سرشناسه : میرداماد، محمدباقربن محمد، - 1041؟ق
عنوان و نام پديدآور : شرعه التسمیه: حول حرمه تسمیه صاحب الامر(عج) باسمه الاصلی فی زمان الغیبه/ تالیف محمدباقر الداماد؛اعداد رضا استادی
مشخصات نشر : اصفهان: موسسه مهدیه میرداماد، 1409ق. = 1368.
مشخصات ظاهری : 155ص.
فروست : (مهدیه المیرداماد2)
يادداشت : در پیوست اشعار میرداماد درباره ائمه(ع) و امام زمان(عج) آمده است
يادداشت : مقدمه و برخی از اشعار به زبان فارسی می باشد.
یادداشت : کتابنامه: ص. [142] - 143؛ همچنین به صورت زیرنویس
موضوع : محمدبن حسن(عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- حرمت تسمیه
شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 - ، گردآورنده
رده بندی کنگره : BP51/م 935ش 4
رده بندی دیویی : 297/959
شماره کتابشناسی ملی : م 70-2715
ص: 1
شرعه التسمیه
حول حرمه تسمیه صاحب الامر(عج)
باسمه الاصلی
فی زمان الغیبه
تالیف محمدباقر الداماد
ص: 2
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه ای که تقدیم می شود در ده بخش تنظیم شده است:
ا-حتماً می دانید که از زمان امامت و غیبت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشريف تا امروز صدها کتاب و رساله،مستقل و غیر مستقل به زبان های مختلف پیرامون آن حضرت نگاشته شده،که بیش از سیصد و پنجاه تای آنها در کتابی به نام کتابنامه امام مهدی علیه السلام چاپ1398معرفی شده است.این کتاب ها و رساله ها،برخی درباره شرح حال آن حضرت،و برخی در مسائلی از قبيل،طول عمر،فائده امام غائب،فلسفه غیبت،کسانی که خدمت آن حضرت رسیده اند،وظائف مردم نسبت به او در زمان غیبت و...می باشد.
یکی از مسائل مربوط به آن حضرت که در ده ها روایت مطرح شده،مسأله حرمت یا کراهت یا جواز تصریح به اسم و کنیه اصلی آن بزرگوار در زمان غیبت است.کتابی که ملاحظه می فرمایید«شرعة التسمية»یکی از رساله هایی است که در این موضوع نگاشته شده و مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است.البته این رساله علاوه بر موضوع مذکور، پر است از فوائد رجالی و ادبی و غیره، و این فوائد متفرقه بر ارزش آن افزوده است.
2-در کتاب شریف الذريعة إلى تصانيف الشيعة چند کتاب و رساله در این موضوع یاد شده است مانند:
رسالة حرمة التسمية تألیف سید محمد تقی قزوینی(ذریعه ج11)
ص: 3
رسالة تحريم تسمية صاحب الزمان ع تالیف شیخ سليمان الماحوزی از دانشمندان سده11و 12(ذریعه ج11)
رسالة في تحریم تسمية صاحب الزمان،تألیف یکی از اساتید علامه مجلسی مرحوم میرزا رفیع طباطبائی نائینی(ذریعه ج11)
کشف التعمية في حكم التسمية تأليف مرحوم شیخ حر عاملی صاحب وسائل الشيعة.این کتاب در پاسخ کتاب شرعة التسمية نگاشته شده است.(ذریعه ج18)
رسالة في ردّ شرعة التسمية تأليف پدر سلطان العلماء این رساله هم درپاسخ شرعة التسمية نوشته شده است(ذریعه ج10)و شاید این کتاب با کتاب سوم یکی باشد.
فلك المشحون تألیف سید باقر بن احمد موسوی قزوینی متوفای 1244(1) (نجم الثاقب نوری)
رساله ای در جواز تسمیه از کمال الدین حسین بن حیدر کرکی(یادداشت آقای میردامادی و الذريعه ج11ص80)
مرحوم محدث قمی و استادش حاجی نوری رضوان الله عليهما فرموده اند:
این مسأله در عصر شیخ بهائی نظری شد و در میان فضلا محل تشاجر شد تا آنکه رسائل منفرده تألیف شد مانند شرعة التسمية محقق داماد و رساله تحریم التسمية شيخ سليمان ماحونی و کشف التعمية شيخنا الحرالعاملی رضوان الله عليهم...
3-کتاب شرعة التسمية تاليف محقق داماد رحمة الله عليه از سال تالیف آن(1020)تا امروز کم و بیش مورد استفاده قرار گرفته است.
قطب الدین اشکوری صاحب کتاب ارزنده محبوب القلوب که از تلاميذ میرداماد بوده برخی از عبارات شرعة التسمية را در محبوب القلوب یاد کرده است.
سید باقر قزوینی نیز عبارتی از شرعة التسمية در فلک المشحون خود نقل نموده
ص: 4
است.
و نیز مرحوم میرلوحی صاحب کتاب کفاية المهندی و تلميذ محقق داماد وشیخ بهائی در كفاية المهتدی می نویسد:این ضعيف نزد آن دو تحریر عدم النظير(یعنی شیخ بهائی و میرداماد)علیهما الرحمة بتعلم و تلمذ تردّد داشت در میان ایشان بر سر جواز تسمیه و حرمت آن در زمان غیبت مناظره و مباحثه روی نمود و آن گفتگو مدتی در میان بود و لهذا سيد مشارالیه کتاب مذکور(شرعة التسمية)را تألیف نمود.
4-نسخه های متعددی از این رساله پر ارج در دست بوده و هست.
نسخه ای به خط یکی از شاگردان مؤلف،شیخ محمد گنابادی که آن را نزد مؤلف خوانده بود.این نسخه را علامه طهرانی نزد شیخ محمد رضا فرج الله دیده است.
نسخه ای مورخ1251در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره8852موجود است
نسخه ای که عکس چند صفحه آن نزد جناب آقای سید جمال الدین میردامادی موجود بود و در اختیار ما گذاشتند و نمی دانیم اصل آن کجا است.
نسخه ای که در کتابخانه مجلس شورا در تهران موجود است و عکس آن را حضرت آية الله حاج شیخ لطف الله صافی در اختیار گذاردند که به این وسیله از ایشان تشکر می شود.
نسخه ای که در کتابخانه حضرت آية الله نجفی مرعشی در قم موجود است و با موافقت حضرت آقای حاجی سید محمود مرعشی ریاست محترم کتابخانه اصل نسخه مدتی در اختیار قرار گرفت و به این وسیله از ایشان هم سپاسگزاری می شود.
نسخه بسیار خوب و ارزنده ای که در کتابخانه استان قدس رضوی موجود است و عکس آن را حضرت آقای سید جمال الدین میردامادی در اختیار گذاردند از ایشان هم صمیمانه تشکر می نماییم.
نسخه دیگری که نیز در کتابخانه استان قدس موجود است.در اینجا از
ص: 5
همکاری ریاست آن کتابخانه حضرت آقای شاکری و سایر همکارانشان که زحمت ما را تحمل میکردند قدردانی میکنیم.
از این هفت نسخه،نسخه های چهارم و پنجم و ششم و هفتم مورد مراجعه و اساس کار تصحيح بوده است.
5-مؤلف كتاب شرعة التسمية عالم جامع،محقق کامل،عارف الهی،معلم ثالث آية الحق،حضرت سید محمد باقر بن عالم بزرگوار میر شمس الدين محمد حسینی استرآبادی مشهور به میرداماد متولد حدود960-970و متوفای1014است.شرح حال این بزرگوار در بیشتر کتابهای تراجم و نیز در مقدمه برخی از تألیفات چاپ شده ایشان آمده و نیازی به تکرار آن در این مقدمه نیست.ولی لازم می دانیم چند مطلب را یاد آوری کنیم:
الف:پدر بزرگوار مرحوم میرداماد،داماد محقق کرکی صاحب جامع المقاصد بوده و به لقب داماد مشهور شده بود و پس از وفات ایشان این شهرت و لقب به فرزندش منتقل شد.بنابراین گفتار برخی اشخاص بی اطلاع یا مغرض،که میگویند او داماد شاه صفوی بوده و از این راه به عقیده خود بر آن جناب و علماء شیعه خرده می گیرند هیچ اساسی ندارد.
ب:شاید بهترین کتابی کهدر شرح حال میرداماد نوشته شده کتابی باشد که جناب آقای سید علی موسوی بهبهانی در این زمینه به عنوان رساله دکتری خود تألیف کرده و گزیده ای از آن به عنوان«میرداماد و فلسلفه و شرح حال و نقد آثار او»در مجله دانشکده الهیات تهران چاپ شده است.
ج:مرحوم میرداماد شعرهم میگفته و مجموعه اشعار او دو بار یا بیشتر چاپ شده است.نمونه ای از شعر او که در باره امیرمؤمنان است می آوریم:
ای علم ملت و نفس رسول *** حلقه کش علم تو گوش عقول
ای به تومختوم کتاب وجود *** وی به تو مرجوع حساب وجود
خازن سبحانی تنزیل وحی*** عالم ربانی تأویل وحی
تا که شدہ کنیت نوبوتراب *** نه فلک از جوی زمین خوره آب
راه حق و هادی هرگمرهی ***ما ظلمانیم وتو نور اللهی
ص: 6
آنکه گذشت از تووغیری گزید *** نور بداد ابله وظلمت خرید
6-تالیفات مرحوم میرداماد بسیار فراوان است و هنوز فهرست جامعی برای آنها تهیه نشده است.
در مقدمه شرح صحیفه او که چندی است چاپ شده،نام هشتاد و یک تأليف یاد شده است.
آقای بهبهانی نود تأليف از ایشان یاد کرده اند.(مجله دانشکده الهیات تهران)و بین این دو فهرست عموم و خصوص من وجه است،یعنی برخی از کتابها که در فهرست مقدمه صحیفه است در فهرست آقای بهبهانی نیست و بالعکس.
و ما نیز به برخی از تالیفات ایشان آگاه شدیم که در هیچ کدام از آن دو فهرست نیست مانند«حق اليقين»که در شارع النجاة از آن یاد شده است.
بنابراین برای اطلاع بیشتر و جامع تر تتبع و بررسی جدید و گسترده تری لازم است.در اینجا بد نیست اشاره شود که این تأليفات فراوان در رشته های زیر است.
فلسفه کلام،عرفان،تفسیر،حدیث،درایه،فقه،اصول فقه،ریاضیات،منطق و ادبیات.
7-از تالیفات آن مرحوم تا آنجا که ما اطلاع داریم کتاب ها و رساله های زیر چاپ شده است:
1-قبسات،دو بار چاپ شده است.(فلسفه)
2- جذوات،(فلسفه)چاپ سنگی و افست آن
3-الرواشح السماوية(حديث و درایه)چاپ سنگی و افست آن
4-شارع النجاة(فقه)در الاثنی عشر رسالة چاپ شده.مقدمه آن نیز در مجله نور علم چاپ شده است
5-عيون المسائل(فقه)در الاثنی عشر رسالة چاپ شده
6-الاعضالات العريصات في فنون العلوم و الصناعات.با السبع الشداد چاپ شده
7-الايقاضات في خلق الاعمال و افعال العباد.در حاشیه قبسات چاپ سنگی
ص: 7
شده
8-الابماضات و التشريفات في مسألة الحدوث و القدم.در حاشیه قبسات چاپ شده
9-تعليقة على الاستبصار.در الاثنی عشر رسالة چاپ شده
10-تعليقة على اصول الکافی.در یک جلد اخیراً در قم چاپ شده 11-تعليقة على رجال الكشی.با خود رجال اخیراً در قم چاپ شده
12-تعليقة على الصحيفة السجادية.در یک جلد توسط مهدیه میرداماد منتشر شده
13-تعليقة على قواعد العلامه،در الاثنی عشر رسالة چاپ شده 14-تعليقة على مختلفالأحكام للعلامة.در الاثني عشر رسالة چاپ شده
15-تعليقة على نفلية الشهید.در الاثنی عشر رسالة چاپ شده 16-تفسير سورة الاخلاص.در الاثنی عشر رسالة چاپ شده.و ترجمه فارسی
آن که توسط سید محمود میردامادی انجام شده در قم به چاپ رسیده است
17-خطب صلاة الجمعة.در الاثني عشر رسالة چاپ شده
18-خلسة الملكوت=صحيفة القدس.باقبسات چاپ جدید،چاپ شده 19-رسالة في وجوب صلاة الجمعة.در الاثنی عشر رسالة چاپ شده
20-السبع الشداد.چاپ سنگی(اصول فقه).ونیزدر الاثنی عشر رساله افست شده است
21-ضوابط الرضاع(فقه)به ضمیمه چند رساله رضاعیه دیگر.چاپ سنگی
22-الكلمات القصار.در الاثنی عشر رسالة چاپ شده
23-الجمع و التوفيق بين رأيي الحكيمين في حدوث العالم.در حاشیه قبسات چاپ شده
24-الخلعية=الرسالة الخلية در سال1956میلادی به کوشش هنری کربن چاپ شده
25-میزان المقادير.در1894میلادی در بمبئی چاپ شده.(طبق گفته آقای بهبهانی)
ص: 8
26-مشرق الانوار=مثنوی است به پیروی مخزن الاسرار نظامی با دیوان او چاپ شده
27-دیوان اشعار.دو بار یا بیشتر چاپ شده.یک بار آن در اصفهان توسط انتشارات میثم.
28-همین کتاب(شرعة التسمية)
8-از کسانی که در این اواخر، این بحث،یعنی«حكم تسمية صاحب الامر عليه السلام با سمه الاصلی»را خوب تحقیق کرده اند و نوشته آنان را می توان مكمّل رساله شرعة التسمية دانست دو نفرند،یکی مرحوم حاج میرزا حسین نوری صاحب مستدرک،در کتاب نجم الثاقب،ودیگری مرحوم حاج میرزا محمد تقی موسوی در کتاب مکیال المکارم
در اینجا کلام مرحوم محدث نوری را که فارسی و مختصرتر است نقل میکنیم و به خوانندگان عزیز توصیه می نماییم که حتماً این بحث کتاب مکیال المکارم را هم مطالعه فرمایند.مرحوم حاجی نوری،در نجم الثاقب چاپ علمیه اسلاميه ص48تا54فرموده است:
مخفی نماند که به مقتضای اخبار کثيره معتبره قریب به متواتره به حسب معنی،حرمت بردن این اسم مبارک است(محمد)در مجالس و محافل تا ظهور موفورالسرور آن حضرت،و این حکم از خصایص آن حضرت و مسلم در نزد قدمای امامیه از فقها و متکلمین و محدثین،حتی آنکه شیخ اقدم ابومحمد حسن بن موسی نوبختی از علمای غیبت صغری،در کتاب«فرق و مقالات»(1) در ذکر فرقه دوازدهم شیعه بعد از وفات اما حسن عسکری علیه السّلام فرموده:که ایشان امامیه اند آنگاه مذهب و عقیده ایشان را نقل می کند تا آنکه می فرماید:«و لا يجوز ذكر اسمه ولا السؤال عن مكانه حتى يؤمن بذلك»و از این کلام در این مقام معلوم می شود که این حکم از خصایص مذهب امامیه است.
و از احدی از ایشان خلافی نقل نشده تا عهد خواجه نصیرالدین طوسی،که آن
ص: 9
مرحوم قائل بجواز شدند و خلاف ایشان مضر نیست،چه به جهت قلت زمان و کمی وقت برای مراجعت به کتب نقلیه گاهی به مذاهب نادره بلکه منحصر به خود قائل می شدند مثل انکار بداء و توقیفی بودن اسماء حسنی و غیرآن
و پس از ایشان از کسی نقل خلاف نشده جز از صاحب کشف الغمه علی بن عیسی که علماء را اعتنائی نیست به ترجيح وردّ و قبول او در امثال این مقام با آنکه در اینجا اشتباه عجیبی کرده و آن این است که در آن کتاب گفته:«من العجب انّ الشيخ الطبرسي و الشيخ المفيدره تعالی قالا لايجوز ذكر اسمه ولا كنيته ثم يقولون اسمه اسم النبي صلى الله عليه وآله وکنیته و همايظنان أنهما لم يذكرا اسمه ولا كنيته و هذا عجيب»(1) یعنی از آنکه شیخ طبرسی و شیخ مفید گفتند که جایز نیست ذکر اسم و کنیه آن حضرت می گویند که اسم او اسم پیغمبر صلى الله عليه وآله است و کنیه او کنیه آن حضرت و ایشان گمان میکنند که ذكر اسم و کنیه آن
جناب ننمودند.و از این تعجب او باید تعجب کرد که فرق نکرده میان تلفظ به اسم و کنیه که حكم بحرمت فرمودند و میان اشاره باسم و کنیه.
و بالجمله در عصر شیخ بهائی این مسئله نظری شد و در میان فضلا محل تشاجر شد تا آنکه در آن رسائل منفرده تأليف شد مانند شرعة التسمیه محقق داماد.
میرلوحی در كفاية المهتدی(2) گفته:که این ضعیف در نزد آن دو تحریر عدیم النظیر یعنی شیخ بهاء الدين محمد و امیرمحمد باقر داماد عليهما الرحمة بتعلّم و تلمذه تردد داشت در میان ایشان بر سر جواز تسمیه و حرمت آن در زمان غیبت مناظره و مباحثه روی نمود و آن گفتگو مدتی در میان بود و لهذا سيد مشاراليه کتاب مذکور را تأليف نمود انتهى.
و رسالة تحريم التسميه از عالم جلیل شیخ سليمان ماحوزی،و کشف التعميه از شیخ حر،و فلک المشحون از جناب سید باقر قزوینی.
ص: 10
در شرعة التسميه دعوای اجماع نموده و ما عبارت او را به نحویکه تلمیذ رشید فاضل او قطب الدین اشکوری در محبوب القلوب و جناب سید باقر در فلك المشحون نقل کردند ذکر میکنیم قطب الدین فرموده:
قال السيد السند خاتم الحكماء و المجتهدین طاب ثراه في كتابه شرعة التسمية....(1)
و سید نعمة الله جزایری در شرح عيون الاخبار(2) قول بحرمت را نسبت به اکثر علما داده و قول بجواز را جزبان سه و بعضی از معاصرین خود بکسی نسبت نداده.
و با این حال متّبع دلیل است و آن اخبار معتبره كثيره است که متفرقاً در این کتاب ذکر شده و بعضی از آنها اشاره می شود:
اول حدیث سیزدهم از باب پنجم از نصوص خاصه که شیخ جليل فضل بن شانان در کتاب غیبت خود روایت کرده از جابر انصاری که جندل بن جناده که از یهودان خیبر بود خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسید و بعد از چند سئوال از اسامی اوصیای آنجناب پرسید یک یک را اسم بردند تا بامام حسن عسکری علیه السلام آنگاه فرمود بعد از آن غایب گردد از مردمان امامی از ایشان،جندل گفت:یا رسول الله حسن از ایشان غایب گردد فرمود نه ولكن پسر او حجة غایب گردد غیبتی طولانی،جندل گفت:نام او چه باشد رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود نام برده نشود تازمانیکه خداوند او را ظاهر سازد
دوم حدیث بیست و سیم آنجا که آنرا صدوق و دیگران نیز به طرق معتبره از عبدالعظیم حسنی روایت کردند که او عرض عقاید و معالم دین خود را خدمت حضرت امام علی نقی عليه السّلام کرد و امامان خود را شمرد تا آن جناب پس حضرت فرمود:بعد از من امام و خلیفه و ولی امر فرزند من حسن است پس مردمان را چگونه عقیده است در باره خلف بعد از او گفت:بر چه وجه است آن ای مولای من فرمود:از آن جهت که نبینند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن
ص: 11
نام او تا آنکه خروج کند و پر گرداند زمین را از عدل و داد آن چنان که پر شده باشد از جور و ظلم.
سیم حدیث بیست و هفتم آنجا که از ابراهيم بن فارس نیشابوری روایت کرده که چون خدمت حضرت عسکری علیه السّلام رسید و حضرت حجة عليه السّلام در پهلوی پدر بزرگوارش نشسته بود و از ضمير او خبر داد پس از حال آن جناب پرسید حضرت فرمود که او فرزند من و خليفه من است بعد از من تا آنکه گفت:پس از نام آن حضرت پرسیدم فرمود که همنام و هم کنیه پیغمبر صلى الله عليه واله است و حلال نیست کسی را که او را بنام او یا به کنیت او ذکر کند تا زمانیکه ظاهر سازد خداوند دولت و سلطنت او را.
چهارم خبر صحيح مشهوری است که آنرا ثقة الاسلام در کافی و صدوق در عيون و كمال الدين و طبرسی در احتجاج از امام محمد تقی علیه السّلام روایت کردند که فرمود در خبری طولانی که حاصلش آنکه روزی امیرالمؤمنين عليه السلام در مسجدالحرام بود که ناگاه مردی پیش آمد خوش هیئت و خوش لباس و سلام کرد و چند سئوال کرد و حضرت امام حسن عليه السّلام حواله فرمود آن جناب جواب داد پس آن شخص گفت اشهد ان لا اله الا الله و لم ازل اشهد بها و اشهد ان محمداً رسول الله ولم ازل اشهد بذلک آنگاه شهادت برخلافت و وصایت آنجناب و یک یک از اوصیای آنحضرت داد تا آنکه گفت شهادت میدهم بر مردی از فرزندان حسن که بکینه نام برده نمیشود و باسم نام برده نمیشود تا آنکه ظاهر شود امر او پس پر کند زمین را از عدل چنانچه پر شده از جور که او قائم است با مر حسن بن على و السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته آنگاه برخاست و رفت پس حضرت امام حسن عليه السّلام فرمود:در پی او برو ببین بکجا می رود پس حضرت فرمود که او خضر بود.
و در این خبر شریف چند فایده است.
اول آنکه نبردن نام شريف او از صفات معروفة آن حضرت بود که تداول داشت در زمان انبیاء و اوصیای گذشته.
دوم آنکه آن از جمله تکالیف و معتقد اهل حق بود در جميع عصرها.
ص: 12
سیم آنکه حکم ثابت است تا زمان ظهور و اختصاصی به زمان غیبت صغری یا اوقات تقیه ندارد مطابق اخبار سابقه و آینده.و علامه مجلسی در بحار بعد از ذکر چند خبر که تحدید فرمودند حرمت را تا زمان ظهور،فرموده:که این تحدیدات صریح است در نفی قول آنکه تخصیص داده اینرا بزمان غیبت صغری به جهت اتکال بر بعضی تعليلات مستنبطه و استبعادات وهميه.
چهارم در کافی و کمال الدین بسند صحيح مروی است از جناب صادق عليه السّلام که فرمود صاحب این امر مردی است که نام او را باسم او نمیبرد کسی مگر کافر.
و فاضل صالح مازندرانی در شرح این خبر(1) گفته:که مراد بكافر در اینجا تارک اوامر و فاعل نواهی است نه منکر پروردگار و مشرک با وجل جلاله و در آن مبالغه ایست در تحریم تصریح باسم آن جناب،و شاید آن مختص باشد بزمان تقیه بدلیل آنچه ذکر نمودیم در مواضع متفرقه و دلالت بعضی اخبار بر آن ظاهراً،و مؤید این کلام است باقی نبودن بتحريم در آن در جميع اوقات و ازمان اتفاقاً،و هر گاه تخصيص ما بآن راه یافت جایز است حمل آن بر آنچه ذکر نمودیم پس دلیل نمیشود بر شمول تحریم مرتمام زمان غیبت را انتهى.
وجهات ضعف این کلام برناظر مخفی نیست خصوص قرار دادن جواز در ایام ظهور را مخصص عمومات ادله حرمت با آنکه در همه آنها آن زمانرا غایت تحریم قرار دادند پس گاهی داخل نبود تا باتفاق خارج شود و پیش از ظهور قائلين بحرمت که جمهور علمایند هیچ زمانی را خارج نکردند،و بر فرض تسليم خروج زمانی سبب جواز تصرف در عام نمیشود و حمل بر تقیه در بسیاری از آنها راه ندارد بلکه در معدودی که احتمال می رود شبهه ایست که خواهیم گفت.
پنجم در کافی وعیون و کمال الدین و غیبت شیخ طوسی و غیره مروی استکه حضرت امام علی نقی علیه السّلام به ابوهاشم داود بن قاسم جعفری فرمود:خلف بعد از من حسن پسر من است پس چگونه است حال شما با خلف بعد از خلف؟
ص: 13
گفت:گفتم:چرا فدای تو شوم؟فرمود:زیرا که شما نمی بینید شخص او را و حلال نیست برای شما ذکر او بنام او.
ششم در کافی و کمال الدین از ریان بن صلت مروی است که گفت:شنیدم حضرت رضا عليه السّلام می فرماید در حالتیکه سئوال کرده بودند از آن جناب از قائم عليه السّلام پس فرمود:به جسمش دیده نمیشود و باسم نام برده نمیشود.
هفتم در کمال الدین مروی است که حضرت صادق عليه السّلام فرمود به صفوان بن مهران که مهدی از فرزندان من است پنجم از فرزند هفتم غایب می شود.از شما شخص او و حلال نیست برای شما نام بردن.
و همین خبر را در آنجا به سند دیگر از عبدالله بن يعقوب روایت کرده.هشتم نیز در آنجا روایت کرده از حضرت کاظم عليه السّلام که فرمود در ضمن ذکر قائم عليه السلام که مخفی می شود بر مردم ولادت او،و حلال نیست برای ایشان نام بردن او تا آنکه ظاهر نماید او را خدای عز و جل پس پر کند با و زمین را از داد چنانچه پر شده باشد از جور و ظلم.
نهم نیز در آنجا و خراز در. كفايه الاثر روایت کردند از حضرت جواد که فرمود قائم ما آن کسی است که مخفی می شود بر مردم ولادت او و غایب میشود از ایشان شخص او وحرام است برایشان نام بردن او و او همنام رسول خدا صلى الله عليه وآله و هم كينه اوست.
دهم و نیز در آنجا مروی است که بیرون آمد در توقیعات صاحب الزمان صلوات الله عليه که ملعون است کسیکه مرا نام برد در محفل مردم.
یازدهم و نیز در آنجا از محمد بن عثمان عمری قدس الله روحه مروی است که گفت بیرون آمد توقيع بخط آن جناب که آنرا میشناختم که هر که مرا نام برد در مجمعی از مردم باسم من پس بر او باد لعنت خدایتعالی.
دوازدهم و نیز در آنجا مروی است که از حضرت باقر عليه السّلام که عمر پرسید از حضرت امیرالمؤمنين عليه السّلام از حال مهدی و گفت ای پسر ابی طالب خبر ده مرا از مهدی که اسم او چیست فرمود:اما اسم پس نمیگویم زیرا که حبيب من و خليل من وصیت کرد بمن که او را بنام خبر ندهم تا آنکه مبعوث فرماید او را
ص: 14
خدای عزوجل و آن اموری است که خدای در علم خود آنرا برسول خود بودیعت سپرده.
سیزدهم شيخ حسن بن سليمان حلی در کتاب محتضر(1) نقل کرده از سید حسن بن کشی که در کتاب خود روایت کرده با اسناد خود از جناب صادق عليه السّلام که آنجناب اشاره فرمود به پسر خود موسی علیه السّلام و فرمود پنجم از فرزندان او غایب میشود شخص او و حلال نیست ذکر او باسمش.
و این اخبار كثيرة معتبره که شرایط حجیت آنها تمام و مؤید است باجماع منقول و شهرة محققه،و افی است در اثباتِ مدعی.
و با اینحال موید است بچند چیز.
اول آنکه در تمام اخبار معراج که در آنجا خدایتعالی اسامی یک یک از امامانرا برای پیغمبر خود نام برده همه را بنام اسم برده جز حضرت مهدی علیه السّلام که بلقب ذکر فرموده و آن خبر بیاید در این باب و باب آینده
دوم آنکه در جميع اخبار نبویه که در آنجا رسول خدا صلى الله عليه وآله ذکر فرمودند نام هر یک از اوصیای خود را و جمله ای از آن ها بیاید در باب پنجم،همه را بنام خود اسم بردند جز آن جناب را که بلقب یاد کردند یا فرمودند همنام من و حال آنکه حضرت باقر و امام محمد تقی نیز همنام آنجناب بودند.
سیم کثرت القاب شایعه متداوله آن جناب که پیش از ولادت و پس از آن در میان امت شایع بود حتی آنکه در جميع امم سالفه که بشارت می دادند بظهور آنجناب چنانچه بیاید از خطبه روز غدیر رسول خدا صلى الله عليه و آله در نزد همه بلقب معروف و در زیارت آنجناب است«السلام على مهدى الأمم».
و اما حمل این اخبار بر تقیه پس از جهاتی جایز نیست.
اول آنکه تمام محدثین خاصه و عامه این فقره را از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل کردند که فرمودند اسم مهدی اسم من است چنانچه باسانید و مآخذ آن در باب چهارم اشاره خواهد شد پس همه دانا بودند باسم آن جنابپس کیست آنکه از او باید پنهان داشت.
ص: 15
دوم آنکه در بسیاری از این اخبار و غیر آن با نهی مذکور به نبردن اسم نصریح فرمودند که او همنام رسول خدا صلى الله عليه وآله است و با این کلام راوی و سامع دانا شدند بنام اصلی پس اگر تقيه از آنها بود که دانا شدند و اگر از غیر است که باید ایشان در جای دیگر ذکر نکنند پس عدم ذکر در آن مجلس راهی ندارد بلکه لازم بود تنبیه ایشان که نکردند.
سیم آنکه ذکر نکردن جناب خضر اسم آن حضرت را در محضر شریف امیر المؤمنين عليه السّلام و اسم نبردن را از اجزای شهادت و صفات آن حضرت قرار دادن و همچنین اسم نبردن رسول خدا صلى الله عليه وآله برای جندل یهودی خیبری قابل حمل بر تقیه نیست.
چهارم آنچه گذشت که غایت این حرمت را ظهور قرار دادند و این جمع نشود با آنکه حرمت دائر مدار خوف باشد.
پنجم آنکه مجرد ذکر این اسم منشاء خوف و فساد بود بملاحظه آنکه جبارين در صدد قمع و قتل آن جناب بودند چون بایشان رسیده بود که زوال ملك جبارین و انقطاع دولت ظالمین بر دست آن حضرتست پس بهتر آن بود که بهیچ اسم و لقب معروفی ذکر نشود خصوص لقب مهدی که در همه آن وعدها و وعیدهای نبوی آنجناب باین لقب ذکر شده و معروف شده بود به آن تا آنکه پسر خطاب از امیرالمؤمنين عليه السّلام از حال مهدی می پرسد،و عبدالملك از زهری،و منصور از سیف چنانچه بیاید.
پس در اختصاص باین اسم راهی نباشد جز بودن آن از اسرار مكنونه و خصائص الهيه مثل بودن امیرالمؤمنین از خصایص جد بزرگوارش.
بعضی احتمال دادند که شاید سبب حرمت آن باشد که عوام به شنیدن آن معتقد اهل کتاب شوند که میگویند پیغمبر آخر الزمان بعد از این ظاهر خواهد شد.
و اما آنچه دلالت بر جواز می کند پس چند خبر است که بحسب سند یا متن ضعیفند.
مثل خبری که در لقب سید گذشت که کنیز خیز رانی گفت که نرجس خواتون در حیات امام حسن عليه السّلام وفات کرد و بر سر قبر او لوحی بود که
ص: 16
در آن نوشته بود هذا قبرام محمد این قبر مادرم ح م د است.
و این خبر علاوه بر ضعف سند و مجهول بودن راوی،و معلوم نبودن نویسنده،و دلالت نکردن نوشتن بر جواز گفتن،معارض است با چند خبر که بعضی بیاید در باب ششم که نرجس خواتون بعد از وفات آن حضرت حیات داشت و احتمال می رود که ام محمد کنیه نرجس خواتون باشد پس دلالتی بر مدعی نخواهد کرد،و در خبر همين کنيزك است که اسم مادر آن حضرت صقيل بود،و در کمال الدین صدوق مروی است که صقیل در وقت وفات حضرت عسکری حاضر بوده و او آبرا با مصطکی جوش داد و خدمت آن جناب آورد و بعد از نماز صبح و نیاشامیده وفات کرد.
و مثل خبر لوح،آن اگر چه در نهایت اعتبار است و لکن در متن آن اختلاف بسیار است و در بسیاری از آن بلقب و کنیه ذکر شده اگر کسی بخواهد بجلد نهم بحار مراجعه کند که بیشتر آنها را ضبط کرده و علاوه ذکر در آن لوح که از اسرار مخزونه است و جز جابر کسی او را ندید دلالت بر جواز گفتن نمی کند،و به طریقی که صدوق روایت کردند اسم مذکور است،ولكن بعد از ذکر خبر فرموده خبر چنین رسیده و آنچه من باو اعتقاد دارم نهی است از نام بردن آن جناب.
و مثل خبری که از علی بن احمد نقل شده که در مسجد کوفه سنگریزه را دید که در آن این اسم مبارک نقش شده بود بحسب خلقت،وضعف دلالت آن نیز واضح است.
و روایت ابی غانم که حضرت را فرزندی شد و او را فلان اسم گذاشت و معلوم است که در نام بردن اویا مثل او از رواة غير معروفين حجتی نباشد،و خصوص که نام نهادن غیر از نام بردن است.
و بعضی ادعیه که باسم مذکور شده،و آن علاوه بر قلّت،و معارضه با بیشتر از آنها که بلقب ذکر شده،و معلوم نبودن رسیدن باین نحو،چه احتمال می رود که امام اول را اسم بردند و باقی را حواله بخواننده کردند،چنانچه در مواضع بسیار تصریح شده پس برگشت آن بنادانی راوی باشد، دلالت بر جواز در غیر آن موضع
نکند.
ص: 17
واضعف از همه استشهاد بکنیه امام حسن عليه السلام که ابی محمد است،چه کنیه برای آن جناب هر گه اسم علم شد التفاتی در آن بولد نیست مثل ابوالحسن اول و ابوالحسن دوم،و اجزای اعلام مركبه دلالت بر جزء معنی نکند مثل عبد شمس و ابی بکر و امثال آنها.
و بالجمله دست برداشتن از آن اخبار صحيحه صریحه مؤیده به اجماع و شهرت و وجوه سابقه،به جهت این رقم اخبار خروج است از قانون استدلال و طريقه فقهاء،و در این مقام بعضی مباحث علمیه بود که با کتاب فارسی مناسبت نداشت.
این بود کلام محدث نوری رحمة الله عليه،و همان طور که ملاحظه خواهید کرد می توان آن را خلاصه فارسی رساله شرعة التسمية دانست.
9-مهدیه میرداماد واقع در خیابان عبدالرزاق اصفهان،موسسه ای دینی و علمی است که به کمک حجة الاسلام و المسلمین حضرت آقای حاج سید بحرالعلوم میردامادی تأسیس و به نشر و ترویج معارف اسلامی و احیاء کتب علماء شیعه بخصوص مرحوم میرداماد و خاندان او پرداخته و می پردازد.
اولین کتابی که توسط این مؤسسه خیریه منتشر شد شرح صحیفه سجادیه تالیف میرداماد است این کتاب در454صفحه وزیری با جلد زرکوب در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
دومین کتاب از منشورات این موسسه همین کتاب شرعة التسمية است.
شرح تقدمه تقويم الايمان در باره امیرمؤمنان علیه السلام،کتاب دیگری است از تألیفات میرداماد،که با عنایت حضرت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشريف توسط همین مؤسسه چاپ و منتشر خواهد شد
علاقة التجرید که شرح تجريد الكلام خواجه طوسی،و تألیف میر محمد اشرف نواده میرداماد است، نشریه بعدی این مؤسسه خواهد بود.
ان شاء الله امید است این مؤسسه دینی فرهنگی بتواند هر چه بیشتر به مکتب تشیع و آستان ولایت و اهل بیت خدماتی انجام دهد و نیز آثار سودمند خاندان میرداماد را به تدریج منتشر سازد.
