پرسش ها و پاسخ هایی درباره ی مسیحیت

مشخصات کتاب

سرشناسه : ادیب آل علی، سیدمحمد، 1343 -

عنوان و نام پديدآور : پرسش ها و پاسخ هایی درباره ی مسیحیت/ محمد ادیب آل علی؛ تهیه کننده مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه.

مشخصات نشر : قم: حوزه علمیه قم، مرکز مدیریت، 1385.

مشخصات ظاهری : [چهارده] ، 265ص.

شابک : 17500 ریال: 964-6918-89-1

یادداشت : کتابنامه: ص. [256] - 265 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : عیسی مسیح

موضوع : مریم مقدس

موضوع : Mary, Blessed Virgin

موضوع : Jesus Christ

موضوع : مسیحیت

مسیحیت و اسلام

مسیحیت و ادیان دیگر

شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. مرکز مدیریت

شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی

رده بندی کنگره : BR121/2/الف4پ4 1385

رده بندی دیویی : 230

شماره کتابشناسی ملی : 1 1 4 0 5 7 4

ص: 1

اشاره

مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه

نام كتاب:مسيحيت

مؤلف: سيد اديب آل على

تهيه كننده: مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه

ناشر: انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم

ويراستار: محمد جواد شريفى

حروف چين و صفحه آرا: حسن يوسفى

چاپ اول: بهار 1384

شمارگان: 2000 نسخه

بها: ريال

قم، صندوق پستى 4466/37185 تلفن: 7737217

شابك:

مراكز پخش:

قم: مدرسه ى عالى دارالشفاء، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم، تلفن: 7748383

تهران: خ انقلاب، روبروى دبيرخانه دانشگاه، ساختمان اميركبير (كتب جيبى) طبقه سوم،

واحد 9. مؤسسه ى فرهنگى دانش و انديشه ى معاصر، تلفن: 6492693

كليه ى حقوق چاپ براى ناشر محفوظ است

ص: 2

تقديم به:

با درود به حضرت روح اللّه عيسى عليه السلام

و مادر پاكش بانوى برگزيده ى

خداوند حضرت مريم عليهاالسلام با نثار رحمت به

روح پاك پدر و مادر و ساير همكاران

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

ص: 6

سخن آغازين

مسيحيت يكى از اديان بزرگ ابراهيمى است كه با پيشينه اى حدود دو هزار سال، مقبوليت و پيروان فراوانى دارد. پس از ظهور اسلام، آيين مسيحيت در زمره ى اديان رسمى قرار گرفت و مسيحيان به عنوان «اهل كتاب» پذيرفته شدند. خاتميت دين مبين اسلام هرگز به معناى نفى مبانى و ريشه هاى الهى مسيحيت نيست، بلكه اسلام متمم و مكمّل آيين مسيح، و قرآن مهيمن بر انجيل و مصدّق آن است. اكنون بيش از چهارده سده از عمر مشترك اسلام و مسيحيت مى گذرد و در طى روابط اين دو و پيروانشان دوران پرفراز و نشيبى ديده شده و هنوز هم شمار زيادى از پيروان هر دو آيين نسبت به آموزه هاى دين يكديگر ناآشنا و بى خبرند، گاه نيز با استناد به منابع غيرمعتبر و با گزارش ها و تحليل هاى غرض آلود، به اطلاعات آشفته و ناصواب دست مى يابند كه باعث جدايى و دورى دو ملت از يكديگر مى گردد. با توجه به رخدادهاى جهان معاصر ضرورت هم سخنى و گفت وگو بين پيروان اديان الهى بيش از پيش احساس مى شود و بر دين مداران است كه با تكيه بر اصول و باورهاى مشترك و با تشريك مساعى، از باورها و

ص: 7

آرمان هاى خود در برابر سيل بنيان كن سپاه كفر و ماديت، دفاع كنند؛ و با توجه به ارزش هاى اصيل اعتقادى و اخلاقى خود با بى دينى و الحاد مقابله نمايند.

اين نوشتار سعى دارد مقام رفيع حضرت عيسى عليه السلام و حضرت مريم عليهاالسلام را تبيين نموده، خواننده را با تاريخ و كلام مسيحيت به طور مختصر آشنا سازد. در بيشتر فصول ميان آمزوه هاى دينى هر دو آيين مقايسه اى صورت گرفته و برخى نقاط مبهم آسيب شناسى شده است. نگارنده اين اثر را اخالى از اشكال ندانسته و ملاحظات اساتيد و فرهيختگان را به ديده ى منت مى دارد. در پايان از كليه ى استادان فن و صاحب نظرانى كه اينجانب را در تهيه و تدوين اين كتاب يارى دادند به ويژه حجج اسلام آقايان حسين توفيقى و عبدالرحيم سليمانى اردستانى و نيز از مسؤولان محترم مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه ى قم كمال تشكر و قدردانى را دارم. و آخر دعونا الحمد للّه رب العالمين سيد محمد اديب آل على

ص: 8

فصل اول: حضرت عيسى(علیه السلام)

ص: 1

ص: 2

حضرت عيسى عليه السلام كيست و در چه تاريخى و در كجا زندگى مى كرده است؟

نقطه ى مركزى انديشه ى مسيحيت، حضرت عيسى(1) مسيح(2) است. عيسى عليه السلام از نظر كتاب مقدس قديمى ترين منبع موجود در مورد هويت حضرت عيسى عليه السلام كتاب عهد جديد است. در رساله هاى پولس و انجيل مرقس كه نخستين نوشته هاى مسيحى اند سخنى از اصل و نسب آن حضرت نيست، كه اين مطلب مى تواند دليلى بر ناآشنايى اين دو نويسنده با گذشته ى تاريخى وى باشد. در نامه هاى پولس، عيسى عليه السلام نه يك بشر، بلكه خداوندى است كه براى آمرزش گناهان بشر از آسمان به زمين نزول كرده و پس از مصلوب شدن، مجددا به آسمان بازگشته است؛ بنابراين او نيازى به تاريخ و گذشته و خانواده ندارد.

ص: 3


1- برگرفته از عبرى يهوشوعا (يشوع يا يسوع) به معناى نجات يهوه و نجات خدا. انجيل اين واژه را خداوند نجات دهنده معرفى كرده است كه امت خويش را خواهد رهانيد. متى،
2- مسيح از «مشياح» (مسياح) كلمه اى عبرى است، به معناى «مسح شده» (تدهين شده) يا به معناى «مبارك». ر.ك: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، ص 112.

اما نويسندگان اناجيل متى و لوقا براى پر كردن خلأ موجود در انجيل مرقس شجره نامه اى از حضرت عيسى ذكر مى كنند.(1) درباره ى شجره نامه ى حضرت عيسى عليه السلام لازم است به نكاتى توجه شود:

1. شجره نامه ى متى منشأ تاريخى و دقت لازم را ندارد و از درون سسست است؛ مثلاً اجداد حضرت عيسى را به سه دسته ى چهارده نفرى تقسيم نموده است، در حالى كه در دسته ى سوم سيزده نفر ذكر شده اند؛ بنابراين افتادگى يا اشتباهى صورت گرفته است. 2. اين شجره نامه با شجره نامه اى كه لوقا ذكر مى كند تفاوت هايى دارد و معلوم نمى شود كدام يك صحيح اند. البته شجره نامه اى كه لوقا ذكر مى كند نسبت حضرت عيسى را تا حضرت آدم ابوالبشر بيان مى كند كه بيشتر شبيه تخيّل است و محققان به خود اجازه ى تأييد آن را نمى دهند. 3. شجره نامه ى مذبور اگر هم صحيح باشد، شجره نامه ى يوسف، شوهر مريم است، نه شجره نامه ى عيسى؛ زيرا مسيحيان معتقدند كه عيسى از روح القدس است، نه از يوسف.(2) 4. مسيحيان اصرار دارند كه در شجره نامه بر دو مطلب تأكيد گردد: يكى رساندن نسب عيسى به داود، تا بتوانند پيش گويى عهد عتيق را در مورد منجى و مصلحى كه از نسل داود خواهد آمد و پادشاهى او را زنده خواهد كرد،(3) بر حضرت عيسى تطبيق دهند؛ و ديگرى، رساندن نسب وى

ص: 4


1- انجيل متى، 1: 1 - 18؛ انجيل لوقا، 3: 23 - 28.
2- انجيل لوقا، 1: 26 - 37؛ انجيل متى، 1: 18 - 22.
3- اشعياء، 11: 1، و 2: 4 و...

به اسحاق؛ زيرا در كتاب مقدس آمده است: «ابراهيم، اسحاق را براى قربانى به قربانگاه برد و خداوند گوسفندى فديه ى او كرد تا با زنده ماندنش مصلح جهانى از نسل او پديد آيد.»(1) ولى طبق آن شجره نامه، اين دو پيامبر از اجداد يوسف، شوهر مريم مى شوند، نه خود عيسى؛ مگر اين كه به سبب قرابت خانوادگى يوسف و مريم، آن دو را از اجداد مريم هم به حساب آوريم. 5. در انجيل لوقا آمده است: «و بر حسب گمان خلق او [= عيسى] پسر يوسف بن هالى...».(2) معلوم نيست كه عبارت «برحسب گمان خلق» را خود لوقا ذكر كرده است، يا آن چنان كه برخى محققين معتقدند، از اضافاتى است كه بعدها وارد انجيل شده است.(3) در هر حال اين تعارض وجود دارد كه بالاخره آيا عيسى پسر يوسف است، يا چنان كه در جاى ديگر كتاب مقدس به آن تصريح شده،(4) عيسى متولد از روح القدس است؟ تاريخ تولد حضرت عيسى عليه السلام در ابتدا چنين به نظر مى رسد كه تاريخ تولد حضرت عيسى كاملاً روشن

ص: 5


1- برگرفته از: پيدايش، 22: 1، يهوديان و مسيحيان معتقدند كه حضرت ابراهيم، اسحقاق را به قربانگاه برد، برخلاف مسلمانان كه معتقدند حضرت اسماعيل، ذبيح الله است.
2- انجيل لوقا 3 : 23.
3- كارل كائوتسكى، بنيادهاى مسيحيت، ص 35؛ به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 43.
4- انجيل لوقا، 1: 35؛ انجيل متى، 1: 21.

است، چرا كه خود مبدأ تاريخ گرديده و ساير حوادث تاريخى را با ميلاد وى مى سنجند، اما واقعيت اين است كه اين تاريخ ميلادى در ارتباط با تولد حضرت عيسى دقيق نيست. «به نظر عجيب مى آيد اگر بگوييم كه عيسى در سال 4 قبل از ميلاد، يا يكى دو سال قبل از آن متولد شده باشد، در اين وقت «هرودس كبير» هم چنان بر تخت سلطنت يهود نشسته بود و اين معنا به ضميمه ى قراينى چند، از جمله عبارت لوقا در انجيل كه مى گويد: عيسى در سال يازدهم سلطنت «تيبريوس قيصر» متولد شد، ما را ناگزير مى سازد كه تاريخ ميلاد واقعى او را چند سال به عقب ببريم».(1) هم چنين گزارش متى در مورد بازگشت يوسف و مريم به ناصره در زمان «آركلائوس»(2) با مدارك تاريخى منطبق نيست و او پس از «هرودس» به سلطنت نرسيد.(3) به هر حال روايات اناجيل در مورد تاريخ تولد حضرت عيسى فاقد ارزش تاريخى است. در مورد روز تولد حضرت عيسى نيز خبر مستندى در دست نيست و آن چه سنت مسيحى بر آن قرار گرفته است. كه روز 25 دسامبر تاريخ تولد حضرت عيسى باشد) مطابق با تصميم كليساهاى روم و غرب در سال 354 ميلادى است و بيشتر جنبه ى سياسى دارد:

ص: 6


1- جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 582.
2- انجيل متى، 2: 22.
3- جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 147.

در پاره اى از كشورهاى اروپايى به ويژه روم، آيين مهرپرستى(1) بسيار رواج داشت، روز 25 دسامبر، روز جشن اصلى آيين مهرپرستى، يعنى روز «زايش آفتاب شكست ناپذير» بود. در چنين روزى جشن هاى بسيارى بر پا مى شد و گرايندگان بسيارى به انجام مراسم و شعايرى مى پرداختند. كشيشان و كليسا از اين موقعيت استفاده كردند و بدون توجه به مخالفت هاى بسيار كه ابراز شد،(2) اين روز را روز تولد عيسى اعلام، و بدين وسيله، از جريانى مخالف جلوگيرى كردند.(3) محل تولد و زندگى حضرت عيسى عليه السلام از عهد جديد برمى آيد كه حضرت مريم در شهرى به نام ناصره در استان جليل از فرشته ى وحى باردار شد، ولى فرزندش را در بيت لحم به دنيا آورد: در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به شهرى به نام ناصره كه در استان جليل واقع است به نزد دخترى كه در عقد مردى به نام يوسف از خاندان داود بود، فرستاده شد. نام اين دختر مريم بود. فرشته وارد شد و به او گفت: «سلام... اى كسى كه مورد لطف هستى، خدا با تو است... . اى مريم؛ نترس زيرا خداوند به

ص: 7


1- Mithraism
2- مسيحيان ابتدا ششم ژانويه را به عنوان تولد مسيح جشن مى گرفتند و كليساى شرق، كليساى غرب را به خاطر اعلام 25 دسامبر به عنوان روز تولد عيسى محكوم و به خورشيدپرستى متهم كرد. همان، ص 148.
3- هاشم رضى، اديان بزرگ جهان، ص 471.

تو لطف فرموده است. تو آبستن خواهى شد و پسرى خواهى زاييد و نام او را عيسى خواهى گذارد...(1) در آن روزها به منظور يك سرشمارى عمومى در سراسر دنياى مردم، فرمانى از طرف امپراطور «اوغطس» صادر شد. وقتى دور اول اين سرشمارى انجام گرفت، كرينيوس فرماندار كل سوريه بود. پس براى سرشمارى هر كس به شهر خود مى رفت و يوسف نيز از شهر ناصره ى جليل به يهوديه آمد تا در شهر داود كه بيت لحم نام داشت، نام نويسى كند، زيرا او از خاندان داود بود. او مريم را كه در اين موقع در عقد او و باردار بود، همراه خود برد. هنگامى كه در آن جا اقامت داشت، وقت تولد طفل فرارسيد و مريم اولين فرزند خود را كه پسر بود به دنيا آورد. اورا در قنداق پيچيد و در آخورى خوابانيد، زيرا در مسافرخانه جايى براى آنان نبود.(2) مسيحيان، بر اساس تعاليم كتاب مقدس، اصرار دارند كه محل تولد عيسى را بيت لحم، و محل پرورش او را ناصره، بدانند؛ زيرا مى خواهند بشارات و پيش گويى ها در مورد رهبر بنى اسرائيل و مسيح موعود را بر حضرت عيسى تطبيق نمايند. هيروديس پادشاه، از ستاره شناسان مى پرسد: طبق پيشگويى پيامبران، مسيح در كجا بايد به دنيا آيد؟» ايشان پاسخ دادند: بايد

ص: 8


1- انجيل لوقا، 1: 26 - 32.
2- انجيل لوقا، 2: 1 - 7.

در بيت لحم متولد شود؛ زيرا ميكال نبى چنين پيش گويى كرده است: «اى بيت لحم، اى شهر كوچك، تو در يهوديه دهكده اى بى ارزش نيستى، زيرا از تو پيشوايى ظهور خواهد كرد كه قوم بنى اسرائيل را رهبرى خواهد نمود.(1) انجيل متى وقتى كه از سكونت عيسى و والدينش در ناصره خبر مى دهد، اضافه مى كند: باز در اينجا پيشگويى انبيا جامه ى عمل پوشيد كه: او ناصرى خوانده خواهد شد.(2) لكن تطبيق آن اخبار بنى اسرائيل بر حضرت عيسى دشوار مى نمايد، زيرا:

اولاً، مجوسيان يا زرتشتيان پارسى، آدم پرست نبودند تا براى پرستش كودكى از شرق به بيت لحم سفر كنند. اين در حالى است كه متى مى نويسد: چند مجوس ستاره شناس از مشرق زمين به اورشليم آمده پرسيدند: كجاست كودكى كه بايد پادشاه يهود گردد؟ ما ستاره ى او را در سرزمين هاى دوردست شرق ديده ايم و آمده ايم تا او را بپرستيم.(3)

ثانياً، مشخص نيست هنگامى كه آنها اين كودك را يافتند، چرا او را ترك گفتند و نه بشارت او را به مجوسيان ديگر دادند و نه خود آنها در زمره ى

ص: 9


1- انجيل متى، 2: 5 و 6.
2- همان: 23.
3- همان: 2.

حواريون آن حضرت قرار گرفتند. ثالثاً، نه تنها عيسى عليه السلام به تشكيل دولت اسرائيل نپرداخت و اسرائيليان پراكنده را جمع نكرد، بلكه پس از تولد و آغاز فعاليت او، يهوديان پراكنده تر شده، و اورشليم نابود و فلسطين منهدم گرديد. رابعاً، گزارش لوقا درباره ى سرشمارى و اجبار والدين عيسى به حضور در بيت لحم، نه از نظر تاريخى صحيح است و نه از نظر منطقى. در تاريخ هيچ اثرى از اين سرشمارى وجود ندارد. در مورد «ناصرى» بودن حضرت عيسى نيز ملاحظاتى وجود دارد: اولاً، اين پيش گويى از انبيا در دست نيست كه شخصى ناصرى ظهور خواهد كرد. ثانياً، اصلا شهرى به نام ناصره، در زمان ميلاد حضرت مسيح وجود نداشته است. بله، قريه ى كوچكى (كه به هيچ وجه نمى توان آن را شهر ناميد) وجود داشته كه از قرن چهارم ميلادى زيارتگاه مسيحيان شده است. ثالثاً، احتمالاً مراد از پيش گويى ها، «ناضرى» بودن به معناى «نذر و وقف خدا بودن» يا به معناى «مواظب بر اجراى دقيق مراسم دينى بودن» است، نه ناصرى به معناى انتساب به شهر ناصره.(1) عيسى عليه السلام از نظر تاريخ تحقيقات دامنه دارى كه از قرن نوزدهم (دوران پيدايش نقد تاريخى) در

ص: 10


1- جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 151 و نيز ر.ك: محمدر ضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 47.

مورد مسيحيت و كتاب مقدس و حضرت عيسى عليه السلام انجام گرفت، نشان مى هد كه در هيچ يك از منابع تاريخىِ قرن اول ميلادى، نامى از عيسى عليه السلام

به ميان نيامده است. پنج تاريخ نگار مهم سده ى اول ميلادى عبارت اند از: 1. «سووتوينوس»، منشى امپراطور هادريان (حدود 14 - 70 م.) در مورد فلسطين مطالبى نوشته است كه مسيحيان سعى در تطبيق نوشته هاى او بر دوران زندگى حضرت عيسى و تصليب وى دارند. 2. «فيلون اسكندرانى»(1) فيلسوف و نويسنده ى معروف (20 ق.م - 50 م) كه اتفاقا در زمانى كه اناجيل از عيسى گزارش مى دهند به فلسطين مسافرت كرده و نظرياتش بر پولس و يوحنا تأثير گذاشته است. 3. «يوستوس طبريه اى» ،مورخ و نويسنده ى يهودى قرن اول كه موطن او در ساحل غربى درياچه ى «طبريه» (گزارت) و نزديك قريه ى «كفر ناحوم»(2) قرار داشته، جايى كه بنابر گزارش اناجيل، عيسى بارها در آن جا بوده و موعظه كرده است. 4. «پلو تارك»، مورخ مشهور يونانى كه از او مقالاتى درباره ى مصر و فلسطين و يونان و روم باقى مانده است. 5. «يوسف فلاويانى»(3) مورخ يهودى فلسطينى كه حوادث سال هاى 170 قبل از ميلاد تا 73 ميلادى را در دو كتاب به نام هاى تاريخ جنگهاى يهود

ص: 11


1- Philon. v. Alexandrien
2- kaparnaum.
3- Josephos Flavius

و تاريخ باستانى قوم يهود به رشته ى تحرير در آورده و در سال 93 ميلادى به اتمام رسانده است، ولى در هيچ كدام به حضرت عيسى عليه السلام و قيام او اشاره اى نكرده است، در حالى كه به طور معمول بايد به چنين شخص تاريخ سازى اشاره مى كرد.(1) در دو مورد در كتاب اخير به حضرت عيسى عليه السلام اشاره شده، ولى به قدرى ناشيانه است كه تقريبا تمام محقّقانْ ساختگى و جعلى بودن آن را پذيرفته اند.(2) سكوت مورخين قرن اول در مورد حضرت عيسى و قيام او باعث شد كه عده اى از محققان وجود تاريخى حضرت عيسى را انكار كنند و او را يك افسانه بنامند. حتى «آلبرت شوايتزر»، كشيش و پزشك قرن بيستم در كتاب نقد زندگى عيسى نوشت: عيساى ناصرى كه به نام مسيح ظهور كرد، معنويت خدا را اعلام نمود و قلمروى الهى را در روى زمين برقرار ساخت، هرگز وجود نداشته است.(3) براى مسلمانان اعتقاد به وجود تاريخى حضرت عيسى عليه السلام ، امرى سهل

ص: 12


1- تحقيقى در دين مسيح، ص 170 - 178.
2- مثلاً در كتاب تاريخ باستانى قوم يهود آمده است: «در ايام پيلاطوس، عيسى كه يك انسان خردمند بود، البته اگر بتوانيم او را انسان بناميم، برخاست... او مسيح بود و هنگامى كه پيلاطوس وى را به مرگ بر صليب محكوم كرد، دوست داران قبلى او از محبت وى دست برنداشتند، زيرا وى روز سوم دوباره زنده شد و بر آنها ظاهر گرديد.» پيداست كه نويسنده ى عبارات فوق يك مسيحى است و نمى تواند يوسف فلاويانى باشد كه يك يهودى است كه به مسيح بودن عيسى اعتقادى ندارد. (آرچيبالد رابرتسون، عيسى، اسطوره يا تاريخ، ص 48).
3- تحقيقى در دين مسيح، ص 170 و تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 446.

