواند اين دو سمت را داشته باشد،زيرا كسى كه جايگزين در خانواده باشد ديگر همراه مسافر نيست،و همراه مسافر نمى تواند جانشين در خانواده باشد.»(4) به ابن اعرابى گفتند:چرا سفر را سفر ناميدند؟جواب داد:«چون در سفر پرده از اخلاق مردم برداشته مى شود.»

ص: 79

حسن(5)قصد حج داشت و مايل بود كه ثابت نيز همراه او باشد،گفت:

«واى بر تو،بگذار تا در عيب پوشى خدا زندگى كنيم من از آن مى ترسم كه هم سفر شويم،و از يك ديگر عملى ببينيم كه باعث كينه شود.» پيامبر(ص)فرمود:«بر شما باد به سفر در اوّل شب،زيرا زمين آن طورى كه شب طى مى شود در روز طى نمى شود.»(6) كعب مى گويد:كمتر اتّفاق مى افتاد كه رسول خدا(ص)جز روز پنجشنبه،عزم سفر كند.و آن بزرگوار كراهت داشت كه شخص بدون همراه اقدام به سفر كند.

و نيز گفت:«كسى كه تنها سفر كند شيطان است،دو نفر مسافر نيز دو شيطان است،امّا سه نفر همراه در سفر خوب است.»(7) يكى با رفيقش خداحافظى مى كرد و گفت:با تو خداحافظى مى كنم همان طورى كه پيامبر خدا(ص)با من خداحافظى كرد:دين و امانت(8)و سرانجام كارت را به خدا مى سپارم.(9) انس مى گويد:پيرمردى نزد پيامبر خدا(ص)براى عرض حاجتى آمد، مردم در بازكردن راه براى او كوتاهى كردند پس پيامبر(ص)فرمود:«از ما نيست كسى كه به كوچك ما رحم نكند و بزرگ ما را گرامى ندارد.»(10) از جعفر بن محمد(ع)است:«هر كس احترام بزرگتر را به خاطر سنّش نگهدارد،خداوند او را از ترس روز قيامت ايمن مى دارد.»(11) و نيز فرمود:«هر گاه مؤمن به سنّ هشتاد سالگى رسيد،اسير خداست در زمين،خداوند براى او حسناتى را نوشته و گناهانى را از او محو مى كند.»(12) و فرمود:«هر كس به صد سالگى برسد،خداوند او را پيشتاز خانواده اش به جانب رحمت خود قرار دهد.»(13) سليمان بن عبد الملك وارد مسجد جامع دمشق شد،پيرمردى را ديد كه بدنش رعشه دارد،گفت:پيرمرد،آيا خوشحال مى شوى كه بميرى؟گفت:نه.

ص: 80

گفت چرا؟پيرمرد گفت:جوانى با بديهايش گذشته،پيرى با خير و نيكيش مانده است!زيرا وقتى من مى نشينم بياد خدايم و برمى خيزم،سپاس خدا را مى گويم و من دوست دارم كه اين دو خصلت براى من دوام داشته باشد.

فرمود:هر گاه كسى از شما به چهل سالگى رسيد،پس بايد نهايت ترس از خدا را داشته باشد.

عبادة بن صامت مى گويد(14)جبرئيل به رسول خدا(ص)عرض كرد:به دو فرشته موكل انسان دستور مى دهند كه نسبت به بندۀ من در سن جوانيش مدارا كنيد،امّا وقتى كه به چهل سالگى رسيد،او را نگهبانى كنيد و استوار بداريد.(15) ابن عبّاس-خدايش از او راضى باد-مى گويد:هر كس به چهل سالگى رسيد و خيرش به شرّش غلبه نكرد،بايد آمادۀ آتش دوزخ شود.

محمّد بن على بن حسين بن على-درود خدا بر همۀ ايشان باد- مى فرمايد:«هر گاه مردى به چهل سالگى رسيد،مناديى از آسمان ندا در مى دهد، زمان كوچ نزديك شده است،توشۀ سفر را آماده كن!(16)» هلال بن يساف(17)مى گويد:هر گاه مردى از اهل مدينه به چهل سالگى مى رسيد،تمام وقتش را به عبادت اختصاص مى داد.

مى فرمود:مردم به فكر دنيا مى باشند اما وقتى كه به چهل سالگى رسيدند،بايد به فكر آخرت باشند.

حسن(18)همواره مى گفت:براستى كه حجّت بر شخص چهل ساله از طرف خدا تمام شده و با همان حال هم مى ميرد.

و نيز او مى گويد:به تو فرصت داده شده است كه عمرت به چهل سالگى رسيده است پس پيش از فرارسيدن اجل مهلت را غنيمت دان هان به خدا سوگند، در زمان گذشته چنين بود،وقتى كه مردى به چهل سالگى مى رسيد،خود را سرزنش مى كرد.

حذيفه نقل مى كند:به پيامبر عرض كردند:يا رسول الله(ص)عمر امّت

ص: 81

شما چه قدر است؟فرمود:به خاك افتادن آنها از پنجاه سالگى تا شصت سالگى است.عرض كردند:يا رسول اللّه!پس هفتاد ساله ها چه؟فرمود:كم اند افرادى از امّتم كه به هفتاد برسند،خدا رحم كند به هشتاد ساله ها(19)! وهب از سنّ يك نفر پرسيد:جواب داد،شصت سال.گفت:سزاوار است كسى كه شصت سال رو به خدا مى رود،آمادۀ مرگ باشد.

روايت شده است:تو شصت سال به جانب خدا حركت دارى،نزديك است كه سفرت پايان يابد و در سر منزل فرود آيى.(20) از بعضى نقل كرده اند كه مى گفتند:ما آرزوى جوانى را مى داشتيم،اما وقتى كه جوانى نزد بزرگتر از خود سخن مى گفت،از تمام خوبى جوانى دست شستيم! حسّان و پدرش ثابت و جدّش منذر،و همچنين پدر منذر،هر كدام،صد و چهار سال عمر كردند.

هر وقت براى عبد الرّحمن،حديثى چون حديث زير را نقل مى كردند، براى شنيدن آن گردن مى كشيد،و دست به دست مى ساييد،و او در چهل و هشت سالگى مرد، «مقدار عمر تو در برابر زندگى در بهشت همچون يك نفس كشيدن است،پس اگر آن يك دم را تباه كردى،زندگى ابدى را از دست داده اى،و براستى كه تو از زيانكارانى.» از آن بزرگوار است:فرزند آدم را آفريدند و در كنار او نود و نه نوع مرگ هم آفريده شد!اگر آن مرگها به خطا برود،وى به پيرى مى رسد.(21) على(ع)مى فرمايد:«بهاى باقيماندۀ عمر آدمى را كسى نمى داند،زيرا بدان وسيله از دست رفته را جبران،و نابود ساخته را مى توان احيا كرد.»(22) ابن معتزّ مى گويد:بزرگتر را گرامى بدار،زيرا او پيش از تو خدا را شناخته است،و به كوچكتر مهربانى كن،زيرا او از تو به دنيا ناآشناتر است.

سبط گويد:كسى كه سنّش بالا رفته و استخوانش خورد شده،و خواب راحت ندارد،و طعم خواب را از ياد برده،دهان باز كرده،در غم دنياست گويى

ص: 82

هميشه جوان مى ماند و هرگز پير نمى شود!واى بر تو!اميد دارى كه جوانى برگردد؟ كه بر نمى گردد،آيا در باقيماندۀ مدّت عمر خود را در نمى يابى؟آيا به طرف خدا برنمى گردى؟ اياس بن قتاده آثار پيرى در محاسنش ديد،گفت:مى بينم كه مرگ در پى من است و من از دست او خلاص نمى شوم.پروردگارا از مرگ ناگهانى به تو پناه مى برم،اى فرزندان سعد!من جوانيم را در راه شما دادم،شما پيريم را به خودم واگذاريد،و از آن روز در خانه نشست،خانواده اش به وى گفتند:از گرسنگى مى ميرى!گفت:اگر من با ايمان از گرسنگى بميرم بهتر است از اينكه منافق،سرحال و فربه بميرم! بعضى گفته اند:آيا ظهور موى سفيد(در سر و صورت)تو را از نافرمانى خدا باز نمى دارد؟ بعضى گفته اند:يورش ناگهانى مرگ بر پير،همانند يورش ناگهانى آن بر جوان است! يونس مى گويد:رؤبه(23)حتى به من گفت:تا چه وقت از اين سخنان بيهوده مى پرسى،سخنانى عجيب تر از عجيب!من از تو در شگفتم آيا اثر پيرى را كه در محاسنت پديد آمده نمى بينى؟پيرى بيماريى است كه بهبودى ندارد،و مصيبتى است كه كسى بخاطر آن به تو تسليت نمى گويد.

حكيم نورسيده اى سفيدى موى خود را ديد گفت:آفرين به نتيجۀ حكمت و گزيده تجربه و لباس تقوا و پرهيزگارى! نوجوانى،پيرى را صدا زد،و از روى تمسخر گفت:آى پشت خميده! اين كمانت را چند خريدى؟پيرمرد جواب داد:پسرم اگر زنده بمانى بدون پرداخت بهايى،به تو خواهند داد!(24) چه گواراست زندگى اگر زلالش آميخته نبوده و نتيجه اش پيرى نمى بود.

ابن معتزّ گويد:

ص: 83

چه قدر زشت است كوتاهى در دوران نوجوانى،چه رسد به آن وقتى كه پيرى بر سر انسان سايه افكند.(25) از پيامبر(ص)رسيده است كه خداوند مى فرمايد:«موى سفيد پيرى،نور من است،زيبندۀ من نيست كه نورم را به آتشم بسوزانم.»(26) عيسى(ع)هر گاه به جوانها برخورد مى كرد،به آنها مى گفت:بسا زراعتى كه به درو نمى رسد،و هر گاه به پيرمردها گذر مى كرد،مى گفت:زراعت،وقتى كه برسد انتظارى نيست جز اينكه درو شود.

يكى از بزرگان در حديث مرفوعى مى گويد:جوانى لذّت دنيا و بازيچه هاى آن را ترك نمى كند،و با وجود جوانيش به استقبال اطاعت از اوامر الهى نمى رود،مگر اينكه خداوند به او پاداش هفتاد تن از صديقان را مرحمت مى كند.خداوند متعال مى گويد:اى جوانى كه تو جوانى خود را در راه من صرف كرده،و خواسته هاى خود را ترك كرده اى،تو در پيشگاه من هم چون برخى از فرشتگان منى.

حضرت ايوب(ع)مى فرمايد:خداوند حكمت را در دل كوچك و بزرگ مى كارد،پس اگر خدا بنده اى را در نوجوانى حكيم قرار داد در نزد حكما،كمى سنّ او،از مقامش نمى كاهد،و نور كرامتى را كه خداوند به او مرحمت كرده است،مشاهده مى كنند.

بعضى از بزرگان گفته اند:هرگز بزرگى آبى براى آشاميدن نطلبيده كه كوچكى پيش از او آشاميده باشد مگر اينكه چشمه اى از چشمه ها خشكيده است.

يكى از دانايان مى گويد:با هواى نفستان مبارزه كنيد،همچنان كه با دشمنانتان پيكار مى كنيد،و بعد اضافه كرد:چه دشوار است بريدن از هوا و هوس براى بزرگسال.

ص: 84

آداب سير و سفر،وداع خانواده،و بازگشت از سفر

1-ظاهرا حسن بصرى است-م.

2-من فرّ بدينه من أرض إلى أرض و إن كان شبرا من الأرض استوجب الجنّة و كان رفيق أبيه إبراهيم و نبيّه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم.

3-لو يعلم النّاس رحمة اللّه للمسافر لأصبح النّاس على ظهر سفر،إنّ اللّه بالمسافر رحيم.

4-اللّهم إني أعوذ بك من وعثاء السّفر و كآبة المنقلب و سوء المنظر في الأهل و المال و الولد، اللّهم أنت الصّاحب في السفر و أنت الخليفة في الأهل فلا يجمعهما غيرك فإن المستخلف لا يكون مستصحبا و المستصحب لا يكون مستخلفا.

5-رك.پانوشت شمارۀ 1.

6-عليكم بالدّلجة فإن الارض تطوي باللّيل ما لا تطوي بالنّهار.

7-الرّاكب شيطان و الرّاكبان شيطانان و الثلاثة ركب.

8-در بعضى نسخه ها:ايمانت،آمده است-م.

9-استودع اللّه دينك و أمانتك و خواتيم عملك.

10-ليس منّا من لم يرحم صغيرنا و لم يوقّر كبيرنا.

11-من عرف فضل كبير لسنه فوقّره آمنه اللّه من فزع يوم القيامة.

12-إذا بلغ المؤمن ثمانين سنة فإنّه أسير اللّه في الأرض تكتب له الحسنات و تمحى عنه السيّئات.

13-من اتت عليه مائة سنة بعثه اللّه وافدا لأهل بيته.

14-در بعضى نسخه ها آمده است كه پيامبر(ص)گفت:خداوند به فرشتگان نگهبان فرمود-م.

15-يؤمر الحافظان أن ارفقا بعبدي في حداثة سنّه فإذا بلغ الأربعين احفظا و حقّقاه.

16-إذا بلغ الرّجل أربعين سنة نادى مناد من السماء دنا الرّحيل فأعدّزادا.

17-تابعى كوفى.

18-رك.پانوشت شمارۀ 1.

19-مصارعهم من الخمسين إلى السّتين،قالوا:يا رسول اللّه فابناء السبعين؟قال:قلّ من يبلغها من أمّتي فرحم اللّه أبناء الثمانين.

ص: 85

20-أنت تسير إلى اللّه منذ ستّين سنة أوشك أن تريح راحلتك و تحطّ رحلك.

21-خلق ابن آدم و إلى جنبه تسع و تسعون منيّة،إن أخطاته وقع في الهرم.

22-بقيّة عمر المرء لا ثمن لها يدرك بها ما فات و يحيى بها ما امات.

23-نام كسى است.

24-همين مطلب را شاعر پارسى گوى چه خوش سروده است:

تازه جوانى ز سر ريشخند *** گفت به پيرى كه كمانت به چند

پير بخنديد بگفت اى جوان *** چرخ تو را نيز كند چون كمان-م.

25- و ما أقبح التفريط في زمن الصّبا ***فكيف به و الشيب للرّأس شامل

26-يقول اللّه تعالى:الشيب نوري فلا يجمل بي أن احرق نوري بنارى.

ص: 86

اشتياق به وطن و خانواده

اشاره

ابان بن سعيد حضور پيامبر خدا(ص)شرفياب شد،فرمود:ابان!مردم مكه را در چه حال ترك گفتى؟عرض كرد:آنان را در حالى ترك گفتم كه خوب بودند، و بوتۀ گل خوشبويى را پشت سر نهادم كه شاخه آن را بريده بودند،و آن گياه معطّر را پشت سر نهادم كه كم بو شده بود!پيامبر(ص)با شنيدن اين سخنان چشمانش به اشك گشت،و همدم او شد.(1)

اشتياق به وطن و خانواده

1-يا أبان كيف تركت أهل مكّة؟تركتهم و قد جيّدوا و تركت الإذخر و قد أعذق و تركت الثمام و قد خاص فاغر و رقت عينا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم و صحبه.

ص: 87

شرح حال بدكاران و تبهكاران

اشاره

از پيامبر(ص)نقل كرده اند:پيش از قيام قيامت،خداوند بادى سرد خوشبو مى فرستد،و بدان وسيله روح هر مؤمن مسلمان گرفته مى شود،و ارواح بدكاران مى مانند در حالى كه مانند خران به آشوب و قتل يك ديگر مشغولند، در همان حال قيامت بر پا مى شود(1).

يكى از بزرگان گويد:همين قدر در شرارت آدمى بس،كه درستكار نباشد،اما در ميان نيكان و صالحان باشد.

لقمان به پسرش گفت:پسرم،دروغ گفت،آن كه گفت:آتش بدى را بدى خاموش مى كند،پس اگر او راست گفته باشد بايد دو آتش افروخته شود،بعد ببينند آيا يكى از آنها ديگرى را خاموش مى كند،بلكه اين نيكى است كه شرارت را خاموش مى كند همان طور كه آب،آتش را خاموش مى كند.

حسن بصرى مى گويد:معاويه سه صفت كشندۀ مزمن داشت:1-غصب زمامدارى اين امّت در حالى كه در ميان ايشان بازماندگانى از اصحاب رسول خدا(ص)بودند.2-پسرش يزيد ميگسار،دائم الخمر را كه لباس حرير مى پوشد و ساز و طنبور مى نواخت بر آنها زمامدار قرار داد.3-زياد را برادر خود شمرد و او را آستاندار عراق ساخت در حالى كه پيامبر(ص)فرمود:«فرزند ملحق به بستر است و زناكار محروم است.»(2) علاوه بر آنها حجر و يارانش را كشت،واى بر او نسبت به قتل حجر و

ص: 88

ياران حجر.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«ريشۀ شرّ و بدى را از قلب ديگران بركن! در حالى كه از دل خود ريشه كن مى سازى.»(3) ابو هريره در حديث مرفوعى از پيامبر(ص)نقل مى كند:ايمان لباسى است كه خداوند آن را بر تن هر كس كه بخواهد مى پوشاند،پس اگر بنده اى مرتكب زنا شد،خداوند از تن او لباس ايمان را بيرون مى آورد،اما وقتى كه توبه كرد، دوباره،باز مى گرداند.(4) و نيز از ابو هريره نقل كرده اند:همانا هفت آسمان و هفته(طبقۀ)زمين پيرزن و پيرمرد زناكار را لعن مى كنند.

انس در حديث مرفوعى نقل مى كند:براستى اهل جهنم از بوى بد آلات زناكاران مى نالند.(5) عربى بدوى مى گويد:هر چيزى پليدى دارد،و پليدى زبان به هرزه گويى است.

از على(ع)است كه مى گويد،عرض كردم:«الهى مرا به كسى از خلق محتاج نكن،پيامبر خدا(ص)فرمود:يا على!اين طور نگو!زيرا كسى نيست كه به مردم نيازمند نباشد.عرض كرد:يا رسول الله!پس چه بگويم؟فرمود:بگو:

بار خدايا مرا به اشرار خلقت محتاج نكن.گفتم:يا رسول الله اشرار خلق چه كسانى هستند؟فرمود:كسانى كه اگر چيزى به كسى ببخشند،منّت گذارند،و اگر چيزى ندهند، عيب گيرى كنند.»(6) ابن عباس-خدايش از او خوشنود باد-مى گويد:مردم را در حالى يافتم كه هواى نفسشان پيرو دينشان بوده است،به راستى كه دين مردم امروز تابع هواى نفسشان مى باشد.

پيامبر(ص)فرمود:«همين قدر در شرارت يك فرد مسلمان بس،كه برادر مسلمانش را بترساند.»(7)

ص: 89

عبد الله بن عمر مى گويد:پيامبر(ص)فرمود:«هر كس قبر مرا زيارت كند، شفاعت من از او حتمى است.»(8) از آن بزرگوار(ص)نقل شده است:«دو تن از امّتم بى نصيبند از شفاعت من:رهبر ستمكار بى دين،و تندرو در دين كه از حريم ديانت پا بيرون نهاده است.»(9) آورده اند كه جبرئيل عرض كرد:يا محمّد(ص)اگر عبادت ما (فرشتگان)روى زمين بود،سه خصلت را بكار مى بستيم:آب دادن به مسلمانان، كمك به افراد عيالمند،و پرده پوشى گناهان.(10) ابو درداء در حديث مرفوعى نقل مى كند:آيا شما را به چيزى بالاتر از روزه دارى،صدقه و نماز آگاه سازم؟عرض كردند:آرى يا رسول الله.فرمود:

آشتى دادن بين مردم،زيرا برهم زدن بين مردم نابودكننده است.(11)

شرح حال بدكاران و تبهكاران

1-قبل قيام السّاعة يرسل اللّه ريحا باردة طيّبة فتقبض بها روح كل مؤمن مسلم و يبقى شرار يتهارجون تهارج الحمير و عليهم تقوم السّاعة.

2-الولد للفراش و للعاهر الحجر.

3-احصد الشّر من صدر غيرك تقلعه من صدرك.

4-إنّ الايمان سربال يسربله اللّه من يشاء فإذا زنى العبد نزع اللّه منه سربال الإيمان فإذا تاب ردّه اللّه عليه.

5-إنّ لأهل النّار صرخة من نتن فروج الزّناة.

6-قلت:اللّهم لا تحوّجني إلى أحد من خلقك،فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:يا علىّ لا تقولنّ هكذا فليس من أحد إلاّ و هو محتاج إلى الناس،قال:فقلت:يا رسول اللّه فما أقول؟قال:

قل:اللّهمّ لا تحوجنى إلى شرار خلقك،قلت:يا رسول اللّه من شرار خلقه؟قال:الذين إذا أعطوا منّوا و إذا منعوا عابوا.

ص: 90

7-حسب امرء مسلم من الشرّ أن يخيف أخاه المسلم.

8-من زار قبري وجبت له شفاعتي.

9-رجلان من أمّتي لا تنالها شفاعتي إمام ظلوم غشوم و غال في الدين و مارق منه.

10-يا محمّد لو كانت عبادتنا على وجه الارض لعملنا ثلاث خصال سقى الماء للمسلمين و إغاثة أصحاب العيال و ستر الذّنوب.

11-ألا أخبركم بأفضل من درجة الصيام و الصّدقة و الصلاة؟قالوا:بلى يا رسول اللّه،قال،صلاح ذات البين و فساد ذات البين و هي الحالقة.

ص: 91

بردبارى و خويشتن دارى

اشاره

ابن مسعود مى گويد:پيامبر خدا(ص)فرمود:«شكيبايى نيمى از ايمان است،امّا مرتبۀ يقين تمام ايمان است.»(1) و از آن گرامى است:«اگر پايدارى خود،به صورت يك مرد بود،هر آينه بزرگوار مى بود.»(2) على(ع)فرمود:«پايدارى سه نوع است:1-در اجراى فرمان خدا.2-در برابر نافرمانى خدا.3-در هنگام مصيبت؛پس هر كس در مصيبتى پايدارى كند به حدّى كه آن مصيبت را خوب تحمل كند،خداوند براى او سيصد درجه مى نويسد كه ما بين هر درجه با ديگرى به اندازۀ فاصله ژرفاى زمين تا عرش خداست،و هر كس در اجراى فرمان خدا پايدارى كند،خداوند براى او ششصد درجه مى نويسد كه فاصله هر مرتبه با مرتبه ديگر از ژرفاى زمين تا عرش است،و هر كس در برابر معصيت ايستادگى كند،خداوند براى او نهصد درجه مى نويسد كه فاصلۀ هر درجه با درجه ديگر،به اندازۀ ژرفاى زمين تا عرش است.»(3) از ايّوب(ع)نقل كرده اند كه همسرش به او گفت:كاش دعا مى كردى خدا شفايت مى داد؟فرمود:واى بر تو،هفتاد سال من در رفاه و نعمت بودم،پس بگذار تا همان قدر در سختى باشم،و چيزى نگذشت كه بهبود يافت.

از حسن نقل كرده اند:خود تجربه كرديم،و از تجربۀ آزمودگان بهره مند شديم،وجود هيچ چيز را مفيدتر و فقدان هيچ چيزى را زيانبخش تر از پايدارى

ص: 92

نيافتيم،چارۀ همۀ كارها اوست،امّا خود به چيزى درمان نمى شود.

احنف مى گويد:من بردبار نيستم بلكه من سخت پايدارم.

از يكى از بزرگان پرسيدند:چه چيز به كفر نزديكتر از همه چيز است؟ جواب داد:تنگدستى كه شكيبا نباشد.

به وهب گفتند:فلانى به حدّى از عبادت كه مى دانى رسيده بود،بعد عقب گرد كرد.گفت:از كسى كه عقب گرد مى كند تعجّبى نيست،بلكه تعجّب از كسى است كه پايدارى مى كند.

يكى از بزرگان را نقل مى كنند كه هر وقت به بازار مى رفت،آنچه را مى ديد و هوس مى كرد،خطاب به نفس خود مى گفت:اى نفس صبر كن!من خواسته هاى تو را بر تو حرام نمى كنم مگر به خاطر كرامتى كه تو در نزد من دارى.

يك از بزرگان به شخصى مى گفت:اگر دوست دارى كه طعم شيرين عبادت را بچشى و به بالاترين مرتبۀ آن برسى،بين خود و بين خواسته هاى دنيوى،ديوار آهنين بكش! به يكى از بزرگان گفتند:تو ناتوانى،روزه دارى تو را ناتوانتر مى سازد، جواب داد:من روزه را براى گرفتارى روزى طولانى اندوخته مى كنم،ايستادگى براى اجراى فرمان خدا سهل تر است از تحمّل عذاب الهى.

به كسى گفتند:چگونه از آميزش با زنان خوددارى كردى؟گفت:در آغاز بلوغم به مدت يك سال بر شهوتم سخت گرفتم،پس از آن اين حالت براى من آسان شد.

يكى از بزرگان مى گويد:من كسانى را سراغ دارم كه اگر دستور مى رسيد كه آب نخوريد،آب نمى خوردند حتى اگر سرشان را مى بريدند! و سخن عمر بن عبيد نظير آن است كه مى گويد:من چنان نفسم را رياضت داده ام كه اگر بخواهم آب نياشامد،نمى آشامد.

مؤمن نادان نمى شود،و اگر كسى بر او نسبت نادانى بدهد،او تحمّل

ص: 93

مى كند،و مؤمن ستم نمى كند،اگر كسى به او ستم كند،مى بخشد،و مؤمن بخيل نيست،اگر كسى نسبت به او بخل ورزد،صبر مى كند.

اكثم بن صيف مى گويد:تحمّل رنج صبر و بردبارى،گواراتر از چيدن ميوۀ پشيمانى است،چون كسى باش!كه جهت معالجه زخمش و نجات از رنجى طولانى بر درد مرهم صبر مى كند.

امير المؤمنين(ع)مى فرمايد:«در برابر عملى كه از پاداشش بى نياز نيستى و هم چنين عملى كه به كيفرش طاقت ندارى،ايستادگى كن،بر قضاى آن كسى كه پناهى جز او،و غمخوارى غير از او نيست،پايدار باش،هر گاه در برابر رنج با خرسندى و بردبارى برخورد كردى،نعمت دائمى خواهد شد،و هر گاه نعمتى بيرون از شكر و سپاس باشد،اندوه مداوم مى شود.»(4) روميان چهار صد گاو نر يكى از بزرگان را بردند،غلامانى كه آن گاوها را نگهبانى مى كردند،آمدند و با عصبانيّت گفتند:آقا!گاوها از دست رفتند! گفت:شما هم با آنها برويد،شما در راه خدا آزاديد،بهاى غلامان هزار دينار بود.پسرش گفت:بابا تو ما را بيچاره كردى!جواب داد:پسرم!ساكت باش كه خداوند مرا آزمود،من خواستم بيشتر آزموده شوم.

بردبارى و خويشتن دارى

1-الصبر نصف الايمان و اليقين الإيمان كلّه.

2-لو كان الصّبر رجلا لكان كريما.

3-الصبر ثلاثة:صبر على المصيبة و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية فمن صبر على المصيبة حتى يردّها بحسن عزائها كتب اللّه له ثلاثمائة درجة ما بين الدّرجة إلى الدّرجة كما بين تخوم الأرض إلى العرش و من صبر على الطّاعة كتب اللّه له ستّمائة درجة ما بين الدّرجة إلى الدّرجة كما بين تخوم الارض إلى العرش و من صبر عن المعصية كتب اللّه له تسع مائة درجة ما بين الدّرجة إلى الدّرجة كما

ص: 94

بين تخوم الأرض إلى العرش.

4-اصبر على عمل لا غنى لك عن ثوابه و من عمل لا طاقة لك عن عقابه،اصبر لحكم من لا معوّل إلاّ عليه و لا مفزع إلاّ إليه المحنة إذا تلقّيت بالرّضا و الصّبر كانت نعمة دائمة و النعمة إذا خلت من الشكر كانت محنة لازمة.

ص: 95

صنعتها و حرفه ها

اشاره

رسول خدا(ص)فرمود:شغل نيك مردان،دوزندگى و نيك زنان ريسندگى است.(1) پيامبر(ص)خود،جامه اش را مى دوخت و كفشش را وصله مى كرد،و بيشتر كارش در خانه دوزندگى بود.

على(ع)در مغازۀ خياطى رسيد،فرمود:«زنان داغدار بر سوگت بنشينند، نخها را محكم،و كوكها را ظريف و نزديك هم قرار ده زيرا من از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود:روز قيامت دوزندۀ خائن مى آيد با پيراهن و ردايى از آنچه دوخته و خيانت كرده است،و بپرهيزيد از تكه پارچه ها(سرقيچى ها)زيرا صاحب جامه سزاوارتر به آنهاست،مبادا از آنها جامه و پوشش براى خود تهيه كنيد كه كيفر و عقوبت در پى دارد.»(2) ايّوب سجستانى همواره مى گفت:اى جوانان!حرفه اى بياموزيد،زيرا من بر شما مطمئن نيستم،اگر محتاج آن گروه،يعنى فرمانروايان شويد.

شخصى جامه اى دوخته بود،كه خوب در آن دقت كرده بود،امّا به خاطر عيبى در آن بازگردانده شد،دوزنده گريست،مشترى به وى گفت:گريه نكن كه من با همان عيب راضيم،دوزنده گفت:چيزى باعث گريه من نشد مگر اينكه من با دقّت كارم را انجام داده بودم،باز هم به دليل عيبى بازگردانده شد،ترس من از آن است كارى كه در طول چهل سال انجام داده ام،به من بازگردانند.

ص: 96

يكى از بزرگان همواره مى گفت:هر گاه خوراكى فراوان باشد مرا دو گردۀ نان بس است،و اگر كمياب باشد،يك گرده مرا كافى است،پس اگر مسلما نان نباشد،باكى از گرانى و ارزانى ندارم.

گويند:خداوند متعال دوست دارد كه هر بنده اى حرفۀ خودش را بكار گيرد،تا بدان وسيله از مردم بى نياز گردد،امّا از متعلّمى كه علم را به عنوان حرفه اى مورد استفاده قرار دهد،متنفّر است.

بعضى گفته اند:واى بر تاجر از گفتن:نه بخدا و آرى بخدا.و واى بر كارگر از گفتن فردا و پس فردا.

حضرت داود(ع)به كفش دوزى برخورد،گفت:اى مرد كار كن و از مزد كارت بخور،زيرا خداوند دوست مى دارد كسى را كه كار كند و از مزد كارش بخورد،و دوست ندارد آن كسى را كه مى خورد و كارى انجام نمى دهد.

بعضى گفته اند:اگر دانشمندى بدون حرفه و بى باغ و ملك باشد،مأمور ستمكاران خواهد شد! حضرت داود(ع)از مردم،به صورت ناشناسى از حال خود جويا شد، جواب دادند،خوب بنده اى است جز اينكه از مال بنى اسرائيل تغذيه مى كند،پس داود(ع)از خدا خواست كه به او كارى بياموزد،اين بود كه زره سازى را به او تعليم داد. و حضرت سليمان زنبيل مى بافت و مى فروخت و از اين راه زندگى مى كرد.

يكى از بزرگان مى گويد:من مردى را ببينم كه باعث تحسين و شگفتيم شود،وقتى كه بپرسم،شغلى دارد يا نه؟اگر بگويند:نه،از چشمم مى افتد و در نظرم بى ارزش مى شود! در تفسير آيۀ مباركۀ: لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ (3)آمده است كه آنان آهنگران و مهره فروشان بودند،در بارۀ آنها نوشته اند كه هر گاه چكش و مهره سوراخ كن را بلند كرده بود و صداى اذان را مى شنيد،مهره سوراخ كن را از

ص: 97

مهره،بيرون نبرده و چكش را نزده به سويى مى انداخت و نماز را بپا مى داشت.

صنعتها و حرفه ها

1-عمل الأبرار من الرّجال الخياطة و عمل الأبرار من النساء الغزل.

2-يا خيّاط ثكلتك الثواكل صلّب الخيوط و دقق الدّروز و قارب الغرز فإنّي سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول:يحشر اللّه الخيّاط الخائن و عليه قميص و رداء ممّا خاط و خان فيه و احذروا السقاطات فانّ صاحب الثوب أحقّ بها و لا تتخذ بها الأيادي تطلب المكافات.

3-لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه.

-يعنى:مردانى كه كسب و تجارت آنها را از ياد خدا باز نمى دارد.

-نور،آيۀ:37

ص: 98

راستى و صداقت و خشم و غضب براى خدا

اشاره

عبد الله بن عمر مى گويد:مردى خدمت پيامبر(ص)آمد عرض كرد:يا رسول الله!شغل اهل بهشت چيست؟فرمود:«راستى و راستگويى،هر گاه بنده اى راست گويد،نيكوكار است،و هر كه نيكوكار باشد،در امان است،و هر كه در امان باشد وارد بهشت مى شود.عرض كرد:يا رسول كار اهل جهنّم چيست؟فرمود:

«دروغگويى،هر گاه بنده اى دروغ گويد،بدكار است و هر گاه بدكار شد،كافر است،و هر گاه كافر شد،وارد آتش دوزخ مى شود.»(1) و از آن بزرگوار است:راستگويى باعث نيكوكارى و نيكوكارى راهنماى بهشت است،البته انسان بايد در پى راستگويى باشد تا از راستگويان محسوب شود.(2) عايشه مى گويد:از رسول خدا(ص)پرسيد،مؤمن را با چه خصوصيّت مى توان شناخت؟فرمود:به وقار،و نرم گويى و راستى سخنش.(3) مهدى(عباسى)روزى خطبه مى خواند،گفت:بندگان خدا از خدا بپرهيزيد.پس مردى از جا بلند شد و گفت:و تو نيز از خدا بترس زيرا تو كار ناحق مى كنى،آن مرد را گرفتند،نزد وى آوردند،گفت:زنازاده،تو به من مى گويى از خدا بترس،در حالى كه من روى منبرم؟!آن مرد در جواب گفت:واى بر تو!اگر كس ديگر چنين دشنامى داده بود،از تو يارى مى طلبيدم،خليفه گفت:من تو را يك فرد عوام و آدم ساده اى مى بينم.جواب داد:اين بيشتر حجّت را بر تو تمام

ص: 99

مى كند كه يك مرد عامى تو را به تقواى الهى دعوت كند.

شخصى به مهدى(عباسى)گفت:چهارپايانى را كه تو سوار مى شوى با دستمال تيمار مى كنند،و آب سرد مى خورانند،و علوفه را آماده مى سازند تا تو از فربهى و تميزى و خوشرنگى آنها لذّت ببرى،در صورتى كه دينت،تيره و كدر است،بخدا قسم اگر ببينى از ديدنش ناراحت مى شوى! بشر رحال،و مطر وراق را دست بسته نزد منصور(دوانيقى)آوردند،كه با ابراهيم بن عبد الله بن حسن،قيام كرده بودند.منصور به بشر گفت:آيا تو گويندۀ اين سخنى:من در دلم غمى احساس مى كنم كه جز نسيم سرد عدل و داد و يا گرمى نيزه،آن را از بين نمى برد؟جواب داد:آرى.گفت:به خدا قسم كه گرمى نيزه اى را بر تو مى چشانم چنان كه موهاى سرت سفيد شود.در جواب گفت:من هم چنان پايدارى كنم كه سلطنت و قدرت تو را به خاك نشانم.آنگاه دستش را بريدند،چهره درهم نكشيد و تكان نخورد!سپس به مطر گفت:اى زنازاده!مطر جواب داد:البته تو خود مى دانى كه مادر من از سلامة-نام مادر منصور-بهتر بود.منصور گفت:اى احمق!جواب داد:احمق كسى است كه دينش را به دنيايش فروخته است.دستور داد او را از بالاى بام انداختند و او از دنيا رفت.

از پيامبر خدا(ص)نقل كرده اند:نخستين چيزى كه روز قيامت از بنده مؤاخذه مى شود،آن است كه به او مى گويند:آيا به تو تن سالم نداده و از آب سرد، سيرابت نكرديم(4)؟! از على(ع)در بارۀ قول خداى متعال: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (5)روايت شده است كه فرمود:نعمتهايى كه مورد بازخواست قرار مى گيرند:امنيّت، تندرستى و عافيت است.

از ابن عبّاس نقل شده است:خداوند متعال،از بندگان در مورد تندرستى بدن،و سلامت گوش و چشم مى پرسد كه در چه راهى به كار برده اند،با اين كه او خود داناتر است.

ص: 100

از على(ع)نقل كرده اند كه،چه بسا نعمتهاى الهى كه در رگ ساكن از بدن موجود است!(6) ابن سماك مى گويد:اى كسى كه به تندرستى و نشاط خود مغرورى،آيا نمى دانى كه روانها هر صبح و شام با مرگ و مردن روبرو است.از تمام مردم، محاسبۀ آن كسى دشوارتر است،كه تندرست و آسوده باشد.هر گاه نان بدون خورش خود را خوردى،به ياد تندرستى باش و آن را خورش خود قرار ده! قبيصة بن ذوب،مى گويد،ما صداى عبد الملك بن مروان را-موقعى كه بيمار بود-از پشت در حجره مى شنيديم كه مى گفت:اى صاحبان نعمت،هيچ نعمتى را با وجود سلامتى،نعمت نشماريد.

و نيز نقل كرده اند وقتى كه عبد الملك در حال احتضار بود،دستور داد او را بالاى بلندترين بام كاخش بردند،خطاب به دنيا،گفت:اى دنيا چه خوشبويى!اى كسانى كه تندرستيد،هيچ چيز را جداى از عافيت و تندرستى به حساب نياوريد،هر گاه روان انسان،در سلامتى و آسايش باشد،آب نوشيدنى بدبو و بدطعم نمى شود! به يكى از دانشمندان گفتند:تو نيز اگر تحرّكى داشتى،در خاطره ها مى ماندى،چنان كه ديگران ماندند.

يكى از بزرگان گويد:چون كارهاى مهم و برجسته را ديدم كه در گرو خطرهاست،گفتم مبادا تندرستى را از دست بدهم،به گمنامى و گوشه گيرى بسنده كردم.

پيامبر(ص)فرمود:«هر كه فقير و عيالوار نباشد،ولى راه درخواست از ديگران را به روى خود بگشايد،خداوند درى،پيش بينى نشده از تنگدستى به روى او بگشايد.»(7) ثوبان نقل مى كند:پيامبر خدا(ص)فرمود:«هر كس يك صفت مرا پذيرا باشد،من بهشت را براى او مى طلبم».

ص: 101

آنگاه فرمود:«من از مردم چيزى را درخواست نمى كنم»(8)ثوبان در نتيجۀ اين گفتار پيامبر(ص)چنان بود كه هر گاه تازيانه اش از دستش،هنگامى كه سوار بر مركب بود،مى افتاد،از كسى نمى خواست تا به دست او بدهد،و خود فرود مى آمد و برمى داشت.

مردى از انصار را حاجتى پيش آمد،پيامبر خدا(ص)اطّلاع يافت،فرمود:«هر چه در خانه دارى نزد من بياور!و چيزى را بى ارزش نشمار!» آن مرد يك زيرانداز زين اسب و يك كاسۀ آبخورى،حضور پيامبر(ص)آورد، پيامبر خدا فرمود:«چه كسى خريدار اينهاست؟»مردى عرض كرد:به يك درهم مى خرم،پيامبر(ص)فرمود:«كى بيشتر مى خرد؟».مردى گفت:دو درهم.پيامبر(ص)فرمود:«آنها مال تو»بعد رو به آن مرد كرد؛فرمود:«به يك درهم غذايى براى خانواده ات تهيه كن،و با درهم ديگر تبرى بخر!»آن مرد رفت و تبرى خريد آورد خدمت پيامبر(ص)فرمود:«كى يك دسته براى اين تبر دارد؟»يكى از اصحاب عرض كرد:من دارم.پيامبر خدا(ص)دستۀ تبر را از آن مرد گرفت و با دست خود،درست كرد و به آن مرد داد و فرمود:«برو و هيزم جمع كن،و هيچ خار،و كندۀ خشك و ترى را ناچيز مپندار»آن مرد تا پانزده شب آن كار را كرد،پس از آن خدمت پيامبر(ص)آمد،در حالى كه وضع او خوب شده بود،پيامبر(ص)فرمود:«اين حال تو بهتر از آن است كه تو روز قيامت با حالتى بيايى كه در چهره ات اثر صدقه گرفتن است.»(9) نجّار عدوى در حالى كه عبايى به دوش داشت،بر معاويه وارد شد، معاويه به چشم ذلّت بر او نگريست.گفت:معاويه!عبا با تو حرف نمى زند، كسى كه داخل عباست حرف مى زند.آنگاه شروع به صحبت كرد،به طورى كه مورد توجّه او قرار گرفت،و از جا بلند شد و از معاويه چيزى نخواست.معاويه گفت:من هيچ مردى را در آغاز ناچيزتر از وى و سرانجام بزرگتر از او نديده ام.

فضل بن ربيع-در وقت بيچارگيش-از ابو عباد در خواست حاجتى كرد

ص: 102

و او قادر بر انجام درخواست او نبود،پس به وى گفت:آيا با همين زبان دو خليفه را پشت سر نهادى؟جواب داد:اى ابو عباد من عادت داشتم كه ديگران از من درخواست كنند و عادت نكرده بودم كه من از ديگران درخواستى بكنم.

از پيامبر(ص)نقل كرده اند:«هيچ ظرفى را آدميزاد،پرنكرده است بدتر از شكم،پس شخص از خوراكش به مقدارى كه باعث بقاى نسل است بسنده كند امّا در صورتى كه فرزند آدم قناعت كند،نان،آب و نفس به نسبت،يك سوم،كافى است»(10) و از آن گرامى است:«هر كس خوراكش كم باشد،شكمش سالم،و قلبش صاف خواهد بود و هر كس خوراكش زياد باشد،شكمش مريض و سختدل خواهد بود.»(11) و از آن حضرت(ص)نقل كرده اند:«دلهاتان را به زيادى خوردن و آشاميدن نميرانيد!زيرا دل مانند زراعت،وقتى كه آب زياد بخورد،مى ميرد و فاسد مى شود.»(12) عوف بن ابى جحيفه از پدرش نقل مى كند:روزى آب گوشت و گوشت چربى را خوردم،آنگاه خدمت رسول خدا(ص)رسيدم،در حالى كه آروغ مى زدم،پيامبر(ص)فرمود:«اى ابو جحيفة!جلو آروغت را نگهدار!زيرا پرخورترين شما در دنيا،گرسنه ترين شما در آخرت است.»(13)عوف گويد:پس از آن ابو جحيفه هيچ گاه از خوراك پرخورى نكرد تا خداوند او را از دنيا برد.

على(ع)خرمايى از بدترين خرماها را ميل كرد،و روى آن مقدارى آب نوشيد،و با دست روى شكمش زد و فرمود:«هر كس آتش ميان شكمش جا دهد،خداوند او را از رحمتش دور سازد.»(14) يكى از بزرگان مى گويد:من اقوامى را ديده ام كه هيچ كدام جز به مقدار گوشه اى از شكمش غذا نمى خورد،هيچ فردى از آنها از خوراكى سير نشد تا اينكه از دنيا رفت،وقتى كه غذا مى خورد،نزديك سيرى مى رسيد،از غذا دست

ص: 103

برمى داشت.

حضرت عيسى(ع)فرمود:بنى اسرائيل!پرخورى نكنيد،زيرا پرخورى، باعث پرخوابى،و هر كس پرخواب باشد،نماز كم مى خواند و هر كه نماز كم بخواند از غافلان بشمار مى رود.

به يكى از دانشمندان گفتند:نظر شما در بارۀ انسان چيست؟جواب داد:

چه بگويم در بارۀ كسى كه بهنگام گرسنگى تن به ذلّت مى دهد،و بهنگام سيرى،سركشى مى كند.

مردى وارد بر قصر يكى از خلفا شد،و او با قاشق غذا مى خورد،گفت:

براى من از جد شما در بارۀ آيۀ شريفۀ: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ (15)نقل كرده اند كه خداوند مى فرمايد:براى بنى آدم دو دست قرار داده ام تا بدان وسيله غذا بخورند، اين بود كه خليفه قاشق را زد و شكست.

پيامبر(ص)فرمود:«حرمت نان را نگهداريد زيرا خداوند آن را گرامى داشته و بركات آسمانها و زمين را براى آن رام ساخته است.»(16) پيامبر(ص)فرمود:«هر كس غذا بخورد و در همان حال شخصى با چشم ناظر غذا خوردن او باشد،و با او هم غذا نشود،به دردى گرفتار شود،كه درمان ندارد.»(17) بعضى گفته اند:پيامبر خدا(ص)از نان گندم سير نخورد تا وقتى كه از دنيا رفت.

همواره ما از پيامبر(ص)مى شنيديم كه يكى از عوامل رحمت پروردگار غذا دادن به برادر مسلمانى است كه گرسنه باشد.

پيامبر(ص)فرمود:«هر كس مقدار كمى از خوردنى را پيدا كند و آن را بردارد و بخورد،خداوند بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند».(18) انس در حديث مرفوعى از پيامبر(ص)نقل كرده است:از جمله موارد اسراف آن است كه انسان هر وقت كه ميلش كشيد بخورد.(19)

ص: 104

نقل كرده اند:شخصى بر دوستش وارد شد و او داشت گوشت بريانى را مى خورد،گفت:چه مى خورى؟جواب داد:ميلم به گوشت كشيده بود!گفت:

واى بر تو،ميل نفسانيت كشيد و تو خوردى،همين قدر در بدى يك شخص بس است كه هر چه دلش خواست بخورد! از ابن عباس-خدايش از او راضى باد-نقل كرده اند كه گفت:پيامبر خدا(ص)شبها گرسنه مى خوابيد،خود و خانواده اش شامى نداشتند،و بالاترين خوراك او نان جوين بود.

عايشه مى گويد:سوگند به خدايى كه محمد(ص)را به حق فرستاده است،نه ما غربالى داشتيم و نه پيامبر(ص)از روزى كه مبعوث شده بود تا روزى كه از دنيا رفت نان سبوس گرفته اى ميل كرد.گفتم:پس چگونه نان جو سبوس نگرفته را مى خورديد؟گفت:هميشه با ناراحتى مى خورديم.و هرگز رسول خدا(ص)نان سبوس گرفته نديد،تا اينكه به ديدار پروردگار شتافت.

ابو هريره مى گويد:پيامبر خدا(ص)و خانواده اش هرگز سه روز پياپى از نان گندم سير نخوردند تا اينكه دنيا را وداع گفت.

از جابر در حديث مرفوعى نقل شده است:خوب خورشى است سركه،در گناهكارى يك شخص همين قدر بس،از آنچه مقدّر اوست ناراضى باشد.(20) نقل كرده اند،نزد رسول خدا(ص)دو نوع خورش فراهم نشد مگر اينكه يكى را ميل كرد و ديگرى را صدقه داد، هرگز دو رنگ غذا در يك لقمه داخل دهان پيامبر(ص)قرار نگرفت،اگر گوشت بود،ديگر نان نبود،و اگر نان بود، ديگر گوشت نبود.

از اسود،و علقمه نقل كرده اند كه خدمت امير المؤمنين(ع)وارد شديم،در جلوى آن حضرت طبقى از برگ خرما و روى آن يك و يا دو گرده نان جو بود،و براستى قشر سبوس روى نان مشخص بود،و آن بزرگوار با زانوهايش نان را مى شكست،و با نمك ساييده ميل مى كرد،به كنيزش فضّه كه از اهل آفريقا بود

ص: 105

گفتيم:چرا سبوس اين آرد جو را نمى گيرى؟گفت:آيا او غذاى گوارا را بخورد، در صورتى كه وزر و وبال آن بر عهدۀ من بماند؟امير المؤمنين(ع)از شنيدن سخن فضّه خنديد و فرمود:«من دستور داده ام كه مبادا سبوس جو را بگيرد».عرض كرديم:چرا يا امير المؤمنين؟فرمود:«اين عمل براى خوار ساختن نفس ورام نمودن آن و براى اين كه مؤمن از من پيروى كند و من با اصحابم همسان باشم بهتر است.»(21) مداينى مى گويد:مردم عرب طورى بودند كه غذاهاى رنگارنگ را نمى شناختند.و خوراكشان گوشتى بود كه با آب و نمك مى پختند تا اينكه زمان معاويه فرا رسيد و او غذاهاى رنگارنگ و متنوّع مى خورد،معاويه با وجود غذاهاى رنگارنگ فراوانى كه مى خورد به دليل دعاى پيامبر(ص)(22)هرگز سير نشد تا مرد.

بر عهدۀ صاحب خانه است كه به مهمان دستشويى را نشان دهدو اوقات نماز را به اطّلاع او برساند.

پيامبر(ص)با نمك غذا را شروع و با نمك هم ختم مى كرد،و مى فرمود:

كه شفاى هفتاد درد است.(23) هر كس همّ و غمّش فقط خوردنش باشد،ارزشش نيز به همان مقدار است.

لقمان به پسرش گفت:بهترين غذا را بخور و بر نرمترين بستر بخواب! مقصودش آن بود كه زياد روزه بدار و نماز طولانى بخوان تا غذا گوارا و بستر نرم و خوشآيند باشد.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«اگر تمام دوستانم براى تناول مقدار ده سير خوراكى در كنار من جمع شوند براى من دوستداشتنى تر از آزاد ساختن يك برده مى باشد.»(24) پيامبر(ص)فرمود:«هر كس برادر مسلمانش را آنقدر غذا دهد كه سير شود و آنقدر آب دهد كه سيراب سازد،خداوند او را-به مقدار هفت خندق كه

ص: 106

فاصله هر دو خندق مسافت هفتصد سال باشد-از آتش دوزخ دور سازد اشكالى ندارد كه برادرى به خانه برادرش وارد شود،و درخواست غذا كند به دليل دوستى صميمانه اى كه دارند.»(25) اصحاب پيامبر(ص)پاره نان خشك و خرماى خشكيده اى را به يك ديگر هديه مى داشتند و مى گفتند:ما نمى دانيم گناه كدام شخص بزرگتر است،آن كه هديه را كوچك مى شمارد،و يا آن كه موجودى خود را ناچيزتر از آن مى داند كه به ديگرى هديه كند.

پيامبر(ص)فرمود:«هر كس يك لقمۀ شيرين به دهان برادر مسلمانش بگذارد،خداوند تلخى روز قيامت را از او باز مى دارد.»(26) يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه نانى گرم و آبى سرد و سركه اى ترش در اختيار داشتى،زياده بر آن مخواه.

ابن عباس-خدايش از او راضى باد-در حديث مرفوعى گويد:

«هر گاه كسى غذايى را خورد،تا دستش را نليسيده نبايد پاك كند.»(27) از كعب بن مالك نقل شده است،كه من رسول خدا را ديدم،سه انگشتش را پس از غذا خوردن مى ليسيد.

گويند:يكى از بزرگان به همراه رفيقش وارد بازار شد،ديد بازار به ميوه هاى رنگارنگ آراسته است،گفت:فرض كن اين ميوه ها ديروز بودند!يعنى عاقبت كار ميوه ها آن مى شود كه مى دانى![سرانجام به فضولات مبدّل مى شوند.] ابن عباس-خدايش از او خشنود باد-مى گويد:هر كس مايل است خير خانه اش بيشتر بشود،بايد موقع غذا خوردن وضو بگيرد.

راستى و صداقت و خشم و غضب براى خدا

1-الصّدق إذا صدق العبد برّ و إذا برّ أمن و إذا أمن دخل الجنّة الكذب إذا كذب العبد فجر

ص: 107

و إذا فجر كفر و إذا كفر دخل النّار.

2-الصدق يهدي إلى البرّ و البرّ يهدي إلى الجنّة و إن المرء ليتحرّى الصّدق حتى يكتب صديقا.

3-بوقاره و لين كلامه و صدق حديثه.

4-أوّل ما يحاسب به العبد يوم القيامة أن يقال له:ألم أصحّ بدنك و أروّك من الماء البارد.

5-«ثمّ لتسألنّ يومئذ عن النّعيم»*قال:الأمن و الصّحة و العافية.

*يعنى:البته آن روز از نعمتها بازخواست مى شويد.

-تكاثر،آيۀ 8 6-كم من نعمة اللّه في عرق ساكن.

7-من فتح على نفسه باب مسألة من غير فاقة نزلت به أو عيال يطيقهم فتح اللّه عليه بابا من فاقة من حيث لا يحتسب.

8-من يتقبّل لي واحدة أتقبّل له الجنّة،فقال إنا لا نسأل النّاس شيئا.

9-آتني بما في منزلك و لا تحقر شيئا،فأتاه بحلس و قدح،فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:من يشتريهما؟فقال:رجل هما علىّ بدرهم،فقال:من يزيد؟فقال:رجل هما بدرهمين،فقال:

هما لك ابتع بأحدهما طعاما لأهلك و ابتع بالآخر فاسا فأتاه بفاس فقال عليه السلام:من عنده نصاب لهذا الفاس؟فقال أحدهم:عندى فأخذه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فأثبته بيده،فقال:اذهب و احتطب و لا تحقرنّ شوكا و لا رطبا و لا يابسا ففعل ذلك خمس عشرة ليلة فأتاه و قد حسنت حاله فقال عليه السّلام:

هذا خير من أن تجيء يوم القيامة و في وجهك كدوح الصّدقه.

10-ما ملأ ابن آدم وعاء شرّا من بطن،فحسب الرّجل من طعمه ما أقام به صلبه،أما إذا ابيت ابن آدم فثلث طعام و ثلث شراب و ثلث نفس.

11-من قلّ طعمه صحّ بطنه و صفا قلبه و من كثر طعمه سقم بطنه و قسى قلبه.

12-لا تميتوا القلوب بكثرة الطعام و الشّراب فإنّ القلب يموت كالزّرع إذا كثر عليه الماء.

13-احبس جشاك يا أبا جحيفة إنّ أكثركم شبعا في الدّنيا أكثركم جوعا في الآخرة.

14-من أدخل بطنه النار فأبعده اللّه.

15-اسراء،آيۀ 70 16-أكرموا الخبز فانّ اللّه أكرمه و سخّر له بركات السّماوات و الارض.

17-من أكل و ذو عينين ينظر اليه و لم يواسه ابتلى بداء لا دواء له.

18-من لقط شيئا من الطعام فأكله حرّم اللّه جسده على النّار.

19-إنّ من السّرف[أن]تأكل كلّما اشتهيت.

20-نعم الادام الخلّ،و كفى بالمرء إثما أن يسخط ما قرر إليه.

ص: 108

21-أنا أمرتها ألاّ تنخله ذلك لأجدر أن تذل النفس و يقتدى بي المؤمن و الحق بأصحابي.

22-پيامبر(ص)فرمود:«لا اشبع اللّه بطنك»يعنى خدا شكمت را سير نكند.

23-ابدأ بالملح و اختم به فإنّ فيه شفاء من سبعين داء.

24-لئن أجمع إخواني على صاع من طعام أحبّ إلىّ من أن أعتق رقبة.

25-من أطعم أخاه حتى يشبعه و سقاه حتى يروّيه أبعده اللّه من النّار سبع خنادق ما بين الخندقين مسيرة سبعمائة عام،لا بأس أن يدخل الرّجل دار أخيه و يستطعم للصداقة الوكيدة.

26-من لقّم أخاه لقمة حلوا ردّ اللّه عنه مرارة الموقف يوم القيامة.

27-اذا أكل احدكم طعاما فلا يمسح يده حتى يلعقها.

ص: 109

طمع و امثال آن

اشاره

ابن عباس-خدايش خشنود باد-مى گويد:رسول خدا فرمود:«براستى سنگ صاف صيقلى كه پاى دانشمندان روى آن مى لغزد،طمع است.»(1) و از آن بزرگوار نقل كرده اند كه به انصار فرمود:«همانا شما در هنگام قناعت،به فزونى مى رسيد،و موقع طمع كاستى مى يابيد.»(2) على(ع)مى فرمايد:«بيشترين مغلوبيّت و تباهى عقول در موارد جلوه گاه طمع است.»(3) بردگان سه دسته اند:بندۀ آزاد،و بندۀ شهوت و بندۀ طمع.(4) هر كس مايل است،در دوران زندگيش آزاد زندگى كند،پس نبايد طمع را در دلش جا دهد.(5) كعب،عبد اللّه بن سلام را ديد،گفت:صاحبان دانش چه كسانى هستند؟جواب داد:كسانى كه به علم خود عمل كنند.

گفت:پس چه چيز باعث زدودن علم از دل علماء پس از فراگيرى شان مى شود؟جواب داد:طمع و آزمند نفس، و عرض نياز به مردم،از خدمت حرص و طمع دورى كن،كه حريص آسايش ندارد.

به اسكندر گفتند:چه چيز باعث خوشنودى در دنياست؟گفت:راضى بودن به آنچه نصيب شده،پرسيدند:چه باعث غم و اندوه دنياست؟جواب داد:

حرص و آز.

ص: 110

سعيد بن جبير مى گويد:خودبينى و غرور در برابر خدا،ايستادن روى گناهان و اميدوارى بر آمرزش است.

آدمى محاسبه و تدبير مى كند،اما قضاى الهى آن را دستخوش تغيير قرار مى دهد.

شخصى نقل مى كند،اسامة بن زيد،كنيز اولاد آورى را به صد دينار يك ماهه خريد،شنيدم كه رسول خدا(ص)مى فرمود:«آيا در شگفت نيستيد كه اسامه براى يك ماه خريد كرده است؟براستى كه اسامه طول امل و آرزوى دراز دارد.»(6) گويند:پيامبر خدا(ص)در كفش مردى،بندى از آهن مشاهده كرد، فرمود:«آرزوى طولانى دارى و از آخرت كم بهره،و از حسنات خود را محروم ساخته اى،هر گاه كسى از شما رشتۀ طمعش را بريد و كلمه استرجاع(7)را گفت، از جانب خدا بر او درود مى رسد.»(8) يكى از بزرگان مى گويد:به حدود يك صد و سى سالگى رسيدم،هيچ چيز در رابطه با من نبود مگر اينكه كاستى را در آن احساس كردم جز آرزويم، همچنان كه بود،ماند.

لقمان به پسرش گفت:اى پسرك من!داراى دو قلب باش،قلبى كه بوسيلۀ آن چنان از خدا بترسى كه هيچ گاه بر آن ترس،كاستى راه ندارد،و قلبى كه به خدا آنچنان اميدوار باشى كه غفلت در آن راه ندارد.

به يكى از بزرگان گفتند:خود را چگونه يافتى؟فرمود:با عمرى كوتاه، آرزوى زياد،كردار بد،مبادا شما آرزوى دراز داشته باشيد،زيرا آن كسى كه سرگرم آرزويش باشد،مرگ او را خوار و ذليلش سازد،مبادا كلمه«اگر»بگويى زيرا اين كلمه پيشينيان را به زحمت انداخته و شما را هم هرگز آسوده نخواهد گذاشت.

على(ع)مى فرمايد:«هر كس به دورترين آرزويش رسيد بايد منتظر هر چه

ص: 111

نزديكتر فرا رسيدن اجلش باشد.»(9) از امير المؤمنين(ع)است كه به فرزندش امام حسن(ع)مى فرمود:«پسرم، از خداوند چنان بيمناك باش كه مى بينى اگر تمام خوبيهاى مردم روى زمين را انجام دهى،ممكن است از تو نپذيرد،و چنان اميدوار باش كه اگر تمام گناهان مردم روى زمين را مرتكب شوى تو را مى بخشد.»(10) از على(ع)نقل كرده اند:پيامبر(ص)سپاهى گسيل داشت و مردى را به فرماندهى آن تعيين كرد،و به سپاهيان دستور داد،تا فرمان او را بشنوند و از او اطاعت كنند،فرمانده،آتشى برافروخت و به آنها امر كرد تا ميان آن آتش بروند، گروهى از آنان خوددارى كردند،و گفتند:ما از آتش فرار كرديم،و جمعى هم مى خواستند وارد آتش شوند كه خبر به پيامبر رسيد،فرمود:«اگر آنها وارد آتش مى شدند،پيوسته در آتش مى ماندند.»(11) و اضافه كرد:«اطاعت در نافرمانى خدا معنى ندارد،تنها در كار نيك اطاعت واجب است.»(12) و بعضى نقل كرده اند كه آن گروه تصميم داشتند تا وارد آتش شوند،امّا جوانى به آنان گفت:شتاب نكنيد تا رسول خدا(ص)بيايد،اگر آن بزرگوار شما را دستور داد كه وارد آتش شويد،آنگاه وارد شويد،پس خدمت پيامبر خدا رسيدند،آن گرامى فرمود:«اگر وارد آتش شده بوديد،هرگز از آن بيرون نمى شديد،اطاعت تنها در كار نيك لازم است،و اطاعت مخلوق،در آنجا كه نافرمانى خدا باشد معنى ندارد.»(13) گويند:نام آن فرمانده عبد الله بن مخمر بود،كه اهل شوخى بود و وقتى كه آن گروه مى خواستند وارد آتش شوند به آنها گفت:بنشينيد،قصد خنده و بازى را داشتم. كه رسول خدا فرمود:«اطاعت مخلوق در آنجا كه نافرمانى خدا باشد معنى ندارد.»(14) از حجّاج نقل كرده اند كه ضمن خطبه اى مى گفت:اى مردم،اين

ص: 112

هواهاى نفس را به حال خود بگذاريد!زيرا به آنها اگر خواسته هايشان را بدهيد، بيشتر مى خواهند،و اگر باز داريد،بخشنده تر شوند،پس خدا بيامرزد آن كسى را كه براى نفسش لجام و افسارى فراهم آورده و آن را با لجام به سمت طاعت خدا بكشد،و با افسار از معصيت خدا باز دارد،كه من خود،ايستادگى در برابر محرّمات الهى را آسانتر يافته ام تا پايدارى بر عذاب خدا.

عربى مى گويد:مردم را بر آنچه مأمور شده اند،مؤاخذه كنيد و در آنچه نهى شده اند، به حال خود رها كنيد.

يكى از بزرگان مى گويد:اگر من خدا را اطاعت كنم و داخل آتش شوم، دوستتر دارم تا نافرمانى خدا را كرده باشم و وارد بهشت شوم.

اسفنديار مى گويد:وقتى كه آقايى به نوكرش دستورى بدهد كه از عهدۀ او ساخته نباشد،در حقيقت براى نافرمانيش بهانه اى به دست او داده است.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«هر كس مى خواهد،بدون ثروت بى نياز باشد،و بدون قوم و قبيله،عزيز باشد،و بدون قدرت فرمانش را ببرند،پس بايد از زير بار ذلّت نافرمانى خدا به زير پوشش عزّت طاعت خدا برود،كه او تمام اينها را دارد.»(15) صاحب(كليله)مى نويسد:خطر دشمن نيرومند را هيچ چيز مثل فروتنى و تواضع از بين نمى برد،همان طور كه خاشاك به دليل نرمش و هماهنگى از دست تندباد سالم مى ماند.

يكى از بزرگان مى گويد:

تلخترين طعمى كه از هر طعمى تلختر است،كرنش شخص آزاده،براى غير آزاده است.(16)

طمع و امثال آن

1-انّ الصّفاة الزلال الّذي لا تثبت عليه أقدام العلماء الطّمع.

ص: 113

2-إنكم لتكثرون عند القنوع و تقلّون عند الطّمع.

3-أكثر مصارع العقول تحت بروق الأطماع.

4-العبيد ثلاثة.عبد رق و عبد شهوة و عبد طمع.

5-من أراد أن يعيش حرّا أيّام حياته فلا يسكن الطّمع قلبه.

6-ألا تعجبون من اسامة المشتري إلى شهر،إنّ أسامة لطويل الأمل.

7-آيۀ مباركۀ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ را كلمه استرجاع مى گويند كه بهنگام پيشامد عزا و سوكى گفته مى شود و در اينجا كنايه از اين است كه آمادگى خود را براى مردن اعلام كرد-م.

8-قد أطلت الأمل و زهّدت في الآخرة و حرمت الحسنات انه إذا انقطع قبال أحدكم فاسترجع كان عليه من اللّه صلوات.

9-من بلغ أقصى أمله فليتوقّع أدنى أجله.

10-لابنه الحسن عليه السلام:يا بنىّ خف اللّه خوفا ترى أنّك لو أتيته بحسنات أهل الأرض لم يقبلها منك و أرج اللّه رجاءا إنّك لو أتيته بسيّئات أهل الأرض غفرها لك.

11-بعث النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم:جيشا و أمر عليهم رجلا و أمرهم أن يستمعوا له و يطيعوا فاجّج نارا و أمرهم أن يقتحموا فيها فأبى قوم أن يدخلوها و قالوا:إنا فررنا من النار و أراد قوم أن يدخلوها فبلغ ذلك النبي صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال:لو دخلوها لم يزالوا فيها.

12-لا طاعة في معصية اللّه إنما الطّاعة في المعروف.

13-لو دخلتموها ما خرجتم منها أبدا إنما الطّاعة في المعروف و لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق.

14-لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق.

15-من أراد الغنى بلا مال و العزّ بلا عشيرة و الطّاعة بلا سلطان فليخرج من ذلّ معصية اللّه إلى عزّ طاعته،فإنّه واجد ذلك كلّه.

16- أمرّ طعم من كلّ مرّ ***خضوع حرّ لغير حرّ.

ص: 114

بدگمانى و حسن ظن

اشاره

ابن عباس-خدايش از او خشنود باد-مى گويد:رسول خدا(ص)به كعبه نگاهى كرد و فرمود:«مرحبا به تو اى خانه!چه قدر با عظمتى و چه قدر احترام دارى!به خدا سوگند كه حرمت مؤمن نزد خدا از حرمت تو بيشتر است، زيرا خداوند نسبت به تو يك چيز را حرام كرده است امّا از مؤمن سه چيز را:خون، مال و بدگمانى به او را.»(1) از امير المؤمنين(ع)نقل كرده اند:«هر كس به تو خوش گمان بود،تو نيز با عملى راستى آن را ثابت كن.»(2) و از آن گرامى است:«از بدبينى مؤمنان به خود بترسيد كه خداوند حق را بر زبان آنان جارى ساخته است.»(3) يكى از بزرگان در نامه اى به دوستش نوشت:سپاس خدا را كه زشتى را از من و تو پنهان داشت و خوبى من و تو را بر ملا ساخت تا مردم نسبت به ما خوش گمان باشند،و السّلام.

از پيامبر(ص)است:«حسن ظنّ به خدا از بهترين عبادت خداست.»(4) پيامبر(ص)فرمود:«آنچه را كه باعث شك و دودلى است،با آنچه شك نداريد،حل كنيد،پس هر كه پيرامون آتش بچرخد،[كنايه از اينكه:كسى به محرمات الهى نزديك شده يا مرتكب مكروهات شود]نزديك است كه در آن بيفتد.»(5)

ص: 115

يكى از بزرگان مى گفتند:خيرى نيست در زندگى آن كس كه به عقل نبيند آنچه را كه با چشم نديده است.

به حضرت يعقوب(ع)گفتند:در مصر مردى است كه مستمند را غذا مى دهد،و دامن يتيم را پرمى سازد،فرمود:او بايد از خانوادۀ ما باشد وقتى كه بررسى كردند،ديدند او حضرت يوسف(ع)است.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«هر كس در حال شك و ترديد به سر ببرد،با اولين قدمهاى شياطين لگدكوب مى شود.»(6) امام حسن(ع)فرمود:«شما را به تقواى الهى و انديشۀ مداوم سفارش مى كنم،زيرا انديشيدن پدر و مادر هر خير و خوبى است.»(7) و از آن بزرگوار است:«هر كس خدا را بشناسد او را دوست مى دارد و هر كه دنيا را بشناسد،پارسايى در دنيا را پيشه كند،مؤمن چون كار بيهوده نمى كند لذا غفلت نمى ورزد كه هر گاه بينديشد،دچار اندوه شود.»(8)

بدگمانى و حسن ظن

1-مرحبا بك من بيت ما اعظمك و ما أعظم حرمتك و اللّه إنّ المؤمن أعظم حرمة عند اللّه منك لأنّ اللّه تعالى حرّم منك واحدة و حرّم من المؤمن ثلاثا:دمه و ماله و أن يظنّ به ظنّ السّوء.

2-من ظنّ بك خيرا فصدّق بظنّه.

3-اتّقوا ظنون المؤمنين فإنّ اللّه جعل الحقّ على ألسنتهم.

4-أنّ حسن الظنّ باللّه من حسن عبادة اللّه.

5-دع ما يريبك إلى ما لا يريبك فمن رعى حول الحمى يوشك أن يقع فيه.

6-من تردّد في الرّيب وطئته سنابك الشّياطين.

7-أوصيكم بتقوى اللّه و إدامة التفكّر،فإنّ التفكّر أبو كلّ خير و امّه.

8-من عرف اللّه أحبّه و من عرف الدّنيا زهد فيها؛و المؤمن لا يلهو حتى يغفل فإذا تفكّر حزن.

ص: 116

ظلم و ستم

اشاره

ابو هريره مى گويد:رسول خدا(ص)فرمود:«خداوند آن بنده اى را بيامرزد كه برگردن برادر پيش از او،مظلمه اى در جهت ناموسى و يا مالى داشته است،و نزد او بيايد،و او از اين مظالم درگذرد،پيش از آنكه فرا رسد آن روزى كه دينار و درهمى به همراه ندارد.»(1) و از آن بزرگوار است:«هر كس از مال شخص مسلمانى به دست خود چيزى را براى خود بردارد،خداوند بهشت را بر او حرام گرداند.»عرض كردند:يا رسول الله!هر چند كه مقدار ناچيزى باشد؟فرمود:«هر چند كه شاخه اى از چوب اراك باشد.»(2) از حذيفه نقل كرده اند كه پيامبر خدا(ص)فرمود:«خدا بر من وحى كرد اى برادر پيامبران و اى برادر بيم دهندگان،قوم خود را بيم ده از اينكه وارد خانه اى از خانه هاى من نشوند،در حالى كه نزد بنده اى از بندگانم،مظلمه كسى باشد، كه من او را تا وقتى كه در برابر من ايستاده نماز مى خواند،لعنت مى كنم،تا آن كه آن ناحق را به صاحبش برگرداند،آنگاه من گوش او خواهم شد كه با آن مى شنود و چشم او خواهم بود كه با آن مى بيند،و از اوليا و برگزيدگان من خواهد شد،و در بهشت همراه پيامبران،راستان و شهيدان خواهد بود.»(3) ابو هريره در حديث مرفوعى نقل مى كند:نبايد نسبت به ستمگرى، در ستمى كه مرتكب مى شود،غبطه بخوريد زيرا وى در نزد خدا طلبكارى تند و

ص: 117

سريع دارد،آنگاه اين آيۀ مباركه را قرائت فرمود:«كلّما خبت زدناهم سعيرا.»(4) امير المؤمنين(ع)در حديث مرفوعى فرمود:«خداوند متعال مى فرمايد:

خشم شديد من بر كسى است كه نسبت به آن كه جز من يار و ياورى ندارد،ستم كند.»(5) هر كس نعمت ديگران را سلب كند،خداوند نعمت او را سلب كند.(6) يكى از بزرگان شنيد مردى نسبت به كسى كه بر او ستم كرده است، نفرين مى كرد،گفت:هر ستمگرى نسبت به ستمى كه كرده است،اثر و رابطۀ سريعترى از نفرين تو دارد،مگر اينكه وسيلۀ عملى آن را جبران كند و شايسته داند، كه ستم نكند.

پيامبر(ص)فرمود:«اگر كوهى نسبت به كوهى ستم كند هر آينه آن كه ستمكار است از هم مى پاشد.»(7) ابو مسلم در عرفات همواره مى گفت:بار خدايا من از آنچه گمان نمى برم تو به من ببخشى،توبه مى كنم،به او گفتند:آيا بخشش گناهان را براى خدا بزرگ و مشكل مى شمارى؟جواب داد:من لباس ستمى را بافتم كه تا دولت بنى عباس ادامه دارد هرگز كهنه نمى شود،بهنگام شدت ظلم چقدر فرياد است كه مرا لعن و نفرين مى كند،حال چگونه آمرزيده مى شود آن كه تمام مردم دشمن اويند،و يك بار نيز به او گفتند:تو دست به كارى زدى كه از بهشت تو را جدا نمى سازد، گفت:ترسم از آتش سزاوارتر است تا طمع به بهشت،زيرا هر چند كه از من كار نيك اندكى سرزده اما از طرفى مرتكب كار بدى شدم،با نتايج بد زياد[روى كار آوردن بنى عباس،و تضييع حقوق اهل البيت(ع)]،پس اگر من به اندك كارهاى نيكم دل خوش باشم،وا ويلا از گناهانم! از پيامبر(ص)در حديث مرفوعى نقل كرده اند:«واى بر كسى كه به اهل بيتم ستم روا دارد،عذاب اينان با منافقان در درك اسفل(پايين ترين مرتبۀ جهنّم)از آتش دوزخ است».(8)

ص: 118

و از آن بزرگوار است:«بدانيد كه ستمكارى سه نوع است:يك نوع ستمى كه قابل بخشش نيست،و ستمى كه فروگذاردنى نيست،و ديگر ستمى كه قابل بخشش است و پى گيرى نمى شود.امّا ستمى كه بخشودنى نيست، شرك به خداى تعالى است،خداوند فرموده است:«ان الله لا يغفر ان يشرك به».

اما ستمى كه قابل گذشت است،ستم كردن انسان به خويشتن است،با ارتكاب بعضى از گناهان(نسبت به خود)و اما ستمى كه فروگذار نمى شود،ستمكارى بعضى از افراد به بعضى ديگر است،مجازات،در آنجا سخت است،نه از نوع زخم با شمشير،و نه از نوع زدن با تازيانه است،بلكه كيفر آنجا طورى است كه همۀ اينها در برابر آن ناچيزند.»(9) و از آن گرامى است:«نبايد ستم كسى را كه بر تو ستم مى كند،بزرگ شمارى،زيرا ستمكار به ضرر خود و به سود تو تلاش مى كند.»(10) اوس بن شرحبيل در حديث مرفوعى آورده است:هر كس با ستمكارى براى كمك به او،همگام شود،و بداند كه او ستمكار است،به حقيقت از دين اسلام بيرون گشته است.

يكى از بزرگان مى گويد:هر كس براى بقاى عمر ظالمى دعا كند،در حقيقت اظهار علاقه كرده است كه خدا را در روى زمين نافرمانى شود.

يكى از بزرگان مى گويد:هنگامى كه خليفه،ابن هبيره را براى منصب قضاوت خواست،او گفت:من نمى توانم عهده دار چنين كارى شوم،آن هم پس از حديثى كه از ابراهيم شنيدم!گفتند:مگر چه حديثى نقل كرده است؟گفت:

ابراهيم،براى من از علقمه،و او از ابن مسعود نقل كرد كه پيامبر خدا(ص)فرمود:

«هر گاه روز قيامت شود،مناديى فرياد مى زند،كجايند ستمكاران،و كسانى كه آنها را يارى كرده اند،و هم آن كسانى كه به ستمكاران شباهت داشتند،حتى كسى كه براى آنها قلمى سر كرده،و يا دواتى را ليقه نهاده است؟پس آنان را در تابوتى از آهن مى گذارند و ميان آتش مى اندازند.»(11)

ص: 119

از امير المؤمنين(ع)نقل كرده اند كه فرمود:«خداوند به حضرت مسيح(ع)وحى كرد،به بنى اسرائيل بگو:به هيچ خانه از خانه هاى من نبايد وارد شوند،مگر با چشمان فروتن و دلهاى پاك و دستهاى پاكيزه،و به آنها خبر كن كه من دعاى كسى را كه مظلمه اى از مردم در گردنش باشد،هرگز مستجاب نمى كنم.»(12) يكى از بزرگان به برادر دينيش از دست ظلم و جور پادشاه،در نامه اى گله گزارى و شكوه كرد،او در جواب نوشت:هر كه نافرمانى كند از كيفر و مجازات بركنار نمى ماند.

مردى در تفريحگاه هشام بن عبد الملك-كه براى ساختن آن زحمت كشيده بود-وارد شد،و نوشته اى را به طرف هشام انداخت و خود فرار كرد،پس از اينكه هشام به نوشته نگاه كرد،ديد نوشته اند:بدترين توشه راه قيامت،ستم كردن بر بندگان خداست!در نتيجه آن روز عيش وى منغّص شد.

به منصور[دوانيقى]گفتند:محمد بن مروان در زندان تو زندانى است، خوب است كه او را بطلبى و از آنچه ميان او و پادشاه نوبه گذشته است،از او بپرسى،منصور او را احضار كرد و از ماجرا پرسيد،او در جواب گفت:من در پايان كارم به جزيره نوبه رفتم،و دستور دادم نوازندگان بنوازند و نواختند،مردم جزيره از خانه ها بيرون شده بودند و از مشاهده آن منظره تعجب مى كردند،تا اينكه پادشاه آنها كه مردى بلند قد با سر تاس،كه عبايى به دوش داشت آمد و سلام داد و روى زمين نشست،گفتم:چرا روى فرش نمى نشينى؟گفت:من پادشاهم،و حق است بر آن كسى كه خدا او را بلند كرده است،در برابرش تواضع كند،سپس گفت:چرا شما زراعتها را زير پاى اسبانتان لگدكوب مى كنيد در صورتى كه مطابق كتاب شما فساد و خرابكارى حرام است؟!گفتم:غلامان ما از روى نادانى آن كار را كرده اند،گفت:چرا مى گسارى مى كنيد،در حالى كه مطابق دين تان مى گسارى بر شما حرام است؟گفتم:بعضى از افراد ما از روى نادانى

ص: 120

مرتكب مى شوند؛گفت:پس چرا لباسهاى ابريشمى مى پوشيد و استفاده از طلا را حلال مى شماريد در صورتى كه مطابق گفتار پيامبرتان استفادۀ از اينها بر شما حرام است؟!گفتم:خدمتگزاران غير عرب ما چنين كارى را كرده اند و ما نخواستيم بر آنها خرده بگيريم.

آن مرد،بهانه اى كه مى آوردم،با خود تكرار مى كرد،و به چهرۀ من نگاه مى كرد،دوباره عذرهاى مرا با مسخره،تكرار مى كرد،آنگاه گفت:پسر مروان آن طورى كه تو مى گويى نيست،بلكه شما ملتى هستيد به قدرت رسيديد و ستم كرديد،و آنچه را كه بدان مأمور شديد رها ساختيد،در نتيجه خداوند عواقب بد كارهاتان را به شما چشاند،و خداوند براى شما مجازاتهايى دارد كه هنوز وقت آنها نرسيده است،و من از آن مى ترسم در حالى كه تو در سرزمين من هستى.اين مجازات نازل شود و ما را با شما بگيرد،زود از مملكت ما برو! از امير المؤمنين(ع)نقل كرده اند:«اگر شب را بيدار،روى خار سعدان (نوعى خار تيز)بگذرانم و مرا به غلها بسته بكشند،خوشتر است براى من كه روز قيامت خدا و پيامبرش را ملاقات كنم،در حالى كه به بعضى از بندگان ستم كردم،چيزى از مال دنيا غصب كرده باشم،چگونه به كسى ستم روا دارم، در حالى كه نفس من به سرعت رو به فرسودگى و پوسيدگى مى رود،و در زير خاك ماندنش به طول مى انجامد،به خدا قسم اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آنهاست به من دهند تا اينكه خدا را در بارۀ مورچه اى كه پوست جوى را از او بگيرم،نافرمانى كنم،نمى كنم به راستى كه دنيا شما نزد من پستتر از برگى است كه در دهان ملخى باشد كه او را مى جود،على را چه كار!با نعمتى كه از دست رفتنى است،و لذتى كه پايدار نمى ماند،به خدا پناه مى برم،از غفلتهاى عقل و از زشتيهاى لغزش.»(13) از انس،در حديث مرفوعى نقل كرده است كه خداى تعالى به مردم عرفات نگاه مى كند،و به آنها مباهات كرده به فرشتگان مى گويد:به بندگانم

ص: 121

بنگريد،چگونه ژوليده و غبار آلود،به سوى من با شتاب از هر راه دورى مى آيند، شما گواه باشيد كه من-جز آزار و أذيّت يك ديگرشان-آنها را آمرزيدم.(14) از جابر بن عبد الله در حديث مرفوعى نقل شده است كه پيامبر(ص)فرمود:

«از ستم بپرهيزيد كه ستمكارى در روز قيامت،باعث تاريكى هاست و از بخل دورى كنيد كه بخل مردمان پيش از شما را هلاك ساخته است،آنان را وادار كرد تا خون يك ديگر را بريزند و ناموس هم را حلال شمارند.» مجاهد در حديث مرفوعى نقل مى كند:خداوند مرض گرى را بر اهل دوزخ مسلّط مى كند آن قدر بدن خود را مى خارند كه استخوانهايشان نمايان مى شود،بعد به آنها مى گويند:آيا اين كار باعث آزار شد؟جواب مى دهند:آرى به خدا قسم، آنگاه گفته مى شود:اين در مقابل آن اذيت هايى است كه مؤمنان را مى آزرديد.(15) گويند:سليمان بن عبد الملك به مكه رفت،و در آنجا طاوس يمانى را ديد،به طاوس گفتند:براى خليفه حديثى نقل كن!گفت:پيامبر خدا(ص) فرموده است:«همانا از همۀ مردم-روز قيامت-عذاب آن كسى بيشتر است كه خداوند او را بهره اى از سلطنت خود دهد،امّا او در قلمرو حكومت الهى،به ستم برخيزد.»(16)

ظلم و ستم

1-رحم اللّه عبدا كان لأخيه قبله مظلمة في عرض أو مال فأتاه فيحلّله منها قبل أن يأتي يوم ليس معه دينار و لا درهم.

2-من اقتطع شيئا من مال امرء مسلم بيمينه حرّم اللّه عليه الجنة،قالوا:يا رسول اللّه و إن كان شيئا يسيرا قال:و إن كان قضيبا من أراك.

3-أوحى اللّه إلىّ أن يا أخا المرسلين يا أخا المنذرين أنذر قومك لا يدخلوا بيتا من بيوتى و لا أحد

ص: 122

من عبادى عند أحد منهم مظلمة،فإنّي ألعنه ما دام قائما يصلّى بين يدىّ حتى يردّ تلك الظلامة إلى أهلها فأكون سمعه الذى يسمع به و أكون بصره الذي يبصر به و يكون من أوليائي و أصفيائي و يكون جاري مع النبيّين و الصّديقين و الشهداء في الجنّة.

4-لا تغبطنّ ظالما بظلمه فإنّ له عند اللّه طالبا حثيثا ثمّ قرأ«كلّما خبت زدنا هم سعيرا»*.

*يعنى:هر گاه آتش فرو نشيند،ما برافروخته تر گردانيم.

-اسراء،آيۀ 99.

5-يقول اللّه تعالى اشتدّ غضبي على من ظلم من لم يجد ناصرا غيري.

6-من سلب نعمة غيره سلبه اللّه نعمته.

7-لو بغى جبل على جبل لدكّ الباغى.

8-الويل لظالم أهل بيتي،عذابهم مع المنافقين في الدّرك الأسفل من النار.

9-ألا و إنّ الظلم ثلاثة فظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم مغفور لا يطلب،فأمّا الظلم الذي لا يغفر فالشّرك باللّه تعالى قال اللّه تعالى:«إنّ اللّه لا يغفر أن يشرك به*»أما الظلم الذي يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات و أما الظلم الذي لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا،القصاص هناك شديد ليس هو جرحا بالمدي و لا ضربا بالسّياط و لكنه ما يستصغر ذلك معه.

*يعنى:همانا خداوند نمى آمرزد كسانى را كه شرك آورند به او.

-نساء،آيۀ 51.

10-لا يكبّرن عليك ظلم من ظلمك فإنّه يسعى في مضرّته و نفعك.

11-إذا كان يوم القيامة نادى مناد أين الظلمة و أعوان الظلمة و أشباه الظلمة حتى من برى لهم قلما أو لاق لهم دواة فيجعلون في تابوت حديد ثمّ يرمى بهم في نار جهنّم.

12-أوحى اللّه إلى المسيح عليه السّلام قل لبني إسرائيل:لا يدخلوا بيتا من بيوتي إلا بأبصار خاشعة و قلوب طاهرة و أيد نقيّة و أخبرهم أني لا أستجيب لأحد منهم دعوة و لأحد من حلقي لديهم مظلمة.

13-لأن أبيت على حسك السعدان مسهّدا و أجرّ في الاغلال مصفّدا أحبّ إلىّ من أن ألقى اللّه و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشيء من الحطام،و كيف أظلم أحدا و النفس يسرع إلى البلى قفولها و يطول في الثّرى حلولها و اللّه لو اعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصى اللّه في نملة أسلبها جلب شعيرة لما فعلته،و إنّ دنياكم لأهون علىّ من ورقة في فم جرادة تقضمها،ما لعليّ و نعيم يفنى و لذة لا تبقى،نعوذ باللّه من سيئات العقل و قبح الزّلل.

-اين بخش از سخنان امام(ع)در نهج البلاغه(صبحى صالح)شماره(224)است و در آنجا از كلمات آن بزرگوار مفصّلتر از اين آمده است-م.

14-إنّ اللّه تعالى نظر إلى أهل عرفات فباهى بهم الملائكة قال:انظروا إلى عبادي شعثا غبرا

ص: 123

قد أقبلوا يضربون إلىّ من كلّ فجّ عميق فاشهدوا أنّي قد غفرت لهم إلاّ التبعات الّتي بينهم:

15-يسلّط اللّه الجرب على أهل النار فيحكّون حتّى تبدوا عظامهم،فيقال لهم:هل يؤذيكم هذا؟فيقولون:إى و اللّه،فيقال:هذا بما كنتم تؤذون المؤمنين.

16-إنّ من أعظم النّاس عذابا يوم القيامة من أشركه اللّه في سلطانه فجار في حكمه.

ص: 124

سرزنش ديگران

اشاره

انس مى گويد:من ده سال در مدينه خدمتگزار پيامبر(ص)بودم،و من پسر بچه اى بودم،تمام كارهايم آن طور نبود كه آقايم مى خواست،امّا هرگز به من افّ نگفت،و نگفت چرا اين كار را كردى،و بايد اين كار را بكنى.

و از پيامبر(ص)نقل كرده اند:«هر گاه خدمتگزارى مرتكب زنا شد،بايد حد زنا را در بارۀ او جارى كنند امّا حق ندارند او را ناسزا بگويند.»(1) يكى از بزرگان مى گويد:در مسافرت همراه مردى اعرابى بودم،همين كه به يكى از بركه هاى آب رسيديم،با پسر عموى آن مرد،روبرو شديم،با هم معانقه كردند،و در كنار آنها پيرمرد افتاده اى از همان قبيله ايستاده بود،خطاب به آنها كرد و گفت:خوش زندگى كنيد،سرزنش به يك ديگر باعث ارتكاب گناه است، و ارتكاب گناه باعث دشمنى و دشمنى باعث كينه،و چيزى كه نتيجه اش كينه باشد خيرى در آن نيست.

از احنف نقل كرده اند:به عمويم،صعصعه از درد شكم شكايت كردم، مرا منع كرد،آنگاه فرمود:برادر زاده،هر گاه به تو گرفتاريى رو آورد،نزد كسى شكايت نكن،زيرا مردم دو دسته اند،يك دسته،دوستند،ناراحت مى شوند و يك دسته دشمنند،خوشحال!آنچه را كه درگير آن هستى نبايد نزد مخلوقى مثل خودت شكايت كنى كه او قادر نيست از خودش چنان گرفتارى را دفع كند، بلكه نزد كسى شكايت كن كه تو را مبتلا كرده است،زيرا او قادر است تا

ص: 125

گرفتارى تو را برطرف سازد،پسر برادرم،چهل سال است كه با يكى از اين دو چشمم،هيچ دشت و بيابانى را نديده ام،و از آن همسرم و هيچ كسى از خانواده ام را مطلع نساخته ام.

مردى از تنگدستى شكايت مى كرد،به او گفتند:اى مرد!شكايت كسى را كه به تو رحم مى كند نزد كسى مبر كه به تو رحم نمى كند.

از على(ع)نقل كرده اند كه پيامبر خدا(ص)فرمود:«نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود،شهيد است و آن بنده اى است كه خوب عبادت كند پروردگارش را و خلوص داشته باشد.»(2) از معذور بن سويد نقل كرده اند كه گفت:در ربذه بر ابو ذر-خدايش از او خشنود باد-وارد شدم،ديدم بردى روى دوش دارد كه روى دوش غلامش نيز همانند آن برد است،گفتيم:اگر برد غلامت را نيز به برد خود مى افزودى، پيراهنى براى تو مى شد،و جامۀ ديگرى بر تن او مى كردى؟فرمود:از پيامبر خدا(ص)شنيدم كه مى فرمود:زير دستان شما برادران شما هستند،بنا بر اين هر كس كه برادرش زير دست او باشد بايد از آنچه مى خورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد،به او بپوشاند و او را به چيزى كه عاجز است تكليف نكند و اگر چنين تكليفى كرد،پس بايد او را بفروشد.(3) از ابو مسعود انصارى نقل كرده اند كه گفت:غلامم را داشتم مى زدم،از پشت سرم صدايى را شنيدم كه مى گفت:اى ابو مسعود!بدان كه قدرت خدا نسبت به تو بيش از قدرت تو نسبت به آن غلام است.پس نگاه كردم ديدم پيامبر(ص) است،عرض كردم:يا رسول الله او را در راه خدا آزاد كردم،آنگاه فرمود:اگر اين كار را نكرده بودى،آتش تو را فرا مى گرفت و مى سوزاند.(4) يكى از بزرگان به شبانى كه برده بود،گذر كرد،از او درخواست فروش گوسفندى را كرد،او جواب داد كه مال من نيست.پرسيد:صاحب گوسفند كجاست؟او در جواب گفت:خدا كجاست؟(5)پس او را خريد و آزاد كرد.غلام

ص: 126

رو به طرف آسمان كرد،گفت:خدايا آزادى كوچك را نصيب من كردى،پس آزادى بزرگتر را نيز نصيبم فرما! مردى مى خواست كنيزى را بفروشد،آن كنيز شروع به گريه كرد، پرسيد:چرا گريه مى كنى؟گفت:اگر من مالك تو بودم،و همان اختيارى را كه تو نسبت به من دارى،من مى داشتم،تو را از دست نمى دادم،آن مرد با شنيدن اين سخن او را آزاد كرد.

از آن گرامى است كه فرمود:به قدر فهم و عقل بردگانتان آنها را سرزنش كنيد.(6) از عبد الله بن طاهر نقل كرده اند كه گفت:روزى نزد مأمون بودم و كسى جز ما دو نفر نبود،مأمون،دو بار با صداى بلند صدا زد:غلام!غلام!پس يك غلام از غلامان ترك وارد شد و رو به مأمون كرد و گفت:آيا غلام نبايد،چيزى بخورد و يا آبى بنوشد،و يا وضو بگيرد،يا نماز بخواند هر وقت من از نزد تو بيرون رفتم داد زدى؛غلام،غلام تا چه حدّ،غلام؟پس مأمون مدتى سرش را پايين انداخت،پس ترديدى براى من باقى نماند كه مأمون دستور خواهد داد تا گردنش را بزنم،رو به من كرد و گفت:عبد الله!وقتى كه انسان خوش اخلاق مى شود خدمتگزارانش بداخلاق مى شوند و اگر شخص بد اخلاق شود،خدمتگزارانش خوش اخلاق مى شوند،و ما هم كه نمى توانيم بد اخلاق شويم تا خدمتگزارانمان خوش اخلاق شوند! سالم در حديث مرفوعى نقل كرده است:بردۀ درستكار نزد خدا بهتر از آقاى تبهكار است.(7) كسى غلامى خريده بود،گفتم:مبارك است!گفت:بركت همراه آن كسى است كه خود از عهدۀ وظايف شخصى برآيد و از ديگران بى نياز باشد،هم هزينه اش كم مى شود،و وظايفش سهل و ساده مى شود،و هم از ادب كردن بردگان راحت مى شود.

ص: 127

حجاج بن عبد الملك بن حجاج بن يوسف،مى گويد:اگر بنا بود مردى از طلا باشد آن مرد من بودم،گفتند:چگونه؟جواب داد:من از هيچ كنيزى-از حال تا زمان حضرت آدم-جز هاجر به دنيا نيامده ام،گفتند:اگر هاجر(8)نبود كه تو سگى از سگان بودى! پيامبر(ص)فرمود:«دشمنترين دشمنانت نفس خود تو است كه در درون خويشتن است.»(9) امير المؤمنين(ع)فرمود:«سختترين كارها سه تا است:به ياد خدا بودن در همه حال،كمك مالى و همدردى با برادران مسلمان و نسبت به رفتار خود با مردم انصاف داشتن.»(10) عدى بن ارطاة به عمر بن عبد العزيز در نامه اى نوشت:اما بعد،پيش از ما گروهى بودند كه ماليات نمى پرداختند مگر اين كه تحت شكنجه و آزار قرار مى گرفتند!نظر شما چيست؟عمر بن عبد العزيز در جواب نوشت:امّا بعد،بسيار تعجّب از شما دارم كه به من مى نويسى تا اجازه دهم كه مردم را شكنجه كنى، گويا اجازۀ من بجاى عذاب خدا،بهشت را براى تو تضمين مى كند،و يا رضايت من باعث نجات تو از خشم خداست،پس هر كس ماليات را از روى ميل داد بگير،و اگر نداد،رها كن و به خدا واگذار به خدا قسم اگر آنها با پرداخت مالياتشان خدا را ملاقات كنند بهتر است نزد من تا آن كه من خدا را ملاقات كنم در حالى كه مرتكب اذيّت و آزار آنان شده باشم،و السّلام.

سليمان بن عبد الملك به ابو حازم گفت:راه نجات از اين كار چيست؟ جواب داد:چيز سهل و ساده اى است.گفت:چيست؟جواب داد:چيزى را جز از راه درست به دست مياور،و جز در راه درست،هم صرف نكن،سليمان گفت:

چه كسى توان چنين رفتارى را دارد؟جواب داد:آن كس كه طالب بهشت و بر حذر از آتش است.

مأمون به يكى از كارگزارانش كه از او شكايت كرده بودند،چنين

ص: 128

نوشت:نسبت به كسانى كه تحت امر تو هستند خود با عدالت رفتار كن!و اگر نه از طرف كسى كه صاحب اختيار تو است،رعايت انصاف كن! سعد بن ابى وقّاص مى گويد،خدمت پيامبر خدا(ص)بوديم،فرمود:«آيا نمى تواند هر فردى از شما روزى هزار حسنه به دست آورد؟» كسى پرسيد:چطور ممكن است يك نفر هزار حسنه كسب كند؟فرمود:

«صد تسبيح بگويد،هزار حسنه برايش نوشته مى شود و يا هزار خطا از نامه عملش محو مى شود.»(11) امير المؤمنين(ع)فرمود:«هر كس در كارها سهل انگارى كند،حقوق ديگران را تباه كرده است.»(12) حسن بصرى مى گويد:روز قيامت بيش از همه كس آن مردى مى نالد كه سنّت غلط و گمراه كننده اى را رايج كرده و مردم دنبال آن رفته اند،و آن مرد مرفّهى كه به قدر كفايت دارد،و از نعمتهاى الهى در راه نافرمانيهاى او، بهره گيرى مى كند.

لقمان به پسرش مى گفت:پسر از تنبلى و بى حوصلگى دورى كن،زيرا تو اگر تنبلى كنى،حق ديگران را ادا نمى كنى و هر گاه بى حوصله باشى در راه حق پايدار نخواهى بود،شنيدن حكمت باعث جلاى دلها،و افسردگى و سستى باعث تيرگى آنهاست.

از او نقل كرده اند،كه هر گاه دلتنگ مى شد،به صحرا مى رفت.

از آن بزرگوار نقل كرده اند:روز قيامت حساب آن كسى از همه كس سختتر است كه به مقدار كافى دارد و مرفّه است،اگر كار كردن زحمت دارد [پسنديده است]امّا آسودگى و رفاه باعث فساد است.(13) پيامبر(ص)فرمود:«بنده اى به مقام پرهيزكاران نمى رسد مگر اين كه ترك كند آنچه را كه بى اشكال است از ترس اينكه مبادا در خطر افتد.»(14) على(ع)مى فرمايد:«پاكدامنى زينت تنگدست است.»(15)

ص: 129

حضرت داود(ع)به بنى اسرائيل فرمود:همه جمع شويد،مى خواهم دو كلمه،در ميان شما بگويم،بنى اسرائيل در خانۀ داود(ع)گرد آمدند،از خانه، بيرون آمد و فرمود:اى بنى اسرائيل!نبايد جز غذاى حلال داخل شكمتان وارد شود،و جز سخن خوب نبايد از دهانتان بيرون بيايد.

حضرت سليمان(ع)مى فرمايد:كسى كه بر هواى نفسش پيروز شود، سرسختتر است از آن كسى كه شهرى را به تنهايى فتح كند.

زن قرشيّه اى موهاى سرش را از ته زد،با اينكه بهترين موها را داشت،علّت اين امر را از او پرسيدند گفت:روزى مى خواستم در منزل را ببندم،مردى چشمش افتاد،و سرم برهنه بود،ديگر به هيچ وجه مويى را كه نامحرم ديده باقى نمى گذارم.

خودت را به سيرى از راه حلال عادت نده،تا مبادا دچار خوردن حرام شوى.

گروهى در يك مجلس انسى در بارۀ سختترين كارها گفتگو مى كردند، پس همه بر اين مطلب كه پرهيزكارى سختترين كارهاست،هم عقيده شدند.يكى آمد و گفت:نماز زحمت دارد،صدقه دادن هزينه دارد،و چه قدر پرهيزكارى آسان است!هر وقت امرى به تو مشتبه شد،آن كار را نكن! يكى از بزرگان مى گويد:مالى كه دستت مى رسد،ببين در مرحلۀ آخر از كجا آمده است؟! جابر مى گويد:از پيامبر خدا شنيدم كه به كعب بن عجره مى فرمود:

«كسى كه گوشتش از حرام روييده باشد،وارد بهشت نمى شود،براى او آتش جهنم سزاوارتر است.»(16) از آن گرامى است:«همانا خداوند ورود بر بهشت را بر كسى كه از راه حرام تغذيه كرده است،حرام ساخته است.»(17) حذيفه،در حديث مرفوعى نقل كرده است:گروهى روز قيامت مى آيند كه داراى حسناتى به اندازۀ كوهها بوده اند اما خداوند آنها را ارزش و اعتبارى قائل نمى شود،و دستور مى دهد آنان را به جهنم ببرند،سلمان عرض كرد:يا

ص: 130

رسول الله!آنان را براى ما توصيف كن،فرمود:«امّا اين گروه نماز بپا مى داشتند و روزه مى گرفتند،و نيمه شب،شب زنده دارى مى كردند،لكن وقتى كه مال حرامى بر آنها عرضه مى شد،به سرعت آن را مى ربودند، مؤمن كسى است كه از مال خود مى بخشد و از مال ديگران پرهيز مى كند.»(18) مطر ورّاق به عمرو بن عبيد گفت:من به تو در بارۀ آنچه مردم راجع به تو مى گويند،رحمم مى آيد،عمرو گفت:آيا از من هم چيزى در بارۀ آنان شنيده اى؟ گفت:خير،عمرو گفت:پس به آنها رحم كن! گويند:عمرو بن عبيد،به كسى در مصيبت پسرش چنين تسليت گفت:

پدرت كه اصل تو بود،و پسرت هم كه فرع تو بود،رفتند و اگر كسى اصل و فرعش رفته باشد،سزاوار است كه دوامش اندك باشد.

و نيز از او نقل كرده اند،وقتى كه از بخشندگى نزد او صحبت كردند و زياد آن را تعريف كردند،او خاموش بود،بعد گفتند نظر شما چيست؟گفت:شما به تعريف واقعى سخاوت نرسيديد،بخشنده كسى است كه مال خود را سخاوتمندانه و بى چشمداشتى مى بخشد و از مال مردم از روى تقوا خوددارى مى كند.

شنيدند كسى در همان شبى كه از دنيا رفت،مى گفت:بار خدايا!تو مى دانى وقتى كه دو كار براى من پيش مى آيد كه يكى رضاى تو در آن باشد،و ديگرى خواست خودم،هرگز كارى جز اينكه رضاى تو را بر هواى نفس خود مقدم بدارم،انجام نمى دادم پس مرا بيامرز! يكى از بزرگان مى گويد:هر كس در ترك لذّت راست بگويد،از زحمت هواى نفس آسوده بماند،خداوند بزرگوارتر است از اينكه دوست خود را كه به خاطر وى ترك لذّت گفته است،عذاب كند.

كسى از پيامبر پرسيد:يا رسول الله!مؤمن كيست؟فرمود:«مؤمن كسى است كه وقت بامداد به قرص نانى كه مى خورد نگاه مى كند كه از كجا به دست

ص: 131

مى آورد»عرض كرد:يا رسول الله!آيا چنين نيست كه اگر ديگران،او را وادار كنند،او نيز قبول زحمت مى كند؟فرمود:«بدان مردمى كه او را وادار مى كنند، خود به سختى عاشق و دلبسته دنيايند(19)[اما مؤمن دل به دنيا نمى بندد]».

حضرت عيسى(ع)مى گويد:نبايد به چيزى كه بر تو روا نيست،خيره نگاه كنى،زيرا تا وقتى كه چشمت را حفظ كنى هرگز دچار زناكارى نمى شوى،و اگر توانستى به لباس زنى كه نامحرم است نگاه نكنى،نگاه نكن! امير المؤمنين(ع)فرمود:«در شگفتم از بخيلى كه به طرف تنگدستى مى شتابد كه از آن گريزان است،و توانگرى را كه جسته است از دست مى دهد، در دنيا مانند مستمندان زندگى مى كند و در آخرت همچون ثروتمندان مؤاخذه مى شود،و تعجّب دارم براى آدم خودخواهى كه ديروز نطفه بود،فردا[پس از مرگ]مردار مى باشد،و در شگفتم از كسى كه در مورد اعتقاد به خدا ترديد دارد، در حالى كه مخلوقات او را مى بيند،و در شگفتم از كسى كه مردن را فراموش مى كند در حالى كه به چشم كسى را كه مى ميرد مشاهده مى كند،و تعجب دارم از كسى كه منكر رستاخيز است در حالى كه خلقت اوليه را مى بيند،و در عجبم از كسى كه خانۀ فنا را آباد مى سازد و خانۀ بقا را ترك مى كند!».(20) گويند:شگفتا از كسى كه پروردگارش را مى شناسد امّا يك چشم برهم زدن از او غافل است.

به ابن جمهور گفتند،چه كسى از همۀ مردم،به وضع دنيا آگاه تر است؟ گفت:آن كه از همه كس كمتر از وضع دنيا در شگفت است.

يكى از بزرگان مى گويد:اگر از من بپرسند از نظر تو شگفت آورترين چيز چيست؟خواهم گفت:دلى كه خدا را بشناسد و بعد نافرمانى كند.

انس مى گويد به پيامبر خدا عرض شد:يا رسول الله!آيا ممكن است مردى داراى عقل خوبى باشد امّا مرتكب گناهان زياد؟فرمود:«هيچ آدميزادى نيست كه گناهان و خطاهايى او را فرا نگيرد،اما كسى كه داراى روش عقلانى و

ص: 132

خصلت يقين باشد،گناهان به او صدمه اى نمى زنند.»عرض كردند:چگونه ممكن است؟فرمود:«زيرا چنين كسى هر گاه مرتكب خطايى شود،بلا فاصله وسيله توبه و پشيمانى بر خطايى كه مرتكب شده است،آن را جبران مى كند،پس گناهانش محو مى شود(يعنى گناهانش آمرزيده مى شود).» يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه از آنچه به تو مربوط نيست خوددارى كردى،تو شخص خردمندى هستى.

على بن عبيد مى گويد:عقل پادشاهى است كه خصلتها به منزلۀ رعيّت اويند،پس هر گاه عقل از اقدام بر امور رعيّت ناتوان شود،خلل و درهم ريختگى در مملكت بدن پديد مى آيد،عربى بيابانى اين مطلب را شنيد،گفت:اين سخنى است كه شيرينى از آن مى چكد،عقل غريزى نردبانى است به سمت عقل تجربى،هر كس اساس عقلش را بر تقوا بنيانگذارى نكند،از عقل بى بهره است.

مهلب مى گويد:اگر من عقل كسى را برتر از زبانش ببينم،محبوبتر است نزد من از اينكه زبانش را بالاتر از عقلش ببينم.

امير المؤمنين(ع)مى فرمايد:«خردمند كسى است كه آزمونها به او پند دهند،خردمند آن است كه زمام شهوتش را در اختيار داشته باشد.»(21) حجّاج به ابن فريه گفت:عاقلترين مردم كيست؟گفت آن كسى كه،با مردم زمانش نيكو مدارا كند.

يكى از بزرگان مى گويد:خودم را در دوزخ،ميان غل و زنجيرها مجسّم كردم،ديدم در آتش و زقومها و آبهاى جوشانش دست و پا مى زنم،گفتم:اى نفس!چه مى خواهى؟گفت:مى خواهم به دنيا برگردم تا كارى بكنم كه از اين عذاب نجات پيدا كنم،و باز خويشتن را در بهشت مجسّم كردم،با حوريان بهشتى كه لباسى از سندس و حرير به تن داشتم،گفتم:اى نفس چه مى خواهى؟جواب داد:مى خواهم كه به دنيا برگردم و كارى بكنم كه بر اجر و پاداشم افزوده شود،آنگاه گفتم:اى نفس!اكنون كه تو در دنيا و در امن و امانى

ص: 133

پس كار كن! هر كس اراده و تصميماتش قوى باشد،ارگان و پايگاههاى فكريش قوى است.

مى گويند:هر كس فكرش را بكار اندازد و از پروردگارش طلب خير كرده و با دوستش مشورت كند،او وظيفۀ خود را انجام داده است،و خداوند آنچه را كه دوست دارد در بارۀ او،مقدّر مى كند.

دورانديشترين مردم دو گروهند:يكى آن كه خداوند در دنياى او گشايشى داده و او سپاسگزار است تا در آخرت هم خداوند بر او گشايش بخشد، دوّم آن كسى كه خداوند در دنيا او را تنگدست نموده و او تحمل مى كند تا خداوند در آخرت او را دچار تنگنا نسازد.

بهمن پسر اسفنديار مى گويد:آزموده را آزمودن،وقت تلف كردن است.

امير المؤمنين(ع)فرمود:[در فرمان به مالك اشتر]«در مشورت خود، بخيل را دخالت نده،زيرا كه او از نيكى و بخشش تو را باز دارد و از تنگدستى بترساند،و هم شخص ترسو را كه تو را در كارها سست كند،و نه حريص را كه حرص و آز را در نظر تو جلوه دهد،پس بخل،ترس و حرص،طبايع مختلفى هستند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مى گيرند.»(22) پيامبر(ص)فرمود:«بهترين عمل آن عملى است كه بيشتر دوام داشته باشد هر چند كه اندك باشد.»(23) امير المؤمنين(ع)فرمود:«كار اندكى كه به آن ادامه داده شود،بهتر از كار زيادى است كه خستگى و ملال آور باشد.»(24) و از آن گرامى است:«بهترين اعمال آنهايى است كه خلاف هواى نفست باشد.» امام زين العابدين(ع)وقتى كه از دنيا رفت و آن بزرگوار را غسل مى دادند،بر روى پشتش-در اثر آب و نان و انبانهاى غذايى كه شب هنگام به

ص: 134

در خانۀ همسايگان ناتوان و خانواده هاى مستمند،حمل مى نمود آثار زخم و جراحت مشاهده كردند.

بعضى از بزرگان گفته اند:مى دانيد كه يك جنگجو وقتى كه قصد رفتن به جبهه جنگ را دارد،وسايل جنگ را فراهم مى آورد،خوب،حال اگر تمام عمرش را در راه فراهم آوردن وسايل جنگ به سر ببرد،كسى مى تواند بجنگد؟ براستى دانش وسيلۀ عمل است پس اگر كسى تمام عمرش را در راه جمع آورى علم بگذراند،پس چه وقت عمل خواهد كرد؟ بعضى از بزرگان بودند كه از صبح زود به آبيارى و چرانيدن گوسفندان مى پرداختند،و در بين روز باغها و مزارع مردم را نگهدارى و جمع آورى مى كردند و شب به نماز مشغول مى شدند.

پيامبر(ص)مى فرمايد:«هر چه مى خواهيد بياموزيد،امّا اگر چيزى آموختيد،خداوند،تا عمل به آموخته تان نكنيد،هرگز تنها به علم و دانش سودى به شما نمى دهد،زيرا كه دانشمندان بر عمل و دقت همّت مى گمارند،امّا همّت نادان تنها به نقل و روايت محدود است.»(25) حضرت عيسى(ع)فرمود:تا وقتى كه عمل نكنى به عملى كه مى آموزى فايده اى به حال تو ندارد،زيرا زيادى علم تا وقتى كه عمل نكنى چيزى جز نادانى بر تو نمى افزايد.

على(ع)مى فرمايد:«مردى حضور پيامبر خدا(ص)رسيد،عرض كرد:

چه چيز علّت نادانى را از من برطرف مى كند؟پيامبر فرمود:دانش.عرض كرد:

پس علّت دانش را چه چيز از من مى زدايد؟فرمود:عمل.»(26) پيامبر(ص)فرمود:«انسان هوشيار آن كسى است كه نفس خود را خوار سازد،و براى پس از مرگ عمل كند و ناتوان آن انسانى است كه از هواى نفس پيروى كند،آنگاه از خدا آرزوى آمرزش و بخشش كند.»(27) امير المؤمنين(ع)فرمود:«به پذيرفته شدن عمل بيشتر اهميّت دهيد تا خود

ص: 135

عمل،زيرا عملى كه توأم با تقوا باشد،اندك نيست،و چگونه اندك محسوب شود،آن عملى كه پذيرفته است.»(28) يكى از بزرگان مى گويد:عملت را از آفتها نگهدار كه چنين عملى- هر چند اندك باشد در دو جهان باعث خوشبختى است،و هر كس در عملش از آفتها نپرهيزد،-هر چند پر تلاش باشد-ممكن است رستگار نشود،و البته گروهى به جايگاه والايى رسيدند،به خاطر توجّه داشتن به اصلاح باطن شان، آنجا بود كه خداوند آنان را بر شيطان پيروز و بر فريبكاريهاى آن آگاه ساخت.

به يكى از بزرگان گفتند:زياد مقابل آفتاب ايستادى؟جواب داد:تا توقّفم در سايه زياد شود!(29) گويند:هر كس مغزش در شدّت گرماى تابستان بجوشد،ديگش در زمستان بجوشد.(30) يكى از بزرگان مى گويد:شخص تلاشگر در ميان شما هم چون كسى است كه در گذشته سرگرم بازى بوده است.

يكى از بزرگان،در عبادت چنان كوشا بود و در روزهاى گرم،آن قدر روزه مى گرفت كه بدنش زرد و زبانش نزديك بود از شدت تشنگى گرماى نيمروز تابستانى سياه شود،وقتى كه مى گفتند:چه قدر اين تنت را عذاب مى دهى؟در جواب مى گفت:كار،كار شوخى نيست،اى فلانى تلاش!تلاش!هرگز مردم تلاش نكردند مگر اينكه يافتند آنچه را مى خواستند.

حضرت عيسى(ع)به مردى گفت:چه مى كنى؟عرض كرد:سرگرم عبادتم.عيسى فرمود:پس چه كسى هزينه زندگى تو را مى دهد؟گفت:برادرم.

فرمود:بنا بر اين برادرت از تو عابدتر است.

ابو مسلم خراسانى مى گويد:من با كوشش و تلاش رسيدم بر آنچه كه پادشاهان بنى مروان دسته جمعى از رسيدن به آن ناتوان شدند.هنوز با تلاش و كوشش خود،در پر كردن گنجينه هاى آنان مى پردازم،در حالى كه آنان در شام

ص: 136

در ملك خود آرميده اند.تا وقتى كه ضربت شمشيرم بر آنها وارد شد،آنها از خواب بيدار شدند،از چنان خوابى كه پيش از آنان كسى آن چنان نخفته بود.هر كس گوسفندان را در زمينى پر از درنده بچراند،و خود از آنها در غفلت بخوابد،بديهى است كه چراندن آنها را شير،عهده دار خواهد شد.(31) على(ع)در حديث مرفوعى فرموده است:«هر كه را خداوند از ذلّت معصيت به عزّت تقوا رساند،او را بدون ثروت،توانگر و بدون داشتن عشيره و قبيله،عزيز و گرامى،و بدون داشتن همدمى،مأنوس،قرار داده است.»(32) از محمد بن حنفيّه-خدايش بيامرزد-پرسيدند:چه كسى از همۀ مردم مهمتر است؟فرمود:آن كه دنيا را بهاى جسم و جان خود نپندارد.

سپس گفت:براى اين بدنهاى شما بهايى نمى توان قائل شد،جز بهشت،پس آنها را به غير از بهشت به بهاى ديگرى نفروشيد.

على(ع)فرمود:«هيچ چيز را از صداى كفش افرادى كه پشت سر كسى راه مى روند،براى دلهاى آدميان زيانبخش تر نديدم.»(33) گويند:غلامى از غلامان نعمان،به گروه فرومايگان پيوست،كم كم كارش بالا گرفت تا اينكه بر حكومت نعمان چيره شد،موضوع را به اطّلاع نعمان رساندند،گفت:من باعث چنين پيشرفتى در او نشدم،بلكه اين مجموعه خصلتهاى نهانى وى بودند كه باعث پيشرفت او شدند.

كسى عاشق رياست نشد مگر اينكه بخيل،ستمگر و طغيانگر شد.

يكى از بزرگان مى گويد:دم باش نه سر،زيرا دم نجات پيدا مى كند و سر از بين مى رود[كنايه از اينكه متواضع باش نه گردن فراز].

حسن مى گويد:من با اقوام زيادى همراه شده ام،هر گاه بر كسى از آنها حكمتى القاء مى شد با اينكه اگر سخن مى گفتند هم خود بهره مند مى شدند و هم يارانشان سود مى بردند،امّا از ترس شهرت از گفتن آن خوددارى مى كردند.

به عتابى گفته شد:فلانى همت والايى دارد،در جواب گفت:در اين

ص: 137

صورت او هدفى جز بهشت نبايد داشته باشد.

يكى از دانايان كه كنار تابوت اسكندر ايستاده بود،گفت:نگاه كنيد به فرمانرواى خفته چگونه دورانش پايان يافت و چون ابر تابستانى چه زود از بين رفت.

رابعۀ فيسيّه مى گويد:هيچ وقت صداى اذان به گوش من نخورد،مگر اينكه به ياد منادى روز قيامت افتادم،و هيچ وقت چشمم به دانه هاى برف نيفتاد مگر اينكه به ياد تطاير كتب افتادم،و هيچ وقت بخشنده اى(34)را نديدم،مگر اينكه به ياد محشر افتادم.

امام جعفر صادق(ع)از پدران بزرگوارش نقل مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود:«آن كه خدا را شناخت،زبانش را از سخن بيهوده و شكمش را از غذاى حرام مانع مى شود،و خود را به روزه و نماز عادت مى دهد.»(35) پيامبر خدا(ص)به جبرئيل فرمود:«چرا من هيچ وقت ميكائيل را خندان نديده ام؟عرض كرد:ميكائيل از زمانى كه آتش دوزخ را آفريدند هرگز نخنديده است.»(36) گويند در اثر برافروخته شدن آتش جهنم صدايى بلند شد كه هيچ فرشتۀ مقرب و پيامبرى نماند مگر اينكه به خاك افتد در حالى كه اعضاى بدنش مى لرزد،حتى حضرت ابراهيم(ع)روى دو زانو مى نشيند و مى گويد:بار خدايا از تو درخواستى جز نجات خودم ندارم! خدرى از پيامبر(ص)نقل مى كند:«اگر كوه را با يكى از ميله هاى آهنى دوزخ بزنند كوه درهم مى شكند و به صورت گرد و غبار در مى آيد.»(37) حسن مى گويد:غل و زنجيرها را در گردن اهل دوزخ نمى گذارند تا آنان را در برابر قدرت خدا ناتوان كنند بلكه براى آن است كه هر گاه شرارۀ آتش آنها را از جا بكند آنان را در دوزخ استوار سازد،سپس با گفتن اين حرف،حسن از هوش رفت،وقتى كه بهوش آمد در حالى كه اشكش جارى بود،گفت:اى فرزند آدم!

ص: 138

مواظب خودت باش،مواظب خودت باش،زيرا تو يك جان بيش ندارى اگر نجات يافت،نجات يافتى و اگر هلاك شد،آن كه نجات يافته به حال تو فايده اى ندارد،و هر نعمتى جز بهشت بى ارزش است و هر گرفتارى جز آتش دوزخ ناچيز است.

طاوس يمانى مى گويد:وقتى كه آتش جهنم را آفريدند،دلهاى فرشتگان از جا كنده شد،اما وقتى كه شما آدميان را آفريدند،آنها آرام گرفتند.

بعضى از بزرگان گفته اند:اى كسى كه يك سخن او را از جا مى كند،و يك پشّه او را از خواب مى اندازد،آيا همچون تو كسى توان شعلۀ آتش را دارد،و يا صفحۀ گونه اش برخورد با حرارت آتش را تحمّل مى كند؟و آيا نازكى دستگاه گوارش او بر خشونت آب جوشان،و نرمى كبدش بر نوشيدن آبهاى بدبوى بسيار سرد،طاقت دارد؟ از غلام احنف بن قيس نقل شده است:اكثر نمازهاى احنف در شب بود،چراغ را نزديك خود مى گذاشت،و انگشتش را روى چراغ مى گرفت و مى گفت:اى احنف خوب رفتار كن!چه چيز باعث شد تا فلان روز فلان كار را بكنى! هشام بن حسن از اصحاب حسن،هيچ وقت چراغ را شبها خاموش نمى كرد،خانواده اش گفتند:آخر اين چه كارى است،ما شب را از روز تشخيص نمى دهيم،گفت:من هر گاه چراغ را خاموش مى كنم به ياد تاريكى قبر مى افتم و خوابم نمى برد.

امير المؤمنين(ع)مى فرمايد:«بدانيد كه اين پوست نازك بدن طاقت آتش دوزخ را ندارد پس بر خودتان رحم كنيد،زيرا شما كه خود را در گرفتاريهاى دنيا آزموده ايد،و ديده ايد كه چگونه فردى از شما را كه خارى به بدنش مى خلد بى تابى مى كند و در اثر لغزشى خون از بدنش جارى مى شود،و شنهاى گرمى كه او را مى سوزانند،پس چه خواهد بود حال او،وقتى كه ما بين دو طبقه از آتش:هم بسترى با سنگ و همدمى از شيطان،قرار گرفته باشد،آيا مى دانيد كه مالك

ص: 139

دوزخ هر گاه بر آتش خشم گيرد،به خاطر خشم او،شعله هاى آتش،افروخته تر شده و درهم پيچند،هر گاه مانع شود و آن را زجر كند،آتش بى تابى كند و ميان درهاى جهنّم غرّش كنان برجهد!حال اى پير فرتوتى كه آثار پيرى تو را در بر گرفته است چگونه خواهى بود وقتى كه طوقهاى آتش استخوانهاى گردنت را بگيرد،و غل و زنجيرها بر بدنت پنجه در افكند حتى گوشتهاى بازوهايت را بخورد؟»(38) مردى به پيامبر خدا(ص)عرض كرد:يا ابا القاسم!آيا به نظر شما اهل بهشت مى خورند و مى آشامند؟فرمود:«آرى،سوگند به خدايى كه جان من به دست قدرت اوست،هر كدام از آنها را برابر صد نفر در خوردن و آشاميدن توانايى دهند.»عرض كرد:آن كه چيزى مى خورد،احتياج به دفع آن نيز دارد،در صورتى كه بهشت پاكيزه است و آلودگى در آنجا نيست؟!فرمود:«به صورت قطرات عرق كه چون مشك خوشبو است از بدن اهل بهشت جارى مى شود،و در نتيجه شكمشان فرو مى نشيند».(39) حضرت داود،به غارى از غارهاى بيت المقدس وارد شد،ديد حضرت حزقيل به عبادت پروردگار مشغول است به حدى كه پوست بدنش به استخوان چسبيده،سلام داد و به او گفت:صداى شخص سير مرفّهى را مى شنوم،تو كيستى؟گفت:من داودم،گفت:آن كه اين طور زن و آن طور كنيز دارد؟ گفت:آرى،و تو با اين سختى به سر مى برى.گفت:نه در سختى به سر مى برم و نه تو در نعمت،تا وارد بهشت شويم![آنگاه معلوم خواهد شد].

ابو هريره مى گويد،بر رسول خدا(ص)برخورد كردم،در حالى كه همراهم چند نهال درخت بود.فرمود:«آيا مى خواهيد شما را بر نهالهايى بهتر از اينها راهنمايى كنم؟بگو:سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر،پس هيچ كلمه اى از اين كلمات نيست كه بگويى مگر اينكه خداوند در بهشت درختى براى تو بنشاند.»(40)

ص: 140

ابو ايوب انصارى از آن بزرگوار نقل مى كند:«شبى كه مرا به معراج بردند، ابراهيم(ع)به من گذر كرد و گفت:به امّت خود دستور ده تا در بهشت زياد درخت بنشانند،زيرا زمين بهشت پهناور و خاكش پاكيزه است.گفتم:درخت بهشتى چيست؟گفت:لا حول و لا قوة الا بالله.»(41) از امير مؤمنان(ع):«آيا آزاد مرد بزرگوارى نيست كه اين ريزه هاى غذايى را كه لاى دندانها باقيمانده است[متاع دنيا]به اهلش واگذارد،زيرا براى وجود شما بهايى جز بهشت نيست،پس آنها را جز در برابر بهشت به چيز ديگرى نفروشيد.»(42) از آن بزرگوار است:«اگر به ديدۀ دل آنچه را از بهشت براى تو وصف مى كنند ببينى،نفس تو از آنچه در دنياست دورى خواهد كرد؛از خواسته ها، خوشيها،و زينتهايى كه در ديدگاههايش وجود دارد،و انديشه در صداى بهم خوردن برگ درختان كه كنار جويباران بهشت است حيرت زده مى شود،كه ريشه آن درختان در تلهايى از مشك فرو رفته است.(43)و در آويزان بودن خوشه هاى مرواريد تازه در شاخه هاى نازك و ضخيم،و در نمايان شدن ميوه هاى رنگارنگ در پوست شكوفه هايى كه بدون زحمت چيده مى شوند،و طبق خواست چيننده در دسترس قرار مى گيرد،براى اهل بهشت در جلو كاخهاى بهشتى،عسلهاى پاكيزه و شربتهاى مصفّا گردش داده مى شود،بهشتيان گروهى هستند كه پيوسته مشمول بخشش الهى هستند تا در منزل هميشگى فرود آيند،و از جابجايى مسافرتها آسوده شوند.» هارون الرشيد از ابن سماك خواست تا او را موعظه كند،ابن سماك گفت:بترس از اينكه بهشتى را كه پهنايش به اندازۀ آسمانها و زمين است،به تو عرضه شود،امّا به مقدار جاى پايى،براى تو نباشد.

پيامبر خدا(ص)وارد مسجد شد،گروهى از انصار را ديد كه با يك نى مسجد را متر مى كردند،عرض كردند:مى خواهيم مسجد تو را تعمير كنيم!

ص: 141

پيامبر(ص)،نى را گرفت و دور انداخت و فرمود:«مقدارى چوب و مختصر تعمير و اصلاحى و سايبانى مانند سايبان حضرت موسى(ع)كه با معنويّت و شأن مسجد مناسبتر است.»(44) و از آن بزرگوار نقل كرده اند كه:«محبوبترين جاها در نزد خداوند مساجد هر شهرى است،و مبغوضترين آنها بازارهاست.»(45) و از آن گرامى است:«هر چيزى كثافتى دارد و كثافت مسجدها گفتن:

نه به خدا قسم،و آرى به خدا قسم،است.»(46) و از آن حضرت است:«در آخر الزمان،مردمى بيايند كه مسجد مى روند و در آنجا دور هم مى نشينند،صحبت از دنيا و محبّت دنيا مى كنند،با آنها همنشين نشويد،خداوند به ايشان نيازى ندارد.»(47) سعيد بن مسيّب مى گويد:«هر كس در مسجد بنشيند،در حقيقت همنشين خدا شده است،پس حق ندارد سخنى جز سخن خير بگويد.» مردى از اهل سمرقند از فضيل پرسيد:كدام يك را بهتر مى پسندى؟ مجاور مكه شوم،و يا اينكه به شام بروم؟گفت:اگر انسان پرهيزگار باشى چه فرق مى كند كه در شام باشى يا مكه؟ حضرت عيسى(ع)مى فرمايد:من دنيا را به صورت پيرزنى ديدم كه دندانهاى ثناياش افتاده،و به هر نوع آرايشى خود را آراسته است،از او سؤال شد:

چند شوهر كرده اى؟جواب داد:آن قدر زيادند كه شمار آنها را نمى دانم.سؤال شد:آيا همۀ آنها مردند،و يا تو را طلاق دادند؟جواب داد:بلكه همۀ آنها را كشتم.گفتند:واى به حال همسران مانده ات،چگونه از شوهران گذشته ات عبرت نمى گيرند،و از تو نمى ترسند؟ امام حسن(ع)بيشتر اوقات به عنوان تمثيل در مورد دنيا مى فرمود:

«اى كسانى كه طالب لذّتهاى دنيوى هستيد،دنيا دوام ندارد براستى كه گول خوردن به سايه اى كه گذر است از نادانى است.»(48)

ص: 142

پيامبر(ص)فرمود:«دنيا سراى كسى است كه سرايى[در آخرت]ندارد، و سرمايۀ كسى است كه سرمايه اى[در آخرت]ندارد،و كسى كه بى خرد است براى دنيا مال و منال جمع مى كند،و آن كه نادان است،طالب شهوات و لذّات دنياست،و كسى كه ناآگاه است بر سر دنيا دشمنى مى كند،و شخص بى بصيرت بخاطر دنيا حسادت مى كند و آن كه يقين و باور به[مردن]ندارد،براى دنيا تلاش مى كند.»(49) مالك بن دينار مى گويد:از اين جادوگر[دنيا]بترسيد كه دلهاى دانشمندان را جادو مى كند.

هر كه در دلش بخشى از ايمان باشد،به امروز و فردا كردن،خام نمى شود،شخصى كه در گرو:«سوف-ليتنى»(يعنى:بزودى،و اى كاش من...)است،نابوديش در همان«سوف-ليت»است.

هر كس كه هدفش دنيا باشد،در دنيا و آخرت غم و اندوهش فراوان گردد! امير المؤمنين(ع)مى فرمايد:«چه قدر زود مى گذرند ساعتها در روز،و چه زودگذر است روزها در ماه،و چه قدر شتابان است گذشت ماههاى سال،و چه قدر زود مى گذرند سالهاى عمر!»(50) از نخعى در بارۀ تهيه منزل و ساختمان پرسيدند،گفت:وزر و وبال است و اجر و پاداشى ندارد.گفتند:مقدار بنايى كه ناگزير از آنيم؟گفت:در آن صورت نه اجر و پاداش دارد،و نه وزر،وبال! سلمۀ احمر مى گويد وارد كاخ هارون الرشيد شدم،گفتم:

امّا كاخهاى تو در دنيا بزرگ و وسيع است،اى كاش كه پس از مرگ قبرت نيز وسيع مى بود!(51) حسن(52)به كاخى گذر كرد،گفت:اين كاخ از آن كيست؟گفتند:

متعلّق به اوس است.گفت:اوس،دوست داشت كه به جاى اين كاخ يك گردۀ

ص: 143

نان در آخرت مى داشت.