ص: 18
10-از همه کسانی که در راه نشر این کتاب با دادن نسخه خطی،یا عکس برخی نسخه ها کمک کردند و به خصوص از حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید مهدی ابن الرضا که مدتی یکی از مصححين(استادی)در مدرسه خوانسار مهمان ایشان بوده و از کتابخانه آنجا برای آماده کردن این کتاب خیلی استفاده کرده،و همچنین از آقایان شیخ رضا مختاری و شیخ علی اکبر زمانی که قسمتی از استنساخ و تصحیح را انجام داده اند و نیز از سروران عزیز آقایان سید محسن احمدی و سید حسین میردامادی وأمير آقا حسن زاده صمیمانه تشکر می شود،پاداش همه با حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشريف.
اللهم هب لنا رأفته و رحمته ودعائه
قم-رضا استادی.اصفهان-سید محمود میردامادی
ص: 19
صورة
ص: 20
صورة
ص: 21
بسم الله الرّحمن الرّحيم وعليه التّكلان
الحمدلله ربّ العالمين حمدا لا يبلغه جهد الحامدين،والصلاة على الرسول الكريم أفضل المرسلين وآله المكرمين الاكرمين صلاةً تبذّ(1) صلوات المصلّين من الأولين والآخرين.
وبعد فهذا کتاب شرعة(2) التسمية في زمان الغيبة استفتانا رهط من الاصحاب فأفتيناهم.
ماقول سیّدنا وسندنا ومولانا ومقتدانا سید أعاظم المحقّقين،سند أفاخم المدقّقين،سلطان الحكماءِ المتألّهين،برهان العظاءِ المتبحرین،قوامالفضلاءِ المتنطعين(3) عصام الفقهاءِ المتهّرین،قدوة العقلاءِ الشامخين،اسوة العلماءِ الراسخين،عروة الاسلام والمسلمين،حجّة الايمان والمؤمنين،میزان موازين الحقّ واليقين،وارث علوم الانبياء والمرسلين،صاحب الصراط المستقيم والافق المبين(4) خاتم المجتهدين،آية الله في العالمين،فحل الفحول،امام العقول،كبش(5) الفرقة الناجية،
ص: 22
ركن الملّة السامية،قرة عين العقول العالية،والنفوس الزاكية،ناقد الفلسفة اليونانيّة،ماهد(1) الحكمة الحقّة اليمانيّة الايمانيّة،شمس الخافقين،ثالث المعلّمين،بل المعلّم الاوّل لورفع الجدل من البين وكشف الغطاء عن العين،محیی مراسم آبائه الطاهرين،سمی خامس الائمّة من أجداده المعصومين،محمّد باقر علوم الاوّلين والآخرين،أيّده الله تعالى على مسند العلم والحكمة مزيّناً لوسادة(2) الارشاد والاجتهاد والافادة والافاضة إلى يوم الدين في تسمية مولانا القائم بأمر الله،وسيّدنا المنتظر لدين الله،صاحب الأمر و إمام العصر خضه الله سبحانه بصلوات منه عليه،وحفّه ببرکات متنازلة منه إليه،وعجّل فرجه وسهّل مخرجه ويسّر نالنصرته ومكّننا في دولته وأدخلنا في زمرته.
أيحلّ في زمننا هذا ذكره عليه السلام باسمه الشريف وكنيته الشريفة في المحافل والمجامع أم لايجوز ذلك لأحد من الناس،بل إنّها السبيل أن يذكره الذاكرون في صلواتهم ودعواتهم ومحافلهم ومجامعهم بألقابه السنّية المأثورة عن آبائه السانيّن،(3) وأوصافه الكرية المأخوذة عن أسلافه الشارعين صلوات الله وتسليماته عليهم أجمعين.
فالمامول من مولانا سیّد العلماء والحكماءِ أطال الله تعالى دوامه وأدام أيّامه أن يفتينا وهدينا سبيل الدين في ذلك،موضحة للدليل ومبيّنا لما عليه التعويل حرس الله تعالى مجده و بسط ظلّه.
شرعة الدين وسبيل المذهب انّه لايحلّ لاحد من الناس في زمننا هذا-وأعني به زمان الغيبة إلى أن يحين حين الفرج،ويأذن الله سبحانه لوليّه وحجّته على خلقه القائم بأمره والراصد لحكمه بسطوع الظهور وشروق المخرج-أن يسمّيه ويكنّبه صلوات الله عليه في محفل ومجمع مجاهراً باسمه الكريم معالناً بكنيته الكرعة،وإنّها الشريعة المشروعة المتلقّاة عن سادتنا الشارعين صلوات الله تعالى عليهم أجمعين في ذكرنا إيّاه مادامت غيبته عليه السلام الكناية عن ذاته القدسيّة بألقابه المقدّسة كالخلف الصالح،والامام القائم،والمهدي المنتظر،والحجة من آل محمد صلى الله عليه وآله،وغاية ما يجوز من ذكر الاسم والكنية أن يقال:سمی رسول الله صلى الله عليه وآله وكنيّه.
وعلى ذلك إطباق أصحابنا السالفين،واشياخنا السابقين،الذين سبقونا بضبط مأثر الشرع،وحفظ شعائر الدین رضوان الله تعالى عليهم أجمعين،والروايات الناصّة متظافرة(1) بذلك عن ائمّتنا المعصومين صلوات الله وتسليماته على أرواحهم وأجسادهم.
وليس يستنكره إلآ ضعفاء التبصّر بالاحكام والاخبار،وأطفّاء(2) الاطلاع على الدقائق والاسرار،وإلآ القاصرون الذين درجتهم في الفقه ومبلغهم من العلم أن لايكون لهم قسط من الخبرة(3) بخفیات مراسم الشريعة ومعالم الستة، ولانصيب من البصيرة في حقائق القرآن الحكيم،ولاحظّ من تعرّف الاسرار الخفيّة التي مستودعها أحاديث مهابط الوحي ومعادن الحكمة ومواطن النوروحفظة الدين وحملة السرّو عيبة(4) علم الله العزيز العليم.
ولنوردجلة من تلك النصوص بطرقها وأسانیدها:
ص: 24
[الحديث الأوّل](1)
فمنها ما رواه شيخنا الأقدم الأفخم،رئیس المحدثين،أبوجعفر محمد بن يعقوب بن إسحق الكليني رضوان الله تعالى عليه في باب«ما جاء في الاثني عشر والنصّ عليهم عليهم السلام»من کتاب الحجّة-من كتابه الكافي من حديث الخضر عليه السلام في الصحيح بسنده الوثيق من ثلاثياته(2) وهو:
عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمد البرقي،عن أبي هاشم داود بن القاسم الجعفري،عن أبي جعفر الثاني عليه السلام قال:أقبل أمير المؤمنين عليه السلام ومعه الحسن بن على عليهما السلام وهو متكئ على يد سلمان فدخل المسجد الحرام فجلس إذ أقبل رجل حسن الهيئة واللباس فسلّم على أميرالمؤمنين فردّ عليه السلام فجلس ثم قال:يا أمير المؤمنين أسالك عن ثلاث مسائل إن أخبرتني بهنّ علمت أنّ القوم ركبوا من أمرك ما قضى عليهم(3) أن ليسوا بأمومنين في دنياهم وآخرتهم وإن تكن الاخرى علمت أنّك وهم شَرَع(4) سواء فقال له أمير المؤمنين عليه السلام:سلنى عمّا بدالك
ص: 25
قال:أخبرني عن الرجل إذا نام أين يذهب روحه؟وعن الرجل كيف يذكر وينسی وعن الرجل كيف يشبه ولده الاعمام والاخوال؟فالتفت أمير المؤمنين إلى الحسن فقال:يا أبا محمّداجبه قال:فأجابه الحسن عليه السّلام فقال الرجل:أشهد أن لا إله الاّ الله ولم أزل أشهدبها،وأشهدانّ محمّدا رسول الله ولم أزل أشهدبها،وأشهد أنّك وصی رسول۔الله والقائم بحجّته-وأشار إلى أميرالمؤمنين عليه السّلام-ولم أزل أشهدبها و أشهدأ نّك وصيّه والقائم بحجّته-وأشار إلى الحسن عليه السلام-وأشهد أنّ الحسين بن على وصى أبيه والقائم بحجّته بعدك،وأشهد على على بن الحسين أنّه القائم بأمر الحسين بعده،وأشهد على محمّد بن على أنّه القائم بأمر على بن الحسين،وأشهد على جعفر بن محمّد أنه القائم بأمر محمّد بن على،وأشهد علی موسی بن جعفر أنّه القائم بأمر جعفر بن محمّد،وأشهد على علی بن موسى أنّه القائم بأمر موسی بن جعفر،وأشهد على محمّد بن على أنّه القائم بأمر علی بن موسى،وأشهد على علی بن محمّد أنّه القائم بأمر محمد بن على،وأشهد على الحسن بن على أنّه القائم بأمر علی بن محمّد،وأشهد على رجل من ولد الحسن لایکنّی ولايسمى حتّى(1) يظهر أمره فيملأها عدلا كما ملئت جوراً والسلام عليك يا أمير المؤمنين ورحمة الله وبركاته.ثمّ قام فضي،فقال أميرالمؤمنين عليه السلام:يا أبا محمّد اتبعه فانظر أين يقصد؟فخرج الحسن بن على عليه السلام فقال:ما كان إلاّ[ان]وضع رجله خارجاً من المسجد فما دريت أين أخذ من أرض الله،فرجعت إلى أمير المؤمنين فأعلمته فقال:يا أبا محمّد أتعرفه؟قلت:الله
ص: 26
ورسوله وأمير المؤمنين أعلم قال:هو الخضر عليه السلام(1) .
انّه كلّما قال رئيس المحدثين رضي الله تعالى عنه في كتابه الكافي:عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد البرق فهم على بن ابراهيم بن هاشم القمي وعلى بن محمدبن عبدالله بن أذينة وأحمد بن عبدالله بن أذينة وعلى بن الحسن بن على بن فضّال.وأنّ أبا جعفر أحمد بن أبي عبدالله محمد بن خالد البرق مشهود له بالثقة،معوّل عليه في الرواية،لم يطعن فيه أحد من الاصحاب بشيئ أصلا،غير أنّه ربما يروى عن الضعفاءِ ويعتمد المراسيل،فاذا كانت روايته عن الثبّت(2) الثقاة كابي هاشم الجعفري الثبت الثقة الجليل القدر العظيم المنزلة كانت من الصحاح المتمسّك بها المعول عليها.
ثم إنّ حديث الخضر هذا ممّا قدطواطأت المَشْيَخَة(3) العظام رضوان الله تعالى عليهم على روايته بطرقهم الوثيقة وأسانيدهم الصحيحة.
منها ما في الباب السادس من کتاب عیون أخبار الرضا لشيخنا المقدّم المكرم الفقيه العالم الحافظ الناقد الراوية(4) الصدوق عروة الاسلام أبي جعفر محمّد بن
ص: 27
على بن الحسين بن موسی بن بابويه القمّی رضوان الله تعالى عليه من ثلاثيّات أبيه أيضاً.(1)
حدّثنا أبي ومحمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضی الله تعالى عنهما قال:(2)
حدّثنا سعد بن عبدالله وعبدالله بن جعفر الحميري ومحمّد بن يحيى العطار وأحمد بن إدريس جميعاً قالوا:حدّثنا أحمد بن أبي عبدالله البرق،قال:حدثنا أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری(3) عن أبي جعفر محمّد بن على الباقر(4) قال:أقبل أمير المؤمنين عليه السلام ذات يوم ومعه الحسن بن علي عليه السّلام و سلمان الفارسی رضی الله تعالى عنه واميرالمؤمنين متّكئ على يد سلمان،فدخل المسجد الحرام إذ أقبل إذ أقبل رجل حسن الهيئة واللباس فسلّم على أميرالمؤمنين فردّ عليه السّلام(5) فجلس ثمّ قال:يا امیرالمؤمنين أسالك عن ثلاث مسائل إن أخبرتني بهنّ علمت أنّ القوم ركبوا من أمرك ما قضي عليهم انّهم ليسوا بأمونين في دنياهم ولا في آخرتهم وإن تكن الأخرى علمت أنّك وهم شرع سواء فقال له أمير المؤمنين عليه السّلام:سلنى عمّا بدالك فقال:أخبرني عن الرجل إذا نام أين تذهب روحه؟وعن الرجل كيف يذكر وینسی؟وعن الرجل كيف يشبه ولده الاعمام والاخوال؟فالتفت أميرالمؤمنين عليه السّلام إلى أبي محمد الحسن بن على عليه السّلام فقال:يا أبا محمّد أجبه فقال عليه السّلام:
أمّا ما سألت من امرالانسان إذا نام أين تذهب روحه؟فانّ روحه متعلّقة بالريح والريح متعلقة بالهواءِ إلى وقت(6) یتحرّك صاحبها لليقظة،فان أذن الله تعالى بردّ تلك الروح إلى صاحبها جذبت تلك الريح(7) الهواء فرجعت الروح فاسکنت في
ص: 28
بدن صاحبها،وإن لم يأذن الله عزوجل بردّ تلك الروح على صاحبها جذبت الهواء الريح فجذبت الريح الروح فلم تردّ على صاحبها إلى وقت يبعث.
وأمّا ما ذكرت من امر الذكر والنسيان،فإنّ قلب الرجل في حق(1) وعلى الحقّ طبق(2) ،فان صلّی الرجل عند ذلك على محمّد و آل محمّد صلاة تامّة انكشف ذلك الطبق عن ذلك الحقّ فأضاء القلب وذكر الرجل ماكان نسي،وإن لم يصلّ على محمّد وآل محمّد أو نقص من الصلاة عليهم انطبق ذلك الطبق على ذلك الحقّ فأظلم القلب ونسى الرجل ما كان ذكره.
وامّا ماذكرت من امرالمولود الذي يشبه أعمامه وأخواله فانّ الرجل إذا أتى أهله فجامعها بقلب ساكن وعروق هادئة وبدن غير مضطرب وأسكنت تلك المنطقة في جوف الرحم خرج الولدیشبه أباه وأمّه،وإن هو أتاها بقلب غیرساکن وعروق غیرهادئة(3) وبدن مضطرب اضطربت النطقه فوقعت في حال اضطرابها على بعض العروق،فان وقعت على عرق من عروق الاعمام أشبه الولد أعمامه وإن وقعت على عرق من عروق الإخوال أشبه الولد أخواله.
فقال الرجل:أشهد أن لا إله إلاّ الله ولم أزل أشهدبها،وأشهد أنّ محمّداً رسول الله ولم أزل أشهد بذلك،وأشهد أنّك وصی رسول الله والقائم بحجّته-وأشار إلى أميرالمؤمنين عليه السلام-ولم أزل أشهدبها،وأشهد أنّك وصيّه(4) والقائم بحجّته-وأشار إلى الحسن عليه السلام -وأشهد أنّ الحسين بن على وصى أبيك والقائم بحجّته بعدك،واشهد على على بن الحسين أنّه القائم بأمر الحسين بعده،وأشهد على محمّد بن على أنّه القائم بأمر على بن الحسين،وأشهد على جعفر بن محمّد أنّه القائم بأمر محمّد بن على،وأشهد علی موسی بن جعفر أنّه القائم بأمر جعفر بن محمّد،وأشهد على علی بن موسى أنّه القائم بأمر موسی بن جعفر،وأشهد على محمّد بن على أنّه
ص: 29
القائم بأمر علی بن موسى،وأشهد على علی بن محمّد أنّه القائم بأمر محمّد بن على،وأشهد على الحسن بن على أنّه القائم بأمر علی بن محمّد،وأشهد على رجل من ولد الحسن بن على لايكنّی ولايسمّى حتّى يظهر أمره(1) فيملأها عدلا كما ملئت جوراً أنّه القائم بأمر الحسن بن على والسلام عليك يا أمير المؤمنين ورحمة الله وبركاته.
ثم قام فضي فقال أمير المؤمنين عليه السلام:يا أبا محمّد اتبعه فانظر أين يقصد؟فخرج الحسن بن علی علیه السلام في إثره فقال:فما كان إلاّ أن وضع رجله خارجاً من المسجد فادريت أين أخذ من أرض الله عزّوجلّ،فرجعت إلى أمير المؤمنين عليه السلام فأعلمته قال:يا أبا محمد أتعرفه؟فقلت:الله تعالى ورسوله وأمير المؤمنين أعلم،فقال:هوالخضر(2) عليه السلام(3)
وفي كتاب كمال الدین وتمام النعمة له رضی الله تعالى عنه في التاسع والعشرين من أبوابه فيا أخبر به الحسن بن على بن أبي طالب عليها السلام من وقوع غيبة القائم الثاني عشر من الأئمة عليهم السلام بذلك السند الصحيحالوثيق بعينه:
حدّثنا أبي ومحمّد بن الحسن رحمهما الله قال:(4) حدّثنا سعد بن عبدالله وعبدالله بن جعفر الحميري و محمّد بن يحيى العطّار وأحمد بن إدريس جميعاً قالوا:حدّثنا أحمد بن أبي عبدالله البرق قال:حدثنا أبوهاشم داود بن القاسم الجعفری(5) عن أبي جعفر الثاني محمد بن على الجواد علیه السلام قال: أقبل أميرالمؤمنين صلوات الله عليه ذات يوم ومعه الحسن بن علی علیه السلام وسلمان الفارسی رضی الله تعالى عنه وأميرالمؤمنين متكئ على سلمان(6) فدخل المسجد الحرام فجلس إذ أقبل رجل حسن الهيئة واللباس فسلّم على أمير المؤمنين عليه السلام فردّ عليه السلام فجلس،ثمّ
ص: 30
قال:يا أمير المؤمنين أسألك عن ثلاث مسائل إن اجبتني فيهن علمت أنّ القوم ارتكبوا من امرك ماقضی(1) عليهم أنّهم ليسوا بمأمونين في دنياهم ولا في آخرتهم وإن تكن الاخرى علمت أنّك وهم شرع سواء فقال أمير المؤمنين صلوات الله عليه:سلنی عمّا بدالك فقال:أخبرني عن الرجل إذا نام أين تذهب روحه؟وعن الرجل كيف يذكر وينسى؟وعن الرجل كيف يشبه ولده الاعمام والاخوال؟
قال:فالتفت أمير المؤمنين عليه السلام إلى أبي محمّد الحسن ولده عليه السلام فقال:يا أبا محمد أجبه فقال:
أمّا ما سألت عنه من أمر الانسان انّه إذا نام أين تذهب روحه؟فانّ روحه متعلّقة بالريح والريح متعلّقة بالهواءِ إلى وقت ما يتحرّك صاحبها لليقظة،فإن أذن الله تعالى بردّ تلك الروح إلى صاحبها جذب الهواء الريح فجذبت الريح الروح فرجعت الروح فأسكنت في بدنه وإن لم يأذن بردّ تلك الروح إلى صاحبها جذبت الهواء الريح وجذبت الريح الروح فلم تردّ إلى صاحبها إلى يوم يبعث.(2)
وأمّا ما ذكرت من أمر الذكر والنسيان،فانّ قلب الرجل في حقّ وعلى الحقّ طبق فإن صلّى على محمّد وآل محمد صلاة تامّة انكشف ذلك الطبق عن ذلك الحقّ فاضاء القلب فذكر الرجل ما كان نسيه،فإن لم يصلّ على محمّد وآل محمّد أو انتقص من الصلاة عليهم انطبق ذلك الطبق على ذلك الحقّ فأظلم القلب ونسي الرجل ما كان ذکر.
وأما ما ذكرت من أمر المولود الذي يشبه أعمامه وأخواله فانّ الرجل إذا اتي أهله فجامعها بقلب ساكن وعروق هادئة وبدن غير مضطرب فاسکنت تلك النطفة في جوف الرحم خرج الولد يشبه أباه وامّه،وإن هوأتاها بقلب غیرساکن وعروق غير هادئة وبدن مضطرب،اضطربت تلك النطفة فوقعت في وقت اضطرابها على بعض العروق فان وقعت على عرق من عروق الاعمام أشبه الولد اعمامه،وإن وقعت على عرق من عروق الإخوال أشبه الولد اخواله.
ص: 31
فقال الرجل:أشهد أن لا إله الا الله ولم أزل اشهدبها،وأشهد أنّ محمّداً رسول الله ولم أزل أشهد بذلك،وأشهد أنّك وصیّ رسول الله والقائم بحجّته-وأشار إلى أمير المؤمنين عليه السلام-ولم أزل اشهد بها،وأشهد أنّك وصيه والقائم بحجته-وأشار إلى الحسن عليه السلام-وأشهد أنّ الحسين بن على وصىّ أبيك والقائم بحجّته بعدك وأشهد على على بن الحسين أنّه القائم بأمر الحسين بعد الحسين،وأشهد على محمّد بن على أنّه القائم بأمر على بن الحسين،وأشهد على جعفر بن محمّد أنّه القائم بأمر محمّد بن على،وأشهد علی موسی بن جعفر أنّه القائم بأمر جعفر بن محمّد،وأشهد على علی بن موسى أنّه القائم بأمر موسی بن جعفر،وأشهد على محمد بن على أنه القائم بأمر على بن موسى،وأشهد على علی بن محمّد أنّه القائم بأمر محمّد بن على،وأشهد على الحسن بن على أنّه القائم بأمر علی بن محمّد،وأشهد على رجل من ولد الحسن لایکنّی ولا يسمّى حتّى يظهر أمره فيملأها عدلا كما ملئت جورا،والسلام عليك يا أمير المؤمنين ورحمة الله وبركاته.
ثم قام فضي فقال أمير المؤمنين عليه السلام:يا أبا محمد اتبعه وانظر أين يقصد؟فخرج في اِثره قال:فما كان إلاّ أن وضع رجله خارج المسجد فا دريت أين أخذ من الأرض،فرجعت إلى أمير المؤمنين عليه السلام فأعلمته فقال:يا أبا محمد أتعرفه؟فقلت: الله ورسوله وأمير المؤمنين أعلم فقال هوالخضر عليه السلام.(1) تبصرة قد استبان في مظانّه من العلوم الحكميّة،أنّ النفس الناطقة الانسانيّة،التي هي الانسان على الحقيقة جوهر مجرّد عاقل،مباین الذات لعوالم الاحياز والاوضاع،مفارق الجوهر لمسالك الجهات والابعاد،فهي في سنخ ذاتها من صقع القدس،ووطنها الاصلي عالم الملكوت،ومطارها(2) الطبيعي ومطافها الحقيقي فضاء عالم العقل وحريم
ص: 32
السدّة(1) الربوبية،وقد اصطادتها الطبيعة الجسمانيّة باذن جاعلها الحكيم وصانعها العليم،فوقعت في شبكتها الجسديّة،وشركتها(2) المزاجيّة ببرّة(3) الروح البخاری الحيواني الذي هو وليد لطائف الاخلاط المنبعثة عن التجويف الأيسر القلبي،ومولده ومنبعه القلب،ثمّ إذا هو متقسّط هناك فقسط منه منجذب إلى الدماغ ویسمّی روحاً نفسانيّة،وقسط إلى الكبد ويسمّى روحاً طبيعيّاً،وقسط متخصّص بالمنبع والمولد ويقال له الروح الحيواني.
فالروح البخاريّة المتوّلدة إذا كانت للطافتها وشفوفها وقربها من الاعتدال،وشبهها للاجرام السماويّة الخالية من الاضداد،قريبة المناسبة من جوهر النفس الناطقة الملكوتيّة،أفاضها
المفيض الحقّ جلّ سلطانه عليها،عناية باسباغ نظام الوجود والموجودات،ورعاية لحقوق سلسلة الاستحقاقات،وأجابة لدعوات ألسنة الاستعدادات،فأمرها بكلاءها(4) وتدبيرها بالقصد الأوّل وتدبير البدن وكلاءته بوساطتها وبالقصد الثاني،فهي متعلقها الأوّل ومملكتها الاقصی.
ثمّ أنها ما تكتسب السلطان النوريّ من النفس الناطقة تنبثّ بوساطة سريان مركبها-وهوالدم-في جملة البدن،وتحمل سائر القوى الادراكيّة والتحريكيّة بشعبها وشماريخها(5) وغصونها وأغصانها،فالنفس الناطقة إذا استعملت الحواسّ في وجوده استعمالاتها الإحساسيّة وحرکت العضلات والأعضاء الأدوية في صنوف تحریکاتها الشهويّة والغضبيّة عرض لامحالة للقوى البدنيّة أن تكلّ كلالاً وللروح
ص: 33
الحيواني أن يتحلّل تحلّلا،فهم النفس ربّها«الذي أعطى كلّ شيئ خلقه ثمّ هدی»وألهمها أن تذر عند ذلك حواسّها الظاهرة معطّلة وتدع قواها الآلية مهملة وتتفرّغ وتتخلّص للرجوع إلى استعمال حواسّها الباطنيّة واستخدام قواها المدركة والخازنة،واستعراض(1) مدركاتها المخزونة،فتنتهز بذلك فرصة لانصراف ما من دار الغربة الظلمانية إلى الوطن الحقّ النوریّ،وتفلّتٍ(2) ما من الاشتغال بالجنود المضلّة الجسدانيّة إلى الاتصال بالانوار اللامعة العقليّة،والارواح الشاهقة القدسيّة،إذ قدخفّ عنها حمل بعض أعباءِ العوائق الجسمانيّة،والمغواشي الهيولانيّة،ولاسيما ما إذا
كانت بتكميل قوّتها العمليّة والنظريّة قد طهّرت جوهرها عن أدناس إقليم الحسّ وزيّنت ذاتها بأنوار عالم العقل،فصیّرت همّتها طفيفة الاعتلاق بهذا الإقليم أكيدة العلاقة بذلك العالم فهذه الحالة للانسان هي المسمّاة بالنوم وهي حالة للنفس الناطقة ترجع فيها من استعمال الظاهر إلى الاقتصار على الاشتغال بالباطن،والروح الحيوانی أيضاً يتبع النفس المجرّدة التي هي الروح الالهي في هذه الحالة،فينحدس(3) من الظاهر إلى الباطن،وينغمر في أعماق البدن ليزداد(4) في جوهره قدر ما تحلّل منه،وتتقوی 42 القوّة الحيوانيّة المحرّكة والقوة النفسانيّة المدركة والقوة الطبيعيّة الهاضمة للغذاءِ،وتقوى 43 الطبيعة على مدافعة الامراض والاسترواح من الآلام،فالنوم انحناس(5) الأرواح من الظاهر إلى الباطن،وانغمار القوى في أعماق البدن،وتفرّغ النفس الناطقة التي هي الروح الالهيّة للاشتغال بالامور الباطنيّة،وانتهازها الفرصة
ص: 34
للرجوع إلى عالم القدس،والاتّصال بالعقول القدسيّة لاختلاس(1) الانوار،واختطاف الاسرار.
فن لاخط أنّ الموت إطلاق النفس عن اسرار البدن،وفكاك رقبتها عن أصفاد(2) الجسد،وأغلال المزاج وسلاسل الطبيعة،وفي النوم غصن من أغصان تلك الشجرة قال:النوم أخ الموت،ومنه قول بعض أعاظم الفلاسفة-وهو سولون المعدود عندهم من الأنبياءِ:(3) «النوم موتة خفيفة،والموت نومة طويلة ومن لاحظ أنّ في النوم تعطيلاً للنفس عن بعض إدراكاتها وأفاعيلها بخلاف اليقظة وإنّما الادراكات الحقيقيّة والأفاعيل الحقّة للنفس هي مالها بحسب جوهر ذاتها المجرّدة وقد عاقتها عنها هذه الحياة الظاهرية والنشأة الهيولانيّة قال:اليقظة البدنيّة نوم النفس الناطقة،والنوم البدني يقظة صغرى للنفس،والموت البدني يقظتها الكبرى العظيمة،ومنه في الحديث الشريف عن مولانا وسيّدنا أمیرالمؤمنين عليه السلام:«الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»(4)
وإذا قد تلونا عليك ماتلوناه فاعلمن أنّ مولانا المجتبى أبا محمّد الحسن عليه السلام عنى بالروح في قوله الشريف:«فانّ روحه متعلّقة بالريح»الروح الالهيّة التي هي النفس المجرّدة العاقلة الملكوتية الإنسانية على ما في التنزيل الكريم:
«ويسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربیّ»(5) ای من عالم الأمر الذي هوعالم المجرّدات لامن عالم الخلق الذي هو عالم الجسمانيّات وعالما الخلق والامرلله رب العالمين أو من محرضة أمره سبحانه وهو«کن»کا الإبداعيات المفارفة،لا من
ص: 35
ماده مكونة هي منها كا الكيانيات الهيوانيّة،وعنى بالريح الروح الحيواني الذي هو المتعلّق الاوّل للروح الالهيّة وواسطة اصطياد تعلّقها بالبدن وتدبيرها إيّاه كما البّروالقمح المبثوثة في شبكة الصائد وشركة القانص.
والروح في اللغة يذكّر ويؤنّث وجمعها الارواح وأصلها من الريح والروح بالفتح نسيم الريح.
ورئيس المحدثين رضی الله تعالى عنه في كتابه الكافي والصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه في كتاب التوحید رویا بالاسناد عن محمّد بن مسلم قال:سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل:«ونفخت فيه من روحی»كيف هذا النفح؟فقال:إنّ الروح متحرّك كالريح و إنّما سمّی روحاً لانّه اشتقّ اسمه من الريح،وإنّما أخرجه على لفظ الروح لأنّ الروح مجانس للريح،وإنّما أضافه إلى نفسه لأنّه اصطفاه على سائر الارواح کما اصطفى بيتاً من البيوت فقال له بیتی،وقال لرسول من الرسول خلیلي،وأشباه ذلك،وكلّ ذلك مخلوق مصنوع مربوب مدّبرٌ.(1)
وقوله عليه السلام:«والريح متعلقة بالهواءِ»
إمّا لانّ الهواء يتنفّسه الانسان فيصل من مجرى النفس من الحنجرة وقصبة الرية إلى القلب أو تستنشقه الرية ثم تدفعه إلى القلب باذن الله سبحانه هو غذاء الروح،لالانّه وحده يغذو الروح ويستحيل روحاً کما ظنّ فريق من الظانّين،بل لانّه یمدّ(2) الروح بالجوهر الذي هو أغلب في مزاجه و قوامه،(3) وكذلك الماء لم يكن وحده
ص: 36
يغذو عضواً،بل يكون إمّا جزء غاذو إمّا منفّذا ومبدرقا،والنسيم البارد الداخل في مجرى التنفس هو الأصل المجدي في تعديل الروح،وترويح القلب و تعدیل حرارة القلب بتروّحه،وصون جوهر الروح عن الاحتراق،وصيانة قوامه ومزاجه عن الفساد الاالذي قد استنشقه الرية من ذلك النسيم.
وامّا لانّه عليه السلام عني بذلك الهواء مركب الروح الذي هو على طبع الهواءِ في الحرارة والرطوبة أعني الدم أولطائف الأخلاط المتولّد منها الروح إذهي على مضاهاة الهواءِ في اللطافة.
فاما ما قال عليه السلام:«فان أذن الله تعالى برد تلك الروح إلى آخره»
فكانّك قد عرفته بما عرّفناك،إذ قد دريت أنّ الروح الحيوانيّ ينجذب عند اليقظة من أعماق الباطن إلى سمت الظاهر فيجذب الروح الرّبانية إلى الاشتغال بتدبير الظاهر واستخدام الجنود الظاهريّة،وعندالموت ينجب(1) عرق علاقة الروح الالهيّة بالبدن من أُسّها،فينجذب جوهر الروح الحيواني اتّباعاً لها إلى الارتحال والاحتراق،والحارّ الغريزى إلى الانطفاءِ راساً.
وكذلك السبيل فيا قد قال عزّمن قائل في التنزيل الكريم:«الله يتوفّی الانفس حین موتها والتي لم تمت في منامها»(2) أي يقبضها عن هيا كل الابدان بأن يقطع تعلّقها عنها ويعزلها عن التصّرف فيها والتسلّط عليها ظاهراً وباطناً عند الموت وظاهراً لاباطناً في النوم،«فيمسك التي قضى عليها الموت»في فضاءِ عالم القدس و في جوار صقع الربوبيّة ولايردّها إلى سمت البدن«ويرسل الاخرى»أي النائمة إلى بدنها عند اليقظة البدنيّة«إلى أجل مسمّى»هو الأمد المضروب لموتها البدني وحياتها الحقيقية
ص: 37
فهذا ما يتعلّق بالمسألة الاولى
أمّا أمرالمسألة الثانية فاعلمن أنّ للنفس الناطقة من جنودها الباطنة الجسدانيّة قوّة مودعة في آخر التجويف الاوّل من تجاويف البطون الدماغيّة التي هي كحُقق عليها أطباق وأغشية،هي خزانتها لصور جسمانيّة تدركها من سبيل قوّة لها يقال لها بنطاسيا وهي الحسّ المشترك،وقوة اُخرى منبئّة في التجويف الآخر من تجاويف مخروط الدماغ،هي خزانتها لمعان جزئية تدركها من سبيل قوّة لها يقال لها الوهم،فاذاصارت النفس لا تلتفت لفت(1) بعض المدركات وهو ممّا تختزنها القوّة الخازنة،عدّ ذلك سهواً،وإذا صارت قد فاتها المدرك وانمحي(2) عن الخزانة أيضا سمّى ذلك نسياناً،ويستعاد التذكّر في الاوّل بمجرّد الالتفات والالتحاظ،وفي الثاني بالاسترجاع والاستثبات باستخدام قوّة اُخرى سلطانها في الجزءِ الاوّل من التجويف الاوسط إذا استعملها الوهم سمّیت متخيّلة وإذا استعملها العقل سمّیت متفکّرة واستعراض المختزنات في القوى الخازنة،هذا في مدركاتها الحسّانيّة التي تنالها من سبيل القوى والآلات،فأمّا مدركاتها العقلانيّة التيتعقلها من تلقاءِ عالم القدس بصراح(3)
جوهرها الملكوتی وتنطبع صورها في نفس ذاتها العاقلة،فإنّها خازنها لوح مفارق عقلی وجوهر عاقل قدسیّ،قیاسه من عقولنا قياس الشمس من أبصارنا،فكما إبصار الابصار للمبصرات،بشروق نورالشمس،فكذلك تبّصر البصائر بالمعقولات بإشراق ذلك النور العاقل القادس،كلّ ذلك بإذن من هونور الانوار وجاعل الظلمات والنور و مقدّر الليل والنهار،ومن بديع صنعه وعجيب تدبیره،تعاظم سلطانه وتساطع برهانه،فإذا اختطفت النفس نفسها من مغویات شياطينها الجسدانيّة،ومضلات فتها الهيوانيّة،وأكثرت من التصرّف في قواها الادراكيّة واستخدام القوّة المفكّرة،
ص: 38
وتوسّلت بالنفوس القدسيّة،وتشبهّت بها،ودخلت في حزبها أكسبها(1) ذلك استعداداً نحو الاتّصال بعالم النور،والاستفادة من الانوار العقليّة،فانطبعت من هناك في ذاتها الصورة المعقولة،ثمّ إذا ألهتها الاشغال البدنيّة،فضلّت عنها تلك الصورة المنطبعة وجوهر ذاتها على ذلك الاستعداد المكسوب بعينه،كان ذلك سهواً يستعاد فيه التذكّر باستعادة الاستثبات والاستفادة،وإن فقدت ذلك المعقول وتخلّعت(2) من ذلك الاستعداد أيضاً كان ذلك نسياناً محوجا للاستذكار إلى اكتساب استعداد جدید،واستیناف رفض لعالم الهيولى،وخرق للاغشية الهيولانيّة،واستمداد من بركات النفوس المقدسة.