است؛ زيرا كتاب آسمانى آنها، قرآن، به صراحت آن حضرت را پيامبرى بزرگ كه معجزات بسيارى داشته و بشارت به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داده، معرفى كرده است.(1) برخى از محقّقان بر اين باورند كه اسناد تاريخى دال بر وجود حضرت عيسى را مسيحيان و روحانيون معتقد به اولوهيت عيساى مسيح از بين برده اند؛ زيرا آن چه در تاريخ آمده، عيساى نبى است، نه عيساى خدا يا فرزند خدا. وجود عيساى نبى براى آنان خطرناك تر از مسيح بدون تاريخ بود و آنان به هيچ وجه مايل نبودند از يك عيساى تاريخى كه خود را هرگز خدا يا مسيح نناميده بود، مدركى تاريخى ارائه دهند.(2)

آيا ميان شخصيت حضرت عيسى عليه السلام در قرآن و آن چه در مورد او در اناجيل آمده است، تفاوتى وجود دارد؟ تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى عليه السلام چه اشكالاتى دارد؟ شخصيت حضرت عيسى عليه السلام در قرآن قرآن مجيد حضرت عيسى عليه السلام را اين گونه معرفى مى كند: او از پيامبران بزرگ صاحب شريعت است،(3) كه خداوند وى را بر بسيارى از پيامبران ديگر برترى بخشيده(4) و آيات و نشانه هاى روشن و

ص: 13


1- آيات زيادى در مورد حضرت عيسى عليه السلام در قرآن مجيد وجود دارد كه به تدريج ذكر خواهند شد.
2- تحقيقى در دين مسيح، ص 176.
3- سوره ى شورى، آيه ى 13.
4- سوره ى بقره، آيه ى 253.

معجزات بسيارى را توسط او نمايان نموده است.(1) او «روح الله»(2)، «كلمة الله»،(3) و مؤيد به «روح القدس» است.(4) حضرت عيسى داراى خلقتى استثنايى و معجزه آساست،(5) و مانند حضرت آدم با اراده ى خاص خداوند، بدون وجود سبب قريب متولد شده است.(6) وى قبل از هر چيز خود را عبد

ص: 14


1- در پاسخ سؤال 4 همين فصل، مفصلاً معجزات آن حضرت بيان شده است.
2- سوره ى نساء، آيه ى 171؛ عيسى روح است، زيرا با كلمه ى تكوينىِ «كُن» كه امر است به وجود آمده است، «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (سوره ى اسرى، آيه ى 85). ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 149.
3- سوره ى آل عمران، آيه ى 45 و سوره ى نساء، آيه ى 171. قرآن مجيد از آن رو عيسى را «كلمة الله» خوانده كه خداوند با اراده ى مخصوص خود (كلمه ى تكوينى «كُن» و به گونه اى خارق العاده او را به وجود آورده است. علامه طباطبايى ذيل آيه ى 171 سوره ى نساء مى نويسد: هر چيزى كلمه ى خداست، اما آن چيزى كه به حضرت عيسى اختصاص دارد اين است كه در همه ى اشيا، خلقت همراه با اسباب عادى بوده؛ در حالى كه خلقت آن حضرت، فاقد بسيارى از اسباب مادى هم چون وجود پدر و ازدواج بوده است. (الميزان، ج 5، ص 149)
4- سوره ى بقره، آيه ى 253.
5- آيات 15 - 35 سوره ى مريم جريان خلقت حضرت عيسى عليه السلام را مشروحاً ذكر كرده است.
6- غزالى مى گويد: «هنگامى كه شخصى متولد مى شود، دو سبب در تولد او نقش دارد، يكى دستگاه توليد مثل است كه نطفه را در رحم مادر قرار مى دهد، تا در محيط واجد شرايط به جنين تبديل شود؛ از اين سبب به سبب قريب تعبير مى كنيم. ديگرى اراده ى الهى است كه در تأثيرگذارى دستگاه تناسلى نقش اساسى دارد، و در صورت عدم اراده ى الهى جهاز تناسلى نقش خود را ايفا نخواهد كرد. حال اگر در موردى خاص دستگاه تناسلى مرد هيچ تأثيرى در وجود يافتن طفل نداشته باشد و سبب قريب منتفى گردد، به ناچار اين حادثه به سبب بعيد كه همان اراده ى الهى است منسوب مى گردد. در داستان ولادت حضرت عيسى، دقيقاً با چنين مسئله اى مواجه هستيم.» ابوحامد الغزالى، الرد الجميل لالهية عيسى بتصريح الانجيل، ص 60؛ به نقل از: محمدرضا زيبائى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 66؛ (با اندكى تلخيص و تصرف).

و بنده ى خدايى مى داند كه او را پيامبر، و وجودش را «مبارك» قرار داده،(1) و براى او «انجيل» را آورده كه مايه ى نور و هدايت است.(2) سرانجام هنگامى كه توطئه ها براى قتل حضرت عيسى شدت گرفت، خداوند او را از شرّ دشمنانش نجات داد و به سوى خود بالا برد، و بدين ترتيب عروج مسيح آغاز شد.(3) حضور مجدد او در ميان مردم، گواه نزديكى «قيامت» خواهد بود.(4) شخصيت حضرت عيسى عليه السلام در مسيحيت در مسيحيت برداشت هاى متفاوتى از شخصيت حضرت عيسى عليه السلام

شده است؛ و بسته به نظر نويسندگان اناجيل و نوشته هاى پولس و ساير نويسندگان عهد جديد و اعتقادنامه هايى كه ارباب كليسا تصويب كرده، شكل هاى مختلفى (از بندگى تا خدايى) براى آن حضرت ترسيم مى شود. روند تكاملى تلقّى مسيحيت از حضرت عيسى بدين قرار است: 1. عيسى به قدرت خدا (روح القدس) در شكم بانوى مقدسى به نام مريم قرار گرفت و از وى زاده شد (مولود مقدس).(5) 2. عيسى، «بنده ى خدا» است، همان بنده اى كه اشعياى نبى در مورد او پيش گويى كرده بود كه با وجود بى گناهى، بار گناهان قوم را بر دوش

ص: 15


1- سوره ى مريم، آيه ى 30 و 31.
2- سوره ى مائده، آيه ى 46.
3- سوره ى آل عمران، آيه ى 55.
4- سوره ى زخرف، آيه ى 61.
5- انجيل متى، 1: 21؛ انجيل لوقا، 1: 34 - 36.

مى گيرد و آنان را با تحمل رنج ها، نجات مى دهد. وى عدالت را بر زمين مى گستراند، و به بينوايان بشارت مى دهد.(1) 3. رايج ترين لقب حضرت عيسى عليه السلام در اناجيل «پسر انسان» است(2) كه يادآور آن شخصيتى است كه دانيال نبى در كتابش از او نام مى برد كه قبل از روز واپسين خواهد آمد و خداوند داورى و پادشاهى را به او خواهد سپرد (پادشاه و داور بنى اسرائيل(3)). 4. او «مسيح» است؛ همان «منجى»اى كه انبياى بنى اسرائيل وعده داده بودند كه براى نجات قوم يهود مى آيد.(4) 5. عيسى آن «شبان نيكو» است كه وظيفه اش ارشاد خلق است؛(5) او «راه»، «حقيقت» و «زندگى» است؛ راهى است به سوى خدا كه حقيقت را به ارمغان آورده و مردم را به زندگى حقيقى رهنمون مى شود (نبى و پيامبر

ص: 16


1- اشعياء، 42: 1؛ 49: 1؛ 50: 4؛ 52: 13؛ 53: 1 - 12 و انجيل متى، 1: 21.
2- بيش از 80 بار اين لقب تكرار شده است، از جمله: انجيل متى، 8: 20، 10: 23، انجيل مرقس، 8: 38، 9: 12، انجيل لوقا، 5: 24، 6: 22، و انجيل يوحنّا، 1: 51.
3- انجيل لوقا، 1: 32 و 33.
4- لقب مشهور حضرت عيسى عليه السلام ، «مسيح» است كه از لفظ عبرى «مشياح» به معناى مسح شده (تدهين شده = روغن مالى شده) گرفته شده است. در قوم بنى اسرائيل افراد برگزيده را براى مأموريت هاى مهم و مقدس با روغن مخصوص تدهين مى كردند. اين عمل شبيه عمليات تدهينى است كه امروزه براى احراز مناصب مهم كليسايى انجام مى شود. به تدريج لفظ «مسيح» به هر شخصى كه داراى مأموريت هاى بزرگ بود اطلاق شد. در عهد عتيق، واژه ى مسيح به معناى مبارك، لفظى عام است كه بر اشخاص مختلف، از جمله كورش - به آن دليل كه به اسارت قوم بنى اسرائيل خاتمه داد - اطلاق شده است. مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 48.
5- انجيل يوحنّا، 10: 11.

خدا).(1) 6. او «صورت خداى ناديده» و جلوه ى بشرى خداست. از طريق او با برخى از صفات و كمالات خدا آشنا مى شويم.(2) 7. عيسى عليه السلام «پسر خدا» است: او چون زمان به كمال رسيد، خدا پسر خود را فرستاد كه از زن زاييده شد.»(3) «هدف از اين نام گذارى اين است كه ايمان خود را به ارتباط صميمانه و استوار عيسى عليه السلام با خدا بيان كنيم و اعلام داريم كه پيام ازلى و غيرمخلوق خدا در عيسى ساكن شده است. لقب «پسرخدا» يعنى معرفت متقابل و صميمانه (عيسى خدا را مى شناسد) و وحدت اراده (عيسى چيزى جز اراده ى خدا را تحقّق نمى بخشد)».(4) «هدف اظهار تشابه و همگونى در ذات و صفات و جوهر است. مسيح نور خدا و تصوير جوهر خداست. او درباره ى خودش گفته است: «هركس مرا ببيند، خدا را ديده است»، «من و پدر يكى هستيم».(5) 8. كلمه ى خداست: «مسيحيان - به خصوص با استناد به انجيل يوحنا - ايمان دارند كه عيسى انسانى است كه كلمه ى خدا در او زيست مى كند؛ يعنى پيام ازلى كه خداى حكيم هر چيز را به وسيله ى آن آفريد، با تجسّم يافتن در عيساى انسان، در ميان بشر خيمه ى خويش را برافراشت. پيام ازلى

ص: 17


1- انجيل يوحنّا، 14: 6 و 11: 25، انجيل لوقا، 4: 24.
2- نامه ى پولس به كولسيان، 1: 15.
3- رساله ى پولس به غلاطيان، 4: 4. موارد زيادى در عهد جديد بر «پسر خدا» بودن عيسى تصريح مى كند. در سه مورد عيسى خود مى گويد: «من پسر خدا هستم.»: انجيل مرقس، 14: 61 و 62، انجيل يوحنّا، 9: 35 - 37 و 10: 36.
4- توماس ميشل، الهيات مسيحى، ص 69.
5- ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوقا، ص 70؛ به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 122.

با قرار گرفتن در عيساى انسان، به شكل انسانى زيست مى كرد كه مانند همه ى مردم براى تحصيل لقمه اى مى كوشيد، مى خورد و مى نوشيد، دوستان و خويشاوندانى داشت، رنج كشيد و مرد. تنها تفاوت عيسى با ديگران اين بود كه مرتكب هيچ گناهى نشد.»(1) 9. عيسى «خداوند» است؛ يعنى مولايى كه قدرت و سلطه دارد. به اعتقاد مسيحيان، هنگامى كه خدا، عيسى را از ميان مردگان برانگيخت، اين لقب را به او عطا كرد و اشاره به ميانجى بودن او بين خدا و بشر و نشستن او بر طرف راست خداوند براى داورى در روز واپسين» دارد.(2) 10. نهايتاً شخصيتى كه مسيحيت به حضرت عيسى مى دهد «اولوهيت» است. در انجيل يوحنا و نوشته هاى او و رساله هاى پولس و اعتقاد نامه ها، عيسى «خدا» ناميده مى شود: «در ازل كلمه بود. كلمه با خدا بود و كلمه خود خدا بود. از ازل كلمه با خدا بود، همه چيز به وسيله ى او هستى يافت و بدون او چيزى آفريده نشد.»(3) توما گفت: اى خداوند من و اى خداى من.» عيسى گفت: «آيا تو به خاطر اين كه مرا ديده اى ايمان آوردى؟ خوشا به حال كسانى

ص: 18


1- كلام مسيحى، ص 70.
2- در اعتقادنامه ى نيقيه آمده است: «ما را يك خداست، يعنى پدر كه همه چيز از اوست و ما براى او هستيم؛ و به يك خداوندگار معتقديم، عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر.» (و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 244).
3- انجيل يوحنّا، 1: 1 و نيز ر.ك: انجيل يوحنّا، 10: 33 و 20: 28، روميان، 9: 5، كولسيان، 1: 16 و 2: 9.

كه مرا نديده اند و ايمان مى آورند.(1) در اعتقادنامه ى «نيقيه» پس از آن كه ابتدا عيسى خداوند ناميده مى شود، به عنوان «خداى حقيقى» معرفى مى گردد: يگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر.(2) در اعتقادنامه ى «آتانا سيوس» آمده است: اما اولوهيت پدر و پسر و روح القدس واحد است. آنها داراى جلال يكسان و شكوه و عظمت جاودان هستند. هر آن چه پدر باشد، پسر نيز همان است و روح القدس نيز بدين شكل است: پدر نامخلوق است، پسر نامخلوق است، روح القدس نيز نامخلوق است. پدر نامتناهى است، پسر نامتناهى است، روح القدس نيز نامتناهى است. پدر ابدى است، پسر ابدى است، روح القدس نيز ابدى است.(3) ملاحظاتى بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى عليه السلام تلقّى مسيحيان از حضرت عيسى عليه السلام به عنوان مولودى مقدس، مسيح

ص: 19


1- انجيل يوحنّا، 20: 28. در نسخه هاى اصل يونانى در اين جا واژه ى «هوثيوس» براى خطاب به عيسى به كار رفته است، همان واژه اى كه براى خداى ازل، خالق، زنده كننده و مولاى توانا - كه خداى انبياست -، به كار گرفته شده است. ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73، پاورقى مترجم.
2- و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 245.
3- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 148.

(مبارك) بنده ى خدا و پيامبرى بزرگ و صاحب معجزات فراوان، مورد تأييد قرآن مجيد قرار گرفته و از نظر عقل نيز اشكالى بر آن نيست، اما برداشت آنان از شخصيت آن حضرت با عناوين غلوّآميز نمى تواند درست باشد.

شايد تولّد خارق العاده و يا معجزات حيرت آور آن حضرت، هم چون زنده كردن مردگان و شفاى بيماران لاعلاج، باعث شد كه مسيحيان اوليه آن حضرت را «پسر خدا» بنامند، اما به نظر مى رسد اين يك عنوان تشريفى باشد كه دلالت بر عمق محبت مى كند ولى كم كم اين عنوان به شكل رابطه اى واقعى مطرح شد و اعلام گرديد كه مقصود هم ذات و هم جوهر بودن مسيح با خداست و شخصيت عيسى از بندگى به فرزندى ارتقا يافته است(1) و اين نه تنها مختص او بلكه شامل تمام مؤمنان به آن حضرت نيز مى شود و نتيجه اش رهايى از شريعت است:(2) همگى شما به وسيله ى ايمان به مسيح پسران خداييد.(3) همه ى كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند، ايشان پسران خدايند؛ از آن رو كه روح بندگى را نيافته ايد تا باز ترسان شويد، بلكه روح پسرخواندگى را يافته ايد كه به آن «ابا» (يعنى اى پدر) ندا مى كنيم.(4)

ص: 20


1- ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوتا، ص 70؛ انجيل يوحنّا، 12: 36؛ سليم بن جرجس، الكنز الجليل فى تثليث و توحيد اله اسرائيل، ص 15.
2- همان؛ و نامه ى پولس به روميان، 5: 14 - 16.
3- نامه ى پولس به غلاطيان، 3: 26.
4- نامه ى پولس به روميان، 8: 14 - 16.

ملاحظه اى كه بر اين تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى عليه السلام بايد بشود اين است كه اگر منظور پسر بودن واقعى حضرت مسيح يا عموم مسيحيان باشد، سر از شرك در مى آورد؛ زيرا هم ذات و هم جوهر بودن كسى با خدا به معناى وجود دو خدا و بيشتر مى شود و اين مخالف توحيد است. و اگر مقصود از پسر بودن، عنوان مقابل با عبد و بنده بودن است، با جايگاه واقعى انسان در برابر خدا سازگار نيست؛ زيرا رابطه ى انسان با خدا رابطه ى عبد با مولى و مملوك با مالك است و اگر كسى بخواهد رابطه ى خدا با يك انسان - هر چند يك پيامبر بزرگ باشد - را به شكل رابطه ى پدر و فرزند تصوير كند، حتى اگر اين تصوير مجازى و تشريفى باشد، كاملاً به خطا رفته است.(1) اما اشكال اساسى، بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى عليه السلام به عنوان «خدا» است، كه شرك صريح و دوگانه پرستى است و به كلّى دور از تعليمات يك دين الهى يا عقل سليم است. اين اعتقاد آن قدر شنيع است كه چه بسا مسيحيانى بگويند ما هرگز عيسى عليه السلام را خدا نمى دانيم،(2) كه در اين صورت بايد بپذيرند كه در كتاب مقدس تحريف يا اشتباهى صورت گرفته است؛ چون در موارد متعددى، حضرت عيسى عليه السلام ، «خدا» دانسته شده(3) و علاوه بر اين در اعتقادنامه ها

ص: 21


1- براى مطالعه ى بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، فصل هاى 4 و 17.
2- به عنوان نمونه ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73.
3- انجيل يوحنّا، 1: 1؛ 20: 28 و 10: 33، نامه ى پولس به روميان، 9: 5 و نامه ى پولس به كولسيان، 1: 16 و 2: 9.

تصريح به اولوهيت حضرت عيسى شده است.(1) از اختلافاتى كه در ميان فرقه هاى مختلف مسيحى وجود دارد اين گونه برداشت مى شود كه مسيحيان تلقى واضح و روشنى از شخصيت حضرت عيسى عليه السلام ندارند و خود نيز نمى توانند به طور قاطع در مورد وى اظهار نظر كنند: «آيا عيسى خدا است يا پسر خدا يا بنده ى خدا؟» هر فرقه نظريه اى را تقويت و نظرهاى ديگر را رد كرده، و هر گروهى گروه ديگر را به انحراف و بدعت گذارى متهم نموده است: ابيون ها، ناستيك ها، پيروان آريوس، پيروان آپوليناريوس، نسطورى ها، پيروان يوتيكوس و... هر كدام براى تبيين شخصيت مسيح مطالبى را اظهار و نظرهاى ديگر را تقبيح نموده اند،(2) در شوراهاى مختلف مناقشات را مطرح كرده و درصدد چاره جويى برآمده اند و در نهايت، در سال 451 ميلادى، كليسا توانست در شوراى كالسدون مواضع واحدى در قبال شخصيت مسيح اتخاذ كند، موضعى كه اوضاع را پيچيده تر ساخت: يك عيسى مسيح وجود دارد كه داراى دو ذات، يعنى داراى ذات انسانى و ذات الهى است. او واقعا انسان و واقعا خدا، و داراى بدن و روح است. او از نظر الهى با خداى پدر هم ذات است، و از نظر انسانى با انسان هم ذات است، ولى هيچ گناهى

ص: 22


1- مانند اعتقادنامه ى نيقيه و آتاناسيوس كه ذكر شدند.
2- براى آشنايى با اختلافات كلامى فرقه هاى مسيحى در مورد شخصيت حضرت يحيى، ر.ك: هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ترجمه ى ط. ميكائيليان، فصل 22.