حضرت نوح(ع)هزار و چهار صد سال در يك خيمه اى كه از موى بافته ساخته شده بود زندگى مى كرد و هر وقت به او مى گفتند:اى پيامبر خدا كاشكى يك خانۀ گلى مى داشتى تا سر پناهت مى شد؟مى فرمود:من فردا مى ميرم و آن را وامى گذارم؛و در همان خيمه بود تا از دار دنيا رفت.

مردى به امام حسين(ع)عرض كرد:خانه اى ساخته ام،دوست دارم، شما وارد آن شويد،و در پيشگاه خداوند دعا كنيد.

پس آن بزرگوار وارد خانه شد و يك نگاهى كرد،و فرمود:«آيا خانۀ خود را خراب كرده و خانۀ ديگران را آباد كرده اى؟مردم زمين تو را فريفته اند،و اهل آسمان از تو خشمگينند.»(53) از انس در حديث مرفوعى آمده است كه پيامبر خدا(ص)ساختمانى گنبدى شكل مرتفعى را ديد،پرسيد از كيست؟عرض كردند:مال فلان شخص انصارى است،خدمت پيامبر آمد و به او سلام كرد،امّا پيامبر(ص)از او روگرداند! مرد انصارى نزد اصحاب پيامبر،گله كرد،گفتند:پيامبر(ص)بيرون كه بود ساختمان تو را ديد.آن مرد به مجرد شنيدن اين مطلب،خانه را خراب و با زمين يكسان كرد،پيامبر(ص)وقتى كه مطلع شد،فرمود:«بدانيد كه هر ساختمانى وزر،وبالى است براى صاحبش مگر اينكه چاره اى از آن نباشد.»(54) مرد تنگدستى با زن توانگرى ازدواج كرد،آن زن از كوچكى خانه دلتنگ شد،مرد تنگدست به او گفت:از جا بلند شو!زن از جا بلند شد،سرش به سقف خانه نخورد،گفت:فرض كن كه سقف خانه نزديك آسمان است،وقتى كه سرت به آن نمى خورد،چه سودى به حال تو دارد؟!سپس گفت:بخواب!زن خوابيد، باز هم پاها به ديوار نخورد،گفت:فرض كن كه ديوار خانه كنار كوه قاف است، وقتى كه پاهايت به آنجا نمى رسد چه سودى به حال تو دارد؟!زن گفت:بس

ص: 144

است مرا كافى است و راضى شد.

حسن و وهب نقل كرده اند كه:فرشتگان در زمان حضرت ادريس،براى هدايت و اصلاح مردم آن زمان،با مردم مصافحه مى كردند و سخن مى گفتند،تا اينكه در زمان حضرت نوح اين رابطه قطع شد.

ابو هريره در حديث مرفوعى نقل مى كند:هيچ كسى نيست كه از خانه اش بيرون رود مگر اينكه در خانه اش دو پرچم برافراشته است:يكى به دست فرشته و ديگرى به دست شيطان،پس اگر به دنبال فرمان خدا برود،آن فرشته با پرچمش در پى او مى رود تا وقتى كه به خانه اش برمى گردد،اما اگر در پى كارى بيرون رود كه رضاى خدا در آن نباشد،شيطان با پرچم خود او را دنبال كند،و همواره زير پرچم شيطان خواهد بود تا وقتى كه به خانه اش برمى گردد.

پيامبر خدا(ص)فرمود:«هيچ كسى صدقه اى نمى پردازد،مگر اينكه هفتاد شيطان را از خود دور مى سازد.»(55) مردى به فضل بن مروان گفت:فلانى به تو بدبين است،گفت:البته از دست آن كه ويرا به چنين كارى واداشته است خشمناكم،خداوند من و او را بيامرزد،گفتند:چه كسى او را وادار كرده است؟گفت:شيطان.

امير المؤمنين(ع):«در شكم مادرت به حالت جنينى مى جنبيدى،نه از جايى خبر داشتى و نه صدايى را مى شنيدى،و بعد تو را از جايگاهت به سرايى آوردند كه قبلا نديده بودى،و راههاى سود بخشش را نمى شناختى،پس چه كسى تو را راهنمايى كرد تا از پستان مادرت شير بمكى؟و در هنگام ضرورت توان حركت به سمت موارد نيازت را داد.»(56) از امير مؤمنان(ع)در حديث مرفوعى كه خداوند مى فرمايد:«اى فرزند آدم،نسبت به من بى انصافى مى كنى،آيا دوست دارى كه نعمتهاى خود را مورد محبّت تو قرار دهم،و تو با گناهانت نافرمانى مرا بكنى،خير و خوبى من به تو فرو مى ريزد،و شرّ و بدى تو به طرف من بيايد؟همواره فرشته اى بزرگوار-هر شب و

ص: 145

روز-از تو،كار ناپسندى نزد من مى آورد،اى فرزند آدم!اگر تو از كس ديگرى راجع به خود صفتى را بشنوى،در حالى كه موصوف به آن صفت را نشناسى،فورا به دشمنى و مخالفت او قيام مى كنى!»(57) ابو مسلم خولانى مى گويد:مردم چون برگ نرم بى خارى بودند،در صورتى كه شما امروز خارى بى برگيد.

يكى از بزرگان مى گفت:شياطين بر اطراف قلب آدمى جمع مى شوند همچون مگسانى كه روى زخم ازدحام مى كنند،پس اگر رانده نشوند باعث فساد مى شوند.

از امير المؤمنين(ع)است كه فرمود:«هر كه سر نيزه خشم را براى رضاى خدا تيز كند،خداوند او را بر كشتن پيروان سرسخت باطل نيرو و توان مى بخشد.»(58) و از آن گرامى است:«از جمله كفّاره هاى گناهان بزرگ دادرسى ستمديده و رفع گرفتارى غمديده است.»(59) از امير المؤمنان(ع)است:«خود را از هر پستى والاتر بدان،هر چند كه آن فرومايگى تو را به منافع كلانى دعوت كند،زيرا تو آنچه را كه از شخصيّت خود، از دست بدهى،هرگز عوض آن را به دست نمى آورى،و بندۀ ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.»(60) از پيامبر(ص):«هر كس از ناموس برادر مسلمانش دفاع كند،اين عمل او،باعث جلوگيرى از آتش جهنم مى شود.»(61) وقتى كه يزيد بن معاويه مسلم بن عقبه را براى قتل و غارت مردم مدينه فرستاد،حضرت على بن الحسين(ع)چهار صد زن و دختر از اولاد عبد مناف را تحت حمايت گرفت،آنها را نگهداشت و اداره كرد،تا اينكه سپاه،مسلم بن عقبه به هزيمت رفتند،بعدها يكى از آن زنان مى گفت:به خدا قسم پيش پدر و مادرمان با چنين احترامى زندگى نكرده بوديم.

ص: 146

از اصمعى نقل كرده اند،گفت:بر خليل وارد شدم،ديدم كه روى بورياى كوچكى نشسته است،پس به من اشاره كرد بنشين!گفتم:جا را بر شما تنگ مى كنم.گفت:دنيا را با همۀ تشريفاتش رها كن كه دو دشمن در آن نمى گنجد،و يك وجب در يك وجب آن دو دوست را بس است.

از امير المؤمنان(ع)است:«باطن هر چيزى تو را از حقيقت آن چيز آگاه مى سازد،هر دوستى كه انگيزه اش حرص و آز باشد،نااميدى به بار مى آورد.»(62) به خالد بن صفوان گفتند:كدام يك از دوستانت نزد تو محبوبترند؟ گفت:آن كه جلو نارساييهاى مرا مى بندد،و از لغزشهاى من چشم پوشى مى كند و بهانه هاى مرا مى پذيرد.

محمد بن واسع مى گويد:هر گاه دل متوجّه خدا شود،خداوند نيز از طريق دلهاى مؤمنان به او عطف توجّه مى كند.

مجاهد مى گويد:اگر دوستى،از همراهان شايسته نباشد،جز اينكه شرم او باعث شود كه از معصيت خدا خوددارى كنى،تو را بس است. فقيرى، توانگرى را به خاطر خدا دوست داشت،حاجتى را سه مرتبه از او درخواست كرد، و او ردّ كرد،و فقير از دوستيش دست برنداشت،توانگر علت را پرسيد،فقير گفت:برادر،من تنها براى خدا تو را دوست دارم،هيچ چيزى از امور دنيا بين من و تو را بر هم نزد،توانگر با شنيدن اين حرف،نيمى از مال خود را به او داد.

هر كس نسبت به برادر مسلمانش در دل محبّت داشته باشد،و به اطّلاع او نرساند،خيانت كرده است.

هر كس از همراهى شخص بى خير راضى باشد،به همراهى كسى كه خير دارد،راضى نخواهد بود! يكى از بزرگان همواره مى گفت:هر كس دوست نگيرد،مگر فردى را كه بدون نقص و عيب است،دوست كم خواهد داشت و هر كس جز به فداكارى دوست براى وى،از دوستش خوشنود نگردد،پيوسته ناراضى خواهد بود،و هر كه

ص: 147

دوستش را براى هر گناهى مورد سرزنش قرار دهد،دشمن زياد خواهد داشت.

ابن مسعود در حديث مرفوعى از پيامبر(ص)نقل مى كند:«به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست،كسى مسلمان نيست مگر اينكه دل و زبانش سالم باشد و همسايه اش از گزند وى محفوظ باشد.»پرسيدند:چه گزندى؟فرمود:

«از جور و ستم او.»(63) فرقد مى گويد:دنيا را دايه و آخرت را مادر خود قرار دهيد،آيا نمى بينيد كه كودك وقتى كه نگران است،و توجّه پيدا مى كند،خود را به آغوش مادر مى افكند و دايه را ترك مى كند.

هرم بن حيان(64)مى گويد:شخص بزرگوار و با شخصيّت نه دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهد،و نه خدا را معصيت مى كند.

شاعرى مى گويد:من بمانند شب،سپرى مقاوم و شجاع نديده ام،هر گاه چيره شود،زود سپرى مى گردد،اگر نه عابدى آن را به عبادت مى گذراند.(65) يزيد رقاشى مى گويد:روزهاى مهمّ تو سه روز است:يكى روزى كه تو به دنيا آمدى،و يكى روزى كه سرازير قبر مى شوى،و روزى كه در پيشگاه خدا حاضر مى شوى،واى از آن روز كوتاه در برابر اين دو روز طولانى! جمعى از فقها و زهّاد،نزد رابعه عدويه اجتماع كرده بودند،و همه از دنيا بد گفتند،او خاموش بود،وقتى كه آنها حرفشان را زدند،رابعه خطاب به آنها كرد و گفت:هر كس چيزى را زياد دوست دارد،-چه به ستايش و چه به نكوهش- زياد ياد مى كند حال اگر دنيا در دل شما چيزى به حساب نمى آيد چرا اين قدر از هيچ چيز ياد مى كنيد! هر گاه دنيا،دين شخص را لطمه نزند،پس آنچه از مال دنيا را از دست بدهد،ضرر ندارد.(66) داود طائى مى گويد:شب و روز،تنها مرحله هايى هستند،پايان سفر نزديك است،و امر مردن،با شتابتر از اينهاست،و گويا مرگ تو را غافلگير

ص: 148

ساخته است.

و از او است:دينت را كابين دنيا قرار مده،زيرا كسى كه دينش را كابين دنيا قرار دهد،هر چه زودتر پشيمان مى شود! مردى كه قصد آموختن تيراندازى داشت،از او نظر خواست،او گفت:

خوب است امّا تيراندازى همان روزهاى زندگى تو است پس ببين كه روزهاى زندگيت را با چه وسيله به پايان مى رسانى؟ عمر بن درّ همدانى مى گويد:ديروز و امروز برادرند يكى وارد بر تو شده است و تو بد رفتارى كرده،و بد پذيرايى كردى،از نزد تو رفت در حالى كه تو را نكوهش مى كند،و بعد برادرش مهمان تو شده و مى گويد:بد رفتارى با برادرم را به وسيله نيكى به من جبران كن!پس اگر به من هم مانند برادرم بدى كنى،چه بسيار سزاوار آنى تا با گواهى ما به هلاكت افتى! محمد بن سوقه مى گويد:دنيا و آخرت مانند دو كفّه ترازويند،هر وقت يكى سنگين شود،ديگرى سبك مى شود.

پادشاهى در بنى اسرائيل،شهرى زيبا بنا كرد،و بعد مردم را به مهمانى دعوت كرد،و دم دروازۀ شهر كسى را گذاشت تا از مردم عيب و نقص شهر را بپرسند،هيچ كس نقصى نگرفت جز سه تن،كه هر سه هم پير و عبايى بر دوش داشتند،گفتند:ما دو عيب در آن ديديم.پرسيدند:آن عيبها چيستند؟گفتند:

يكى اينكه اين شهر سرانجام از بين مى رود،و ديگر اينكه صاحبش روزى مى ميرد!پادشاه پرسيد:آيا شما منزلى را مى شناسيد كه اين دو عيب را نداشته باشد؟گفتند:آرى،سراى آخرت.اين بود كه شاه،سلطنت را رها كرد،و مدتى با آنها به عبادت پرداخت و پس از مدتى،از آنها خداحافظى كرد،پرسيدند:مگر از ما چيزى ديدى كه باعث رنجش تو شد؟گفت:خير،امّا شما مرا مى شناختيد و در نتيجه احترام مى كرديد،مى خواهم با كسى همراه باشم كه مثل شما مرا نشناسد!

ص: 149

ابن سماك مى گويد:هر كس را كه دنيا به ميل خود او،شيرينيش را بچشاند،آخرت،تلخيش را با سختگيرى به او خواهد چشاند.

از مجاهد نقل كرده اند:هيچ روزى از روزهاى دنيا نمى گذاشت مگر اينكه مى گفت:سپاس خدا را كه مرا از دست دنيا و اهل دنيا آسوده كرد.آنگاه،از مردم كناره مى گرفت،تا خداوند او را عاقبت بخير سازد! پيامبر(ص)فرمود:«هر گاه امّتم دنيا را اهميّت دهند،خداوند شكوه اسلام را از آنها مى گيرد.»(67) فضل مى گويد:اگر دنيا با تمام تجهيزاتش به صورت حلال به من عرضه شود،و در آخرت هم از من حساب نكشند،امّا من از آن بيزارى خواهم جست، همان طورى كه هر يك از شما از مردار تنفر داريد،وقتى كه از كنار آن بگذريد، مى ترسيد كه لباستان به آن بخورد! و هم از او نقل كرده اند:اگر دنيا از آن تو باشد،و به تو بگويند:دنيا را رها كن تا قبرت را وسعت دهند،آيا تو اين كار را نمى كنى؟ و يا بگويند:دنيا را رها كن تا جرعه اى آب در وقت تشنگى روز قيامت بدهند،آيا انجام نمى دهى؟ و نيز از وى نقل شده است:اگر من دنيا را با طبل و شيپور بجويم بهتر است نزد من از اينكه به وسيلۀ دينم دنيا را بطلبم! عابدى در موقع جان دادن مى گفت:حسرتى نسبت به سراى اندوهها و غمها،خطاها و گناهان ندارم،تنها تأسفم بر شبى است كه خوابيدم و روزى كه روزه ام را خوردم و يا از آن ساعتى است كه از ياد خدا غافل شدم.

از ابراهيم بن ادهم نقل كرده اند:دلت را از ياد دنيا تهى كن،تا رضا و خوشنودى جايگزين آن شود.

زن عربى كنار جمعى ايستاد و گفت:آماده لقاى پروردگار باشيد زيرا روزگار اندك اندك ما را بدان سو روانه مى كند!

ص: 150

انس مى گويد:خداوند دنيا را سراى گرفتارى و آخرت را سراى جاويد قرار داده،و گرفتارى دنيا را وسيله اى براى پاداش آخرت و پاداش آخرت را عوض از گرفتارى دنيا قرار داده است،پس مى گيرند تا بدهند و گرفتار مى كنند تا پاداش بدهند.

حسن(68)مى گويد:به دنيا توهين كنيد زيرا اين براى شما گواراتر است،و براى شما آسانترين چيز است.

خداوند متعال به دنيا وحى كرد:هر كس به تو خدمت كرد،بر او سخت گير،و هر كس به من خدمت كرد،پس تو هم به او خدمت كن.

مردى به حسن گفت:اى ابو سعد،وقتى كه گرسنه مى شوم ناتوان و ضعيف مى شوم و هر گاه سير مى شوم،از سيرى نفسم بند مى آيد؟جواب داد:اى برادر دنيا سرايى است ناموافق،پس در پى سراى ديگر باش.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«دنيا سراى گذراست و مردم در دنيا دو دسته اند، يك دسته خود را فروخته و هلاك و نابود ساخته اند،و دستۀ ديگر خود را خريده و آزاد ساخته و نجات داده اند.»(69) و از آن بزرگوار است:«شما مردم در اين دنيا هدفى هستيد كه مرگها بر آن تير اندازى مى كنند،با هر جرعه نوشيدنى گلوگرفتگى است و با هر لقمه غذايى استخوانى گلوگير مى باشد،به هيچ نعمتى از نعمتهاى دنيا نمى رسيد،مگر اينكه نعمت ديگرى را از دست بدهيد.»(70) انس در حديث مرفوعى از پيامبر(ص)نقل مى كند:«همانا خداوند دنيا را در پرتو نيّت آخرت مى دهد،امّا آخرت را با نيّت دنيا نمى دهد.»(71) حضرت على بن الحسين(ع)مى فرمايد:«از پستى دنيا در پيشگاه خداوند همين بس كه سر يحيى بن زكريا به عنوان هديه در طشت طلايى براى زناكارى برده مى شود،اين خود باعث دلدارى براى آزاده گانى است كه مى بينند فرومايۀ پستى از دنيا به خوبى كامياب مى شود،چنان كه آن زن بدكاره به چنين هديه

ص: 151

بزرگى مى رسد!»(72) على(ع)مى فرمايد:و اگر دنيا از يك طرف گوارا و شيرين باشد،طرف ديگرش تلخ و باعث بيمارى وباست(73)[كنايه از اينكه مهلك است.م] ثابت بن سعيد مى گويد:دنيا مانند دم عقرب در پايان خود زهر كشنده دارد.

مأمون مى گويد:اگر از دنيا بخواهند كه خود را توصيف كند جز به مانند ابو نؤاس توصيف نخواهد كرد.

هر گاه خردمندى دنيا را بيازمايد،برايش روشن خواهد شد،كه دنيا دشمنى در لباس دوست است.

حضرت عيسى(ع)فرمود:كيست آنكه روى موج دريا منزل بنا كند،آنجا همين دنياست،پس در آن نبايد آرام بگيريد و مطمئن باشيد. محمد بن يحيى الواسطى مى گويد:خدا را آن طورى كه بايد بشناسد،نشناخته است آن كه اطاعت شيطان را بر اطاعت خدا مقدم مى دارد،و آخرت را چنان كه بايد بشناسد، نشناخته است،آن كسى كه دنيا را بر آخرت مقدم مى دارد.

بشير بن حارث مى گويد:آخرت را سرمايۀ خود قرار بده،هر چه از دنيا نصيبت شد آن را سود حساب كن! محمد بن بشير مى گويد:هر خودخواه و گردنفرازى را مى بينم كه براى خود چنين آرزومند است،سال تندرستى كه گذشت برمى گردد!(74) از نشانه هاى رستاخيز،زيادى باران،و كمى گياه،و زيادى قراء و كمى فقهاء و زيادى فرمانروايان و كمبود افراد امين و درستكار است.

ابو هريره:قيامت قيام نمى كند مگر اينكه از رود فرات كوهى از طلا درآيد،و مردم به خاطر دست يازيدن بدان يك ديگر را مى كشند،به حدّى كه از هر صد نفر نود و نه تن كشته شوند و هر يك از آنها بگويد:شايد آن كه نجات يابد من باشم!

ص: 152

حسن مى گويد:چه گمان مى بريد به اقوامى كه پنجاه هزار سال،براى خدا روى پاى خود ايستادند،يك لقمه از غذاى دنيا را نخورده و يك جرعه آب آن را نياشاميدند،تا اينكه گردنشان از تشنگى زياد بريده،و درونشان از گرسنگى سوخت آنها را وارد آتش كردند،آنگاه از چشمۀ آب گرم جهنم نوشيدند كه به شدّت مى جوشيد! داود بن هند مى گويد:براى هر بنده اى از جانب خدا در روز قيامت پنجاه ايستگاه است،مدّت هر كدام،هزار سال براستى شب و روز دو گنجه اى هستند كه هر چه به امانت در آنها قرار دهى،به خداوند،مى پردازند،و آن دو در بارۀ تو وظيفۀ خود را عمل مى كنند،تو هم در آنها وظيفه ات را انجام ده.

على(ع)فرمود:«دنيا خود را براى تو وصف كرده،و بديهايش را آشكار ساخته است،مبادا به دليل دلبستگى و اعتماد اهل دنيا به آن و حرص و دشمنى آنان بر سر دنيا،گول دنيا را بخورى زيرا كه آنان سگهاى پارس كننده،و درندگان شكارى هستند،بعضى از آنها از بعضى ناراحت شده و فرياد مى زند،و توانايشان ناتوان را بخورد،و بزرگ آنها با زور به كوچك زيان رساند،چهار پايانى هستند كه بسته شده اند و بعضى ديگر چهارپايانى رها شده،كه عقل و خرد را از دست داده،و در بيراهه،سوار مركب نادانى خودند.»(75) عبد الملك به حجّاج نوشت كه روزگار را برايم توصيف كن،پس در جواب او نوشت:ديروز گويا نبوده است و فردا گويا ممكن است باشد،و امروز را بيهوده كاران طولانى مى بينند و به هرزگى كوتاه مى كنند،امّا خردمند از امروز براى روز قيامتش توشه برمى دارد.

حسن مى گويد:به خدايى كه جان من در دست اوست،گروههايى از مردم را ديدم كه دنيا در نظر آنان پستتر از خاكى بود كه روى آن راه مى رفتند،و باكى نداشتند كه دنيا به آنها رو آورد و يا از آنها رو برگرداند به اين طرف برود و يا به آن طرف!

ص: 153

امير المؤمنين(ع)مى فرمايد:«مردم دنيا همچون كاروانى هستند كه ايشان را مى برند در حالى كه آنها خوابند.»(76) محمد بن حنفيّة مى گويد:هر كس آخرت در نظرش ارزشمند باشد دنيا در نظرش خوار و بى مقدار مى شود.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«و من شما را از دنيا برحذر مى دارم زيرا دنيا جاى پايدارى،و سراى اقامت و آرميدن نيست،سرايى است در نزد پروردگارش بى مقدار،خوبى و بدى،و شيرينى و تلخيش بهم آميخته است،خداوند متعال آن را براى دوستانش نپسنديده،و از دادن آن به دشمنانش بخل نورزيده است.»(77) بسا كارى كه به موقع انجام مى گيرد،يك سنتى مى شود،و گاهى بى موقع انجام مى گيرد،گناه محسوب مى شود.

عربى مى گويد:فلانى در نظر من كوچك شد،چون دنيا در نظرش بزرگ است.

حسن مى گويد:فرزند آدم،در حقيقت تو همان عدد روزهاى عمر هستى هر روزى كه مى گذرد،مقدارى از عمر تو مى گذرد.

سلام بن مسكين نقل مى كند كه حسن به ما گفت:اى گروه جوانان، در پى آخرت باشيد،به خدا قسم ما گروههايى را ديده ايم كه در پى آخرت بودند،هم به دنيا رسيدند و هم به آخرت،و به خدا سوگند كسى را نديديم كه طالب دنيا باشد و به آخرت رسيده باشد.

ابو العتاهيه مى گويد:اى كسى كه طالب دنيايى تو را چهرۀ ظاهرى دنيا فريب مى دهد و حتما اگر آن طرف دنيا را ببينى پشيمان مى شوى.(78) حكيمى مى گفت:آگاهترين مردم به وضع روزگار،كسى است كه از رويدادهاى آن كمتر در شگفت باشد.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«به خدا قسم،اين دنياى شما در چشم من پست تر از استخوان ساق خوك در دست مبتلا به بيمارى جذام است.»(79) يكى از بزرگان مى گويد:اى دنيا چه جگرهايى را كه مجروح ساختى و

ص: 154

چه پلكهاى چشم را[در اثر گرفتارى و گريۀ زياد]زخمى كردى.

يونس بن ميسره مى گويد:ما را چه مى شود كه هر زمانى كه بر ما بيايد از دست آن مى گرييم و هر زمانى كه برود بر آن مى گرييم.

امام حسن(ع)روز عيد فطر جمعى را ديد مى خندند و بازى مى كنند، فرمود:همانا خداوند روزه را ميدان مسابقه براى بندگانش قرار داده است تا در اطاعت او بر يك ديگر سبقت گيريد،و به جان خودم كه اگر پرده ها به يكسو روند، هر آينه نيكوكار و بدكار،هر دو در انديشۀ كار خود بوده،و فرصتى براى نو كردن لباس و يا سرودن شعرى نخواهند داشت.(80) حضرت عيسى(ع)مى فرمايد،از پليدى دنياست كه معصيت خدا در آن صورت مى گيرد،و كسى به آخرت نمى رسد جز با ترك دنيا.

به راهبى گفتند:چگونه خويشتن را از دنيا وارستى؟گفت:دانستم كه از دنيا ناراضى بيرون خواهم شد،پس خواستم كه خوشحال از آن بيرون روم.

عمر بر رسول خدا(ص)وارد شد در حالى كه پيامبر روى بوريايى نشسته بود كه در پهلوى وى اثر گذاشته بود،عرض كرد:يا رسول اللّه!خوب بود كه فرش نرمتر از او تهيه مى كرديد،فرمود:«مرا چه كار به دنيا،داستان من با دنيا مانند سواره اى است كه در روز گرم تابستان راه پيموده است و ساعتى از روز را زير سايۀ درختى به سر برده و پس از آسايش آنجا را ترك مى گويد.»(81) ابن ميّاده مى گويد:نه كالاهاى دنيا و نه سخن آن را،هيچ يك را فراموش نمى كنم،در حالى كه اشكهايى كه از دست دنيا جارى است انبوه سرمه هاى چشم را مى زدايد.از اين روز كوتاه بهره بردارى كن كه تو در گروى ايام ماههايى طولانى هستى!(82) امير المؤمنين(ع)فرمود:«خداوند شما را بيامرزد،بدانيد كه شما در زمانى زندگى مى كنيد كه در آن گويندۀ حق اندك،و زبان از راستگويى الكن، و طرفدار حق خوار است،مردم آن بر نافرمانى رو آورده و بر ظاهرسازى

ص: 155

خو گرفته اند،جوانشان پليد و تندخو،و پيرمردشان گناهكار،و دانشمندشان دو رو، و قرآن خوانشان بى صداقت شده،كوچكشان به بزرگ شان،احترام نمى گذارد و توانگرشان از مستمندشان دستگيرى نمى كند.»(83) يكى از بزرگان مى گويد:دورى كن از غم و غصّه فردا و براى فردا به پروردگار فردا دلخوش باش! ابو ذر-خدايش بيامرزد-مى گويد:روز تو به منزلۀ شتر سوارى تو است، هر گاه سرش را در اختيار بگيرى،دمش به دنبال مى آيد يعنى هر گاه اوّل صبح كار نيكى را آغاز كنى،تا آخر روز سرگرم نيكى خواهى بود.

لقمان به پسرش گفت:پسرك من!آن چنان گرفتار دنيا مباش كه به حال آخرتت زيان رساند،و آن طور دنيا را ترك نكن كه سربار ديگر مردم باشى.

على(ع)كمتر اتفاق مى افتاد كه روى منبر نشيند،مگر اينكه پيش از خطبه مى گفت:«اى مردم از خدا بترسيد كه هيچ كس بيهوده آفريده نشده تا بازى كند و خود سر رها نشده تا كار بيجا انجام دهد،و دنيايى كه براى او خوب جلوه مى كند جايگزين آخرت كه با نگرش بد،در چشم او بد جلوه كرده است نمى شود و نيست فريب خورده اى كه به همّت والاى خود،از دنيا به پيروزى رسيده است مانند ديگرى كه از آخرت به كمترين بهره اش دست يافته است.»(84) معاويه از ضرار بن صمره شيبانى راجع به حالات امير المؤمنين پرسيد او گفت:گواهى مى دهم كه در بعضى از موارد ديدم او را هنگامى كه شب پرده هاى تاريكى را گسترده و آن بزرگوار در محراب عبادت ايستاده و محاسن خود را گرفته،به خود مى پيچيد مانند پيچيدن مارگزيده و گريه مى كرد مانند اندوه رسيده و مى گفت:«اى دنيا اى دنيا از من بگذر،خود را به من عرضه مى كنى؟مرا مى طلبى؟نزديك مباد آن هنگام!و چه دور است آرمان تو!ديگرى را بفريب كه مرا به تو نيازى نيست و تو را سه بار طلاق داده ام كه در آن بازگشت نيست،پس زندگانى تو كوتاه و ارزش تو اندك،و آرزوى تو پست است،آه از كمى توشه و

ص: 156

درازى راه،و دورى سفر و سختى جاى ورود(85)[قبر و...].» و از آن بزرگوار است:«آگاه باشيد كه دنيا به سرعت رو مى گرداند،و باقى نمانده است از آن مگر ته ماندۀ ظرفى كه دور ريخته مى شود،و بدانيد كه آخرت نزديك است،و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است،پس شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا نباشيد،زيرا بزودى در قيامت هر فرزندى به مادر خود ملحق مى شود،و بدانيد كه امروز روز عمل است و حساب و بازخواستى ندارد و فردا روز حساب و بازخواست و ديگر موقع كار نيست.»(86) محمد بن واسع به گروهى گذر كرد،گفتند:اينان پارسايانند،او گفت:

دنيا چه ارزشى دارد كه پارسايش قابل ستايش باشد! لقمان به پسرش گفت:پسرك من!همان طورى كه مى خوابى، همان طور مى ميرى!و همان طورى كه از خواب بيدار مى شوى،همان طور برانگيخته مى شوى.

به عابدى گفتند:چرا دنيا را ترك گفتى؟جواب داد:زيرا مرا از حلالش مانع شدند،و من خود از حرامش خوددارى كردم.

به ديگرى گفته شد:از دنيا بهرۀ خود را بگير كه تو بزودى از دنيا خواهى رفت.گفت:پس اكنون واجب شد كه از دنيا بهره اى نگيرم! ابو حازم مى گويد:فرزند آدم در دنيا به هيچ حال نيست،مگر اينكه تصوير او در عرش به همان حال است،بعد يكى از شنوندگان به او گفت:اگر خداوند به تو نگاه مى كند كه تو اطاعت او را مى كنى يا معصيتش را،مهمتر از تصوير تو در عرش است،و اگر تمام مردم روى زمين به تو بنگرند،تو مايل خواهى بود كه تو را در حالى كه دوست دارى ببينند نه در حالى كه دوست ندارى،پس چگونه نسبت به پروردگار توانايى كه خيانت چشمها و انديشه هاى نهانى مردم را مى داند؟ خداوند به حضرت عيسى(ع)وحى كرد:اى عيسى چون زمين زير پاى مردم با مردم شكيبا و فروتنى كن،و در بخشندگى چون آب روان،و در مهربانى

ص: 157

و گذشت نسبت به همه چون خورشيد و ماه باش كه بر نيك و بد يكسان مى تابند.

زيد بن يحيى مى گويد:در نزد مالك بن دينار بوديم،خليفه بهرانى بر ما گذر كرد،و به مالك سلام داد،و گفت:اى ابو عبد الله ما را موعظه كن!مالك گفت:اى ابو يحيى براستى تو اگر خدا را چنان كه شايسته است بشناسى،از هر سخن و موعظه اى بى نيازت مى كند.

ابو يحيى مى گويد:همانا مؤمنان خدايشان را از روى ديد نمى پرستند، بلكه از روى نشانه مى پرستند،به خدا قسم آنان وقتى كه به رفت و آمد شب و روز و گردش چرخ،و برافراشته بودن آسمان بلند بدون ستون،و جريان اين درياها و رودها مى نگرند،مى فهمند كه اينها سازنده و اداره كننده اى دارد كه هيچ ذرّه اى از اعمال و رفتار مخلوقاتش در آسمان ها و زمين بر او پوشيده نيست،پس او را -روى دلايل هستيش-چنان بپرستند،كه بدنهايشان فرسوده و رنگها دگرگون گردد،امّا از آن جهت نيست كه عبادتشان از روى ديد است!مؤمنان در دنيا، دلهاشان زنده،اعضا و جوارحشان مرده است،جز در هنگامى كه مشغول ذكر و مناجات و قيام بر طاعت و بندگى او دارند مردى در بنى اسرائيل اگر سى سال خدا را عبادت مى كرد،ابرى بر سر او سايه مى انداخت،شخصى سى سال عبادت كرد و ابرى سايه نيفكند،به مادرش شكايت برد،مادرش به وى گفت:شايد تو در اين سى سال گناهى مرتكب شده اى؟گفت:نه.مادر گفت:آيا به سمت آسمان نگاه كرده اى و بدون اينكه بينديشى چشمت را برداشتى؟گفت:آرى.مادر گفت:به همين دليل است كه نتيجه نگرفته اى! به عربى بيابانى گفتند:منزلت كجاست؟گفت:دو طالق بعد از يمن! يعنى دو ماه پس از يمن!(87) مى گويند:عرش خدا به خاطر سه چيز مى لرزد:1-براى انجام گناه كبيره.2-براى گفتن كلمه اخلاص(لا اله الا الله)3-براى مردن مؤمن پرهيزگار.

ص: 158

يكى از بزرگان مى گويد:آن خدايى كه كشتى را در آب دريا براى انسان رام ساخته،همان خدايى است كه كرات آسمانى را در آسمان نگاه داشته است.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«حكمت گم شدۀ مؤمن است،پس آن را فراگير هر چند كه از زبان مشركان باشد.»(88) يوسف بن اسباط مى گويد:ابو حنيفه،چهار صد حديث و يا بيشتر از احاديث پيامبر(ص)را رد كرده است.پرسيدند:چگونه؟گفت:پيامبر(ص) فرمود:سواره دو سهم از غنايم جنگى و پياده يك سهم مى برد،ابو حنيفه گفت:

من سهم يك چهار پا را بيشتر از سهم يك مؤمن قرار نمى دهم!پيامبر خدا(ص) موى بدن را ازاله مى فرمود،ابو حنيفه زدن مو را مثله شمرد،پيغمبر فرمود:فروشنده و خريدار تا وقتى كه از هم جدا نشده اند اختيار فسخ معامله را دارند،ابو حنيفه گفت:اختيار ندارند.پيامبر(ص)وقتى كه قصد مسافرت داشت بين زنانش قرعه مى انداخت،و اصحاب آن بزرگوار هم همين كار را مى كردند،ابو حنيفه گفت:

قرعه قمار است،(89)و ما به اين چهار مورد بسنده كرديم تا كتاب طولانى و پر حجم نشود.

پيامبر(ص)فرمود:«علم را بياموزيد،و با علم آرامش،متانت و بردبارى را كسب كنيد،و از دانشمندان خودخواه و گردنفراز نباشيد،كه علمتان در برابر جهل و نادانى تان تاب مقاومت نمى آورد!»(90) به كسرى گفتند:آيا براى پيرمرد آموزش خوب است؟او گفت براى هر كس كه نادانى زشت است،دانش خوب است. علم و عمل همراهند مانند همراهى روح و بدن،و يكى بدون ديگرى بى فايده است، آگاهى انسان از نادانى خود بهترين علم است.

امير المؤمنين(ع)فرمود:«دو تن پشت مرا شكستند:دانشمند تبهكار،كه با بدكاريش جلو دانشش را مى بندد،و عابد نادانى كه مردم را با نادانى به عبادت دعوت مى كند!»(91)

ص: 159

مردى از پيامبر خدا(ص)پرسيد:بالاترين اعمال چيست؟فرمود:«يقين به خدا و بينش در دين خدا.»و اين ها را تكرار كرد.عرض كرد يا رسول الله!من از عمل مى پرسم،شما از علم پاسخ مى دهيد؟فرمود:«علم با عمل كم سودمند است،اما جهل با عمل فراوان بى فايده است.»(92) عيسى(ع)فرمود:هر كس عالم باشد و عمل كند و به ديگران هم تعليم دهد،در ملكوت آسمانها بسيار با عظمت ياد مى شود.

يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه عالمى به علم خود عمل نكند موعظه اش در دلها نمى نشيند چنان كه قطرات باران روى سنگ صاف مى لغزد.

يكى ديگر مى گويد:مثل قاريان اين زمان،مثل آن مردى است كه دامى بگسترد،و گنجشكى در نزديكى دام بنشست و از دام پرسيد:چه كسى تو را در خاك پنهان كرده است؟دام جواب داد:فروتنى خودم!پرسيد:پس چرا قدت خميده است؟گفت:بخاطر عبادت زياد.پرسيد:پس اين دانه ها كه ريخته اند چيست؟جواب داد:براى افطار و روزه داران آماده كرده ام.گفت:خوب همسايه اى هستى تو!وقتى كه آفتاب غروب كرد،گنجشك رفت دانه اى را بردارد،دام گردنش را گرفت.گنجشك رو كرد به دام و گفت:اگر همه عابدان مثل تو ديگران را خفه مى كنند كه هيچ خيرى در عبادت نيست.

گفت:اى حاملان قرآن!قرآن در دلهاى شما چه كاشته است؟زيرا قرآن بهار مؤمن است چنان كه سبزه بهار زمين است.

يكى از بزرگان مى گويد:فردى از شما همت مى كند،قرآن مى خواند،علم مى آموزد،امّا وقتى كه عالم شد،دنيا را مى گيرد،به سينه مى چسباند،بالاى سرش مى گذارد!آنگاه سه كس كه شاهد حال چنين فردى هستند؛يكى زن ناتوان،و بيابانى پابرهنه و يك فرد نادان،مى گويند:اين شخص از ما به خدا عارفتر و داناتر است اگر در دنيا ذخيره اى نمى ديد اين كار را نمى كرد،در نتيجه آنها نيز علاقمند به دنيا شده و شروع به گردآوردن مال دنيا مى كنند،داستان

ص: 160

چنين كسى داستان مردى است كه در قرآن آمده است:«...از بارهاى گناه آنان كه گمراه مى كنند ايشان را بدون علم و آگاهى،آگاه باشيد كه آنان بد بارى را حمل مى كنند.»(93) حضرت عيسى(ع)مى گويد:چگونه مى تواند از اهل علم به حساب آيد آن كسى كه او را به آخرت دعوت مى كنند،ولى او رو به دنياست،و به آنچه برايش زيان بخش است بيشتر دلبستگى دارد تا به آنچه سودمند است.

يكى از بزرگان مى گويد:دو دسته عالم داريم:يك دسته،عالم دنيا و دسته ديگر،عالم آخرت،اما عالم دنيا،علمش،همه جا زبان زد است و عالم آخرت،علمش پوشيده از ديگران است،شما از عالم،آخرت پيروى كنيد.

بدترين عالمان كسانى هستند كه با پادشاهان همنشينند،و بهترين شاهان كسانى هستند كه با عالمان مجالست دارند.

لقمان(ع)مى فرمايد:با دانشمندان مجالست كن،و يا با زانو زدن در محضرشان،مزاحم آنان باش!زيرا خداوند دلها را به نور حكمت زنده مى كند، چنان كه بارانهاى تند زمين را زنده مى كند.

ابن مسعود وقتى كه طالبان علم را مى ديد،مى گفت:آفرين بر شما! چشمه ساران حكمت،و چراغهاى تاريكى،لباسها ژنده،اما دلها تازه،گلهاى خوشبوى هر قبيله.

همو گفته است:خداوند اين قرآن را نازل كرده است تا در آن بينديشيد، و بدان عمل كنيد،امّا گروهى خواندنش را به جاى عمل گرفته اند،مثلا مردى مى گويد من قرآن را از اول تا آخر-بدون اينكه يك حرف بيندازم-تلاوت كردم،و حال اينكه به خدا سوگند كه او همه قرآن را انداخته است! عيسى(ع)براى حواريّون غذايى فراهم كرد،و پس از آنكه آنان غذا را خوردند،حضرت عيسى(ع)خود دست آنها را شست،عرض كردند:اى روح خدا ما خود سزاوارتر از شما بر اين كار بوديم،فرمود:من اين كار را كردم تا شما هم

ص: 161

نسبت به شاگردان خود،همين كار را بكنيد.

جاحظ در وصف كتاب مى گويد:كتاب،آن چيزى است كه اگر در آن بنگريد،روحتان شاد،و دلتان آباد مى شود،در يك ماه از آن چيزى مى آموزيد كه در يك روزگار از دهان افراد نياموخته ايد،و اگر هيچ لطف و احسانى نكرده جز اينكه تو را مانع از نشستن دَرِ خانه ات و نگريستن به رهگذران شده،كه نگرش زياد،باعث تعرّض به حقوق ديگران،و تجسّس حال مردم و سر و كار با حرفهاى مفت و افكار فاسد،و اخلاق پست و جنبه هاى نكوهيدۀ مردم است.هر آينه مفيد سلامتى و غنيمت بود.

خليل مى گويد:هر گاه كتابى سه بار استنساخ شود،و آن نسخه ها با هم مقابله نشوند،آن كتاب گنگ و نامفهوم شود.

همو مى گويد:هيچ كسى به نيازمنديش نمى رسد مگر با دانستن چيزى كه نيازمند نيست.

پيامبر(ص)فرمود:«نگاه كردن به چهرۀ علما عبادت است». از امام صادق-جعفر بن محمد(ع)-راجع به اين سخن پيامبر پرسيدند،فرمود:

«مقصود،آن عالمى است كه هر گاه به او نگاه كنى،تو را به ياد آخرت بيندازد،و هر كس جز اين باشد،نگاه كردن به او،فساد است.»(94) يا عالم باش،يا متعلّم،يا مستمع،و يا دوستدار عالمان،پنجمى نباش كه هلاك مى شوى! علم،عمل را مى طلبد،اگر عمل پاسخ داد چه خوب،اگر نه علم از بين مى رود.

مردى به برادرش نوشت:به راستى تو را علم داده اند پس مبادا-آن روزى كه دانشمندان با نور دانش خود پيش مى روند-تو نور علمت را به تاريكى گناهان خاموش كرده باشى.

پيامبر خدا(ص)مى فرمايد:«همواره اين امت زير حمايت و لطف

ص: 162

خدايند مادامى كه قاريانشان نزد فرمانروايان چاپلوسى نكردند و عالمانشان با تبهكاران سازش نكنند،كه خوبانشان،به بدان متمايل نشوند،و هر گاه چنين باشند،خداوند لطف خود را از آنان سلب مى كند،و بعد ستمگران بر آنها مسلّط مى گردند،و بدترين ستم را بر آنها روا مى دارند و پس از آن،بيچارگى و تهى دستى را برايشان مقرّر مى كند.»(95) هر گاه قارى قرآنى را ديدى كه به دربار شاه پناه مى برد،بدان كه او دزد است،و مبادا فريب بخورى!او مى گويد:قصدش رفع ظلم و دفاع از مظلوم است، و اين خود فريب شيطان است كه از آن دامى ساخته و خواندن قرآن را نردبانى براى هدف شوم خود قرار داده است! حضرت عيسى(ع)مى گويد:مثل علما سوء مانند تخته سنگى است كه بر دهانه نهرى قرار داده باشند،نه خود آب مى نوشد و نه مى گذارد تا آب به زراعت برسد.

مأمون از حاضران در مجلس راجع به منافقان،ليلة العقبه پرسيد،جوابهاى مختلفى دادند،در آن ميان احمد بن ابى داود وارد شد،و آنها را يكى يكى با نام،كنيه و نسبشان برشمرد،مأمون گفت:هر گاه مردم بخواهند مجلس با فضيلتى داشته باشند با مثل احمد بن داود،همنشين شوند.

هر كس از آنچه ترسناك است[عذاب آخرت]آگاه باشد،دورى كردنش از آنچه نهى شده[محرمات الهى]آسان خواهد بود.

امام صادق(ع)مى فرمايد:«بر عالم لازم است كه موقع تعليم درشتى نكند،و اگر ديگران چيزى به او آموختند ننگ نداشته باشد.»(96) پيامبر(ص)فرمود:«از بهترين زندگيها زندگى آن مردى است كه لجام مركبش در راه خدا به دست گرفته،روى زمين محكمى مى رود.هر گاه صداى سهمگين دشمن را مى شنود،به جانب او مى شتابد،به قصد كشتن وى،در حالى كه احتمال مرگ خود را نيز مى دهد،و يا آن مردى كه در قلّه كوهى،از اين قله ها و

ص: 163

يا در دل دشتى از اين دشتها نماز را بپا مى دارد،و زكات مى دهد،و پروردگار را عبادت مى كند،تا به مرحلۀ يقين برسد.»(97) عايشه بهنگام مرگ،جزع و بى تابى مى كرد،از علّت آن پرسيدند،جواب داد:روز جمل به صورت عقده اى راه گلويم را گرفته است! پيامبر(ص)فرمود:«نابودى و پايان دنيا در نزد خداوند سهل تر از ريختن خون مسلمان است.»(98) نيز پيامبر(ص)فرمود:«براى فريبكار روز قيامت پرچمى نصب مى شود و به او گفته مى شود:اين است فريبكارى فلانى!»(99) پيامبر(ص)بر مردى گذشت كه غذايى را مى فروخت،از او پرسيد:

چگونه مى فروشى؟او پيامبر را مطلع ساخت،پس خداوند وحى كرد تا دست مباركش را داخل آن ظرف غذا كند،پس آن حضرت دست خود را داخل ظرف كرد،ناگاه آميخته به آب بود،آنگاه پيامبر(ص)فرمود:از ما نيست كسى كه در معامله غش زند!(100) مردى به عمرو بن عبيد گفت:اسوارى همواره تو را ياد مى كند و مى گويد:

او گمراه است،عمرو گفت:به خدا قسم تو نه حق همنشينى او را رعايت كردى، در اين كه سخنش را براى من نقل كردى و نه حق مرا رعايت كردى،در اينكه از برادرم چيزى را كه باعث ناراحتى من شد به من نقل كردى،زيرا مرگ همۀ ما را فرا مى گيرد،و در رستاخيز همه حاضر مى شويم،و در قيامت همه جمع مى شويم و خداوند بين ما حكم مى كند، هر كس،از كسى سخن چينى كند،از تو نيز نزد ديگران سخن چينى خواهد كرد.

سخن چينى از مردى نزد اسكندر سخن چينى كرد،اسكندر گفت:ما يلى كه اين حرفها را از تو،و آنچه را هم او در بارۀ تو گفته است بپذيرم؟آن مرد گفت:نه.اسكندر گفت:پس از شرّ و بدخواهى خود دست بردار،تا او نيز دست بردارد!

ص: 164

مصعب بن زبير،احنف را به خاطر چيزى كه به او خبر رسيده بود،مورد سرزنش قرار داد،احنف معذرت خواهى كرد،مصعب گفت:شخص مورد اعتمادى را از اين امر مطّلع ساخته است!احنف گفت:هرگز،اى امير اگر او مورد اطمينان بود كه سخن چينى نمى كرد.

يكى از بزرگان مى گويد:پوشيده داشتن آنچه را ديده اى بهتر است از فاش كردن آنچه را كه گمان مى برى.

حذيفه-خدايش از او راضى باد-مى گويد:بهترين روز برايم آن روزى است كه در آن روز،غذايى نيابم!از پيامبر خدا(ص)شنيدم كه مى فرمود:

«خداوند با بندۀ مؤمنش پيمان بلا بسته است چنان كه پدر با خود عهد بسته است تا به فرزندش نيكى كند،و براستى كه خدا بنده اش را پرهيز مى دهد.همان طورى كه كسى مريض را از خوردن پرهيز مى دهد.»(101) هميشه حضرت زكريا(ع)فرزندش حضرت يحيى(ع)را اندوهگين،گريان و به خود مشغول مى ديد،عرض كرد:خدايا من از تو پسرى خواستم كه من از او بهره ببرم،اما تو پسرى دادى كه سودى به حال من ندارد!خطاب رسيد:تو از من وليّى از اولياء را خواستى و ولى جز اين نمى تواند باشد؛ نيكان هدف تيرهاى بلايند! يكى از بزرگان مى گويد:در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است:هر گاه تندرستى آنان طولانى مى شد غمگين مى شدند و در خود احساس ناراحتى مى كردند اما وقتى كه گرفتار بلا مى شدند احساس خوشحالى مى كردند،و مى گفتند:پروردگارتان شما را مورد سرزنش قرار داده است شما هم مى توانيد با او فاش سخن بگوييد.

يكى از بزرگان مى گويد:هرگز گرفتاريى به من رو نياورد كه به نظر من بزرگ جلوه كند،مگر اين كه گناهان خود را به خاطر آوردم پس آن گرفتارى در نظرم كوچك شد.

اويس-كه خدايش بيامرزد،-مى گويد:در پيشگاه خداوند چنان ترسان و

ص: 165

غمگين باش كه گويى همۀ مردم را كشته اى! يكى از بزرگان مى گويد:من از مؤمن غمگين تر سراغ ندارم،در گرفتارى زندگى شريك مردم،امّا در كار آخرتش تنهاست. موقعى كه خداوند ابراهيم را خليل خود،گرفت،در دل او ترس خود را چنان قرار داد كه ضربان قلبش را از دور مى شنيدند.همان طورى كه صداى پر پرنده را در هوا مى شنوند.

براستى كه ترس از خدا مقدم بر اميدوار بودن است،زيرا خداوند بهشت و جهنّم را آفريده است،و هرگز كسى وارد بهشت نمى شود،مگر اين كه از روى جهنّم گذر كند.

حضرت عيسى(ع)مى گويد:تو كه نمى دانى مرگ چه وقت تو را فرا مى گيرد،پس چرا پيش از فرا رسيدن ناگهانى آمادۀ مرگ نمى شوى! گويند:گريه دو نوع است:يكى گريۀ دل و يكى گريۀ چشم،گريۀ دل،گريستن بر گناهان است و اين نوع گريه مفيد است و اما گريه به چشم به اين ترتيب است كه شخصى را مى بينى چشمانش گريان است اما دلش چون سنگ سخت است، خداى تعالى مى فرمايد:به عزّت و جلالم،و به بخشش و گستردگى رحمتم سوگند،چشم بنده اى در دنيا از ترس من گريان نمى شود،مگر اينكه در آخرت خندۀ او را افزون سازم.

يكى از بزرگان مى گويد:اگر آن قدر از خوف خدا بگريم تا اشگهايم بر گونه ام روان شود،برايم محبوبتر از آن است كه كوهى از طلا را صدقه دهم.

ديگرى مى گويد:خورشيد از خوف خداى تعالى مى گريد،پس اگر شما نتوانستيد گريه كنيد،حالت گريه به خود بگيريد،زيرا هيچ چيز خشم خدا را- جز استغفار،گريه و دعا-برنمى گرداند.

روزى حسن(102)شروع به صحبت كرد،به حدّى كه تمام حاضران مجلس گريستند،آنگاه گفت:آيا ناله و زارى مانند نالۀ زنان بدون اراده،براستى برادران يوسف شامگاه نزد پدرشان در حال گريه بازگشتند!

ص: 166

يكى از بزرگان به قدرى گريست كه نزديك بود چشمانش را از دست بدهد،پزشك به وى گفت:تو را معالجه مى كنم بشرط آنكه گريه نكنى!او در جواب گفت:هر گاه چشمى نگريد چه خيرى دارد؟ يكى از بزرگان مى گويد:اگر مردم اندازۀ رحمت و گذشت خدا را بدانند، چشمانشان روشن گردد،و اگر مقدار كيفر،و شدّت مجازات الهى را بدانند، هيچ گاه اشك چشمشان قطع نگردد.

يكى از بزرگان يك سال تمام،شب و روز گريه مى كرد،به حدّى كه پلكهاى چشمش فرو افتاد،پسرش به وى گفت:اگر آتش دوزخ را براى تو آفريده بودند،بيش از اين كارى از تو برنمى آمد،پدر گفت:و آيا جز اين است كه آتش دوزخ را براى من و امثال من آفريده اند؟ خردمندترين مردم،نيكوكارى است كه خوف خدا را در دل دارد،و نادانترين مردم،بدكارى است كه از عذاب خدا آسوده است.

يكى از بزرگان مى گويد:خدا ترس،آن نيست كه بگريد و چشمانش را پاك كند،بلكه خدا ترس،آن است كه از آن چه باعث ترس اوست خوددارى كند مبادا كه خداوند او را بدان وسيله عذاب كند.

امير المؤمنين(ع)فرمود:غمهايى را كه بر شما وارد مى شود،با اراده قوى و كمال ايمان و يقين از خود دور سازيد!(103) پيامبر(ص)فرمود:«چشمان بنده اى از ترس خدا غرق در اشك نشده است مگر اينكه بدن او را بر آتش جهنم حرام كرده است.پس اگر اشكش بر گونه اش جارى گشت،تنگناى معيشت و ذلّت و خوارى او را نگيرد،و هيچ عملى نيست مگر اينكه وزن و اجر معيّنى دارد جز اشك چشم كه باعث خاموش كردن درياهايى از آتش است.»(104) امير المؤمنين(ع)فرمود:«فخر و سرفرازى خود را بگزار،و كبر و گردنفرازيت را رها كن و متواضع باش،و به ياد خانه قبرت باش.»(105)

ص: 167

فرزدق شنيد كه ابا برده مى گويد:چگونه من افتخار نكنم در حالى كه پسر يكى از دو داورم!فرزدق گفت:يكى از آنها نادان و ديگرى تبهكار است پس پسر هر كدام مى خواهى باش! همين قدر در نكوهش شخصى در بارۀ خود بس كه در حضور همۀ مردم، خود را مذمّت كند.(106) از بزرگمهر پرسيدند:آيا نعمتى را سراغ دارى كه به صاحبش حسد نبرند؟ گفت:آرى،نعمت تواضع،سؤال شد:آيا گرفتارى و بلايى را سراغ دارى كه كسى به گرفتار آن بلا رحم نكند؟گفت:آرى،بلاى خودخواهى.

حسن بصرى همواره مى گفت:همه چيز وابسته به قضا و قدر الهى است جز گناهان.

امير المؤمنين على(ع)در وصف دنيا مى فرمايد:«چگونه خانه اى را توصيف كنم كه آغازش رنج و انجامش نيستى و فناست،در حلال آن حساب،و در حرامش كيفر و عقاب است،هر كه تندرست بود در امان است و هر كه بيمار باشد پشيمان مى شود.» و قول آن حضرت در بارۀ دنيا:«اى كسى كه دنيا را نكوهش مى كنى كه گرفتار و فريفتۀ نيرنگ او هستى،چه وقت تو را نكوهش كرده است؟و يا كى تو را فريب داده است؟آيا به خوابگاه پدرانت در خاك و يا خانه هاى مادرانت كه در آنجا پوسيده اند؟چه بسيار با دستهاى خود كمك كردى؟و چه بسيار با دستانت معالجه كردى؟براى آنان بهبودى طلبيدى،از اطباء فايده داروها را براى ايشان جستى؟و دنيا آنها را سرمشق تو قرار داد و هلاك شدن آنان را هلاك شدن تو قرار داد.»(107) حسن بصرى مكرر مى گفت:اى فرزند آدم!آزمندانه به جمع آورى مال دنيا پرداختى،به سختى پايبند دنيا شدى!بدقّت در ظرفى نهادى و دهانۀ آن را محكم بستى،خوارى و ذلّت را بر جان خود خريدى،لباس نرم بر تن كردى تا

ص: 168

اينكه مردم گفتند:فلانى مرد و رفت،و خدا مى داند عالم برزخست،و در قيامت نيز حساب طولانى است.

همو مى گفت:بيچاره فرزند آدم،هنگام اجلش نامعلوم،بيماريهايش مرموز،اسير گرسنگى،و مغلوب سيرى است!براستى حشرۀ كوچكى او را مى آزارد و يك غصّه او را مى كشد،آغازش ناتوانى و طعمۀ مرگ است.

و نيز مى گفت:هيچ كس،گرفتار طول امل نمى شود مگر اينكه اعمالش بد مى شود.

و همو مى گفت:هر وقت مردى را ديديد كه از تو در دنيا سبقت مى گيرد،و حسد مى ورزد،تو نيز در امر آخرت بر او پيشى بگير.

كسى از او پرسيد:حالت چطور است؟گفت:سختترين حال،چگونه حال كسى كه صبح و شب منتظر مرگ است،و نمى داند خداوند با او چگونه رفتار خواهد كرد! هنگامى كه عمر بن هبيره والى عراق شد،در بين راه وارد شهر واسط شد، كسى را نزد شعبى و حسن بصرى فرستاد،و به آنان گفت:يزيد بن عبد الملك از ما بيعت گرفت و ما به او قول اطاعت و فرمانبردارى داديم،مرا بدون اينكه خودم درخواست كنم،به عراق شما فرستاد جز اينكه او هر كس را نزد ما مى فرستاد مأمور كشتن مردم،و گرفتن باغ و زمين ما مى ساخت،و ما هم اطاعت مى كرديم، حال نظر شما چيست؟اما شعبى جواب نرمى به او داد،و ليكن حسن گفت:اى عمر!من تو را از فرمانبردارى غير خدا نهى مى كنم،مبادا كه با او سر كار داشته باشى،كه خدا تو را از يزيد و همكارى با او منع مى كند،اما يزيد نمى تواند از اطاعت خدا تو را منع كند!ديرى نخواهد پاييد كه قدرتمندى از طرف خدا از آسمان فرود آيد و تو را از تخت قدرت به زير آورد و از كاخ بزرگت بيرون و به خانۀ تنگ قبر وارد كند،و ديگر چيزى جز عملت نمى تواند باعث فراخى قبرت شود، «براستى در جايى كه نافرمانى خدا باشد آنجا فرمانبردن مخلوق روانيست.»(108)

ص: 169

روزى حسن جنازه اى را ديد كه نوحه سرايانى به همراه جنازه بودند،مردى به او گفت:اى ابو سعيد،آيا اين مرد را نمى بينى كه مى خواهد دوباره به دنيا برگردد؟حسن در جواب آن مرد گفت:هر چند كه تو همه چيز را زشت مى بينى، امّا يك خوبى را فراموش كردى كه هر چه زودتر به جانب دينت بشتابى!نزد وى سخن از دنيا رفت،گفت:

رؤياهايى در خواب و يا چون سايه اى نابودشدنى است،براستى كه عاقل گول همچون دنيا را نمى خورد!(109) و همو جنازه اى را ديد و گفت:براستى كسى كه پايان كارش اين است،سزاوار است كه پارسا باشد،و كارى كه سرانجامش چنين است،شايسته است كه از آن دورى كنند.

گويد:پيامبر خدا(ص)بهنگام نزول اين آيه مباركه قرآنى:«خذ العفو و أمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين»فرمود:يعنى:با خويشاوندانى كه با تو قطع رحم كرده اند،صلۀ رحم كنى،و بر آن كه تو را محروم كرده است،بخشش كنى،و از كسى كه به تو ستم روا داشته است بگذرى.(110) و آن بزرگوار فرمود:«من برانگيخته شدم تا نيكى هاى اخلاقى را به كمال و تمام برسانم.»(111) و نيز آن گرامى فرمود:«سنگين ترين چيزى كه در ميزان گذاشته مى شود،خلق نيكو است.»(112) مردى حضور پيامبر خدا(ص)شرفياب شد،عرض كرد:يا رسول الله!دين چيست؟فرمود:خلق نيكو.دوباره از طرف راست آمد،پرسيد:دين چيست؟ فرمود:خلق نيكو.و باز از طرف چپ آمد،عرض كرد:دين چيست؟فرمود:حسن خلق.آنگاه از پشت سر آمد،عرض كرد:دين چيست؟باز هم فرمود:خلق نيكو.

پيامبر(ص)نگاهى به آن مرد كرد و فرمود:آيا دين را در نيافته اى،دين آن است كه خشمگين نشوى!(113)

ص: 170

عرض شد:يا رسول الله!بديمنى چيست؟فرمود:بدخويى است.(114) مردى به پيامبر خدا(ص)عرض كرد:مرا نصيحت كن!فرمود:هر جا هستى از خدا بترس!عرض كرد:بيشتر بفرماييد!فرمود:به دنبال بدى،نيكى كن تا آن بدى را محو كند!باز هم عرض كرد:بيشتر.فرمود:با خلق نيكو با مردم معاشرت كن!(115) از پيامبر خدا(ص)پرسيدند:بهترين اعمال چيست؟فرمود:خلق نيكو.(116) پيامبر خدا(ص)فرمود:چه نيكو ساخته است خداوند خلق انسانى را و او را آفريده است امّا خود آتش را به جانش مى خرد!(117) به پيامبر خدا(ص)عرض كردند:فلان زن روز روزه مى گيرد و شب نماز مى خواند،امّا بد اخلاق است و همسايه ها را زخم زبان مى زند!فرمود:خيرى در او نيست،او از اهل دوزخ است.(118) پيامبر(ص)فرمود:شما كه نمى توانيد با مالتان به مردم گشايش دهيد،با گشاده رويى و نيك خلقى به آنها گشايش بخشيد.(119) و نيز فرمود:بد خلقى عمل را تباه مى سازد،چنان كه سركه عسل را فاسد مى كند.(120) جرير بن عبد الله مى گويد:پيامبر خدا(ص)به من فرمود:تو مردى هستى كه خداوند تو را نيكو آفريده است،پس تو خود،خلقت را نيكو گردان!(121) از ابن عباس-خدايش از او راضى باد-نقل كرده اند كه پيامبر خدا(ص)فرمود:سه چيز است كه هر كس آن سه و يا يكى از آنها را نداشته باشد، پس به هيچ كارش توجّه نكنيد!تقوايى كه او را از نافرمانى خداى بزرگ باز دارد، يا بردبارى كه در برابر نادان جلو او را بگيرد،و يا خويى كه در ميان مردم با آن خوى خوش زندگى كند.(122) يكى از بزرگان مى گويد:همراه مرد بدخويى در سفرش بوده،و هر چه از

ص: 171

او مى ديد تحمّل مى كرد و با او مدارا مى نمود،اما وقتى كه از او جدا شد مى گريست،علّت گريه را از او پرسيدند.گفت:من دلم مى سوزد كه از او جدا مى شوم در حالى كه اخلاق او با وى هست و جدا نشده است! يكى از بزرگان مى گويد:با مردم با اخلاق رفتار كنيد،امّا اعمالتان غير آنها باشد.

و ديگرى مى گويد:بدخلقى گناهى است كه نيكيهاى زياد هم با بودن او بى فايده است.

گفته اند:كسى به كمال اخلاق نرسيد،جز پيامبر و امامان(ع)،و نزديكترين مردم به خدا كسانى هستند كه با نيك خويى راه آنها را بروند.

از بزرگى در بارۀ حسن خلق پرسيدند،گفت:پايين ترين درجۀ آن تحمل ناملايمات و ترك مجازات و ترحّم بر كسى كه به او ستم روا داشته است و طلب آمرزش براى اوست! امير المؤمنين(ع)فرمود:نيك خلقى در سه چيز است:دورى از گناهان، در پى حلال بودن،و گشايش بر خانواده.(123) يكى از بزرگان مى گويد:خوش خويى آن است كه جور مردم-پس از بررسى كردن تو،حق را-در تو اثر نگذارد.

يكى از بزرگان گويد:حسن خلق،آن است كه جز خدا خواستۀ مهم ديگرى نداشته باشى.

سرزنش ديگران

1-إذا زنت خادم أحدكم فليجلدها الحدّ و لا يعيّرها.

2-قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:أوّل من يدخل الجنّة شهيد و عبد أحسن عبادة ربه

ص: 172

و نصح لسيّده.

3-إخوانكم جعلهم اللّه تحت أيديكم فمن كان أخوه تحت يده فليطعمه ممّا يأكل و لتكسيه ممّا يلبس و لا يكلّفه ما يغلبه،فان كلّفه ما يغلبه فليبعه.

-در نسخۀ ديگر بجاى(فليبعه)،فليعنه آمده است.يعنى:بايد به او كمك كند-م.

4-«اعلم ابا مسعود!انّ اللّه اقدر عليك منك عليه» فالتفتّ فإذا هو النبى...أما لو لم تفعل للفعتك النار.

5-مقصود سائل آن بود كه صاحب گوسفند كجاست؟يعنى اينجا نيست و تو مى توانى بفروشى،او در جواب مى گويد:اگر صاحب گوسفند نيست،خدا كه هست!-م.

6-عاتبوا أرقّاء كم على قدر عقولهم.

7-عبد صالح خير عند اللّه من حرّ طالح.

8-او خود را از قريش مى داند كه قريش از فرزندان اسماعيل پسر حضرت هاجر است.-م.

9-أعدى عدوّك نفسك الّتي بين جنبيك.

10-أشدّ الاعمال ثلاثة:ذكر اللّه على كلّ حال و مواساة الاخوان بالمال و انصاف الناس من نفسك.

11-أ يعجز أحدكم أن يكسب كلّ يوم ألف حسنة،فسأله سائل:كيف يكسب أحدنا ألف حسنة؟قال:يسبّح مائة تسبيحة فيكتب له ألف حسنة أو يحطّ عنه ألف خطيئة.

12-من أطاع التواني ضيع الحقوق.

13-أشد الناس حسابا يوم القيامة المكفى الفارغ،إن كان الشغل مجهدة فالفراغ مفسدة.

14-لا يبلغ العبد أن يكون من المتّقين حتى يدع ما لا بأس به حذرا ممّا به الباس.

-مرتكب شبهات نمى شود از ترس اينكه مبادا دچار محرمات شود-م.

15-العفاف زينة الفقير.

-در بعضى نسخه ها بجاى فقير(تنگدست)،فقر(تنگدستى)آمده است.-م.

16-لا يدخل الجنة من نبت لحمه من السّحت،النار أولى به.

17-إنّ اللّه حرّم الجنّة أن يدخلها جسد غذى بحرام.

18-أما إنّهم قد كانوا يصلّون و يصومون و يأخذون وهنة من اللّيل و لكنّهم كانوا إذا عرض لهم شىء من الحرام وثبوا عليه،المؤمن من هو بماله متبرّع و عن مال غيره متورّع.

19-المؤمن من إذا أصبح نظر إلى رغيفه من أين يكتسبه،قال:يا رسول اللّه أما إنهم لو كلّفوه لتكلّفوه،قال:أما انّهم قد كلّفوه و لكنّهم تعشّقوا الدّنيا عشقا.

20-عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذي منه هرب و يفوته الغنى الّذي إيّاه طلب فيعيش في

ص: 173

الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب في الآخرة حساب الأغنياء،و عجبت للمتكبّر الذي كان بالأمس نطفة و يكون غدا جيفد و عجبت لمن شكّ في اللّه و هو يرى خلق اللّه و عجبت لمن نسى الموت و هو يرى من يموت و عجبت لمن أنكر النشأة الاخرى و هو يرى النشأة الاولى و عجبت لعامل دار الفناء و تارك دار البقاء.

21-العاقل من وعظته التّجارب،العاقل من ملك عنان شهوته.

22-لا تدخلنّ في مشورتك بخيلا،يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعّفك عن الامور و لا حريصا يزيّن لك الشره،فإنّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوء الظّن باللّه.

23-أفضل العمل أدومه و إن قلّ.

24-قليل مدوم عليه خير من كثير ملول منه.

25-تعلّموا ما شئتم أن تعلّموا فلن ينفعكم اللّه بالعلم حتى تعملوا به،فإنّ العلماء همّتهم الرّعاية و السفهاء همّتهم الرّواية.

26-جاء رجل إلى رسول اللّه(ص)قال:ما ينفى عنّى حجّة الجهل؟قال:العلم،قال:فما ينفى عنى حجّة العلم؟قال:العمل.

27-الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و العاجز من اتّبع نفسه هويها ثمّ،تمنّى على اللّه المغفرة.

28-كونوا بقبول العمل أشدّ اهتماما بالعمل فإنّه لا يقلّ عمل مع التّقوى و كيف يقلّ عمل يتقبّل.

29-مقصود آن است كه امروز رنج را تحمل مى كنم تا فرداى قيامت بهرۀ آن عايدم شود-م.

30-كنايه از اينكه هر كس چون كشاورز و دهقانى كه فصل تابستان مقابل گرمايى كه مغز را مى جوشاند،او كار مى كند تا زمستان از محصول رنجش كامياب گردد.در فرصت مناسب رنجها را تحمل كند،به موقع از محصول آن بهره مند مى گردد-م.

31- أدركت بالجدّ و التشمير ما عجزت ***عنه ملوك بنى مروان إذ حشدوا

ما زلت أسعى بجهدي في ذخائرهم ***و القوم في ملكهم بالشّام قد رقدوا

حتّى ضربتهم بالسّيف فانتبهوا ***من نومة لم ينمها قبلهم أحد

و من رعى غنما في أرض مسبعة ***و نام عنها تولّى رعيها الأسد

32-من نقله اللّه من ذلّ المعاصى إلى عزّ التّقوى أغناه اللّه بلا مال و أعزّه بلا عشيرة و آن سه بلا أنيس.

33-ما أرى شيئا أضرّ بقلوب الرّجال من خفق النّعال وراء ظهورهم.

لذا علماى اخلاق گفته اند يكى از عوامل قساوت قلب:خفق النّعال(صداى كفشها)ى كسانى است كه پشت سر انسان حركت كنند-م.

34-در متن كلمه(جواد)آمده است كه احتمال مى رود(جراد)باشد،يعنى:هيچ وقتى گروه

ص: 174

ملخها را نديدم مگر به ياد محشر افتادم-م.

35-من عرف اللّه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنّى نفسه بالصيام و القيام.

36-ما لي لم أر ميكائيل ضاحكا قطّ؟قال:ما ضحك ميكائيل منذ خلقت النار.

37-لو ضرب بمقمعة من مقامع الحديد الجبل لفتّت فعاد غبارا.

38-أعلموا أنه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر على النّار فارحموا نفوسكم فإنكم قد جرّبتموها في مصائب الدّنيا فرأيتم جزع أحدكم من الشوكة تصيبه و العثرة تدميه و الرّمضاء تحرقه فكيف إذا كان بين طابقين من نار ضجيع حجر و قرين شيطان،أعلمتم أنّ مالكا إذا غضب على النّار حطم بعضها بعضا لغضبه و إذا زجرها و ثبت بين أبوابها جزعا من زجرته،أيّها اليفن الكبير الّذي قد لهزه القتير كيف أنت إذا التحمت أطواق النّار بعظام الأعناق و نشبت الجوامع حتى أكلت لحوم السّواعد.

-اين بخش از سخنان امام على(ع)در ضمن خطبه(182)نهج البلاغه در ذيل حمد و ثناى الهى،و وصف قرآن آمده است با اندك تفاوتى كه احتمالا غلط چاپى و استنساخى باشد-م.

39-نعم و الذي نفسى بيده إنّ أحدهم ليعطى قوة مائة رجل في الأكل و الشّرب،قال:فإنّ الذي يأكل يكون له الحاجة و الجنة طيّبة لا خبث فيها؟!قال:عرق يفيض من أحدهم كرشح المسك فيضمر بطنه.

40-هل أدلكم على أغراس أفضل منها قل:سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أكبر فليس منها كلمة تقولها إلاّ غرس اللّه لك بها شجرة في الجنّة.

*يعنى:پاك و منزه است خدا،و سپاس خدا را،معبودى جز خداى يكتا نيست،و خداوند يكتا بزرگتر از آن است كه توصيف شود-م.

41-ليلة اسري بي مرّ بي إبراهيم عليه السّلام فقال:مر امتك يكثروا من غرس الجنة فإن أرضها واسعة و تربتها طيّبة،قلت:و ما غرس الجنة؟قال:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه.

-يعنى هيچ نيرو و توانى نيست مگر در خداى يكتا-م.

42-ألا حرّ كريم يدع هذه اللّماظة لأهلها إنه ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنة فلا تبيعوها إلاّ بها.

43-فلو رميت ببصر قلبك نحو ما يوصف لك منها لعرفت نفسك عن بدايع ما أخرج إلى الدنيا من شهواتها و لذاتها و زخارف مناظرها بالفكر في اصطفاف أشجار غيّبت عروقها في كثبان المسك على سواحل أنهارها.

44-خشيبات و ثمامات و عريش كعريش موسى عليه السّلام و الشّان أقرب من ذلك.

45-أحبّ البلاد إلى اللّه عزّ و جلّ مساجدها و أبغض البلاد إلى اللّه أسواقها.

46-لكلّ شىء قمامة و قمامة المساجد لا و اللّه و بلى و اللّه.

47-يأتي في آخر الزّمان ناس يأتون المساجد فيقعدون فيها حلقا ذكرهم الدّنيا و حبّ الدّنيا لا تجالسوهم فليس للّه فيهم حاجة.

ص: 175

48- يا أهل لذّات الدنيا لا بقاء لها ***إن اغترارا بظلّ زائل حمق

49-الدّنيا دار من لا دار له و مال من لا مال له و لها يجمع من لا عقل له و يطلب شهواتها من لا فهم له و عليها يعادى من لا علم له و عليها يحسد من لا فقه له و لها يسعى من لا يقين له.

50-ما أسرع السّاعات في اليوم و ما أسرع اليوم في الشهور و ما اسرع الشهور في السّنين و ما أسرع السنين في العمر.

مناسب اين مقام است شعر يكى از شعراى معاصر با اقتباس از غزل حافظ:

هى ماه و هفته مى گذرد از مدار عمر *** بنگر چه زود مى گذرد روزگار عمر

ما در پى اقامت،او در پى رحيل *** در دست ديگرى است عزيزان مهار عمر

حافظ چه خوش سرود كه«بنشين كنار جوى *** آب روان ببين نظر كن گذار عمر»

-م.

51-أمّا بيوتك في الدنيا فواسعة*فليت قبرك بعد الموت يتّسع.

52-ظاهرا حسن بصرى است.

53-أخرجت دارك و عمّرت دار غيرك،غرك من في الأرض و مقتك من في السماء.

54-رأى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم قبّة مشرفة فسأل عنها فقيل:لفلان الانصاري فجاء فسلّم عليه فأعرض عنه فشكا ذلك إلى أصحابه فقالوا:خرج فرأى قبّتك،فهدمها حتّى سوّاها بالأرض فأخبر بذلك أما إنّ كلّ بناء و بال على صاحبها إلاّ مالا بدّمنه.

55-ما يخرج الرّجل شيئا من الصّدقة حتّى يفكّ عن لحيى سبعين شيطانا.

56-تمور في بطن أمتك جنينا لا تخبر و لا تسمع نداء ثمّ أخرجت من مقرّك إلى دار لم تشهدها و لم تعرف سبل منافعها فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى امتك و حرّكك عند الحاجة مواضع طلبك.

57-يقول اللّه تعالى:يا بن آدم ما تنصفنى أتحبّب إليك بالنعم و تتمقت إلى بالمعاصي خيري إليك منزل و شرّك إلىّ صاعد و لا يزال ملك كريم يأتينى عنك في كلّ يوم و ليلة بعمل قبيح،يا ابن آدم لو سمعت و صفك من غيرك و أنت لا تعلم-من الموصوف لأسرعت إلى مقته.

58-من أحدّ سنان الغضب للّه قوى على قتل أشداء الباطل.

59-من كفارات الذّنوب العظام إغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب.

60-و أكرم نفسك عن كلّ دنيّة و إن ساقتك إلى الرغائب فإنّك.لن تعتاض بما تبذل من نفسك عوضا و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك اللّه حرّا.

61-من ذبّ عن عرض أخيه كان له ذلك حجابا من النار.

62-تنبئ عن كلّ أمر دخيلته،كل مودّة عقدها الطّمع حلّها اليأس.

63-و الذي نفسى بيده لا يسلم العبد حتى يسلم قلبه و لسانه و يأمن جاره بوائقه،قالوا:و ما بوائقه؟

ص: 176

قال:غشمه و ظلمه.

64-در نسخه اى:هزم بن حسان،است.

65- و لم أر مثل الليل جنّة فاتك ***إذا همّ أمضى او غنيمة ناسك

66- اذا أبقت الدّنيا على المرء دينه ***فما فاته منها فليس بضائر

67-اذا عظمت امتى الدّنيا نزع اللّه منها هيبة الاسلام.

68-رك.بشمارۀ 52.

69-الدّنيا دار ممرّ و الناس فيها رجلان:رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.

70-أنتم في هذه الدّنيا غرض تنتصل فيها المنايا،مع كلّ جرعة شرق و في كلّ أكلة غصص، لا ينالون منها نعمة إلا بفراق اخرى.

71-إنّ اللّه تعالى يعطى الدّنيا على نيّة الآخرة و لا يعطى الآخرة على نية الدّنيا.

72-من هوان الدّنيا على اللّه تعالى أن يحيى بن زكريّا اهدي رأسه الى بغيّ في طست من ذهب فيه تسلية لحر فاضل يرى الناقص الدّنى يظفر من الدّنيا بالحظ السّنى كما أصابت تلك الفاجرة تلك الهديّة العظيمة.

73-و إن جانب منها اعذوذب و حلاّ أمرّ منها جانب فأولى.

74- أرى كلّ مغرور تمنّته نفسه ***إذا ما مضى عام السّلامة قابلا

75-الدّنيا قد نعتت لك نفسها و تكشّفت لك عن مساويها و إيّاك ان تغترّ بما ترى من إخلاد أهلها إليها و تكالبهم عليها فإنّهم كلاب عاوية و سباع ضارية،يهرّ بعضهم على بعض يأكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها،نعم معقّلة و أخرى مهملة قد أضلّت عقولها و ركبت مجهولها.

76-أهل الدّنيا كركب يسار بهم و هم نيام.

77-و أحذّركم الدّنيا فإنّها منزل قلعة و ليست بدارنجعة دار هانت على ربّها فخلط خيرها بشرّها و حلوّها بمرّها،لم يرضها لأوليائه و لم يضنّ بها على أعدائه.

78- يا طالب الدّنيا يغرّك وجهها ***و لتندمنّ إذا رأيت قفاها

79-و اللّه لدنيا كم أهون في عيني من كراع خنزير في يد مجذوم.

80-إنّ اللّه جعل الصوم مضمارا لعباده ليستبقوا إلى طاعته و لعمرى لو كشف الغطاء لشغل محسن بإحسانه و مسيء بإساءته عن تجديد ثوب أو ترجيل شعر.

81-مالى و للدّنيا ما مثلي و مثل الدّنيا إلاّ كراكب سار في يوم صائف فاستظلّ تحت شجرة

ص: 177

ساعة من نهار ثمّ راح و تركها.

82- و ما أنس بالأشياء لم أنس قولها ***و أدمعها يذرين حشو المكاحل

تمتع بذا اليوم القصير فإنّك ***رهين بأيّام الشّهور الأطاول

83-و اعلموا رحمكم اللّه أنكم في زمان،القائل للّه فيه بالحق قليل و اللسان بالصّدق كليل فاللازم للحقّ ذليل،أهله معتكفون على العصيان،مصطلحون على الادهان فتاهم عارم و شابّهم آثم و عالمهم منافق و قاريهم مماذق لا يعظّم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيهم فقيرهم.

84-قلّ ما اعتدل به المنبر إلاّ قال أمام خطبته:أيّها النّاس اتّقوا اللّه فما خلق امرؤ عبثا فيلهو و لا ترك سدى فيلغو؛و ما دنياه الّتي تحسّنت له تخلف من الآخرة التي قبّحها سوء المنظر عنده و ما المغرور الذي ظفر من الدنيا بأعلى همّته كالآخر الذى ظفر من الآخرة بأدنى سهمته.

85-يا دنيا يا دنيا إليك عنّي أبي تعترضت أم إلىّ تشوّقت،لا حان حينك،هيهات غرّي غيري لا حاجة لى فيك،قد طلّقتك ثلاثا،لا رجعة فيها،فعيشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير،آه من قلّة الزّاد و طول الطريق و بعد السّفر و عظيم المورد.

86-ألا و إنّ الدّنيا قد ولّت جدّا فلم يبق منها إلاّ صبابة كصبابة الاناء،ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت و لكلّ منها بنون،فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا فإن كلّ ولد سيلحق بامّه يوم القيامة و إنّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل.

87-شايد مقصود اين باشد كه او از مرگ خود خبر داده و منزل اصليش عالم آخرت را نشان داده كه پس از رفتن از يمن دو ماه بعد مى ميرد-م.

88-الحكمة ضالّة المؤمن فالتقفها و لو من أفواه المشركين.

89-للفرس سهمان و للرّجل سهم واحد.

-البيّعان بالخيار ما لم يفترقا.

90-تعلّموا العلم و تعلّموا له السكينة و الوقار و الحلم و لا تكونوا من جبابرة العلماء فلا يقوم علمكم بجهلكم.

91-قطع ظهري اثنان:عالم فاسق يصدّ عن علمه بفسقه و جاهل ناسك يدعو الناس إلى جهله بنسكه.

92-العلم باللّه و الفقه في دينه.و كرّرهما عليه،فقال:يا رسول اللّه أسألك عن العمل فتخبرنى عن العلم؟فقال:إنّ العلم ينفعك معه قليل العمل و إنّ الجهل لا ينفعك معه كثير العمل.

93-نحل،آيۀ 28.

94-النظر في وجوه العلماء عبادة.سئل جعفر بن محمّد الصّادق عليهما السلام عنه فقال:

هو العالم الّذي إذا نظرت إليه ذكّرك الآخرة و من كان خلاف ذلك فالنظر إليه فتنة.-

ص: 178

95-لا تزال هذه الامّة تحت يد اللّه و في كنفه ما لم يداهن قرّاؤها أمراءها و لم يزل علماؤها فجّارها و ما لم يهن خيارها أشرارها،فإذا فعلوا ذلك رفع اللّه عنهم يده ثمّ سلّط عليهم جبابرتهم فساموهم سوء العذاب ثمّ ضربهم بالفاقة و الفقر.

96-على العالم إذا علّم أن لا يعنف و إذا علّم أن لا يأنف.

97-من خير المعاش معاش رجل ممسك بعنان فرسه في سبيل اللّه يطير على متنه كلّما سمع هيعة طار إليها يبتغى القتل و الموت مظانّه أو رجل في رأس شعفة من هذه الشّعف أو بطن واد من هذه الأودية يقيم الصّلاة و يؤتى الزكاة و يعبد ربّه حتى يأتيه اليقين.

98-زوال الدّنيا أهون على اللّه من اراقة دم مسلم.

99-إن الغادر ينصب له لواء يوم القيامة فيقال له:هذه غدرة فلان.

100-ليس منّا من غشّ.

101-إنّ اللّه ليتعاهد عبده المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الوالد ولده بالخير و إنّ اللّه يحمى عبده المؤمن كما يحمى أحدكم المريض من الطعام.

102-رك.بشمارۀ 52.

103-اطردوا واردات الهموم بعزائم الصّبر و حسن اليقين.

104-ما اغرورقت عينا عبد من خشية اللّه إلاّ حرّم اللّه جسده على النار فإن فاضت على خدّه لم يرهق قتر و لا ذلّة و ما من عمل إلا و له وزن و ثواب إلاّ الدّمعة فإنها تطفى بحورا من النّار.

105-ضع فخرك و أحطط كبرك و اذكر قبرك.

106- كفى بالمرء ذمّا لنفسه أن ***يظهر بها على رؤوس الملاء

107-ما أصف من دار أوّلها عناء و آخرها فناء،في حلالها حساب و في حرامها عقاب،من صحّ فيها أمن و من مرض فيها ندم و من استغنى فتن و من افتقر حزن.و قوله عليه السلام فيها:أيّها الذّام للدّنيا و المغترّ بغرورها متى استذمّت إليك بل متى غرّتك بمضاجع آبائك من الثّرى أم بمنازل امّهاتك من البلى كم مرضت بكفّيك و كم عالجت بيديك تبتغي لهم الشفاء و تستوصف لهم الاطباء مثّلت لك بهم الدّنيا نفسك و بمصرعهم مصرعك.

108-اين جمله را از كلمات قصار امام عليّ(ع)برگرفته است كه در نهج البلاغه ضمن كلمات قصار آمده است:«لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»-م.

109- أحلام نوم أو كظلّ زائل ***إن اللّبيب بمثلها لا يخدع

110-خذ العفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين،ثمّ قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:هو أن تصل من قطعك و تعطي من حرمك و تعفو عمّن ظلمك.

ص: 179

يعنى:عفو و گذشت كن،و به نيكى امر كن،و از نادانان رو بگردان.

-اعراف،آيۀ 199.

111-بعثت لأتمّم محاسن الأخلاق.

112-أثقل ما يوضع في الميزان الخلق الحسن.

113-و جاء رجل الى رسول اللّه من بين يديه فقال يا رسول اللّه ما الدّين؟فقال:حسن الخلق، ثم أتاه عن يمينه فقال:ما الدين؟فقال:حسن الخلق،ثمّ أتاه من قبل شماله فقال:ما الدّين؟فقال:حسن الخلق،ثم أتاه من ورائه فقال:ما الدين؟فالتفت إليه و قال:أما تفقه الدين هو أن لا تغضب.

114-يا رسول اللّه ما الشوم قال سوء الخلق.

115-اتّق اللّه حيث كنت،قال:زدنى،قال اتبع السيئة الحسنه تمحها،قال:زدني قال:خالط الناس بحسن الخلق.

116-سئل رسول اللّه:اىّ الاعمال افضل؟قال:حسن الخلق.

117-ما حسّن اللّه خلق امرء و خلقه فيطعمه النار.

118-لا خير فيها هى من أهل النار.

119-إنكم لن تسعوا الناس باموالكم فسعوهم ببسط الوجوه و حسن الخلق.

120-سوء الخلق يفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل.

121-إنك امرء قد أحسن اللّه خلقك فأحسن خلقك.

122-ثلاث من لم يكن فيه أو واحدة منهن فلا تعتدنّ بشيء من عمله:تقوى يحجزه عن معاصى اللّه عز و جل أو حلم يكف به السفيه أو خلق يعيش به في الناس.

123-حسن الخلق في ثلاث:اجتناب المحارم و طلب الحلال و التوسّع على العيال.

ص: 180

عوامل حسن خلق

اشاره

حسن خلق به اعتدال درست انديشيدن در كمال حكمت،برمى گردد،زيرا خشم و شهوت در اختيار عقل و انديشه قرار دارند،و اين با صحّت عقل و علاقۀ به كارهاى خوب ميسّر مى شود،چون عاقل علاقه مند است كه مى تواند اخلاق خود را نيك گرداند و رفتار خويش را آراسته سازد،و نفس خود را بدون آموختن از عالمى مؤدب به آداب اخلاقى كند،مانند:عيسى بن مريم،يحيى بن زكريا و ساير پيامبران و امامان(ع)،و هر كس چنين اراده اى داشته باشد،توانايى دارد و مى تواند،و چه بسا از راه تعليم اين حالات به دست مى آيند،پس انسان اين اخلاق را با مجاهدۀ نفس و رياضت تحصيل مى كند،پس هر كه طالب جود است، خود را وادار و موظّف مى كند تا كار شخص بخشنده را انجام دهد،يعنى بذل مال كند،و همواره خود را به اين عمل وامى دارد تا به صورت عادتى براى او درآيد،و كار ساده و آسان بشود،و او بخشنده شود.و همچنين هر كس مى خواهد فروتنى را براى خود كسب كند،راهش اين است كه اعمال فروتنان را مدتى طولانى با مجاهدۀ نفس مراقبت كند،و خود را به زحمت وادارد،تا به صورت خو و طبيعت درآيد،و تواضع كردن برايش سهل و آسان شود،و نتيجه اش آن كه اين كار برايش لذّت بخش باشد.پس بخشنده آن كسى است كه از صرف مال لذّت مى برد،بدون هيچ رنجشى صرف مى كند،و متواضع،آن كسى است كه از تواضع لذّت مى برد.

و هيچ خلقى از اخلاق دينى در انسان ريشه دار نمى شود تا وقتى كه به تمام

ص: 181

عادات خوب،عادت كرده،و از تمام عادتهاى بد دورى كند،و بر مواظبت افعال نيك-چون كسى كه شيفته آنها بوده و از آنها لذّت مى برد،و از كارهاى زشت ناراحت است و از آنها رنج مى برد-همّت گمارد، چنان كه پيامبر خدا(ص) فرمود:نماز باعث روشنى چشمم است. و هر وقت انجام عبادتها و ترك گناهان از روى بى ميلى و سنگينى انجام پذيرد دليل كاستى بوده و بدان وسيله به كمال سعادت نتوان رسيد جز اينكه در مراقبت بر اين اعمال-هر چند از روى بى ميلى -خير كثير است.اما بين علاقه و بى علاقگى فرق زيادى است،و اين است مفهوم آيۀ مباركه:«و انّها لكبيرة الاّ على الخاشعين.»(2) پيامبر خدا(ص)مى فرمايد:خدا را با علاقه عبادت كنيد،پس اگر نتوانستيد،پس در ايستادگى برابر بى ميلى تان خير فراوانى است. آنگاه در رسيدن به سعادتى كه در مقابل حسن خلق وعده داده اند،لذّت بردن از اطاعت خدا و رنج بردن از معصيت گاه و بى گاه،كافى نيست،بلكه سزاوار است كه مداوم و در طول عمر انسانى باشد،و هر چه عمر بيشتر طول كشد،فضيلت سختتر و كاملتر شود؛و براى همين است كه از پيامبر(ص)در بارۀ سعادت كه مى پرسند،مى فرمايد:تمام عمر در طاعت خدا گذراندن، و از اين روست كه انبياء و اوصياء و افراد صالح مرگ را دوست نداشتند،چون دنيا را كشتزار آخرت مى دانستند،و هر چه عبادت در طول عمر بيشتر،اجر و ثواب افزونتر و نفس آدمى پاكيزه تر و كاملتر مى شود.

هدف از عبادات،استوارتر شدن اثر آنهاست،و تأثير آن نيز منوط به مواظبت بيشتر است،و هدف از اخلاق هم آن است كه از نفس ريشۀ حبّ دنيا قطع شود،و علاقه به آخرت در آن ريشه دواند،و چيزى محبوبتر از لقاى پروردگار براى او نباشد،پس تمام مال و وسايلش را جز در راهى كه او را به رضاى پروردگار برساند،صرف نكند،و دوست بدارد كه بر خويشتن رنج عبادت را بچشاند تا به صورت خلق و طبيعتى درآيد،و از خواب و آسايش در نزد او نشانى

ص: 182

است آن هم براى هدفى كه در نظر دارد،و چيدن ميوۀ اين حالت نيز براى او مسلّم است، زيرا قمار باز با اينكه مالش را مى بازد و خود را تهى دست مى كند،از قمار بازى لذّتى احساس مى كند،و با اين همه دوست دارد،چون مدّتى دراز با اين وضع انس گرفته،و نفسش را خو داده است،و هم چنين كبوتر باز،تمام روز روى پاهايش مقابل آفتاب مى ايستد،و احساس ناراحتى نمى كند،چون از پرنده ها و پرواز و حركات آنها لذّت مى برد،بلكه ولگرد،تبهكارى گاهى ديده شده است كه به رنج و عذاب شلاقى كه زده اند،و تا پاى دارى كه پيش مى رود، افتخار مى كند،پيروزمندانه تحمّل مى كند تا اين افتخار را براى خود كسب كند! حتى گاهى بعضى از اينها بند از بندش را جدا مى كنند كه آنچه دست به دست كرده است اقرار كند،اقرار نمى كند و تحمل مى كند،و باكى از مجازات ندارد،و به عقيدۀ خودش كه يك نوع مردانگى و شجاعت است،خوشحال هم هست،و حال و احوالش با تمام عبرت آميزيش،باعث چشم روشنى او،و افتخار بر- همكارانش مى باشد تا بتواند بين كوليها و رفتگران اظهار فخر و مباهات كند، همچنين ميان پادشاهان،دانشمندان و همۀ طبقات و تمام اينها نتيجه عادت و مواظبت بر يك روش مدتى طولانى به طور مداوم است.

پس اگر نفس به وسيلۀ عادت بر باطل لذت مى برد،و به كار ناپسند و زشت،ميل پيدا مى كند،چگونه ممكن است اگر مدّتى طولانى پايبند حق باشد و بر مواظبت آن مجبور شود،لذّت نبرد؟بلكه ميل نفس به اين امور ناپسند،غير طبيعى و شبه علاقه است مانند ميل به خوردن گل كه در اثر عادت بعضى از مردم،دچار مى شوند،اما ميل نفس به حكمت و دوستى خدا و شناخت و عبادت او و شناخت پيامبر خدا و امامان(ع)مثل ميل به خوردن و آشاميدن است كه كشش قلبى دارد، زيرا اين امر خداست در صورتى كه ميل بر طبق خواسته هاى نفس از ذات انسانى بدور و نسبت به فطرت او عارضى است،براستى خوراك دل،حكمت و معرفت و حبّ خداست،و ليكن از خواست طبيعى به دليل بيمارى كه بر او عارض شده،

ص: 183

تغيير جهت داده است،همان طورى كه بيمارى دستگاه گوارش باعث بى ميلى به خوردن و آشاميدن مى گردد،در صورتى كه اينها وسيلۀ زنده بودنند.پس هر دلى كه به چيزى جز خدا علاقه مند باشد،به هر اندازه كه علاقه باشد به همان اندازه آن دل مريض است،مگر اينكه علاقه به آن چيز در جهت محبّت خدا و دين خدا باشد كه در اين صورت دليل بيمارى دل نيست.

حال كه به طور قطع دانستى كه اين اخلاق نيكو را مى توان با عادت و تمرين به دست آورد،و تمرين و رياضت هم جز اين نيست كه در آغاز كارهايى را از روى زحمت انجام دهد تا سرانجام عادى و طبيعى گردد.

نمونۀ اين مطلب،كسى كه قصد دارد نويسندۀ ماهرى شود،به طورى كه نويسندگى امرى طبيعى و عادى شود راهى ندارد جز اينكه با دست آنچه را كه يك نويسندۀ ماهر انجام مى دهد،او نيز انجام دهد،و مدتى طولانى بر اين كار- خوش نويسى-مواظبت كند،پس اگر نويسنده خط خوبى نوشت،او هم با زحمت نظير او مى نويسد،و بعد هم مواظبت مى كند تا اينكه به صورت ملكه نفسانى شده و به طور طبيعى خطّ خوب مى نويسد.و همچنين كسى كه مى خواهد فقيه در دين شود،هيچ راهى ندارد جز اينكه كارهايى را كه فقها كرده اند يعنى تكرار مطالب براى خبره شدن،او هم انجام دهد تا اينكه فقاهت بر قلب او جايگزين شود،و او فقيه گردد.

هم چنين كسى كه مايل است،بخشنده،پاكدامن،فروتن و امثال اينها شود،بايد كارهاى اين قبيل افراد را با زحمت انجام دهد تا به صورت عادتى طبيعى درآيد.همان طورى كه يك دانشجوى فقه از اين هدف با تعطيل شدن يك شب نااميد نمى شود،و با تكرار يك شب به هدف نمى رسد،هم چنين كسى كه در صدد تزكيۀ نفس و آراستن آن به اخلاق حسنه است،با يك روز عبادت كردن به هدف نمى رسد،و با سرزدن معصيتى در يك روز هم نبايد نااميد شود،و اين است مفهوم سخن ما كه(5)يك گناه كبيره باعث شقاوت ابدى نمى شود.امّا يك

ص: 184

روز تعطيلى درس،تكرار عمل را مى طلبد،بعد اندك اندك تكرار مى شود،تا اينكه نفس به تنبلى خو مى گيرد،و درس خواندن را كلاّ ترك مى كند،و در نتيجه فضيلت فقاهت را از دست مى دهد، و هم چنين گناهان صغيره هر كدام ديگرى را در پى خود مى كشد،و چه بسا طالب فقه كه تعطيلى يك روز و شب را سهل مى گيرد،و همين طور پياپى اتفاق مى افتد،تا اينكه مرگ سراغش مى آيد در حالى كه او،يك روز،يك روز به آينده حواله مى كرد،تا اينكه طبعش از پذيرفتن فقاهت سر باز زده است،و همچنين كسى كه گناهان صغيره را ساده مى گيرد،و پشت سر هم نفسش را وعده مى دهد كه در آينده توبه خواهد كرد،يا مرگ ناگهانى سراغش مى آيد،و يا اينكه تيرگى گناهان صفحۀ دلش را يكسره فرا مى گيرد،و توبه برايش غير ممكن مى شود،زيرا اندك هميشه افزون را مى طلبد،و دل با زنجيرهاى شهوات مقيّد مى گردد،ديگر راه رستگارى بر او مسدود مى گردد.

چنان كه امير المؤمنين على(ع)فرموده است:

«ايمان در دل به صورت نقطۀ سفيدى پديد مى آيد،هر چه ايمان بيشتر شود،آن سفيدى افزونتر مى شود و هر گاه ايمان بنده اى كامل گردد.تمام دل سفيد مى شود.و نفاق و دورويى نيز به صورت خال سياهى در قلب پديد مى آيد،هر چه نفاق فزونتر،آن سياهى نيز بيشتر مى شود،و هر گاه نفاق شخصى كامل گردد، سراسر دلش سياه مى شود، (6)بنا بر اين بر صاحب عقل سليم و استعداد پاك لازم است كه با اهل دانش و خير و صلاح و ديانت و عفاف هم نشينى كند تا بر زىّ آنها درآيد(7)و به اخلاق آنان متخلّق شود،و از اهل شر و فساد كه مايل به دنيا و لذّات دنيايند،دورى كند،تا اينكه طبعش به رفتار آنها علاقه و ميل پيدا نكند و به هلاكت افتد.»

ص: 185

عوامل حسن خلق

1-و جعلت قرة عيني في الصّلاة.

2-و انها لكبيرة إلاّ على الخاشعين.

-يعنى:براستى كه نماز دشوار است،مگر بر كسانى كه در برابر خداوند خاشعند.

-بقره،آيۀ 45.

3-اعبدوا اللّه في الرّضا فان لم تستطع ففي الصّبر على ما تكره خير كثير.

4-طول العمر في طاعة اللّه.

5-عقيدۀ علماى اخلاق و متكلمان شيعه است-م.

6-الإيمان يبدو في القلب نكتة بيضاء كلّما ازداد الإيمان ازداد ذلك البياض فإذا استكمل العبد الايمان ابيضّ القلب كلّه و إن النفاق ليبدو في القلب لمعة سوداء كلّما ازداد النفاق ازداد ذلك السواد فإذا استكمل النفاق اسودّ القلب كلّه.

7-در بعضى نسخه ها(ليتربى بافعالهم)آمده است،يعنى با اعمال آنها تربيت شود-م.

ص: 186

تهذيب اخلاق

اشاره

شايسته است انسان اخلاق خود را پاكيزه كند،و همچون مريضى كه بايد بدن و سلامتى خود را حفظ كند،او نيز اخلاقش را حفظ كند،و هيچ چيزى را نمى شود معالجه كرد،مگر با ضد آن چيز،معالجه گرمى به سردى،و سردى به گرمى،و خشكى به رطوبت و رطوبت،به خشكى است،همين طور،بيماريهاى اخلاقى؛بيمارى نادانى را به دانش،و بيمارى بخل را با سخاوت،و بيمارى خود- خواهى را با تواضع،و بيمارى حرص را به خوددارى از خواسته هاى شهوانى با زحمت مى توان معالجه كرد،و همان طورى كه ناگزير بايد تلخى دارو و سختى پرهيز را از آنچه ميل آدمى مى كشد،در معالجه بيمارى بدن،تحمل كرد، هم چنين بايد تلخى مجاهدۀ با نفس را در مورد پايدارى بر عبادت-براى معالجه بيمارى قلب-تحمل كرد،بلكه در اينجا سزاوارتر است،زيرا انسان از بيمارى بدن با مرگ خلاص مى شود اما بيمارى دل،-پناه به خدا-عذابى است،پس از مردن،براى هميشه ادامه دارد،و اصل تهذيب نفس عبارت از اين است كه انسان از معايب خود آگاه شود،و هر كس بصيرتش كامل باشد،عيبهايش را سبك نمى شمارد،و هنگامى كه معايب را شناخت،نجات و خلاصى از آنها امكان پذير مى شود.اما بيشتر مردم نسبت به معايب اخلاقى خود ناآگاهند با اينكه گردى را در چشم ديگران مى بينند،امّا يك ساق درختى را در چشم خود نمى بينند!پس هر كس مى خواهد بر عيب خود آگاه شود،بايد دوستى را بجويد كه

ص: 187

صميمى،آگاه و متديّن باشد،و از او بخواهد كه مواظبش بوده و همه حالات و افعال او را-از اخلاق،رفتار و معايب ظاهر و باطن ناپسند-زير نظر بگيرد و به او بازگو كند،و هر كس مايل است خود را اصلاح كند بايد چنين كارى را بكند.

يكى از بزرگان مى گفت:خداوند بيامرزد آن كس را كه عيبهاى مرا به صورت هديه اى به من بازگو كند.(1) عمر،پيوسته از حذيفة بن اليمان درخواست مى كرد و مى گفت:تو صاحب سرّ پيامبر خدا(ص)در بين منافقان بودى،آيا در من اثرى از نفاق ديدى؟حذيفه مى گفت:تو به حال خود،آگاهترى،دوستان اندك بودند و كسى كه شوخى را ترك گفته و جدّى عيب را بازگو كند كم بود،و در ميان دوستان تو،حسود و مغرض وجود داشت،آنچه را هم كه عيب نبود،عيب مى ديد،و يا كم نبودند كسانى كه از روى شوخى بعضى از عيبهاى تو را از تو پنهان مى داشتند.

براى همين بود كه بعضى از بزرگان از مردم كناره مى گرفتند،مى گفتند:

چرا با مردم معاشرت نمى كنيد؟مى گفتند:چگونه با مردمى معاشرت كنيم كه عيبهاى ما را مى پوشانند،براستى دينداران سخت علاقمند بودند كه با هشدار ديگران از عيبهايشان آگاه شوند.امروز كار بر عكس شده،مردم زمان ما،هر كس عيبشان را بگويد بدترين مخلوقات در نزد آنهاست،و شايد اين مطلب حاكى از سستى ايمان باشد.براستى اخلاق بد چون عقربها و مارهاى گزنده اى هستند كه اگر كسى بگويد زير لباستان عقربى است بايد از او ممنون باشيم،و خوشحال باشيم و وضع عقرب را بررسى كنيم كه چگونه او را از پا درآوريم.البتّه صدمه عقرب كشنده بر جسم يك روز يا كمتر از يك روز است!امّا صدمۀ اخلاق ناروا بر بنياد دل است و ترس از آنكه براى هميشه پس از مرگ و يا هزاران سال باشد! و با اين همه ما از آن كه ما را هشدار داده است خوشحال نمى شويم و در صدد از بين بردن آن برنمى آييم،بلكه براى كسى كه ما را نصيحت كرده است،مقابل به مثل مى كنيم،و مى گوييم،تو نيز چنين و چنان مى كنى،و بجاى استفاده از نصيحت او

ص: 188

به دشمنى با او برمى خيزيم،ممكن است،اين كار در اثر قساوت قلب باشد كه زيادى گناهان باعث آن شده است،و ريشۀ تمام اينها ضعف ايمان است،پس از خدا بخواهيم كه ما را به راه رشد و صلاح هدايت كند و به عيبهاى نفسانى مان بينا و آگاه سازد،بمنّه و لطفه.

و هر كس مى خواهد بر عيبهاى نفسانى خود آگاه شود،و قطع و يقين پيدا كند،از زبان دشمنانش بگيرد،كه:«در چشمان ناراضى،بديها را مى نمايند.»(2)و شايد انسان از دشمن پركينه اى كه عيبهايش را بازگو مى كند بيش از دوست چاپلوسى كه تعريف و ثناى او را مى گويد و عيبهايش را پنهان مى دارد فايده مى برد،جز اين كه روال طبع انسان بر دروغگو دانستن دشمن و حمل گفتار او بر بخل و حسد است،و ليكن شخص بيدار از گفتار دشمنان بهره بردارى مى كند، زيرا بديهايش ناگزير بر زبان دشمنان مى افتد!وانگهى انسان با مردم كه معاشرت دارد،هر چه را كه در بين مردم بد مى بيند پس بايد از خود جستجو كند،زيرا مؤمن آيينه مؤمن است،پس عيبهاى خود را در آيينۀ ديگران بايد ببيند،مى داند كه طبيعتهاى انسانى در پيروى از هواى نفس نظير همند،پس در خود جستجو مى كند و خويشتن را از هر خوى بدى كه ديگران دارند،پاكيزه مى سازد،و همين قدر در تأديب انسانها بس كه اگر همۀ مردم آنچه را در ديگران نمى پسندند از خود دور كنند همگى از مربّى بى نياز خواهند بود.

به حضرت عيسى(ع)گفتند:ادب از كه آموختى؟فرمود:كسى به من ادب نياموخت،من خود زشتى نادانى را ديدم و از نادانى فاصله گرفتم،هر آفت اخلاقى كه بر مكلّف رو مى آورد از پيروى هوا و دلبستگى به شهوتهاست،پس هر كه با چشم عبرت دقت كند،بينش بيشترى يافته و از بيماريهاى قلبيش آگاه مى شود،و شايسته است كه با مخالفت هواى نفس و شهوات،بيماريها را از خود دور سازد،چنان كه خداى متعال مى فرمايد: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى يعنى:و هر كس جلو هواى نفس را گرفت،براستى كه جايگاهش

ص: 189

در بهشت است.(3) پيامبر خدا(ص)فرمود:«مؤمن درگير پنج مشكل است:مؤمنى كه به او حسد مى ورزد،منافقى كه با او دشمن است،و كافرى كه با او در ستيز است،و شيطانى كه او را گمراه مى كند و نفسى كه با او در كشمكش است»(4)بنا بر اين بيان پيامبر(ص)نفس دشمنى است،ستيزه جو كه بايد با او مبارزه كرد.

نقل مى كنند كه خداوند به حضرت داود(ع)وحى كرد:اى داود!خود برحذر باش و اصحابت را نيز از خواسته هاى نفسانى بر حذر كن!زيرا دلها وابسته به خواسته هاى دنيايى است،و خردهاى چنين افرادى از ما غافلند.

حضرت عيسى فرمود:خوشا به حال كسى كه شهوت حاضر را به خاطر وعدۀ غايبى كه هنوز نديده است ترك كند! پيامبر گرامى(ص)فرمود:«آزار خود را از خويشتن بازدار و از هواى نفس در معصيت خدا پيروى مكن،زيرا روز قيامت،تو خود با خويشتن دشمن خواهى بود،و بعضى از شما بعض ديگر را لعنت مى كند،جز اينكه خداوند ببخشد و گناهان را بپوشاند.»(5) و نيز رسول خدا(ص)براى گروهى كه از ميدان جهاد بازگشته بودند،فرمود:

«آفرين بر شما كه از جهاد كوچك به جهاد بزرگ باز گشتيد!عرض كردند:يا رسول الله!جهاد بزرگ چيست؟فرمود:جهاد با نفس.»(6) و فرمود:مجاهد آن كسى است كه در راه خدا با نفس خود جهاد كند.(7) يكى از بزرگان مى گفت:اى نفس،نه در دنيا با شاهزادگان،در ناز و نعمت شريك بودى و نه در راه آخرت با عابدان به تلاش پرداختى.

حسن مى گويد:حيوان چموش از نفس تو كمتر نيازمند به لجام محكم و استوارى است!مجاهدۀ با نفس به چهار چيز است:از خوراك به مقدار قوت،از خواب،به چشم برهم نهادن،و از سخن به مقدار نياز،و آزار نرساندن به هيچ كس!بنا بر اين،كم خوردن باعث سركوبى شهوات،و كم خوابى باعث

ص: 190

تقويت اراده،و كم حرفى باعث سلامتى از آفات،و خوددارى از آزار ديگران باعث رسيدن به هدفهاست.

يكى از بزرگان گويد:بهشت جز با ترك لذتهاى دنيايى به دست نيايد.

همسر عزيز مصر به حضرت يوسف(ع)-پس از اينكه او مالك گنجهاى زمين شد-گفت:اى يوسف!حرص و شهوت،پادشاهان را برده مى سازد،و پايدارى و تقوا بردگان را پادشاه مى گرداند.خداى متعال فرموده است: إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. (8)يعنى:«براستى كه هر كس پرهيزكار و بردبار باشد خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.» يكى از بزرگان مى گفت:درود بر آب سرد در دنيا!شايد من در آخرت از آن محروم نباشم! مردى به عمر بن عبد العزيز گفت:چه وقت حرف بزنم؟گفت:هر گاه كه خواستى خاموش باشى!گفت:چه وقت خاموش باشم؟ گفت:هر وقت مايلى حرف بزنى! امير المؤمنين(ع)فرمود:«هر كس مشتاق بهشت است،بايد خواسته هاى نفسانى را فراموش كند».

دور داشتن نفس از شهوات-تا وقتى كه از لذّت مباحات جلوگيرى نشود -غير ممكن است،زيرا نفس اگر از برخى مباحات جلوگيرى نشود،در محرّمات طمع مى كند،بنا بر اين هر كس مى خواهد از غيبت و پر حرفى زبانش را باز دارد،لازم است،جز در موارد ضرورى خاموش بماند و جز سخن حق سخن ديگرى نگويد، به اين ترتيب سكوت او نوعى عبادت و سخن او نيز عبادت خواهد بود،زيرا آن كه به حلال شهوت مى راند،همان به حرام نيز ميل پيدا مى كند،شهوت يك سنخ است.گاهى بر بنده اى واجب است نفس را از حرام باز دارد،حال اگر نفس را عادت ندهد كه به مقدار ضرورت از خواسته ها بسنده كند،شهوت بر او غلبه خواهد كرد،زيرا نفس از لذت دنيا خوشنود است و سخت متمايل به آن است،و به آن از

ص: 191

سرمست و گردنفرازى تا آنجا دلباخته مى شود كه بمانند مستى كه هرگز به خود نيايد،سرمست و از خود بى خود مى شود،توضيح آن كه خوشى و شادمانى به دنيا زهرى است كشنده كه در رگهاى آدمى جريان پيدا مى كند و ترس و اندوه،ياد مرگ و خوف و هراسهاى روز رستاخيز را از دل مى زدايد،خداوند متعال مى فرمايد:

وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ (*)يعنى:«اين مردم به زندگانى دنيا دلشادند،در صورتى كه دنيا در مقابل آخرت متاع ناقابلى بيش نيست.»و نيز مى فرمايد: اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ ... وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ. (**)يعنى:بدانيد كه زندگى دنيا بازيچه و لهو است...بارى بدانيد كه دنيا جز متاع فريب و غرور چيزى نيست.(9) اما نشانهاى نيك خلقى:خداوند فرموده است: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ... أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ. يعنى براستى مؤمنان رستگارند؛آنان كه در نمازشان خاضع و خاشعند و...چنين كسانى وارث مقامات بهشتند.(10)و نيز فرموده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ... أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا يعنى:مؤمنان كسانى هستند كه چون ذكرى از خدا شود،دلهاشان ترسان و لرزان شود...آنان براستى اهل ايمانند.(11) و همچنين فرموده است: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً يعنى:بندگان خداى بخشنده آن كسانى هستند كه روى زمين با فروتنى راه مى روند،و هر گاه مردم نادان به آنان خطاب كنند،با سلامت نفس،جواب مى دهند.(12) بنا بر اين هر كس بخواهد از جريان حال خود آگاه شود،بايد خويشتن را با اين آيات شريفه بسنجد.وجود اين ويژگيها،حسن خلق،و فقدان اينها سوء خلق است،و وجود برخى از اين صفات دليل بر وجود مقدارى از حسن خلق است،و (*)رعد،آيۀ 28.

**)حديد،آيۀ 20.)

ص: 192

بايد آنچه را كه فاقد است،تحصيل كند،و آنچه را هم كه دارد،در حفظ آن بكوشد.

پيامبر(ص)مؤمنان را با ويژگيهاى زيادى معرفى كرده است و در ضمن همۀ آن ويژگيها به حسن اخلاق اشاره فرموده است:

مؤمن كسى است كه براى برادرش بپسندد،آنچه را كه براى خود مى پسندد.(13) هر كس به خدا و روز واپسين ايمان دارد،بايد،مهمان را گرامى بدارد.(14) هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد،بايد سخن نيكو بگويد و يا خاموش باشد.(15) و آن گرامى ويژگيهاى ايمان را در حسن خلق خلاصه كرده،و فرموده است:

-از همۀ مؤمنان،ايمان آن كسى كاملتر است كه از همه خوشخوتر باشد.(16) هر گاه مؤمنى را خاموش و آرام ديديد،پس به او نزديك شويد،كه او افاضۀ حكمت مى كند.(17) هر كس را كه كار نيك خوشحال و كار بد،بد حال سازد،مؤمن است.(18) بر مؤمن روا نيست كه با نگاه آزار دهنده بر برادر مؤمنش بنگرد.(19) بر مؤمن روا نيست كه مسلمانى را بترساند.(20) دو همنشين در مجلسى به عنوان امانت الهى مجالست مى كنند،پس بر يكى روا نيست،آنچه را كه ديگرى خوش ندارد،نزد ديگران فاش كند.(21) بعضى از بزرگان نشانه هاى حسن خلق را جمع كرده،مى گويند:مؤمن آن كسى است كه پرآزرم،كم آزار،راستگو،كم حرف،پركار،كم لغزش،بخشنده، بسيار آرام و سنگين،صبور،قانع،بسيار سپاسگزار،اهل مدارا،پاكدامن و مهربان است،و سخن چين،اهل غيبت،شتابزده، كينه توز،بخيل و حسود نيست،

ص: 193

گشاده رو و شادمان است،دوستى و دشمنيش و خوشنودى و ناخوشنوديش براى خاطر خداست.(22) از پيامبر خدا(ص)در بارۀ مؤمن و منافق پرسيدند،فرمود:مؤمن به نماز، روزه و عبادت اهميّت مى دهد،امّا منافق همچون چهار پايان برخوردن و آشاميدن همّت دارد.(23) يكى از بزرگان مى گويد:مؤمن همواره در حال انديشيدن و عبرت آموختن است،و منافق سرگرم حرص و آز است.مؤمن،نيكى مى كند و مى گريد،منافق بدى مى كند و مى خندد.بهترين وسيلۀ آزمون خوشخويى،خويشتندارى در برابر اذيّت،و تحمّل آزار ديگران است.و هر كه از بد خلقى ديگران شكوه كند،خود دليل بر بدخويى اوست،زيرا خوش خلقى جز تحمل اذيّت و آزار ديگران نيست.

نقل كرده اند كه پيامبر خدا(ص)در حال رفتن بود،و بعضى از اصحاب نيز در خدمت آن بزرگوار بودند،مرد عربى با آن حضرت برخورد كرد،چنان بشدّت او را به طرف خود كشيد كه حاشيۀ درشت عباى نجرانى كه بر دوش داشت، گردن مباركش را آزرد،آنگاه گفت:يا محمد!از آن مالهاى خدا كه در نزد تو است،به من هم بده!پيامبر(ص)نگاهى به آن مرد عرب كرد و خنديد،و دستور داد تا به او چيزى دادند. وقتى هم كه آن بزرگوار را افراد قبيله قريش زياد اذيّت كردند،و صدمه زدند،رو به طرف آسمان كرد و عرض كرد:«بار الها قوم مرا بيامرز كه آنها نادانند!»(24) و به همين دليل است كه خداى متعال فرمود: وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (25) يعنى:براستى كه توبه خلق عظيمى آراسته اى.

يكى از بزرگان از كوچه اى عبور مى كرد كسى طشت پر از خاكسترى را روى سر و صورت او واژگون كرد،او از مركبش پياده شد و شروع به پاك كردن سر و لباسش كرد،و چيزى نگفت،گفتند:چرا چيزى نگفتى،و او را نكوهش

ص: 194

نكردى؟گفت:آن كس كه سزاوار آتش دوزخ بود،ولى آن آتش با خاكستر مصالحه شد،نبايد خشمگين شود.

از كسى در مورد حسن خلق پرسيدند؛گفت:ده تاست:كمتر مخالفت امر خدا كردن،خوش انصاف بودن،لغزشهاى ديگران را ناديده گرفتن،بديهاى ديگران را به چشم نيكى ديدن،عذر و پوزش ديگران را پذيرفتن در ناملايمات، تحمل داشتن،به هشدار نفس لوّامه توجّه كردن،به جاى عيبجويى از ديگران تنها به شناخت عيبهاى خود پرداختن،براى خرد و كلان گشاده رو بودن و با زير دست و بالا دست خود به نيكى سخن گفتن.

از ديگرى راجع به حسن خلق پرسيدند،گفت:كمترين مرتبه اش تحمّل ناملايمات و ترك مجازات و انتقام،و دلسوزى به ستمگر و طلب آمرزش و مهربانى به اوست.

نقل كرده اند كه امير المؤمنين(ع)،غلامش را صدا زد،جواب نداد،دوباره صدا زد،و بار سوّم صدا زد،باز هم جواب نداد،خود آن حضرت به سراغ او رفت، ديد،عمدا بى اعتنايى كرده است،فرمود:غلام!آيا نشنيدى؟عرض كرد:چرا.

فرمود:پس چه چيز باعث جواب ندادنت شد؟عرض كرد:چون از مجازات شما خودم را در امان ديدم،تنبلى كردم.فرمود:برو،تو را در راه خدا آزاد كردم.(26) گويند:سزاوار است كه انسان با خودش بگويد:خدا با من است،خدا ناظر و شاهد بر اعمال من است.پس آن كه خدا با اوست،پس ناظر و شاهد اعمال او نيز هست،بنا بر اين شايسته نيست كه مرتكب گناه شود.

ابن عباس-كه خدايش از او راضى باد-مى گويد:رسول خدا(ص) فرمود:هر كس شكمش پرباشد،نمى تواند وارد ملكوت آسمانها و زمين شود.(27) گفتند:يا رسول الله!چه كسى از همۀ مردم بهتر است؟فرمود:آن كه كم بخورد و كم بخندد،و به مقدار لباسى كه بدنش را بپوشاند،راضى باشد.(28) پيامبر(ص)فرمود:بپوشيد،بخوريد و بنوشيد در حدّ نصف ظرفيّت

ص: 195

شكمهاتان،كه آن جزئى از نبوّت است.(29) و آن بزرگوار فرمود:بالاترين فرد شما در پيشگاه خداى تعالى آن است كه پيش از همه گرسنگى را تحمل كند و بيشتر بينديشد،و مبغوضترين شما در نزد خدا،آن كسى است كه زياد بخوابد و زياد بخورد و بنوشد.(30) و باز فرموده است:آدميزاد هيچ ظرفى را پر نكرده است كه بدتر و پرزيانتر از شكم باشد.چند لقمه براى فرزند آدم بس است تا پشت او را محكم كند؛اگر ناگزير از استفادۀ از آن باشد؛پس يك سوّم را براى خوراك،يك سوّم را براى نوشيدن،و يك سوّم را براى نفس كشيدنش اختصاص دهد.(31) و از آن حضرت است:نزديكترين مردم به رحمت خدا در روز قيامت كسى است كه در دنيا بيشتر گرسنگى،تشنگى و اندوه كشيده باشد،افراد گمنام و پرهيزكارى كه اگر در حضور مردم باشند،شناخته نشوند،و اگر در ميان مردم نباشند كسى آنها را نجويد،جا به جاى زمين آنها را مى شناسد،فرشتگان آسمان آنها را در ميان گرفته اند،مردمان به دنيا دلخوش،و آنان به اطاعت خدا دلخوشند، مردم فرشها بگسترند،امّا پيشانى ها و زانوهاى آنها فرش آنهاست،مردم رفتار و اخلاق خويش را تباه سازند،ولى آنان رفتار و اخلاق خود را مراقبند،آنان كسانى هستند كه زمين بر فقدانشان اشگ ريزد،و خداوند بر سرزمينى كه از آنان نباشند، خشم گيرد،آنان همچون-در آويختن سگها روى جيفه-به خاطر دنيا با هم در نياويزند،ژوليده و پژمرده اند،وقتى كه مردم آنها را مى بينند،تصوّر مى كنند مريضند،در صورتى كه مريض نيستند،و مردم مى گويند خللى در فكرشان پيدا شده و عقل ندارند در حالى كه بى خرد نيستند،بلكه مردم به باطن خودشان-كه دنيا عقل آنها را ربوده است-مى نگرند،پس از نظر اهل دنيا،آنان بى خردانه حركت مى كنند،در صورتى كه ايشان آنگاه كه عقل از سر مردم برود،عاقلان و خردمندانند.(32) گويند،در تورات آمده است كه خداى تعالى عالم فربه را دوست

ص: 196

نمى دارد،زيرا كه فربهى دليل غفلت و پرخورى است كه براى همه،بخصوص براى عالم و دانشمند زشت و ناپسند است، و به همين خاطر است كه ابن مسعود مى گفت:خداوند قارى قرآنى را كه فربه باشد دوست نمى دارد.

در حديث مرسلى آمده است كه شيطان نسبت به فرزند آدم بمنزلۀ خونى است كه در رگهايش جريان دارد،پس تا مى توانيد با گرسنگى و تشنگى حركت شيطان را كند سازيد.(33) در خبر است كه پس از سيرى چيز خوردن باعث پيسى است.(34) پيامبر(ص)فرمود:«مؤمن با يك روده،اما كافر در هفت روده غذا مى خورد»(35)يعنى:كافر هفت برابر مؤمن غذا مى خورد،و يا هفت برابر او اشتها به غذا دارد،بنا بر اين،روده كنايه از اشتهاست،زيرا اشتهاست كه پذيراى غذاست و غذا را مى گيرد،همان طورى كه روده پذيراى غذاست،معناى اين عبارت آن نيست كه رودۀ منافق بيش از مؤمن است.

بعضى نقل كرده اند كه پيامبر(ص)فرمود:«به كوبيدن در بهشت ادامه دهيد!تا براى شما باز شود.عرض شد:چگونه به كوبيدن در بهشت ادامه دهيم؟ فرمود:با گرسنگى و تشنگى.»(36) نقل شده است كه ابو جحيفه در حضور پيامبر(ص)آروقى زد،پيامبر(ص) فرمود:آروق كم بزن!زيرا روز قيامت بيش از همۀ مردم آنانى گرسنگى مى كشند كه در دنيا سيرتر بودند.(37) عايشه همواره اين سخن را مى گفت:پيامبر خدا(ص)هرگز سير از جا بلند نشد،و بارها من به حال او كه مى ديدم گرسنه است،گريه مى كردم،و دست به شكم مباركش مى كشيدم و عرض مى كردم فدايت شوم،چه مانعى داشت كه بمقدار قوت و سد جوع از مال دنيا استفاده مى كردى؟مى فرمود:عايشه،برادرانم پيامبران بزرگ به بدتر از اين صبر كردند،و با آن حال از دنيا رفتند،و به محضر پروردگار قدم نهادند،مقدمشان گرامى و اجرشان فراوان شد،و من از خود شرم

ص: 197

مى كنم تا در رفاه باشم و از آنها عقب بمانم،پس چند روزى صبر كنم بهتر است از اين كه فرداى قيامت نصيب كمترى داشته باشم،و چيزى در نزد من بهتر از پيوستن به دوستان و برادرانم نيست.عايشه مى گويد:به خدا سوگند،پس از آن يك هفته كامل نگذرانده بود كه زندگى را بدرود گفت.(38) از انس نقل كرده اند:فاطمه(ع)پارۀ نانى براى پيامبر خدا(ص)آورد، پيامبر(ص)فرمود:اين پاره نان چيست؟عرض كرد:گردۀ نانى است كه پخته ام،و گوارايم نشد تا اين پاره نان را براى شما آوردم.فرمود:بدان كه اين نخستين خوراكى است كه پس از سه روز به دهان پدرت وارد مى شود،آنگاه فرمود:گرسنگان در دنيا در آخرت سيرند،و مبغوضترين مردم نزد خدا آنانى هستند كه معده شان از پرخورى سنگين است،و هيچ بنده اى ترك نمى كند خوراكى را كه ميلش مى كشد مگر اين كه در بهشت،درجه اى به او مى دهند.(39) يكى از بزرگان مى گويد:از شكم پرستى حذر كنيد!زيرا آن باعث سنگينى در زندگى و بدبويى در آخرت است.

لقمان به پسرش مى گويد:پسرم هر گاه معده ات پر بود،فكر و انديشه ات مى خوابد و حكمت فلج مى شود و اعضاى بدن از عبادت باز مى ماند.

به محمّد بن واسع گفتند:خوشا به حال كسى كه مختصر خوراكى دارد تا آن را بخورد و از ديگر مردم بى نياز شود.او گفت:خوشا به حال كسى كه گرسنه شب را بگذراند و از لطف خدا راضى باشد.

در تورات آمده است:از خدا بترس!و هر گاه سير بودى بياد گرسنگان باش!گرسنگى را ستوده اند،و پيامبران(ع)گرسنگى را بكار بسته اند به خاطر چند چيز:گرفتارى و عذاب خدا فراموش نشود،و هم چنين افراد مبتلا و گرفتار از ياد نروند،چون سير از گرسنه خبر ندارد،و بندۀ زيرك وقتى كه دچار بلايى مى شود به ياد گرفتارى آخرت مى افتد،با تشنگى خود،يادآور تشنگى مردم،روز قيامت در محشر مى شود،و از گرسنگى خود،به ياد گرسنگى اهل جهنّم مى افتد

ص: 198

آنگاه كه گرسنه مى شوند از زقوم و چرك مى خورند،و از آب بودار جهنّم مى نوشند،و سزاوار نيست كه بندۀ خدا عذاب آخرت را فراموش كند،زيرا ياد آخرت باعث ترس از خدا مى شود،و هر كس كه هيچ پستى،بيمارى،كمبود،و گرفتارى نداشته باشد،عذاب آخرت را از ياد مى برد،و در ذهنش تجسّم پيدا نمى كند،پس شايسته است كه چنين بنده اى گرفتار شود،و اوّلين چيزى كه باعث علاج از گرفتارى آخرت است،رنج گرسنگى است،از اين رو به حضرت يوسف گفتند:چرا گرسنه به سر مى برى در صورتى كه گنجهاى زمين را در اختيار دارى؟ جواب داد:مى ترسم كه سير باشم گرسنگان را فراموش كنم.و مقصود ما از گرسنگى و تشنگى در اينجا ادامه به روزه دارى و برخوردارى كمتر از لذتهاى دنياست.

نقل كرده اند كه حضرت موسى(ع)در انجمنى نشسته بود،يك مرتبه ديد،ابليس دارد مى آيد و روى سرش كلاه درازى است كه هر دم به رنگى در مى آيد،وقتى كه نزديك موسى(ع)رسيد،كلاه را برداشت و كنارى گذاشت و بعد نزد موسى(ع)آمد،و سلام عرض كرد.حضرت موسى(ع)پرسيد:تو كيستى؟ گفت:من ابليسم.فرمود:مرگ بر تو!چرا آمدى؟گفت:آمدم تا به خاطر مقام و منزلتى كه نزد خدا دارى،سلامى به تو عرض كنم.فرمود:پس آن چه وضعى بود كه تو را ديدم؟گفت:آن وسيله اى بود كه دلهاى آدميان را بدان وسيله مى ربايم.