فلعلك إذن متبصّر بالامر في قوله عليه السلام:«فانّ قلب الرجل في حُقّ»فلم يعن عليه السّلام بقلب الرجل قلبه الجسدي الصنوبري اللحمانّی،بل إنّها عنى به قلبه الملكوتي النورين العقلانيّ الذي هو القلب على الحقيقة،بل هو الانسان حقيقة،والقلب الجسدانی عرشه وسريره في تعلّقه بالبدن،وتدبيره إيّاه،وتسلّطه على الجنود البدنية والجيوش الجسدية كما هو عرش الله الاعظم إذا استكمل في قوّتيه العاملة والعاقلة فبلغ كماله الاقصى وجماله الابهی ومقامه الاسني ومقرّه المبتغى،وعنه عبر«قلب المؤمن عرش الرحمن» 62 وإيّاه عنى«ما وسعني أرضي وسمائي ولكن وسعنی قلب عبدي المؤمن»(3) وفي جكم بعض ائمّة الحكة قلب العالمِ نبض العالم إذ كما النبض شريان القلب الصنوبری وعنوانه وفرانقها(4) وبريد أخباره وقصّاص قصصه والقلب الصنوبری شریان البدن وعنوانه وفرانقه و برید اخباره وقصاص قصصه،فكذلك قلب العالم أي جوهر ذاته المجرّدة العاقلة الملكوتيّة المستتّمة بنفسها عالَماً عقلياً مضاهياً للعالّم الجملي كنسخة مطابقة للمنتسخ منه شریان عالم الوجود وعنوانه
ص: 39
وفرانقه وبرید اخباره وقصّاص قصصه،ومراده عليه السلام بالحُقّ هاوية عالم الطبيعية وبالطبق غشاء الجلباب(1) الجسدانیّ.
فسبيله أنّ المني على ما قد اتّفقت عليه الحكماء إنّما ينجذب من جميع الأعضاءِ،لأنّه فضل الهضم الأخير الموجود في الجميع،ولذلك عمّ تشريع الغسل جميع البدن،وقال أفضل الشارعين صلّى الله عليه وآله الاطهرین:«تحت كلّ شعرة جنابة قبلّوا الشعر وانقوا البشرة»(2) ومن المستبين أنّه متشابه الأجزاءِ في الحسّ.
ثمّ قد ذهب فريق إلى أنّه مختلف الأجزاءِ بحسب الحقيقة وبحسب الكيفيّة المزاجيّة وأنّ كلّ عضو من الجنين إنّما يتكوّن من المنى المنجذب إليه منالعضو الذي بازائه فالعينان تتكوّنان من المني المنجذب من العينين،والانف من الأنف،وكذلك إلى سائر الأعضاءِ،فلا الجزء المنجذب من العين بنخلق منه الانف ولا المنجذب من الانف تنخلق منه العين،بل إنّما يتكوّن من كلّ جزءِ مايشبه،فلذلك ما انّ الاولاد تشبه الآباءِ والأمهات وانّ الامراض والعاهات المتمكّنة في الاعضاء المعوهة المؤفة(3) للابوين تتوراثها الاولاد،لكون المني المنفصل من العضو المعوه المؤف متكيّفاً بكيفية المزاج الردىّ المحدث لتلك العاهة والآفة في ذلك العضو.
هذا إذا كان الأبوان وقت المجامعة في سكون القلب،وهدءِ العروق على قرارها الطبيعي،وعدم اضطراب للبدن،فامّا إذا كان في أضداد تلك الاحوال فتختلط وتشتبك الاجزاء المختلفة المنويّة المنجذبة من الاعضاءِ المختلفة والقوة التي استعملها الخالق البارئ البارئ المصورّ الذي يصوّرنا في الارحام كيف يشاء على
ص: 40
الضمّ والتميز والجمع والتفريق إذ ذاك مشدوهة(1) ملتهية(2) بذلك جدّا غير متفرّغة للاعتناءِ باحتفاظ أمرالمشاكلة،فيبطل عند ذلك الشبه بالآباء والامّهات وربما تحصل المشابهة ببعض الارقاب کالاجداد والاعمام والاخوال.
وفريق ذهب إلى انّ المنى وإن كان ينجذب من جميع الاعضاءِ بجذب الشهوة وينفذ في المجاري المعدّة له ويستقرّ في أوعيّته التي ينطبخ فيها،وهناك شریانات وعروش فيجري من تلك الشريانات والعروق في مصبّه إلى قرار،لكنّه ليس يتمايز في تلك الاجزاءِ بحسب الحقيقة،ولا هي مختلفة فيه بالأمزجة،بل يحدث له مزاج وحدانی ذوکيفيّة واحدة،وفي قوّته أن تخلق منه الاعضاء المختلفة من غير تمایز الأجزاء في ذلك،وإنّما الشبه في الجنين لنزوع مزاج المني إلى بسائطه المتلقاة من أعضاءِ الابوين،لالأنّ المنفصل من كلّ عضوينخلق منه مثله،والطبيعة التي منزلتها منزلة الصوّر والمحاکی باذن الله تعالى مصروفة الاعتناءِ بأمر خالقها الحكيم إلى تمایز الأشخاص بالاعراض المطيفة(3) بها،ومن الواجب عليها أن تنحو قصدها إلى محاكاة الاقرب،وتجتهد أن لايتجاوز الاعراض المطيفة بالمادّة ما أمكن على قدر استحقاق المادّة واستعدادها،کما لايتجاوز المادّة ليكون الولد شبيهاً بوالديه أو قريب الشبه منها أو من أحدهما أو شبيها ببعض أقارها لئلا تتباعد الفروع عن اصولها،وفي ذلك حفظ الانواع على صوّرها،وللحاجة إلى ذلك وكل الله تعالى به من بعض ضروب ملائکته قوّة مصوّرة لتشكيل الصورة الاولى الاصليّة في الولد وهي صورة الوالدين أومن قرب منها،فهي تحفظ الأولى وتشكّل الجنين عليها أو ما قرب منها أو على ما خطر ببال الرجل والمرأة وتمثّل له أولها وتشكّل في خياله أو خيالها عند الانزال وسببه انّ مايخرج من المني وقت الوقاع(4) يكون إمّا من المنجذب في الحال أو منالحاصل في الاوعية.أمّا
ص: 41
المنجذب في الحال فهو أعون وأطوع في الشبه،وأمّا الحاصل في الاوعية فهو أعون وأطوع في الحبل،ولهذا السبب صار النظر إلى الأشياءِ المعجبة الحسنة والصور الحسان يفعل في أمر الصورة والشكل فعلاً عجيباً،بل تخيّل الاشياء الحسنة والقبيحة والصور الجميلة والشويهة(1) يؤثر في ذلك تأثيراً بالغاً غريباً.
قال الفاضل العلاّمة قطب المحصّلين والمحقّقين الشيرازي(2) في شرح کلّیات
القانون:
ومن أعجب ماسمعت في ذلك ما حكى الامام الفاضل مفخر الاماثل،ملك العلاءِ،قدوة الحكماء،جمال الملّة والدين،صاعد الكاشغری مولداً ومنشاً المعروف بجمال الدين الترکستانی(3) أدام الله فضله وكثر في الأفاضل مثله:انّ بنت الامام الفاضل نجم الدين الخوارزمي ولدت ولداً رأسه رأس الإنسان والباقي بدن الحية،وكان يجيئ إلى اُمّه ويرتضع ثمّ يخلّى الامّ ویرمی نفسه في بركة من الماءِ هناك،ويغوص ويخرج من الماءِ كالحيّة بعينها،ثمّ يعود إلى اُمّه،ثمّ يرمي نفسه في الماءِ،وعلى هذا بقي مدّة شهرين،ثمّ الائمّة أفتوا بأنّه واجب القتل فقتل،ولما سئلت المرأة ما كان سبب هذا؟قالت:لا أدري إلاّ أن كنت قد خفت حيّة و عند
الانزال تخيّلت لى صورتها.
ولذلك ما،يوصى المباشر أن يتخيّل أحسن ما يكون من الصور،وأفضل من يكون من البشر،ليكون الولد شبيهاً بهماصورة وسيرة.(4)
ص: 42
هل للمرأة مني فيه قوّة عاقدة كما للرجل،أو ليس للمراة مني أصلا بل إنّها المني للرجل وإنّ لخادم الطمث ورطوبة بيضاء لزجة فيها قوّة منعقدة لاغير،أو أنّ للمرأة منيّاً لاکمني الرجال؟
ذهب إلى الاوّل فاضل الأطبّاءِ جالينوس،وإلى الثانی رأس مشّائية الفلاسفة ارسطوطاليس،وإلى الثالث بعض الأطبّاءِ المتأخّرين،مع اتّفاق الكلّ على أنّ للنساءِ رطوبة تخالط المتكّون،مغايرة لدم الطمث،وإلاّ كان خلق الخصيتين والمجاري للاناث عبثاً وشیخ فلاسفة الاسلام ورئيسهم أبوعلى بن سينا في الفصل الاوّل من المقالة التاسعة من كتاب الحيوان من طبیعیات کتاب الشفا ناظر جالينوس وناقضه وأفسد عليه حجّته.(1)
هلى منى الرجل مخالط المتكّون على أنّه جزء منه وقوام أعضاءِ الجنين من المنييّن،أو أنّ منى الرجل وإن خالط المتكّون فإنّما يخالطه على أنّه فاعل لاعلى أنّه مادّة،فيجري مع المادّة التي للاناث كالمبدءِ المحرّك،ويتكوّن منه الروح،بل يكون أصلاً للروح،ولا يكون يدخل منى الذكر في قوام أعضاءِ الجنين،بل إن كان يدخل في قوام شیئ فليكن الروح،أو يكون من شأنه أنّه إذا أفاد القوّة تحلل؟
ذهب إلى الاوّل جالینوس،وإلى الثاني أرسطوطاليس.
وجع في الشفابين المذهبين بانّه لايبعد أن تكون القوّة العاقدة في منى الذكر اقوى والقوة المنعقدة في منى الانثى اقوى فجالینوس اعتبر الاقوى والاضعف جميعاً،
ص: 43
وارسطو اعتبر الاقوى في كلّ واحد من المنيين وضرب المثال عليه باللبن والانفحة.
وقال في الفصل الثالث من المقالة التاسعة من كتاب الحيوان:لكنّا نقول:إنّ مني الرجل يتحلّل ويتفرّق في أجزاءِ المتكّون،فانّ تلك الاجزاءِ إنّما تنمووتكثر وتعظم بمادة المرأة،وإن كان المني المكوّن أجزاء متخللة من مني الرجل فلا يبلغ أن يصير عضوا متّصلا بل إنّما يكون منتشراً في خلال العضو ويتمّ انعقاد الجنين من المنيين.(1)
ثم إنّك تراه بعد ذلك في الفصل الاوّل من المقالة السادسة عشر من کتاب الحيوان من الشفا كأنّه رجع عن ذلك قائلا:إنّ منی الذكر ليس يتكوّن جزءاً من الأعضاء،بل هو مبدء روحی نافذ فيها يفعل الاعضاء فاذا وقع في الرحم قوّم نطفة الانثي وحرّكها وتحرّك هو أيضاً معها فالجسد من الانثى والروح النفساني من الذكر،والمولود من ذكر وانثي مختلفين،إذا تمادى الزمان في بقاءِ التناسل إلى مشاكلة الانثى(2) لغلبة المادّة على الصوره.»(3)
هذا ما رمنا من تحصيل مذاهبهم،ونقل أقاويلهم،فأمّا أنا فإذ سبيلي أن لا أقضى إلاّ بقويم الحجّة وسطيع البرهان،فلا أنصّ على شيئ من هذه الاقاويل بانّه الحقّ لاغير،بل إنّما أقول:إنّ مذهب أرسطو أقرب من الاصول الحكميّة،ومذهب جالينوس أنسب بالفروع الطبيّة.
وماقاله مولانا المجتبى صلوات الله عليه في الجواب،على كلّ منطبق وإن كان صریح ظاهره أظهر في الانطباق على قول أرسطوطاليس والا بتناءِ عليه والله سبحانه
أعلم.
ص: 44
ومنها الحكاية المعروفة للسيّد الورع العالم الزاهد،الرفيع المرتبة،العظيم المنزلة،أبي القاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بنالحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابي طالب عليها السلام،المدفون(1) بمشهد الشجرة بالريّ،في قبّته المعمورة المعروفة،المشهور أنّها محلّ استجابة الدعاءِ رضی الله تعالى عنه وأرضاه،وقد ورد في زيارته ما ورد من الروايات المشهورة(2) وقد أدرك من الأئمّة الجواد والهادي والعسکری
ص: 45
عليهم السلام،واستفادت الاماميّة من أحاديثه ورواياته إلى الآن.
ذكر شيخنا أبو العبّاس النجاشي رحمه الله في كتاب الرجال فيا ذکر من كتب الصدوق أبي جعفربن بابویه،كتاب أخبار عبد العظيم بن عبدالله.(1)
وحكايته هذه(2) هي حديثه المعروف بحديث عرض الدين وحديث الاعتقاد المعروض والحديث المعروض.وللاصحاب رضی الله تعالى عنهم في روايته طرق وأسانيده(3) فلنروه بحقّ روایتنا إيّاه من طريق الصدوق عروة الاسلام أبي جعفر بن بابويه القميّ،فانّه جلیل القدر،عميق الغور،حافظ للاحادیث،بصير بالرجال،ناقد للاخبار،بالغ في حفظه وضبطه ونقده وكثرة علمه الامد الاقصی.
وهو وجه الطائفة ورأسها وفقيه الاصحاب وشيخهم.قال رضوان الله تعالى عليه في آخر الباب الثاني من كتاب التوحيد في التوحيد ونفي التشبيه:حدّثنا علي بن احمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رحمه الله تعالى وعلی بن عبدالله الورّاق،قالا:حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي،(4) قال:حدّثنا أبوتراب عبدالله(5) بن موسی الروياني عن
ص: 46
عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى.(1)
قال:دخلت على سيّدي علي بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسين بن على بن أبي طالب عليهم السلام فلما بصربي قال لي مرحبا بك يا أبا القاسم أنت وليّنا حقّاً قال:فقلت له:يا بن رسول الله إنّي اريد أن أعرض عليك دینی فان كان مرضیّا ثبتّ عليه حتّى ألقي الله عزّوجلّ فقال:هات یا أبا القاسم فقلت:
إنّي أقول:إنّ الله تبارك وتعالى واحد ليس كمثله شيئ،خارج من الحدّين حدّ الابطال وحدالتشبيه،وأنّه ليس بجسم ولاصورة ولاعرض ولا جوهر،بل هو مجسّم الاجسام ومصوّر الصور،وخالق الاعراض والجواهر،وربّ كلّ شيئ ومالكه وجاعله ومحدثه،وأنّ محمداً عبده ورسوله خاتم النبييّن،فلا نبي بعده إلى يوم القيامة وأقول:إنّ الامام والخليفة وولي الامر بعده أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام،ثمّ من بعده ولده الحسن ثمّ الحسين ثمّ علی بن الحسين ثمّ محمّد بن على ثم جعفربن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمّد بن على ثم أنت يا مولاي،فقال عليه السلام:ومن بعدي الحسن ابني،فكيف للناس بالخلف من بعده،قال:فقلت:وكيف ذاك يا مولاي؟قال:لانّه لايرى شخصه،ولايحلّ ذكره باسمه حتّی يخرج فيملأ الارض قسطاً وعدلا كما ملئت جوراً وظلما،قال:فقلت:أقررت،وأقول:انّ وليّهم وليّ الله وعدوّهم عدوّالله،وطاعتهم طاعة الله ومعصيتهم معصية الله عزّوجلّ،
ص: 47
وأقول:إنّ المعراج حقّ والمسألة في القبر حقّ،وإنّ الجنّة حقّ والنار حقّ،والصراط حقّ والميزان حقّ وإنّ الساعة آتية لا ريب فيها،وإنّ الله يبعث من في القبور،وأقول:إنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة والزكاة والصوم والحج والجهاد والامر بالمعروف والنهي عن المنكر.
فقال علي بن محمّد عليه السلام:يا أبا القاسم هذا والله دين الله الذي ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الآخرة.(1)
وقال رضوان الله تعالى عليه في كتاب كمال الدين وتمام النعمة في أول الباب السابع والثلاثين منه،وهو باب ماروی عن أبي الحسن علی بن محمّد العسكري الهادي عليه السلام في القائم وغيبته،وأنه الثاني عشر من الائمة صلى الله عليهم.
حدّثنا علي بن احمد بن محمد الدقاق رضی الله تعالى عنه وعلي بن عبدالله الوراق قالا:حدّثنا محمد بن هارون الصوف(2) قال:حدثنا أبوتراب عبدالله بن موسی
ص: 48
الروياني عن عبد العظيم بن عبدالله الحسني(1) قال:دخلت على سيّدي علي بن محمّد عليها السلام فلما بصر بی قال لي:مرحبا بك يا أبا القاسم أنت وليّنا حقّاً قال:فقلت له:يا بن رسول الله إنّي اُريد أن أعرض عليك دين فان كان مرضيّاً ثبتّ عليه حتى ألقي الله عزّوجلّ،فقال:هات يا أبا القاسم،فقلت:إنّي أقول:إنّ الله تبارك وتعالى واحد ليس كمثله شيئ،خارج عن الحدّین حد التشبيه وحدّ الابطال وإنّه ليس بجسم ولاصورة ولاعرض ولا جوهر،بل هو مجسّم الاجسام و مصور الصور،وخالق الأعراض والجواهر،وربّ كلّ شيئ ومالكه وجاعله ومحدثه،وإنّ محمّداً عبده ورسوله خاتم النبييّن،ولا نبي بعده إلى يوم القيامة،وإنّ شريعته خاتمة الشرائع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة،وإنّ الامام والخليفة و ولي الامر بعده أمير المؤمنين على بن أبي طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ على بن الحسين ثمّ محمد بن على ثمّ جعفر بن محمّد ثمّ موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمّد بن على ثم أنت يا مولاي،فقال عليه السلام:ومن بعدي الحسن ابني،فكيف للناس بالخلف من بعده؟قال:فقلت:وكيف ذاك يا مولاي؟قال:لأنّه لایری شخصه ولايحلّ ذكره باسمه حتّى(2) يخرج فيملأَ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً،قال:فقلت:أقررت،وأقول إنّ وليّهم ولی الله وعدوّهم عدوالله وطاعتهم طاعة الله و معصيتهم معصية الله عزّوجلّ،وأقول إنّ المعراج حقّ وإنّ المسألة في القبر حقّ وإنّ الجنّة حق وإنّ النار حقّ وإنّ الصراط حق والميزان حقّ وإنّ الساعة آتية لا ريب فيها وإنّ الله يبعث من في القبور،
ص: 49
وأقول:إنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة والزكاة والصوم والحج والجهاد والامر بالمعروف والنهي عن المنكر.
فقال علي بن محمد عليه السلام:يا أبا القاسم هذا والله دين الله الذي ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الآخرة.13
وكذلك بعينه في طريق شیخنا الامام العلم العالم المفيد أبي عبدالله محمّد بن محمّد بن النعمان المعروف بابن المعلّم،وفي طريق شیخنا الاعظم،شیخ الطائفة وعظيمها وفقيهها ورئيسها،أبي جعفر محمّد بن الحسن بن على الطوسىّ،(1) وفي طريق شيخنا العالم المفسّر امین الدین،وثقة الاسلام،ابي على الطبرسیّ،وفي طرق غيرهم من أفاخم الأصحاب وأعاظمهم رضوان الله تعالى عليهم أجمعين.
وقدحوی اصول الحكمة ومعاقد العلم وحقائق الايمان.
أمّا الخروج عن الحدین حد الابطال وحد التشبيه فمن أعظم أركان الحكمة الإلهية واعز اسرارها وقد تكرر ذكره في الحديث عن سادتنا المعصومين صلوات الله عليهم أجمعين.
وتحقيقه أنّه لمّا كان الباری جلّ جلاله بنفس ذاته القدّوس منبع كلّ جمال،وينبوع كلّ كمال،ومفيض كل وجود وكلت كمال وجود،کان بانيته وذاته وصفاته مباينة لجميع من عداه، و مقدسا عن سائر ماسواه،فكان كلّ كمالٍ له معنى أشرف وأفضل وأعلى من أن يوصف ويعقل،بحيث لا يناسبه ولايشاكله ولايشبهه شيئ في إنتیّه،ولا في شيئ من أوصافه أصلاً لاحقيقة ولامجازاً،فاذن ليس لنا بدّ من وصفه سبحانه وإطلاق الالفاظ المتواطئة الكماليّة عليه،وذلك هوالخروج عن حدّ
ص: 50
الابطال.
ومن الواجب الضروري أن نعلم مع ذلك أن كلّ لفظة من هذه الالفاظ الكماليّة نستعملها في شئ من أوصافه فانّ لها هناك معنیً متقدّساً متمجّداً بعيداً بذاته عن المعنى الذي نعقله ونتصوّره من تلك اللفظة،فهي في صفع الربوبية بمعنى أشرف وأعلى ممّا في وسع ادراك العقول والاوهام،حتّى إذا قلنا انه موجود علمنا مع ذلك ان وجوده لاکوجود سائر مادونه،واذا قلنا انه حیّ علمنا انه بمعنى اشرف مما نعقله من الحي الذي هودونه و اذا قلنا انه عالم علمنا أنّه بمعنى أمجد وأقدس مما نعلمه من العالم الذي هو غيره،وكذلك الأمر في سائر الالفاظ الكماليّة،فانّه يجب أن نفرض على ذمم أنفسنا فرضاً متحتّماً الاخطار بالبال انّ المعاني الالهيّة التي عنها نعبر بهذه الالفاظ المجديّة الكماليّة هي بنوع أشرف وأعلى من كلّ ما في منّتنا(1) أن نتخيّله،وفي وجدنا(2) أن نتصوّره،وذلك هوالخروج عن حدّ التشبيه.
وأيضاً من الفرض المتحتّم علينا أن نطلق جميع الاسماءِ الحسني الجلاليّة والجمالية والعزّية والكماليّة(3) على بارئنا القدّوس الحق سبحانه و ذلك هو الخروج عن حدّ الابطال.
ومن اللازم الواجب على ذمم عقولنا أن نعلم مع ذلك أنّ كلّ كامل غير ذاته الاحدية القدّوسيّة فانّما يصحّ إثبات الاسماءِ الكماليّة له واطلاق الالفاظ الكمالات السلبيّة والايجابيّة عليه من تلقاءِ اعتبارات توصيفيّة متكثّرة وحيثياّت تقييدية مختلفة،بحسبها يستحقّ تلك الاسماء ويحاذيها،ويطابق تلك الالفاظ ويوازها،ولا كذلك سنّة ذاته الاحديّة الحقّة في جماله الحقّ وكماله المطلق،فالاسماء الحسنى كلّها لصرف حيثيّة حقيقته وفي إزاءِ نفس مرتبة ذاته فهو جلّ مجده بنفس مرتبه ذاته
ص: 51
الاحديّة البسيطه من كلّ وجه ولصرف حيثيّة حقيقته الصمديّة الحقّة من كلّ جهة يستحقّ جملة الاسماءِ الحسني الكماليّة التقديسيّة والتمجيديّة لامن تلقاءِ حيثيّة ما تقييديّة ولا تعليليّة،وذلك هوالخروج عن حدّ التشبيه.
وأمّا انّه تعالى سلطانه،مجسّم الاجسام ومصوّر الصور وخالق الاعراض والجواهر،فمعناه أنّه جاعل الهيّات والانّيات أنفسها جعلاً بسيطاً حقيقته جعل الشيء على ما في قوله عزّ شانه في التنزيل الكريم:«وجعل الظلمات والنور»(1) ومفيض الاعراض والاوصاف على الموضوعات والموصوفات،وجاعل الموضوعات والموصوفات متصفة بالاعراض والاوصاف جعة مؤلفا حقيقته جعل الشيئ شيئا.
وأمّا انّه جلّ سلطانه،ربّ كلّ شيئ،فحقيقته أنّ كلّ شيئ مستند إليه في بقائه وثباته،كما هو مستند إليه في حدوثه وحصوله،فهو بربوبيّته وصانعيّته يصنع ويفيض كلّ ذات وهويّة،وكلّ كمال ذات وكمال هويّة بقاءاً و ثباتا،كما يصنعها ويفيضها حدوثاً وحصولاً،على ما في القرآن الحكيم:«ان الله يمسك السماوات والارض أن تزولا ولئن زالتا إن أمسكها من أحد من بعده»(2)
وأمّا انّه عظم سلطانه،مالك كلّ شيئ،فلانّ المجعولات والمصنوعات ذوات ناعتيّة،وهويّات رابطيّة،إذ كلّ مجعول فإنّ ذاته لجاعل ذاته،وكلّ مصنوع فانّ وجوده لصانع وجوده،فاذن له ما في السموات وما في الأرض،والذي ذاته لذاته ووجوده لنفسه هو هولا أحد غيره.
أمّا أنّه تعالى كبرياؤه،جاعل كلّ شيئ و محدثه،فلما قضت به البراهين الحكميّة أنّ إفاضة الذات والهويّة و إفادة الوجود والوجوب صنع الحقيقة الحقّة القاهرة الوجوبيّة،وليس للذوات الجوازيّة والهويّات الامكانيّة فيذلك من خلاق،«قل الله خالق كلّ شيئ وهو الواحد القهّار»:(3)
فهذه الاصول الحقيقيّة معاقد أركان عرش الحكمة الالهية،ونحن بفضل الله
ص: 52
سبحانه و رحمته وحوله وقوّته قد حملنا عرش تقویها و ترصينها(1) في كتابنا«الافق المبين»وفي كتابنا«التقديسات»و في كتابنا«التقويمات والتصحيحات»الذي هو کتاب«تقويم الایمان»وفي غيرها من كتبنا وصحفنا مالا جدة دونه ولا كدة فوقه،(2) وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم.
[الحديث الثالث](3)
ومنها ما رواه رئيس المحدّثين أبو جعفر الكليني رضوان الله تعالى عليه في کتاب الحجّة من كتابه الكافي في باب النهي عن الاسم،بسنده الصحيح المعوّل عليه إلى علي بن رئاب الكوفي الثقة الجليل القدر،الذي له أصلكبير وهو:
محمّد بن يحيى عن محمّد بن الحسين عن الحسن بن محبوب عن ابن رئاب عن أبي عبدالله عليه السلام،قال:صاحب هذا الامر لايسميّه بالاسم(4) إلا كافر.(5)
ص: 53
[الحديث الرابع](1)
ومنها ما رواه الصدوق عروة الاسلام،أبوجعفر بن بابویه رضی الله تعالى عنه في كتاب كمال الدین وتمام النعمة في باب عنوانه:باب النهي عن تسمية القائم عليه السلام،وهو الباب الثاني والستّون(2) بسنده الصحيح إلى علي بن الريّان بن الصلت الاشعرىّ القمي الثقه،الوكيل.
قال:حدثنا أبي رحمه الله،قال:حدّثنا سعد بن عبدالله عن يعقوب بن یزید عن الحسن بن محبوب عن علی بن الريّان(3) عن أبي عبدالله عليه السلام،قال:صاحب هذا الامر رجل لايسمّيه باسمه إلاّ كافر.(4)
ص: 54
[الحديث الخامس](1)
منها ما رواه الصدوق أيضا رضوان الله تعالى عليه في كتابه کمال الدین وتمام النعمة في آخر الباب الرابع والثلاثين قال:
حدّثنا أحمد بن زیادین جعفر الهمدانیّ(2) رضی الله تعالى عنه،قال:حدّثنا على بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن أبي احمد(3) محمّدبن زیاد الازدي قال:سألت سیّدی موسی بن جعفر عليها السلام عن قول الله عزّوجلّ:«وأسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة»(4) فقال:النعمة الظاهرة الامام الظاهر،والباطنة الامام الغائب،فقلت له:ويكون في الأئمّة من يغيب قال:نعم يغيب عن أبصار الناس شخصه،ولا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره،وهو الثاني عشر منّا،يسهّل الله له كلّ عسير،ويذلّل الله له كلّ صعب،ويظهر له كنوز الارض،ويقرّب عليه كلّ بعيد،ويتبّر(5) به
ص: 55
كلّ جبّار عنيد،وهلك على يده كلّ شيطان مريد،ذاك ابن سيّدة الاماءِ،الذي يخفى على الناس ولادته،ولا يحلّ لهم تسميته،حتّى يظهره الله عزّوجلّ،فيملأ(1) به الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلما.
ثمّ بعد تمام الحديث قال رضی الله تعالى عنه:لم أسمع هذا الحديث إلاّ من أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني عند منصرف من حج بيت الله الحرام،وكان رجلاً ثقة ديّنا فاضلاً رحمة الله عليه ورضوانه عنه.(2)
انّ ما نطق به قوله عليه السلام في هذا الحديث–الحسن الطريق(3) بل الحقيق بان يعدّ صحيحاً لجلالة قدر ابراهيم بن هاشم-من تفسير النعمة الباطنة بالامام الغائب يطابقه ويعاضده ماا تساطعت به الروايات عنهم صلوات الله وتسليماته عليهم،انّ انتفاع الناس بامامهم المعصوم في زمن غيبته عن أبصارهم،واستفادتهم منه في دينهم وديناهم،كانتفاع الخلق بالشمس أو استفادتهم منها في يوم الغيم.
قلت:ومن ضروب الانتفاعات و وجوه الاستفادات أن يكون حافظاً لاحكامهم الدينية على وجه الأرض عند تشعب آرائهم،واختلاف أهوائهم،ومستنداً لحجيّة إجماع أهل الحلّ والعقد من علمائهم على حكم من الاحكام إجماعاً بسيطاً في أحكامهم الاجماعيّة،ولحجية إجماعهم المرّكب في مسائلهم الاختلافيّة،فانّه عجلّ الله فرجه وصلّى عليه لا ينفرد بقول،بل من الرحمة الواجبة في الحكمة الالهيّة أن يكون من المجتهدين المختلفين في مسألة مختلف فيها من علماءِ العصر من يوافق رأيه رأي إمام عصره وصاحب أمره،ويطابق قوله قوله،وإن لم نكن نحن نعلمه بعينه،و نعرفه بخصوصه،وأن يكون بالدعاءِ لهم وبالتأمين على دعواتهم عوناً لهم ومعينا إيّاهم على نيل الطلبات
ص: 56
والفوز بالاستجابات،وأن يكون بوجوده الشريف أماناً ووقاية لهم،فيدفع الله عنهم الاسواء ببركاته،ولا يؤاخدهم بما يفرّطون في جنب الله وهو في عصرهم.وتحقيق ذلك كلّه على ذمّة مالنا من المصنّفات في أصول الدين،ومن المعلّقات في أصول الفقه.
[الحديث السادس](1)
ومنها ما في كتاب إعلام الوری لثقة الاسلام الشيخ العالم المفسّر أبي على الطبرسيّ رحمه الله تعالى،ورواه شيخنا الصدوق عروة الإسلام أبوجعفربن بابویه رضی الله تعالى عنه بسنده،في أوّل الباب الثالث والثلاثين من كتاب كمال الدين و تمام النعمة، وهو باب ما روي عن الصادق جعفر بن محمد عليها السلام في غيبة القائم عليه السلام.
قال:حدّثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رضی الله تعالى عنه قال:حدّثنا أبي عن أيوّب بن نوح عن محمّد بن سنان عن صفوان بن مهران عن الصادق جعفر بن محمّد عليه السلام انّه قال:من أقرّ بجميع الأئمّة وجحد المهدي كان كمن أقرّ بجميع الانبياءِ وجحد محمّداً صلّی الله عليه و آله نبوته فقيل له:يا ابن رسول الله فمن المهدی من ولدك؟قال:الخامس من ولد السابع،يغيب عنكم شخصه ولايحلّ لكم تسميته.(2)
ص: 57
وروى أيضا رضوان الله تعالى عليه في هذا الباب من طريق آخر بسند آخر قال:حدثنا علي بن محمّد الدقّاق رضی الله عنه قال:حدّثنا محمّد بن ابی عبدالله الكوفي(1) عن سهل بن زياد الادمی عن الحسن بن محبوب عن عبد العزيز العبدي عن أبي عبدالله بن أبي يعفور قال:قال أبو عبد الله الصادق عليه السلام:من أقرّ بالائمّة من آبائی وولدی وجحد المهدي من ولدي كان كمن أقر بجميع الأنبياءِ عليهم السلام وجحد محمّداً صلّی الله عليه وآله نبوّته فقلت:یا سیّدی ومن المهدي من ولدك؟قال:الخامس من ولد السابع يغيب عنكم شخصه ولايحلّ لكم تسميته.(2)
ومنها مارواه الصدوق رضوان الله تعالى عليه بسنده في الباب السابع والثلاثين من كتاب كمال الدین وتمام النعمة بسنده الحسن الممدوح من جهة أبي جعفر العلوى،قال:حدّثنا محمد بن الحسن رحمه الله تعالى،قال:حدّثنا سعد بن عبدالله،قال:حدثنا أبوجعفر بن أحمد العلوي،(3) عن أبي هاشم داود بن القاسم الجعفري،قال:سمعت أبا الحسن صاحب العسكر عليه السلام يقول:الخلف من بعدي ابني الحسن،فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟فقلت:ولم جعلني الله فداك؟فقال:لأنّكم لا ترون شخصه،ولا يحلّ لكم ذكره باسمه.قلت:فكيف نذكره؟قال:قولوا الحجّة من آل محمّد صلّى الله عليه وآله.(4)
ص: 58
[الحديث التاسع](1)
ومنها ما رواه الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه بسنده في الباب التاسع والاربعين(2) من كتاب كمال الدین وتمام النعمة،وهو باب ذكر التوقيعات الواردة عن القائم عليه السلام قال رضی الله تعالى عنه في أوّل الباب:
حدّثنا المظفّر(3) بن جعفر بن المظقر العلوي السمرقندی رحمه الله،قال:حدّثنا جعفر بن مسعود وحيدر بن محمّد قالا:حدّثنا محمّد بن مسعود،قال:حدّثنا آدم بن محمّد البلخی،(4) قال:حدّثني على بن الحسين الدقّاق و إبراهيم بن محمّد قالا:سمعنا على بن عاصم الكوفی(5) يقول:خرج في توقيعات صاحب الزمان عليه السلام:ملعون ملعون من سماني في محفل من الناس.(6)
ص: 59
[الحديث العاشر](1)
ومنها ما رواه الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه في كتابه هذا في باب ذكر التوقيعات أيضاً بسنده الصحيح من المحمّدين الاجلاءِ الكبراءِ الثلاثة قال:
حدّثنا محمّد بن إبراهيم بن إسحاق(2) رضی الله عنه قال:سمعت أبا على محمّدبن همّام يقول:سمعت محمّد بن عثمان العمري قدّس الله روحه يقول:خرج توقيع بخطّ أعرفه:من سمّاني في مجمع من الناس باسمي فعليه لعنة الله.