ندارد. از نظر اولوهيت قبل از آغاز زمان ها از خدا مولود گرديد و از نظر انسانى از مريم باكره متولد شد. تمايز بين دو ذات بر اثر اتحاد با يكديگر از بين نرفته، بلكه خصوصيات آنها حفظ، و در يك شخص ادغام گرديده است. عيسى دو شخص نيست، بلكه يك شخص و پسر خداست.(1) اين اعتقادنامه براى شناسايى مسيح نتوانست كمكى به مسيحيان بكند؛ زيرا مجدداً وى را هم خدا دانسته و هم پسر خدا و هم يك انسان معمولى ولى بى گناه. به علاوه، تناقضاتى كه در متن اين اعتقادنامه وجود دارد، جز ابهام و تحيّر چيزى به ارمغان نمى آورد. دانشمندان مسيحى خود به اسرارآميز بودن تلقى فوق اعتراف نموده، حلّ آن را از طريق مكاشفه امكان پذير مى دانند: اين موضوعى است بسيار اسرارآميز. چطور ممكن است مسيح دو ذات داشته ولى يك شخص باشد؟ هر چند درك اين موضوع مشكل است، ولى كتاب مقدس ما را به فهم آن تشويق مى كند (كولسيان، 2: 2 و 3) و عيسى اعلام مى دارد كه براى درك واقعى او احتياج به مكاشفه اى الهى وجود دارد (متى، 11: 27)؛ مطالعه درمورد شخصيت مسيح كار مشكلى است.(2) البته در مسيحيت امور زيادى به چشم مى خورد كه مسيحيان به نامعقول بودن آنها اعتراف دارند، ولى با اين وصف دست از ايمان خود نمى كشند و

ص: 23


1- همان، ص 199.
2- همان، ص 212.

حتى به اين ايمان افتخار هم مى كنند. يكى از كشيشان مسيحى در مورد آموزه ى تجسّد مى نويسد: قضيه ى تجسّد قضيه اى است كه با عقل و منطق و حسّ و ماده و مصطلحات فلسفى تناقض دارد، ولى ما تصديق مى كنيم و ايمان داريم كه آن ممكن است، اگر چه معقول نباشد.(1) شايد راه گفت وگو با اشخاصى كه به آموزه هاى خردستيز (و نه خردگريز) ايمان دارند، بسته باشد. به نظر مى رسد مسئوليت وارد ساختن الهيات نامعقول به مسيحيت، برعهده ى «پولس»(2) باشد. او اولين كسى است كه القابى چون «پسر خدا» و «خدا» را به صورت رسمى به حضرت عيسى عليه السلام عطا كرد و با درآميختن مسيحيت با عقايد و فلسفه ى خويش ابتكارات و نظرهاى جديدى را وارد اين دين ساخت و به گفته ى ويل دورانت، «مسيحيتى عرضه كرد كه با عقايد مشركين سازگار باشد تا بتواند آنان را به دين خود جذب نمايد».(3) در مورد «كلمه ى خدا» بودن عيسى، و تلقّى مسيحيان از اين لقب، بايد گفت كه «تجسّد خدا» و جسم شدن «كلمه ى خدا» كه به اعتقاد مسيحيان همان خداست، به هر شكل كه تصوّر شود، محال است و مسيحيان براى اثبات آن دليلى ندارند.

ص: 24


1- وهيب عطاء الله، طبيعة السيد المسيح، ص 18، به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 124.
2- شخصيت و افكار پولس به طور مفصل در فصل چهارم آمده است.
3- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 689.

طبق اعتقاد مسيحيان خدا «روح»(1) و «نامحدود»(2) است و اين دو صفت با جسم بودن جمع نمى شوند، از طرف ديگر، خدا چون «واجب الوجود» است امكان جسم بودن يا جسم شدن را ندارد. خصوصيات اخلاقى حضرت عيسى عليه السلام در قرآن و كتاب مقدس چه شباهت ها و تفاوت هايى دارد؟ در قرآن، حضرت عيسى عليه السلام ، يك پيامبر «اولو العزم» معرفى شده است.(3) اين پيامبران داراى ارزش هاى روحانى و اخلاقى و علمى بالايى هستند و در صفاتى چون تقوا و توجه به خداوند، و صبر و عفو و بخشايش، سرآمد ديگران هستند.(4) قرآن، سخنان حضرت عيسى عليه السلام در گاهواره را چنين نقل مى فرمايد: منم بنده ى خدا، كه به من كتاب داده و مرا به پيامبرى برگزيده است؛ هر جا كه باشم مرا با بركت ساخته و تا زنده ام به نماز و زكات سفارش كرده است؛ و مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است.(5) در قرآن، يك ويژگى استثنايى براى حضرت عيسى عليه السلام ذكر شده و او به مقامى پرافتخار نايل گرديده است، به گونه اى كه احدى از پيامبران اين گونه

ص: 25


1- انجيل يوحنّا، 4: 24.
2- هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 77.
3- سوره ى شورى، آيه ى 13، و سوره ى احزاب، آيه ى 7.
4- سوره ى احقاف، آيه ى 35.
5- سوره ى مريم، آيه ى 30 - 32.

ستوده نشده اند، «وجيهاً فى الدنيا و الآخرة»: چون فرشتگان به مريم گفتند: «خدا تو را به «كلمه اى» كه نامش «عيسى بن مريم» است بشارت مى دهد، او كه «وجيه [و آبرومند] در دنيا و آخرت»، و از مقرّبان درگاه خداست، و با مردم در گاهواره و در حالت كهولت (و ميانسال شدن) سخن مى گويد؛ و او از صالحان و نيكوكاران است.(1) اما كتاب مقدس دو چهره ى مختلف از حضرت عيسى عليه السلام نشان داده است: يكى چهره ى اخلاقى و ديگرى چهره ى انقلابى. 1. چهره ى اخلاقى حضرت عيسى عليه السلام در اناجيل اربعه، حضرت عيسى عليه السلام شخصى بسيار صبور و حليم،(2) بسيار فروتن و متواضع(3) و بامحبت(4) و كاملاً مطيع خداوند(5) معرفى شده است. او به شدت از جنگ و خون ريزى و خشونت متنفر است و براى ايجاد صلح و اصلاح، از حق خود مى گذرد و به ديگران نيز توصيه مى كند كه چنين باشند. در يك فقره ى مشهور از انجيل متى مى خوانيم:

ص: 26


1- سوره ى آل عمران، آيه ى 45 و 46.
2- انجيل متى، 11: 29.
3- در موارد بسيارى از حضرت عيسى عليه السلام فروتنى و تواضع نقل شده، از جمله نشست و برخاست با سفلگان و حتى گنهكاران و فواحش، و نيز شستن پاى حواريون (رسولان) در شب آخر. ر.ك: انجيل مرقس، 2: 17 و 11: 19؛ انجيل لوقا، 7: 34 و 7: 37 و 15: 7؛ انجيل يوحنّا، 13: 5.
4- براى نمونه ر.ك: انجيل يوحنّا، 15: 9 - 15 و 13: 1.
5- انجيل يوحنّا، 4: 44 و 15: 10.

گفته شده كه: «چشم به عوض چشم، و دندان به عوض دندان»؛ اما من مى گويم: «به كسى كه به تو بدى كرده، بدى مكن؛ و اگر كسى بر گونه ى راست تو سيلى زد، گونه ى ديگر خود را به طرف او برگردان؛ و اگر كسى تو را به دادگاه كشاند تا پيراهنت را بگيرد، عباى خود را نيز به او ببخش. اگر يك سرباز رومى به تو دستور دهد كه بارى را به مسافت يك ميل حمل كنى، تو دو ميل حمل كن. اگر كسى از تو چيزى خواست به او بده و اگر از تو قرض خواست او را دست خالى روانه مكن.(1) هر چند در طول تاريخ مسيحيت، اين توصيه هاى اخلاقى، به ابزارى براى خاموش كردن انقلاب ها و اعتراضات تبديل شده و برداشت غلط از چنين دستورهايى باعث شده كه چهره اى ظلم پذير از حضرت عيسى عليه السلام

نمايانده شود، لكن به نظر مى رسد كه اين توصيه ها مربوط به جامعه ى مؤمنان است كه با يكديگر برادرانه زندگى مى كنند و براى حفظ برادرى، گاهى لازم است كه انسان از حقّ خود نيز بگذرد و به جاى انتقام گرفتن، او را با ملاطفت و نيكى هدايت نمايد. چنان كه با مطالعه ى كتاب مقدس درمى يابيم كه حضرت عيسى عليه السلام شخصى شجاع و مبارز بود و در مقابلِ افراد فاسد و روحانيون رياكار قيام مى كرد.(2) اين جملات حضرت عيسى در منابع روايى مسلمانان هم آمده است.(3)

ص: 27


1- انجيل متى، 5: 38 - 45.
2- انجيل متى، 21: 12 و 23، و انجيل مرقس، 11: 15 و 12: 12.
3- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 14، ص 287 و 304.

حضرت عيسى عليه السلام دستورهاى اخلاقى بسيار مؤكدى دارد و به خصوص از فساد اخلاقى به شدت پرهيز مى دهد: هر كس به زنى نظر شهوت اندازد، همان دم در دل خود با او زنا كرده است؛ پس اگر چشم راستت تو را بلغزاند، قلعش كن و از خود دور انداز؛ زيرا تو را مفيدتر آن است كه عضوى از اعضايت تباه گردد، تا آن كه تمام بدنت در جهنم افكنده شود؛ و اگر دست راستت تو را بلغزاند قطعش كن و از خود دور انداز؛ زيرا بهتر آن است كه عضوى از اعضاى تو نابود شود، تا آن كه كلّ جسد تو در دوزخ افكنده شود.(1) حضرت عيسى عليه السلام براى ارشاد و نصيحت مردم، و نيز انجام رسالت الهى اش بسيار مسافرت مى كرد،(2) و در قالب مثل ها و مثال ها موعظه هاى زيادى مى فرمود. اوج فضايل اخلاقى آن حضرت را از «موعظه ى سر كوه» وى مى توان دريافت، كه به بهترين وجه بر اخلاق، ايمان و محبت تأكيد مى ورزد.(3)

هم چنين از اناجيل استفاده مى شود كه حضرت عيسى عليه السلام شخصى سخن دان و منطقى و زيرك و هوشيار و حاضرجواب بود.(4)

ص: 28


1- انجيل متى، 5: 29 - 31.
2- همان، 4: 23 و 9: 35.
3- همان، 5: 1 - 16.
4- براى نمونه ر.ك: انجيل مرقس، باب 12، مثَل باغبان هاى ظالم، و نيز ر.ك: تقيه اى كه حضرت عيسى در مقابل جاسوسان هرودس انجام داد و فرمود: «مال قيصر را به قيصر رد نماييد»: انجيل لوقا، 20: 20، انجيل متى، 22: 15.

2. چهره ى انقلابى حضرت عيسى عليه السلام برخلاف برخى آموزه ها كه حضرت عيسى عليه السلام را شخصى ظلم پذير معرفى مى كند، از نظر كتاب مقدس، حضرت عيسى عليه السلام شخصيتى انقلابى است كه براى نجات محرومان از سلطه ى ستمكاران ظهور كرده و مبارزه ى مسلحانه يكى از راهبردهايى است كه براى تحقّق هدف انقلابى اش برگزيده است. هر كس كه در زمره ى ياران اوست بايد آماده ى جهاد و شهادت باشد؛(1) او به جاى آرامش در گمراهى، قيام و شمشير را برگزيده است: گمان مبريد كه آمده ام تا سلامتى بر زمين بگذارم؛ نيامده ام تا سلامتى بگذارم، بلكه شمشير را، زيرا آمده ام تا مرد را از پدر خود، و دختر را از مادر خود، و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم؛ و دشمنان شخص، اهل خانه ى او خواهند بود.(2) حضرت عيسى عليه السلام بارها و بارها با جملات پى درپى خود روحانيت يهود را به فساد و حرام خوارى و ضعف اخلاقى متهم مى كند؛ از نگاه وى، مشكل اساسى روحانيت يهود، علاوه بر كم توجهى به احكام شريعت، نياميختن شريعت با روح آن است كه همانا فضايل اخلاقى است.(3) اين نكته سبب شده بود كه شريعت زدگى و تقدّس مآبى شيوه ى رايج در سازمان

ص: 29


1- انجيل لوقا، 14: 26.
2- انجيل متى، 1: 34، انجيل لوقا، 22: 36.
3- براى نمونه ر.ك: نكوهشى كه از حضرت عيسى عليه السلام نسبت به ملايان رياكار يهود و فريسيان شده است؛ انجيل متى، باب 23.

روحانيت يهود باشد؛ و شايد به همين دليل است كه تعاليم حضرت عيسى عليه السلام ، رنگ و بوى اخلاقى و معنوى بيشترى دارد. داستان به صليب كشيده شدن حضرت عيسى عليه السلام چيست؟ اختلاف قرآن و كتاب مقدس را در اين باره توضيح دهيد. هر چهار انجيل چگونگى دست گيرى، محاكمه و به صليب كشيده شدن حضرت عيسى را با تفاوت هايى جزئى نقل كرده اند. خلاصه ى داستان از انجيل مرقس بدين قرار است: دو روز به عيد فصح مانده بود. سران كاهنان و ملايان يهود درصدد بودند عيسى عليه السلام را مخفيانه دست گير كنند و به قتل برسانند. آنان مى گفتند: اين كار را در ايام عيد نبايد كرد مبادا كه مردم آشوب كنند... بعد از آن يهوداى اسخريوطى، كه يكى از آن دوازده حوارى بود، پيش سران كاهنان رفت تا عيسى را به آنان تسليم نمايد. آنان وقتى اين را شنيدند تسليم شدند و به او وعده ى پول دادند. يهودا به دنبال فرصتى بود تا عيسى را تسليم كند... او هنوز صحبت مى كرد كه ناگهان يهودا، يكى از آن دوازده حوارى، همراه با جمعيتى كه همه با شمشير و چماق مسلح بودند، از طرف سران كاهنان به آن جا رسيدند. تسليم كننده ى او به آنان علامتى داده و گفته بود: «كسى كه مى بوسم همان شخص است او را بگيريد». پس همين كه يهودا به آن جا رسيد، فوراً پيش عيسى عليه السلام رفت و گفت: «اى استاد» و او را

ص: 30

بوسيد. آنها عيسى را گرفتند و محكم بستند... سران كاهنان و تمام اعضاى شوراى يهود درصدد بودند كه مدركى عليه عيسى به دست آورند تا حكم اعدامش را صادر كنند، اما مدركى به دست نياوردند. بسيارى عليه او شهادت نادرست دادند، اما شهادت هايشان با يكديگر سازگار نبود... كاهن اعظم از او پرسيد «آيا تو مسيح پسر خداى متبارك هستى؟». عيسى گفت: «هستم؛ و تو پسر انسان را خواهى ديد كه در دست راست خداى قادر نشسته و بر ابرهاى آسمان مى آيد.» كاهن اعظم گريبان خود را چاك زد و گفت: «ديگر چه احتياجى به شاهدان هست، شما اين كفر را شنيديد. رأى شما چيست؟» همه او را مستوجب اعدام دانستند... پيلاطس دستور داد عيسى را تازيانه زده، بسپارند تا مصلوب شود... . سربازان او را بيرون بردند تا مصلوب كنند. آنان شخصى به نام شمعون اهل قيروان را مجبور كردند كه صليب عيسى را حمل كند. آنها عيسى را به محلّى به نام «جُل جتّا» برده به او شرابى دادند كه آميخته به دارويى به نام مرّ بود، اما او آن را قبول نكرد، پس او را به صليب ميخ كوب كردند... ساعت 9 صبح بود كه او را مصلوب كردند... در وقت ظهر تاريكى تمام آن سرزمين را گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. در ساعت سه بعدازظهر عيسى با صداى بلند گفت: «ايلى ايلى لما سَبَقتنى؛ خداى من خداى من چرا مرا ترك كردى؟»... عيسى فرياد بلندى كشيد و جان داد... .

ص: 31

در آن جا عدّه اى زن بودند كه از دور نگاه مى كردند و در بين آنها مريم مجدليه و مريم مادر يعقوب كوچك ديده مى شدند. اين زنان وقتى عيسى در جليل بود به او گرويدند و او را كمك مى كردند. بسيارى از زنان ديگر نيز همراه او به اورشليم آمده بودند. غروب همان روز، يوسف از اهل رامه كه يكى از اعضاى محترم شوراى يهود بود، پيش پيلاطس رفت و جسد عيسى عليه السلام

را از او خواست. پيلاطس باور نمى كرد كه عيسى به اين زودى مرده باشد. پس به دنبال سروانى كه مأمور مصلوب كردن عيسى بود فرستاد و از او پرسيد: «آيا او به همين زودى مرد؟» وقتى پيلاطس از جانب سروان اطمينان يافت، به يوسف اجازه داد كه جنازه را ببرد. يوسف كتان لطيفى خريد و جنازه ى عيسى را پايين آورد و در آن پيچيد و او را در مقبره اى كه از سنگ تراشيده شده بود قرار داد و سنگى جلوى در آن غلطاند. مريم مجدليه و مريم مادر شويا ديدند كه عيسى كجا گذاشته شد. پس از پايان روز سبت مريم مجدليه و مريم مادر يعقوب و سالومه روغن هاى معطرى خريدند تا بروند و بدن عيسى را تدهين نمايند. صبح زود روز يكشنبه، بر سر قبر رفتند. آنها به يكديگر مى گفتند: «چه كسى سنگ را براى ما از جلوى قبر خواهد غلطاند؟» وقتى خوب نگاه كردند، ديدند كه سنگ بزرگ از جلوى قبر به عقب غلطانيده شده است. پس به داخل مقبره رفتند و در آن جا مرد جوانى را ديدند كه در طرف راست نشسته بود و لباس سفيد بلندى در برداشت. آنها متحيّر ماندند،

ص: 32

اما او به آنان گفت: «تعجب نكنيد، شما عيساى ناصرى مصلوب را مى جوييد. او زنده شده و ديگر اين جا نيست. نگاه كنيد؛ اين جا جايى است كه او را گذاشته بودند. حالا برويد و به شاگردان او، خصوصا پطرس، بگوييد كه او پيش از شما به جليل خواهد رفت و همان طور كه خودش به شما فرموده بود او را در آن جا خواهيد ديد... .(1) اين گزارش انجيل مرقس را سه انجيل ديگر با تفاوت هايى جزئى نقل كرده اند.(2) بر اساس اين گزارش - كه مسيحيان به آن عقيده دارند - حضرت عيسى به صليب كشيده و دفن شد، ولى پس از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و نزد خداوند جاى گرفت. قرآن نيز اين ماجرا را گزارش مى دهد، و بر اساس آن مسيح اكنون زنده است و در نزد خدا جاى دارد؛ با اين تفاوت كه ظاهر قرآن دلالت بر اين دارد كه حضرت عيسى مصلوب نشد و او را نكشتند، بلكه اين امر بر دشمنان او مشتبه شد و حضرت مستقيماً به آسمان برده شد. قرآن در مورد بنى اسرائيل مى گويد: و به خاطر قولشان كه: «ما، مسيح، عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم.» در حالى كه نه او را كشتند و نه به صليب كشيدند، لكن امر بر آنها مشتبه شد. و كسانى كه در مورد قتل او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان

ص: 33


1- انجيل مرقس، باب 14 و 15.
2- انجيل متى، باب 26 و 27؛ انجيل لوقا، باب 22 و 23؛ انجيل يوحنا، باب 18 و 19.