موسى(ع)پرسيد:آن كدام عملى است كه انسان وقتى كه انجام مى دهد،تو بر او مسلّط مى شوى؟گفت:وقتى كه آدميزاد خودخواه مى شود،و عملى را كه انجام داده بزرگ مى پندارد،و از گناهانش فراموش مى كند،و من از سه عمل تو را برحذر مى دارم:يكى آنكه هيچ وقت با زن بيگانه اى در جايى تنها مباش!زيرا هيچ مردى با زنى كه محرم نيست خلوت نكرد،مگر اينكه من همراهش بودم و او را فريب دادم،ديگر اينكه هيچ پيمانى با خدا مبند مگر اينكه وفا كنى،و سوّم اينكه هيچ صدقه اى را مده مگر اينكه قصد قربت داشته باشى،زيرا هيچ كس

ص: 199

صدقۀ بدون نيّت نداد،مگر اينكه من بهمراه آن صدقه بودم نه صاحب صدقه،به حدّى كه بين او و پرداخت صدقه فاصله انداخته ام؛اين حرفها را گفت و رفت در حالى كه فرياد مى زد:اى واى بر من كه موسى دانست كه به چه وسيله بنى آدم را هشدار دهد! كسى نامه اى به يكى از برادران دينيش نوشت:امّا بعد:پارسايى در دنيا باعث آسايش تن،و علاقه به دنيا باعث غم و اندوه است،وقتى كه اين نامه ام به شما رسيد،توشۀ راه را آماده كن و از پيش براى عالم آخرت بفرست،و خود وصى خودت باش،نه آن كه ديگران را وصى قرار دهى تا ارث تو را تقسيم كنند.

و دوران زندگى را به روزه بگذران و مرگ را موقع افطار بدان!

تهذيب اخلاق

1-در كتاب تحف العقول از سخنان امام صادق چنين آمده است:«احبّ اخوانى الىّ من اهدى الىّ عيوبى»يعنى:بهترين دوستانم آن كسى است كه عيبهايم را دوستانه به من هديه دهد-م.

2-اين مصرعى از يك شعر معروفى است:

و عين الرّضا عن كلّ عيب كليلة*فانّ عيون السّخط تبدى المساويا [كما ان عين السّخط...]-م.

3-و نهى النّفس عن الهوى فإن الجنّة هى المأوى.

-نازعات،آيه هاى 41-42.

4-المؤمن بين خمس شدائد مؤمن يحسده و منافق يبغضه و كافر يقاتله و شيطان يضلّه و نفس تنازعه.

5-كفّ أذاك عن نفسك و لا تتابع هواها في معصية اللّه إذ تخاصمك يوم القيمة فيلعن بعضكم بعضا إلا أن يغفر اللّه و يستر.

6-مرحبا بكم قدمتم من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الاكبر،فقالوا:و ما الجهاد الاكبر يا رسول اللّه؟فقال:جهاد النّفس.

7-المجاهد من جاهد نفسه في اللّه عزّ و جل.

ص: 200

8-يوسف،آيۀ 91.

9-من اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشهوات و لا يمكن دفع النفس عن الشهوات ما لم تمنعها من التنعّم بالمباحات فإن النفس إذا لم تمنع بعض المباحات طمعت في المحظورات فمن أراد حفظ لسانه عن الغيبة و الفضول فحقّه أن يلزم السّكوت إلاّ عن المهمات و لا يتكلّم إلاّ بحقّ فيكون سكوته عبادة و كلامه عبادة لأن الّذى يشتهى به الحلال هو الّذى بعينه يشتهى به الحرام فالشهوة واحدة و قد وجب على العبد منعها عن الحرام فإن لم يعوّدها الاقتصار على قدر الضرورة في الشهوات غلبته الشهوة فإنّ النفس تفرح بالتنعّم في الدّنيا و تركن إليها و تطمئنّ بها أشرا و بطرا حتّى تصير ممتلئا به كالسكران الذى لا يفيق من سكره و ذلك أنّ الفرح بالدّنيا سمّ قاتل يسرى في العروق فيخرج من القلب الخوف و الحزن و ذكر الموت و أهوال يوم القيامة قال اللّه تعالى: وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ ،و قال تعالى اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ -إلى قوله- وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ. .

-رعد،آيۀ 28 -حديد،آيۀ 20 10- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ -إلى قوله-: أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ .

-مؤمنون،آيه هاى 1-10.

11- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ -إلى قوله- أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا. .

-انفال،آيه هاى 2-4.

12- وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً .

-فرقان،آيۀ 63.

13-المؤمن يحبّ لأخيه ما يحبّ لنفسه.

14-من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليكرم ضيفه.

15-من كان يؤمن باللّه و اليوم الآخر فليقل خيرا أو ليصمت.

16-أكمل المؤمنين إيمانا أحسنهم أخلاقا.

17-إذا رأيتم المؤمن صموتا وقورا فادنوا منه فإنّه يلقّى الحكمة.

18-من سرته حسنة و ساءته سيّئة فهو مؤمن.

19-لا يحلّ لمؤمن أن يشير إلى أخيه بنظرة تؤذيه.

20-لا يحلّ لمؤمن أن يروّع مسلما.

21-إنّما يتجالس المتجالسان بأمانة اللّه فلا يحلّ لأحدهما أن يفشي على أخيه ما يكره.

ص: 201

22-اين سخنان برگرفته از بيانات امير المؤمنين است،به كتاب«كافى»ج 2 ص 226 باب صفات مؤمن مراجعه كنيد-م.

23-سئل رسول اللّه(ص)عن المؤمن و المنافق فقال:إن المؤمن همّته في الصّلاة و الصّيام و العبادة و المنافق همّته في الطّعام و الشّراب كالبهيمة.

24-اللّهم أغفر لقومي فإنّهم لا يعلمون.

25-و إنّك لعلى خلق عظيم.

-قلم،آيۀ 4 26-أنّ امير المؤمنين عليّا(ع)دعا غلامه فلم يجبه فدعا ثانيا و ثالثا فلم يجبه فقام اليه فرآه متضجّعا فقال:أما تسمع يا غلام؟فقال،نعم.قال:فما حملك على ترك جوابي قال:أمنت عقوبتك فتكاسلت فقال:امض فأنت حرّ لوجه اللّه.

27-لا يدخل ملكوت السموات و الأرض من ملأ بطنه.

28-و قيل يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك أىّ الناس افضل؟قال:من قلّ طعمه و ضحكه و رضي بما يستر عورته.

29-البسوا و كلوا و اشربوا في انصاف البطون فإنّه جزء من النبوّة.

30-أفضلكم منزلة عند اللّه تعالى أطولكم جوعا و تفكرا و أبغضكم إلى اللّه تعالى كلّ نؤوم و أكول و شروب.

31-ما ملأ آدميّ وعاء شرّا من بطنه.حسب ابن آدم لقيمات يقمن صلبه إن كان لا محالة فثلث لطعامه و ثلث لشرابه و ثلث لنفسه.

32-إنّ أقرب النّاس إلى اللّه تعالى يوم القيامة من طال جوعه و عطشه و حزنه في الدّنيا،الاخفياء الأتقياء الّذين إن شهدوا لم يعرفوا و إن غابوا لم يفتقدوا تعرفهم بقاع الأرض و تحفّ بهم ملائكة السّماء نعم الناس بالدّنيا و نعموا بطاعة اللّه تعالى،افترش الناس الفرش فافترشوا الجباه و الرّكب،ضيع الناس فعل النفس و أخلاقهم و حفظوا،هم تبكى الأرض لفقدهم و يسخط اللّه على كلّ بلدة ليس فيها منهم،لم يتكالبوا على الدّنيا تكالب الكلاب على الجيف،شعثا غبرا يراهم الناس يظنّون أنّ بهم داء و ما بهم داء و يقال:قد خولطوا و ذهبت عقولهم و ما ذهبت عقولهم و لكن نظر القوم بقلوبهم إلى أمر أذهب عنهم الدّنيا فهم عند أهل الدّنيا يمشون بلا عقول عقلوا حين ذهبت عقول النّاس.

33-انّ الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرى الدّم فضيّقوا مجاريه بالجوع و العطش.

34-ان الأكل على الشبع يورث البرص.

35-المؤمن يأكل في معاء واحد و الكافر يأكل في سبعة أمعاء.

36-أديموا قرع باب الجنّة يفتح لكم.قلت:و كيف نديم قرع باب الجنة؟قال:بالجوع و الظّمأ.

37-أقصر من جشائك فإن أطول النّاس جوعا يوم القيامة أكثر هم شبعا في الدّنيا.

ص: 202

38-و أقول نفسى لك الفداء لو تبلّغت من الدّنيا بقدر ما يقوتك و يمنعك من الجوع فيقول:يا عائشة إخواني أولوا العزم قد صبروا على ما هو أشدّ من هذا فمضوا على حالهم فقدموا على ربّهم فأكرم مآبهم و أجزل ثوابهم فأجدنى أستحيي إن ترفّهت في معيشتي أن تقصّرني دونهم فأصبر أيّاما قصيرة أحبّ إلىّ من أن ينقص حظّي غدا في الآخرة و ما من شىء أحب إلىّ من اللّحوق بأخلاّئي و إخوانى.

39-جاءت فاطمة عليها السّلام بكسرة خبز لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال:ما هذه الكسرة قالت:قرص خبزته و لم تطب نفسي حتى اتيتك بهذه الكسرة فقال:أما إنّه أوّل طعام دخل فم ابيك منذ ثلاثة أيّام فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم:إنّ أهل الجوع في الدّنيا أهل الشبع في الآخرة و إنّ أبغض الناس إلى اللّه المتخمون الملأ و ما ترك العبد أكلة يشتهيها إلاّ كانت له درجة في الجنّة.

ص: 203

خاموشى و نگهدارى زبان

اشاره

بدان كه زبان از بزرگترين نعمتهاى الهى است،زيرا به وسيلۀ زبان است كه انسان از ساير حيوانات مشخص مى شود،زبان بالاترين حواس است؛زيرا چشم غير از رنگها و شكلها را تشخيص نمى دهد،و گوش جز صداها را نمى شنود،و دست به غير از اجسام دسترسى ندارد،و همين طور ساير اعضاى بدن،امّا ميدان عمل زبان وسيع است،هيچ محدوده اى ندارد و ميدان عملش بى پايان است،بنا بر اين در راه خير دامنۀ عمل زبان گسترده،و در راه شر نيز ميدان عملش باز است،بنا بر اين هر كس قيد را از زبانش بردارد به پرتگاه هلاكت كشانده مى شود و سرانجام به جهنّم سقوط مى كند،و هيچ چيز باعث افتادن مردم روى بينى هايشان در آتش جهنم نمى شود،مگر نتايج و فراورده هاى زبانشان،و از دست زبان نجات نمى يابند مگر اينكه آن را مقيد به قيد شريعت كرده و آزاد نگذارند جز در مواردى كه براى دنيا و آخرت سودمند باشد، زيرا پيامبر خدا(ص) فرمود:هر كه خاموشى اختيار كرد،نجات يافت.(1) پيامبر(ص)فرمود:«خاموشى،حكمت و تدبر است و اندكند كسانى كه خاموشى اختيار كنند.»(2) يكى از اصحاب عرض كرد:يا رسول اللّه،درود خدا بر تو باد،چيزى از اسلام را به من بگو كه پس از شما از كسى نپرسم،فرمود:بگو به خدا ايمان دارم و بر اين عقيده استوار باش.گفتم:از چه چيز بپرهيزم؟با دست مباركش به زبانش

ص: 204

اشاره كرد.(3) عقبة بن عامر مى گويد:عرض كردم،يا رسول الله!درود خدا بر شما باد! نجات و راحتى در چيست؟فرمود:زبانت را در اختيار بگير،و خانه ات را وسعت بده،و بر خطايى كه مرتكب شده اى گريان و غمگين باش!(4) پيامبر(ص)فرمود:هر كس شرّ شكم،شهوت و زبانش را حفظ كند،از هلاكت مصون است.(5) (در اين حديث:قبقب-شكم.ذبذب-فرج.لقلق-زبان،است)اين سه نوع شهوت باعث هلاك اكثر مردم است.

معاذ بن جبل مى گويد:عرض كردم يا رسول الله،درود خدا بر تو باد!آيا ما براى گفتار خود مؤاخذه مى شويم؟فرمود:مادرت به عزايت بنشيند اى پسر جبل،و آيا جز محصول زبان مردم،چيز ديگرى باعث آن مى شود كه مردم را برو در آتش جهنّم اندازند؟(6) پيامبر(ص)فرمود:ايمان بنده اى استوار نگردد تا وقتى كه دلش استوار نگردد،و دلش استوار نشود تا وقتى كه زبانش راست نباشد،و وارد بهشت نمى شود آن كسى كه همسايه اش از شرّ او در امان نباشد.(7) و پيامبر(ص)فرمود:هر كس كه خوش دارد در سلامت باشد بايد همواره خاموشى گزيند.(8) از ابن مسعود نقل كرده اند كه در كوه صفا تلبيه مى كرد و مى گفت:اى زبان سخن خوب بگو تا سود ببرى و يا خاموش باش تا سالم بمانى پيش از آن كه پشيمان شوى،پرسيدند:اى ابو عبد الرّحمن آيا اين حرف خود تو است،يا حرفى است كه شنيده اى؟گفت:حرف خودم نيست،بلكه از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود:بيشترين خطاهاى فرزند آدم از دست زبانش است.(9) نقل كرده اند كه عمر،ابو بكر را ديد كه زبانش را مى كشد،گفت:چه مى كنى؟ابو بكر جواب داد:همين زبان مرا دچار گرفتاريها كرده است!

ص: 205

پيامبر خدا(ص)فرمود:هر كس زبانش را نگهدارد،خداوند سرّ او را بپوشاند،و هر كه خشم خود را فرو خورد،خداوند او را از عذاب خود باز دارد،و هر كس از خداوند پوزش بطلبد،خداوند عذر او را بپذيرد.(10) روايت شده است كه معاذ بن جبل،عرض كرد:يا رسول الله،درود خدا بر تو باد،مرا نصيحت كن!فرمود:خدا را آن چنان عبادت كن كه گويا مى بينى، و خود را با مردگان هماهنگ ساز،و اگر مايلى به چيزى تو را آگاه سازم كه از همۀ اينها بيشتر در اختيار تو است،و با دست خود،اشاره به زبانش كرد.(11) گويند:مرد عربى نزد پيامبر خدا(ص)آمد،عرض كرد:يا رسول الله(ص)،عملى به من بياموز كه باعث ورود به بهشتم شود.پيامبر فرمود:

گرسنه را سير و تشنه را سيراب،و امر به معروف و نهى از منكر كن!و اگر نتوانستى جز در راه خير زبانت را نگهدار،زيرا تو بدين وسيله بر شيطان چيره مى شوى.(12) پيامبر خدا(ص)فرمود:همانا خداوند در نزد زبان هر گوينده اى است، پس بايد هر كسى از خدا بترسد و بداند كه چه مى گويد.(13) و نيز فرمود:هر گاه مؤمنى را خاموش،و آرام ديديد،به او نزديك شويد، زيرا حكمت را به شما مى آموزد.(14) و باز فرمود:براستى زبان مؤمن در پشت دل اوست،هر گاه بخواهد سخن بگويد،در دل مى انديشد،آنگاه بر زبان مى راند،و زبان منافق پيشاپيش دل اوست،پس هر گاه چيزى را قصد كند،بر زبان براند،بدون اينكه در دل بينديشد.(15) حضرت عيسى(ع)فرمود:عبادت ده جزء است كه نه جزء آن در خاموشى و يك جزء ديگر در فرار از مردم است!

ص: 206

خاموشى و نگهدارى زبان

1-من صمت نجا.

2-الصّمت حكم و قليل فاعله.أى هى حكمة و حزم.

3-قال بعضهم:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك أخبرنى عن الاسلام بأمر لا أسأل عنه أحدا بعدك، قال:قل:آمنت باللّه ثمّ استقم،قلت:فما اتّقى فأومأ بيده إلى لسانه.

4-و قال عقبة بن عامر:قلت:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك ما النجاة؟قال:أملك عليك لسانك و ليسعك بيتك و ابك على خطيئتك.

5-من وقى شرّ قبقبه و ذبذبه و لقلقه فقد وقي.

6-و قال معاذ بن جبل:قلت يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك أنؤاخذ بما نقول؟فقال:ثكلتك أمّك يا ابن جبل و هل يكبّ النّاس على مناخرهم في نار جهنّم إلاّ حصائد ألسنتهم.

7-لا يستقيم إيمان عبد حتّى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه و لا يدخل الجنة رجل لا يأمن جاره بوائقه.

8-من سرّه أن يسلم فليلزم الصّمت.

9-إن أكثر خطايا ابن آدم في لسانه.

10-من كفّ لسانه ستر اللّه عورته و من ملك غضبه وقاه اللّه عذابه و من اعتذر إلى اللّه قبل اللّه عذره.

11-أعبد اللّه كأنّك تراه و اعدد نفسك مع الموتى و إن شئت أنبأتك بما هو أملك لك من هذا كلّه و أشار بيده إلى لسانه.

12-جاء أعرابى إلى رسول اللّه(ص)فقال:دلّنى على عمل أدخل به الجنّة قال:أطعم الجائع واسق الظمآن و أمر بالمعروف و أنه عن المنكر فإن لم تطق فكفّ لسانك إلاّ من خير فانك بذلك تغلب الشيطان.

13-إنّ اللّه عند لسان كل قائل فليتّق اللّه امرء و علم ما يقول.

14-إذا رأيتم المؤمن صموتا وقورا فادنوا منه فانّه يلقّى الحكمة.

15-إنّ لسان المؤمن وراء قلبه فإذا أراد أن يتكلّم بشيء يدبّره بقلبه ثم امضاه بلسانه و إنّ لسان المنافق أمام قلبه فإذا همّ بالشيء امضاه بلسانه و لم يتدبّره بقلبه.

ص: 207

آثار بزرگان

اشاره

وهب بن منبّه مى گويد:در حكمت داود آمده است:شايسته است يك فرد خردمند،نسبت به زمان خود آگاه،و پاسدار زبان خويش باشد،و موضع خود را بشناسد.

عمر بن عبد العزيز گويد:هر كس مرگ را ياد كند،از دنيا به اندك راضى خواهد بود،و هر كس گفتار خود را با رفتارش بسنجد،از سخن نامربوط خوددارى مى كند.

آنچه از سخنان پيامبر(ص)و آثار ديگران در ستايش خاموشى نقل كرديم،ما را از ايراد مطالب بيشتر بى نياز مى سازد،بهتر آن است از گفتار سخن بى معنى خوددارى كنى.

بدان كه بهترين حالات آن است كه زبانت را از غيبت،دروغ،شوخى، دوگانگى و امثال اينها نگهدارى،و سخنى روا بگويى كه براى خود و براى هر مسلمانى بى زيان باشد،وانگهى سخنى را كه نياز بگفتنش نيست و ضرورتى براى گفتن ندارد،بر زبان نياورى زيرا تو هم وقت خود را ضايع كرده اى،و هم اينكه ارزش تو را به كار برد زبانت مى سنجند،و با زبانت گاهى،خود را به عنوان شخص پستى با شخص بهتر جابجا مى كنى،زيرا تو اگر عوض حرف زدن بينديشى،چه بسا كه نسيمى از نسيمهاى رحمت الهى بهنگام انديشه-به جان تو بوزد،(1)كه چقدر پاداش زياد بهمراه دارد!و اگر تو تهليل و تسبيح،تحميد و ذكر

ص: 208

خدا را بگويى،براى تو بهتر خواهد بود.بسا كلمه اى كه باعث بناى كاخى در بهشت شود.و آن كه قادر بر دست آوردن گنجى از گنجهاست در عوض كلوخ بى سودى را برداشته است،چه زيانكارى كه زيانش آشكار است!و اين است داستان كسى كه ذكر خدا را ترك گفته و به چيز مباح بى فايده اى سرگرم است كه هر چند گناهى مرتكب نشده،اما سود كلانى را با ترك ذكر خدا از دست داده است زيرا مؤمن سكوتش جز به انديشه،و نگاهش جز به عبرت،و سخنش جز به ياد خدا نبايد باشد.

رسول خدا(ص)فرمود:سرمايه بندۀ خدا اوقات عمر اوست، (2)هر گاه اين عمر را صرف چيز بى فايده كند و اجر و ثوابى براى خود اندوخته نسازد پس سرمايه را ضايع كرده است.و براى همين است كه آن گرامى فرمود:از برجستگى اسلام يك شخص،ترك سخن بى فايده است.(3) ابو ذر-خدايش از او خوشنود باد-مى گويد:پيامبر خدا(ص)به من فرمود:آيا مى خواهى به تو بياموزم آن كارى را كه انجامش براى انسان كم زحمت و سبك است امّا ارزش در ميزان بسى سنگين!عرض كردم:آرى يا رسول الله!-درود خدا بر تو-فرمود:سكوت،حسن خلق و ترك سخن بى فايده.(4)چون اوقات عمر انسان سرمايۀ اوست.پس اگر آن را ضايع كرد، زيانكار است،بنا بر اين شايسته است كه سخن مباح بى فايده نگويى تا چه رسد به سخنان ديگر.بسا اوقاتى كه انسان با فاميل و خويشاوندان نشسته و مشاهدات سفرهاى خود را-از كوهها،رودها،رويدادها و آنچه از خوراك و پوشاك نظرش را جلب كرده-بازگو مى كند،در صورتى كه اين چيزها را اگر نگويد گناهى مرتكب نشده است و اگر بگويد سودى نبرده است،و هر چند كاملا دقت كند كه چيزى به گفته هاى خود نيفزايد و يا كم نكند،و خودستايى و غيبت كسى نكرده باشد،با اين همه،وقت را ضايع كرده است،و كى كه از آفتها و خلافها مى توان مصون بود! و بسا كه از ديگرى چيزى را بپرسى كه هيچ فايده اى ندارد،

ص: 209

در اين صورت تو عمر را ضايع كرده و رفيقت را نيز وادار به تضييع عمر كرده اى، زيرا تو-به فرض-از عبادت او مى پرسى و مى گويى:آيا تو روزه دارى؟اگر او بگويد:آرى،عبادت خود را اظهار كرده و داخل در ريا شده،و اگر داخل ريا هم نشده باشد،از ديوان سرّ و عبادت پنهانى كه به درجاتى از عبادت علنى ثوابش بيشتر است تنزّل كرده است،و اگر بگويد:نه،دروغگو خواهد بود،و اگر هيچ چيز نگويد به تو اهانت كرده و باعث رنجش تو شده است،و اگر بخواهد در جواب دادن طفره برود،نياز به تلاش و زحمت زيادى دارد.در هر صورت تو سؤالى را به او عرضه كرده اى كه يا باعث رياكارى و يا دروغگويى و يا توهين به ديگرى و يا زحمت در چاره انديشى براى طفره رفتن در پاسخ است،و همچنين سؤال از ساير عبادات و پرسش از گناهان و از هر چيزى كه طرف،پنهان مى دارد و از اظهارش شرم مى كند،و پرسش راجع به مطلبى كه از ديگران نقل مى كند،و مى گويد:«شما چه مى فرماييد»،«موضع شما چيست»از آن جمله است.

نقل مى كنند:مردى را با لباس پشمينه ديدند،پرسيدند:اين لباس را براى چه پوشيده اى؟جواب نداد.گفتند:چرا جواب ندادى؟گفت:اگر مى گفتم:به دليل پارسايى،خودستايى كرده بودم،و نيز ترسيدم اگر بگويم:به دليل تنگدستى،خدا را نكوهيده باشم! نقل كرده اند كه لقمان(ع)،بر حضرت داود(ع)،وارد شد،ديد،زره مى بافد،و قبلا زره بافى را نديده بود از ديدن آن تعجّب كرد،خواست از حضرت داود،چيزى بپرسد،حكمت،مانع شد،و خوددارى كرد،و چيزى نپرسيد.وقتى كه كار تمام شد،داود(ع)از جا برخاست،و زره را بر تن كرد،و بعد گفت:

خوب زرهى براى نبرد است.اينجا بود كه لقمان گفت:خاموشى حكمت است، و اندكند خاموشان!يعنى آگاهى از راه غير پرسش به دست آمد و از پرسيدن بى نياز شدم.بعضى گفته اند:يك سال با ترديد سپرى كرد و مى خواست از آن آگاه شود،و نپرسيد،و از اين كه اين سؤال مربوط به او نيست،از پرسيدن خوددارى

ص: 210

كرد.و خوددارى از سخن بى ربط باعث آسايش زياد و فايدۀ مهمّى است،و براى انسان اين حالت گوارا نيست مگر اينكه مرگ را جلوى چشمش ببيند در حالى كه از هر سخنش مؤاخذه مى كنند و نفسهايى كه كشيده،محاسبه مى شود،به دليل آيه مباركه:«به درستى كه بر شما نگهبانان گرامى است كه نويسندگانند.»(5)و آيه شريفۀ:«بيرون نكند از دهان خود سخنى مگر اينكه نگهبانى نزد او آماده است.»(6)آيا كسى شرم نمى كند آنگاه كه نامۀ عمل سراسر يك روزش را بگشايد و ببيند بيشتر مطالب آن نه به دينش مربوط است و نه به دنيايش؟ پيامبر(ص)فرمود:خوشا به حال كسى كه زيادى زبانش را باز دارد،و زيادى مالش را انفاق كند.حالا ببين چگونه مردم سخن پيامبر را وارونه كرده اند، زيادى مال را نگاه مى دارند،ولى زبان را براى حرفهاى زيادى و بيهوده آزاد مى گذارند!(7)

آثار بزرگان

1-اشاره به حديث نبوى معروف دارد كه فرمود:الا انّ للّه نفحات،فتعرّضوا لها.

2-بل رأس مال العبد أوقاته.

3-من حسن إسلام المرء تركه ما لا يعنيه.

4-ألا اعلّمك بعمل خفيف على البدن ثقيل في الميزان قلت:بلى يا رسول اللّه صلى اللّه عليك قال:هو الصّمت و حسن الخلق و ترك مالا يعنيك.

5-و إنّ عليكم لحافظين كراما كاتبين.

-انفطار،آيۀ 11-12 6-ما يلفظ من قول إلاّ لديه رقيب عتيد.

-ق،آيۀ 18 7-طوبى لمن أمسك الفضل من لسانه و أنفق الفضل من ماله فانظر كيف قلّب الناس ذلك فأمسكوا فضل المال و أطلقوا فضل اللّسان.

ص: 211

جدال،شوخى و مسخرگى

اشاره

پيامبر خدا(ص)فرمود:جدال و شوخى با برادرت نكن و به او وعده اى نده كه نتوانى وفا كنى.(1) و نيز فرمود:هر كس جدال به حق را ترك كند،خداوند خانه اى در بالاترين درجۀ بهشت،براى او بسازد،و هر كس جدال را ترك كند،در حالى كه جدال وى به باطل بوده است،خداوند براى او خانه اى در وسط بهشت بنا كند.(2) يكى از بزرگان مى گويد:از جدال با ديگران دورى كنيد،زيرا جدال در لحظه هاى نادانى دانشمند است و موقعى است كه شيطان در پى لغزش اوست.

گويند:جدال باعث سنگدلى و ايجاد كينه هاست.

لقمان به پسرش گفت:پسرم،با دانشمندان جدال نكن كه نسبت به تو سخت دشمن شوند.

يكى از بزرگان مى گويد:با سه هدف علم نياموز،و به خاطر سه چيز آموختن را ترك نكن:علم را به خاطر جدال با ديگران،مباهات و فخر فروشى به ديگران،و رياكارى مياموز،و به دليل شرم از تحصيل،و پارسايى و تن به نادانى دادن،دانشجويى را ترك نكن.زيرا جدال با ديگران خرده گيرى به سخن ديگرى به دليل ابراز اشكال در آن است،بدون اين كه هدفى جز كوچك شمردن او،و اظهار برترى هوشمندى خود داشته باشى! پيامبر(ص)فرمود:مبغوض ترين افراد در پيشگاه خدا كسى است كه در

ص: 212

دشمنى تندرو،و شديد العداوه است.(3) و نيز فرمود:هر كس از روى نادانى پافشارى در دشمنى و ستيز كند، همواره مورد خشم خداست تا وقتى كه ترك ستيز كند.(4) و گفته اند:از دشمنى و ستيز دورى كنيد كه باعث نابودى دين است،و هر گاه شخص ستيز جو و اهل جدال،قصد داشته باشد كه به وسيله پايدارى در ستيز،به طرف تسلط يابد و يا او را بيازارد،و به آنچه به خاطر آن مبارزه جويى كرده،برسد به اين ترتيب كه در راه خصومت،سخنان آزار دهنده را به صورت شوخى به زبان آورد،و نيازى به كمك گرفتن از برهان و بيان حقيقت،نبيند،و دليل آن كه با طرف روبرو مى شود،تنها خصومت و عناد غلبۀ بر دشمن و شكست دادن او بوده باشد،با اين كه خود وى گاهى اين مقدار كار،و شكست طرف را كار ناچيزى مى شمارد،عمل نكوهيده مرتكب شده است.

در بين مردم كسانى پيدا مى شوند كه به زبان مى آورند؛هدفم دشمنى با طرف و شكست آبرو و شخصيت اوست.اگر كسى چنين هدفى در جدال داشته باشد،جدا مذموم است،و اما كسى كه هدفش آن است كه حجّت و برهان او در راه شرع-بدون مبالغه در خصومت و تندروى و لجبازى و قصد دشمنى و آزار-غلبه كند،عملش،عمل خلاف و حرام نيست،امّا بهتر آن است كه پس از اثبات مطلب از جدال خوددارى كند،زيرا در مورد خصومت زبان را در حدّ اعتدال نگهداشتن پذيرفته است،امّا ادامۀ خصومت باعث هر چه بيشتر مشتعل شدن آتش درونى و طغيان خشم نسبت به مطلب مورد نزاع است و نتيجه اش كينه و عداوت قلبى بين دو طرف است تا آنجا كه هر يك از ناراحتى ديگرى خوشحال و از خوشحالى او غمگين مى شود!و بسا كه زبانش را به هتك حرمت او مى گشايد.

بنا بر اين هر كس آغازگر خصومت و جدال باشد،در معرض اين خطرها قرار گرفته و كمترين حدش آن است كه،فكرش ناراحت و مضطرب خواهد شد،حتى گاهى موقع نمازش،در دل مشغول بگومگو با طرف است.پس خصومت و مجادله به اين

ص: 213

نحو سرآغاز هر فسادى است، بنا بر اين شايسته نيست-جز بهنگام ضرورت- باب جدال و خصومت گشوده شود،و در هنگام ضرورت هم سزاوار است كه زبان و دل را از پيامد نارواى مصون داريم،و در اين حدّ قابل قبول است،زيرا با خصومت بسيارى چيزها را از دست مى دهيم و كمترين چيزى را كه از دست مى دهيم،سخن خوش و اجر و ثوابى كه مترتب بر آن است،زيرا كمترين درجۀ سخن خوش،اظهار همدمى با ديگران است،و هيچ خشونتى در سخن گفتن، بزرگتر از نيش و اعتراض به طرف نيست كه نتيجه اش يا نسبت دادن نادانى و يا دروغگويى به طرف مقابل است،زيرا كسى كه با ديگرى جدال و مراء و مخاصمه مى كند در حقيقت او را نادان و دروغگو پنداشته است و در نتيجه سخن خوش بكار نمى برد. پيامبر(ص)مى فرمايد:سخن خوش،و دادن طعام به ديگران باعث ورود شما به بهشت است.خداوند متعال هم مى فرمايد:«با مردم نيكو سخن بگوييد.»(5) و نيز پيامبر(ص)فرمود:سخن خوش صدقه است.

و باز فرمود:بپرهيزيد از آتش اگر چه به وسيلۀ نصف خرمايى باشد،و اگر ممكن نبود به سخن خوش.(7) يكى از حكما گفته است:هر سخنى كه باعث خشم پروردگار نيست و موجب خوشنودى همنشين تو است،از گفتن آن بخل نكن،كه شايد خداوند در عوض آن پاداش نيكوكاران را مرحمت كند.تمام اين مطالب در فضيلت سخن خوش بود در برابر خصومت و مراء،جدال و لجاجت امّا ناسزا گويى و بدزبانى، ممنوع است و نكوهيده و نشأت گرفته از ناشايستگى و سركوفتگى است.

پيامبر خدا(ص)فرمود:از ناسزا گفتن دورى كنيد،زيرا خداوند ناسزاگو و ناسزاپذير را دوست ندارد.(8) و فرمود:ورود به بهشت بر هر ناسزاگويى حرام است.(9) و آن گرامى فرمود:اگر ناسزاگويى به صورت مردى مجسّم مى شد،مرد

ص: 214

بدى بود.(10) و نيز فرمود:بد زبانى و فاش كردن راز ديگران دو شاخه از شاخه هاى نفاقند.(11)(احتمال دارد كه كلمه«بيان»در اين حديث همان فاش كردن آنچه را نبايد فاش كرد،باشد.) جابر بن سمره مى گويد:نزد رسول خدا(ص)نشسته بودم و پدرم جلوتر از من نشسته بود،پيامبر(ص)فرمود:ناسزاگويى و ناسزاپذيرى بهيچ وجه از اسلام نيست،زيرا بهترين مسلمان خوشخوترين آنهاست.(12) مرد عربى به رسول خدا(ص)عرض كرد:مرا نصيحت كن!فرمود:

تقواى الهى را پيشه كن پس اگر كسى،در مورد عيبى كه سراغ داشت از تو بد گفت،تو نسبت به عيبى كه در او سراغ دارى،بد مگو!تا گناه سخن او به گردن خودش و پاداش عمل تو،براى تو باشد.(13) عياض بن حمّاد مى گويد:عرض كردم:يا رسول الله-درود خدا بر شما -مردى از خويشان من به من ناسزا مى گويد،در صورتى كه همطراز من نيست، آيا اشكالى دارد كه من از او انتقام بگيرم؟فرمود:دشنام دهندگان به يك ديگر دو شيطانند كه با هم پارس مى كند و همديگر را مى كوبند.(14) و آن گرامى فرمود:دو طرف دشنام آنچه بگويند دو عمل ستمگرانه است تا وقتى كه انتقام مظلوم گرفته شود.(15)[در بعضى نسخه ها به جاى:(فعلى البادى)،(فعلى البارى حتى يتعدّى المظلوم)آمده است.بنا بر اين معنى جمله چنين مى شود:دو طرف دشنام آنچه گويند،بر خداوند است كه مجازات كند و ستمكار را كيفر كند مگر اينكه ستمديده نيز با دشنام متقابل،به ستم آلوده شود.].

و نيز فرمود:آن كس كه پدر و مادرش را ناسزا گويد از رحمت خدا بدور است.(16) و در روايت ديگرى آمده است از بزرگترين گناهان كبيره آن است كه

ص: 215

كسى به پدر و مادرش ناسزا گويد،گفتند:يا رسول الله(ص)!چگونه مى شود كه كسى به پدر و مادر خود ناسزا گويد؟فرمود:كسى به پدر ديگرى ناسزا مى گويد، آن نيز برمى گردد،به پدر كسى كه ناسزا مى گويد!(17) امّا شوخى،در اصل ممنوع و نكوهيده است مگر به مقدار اندكى كه استثنا شده است.

پيامبر خدا(ص)فرمود:نه با برادر مسلمانت جدال كن و نه شوخى.(18) زيرا كمترين حدّ جدال آزردن ديگران است،چون باعث تكذيب برادر و دوست، و يا نادان شمردن اوست،و اما شوخى كه استثنا شده است عبارت از بذله گويى است كه خاطرى را خوشحال و شاد مى كند،اگر به اين مقدار بسنده شود،ممنوع نشده است.

بدان كه آنچه نهى شده است همان زياده روى و مداومت بر شوخى است،امّا مداومت بر شوخى سرگرمى به كار بيهوده و بازيچه است،و بازيچه مباح است امّا ادامه آن نكوهيده و نارواست و امّا زياده روى باعث زياد خنديدن است،و خندۀ زياد دل را مى ميراند و تخم كينه در دل مى افشاند،و شكوه و وقار را از بين مى برد،امّا اگر از اين امور بر كنار باشد،نكوهيده نيست، همان طورى كه از پيامبر(ص)نقل كرده اند كه فرمود:من شوخى مى كنم ولى در شوخيم جز سخن حق نمى گويم،(19)آرى كسى همچون پيامبر(ص)مى تواند شوخى كند و جز حق نگويد امّا ديگران وقتى كه باب شوخى را باز مى كنند،هدفشان خنديدن و خنداندن ديگران است به هر وسيله اى كه ممكن باشد! رسول خدا فرمود:گاهى شخصى سخنى را مى گويد،تا همنشينان خود را بخنداند كه در نتيجه خود را به پستى مى كشاند!از طرفى خنديدن دليل بر غفلت از آخرت است.(20) پيامبر خدا(ص)فرمود:اگر آنچه را كه من مى دانم،شما هم مى دانستيد هر آينه زياد گريه مى كرديد و كم مى خنديديد.(21) مردى به برادرش گفت:آيا به تو گفته اند كه تو وارد دوزخ مى شوى؟

ص: 216

گفت:آرى.گفت:آيا گفته اند كه تو از آتش بيرون هم مى شوى؟گفت:نه.

گفت:پس چطور مى خندى؟(22) يكى از بزرگان ديد گروهى روز عيد فطر مى خندند،گفت:اگر اينان از آمرزيدگانند،اين كار،كار سپاسگزاران نيست و اگر آمرزيده نيستند،اين عمل، عمل كسانى نيست كه از عذاب خدا بيمناكند! يكى از بزرگان پيوسته مى گفت:آيا مى خندى در حالى كه ممكن است كفن تو از دست گازر،و پارچه باف در آمده باشد! ابن عباس-خدايش راضى باد-گفته است؛هر كس گناهى را مرتكب شود،و بخندد وارد جهنم خواهد شد در حالى كه مى گريد.

يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه كسى را ديدى بخاطر بهشت مى گريد،آيا از گريۀ او تعجب نمى كنى؟گفتند:چرا.گفت:آن كه در دنيا مى خندد، در صورتى كه مى داند سرانجام كارش چيست،تعجب بيشترى دارد،و نكوهيده تر از آن كسى است كه غرق خنديدن است.و پسنديده آن است كه لبخندى كه دندانها ديده شود،بدون صدا باشد،خندۀ پيامبر خدا و امامان(ع)چنين بوده است.

يكى از بزرگان مى گويد:پسرم با شخص بزرگ شوخى نكن،كه كينۀ تو را بر دل مى گيرد،و با آدم پست،نيز شوخى نكن،كه نسبت به تو جرأت پيدا مى كند.

ديگرى مى گويد:از خدا بترسيد،و از شوخى دورى كنيد،زيرا كه شوخى باعث دشمنى است و زشتى به بار مى آورد،با قرآن صحبت كنيد و همنشين او باشيد،و اگر بر شما سنگين بود،سخن نيكو بگوييد.

و ديگرى مى گويد:آيا مى دانيد چرا شوخى را شوخى گفته اند؟براى اين كه باعث انحراف از حق است،و اگر كسى بگويد؛كه از پيامبر(ص) شوخى نقل كرده اند،پس چطور ممنوع است؟پاسخ اين است كه اگر تو توانايى

ص: 217

پيامبر را داشتى مانعى نداشت.-پيامبر(ص)شوخى مى كرد و جز حق،چيزى نمى گفت،و هيچ دلى را نمى آزرد،و هيچ گاه،كم و زيادى در شوخى نمى كرد -پس اشكالى بر تو نيست،امّا اشتباه بزرگ آن است كه انسان شوخى را پيشه كند و همواره بر اين روش ادامه دهد و تند روى كند.پيامبر خدا(ص)زياد تبسّم مى كرد، و از جمله شوخيهاى آن بزرگوار آن است كه نقل كرده اند:پيرزنى نزد پيامبر(ص)آمد،پيامبر(ص)فرمود:هيچ پيرزنى وارد بهشت نمى شود،آن زن شروع به گريه كرد.

پيامبر(ص)فرمود:تو آن روز پير نيستى،خداى متعال فرموده است:«ما آنان را بگونه اى آفريديم،و ايشان را باكره قرار داديم.»(23) از زيد بن اسلم روايت كرده اند،كه زنى به نام ايمن نزد رسول خدا(ص) آمد،عرض كرد:همسرم شما را مى طلبد.فرمود:شوهر شما كيست؟آيا همان مردى است كه چشمش سفيدى دارد؟عرض كرد:نه به خدا قسم چشمش سفيدى ندارد.پيامبر(ص)فرمود:آرى در چشمش سفيدى هست.باز عرض كرد:

نه بخدا سوگند،پيامبر(ص)فرمود:هيچ كسى نيست كه در چشمش سفيدى نباشد.(24) مقصود پيامبر(ص)از سفيدى،سفيدى داخل چشم است كه دور حدقه را فرا گرفته است.

علقمه از ابو سلمه نقل كرده است كه پيامبر خدا(ص)،زبانش را براى حسن و حسين(ع)از دهان مباركش بيرون مى آورد،كودكى،زبان آن حضرت را ديد،خنديد،عينية بن بدر فزارى،گفت بخدا سوگند پسرم تا وقتى كه يك مرد بزرگى شد و ريش درآورد،من او را هرگز نبوسيدم،پيامبر خدا(ص)فرمود:هر كس دل رحم نباشد،مورد لطف خدا قرار نمى گيرد.(25) بيشتر شوخيهاى پيامبر(ص)را در مورد كودكان و زنان نقل كرده اند،از آنرو كه پيامبر خدا(ص)به جبران ضعف قلب آنان شوخى مى كرده است،نه آن

ص: 218

كه خود علاقه مند به شوخى باشد.

اما مسخره كردن و دست انداختن ديگران اگر باعث رنجش شود،حرام است،خداى متعال فرموده است:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد،نبايد گروهى،گروه ديگر را مسخره كند،شايد كه بهتر از ايشان باشند.»(26)مسخره كردن،يعنى كوچك شمردن،توهين،و اشاره به عيبها و كاستيهاى كسى به طورى كه باعث خنده شود.

عايشه مى گويد:روزى اداى كسى را در مى آوردم،پيامبر(ص)فرمود:من دوست ندارم اداى كسى را درآورم،در صورتى كه خودم چنين و چنانم،آنگاه به من اعتراض كرد.(27) ابن عباس-خدايش از او خشنود باد-در بارۀ آيه مباركه:«...

مى گويند اى واى بر ما چيست اين نامه كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده است،مگر اينكه آن را به شمار آورده است...»(28)مى گويد:صغيره،لبخند مسخره آميز به مؤمن است،و كبيره،خندۀ قهقهه به اين منظور است،و اين سخن اشاره دارد كه به مردم خنديدن از جمله خطاها و گناهان است.

پيامبر خدا(ص)فرمود:هر كس برادر مؤمنش را با گناهى مشخّص كند كه از آن توبه كرده است،از دنيا نخواهد رفت تا خود مرتكب آن گناه شود.(29) تمام اين سخنان به كوچك كردن و خنديدن ديگرى به منظور توهين و ناچيز جلوه دادن وى،بر مى گردد.

جدال،شوخى و مسخرگى

1-لا تمار أخاك و لا تمازحه و لا تعده موعدا فتخلفه.

2-من ترك المراء و هو محقّ بنى اللّه له بيتا في أعلى الجنّة و من ترك المراء و هو مبطل بنى اللّه له بيتا في ربض الجنّة.

ص: 219

3-إنّ أبغض الرّجال إلى اللّه الألدّ الخصيم.

4-من جادل في خصومة بغير علم لم يزل في سخط اللّه حتّى ينزع.

5-يمكّنكم من الجنّة طيب الكلام و إطعام الطّعام و قد قال اللّه تعالى: وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً. .

-بقره،آيۀ 78.

6-الكلمة الطيّبة صدقة.

7-اتّقوا النّار و لو بشق تمرة،فإن لم يكن فبكلمة طيبة.

8-إيّاكم و الفحش فانّ اللّه لا يحبّ الفحش و التفحش.

9-الجنّة حرام على كل فاحش[أن]يدخلها.

10-لو كان الفحش رجلا لكان رجل سوء.

11-البذاء و البيان شعبتان من النفاق.

12-الفحش و التفحش ليسا من الاسلام في شىء و إنّ أحسن النّاس إسلاما أحسنهم أخلاقا.

13-و قال أعرابي لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم:أوصني فقال:عليك بتقوى اللّه فإن امرء عيّرك بشيء يعلمه فيك فلا تعيّره بشيء تعلمه فيه يكن وباله عليه و أجره لك.

14-و قال عيّاض بن حمّاد:قلت:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك الرّجل من قومى يسبّنى و هو دونى فهل علىّ بأس أن أنتصر منه؟فقال:المتسابّان شيطانان يتعاويان و يتهاتران.

15-المتسابّان ما قالا فعلى البادى حتّى يعتدى المظلوم.

16-ملعون من سبّ والديه.

17-من أكبر الكبائر أن يسبّ الرّجل والديه قالوا:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك و كيف الرّجل يسبّ والديه؟قال:يسبّ الرجل[فيسبّ]أباه فيسبّ الآخر أباه.

18-لا تمار أخاك و لا تمازحه.

19-إنّي لأمزح و لا أقول إلاّ حقا.

20-إنّ الرّجل ليتكلّم بالكلمة ليضحك بها جلساءه فيهوى بها أبعد من الثّريّا و لأن الضّحك يدلّ على الغفلة عن الآخرة.

21-لو علمتم ما أعلم لبكيتم كثيرا و لضحكتم قليلا.

22-اشاره به آيۀ مباركه:و ان منكم الا واردها...(آيه 73 سورۀ مريم)كه همه خلايق ناگزيرند تا بر آتش وارد شوند امّا اگر مستحق عذاب باشند ديگر خروجى نيست-م.

23-أتت امرأة عجوز الى النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم:

لا تدخل الجنّة عجوز فبكت فقال:إنّك لست يومئذ بعجوز قال اللّه تعالى: إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً .

-واقعه،آيه هاى 35-36.

ص: 220

24-ما من أحد إلاّ و بعينه بياض.

25-من لم يرحم لا يرحم.

26- لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ .

-حجرات،آيۀ 11 27-ما أحبّ أن أحكي إنسانا ولى كذا و كذا.فانكر علىّ.

28- يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها .

-كهف،آيۀ 48 29-من عيّر أخاه بذنب قد تاب منه لم يمت حتّى يعمله.

ص: 221

دروغ

اشاره

رسول خدا(ص)فرمود:از دروغ گفتن،دورى كنيد،زيرا دروغ و تبهكارى باهمند و هر دو در دوزخ.(1) و نيز آن گرامى فرمود:دروغ درى از درهاى نفاق است.(2) حسن،(3)مى گويد:گويا نفاق هماهنگ نبودن ظاهر و باطن،گفتار و رفتار،و آغاز و انجام كار است،زيرا اساسى كه دورويى بر آن نهاده شده است، همان دروغ است.

پيامبر(ص)فرموده است:خيانت بزرگى است كه سخنى براى برادرت بازگو كنى،او به تو راست گويد و تو به او دروغ بگويى.(4) ابن مسعود مى گويد:پيامبر(ص)فرمود:همواره بنده اى دروغ مى گويد،و از روى عمد دروغ مى گويد تا آنجا كه در نزد خدا دروغگو به حساب آيد.(5) و نيز پيامبر(ص)فرمود:خداوند در روز قيامت با سه كس سخن نمى گويد،و بر آنها نظر نمى كند كسى كه به دنبال بخشش به كسى،منّت گذارى كند،و آن كه از كالاى خود با قسمتهاى خلاف واقع تعريف و ترويج كند،و ديگر كسى كه خودخواه و متكبّر باشد.(6) و باز فرمود:هيچ كس به خدا سوگند نمى خورد مگر اين كه چيزى نظير بال پشه وارد دهان خود مى سازد،و آن چيز به صورت نقطه اى تا روز قيامت در قلبش مى ماند.(7)

ص: 222

پيامبر خدا(ص)فرمود:واى بر كسى كه حرف مى زند و سخن دروغ مى گويد تا بدان وسيله ديگران را بخنداند،واى بر او!واى بر او!واى بر او!(8) از عبد الله بن جراد نقل كرده اند كه از پيامبر(ص)پرسيد،يا رسول الله- درود خدا بر تو باد-آيا مؤمن مرتكب زنا مى شود؟فرمود:گاهى ممكن است.

عرض كرد:يا رسول الله-درود خدا بر تو-آيا مؤمن دروغ مى گويد؟فرمود:نه.

آنگاه پيامبر(ص)اضافه كرد:«براستى كه دروغ را آنانى كه ايمان به آيات خدا ندارند،بر خدا مى بندند،و آنان خود دروغگويانند.»(9) پيامبر(ص)فرمود:هر كس به سوگندى شرعى،سوگند بخورد،تا بدان وسيله مال مسلمانى را بدون حق تصرّف كند،مرتكب گناه مى شود،روز قيامت خدا را ديدار كند،در حالى كه بر او خشمناك است.(10) پيامبر(ص)فرمود:مؤمن به هر خصلتى ممكن است خو بگيرد،و در باطن وى باشد،جز خيانت و دروغ.(11)

دروغ

1-إيّاكم و الكذب فإنّه مع الفجور و هما في النّار.

2-الكذب باب من ابواب النّفاق.

3-احتمالا حسن بصرى باشد-م.

4-كبرت خيانة أن تحدّث أخاك حديثا هو لك مصدّق و أنت به كاذب.

5-لا يزال العبد يكذب و يتحرّى الكذب حتّى يكتب عند اللّه كذّابا.

6-ثلاثة نفر لا يكلّمهم اللّه يوم القيامة و لا ينظر إليهم:المنّان بعطيّته و المنفق سلعته بالأيمان الفاجرة و المسبل إزاره.

7-ما حلف حالف باللّه فادخل فيها مثل جناح بعوضة إلاّ كانت نكتة في قلبه إلى يوم القيامة.

8-ويل للّذي يحدّث و يكذب ليضحك به القوم،ويل له،ويل له،ويل له.

9-و عن عبد اللّه بن جراد أنّه سأل النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال:يا نبيّ اللّه صلّى اللّه

ص: 223

عليك هل يزني المؤمن؟قال:قد يكون ذلك فقال:يا نبيّ اللّه صلّى اللّه عليك هل يكذب المؤمن؟قال:

لا،ثمّ أتبعها رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فقال هذه الكلمة:«إنما يفترى الكذب على اللّه الّذين لا يؤمنون».

*در متن با اندك تفاوتى-كه احتمالا اشتباه ناسخ باشد-آمده است،هر چند كه به عنوان آيه نقل نكرده است امّا با آيه:108 سورۀ نحل تنها تفاوتى كه دارد،عبارت«على اللّه»در آيه نيست-م.

10-من حلف عن يمين يأثم فيها ليقطع مال امرء مسلم بغير حقّ لقى اللّه يوم يلقاه و هو عليه غضبان.

11-كلّ خصلة يطبع أو يطوى عليها المؤمن إلاّ الخيانة و الكذب.

ص: 224

غيبت

اشاره

نگرش در بارۀ غيبت،رشتۀ درازى دارد،ما نخست،نكوهش غيبت و آنچه از شواهد شرعى در بارۀ آن وارد است،بيان مى كنيم:

خداى متعال در قرآن مجيد،صريحا غيبت را نكوهش كرده و صاحب آن را همانند كسى دانسته است كه گوشت مردارى را بخورد،و فرموده است:«...

بعضى از شما غيبت بعض ديگر را نكند.آيا كسى از شما دوست مى دارد،تا گوشت مردار برادرش را بخورد،پس ناخوش داريد آن را...»(1) پيامبر(ص)فرمود:هر مسلمانى خون،مال و آبرويش بر مسلمان،حرام است،و غيبت آبرو را مى برد.(2) و نيز فرمود:نسبت به هم حسد نورزيد،و خشم نگيريد،و برخى از برخى ديگر غيبت نكنيد،و بندگان خدا و برادران يك ديگر باشيد.(3) جابر و ابو سعيد نقل كرده اند كه پيامبر(ص)فرمود:از غيبت دورى كنيد! زيرا غيبت بدتر از زناست،مردى زنا مى كند،و بعد توبه مى كند،خداوند توبه او را قبول مى كند،امّا غيبت كننده را خداوند نمى آمرزد تا اين كه طرفى كه غيبتش را كرده است،او را ببخشد.(4) انس گويد:رسول خدا(ص)فرمود:شب معراج بر گروهى گذر كردم كه صورتهاى خود را با ناخن مى خراشيدند،از جبرئيل پرسيدم:اينان چه كسانند؟ گفت:اينها كسانى هستند كه غيبت مردم را مى كردند،و آبروى آنها را

ص: 225

مى ريختند.(5) سليم بن جابر مى گويد:خدمت رسول خدا(ص)رسيدم،عرض كردم:

كار خيرى را به من بياموز تا بدان وسيله خداوند مرا از الطاف خويش بهره مند سازد.فرمود:كار نيك را-هر چند اندك-كوچك مشمار!اگر سطل آبى را در ظرف تشنه كامى بريزى،و يا برادر مسلمانت را با روى باز ملاقات كنى،امّا پشت سر غيبتش را نكنى!(6) براء مى گويد:پيامبر خدا(ص)براى ما خطبه خواند،به حدّى كه سخنان آن بزرگوار را دختران در خانه ها مى شنيدند،آنگاه فرمود:اى كسانى كه تنها به زبان مؤمنيد،نه به قلب،غيبت مسلمانان را نكنيد،و به دنبال ناموس مردم نباشيد،زيرا كسى كه ناموس ديگرى را دنبال كند،خداوند وسيله دنبال گيرى ناموس او را فراهم آورد،و هر كس را كه خداوند اراده كند تا ناموسش دنبال شود، در ميان خانۀ خود آن شخص،او را بى آبرو سازد.(7) خداوند به حضرت موسى(ع)وحى كرد:هر كس بميرد در حالى كه از غيبتهايى كه كرده پشيمان و توبه كار باشد،آخرين كسى خواهد بود كه وارد بهشت مى شود،امّا اگر كسى در حال اصرار بر غيبت بميرد نخستين كسى خواهد بود كه وارد آتش جهنم مى شود.

انس مى گويد:پيامبر(ص)خطبه خواند،و از رباخوارى ياد كرد،و آن را مهمّ شمرد،و فرمود:يك درهم كه از راه ربا به دست مرد،مى رسد.در نزد خداوند گناهش بيشتر از سى و شش زنايى است كه مردى مرتكب شده باشد،و بدترين نوع ربا آن است كه مردى آبروى برادر مسلمانش را بريزد.(8) جابر مى گويد:در سفرى همراه پيامبر خدا(ص)بوديم،رسيديم به قبرستانى كه صاحبان دو قبر مورد عذاب بودند،پيامبر(ص)فرمود:اينها به دليل ارتكاب گناه كبيره(9)در عذاب نيستند،يكى از اينها غيبت مردم را مى كرده است، و ديگرى پس از ادرار،استبراء(10)از بول نمى كرده است،آنگاه پيامبر جريده(11)

ص: 226

تازه اى را طلبيد،-يا دو جريده-و آنها را شكست،و بعد دستور داد هر تكه اى را روى يك قبر كاشتند،و فرمود:بدانيد تا وقتى كه اين چوبها خشك نشده اند از عذاب آنان كاسته خواهد شد.(12) وقتى كه پيامبر(ص)مرد زناكارى را سنگسار كرد،مردى به رفيقش گفت:اين مرگ فورى بود مثل مردن سگ كه زود مى ميرد،پيامبر(ص)-كه آن دو مرد هم همراهش بودند-به مردارى رسيد،فرمود:از اين مردار با دندانهايتان بجويد.عرض كردند:يا رسول الله!ما مردار را دندان بزنيم؟ حضرت فرمود:آنچه شما نسبت به برادر مسلمانتان مرتكب شديد،بدبوتر از اين بود!(13) ابو هريره نقل كرده است كه فرمود:هر كس گوشت برادرش را در دنيا بخورد،(14)در آخرت همان گوشت را به او عرضه مى كنند،و مى گويند،اين مردار را بخور،همان طورى كه زندۀ او را خوردى پس او را مى خورد،در حالى كه مى نالد و چهره درهم مى كشد.و در روايت مرفوعى نيز همين طور نقل شده است.

از مجاهد نقل كرده اند كه در بارۀ آيۀ مباركه: وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (15) گفت:همزة يعنى كسى كه به مردم زخم زبان و طعنه مى زند،و لمزه،كسى است كه گوشت مردم را مى خورد.(16) نقل كرده اند كه تودۀ مردم در زمان رسول خدا عبادت را به طور كامل- مثل نماز و روزه را-سخت نمى گرفتند،امّا در مورد خوددارى از آبرو و ناموس مردم،سخت پايبند بودند.

از ابن عباس-خدايش راضى باد-نقل كرده اند:هر گاه خواستى عيبهاى برادر مسلمانت را بگويى،از عيبهاى خودت ياد كن.

حسن(17)مى گفت:اى فرزند آدم،هرگز به حقيقت ايمان نمى رسى،تا اين كه از مردم عيبجويى نكنى،آن عيبى را كه در خوددارى،مگر اينكه اوّل آن عيب خود را اصلاح كنى،و پس از اصلاح،گرفتار خودخواهى نشوى،و بهترين

ص: 227

بندگان در نزد خدا كسى است كه اين چنين باشد.

يكى از بزرگان مى گويد:به ياد خدا باشيد كه ياد خدا شفابخش است،و از ياد مردم دورى كنيد كه ياد مردم درد و رنج است.

نقل كرده اند كه عيسى(ع)-در حالى كه حواريّون بهمراه او بودند-بر مردار سگى گذر كردند.حواريّون گفتند:چقدر اين سگ بدبو است!عيسى(ع) فرمود:چقدر دندانهايش سفيد است!گويا آنان را از غيبت آن سگ نهى كرد.

بدان كه غيبت عبارت از آن است كه برادرت را به چيزى ياد كنى كه ناراضى است،چه مربوط به كاستى در بدن،يا نسب او باشد و يا اخلاق،رفتار، و يا در دين،و دنيا،و حتّى در جامه و لباس او،امّا در مورد بدن،بگويى چشمش كم نور،يا كج بين است،يا قدّش كوتاه است،و يا سرش تاس است،يا قدش دراز،رنگش سياه،يا زرد است،و تمام آنچه كه امكان توصيف دارد و باعث ناراحتى اوست.امّا در مورد نسب،به اين ترتيب كه بگويند،پدرش نبطى(18)،يا هندى است و يا فاسق،يا خسيس است و يا چيزى از اين قبيل كه طرف نمى پسندد،هر چه باشد.امّا نقص اخلاقى به اين ترتيب كه بگويد:او بد اخلاق است،بخيل،خودخواه يا اهل جدل،يا تندخو،ناتوان،كم جرأت،يا بى باك است و نظير اينها.امّا نقص در رفتار كه مربوط به دين طرف باشد،مثل اين كه بگويى:دزد،دروغگو،مى گسار،خيانتكار،ستمگر،كاهل نماز،يا در دادن زكات سهل انگار است يا ركوع و سجودش را خوب انجام نمى دهد،از نجاسات دورى نمى كند،به پدر و مادرش احسان نمى كند،زكات را به مستحقين نمى دهد.

و امّا در كارهاى مربوط به دنيا،مثل اين كه بگويى،او بى ادب است،به مردم توهين مى كند،براى هيچ كسى حقى قائل نيست،تنها براى خودش حق قائل است،او پرحرف،پرخور،يا اين كه او،پرخواب است،يا بى وقت مى خوابد،در جاى نامناسب خود مى نشيند.امّا در مورد لباسش،بگويى:آستين گشاد،دامن دراز يا لباسش چركين است.

ص: 228

بعضى گفته اند:در امور دينى غيبت اشكال ندارد،زيرا نكوهش از چيزى است كه خداوند نكوهش كرده است بنا بر اين يادآورى گناهان او و نكوهش وى جايز است به دليل آن روايت كه براى پيامبر خدا(ص)از زنى نام بردند،روزه و نماز زياد انجام مى دهد،امّا همسايه ها را اذيّت مى كند،پيامبر(ص)فرمود:آن زن اهل دوزخ است.و باز در حضور آن گرامى از زنى ياد كردند كه او بخيل است.

فرمود:در اين صورت چه خير و نيكى دارد؟!(19) اين نظر درستى نيست،زيرا كسانى كه در نزد پيامبر از اين اشخاص نام مى بردند براى اين بود كه نياز به سؤال در مورد چنين اشخاص داشتند و هدف آنها نكوهش كردن نبود،و دليل بر نادرستى اين مطلب اجماع امّت است بر اين كه هر كس از ديگرى به طورى ياد كند كه او اگر بشنود،ناخوشنود شود،او غيبت كرده است،چون او داخل در تعريف غيبتى است كه رسول خدا(ص)بيان كرده است،بنا بر اين تمام اين موارد اگر راست باشد تو غيبت كرده اى و گنهكارى و گوشت مردار برادرت را خورده اى به دليل روايتى كه از پيامبر(ص)نقل كرده اند:

آيا مى دانيد كه غيبت چيست؟عرض كردند:خدا و پيامبرش داناترند.فرمود:ياد كردن تو برادرت را به چيزى كه او نمى پسندد.گفتند:اگر در برادر مسلمانم آنچه مى گويم وجود داشت،چه مى فرماييد؟فرمود:اگر آنچه گفتيد در او باشد،غيبت كرده ايد،و اگر نباشد تهمت زده ايد!(20) از عايشه نقل كرده اند كه گفت:من در حضور پيامبر خدا(ص)بودم،به زنى گفتم:اين زن،لباسش بلند است.پيامبر(ص)فرمود:برگردان از دهنت، برگردان!و من پاره گوشتى از دهنم استفراغ كردم.(21) بدان كه غيبت كردن با زبان به طور قطع حرام است،زيرا بدان وسيله به ديگران كاستى برادر مسلمان را فهمانده و او را سرزنش كرده اى به چيزى كه نمى پسندد،امّا غيبت به صورت پهلو زدن و اشاره نيز مانند تصريح است،و عمل غيبت،به اين ترتيب كه با اشارۀ چشم و رمز و حركت و يا به هر وسيله اى كه

ص: 229

مطلب را برساند،وارد در غيبت و حرام است.

عايشه مى گويد:زنى بر ما وارد شد،و هنگامى كه داشت مى رفت،با دستم اشاره كردم كه او كوتاه اندام است،پيامبر(ص)فرمود:غيبتش را كردى!و مرا از چنان كارى نهى كرد.(22) از جمله انواع غيبت،اداى كسى را درآوردن و ديگر چيزهايى كه نشانه غيبت دارند،مثل اينكه از كسى در نزد انسان نام ببرند،او بگويد:خدا را شكر كه ما را دچار ورود بر پادشاه و چاپلوسى براى به دست آوردن مال بى ارزش دنيا نكرد،يا بگويى:پناه بخدا از كم شرمى!از خداوند مى خواهم كه مرا حفظ كند، و البته قصدش آن است كه به مردم عيب ديگرى را بفهماند،منتهى به صورت دعا يادآور مى شود،و همچنين ابتدا ستايش مى كند آن كسى را كه مى خواهد غيبت كند،مى گويد:چقدر احوال فلانى-اگر در عبادات كوتاهى نكند-خوب است!امّا مقدارى دچار سستى شده،و مبتلاست به آنچه همۀ ما مبتلايم،و آن بى تابى،و از خودش ياد مى كند،در صورتى كه نظرش نكوهش ديگرى است،و يا خويشتن را با تشبيه،به افراد شايسته مى ستايد،و در حقيقت آنها را نكوهش مى كند،پس او غيبت كننده و رياكار و خودستاست،و سه امر گناه را يك جا مرتكب شده است و با نادانى خود گمان مى برد كه او از افراد شايسته مبرّا از غيبت است،و اين چنين شيطان،نادانان را بازيچه قرار مى دهد،وقتى كه بدون آگاهى سرگرم عبادت مى شوند،شيطان با آنها بازى مى كند،و آنها را وادار به اشتباه مى كند،مى خندد و مسخره مى كند.از جمله آن كه پيش او عيب كسى گفته مى شود،و هيچ كس از حاضران در مجلس نمى فهمد،او مى گويد:

سبحان الله،چه شگفت آور است!تا اينكه حاضران به حرف غيبت كننده گوش فرا دهند تا سخن او را بفهمند،و او نام خدا را مى برد،و آن را وسيلۀ انجام نيّت ناپاك خود قرار مى دهد،و بر خدا-به خاطر اين كه نام او را برده است-از روى نادانى و خودخواهى،منّت مى گذارد!

ص: 230

و همچنين مى گويد:آنچه بر سر همسايۀ ما آمد،باعث ناراحتى من شد- در صورتى كه نظرش سبك كردن اوست-از خداوند مسألت دارم كه او را از اين گرفتارى نجات دهد!در صورتى كه در اين ادّعاى غمخوارى و اظهار دعا براى همسايه دروغ مى گويد،بلكه قصدش اگر دعا براى همسايه باشد،در تعقيب نمازش در نهان به او دعا خواهد كرد،و اگر غمخوار او باشد،نسبت به اظهار آنچه باعث ناراحتى برادرش مى شود نيز اندوهگين خواهد شد.

همين طور،مثلا مى گويد:بيچاره گرفتار آفت بزرگى شده است،خداوند به من و ايشان رحم كند،و از همين جا در غيبت مى افتد،زيرا او اظهار تعجّب مى كند تا نشاط كسى كه غيبت را گوش مى دهد فزونى بگيرد و به او گوش فرا دهد،گويا او،از وى درخواست غيبت مى كند،و مى گويد:از اين كه فهميدم آن شخص اين طورى است تعجّب كردم،تمام اينها تصديق غيبت، غيبت كننده است،و تصديق غيبت هم،خود غيبت است،حتى آدم ساكت نيز شريك غيبت است! پيامبر خدا(ص)فرمود:شخص ساكت نيز شريك غيبت كننده است.(23) و نيز فرمود:شنوندۀ غيبت،يكى از دو نفر غيبت كننده است.(24) نقل كرده اند كه ابو بكر،و عمر غيبت بعضى از مردم را كرده بودند،از پيامبر(ص)درخواست خورشى داشتند تا با نان بخورند،رسول خدا(ص)فرمود:

شما خورش تهيه كرديد.عرض كردند:نمى دانيم چه خورشى است؟فرمود:آرى شما گوشت رفيقتان را خورديد.پس شنونده از گناه غيبت بركنار نمى شود،مگر اين كه با زبان اعتراض كند،و اگر مى ترسد،به قلب ناراضى باشد،و اگر مى تواند از مجلس،برخيزد،و يا سخن طرف را قطع كند،و اگر هيچ كدام از اين كارها را نكرد او نيز گنهكار است.و اگر با زبان گفت:ساكت باش!امّا در دل مايل به غيبت بود،دورو و منافق است،و از غيبت و گناه آن-تا وقتى كه به دل ناخوشنود نباشد-بر كنار نخواهد بود.(25)

ص: 231

پيامبر خدا(ص)فرمود:هر كس از آبروى برادر مسلمانش وقت غيبت، دفاع كند،بر خداوند لازم است كه در روز قيامت از آبروى او،دفاع كند.(26)و نيز فرمود:هر كس از آبروى برادرش بهنگام غيبت او،دفاع كند،حق است بر خدا كه او را از آتش دوزخ آزاد كند.(27) بدان كه انگيزه هاى غيبت فراوان است،كه ما بعضى از آنها را كه ممكن است بيان مى كنيم تا شناخته شوند و از آنها خوددارى شود:

1-كينه و خشم 2-يك رنگى با دوستان و خوشرفتارى با رفيقان،و همراهى در گفتار، زيرا وقتى كه آنان مشغول به آبروريزى ديگران مى شوند گمان مى كند كه اگر بر آنها اعتراض كند،يا مجلسشان را ترك كند،بر آنها سنگين مى آيد و از اطراف او پراكنده مى شوند ناچار با آنها همراه مى شود،و اين عمل را دليل حسن رفتار مى شمارد و گمان مى برد كه اين كار خوشرفتارى در رفاقت است،پس ناگزير با آنها غرق غيبت مى شود،در صورتى كه سزاوار آن است كه بر آنها اعتراض كند و اگر نمى تواند از مجلس برخيزد.

3-او-طرف غيبت-را انسانى تصور مى كند كه ممكن است شخصيّت او را مورد حمله قرار دهد و يا زبان درازى كند يا او را نكوهش كند، در نتيجه اقدام به غيبت مى كند تا اثر گفته هاى او را خنثى كند.

4-به او نسبتى داده اند كه مى خواهد خود را از آن تبرئه كند،در نتيجه آن كسى را كه چنين كارى را كرده است نام مى برد،در صورتى كه حقّ آن است كه او خود را تبرئه كند،نه آن كه ديگرى را نام ببرد.

5-به قصد،ضايع كردن شخصيت ديگران و فخرفروشى خود،به اين ترتيب كه خود را با نكوهش ديگران،بالا مى برد،مى گويد:فلانى نادان و بى خرد است و سخنش سست و بى اساس،و هدفش آن است كه در ضمن اين حرفها خودش را مطرح كند و به ديگران بفهماند كه او از آن شخص برتر است،

ص: 232

و يا اين كه مى ترسد او را نيز مثل وى تعظيم كنند،پس او را مذمّت مى كند.

6-حسد:به اين ترتيب كه نسبت به اشخاصى كه مورد تمجيد قرار مى گيرند و مردم آنها را دوست مى دارند،و بزرگ مى شمارند حسد مى ورزد و مى خواهد اين نعمت از او زوال يابد و براى اين كار هيچ راهى جز بدگويى از او پيدا نمى كند،و مى خواهد آبروى او پيش مردم بريزد تا از بزرگداشت و تمجيد او خوددارى كنند.

اينها عواملى است كه اگر انسان از آنها دورى گزيند،از غيبت كردن مبرّا خواهد بود و هر كس از خدا بيمناك باشد و از او بترسد،مى كوشد تا خود را از بدگوئيهاى مردم باز دارد،زيرا آن باعث خشم خدا خواهد شد و در نزد پروردگار ناشايست و زشت است،پس سزاوار است كه انسان از عيبهاى خود شروع كند و آنها را اصلاح كند،و هر گاه در خود شايستگى ديد آن وقت هر كارى مى خواهد بكند!و زشت است كه آدمى زبانش را در راه عيبجويى ديگران باز گذارد و از عيب خود غافل باشد،و توجّه به عيب خود بهتر است، چون از رسول خدا(ص) رسيده است:خوشا به حال كسى كه عيب خودش او را از عيبهاى ديگران بازداشته،به خود مشغول سازد.(28)و هر گاه عيبى در خود بيابد سزاوار است كه شرم كند از اين كه عيب خود را فروگذارد،و عيب ديگرى را نكوهش كند،و بداند كه رنجاندن ديگرى به وسيله غيبت كردن از آنها مانند رنجيدن اوست به وسيله غيبتى كه ديگرى از او مى كند،پس اگر او بر خود نمى پسندد كه مورد غيبت واقع شود، شايسته است كه بر ديگران نيز نپسندد آنچه را بر خود نمى پسندد،اين است راههاى چاره،و بدانيد كه ريشۀ تمام اين عوامل غيبت،خشم است، پس بهنگام خشم،به ياد فرمودۀ رسول خدا(ص)بيفتد كه فرمود:براى جهنّم درى است كه كسى وارد نمى شود،مگر آن كه آتش خشم خود را كه در راه نافرمانى خداست،فرو خورد.(29) و نيز فرموده است:هر كه از خدا بترسد زبانش-از سخن ناروا-بند مى آورد،و اعمال خشم نمى كند.(30) و آن گرامى فرموده است:هر كه خشمش را فرو خورد،در حالى كه

ص: 233

مى توانست اعمال كند،روز قيامت خداوند او را در حضور مردم بطلبد،تا هر يك از حوريان را كه مى خواهد انتخاب كند.(31) در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است:فرزند آدم بهنگام خشم،مرا ياد كن تا من هم بهنگام خشمم بياد تو باشم و تو را آنجا كه بايد هلاك كنم، هلاك نسازم،پس بايد بدانى كه تو با غيبت كردنت،خود را در معرض خشم خدا قرار داده اى،و هر كس در معرض خشم خدا قرار گيرد،نابود است؛و سزاوار نيست كه انسان خود را معذور بدارد به اين دليل كه بگويد:اگر من غيبت مى كنم،فلانى هم غيبت مى كند،و اگر من حرام مى خورم،فلانى نيز حرام مى خورد،و اگر من مال سلطان را مى پذيرم فلانى هم مى پذيرد،زيرا اين سخنان برخاسته از نادانى است.كسى تقليد از كار كسى را كه تقليد از او روا نيست، بهانه قرار نمى دهد،زيرا كسى كه خلاف دستور خدا را انجام دهد،هر كه باشد شايسته تقليد نيست،اگر ديگرى وارد آتش دوزخ شود،و تو بتوانى وارد نشوى نبايد با او همسو شوى،و اگر با او همسو شوى،دليل بى خردى تو خواهد بود،و همچون گوسفندى خواهى بود كه به ديگران نگاه مى كند،اگر ديگرى خودش را از كوه پرت كرد او نيز خود را پرت مى كند.

غيبت

1- وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ. .

-حجرات،آيۀ 14.

2-كلّ المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه و الغيبة تناول العرض.

3-لا تحاسدوا و لا تباغضوا و لا يغتب بعضكم بعضا و كونوا عباد اللّه إخوانا.

4-إيّاكم و الغيبة فانّ الغيبة أشدّ من الزّنا،إنّ الرّجل يزني و يتوب فيتوب اللّه عليه و إنّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتّى يغفر له صاحبه.)

ص: 234

5-مررت ليلة اسري بي على قوم يخمشون وجوههم بأظفار هم فقلت:يا جبرئيل من هؤلاء؟ فقال:هؤلاء الّذين يغتابون النّاس و يقعون في أعراضهم.

6-لا تحقرنّ من المعروف شيئا و لو أنّ تصبّ دلوك في إناء المستسقى و أنّ تلقى أخاك ببشر حسن و إذا أدبر فلا تغتابه.

7-يا معاشر من آمن بلسانه و لم يؤمن بقلبه لا تغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فإنّه من تتبّع عورة أخيه تتبّع اللّه عورته و من تتبّع اللّه عورته يفضحه في جوف بيته.

8-إنّ الدّرهم يصيبه الرّجل من الرّبا أعظم عند اللّه في الخطيئة من ستّ و ثلاثين زنية يزنيها الرّجل و أربى الرّبا عرض الرّجل المسلم.

9-غيبت از گناهان كبيره است.شايد مقصود پيامبر(ص)،ديدگاه مردم،و كوچك تلقى كردن آنها باشد-م.

10-براى انجام استبراء و خصوصيات آن به مسألۀ شمارۀ 72 ص 9 توضيح المسائل مراجعه شود-م.

11-جريده،قطعه چوبى بمقدار يك ذراع از درخت خرما يا درخت ديگرى است كه بايد تر و تازه باشد و مستحب است در طرفين ميّت چسبيده به بدن قرار دهند-م.

12-إنّهما لا يعذّبان في كبيرة أمّا أحدهما فكان يغتاب النّاس و أمّا الثانى فكان لا يستبري من بوله و دعا بجريدة رطبة أو جريدتين فكسرهما ثمّ أمر بكلّ كسر فغرست على قبر فقال صلى اللّه عليه و آله و سلم:أما إنه سيهوّن من عذابهما ما كانتا رطبتين أو ما لم ييبسا.

13-انهشا منها قالا:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك ننهش جيفة؟قال ما أصبتهما من أخيكما أنتن من هذه.

14-كنايه از غيبت برادر مسلمان است-م.

15- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ .

-يعنى:واى بر هر عيبجوى طعنه زننده.

-همزه،آيۀ 1 16-رك.بشمارۀ 14 17-احتمالا حسن بصرى است-م.

18-نبطيه شهرى در جنوب لبنان مركز كشاورزى و تجارى است،نزديك روستاى شقيق ارنون-م.

19-هى في النّار و ذكر له امرأة اخرى بأنّها بخيلة فقال:فما خيرها إذن.

20-هل تدرون ما الغيبة؟قالوا:اللّه و رسوله أعلم،قال:ذكرك أخاك بما يكره قيل:أ رأيت إن كان في أخى ما أقول قال صلى اللّه عليه و آله و سلم:إن كان فيه ما تقول فقد اغتبته و إن لم يكن فيه فقد بهّته.

ص: 235

21-الفظي الفظي فلفظت بضعة من لحم.

22-قد اغتبتها و نهانى عن مثل ذلك.

23-السّاكت شريك المغتاب.

24-المستمع أحد المغتابين.

25-قد ائتدمتما فقالا:لا نعلمه فقال:بلى ما أكلتما لحم صاحبكما فالمستمع لا يخرج من إثم الغيبة إلاّ بأن ينكر بلسانه فإن خاف فبقلبه فان قدر على القيام أو قطع الكلام بكلام غيره فلم يفعله لزمه و إن قال بلسانه اسكت و هو مشته لذلك بقلبه فذلك نفاق و لا يخرج منه و من إثمه ما لم يكرهه بقلبه.

26-من ردّ عن عرض أخيه بالغيبة كان حقّا على اللّه عزّ و جلّ أن يردّ عن عرضه يوم القيامة.

27-من ردّ عن عرض أخيه بالغيبة كان حقّا على اللّه أن يعتقه من النّار.

28-طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس.

29-إنّ لجهنّم بابا لا يدخلها إلاّ من شفى غيظه بمعصية اللّه تعالى.

30-من اتّقى ربّه كلّ لسانه و لم يشف غيظه.

31-من كظم غيظا و هو يقدر على أن يمضيه دعاه اللّه يوم القيامة على رؤوس الناس حتّى يخيّره في أىّ الحور شاء.

ص: 236

سخن چينى

اشاره

حرف سخن چين را باور نكن،زيرا او فاسق است و شهادتش پذيرفته نيست،خداى متعال فرموده است:«...اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، بررسى كنيد،مبادا از روى نادانى به شما آسيب رساند!...»(1)پس لازم است كه او را نهى كنيد،و نصيحت كنيد،و بدكارى او را بازگو كنيد.خداى متعال فرموده است:«به نيكى امر كن و از بدى بازدار.»(2)نبايد به برادرى كه دور از تو است،گمان بد ببرى از آنرو كه خداوند فرموده است:«...از بسيارى گمانها دورى كنيد.»(3)و نبايد آنچه را كه براى تو نقل كردند،باعث تفتيش و جستجو شود،و شايسته است كه پس از آن بر خود نپسندى تا آنچه سخن چين را از آن نهى مى كردى،خود مرتكب شوى،و نبايد قول سخن چين را نقل كنى بگويى:فلانى چنين و چنان گفت،آن وقت تو خود نيز سخن چين و غيبت كننده شوى،و دچار آن چيزى شوى كه ديگرى را نهى مى كردى.

نقل كرده اند كه مردى بر عمر بن عبد العزيز وارد شد،و از مرد ديگرى نزد وى چيزى گفت،عمر به او گفت:اگر مى خواهى در بارۀ تو تحقيق مى كنيم،اگر دروغگو بودى،پس مشمول اين آيۀ مباركه هستى:«...اگر فاسقى خبرى براى شما آورد...»(4)و اگر راستگو بودى،مشمول اين آيه هستى:«عيبجوى بسيار سخن چين»(5)و اگر هم مايلى تو را مى بخشيم.آن مرد گفت:ببخشيد،ديگر هرگز چنين كارى نخواهم كرد.

ص: 237

نقل شده است كه دانايى از دانايان يكى از برادرانش را ملاقات كرد و از كسى گزارشى به او داد،آن مرد دانا گفت:دير به ديدار من آمدى،وقتى هم آمدى سه جنايت با خود آوردى:برادرم را با من دشمن كردى،و قلب خالى مرا پريشان كردى،و خودت را نيز متهم كردى.

مردى به يكى از فرمانروايان گفت كه فلانى همواره در گفته هايش از تو به بدى ياد مى كند.آن امير به وى گفت:تو حق همنشينى آن مرد را رعايت نكردى،از آنجا كه سخن او را براى من نقل كردى و حق مرا نيز بجا نياوردى موقعى كه از برادر مسلمانم به من گزارش كردى و ليكن من به او اعلام مى كنم كه مرگ همۀ ما را فرا مى گيرد،و قيامت ما را دور هم جمع مى كند،و خداوند بين ما داورى مى كند كه او بهترين داوران است.

سخن چينى

1- إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ... .

-حجرات،آيۀ 7 2- وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ. .

-لقمان،آيۀ 17 3- اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ. .

-حجرات،آيۀ 13 4-رك.بشمارۀ 1 5- هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ .

-قلم،آيۀ 12

ص: 238

خشم

اشاره

روايت شده است كه مردى عرض كرد:يا رسول الله-درود خدا بر تو باد -مرا به كارى فرمان بده و مختصر بفرما.فرمود:خشمگين نشو،دوباره پرسيد، فرمود:خشمگين نشو.(1) و آن بزرگوار فرمود:سرسخت آن نيست كه حريفان را بيشتر به زمين افكند،بلكه سرسخت آن كسى است كه بهنگام خشم خويشتن دارى كند.(2) امام صادق-جعفر بن محمد-(ع)فرمود:خشم،كليد تمام بديهاست.(3) يكى از بزرگان مى گويد:از خشم دورى كن زيرا سرانجام به خوارى پوزش مى انجامد،و هر كس كمتر از همۀ مردم خشمگين شود او از همه عاقلتر است،اگر براى دنيا باشد او انديشمند و زيرك است،و اگر براى آخرت باشد، دانا و بردبار است.

يكى از پيامبران(ع)به پيروانش فرمود:كيست كه به من قول دهد كه خشم نگيرد تا با من هم درجه باشد،و پس از من جانشين من شود،جوانى از ميان آن قوم،گفت:من.دوباره تكرار كرد.باز آن جوان گفت:من،و به قول خود وفا كرد،وقتى كه آن پيامبر از دنيا رفت،آن جوان در جاى وى قرار گرفت كه وى همان ذو الكفل بود،و به اين نام،ناميده شد،بخاطر اين كه خشم خود را بر عهده گرفت و به وعدۀ خود وفا كرد.پس بر عاقل لازم است كه در حال خشم به زشتى آن و زشتى چهرۀ خود بهنگام خشم بينديشد و چهرۀ ديگران را در حال خشم بخاطر

ص: 239

آورد، و به زشتى حالت خشم در وجود خود انديشه كند و شباهت شخص خشمناك به سگ درنده اى كه در حال حمله است،و از آن طرف شباهت يك حكيم راهنما را كه خشم را به يك سو نهاده است،به انبياء،علما و حكما، در نظر گيرد و بعد خود را مخيّر كند شباهت خود را به سگها،درندگان و مردمان پست بپذيرد،و يا آن كه خود را نظير پيامبران و دانشمندان در راه و روش خود ببيند،حتما مايل خواهد بود،-در صورتى كه داراى مختصر عقلى باشد-به اين خوبان اقتدا كند.و در بارۀ انگيزه اى كه باعث شده تا او به قصد انتقام باشد،و خشم خود را فرو نخورد،بينديشد و ناگزير انگيزۀ آن چيزى نظير اين حرف شيطان است كه مى گويد،اين روش تو را ناتوان و ناچيز و ذليل و خوار مى سازد،و در انظار مردم كوچك مى شوى!بايد با خود بگويد:عجب از تو اى نفس از احتمال حاضر رنج مى برى،امّا از خوارى روز قيامت بيمناك نيستى،آنگاه كه طرف دست تو را بگيرد،و از تو انتقام بكشد،تو امروز مى ترسى كه در انظار مردم كوچك شوى،امّا نمى ترسى از اين كه در نزد خدا،فرشتگان و انبياء خوار شوى، و هر گاه خشم را فرو مى خورد به خاطر خدا فرو خورد،كه اين خود باعث عظمت او در پيشگاه خدا شود،او را به مردم چه كار!ذلّت روز قيامت بدتر است از ذلّت در برابر آن كه مى خواهد از او انتقام بگيرد،آيا دوست ندارد كه در روز قيامت- وقتى كه منادى ندا دهد هر كه مزدى در نزد خدا دارد بپاخيزد-او نيز بپاخيزد،و بپا نمى خيزد،جز آن كه داراى گذشت بوده است.اين سلسله مطالب و نظاير اينها از معارف ايمان را بايد از دل بگذراند، و هر گاه خشم شما را فرا گرفت بايد بگوييد:

«اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»يعنى از دست شيطان مردود از رحمت خدا به خدا پناه مى برم.چون خشم از جنود شيطان است.

فرمود:هر گاه كسى كه از شما خشمگين شد،در همان حال،با آب وضو بگيرد،چون خشم از آتش است! و در روايت ديگرى آمده است:خشم از شيطان است،و شيطان از آتش،

ص: 240

و البته آب است كه آتش را خاموش مى سازد! پيامبر(ص)فرمود:هر گاه خشمگين شدى پس سكوت اختيار كن.(4) ابو سعيد خدرى مى گويد:پيامبر(ص)فرمود:بدانيد كه خشم،لكّه قرمزى در دل فرزند آدم است،مگر قرمزى چشم او،و حركت رگهاى گردن او را نمى بينيد،پس هر كس خود را در اين حال ديد بايد صورت روى خاك بگذارد.(5) اشاره به سجده،و عزيزترين عضو را در پستترين جا-يعنى خاك-نهادن، براى اينكه نفس،طعم ذلّت را بچشد،و آن غرور و نازش كه باعث خشم شده است،بريزد،خداى متعال فرمايد:«... فروخورندگان خشم...»(6) پيامبر(ص)فرمود:هر كس خشم را فرو خورد،و اگر بخواهد بگذرد، بگذرد،خداوند قلب او را از امن و ايمان آكنده كند.(7) عبد الله بن عمر مى گويد:پيامبر(ص)فرمود:هيچ نوشيدنى را بندۀ خدايى ننوشيده است كه پراجرتر از فروخوردن خشم براى رضاى خداى بزرگ باشد.(8) نقل كرده اند كه اشبح بر پيامبر(ص)وارد شد،شترش را خوابانيد و پاهاى آن را بست.سپس دو جامه كه بر تن داشت،كند و دو جامه از خورجين بيرون آورد و به تن كرد،همۀ اينها را در جلو چشم پيامبر(ص)انجام مى داد،آنگاه به سمت پيامبر خدا آمد،پيامبر فرمود:اى اشبح!تو داراى دو خلق هستى كه خدا و رسولش آنها را دوست دارند.عرض كرد:پدر و مادرم فدايت،يا رسول الله،آن دو خلق كدامند؟فرمود:شكيبائى و وقار.گفت:سپاس خدا را كه در من دو خلق قرار داده است كه خدا و رسولش آنها را دوست مى دارند.(9) پيامبر(ص)فرمود:خداوند،شخص بردبار،باحيا،بى نياز پاكدامن را دوست مى دارد،و دشنامگر بد زبان گداى سمج را دشمن مى دارد.(10) و نيز آن بزرگوار فرمود:آيا كسى از شما نمى تواند مانند ابو ضمضم باشد؟ عرض كردند:ابو ضمضم چيست؟فرمود:ابو ضمضم مردى بود قبل از شما،وقت صبح كه مى شد،مى گفت:بار خدايا من امروز آبرويم را بر آن كسى كه به من

ص: 241

ستم روا دارد،صدقه مى دهم.(11) و در بارۀ اين كلمه:«ربّانيين»(12)از قرآن مجيد گفته اند؛يعنى:بردباران و دانشمندان.

پيامبر(ص)فرمود:آنگاه كه در روز قيامت خلايق جمع شوند،مناديى ندا كند:اهل فضيلت كجايند؟گروهى از مردم بپاخيزند،و شروع كنند با سرعت به رفتن طرف بهشت،فرشتگان آنها را ببينند و بگويند:شما را مى بينيم كه به سرعت سمت بهشت مى رويد؟جواب مى دهند:آرى ما اهل فضيلتيم.مى پرسند:

فضيلت شما چه بود؟جواب مى دهند:هر گاه كسى به ما ستم روا مى داشت ما گذشت مى كرديم،و هر گاه كسى به ما بدى مى كرد،مى بخشيديم،و هر گاه رفتار جاهلانه اى مى كرد،شكيبايى مى ورزيديم،آنگاه گفته مى شود:وارد بهشت شويد،چه خوب است مزد نيكوكاران!(13) يكى از بزرگان مى گفت:دانش بياموزيد،و بهمراه دانش،آرامش و بردبارى نيز بياموزيد.

امير المؤمنين(ع)مى فرمود:نيكى آن نيست كه مال و فرزند زياد داشته باشى بلكه نيكى آن است كه عملت افزون باشد و شكيبائيت زياد باشد،و به مردم با عبادت خدا افتخار كنى،و هر گاه نيكى كردى سپاس خدا را گويى،و اگر بدى كردى از خداوند طلب مغفرت كنى.آنگاه امير المؤمنين(ع)افزود:نخستين عوضى كه شخص بردبار از بردباريش به دست مى آورد،آن است كه همۀ مردم در برابر نادان،او را يارى مى كنند.(14) و يكى از بزرگان در بارۀ آيۀ مباركۀ:«...آنگاه كسى كه ميان تو و او خصومتى است،همچون دوستى مهربان گردد،و اين مقام داده نشود مگر كسانى را كه پايدارند،و داده نشود،مگر آن را كه بهرۀ زيادى دارد.»(15) مى گويد:مقصود آن كسى است كه در مقام دشنام به برادر مسلمانش گويد:اگر تو دروغ مى گويى خدا از تو بگذرد،و اگر راست مى گويى خداوند از

ص: 242

گناهان من بگذرد.

از امام زين العابدين،على بن الحسين(ع)نقل شده است كه كسى آن بزرگوار را دشنام داد،امام(ع)عباى سياهى را كه به دوش داشت،به او مرحمت كرد،و دستور داد تا هزار درهم به او بدهند،بعضى از بزرگان گفته اند،در اين عمل امام(ع)پنج خصوصيّت بود:بردبارى،جلوگيرى از اذيّت و آزار،و نجات آن مرد از آنچه كه باعث دورى از خدا مى شد،و وادار ساختن او به توبه و پشيمانى،و بازگشت او از حال نكوهش به ستايش،و آن بزرگوار تمام اينها را با مال ناچيزى از دنيا فراهم كرد.

مردى به امام صادق،جعفر بن محمد(ع)عرض كرد:بين من و گروهى، در موردى،اختلاف و دعواست،و من قصد دارم،ترك نزاع كنم،اما به من مى گويند آن كار باعث ذلّت است،امام صادق(ع)فرمود:ذلّت از آن ستمگر است.(16) مردى به يكى از دانايان گفت:چنان دشنامى به تو دهم كه با تو تا گور، همراه باشد،آن حكيم گفت:با تو همراه است نه با من.

پيامبر(ص)فرمود:سه چيز است،جا دارد كه روى آنها قسم بخورم سوگند به آن كه،جان من در دست قدرت اوست،از مالى كه صدقه دهند،كاسته نشود،بنا بر اين شما هم صدقه دهيد.مردى كه درگذرد از ستمى كه بر او رسيده است،به خاطر رضاى خدا،خداوند آن را توشۀ روز قيامت گرداند.و هيچ كسى راه درخواست از ديگران را به روى خود نگشايد مگر اينكه خداوند در تنگدستى را بروى او بازگشايد.(17) پيامبر(ص)فرمود:فروتنى،براى انسان،چيزى جز بلندى و رفعت مقام نيفزايد،پس شما هم متواضع باشيد تا خداوند برترى بخشد(18)و گذشت و بخشش چيزى جز عزّت به بار نياورد پس گذشت كنيد تا خداوند بر شما عزّت دهد،و صدقه دادن،جز بر كثرت مال نيفزايد،پس شما هم صدقه دهيد تا خداوند شما را بيامرزد.(19)

ص: 243

خشم

1-أنّ رجلا قال:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك:مرنى بعمل و أقلّ قال:لا تغضب ثمّ أعاد عليه فقال:لا تغضب.

2-ليس الشديد بالصّرعة إنّما الشّديد الّذي يملك نفسه عند الغضب.

3-الغضب مفتاح كلّ شر.

4-إذا غضبت فاسكت.

5-ألا إنّ الغصب حمرة في قلب ابن آدم ألا ترون إلى حمرة عينيه و انتفاخ أوداجه فمن وجد من ذلك شيئا فليلصق خدّه بالأرض.

6- (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ...) .

-آل عمران،آيۀ 134 7-من كظم غيظا و لو شاء أن يمضيه أمضاه أملأ اللّه قلبه أمنا و ايمانا.

8-ما جرع عبد جرعة أعظم أجرا من جرعة غيظ كظمها ابتغاء وجه اللّه عزّ و جل.

9-يا أشج إنّ فيك خلقين يحبّهما اللّه و رسوله قال:ما هما بأبي أنت و أمّى يا رسول اللّه قال:

الحلم و الأناة فقال:الحمد للّه الذي جبلنى على خلقين يحبّهما اللّه و رسوله.

10-إنّ اللّه يحبّ الحليم الحيي الغني المتعفف و يبغض الفاحش البذيء السّائل الملحف.

11-أو يعجز أحدكم أن يكون كأبى ضمضم قالوا:و ما أبو ضمضم قال صلى اللّه عليه و آله و سلم:

كان رجل فيمن قبلكم إذا أصبح يقول:اللّهم إنّي أتصدّق اليوم بعرضى على من ظلمني.

12- رَبّانِيِّينَ... .

-مائده،آيۀ 44 13-إذا جمع الخلائق يوم القيامة نادى مناد أين أهل الفضل.فيقوم أناس و هم يسير فينطلقون سراعا إلى الجنّة فتلقاهم الملائكة فيقولون:إنّا نراكم سراعا إلى الجنّة فيقولون:نحن أهل الفضل فيقولون:

ما كان فضلكم فيقولون:كنّا إذا ظلمنا غفرنا و إذا أسيء إلينا عفونا و إذا جهل علينا حلمنا فيقال:لهم ادخلوا الجنّة فنعم أجر العاملين.

14-ليس الخير أن يكثر مالك و ولدك و لكن الخير أن يكثر عملك و يعظم حلمك و أن تباهى الناس بعبادة ربّك و إذا أحسنت حمدت اللّه و إذا أسأت استغفرت اللّه فقال أمير المؤمنين عليه السّلام:إنّ اوّل عوض الحليم من حلمه أنّ النّاس كلّهم أعوانه على الجاهل.

ص: 244

(15- فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ -إلى قوله- عَظِيمٍ...

-فصّلت،آيه هاى 34-36.

16-إنّما الذّليل الظّالم.

17-ثلاث و الّذي نفسى بيده:إن كنت لحالفا عليهنّ ما نقصت صدقة من مال فتصدّقوا.

و لا عفى رجل عن مظلمه يبتغى بها وجه اللّه إلاّ زاده اللّه بها يوم القيامة.و لا فتح رجل باب مسألة إلاّ فتح اللّه عليه باب فقر.

18-مناسب اين مقام است:

تواضع سر رفعت افزايدت *** تكبّر به خاك اندر اندازدت-م.

19-التواضع لا يزيد العبد إلاّ رفعة فتواضعوا يرفعكم اللّه و العفو لا يزيد العبد إلاّ عزّا فاعفوا يعزّكم اللّه و الصّدقة لا تزيد المال إلاّ كثرة فتصدّقوا يرحمكم اللّه.

ص: 245

حسد

اشاره

رسول خدا(ص)فرمود:حسد،نيكيها را مى خورد،همان طورى كه آتش هيمه ها را از بين مى برد.(1) انس نقل مى كند كه روزى خدمت پيامبر(ص)بوديم،فرمود:اكنون از اين راه ميانه كوه،مردى كه اهل بهشت است نزد شما مى آيد،ناگاه مردى از انصار پيدا شد كه آب وضو را از محاسن خود پاك مى كرد،و كفشهايش را به دست چپش گرفته بود،سلام داد،فرداى آن شب،دوباره پيامبر(ص)عين همان حرف را تكرار كرد،و باز همان مرد،پيدا شد و روز سوّم نيز،همان سخن را گفت،و همان مرد پيدا شد،وقتى كه پيامبر(ص)از جا،برخاست عبد الله بن عمرو ابن عاص به دنبال آن مرد راه افتاد،و گفت:من با پدرم درگيرى پيدا كرده ام و سوگند ياد كرده ام تا سه روز نزد او نروم،پس اگر تو مرا نزد خود،جا دهى تا آن سه روز بگذرد،من نزد شما مى مانم؟آن مرد گفت:مانعى ندارد،سه شب نزد او بسر برد،و نديد كه او بخشى از شب را قيام كند،جز اينكه هر وقت در بستر از پهلويى به پهلويى مى گشت،ذكر خدا را مى گفت،و از جا بلند نشد،تا اينكه براى نماز صبح از جا برخاست،مى گويد:چيزى از او-جز خير نشنيدم،وقتى كه سه روز تمام شد،خواستم عمل او را ناچيز تلقّى كنم،گفتم:بندۀ خدا ما بين من و پدرم اوقات تلخى و جدايى نبود بلكه من از رسول خدا(ص)شنيدم كه چنين و چنان مى فرمود،خواستم از كار تو اطلاع پيدا كنم و عمل زيادى از تو نديدم،پس

ص: 246

تو از كجا به آن مقام رسيده اى؟گفت:هيچ چيز جز همان كه ديدى.و چون من از او خداحافظى كردم،مرا صدا زد،و گفت:من كارى جز آنچه ديدى نداشتم، مگر اينكه از هيچ مسلمانى در دل خود كينه و حسدى-نسبت به خيرى كه خداوند به او مرحمت كرده است-ندارم.عبد الله گفت:همان است كه باعث رسيدن تو به آن مقام شده است،و مرا ياراى چنان حالتى نيست.(2) پيامبر(ص)فرمود:سه چيز است كه هيچ كس از آنها خلاصى ندارد:

بدگمانى،فال بد زدن و حسد،و من راه خلاصى از آنها را به شما بازگو مى كنم:

هر گاه گمانى بردى،دنبال نگير،و هر گاه فال بد زدى،آن را باور نكن،و هر گاه به كسى حسد ورزيدى،پس به حدّ ستم مرسان.(3)و در روايت ديگرى است كه فرمود:كسانى كه از اين سه نجات يابند اندكند.

پيامبر(ص)فرمود:از بيماريهاى امتهاى قبل،حسد و كينه توزى به شما سرايت كرده است،كينه حلقه مى زند،نمى گويم دور موها حلقه مى زند،بلكه به دور دين انسان حلقه مى زند،سوگند بر آن كه جان محمد به دست قدرت اوست، وارد بهشت نمى شويد،مگر مؤمن باشيد،و تا به يك ديگر محبّت نكنيد،مؤمن نيستيد.آيا شما را خبر دهم از چيزى كه باعث محبّت مى شود؟سلام را در ميان خود رايج كنيد.(4) آورده اند،چون حضرت موسى(ع)به جانب پروردگار شتافت مردى را در سايۀ عرش مشاهده كرد،و نسبت به مقام و مرتبۀ او،غبطه برد،و گفت اين مرد چقدر در پيشگاه خدا عزيز است!از خداوند در خواست كرد تا او را معرفى كند،و معرفى نفرمود،امّا خطاب رسيد سه مورد از خلق و خوى او را به تو بازگو مى كنم:

نسبت به مردمى كه خداوند آنها را مشمول لطف قرار داده است،حسد نمى ورزد، و عاق والدين نيست،و سخن چينى نمى كند.

پيامبر خدا(ص)فرمود:بيشترين ترس من براى امّتم آن است كه مال و ثروت آنها زياد شود و به يك ديگر حسد ورزيده هم را بكشند.(5)

ص: 247

پيامبر خدا(ص)فرمود:نسبت به برآوردن حاجتها در خفا،يك ديگر را كمك كنيد،زيرا هر صاحب نعمتى مورد حسد ديگران است.(6) و نيز فرمود:شش گروه به خاطر شش چيز-پيش از حساب-وارد آتش دوزخ مى شوند؛پرسيدند:يا رسول الله-درود خدا بر تو-آنها چه كسانى هستند؟فرمود:فرمانروايان به خاطر ستمگرى،عربها به دليل تعصّب و دهقانان به خاطر خودخواهى،بازرگانان به خاطر خيانتكارى،و روستائيان به دليل نادانى و دانشمندان به خاطر حسد.(7) يكى از بزرگان مى گويد:بر هيچ كسى من به خاطر دنيا حسد نورزيدم،زيرا اگر او اهل بهشت باشد،چگونه بر او حسد ورزم بخاطر دنيايى كه در نظر اهل بهشت ناچيز است،و اگر از اهل دوزخ باشد،بازهم چگونه بر او حسد ورزم كه او سرانجام كارش آتش جهنّم است.

به يكى از بزرگان گفتند:آيا مؤمن حسد مى ورزد؟گفت:از پسران حضرت يعقوب فراموش كرده اى،آرى حسد،در دل آدمى،به صورت اندوهى پيدا مى شود،و تا وقتى كه با زبان و دست حسدت را نسبت به طرف به كار نبرده اى آن حسد زيانى به تو نمى رساند.

يكى از بزرگان مى گويد:هيچ كسى مرگ را زياد ياد نمى كند مگر اين كه خوشى و حسدش كم مى شود.

حسن(8)مى گويد:اى فرزند آدم،چرا نسبت به برادر مسلمانت حسد مى ورزى،اگر آن شخصى است كه خداوند از كرامت خود به او مرحمت كرده است،پس چرا تو نسبت به كسى كه مورد لطف خداست حسد مى ورزى؟و اگر آن طور نيست،پس چرا نسبت به كسى كه سرانجام كارش با آتش دوزخ است، حسد مى ورزى؟

ص: 248

حسد

1-الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النّار الحطب.

2- يطلع عليكم الآن من هذا الفجّ ***رجل من أهل الجنّة

3-ثلاث لا ينجو منهن أحد:الظّنّ و الطّيرة و الحسد و سأحدّثكم بالمخرج من ذلك إذا ظننت فلا تحقّق و إذا تطيّرت فامض و إذا حسدت فلا تبغ.

-و قلّ من ينجو منهنّ.

4-دبّ إليكم داء الأمم قبلكم الحسد و البغضاء و البغضة هى الحالقة،لا أقول:حالقة الشعر و لكن حالقة الدّين و الّذى نفس محمّد بيده لا تدخلون الجنّة حتّى تؤمنوا و لن تؤمنوا حتّى تحابّوا.ألا أنبّئكم بما يثبت ذلك افشوا السّلام بينكم.

5-أخوف ما أخاف على امّتى أن يكثر لهم المال فيتحاسدون و يقتتلون.

6-استعينوا على قضاء الحوائج بالكتمان فإنّ كلّ ذي نعمة محسود.

7-ستة يدخلون النّار قبل الحساب بستّة،قيل:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك من هم؟قال:

الامراء بالجور و العرب بالعصبيّة و الدّهاقين بالكبر و التجار بالخيانة و أهل الرّستاق بالجهالة و العلماء بالحسد.

8-احتمالا حسن بصرى است-م.

ص: 249

نكوهش دنيا

اشاره

پيامبر(ص)به مردار گوسفندى برخورد،فرمود:آيا مى بينيد كه اين گوسفند چقدر براى صاحبش بى ارزش است؟گفتند:آرى يا رسول الله،فرمود:

به خدايى كه جان من به دست قدرت اوست،اين دنيا در پيشگاه خدا از اين لاشۀ گوسفند براى صاحبش كم ارزشتر است،و اگر دنيا به قدر پر پشه اى در پيشگاه خدا ارزش داشت،هيچ كافرى را جرعۀ آبى از آن نمى آشاماند.(1) پيامبر(ص)فرمود:دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.(2) و نيز آن گرامى فرمود:هر كس دنيا را دوست بدارد،به آخرتش صدمه زده،و هر كس به آخرتش دلبسته باشد،به دنيايش صدمه زده است،بنا بر اين باقى را بر فانى مقدم بداريد.(3) و آن بزرگوار فرمود:دوستى دنيا سرلوحۀ همۀ خطاهاست.(4) يكى از بزرگان مى گويد:در خدمت رسول خدا(ص)بودم،ديدم چيزى را از خودش دور مى سازد،عرض كردم:يا رسول الله-درود خدا بر تو و خاندان تو باد-چه چيز را از خود دور مى كنيد؟فرمود:اين دنيا خود را به من وانمود،گفتم:

از من دور شو!برگشت.گفت:اگر چه تو از دست من نجات يافتى،امّا پس از تو ديگران از دست من خلاص نخواهند شد.

پيامبر(ص)فرمود:سخت در شگفتم از كسى كه به عالم آخرت ايمان و باور دارد،با اين همه براى دنياى فريبنده تلاش مى ورزد!(5)

ص: 250

آورده اند كه پيامبر خدا(ص)كنار مزبله اى ايستاد و فرمود:بياييد دنيا را ببينيد و پارچه كهنه اى از آن مزبله و يك استخوان پوسيده را روى دست گرفت و فرمود:اين و اين دنيا هستند!اشاره بر اين كه زينتهاى دنيا مثل اين پارچه،كهنه گشته و بدنهايى كه بدانها آراسته مى گردند همانند اين استخوانهاى پوسيده اند.(6) و آن بزرگوار فرمود:دنيا شيرينى سرسبزى است،و خداوند شما را در اين دنيا خليفۀ خود قرار داده است پس بنگريد كه چگونه عمل مى كنيد،بنى اسرائيل وقتى كه به مال دنيا رسيدند و مطابق هواى نفسشان،زر و زيور و زنان و جامه و لباس و خوشى،فراهم كردند،حضرت عيسى(ع)فرمود:دنيا را پروردگار خود نپنداريد كه او شما را بردۀ خود سازد،گنجهاى خود را نزد كسى اندوخته كنيد، كه آنها را تباه نسازد،زيرا آن كس كه گنج دنيا دارد،بيم آفت و نابودى در آن مى رود،اما صاحب گنج الهى،بيم آفت ندارد.(7) و نيز عيسى(ع)فرمود:اى حواريّون!من براى شما دنيا را بى اعتبار كرده و بر زمين زدم،شما دوباره آن را پس از من،بلند نكنيد،زيرا از پليدى دنياست كه در آن خدا را نافرمانى كنند،و از پليدى دنياست كه ريشۀ هر خطا و لغزشى محبّت همين دنياست،و بسا هوا و هوسى كه باعث غم و اندوهى طولانى شود.

و نيز فرمود:اگر دنيا خود را براى شما بگسترد و شما بر روى آن بنشينيد، هيچ كدام از شما،نبايد با پادشاهان و زنان،در ستيز باشيد،اما با پادشاهان بر سر دنيا در نيفتيد،زيرا تا وقتى كه شما به دنياى آنها كار نگيريد،آنان متعرّض شما نخواهند شد،و اما از زنان به وسيله روزه و نماز بپرهيزيد.

و نيز فرموده است:دنيا هم طالب است و هم مطلوب؛دنيا اهل آخرت را مى خواهد تا بدان وسيله تنها روزى خود را به دست آورند،اما طالب دنيا را آخرت،مى طلبد،تا مرگ او فرا رسد،و گريبان او را بگيرد.

پيامبر(ص)فرمود:خداوند بزرگ هيچ مخلوقى مبغوضتر از دنيا نيافريده است.(8)

ص: 251

نقل كرده اند كه حضرت سليمان بن داود با كوكبۀ خود در راهى مى رفت،مرغان بر سر او سايه افكنده،جنّ و انس در دو طرف؛راست و چپش حركت مى كردند،به عابدى از عبّاد بنى اسرائيل گذر كرد،گفت:به خدا سوگند، اى پسر داود،خداوند به تو سلطنت عظيمى مرحمت كرده است!حضرت سليمان سخن عابد را شنيد،فرمود:يك سبحان الله گفتن در نامۀ عمل مؤمن،بهتر است از تمام سلطنتى كه به پسر داود داده اند،زيرا آنچه به من داده اند از بين مى رود،امّا يك تسبيح باقى مى ماند.

پيامبر(ص)فرمود:زياده طلبى،شما را به خود مشغول ساخته است،فرزند آدم،مى گويى:مالم و ثروتم،آيا جز آنچه را كه صدقه داده و باقى گذارى،يا بخورى و از بين ببرى و يا بپوشى و مندرس كنى،مالك چيزى از مال خود هستى؟(9) و آن گرامى فرمود:دنيا خانۀ كسى است كه خانه ندارد،و ثروت كسى است كه مال ديگرى ندارد،كسى كه مال دنيا را جمع مى كند نادان است،و كسى كه ناآگاه است به خاطر دنيا خصومت مى ورزد،و آن كه آرامش و اطمينان قلب ندارد،به خاطر دنيا حسد مى ورزد،و هر كه باور ندارد،به دنيا رو مى آورد.(10) و آن بزرگوار فرمود:هر كه شبى را بگذراند و بيش از هر چيز به فكر دنيا باشد،از رحمت خدا بهره اى ندارد،و دلش را چهار خصلت فرا گيرد:غمى كه هرگز جدايى نپذيرد،و آن گرفتارى كه هرگز برطرف نشود و آن تنگدستى كه هرگز به بى نيازى نرسد،و آرزويى كه هرگز به سامان نرسد.(11) ابو هريره مى گويد:رسول خدا(ص)فرمود:اى ابو هريره آيا مايلى كه دنيا را با تمام آنچه در آنست به تو بنمايانم؟عرض كردم:آرى يا رسول الله(ص)، آنگاه دستم را گرفت و به بيابانى از بيابانهاى مدينه برد،و در آنجا مزبله اى ديدم پر از جمجمۀ آدمها و فضولات،پارچه كهنه و استخوانها،سپس به من فرمود:اى

ص: 252

ابو هريره!اين سرها كه مى بينى كسانى بودند مثل شما حريص دنيا و مانند شما در دنيا آرزوها داشتند،بعد آنها به صورت استخوانهاى بى پوست درمى آيند و بعد خاكستر مى شوند و اين فضولات غذاهاى رنگارنگ شماست كه از هرجا شده، آنها را به دست آورند،و بعد به شكمها ريزند،و بعد به اين صورت درمى آيد كه مردم از آن ها اجتناب مى ورزند،و امّا اين كهنه ها همان لباسهاى فاخر و پوشاكهاى مردم است،به اين صورت درمى آيد كه پس از مدتى پاره پاره در گوشه و كنار باد به اين طرف و آن طرف مى برد،و اين استخوانها،استخوان حيوانات ايشان است كه همواره در اطراف اين سرزمين در جستجوى آب و علف آنها بودند،پس هر كه دلبستۀ دنياست بايد به حال خود بگريد.در آنجا،لحظه به لحظه بر گريه ما افزوده مى شد!(12) نقل كرده اند وقتى كه خداوند حضرت آدم را از بهشت به زمين فرود آورد،به او گفت:اى آدم!بنا كن براى ويرانى و توليد نسل كن براى مردن.

آورده اند كه در صحف حضرت ابراهيم نوشته شده است:اى دنيا،با اين كه خود را ساخته و آرايش كرده اى،چه قدر،در نظر نيكان پست و خوارى!من كينۀ تو را بر دل آنان افكنده،و از تو بر حذر داشته ام،و هيچ مخلوقى را پست تر از تو -در نزد خود-نيافريده ام،تمام جنبه هاى تو ناچيز و در معرض فناست،روزى كه تو را آفريدم،چنان قرار دادم كه بر كسى پايدار نمانى و كسى هم در تو پايدار نماند،و اگر كسى در مورد تو بخل ورزد،با تو باشد و حريصتر شود.

پيامبر خدا(ص)فرمود:دنيا از روزى كه خداوند آن را آفريده است بين آسمان و زمين معلق است و خداوند هرگز به او نظر نكند،و روز قيامت گويد:

بار خدايا امروز مرا نصيب پست ترين دوستان خود قرار ده!خطاب رسد:اى ناچيز ساكت باش،من در عالم دنيا تو را براى ايشان نپسنديدم،امروز مى پسندم؟!(13) و نيز آن گرامى فرمود:روز قيامت،گروههايى از مردم را با اعمالشان كه همانند كوه تهامه است،بياورند،و دستور دهند تا آنها را به دوزخ ببرند،عرض

ص: 253

شد:يا رسول الله،آيا آنان نمازگزاران هستند؟فرمود:آرى،نماز مى خوانند،روزه مى گيرند،و قسمتى از شب را به شب زنده دارى مى گذرانند،امّا وقتى كه چيزى از دنيا بر آنها عرضه شود،به سمت آن مى شتابند.(14) آن گرامى در ضمن خطبه اى مى فرمايد:مؤمن بين دو حالت ترسناك است:مدتى كه بر او گذشته است،و نمى داند خداوند در بارۀ آن چه كرده،و مدتى كه باقى مانده است و نمى داند قضاى الهى در بارۀ آن چيست،بنا بر اين بايد از دنياى خود براى آخرت توشه گيرد،و از زندگانيش براى مرگ،و از جوانيش براى پيرى بهره بردارى كند،زيرا دنيا را براى شما و شما را براى آخرت آفريده اند سوگند به خدايى كه جان محمد در دست قدرت اوست،دنياى پس از مرگ را بايد دشوار و پر رنج شمرد،و پس از دنيا هيچ خانه اى جز بهشت،يا دوزخ وجود ندارد.(15) حضرت عيسى(ع)مى گويد:دوستى دنيا و آخرت يك جا در دل مؤمن استوار نمى شود،همان طورى كه آب و آتش در يك ظرف و يك جا جمع نشوند.

نقل كرده اند كه جبرئيل به حضرت نوح(ع)گفت:اى پيامبرى كه از همۀ پيامبران عمر بيشترى كردى،دنيا را چگونه ديدى؟فرمود:همچون خانه اى كه دو در دارد،از درى وارد و از درى خارج شدم.

به حضرت عيسى(ع)گفتند:خوب بود خانه اى براى خود مى ساختى؟ فرمود:خانه كهنه هاى پيشينيان براى ما كافى است.

پيامبر گرامى اسلام فرمود:از دنيا برحذر باشيد كه آن جادوگرتر از هاروت و ماروت است.(16) از انس نقل كرده اند كه روزى پيامبر خدا(ص)با اصحاب خود،بيرون رفتند،آن حضرت رو به آنها كرد و فرمود:كدام يك از شما حاضر است كه خداوند كوردلى او را از بين ببرد،و او را بينا و بصير گرداند؟بدانيد كه هر كس شيفتۀ دنيا باشد،و آرزوى دراز داشته باشد به همان اندازه،او را كوردل مى سازد

ص: 254

و هر كه در دنيا پارسا بوده آرزوى دراز نداشته باشد،خداوند-بدون آموزش-او را علم و آگاهى دهد،و-بدون راهنمايى-او را هدايت كند.آگاه باشيد كه پس از من گروهى بيايند كه سلطنت-جز با كشتار و ستمكارى-براى آنها فراهم نشود،و بدون خودخواهى،و بخل،توانگر نشوند،و جز به دليل هواپرستى به يك ديگر محبت نكنند،بدانيد كه هر كس از شما آن زمان را درك كند،و بر تنگدستى بسازد،در حالى كه مى توانسته است،توانگر شود و خصومت ديگران را تحمل كند در حالى كه امكان محبّت بوده است،و بر ذلّت و خوارى بسازد، در صورتى كه مى توانست،عزيز شود،و در اين كارها تنها رضاى خدا را در نظر داشته باشد،خداوند اجر و پاداش پنجاه تن از صدّيقين را به او مرحمت كند.(17) آورده اند كه روزى،باران،رعد و برق كار را بر حضرت عيسى سخت كرد،و به دنبال جايى مى گشت تا بدان پناه برد،از دور خيمه اى به چشمش خورد،نزديك كه آمد،زنى را درون خيمه ديد،و از آنجا منصرف شد،ناگاه غارى در كوه به نظر او رسيد،نزديك آنجا رفت.ناگهان،شيرى درون آن ديد، دستش را كنار غار گذاشت،و عرض كرد:خدايا هر چيزى پناهگاهى دارد.

خطاب رسيد،جايگاه تو رحمت من است.به عزّت و جلالم سوگند كه روز قيامت،صد تن از حوريان را به همسرى تو در آورم كه با دست قدرتم آنان را آفريده ام،و تو را از اين همسران چهار هزار سال بهره مند سازم كه هر روز آن سالها با تمام عمر دنيا برابر باشد و به مناديى دستور دهم كه ندا در دهد:كجايند پارسايان در دنيا؟بنگريد زفاف و همسرى عيسى بن مريم پارساى در دنيا را.

حضرت عيسى(ع)مى گويد:واى بر دنيادار كه چگونه مى ميرد و دنيا را ترك مى كند و از دست دنيا در امان است،در صورتى كه دنيا او را مى فريبد؟و اطمينان مى كند به آن،در حالى كه دنيا او را تنها مى گذارد؟واى بر فريفتگان كه چگونه تحمل مى كنند آنچه را نمى پسندند،و جدا مى شوند از آنچه دوست مى دارند،و فرا مى رسد آنچه بر آنها وعده داده بودند!واى بر كسى كه دنيا،هدف

ص: 255

نهايى او،و خطاها و لغزشها آرزوى اوست،كه چگونه فردا در پيشگاه خدا رسوا مى شود! نقل كرده اند:خداوند متعال به حضرت موسى وحى كرد:اى موسى تو را چه كار به سراى ستمگران،زيرا كه آنجا سراى تو نيست،همّت خود را از آن بيرون كن و عقلت را از آن جدا ساز!آنجا بد سرايى است جز براى كسى كه عمل صالح انجام دهد كه براى او خوب منزلى است،اى موسى من در كمين ستمگرم تا اين كه انتقام ستمديده را از او بستانم.

روايت كرده اند كه رسول خدا(ص)ابو عبيدة بن جرّاح را به بحرين فرستاد،و او مقدارى مال از آنجا آورد،و انصار از برگشتن ابو عبيده آگاهى يافتند،ناگاه بهنگام نماز صبح با پيامبر(ص)نماز گزاردند،و پس از نماز پيامبر(ص)،برگشتند و خود را به پيامبر نشان دادند.رسول خدا(ص)لبخندى زد و فرمود:گمان مى برم،شما شنيده ايد كه ابو عبيده چيزى از بحرين آورده است؟ گفتند:آرى يا رسول الله!فرمود:پس مژده باد،و منتظر چيزى باشيد كه باعث خوشنودى شماست،به خدا قسم من از تنگدستى براى شما نمى ترسم،بلكه مى ترسم از اين كه دست شما بر مال دنيا باز باشد،همان طورى كه،مردم قبل از شما بودند و شما در جمع آورى مال دنيا با هم-مانند پيشينيان-به رقابت برخيزيد،و شما را نيز مانند آنها به نابودى كشاند.(18) ابو سعيد خدرى مى گويد:رسول خدا(ص)مى فرمايد:من بيش از هر چيز بر شما بيمناكم از آنچه خداوند براى شما از بركات زمين بيرون مى آورد، پرسيدند:يا رسول الله بركات زمين چيست؟فرمود:جلوۀ دنيا.(19) رسول خدا فرمود:دلهايتان را به ذكر دنيا مشغول نكنيد.و از ياد دنيا نهى فرمود،تا چه رسد به غرق شدن در دنيا.(20) يكى از بزرگان مى گويد:حضرت عيسى(ع)به روستايى گذر كرد،ديد، تمام مردم آنجا ميان حياط منزل و كوچه ها مرده اند،رو به حواريون كرد و گفت:

ص: 256

اين مردم به دليل خشم خدا مرده اند و اگر به دليل ديگرى مرده بودند،يك ديگر را دفن مى كردند.عرض كردند:يا روح الله!دوست داشتيم كه از جريان اينان آگاه مى شديم.حضرت عيسى از خداوند درخواست كرد،و خداوند به وى وحى كرد:

بهنگام شب آنان را صدا بزن،تو را پاسخ خواهند داد،وقتى كه آخر شب شد، حضرت عيسى(ع)ندا درداد؛اى مردم روستا!صدايى آمد:آرى يا روح الله! عيسى(ع)پرسيد:حال شما و داستان شما چيست؟عرض كرد:ما شب تندرست و خوش خوابيديم،و صبح خود را در هلاكت ديديم،فرمود:چگونه شد؟گفت:

به خاطر علاقۀ ما به دنيا و پيروى از گنهكاران بود.فرمود:علاقۀ شما به دنيا چگونه بود؟گفت:مانند علاقۀ كودك به مادرش،هر گاه دنيا به ما رو مى كرد خوشحال،و هر گاه پشت مى كرد محزون و گريان بوديم.فرمود:همراهان تو را چه شده است كه پاسخ مرا نمى دهند؟گفت:به دهانهاى ايشان لجامى است از آتش،كه به دست فرشتگان عذاب است.فرمود:از بين آنها تو چگونه توانستى پاسخ دهى؟گفت:من با اين كه در بين آنها بودم،امّا از آنها نبودم،و هنگامى كه عذاب بر آنها نازل شد،مرا نيز فرا گرفت،و من در لبۀ جهنّم آويخته ام نمى دانم از آن نجات مى يابم،و يا سقوط مى كنم.

آنگاه حضرت عيسى(ع)به حواريّون فرمود:خوردن نان جوين با نمك ناساييده و پوشيدن پلاس،و روى مزبله ها خوابيدن با سلامت و عافيت دنيا و آخرت،خير كثير و نيكى فراوان است.

انس مى گويد:شتر عضباى پيامبر(ص)جلو نمى رفت،مرد عربى شترى آورد،و آن جلو افتاد،و اين كار بر مسلمانان گران آمد،رسول خدا(ص)فرمود:

بر خدا حق است كه چيزى را بالا نبرد،مگر اين كه پست كند.(21) عيسى(ع)مى گويد:كيست كه بر روى امواج دريا خانه اى همچون دنياى شما بسازد؟بنا بر اين شما در اين خانه آرام نگيريد،و آسايشگاه خود مپنداريد.

ص: 257

به حضرت عيسى(ع)گفتند:عملى را به ما بياموز كه خداوند به خاطر او ما را دوست بدارد.فرمود:دنيا را دشمن بداريد،تا خداوند شما را دوست بدارد.

ابو درداء مى گويد:رسول خدا(ص)فرمود:اگر آنچه را من مى دانم،شما هم مى دانستيد هر آينه زياد مى گريستيد و كم مى خنديديد،و دنيا در نظر شما خوار مى شد،و آخرت را بر دنيا مقدم مى داشتيد.آنگاه ابو درداء گفت:اگر آنچه را كه من مى دانم شما مى دانستيد،سر به بيابان مى گذاشتيد،بر حال خود مى گريستيد،و اموال خود را بى پاسدار و ناظر-جز به مقدار نيازتان-فرو مى گذاشتيد،امّا از دلهاى شما ياد آخرت رفته،و آرزوى دنيا جاى آن را گرفته،و در نتيجه دنيا اختيار اعمال شما را به دست گرفته است و شما همچون بى خردان شده ايد،و برخى بدتر از چهار پايان از ترس عاقبت كار خود،از دنيا دل نمى كنيد،شما را چه شده است كه به هم محبّت و نصيحت نمى كنيد،در صورتى كه برادران دينى يك ديگريد؟ چيزى جز ناپاكى شما،بين خواستهايتان جدايى نينداخته است،اگر شما در راه خير با هم متّحد بوديد،هر آينه با هم مهربان مى شديد،چه شده است كه شما در امر دنيا يك ديگر را نصيحت مى كنيد ولى هيچ كدام آن را كه دوست داريد و كمك مى كنيد،در بارۀ آخرتش نصيحت نمى كنيد؟اين روش جز به دليل كمبود ايمان در دل شما نيست و اگر شما به خير و شرّ آخرت باور داشتيد همان طورى كه به دنيا باور داريد،هر آينه آخرت خواهى را بر دنياجويى مقدم مى داشتيد.(22) عيسى(ع)فرمود:اى جمع حواريّون،به پستى دنيا با سلامت دين راضى باشيد،همان طورى كه اهل دنيا به پستى دين با سلامت دنيا ساخته اند. و در بارۀ همين مطلب گفته اند:

«مردانى را من سراغ دارم كه به پستى دين قناعت كرده اند.

در حالى كه من آنها را نمى بينم كه در بارۀ زندگى به پستى بسازند.

پس به خاطر دين،از دنياى پادشاهان بى نياز باش! همان طورى كه پادشاهان،به خاطر دنياى خود،از دين بى نيازى جسته اند».(23)

ص: 258

عيسى بن مريم(ع)فرمود:اى طالب دنيا نيكوكار باش!ترك دنيايت نيكتر است.

پيامبر گرامى اسلام فرمود:پس از من فرومايه اى ميان شما خواهد آمد كه اموال شما را خواهد خورد همان طورى كه آتش هيزم را مى خورد.

خداوند به حضرت موسى(ع)وحى كرد،كه اى موسى به دوستى دنيا دل مبند،كه هرگز گناه بزرگى مرتكب نخواهى شد كه بدتر از اعتماد به دنيا باشد.(24) حضرت موسى(ع)به مردى گذر كرد كه داشت مى گريست،وقت برگشتن باز هم ديد آن مرد مى گريد.عرض كرد:بار خدايا اين بنده ات از خوف تو مى گريد.خطاب رسيد:اى پسر عمران!اگر مغز او با اشك چشمانش فرو ريزد و دستش را به قدرى به دعا بلند كند كه از تنش بيفتد،-چون دنيا را دوست مى دارد-او را نخواهم آمرزيد.

امير مؤمنان فرمود:هر كس كه در او شش خصلت جمع باشد،براى بهشت وسيله اى و از آتش جهنّم راه فرارى را فروگذار نكرده است:هر كه خدا را بشناسد و فرمان او را ببرد،و شيطان را بشناسد،و نافرمانى كند،و حق را بشناسد،و از آن پيروى كند،و باطل را بشناسد،و از آن دورى كند،و دنيا را بشناسد،و آن را ترك كند،و آخرت را بشناسد و آن را بجويد.(25) حسن(26)مى گويد:خداوند،اقوامى را رحمت كند!كه دنيا در نزد آنان امانت است و امانت را به صاحبان امانت بازگردانند،آنگاه سبكبار و آسوده از آن رخت بربندند.

و نيز گفته است:هر كس با تو رقابت در دين تو كند،تو نيز رقابت كن، اما اگر در بارۀ دنيايت رقابت كند،دنيا را به خود او واگذار! لقمان به پسرش گفت:پسرك من!دنيا دريايى عميق است كه مردمان زيادى در آن غرق شده اند،پس كشتى نجات تو بايد تقواى الهى باشد،و در كنار

ص: 259

آن ايمان به خداى بزرگ و بادبان آن توكّل بر خدا،شايد تو نجات يابى،در حالى كه تو را اهل نجات نمى بينم! يكى از دانايان مى گويد:تو هرگز در حالتى از دنيا بسر نمى برى،مگر اين كه قبل و بعد از تو كسانى در آن حال بودند،و براى تو از دنيا جز شامگاه شب و بامداد روز،چيزى نيست پس خود را در حال خوردن نابود نكن،دنيا را روزه دار باش،و آن را بر آخرت افطار كن زيرا سرمايه دنيا هوا و سود آن آتش دوزخ است.

به يكى از پارسايان گفتند:روزگار را چگونه ديدى؟گفت:بدنها را فرسوده و آرمانها را نو،و مرگ را نزديك،و آرامش را دور مى سازد،پرسيدند:مردم روزگار چگونه اند؟جواب داد:هر كه بر آن دست يافت،رنج ديد،و هر كس آن را از دست داد،زمين گير شد! و در آن باره شعرى سروده اند:

«هر كس دنيا را به خاطر زندگى خوشى مى ستايد،به جان خودم كه پس از اندكى دنيا را سرزنش خواهد كرد هر گاه دنيا پشت كند باعث حسرت شخص شود،و اگر رو آورد،غم و اندوهش افزون شود.»(27) يكى از دانايان مى گويد:دنيا زمانى بوده است،و من نبوده ام،و دنيا مى گذرد،و زمانى خواهد رسيد كه من نباشم،بنا بر اين شايسته نيست كه من دل بر آن ببندم،زيرا زندگى در آن تلخ و زلال آن،تيره و كدر،و اهل دنيا از آن بيمناكند،يا به خاطر نعمت ناپايدارش،و يا مصيبتى كه نازل مى شود،و يا مرگى كه به طور قطع فرا مى رسد.