قال أبوعلى بن همّام:وكتبت أسأله عن ظهور الفرج متى يكون؟فخرج في التوقيع:كذب الوقّاتون.(3)
وهذه الرواية بعينها قدر واها شيخنا الامام المفيد،(4) وشيخنا الاعظم الطوسي،(5) والشيخ المفسّر الطبرسي(6) قدّس الله تعالى أسرارهم بأسانيد هم الصحيحة.(7)
ص: 60
ومنها ما رواه رئیس المحدّثين أبوجعفر الكليني رضي الله تعالى عنه،في کتاب الحجّة من الكافي في باب في النهي عن الاسم بسنده:
عدّة من أصحابنا عن جعفر بن محمّد عن ابن فضّال عن الريّان بن الصلت قال:سمعت أبا الحسن الرضا عليه السلام يقول:وسئل عن القائم فقال:لایری جسمه،ولا يسمّى اسمه.(1)
وفي السند نظر من جهة أبي القاسم جعفر بن محمد بن مالك.فشيخنا الاعظم الطوسي قدّس الله تعالى روحه وثّقه في كتاب الرجال وقال:يُضعفه قوم،(2) وشيخنا النجاشی رحمه الله تعالى ضعفه.(3)
ومنها ما رواه رئیس المحدّثين رضي الله تعالى عنه في هذا الباب أيضاً بسنده:
علّی بن محمّد(4) عمّن ذكره،عن محمّد بن أحمد العلوي،عن داود بن القاسم
ص: 61
الجعفري،قال:سمعت أبا الحسن العسکری علیه السلام يقول:الخلف من بعدي الحسن،فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟فقلت:ولم جعلت فداك؟(1) قال:إنّكم لا ترون شخصه،ولا يحلّ لكم ذكره باسمه،فقلت فيكف نذكره؟فقال:قولوا الحجّة من آل محمد صلوات الله عليه و سلامه.(2)
وايضا في آخر باب الاشارة والنصّ على أبي محمّد عليه السلام قبل باب الاشارة الى صاحب الدار عليه السلام:
على بن محمّد عمّن ذكره،عن محمّد بن أحمد العلوي،عن داود بن القاسم،قال:سمعت أبا الحسن عليه السلام يقول:الخلف من بعدي الحسن،فكيف لكم بالخلف من بعد الحلف؟فقلت:ولم جعلني الله فداك؟فقال:إنّكم لا ترون شخصه،ولايحلّ لكم ذكره باسمه،فقلت:فيكف نذكره؟قال:قولوا:الحجة من آل محمّد عليه السلام.(3)
ص: 62
ومنها ما رواه الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه في كتاب كمال الدین وتمام النعمة في باب النهي عن تسمية القائم عليه السلام قال:
حدّثنا أبي ومحمّد بن الحسن رضی الله عنها،قالا:حدّثنا سعد بن عبدالله عن جعفر بن محمّد بن مالک عن على بن الحسن بن فضّال عن الرّيان بن الصلت قال:
سئل الرضا عليه السلام عن القائم فقال:لايرى جسمه ولايسمّى باسمه.1
ومنها مارواه الصدوق رضوان الله تعالى عليه في ذلك الباب أيضا قال:حدّثنا أبي ومحمّد بن الحسن رضی الله عنها قالا:حدّثنا سعد بن عبدالله،عن محمّد بن عیسی بن عبيد،عن إسماعيل بن أبان عن عمر وبن شمر عن جابر بن یزید الجعفیّ قال:سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول:سأل عمر أميرالمؤمنين عليه السلام عن المهدي فقال:يا ابن أبي طالب أخبرني عن المهديّ ما اسمه؟قال:أمّا اسمه فلا،لأنّ حبيبي وخليلي عهد إلى أن لا أحدّث باسمه حتّی يبعثه الله عزّوجلّ،وهو ممّا استودع الله عزّوجلّ رسوله في علمه.(1)
ومن طريق شيخنا المفيد قدّس الله تعالى روحه في كتاب الارشاد،عن جابر بن یزید الجعفيّ قال:سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول:سأل عمر بن الخطّاب أمير المؤمنين عليه السلام عن المهدىّ ما اسمه؟فقال:إنّ حبيبي صلى الله صلّی عليه وآله عهد الىّ(عاهدني)على أن لا احدّث به حتّى يبعثه الله تعالى قال:فاخبرني عن صفته قال:هوشابّ مربوع حسن الوجه-إلى قوله عليه السلام-بأبي ابن خيرة الاماءِ.(2)
ص: 63
[الحديث الخامس عشر](1)
ومنها ما رواه الصدوق ايضا في ذلك الباب بسنده،قال رضوان الله تعالى عليه:
حدّثنا أبي رضي الله عنه قال:حدثنا سعد بن عبدالله عن محمّد بن أحمد العلوي(2) عن أبي هاشم الجعفري قال:سمعت أبا الحسن العسكري عليه السلام يقول:الخلف من بعدي الحسن ابني فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟قلت:لم جعلني الله فداك؟قال:لأنكم لاترون شخصه،ولا يحلّ لكم ذكره باسمه.قلت:فكيف نذكره؟فقال:قولوا:الحجة من آل محمّد صلوات الله عليه.(3)
ومن طريق آخر في إرشاد شیخنا المفيد قدّس الله تعالى روحه عن داودین القاسم الجعفري قال:سمعت عليّا الهادي عليه السلام يقول:الخلف من بعدی الحسن،فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟قلت:لم جعلني الله فداك؟فقال:لا ترون شخصه،ولا يحلّ لكم ذكره باسمه،فقلت:فيكف نذكره؟قال قولوا:الحجّة من آل محمد عليهم السلام.(4)
و من طريق آخر في ربيع الشيعة للسيد المعظم المكرم ابن طاووس رضی الله تعالى عنه وارضاه بهذه الالفاظ.
ص: 64
وفي كتاب أبي عبدالله ابن عياش:حدّثني أحمد بن يحيى قال:حدّثنا سعد بن عبدالله قال:حدثني محمّد بن أحمد بن محمّد العلوي العريضي،قال:حدّثني أبوهاشم داود بن القاسم الجعفري قال:سمعت أبا الحسن صاحب العسكر عليه السّلام يقول:الخلف من بعدي ابني الحسن،فكيف لكم بالخلف بعد الخلف؟قلت:لم جعلت فداك؟قال:لانكم لا ترون شخصه ولايحلّ لكم تسميته ولاذكره باسمه قلت:كيف نذكره؟
قال:قولوا الحجّة من آل محمّد عليه السلام.(1)
وقال الصدوق ایضاً رضوان الله تعالى عليه في الباب الثاني والاربعين(2) من کتاب کمال الدین وتمام النعمة وهو باب ماجاء في من أنكر القائم الثاني عشر من الأئمة عليهم السلام:
حدّثنا علي بن أحمد بن محمّد رضی الله تعالى عنه،قال:حدّثنا محمّد بن أبي عبدالله الكوفی،قال:حدّثنا سهل بن زياد الآدمي،قال:حدّثنا الحسن بن محبوب،عن عبدالعزيز العبديّ،عن ابن أبي يعفور،قال:قال أبو عبدالله عليه السلام:من أقرّ بالائمة من آبائی وولدی وجحد المهدي من ولدي كان كمن أقرّ بجميع الأنبياءِ وجحد محمّداً صلّی الله عليه وآله،فقلت:یا سیّدی ومن المهدي من ولدك؟قال:الخامس من ولد السابع يغيب عنهم شخصه ولايحل لهم تسميته.(3)
ص: 65
ثمّ قال:حدّثنا الحسين(1) بن أحمد بن ادریس رضی الله تعالى عنه،قال:حدّثني أبي عن أيوّب بن نوح،عن محمد بن سنان،عن صفوان بن مهران،عن الصادق جعفربن محمّد عليها السلام إنّه قال:من أقرّ بجيمع الأئمّة عليهم السلام وجحدالمهدىّ كان كمن أقرّ بجميع الانبياءِ وجحد محمّداً صلّى الله عليه وآله نبوّته،فقيل له:يا ابن رسول الله فمن المهديّ من ولدك؟قال:الخامس من ولد السابع،يغيب عنكم شخصه ولاتحلّ لكم تسميته.(2)
قلت:محمّد بن سنان قد اختلف في شأنه فشيخنا المفيد قدّس الله تعالى روحه قال:إنّه ثقة(3) وشيخنا الطوسي(4) و النجاشی(5) رحمها الله تعالى ضعّفاء،والكشّی رحمه الله تعالى أثني عليه وروى أيضاً فيه قدحاً(6) وشيخنا العلاّمة جمال الملّة
ص: 66
والدین الحسن بن يوسف بن المطهر الحلّی نور الله تعالى ضريحه توّقف فيه في الخلاصة.(1)
وسهل بن زياد الآدمى أيضاً مختلف في شأنه،فشيخنا الطوسي قدّس الله تعالى روحه قال في كتاب الرجال في باب السين من أصحاب أبي الحسن الثالث على بن محمّد عليها السلام:سهل بن زياد الآدمي يكنّى أبا سعيد ثقة رازی(2) وقال في الفهرست(3) :إنّه ضعيف(4)
وكذلك النجاشی ضعّفه.(5)
وعبدالعزيزالعبدي ضعّفه ابن نوح(6) وشيخنا الطوسي قدّس الله تعالى روحه في كتاب الرجال ذكره في أصحاب الصادق عليه السلام،ولم يأت فيه بجرح ولا تعديل،(7) وكذلك النجاشي رحمه الله تعالى.(8)
فهذا ما في هذين الطريقين من الشوب والشين،ولكن ما في بعض الطرق من الضعف منجبر بمعاضدة الاحاديث الصحاح،وبكثرة الروايات المتعاضدة المتساطعة المتواترة بالقدر المشترك بأفانين طرقها وشعب أسانيدها،وبتواطؤ الاصحاب على الحكم بمقتضاها وموجبها والعمل بمنطوقها ومضمونها،وبسلامتها عن معارضة رواية تعارضها،وعن مدافعة خبر يدافعها.
ص: 67
ومنها ما رواه الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه في الباب السادس والثلاثين من کتاب کمال الدین وتمام النعمة وهو باب ما روي عن أبي جعفر الثاني محمّد بن على الجواد عليها السلام في القائم وغيبته وأنّه الثاني عشر من الائمة عليهم السلام.قال رضی الله تعالى عنه:
حدّثنا محمّد بن أحمد الشيباني رضي الله عنه،قال:حدّثنا محمّد بن عبدالله الكوفي،عن سهل بن زياد الادمی،عن عبد العظيم بن عبدالله الحسني قال:قلت لمحمّد بن علی بن موسى عليهم السلام:إني لارجو أن تكون القائم منأهل بيت محمّد الذي يملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جور وظلماً،فقال عليه السلام:يا أبا-القاسم ما منّا إلآ وهو قائم بأمر الله عزّوجلّ وهاد إلى دينه،ولكن القائم الذي يطهّر الله به الأرض من أهل الكفر والجحود،ویملأها عدلاً وقسطاً هو الذي تخفى على الناس ولادته،ويغيب عنهم شخصه،ويحرم عليهم تسميته،وهو سمی رسول الله صلى الله عليه و آله و كنيّه،وهو الذي تطوى له الارض ويذلّ له كلّ صعب وتجتمع إليه من أصحابه عدة أهل بدر:ثلاثمائة وثلاثة عشر رجلاً،من أقاصى الارض،وذلك قول الله عزوجل:«اینها تكونوايات بكم الله جميعا انّ الله على كلّ شيئ قدير»(1) فاذا اجتمعت له هذه العدّة من الرجال من أهل الاخلاص،أظهر أمره فاذا أكمل له العقد،وهو عشرة آلاف رجل،خرج باذن الله عزّوجلّ،فلايزال يقتل أعداء الله حتّى يرضي الله عزّوجلّ.
قال عبدالعظيم،فقلت:یا سیّدی وكيف يعلم أنّ الله قد رضي؟قال:تلقي
في قلبه الرحمة،فاذا دخل المدينة أخرج اللات والعزّى فأحرقها(2) .
ص: 68
لايخفين على بصيرتك أنّ اللات والعزى هما صنا قريش اللذان دعا عليها أمير المؤمنين عليه السّلام باللعن في دعائه المشهور(1) ،ودفنا في بيت رسول الله وفي حريم قبره من دون إذن منه ولا من أهل بيته المطّهرین القائمين بأمره صلّى الله عليه وعليهم.
وفي طائفة من روايات النصّ على الاثني عشر عليهم السلام من طرق الاصحاب رووها بأسانيدهم المعتبرة عن الصادق جعفر بن محمّد عن أبيه عن آبائه عن أمير المؤمنين عليه وعليهم السلام عند ذكر القائم الثاني عشر عليه السلام:فيخرج اللات والعزّى طريين فيحرقها.فلفتنة الناس بها أشدّ من فتنة العجل والسامريّ.(2)
[الحديث التاسع عشر](3)
ومنها ما رواه في هذا الباب بسنده إذ قال رضوان الله تعالى عليه:(4)
حدّثنا عليّ بن محمد بن قتيبة النيسابوري،قال:حدّثنا حمدان بن سليمان،قال:حدثنا الصقر بن أبي دلف(5) قال:سمعت أباجعفر محمّد بن علي الرضا عليه السلام يقول:إنّ الامام بعدی ابني على،أمره أمري،وقوله قولی،وطاعته طاعتى،والامامة بعده في ابنه الحسن،أمره أمرأبيه،وقوله قول أبيه،وطاعته طاعة أبيه،ثمّ سكت فقيل له:يا ابن رسول الله فمن الامام بعد الحسن؟فبكي بكاءاً شديدا،ثمّ قال:إنّ من بعدالحسن ابنه القائم بالحق المنتظر،فقلت له:يا ابن رسول الله ولم سمّى القائم؟قال:لأنّه يقوم بعد موت ذكره،وارتداد أكثر القائلين بامامته،فقلت له:ولم سمّي المنتظر؟قال:لأنّ له غيبة تكثر أيّامها ويطول أمدها فينتظر خروجه المخلصون،وينكره المرتابون ويستهزء بذكره الجاحدون ويكذب فيها الوقاتون وهلك فيه المستعجلون وينجو فيها المسلمون.(6)
ص: 69
[الحديث العشرون](1)
ومنها ما في الكافي لرئيس المحدّثين أبي جعفر الكليني(2) وفي كتاب مفرد في أخبار الغيبة لشيخنا الامام أبي عبدالله المفيد(3) وفي كتاب إعلام الوری لثقة الاسلام أبي على الطبرسىّ المفسر(4) وفي غيرها من كتب الاصحاب رضوان الله تعالى عليهم بالاسانيد المعتبرة الصحّحة ان ابا عمر وعثمان بن سعيد العمري الوکیل رضي الله عنه سئل عند احمد بن اسحاق عن القائم والسائل عبدالله بن جعفر الحمیری شیخ القميين ووجههم قال له:
يا أبا عمر وإنّي اُريد أن أسألك عن شيئ،وما أنا بشاكّ فيا اُريد أن أسالك،عنه،فانّ اعتقادی و دینی أنّ الارض لا تخلومن حجّة،إلاّ إذا كان قبل القيامة بأربعين يوماً فاذا كان ذلك رفعت الحجّة،واُغلق باب التوبة،فلم یک ینفع نفساً إيمانها لم تكن آمنت من قبل،أوكسبت في إيمانها خيراً،فاولئك أشرار من خلق الله عزّوجلّ وهم الذين تقوم عليهم القيامة،ولكنّي احببت أن أزداد يقيناً وأن إبراهيم عليه السلام سأل ربّه أن يريه كيف يحيي الموتى قال:أولم تؤمن؟قال:بلى ولكن ليطمئنّ قلبي ثم سأله(5) فقال له:أنت رأيت الخلف من بعد أبي محمّد عليه السّلام؟فقال:إي والله ورقبته مثل ذا وأومأ بيده-وفي بعض الطرق:وأومأ بيده إلى عنقه-فقال له:فبقيت واحدة قال له:هات قال:فالاسم،قال محرّم عليكم أن تسألوا عن ذلك ولا أقول هذا من عندي فليس لى أن أحلّل ولا اُحرّم ولكن عنه عليه السّلام.(6)
ص: 70
فهذه جملة من الاخبار المسندة فيها نحن الآن بسبيله،يحقّ لنا الاقتصار على إيرادها،وهناك أخبار غيرها من مسانید ومراسيل،من أراد الاستقصاء فليقتطفها من مظانّها المتشتّتة في كتب الاحاديث.
ولم نظفر إلى الآن بخبر يعارض حكمه(1) حكم هذه الاخبار،لابسند وثیق ولا بسند ضعيف،ولا مسند ولا مرسل،وبالجملة قد تواترت التنصيصات عن النبي صلّی الله عليه وآله ثمّ أمير المؤمنين صلوات الله عليه ثمّ عن الائمّة عليهم السلام،واحداً بعدواحد،على ثانی عشرهم الحجة الحلف القائم بامامته،والاخبارعن غيبته قبل وجوده،وذكره
بالالقاب والدلالة عليه بالاوصاف من دون التصريح بالاسم،وفي اكثرها صريح النهي عن التسمية والتكنية إلى وقت الفرج،وأوان الظهور،وزمن الدعوة،وزمان الدولة،وإلى أن ينادى مناد من السماءِ باسمه الشريف وكنيته الشريفة.
وعلّة ذلك والحكمة فيه من الاسرار التي لايكتنه أمرها،ولا يكشف عن وجهها،وقد تقرّر في طبقات العلوم أنّ التكليفات التشريعية إذا كانت بحيث لايعلم سرّها ولا تعرف علّتها تكون مضعفة الاجر،مضاعفة المثوبة،إذفها يتمحض الامتثال وتتحقق العبودية.
ولذلك ما إنّ مَشْيَختنا الأسبقين وفقهائنا الأقدمين رضوان الله عليهم أجمعين لم يبوثوا(2) هناك عن السرّولم ينصرفوا إلى استبانة العلّة،بل حكموا بالنهي وقطعوا بالتحريم،وقالوا:في الأخبار أنّه لايحلّ لأحد أن يسمّيه عليه السلام باسمه،ولا أن يكنيه بكنيته إلى أن يزيّن الله تعالى الأرض بظهور دولته.
والصدوقان الفقيهان الأقدمان و بهيان أبوجعفر محمّد وأبوه ابوالحسن علی
ص: 71
رضي الله عنها منعا عن ذلك كلّ المنع،وبالغافي النهي كلّ المبالغة،حتّى أنها إذار و یا حديثاً فيه التسمية بالتصريح،قالا:هكذا اُورد هذا الحديث،ولكن سبيل المذهب أن لايعلن بالاسم ولا يصرّح بالتسمية،وهما في المعرفة بالاخبار والبصيرة في الاحاديث بحيث لايقاسان بغيرهما في المرتبة،ولا يوازن بها أحد في الدرجة،أما يكفيها من الفضل ما أورده شيخنا المحقق السعيد الشيهد أبو عبدالله محمّد بن مکّی قدّس الله تعالى نفسه الزكيّة في مقدمة كتاب الذكري(1) بقوله:وقد كان الاصحاب يتمسّكون بما يجدونه في شرائع الشيخ أبي الحسن بن بابویه رحمه الله عند إعوازالنصوص لحسن ظنهم به وإنّ فتواه كروايته.
ومن المبالغة في عدم مجاوزة موقف النصّ وعدم مخالفة مقتضاه،أنّ مايقع إلينا الآن من نسخ كتاب الكافي وكتاب كمال الدین و تمام النعمة وكتاب عيون اخبار الرضا وغيرها من الكتب التي كان انتساخها من قبل هذه السنين المتاخرّة،فانّ كلّ ما فيها من حديث يشتمل على صریح اسم القائم عليه السلام إنّما کتب الاسم الشريف فيه بحروف مقطّعة هكذا:م ح م د لئلاّ يسبق صریح الاسم إلى الالسنة في القراءة والرواية.
اما تتبصر بالادعية المأثورة المضبوطة المأخوذة عن سادتنا الطاهرين والاحاديث الصحيحة المروية عنهم صلوات الله وتسليماته عليهم إنّما ذكرهم عليهم السلام فيها بالاسماءِ والكنى،وذكر قائهم عليهم السلام بالنسب واللقب لا بالاسم والكنية،وهذا سنتهم المستمرة في أدعيتهم،وقاعدتهم المطّردة في أحاديثهم صلوات الله على أرواحهم وأجسادهم.
ص: 72
دعاء الوسائل المكرّم المجرّب الذي رواه شيخنا الصدوق عروة الاسلام أبوجعفر محمّدبن بابویه رضی الله تعالى عنه وقال:مادعوت بها إلاّ رأيت سرعة الاجابة،وهو من أشرف الدعوات،ومن لم يصدّق فليجرّب.(1)
وأورده شيخنا العلاّمة قدّس الله تعالى روحه في منهاج الصلاح.(2)
فانّه إنّما شرفه و سرعة الاجابة فيه من جهة التوسّل بالنبي وعترته،والاستشفاع به وبهم،والاستصراخ باسمه وكنيته وبأسمائهم وكناهم صلّى الله وسلّم عليه وعليهم،ومع ذلك فإنّ القائم لم يذكر فيه بالاسم والكنية،بل إنّما ذکر بالنسب واللقب والوصف.
وكذلك دعاء الصلاة على النبي وأوصيائه عليه وعليهم السلام(3) ،المروئ في مصباح المتهجّد،لشيخنا الاعظم شیخ الطائفة أبي جعفر الطوسی نور الله تعالى ضريحه،من طريقين.(4)
وكذلك أدعية الساعات،وهي أدعيه شريفة كریمة،قرية الطريق،صحيحة الاسناد،أوردها شيخ الطائفة في المصباح(5) والعلاّمة في منهاج الصلاح(6)
ص: 73
انّ حديث اللوح والصحيفة–وهو الحديث الشريف الذي رواه جابر بن عبدالله الانصاری،وفيه أسماء أوصياءِ النبيّ الاثني عشر وكناهم صلّى الله عليه وعليهم،وهو ممّا على روايته تواطؤ الخاصّة والعامّة،من طرق متلوّنة مختلفة،وأسانید متشعّبة متكثرة-كلّما رواه الصدوق عروة الاسلام في كتاب من كتبه،أردفه بالنهی عن التسمية والتكنية،مع أنّه يحتاج إليها هناك للتعيين،وللاحتجاج،ولتمام الایمان.
قال رضوان الله تعالى عليه في أوّل الباب الخامس(1) من كتاب عیون اخبار الرضا:حدّثنا محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانی رضی الله عنه قال:حدّثنا الحسين بن إسماعيل،قال:حدّثنا أبو عمرو سعيد بن محمّد بن ناصر القطّان قال:
حدّثنا عبدالله بن محمد السلمي قال:حدّثنا محمّد بن عبدالرحيم قال:حدّثنا محمّد بن سعيد بن محمّد قال:حدّثنا العبّاس بن أبي عمرو عن صدقة بن أبي موسى عن ابي نضرة(2) قال:لمّا احتضر أبوجعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام عند الوفاة دعا بابنه الصادق عليه السلام ليعهد إليه عهداً،فقال له:أخوه زید بن علی علیه السلام:لو امتثلت فيّ تمثال الحسن والحسين عليهما السلام لرجوت أن لا تكون أتيت المنكر،فقال له:يا أبا الحسين(3) انّ الامانات ليست بالتمثال،ولا العهود بالسوم،(4) وإنّما هي اُمور سابقة عن حجج الله تعالى.
ثمّ دعا بجابر بن عبدالله،فقال له:يا جابر حدّثنا بما عاينت من الصحيفة،فقال له جابر:نعم يا أبا جعفر،دخلت على مولاتي فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله لاهنئها بمولود الحسين عليه السلام،فاذابیدها صحيفة من درّة،فقلت لها یا
ص: 74
سيدة نساء العالمين:ما هذه الصحيفة التي أراها معك؟
قالت:فيها أساء الائمّة من ولدی،قلت لها:ناوليني لأنظر فيها،قالت:باجابر لولا النهي لكنت أفعل،لكنّه قد نهى أن يمسّها إلاّ نبيّ أو أهل بیت نبیّ،ولكنّه مأذون لك أن تنظر إلى باطنها من ظاهرها.
قال جابر:فقرأت فاذا فيها:أبوالقاسم محمّد بن عبدالله المصطفى اُمّه آمنة.
أبوالحسن علي بن أبي طالب المرتضى،اُمّه فاطمة بنت أسدبن هاشم بن عبد مناف.
أبو محمّد الحسن بن على البرّ.
أبوعبدالله الحسين بن على النقيّ(1) امّهما فاطمة بنت محمّد.
أبو محمّد على بن الحسين العدل أمه شهربانويه بنت يزدجرد.
أبوجعفر محمّد بن على الباقر اُمه اُم عبدالله بنت الحسن بن علي بن أبي طالب.
أبو عبدالله جعفر بن محمّد الصادق،اُمه اُمّ فروة بنت القاسم بن محمّد بن أبي بکر.
أبو ابراهيم موسی بن جعفر،اُمه جارية اسمها حميدة.(2)
أبوالحسن علی بن موسی الرضا،امّه جارية اسمها نجمة.
أبوجعفر محمّد بن على الزکی،اُمّه جارية اسمها خيزران.
أبوالحسن علی بن محمّد الامين،اُمّه جارية اسمها سوسن.
أبو محمّد الحسن بن على الرفيق،اُنه جارية اسمها سمانة ونکنّي أُم
لحسن.
أبوالقاسم م ح م د بن الحسن هو حجّة الله القائم،اُمه جارية اسمها نرجس.
ثمّ بعد تمام الرواية قال:رضی الله تعالى عنه بهذه العبارة:جاء هذا الحديث هكذا بتسميته القائم عليه السلام،والذي أذهب إليه:النهي عن تسميته
ص: 75
عليه السلام.(1)
وقال رضی الله تعالى عنه في الباب السابع والعشرين من كتاب كمال الدین وتمام النعمة،وهو باب ماروی عن سيّدة النساءِ فاطمة بنت رسول الله صلّی الله عليها وعلى ذريتها من حديث الصحيفة وما فيهامن أسماءِ اُمّهاتهم وأنّ الثاني عشر منهم صلوات الله عليهم هو القائم عليه السلام.
حدّثنا محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني،قال:حدّثنا الحسن بن اسماعيل،قال:حدّثنا أبوعمرو سعيد بن محمّد بن نصر القطّان،قال:حدّثنا عبدالله بن محمّد السلمي،قال:حدّثنا[محمد بن عبد الرحمن،قال:حدّثنا محمّد بن سعيد بن محمد،قال:حدّثنا العبّاس بن أبي عمرو،عن صدقة بن أبي]موسی عن أبي نصر(2) قال:لمّا احتضر أبوجعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام دعا ابنه الصادق عليه السلام فعهد إليه فقال له أخوه زید بن علی بن الحسين عليه السلام:لوامتثلت فيّ مثال الحسن والحسين عليها السلام لرجوت أن لا تكون أتيت منكرة فقال له:يا أبا الحسن إنّ الأمانات لا تكون بالمتال ولا العهود بالسوم(3) وإنّما هي اُمور سابقة عن حجج الله تبارك وتعالى،ثمّ دعا بجابر بن عبدالله،فقال له:يا جابر حدّثنا ما عاينت من أمر الصحيفة،فقال جابر:نعم يا أبا جعفر،دخلت على مولاتي فاطمة بنت رسول الله صلّى الله عليه وآله لاُهنُئها بمولد الحسين عليه السلام،فاذا بيدها صحيفة من درّة بيضاء فقلت:يا سيّدة النساءِ ما هذه الصحيفة التي أراها معك؟ قالت:فيها اسماء الأئمة،من ولدي قلت:ناوليني لانظر فيها،قالت:ياجابر لولا النهي لكنت أفعل،لكنه نهى أن يمسّها الانبي أووصيّ نبي أوأهل بیت نبی،ولكنّه مأذون لك أن تنظر إلى باطنها من ظاهرها.
قال جابر:فقرأت فاذا فيها:أبوالقاسم محمد بن عبدالله المصطفى اُمّه آمنة بنت وهب.
ص: 76
أبوالحسن علي بن أبي طالب المرتضى،اُمه فاطمة بنت أسد بن هاشم بن عبدمناف.
أبو محمّد الحسن بن على البّر.
أبوعبدالله الحسين بن على النقي،اُمّها فاطمة بنت محمّد رسول الله.
أبومحمّد على بن الحسين العدل أمّه شاه بانوية(1) ،بنت يزدجرد،بن شاهنشاه.(2)
أبوجعفر محمّد بن على الباقر،اُمّه اُمّ عبدالله بنت الحسن بن علي بن أبي طالب.
أبوعبالله جعفربن محمّد الصادق اُمّه امّ فروة بنت القاسم بن محمّد بن أبي بکر.
أبو إبراهيم موسی بن جعفر الثقة،اُمّه جارية اسمها حميدة.
أبوالحسن علی بن موسی الرضا،اُمّه جارية اسمها نجمة.
أبوجعفر محمّد بن على الزکّی،اُمّه جارية اسمها خيزران.
أبوالحسن علی بن محمّد الأمين،اُمّه جارية اسمها سوسن.
أبو محمّد الحسن بن علّى الرفيق،امّه جارية اسمها سمانه،وتکنّی
بام الحسن.
أبوالقاسم م ح م د بن الحسن والحجة القائم،اُمّه جارية اسمها نرجس صلوات الله عليهم اجمعين.
واذ قدأتم الرواية وبلغ مبلغها من التمام،قال رضی الله تعالى عنه بهذه العبارة:جاء هذه الحديث هكذا بتسمية القائم عليه السلام:والذى أذهب إليه ماروی في النهي عن تسميته،وسأذكر ما رويته في ذلك من الاخبار في باب أضعه في هذا الكتاب إن شاء الله تعالى.(3)
ص: 77
ثمّ إنّه رضوان الله تعالى عليه قد روى حديث اللوح من طريق آخرمتفنن السند،منشعّب الاسناد،فيه ذكره عليه السلام بالنسب واللقب،لا بالاسم والكنية،وإنّي أودّ أن لا يكون صدر هذه المقال صفر(1) اللوح عن سطره(2) ولاخلص الاودّاءِ والاولياءِ فرغّ(3) القلوب عن ذكره،فأروى بحقّ روایاتی عن أشياخي عنه،واقول:إنّه رضی الله تعالى عنه قال في أوّل الباب الثامن والعشرين،وهو باب ذكر النصّ على القائم في اللوح الذي أهداه الله عزّوجلّ إلى رسوله صلّى الله عليه وآله وسلم ودفعه إلى فاطمة عليها السلام،فعرضته على جابر بن عبدالله الانصاری رحمه الله حتى قرأه وانتسخه وأخبر به أبا جعفر محمّد بن على الباقر عليها السلام بعد ذلك.
حدّثنا أبي ومحمّد بن الحسن رضی الله عنها،قالا:حدّثنا سعد بن عبدالله وعبدالله بن جعفر جميعاً عن أبي الخير صالح بن أبي حمّاد،والحسن بن ظریف جميعاً عن بكر بن صالح.
وحدّثنا أبي ومحمّد بن موسى المتوكل ومحمّد بن علی ماجیلویه(4) ،وأحمد بن على بن ابراهيم،والحسين بن إبراهيم بن تاتانة(5) ،وأحمد بن زياد الهمداني رضي الله
ص: 78
عنهم، قالوا:حدّثنا علي بن إبراهيم عن أبيه إبراهيم بن هاشم،عن بكر بن صالح،عن عبد الرحمن بن سالم،(1) عن أبي بصير،عن أبي عبدالله عليه السلام:قال:قال أبي الجابر بن عبدالله الانصاري:إنّ لي إليك حاجة فتى يخفّ عليك أن أخلوبك فأسالك عنها،فقال جابر:في أيّ الاوقات شئت،فخلى به أبوجعفر عليه السلام فقال له:يا جابر أخبرني عن اللوح الذي رأيته في يد فاطمة بنت رسول الله صلّى الله عليه وآله وما أخبرتك به أنّه في ذلك اللوح مکتوب قال جابر:اُشهد بالله أنّى دخلت على اُمّك فاطمة عليها السلام في حياة رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلم اُهنئها بولادة الحسين عليه السلام،فرأيت في يدها لوحاً أخضر ظننت أنّه زمرّد،(2) ورأيت فيه كتابة بيضاء شبيهة بنور الشمس،(3) فقلت لها:بأبي أنت واُمّي يابنت رسول الله ماهذا اللوح؟فقالت:هذا اللوح أهداه الله عزّوجلّ إلى رسوله صلّى الله عليه وآله فيه اسم أبى واسم بعلى واسم ابنيّ وأسماء الاوصياءِ من ولدي فاعطانيه أبي ليبشرنی بذلك.(4)
قال جابر فاعطتنيه اُمّك فقرأته وانتسخته فقال له أبي عليه السلام هل لك
ص: 79
باجابر أن تعرضه على؟قال:نعم فشي معه أبي حتى انتهى إلى منزله(1) وأخرج إلى أبي صحيفة من رق(2) ،فقال له:انظر أنت في كتابك يا جابر لاقرء عليك،فقرأه عليه أبي فما خالف حرف حرفاً،قال جابر فاشهد باللهأني هكذا رأيته في اللوح مكتوباً:
بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من الله العزيز محمد نوره وسفيره وحجابه ودليله،نزل به الروح الامین من عند ربّ العالمين،عظم يا محمّد أسمائی،واشكر نعمائي،ولا تجحد آلائي،إنّي انا الله لا إله إلاّ أنا قاصم الجبّارين،ومبير المتکبرین،(3) ومذلّ الظالمين،وديّان الدين،إنّي انا الله لا إله إلاّ أنا،فن رجا غیرفضلى أوخاف غيرعدلی عذّبته عذاباً لا اُعذّبه أحداً من العالمين،فایّای فاعبدو على فتوكلّ،إنّي لم ابعث نبيّاً فاكملت أيّامه وانقضت مدّته إلاّ جعلت له وصيّاً و إنّي فضّلتك على الانبياءِ وفضّلت وصيّك على الاوصياء واكرمتك بشبليك بعده وسبطيك الحسن والحسين،فجعلت حسناً معدن علمی بعد انقضاءِ مدّة أبيه،وجعلت حسینا خازن وحي وأكرمته بالشهادة،وختمت له بالسعادة فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداءِ درجة،جعلت كلمتي التامّة معه،والحجة البالغة عنده،بعترته أثيب وأعاقب،أولهم على سیدالعابدین وزين أوليائي الماضين،وابنه شبيه جده المحمود محمد الباقر لعلمی،والمعدن لحكمی(4) سهلك المرتابون في جعفر،الرادّ عليه كالرادّ علی،حقّ القول منّى الاكرمنّ مثوى جعفر،ولاُسرّنه في أشياعه وأنصاره وأوليائه،انتجبت بعده موسی،وانتحت(5) بعده فتنة عمياء(6) حندس الا ان خيط(7) فرضی لاینقطع،وحجّتی
ص: 80
لاتخفي،وأنّ أوليائى لايشقون أبداً،ألا ومن جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتی،ومن غير آية من كتابي فقد افترى على،فويل للمفترين الجاحدين عند انقضاءِ مدّة عبدی موسى وحبيبي وخيرتي.(1) انّ الكذب بالثامن مكذب بكل أوليائي،وعلى وليیّ وناصري،ومن أضع عليها أعباء النبوّة وأمنحه(2) بالاضطلاع(3) ،يقتله عفریت مستكبر(4) ،يدفن بالمدينة التي بناها العبد الصالح،ذوالقرنين إلى جنب شرّ خلق(5) ،حقّ القول منّى لأقرّنّ عينه محمّد ابنه وخليفته من بعده،فهو وارث علمی ومعدن حکمی(6) وموضع سرّی،وحجّتي على خلقی،جعلت الجنّة مثواه،وشفعته في سبعين من أهل بيته،كلّهم قد استوجبوا النار،وأختم بالسعادة لابنه على وليیّ وناصری والشاهد في خلق،وأميني على وحيى،اُخرج منه الداعي إلى سبيلي،والخازن لعلمی الحسن،ثمّ اكمل ذلك بابنه رحمة للعالمين،عليه كمال موسى وبهاءِ وعيسى وصبر أيّوب،سيذلّ أوليائي في زمانه ویتهادی برؤوسهم كما يتهادی برؤوس الترك والديلم فيقتلون ويحرقون ويكونون خائفين مرعوبين وجلين،تصبغ الارض بدمائهم،ويفشوالويل والرنين(7) في نسائهم،أولئك أوليائی حقّاً،بهم أدفع كلّ فتنة عمياء خندس،وهم أكشف الزلازل،وأرفع عنهم الآصار والاغلال،أولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة وأولئك هم المهتدون.
ص: 81
قال عبدالرحمن بن سالم:قال أبو بصير:لولم تسمع في دهرك إلاّ هذا الحديث لكفاك،فصنه إلاّ عن اهله.(1)
فهذا ما رواه رضوان الله عليه.وممّا يوجب الحكم بصحّة هذا الحديث،وأنّه لا محالة عن منبع العلم وموطن الوحی ومعدن الرسالة،أنّ الطريق إلى عبدالرحمن بن سالم صحیح وثيق حصيف السند عالى الاسناد جدّاً،وليس لعبدالرحمن بن سالم ولالأحد غيره أن يعلم بالغيب من عندنفسه،ويخبر بالاوصياءِ الطاهرين واحداً بعد واحد وبأسمائهم وكناهم وآبائهم واُمّهاتهم وصفاتهم وأحوالهم من قبل وجودهم بأعوام وسنين،ثمّ يتحقق الامر على ماوصف،ويكون الحال على ما أنبأ.
وكذلك القول في غير هذا الحديث من أشباهه ونظائره.