پيروى مى كنند و قطعا او را نكشتند، بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خداوند توانا و حكيم است.(1) مسئله ى به صليب كشيده شدن حضرت مسيح عليه السلام از مسائل بسيار مهم و اساسى در مسيحيت به شمار مى رود، به گونه اى كه مى توان گفت: «همان طور كه اساس اعتقادات مسلمانان را «عقيده به توحيد و يكتاپرستى» تشكيل مى دهد، اساس عقايد مسيحيت را در آموزه ى «تصليب» و «فدا» و «رستاخيز» حضرت عيسى عليه السلام بايد جست وجو كرد».(2) برخى از انديشمندان مسيحى، كه سعى در نزديك كردن مواضع قرآن با انجيل دارند، مى كوشند كه آيه ى فوق را به گونه اى معنا كنند تا تعارض از بين برود: آيه ى 156 سوره ى نساء مستقيماً عليه يهوديان است و تأكيد مى كند آنان عيسى را نكشته اند. در يك معنا اين موضوع حقيقت دارد؛ زيرا تصليب، كار سربازان رومى بوده است؛ و نيز در معناى عميق ترى هم صحيح است؛ چون وقتى به تصليب از ديدگاه رستاخيز عيسى بنگريم، مى بينيم كه بر صليب شدن عيسى، براى يهوديان پيروزى به بار نياورد. جمله ى «شبّه لهم؛ بر آنها مشتبه شد»، را مى توان به طرق نسبتاً متفاوتى تفسير كرد. تفسير رايج در ميان مسلمانان دال بر اين است كه شخص ديگرى و احتمالاً «يهودا» به جاى عيسى

ص: 34


1- سوره ى نساء، آيه ى 156 - 157.
2- محمدر ضا زيبايى نژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 164.

تصليب شده است. پيروان فرقه ى احمديه(1) در زمان معاصر معتقدند: «عيسى فقط بر روى صليب از هوش رفت و سپس او را زنده پايين آوردند و بهبود يافت و آن گاه به سوى مشرق زمين رفت».(2)

آن چه از تأمل در مورد مسئله ى مصلوب شدن يا نشدن حضرت مسيح عليه السلام به دست مى آيد اين است كه: هر چند اين مسئله به ظاهر ساده به نظر مى رسد - چون واقعيت هرچه باشد، حضرت مسيح الآن زنده و در آسمان ها نزد خداست - لكن تأكيد قرآن بر «مصلوب نشدن حضرت عيسى به خاطر اين است كه برخى از عقايد مسيحيت، مانند الوهيت حضرت عيسى و آموزه ى گناه ذاتى و بازخريد گناهان بازاء مصلوب شدن آن حضرت كه همگى از عقيده به مصلوب شدن آن حضرت نشأت گرفته اند،(3) را تخطئه كند و توجه مسيحيان را به اين نكته جلب نمايد كه «نجات» را در گرو اعمال بايد ديد، نه در پناه بردن به صليب؛ و عيسى مسيح پيامبرى هم چون ساير پيامبران بزرگ خدا بود، نه خدا و نه پسر خدا. و «فدا» و قربانى شدن، به خاطر گناهان ديگران نمى تواند مطلبى منطقى باشد و هر كس در گرو اعمال خويش است و رستگارى نيز از راه ايمان و عمل صالح ميسر مى شود. از ديدگاه برخى مفسّران قرآن، قراينى وجود دارد كه مسئله ى «مصلوب

ص: 35


1- پيروان احمد بن موسى (شاه چراغ).
2- ويليام مونتگمرى وات، برخورد آراء مسلمانان و مسيحيان، ص 37.
3- كتاب مقدس، نامه ى پولس به قرنطيان.

شدن حضرت عيسى» را تضعيف مى كند: 1. كسانى كه براى دست گيرى حضرت عيسى عليه السلام رفته بودند، عده اى از سربازان رومى بودند كه عيسى را نمى شناختند. 2. حمله به محل حضرت عيسى عليه السلام ، شبانه انجام گرفت و طبعاً شناسايى در تاريكى شب نمى تواند دقيق باشد. 3. شخص گرفتار شده، در حضور «پيلاطس» (حاكم رومى بيت المقدس) سكوت اختيار كرده و در برابر اتهامات از خود دفاعى نكرد؛ در صورتى كه حضرت عيسى عليه السلام ، شخصى شجاع و سخن دان و داراى بيانى شيوا و رسا بود. 4. شخص محكوم بر روى صليب فرياد مى زند «خدايا خدايا چرا مرا تنها گذارده اى؟!» در حالى كه اگر حضرت عيسى عليه السلام ، همان خداى متجسّد است كه به دنيا آمده و به دار آويخته شده تا قربانى گناهان بشر شود، نبايد چنين جمله اى از دهان او خارج گردد.(1)

ص: 36


1- ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 4، ص 200 - 202.

فصل دوم: حضرت مريم(علیهاالسلام)

ص: 37

ص: 38

مسيحيت درمورد حضرت مريم عليهاالسلام چه نظرى دارد؟ آيا ويژگى هايى كه قرآن مجيد در مورد ايشان بيان مى كند، مورد قبول مسيحيان نيز هست؟ در اعتقاد مسيحيان، پس از حضرت عيسى عليه السلام هيچ شخصيتى از موقعيت و جايگاه حضرت مريم عليهاالسلام برخوردار نيست. در طول تاريخ، كليسا كوشيده است با توصيفاتى هم چون بكارت و پاكى و معراج حضرت مريم عليهاالسلام ، چهره ى ممتاز اين بانوى مقدس را ترسيم كند. اما آن چه از خود اناجيل در مورد اين شخصيت قابل برداشت است با آن چه از تعاليم ارباب كلسيا دست مى دهد، تا حدودى متفاوت است. آياتى كه از كتاب مقدس در مورد حضرت مريم مى توان ملاحظه نمود زياد نيستند و اصولاً آن بانو در كتاب مقدس حضورى كم رنگ دارد.(1) مهم ترين تجليلى كه اناجيل درمورد حضرت مريم عليهاالسلام دارند راجع به «آبستن شدن آن بانو به فرزندى موعود است كه وارث تاج و تخت پدرش

ص: 39


1- انجيل متى، 1: 18، 12 و 46، انجيل مرقس، 3: 31، انجيل لوقا، 1: 26، 2: 4، 8: 19، انجيل يوحنّا، 2: 51، و 19: 25؛ چنان كه ملاحظه مى گردد، در هر انجيل حداكثر 3 بار از آن بانو نام برده شده است.

داود خواهد شد».(1) اما چگونه اين آبستنى، چهره اى استثنايى از حضرت مريم عليهاالسلام ارائه مى كند؟ نويسنده اى مسيحى چنين پاسخ مى دهد: تولد خداوند مجسّم از يك دوشيزه، پيشنهادى از ناحيه ى فرشته ى خدا بود كه مريم عليهاالسلام مى توانست آن را نپذيرد، اما وى با اطمينان كامل به محبت خدا، و اشتياقش براى پذيرش ننگ اجتماعى، كه به خاطر تولد كودك بدون ازدواج، به او نسبت داده مى شد، نقش بزرگى در نجات بشريت ايفا كرد.(2) دوشيزگى حضرت مريم عليهاالسلام به گفته ى كتاب مقدس، حضرت مريم عليهاالسلام ، در عقد شخصى به نام يوسف بود؛ اما قبل از آميزش با همسر خود، او را از «روح القدس» حامله شد و تا زمان تولد حضرت عيسى عليه السلام با وى هم بستر نشد.(3) از عبارت فوق برمى آيد كه حضرت مريم، پس از تولد حضرت عيسى عليه السلام به نكاح يوسف در آمد؛ بنابراين «باكره بودن» حضرت مريم، تنها تا زمان تولد حضرت عيسى عليه السلام است. ضمن اين كه كتاب مقدس، به وجود خواهران و برادرانى براى حضرت عيسى اشاره كرده است.(4) پروتستان ها كه كتاب مقدس را بر سنت كليسايى مقدم مى دارند، معتقد

ص: 40


1- انجيل لوقا، 1: 28.
2- هاروى كاكس، مسيحيت، ترجمه ى عبدالرحيم سليمانى اردستانى، ص 67.
3- انجيل متى، 1: 18.
4- انجيل متى، 13: 54 و 27: 56، انجيل مرقس، 6: 3 و 15: 40.

به دوشيزگى حضرت مريم عليه السلام تا زمان تولد حضرت عيسى هستند و وجود چهار پسر و چندين دختر را براى حضرت مريم ذكر كرده اند.(1) اما كاتوليك ها و ارتدكس ها، حضرت مريم عليهاالسلام را تا پايان عمر باكره مى دانند و به استناد سنت كليسايى كه از پدران باقى مانده است، متون كتاب مقدس را تأويل مى كنند. از نظر آنها، منظور عبارت هايى كه يعقوب و يهودا را برادران عيسى عليه السلام معرفى مى كنند، برادران دينى است، و منظور از فرزندان مريم نيز، فرزندان عمو و يا فرزندان خاله ى اوست.(2) از رساله هاى سده ى نخستين مسيحى مى توان دريافت كه اعتقاد به باكره بودن حضرت مريم عليهاالسلام تا پايان عمر، گرچه عقيده اى ضرورى و همگانى به شمار نمى آمده، در ميان دانشمندان رايج بوده است.(3) پاكى حضرت مريم عليهاالسلام با وجودى كه مسيحيان معتقد به آموزه ى «گناه ذاتى»(4) هستند و تمام انسان ها را تا زمانى كه غسل «تعميد» انجام نداده باشند، گناهكار مى شناسند، درمورد حضرت عيسى و مريم استثنا قايل شده اند و حكم به طهارت و پاكى آن دو مقدس مى كنند؛ با اين تفاوت كه در مورد حضرت عيسى قايل به پاكى اوّلى و ذاتى، هستند، اما در مورد حضرت مريم اين سؤال وجود

ص: 41


1- دنيس كلارك، زندگى و تعاليم عيسى مسيح، ص 28، و هاروى كاكس، مسيحيت، ص 68.
2- توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، ص 67.
3- محمدر ضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 27، و ر.ك: پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 4، ص 753.
4- در اين مورد در فصل هشتم توضيحاتى خواهد آمد.

دارد كه از چه زمانى وى از گناه مبرّا شده است؟ نويسنده اى مسيحى مى نويسد:

آنسلم (1033 - 1109 م) بر اين باور بود كه مريم با گناه اوليه به دنيا آمده است. برخى، از جمله آكوئيناس (1225 - 1274 م) معتقد بودند كه وقتى نطفه ى مريم بسته شد، گناه اوليه در او وجود داشت، اما پيش از آن كه به دنيا آيد از هر گناهى تطهير شد؛ و بالاخره داتز اسكوتوس (1265 - 1308 م) اين نظر را مطرح كرد كه لقاح حضرت مريم «لقاح مطهر»(1) بوده است... استدلال وى بر اين اساس بود كه محفوظ نگاه داشتن وى از گناه اوليه، از تطهير كردن او از اين گناه، عملى كامل تر محسوب مى شود. از ديد او، عيسى مسيح به عنوان نجات دهنده ى كامل بايد كسى را به كامل ترين طريق ممكن نجات بخشد و براى چنين نجاتى چه كسى را مناسب تر از مادر او مى توان يافت؟(2) موضوع لقاح مطهر تا مدت ها مورد اختلاف بود، اما در نهايت كليساى كاتوليك آن را پذيرفت. در سال 1854 م، پاپ پيوس نهم در يك فرمان پاپى كه به نام «Ineffabilis Deus» مشهور است، آموزه ى «لقاح مطهر» را يكى از اصول ايمانى كليسا معرفى كرد.(3) اين فرمان در شوراى واتيكان اول (1870 م) يكى از اركان ايمان در

ص: 42


1- Immaculate Conception.
2- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه ى روبرت آسريان، ص 476.
3- همان، ص 476 - 477.

مذهب كاتوليك گرديد.(1) معراج حضرت مريم عليهاالسلام حضرت مريم عليهاالسلام اكنون كجاست؟ آيا او هم چون فرزندش زنده و در آسمان هاست يا در دل خاك آرميده است؟ كتاب مقدس در اين باره چيزى نمى گويد. تنها نكته اى كه از اناجيل استفاده مى شود اين است كه مريم عليهاالسلام در زمان مصلوب شدن عيسى عليه السلام در كنار وى حضور داشته است.(2) پيش تر پروتستان ها معراج حضرت مريم را مردود يا دست كم بدون دليل مى دانند؛(3) ولى كاتوليك ها بر اين باورند كه حضرت مريم عليهاالسلام به آسمان ها رفته است. در سال 1950 م، پاپ پيوس دوازدهم اين باور را جزء اصول ايمانى تعريف كرد. وى اعلام كرد: به كليسا الهام شده است كه مريم نيز هم چون مسيح، به طور يقين، با همين بدن به آسمان صعود كرده است.(4) هم وطنان ارمنى ما «15 اوت» را سالگرد عروج حضرت مريم مقدس عليهاالسلام مى دانند و اين روز را جشن مى گيرند.(5)

ص: 43


1- پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 784؛ به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 29.
2- انجيل يوحنّا، 19: 25.
3- هاروى كاكس، مسيحيت، ص 68.
4- همان، و ر.ك: لوئيس معلوف، المنجد «واژه ى پيوس»، ص 179. «اعلن رسميا عقيدة انتقال العذراء الى السماء نفساً و جسماً»، و محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 30.
5- روزنامه ى اطلاعات، مورخه ى 25/5/1378، ص 13، به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 30

آموزه ى صعود حضرت مريم نه صرفا تصديق يك رويداد، بلكه بنيان مجموعه اى از باورها، هم چون «ملكه ى آسمان بودن» و مقام «شفاعت» و «واسطه بودن بين ما و خدا» و «شريك بودن در امر نجات» است.(1) رسميت يافتن آموزه ى معراج حضرت مريم از زاويه ى ديگرى نيز قابل توجه است: اين نظريه مى تواند از يك سو پيوندى ميان مسيحيت و اديانى كه به الهه ها احترام مى گذارند برقرار كند؛ و از سوى ديگر، فمينيست هايى را كه به دنبال ارتقاى مقام زن، به «خدا بانوان» چشم دارند، به خود جلب كند. «مريم عليهاالسلام چهره ى زنانه ى خدا را آشكار كرد، كه اگر او نبود، كاملاً مردانه ظاهر مى شد. روان شناسى به نام «كارل گوستاو يونگ»(2) زمانى نوشت كه: اعلام عقيده ى صعود مريم در سال 1950 م، مهم ترين حادثه در جهان مسيحيت از زمان «اصلاحات» بود؛ چون جنس مونث را تا مكان امنى در الوهيت مسيحيت بالا برد».(3) حضرت مريم عليهاالسلام در قرآن مجيد تنها زنى كه نامش به صراحت در قرآن ذكر شده، حضرت مريم عليهاالسلام

است. نام وى 34 مرتبه در قرآن آمده، كه رقم بسيار بالايى است؛ افزون بر اين كه سوره ى نوزدهم قرآن به نام او و سوره ى سوم قرآن نيز به نام «آل

ص: 44


1- تاريخ تفكر مسيحى، ص 489.
2- Carl Gustav Yung.
3- هاروى كاكس، مسيحيت، ص 71.

عمران» كه خانواده ى اويند نام گذارى شده است. قرآن مجيد ويژگى هاى بسيار ارزشمندى براى حضرت مريم عليهاالسلام ذكر مى كند: او دختر پيامبرى به نام «عمران» است و تحت تكفّل حضرت «زكريا» بزرگ شده است و مادرش بنابر نذرى كه داشت او را «محرّر» ساخت.(1)

محرّر كسى است كه از تحت تسلط پدر و مادر رها شود تا تمامى اوقات خود را در عبادت خدا سپرى كند، ملازم معبد باشد و جز براى امور ضرورى خارج نشود.(2) از ديد قرآن، حضرت مريم عليهاالسلام در محراب عبادت از ارزاق شگفت انگيز الهى بهره مند مى شده است.(3) در جاى ديگر، قرآن مجيد، حضرت مريم عليهاالسلام را به گونه اى منحصربه فرد توصيف نموده است: و آن گاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم! همانا خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد و بر زنان جهان برترى بخشيد. اى مريم! فرمان بردار پروردگارت باش و همراه نمازگزاران سجده و ركوع كن.(4)

چنان كه ملاحظه مى شود، قرآن مجيد، چهره اى به مراتب برتر و والاتر نسبت به اناجيل از حضرت مريم عليهاالسلام نمايان مى سازد؛ او را زنى برگزيده و

ص: 45


1- سوره ى آل عمران، آيه ى 35 - 37.
2- سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 170.
3- سوره ى آل عمران، آيه ى 37.
4- سوره ى آل عمران، آيه ى 42.

پاك و ممتاز معرفى مى كند و در پى اين پاكى و عصمت است كه فرشته ى خدا بر او نازل مى شود، تا به او فرزندى پاك سيرت بخشد؛(1) روح الهى در او دميده مى شود و از خداوند معجزات بسيار مى بيند.(2) در نهايت خداوند، حضرت مريم را الگويى براى همه ى كسانى كه ايمان آورده اند معرفى مى كند(3) پرستش حضرت مريم عليهاالسلام قرآن مجيد، نصارى را متهم به پرستش حضرت مريم عليهاالسلام كرده و اين اقدام آنان را نكوهيده است.(4) ممكن است يك مسيحى اين اتهام را نپذيرد و پرستش حضرت مريم عليهاالسلام را انكار كند و نسبت دادن اعتقاد به الوهيت مريم به مسيحيان را نسبتى ناروا بداند، به خصوص كه مريم مقدس يكى از شخصيت هاى سه گانه ى تثليث نيست. علامه طباطبايى به عنوان يك مفسر قرآن، اين مسئله را بررسى و با توجه به سخنان دانشمندان مسيحى اثبات مى كند كه اين نكته ى قرآنى كاملاً مقرون به صحت است.(5) تونى لين نيز به پرستش حضرت مريم در برخى از شهرهاى اروپايى اشاره مى كند:

ص: 46


1- سوره ى مريم، آيه ى 19.
2- سوره ى مريم، آيه ى 24 - 26.
3- ر.ك: سوره ى تحريم، آيه ى 11.
4- سوره ى مائده، آيه ى 116.
5- الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 244.

در قرن شانزدهم ميلادى برخى از شهرهاى اروپايى به پرستش مريم باكره مشهور بودند، كه مى توان به شهر «اينسيدلن»(1) اشاره كرد.(2) نويسنده اى مسيحى نيز معتقد است كه عقيده ى شراكت مريم عليهاالسلام در تثليث ممكن است از فرقه ى گمراه «كولى ريدى»(3) كه بيش از دو قرن قبل از ظهور محمد صلى الله عليه و آله

در عربستان بوده اند، نشئت گرفته باشد.(4) دراين باره ذكر نكته اى كه برخى از نويسندگان اسلامى بدان تفطن داده اند، بسيار مفيد است: به نظر مى رسد، آن چه مورد نظر قرآن است، پرستش عملى حضرت مريم است، نه اعتقاد به اولوهيت وى. قرآن كريم در مواردى از پرستش عملى و احترام فوق العاده در حد احترام به خداوند، به «الوهيت» تعبير كرده است؛ چنين تعبيرى را در تشريح دنياگرايى گروهى از مردم هم مى توان يافت: آيا نديدى كسى را كه هوس خويش را «معبود» خود قرار داده است.(5)

با اين توضيح مى توان ادعا كرد كه امروزه هم بسيارى از مسيحيان، مريم

ص: 47


1- Einsiedeln
2- تاريخ تفكر مسيحى، ص 277.
3- Colly Ridiahs
4- ويليام مونتگمرى وات، برخورد آراى مسلمانان و مسيحيان، ص 39.
5- سوره ى جاثيه، آيه ى 23 و سوره ى توبه، آيه ى 31.

را در مقام مادر خداوند مى پرستند و در مقابل تصوير و مجسمه ى او به عبادت مى پردازند.(1) در خاتمه توجه به اين نكته خالى از لطف نيست كه مى توان از جايگاه ويژه ى حضرت مريم عليهاالسلام در ميان مسلمانان و مسيحيان به نتيجه اى راهبردى رسيد و آن اين كه، برخلاف حضرت عيسى عليه السلام كه در عين برخوردارى از مقامى والا در ميان پيروان دو دين بزرگ آسمانى، به محور اختلافات اساسى دو دين در آموزه ى تثليث و تجسيم، بدل شده است، مريم عليهاالسلام شخصيتى است كه مى تواند محور تفاهم و گفت وگوى سازنده ميان پيروان اسلام و مسيحيت باشد. الگويى كه از شخصيت اين بانوى ارزنده و ديگر بانوان بزرگ، هم چون حضرت زهرا عليهاالسلام به دست مى آيد، مى تواند در پى گيرى سياست ها و راهبردهاى مشترك دو دين آسمانى مفيد باشد. تقويت عفاف، به ويژه از راه تأكيد بر معنويت گرايى، عبوديت، راست گويى و خدمت به بندگان خدا از محورهاى اساسى اين سياست است.(2)

ص: 48


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 32.
2- اقتباس از: همان، ص 39.