يكى از بزرگان مى گويد:از جمله معايب دنيا آن است كه به هر كس آنچه را شايسته است،نمى دهد يا بيش از حدّ مى دهد،و يا كمتر از ضرورت مى دهد.

يكى ديگر مى گويد:آيا نعمتهاى دنيا را نمى نگرى!گويا مورد خشم خدايند كه به نااهلان داده شده اند.

ص: 260

مردى به يكى از بزرگان گفت:من از عشق به دنيا گله دارم،در حالى كه خانه اى براى خود ندارم.گفت:بر آنچه خداوند از مال دنيا به تو مرحمت كرده است نظر كن!و آن مقدارى كه حلال است جدا كن و همان را در راه درست صرف كن،در اين صورت عشق و علاقه به دنيا زيانبخش نيست.اين سخن را از آن جهت گفته است كه اگر خود را موظّف بر آن روش ببيند،باعث زحمت او مى شود،و از دنيا رنجيده شده در صدد چاره و نجات از دنيا خواهد بود.

يكى از بزرگان گويد:دنيا مغازۀ شيطان است،بنا بر اين از مغازۀ شيطان چيزى را به سرقت نبر،كه در پى تو آمده از تو پس خواهد گرفت.

ديگرى مى گويد:اگر دنيا از طلا بود از بين رفتنى است اما آخرت اگر از سفال هم باشد ماندنى است،بر ما سزاوار است تا آنچه را كه مى ماند ترجيح دهيم بر آنچه فانى است،تا چه رسد بر اينكه ما سفال فانى را بر طلاى باقى ترجيح داده ايم! ديگرى گويد:دورى كنيد از دنيا زيرا به ما گفته اند كه روز قيامت آن بنده اى را كه مال و مقام دنيا را بزرگ مى شمرده است،نگاه مى دارند و مى گويند،اين است،كسى كه بزرگ مى شمرد آنچه را خداوند ناچيز مى دانست.

ابن مسعود گويد:هيچ كسى در دنيا شب را به صبح نمى رساند مگر اين كه او مهمان،و مالش عاريه است،و مهمان،سرانجام كوچ كرده و مال عاريه را پس خواهد داد.

گروهى نزد مرد پارسايى رفتند،و در بارۀ دنيا سخن گفتند و آن را نكوهش كردند،آن مرد گفت:از سخن دنيا خوددارى كنيد اگر علاقه دنيا در دل شما نبود اين قدر از دنيا سخن نمى گفتيد،بدانيد كه هر كس چيزى را زياد دوست داشت بيشتر آن را ياد مى كند! شاعرى مى گويد:

ما مردم دنياى خود را به قيمت نابودى دينمان،اصلاح مى كنيم،

ص: 261

در نتيجه نه دينمان باقى مى ماند و نه آنچه را كه اصلاح كرده ايم.

پس خوشا به حال آن بنده اى كه خداوند را پروردگار خود دانسته، و دنياى خود را نثار راه آن چيزى كند كه آن را در پيش رو و انتظار دارد.(28) و نيز گويد:

من طالب دنيا را هر چند كه عمر درازى كرده باشد،مى بينم.

در حالى كه از دنيا به شاديها و نعمتها دست يافته است.

همچون كسى كه ساختمانى را بنا كرده و آن را به آخر رسانده است.

امّا همين كه ساختمان كامل شد،يكباره از هم فرو ريزد!(29) ديگرى گويد:

علاقۀ به دنيا تو را دعوت به امنيّت و آرامش مى كند،آيا سرانجام تو نبايد از آنجا نقل مكان كنى؟ دنياى تو چيزى جز سايه نيست،كه تو را سايه افكند و آنگاه نداى حركت در دهد!(30) لقمان به پسرش گفت:پسرم!دنيايت را به آخرت خود بفروش تا هر دو را در اين معامله سود ببرى!و آخرتت را به دنيا مفروش كه هر دو را ضرر خواهى كرد و از دست خواهى داد.

ديگرى مى گويد:به پادشاهان و زندگى خوش و لباسهاى نرم آنها نگاه نكن بلكه به انتقال سريع آنها از دنيا و سرانجام ناگوار آنان نگاه كن! ابن عباس-خدايش راضى باد-مى گويد:خداوند دنيا را سه بخش قرار داده است:بخشى براى مؤمن و بخشى براى منافق و بخش ديگر براى كافر، اما مؤمن از دنيا توشه بر مى دارد،منافق آن را مى آرايد و كافر از دنيا كامروايى مى كند.

يكى از بزرگان مى گويد:دنيا مردارى است،هر كه چيزى از آن

ص: 262

مى خواهد،بايد به معاشرت سگها بسازد.

گويند:

اى كسى كه دنيا را به همسرى مى خوانى،از طلب دنيا خوددارى كن تا در امان باشى! براستى هر كه دنياى فريبكار را به همسرى خواند،زفافش نزديك است كه به عزا تبديل شود.(31) ابو درداء مى گويد:از پستى دنيا در پيشگاه خداست كه خداوند را جز در دنيا نافرمانى نكنند،و كسى بر آنچه نزد خداست نرسد جز آن كه دنيا را ترك كند.(32) مردى به امير المؤمنين(ع)گفت:دنيا را برايم توصيف كن!آن بزرگوار فرمود:

چگونه براى تو وصف كنم سرايى را كه هر كس تندرست باشد،غافل از نعمت،و هر گاه بيمار شود،پشيمان و نادم شود،و هر كس تنگدست باشد،غمگين و هر كه بى نياز شود،دچار فتنه و بلا شود،در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است.(33) بار ديگر از آن بزرگوار همين درخواست شد،فرمود:مفصّل وصف كنم يا مختصر؟عرض شد:كوتاه،فرمود:حلال دنيا حساب دارد،و حرامش مجازات و كيفر.

حكيمى گويد:از دنياى جادوگر بپرهيزيد كه دلهاى دانشمندان را سحر مى كند! ديگرى مى گويد:دنيا و آخرت در يك دل جمع مى شوند،اما هر كدام كه پيروز شد،آن ديگرى مطيع وى شود.

ديگرى گويد:به اندازه اى كه غم دنيا را مى خورى،غم آخرت از دلت بيرون شود،و به هر مقدار كه در غم آخرت باشى،غم دنيا از دلت بيرون مى شود.

حضرت عيسى(ع)فرمود:دنيا و آخرت،دو هوويند،پس به هر مقدار كه

ص: 263

يكى از آنها را راضى كنى ديگرى را رنجانده اى.

حسن(34)گويد:به خدا سوگند،اقوامى را ديدم كه دنيا در نظرشان پستتر از خاكى بود كه روى آن راه مى رفتند،اعتنايى نداشتند كه بر آنها بتابد يا از دست آنها برود،به اين طرف برود يا به آن طرف.

مردى به حسن(35)گفت:چه مى گويى در بارۀ مردى كه خداوند مالى به او داده است و او از آن مال صدقه مى دهد،و صلۀ رحم مى كند و احسان مى كند،آيا او حق زندگى يعنى برخوردارى از آن مال را دارد؟گفت:نه،اگر تمام دنيا مال او بود،بيش از مقدار نياز حق نداشت،و بقيّه را براى روز تنگدستى و نيازش مى فرستاد.

يكى از بزرگان گويد:از دنيا براى تنت،و از آخرت براى دلت بهره گيرى كن! وهب گويد:در يكى از كتابها خواندم:دنيا غنيمت افراد زيرك و باعث غفلت بى خردان است كه دنيا را تا از آنجا بيرون نرفته اند نشناسند،آنگاه درخواست بازگشت كنند،امّا بازگردانده نشوند.

لقمان به پسرش گفت:پسرم تو از روزى كه به دنيا آمده اى،به دنيا پشت كرده اى و رو به آخرت دارى پس تو نسبت به منزلى كه رو به آن مى روى نزديكترى تا سرايى كه از آن دور مى شوى.

يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه ديدى كسى بر دنيايش مى افزايد و از آخرتش مى كاهد،و به همين حال خوشنود است،پس او فريب خورده اى است كه با خود بازى مى كند در حالى كه نمى فهمد.

يكى از بزرگان روى منبر مى گفت:به خدا قسم گروهى را علاقمندتر از شما بر آنچه رسول خدا از آن دورى مى جست،نديدم،به خدا سوگند كه هيچ سه نفرى بر پيامبر(ص)نگذشتند مگر آن كه مخالفان وى پيش از موافقان او بودند.

حسن(36)،پس از اين كه اين آيه را تلاوت كرد: فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا (37)گفت:هر كس بگويد:اين دنيا را چه كسى آفريده است؟آن كسى آفريده است كه از شما آگاهتر به آن بوده است،آنچه از دنيا باعث سرگرمى شماست،از آن دورى كنيد،زيرا دنيا سخت مشغول مى سازد،هيچ كسى،راه سرگرمى به روى خود باز نمى كند،مگر اينكه امكان دارد،از همان يك راه،ده راه سرگرمى ديگر باز شود،فرزند آدم بيچاره است،مالش را اندك مى بيند امّا عملش را اندك نمى بيند به مصيبت در دينش خوشنود است ولى براى مصيبت در دنيايش بى تابى مى كند.

ص: 264

حسن(36)،پس از اين كه اين آيه را تلاوت كرد: فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا (37)گفت:هر كس بگويد:اين دنيا را چه كسى آفريده است؟آن كسى آفريده است كه از شما آگاهتر به آن بوده است،آنچه از دنيا باعث سرگرمى شماست،از آن دورى كنيد،زيرا دنيا سخت مشغول مى سازد،هيچ كسى،راه سرگرمى به روى خود باز نمى كند،مگر اينكه امكان دارد،از همان يك راه،ده راه سرگرمى ديگر باز شود،فرزند آدم بيچاره است،مالش را اندك مى بيند امّا عملش را اندك نمى بيند به مصيبت در دينش خوشنود است ولى براى مصيبت در دنيايش بى تابى مى كند.

حسن(38)به عمر بن عبد العزيز نوشت:درود بر تو،امّا بعد،گويا تو آخرين كسى هستى كه بايد بميرد؟عمر بن عبد العزيز در جواب نوشت:درود بر تو،گويا تو در دنيا نبوده اى و پيوسته در آخرت بوده اى؟! يكى از بزرگان گويد:شگفتا كسى كه مى داند مردن حق است،چگونه شادى مى كند!و شگفتا آن كه مى داند آتش دوزخ حق است چگونه مى خندد،و شگفتا آن كه تغييرات دنيا را نسبت به اهل دنيا مى بيند چگونه به دنيا دل مى بندد!(39) مردى از اهالى نجران كه دويست سال عمر كرده بود،نزد معاويه آمد، معاويه از او پرسيد:كه دنيا را چگونه ديدى؟گفت:سالهاى گرفتارى،و سالهاى خوشى،روزى آن طور،و روزى اين طور،شبى چنين و شبى چنان،كودكى به دنيا مى آيد،ديگرى مى ميرد،اگر نوزادى نبود،هر آينه كسى باقى نمانده بود،و اگر مردن نبود دنيا بر اهلش تنگ مى شد،معاويه گفت:هر چه مى خواهى از من درخواست كن!گفت:عمرى كه گذشته است به من باز گردان،و اجلى كه فرا مى رسد دفع كن!معاويه گفت:اينها در اختيار من نيستند.پيرمرد گفت:بنا بر اين من به تو نيازى ندارم.

يكى از بزرگان گويد:فرزند آدم،به رسيدن آرزويت خوشحال مى شوى، با گذشت عمر به آرزويت رسيده اى،پس چگونه كار امروز را به فردا مى گذارى،

ص: 265

گويى سودش مال ديگرى است.

ديگرى گويد:هر كس از خدا دنيا را بخواهد مثل اين است كه، درخواست مى كند تا در قيامت بيشتر نگاهداشته شود.

يكى از بزرگان گفته است:هيچ چيزى در دنيا وجود ندارد كه تو را خوشحال كند مگر اينكه به دنبال آن چيزى چسبيده است كه باعث ناراحتى تو است.

حسن(40)گويد:جان آدمى از دنيا-بدون سه حسرت-بيرون نمى رود:از مالى كه جمع كرده سير نمى شود،و به آرزويش نمى رسد،و توشۀ نيكو براى خانه آينده اش نمى گيرد.

به كسى گفتند:به بى نيازى رسيده اى!جواب داد:آن كسى بى نياز شده است كه از بردگى دنيا آزاد گشته است.

و ديگرى گويد:كسى در برابر خواسته هاى دنيا نمى ايستد مگر اين كه در دلش چيزى باشد كه او را سرگرم آخرت ساخته باشد.

يكى از بزرگان گويد:ما خود را دلبستۀ دنيا كرديم،و هيچ كدام ديگرى را امر به معروف و نهى از منكر نكرد.

ديگرى گويد:اندك دنيا انسان را از نعمتهاى زياد آخرت باز مى دارد.

حسن گويد:دنيا را خوار شماريد!به خدا سوگند كه دنيا براى كسى كه آن را پست شمارد، پست تر از همه چيز است.

و نيز گويد:هر گاه خداوند نسبت به بنده اى ارادۀ خير كند به او بخششى مى كند و بعد آن را قطع كند و آنگاه كه آن نعمت تمام شد به سمت او برمى گردد،و هنگامى كه بنده اى نزد خدا خوار و پست شود،دنياى او را گشايش بخشد.

ديگرى گويد:علاقۀ دنيا و گناهان قلبى،تا وقتى كه خيرى به انسان برسد،او را در ميان مى گيرند.

ص: 266

وهب بن منبّه گويد:دل هر كسى كه به دنيا شاد شود،حكمت و دانش را از دست داده،و هر كس هوى و شهوت را زير پا بگذارد،شيطان از سايۀ او مى نالد،و هر كس بر هواى نفس خود غلبه كند پيروز است.

به كسى گفتند:فلانى مرد،گفت:براى دنيا جمع كرد،و خود به آخرت رفت و خود را تباه ساخت،گفتند:او كارهاى نيك چنين و چنان كرد، و چندين كار خير و نيك را نام بردند.گفت:اينها به حال او سودى ندارند،چون او براى دنيا جمع كرد! به حكيمى گفتند:دنيا از كيست؟گفت:از كسى كه ترك دنيا گفته است،گفتند:آخرت از آن كيست؟جواب داد:از كسى كه در پى آن است.

حكيمى گويد:دنيا سراى ويرانه اى است،و ويرانتر از آن دل كسى است كه دنيا را آباد سازد،و بهشت سراى آبادى است،و آبادتر از آن دل كسى است كه آن را مى جويد.

يكى از بزرگان مى گويد:سه كس عاقل است:آن كه دنيا را ترك كند، پيش از آن كه دنيا او را ترك گويد،و قبر خود را آباد كند پيش از آن كه وارد آنجا شود،و آفريدگار خود را خوشنود سازد،پيش از آن كه او را ملاقات كند.

دانايى مى گويد:هر گاه اهل دنيا را ديدى كه در بارۀ پارسايى سخن مى گويند،بدان كه آنها مسخرۀ دست شيطانند.

امير المؤمنين-على بن ابى طالب(ع)-فرمود:دنيا شش چيز است:

خوردنى،نوشيدنى،پوشيدنى، سوارشدنى،همسرى و بوييدنى.بالاترين خوردنى ها عسل است كه مكيدۀ زنبور است و بالاترين نوشيدنيها آب است كه نيكوكار و بدكار در آشاميدن آن برابرند،و بهترين پوشيدنى ها ابريشم است كه بافته كرم است،و بالاترين مركبها اسبهايند كه مردان رزم سوار بر آنها كشته مى شوند و بالاترين آميزش،آميزش با زنان است كه جاى ادرارى را داخل جاى ادرار كردن است،و زن صورت خود را آرايش مى كند اما هدفش،زشت ترين موضع

ص: 267

است،و بالاترين بوييدنيها مشك است كه خود مقدارى خون است.

يكى از بزرگان مى گويد:اى مردم،روى فرصت عمل كنيد،و از خدا بيمناك باشيد،و فريب آرزو را نخوريد و مرگ را فراموش نكنيد،به دنيا اعتماد نكنيد،زيرا دنيا فريبكار و پر مكر است كه خود را با فريبكارى براى شما آراسته است،و با اطمينان بخشيدن به شما،شما را مى فريبد،خود را همچون عروسى بزك كرده براى خواستگاران مى آرايد،چشمها بر او مى نگرد،و دلها به دور او مى چرخد،و هواها شيداى اويند،و بسا دلباخته اى را كه كشته است،و دلبسته اى را خوار و پست كرده است،پس شما با چشم حقيقت به آن بنگريد، كه دنيا سرايى پر از رنج و گرفتارى است كه آفريدگارش آن را نكوهيده است، تازه اش كهنه مى شود،و سلطنتش فانى است،و عزيزش ذليل مى شود،و زيادش كم مى شود،و زنده اش مى ميرد،و نيكى دنيا نابود مى شود،بنا بر اين از خواب غفلت بيدار شويد و از حالت چرت به خود بياييد،پيش از آن كه بگويند:فلانى بيمار شده و يا بيمار سنگينى است،آيا راهى به دارو و بهبودى و يا پزشكى سراغ داريد،آنگاه پزشكان را براى تو دعوت كنند امّا اميد بهبودى براى تو نرود،و آنگاه بگويند:فلانى مى خواست وصيّت كند،امّا نتوانست،بعد،بگويند:

زبانش سنگين شده،با دوستانش نمى تواند سخن بگويد،و همسايه ها را نمى شناسد،و در همين وقت عرق مرگ بر جبينت بنشيند،و پياپى بنالى،و يقين به مردن پيدا كنى و پلكهاى چشمت برهم نهاده،و آنچه را گمان داشتى،تصديق كنى،و زبانت بند آيد،و دوستانت بگريند،و به تو بگويند،اين پسر تو فلانى است،و اين برادر تو،فلانى،تو نتوانى حرف بزنى،و بر زبانت مهر خاموشى زده شود،و گشوده نگردد،سپس حكم الهى اجرا شود،و جان از بدنت بيرون رود،و روح به طرف آسمان بالا رود،در اين هنگام دوستانت جمع شوند،و كفن تو را حاضر كنند و تو را غسل داده،كفنت كنند،و تشييع كنندگان از تو جدا شوند و كسانى كه نسبت به تو حسد مى ورزيدند آسوده شوند،و خانواده ات به سوى مال و

ص: 268

ثروتت برگردند،و تو در گرو اعمالت بمانى! يكى از بزرگان به پادشاهى گفت:سزاوارتر از همۀ مردم به نكوهش دنيا و دشمن ترين مردم نسبت به دنيا آن كسى است كه دستش به نعمت دنيا باز بوده و به خواسته هايش رسيده است،زيرا او منتظر آفتى است كه به مالش برسد،و او نيازمند شود،و يا بر جمعيّت او برسد،و پراكنده سازد،و يا به قدرت او برسد،و اركان قدرت او را از بيخ و بن بركند،و يا بر تن او برسد و بيمار سازد،و يا به مصيبت يكى از دوستانش گرفتار شود كه نمى خواست دچار شود،پس دنيا سزاوارتر از هر چيز به نكوهش است كه آنچه داده،پس مى گيرد،و به آنچه بخشيده،باز مى گردد،در آن بين كه دنيادار خندان است دنيا هم به او مى خندد، و آن وقت كه دنيا به حال او گريان است،ناگاه بر ماتم او مى گريد،و آنگاه كه دنيا دست شخص را به بخشندگى باز مى گذارد،ناگاه آهنگ بازگشت از او را مى كند،امروز افسرى بر سرش مى نهد،و فردا بينيش را به خاك مى سايد، بى تفاوت است كسى برود،يا بماند،مانده را جايگزين رفته مى بيند،و هر كدام را به جاى ديگرى مى پذيرد.

حسن بصرى به عمر بن عبد العزيز نوشت:امّا بعد،دنيا سراى رفتن است، نه سراى ماندن و حضرت آدم به عنوان مجازات به دنيا فرود آورده شد،پس،از دنيا بر حذر باش اى امير المؤمنين!زيرا كه توشۀ دنيا،ترك دنيا است،و بى نيازى از دنيا،در نيازمندى است،دنيا هر لحظه كشته اى بجا مى گذارد،هر كه را عزّت داده است،خوار مى سازد،و هر جمعى را پراكنده مى كند.دنيا چون زهرى است كه هر كه نمى شناسد،آن را مى خورد،و باعث قتل اوست.تو در دنيا همچون كسى باش،كه زخم خود را معالجه مى كند،اندكى پرهيز مى كند كه مبادا ناراحتيش طولانى شود،و بر سختى معالجه مقاومت مى كند،از ترس اين كه مبادا بيماريش طول بكشد بنا بر اين از اين دنياى فريبكار،حيله گر بترس كه با نيرنگ خود را آراسته و با فريبكاريش كسانى را كشته و با آرمانهايش فريفته،و

ص: 269

خواستگارانش را شيفته كرده و خود را چون عروسى زيبا،زينت كرده،چشمها به سوى آن خيره،و دلها،شيدا و نفوس دلباختۀ آن شده است،در حالى كه او تمام همسرانش را كشته است،پس چرا باقيمانده ها از گذشته ها عبرت نگيرند،و آيندگان از پيشينيان درس خوددارى نياموزند،و خداشناسان آنجا كه خداوند از حال دنيا خبر مى دهد،به خود نيايند.گاهى دلباختۀ دنيا به حاجت خود برسد، آنگاه مغرور شده سركشى كند و قيامت را فراموش كرده،فكر خود را مشغول دنيا سازد،تا اين كه پايش بلغزد،و سخت پشيمان شود و با حسرت زياد،لحظه هاى سخت مرگ با تمام شدّت در رسد،و حسرتهاى مردن با تمام غمهايش او را فراگيرند،هر كه علاقمند دنيا باشد،خواسته خود را در نيابد،و خود را از رنج آسوده نسازد،و بدون توشه از دنيا بيرون رود،و بى آمادگى رهسپار شود،بنا بر اين از دنيا حذر كن،و علاقه مندترين چيز دنيا را خطرناكترين چيز بدان،زيرا دنيادار هر چه بيشتر به شادمانى دنيا دلبسته باشد با ناراحتى بيشتر از دنيا بيرون رود،و آنچه در دنيا باعث شادى است،فريبنده،و آنچه سودبخش است فردا پر زيان است، خوشى دنيا پيوسته ناخوشى است،و به جاى بقا،فناست،و شادى آن آميخته به اندوههاست،هر كه به او پشت كرد و از او رو گرداند ديگر برنگشت،و نمى داند چه پيش خواهد آمد،تا منتظر آن باشد،روزهايش(به دليل زودگذر بودن) دروغين است،و آرمانهايش بيهوده،و زلالش،تيره،و زندگيش نكبت آور.فرزند آدم در دنيا در معرض خطر است،اگر عاقل است بايد بينديشد او در نعمتهاى دنيا احساس خطر و از گرفتاريها،پرهيز مى كند،حال اگر خداوند از اينها خبر نداده بود،و براى او مثل نزده بود،دنيا،خود،خفته را بيدار،و غافل را هوشيار مى كرد تا چه رسد كه از جانب خداوند متعال باز دارنده و در بارۀ دنيا پند دهنده آمده است.

دنيا در نزد خدا منزلتى ندارد،و از روزى كه آفريده است بر او نگاه نكرده است، دنيا كليدها و گنجهاى خود را بر پيامبر(ص)عرضه كرد؛بدون اين كه به مقدار بال پشه اى از مقام او در نزد خدا كاسته شود،پيامبر(ص)از پذيرش آن سرباز زد،

ص: 270

و نخواست با امر الهى مخالفت كند، يا آنچه را كه آفريدگارش دوست ندارد، دوست بدارد،و آنچه را كه مالك او پست مى شمارد،او اهميّت دهد،نيكان را از روى اختيار،از دنيا منع كرده،و دست دشمنانش را از روى فريب،بر دنيا باز گذاشته است،پس آن كه فريفتۀ دنياست و قدرت و توان دارد،گمان مى برد كه به خاطر دنيا گرامى است،و فراموش كرده است آنچه را كه خداوند نسبت به حضرت محمد(ص)-آنگاه كه سنگ بر شكم بست-انجام داد!و در روايتى آمده است كه خداى متعال به حضرت موسى فرمود:هر گاه ثروتى را ديدى مى آيد، بگو:گناهى است كه مجازاتش نزديك است،و هر گاه فقر و تنگدستى را ديدى، بگو:مرحبا به شعار نيكان،و اگر خواستى به صاحب روح و كلمه،عيسى بن مريم اقتدا كن كه مى گفت:خورشم گرسنگى و شعارم،ترس از خدا،لباسم، پشمينه،وسيله گرمايم در زمستان،تابش خورشيد و چراغم مهتاب،و مركبم، پاها و خوردنى و ميوه ام،روييدنيهاى زمين است،شب را به سر بردم كه چيزى نداشتم،و بامداد كردم كه چيزى نداشتم در حالى كه روى زمين كسى از من بى نيازتر نبود.

ابن منبّه گويد:وقتى كه،خداوند موسى و هارون را نزد فرعون فرستاد، فرمود:مبادا شما را شگفت زده كند لباسى كه از لباسهاى دنيا پوشيده است،زيرا موهاى پيشانيش به دست من است.مبادا دارايى او از دنيا شما را به شگفت وادارد،زيرا آن جلوۀ زندگى دنيا و زينت راحت طلبان است،پس اگر مى خواستم شما را به زيور دنيا چنان آراسته كنم كه فرعون وقتى كه ببيند،بداند كه قدرت او در برابر آنچه به شما داده ام ناچيز است،هر آينه مى آراستم امّا من مى خواهم شما دو نفر را از دنيا بر حذر دارم،و همچنين تمام اولياء و دوستانم را كه از نعمتهاى دنيا دور مى كنم،همان طورى كه شبان،گوسفندانش را از چراگاههاى هلاكتبار حفظ مى كند،و من آنان را از رفتن به جانب دنيا برحذر مى دارم چنان كه شبان مهربان،شترش را از گرفتارى باز مى دارد،اين نه به خاطر خوارى اولياى من است

ص: 271

بلكه براى آن است كه بهرۀ خود را از كرامت من،فراوان،برگيرند، من اوليايم را به خوارى و خشوع و ترس و به آنچه در دلهاى آنها استوار است،و در بدنها ظاهر مى شود-جامه هايى كه مى پوشند،و لباسهايى كه از رو به تن مى كنند،و باطنشان كه خود مى دانند،و راه نجاتى كه بدان وسيله رستگارند،و درجاتى كه آنان آرزوى آن را دارند،و بزرگواريى كه بدان مى بالند،و چهره اى كه با آن شناخته مى شوند-مى آرايم.پس هر گاه آنان را ديدى،در مقابلشان تواضع كن و به قلب و زبان در برابر آنها فروتن باش.و بدان كه هر كس،يكى از اولياى مرا بترساند،با من اعلان جنگ كرده است،و من روز قيامت انتقام او را مى گيرم.

يكى از دانايان مى گويد:روزها چون تيرها و مردم هدفهايى هستند،و روزگار هر روز با تيرى شما را هدف گيرى مى كند،و به وسيله شب و روزش از پا درمى آورد،تا آنجا كه همه اعضاى بدن را از هم جدا مى كند پس كدام تندرستى براى تو باقى مى ماند وقتى روزها و شبها چون تير با شتاب بر بدنت وارد مى شوند! اگر نقصانى كه از دست روزها،به تو مى رسد،آشكارا بود،از فرارسيدن هر روز به وحشت مى افتادى،و مى خواستى تا ساعتهاى كمترى بر تو بگذرد،و لكن تدبير الهى بالاتر از نظر و خواست تو است،و با فراموش كردن بديهاى دنيا،طعم لذّتهاى آن درك مى شود،در صورتى كه دنيا در كام دانا از زهر تلختر است، توصيف كنندگان دنيا از روى كردار ظاهر دنيا عيبهاى آن را گوشزد كرده اند،و آنچه از عجايب دنيا مى بينى بيش از مواعظ و پندهايى است كه در پيرامون تو است،پس ما بايد از خداوند طلب كنيم كه راه كمال را به ما نشان دهد.

عمر بن عبد العزيز در ضمن خطبه اى مى گفت:اى مردم شما براى چيزى آفريده شده ايد كه اگر آن را باور داريد،پس معلوم مى شويد كه نادانيد و اگر باور نداريد،پس شما در هلاكتيد،همانا شما براى جهان ابدى آفريده شده ايد.امّا شما را از سرايى به سراى ديگر منتقل مى كنند،پس براى آنجا كه منتقل مى شويد و هميشگى است كار كنيد.بر خردمندان و اهل فهم و ادب و معرفت لازم است كه

ص: 272

بدانند دنيا را خداوند خوار شمرده و براى اوليايش نپسنديده است و دنيا در نزد خدا بسيار كم ارزش است و پيامبر خدا(ص)پارسايى در دنيا بود،و مردم را از فريب دنيا برحذر مى داشت.پس بر آنان لازم است كه در خوردن رعايت اقتصاد را كنند و زيادى آن را براى آخرت بفرستند،و به قدر نياز از دنيا بسنده كنند،و هر چه را هوس كردند،رها كنند،و از جامه به مقدار ستر عورت بپوشند،و از خوراك به كمترين مقدار سدّ جوع اكتفا كنند،و با چشمى به دنيا نگاه كنند كه او فانى و آخرت باقى است،و از دنيا همچون مسافرى توشه بردارند،و دنيا را خراب و بدان وسيله آخرت را آباد كنند،و با چشم دل به آخرت بنگرند،و بدانند كه ديرى نخواهد پاييد كه با چشم آخرت را ببينند،و با دلها سفرى به آخرت كنند همان طورى كه مى دانند بزودى با همين بدنها سفر خواهند كرد،و اين مدّت اندك دنيا را تحمل كنند تا مدتى دراز در نعمت باشند.

بدان كه دنيا زودگذر است،نزديك است پايان پذيرد،دنيا وعدۀ بقا مى دهد،و بعد وفا نمى كند،به دنيا نگاه مى كنى مى بينى آرام ايستاده در حالى كه به شدّت مى گذرد و با سرعت كوچ مى كند،امّا ناظر دنيا حركت او را احساس نمى كند و اطمينان پيدا مى كند،و در موقع پايان عمر،حسرت مى خورد،داستان دنيا مثل سايه اى است كه در حقيقت متحرك است اما به ظاهر ايستاده،با چشم حركتش ديده نمى شود امّا با چشم بصيرت درك مى شود.

وقتى كه نزد حسن بصرى سخن از دنيا رفت شعرى خواند:

رؤيايى در خواب و يا سايه اى است گذرا،براستى كه شخص دانا فريب چون آن را نخورد.(42) امام حسن بن على(ع)دنيا را مجسّم مى كرد و مى فرمود:

اى طالبان لذّت دنيا،دنيا بقا ندارد،هر كس به سايۀ زودگذر،فريب بخورد،نادان است.(43) و همچنين گفته اند:

ص: 273

كسى كه بزرگترين هدفش دنياست،به ريسمان فريب چنگ زده است.(44) مثالى ديگر براى دنيا؛فريب خوردن به خيال بافيهاى دنيا و بعد تهى دستى،و آنگاه رهايى از دنيا به خيالهايى در خواب و رؤياهاى واهى شبيه است.

پيامبر خدا(ص)فرمود:دنيا رؤيا و اهل دنيا مجازات و كيفرشدگانند.(45) يكى از بزرگان گويد:من مثل خود و دنيا را چون مردى مى دانم كه خفته و در خواب خود،خوب و بد را مى بيند،و در آن ميان يك باره از خواب بيدار مى شود،و هم چنين تمام مردم خفتگانند،وقتى كه بميرند از خواب بيدار شوند و از آنچه به آن دل بسته و خوشحال بودند،چيزى در دست ندارند.

به حكيمى گفتند:چه چيز بيشتر به دنيا مى ماند؟گفت:خواب و خيال.

مثال ديگر براى دنيا در بارۀ عداوت دنيا با اهل دنيا،و نابودسازى فرزندان خود:

بدان كه طبيعت دنيا در آغاز،مهربانى اندك،امّا سرانجام نابودسازى است،همچون زنى كه براى خواستگاران خود را بيارايد و همين كه با آنها ازدواج كرد،آنان را سر ببرد و نابود سازد! نقل كرده اند كه دنيا بر عيسى بن مريم،ظاهر شد،حضرت عيسى(ع)آن را به صورت پيرزنى ديد كه دندانهايش ريخته و همه رقم زيور و آرايش كرده،پس فرمود:

با چند نفر ازدواج كرده اى؟گفت:شمار آنها را نمى دانم،فرمود:همۀ آنها مرده اند و يا طلاقت داده اند؟جواب داد:بلكه همه را كشته ام.حضرت عيسى گفت:بدا به حال همسران باقيمانده ات كه از گذشتگان عبرت نمى گيرند كه چگونه آنها را يكى يكى نابود ساخته اى،و از تو دورى نمى جويند!

ص: 274

مثال ديگر در اين كه ظاهر و باطنش يكى نيست:

بدان كه دنيا آراسته ظاهر،زشت باطن است،و به پير زالى زينت كرده مى ماند،كه ظاهرش مردم را مى فريبد،امّا وقتى كه از باطنش آگاه شوند،و پوشش از صورتش بردارند،زشتيها بر آنها آشكار مى شود و از پيروى آن[يا از خريدارى آن]پشيمان،و از كم عقلى خود و فريب ظاهر آن را خوردن،شرمنده شوند.

ابن عبّاس،گويد:روز قيامت دنيا را به صورت پير زالى با موهاى سر سفيد و سياه،كبود رنگ،دندانهاى نيشش افتاده،و بد قيافه،در جلو چشم خلايق نگهدارند،بگويند:اين را مى شناسيد؟مردم بگويند:پناه مى بريم بخدا از شناختن اين پير زال،آنگاه بگويند:اين همان دنيايى است كه شما بر سر آن مشاجره داشتيد،و قطع رحم مى كرديد،و نسبت به هم حسد مى ورزيديد،و با هم در ستيز بوديد،و فريب آن را مى خورديد،و پس از آن،او را در جهنّم اندازند و بگويد:بار خدايا كجا هستند پيروان و كسان من،خطاب برسد:پيروان و اهل دنيا را نيز به او ملحق سازيد.

يكى از بزرگان مى گويد:اطّلاع يافتم كه روح مردى به معراج رفت، ناگاه زنى سر راهش را گرفت كه به هر نوع زر و زيور و جامه آراسته بود،و هيچ كس بر او نگذشته بود،مگر اينكه صدمه زده بود،وقتى كه كسى از پشت آن را مى ديد،بهترين چيزى بود كه مى ديد،امّا وقتى كه از رو مى ديد،زشتترين چيزى بود كه مى ديد،پيرزنى با موى سفيد و سياه،آن مرد گفت:به او گفتم:از تو به خدا پناه مى برم.گفت:نه به خدا،خداوند تو را پناه نمى دهد،تا اينكه دشمن پول باشى!گفتم:تو كيستى؟جواب داد:من دنيا هستم.

مثال ديگرى در مورد دنيا و عيبهاى انسان در ارتباط با دنيا:

بدان كه دنيا سه حالت دارد:حالتى كه هيچ چيز در آن نبوده كه همان حالت پيش از وجود انسان تا آغاز دنياست،و حالتى كه تو شاهد آن نيستى و آن

ص: 275

پس از مرگ تو تا ابد است،و حالتى ما بين ازل و ابد،يعنى ايام زندگى تو در دنيا،پس بنگر چه مدّت است و نسبت به دو جانب،ازل و ابد،چه قدر كوتاه است،تا بدانى كه كمتر از مسافت كوتاهى در مسيرى طولانى است، و از اين رو پيامبر خدا(ص)فرموده است:مرا به دنيا چه كار!مثل من و دنيا همچون مسافرى است كه در يك روز تابستانى گرم،حركت كند،و درختى سر راهش ببيند،و در نيم روز،ساعتى زير سايۀ آن بيارامد،(46)و هر كس دنيا را با اين چشم بنگرد،دل بدان نخواهد بست،و اعتنا نخواهد كرد كه روزگار چگونه مى گذرد،در سختى و تنگنا و يا در گشايش و رفاه،بلكه خشتى روى خشت نخواهد گذاشت. پيامبر خدا(ص)زندگى را وداع گفت در حالى كه خشت روى خشت،و چوبى روى چوب نگذاشت،ديد يكى از اصحاب خانه اى از گچ مى سازد،فرمود:من فرمان الهى و مرگ را سريعتر از آن مى بينم،(47)و آن را ناپسند شمرد، و حضرت عيسى(ع) نيز به همين مطلب اشاره فرموده است،آنجا كه مى گويد:دنيا پلى است از آن بگذريد،و آبادش نكنيد،و اين مثل روشنى است،زيرا زندگى دنيا گذرگاه آخرت است،و گهواره مثل اوّل پل،و گور،آخر پل و بين آن دو مسافت محدودى است،و بعضى از مردم نيمى از پل را طى كرده و بعضى يك سوّم و بعضى دو سوّم، و بعضى را جز يك گام نمانده است اما او غافل است،و به هر حال بايد عبور كرد و رفت.

مثالى ديگر براى دنيا در نرمى آغاز،و درشتى انجامش:

بدان كه امور دنيا در آغاز،نرم مى نمايد،كسى كه غرق در امور دنيا مى شود،تصور مى كند كه رها كردن دنيا هم،مانند فرو رفتن در آن شيرين و با حلاوت است،و چقدر اين دو تفاوت دارند؛فرو رفتن در كار دنيا آسان است، و ليكن خروج از دنيا با سلامتى و درستى،دشوار است.

امير المؤمنين،على بن ابى طالب(ع)به سلمان فارسى(48)-خدايش از او خوشنود باد-در مورد مثل دنيا نوشت:داستان دنيا مانند مارى است كه لمس

ص: 276

كردن آن نرم،و زهرش كشنده است،بنا بر اين دورى كن از آنچه تو را در دنيا شاد مى سازد،زيرا از متاع دنيا اندكى به همراه تو مى ماند،و اندوههاى دنيا را از خود دور كن،چون به جدايى از آن و دگرگونى آن يقين دارى،و هر چه انس و علاقه ات به دنيا بيشتر است،بيم و هراست بيشتر باشد زيرا اهل دنيا هر گاه به آن دل بست،دنيا او را بسختى و ناراحتى مى كشاند.(49) مثلى ديگر براى دنيا،در مورد اين كه پس از غرق شدن در امور دنيا، رهايى از پيامدهاى آن دشوار است: پيامبر(ص)فرمود:مثل صاحب دنيا مانند كسى است كه روى آب رود،آيا ممكن است كسى در آب راه برود پاهايش تر نشود؟ و اين سخن نادانى آن گروهى را مى رساند كه گمان مى برند كه ممكن است در نعمتهاى دنيا غرق باشند اما دلهايشان نسبت به دنيا پاك و علاقه دنيا از باطنشان گسسته باشد،و اين يك حيله و مكر شيطانى است،زيرا اگر آنان را از حالتى كه دارند،بيرون كنند،از جدايى دنيا بيش از همه مى نالند.پس همان طورى كه راه رفتن در آب،ناگزير از تر شدن پاهاست،رابطۀ با دنيا نيز باعث دلبستگى و تاريكى دل مى شود حتى دل به دنيا بستن حلاوت عبادت را از بين مى برد.(50) عيسى(ع)فرمود:براستى مى گويم:همان طورى كه بيمار از شدت درد به غذا مى نگرد و لذّت نمى برد صاحب دنيا نيز از عبادت لذّت نمى برد،و شيرينى آن را درك نمى كند با حلاوتى كه از دنيا يافته است!به راستى مى گويم:هر گاه مركبى را سوار نشوند و بى اعتنا باشند،بدخو و سرسخت شود،همين طور دلها را اگر با ياد مرگ و انجام عبادت،نرم نكنند،قساوت و خشونت پيدا كند.و براستى به شما مى گويم:هر گاه يك مشك پاره نباشد ممكن است ظرف براى عسل شود،هم چنين،اگر دلها را هواهاى نفسانى پاره نكنند و طمع آلوده نسازد و يا نعمتهاى دنيا به قساوت نكشاند،ظرفهاى حكمت خواهند شد.

پيامبر ما(ص)فرمود:از دنيا گرفتارى و آشوبش مانده است.و مثل عمل

ص: 277

شما مانند ظرفى است كه اگر بالاى آن خوب باشد،پايين آن هم خوب و اگر بالاى آن بد و آلوده باشد پايين آن نيز بد خواهد بود.(51) مثلى ديگر براى باقيمانده دنيا و ناچيز بودن آن نسبت به گذشته:

انس مى گويد: رسول خدا(ص)فرمود:داستان اين دنيا همانند جامه اى است كه از آغاز تا پايانش شكافته است،و به يك نخ در پايان آويخته است،و نزديك است كه آن نخ هم جدا شود.(52) مثلى ديگر براى اينكه دلبستگيهاى دنيا در پى يك ديگر مى آيند تا آنجا كه به هلاكت اهل دنيا مى انجامد:

حضرت عيسى(ع)فرمود:مثل دنيا دار مانند كسى است كه از آب دريايى مى نوشد كه هر چه بنوشد،تشنگيش افزون گردد تا اينكه او را از پا درآورد.

مثلى ديگر براى مخالفت دنيا،و شادابى آغاز و پليدى انجامش:

بدان كه علايق دنيا در دل،مانند خواسته هاى غذا،داخل معده است، كه بندۀ خدا بهنگام مردن از علاقه به دنيا در دل خود،ناراحتى،عفونت و چرك خواهد يافت،همان طورى كه از غذاهاى لذيذ-وقتى كه به آخر معده مى رسند -چنين احساسى را دارد.و همان طورى كه غذا هر چه لذيذتر و چربتر و با حلاوتتر باشد،بازدهش پليدتر و بدبوتر است،همچنين هر تمايل قلبى كه شهوانى تر و لذيذتر باشد،بهنگام فقدان دردناكتر و تلختر خواهد بود،و مردن بدون از دست دادن متاع دنيا،معنى ندارد.

نقل كرده اند كه پيامبر(ص)به ضحاك بن سفيان كلابى فرمود:آيا غذايى خورده اى كه شور بوده و روى آن شير و آب آشاميده باشى؟عرض كرد:آرى.

فرمود:آيا مى دانى كه سرانجام چه مى شود؟عرض كرد:شما مى دانيد.فرمود:

خداوند،دنيا را بدان چه كه خوراك فرزند آدم مى انجامد،مثل زده و تشبيه كرده است!(53)

ص: 278

ابى بن كعب مى گويد:رسول خدا(ص)فرمود:دنيا را براى فرزند آدمى ضرب المثلى است،بنگر-غذايى را كه آميخته و نمكين ساخته است تا سرانجام كار-از بنى آدم چه چيز دفع مى شود!(54) حسن مى گويد:گاهى مردم غذاها را با ادويه خوش مزه مى كنند.و بعد آنجا كه مى دانى مى ريزند! و خداوند متعال مى فرمايد:«بايد انسان به خوراك خود بنگرد»(55)ابن عباس مى گويد:به سرانجام غذايش بنگرد.

يكى از بزرگان همواره مى گفت:بياييد تا دنيا را به شما نشان دهم،و آنها را به زباله دانى مى برد و مى گفت:به ميوه ها،مرغها،عسلها و چربيهايشان نگاه كنيد،و فرشته اى مى گويد:فرزند آدم نگاه كن بر آنچه بخل مى ورزيدى،نگاه كن بر آنچه به خاطر آن دعوا مى كردى،نگاه كن بر آنچه به خاطر دستيابى به آن حريص بودى،ببين چه شده است! مثلى ديگر در بارۀ نسبت دنيا به آخرت:

پيامبر خدا(ص)فرمود:دنيا نسبت به آخرت همانند آن است كه كسى از شما انگشتش را به آب دريا بزند،ببينيد چه قدر از آب دريا را بر مى دارد؟!(56) مثال ديگر براى دنيا و اهل دنيا در مورد سرگرم شدن به نعمتهاى دنيا و غفلت از آخرت و حسرتهاى زياد به خاطر دنيا: بدان كه اهل دنيا در غفلت خود همچون آدم مستى است كه از مى گساريش گساريش لذّت مى برد و با اطرافيان در بارۀ چيزى مبارزه مى كند اما وقتى كه بهوش مى آيد،از كار خود پشيمان مى شود، همين طور،انسان در دنيا مست است وقتى كه مرگش فرا مى رسد،بر آنچه كرده است پشيمان مى شود،همان طور كه پيامبر(ص)فرمود:مردمان خفتگانند وقتى كه بميرند به خود آيند.(57) مثالى ديگر براى فريفتگى مردم به دنيا و ضعف ايمانشان،از قرآن مجيد، و بر حذر داشتن مردم از جنجالهاى دنيا:

آورده اند كه رسول خدا(ص)به اصحابش فرمود:مثل من و مثل شما و

ص: 279

مثل دنيا همانند آن مردى است كه در بيابانى غبار آلود حركت كنند به طورى كه ندانند مقدار راهى كه طى كرده اند زياد است يا كم و يا آنچه مانده چقدر است، توشۀ راه را تمام كرده و خسته شده و در وسط بيابان بدون توشه و راحله مانده و به مردن خود يقين پيدا كرده اند،و در همان اثنا ناگاه مردى با لباس فاخر را ببينند كه از سرش آب مى چكد و بگويد اين نزديكى ها زمين پرآب و علف و سرسبزى است،و بزودى به آنجا مى رسيد.آنگاه همان مرد بگويد:اى مسافران!شما چه كاره ايد؟بگويند:ما همين هستيم كه مى بينى.گويد:آيا مى دانيد كه اگر شما را به آب روان و باغهاى سرسبز راهنمايى كنم چه مى كنيد؟گويند:نافرمانى تو را نمى كنيم،هر چه بگويى انجام مى دهيم،گويد:عهد و پيمان الهى با من ببنديد، و آنها عهد و پيمان خدايى به او ببندند كه نافرمانى وى را نخواهند كرد.آنگاه ايشان را به آب جارى و باغهاى سبز راهنمايى كند،و با ايشان تا خدا بخواهد بايستد،و بعد بگويد:حركت كنيد،گويند:به كجا حركت كنيم؟به جانب آبى كه نظير اين آب و به طرف باغهايى كه مانند اين باغها نيست.بيشتر آنها بگويند:به خدا قسم ما آنچه در دسترس داريم تصور نمى كنيم بهتر از آن را به دست آوريم،و بهتر از اين زندگى نصيب ما شود.امّا عدۀ ديگر كه اندكند، گويند:مگر شما با اين مرد عهد و پيمان الهى نبستيد كه هيچ نافرمانى نكنيد،و او در آغاز دروغ نگفت،به خدا قسم كه در آخر هم دروغ نخواهد گفت.در نتيجه پيروانش را آسوده گذاشته بر بقيه كه تخلّف ورزيده اند حمله كند گروهى از آنها اسير و جمعى كشته شوند.(58) مثالى ديگر براى برخوردارى مردم از نعمتهاى دنيا و بعد،ناراحتى و اندوه از جدايى نعمت: بدان كه مثال مردم برخورداريشان از دنيا مانند آن مردى است كه خانه اى را آماده ساخته و آن را آراسته باشد،و مردم را يكى يكى به آن خانه دعوت كند،و يكى وارد شود،او طبقى از طلا را كه معطّر به عطر و رياحين است نزد او بياورد و او آنها را ببويد و ترك كند براى آيندگان،و از رسم آنجا بى اطّلاع

ص: 280

باشد گمان كند كه به او طبق را بخشيده و به دليل همين گمان،دلش به دنبال آن طبق زر باشد،لذا وقتى كه از آنجا بازگشت غمگين و متأثر شود،امّا آن كه از آداب و رسوم آنجا آگاه است،استفاده و سپاسگزارى مى كند و با خوشحالى و روى باز بازمى گردد،همين طور است كسى كه با سنّت الهى در دنيا آشناست و مى داند كه آنجا مهمانخانه اى است كه براى مسافران آماده شده نه براى افراد مقيم،تا از آنجا توشه اى برگيرند و از آن بهره مند شوند چنان كه مسافران از مسافرخانه ها استفاده مى كنند و به آنها دل نمى بندند،تا وقت جدايى زياد ناراحت نشوند.

اين بود مثلهاى دنيا و آفتهاى آن.

نكوهش دنيا

1-أ ترون هذه الشاة هيّنة على صاحبها قالوا:نعم،قال:و الّذي نفسي بيده الدّنيا أهون عند اللّه عزّ و جلّ من هذه على صاحبها و لو كانت الدّنيا تزن عند اللّه جناح بعوضة ما سقى كافرا منها شربة ماء.

2-الدّنيا سجن المؤمن و جنّة الكافر.

3-من أحبّ دنياه أضرّ بآخرته و من أحبّ آخرته أضرّ بدنياه فآثروا ما يبقى على ما يفنى.

4-حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة.

5-يا عجب كلّ العجب للمصدّق بدار الخلود و هو يسعى لدار الغرور.

6-هلمّوا إلى الدّنيا و أخذ خرقا قد بليت على تلك المزبلة و عظاما قد نخرت فقال:هذه الدّنيا و هذه إشارة إلى أنّ زينتها ستخلق مثل تلك الخرق فإنّ الاجسام الّتي ترونها تصير مثل تلك العظام البالية.

7-إنّ الدّنيا حلوة خضرة و إنّ اللّه مستخلفكم فيها فناظروا كيف تعملون إنّ بنى اسرائيل لما بسطت لهم الدّنيا و مهّدت بأهوائها في الحلية و النساء و الثّياب و الطيب قال عيسى عليه السّلام:لا تتّخذوا الدّنيا ربّا فتتّخذكم عبيدا،اكنزوا كنزكم عند من لا يضيعه فإنّ صاحب كنز الدّنيا يخاف عليه الآفة و صاحب كنز اللّه لا يخاف عليه الآفة.

8-إنّ اللّه جلّ ثناؤه لم يخلق خلقا أبغض إليه من الدّنيا.

ص: 281

9-ألهيكم التكاثر يقول ابن آدم:مالى مالى؛و هل لك من مالك إلاّ ما تصدّقت فأبقيت أو أكلت فأفنيت أو لبست فأبليت.

10-الدّنيا دار من لا دار له و مال من لا مال له،لها يجمع من لا عقل له و عليها يعادي من لا علم له و عليها يحسد من لا ثقة له و لها يسعى من لا يقين له.

11-من أصبح و الدّنيا أكبر همّه فليس من اللّه في شىء و ألزم قلبه أربع خصال:همّا لا ينقطع عنه أبدا،و شغلا لا ينفرج منه أبدا،و فقرا لا يبلغ غناه أبدا،و أملا لا يبلغ منتهاه أبدا.

12-يا أبا هريرة هذه الرءوس كانت تحرص على الدّنيا كحرصكم و تأمل آمالكم ثمّ هي عظام بلا جلد ثمّ هي صائرة رمادا و هذه العذرات ألوان أطعمتكم اكتسبوها من حيث اكتسبوها ثمّ قذفوها من بطونهم فأصبحت و النّاس يتحامونها.و هذه الخرق البالية كانت رياشهم و لباسهم فأصبحت و الرّياح تصفقها.و هذه العظام عظام دوابّهم الّتى كانوا ينتجعون عليها أطراف البلاد فمن كان راكنا إلى الدّنيا فليبك،فما برحنا حتى اشتدّ بكاؤنا.

13-الدّنيا موقوفة بين السماء و الأرض منذ خلق اللّه الدّنيا لا ينظر إليها و تقول يوم القيامة:يا ربّ اجعلنى لأدنى أوليائك نصيبا اليوم فيقول:اسكتى يا لا شىء إنّي لم أرضك لهم في الدنيا أرضاك لهم اليوم؟! 14-ليجيئنّ يوم القيامة أقوام و أعمالهم كجبال تهامة فيؤمر بهم إلى النار قالوا:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليك:مصلّين؟قال:نعم كانوا يصومون و يصلّون و يأخذون و هنا من اللّيل فإذا عرض لهم شيء من الدّنيا وثبوا عليه.

15-المؤمن بين مخافتين بين أجل قد مضى لا يدرى ما اللّه صانع فيه و بين أجل قد بقى ما يدرى ما اللّه قاض فيه،فليتزوّد العبد من دنياه لآخرته،و من حياته لموته،و من شبابه لهرمه،فإنّ الدّنيا خلقت لكم و أنتم خلقتم للآخرة،و الّذى نفس محمّد بيده ما بعد الموت من مستعتب و لا بعد الدّنيا من دار إلاّ الجنّة أو النّار.

16-احذروا الدّنيا فإنّها أسحر من هاروت و ماروت.

17-منكم من يريد أن يذهب اللّه عنه العمى و يجعله بصيرا ألا إنّه من رغب في الدّنيا و طال أمله فيها أعمى اللّه قلبه على قدر ذلك و من زهد في الدّنيا و قصر أمله فيها أعطاه اللّه علما بغير تعلّم و هدى بغير هداية ألا إنّه سيكون بعدى قوم لا يستقيم لهم الملك إلاّ بالقتل و التجبّر و لا الغنى إلاّ بالفخر و البخل و لا المحبّة إلاّ باتّباع الهوى ألا فمن أدرك ذلك الزّمان منكم فصبر على الفقر و هو يقدر على الغنى و صبر على البغضاء و هو يقدر على المحبّة و صبر على الذّلّ و هو يقدر على العزّ لا يريد بذلك إلاّ وجه اللّه أعطاه اللّه ثواب خمسين صدّيقا.

18-أظنّكم أنكم سمعتم أنّ أبا عبيدة قدم بشىء قالوا:أجل يا رسول اللّه قال:فأبشروا و أمّلوا ما يسرّكم فو اللّه ما الفقر أخشى عليكم و لكنّى أخشى عليكم أن تبسط لكم الدّنيا كما بسطت على من كان

ص: 282

قبلكم فتنافسوها كما تنافسوها و تهلككم كما أهلكتهم.

19-إنّى أكثر ما أخاف عليكم ما يخرج اللّه لكم من بركات الأرض فقيل:و ما بركات الأرض قال:زهرة الدّنيا.

20-لا تشغلوا قلوبكم بذكر الدّنيا،فنهى عن ذكرها فضلا عن إصابة عينها.

21-إنّه حقّ على اللّه أن لا يرفع شيئا إلاّ وضعه.

22-لو تعلمون ما أعلم لبكيتم كثيرا،و لضحكتم قليلا،و لهانت عليكم الدّنيا،و لآثرتم الآخرة ثمّ قال أبو الدّرداء:لو تعلمون ما أعلم لخرجتم إلى الصّعداء تبكون على أنفسكم و لتركتم أموالكم لا حارس لها و لا راج إليها إلاّ ما لا بدّ لكم منه،و لكن يغيب عن قلوبكم ذكر الآخرة و حضرها الأمل،فصارت الدّنيا أملك بأعمالكم،و صرتم كالّذين لا يعلمون،فبعضكم شرّ من البهائم الّتى لا تدع هويها مخافة مما في عاقبته،مالكم لا تحابّون و لا تناصحون و أنتم إخوان على دين ما فرّق بين أهوائكم إلاّ خبث سرائركم و لو اجتمعتم على البرّ لتحاببتم مالكم تناصحون في أمر الدّنيا و لا يملك أحد كم النصيحة لمن يحبّه و يعينه على أمر آخرته ما هذا إلاّ من قلّة الإيمان في قلوبكم،و لو كنتم توقنون بخير الآخرة و شرّها كما توقنون بالدّنيا لآثرتم طلب الآخرة.

23- أرى رجالا بأدنى الدّين قد قنعوا ***و لا أراهم رضوا في العيش بالدّون

فاستغن بالدّين عن دنيا الملوك كما ***استغنى الملوك بدنيا هم عن الدّين

24-ليأتينّكم بعدى دنيا تأكل أموالكم كما تأكل النّار الحطب و أوحى اللّه تعالى إلى موسى عليه السّلام:أن يا موسى لا تركننّ إلى حبّ الدّنيا،فلن تأتيني بكبيرة هى أشدّ منها.

25-من جمع فيه ستّ خصال ما يدع للجنّة مطلبا و لا عن النّار مهربا،من عرف اللّه فأطاعه و عرف الشّيطان فعصاه و عرف الحقّ فاتّبعه و عرف الباطل فاتّقاه و عرف الدّنيا فرفضها و عرف الآخرة فطلبها.

26-احتمالا حسن بصرى است-م.

27- و من يحمد الدّنيا لعيش يسرّه ***فسوف لعمرى عن قليل يلومها

إذا أدبرت كانت على المرء حسرة ***و إن أقبلت كانت كثيرا همومها

28- نرقّع دنيانا بتمزيق ديننا ***فلا ديننا يبقى و لا ما نرقّع

فطوبى لعبد آثر اللّه ربّه ***و جاد بدنياه لما يتوقّع

29- أرى طالب الدّنيا و إن طال عمره ***

30- هب الدّنيا تساق إليك عفوا ***أليس مصير ذاك إلى انتقال

و ما دنياك إلاّ مثل فيء ***أظلّك ثمّ أذّن للزّوال

31- يا خاطب الدّنيا إلى نفسها ***تنحّ عن خطبتها تسلم

إنّ الّتى تخطب غدّارة ***قريبة العرس من الماتم.

ص: 283

27- و من يحمد الدّنيا لعيش يسرّه ***فسوف لعمرى عن قليل يلومها

إذا أدبرت كانت على المرء حسرة ***و إن أقبلت كانت كثيرا همومها

28- نرقّع دنيانا بتمزيق ديننا ***فلا ديننا يبقى و لا ما نرقّع

فطوبى لعبد آثر اللّه ربّه ***و جاد بدنياه لما يتوقّع

29- أرى طالب الدّنيا و إن طال عمره ***

30- هب الدّنيا تساق إليك عفوا ***أليس مصير ذاك إلى انتقال

و ما دنياك إلاّ مثل فيء ***أظلّك ثمّ أذّن للزّوال

31- يا خاطب الدّنيا إلى نفسها ***تنحّ عن خطبتها تسلم

إنّ الّتى تخطب غدّارة ***قريبة العرس من الماتم.

32-اين سخن از امير مؤمنان است و در نهج البلاغه،حكمت شمارۀ 377 مى باشد-م.

33-و ما أصف لك من دار من صحّ فيها أمن و من سقم فيها ندم و من افتقر فيها حزن و من استغنى فيها فتن،في حلالها الحساب و في حرامها العقاب.

-أطوّل أم أقصّر فقيل له:قصّر فقال:حلالها حساب و حرامها عقاب.

34-35-36(رك.بشمارۀ 25.

37- فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا. .

-لقمان،آيۀ 33 38-رك.بشمارۀ 25 39-اين مضمون در احاديث قدسى نيز آمده است-م.

40-رك.بشمارۀ 25.

41-إنّما الدّنيا ستّة أشياء مطعوم و مشروب و ملبوس و مركوب و منكوح و مشموم،فأشرف المطعومات العسل و هى مذقة ذبابة،و أشرف المشروبات الماء يستوى فيه البرّ و الفاجر،و أشرف الملبوسات الحرير و هو نسج دودة،و أشرف المركوبات الخيل و عليها يقتل الرّجال و أشرف المنكوحات النّساء و هى مبال في مبال،و إنّ المرأة لتزيّن أحسن ما فيها و يراد أقبح ما فيها،و أشرف المشمومات هو المسك و هو بعض دم.

42- أحلام نوم أو كظلّ زائل ***إنّ اللّبيب بمثلها لا يخدع

43- يا أهل لذّات الدّنيا لا بقاء لها ***إنّ اغترارا بظلّ زائل حمق

44- و إنّ امرء دنياه أكبر همّه ***لمستمسك منها بحبل غرور

45-الدّنيا حلم و أهلها عليها مجازون معاقبون.

46-مالى و للدّنيا إنّما مثلى و مثل الدّنيا كمثل راكب سار في يوم صائف فرفعت له شجرة فقال

ص: 284

تحت ظلّها ساعة ثم راح.

47-ما أرى الأمر إلاّ أعجل من هذا.

48-مورّخان در نام پيش از اسلام وى اختلاف نظر دارند،بعضى،روزبه،و برخى،بهبود، نوشته اند،پيامبر(ص)او را سلمان ناميد،گاهى سلمان الخير،و گاهى سلمان محمّدى مى گفتند.او خود مى گفت:من سلمان ابن الاسلام از بنى آدمم،كنيه اش ابو عبد اللّه،اصلش از شيراز يا رامهرمز و يا شوشتر بود،از خواص اصحاب پيامبر(ص)و على(ع)بود-م.

49-مثل الدّنيا مثل الحيّة يلين مسّها و يقتل سمّها فأعرض عمّا يعجبك منها لقلّة ما يصحبك منها وضع عنك همومها لما أيقنت من فراقها و كن آنس ما تكون فيها أحذر ما تكون فيها فإنّ صاحبها كلّ ما اطمأنّ منها إلى سرور أشخصته إلى مكروه.

50-إنّما مثل صاحب الدّنيا كمثل الماشى في الماء هل يستطيع أن يمشى في الماء إلاّ و تبتّل قدماه،و هذا يعرفك جهالة قوم ظنّوا أنّهم يخوضون في نعيم الدّنيا بأبدانهم و قلوبهم عنها مطهّرة و علائقها عن بواطنهم منقطعة و ذلك مكيدة الشّيطان بل لو أخرجوا ممّا هم فيه لكانوا أعظم المتفجّعين بفراقها فكما أنّ المشي في الماء يقتضي بلاّ لا محالة.يلتصق بالقدم فكذلك ملابسة الدّنيا يقتضي علاقة و ظلمة في القلب بل علاقة القلب مع الدنيا تمنع حلاوة العبادة.

51-إنّما بقى من الدّنيا بلاء و فتنة و إنّما مثل عمل أحدكم مثل الوعاء إذا طاب أعلاه طاب أسفله و إذا خبث أعلاه خبث أسفله.

52-هذه الدّنيا مثل ثوب شقّ من أوّله إلى آخره فيبقى متعلّقا بخيط في آخره يوشك ذلك الخيط أن ينقطع.

53-أ لست تؤتى بطعامك و قد مزج و ملح ثم تشرب عليه اللّبن و الماء قال:بلى قال:فإلى ما يصير؟قال:الى ما علمت قال:فإنّ اللّه عز و جل ضرب مثل الدّنيا لما يصير إليه طعام ابن آدم.

54-إنّ الدّنيا ضربت مثلا لابن آدم فانظر ما يخرج من ابن آدم و إن مزجه و ملحه إلى ما يصير.

55- فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ. .

-عبس،آيۀ 25.

56-ما الدّنيا في الآخرة إلاّ كمثل ما يجعل أحدكم إصبعه في اليمّ ينظر ما يرجع اليه.

57-الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا.

58-إنّما مثلى و مثلكم و مثل الدّنيا كمثل قوم سلكوا مفازة غبراء حتّى إذا لم يدروا ما سلكوا منها أكثر أم ما بقى أنفدوا الزّاد و خسروا الظهر و بقوا بين ظهرانى المفازة لا زاد و لا حمولة فأيقنوا بالهلكة فبيناهم كذلك إذ خرج عليهم رجل في حلّة يقطر رأسه ماء فقالوا:هذا قريب عهد بريف و ما جاءكم هذا إلاّ من قريب فلمّا انتهى إليهم قال:يا هؤلاء قالوا:يا هذا قال:على ما أنتم فقالوا على ما ترى قال:أ رأيتكم إن هديتكم إلى ماء رواء و رياض خضر ما تعملون قالوا:لا نعصيك شيئا قال:أعطونى عهودكم و مواثيقكم

ص: 285

باللّه فأعطوه عهودهم و مواثيقهم باللّه لا يعصونه شيئا قال:فأوردهم ماء رواء و رياضا خضرا فمكث فيهم ما شاء اللّه ثمّ قال:الرّحيل قالوا:إلى أين قال إلى ماء ليس كمائكم و إلى رياض ليس كرياضكم فقال أكثرهم:و اللّه ما وجدنا هذا حتّى ظننّا أنّا لا نجده و ما نصنع بعيش خير من هذا قال:و قالت طائفة و هى أقلّهم:ألم تعطوا هذا الرجل عهود كم و مواثيقكم باللّه أن لا تعصوه شيئا و قد صدقكم في أوّل حديثه و اللّه ليصدّقنكم في آخره فراح فيمن اتّبعه و تخلّف بقيّتهم فبدر بهم عدو فأصبحوا بين أسير و قتيل.

ص: 286

حقيقت و ماهيت دنيا براى انسان

اشاره

بدان كه تنها شناخت نكوهيدگى دنيا،تا وقتى كه ماهيت اين دنياى نكوهيده را نشناسى و ندانى كه چه چيز سزاوار اجتناب است و چه چيز شايسته اجتناب نيست،تو را كفايت نمى كند،پس ناگزير بايد دنياى نكوهيده اى را كه مأمور به اجتناب از آن هستى،بشناسى زيرا آن مورد خشم خدا و راهزن اولياى خداست.

دنيا و آخرت تو از دو حالت از حالات قلب تو است؛آن كه نزديك و پست است دنيا ناميده مى شود و اين حالت شامل تمام مدت پيش از مرگ است، اما آن حالتى كه بعد از اين حالت پست و دور از آن است يعنى پس از مرگ آخرت نام دارد.پس هر چه در حال حاضر-پيش از مرگ-هدف،نصيب، خواسته تو باشد،و يا از آن لذت ببرى،اينها در مورد تو-دنيا است،ليكن به هر چيزى كه در دنيا ميل قلبى دارى و از آن لذت و بهره مى برى،همۀ اينها مورد نكوهش نيست بلكه به شرح زير سه قسمند:

دسته اوّل،آنچه كه در آخرت با تو همراه است،و نتيجه اش پس از مرگ با تو مى ماند،و آن دو چيز است:علم و عمل.مقصود از علم،شناخت خدا و تمام صفات،افعال،فرشتگان،پيامبران،و ملكوت زمين و آسمان او،و همچنين علم و آگاهى نسبت به شريعت پيامبر او(ص)،و مقصود از عمل عبادت خالص و صميمانه براى رضاى خداست.

ص: 287

دستۀ دوم،آنچه كه بهرۀ آنى دارد و در آخرت هيچ نتيجه و فايده اى ندارد،مانند لذت جويى از تمام گناهان و استفاده از مباحات زايدى كه در زمرۀ رفاه و بيهوده كاريهاست مانند برخوردارى از اموال فراوان:زر و سيم،اسبان برجسته،چهارپايان(1)،كشتزار،خدمتگزاران مرد و زن،خانه ها و كاخها، جامه هاى لطيف و غذاهاى لذيذ،بهره مندى انسان از تمام اينها،دنياى نكوهيده است،پس هر گاه كسى اين وسايل را به قصد رفاه و كامجويى در اختيار بگيرد، از اهل دنيا و شيفتگان به دنيا و خوشيهاى آن است،با اين تفاوت كه علاقه به دنيا گاهى باعث عذاب اخروى و غضب خدا نسبت به انسان است كه همان حرام است.و نوع ديگر از علاقۀ به دنيا آن چيزى است كه ميان بندۀ خدا و مقامات عاليه فاصله مى شود و باعث طولانى شدن حساب در روز قيامت مى گردد كه آن را حلال مى نامند،و آدم با بصيرت و آگاه مى داند كه در عرصۀ قيامت،به خاطر حسابرسى،ايستادن به مدت زياد،خود نيز عذاب است،و هر كس در حسابش خدشه و نقص پيدا شود،در عذاب مى افتد زيرا پيامبر خدا(ص)فرمود:

حلال دنيا حساب دارد،و حرامش باعث كيفر و مجازات است(2). زيرا اگر هيچ عذابى جز حساب روز جزا نبود،از دست دادن درجات عالى بهشتى،و حسرت از دست دادن آنها به خاطر لذتهاى ناچيز،پست و ناپايدار دنيوى،خود نوعى عذاب بود،و اكنون تو حالت خود را در دنيا بسنج!اگر به امثال خود،مى نگرى،كه پيش از تو خوشبختيهاى دنيا را داشته اند،چگونه در دل حسرتها مى برى در صورتى كه مى دانى تمام آنها خوشبختيهاى گذراى ناپايدار و آميخته به گرفتاريها و تيرگيها بوده اند پس چه حالى خواهى داشت در مورد از دست دادن خوشبختيهايى كه عظمت آنها وصف ناپذير و ابدى است.بنا بر اين،تمام كسانى كه از وسايل رفاه دنيوى برخوردارند و هدف اخروى از آنها ندارند،از بهرۀ اخروى آنها برخوردار نمى شوند.

دستۀ سوّم،امورى كه انسان ناگزير از آن است،و مربوط به خوردن،

ص: 288

آشاميدن،مسكن و لباس است،بنا بر اين به مقدارى كه نياز انسانى ايجاب مى كند،در حدى كه شخص را براى اطاعت خدا و تقواى الهى يارى كند،از آنها استفاده مى كند،چون اين مقدار مربوط به دنيا نيست.و هر كسى كه درجۀ معرفت و آگاهى او بيشتر و يقينش كاملتر است،بيشتر از ديگران،از نعمتهاى دنيا بر حذر است،به حدّى كه حضرت عيسى(ع)وقت خواب سر خود را بر سنگ مى نهاد،و بعد از خواب آن را دور مى انداخت،چون شيطان براى او مجسّم شده و او را دنيا طلب خوانده بود،و به حدّى كه حضرت سليمان در زمان قدرت خود،به مردم غذاهاى لذيذ را مى خوراند،اما خود نان جوين مى خورد، و به اين ترتيب،سلطنت را وسيلۀ آزمون و رياضتى براى خود قرار داده بود،و به همين دليل خداوند متعال دنيا را از پيامبر(ص)دور ساخته بود،و آن بزرگوار چند روز،در حالى مى گذراند،كه از گرسنگى،سنگ بر شكمش مى بست،و براى همين بود كه خداوند متعال، گرفتارى و مصيبت را بر انبيا و اوصيا و پس از آنها بر بهترين ها و بهتران،مسلط كرده بود،تمام اينها به خاطر توجه و عنايت به ايشان و منّتى بر ايشان بود،تا در آخرت بهره و نصيب بيشترى داشته باشند،همان طورى كه يك پدر مهربان فرزندش را از ميوه ها و غذاهاى لذيذ منع مى كند و به دليل علاقه اى كه به او دارد و نه به خاطر بخل نسبت به او،او را وادار به تحمّل رنج خون گرفتن و حجامت(3) مى كند،پس آنچه از اين امكانات دنيايى به مقدار نياز مورد استفاده قرار مى گيرد به منظور كمك به تقوا و اطاعت پروردگار و در حقيقت براى خداست،هر چند كه به ظاهر،صورت دنيايى دارد،و تمام آنچه از مال و منال دنيا به قصد لذّت و فخرفروشى به ديگران باشد،براى دنياست،نه براى خدا و آنچه به خاطر تقوا و اجراى فرمان خدا باشد،براى خداست.

پيامبر(ص)فرمود:هر كس حلال دنيا را براى فزون طلبى و فخرفروشى بخواهد،خدا را ملاقات خواهد كرد در حالى كه از او خشمناك است،و هر كس آن را-به منظور حفظ آبرو از دريوزگى و خويشتن دارى-بطلبد،روز

ص: 289

قيامت،در حالى كه چهره اش چون ماه شب چهارده مى درخشد،در آن صحنه حاضر شود(4)،بنا بر اين در آيه مباركه دقت كن!:«كسى كه خويشتن را از خواهش نفس باز دارد،بهشت جايگاه اوست(5).»و موارد جلب خواهش نفس پنج مورد است كه خداوند در اين آيه جمع كرده است:«...زندگانى دنيا؛بازى، بيهوده كارى،آرايش و فخر فروشى ما بين خودتان،و به رخ ديگران كشيدن زيادى مال و اولاد است(6)...»اينهايى را كه خداوند در آيه مباركه بيان داشته است، مربوط به دنياست،اما آنچه مربوط به خداست همان مقدار ضرورى از،مسكن، لباس،خوردن و نوشيدن است و انسان ناگزير از آنهاست،و دورانديشى اقتضا مى كند كه انسان بيمناك باشد و تقواى الهى را پيشه كند،و از اين وسايل-به پيروى از پيامبران و اوليا كه به مقدار ضرورت بسنده مى كردند-به مقدار نياز برگيرد،همان طورى كه هرگز سلمان فارسى،غذايى در جلو خود نگذاشت كه دو نوع خورش داشته باشد.

آورده اند كه سلمان-خدايش بيامرزد-ابو ذر را به مهمانى خواند،و نان جوينى با مقدارى نمك سر سفره آورد،او گفت:مقدارى سركه و سبزى هم اضافه كن!سلمان ظرف آبكشى خود را براى تهيۀ آنها به گرو گذاشت،بعد از غذا ابو ذر گفت:خدا را شكر كه به ما قناعت داد،حضرت سلمان گفت:اگر قناعت داشتى،ظرف آب خورى من به گرو نرفته بود،حال نگاه كن به اين دو شخصيت بزرگوار با عظمت چگونه سركه و سبزى را زيادى مى دانند.

نقل شده است كه امير المؤمنين(ع)نان جوين و نمك ناساييده ميل مى كرد.

روايت شده است كه آن بزرگوار به يكى از كاركنانش نوشت:«پيشواى تو-على بن ابى طالب-از دنياى خود به دو قرص نان بسنده كرده است،و گوشت نمى خورد،مگر در سالى يك بار از گوشت قربانى و شما بر چنين رفتارى توانايى نداريد،ولى مرا به پرهيزگارى و كوشش خود يارى كنيد(7).» به اين مرد

ص: 290

والامرتبه،بزرگ منزلت،بنگر،چون وضع دنيا را با نظر تيز بين خود دانسته است، چگونه با بى اعتنايى آن را به دور انداخته،در حالى كه از همه كس بيشتر دسترسى داشت، به گفتۀ خود آن بزرگوار:

«به خدا قسم اگر بخواهم،از انواع پارچه هاى حرير شما،از حرير سفيد مى پوشم،و از مغز گندم،سينۀ مرغان تغذيه مى كنم و در لطيفترين شيشه و بلور،آب زلال مى آشامم(8).» وقتى كه مصعب بن عمير خدمت رسول خدا آمد،پوست دباغى نشده اى بر تن داشت،فرمود:به اين مرد نگاه كنيد،كه خداوند دلش را نورانى ساخته است، من او را ديده بودم كه پدر و مادرش،بهترين غذا و نرمترين لباس را در اختيار او قرار مى دادند،اما عشق خدا و پيامبر(ص)او را به اين حال انداخته است(9). اويس قرنى را به سبب زيادى عبادت و سختگيرى بر خويشتن در خوراك،كسانش ديوانه مى پنداشتند براى او خانه اى در بيرون منزلهاى خود ساختند،يكى دو سال مى گذشت چهرۀ او را نمى ديدند،اول اذان از منزلش بيرون شده و آخر شب بر مى گشت،تا آنجا كه پيامبر خدا(ص)فرمود:من رايحۀ ملكوتى را از طرف يمن استشمام مى كنم(10)،مقصودش آن بزرگوار بود؛ بنا بر اين زياده از مقدار نياز اين دنيا انسان را به خود مشغول مى كند،و اندك از آن به قدر نياز،كفايت مى كند و به خير آخرت و نعمتهاى آن مى انجامد.

مثل بنده در فراموش كردن از خود و هدف خويش،همانند آن زائر خانه خداست كه در منزلهاى سر راه بايستد و به شترش علف دهد،آن را تيمار و نوازش كند و به آن جلهاى رنگ برنگ بپوشاند،و انواع علوفه را براى او فراهم كند و آب سرد به او بنوشاند،و سرگرم اين كارها شود تا قافله را گم كند،و غافل از حج،و رفتن قافله و ماندن در بيابان،تا اينكه بميرد و درندگان او و شترش را پاره پاره كنند، امّا زائرى كه هوشيار است،كار شتر را جز مقدارى كه آن حيوان را قادر بر راه رفتن سازد،اهميّت نمى دهد و در همان حال كه شتر را تيمار مى كند دلش متوجه كعبه و

ص: 291

حج است،و به مقدار ضرورت به شتر عنايت مى كند و بس،همين طور مسافر هوشيار سفر آخرت به تيمار بدن جز به قدر ضرورت توجه نمى كند.و تفاوتى ميان وارد ساختن غذا به شكم و خارج ساختن آن نيست،زيرا هر دوى اينها براى بدن ضرورى است و هر كس كه تنها هدفش خورد و خوراك باشد،ارزش و بهايش به مقدار آن خواهد بود كه از شكم بيرون مى دهد!.

حقيقت و ماهيت دنيا براى انسان

1-در مقايسه با امكانات امروز،به جاى،اسبان و چهارپايان و...،اتومبيل هاى گرانقيمت و مستغلاّت را بايد نام برد-م.

2-حلالها حساب و حرامها عقاب.

3-رسم خونگيرى و حجامت با روش و وسايل مخصوصى كه اكثرا از بين دو كتف-ناحيۀ پشت-مطابق دستوراتى كه رسيده تا سنوات اخير متداول بوده است،و هنوز هم شايد در جاهايى مورد استفاده باشد-م.

4-من طلب الدّنيا حلالا مكاثرا مفاخرا لقى اللّه و هو عليه غضبان و من طلبها استعفافا عن المسألة و صيانة لنفسه جاء يوم القيامة و وجهه كالقمر ليلة البدر.

5- وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى. .

-نازعات،آيه هاى 41-42 6- أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ. .

-حديد،آيۀ 20.

7-إنّ إمامك على بن أبى طالب قد اقتنع من دنياه بطمريه و يسدّ فورة جوعه بقرصيه و لا يطعم الفلذة إلاّ في سنة أضحيّة و لن تقدروا على ذلك فأعينونى بورع و اجتهاد.

8-در نهج البلاغه هاى موجود،نامه اى را كه امام(ع)به عثمان بن حنيف،حاكم بصره،نوشته است تفاوت زيادى با اين عبارات دارد-م.

9-أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لمّا أقبل عليه مصعب بن عمير و عليه إهاب كبش قال:انظروا إلى رجل قد نوّر اللّه قلبه و لقد رأيته و هو بين أبويه يغذيانه بأطيب الأطعمة و ألين اللّباس فدعاه حبّ اللّه و رسوله إلى ما ترون.

10-إنّى لأجد نفس الرّحمن من جانب اليمن.

ص: 292

نكوهش مال و كراهت مال دوستى

اشاره

خداى تعالى مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد،اموال و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نسازند و هر كس چنين كارى بكند از زيانكاران است(1).» و نيز فرموده است:«جز اين نيست كه اموال و اولادتان بلايند و مزدى بزرگ نزد خداست(2).» و باز مى فرمايد:«هر كس طالب زندگى دنيا و زينت دنيا باشد،ما به ايشان تمام(نتيجۀ)كردارشان را مى دهيم،و آنان در دنيا مزد عملشان را گم نكنند(3).» و فرموده است:«فخر فروشى به زيادى مال،شما را به غفلت انداخت(4).» پيامبر خدا(ص)فرموده است:مال دوستى و جاه طلبى باعث نفاق در قلب مى شود،همان طورى كه آب باعث روييدن گياه مى شود(5).

و آن بزرگوار فرمود:زيان ثروت و مال دوستى و جاه طلبى براى دين انسان به مراتب بيشتر از زيان دو گرگى است كه به لانۀ گوسفندان حمله برند(6)! از رسول خدا(ص)پرسيدند:كدام دسته از امّت تو،زيانبخشتر از همه اند؟فرمود:ثروتمندان(7). و آن گرامى فرمود:بعد از شما گروهى خواهند آمد كه انواع غذاهاى لذيذ را بخورند و با زيباترين زنان از طوايف مختلف ازدواج كنند و نرمترين لباسها را از انواع گوناگون آنها بپوشند و بر تندروترين اسبها از انواع

ص: 293

مختلف آنها سوار شوند،شكمهايى دارند كه با اندك سير نگردد و نفسهايشان به زياد هم قانع نيست،در حالى كه دنيا را مأواى خود قرار داده و راحتى را در آن مى جويند دنيا را پروردگار خود شمارند نه پروردگار جهان را،از انجام فرمان خدا خوددارى،و از هواى نفس پيروى كنند بنا بر اين فرض مؤكّد از جانب محمد بن عبد اللّه(ص)بر كسانى كه آن زمان را-از نسلها و فرزندان فرزندان- درك مى كنند اين است كه:بر آن گروه سلام ندهند،از مريضهايشان عيادت نكنند،و از جنازه هايشان تشييع نكنند و بزرگانشان را احترام نكنند،و هر كس اين كارها را بكند،بر نابودى اسلام كمك كرده است(8). آن بزرگوار فرمود:دنيا را به اهل دنيا واگذاريد،و هر كس از دنيا بيش از مقدار نيازش برداشت كند، ناخودآگاه دست به نابودى خود زده است(9).

و نيز آن گرامى فرمود:فرزند آدم،پيوسته مى گويد:مال من،مال من!آيا مال و ثروتت از اين سه حالت بيرون است؟آنچه را صدقه دادى ذخيره كردى، آنچه را خوردى،از بين بردى و آنچه را پوشيدى كهنه كردى(10)!! مردى عرض كرد:يا رسول الله(ص)،نمى دانم چرا من مردن را دوست ندارم؟فرمود:آيا ثروت و مالى دارى؟عرض كرد:آرى.فرمود:بنا بر اين آن مال را پيش از خود بفرست!زيرا كه دل انسان همراه مال اوست،اگر پيش از خود فرستاد،دوست خواهد داشت كه خود نيز بدان بپيوندد،اما اگر باقى گذاشت، دوست دارد كه خود نيز با آن بماند(11).

و آن بزرگوار فرمود:دوستان فرزند آدم سه چيز است:اوّلى او را تا زمان قبض روحش همراهى مى كند،دوّمى تا قبرش،و سوّمى تا روز قيامتش،اما آن كه تا زمان قبض روحش همراه است،مال و ثروت اوست،و آن كه تا قبرش در پى اوست،خانوادۀ اوست،و آن كه تا روز قيامت بهمراه اوست،عمل وى است(12).

حواريّون به عيسى(ع)عرض كردند:چگونه است كه شما روى آب راه

ص: 294

مى رويد و ما نمى توانيم راه برويم؟فرمود:ارزش درم و دينار نزد شما چگونه است؟گفتند:خوب.گفت:اما نزد من ارزش آنها با كلوخ يكسان است.

سلمان فارسى-خدايش از او خوشنود باد-به ابو درداء فرمود:برادر، مبادا مال دنيا را آنقدر جمع كنى كه از عهدۀ شكرش بر نيايى،زيرا من از رسول خدا(ص)شنيدم كه مى فرمود:دنيا دارى را كه اطاعت خدا را كرده با ثروتش مى آورند در حالى كه مال و ثروتش پيش روى اوست،هر چيزى كه مانع عبور او از پل صراط شود،مال و ثروتش به او مى گويد،بگذر كه تو حق اللّه را از من پرداخته اى،و بعد از آن،دنيا دارى را كه اطاعت خدا را نكرده مى آورند،در حالى كه ثروت و مالش پشت اوست،هر وقت در پل صراط مانع از حركت او گردند،مال و ثروت به او مى گويد:واى بر تو كه حق خدا را از من پرداخت نكرده اى همواره بر اين حالت است تا اين كه ناله و فريادش بلند شود(13).

پيامبر(ص)فرمود:وقتى كه انسان مى ميرد،فرشتگان مى گويند،پيش از خود چه فرستاده است؟اما مردم مى پرسند:بعد از خود چه گذاشته است(14)؟ نقل مى كنند كه امير المؤمنين(ع)درهمى را كف دستش نهاد و فرمود:

بدان كه اگر تو از دست من بيرون نشوى سودى به حال من نخواهى داشت(15)! نقل كرده اند كه به مردى از ابو درداء بدى رسيد،و يا از او كار بدى را مشاهده كرد،گفت:بار خدايا هر كس به من بد كرده است،او را تندرست بدار، و عمرش را دراز،و مالش را افزون كن!تا ببينم كه چگونه با مال زياد،نهايت گرفتارى را با داشتن تن سالم و عمر زياد مى بيند،زيرا كه او با وجود اينها ناگزير از سركشى و طغيان است.

حسن(16)مى گويد:به خدا سوگند،هيچ كسى را پول عزيز نكرده است مگر اينكه خداوند او را خوار و ذليل ساخته است. گويند:درم و دينار،هدف عالى منافقان است كه بدان وسيله به طرف آتش دوزخ رانده مى شوند.

و نيز گفته اند:پول كژدم است،پس اگر خوب تعويذ نكرده اى،مبادا

ص: 295

دست بزنى،زيرا اگر تو را بگزد،زهرش تو را مى كشد،گفتند:تعويذ پول چيست؟ جواب دادند:از راه حلال دست آوردن و در جاى خود مصرف كردن.

يكى از بزرگان موقع مردن عمر بن عبد العزيز گفت:تو كارى كردى كه ديگران نكرده بودند،فرزندانت را بدون اين كه درم و دينارى براى آنان ارث بگذارى پس از خود بجا گذاشتى-در حالى كه او سيزده فرزند داشت-گفت:

مرا بنشانيد،او را نشاندند،گفت:اما اينكه گفتى،من درم و دينارى براى فرزندانم باقى نگذاشتم براى اين است كه من حقى از ايشان را باز نداشته ام و حقى از ديگران را هم به آنها واگذار نكرده ام،فرزندان من يكى از دو گروهند:يا فرمانبردار خدايند،در اين صورت خداوند آنها را كافى است،و خداوند سرپرست شايستگان است،و يا نافرمان امر خدايند كه در آن صورت هيچ باكى از آنچه افتاده،نيست.

نقل كرده اند كه يكى از بزرگان،مال زيادى دستش آمد،به او گفتند:

خوب است اين اموال را پس از خود براى فرزندانت نگهدارى،گفت:اما من آنها را براى خودم،در نزد پروردگارم اندوخته كردم،و پروردگارم را براى فرزندانم، اندوخته كردم.

ديگرى گويد:دو مصيبت است كه اولين و آخرين مانند آن را براى كسى در مورد مال و ثروتش بهنگام مرگ نشنيده اند،پرسيدند:آنها چيستند؟گفت:

تمام آن مال را از او مى گيرند،و از تمام آن مال از او مى پرسند.

نكوهش مال و كراهت مال دوستى

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ .

ص: 296

-منافقون،آيۀ 10 2- أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ .

-تغابن،آيۀ 16 3- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ. .

-هود،آيۀ 18 4- أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ .

-تكاثر،آيۀ 2 5-حبّ المال و الشرف ينبتان النفاق في القلب كما ينبت الماء البقل.

6-ما ذئبان ضاريان أرسلا في زريبة غنم بأكثر فسادا فيها من حبّ المال و الجاه في دين الرّجل المسلم.

7-و قيل:يا رسول اللّه أيّ امّتك أشرّ؟قال:الأغنياء.

8-سيأتى بعدكم قوم يأكلون أطائب الدّنيا و ألوانها و ينكحون أجمل النّساء و ألوانها و يلبسون ألين الثياب و ألوانها و يركبون فره الخيل و ألوانها،لهم بطون من القليل لا تشبع و أنفس بالكثير لا تقنع،عاكفين على الدّنيا يغدون و يروحون إليها،اتّخذوها آلهة من دون إلههم و ربّا دون ربهم إلى أمرهم ينتهون و هواهم يتّبعون فعزيمة من محمّد بن عبد اللّه لازمة لمن أدركه ذلك الزّمان من عقب عقبكم و خلف خلفكم أن لا يسلّم عليهم و لا يعود مرضاهم و لا يتّبع جنائزهم و لا يوقّر كبيرهم فمن يفعل ذلك فقد أعان على هدم الإسلام.

9-دعوا الدّنيا لأهلها فمن أخذ من الدّنيا فوق ما يكفيه أخذ حتفه و هو لا يشعر.

10-يقول ابن آدم:مالى مالى،هل لك من مالك إلاّ ما تصدّقت فأبقيت أو أكلت فأفنيت أو لبست فأبليت.

11-قال رجل:يا رسول اللّه ما لي لا أحبّ الموت فقال:هل معك مال فقال:نعم قال:فقدّم مالك فإنّ قلب المرء مع ماله فإن قدّمه أحبّ أن يلحقه و إن خلّفه أحب أن يتخلّف معه.

12-أخلاّء ابن آدم ثلاثة:واحد يتبعه إلى قبض روحه و الثاني إلى قبره و الثالث إلى محشره فالذي يتبعه إلى قبض روحه فماله و الذي يتبعه إلى قبره فأهله و الّذى يتبعه إلى محشره فعمله.

13-يجاء بصاحب الدّنيا الّذى أطاع اللّه فيها و ماله بين يديه كلّما تكفأ به الصّراط قال له ماله:

امض فقد أدّيت حق اللّه فيّ ثمّ يجاء بصاحب الدّنيا الّذي لم يطع اللّه فيها و ماله بين كتفيه كلّما تكفأ به الصّراط قال له ماله:ويلك ألاّ أدّيت حقّ اللّه فيّ؟فما يزال كذلك حتّى يدعو بالثّبور و الويل.

14-إذا مات العبد قالت الملائكة ما قدّم؟و قال النّاس:ما خلّف؟ 15-لم تخرج عنّى لا تنفعنى.

16-ظاهرا حسن بصرى است-م.

ص: 297

ستايش ثروت و جمع بين ستايش و نكوهش آن

اشاره

بدان كه خداوند در چند مورد از قرآن،از مال تعبير به خير كرده و فرموده است:

«...اگر[خيرى]را به وصيّت باقى گذاشته باشد(1)...» پيامبر خدا(ص)فرمود:مال شايسته براى مرد شايسته خوب است(2).و آنچه در اجر صدقه و حجّ رسيده است.بر اساس مال است و بدون مال دسترسى بدان ممكن نيست.خداى متعال فرموده است:«...و گنجشان را به وسيله رحمتى از جانب پروردگار استخراج كنند(3)...» و نيز خداوند از باب منّت به بندگان فرموده است:

«كمك مى كند شما را به مالها و پسران و براى شما بهشتها و رودها را قرار مى دهد(4).».

و پيامبر فرمود:تنگدستى نزديك است به كفر انجامد(5).و اين سخن در ارتباط با مال و ثروت است،و نمى توانى به موردى كه مال دنيا هم ستايش و هم نكوهش شده است واقف شوى مگر اينكه حكمت و مقصود از مال و همچنين آفات و زيانها و پيامدهاى آن را بشناسى.بر تو روشن شود كه مال از جهتى خير است و از جهتى شر،و از آن جهت كه خير است،مورد ستايش و از آن جهت كه شرّ است مورد نكوهش است و براستى ثروت و مال خير محض و شرّ محض نيست بلكه وسيله اى براى هر دو است،و چيزى هم كه اين شرايط را دارد،ناچار،

ص: 298

گاهى خوب و ستوده است و گاهى مذموم و بد، اما شخص آگاه و هوشيار مى داند كه مال مورد ستايش غير از مال نكوهيده است،و توضيح مطلب آن است كه از مال بايد به آن مقدار كه مصلحت باشد،براى حفظ دين،و نيرومندى بر اطاعت خدا-كه باعث رسيدن به سعادت اخروى يعنى نعمتهاى ابدى و جاى هميشگى است-كمك گرفت و استفاده كرد،و به اين منظور خوردن، آشاميدن،مسكن،ازدواج و پوشاك لازم است.خوردن باعث دوام و بقاى جسم است،و ازدواج باعث بقاى نسل است و تكميل و تزكيه و آرايش نفس به زيور دانش و اخلاق در ارتباط با بدن است.هر كس اين ترتيب را بشناسد از ارزش مال و علت ارزندگى آن آگاه مى شود و مى داند كه از نظر نياز بدن به اين وسائل به خاطر انجام عبادت،مال ارزش دارد.

و كسى كه فايده و نتيجه و هدف مال را بشناسد،و براى همين منظور آگاهانه،مال را مصرف كند و هدف آن را فراموش نكند،كار نيك كرده و سود برده است و به نتيجه اى كه رسيده،قابل ستايش است و در اين صورت مال وسيله و ابزارى براى هدف درستى است،در صورتى كه مى توانست وسيله اى براى هدفهاى نادرست و فاسدى باشد كه مانع وصول به سعادت اخروى گرديده و راه علم و عمل را ببندد پس مال هم خوب است و هم بد،خوب است نسبت به مقصود و هدف خوب،و بد است نسبت به هدف بد،پس هر كس از دنيا بيش از مقدار نياز استفاده كند،باعث نابودى خود شده است و او ناآگاه و بى خبر از زيان عمل خويش است،همان طورى كه در حديث آمده است.

و چون طبيعت انسانى ميل دارد از هواهاى نفس كه راه خدا را بر او مى بندند پيروى كند و مال اين كار را ساده مى كند و وسيلۀ خطرناكى براى آن است،مقدار اضافه بر كفايت پر خطر است،و پيامبران از شرّ آن به خدا پناه مى بردند.

پيامبر(ص)فرمود:بار خدايا خوراك آل محمد را به مقدار كفاف قرار

ص: 299

ده!و آن حضرت از دنيا جز آن مقدار كه خير محض بود درخواست نمى كرد(6).

و فرمود:بار الها مرا تنگدست زنده بدار و تنگدست بميران(7)! و رسول خدا(ص)فرمود:بندگان درم و دينار هلاك شدند و از اين هلاكت بخود،نيامدند(8)،و آن بزرگوار بيان داشته است كه دوستدار دنيا بندۀ دنياست و هر كس سنگى را بندگى كند(9)،بت پرست است.

بدان كه مال دنيا همچون مارى است كه هم زهر دارد و هم پادزهر،و فوايد مال،همان پادزهر آن،و پيامدهاى ناگوار آن زهر است،پس هر كس بديها و خوبيهاى آن را بشناسد،امكان آن را خواهد داشت تا از بدى آن دورى كند،و از خوبى آن بهره مند شود.

اما فوايد مال دنيا به دو بخش دنيوى و اخروى تقسيم مى شود.امّا فوايد دنيوى مال را نيازى به توضيح نيست،زيرا شناخت آنها همگانى است و اگر چنين نبود،مردم يك ديگر را به خاطر آن نابود نمى كردند،و اما فايده هاى دينى را در سه بخش محدود مى كنيم:

1-براى خود،يا در راه عبادت و يا در راه كمك به عبادت،صرف كند،امّا عبادت مانند مكّه رفتن و صدقه دادن كه جز وسيلۀ مال دنيا امكان وصول به آنها نيست،و اين هر دو از مهمترين عبادتهايند،در صورتى كه براى آدم فقير انجام آنها ممكن نيست و در نتيجه از اين فضيلت محروم است.و اما راه كمك به عبادت،يعنى همان خوراك،پوشاك،ازدواج،زيرا كه اين ضرورتها اگر در دسترس نباشند،دل انسان متوجه آنها بوده،و آسوده براى امور دينى نيست،و آنچه كه براى انجام عبادتى ضرورت دارد،خود نيز عبادت است و استفاده از مال دنيا به مقدار نياز،براى كمك به امور دينى از جمله فوايد دينى است،پس نبايد در اين برخوردارى،بيش از مقدار نياز،وارد شد،زيرا در آن صورت تنها كامجويى دنيوى خواهد بود.

2-مالى كه در راه مردم از قبيل صدقه،خدمت به ديگران و جوانمردى

ص: 300

و حفظ آبرو،و به خدمت گرفتن ديگرى صرف شود:

اما صدقه كه اجر و پاداشش بر كسى پوشيده نيست،زيرا كه صدقه باعث فرونشاندن خشم پروردگار است و فضيلتهاى صدقه مشهور است و در بارۀ آن سخن را به درازا نمى كشيم.

اما جوانمردى،يعنى صرف كردن مال براى ثروتمندان و اشراف در مهمانى و هديه و كمك و نظاير اينها كه اينها را صدقه نمى گويند،بلكه صدقه همان است كه به نيازمندان داده مى شود،جز اينكه اين كارها نيز از جمله فايده هاى دينى مال است زيرا بدين وسيله انسان برادران و دوستانى به دست مى آورد،و كسب فضيلت و سخاوت مى كند و به جمع سخاوتمندان مى پيوندد، بنا بر اين جز آن كه كار نيك انجام داده و راه جوانمردى و فتوّت را پيموده،به صفت بخشندگى موصوف نمى شود،و اين صفت نيز داراى اجر و ثواب فراوان است،اخبار زيادى در زمينۀ هدايا،مهمانيها و وليمه دادن،بدون شرط فقر و تنگدستى در مورد مصارف آنها،رسيده است.

اما حفظ آبرو،مقصود صرف مال در راه دفع بدگويى و هجو شاعران،و بدگويى نادانان و برطرف كردن شر آنها و بريدن زبانشان،كه اين نيز-با وجود فايدۀ دنيوى-از بهره هاى اخروى است. رسول خدا(ص)مى فرمايد:هر مالى كه انسان بدان وسيله آبروى خود را حفظ كند،صدقه است(10).چرا صدقه نباشد،در صورتى كه غيبت كننده را از گناه غيبت باز مى دارد،و از زخم زبان دشمن كه باعث ناراحتى و انتقام جويى خارج از حدّ شرعى مى گردد،انسان را حفظ مى كند.

اما به خدمت گرفتن ديگرى،به اين ترتيب است كه انسان براى فراهم آوردن وسايل بسيارى از كارها به ديگران نياز دارد،زيرا اگر خود بعهده گيرد، وقتش ضايع مى شود و سلوك راه آخرت با فكر و ذكر كه بالاترين مقام سالكان است،غير ممكن مى شود،و كسى كه تهى دست است،لازم است تا خود كارهاى

ص: 301

شخصى را از قبيل تهيه خوراك و آشپزى،و نظافت خانه،حتى نوشتن كتابى كه احتياج دارد،و هر چه را كه ممكن است ديگرى انجام دهد و منظور شخص تأمين گردد به عهده گيرد.و اگر ديگرى مى تواند انجام دهد،تو خود سرگرم آن كار بشوى،مغبونى،زيرا علم،عمل،فكر و ذكر-آن چه كه ممكن نيست ديگران بجاى تو انجام دهند-بر عهدۀ خود تو است،و هدر دادن وقت در غير اين امور زيانكارى است.

و بدان،مالى كه اضافه بر مقدار مورد نياز باشد،باعث گناهان است، چون خواسته هاى نفسانى،انسان را بسوى خود مى كشند،و ناتوانى گاهى بين انسان و گناه حايل مى شود،و از جمله عوامل عصمت قدرت نداشتن بر انجام گناه است،و هر گاه انسان نااميد از انجام نوعى از گناهان باشد انگيزۀ آن در انسان پيدا نمى شود،اما وقتى كه قدرت انجام گناه را داشته باشد انگيزه پيدا مى شود،و مال دنيا نوعى از قدرت است كه باعث ايجاد انگيزه گناه و ارتكاب كارهاى خلاف مى شود،و اگر هر چه را انسان خواست،انجام دهد به هلاكت مى افتد،و اگر مقاومت كند،دچار ناراحتى مى شود زيرا صبر با قدرت سختتر است،و فتنۀ خوشى بدتر است از آشوب ناخوشى.

3-مال دنيا به برخوردارى از نعمتهاى مباح،منتهى مى شود،و اين از كمترين درجات بندگى است،هر گاه ثروتمندى بتواند از نان جو تغذيه كند و لباس خشن بپوشد و غذاهاى لذيذ را ترك كند،همان طورى كه حضرت سليمان در عين قدرت و بهترين حالات خود توانست از رفاه دنيا خوددارى كند،چه او مى دانست كه اينها زودگذرند،نبايد خودش را به اينها عادت دهد،و با رفاه انس بگيرد،و علاقمند شود،و در آن حدّ نماند،و از نعمتى به نعمتى كشيده شود.و اگر زياد انس بگيرد چه بسا از راه كسب حلال نتواند فراهم آورد،در نتيجه گرفتار مال شبهه ناك گردد،و دچار ريا و دروغ و نفاق و ساير اخلاق پست شود تا بدان وسيله دنياى خود را روبراه كند و برخوردارى از آن برايش ممكن شود،

ص: 302

زيرا هر كه مالش بيشتر،نيازش به مردم بيشتر،و هر كس به مردم نيازمند باشد ناگزير از دورويى با آنها و نافرمانى خدا براى رضاى مردم خواهد بود،و اگر چه انسان ممكن است از انجام اعمال خلاف در امان بماند،اما هرگز از نياز به مردم، در امان نخواهد بود،و از نياز به مردم است كه دشمنى و عداوت به وجود مى آيد و حسد،كينه،ريا،خودخواهى،دروغ،غيبت،سخن چينى و ساير گناهان مخصوص دل و زبان نيز از نياز و احتياج برمى خيزد،و غير ممكن است كه به ساير اعضاى بدن نيز سرايت نكند و همۀ اينها به بدى مال و نياز به نگهدارى و روبراه كردن ثروت مربوط است،و هيچ كسى از صاحبان ثروت نيز بر كنار از آن نيست، وانگهى هر كس را كه مالش از ياد خدا باز دارد و اساسا هر چيزى كه باعث غفلت از ياد خدا باشد،زيانكارى و خسران است.

و از اين رو عيسى(ع)فرموده است:اگر كسى مال را از غير راه حلال به دست آورد،آن مال سه ويژگى دارد؛گفتند:اگر آن مال از راه حلال باشد چه؟ فرمود:در راه ناحق صرف كند.گفتند:اگر در راه صحيح صرف كند چه؟ گفت:اصلاح مال از ياد خدا غافل مى سازد،و اين خود درد كشنده اى است، زيرا اصل عبادت و راز آن ياد خدا و انديشه در عظمت او و در بارۀ مصنوعات اوست و همۀ اينها به دلى آسوده نياز دارد،در صورتى كه زمين دار صبح و شام در انديشه ستيز با كشاورزان و حسابرسى است و دشمنى با افراد شريك و نزاع سرآب و مرزهاى زمين و كشمكش با مأموران دولت در بارۀ ماليات،و با مزدوران در مورد كوتاهى در كارشان و با زارعان در بارۀ خيانتشان است و همچنين بازرگان در انديشه خيانت شريك و سود را تنها بردن،و كوتاهى در كار و از بين بردن سرمايه است،و همين طور صاحب گوسفند و ساير انواع مال،و آن كه كمتر از همه گرفتارى دارد،پول نقدى است كه زير زمين مخفى كرده(11)همواره در اين فكر است كه چگونه خرج كند و چگونه نگهدارى كند،و مى ترسد از اينكه مبادا كسى از آن مطلع شود،و فكر مى كند چگونه طمع مردم را از آن ببرد،و راههاى

ص: 303

انديشۀ دنياداران بى نهايت است،اما آن كه تنها غذاى يك روزش را دارد از تمام اينها آسوده است،و از آنچه كه صاحبان مال دنيا رنج مى برند از قبيل ترس،غم، اندوه و دفع حاسدان و تحمل شدايد،نگهبانى اموال و به دست آوردن مال،در امان است.بنا بر اين پادزهر اموال،استفاده به مقدار نياز از مال دنياست براى مواردى كه قبلا گفتيم و براى آماده ساختن جسم براى عبادت ضرورت دارد و صرف كردن مقدار اضافه را در مورد همسايه ها و در راههاى خير از قبيل صدقات و نظير آن،و غير از اينها سموم و آفات است.

ستايش ثروت و جمع بين ستايش و نكوهش آن

1- إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ... .

-بقره،آيۀ 177 2-نعم المال الصّالح للرجل الصّالح.

3- وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ .

-كهف،آيۀ 82 4- وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً.

-نوح،آيۀ 12 5-كاد الفقر أن يكون كفرا.

6-أللهم اجعل قوت آل محمّد كفافا فلم يطلب من الدّنيا إلاّ ما يتمحّض خيره.

7-أللهم أحينى مسكينا و أمتنى مسكينا.

8-تعس عبد الدّينار،تعس عبد الدّرهم تعس و لا انتعش.

9-در حديث چنين آمده است كه:هر كس سنگى را دوست بدارد،آن را پرستيده است-م.

10-ما وقى به المرء عرضه فهو له صدقة.

11-و يا در عصر ما ميان بانگهاى مختلف بلوكه كرده باشد-م.

ص: 304

نكوهش حرص،طمع و ستايش قناعت و قطع اميد از مال مردم

اشاره

بدان كه تنگدستى،ستايش شده است،لكن سزاوار است كه شخص تنگدست قانع بوده،و چشم طمع به مال مردم نداشته باشد،و به آنچه آنها دارند بى توجه باشد،و از طرفى به كسب مال دنيا هم حريص نباشد،و به هر حال،اين اوصاف فراهم نمى آيد مگر اينكه انسان به مقدار ضرورت از خوردن،آشاميدن،و پوشيدن قناعت كند،و بر مقدار اندك از اينها بسنده كند،و به افزون طلبى و آرزوى زياد،دل نبندد،زيرا در آن صورت قناعت پيشه نبوده و ناگزير به طمع و ذلّت حرص آلوده مى شود و حرص و طمع سرانجام او را به اخلاق ناپسند و اعمال زشتى كه بر خلاف جوانمردى است مى كشاند.در حالى كه سرشت آدمى نيز بر حرص و طمع،دورى از قناعت نهاده شده است.

پيامبر خدا(ص)فرموده است:اگر فرزند آدم دو بيابان پر از طلا داشته باشد،خواهان بيابان سوّمى است،و باطن فرزند آدم را جز خاك چيزى پر نخواهد كرد،در حالى كه به آنجا كه بايد باز گردد باز مى گردد(1).

و آن بزرگوار مى فرمايد:دو گرسنه اند كه سير نمى شوند:جوينده علم و جوياى مال(2).

و نيز آن گرامى فرمود:فرزند آدم هر چه پير مى شود،دو خصلت او جوان مى شود:آرزو و علاقه به مال دنيا(3).و چون اين طبيعت آدمى باعث گمراهى بوده و غريزۀ كشنده اى است،خدا و پيامبرش قناعت را ستوده اند.

ص: 305

پيامبر(ص)مى فرمايد:خوشا به حال كسى كه هدايت به اسلام شده و به قدر كفاف زندگى داشته و بدان قانع است(4).

و نيز فرموده است:بى نيازى در ثروت زياد نيست،بلكه بى نيازى همان مناعت طبع است(5).

و آن بزرگوار از زيادى حرص و طلبى افزون نهى فرموده است:اى مردم، در طلب دنيا نيكوكار باشيد.زيرا جز آنچه مقدر است براى كسى ميسر نشود و بندۀ خدا از دنيا نمى رود تا آنچه را كه در دنيا براى او مقدر شده بطور كامل استفاده كند،هر چند كه او نخواهد(6).

آورده اند كه حضرت موسى(ع)از خداى متعال درخواست كرد:بار الها كدام يك از بندگان تو بى نيازتر است؟خطاب رسيد:آن كه از همه قانعتر به بخشودۀ ماست.عرض كرد:كدام يك عادلتر است؟خطاب رسيد:آن كه نسبت به خود از همه با انصافتر است.

ابن مسعود مى گويد:پيامبر خدا(ص)فرمود:جبرئيل بر سويداى قلبم دميد كه هيچ كسى هرگز نمى ميرد تا اينكه روزى خود را بطور كامل بخورد، بنا بر اين از خدا بترسيد،و در طلب روزى،نيكجو باشيد(7).

ابو هريره مى گويد:پيامبر به من فرمود:اى ابو هريره،هر وقت گرسنگى به تو سخت گرفت،به گرده نان و كوزۀ آبى قناعت كن اگر نه دنيا باعث هلاكت است(8).

و آن گرامى فرموده است:پرهيزگار باش تا عابدترين مردم باشى، قناعت پيشه باش تا سپاسگزارترين فرد باشى،و بر مردم بپسند آنچه را كه بر خود مى پسندى تا مؤمن باشى(9).

و رسول خدا(ص)در روايتى كه ابو ايوب انصارى نقل مى كند و از طمع نهى فرموده است،مى گويد:مرد عربى خدمت پيامبر(ص)آمد،عرض كرد:يا رسول الله(ص)مرا به سخنى كوتاه موعظه كن!پيامبر فرمود:وقتى كه نماز

ص: 306

مى خوانى نماز وداع بخوان،و هرگز سخنى را مگو كه بعدها از آن معذرت خواهى كنى،و از آنچه دست مردم است،نوميد باش(10)! مالك بن عوف اشجعى مى گويد:نزد رسول خدا(ص)نه،يا هشت و يا هفت نفر بوديم،فرمود:آيا شما نمى خواهيد با رسول خدا بيعت كنيد؟عرض كرديم:مگر ما تا كنون با شما بيعت نكرده ايم؟دوباره فرمود:آيا شما با رسول خدا بيعت نمى كنيد؟ما دستهايمان را باز كرديم و با آن بزرگوار بيعت كرديم، يكى از ما گفت:چه بيعت كنيم و روى چه چيز بيعت كنيم؟فرمود:خدا را عبادت كنيد و چيزى را شريك خدا نشماريد و پنچ وعده نماز گزاريد،و گوش به فرمان بوده و مطيع باشيد و يك كلمه را آهسته فرمود:از مردم چيزى در خواست نكنيد(11).اما آن سخن آهسته،ولايت على بن ابى طالب به عنوان خلافت بعد از آن بزرگوار بوده است.جز اينكه راوى بنا به خواست خود،اين مطلب را نگفته است.

يكى از بزرگان مى گويد:طمع،خود فقر است،اما چشم نداشتن به مال مردم بى نيازى است،و براستى آن كه از مال مردم چشم پوشى كند از مردم بى نياز است.

به يكى از حكما گفتند:بى نيازى چيست؟گفت:آن كم طمعى،و كمى آرزو و رضايت تو،به مقدار كفايت است. و از اين رو است كه گفته اند:

زندگى چند ساعتى است كه مى گذرد،و گرفتاريهاى روزگار است كه تكرار مى شود(12). يكى از بزرگان نان خشك را با آب تر مى كرد و مى خورد و مى گفت:هر كس بر اين قانع باشد به كسى نيازمند نباشد.

ابن مسعود گويد:هيچ روزى نيست كه فرشته اى ندا نكند:اى فرزند آدم،اندكى كه تو را بس باشد بهتر است از زيادى كه باعث سركشى تو شود.

ديگرى گويد:شكمت يك وجب در يك وجب است،تو را وارد آتش دوزخ نكند.

روايت شده است كه خداى متعال فرمود:اى فرزند آدم!اگر تمام دنيا از

ص: 307

آن تو باشد،جز به مقدار قوت مال تو نيست،و من به مقدار قوت به تو داده ام در صورتى كه حسابش را به عهدۀ ديگران نهاده ام پس من به تو احسان كرده ام.

ابن مسعود گويد:هر گاه كسى از شما در پى حاجتى بود،اندك اندك آن را بطلبد،تا كسى نيايد و بگويد:همى تو و تو!تا كمر او را بشكند،زيرا آنچه نصيب او است و يا آنچه روزى شده است به او مى رسد.

يكى از بنى اميه به ابو حازم نوشت كه نيازمنديهاى خود را به او بنويسد، ابو حازم در جواب نوشت:نيازمنديهايم را به مولايم نوشتم و او به من آنچه را مرحمت كرد پذيرفتم و آنچه را كه نداد،قناعت ورزيدم.

يكى از دانايان مى گويد:به نظر من غم حسود از همه كس درازمدت تر است،و شخص قناعت پيشه از همه كس زندگى گواراتر و خوشترى دارد، و حريص آنگاه كه سفرۀ طمع خود را بگسترد از همه كس در برابر اذيت و آزار مقاومتر است،و از همه كس زندگى آن كسى راحت تر است كه دنيا را ترك گفته باشد،و از تمام مردم،آن عالمى پشيمان تر است كه در وظيفه خود كوتاهى كرده باشد.

مرد عربى برادر خود را به خاطر حرص و آزش سرزنش مى كرد و مى گفت:

برادر!تو هم طالبى و هم مطلوب؛چيزى در پى تو است كه از دست آن خلاصى ندارى،و تو در پى چيزى هستى كه به قدر كفايت به تو مى رسد و هر چه از نظر تو پنهان بود،بر تو روشن شده است،و تو در آن حال نبودى،كه اكنون رسيده اى! برادر،تو گويا هيچ آدم حريصى را نديده اى كه محروم بوده،و پارسايى را نديده اى كه روزى خوار است! يكى از شعرا مى گويد:

تو را مى بينم كه مال فراوانت باعث شده است تا بيشتر حريص دنيا باشى كه گويا تو هرگز نمى ميرى.

پس آيا تو پايانى دارى كه روزى به آنجا رسيدى بگويى مرا بس است،من به اين مقدار بسنده ام(13). يكى از بزرگان گويد:آورده اند كه

ص: 308

مردى گنجشكى را شكار كرد،و آن گنجشك به وى گفت:مى خواهى مرا چه كنى؟گفت:مى خواهم،سر ببرم و بخورم.گنجشك گفت:به خدا سوگند كه من اشتهاى تو را نسبت به گوشت فرو نمى نشانم و از گرسنگى سير نمى كنم، اما مى توانم به تو سه خصلت بياموزم كه از تمام دنيا و خوردن من براى تو بهترند؛ يكى از آنها را موقعى به تو مى آموزم كه هنوز در دست توام و دوّمى را وقتى كه روى درخت باشم،اما سومى را وقتى به بالاى بام بروم!آن مرد گفت:بسيار خوب،اولى را بگو!گفت:بر آنچه از دست داده اى اندوهگين مباش!پس آن مرد،او را رها كرد،وقتى كه سر درخت رفت،گفت:دومى را بگو!گنجشك گفت:چيزى را كه ممكن نيست باور نكن!سپس پرواز كرد و بر بالاى بام قرار گرفت و گفت:اى بدبخت،اگر مرا سر مى بريد،از سنگدانم دو مرواريد به دست مى آوردى كه وزن هر كدام بيست مثقال بود!آن مرد لبهايش را از غصه گاز گرفت و اندوهناك شد و گفت:سومى را بگو!گنجشك جواب داد:تو نصيحتهاى قبلى را فراموش كردى،چگونه سومى را بگويم؟مگر من به تو نگفتم:

نبايد بر آنچه از دست داده اى تأسف بخورى،و نبايد آنچه را كه ممكن نيست باور كنى!من با گوشت و پر و بالم بيست مثقال نمى شوم چگونه در سنگدانم دو مرواريد ممكن است كه وزن هر كدام بيست مثقال باشد!اين را گفت و پرواز كرد و رفت،اين مثلى است براى طمع زياد آدمى،زيرا طمع او را از درك حقيقت دور مى سازد به حدّى كه غير ممكن را ممكن مى پندارد.

يكى از بزرگان مى گويد:اميدوارى رشته اى است در دل كه پاى تو را بسته است،سررشته را از دل بر كن تا بند از پاى تو بگسلد.

كسى مى گويد:بر هارون الرشيد وارد شدم،ديدم به كاغذى نگاه مى كند كه با طلا نوشته شده است،همين كه مرا ديد لبخندى زد،گفتم:چيز سودمندى است؟گفت:آرى،اين دو شعر را در يكى از خزينه هاى بنى اميّه پيدا كردم و نظرم را جلب كرد،و سوّمين شعر را هم خودم بر آنها افزودم،آنگاه،شعرها را براى

ص: 309

من خواند:

هر گاه درى را كه نياز ندارى به روى تو بسته بود،آن را رها كن،براى نيازى ديگر كه در آن به رويت باز خواهد بود.همانا پر كردن غلاف شكم تو را بس است.و براى اجتناب از كارهاى بد،بدى آنها تو را كفايت مى كند تو نبايد باعث آبرو ريزى خود شوى كه كيفر و مجازات تو را از ارتكاب گناهان دور مى سازد(14).

عبد الله بن سلام از كعب پرسيد:چه چيز باعث مى شود،كه علوم پس از اين كه شنيده و فهميده شده اند از صفحۀ دل دانشمندان پاك مى شوند؟گفت:

حرص و طمع و از مردم چيزى خواستن.يكى گفت:اين سخن را بازتر كن؟ گفت:شخص به چيزى طمع مى ورزد و آن را مى خواهد،و دينش را در آن راه از دست مى دهد،و آزمندى نفس به اين چيز و آن چيز باعث مى شود كه انسان نخواهد هيچ چيز را از دست بدهد!و همين طور به چيزى نياز پيدا مى كنى، وقتى كسى نياز تو را برآورد،افسارى به دماغت زده و به هر جا كه بخواهد مى كشد، و تو تسليم او مى شوى به خاطر علاقمنديت به دنيا به او سلام مى دهى،وقت مريضيش از او عيادت مى كنى،در صورتى كه نه سلام را براى خدا و نه عيادت از او را براى خدا انجام مى دهى،با اين كه اگر نيازى به او نداشتى،همۀ اينها براى تو خير و نيكى بود.

يكى از حكما مى گويد:از كارهاى شگفت آدمى آن است كه اگر به او مى گفتند تو براى هميشه در دنيا مى مانى در توان قواى وجوديش نبود كه اين قدر حرص به جمع آورى دنيا داشته باشد با اين مدت كوتاه عمر و انتظار زوال كه دارد! كسى مى گويد:به راهبى برخوردم،پرسيدم:از كجا روزى مى خورى؟ جواب داد:از خرمن فيض خداوند مهربان و آگاهى كه اين آسيا را براى سابيدن آفريده است و با دستش اشاره به دندانهايش كرد!

ص: 310

نكوهش حرص،طمع و ستايش قناعت و قطع اميد از مال مردم

1-لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى وراءهما ثالثا و لا يملأ جوف ابن آدم إلاّ التّراب و يتوب على من تاب.

2-منهومان لا يشبعان طالب علم و طالب مال.

3-يهرم ابن آدم و يشبّ منه اثنتان:الأمل و حبّ المال.

4-طوبى لمن هدى للإسلام و كان عيشه كفافا و قنع به.

5-ليس الغنى كثرة العرض إنّما الغنى غنى النّفس.

6-ألا أيّها النّاس أجملوا في الطّلب فإنّه ليس للعبد إلاّ ما كتب له و ليس يذهب عبد في الدنيا حتّى يستكمل ما كتب له في الدنيا و هى راغمة.

7-إنّ روح القدس نفث في روعى أنّ نفسا لن تموت حتى تستكمل رزقها فاتّقوا اللّه و أجملوا في الطّلب.

8-يا أبا هريرة إذا اشتدّ بك الجوع فعليك برغيف و كوز من ماء و على الدّنيا الدّمار.

9-كن ورعا تكن أعبد الناس و كن قنعا تكن أشكر النّاس و أحبّ للناس ما تحبّ لنفسك تكن مؤمنا.

10-إذا صلّيت فصلّ صلاة مودّع و لا تحدثن بحديث تعتذر منه غدا و اجمع الأياس عمّا في أيدي الناس.

11-ألا تبايعون رسول اللّه قلنا:أو ليس قد بايعناك يا رسول اللّه؟ثم قال:ألا تبايعون رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم فبسطنا أيدينا فبايعناه فقال قائل:ما بايعناك فعلام نبايعك؟قال:أن تعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و الصلوات الخمس و تسمعوا و تطيعوا و أسرّ كلمة خفيّة و لا تسألوا النّاس شيئا.

12- العيش ساعات تمرّ ***و خطوب أيّام تكرّ

13- أراك يزيدك الاثراء حرصا ***على الدّنيا كأنّك لا تموت

فهل لك غاية إن صرت يوما ***إليها قلت حسبى قد كفيت

14- إذا سدّ باب عنك من دون حاجة ***فدعه لأخرى ينفتح لك بابها

فإنّ قراب البطن يكفيك ملؤه ***و يكفيك سوءات الأمور اجتنابها

و لا تك مبذالا لعرضك و اجتنب ***ركوب المعاصى يجتنبك عقابها.

ص: 311

درمان حرص و طمع،و داروى كسب قناعت

اشاره

بدان كه اين دارو معجونى از سه عنصر؛صبر،علم و عمل است،و باز مجموع اينها وابسته به امورى هستند:به كار بستن اقتصاد و ميانه روى در زندگى و مدارا در خرج و صرف مال.پس هر كس خواهان عزّت قناعت است،لازم است كه درهاى حرص را به روى خود در حدّ امكان ببندد،و خود را به مقدار لازم و ناگزير قانع سازد،زيرا كسى كه بسيار حريص است و در خرج و انفاق،ميدان عملش گسترده است نمى تواند قناعت كند.بلكه اگر تنها يك نفر است به يك لباس و به يك غذا-هر چه باشد-بايد بسنده كند،و تا ممكن است از خواسته هاى خود كم كند و نفسش را آرام و سركوب سازد!و اگر عائله دارد،هر كدام از آنها را نيز به اين مقدار قانع سازد،زيرا اين مقدار با اندك كوشش به دست آيد،و مى شود از راه صحيح كسب كرد،پس اقتصاد در زندگى اصل و ريشۀ قناعت است،يعنى صرفه جويى در خرج و مصرف و خوددارى از ولخرجى.

پيامبر(ص)فرموده است:كسى كه رعايت اقتصاد كند،محتاج نگردد(1).

و نيز فرمود:سه چيز نجات بخشند:ترس از خدا در نهان و آشكار،و ميانه روى در هنگام بى نيازى و نيازمندى و عدالت بهنگام خوشنودى و خشم(2).

نقل كرده اند كه مردى ابو درداء را ديد كه دانه اى از زمين مى چيند و مى گويد:از نشانه هاى فهم و درك تو آن است كه در زندگى،مدارا كنى.

ص: 312

ابن عباس گويد:پيامبر(ص)فرمود:ميانه روى و خوشرفتارى و هدايت درست،يك قسمت از بيست و چند قسمت نبوّتند(3).

در خبر آمده است:سنجش دخل و خرج نيمى از زندگى است. و پيامبر(ص)فرمود:هر كس ميانه رو باشد،خداوند او را بى نياز سازد،و هر كس ولخرجى كند،خداوند او را تنگدست گرداند،و هر كس به ياد خدا باشد خداوند او را دوست بدارد(4).

و آن گرامى فرموده است:هر گاه قصد انجام كارى را كردى،آرامش و وقار را رعايت كن،تا خداوند براى تو گشايشى فراهم كند،و صرفه جويى در خرج از مهمترين كارهاست(5).

هر گاه روزى به مقدار كفايت براى انسان فراهم بود،سزاوار نيست كه به خاطر آينده،زياد نگران باشد،از اين رو،كوتاه كردن آرزو،و توجّه به آن كه روزى مقدّر ناگزير به او مى رسد مى تواند به رفع نگرانى كمك كند،و نبايد زياد حرص بزند،زيرا زيادى حرص،باعث زياد شدن روزى نمى شود،بلكه سزاوار آن است كه به وعدۀ الهى مطمئن باشد كه فرموده است:«هيچ جنبنده اى در روى زمين وجود ندارد،مگر اين كه خداوند روزى او را مى رساند(6).»و اين حالت حرص ناشى از آن است كه شيطان به انسان وعدۀ تنگدستى مى دهد،و او را به كار ناشايست وامى دارد،و مى گويد:اگر بر گردآورى و اندوختن مال حرص نورزى چه بسا كه بيمار شوى و چه بسا كه تنگدست شوى و محتاج شوى تا به ذلّت دريوزگى تن در دهى،همواره او را در تمام طول عمر وادار مى سازد تا به دنبال مال دنيا باشد،از ترس اينكه مبادا به رنج و زحمت بيفتد،و در همان حال به او مى خندد كه چگونه به زحمت افتاده است،و اين وعدۀ شيطان با غفلت انسان از ياد خدا همراه است به تصوّر اينكه در حالات بعدى به خدا پناه خواهد برد،و پس از فراغت از جمع آورى مال به ياد خدا خواهد بود،و اى بسا كه موفّق نمى شود،در همين زمينه گفته اند:

ص: 313

هر كس اوقات خود را در جمع آورى مال صرف كند از ترس اينكه مبادا تنگدست شود،او خود را بيچاره كرده است(7).

پسران خالد به حضور پيامبر رسيدند،فرمود:از روزى خود نااميد مباشيد، تا وقتى كه سرهايتان بجنبد و زنده باشيد،زيرا انسان را مادرش وقتى كه مى زايد، هيچ گونه وسيلۀ دفاعى ندارد،بعدها خداوند به او مى دهد(8)! انسان از حرص و آز دست بر نمى دارد،مگر اينكه به تدبير الهى حسن نيّت داشته باشد و مطمئن باشد كه او روزى بندگان را مقدّر فرموده است،و روزى ناگزير با صحيح طلب كردن،به او مى رسد بلكه لازم است بداند كه روزى بنده از راههايى كه او خود نمى داند بيشتر مى رسد،خداوند متعال فرمايد:

«هر كس از خدا بترسد،براى او گشايشى قرار داده و از جايى كه گمان نمى برد، به او روزى مى دهد(9).»پس هر گاه درى را كه از آنجا انتظار روزى داشت به روى او بسته شود،نبايد نگران و پريشان خاطر شود، پيامبر(ص)فرموده است:

خداوند روزى بندۀ مؤمنش را نمى رساند،مگر از راهى كه او خود تصور نمى كند(10)! يكى از بزرگان مى گويد:از خدا بترس كه من هيچ پرهيزگارى را محتاج نديده ام،يعنى،پرهيزگارى كسى را نمى گذارد تا به مقدار نياز به كسى محتاج شود،بلكه خداوند به دل مسلمانان مى اندازد تا روزى او را به او برسانند(11).

يكى از بزرگان مى گويد به عربى گفتم:زندگيت از كجا تأمين مى شود؟ گفت:از راهنمايى حجّاج،گفتم:هر گاه مانعى پيش آمد چه؟شروع كرد به گريه كردن،و گفت:اگر زندگى ما جز از راهى كه مى دانيم فراهم نمى آمد،ما زنده نبوديم! پس اين مطلب بايد روشن شود تا ترس و بيمى كه شيطان از تنگدستى بر ما وارد مى سازد از بين برود و سزاوار است كه فايدۀ قناعت،يعنى عزّت غناى طبع

ص: 314

و همچنين ذلّت حرص و طمع را بدانيم،كه انسان در آن صورت،علاقمند به قناعت مى شود،زيرا حرص بدون رنج نمى شود،و هيچ رنجى بدون ذلّت نيست،و در قناعت تنها رنج صبر در برابر خواسته هاى زايد است و اين رنجى است كه هيچ كس از آن آگاه نمى شود بعلاوه اجر اخروى كه دارد،و علاوه بر آن عزّت نفس و قدرت بر اجراى امر حق را نيز تقويت مى كند،و از طرفى كسى كه طمع و حرصش زياد باشد،نيازمنديش به مردم افزون خواهد بود و هر كس نيازش به مردم زياد باشد،خود را به ذلّت افكنده و دينش را به نابودى كشيده است.و هر كس عزّت نفس را بر شكم پرستى مقدّم ندارد،او كم خرد و ناقص الايمان است.

پيامبر(ص)فرمود:عزّت مؤمن در گرو بى نيازى او از مردم است،و آزادگى و عزّت در گرو قناعت اوست(12).

امير المؤمنين(ع)فرمود:تو خود را از همه كس بى نياز بدان كه تو خود نظير آنهايى.و به هر كس كه مى خواهى خود را نيازمند كن تا اسير او باشى،و به هر كس خواستى نيكى كن،تا امير او گردى(13).

لازم است كه آدمى بيشتر در بارۀ رفاه يهود و نصارا و مردمان پست،و نادان از ابلهان و مردم سادۀ بيابان نشين،و همچنين بى دينان و بى خردان، بينديشد،و بعد در بارۀ پرهيزگاران و افراد شايسته دقت كند و سخنان آنها را بشنود و در حالاتشان مطالعه كند،آنگاه عقل خود را مخيّر سازد بين آن كه خود را نظير دون مايگان قرار دهد،و يا از عزيزترين مردم در پيشگاه خدا پيروى كند،تا اينكه اين تحمل روزى اندك و قناعت بر او آسان شود،و بداند كه در شكم پرستى،الاغ،پرخورتر از اوست و در برخوردارى از غريزۀ جنسى،خوك بالاتر از اوست و در آرايش پوشاك و مركب سوارى يهود از او بالاترند،حال اگر او به اندك قناعت كند و به آن راضى باشد،به مرتبۀ او نمى رسند جز اولياء و انبياء(ع).