وقد روی رضی الله تعالى عنه هذا الخبر بعينه من طريق آخر في هذا الباب أيضاً فقال:
حدّثنا أبومحمّد الحسن بن حمزة،قال:حدّثنا أبوجعفر محمّد بن الحسين بن درست السروى،عن جعفر بن محمّد بن مالك،قال:حدّثنا محمّد بن عمران الكوفي،عن عبد الرحمن بن أبي نجران وصفوان بن يحيى،عن إسحاق بن عمّار،عن أبي عبدالله الصادق عليه السلام انّه قال:يا إسحاق ألا اُبشّرك؟قلت:بلى جعلت فداك يا ابن رسول الله،فقال:وجدنا صحيفة باملاءِ رسول الله صلّى الله عليه وآله وخطّ أمير المؤمنين عليه السلام:بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من الله العزيز الحكيم-وذكر حديث اللوح كما ذكرته في هذا الباب مثله سواء إلاّ أنّه قال في آخره-ثمّ قال الصادق عليه السلام یا اسحاق هذا دين الملائكة والرسل فصنه إلاّ عن أهله،يصنك الله ويصلح شأنك،(2) ثمّ قال:من دان بهذا أمن عقاب(3) الله عزّوجلّ.(4) ومن طريق آخر،قال رضی الله تعالى عنه:حدّثنا أبوالعبّاس محمّد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقانی رضی الله عنه،قال:حدّثنا الحسن بن إسماعيل،قال:حدّثنا
ص: 82
سعيد بن محمّد القطّان،قال:حدّثنا عبدالله(1) بن موسی الروياني أبوتراب،عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى،عن على بن الحسن بن زید بن الحسن بن على بن أبي طالب،قال:حدثني عبدالله بن محمّد بن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه أنّ محمّد بن على باقرالعلم عليها السلام جمع ولده وفيهم عمهم زید بن على،ثمّ أخرج كتاباً إليهم بخطّ على بن أبي طالب عليه السلام وإملاءِ رسول الله صلّى الله عليه وآله مكتوب فيه:هذا كتاب من الله العزيز العليم،حديث اللوح إلى الموضع الذي يقول فيه:أولئك هم المهتدون.
وقال في آخره:قال عبدالعظيم:العجب كلّ العجب لمحمّد بن جعفر وخروجه إذ سمع أباه يقول هذا ويحكيه،ثمّ قال:هذا سرّ الله ودينه ودين ملائكته،فصنه إلاّ عن أهله وأوليائه.(2)
و هذا وأن حديث اللوح والصحيفة طرقه وأسانیده متكثّرة متشعبة،كادت تكون غيرمحصاة من التكثرو التشعّب لدى الخاصّة والعامّة،وفي أكثرها ذكر القائم عليه السلام بالنسب والحسب والالقاب والاوصاف والكناية عن الإسم و الكنية،لابصراح التسمية والتكنية.
وفي طريق رئيس المحدثين ابي جعفر الكليني رضي الله تعالى عنه في كتابه الكافي تصريح بصريح الاسم ولكن مكتوبا بحروف مقطعة تنبيها على عدم الاجهار به في القراءة والرواية الا بالرمز والكناية اوبحروف متفاصلة متقاطعة في القراءة ايضا كما في الكتابة والطريق ها هوذا:
محمّد بن يحيى ومحمّد بن عبدالله،عن عبدالله بن جعفر،عن الحسن بن ظريف وعلي بن محمّد،عن صالح بن أبي حمّاد،عن بکربن صالح،عن عبد الرَّحمن بن سالم،عن أبي بصير،عن أبي عبدالله عليه السلام قال:قال أبي لجابر بن عبدالله
ص: 83
الأنصاري إنَّ لي إليك حاجة فتى يخفُّ عليك أن أخلوبك فأسألك عنها،فقال له جابر:أيُّ الأوقات أحببته فخلابه في بعض الأيّام فقال له:ياجابر أخبرني عن اللوح الّذي رأيته في يداُمّي فاطمة عليها السلام بنت رسول الله صلّى الله عليه وآله وما أخبرتك به اُمّي أنّه في ذلك اللّوح مكتوبٌ؟فقال جابر:أشهد بالله أنّي دخلت على اُمّك فاطمة عليها السلام في حياة رسول الله صلّى الله عليه وآله فهنّيتها بولادة الحسين ورأيت في يديها لوحاً أخضر،ظننت أنّه من زمرُّذ ورأيت فيه كتاباً أبيض،شبه لون الشمس،فقلت لها:بأبي واُمّي بابنت رسول الله صلّى الله عليه وآله ماهذا اللّوح؟فقالت:هذا لوح أهداه الله إلى رسوله صلّى الله عليه وآله فيه اسم أبي واسم بعلي واسم ابنيَّ واسم الأوصياء من ولدي وأعطانيه أبي ليبشّرني بذلك،قال جابر فاعطتنيه أمّك فاطمة عليها السلام فقرأته واستنسخته،فقال أبي:فهل لك باجابر:أن تعرضه علي قال:نعم،فمشى معه أبي إلى منزل جابر فأخرج صحيفة من رقّ فقال:ياجابر اُنظر في كتابك لأقرأ[أنا]عليك،فنظر جابر في نسخته فقرأه أبي فا خالف حرف حرفاً،فقال جابر:فأشهد بالله أنّي هكذا رأيته في اللّوح مكتوباً:
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم
هذا كتاب من الله العزيز الحكيم لمحمّد نبيّه ونوره وسفيره وحجابه ودليله نزل به الرُّوح الأمين من عند ربّ العالمين،عظّم يا محمّد أسمائي واشكر نعمائي ولا تجحد آلائي،إنيّ أنا الله لا إله إلاّ أناقاصم الجبّارين ومُديل(1) المظلومين وديّان الدّين،إنيّ أنا الله لا إله إلاّ أنا،فن رجا غیرفضلي أوخاف غيرعدلي،عذَّبته عذاباً لا اُعذّبه أحداً من العالمين فايّاي فاعبد وعليّ فتوكّل،إنّي لم أبعث نبيّاً فأكملت أيّامه وانقضت مدّته(2) إلاّ جعلت له وصيّاً وإنّي فضّلتك على الأنبياء وفضّلت وصيّك على الأوصياء وأكرمتك بشبليك وسبطيك حسن وحسين،فجعلت حسناً معدن علمي،
ص: 84
بعد انقضاء مدّة أبيه وجعلت حسیناً خازن وحيي وأكرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة،فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداء درجة،جعلت كلمتي التامّة معه وحجّي البالغة عنده،بعترته اُثيب واُعاقب،أوَّلهم علىٌّ سيّد العابدين وزين أوليائي الماضين وابنه شبه جدّه المحمود محمّد الباقر علمي والمعدن لحكمتي سيهلك المرتابون في جعفر،الرّادُّ عليه كالرّادّ عليَّ،حقّ القول لأكرمنَّ مثوى جعفر ولاُسرَّنّه فيأشياعه وأنصاره وأوليائه،انتحت(1) بعده موسی فتنة حندس لأنَّ خيط فرضي لاينقطع وحجّتي لاتخفي وأنَّ أوليائي يسقون بالكأس الأوفي،من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتي ومن غير آية من كتابي فقد افترى عليَّ،ويل للمفترين الجاحدين بعد انقضاء مدّة موسی عبدي وحبيبي وخبرتي في عليّ وليّي وناصري ومن أضع عليه أعباء النبوّة وأمتحنه(2) بالاضطلاع بها يقتله عفریت مستکبرٌ(3) يدفن في المدينة الّتي بناها العبد الصالح(4) إلى جنب شرّ خلقي(5) حقّ القول منّي لاُسرنّه بمحمّدابنه وخليفته من بعده و وارث علمه،فهو معدن علمي وموضع سرّي وحجّتي على خلق لا يؤمن عبد به إلاّ جعلت الجنّة مثواه وشفّعته في سبعين من أهل بيته كلّهم قد استوجبوا النّار وأختم بالسعادة لابنه عليّ وليّي وناصري والشاهد في خلقي وأميني على وحيي،أخرج منه
ص: 85
الدّاعي إلى سبيلي والخازن لعلمي الحسن بن على واُكمّل ذلك بابنه«م ح م د»رحمة اللعالمين،علیه کمال موسى وبهاء عيسى وصبر أيّوب فيذل أوليائي في زمانه وتتهادی رؤوسهم كماتتهادى رؤوس الترك والدّيلم فُيقتلون ويُحرقون ويكونون خائفين،مرعوبين،وجلين،تصبغ الأرض بدمائهم ويفشو الويل والرّنّة في نسائهم اُولئك أوليائي حقّاً،بهم أدفع كل فتنة عمياء حندس وهم أكشف الزلازل وأدفع الإصار والأغلال أُولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة واُولئك هم المهتدون.
قال عبدالرّحمن بن سالم:قال أبو بصير،لولم تسمع في دهرك،إلاّ هذا الحديث لكفاك،فصُنه إلاّ عن أهله.
لايحتجبنّ عن بصيرتك في هذا الحديث الكريم انّ اسم القائم عليه السلام انّما كانت كتبته في اللوح المنزل من السماءِ هكذا أي بحروف متفارزة غير متواصلة على خلاف الأمر في أسماءِ سائر الاوصیاءِ صلّی الله عليه وعليهم،فانّ الحديث انّما هو حكاية نسخة جابر رضی الله تعالى عنه من ذلك اللوح المكتوب.
وأبوجعفر الباقر عليه السلام قد استخبره عمّا كان مكتوباً فيه،واستعرضه نسخته التي انتسخها منه وقرأ عليه ما في نسخته من قبل أن ينظر اليها فلم يخالف حرف حرفاً،ثم عرض جابر عليه السلام نسخته وقال:اشهد بالله انّي هكذا رأيته في اللوح مكتوباً،وهو عليه السلام قد حكى عن تلك النسخة ورواها بعينها.
فاذن لايُمترى في أنّ اللوح المكتوب المنزل من عند الله ربّ العالمين قد خولف فيه بين اسم القائم عليه السلام وبين اسماءِ سائر الأوصياء،فكتبت أسماؤهم عليهم السلام بالتصريح وكتب اسمه عليه السلام بالرمز،ومن المتيقّن بتّة أنّه ما ذلك أمر يجري عل الجزاف واللغوبل إنّما هولحكمة حكيمة(1) لا يعلمها إلاّ الله سبحانه.
فالويل لمن غير سنّة الله وبدّل حكمته وخالف أمره وجرى في تسمية أوليائه
ص: 86
وأوصياءِ نبيّه وذكر أسمائهم جميعاً على سبيل واحد وسنّة واحدة.
ثمّ من المستغربات ما في أمالي الصدوق عروة الاسلام رضی الله تعالى عنه في بيان دين الاماميّة والعبارة عما فيه من عدم ذكر القائم عليه السلام والمقام ذلك بالاسم ولا بالكنية،بل إنّما باللقب والنسب على خلاف الامر في ذكر الائمّة من قبله،وذلك في مجلس يوم الجمعة الثاني عشر من شعبان من سنة ثمان وستّين وثلاثماة،واجتمع في هذا اليوم إلى الشيخ الجليل الفقيه أبي جعفر رضی الله عنه أهل مجلسه والمشايخ فسألوه أن يعلى عليهم وصف دين الاماميّة على الايجاز والاختصار فقال رضي الله عنه:
و دین الاماميّة هو الاقرار بتوحيد الله تعالى ذكره،ونفي التشبيه عنه،وتنزيهه عمّا لا يليق به،والاقرار بأنبياءِ الله ورسله وحججه وملائكته وكتبه،والاقرار بأنّ محمداً صلى الله عليه وآله هوسیّد الانبياءِ والمرسلين،وأنّه أفضل منهم ومن جميع الملائكة المقربين،وأنّه خاتم النبييّن فلا نبيّ بعده إلى يوم القيامة،وأنّ جميع الانبياءِ والرسل والأئمّة عليهم السلام أفضل من الملائكة.وأنّهم معصومون مطهّرون من كلّ دنس ورجس،لايهمّون بذنب صغير ولا كبير ولا يرتكبونه،وأنّهم أمان لأهل الارض
كما أنّ النجوم أمان لأهل السماءِ،وأن الدعائم التي بنى الاسلام عليها خمس:الصلاة والزكاة،والصوم،والحج و ولاية النبي والأئمّة بعده صلوات الله عليهم وهم اثنا عشراماما أولهم اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب،ثمّ الحسن،ثم الحسين،ثمّ علی بن الحسين،ثمّ الباقر محمّد بن على،ثمّ الصادق جعفر بن محمّد،ثمّ موسی بن جعفر،ثمّ الرّضا علی بن موسى،ثمّ محمّد بن على،ثمّ علی بن محمّد،ثمّ الحسن بن على،ثمّ الحّجة ابن الحسن بن على عليهم السلام،والاقرار بأنّهم اولوالامر الذين أمر الله بطاعتهم فقال:«أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واولی الامر منکم»(1) وأنّ طاعتهم طاعة الله،ومعصيتهم معصية الله،ووليهم وليّ الله وعدوهم عدوّالله عزّوجلّ...(2)
وفي كتاب مهج الدعوات للسيّد الفقيه النبيه العالم العامل الزاهد العابد
ص: 87
الورع البارع ذي المناقب الفاخرة،والفضائل الباهرة،نقيب نقباءِ آل أبي طالب،رضىّ الملّة والدين أبي القاسم علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن محمّد الطاووس(1) العلويّ الفاطمي أعلى الله درجته ورفع منزلته في حرز مولانا زین العابدین علیه السلام في أدعية مولانا موسی بن جعفر الكاظم عليها السلام،أورده بعد دعاءِ الجوشن وقبل دعاءِ الاعتقاد:
اللّهم صل على محمّد المصطفى،وعلى على المرتضی،وفاطمة الزهراءِ،وخديجة الكبرى،والحسن المجتبى،والحسين الشهيد بکربلا،وعلى بن الحسين
ص: 88
زین العابدین،ومحمّد بن علي الباقر،وجعفر بن محمّد الصادق،وموسی بن جعفر الكاظم،وعلی بن موسی الرضا،ومحمّد بن على التقي،وعلی بن محمد النقي،والحسن بن على العسكري،والحجّة القائم المهدىّ الامام المنتظر صلوات الله عليهم أجمعين...(1)
وفيه أيضا في دعاءِ مستجاب عظيم الرتبة جليل القدر،يروى أنّه لمولانا أبي إبراهيم موسی بن جعفر عليها السلام،أورده بعد دعاءِ الاعتقاد:
أسألك أن تصلّي على مولانا وسيّدنا رسولك محمّد،حَبيك الخالص،
وصفيّك المستخلص،الذي استخلصته بالحبوة(2) والتفويض،وائتمنته على وحيك ومحزون(3) سرّك وخفي علمك،وفضّلته على من خلقت،وقرّبته إليك،واخترته من برينك،البشر النذير السراج المنير،الذي أيّدته بسلطانك،واستخلصته لنفسك،وعلى أخيه ووصيّة وصهره و وارثه،والخليفة لك من بعده في خلقك وأرضك،أمير المؤمنين علي بن أبي طالب،وعلى ابنته الكريمة الفاضلة الطاهرة الزهراءِ الغراءِ،فاطمة،وعلى ولديها الحسن والحسين،سيّدي شباب أهل الجنّة،الفاضلين الراجحين الزكيين التقيين،الشهيدين الخيرّين الفاضلين،وعلى علی بن الحسین زین العابدین،وسيّدهم،دى الثفنات،وعلى محمّد بن على الباقر،وجعفر بن محمّد الصادق،وموسی بن جعفر الكاظم،وعلی بن موسی الرضا،ومحمّد بن علي الجواد،وعلی بن محمّد الهادي،والحسن بن على العسكرىِ والمنتظر لامرك والقائم في أمرك بما يرضيك،والحجّة لك على خلقك،والخليفة لك على عبادك،المهديّ ابن المهديين،الرشيد المرشد ابن المرشد ابن المرشدين إلى صراط مستقيم،صلاة تامة عامّة دائمة نامية باقية شاملة متواصلة،وأن تغفرلنا وترحمنا وتفرّج عنا كربنا وهمّنا وغمّنا...(4)
وفيه أيضاً فيما اختاره من أدعية مولانا علی بن موسی الرضا عليها السلام،في دعاءِ ذكر قدّس الله روحه أنّه وجده في كتاب أصل يونس بن عبدالله بن بكير،
ص: 89
وأنّه قال له الرضا عليه السلام:بايونس تحفظ ما أكتبه لك،وادعُ به في كل شديدة(1) تجاب وتعطى ماتتمنّاه[ثم كتب لى]64
بعد ذكر الاقرار بالنبي صلى الله عليه وآله،وبأميرالمؤمنين صلوات الله عليه،وأوصيائه عليهم السلام من أبنائه:اللّهمّ وقد أصبحت یومی هذا لائقة لى،ولارجاء،ولالجا،ولامفزع،ولا منجا غير من توسّلت بهم إليك،متقرّباً إلى رسولك محمّد صلّی الله عليه وآله وسلم،ثمّ أمير المؤمنين علي عليه السلام،والزهراءِ سيّدة نساءِ العالمين،والحسن والحسين وعلى ومحمّد وجعفر وموسی وعلى ومحمّد وعلى والحسن،ومن بعدهم مقيم المحجّة إلى الحجّة المستورة(2) من ولده،المرجوّ للامة من بعده،اللّهمّ فاجعلهم في هذا اليوم ومابعده حصني من المكاره،ومعقلى من المخاوف...(3)
فهذا ما هممنا بنقله و إيراده، وكذلك في كلّ دعاءِ وفيه ذكره صلّى الله عليه وآله وسلّم،وذكرهم صلوات الله وتسليماته عليهم.فمن المستبين أنّه لولا أنّ ذکرالاسم منهي عنه في الدين نهیاً مؤكّداً لم يكن يهمل ويترك في أمثال تلك المواضع والمقامات.
حكم التحريم الذي هو موجب النصوص ومقتضاها،يختصّ بالتلفّظ والتنطّق في المحاورات والمقاولات،ولايشمل مجرّد الكتابة من دون التلفّظ،فانّ ذلك لايعدّ تسمية وتكنية،بحسب العرف ولاتحسب اللغة،ولذلك أتى بذلك بعض العلماءِ في بعض
المصنفات في اُصول الاعتقادات للتعيين والتعليم.(4)
ص: 90
ومن ذلك الباب ما في النسخ المصحّحة المعوّل عليها من كتاب الدروس،لشيخنا الفاضل المحقّق السعيد الشهيد قدّس الله تعالى لطيفه،في كتاب المزار من ذكر الكنية فقط،دون الاسم(1)،ولكن الاولى بل الاحوط بل المحكوم عليه بالوجوب وعلى ضدّه بالتحريم كتبة الاسم بحروف مقطّعة متفاصلة،محافظة على حقّ العمل بما جرت به نصوص حملة الوحي وحفظة الدين،ومراعاة للسنّة المسلوكة في عصور العلماءِ السابقين،ومتابعة للتعليم المعهود في اللوح السماوي الالمي المكتوب المنزل من عند الله ربّ العالمين،على خاتم أنبيائه المكرمين وأفضل عباده المرسلين.
إنّ امور غيبة مولانا الحجّة القائم عليه السلام وشئونها وإن كانت مستورة الاسرار عن أبصار البصائر إذ تصغرعنها هذه العقول وتضيق عن حملها هذه الاوهام وهي من سرّ الله المطوية علّته على ما قد نطقت به أحاديثهم وأخبارهم صلوات الله وتسليماته على أرواحهم وأجسادهم إلاّ أنه يستبين لي من الروايات أنّ من جملة الحكم والاسرار في عدم تسمية القائم وتكنيته عليه السلام في زمن غيبته عجّل الله فرجه و سهّل مخرجه أن يكون أوّل من يعلن ذكر الاسم ويجاهربه ويقرع الاسماع ذلك منه هو المنادي الذي ينادي من السماءِ باسمه واسم أبيه صلوات الله عليها فيقرع أسماع الناس ذلك من قبله فيسمعه جميع من على الساهرة(2) وهم عن ذلك من قبل لمحجوبون وعن السمع لمعزولون ثمّ يظهر عليه السلام قائما بين الركن والمقام وجبرئیل عليه السلام بين يديه بنادى البيعة الله فيقوم باحياءِ الدين وإقامة أركانه وإماتة البدع وإبادة بنيانها ومن شعائر دولته في إقامة العدل وشعار سلطنته في إحياءِ السنة العادلة ردّ المسجد الحرام إلى أساسه الذي كان عليه وتحويل المقام إلى موضعه الذي كان فيه
ص: 91
وقطع أيدى بني شيبة وتعليقها بالكعبة مكتوب عليها هؤلاء سرّاق الكعبة وإرجاع مسجد النبي صلى الله عليه وآله إلى أصله وإخراج اللات والعزّى وإحراقها وإجراءِ نهر من ظهر مشهد الحسين عليه السلام إلى الغريين حتّى ينزل الماء إلى النجف وتعمل على فوّهته(1) القناطر والارحاء.
ص: 92
ليست التسمية والتكنية المنهيّ عنها إلاّ ذکرصراح الاسم وصراح الكنية،فامّا قولنا:سمی رسول الله وكنیّه أوالمسمّى باسم رسول الله والمکنّی بکنیته فكناية عن الاسم والكنية،وليس من التسمية والتكنية في شيئ،وكذلك التنطّق بحروف المباني متفاردة متفارزة،ولذلك قدشاع ذلك بين الاصحاب واستمرّت عليه طريقتهم في تعيين الاسم والكنية بالكناية من دون التسمية والتكنية اقتداء بالنبي وأوصيائه المعصومين صلى الله عليه وعليهم أجمعين،حيث لم يسمّوا ولم يكنّوا وكنوا عن الاسم والكنية كناية،فقد تواتر عن رسول الله صلى الله عليه وآله في أحاديث ذكرالمهدی عليه السلام من طرق الخاصّة ومن طرق العامّة أيضا بروايات غير محصورة وأسانید غیرمحصاة أنّه صلى الله عليه وآله وسلم قال في المهدي الموعود ظهوره في آخر الزمان:إنّه رجل من أهل بيتي من ولد فاطمة ومن صلب ولدي الحسين يواطئ اسمه اسمی وكنيته کنیتي يخرج فيعلن أمرالله ويظهر دين الله ويملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً.
وحديث جابر بن عبدالله الانصاری رضی الله تعالى عنه-أنّ رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم بشره بالبقاءِ إلى أن يلقى من ولده صلى الله عليه وآله من اسمه محمد ولقبه الباقر لانّه يبقر العلم بقراً–متواتر المعنى ومختلف الألوان طريقاً وسنداً لدى الخاصة والعامة،ومن طرقه:
مارواه الصدوق رضی الله تعالى عنه في الباب الخامس والعشرين من(1) كتاب کمال الدین وتمام النعمة أيضاً وهو باب ماروی عن النبيّ صلى الله عليه و آله وسلم من النصّ على القائم عليه السلام وأنّه الثاني عشر من الائمة صلوات الله عليهم بسنده
ص: 93
فقال:حدّثنا محمد بن موسى المتوكّل قال:حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكون قال:حدّثنا موسی بن عمران النخعي،عن عمّه الحسين بن يزيد،عن الحسن بن على بن أبي حمزة،عن أبيه،عن الصادق جعفر بن محمد،عن أبيه عن آبائه عليهم السلام قال:قال رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم:حدّثني جبرئيل عن ربّ العزّة جلّ جلاله أنّه قال:من علم أن لا إله إلاّ أنا وحدي،وانّ محمداً عبدی ورسولى،وأنّ على بن أبي طالب خليفتي،وأنّ الائمة من ولده حججی أدخلته الجنّة[برحمتی]ونجيّته من النار بعفوي،وأبحت له جواري،وأوجبت له کرامتی،واتممت عليه نعمتی،وجعلته من خاصّتي وخالصتى،إن ناداني لبيّته:وإن دعاني أجبته،وإن سألني أعطيته،وإن سكت ابتدأته،وإن أساء رحمته،وإن فَرَّمنّی دعوته،وإن رجع إلىَّ قبلته،وإن قرع بابي فتحته.
ومن لم يشهد أن لا إله الاّ أنا وحدي،أوْ شهد بذلك ولم يشهد أنّ محمداً عبدی و رسولى،أو شهد بذلك ولم يشهد أنّ أنّ على بن أبي طالب خليفتي أو شهد بذلك ولم يشهد الائمّة من ولده حججی،فقد جحد نعمتی وصغّر عظمتي،وكفر بآیاتی وكتبي،إن قصدني حجبته،وإن سألني حرمته،وإن ناداني لم أسمع نداءه،وإن دعاني لم أستجب(1) دعاءه،وإن رجانی خيّبته،وذلك جزاؤه منّي وما أنا بظلاّم
للعبيد.
فقام جابر بن عبدالله الانصاری فقال:يا رسول الله ومن الائمة من ولد علىّ بن أبي طالب؟قال:الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة،ثمّ سيّد العابدين في زمانه على بن الحسين،ثمّ الباقر محمّد بن على وستدرکه یا جابر،فاذا أدركته فاقرأه منّی السلام-،ثمّ الصادق جعفر بن محمّد،ثمّ الكاظم موسی بن جعفر،ثمّ الرضا على بن موسى،ثمّ التقىّ محمد بن على،ثمّ النقیّ الهادی علیبن محمد،ثمّ الزکی الحسن بن على،ثمّ ابنه القائم بالحقّ مهدىّ اُمّتي الذي يملأ الارض قسطاً وعدلاً کہا ملئت جوراً وظلماً،هؤلاء ياجابر خلفائي وأوصيائي وأولادي وعترتي،من أطاعهم فقد أطاعني،ومن عصاهم فقد عصاني،ومن أنكرهم ومن أنكر واحدا منهم فقد أنكرني،
ص: 94
بهم يمسك الله السموات أن تقع على الأرض إلاّ باذنه،وهم يحفظ الله الأرض أن تبيد باهلها»(1)
ومن طرقه:مارواه رضوان الله تعالى عليه في الباب الثالت والعشرين من کتاب کمال الدین وتمام النعمة أيضا؛وهو باب نصّ الله عزّوجل على القائم عليه السلام،بالاسناد انّ جابر بن عبدالله الانصاری رضی الله عنه كان يقول:لمّا أنزل الله عزّوجل على نبيّه محمد صلى الله عليه وآله«یا ایّها الذين آمنوا اطیعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الامر منکم»قلت:يا رسول الله عرفنا الله ورسوله،فمن اُولوا الامر الذين قرن الله طاعتهم بطاعتك؟قال عليه السلام:هم خلفائی یا جابر،وأئمّة المسلمين بعدي أوّلهم على بن أبي طالب،ثمّ الحسن،ثمّ الحسين،ثمّ على بن الحسين،ثمّ محمد بن على المعروف في التوراة بالباقر-وستدرکه یا جابر،فاذا لقيته فأقرئه منّی السلام،-ثمّ الصادق جعفر بن محمد،ثمّ موسی بن جعفر،ثمّ علی بن موسی،ثمّ محمد بن على،ثمّ على بن محمد،ثمّ الحسن بن على،ثمّ سمیّى وكنيّي حجّة الله في أرضه وبقيّته في عباده،ذاك الذي يفتح الله على يديه مشارق الارض ومغاربها،ذلك الذي يغيب عن شيعته وأوليائه غيبة لايثبت فيها على القول بامامته إلاّ من امتحن الله قلبه للایمان.
قال جابر فقلت:يارسول الله فهل يقع لشيعته الانتفاع به(2) في غيبته؟فقال صلى الله عليه وآله والذي بعثني بالنبوّة إنّهم لينتفعون به ويستضيئون بنور ولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس وان جللّها(3) السحاب يا جابر هذا مکنون سرّ الله ومخزون علم الله(4) فاكتمه إلاّ عن أهله.
ص: 95
قال جابر الانصاری:فدخلت ذات يوم على علیّ بن الحسين فبينما أن اُحدّثه إذخرج محمّد بن على الباقر من عند نسائه وعلى رأسه ذؤابة وهو غلام فلمّا أبصرته ارتعدت فرائصيه(1) ،وقامت كلّ شعرة على بدني ونظرت إليه،وقلت:ياغلام أقبل فاقبل:ثمّ قلت:أدبر فادبر،فقلت:شمائل رسول الله صلّى الله عليه وآله وربّ الكعبة،ثمّ دَنَوتُ منه،قلت:ما اسمك يا غلام؟قال:محمّد،قلت:محمّد بن مَنْ؟قال:محمد بن على بن الحسين،قلت:فَدتك نفسي فانت إذاً الباقر؟قال:نعم،فأبلغني ما حملك رسول الله صلى الله عليه وآله فقلتیا مولای ان رسول الله صلى الله عليه وآله بشّرني بالبقاء إلى أن ألقاك فقال.إذا لقيته فأقرأه منّى السلام،رسول الله صلى الله عليه وآله يقرأ عليك السلام،قال أبوجعفر عليه السلام:يا جابر على رسول الله السلام ما قامت السموات والارض،وعليك ياجابر کا بلّغت السلام،وكان جابر بعد ذلك يختلف إليه ويتعلّم منه...»(2)
وفي الباب الثاني والاربعين(3) ،وهو باب ما جاء في من أنكر القائم الثاني عشر من الائمّة عليهم السلام:
از روی رضی الله تعالى عنه بسند(4) حسن بل صحيح أكثره من نجباء الثقات وأجلاّئهم،فقال:حدّثنا عبدالواحد بن محمّد بن عبدوس النيسابوري العطّار رضی الله عنه قال:حدّثنا عليّ بن محمّد بن قتيبة النيسابوري عن حمدان بن سليمان،قال:حدّثنا أحمد بن عبدالله بن جعفر المدايني،عن عبدالله بن الفضل الهاشمي،(5) عن هشام بن سالم،عن الصادق جعفر بن محمد عن أبيه عن جدّه عليهم السلام،قال:قال رسول الله صلى الله عليه وآله:القائم من وُلدی اسمه اسمی،وکنیته کنیتی
ص: 96
وشمائله شمائلی،وسنّته سنّتى،يقيم الناس على ملّتي وشریعتی ويدعوهم إلى كتاب الله عزّوجلّ،من أطاعه أطاعني ومن عصاه عصاني ومن أنكر غيبته فقد أنكرني،ومن كذّبه فقد کذّبني ومن صدّقه فقد صدّقني،إلى الله أشكو المكذّبين لي في أمره،والجاحدين لقولى في شأنه،والمضلّين لامتي عن طريقته«وسيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون.»(1)
وفي الباب الخامس والعشرين،وهو باب ما أخبر به النبي صلّى الله عليه وآله من وقوع الغيبة بالقائم عليه السلام.
روی رضوان الله تعالى عليه:بسنده المعوّل عليه(2) العالى الاسناد جدّاً إلى داوود بن الحُصَين،فقال:حدّثنا أبي ومحمد بن الحسن ومحمد بن موسی المتوکّل قالوا:حدّثنا أحمد بن محمد بن عيسى وإبراهيم بن هاشم وأحمد بن أبي عبدالله ومحمد بن الحسين بن أبي الخطاب جميعاً قالوا،حدّثنا الحسن بن محبوب السراد،عن داوود بن الحُصَين،عن أبي بصير،عن أبي عبدالله جعفر بن محمّد الصادق عليه وعلى آبائه السلام،قال:قال رسول الله صلى الله عليه وآله:الهدی من وُلْدى اسمه اسمی وکنیته کنيتي،أشبه الناس بي خَلقا وخلقا،تكون له غيبة وحيرة(3) حتى تُصِلّ الخلق عن أديانهم،فعند ذلك يقبل کالشهاب الثاقب فيملأها عدلا وقسطا کا ملئت ظلا وجوراً»(4)
ص: 97
قلت:زوج خالة على بن الحسن بن فضّال،داوود بن الحصين الاسدیّ الكوفي من رجال الصادق والكاظم عليها السلام،وقد وثّقه شيخنا النجاشی(1) وغيره من الأصحاب من غير غميزةٍ ولا مُغمزٍ فيه.(2)
قال أبو العباس الزيدي الجارودي المعروف بابن عقده:انّه واقفی.وشيخناالعلامه نورالله ضريحه توقف فيه في الخلاصة.(3) وشيخ الطائفة شيخنا الطوسی رحمه الله ذكره في الفهرست(4) ولم يطعن فيه اصلا،وكذلك في كتاب الرجال في أصحاب أبي عبدالله الصادق عليه السلام،وذكره أيضاً في أصحاب أبي الحسن الكاظم عليه السلام،وقال:واقفیّ(5) وكانّه إنّما بني الامر هناك على ما قاله ابن عقدة،ولذلك أورده في موضع واحد ولم يتعرّض له في سائر المواضع.
ونعم ماصنع الشيخ حسن بن على بن داوود حيث أورده في قسم
الممدوحين.وقال:ق م جش ثقة وقيل واقفیّ»(6)
وبالجملة لم يثبت عندي وقف الرجل وهو ثقة صحيح بشهادة الثقات
والأثبات،(7) فالظاهر عندي أنّ الطريق صحيح،فامّا على البناء(8) على ما قاله ابن
ص: 98
عقدة فوثّق.
وروی رضی الله تعالى عنه في هذا الباب[الخامس والعشرين]بالاسناد عن جابر بن عبدالله الانصاری،قال:قال رسول الله صلى الله عليه وآله:المهدي من وُلْدى اسمه اسمی،وکنیته کينتي،أشبه الناس بي خَلقاً وخلقاً،تكون له غيبة وحيرة تّضلّ فيها الامم،ثمّ يقبل کالشهاب الثاقب یملأها عدلاً وقسطاً كما ملئت
جوراً وظلماً».(1)
وفيه أيضا بالاسناد عن أبي جعفر محمّد بن على الباقر،عن أبيه سيّد العابدین على بن الحسين،عن أبيه سيّد الشهداء الحسين بن على،عن أبيه أمير المؤمنين على بن أبي طالب عليه وعليهم السلام،قال:قال رسول الله صلّى الله عليه وآله:المهدیّ من وُلْدي تكون له غيبة وِحيرةٌ تَضِلّ فيها الامم،تأتي به خيرة الاِمآء(2) فيملأها قسطا وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً»(3)
وفيه أيضا بالاسناد عن ثابت بن دینار،وهو أبوحمزة الثمالي رضي الله تعالى عنه،عن سعيد بن جبير عن ابن عباس.قال:قال رسول الله صلى الله عليه وآله:علىّ بن أبي طالب إمام اُمّتي وخليفتي عليها(4) من بعدي،ومن ولده القائم المنتظر الذي يملأ الله عزّوجلّ به الارض عدلاً وقسطاً كما ملئت جورا وظلها،والذي بعثنی بالحقّ بشيرا أنّ الثابت على القول بامامته في زمان غيبته لاعزّمن الكبريت الاحمر،فقام إليه جابر بن عبدالله الانصاری،فقال:يا رسول الله وللقائم من ولدك غيبة؟قال:إي وربي،«وليمتص(5) الله الذين آمنوا وبحق الكافرين»(6) یا جابر إنّ هذا لَاَمْر من أمرالله وسرّ من سرّ الله،علّته مطويّة عن عباده،(7) فايّاك والشكّ،فانّ الشكّ في أمر الله عزّوجلّ کفر».(8)
وفيه بسنده عن حمّاد بن عثمان بن عمرو بن خالد الفزاري عن الصادق
ص: 99
جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عن علي بن أبي طالب عليه وعليهم السلام في حديث طويل في وصية النبيّ صلى الله عليه وآله،قال له:يا على اعلم أنّ أعظم الناس[ايمانا واعظمهم]يقيناً قوم يكونون في آخر الزمان لم يلحقوا النبيّ وحُجِبَ عنهم الحّجة فآمنوا بسواد في بياض».(1)
وفي الباب الثامن والثلاثين،وهو باب ماروی عن أبي محمد الحسن بن على العسكري عليها السلام،من وقوع الغيبة بابنه القائم الثاني عشر من الأئمّة عليهم السلام.روی رضوان الله تعالى عنه بسنده(2) الثلاثي،فقال حدّثنا علي بن عبدالله الورّاق قال:حدّثنا سعد بن عبدالله،عن أحمد بن إسحاق بن سعد الاشعري قال:دخلت على أبي محمد الحسن بن على عليها السلام،وأنا اُريد أن أسأله عن الخلف
[من]بعده،فقال مبتدئاً:يا أحمد بن إسحاق انّ الله تبارك وتعالى لم يخل الارض منذ خلق آدم عليه السلام ولايخليها إلى يوم القيامة(3) من حجّة الله على خلقه به يدفع البلاء عن أهل الارض،وبه ينزّل الغيث،وبه يخرج بركات(4) الارض.