فصل سوم: كتاب مقدس

ص: 49

ص: 50

كتاب مقدس مسيحيان چه كتابى است و چه خصوصياتى دارد؟ كتاب مقدس، عنوان مجموعه اى از نوشته هاى كوچك و بزرگ است كه مسيحيان همه، و يهوديان بخشى از آن را كتاب آسمانى و الهى خود مى دانند. عنوان معروف اين مجموعه در زبان انگليسى و بيشتر زبان هاى اروپايى «بايبل»(1) و يا كلمه هاى هم خانواده ى آن است كه از كلمه ى يونانى «Biblia» به معناى «كتاب ها» گرفته شده است.(2) در زبان هاى فارسى و عربى عنوان «عهدين» نيز براى اين كتاب به كار مى رود. عنوان مذكور به اين اعتقاد مسيحيان اشاره دارد كه خداوند دو عهد و پيمان با انسان بسته است: يكى «عهد قديم»(3) كه در آن خداوند از انسان پيمان گرفته است كه بر شريعت الهى گردن نهد؛ و ديگرى «عهد جديد»(4) كه پيمان بر سر محبت خدا و عيسى مسيح است. متناظر با اين تقسيم، كتاب هاى مربوط به دوره ى اول را «عهد قديم» و كتاب هاى مربوط به

ص: 51


1- Bible.
2- توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، ص 23 (به عهد عتيق نيز شهرت دارد).
3- Old Testement. (O.T.)
4- New Testament (N. T.)

دوره ى دوم را «عهد جديد» مى خوانند و هر دو قسمت از نظر مسيحيان مقدس و معتبر است، لكن يهوديان معتقدند كه خدا تنها يك پيمان با انسان بسته و آن همان پيمان «شريعت» است؛ و بر اين اساس تنها بخش «عهد قديم» را - كه «عهد» مى نامند - قبول دارند.(1) عهد قديم اين بخش از كتاب مقدس - كه قريب سه چهارم كل كتاب مى شود - مشتمل بر 39 يا 46 كتاب است.(2) طبق نسخه ى 46 كتابى (يا نسخه ى سبعينه) كه مورد پذيرش اكثر مسيحيان است، عهد قديم به سه بخش تقسيم مى گردد: بخش اول: اسفار پنج گانه ى تورات و كتب تاريخى ديگر؛ بخش دوم: كتب حكمت، شعر و مناجات؛ بخش سوم: كتب انبيا و پيش گويى هاى آنها. هرچند باور عمومى يهوديان و مسيحيان اين است كه تورات فعلى (اسفار پنج گانه) نوشته و يا كتاب آسمانى حضرت موسى عليه السلام است، اما كسانى در گذشته و حال انتساب تورات موجود به حضرت موسى عليه السلام را قاطعانه رد كرده و به اثبات اين نظريه پرداخته اند كه تورات موجود در قرون

ص: 52


1- ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، كتاب مقدس، ص 19 و 20. البته اصطلاح رايج براى عهد قديم در ميان يهوديان واژه ى «تنخ» است كه مخفف «تورات»، «نبيم»، «انبيا»، «كتوبيم» و «مكتوبات» است.
2- اين تفاوت ناشى از اختلاف بين دو نسخه است. خود يهوديان نسخه ى 39 كتابى را قبول دارند، اما مسيحيان، كاتوليك ها و ارتدوكس ها نسخه ى 46 كتابى، و پروتستانها نسخه ى 39 كتابى را پذيرفته اند.

پس از آن حضرت نوشته شده است.(1) بيش تر كتاب هاى عهد عتيق در اصل به زبان عبرى و اندكى از آن به زبان كلدانى (از زبان هاى سامى هم خانواده با عربى) بوده اند كه به يونانى ترجمه شده اند.

عهد جديد بخش دوم كتاب مقدس، عهد جديد است كه تنها مسيحيان آن را قبول دارند. عهد جديد به زبان يونانى نوشته شده است، در حالى كه حضرت عيسى عليه السلام و حواريون او به زبان آرامى (لهجه اى از زبان عبرى) سخن مى گفتند. علت اين امر آن است كه با كشورگشايى اسكندر و ايجاد يك امپراطورى بزرگ، زبان يونانى در بسيارى از مناطق تبليغ شد، به گونه اى كه بسيارى از مردم با اين زبان آشنايى يافتند. هنگامى كه رسولان مسيحى براى مردم منطقه ى درياى مديترانه و اطراف آن سخن مى گفتند يا مى نوشتند، طبيعى بود كه از زبان مشترك (يونانى) استفاده كنند.(2) تقسيم بندى عهد جديد عهد جديد به طور كلى به 4 بخش تقسيم مى شود: 1. زندگى نامه و سخنان حضرت عيسى عليه السلام : اين بخش مشتمل بر 4

ص: 53


1- از جمله اين افراد «باروخ اسپينوزا» (1632 - 1677 م) دانشمند هلندى و دكتر الكسندر كيوس از دانشمندان مسيحى است. ر.ك: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، ص 82؛ باروخ اسپينوزا، مصنف واقعى اسفار پنجگانه، ترجمه ى عليرضا آل بويه، مجله ى هفت آسمان، ش 1، ص 89؛ رحمة الله هندى، اظهار الحق، ص 63.
2- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، كتاب مقدس، ص 33.

انجيل(1) است كه گفته مى شود «متى»، «مرقس»، «لوقا» و «يوحنا» آنها را نوشته اند. سه انجيل نخست سبكى يكسان دارند و مطالب مندرج در آنها هماهنگ اند و با فرهنگ يهودى اختلاف چندانى ندارند؛ اما انجيل چهارم (يوحنا) از نظر مطالب با اناجيل ديگر متفاوت است و با فرهنگ يهودى سازگارى ندارد و در آن الوهيت حضرت عيسى مطرح شده است. سه انجيل اول را اناجيل هم نوا يا هم ديد(2) مى نامند. غالب محققان بر آن اند كه اين سه انجيل بعد از حضرت عيسى و حدوداً بين سال هاى 65 - 70 م، يعنى بيش از سى سال پس از حيات زمينى حضرت عيسى عليه السلام نوشته شده اند و برخى از پژوهشگران كتاب مقدس معتقدند كه انجيل متى و لوقا از روى انجيل مرقس نوشته شده اند.(3) 2. تبليغات و مسافرت هاى تبليغى مبلغان مسيحى: در اين بخش كتاب «اعمال رسولان» وجود دارد كه اقدامات حواريون و ديگر مسيحيان، مخصوصاً «پولس» رابيان مى كند. 3. نامه ها: رسولان نامه هايى به شهرها و افراد گوناگون نگاشته اند كه 21 عدد از آنها در مجموعه ى عهد جديد آورده شده اند. سيزده يا چهارده(4) نامه

ص: 54


1- انجيل در لغت يونانى به معناى «مژده» است.
2- Synoptic.
3- ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، كتاب مقدس، ص 35.
4- در انتساب يكى از نامه ها به پولس ترديد وجود دارد.

از «پولس»، سه نامه از «يوحنا»، دو نامه از «پطرس»، و يك نامه از «يعقوب» و «يهودا» وجود دارد. اين نامه ها حاوى مطالبى ارشادى و احيانا اعتقادى است. 4. رؤيا و مكاشفه: در اين بخش تنها كتاب «مكاشفه ى يوحنا» قرار دارد كه كتاب سرّى و رمزى است و حوادث آينده را پيش گويى مى كند. نويسندگان عهد جديد چهار انجيل ابتداى عهد جديد، در واقع چهار زندگى نامه از حضرت عيسى عليه السلام هستند كه به دست چهار نفر نوشته شده اند. - انجيل مرقس قديمى ترين و مختصرترين آنهاست كه معمولاً آنها را به يوحناى مرقس، دوست و هم دم و مترجم پطرس، كه احياناً هم سفر پولس نيز بوده است، نسبت مى دهند.(1) نوشته هاى او مطالبى است كه از پطرس آموخته و ثبت كرده است.(2) اين انجيل بسيار كوتاه، واقع بينانه، روشن و پرقدرت است؛ مانند آلبومى كه مختص عكس هاى شخصِ به خصوصى باشد، يك رشته تصاوير مهم از عيسى ارائه مى دهد... مرقس توانسته شخصيت واعمال مسيح را با اين تصاوير به خوبى نشان دهد.(3) - انجيل متى در ترتيب كنونى عهد جديد، نخستين انجيل و مفصلّ ترين آنهاست. اعتقاد سنتّى مسيحى اين بود كه اين انجيل قديمى ترين اناجيل و به

ص: 55


1- مريل سى تنى، معرفى عهد جديد، ترجمه ى طاله وس ميكائيليان، ج 1، ص 173.
2- همان.
3- همان، ص 176.

دست «متاى خوازى» نوشته شده است، اما با نقّادى هاى عصر جديد، عقايد فوق اعتبار خود را از دست داده است.(1) - انجيل لوقا و نيز كتاب اعمال رسولان، منسوب به لوقاى طبيب، يار و همراه پولس است، كه احتمالاً در انطاكيه با تبليغ پولس ايمان آورده و با او دوست و هم نشين شده بود.(2) بسيارى از انجيل شناسان معتقدند كه انجيل متى و انجيل لوقا در نگارش از انجيل مرقس استفاده كرده اند و در بسيارى از مشتركات ديگرشان از يك منبع شفاهى بهره برده اند.(3) - انجيل يوحنّا با سه انجيل ديگر - كه اناجيل هم نوا خوانده مى شوند - بسيار متفاوت است و علاوه بر اين كه تنها انجيلى است كه الهيات عيسى خدايى را ترويج مى كند، از نظر سبك نگارش و تركيب مطالب با سه انجيل ديگر تفاوت بسيار دارد، به گونه اى كه مسيحِ اناجيل هم نوا را «مسيح تاريخ» و مسيح اين انجيل را «مسيح ايمان» خوانده اند.(4) تاريخ نگارش انجيل يوحنّا احتمالاً بين سال هاى 90 - 115 م است، و از

ص: 56


1- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، كتاب مقدس، ص 214 - 215.
2- مريل سى تنى، معرفى عهد جديد، ج 1ظ، ص 191.
3- Cross, F, Th Oxford Dictionary of Christian Church (ODC), London, Oxford University Press, P 853. به نقل از: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، كتاب مقدس، ص 205.
4- همان، ص 260.

نظر تاريخى آخرين اناجيل است.(1) اعتقاد غالب سنتى در كليساى مسيحى اين بود كه اين انجيل توسط يوحنّا، پسر زبدى، كه از خردسالى در زمره ى حواريون بود، نوشته شده است، اما اعتقاد مزبور در قرن نوزدهم زير سؤال رفت و كوشش هاى بسيارى براى شناسايى نويسنده ى اين انجيل به جايى نرسيد. يك كشيش مسيحى در پاسخ به اين سؤال كه «چه كسى انجيل يوحنّا را نوشته است؟» مى نويسد: سؤال مشكلى است و پاسخ به آن بررسى و تحقيق گسترده اى را مى طلبد و غالبا به اين عبارت ختم مى شود كه غير از خداى يگانه كسى نمى داند كه چه كسى اين انجيل را نوشته است.(2) نويسنده ى انجيل يوحنّا علاوه بر اين كه اناجيل قبلى و رساله هاى پولس را در اختيار داشته و از آنها در تدوين انجيلش استفاده كرده، داراى مشرب فلسفى هم بوده و كتابش مشحون از مايه هاى فلسفى يونان است. رساله هاى پولس پولس نخستين نويسنده ى عهد جديد به شمار مى رود. رساله هاى او مشتمل بر 13 يا 14 نامه است كه براى افراد خاص يا اشخاص مختلف و شهرهاى گوناگون فرستاده و در آنها نوعا به بيان بحث هاى عقيدتى و دفاع از نظام الهياتى خود، كه عمدتا عيسى خدايى و نفى شريعت است،

ص: 57


1- فهيم عزيز، المدخل الى العهد الجديد، ص 561.
2- همان، ص 546.

مى پردازد. امروزه محققان مسلم مى دانند كه نخستين نوشته هاى عهد جديد، رساله هاى پولس است؛ زيرا وى در بين سال هاى 35 - 40 م تغيير كيش داد و در سال 64 م به قتل رسيد و هيچ انجيلى قبل از سال 65 م نوشته نشده است.(1)

بنابراين مى توان گفت كه رساله هاى پولس حداقل 20 سال قبل از اولين انجيل در كليساها وجود داشته و از آنها استفاده مى شده و پايه ى نظام عقيدتى مسيحيت قرار گرفته و سپس تاريخ زندگى حضرت عيسى عليه السلام

نگاشته شده است. تأثير الهيات عيسى خدايى پولس بر اناجيل هم نوا مشهود نيست؛ اما انجيل يوحنّا كه سال ها پس از سه انجيل ديگر در اواخر قرن اول يا ابتداى قرن دوم ميلادى نوشته شده كاملاً متأثر از الهيات پولسى است. اين نكته به ما مى فهماند كه در پايان قرن اول انديشه هاى شرك آلود پولس كاملاً در جامعه ى مسيحى و در كليسا جا افتاده و بر نگارش مطالب كتاب مقدس تأثير گذارده است. حجيت و اعتبار عهد جديد بر اساس ديدگاه مسيحى، حضرت عيسى عليه السلام كتاب آسمانى نداشت، بلكه او خود تجسّم وحى الهى و عين پيام خدا بود، و انجيل ها و ساير كتب

ص: 58


1- ر.ك: مريل سى تنى، معرفى عهد جديد، ترجمه ى طا ط. ميكائيليان، ج 1، ص 138 - 139؛ عبدالرحيم سليمانى اردستانى، كتاب مقدس، ص 235 - 236؛ و توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 54.

عهد جديد، نوشته ى حضرت عيسى يا املاى او به شاگردانش نيست، بلكه حواريون و قديسان و مسيحيان نخستين بعد از حضرت عيسى به تدريج آن را تحرير كرده اند. ادعاى مسيحيان اين است كه اين نوشته ها حاصل الهامات و هدايت ويژه ى روح القدس و نتيجه ى توافق و اجماع مسيحيان صدر اول در پذيرش 27 كتاب موجود عهد جديد است: خدا در 30 سال سرنوشت سازى (30 - 60 م.) كه انجيل مكتوب وجود نداشت، و سخنان و كارهاى عيسى به طور شفاهى نقل مى شد آن جامعه را هدايت كرد. اين روح القدس بود كه از طريق الهام، نويسندگان انجيل ها را براى نوشتن اين كتب و ثبت برگزيده ى سخنان و كارهاى بسيار زياد عيسى، رهنمون شد... و سرانجام جامعه ى مسيحيان نخستين با راهنمايى روح القدس از ميان نوشته هاى مسيحى بى شمار، به 27 كتاب، كه انجيل هاى چهار گانه نيز جزء آنهاست، اقرار كرد؛... اين توافق در باب كتاب هاى مقدس از طريق نوعى اجماع حاصل شد. اين اجماع خيلى زود به دست آمد و فهرست نخستين كتاب هاى مقدس، بين سال هاى 150 - 200 ميلادى تهيه شد و پس از چند قرن كليسا به طور رسمى روشن ساخت كه چه كتاب هايى را بايد مقدس شمرد.(1)

ص: 59


1- كلام مسيحى، ص 41 - 51.

شايسته است كه به چند نكته در اين جا توجه كنيم: 1. حضرت عيسى عليه السلام طبق تعاليم اناجيل هم نوا و بعضى كتب ديگر، پيامبرى هم چون ديگر پيامبران بود(1) و شأن پيامبرى اين است كه آورنده ى وحى باشد نه تجسّم آن، و پيامبر حامل پيام است نه عين آن؛ مگراين كه قايل به عيسى خدايى شويم كه آن نيز علاوه بر اين كه ادعايى بى دليل است، مغاير با شأنيت پيامبرى حضرت عيسى عليه السلام است. 2. از سوى كليسا و مسيحيت دليلى بر اين كه عهد جديد حاصل الهامات و هدايت هاى ويژه ى روح القدس است، ذكر نگرديده؛ مگر اين كه در اين مورد به مطالب خود كتاب مقدس استناد شود كه طبعا چنين استدلالى دَوْرى است. 3. برخلاف اين نظريه كه مسيحيان اوليه براى پذيرش كتب 27 گانه ى عهد جديد اجماع داشته اند، شواهد تاريخى بر وجود اختلافات فراوان ميان بزرگان مسيحيت در سده هاى نخستين تولد آن حكايت دارد. تنها پس از حاكميت كليساى طرف دار پولس در زمان كنستانتين و استفاده از اقتدار حكومت در مقابله با ديدگاه هاى رقيب، شاهد حاكميت بلا منازع يك ديدگاه و استناد به كتب 27 گانه به مثابه تنها مراجع معتبر مسيحى هستيم. ويل دورانت مى نويسد: در ادبيات مسيحى در قرن دوم، انجيل، نامه (رساله)، اسفار،

ص: 60


1- براى نمونه ر.ك: انجيل متى، 12: 18 و اعمال رسولان، 3: 13.

مكاشفه واعمال فراوان بود. مسيحيان در رد يا قبول آن به عنوان تفاسير مجاز از عقايد مسيح هم داستان نبودند: كليساى غرب كتاب «مكاشفه ى يوحنّا» را قبول داشتند كه كليساهاى شرق به كلى آن را رد مى كردند و برعكس، انجيل عبرى و رساله هاى يعقوب را قبول داشتند كه در غرب مردود بود.(1) نويسنده اى پروتستان مذهب مى نويسد: تمام 27 كتاب عهد جديد از ابتدا به وسيله ى كليساها ملهم شناخته نشده بود. اناجيل و رساله هاى پولس بيش از ساير نوشته ها بين كليساها مى گشت و قرائت مى شد و به همين دليل زودتر از همه مورد قبول واقع شد. اعلام رسمى كتاب هاى عهد جديد به وسيله ى كليسا، قبل از قرن چهارم ميلادى ميسر نشد.(2) ضمن اين كه اين اتفاق - بر فرض وجود - نمى تواند معيارى براى حجيت يك كتاب دينى و آسمانى باشد. 4. نكته ى ديگرى كه برخى محققين اسلامى به آن تفطّن دارند اين است كه: اتفاق نظر كليسا بر كتب عهد جديد بدين معنا نيست كه كتبى كه در قرن دوم در زمره ى كتب مورد قبول كليسا واقع شده اند، از نظر مضمون و محتوا كاملاً هماهنگ با كتب فعلى باشند، بلكه تنها هم نام با آن اناجيل اند و نمى توان از اين راه ثابت نمود كه

ص: 61


1- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 721.
2- سارو خاچيكى، كتاب مقدس را بهتر بشناسيم، ص 31 - 32.

كتب موجود همان كتاب هايى هستند كه در قرون اوليه به رسميت شناخته شده اند، ولو اين كه اسماً يكى باشند.(1) حاصل گفتار آن كه تاكنون دليل قانع كننده اى براى حجيت و ارزش آسمانى كتاب فعلى مسيحيان ارائه نشده است و در صحت و اعتبار آن ترديدهاى جدى وجود دارد. «انجيل برنابا» چيست و تا چه اندازه اى مورد قبول مسيحيت است؟ در قرن هجدهم ميلادى در اروپا، انجيلى كشف شد كه به يكى از شخصيت هاى نزديك به حضرت عيسى عليه السلام يعنى «برنابا»(2) نسبت داده مى شود. كشف اين انجيل جنجال مفصّلى در محافل مذهبى و علمى به راه انداخت. بحث درباره ى اصالت و صحت انتساب آن به برناباى حوارى و مطالب مندرج در آن تا مدت ها محافل مسيحى و غيرمسيحى را به خود مشغول كرده بود. از آن زمان تاكنون سخنان و مقالات و كتب بسيارى در مورد اين كتاب گفته و نوشته شده و بسيار نيز گفته خواهد شد؛ زيرا مطالب مطرح شده هنوز به صورت قطعى، فصل خطاب گفته ها و نوشته ها نبوده اند.