و انسان بداند كه جمع آورى مال دنيا خطرها دارد،چنان كه قبلا ياد آور

ص: 315

شديم،آفتهاى مال با از دست رفتن مقام اخروى او شروع مى شود در جايى كه بايد حساب پس بدهد،و تنگدستان پانصد سال پيش از او وارد بهشت مى شوند،و او اگر به مقدار كفايت بسنده نكند،در زمرۀ ثروتمندان خواهد بود و از جرگۀ فقرا بيرون مى رود،و اگر بخواهد اين مقامات را حفظ كند بايد به كسانى كه در دنيا پايين تر از اويند نگاه كند نه به بالاتر از خود،زيرا شيطان همواره نظر او را به بالاتر وامى دارد،و به او مى گويد:از پى مال دنيا بودن كوتاهى نكن كه ثروتمندان از نعمت خوراكها و پوشاكها برخوردارند،و نظر او را در بارۀ دين و توجّه به پايين تر منصرف مى سازد و مى گويد:به خود سخت نگير،چرا مى ترسى در حالى كه فلانى داناتر از تو است و نمى ترسد،و همۀ مردم سرگرم رفاهند،و تو خود را از مردم جدا نكن! ابو ذر-خدايش بيامرزد-مى گويد:حبيبم،پيامبر گرامى(ص)مرا نصيحت كرد كه به پايين تر از خودم نگاه كنم نه به بالاتر از خودم، يعنى در امور دنيا بايد چنين باشم.

ابو هريره گويد:رسول خدا(ص)فرمود:هر گاه كسى از شما خواست به آن كه خداوند مال و نعمتى داده است نگاه كند بايد به كسانى كه پايين تر از او هستند،بنگرد(14).

به اين وسيله است كه انسان مى تواند قناعت را به دست آورد،و اساس كارها صبر و كوتاهى دامنۀ آرزوهاست و بداند كه نهايت صبر و پايدارى در دنيا چند روزى است كه باعث بهره مندى وى در روزگارانى طولانى و بى پايان مى گردد،چنان كه خداى متعال فرموده است:«تا آسمانها و زمين پايدار است در نعمتهاى الهى جاودانند(15)»و او چون بيمارى است كه بر تلخى دارو و بد طعمى آن به خاطر شفا و بهبودى خود،صبر مى كند.

ص: 316

درمان حرص و طمع،و داروى كسب قناعت

1-ما عال من اقتصد.

2-ثلاث منجيات:خشية اللّه في السرّ و العلانية و الإقتصاد في الغنى و الفقر و العدل في الرّضا و الغضب.

3-الإقتصاد و حسن السّمت و الهدى الصّالح جزء من بضع و عشرين جزءا من النبوّة.

4-من اقتصد أغناه اللّه و من بذّر أفقره اللّه و من ذكر اللّه عزّ و جلّ أحبّه اللّه.

5-اذا أردت أمرا فعليك بالتؤدة حتّى يجعل اللّه لك فرجا و مخرجا و التؤدة في الإنفاق من أهمّ الامور.

6- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها ...-هود،آيۀ 6.

7- و من ينفق الساعات في جمع ماله ***مخافة فقر فالّذي فعل الفقر

8-لا تأيسا من الرزق ما تهزهزت رؤوسكما فإنّ الانسان تلده امّه أجم ليس عليه قشر ثمّ يرزقه اللّه تعالى.

-كنايه از اينكه انسان در آغاز تولد هيچ چيز ندارد و قادر به هيچ كارى نيست،اما خداوند روزى او را مى رساند و به او توان انجام كار مى دهد-م.

9- مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ. . طلاق،آيۀ 3.

10-أبى اللّه أن يرزق عبده المؤمن إلاّ من حيث لا يحتسب.

11-تقوا چون متضمن ايمان به خداست باعث توكل و قناعت مى شود،و خود اينها باعث بى نيازى از خلق و تلاش توأم با اعتماد به خدا گشته در نتيجه خداوند با فراهم آوردن وسايل،روزى انسان با تقوا را من حيث لا يحتسب مى رساند بدون نياز به ديگران-م.

12-عزّ المؤمن استغناؤه عن النّاس و في القناعة الحريّة و العزّ.

13-استغن عمّن شئت فأنت نظيره و احتج إلى من شئت فأنت أسيره و أحسن إلى من شئت فأنت اميره.

14-إذا نظر أحدكم إلى من فضّله اللّه تعالى عليه في المال و الخلق فلينظر إلى من هو أسفل منه ممّن فضّل عليه.

15- خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ . ...-هود،آيۀ 107.

ص: 317

فضيلت سخاوت

اشاره

بدان كه مال دنيا اگر در دسترس نباشد،شايسته است كه انسان قناعت پيشه كند و حرص نورزد و اگر مال و ثروتى داشت سزاوار است كه آن را در راه خدا صرف كند و ايثار و بخشندگى داشته باشد،و از حرص و بخل دورى كند، زيرا بخشندگى از خصلتهاى انبياء و ريشه و مايۀ نجات است.

از پيامبر نقل كرده اند كه آن بزرگوار فرمود:سخاوت درختى است از درختان بهشت آويخته تا زمين،هر كس به شاخه اى از آن چنگ زند او را به بهشت مى كشاند(1).

جابر گويد:رسول خدا از قول جبرئيل گفت:خداوند فرموده است:اين دينى است كه من براى خود پسنديده ام،و اين دين جز با سخاوت و حسن خلق راست و استوار نشود،پس شما آن را با اين دو خصلت،تا مى توانيد عزيز بداريد(2).و در روايت ديگرى است:تا وقتى با آن همراهيد،به وسيله سخاوت و حسن خلق عزيز بداريد.

و از آن گرامى(ص)است:خداوند اولياى خود را جز با سخاوت و حسن خلق،با خوى ديگرى نسرشته است(3). و از جابر است كه مى گويد:از رسول خدا پرسيدند:كدام صفت مؤمن بالاتر است؟فرمود:شكيبائى و بخشندگى(4) و آن بزرگوار فرمود:دو خصلتند كه خداوند آنها را دوست مى دارد:حسن خلق و سخاوت،و اما آن دو صفتى كه مبغوض خداوندند،عبارتند از بد اخلاقى و بخل(5).

ص: 318

يكى از اصحاب مى گويد:عرض كردم:يا رسول الله،مرا به عملى راهنمايى كن كه باعث رفتنم به بهشت شود؟فرمود:از جمله عوامل آمرزش،غذا دادن به ديگران،سلام را آشكارا گفتن و سخن نيكو بر زبان آوردن(6).

ابو هريره مى گويد:رسول خدا(ص)فرمود:سخاوت درختى است در بهشت،پس هر كس داراى سخاوت شود به يكى از شاخه هاى آن چنگ زده است،و اين شاخه او را رها نمى كند،تا او را وارد بهشت سازد،و حرص و آز نيز درختى است از آتش،هر كس آزمند باشد به شاخه اى از آن چنگ زده است،تا اينكه وارد آتش جهنم شود(7).

و آن بزرگوار فرموده است:از گناه شخص سخاوتمند بگذريد،زيرا خداوند دست او را هر گاه لغزشى پيدا كند،مى گيرد،و هر گاه تنگدست شود،درى به روى او مى گشايد(8).

ابن مسعود مى گويد:رسول خدا(ص)فرمود:روزى،به كسى كه غذا به ديگران مى خوراند،زودتر مى رسد تا كارد به گلوگاه شتر،و براستى كه خداوند افتخار مى كند به فرشتگان،نسبت به آن شخص كه غذا به ديگران مى خوراند(9).

و آن گرامى فرموده است:آدم بخشنده،هم به خدا نزديك است،و هم به مردم،هم به بهشت،و از آتش دوزخ،دور است،و آدم بخيل هم از خدا و هم از مردم و هم از بهشت دور بوده و به جهنم نزديك است(10).

فضيلت سخاوت

1-السّخاء شجرة من شجر الجنّة متدليّة إلى الأرض من أخذ منها غصنا قاده ذلك الغصن إلى الجنّة.

2-قال جبرئيل عليه السّلام:قال اللّه تعالى:إنّ هذا دين ارتضيته لنفسى و لن يصلحه إلاّ السّخاء و حسن الخلق فأكرموه بهما ما استطعتم.

ص: 319

-فأكرموه بهما ما صحبتموه.

3-ما جبل اللّه تعالى أولياءه إلاّ على السّخاء و حسن الخلق.

4-و عن جابر قيل:يا رسول اللّه أىّ الايمان أفضل؟قال:الصّبر و السّماحة.

5-خلقان يحبّهما اللّه عزّ و جلّ و خلقان يبغضهما اللّه عزّ و جلّ فأمّا اللّذان يحبّهما فحسن الخلق و السّخاء و أمّا اللّذان يبغضهما فسوء الخلق و البخل.

6-عن بعضهم قال:قلت:يا رسول اللّه دلّني على عمل يدخلني الجنّة قال:إنّ من موجبات المغفرة بذل الطّعام و إفشاء السّلام و حسن الكلام.

7-السّخاء شجرة في الجنّة فمن كان سخيّا أخذ بغصن من أغصانها فلم يتركه ذلك الغصن حتى يدخله الجنة و الشّح شجرة في النّار فمن كان شحيحا أخذ بغصن من أغصانها حتّى يدخله النّار.

8-تجافوا عن ذنب السّخى فإنّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر و فاتح له كلّما افتقر.

9-الرزق إلى مطعم الطّعام أسرع من السّكين إلى ذروة البعير و إنّ اللّه تعالى يباهى بمطعم الطّعام الملائكة.

10-إنّ السّخى قريب من اللّه قريب من النّاس قريب من الجنّة بعيد من النّار و إنّ البخيل بعيد من اللّه بعيد من النّاس بعيد من الجنّة قريب من النّار.

ص: 320

نكوهش بخل

اشاره

خداوند متعال فرمايد:«...و كسانى كه نفس خود را از بخل باز مى دارند،پس آنها،همان رستگارانند(1).» و نيز فرموده است:«آنانى كه بخل مى ورزند،بدان چه خداوند از فضل خود به ايشان مرحمت كرده است نبايد گمان كنند كه اين عمل بهتر است برايشان،بلكه برايشان بدتر است،روز رستاخيز،هر آنچه را كه بخل كرده اند به صورت طوقى به گردن آنها بيندازند(2)...» و باز فرموده است:«آنانى كه بخل مى ورزند،و مردمان را نيز به بخل وامى دارند ،و آنچه را كه خداوند از فضل خود به ايشان داده است پنهان مى دارند(3)...» رسول خدا(ص)فرموده است:دورى كنيد از بخل زيرا كه بخل پيشينيان شما را هلاك كرده و آنها را وادار به خونريزى و حلال دانستن حرامها نموده است(4).

و آن گرامى فرموده است:بخيل،فريبكار،خائن،بدخو،فاسد و كسى كه پس از خدمتى به ديگران منّت زيادى بگذارد،وارد بهشت نمى شود(5).

و آن بزرگوار فرمود:سه كس در هلاكتند:پيرى كه مرتكب زنا شود، بخيلى كه اگر چيزى به كسى داد زياد منّت گذارد،و عائله مند محتاجى كه از اقدام براى تأمين عائله اش تكبّر ورزد(6)!

ص: 321

آن گرامى فرمود:بار خدايا به تو پناه مى برم از بخل،و به تو پناه مى برم از ترس و به تو پناه مى برم از اين كه به عمر زيادى برسم كه باعث شكستگى من شود(7).

رسول خدا(ص)فرمود:خدا را به عزّت و بزرگيش سوگند مى دهم كه هيچ آدم بخيل و حريص را وارد بهشت نسازد(8).

نكوهش بخل

1- وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. -حشر،آيۀ:10.

2- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ. -آل عمران،آيۀ 176.

3- اَلَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ ...-نساء، آيۀ 42.

4-إيّاكم و الشحّ فإنّه أهلك من كان قبلكم حملهم على أن يسفكوا دمائهم و يستحلّوا محارمهم.

5-لا يدخل الجنّة بخيل و لا خبّ و لا خائن و لا سيئ الملكة و لا خبّال و لا منّان.

6-ثلاث مهلكات:الشيخ الزّانى و البخيل المنّان و المعيل المختال.

7-اللّهمّ إنّي أعوذ بك من البخل و أعوذ بك من الجبن و أعوذ بك أن اردّ إلى أرذل العمر.

8-أقسم اللّه تعالى بعزّته و عظمته و جلاله لا يدخل الجنّة بخيلا و لا شحيحا.

ص: 322

ايثار

اشاره

بدان كه سخاوت و بخل هر كدام داراى مراتبى هستند،بالاترين درجه سخاوت ايثار است و ايثار عبارت است از اين كه با وجود نياز به مالى آن را به ديگران بخشش كند.

اما سخاوت عبارت از دادن مالى كه خود نياز ندارد به نيازمند و يا غير نيازمند،البته دادن مال با وجود نياز مهمتر است!و همان طورى كه سخاوت گاهى به آنجا مى رسد كه با وجود نياز خود،به ديگران بخشش كند،بخل نيز گاهى به آنجا مى رسد كه با وجود نياز،بر خود نيز بخل مى ورزد،چه بسا بخيلى كه مال را نگه مى دارد،و بيمار مى شود و خود را مداوا نمى كند،و چيزى را ميل دارد امّا بخل مانع از پرداخت وجه آن مى شود در صورتى كه اگر به رايگان به او بدهند،مى خورد و او با وجود نياز،به خود نيز بخل مى ورزد،در صورتى كه ايثارگر ديگران را به خود ترجيح مى دهد با اين كه خود نيازمند است،حال ببينيد چه قدر فاصله است بين اين دو نوع آدم،به راستى كه اخلاق موهبتى است الهى كه به هر كس خدا بخواهد مى دهد،و بالاتر از ايثار در مراتب سخاوت مرتبه اى نيست،و خداوند متعال،ايثارگران را ستوده و فرموده است:«...ديگران را بر خود مقدم مى دارند،در حالى كه خود نيازمندند(1)...» آن گرامى فرموده است:هر كس كه چيزى را خود بخواهد،اما خواسته خود را ناديده بگيرد و ديگرى را بر خود مقدم بدارد،خداوند او را مى آمرزد(2).

ص: 323

عايشه مى گويد:پيامبر خدا هرگز سه روز پياپى سير نماند تا دنيا را وداع گفت در صورتى كه اگر مى خواست،مى توانست،اما ديگران را بر خود،مقدم مى داشت.

مهمانى براى پيامبر خدا(ص)رسيد،و خانواده اش چيزى در اختيار نداشتند،در آن ميان،مردى از انصار وارد شد،و طعامى به همراه آورد،و غذا را جلو مهمان گذاشت،پيامبر(ص)به همسرش فرمود تا چراغ را خاموش كند،و آن بزرگوار خود دست به طرف غذا مى برد به طورى كه گويا غذا مى خورد تا اينكه مهمان غذا بخورد،صبح كه شد،پيامبر(ص)فرمود:خداوند از عمل شما نسبت به مهمانتان در شگفت شده و آيۀ مباركه نازل شد: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (3).

پس سخاوت،صفتى از صفات خداست،و ايثار بالاترين درجۀ سخاوت است،و اين روش هميشگى پيامبر(ص)بوده است تا آنجا كه خداوند آن خلق شريف را بزرگ شمرده است:«و انّك لعلى خلق عظيم(4)».

سهل بن عبد الله گويد:حضرت موسى عرض كرد:بار الها،مراتب حضرت محمد(ص)و امّتش را بر من بنمايان!فرمود:اى موسى تو توان آن مقامات را ندارى،امّا من يك درجه والاى از آن ها را بر تو مى نمايانم كه به خاطر همان مقام والا او را بر تو و بر جميع خلايق برترى داده ام،مى گويد؛آنگاه ملكوت آسمان گشوده شد،حضرت موسى نگريست،و چيزى نمانده بود كه از شدت انوار و نزديكى آنها به درگاه حق،از پا درآيد،عرض كرد:بار خدايا،به چه وسيله او را به اين عظمت رساندى؟فرمود:به دليل خلقى كه ويژه او ساخته ام،و آن ايثار است،اى موسى كسى از ايشان نزد من نيايد كه زمانى ايثار كرده باشد،مگر اينكه از محاسبۀ او شرم مى كنم و او را در هر جاى بهشت كه بخواهد،جا مى دهم.

نقل كرده اند كه عبد الله بن جعفر از شهر به قصد مزرعه اى كه داشت بيرون رفت،بين راه به نخلستان متعلق به گروهى رسيد و در آنجا غلام سياهى

ص: 324

كار مى كرد،سفره غذايش را آماده ساخته بود تا غذا بخورد،سگى از ديوار باغ آمد،و نزديك آن غلام كه رسيد،غلام يك قرص نانش را به او داد و او خورد،و دوّمى را پيش او انداخت و سوّمى را،آن سگ خورد،و عبد الله همين طور نگاه مى كرد، پرسيد:غلام،تو هر روز چند نان خوراكت هست؟گفت:همين قدر كه ديدى.

عبد الله گفت:پس چرا همه را به سگ دادى؟غلام گفت:در اين اطراف سگ نيست،ممكن است اين حيوان از راه دورى آمده باشد و گرسنه باشد،نخواستم نااميدش كنم.عبد الله پرسيد:پس خودت امروز چه مى كنى؟گفت:امروز را گرسنه مى گذرانم.آنگاه عبد الله بن جعفر گفت:مردم مرا سخاوتمند مى دانند،در صورتى كه اين غلام از من سخى تر است!و در نتيجه آن باغ و آن غلام را با تمام وسايل موجود خريد،و غلام را آزاد كرد و همه را به او بخشيد.

يكى از بزرگان مى گويد:براى مردى از اصحاب پيامبر خدا(ص)سر گوسفندى را هديه آوردند،گفت:فلان برادر مسلمانم از من بيشتر نيازمند است و نزد او فرستاد و او نزد ديگرى،تا به هفت منزل دست به دست گرديد و سرانجام به خانۀ اوّلى باز گشت.

على بن ابى طالب(ع)در بستر پيامبر خدا(ص)خوابيد،خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرمود:من ميان شما فرشتگان نيز عقد برادرى بسته ام،و عمر يكى از شما را طولانى تر از عمر ديگرى قرار داده ام،حال كدام يك از شما، زندگى خود را به برادرش ايثار مى كند؟هر دوى آنها عمر طولانى را براى خود اختيار كردند،آنگاه خطاب كرد،آيا مى توانيد مثل على بن ابى طالب كه با محمد(ص)برادرند،بوده باشيد كه در بستر محمد(ص)خوابيده و خود را فداى او كرده است و زندگى او را بر حيات خود مقدم داشته است،بر زمين فرود آييد و او را از دشمن حفظ كنيد،اين بود كه نزول كردند و جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على(ع)ايستادند و جبرئيل ندا در داد:تبريك،تبريك به مثل تو اى پسر ابو طالب كه خداوند بر فرشتگان به وسيلۀ تو فخر مى كند(5)!و خداوند اين آيه را

ص: 325

نازل كرد:«و از مردم كسانى هستند كه جان خود را براى رضاى خدا مى فروشند،و خدا به بندگان مهربان است».

ايثار

1- وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ ...

-حشر،آيۀ 10.

2-أيّما امرئ اشتهى شهوة فردّ شهوته و آثر على نفسه غفر له.

3-قد عجب اللّه من صنيعكم بضيفكم و نزلت وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ. .

-حشر،آيۀ 10.

4- وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ .

-يعنى:به درستى كه تو بر خلقى عظيم هستى! -قلم،آيۀ 5.

5-إنّى آخيت بينكما و جعلت عمر الواحد منكما أطول من عمر الآخر فأيّكما يؤثر صاحبه بالحياة فاختار كلاهما الحيوة فأوحى اللّه عزّ و جلّ اليهما أفلا كنتما مثل علىّ بن ابى طالب(ع)آخيت بينه و بين محمد(ص)فبات على فراشه يفديه بنفسه فيؤثره بالحياة اهبطا إلى الارض فاحفظاه من عدوّه فكان جبرئيل عند رأسه و ميكائيل عند رجليه و جبرئيل ينادى بخ بخ من مثلك يا بن ابى طالب يباهى اللّه بك الملائكة فأنزل اللّه تعالى وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ. .

-بقره،آيۀ 204.

ص: 326

درمان بخل

اشاره

بدان كه انگيزۀ بخل،دلبستگى به مال دنياست،و علاقۀ به مال،دو علّت دارد:

يك جهت علاقۀ به مال دنيا،دلبستن به خواستهايى است كه جز با مال دنيا و آرزوى دراز،دسترسى به آنها ميسّر نيست،زيرا انسان اگر بداند كه پس از اندك مدّتى مى ميرد،چه بسا كه نسبت به مال خود،بخل نورزد،زيرا آن مقدارى كه در يك روز،يا يك ماه و يا يك سال نيازمند است،چيزى نيست.و اگر، آدمى باشد،با آرزوى كم،اما اولادى داشته باشد،فرزندان جايگزين آرزوى طولانى او مى شوند،زيرا او،بقاى فرزندان خود را بمنزلۀ بقاى خود مى داند و به خاطر آنها بخل مى ورزد، و به همين دليل است كه پيامبر خدا(ص)فرمود:

فرزندان باعث بخل،و دورى از حقيقت و باعث ناآگاهيند،و اگر بر اينها،ترس از تنگدستى و كم اطمينانى به رسيدن روزى هم افزوده شود ناگزير،بخل زيادتر مى شود(1).جهت دوّم آن است كه خود مال را دوست دارد،بعضى مردم با اينكه مقدار كفايت براى باقيماندۀ عمرشان را دارند،در صورتى كه بر طبق جريان عادى هزينۀ زندگيشان بسنده كنند،و علاوه بر هزينۀ زندگى اموال زيادى دارند، به سنّ پيرى رسيده و فرزندى هم ندارند،اما با اين حال به خود اجازه نمى دهند كه زكاة بپردازند،يا موقع بيمارى خودشان را معالجه كنند،بلكه چنين كسى دلبسته و عاشق پول است و از داشتن پول و توانگريش لذت مى برد،و آنها را زير زمين

ص: 327

اندوخته مى كند(2)،در حالى كه مى داند،خواهد مرد،و آن مال از بين مى رود، و يا دشمنانش صاحب مى شوند،با اين همه،به خود اجازه نمى دهد كه از آن بخورد،و صدقه دهد،پس اين يك بيمارى قلبى بزرگى است كه معالجه اش،به ويژه در سنّ پيرى دشوار است،و بيمارى مزمنى است كه اميد معالجه اش نمى رود،در صورتى كه هر چيزى علاج پذير است،و علاج هر بيمارى به وسيلۀ ضدّ آن است، دلبستگى به خواستها با قناعت كردن بر اندك،و صبر و پايدارى معالجه مى شود، و آرزوى زياد به وسيلۀ زياد ياد كردن مرگ،و در بارۀ مرگ همگنان و رنج زيادشان در جمع آورى مال و از بين رفتن آن مال پس از ايشان،علاج پذير است، و دلبستگى به فرزند را به اين ترتيب مى شود معالجه كرد،كه توجه كنيم بر اينكه خداوندى كه او را آفريده،روزى او را نيز آفريده است،و بسا فرزندى كه از پدر،مالى به ارث نبرده است،در صورتى كه وضع او،از فرزندانى كه ارث برده اند،بهتر است،و بداند كه او براى فرزندش مال جمع مى كند و مى خواهد حال او خوب شود،در حالى كه او بد مى شود!و فرزندش اگر پرهيزگار و شايسته باشد،خداوند او را كفايت مى كند،اما اگر فاسق باشد،مال،او را در راه معصيت كمك مى كند،و مظلمه اش عايد پدر مى شود،و نيز بيمارى قلبيش را با تأمّل زياد در مورد اخبار زيادى كه در نكوهش بخل و ستايش بخشندگى و كيفرى كه خداوند براى بخل وعده داده است،مى تواند معالجه كند،پس شايسته است كه بداند،گرد آوردن مال فتنۀ مهمّ و آفت خطرناكى است كه صاحبش را به جانب آتش دوزخ سوق مى دهد،و خود در دنيا و آخرت مصيبتى است،چون نياز به پاسدارى و نگهدارى و نظارت دقيق دارد،و راه كمال انسان را مى بندد،جز آن مقدارى كه خدا مى خواهد!و دورى از جمع آورى مال از بزرگترين فايده ها و آسايشهاست،مگر به اندازه اى كه نياز است و براى حفظ آبرو ناگزير از آن است.

گويند:كسى كاسۀ بزرگى از فيروزۀ جواهرنشان بى نظيرى براى پادشاهى برد،پادشاه بسيار خوشحال شد،و به يكى از دانايانى كه نزد او بود،

ص: 328

گفت:اين كاسه را چطور مى بينى؟گفت:آن را يك مصيبت و يا يك بيچارگى مى بينم.سؤال كرد:چطور؟گفت:اگر بشكند مصيبتى غير قابل جبران خواهد بود،و اگر دزد ببرد،تو نياز بدان خواهى داشت،و نظير آن را پيدا نخواهى كرد،در صورتى كه پيش از دريافت اين كاسه در آسايش و از چنين مصيبت و نيازى ايمن بودى.و اتّفاقا روزى آن كاسه شكست،و غم او افزون شد و گفت:آن دانا راست گفت،و اى كاش آن كاسه را نزد ما نياورده بودند!اين است حال صاحب مال،كه هيچ بهره اى،جز با غم و اندوه ندارد،و رنج آن بيشتر از آسايش آن است،پس هر كس از آفت مال آگاه باشد،انس نخواهد گرفت،و جز بمقدار نياز از آن فراهم نخواهد كرد،و هر كه به مقدار نياز قناعت كند،ديگر بخل نخواهد ورزيد،زيرا آن كه به قدر نيازش نگهدارد،بخيل نيست،و آنچه را كه نيازمند نيست،خود را به خاطر آن به زحمت نخواهد افكند،و آن را صرف و خرج خواهد كرد،بلكه اين مال مانند آب روان كنار دجله خواهد بود كه هيچ كس نسبت به آن بخل نمى ورزد،از آنرو كه همۀ مردم به مقدار نياز خود،از آن بسنده مى كنند.

درمان بخل

1-الولد مبخلة مجنبة مجهلة فإذا انضاف إلى ذلك خوف الفقر و قلّة الثقة بمجىء الرزق قوى البخل لا محالة.

2-امروز اكثر اين قبيل افراد در بانكها بلوكه مى كنند-م.

ص: 329

نكوهش توانگرى و ستايش تنگدستى

اشاره

بدان-خداوند به تو توفيق دهد!-كه در مورد برترى توانگر سپاسگزار، بر تنگدست بردبار اختلاف نظر است،و ما برترى تنگدست را بر توانگر توضيح خواهيم داد،و فضيلتى را يادآور مى شويم كه بعضى از متكلّمان در ردّ نظر برخى از علماى توانگر-كه به اصحاب توانگر پيامبر استدلال كرده و خود را شبيه آنها دانسته اند-ذكر كرده اند، و از آن جمله نقل كرده اند كه حضرت عيسى(ع) مى فرمود:اى عالمان بدكار!شما مردم را به روزه و نماز و صدقه دستور مى دهيد، اما خود آنچه مى گوييد انجام نمى دهيد،و درسى كه به ديگران مى آموزيد،خود نمى دانيد(1)،پس چه بد حكم مى كنيد كه به ديگران حرف و اميد تحويل مى دهيد امّا خود مطابق هوا و هوس عمل مى كنيد!و اين راه و رفتارتان كه ظاهرتان را آراسته كنيد ولى دلتان آلوده باشد،هيچ سودى به حال شما ندارد.و براستى به شما مى گويم،كه مانند غربال نباشيد كه آرد نرم از آن بيرون مى رود و سبوسها مى ماند،شما چنان باشيد كه از دهانتان حكمت بيرون بيايد،و در دلهايتان نادرستى و غل و غش بماند.اى بندگان دنيا!چگونه آخرت را مى يابد آن كسى كه خواستۀ خود را از دنيا به پايان نرسانده و علاقه خود را از آن نبريده است.

براستى به شما مى گويم:دلهاى شما از دست اعمال و رفتارتان گريان است،شما دنيا را زير زبانتان قرار داده ايد،در صورتى كه عمل را زير پايتان گذاشته ايد.

ص: 330

به حق مى گويم:شما آخرتتان را خراب كرده ايد،و به آبادى دنيا علاقمندتريد تا آبادى آخرت،پس كدام شخص از شما زيانكارتر است؟!واى بر شما اگر بدانيد كه چگونه راه را براى راه روان شب هنگام،آماده مى كنيد،اما خود در موضع افراد سرگردان بسر مى بريد!گويا شما اهل دنيا گفته مى شويد تا به راحتى اندك اندك دنيا را بخوريد!واى بر شما چه چيز شما را از سراى تاريك بى نياز مى سازد كه بالاى آن چراغى برافروزيد،در حالى كه داخل آن وحشتزا و تاريك است؟!هم چنين شما را اين روش بى نياز نمى سازد كه در دهانتان نور دانش باشد و در درونتان خبرى از آن نباشد.

اى بندگان دنيا!نه چون بندگان پرهيزگار،و نه چون آزادگان بزرگوار، نزديك است كه دنيا ريشۀ شما را از بيخ و بن بركند،و روبرويتان به سويى افكند و بعد روى بينى تان بيفتيد،آنگاه به دليل اشتباهتان موهاى پيشانيتان را به دست گيرند،و سپس پشت سرتان مأمورى بفرستند تا شما را برهنه و تنها تسليم خداوند قهّار كند،و آنگاه به خاطر اعمال بدتان نگهدارند و به كيفر اعمالتان برسانند.وانگهى من.بيچاره دنيا پرست را ديده ام كه شاديش آميخته به تيرگى است،از خوشحاليش انواع غمها و گناهان مختلف بر مى خيزد،و سرانجام كارش به نابودى و ويرانى است،بيچاره با اميد و آرزويش دلخوش است،در صورتى كه نه دنيا برايش مى ماند و نه آخرت،زيانكار دنيا و آخرت است،و اين است زيان آشكارا،واى چه مصيبت بزرگى!چه قدر دردناك است!و چه فاجعۀ زودرسى! زنهار كه رو به خدا باشيد،شيطان و ياران او از انسانها با دلايل باطل در پيشگاه خدا،شما را گول نزنند،شما به دنيا چسبيده ايد،آنگاه در پى بهانه تراشى و دلايل بيهوده اى برآييد،به گمان اينكه اصحاب پيامبر خدا(ص)داراى ثروتها بودند،و آدم فريفته دنيا نام آنها را به عظمت ببرد،تا پيش مردم،بهانه اى براى جمع ثروت داشته باشد،در صورتى كه اين شيطان است كه او را به اين بهانه واداشته است، اما او نمى فهمد!

ص: 331

واى بر تو اى كسى كه به ثروت عبد الرحمن عوف با حيلۀ شيطان،گول خورده اى،و چه كسى به تو گفته است كه مال عبد الرحمن شايسته و خوب بوده است؟! مى گويند:وقتى كه عبد الرّحمن از دنيا رفت،گروهى از اصحاب پيامبر خدا گفتند:ما به خاطر ارثيه اى كه عبد الرّحمن از خود به جا گذاشت در بارۀ او خائفيم!كعب گفت:چرا خائفيد در صورتى كه او از راه حلال به دست آورد و در راه حلال صرف كرد و از خود ارثيه حلال به جا گذاشت!اين سخن به گوش ابو ذر-خدايش بيامرزد-رسيد،با حالت خشم از خانه-به قصد ديدار كعب- بيرون رفت،استخوان شكستۀ شترى پيدا كرد و آن را به دست گرفت و به جستجوى كعب رفت.به كعب گفتند:ابو ذر در پى تو است،كعب وقتى كه شنيد،فرار كرد و خودش را به عثمان رساند،وقتى كه وارد بر عثمان شد،از ترس پشت سر عثمان نشسته بود،كه ابو ذر رسيد،فرمود:هى يهودى زاده،تو گمان كرده اى كه مالى كه عبد الرحمن به جا گذاشته است،اشكالى ندارد!در صورتى كه رسول خدا(ص)به احد مى رفت و من در خدمت آن بزرگوار بودم،فرمود:اى ابو ذر!عرض كردم:

لبيك يا رسول اللّه،فرمود:آنها كه در دنيا زياد دارند در آخرت كم دارند،مگر كسانى كه از راست،چپ،جلو،عقب،چنين و چنان گويند،كه آنان بسيار اندكند،آنگاه فرمود:ابو ذر!عرض كردم:آرى يا رسول الله(ص)پدر و مادرم فدايت.فرمود:من چقدر مسرورم كه به مقدار احد مال داشتم،همه را در راه خدا انفاق مى كردم و بعد مى مردم،و روز مردنم حتّى دو قيراط از آنها را به جا نمى گذاشتم!سپس فرمود:اى ابو ذر تو زياد را خواهانى و من اندك را(2)!اين بود خواست پيامبر(ص).آن وقت تو يهودى زاده مى گويى،باكى ندارد،عبد الرّحمن آنچه از مال دنيا بجا گذاشته است!دروغ مى گويى و هر كس به تو اين حرف را آموخته است او نيز دروغگو است.و كعب كلمه اى در جواب او نگفت،تا ابو ذر رفت! و هر وقت تصوّر كردى كه به دست آوردن مال حلال بهتر و بالاتر از رها

ص: 332

كردن آن است،به پيامبر اسلام و ديگر پيامبران،خرده گرفته اى و آنان را بر كم علاقگى به پارسايى نسبت داده اى.و هر گاه گمان كنى كه جمع آورى مال حلال بهتر از ترك آن است.اين تصور تو،به آن معناست كه پيامبر خدا(ص)خير امّت را نمى خواسته،چون پيامبر آنها را از جمع آورى مال نهى كرده است،در اين صورت سوگند به خدا تو،بر رسول خدا دروغ بسته اى،زيرا آن گرامى دلسوز امت بوده و بر آنها مهربان و علاقمند بوده است.

گويند گروهى از اصحاب پيامبر(ص)بودند،كه در حال خوشى سپاسگزار،و در ناخوشى،شكيبا و در هنگام رفاه،حمد و سپاس خدا را مى گفتند و براى خداوند خاشع بودند و از جاه طلبى و مال دوستى پرهيز مى كردند،از دنيا جز به مقدارى كه روا بود،برخوردار نبودند.و به لقمه اى از آن راضى بودند،و در دنيا اميدوار بودند،و بر ناگواريهاى آن بردبار،و تلخيهاى آن را همواره مى چشيدند و از نعمتها و خوشى آن كناره مى گرفتند.

نقل كرده اند كه بعضى از آنها چنان بودند كه وقتى دنيا به آنها رو آور بود،افسرده مى شدند و مى گفتند گناهى است كه مجازات آن بزودى خواهد رسيد.

اما وقتى كه فقر به آنها رو مى آورد،خوشحال مى شدند و مى گفتند مرحبا به شعار شايستگان! گفته شده است كه اگر بعضى از آنها مى ديدند از مال دنيا چيزى در خانه دارند،افسرده و غمگين مى شدند،وقتى چيزى نبود،خوشحال و شادمان بودند،به آنها مى گفتند:مردم وقتى كه چيزى ندارند،غمگين،اما وقتى كه چيزى دارند خوشحالند،شما چرا اين طور نيستيد؟جواب مى دادند:وقتى كه ما نزد خانواده چيزى مى بينيم،ناراحت مى شويم،زيرا به آل محمّد(ص)اقتدا نكرده ايم.

گويند،وقتى كه راه خوشى به روى آنها باز مى شد،ناراحت شده و دورى مى كردند،و مى گفتند:ما را به دنيا چه كار!و آن را نمى خواستند،بطورى كه گويى از آن مى ترسيدند،و وقتى كه گرفتارى به آنها رو مى آورد خوشحال شده و

ص: 333

يك ديگر را بشارت مى دادند،و مى گفتند:اكنون ما به وعدۀ خود با خدا وفا كرديم اين چنين حال و وصف پيشينيان،و اوصاف ايشان پيش از اينها بود،تو را به خدا آيا تو نيز چنينى؟و احوال تو را نيز اى فريب دنيا خورده،خواهيم گفت:آرى تو هنگام بى نيازى،سركش،و در ناخوشى و سختى،حيران،و در وقت خوشى، شادمانى،از شكرگزارى ولى نعمت،غافل و بهنگام تنگدستى نااميد،و در وقت گرفتارى،خشمگينى،تنگدستى را دوست ندارى،و از بى چيزى ناراحتى،در صورتى كه همان مايۀ افتخار پيامبران است و تو از آنچه باعث فخر آنها است برحذرى،مال را از ترس فقر،جمع مى كنى و آن را اندوخته مى سازى،همۀ اينها دليل بدگمانى به خدا و باور نداشتن تو بر اين كه او ضامن روزى است.و همين گناه تو را بس است!و شايد تو مال دنيا را به خاطر نعمتها،خوشيها،شهوتها و لذّتها جمع مى كنى! شنيده ايم كه پيامبر خدا(ص)فرمود:بدهاى امّتم كسانى هستند كه در نعمت بسر برند و در نعمت رشد كنند(3).

يكى از اهل حكمت مى گويد:روز قيامت گروهى بيايند و بپرسند:كو حسنات ما؟در پاسخ بگويند:آيا شما در زندگى دنياتان،از خوشيها خوددارى كرديد؟در صورتى كه برخوردار بوده،و در غفلت به سر مى برديد،اكنون از نعمت آخرت به دليل نعمت دنيا محروميد،پس چه حسرت و مصيبت بزرگى است!آرى شايد تو مال را براى فخرفروشى و برترى جويى،و آرايش و افتخار در دنيا جمع كنى! گويند:هر كس در پى دنيا باشد به خاطر اينكه به رخ ديگران بكشد و فخرفروشى كند،خدا را ملاقات كند در حالى كه از او خشمگين است،تو وقتى كه مال و جاهت را به رخ ديگران مى كشى از خشم خدا باكى ندارى،و شايد،در دنيا بودن براى تو محبوبتر از رفتن به جوار رحمت حق است،تو از ديدار خدا ناراضى،خداوند هم از ديدن تو ناراضى تر است و تو در غفلتى!شايد تو به خاطر از

ص: 334

دست دادن مال دنيا افسرده و متأسف باشى! نقل كرده اند كه رسول خدا(ص)فرمود:هر كس به خاطر دنيا افسوس بخورد،به قدر مسافت يكماه به آتش دوزخ نزديك شده است(4).تو به خاطر از دست دادن چيزى متأسّفى،و باكى ندارى از اينكه به عذاب خدا نزديك شوى!آرى شايد تو به خاطر فزونى دنيايت،دينت را رها كرده اى،و خوشحالى كه دنيا رو به تو آورده،و از اين رفاه شادمانى! شنيده ايم كه پيامبر خدا(ص)فرمود:هر كس دنيا را دوست بدارد،و خوشحال باشد،ترس آخرت از دل او بيرون شده است(5).شايد مصيبت گناهانت در نظر تو سهلتر از مصيبت كاستى دنياست!آرى ترس تو به خاطر از دست رفتن مال دنيا بيشتر از ارتكاب گناهان است،و شايد تو مردم را به قيمت خشم خدا مى خواهى راضى دارى!تا تو را احترام و تعظيم كنند.واى بر تو!شايد كوچك شمردن خداوند تو را در قيامت،سهلتر است در نظر تو از ناچيز شمردن مردم!شايد تو از مردم گناهانت را پنهان مى دارى و اهميّت نمى دهى كه خداوند مطّلع باشد!و گويا بى آبرويى نزد خدا از نظر تو سهلتر از رسوايى نزد مردم است!و گويا ارزش مردم براى تو بيشتر از خداست! گويند،حضرت عيسى(ع)با مردى همراه شد و فرمود:همراه تو خواهم بود،رفتند تا به كنار رودى رسيدند و نشستند و مشغول خوردن غذا شدند،سه قرص نان داشتند،دو نان را خوردند و يكى ماند.حضرت عيسى(ع)كنار رود رفت،تا مقدارى آب خورد و برگشت،ديد از آن نان خبرى نيست،به آن مرد گفت:نان را كى برداشت؟گفت:نمى دانم،رفتند تا رسيدند به يك آهويى كه دو بچۀ نوزاد دنبال سرش بودند.حضرت عيسى(ع)يكى از آنها را طلبيد،نزد او آمد و او را ذبح كرد و بريان كرد،و ميل كردند،آنگاه به بچّۀ آهو خطاب كرد:به اذن خدا زنده شو!و او زنده شد و رفت،سپس به آن مرد فرمود:تو را به آن خدايى كه اين معجزه را نمود،بگو ببينم؛گرده نان را چه كسى برداشت؟گفت:نمى دانم.باز راه افتادند و رفتند به بيابان پر آبى رسيدند،

ص: 335

حضرت عيسى(ع)دست آن مرد را گرفت و روى آب راه برد،وقتى كه گذشتند، فرمود:به حق آن كسى كه اين معجزه را وانمود،بگو ببينم چه كسى نان را خورد؟ باز هم گفت:نمى دانم.مى گويد:رفتند تا به كويرى رسيدند،و نشستند،حضرت عيسى(ع)مقدارى خاك و يا شن جمع كرد و فرمود:به اذن خدا،طلا شويد! طلا شدند و آنها را به سه قسمت تقسيم كرد و گفت:يك سوم مال من،و يك سوّم آن مال تو و يك سوّم از آن كسى كه نان را برداشته است.آن مرد گفت:

حال كه اين طور است،نان را من برداشتم،حضرت عيسى(ع)فرمود:پس تمام اين طلاها مال تو باشد.گويند حضرت عيسى(ع)از او جدا شد و آن مرد در همان كوير با طلاها به دو مرد برخورد،و آنها مى خواستند از دست او بگيرند و او را بكشند،گفت:طلاها را ما بين خود،به سه قسمت تقسيم مى كنيم و گفت:حال يك نفر از شما به اين روستا برود مقدارى غذا فراهم كند و يكى را فرستادند و رفت،و آن كه رفته بود با خود گفت،چرا من بگذارم اين مال بين آنها تقسيم شود،من مقدارى زهر داخل غذا مى كنم و آنها را مى كشم!و غذا را مسموم كرد،و از آن طرف آن دو نفر هم گفتند،چرا يك سوم اين مال را به او بدهيم،وقتى كه از راه رسيد،او را مى كشيم و تمام مال را بين خود تقسيم مى كنيم،همين كه برگشت،دو نفرى حمله كردند و او را از پا درآوردند و خود مشغول خوردن غذا شدند،و غذاى سمّى آنها را نيز از پا درآورد،و آن مال در كوير ماند و كشتۀ آنها نيز يك طرف افتاده بود،كه حضرت عيسى گذر كرد و آنها را به اين حال ديد، به اصحابش فرمود:اين است حال دنيا،از آن بر حذر باشيد! آورده اند كه ذو القرنين،به امّتى از امّتها برخورد كه چيزى از مال دنيا در اختيار نداشتند،قبرهايى حفر كرده بودند،وقتى كه صبح مى شد،با آن قبور تجديد عهد مى كردند،و آنها را جارو مى كردند و كنار آنها عبادت مى كردند،و مانند چهار پايان از گياهان تغذيه مى كردند،و خداوند زندگانى آنها را از گياه زمين مقدّر كرده بود،پس ذو القرنين كسى را نزد پادشاه آنها فرستاد و گفت؛نزد

ص: 336

ذو القرنين بيايد،امّا او گفت:من كارى با ذو القرنين ندارم، پس ذو القرنين نزد او رفت،و گفت من كسى را فرستادم تا شما بياييد،و اينك من خود نزد شما آمده ام،او در جواب گفت:اگر مرا به شما نيازى بود،مى آمدم!ذو القرنين گفت:

چه گونه است كه من شما را در حالتى مى بينم كه هيچ يك از امّتها را در اين شرايط نديده ام؟گفتند:چه حالتى؟ذو القرنين گفت:نه شما دنيا داريد و نه چيزى،آيا شما زر و سيمى به دست نياورده ايد تا از آنها استفاده كنيد؟گفتند:

ما زر و سيم را دوست نداريم،زيرا آنها را به كسى ندادند،مگر اينكه او را فريفته كرده و خواهان بالاتر از او مى شود.ذو القرنين گفت:چرا اين قبرها را كنده ايد؟و بهنگام صبح،با آنها تجديد ديدار مى كنيد و آنها را جارو مى كنيد و در كنار آنها عبادت مى كنيد؟گفتند:مى خواهيم هر وقت آنها را مى بينيم اگر آرزوى دنيا داشته باشيم،قبرهايمان ما را از آرزو داشتن باز دارد.ذو القرنين پرسيد:من مى بينم شما خوراكى جز گياه بيابان نداريد،مگر شما از حيوانات چهار پا در اختيار نداريد تا از شير آنها بخوريد و بر آنها سوار شويد،و از آنها بهره مند شويد؟ گفتند:ما نمى خواهيم شكممان را قبرستان حيوانات قرار دهيم.و ما از گياهان زمين نيازمان را برمى آوريم،و آدميزاده را كمترين خوراك زندگى كافى است.

و غذا وقتى كه از گلو پايين مى رود،هر چه باشد،ديگر انسان طعم آن را نمى فهمد(6)!آنگاه پادشاه آن سرزمين دستش را به پشت سر ذو القرنين دراز كرد و جمجمه اى را برداشت و گفت:اى ذو القرنين آيا مى دانى اين كيست؟گفت:نه، مگر او كيست؟جواب داد:او شاهى از پادشاهان روى زمين كه خداوند سلطنت تمام زمين را به او داده بود،اما به ظلم و ستم دست زد و از حدّ خود تجاوز كرد،و خداوند در آن وقت رشتۀ حيات او را قطع كرد،و او چون سنگى روى زمين افتاد، و اعمال او را خداوند براى مجازات اخروى ضبط كرد،دوباره جمجمۀ پوسيده اى را برداشت و گفت:اى ذو القرنين!آيا مى دانى اين كيست؟گفت:نه، نمى دانم،مگر او كيست؟جواب داد:پادشاهى كه بعد از آن پادشاه به سلطنت

ص: 337

رسيده است، و او كه عمل پادشاه قبل از خود را از ظلم و ستم به مردم ديده بود، رفتارى متواضعانه داشت و در برابر خداوند بزرگ خاضع و خاشع شده و در بين مردم با عدالت رفتار مى كرد،باز هم،چنين شد كه مى بينى!خداوند عمل او را براى پاداش اخروى حفظ كرد،آنگاه اشاره به كاسۀ سر ذو القرنين كرد و گفت:

اين جمجمه نيز گويا چنين خواهد شد،پس ببين چه مى كنى!ذو القرنين از او خواست كه آيا مايلى همراه من،برادر و مشاور و وزير من-و در آنچه از مال دنيا خداوند مرحمت كرده است-شريك من باشى؟گفت:من و تو در يك جا جور نمى آييم،و اساسا نمى توانيم يك جا باشيم،ذو القرنين پرسيد:چرا؟گفت:براى اينكه تمام مردم با تو دشمن و با من دوست خواهند بود!پرسيد:چرا؟گفت با تو -به خاطر داشتن قدرت،و مال دنيا دشمن بوده و من چون اينها را پذيرا نيستم،و نيازمند و بى چيزم،كسى دشمن من نخواهد بود،مى گويند:ذو القرنين با تعجّب در حالى كه موعظه شده بود،از آنجا برگشت.

نكوهش توانگرى و ستايش تنگدستى

1-شاعره پارسى گو در اين باره گويد:

آموزگار خلق شدى ليكن *** نشناختى خود الف و با را-م

2-الأكثرون هم الأقلّون يوم القيامة إلاّ من قال:هكذا و هكذا عن يمينه و عن شماله و قدّامه و خلفه و قليل ما هم.

-شايد منظور حضرت از اين سخن انفاق و بخشش اموال باشد-م.

-و ما سرّنى أن يكون لى مثل احد انفقه في سبيل اللّه ثمّ أموت يوم أموت و لا أترك منه قيراطين.

-يا أبا ذرّ أنت تريد الأكثر و أنا اريد الأقل.

3-شرار أمّتى الذين غذوا بالنعيم و نبتت عليه أجسامهم.

4-من أسف على دنيا فاتته اقترب من النّار مسيرة شهر.

5-من احبّ دنياه و سرّ بها ذهب خوف الآخرة من قلبه.

ص: 338

6-يعنى:غذا تا وقتى كه در دهان است،طعم و لذّتى دارد،امّا وقتى كه از گلو به پايين رفت،ديگر هر غذايى باشد،مزه اش قابل درك نيست،بنا بر اين چه فرقى بين علف و غذاهاى لذيذ است!!-م.

ص: 339

نكوهش شهرت و فضيلت گمنامى

اشاره

رسول خدا(ص)فرمود:بسا آدم ژوليدۀ غبار آلودۀ ملبّس به جامۀ كهنه كه كسى به او اعتنا ندارد،اگر به خدا سوگند ياد كند،من راستگوئى او را تصديق مى كنم(1)! و آن بزرگوار فرمود:آيا مايليد كه اهل بهشت را به شما معرفى كنم؟هر ناتوان،با عفّت نفس كه اگر به خدا سوگند خورد،من او را تأييد مى كنم.و هر متكبّر،خودخواه و پرخورى اهل دوزخ است(2).

و آن گرامى فرمود:هر ژوليدۀ غبارآلود با جامۀ كهنه كه مورد توجه كسى نيست،اهل بهشت است،آن كسانى كه اگر از فرمانروايان اجازه ملاقات بخواهند،اجازه ندهند،و اگر از زنان خواستگارى كنند،با آنان ازدواج نكنند،و اگر سخن بگويند كسى گوش ندهد،آنان نيازمندند،امّا نياز خود را در دل خود پنهان دارند،و آنهايند كه روز قيامت اگر نور آنها را ميان همۀ مردم تقسيم كنند، همه را فرا گيرد(3).

و نيز فرمود:بعضى از امّت من كسانى هستند كه اگر به يكى از شما مراجعه كند،و از او نيازى بخواهد،به او ندهد،و اگر درهمى بخواهد باز هم ندهد،و اگر فلسى درخواست كند باز هم ندهد!در صورتى كه اگر از خداوند متعال بهشت را درخواست كند به او بدهد،و اگر دنيا را از خداوند بخواهد به او ندهد،و ندادن دنيا به خاطر پستى دنيا در نزد خداست(4).

ص: 340

ديدند كسى كنار قبر پيامبر خدا مى گريد،پرسيدند:چرا مى گريى؟ گفت:از رسول خدا(ص)شنيدم كه مى فرمود:اندكى از ريا هم شرك است.

و خداوند پرهيزگاران گمنامى را دوست دارد كه اگر غايب باشند،كسى نبودن آنها را احساس نكند،و اگر حاضر باشند كسى آنها را نشناسد،دلهاى آنان چراغهاى هدايت است(5).

پيامبر خدا(ص)فرمود:بيش از همۀ اولياى خدا بندۀ مؤمنى مورد رشك و غبطه است كه كم ثروت،امّا بهره مند از نماز است،عبادت پروردگارش را نيكو انجام دهد،و در نهان او را اطاعت كند در بين مردم گمنام است،كسى با انگشت به او اشاره نكند،كيست كه در چنين شرايطى بماند!-آنگاه رسول خدا(ص)دست بر دست زد و فرمود:-و مرگش در حالى فرا رسد كه ارثش ناچيز و گريه كنانش اندك باشند(6).

يكى از بزرگان به ديگرى مى گفت:تو را چه باك كه كسى از تو ستايش نكند،و چه باك كه اگر تو نزد خدا ستوده باشى و پيش مردم نكوهيده! خداوند متعال فرموده است:«اين است سراى آخرت،ما آن را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين برترى و فسادى نمى خواهند،و پايان نيك از آن پرهيزگاران است(7).» و نيز خداى متعال فرموده است:«كسى كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهد،به ايشان تمام مى دهيم،در برابر كردارشان در دنيا و ايشان در دنيا گم نشوند،آنانند كه در آخرت جز آتش برايشان نيست،و عمل آنها در دنيا نابود است و آنچه انجام مى دادند بر باطل است(8).» پيامبر(ص)فرمود:هيچ دو گرگ خون آشامى بر كوخ گوسفندان حمله نبرده است كه زيانش به دين مرد مسلمان از حبّ جاه و مال بيشتر باشد(9).

و نيز فرمود:براستى كه نابودى و هلاكت مردم در پيروى هواى نفس و دوست داشتن مال دنياست(10).

ص: 341

نكوهش شهرت و فضيلت گمنامى

1-ربّ أشعث أغبر ذى طمرين لا يؤبه له لو أقسم على اللّه لأبرّه.

2-ألا أدلكم على أهل الجنّة كل ضعيف متعفّف لو أقسم على اللّه لأبرّه و أهل النّار كل متكبّر جوّاظ.

3-إنّ أهل الجنّة كلّ أشعث أغبر ذى طمرين لا يؤبه له الذين إذا استأذنوا على الأمراء لم يؤذن لهم و إذا خطبوا النساء لم ينكحوا و إذا قالوا لم ينصت لهم حوائج أحدهم يتجلجل في صدره لو قسم نوره يوم القيامة على النّاس لوسعهم.

4-إنّ من أمّتى من لو أتى أحدكم يسأله دينارا لم يعطه إيّاه و لو سأله درهما لم يعطه ايّاه و لو سأله فلسا لم يعطه إيّاه و لو سأل اللّه تبارك و تعالى الجنة أعطاه إيّاها و لو سأله الدنيا لم يعطه إيّاها و ما منعه إيّاها لهوانه عليه.

5-إنّ اليسير من الرياء شرك و إنّ اللّه يحب الأتقياء الأخفياء الذين إذا غابوا لم يفقدوا و إن حضروا لم يعرفوا،قلوبهم مصابيح الهدى.

6-إنّ أغبط أولياء اللّه عبد مؤمن خفيف الحاذ ذو حظ من الصلاة أحسن عبادة ربّه و أطاعه في السّر و كان غامضا في الناس لا يشار إليه بالاصابع فمن صبر على ذلك ثم نقر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بيده فقال:و عجلت منيّته و قلّ تراثه و قلّت بواكيه.

7- تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ .

-قصص،آيۀ 84.

8- مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. .

-هود،آيه هاى 18-19.

9-ما ذئبان ضاريان ارسلا في زريبة غنم بأكثر فسادا من الشّرف و حبّ المال في دين الرجل المسلم.

10-إنّما هلاك الناس باتّباع الهوى و حب المال.

ص: 342

مقام دنيوى قابل ستايش

اشاره

در چندين مورد اين سخن پيامبر خدا(ص)را بيان كرديم: «دنيا كشتزار آخرت است(1)» پس هر چه كه در دنيا خلق شده است،امكان دارد براى آخرت از آن بهره بردارى كرد.و همان طورى كه از كمترين مال براى خوراك و پوشاك ناگزيريم،پس از كمترين مقام براى ضرورت زندگى با مردم نيز ناگزيريم و انسان همان طورى كه از غذا خوردن بى نياز نيست،پس لازم است كه خوراك و يا مالى داشته باشد تا بدان وسيله غذايى بخورد،هم چنين بى نياز از خدمت، خدمتگزار نيست و به كمك رفيق نيازمند است،و حكومتى لازم است تا او را نگهبانى كند و ستم اشرار را از او دفع كند،و علاقه اش بر اين كه در دل خدمتكارش جايگاهى داشته باشد تا انگيزۀ خدمتكارى او شود،نكوهيده نيست.

و علاقمنديش بر اينكه در قلب رفيقش جايى داشته باشد تا او مايل به رفاقت وى باشد و او را كمك كند نكوهيده نيست.و علاقه اش بر اين كه در دل استادش جايى داشته باشد تا او را خوب ارشاد و تعليم دهد و به او توجّه كند،نكوهيده نيست،و دوست داشتن جايگاهى در دل حاكمى كه شرّى را از وى باز دارد،نيز نكوهش نشده است،زيرا مقام نيز مانند مال وسيله اى براى رسيدن به اين اهداف است،و فرقى ندارند جز اينكه بايد توجّه داشت كه مال و جاه به ذات خود دوست داشتنى نيستند بلكه علاقۀ به اينها از قبيل آن است كه انسان در خانه اش دستشويى براى قضاى حاجت لازم دارد.و دوست دارد،كه اگر نيازى به قضاى

ص: 343

حاجت نداشت،دستشويى نمى خواست،و به طور مسلّم اين دوستدارى دستشويى محسوب نمى شود،و هر چه باعث وصول به هدف مورد علاقه اى شود،در حقيقت آن هدف را دوست دارد،نه آن وسيله را.

بدان كه بيشتر مردم،به خاطر ترس از مردم و علاقه به ستايش آنها، هلاك شده اند،و حركات و سكنات ايشان،همگى در گرو رضاى مردم و اميدوارى به ستايش و ترس از نكوهش مردم شده،و اين از عوامل نابودى انسان است،پس شايسته است كه انسان به ستايش ستايشگران دلخوش نباشد بلكه آن كار را بر خود،و عقل خود عرضه كند و انصاف دهد،آنگاه اگر همان طور بود كه مردم مى گويند،سپاسگزار حق باشد و به لطف خدا و منّتى كه به خاطر عنايات و نيكوكاريهايش بر او نهاده است،شادمان باشد،و خود را به آن ستايش بسنده نكند بلكه خود را وادارد تا خداوند بيشتر به او بدهد،امّا اگر خالى از آن اوصاف بود، خوشنوديش به ستايش مردم از نهايت ديوانگى است.و مثل او مثل كسى خواهد بود كه كسى او را مسخره كند و او بگويد:سبحان الله چقدر اين هرزه گوئيها خوشبو است و با چه بوهاى خوش موقع رفع حاجت بيرون مى آيد!در صورتى كه او خود مى داند داخل معدۀ او چه نجاسات و عفونتهاست با اين همه خوشحال شود!و همين طور است وقتى كه مردم تو را به درستى و پرهيزگارى بستايند و تو خوشحال شوى در صورتى كه خداوند از ناپاكى باطنت و آلودگى نهانت آگاه است،اين روش از نهايت جهل و نادانى تو است،زيرا اگر آن ستايش كننده راست مى گويد پس تو بايد از صفتى خوشحال باشى كه خدا لطف كرده است و اگر دروغ مى گويد،شايسته است كه ناراحت شوى نه خوشحال.

بايد بدانى كه در پى محبّت قلبى مردم بودن و خوشنودى بدان،باعث تنزّل مقام تو در نزد خداست.پس چگونه خوشنود مى شوى،بلكه ستايش ستايشگر بايد تو را غمگين ساخته و ناراحت و خشمگين كند،زيرا گفته اند:هر كس به ستايش ستايشگرى دلخوش شود،شيطان توانسته وارد درون او شود.

ص: 344

يكى از بزرگان گويد:وقتى به تو بگويند:مرد خوبى هستى،خوشت بيايد تا بگويند:مرد بدى هستى،به خدا سوگند كه تو بد مردى هستى! و آن كه تو را نكوهش مى كند از سه حال بيرون نيست:يا راست مى گويد،و قصد دوستى و مهربانى دارد و يا قصد اذيّت و آزار تو را دارد،و يا اين كه دروغگو است.پس اگر راست مى گويد،سزاوار نيست او را ملامت كنى و بر او خشم گيرى و از اين رو كينۀ او را به دل گيرى.بلكه سزاوار است،منّتى از او بپذيرى زيرا هر كه عيبهاى تو را به تو هديه دهد تو را بر عيبهايت توجه داده است تا از آنها بپرهيزى(2).و شايسته است كه خوشحال باشى و اگر بتوانى به نابود ساختن صفت ناپسند از خود بپردازى،زيرا اندوه تو و ناراحتيت از آن جهت و نكوهش كردن از وى،نهايت نادانى تو است،و اگر قصد آزردن و رنجاندن تو را داشت باز هم از سخن او،تو سود برده اى،چون تو را به عيبت رهنمون شده اگر نمى دانستى و اگر هم غافل بودى باز يادآورى كرده و يا در نظر تو بد جلوه داده است تا علاقه تو را بر زدودن آن عيب از خود برانگيزد،اگر قبلا تو آن عيب را حسن مى پنداشتى و تمام اينها از عوامل خوشبختى تو است،كه از آن استفاده كرده اى پس مشغول كسب سعادت خود باش كه با شنيدن نكوهش او وسائل آن برايت فراهم شده است.هر گاه بخواهى بر پادشاهى وارد شوى و لباسهايت آلوده به نجاست باشد و تو ندانى در صورتى كه اگر همان طور وارد شوى،بيم آن مى رود كه به خاطر آلوده كردن مجلسش،گردنت را بزند،اگر كسى به تو بگويد:اى كسى كه به نجاست آلوده اى،خود را پاك كن!پس شايسته است كه خوشحال شوى،چون به خود آمدنت با گفتار او غنيمت است.و همۀ خويهاى بد در روز قيامت باعث هلاكتند،و انسان وقتى كه از قول دشمنش آنها را بشناسد بايد غنيمت شمارد.و اما قصد دشمن بدخواه،جنايتى از طرف او نسبت به دين خود اوست،اما براى تو نعمتى است كه نبايد از او خشمگين شوى كه تو را آسوده و خود را زيان رسانده است.

ص: 345

حالت سوّم آن است كه بر تو تهمتى بزنند كه تو از آن در نزد خدا مبرّايى، در اين صورت هم نبايد ناراحت شوى،و نبايد آن را كه به تو تهمت زده است، بدگويى كنى،بلكه بايد در بارۀ سه چيز بينديشى:

1-اگر از آن عيب مبرّايى اما از عيبهايى نظير آن و معايبى كه خداوند پنهان داشته فراوان دارى پس خدا را شكر كن كه كسى از آنها آگاه نشده،و با گفتن عيبى كه تو آن را ندارى از آن معايب كه دارى،رد شده است.

2-اين تهمت كفارۀ ديگر بديها و گناهان است،گويا كسى اين عيب را به تو نسبت داده تا تو را از گناهانى كه آلوده بوده اى،بشويد.و هر كسى كه غيبت تو را مى كند،گويا خوبيهاى خود را به تو هديه كرده است.امّا آن كه تو را مى ستايد كمر تو را شكسته است،پس چرا تو به شكست كمر خوشحال و از هديه دادن نيكى هايى كه باعث نزديكى به خداست غمگين مى شوى،در صورتى كه تو معتقد به قرب الهى و بدان علاقمندى؟! 3-آن بيچاره به دين خودش صدمه زده است،نه به دين تو،به حدّى كه از چشم خدا افتاده و خود را با تهمتى كه به تو زده است،هلاك كرده و در معرض بدترين عذاب خدا قرار داده است.پس سزاوار نيست كه بر او خشم بگيرى در حالى كه خدا از او خشمگين است،و شيطان هم او را دشنام مى دهد.تو نبايد بگويى:بار خدايا او را نابود كن!بلكه شايسته است كه بگويى:بار خدايا او را اصلاح كن و بر او رحم كن! همان طورى كه پيامبر(ص)گفت:بار خدايا قوم مرا كه نادانند،ببخش!(3)(در آن موقعى كه مردم نادان او را مورد ضرب قرار دادند.) از جمله چيزهايى كه ناراحتى نكوهش را براى تو آسان مى كند،بريدن طمع است،زيرا آن كس كه از او بى نيازى،هر گاه تو را نكوهش كند،اثر نكوهش او،اثرى در دلت نمى گذارد،اساس ديانت،قناعت است،و بدان وسيله است كه از جاه و مال طمع بريده مى شود،و تا وقتى كه طمع باشد،حبّ جاه و

ص: 346

ستايش كسى كه به او چشم طمع دارى غالبا در دلت وجود خواهد داشت،و همّت بر كسب مقام در قلب او خواهى گمارد،و اينها جز به قيمت خرابى دين، امكان ندارد،و سزاوار نيست كه طالب مال و مقام و كسى كه ستايش مردم را دوست دارد و از نكوهش آنها بدش مى آيد،به دينش لطمه زند،به راستى كه، خيلى بعيد است.

مقام دنيوى قابل ستايش

1-الدّنيا مزرعة الآخرة.

2-قبلا اين حديث از امام صادق گذشت:«احبّ اخوانى علىّ من اهدى الىّ عيوبى»-م.

3-إذ قال اللّهم اغفر لقومى فإنّهم لا يعلمون.

ص: 347

نكوهش ريا كارى

اشاره

بدان كه ريا حرام است،و شخص ريا كار نزد خدا مغضوب است،و آيات و اخبار شاهد بر اين مطلب است:

مانند اين آيه مباركه:«واى بر نمازگزاران ريائى،آنهايى كه در نماز سهو كنند و آنان كه رياكارند(1).»و باز فرمايد:«البتّه ما شما را براى رضاى خدا اطعام مى كنيم،از شما پاداش و سپاسى نمى خواهيم(2).»خداوند افراد با اخلاص را از اين رو ستايش كرده است كه جز رضاى خدا چيزى نمى خواهند،و ريا ضدّ اخلاص است! و نيز فرموده است:«كسى كه اميد ديدار رحمت پروردگار را دارد،بايد عمل شايسته انجام دهد و به پرستش پروردگارش كسى را شريك نسازد(3).»اين آيه مباركه در بارۀ كسى نازل شده است كه براى عبادات و اعمالش،هم اجر و هم ستايش را طالب است.

پيامبر(ص)-موقعى كه مردى از وى پرسيد:يا رسول اللّه نجات در چيست؟-فرمود:در آن است كه بنده اى كارى در مورد اطاعت خدا نكند كه مردم را در نظر گرفته باشد(4). در حديثى از آن بزرگوار روايت كرده اند كه فرمود:

سه كس است:

1-كشتۀ در راه خدا.

2-كسى كه مالش را صدقه مى دهد.

ص: 348

3-كسى كه قارى قرآن است.كه خداوند به هر يك از آنها مى گويد:

تو دروغ گويى،بلكه قصد تو آن است كه بگويند،فلانى شجاع است؛ دروغگويى،مى خواهى مردم بگويند فلانى بخشنده است،دروغ مى گويى، مى خواهى مردم بگويند،فلانى قارى است.آنگاه پيامبر خدا فرمود:براستى آنها اجر و مزدى به خاطر اعمالشان ندارند(5).

پيامبر(ص)فرمود:بيشترين ترس من براى شما از شرك كوچكتر است! عرض كردند:شرك كوچكتر چيست؟فرمود:ريا!خداوند بزرگ روز قيامت- وقتى كه به بندگانش اجر و پاداش اعمالشان را مى دهد-مى گويد:برويد،به سمت آن كسانى كه در دنيا رياكار بودند،و ببينيد آيا آنها پاداشى دارند(6)؟ حضرت عيسى(ع)به حواريّون فرمود:وقتى كه يكى از شما روزه دارد، سروريش و لبهايش را با زيتون،روغن بزند،تا مردم ندانند كه او روزه دار است.و هر گاه صدقه اى را با دست راست مى دهد بايد از دست چپ پنهان دارد.و هنگامى كه نماز مى خواند،بايد پردۀ در را بيندازد كه خداوند،ثناگويى مردم را همانند روزى تقسيم مى كند! پيامبر(ص)فرمود:همانا خداوند عملى را كه در آن ذرّه اى ريا باشد، نمى پذيرد(7)! و نيز فرمود:در سايۀ عرش-آن روزى كه جز آن سايه،سايۀ ديگرى نيست-مردى است كه با دست راستش صدقه دهد و دست چپش نداند، و از اين جهت است كه امتياز عمل نهانى بر عمل علنى هفتاد برابر است(8).

و آن گرامى فرمود:روز قيامت به رياكار ندا مى رسد،اى بدكار،اى حيله گر،اى رياكار!عملت تباه،و اجرت ضايع گشت،برو اجرت را از آن كسى بگير كه براى او كار كردى(9).

يكى از بزرگان مردى را ديد كه گردنش را كج گرفته است،گفت:اى صاحب گردن!گردنت را بالا بگير،حالت خشوع به گردن چه ربطى دارد،بلكه

ص: 349

خشوع در دلهاست. يكى از بزرگان،مردى را در مسجد ديد كه در سجده اش مى گريد،گفت:اى مرد چه خوب بود كه همين گريه را در خانه ات داشتى.

امير مؤمنان فرمود:رياكار سه نشانى دارد:وقت تنهايى كسل و در بين مردم با نشاط است،وقتى كه تعريفش كنند،بر عملش بيفزايد امّا بهنگام نكوهش مردم،از عملش مى كاهد(10).

از آن بزرگوار پرسيدند كه كسى از ما كار خوبى را انجام مى دهد و دوست دارد كه تعريف كنند و يا مزد و پاداش دهند،به او فرمود:آيا مايلى كه مورد خشم خدا قرار گيرى؟گفت:نه.فرمود:پس هر كارى كه انجام مى دهى،خالص گردان(11)! گويند:كسانى بودند كه در عمل ريا مى كردند،و امروز كار به جايى رسيده است كه عمل نكرده،ريا مى كنند. عكرمه مى گويد:خداوند به نيّت پاداشى مى دهد كه در برابر عمل آن چنان پاداشى نمى دهد،زيرا كه در نيّت،ريا امكان ندارد.

پس شايسته است كه عبادتها و طاعات تنها براى رضاى خدا باشد،و تا ممكن است در پنهان انجام شود و همّت بر پنهان انجام دادن،بيش از اظهار آن، باشد.همان طورى كه مردم سعى مى كنند تا بديها را پنهان دارند.و سزاوار است كسى كه در پى پاداش الهى است،بر پنهان داشتن عمل و طاعت خود همت گمارد،زيرا او مى خواهد عملش را تنها براى خدا انجام دهد،تا خداوند روز قيامت مطابق اخلاص او در حضور مردم او را پاداش دهد،چون كه مى داند خداوند در روز قيامت جز عمل خالص را پذيرا نيست،و مى داند كه نياز و احتياج به مزد آن روز خيلى زياد است،زيرا آن روز نه مال و نه فرزند هيچ كدام سودى ندارند،و پدر به درد فرزند نمى خورد،و حتّى راستان به خود مشغولند و همه مى گويند:خودم،خودم،تا چه رسد به ديگران! و شايسته است كسانى كه پيرو فرمان حقّند و خدا را عبادت مى كنند همچون زائران خانۀ خدا باشند،وقتى كه رو به زيارت مكّه مى روند،به همراه خود،جز طلاى مغربى بسيار خوب و بى غش،

ص: 350

نمى برند،زيرا مى دانند كه باديه نشينان طلاى مغشوش و پست را قبول نمى كنند و در باديه نياز بيشترى دارد،نه وطن است كه از كسى خواهش كند و نه دوستى هست كه به او متوسّل شود!پس جز طلاى خالص چيزى به درد نمى خورد،همچنين خداوندى كه بر اين دلها گواه است،روز قيامت از باطنها آگاه است،چشم بر هم زدنى از او پوشيده نيست،هيچ چيزى را پذيرا نيست مگر اينكه از هر شائبه اى خالص باشد.و آنگاه كه انسانى فرق مى گذارد بين عملى كه بنده اى از آن آگاه شود،و يا بشنود،پس نوعى از ريا در آن عمل وجود دارد.و اگر با اخلاص باشد و تنها به دانستن خداوند اكتفا كند عمل خود را از افرادى كه مى خواهند از آن آگاه شوند،پنهان مى دارد،و باور دارد كه دادن روزى او،و اجر زياد،يا كاهش در عقاب،به دست آنها نيست.در اين صورت او نبايد از آگاهى مردم نسبت به اعمال و طاعاتش دلخوش باشد.

اگر كسى بگويد:ما كسى را نمى بينيم كه از اطلاع ديگران نسبت به طاعتش خوشحال نشود،مى گوئيم،همۀ خوشحالى ها مذمّت نشده اند،بلكه خوشحالى به دو بخش ستوده و نكوهيده تقسيم مى شود،امّا شادى ممدوح سه قسم است:

1-قصد انسان پنهان داشتن عبادت و اخلاص براى خدا بوده است،امّا وقتى كه مردم از آن با خبر مى شوند،مى داند كه خداوند آنها را آگاه ساخته و صفات خوب او را آشكار كرده است اين را دليل بر كار خوب و نظر لطف خدا نسبت به خود مى داند كه او عبادت و بندگيش و همچنين گناه و معصيتش را پنهان مى دارد خداوند هم معصيت او را پنهان مى سازد،امّا طاعت او را بر ملا مى كند.و هيچ لطفى از اين بالاتر نيست كه زشتى را بپوشاند و خوبى را آشكار كند.پس خوشحاليش به دليل لطف خدا بر اوست نه به خاطر ستايش مردم،و محبوبيّت در دلهاى مردم.خداوند متعال فرموده است:«اى پيامبر به مردم بگو كه شما بايد منحصرا به فضل و رحمت خدا خوشنود شويد(به نزول قرآن مسرور باشيد(12)»پس

ص: 351

گويا چون بر او ثابت شده است كه عملش در پيشگاه خدا مورد قبول افتاده، خوشحال است.

2-استدلال كند بر اينكه چون خداوند خوبى او را فاش،و زشتيش را در دنيا پنهان داشته است،پس در آخرت نيز چنين خواهد كرد. زيرا پيامبر خدا(ص)فرموده است:خداوند عيب بنده اى را در دنيا نمى پوشاند،مگر اين كه در آخرت نيز مى پوشاند. پس در صورت اوّل خوشحاليش به خاطر قبولى طاعت و در صورت دوّم به خاطر پوشش معصيت است(13).

3-افراد با خبر از طاعت وى او را مى ستايند،اما به خاطر اين كه مردم طاعت او را مى ستايند و چون خدا را اطاعت كرده است او را دوست دارند،و دلهاى ايشان به طاعت مايل شده،خشنود است،زيرا بعضى از اهل ايمان وقتى كه اهل طاعت و عبادت را مى بينند به دليل حسد،او را مورد خشم قرار داده،نكوهش و مسخره مى كنند و به رياكارى نسبت مى دهند و ستايش در برابر عملش نمى كنند، پس اين نوع خوشحالى خوب است،و نشانيش اخلاص در خوشحالى است.

امّا خوشحالى مذموم آن است كه براى مقامى كه پيش مردم پيدا كرده تا از او تعريف كنند و به او احترام گزارند و حاجت او را برآورند،و در رفت و آمدش با احترام به او برخورد كنند،خوشحال است،اين خوشحالى نكوهيده است،زيرا اصل ريا عبارت است از دنياپرستى و فراموش كردن آخرت،و كم انديشيدن در بارۀ آنچه نزد خداست و كم تأمل كردن در بارۀ آفتهاى زندگى دنيوى و عظمت نعمتهاى آخرت،و ريشۀ همۀ اينها علاقۀ به دنيا و غلبۀ شهوتهاست كه خود بالاترين خطاها و سرچشمۀ تمام گناهان است،زيرا اگر عبادت فقط براى خدا و بركنار از هر گونه شائبه و ريا باشد جز اجر خدا و مزد اخروى منظور نظر نخواهد بود.و ريا كارى ضدّ همۀ اينهاست،چون انسان به جاه طلبى و كسب منزلت در دلهاى مردم و برخوردارى از نعمتهاى دنيا تمايل دارد،و اين است آنچه دل را تيره مى كند و ميان دل و انديشيدن در بارۀ عاقبت كار و استفاده از نور علم الهى،فاصله

ص: 352

مى اندازد. اگر كسى بگويد:آن كسى كه قلبا از رياكارى متنفّر است،همين تنفّر از ريا باعث بزرگوارى او مى شود،با اين حال از تمايلات طبيعى و علاقه به آنها و درگيرى با آنها بركنار نيست.امّا راضى به داشتن چنين علاقه اى نيست و نفسش نيز پاسخگوى چنين تمايلى نيست،آيا باز هم در رديف رياكاران است؟بدان كه خداى تعالى بنده را جز به اندازۀ توانش مكلّف نساخته است،و در توان بنده نيست كه از وسوسه هاى شيطان جلوگيرى كند و ريشۀ طمع را از بيخ و بن بركند، تا هيچ ميلى به شهوات نداشته باشد و درگير آنها نشود،و تنها كارى كه مى تواند بكند آن است كه در ضمن آگاهى از پيامدها و آموختن علم دين و اصول ايمان به خدا و روز جزا با شهوات مبارزه كند.و در اين صورت،نهايت تكليف خود را ادا كرده است زيرا خواسته هايى كه باعث ريا مى شود از جانب شيطانند،و پيروى نكردن از تمايلات و خواسته هاى نفسانى و دورى از آنها مربوط به ايمان و از ره آوردهاى عقل است،بنا بر اين شايسته است كه همواره در برابر خواسته هاى نفس،محكم بايستيم،زيرا شهوت پرستى نابودى و هلاكت در پى دارد.

پيامبر(ص)فرمود:بهشت در گرو سختيها و جهنّم در گرو شهوتهاست(14).

نكوهش رياكارى

1- فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ اَلَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ... .

-ماعون،آيه هاى 5-6.

2- إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً. .

-دهر،آيۀ 10.

3- فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً. .

-كهف،آيۀ 110.

4-قال النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم حين سأله رجل يا رسول اللّه صلى اللّه عليك فيم النّجاة؟

ص: 353

(فقال أن لا يعمل العبد بطاعة اللّه يريد بها النّاس.

5-الثلاثة المقتول في سبيل اللّه و المتصدّق بماله و القارئ لكتابه و أنّ اللّه يقول لكلّ واحد منهم:كذبت بل أردت أن يقال:فلان جواد كذبت بل أردت أن يقال:فلان شجاع كذبت بل أردت أن يقال:فلان قارى فأخبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنّهم لم يثابوا على ذلك.

6-إنّ أخوف ما أخاف عليكم الشرك الأصغر قالوا:و ما الشرك الاصغر يا رسول اللّه قال:الرّياء يقول اللّه عز و جلّ يوم القيامة إذا جازى العباد باعمالهم:اذهبوا إلى الذين كنتم تراءون في الدّنيا فانظروا هل تجدون عندهم الجزاء.

7-إنّ اللّه لا يقبل عملا فيه مثقال ذرّة من رياء.

8-إنّ في ظلّ العرش يوم لا ظل إلاّ ظلّه رجلا يتصدّق بيمينه فيكاد أن يخفيها شماله و لذلك ورد أنّ فضل عمل السرّ على عمل الجهر سبعين ضعفا.

9-إنّ المرائي ينادى يوم القيامة يا فاجر يا غادر يا مرائي ضلّ عملك و حبط أجرك اذهب فخذ أجرك ممّن كنت تعمل له.

10-للمرائي ثلاث علامات يكسل إذا كان وحده و ينشط إذا كان في الناس و يزيد في العمل إذا اثنى عليه و ينقص إذا ذمّ.

11-و سئل بعضهم فقال:أحدنا يصطنع المعروف يحبّ أن يحمد به أو يوجر فقال له:أ تحبّ أن تمقت فقال:لا قال:فإذا عملت للّه عملا فأخلصه.

12- قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا... .

-يونس،آيۀ 58.

13-ما ستر اللّه على عبد في الدّنيا إلاّ ستر عليه في الآخرة فيكون الأوّل فرحا بالقبول و الثانى فرحا بالستر.

14-حفّت الجنّة بالمكاره و حفّت النار بالشّهوات.

ص: 354

جواز پنهان داشتن گناهان و كراهت مطّلع ساختن مردم از آنها

اشاره

بدان كه اصل در اخلاص برابرى ظاهر و باطن انسان است، همان طورى كه به بعضى از اصحاب گفته شده است:بر عمل آشكارا اقدام كن! گفتند:عمل آشكارا چيست؟فرمود:وقتى كه مردم از آن عمل تو با خبر شدند شرم نكنى،و اين مقام يك مقام بزرگى است كه هر كسى بدان نائل نمى شود و هيچ كس از گناهى كه قلبا و يا با اعضاى بدن خود مرتكب شده باشد بر كنار نيست امّا پنهان مى دارد زيرا نمى خواهد مردم از آن با خبر شوند،بخصوص آن خواسته ها و آرزوهاى قلبى كه در ذهن انسان خلجان مى كند در صورتى كه خداوند از همۀ آنها آگاه است،پس اين كه بنده اى مى خواهد،آنها را از ديگر بندگان پوشيده دارد زيرا چه بسا او گمان مى برد كه آن رياى ممنوع باشد،در صورتى كه چنين نيست،بلكه آنچه منع شده آن است كه آن را پوشيده دارد تا مردم او را پرهيزگار بدانند و تصوّر كنند كه او از خدا مى ترسد،با اينكه در واقع چنين نيست و او رياكار پنهانى است.

امّا راستگو آن كسى است كه،با پنهان داشتن گناهان،رياكارى نمى كند،و از اين كه مردم از گناه او مطّلع شوند غمگين و از اين كه خداوند گناهش را بپوشاند خوشحال مى شود،و هنگامى كه بر ملا شود،از آن جهت كه در دنيا پردۀ حرمتش دريده شده است،اندوهگين شده،مى ترسد كه در آخرت نيز پرده حرمتش دريده شود، زيرا در خبر است كه خداوند گناه هر كس را در دنيا

ص: 355

پوشيده دارد،در آخرت نيز پنهان مى دارد،و اين اندوه،از نيروى ايمان سرچشمه مى گيرد.

ديگر آن كه بداند كه خداوند متعال آشكار كردن گناهان را نمى پسندد،و پنهان داشتن گناهان را دوست دارد، همان طورى كه پيامبر(ص)فرموده است:

هر كس از اين اعمال پليد مرتكب شود،بايد،با پوشش الهى پوشيده دارد(1)،به اين ترتيب كه كسى نافرمانى خدا را مرتكب شده،امّا دلش از محبت دوستان خدا خالى نيست.و اين خود نشأت گرفته از ايمان به ناراضى بودن خداوند بر فاش شدن گناهان است و دليل صدق آن ايمان،اين است كه خود نيز از آشكار كردن گناه ديگران ناراحت و افسرده مى شود.سوّم آن كه نمى خواهد مردم او را به خاطر گناه سرزنش كنند،از آن جهت كه نكوهش مردم او را افسرده كرده قلب و عقلش را از اطاعت خدا باز مى دارد،چون طبيعت آدمى از نكوهش ديگران آزرده مى شود و با عقل انسانى درگير شده و او را از اطاعت حق باز مى دارد،و به همين دليل است كه نبايد از ستايشى هم كه انسان را از ياد خدا باز مى دارد،و دل را فرا مى گيرد،و مانع ذكر مى شود،خوشحال بود و اين نيز،در صورتى كه دل به خاطر طاعت،به راستى خواهان فراغت باشد،دليل بر ايمان قوى است.

چهارم آن كه شرم و خجلت خود نوعى رنج است،سواى آن رنجى كه از مذمّت مردم،عارض مى شود،و آن خود خوى نيكى است كه از آغاز كودكى پيدا مى شود،از آن روزى كه پرتو عقل بر انسان مى تابد،و در نتيجه انسان از كارهاى زشت-در صورتى كه مشاهده كنند-شرم مى كند،و اين خوى پسنديده اى است. رسول خدا(ص)فرموده است:سراسر حيا و شرم خير و نيكى است(2).و نيز فرموده است:حياء بخشى از ايمان است كه جز با نيكى فراهم نيايد(3).و نيز مى فرمايد:خداوند آدم با حياى بردبار را دوست مى دارد(4).

امّا آن كس كه كار خلاف مى كند و هيچ باكى هم ندارد كه خلافش براى مردم فاش شود،علاوه بر خلاف،پرده درى و وقاحت و بى شرمى را نيز در

ص: 356

خود جمع كرده است و خيلى بدتر است از كسى كه گناهش را پنهان مى دارد و از ديگران شرم مى كند،جز اين كه اين شرم با رياكارى توأم،و با اشتباه بزرگى آميخته شده است كه كمتر آدمى،مى تواند آنها را تفكيك كند.بلكه حيا خلقى است برخاسته از طبعى والا و شرم داشتن از خدا بسى والاتر از شرم و حياى از مردم است،خداوند متعال فرموده است:«بلكه آدمى از خويشتن آگاه است(5).» بنا بر اين لازم است كه آفت عبادت ريائى شناخته شود.و هيچ گناهى بزرگتر از رياكارى نيست زيرا آن،انگيزه خشم خدا،كيفر و عذاب،و زبونى دنيوى است،آنجا كه روز قيامت در حضور مردم ندا در دهند،اى تبهكار!اى گمراه و اى رياكار!آيا شرم نكردى آنگاه كه طاعت خدا را به بهاى متاع دنيا از دست دادى و علاقه مردم را خواستى امّا اطاعت خدا را به مسخره گرفتى،و به قيمت دشمنى با خدا خود را محبوب مردم كردى.و با زشتى نزد خدا خود را براى مردم،جلوه دادى و به بهاى دورى از خدا،خود را به مردم نزديك كردى و با خشم خدا،خوشنودى مردم را كسب كردى،آيا كسى از تو پستتر نزد خدا هست؟! پس اگر بنده اى در اين وضعيت اندكى بينديشد،و در برابر آنچه از بندگان خدا عايدش مى شود،و در دنيا پيش آنها جلوه مى كند،از دست دادن اجر و پاداش عملش را در نظر بگيرد،از ريا كارى دست بر مى دارد و بسا كه يك عمل اگر-فقط براى خدا باشد-باعث سنگينى ثواب او در ميزان سنجش اعمال مى شود،امّا اگر با رياكارى همان عمل فاسد شود،به كفّۀ گناهان منتقل مى شود و آن را سنگين تر مى كند و او را سرازير آتش مى سازد.اگر هيچ چيز در رياكارى نبود جز همين دگرگونى پاداش عمل خوب به كيفر،براى شناخت ضرر و زيان ريا بس بود.در صورتى كه اگر ريا نبود،او با اين يك حسنه به مقام والايى نزد خدا، در رديف انبيا و صديقين نائل مى شد و حال اين كه به سبب ريا آن عمل نيكو از نامه اعمالش پاك شده و او به جمع تبهكاران باز مى گردد.

ص: 357

علاوه بر تمام اين ها،در نظر گرفتن علاقۀ مردم انبوه گرفتارى و غم پديد مى آورد،زيرا كه تأمين خشنودى همۀ مردم هدفى است امكان ناپذير،هر جا كه گروهى راضى باشند،عده اى ناراضى خواهند بود،خوشنودى بعضى در ناخشنودى بعضى است.و هر كس خواهان رضاى مردم به قيمت خشم خدا باشد، خداوند بر او خشم مى گيرد و مردم را نيز از او خشمناك مى سازد وانگهى براى وى از ستايش مردم و مقدم داشتن مذمّت خدا بر ستايش مردم چه سودى عايد مى شود، در حالى كه ستايش مردم نه روزى او را زياد مى كند و نه عمر او را طولانى و نه در روز حاجتمندى و بيچارگيش يعنى روز قيامت به درد او مى خورد.

امّا طمع داشتن به مال مردم،بايد دانست كه خدا روزى دهنده است و بخشش او بهترين بخششهاست،و هر كس چشم طمع به مردم بدارد،از خوارى و ذلّت بركنار نماند،و اگر به مقصود خود نيز برسد از منّت و حقارت به دور نخواهد بود،پس چگونه آدم عاقل آنچه را نزد خدا است در برابر اميدى واهى و خيالى فاسد از دست مى دهد كه گاهى ممكن است برسد و يا نرسد!و هنگامى هم كه برسد،لذتش به رنج منّت و ذلّتش نمى ارزد،پس شايسته است كه اين مطالب،و ضرر و زيان و سرانجام كار را با خود بسنجد،تا ميل به مال ديگران فرو نشيند و مقدّر الهى را با جان و دل بپذيرد،زيرا عاقل به چيزى كه پر زيان و كم فايده است،دل نبندد و او را همين قدر بس كه اگر مردم از هدف رياكارانه و اظهار خلوص او آگاه شوند،ناراحت مى شوند،و ديرى نخواهد پاييد كه خداوند پرده از راز او بردارد،و بر مردم رياكارى او را باز شناساند و آنها را از او خشمگين سازد، و خود نيز بر او خشم گيرد،در صورتى كه اگر براى خدا اخلاص داشت،خداوند براى مردم،خلوص او را فاش ساخته و محبوب خلق مى ساخت،و مردم را مسخّر او كرده زبانشان را به ستايش او مى گشود،با اين كه نه در ستايش آنها كمالى و نه در نكوهش ايشان نقصانى است، همان طورى كه شاعر بنى تميم مى گويد:

براستى كه ستايش من آرايشى،و نكوهش از من ننگ است.

ص: 358

رسول خدا(ص)خطاب به او مى فرمايد:به خدا دروغ بسته اى آن خدايى كه جز او خداى بحقّى نيست،زيرا كه آرايشى جز در ستايش خدا و ننگى جز در نكوهش او نيست،پس تو را چه خيرى در ستايش مردم است در حالى كه نزد خدا نكوهيده و از اهل دوزخ باشى و كدام شرّ و ننگى در نكوهش مردم است در صورتى كه نزد خدا ستوده و در زمرۀ انبياى مقرّب بوده باشى(6)؟!.

پس آن كه در دلش به ياد آخرت و نعمتهاى جاودانه و مقامات والا در پيشگاه خدا باشد،امكانات مردم را در اوقات زندگى با توجّه به كدورتها و ناراحتيهايى كه دارند،ناچيز مى شمرد و تمام توجّه قلبيش را متوجه خدا مى كند،و خود را از ذلّت رياكارى و سنگدليهاى مردم نجات داده و خداوند انوارى بر دلش تابانده،قلبش را با آن گشايش مى بخشد و درهاى لطف خود را كه باعث انس بيشترى با او مى شود،بروى او مى گشايد،و هم چنين باعث وحشت از مردم و كوچك شمردن دنيا و اهميّت به آخرت و سقوط منزلت خلق از قلبش مى شود،و در نتيجه انگيزۀ ريا از بين مى رود اينهاست داروهاى علمى كه مى تواند ريشه هاى ريا را از بيخ و بن بركند،اما داروى عملى،آن است كه خود را به پنهان داشتن عبادات و بستن تمام درها بر عبادتهاى خود-همان طورى كه بر اعمال زشت مى بندند- عادت دهد،تا آنجا كه به علم و آگاهى خداوند بر عبادت خود بسنده كرده،در صدد مطلع كردن غير خدا در نيايد،پس هيچ دارويى براى بر كندن ريشه ريا مانند پنهان داشتن طاعات و عبادات نيست،و اين كار دشوارى است،و تنها با زحمت و استقامت است كه سنگينى آن از ميان مى رود و با پيوستن به الطاف خدا و پى گيرى قدم به قدم آسان مى شود،به حدّى كه به صورت توفيق و تأييدى از جانب خدا در مى آيد و ليكن خداوند حال قومى را دگرگون نمى سازد مگر خود،احوالشان را دگرگون سازند(7).بنا بر اين از بندۀ مجاهدت و تلاش و از خداوند هدايت و راهنمايى،از بنده كوبيدن در،و از خداوند گشودن آن،و خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى سازد،پس اگر حسنه باشد،دو چندان پاداش دهد،و از جانب خود

ص: 359

پاداشى بزرگ مرحمت كند(8).

جواز پنهان داشتن گناهان و كراهت مطلع ساختن مردم از آنها

1-من ارتكب شيئا من هذه القاذورات فليستتر بستر اللّه عليه.

2-الحياء خير كلّه.

3-الحياء شعبة من الإيمان لا يأتي إلاّ بخير.

4-إنّ اللّه يحب الحييّ الحليم.

5- بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ .

-قيامت،آيۀ 14.

6-كذبت ذاك اللّه عزّ و جل لا إله إلاّ هو إذ لا زين إلاّ في مدح اللّه و لا شين إلاّ في ذمّه،فأىّ خير لك في مدح الناس و أنت عند اللّه مذموم و من أهل النّار و أىّ شرّ لك في ذمّ الناس و أنت عند اللّه محمود في زمرة النبيّين المقرّبين.

7)مضمون آيه مباركه است: إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ... رعد، آيۀ 13-م.

8)مضمون آيۀ 45 سورۀ نساء: إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً -م.)

ص: 360

ترك طاعات به خاطر ترس از ريا!

بدان كه بعضى از مردم از ترس اين كه مبادا ريا كارى شود،عباداتى را ترك مى گويند،و اين كار غلط و موافق خواست شيطان است.و بدان كه طاعات مربوط به تن آدمى كه نه به ديگران سر و كارى است،و نه در خود آن طاعات لذّت بدنى وجود دارد،مانند نماز،روزه و حجّ،سه نوع خطر ريا در آنهاست:

1-ريايى كه پيش از انجام عمل است كه از آغاز براى ديد مردم،اقدام مى كند و انگيزۀ دينى ندارد،شايسته است كه چنان عملى را ترك كند،چون معصيت است نه طاعت،زيرا كه به ظاهر طاعت است اما در باطن به خاطر جلب نظر مردم است،پس انسان بايد سعى كند انگيزۀ ريا را از خود دفع كند،و به خود بگويد،آيا از خدا شرم نمى كنى كه عمل را به خاطر او انجام نمى دهى،و به خاطر بندگان خدا انجام مى دهى و خود را مبتلا به رياكارى مى سازى،نفس را وادارد تا عمل را براى خدا انجام دهد،و به مجازات رياكارى و كفّارۀ آن نفس را وادارد تا براى خدا عمل كند و شروع كند.

2-براى خدا اقدام به عمل كند،امّا در آن بين ريا به سراغش بيايد،با اينكه در آغاز نيّت عبادت داشته است،نبايد عمل را ترك كند،زيرا با انگيزۀ دينى شروع كرده است امّا بايد خودش را وادارد تا ريا را ترك كند،و اخلاص را با همان روشى كه گفتيم تأمين كند،يعنى نفس را به ناپسندى ريا و پذيرا نشدن آن وادارد.

ص: 361

3-عبادت را با اخلاص شروع كند بعد ريا و انگيزه هاى رياكارى پيدا شود،در اين صورت سزاوار است كه بكوشد تا ريا را دفع كند امّا عمل را ترك نكند،و به خود تلقين كند كه به حالت اخلاص برگردد،تا عملش پايان پذيرد، زيرا شيطان اوّل انسان را وادار به ترك عمل مى كند،اگر اجابت نكرد،و مشغول عبادت شد،به ريا مى خواند،و اگر ريا را هم نپذيرفت مى گويد:اين عملت خالص نيست و تو رياكارى و رنجت بيهوده است،كارى كه اخلاص ندارد چه فايده دارد، تا وادار به ترك عمل كند،وقتى كه عمل ترك شد،او به هدفش رسيده است! مثل كسى كه عمل را از ترس اين كه مبادا ريا شود،ترك مى گويد،مثل آن كسى است كه اربابش مقدارى گندم به او بدهد كه در ميان آنها كمى خاك باشد،بعد به او بگويد:اين گندمها را از خاكها جدا كن و كاملا خالص كن،امّا او اصل عمل را ترك كند و بگويد:من ترسيدم كه اگر اين كار را بكنم به طور كامل نتوانم پاكيزه كنم و كار را از اصل ترك كند.و از اين قبيل است آن كه عمل را ترك گويد از ترس اين كه مبادا مردم بگويند؛او رياكار است و دچار معصيت شوند و اين يكى از دامهاى شيطان است،زيرا وى اوّلا به مسلمانها بدگمانى كرده است،او چنين حقى كه به مردم گمان بد ببرد نداشته است.

وانگهى اگر چنين چيزى بود،حرف مردم چه زيانى به حال او داشته است،او ثواب عبادت را از دست داده است،و عمل را به خاطر اين حرف مردم كه وى رياكار است،ترك گفتن،عين ريا كارى است،زيرا اگر او ستايش مردم را دوست نداشت و ترس از نكوهش مردم نداشت،او را چه به حرف مردم كه بگويند:او رياكار است!يا بگويند:او با اخلاص است!پس چه فرقى بين اين كه عمل را از ترس اين كه بگويند،رياكار است ترك كند،و بين اينكه عمل را خوب انجام دهد از ترس اينكه مبادا بگويند:او در غفلت است و كوتاهى مى كند.بلكه ترك عمل بدتر از اين است.تمام اينها از فريبكارى شيطان نسبت به بندگان نادان است،ترك عمل به بيهودگى و ترك خيرات مى انجامد، پس تا

ص: 362

وقتى كه انگيزۀ دينى بر انجام عمل داشتى عمل را ترك نكن و در برابر خطر ريا تلاش كن و دلت را به حيا و شرم از خدا وادار ساز!زيرا نفس تو را وادار كرده است تا بجاى ستايش پروردگارت ستايش مخلوق را بپذيرى در حالى كه خداوند از باطنت آگاه است.و اگر مردم از دلت آگاه بودند كه تو ستايش آنها را طالب هستى هر آينه آنها تو را تقبيح مى كردند!بلكه اگر مى توانى-به دليل شرم از خدا و مجازات نفست،عمل بيشترى انجام دهى،انجام ده!پس اگر شيطان بگويد:تو رياكارى، از دروغ او-با آنچه در دل از ناپسندى ريا احساس مى كنى-آگاه باش! اما اگر در دلت احساس نارضايتى از ريا ندارى،و انگيزۀ دينى براى عبادت نمى بينى،بلكه تنها انگيزه ات رياكارى است،در اين صورت شايسته است عمل را ترك كنى كه آن كار از كسى كه عمل را براى خدا آغاز كرده است بعيد است.زيرا ناگزير بايد اصل نيّت اجر و ثواب با عمل همراه باشد! بعد از تمام اين حرفها شايسته است كه در ساير اوقات قلب انسان مطمئن باشد كه خداوند از تمام طاعات و عباداتش آگاهى دارد.و كسى به آگاهى خدا معتقد و مطمئن نمى شود مگر آن كه غير از خدا از كسى نترسد،و تنها به خدا اميدوار باشد-زيرا كسى كه از غير خدا بترسد و اميدوار باشد،مايل است كه او از كارهاى خوب و حالاتش آگاه شود-پس اگر به اين مرحله رسيده است، بايد دلش را به دستور عقل و ايمان،از خطر برخورد با خشم خدا ناراضى بدارد،و خود را بر طاعات بزرگ پر مشقّتى وادارد كه جز او را توان انجام آنها نباشد،زيرا نفس در چنين وقتى ديگ حرص و آزش براى افشاى عمل بجوش مى آيد و مى گويد:اگر چنين كار بزرگ،يا ترس زياد،و گريه فراوان را مردم بدانند،بهتر خواهد بود!چه كسى مى تواند اين طور باشد؟!پس چگونه راضى به پنهان داشتن آنها مى شوى تا مردم از جايگاه تو ناآگاه بوده و مقام تو را نشناسند،و از تقليد تو محروم شوند،پس در چنين موردى شايسته است كه ثابت قدم باشد.و در برابر عظمت كارش عظمت خدا را كه نعمتهايى از قبيل آفرينش،حيات،قدرت،و

ص: 363

وسايل كار و سهولت عمل به او داده،و عظمت ملك آخرت و نعمت بهشتى و جاودانگى آن و همچنين عظمت خشم خدا و زشت شمردن او عمل كسى را كه در برابر عملش مزد بخواهد،همۀ اينها را به خاطر بياورد،و بداند كه در پى اظهار عمل بودن باعث محبوبيت در نزد ديگران و سقوط در پيشگاه خداست،و بگويد:

چگونه چنين عملى را به بهاى ستايش مردم بفروشم در صورتى كه آنان عاجز و ناتوانند و روزى و عمر من به دست آنها نيست.و اين را در قلب خود پذيرا باشد،و سزاوار نيست كه دلش را تضعيف كند،و بگويد:تنها افراد قوى،مى توانند اخلاص داشته باشند،امّا افراد ضعيف،توان چنين كارى را ندارند و در نتيجه تلاش براى داشتن اخلاص را ترك كند،و اين خود از نادانى است،بلكه بايد براى اخلاص در راه خدا،تا آنجا تلاش كند كه عملى را جز براى رضاى خدا انجام ندهد، زيرا خداوند جز عمل خالص را پذيرا نيست،و اين هم براى كسى ممكن است، پاكان،يا زيركان،ناتوان از آن نيستند،پس همّت در اين باره بر هر مكلّفى واجب است،و لازم است چنان حالتى داشته باشد كه اگر در حال عبادت تمام مردم از عبادت با خبر شدند،نه بر خشوع او افزوده شود،و نه به جهت اطّلاع مردم، خوشحال شود،و اگر به طبع بشرى كمى در دل خوشحال شد،بكوشد تا با نيروى عقل و ايمان دست رد به سينۀ آن بزند،و دلش را متوجه مردم نسازد،جز خطورهاى كم رنگى كه زدودن آنها از دل زحمتى نداشته باشد،بنا بر اين از جمله نشانه هاى راستى،در اين مورد،آن است كه اگر او دو دوست دارد يكى توانگر و ديگرى تنگدست،از ديدن توانگر،نشاط بيشترى براى پذيرايى او پيدا نمى كند،مگر آن كه دوست توانگرش را به سبب علم،يا تقواى بيشترى كه دارد،احترام كند.نه به خاطر توانگريش،پس هر كه آرامشش با ديدن توانگران بيشتر باشد،رياكار و يا پر طمع است،اگر نه،نگريستن به تنگدستان ميل به آخرت را افزايش داده،و به دلها آرامش مى بخشد،و نگريستن به توانگران چنين نيست!پس چگونه آرامش او به ديدن توانگران بيش از تنگدستان است، و اگر گراميداشت توانگر پيش تو-

ص: 364

چون ما بين شما حق دوستى و سابقه اى است-مهمتر است،امّا به طورى است كه اگر همين رابطه را در مورد فقير هم داشته باشى،هرگز احترام و گراميداشت توانگر را بر او مقدّم ندارى،چون فقير در نزد خدا عزيزتر از توانگر است!پس مقدم داشتن تو توانگر را بر او به سبب دوستى دليل طمع و رياكارى است!وانگهى اگر تو در مجالست،بين آنها فرق نگذاشتى باز هم اين خطر هست كه تو حلم و خشوع بيشترى براى توانگر ابراز كنى تا آن دوست فقير،و همين رياكارى و يا طمع خفى است،همان طور كه ابن سماك به كنيزش مى گويد:چه طور شده وقتى كه من بغداد مى آيم،زبان حكمتم گشوده مى شود؟او در جواب گفت:طمع است كه زبانت را روان مى سازد! و اين زن درست گفته است كه زبان آن طورى كه براى توانگر باز مى شود براى تنگدست باز نيست و همين طور،حالت خشوع و تواضعى كه نزد او پيدا مى شود نزد تنگدست پيدا نمى شود،و حيله و جنايات نفس در اين باره منحصر و محدود نيست،و راه نجاتى براى تو نيست مگر اين كه غير خدا را از دل بيرون سازى،و دلت براى باقيماندۀ عمرت بسوزد،و به خاطر شهوتها و خواسته هاى كم ارزش در مدت كوتاه عمر،آتش را به جان خود نپسندى،و در دنيا چون پادشاهى از پادشاهان باشى،كه راه شهوات او باز و امكان رسيدن به لذّات را دارد،امّا در بدنش مرضى است كه هر ساعتى-اگر شهوترانى كند- احتمال مرگ و نابودى دارد،و مى داند كه اگر پرهيز كند و با ميلش مبارزه كند زنده مى ماند و ملكش پايدار است،و چون به اين مطلب واقف است با پزشك و داروساز همنشين مى شود،و خود را به خوردن داروهاى تلخ عادت مى دهد،و بر تلخى آنها صبر مى كند،و همه لذّتها را ترك گفته بر فراق آنها مى سازد،در نتيجه بدنش هر روز از روز پيش به دليل كم خورى،لاغرتر،ولى بيماريش هر روز،به جهت پرهيز زياد،كمتر مى شود،پس هر وقت نفس او را به طرف شهوتى مى كشد، او نسبت به پيامد دردها،و رنجها و سرانجام مرگى كه ميان او و سلطنتش جدايى مى اندازد كه خود باعث سرزنش دشمنان مى شود-در بارۀ تمام اينها مى انديشد و

ص: 365

هر وقت نوشيدن داروى تلخ دشوار شد در بارۀ شفايى كه باعث برخوردارى از ملك و نعمتهاى آن با خوشى و تندرستى و قلب شاد و فرمان نافذ است، مى انديشد،در نتيجه از دست دادن لذتها بر او سهل مى شود هم چنين مؤمنى كه قصد ملك آخرت را دارد،از تمام عواملى كه باعث هلاكت او در آخرت است، خوددارى مى كند و لذتهاى دنيا و خوشى آن را ترك مى گويد،و به اندك از آن بسنده مى كند،و لاغرى،گمنامى،غم،ترس را-از ترس اينكه مبادا خشم خدا او را فرا گيرد و هلاك شود-،و به اميد اين كه از عذاب خدا نجات يابد، مى پذيرد،و به هنگام يقين و ايمان قوى به سرانجام كار،و به نعمتهاى جاودانه كه خداوند در بهشت خود براى هميشه آماده ساخته،همۀ آنها آسان مى شود،وانگهى مى داند كه خداوند بخشندۀ مهربان همواره به بندگان مشتاق رضاى او،كمك كرده و مهربان است،در همين جا سخن را در بارۀ ريا،پايان مى دهيم.

ص: 366

نكوهش خودخواهى و تكبر

اشاره

خداوند در چند مورد در قرآن مجيد تكبر و خودخواهى را نكوهش كرده و شخص خودخواه را مورد سرزنش قرار داده و فرموده است:«بزودى آنانى را كه بناحق در زمين،تكبّر مى ورزند،از آيات خود باز مى گردانيم»(1)و نيز فرموده است:

«آن كه ننگ دارد از عبادت پروردگار و گردنكشى مى كند»(2).

و مى فرمايد:«...امروز به عذاب سختى كيفر مى شويد،بدان سبب كه بر خدا ناحق مى گفتيد،و از آيات او سركشى مى كرديد»(3).

و خداى متعال فرمايد:«...بد جايى است،آرامگاه متكبّران(4)!» و خداوند متعال فرمايد:«...اين چنين خداوند مهر مى گذارد بر هر دل، تكبّركننده گردن فراز(5).» و باز فرموده است:«...و نااميد شد،هر سركش حق ناپذير(6).» پيامبر خدا(ص)فرموده است:هر كه به اندازۀ ذرّه اى خودخواهى در دلش باشد،وارد بهشت نشود و هيچ كسى كه در دلش ذرّه اى از ايمان باشد، وارد آتش دوزخ نگردد(7).

و نيز آن بزرگوار مى گويد:خداوند فرموده است:بزرگى زيبندۀ من است، و عظمت از آن من،پس هر كس در يكى از اينها با من در ستيزد،او را در جهنّم افكنم(8).

و آن گرامى مى فرمايد:گردنفراز وارد بهشت نشود،و نه بخيل و آن كه بدخوست(9).

ص: 367

و فرمود:بنده اى كه خودخواه و تجاوزگر است،و خداوند بزرگ و برتر را فراموش كرده است،بد بنده اى است.بد بنده اى است آن كه گردنكش و متكبر است،و بزرگى خداى متعال را فراموش كرده است.بد بنده اى است آن بنده اى كه فراموش كار و در لهو و لعب است،قبرها و خاك شدن اين بدن را فراموش كرده است،بد بنده اى است آن كه سركش و ستمگر است و آغاز و انجامش را فراموش كرده است(10).

گفتند:يا رسول الله!چقدر فلانى متكبّر است فرمود:آيا پس از آن مرگ نيست(11)؟ حضرت عيسى(ع)فرمود:خوشا به حال كسى كه خداوند كتاب خود را بر او آموخته،وانگهى او با حالت سركشى از دنيا نرفته است.

پيامبر اسلام(ص)فرمود:محبوبترين شما نزد ما و نزديكترين شما به ما در آخرت،خوشخوترين شماست،و مبغوضترين شما نزد ما و دورترين شما از ما، پرحرفترين،بى حسابترين در سخن گفتن و متفيهقون اند،عرض كردند:يا رسول الله-درود خدا بر شما-ما دو مورد اوّل را فهميديم،متفيهقون چه كسانى هستند؟فرمود:گردنكشان و خودخواهانند(12)! و آن گرامى فرمود:متكبّران در روز قيامت به صورت ذرۀ ناچيزى محشور مى گردند و به گونۀ مردانى هستند كه هر چيز كوچكى،آنها را از جا مى كند و به زندانى در جهنّم مى افكند كه به آنجا«بولس»(13)گويند و آنان را تپه هايى از آتش بالا مى برد،و از گل فاسدى كه عصارۀ اهل دوزخ است بياشامند(14).

و آن بزرگوار فرمود:گردنكشان خودخواه روز قيامت به صورت ذرّه اى محشور شوند كه به خاطر پستيشان در پيشگاه خدا مردم آنها را لگدكوب سازند(15).

وهب مى گويد:وقتى كه خداوند بهشت برين را آفريد،نگاهى به آن كرد و فرمود:تو بر تمام خودخواهان،حرامى.

يكى از بزرگان گويد:هرگز بر دل كسى،چيزى از خودخواهى و كبر وارد

ص: 368

نشود،مگر اينكه همان قدر،يا كم و بيش از عقلش كاسته شود.

حسن(16)گويد:عجب از فرزند آدم است كه هر روز دو بار با دست خود، فضولاتش را مى شويد،با اين حال گردنكشى مى كند و با پروردگار آسمانها در ستيز است،در حالى كه خداوند فرموده است:«و در خودتان،آيا نمى بينيد(17)؟» پيامبر(ص)فرمود:خداوند بر آن بنده اى كه از روى تكبّر،دامن كشان راه رود،توجه نمى كند(18).

رسول خدا فرمود:در وقتى كه مردى در لباس تكبّر حركت مى كند،و خودبين است،خداوند زمين را باز كرده است و او فرو مى رود به زمين تا روز رستاخيز(19).

و نيز فرمود:خداوند به مردى كه دامن كشان و متكبرانه راه مى رود،نظر نمى كند(20).

و باز فرمود:هر كس خودبين باشد و در راه رفتنش متكبّرانه حركت كند، خداوند را ديدار كند در حالى كه بر او خشمگين است(21).

جوانى با لباس زيبا بر حسن(22)گذر كرد،او را طلبيد و گفت:فرزند آدم به جوانيش و به حالت خود مغرور است گويا قبر بدنت را فرا گرفته و با عملت، روبرويى!واى بر تو دلت را معالجه كن،زيرا لطف خداوند نسبت به بندگان، آرايش دل آنهاست.

يكى از بزرگان مهلّب(23)را ديد كه جامۀ خزى بر تن دارد با تكبّر راه مى رود، گفت:بندۀ خدا اين روش را خدا و پيامبر دوست ندارند.مهلّب گفت:مگر مرا نمى شناسى؟گفت:چرا مى شناسمت كه آغازت نطفۀ گنديده و پايانت مردار پليد است!و تو در اين ميان،نجاسات را حمل مى كنى!مهلّب رفت و آن روش راه رفتن را ترك كرد. امّا مجاهد مى گويد:او با همان حالت تكبّر ميان كسانش رفت!

ص: 369

نكوهش خودخواهى و تكبّر

1- سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ. .

-اعراف،آيۀ 145.

2- وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ... .

-نساء،آيۀ 172.

3- اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ. .

-الأنعام،آيۀ 94.

4-فبئس مثوى المتكبّرين.

5- كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ. .

-مؤمن،آيۀ 37.

6- وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنِيدٍ. .

-ابراهيم،آيۀ 26.

7-لا يدخل الجنّة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر و لا يدخل النّار رجل في قلبه مثقال حبّة من إيمان.

8-الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى في واحد منهما ألقيته في جهنّم.

9-لا يدخل الجنّة جبّار و لا بخيل و لا سيّئ الملكة.

10-بئس العبد عبد تجبّر و اعتدى و نسى الجبّار الأعلى،بئس العبد عبد تجبّر و اختال و نسى الكبير المتعال،بئس العبد عبد سهى و لهى و نسي المقابر و البلى،بئس العبد عبد عتا و بغى و نسي المبدأ و المنتهى.

11-و قيل:يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ما أعظم كبر فلان فقال أليس بعده الموت.

12-إنّ أحبّكم إلينا و أقربكم منّا في الآخرة أحسنكم أخلاقا و إنّ أبغضكم إلينا و أبعدكم منّا الثرثارون المتشدّقون المتفيهقون قالوا:يا رسول اللّه صلى اللّه عليك قد علمنا الثرثارون و المتشدّقون فما المتفيهقون قال:المتكبّرون.

13)در بعضى نسخه ها«بوس»آمده است-م.

14-يحشر المتكبّرون يوم القيامة ذرّا مثل صور الرّجال يعلوهم كلّ شىء من الصغار ثم يساقون إلى سجن في جهنّم يقال له:بولس يعلوهم نار الاثبار يسقون من طين الخبال عصارة أهل النار.

ص: 370

15-يحشر الجبّارون و المتكبّرون يوم القيامة في صورة الذّر يطأهم الناس لهوانهم على اللّه.

16-ظاهرا حسن بصرى است-م.

17- وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ. .

-ذاريات،آيۀ 22.

18-لا ينظر اللّه إلى رجل يجر إزاره بطرا.

19-بينما رجل يتبختر في بردته قد اعجبته نفسه خسف اللّه به الأرض فهو يتجلجل فيها إلى يوم القيامة.

20-لا ينظر اللّه إلى رجل يجرّ إزاره خيلاء.

21-من تعظّم في نفسه و اختال في مشيته لقى اللّه و هو عليه غضبان.

22-رك.به شمارۀ 16.

23-ظاهرا مهلّب بن ابى صفرۀ ازدى است كه از طرف عبد الملك بن مروان حاكم خراسان بود،جدّ مهلّبى وزير معزّ الدّولة ديلمى است.

ص: 371

فضيلت تواضع

اشاره

پيامبر خدا(ص)فرمود:خداوند در برابر گذشت بنده بر عزّت او مى افزايد،و كسى براى خدا تواضع نكرد مگر اينكه خداوند مقام او را بالا برد(1).

پيامبر خدا(ص)فرمايد:هيچ كسى نيست مگر اينكه دو فرشته همراه اويند و به وسيلۀ مهارى كه در آن شخص است او را حفظ مى كنند.پس هر گاه سرش را بالا گرفت ناگهان آن دو فرشته آن را مى كشند و بعد آن دو فرشته گويند:

بار خدايا او را متواضع كن،و اگر فروتن شد،گويند بار خدايا مقام او را بالا ببر(2)! و آن گرامى فرمود:خوشا به حال كسى كه متواضع است،بدون اين كه از كسى در خواستى كند و مالى را كه جمع كرده در راه غير معصيت صرف مى كند،و به مردم خوار و درمانده،مهربان است و با اهل بينش و دانش معاشرت دارد(3).

ابو سلمه مدنى از قول پدر و نيايش نقل مى كند كه رسول خدا(ص)در «قبا»(4)نزد ما روزه دار بود،و ما موقع افطار كاسه اى شير آورديم،و مقدارى عسل ميان آن ريختيم همين كه پيامبر(ص)آن را بلند كرد و چشيد،و مزۀ عسل را درك كرد،فرمود:چيست؟عرض كرديم:يا رسول الله(ص)مقدارى عسل ميان آن ريخته ايم!پيامبر(ص)كاسه را روى زمين گذاشت و فرمود:بدانيد كه من آن را حرام نمى دانم امّا هر كس براى خدا تواضع كند،خداوند او را بلند گرداند،و هر كس تكبّر كند،او را پست سازد،و هر كس اقتصاد در زندگى را رعايت كند،

ص: 372

خداوند او را بى نياز سازد،و هر كس اسراف كند،خداوند او را تنگدست سازد،و هر كه زياد به ياد خدا باشد،خداوند او را دوست بدارد(5).

آورده اند كه پيامبر خدا(ص)با جمعى در ميان خانه غذا مى خوردند كه فقيرى در خانه آمد،و بيماريى داشت كه از آن رنج مى برد،پيامبر(ص)به او اجازه داد،وقتى كه وارد شد به يك پهلو بنشست،پيامبر(ص)فرمود:غذا بخور!مردى از قريش در مجلس بود كه از او نفرت داشت و اظهار ناراحتى كرد،اين مرد نمرد تا وقتى كه به همان بيمارى مزمن دچار شد.

پيامبر خدا(ص)فرمود:خداوند مرا بين دو كار مخيّر كرد كه من بنده اى پيامبر باشم و يا فرشته اى پيام آور!و من نمى دانستم كدام را اختيار كنم،همان وقت از فرشتگان جبرئيل مهمان من بود،سرم را بلند كردم،گفت:در برابر پروردگارت تواضع كن!گفتم:بنده اى پيامبر(6).

خداوند متعال بر حضرت موسى(ع)وحى كرد:من نماز كسى را مى پذيرم كه براى عظمت من تواضع دارد و بندگانم را بزرگ نمى شمارد،و در دلش خوف مرا دارد،و روزش را با ياد من گذرانده است،و به خاطر من خود را از خواسته هاى نفسانى باز داشته است.

پيامبر(ص)فرمود:بزرگوارى همان تقوا،و شرف،همان تواضع،و مرتبۀ يقين همان مقام فناست(7). حضرت عيسى(ع)فرمود:خوشا به حال فروتنان در دنيا كه آنان صاحبان مقامات والا در روز قيامتند،خوشا به حال اصلاح دهندگان ميان مردم در دنيا كه روز قيامت وارثان فردوسند!و خوشا به حال كسانى كه دلشان در دنيا پاك است و روز قيامت در رفاه و نعمتند! پيامبر خدا(ص)فرمود:هر گاه خداوند متعال بنده اى را به اسلام هدايت كند،و خوش صورت بگرداند و او را در جاى ناشايست قرار ندهد و با همۀ اينها تواضع را نصيب او گرداند،وى از برگزيدگان الهى است(8). و آن گرامى فرمود:

هر گاه بنده اى تواضع كند،خداوند او را تا آسمان هفتم بالا برد(9).

ص: 373

و نيز فرمود:براستى تواضع براى بنده جز بلند مقام نياورد،پس خدا شما را بيامرزد،تواضع كنيد(10). روايت شده است كه پيامبر خدا(ص)مهمانى مى داد كه مرد سياه چهرۀ آبله رويى آمد كه پوست بدنش ورآمده بود نزد كسى نمى نشست مگر اينكه از پهلويش برمى خاست.پيامبر(ص)او را در پهلوى خود نشاند.

و آن گرامى فرمود:اين كار مرا به شگفت وامى دارد كه مردى چيزى در اختيار داشته باشد كه مردم از آن خوششان بيايد امّا او خود به دليل خودخواهى، از خود دور كند(11)! و نيز فرمود:چرا من در شما حلاوت عبادت را نمى بينم؟عرض كردند:

حلاوت عبادت چيست؟فرمود:تواضع(12).

و باز فرمود:هر گاه فروتنان از امّت مرا ديديد،شما هم براى آنها تواضع كنيد،و هر گاه متكبران را ديديد،شما هم با آنها تكبّر كنيد،كه اين باعث خوارى و كوچكى آنهاست(13).

يكى از بزرگان مى گويد:وقتى كه بنده اى براى خدا تواضع كند،خداوند دانش او را زياد مى كند.و نيز فرمود:فروتن باش،خدايت بيامرزد كه هر گاه تكبّر كنى،خداوند در روى زمين صولتت را درهم شكند.و بگويد:خاموش باش، خداوند تو را خاموش سازد،در حالى كه پيش خود،بزرگ است،در صورتى كه جلو چشم مردم خار است به حدى كه از خوك هم پستتر است.

جرير بن عبد الله گويد:زير سايه درختى رسيدم كه مردى آنجا خوابيده بود،روپوش پوستى به روى خود داشت و آفتاب از روپوش به او مى تابيد،من آن را راست كردم تا آفتاب نتابد،آن مرد از خواب بيدار شد،ديدم سلمان فارسى است كارى كه كرده بودم به اطلاع او رساندم،گفت:اى جرير براى خدا در دنيا فروتن باش،كه هر كس در دنيا براى خدا فروتنى كند،خداوند او را در قيامت بالا برد، آيا مى دانى تاريكى آتش جهنم در قيامت چيست؟گفتم:خير.فرمود:آن،ستم

ص: 374

مردم به يك ديگر است.

از بزرگى پرسيدند:تواضع چيست؟جواب داد كه تواضع آن است كه در مقابل حق خاضع بوده و از حق پيروى كنى هر چند كه از زبان كودكى آن را بشنوى.

گويند:بالاترين تواضع آن است كه در مقابل زير دست در جهت نعمت دنيوى فروتن باشى،به طورى كه به او بفهمانى از نظر دنيايت بر او فضيلتى ندارى،و خودت را بالاتر از بالا دست در جهت دنيوى بدانى،به نحوى كه بر او اعلام كنى كه از نظر دنيايش بر تو فضيلتى ندارد.

يكى از بزرگان گويد:هر كس را،مالى،يا جمالى و يا دانشى داده اند،و او به خاطر آنها تواضع نكند،روز قيامت،بار سنگينى براى او خواهد شد.

گويند:خداوند به عيسى(ع)وحى كرد:هر گاه نعمتى را به تو دادم،آن نعمت را با آرامش و وقار پذيرا باش تا كاملتر دهم.

گفته اند:هيچ نعمتى را خداوند در دنيا به بنده اى مرحمت نفرموده است كه به خاطر آن نعمت شكر خدا را بگويد،و براى خدا تواضع كند،مگر اينكه خداوند،مقام او را در دنيا بالا برده و در آخرت نيز مرتبۀ او را بالا ببرد،و هيچ نعمتى را خداوند در دنيا به بنده اى نداده است كه آن را سپاس نگويد و تواضع براى خدا نكند مگر اينكه خداوند او را از سود آن نعمت در دنيا باز دارد،و در قيامت،طبقاتى از آتش را به روى او باز كند تا او را اگر بخواهد عذاب كند و يا از او درگذرد.

به عبد الملك بن مروان گفتند:كدام شخص از همه بالاتر است؟گفت:

آن كه موقع قدرت فروتن و با داشتن توانايى،پارسا باشد.

آورده اند كه يكى از بزرگان بر هارون الرشيد وارد شد،گفت:يا امير المؤمنين!تواضع با بزرگى براى تو مهمتر از خود بزرگى است،هارون گفت:

چه خوب گفتى!آنگاه گفت:يا امير المؤمنين كسى را كه خداوند زيبايى داده و

ص: 375

يا جايگاهى در نسب و دستش را باز گذاشته است،و او با داشتن جمال، پاكدامن و در مال و دارائيش مواسات كند،و با داشتن مقام،فروتن باشد،خداوند نام او را در ديوان خود از صاحبان اخلاص نويسد،هارون،قلم و كاغذى خواست و اين عبارات را با دست خود نوشت! سليمان بن داود(ع)صبح كه مى شد،چهرۀ توانگران و اشراف را به دقت مى نگريست،تا وقتى كه به مستمندان مى رسيد،با آنها مى نشست،و مى گفت:

مستمندى از مستمندان.

مى گويند:بالاترين مقامى كه بنده نزد خدا دارد،همان مرتبه اى است كه در نزد خويش،خود را پايين تر از همه مى بيند،و پستترين مقام بنده نزد خدا آن است كه شخص خود را پيش خود بالاتر از همه مى پندارد.

يكى از بزرگان گويد:پارسايى بدون تواضع مانند درختى بى ميوه است.

ديگرى گويد:هر كس رياست طلب باشد،هرگز رستگار نمى شود.

و نيز گويند:زلزله و باد سرخى اتفاق افتاد،و ما نزد پيرمردى كه در بين ما بود رفتيم،گفتيم اى بندۀ خدا تو پيرمرد بزرگى هستى،پس از خداى متعال بخواه![كه بلا را دفع كند]پيرمرد گريه كرد و گفت:كاش من باعث هلاكت شما نشده بودم! يكى از بزرگان گويد:هيچ بنده متواضع نمى شود مگر اينكه خود را بشناسد.

و نيز بزرگى مى گويد:تا وقتى كه بنده اى تصوّر مى كند ميان مردم بدتر از او وجود دارد،او متكبّر است،و فروتنى هر كسى به قدر معرفت او نسبت به پروردگارش و نسبت به خود اوست.

ديگرى گويد:تواضع در همۀ مردم خوب است،امّا در توانگران خوبتر است،و خودخواهى در همۀ مردم زشت است و در تنگدستان زشتتر است.

مى گويند:عزّتى نيست جز براى آن كه در برابر خدا خوار باشد و مقامى

ص: 376

نيست جز براى كسى كه در برابر خدا متواضع باشد،و ايمنى نيست مگر براى كسى كه از خداى بزرگ بترسد،و سودى نيست مگر براى كسى كه خود را از خداوند بزرگ خريدارى كرده باشد.

مردى از قريش نزد سلمان فارسى-خدايش از او خوشنود باشد- مباحات كرد،حضرت سلمان فرمود:امّا من از نطفه اى گنديده به دنيا آمده و به يك مردار گنديده هم تبديل مى شوم،از آنجا به ميزان سنجش اعمال برده مى شوم، اگر اعمالم سنگين بود كه من بزرگوارم و اگر سبك بود،من آدم پستى هستم.

پيامبر(ص)فرمود:هر كه در دلش ذرّه اى از خودخواهى باشد وارد بهشت نمى شود(14)و خودخواهى مانعى در برابر بهشت است،زيرا خودخواهى ميان آن شخص و ميان اخلاق همۀ مؤمنان فاصله شده است و اخلاق مؤمنان همان درهاى بهشتند،خودخواهى و خود بزرگ بينى تمام آن درها را مى بندد،زيرا وى نمى تواند براى مؤمنان بپسندد،آنچه را كه براى خود دوست مى دارد.و در جايى كه مقدارى از عزّت وجود دارد،و نمى تواند متواضع باشد در صورتى كه تواضع در رأس اخلاق مؤمنان است و در آن عزّت است.و نمى تواند كينه توزى را ترك كند كه در آن عزّت است،و نمى تواند به راستگويى ادامه دهد،در حالى كه راستى مايۀ عزّت است،و نمى تواند حسد را ترك گويد،و حال آن كه در آن عزّت است،و نمى تواند غضب را ترك كند كه ترك غضب و خشم باعث عزّت است،و قادر بر فرو خوردن خشم نيست در حالى كه باعث عزّت است،و نمى تواند خوش برخورد باشد،در صورتى كه آن باعث عزّت است،و نمى تواند نصيحت ديگران را قبول كند و حال آن كه در آن عزّت است و از سرزنش و غيبت مردم نمى تواند خوددارى كند در صورتى كه ترك اينها باعث عزّت است،سخن را به درازا كشيدن خوب نيست،خلاصه هيچ خلق نكوهيده اى نيست،جز اينكه صاحب عزّت و كبر، محتاج بدانهاست تا عزّت خود را حفظ كند!و هيچ خوى پسنديده اى نيست مگر اينكه او-از ترس اينكه مبادا عزّت خود را از دست بدهد-توانايى آن را ندارد،و

ص: 377

از اين رو كسى كه در دلش ذرّه اى از كبر باشد،وارد بهشت نمى گردد،و همۀ اخلاق نكوهيده با او همراه است كه هر كدام ناگزير ديگرى را مى طلبد،و بدترين نوع خودخواهى همان است كه از استفادۀ دانش،و قبول حق و اطاعت از حق سر باز زند،و در اين باره آياتى وارد شده است كه خودخواهان را نكوهيده است،خداوند مى فرمايد:«از درهاى جهنم براى هميشه وارد شويد،بد جايى است جاى خودخواهان(15).»

فضيلت تواضع

1-ما زاد اللّه عبدا بعفو إلاّ عزّا،و ما تواضع أحد للّه إلاّ رفعه اللّه.

2-ما من أحد إلاّ و معه ملكان و عليه حكمة يمسكانه بها فإن هو رفع نفسه جذباها ثم قالا:اللّهم ضعه و إن وضع نفسه قالا:اللّهم ارفعه.

3-طوبى لمن تواضع في غير مسألة و أنفق مالا جمعه في غير معصية و رحم أهل الذّل و المسكنة و خالط أهل الفقه و الحكمة.

4-محلّى نزديكى مدينه كه مسجد معروف«قبا»آنجاست و امروز متّصل به شهر مدينه شده است-م.