قال:فقلت يا ابن رسول الله فمن الامام والخليفه بعدك؟فنهض عليه السلام مسرعاً فدخل البيت ثمّ خرج وعلى عاتقه غلام كانّ وجهه القمر ليلة البدر من أبناء ثلاث سنين.فقال يا أحمد بن اسحاق لولا كرامتك على الله وعلى حججه ما عرضت عليك ابني هذا،إنّه سمی رسول الله صلى الله عليه وآله وكنيّه،الذي يملأ الارض قسطا وعدلا كما ملئت جوراً وظلماً.
يا أحمد بن إسحاق مثله في هذه الامّة مثل الخضر عليه السلام،ومثله مثلذي القرنين،والله ليغيبنّ غيبة لاينجو فيها من الملكة الاّ من ثبّته الله على القول با مامته ووفّقه للدّعاء بتعجيل(5) فرجه.
ص: 100
قال أحمد بن اسحاق:فقلت له:يا مولاي فهل من علامة يطمئنّ بها قلبی؟فنطق الغلام بلسان عربيّ فصيح فقال:أنا بقيّة الله في أرضه،والمنتقم من أعدائه،فلا تطلب أثراً بعد عين يا احمد بن إسحاق.
قال أحمد بن إسحاق:فخرجت مسروراً فرحاً،فلمّا كان من الغد عُدتُ إليه فقلت له:يا ابن رسول الله لقد عظم سروری بما مننت علىّ فما السنّة الجارية فيه من الخضر وذي القرنين؟قال:طول الغيبة يا أحمد بن اسحاق،فقلت له:يا ابن رسول الله إنّ غيبته لتطول؟قال:إي وربيّ حتّى يرجع عن هذا الأمر أكثر القائلين به فلا يبقى الاّ من أخذ الله عهده(1) بولايتنا وكتب في قلبه الايمان وأيّده بروح منه.
و يا أحمد بن إسحاق:هذا أمر(2) من أمرالله وسرّ من سرّ الله،وغيب من غيب الله،فخذ ما آتيتك واكتمه وكن من الشاكرين تكن معنا غداً في علّيّين.
ثمّ بعد الرواية قال رضي الله عنه:لم أسمع هذا الحديث الاّ من على بن عبدالله الوراق ووجدته بخطّه مثبتا فسألته عنه فرواه لي عن سعد بن عبدالله،عن أحمد بن اسحاق رضی الله عنه كما ذكرته.(3)
ونظائر هذا الاحاديث عن كلّ واحد من الأئمّة عليهم السلام كثيرة.فهذه الاخبار وردت بالكناية عن الاسم والكنية،ولم يرد خبر أصلا بالنهي عن ذلك کا وردت الاخبار الجمّة ناطقة بالنهي عن التسمية والتكنية أي عن التصريح بصريح الاسم وصريح الكنية.
فلذلك جرت سنّة أعاظم الاصحاب على هذه الشرعة ومضت طريقتهم على هذه الطّرقة،والشيخ الناصر لدين الشيعة على بن عيسى الاربیلیّ شكر الله سعيه لم يتنبّه للفرق بين الامرين،فظنّ أنّه قد اعترض عليهم رضوان الله تعالى عليهم،فنقل في کتاب کشف الغمّة عن الشيخ الفاضل المفسّر أمين الاسلام أبي على الطبرسی رحمه الله تعالى:انّه قال في كتابه إعلام الورىفي ذكر اسم القائم وکنیته
ص: 101
ولقبه عليه السلام:هوالمسمى باسم النبي صلى الله عليه وآله المكنى بكنيته[وقد جاء]في الأخبار أنّه لايحلّ احدأن يسمّيه باسمه ولا أن يكنيّة بكنيته إلى أن يزيّن الله تعالى الأرض بظهور دولته،وأمّا لقبه عليه السلام:فالحجّة والقائم والمهدي والخلف الصالح وصاحب الزمان والصاحب؛والشيعة كانوا يكنون عنه عليه السلام ويعبّرون عن جنبته بالناحية(1) المقدّسة وكان ذلك(2) رمزاً بين الشيعة يعرفونه به وكانوا يقولون به أيضا على سبيل الرمز والتقيّة:الغريم وصاحب الامر ويعنونه عليه السلام.
ثمّ قال منتصبا للاعتراض:من العجب أنّ الشيخ الطبرسي والشيخ المفيد رحمهما الله تعالى،قالا:لايجوز ذكر اسمه ولاكنيته:ثمّ يقولولان:اسمه اسم النبي صلى الله عليه وآله وکنیته کنيته،وهمايظنّان أنّهما لم يذكرا اسمه ولاكنيته،وهذا عجيب والذي أراه أنّ المنع من ذلك انّما كان في وقت الخوف عليه والطلب له والسؤال عنه عليه السلام،وأمّا الآن فلا»(3)
ونحن نقول:إنّ هذا ليس بعجيب ولا هو من العجب في شئ أصلا بل الشئ العجيب عدم الفرق بين التسمية والتكنيه والكناية عن الاسم والكنية،وحسبان أنّ الكناية عن الاسم والكنية هي ذكر الاسم والكنية على التصريح.ألم يَتَدبَّر أنّه إذا كانت الكناية عن الاسم والكنية تصريحابها فاذا الذي هو الكناية عنها؟
ومن أعجب العجب تأقيت المنع بالوقت الذي كان فيه الخوف عليه والطلب به والسؤال عنه عليه السلام دون هذه الاوقات،والنصوص الناطقة بالنهي التي منها ينبعث المنع منادية باعلى الصوت ومعالنة باجهر القول:أنّ الناس محرّم عليهم ذکر الاسم والكنية إلى أن يظهر عليه السلام بشخصه عليهم ويخرج فيملأ الارض قسطا وعدلا كما ملئت جورا وظلماً،فرفع هذا التحريم عنهم في هذه الأوقات تشريع آخر
ص: 102
بمجرّد الأهواء والآراء على خلاف شرع أفضل الشارعين وعلى ضدّ ما قد تطابقت عليه نصوص أوصيائه المعصومين الذين هم حملة الوحي وحفظة الدين.
ومن العجب كلّ العجب أنّ هذا الوقّت المخصص الرافع المنع من ذلك عنهذا الآن وهذه الاوان أورد في كتابه هذا من قبل ومن بعد طائفة من تلك النصوص الناهية عن هذا التوقيت والتخصيص والرفع ناطقة حتّى يخرج فيملأ الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جورا وظلما وحتى يظهره الله تعالى فيملأها قسطاً وعدلاً وحتى يظهر امره فيملأها قسطا و عدلا و حتّی يبعثه الله عزّوجلّ.
ثمّ ليت شعرشاعرمامعنى الخوف عليه عليه السلام في صدر زمن غيبته،وهو زمان الطلب له والسؤال عنه دون هذا الزمان أكان مكانه معلوما للطالبين ومأواه معهوداً عند السائلين وأكان للطالبين والسائلين أن يظفروا به في غيبته إذا أرادوه وأن يبصروه بابصارهم إذا قصدوه.
وما الفرق في عدم ظفر قاصديه به بالابصار وعدم مصادفتهم ايّاه بالادوار بين صدر زمن الغيبة المعبرّ عنه بزمن الغيبة الصغرى وزمن السفرآء،وبين هذا الزمان المعبرّعنه بزمان الغيبة الكبرى وزمان انقطاع السفارة.
وكيف هذا الخوف يرتفع بمجرّد تحریم ذکر صريح الاسم والكنية مع تجویز ذكر القائم والحجة من آل محمّد صلى الله عليه وآله،وابن الحسن بن على عليها السلام،والخلف الصالح،والمهدي المنتظر،والامام الغائب وصاحب الزمان،وسمی رسول الله وكنيّه.
ثم ما حقيقة ذلك الخوف وتلك القنيّة من قبل ولادته باعوام وعصور وقرون ودهور حتى أن آباءه الطاهرين عليهم السلام من قبلُ واحداً قبلَ واحدٍ يَنْهون عن تسميته وتكنيته بالتصريح،وهم يعبّرون عن اسمه وكنيته بالكناية،وهكذا إلى جدّه رسول الله صلى الله عليه و آله،وحتى أن الله عزوجّل ينزل على رسوله لوحا مكتوبا فيه اسمه بحروف متقاطقة متفارزة على خلاف أسماء آبائه الائمّة الاوصياء من قبل فما لكم أيها الناس لا تعقلون.
ثمّ إنّ أصل غيبته عليه السلام من أسرار الله المطوية علتها عن عباده فيا خطبكم في هذا الحكم من أحكامها وهذا الفرع من فروعها ومالكم تخوضون فيا نها
ص: 103
الله ورسوله و أوصياء رسوله عن الخوصْ فيه والفحص عن علّته وأنتم مؤمنون.
«رَحْلفة(1) وتثبيتٌ»
ربّ غير متثبّت في المعرفة يصادف بنظره ما رواه رئيس المحدثين أبوجعفر محمّد بن يعقوب الكليني رضي الله تعالى عنه في كتابه الكافي بسند حسن کادیکون صحيحاً(2) وهو على بن إبراهيم عن أبيه عن عبدالله بن جندب(3) .قال:سألت أبا الحسن الماضي عليه السلام عمّا أقول في سجدة الشكر فقد اختلف أصحابنا فيه.
فقال:قل وأنت ساجد:اللّهم إنّي اشهدك واشهد ملائكتك وأنبيائك ورسلك وجميع خلقك أنّك الله ربّي والاسلام دینی و محمّدنبّی وفلان وفلان إلى آخرهم ائمّتي لهم أتولّی ومن عدوّهم أتبرء.اللّهم إنّي انشدك(4) دم المظلوم(5) -ثلاثاً-إلى تمام
ص: 104
الحديث(1) ،فيتوهّم من ذلك ذكر القائم أيضا عليه السلام باسمه.
فاذا اعترى إنساناً ما هذا الوهم فليتثبّت وليشعر اَنّ معناه ذكرهم عليهم السلام على الطريقة المطّردة في سائر الادعية والسنّة المستمرّة في سائر الأحاديث،ألم يتفرّغ هذا المتوهّم لان يتتبع الاحادیث ولم يقع له ان يتصفّح الكتب فينظر أنّ الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه قد روي هذا الحديث بعينه على تفصيل ذلك الاجمال بطريقه الحسن(2) وأورده في كتاب من لا يحضره الفقيه في أوّل باب سجدة الشكر والقول فيها بهذه الالفاظ:
روی عبدالله بن جندب عن موسی بن جعفر عليه السلام،إنّه قال تقول في سجدة الشكر:اللّهم إنّي اشهدك واشهد ملائكتك وأنبيائك ورسلك وجميع خلقك انّك الله ربّي،والاسلام ديني،ومحمدنبیّی،وعلى امامي والحسن والحسين وعلى بن الحسين ومحمد بن على وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلي بن موسی و محمد بن على وعلى بن محمد والحسن بن على والحجّة ابن الحسن بن على أئمّتي لهم أتولّی ومن عدوّهم أتبرّء.
اللّهم إنّي انشدك دم المظلوم-ثلاثاً-الّلهم انّي انشدك بايوائك(3) على نفسك لاعدائك لتهلكنّهم بايديهم وأيدى المؤمنين،اللّهم إنّي انشدك بايوائك على
ص: 105
نفسك لاوليائك لتظفرنّهم لعدوّك وعدوّهم أنّ تصلّي على محمد وعلى المستحفظين من آل محمد-ثلاثاً-الّلهم انّي أسالك اليسر بعد العسر-ثلاثاً-ثمّ تضع(1) خدّك الايمن على الارض وتقول:يا كهني حين تعیینى المذاهب وتضيق على الارض بما رحبت ویابارئ خلق رحمة بي وكنت عن خلقى غنيّاً،ثمّ تضع خدّك الايسر على الارض وتقول يا مذل كلّ جبّار و یا معزّكل ذلیل قد وعزّتك بلغ مجهودی–ثلاثاً-ثمّ تقول يا حنّان يا منّان يا كاشف الكرب العظام–ثلاثاً–ثمّ تعود للسجود وتقول مائة مرّة شكراً شكراً ثمّ تسأل حاجتك إن شاءالله»(2)
وأنّ شيخ الطائفة شيخنا أبا جعفر الطوسی نورالله تعالى ضريحه أورده بعينه برواية التفصيل مكاتبة بالطريق الحسن أيضا وكاد يكون صحيحا في مصباح المتهجد بعد ما ذكر من دعاءِ السر(3) بهذه العبارة:
ثمّ اسجد سجدة الشكر،وقل ما كتب أبو إبراهيم عليه السلام إلى عبدالله بن جندب فقال:إذا سجدت فقل:اللّهم إنّي اشهدك واشهد ملائكتك وأنبيائك ورسلك وجميع خلقك بانك انت الله ربّي والاسلام دینی و محمّد نبيىّ وعلى وليّ والحسن والحسين وعلىّ ومحمد وجعفر و موسی و علی و محمد و على والحسن والخلف
ص: 106
الصالح صلواتك عليهم ائمّتي لهم أتولىّ ومن عدوّهم أتبرّء.
اللهم إنّي انشدك دم المظلوم-ثلاثاً-اللهم إنّي انشدك بايوائك(1) على نفسك لاوليائك لتظهرنّهم على عدوّك وعدوّهم أن تصلّي على محمّد وعلى المستحفظين من آل محمد-ثلاثاً-وتقول:اللهم انّي انشدك بايوائك على نفسك لاعدائك لتهلكنّهم ولتخزينهم بایدى المؤمنين وأيديهم أن تصلّي على محمّد وعلى المستحفظين من آل محمد-ثلاثاً-وتقول:الّلهم انّي اسالك اليسر بعد العسر-ثلاثاً-ثمّ تضع خدّك الايمن على الارض،وتقول:يا كهني حين تعيينى المذاهب وتضيق على الارض بما رحبت،ویابارئ خلقي رحمة لي وكان عن خلقى غنيّاً صلّ على محمد وعلى المستحفظين من آل محمد-ثلاثاً-ثمّ تضع خدّك الايسر على الارض وتقول:يا مذلّ كل جبّار ویا معزكل ذلیل قد وعزّتك بلغ مجهودي ففرّج عنّی-
ثلاثاً-
ثمّ تقول:يا حنّان يا منّان يا كاشف الكرب العظام-ثلاثاً-ثمّ تعود إلى
السجود فتضع جبهتك على الأرض وقل:شكراً شكراً مائة مرّة.
ثمّ تقول:يا سامع الصوت با سابق الفوت یا بارئ النفوس بعد الموت صل على محمد و آله محمد و افعل في كذا وكذا»(2)
وأنّه نور الله مضجعه أورد التفصيل في سجدة الشكر أيضاً في«الصباح»حيث قال بعد ذكر الدعاء عقيب سادسة صلاة الليل:ثمّ تسجد سجدة الشكر فتقول فيها:اثنا عشر مرّة الحمدلله شكراً،ثم تقول:اللّهم صل على محمد و آل محمد وصل
ص: 107
على علی و فاطمة والحسن والحسین و علی و محمّد و جعفر و موسی وعلى ومحمد وعلى والحسن والحجة القائم المنتظر المهدی صلوات الله عليهم اجمعين،الّلهم لك الحمد على ما مننت به على من معرفتهم وعرّفتنيه من حقّهم فاقض بهم حوائجی
-وتذكرها-،ثمّ تقول:الحمدلله شكرا سبع مرّات»(1) .
وانّ الاصحاب أعلى الله تعالى درجاتهم قدر و واتفصيل ذلك الاجمال أيضا في السجدة في دعاء الكربة؛وأورده شيخنا العلامة قدّس الله تعالى روحه في منهاج الصلاح بهذه الالفاظ:روى أحمدبن محمّدبن عیسی عن أبي الحسن العسکری عليه السلام،قال:كتبت إليه،أساله أن يعلّمني دعاء أدعو به عندالكربة،فقال:صلّ ركعتين،وقل في كل سجدة منها:اللهم أنت انت انقطعالرجاء الامنك يا أحد من لا أحدله،ولا احدلى غيره وتردّد ذلك مرارا،وتقول أسالك بحقّ محمد وعلى والحسن والحسین و علی بن الحسين ومحمّد وجعفر وموسى وعلى و محمّد وعلى والحسن والحجّة صاحب الزمان فانّ لهم عندك شأنا عظيما من الشّان أن تصلّي على محمّد وآل محمد،وان تكفيني شرّ فلان بن فلان،وتكفيني مؤنته بلا مؤنة»(2)
وأنّ شيخنا شيخ الطائفة رفع الله تعالى مكانته في«مصباح المتهجّد»وشيخنا العلامه نورالله ضريحه في«منهاج الصلاح»قد اَوردا كيفيّة تسميتهم والسنة في ذكر أسمائهم عليهم السلام على التفصيل في الدعاء بعد التسليمة الرابعة من نوافل العصر هكذا:يا من أظهر الجميل وستر القبيح يا من لم يؤاخذ بالجريرة ولم يهتك الستر،یا عظيم العفو،یا حسن التجاوز،یا باسط اليدين بالرحمة،يا صاحب كلّ حاجة،(3) ياواسع المغفرة،يا مفرّج كلّ كربة يا مقيل العثرات یا کریم الصّفع يا عظيم المنّ یا مبتدئا بالنّعم قبل استحقاقها ياربّاه يا سيّداه یا غاية رغبتاه أسألك بك ومحمد وعلى وفاطمة والحسن والحسين وعلی بن الحسين ومحمد بن على وجعفر بن محمد وموسی بن جعفر وعلي بن موسی و محمد بن على وعلى بن محمد والحسن بن على
ص: 108
والقائم المنتظر المهدی والائمّة المادين عليهم السلام أن تصلّي على محمد وآل محمد وأسألك يا الله أن لا تُشَوّه خَلْقی[بالنار]وأن تفعل بي ما أنت أهله،وتذكر ماترید»(1)
وبما نحن تلونا على سمعك وثبّتنا قلبك في معرفته دریت سنّة الامر فيا ذكره العلامة في منهاج الصلاح.وأرود ه الشيخ في«المصباح»رواية عاصم بن حمید،(2) وهو أبوالفضل الحنّاط الكوفي الثقه العين الصدوق عن مولانا أبي عبدالله الصادق عليه السلام،وبرواية أبان بن تغلب بن رباح(3) الثقة الجليل القدر العظيم المنزلة فاضل عصره وفقيه دهره ومعتمد الأئمة عليهم السلام عن مولانا الصادق ابي عبدالله عليه السلام.
ورواه في التهذيب أيضا بطريق صحيح(4) نقىّ السند نجيب الاسناد. پفطريق الشيخ أعلى الله منزلته في كتابيه التهذيب والاستبصار إلى أبي عبدالله البَجلّی موسی ابن القاسم بن معاوية بن وهب البجلّي الثقة الجليل الواضح الحديث الحسن الطريقة
صحيح وثيق حصيف.
وكذلك طريق الصدوق عروة الإسلام أبي جعفربن بابویه رضی الله تعالى عنه إليه في كتاب«كتاب من لا يحضره الفقيه»وفي غيره من كتبه صحيح حصيف.
وقال رحمه الله تعالى في التهذيب في باب صلاة الحاجة:روی موسی بن القاسم البجلي عن صفوان بن يحيى ومحمد بن سهل عن أبي عبدالله(ع)إذا حضرت الك حاجة مهمة إلى الله عزوجل فصم ثلاثة أيّام متوالية:الاربعاء والخميس والجمعة،فاذا كان يوم الجمعة-إن شاء الله-فاغتسل والبس ثوبا جديدا ثمّ اصعد إلى أعلى بيت في دارك فصلّ فيه ركعتين وارفع يديك إلى السماء.ثمّ قل:اللهم إنّي حللت بساحتك لمعرفتی بوحدانيك وصمدانيّتك فانّه قادر على حاجتي غيرك(5)
ص: 109
وقد علمت یا ربّ أنّه كلّما تظاهرت نعمك على اشتدّت فاقتي إليك،وقد طرقنی همّ كذا وكذا وانت بكشفه عالم غير معلّم واسع غير متكلّف،فاسألك باسمك الذي وضعته على الجبال فنسفت ووضعته على السّماء فانشقّت،وعلى النجوم فانتشرت وعلى الارض فَسَجَت(1) وأسالك بالحق الذي جعلته عند محمّد والائمة وتسمّيهم الى آخرهم أن تصلّي على محمد وأهل بيته وأن تقضي حاجتي وأن تیّسرلی عسيرها وتكفيني مُهَمَّها،فان فعلت فلك الحمد وان لم تفعل فلك الحمد غير جائر في حكمك ولامتّهم في قضائك ولا حائف(2) في عدلك وتُلصق خدّك بالارض.وتقول:اللهم إنّ يونس بن متّی عبدك دعاك في بطن الحوت فاستجبت له وهو عبدك وأنا عبدك أدعوك فاستجب لي،ثمّ قال:أبو عبدالله عليه السلام:إذا كانت على الحاجة فادعو بهذا فاَرِجع،وقد قضيْت»(3)
فالمراد بقوله عليه السلام في هذا الحديث وتسميهم إلى آخرهم تسميتهم عليهم السلام على القاعدة المعهودة الماخوذة عنهم صلوات الله عليهم في سائر الادعية،وهي ذكرهم إلى القائم باسمائهم صلوات الله عليهم،وذكر القائم صلوات الله وتسليماته عليه بالقابه على ما قد وقع التصريح به عنه عليه السلام في هذا الحديث بعينه من طريق المصباح.
فهذاطريق المصباح فيه بالفاظه:صلاة اخرى للحاجة،روی عاصم بن حميد(4) قال:قال ابوعبدالله عليه السلام اذا حضرت أحدكم الحاجة فليصم يوم الأربعاء ويوم الخميس ويوم الجمعة،فاذا كان يوم الجمعة اغتسل ولبس ثوباً نظيفاً ثمّ يصعد إلى أعلى موضع في داره فيصلّي ركعتين ثمّ يمدّ يديه إلى السماء،ويقول
الّلهم اني حللت بساحتك لمعرفتی بوحدانيتك وصمدانيتك وأنّه لا قادر على قضاء حاجتي غيرك،وقد
ص: 110
علمت یارب انّه كلَّما شاهدت نعمتك على اشتدّت فاقتى إليك وقد طرقنی یاربّ من مهم امرى ما قد عرفته قبل معرفتی،لانك عالم غير معلّم فاسالك بالاسم الذي وضعته على السموات فانشقّت وعلى الارضين فانبسطت وعلى النجوم فانتثرت(1) ،وعلى الجبال فاستقرّت وأسالك بالاسم الذي جعلته عند محمّد وعند على وعندالحسن وعند الحسين وعند الائمة كلّهم صلوات الله عليهم أجمعين أن تصلّي على محمد وآل محمد وان تقضى لي ياربّ حاجتي وتُيَشَّرلی عسيرها وتكفيني مهمّها وتفتح لى قُفلها فان فعلت فلك الحمد وان لم تفعل فلك الحمد غير جائر في حكمك ولامُتّهمٍ في قضائك ولا حايف(2) في عدلك.
ثمّ تبسط خدّك الايمن على الارض،وتقول:اللهم إنّ يونس بن متّی عبدك ونبيّك دعاك في بطن الحوت بدعائي هذا فاستجبت له وأنا أدعوك فاستجبلي بحق محمد وآل محمد عليك.
ثمّ تقول:الّلهم إنّي اسالك حسن الظن بك والصدق في التوكل عليك وأعوذبِك أن تبتليني ببليّة تحملنی ضرورتها على ركوب معاصيك وأعوذبكَ أن أقول قولا التمس به سواك وأعوذبك أن تجعلني عظة لغيرى وأعوذبك أن يكون احدٌ أسعد مني بما آتيني،وأعوذبك ان أتكلّف طلب مالم تقسم لي وماقسمت لى من قسم
ص: 111
أو رزقتنی من رزق فاتني به في يسر منك وعافيةٍ حلالاً طيّباً،وأعوذبك من كل شيئ يزحزح بيني وبينك او يباعد بيني وبينك اويصرف بوجهك الكريم عنّى،وأعوذبك أن تَحُولَ خطيئتي وجرمی وظلمي واتّباعی هوای،واستعمال شهوتي دون مغفرتك ورضوانك وثوابك ونائلك و بركاتك ووعدك الحسن الجميل على نفسك ياجواد یاکریم.
اللهم إني اتقرّب اليك بنبيّك وصفيك وحبيبك وامينك ورسولك وخیَرتك من خلقك الذّابّ عن حريم المؤمنين القائم بحجتك المطيع لامرك المبلّغ لرسالتك،الناصح لامّته حتى أتاه اليقين إمام الخير وقائد الخير وخاتم النبيّين وسيّد المرسلين وإمام المتقين وحجتك على العالمين الدّاعي إلى صراطك المستقيم الذي بَصرَّتَهُ سبيلك وأوضحت له حجّتك وبرهانك ومهّدت له أرضك واَلْزمته حقّ معرفتك وعرجت به إلى سماواتك،فَصَلّی بجميع ملائكتك وغيّبته في حجبك فنظر إلى نورك ورای آیاتك وكان منك كقاب قوسين أو ادنی فاوْحَيْتَ إليه بما أوحيتَ،وناجيتَه بِما ناجَيْتَ وأنزلت عليه وحيك على لسان طاووس الملائكة الروح الامین رسولك ياربّ العالمين فاظهر الدين لاوليائك المتقين وادّی خلقك وفعل ما امرت به في كتابك بقولك:«یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك.وان لم تفعل فما بلغت رسالاته والله يعصمك من الناس»(1)
ففعل صلّى الله عليه وآله،وبلغ رسالاتك،واَوْضَحْ حجْتك،فصلّ اللهم عليه أفضل ما صلّيت على أحد من خلقك أجمعين،واغفرلي وارحمني وتجاوز عنّى،وارزقنی وتوفّني على ملّته واحشرني في زمرته واجعلني من جيرنه في جنّتك إنّك جواد کریم.
اللهم وأتقرّب إليك بولايتك وخيرتك من خلقك ووصىّ نبيّك مولايَ ومولَى الْمؤمنين والمؤمنات وقسيم الجنة والنار وقائد الأبرار وقاتل الكفرة الفجّار،ووارث الانبياء وسيّد الاوصياء والمؤدّى عن نبيّك والموفى بعهده والذائد(2) عن حوضه كريم.المطيع لامرك عينك في بلادك وحجّتك على عبادك زوج البتول سيّدة نساء العالمين
ص: 112
ووالد السّبطين الحسن والحسين،ريحانتی رسولك وشُنْفَى عرشك،وسیّدی شباب أهل الجنّة مغسّل جسد رسولك وحبيبك الطيّب الطاهر وملحده في قبره.
اللهم فبحقّه عليك وحق مُحِبِّيه من أهل السموات والارض اغفرلي ولوالدي واهلي وولدي وقرابتی وخاصّتي وعامّتي وجميع إخواني المؤمنين والمؤمنات الاحياء منهم والاموات وَسُقْ إلىَّ رزقا واسعاً من عندك تشبه فاقتی وتم به شَعْثِی وتغنى به فقرى ياخير المسؤولين وياخير الرّازقين ارزقني خير الدنيا والاخرة يا قریب یا مجيب.
اللهم وأتقرّب إليك بالولىّ الباّر التقى الطيب الزکی الامام ابن الامام السيد أبن السيّد الحسن بن علي،وأتقرّب إليك بالقتيل المسلوب قتیل کربلا الحسين بن على،وأتقرّب اليك بسيد العابدين وقرّة عين الصالحين على بن الحسين،وأتقرّب اليك بباقرالعالم صاحب الحكمة والبيان و وارث من كان قبله محمد بن على،وأتقرّب إليك بالصادق الخَيِّر الفاضل جعفر بن محمد،وأتقرّب إليك بالكريم الشهيد الهادي المولى موسی بن جعفر،وأتقرّب إليك بالشهيد الغريب الحَبيب المدفون بطوس على بن موسى،وأتقرّب إليك بالزكيّ التقىّ محمد بن على،وأتقرّب إليك بالطهر الطاهر النقیّ علی بن محمّد،وأتقرّب إليك بوليّك الحسن بن على،وأتقرّب إليك بالبقيّة الباقی المقيم بين أوليائه الذي رضيته لنفسك الطّبيب الطاهر الفاضل الخير نور الارض وعمادها ورجاء هذه الامة وسيّدها الآمر بالمعروف الناهي عن المنكر الناصح الامين المؤدي عن النبيين وخاتم الاوصياءِ النجباءِ الطاهرین صلوات الله عليهم اجمعين اللهم بهؤلاء أتوسل إليك وهم أتقرّب إليك وهم أقسم عليك فبحقّهم عليك إلاّ غَفَرت أوْرحمتنی ورَزَقَتني رزقا واسعا تُغْنيني به عمّن سواك،يا عدّتي عند كربتی یا صاحبي عند شدّتي يا وليّي عند نعمتی یا عصمة الخائف المستجير يا رازق الطفل الصغير يا مغني البائس الفقير ويا مغيث الملهوف الضّریر ویا مطلق المكبل الاسير ويا جابر العظم الكسير با مخلّص المكروب المشجون(1) اسألك أن تصلى على محمد وآل محمد وأن
ص: 113
ترزقني رزقا واسعاتلّم به شعثي وتجبر به فاقتی وتستر به عورتی و تُغنی به فقرى وتقضي به دینی وتُقرّ به عيني يا خير من سئل و يا أوسع من جاد واَعْطی و یا آرْءَفَ من ملك ويا أقرب من دُعِى ويا ارحم من استرحم اَدعُوك لهمّ لابفرّجه الاّ انت ولكرب لايكشفه غيرك ولِهَمَ لایُنَفِّسُهُ سواك ولرغبةٍ لا تنال الامنك.
اللهم إنّي أسالك بحق من حَقُّكَ عليهم عظيم وبحقّ من حقهم عليك عظيم أن تصلّى على محمد وآل محمد وأن ترزقنى العمل بما علّمتني من معرفة حقّك وأن تبسط على ما حَظَرتَ من رزقك،یا قریب یا مجيب يا أرحم الراحمين.(1)
ومن طريق المصباح(2) ايضا بألفاظه:وروى أبان بن تغلب عن أبي عبدالله عليه السلام:قال:إذا كانت لك حاجة فصم الاربعاء والخميس والجمعة وصلّ ركعتين عند زوال الشمس تحت السماءِ،وقل:اللهم اني حللت بساحتك لمعرفتی بوحدانيّتك وأنّه قادر على خلقه غيرك وقد علمت أنّ كلّما تظاهرت نعمك علىّ اشتدّت فاقتي اليك وقد طرقنی من مُهِمِّ همّ كذا وكذا ما أنت أعلم به منّي وأنت بكشفه عالم غير معلّم واسع غير متكلف.فاسألك باسمك الذي وضعته على الجبال فُنسِفت وعلى السماءِ فانشقّت وعلى النجوم فانتثرت وعلى الارض فسطِحَت،وبالاسم الذي جعلته عند محمد صلواتك ورحمتك عليه وعلى آله عند على و الحسن والحسين وعلی و محمد و جعفر وموسی و علىّ و محمد و على والحسن والحجّة عليهم السلام أن تصلّي على محمد وآل محمد وأن تقضى لي حاجتي وتيسّرلی عسيرها وتفتح لى قفلها وتكفيني مُهمَّها،فان فعلت فلك الحمد وإن لم تفعل فلك الحمد غير خائف(3) في حلمك ولامُتَّهِمٍ في قضائك ولا حايف في عدلك.
وتقول:اللهم إنّ يونس بن متّی عبدك ورسولك دعاك في بطن الحوت فاستجبت له وفرّجت عنه فاستجب لي كما استجبت له وفرّج عنی کما فرّجت عنه،ثمّ تضع خدّك الايمن على الارض،وتقول:يا حسن البلاء عندی یا كريم العفو عني
ص: 114
يامن لاغنى لشئ عنه یا من لابدّ لشئ منه یا من مصير كلّ شئ اليه،يا من رزق كل شئ عليه،تولّنی ولا تُولّنی شرار خلقك وكما خلقتني فلا تُضَيّعني،ثم تضع خدّك الايسر على الارض،وتقول:الله الله ربّي لا اُشركُ به-عشر مرّات-وتعود إلى السجود وتقول:اللهم أنت لها ولكلّ عظيمة وأنّ هذه الامور التي قد أحاطت بي واكتنفتني فاكفنيها وخَلِّصْني منها إنّك على كل شئ قدير.(1)
ومن طريق المصباح أيضا بروايةٍ اُخرى الدعاء بعد الصلاة بهذه الألفاظ:اللهم انّي حللتُ بساحتك لمعرفتی بوحدانيّتك وصمدا نيّتك وأنِه لا يقدر على قضاء حاجتي غيرك،وقد علمت یاربّ انه كلما تظاهرت نعمتك علىّ اشتدّت فاقتي اليك وقد طرقني هَمُّ كذا(2) وكذا وانت تكشُفه وأنت عالم غیرمعلم وواسع غیرمتکلّف فاسالك باسمك الذي وضعته على الجبال فاستقرّت و وضعته على السماء فارتفعت،وأسالك بالحق الذي جعلته عند محمد و آل محمد و عند الائمة:على والحسن والحسين وعلى و محمد و جعفر و موسی وعلى ومحمد و على والحسن والحجّة عليهم السلام أن تصلّي على محمد واهل بيته وان تقضي حاجتي وتيسّر عسيرها وأن تكفيني مُهمّاتِها،فان فعلت فلك الحمد وان لم تفعل فلك الحمد غير جائر في حكمك وغير متّهم في قضائك ولا حايف في عدلك».(3)
وعلى هذا السبيل قياس الأمر في الدّعاء المجرّب المروي عن مولانا الصادق عليه السلام لقضاء الدين ولدفاع الظالم.رواه الاصحاب بطرقهم.
واورده العلامة في منهاج الصلاح:جاء رجل الى الصادق عليه السلام،فقال:يا سيدي أشكواليك ديناً كربني وسلطانا ركبنی وغشمنى فاريدان تعلّمني دعاءً أغنم فيه غنيمة اقضي بها ديني و اكني بها ظلم السلطان،فقال عليه السلام:إذا جنّك الليل فصلّ ركعتين تقرء في الاول الحمد وآية الكرسي وفي الثانية الحمد وآخر الحشر-وهی لوانزلنا الى آخر السورة-ثمّ خذ المصحف وضعه على رأسك وقل:بحقّ هذا
ص: 115
القرآن وبحقّ من مدحته فيه و بحقك عليهم السلام فلا احد أعرف بحقّك منك ثمّ قل:یا الله-عشراً-ثمّ قل:يا محمد-عشراً-ثمّ قال:يا على–عشرة–ثمّ قل:يا فاطمة،ثم تنادي باقي الائمة كلّ واحد عشراً،ثمّ سل حاجتك،قال فضي الرجل ثم عاد بعد مدّةٍ يسيرةٍ وقد قضى دينه وصلح له سلطانه»(1)
فناداتهم عليهم السلام والتوسّل باسمائهم في هذا الدعاء وفي كلّ دعاء على قياس المناداة والتّسمية في دعاء الوسائل العظيم81 المرتبة السريع الاستجابة وعلى قیاس ما في الدعاء المعروف بدعاء السارای.
وقد أورده السيّد الورع البارع العابد الزاهد،عمدة آل الرسول جمال العارفين أبوالقاسم رضي الملّة والدين على بن طاووس رضی الله عنه و أرضاه في كتابه مُهج الدعوات باسناده و ذكر أنّه وجده بخط الرضى الموسوی رضی الله تعالى عنه(2) وهو دعاء منيع القدر رحيب الصدر طویل الباع كبير الصاع.
وفيه:هذا مقام مَن باء بخطيئته وتاب وأناب إلى ربّه وتوجّه بوجهه إلى الذي فطر السماوات والارض عالم الغيب والشهادة على ملّة ابراهيم ومنهاجه وعلى دين محمد و شریعته و على ولاية على وإمامته وعلى نهج الاوصياء والاولياء المختارين من ذريّتها المخصوصين بالإمامة والطهارة والوصاية والحكمة والتسمية بالسبطين الحسن والحسين
ص: 116
سیّدی شباب اهل الجنة أجمعين وبعلی بن الحسين سيد العابدین ومحمد بن على باقر علم الاولين ويجعفر بن محمد الصادق عن ربّ العالمين وموسی بن جعفر العبد الصالح[الامين]من الصالحين وبعلی بن موسی الرضا من المرضييّن ومحمد بن على التقى من المتّقين وبعلی بن محمد الطاهر من المطهرين وبالحسن بن علي الهادي من المهديين و بابن الحسن المبارك من المباركين على سنتّهم وسبيلهم.»(1) الى آخر الدعاء(2)
وعلى قياس ما في دعاء رواه أبوحمزة الثمالى عن مولانا السجّاد سيّد العابدین والسجادين عليه السلام،وذكر أنّه قد قرأه على يد ابنه وقد انكسرت کسراً قبيحاً فاستوى الكسر من غير حاجة إلى المُجبّر.