در پاسخ به سؤال فوق ابتدا به اختصار شخصيت برنابا بررسى و سپس

ص: 62


1- ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 3، ص 524.
2- Barnabas

درباره ى تاريخچه و اعتبار و مطالب كتاب فوق مطالبى مطرح مى گردد. برنابا در اصل از «سبط لاوى»(1) و از اهالى قبرس بود كه در عصر رسولان به آيين مسيحيت گرويده بود.(2) در كتاب مقدس فعلى چندين بار نام برنابا ذكر و به عنوان شخصى ممتاز از او ياد شده است: و يوسف، كه رسولان او را «برنابا» يعنى «ابن الوعظ» لقب دادند، مردى از سبط لاوى و از طايفه ى قبرسى، زمينى را كه داشت فروخته، قيمت آن را آورد و پيش قدم هاى رسولان گذارد تا به نيازمندان دهند.(3) برنابا مردى صالح و شخصى مهربان و پر از روح القدس و ايمان بود. در نتيجه مردم دسته دسته به خداوند ايمان آوردند.(4) از مطالب عهد جديد بر مى آيد كه برنابا در ايمان آوردن به عيسى بر بسيارى از شخصيت هاى بزرگ مسيحى هم چون «پولس» سبقت داشته، بلكه شفيع پولس نزد حواريون بوده است.(5) از كتب عهد جديد و نامه هاى پولس به دست مى آيد كه برنابا از

ص: 63


1- فرزندان هر يك از اولاد اسرائيل (يعقوب) را سبط ناميده اند. بدين ترتيب قوم بنى اسرائيل از دوازده سبط، به تعداد فرزندان يعقوب تشكيل شده اند. سبط لاوى در ميان اسباط، از شأن والايى برخوردار بوده است. (جمشيد غلامى نژاد، مقدمه ى انجيل برنابا، ص 120).
2- جيمز هاكس، قاموس كتاب مقدس، ص 174.
3- اعمال رسولان، 4: 36.
4- همان، 11: 24.
5- همان، 9: 26.

بنيان گذاران سفرهاى تبشيرى و چهره اى شاخص و معتبر در عصر رسولان بوده است.(1) برنابا و پولس مأمور دعوت امت غيرمختون (غير يهودى ها) به مسيحيت مى شوند و به شهرها و ديارهاى مختلفى سفر مى كنند و با اذيت و آزارهاى بسيارى مواجه مى گردند و معجزات زيادى از خود نشان مى دهند تا جايى كه برخى آنان را خدا مى پندارند.(2) آنان اولين كليساها را در جهان مسيحيت پى ريزى مى كنند و در هر كليسا كشيشى را براى اداره و هدايت مردمان برمى گزينند(3)، اما طولى نمى كشد كه بين برنابا و پولس «نزاعى سخت» رخ مى دهد: و بعد از ايامى چند، پولس به برنابا گفت: برگرديم و برادرانمان را در هر شهرى كه در آنها كلام خدا را اعلام كرديم، ديدن كنيم كه چگونه باشند. اما برنابا چنان مصلحت ديد كه يوحنّا ملقّب به مرقس را همراه خود بردارد. ليكن پولس چنين مصلحت دانست كه او را كه از «پمفيله» از ايشان جدا شده بود و با ايشان همكارى نكرده بود، با خود نبرد. پس نزاعى سخت شد، به حدى كه از يكديگر جدا شدند، برنابا مرقس را برداشت و از راه دريا به قبرس رفت و پولس، سيلاس را اختيار كرد و از برادران به

ص: 64


1- ر.ك: همان، 13: 4 و 46؛ 13: 2، و لاطيان، 2: 9.
2- ر.ك: اعمال رسولان، 13: 50، 14: 1 - 16 و 19.
3- همان، 14: 21 - 23.

فيض خدا سپرده شده رو به سفر نهاد...(1) آخرين نشانى كه از برنابا در منابع مسيحيت وجود دارد همين است كه ذكر شد وديگر اثرى از او به چشم نمى خورد و او به گونه اى مرموز و شگفت آور از تاريخ مسيحيت ناپديد شده و تنها اين پرسش به جاى مانده است كه چگونه اين نخستين رسول، يا دست كم، يكى از رسولان نخستين، كه شفيع و راهنما و همراه پولس، و پُر از روح القدس و ايمان بود، بدون هيچ مقدمه و يا طرحى منطقى ناپديد مى شود و به قول ويل دورانت به گونه ى اعجاب آورى «از صحنه ى تاريخ محو مى گردد.»(2) آيا صرف همراهى يا عدم همراهى «مرقس» مى تواند سبب جدايى دو رسول كه با مواعظ و اندرزهايشان هزاران نفر را به عيسى و عشق و محبت و برادرى دعوت كرده اند، باشد؟ به هر تقدير توجيهى كه كتاب اعمال رسولان، در مورد جدايى اين دو شخصيت بزرگ جهان مسيحيت نموده است، شبيه دعواهاى كودكانه يا نوجوانان متأثر از احساسات و عواطف است، نه مبشرانى كه قصد بناى تمدنى عظيم بر اساس تعاليم مسيح را داشته اند. تاريخچه ى انجيل برناباى موجود نويسنده اى مسيحى كه مترجم انجيل برنابا به عربى نيز هست، درباره ى

ص: 65


1- همان، 15: 36 - 41.
2- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 684. وى به مؤلفين عهد جديد اين اعتراض را نيز دارد كه چرا نقش و سهم برنابا در سفرهاى تبليغى ناديده گرفته شده و اين سفرهاى تبشيرى را تنها به پولس منسوب مى نمايند. (همان، ص 683).

تاريخچه ى اين انجيل مى نگارد: نخستين كسى كه از وجود نسخه ى ايتاليايى انجيل برنابا(1) آگاه شد يكى از مستشاران پادشاه پروس(2) بود. اين مستشار كه نامش در حافظه ى تاريخ ثبت شده «كريمر» و مقيم آمستردام بود. او در سال 1709 م اين نسخه را از كتاب خانه ى يكى از مشاهير افراد به ظاهر صاحب منصب آمستردام امانت مى گيرد. پس از مدتى وى آن را به شخصى به نام «طولند» و او نيز پس از چهار سال آن را به پرنس «اوژن ساووى»(3) اهدا مى كند. مشهور است كه اين ژنرال جنگ جو با وجود لشكركشى هاى فراوان و اشتغال به امور سياسى، به علوم و آثار تاريخى علاقه اى فراوان داشته است. نسخه ى مذكور بعدها در سال 1738 همراه با ديگر كتاب هاى شخصى وى به كتاب خانه ى سلطنتى وين انتقال يافته و تا امروز [15 مارس 1908 م] در اين كتابخانه نگه دارى مى شود.(4) علاوه بر نسخه ى ايتاليايى انجيل برنابا، نسخه ى ديگرى گزارش

ص: 66


1- نخستين انجيل برناباى كشف شده نسخه اى ايتاليايى و پس از آن نسخه اى اسپانيايى است.
2- Prussia؛ بزرگترين و مهم ترين كشور سرزمين آلمان كه در گذشته شامل قسمت اعظم آلمان شمالى بوده و حدود دو سوم جمعيت آلمان را در بر مى گرفته است (مقدمه ى خليل سعادة بر انجيل برنابا، ص 352 (پاورقى مترجم).
3- Eugene de Savoie مشهور به پرنس اوژن (1663 - 1736) ژنرالى فرانسوى كه در اصل فرزند يكى از شاهزادگان بود. در طول عمر خود جنگها و فتوحات بسيار داشت. از جمله در دو نوبت تركان عثمانى را شكست داد. ر.ك: غلامحسين مصاحب، دايرة المعارف فارسى، ج 1، ص 201.
4- مقدمه ى خليل سعادة بر انجيل برنابا، ص 16.

شده كه اسپانيايى است. اين نسخه كه شامل 222 فصل و 420 صفحه است در اوايل سده ى هجدهم ميلادى كشف شده و متأسفانه گذشت زمان سبب فرسودگى و پوسيدگى صفحات آن شده بود. نسخه ى مذكور توسط شخصى از اهالى «هدلى»، از شهرهاى ايالت همپشير انگلستان، به صورت امانت در اختيار خاور شناس مشهور، دكتر «سايل»(1) قرار مى گيرد. سپس از طريق دكتر سايل به دست دكتر «منكهوس» كه يكى از اعضاى هيأت علمى دانشگاه سلطنتى آكسفورد بود، مى رسد. منكهوس پس از مدتى اين نسخه را از زبان اسپانيايى به زبان انگليسى ترجمه مى كند و در سال 1784 م متن مترجَم را همراه با نسخه ى اصلى اسپانيايى در اختيار دكتر «هويت» كه از انديشمندان و اساتيد برجسته ى زمان خود بود قرار مى دهد.(2) از يادداشتى كه دكتر «سايل» در آغاز نسخه ى اسپانيايى نگاشته، چنين برمى آيد كه اين نسخه در اصل توسط مسلمانى «اروغانى» به نام «مصطفى عرندى» از روى نسخه ى ايتاليايى به زبان اسپانيايى برگردانده شده است.(3) اهميت نسخه ى اسپانيايى در مقدمه اى است كه طى آن مشخص مى گردد كه راهبى به نام «فرامرينو» به مجموعه اى از نامه ها و يادداشت هاى

ص: 67


1- Georgie Sale خاورشناس انگليسى.
2- مقدمه ى خليل سعادة بر انجيل برنابا، ص 16.
3- همان. اروغان (Arrogon) از شهرهاى اسپانيا.

«قديس ايرنائوس»(1) دست مى يابد كه شامل تعاليمى عليه پولس و تقبيح اعمال و افكار اوست؛ و ايرنائوس مطالبش را به انجيلى منسوب به برنابا نسبت مى دهد. از اين جا اشتياق راهب فرامرينو براى كشف انجيل برنابا شدت مى يابد و در نهايت به آن دست مى يابد.(2) مطالب انجيل برنابا انجيل برنابا نسبت به اناجيل ديگر بسيار قطورتر و حاوى مطالب مختلف و گسترده اى در 222 فصل است. اين در حالى است كه اناجيل ديگر در عهد جديد 16 تا حداكثر 28 باب دارند. انجيل مزبور با اناجيل اربعه تفاوت دارد و در برابر معتقدات رسمى كليسا مى ايستد. در اين انجيل برنابا خود را يكى از دوازده حوارى حضرت عيسى معرفى مى كند و مدعى است كه انجيلش را به دستور آن حضرت نوشته است و پولس را تحريف كننده و نابود كننده ى تعاليم و شخصيت حضرت عيسى عليه السلام مى داند.(3) وى شايعه ى مرگ و قيام پس از مرگ حضرت عيسى را خلاف واقع دانسته و آن را اقدام نابخردانه ى حواريون مى داند.(4) برنابا در شرح تعاليمى كه حواريون و رسولان گمراه به دروغ به نام

ص: 68


1- Irenaeus، (حدود 125 - 202 م) اسقف ليون در فرانسه ى كنونى و مولف رساله ى «بر ضد بدعت» (غلامحسين مصاحب، دايرة المعارف فارسى، ج 1، ص 329).
2- مقدمه ى جرج سيل بر ترجمه ى قرآن مجيد؛ به نقل از: حسين توفيقى، سير تاريخى انجيل برنابا، ص 15.
3- ر.ك: انجيل برنابا، فصل 221 و 222.
4- ر.ك: همان، فصل 218.

تعاليم عيسى عليه السلام منتشر ساخته اند به اين موارد اشاره مى كند: انتشار اين شايعه كه عيسى پسر خداست؛ اسقاط سنت ختان؛ و حلال دانستن گوشت هاى ناپاك.(1) از اساسى ترين اصولى كه انجيل برنابا شديداً بر آن اصرار مى ورزد، «نفى تثليث» است. در اين انجيل عيسى پيامبر خدا معرفى گرديده و كراراً «الوهيت» از وى نفى شده است.(2) هم چنين از زبان حضرت عيسى آمده است كه، پس از وى شيطان، خدا يا پسر خدا بودن وى را بر سر زبان ها خواهدانداخت و همين اعتقاد خطا، آيين وى را به انحراف خواهد كشاند، به طورى كه سى نفر مؤمن حقيقى باقى نخواهند ماند.(3) در اين انجيل، حضرت عيسى عليه السلام مسيائى (پيامبر موعود) بودن خويش را نفى مى كند و پيوسته به آمدن رسول گرامى اسلام بشارت مى دهد. او خود را آماده كننده ى راه پيامبر اسلام مى داند. وى در پاسخ به پرسش آندرياس (يكى از حواريون) مى گويد: او در زمان شما نمى آيد، بلكه بعد از شما به چندين سال؛ وقتى كه انجيل من باطل شود و نزديك است كه سى نفر مؤمن پيدا نشود. در آن وقت خداى بر جهان رحم مى كند؛ پس رسول خدا

ص: 69


1- ر.ك: همان، فصل 2.
2- ر.ك: همان، فصل 19، 47، 53، 212 و...
3- ر.ك: همان، فصل 96.

را مى فرستد كه قرار مى گيرد بر سر او ابر سفيدى تا او را يكى از برگزيدگان خداى بشناسد و همانا زود است كه ظاهر سازد او را براى جهان.(1) در اين انجيل، عيسى عليه السلام پيامبر اسلام را از نسل اسماعيل عليه السلام معرفى مى كند، نه اسحاق. اين در حالى است كه عهد قديم مسيّا يا همان پيامبر موعود را از فرزندان اسحاق مى داند.(2) عيسى عليه السلام شرط ورود به بهشت را ايمان به پيامبر اسلام دانسته(3) و در مواردى به ذكر شفاعت آن حضرت در روز قيامت پرداخته(4) و ضمن تكريم و بزرگ داشت وجود گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، از كيفيت خلقت و پيدايش نور محمدى سخن به ميان آورده(5) و از ديدار خويش با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در عالم ملكوت سخن گفته است.(6) در انجيل منسوب به برنابا از احكام شريعت موسوى دفاع، و خاصه بر سنت ختان تأكيد مى شود.(7) ويژگى ديگرى كه مى توان گفت انجيل برنابا على رغم ديگر اناجيل

ص: 70


1- ر.ك: همان، فصل 72.
2- ر.ك: همان، فصل 142 و 208.
3- ر.ك: همان، فصل 137.
4- ر.ك: همان، فصل 54، 55، 56 و 137.
5- ر.ك: همان، فصل 43 و 44.
6- ر.ك: همان، فصل 44.
7- ر.ك: همان، فصل 29، 32، 38 و 124.

واجد آن است برخى مباحث و موضوعات كلامى - فلسفى است كه از زبان حضرت عيسى نقل شده است؛ مثل غيرمركب و متغير بودن خدا،(1) مفهوم بزرگى خدا،(2) قضا و قدر،(3) معاد جسمانى(4)، معرفى انسان و كيفيت نفس انسانى و حالات و عوارض آن.(5) در اين كتاب، برخلاف اناجيل اربعه، مصلوب واقعى «يهوداى اسخريوطى» است، نه حضرت عيسى عليه السلام ، و آن حضرت پيش از صعود به آسمان در كوه زيتون كسانى را كه پنداشته اند وى مرده و حال از قبر برخاسته است، سرزنش مى كند: حق مى گويم به شما كه من نمرده ام، بلكه يهوداى خائن مرده است.(6)

در اين انجيل موضوعات اخلاقى و مواعظ و اندرزهاى مختلف مطرح شده است. اصالت و اعتبار انجيل برنابا بى ترديد برنابا يكى از شخصيت هاى طراز اول مسيحيت و از بزرگان حواريون بوده، نيز انجيلى داشته كه مدت ها از آن استفاده مى شده است.

ص: 71


1- ر.ك: همان، فصل 161.
2- ر.ك: همان، فصل 178.
3- ر.ك: همان، فصل 163 و 164.
4- ر.ك: همان، فصل 173.
5- ر.ك: همان، فصل 105 و 106.
6- ر.ك: همان، فصل 17 و 271.

اسناد نشان مى دهد كه در صدر مسيحيت انجيل هاى بسيارى نگاشته شده كه كليسا سعى در انحصار آنها به چهار انجيل معروف (متى، مرقس، لوقا، يوحنّا) داشته است. قديس ايرنائوس در اواخر قرن دوم ميلادى گفته است: چنانكه بادهاى اصلى چهارند، و كرّوبين نيز چهار صورت دارند، و خداوند چهار عهد با انسان بست و... پس اناجيل نيز چهارند.(1) اناجيل روز به روز در جوامع مسيحى انتشار بيشترى مى يافت تا اين كه در سال 364 م، شورايى در لاودكيه،(2) يكى از شهرهاى سوريه تشكيل شد، و در آن چهار انجيل معروف قانونى، و ساير اناجيل مجعول شناخته شدند.(3) دايرة المعارف ها تعداد زيادى از كتاب هاى مقدس صدر مسيحيت را كه اكنون متروك مانده اند نام مى برند كه از جمله ى آنها «انجيل برنابا» است: انجيل «آندريو»، «برنابا»، «برتوما»، «جيمس (يعقوب)» و «تدايوس»، از طرف پاپ گلاسيوس اول(4) ممنوع اعلام شده و پاپ مذكور دستور مخصوص در اين باره صادر كرده است.(5)

ص: 72


1- و. م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 74.
2- Laodicea
3- حسين توفيقى، سير تاريخى انجيل برنابا، ص 16؛ و كرى ولف، درباره ى مفهوم انجيل ها، ترجمه ى محمد قاضى، ص 93.
4- Gelasius I، از سال 492 - 496 م منصب پاپى داشته است.
5- دايرة المعارف (Encyclopedia American) چاپ 1962 م، كلمه ى «برنابا»؛ هم چنين ر.ك: دايرة المعارف (Encyclopedia Britanica) ج 2، ص 179 - 180، ماده ى: (Apocriphal Literature). مطلب مذكور در چاپ هاى اخير اين دايرة المعارف حذف شده است. (حسين توفيقى، سير تاريخى انجيل برنابا، ص 19).

پطرس بستانى كه يك دانشمند مسيحى است در دايرة المعارف خود ذيل كلمه ى «برنابا» مى نويسد: اسقف «فويتوس»(1) در قرن 9 ميلادى در «قانون رسولى» خود كتاب انجيل برنابا را در رديف كتب مجعول و غيرقانونى(2) قرار داده است.(3) پس ملاحظه مى شود كه انجيل برنابا تا اواخر قرن نهم ميلادى (قرن سوم هجرى) متداول بوده و مسيحيان از آن استفاده مى كرده اند تا اين كه اسقف فويتوس مجددا تحريم آن را اعلام مى دارد. ظاهراً آخرين حكم تحريم قرائت و استفاده از انجيل برنابا در قرن دوازده ميلادى صادر شده كه مربوط به پاپ «گلاسيوس دوم» در سال 1118 م. است.(4) اما اين مطلب كه انجيل برنابايى كه راهب فرامرينو ادعاى كشف آن را دارد، همان انجيل برناباى قديس باشد نيازمند ادله ى محكمى است كه تاكنون اقامه نشده، و مطالعات باستان شناسى بر روى كاغذ و مركب كتاب و نوع نوشتار و جلد آن هم نتوانست چيزى را ثابت كند؛ بنابراين قضاوت در مورد اصالت اين انجيل بسيار دشوار است. بديهى است مسيحيان حكم به

ص: 73


1- Phothius، از سال 858 - 886 م مقام اسقفى استانبول را به عهده داشت. مدتى از كليساى كاتوليك جدا شد و در سال 891 در تبعيدگاه خود درگذشت (مقدمه ى جرج سيل بر ترجمه ى قرآن مجيد، ص 10).
2- Apocripha
3- پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 363.
4- همان.

اصالت آن نمى دهند و آن را ساخته و پرداخته ى يك مسيحى مرتد، يا فردى عرب يا مسلمان مى دانند، ولى بايد اذعان نمود كه جعلى دانستن اين انجيل امر راحتى نيست. حدس ها و گمان ها در مورد نويسنده ى انجيل برنابا اگر قايل به اصالت انجيل برنابا نشويم آن وقت حدس ها و گمان هايى درباره ى نويسنده ى اين انجيل بروز كند. دكتر خليل سعادة، مترجم مسيحى اين انجيل از انگليسى به عربى، در مقدمه ى ترجمه ى خود مى گويد: اين جانب شديدا به وجود نسخه ى عربى اين انجيل اعتقاد دارم و به هيچ وجه عدم وجدان چنين نسخه اى، دليل بر عدم وجود آن نيست... نخستين چيزى كه توجه هر خواننده ى مسلمانى را به خود جلب مى كند، اقتباس نويسنده ى اين انجيل از قرآن است... ضمن اين كه نسخه ى ايتاليايى كشف شده به شيوه ى كتب عربى تجليد و صحافى شده است و به نظر من اين ادعا كه دو صحاف پاريسى آن را به سبك عربى تجليد كرده اند، فراتر از مرز پندار و گمان نيست... و به اعتقاد من، نويسنده ى نسخه ى اصلى (نسخه ى عربى) شخصى يهودى و اندلسى بوده، كه ابتدا مسيحى شده و پس از آشنايى با اناجيل و مضامين آنها به آيين اسلام گرويده است.(1) پطرس بستانى نيز مؤلف اين اثر را شخصى عرب مى داند، يا كسى كه از

ص: 74


1- مقدمه ى خليل سعادة، بر انجيل برنابا، ص 20 - 21.