5-ما هذا؟قلنا يا رسول اللّه جعلنا فيه شيئا من عسل فوضعه و قال أما إنّى لا احرّمه و من تواضع للّه رفعه و من تكبّر وضعه و من اقتصد أغناه اللّه و من بذّر أفقره اللّه و من أكثر ذكر اللّه أحبّه اللّه.

6-خيّرني ربّي بين أمرين عبدا رسولا و ملكا نبيّا فلم أدر أيّهما أختار و كان ضيفى من الملائكة جبرئيل فرفعت رأسى فقال:تواضع لربّك فقلت:عبدا رسولا.

7-الكرم التقوى و الشرف التواضع و اليقين الفناء.

-در بعضى نسخه ها كلمۀ:(فنا)را ندارد-م.

8-إذا هدى اللّه عبدا للإسلام و حسّن صورته و جعله في موضع غير شائن له و رزقه مع ذلك تواضعا فذلك من صفوة اللّه.

9-إذا تواضع العبد رفعه اللّه إلى السماء السّابعة.

10-إن التواضع لا يزيد العبد إلاّ رفعة فتواضعوا رحمكم اللّه.

ص: 378

11-إنّه ليعجبنى أن يحمل الرّجل الشيء في يده يكون مهنّئا لأهله يدفع به الكبر عن نفسه.

12-مالى لا ارى عليكم حلاوة العبادة قالوا:و ما حلاوة العبادة؟قال:التواضع.

13-إذا رأيتم المتواضعين من أمّتي فتواضعوا لهم و إذا رأيتم المتكبّرين فتكبّروا عليهم فإنّ ذلك لهم مذلّة و صغار.

14-لا يدخل الجنة من في قلبه مثقال ذرّة من كبر.

15- اُدْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ. .

-مؤمن،آيۀ 76.

ص: 379

درمان خودخواهى و كسب تواضع

اشاره

بدان كه خودخواهى چيزى است كه هيچ كسى از مقدارى از آن بر كنار نيست،و زدودن آن بر همه كس لازم است،و تنها با آرزوى نداشتن كبر،از بين نمى رود،بلكه بايد معالجه كرد،و داروهاى شفابخش را بكار بست،و معالجۀ آن دو مرحله دارد:يكى اينكه ريشۀ آن را از بيخ و بن بركند،و درخت خودخواهى را از اعماق دلش قلع و قمع كند،دوّم آن كه با وسائل ويژه اى كه انسان بدان وسايل بر ديگران كبر مى ورزد،آن را برطرف كند:

مرحلۀ اوّل در دستيازى به ريشۀ كبر و معالجه علمى و عملى آن كه بهبودى بيمارى كبر جز با هر دوى آنها ميسر نمى شود؛امّا علاج علمى آن است كه خود و آفريدگار خود را بشناسد و اين خود كافى است براى از بين بردن خودخواهى،كه خود را آن طورى كه هست،بشناسد.بداند كه از هر خوارى خوارتر و از هر ناچيزى ناچيزتر است و جز فروتنى و خوارى را در خور نيست،و هر گاه پروردگار خود را بشناسد،متوجه خواهد شد كه جز خدا كسى را عظمت و كبريائى نزيبد،اما شناخت پروردگار و عظمت و جلال او،سخن در اين باره فراوان است!و امّا خودشناسى نيز رشتۀ درازى دارد،و ليكن ما آنچه را در ايجاد تواضع و فروتنى سودبخش است،يادآور مى شويم،و در اين باره كافى است كه با معنى يك آيه از قرآن مجيد آشنا شويم،زيرا براى كسى كه صاحب بصيرت و بينش است،علم اوّلين و آخرين در قرآن است،خداوند متعال فرموده است:

ص: 380

«كشته باد انسان،چه قدر ناسپاس است او،از چه چيز خداوندش آفريد؟از نطفه آفريدش،پس به اندازه او را مقرّر فرمود،سپس راه او را آسان گردانيد،آنگاه بميراند او را،و بعد در قبر كند او را،سپس هر گاه خواهد،زنده كند او را(1).» آيات شريفه به آغاز خلقت انسان تا پايان كارش،و به فاصله آن دو اشاره دارد،پس بايد انسان دقت كند تا معنى اين آيات را درك كند،امّا آغاز كار انسان،كه چيزى قابل گفتن نبوده است،سپس خداوند او را از پستترين چيزها و بعد از نجسترين ها آفريد،زيرا او را از خاك و بعد از نطفه سپس از خون بسته و بعد از تكه گوشتى تا آن را استخوان بندى مى كند و روى آن استخوان گوشت مى پوشاند،اين آغاز پيدايش انسان است،تازه آن موقعى كه چيزى قابل ذكر بود، و قابل ذكر نشد مگر اينكه با بهترين اوصاف و ويژگيها همراه شد،زيرا انسان در آغاز كامل آفريده نشده است،بلكه خداوند او را به صورت جمادى بى روح آفريد، نه مى شنيد،و نه مى ديد،حس و حركت نداشت،حرف زدن و راه رفتن بلد نبود، ادراك و آگاهى نداشت،پس خداوند،مرگ او را پيش از حيات،ضعف او را قبل از قوّتش،نادانى را پيش از دانايى،نابينائى را پيش از بينايى،ناشنوايى را پيش از شنوايى،گنگى را پيش از سخنگويى و ناتوانى او را قبل از توانائيش آغاز كرده است،اين است معنى آيۀ مباركۀ: مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ فقدّره(2)و معناى آيۀ مباركۀ:«آيا(مى دانيد)كه بر انسان وقتى از روزگار آمده است كه چيزى قابل ذكر نبود،ما انسان را از نطفۀ مخلوط با هم آفريديم(3)...»اين چنين او را در آغاز آفريد،سپس او را استوار ساخت و فرمود: ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ (4)و اين آيه مباركه اشاره دارد به آنچه در مدّت حيات تا زمان مردن براى انسان،ميسر كرده،و از اين رو فرموده است:«از نطفه اى مخلوط انسان را آفريديم،تا بيازماييم او را،سپس او را شنوا و بينا ساختيم،به راستى ما او را هدايت كرديم به راه راست،يا سپاسگزار و يا ناسپاس است(5).»مقصود آن است كه خداوند انسان را پس از اينكه،اولا جماد خاكى بى روح و در ثانى نطفه اى بود،زنده گردانيد،و پس از آن كه ناشنوا بود،

ص: 381

شنوا ساخت، و بعد از آن كه فاقد بينائى بود،بينا كرد،و بعد از ناتوانى،توانمند و پس از نادانى،دانا قرار داد،و اعضاى بدن را با تمام شگفتيها و نشانه هاى قدرت، با اينكه از اوّل نداشت،برايش آفريد،و پس از نيازمندى او را بى نياز و بعد از گرسنگى،سيرش كرد،و با اينكه برهنه بود،پوشاند و پس از گمراهى،هدايتش كرد،حال ببين چگونه او را انديشمند ساخته و چگونه به راه راست هدايتش كرده است و از آن طرف طغيان انسان را ببين كه چگونه ناسپاس است،و به نادانيش نگاه كن كه چگونه آشكار كرده و خداوند فرموده است،«آيا نفهميد انسان كه ما او را از نطفه اى آفريديم پس ناگهان او دشمن آشكارا شد(6).»،«از نشانه هاى قدرت اوست كه آفريد شما را از خاك،پس شما انسانيد كه پراكنده مى شويد(7).»پس به نعمت خدا بر اين انسان نگاه كن كه چگونه او را از آن پستى و ناچيزى و زبونى و پليدى به اين مقام،و بزرگوارى رسانده است،و پس نيستى، هست،و بعد از مرگ،حيات يافته است.و به ذات خود هيچ بوده است.و چه چيز از هيچ پستتر است-سپس به لطف خدا چيزى شده است.او را از خاك پست و نطفۀ گنديده آفريد،تا پستى ذات او را بشناساند و او بدان وسيله خود را بشناسد،و خداوند نعمت را بر آدمى كامل ساخت تا به وسيله شناخت خود، پروردگارش را بشناسد(8)،و بدان وسيله از عظمت و جلال او آگاه شود،و بداند كه كبريايى جز او را زيبنده نيست،و از اين رو آدمى را آراسته و استوار ساخت، مى فرمايد:«آيا براى او دو چشم،زبان و دو لب قرار نداديم؟و به خير و شر آگاهش ساختيم(9).» اوّل او را توجّه به پستيش داده و فرموده است:«آيا انسان نطفه اى از منى كه ريخته مى شود،نبود؟و بعد خون بسته اى(10)؟»و بعد،منّت خود را يادآور شده و فرموده است:«پس آفريد و استوار ساخت و بعد از آن،دو زوج نر و ماده قرار داد(11)»تا وجود انسان نسل به نسل باقى بماند،زيرا وجود آدمى از آغاز با اجتماع پيدا نشده است.

ص: 382

پس آن كه آغاز و احوالش اين است،خودخواهى،تكبّر،فخرفروشى و خودپسندى از كجا؟!در صورتى كه به طور مسلّم او پستترين پستها و ناتوانترين ناتوانان است،آرى اگر او را كامل سازند و هستيش را پايدار دارند،ممكن است كه طغيان كند و آغاز و انجام را فراموش كند!و ليكن خداوند در وجود انسان بيماريهاى سهمگين و دردهاى مهمّ و آفات گوناگون و طبايع متضاد از قبيل صفرا، بلغم،باد و خون(12)را خلق كرده و بر او مسلّط گردانيده است،كه پاره اى از آنها بخش ديگر را-چه بخواهد و چه نخواهد،راضى يا ناراضى-از بين مى برد،با اينكه نمى خواهد،گرسنه و تشنه مى شود،بيمار مى شود و مى ميرد،هيچ گونه اختيارى از سود و زيان خود ندارد،مى خواهد چيزى را به خاطر بياورد فراموش مى كند و مى خواهد چيزى را فراموش كند و از او غافل بماند، امّا غفلت حاصل نمى شود،و بسا كه چيزى را طالب است كه نابوديش در آن است،و چيزى را نمى خواهد در حالى كه زندگيش در گرو آن است،لحظه اى از شب و روزش در امان نيست،كه مبادا شنوايى،بينايى را از دست بدهد، و اعضايش فلج شود،عقلش را از دست بدهد و روحش از قفس تن بيرون رود، پس چه چيز-اگر او خود را بشناسد-پستتر از اوست؟و اگر نادان نباشد، كى در خور بزرگى است؟پس اين وضع دوران زندگى اوست كه بايد دقت كند، و امّا پايان عمر كه شروع آن با مردن است و در آيۀ مباركه: أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (13)بدان اشاره شده است،و مقصود از آيه آن است كه خداوند،روح، شنوايى،بينايى،نيرو،آگاهى،حسّ،درك و حركت را از انسان مى گيرد،دوباره به حالت جماد بر مى گردد،همان طورى كه قبلا بوده،جز شكل اعضا و صورت بى حس و حركت چيزى نمى ماند سپس در خاك مى گذارند و مردارى گنديده مى شود،چنان كه در آغاز نطفه اى بدبو بوده است،و بعد اعضاى بدنش،پوسيده و هر جزئى از جزء ديگر گسسته و استخوانهايش از هم بپاشد و خوراك كرمها شود، از حدقه هاى چشمش آغاز كرده،آنها را بخورند،و گونه هايش را و ساير اجزايش

ص: 383

از هم پاشيده شود و در داخل بدن كرمها به صورت فضولات در آمده مردارى شود كه هر جاندارى از آن كناره گيرى كرده و هر انسانى آن را پليد شمرد و به خاطر بدبوئيش از آن فرار كند،و بهترين حالاتش آن است كه به وضع سابق برگردد و خاك شود و پس از اينكه موجودى بوده است،دوباره مفقود گردد،و طورى شود -همان طورى كه در آغاز كار زمانى دراز بوده است-كه گويى ديروز چيزى به حساب نمى آمد،و كاش همان طور بماند،و چه قدر خوب بود كه به صورت خاك رها مى شد،بلكه او را-پس از مدّتى گرفتارى-زنده مى كنند،تا به گرفتارى سختترى دچار شود،پس از بهم پيوستن اعضا و اجزاى پراكنده اش،از قبر بيرون، و رو به هول و هراسهاى قيامت مى رود،مى بيند قيامت برپاست،و آسمان درهم ريخته و شكافته و زمين دگرگون شده،و آتش جهنم شعله ور،گنهكار به بهشت مى نگرد و حسرت مى خورد،و نامه هاى اعمال را گشوده مى بيند،و به او مى گويند:

نامۀ عملت را بخوان!مى گويد:چه بخوانم؟گفته مى شود،اين همان نامه اى است كه دو فرشته اى كه مراقب تو بودند و در زندگيت بر تو گمارده شده بودند نوشته اند -تو دلخوش به زندگى و در غرور نعمتهاى آن و مفتخر به وسايل آن بسر مى بردى -آنچه حرف مى زدى يا انجام مى دادى،كم و بيش،ناچيز و ناچيزتر،خوردن، آشاميدن،برخاستن و نشستن،همه را مى نوشتند،تو فراموش كرده اى اما خداوند آنها را ضبط كرده است،اكنون پاى حساب بيا!و آمادۀ پاسخگويى باش!و يا به سمت خانه عذاب رانده مى شوى،از ترس اين سخن-پيش از اينكه نامۀ عملش گشوده شود و بدبختيهاى آنجا را ببيند-رشتۀ قلبش بريده مى شود!اما وقتى كه نامۀ عملش را مى بيند،مى گويد:«واى بر ما،چيست اين نامه را كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته است مگر اينكه بر شمرده است(14).»و اين است سرانجام كار انسان!و همين است فرمودۀ خدا:«پس چون خواهد او را زنده گرداند(15).»پس كسى را كه حالش اين است چه كار به تكبّر،بلكه او را چه يك لحظه خوشحالى تا چه رسد به خودپرستى و خود بزرگ بينى! اگر بندۀ

ص: 384

گنهكار وضع آتش دوزخ را ببيند،از ترس و وحشت مردم آنجا و زشتى چهره شان بيهوش مى شود،و اگر بوى گندش به مشام وى برسد از عفونت آن هلاك مى شود،و اگر قطره اى از نوشيدنى آنجا كه اهل جهنم مى آشامند،به درياهاى دنيا بريزند،از مردار هم بدبوتر مى شوند.پس كسى كه سرانجام كار و حالش اين است-مگر اينكه مورد عفو قرار گيرد!در صورتى كه او نمى داند بخشوده خواهد شد يا نه-چگونه تكبّر مى ورزد،و چگونه خود را چيزى مى بيند تا چه رسد كه خود را برتر از ديگران بداند!و كدام بنده اى است كه مرتكب گناهى نشده و بدان جهت مستحق كيفر نباشد،مگر اينكه خداوند كريم،به لطف خود ببخشايد؟! آيا ديده اى آن كسى را كه نسبت به پادشاهى،جرمى مرتكب شده و استحقاق هزار تازيانه يافته است،پس در زندان بازداشت شده و منتظر است تا او را بيرون ببرند و در حضور مردم مجازات كنند،و نمى داند كه عفو مى شود،يا نه؟ وضع ذلّت بار او در اين زندان چگونه است،آيا ممكن است او به ديگر زندانيان تكبّر كند؟و هيچ بندۀ گنهكارى نيست مگر اينكه دنيا زندان اوست و استحقاق مجازات از طرف خدا را دارد،و نمى داند كه جريان او چه مى شود،پس اين خود در غم،ترس،انعطاف،خوارى و ذلّت او بس است،و اين است راه معالجۀ علمى و بنيان كن،اصل و ريشۀ خود بينى.

امّا معالجۀ عملى خودخواهى؛تواضع در عمل براى خدا و ديگر مردم و داشتن اخلاق متواضعان.همان طورى كه حالات صالحان را بازگو كرديم، حتى پيامبر(ص)روى زمين غذا مى خورد و مى گفت:من بنده اى هستم غذا مى خورم، همان طورى كه هر بنده اى مى خورد(16).

به حضرت سليمان گفتند:چرا لباس خوب نمى پوشى؟فرمود:من بنده اى هستم،هر وقت آزاد شدم-اشاره به آزادى آخرت مى كرد-خواهم پوشيد! تواضع،پس از شناخت،جز با عمل انجام پذير نيست،و از آنرو،مردم

ص: 385

عربى كه بر خدا و رسولش تكبّر مى ورزيدند مأمور شدند تا ايمان داشته باشند و هم نماز بخوانند، و به نماز،ستون دين،گفتند،و در نماز اسرارى است كه به خاطر آنها ستون است،كه از آن جمله تواضع در حال ايستاده،ركوع و سجود است، عربها در قديم از خم شدن عار داشتند،و اين طور بودند كه اگر از دست يكى تازيانه مى افتاد،خم نمى شد تا آن را بردارد!و بند كفش كسى پاره مى شد،سرش را خم نمى كرد تا آن را ببندد،و چون سجده در نظر آنها نهايت ذلّت و خوارى بود،و كودكان[از اوّل تكليف]مأمور به سجده شدند،تا بدان وسيله خودخواهيشان بريزد و كبرشان از بين برود،و تواضع در دلشان جايگزين شود،و ساير مردم نيز مأمور به سجده شدند،زيرا ركوع و سجود و سر پا ايستادن عملى است كه تواضع را مى طلبد،و از اين رو كسى كه خود را بشناسد بايد به كارهايى كه باعث خودخواهى اوست نگاه كند و خلاف آنها را انجام دهد تا تواضع برايش به صورت عادت درآيد،زيرا دلها جز به وسيله علم و عمل به اخلاق پسنديده خو نمى گيرند،و از جمله چيزهايى كه مانع خودخواهى مى شود،آگاهى از دردها و بيماريهايى است كه انسان به آنها دچار مى شود،و براستى اگر عضله اى از عضلات دستش درد كند،ناتوانتر از هر ناتوان و خوارتر از هر خوارى مى شود،و اگر مگس چيزى از او بربايد،قادر بر باز گرفتن آن نخواهد بود،و اگر كنه اى وارد بينى او شود و يا مورچه اى داخل گوش او بشود،او را از پا درمى آورد.و اگر خارى به پاى او فرو رود،او را ناتوان مى كند،و تب يك روزه آن قدر نيروى او را مى كاهد كه تا مدّتى قابل جبران نيست!حال كسى كه طاقت خارى را ندارد و در برابر كنه اى مقاومت نمى كند،و مگسى را از خود نمى تواند براند،سزاوار نيست كه به نيرومندى خود ببالد.و آن كسى هم كه مى بيند فاسقى بر او تكبّر مى ورزد، شايسته نيست كه بگويد:اين شخص از من گنهكارتر است،زيرا گناهان قلبى از قبيل خودبينى،حسد،ريا،فريبكارى،وسوسه،همۀ اينها در نزد خدا بد است، و بسا كه در باطن تو گناهان خفى صورت گرفته و تو در نزد خدا مبغوض گشته اى،

ص: 386

و براى آن فاسق،از طاعات قلبى مانند:حبّ خدا،خلوص نيّت،ترس از خدا،و حال تعظيم،پيش آمده است كه براى تو پيش نيامده و همين ها باعث محو گناهان او شده است،و روز قيامت كه پرده ها به يكسو روند،درجات او را بالاتر از خودبينى،و اين امكان دارد،پس اگر در اين باره فكر كنى به عامل بازدارنده اى از تكبّر و از اينكه خود را بالاتر از ديگران ببينى،دست خواهى يافت.

يكى از بزرگان مى گويد:عقل بنده اى كامل نيست مگر اين كه در او ده خصلت باشد.آنگاه نه مورد را برشمرد تا به دهمى رسيد،گفت:دهم،چه دهمى!كه بدان وسيله كاخ عظمتش استوار و شهرتش جهانگير مى شود،آن است كه همۀ مردم را از خود بهتر ببينند،زيرا مردم دو دسته اند:دسته اى برتر و بالاتر از او هستند و دسته اى بدتر و پستتر،و او براى هر دو دسته از صميم قلب تواضع مى كند،اگر ديگران را بهتر از خودش ديد،نفسش درهم شكسته و آرزو مى كند كه از آنها باشد،و اگر بدتر از خود ديد،از خداوند متعال براى او و براى خودش طلب آمرزش مى كند و همواره خائف خواهد بود.

آورده اند كه عابدى از بنى اسرائيل،در كوهى جا داشت،در خواب به او گفتند:نزد فلان كفّاش برو و از او درخواست كن تا براى تو دعا كند،پس نزد او رفت و از كارش پرسيد،و او در جواب گفت:روزها روزه مى گيرد و كاسبى مى كند،و مقدارى از درآمدش را صدقه مى دهد،و با بقيّه خرج زن و بچه اش را فراهم مى كند.برگشت در حالى كه مى گفت:البتّه اين كار خوبى است،امّا مانند اطاعت خالص براى خدا نيست،پس دوباره در خواب ديد به او گفتند:برو نزد آن كفشدوز و از او بپرس:اين صفا و جلوۀ صورتت از چيست؟پس نزد او آمد و از او پرسيد،او در جواب گفت:من هيچ كسى از مردم را نديدم،مگر اينكه از دلم گذشت او اهل نجات است و من اهل هلاكت!عابد گفت:اين است رمز مطلب! و آنچه دليل بر اهميّت اين خصلت است اين آيه مباركه است:«و آنان كه

ص: 387

مى دهند آنچه از صدقات كه مى دهند،و دلهايشان ترسناك است(17)...»،و آيه:«به درستى آنانى كه از ترس پروردگارشان بيمناكند(18).»و آيه مباركه:«به درستى كه ما پيشتر در ميان كسانمان بيمناك بوديم(19).» خداوند متعال فرشتگان را با اين كه آنان،از گناهان پاك و پيوسته در حال عبادت هستند،به بيمناك بودن از خداوند متعال توصيف كرده است، مى فرمايد:«شب و روز بدون وقفه تسبيح مى گويند»«و ايشان از ترس پروردگارشان بيمناكند(20)».پس هر وقت ترس و بيم از بين رفت،تكبّر پيدا مى شود كه باعث هلاكت است،و هر وقت ترس و بيم در قلبى پيدا شد،تواضع نيز حاصل مى شود،پس در اين صورت آنچه را يك عابد به سبب داشتن كبر، حسد،غش،كوچك شمردن مردم،و به آنها با نظر تحقير نگريستن باعث فساد آن مى شود،بيش از آن چيزى است كه به سبب اعمال ظاهرى باعث اصلاح آن مى گردد.اين بود معارفى كه بدان وسيله بيمارى كبر،حسد،و تيرگى قلب معالجه مى شود و بس،ليكن پس از شناخت،گاهى دل تواضع را پنهان مى دارد و ادعاى بيزارى از خود بينى مى كند امّا او دروغ مى گويد و هنگامى كه حادثه مورد نظر اتفاق افتاد و سپرى شد،دوباره بر مى گردد و وعدۀ خود را فراموش مى كند،در اين موقع شايسته نيست كه براى معالجه تنها به شناخت اكتفا شود،بلكه سزاوار است،در مقام عمل برآمده و نفس خود را به كارهاى افراد متواضع-در مواقع هيجان خودخواهى نفس-عادت دهد! توضيح آن كه بايد نفس را به پنج چيز آزمايش كرد:

1-در هر موردى خود را با فردى از همگنان مقايسه كند،پس اگر حرف حقى بر زبان آن رفيقش جارى شد پذيرش و اعتراف،و تشكّر از او به خاطر توجّه دادن و آشنا ساختنش با حق،بر او گران آمد اين خود دليل داشتن خودخواهى است كه بايد به خدا پناه ببرد و به معالجه آن بپردازد،امّا از نظر علمى به اين ترتيب است كه پستى نفس و خطر سرانجام كار را به ياد آورد،و

ص: 388

توجه كند كه بزرگى تنها شايستۀ خداست و اما از نظر عملى،خود را بر آنچه كه براى او گران بود-از قبيل اعتراف به حق-وادار كند،و زبان حمد و سپاس بگشايد،و بر ناتوانى خود،اقرار كند و از استفاده اى كه كرده است،از دوستش سپاسگزار باشد،و بگويد:چه قدر خوب فهميدى!من غفلت داشتم از آنچه تو يادآورى كردى،خدا تو را جزاى خير دهد چرا كه حكمت گم شدۀ مؤمن است، پس هر گاه بر آن دست يافت،شايسته است از كسى كه راهنمايى كرده است ممنون باشد،هر گاه چندين بار پياپى مواظبت كند،به صورت عادت درآمده و سنگينى حرف حق از دلش بيفتد و پذيرشش گوارا شود.و هر گاه سپاسگزارى از دوستان به دليل خوبيهايشان بر وى سنگين باشد،پس داراى خودخواهى است، امّا اگر در خلوت بر او گران نبود و در حضور مردم بر او گران بود،پس خودخواه نيست،و ليكن رياكار است،بايد آن را با بريدن چشم طمع از مردم-به روشى كه گفتيم-معالجه كند،و اگر هم در خلوت و هم در حضور مردم گران آمد،او هم مبتلا به خودخواهى،و هم مبتلا به رياكارى است و تا وقتى كه از هر دو خلاص نشده است،خلاصى از يكى سودى به حال او ندارد.پس بايد هر دو بيمارى را با هم معالجه كند كه هر دو مهلكند.

2-با همگنان و امثال خود در انجمنهايى كه گرد هم مى آيند،آنان را بر خود مقدّم بدارد و پشت سر آنها راه برود،و پايين تر از ايشان بنشيند،اگر اين حالت بر او سنگين بود،پس متكبّر است و بايد با دقت مواظبت كند تا اين سنگينى را از خود دور كند و بدين وسيله خودخواهى را از خويشتن بزدايد.

3-دعوت افراد تنگدست را بپذيرد،و براى رفع نياز دوستان و خويشان خود به بازار برود،اگر اين امر بر او گران آمد،پس خودخواه است،زيرا همۀ اينها از مكارم اخلاق است و داراى اجر فراوان،و فرار نفس از آنها جز به دليل ناپاكى باطنى آن نيست،در اين صورت بايد تمام آنچه را از معارف نامبرده كه باعث زدايش بيمارى خودخواهى است به خاطر آورد.

ص: 389

4-وسايل مورد نياز خود،خانواده و دوستانش را از بازار به خانه شخصا حمل كند،پس اگر از انجام اين كار نفسش سرباز زد او خودخواه و رياكار است،امّا اگر تنها در موقع خلوت بودن راه گران آمد،خودخواه است،و ليكن اگر جز در وقت مشاهدۀ مردم سنگين نيامد،پس او رياكار است!و همۀ اينها از دردها و بيماريهاى مهلك قلبى است.

5-لباس مذلّت و خوارى بر تن كند،فرار نفس در حضور مردم از آن حالت رياست،و در خلوت خودخواهى است.

پيامبر(ص)فرمود:من بنده اى هستم كه روى زمين غذا مى خورم، و شترم را مى بندم،و انگشتانم را مى ليسم،و دعوت غلامان و بردگان را مى پذيرم، هر كس از اين روش من رو برتابد،از من نيست(21).پس آنچه مربوط به حضور مردم است،رياكارى است،و آنچه مخصوص خلوت است،خودخواهى مى باشد، بايد شناخته شوند،زيرا تا كسى بدى را نشناسد،نمى تواند از آن دورى كند،و هر كس بيمارى را تشخيص ندهد،نمى تواند آن را معالجه كند.

درمان خودخواهى و كسب تواضع

1- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ. .

-عبس،آيه هاى 18-23.

2- مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ فقدّره.

-عبس،آيۀ 18.

3- هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ... .

-دهر،آيه هاى 1-2.

4- ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ. .

ص: 390

-عبس،آيۀ 20.

5- مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً. .

-دهر،آيه هاى 2-3.

6- أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ. .

-يس،آيۀ 78.

7- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ. .

-روم،آيۀ 20.

8-اشاره به دسته اى از روايات دارد كه غايت خلقت را شناخت خدا و شناخت خدا را در بعضى از روايات،در گرو خودشناسى مى داند،از قبيل:«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»-م.

9- أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ. .

-بلد،آيه هاى 9-11.

10-أ لم يك نطفة من منّى يمنى ثمّ كان علقة...

11-فخلق فسوّى فجعل منه الزّوجين الذّكر و الانثى.

12-به اعتقاد قدماى از اطبّا و علماى اخلاق؛در بدن انسان،چهار طبع مخالف سركش!وجود دارد كه اگر اعتدال حفظ نگردد و يكى از آنها غلبه كند،هلاكت حتمى است-م.

13- أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ. .

-عبس،آيه هاى 2-21.

14- يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها. .

-كهف،آيۀ 48.

15-ثمّ اذا شاء أنشره.

-عبس،آيۀ 23.

16-إنّما أنا عبد آكل كما يأكل العبد.

17- يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ... .

-مؤمنون،آيۀ 63.

18- إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ. .

-مؤمنون،آيۀ 57.

19- إِنّا كُنّا قَبْلُ فِي أَهْلِنا مُشْفِقِينَ. .

-طور،آيۀ 27.

20- يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ. .

-أنبياء،آيه 20.

ص: 391

-وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ. .

-انبياء،آيۀ 30.

21-إنّما أنا عبد آكل بالأرض و أعقل البعير و ألعق أصابعى و اجيب دعوة المملوك فمن يرغب عن سنّتي فليس منّى.

ص: 392

آفت خودپسندى

اشاره

بدان كه آفتهاى خودپسندى فراوان است،زيرا كه خودپسندى انگيزۀ خودخواهى مى شود،چه آن يكى از عوامل خودخواهى است،همان طورى كه قبلا گفتيم،از خودپسندى،خودخواهى،و از خودخواهى،آفات زيادى پديد مى آيد كه بر كسى پوشيده نيست!اين خودپسندى است نسبت به مردم؛امّا نسبت به خدا، خودپسندى،باعث فراموشى گناهان و ساده گرفتن آنها مى شود،در نتيجه انسان به بعضى از گناهان توجّه نمى كند،و آنها را ترك نمى گويد،و به فراموشى مى سپارد،و آنچه را هم كه مورد توجه قرار مى دهد،كوچك مى شمارد و اهميّت نمى دهد،در نتيجه براى جبران و تلافى آنها كوشش نمى كند،بلكه گمان مى برد كه خداوند از آنها مى گذرد! امّا عبادات و اعمال خود را بزرگ مى شمارد،دلخوش است،و بر خدا به خاطر انجام آنها منّت دارد و نعمتهاى الهى از قبيل حيات،قدرت،و امكانات عبادت را فراموش مى كند.وقتى هم كه خود پسند شد از ديدن آفات كور مى شود، و هر كس آفات عمل را دور نكند،بيشتر تلاشش تباه و بيهوده است،زيرا اعمال ظاهرى هر گاه خالص از شوائب نباشد كم فايده است و موقعى آفات دور مى شود، كه ترس و بيم از عذاب بر انسان چيره شود،نه خود پسندى.

آدم خودپسند،به خود مغرور است و تصوّر مى كند كه در نزد خدا مقامى دارد،و خود پسندى او را وادار مى كند تا خود را ستايش و تعريف كند و به فكر و

ص: 393

عمل و عقل و خردش ببالد و در نتيجه از استفاده و مشورت با ديگران و درخواست و پرسش مطلبى خوددارى مى كند و مستبد و خود رأى بار مى آيد،و از پرسش مشكلات از آن كسى كه داناتر است خوددارى مى كند،و چه بسا به نظر غلطى كه از ذهنش گذشته است،مغرور،و دلخوش است كه از جمله نظرات اوست،نه نظرات ديگرى،و پافشارى مى كند و به نصيحت و اندرز گوش نمى دهد،بلكه به ديگران به چشم حقارت مى نگرد،و بر اشتباهات خود اصرار مى ورزد،امّا اگر به نفس خود خوشبين نباشد و به فكر خود دلگرم نباشد و از نور ايمان،برخوردار باشد، و از دانشمندان دينى كمك بگيرد،و همواره در پى بحث علمى بوده باشد و از اهل بصيرت مشكلات خود را بپرسد،البتّه كه اين عوامل او را به حق رهنمون خواهند شد.

اين چيزها و نظاير اينها از آفات خودپسندى است،و به همين جهت از مهلكاتند.و از جمله مهمترين آفات خود پسندى آن است كه-به گمان اينكه او رستگار است و بى نياز-از كوشش و تلاش در طلب دانش كوتاهى كند،كه خود هلاكت واضح و روشنى است بدون هيچ ترديد! وسايل خودپسندى چند چيز است:از جمله احساس زيبايى در بدن:

جمال،صورت،تندرستى،نيرومندى و تناسب اندام،و زيبايى صورت،خلاصۀ كلام،به برترى خلقتش عجب مى ورزد،و به زيبايى خود توجّه مى كند و فراموش مى كند كه جمال،نعمتى است خدا داده،و به هر حال،در معرض زوال است،و راه چاره اش همان است كه گفتيم،از قبيل انديشه در پليدى باطن كار،و انديشه در آغاز و انجام آن،و انديشه در بارۀ چهره هاى زيبا و بدنهاى نرم كه چگونه زير خاك از هم پاشيده و در دل خاك گنديده است،به طورى كه طبع انسان از آنها متنفر است.و انديشه در نيرو و توان،همان طورى كه از قوم عاد،نقل كرده اند، هنگامى كه گفتند:نيرومندتر از ما كيست؟وقتى كه به نيرومندى خود،عجب ورزيدند،چگونه خداوند نيرو را از آنها گرفت و آنان را هلاك ساخت!

ص: 394

عجب و خودپسندى به عقل و كياست و فهم دقايق امور كه باعث استبداد رأى و ترك مشورت شده و مردمى را كه مخالف نظر او هستند نادان بشمارد،راه علاجش آن است كه خدا را براى نعمت صحّت عقلى كه داده است سپاس گويد،و بينديشد كه وى با كمترين بيمارى،مغزش صدمه مى بيند،چگونه در عقلش بى نظمى و خلل پيدا مى شود،به طورى كه خنده آور و مسخره مى شود،پس اگر وى به انديشۀ خود،عجب دارد،و سپاسگزار نيست نبايد ايمن از سلب عقل خود باشد،او بايد عقل و دانش خود را ناچيز شمرده،و بداند آن مقدار از علم و دانش كه به ايشان داده اند ناچيز است و اگر دانش زيادى دارد،پس شايسته است مقدار عقلى را كه دارد از ديگرى بداند،نه از خود،و نه از دشمنان و دوستانش.

براستى چرب زبانى،چاپلوسى و ثناگويى اشخاص باعث افزايش خودپسندى مى شود،و انسان براى خود،جهل و نادانى تصوّر نمى كند و در نتيجه بر عجب و خودپسنديش افزوده مى شود.

امّا در مورد عجب به نسب و خويشاوندى،خداى متعال فرموده است:

«اى مردم ما شما را از نر و ماده اى آفريديم(1)...»يعنى:هيچ تفاوتى در نسبتهاى شما نيست،زيرا تمام شما به يك اصل برمى گرديد.و پس از اينكه فايدۀ نسبتها را بيان كرده مى فرمايد:«گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست(2)» وقتى كه از رسول خدا(ص)پرسيدند:چه كسى از همۀ مردم گرامى تر و چه كسى هوشيارتر است؟فرمود:آنانى كه بيشتر به ياد مرگ بوده و آماده ترند(3).

آن گرامى فرمود:اى تودۀ قريش!روز قيامت مردم را با اعمالشان بياورند،و شما دنيا را به همراه خود مى آوريد در حالى كه روى گردنتان بار كرده ايد،يا محمّد يا محمّد مى گوييد،و من مى گويم:اين چنين از شما روگردانم(4)،و بيان فرمود كه اگر آنها به دنيا علاقمند شوند،نسبت قريش بحالشان سودى ندارد. وقتى كه آيه مباركه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ نازل شد،

ص: 395

پيامبر(ص)،يك يك خويشاوندانش را فرياد زد تا آنجا كه فرمود:اى فاطمه دختر محمد،اى صفيه دختر عبد المطلب-عمۀ رسول خدا-شما دو تن نيز براى خودتان عمل كنيد،زيرا من،شما را از هيچ وظيفه اى از وظايفى كه در نزد خدا داريد،نمى توانم بى نياز كنم(5)!پس هر كس با اين امور آشنا باشد مى فهمد كه چيزى جز تقوا سودى به حال او ندارد.

امّا عجب به اولاد،اموال،خدمتگزاران،نوكران،فاميل،خويشان و ياران،چنان كه كافران مى گفتند:ما اموال و اولاد بيشترى داريم!علاجش آن است كه در بارۀ ناتوانى اين افراد و ناتوانى خود بينديشد و در اينكه همه آنها بندگانى عاجزند،اختيار سود و زيان،زندگى و مرگى را براى خود ندارند،پس چگونه به وسيلۀ آنها عجب و خودپسندى كند كه همۀ آنها وقت مردن از او جدا مى شوند و او را با ذلّت و خوارى،تنها در قبر مى گذارند بدون اين كه فرزند، خانواده،دوست،و فاميلى همراه او باشند او را به دست،مارها،عقربها و كرمها مى سپارند،و هيچ نيازى را از او رفع نمى كنند،در صورتى كه او سخت نيازمند به آنهاست و هم چنين روز قيامت آنان از او فرار مى كنند-آن روزى كه انسان از برادر،مادر،پدر،همسر،فرزند و فاميلى كه به او پناه مى دادند،فرار مى كند-پس چه خيرى است در آن كسانى كه در بدترين حالات از تو جدا مى شوند و از تو فرار مى كنند؟و چگونه بدان عجب مى ورزى در حالى كه نه در قبر،و نه در قيامت و صراط هيچ چيز جز عمل خودت و لطف خدا سودى ندارد و چگونه بر كسانى كه سودى به حال تو ندارند،اعتماد مى كنى؟و نعمتهاى آن كس را كه اختيار سود و زيان،مرگ و زندگى تو را دارد،فراموش مى كنى؟ آيا به مال عجب مى ورزى چنان كه خداوند متعال از قول صاحب آن دو باغ مى فرمايد:«...من از تو بيشتر مال دارم،و از نظر كمك و نفر افزونترم(6).» پيامبر خدا(ص)مرد ثروتمندى را ديد كه كنارش فقيرى نشست،و او چهره اش را درهم كشيد و لباسهايش را جمع كرد،پيامبر(ص)فرمود:آيا ترسيدى

ص: 396

از فقر او چيزى به تو سرايت كند(7)؟اين خودبينى به ثروت است.و علاجش آن است كه در بارۀ آفتها،حقوق و عظمت گرفتاريهاى مال،و از طرفى فضيلت فقرا و پيشى گرفتن آنها در ورود به بهشت،و هم چنين در اين باره كه ثروت باعث فريب و دلخوشى است،و با وجود آفتها و امكان تلف شدن ناپايدار است،بينديشد.

اين سخن پيامبر(ص)كه مردى با لباس زيبا متكبرانه راه مى رفت و گرفتار عجب و غرور بود،ناگهان زمين به امر خدا او را در خود فرو برد.و او تا روز قيامت در دل خاك مى ماند(8)،اشاره به كيفر خودپسندى و غرور به مال و جان،دارد.

ابو ذر-خدايش بيامرزد-مى گويد،با پيامبر(ص)بودم،وارد مسجد شد،به من فرمود:ابو ذر سرت را بالا كن،بالا نگاه كردم،مردى را با لباسهاى زيبا ديدم،دوباره به من فرمود:سرت را بالا كن!سرم را بالا كردم،مردى با لباس كهنه ديدم،فرمود:ابو ذر،اين مرد در نزد خدا از تمام ثروت زمين بهتر است(9)و بيانگر ناچيزى توانگر و شرافت تنگدستان در نزد خداست،پس چگونه قابل تصوّر است كه مؤمن مغرور به مال باشد،بلكه از اينكه مبادا در پرداخت حقوق مال،و به دست آوردن از راه حلال و در جاى خود مصرف كردنش كوتاهى كند،بيمناك است،و هر كس اين طور نباشد،سرانجام كارش،بدبختى و هلاكت و خوارى است پس چگونه به جان و مالش عجب مى ورزد.

اما مؤمنانى كه گنهكارند و خودشان را با اين سخن كه خداوند بخشنده است فريب مى دهند،و به اميد گذشت اويند و با اين اميد اعمال نيك خود را ترك گفته و سهل انگارى مى كنند كه نعمت و لطف خدا زياد و رحمت و كرمش فراگير است،چگونه گناهان بندگان در درياهاى رحمت او،معلوم مى شود؟ما يكتا پرست و مؤمنيم و به ايمان خود اميدواريم،اين سخن درست و دلنشين است اما شيطان،آنان را مسخره مى كند،مى فريبد و گمراه مى سازدشان،زيرا ايمان به تنهايى-اگر خالى از عمل باشد-سود زيادى ندارد،ايمان به حقيقت نياز دارد،

ص: 397

و حقيقت ايمان،عمل است،و عمل به ايمان فرمانبردارى از اوامر خدا و خوددارى از موارد نهى خداست.در قرآن مجيد،آيات زياد و بى شمارى در اين باره رسيده است،مانند اين جمله:«پاداش اعمالى كه انجام مى دادند(10)». و سخن پيامبر(ص):«هوشيار كسى است كه براى پس از مرگ عمل كند.و نادان كسى است كه از هواى نفسش پيروى كرده،و از خدا آرزو دارد(11).»اين آرزوى از خداست كه شيطان نام آن را عوض كرده و اميدوارى گذاشته تا نادانان را بدان وسيله فريب دهد،در صورتى كه خداوند،اميدوارى را خود معرفى كرده و شرح مى دهد:«آنان كه ايمان آوردند و آنانى كه هجرت كردند و در راه خدا جهاد كردند،آنان به رحمت خدا اميدوارند(12).»يعنى:اميدوارى لايق آنهاست،و اين بدان جهت است كه اجر و مزد آخرت را پاداش اعمال انسان دانسته است:«جزاء بما كانوا يعملون(13).»و فرموده است:«...البتّه پاداشهاى خود را روز قيامت به طور كامل دريافت مى داريد(14).»دروغ مى گويد آن كسى كه اجير شده است، ظروفى را مرمّت كند،و اجرتى را براى اين كار تعيين كرده اند،و طرف قرار داد شخص كريمى است كه به وعدۀ خود وفا مى كند،و هر وعده اى را كه داده تخلّف نمى ورزد،بلكه بيشتر هم مى دهد،حال آن اجير شده تمام ظرفها را شكسته و نابود كرده،بعد،منتظر مزد و اجرت نشسته و كارفرما را بخشنده و كريم پندارد! خردمندان انتظار چنين كسى را افترا و نادرست شمرده اند.آيا چنين شخصى يك آرزومند فريب خورده است يا يك اميدوار واقعى؟!اين دليل ناآگاهى از تفاوت بين اميدوارى و بين آرزوى فريبنده است.

به حسن(15)گفتند:گروهى مى گويند:ما به خدا اميدواريم،و عمل را تباه مى كنند!گفت:هيهات!هيهات!آن آرمانهايى است كه خود آنها مى پسندند! آن كه اميدى دارد،در پى اميد مى رود.و هر كه از چيزى بيم دارد،از آن فرار مى كند، اعتماد به آرمانها سرمايۀ احمقان،و كار مغروران به خداست،و بزودى خواهند فهميد،آن وقتى كه عذاب گمراهان را مشاهده كنند.و از جريان اينان پس از

ص: 398

مرگ آگاه خواهى شد كه مى گويند:بار خدايا ما را بينا و شنوا كن و به دنيا بازگردان تا عمل شايسته انجام دهيم!يعنى:ما دانستيم كه در آخرت اجر و مزدى -جز به عمل صالح-ندهند،پس ما را بازگردان تا عمل صالح بجا آوريم.و ما حقيقت را درك كرديم كه جز محصول تلاش كسى را به او ندهند،و او نتيجه كوشش خود را به زودى مى بيند،هر گاه جمعى در آتش جهنم افكنده شوند، خازنان جهنّم،از آنان بپرسند:مگر شما را بيم دهنده اى نيامد(16)؟آيا سنّت الهى را نسبت به بندگانش،نشنيديد كه او مزد عمل هر كسى به طور كامل مى دهد،و هر كس در گرو عمل خويشتن است،پس چه چيز باعث فريب شما نسبت به خداى متعال شده است،پس از آن كه اين سخن خدا را شنيده و فهميديد:

«گويند:اگر ما مى شنيديم و يا مى انديشيديم،از اهل جهنّم نبوديم،پس به گناهانشان اعتراف كنند،و خدا رحمت خود را از اهل آتش دور گرداند(17).» حال اگر بگويى كه گمان اميد و مقام والا و ستودۀ آن چه مى شود؟ جواب اين است كه اميد در دو مورد ستوده است:

1-در بارۀ گنهكار گرفتار،وقتى به فكر توبه مى افتد،شيطان به او مى گويد:كجا توبه ات پذيرفته مى شود؟او را از رحمت خدا نااميد مى كند،آنجا لازم است كه گنهكار نااميدى را با آب اميد بشويد و به ياد آورد كه خداوند كريم است و توبۀ بندگانش را مى پذيرد،و توبه عبادتى است كه گناهان را مى پوشاند.

خداوند متعال فرموده است:«اى بندگان من كه بر خود اسراف روا داشته ايد از رحمت خدا نااميد نباشيد كه خداوند همۀ گناهان را مى آمرزد، براستى كه او آمرزنده اى مهربان است،و به سوى پروردگارتان باز گرديد و فرمان او را ببريد پيش از آن كه عذاب شما را فرا رسد(18).»،آنان را به توبه و بازگشت دستور داده است:«...به درستى كه من آمرزنده ام آن كسى را كه توبه كند و ايمان آورد(19)...».

پس اگر توقع آمرزش به وسيله توبه دارد،او اميدوار است و اگر او آمرزش

ص: 399

را با پافشارى بر گناه توقع دارد،پس او فريب خورده است و بايد با انجام فرائض و اعمال با فضيلت خود را يارى كند،و خود را به نعمتهاى بهشتى و وعده هاى الهى به صالحان اميدوار سازد تا اين كه اين اميد باعث نشاط در عبادت شود و او بر عبادت و اعمال صالح رو آورده اين سخن خداوند را به خاطر آورد:«مؤمنان به حقيقت رستگارند،كه در نمازشان خاضعند»تا آنجا كه مى فرمايد:«آنان وارثانند،و آنان فردوس را به ارث مى برند و در آنجا جاودانند(20).»پس اميدوارى اوّل نااميدى را كه مانع توبه است،از بين مى برد،و اميد دوّم،سستى مانع از نشاط و آمادگى را از بين مى برد،پس هر كسى كه توقع دارد به توبه و آمادگى و كوشش در عبادت وادار شود،اين نوعى اميدوارى است!و هر كسى كه توقع و انتظار دارد،با سستى در عبادت و بيهوده گذرانى كار درست مى شود،اين فريب و گول خوردن است،چنان كه اگر از فكرش بگذرد كه گناه را ترك كند و مشغول عمل صالح شود ولى شيطان به او بگويد:چرا خودت را رنج مى دهى و ناراحت مى كنى،خداى بخشنده و مهربانى دارى،و بدين وسيله او را از توبه و عبادت سست كند،اين درست همان گول خوردن است.

پس در اين صورت لازم است كه بندۀ خدا به جاى اميد،ترس و بيم داشته باشد و خود را بيم دهد از خشم و كيفر سخت الهى و بگويد:با اين كه او بخشندۀ گناهان است،سخت كيفر نيز هست،و با اين كه او كريم است، كافران را براى هميشه گرفتار آتش دوزخ مى سازد،با اين كه كفر كافران زيانى به او نرساند،خداوند عذاب،غمها،بيماريها و گرفتاريها و فقر را بر تمام بندگانش مسلط گرداند.در حالى كه او قادر است تا آنها را از بين ببرد،امّا اين سنت پروردگار نسبت به بندگان است،و او مرا از كيفر بيم داده است،پس من چگونه از او بيمناك نباشم،و چگونه به آن مغرور باشم.پس بيم و اميد،جلوداران و عواملى هستند كه انسان را به عمل خير وامى دارند،و آنچه انگيزۀ عمل نباشد آرمان و فريب است.

ص: 400

پيامبر(ص)اطلاع داده و ياد آور شده است كه خودخواهى و غرور،در آخر الزّمان بر اين امّت چيره خواهد شد(21)،و از جمله خبر داده است:مردم در زمانهاى نخستين،مواظب عبادات بوده و آنچه بايد انجام دهند،انجام مى دادند و دلهايشان بيمناك و تمام شب و روز در طاعت خدا بودند،در تقوا و پرهيز از شهوات،پافشارى داشتند و در خلوتها به حال خود مى گريستند،امّا اكنون،مردم را در امن و امان و شاد و مطمئن مى بينيد،بدون هيچ گونه ترسى بر خويشتن،با اين كه سخت دچار گناهانند و غرق دنيا و دور از خدا مى باشند،گمان مى برند كه آنها به لطف و كرم خدا و عفو و مغفرت او اميدوارند گويى كه آنها از لطف و كرم چيزى را درك كرده اند كه پيامبران،اوليا و پيشينيان صالح درك نكرده بودند و گويى كه با آرزو مى شود به اينها رسيد و با هواى نفس قابل دريافت است،پس گريه آنان و بيم و اندوهشان براى چه بوده است؟! رسول خدا فرموده است:زمانى بر مردم بيايد كه قرآن در دلهاى مردم كهنه شود همان طورى كه جامه ها بر بدنها كهنه شود، در صورتى كه تمام قرآن از آغاز تا انجامش،هشدار و بيم دادن است و هيچ انديشمندى در آن نينديشد مگر اينكه غمش بيشتر و ترسش افزونتر شود(22)،خداى متعال فرمايد:«...آن از براى كسى است كه از مقام من بيمناك و از وعدۀ عذابم بترسد.»در صورتى كه مردم قرآن را روان و با سرعت مى خوانند و مخارج حروف رعايت كنند،و رفع،جر و نصب آن را دقّت كنند،گويى شعرى از اشعار عرب را مى خوانند،و هيچ توجّهى به معانى آن و عمل به محتواى آن نكنند،و آيا در جهان بالاتر از اين غرور و فريبى وجود دارد؟ بعضى از مردم گمان مى برند كه طاعتشان بيشتر از گناهشان است زيرا آنها محاسبۀ نفس نكرده و در صدد ترك گناهان بر نمى آيند و اگر طاعتى دارند آن را حفظ كرده و مورد توجه قرار مى دهند،مثل اين كه به زبان استغفار،يا صد بار در هر روز تسبيح مى گويند،بعد به غيبت مسلمانان پرداخته و آبروى آنها را مى برند،و در تمام روز بى حساب و بى شمار سخن خلاف رضاى خدا مى گويد،و

ص: 401

تنها نظر به آن چند تسبيح خود دارد،صد بار استغفار گفته و غافل از بيهوده گوئيهاى سراسر روزش كه اگر آنها را مى نوشت صد برابر تسبيحش مى شد،در صورتى كه كرام الكاتبين آنها را نوشته و خداوند به هر كلمه اش وعدۀ عذاب داده و مى فرمايد:

«هيچ سخنى را از دهان بيرون نيفكند جز اينكه نگهبانى آماده نزد اوست(23).» چنين كسى همواره در فضايل تسبيحات،حمد گفتنها و تهليلات دقت مى كند اما هيچ توجّهى به مطالبى كه در بارۀ كيفر غيبت كنندگان،دروغگويان، منافقان و سخن چينان آمده نمى كند.

به جان خودم سوگند كه اگر فرشتگان نويسندۀ الهى مزد نويسندگى تسبيح،و هم چنين مزد سخن بيهوده اى كه گفته و آنها نوشته اند كه بيش از تسبيح او بوده است،از او بخواهند،در اين صورت زبانش را از تمام مطالب مهمّش باز خواهد داشت،و آنها را خواهد شمرد،و حساب خواهد كرد و با تسبيحاتش خواهد سنجيد كه مبادا اجرتش زياد شود!شگفتا كسى كه محاسبه نفس دارد و بر ذرّه اى از تسبيحش احتياط مى ورزد كه مبادا در آخرت از ثوابش بى بهره بماند امّا احتياط از ترس اين كه مبادا بهشت برين و نعمتهاى آن را از دست دهد، نمى ورزد،اين نيست جز مصيبت بزرگى براى آن كه در اين باره بينديشد،و اين چيزى است كه اگر ترديد كنيم،در زمرۀ كافران منكر حق خواهد بود،و اگر معتقد باشيم از جمله نادانان فريفته خواهيم بود پس اين روش كسانى نيست كه قرآن و آنچه را كه پيامبر(ص)آورده،باور دارند،و ما پناه مى بريم به خداى تعالى از اين كه از ناسپاسان و فريب خوردگان باشيم و به آرزوهاى بيهوده و بهانه هاى شيطانى و هواى نفس تكيه كنيم.

ص: 402

آفت خودپسندى

1- يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى... .

-حجرات،آيۀ 13.

2-إنّ أكرمكم عند اللّه أتقيكم.

-رك.شماره 1 3-قيل لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:من أكرم النّاس من أكيس النّاس؟قال:أكثرهم للموت ذكرا و أشدّهم له استعدادا.

4-يا معشر قريش يأتى النّاس بالأعمال يوم القيامة و تأتون بالدّنيا تحملونها على رقابكم تقولون:

يا محمّد يا محمّد فأقول:هكذا،أعرض عنكم.

5-لمّا نزل قول تعالى:و أنذر عشيرتك الأقربين فناداهم بطنا حتّى قال:يا فاطمة بنت محمّد يا صفيّة بنت عبد المطّلب عمّة رسول اللّه اعملا لأنفسكما فإنّى لا اغنى عنكما من اللّه شيئا.

6- أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً. .

-كهف،آيۀ 32.

7-رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رجلا غنيّا جلس بجنبه فقير فانقبض منه و جمع ثيابه فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:أخشيت أن يعدو إليك فقره.

8-بينما رجل يتبختر في حلّة له قد أعجبته نفسه إذ أمر اللّه الأرض فأخذته فهو يتجلجل فيها إلى يوم القيامة.

9-يا أبا ذرّ هذا عند اللّه خير من ملإ قراب الأرض.

10-در آيات متعدد آمده است:«جزاء بما كانوا يعملون».

11-الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و الأحمق من اتّبع نفسه هواها و تمنّى على اللّه.

12- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ. .

-بقره،آيۀ 216.

13-جزاء بما كانوا يعملون.

14- إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ. .

-آل عمران،آيۀ 183.

15-ظاهرا حسن بصرى است-م.

ص: 403

16-اين قسمت از آيۀ پنجم سورۀ ملك و ما قبل و ما بعد آن نيز برگرفته از آيات مختلف است -م.

17- قالُوا:لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعِيرِ. .

-ملك،آيه هاى 11-12.

18- يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ. .

-زمر،آيه هاى 53-54.

19- وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ. .

-طه،آيۀ 84.

20- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ إلى قوله تعالى أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ اَلَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ. .

-مؤمنون،آيه هاى اوايل سوره مباركه.

21-أنّ الغرور سيغلب على آخر هذه الامّة.

22-يأتى على النّاس زمان يخلق القرآن في قلوب الرّجال كما تخلق الثياب على الأبدان و القرآن كلّه من أوّله إلى آخره تحذير و تخويف لا يتفكّره متفكّر إلاّ و يطول حزنه و يعظم خوفه.

-ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ. .

-ابراهيم،آيۀ 17.

23- ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ. .

-ق،آيۀ 17.

ص: 404

دانشمندان به خود مغرور

اشاره

دانشمندانى كه تمام علوم شرعى و عقلى را كاملا فرا گرفته در آنها مهارت يافته اند،و بدانها سرگرمند و در عمل به عبادات و اجتناب از كارهاى ناروا سهل انگار و به دانش خود مغرورند كه مقامى در پيشگاه خدا دارند!اگر به چشم بصيرت بنگرند،خواهند دانست كه علم بر دو قسم است:علم به خدا و صفات حق تعالى و ديگرى علم به حلال و حرام و شناخت اخلاق ناپسند و پسنديده،و كيفيت معالجه اخلاق ناپسند،و هدف از اينها عمل است و اگر نيازى به عمل نبود،هيچ فايده اى نداشتند،پس هر علمى كه هدف از آن عمل است،بدون عمل هيچ فايده اى ندارد،مثل چنين كسى مثل آن مرد بيمارى است كه خود داراى مرضى است كه بايد معالجه كند و بى نياز از دارويى مخلوط از اجزاى فراوان نيست كه اين تركيب را جز پزشكان ماهر تشخيص نمى دهند،پس مى كوشد تا پزشك ماهرى را پيدا كند،اكنون پس از مسافرتى دراز به دكتر ماهرى دست يافته و آن دارو را به وى آموخته و تمام اجزا و اندازه و منابع تهيه كردنش را به او ياد داده و هم به او آموخته است كه چگونه هر جزئى را بسايد و مخلوط كند تا معجون درست شود،حالا كه از او آموخته است و يك نسخه از دستور پزشك را با خط زيبايى نوشته و به خانه اش برگشته آن دستورات را تكرار مى كند و مى خواند و به بيماران مى آموزد،و نه مى خورد و نه استعمال مى كند،به دروغ مى گويد كه اين اعمال،بيمارى او را معالجه مى كند،هيهات!اگر هزار نسخه از آن بنويسد،و به

ص: 405

هزار بيمار تعليم دهد،و هر شب هزار بار تكرار كند،چيزى از بيماريش را بهبود نمى بخشد،تا اين كه از پول بگذرد و دارو را بخرد،و طبق دستور مخلوط كند و بخورد،و تلخى آن را تحمّل كند،و به وقت هم مصرف كند و پس از پرهيز و در نظر گرفتن تمام شرايط باز هم هر كه گمان كند كه او را كفايت مى كند و بهبود مى بخشد،اظهار غرور كرده است، همين طور است حال فقيهى كه علم عبادات را به خوبى فرا گرفته و عمل نمى كند،و علم اخلاق پسنديده را به خوبى آموخته امّا خود صاحب آن نيست،چنين كسى مغرور است،خداوند متعال فرموده است:

«به تحقيق رستكار است آن كه خود را پاك كرد(1).»و نفرموده است:رستگار است هر كه كيفيّت تزكيه نفس را بياموزد،و در اين باره كتاب بنويسد و به ديگران تعليم دهد،و در اين هنگام است كه شيطان به او مى گويد:اين حرفها تو را نفريبد،درست است كه علم به دارو،بيمارى را از بين نمى برد،اما هدف تو تنها قرب به خدا و اجر و مزد الهى است،و علم هم كه خود،اجر و مزد الهى را در پى دارد،و اخبارى را كه در فضايل علم رسيده است بر او مى خواند،پس اگر بيچارۀ كم خرد فريفته شد،بر طبق خواست شيطان بوده و اطمينان پيدا مى كند،و عمل را رها مى كند،امّا اگر هوشيار باشد به شيطان مى گويد:آيا تو فضايل علم را به خاطر من مى آورى،و آنچه در بارۀ عالم تبهكارى كه به علم خود عمل نمى كند رسيده است از خاطرم مى برى؟مانند آيه مباركه:«...همانند سگى است كه اگر بر او حمله كنى زبان از دهان بيرون آورد،و اگر اعتنايش نكنى زبان از دهان بيرون آورد(2)...»و مانند اين آيه مباركه:«مثل آنانى كه به تورات مكلّف شده اند،و بعد به آن عمل نكردند،همانند خرى است كه كتابى چند حمل مى كند(3).»پس كدام نكبت از تمثيل به سگ و خر بالاتر است، و پيامبر(ص)فرموده است:هر كس بر علم خود بيفزايد و بر هدايتش نيفزايد،جز دورى از خدا چيزى افزون نكرده است(4). و مثل اين سخن پيامبر(ص):بدترين مردم عالمان بدند(5)، و سخن مقسّم بن ابو درداء:واى-يك مرتبه-بر آن كسى كه چيزى نمى داند،و واى-

ص: 406

هفت مرتبه-بر آن كسى كه مى داند،يعنى اينكه علم بر او حجّتى است،زيرا مى گويند:چرا به آنچه مى دانستى عمل كردى،و چگونه شكر نعمت خدا را بجا آوردى.

پيامبر(ص)فرمود:از همۀ مردم عذاب آن عالمى در روز قيامت سختتر است كه به علمش،عمل نكرده است(6)،و از عملش سودى نبرده است.و ما آنچه را كه بيان داشتيم با عالم بدكار تطبيق نمى كند،بلكه آنچه در فضيلت علم رسيده است،مطابق اوست!پس شيطان دل او را بدان متوجّه مى سازد كه مطابق ميل اوست،و آن خود عين غرور و فريب است،زيرا كه وى اگر با چشم بصيرت بنگرد،مثل او همان بود كه ما گفتيم،و اگر به چشم ايمان بنگرد،آن كسى كه از فضيلت علم او را خبر داده است،همان از نكوهش عالم بد نيز خبر داده است و هم اينكه خبر داده است كه حال ايشان از حال نادانان بدتر است! مثل عالم به خدا و صفات و اسماء پروردگار كه عمل ندارد،و فرمان و حدود الهى را ضايع مى كند مثل كسى است كه مى خواهد به پادشاهى خدمت كند،پادشاه و اخلاق و صفات،رنگ،شكل،و طول،عرض،عادت و موضع او را بشناسد،لكن در حالى كه قصد خدمت او را دارد كليه كارهايى كه موجب خشم پادشاه مى شود،انجام دهد و از تمام آنچه كه مورد محبت او است-از قبيل:لباس،شكل،حركت و سكون-دستش تهى مى باشد،به همۀ آنچه كه باعث نارضايتى آن پادشاه است آلوده است و تنها به شناخت خود او،نسب،نام و نشان و روش او در تنبيه خدمتكاران چسبيده است.و اين شخص واقعا فريب خورده است،زيرا اگر علاوه بر شناخت خود او و اسم و نسب و راه و روشش،به آنچه كه او دوست دارد،آراسته شود و امر او را اطاعت كند،به طور قطع به رسيدن مقصود يعنى تقرب به او و از خواص او شدن،نزديك خواهد بود،جز اينكه كوتاهى و تقصير او در تقوا،و پيروى از خواسته هاى نفسانى دليل بر آن است كه از شناخت خداى تعالى تنها اسم بدون واقعيت و معنى نصيب او شده است.زيرا

ص: 407

اگر به حقيقت خدا را شناخته بود بايد مى ترسيد و پرهيزگار بود،تصور نمى رود عاقلى شير را به خوبى بشناسد،از او ترس و هراس نداشته باشد. خداوند به داود(ع)وحى كرد:اى داود از[عذاب]من بترس همان طورى كه از درندگان مى ترسى!از اين رو خداى متعالى فرموده است:«...از بندگان خدا فقط دانايان از خدا مى ترسند(7)...»، و در آغاز زبور آمده است:بالاترين حكمت ترس از خداست. يكى از بزرگان گويد:در ترس از خدا همين قدر بس كه انسان دانا باشد،و در نافرمانى از خدا همين بس كه نادان باشد،پس دانا كسى است كه امر و نهى او را خوب بشناسد و پسند و ناپسند از صفات او را بداند اين است معناى دانا!

دانشمندان به خود مغرور

1- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها .

-شمس،آيۀ 10 2- كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ. .

-اعراف،آيۀ 176.

3- مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً. .

-جمعه،آيۀ 5.

4-من ازداد علما و لم يزدد هدى لم يزدد من اللّه إلا بعدا.

5-شرّ النّاس علماء السّوء.

6-أشدّ النّاس عذابا في القيامة عالم لم يعمل بعلمه و لم ينفعه علمه.

7- إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ. .

-فاطر،آيۀ 26.

ص: 408

فضيلت توكّل

اشاره

خداوند متعال فرموده است:«اگر ايمان داريد،پس به خدا توكل كنيد(1).» و نيز فرموده است:«پس بايد مؤمنان،به خدا توكل كنند(2).» و باز مى فرمايد:«هر كه بر خدا توكل كند،خداوند او را بس است(3).» و فرموده است:«به درستى كه خداوند دوست دارد توكّل كنندگان را(4).» بالاترين مقام به نام محبّت خدا از آن كسى است كه داراى توكّل است، و او در پناه حمايت خداست و هر كس را كه خدا كفايت كند،دوست بدارد و مورد توجّه و لطف قرار دهد،به رستگارى بزرگى رسيده است.و خداوند متعال مى فرمايد:«آيا خداوند بنده اش را كفايت نمى كند(5)...؟»پس هر كه از غير او كمك بطلبد توكّل را از دست داده است،و اين آيه را تكذيب كرده است كه خداى متعال فرموده است:«...و هر كس بر خدا توكل كند.پس به راستى كه خدا غالب و حكيم است(6).»يعنى:او عزيز است و كسى را كه به او پناه ببرد خوار نمى سازد و آن را كه به ساحت قدسش پناهنده شود و به عنايت او تمسّك جويد،تباه نمى كند.و حكيم است يعنى:تدبير آن كس را كه به تدبير او توكل كند،تيره نمى سازد،خداوند متعال فرمايد:«بدرستى كه آن كسانى را كه شما- غير از خدا-مى خوانيد،بندگانى مانند شمايند(7)...».مى فرمايد؛جز خدا همه چيز مسخّر فرمان اويند،نيازمندند،همان طورى كه توبه او نيازمندى،پس چگونه

ص: 409

توبه او توكل نمى كنى؟!و هر چه در قرآن راجع به توحيد سخن گفته شده است، هشدارى است بر قطع توجّه از توكّل و اعتماد به غير خدا.

پيامبر خدا(ص)فرموده است:اگر شما چنان كه شايد،بر خدا توكل كنيد،هر آينه خداوند روزى شما را خواهد داد،همان طورى كه روزى يك پرنده را مى دهد،كه صبح گرسنه است اما شب كه مى شود كاملا سير است(8). و نيز فرموده است:هر كه تنها به خدا توكّل كند،خداوند هزينه زندگى و روزى او را از جايى كه او انتظار نداشته كفايت مى كند،و هر كه تنها اميدش به دنيا باشد، خداوند او را به دنيا واگذارد(9)! و آن گرامى فرموده است:هر كس دوست دارد كه بى نيازترين مردم باشد،بايد بدان چه نزد خداست بيش از آنچه در دست خود اوست مطمئن باشد(10).

از پيامبر(ص)نقل كرده اند وقتى كه كار بر خانواده اش سخت مى شد، مى فرمود:برخيزيد نماز بخوانيد،و مى فرمود:پروردگارم مرا چنين دستور داده و فرموده است:«كسانت را به نماز امر كن و بر آن استوار باش،از تو روزى نمى خواهيم،ما تو را روزى مى دهيم و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است(11).» آورده اند وقتى كه ابراهيم(ع)را از منجنيق به ميان آتش انداختند، جبرئيل گفت:آيا نيازى دارى؟فرمود:امّا به تو،خير.خداوند به وعدۀ خود:

«خدا مرا بس است و او نيكو وكيلى است»وفا كرد.موقعى حضرت ابراهيم اين را گفت كه او را به آتش انداختند،آنگاه خداوند اين آيه را نازل كرد:«و ابراهيم كه به طور كامل وظيفه خود را انجام داد(12)».

خداوند به داود وحى كرد:هيچ بنده اى نيست كه تنها به من-نه به بندگانم-اعتماد و توكّل كند،و آسمانها و زمين با او ناسازگارى كنند،بلكه راه نجاتى و روزنۀ اميدى برايش پيدا مى شود. يكى از دانايان مى گويد:هر كه به خدا اعتماد ورزد،قوت خود را يافته است.

و يكى از علما مى گويد:مقدار تضمين شدۀ از روزيت تو را از وظيفه

ص: 410

واجبى كه بايد عمل كنى باز ندارد و در نتيجه آخرت خود را از دست بدهى.

يكى از بزرگان به اويس قرنى-خدايش خوشنود باد-گفت:تو مى گويى من كجا باشم؟به سمت شام اشاره فرمود،پرسيد:زندگى در آنجا چگونه است؟فرمود:واى بر اين دلهايى كه زنگار شك و ترديد آنها را گرفته است پس موعظه آنها را چه سود!

فضيلت توكّل

1- وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. .

-مائده،آيۀ 27.

2- وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ. .

-ابراهيم،آيۀ 15.

3- وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. .

-طلاق،آيۀ 4.

4- إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ. .

-آل عمران،آيۀ 154.

5- أَ لَيْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؟ .

-زمر،آيۀ 36 6- وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. .

-انفال،آيۀ 52.

7- إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ. .

-اعراف،آيۀ 194.

8-لو أنّكم تتوكّلون على اللّه حقّ توكّله لرزقكم كما يرزق الطّير تغدو خماصا و تروح بطانا.

9-من انقطع الى اللّه كفاه اللّه كلّ مؤنة و رزقه من حيث لا يحتسب و من انقطع إلى الدّنيا و كله اللّه اليها.

10-من سرّه أن يكون أغنى النّاس فليكن بما عند اللّه أوثق منه بما في يده.

ص: 411

11-أنّه كان إذا أصاب أهله خصاصة قال:قوموا إلى الصّلوة و يقول:بهذا أمرني ربّي قال اللّه تعالى: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى. .

-طه،آيه 133.

12- وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفّى. .

-نجم،آيۀ 38.

ص: 412

دوستى براى خدا و پيامبر(ص)

اشاره

بدان كه تمام امّت اسلامى برآنند كه دوستى براى خدا و پيامبرش، واجب است به دليل آيه مباركه:«...خداوند آنان را دوست مى دارد،و ايشان خدا را دوست مى دارند(1)...»و آيه مباركه:«...در دوستى خدا شديدترند(2)...»كه اينها دليل بر اثبات دوستى اند،و پيامبر(ص)محبّت را شرط ايمان قرار داده است در موارد زيادى از جمله ابو رزين عقيلى سؤال مى كند:يا رسول الله ايمان چيست؟فرمود:ايمان آن است كه خدا و پيامبرش از همه چيز و همه كس نزد تو محبوبتر باشند(3).

و در حديث ديگرى آمده است:هيچ بنده اى مؤمن نيست تا اين كه من نزد او از زن و فرزند و مال و همۀ مردم محبوبتر باشم(4).و در روايتى آمده است:و از خودش.

خداوند متعال فرموده است:«بگو اى پيامبر!اگر پدرانتان،و پسرانتان،و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالتان كه اندوخته ايد و تجارتى كه از كسادى آن مى ترسيد و خانه هايى كه بدانها دلبسته ايد،از خدا و پيامبرش و جهاد در راه خدا دوستتر داريد(5)...» پيامبر(ص)فرمود:خدا را به خاطر نعمتهايى كه بشما داده است دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى خدا(6). آورده اند كه مردى عرض كرد:يا رسول الله من شما را دوست دارم،فرمود:آماده تنگدستى باش!عرض كرد:خدا را هم

ص: 413

دوست دارم:فرمود:آماده بلا باش(7)! در خبر مشهورى آمده است كه حضرت ابراهيم،وقتى كه ملك الموت براى قبض روحش آمده بود فرمود:آيا دوستى را ديده اى كه دوست خود را بميراند؟خداوند وحى كرد:آيا تو هم دوستى را ديده اى كه از ديدن دوستش ناراضى باشد؟حضرت ابراهيم آنگاه به ملك الموت گفت:هم اكنون روح مرا قبض كن(8)!،و اين حالت را من نديده ام جز نزد كسانى كه از صميم قلب خدا را دوست دارند.پس اگر كسى بداند كه مرگ وسيله ديدار است،دل بدان سو پرواز مى كند و محبوب ديگرى برايش نخواهد بود تا به او توجه كند.

مرد عربى نزد پيامبر(ص)آمد عرض كرد:يا رسول الله!قيامت چه وقت است؟فرمود:تو چه وقت آمادۀ قيامتى؟عرض كرد:نماز و روزۀ زيادى تهيه نديده ام،جز اينكه خداوند و پيامبرش را دوست دارم،پيامبر خدا(ص)فرمود:

انسان با آنچه دوست دارد محشور مى شود.راوى گويد:مسلمانان را نديدم كه پس از اسلام به چيزى بيش از اين سخن خوشحال شوند(9).

حسن گويد:هر كه خدا را بشناسد،او را دوست مى دارد،و هر كه دنيا را بشناسد،پارسايى كند و شخص مؤمن،آن قدر به بيهودگى سرگرم نمى شود تا از خدا غافل شود،و هر گاه بينديشد،اندوهگين مى شود. و نقل كرده اند كه حضرت عيسى(ع)به سه نفر گذر كرد كه تنشان لاغر و رنگشان دگرگون شده بود،فرمود:

شما را چه شده است؟چه مى بينم؟گفتند:از اشتياق به بهشت اين طور شده ايم.

فرمود:بر خداست كه آنچه اميد داريد،به شما مرحمت كند،و بعد از آنها گذشت و به سه تن ديگر رسيد،كه بيشتر لاغر و رنگ پريده بودند،گويا در چهره هايشان درخششى از نور بود،فرمود:چه رسيده است به شما،چه مى بينم؟گفتند:ما خدا را دوست داريم،دو مرتبه فرمود:شما مقرّبيد!شما مقرّبيد! بدان-خدا تو را توفيق دهد!-محبّت از طرف دوست خالص نمى شود، مگر اينكه حقيقت حال محبوبش را به خوبى بشناسد،و خداوند متعال با آثار

ص: 414

خلقتش بر چنين شناختى رهنمون است، همان طورى كه امير المؤمنين(ع)در خطبه اى مى فرمايد:

«سپاس خداوندى را سزاست كه با آفريده هايش بر هستى خويش راهنمايى فرموده است،و به وسيلۀ حدوث مخلوقات بر ازليت خود دلالت كرده است،و با شباهت داشتن مخلوقات به يك ديگر،نشان مى دهد،كه چيزى شبيه او نيست،حواس انسانى به كنه ذاتش نرسد،و هيچ پوششى او را پنهان نسازد، براى اينكه فرق است بين آفريدگار و آفريده و بين تعيين كننده حدّ و موجود محدود،و بين پروردگار و پروريده،او خداى يكتاست،نه آن يكى كه در عدد، حساب مى كنند،او آفريدگار است،نه به معناى آفرينش با حركت و زحمت،شنوا و بيناست،نه به وسيله آلت گوش،و نه به وسيلۀ برگرداندن حدقۀ چشم،او همه جا حاضر است نه به وسيلۀ ديدار،و جداى از موجودات است نه به معنى دورى مسافت،و آشكار است نه با ديدن چشم،و پنهان است،نه به معنى ظريف و لطيف بودن از ديگر موجودات جداست با غلبه و قدرت و توانايى كه بر آنها دارد، و همه چيز از او جدايند،با خضوع و كوچكى كه در برابر او دارند و به سوى او بر مى گردند،كسى كه او را وصف كند،او را محدود ساخته و هر كه او را محدود كند،او را در رديف ديگر موجودات به حساب آورده،و كسى كه او را در رديف موجودات بشمارد،ازليّت او را باطل كرده است،و هر كه بگويد:چگونه است؟ خواسته تا او را وصف كند؟و هر كس بگويد:كجاست؟مكانى براى او قرار داده است!او دانا،پروردگار و توانا بوده است،آنگاه كه هيچ معلوم،و پروريده و مقدورى وجود نيافته بوده است(10).» به هشام بن حكم گفتند:آفريدگارت را به چه وسيله شناختى؟گفت:به وسيله خودم زيرا كه من،خود نزديكترين چيز به خودم هستم،توضيح آن كه من خود را اجزايى فراهم آمده و بهم پيوسته مى يابم كه به ظاهر با هم تركيب يافته امّا از نظر ساخت غير هم و بر اساس خط و شكل مختلف پى ريزى شده اند فزونى پس

ص: 415

از كاستى و كاهش پس از افزايش يابند،از حواس مختلف و اعضاى متفاوت و از قبيل:بينايى،شنوايى،بويايى،چشايى،و بساوايى فراهم آمده و به طور طبيعى رو به كاستى و ناتوانى هستند،آنچه را كه يكى از آنها درك مى كند،ديگرى درك نمى كند،و توان آن را ندارد،اين مجموعه از جلب منافع و دفع زيانهاى خود عاجز است،و از نظر عقلى وجود يك مجموعه بدون فراهم آورنده،و دادن صورتى بدون صورتگر محال است،در نتيجه دانستم كه آفريدگارى دارد كه آن را آفريده و صورتگرى كه آن را صورتگرى كرده است كه از هر جهت غير اوست؟خداى متعال فرموده است:«در خودتان مگر نمى بينيد(11)؟».و مى فرمايد:«بزودى آيات خود را در آفاق و در خودشان،بر آنان مى نمائيم تا آشكار گردد كه او حق است آيا پروردگارت تو را كافى نيست كه او بر همه چيز گواه است(12).» و نيز فرموده است:«آيا در عجايب آسمانها و زمين و آنچه را كه خداوند آفريده است،نمى نگرند؟و در آن كه شايد به حقيقت اجلشان نزديك شده باشد، پس به كدام سخن بعد از قرآن ايمان خواهند آورد(13)؟» و باز فرموده است:«آن كه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريده است،در آفرينش خداوند بخشنده تفاوتى نمى بينى،پس چشم را بگردان،آيا نقصانى مى بينى؟سپس دوباره چشم را باز گردان(14).»و اين قبيل آيات و سخنان دليل بر آن است كه بايد،تدبر و تفكّر كرد و با نظر عبرت و دقّت در آثار قدرت حق نگريست،و اينها چيزهايى است كه براى شناخت بايد از آنها كمك گرفت كه نتيجه اش محبّت و عمل به طاعات و عبادات است،و بيشتر مردم-به دليل بى توجهى و دقت نكردن و سرگرمى به شهوات دنيا-درك و فهمشان از آن قاصر است،پس تدبّر و دقت در ملكوت خدا همان حقيقت ايمان است،زيرا هيچ ذرّه اى از بالاترين آسمانها تا ژرفاى زمين وجود ندارد،مگر اينكه داراى نشانه هاى شگفت آورى است كه دليل بر قدرت،حكمت،جلال و عظمت خدا مى باشد،و اين نشانه هاى قدرت غير قابل شمار است،بلكه اگر دريا براى

ص: 416

كلمات پروردگارم،مداد شود،هر آينه آن دريا به پايان رسد،پيش از آن كه كلمات پروردگارم به آخر رسد،هر چند كه همانند آن دريا را كمك آن بياوريم(15)» افعال پروردگار فراوان است و ما كمترين،كوچكترين و ناچيزترين آنها را بازگو مى كنيم و در عجايب آن مى نگريم.كمترين مخلوقات زمين است كه با تمام آنچه در زمين است نسبت به ملكوت آسمانها كمترين و ناچيزترين چيز است،زيرا تو اگر كره زمين را از نظر ماده و عظمت وجودى در نظر بگيرى خورشيد -با حجم كوچكى كه مى بينى-چندين برابر زمين است،حال كوچكى زمين را نسبت به خورشيد در نظر بگير،و بعد كوچكى خورشيد را نسبت به كهكشانى كه اين منظومه در آن جا گرفته است،بسنج كه هيچ قابل مقايسه نيست!و اين منظومه در آسمان چهارم قرار گرفته است كه نسبت به آسمانهاى بالاتر و بعد تمام هفت آسمان در برابر كرسى مانند انگشترى كه در فلاتى باشد،و كرسى در برابر عرش همين طور است(16)و اين مطالب نظر به اندازه و مقادير ظاهرى است كه چقدر زمين نسبت به تمام آنها ناچيز است،بلكه نسبت به درياها(17)چقدر كوچك است، رسول خدا(ص)فرموده است:زمين در ميان اقيانوس(18)همچون اصطبل و جاى بستن دامها،نسبت به تمام كره زمين است(19)!و اين با مشاهده و آزمايش شناخته شده است،و از سويى واضح است كه آن مقدار از زمين كه بيرون آمده از آب است همچون جزيرۀ كوچكى نسبت به تمام زمين است و بعد به مخلوقات روى زمين توجّه كن!به جانداران ديگر و ببين نسبت به زمين چقدر كوچكند، حال تمام اينها را رها كن و كوچكترين جانوران از قبيل پشه و مورچه را در نظر بگير،به پشه با اندازۀ كوچكش بنگر و با عقل حاضر و انديشۀ سالم دقّت كن و ببين كه چگونه خداوند آن را به شكل فيل آفريده است كه بزرگترين جانوران است.

زيرا كه براى پشه نيز همانند فيل خرطومى و به شكل كوچكش مانند ساير اعضاى فيل بعلاوۀ دو بال آفريده است و ببين خداوند چگونه اعضاى ظاهرى اين جانور را، هر كدام در جاى خود نهاده است.بال اين جانور را استوار ساخته و دست و پايش را

ص: 417

بيرون آورده،و چشم و گوشش را باز كرده است و در درون آن دستگاه گوارشى مانند آن كه در ساير جانوران است،تنظيم كرده و در اين جانور كوچك، دستگاه هاى:گوارش،جذب،دفع،ماسكه و هاضمه-همچون ساير جانوران با تفاوت شكل و اندازه اش-قرار داده است، سپس به راهيابى او توجه كن كه چگونه خداوند او را به مواد غذائيش راهنمايى كرده و به او معرّفى نموده است.و بعد،چگونه وسيلۀ پرواز را به او داده،و خرطوم درازى با نوك تيز به او مرحمت كرده است،چگونه سوراخهاى پوست بدن انسان را به او نشان داده تا خرطوم خود را در يكى از آنها وارد سازد،وانگهى چگونه او را نيروى فرو بردن خرطوم در بدن انسان را داده و چگونه مكيدن و اندك اندك خوردن خون را به او آموخته و چگونه خرطومش را با همۀ ظرافت،تو خالى آفريده تا خون رقيق در آن جريان پيدا كند تا به درون جانور برسد،و داخل ديگر اجزاء آن روان گردد،و بدان وسيله تغذيه كند.

ببين چگونه آشنا كرده است وقتى كه انسان به قصد او،دست به طرف او دراز مى كند،راه فرار،و ابزار لازم را به او تعليم داده است،و براى آن جانور گوشى آفريده است كه صداى آرام حركت دست را با اينكه هنوز دور است، مى شنود،و مكيدن را ترك مى كند و فرار مى كند،وقتى هم كه دست از حركت باز مى ايستد،دوباره برمى گردد.

و نگاه كن،كه چگونه خداوند براى آن،دو حدقه آفريده تا جاى غذاى خود را ببيند و با حجم كوچك چهره اش،به سمت غذا توجّه كند.و به حدقۀ هر جانور كوچكى دقّت كن،چون به دليل كوچكيش حدقۀ چشمش پلكها را نمى تواند حمل كند،و از طرفى پلكها باعث پاك كردن آيينه حدقه چشم از خاشاك و غبار است،خداوند براى پشه و مگس دو دست آفريده است.به مگس مى نگرى و مى بينى كه همواره چشمانش را با دستهايش پاك مى كند،امّا انسان و جانوران بزرگ،پلكهايى براى حدقه هاى چشمش آفريده شده تا يكى را روى ديگرى بگذارد،و دو طرف پلكها باريكتر است تا غبارى را كه به حدقه چشم

ص: 418

مى رسد،جمع آورى كرده،و آنها را به سمت مژه ها رد كند،و مژه ها را آفريده است تا چشمها را موقع حركت گرد و خاك آرام نگهدارد،تا از پشت شبكه هاى مژه ها ببيند،بطورى كه اين شبكه ها مانع ورود گرد و غبار بوده امّا مانع ديدن نيستند.

امّا براى پشه خداوند دو حدقه صاف بدون پلك آفريده است و كيفيّت پاك كردن آنها را با دستهايش به او ياد داده تا خوب ببيند،به سمت چراغ پرواز مى كند،چون چشمش ناتوان،و در جستجوى روشنايى روز است،بيچاره وقتى كه شب هنگام روشنى چراغ را مى بيند،گمان مى برد كه در شب تار است،و چراغ روزنه اى از شب تار به سمت جايى روشن مى باشد،و همين طور همواره در پى روشنايى خود را به آن طرف مى زند،امّا وقتى كه از چراغ رد شد و دوباره تاريكى را ديد گمان مى برد كه به آن روزنه نرسيده است،و درست آنجا را نشان نگرفته، بار ديگر،آن قدر برمى گردد تا مى سوزد،و شايد تو گمان كنى كه اين كار از روى نقص و جهل اوست!پس بدان كه جهل انسان بيشتر از جهل و نادانى پشه است.

بلكه اين موجود به صورت آدمى در هجومش به شهوتهاى دنيا بگونۀ پروانه در پروازش به سمت آتش است،زيرا درهاى شهوت از جهت ظاهرى براى آدمى جلوه مى كند،و او بى خبر از اينكه در زير اين جلوه ظاهرى سمّ كشنده،است پس همواره خود را به شهوتها مى زند تا آنجا كه غرق شهوت شده و گرفتار مى شود،و به هلاكت ابدى مى افتد،پس اى كاش نادانى آدمى در حد نادانى پروانه بود كه پروانه به ظاهر روشنى فريفته مى شود و اگر بسوزد در دم مى ميرد و خلاص مى شود، امّا آدمى براى هميشه و مدّتهاى دراز در آتش دوزخ مى ماند! و از اين رو پيامبر(ص)فرياد مى زد و مى گفت:همانا شما به سمت آتش مى شتابيد همان طورى كه پروانه مى شتابد و من شما را باز مى دارم(20).اين بود شمه اى از عجايب خلقت خدا در كوچكترين جانوران!و همين جانور كوچك آن قدر شگفتيها دارد كه اگر اوّلين و آخرين مردم براى اطلاع از تمام آنها جمع

ص: 419

شوند،از رسيدن به واقعيّات آنها ناتوان،و بر امور روشن از ظاهر شكل او،آگاهى كامل نيابند تا چه رسد به رازهاى نهفتۀ آن كه جز خدا كسى آنها را نمى داند.

وانگهى در هر جاندار و گياه شگفتى و شگفتيهايى است كه ويژۀ آن است و ديگران مشاركتى ندارند،به زنبور عسل و شگفتيهاى ويژۀ آن نگاه كن، چگونه خداوند به او الهام كرده تا در كوهها و همچنين در درختان لانه بسازد(21)،و چگونه از لعاب خود،موم و عسل مى سازد كه يكى وسيلۀ روشنى و ديگرى شفابخش است،وانگهى اگر در بارۀ تغذيۀ اين جانور از گلها و شكوفه،و خوددارى از تغذيه نجاسات و فضولات توجّه كنى،و فرمانبردارى همه از يك زنبورى كه از همه بزرگتر و فرمانرواى آنهاست و همچنين رفتار فرمانروا در بين آنها به عدل و داد،به طورى كه هر كدام از آنها اگر از نجاسات تغذيه كرده باشند جلو در كندو، او را اعدام مى كنند!دچار شگفتى مى شوى!مشروط بر اينكه داراى بصيرت بوده،و از فكر شكم،شهوت و تمايلات نفسانى و تجاوز به همنوعان و به دوستى دوستان، فارغ باشى!از خود تمام اينها را دور كن آنگاه به دقّت بر طرز ساختن كندوها از موم،و انتخاب شكل شش ضلعى از ميان اشكال هندسى نگاه كن،كندو را دايره،چهار ضلعى و پنج ضلعى درست نمى كند،جز شش ضلعى كه از ويژگى برخوردار است كه مهندسان از درك آن عاجزند،و آن ويژگى اين است كه شش ضلعى از تمام شكلها وسيعتر و بهتر است،زيرا چهار ضلعى،زواياى بى مصرفى دارد،چون شكل زنبور،دايره اى و دراز است،از اين رو چهار ضلعى نساخته است تا زاويه هاى بيهوده نماند امّا اگر به شكل دايره مى ساخت،در بيرون لانه ها سوراخهاى زايدى مى ماند،زيرا كه شكلهاى دايره اى يك جا كنار هم كه بيايند بازهم به صورت دايره مى شوند،و هيچ شكلى از اشكال زاويه دار نداريم كه از شكل دايره اى جاگيرتر باشد،به طورى كه پس از فشردن زوايا هيچ گوشه اى نماند،جز شش ضلعى اين است كه ويژگى شكل شش ضلعى،پس ببين چگونه خداوند به زنبور عسل با همه كمى جثه اش،آنچه را كه نيازمند بوده است،الهام

ص: 420

فرموده تا زندگى خوشى داشته باشد!پاك و منزه است خداوند،چه قدر والا مقام و پر لطف و منّت بر مخلوقات است! پس تو با اين مقدار ناچيز از راز آفرينش كوچكترين جانوران عبرت بگير، لازم نيست كه به شگفتيهاى آفرينش ملكوت آسمانها و زمين بينديشى زيرا آن مقدارى كه فهم قاصر ما برسد،آنهم بدون تفصيل عمر ما را بس مى كند و هيچ طرف مقايسه نيست دانسته هاى بشر با آنچه كه در علم خدا گذشته است بلكه دانسته هاى بشر را در برابر علم خدا نمى شود علم ناميد.

با دقت در اين قبيل مسائل است كه ميزان معرفت بالا مى رود،و با بالا رفتن معرفت،محبّت بيشتر مى شود،پس اگر طالب سعادت لقاء اللّه هستى دنيا را پشت سر بينداز و عمر را در ذكر مداوم و انديشۀ پيوسته بگذران،كه شايد به مقدار اندكى از آن محبّت برخوردار شوى!البتّه با همان مقدار اندك به سلطنت عظيم بى كرانى دست مى يابى.

پس صاحبان عقل و انديشه اگر از عجايب آفرينش خداوند در آفريده ها مطّلع شوند،از راه عجايب آفرينش،به رازهايى مى رسند كه عقل و انديشۀ آنها را مات و حيران كرده و ناگزير خدا را هر چه بيشتر والا و بزرگ مى دارند،و هر چه بيشتر از شگفتيهاى خلقت آگاه شوند،به عظمت و جلال آفريدگار بيشتر پى مى برند،و از اين رو به شناخت و محبّتشان افزوده مى شود،و بيشتر به انجام طاعات و اجتناب از كارهاى ناپسند مى پردازند.

به عنوان مثال،هر گاه عالم فقيهى داراى تأليفات زيادى باشد،وقتى كه فقيه ديگرى به تأليفات او بنگرد،آنچه مى بيند باعث تعجب او مى شود و تحسين او را برمى انگيزد،مقام او را شناخته و به او ناگزير محبّت مى ورزد،و هر چه بيشتر از نوشته هاى او مطّلع شود،بر ميزان محبّتش افزوده مى شود،و چنين كسى در مورد شاعرى كه معتقد به زيبايى اشعار اوست و آنها را دوست مى دارد اگر بشنود كه آن شاعر اشعارى پخته و شگفت انگيز سروده است بر معرفتش افزوده شده و در نتيجه

ص: 421

بيشتر به او علاقمند شود و هم چنين ساير صنايع و فضايل.

امّا آدم عامى گاهى مى شنود فلانى كتابى تأليف كرده و خوب كتابى است امّا از محتوا خبر ندارد.در نتيجه شناختش ناقص و محبّتش نسبت به او كمتر است،و ليكن شخص خبره وقتى كه كتابها را بررسى مى كند و مطالب قابل تحسينى در آنها مى بيند ناگزير محبّتش چندين برابر مى شود،زيرا عجايب صنعت، شعر و تصنيف دليل بر صفات برجسته و كمال مؤلف است،و باعث افزايش محبت دلها مى گردد،و هر گاه محبت در دل نشست،حال رضا و خوشنودى به تمام آنچه از طرف خدا-از قبيل بيمارى،تندرستى،تنگدستى،توانگرى،سختى،راحتى، و شدّت و محنت-برسد،در بنده حاصل مى شود(22).

نقل كرده اند كه پيامبر خدا(ص)به قومى گذر كرد و از آنها پرسيد:شما در چه حاليد؟گفتند:در حال ايمان،فرمود:نشانۀ ايمانتان چيست؟گفتند:به هنگام گرفتارى بردبار و در هنگام خوشى سپاسگزاريم و بر آنچه از طرف خدا برسد، راضى هستيم،پيامبر(ص)فرمود:به پروردگار كعبه كه شما مؤمنيد(23).و در روايت ديگرى فرمود:آنها دانايان و عالمانى هستند كه در اثر فهم عميقشان نزديك است كه به پيامبران برسند. و در خبرى آمده است كه فرمود:خوشا به حال كسانى كه به اسلام رهنمون شده و روزى كافى دارند و بدان راضيند(24).

پيامبر(ص)فرمود:هر كس به روزى اندك از خدا راضى باشد،خداوند به عمل ناچيز وى راضى خواهد بود(25).

و نيز فرمود:وقتى كه روز قيامت فرا رسد،خداوند به گروهى از امتم پر و بال دهد تا با آنها از آرامگاهشان به سمت بهشت پرواز كنند و در آنجا خوش و مرفّه-هر طورى كه بخواهند-بسر مى برند،و فرشتگان به آنها بگويند:آيا شما حساب شديد؟جواب مى دهند؛ما حسابى نديديم.آيا در پل صراط مجازات شديد؟جواب مى دهند:ما پل صراطى نديديم.پس مى گويند:آيا جهنّم را ديديد؟ مى گويند:ما چيزى نديديم.آنگاه فرشتگان مى گويند:شما از امّتان كدام

ص: 422

پيامبريد؟جواب مى دهند:از امّت حضرت محمّد(ص).فرشتگان مى گويند شما را به خدا سوگند،بگوييد؛كار شما در دنيا چه بود؟مى گويند:ما دو خصلت داشتيم كه خداوند بدان وسيله به لطف و رحمت خود اين مقام را به ما مرحمت كرد، مى پرسند:آن دو خصلت چه بودند؟مى گويند:در خلوت ما از خدا شرم مى كرديم كه مرتكب گناه شويم،ديگر آن كه هر چه خداوند روزى ما كرده بود راضى بوديم،فرشتگان مى گويند،اين مقام زيبندۀ شماست(26).

و آن گرامى فرمود:خوشنودى دلتان را تقديم پيشگاه خدا كنيد،تا به مزد تنگدستيتان برسيد و اگر نه نمى رسيد(27).

و نيز فرمود:هر كس مى خواهد مقام خود را در پيشگاه خدا بشناسد بايد ببيند خدا در نظر او چگونه است زيرا خداوند،به بنده همان مقام و منزلت را مى دهد كه بنده به خدا در دل خود مى دهد(28).

ابن عباس مى گويد:نخستين كسانى كه روز قيامت به طرف بهشت خوانده مى شوند كسانى هستند كه در هر حال خدا را سپاسگزارند.

مردى در پاى يكى از بزرگان زخمى را ديد،گفت:دلم به حال تو به خاطر اين زخم مى سوزد!او در جواب گفت:من خدا را سپاسگزارم كه اين زخم از اينجا درآمد و از چشمم در نيامد.

در اسرائيليات(29)آمده است كه عابدى مدّت درازى خدا را عبادت كرده بود،در خواب ديد كه فلان زن در بهشت همسر اوست،از آن زن جويا شد تا او را پيدا كرد،و سه مرتبه از او پذيرائى كرد تا عمل او را ببيند،ديد خودش شب را به نماز مى گذراند و او به خواب،و خود روزها روزه دار،و او روزه هم نمى گيرد پرسيد:

آيا تو عملى جز آنچه من ديدم،دارى؟گفت:نه به خدا قسم همان بود كه ديدى، غير از آنها چيزى بلند نيستم،آن عابد هى دوباره پرسيد:بگو چه عملى دارى تا اينكه آن زن گفت:يك خصلت كوچكى دارم و آن اين است كه اگر در تنگنا باشم آرزوى رفاه نمى كنم،و اگر بيمار شوم آرزوى تندرستى نمى كنم و اگر ناخوش

ص: 423

باشم آرزوى خوشى نمى كنم.پس عابد دستش را روى سرش گذاشت و گفت:به خدا كه اين يك خصلت كوچك!اين خصلت به خدا سوگند بزرگ است و ديگران توانايى آن را ندارند.

پيامبر(ص)فرمود:ايمان بنده اى كامل نمى شود مگر اين كه اندك داشتن چيزى را بيشتر از زيادى آن و گمنامى را بيش از شهرت دوست بدارد(30).

و نيز فرمود:سه چيز است كه هر كس دارا باشد ايمانش كامل است:از سرزنش سرزنش كننده اى در راه خدا نترسد،و در هيچ كارش رياكارى نكند،و هر گاه دو كار بر او عرضه شود كه يكى مربوط به دنيا و ديگرى مربوط به آخرت، آن كارى را كه مربوط به آخرت است،بر كار دنيا مقدم دارد(31).

پيامبر(ص)فرمود:ايمان بنده اى كامل نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد:هر گاه خشمگين شد،اين خشم باعث بيرون شدن از حق نگردد،و اگر خوشحال بود،خوشحالى باعث بيهوده گرايى او نشود،و هر گاه توانا بود،به چيزى كه حق ندارد دست درازى نكند(32).پس اينها شرايطى است كه پيامبر(ص)براى ايمان بيان كرده است،و عجب از كسى كه ادّعاى ديندارى دارد،و در خود ذرّه اى از اين شرايط را نمى بيند!

دوستى براى خدا و پيامبر(ص)

1- يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ. .

-مائده،آيۀ 59.

2- أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ... .

-بقره،آيۀ 161.

3-إذ قال أبو رزين العقيلى:يا رسول اللّه ما الايمان؟قال:أن يكون اللّه و رسوله أحبّ إليك ممّا سواهما.

ص: 424

4-لا يؤمن العبد حتّى أكون أحبّ إليه من أهله و ماله و النّاس اجمعين.

-و من نفسه.

5- قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ إلى قوله أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ. .

-توبه،آيۀ 24.

6-أحبّوا اللّه لما يغدوكم من نعمه و أحبّونى لحبّ اللّه.

7-ان رجلا قال:يا رسول اللّه إنّي أحبّك فقال:استعدّ للفقر فقال:إنّى احب اللّه فقال:استعدّ للبلاء.

8-أنّ ابراهيم قال لملك الموت إذ جاءه بقبض روحه:هل رأيت خليلا يميت خليله فأوحى اللّه تعالى اليه:هل رأيت محبّا يكره لقاء حبيبه فقال:يا ملك الموت الآن فاقبض.

9-جاء أعرابيّ إلى النّبى صلّى اللّه عليه و آله فقال:يا رسول اللّه متى السّاعة فقال:ما ذا أعددت لها فقال ما أعددت كثير صلاة و لا صيام إلاّ أنّى أحبّ اللّه و رسوله فقال رسول اللّه:المرء مع من أحبّ.

10-الحمد للّه الدّال على وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على أزليّته و باشتباههم على أن لا شبيه له لا تستلمه المشاعر و لا تحجبه السّواتر لافتراق الصّانع من المصنوع و الحادّ من المحدود و الرّب من المربوب،الأحد لا بتأويل عدد و الخالق لا بمعنى حركة و نصب و السّميع لا بأداة و البصير لا بتفريق آلة و الشّاهد لا بمماسّة و البائن لا بتراخى مسافة الظاهر لا برؤية و الباطن لا بلطافة،بان من الأشياء بالقهر لها و القدرة عليها و بانت الأشياء منه بالخشوع له و الرجوع إليه،من وصفه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد أبطل أزليّته و من قال:كيف فقد استوصفه و من قال:أين فقد حيّزه،عالم إذ لا معلوم و ربّ إذ لا مربوب و قادر إذ لا مقدور.

-خطبه:152 ص 211 از نهج البلاغه(صبحى صالح)-م.

11- وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ. .

-ذاريات،آيۀ 21.

12- سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. .

-فصّلت،آيۀ 53.

13- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ. .

-اعراف،آيۀ 185.

14- اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ. .

ص: 425

14- اَلَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ. .

-ملك،آيۀ 4.

15- قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً. .

-كهف،آيۀ 110.

16-جهت اطلاع از روايات مربوط به منظومه شمسى و آسمانها و زمين و مقايسۀ آنها به بخش «السّماء و العالم»كتاب«بحار الانوار»مراجعه شود.-م.

17-18)احتمالا مقصود از بحار،و اقيانوس،هوا و جوى باشد كه محيط بر زمين است-م.

19-الأرض في البحر كالاصطبل في الأرض.

20-إنكم تتهافتون على النّار تهافت الفراش و أنا آخذ بحجزكم.

21-به آيۀ مباركه: «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ» اشاره دارد.سورۀ نحل،آيه 70-م.

22-مناسب اين مقام است:

يكى درد و يكى درمان پسندد *** يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه را جانان پسندد

-م 23-إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم مرّ بقوم فقال لهم:ما أنتم؟فقالوا:مؤمنون.فقال:ما علامة إيمانكم؟قالوا:نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء فقال:مؤمنون بربّ الكعبة.

-حكماء علماء كادوا من فقههم أن يكونوا أنبياء.

24-طوبى لمن هدي للإسلام و كان رزقه كفافا و رضي به.

25-من رضى من اللّه بالقليل من الرزق رضى اللّه منه بالقليل من العمل.

26-إذا كان يوم القيامة أنبت اللّه لطائفة من امّتى أجنحة فيطيرون من قبورهم إلى الجنان يسرحون فيها و يتنعّمون كيف شاءوا فتقول لهم الملائكة:هل رأيتم حسابا؟فيقولون:ما رأينا حسابا.

فيقولون:هل جزتم على الصّراط؟فيقولون:ما رأينا صراطا.فيقولون لهم:هل رأيتم جهنّم؟فيقولون:ما رأينا شيئا فتقول الملائكة:من امّة من أنتم؟فيقولون:من امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيقولون:

نشدناكم اللّه حدّثونا ما كانت أعمالكم في الدّنيا فيقولون:خصلتان كانتا فينا فبلّغنا اللّه هذه المنزلة بفصل رحمته فيقولون:و ما هما؟فيقولون:كنّا إذا خلونا نستحي أن نعصيه و نرضى باليسير ممّا قسّم لنا فتقول الملائكة:يحقّ لكم هذا.

27-أعطوا اللّه الرّضا من قلوبكم تظفروا بثواب فقركم و إلاّ فلا.

28-من أحبّ أن يعلم ما له عند اللّه عزّ و جل فلينظر ما للّه عزّ و جلّ عنده فإنّ اللّه تعالى ينزل العبد

ص: 426

حيث أنزله العبد من نفسه.

29-اخبار منسوب به تورات-م.

30-لا يستكمل العبد الايمان حتّى يكون قلّة الشّيء أحبّ إليه من كثرته و حتّى يكون أن لا يعرف أحبّ إليه من أن يعرف.

31-ثلاث من كنّ فيه استكمل إيمانه لا يخاف في اللّه لومة لائم و لا يرائي بشىء من عمله و إذا عرض عليه أمران أحدهما للدّنيا و الآخر للآخرة آثر أمر الآخرة على أمر الدّنيا.

32-لا يكمل إيمان العبد حتى يكون فيه ثلاث خصال إذا غضب لم يخرجه غضبه عن الحقّ، و إذا رضى لم يدخله رضاه في باطل،و إذا قدر لم يتناول ما ليس له.

ص: 427

محاسبۀ نفس

اشاره

خداوند متعال فرموده است:

«وسايل سنجش براى روز قيامت قرار مى دهيم پس بر كسى چيزى ستم نشود،و اگر به مقدار دانۀ خردلى باشد،آن را بياوريم،و ما را حساب كنندگان بس است(1).» و باز مى فرمايد:

«آن كتاب نهاده شد پس گنهكاران را مى بينى كه از وضع خود ترسناكند و مى گويند:واى بر ما چيست اين نامه را كه گناه كوچك و بزرگى را فروگذار نكرده مگر اينكه آن را بشمار آورده است،و هر عملى كه انجام داده اند، حاضر يافتند.و پروردگارت به كسى ستم روا ندارد(2).» و نيز فرموده است:

«روزى كه همۀ آنها را خداوند برانگيزد،پس بدان چه انجام داده اند آگاه سازد ايشان را،خداوند آن را ضبط كرده و خود ايشان فراموش كرده بودند و خداوند بر همه چيز شاهد است(3).» و مى فرمايد:

«آن روز مردم به صورت پراكنده باز گردند تا اعمال خود را بنگرند.پس هر كه به مقدار ذرّه اى نيكى كرده مى بيند و هر كس به اندازۀ ذرّه اى بدى كرده است مى بيند(4).»

ص: 428

و نيز فرموده است:

«سپس به هر نفسى آنچه را اندوخته است به طور كامل مى دهند،و به ايشان ستم نمى شود(5).» و فرموده است:

«روزى كه هر كسى آنچه را كه از خوبى انجام داده و آنچه را كه از بدى انجام داده است،مى بيند،آرزو مى كند كاش ميان او و عملش مسافت دورى بود،و خداوند شما را از خود مى ترساند(6)...» و مى فرمايد:

«و بدانيد كه خداوند آنچه در باطن شماست مى داند،پس از او بترسيد(7).» پس اهل بصيرت را هشدار داده است كه خداوند در كمين است،و آنان در پاى حساب محاسبه مى شوند و از خطورهاى قلبى و لحظه هاى عمر به اندازۀ ذرّه اى هم باشد مؤاخذه مى شوند،بنا بر اين شايسته است،كه باور داشته باشد از اين خطرها-جز با ضرورت محاسبۀ نفس و مراقبت حق و در تمام لحظه ها و حركات واداشتن نفس به پايبندى بر طاعات-راه نجاتى ندارد،و هر كه پيش از فرا رسيدن وقت محاسبه،از خود حساب بكشد،حسابش روز قيامت سبك،و بهنگام سؤال پاسخش آماده،و سرانجامش نيكو باشد،امّا كسى كه از خود حساب نكشد و كار آخرت را سهل انگارد،و نفسش پيرو هواها و لذّتهاى دنيوى باشد،براى هميشه حسرت خورد،و در عرصات قيامت،ايستايش به دراز كشد،و شهوتها و لذّتها او را به نكبت و خوارى رهبرى كنند،و هيچ چيز او را از اين هول و هراسهاى بزرگ نجات ندهد،مگر پايبندى به طاعت و پايدارى بر آن و ملازمت نفس با آنچه رضاى خدا در آن است،به دليل اين آيه مباركه:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد،صبر كنيد و پايدار باشيد و آماده باشيد،و از خدا بترسيد،شايد شما رستگار شويد(8).»

ص: 429

پس پايبندى به طاعت جز با اعتقاد به محاسبۀ نفس امكان پذير نيست، بنا بر اين بر هر صاحب خردى كه ايمان به خدا و روز جزا دارد،لازم است كه در حركات و سكناتش از خويشتن خود غافل نباشد،زيرا هر لحظه اى از عمر گوهر گرانبهايى است كه عوض ندارد،و ممكن است با او گنجى از گنجهايى را خريد كه براى هميشه نعمتهايش پايان نپذيرد،پس گذراندن اين نفسها بى فايده و يا در راهى كه باعث هلاكت است،زيانى بزرگ و سهمگين است كه هيچ عاقلى مرتكب آن نمى شود.

پس هر گاه بنده اى بامدادان از خواب بيدار شود و از فريضۀ صبح فارغ شود،لازم است كه ساعتى دل را براى محاسبۀ نفس فارغ دارد،همان طورى كه يك بازرگان وقتى كه مى خواهد مال التّجاره را به شريك بسپارد مجلس را براى محاسبه خلوت مى كند،او نيز به نفس بگويد:من سرمايه اى جز عمر ندارم،و هر گاه سرمايه ام از دست برود،خسارت و زيانى متحمّل شده ام،و نوميدى از بازرگانى حتمى است،اين روز جديد كه خدا به من فرصتى داده و اجلم را به تأخير انداخته و مرا مورد لطف قرار داده است،در حالى كه اگر مرگ مرا رسانده بود،آرزو مى كردم كاش يك روز مرا به دنيا باز مى گرداند تا عمل صالحى انجام دهم،پس گمان كن كه تو مرده بودى،و بعد تو را باز گردانده اند،پس مواظب باش،مبادا كه امروز را تباه سازى!زيرا هر لحظه گوهرى است كه قيمت ندارد،بدان اى نفس كه هر روز و شبى بيست و چهار ساعت است، و در خبر است كه هر روز بيست و چهار خزانه پياپى به روى بنده گشوده مى شود،پس يك خزانه به روى وى گشوده مى شود آن را پر از حسنات عملى مى بيند كه در آن ساعت انجام داده و شاد و مسرور مى شود،و با ديدن انوارى كه در نزد خداوند بزرگ وسيلۀ رستگاريند خوشحال مى شود،به طورى كه اگر اين خوشحالى را به تمام اهل دوزخ تقسيم كنند،آنها را از احساس عذاب دوزخ،غافل گرداند.و خزانۀ ديگرى،تيره و تار گشوده مى شود كه بوى بد آن پراكنده و تاريكيش گسترده است.

ص: 430

اين همان ساعتى است كه بنده نافرمانى خدا را مى كند و از ترس و عذاب قيامت، بقدرى به او مى رسد كه اگر بر تمام اهل بهشت تقسيم كنند،تمام نعمتهاى بهشتى بر آنها تيره شود،و در خزانۀ ديگرى به روى او گشوده گردد تهى هم از باعث خوشحالى و هم از انگيزۀ بدحالى،و اين همان ساعت خواب و يا غفلت و يا سر- گرمى به كار مباحى از امور دنياست پس حسرت مى برد از اينكه چرا تهى است و از اين مغبون شدن آنقدر غم بزرگى بر دل او مى نشيند كه چنان حسرت و اندوهى نديده است(9)و همين طور خزينه هاى تمام اوقات زندگيش و با خود مى گويد:اى نفس امروز بكوش تا خزينه هايت را پر كنى،مبادا آنها را تهى از گنجهايى قرار دهى كه وسايل دولت ابدى است،و مبادا به تنبلى و آسايش و راحتى خو كنى تا از درجات عالى كه ديگران مى رسند تو باز بمانى و تنها حسرت دائمى آن براى تو باقى بماند،و اگر وارد بهشت هم شوى باز هم رنج مغبون شدن و حسرت طاقت فرسايى در پى دارى.

يكى از بزرگان مى گويد:فرض كن كه گنهكار را بخشيدند آيا اجر نيكوكاران را از دست نداده است؟به همين غبن و حسرت آيۀ شريفه اشاره دارد:

«روزى كه جمع مى كند شما را براى روز جمع شدن،آن روز،روز مغبون كردن است(10).» اين بود سفارش به نفس،آنگاه سفارش ديگر اعضاى هفتگانه را آغاز مى كند،يعنى:چشم،گوش،زبان،شكم،آلت،دست و پا كه به منزله رعيتهايى در خدمت نفسند.

امّا چشم را از نگاه به صورت نامحرم و يا به عورت مسلمان و يا به نظر حقارت بر مسلمانى نگريستن،بلكه از هر نگاه بيهوده اى كه لازم نباشد،باز مى دارى،زيرا خداوند متعال از هر نظر بيهوده نيز-همان طورى كه از سخن بيهوده مؤاخذه مى كند-مى پرسد،وانگهى اگر از اين هم خوددارى كردى نبايد قانع باشى بلكه بايد به چيزى مشغول سازى كه مصلحتت در آن است و به خاطر آن

ص: 431

آفريده شده اى،از قبيل نگاه عبرت آميز به عجايب خلقت،و نگاه به اعمال نيك براى عمل بر طبق آنها،و نگاه به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص)و مطالعۀ كتابهاى حكمت و موعظه جهت پند گرفتن و استفاده كردن،و همين كار را لازم است كه در بارۀ يك يك اعضا بويژه زبان و شكم انجام دهى.

امّا زبان،چون بالطبع آزاد است و هزينه اى براى حركتش لازم نيست،و جنايتش فوق العاده است،مثل غيبت،دروغ،سخن چينى،خودستايى،نكوهش ديگران،طعنه زدن،لعن و نفرين بر دشمنان و پر حرفى و نظاير اينها،كه زبان عهده دار همۀ اينهاست با اينكه زبان براى ذكر،يادآورى،تكرار علم،و آموزش،و راهنمايى بندگان خدا به راه حق،و اصلاح بين برادران اسلامى و ساير كارهاى نيك آفريده شده است.پس بايد با خود عهد كند كه در تمام روز زبانش را-جز به ذكر خدا-نجنباند،زيرا سخن مؤمن،ذكر و خاموشيش،انديشه،و نگاهش پند است،و هيچ سخنى بر زبان نمى راند مگر اينكه دو فرشتۀ رقيب و عتيد ناظرند و او را از عاقبت سهل انگارى برحذر مى دارند و او را هم چون بردۀ گريز پاى متمرّدى نصيحت مى كنند،زيرا نفس به طبع خود،نسبت به طاعات متمرّد و از بندگى خدا سركش است،امّا پند و اندرز در آن اثر مى كند،يادآورى كن كه ياد آورى مؤمنان را سودمند است(11)،و خداى متعال فرموده است:«...و بدانيد كه خداوند آنچه در باطن شماست مى داند،پس،از او حذر كنيد(12)...» عبادة بن صامت از پيامبر(ص)نقل مى كند،در پاسخ مردى كه از آن بزرگوار درخواست پند و موعظه كرده بود،فرمود:هر گاه قصد كارى را داشتى،در- بارۀ عاقبت آن بينديش،پس اگر كار خوبى بود،اقدام كن،و اگر خلاف بود،از آن خوددارى كن(13).

يكى از دانايان مى گويد:اگر مى خواهى عقلت بر هواى نفس غالب شود، به دستور شهوت عمل نكن! لقمان مى گويد:مؤمن سرانجام كار را مى بيند،بنا بر اين از پشيمانى در امان است.

ص: 432

شداد بن اوس از پيامبر(ص)نقل مى كند كه آن بزرگوار فرمود:هوشيار آن كسى است كه محاسبۀ نفس كند و براى پس از مرگ كار كند،و نادان كسى است كه پيرو هواى نفس بوده،و از خدا آرزومند باشد(14).(دانه نفسه)يعنى:

محاسبۀ نفس كند.و يوم الدين،همان روز حساب است،و قول خداى تعالى:

«أ إنّا لمدينون(15)»يعنى:آيا براستى ما محاسبه شدگانيم؟ يكى از بزرگان مى گويد:خويشتن را محاسبه كنيد پيش از آن كه محاسبه شويد،و بسنجيد آن را قبل از اينكه شما را بسنجند،و آماده شويد،براى آن صحنۀ بزرگ! از جبرئيل در بارۀ عملى كه پاداش فراوان دارد پرسيدند،گفت:آن است كه خداوند را چنان عبادت كنى كه گويا او را مى بينى،زيرا تو اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند(16).

خداى متعال فرموده است:«آيا نمى داند كه خدا او را مى بيند(17)؟»و نيز مى فرمايد:«براستى كه خدا ناظر بر شماست(18)» يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه خواستى ديگران را موعظه كنى،اوّل به خود و قلب خود موعظه كن،و مبادا اجتماع مردم تو را گول بزند،زيرا آنها ظاهر تو را مى بينند و خدا ناظر بر باطن تو است.

نقل كرده اند،يكى از دانشمندان مورد توجه جمعى بود كه رفت و آمد مى كردند و براى استفاده،مدّتها به محضر او حاضر مى شدند،و از آن ميان جوانى را احترام مى كرد،و بر ديگران مقدم مى داشت،يكى از يارانش گفت:چرا اين را كه هنوز جوان است،اين قدر احترام مى كنى؟در صورتى كه ما پيرمرديم.پس چند پرنده طلبيد،و به هر كدام يك پرنده با يك چاقو داد و گفت:بايد هر كدامى از شما پرندۀ خود را در جايى سر ببرد كه هيچ كس نبيند،و به آن جوان هم،مانند ديگران يك پرنده و يك چاقو داد،و همان حرفى را كه به ديگران گفته بود،به او نيز گفت.پس از لحظه اى هر كدام با پرنده ذبح شدۀ خود باز گشتند امّا آن جوان

ص: 433

برگشت در حالى كه پرنده روى دستش زنده بود،سؤال كردند تو چرا مثل ديگران پرنده ات را سر نبريدى؟گفت:جايى را نيافتم كه هيچ كس مرا در آنجا نبيند،زيرا خداوند در همه جا بر احوال من مطّلع است،آنها با شنيدن اين سخن،مراقبت او را تحسين كردند.

آورده اند،وقتى كه زليخا با يوسف خلوت كرد،اوّل برخاست و روى بتى كه داشت پرده اى انداخت و روى آن را پوشاند،يوسف(ع)پرسيد،چه مى كنى؟آيا تو از نظارت يك جماد شرم مى كنى امّا از مراقبت خداوند بزرگ حيا نمى كنى؟ نقل كرده اند،كه جوانى به كنيزى پيشنهاد عمل شنيعى را كرد،آن كنيز گفت:آيا شرم نمى كنى؟جوان گفت:از كه شرم كنم؟كسى جز ستارگان ما را نمى بيند،كنيز گفت:پس آفريدگار ستارگان كجاست؟ يكى از بزرگان گويد:مراقب كسى باش كه همواره ناظر تو است و سپاسگزار كسى باش كه نعمتهايش را از تو قطع نمى كند،و مطيع كسى باش كه از او بى نياز نيستى،و در برابر كسى خاضع باش كه از قلمرو قدرت و سلطنت او بيرون نيستى.

گفته اند:دل انسان به هيچ چيز آراسته نمى شود كه بالاتر از علم بنده به آن باشد كه هر جا هست خدا ناظر بر اوست.

سليمان بن على به حميد طويل گفت:مرا موعظه كن!حميد در جواب گفت:اگر هنگامى كه معصيت خدا را در جاى خلوتى،مرتكب مى شوى،گمان مى كنى كه او تو را مى بيند پس بر كار مهمّى گستاخى مى كنى و اگر گمان مى برى كه او نمى بيند پس كافرى! ديگرى مى گويد:مراقب كسى باش كه چشم بر همزدنى بر او پوشيده نيست،و به كسى اميدوار باش كه به وعدۀ خود مى تواند وفا كند،و از كسى بترس كه كيفر و مجازات به دست اوست.

ص: 434

و ديگرى مى گويد:آدم منافق به اطرافش نگاه مى كند وقتى كه كسى را نديد،مرتكب كار خلاف مى شود،و تنها مراقب مردم است نه مراقب خدا،پس پناه به خدا از نادانى و غفلت كه اين پايه و اساس هر بدبختى و هر زيانكارى است،زيرا شايسته آن است كه بنده هنگامى كه قصد انجام كارى را دارد و اعضاى بدن را به تلاش وامى دارد از اقدام و تلاش دست نگهدارد،ببيند اگر براى خداست آن را انجام دهد و اگر براى هواى نفس است،خوددارى كند.

پيامبر(ص)فرمود:سه چيز است كه در هر كسى باشند،ايمانش كامل است:

1-در راه خدا از سرزنش كننده اى نترسد.

2-در هيچ كارى خودنمايى نكند.

3-هر گاه دو كار بر او عرضه شد كه يكى براى دنيا و ديگرى براى آخرت،آن كه براى آخرت است بر كار دنيا مقدم بدارد(19).

و فرمودۀ آن بزرگوار است:از نشانه هاى درستى اسلام شخص انجام ندادن چيزى است كه بى فايده است!(20) و نيز فرمود:خداوند بيامرزد آن مردمى را كه ديگران آنها را بيمار مى پندارند در صورتى كه آنها بيمار نيستند(21).

حسن گويد:آنها كسانى هستند كه عبادت تاب و طاقت را از ايشان گرفته است.خداوند متعال فرمايد:«و آنان كه مى دهند آنچه كه بايد از صدقات بدهند،و دلهايشان ترسان است(22).» پيامبر(ص)فرمود:خوشا به حال كسى كه عمر طولانى كرده و عملش پسنديده است(23).

حسن(24)مى گويد:من اقوامى را مى شناسم و با بعضى از آنها رفاقت داشتم كه به چيزى از امور دنيا كه به آنها رو مى آورد،شادمان نمى شدند.و اگر چيزى هم از دستشان مى رفت ناراحت نمى شدند،و دنيا در چشم آنها پست تر از اين خاكى بود كه شما زير پايتان پايمال مى كنيد،اگر يكى از آنها تمام عمر خود

ص: 435

را مى گذارند،هرگز نه بفكر جامه اى براى خود بود و نه به فكر تهيه غذايى،خانوادۀ خود را مأمور مى ساخت،و ما بين خود و زمين هرگز چيزى قرار نمى دادند،و من آنها را عامل به كتاب خدا و سنّت پيامبرشان يافتم،وقتى كه شب تار فرا مى رسيد،روى پاهايشان ايستاده،رو به طرف آسمان گشوده،اشگهايشان روى صورتها جارى، براى آزادى از آتش جهنم با پروردگارشان مناجات مى كردند،وقتى كه كار نيك انجام مى دادند شادمان،و پيوسته خدا را سپاس مى گفتند،و هر گاه مرتكب گناهى مى شدند،اندوهناك بوده از خدا طلب مغفرت مى كردند،به خدا سوگند كه هميشه چنين بودند.

همو گفته است كه گروهى آهنگ سفر داشتند،و در بين راه،از جاده منحرف شدند،تا به راهبى رسيدند كه از مردم جدا زندگى مى كرد،او را ندا در دادند،و او سر از صومعه در آورد،گفتند:اى راهب!ما راهمان را گم كرده ايم، راه كدام طرف است؟با سرش به طرف آسمان اشاره كرد،آن گروه مقصود او را فهميدند،گفتند:راهب!ما از تو سؤالى داريم آيا جواب مى دهى؟گفت:بپرسيد اما زياد حرف نزنيد،زيرا روزى كه رفت،برنمى گردد،و عمرى كه گذشت، دوباره به دست نمى آيد،و شب و روز در پى يك ديگر مى گذرند.پس آن گروه از سخن وى در شگفت شدند،پرسيدند:اى راهب!مردم فرداى قيامت نزد پروردگارشان بر چه اساسى حاضر مى شوند؟گفت:بر پايه و اساس نيّتهايشان گفتند:ما را نصيحت كن؟گفت:به مقدار طول سفرتان،زاد و توشه برگيريد،زيرا بهترين توشه آن است كه تا مقصد برساند،آنگاه راه را به ايشان نشان داد،و سرش را داخل صومعه كرد.

ديگرى مى گويد:به صومعۀ راهبى از رهبانان چين،گذر كردم،صدا زدم يا راهب،جواب نداد دوباره صدا زدم،جوابم را نداد،مرتبۀ سوم صدا زدم،از بالا نگاهى كرد،گفت:اى مرد،من راهب نيستم،راهب آن كسى است كه از خدا با عظمتى كه دارد بترسد،و او را در مقام كبريائيش تعظيم كند،و بر

ص: 436

نعمتهايش بستايد،و به خاطر لطفش تواضع كند و در برابر عزّتش،ذليل،و در مقابل قدرتش،تسليم،و براى شكوهش خاضع باشد،و در بارۀ حساب و كيفرش بينديشد،پس روزها روزه دار و شب را در حالت عبادت بسر برد،ياد آتش دوزخ و درخواست از خداى بزرگ خواب را از چشم او بربايد،چنين كسى راهب است، امّا من سگ گزنده اى هستم كه نفسم را در اين صومعه به خاطر مردم زندانى كرده ام تا آنها را نگزد!گفتم:اى راهب،چه چيز باعث شده است تا مردم بعد از آن كه خدا را شناختند،از او ببرند؟گفت:برادر!مردم را از خدا جدا نكرده است مگر محبّت دنيا و زر و زيور آن،زيرا كه دنيا جاى معاصى و گناهان است،پس عاقل كسى است كه محبّت دنيا را از دل بيرون كرده و از گناهش به خدا پناه ببرد و بر آنچه كه باعث نزديكى به خداست،رو آورد.

به يكى از بزرگان گفتند:چه خوب بود ريشت را رها مى كردى!گفت:در آن صورت آسوده و راحت بودم! از مردى از ياران امير المؤمنين(ع)نقل كرده اند:كه گفت:

نماز صبح را پشت سر امام(ع)خواندم وقتى كه سلام نماز را داد،به سمت راست متمايل شد،در حالى كه اثر غم بر چهرۀ مباركش بود،درنگ كرد،تا آفتاب برآمد،آنگاه دستهايش را از شدّت تأسف برهم ماليد و گفت:

به خدا سوگند ياران محمد(ص)را ديدم و ديگر تا امروز كسى نظير آنها را نديده ام،روزها با لباس ژوليده و پژمرده بسر مى بردند،شب را براى خدا در حال سجده و قيام مى گذراندند،قرآن تلاوت مى كردند،يا روى پاها و يا بر پيشانيشان(در حال سجده)بودند،وقتى كه خدا را ياد مى كردند،همچون برگ درخت در برابر وزش باد،مى لرزيدند،و از چشمانشان اشك مى باريد به حدّى كه جامه هايشان تر مى شد و گويا،مردم پيرامون آنها در حال غفلت بسر مى بردند(25).

يكى از بزرگان مى گويد،در آن ميان كه در بين راه داشتم مى رفتم، ناگهان صدايى شنيدم،وقتى كه نگاه كردم،ديدم مردى اين آيه را تكرار مى كند:

«روزى كه هر كسى،آنچه كار خير كرده،حاضر كرده،و آنچه كار بد كرده،

ص: 437

مى بيند،آرزو مى كند كه كاش ميانۀ آن و ميان او مسافتى دور بود،و خداوند شما را از خود مى ترساند(26).»مى گويد:آنگاه از خود بى خود شد،و هنگامى كه بخود آمد،شنيدم مى گفت:خدايا پناه مى برم به تو از موضع دروغگويان،پناه مى برم به تو از كردار بيهوده كاران،پناه مى برم به تو از اعراض غفلت زده گان،سپس گفت:

دلهاى بيمناكان براى تو خاضع،و آرمانهاى تقصيركاران به اميد تو بسته و دلهاى عارفان در برابر عظمت تو شكسته است،آنگاه گفت:كو روزگاران گذشته و كجايند مردم زمانهاى پيش؟در دل خاك پوسيده و در طول زمان از ميان رفته اند.

بدان كه دشمنترين دشمنان تو،نفس تو است كه در درون خودت مى باشد،و همان است كه به شدّت تو را به سمت بدى مى كشد،و گرايش به بدى دارد،و از نيكى سخت گريزان است،و به ما دستور داده اند تا آن را تزكيه و استوار كنيم و آن را وادار به عبادت پروردگار و آفريدگار خود سازيم،و از ميل به طرف شهواتها و لذّتهايش باز داريم،و اگر آن را آزاد بگذاريم،نافرمانى و چموشى كند، و ديگر غلبۀ بر آن ممكن نخواهد بود و اگر همواره آن را سرزنش و ملامت كنيم نفس مطمئنه اى خواهد شد،و باعث خواهد شد كه در زمرۀ بندگان شايسته درآييم،پس مبادا يك ساعت از يادآورى و سرزنش آن غفلت كنى،و مادامى كه نخست خود را موعظه نكرده اى مبادا ديگران را موعظه كنى.