وأورده الرضى(3) الحسنية في مهج الدعوات(4) .
وعلى قياس ما في دعاء العهد الذي رواه الصدوقان بالاسناد عن مولانا ابي جعفر الباقر عليه السلام،ورواه الرضى الحسني وأورده باسناده في مهجه:(5)
فهذه جملة صالحة قد اظفرناك بها في نصابٍ تام من القول،القيناه عليك لنثبّت به فؤادك،فایّاك وان يزلِقَ قلبُك ويُقلِق سِرّك من بعد ماقد ثبّتناك،وإيّاك وأن يفوتك استذکارما قد قاله العقلاء:تعثر برجلك خير من أن تعثر بلسانك وتعثر بلسانك خير من أن تعثر بقلبك.واعلمن أنّ زلقَ القلب قلق السِّر حريم التعرّب بعد الهجرة المستعاذ منه المعدود من موبقات الكبائر في طرقنا(6) وفي طرق العامة.
ص: 117
ولعلّك تقول:روی رئیس المحدّثين أبو جعفر الكليني رضي الله تعالى عنه توقيعاً فيه إشعار بانّ المنع عن الاسم للخوف والتقّية.فقال في كتابه الكافي:على بن محمد،عن أبي عبدالله الصالحي(1) قال:سألني أصحابنا بعد مضىّ أبي محمد عليه السلام أن أسأل عن الاسم والمكان،فخرج الجواب:إن دَلَلْتهم على الاسم
ص: 118
أذاعوه وإن عرفوا المكان دلّوا عليه».(1)
وكذلك حكي عن أبي عمر وعثمان بن سعيد العمري قولا يظهر منه ذلك،فقال في باب تسمية من رآه عليه السلام:محمد بن عبدالله ومحمد بن يحيى جميعا،عن عبدالله بن جعفر الحميري.قال:اجتمعت أنا والشيخ أبوعمر ورحمه الله عند أحمد بن اسحاق فغمزني أحمد بن إسحاق أن أسأله عن الخلف فقلت له:يا أبا عمرو انّی اُرید أن أسألك عن شيء،وما أنا بشاكّ فيا اُريد أن أسألك عنه.فانّ اعتقادی و دینی أنّ الارض لا تخلو من حجّة إلاّ إذا كان قبل القيامة باربعين يوما،فاذا كان رُفعت الحجّة واُغلق باب التوبة،فلم يك ينفع نفساً إيمانها لم تكن آمنت من قبل أوكسبت في إيمانها خيرا،فاولئك أشرار من خلق الله عزّوجل،وهم الذين تقوم عليهم القيامة،ولكنّي أحببت أن أزداد يقينا،وانّ ابراهیم(ع)سأل ربّه عزّوجلّ أن يريه كيف يحيي الموتى«قال:أوَلَمْ تؤمن،قال:بلى ولكن ليطمئنّ قلبي»(2) وقد اخبرني أبوعلى أحمد بن إسحاق عن أبي الحسن عليه السلام قال:سألته مَنْ اُعامِل وعمّن آخذو قول من أقبل؟فقال له:العمري ثقتي فما أدّى إليك عنّى فعنّی یؤدّی،وما قال لك عنّی فعنّى يقول،فاسمع له وأطِعْ،فانّه الثّقة المامون.وأخبرني أبوعلى انّه سأل أبا محمد عليه السلام عن مثل ذلك.فقال له:العمري وابنه ثقتان،فما أدّيا إليك عنّى فعنّی يؤديّان،وما قالالك عنّى فعنّى يقولان،فاسمع لها وأطعها فانّها الثقتان المأمونان فهذا قول إمامين قد مضيافيك.
قال:فخرّ أبوعمر وساجدا وبكى ثمّ قال:سل حاجتك فقلت له:أنت رأيت الخلف من بعد أبي محمد عليه السلام؟فقال:اي والله ورقبته مثل ذا-وأومأ بيده-فقلت له:فبقيت واحدة فقال لي:هات،قلت:فالاسم؟قال:محرّم عليكم أن تسألوا عن ذلك،ولا أقول هذا من عندي،فليس لي أن اُحلّل ولا اُحرّم،ولكن عنه عليه السلام،فان الامر عند السلطان،إنّ أبا محمدعلیه السلام مضى ولم يخلف ولداً وقسم ميراثه وأخذه من لاحق له فيه وهو ذا(3) عياله يجولون ليس احد يجسر أن
ص: 119
يتعرّف اليهم اوینیلهم شيئاً،وإذا وقع الاسم وقع المطلب،فاتقوا الله وامسكوا عن ذلك».
قال الكليني رحمه الله:وحدّثني شيخ من أصحابنا-ذهب عنّى اسمه–إنّ
أبا عمرو سأل عن أحمد بن إسحاق عن مثل هذا فأجاب بمثل هذا.(1)
فنقول لك أمّا حديث التوقيع فليس منطوقه من التعرض لتحريم التسمية اَوْ إباحتها في شيء،بل إنّما مدلوله النهي عن دلالتهم على الاسم وتعريفهم ايّاه بایّ نحو كان ولو بالكتابة أو بالكناية لانهم لم يكونوا بحيث إذا أحاطوا بالاسم عِلماً اكَنُّوه في صدورهم وضمائرهم على ما هو سبيل المذهب في زمان الغيبة بل إنّهم كانوا إذا عرفوه أعلنوه وأذاعوه،وذلك غير سائغ مادامت الغيبة على ما قد وردت به النصوص وتواترت به الأحاديث وليس المراد بالمكان الذي كان أبو عبدالله الصالحي يُسال اَنْ يُسأَل عنه،فخرج الجواب:إنهم ان عرفوه دلّوا عليه،هومكانه الذي يكون عليه السلام فيه في زَمَن الغيبة.فمن المستبين انّه عليه السلام حين الغيبة لايكون في مكان يظفر به القاصدون وهتدى اليه الطالبون ويخاف عليه هناك من شرّ الصادر والوارد ولم يكن ابوعبدالله الصالحي من يخفى عليه ذلك،بل انما المراد به المكان الذي كان قد وقعت فيه الغيبة،ويختلف اليه السّفراء و تخرج منه التوقيعات وهناك بقيّة من عيال الماضي ابي محمّد عليه السلام وأصحابه وخرج الجواببني أبي عبدالله بن صالح عن إيقاف السائلين على المكان وإعلامهم بالامر لانّهم لم يكونوا اذا عرفوا ذلك اَجَنُّوه(2) في افئدتهم وسرائرهم،بل إنهم كانوا اذا علموه اَفشَوْهُ فكان يبلغ الخبر إلى السلطان فيبالغ في التجسّس والتحسسّ وتستضر بذلك بقيّة عيال الماضي عليه السلام وأصحابه،فهذا النهي عن الاسم والمكان متعلق بالاستعلام والاعلام مطلقا،سواء كان بالتصريح او بالتعريض وسواء كان بالتنطق أو بالكتبة بالقياس
ص: 120
إلى طائفة بخصوصها ووقت بخصوصه.وذلك أمر آخر وراء ما نطقت به الرّوايات من ذكره عليه السلام بالنسب واللقب أو بالكناية عن الإسم و الكنية لابالتصريح بصريح الاسم والكنية إلى زمان الظهور وأوان الفرج وعصر العدل وعهد الدولة.
وأمّا قول أبي عمرو العمري رحمه الله تعالى و رضي عنه،فصريح منطوقه ردع اصحابه عن ذكر القائم عليه السلام باسمه النسبي الوارد في الاخبارذكره عليه السلام به مادامت الغيبة،وهو ابن الحسن بن على عليها السلام أو مايجري مجراه،سواء كان بالتصريح أو بالكناية باللفظ أو بالكتابة وعدّ ذلك تسمية على وفق مافي دعاءِ في«مهج الدعوات»قد نقلناه،وقال:إنّ الامر عند السلطان،أنّ أبا محمد عليه السلام مضى ولم يخلّف ولداً وقُسِمَ میراثه وأخذه من لاحقّ له فيه وعياله هَوْذا يجولون لا يجسر أحد أنْ يتعرّف اليهم وينيلهم معروفا،فاذا وقع الاسم أي قيل ابن الحسن أو ابن أبي محمد عليه السلام او الخلف أوالخلف الصالح أو الحجّة من آل محمد عليه السلام أو ما جرى مجرى ذلك وقع الطلب من السلطان والمشاقاة والمعاناة منه على عيال الماضي أبي محمد عليه السلام بالمقاساة والتعنية(1) فاتقوا الله وأمسكوا عن ذلك.
والصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه أيضا قد حكى مثل ذلك عنه في كتاب كمال الدین وتمام النعمة،فقال في باب ذكر من شاهد القائم عليه السلام وراه وكلّمه،وهو الباب السابع والاربعون(2) حدثنا(3) ابي ومحمد بن الحسن رضی الله عنها قالا:حدّثنا عبدالله بن جعفر الحميري قال:كنت مع احمد بن اسحاق عند العمرىّ فقلت للعمري:اني اسألك عن مسألة كما قال الله عزّوجلّ في قصّة ابراهيم«أولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئنّ قلبی»هل رأيت صاحبى؟فقال نعم وله عنق مثل ذی-وأومأ بيده جميعاً الى عنقه-،قال:قلت:فالاسم؟قال:ایاك ان
ص: 121
تبحث عن هذا فانّ عند القوم ان هذا النسل قد انقطع».(1)
وبالجملة فهذا شییء آخر وراء المسألة التي نحن في سبيلها،وقد وردت فيها النصوص والاخبار على انك إن كنت قد تحققت علم الاصول كان لك سبيل آخر مستبين من القول،وهو أنّ اختصاص علة الحكم ببعض أفراد الموضوع ليس ممّا يوجب تخصيص الحكم بذلك الفرد بل إنّ تعميم الحكم المعلّل بعلّة بالنسبة إلى أفراد الموضوع على العموم يكفي فيه وجود العلّة في بعض الافراد ولايتخصص الحكم بذلك اللهم الا ان يرد نصّ آخر مخصص الحكم بذلك الفرد الموجودة فيه العلة بخصوصه لاغير،ومالم يرد نصّ كذلك مخصص يحمل ذلك الحكم على الجنس اوالنوع بالعموم.
وذلك كما حكم التحريم على الخمر فانه معلل بالاسكار،والاسکار انّما هو في قدر یعتدّبه والحكم يعم جميع الافراد والاقدار ويستوعب الكثير والقليل والخالص والممزوج بشیء مطلقا.(2)
وبذلك يسقط وهم من يتوهم ان قول النبي صلى الله عليه وآله:العين:وكآء السَّه فن نام فليتوضأ».وفي رواية:العينان وكاءُ السّت فاذا نامت العينان أسْتُطلِقَ طلق الوكاء»يؤذن بان النوم ليس بحسب نفسه ناقضاً للوضوء بل انما بحسب ما أنّه مَظِنّة الناقض لاستطلاق الوكاء،ولذلك ذهب العامّة على ان النوم قاعداً وخصوصاً على بعض أوضاع القعود ليس بناقض.وقد بسطنا تحقيق ذلك في كتاب عيون المسائل.(3)
وايضا هناك سبيل آخر للقول مستبين أيضا،وهو انّ الفرد لايعارض الطبيعة بل يحققها،والمقيّد لايعارض المطلق بل يحققه.وربما يكون الحكم المستوعب للطبيعة في بعض الافراد بخصوصه آكد،وذلك لايرفع استيعاب الحكم عن الطبيعة إلاّ أن يكون هناك ما يعارض استيعاب الحكم ويدافعه لتعارض المدارك وتدافعها
ص: 122
فيخصّص الحكم بذلك الفرد الخاص بخصوصه توفيقا بين المدارك وجمعاً بين الادلة،فامّا إذا لم توجد ادلة متدافعة فلايسوغ لاحد تخصيص الحكم أصلا،مثلاً إذا قال الشارع:لا تصلّ في مكانٍ مغصوبٍ ثم قال:لا تصل في مكان غُصِبَ عن يتيم،فهذا القول الاخير لا يكون مخصصاً للحكم بالمكان المغصوب عن اليتيم،بل يكون حكم النهي بذلك فيه آكد وأغلظ ولا يسوغ لنا تخصيص النهى ما لم يثبت لدينا قول آخر من الشارع يدافعه،كأن يقول مثلاً صلّ في المكان المغصوب أوْلا باس بالصلاة في المكان المغصوب اَوْ شيئا ممّا في معناه.
ولا يتوهّمنَ ذو وهم أنّ الادلّة في مسألتنا التي نحن بسبيلها متعارضة إذا الاصل جواز تسميته عليه السلام بذکر صريح الاسم على التصريح كما تسمية غيره من الائمة عليهم السلام فيسوغ لنا تخصيص النصوص الناطقة بالنهی؛لأنّ الاصل لاحكم له بعد ورود النصّ،وهو أضعف الادّلة،وليس في قوّته أن يعارض نصّا بل إنما منتهی مُنّته(1) وقصاراها أن يؤيّد بعض النصوص المتدافعة ويرجّح بعض الادلّة المتعارضة،وفي مسألتناهذه نصوص ناصّة على التحريم عامة الحكم مستوعبة النهی مقرونة بادوات العموم والاستيعاب مؤكدّة بتعيين مايقال في ذكره عليه السلام عوضا عن صریح الاسم والكنية وبدلا عنها غير معارضة بما يدافعها من الادلّة أصلا،فاذن لامساغ للتخصيص ولامحيص عن الامتثال.
هنالك أخبار جَمَّةٌ قضيّتها أنّ غيبتهُ عليه السلام من الاسرار المختفية علّتها المستورة حكمتها،كانّا قد أوردنا شيئاً منها؛فلنورد الآن طَرَفا مستطرفا.(2)
روی رئیس المحدثين رضی الله تعالى عنه:في باب في الغيبة من كتاب الحجّة من كتابه الكافی بسنده(3) المعوّل عليه،فقال عليّ بن محمّد،عن الحسن بن
ص: 123
عیسی بن محمد بن على بن جعفر،عن أبيه،عن جدّه،عن على بن جعفر،عن أخيه موسی بن جعفر عليهما السلام قال:اذا فُقِد الخامس من ولد السابع فالله الله في أديانكم لا يزيلكم عنها أحد،یا بنّى إنّه لابد لصاحب هذا الامر من غيبة حتّى يرجع عن هذا الامر من كان يقول به،إنّما هي محنة من الله عزّوجلّ امتحن بها خلقه،لو علم آباؤكم وأجداد کم ديناً أصحّ من هذا لا تبعوه،قال:فقلت:یا سیّدی من الخامس من وُلد السابع؟فقال:يا بنّى عقولكم تصغر،عن هذا،وأحلامكم(1) تضيق عن حمله،ولكن إن تعيشوا فسوف تدر کونه».(2)
ورواه بعينه الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه بسنده(3) الحسن الممدوح المعتبر.فقال في الباب الرابع والثلاثين من كتاب كمالالدین وتمام النعمة،وهو باب ماروی عن أبي الحسن موسی بن جعفر عليه السلام في النصّ على القائم عليه السلام،وانه الثاني عشر:
حدّثنا أبي،ومحمد بن الحسن رضی الله عنها قالا:حدّثنا سعد بن عبدالله،عن الحسن بن عیسی بن محمد بن على بن جعفر(4) ،عن أبيه،عن جدّه محمد بن على،عن على بن جعفر،عن أخيه موسی بن جعفر عليها السلام قال:إذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله في أديانكم لايزيلنّكم أحد عنها،یا اخي إنّه لابدّ لصاحب هذا الامر من غيبة حتى يرجع عن هذا الامر من كان يقول به،إنّما هي محنة من الله عزّوجلّ امتحن الله بها خلقه،ولو علم آباؤكم واجداد کم ديناً أصحّ من هذا لا تّبعوه
ص: 124
فقلت:یاسیدی مَن الخامس من وُلد السابع؟فقال:يابنى عقولكم تصغر عن هذا وأحلامكم تضيق عن حمله،ولكن إن تعيشوا فسوف تدركونه»(1)
وروى الصدوق رضوان الله تعالى عليه،في الباب الثامن والاربعين(2) من کتاب کمال الدین وتمام النعمة،وهو باب علّة الغيبة:بسنده الحسن الممدوح و کادیکون صحيحا.فقال:حدّثنا عبدالواحد بن محمد بن عبدوس العطار رحمه الله قال:حدّثني على بن محمد بن قتيبة النيسابوري قال:حدّثني احمد بن عبدالله بن جعفر المدائني،عن عبدالله بن الفضل الهاشمي قال:سمعت الصادق جعفر بن محمد عليها السلام يقول:إنّ لصاحب هذا الامر غيبة لابد منها يرتاب فيها كل مبطل،فقلت له:ولم جعلت فداك؟قال:لأمر لم يؤذن لنا في كشفه إلاّ بعد ظهوره،كما لم ينكشف وجه الحكمة في أتاه(3) الخضر عليه السلام من خرق السفينة،وقتل الغلام،وإقامة الجدار لموسى عليه السلام إلى وقت افتراقها.يا ابن الفضل:إنّ هذا الامر أمر من أمر الله وسرّمن سرّ الله وغيب من غيب الله،ومتى علمنا أنّه عزّوجلّ حكيم صدّقنا بانّ أفعاله كلّها حكة وان كان وجهها غير منکشف»(4)
وروی رضوان الله تعالى عليه في هذا الباب،بسنده القوى الموثق لمكان الحسن بن محمدبن سماعة الصير في وحنان بن سدير.فقال:حدثنا المظفربن جعفربن المظفر العلوی رضی الله عنه،قال:حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود و حیدر بن محمد السمرقندي جميعاً قالا:(5) حدثنا محمد بن مسعود قال:حدثنا جبرئیل بن احمد،عن موسی بن جعفر البغدادي قال:حدثني الحسن بن محمد الصيرفي،عن حنان بن سدير عن أبيه،عن أبي عبدالله عليه السلام قال:إنّ للقائم منّا غيبة يطول
ص: 125
أمدها،فقلت له:يا ابن رسول الله ولم ذلك؟قال:لانّ الله عزّوجلّ أبى ان لا تجرى فيه(1) سنن الأنبياء عليهم السلام في غيباتهم،وانّه لابّد یا سدیر من استيفاء مدد غيباتهم،قال الله تبارك وتعالى:«لتركبن طبقا عن طبق»(2) ای سنن من كان قبلكم».(3)
وفي هذا الباب أيضا بطريقه القوى الموثق من جهة أحمد بن محمد الهمداني قال حدّثنا أحمد بن محمد الهمداني(4) قال:حدّثنا علي بن الحسن بن على بن فضال،عن أبيه،عن أبي الحسن علی بن موسی الرضا عليها السلام انه قال:كانّی بالشيعة عند فقدهم الرابع من ولدى يجولون جولان النعم يطلبون المرعى فلايجدونه،قلت له:ولم ذلك يا ابن رسول الله؟قال:لانّ إمامهم يغيب عنهم فقلت:ولِمَ؟قال كيلا تكون
لاحد في عنقه بيعة إذا قام بالسيف».(5)
وفي هذا الباب ايضا بسنده الصحيح(6) ،حدثنا أبي رحمه الله قال:حدثنا سعد بن عبدالله،عن يعقوب بن یزید و الحسن بن ظریف جميعاً،عن محمد بن أبي عمير،عن هشام بن سالم،عن ابي عبدالله عليه السلام قال:يقوم القائم وليس لاحد في عنقه بيعة»(7)
وفيه من غير طريق واحد بسنده عن ابن ابي عمير،عن سعيد بن غزوان،عن
ص: 126
ابي بصير،عن أبي عبدالله عليه السلام وعن ابن ابي عمير،عن جميل بن صالح،عن ابی عبدالله عليه السلام قال:صاحب هذا الامر تغيب ولادته عن الخلق كيلا تكون لاحد في عنقه بيعةً إذا خرج ويصلح الله عزّوجل امره في ليلة وقال:يبعث القائم وليس في عنقه بيعة لاحد.وقال صاحب هذا الامر تعمی ولادته على الخلق کیلا يكون لاحد في عنقه بيعة إذا خرج».(1)
وروی رضى الله تعالى عنه في الباب الثالث والثلاثين بسنده عن أبي بصير قال:سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول ان سنن الأانبياء عليهم السلام بما وقع عليهم من الغيبات جارية في القائم منّا اهل البيت حذو النعل بالنعل والقذّة بالقذّة.(2)
فقال ابوبصير:يا ابن رسول الله من القائم منكم اهل البيت؟ فقال:يا ابابصير هو الخامس من ولد ابني موسى،ذلك ابن سيّدة الاماء،يغيب غيبة يرتاب فيها المبطلون،ثم يظهره الله عزّوجلّ فيفتح على يده مشارق الارض ومغاربها،وينزل روح الله عیسی بن مريم فيصلّي خلفه وتشرق الارض بنور ربّها ولا تبقى في الارض بقعة عبد فيها غیرالله عزّوجلّ الا عُبدالله فيها،ويكون الدين كلّه لله ولو كره المشركون»(3)
وفيه ايضا بسنده الحسن بل الصحيح(4) حدّثنا أبي رحمه الله قال:حدّثنا على بن ابراهيم،عن أبيه،عن محمد بن الفضل،عن أبيه،عن منصور قال:قال ابوعبدالله عليه السلام:یا منصور إنّ هذا الامر لا ياتيكم إلاّ بعد يأس لا والله حتّى تميّزوا،لا والله حتى تمحّصوا،لاوالله حتى يشقی من شقى ويسعد من سعد».(5)
وفيه ايضا في حديث آخر بسنده،عن خالد بن نجيح،عن زرارة بن اعين،عن الصادق عليه السلام حيث قال:وهوالمنتظر الذي يشك الناس في ولادته؛فمنهم من يقول:
ص: 127
إذا مات أبوه مات،ولا عقب له،ومنهم من يقول:وُلد قبل وفاة أبيه بسنين؛لان الله عزّوجلّ يحبّ أن يمتحن خلقه فعند ذلك يرتاب المبطلون»(1)
وروی رضوان الله تعالى عليه في باب التوقيعات بسنده الصحيح(2) من طريقه الصحّي إلى ابي جعفر محمد بن يعقوب الكليني،عن إسحاق بن یعقوب الكليني قال:سألت محمد بن عثمان العمريّ رضي الله عنه أن يوصل لي كتابا قد سألتُ فيه عن مسائل اشكلت علّى فورد[ت في خ]التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان صلوات الله عليه–وهذا آخر ما في ذلك التوقيع بخطه عجل الله فرجه وصلّى عليه وعلى آبائه المعصومين-وامّا علة وقوع الغيبة فان الله عزّوجلّ يقول:«يا ايّها الذين آمنوا لا تسئلوا عن أشياء إن تبدلكم تسؤكم»(3) أنّه لم يكن أحد من من آبائی عليهم السلام إلاّ وقعت(4) في عنقه بيعة لطاغية زمانه،وإنّي أخرج حين أخرج،ولا بيعة لاحد من الطواغيت في عنقي.
وأمّا وجه الانتفاع بي في غيبتى،فكلانتفاع بالشمس إذا غیّبتها عن الابصار السحاب،و إنّي لامان لاهل الارض كما أنّ النجوم أمان لاهل السماء،فاغلقوا أبواب السؤال عما لا يعنيكم ولا تتكلّفوا علم ما قد كفيتم،واكثروا الدعاء بتعجيل الفرج،فانّ ذلك فرجكم والسلام عليك يا إسحاق بن يعقوب،وعلى من اتّبع الهدی»(5)
وفي باب في الغيبة من كتاب الحجّة من كتاب الكافي لرئيس المحدّثین
ص: 128
رضی الله عنه،من طريقة أحمد بن إدريس،عن محمد بن أحمد،عن جعفر بن القاسم،عن محمد بن الوليد الخزّاز،عن الوليد بن عقبة،عن الحارث بن زیاد،عن شعيب،عن أبي حمزة قال:دخلت على أبي عبدالله عليه السلام فقلت له:أنت صاحب هذا الامر؟فقال:لا فقلت:فولدك؟فقال:لا،فقلتُ فولد ولدك؟فقال:لا، فقلت:فولد ولد ولدك؟فقال لا،قلتُ:من هو؟قال:الذي يملأها عدلا كما ملئت ظلما وجورا،على فترة من الأئمّة،كما أنّ رسول الله صلى الله عليه وآله بعث على فترة من الرُّسل».(1)
وفيه أيضا من طريقة محمد بن يحيى،عن أحمد بن محمد،عن ابن أبي نجران،عن محمد بن المساور،عن المفضّل بن عمر قال:سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:إيّاكم والتویه(2) أما والله ليغيبنّ إمامكم سنیناً من دهركم ولتُمحصنّ(3) حتى يقال:مات،قُيِلَ هلك،بأيّ وادسلك؟ولتدمعنّ عليه عيون المؤمنين،ولتكفأنّ کما تكفأ(4) السفينة في امواج البحر فلا ينجو إلاّ من أخذالله ميثاقه،وكتب في قلبه الايمان،وأيّده بروح منه،ولیرفعّن اثنتا عشرة راية مشتبهة،لايدرى أيّ من أيّ،قال:فيكيت ثم قلت:فكيف نصنع؟قال فنظر إلى شمس داخلة في الصفّة فقال:يا اباعبدالله ترى هذه الشمس قلت:نعم،فقال:والله لأمرنا أبين من هذه الشمس.(5)
ص: 129
وفيه أيضا بسنده من طريق آخر الحسين بن محمد و محمد بن يحيى،عن جعفر بن محمد،عن الحسن بن معاوية،عن عبدالله بن جبلة،عن ابراهيم بن خلف بن عباد(1) الأنماطي،عن مفضل بن عمر قال:كنت عند أبي عبدالله عليه السلام وعنده في البيت اناس فظننت أنّه إنّما أراد بذلك غيري،فقال:أما والله ليغيينّ عنكم صاحب هذا الامر وليحملنَّ(2) هذا حتى يقال:مات هلك،في أيّ وادسلك؟ولَتُکَفَّانَ کما تكفأ السفينة في أمواج البحر،لاینجو الاّ من أخذ الله ميثاقه،وكتب الايمان في قلبه وأيّده بروح منه و لترفعينّ اثنتا عشرة رأية مشتبهة لايُدرى أيّ من أیّ،قال:فبكيت،فقال:مايبكيك يا اباعبدالله قلت:جعلت فداك كيف لا ابكي وانت تقول:اثنتا عشرة راية مشتبهة لايدري ایّ من ایّ!؟قال:وفي مجلسه كوّة تدخل فيها الشمس فقال:ابیّنة هذه؟فقلت:نعم،قال:أمرنا أبين من هذه الشمس».(3)
ومن طريق الصدوق(4) عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه في كتاب کمال الدین و تمام النعمة،عن أبيه ومحمد بن الحسن رضی الله عنها جميعا،عن سعد بن عبدالله وعبدالله بن جعفر الحميري واحمد بن ادریس جميعا،عن احمد بن محمد بن عیسی و محمد بن الحسين بن أبي الخطاب ومحمد بن عبدالجبار و عبدالله بن عامر بن سعيد الأشعري جميعا،عن عبدالرحمان بن أبي نجران،مثل ما في الكافي من الطريق الاول.(5)
ومن طريقه الموثّقی(6) رضی الله تعالى عنه في كتابه ذا[كمال الدين]في الباب التاسع والعشرين بالاسناد عن حنان بن سدير،عن ابيه سدير بن حكيم الصيرفي عن ابيه حكيم بن صهيب،عن أبي سعيد عقیصا(7) انّ مولانا الحسن بن على
ص: 130
بن ابی طالب عليها السلام قال لمّا صالح[الحسن بن على عليها السلام]معاوية بن ابي سفيان:ويحكم ماتدرون ما عملت والله الذي عملت خير لشيعتي مما طلعت عليه الشمس او غربت،ألا تعلمون اَنّی امامكم ومفترض الطاعة عليكم،وأحد سیدی شباب اهل الجنة بنصٍّ من رسول الله صلى الله عليه وآله علىَّ؟قالوا:بلى،قال اما علمت ان الخضر عليه السلام لمّا خرق السفينة وقتل الغلام واقام الجدار كان ذلك سخطاً لموسی بن عمران عليه السلام اذ خفي عليه وجه الحكمة في ذلك،وكان فعل الخضر عليه السلام عندالله حكة وصوابا،اما علمتم انّه ما منّا احد الا ويقع في عنقه بيعة لطاغية زمانه الاّ القائم الذي يصلّی روح الله عیسی بن مریم خلفه،فانّ الله عزّوجلّ يخلى ولادته ويغيّب شخصه لئلا يكون لاحد في عنقه بيعة إذ خرج،ذاك التاسع من ولد أخي الحسين ابن سيّده:الاماء،يطيل الله عمره في غيبته،ثم يظهره بقدرته في صورة شابّ دون(1) اربعين سنة،ذلك ليعلم ان الله على كل شئ قدیر»(2)
ومن طريقه رضی الله تعالى عنه فيه في الباب السادس والعشرين،بالاسناد عن عبد العظيم بن عبدالله الحسنى،عن مولانا ابي جعفر الثاني عليه السلام،عن ابيه،عن ابيه،عن ابيه،عن ابيه،عن ابيه،عن ابيه،عن ابيه امير المؤمنين صلوات الله عليه و عليهم،قال:للقائم منّا غيبة أمدها طويل كأنّي بالشيعة يجولون جولان النعم في غيبته،يطلبون المرعى فلايجدونه،ألا فمن ثبت منهم على دينه ولم يقس قلبه لطول مدّة غيبة إمامه فهو معي في درجتى يوم القيامة،ثمّ قال عليه السلام:إنّ القائم منّا إذا
ص: 131
قام لم يكن لاحد في عنقه بيعة فلذلك تخفى ولادته ويغيب شخصه»(1)
اعلموا معاشر الاصحاب والاحباب أنّ الاخبار المتواترة الناطقة انّ القائم عليه السلام سمی رسول الله وكنيّه صلّى الله عليه وآله،وأنّ اسمه عليه السلام يواطئ اسمه صلّى الله عليه وآله وانه عليه السلام يشبهه صلى الله عليه وآله في السمات والصفات والاعراق والاخلاق مقتضاها في اطلاقها أنّه كما أنّ لرسول الله صلى الله عليه وآله اسماً عالناً ظاهراً هو محمّد واسماً دونه في العلوان والظهور كانّه خفى بالنسبة إليه وهو أحمد،وكان صلى الله عليه وآله مذکوراً بها في كتب الله المنزلة على أنبيائه،وكان صلى الله عليه وآله في زمنه يدعى ويذكر بالاوّل على كلّ لسان وفي كل وقتٍ،وبالثاني على طائفة من الألسنة وفي آونة(2) من الأزمنة،فكذلك يكون للقائم عليه السلام في عصر ظهوره وفي عهد دولته اسمان يُدعى ويُذكر بها جميعاً،هما اسما رسول الله صلى الله عليه وآله بعينها،فيدعى ويذكر عليه السلام بأحدهما عالناً وظاهراً وغالبا وشائعاً وهواسمه الشريف العيّن المعلوم الذي به سمّاه أبوه أبوحمد عليه السلام،وبالآخر في آونة من الاوقات وعلى طائفةٍ من الألسنة وهو أحد وربما وجدنا بذلك أخباراً مسندةً من طرق أهل البيت عليهم السلام.
ومن ذلك ما رواه الصدوق عروة الاسلام رضوان الله تعالى عليه،في الباب الثالث والستين(3) من كتابه کمال الدین وتمام النعمة وهو باب علامات خروج القائم عليه السلام بالإسناد فقال:حدّثنا علي بن أحمد بن محمد رضی الله عنه،قال:حدّثنا أحمد بن أبي عبدالله قال:حدثنا محمد بن إسماعيل البرمکی قال:حدثنا إسماعيل بن مالك عن محمد بن سنان عن أبي الجارود زیادبن المنذر عن أبي جعفر محمد بن على الباقر عليها السلام عن أبيه عن جدّه عليه السلام،قال قال
ص: 132
أمير المؤمنين عليه السلام على المنبر(1) يخرج رجل من ولدي في آخرالزمان أبيض مشرب حمرة(2) مُندح(3) البطن عريض الفخذين عظيم مشاش المنكبين،بظهره شامتان،شامة على لون جلده وشامة على شبه شامة النبي صلى الله عليه وآله له اسمان:اسم يختي واسم يعلن،فأمّا الذي يخفي فأحمد،وأما الذي يعلن ف«م،ح،م، د»؛فإذا هَزَّ رايته أضاء بها مابين المشرق والمغرب، ووضع يَده على رؤوس العباد فلا يبقى مؤمٌن إلاّ صار قلبُه أشدّ من زبر الحديد وأعطاه الله عزّوجلّ قوّة أربعين رجلاً،ولايبقى میِّت إلاّ دخلت عليه تلك الفرحة(4) في قبره،وهم يتزاورون في قبورهم ويتباشرون بقيام القائم صلوات الله عليه».(5)
وفي«ربيع الشيعة»(6) الحديث بعينه إلاّ«مُنْدَخ»بالنون والدال المهملة والخاء المعجمة؛«وله اسمان»:اسم خفیٌّ واسم عَلِنٌ»مکان«اسم يخفى واسم يعلن»و«أضاء لها مكان«أضاء بها»و«فهم»مکان«وهم يتزاورون».
فهذا الخبر وإن كان ضعيف الطرق جدّاًمن جهة أبي الجارود الأعمى الزيدي المسمی سرحوباً باسم شيطان أعمى يسكن البحر الاّ أنّه يصلح أن يُخَرَّجَ شاهداً لمتواتر مضمون الأحاديث الجمّة المطلقة أنّ اسمه عليه السلام اسم النبي صلى الله عليه وآله وكنيته كنيته؛أي كما اسم النبىّ عندالله عزّوجلّ وفي كتبه التي أنزلها على أنبيائه
ص: 133
وعند الخلق حين ما يدعونه وينادونه ويذكرونه؛فكذلك اسم القائم عليه السلام عندالله عزّوجلّ وفي كتبه وصحفه التي أنزلها على رسله وأنبيائه وعند الخلق حين ما يدعونه ويذكرونه في زمن ظهوره وفي عهد دولته عجلّ الله تعالى فرجه.