مسيحيت اصيل منحرف شده و از كليسا بريده است و به اين ترتيب خواسته به مسيحيت ضربه وارد كند.(1) در عين حال، دانشمندان مسيحى معتقدند كه نويسنده ى اين اثر، شخصى عادى و عامى نيست؛ بلكه اطلاعاتى از عهد قديم و جديد و قرآن دارد كه بدون نبوغ نمى توان آن اطلاعات را داشت.(2) به هر حال ما مسلمانان ادعاى قاطع مبنى بر اصالت اين انجيل نداريم و براى حقانيت اسلام خويش عليه مسيحيت به اين كتاب استناد نمى كنيم و اصرارى در پذيرش اين انجيل از طرف مسيحيان نداريم و مى پذيريم كه مسيحيان چنين انجيلى را اصيل ندانند. لكن جالب اين است كه مسيحيان خود اين كتاب را نگاه دارى و سپس چاپ و منتشر كرده و ضمن اعتراف به ارزش هاى آن، آن را به زبان هاى مختلف ترجمه نموده اند. در پايان اين نكته را اضافه مى نماييم كه مسيحيان اشكالاتى به اين كتاب وارد كرده و مسلمانان به برخى از آنها پاسخ گفته اند؛ كه علاقه مندان مى توانند به كتب مفصل مراجعه كنند.(3) ضمن اين كه پاسخ به اين ايرادات به معناى اصالت دادن به آن نيست؛ چون احياناً انجيل نام برده حاوى مطالبى است كه يك مسلمان نمى تواند آن را بپذيرد.(4) اگر در آينده شواهدى بر

ص: 75


1- پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 364.
2- ر.ك: مقدمه ى انجيل برنابا، ص 24.
3- ر.ك: مقدمه ى سيد محمود طالقانى و مقدمه ى رشيد رضا و مقدمه ى جمشيد غلامى نژاد و مقدمه ى سردار كابلى بر ترجمه ى انجيل برنابا.
4- مانند معجزه ى تبديل آب به شراب (فصل 15). عدم انطباق داستان حضرت آدم و سجده ى شيطان بر او (مقايسه كنيد: فصول 35، 39، 40، 41 و 42 انجيل برنابا را با آيه ى 29 سوره ى حجر و آيات سوره ى بقره و داستان حضرت ابراهيم؛ و نيز فصول 20 - 29 انجيل برنابا را با آيات سوره ى انعام، ابراهيم، انبيا و مريم؛ و داستان تولد حضرت عيسى عليه السلام و تكلّم وى در گاهواره و اعتراف به بندگى خداوند (سوره ى مريم، آيات 30 - 33) را با فصل 89 برنابا و... .

اصالت اين انجيل اقامه شود، مى توان گفت كه اين كتاب نيز هم چون ديگر اناجيل و كتب مقدس، از دستبرد منحرفان در امان نبوده و دچار تحريفاتى گرديده است.

ص: 76

فصل چهارم: حواريّون

ص: 77

ص: 78

حوارى يعنى چه و حواريّون چه كسانى بودند؟ رسولان و شاگردان حضرت عيسى عليه السلام را در زبان عربى و در منابع اسلامى «حواريون» ناميده اند. كه به معناى «سپيدجامگان» است، زيرا آنان جامه ى سپيد به تن داشتند؛ و ممكن است «حوارى» از واژه ى حبشى «حواريا» به معناى «بشارت دهنده» وارد زبان عربى شده باشد.(1) «حوارىِ هر شخص، كسى است كه نسبت به او صداقت و خلوص دارد؛ پس حوارىّ حضرت عيسى، شاگرد پاك و خالص اوست. حوارى از لفظ «حور» به معناى سفيدى خالص و پاك گرفته شده است».(2) عنوان «حوارى» در اناجيل اربعه موجود نيست و از حواريون به شاگردان و رسولان تعبير شده است. شاگردان حضرت عيسى عليه السلام بالغ بر هفتاد نفر(3) يا بيشتر بودند كه در طول 3 سال رسالت حضرت عيسى به دور

ص: 79


1- جواد مشكور، خلاصه ى اديان، ص 161.
2- لوئيس معلوف، المنجد، و محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 85.
3- پطرس فرماج، ايضاح التعليم المسيحى، ص 111، به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 77.

او گرد آمده بودند: از اين ميان 12 نفر را انتخاب كرد و ايشان را «رسول» خواند؛ يعنى شمعون كه او را پطرس(1) نيز نام نهاد و برادرش آندرياس،(2) يعقوب،(3) يوحنا،(4) فيلّپس،(5) برتولما،(6) متى،(7) توما،(8) يعقوب بن حلفى،(9) شمعون(10) معروف به غيور، يهودا(11) برادر يعقوب و يهوداى اسخريوطى.(12) مسيح اين دوازده تن را براى ابلاغ انجيل و تعليم مردم در مناطق مختلف برگزيد. از ميان اين دوازده تن، يهوداى اسخريوطى خيانت نمود و در ازاى وعده ى دريافت 30 سكه ى نقره، عيسى عليه السلام را به دشمنانش تسليم نمود و خود نيز پس از اين ماجرا از شدت ناراحتى خودكشى كرد.(13) پس از مصلوب شدن حضرت عيسى، حواريون، متياس را به قيد قرعه به عنوان رسول دوازدهم برگزيدند.(14)

ص: 80


1- Petter 2. Andre-Andrew
2-
3- Jacob
4- Jean
5- Philip
6- Bortholomew
7- Matthew
8- Thomas
9- Jacob
10- Simeon
11- Juda
12- انجيل لوقا، 6: 13؛ انجيل متى، 10: 1، و اعمال رسولان، 1: 13.
13- انجيل متى، 26: 14.
14- اعمال رسولان، 1: 25، پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 8، ص 594، لفظ رسول.

ويژگى رسولان اكثر حواريون حضرت عيسى عليه السلام ماهى گيرانى فقير، بدون آگاهى و فصاحت و خالى از هر گونه دارايى دنيوى و سلطنت جهانى بودند،(1) هرچند شاگردان خاص حضرت عيسى به شمار مى آمدند، اما در زمان حيات وى، افرادى «بى ادراك»(2)، «بى ايمان»(3) و «سست دل»(4) معرفى شده بودند. در عين حال، پس از عروج حضرت عيسى عليه السلام از ناحيه ى «روح القدس» هدايت يافته و بر هدايت ديگران قادر شدند: همه از روح القدس پر گشته، به زبان هاى مختلف، به نوعى كه روح، به آنان تلفّظ بخشيد، شروع به سخن گفتن كردند.(5) توماس ميشل، كشيش معاصر معتقد است: رسولان در زمان عيسى عليه السلام باور داشتند كه وى همان «مسيحا»يى است كه يهود در انتظار او به سر مى بردند و خدا او را براى نجات بشر فرستاده است. اما پس از مرگ مسيح آنان در بن بست فكرى قرار گرفتند و گمان كردند كه معلم ايشان در رسالت خود ناكام مانده است، اما ديدار مسيح عليه السلام پس از

ص: 81


1- ايضاح التعليم المسيحى، ص 160؛ به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 48.
2- انجيل متى، 15: 5.
3- انجيل متى، 17: 20.
4- انجيل لوقا، 24: 25 و 17: 5.
5- اعمال رسولان، 2: 1.

رستاخيز وى به ترديدهاى آنان پايان داد. مشاهده ى مسيح به صورت فردى و گروهى تا چهل روز پس از مرگ وى ادامه داشت و پس از آن عيسى براى هميشه از نظر آنان پنهان شد. در اين زمان مشكل بزرگ رسولان ناآشنايى آنان با وظايف خود بود. ده روز پس از غيبت عيسى عليه السلام اين مشكل هم از ميان برداشته شد و پرتو روح القدس، ترديد آنان را از ميان برد و آنان را به انجام رسالت قدرت داد.(1) در زمان حيات حضرت عيسى، مأموريت رسولان تبليغ در ميان بلاد اسرائيلى بود: اين دوازده تن را عيسى فرستاد و به ايشان وصيت كرده و گفت: از راه امت ها نرويد و در بلدى از سامريان داخل مشويد، بلكه نزد گوسفندان گم شده ى «اسرائيل» برويد، و چون مى رويد موعظه كرده، بگوييد كه ملكوت آسمان نزديك است.(2) اما پس از عروج و رستاخيز وى، مأموريت تبليغى گسترده اى براى رسولان در ميان تمامى امم در دستور كار قرار گرفت. حضرت عيسى به ايشان فرمود: پس، برويد و همه ى امت ها را شاگرد خود سازيد و ايشان را به نام اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد.(3)

ص: 82


1- توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، ص 62.
2- انجيل متى، 10: 5.
3- انجيل متى، 28: 19، انجيل مرقس، 16: 15.

حواريون در قرآن در قرآن مجيد در سه مورد به صراحت از حواريون حضرت عيسى عليه السلام

ياد شده است. در يك جا آمده است: و ياد كن هنگامى را كه به «حواريون» وحى كردم كه به من و فرستادگانم ايمان آوريد. گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلم هستيم.(1) بعضى از مفسران قرآن با توجه به ارتباط وحيانى حواريون با خداوند، احتمال پيامبر بودن تمام آنان را مطرح كرده اند: از مجموعه قرائن ذكر شده در آيات كريمه و روايات، استفاده مى شود كه تمامى حواريون مقام نبوت داشته اند.(2) اگر حواريون پيامبر نبوده باشند، وحى در آيه ى ذكر شده را به «وحى الهامى» تفسير مى كنيم ولى به هر حال دلالت بر مرتبت ويژه ى آنان دارد.(3) در جاى ديگر از قرآن مجيد به تجديد پيمان حواريون با حضرت عيسى عليه السلام ، پس از احساس انحرافاتى در ميان بنى اسرائيل، اشاره شده است.(4)

آيه اى از قرآن نيز به تبليغ رسولان اشاره كرده است.(5)

ص: 83


1- سوره ى مائده، آيه ى 111.
2- سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 204، ذيل آيه ى 52 سوره ى آل عمران.
3- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 86.
4- سوره ى آل عمران، آيه ى 52.
5- سوره ى يس، آيه ى 13 و 14.

پطرس از ديدگاه مسيحيان پطرس در ميان رسولان اولين كسى است كه به حضرت عيسى عليه السلام ايمان آورد،(1) و نيز نخستين كسى كه به افتخار رؤيت آن حضرت پس از برخاستن از قبر نايل آمد،(2) و نيز كسى كه از طرف حضرت عيسى عليه السلام مأمور هدايت مردم و استوارى رسولان ديگر شده بود و بر آنها برترى داشته است،(3) پطرس حوارى است. از عبارت انجيل برمى آيد كه پطرس جانشين حضرت عيسى در امور ظاهرى و معنوى و بزرگ ترين حوارى آن حضرت است: و به تو مى گويم كه تو پطرس هستى و من بر اين صخره [پطرس[ كليساى خود را بنا مى كنم و نيروهاى مرگ هرگز بر آن چيره نخواهند شد و كليدهاى پادشاهى آسمان را به تو مى دهم. آن چه را كه تو در زمين منع كنى در آسمان ممنوع خواهد شد و هر چه را كه در زمين جايز بدانى در آسمان جايز دانسته خواهد شد.(4)

از عبارت فوق به خوبى مى توان «ولايت تكوينى» پطرس را برداشت نمود.(5)

هم چنين از كلمات حضرت عيسى عليه السلام كه به پطرس فرمود: «به بره هاى

ص: 84


1- انجيل متى، 4: 18.
2- انجيل يوحنّا، 21: 15 و انجيل لوقا، 24: 34.
3- انجيل لوقا، 22: 32.
4- انجيل متى، 16: 18 و 19.
5- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 79، و مسيحيت، ص 51.

من خوراك بده» و «از گوسفندان من پاس دارى كن.»(1) معلوم مى شود كه حضرت عيسى عليه السلام دو وظيفه ى «رهبرى امت مسيحى» و «مرجعيت دينى آنان» را به پطرس سپرده بود.(2) پولس (Paul)(3) پولس، شخصيتى كه بعدها بزرگ ترين رسول مسيحيت نام گرفت، چند سال پس از ميلاد مسيح، در شهر «طرسوس» در خانواده اى يهودى متولد شد.(4) درجوانى، چند سال در بيت المقدس سكنى گزيد و به تحصيل كتاب مقدس و فراگيرى اعتقادات يهود، نزد «غمالائيل» (گامالائيل)، كه برجسته ترين عالم يهودى بود، پرداخت و بدين ترتيب در شهر طرسوس از فرهنگ يونانى بهره برد و در بيت المقدس، فرهنگ يهودى را كسب كرد و از اين دو فرهنگ در شكل دادن به عقايد خود بسيار استفاده كرد.(5) اولين بار، نام وى در كتاب مقدس، در داستان شهادت «استيفان» كه برگزيده ى حواريون بود، آمده است. پولس در زمره ى مخالفان وى و

ص: 85


1- يوحنّا، 21: 15. كاربرد «بره» و «گوسفند» در فقرات ديگر انجيل هم به معناى «امت» آمده است. براى نمونه ر.ك: متى، 15: 24.
2- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 50، و پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 79.
3- هر چند كه «پولس» ا زحواريون نيست، لكن به خاطر اهميت خاصى كه در تاريخ و الهيات مسيحى داشته و دارد، به او عنوان حوارىّ يا رسول داده اند (ر.ك: جان بى ناس، تاريخ اديان، ص 614)، چنان چه او خود را از بزرگترين رسولان كمتر نمى داند (روم قرنتيان 11: 5). براى تكميل بحث «حواريون» حتما بايد فعاليت ها، آرا و افكار وى را مورد بررسى قرار داد.
4- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 680.
5- محمد ايلخانى، «پولس»، مجله ى ارغنون، ش 5 - 6، ص 393.

دست اندركار شكنجه ى او بود.(1) پس از شهادت استيفان، پولس با اخذ فرمانى از مجمع يهوديان اورشليم، براى آزار نوايمانان مسيحى و دست گيرى آنان براى محاكمه در اورشليم، به سمت «دمشق» حركت كرد. در اثناى همين سفر بود كه به گفته ى نويسنده ى كتاب اعمال رسولان حادثه اى عجيب براى پولس رخ مى دهد كه منجر به ايمان آوردن او مى شود: هنوز به دمشق نرسيده بود كه ناگهان نزديك شهر، نورى از آسمان در اطراف او تابيد. او بر زمين افتاد و صدايى شنيد كه مى گفت: «اى شائول،(2) چرا بر من جفا مى كنى؟» شائول پرسيد: «خداوندا تو كيستى؟» پاسخ آمد: «من عيسى هستم. همان كسى كه تو بر او جفا مى كنى. ولى برخيز و به شهر برو و در آن جا به تو گفته خواهد شد كه چه بايد بكنى.» در اين هنگام هم سفران شائول خاموش ماندند، زيرا گر چه صدا را مى شنيدند ولى كسى را نمى ديدند.(3)

ص: 86


1- اعمال رسولان، 7: 57.
2- نام اصلى پولس، قبل از ايمان آوردن.
3- اعمال رسولان، باب نهم: 1 - 5. نكته ى قابل توجه در كتاب اعمال رسولان اين است كه نويسنده ى آن، انجيل لوقا، همان نويسنده ى انجيل سوم، فردى يهودى است كه به وسيله ى پولس ايمان آورد و شاگرد مخصوص او شد، و از آن جا كه با حواريون كمتر تماس داشت، مطالب خود را از پولس نقل مى كند. پس بايد توجه داشت كه مطالب كتاب در واقع حكم رساله هاى پولس را دارد. و عجيب اين كه در جاى ديگر اين كتاب درباره ى شاهدان عينى اين ماجرا عباراتى ضد و نقيض آمده است. در باب 22 آن آمده است: «و همراهان من نور را ديده، ترسان گشتند ولى آواز آن كس را كه با من سخن مى گفت نشنيدند». بنابراين اين ماجرا، هم از نظر سند و هم از نظر محتوا، از نگاه محققان چندان شفاف به نظر نمى رسد. ر.ك: عبدالرحيم اردستانى، مسيحيت، ص 55، و پسر خدا در عهدين، ص 77.

پس از اين حادثه پولس حامى دين جديد شد. وى سه سال از عمر خود را در بلاد عرب و دمشق گذراند و پس از آن به ديدار پطرس در اورشليم رفت و سپس به انطاكيه روى آورد و در نهايت اين شهر را مركز تعليمات خود قرار داد.(1) در طول ساليان متمادى به شهرهاى مختلف از آسيا تا اروپا مسافرت و تعليمات خود را ابلاغ مى كرد و در اين راه سختى هاى زيادى را تحمل كرد و سرانجام به قتل رسيد.(2) آموزه هاى پولس از دو نظر با تعاليم حواريون فرق داشت: 1. در بعد عملى انجام شريعت يهود را براى غيريهوديان لازم نمى دانست. اين نكته باعث بروز اختلاف شديد و مباحثات و مناظرات طولانى بين وى و پطرس گرديد و نهايتاً قرار بر اين شد كه پطرس رسول يهوديان باشد و پولس رسول غيريهوديان.(3) در حالى كه حضرت عيسى عليه السلام

صريحاً پطرس را جانشين خود قرار داده بود و او و ساير حواريون تأكيد زيادى بر انجام شريعت داشتند.(4) 2. در بعد عقيدتى نيز الهيات خاصى را تعليم مى دهد كه در آن عيسى عليه السلام به مقام «الوهيت» نايل مى شود.

ص: 87


1- محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 92.
2- پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 5، ص 700، تاريخ اعلام وى را بين سال هاى 64 - 68 ذكر كرده اند.
3- رساله ى پولس به غلاطيان، 2: 7 و 8.
4- اعمال رسولان، باب هاى دهم و يازدهم.

پولس خود منشأ افكارش را الهام مستقيم و كشف مى داند؛(1) منتهى سؤالى كه پيش مى آيد اين است كه چرا مطالبى كه حضرت عيسى عليه السلام به او الهام مى كند، خلاف مطالبى است كه براى حواريون گفته است؟! برخى از محققان اين گونه پاسخ داده اند: از آن جا كه امپراطورى بزرگ روم (كه يهوديه بخش كوچكى از آن بود) از كشورها و شهرهاى مختلف با اديان گوناگون تشكيل شده بود كه به جز يهوديان كه اغلب در يهوديه زندگى مى كردند، بقيه مشرك بودند و افكارى عجيب و غريب داشتند، پولس پس از ادعاى ملاقات با مسيح و شروع به تبليغ يا بايد به يهوديه مى رفت و يهوديان را به مسيحيت دعوت مى كرد و يا بايد به سراغ مشركان مى رفت و براى آنان تبليغ مى نمود. پولس راه دوم را برگزيد چون در يهوديه اولاً حواريون حضرت عيسى حضور داشتند و ديگر جايى براى او نبود؛ و ثانياً، چون قبلاً مسيحيان را اذيت كرده بود به او با شك و ترديد نگاه مى شد. پس او به سراغ غيريهوديان مى رفت و به تبليغ مى پرداخت اما نه آن مطالبى را كه حضرت عيسى فرموده بود بلكه براى جذب امت هاى غيريهودى دو كار كرد: نخست آن كه مسيحيت را به گونه اى به ايشان عرضه كرد كه بسيار راحت باشد؛ و لذا شريعت موسوى را حذف كرد؛ و دوم آن كه مسيحيت را به گونه اى عرضه كرد كه براى مشركان قابل فهم و پذيرش باشد؛ لذا افكار مشركان را مى پذيرفت و به آنها شكل مسيحى مى داد. از آن جا كه به شهرهاى مختلف كه اديان گوناگونى داشتند

ص: 88


1- رساله ى پولس به غلاطيان، 1: 11 و 12.