گويند؛خداوند متعال به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى كرد:خود را موعظه كن!پس اگر پند گرفتى آنگاه مردم را موعظه كن،و اگر نه از من شرم كن! و خداوند بزرگ فرموده است:«يادآورى كن كه يادآورى،مؤمنان را سودبخش است(27).»و راه تو آن است كه به نفست توجّه كنى و نادانى و كودنيش را بر او ثابت كنى،زيرا آن همواره به زيركى و راه شناسى خود مغرور است و تكبّر مى ورزد،و هر گاه به نادانى نسبت دهند باور ندارد،خطاب به نفست مى گويى:

اى نفس،تو چقدر نادانى!تو ادّعاى حكمت و هشيارى و زرنگى دارى،در حالى

ص: 438

كه از همۀ مردم نادانتر و احمقترى، آيا نمى دانى كه بهشت و جهنم پيش روى تو است و تو بزودى به يكى از آنها مى انجامى،پس چطور،خوشحال،خندان و به بيهوده كارى مشغولى،تويى كه هدف اين همه خطرات بزرگى!و شايد تو امروز و يا فردا به شدّت مؤاخذه شوى،به نظر مى رسد كه تو مرگ را دور مى بينى و خداوند آن را نزديك مى بيند،آيا نمى دانى كه هر چه در آينده خواهد شد،نزديك است،و دور،آن چيزى است كه نخواهد آمد،آيا تو نمى دانى كه مرگ ناگهان بدون اين كه پيكى بفرستد،و بدون قرار و مقدمه،فرا مى رسد؟اين طور نيست كه زمستان بيايد نه تابستان،و يا تابستان بيايد نه زمستان،و يا در روز،نه در شب،و يا در شب،نه در روز،فرا رسد؟در كودكى نيايد،در جوانى بيايد،يا در جوانى نيايد، در كودكى بيايد؟بلكه در هر لحظه اى از عمرت ممكن است مرگ ناگهان فرا رسد،و اگر مرگ ناگهانى هم نرسد،بيمارى ناگهانى ممكن است برسد و بعد همان بيمارى منجر به مرگ شود!پس چرا تو براى مرگ كه از هر نزديكى به تو نزديكتر است،آماده نمى شوى؟آيا در بارۀ اين آيه مباركه نمى انديشى؟:

«مردمان را حساب شان نزديك شد در حالى كه ايشان در بى خبرى اعراض كنندگانند ،هيچ پندى تازه از جانب پروردگارشان نيامد مگر اينكه شنيدند آن را و در حال بازى بودند،دلهاشان در غفلت است(28)...»واى بر تو اى نفس اگر گستاخى تو بر نافرمانى خدا به خاطر اعتقادى است كه؛خدا تو را نمى بيند،پس چقدر تو كافرى!و اگر با علم بر اين است كه خدا مطلع از كار تو است پس چقدر و قيح و كم شرمى!واى بر تو اى نفس،اگر برده اى از بردگان بلكه برادرى از برادرانت در جلو روى تو كار ناپسندى انجام دهد،چگونه بر او خشم مى گيرى و غضبناك مى شوى!پس با چه جراتى خود را در معرض خشم و غضب و مجازات شديد خدا قرار مى دهى؟آيا تو گمان مى برى كه تاب و طاقت عذاب الهى را دارى؟هيهات،خود ترا بيازماى!اگر ديدى نفست مانع از انديشيدن در بارۀ كيفر شديد الهى است،پس خود را يك ساعت در مقابل آفتاب داغ و يا در داخل حمام

ص: 439

زندانى كن، و يا انگشت را نزديك آتش بگير تا ميزان تاب و توانت روشن شود، و آيا به كرم،لطف خدا و اين كه خدا از طاعت و بندگى تو بى نياز است، مغرورشده اى؟پس چرا در كارهاى دنيايت به خدا توكل و اعتماد ندارى؟و هنگامى كه دشمنى قصد تو را كرد و تو هيچ راه چاره اى نيافتى،او را به كرم و بزرگى خدا واگذار نمى كنى؟و وقتى كه نياز به مورد شهوتى از شهوات دنيايى پيدا مى كنى كه جز به وسيله زر و سيم فراهم نمى شود،چطور،روحت را در راه به دست آوردن به حيله هاى گوناگون بر مى انگيزى،پس چرا به كرم خدا اعتماد نمى كنى،تا گنجى را به تو نشان دهد و يا بنده اى از بندگانش را مسخّر تو كند تا بدون زحمت و رنج حاجت تو را برآورد؟آيا تو گمان مى كنى كه خدا فقط در آخرت كريم است نه در دنيا،با اين كه آنقدر فهميده اى كه سنّت الهى تغيير پذير نيست و پروردگار دنيا و آخرت يكى است و جز محصول زحمت و تلاش به هيچ كس نمى رسد! واى بر تو اى نفس!چقدر تو منافقى و چه ادّعاهاى بيهوده دارى،تو به زبان مدّعى ايمانى در صورتى كه علامت دوروئيت پيداست؟آيا سرور و مولايت به تو نگفت«هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزيش بر خداست(29)» و در بارۀ آخرت فرمود:«و براى انسان جز محصول رنج و تلاشش نيست(30).»و بخصوص امر دنياى تو را پروردگار بر عهده گرفته است،در صورتى كه تو با رفتارت او را تكذيب مى كنى!و سخت به دنيا چسبيده و همچون نگرانى كه از هيچ كار زشتى روگردان نيست،بشدت حريص دنيايى!خداوند كار آخرت را موكول به تلاش خودت ساخته و تو چون آدم مغرور كه به نظر حقارت به چيزى نگاه كند، از آخرت اعراض كرده اى،اينها از علايم ايمان نيست! واى بر تو اى نفس!گويا تو به روز حساب ايمان ندارى،و گمان مى برى،وقتى كه مردى،رها شده و نجات يافته اى،هيهات!آيا تو گمان مى كنى كه تو را آزاد مى گذارند؟آيا تو نطفه اى از منى نبودى بعد خون بسته اى شدى و خدا تو را آفريد و استوار ساخت؟آيا همان خدا قادر نيست كه مرده ها را دوباره زنده

ص: 440

گرداند، اگر در باطن اين طور فكر كنى تو چقدر كافر و جاهلى!آيا نمى انديشى كه خداوند تو را از چه چيز آفريده؟از نطفه اى آفريده و بعد در اندازه اى مقرر داشته، سپس راه را بر تو آسان گردانيد.و آنگاه بميراند و در قبر قرارت دهد(31).آيا تو خدا را در بارۀ اين فرموده اش-هر گاه اراده كند تو را زنده مى كند-تكذيب مى كنى(32)؟و اگر او را تكذيب نمى كنى پس چرا باكت نيست،و اگر يك نفر يهودى و يا نصرانى به تو بگويد:كه همين غذاى بسيار خوشمزه ات باعث زيان و بيمارى تو است،البتّه باور مى كنى و خوددارى كرده و مبارزه با نفس مى كنى،آيا سخن پيامبران كه پشتوانۀ عصمت و معجزه هم دارند و هم چنين سخن خدا در كتابهاى آسمانى پيش تو كم ارزشتر و كم اثرتر از سخن يك يهودى است كه از روى حدس و تخمين و گمان،با نقص عقل و كاستى علم،حرف مى زند؟عجب اين است كه اگر كودكى به تو خبر دهد كه عقربى ميان لباسهايت وارد شد، فورى لباسهايت را دور مى اندازى،بدون اين كه از او دليل و برهان بخواهى!آيا سخن انبياء،دانشمندان و حكما در نزد تو از قول يك كودك كه در زمرۀ نادانان بشمار مى رود كمتر است؟و يا حرارت آتش جهنم و سختيها و زقومهاى جهنم و وعده هايى كه خداوند در جهنم داده است،نزد تو از يك عقرب ناچيزتر است؟در صورتى كه درد گزيدن عقرب را يك روز و يا كمتر احساس مى كنى.اين روش و رفتار عقلا نيست،بلكه اگر اين حالت تو براى چهارپايان معلوم شود به تو و به عقل تو مى خندند!اى نفس اگر تو تمام اينها را مى دانى و باور دارى پس چرا در مقام عمل امروز و فردا مى كنى در صورتى كه مرگ در كمين تو است؟و شايد يكباره بدون اين كه مهلتى در بارۀ فرارسيدن مرگ داشته باشى،تو را بربايد؟!فرض كن به تو وعدۀ فرصت صد ساله هم داده اند،آيا تو گمان مى برى آن كه به حيوانى در سراشيبى گردنه خوراك مى دهد،رستگار مى شود و مى تواند آن گردنه را به وسيله آن حيوان طى كند؟اگر چنين گمانى داشته باشى،چقدر نادانى! آيا ديده اى كسى بخواهد در ديار غربت تحصيل كند،و سالها در آنجا

ص: 441

بيهوده و بيكار بگذراند،و پيوسته به خودش وعده دهد كه من سال آخر وقتى كه بخواهم به وطنم برگردم،براى تخصّص علمى تلاش مى كنم!آيا تو به عقل و انديشه و به اين تصور او كه در مدّت كمى نفس مى تواند به تخصّصى برسد و يا به اين حساب كه مقام فقاهت و تخصص را بدون زحمت و تلاش با تكيه به كرم خداى سبحان مى شود به دست آورد نمى خندى؟بعلاوه فرضا كه تلاش و كوشش در آخر عمر مفيد باشد و تو را به درجات عاليه برساند شايد همين امروز،روز آخر عمرت باشد پس چرا مشغول نمى شوى؟پس چه چيز مانع از اقدام فورى و چه انگيزه اى براى امروز و فردا كردن دارى؟!آيا جز ناتوانى تو در برابر شهوت انگيزۀ ديگرى هست؟چون مخالفت با نفس رنج و زحمت دارد!آيا به انتظار آن هستى كه روزى بيايد كه مخالفت با شهوتها سخت و دشوار نباشد؟چنين روزى را هرگز خدا نيافريده و نخواهد آفريد؟پس بهشت،جز در سايۀ تحمّل سختيها ميسر نيست و سختيها هم هرگز براى نفس سبك و آسان نيست،اين امر محالى است! اى نفس آيا نينديشيده اى از آن آغازى كه به خود وعده مى دهى،و فردا، فردا مى گويى،چقدر فردا آمده و امروز شده است،پس به چه نتيجه اى رسيده اى؟ آيا نمى دانى كه فردايى كه آمده و امروز شده حكم ديروز را پيدا كرده است؟نه، بلكه تو از آنچه امروز عاجزى فردا عاجزترى زيرا شهوت همچون درختى ريشه دار است كه بنده موظّف به كندن آن است،اما وقتى كه به دليل ضعف،خود را ناتوان ديد و كندن آن را موكول به فردا كرد،همچون كسى است كه از كندن درختى خود را ناتوان ببيند،با اينكه او جوان نيرومندى است،و به سال ديگر موكول سازد،در صورتى كه مى داند در طول اين مدّت نيرو و ريشۀ درخت بيشتر و عميقتر مى شود،و از آن طرف به ضعف و سستى شخص افزوده مى شود،پس چيزى را كه در جوانى نتواند انجام دهد،در پيرى نيز نخواهد توانست،بلكه تمرين و رياضت در پيرى بسيار دشوار است و پاكداشت از گناه،خود نوعى عذاب است، و چوب تر قابل انحناست اما وقتى كه خشگيد و روزگارى بر او گذشت،غير

ص: 442

ممكن است، پس اى نفس اگر اين امور واضح را نمى فهمى و به امروز و فردا دلبسته اى چطور ادّعاى دانايى دارى؟و كدام نادانى بالاتر از اين است؟شايد نفس تو مى گويد:هيچ مانعى سر راه درستى و راستى من نيست جز حرص و طمع بر لذّت شهوات و كم صبرى در برابر رنجها و سختيها!پس چقدر تو كودنى و چه بد بهانه اى دارى!تو اگر راست مى گويى،برخوردارى از خواسته هاى خالى از تيرگيهاى ابدى را كه جاودانه اند،جستجو كن!كه هيچ جا جز در بهشت فراهم شدنى نيست.و اگر هم توجه دارى به شهوتت در جهت مخالفت با آن دقت كن كه بسا لقمه اى كه مانع وعده هاى زيادى از خوردن است!نظر تو در بارۀ عقل آن بيمارى كه پزشك از خوردن آب سرد،به مدّت سه روز منع كرده-تا بهبود يابد و تمام عمرش از آب گوارا برخوردار باشد-چيست؟و به او گفته كه اگر از آن آب بخورى دچار بيمارى مزمنى مى شوى و براى همۀ عمر از آشاميدن آن محروم مى گردى؟پس اقتضا عقل در بارۀ شهوت و ميل به آب چيست؟آيا اين سه روز را صبر كند تا تمام عمر از نعمت آب برخوردار باشد يا خواستۀ نفسش را فورى برآورده كند؟نمى دانم رنج تحمل و ايستادگى در برابر شهوات سختتر و درازمدّت تر است، يا رنج و درد آتش دوزخ،پس آن كه بر رنج مبارزه با نفس طاقت ندارد،چگونه مى تواند عذاب الهى را تحمّل كند؟!من دليلى براى سهل انگارى تو از مورد توجه قرار دادن خودت نمى بينم جز كفر خفى و يا نادانى و حمق جلى،امّا كفر خفى همان ضعف ايمان تو نسبت به روز قيامت و كمى معرفت و شناخت تو نسبت به اهميّت و اندازۀ پاداش و كيفر است!و امّا نادانى جلى و واضح تو همان تكيه داشتن بر عفو و كرم خدا بدون توجه به زشتى كار،و بى نيازى خدا از عبادت تو است با اين كه تو بر كرم او در بارۀ لقمۀ نان و يا ذرّه اى از مال و يا يك كلمه اى كه از مردم مى شنوى،اعتماد ندارى بلكه به خاطر هدفت به تمام راههاى حيله متوسّل مى شوى،و به دليل همين نادانى سزاوار لقب حماقت از جانب رسول خدا شده اى آنجا كه مى فرمايد:زيرك و هوشيار آن كسى است كه بر نفس خود مسلّط

ص: 443

باشد و براى پس از مرگ عمل كند،و احمق كسى است كه پيرو هواى نفس خود باشد،و از خدا مزد بخواهد(33)! واى بر تو اى نفس!سزاوار نيست كه زندگى دنيا تو را بفريبد،و نبايد نسبت به خداى خود مغرور باشى.توجه كن!كه كار تو براى ديگرى اهميّت ندارد،اوقاتت را بيهوده تلف نكن،نفسها قابل شمارش است،هر گاه دمى را پشت سر گذارى،بخشى از زندگى تو رفته است،پس تندرستى را پيش از بيمارى و آسودگى را پيش از گرفتارى،و ثروت را پيش از تنگدستى و جوانى را پيش از پيرى و زندگى را قبل از فرا رسيدن مرگ غنيمت شمار،و براى آخرت به اندازه اى كه آنجا مى مانى آماده شو!اى نفس چگونه براى زمستان به اندازۀ تمام مدّت زمستان آماده مى شوى،و غذا،لباس،هيزم و تمام وسايل لازم را جمع مى كنى،و در بارۀ آن به فضل و كرم خدا توكّل نمى كنى تا خدا سرما را بدون لباس و پالتو،و بدون هيزم،و امثال اينها از تو دفع كند،زيرا كه او بر تمام اينها قادر است،اى نفس!آيا تو گمان مى برى كه سرماى زمهرير جهنّم كمتر و مدّتش از سرماى زمستان كوتاهتر است؟آيا گمان مى كنى كه بنده بدون تلاش و كوشش از زمهرير جهنّم خلاص مى شود؟هيهات!همان طورى كه سرماى زمستان جز با لباس و آتش و ساير وسايل دفع نمى شود،همچنين گرماى آتش جهنّم و سرماى زمهرير جز در حصار توحيد و حفر خندق طاعات قابل دفع نيست،و كرم خدا تنها در اين است كه راه به دست آوردن امكانات و فراهم آمدن وسايل را به تو بشناساند،همان طورى كه در مورد دفع سرماى زمستان كرم خدا آن است كه آتش را آفريده و تو را به تهيه كردن آن از ميان آهن و سنگ راهنمايى كرده تا بتوانى بدان وسيله سرماى زمستان را از خود دفع كنى!و همان طورى كه خريد هيزم و لباس از جمله چيزهايى است كه كمك مى گيرى،در صورتى كه آفريدگارت هيچ نيازى بدان ندارد،و تو براى خودت آنها را مى خرى،چون خداوند آن را وسيله اى براى آسايش تو آفريده،همچنين از طاعت تو نيز خداوند بى نياز است،و تنها راهى براى نجات

ص: 444

تو مى باشد،هر كسى نيكى كند بسود خود كرده،و هر كه بدى كند،به زيان خود اوست،و خداوند از جهانيان بى نياز است.

واى بر تو اى نفس!از نادانى خود بيرون بيا و آخرتت را با دنيايت مقايسه كن!كه«آفرينش و انگيزش شما جز همانند يك نفس واحد نيست(34)»و «همان طورى كه خلق را در آغاز آفريديم،دوباره برمى گردانيم وعده اى است برما(35)»،«و همچنان كه نخست شما را آفريد، بازمى گرديد(36).»و سنّت الهى است«و هرگز در سنّت خدايى تغيير و تبديلى نخواهى ديد(37).» واى بر تو اى نفس!من تو را جز در حال انس و دلبستگى به دنيا نمى بينم پس با آن انس گرفته اى و جدايى از آن برايت دشوار شده و نزديكى به دنيا را مورد توجه قرار داده اى،و در باطن خود هر چه بيشتر مى خواهى آن را دوست بدارى،حال فرض كن كه تو از كيفر و پاداش الهى و از هول و هراس قيامت و احوال آن غافلى،پس مرگ را كه بين تو و دوستانت جدايى مى افكند،باور ندارى!آيا به نظر تو آن كسى كه وارد كاخ پادشاهى شده تا از طرف ديگر آن بيرون رود،پس چشمش را به چهرۀ زيبايى مى دوزد كه مى داند سراسر قلب او را پر مى كند و بعد ناگزير بايد از او جدا شود،چنين كسى از عقلا به حساب مى آيد و يا از نادانان؟ آيا نمى دانى كه دنيا سراى قدرتمندترين قدرتمندان است،و تو در آنجا عاريه اى و هيچ چيز دنيا با عاريه نشينان پس از مرگ،همراهى نمى كند، از اين رو سرور آدميان(ص)فرموده است:روح القدس به سويداى قلبم دميد:هر چه را مى خواهى دوست بدار كه تو از آن جدا خواهى شد،و هر كارى مى خواهى بكن كه تو مطابق آن پاداش داده مى شوى،و هر چه مى خواهى زندگى كن،كه سرانجام خواهى مرد(38)! واى بر تو اى نفس!آيا نمى دانى كه هر كه به حصار دنيا توجه كند و بدان جا دل ببندد-با اينكه مرگ در پى اوست-موقع جدايى حسرتش بيشتر خواهد بود،و از زهر كشنده اى بهره مى گيرد كه خود نمى فهمد! آيا نمى بينى آن كسانى را كه رفتند چگونه ساختند و برافراشتند و بعد

ص: 445

رفتند و تهى گذاشتند،و چگونه سرزمين و ديار آنها را خداوند به دشمنان آنها سپرد؟ آيا نمى بينى چگونه جمع مى كنند،آنچه را كه نمى خورند،و مى سازند آنچه را كه خود در آن سكنا نمى گيرند،و آرزوى چيزى را مى كنند كه بدست نمى آورند؟ هر كدام كاخ سر به آسمان كشيده اى مى سازند در صورتى كه آرامگاهشان گودى قبر در زير زمين است پس آيا در دنيا،حماقت،و خسارتى بالاتر از اين وجود دارد؟كسى دنياى خود را آباد مى كند در حالى كه به طور يقين از آنجا رفتنى است،و آخرتش را ويران مى سازد در صورتى كه به يقين سرانجامش آنجاست.

اى نفس!آيا شرم نمى كنى كه به اين افراد نادان در كارهاى احمقانه شان كمك مى كنى؟فرض كن تو نمى توانى امور را درك كنى،و به طور طبيعى به اين روش و دنباله روى آنان كشيده شده اى!پس عقل انبياء،علما و دانايان را با عقل اين شيفتگان دنيا مقايسه كن و از دو گروه از آن كه عاقلتر است پيروى كن،اگر در خودت عقل و هوشى سراغ دارى! اى نفس!چقدر كار تو شگفت آور است و چقدر نادانى!همين سركشى تو باعث خودبينى شده،چگونه نسبت به اين امور روشن و واضح كورشده اى!واى نفس شايد تو را مقام پرستى مست كرده و عقل و هوشت را از تو گرفته است؟! آيا نمى انديشى كه مقام چيزى جز ميل دلهاى گروهى از مردم به جانب تو،نيست،پس اين طور فرض كن كه تمام مردم روى زمين تو را سجده كنند و فرمانبردار تو باشند،چه مى دانى كه پس از پنجاه سال نه تو مى مانى و نه يكى از افرادى كه روى زمين تو را بندگى و سجده مى كردند و زمانى خواهد آمد كه نه نامى از تو بماند و نه از كسانى كه نام تو را مى بردند،همان طورى كه بر پادشاهان پيش از تو چنان زمانى گذشت،پس آيا كسى از آنها را مى بينى و يا صدايى هر چند خفيف از آنان مى شنوى؟پس اى نفس!چطور چيزى را كه جاودانه است مى فروشى به بهاى چيزى كه بيش از پنجاه سال نمى ماند،و ظاهرا اين قدر هم نماند،اين در صورتى است كه تو شاه شاهان باشى و تمام خاور و باختر سر در

ص: 446

فرمان تو باشند!چگونه،و حال اينكه چه بسا امر يك محله بلكه كار ادارۀ منزل خودت به تو واگذار نيست تا چه رسد به محلّه ات؟ اى نفس!اگر تو دنيا را به خاطر علاقه به آخرت ترك نمى كنى،آن هم به دليل نادانى و كوردليت!پس چرا از دست پستى و فرومايگى دنيا داران،و بركنارى از رنج فراوان دنيا و از سرعت فنا و زوال آن،ترك نمى كنى،مگر تو را چه شده است كه از اندك دنيا هم-با اين كه زيادش از دسترس تو دور مانده است-چشم پوشى نمى كنى؟و چه شده تو را كه اگر دنيا به كام تو باشد اين قدر شادمانى،در صورتى كه جمعى از يهود و مجوس پيش از تو در اين سرزمين بوده اند و بيش از نعمت و زينت دنيا برخوردار بودند،پس افّ به اين دنيايى كه چنان افراد فرومايه اى قبل از تو آن را در اختيار داشتند!پس تو چقدر نادان و دون همّتى؟ و چقدر كم فكرى كه مى خواهى-به جاى اين كه در رديف مقرّبان و صديقين، و پيامبران در جوار رحمت پروردگار جهان براى هميشه بوده باشى-در درجۀ پستى از جمله نادانان،به هلاكت افتادۀ نادان باشى،آن هم چند روزى اندك! پس واى بر تو كه دنيا و دين را از دست دادى! واى بر تو اى نفس،بشتاب!هلاكت و مرگ تو نزديك،و اعلام خطر شد،بعد از تو چه كسى بجاى تو نماز مى گذارد و روزه مى گيرد؟و چه كسى پس از مرگ،خوشنودى پروردگار جهانيان را از طرف تو فراهم مى آورد؟ واى بر تو اى نفس!به جز چند روزى در اختيار ندارى و سرمايۀ تو همان است،اگر بتوانى تجارتى بكنى،در صورتى كه بيشتر اين سرمايه را تباه ساخته اى،پس اگر باقيماندۀ عمرت را بر آنچه از عمر تباه ساخته اشك بريزى، حق خودت را ادا نكرده اى،تا چه رسد كه باقيمانده را نيز تباه سازى و بر گردنفرازيت پافشارى كنى!اى نفس آيا تو مى دانى كه وعده گاهت مرگ،و خانه ات،قبر و خاك بستر تو،و كرمها مونس تو،و بزرگترين خطر پيشروى تو است؟

ص: 447

اى نفس!آيا تو نمى دانى كه سپاه مرگ بر در شهر ايستاده منتظر رفتن تو است،و تمام افراد سپاه با سوگندهاى مؤكد عهد كرده اند كه از جاى خود حركت نكنند تا تو را با خود ببرند؟ اى نفس!آيا نمى دانى كه مردم آرزو دارند كه روزى به دنيا برگردند تا آنچه از دستشان رفته جبران كنند،و تو هم اكنون از آن مردم آرزومندى؟و يك روز از روزهاى عمر را اگر به بهاى تمام دنيا مى فروختند البتّه آنها اگر مى توانستند مى خريدند!تو اوقات عمر را در غفلت و بيهودگى تباه مى سازى! واى بر تو اى نفس!آيا شرم نمى كنى كه ظاهر خود را براى مردم آراسته مى كنى در صورتى كه در نهان با انجام گناهان كبيره با خدا مى ستيزى؟از مردم حيا مى كنى و از آفريدگار خجالت نمى كشى؟آيا او از همۀ ناظران بر تو،پست تر است؟!آيا تو مردم را به نيكى دستور مى دهى و خود آلوده به كارهاى بدى؟ ديگران را به نيكى دعوت مى كنى و خود از نيكى فرار مى كنى؟و مردم را به ياد خدا مى اندازى و خود از خدا فراموش كرده اى؟ اى نفس!آيا نمى دانى كه گنهكار بدبوتر از نجاست است،و البتّه نجاست چيز ديگرى را پاك نمى سازد امّا تو چرا به فكر پاك ساختن ديگرانى در صورتى كه خود ناپاكى؟ واى بر تو!اى نفس اگر تو خود را به خوبى مى شناختى،آن وقت اين احتمال را مى دادى كه تمام گرفتاريهاى مردم از بد يمنى تو است.

واى بر تو اى نفس!تو خود را خر ابليس ساخته اى كه تو را به هر جا بخواهد مى راند و تو را مسخره مى كند،با اين همه چگونه با گناهان فراوانت به عمل خود مغرورى؟ واى بر تو اى نفس!چقدر وقيحى!واى بر تو چقدر نادانى!واى بر تو چه باعث جرأت تو بر گناه شده است؟واى بر تو چه پيمانها كه مى بندى و پيمان شكنى مى كنى!واى بر تو چه عهدها كه مى كنى و بعد مكر مى كنى!واى بر تو اى

ص: 448

نفس!آيا با اين خطاها باز هم به آبادانى دنيا سرگرمى به طورى كه گويى از دنيا كوچ نمى كنى؟آيا اهل قبور را نمى بينى كه چگونه بوده اند،فراوان جمع كردند و كاخهاى محكم برافراشتند و آرزوهاى دراز داشتند،امّا جمعشان پراكنده،و ساختمانهايشان قبرها و آرمانشان فريب و غرور است! واى بر تو اى نفس!آيا از آنها عبرت نمى گيرى؟آيا بدانها نمى نگرى؟آيا تو گمان مى برى كه آنها را به آخرت خواندند و تو در دنيا جاودانه اى؟هيهات! هيهات!چه بدگمانى!تو از اوّل كه از شكم مادر به دنيا آمدى در پى ويران سازى بناى عمر خود بودى پس روى زمين كاخ خود را بنا كردى،در حالى كه دل زمين،بزودى قبر تو خواهد شد!آيا نمى ترسى از آن وقتى كه روح حيوانيت به گلوگاهت برسد،و فرستاده هاى پروردگار با رنگهاى سياه و چهره هاى درهم كشيده به سمت تو سرازير شوند،و براى تو مژدۀ عذاب آورند،آيا آن روز پشيمانى سودى دارد؟و يا غم و اندوه تو پذيرفته است؟و يا كسى به گريۀ تو ترحم مى كند پس اى نفس!جاى تعجب بسيار است كه با اين همه ادّعاى بينش و هوشيارى مى كنى!و از نشانه هاى هوشياريت آن كه هر روز به افزايش مال دلخوشى،و براى كاهش عمرت اندوهناك نيستى!در صورتى كه زيادى مال و كاستى عمر را چه سود! واى بر تو اى نفس!تو از آخرت روگردانى در حالى كه آن رو به تو مى آيد، و تو رو به دنيا آورده اى در صورتى كه دنيا به تو پشت كرده است،و بسا كسانى كه وارد روزى شدند و آن را كامل به سر نبردند،و كسانى كه آرزوى فردا را كشيدند و به فردا نرسيدند!و تو همۀ اينها را در مورد برادران و خويشانت مى بينى و شاهد حسرت آنان بهنگام مردنى!با اين همه از نادانى خود برنمى گردى!پس اى نفس بيچاره بترس!از آن روزى كه خداوند تو را به خود بازگرداند!و هيچ كسى را فروگذار نكند كه در دنيا مورد امر و نهى قرار داده بود،مگر اين كه از ريز و درشت،و ظاهر و باطن عملش بازخواست مى كند!پس دقت كن كه در پيشگاه او

ص: 449

با كدام بدن مى ايستى،و با كدام زبان پاسخ مى دهى؟و براى آن پرسش و بازخواست،جواب و از ميان جوابها جواب درست را آماده كن! و باقيماندۀ عمرت را در اين روزهاى كوتاه،براى روزگارى دراز،و در سراى فانى براى خانۀ باقى و در سراى اندوه و رنج براى خانۀ نعمت و جاودانى،كار كن،پيش از آن كه نتوانى كار كنى!از دنيا با اختيار و انتخاب بيرون شو همچون آزادگان،پيش از آن كه از روى جبر بيرون كنند،و بر آنچه نزد تو از خوشيهاى دنيا وجود دارد دلخوش مباش!كه بسا شادمان كه مغبون است و بسا مغبون كه نادان است!پس واى بر كسى كه جاى او آتش است و چون نمى داند،مى خندد،شاد است،سرگرم بازى و شوخى است،مى خورد و مى نوشد!و در قرآن مجيد،ثابت است كه او هيمۀ جهنم است!پس اى نفس بايد به دنيا با نظر عبرت بنگرى،بطورى كه تلاش تو در آنجا اضطرارى و ترك دنيا برايت اختيارى و در پى آخرت شتاب بيشترى داشته باشى! و از آن كسانى نباشى كه از شكر نعمت موجود عاجزند و در پى نعمت بيشترند و ديگران را نهى مى كنند و خود را باز نمى دارند! بدان اى نفس كه دين و ايمان را عوضى و كوشش و تلاش را جايگزينى نيست!و مركب هر كس شب و روز است كه خواه و ناخواه او را مى برند،هر چند كه او نخواهد برود!پس اى نفس از اين موعظه پند گير و اين نصيحت را بپذير، زيرا كسى كه از موعظه رو برگرداند به آتش دوزخ تن در داده است در صورتى كه تو را نه تسليم و راضى بر آتش،و نه شنواى اين موعظه مى بينم،پس اگر قساوت قلبت مانع از پذيرش موعظه است از دوام تهجد و نماز كمك بگير!باز هم اگر آن حالت برطرف نشد،با روزه دارى،و اگر نشد،با كم كردن معاشرت و كم حرفى،و اگر نشد با صلۀ رحم و محبت به يتيمان،و اگر با همۀ اينها نشد،بدان كه تيرگى گناهان تمام ظاهر و باطن تو را گرفته است،خود را براى آتش دوزخ آماده كن!پس اگر فرصتى براى پند پذيرى نداشتى از خودت نااميد باش(39)،با اين كه نوميدى گناه بزرگى از گناهان كبيره است،پناه مى بريم به خدا از حالت نااميدى!

ص: 450

آنگاه،ببين كه اكنون غم اين مصيبت تو را فراگرفته و آيا از چشمت قطرۀ اشكى،از باب ترحم به خود جارى مى شود،پس اگر جارى شد،پس آن اشك از درياى رحمت برگرفته،هنوز جاى اميدوارى است.

پس بر نوحه و گريه به حال خود،ادامه بده و به ارحم الرّاحمين پناهنده شو و به پيشگاه بخشنده ترين بخشندگان شكوه كن!و اين مدد خواهى را ادامه بده و مبادا از طول مدّت بيچارگى و گدايى در خانه خدا افسرده شوى،شايد خداوند به ناتوانيت رحم كند،زيرا مصيبت و گرفتارى تو بزرگ است،گمراهيت به درازا كشيده است،هيچ پناه و نجات بخشى جز مولايت ندارى،پس به زارى،در درگاهش بنال!و در اين زارى خضوع و خشوع داشته باش،به ميزان عظمت نادانى و فزونى گناهانت،زيرا كه خداوند به بنده اى كه با خوارى و ذلّت مى نالد رحم مى كند،و بر جويندۀ دلسوز كمك مى كند،و دعاى درماندۀ بيچاره را مى پذيرد،و به خدا سوگند كه تو بيچاره اى و به رحمت خدا نيازمند،راهها بر تو تنگ شده و چاره ها به بن بست رسيده است،و موعظه ها در تو بى اثر و سرزنشها دل تو را نمى شكند،و از سويى طرف تقاضا بخشنده و جواد است و آن كه از او كمك مى طلبى بخشاينده و مهربان و خوان رحمتش گسترده است،كرمش نامتناهى و بخشندگيش همگانى است،و بگو:«يا ارحم الرّاحمين يا رحمان يا رحيم،يا حليم،يا عظيم،يا كريم،انا المذنب المصرّ انا الجريء الّذى لا ينتهى انا المتمادى الّذى لا يستحيى هذا مقام المتضرّع المسكين و البائس الفقير، و الضّعيف الحقير و الهالك الغريق،فعجّل اغاثتى و فرجى و ارنى آثار رحمتك و اذقنى برد عفوك و مغفرتك و ارزقنى قوّة عصمتك يا ارحم الرّاحمين(40).» و بعضى از بزرگان كه زياد گريه مى كردند و در ضمن گريه شان عرضه مى داشتند:«انا الّذى كلّما طال عمرى زادت ذنوبى انا الّذى كلّما هممت بترك خطيئة عرضت لى شهوتى اخرى ويلى خطيئة لم تبل و صاحبها في طلب اخرى ويلى ان كانت النّار لى مقيلا و مأوى،ويلى ان كان المقامع لرأسى تهيّأ(41).»

ص: 451

و ديگرى مى گويد:در شهر كوفه،شنيدم عابدى در يكى از شبها مناجات مى كرد با پروردگار خود و مى گفت:«يا ربّ و عزّتك و جلالك،ما اردت بمعصيتك مخالفتك،و لا عصيتك اذ عصيتك،و انا بمكانك جاهل و لا بنظرك مستخفّ و لكن سوّلت لى نفسى الامّارة و غرّنى سترك المرضى علىّ فعصيتك بجهلى و خالفتك بفعلى فمن عذابك الآن من يستنقذنى او بحبل من اعتصم ان قطعت حبلك عنّى،و اسوأتاه من الوقوف بين يديك غدا اذا قيل للمخفّين:

جوزوا و للمثقلين حطّوا أ مع المخفّين اجوز ام مع المثقلين احطّ؟ويلى كلّما كبرت سنّى كثرت ذنوبى و كلّما طال عمرى كثرت معاصى فالى متى اتوب؟ و الى متى اعود؟اما آن لى ان استحيى من ربّى(42).» پس اين چنين سزاوار است كه انسان نفس خود را مخاطب ساخته، سرزنش و تنبيه كند،و هر كس سرزنش و تنبيه نفس را ترك كند،مواظب نفس خود نبوده و ممكن است خداوند از او خوشنود نشود!

محاسبۀ نفس

1- وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ. .

-أنبياء،آيۀ 47.

2- وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً. .

-كهف،آيۀ 48.

3- يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ. .

-مجادله،آيۀ 8.

4- يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. .

ص: 452

-زلزال،آيه هاى 8-9.

5- ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ. .

-بقره و آل عمران،آيه هاى 281 و 161.

6- يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ. .

-آل عمران،آيۀ 30.

7- وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ. .

-بقره،آيۀ 237.

8- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. .

-آل عمران،آيۀ 200.

9-أنّه ينشر للعبد كلّ يوم أربعة و عشرون خزانة مصفوفة فتفتح له منها خزانة فيراها مملوّة نورا من حسناته الّتى عملها في تلك السّاعة فيناله من الفرح و السّرور و الاستبشار بمشاهدة تلك الأنوار الّتى هى وسيلة عند الملك الجبّار ما لو وزّع على أهل النّار لأدهشهم ذلك الفرح عن الاحساس بألم النّار،و تفتح له خزانة أخرى سوداء مظلمة يفوح نتنها و يتغشّاه ظلامها و هى السّاعة الّتى عصى اللّه فيها فيناله من الهول و الفزع ما لو قسّم على أهل الجنّة لتنغّص عليهم نعيمها،و تفتح له باب خزانة أخرى فارغة ليس فيها ما يسرّه و لا ما يسوؤه و هى السّاعة الّتى نام فيها أو غفل عنها أو اشتغل بشىء من مباحات الدّنيا فيتحسّر على خلوّها و يناله من غبن ذلك ما يلحقه حزن عظيم.

10- يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ. .

-تغابن،آيۀ 9.

11- وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ. .

-ذاريات،آيۀ 55.

12- وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ. .

-بقره،آيه 237.

13-عن النّبي صلى اللّه عليه و آله و سلّم أنّه قال لرجل سأله أن يوصيه و يعظه:إذا أردت أمرا فتدبّر عاقبته فإن كان رشدا فامضه و إن كان غيّا فانته عنه.

14-الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و الأحمق من اتّبع نفسه هواها و تمنّى على اللّه.

15- أَ إِنّا لَمَدِينُونَ ؟.

-صافات،آيۀ 53.

16-سئل جبرئيل(ع)عن الاحتساب فقال:أن تعبد اللّه كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك.

ص: 453

17- أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَرى ؟.

-علق،آيۀ 14.

18- إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً .

-نساء،آيۀ 1.

19-ثلاث من كنّ فيه استكمل إيمانه لا يخاف في اللّه لومة لائم و لا يرائى بشىء من علمه و إذا عرض عليه أمران أحدهما للدّنيا و الآخر للآخرة آثر الآخرة على الدّنيا.

20-من حسن إسلام المرء ترك مالا يعينه.

21-رحم اللّه أقواما يحسبهم النّاس مرضى و ما هم بمرضى.

22- وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ .

-مؤمنون،آيۀ 60 23-طوبى لمن طال عمره و حسن عمله.

24-ظاهرا حسن بصرى است-م.

25-و اللّه لقد رأيت اصحاب محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم و ما أرى اليوم شيئا يشبههم كانوا يصبحون شعثا غبرا صفرا قد باتو اللّه سجّدا و قياما يتلون كتاب اللّه يراوحون بين أقدامهم و جباههم و كانوا إذا ذكرو اللّه مادوا كما يميد الشّجر في الرّيح و هملت أعينهم حتّى تبلّ ثيابهم و كأنّ القوم باتوا غافلين (يعنى من كان حوله).

26- يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ. .

-آل عمران،آيۀ 30.

27- وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ .

-ذاريات،آيۀ 55.

28- اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ... .

-أنبياء،آيۀ 1-3.

29- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها .

-هود،آيۀ 6.

30- وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى. .

-نجم،آيۀ 39.

31-32-عبس،مضامين آيه هاى 19-23.

33-الكيّس من دان نفسه و عمل لما بعد الموت و الأحمق من اتّبع نفسه هواها و تمنّى على اللّه.

ص: 454

34-ف ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ. .

-لقمان،آيۀ 28.

35- كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا. .

-أنبياء،آيۀ 104.

36- كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ. .

-اعراف،آيۀ 28.

37- سُنَّةَ اللّهِ ... وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً. .

-احزاب،آيۀ 63.

38-إنّ روح القدس نفث في روعى أحبب ما أحببت فإنّك مفارقه و اعمل ما شئت فإنّك تجزى به وعش ما شئت فإنّك ميّت.

39-در بعضى نسخه ها«نااميد مباش»آمده است،كه مناسبتر همان است-م.

40-يعنى:«اى بخشنده ترين بخشندگان،اى بخشنده،اى مهربان،اى بردبار،اى بزرگ،اى بخشاينده،من گنهكارى هستم كه بر گناهكاريم پافشارى داشتم،من آن گستاخى هستم كه باز نمى ايستاد،من آن سركشى هستم كه شرم نمى كرد،اين جاى كه من ايستاده ام،جاى يك بندۀ زار، بيچاره،درمانده،تهى دست،ناتوان،ناچيز،به هلاكت رسيدۀ غرق شده اى است!پس در كمك و گشايش من تعجيل كن!و آثار رحمتت را به من بنمايان!و آرامش عفو و بخششت را به كام من بچشان! و نيروى عصمت را نصيب من كن اى بخشنده ترين بخشندگان!» 41-«منم آن كه هر چه عمرم زياد مى شود،بر گناهانم افزوده مى شود،منم آن كه هر گاه قصد ترك گناهى را مى كنم،شهوتم گناه ديگرى را به من عرضه مى كند!واى بر من،خطايى كهنه نشده، خطاكار در پى خطاى ديگرى است!واى بر من اگر آتش دوزخ جا و مأواى من باشد!واى بر من اگر گرزها براى سر من آماده باشد.» 42-«پروردگارا به عزت و جلالت سوگند كه من از معصيت قصد مخالفت با تو را نداشتم،و آنگاه كه معصيت مى كردم به قصد نافرمانى از تو نبودم،من از مقام تو ناآگاه بودم!و من به قصد سبك شمردن نگاه تو نبودم،بلكه نفس اماره ام گمراهم كرد،و پرده پوشى آسايش بخش تو مرا مغرور ساخت، پس به علت نادانى خود،گناه كردم و به كردارم مخالفت تو را كردم،اكنون چه كسى مرا از عذاب تو نجات مى دهد؟و يا به ريسمان چه كسى-اگر ريسمانت را از من بگسلى-چنگ بزنم؟واى بر حال من از فردايى كه در پيشگاه تو بايستم آنگاه كه به سبكباران بگويند:بگذريد!و به سنگين باران بگويند:

فرو ريزيد!نمى دانم آيا با سبكباران مى گذرم،يا با سنگين باران فرو مى افتم؟واى بر من هر چه سنّم زياد،گناهانم بيشتر،و هر چه عمرم طولانى نافرمانيم افزونتر!پس كى توبه مى كنم؟و كى برمى گردم؟ آيا وقت آن نرسيده كه من از پروردگارم شرم كنم؟»

ص: 455

تفكّر

اشاره

خداوند متعال به انديشيدن و تدبر در موارد بيشمارى از قرآن مجيد،امر كرده،و انديشمندان را مدح گفته و فرموده است:«...و مى انديشند در بارۀ آسمانها و زمين،پروردگار ما،اين را بيهوده نيافريدى(1)...» ابن عباس مى گويد:گروهى در بارۀ خداوند بزرگ مى انديشيدند، پيامبر(ص)فرمود:در بارۀ آفرينش بينديشيد،نه در بارۀ خدا،زيرا كه شما هرگز توانايى درك عظمت او را نداريد(2).

پيامبر(ص)روزى بر گروهى گذشت كه مى انديشيدند،فرمود:در بارۀ چه چيز مى انديشيد؟عرض كردند:در بارۀ آفرينش خداى بزرگ،فرمود:همين كار را بكنيد و در بارۀ خلق خدا بينديشيد،نه در بارۀ ذات خدا(3)! از مادر ابو ذر در بارۀ عبادت ابو ذر پرسيدم؟گفت:سراسر روز را بدور از مردم،فكر مى كند. يكى از بزرگان مى گويد:يك ساعت انديشه بهتر از يك شب نماز خواندن است.

ديگرى مى گويد:انديشه چون آيينه اى است كه خوبيها و بديهايت را مى نماياند.

و باز ديگرى گفته است:انديشه مغز خرد است.

و شاعرى سروده است:وقتى كه شخص داراى انديشه باشد پس هر چيزى براى او پند است(4).

ص: 456

از حضرت عيسى(ع)پرسيدند:چه كسى از همۀ مردم برتر است؟فرمود:

كسى كه سخنش ذكر خدا و سكوتش انديشه و نگاهش پند است.

و ديگرى مى گويد:هر كس سخنش ذكر نباشد،پس آن سخن،ياوه است،و هر كه سكوتش انديشه نباشد پس آن سكوت سهو است،و هر كه نگاهش عبرت گرفتن نباشد،آن نگاه بيهوده است.

رسول خدا(ص)فرمود:چشمانتان را از عبادات بهره مند سازيد، پرسيدند:يا رسول الله!بهرۀ چشم از عبادت چيست؟فرمود:نگاه به قرآن و انديشۀ در آن و پند گرفتن از شگفتيهاى آن(5).

لقمان(ع)زياد تنها مى نشست و اربابش مى آمد و مى گفت:لقمان زياد تنها مى نشينى اگر با مردم همنشينى كنى،انس بيشترى خواهى داشت،لقمان مى فرمود:تنهايى زياد،براى انديشه سودمندتر است،و زياد انديشيدن راهنماى راه بهشت است.

وهب بن منبّه گويد:هرگز انديشۀ كسى به طول نينجاميد،مگر اينكه آگاه شد،و هرگز آگاه نشد كسى مگر اين كه عمل كرد.

ديگرى گويد:انديشه در بارۀ نعمتهاى خدا از بالاترين عبادتهاست.

و باز ديگرى مى گويد:اگر مردم در بارۀ عظمت خدا مى انديشيدند، نافرمانى خدا را نمى كردند.

ابن عباس گويد:دو ركعت نماز با انديشه بهتر از نماز يك شب بدون حضور قلب است.

يكى از بزرگان راه مى رفت،و هر گاه مى نشست مى گريست،پرسيدند:

علّت گريۀ تو چيست؟گفت:در بارۀ گذشت عمر و كمى عمل و نزديكى اجلم انديشيدم.

و ديگرى گفت:چشمانتان را به گريه عادت دهيد،و دلهايتان را به انديشه.

ص: 457

و نيز گفت:انديشه در بارۀ دنيا حجابى از آخرت است،و انديشۀ در بارۀ آخرت باعث حكمت و حياتبخش دلهاست.

ابن عباس مى گويد:انديشۀ در بارۀ نيكى،انگيزه اى است براى عمل، و پشيمانى بر كار بد انگيزه اى براى ترك آن كار است.

حسن(6)مى گويد:خردمندان همواره از ذكر به فكر بازمى گردند و از فكر به ذكر تا اين كه از دلهاشان سخن مى طلبند و دل از حكمت سخن مى گويد.

و ديگرى مى گويد:براى سخن،از خاموشى كمك بگيريد،و براى كشف مطالب از انديشه يارى بطلبيد. گويند:نگرش صحيح در كارها باعث نجات از غرور،و تصميم در رأى رهايى از تفريط و پشيمانى است.دقت و انديشه نشانگر هوشيارى،و مشورت با دانايان باعث استوارى يقين و نيروى بينش است، پس پيش از تصميم به كارى بينديش،و قبل از اقدام به كارى فكر كن،و پيش از دست به كار شدن،مشورت كن! سزاوار آن است كه بنده بامداد هر روز تمام هفت عضو بدن را بدقت بررسى كند،آنگاه تمام بدن را به طور اجمال،كه آيا در حال انجام معصيتى است كه ترك كند،و يا ديروز مرتكب معصيتى شده،با ترك گفتن آن گناه و پشيمانى جبران كند،و يا امروز ممكن است مرتكب گناه شود،آمادگى براى اجتناب و دورى از آن،پيدا كند،نخست در بارۀ زبان دقّت كند و بگويد:او در معرض غيبت كردن،دروغ گفتن،خودستايى،مسخره كردن ديگران،شوخى و سخن ياوه گفتن و ديگر نارواهاست.اوّلا با خود فكر كند كه اين كارها در نزد خدا نارواست و در شواهد قرآن و اخبار پيامبر(ص)،و نهى شديدى كه شده است و مرتكب آنها را وعدۀ عذاب داده اند،بينديشد،و پس از آن در حالات خود فكر كند كه چگونه اين موارد بدون اين كه بفهمد،پيش مى آيد،آن وقت مى انديشد كه چگونه از آنها دورى كند!و مى داند كه خوددارى از اينها جز با عزلت و تنهايى امكان ندارد،به اين ترتيب كه جز با افراد شايسته همنشينى نكند تا بر او اعتراض

ص: 458

كند و هر وقت سخن ناپسند خدا را بر زبان مى راند او را ملامت كند،تا اين كه با اين روش انس بگيرد،و اين است راه چارۀ دورى از خطرات زبان! و در بارۀ شنوايى بينديشد كه اگر گوش به غيبت داده و دروغ و سخنان زايد و بيهوده و بدعت را مى شنود،چگونه بايد از آنها دورى كند؟با عزلت و كناره گيرى از مردم،يا هر جا كه شنيد،نهى از منكر كند.

و در بارۀ شكمش بينديشد،كه با خوردن و آشاميدن معصيت خدا را مى كند،يا با پرخورى از راه حلال كه نزد خدا كار ناپسند و مقوّى شهوت است كه شهوت هم اسلحه شيطان دشمن خداست،و يا با خوردن حرام و شبهه ناك، پس بنگرد كه خوراك،پوشاك و مسكنش از چه راهى فراهم آمده است و در بارۀ حلال و درآمد آن بينديشد و در بارۀ راههاى چاره در دستاورد حلال،و اجتناب از حرام،فكر كند،و در قلب خود بپذيرد كه بدن وقتى كه از راه حرام تغذيه كند، پرده اى روى دل را مى پوشاند،در نتيجه آن را غفلت فرا مى گيرد،و جامه وقتى كه از راه حرام باشد،نماز در آن جامه پذيرفته نيست،و از آن طرف خوراك حلال،و پوشاك حلال،اساس تمام عبادتهاست.

و همين طور در بارۀ تمام اعضايش بينديشد،و در همين حد،بررسى نهايى كافى است،و هر وقت شناخت واقعى به اين حالات را از راه انديشه به دست آورد،تمام روز را مشغول مراقبت شود،تا اعضاى بدن را از همۀ زشتيها باز دارد،آنگاه در كيفيّت انجام عبادات و حفظ و نگهدارى آنها از نقصان و كاستى و كيفيّت جبران كاستيها،وسيلۀ نافله ها،بينديشد.سپس به تك تك اعضا بر مى گردد،و در بارۀ حالات مربوط به هر كدام،كه خداوند آنها را دوست دارد، مى انديشد،مثلا با خود مى گويد:چشم براى نگريستن به ملكوت آسمانها و زمين به منظور پندگيرى آفريده شده است،و بايد در راه طاعت خدا به كار اندازيم،و بايد به قرآن و سنّت پيامبر(ص)نظر كنيم،و من مى توانم چشمم را به مطالعۀ قرآن و سنّت مشغول كنم،پس چرا نمى كنم!و من مى توانم به فلان كس نگاه كنم

ص: 459

كه مطيع خداست،پس با ديدۀ احترام به او مى نگرم،و دل او را شاد مى كنم، و همين طور در بارۀ گوشش،مى گويد:من مى توانم به سخن آدم گرفتارى گوش دهم،و يا حكمت،علم،قرائت و ذكرى را بشنوم،پس چرا-با اين كه خداوند نعمت شنوايى را به من داده و آن را به امانت به من سپرده است-مهمل بگذارم؟ بايد اين نعمت را سپاس بگذارم پس چرا اين نعمت خدا را با تباه ساختن و مهمل گذاشتن،ناسپاسى مى كنم؟و همين طور،در بارۀ زبان بينديشد و با خود بگويد:

من مى توانم به وسيله آموزش،ذكر خدا،و ايجاد محبّت در دل نيكان،و جستجوى از حال فقرا و شاد كردن دل آنها به خدا نزديك شوم.و همچنين در بارۀ ثروتش مى انديشد و مى گويد:من مى توانم آن قدر از مال خودم به فلان نيازمند بدهم تا او را بى نياز سازم،و هر وقت هم من نيازمند شدم،خداوند روزى رسان است،و حتّى اگر هم اكنون من نياز دارم،پس ايثار كنم كه من به اجر و ثواب نيازمندترم از مال! آنگاه در بارۀ عوامل مخرّب و مهلكى كه جايگاه آنها دل است، مى انديشد.يعنى در بارۀ:بخل،خودخواهى،خودبينى،خودنمايى،حسد، بدگمانى،غفلت و امثال اينها فكر مى كند تا از دلش اين صفات رذيله را بيرون كند و اگر گمان مى برد كه دلش از اينها پاك است،در بارۀ آزمودن و دست آوردن نشانه هاى اين پاكدلى،مى انديشد،پس اگر نفس همواره به خود وعدۀ نيكى مى دهد و خلف وعده مى كند،و هر گاه نفس مدّعى تواضع و دورى از خودخواهى است،خود را با حمل وسايل مورد نياز از بازار به خانه مى آزمايد، چون پيامبر(ص)فرموده است:هر كس خود،وسائل مورد نيازش را حمل كند،از خودخواهى بركنار است(7).و هر گاه ادّعاى بردبارى دارد،خود را در معرض خشمى كه از ديگران به او مى رسد،قرار دهد و بعد خود را به فرو خوردن خشم بيازمايد!و همين طور در ساير صفات،چنان كه اگر در نفس خود،نسبت به عملى، خودستايى ديد،بينديشد و با خود بگويد:عمل من وسيلۀ دست،و عضوى از

ص: 460

اعضايم و با قدرت و اراده ام انجام گرفته كه همۀ اينها آفريده و مرحمتى خدايند، اوست كه مرا آفريده و اعضا و جوارح،قدرت و اراده را به من داده است،پس چگونه من خودستايى كنم،در صورتى كه اين ابزار به وجود آورندۀ عمل من، آفريده و مرحمتى خداست،پس در تمام اينها منّت از آن خداست.

و هر گاه در خود احساس خودخواهى كرد،آنچه باعث حماقت شده،آن را كشف مى كند و با خود مى گويد:چه باعث بزرگ بينى تو شده است؟در صورتى كه بزرگ آن است كه نزد خدا بزرگ باشد،و براى خود توضيح مى دهد كه اصل و مبدأ او از نطفۀ پست و سرانجامش مردار گنديده است،و وقتى كه دانست خودخواهى بيمارى كشنده اى است و ريشه اش نادانى است،در بارۀ راه معالجه و بهبودى آن با انجام كارهاى افراد فروتن،مى انديشد و چاره جويى مى كند.

و هر گاه در خود شهوت خوراك،و ميل به شهوات را احساس كرد، بينديشد و به خود بگويد كه اينها از ويژگيهاى چهار پايان است،اگر در شهوت خوردن و عمل جنسى كمالى بود،اينها را از ويژگيهاى فرشتگان مقرّب قرار مى دادند و هر چه حرص بر اينها بيشتر و بر او غالبتر شود،به چهار پايان شبيه تر و از ملائكۀ مقرّب دورتر خواهد بود.آنگاه در بارۀ راه نجات از قبيل،توبه و ندامت بر گناهان و تصميم بر تكرار نكردن گناه،و ايستادگى در برابر آزمون الهى و شكر بر نعمتهاى خدا و ترس و اميد از او،پارسايى در دنيا،اخلاص و صدق در طاعات،دقّت كند و بينديشد،پس بايد هر روز،بنده در بارۀ آنچه از اين صفات باعث قرب بخداست انديشه كند،و هر گاه به چيزى از اينها نياز دارد بايد بداند كه اين حالات نتيجه علوم،و علوم چيزى جز نتايج انديشه ها نيست،پس هر گاه خواست براى خود حال توبه و پشيمانى را فراهم كند بايد نخست گناهان خود را بررسى كند و در بارۀ آنها بينديشد،و همۀ آنها را در خود ببيند و مهمّ بشمارد،و بعد به وعدۀ كيفر و شدّت مجازاتى كه در شرع آمده توجّه كند و در دل بپذيرد كه اينها باعث خشم خداست،تا حالت پشيمانى در او ايجاد شود.

ص: 461

و هر گاه خواست كه در دلش حالت سپاسگزارى پيدا شود،بايد به احسان و نعمتهاى خدا نسبت به خود بنگرد،و هر گاه بخواهد بيمناك شود،بايد نخست در گناهان ظاهريش و بعد به مرگ و سكرات مرگ و جريان پس از مرگ از قبيل سؤال نكير و منكر و عذاب قبر بينديشد،وانگهى در بارۀ ترس فرياد در هنگامۀ نفخۀ صور،آنگاه در بارۀ ترس محشر در حضور جميع خلايق در يك جا،و بعد در مورد سختى حساب و تنگناى در حد پوسته نازك بين مغز و دانۀ خرما،سپس خطرات قيامت را در نظر بگيرد،و بعد در پيش خود،جهنّم و عمق آن،و گرزها و خطرات و انواع عذاب آنجا را و چهرۀ زشت زبانيۀ دوزخ را مجسّم كند كه هر گاه پوستهاى اهل جهنّم پخته شود،پوستهاى ديگرى جاى آنها قرار دهيم تا عذاب را بچشند(8)،و هر گاه بخواهند از آن بيرون روند،از غم،باز گردانده شوند در آن(9)!و چون ببينند ايشان را از راه دور،جوش خشم و خروش از آنان بشنوند(10).

و هر گاه بخواهد با چشم اميد بنگرد،بايد به بهشت و نعمتهاى آن و آنچه را كه خداوند از دولت جاويد و نعمتها،و حوريان و لذّتهاى آن آماده ساخته است،بنگرد،اين چنين است راه انديشه اى كه بدان وسيله طلب علوم مى شود، پس همواره قرآن بخوان و در بارۀ آن بينديش،زيرا قرآن جامع تمام مقامات و حالات است و در آن شفا براى مردم جهان،و انگيزۀ بيم و اميد،صبر و شكر و ساير صفات است،و در قرآن مجيد است آنچه انسان را از تمام صفات ناپسند باز مى دارد،پس بايد بنده آن را تلاوت كند،و آيه اى را كه نياز به انديشيدن دارد، بارها بخواند،حتّى صد مرتبه بخواند،چون يك آيه را با انديشه و دقّت خواندن بهتر از يك ختم قرآن بدون انديشه و فهم است،و بايد بايستد و دقّت كند هر چند كه يك شب طول بكشد،زيرا در ضمن هر كلمه اى از قرآن رازهاى زيادى نهفته است كه فهم آن جز با انديشۀ دقيق و از صميم قلب ميسّر نمى شود،و همچنين مطالعۀ سخنان پيامبر خدا(ص)كه به آن گرامى جوامع الكلم داده اند و هر كلمه اى از كلماتش دريايى از درياهاى حكمت است،و هر گاه خردمند آن

ص: 462

طورى كه بايد تأمّل كند،سراسر عمرش بدون وقفه،از آن قطع نظر نخواهد كرد! شرح آيات و اخبار در اين زمينه به درازا مى كشد.

به سخن پيامبر(ص)بنگر،آنجا كه مى فرمايد:روح القدس به ژرفاى دلم دميد:آنچه را مى خواهى دوست بدارى،دوست بدار،كه سرانجام از آن جدا خواهى شد،هر چه مى خواهى در دنيا زندگى كن سرانجام خواهى مرد،و هر كارى مى خواهى انجام بده،پاداش آن را خواهى ديد(11).

اين سخنان جامع حكمتهاى اوّلين و آخرين است،و براى اهل دقت و انديشه سراسر عمر بس است،زيرا اگر در بارۀ معانى اين عبارات دقّت و تأمّل كنند و بر دلشان يقين حاكم باشد،البتّه آنها را فرا خواهد گرفت،و ميان آنان و عشق به دنيا جدايى كامل خواهد انداخت.

اين است راه انديشيدن،و اين است علومى كه براى هر انسانى شايسته است كه تمام وقت در بارۀ آنها بينديشد،تا اينكه دلش را اخلاق پسنديده و مقامات عالى اخلاقى فرا گيرد،و ظاهر و باطنش از ناروائيها و پستيها پاك شود،و تا از صفات نفسانى كه باعث دورى او از خداى تعالى مى گردند و همچنين از حالاتى كه باعث قربند،غفلت نورزد،بلكه بر هر انسانى شايسته است كه دفترى تهيه كند و در آن دفتر تمام صفات نابودكننده و صفات نجات بخش را و تمام معصيتها و طاعتها را ثبت كند و همه روزه،آن دفتر را مرورى كند.صفات مهلكه يعنى:

بخل،خودخواهى،خودپسندى،خودنمايى،حسد،خشم، شكم پرستى،مال و مقام دوستى،و صفات نجات بخش،يعنى:پشيمانى از گناهان،پايدارى در مقابل گرفتاريها و شكر نعمتهاى الهى،پارسايى در دنيا و اخلاص در عمل،و خوشرفتارى با مردم،ترس از خدا و خشوع در برابر او.و هر گاه از صفت ناپسندى خوددارى كرد،آن را در دفترش يادداشت كند،ديگر در بارۀ آن لازم نيست بينديشد،آنگاه به ديگر صفات بپردازد،و همواره يكى پس از ديگرى را از خود دفع كند تا همۀ صفات نكوهيده را از بين ببرد،و همچنين صفات نجات بخش را

ص: 463

بطلبد، و هر گاه مثلا صفت توبه و پشيمانى را كسب كرد،آن را يادداشت كند،و سرگرم كسب ديگر صفات شود،و اين كارى است كه هر كسى كه از مقام والايى برخوردار است و دامن همّت بر كمر زده تا صفات نيك را تحصيل كند، بايد انجام دهد،امّا بيشتر مردمان شايسته-جز انگشت شمارى-لازم است كه در دفترشان،گناهان واضح،مانند خوردن مال شبهه ناك،زبان گشايى بر غيبت،سخن چينى،خودستايى،زياده روى در دشمنى با دشمنان و دوستى دوستان،چرب زبانى و چاپلوسى با مردم در بارۀ ترك گفتن امر به معروف و نهى از منكر،را نيز يادداشت كنند،زيرا بيشتر كسانى كه خود را از صالحان برجسته مى شمارند،همواره از اين گناهان در اعضاى مختلف بدن بدور نيستند.و تا وقتى كه اعضاى بدن از گناهان پاك نگردد نمى تواند به آبادانى و پاكيزه گى دل بپردازد،بلكه در هر گروهى از مردم،نوعى از معصيت غلبه دارد،پس شايسته است كه بيشتر در صدد پاكسازى آن بوده و در بارۀ آن بينديشند.خلاصه،سزاوار است آن كه رهرو راه صالحان است و مى خواهد در دنيا و آخرت بدان چه آنها دارند برسد،از دل خود حبّ جاه و مال،تعريف و تعظيم ديگران را بيرون كند،زيرا تخم نفاق همين هاست، و از اين روست كه پيامبر(ص)مى فرمايد:حب جاه و مال،در دل،نفاق را چنان مى روياند كه آب،گياه را(12). و باز مى فرمايد:هيچ گرگان درنده اى كه به گلّه ى گوسفندى بزنند،پر مفسده تر از حب جاه و مال در دين شخص مسلمان نيستند(13).و حب جاه و مال از دل بيرون نمى رود مگر با قناعت به روزى اندك،و طمع نبستن به مال مردم،پس سزاوار است شخص علاقمند به اين كار،انديشه در بارۀ زواياى نهفته اين صفات را ترك نكند و در مورد راه خلاصى از آنها بينديشد،اين است روش پرهيزگاران صالح،امّا افرادى نظير ما بايد در بارۀ آنچه كه باعث تقويت ايمانمان نسبت به روز قيامت شود بينديشيم،زيرا اگر گذشتگان صالح،ما را مى ديدند به طور قطع مى گفتند كه اينان به روز حساب ايمان ندارند!راستى اعمال ما،اعمال كسانى نيست كه به بهشت

ص: 464

و دوزخ معتقد است،زيرا كسى كه از چيزى بترسد از آن فرار مى كند و اگر به چيزى اميدوار باشد،در پى آن مى رود،و به يقين مى دانيم كه فرار از آتش دوزخ، ترك شهوتها،حرام و گناهان است،در صورتى كه ما غرق در اينهاييم،و از آن طرف بهشت خواستن به انجام نافله هاى فراوان و همواره در طاعت خدا بودن است،و ما در واجبات كوتاهى مى كنيم!پس شأن آن كسى كه عالم به حلال و حرام است،اين نيست،زيرا علم به حلال براى آن است كه پيروى كنند و علم بر حرام نيز براى آن است كه دورى كنند،بنا بر اين از داشتن علم ما را به جز حرص به دنيا و چون سگان،جيفه را از چنگ هم در آوردن،سود ديگرى ندارد،پس پناه به خدا از دست تمام آنچه ما را از خدا دور مى سازد!و از خداوند درخواست مى كنيم كه آنچه باعث تقرب است فراهم آورد كه او شنوا و پذيرنده است.

تفكّر

1-الّذين يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً... .

-آل عمران،آيۀ 190.

2-تفكّروا في خلق اللّه و لا تفكّروا في اللّه فإنّكم لن تقدروا قدره.

3-خرج رسول اللّه ذات يوم على قوم يتفكّرون فقال:ما لكم تتكلّمون فقالوا:نتفكّر في خلق اللّه عزّ و جلّ فقال:و كذلك فافعلوا تفكّروا في خلقه و لا تتفكّروا فيه.

4- إذا المرء كانت له فكرة ***ففي كلّ شىء له عبرة

5-قال رسول اللّه(ص):أعطوا أعينكم حظّها من العبادة فقالوا:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما حظّها من العبادة قال:النّظر في المصحف و التفكّر فيه و الاعتبار عند عجائبه.

6-ظاهرا حسن بصرى است-م.

7-من حمل حاجته فقد برئ من الكبر.

8- كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ. .

-نساء،آيۀ 60.

ص: 465

9- كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها. .

-حج،آيۀ 22.

10-و إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً. .

-فرقان،آيۀ 14.

11-إنّ روح القدس نفث في روعى أحبب ما أحببت فإنّك مفارقه و عش ما شئت فإنّك ميّت و اعمل ما شئت فإنّك مجزى به.

12-حبّ الجاه و المال ينبت النّفاق في القلب كما ينبت الماء البقل.

13-ما ذئبان ضاريان أرسلا في زريبة غنم بأكثر فسادا فيها من حبّ الجاه و المال في دين المرء المسلم.

ص: 466

كيفيّت انديشه در آفرينش

اشاره

بدان كه هر چه در جهان هستى جز خداى تعالى،از آسمان و زمين و ما بين آنهاست و تمام موجوداتى كه در آسمان و زمين وجود دارند همگى آفريدۀ خدايند،و هر چه در جهان هستى از جوهر،و عرض وجود دارد،داراى بسى شگفتيهايى است كه نمايانگر حكمت،قدرت،جلال و عظمت خداست،و اينها غير قابل شمارشند!زيرا اگر آب دريا براى نوشتن كلمات و مخلوقات خدا مركّب شود،پيش از اينكه كلمات پروردگار پايان يابد آب دريا پايان پذيرد،هر چند كه همانند آن دريا را نيز بر آن بيفزاييم(1)،و ليكن ما به مقدارى از آنها اشاره مى كنيم تا نمونه اى از ديگر موجودات باشند.

آسمانها را با ستاره ها،خورشيد،ماه،افلاك و حركت و گردش ستارگان،طلوع و غروب آنها را مشاهده مى كنيم،و زمين را با تمام كوهها،معادن، رودها،درياها،حيوانات،گياهان و ميان آسمان و زمين؛جو را با ابرها،بارانها، برفها،رعد و برقها،صاعقه ها و بادهاى وزنده اش مى بينيم!همۀ اين مشاهدات ما از آسمانها و زمين و موجوداتى كه در آنهاست كه هر كدام به انواعى و هر نوعى به اقسامى و هر قسمى به گروههايى تقسيم مى شود،كه اين انقسام و انشعاب و اختلاف صفات،شكلها و هدفهاى ظاهرى و باطنى نامتناهى است،همۀ اينها ميدانى است براى انديشيدن!و تمام اينها با صفات،شكلها و هدفهاى گوناگون ظاهرى و باطنى گواه بر يگانگى خدا و دليل بر جلال و كبريائى اوست و اينها

ص: 467

نشانه هايى است كه ما را بر وجود او رهنمون است.و در قرآن مجيد دستور انديشه در بارۀ اين نشانه ها رسيده است همان طورى كه مى فرمايد«همانا در آفرينش آسمانها و زمين و رفت و آمد شبانه روز نشانه هايى است(2)...»و هم چنين در مواردى از اول تا آخر قرآن مى فرمايد: وَ مِنْ آياتِهِ...

پس كيفيّت انديشه را در بارۀ پاره اى از آيات و نشانه ها يادآور مى شويم:

از جمله آيات الهى،همين انسانى است كه از نطفه آفريده شده است!و نزديكترين چيزها به تو،خودت مى باشى!و در وجود توبه مقدارى از شگفتيهاى دال بر عظمت خدا وجود دارد،كه تمام عمر جهت اطّلاع بر جزئى از دهها جزء آن كافى نيست در صورتى كه تو غافل از آنى!پس اى كسى كه از خويشتن غافل و ناآگاهى!چگونه در شناخت ديگر اشيا طمع دارى؟در حالى كه خداى متعال در قرآن مجيد دستور داده است تا در بارۀ خود بينديشى،و فرموده است:«و در خود شما آيا پس نمى بينيد(3)؟»و ياد آور شده است كه تو از نطفه اى آفريده شده اى،كه خدا آن را آفريده و به اندازه مقرر داشته و بعد،راه را آسان گردانيده،سپس انسان را مى ميراند و وارد قبر گرداند،آنگاه وقتى كه بخواهد زنده گرداند(4).

و نيز فرموده است:«و از نشانه هاى قدرتش آن كه شما را از خاك آفريد،سپس شما انسانيد كه پراكنده مى شويد(5).» و باز مى فرمايد:«آيا شما را از آبى بى مقدار نيافريديم،و آن را در جايى استوار قرار داديم تا مقدرى معيّن(6).» و فرموده است:«آيا انسان نديد كه ما او را از نطفه آفريديم پس ناگهان او دشمنى آشكارا شد(7).» و نيز مى فرمايد:«ما انسان را از نطفه اى آميخته آفريديم تا بيازماييم(8)...» آنگاه يادآور است كه چگونه نطفه را خون بسته و خون بسته را گوشت و گوشت را استخوان قرار داد،و فرموده است:«ما انسان را از گل صاف آفريديم،

ص: 468

سپس او را به صورت نطفه اى در محلّى استوار ساختيم،و بعد آن نطفه را خون بسته گردانيديم(9).» در قرآن مجيد كلمه نطفه را تكرار فرموده است تا دقت و انديشۀ بيشترى در معناى آن شود،مبادا كه از آن غفلت شود،اكنون در بارۀ نطفه بينديش كه قطرۀ آب نجسى است،اگر ساعتى در معرض هوا قرار گيرد،فاسد و گنديده شود، چگونه خداوند از ميانۀ پشت و استخوانهاى سينه بيرون آورده است،و چگونه انس و محبّت در دلها افكنده،و چطور با زنجير شهوت آنها را به طرف هم كشيده است و چگونه نطفه از مرد با حركت و جنبش بيرون زده و از آن طرف خون حيض از ژرفاى پى ها پذيراى آن شده و با هم در رحم زن در آميخته اند،سپس چگونه مولود از نطفه آفريده شده و با آب حيض سير و سيرآب شده،رشد و نمو كرده و بزرگ شده است؟و چگونه نطفه را كه سفيد روشن بود،به صورت خون بسته سرخ درآورده است؟و بعد چگونه اجزاء نطفه كه مثل هم بودند بطور برابر به صورت استخوانها، اعصاب،پيها،عروق و مويرگها و گوشت،تقسيم كرده است؟!آنگاه چگونه از آنها گوشت،عصب،پى و ديگر اعضاى ظاهرى را تركيب و تنظيم كرده است؟ سر را كروى و گوش و چشم و بينى،دهن و ساير منافذ بدن را شكافته است، سپس دست و پا را كشيده و در انتهاى آنها انگشتها و انگشتها را تقسيم به بند انگشتان كرده است،و بعد اعضاى درون بدن را ببين چگونه،قلب،معده،كبد، سپرز،رحم،مثانه و روده ها را به شكل مخصوص و اندازۀ معيّن تنظيم كرده است؟!وانگهى چگونه هر يك از اين اعضا را به اجزايى تقسيم كرده است؛ چشم را از هفت بخش و براى هر بخشى ويژگى خاص و وضع مخصوصى است كه اگر قسمتى از اينها تباه شود و يا صدمه ببيند،تمام چشم از كار مى افتد،پس اگر ما در بارۀ شگفتيهايى كه در يك يك اين اعضا وجود دارد بينديشيم، عمرمان كفاف نمى دهد! اكنون استخوانها را در نظر بگيريد،اينها اجسام محكم و سختى هستند،

ص: 469

چگونه از نطفۀ نازك بى مقاومت آفريده،و آنها را باعث استحكام و ستون استوار براى بدن قرار داده است، و بعد آنها را در اندازه ها و شكلهاى مختلف كه بعضى كوچك و بعضى بزرگ،دراز و گرد،تو خالى،تو پر و پهن و باريك است.چون آدمى نياز به حركت داشت،كه تمام يا بعضى از اجزاى بدن را براى رفع نيازمنديها حركت دهد،روى اين اصل،يك استخوانه نيافريده بلكه استخوانهاى زياد با بندهاى ميانه قرار داده تا حركت آسان باشد و اندازه و شكل هر كدامى مطابق حركت لازم،و بعد هم بندها را بهم پيوسته و هر استخوانى را با استخوان ديگر به وسيله مويرگهايى كه از يك طرف استخوان روئيده،همانند طنابى بهم مربوط ساخته است!آنگاه در يكى از دو طرف استخوان مقدار زايدى بيرون از آن آفريده و در استخوان ديگر گودالى فرو رفته مطابق اندازه و شكل همان استخوان برآمده خلق كرده است تا داخل هم قرار گرفته و منطبق شوند،و انسان هر گاه بخواهد عضوى از بدنش را حركت دهد،مشكلى نباشد،و اگر همين بندها نبودند، حركت اعضا غير ممكن بود.

آنگاه به استخوان سر دقت كن كه چگونه آفريده و تنظيم و تركيب كرده و در اندازه هاى معيّن از پنجاه و پنج استخوان با صورت و شكل گوناگون،قرار داده است،چنان كه بعضى را با بعضى ديگر هماهنگ كرده تا همان طورى كه مى بينى كرۀ سر درست شده است،شش قطعه از اين استخوان ها مخصوص بالاى مغز و چهارده تا براى فك بالا و دو تا براى فك پايين،و بقيه دندانهايند كه بعضى پهن براى نرم و آسيا كردن و بعضى تيز براى بريدن،يعنى دندانهاى نيش،ثنايا و آسيا(10)،و بعد گردن را با سر در آميخته و از هفت فقره تو خالى و دايره اى شكل با تحريف و زياد و كمى به وجود آورده است تا قسمتى با قسمت ديگر منطبق شود، و نقل دليل و حكمت هر كدام به درازا مى كشد!و از آن طرف گردن را از سمت پايين به انتهاى استخوان پشت از سه قسمت مربوط ساخته است كه از طرف پايين به استخوان نهايى كه خود نيز از سه بخش مختلف تشكيل يافته است، آنگاه

ص: 470

استخوانهاى پشت را به استخوانهاى سينه و شانه و اندام و استخوانهاى بالاى آلات تناسلى از دو طرف و استخوانهاى رانها و ساقها و انگشتان پاها،متصل ساخته است كه ما با ذكر اعداد و ارقام سخن را به درازا نمى كشانيم.مجموع استخوانهاى بدن انسان-بجز استخوانهاى كوچكى كه در لابلاى بندها قرار گرفته اند- دويست و چهل و هشت قطعه است!! حال ببين كه چگونه همۀ اينها را از نطفه اى بى ارزش و بى مقاومت آفريده است،و مقصود ما از اين كه تعداد استخوانها را نام برديم آن نيست كه شمار آنها دانسته شود زيرا كه اين خود علم تخصّصى است كه پزشكان و جرّاحان آن را مى دانند بلكه هدف ما اين است كه از اينها به عظمت آفريدگار و مدبّر آنها پى ببريم كه چگونه آنها را فراهم و تنظيم كرده است،و به اشكال و اندازه هاى مختلف آن هم با اين عدد معيّن قرار داده است كه اگر يك استخوان بر اين تعداد افزوده بود،بارى سنگين بود كه بايد قطع مى شد و اگر كمتر از اين بود انسان ناقص بود بايد جبران مى شد،پس پزشك به آنها مى نگرد تا راه معالجه آنها را پيدا كند، امّا اهل بينش به آنها نگاه مى كنند،تا به عظمت آفريدگار و صورتگر آنها پى ببرند و چقدر بين اين دو نوع نگرش فاصله است!! آنگاه فكر كن كه خداوند متعال چگونه ابزارى را براى به حركت در آوردن استخوانها آفريده است،يعنى عضلات كه در بدن انسان پانصد عضله آفريده و هر عضله اى فراهم آمده از گوشت،عصب،تار و پوسته ها،و اين عضلات به شكلها و اندازه هاى مختلف-بر حسب اختلاف مواضع و نيازها-مى باشند، بيست و چهار عضله از مجموعه عضلات براى به حركت درآوردن حدقه و پلكهاى چشمند و اگر يكى از آنها كم شود،كار چشم بهم مى خورد،و همچنين هر عضوى به تعداد معيّنى عضله دارد،و جريان كار عصبها و پيها،تارها و شرائين و تعداد و جاى رويش هر كدام و انشعاب آنها،شگفت آورتر از اينهاست و شرح هر يك به درازا مى كشد.

ص: 471

بنا بر اين در مورد هر يك از اين اجزاء و در بارۀ هر يك از اعضاء و بعد در- بارۀ مجموعۀ بدن مجال انديشيدن وجود دارد،و همۀ اينها نظر به عجايب مادى بدن و شگفتيهاى معنوى و صفاتى كه با حواس قابل درك نيستند،مهمترند،پس هم اكنون به ظاهر و باطن،به پيكره و ويژگيهاى آن دقت كن،قدرت نمايى در آنها خواهى ديد كه مايۀ شگفتى است.و تمام اينها ساختۀ دست خداوند از قطرۀ آب نجسى است!پس،از همين جا با قدرت آفريدگار آشنا مى شوى!پس قدرت نمايى خدا در ملكوت آسمانها و زمين،و ستارگان چگونه است؟!و حكمت او در- بارۀ اوضاع اشكال و اندازه ها،اعداد،و ارتباط آنها با يك ديگر و جدايى و فاصله آنها نسبت به هم،و اختلاف صورت آنها و تفاوت جاى طلوع و غروب هر كدام، چه مى باشد؟!هرگز تصور نكن كه ذرّه اى از ملكوت آسمانها و زمين از حكمت و حكمتها تهى باشد،در صورتى كه از نظر آفرينش و ساختار از پيكر انسان، محكمتر و استوارتر است و داراى شگفتيهاى بيشترى است،بلكه تمام موجودات زمين،هيچ قابل مقايسه با عجايب آسمانها نيست!و از اين رو خداى متعال فرموده است:«آيا آفرينش شما سختتر است يا آسمانى كه بنا كرده است آن را(11)».

دوباره برگرد به نطفه،حالت اوّل آن را مورد دقّت قرار ده و بعد،ببين حال چه شده است؟و فكر كن كه اگر تمام جنّ و انس جمع شوند و بخواهند براى اين نطفه، گوش،چشم،عقل،قدرت،علم و روان بيافرينند،و همچنين،استخوانها،پيها، عصب يا پوست و مو،در آن ايجاد كنند،آيا مى توانند؟بلكه اگر بخواهند حقيقت ذات و كيفيت آفرينش انسان را-پس از اينكه خداوند آفريده است-بشناسند، براستى كه ناتوانند(12).پس تعجب از تو كه اگر نقشى روى ديوار مشاهده كنى كه نقاش در تصوير آن مهارت به خرج داده،به حدّى كه به شكل انسان شباهت نزديكى داشته باشد،و بيننده بگويد كه گويا او انسان بزرگى بوده است، چيره دستى نقاش،مهارت و هوشيارى زياد او تو را به شگفتى واداشته،و جايگاه والايى در قلب تو پيدا مى كند،با اينكه مى دانى اين تصوير با رنگ آميزى قلم،

ص: 472

ديوار و با دست،قدرت،علم،و اراده انجام گرفته است،و هيچ كدام از اينها كار نقاش و آفريدۀ او نيست،بلكه تمام اينها آفريدۀ خداست، و تنها كار نقاش ارتباط دادن رنگ آميزى با ديوار به ترتيب مخصوص است،با اين حال از او بيشتر تعجب مى كنى و بزرگش مى شمارى!در صورتى كه تو نطفۀ نجس را مى بينى كه چيزى نبود،و آفريدگار آن را در اصلاب و پشت پدران آفريد،و بعد از آنجا بيرون آورده،و صورتگرى كرد و چه خوب تصوير كرد،و به اندازۀ معيّنى مقرر كرد،و چه اندازه و شكل خوبى داد!و اجزاى همانند را به اجزاى گوناگون تقسيم كرد،و هر استخوانى را در جاى خود استوار ساخت،و شكل نيكويى به اعضاى بدن داد،و ظاهر و باطن آنها را آراست،و پى ها و اعصاب را مرتّب كرد،و براى غذايش مجرايى تعيين كرد تا وسيلۀ بقاى آن شود و آن را شنوا،بينا،دانا،و گويا قرار داد، و پشت را به عنوان پايه و اساس بدن،و شكم را وسيلۀ تغذيه،و سر را مركز قواى حسّى آفريد،و چشمها را گشوده و طبقات چشم را فراهم كرده و شكل و رنگ و كيفيت زيبايى به آنها داد،و بعد آنها را با پلكها حفاظت كرد،تا پوششى براى چشمها بوده و آنها را نگهبانى كند و پاكيزه نگهدارد،و جلو خاشاك را بگيرد،و بعد در اندازۀ يك عدسى،صورت آسمانها را با همۀ وسعت و گسترش اطراف و پيرامون آنها و دورى نواحى آنها،نماياند كه انسان به وسيلۀ همين عدسى همۀ آنها را مى نگرد،سپس گوشهايش را شكافت و آب تلخى در آن قرار داد تا شنوائيش را حفظ كند و حشرات را از گوش دفع كند،و در پيرامون آن صدف گوش را آفريد تا صدا را جمع كند و به استخوان گوش ردّ كند به طورى كه حتّى صداى حشرات را بشنود،و در گوش پيچ و تابها و كجيهايى قرار داده است تا حركات حشره اى كه وارد شود طولانى و مسافت زياد باشد،در نتيجه اگر حشره اى قصد داشته باشد وارد گوش شود،صاحب گوش از خواب بيدار شود.وانگهى بينى را برآمده و به شكل زيبايى وسط چهرۀ آدمى قرار داد،و دو سوراخ بينى را گشود،و حس بويايى را در آن به وديعت نهاد تا بدان وسيله از بوهاى خوردنيها و غذاهايش

ص: 473

آگاه شود، و با اين سوراخها،اكسيژن هوا را به عنوان خوراك قلب،و رفع حرارت درونى(دفع كربن)،استنشاق كند،و دهن را باز گشود و زبان را وسيلۀ سخن در دهن قرار داد تا بازگويندۀ مقاصد قلبى باشد.و دهن را وسيلۀ دندانها آراست تا وسيله اى براى آسيا كردن،شكستن و بريدن،باشند با ريشه هاى محكم و نوكهاى تيز،رنگهاى سفيد!در رديفهاى منظم كه سردندانها برابر و فاصله هاى مرتّب كه گويى درهاى به رشته كشيده اند!و لبها را با رنگ و شكل زيبا آفريد تا روى دهان قرار بگيرند و سوراخ دهن را بپوشانند و حروف سخن به وسيله آنها تلفظ شود.و پس از آن حنجره را آفريده و آن را براى بيرون شدن صدا آماده كرده است.

و زبان را براى حركتها و برش دادن سخن آفريده تا صدا را در مخارج به شكلهاى مختلف،فشرده يا گسترده،درشت و آرام و با جوهرۀ سخت و نرم،دراز،و كوتاه برش دهد،تا اين كه بدان وسيله صداها با هم متفاوت بوده و دو صدا مثل هم نباشند بلكه در دو صدا فرقهايى باشد كه شنونده بعضى از مردم را از روى صدا در تاريكى از ديگران تشخيص دهد،وانگهى سر را به وسيله موهاى نرم اطراف پيشانى آراسته،و صورت را با ريش و ابروها و ابرو را با موهاى نرم،و چشمها را با مژه ها زينت داد.

سپس اعضاى درونى بدن را آفريد و هر كدام را ويژۀ عملى قرار داد، معده را براى هضم غذا،كبد را براى تبديل غذا به خون،سپرز و كيسۀ صفرا و كليه را براى خدمت كبد،مسخّر كرد.سپرز در خدمت كبد است و سوداء را جذب مى كند،كيسۀ صفرا،زرداب را جذب مى كند و كليه نيز آب را جذب مى كند،امّا مثانه با پذيرش آب از كبد،و بيرون دادن آن از راه آلت تناسلى انجام وظيفه مى كند،پى ها در رساندن خون به ساير اطراف بدن با كبد همكارى مى كند.آنگاه دستها را آفريده و آنها را كشيده قرار داده است تا به تمام مفصلها برسد،و كف دست را پهن و انگشتها را به پنج قسم و هر انگشت را به سه بند تقسيم كرده است و چهار انگشت را يك طرف و انگشت ابهام را طرف ديگر قرار داده تا انگشت

ص: 474

ابهام روى تمام انگشتان بچرخد! و اگر اوّلين و آخرين جمع شوند،تا با دقّت نظر به گونۀ ديگرى-جز آن گونه كه خداوند انگشت ابهام را از چهار انگشت ديگر با فاصله و درازا،و ترتيب قرار گرفتن-قرار دهند،نمى توانند،چون با اين ترتيب است كه دست مى تواند،باز و بسته شود و چيزى را بگيرد و بدهد،وقتى كه انسان انگشتها را باز مى كند مانند يك طبقى آماده براى گذاشتن چيزى است،و اگر انگشتها را جمع كند،وسيله اى براى زدن است،وقتى كه بهم مى بندد داخل آنها پر و شكننده است،و هنگامى كه دست را باز و انگشتها را بهم متصل كند، وسيله اى براى پاك كردن و زدودن است.

وانگهى،ناخنها را بر سر انگشتها آفريده است تا هم زينتى براى بند انگشتان بوده و هم پشتوانه اى باشد تا مبادا انگشت بريده شود،و چيزهاى باريكى را كه نوك انگشت نمى تواند بگيرد،با ناخن بگيرد،و موقع لزوم بدنش را بخارد،پس ناخنى كه پست ترين عضو بدن است،اگر انسان فاقد آن بود،و به عنوان مثال بدنش مى خاريد،ناتوانترين موجود بود،و هيچ كس بجاى او بدنش را نمى خاريد،آنگاه خداوند چنين توانى به دست داده است كه جاى خاريدن را مى داند و بدان جا كشيده مى شود،حتّى در حال خواب،و غفلت،بدون اينكه فكر كند و به دنبالش بگردد!و اگر از ديگرى بخواهد اين كار را بكند او جاى خاريدن را نمى فهمد،مگر پس از زحمت زيادى! همۀ اينها را از نطفه آفريده موقعى كه در داخل رحم و در سه موضع(13) تاريك بسر مى برده است و اگر مانع و حجابى نبود و بدقّت مورد توجه قرار مى گرفت بخوبى ديده مى شد كه چگونه خطوط و شكل و تصوير در مراحل مختلف از نطفه تا جنين،به وجود مى آيد بدون اينكه نقاش و صورتگر را ببينيم!آيا نقاشى را ديده اى كه بدون تماس با كار خود آن را نقّاشى كند؟پس اين خود دليل بر قدرت و توانايى اوست كه همه چيز را بدون تماس به وجود آورده است،زيرا آن كه قدرتش از غير است كارى را جز با تماس نمى تواند انجام دهد و يا در تماس

ص: 475

با وسيله اى كه آن وسيله كار را انجام مى دهد امّا پاك و منزّه است خداوند بزرگى كه قادر بالذّات و عالم بالذّات است،همه چيز را از نيستى به وجود آورده و آفريدگار اشياء است!و فرمان او چنان است كه هر چه را اراده كند،و بگويد:

هست شو!موجود مى شود(14)،چقدر با عظمت است و برهان عظمتش روشن!! سپس به عظمت قدرت و كمال رحمت او بنگر كه چون رحم براى كودك،تنگ است،وقتى كه او بزرگ مى شود چگونه او را راهنمايى مى كند تا اين كه روى سر حركت مى كند و از آن تنگنا-هم چون خردمندى بينا راه را جسته-بيرون مى آيد،و پس از اين كه بيرون آمد،نيازمند به غذاست،چگونه او را به گرفتن پستان رهبرى كرده است!و از آن طرف چون بدن نازك است تاب هضم غذاهاى سنگين را ندارد،خداوند متعال براى او شير نرم را آماده كرده و از ميان خون و فضولات،شير روان و خالص را بيرون آورده است،دو پستان خلق كرده و شير را در آنجا جمع مى كند و دو نوك پستان مطابق دهان كودك روى پستانها ايجاد كرده است وانگهى روى هر نوك پستان سوراخ تنگى گشوده است تا شير جز با مك زدن تدريجى،بيرون نريزد،زيرا كودك جز به مقدار اندك نمى تواند فرو ببرد،و بعد چگونه كودك را آماده مكيدن ساخته تا بتواند از آن راه تنگ موقع گرسنگى شير را بيرون آورد.

به لطف و مهربانى او بنگر كه چگونه خلقت بعضى از اجزاى بدن را تا دو سال به تأخير انداخته است زيرا در اين دو سال كودك جز شير از غذاى ديگر بخوبى تغذيه نمى كند،پس از دندان بى نياز است،اما وقتى كه بزرگ مى شود، ديگر شير نرم او را كافى نيست و به غذاهاى درشت نياز دارد و آن نوع غذاها به جويدن و نرم كردن نيازمندند،بنا بر اين به هنگام نياز دندانها را داده نه جلوتر و نه ديرتر!پس پاك و منزّه است خداوند چگونه اين استخوانهاى محكم و سخت را از آن لثه هاى نرم بيرون آورده و بعد هم دل پدر و مادر را نسبت به او مهربان ساخته تا وقتى كه او از انجام كارهاى خود ناتوان است،او را اداره كنند كه اگر خداوند

ص: 476

چنين محبتى در دل آنها نينداخته بود،كودك ناتوانترين موجود در انجام كارها بود، سپس بنگر كه چگونه بتدريج او را قدرت،هوش،عقل و راهنمايى مى بخشد تا به حد بلوغ و كمال مى رسد،نوجوان و جوان و بعد ميان سال و سپس پير مى شود! به مصداق فرمودۀ خداى تعالى:«آيا مى دانيد كه بر انسان روزگارى گذشته است كه چيز قابل ذكرى نبود.ما انسان را از نطفه بهم آميخته آفريديم تا بيازماييم و او را شنوا و بينا قرار داديم،و به او راه راست را نشان داديم،يا سپاسگزار است و يا ناسپاس(15).» بنا بر اين به لطف و بخشندگى او نگاه كن و هم چنين به قدرت و حكمتش كه اين آثار قدرت ربانيش تو را به حيرت اندازد،پس نهايت تعجب از آن كسى است كه خط زيبايى و يا تصويرى روى ديوار ببيند و بسى زيبا و نيكو شمارد و تمام همتش را صرف انديشه و تفكر روى نقاش و خطاط كند كه چگونه نقاشى كرده و خط را نوشته است!و چگونه چيره دست بوده است؟و همواره به چشم عظمت بدانها مى نگرد و با خود مى گويد:چقدر ماهر بود و چه كار مهمى!و چقدر توانايى!امّا به اين عجايب خلقت مى نگرد چه در وجود خودش و چه در پيكر ديگران و غافل از سازنده و صورتگر،بدون اين كه عظمت و جلال و حكمتش او را به شگفت و حيرت اندازد!! اين بود شمه اى از شگفتيهاى پيكر خودت كه بررسى تمام آنها ممكن نيست و نزديكترين ميدان است براى انديشۀ تو و روشنترين گواه است بر عظمت آفريدگارت و تو غافل از همۀ اينها سرگرم شكم و شهوتى و از وجود خود چيزى نمى دانى جز اينكه گرسنه شدى بخورى تا سير شوى و بخوابى و شهوتت كه ايجاب كند،شهوترانى كنى و موقع خشم به مقابله با ديگران برخيزى!در صورتى كه چهارپايان در شناخت تمام اينها با تو شريكند و تنها خاصيّت انسان كه ديگر حيوانات از آن محرومند شناخت خدا از روى انديشه و نگرش به ملكوت آسمانها و زمين و شگفتيهاى آفاق و انفس است،زيرا بندۀ خدا بدان وسيله در رديف فرشتگان مقرّب قرار گرفته و در زمرۀ پيامبران و صديقان مقرب درگاه پروردگار

ص: 477

جهانيان درآيد و اين مقام براى چهارپايان و آن انسانى كه از دنيا فقط تمايلات حيوانى را پسنديده است،نيست،زيرا او از چهارپايان بدتر است چون چهارپا چنين توانى ندارد،امّا او را خداوند قدرت و امكان داد،تا فكر كند و سپاسگزار باشد امّا او نمى انديشد و كفران نعمت مى كند پس آنان چون چهار پايان،بلكه گمراه ترند! حال كه راه انديشيدن در بارۀ خود را دانستى،پس بينديش!پس در بارۀ زمينى كه جاى زندگى تو است و در بارۀ رودها،درياها،كوهها و معادنش بينديش!آنگاه به ملكوت آسمان بنگر و در بارۀ آنها نيز فكر كن.

اما زمين كه از جمله نشانه هاى قدرت اوست كه زمين را بستر،و گهواره گونه آفريده است و در آن راههاى كوچك و بزرگ ساخته و رام كرده است تا روى آن راه برويد،و آن را(به ظاهر)ثابت و بدون حركت قرار داده و كوهها را مانند ميخها در آن ميخكوب كرده است تا از لغزاندن شما مانع شود،و نواحى آن را چنان گسترده است كه انسانها از رسيدن به تمام گوشه و كنارهاى آن ناتوانند، هر چند كه عمر طولانى داشته و فراوان در سير و گردش باشند،خداوند متعال فرموده است:«و كاخ آسمان را ما به قدرت خود برافراشتيم و مائيم كه پر كارى تواناييم،و زمين را بگسترديم،و چه نيكو گهواره اى بگسترديم(16).»و«او خدايى است كه زمين را براى شما بگسترد(17)»و در قرآن مجيد در بارۀ زمين آيات زيادى آمده است تا در شگفتيهاى آن بينديشيم،آيا پشت زمين را براى زنده ها جاى آرامش و داخل آن را براى مردگان آرامگاه نساخته است،خداوند سبحان مى فرمايد:«آيا ما زمين را جامع تمام نيازهاى شما قرار نداديم،تا زنده ها روى زمين و مرده ها زير زمين جايگزين شوند(18).»به زمين نگاه كن كه بى جان است، وقتى كه آب بر آن مى ريزد،شاد و شاداب مى شود و سبز و پر از گياهان شگفت انگيز مى شود،و بعد ببين كه چگونه اطراف زمين كوههاى سر به فلك كشيده محكم و استوار به زمين استحكام بخشيده اند،و چگونه آبها را در زير

ص: 478

كوهها به وديعت نهاده و چشمه سارها را بگشايد و رودها را روى زمين جارى مى سازد،و از ميان سنگ خشك و خاك تيره آب گوارا،رقيق،صاف و زلال را بيرون آورد و همه چيز را بدان وسيله زندگى بخشد،و درختان و گياهان گوناگون از دانه برويند،انگور،زيتون،خرما،انار و ميوه هاى زياد غير قابل شمار،با اشكال و رنگها و طعمها و صفات و بوهاى مختلف،كه بعضى خوردنى ترند تا بعض ديگر،همه با يك آب سيراب مى شوند و از يك زمين بيرون آيند.

اگر كسى بگويد:اختلاف اين ميوه ها در اختلاف بذر و ماده اصلى آنهاست،پاسخ آن است كه چه وقت در هستۀ خرما،درختى با خوشه هاى خرماى چون گلوبند وجود دارد و كى در يك دانه هفت خوشه و در هر خوشه يك صد دانه بوده است! آنگاه به بيابانها بنگر و ظاهر و باطن آن را با هم مقايسه كن،خواهى ديد كه ظاهر آن خاكى همسان است امّا وقتى آب باران روى آن مى بارد،شاداب شده،رشد مى كند و از هر نوع گياهان زيبا با رنگهاى مختلف و گياهان همسان و غير همسان برويد،كه هر كدام طعمى و رنگى و بويى و شكلى غير از ديگرى دارد،به انواع فراوان و گوناگونى و شكلهاى مختلف آنها بينديش! سپس در باره طبيعت و خواص گياهان و منافع فراوان آنها دقت كن كه چگونه خداوند در گياهان دارويى سودمند به وديعت نهاده است،كه يكى جنبۀ غذايى و ديگرى جنبۀ تقويتى دارد،اين يكى كشنده است و آن يكى باعث سردى است و آن ديگرى در معده هضم شود،صفرا را از اعماق پى ها مى زدايد،و اين يكى در صفرا تجزيه مى شود،و يكى بلغم و سوداء را از بين مى برد،و آن ديگرى خود بلغم و سودا توليد مى كند،يكى خون را تصفيه مى كند و ديگرى در خون تجزيه مى شود،و از زمين هيچ برگ و گياهى نمى رويد مگر اين كه داراى منافعى است كه انسان قادر نيست تا به دليل فراوانى آنها،از خواص آنها مطلع شود،و ما اگر بخواهيم انواع مختلف گياهان،منافع،حالات،و شگفتيهاى آنها را باز گو

ص: 479

كنيم روزگار عمر در تعريف آنها به پايان مى رسد،و تو را از هر نوع نمونۀ كوچكى كافى است تا تو را به روش انديشه در بارۀ قدرت نمايى خدا كه همه چيز را كامل و استوار آفريده است رهنمون باشد! از جمله نشانه هاى قدرت او سنگهاى گران قيمت و گوهرهايى است كه در زير كوهها،و معدنهاى زمين به وديعت نهاده است،در روى زمين قسمتهاى بهم پيوسته مختلفى وجود دارد،كه به كوهها نگاه كن كه چگونه گوهرهاى گرانقدر از طلا،نقره،فيروزه،لعل و ديگر چيزها از آنجا استخراج مى كنند،بعضى از آنها مانند طلا و مس،سرب و آهن در كوره و زير چكش ساخته مى شوند و بعضى مانند فيروزه،و لعل نقش پذير نيستند،حال چگونه خداوند انسان را به استخراج و تصفيه و ساختن ظروف و وسايل و درم و دينار و زيور آلات رهبرى كرده است،و بعد به معادن زير زمين از قبيل نفت،گوگرد،قير(19)و امثال اينها دقت كن، كمترين معدن نمك است كه هيچ نيازى به آن نيست جز خوشخور ساختن غذا! در صورتى كه اگر يك شهر اين ماده معدنى را در اختيار نداشته باشد،هلاكت و نابودى مردم آنجا را فرا خواهد گرفت.به رحمت خدا نگاه كن كه چگونه بعضى جاها را ذاتا نمكزار آفريده است بطورى كه آب زلال باران در آنجا جمع مى شود پس از مدتى به نمك تلخ سوزان مبدّل مى شود كه خوردن يك مثقال از آن ممكن نيست،و همين نمك را خداوند براى گوارايى غذايت آفريده است،تا غذا را گوارا ميل كنى،و هيچ جماد،حيوان و گياهى وجود ندارد مگر اينكه داراى حكمتى از جانب خداست،و هيچ كدام را بيهوده و بازيچه نيافريده است بلكه همه را به حق و روى حساب و بطور شايسته و در خور حكمت،لطف،جلال و كرمش آفريده است،و از اين رو فرموده است:«ما آسمانها و زمين و آنچه ما بين آنهاست به بازيچه نيافريديم(20).» و از جمله نشانه هاى قدرت حق،ملكوت آسمانها و ستاره هاى آنجاست،و به حق هر كس از عجايب آسمانها بى خبر است در حقيقت از عجايب جهانى

ص: 480

بى خبر است،زمين،درياها،هوا و هر جسمى جز آسمانها،نسبت به آسمانها همچون قطره اى در دريا و يا هنوز كوچكتر است! سپس دقّت كن كه خداوند چگونه سازمان آسمانها و ستارگان را در قرآن مجيد مهم و عظيم شمرده است،هيچ سوره اى نيست مگر اين كه در چند مورد در- بارۀ عظمت آنها سخن گفته(21)و چه سوگندها كه در قرآن مجيد بدانها خورده است مانند آيۀ مباركه:«سوگند به آسمانى كه صاحب برجها است»(22)و«سوگند به آسمان و طارق آن تو نمى دانى طارق چيست»(23)و«قسم به آسمان كه در آن راههاى بسيار است(24)»،«به آسمان بلند و آن كه اين كاخ را برافراشت(25)»، «قسم به آفتاب و تابش آن،قسم به ماه كه در پى آفتاب است(26).» و مانند آيه:«قسم مى خورم به ستارگان بازگردنده،كه به گردش در آمده و در جا رخ پنهان كنند(27)»،و آيه:«قسم به ستارۀ(نبوّت)آنگاه كه از آسمان فرود آيد(28)»،«سوگند به مواقع نزول ستارگان،و اگر بدانيد اين قسم سوگند بزرگى است(29).» قبلا دانستى كه عجايب موجود در نطفه پليد انسانى آن چنان است كه اوّلين و آخرين از درك آن ناتوان است،با اين همه خداوند به آن سوگند ياد نكرده است.پس در بارۀ چيزهايى كه خداوند سوگند ياد كرده است چه فكر مى كنى!و خداوند آن كسانى را كه در بارۀ آن مى انديشند ستوده و فرموده است:«و در بارۀ آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند(30)».

پيامبر خدا(ص)فرمود:واى بر كسى كه اين آيه را بخواند و بعد دست به سبيلش بكشد(31)!يعنى:از كنار آن بدون فكر بگذرد! و افراد بى تفاوت و اعراض كننده را نكوهش فرموده است:«آسمان را سقفى محفوظ و طاقى استوار آفريديم،و اين كافران غافل از مشاهدۀ آيات، اعراض مى كنند(32).» پس چه نسبتى ميان زمين و درياها با آسمان است،زمين و دريا

ص: 481

زود به زود تغيير پذيرند،امّا آسمانها محكم و سختند و تغيير ناپذير،خداى متعالى فرموده است:«آسمان را سقفى محفوظ و طاقى استوار قرار داديم(33)»و مى فرمايد:

«و بالاى سر شما هفت طبقۀ استوار برافراشتيم(34)»،و فرموده است:«آيا شما در خلقت سخت تريد يا آسمانى كه برافراشته است؟بلند گردانيد سقف آن را و استوار ساخت(35)»پس به ملكوت نگاه كن،و نگاه كردن آن نيست كه چشم به طرف آسمان بدوزى و رنگ آبى آسمان و روشنى ستاره ها و پراكندگى آنها را ببينى، زيرا چهارپايان در اين نگاه با تو شريكند،و اگر مقصود از نگرش اين بود،پس ابراهيم(ع)را چرا خداوند متعال توصيف كرده و فرموده است:«و اين چنين نشان داديم به ابراهيم ملكوت آسمانها را(36)...» پس اى خردمند،بيشتر دقّت كن و بينديش،و به آسمانها،ستاره ها، گردش ستارگان،طلوع و غروبشان،و به خورشيد و ماه و اختلاف مشرق و مغربشان و حركت مداوم بى وقفه،و بدون تغيير مسيرشان،نگاه كن،تمام اين كرات در منزلگاههاى منظّم و با حساب معيّن بدون كم و زياد در حركتند تا وقتى كه خداوند آنها را چون پيچيدن طومار نامه ها درهم بپيچد،سپس به گردش خورشيد در مدار خود توجّه كن.وانگهى در هر روز،آن طلوع و غروب دارد،منزّه است آن خدايى كه آن را آفريده و رام كرده است!اگر طلوع و غروب خورشيد نبود، شب و روزى در كار نبود،و اوقات شناخته نمى شد،و هميشه يا تاريكى و يا روشنايى همه جا را فراگرفته بود،و هنگام كار از وقت آسايش تشخيص داده نمى شد،پس بنگر كه چگونه شب را براى آسايش و روز را براى زندگى تعيين كرده است،و به فرو رفتن شب در روز و روز در شب،و پيدايش زيادى و كاستى به ترتيب مخصوصى بر شبانه روز،دقت كن!كه هر چه بيشتر انديشه كنى،به شناخت آفريدگار بيشتر دست يابى و هر گاه به شناخت شگفتيهاى آفرينش آفريدگار بيشتر توفيق پيدا كنى،معرفت تو نسبت به خداوند بيشتر خواهد شد و همان طورى كه يك دانشمند را با شناخت مقام علمى او بيشتر بزرگ مى دارى،و

ص: 482

هر چه با كتاب،يا شعر شگفت آميزش بيشتر آشنا شوى،بر معرفت تو نسبت به خود او بيشتر شده و بر محبّت،بزرگداشت،تعظيم و احترامش مى افزايى تا آنجا كه هر كلمه از كلماتش و هر شعرى از اشعارش باعث افزايش مقام او در قلبت مى شود و انگيزۀ بزرگداشت او را در خود احساس مى كنى!همچنين در آفرينش و تصنيف و تأليف كتاب آفرينش بينديش تا علم و معرفتت نسبت به پروردگار جهان بيشتر شود.

كيفيّت انديشه در بارۀ آفرينش

1- لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً. .

-كهف،آيۀ 110.

2- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ... .

-آل عمران،آيۀ 189.

3- وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ. .

-ذاريات،آيۀ 21.

4- مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ. .

-عبس،آيه هاى 20-23.

5- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ. .

-روم،آيۀ 20.

6- أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ. .

-مرسلات،آيه هاى 20-23.

7- أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ. .

-يس،آيۀ 77.

8- إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ. .

-دهر،آيۀ 3.

9- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً. .

ص: 483

-مؤمنون،آيه هاى 13-14.

10-از انتهاى چانه به ترتيب ظاهرا در هر طرف فكى چهار يا پنج دندان آسيا و دو ثنايا و بقيه نيشند كه مجموعا در دو فك سى و چهار يا سى و دو دندان وجود دارد،با شانزده استخوان تشكيل دهندۀ چانه ها و شش استخوان بالاى مغز كلا پنجاه و پنج و يا به قولى پنجاه و چهار قطعه مى شود-م.

11- أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها. .

-نازعات،آيۀ 28.

12-در تأييد اين سخن،مى بينيم پس از گذشت قرنها و با همه پيشرفت علوم،دانشمندان بزرگ بر عجز خود اعتراف دارند و آلكسيس كارلها كتاب«انسان موجود ناشناخته»و كورسى موريسون ها كتاب«انسان راز ناشناخته»را نوشته اند-م.

13-مقصود از سه موضع تاريك:1-تاريكى مشيمه كه در عرف عام،به آن جفت بچه مى گويند كه بهنگام ولادت همراه وى متولد مى شود.2-تاريكى رحم.3-تاريكى شكم،كه اين سه به ترتيب يكى پس از ديگر جنين را در ميان گرفته اند-م.

14-إنّما امره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون.

15- هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً. .

-دهر،آيه هاى 1-5.

16- وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ. .

-ذاريات،آيه هاى 47-48.

17-هو اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً. .

-بقره،آيۀ 22.

18- أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً. .

-مرسلات،آيه هاى 25-26.

19-قير يكى از صدها مشتقات نفتى است،شايد مقصود مصنّف نوع ديگرى از قير باشد!-م.

20- وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ. .

-دخان،آيۀ 38.

21-البته در سوره هاى مخصوصى چنين است اگر نه به طور مطلق همۀ سوره ها اين طور نيست-م.

22- وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ. .

-بروج،آيۀ 1.

23- وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ. .

ص: 484

-طارق،آيه هاى 1-2.

24- وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ. .

-ذاريات آيۀ 6.

25- وَ السَّماءِ وَ ما بَناها. .

-شمس،آيۀ 5.

26- وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها. .

-شمس،آيه هاى 1-2.

27- فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوارِ الْكُنَّسِ. .

-تكوير،آيه هاى 15-16.

28- وَ النَّجْمِ إِذا هَوى. .

-نجم،آيۀ 1.

29- فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ. .

-واقعه،آيه هاى 75-76.

30- يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... .

-آل عمران،آيۀ 191.

31-ويل لمن قرء هذه الآية ثمّ مسح بها سبلته.

32- وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ. .

-أنبياء،آيۀ 32.

33- وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً. .

-أنبياء،آيۀ 32.

34- وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً. .

-نبأ،آيۀ 13.

35- أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها. .

-نازعات،آيۀ 27-28.

36- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ. .

-أنعام،آيۀ 76.

ص: 485

ياد مرگ

اشاره

پيامبر خدا(ص)فرمود:«زياد ياد كنيد درهم شكنندۀ لذّتها را(1)»معناى سخن پيامبر(ص)آن است كه با ياد مرگ،لذّتها را تيره كنيد تا اعتماد شما به لذّتهاى دنيا از بين برود.

و نيز فرمود:اگر چهارپايان به آنچه فرزند آدم در بارۀ مردن،آگاهى دارد،آگاه مى شدند،ديگر شما گوشت حيوان فربهى نمى توانستيد بخوريد(2).

يكى از اصحاب پرسيد:يا رسول الله آيا كسى با شهدا محشور مى شود؟ فرمود:آرى،آن كسى كه در شبانه روزى بيست مرتبه مرگ را ياد كند(3).علّت اين فضيلت آن است كه ياد مرگ باعث دورى از دنيا مى شود و انسان را براى آخرت آماده مى كند،و غفلت از مرگ موجب غرق شدن در شهوتهاى مادى مى شود.

و آن گرامى فرمود:مرگ ارمغانى براى مؤمن است(4)،زيرا دنيا زندان مؤمن است و او همواره به خاطر رياضت نفس و مبارزه با شهوات و كشمكش و دفاع از شيطان در رنج است،مرگ باعث آزادى او از عذاب است و آزادى در حقيقت هديه اى سربسته است كه به شكل نعمتهاى ابدى به او مى رسد.

و نيز فرمود:مردن كفاره اى است براى شخص مسلمان(5).مقصود از مسلمان واقعى،مؤمن راستين است كه مردم از دست و زبانش ايمن باشند و داراى خلق و خوى مؤمنان باشد.

بعضى نقل كرده اند كه پيامبر خدا(ص)به مجلسى گذرش افتاد كه

ص: 486

صداى خنده بلند بود،فرمود:انجمن خود را با ياد تيره كنندۀ لذّتها در آميزيد.عرض كردند: تيره كنندۀ لذتها چيست؟فرمود:مرگ(6).

و آن بزرگوار فرمود:مرگ را ياد كنيد كه ياد مرگ گناهان را از بين مى برد،و باعث پارسايى در دنيا مى شود(7).

و باز فرمود:مرگ براى پند و اندرز دادن بس است(8)! پيامبر خدا(ص)به طرف مسجد مى رفت،ناگاه گروهى را ديد كه با هم حرف مى زنند و مى خندند.فرمود:به ياد مرگ باشيد،هان به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست،اگر هر آنچه را من مى دانم شما هم مى دانستيد،كم مى خنديديد و زياد مى گريستيد(9)! در خدمت پيامبر(ص)از مردى ياد كردند و او را ستودند،فرمود:اين رفيق شما نسبت به ياد مرگ چگونه بود؟گفتند:ما به خاطر نداريم كه او را به ياد مرگ ديده باشيم،فرمود:پس رفيق شما شايسته اين ستايشها نيست(10)! يكى از بزرگان مى گويد:مردى از انصار،از پيامبر خدا(ص)پرسيد:

زيركترين و گرامى ترين مردم كيست؟فرمود:آن كه از همه بيشتر مرگ را ياد كند،و آمادۀ،مرگ باشد.آنانند زيركان كه هم شرافت دنيا را دارند و هم در آخرت بزرگ و بزرگوارند(11).

حسن گويد:مرگ دنيا را رسوا كرده است،براى هيچ خردمندى خوشى نگذاشته است. يكى از دانايان به مردى از دوستانش نوشت:اى برادر از مرگ در اين دنيا بترس بيش از آن كه به منزل ديگر منتقل شوى،و كسى از شما در آنجا آرزوى مرگ كند،و مرگ سراغش نيايد.

عمر بن عبد العزيز همواره جماعتى را در پيرامون خود جمع مى كرد و آنها مرگ و قيامت را ياد مى كردند و مى گريستند بطورى كه گويى در مقابل آنها جنازه اى است! يكى از بزرگان مى گويد:دو چيز است كه علاقۀ دنيا را از دل من برده

ص: 487

است:يكى ياد مرگ و ديگرى حاضر شدن در برابر خداى عزّ و جل(براى حساب).

ديگرى مى گويد:هر كه مرگ را بشناسد،مصيبتها و گرفتاريهاى دنيا بر او آسان مى شود.

و باز مى گويد:ياد مرگ دلهاى بيمناكان را بريده است،به خدا سوگند آنها را جز در حالت سرگردانى و بهت زدگى نمى بينى! حسن گويد:خردمندى را نديدم مگر اين كه از مرگ او را بر حذر داشتم.

عمر بن عبد العزيز به يكى از دانشمندان گفت:مرا موعظه كن!آن دانشمند گفت:تو خواهى مرد!عرض كرد:بيشتر موعظه كن!گفت:هيچ يك از پدران تو تا آدم وجود ندارد كه تلخى مرگ را نچشيده باشد و اكنون نوبت تو است.

وى از شنيدن اين سخن به گريه درآمد.

ديگرى مى گويد:اين مرگ،بر مردم مرفّه،رفاه را تيره مى كند،پس رفاهى را بجوييد كه مرگ در آن نباشد.

از بزرگى پرسيدند:آيا مردن را دوست دارى؟گفت:خير.گفتند:چرا؟ گفت:اگر به يك انسان بدى كرده باشم نمى خواهم با او روبرو شوم،پس چگونه بخواهم با خدا روبرو شوم در صورتى كه معصيت او را كرده ام! بدان كه مرگ،هول و هراس دارد و خطرناك است،و غفلت مردم از آن،به دليل آن است كه كمتر در انديشه مرگ اند و كمتر آن را ياد مى كنند،و كسانى هم كه به ياد مرگ هستند با دل فارغ ياد نمى كنند بلكه دل مشغول شهوتهاى دنيا بوده،و ياد مرگ در آن دل اثر نمى كند،راه درست آن است كه انسان دلش را از هر چيز بجز ياد مرگ تهى كند.آن مرگى كه پيش روى اوست، مانند مسافرى كه در بيابان خطرناك و يا در دريايى،حركت مى كند،جز در بارۀ سفرش به چيزى نمى انديشد،پس اگر ياد مرگ در دل او نشيند،شايد مؤثر باشد، و در اين صورت از خوشى و دلبستگيش به دنيا كاسته شود و دلش بشكند، و

ص: 488

روشنترين راه آن است كه بيشتر به ياد مرگ امثال و اقران خود باشد كه پيش از وى از اين دنيا رفته اند،مردن آنها را و زير خاك تيره قرار گرفتنشان را ياد كند،و همچنين وضع آنها را در پست و مقامى كه داشتند و حالات آنها را به خاطر آورد، و بنگرد كه چگونه خاك صورت زيبايشان را نابود ساخته است و چگونه اعضاى بدن آنها در دل قبرها از هم پاشيده و زنهايشان بيوه و فرزندانشان يتيم و اموالشان تار و مار و مسجدها و انجمن ها از ايشان خالى و آثارشان گسسته شده است!پس هر چه يك يك افراد را بيشتر ياد كند و در دلش حالت،و كيفيت مردن او را به خاطر آورد،و چهره شاداب او،و رفت و شد،آرمان زندگى و ادامۀ حيات،و فراموشى او از مردن،و فريب خوردنش به امكانات موجود،و اعتمادش به نيرو و جوانى و علاقه اش به خنديدن و بازى كردن،و غفلت از مرگ حتمى و هلاكت قطعى كه در پيش روى او بوده،به ياد آورد.و هم اينكه او چگونه رفت و آمد مى كرد،و اكنون پاهايش و مفاصلش از هم پاشيده است،و چگونه حرف مى زد و حالا كرمها زبانش را خورده اند،و چگونه مى خنديد،در حالى كه خاك دندانهايش را نابود ساخته،و چگونه نيازمنديهاى خود را يك جا براى بيست سال فراهم مى كرد،در صورتى كه بيش از يك ماه به مردنش نمانده بود،و او غافل از هدف آفرينشش؛تا اين كه مرگ سر وقت بدون حساب قبلى مى رسد و حقيقت بر او كشف مى شود،و به گوشش اين ندا مى رسد كه بهشت يا آتش دوزخ!آنگاه تو به خود مى نگرى كه تو نيز مانند ايشانى و چون ايشان در غفلتى و سرانجام كار تو نيز بسان سرانجام آنهاست! ابو درداء مى گويد:هر گاه به ياد مرده ها افتادى خود را مانند آنها بدان! گويند:خوشبخت كسى است كه از ديگران پند گيرد!بنا بر اين چنين فكر و انديشه با رفتن به قبرستان و ديدن بيماران باعث تجديد خاطرۀ مرگ مى شود و اين خاطره در دل به طورى مؤثر مى افتد كه هميشه مرگ جلو چشم است،و اميد آمادگى براى مرگ و دورى از سراى فريب مى رود،اگر نه تنها با ظاهر دل و

ص: 489

لقلقۀ زبان،براى ترس و هشدار كم فايده است،و هر گاه دل به چيزى از دنيا خوش شد،سزاوار است كه در همان حال به ياد آورد كه ناگزير از جدايى و ترك دنياست! گويند:يكى از بزرگان روزى به سراى خود نگاهى كرد،و زيبايى آن خيلى باعث شگفتى او شد،شروع كرد به گريه و گفت:به خدا سوگند،اگر مردن نبود،به تو دلخوش مى شدم و اگر نبود كه سرانجام به تنگناى قبر دچار مى شدم، چشمم به تو روشن بود!آنگاه با صداى بلند گريۀ سختى كرد!

ياد مرگ

1-أكثروا ذكر هادم اللذّات معناه نغّصوا بذكره اللّذّات حتى ينقطع ركونكم إليها.

2-لو تعلم البهائم من الموت ما يعلم ابن آدم ما أكلتم منها سمينا.

-كنايه از اينكه حيوانات از قبيل گوسفند از ياد مرگ،لاغر مى شوند و پرخورى و لذايذ حيوانى خود را ترك مى كنند،تا چه رسد به تو كه انسانى،و مى دانى كه مردن حتمى است-م.

3-سأله بعضهم فقال:يا رسول اللّه هل يحشر مع الشّهداء أحد قال:نعم من يذكر الموت في اليوم و اللّيلة عشرين مرّة.

4-تحفة المؤمن الموت.

5-الموت كفّارة لكلّ مسلم.

6-مرّ بمجلس قد استعلاه الضّحك فقال:شوبوا مجلسكم بذكر مكدّر اللّذات قالوا:و ما مكدّر اللّذّات قال:الموت.

7-أكثروا من ذكر الموت فإنّه يمحّص الذّنوب و يزهّد في الدّنيا.

8-كفى بالموت واعظا.

9-خرج رسول اللّه(ص)الى المسجد فإذا قوم يتحدّثون و يضحكون قال:أذكروا الموت أما و الّذى نفسى بيده لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلا و لبكيتم كثيرا.

10-ذكر عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رجل فأحسنوا الثناء عليه فقال:كيف كان ذكر صاحبكم للموت قالوا:ما كنّا نكاد نسمع يذكر الموت قال:فإن صاحبكم ليس هناك.

ص: 490

11-سأل رجل من الأنصار رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم فقال:من أكيس النّاس و أكرم النّاس؟فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلم:أكثرهم ذكرا للموت و أشدّهم استعدادا له أولئك هم الأكياس ذهبوا بشرف الدّنيا و كرامة الآخرة.

ص: 491

طول امل و سبب آن و فضيلت قصر امل

اشاره

پيامبر خدا(ص)به عبد اللّه بن عمر فرمود:هر گاه بامداد كردى،به فكر شامگاه نباش،و هر گاه به شب رسيدى،سخن از بامداد مگو!و از زندگيت براى مرگ،و از تندرستيت براى روز بيمارى خود بهره گيرى كن،زيرا تو اى عبد اللّه چه مى دانى كه فردا چه نام دارى.(1) و آن گرامى فرمود:بيش از هر چيز براى شما از دو چيز مى ترسم:پيروى هواى نفس و آرزوى طولانى،اما پيروى هوى باعث انحراف از حق مى شود و آرزوى طولانى باعث محبّت دنياست،بدانيد كه خداى تعالى دنيا را هم به آن كه دوست مى دارد و هم به آن كه دشمن مى دارد،مرحمت مى كند،و اگر بنده اى را دوست داشته باشد به او ايمان مى بخشد،بدانيد كه دنيا و آخرت هر كدام فرزندانى دارد،بنا بر اين از فرزندان آخرت باشيد،نه از فرزندان دنيا،بدانيد كه دنيا پشت كرده و مى رود،و بدانيد كه آخرت رو كرده و مى آيد،بدانيد كه شما در روز عمل قرار گرفته ايد كه در آن جاى حساب نيست،و بدانيد كه نزديك است در روز حساب قرار بگيريد،كه در آن عملى در كار نيست.(2) يكى از بزرگان مى گويد:رسول خدا(ص)شامگاهى به جمعى از مردم برخورد و فرمود:اى مردم آيا از خدا شرم نمى كنيد؟عرض كردند:چرا يا رسول اللّه؟فرمود:جمع مى كنيد آنچه را نمى خوريد،و آرزو مى كنيد آنچه را به دست نمى آوريد،و بنا مى كنيد خانه هايى را كه ساكن نمى شويد(3)!!

ص: 492

ابو سعيد خدرى گويد:اسامة بن زيد،كنيزى را به صد دينار به مدّت يكماه خريد،شنيدم كه رسول خدا(ص)مى فرمود:آيا از اسامه تعجب نمى كنيد كه يك ماهه معامله مى كند؟چه اسامة بن زيد آرزوى طولانى دارد،به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست،چشمم را نمى گردانم مگر اينكه تصور مى كنم پلكهاى چشمم بهم نرسيده خداوند قبض روحم خواهد فرمود،و چشمم را نمى گشايم مگر اينكه فكر مى كنم كه آيا مى توانم ببندم پيش از آن كه قبض روح شوم؟و لقمه اى را بر نمى دارم مگر اين كه گمان مى برم،به آسانى فرو نمى برم مگر اينكه گلوگير مى شوم!آنگاه فرمود:اى فرزندان آدم اگر عاقليد،خود را از مردگان بدانيد،پس به خدايى سوگند كه جان من در دست قدرت اوست همانا شما را وعده اى كه داده اند فرا خواهد رسيد،و شما ناتوان نيستيد(4).

آورده اند كه پيامبر(ص)سه تركۀ چوب به دست گرفت،يكى را در پيش رو و ديگرى را در پهلوى خود كاشت،اما سوّمى را دور انداخت،و فرمود:

آيا مى دانيد كه اين چه بود؟گفتند:خدا و پيامبرش داناترند.فرمود:اين چوب خود انسان است،و آن ديگرى اجل آدمى است و امّا سوّمى آرزو است كه فرزند آدم را به خود مشغول مى كند و اجلش پيش از آرزو او را فرا مى گيرد.(5) پيامبر(ص)فرمود:فرزند آدم از روزى كه روى پايش ايستاده،در كنارش نود و نه بلا،نيز ايستاده اند،اگر تير بلاها كه او را هدف گيرى كرده اند، به خطا روند،او به پيرى خواهد رسيد.(6) ابن مسعود گويد:انسان و اطرافش را اين گرفتاريها به سرعت گرفته اند و پيرى نيز به دنبال آنها و آرزو نيز در پى پيرى!پس او آرزو مى كشد،و گرفتاريها به طرف او حمله ورند،پس او را بازداشت كرده و مى گيرند،و اگر تير بلاها هم به خطا روند،پيرى او را در حالى از پا درمى آورد كه چشمش در پى آرزوست.

پيامبر(ص)فرمود:فرزند آدم پير مى شود و دو چيز در وجود او جوان مى شوند:حرص و آرزو(7)!

ص: 493

آورده اند كه عيسى بن مريم(ع)نشسته بود و پيرمردى مشغول بيل زدن بود و زمين را مى كند،عيسى(ع)گفت:بار خدايا از دل او آرزو را بيرون كن!پيرمرد با شنيدن اين حرف بيل را يك طرف انداخت و خوابيد،ساعتى گذشت.عيسى(ع) عرض كرد:بار الها آرزو را به او باز گردان،دوباره پيرمرد بلند شد و شروع به كار كرد،حضرت عيسى(ع)از علّت پرسيد؛جواب داد:وقتى كه من مشغول كار بودم،نفسم به من گفت:تا كى كار مى كنى تو پيرمرد افتاده اى!اين بود كه بيل را انداختم و خوابيدم،بعد دوباره نفسم گفت:به خدا سوگند كه تو تا وقتى كه هستى احتياج به زندگى دارى،اين بود كه بيلم را برداشتم.

پيامبر خدا(ص)فرمود:آيا همۀ شما دوست داريد كه وارد بهشت شويد؟ گفتند:آرى يا رسول اللّه.فرمود:آرزويتان را كوتاه و اجلهايتان را مقابل چشمانتان قرار دهيد،و از خداوند چنان كه شايسته است،شرم كنيد.(8) رسول خدا(ص)در دعايش همواره عرض مى كرد:خدايا به تو پناه مى برم از دست دنيايى كه مانع خير آخرت باشد،و از آن زندگى كه مانع خير مردن باشد،و پناه مى برم به تو از آرزويى كه مانع عمل خير است.(9) يكى از بزرگان مى گويد:اگر مى دانستم كى اجلم فرا مى رسد،از اينكه عقلم را از دست بدهم،بيمناك مى شدم!و ليكن خداوند بر ما بندگان منّت نهاده است كه از مرگ غافل باشيم،و اگر اين غفلت نبود،زندگى بر مردم خوش نمى بود،و بازارها بر پا نبود.

سلمان فارسى كه خدايش از او راضى باد!مى گويد؛سه چيز مرا به شگفت آورد تا آنجا كه مرا به خنده واداشت:آن كسى كه آرزومند دنياست، در صورتى كه مرگ او را مى طلبد،و آن كه از مرگ غافل است،امّا مرگ از او فراموش نمى كند،و شخصى كه از خوشحالى زياد،مى خندد،امّا نمى داند كه پروردگار عالم از او راضى است يا ناراضى!و سه چيز مرا به حدّى غمگين ساخت كه به گريه افتادم:دورى و غم جدايى پيامبر(ص)،هول و هراس قيامت

ص: 494

و ايستادن در پيشگاه عدل الهى.

يكى از بزرگان مى گويد:پارسايى در دنيا،كوتاهى آرمان و آرزوست نه خوردن خوراك ساده و پوشيدن لباس خشن! حسن مى گويد:مرگ به موهاى پيشانى شما بسته است،و دنيا به پشت شما چون كوله بارى پيچيده است.

عمر بن عبد العزيز در خطبه اى گفت:هر سفرى ناگزير توشه اى لازم دارد، پس شما هم،تقوا را براى سفر آخرتتان از دنيا توشه برداريد،و همچون كسى باشيد كه پاداش و كيفرى را كه خداوند آماده ساخته است،به چشم مى بيند، مشتاقانه عمل كنيد،و بترسيد،فرصت زيادى براى شما نمانده است.تا قساوت قلب شما را فرا گيرد،و مطيع دشمنتان باشيد،زيرا به خدا سوگند،گسترده نخواهد بود آرزوى آن كسى كه نمى داند پس از شب صبحى دارد و پس از صبح به شب مى رسد،يا نه!و چه بسا كه در همان ميان هدف هجوم تيرهاى مرگ شود،و چقدر اشخاصى را من و شما ديده ايم كه مغرور و فريفتۀ دنيا بوده اند.و دنيا آنها را نابود كرده است،و تنها آن كسى شادمان است كه مطمئن به نجات از عذاب الهى باشد،و تنها آن كسى خوشحال است كه از هول و هراس روز قيامت ايمن باشد.

يكى از بزرگان به دوستش در نامه اى نوشت:غم دنيا طولانى و مرگ در چند قدمى انسان است و كاهش هر روز از عمر انسان،سهمى از مرگ او را دارد، و فرسايش جسم او،قدمى به طرف مردن است.پس پيش از آن كه اعلام رفتن كنى در عمل بشتاب! يكى از بزرگان مى گويد:از پدرم شنيدم كه مى گفت:اى فريفته به تندرستى طولانى خود آيا هيچ مرده اى را نديده اى كه بيمار نشده بميرد؟اى فريب خورده به فرصت طولانى،آيا كسى را نديده اى كه بدون آمادگى قبلى يكباره دستخوش مرگ باشد؟براستى تو اگر در بارۀ طول عمرت بينديشى،خواهى ديد

ص: 495

كه لذّتهاى گذشته را فراموش كرده اى،آيا به تندرستى مغروريد؟و يا به عافيت طولانى شادمانيد؟يا از مردن ايمنيد؟كه فرشتۀ مرگ وقتى كه بيايد،نه ثروت و نه وابستگان زياد نمى توانند جلو او را بگيرند!آيا نفهميده اى كه لحظۀ مردن، لحظۀ غم و غصه و پشيمانى از تقصيرات است!آنگاه مى گفت:خدا بيامرزد آن بنده اى را كه در بارۀ خود بينديشد پيش از آن كه مرگ گريبان او را بگيرد.