وذلك أمرٌ لاينافيه ما في كتاب«الكافي»لرئيس المحدّثين الكليني رضي الله عنه في باب الاشارة[والنص]إلى صاحب الدار عليه السلام من كتابالحجة:الحسين بن محمد الأشعري عن معلّی بن محمد عن أحمد بن محمد بن عبدالله الأشعری(1) ،قال:خرج عن أبي محمد عليه السلام حين قُتِلَ الزبيري-لعنه الله-:هذا جزاء من اجترأ على الله في أوليائه يزعم أنّه يقتلني وليس لى عقب فكيف رأى قدرة الله عزّوجلّ فيه و وُلِدَله ولدٌسمّاه«محمد»في سنة ستّ وخمسين ومأثين.(2)
وفي أبواب التاريخ من كتاب الحجة من كتاب«الكافي»أيضاً في مولد الصاحب عليه السلام:الحسين بن محمد الأشعري عن معلّی بن محمّد عن أحمد بن محمد.قال:خرج عن أبي محمد عليه السلام حين قُتِلَ الزبیری:(3) هذا جزاء من افترى على الله في أوليائه،زعم أنّه يقتلني وليس لى عقب؛فكيف رأى قدرة الله ووُلِدَ له ولد سمّاه«م ح م د»سنة ستّ وخمسين ومائتين»(4)
وكذلك الصدوق عُروة الإسلام-رضی الله تعالى عنه-رواه أيضاً بعينه في باب ما روي في ميلاد القائم عليه السلام وهو الباب الخامس والاربعون من كتابه(5) ؛
ثمّ إنّه رضوان الله تعالى عليه روي في الباب الثالث والستين(6)
ص: 134
بالإسناد عن جابر الجعفي عن أبي جعفر عليه السلام،قال:إنّ العلم بكتاب الله عزّوجلّ وسنّة نبيه صلّى الله عليه وآله لينبت في قلب مهديّنا كما ينبت الزرع على أحسن نباته،فن بَقي منكم حتّى يلقاه فليقل حين يراه:السلام عليكم يا أهل بيت الرحمة والنبوة ومعدن العلم وموضع الرسالة.وروى أنّ التسليم على القائم عليه السلام أن يُقال له:السلام عليك يا بقيّة الله في أرضه»(1)
هل لك قسط صالح من استقصاء الأحاديث وتتبع الروايات فتكون قد صادفت بنظرك في كتب الأخبار العامية والخاصية ماروی أنّ سلالة الجلالة وسبط الرسالة مولانا المؤتمن أبا محمد الحسن صلوات من الله عليه و على جدّه وأبيه وأُمه وأخيه كان يحضر مجلس رسول الله صلّى الله عليه و آله وهو ابن سبع سنين يسمع الوحی فيحفظه فيأتي أُمَّه فيلقى إليها ما حفظه،فَلمّا(ظافکلّما)دخل على عليه السلام وجد عندها علماً بالتنزيل فسألها(خ ل:فيسألها)عن ذلك،فقالت:من ولدك الحسن،فتخفُی یوماً في الدار وقد دخل الحسن وقد سمع الوحي،فأراد ان يلقيه إليها فأرِتجَ(2) عليه فعجبت اُمّه سيّدة النساء من ذلك،فقال:لا تعجبين يا امّاه!فإنّ كبيراً يسمعني واستماعه قد أوقفني.فخرج عليه السلام فقبّلَه.وفي روايةٍ:قلّ بیانی وکَلَّ
ص: 135
لسانی،لعلّ سيداً يرعاني.162
فإذا تَذكَّرتَه فاستذكر من ذلك أنّ سيّدك القيوم الواجب بالذات جلّ ذكره وهو السميع البصير العليم الخبير بما يغشاك من الأعمال والأقوال ويعتريك من الخواطر والنيّات،يُبْصرك ويراك ويحيط بك ويرعاك ويشهدك حيثما ذهبت في مذهبك وممشاك وهو معك اينما كنتفي مَقِيلك(1) ومسعاك فراقب سرّك وجهراك ولاحِظ بَداك ورُجعاك وراعِ سبيلك في ذكراك ونجواك واذكر أمرك في منقلبك ومثواك،وإيّاك وأن تكون لك في سرّك عوزة قلبية مكشوفة للعين الباقية وإن كانت مستورة عن عيون بائدة وفي نفسك سوأة روُعيّة مشهودة للبصر الدائمّة،وإن كانت مكتومة عن أنظار داثرة و إذا هممتَ بصنيعة فاعلمن أنّ أعيناً من الملكوت لناظرة إليك وأبصاراً من السماوات لشاهدة عليك.
عِطريّة الختم مِسكنيَّة الختام،تفوح منها رائحة کَرَم الکتاب ختمه،ممّا وردت به الروايات عن أهل البيت عليهم السلام من الدعاء في زمان الغيبة مارواه رئيس المحدَّثين رضي الله عنه في كتاب الحجة من كتابه«الکافی»بطريق ممدوح معوّل عليه،محقوق بأن يعَدَّ صحيحة وهو على بن ابراهيم عن الحسن بن موسی الخشّاب عن عبدالله(2) بن موسى عن عبدالله بن بكيرا(3) عن زرارة قال:سمعت ابا
ص: 136
عبدالله عليه السلام يقول:انّ للغلام غيبةً-إلى حيث قال عليه السلام-:وهو المنتظر،غير أنّ الله عزوجل يريد أن يمتحن الشيعة،فعند ذلك يرتاب المبطلون؛یا زارة! إذا ادركتَ ذلك الزمان فادع بهذا الدعاء:اللّهم عرفني نفسك فانّك إن لم تعرّفنی نفسك لم أعرف نبيّك اللهم عرّفنی رسولك فإنّك إن لم تعرّفنی رسولك لم أعرف حجّتك،اللّهم عرّفني حجّتك فانّك إن لم تعرّفني حجّتك ضللتُ عن دینی...»(1)
وفيه من طريق آخر:الحسين بن أحمد عن أحمد بن هلال،قال:حدّثنا عثمان بن عيسى عن خالدبن نجيح عن زرارة بن أعين قال،قال أبوعبدالله عليه السلام:لابّد للغلام من غيبةٍ-إلى حيث قال زرارة:فقلت:وما تأمرني لوأدركتُ ذلك الزمان؟قال:ادع الله بهذا الدعاء:اللهم عرفنی نفسك،فانّك إن لم تعرّفني نفسك لم أعرفك،اللهم عرّفني نبيّك فانّك إن لم تعرّفني نبيّك لم أعرفه قطّ،اللهم عرّفني حجتك فإنّك إن لم تعرّفنی حجّتك ضللت عن دینی»(2)
ورواه أيضاً الصدوق عروة الإسلام رضی الله تعالى عنه في كتابه«کمال الدین وتمام النعمة»بأسانيد عديدة،فقال في باب ما روي عن الصادق جعفربن محمد عليها السلام في القائم عليه السلام وغيبته:حدّثنا أحمد بن محمد بن يحيى العطّار رضی الله عنه،قال حدّثنا سعد بن عبدالله،عن احمد بن محمد بن عيسى،عن عثمان بن عيسى الكلابي،عن خالدبن نجيح،عن زرارة بن أعين(3) قال:سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول:إن للغلام غيبة قبل أن يقوم-إلى أن قال عليه السلام-:وهو المنتظر غير أنّ الله تبارك وتعالى يحبّ أن يمتحن الشيعة فعند ذلك يرتاب المبطلون،قال زرارة فقلت له:جعلت فداك فإن أدركت ذلك الزمان فكيف أصنع؟قال:فالزم هذا الدعاء:اللهم عرّفنی نفسك فإنك إن لم تعرّفنی نفسك لم أعرف نبيك،اللهم عرّفنی رسولك فإنّك إن لم تعرّفنی رسولك لم أعرف حجتك،اللهم عرّفني
ص: 137
حجتك فإنّك إن لم تعرّفنی حجتك ضللتُ عن دینی.(1)
ثمّ قال الصدوق بعد تمام الحديث:وحدّثنا بهذا الحديث محمد بن إبراهيم بن إسحاق رضی الله عنه،قال:حدثنا أبوعلى بن همام،قال:حدثنا محمد بن أحمد النوفلي،قال:حدّثنا أحمد بن هلال عن عثمان بن عيسى(2) الكلابي(3) عن خالد بن نجيح عن زرارة بن أعين عن الصادق جعفر بن محمد عليها السلام».(4)
قال:وحدّثنا محمد بن الحسن رضي الله عنه قال حدّثنا عبدالله بن جعفر الحميري عن علي بن محمد الحجال(5) عن الحسن بن على بن فضّال عن عبدالله بن بكير عن زرارة بن أعين عن الصادق جعفر بن محمد عليها السلام انّه قال:انّ للغلام غيبة قبل أن يقوم-وذكر الحديث مثله سواء.(6)
ونحن نقول:وطريقة الأخيرذا صِحِىٌّ
ومن ذلك دعاء العهد رواه السيد المعظم المكرّم الرّضى الحسنی رضی الله تعالى عنه في كتابه«مهج الدعوات»بالاسناد عن شيخنا الصدوق ابيجعفر محمد بن
ص: 138
بابويه عن ابيه الصدوق أبي الحسن علی بن الحسين بن موسی بن بابويه القمی باسناده عن جابر بن یزید الجعفي،قال:قال ابوجعفر عليه السلام:من دعا بهذا الدعاء مرةً واحدة في دهره کُتِبَ في رقّ ورفع في ديوان القائم عليه السلام،فإذا قام قائمنا ناداه باسمه واسمه ابيه ثمّ يدفع إليه هذا الكتاب ويقال له:هذا كتاب العهد الذي عاهدتنا به في دار الدنيا،وذلك قوله عزوجل:«إلا من اتّخذ عندالرحمن عهداً».
وادع به وأنت طاهر تقول:اللهم يا إله الآلهة يا واحد يا أحد با آخرالآخِرين با قاهر القاهرين،يا عليُّ ياعظيمُ أنت العلىّ الأعلى علوتَ فوقَ كلّ عُلُوّ.هذا با سیدی عهدی(1) وأنْجِزْ وعدى آمنت بك وأسألك بحجابك العربيّ و بحجابك العجمى وبحجابك العبراني وبحجابك السرياني وبحجابك الرومي وبحجابك الهندی وأُثبِتْ(ظ أثْبتُ)معرفتك بالعناية الأولى فإنّك أنت الله لا ترى(ظ:تَرى ولا تُرى)وأنت بالمنظر الأعلى وأتقرّب إليك برسولك المُنِذر صلّی الله عليه وآله وسلّم وبعلی أمير المؤمنين صلوات الله عليه الهادی و بالحسن السيّد وبالحسين الشهيد سبطَیْ نبيّك وبفاطمة البتول وبعلی بن الحسین زین العابدین ذي الثفنات ومحمد بن على الباقر عن علمك ويجعفر بن محمد الصادق الذي صدق بميثاقك وميعادك وموسی بن جعفر الحصور(خ ل:الحضور)القائم بعهدك وبعلی بن موسی الرضا الراضي بحكمك ومحمد بن على الحِبْر(خ ل:الخيّر)الفاضل المرتضى في المؤمنين وبعلی بن محمد الأمين المؤتمن هادي المسترشدين وبالحسن بن على الطاهر الزکیّ خزانة(خ ل:حُزانة)(2) الوصيين وأتقرّب إليك بالإمام القائم العدل المهدي المنتظر إمامنا وابن امامنا صلوات الله عليهم أجمعين يا من جلَّ فعظم وأهل ذلك فعن ورَحِمَ،يا من قدر فلَطُفَ أشكوا إليك ضعفي وما قَصُرُ عنه أملى(خ ل:عملی)من توحيدك وکُنه معرفتك،وأتوجّه إليك بالتسمية البيضاء و بالوحدانية الكبرى التي قصُرَ عنها من أدبر وتولّی وآمنتُ بحجابك الأعظم وبكلماتك التامّة العُلْيا التي خلقت منها دار البلى وأحللتَ من أجبت[ظ:أحْبَبْتَ]جنّة المأوى وآمنت بالسابقين والصدّيقين-من
ص: 139
أصحاب اليمين(1) من المؤمنين الذين خلطوا عملاً صالحاً وآخر سيّئاً الاّ تُوَلّنی غیرهم ولا تفرّق بيني وبينهم غداً إذا قدّمت الرضا بفصل القضاء.آمنت بسرّهم وعلانيتهم وخواتم أعمالهم فإنّك تختم عليها إذا شئتَ یا من أتحفني بالإقرار بالوحدانيّة وحباني معرفة الربوبية وخَلَّصني من الشكّ والعمی،رضيتُ بك ربّاً وبالأصفياءِ حججاً و بالمحجوبين أنبياء و الرسل أدلاء وبالمتقين اُمراء،وسامعاً لك مطيعاً.هذا آخر دعاء العهد.(2)
ومن أدعيةٍ كرمة قد استریناها والتزمناها في أورادنا وتعقيبات صلواتنا دعاءٌ لسيّدنا ومولانا سیّد الأوصياء وسند الأصفياء،مولى العلماء ومقتدى العقلاء،باب أبواب المآرب والمطالب،أبي السبطين أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب صلوات الله و تسليماته عليه؛في«نهج البلاغة»المُكرّم،فلنجعله على فصل الخطاب كالختم علىالكتاب:
«اللهم إنّك آفس الآنسين لأوليائك،وأحضرهم بالكفاية للمتوكّلين عليك،تشاهدهم في سرائرهم وتطلّع عليهم في ضمائرهم،وتعلم مبلغ بصائرهم،فأسرارهم لك مشكوفة وقلوهم إليك ملهوفة،إن أوحشتهم الغربة آنسهم ذكرك،وان صبّ عليهم المصائب(3) لجأوا إلى الاستجارة بك علماً بأنّ أزمّة الامور بيدك،
ص: 140
ومصادرها عن قضائك،اللهم وإن فَهِهتُ عن(1) مسألتي أوعمهتُ(2) عن طلبتي فَدُلّني على مصالحی و خذيقلي إلى مراشدی،فليس ذلك بِنُكرٍ من هداياتك ولا بِبِدْعٍ من كفاياتك اللهم احملني على عفوك ولا تحملني على عدلك(3) برحمتك يا أرحم الراحمين،وصلّى الله على سيّدنا ونبيّنا محمدٍ وآله الطاهرین.
وكتب بيمناه الجانية الفانية أحوج المربوبين إلى الربّ الغنىّ:محمد بن محمد يُدعى باقر الداماد، الحسيني ختم الله له بالحسنى في عام1020من الهجرة المقدسة المباركة النبويّة،(4) حامداً مصلّياً مسلّماً مستغفراً،والحمد لمن له الحمد کلّه حقّ حمده،وسبحانه وتعالى عمّا يصفون.(5)
ص: 141
مصادر و مراجع مقدمه و اصل کتاب(1)
1- قران کریم
2-المعجم المفهرس
3-الاثنی عشر رسالة تألیف میرداماد
4-احتجاح طبرسی چاپ نجف
5-و احیاء العلوم غزالی
6-اختيار معرفة الرجال
7-ارشاد شیخ مفید چاپ آخوندی
8-اعلام الوری طبرسی چاپ ایران و نجف
9-امالی شیخ صدوق چاپ سنگی
10-ايضاح الاشتباه علامه حلی
11-باب حادي عشر علامه حلی
12-بحارالانوار علامه مجلسی
13-البلد الامین کفعمی
14-تفسیر علی بن ابراهیم قمی
15-تنقیح المقال ممقانی
16-توحید صدوق چاپ غفاری
17-تهذیب الاحکام شیخ طوسی
18-ثواب الاعمال شیخ صدوق چاپ غفاری
19-خلاصة الاقوال=رجال علامه حلی
20–الدروس الشرعية شهيد اول
21-الذریعه حاج شیخ آغا بزرگ طهرانی
22-ذكرى شهيد اول
23-ربيع الشيعة=اعلام الوری
24-رجال ابن داود
25-رجال شيخ طوسی
26-رجال نجاشی=فهرست نجاشی
27-الرواشح السماوية میرداماد
28-سنن ابن ماجه
29-شارع النجاة میرداماد
30-شرح صحیفه سجادیه میرداماد
31 -شرح کلیات قانون از قطب الدین شیرازی
32-شرح مختصر الاصول عضدی
33-شرح منهاج الاصول غزی
34-الشفاء ابن سينا
35-صحاح اللغة جوهری چاپ شش جلدی
ص: 142
36-صفات الشيعه شیخ صدوق
37-العوارف چاپ شده در حاشیه احیاء العلوم
38-عیون اخبار الرضا چاپ قم
39-عيون المسائل میرداماد
40-غیبت شیخ طوسی
41-فلك المشحون سید باقر قزوینی
42-فهرست کتابخانه آستان قدس
43-فهرست کتابخانه دانشگاه
44-فهرست کتابخانه مجلس
45-فهرست کتابخانه آية الله مرعشی
46-فهرست کتب چاپی مشار
47-فهرست شیخ طوسی
48-قاموس اللغة فيروز آبادی
49-کانی شیخ کلینی چاپ آخوندی
50-کامل الزيارات ابن قولویه
51-کتابنامه حضرت مهدی علیه اسلام
52 -کشف الغمه اربلی چاپ سه جلدی
53-کشف الظنون حاج خلیفه
54-كفاية المهتدی میرلوحی
55-کمال الدین شیخ صدوق چاپ غفاری
56-لسان العرب چاپ جدید
57-المجازات النبوية سیدرضی
58-محاسن برقی چاپ محدث
59-محبوب القلوب قطب الدین لاهیچی
60-مرآت العقول علامه مجلسی
61-مستدرک الوسائل محدث نوری
62-مصباح المهتجد شیخ طوسی
63-المغرب مطرزی
64-مفاتیح الجنان محدث قمی
65-مفتاح العلوم سکاکی
66-مقالات و بررسیها دفتر سوم و چهارم سال 1369
67-مکیال المکارم میرزا محمد تقی موسوی چاپ قم
68-مقدمه تعليقه بر رجال کشی میرداماد
69-مقدمه تعليقه بر کافی میرداماد
70- مقدمه شرح صحیفه میرداماد
71-مقدمه قبسات میرداماد
72- منتهی الآمال محدث قمی چاپ علمیه اسلاميه
73- من لایحضره الفقيه شیخ صدوق
74-منهاج الاصلاح علامه حلی
75-مهج الدعوات ابن طاووس چاپ جديد
76-نجم الثاقب محدث نوری چاپ علميه اسلاميه
77-نهاية اللغة ابن اثیر چاپ5جلدی
78-نهج البلاغه چاپ صبحی صالح
79-وافی فیض کاشانی چاپ سه جلدی
80-هدية الزائرین محدث قمی چاپ سنگی
ص: 143
ص: 144
ای خرد از حلقه بگوشان تو ای ز تو این کوی گریبان چرخ
ای ز تو نه طاق فلک پر شروق(1) داغ تو بر جبهه روح القدس حلقه تعلیم تو در گوش عقل زنگ غمت صیقل مرآت دل
ذات تو مصداق وجود صفات گردن ما سخره طوق فنا
قد ابد پیش بقای تو پست از تو ضمیر خرد آراسته
از تو جهان کوکب و هستی مدار گردش چرخ از تو بانجام شد خود ز تو چون باده افق همچو جام تخم کواکب تو پراکنده ای
تاج خرد از تو مکلل(2) شده روی زمین روز تو رخشان کنی
بی تو روان ره نبرد سوی تن قالب گردنده تو بیجان کنی
چهره خورشید درخشان ز تست از تو جهان هستی جاوید یافت یافت ز تو جوف سپهر برین طفل سخن دامن لب را دھی
خلق خوش از عطر فروشان تو گوی شده پیش تو چوگان چرخ وی ز تو آراسته این چهار سوق خاک درت آب چهار اسطقس(3) غاشیه(4) حکم تو بر دوش عقل یاد تو تعمیر خرابات دل
ایک صفات تو همه عین ذات ملک قدیم خاص و مسلم ترا
قامت معنی ز ثنای توپست فیض تو پهلوی عدم کاسته
از تو فلک پخته زمین خام کار کار عدم از تو چنین خام شد
کار فلک از تو چنین با نظام ناف شب از مشک تو آکنده ای
زیج وجود از تو مجدول(5) شده زلف فلک شب تو پریشان کنی جان نرهد بی تو ز جادوی تن باز رگ مرده تو شریان کنی گردش نه چرخ بسامان توست مار شب و مهره خورشید یافت زهره دریا و سپر ز زمین مهره صبح افعی شب را دهی
ص: 145
یاد تو شد صحت جان سقیم(1) منطقه چرخ شتاب از تو یافت
کنه تو اندیشه تصور نکرد عقل به تائید دلیل و قیاس
برق تو خود خرمن ادارک سوخت ای گهر ما صدف نعمتت
خاک درت سرمه اشراق شد ذمت(2) جانش بتو بسپرده ام
هرکه غلامی تو را درخور است بوی تو شد قوت دماغ نسیم
ملت ایجاد کتاب از تو یافت جام تصور ز تو کس پر نکرد
گفت نهد معرفتت را اساس بال و پر مرغ خرد پاک سوخت
وی گنه ما علف رحمتت زین شرف اندر دو جهان طاق شد
وقف غلامی تواش کردهام از گهر عقل گرامی تر است
ای سخنت نقل سر خوان عقل محو تو ابصار بدور و شموس
پی سپر از نور خورت شبهه ها چرخ یکی گردش پرکار توست مزرع ابداع قنات از تویافت جز تو بافلاک که این زاد داد
جز تو بخاک اینهمه پستی که داد جمله جهان پیش تو مشت گلند چشم سر عقل که بیننده کرد؟ ظل(3) زمین موی سیاهش که داد؟
در نگه حسن که ناز آفرید؟ مرکز افلاک ثبات از تو یافت
دیده ز تو تابش شیدی گرفت از تو پر از نور جبین خرد
خاک رهت توشه انبان عقل ظل تو انوار عقول نفوس
نور ور از خاک درت جبهه ها نور خور از سایه دیوار توست جوی وجود آب حیات از تو یافت خاک عدم جز تو که بر باد داد خاک جهانرا نم هستی که داد حق توئی و جمله دگر باطلند
قطب فلک را که نشنیده کرد؟زلف ز شب روی ز ماهش که باد؟ زلف شب غم که دراز آفرید؟ دفتر تقدیر برات از تو یافت خاک زتو نور جلیدی(4) گرفت وز تو شده طور یقین خرد
ص: 146
تازه ز باران تو بستان عقل ***جسم تو دیده جان روشنش
گشته ولود(1) ازتو چمن دی عقیم(2) ور نه کنی گردش گردون قبول از تو توانگر دل پیر خرد وهم بحكم تو رئيس قوی
آب رخ جوی قناعت ز تو جوی کمال از تو پر آب شرف
یاد غمت خورده ز اندیشه باج دامن هستی زتو پر در شده
از تو جهان یافت قوام وجود جوهر جان گوهر ذات از تو یافت آتش تو جزیه گرفت از جگر گل که اقالیم گلستان گرفت
خور که رعیت ز کواکب گزید سفت هیولی چه که عقل نخست هرکه در این طارم اخضر رسید هرکه در این عرش برین راه یافت این سگ درگاه اشراق نام مهر فلک شد که سماک تو شد ناصيه آر ای بداغ قبول مژده برم طالع خود را بگاه
پاک بتائید تو دامان عقل آب طبیعت تو در گلشنش
از تو فلک سایر و مرکز مقيم چرخ شود ساکن و مرکزعجول(3) وز تو همه نور ضمیر خرد عقل غریزی ز تو شد مقتدا
نور در آئینه طاعت ز تو در شرف را ز تو انسان صدف
خواسته سودای تو از سر خراج جیب دل از درد غمت پر شده پخته ز تو جام نظام وجود مرغ خرد صبح نجات از تو یافت
داد بشام تو جبایت(4) سحر در ره تو شغل مغیلان گرفت
غاشیه بر سفت(5) غلامی کشید غاشیه گردان غلامی تو است خاک رهت سرمه خورشید دید داغ تو بر ناصیه ماه یافت
کز غم تو وام گرفت احترام آب جهان گشت که خاک تو شد
مژده برم طالع خود را بگاه *** وز سر تختش بربایم کلاه
ای کرمت مایه امید من سرو جوان از تو کهن بید من
ص: 147
یاد توام قوت تن و جان دل مرگ ز تو هستی جاويد من
دیده من خاک درت راست باج قافله سالار نویدم توئی
پیش تو داروی مداوای من گر بنوازی تو اگر افکنی
گر دهیم خواری اگر عزتی گوش من و حلقه افکندگی
جز تو ندارم کس و یار دگر جز تو کسی کس بود آن خواریست
آه که در حکم تو عاصی شدم روی دلم در عرق معصیت
خال دو صد معصیتم بر جبین دیده دل نایب جیحون کنم
ز ابر دو چشم آنقدر اندر سجود کش بخیال آنکه در آرد دلیر
بر در جود تو بیارم شفیع نالش از آئین بدیع آورم
تا مگر آنجا که کرمهای تو است در حرم عفو تو تقصيرها
چشم دلم بر کنف عفو توست قطره از عفو تو موج بحار
کنج دل او که بتایید تواست خواجه کونین شفیعی چنین
دولت اشراق که در طینتش
درد توام مایه درمان دل سایه دیوار تو خورشید من
داغ تو را ناصيه من خراج آب ده کشت امیدم توئی
مایه سود از تو زیانهای من من نتوانم ز تو بودن غنی
نیست مرا بر در تو حجتی دوش من و غاشیه بندگی
کیست کنون از من کس دارتر چون تو کسی اینهمه کس داریست تاجر بازار معاصی شدم خون تنم از شفق معصیت
پیش تو چون جبهه نهم بر زمین دامن جان دجله از خون کنم قطره بریزم بکنار وجود رویدش اقسام گیاه از ضمیر
از در اشک اینهمه طفل رضيع(1) خواجه کونین شفیع آورم
لطف تو سازد غلط مادرست خورده زعفران تو تشویرها(2)
جرم دو عالم علف عفو توست ترسم از آلایش مشتی غبار
مهر رسول تو و توحید تواست سهل بود بخشش یک کف زمین خاک رسول تو بدوعترتش
ص: 148
آب رخ نه فلک از جوی توست عرش اگر دعوى رفعت نمود
نافه بخلق تو فرستاده باج گر شده تعلیم تو استاد وهم
لطف تو کرده نظر بر زیان کرده اگر تیر قبولت هدف
نافه چین داغ کش بوی تواست رای تو مهر فلک خانه زاد
یافته چون روح بخاری جنین خلق تو از نافه جبایت(1) گرفت حکمت حق قاعده دین تو پیش شبانی تو عالم رمه
فذ(2) لکه هستی و خاتم توئی اینهمه پاکی که بزینت گرفت
آب خضر چون سرمن چاکرت چونکه نسیم تو حمایت کراست روضه دین تو چو باغ ارم ذمت اشراق رهین تو شد
ملک شرف رهن سر کوی توست چرخ ز درگاه تو برهان شنود یاد تو ز اندیشه گرفته خراج کرد همای خرد از خاد وهم
دامنش از سود زده بر میان گشته بدن غیرت روح از شرف
جزیه ده غاليه موی تواست جود سحاب از کف تو مستفاد
تا لب شک از تو روان يقين کوی تو از کعبه ولایت گرفت
ملت روح القدس آئین تو سایه نداری که تو نوری همه
غایت ایجاد در عالم توئی دامن عقل از تو ودیعت گرفت
خواسته در پوزه(3) ز خاک درت شعله ز بستان ارم خوشتر است از تف(4) با حور معاصی چه غم خاک نشین در دین تو شد
ص: 149
شاه رسل خواجه این چهار سوی آب رخ عقل نم جوی او
حلقه آن میم که در نام اوست نه فلکش پیش کنند ازنخست
خاک بیاراست بانعام او حلقماش از گوش فلک خواست باج
دال که از ناف اسمش نشان گر ز درش حلقهء آید بچنگ
خاک درش کاصل دوای تن است خود شرف گوهراشراق از اوست ساخته از خاک قدم آبروی هر دو جهان تعبیه(1) دو کوی او کش افق از خاک نشینان اوست نسخه ده منطقه خود درست دوش خود از غاشیه نام او دامنش از دور معدل خراج
داد ستد جزیه ز زلف بتان گوش خرد جزیه دهد بیدرنگ
کوثر و تسنيم(2) روان من است در همه عالم بشرف طاق از اوست
ای شرف مسند پیغمبری چرخ نهم سفره دربان تو عهد تو
چون موسم باران عزیز طوف کن کوی تو ایوان چرخ
مهر فلک آینه رای تو در حرم بندگی تو قوی
جمله قوی عالیه و سافله گوش فلک حلقه کش بندگی است
موسی و عیسی همه محتاج تو گشته بلند از سر تو سروری
نه فلكت نایب انگشتری عقل دهم ریزه خورخوان تو
شرع تو چون صحبت یاران عزیز نازکش گوی تو چوگان چرخ قلزم هستی کف دریای تو جمع و در قوت بنطاكيا
در ره اخلاص تو هم قافله خنده صبح از لب فرخنده گی است هفت سما سلم(3) معراج تو هندوی تو جای زحل مشتری
ص: 150
نفس بنبی باب بدينه علوم سید ابرار و شه انقياء
خازن سبحانی تنزيل وحی داغ کش نافه او مشک ناب
فذلکه عالم و باب وجود حامل دین غیبه علم خدا خاک درش تاج سر سروران راست به بازوش همی پشت دین
اوست که در ظلمت ست جهات کفر برآویخته دینش ز دار
کردن او گوش نه در بیعت است جبهه آن گوش نه خاک ره است نسل نبی زایجه(1) صلب اوست تا که شده کنیست او بو تراب صورت اشراق چه از خاک اوست
در کف او آهن مریخ موم سرور و سرخیل همه اصفياء
عالم ربانی تاویل وحی جزیه ده سایه او آفتاب
سوره توحید و کتاب وجود عقل دهم کرده بر او اقتدا
آب کفش کوثر ترین پروران لاغر از او پهلوی کفر اینچنین کعبهء نور است و سفینه نجات بر در او شرک همی سنگسار عروه(2) کفر و علم شقوت است(3)
تیه(4) ضلالی است که در لهله است
خیل سعادت همه در طلب اوست نه فلک از جوی زمین خورده آب در ره معنی سک چالاک اوست
ای پدر عترت و زوج بتول ای بد و بیضای گفت ابر جود
ای بتو در خطهء اقلیم دین ای بتو مرجوع حساب وجود
حلقه کش علم تو گوش عقول ذات تو سرمایه نظم وجود
مسجد اقصایجهان يقبين وی بتو مختوم کتاب وجود
ص: 151
عقل تو مفطوم(1) زهر شک و ریب صورت عقل آیت
تنویر(2) تو باطل از اعجاز تو افسون کفر آدم از اقبال تو موجود شد بانی از مرتبه توام توئی راه حق و هادی هر گمرهی صورت میزان الهی توئی مصحف هستی ز تو تفسیر یافت نایب حقی تو و سلطان دین بحر و سحاب امت دست تواند داده بدرگاه تو افلاک باج نعت جلال تو برون از حساب خاتم دین نقش نگینش توئی رای تو با نور زيک دودمان جهل ز تو شخص روانش مریض خواب سخا دست تو تعبير کرد طاق خلافت ز تو پر نور شد شاخ یقین میوه تر از تو یافت آنگه گذشت از تو و غیری گزید وانکه بشب بردگری دیده دوخت از تو منور حرم اهل بیت معرکه به کعبه هدی اندر رسید هر که ره سرمع الله يافت مرصد(3) اشراق رصد بند توذات تو معصوم ز هر شین(4) وعيب عالم معنی همه تفسیر تو ریخته خنجر تو خون کفر چون تو خلف داشت که مسجود شد میرلوا صاحب توسم توئی ما ظلماتیم و تو نور اللهی معنی قرآن الهی توئی دعوی ملت ز تو تحریر یافت نباء(5) عظیمی و امام مبین خاک در ملت دست تواند دست تو از ابر گرفته خراج اسم تو من عنده علم الكتاب پیر خرد نور جبینش توئی دست تو و بحر همی توامان نقطه ز فیض تو طویل و عریض آیت دین علم تو تفسیر کرد بیت هدایت ز تو معمور شد کوکب دین پرتو خود از تو یافت نور بداد ابله و ظلمت خرید خاک سیه بستند و گوهر فروخت یافته مصباح نبی از تو زیت از تو و سبطین پیمبر رسید نور شما بدرقه راه یافت دین تو و یازده فرزند تو
ص: 152
ای گهر غيب زكان شما قدس جهان وادی طور شماست ای ز ازل نور شما مقتدا حلقه کش علم شما گوش عقل شمس و قمر نور يقين شما آب شما روغن قندیل(1)عقل خاک شما خاک سر طور شرع دور فلک حلقہ بگوش شماست دولتتان منطقه چرخ دین طینتتان گوهر شرع رسول مهر شما داروی جان همه قائمتان خسرو هر دو جهان سرمه کش اشراق از آن خاک پای
وی حرم قدس مکان شما مصحف كل سوره نور شماست دین در جهان را بشما اقتدا واله و شیدای شما هوش عقل سطح فلک روی زمین شما باز شما شهبر جبريل عقل مقتبس(2) از نار شما نور شرع پیر خرد نکته نیوش شماست رایتتان اختر برج يقين اصل همه عالمو فرع رسول یاد شما حرز زبان همه حجت حق مهدی آخر زمان تا کنمش جان و دل و تن فدا
ای علمت کنیت و نام نبی مهدی دین هادی عالم توئی حافظ شرعی و امام امم جان توئی و هر دو جهانت تنست آهن مریخ شده موم تو چرخ که این اوج فروشی کند عقل که لافش ز سروشی بود
خورده لبت آب ز جام نبی روشنی دیده آدم توئی طاعت تو فرض همی بر ذمم مهر و مه از نور رخت روشن است عیسی عقل آمده ماموم(3) تو بر در تو حلقہ بگوشی کنه پیش تو در نکته نیوشی بود
ص: 153
ای ملک ملتت از خون دین فتنه بر اقطار جهان تاخته است بحر چه یک لحظه بخون ستم ای بدرت مقتدی افلاکیان شخص تو چون نفس و جهان چون بدن ماهمه مقهور و توئی قهرمان ظلم ز عدل تو سقيم المزاج عالم دین را بجهان شکفت شرع تو کشتی است بیا نوح باش اسب تو بر آخر عطلت چراست؟زین فلک چونت ابر باره نیست یار نشد دل تو بیا یار شو درد تو جان داروی جانهای ماست دیده بدیدار بیا باز کن کن فكن خلوت اسرار باش تا که در افلاک بود سعد و نحس سعد فلک باد بفرمان تو عیش گر آبستن کامت شود باد میسر ز تو تا صور عشق روغن اشراق از آب تو باد
خاک جهان کرد زمانه عجین تیغ حوادث زنیام آخته(1) است کل کنی خاک وجود و عدم سایه فکن بر سر این خاکیان در چمنش طرح تصرف فكن خون دل و دین ز جهان و استان خود ز چه عدل تو ندارد رواج ظلمت طوفان حوادث گرفت ما همگی تن تو بيا روح باش خود در رکاب مه ومهرت کجاست؟اشهب(2) روزا دهم(3) شب بھرکیست گردن غم بشگن و دلدار شو خاک درت آب روانهای ماست پرده آهنگ دگر ساز کن ما همه مستیم و تو هشیار باش یادی و امروز بود قبل و بعد عیش جهان باد بدوران تو یا چو می فتح بجامت شود کار سقنقور(4) ز کافور عشق در قدمت هم چو رکاب تو باد
از مداد من سوادی در چشم آفرینش دراتقای فکرم خط استوا ز دانش صدف محیط طبعم کنف(1) در حقایق نقط سواد نطقم همه جیب قوس گردونشوس(2) صواببینم به حبس(3) مصاف دانی همه اختران طبعم فلک آورد بتحفه زردای من کناغی(4) بردوش سعد اکبر لقب من است جز من بکسی سزا نباشد دل مرده را بجز من نکند کسی مسیحی پرن(5) سمای عقلم مه چرخ نامجوئی سر کوی دانش من عرفات را ز گردون زشفای من ارسطو شده بهرمند دانش سخن از حدوث(6) بی من بنوائب(7) غرامت خردم بعذر خواهی ز تقدم زمانه زکنان(8) فکر هرگه بکشم خدنگ برهان فکنم بجوی باغ سخن آبی از طراوت زستاک باغ طبعم بغرامت است طوبی درمن چو کعبه سازد که خليل فضل ودانش ز هنرخراج گیرم ز خرد جبایت(9) اما رسع(10) شک آورم من زدو پلک چشم بیرون
ز ظلال من کلاهی برتارک معانی نطق(11) میان نطقم افق درر فشانی محک نفوذ طرزم فلک رسوم(12) دانی وتر(13) قسی فضلم همه قطر آسمانی رقم قضا نشانم حکم قدر بیابی همه دختران غیبم خرد آرد ارمغانی ز ثنای من کنانی(14) درلوح عقل ثانی چه ممهد(15) حقایق چه مشید(16) مبانی تن حکمه را بجز من ندهد کسی روانی سقط(17) نهادپاکم نمط(18) خردفشانی
حرم حریم فکرم در کعبه معانی از رموز من فلاطون زده گام در معانی
خرد از وجود بيمن بمضيق(19) ایرمانی فلكم بعفو جوئی ز تصدر مکانی چه فلک ز قامت خود خردم کند کمانی که نمی از آن نیابی بر دجله جوانی زنگار نقش فکرم بخجالت است مانی دل من مطاف سازد که سروش آسمانی بوفور فضل و دانش نه بزور حکمرانی دی(20) خطاکنم من ز مزاج فكرفانی
ص: 155