آورده اند كه سليمان بن عبد الملك در مسجد الحرام بود،ناگاه سنگ نوشته اى را آوردند و او كسى را طلبيد تا آن سنگ را بخواند،پس وهب بن منبّه را آوردند و خواند:فرزند آدم اگر بدانى،باقيماندۀ عمرت نزديك است،هر آينه در بارۀ آرزوى طولانى خود،پارسا خواهى بود.و به افزايش عمل رغبت خواهى داشت،و از حرص و حيله گريت خواهى كاست،و فردا پشيمانى تو را درمى يابد، اگر پايت بلغزد،و خانواده كسانت تو را واگذارند،و فرزندان نزديكت از تو جدا شوند و پدر و فاميل نزديك از تو دور شوند،ديگر تو به دنيا برنمى گردى و چيزى بر حسناتت افزوده نمى شود.بنا بر اين امروز براى روز قيامت-پيش از فرا رسيدن حسرت و پشيمانى-كار كن!پس سليمان گريه زيادى كرد.

يكى از بزرگان به دوستش نوشت:سلام بر تو كه به شكرانۀ دوستى تو!من حمد و سپاس خدايى را به جا مى آورم كه معبودى جز او نيست.امّا بعد،من تو را هشدار مى دهم،نسبت به انتقالت از سراى فرصت به سراى زيستنت و پاداش اعمالت،كه سرانجام پس از روى زمين،در زير زمين قرار خواهى گرفت،دو فرشته نكير و منكر به سراغت آمده تو را بنشانند اگر خدا با تو باشد،ترس و وحشتى و هيچ نيازى نخواهى داشت،و اگر جز اين باشد پس پناه بخدا از آرامگاه بد،و خوابگاه تنگ!سپس نداى حشر به گوش تو برسد و در صور دميده شود،و دستور قيام از طرف پروردگار براى تعيين وضع مردم صادر شود،و زمين از اهلش و آسمان از ساكنانش تهى شود،آنگاه رازهاى نهفته فاش و آتش دوزخ برافروخته، و ترازوهاى سنجش برقرار شود،پيامبر و شهدا را بياورند،و ميان آنها به حق

ص: 496

داورى كنند و گويند سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است،چه بسا افرادى رسوا و بسا كسانى كه پوشيده اند،بعضى در هلاكت و برخى رستگارند،و بسا كسانى كه در عذابند و گروهى كه در رحمتند،پس اى كاش مى دانستم حال من و تو آن روز چگونه است،اين است آنچه باعث برهم زدن لذتها و بريدن شهوتها و كوتاهى آرزوها و بيدارى خفتگان،و هشدار غفلت زدگان مى شود.

خداوند ما و شما را بر اين خطر بزرگ كمك و يارى كند و موقعيت دنيا و آخرت را همان طورى كه در دل پرهيزگاران است در دل ما نيز قرار دهد.

عمر بن عبد العزيز خطبه اى ايراد كرد.پس از آن كه حمد و ثناى الهى را بجا آورد،خطاب به مردم گفت:اى مردم شما را بيهوده نيافريده اند،و مهمل وانگذاشته اند،و محققا شما روزى بازمى گرديد.خداوند در آن روز همه را جمع مى كند.تا ميان شما داورى كند و خوب و بد را جدا سازد،پس آن بنده اى بيچاره و بدبخت است كه خداوند او را از رحمتش كه همه چيز را فرا گرفته و بهشتى كه پهنايش به اندازۀ آسمانها و زمين است،محروم كند،و تنها براى كسانى فردا ايمن است كه بيمناك بوده،تقوا داشته و اندك را به زياد،و فانى را به باقى و بدبختى را به خوشبختى نفروخته اند.آيا نمى بينيد كه در ميان گذشتگان گروهى در هلاكتند،و پس از شما گروهى را جاودانه به جاى خود خواهند گذاشت.آيا شما نمى بينيد كه هر روز بامداد،و شامگاه گروهى رهسپار به جانب خدا را تشييع مى كنيد،كه مرگشان فرا رسيده و آرزوهايشان قطع شده است و آنها را در زير خاك تيره بدون بستر و بالش نرم مى گذاريد.از همه چيز بريده و از دوستان جدا و رو در روى حساب قرار گرفته اند!سوگند به خدا من اين سخن را به آن خاطر نمى گويم كه در شما گناهان بيشتر از خودم سراغ دارم،و ليكن اينها سنتهاى عادله الهى است كه ما را امر به طاعت و نهى از معصيتش فرموده است،و من براى خود،و شما طلب مغفرت مى كنم،آنگاه آستينش را روى صورتش گذاشت و شروع كرد به گريه كردن آنقدر گريست كه محاسنش تر شد،و ديگر به آن

ص: 497

انجمن برنگشت تا مرد.

يكى از بزرگان مى گويد:هر كس از وعدۀ مجازات بترسد،آرزوهاى درازش كوتاه مى شود و هر كس آرزوى طولانى داشته باشد،در عمل ناتوان خواهد بود،محققا آنچه بايد بيايد نزديك است!بدان كه هر چه باعث اعراض تو از پروردگارت شود براى تو بد است،و بدان كه تمام مردم دنيا سرانجام از اهل قبورند و بر آنچه بجا مى گذارند پشيمان و بر آنچه پيش مى فرستند شادمانند،و بر آنچه اهل قبور پشيمانند اهل دنيا بر سر آن در ستيزند و بر يك ديگر سبقت مى گيرند! يكى از بزرگان مى گفت:بسا كاخهاى آباد و مستحكم كه بزودى ويران شوند و بسا كسى كه مقيم در آنهاست و به آن دل بسته است كه بزودى كوچ مى كند،پس با بهترين چيزهايى كه در اختيار داريد،بار سفر را نيكو ببنديد.و توشه برداريد.كه بهترين توشه ها تقواست!براستى دنيا همچون سايه است،مى آيد و مى رود،و در آن ميان فرزندان آدم بر ديگران سبقت مى گيرد و چشمش به دنيا روشن است،كه ناگهان خداوند او را به مردن دعوت مى كند و با تير مرگ هدفش مى سازد و آثار او را سلب و دنياى او را مى گيرد و به گروهى ديگر با همه ساخته هاى او،وامى گذارد،و معناى اين سخن آن است كه دنيا آنقدر كه زيان دارد خوشى ندارد،اندكى شادمان است اما فراوان اندوهناك! يكى از بزرگان مى گفت:كجايند زيبارويان كه چهرۀ زيبايشان در جوانى باعث غرور آنها بود كجايند آن پادشاهانى كه شهرها ساختند و قلعه ها استوار كردند،روزگار آنان را خوار كرد و چه زود در تاريكيهاى قبر گرفتار آمدند.

طول أمل و سبب آن و فضيلت قصر أمل

1-اذا أصبحت فلا تحدّث نفسك بالمساء،و إذا أمسيت فلا تحدّث نفسك بالصّباح،و خذ من حياتك لموتك و من صحّتك لسقمك فإنّك يا عبد اللّه ما تدري ما اسمك غدا.

ص: 498

(-كنايه از اينكه شايد در زمرۀ مردگان و يا جزء بيماران باشى-م.

2-إنّ أشدّ ما أخاف عليكم إثنتين اتّباع الهوى و طول الأمل فأمّا اتّباع الهوى فإنّه يعدل عن الحق و أمّا طول الأمل فإنّه الحبّ للدّنيا ألا إنّ اللّه تعالى يعطي الدنيا لمن يحبّ و يبغض و اذا أحبّ عبدا أعطاه الايمان ألاّ إنّ للدّنيا أبناء و للآخرة أبناء فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدّنيا ألا إنّ الدّنيا قد ارتحلت مولّية ألا إنّ الآخرة قد ارتحلت مقبلة ألا و إنّكم في يوم عمل ليس فيه حساب ألا و إنّكم يوشك أن تكونوا في يوم الحساب ليس فيه عمل.

-نظير اين سخن با اندك تفاوتى در عبارات،از امام امير المؤمنين(ع)در نهج البلاغه آمده است-م.

3-اطّلع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذات عشيّة إلى النّاس فقال:أيّها النّاس أما تستحيون من اللّه قالوا:و ما ذاك يا رسول اللّه.قال:تجمعون مالا تأكلون و تأملون مالا تدركون و تبنون مالا تسكنون.

4-اشترى أسامة بن زيد وليدة بمائة دينار الى شهر فسمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول:ألا تعجبون من أسامة المشترى إلى شهر إنّ اسامة بن زيد لطويل الأمل و الّذى نفسى بيده ما طرفت عيناى إلاّ ظننت أنّ شفراى لا يلتقيان حتّى يقبض اللّه روحى و لا رفعت طرفى فظننت أنّى واضعه حتى أقبض و لا لقمت لقمة إلاّ ظننت أنّى لا أسيغها حتى أغصّ بها ثم قال:يا بنى آدم إن كنتم تعقلون فعدّوا أنفسكم من الموتى فو الّذي نفسى بيده إنّما توعدون لآت و ما أنتم بمعجزين.

5-أخذ ثلاثة أعواد فغرس عودا بين يديه و الآخر الى جنبه و أمّا الثالث فأبعده و قال:هل تدرون ما هذا؟قالوا:اللّه و رسوله أعلم قال:هذا الإنسان و هذا الأجل و هذا الأمل يتعاطاه ابن آدم و يختلجه الأجل دون الامل.

6-مثل ابن آدم و إلى جنبه تسع و تسعون منيّة إن أخطأته المنايا وقع في الهرم.

7-يهرم ابن آدم و تشبّ منه اثنتان:الحرص و الأمل.

8-أكلّكم يحب أن يدخل الجنّة قالوا:نعم يا رسول اللّه قال:قصّروا من الأمل و ثبّتوا آجالكم بين أبصاركم و استحيوا من اللّه حق الحياء.

9-اللّهمّ إنّي أعوذ بك من دنيا تمنع خير الآخرة و من حيوة تمنع خير الممات و أعوذ بك من أمل يمنع خير العمل.

ص: 499

علّت آرزوى دراز و درمان آن

اشاره

بدان كه طول امل دو علت دارد:يكى نادانى و ديگرى دنيا دوستى،اما دنيا دوستى چنين است كه وقتى انسان با دنيا و شهوتها و لذّتها و دلبستگيهاى دنيا انس گرفت،جدايى از آنها بر دلش سنگينى مى كند و قلبش از ياد مرگ سرباز مى زند همان مرگى كه سبب جدايى از دنياست،و هر چه را كه انسان خوش نداشته باشد پس مى زند،و آدمى با آرمانهاى بيهوده همواره چيزى را آرزو مى كند كه مطابق ميل اوست و بقاى در دنيا مطابق خواست اوست،پس همواره چنان مى پندارد،و دار دنيا را بقا تصور كرده در پيرامون وسايل دنيا و آنچه از مال، خانواده،منزل،دوستان و وسيلۀ سوارى و ديگر وسايل مورد نياز،مى انديشد،پس دلش بر اين انديشه متمركز شده و از ياد مرگ باز مى ماند و هرگز به آن نزديك نمى شود،و اگر گاهى بر قلبش جريان مرگ و نياز به آمادگى براى مرگ خطور كند،امروز و فردا مى كند و خود را به آينده وعده مى دهد و مى گويد:هنوز روزها در پيش دارى،بزرگ مى شوى و توبه مى كنى،وقتى هم كه بزرگ مى شود مى گويد:تا پير شوى!و وقتى كه پير شد مى گويد:وقتى كه از ساختن اين سرا و عمارت،اين زمين و باغ خلاص شوم و از اين سفر باز گردم،و يا از دامادى و عروسى اين فرزندم و جهازيۀ او فارغ شوم،و براى او خانه اى تهيه كنم،و از ستيز فلان دشمن كه با من درگير است رها شوم!همواره امروز و فردا هى به تأخير مى اندازد،هنوز وارد يك كارى نشده است و سرگرم پايان دادن آن است كه ده

ص: 500

كار ديگر پيدا مى شود، و همين طور كم كم امروز را به فردا وامى گذارد و هر كارى را به كار ديگر بلكه به كارهاى ديگر مى كشاند،تا اينكه مرگ او را نابهنگام مى ربايد(1) آنگاه است كه غمش طولانى و تأثرش فراوان باشد.كه بيشترين فرياد اهل دوزخ از دست اين امروز و فرداهاست!مى گويند واى بر ما از دست امروز و فردا،و امروز و فردا گويندۀ بيچاره نمى داند كه امروز را وعدۀ فردا مى دهد،فردا نيز همين حالت را دارد.بلكه با گذشت زمان قويتر و ريشه دارتر مى شود در صورتى كه او گمان مى برد كه براى دوستدار و پاسدار دنيا فراغتى هست،هيهات!هرگز كسى از دنيا فارغ نشد مگر به يكباره آن را ترك كرد،چنان كه شاعر عرب گفته است:

هيچ كسى نياز خود را از دنيا برنياورد*و هيچ گاه نيازى برآورده نشده كه نياز ديگرى در پى نياورد.(2) ريشۀ تمام اين آرزوها حبّ دنيا و انس به دنياست و غفلت از بيان پيامبر(ص):هر چه را مى خواهى دوست بدار كه سرانجام از آن جدا خواهى شد.(3) امّا نادانى چنين است كه انسان متكى به جوانى خود بوده و مرگ را با وجود جوانى بعيد مى داند و بيچاره فكر نمى كند كه اگر افراد پير شهر و ديارش را بشمارد،كمتر از ده نفرند،و اين خود دليل آن است كه مرگ در جوانى بيشتر سراغ آنها آمده و در نتيجه كمتر مانده اند و تا يك پير مى ميرد،هزاران كودك و جوان مى ميرد،و گاهى به دليل تندرستى،مرگ را بعيد مى شمارد و نمى داند كه بعيد نيست و اگر مرگ ناگهانى بعيد باشد،بيمارى ناگهانى بعيد نيست و تمام بيماريها ناگهانى است،و انسان وقتى هم كه بيمار شد،مردن،دور نيست.و اگر اين آدم غفلت زده بينديشد و بداند كه مرگ وقت معينى ندارد،جوانى،ميان سالى،پيرى،تابستان،زمستان،پاييز و بهار،در شب يا روز!دركش بيشتر شده و براى مرگ آماده مى شود،و ليكن نادانى و ناآگاهى به اين امور و از طرفى حب دنيا او را به آرزوى طولانى و به غفلت از نزديكى مرگ وامى دارند و با اينكه

ص: 501

مرگ را در پيش رو دارد،مردن خود را باور ندارد، و هميشه گمان مى كند كه جنازه ها را تشييع مى كند و تشييع جنازۀ خود را باور نمى دارد،زيرا اين امور را زياد ديده و انس گرفته است.او مردن ديگران را مى بيند امّا با مردن خود انسى نگرفته و گمانى چنان نيز ندارد،چون مرگ او اتفاق نيفتاده است و هنگامى هم كه اتفاق بيفتد،ديگر بار اتفاق نمى افتد چه آن اولين و آخرين بار مى ميرد!و راه چاره آن است كه خود را با ديگران مقايسه كند و بداند كه ناگزير روزى جنازۀ او را حمل و در قبرش دفن كنند،و شايد خشتى را كه با آن لحدش را مى پوشانند،زده شده و آماده باشد،و او نمى داند و امروز و فردا كردنش نادانى محض است!حال كه دانستى علت طول امل نادانى و حبّ دنياست،اكنون راه علاج اين بيمارى را بشنو! امّا نادانى را وسيله انديشۀ صحيح از دلى آگاه و با شنيدن موعظه و حكمت برخاسته از دلهاى پاك مى شود برطرف كرد.

امّا علاج حبّ آن است كه بايد محبت دنيا را از دل بيرون برد و اين كارى است دشوار!و آن درد سختى است كه اولين و آخرين از معالجه آن درمانده اند،و هيچ راه چاره اى ندارد،جز ايمان به روز قيامت،و باور داشتن كيفر سخت و پاداش فراوان در عالم آخرت،و هر گاه چنين يقينى در دل حاصل شد، محبت دنيا از دل بيرون مى رود.زيرا محبّت زياد است كه محبّت كم را از بين مى برد،وقتى كه انسان پستى دنيا و ارزش آخرت را بداند ديگر از توجّه به دنيا خوددارى مى كند هر چند كه تمام سلطنت دنيا را از مشرق تا مغرب به او واگذارند، چرا نكند،در حالى كه براى هر بنده اى جز به مقدار اندك از زندگى آنهم توأم با رنج و ملال در دنيا ميسّر نيست،پس چگونه به دنيا شادمان و يا با وجود ايمان به آخرت،دل به محبّت دنيا بسپارد،از خدا درخواست مى كنيم كه دنيا را چنان كه به بندگان صالحش نمايانده است به ما بنماياند! و هيچ راه چاره اى در باور داشت قبلى مرگ مانند توجه به امثال و اقرانى

ص: 502

كه مى ميرند وجود ندارد،و اين كه چگونه مرگ نابهنگام بر آنها نازل شده است، اما كسى كه آمادگى داشته باشد به رستگارى والايى رسد،و كسى كه فريفته آرمانهاى طولانى باشد،دچار زيانى سخت شود.

انسان در هر لحظه بايد به اطراف و اعضاى خود بنگرد،و بينديشد كه چگونه استخوانهايش از هم بگسلد و كرمها نخست حدقه راست چشم،و بعد حدقه چشم چپش را مى خورند و هيچ عضوى در بدنش نمى ماند مگر اينكه طعمۀ كرمها مى شود،و چيزى جز علم و عمل خالص براى خدا سودى به حال او ندارد،و همچنين در بارۀ عذاب قبر و سؤال نكير و منكر و راجع به حشر و نشر و خطرات قيامت و بيم ضجّه و بى تابى روز رستاخيز فكر كند،چنين فكر و انديشه هاست كه ياد مرگ را در دلش تازه و او را براى پذيرش آن آماده و مستعد مى كند.

علت آرزوى دراز و درمان آن

1-به قول بزرگى:ناگهان بانگى برآمد خواجه مرد!و يا به گفتۀ سخندان پارسى گوى:

طمع كرده بودم كه كرمان خرم *** كه ناگه بخوردند كرمان سرم!-م.

2- فما قضى أحد منها لبانته ***و الا انتهى أرب منها إلى أرب

3-أحبب ما أحببت فإنّك مفارقه.

-قبلا داشتيم كه جبرئيل مواعظى را به پيامبر(ص)عرضه داشت،و از آن جمله اين فراز بود-م.

ص: 503

درجات مردم در درازى و كوتاهى آرزو

اشاره

بدان كه مردم در اين جهت متفاوتند،بعضى از مردم آرزوى جاودانگى دارند،و هميشه مى خواهند بمانند،چنان كه خداوند متعال فرموده است:«...آيا يكى از ايشان دوست دارد كه هزار سال عمر كند.(1)»و دسته اى آرزوى ماندن تا زمان پيرى را دارند يعنى تا آخرين مدت عمرى كه ديده اند،و چنين افرادى به دنيا سخت دلبسته اند.

پيامبر خدا(ص)فرمود:پير-اگر چه از پيرى استخوانهاى گردنش كج شده باشد-باز هم در طلب دنيا جوان است،جز كسانى كه خدا ترسند و آنان اندكند.(2) و گروهى از مردم آرزوى يك ساله دارند،و به بيشتر از آن نمى انديشند، و در سال بعد،زندگى خود را مسلّم نمى دانند،امّا اين قبيل افراد تابستان براى زمستان و در زمستان براى تابستان تدارك مى بينند،و هنگامى كه به اندازۀ نياز آن سال را فراهم كردند،مشغول عبادت مى شوند،و بعضى آرمان خود را به يك شب و يك روز محدود مى كنند و چنين كسى جز براى همان روز تدارك نمى بيند،و به فكر فردا نيست.

حضرت عيسى(ع)فرمود:در غم روزى فردا نباشيد،پس اگر فردا جزء عمرتان باشد روزى شما همراه عمرتان خواهد رسيد و اگر از عمرتان نباشد،پس در غم عمر ديگران نباشيد!

ص: 504

پيامبر(ص)فرمود:-بالاتر از آن-بندۀ خدا هر گاه صبح كردى،به فكر شام نباش و هر گاه شام كردى،به فكر صبح مباش!(3) اين بود طبقات مردم،و هر كدام نزد خداى متعال مقامى دارند.

دليل كوتاهى آرزو،اقدام كردن بر كار خوب است،و هر كس ادعا كند كه آرزويش كوتاه است،دروغگوست،زيرا اين ادعا در اعمال شخص ظاهر مى شود،و تنها علامت توفيق آن است كه مرگ جلوى چشم باشد بدون لحظه اى غفلت از آن،و چنان كسى براى مرگى آماده مى شود كه در همان لحظه فرا مى رسد،پس اگر تا شام زنده بود،خدا را شكر مى كند كه او را مهلت داده و خوشنود مى شود كه روزش را بيهوده تلف نكرده بلكه بهره بردارى كرده و آن را براى خود اندوخته است،و بعد تا بامداد چنان رفتارى را از سر مى گيرد،و همين طور وقتى كه صبح كرد.و چنين حالتى براى كسى ميسّر نمى شود مگر آن كه دلش را از علايق دنيا و هستى دنيا تهى كند و چنين كسى اگر بميرد خوشبخت و كامياب از دنيا رفته و اگر زنده بماند،بر حسن عمل و لذّت مناجات خود،شادمان است،و مردن براى او سعادت،و زندگى باعث افزايش درجه و كرامت است،پس اى بيچاره!مرگ را بايد به خاطر داشته باشى،زيرا تو در راه سرگرم شده اى و از خود غافلى!شايد به سر منزل نزديك شده و مسافت را طى كرده باشى،در حالى كه تو بى خبرى!و نجات و پيروزى جز در سايه عمل-با استفاده از فرصتى كه به هر كسى داده اند-ممكن نيست.

درجات مردم در درازى و كوتاهى آرزو

1- يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ. .

-بقره،آيۀ 91.)

ص: 505

2-الشّيخ شابّ في طلب الدّنيا و إن التفّت ترقوتاه من الكبر إلاّ الّذين اتّقوا و قليل ما هم.

3-أعلى من ذلك:يا عبد اللّه إذا أصبحت فلا تحدّث نفسك بالمساء و إذا أمسيت فلا تحدّث نفسك بالصّباح.

ص: 506

اقدام در كار

اشاره

پيامبر(ص)فرمود:هيچ كس از شما انتظار نمى برد،مگر ثروتى را كه باعث طغيان است،يا تنگدستى را كه باعث فراموش كردن حق است.و يا بيمارى را كه باعث تباهى و يا پيرى كه باعث زمينگيرى،و يا مرگى را كه باعث رفتن از اين دنياست،و يا منتظر دجّال است كه دجال همان موجود شر غايب از انظار است كه مردم منتظر آنند،و يا منتظر رستاخيز است كه آن هنگامه اى دردناكتر و تلختر است(1)! و آن بزرگوار،مردى را كه پند مى داد،فرمود:پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمار!جوانى را قبل از پيرى،تندرستى را قبل از بيمارى،توانگرى را قبل از تنگدستى،و آسايشت را پيش از گرفتارى و زندگى را پيش از مردنت(2)! و نيز فرمود:دو نعمتند كه بيشتر مردم در مورد آنها زيان برده اند:تندرستى و آسودگى(3)،يعنى مردم،قدر آنها را نمى دانند و پس از اينكه از دست مى روند، قدر مى دانند!! و نيز آن بزرگوار فرمود:هر كه بترسد،تند راه مى رود،و آن كه تند حركت مى كند،زود به منزل مى رسد،بدانيد كه كالاى الهى گران قيمت است و بدانيد كه كالاى الهى همان بهشت است(4)! و باز فرمود:معنى:«جاءت الراجفة،تتبعها الرادفة»يعنى مرگ با همه پيامدهايش فرا رسيد(5)!

ص: 507

پيامبر(ص)وقتى كه از اصحابش غفلتى و يا حالت فريفتگى به دنيا مى ديد،با صداى بلند مى فرمود:مرگ دير يا زود،با شقاوت و يا با سعادت بر شما وارد خواهد شد.(6) و نيز فرمود:من بيم دهندۀ از عذابم،مردن دگرگون كننده زندگى و قيامت وعدۀ حتمى است.(7) و آن بزرگوار فرمود:هر گاه نور ايمان وارد قلب شد،قلب باز مى شود.

گفتند:يا رسول اللّه!آيا آن حالت نشانه اى دارد؟فرمود:نشانۀ آن كناره گيرى از سراى فريب،و توجّه به سراى جاويد و آمادگى براى مرگ پيش از فرا رسيدن است.خداى متعال فرمود:«خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد، كدام نيكو كردارتريد»يعنى:كدام يك بيشتر به ياد مرگ بوده و آماده تر هستيد،و بيم و ترستان بيشتر است.(8) گويند:هيچ صبح و شبى نيست مگر اينكه يك منادى فرياد مى زند،اى مردم!كوچ،كوچ!و مؤيّد اين مطلب است قول خداى تعالى:«به راستى آن يكى از آن بزرگ هاست كه بيم دهندۀ بشر است براى كسى از شما كه بخواهد پيش رود يا باز ايستد(9)»يعنى:در مردن! يكى از بزرگان مى گويد:عجله نكردن در هر كارى خوب است جز در كارهاى آخرت.

بعضى از مفسّران در تفسير آيۀ مباركه:«...خودتان را فريب داديد...» گفته اند:با شهوتها و لذّتها،«...و انتظار برديد...»يعنى:وسيله توبه و«...

دچار ترديد شديد...»يعنى شك كرديد.«تا اين كه فرمان خدا فرا رسيد»يعنى:

مرگ و«...و آرزوها شما را فريب داد(10).» حسن(11)گويد:در برابر گرفتاريهاى دنيا بايستيد،تا راست و استوار باشيد،كه دنيا چند روز اندكى است و شما مسافرانى هستيد كه توقف كرده ايد و نزديك است كه دستور حركت برسد و بى تأمل پاسخ گوييد،بنا بر اين بهترين

ص: 508

توشه را برگيريد.

ديگرى گويد:هيچ فردى از شما نيست كه شب را صبح كند،جز اينكه،او،خود مهمان و مالش عاريه است،و مهمان بايد كوچ كند،و مال عاريه به صاحبش برگردد.

كسى در هنگام بيمارى حسن بصرى كه به مرگش انجاميد،بر او وارد شد،حسن به او گفت:مرحبا،خوش آمدى،درود خدا بر شما و خداوند ما و شما را در بهشت جا دهد.اين نشانۀ خوبى است اگر شما بردبار باشيد و باور و يقين داشته باشيد،اگر شما اين خبر را با گوش بشنويد و از اين گوش بيرون دهيد،- خدا شما را بيامرزد-بهره اى از آن نخواهيد برد!زيرا هر كه پيامبر خدا(ص)را ديد،آن بزرگوار را ديد كه صبح و شام در حالى گذراند كه نه خشتى روى خشت و نه نيى بر روى نى قرار داد،و ليكن براى آن حضرت هدفى مشخص شد كه او نيز براى رسيدن به آن هدف،دامن همت بر كمر زد،[فرمود]:«شتاب!شتاب! زود!زود!به چه وسيله عروج مى كنيد و به كمال مى رسيد!خداوند كسى را بيامرزد كه زندگى را يك لحظه قرار داده و پاره نانى خورده و لباس كهنه اى پوشيده،و[با فروتنى]به زمين چسبيده و در عبادت كوشا،و بر گناهى كه از او سرزده گريان،و از كيفر گريزان،و طالب رحمت حق است تا وقتى كه بر اين منوال اجلش فرا رسيد.(12)» از بزرگى درخواست موعظه شد،فرمود:اى مرد!مبادا كثرت مردم در راه غلط تو را از خودسازى باز دارد،زيرا فرمان الهى[مربوط به تو]ويژۀ تو است نه آنها،و مگو اينجا مى روم!و بيهوده روز بر تو بگذرد،زيرا آن فرمان الهى در مورد تو محفوظ است.و هرگز چيزى را براى جستن بهتر و نه براى دريافت نتيجه سريعتر از نيكى تازه در برابر گناهى انجام شده نخواهى يافت.

هان اى فرومايه آماده نبرد شو*و اگر چه تو شاهد لذتها باشى آيا جاودانه خواهى بود(13)؟

ص: 509

اقدام در كار

1-ما ينتظر أحدكم إلاّ غنى مطغيا أو فقرا منسيا أو مرضا مفسدا أو هرما مقيّدا أو موتا مجهّزا أو الدّجّال فالدّجّال شرّ غائب ينتظر،أو السّاعة فالسّاعة أدهى و أمرّ.

2-لرجل يعظه:اغتنم خمسا قبل خمس شبابك قبل هرمك و صحّتك قبل سقمك و غناك قبل فقرك و فراغك قبل شغلك و حياتك قبل موتك.

3-نعمتان مغبون فيهما كثير من النّاس الصّحة و الفراغ.

4-من خاف أدلج و من أدلج بلغ المنزل ألا إنّ سلعة اللّه غالية ألا إنّ سلعة اللّه الجنّة.

5-معنى جاءت الرّاجفة يتبعها الرّادفة جاء الموت بما فيه.

-نازعات،آيه هاى 7-8،چنين است:«يوم ترجف الرّاجفة تتبعها الرّادفة»-م.

6-أتتكم المنيّة راتبة لازمة إمّا بشقاوة و إمّا بسعادة.

7-أنا النّذير و الموت المغير و السّاعة الموعد.

8-انّ النّور إذا دخل الصّدر انفسح،فقيل له:هل لذلك علامة؟فقال نعم،التّجافي عن دار الغرور و الإنابة إلى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله قال اللّه تعالى: اَلَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ،اى أيّكم أكثر للموت ذكرا و احسن له استعداد و اشدّ منه خوفا و حذرا.

-ملك،آيۀ 3.

9- إِنَّها لَإِحْدَى الْكُبَرِ نَذِيراً لِلْبَشَرِ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ .

-مدّثر،آيه هاى 39-41.

10- فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ ... حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ. .

-حديد،آيۀ 14.

11-ظاهرا حسن بصرى است-م.

12-الوحا الوحا النجا النجا على ما تعرجون فرحم اللّه امرء اجعل العيش عيشا واحدا فأكل كسرة و لبس خلقا و لصق بالأرض و اجتهد في العبادة و بكى على الخطيئة و هرب من العقوبة و ابتغى الرّحمة حتى يأتيه أجله على ذلك.

13- ألا أيّ هذا اللاّئم احضر الوغى ***و إن تشهد اللّذّات هل أنت مخلد.

ص: 510

مختصرى از سخنان افراد محتضر

اشاره

گويند:چون معاويه در آستانه مرگ قرار گرفت،گفت:مرا بنشانيد، وقتى كه نشست گفت:اى معاويه،حالا بعد از پيرى و افتادگى به ياد پروردگارت مى افتى!بدان كه اين حالت و حالت جوانى هر دو شاخۀ يك درختند! آورده اند كه در آخرين خطبه اى كه معاويه خواند،گفت:اى مردم هر كس آنچه كاشت،درو خواهد كرد،و من بر شما حكومت كردم،و پس از من هرگز بر شما حكومت نخواهد كرد مگر كسى كه بدتر از من است،همان طورى كه حاكم پيش از من بهتر از من بود،اى كاش من مردى از قبيلۀ قريش بودم و هرگز حكومتى بر مردم نداشتم.

و چون عبد الملك بن مروان در آستانۀ مرگ قرار گرفت،روزى لباسشويى را بيرون شهر دمشق ديد كه جامه اى را با دست مى پيچد و بعد روى سنگ مى گذارد و مى كوبد،با خود گفت:عبد الملك!به خدا سوگند كاش من لباسشوى بودم و از دسترنج خود،روز بروز مى خوردم،و هرگز حكومت مردم را در دست نداشتم!اين سخن به ابو حازم رسيد،گفت:سپاس خداى را اينان را طورى قرار داده است كه بهنگام مردن آرزوى مقامى را مى كنند كه ما داريم! به عبد الملك بن مروان در وقت بيماريش گفتند:خود را چگونه مى بينى يا امير المؤمنين؟گفت:آن چنان كه خداى متعال فرموده است:«و هر آينه بسوى

ص: 511

ما تنها آمديد،چنان كه شما را اوّلين بار آفريديم،و آنچه را كه به دست آورده بوديد پشت سرتان گذاشتيد(1)...» فاطمه دختر عبد الملك زن عمر بن عبد العزيز گويد:شنيدم كه عمر بن عبد العزيز در همان بيمارى كه به مرگ انجاميد،مى گفت: تِلْكَ الدّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ. (2)و بعد خاموش شد،ديگر از او حركت و سخنى نشنيدم،به وصيف گفتم:ببين او خوابيده است؟نگاه كرد و ديد او از دنيا رفته است.

-وقتى كه همين عمر بن عبد العزيز در آستانه مرگ قرار گرفت،گفتند:يا امير المؤمنين آيا وصيّتى داريد؟گفت:من شما را از اين حالت خودم برحذر مى دارم كه همۀ شما هم ناگزير از آنيد! نقل كرده اند وقتى كه بيمارى عمر بن عبد العزيز سنگين شد،پزشكى آوردند،و پزشك وقتى به او نگاه كرد گفت:اين مرد را در حالى مى بينم كه مسموم شده و زهر در بدن او كارگر افتاده است،و از مرگ در امان نمى بينم.عمر چشمهايش را باز كرد،و گفت:آن كه مسموم هم نشده است،از مرگ در امان نيست،و هنگام مردن،گفت:مرا بنشانيد،وقتى كه نشاندند،گفت:خدايا منم آن كه هر امرى كردى كوتاهى كردم و از هر چه نهى فرمودى،نافرمانى كردم! آورده اند كه هارون الرشيد،موقع مردن،كفن خويش را با دست خود، انتخاب و آماده كرد،و همواره به آن نگاه مى كرد و مى گفت:«مال و ثروتم مرا بى نياز نكرد،و قدرت و سلطنتم از بين رفت.(3)» مأمون از خاكستر بسترى درست كرده بود و روى آن مى خوابيد و مى گفت:اى كسى كه سلطنتت پايدار است رحم كن به كسى كه سلطنتش ناپايدار است(4)! معتصم عباسى بهنگام مردن مى گفت:اگر من مى دانستم كه عمر چنين كوتاه است،آنچه كردم،نمى كردم!

ص: 512

منتصر عباسى موقع مردن در ميان بستر نگران بود،پرسيدند:تو را چه شده است؟گفت:چيزى نيست جز اينكه هم دنيا از دستم رفت و هم آخرت! عمرو بن عاص موقع مردن به صندوقهاى گوشۀ خانه كه اموالش ميان آنها بود نگاه مى كرد و مى گفت:چه كسى آنها را صاحب مى شود،شايد من بهبودى يافتم! حجّاج وقت مردنش مى گفت:خدايا مرا بيامرز!با اينكه همۀ مردم عقيده دارند كه تو مرا نمى آمرزى! يكى از بزرگان موقع مردن مى گفت:خدايا هميشه من از تو مى ترسيدم،امّا امروز به تو اميدوارم! يكى را بهنگام مردن ديدند دارد مى گريد،پرسيدند:چرا گريه مى كنى؟ گفت:من به خاطر دنيا زارى نمى كنم،بلكه به ياد نصيحت پيامبر(ص)افتادم كه فرمود:بهرۀ شما از دنيا بقدر توشۀ مسافرى است.(5) يكى از بزرگان در وقت مردن بيهوش شد،وقتى كه بهوش آمد و چشمانش را گشود،گفت:سفرم طولانى و توشه ام اندك! يكى از بزرگان موقع مردن گريه مى كرد،پرسيدند:چرا گريه مى كنى؟ گفت:به خاطر آيه اى از قرآن مجيد: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (6)يعنى:

خداوند فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.

گويند:يكى از پارسايان وقت احتضار،مرگ و جان كندنش سخت شد، پرسيدند:گويا تو،به زندگى زياد علاقمندى؟گفت:نه بلكه ورود بر خدا دشوار است! به يكى از بزرگان در وقت مردن گفتند:براى زن و بچه ات وصيّتى ندارى؟گفت:من از خدا شرم دارم كه زن و فرزندم را به غير او بسپارم و ديگرى را وصى قرار دهم! يكى از بزرگان در حال احتضار ديد زنش گريه مى كند،گفت:چرا گريه

ص: 513

مى كنى؟گفت:به حال تو گريه مى كنم.گفت:اگر مى خواهى گريه كنى به حال خودت گريه كن!كه من چهل سال براى اين حالت خويش گريسته ام.

به يكى از بزرگان در وقت مردن گفتند:اى بنده خدا در چه حالى؟ گفت:در حالى كه از دنيا مى روم،از دوستانم جدا و با اعمال بدم روبرويم!

مختصرى از سخنان افراد محتضر

1- وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ. .

-أنعام،آيۀ 94.

2-يعنى:آن است سراى آخرت،آن را براى كسانى قرار داديم كه روى زمين قصد برترى و فساد نداشتند،و انجام نيك از آن پرهيزگاران است.قصص،آيۀ 84.

3- ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ. .

-الحاقه،آيه هاى 29-30.

4-در دعاى جبّاران نيز شائبه خود خواهى و داعيه است،زيرا اولياى خدا در برابر قدرت نامتناهى او،خود را چيزى و كسى به حساب نمى آورند،تا چه رسد به مقايسه و اظهار سلطنت هر چند محدود و ناپايدار!-م.

5-أنّه يكون بلغة أحدكم من الدّنيا كزاد راكب.

6- إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. .

-مائده،آيۀ 27.)

ص: 514

سخن عارفان كنار جنازه ها و در گورستان

اشاره

بدان كه جنازه،وسيلۀ عبرتى براى اهل بينش است،و باعث هشدار و يادآورى است،امّا اهل غفلت با ديدن آنها،جز بر قساوت قلبشان چيزى افزوده نشود!زيرا آنان گمان مى برند كه هميشه ناظر جنازۀ ديگرانند و گمان نمى كنند كه خود نيز ناگزير بصورت جنازه ها حمل مى شوند،و يا اين را قبول دارند،امّا آن را نزديك نمى دانند،و فكر نمى كنند كه همۀ اينهايى كه روى جنازه ها حمل مى شوند اين چنين تصورى داشتند و تمام تصور آنها باطل درآمد،و خيلى زود روزگارشان سرآمد،پس سزاوار نيست كه بنده اى بر جنازه اى نگاه كند مگر اينكه خود را بجاى آن ببيند،و ديرى نخواهد پاييد كه مانند آن جنازه حمل مى شود،و شايد رفتنش فردا يا پس فردا باشد! آورده اند كه بزرگى هر گاه جنازه اى را مى ديد،مى گفت:برويد كه من در پى شما خواهم آمد! و يكى از بزرگان وقتى جنازه اى را مى ديد،مى گفت:شما بامدادان برويد كه ما شامگاه خواهيم رسيد،رفتن شما پندى رساست و ما در غفلتى زشت و ناپسنديم،پيشين مى رود و پسين در بى خردى و نادانى است.

شايسته است آن كه جنازه اى را مى بيند،با خود چيزى نگويد جز آن كه با او نيز چنين رفتارى خواهد شد و سرانجامش اين است!و امروز ما مردمى را كه در تشييع جنازه ها حاضر مى شوند،جز در حال خنده و بيهودگى نمى بينيم،و

ص: 515

سخنى نمى گويند مگر در بارۀ ميراث ميّت و آنچه براى ورثه گذاشته است!و امثال و اقران او نمى انديشند مگر در بارۀ اين كه چه كنند تا به چنان ثروتى كه او رسيده،برسند!و هيچ يك از اينها در بارۀ اين كه خدا راجع به جنازۀ خود او،و سرانجام كارش چه خواهد خواست،نمى انديشد و چيزى موجب اين حالت نيست جز قساوت قلب به دليل معصيت و گناه فراوان!تا آنجا كه ما،خدا،روز قيامت و خطراتى را كه پيش روى خود داريم فراموش كرده به لهو و لعب و غفلت و كارهاى بى فايده مى پردازيم،پس بايد از خدا درخواست كنيم تا ما را از اين غفلت،بيدار كند كه بهترين حالات حاضران بر جنازۀ ميّت،گريستن بر ميت است،در حالى كه اگر عاقل باشند بايد بر حال خود بگريند نه بر ميت،همان طورى كه يكى از دانشمندان مى گويد:

بر مردگان مى گريد و از خود فراموش كرده* گمان مى بريد كه مصيبت وى از سوك آنها كمتر است پس اگر او خردمند و باهوش و درايت است* بايد بر خود گريه كند نه بر مردگان(1)! مردى حضور پيامبر خدا(ص)عرض كرد:چه كسى از همه مردم پارساتر است؟فرمود:آن كه از قبر و پوسيدگى بدن فراموش نكند،و زيور زايد دنيا را ترك كند،و آنچه را مى ماند،بر آنچه ناپايدار است،مقدّم بدارد،و فردا را از زندگى خود نشمارد،بلكه خود را از اهل قبور بداند(2)! پيامبر(ص)فرمود:هيچ منظره اى را نديدم مگر اينكه منظرۀ قبر دردناكتر از آن بود.(3) گويند:نخستين چيزى كه پس از مرگ با فرزند آدم سخن مى گويد،قبر اوست كه مى گويد:من خانۀ كرمها و خانۀ تنهايى و غربت و سراى تاريكى و ظلمتم!اين است آنچه خود آماده كرده اى،و من اينها را مهيّا نساخته ام.

ابو ذر فرمود:آيا شما را از روزى آگاه نسازم كه آن روز،روز تنگدستيم،

ص: 516

روزى است كه مرا در قبرم مى نهيد؟ امام جعفر بن محمد الصّادق(ع)وقتى كه شبانگاه به قبرستان مى رفت مى گفت:اى اهل قبور!چه شده است كه هر چه شما را صدا مى زنم،جواب نمى دهيد؟آنگاه مى فرمود:به خدا سوگند ميان آنها و پاسخ گفتن فاصله افتاده است!و گويا ما هم نظير ايشان خواهيم شد،و بعد رو به قبله مى ايستاد تا طلوع آفتاب.(4) يكى از بزرگان بارها مى گفت:اى خفته در دل خاك و تنها ماندۀ در قبر، و اى كه در زير زمين با اعمال خود،انس گرفته اى!كاش مى دانستم كه به كدام عملت خوشحال و از كدام دوستت شادمانى،آنگاه گريه مى كرد به حدى كه دستارش را با اشك چشم تر مى كرد و مى گفت:به خدا قسم كه به اعمال شايسته اش شاد و از دوستانى كه در راه اطاعت خدا او را يارى كردند،شادمان است.و او همواره به قبرها مى نگريست و بشدت نعره مى كشيد! يكى از بزرگان مى گويد:هر كس به قبرستان گذر كند و در انديشه خود نباشد،و براى اهل قبور دعا نكند هم به خود و هم به ايشان خيانت كرده است.

يكى از بزرگان مى گفت:اى مادر كاش مرا نزاييده بودى كه پسرت مدت درازى بايد در دل قبر زندانى شود و بعد از آن،از آنجا نيز كوچ كند.

يكى از بزرگان مى گفت:اى فرزند آدم،آفريدگارت تو را به سراى امن [بهشت]دعوت كرده است،حال ببين كه از كجا پاسخ خواهى داد،اگر از دنيا پاسخ دهى و از دنيا[با عمل صالح]بروى،وارد آنجا مى شوى اما اگر از قبر پاسخ دهى[يعنى غافل بميرى]وارد نخواهى شد.

بعضى از بزرگان وقتى كه وارد قبرستان مى شدند،مى گفتند:اى قبرستان چه ظاهر خوبى دارى امّا گرفتاريها در دل تو است! بزرگى آنگاه كه شب پردۀ تاريكى خود را مى افكند.به قبرستان مى رفت و مى گفت:اى اهل قبور شما مرديد واى از مردن!و شما نتيجه اعمالتان را ديديد،

ص: 517

واى بر عمل! يكى از بزرگان بارها مى گفت:هر كس زياد به ياد مرگ باشد آنجا را باغى از باغهاى بهشت خواهد يافت،و هر كس از ياد مرگ غافل باشد آن را گودالى از آتش دوزخ خواهد ديد.

يكى از بزرگان گودالى به صورت قبر در خانه اش كنده بود،و هر گاه در دل خود قساوتى مى ديد وارد آنجا مى شد و مى خوابيد و مقدارى درنگ مى كرد و مى گفت:«بار خدايا مرا بازگردان تا شايد كار نيكى در آنچه واگذاشتم انجام دهم(5)»و بعد با خود مى گفت:فلانى حال تو را باز گرداندند،پس كار نيك كن! ديگرى مى گفت:زمين از آن كسى كه جاى خوابش را آماده مى كند و بسترش را درست مى كند،در شگفت است و مى گويد:فرزند آدم!آيا گرفتارى طولانى خود را به خاطر نمى آورى و ميان من و تو چندان فاصله اى نيست؟! عمر بن عبد العزيز به قبرستان مى رفت،و وقتى كه چشمش به قبرها مى افتاد مى گريست!و بعد مى گفت:اينها قبرهاى پدرانم بنى اميه است گويى آنها در لذتها و خوشيهاى خود مردم را شركت نداده اند،آيا نمى بينى كه آنها مبتلايند،بدبختيها ايشان را فراگرفته و مصيبت آنان سخت دشوار است و حشرات به بدنشان حمله ورند،آنگاه مى گريست.

ديدم بر سنگ گورى نوشته اند:

قبرها در عين خاموشى با تو به آرامى سخن مى گويند ساكنان قبور نيز در زير خاك خاموشند! اى كسى كه دنيا را-بدون بهره گيرى-جمع مى كنى براى چه كسى جمع مى كنى،در حالى كه خود مى ميرى(6)! بر سر قبر طبيبى ديدم نوشته اند:

من همان را گفتم كه ديگرى به من گفت:نعمان(7)نيز سرانجام زير خاك

ص: 518

دفن شد.

پس كجاست آنچه را كه از طبّ او توصيف مى كردند و كاردانى او در آب، آن همه درك و بينش او؟ زنهار!آن كه از خود نتواند دفاع كند هرگز از ديگرى نمى تواند خطرى را دفع كند(8)؟ و بر سر قبرى اين نوشته را ديدم:

اى مردم من هم آرزويى داشتم امّا اجل دست مرا از آن كوتاه كرد.

من تنها نيستم كه امروز تنها به سر مى برم همه به چنين جايى منتقل مى شوند.

پس بايد از خداى بزرگ بترسد آن كه خداوند بر او امكان انجام كارى را داده است.(9) اشعارى كه بر سر قبرها نوشته شده است از آنرو است كه ساكنان آن قبور پيش از مرگ از عبرت و پندگيرى كوتاهى كرده اند.و بيدار آن كسى است كه به قبر ديگران نگاه كند و جاى خود را،پشت سر آنها ببيند و بداند كه دير يا زود به آنها خواهد پيوست،و بايد بداند كه اگر او يك روز از ايّام زندگيش را بر آنها عرضه كند كه خود بيهوده تلف كرده است،هر آينه آن يك روز براى ايشان از تمام هستى دنيا پرارزشتر خواهد بود،چون ايشان ارزش عمل را مى دانند و حقيقت كارها بر آنها فاش شده است،آنها حسرت يك روز عمر را مى برند كه كوتاهى و كمبود خود را جبران كنند و خود را از مجازات و كيفر نجات بخشند،و مقام خود را بالا ببرند و اجر خود را بيشتر كنند؛آنها پس از گسستن رشتۀ عمر قدر و قيمت عمر را مى دانند و حسرت آنها براى ساعتى از عمر است در حالى كه تو آن ساعت را در اختيار دارى و شايد تو ساعتها در اختيار دارى كه آنها را بيهوده تلف مى كنى،پس توجه كن اگر بهره گيرى نكنى از ساعتهاى عمرت با اقدام به كار نيك-پس از بيرون شدن اختيار كار از دستت-حسرت مداوم براى تلف

ص: 519

كردن آنها خواهى داشت.

يكى از صالحان مى گويد:دوستى را در خواب ديدم و به او گفتم:

اى فلانى!اكنون كه بحمد اللّه،زنده اى!گفت:اگر بتوانم آن را بگويم، يعنى:يك الحمد للّه گفتن را از تمام دنيا و هستى آن بيشتر دوست دارم.

سخن عارفان كنار جنازه ها و در گورستان

1- و يبكى على الموتى و يترك نفسه ***و يزعم أن قد قلّ عنهم عزاؤه

فلو كان ذا عقل و رأي و فطنة ***لكان عليه لا عليهم بكاؤه

2-قال رجل:يا رسول اللّه صلى اللّه عليك من ازهد النّاس؟قال:من لم ينس القبر و البلى و ترك فضل زينة الدّنيا و آثر ما يبقى على ما يفنى و لم يعدّ غدا من أيّامه و عدّ نفسه من أهل القبور.

3-ما رأيت منظرا إلاّ و القبر أفظع منه.

4-يا أهل القبور ما لى إذا دعوتكم لا تجيبون ثمّ يقول:حيل و اللّه بينهم و بين الجواب و كأنّى أكون مثلهم ثمّ يستقبل القبلة إلى طلوع الشّمس.

5- رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ. .

-مؤمنون،آيه هاى 101-102.

6- تناجيك أجداث و هنّ سكوت ***و سكّانها تحت التّراب خفوت

أيا جامع الدّنيا لغير بلاغه ***لمن تجمع الدّنيا و أنت تموت.

7-نعمان بن منذر ملقّب به ابو قابوس،آخرين پادشاه حيره از خاندان بنى لحم،مسيحى مذهب بود،دست نشانده هرمز چهارم پادشاه ايران،نابغۀ ذبيانى در دربار او مى زيست(580-602 م)-م.

8- قد قلت لما قال لى قائل ***قد صار نعمان الى رمسه

فأين ما يوصف من طبّه ***و حذقه في الماء مع حسّه

هيهات لا يدفع عن غيره ***من كان لا يدفع عن نفسه.

ص: 520

-شعر پارسى زير مناسب اين مقام است:

طبيبى كه خود باشد او زرد رو *** از او داروى سرخ رويى مجو-م.

9- يا ايّها النّاس كان لى أمل ***قصّرنى عن بلوغه الأجل

ما أنا وحدى الذى خصصت به ***كلّ الى مثل ذا سينتقل

فليتّق اللّه ربّه رجل ***أمكنه في حياته العمل.

ص: 521

آنچه شايستۀ گفتن در مرگ فرزند است

اشاره

سزاوار است آن كه فرزندش و يا يكى از نزديكانش از دنيا رفته است، خود را در جلوتر مردن وى چنين تسلّى دهد كه آن دو با هم،در سفر بودند، فرزندش به شهرى كه محل زندگى و وطن وى بود،زودتر رسيده است،و نبايد زياد تأسف بخورد،زيرا او نيز ديرى نخواهد پاييد كه به او خواهد پيوست،و ميان آن تفاوتى جز در جلو و عقب بودن نيست.مردن هم چنين است،و معناى مردن، جلو رسيدن به وطن است تا اين كه عقب مانده هم برسد!و هر گاه چنين عقيده اى داشته باشد،غم و زاريش كمتر خواهد بود،بخصوص كه در مرگ فرزند،اجر فراوانى نصيب آن كسى است كه خود را به هر وسيله تسلّى دهد و صبر كند.

پيامبر خدا(ص)فرمود:جنين سقطشده اى را جلوتر بفرستم،براى من بهتر است تا صد سوار مجاهد در راه خدا را بعد از خود بجا گذارم(1)!پيامبر(ص) سقط را نام برده است تا از مرتبۀ پايين به مرتبه بالايى برده شود،اگر نه كه اجر و پاداش به قدر موقعيتى است كه فرزند در دل انسان دارد.

گويند:يكى از فرزندان حضرت داود(ع)از دنيا رفت،و او سخت اندوهگين شد!به وى گفتند:نزد شما اين فرزند،معادل چه بود؟گفت:تمام زمين پر از طلا!گفتند:پس همين قدر شما اجر و پاداش داريد.

پيامبر خدا(ص)فرمود:كسى از مسلمانان سه فرزند از دست نمى دهد كه در مصيبت آنها صبر كند،مگر آن كه براى او سپرى در برابر آتش جهنم

ص: 522

گردند،زنى عرض كرد:يا رسول اللّه!دو فرزند چه طور؟فرمود:و يا دو فرزند(2)!و بايد پدر هنگام مرگ فرزند،خالصانه براى او دعا كند كه دعايش اميدبخشتر و به پذيرش نزديكتر است.

يكى از بزرگان كنار قبر فرزندش مى گفت:بار خدايا من به او بخشيدم آنچه را او در نيكى به من كوتاهى كرده است،پس تو نيز به او ببخش آنچه را از اطاعت تو كوتاهى كرده است!.

آنچه شايسته گفتن در مرگ فرزند است

1-لأن أقدّم سقطا أحبّ الىّ من أن أخلّف مائة فارس كلّهم يقاتل في سبيل اللّه.

2-لا يموت لأحد من المسلمين ثلاثة من الولد فيحتسبهم إلاّ كانوا له جنّة من النار فقالت امرأة عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اثنان قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أو اثنان.

ص: 523

زيارت قبور و دعا براى ميّت

اشاره

زيارت قبور،به طور اجمال براى تذكر و عبرت گرفتن مستحب است،و زيارت قبور امامان(ع)به دليل رواياتى كه در زمينۀ تشويق بر زيارت مشاهدشان رسيده است،استحباب دارد و هم به خاطر اجر و ثوابى كه دارد،و در اينجا محلّ ذكر آنها نيست.

ابو ذر-خدايش رحمت كند-مى گويد:پيامبر خدا(ص)فرمود:قبرها را زيارت كنيد تا بدان وسيله به ياد آخرت بيفتيد،و در غسل دادن اموات شركت كنيد كه سر و كار با چنين اعمال باعث ثواب و پند،مؤثر است،و بر جنازه ها نماز بگزاريد كه شايد باعث اندوه شما شود،و اندوهناك در سايۀ خداست(1)! ديگرى از پيامبر خدا(ص)نقل مى كند:اموات را زيارت كنيد و بر آنها درود و سلام بفرستيد كه براى شما پند و اندرزند(2).

و آن گرامى فرمود:مردى كه پدرش از دنيا رفته و او عاق پدر و مادر بوده است،و براى پدر و مادرش پس از مرگ آنها دعا مى كند،خداوند او را از فرزندان نيكوكار بشمار مى آورد(3).

و نيز فرمود:هر كس قبر مرا زيارت كند،شفاعتم بر او حتمى است(4).

ص: 524

زيارت قبور و دعا براى ميّت

1-زر القبور تذكر بها الآخرة و اغسل الموتى فإنّ معالجته مثوبة و موعظة بليغة و صلّ على الجنائز لعلّ ذلك أن يحزنك فإنّ الحزين في ظلّ اللّه.

2-زوروا موتاكم و صلّوا عليهم و سلّموا عليهم فإنّ لكم فيهم عبرة.

3-إنّ الرّجل ليموت والده و هو عاق لهما فيدعو اللّه لهما من بعدهما فيكتبه اللّه من البارّين.

4-من زار قبرى فقد وجبت له شفاعتى.

ص: 525

سخن گور با مرده و سخن مردگان به زبان حال

اشاره

پيامبر خدا(ص)فرمود:ميّت را وقتى كه در قبرش مى گذارند،قبر به او مى گويد:واى بر تو اى فرزند آدم،چه چيز تو را از من غافل ساخت؟آيا نمى دانستى كه من سراى آشوب،تاريكى،تنهايى و سراى كرمهايم،چه چيز مرا از ياد تو برد در صورتى كه بارها از كنار من گذشتى؟اگر ميّت شخص صالحى باشد،از طرف او به قبر پاسخ مى رسد و مى گويد:آيا تو ديده اى آن كسى را كه امر به معروف و نهى از منكر مى كرد؟پس قبر مى گويد:در اين صورت به گونۀ باغ سرسبز بهشتى مى شوم و جسد او نورانى مى شود و روحش به جانب خدا بالا مى رود(1).

يكى از بزرگان مى گويد:هيچ ميّتى از دنيا نمى رود،مگر اينكه قبرى كه او را در آنجا دفن مى كنند،به صداى بلند مى گويد:منم خانۀ تاريكى و تنهايى، پس اگر در زمان حيات خود مطيع امر پروردگار بوده اى امروز من براى تو رحمتم، و اگر نافرمان او بوده اى،من امروز عذابم براى تو،منم آن كه هر كس با حال اطاعت خدا وارد من شود،خوشحال بيرون رود،و اگر گنهكار وارد من شود،در حالى از من بيرون شود كه از رحمت خدا به دور است.

ديگرى مى گويد:شنيده ام شخص را وقتى كه در قبرش مى گذارند،اموات همسايگى او صدا مى زنند اى بازماندۀ پس از برادران و دوستان و همسايه ها در دنيا آيا تو از ما پند نگرفتى؟آيا از اينكه ما جلوتر از تو رهسپار اين ديار شديم،

ص: 526

باعث انديشيدن تو نشد؟آيا تو گسستن رشتۀ اعمال ما را نديدى؟در حالى كه تو فرصت داشتى،پس چرا آنچه را برادرانت از دست داده بودند،براى خود تدارك نديدى؟و قطعات زمين صدا مى زند:اى كه گول ظاهر دنيا را خوردى آيا به بستگانى كه در زير زمين پنهان شدند از آن كسانى كه پيش از تو فريب دنيا را خورده بودند و اجل آنها را پيش از تو رهسپار قبرها كرد،و تو مى ديدى كه دوستانشان آنها را به سرعت به طرف قبر مى بردند،عبرت نگرفتى؟! ديگرى مى گويد:شنيدم ميّت را وقتى كه در قبر مى گذارند،از اعمال خود بيمناك است تا اينكه خداوند اعمالش را به زبان مى آورد،مى گويند:اى بندۀ تنها مانده در قبر كه از دوستان و بستگان جدا افتاده اى،امروز جز ما انيسى و همدمى ندارى! يكى از بزرگان مى گويد:هر گاه بندۀ صالح و فرمانبر پروردگار را در قبر مى گذارند،اعمال شايستۀ او مانند نماز،روزه،حج و صدقه او را در ميان مى گيرند:و فرشتگان عذاب از طرف پاها مى آيند!پس نماز مى گويد:دور شويد از او،كه شما را راهى بر او نيست.او مدتها براى رضاى خدا به انجام من اقدام كرده است.بعد از طرف سر ميّت مى آيند،روزه مى گويد:شما را تسلّطى بر او نيست زيرا او در دنيا روزها براى خدا تشنگى كشيده است،پس شما را راهى بر او نيست!سپس از پهلوى جسد او مى آيند،حج مى گويد:دور شويد از او كه بدن خود را رنجانده و خويشتن را به زحمت انداخته و براى خدا مراسم حج به جا آورده است،پس شما را بر او راهى نيست.آنگاه از طرف دستهايش مى آيند، صدقه مى گويد:از او خوددارى كنيد،از صاحب من دست برداريد چه بسيار صدقه هايى كه از اين دستها بيرون و به خاطر خدا در دست خدا قرار گرفته است! پس شما را بر او تسلّطى نيست.آنگاه خطاب مى رسد؛گوارا باد تو را،زندگى و مرگ بر تو گوارا باد!فرشتگان رحمت مى آيند و بسترى از رحمت برايش مى گسترند و بر او جامه اى بهشتى مى پوشانند و قبرش تا آنجا كه چشم انداز است گشوده

ص: 527

مى شود،و قنديلى از بهشت مى آورند كه تا روز قيامت از روشنى آن برخوردار است! و بزرگى مى گويد:من شنيدم كه رسول خدا(ص)فرمود:ميّت مى نشيند و صداى پاى تشييع كنندگان را مى شنود امّا چيزى جز قبرش با او سخن نمى گويد و قبر خطاب مى كند:واى بر تو اى فرزند آدم!آيا تو از من و از تنگنا و كرمهاى من بيمناك نبودى؟پس براى من چه تهيه ديدى(2)؟

سخن گور با مرده و سخن مردگان به زبان حال

1-يقول القبر للميّت حين يوضع في قبره:و يحك يا بن آدم ما غرّك بى أ لم تعلم أنّى بيت الفتنة و بيت الظّلمة و بيت الوحدة و بيت الدّود ما غرّك بى إذ كنت تمرّ بى مرارا فإن كان صالحا أجاب عنه مجيب للقبر فيقول:أ رأيت إن كان ممّن يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر فيقول القبر:إنّى إذا أتحوّل عليه خضراء و يعود جسده نورا و تصعد روحه إلى اللّه.

2-إن الميّت يقعد و هو يسمع خطوة مشيّعيه فلا يكلّمه شيء إلاّ قبره فيقول:ويحك يا بن آدم أ ليس قد حذّرتنى ضيقى و هولى و دودى فما ذا أعددت منّى.

ص: 528

عذاب قبر و سؤال نكير و منكر

اشاره

براء بن عازب مى گويد:همراه پيامبر خدا(ص)براى تشييع جنازۀ مردى از انصار رفتيم،پيامبر خدا(ص)كنار قبر او نشست و سر مباركش را پايين انداخته بود، عرض مى كرد:بار خدايا به تو پناه مى برم از عذاب قبر!-سه مرتبه تكرار كرد- آنگاه فرمود:مؤمن وقتى كه رو به آخرت مى رود،خداوند فرشتگانى را بر او مى گمارد كه سيمايشان چون خورشيد مى درخشد و حنوط و كفن وى نيز همراه آنهاست،پس در مقابل چشمش مى نشينند وقتى كه روح از بدنش بيرون شد، تمام فرشتگان بين آسمان و زمين و تمام فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند و درهاى آسمان به روى او گشوده مى شود،و هيچ درى از درهاى آسمان نيست مگر اين كه دوست دارد روح وى از آن وارد شود،و هنگامى كه روحش بالا رفت،گويند:بار خدايا بنده ات فلانى است!خطاب مى رسد:او را برگردانيد تا به او نشان دهم نعمتهايى را كه برايش آماده ساخته ام كه من به او وعده داده ام! «از آن آفريديم شما را و بدان باز مى گردانيم،و بار ديگر از آن شما را بيرون مى آوريم» (1)و او صداى پاى تشييع كنندگان را مى شنود آن هنگامى كه برمى گردند تا اين كه فرشتگان الهى مى پرسند:اى انسان پروردگارت كيست؟ پيامبرت كيست؟و امامت كيست؟جواب مى دهد:خداى يكتا پروردگار من است،و محمّد(ص)پيامبر و على(ع)امام من و يك يك امامان را مى شمرد.فرمود:

آن دو فرشته با صداى بلندى او را وامى گذارند و اين آخرين خطرى است كه متوجه

ص: 529


1- طه،آيۀ 57.

او مى شود. و پس از گفتن آن جوابها مناديى ندا مى دهد:راست گفتى،و همان است معناى سخن خداى متعال كه فرمود:«خداوند آنانى را كه گرويدند به گفتار ثابت در زندگانى دنيا و در آخرت ثابت مى گرداند.» (1)آنگاه شخصى خوش سيما،خوش بو و خوش لباس مى آيد و مى گويد:مژده باد به رحمت پروردگارت و بهشتهايى كه در نعمت آن جاودانه اى!او مى گويد:خداوند تو را به دليل نيكيت بشارت بهشت دهد!تو كيستى؟در جواب مى گويد:من عمل صالح توام،به خدا سوگند كه من تو را در راه طاعت خدا شتابان و در راه نافرمانى خدا كند و بى اعتنا ديدم،پس خداوند تو را پاداشى نيكو داد،فرمود:سپس مناديى فرياد مى زند،براى او بسترى از بسترهاى بهشتى بگستريد!و درى به جانب بهشت باز مى شود،و مى گويد:بار خدايا قيامت را بزودى بپادار!تا به خانواده،و مالم برگردم،و امّا كافر برعكس،در برابر تمام نعمتهايى كه نصيب مؤمن مى شود،به او عذاب مى رسد(1)!

عذاب قبر و سؤال نكير و منكر

1-اللّهم إنّى أعوذ بك من عذاب القبر ثلاثا ثم قال:إنّ المؤمن إذا كان في إقبال من الآخرة بعث اللّه له ملائكة كأنّ وجوههم الشمس معهم حنوطه و كفنه فيجلسون مدّ بصره فإذا خرجت روحه صلّى عليه كل ملك بين السّماء و الأرض و كلّ ملك في السّماء و فتحت له أبواب السّماء فليس منها باب إلاّ يحبّ أن تدخل روحه منه فإذا صعد بروحه قيل:أي ربّ عبدك فلان فيقول:أرجعوه فأروه ما أعددت له من النّعيم فإنّي وعدته: مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى *و إنّه ليسمع خفق نعالهم إذا ولّوا مدبرين حتّى يقال:يا هذا من ربّك و من نبيّك و من إمامك؟فيقول:ربّي اللّه و نبيّي محمّد و إمامى علىّ و يعدّ الأئمة واحدا واحدا قال:فينتهرانه انتهارا شديدا و هي آخر فتنة تعرض عليه فإذا قال ذلك نادى مناد صدقت و هى معنى قوله يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ **،ثمّ يأتيه آت حسن الوجه طيّب الريح حسن الثياب فيقول:ابشر برحمة من ربّك و جنّات فيها نعيم مقيم،فيقول:و أنت بشّرك اللّه بالخير بالجنّة.

من أنت؟فيقول:أنا عملك الصّالح و اللّه ما علمتك إلاّ سريعا في طاعة اللّه تعالى بطيّا عن معصية اللّه.

ص: 530


1- ابراهيم،آيۀ 33.

فجزاك اللّه خيرا قال:ثمّ ينادي مناد أن افرشوا له من فراش الجنّة و افتحوا له بابا إلى الجنّة فيفرش له فرش من الجنّة و يفتح له باب الى الجنّة فيقول:اللّهم عجّل قيام السّاعة حتى أرجع الى أهلى و مالى،و أمّا الكافر فبالعكس كما يلحق المؤمن من النّعيم يلحقه من العذاب.

ص: 531

نفخۀ صور

اشاره

از مطالب گذشته سختى احوال ميّت را از سختى جان كندن،و بعد شدت تاريكى قبر و كرمها و حشراتش و پس از آن سؤال نكير و منكر،وانگهى عذاب،دانستى،مهمتر از همۀ اينها خطراتى است كه در پيش رو دارد از قبيل دميدن صور،برانگيخته شدن در روز رستاخيز و عرضه شدن بر خداوند پرعظمت و پرسش از كم و زياد،و بپا شدن ميزان،بعلاوه،گذشتن از صراط با آن باريكى و تيزيش!سپس انتظار-در موقع يكسره شدن كار-اين كه بگويند:[از اهل بهشتى يا از اهل جهنم!]اينهاست هول و هراسها و حالات مختلفى كه ناگزير بايد آنها را بشناسى و بدانها به طور قطع و يقين ايمان آورى،و بعد در بارۀ آنها زياد بينديشى،تا انگيزه هاى آمادگى براى آنها در دلت پيدا شود.

پيامبر خدا(ص)فرموده است كه خداوند متعال مى فرمايد:فرزند آدم به من ناسزا گفت،در صورتى كه روا نبود او به من ناسزا بگويد،و تكذيبم كرد در حالى كه شايسته نبود كه تكذيبم كند!امّا ناسزا گفتنش به من،اين بود كه مى گويد:مرا فرزندى است!و امّا تكذيبش آن است كه مى گويد:هرگز بمانند آغاز كار مرا باز نمى گرداند!(1) از اين روست كه خداوند متعال فرموده است:«آيا اين انسان نمى بيند كه ما او را از نطفه اى آفريديم،پس ناگهان او دشمنى آشكار شده است(2)»و باز فرموده است:«آيا آدمى گمان مى برد كه بدون حساب و مهمل واگذاشته خواهد

ص: 532

شد،آيا او نطفه اى نبود از آب گنديده اى كه ريخته شود(3)؟»بنا بر اين،در آفرينش انسان،با شگفتيهاى فراوان و تركيبات گوناگون اعضا،از عجايبى است كه به عجايب برانگيختن و دوباره زنده كردن او افزوده مى شود،پس آن كسانى كه اينها را در آفرينش و قدرت خدا مى بينند از قدرت و حكمت او بعيد مى شمارند و انكار مى ورزند؟پس اگر ايمان تو ضعيف است،ايمانت را با نگرش به خلقت نخستين و آفرينش اوّلين،تقويت كن!زيرا جهان دوّم[و عالم آخرت]مانند اين عالم بلكه از آفرينش اوّل آسانتر است(4)و اگر ايمانت قوى است پس موارد ترس و خطرات را از دل خود بگذران!و بيشتر فكر كن و بينديش تا از دلت آرامش و قرار را بگيرد و براى حضور در پيشگاه حق تعالى آمادگى پيدا كنى.

نخست در بارۀ آنچه گوش اهل قبور را مى رنجاند يعنى شدّت دميدن در صور،بينديش!كه آن غرّشى است كه باعث شكافتن قبرها از ناحيه سر مردگان مى شود و همۀ آنان يكباره از جاى خود حركت مى كنند،و با خود تصوّر كن كه تو نيز از جا بلندشده اى سر و صورت و اندامت از سر تا پا آلوده به خاك قبر دگرگونه از شدّت نعره حيرت زده چشمها به طرف صدا خيره شده،و همۀ مردم از قبرهايى كه مدّتى دراز مبتلا بودند،و ترس و وحشت آنها را از پا در آورده علاوه بر تمام غم و اندوهها و سختى حالت انتظار،اكنون يك باره از جا بلند شده اند!همان طورى كه خداى متعال مى فرمايد:«و در صور دميده شود،پس تمام كسانى كه در آسمانها و در زمين اند،جز آن كسانى كه خدا بخواهد،از خود بيخود شوند،سپس ديگر بار در صور دميده شود پس ناگاه آنان بپا خاسته و مى نگرند.(5)»و نيز مى فرمايد:«چون در صور دميده شود،پس آن است كه آن روز دشوار و بر كافران آسان نيست(6).»و باز فرموده است:«و مى گويند:كى باشد اين وعده اگر شما راستگويانيد،انتظار نمى برند،مگر يك فريادى را كه ايشان را فرا خواهد گرفت در حالى كه ايشان دشمنى مى ورزند،پس نمى توانند وصيّت كنند و نه مى توانند نزد خاندانشان برگردند،و در صور دميده شود،پس ناگاه آنان از قبرها به سوى

ص: 533

پروردگارشان مى شتابند،گويند:واى بر ما چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟اين است آنچه وعده داده بود خداى بخشنده و فرستادگان خدا راست گفتند(7)!»و اگر در برابر مردگان هيچ چيز جز همين ترس نفخۀ صور نباشد،سزاوار است كه انسان بترسد،زيرا يك نفخه و نعره اى است كه تمام اهل آسمانها و زمين از خود بيخود مى شوند،يعنى جز كسانى را كه خواست خداست،همه مى ميرند! و از آن روست كه پيامبر خدا(ص)فرموده است:چگونه من در آسايش و نعمت بسر ببرم كه صاحب صور[حضرت اسرافيل]آن شيپور مخصوص را به دست گرفته و روى انگشتان نشسته و گوش فرا داده است تا فرمان برسد و او در صور بدمد.(8) گويند:صور همان بوق است،توضيح آن كه اسرافيل دهانش را بر آن صور كه به گونۀ بوقى است و بر آن دايره اى كه بر سر آن است و به اندازۀ پهناى آسمانها و زمين است،قرار داده و چشم به طرف عرش خدا دوخته و منتظر است تا فرمان برسد و نخستين نفخه را بدمد،و هنگامى كه مى دمد تمام كسانى كه در آسمانها و زمينند از خود بى خود مى شوند،يعنى همۀ جانداران از شدّت ترس مى ميرند جز آن كسانى كه خداوند خواسته است،و بعد،پس از نفخۀ نخست،مردم،چهل سال در عالم برزخ مى مانند،آنگاه خداوند اسرافيل را زنده مى كند،و او را مأمور مى سازد تا دوّمين بار بدمد و اين است معناى آيه مباركه:«...سپس بار ديگر در صور دميده شود،پس ناگاه ايشان بپاخاسته مى نگرند(9)»روى پاهايشان برخاسته به صحنه قيامت مى نگرند.

پيامبر خدا(ص)فرمود:وقتى كه صاحب صور[اسرافيل]مبعوث مى شود،پس صور را به طرف دهانش گرفته و يك پا جلو و پاى ديگر عقب گذاشته منتظر فرمان خدا براى دميدن در صور است.هان از آن دميدن بترسيد،و در بارۀ مردم و خوارى و ذلّت و بيچارگيشان موقع برانگيختن،از ترس اين بيهوشى و به خاطر انتظارى كه مى كشند كه آيا به سعادت آنها و يا به شقاوتشان حكم خواهد

ص: 534

شد،بينديش كه تو نيز در آن ميان بمانند آنها شكسته و خوار و چون ايشان حيرت زده و سرگردانى،بلكه اگر در دنيا جزء اسراف كاران و ثروتمندان مرفّه بودى،كه پادشاهان روى زمين آن روز خوارترين اهل زمين و كوچكترين و ناچيزترينند،زير پاها مانند ذره اى لگد كوبند،و در آن هنگام جانوران وحشى از كوهها و بيابانها با همان حالت سر به پايين مى آيند با مردمى كه سخت در وحشتند مخلوط مى شوند،خوار و زبون براى روز رستاخيز،بدون كمترين خطايى كه مرتكب شوند و ليكن شدت بيهوشى و ترس نفخۀ صور آنها را گرفته و از فرار و وحشت مردم آنها را بازداشته است!و اين است معناى قول خداى تعالى:«و آنگاه كه جانوران وحشى محشور گردند (1).»آنگاه شياطين متمرّد،پس از نافرمانيشان،رو آورند،در حالى كه از ترس حاضر شدن در پيشگاه خداوند با فروتنى باور كنند،به حكم اين آيه مباركه:«پس سوگند به پروردگارت كه ما هر آينه ايشان را با شياطين محشور گردانيم و آنگاه حاضر خواهيم كرد در پيرامون جهنم در حالى كه به زانو در آمده اند.» (2)(10) بنا بر اين در بارۀ خود و حال دلت در آن جا بينديش!

نفخۀ صور

1-شتمنى ابن آدم و ما كان ينبغى له أن يشتمنى و كذّبني و ما كان له أن يكذّبني أمّا شتمه إيّاى فيقول:إنّ لي ولدا و أمّا تكذيبه فيقول:لن يعيدنى كما بدأنى.

2- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ. .

-نحل،آيۀ 4.

3- أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى. .

-قيمة،آيۀ 37-38.

4)براستى اگر معمارى چيره دست در بيابانى بدون هيچ گونه مصالح كاخى برافرازد،و پس از

ص: 535


1- تكوير،آيۀ:6.
2- مريم،آيۀ:70.

سالها اگر آن كاخ ويران شود آيا جا دارد كه شخص عاقل ترديد كند كه آيا مى تواند همان معمار،دوباره چنان كاخى بنا كند؟هرگز-م.

5- وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ. .

-زمر،آيۀ 68.

6- فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ. .

-مدّثر،آيه هاى 8-11.

7- وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ما يَنْظُرُونَ إِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ قالُوا يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. .

-يس،آيه هاى 48-52.

8-كيف أتنعّم و صاحب الصّور قد التقم القرن و جثا جثية و اصغى بالأذن حتّى يؤمر فينفخ.

9- ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ. .

-زمر،آيۀ 69.

10-فأهوى به إلى فيه و قد قدّم رجلا و أخّر أخرى ينتظر متى يؤمر بالنفخ ألا فاتّقوا النفخة،فتفكّر في الخلائق و ذلّهم و انكسارهم و استكانتهم عند الانبعاث خوفا من هذه الصّعقة و انتظارا لما يقضى عليهم من سعادة أو شقاوة و أنت فيما بينهم منكسر كانكسارهم متحيّر كتحيّرهم بل إن كنت في الدّنيا من المسرفين و الأغنياء المتنعّمين فملوك الأرض في ذلك اليوم هم أذلّ أهل الأرض و أصغرهم و أحقرهم يوطئون بالأقدام مثل الذّر و عند ذلك تقبل الوحوش من الجبال و البرارى منكّسة رؤوسها مختلطة بالخلائق بعد توحّشها ذليلة ليوم النّشور من غير خطيئة تدنّست بها و لكن حشرهم شدّة الصعقه و هول النفخة و شغلهم ذلك عن الهرب من الخلق و التوحّش منهم و ذلك قوله تعالى:و إذا الوحوش حشرت*.ثم أقبلت الشّياطين المردة بعد تمرّدها و أذعنت خاشعة من هيبة العرض على اللّه تعالى تصديقا لقوله تعالى: فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا .

ص: 536

توصيف زمين محشر و اهل محشر

اشاره

پس از همۀ مراحل قبلى،ببين كه بعد از برانگيخته شدن و دوباره زنده شدن،با پاى برهنه و عريان به زمين محشر سوق داده مى شوند،به زمين براق و صافى كه هيچ كجى و اعوجاجى در آن نمى بينى،و نه تپه اى كه زير آن انسانى پنهان شود،و نه گوديى كه از چشم پوشيده بماند،بلكه خاكى يك نواخت و ساده،بدون هيچ گونه تفاوتى،دسته جمعى،بدان جا سوق داده مى شوند،پاك و منزّه است آن خداوندى كه همۀ خلايق را با تمام اختلاف صنفى كه دارند از همه جاى زمين، در يك جا گرد آورد،آنگاه كه با غرّش و لرزشى كه پيامدى در پى دارد،آنان را جابجا سازد.(راجفه،همان نفخه اولى و رادفه،نفخۀ دوّم است.) و سزاوار است كه آن روز اين دلها ترسان و اين ديدگان فرورفته و گريان باشند.

رسول خدا(ص)فرمود:مردم روز قيامت روى زمينى سفيد رنگ گندمگون چون قرص نان سفيد،محشور شوند،كه براى كسى نشانه اى روى آن صفحۀ زمين وجود ندارد.خورشيد،ماه و ستارگان آسمان از بين مى روند،(2)پس اى بيچاره به هول و هراس و سختى روز قيامت فكر كن.وقتى كه تمام خلايق روى آن خاك گرد آيند،ستارگان آسمان بالاى سرشان از هم فرو ريزند و خورشيد و ماه تاريك شوند،و زمين نيز به دليل خاموش شدن چراغش،تيره و تار است،و در آن ميان كه تو در آن شرايط بسر مى برى ناگاه آسمان بالاى سرشان دور مى زند و با تمام زبرى

ص: 537

و استحكامش به فاصلۀ پانصد سال از هم شكافته شود،و فرشتگان روى جوانب و نواحى خود بپاخيزند،پس چه سهمگين است صداى شكافتن آسمانها در گوش تو و چقدر ترسناك است روزى كه آسمان با تمام صلابت و سختيش شكافته مى شود!آنگاه روان مى شود،و همچون نقرۀ گداخته،آميخته با رنگ زرد،جارى مى شود،و مانند روغن زيتون گلگون و آسمان چون مس و نقره گداخته،و كوهها چون پشم از هم بپاشند و مردم چون پروانۀ پراكنده با يك ديگر برخورد كرده و پا برهنه و عريان در حال حركتند! پيامبر(ص)فرمود:مردم روز قيامت،پا برهنه و عريان و دست خالى برانگيخته مى شوند،عرق از سر و رويشان مى ريزد،و به بنا گوششان مى رسد(3)! سوده همسر پيامبر(ص)،راوى حديث مى گويد:عرض كردم:يا رسول اللّه!-درود خدا بر تو!-چه دردناك است كه بعضى از مردم به حال بعضى مى نگرند!فرمود:نه،هر كدام گرفتارند،هر كسى آن روز،كارى دارد كه ديگران را از خاطر مى برد، چه روز سختى است كه در آن روز پرده ها به يكسو مى رود و رازها بر ملا مى شوند،و نگاه و نگرش خطا نمى كند!چگونه،در حالى كه بعضى از مردم روى شكمها و صورتهايشان راه مى روند،و توان نگريستن به ديگران را ندارند.(4)

توصيف زمين محشر و اهل محشر

1-اشاره به آيه هاى:6-9 نازعات دارد-م.

2-يحشر النّاس يوم القيامة على أرض بيضاء عفراء كقرصة النّقي ليس فيها معلم لأحد و السماء تذهب شمسها و قمرها و نجومها.

3-يبعث النّاس يوم القيامة حفاة عراة عزلا قد الجمهم العرق و بلغ شحوم الاذان.

4-قالت سودة زوج النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راوية الحديث:قلت يا رسول اللّه صلّى اللّه

ص: 538

عليك و اسوأتاه ينظر بعضنا بعضا فقال:شغل النّاس عن ذلك لكلّ امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه،فيا عظم يوم تنكشف فيه العورات و يؤمن فيه النظر و الالتفات كيف و بعضهم يمشى على بطونهم و وجوههم فلا قدرة لهم على الالتفات إلى غيرهم.

ص: 539

توصيف روز قيامت و گرفتاريهاى آن

اشاره

اى بيچاره،براى آن روز مهمّى كه جريانش طولانى و زمانش سهمگين، و روزگار قدرتش نزديك است،آماده باش.روزى كه آسمان بشكافد،و ستارگان از ترس از هم بپاشند،و ستاره هاى درخشان تيره و تار و خورشيد تاريك و بى نور شوند و كوهها روان،و شتران باردار،بار نهند،و جانوران وحشى محشور،و درياها موج گيرند و روانها با بدنها در آميزند،و آتش جهنّم برافروخته شود،و بهشت[براى پرهيزگاران]آماده شود،و كوهها از جا كنده شوند،و زمين گسترده شود!آن روزى كه زمين را در حال لغزش ببينى كه بارهايش را بيرون داده،و مردم آن روز پراكنده باز گردند تا اعمال خود را ببينند،روزى كه زمين و كوهها از جا برداشته شده و يكباره برهم زده شوند،پس آن روز آن واقعه[رستاخيز]به وقوع پيوندد،و آسمان شكافته شود،و فرشتگان در اطراف آن،و عرش پروردگارت را بالاى سر ايشان در آن روز هشت فرشته حمل كند،در آن روز بر ملا مى شويد و هيچ رازى از رازهاى شما پنهان نخواهد ماند.(1)روزى كه كوهها روان گردند و زمين را خشك و پژمرده ببينى!روزى كه زمين به سختى حركت كند و كوهها ريز ريز شود،و به صورت ذرّات پراكنده گردد(2)روزى كه مردم چون پروانۀ پراكنده،و كوهها چون پشم وازده شوند(3)،روزى كه هر مادر شير دهنده از بچه اى كه شير مى داد،فراموش كرده،و هر باردارى بارش را وامى گذارد،و مردم را به صورت مستان مى بينى،در صورتى كه مست نيستند،و ليكن عذاب الهى سخت است(4)،

ص: 540

روزى كه زمين به غير اين زمين و آسمانها مبدّل گردد،و براى خداوند يكتاى غالب آشكار گردند.(5)روزى كه كوهها در آن روز بسختى برافشانده شوند و به صورت ساده و هموار واگذارده شوند و در آنها كجى و برآمدگى مشاهده نكنى(6) روزى كه كوهها را جامد مى پندارى در حالى كه همچون ابرها روانند،روزى كه آسمان شكافته شود و چون روغن زيتون،گلگون شود،آن روز از گناه هيچ انس و جنّى نپرسند،روزى كه سخنوران را از سخن گفتن باز دارند،و از جرم كسى نپرسند،بلكه به موهاى پيشانى و قدمها گرفته شوند،روزى كه هر كسى هر عمل خيرى كه كرده است پيش روى خود ببيند،و عمل بدى كه كرده دوست دارد تا بين او و عملش مسافتى طولانى فاصله افتد،روزى كه هر كس به آنچه آماده كرده است آگاه بوده و به آنچه قبل و بعد از خود فرستاده است مى نگرد،روزى كه زبانها لال مى شود،امّا اعضاى بدن سخن مى گويند،روزى كه يادش سرور انبيا را پير كرد، زيرا وقتى كه از آن بزرگوار پرسيدند:يا رسول اللّه!مى بينيم كه پير شده ايد؟فرمود:سوره هاى:هود،واقعه،مرسلات،عم يتسائلون و اذا الشّمس كوّرت مرا پير كردند(7)! پس اى قارى قرآنى كه مرتكب گناهى!تنها بهرۀ تو از قرآن خواندن،آن است كه كلمات و حروف را مى جوى و زبانت را بدان مى جنبانى!اگر تو در بارۀ آنچه مى خوانى بينديشى،هر آينه سزاوارتر خواهى بود به رنج و مرارت از دست آنچه كه سرور و سالار بشر(ص)را پير كرده است،و هر گاه به تنها حركت دادن زبان بسنده كنى،از نتيجه قرآن بى بهره مانده اى،روزى كه بهانه ها پذيرفته نشود،و رازها فاش شوند،و پنهانيها بر ملا شوند و اسرار از پرده بيرون بيفتد،روزى كه چشمها به گودى افتد و صداها خفه شود،و توجّه به ديگران اندك،كارهاى نهانى آشكارا و خلافها هويدا شود.روزى كه بندگان سوق داده مى شوند در حالى كه گواهان به همراه ايشانند،خردسال را پير،و بزرگ سال را از خود بيخود مى كند،آن روز وسايل سنجش اعمال برقرار و نامه هاى اعمال باز گشوده شوند،و

ص: 541

جهنم ظاهر شود و آب داغ جهنم بجوش آيد،و آتش دوزخ شعله ور شود،و كافران نوميد شوند و آتش دوزخ افروخته شود،رنگها پريده،زبانها لال و اعضاى جوارح انسان به زبان آيند! پس اى انسان چه چيز تو را نسبت به پروردگار بخشنده مغرور ساخت، آنگاه كه درها را بسته،پرده ها را آويخته و از چشم خلايق پوشيده،مرتكب گناه شدى؟آن وقت كه اعضاى بدنت گواهى دهند،چه مى گويى؟پس واى بر ما تودۀ غفلت زدگان كه خداوند سرور انبيا(ص)را مى فرستد و كتاب بيانگر را نازل مى فرمايد و تمام اين ويژگيهاى رستاخيز را براى ما بازگو مى كند و غفلت زدگى ما را به ما خبر مى دهد و مى فرمايد:«وقت حساب مردم نزديك شد و آنان در بى خبرى اعراض دارند،هيچ پندى نو از طرف پروردگارشان برايشان نرسيد،مگر اين كه آن را شنيدند و مشغول بازى بودند،دلهاشان در بى خبرى(8)»،آنگاه نزديك شدن قيامت را به ما بازگو مى كند و مى فرمايد:«قيامت نزديك شد،و ماه شكافت(9)»،«مردم آن را دور و ما او را نزديك مى بينيم(10)»و«تو چه مى دانى شايد كه رستاخيز نزديك باشد(11)».وانگهى بهترين سخن ما آن است كه آموزش قرآن را به صورت شغلى درآورده و در معانى آن نينديشيم و در اسامى و ويژگيهاى روز قيامت فكر نكنيم و براى نجات از گرفتاريهاى آن روز آماده نشويم،پناه مى بريم بخدا از چنين غفلت و بى خبرى اگر خداوند با رحمت و بخشش بى كرانش جبران نكند!

توصيف روز قيامت و گرفتاريهاى آن

1- وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ، يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ. .

ص: 542

-الحاقّه،آيه هاى 15-19.

2- وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا .

-واقعه،آيه هاى 4-5.

3- يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ. .

-قارعه،آيه هاى 4-5.

4- يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَدِيدٌ. .

-حج،آيۀ 3.

5- يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ. .

-ابراهيم،آيۀ 50.

6- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً، فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً. .

-طه،آيه هاى 106،107.

7-إذ قيل له:يا رسول اللّه نراك قد شبت فقال:شيّبتنى هود و الواقعة و المرسلات و عمّ يتساءلون و إذا الشّمس كوّرت.

-در اين سوره ها آيات مربوط به قيامت آمده است-م.

8- اِقْتَرَبَ لِلنّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ... .

-أنبياء،آيه هاى 2-3.

9- اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. .

-قمر،آيۀ 2.

10- إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً. .

-معارج،آيۀ 6.

11- وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السّاعَةَ تَكُونُ قَرِيباً. .

-احزاب،آيۀ 63.

ص: 543

كيفيّت پرسش در روز قيامت

اشاره

آنگاه،اى بيچاره!بعد از همۀ اين حالات در بارۀ پرسشى كه در پيش دارى بينديش كه از كم و زياد،كوچك و بزرگ،مورد پرسش قرار مى گيرى،در آن ميان كه تو گرفتار مصيبت قيامت مى باشى و عرق مى ريزى و دچار مشكلات بزرگى هستى ناگهان فرشتگان تناور و بزرگ با پيكرهاى درشت و خشن از اطراف آسمان فرود آيند كه مأمورند تا موهاى پيشانى گنهكاران را بگيرند و آنان را به پيشگاه خداوند ببرند.

پيامبر خدا(ص)فرمود:خداوند بزرگ فرشته اى دارد كه ما بين دو پلك چشمش مسافت صد سال راه است(1)،پس تو چه گمان مى برى وقتى كه چنين فرشتگانى را ببينى؟آنگاه كه براى بردن تو به موضع حساب گسيل شوند،و تو آنها را به هيكلهاى بزرگى مشاهده كنى،در حالى كه به دليل سختى آن روز آنها را نشناسى،و خشم پروردگار نسبت به بندگان را به سبب فرود آمدن آنها احساس كنى!هيچ پيامبر و صديق و صالحى نماند مگر اينكه از خوف به زانو درآيند كه مبادا از جمله مؤاخذه شدگان باشند،اين است حال مقرّبان تا چه رسد به تبهكاران عصيانگر!و اينجاست كه فرشتگان صف در صف ايستاده و در اطراف خلايق از هر سو حلقه زنند،و ظاهر همه را ذلّت و خوارى و بيم و ترس-به خاطر سختى آن روز-فرا گرفته است،آنگاه فرشتگان جلو مى آيند،و يكى يكى صدا مى زنند:اى فلانى فرزند فلان،به محل حساب حاضر شو!آنجاست كه

ص: 544

بدنها مى لرزد و اعضاى بدن لغزان و عقول در حيرت و سرگردان، گروهى آرزو مى كنند كه كاش وارد آتش مى شدند و اعمال زشت آنها را بر خداوند جبّار عرضه نمى كردند و راز آنها بر تودۀ خلايق فاش نمى شد،و در اين موقع،به جبرئيل خطاب مى رسد،آتش جهنّم را بياور!جبرئيل مى آيد و مى گويد:جهنّم آفريدگارت را اجابت كن!جبرئيل با خشم و غضب جهنم روبرو مى شود،پس آتش جهنم پس از ندا چيزى نمى گذرد كه مى خروشد و بر مى افروزد و به طرف خلايق شعله مى كشد و غرش مى كشد،كه مردم صداى خروش و غرش آن را مى شنوند و خازنان جهنم از هر سو پراكنده به مردم حمله ورند از خشمى كه به گنهكاران و مخالفان امر الهى دارند! پس با خود فكر كن و از دل خود آن حالت دل بندگان را بگذران كه دلها پر از ترس و بيم شده و بر روى هم به پشت و بعضى به صورت افتاده اند و ستمگران و تبهكاران نالۀ وا ويلا برآورند،و صدّيقان،به فكر خود باشند!و در آن بين كه هر كس به خود مشغول است،آتش دوزخ دوباره شعله ور شود،ترس مردم دو چندان شده،و نيرويشان به سستى گرايد،گمان كنند كه آنها را مى گيرند، سپس آتش دوزخ براى بار سوّم افروخته گردد،مردم روى صورتشان بيفتند و چشمها خيره شده با خوارى و ذلّت بنگرند،پس دل ستمگران از جا كنده شود،و از شدت تشنگى فشار به حلقشان برسد! خطاب برسد:فرزند آدم!آيا من تو را گرامى نداشتم و سرورى ندادم؛ و همسر برايتان نيافريدم،و اسب و شتر را براى شما مسخّر نكردم؟آيا به شما نعمت جوانى ندادم؟پس در چه راهى آن را به پيرى رساندى؟آيا به تو فرصت عمر را ندادم؟پس در چه راهى گذراندى؟آيا به تو مال و ثروت ندادم؟پس در چه راهى صرف كردى؟آيا تو را بوسيلۀ علم و دانش بزرگ نكردم؟پس چرا به دانسته هايت عمل نكردى؟!پس چقدر بى حيا و بى شرمى!در صورتى كه خداوند نعمت خود و نافرمانى تو،و بخششهاى او،بديهاى تو را به حساب مى آورد،و تو با

ص: 545

دلى گرفته،غمگين،بيمناك،حالت خضوع،ذلّت و قلب شكسته در محضر او ايستاده اى،و نامۀ عملت را به دست تو داده اند كه هيچ ريز و درشتى را فروگذار نكرده مگر اينكه بر شمرده است،و بسا عمل زشتى كه تو آنها را فراموش كرده اى، كه به خاطرت مى آورد،و بسا طاعتى كه در وقت خود غفلت كرده اى،از بديهاى آن تو را آگاه مى سازد!پس چقدر جاى شرمندگى و ترس است،نمى دانم با كدام نيروى پا در برابر او مى ايستى؟و با كدام زبان به پرسشها پاسخ مى دهى؟ و با كدام عقل،مى سنجى و حرف مى زنى؟ وانگهى در بارۀ عظمت جنايت خود بينديش،آنگاه كه گناهانت را خاطر نشان كند و بگويد:بندۀ من آيا از من شرم نكردى كه با زشتى به مبارزۀ من برخاستى؟!در صورتى كه از مخلوق من شرم مى داشتى و به آنها خوب جلوه مى دادى،آيا تو مرا از بندگانم كمتر مى پنداشتى و مرا در نظر خود سبك جلوه دادى؟پس چرا غير مرا بزرگ و مهم پنداشتى؟! رسول خدا(ص)فرمود:هر يك از شما را بايد در پيشگاه خدا نگهدارند تا خداوند خطاب كند:آيا مال و ثروت به تو ندادم؟جواب دهد:چرا دادى،آيا پيامبر بر شما نفرستادم؟پاسخ دهد:چرا فرستادى!آنگاه از راست و چپ نگاه كند،جز آتش چيزى نبيند،پس بايد هر كدام از شما بپرهيزد از آتش دوزخ هر چند به نيم خرمايى باشد و اگر نداشت با سخن نيكو!آنگاه مى گويد:فرزند آدم،چه تو را نسبت به من مغرور ساخت،چه كردى آنچه كردى؟!فرزند آدم چرا به پيامبران گوش ندادى؟آيا من ناظر بر تو نبودم،ناظر بر چشمان تو و تو با آنها به موارد حرام مى نگريستى؟آيا ناظر گوشهاى تو نبودم؟و همين طور ساير اعضاء را نام مى برد(2).

گويند:پاى بنده اى در برابر خدا نمى لغزد تا وقتى كه از چهار خصلت او مى پرسند،از عمرش كه در چه راهى صرف كرد،و از علمش كه با او چه كرده، و از پيكرش در چه راهى فرسوده و از مالش كه از كجا آورده و در چه راهى صرف كرده است!

ص: 546

پس اى بيچاره چقدر جنايت تو بزرگ و چقدر خطرناك است!و تو در آن حال از دو حالت بيرون نيستى:يا اين كه به تو بگويند،لطف كردم و بخشيدمت، كه چقدر باعث شادى و شادمانى تو خواهد بود و اوّلين و آخرين بر تو رشگ ببرند، و يا آن كه به فرشتگان خطاب رسد:او را بگيريد و در غل و زنجير كنيد و بعد به طرف دوزخ كشان كشان ببريد!و در اين هنگام است كه اگر آسمان و زمين به حالت گريه كنند-به علت بزرگى مصيبت و حسرت زيادت بر آنچه از طاعت خدا كوتاهى كرده و آخرتت را به دنيايت فروخته اى،دنياى پستى كه تو را همراه نيست-سزاوار خواهد بود! بدان كه هيچ كس از بيم آن روز در امان نيست مگر آن كه از خود حساب كشيده و در ترازوى شرع،رفتار،گفتار و قدمهايى كه برمى دارد و لحظات عمرش را بسنجد، همان طورى كه امير المؤمنين على بن ابى طالب(ع)فرمود:پيش از آن كه به حساب شما برسند،از خود حساب بكشيد و قبل از اينكه اعمال شما را بسنجند،شما خود بسنجيد(3)! حسابرسى خود انسان از خويشتن آن است كه از هر معصيتى پيش از مردن صميمانه توبه كند و كوتاهى در انجام واجبات الهى را جبران كند و مظالم را دانه به دانه باز دهد!و از آن كسانى كه به زبان و يا دستش آزرده است،حلال- بود،بطلبد تا دل آنها را به دست آورد تا اين كه بهنگام مردن مظلمه و واجبى در گردن او نماند،چنين كسى بدون حساب وارد بهشت مى شود،و اگر پيش از آن بميرد در خطر از هول و بيم آن روز گرفتار خواهد بود و بايد از شرّ آنجا به خدا پناه ببرى موقعى كه به تو با زبان پيامبرش خاطرنشان مى سازد و مى گويد:«و هرگز مپندار كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است بلكه كيفر ظالمان را به تأخير مى اندازد تا آن روزى كه چشمهايشان در آن روز خيره و حيران است،و در آن روز ستمكاران سخت هراسان،سر به بالا كرده و چشمها نگران و دلهاشان از شدّت عذاب در اضطراب و نگرانى است.(4)»

ص: 547

همان طورى كه امروز با آبروى مردم بازى مى كنى و اموال آنان را حيف و ميل مى كنى و خوشحالى.آن روز چقدر پرحسرتى،وقتى كه تو را بر روى بساط عدالت باز دارند و براى مجازات مورد خطاب قرار دهند،در حالى كه تو بى چيز، تنگدست،ناتوان و بى چاره اى،نه قادر بر انجام حق و نه توان ابراز بهانه اى را دارى! سپس بنگر اى از خود بى خبر،و فريفتۀ سرگرميهاى اين دنياى در آستانۀ زوال و نابودى!انديشه اين زندگى را فرو گذار كه تو از آن جدا خواهى شد، فكرت را به سرانجام كارت صرف كن!زيرا به تو گفته اند كه همه بايد وارد آتش بشوند،خداى متعال فرموده است:«و هيچ كدام از شما نمى ماند مگر اينكه وارد دوزخ مى شود،و اين حكم پروردگار حتمى است،پس از ورود همه در دوزخ، افرادى را كه خدا ترس و باتقوايند از جهنم نجات خواهيم داد،و ستمگران را وامى گذاريم تا در آتش به زانو درافتند.(5)»پس تو به طور قطع وارد جهنم مى شوى امّا نجات يافتنت از آتش جهنم مورد ترديد است،پس با خود در بارۀ ترس و بيم آنجا بينديش شايد براى نجات آماده شوى،و در بارۀ حال مردمان فكر كن كه رنج و درد روز قيامت را چنان كه بايد بكشند مى كشند و با همۀ اين درد و ترسها ايستاده و منتظر عملى شدن و به وقوع پيوستن آنهايند،هنگامى كه گنهكاران را تاريكيها فرا گرفته و خشم و غضب بر آنها سايه افكنده است،صداى گرفته و خفه اى كه بيانگر شدّت خشم اوست،به گوش مى رسد،اينجاست كه گنهكاران،يقين به هلاكت خود يافته و امّتها به زانو درافتند به حدى كه نيكان نيز از بدى موضع خود بيمناك شوند،و از ميان شعلۀ آتش منادى ندا كند:اى فلانى كه به علت طول امل در دنيا خود را وعدۀ امروز و فردا مى دادى و عمر خود را در راه عمل بد تباه ساختى.سپس با گرزهاى آهنين به سراغش مى آيند و با تهديد بر مصائب بزرگ با او روبرو مى شوند و او را روى سر واژگونه در سرايى بسيار تنگ،با راههايى بس تاريك،و هلاكت گاههاى تيره و تار،مى اندازند.

ص: 548

در آنجاست كه بر تقصيراتى كه در برابر امر خدا داشته اند پشيمان مى گردند و تأسف مى خورند اما پشيمانى آنان را نجات نمى بخشد.و تأسف آنها را بى نياز نمى سازد،بلكه به رو در آتش مى افتند از بالاى سر آتش و از زير،آتش بين قسمتهايى از آتش و پوششهايى از قطران و در دركات جهنم مى سوزند و درگير مصائب جهنم اند،آتش آنان را همچون ديگها مى جوشاند،و فرياد و ناله آنها بلند است،اما هر چه بيشتر فرياد مى زنند،از بالاى سرشان آب جوشان مى ريزد،تمام امعاء درون شكمشان و پوستشان آب مى شود،اما هر كه از اهل شفاعت باشد،شفاعت را درك مى كند، همان طورى كه سرور انبيا(ص)فرموده است:شفاعتم را براى امّتم كه مرتكب گناهان كبيره اند،اندوخته ام(6) و نيز فرموده است:بعد از اينكه سوخته و خاكستر شدند از آتش بيرون مى آيند، و هر كس كه از اهل جهنم براى هميشه باشد واى بر حال او از عذاب دائمى جاودانه،پناه مى بريم بخدا(7)! بدان آن سرايى كه با غمها و اندوههايش آشنا شدى در برابر آن سراى ديگر يعنى بهشت است،و ناگزير هر كس از آن دور شود در اين يكى مستقرّ مى شود،بنا بر اين با انديشۀ زياد در حالات جهنّم ترس و بيم بيشترى را در قلب خود برانگيزان و با انديشۀ مداوم در بارۀ نعمتهاى جاودانه اى كه به نيكوكاران وعده داده اند،حالت اميد را در دل خود ايجاد كن و از طرفى نفس را با تازيانۀ ترس و بيم،رام كن و از سوى ديگر با زمام اميد آن را به راه راست سوق بده،كه بدين وسيله به سلطنت دايم مى توان رسيد و از عذاب دردناك الهى در امان ماند،در بارۀ بهشتيان و چهره هاى شاداب در ناز و نعمت بينديش كه از شراب صاف مهر خورده كه جاى مهرش مشك است،سيراب شوند(8)و بر كرسيهايى از ياقوت سرخ،زير خيمه هايى از لؤلؤ سفيدتر و تازه بنشينند،در آنجا فرشى گرانبهاى سبز رنگ گسترده و بر پشتيهايى كه در اطراف رودهاى مملو از شراب و عسل قرار داده شده، تكيه كنند،در پيرامونشان،غلمان و پسر بچه گان حلقه زده،آراسته به حور العين

ص: 549

زيبارو كه در درخشندگى چون ياقوت و مرجانند و پيش از آنها جنّ و انسى،آنان را لمس نكرده در مقامات بهشتى قدم مى زنند و هر گاه در راه رفتنشان دامن بر زمين بكشند،هفتاد هزار از آن پسر بچه گان دامنهايشان را بگيرند،بر اندامشان لباسهايى از پارچه هاى گرانبهاى ابريشم سفيد پوشانده اند چنان كه چشمها را خيره كنند،تاجهاى جواهرنشان با لؤلؤ و مرجان بر سر،و با ناز و كرشمه،خوشبو و بدور از پيرى و فرسودگى،پرده نشينان در كاخهايى از ياقوت سرخ كه در ميان باغهاى بهشتى بنا شده است،با حدقۀ فراخ فروهشته چشمانند.آنگاه با قدحها و ابريقها و جامى از شراب سفيد برايشان بگردانند كه براى آشامندگان لذّتبخش است.(9) گويند:در بهشت حوريى است كه به آن«عيناء(10)»مى گويند،وقتى كه راه مى رود از طرف راست و چپش هفتاد هزار پسر بچه راه مى روند و او مى گويد:

كجايند آنانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كردند؟ ديگرى گفته است:ترك دنيا سخت است امّا از دست دادن بهشت سختتر است،و از طرفى ترك دنيا كابين آخرت است! و نيز همو گويد:با اين كه با طلب دنيا خوارى و ذلّت همراه است، شگفتا به آن كسى كه در پى دنياست! ابن بابويه از محمد بن قاسم،و او از محمد بن على كوفى،از قول محمد بن خالد،به نقل از رجال حديث خود،از قول داود رقّى و او از ابو حمزۀ ثمالى،نقل مى كند كه امام باقر(ع)فرمود:امير المؤمنين(ع)خطاب به اصحابش گفت:آيا به شما خبر ندهم كه فقيه واقعى كيست؟عرض كردند:چرا يا امير المؤمنين،فرمود:فقيه راستين آن است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نسازد و از عذاب خدا نيز ايمن نگرداند،و در نافرمانيهاى خدا آنان را رخصت ندهد،و به خاطر گرايش به مطالب ديگر،قرآن را رها نكند.بدانيد كه خيرى نيست در آن علمى كه درك حقيقت را در پى نداشته باشد!بدانيد كه در قرائت قرآنى كه

ص: 550

ژرف نگرى و انديشه بهمراه نداشته باشد،خيرى نيست!بدانيد،در آن عبادتى كه توجّه نباشد،خيرى نيست!(11) يكى از بزرگان مى گويد:در ظاهر بيش از ديگران شادمان باش!در حالى كه در باطن از ديگران بى چيزتر هستى! يكى از شعرا مى گويد:

در سفر گمراهى و نادانى مدّتها بسر برده بودم* تا اين كه نزديك به چهل و پنج سالگى رسيدم امروز و فردا مى كردم تا اين كه فهميدم* طرف حساب من بخشنده و كريم است از تمام گناهانم توبه كردم كه شايد* اين حالت تازه آن صفات كهنه را از بين ببرد(12)! يكى از دانايانى كه كنار تابوت اسكندر ايستاده بودند،گفت:به رؤياى شخص خوابيده بنگر كه چه زود پايان گرفت!و به ابر بهارى نگاه كن كه زود برطرف شد! رابعۀ قيسيّه مى گويد:هيچ وقت نشد كه اذان را بشنوم مگر اينكه به ياد منادى روز قيامت مى افتادم،و هيچ وقت چشمم به برف نيفتاد مگر اينكه پرش نامه هاى اعمال به خاطرم آمد!و هيچ گاه ملخها را نديدم جز اينكه به ياد محشر افتادم! امام جعفر بن محمد(ع)از قول پدرانش نقل مى كند:رسول خدا(ص) فرمود:هر كس خدا را بشناسد دهانش را از سخن[بيهوده]،و شكمش را از غذاى [حرام]باز دارد و خويشتن را به روزه و نماز وادارد(13)! پيامبر خدا(ص)روزى به جبرئيل فرمود:چطور شده است كه ميكائيل را هرگز خندان نديده ام؟جبرئيل عرض كرد:ميكائيل از زمانى كه خداوند آتش جهنم را آفريده است،نخنديده است.(14)

ص: 551

گويند:جهنّم زبانه اى مى كشد كه از صداى آن زبانه هيچ فرشته و پيامبرى نمى ماند مگر اينكه به رو مى افتد،اعضاى بدنش مى لرزد،حتّى حضرت ابراهيم به زانو در مى آيد و مى گويد:خدايا جز نجات خودم چيزى از تو نمى خواهم! خدرى از امام(ع)نقل مى كند:اگر يكى از آن تازيانه هاى آهنين را بر كوهى بزنند درهم مى شكند و به صورت غبار در مى آيد.(15) يكى از بزرگان مى گويد:آن غلهاى آتشين در گردن اهل دوزخ گذارده نشده است،از اين روست كه آنان پروردگار را ناتوان مى دانند،اما وقتى كه شرارۀ آتش آنها خاموش گردد،آنها را داخل آتش اندازند.آنگاه از خود بى خود شده و در حالى كه اشكش جارى بود گفت:فرزند آدم،خودت را حفظ كن!خودت را نگهدار،زيرا تو يك نفس بيش ندارى اگر نجات يافت،نجات يافته اى و اگر هلاك شد،هر كس ديگر نجات يابد،سودى به حال تو ندارد!هر نعمتى جز بهشت ناچيز و هر مصيبتى جز آتش دوزخ سهل است.

يكى از بزرگان مى گويد:وقتى كه آتش دوزخ را آفريدند،دل فرشتگان از جا كنده شد،اما همين كه شما[انسانها]را آفريدند،دلشان آرام گرفت.

در روايتى با حذف سند از ابو عبد اللّه،امام صادق(ع)در بارۀ معناى اين فرمودۀ پيامبر(ص):«دخلت الجنّة فرأيت اكثر اهلها البله»(*)است،كه راوى مى پرسد:معنى ابله چيست؟مى فرمايد:آن كه در كار خير،عاقل،و از كار بد،غافل است،آن كه در هر ماهى سه روز،روزه مى گيرد.(16) از امام صادق(ع)است كه فرمود:تسبيح فاطمۀ زهرا(ع)در هر روز به دنبال هر فريضه نزد من بهتر از هزار ركعت نماز در هر روز است.(17) از پيامبر(ص)نقل كرده اند كه فرمود:در آخر الزّمان دانشمندانى پيدا مى شوند كه دورى مى كنند از دنيا امّا پارسا نيستند و تمايل به آخرت دارند،امّا به دل مايل نيستند،و ديگران را از ورود به دربار فرمانروايان نهى مى كنند امّا خود، خويشتن را باز نمى دارند،از تنگدستان دورى مى كنند و به ثروتمندان نزديك

ص: 552

مى شوند،آنان ستمگران و دشمنان خدايند.(18) از امام صادق(ع)نقل شده است كه آن بزرگوار فرمود:هر كس روز نامعلوم[يوم الشك:آن روزى كه معلوم نيست آخر ماه رمضان است يا اوّل شوال] را روزه بدارد به خاطر توجه به دينش،گويا هزار روز از روزهاى آخرت را روزه گرفته است كه از روشنى بدرخشد و شباهتى با روزهاى دنيا نداشته باشد!(19) راوى مى گويد:مردى خدمت امير المؤمنين(ع)رسيد،عرض كرد:هر چه من خدا را مى خوانم اجابتى نمى بينم؟فرمود:خدا را به صفاتى خوانده اى كه در خور او نيست،دعا چهار ويژگى دارد:اخلاص قلبى،حضور نيّت و توجه كامل،شناخت وسيله،و انصاف داشتن در مورد درخواستى كه مى شود،آيا تو دعايى كه كردى با اين چهار ويژگى آشنا بودى؟عرض كرد:نه.فرمود:پس آنها را بشناس(20).

از امير المؤمنين(ع)است،فرمود:بدان كه نماز اندازه اى دارد،مانند ساطور قصاب كه اگر از حدّ بند بگذرد،مى شكند.(21) مسعدة بن صدقه از امام صادق(ع)نقل مى كند:سزاوار نيست كسى را كه امين دانسته اى متّهم سازى و خائنى را كه آزموده اى،امين بدانى.(22) از ابو جميله از قول ابو جعفر(ع)است:هر كس از بنده اى از بندگان خدا دروغى را بشنود و از كسى كه امين مى دانست خيانتى مشاهده كند،باز هم او را بر امانت خدا امين بداند،بر خداوند لازم خواهد بود،كه او را به خيانت آن خائن گرفتار كند و بعد هم جبران نكند و پاداشى نيز به او مرحمت نكند.(23) پيامبر اكرم(ص)بارها مى فرمود:شخص امين به تو خيانت نكرده است، بلكه تو خائن را امين دانسته اى.(24) در مورد آيه مباركه فَامْتَحِنُوهُنَّ...(2(5) نقل كرده اند كه امتحان كردن پيامبر(ص)از آنها[زنان]به اين ترتيب بود كه آنها را قسم مى داد تا بگويند:به خدا قسم از دست خشم همسرم،و به خدا سوگند به خاطر علاقه به اين سرزمين،و

ص: 553

به خدا سوگند به خاطر مال دنيا از خانه شوهرم بيرون نشده ام!جز براى رضاى خدا و پيامبرش بيرون نيامده ام.

يكى از بزرگان مى گويد:عقل همان دانايى اوّليه اى است كه انسان را از كار زشت باز مى دارد،و قوۀ بازدارندۀ هر كس كه بيشتر باشد او خردمندتر است.

گويند:عقل نيرويى است در دل آدمى كه او را از كار زشت باز مى دارد.

و نيز گفته اند:عقل نيروى شناختى است كه زشت و زيبا را جدا مى سازد،و تفاوت عقل و علم،آن است كه بعضى افراد با اينكه پاره اى از علوم را نمى دانند،ممكن است داراى عقل كامل باشند،امّا آن كه مقدارى از عقل را كم دارد نمى تواند عالم كامل باشد،امّا كسى كه داراى عقل كامل است،فاقد علم نيست،زيرا[مثلا]مى تواند تشخيص دهد،اين انار شيرين و يا ترش است! خداى متعال فرموده است:«و استعينوا بالصّبر و الصّلوة(26)»،صبر، عبارت از جلوگيرى نفس از خواستها و باز داشتن از هوا و هوس است.صبر،خوى پسنديده اى است كه خداوند بدان امر فرموده و بر او راهنمايى كرده است،[و بر دو نوع است:]صبر بر طاعت خدا و صبر بر اجتناب از نافرمانى او.امّا دليل يارى خواستن از نماز،از آن روست كه در نماز تلاوت قرآن،و دعاست،و خضوع و خشوع براى خدا و آرامش دل وجود دارد،و اينها كمكى است در برابر كشش نفس به جاه طلبى و سركشى از تن دادن به اطاعت پروردگار.

پيامبر خدا(ص)را هر گاه چيزى غمگين مى كرد،از روزه و نماز كمك مى گرفت.(27) عمّار سجستانى از امام صادق(ع)و از قول پدر بزرگوارش امام باقر(ع) نقل مى كند،كه آن بزرگوار فرمود:هيچ خيرى در تنبلى نيست،(28)هر گاه كسى با تنبلى ركوع و يا وضوى خود را پايان ببرد،براى آخرتش سودى ندارد،و هر گاه در كارى كه براى زندگى دنياى اوست تنبلى بورزد،خيرى براى دنياى او نخواهد

ص: 554

داشت.(28) اسماعيل بن زياد از امام صادق(ع)نقل كرده است كه رسول خدا فرمود:

تنگدستى براى مؤمن بهتر از توانگرى است،مگر آن كسى كه سربار ديگران شود و يا اينكه دچار مصيبتى شود.(29) از امام صادق(ع)نقل كرده اند كه به يكى از شاگردانش فرمود:از من چه چيز آموخته اى؟عرض كرد:آقا جان!هشت مسأله آموخته ام،امام(ع)فرمود:

آنها را بازگو كن تا من ببينم!عرض كرد:

1-هر چيز مورد علاقه ام را كه ديدم هنگام مردن از صاحبش جدا مى شود،همّتم را از او برگرفتم و صرف چيزى كردم كه از من جدا نشود،بلكه موقع تنهائيم مونس من گردد و آن كار نيك است.امام فرمود:به خدا سوگند كار نيكى كرده اى! 2-گروهى را ديدم به فاميل خود افتخار مى كنند،و گروهى به مال و فرزند،در صورتى كه اينها افتخارى ندارند.و من افتخار بزرگ را در سخن خدا يافتم: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ (*)پس تلاش كردم تا اينكه در نزد خدا گرامى باشم.امام(ع)فرمود:به خدا قسم كار نيكى كرده اى! 3-عرض كرد:مردم را سرگرم بازى و بازيچه شان ديدم،اما من گوش به آيۀ مباركه: وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (*)داده و در راه جلوگيرى نفسم از هوا و هوس كوشيدم،تا اينكه سر به طاعت خداى متعال نهاد.امام(ع)فرمود:به خدا سوگند كه كار خوبى كرده اى! 4-ديدم هر كسى چيزى را كه دارد،دوست مى دارد و در نگهدارى آن مى كوشد،و من اين سخن خداى سبحان را شنيدم: مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ (*)پس چند برابر را خواسته و خودم را پاسدارنده تر از او نديدم.پس هر چه را كه ديدم ارزشمند است پيش خودم،تقديم به پيشگاه او داشتم تا براى وقت نيازمنديم اندوخته بماند.امام(ع)فرمود:به خدا

ص: 555

قسم كار خوبى كرده اى! 5-مردم را ديدم كه به خاطر روزى نسبت به يك ديگر حسد مى ورزند و از طرفى سخن خداى متعال را شنيدم كه مى فرمايد: نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ. (*)بنا بر اين به كسى حسد نورزيده و بر آنچه از دستم رفت غم نخوردم.امام(ع)فرمود:به خدا سوگند كار خوبى كرده اى! 6-دشمنى بعضى از مردم را با بعضى ديگر در اين دنيا و كينه هايى را كه از يك ديگر در دل دارند،مشاهده كردم،و من گوش به سخن خدا دادم كه مى فرمايد: إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا (*)اين بود كه من به جاى دشمنى با ديگران به دشمنى با شيطان پرداختم!امام(ع)فرمود:به خدا سوگند كه كار نيكى كرده اى! 7-ديدم مردم در طلب روزى سخت در تلاش و كوششند و من گوش به اين آيۀ مباركه دادم كه مى فرمايد: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ، ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ (*)و يقين دانستم كه وعده و گفتار او راست است،پس دل به وعدۀ او بستم و به فرمودۀ او راضى شدم،و به جاى آنچه من نزد او دارم[روزيم]،به حقى كه او بر عهدۀ من دارد سرگرم شدم.امام(ع)فرمود:به خدا قسم،كار نيكى كرده اى! 8-عرض كرد:ديدم گروهى به تندرستى و جمعى به سرمايه و مال فراوان خود و دسته اى بر مخلوقى نظير خودشان دل بسته اند،امّا من به اين سخن خداوند گوش دل فرا دادم كه مى فرمايد: وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ. (*)از اين رو بر خدا توكّل كردم،و از غير او رو برتافته و دل برگرفتم.امام(ع)فرمود:به خدا سوگند كه تورات،انجيل،زبور،قرآن و ساير كتابهاى آسمانى بر محور اين هشت

ص: 556

مسأله دور مى زند.(30) جلد اوّل از كتاب مجموعۀ شيخ فقيه كامل،عالم عامل سعيد ورّام بن ابى فراس-قدّس اللّه روحه و نوّر ضريحه بحق محمد و آله-پايان گرفت و به دنبال آن جلد دوّم مى آيد كه محمد بن حسن قصبانى از ابراهيم بن محمد بن مسلم ثقفى(تا آخر سند)نقل كرده است.سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است.

كيفيت پرسش در روز قيامت

1-إنّ للّه عزّ و جل ملكا ما بين شفري عينيه مسيرة مائة عام.

2-ليقفنّ أحدكم بين يدى اللّه فيقول له:ألم أوتك مالا فيقول:بلى ألم أرسل إليك رسولا فيقول:بلى.ثمّ ينظر عن يمينه فلا يرى إلاّ النار ثمّ ينظر عن شماله فلا يرى إلاّ النّار فليتّق أحدكم النار و لو بشقّ تمرة فإذا لم تجد فبكلمة طيّبة ثمّ يقول:يا بن آدم ما غرّك بى يا بن آدم ما عملت فيما علمت يا بن آدم ما ذا أجبت الرّسل يا بن آدم ألم أكن رقيبا عليك على عينيك و أنت تنظر بها ما لا يحلّ لك ألم أكن رقيبا على ادّنيك و هكذا يعدّ سائر الأعضاء.

3-حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا و زنوها قبل أن توزنوا.

4- وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ. .

-ابراهيم،آيه هاى 42-43.

5- وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا. .

-مريم،آيه هاى 71-72.

6-ادّخرت شفاعتى لأهل الكبائر من أمتى.

7-يخرجون من النار بعد ما يصيرون حمما و فحما و من كان من أهل الخلود فالويل له بالعذاب الدّائم المقيم نعوذ باللّه من ذلك.

8- فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْكٌ... .

-مطفّفين،آيه هاى 25-26.

ص: 557

9-برگرفته از آيات مختلف سوره هاى:صافات،الرّحمن،واقعه.

10-زيبا چشم 11-ألا أخبركم بالفقيه حقّا قالوا بلى يا أمير المؤمنين قال:من لم يقنّط الناس من رحمة اللّه و لم يؤمنهم من عذاب اللّه و لم يرخّص لهم في معاصي اللّه و لم يترك القرآن رغبة الى غيره ألا لا خير في علم ليس فيه تفهّم،ألا لا خير في قراءة ليس فيها تدبّر،ألا لا خير في عبادة ليس فيها تفقّه.

12- كنت في سفرة الغواية و الجهل ***مقيما فحان منّى قدوم

بعد خمس و أربعين لقد ***ما طلت لولا أنّ الغريم كريم

تبت عن كلّ مأثم فعسى ***يمحى بهذا الحديث ذاك القديم

13-من عرف اللّه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنّا نفسه بالصيام و القيام.

14-ما لى لم أر ميكائيل عليه السّلام ضاحكا قطّ فقال:ما ضحك ميكائيل منذ خلقت النار.

15-لو ضرب بمقمع من مقامع الحديد الجبل لفتّ فعاد غبارا.

16-دخلت الجنّة فرأيت أكثر أهلها البله*،قال:قلت ما الأبله.قال:العاقل في الخير الغافل عن الشرّ الّذى يصوم في كلّ شهر ثلاثة أيّام.

*)يعنى:وارد بهشت شدم،ديدم بيشتر اهل بهشت را افراد ساده لوح تشكيل داده اند-م.

17-تسبيح فاطمة عليها السّلام في كلّ يوم دبر كلّ فريضة أحبّ إلىّ من صلاة ألف ركعة في كلّ يوم.

18-سيأتى في آخر الزمان علماء يزهّدون في الدنيا و لا يزهدون و يرغّبون في الآخرة و لا يرغبون و ينهون عن الدخول على الولاة و لا ينتهون و يباعدون الفقراء و يقربون الأغنياء أولئك هم الجبّارون أعداء اللّه.

19-من صام يوم الشكّ فرارا بدينه فكأنّما صام ألف يوم من أيام الآخرة غرّا زهرا لا تشاكل أيّام الدنيا.

20-جاء رجل إلى أمير المؤمنين عليه السّلام فقال:إنّى دعوت اللّه فلم أر الإجابة فقال لقد وصفت اللّه بغير صفاته و إنّ للدعاء أربع خصال:إخلاص السريرة و إحضار النيّة و معرفة الوسيلة و الإنصاف في المسألة فهل دعوت و أنت عارف بهذه الأربعة قال:لا قال:فاعرفهنّ.

21-ألا و إنّ للصّلاة حدّا كمضراب الجزّار متى تعدّى المفصل كسر.

22-ليس أن تتّهم من ائتمنته و لا تأمن الخائن و قد جرّبته.

23-من عرف من عبد من عبيد اللّه كذبا إذا حدّث و خيانة إذا ائتمن ثم ائتمنه على أمانة اللّه كان حقّا على اللّه عزّ و جلّ أن يبتليه فيها ثمّ لا يخلف عليه و لا يأجره.

24-لم يخنك الأمين و لكن ائتمنت الخائن.)

ص: 558

25-و فَامْتَحِنُوهُنَّ... .

يعنى:اى مؤمنان،چون زنان مؤمن مهاجر نزد شما بيايند،بيازماييدشان كه خدا به ايمانشان داناتر است،پس اگر آنها را با ايمان تشخيص داديد به كافران باز نگردانيد...

-ممتحنه،آيۀ 10.

26-و استعينوا بالصّبر و الصّلوة.

27-إذا أحزنه أمر استعان بالصّوم و الصّلوة.

28-لا خير في الكسل إذا كسل الرّجل أن يتمّ ركوعه و طهوره فليس فيه خير لأمر آخرته و إذا كسل عمّا يصلحه بمعيشة دنياه فليس فيه خير لأمر دنياه.

29-الفقر خير للمؤمن من الغنى إلاّ من حمل كلاّ أو أعطى في نائبة.

30-عن الصّادق عليه السّلام أنّه قال لبعض تلامذته:أىّ شىء تعلّمت منّى؟قال له:يا مولاى ثمان مسائل قال له عليه السّلام:قصّها على لأعرفها.قال:

الأولى رأيت كلّ محبوب يفارق عند الموت حبيبه فصرفت همّتى إلى مالا يفارقنى بل يؤنسني في وحدتى و هو فعل الخير فقال:أحسنت و اللّه.

الثّانية قال:رأيت قوما يفخرون بالحسب و آخرين بالمال و الولد و إذا ذلك لا فخر و رأيت الفخر العظيم في قوله تعالى:إنّ أكرمكم عند اللّه أتقيكم* فاجتهدت أن أكون عنده كريما قال:أحسنت و اللّه.

الثّالثة قال:رأيت لهو النّاس و طربهم و سمعت قوله تعالى و أمّا من خاف مقام ربّه و نهى النفس عن الهوى فإنّ الجنّة هى المأوى* فاجتهدت في صرف الهوى عن نفسى حتى استقرّت على طاعة اللّه تعالى قال:أحسنت و اللّه.

الرّابعة قال:رأيت كلّ من وجد شيئا يكرم عنده اجتهد في حفظه و سمعت قوله سبحانه يقول:من ذا الّذي يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له و له أجر كريم* فأحببت المضاعفة و لم أرأ حفظ ممّا يكون عنده فكلّما وجدت شيئا يكرم عندى وجّهت به إليه ليكون لى ذخرا إلى وقت حاجتي إليه قال:أحسنت و اللّه.

الخامسة قال:رأيت حسد النّاس بعضهم للبعض في الرّزق و سمعت قوله تعالى: نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ *فما حسدت أحدا و لا أسفت على ما فاتنى قال:أحسنت و اللّه.

السّادسة قال:رأيت عداوة بعضهم لبعض في دار الدّنيا و الحزازات الّتى في صدورهم و سمعت قول اللّه تعالى: إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا * فاشتغلت بعداوة الشّيطان عن عداوة غيره قال:أحسنت و اللّه.

السّابعة قال:رأيت كدح النّاس و اجتهاد هم في طلب الرزق و سمعت قوله تعالى: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ* ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»

ص: 559

فعلمت أنّ وعده و قوله صدق فسكنت إلى وعده و رضيت بقوله و اشتغلت بماله علىّ عمّا لى عنده قال:

أحسنت و اللّه.

الثامنة قال:رأيت قوما يتكلون على صحة ابدانهم و قوما على كثرة اموالهم و قوما على خلق مثلهم و سمعت قوله تعالى: وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ *فاتكلت على اللّه و زال اتكالى على غيره فقال له:و اللّه إنّ التّورية و الإنجيل و الزّبور و الفرقان و سائر الكتب ترجع إلى هذه الثمان المسائل.

*)يعنى:بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.

-حجرات،آيۀ 13.

*)يعنى:و هر كس از حضور در پيشگاه خدا بترسيد و از هواى نفس دورى كرد،البته بهشت جايگاه اوست.

-نازعات،آيه هاى 40-41.

*)يعنى:كيست آنكه آن كس وام دهد خدا را وامى نيكو پس زياده گرداند او را و مر اوراست پاداش سودمند.

-حديد،آيۀ 11.

*)يعنى:ما روزى آنها را در زندگى دنيا ما بين آنها تقسيم كرده ايم و بعضى را(در مال و جاه)به بعضى برترى داده ايم،تا بعضى از مردم،بعضى ديگر را مسخّر خدمت كنند،در صورتى كه رحمت خدا از آنچه جمع مى كنند بسى بالاتر است.

-زخرف،آيۀ 33.

*)يعنى:شيطان سخت دشمن شماست،شما هم او را دشمن بداريد! -فاطر،آيۀ 6.

*)يعنى:جن و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا به يكتايى پرستشم كنند و ما از آفرينش آنها رزق و هيچ گونه سودى نخواستيم.

-ذاريات،آيه هاى 55-58.

*)يعنى:و هر كس خداترس و پرهيزگار باشد خداوند راه بيرون شدن(از گناهان و بلا و حوادث سخت عالم)را بر او مى گشايد و از جايى كه گمان نبرد به او روزى مى رساند.

-طلاق،آيه هاى 2-3.) اللّهم اغفر لنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان! اللّهم اجعل هذا ذخرا ليوم فقرى و فاقتى،يوم لا ينفع مال و لا بنون.آمين! محمد رضا عطائى

ص: 560

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109