سفر مى كرد و در هر جا فكر تازه اى را مى پذيرفت، از اين افكار مجموعه اى به وجود آمد كه مسيحيت كنونى را تشكيل مى دهد كه با دين مادر، يعنى يهوديت، اختلاف بسيار دارد.(1) و از اين جا بود كه مطالبى چون: «گناه ذاتى»، «الوهيت مسيح»، «تجسّد خدا»، «پسر خدا بودن مسيح كه براى قربانى به زمين آمده است تا صليب شود و كفاره ى گناه ذاتى انسان شود»، كه در اديان ابتدايى و بت پرستى امم گذشته ريشه داشت به مسيحيت راه يافت و جزء تعاليمى گرديد كه به تأثير روح القدس توسط پولس به عنوان دين جديد، يعنى مسيحيت، نازل شده است.(2)

پولس تا يك قرن پس از مرگش تقريبا فراموش شد، اما هنگامى كه نخستين نسل هاى مسيحى از ميان رفتند و روايات شفاهى حواريون شروع به محو شدن كردند، هنگامى كه صدها گونه رفض و بدعت، روح مسيحيت را بر هم زد، «رساله هاى پولس» چهارچوبى فراهم كرد تا نظامى باثبات شكل گيرد و جماعات پراكنده را به صورت كليسايى مقتدر گرد هم جمع كند.(3)

جان بى ناس مى نويسد:

ص: 89


1- ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 86 - 88 و نيز ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 689.
2- ر.ك: پولس الياس، يسوع المسيح، ص 17 و 18؛ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 696 و 697، و نيز شبلى احمد، مقارنة الاديان، ص 126، به نقل از: پسر خدا در عهدين و قرآن، ص 91.
3- تاريخ تمدن، ج 3، ص 693.

پولس حوارى را غالبا دومين مؤسس مسيحيت لقب داده اند. مسلماً او در اين راه جهاد بسيار كرد و فرقه ى طرف داران اصول و شرايع موسوى را مغلوب ساخت. ولى اهميت او بيشتر از اين جهت است كه وى اصول لاهوت و مبادى الوهى خاصى به وجود آورد كه سبب شد نصرانيت عالم گير شود. از اين جهت، پولس بزرگ ترين خدمت را در تحوّل غربى انجام داده است.او صريحاً اعلام كرد كه ديگر عمل «ختان»(1) وجوب ندارد، و هم چنين رعايت حلال و حرام در طعام و شراب ضرورى نيست و افراد بشر را نبايد به نجس و طاهر تقسيم كرد.(2)

ص: 90


1- در پايان اولين سفر تبليغى پولس مسئله ى «ختان» به حادّترين مسئله ى تاريخ مسيحيت تبديل شده بود. حواريون آن را براى همه ى افراد لازم مى دانستند، ولى پولس آن را براى غير يهوديان لازم نمى دانست. اين عامل يكى از دلايل بروز اختلاف شديد بين پولس و پطرس گرديد تا حدى كه پولس، پطرس را به نفاق و دورويى متهم كرد. ر.ك: تاريخ تمدن، ج 3، ص 677؛ و رساله ى پولس به غلاطيان، 2: 11.
2- جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 614.

فصل پنجم: تحريف

ص: 91

ص: 92

آيا در مسيحيت «تحريف» صورت گرفته است؟ مسيحيان معتقدند كه آيينشان بر اساس كتاب مقدس استوار است كه نويسندگان آن گر چه انسان هاى معمولى اند، ولى اولاً با هدايت روح القدس دست به قلم برده اند؛ ثانياً، تاييد آباى كليسا و فتواى آنان مبنى بر اعتبار كتاب مقدس پشتوانه ى آنان است. از سوى ديگر ملاحظه مى شود كه براى كسى كه در پى حق و حقيقت باشد اثبات حجيّت كتاب مقدس به استناد دو امر فوق قابل پذيرش نيست، زيرا هدايت روح القدس و ارزش تأييد آباى كليسا خود مستند به كتاب مقدس اند و روشن است كه براى اثبات اعتبار كتاب مقدس به خود آن نمى توان تمسك نمود. از طرف ديگر، اشكالات فراوان در محتوا، وجود اصولى كه با عقل و منطق ستيز دارد، وجود پيش گويى هايى كه محقق نشدند، مطالبى كه با ديگر كتب آسمانى تضاد دارند و... زمينه ى طرح بحث تحريف را ايجاد مى كند. در پاسخ به پرسش مزبور ابتدا، انگيزه ها، زمينه ها و عوامل تحريف را بررسى مى كنيم، سپس به طرح ديدگاه صاحب نظران پرداخته، در نهايت

ص: 93

تحريف را از منظر قرآن پى مى گيريم. انگيزه هاى تحريف در جمع پيروان هر پيامبرى افرادى با انگيزه ها و برداشت هاى مختلف حضور دارند: نخبگانى كه بر اساس تحليل آرمانى و در عين حال واقع گرايانه به او مى پيوندند؛ افراد آرمان گرا و غيرواقع بينى كه بر اساس احساسات ايمان مى آورند؛ گروهى كه امواج اجتماعى و يا منافع مادى آنان را به دين مى كشاند؛ و بالاخره افراد فرصت طلبى كه در انتظار كسب موقعيت هاى اجتماعى اند. به طور معمول با مرگ يا غيبت آن پيامبر و فروكش كردن شور و هيجان اوليه، گروه فرصت طلب براى نيل به اهداف خود به فعاليت مى پردازد و چه بسا از تفسير و تأويل - و در صورت امكان - از تغيير الفاظ سخنان مكتوب يا كتاب آن پيامبر، در جهت اهداف خود بهره مى جويند. از سوى ديگر، اديان الهى به بيان حوادث آينده در قالب پيش گويى ها و بشارات پرداخته اند كه بسيارى از آنها به زبان رمز و همراه با ذكر قراين و شواهد خاص بوده و طبيعى است كه آرمان گرايان احساساتى اكثر بشارات را به زمان هاى نزديك تعبير كرده، به شوق وقوع آنها لحظه شمارى مى كنند كه با گذشت زمان و عدم تحقّق پيش گويى ها، آنان با بحران عقيدتى مواجه مى گردند و زمينه ى تفسير و تأويل متون ايجاد مى شود. برخى از پيروان اديان نيز در برخورد با افكار و انديشه هاى رايج، به قصد حمايت از دين و جلب توجه ديگران، ترجيح مى دهند آموزه هاى

ص: 94

دينى را به گونه اى تفسير نمايند كه بر اساس آن، مقبوليت دين تضمين گردد. در اعتقاد آنان جذب پيروان بيشتر بر حفظ تعاليم و اصول مكتب رجحان دارد.(1) و بالاخره نقش نيروهاى خارجى و قواى حاكم را در ايجاد جريان انحرافى در اديان نبايد دست كم گرفت. آن گاه كه مقابله ى مستقيم با دين داران و اِعمال روش هاى خشونت آميز به نتايج معكوس منجر شود، نفوذ در سازمان و تشكيلات دينى و استفاده ى ابزارى از دين، در دستور كار قرار مى گيرد. يك حكومت مى تواند با استفاده از پيشتوانه ى مذهب استحكام و اعتبار و مشروعيت بالاترى كسب كند.(2) بقاى يك دين بر قائمه هاى اصولى اوليه، با توجه به خطرهاى متعددى كه آن را تهديد مى كند و وجود انگيزه هاى تغيير از تعاليم اساسى نخستين كه بخشى از آن ذكر شد، بسيار مشكل به نظر مى رسد.(3)

ص: 95


1- بسيارى از محققان، «پولس» را شخصيتى مى دانند كه براى جلب بيشتر يونانيان به مذهب جديد، تغييرات اساسى در آن ايجاد كرد تا مسيحيت براى يونانيان بت پرست، قابل فهم و پذيرش گردد.
2- چنانچه «كنستانتين» در قرن چهارم ميلادى با پذيرش مسيحيت - كه به گفته ى صاحب نظران احتمالاً يك مانور سياسى بوده است - علاوه بر اين كه از پشتيبانى مذهب سود بسيار برد، دستش براى ايجاد تغييرات در آموزه هاى مسيحى، و يا دست كم حمايت از يك جريان اعتقادى خاص، باز شد. شايد بتوان گفت آغاز انحراف در مسيحيت، از شورايى بود كه در حضور او و به رياست او تشكيل شد و طى آن الهيات عيسى خدايى و تثليث، در مسيحيت رسميت پيدا كرد و اسقفانى كه از امضاى قطع نامه ى شورا خوددارى كردند، به فرمان او تكفير و تبعيد شدند. ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 766، و پطرس بستانى، دايره المعارف، ج 1، ص 65.
3- جهت مطالعه ى بيشتر در زمينه ى انگيزه هاى تحريف ر.ك: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 1.

زمينه هاى تحريف موفقيت تحريف كنندگان در صورتى است كه زمينه هاى اجتماعى براى فعاليت آنان مهيا باشد. چه در جامعه ى اسرائيليان در عهد عتيق،(1) و چه در جامعه ى مسيحيت پس از حضرت عيسى عليه السلام ، چنين زمينه هايى فراهم بوده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود: 1. رايج نبودن كتابت كتابت متون مقدس در ميان بنى اسرائيل چندان رايج نبود و بيشتر بر حفظ مطالب به صورت شفاهى اهتمام مى شد. در طول تاريخ بارها اورشليم شاهد حمله ى ويرانگر متجاوزان و از بين رفتن اماكن و متون مقدس يهودى بوده است. در ميان مسيحيان نيز تا پايان قرون وسطى كتابت رواج چندانى نداشت و تعاليم اساسى كتاب مقدس به صورت شفاهى، سينه به سينه نقل مى شد كه طبعا نمى توانست دقيق باشد.(2) 2. استفاده ى انحصارى از كتب تا قرن پانزدهم ميلادى تنها روحانيون، مجاز به مطالعه ى كتاب مقدس بودند و استفاده از كتب دينى چندان شايع نبود. پس از اصلاحات

ص: 96


1- مسيحيان عهد عتيق را به مضميمه عهد جديد كتاب مقدس خود مى دانند.
2- به گفته ى ويل دورانت، در قرن سيزدهم ميلادى (در زمانى كه مسلمانان كتاب خانه هاى عظيم، با ميليون ها جلد كتاب در اختيار داشته اند) بزرگ ترين كتابخانه ى خارج از جهان اسلام، كتابخانه كنتربرى انگليس با حدود دو هزار جلد كتاب بوده است. (تاريخ تمدن، ج 6، ص 192).

پروتستانى در قرن شانزدهم، مردم عادى نيز مجاز به مطالعه ى اين كتب شدند. در كليساى كاتوليك از نيمه ى دوم قرن بيستم، در شوراى واتيكان دوم، به غير روحانيون توصيه شد كه كتاب مقدس را مطالعه كنند.(1) 3. كثرت پيامبران و رسولان دروغين بر اساس گزارش عهد عتيق، در ميان بنى اسرائيل پيامبران دروغين فراوان بودند و بسيارى از آنان نوشته هاى خود را به نام وحى و الهام به مردم ارائه مى كردند.(2) در عهد جديد هم به كسانى برمى خوريم كه با ادعاى رسالت از جانب عيسى عليه السلام و حواريون وى و با ادعاى برخوردارى از هدايت هاى روح القدس، به نشر عقايد خود به نام عقايد راستين و ارتدكسى مسيحيت مى پرداختند. از نگاه بسيارى از دين پژوهان، «پولس» كه مهم ترين شخصيت در شكل گيرى الهيات مسيحى است، از اين افراد است.(3) 4. سرسپردگى مردم به روحانيان جايگاه ويژه ى روحانيت در تفسير و تبليغ دين، آنان را در موقعيتى ممتاز و تأثيرگذار قرار داده است. اگر به موازات اين نقش، دستگاه هاى نظارتى درون سازمانى و يا مراقبت هاى مردمى وجود نداشته باشد، رفته رفته منصب روحانيت به ابزارى براى كسب موقعيت اجتماعى و انحراف فرهنگى تبديل مى شود.

ص: 97


1- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 492.
2- براى نمونه ر.ك: ارميا، 8: 8 و 23: 15.
3- درباره ى شخصيت پولس و آرا و افكار و اعمال او در فصل چهارم به تفصيل بحث شد.

قرآن كريم اعتماد بى قيد و شرط مسيحيان به دانشمندان دينى را نكوهش مى كند: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ»(1)؛ اينان دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا ربّ خود قرار داده اند.(2) و آنان را به تصرفات نابه جا در اموال مردم و مخالفت با احكام الهى متهم مى سازد.(3) 5. جايگاه ويژه ى حاكمان تجربه ى تاريخى نشان داده است كه اغلب حاكمان به منافع حكومتى خود بيش از مصالح اجتماعى انديشيده اند و آن گاه كه در كنار صاحبان مناصب دينى قرار گرفته اند و در حد امكان از آن بهره برده و يا به معامله با آنان پرداخته اند. آموزه هاى كتاب مقدس، به ويژه تعاليم پولس، حاكمان را نسبت به مردم در موضع برتر و مردم را سرسپرده ى آنان معرفى مى كند.(4) بديهى است اين آموزه ها در تأثيرگذارى حاكمان در جهت دهى به حركت جامعه ى متدينان نقش داشته است.(5)

ص: 98


1- سوره ى توبه، آيه ى 31.
2- پيشواى ششم شيعيان در توضيح اين آيه مى فرمايد: يهود و نصارى دانشمندان دينى و راهبان خود را خدا نمى دانستند، اما به دليل آن كه كوركورانه از ايشان پيروى مى كردند گويا آنان را به منزله ى ارباب و صاحب اختيار خود قرار داده بودند. ر.ك: محمد بن مسعود بن عياش، تفسير عياشى، ج 2، ص 86، و سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 254.
3- سوره ى توبه، آيه ى 34.
4- ر.ك: نامه ى پولس به روميان، 13: 1.
5- براى نمونه مى توان به نقش كنستانتين در ايجاد تغييراتى در آموزه هاى مسيحيت در شوراى نيقيه و انتقال آيين هاى مذهبى بت پرستان يونان به مسيحيت، مثل تعطيلى يكشنبه اشاره كرد. چنان كه مى توان گفت تأسيس فرقه ى انگليكن در انگلستان قرن شانزدهم، توسط هنرى هشتم، بدون وجود زمينه هايى در آموزه هاى مسيحيت امكان پذير نبود.

تحريف از ديدگاه مسيحيان اعتبار كتاب مقدس همواره مورد انتقاد انديشمندان قرار داشته اما از قرن نوزدهم ميلادى، مباحث انتقادى مربوط به كتاب مقدس وارد مرحله ى جديدى شده است: «بولتمان (1884 - 1976 م) كه بزرگ ترين متخصص عهد جديد در قرن بيستم لقب يافته است در اثر مهم خود، تاريخ سنت هم نظر، به ارزيابى كتاب مقدس مى پردازد. از نظر او بسيارى از سخنان مكتوب عيسى عليه السلام گفته هاى خود او نيست بلكه محصول حيات جوامع مسيحى اوليه است.»(1) «آدولف فون هارتاك» مورخ تواناى قرن نوزدهم و بزرگ ترين متخصص آثار پدران در عصر خود، در مجموعه ى سه جلدى تاريخ اصول ايمان، اين باور را مطرح كرد كه انجيل تحت تأثير فلسفه ى يونان تغيير يافته است. وى در پى آن بود كه تاريخِ فرايند يونانى شدن مسيحيت را نشان دهد. از نظر او، مذهب ساده ى عيسى عليه السلام ، به ويژه به واسطه ى تعاليم پولس، به مذهبى در مورد عيسى عليه السلام تغيير يافته، و به اصل ايمانى تجسّم خداى پدر تبديل شده است.(2) برخى ديگر از صاحب نظران به نوسازى روزافزون روايات انجيل به

ص: 99


1- تاريخ تفكر مسيحى، ص 446.
2- همان، ص 387.

نفع الوهيت عيسى توجه نموده(1) و عده اى نيز در مورد تاريخ تأليف اناجيل ايراداتى را مطرح كرده اند.(2) اما شايد بتوان گفت مهم ترين سند در مورد انحراف مسيحيت از ديدگاه ايشان خود كتاب مقدس است. در اين كتاب «پولس» با حواريون و شخص «پطرس» كه جانشين رسمى حضرت عيسى عليه السلام است، مخالفت ورزيده، حتى آنان را به «نفاق» متهم مى سازد: اما چون پطرس به انطاكيه آمد او را روبه رو مخالفت نمودم؛ زيرا مستوجب ملامت بود... و ساير يهوديان هم با وى نفاق كردند، به حدى كه برنابا هم در نفاق ايشان گرفتار شد.(3) مسلما چنين برخوردى نشان از وجود انحراف در عقايد بزرگان صدر اول مسيحيت دارد. نمونه هايى از تحريف در كتاب مقدس در كتاب مقدس به مواردى از مصاديق تحريف برمى خوريم. ذيلاً به برخى از آنها اشاره مى شود. آشنايى با اين موارد مى تواند زمينه هاى پژوهش بيشتر را فراهم كند: 1. در سِفر «پيدايش» مى خوانيم: بعد از اين ايام كه خدا ابراهيم عليه السلام را امتحان كرد، به او گفت: اى

ص: 100


1- آرچيبالد رابرتسون، عيسى اسطوره يا تاريخ، ص 71.
2- ر.ك: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى،ص 185.
3- رساله ى پولس به غلاطيان، 2: 11 - 13.

ابراهيم. عرض كرد: لبيك. گفت: «اكنون پسر خود را كه يگانه فرزند تو است و او را دوست مى دارى، يعنى «اسحاق» را بردار و بر زمين موريا برو و او را در آن جا بر يكى از كوه هايى كه به تو نشان مى دهم به عنوان هديه سوختنى قربانى كن.(1) در اين متن كه مربوط است به جريان ذبح كردن يكى از فرزندان حضرت ابراهيم عليه السلام به دست او، پس از عبارت «يگانه فرزند»، عبارت «يعنى اسحاق» قرار گرفته است. در حالى كه عبارت صريح عهد عتيق، وعده ى تولد اسحاق را سيزده سال پس از تولد اسماعيل مى داند.(2) يعنى اسماعيل تا چهارده سالگى تنها فرزند ابراهيم است. پس به نظر مى رسد در اين جا تحريفى صورت گرفته باشد و شايد عبارت «يعنى اسحاق» بعداً به متن عهد عتيق اضافه شده باشد. اما انگيزه ى اين تحريف چيست؟ در اعتقاد يهوديان كه به مسيحيان هم انتقال يافته است، «مسيّا» يعنى همان پيامبر موعود بايد از نسل اسحاق باشد و از سوى ديگر، شخص موعود از نسل شخص «مذبوح» است. تنها در صورتى كه اسحاق همان شخص مذبوح باشد مى توان موعود امم را از نوادگان اسحاق دانست و تنها در اين صورت است كه سيادت بنى اسرائيل و انديشه ى برترى يهود تثبيت مى شود و مسيحيان با استناد به همين متن، عيسى عليه السلام را كه از نوادگان اسحاق است، موعود امم دانسته اند. و اگر مشخص شود كه مذبوح اسماعيل بوده نه اسحاق، زيربناى بسيارى از اعتقادات يهود و مسيحيت تخريب مى گردد.

ص: 101


1- پيدايش، 22: 1.
2- همان، 17: 25 و 18: 1.

2. انجيل متى، عيسى عليه السلام را از فرزندان سليمان بن داود عليه السلام مى داند(1) در حالى كه وى در انجيل لوقا فرزند ناتان بن داود معرفى شده است.(2) 3. در انجيل متى، عيسى عليه السلام اعلام مى كند كه پس از مصلوب شدن سه شبانه روز در زمين مدفون خواهد ماند: زيرا هم چنان كه يونس سه شبانه روز در شكم ماهى ماند، پسر انسان نيز سه شبانه روز در شكم زمين خواهد بود.(3) در حالى كه اناجيل ديگر مدت دفن او را از غروب جمعه تا قبل از سپيده ى يكشنبه، يعنى حداكثر يك روز و دو شب مى دانند.(4) 4. انجيل متى در توضيح علت سكونت عيسى عليه السلام در «ناصره» مى نويسد: آمده در بلده ى مسمّى به ناصره ساكن شد تا آن چه به زبان انبيا گفته شده بود تمام شود كه: «به ناصرى خوانده خواهد شد.»(5) اين در حالى است كه هيچ يك از كتب انبيا دربردارنده چنين بشارتى نيست.

5. انجيل متى بشارت كتاب اشعيا در مورد «تولد فرزندى از باكره» را بر تولد عيسى عليه السلام از مريم عليهاالسلام منطبق كرده است: و اين همه براى آن واقع شد تا كلامى كه خداوند به زبان نبى گفته

ص: 102


1- انجيل متى، 1: 6.
2- انجيل لوقا، 3: 31.
3- انجيل متى، 12: 40.
4- ر.ك: انجيل متى، 27: 57 و 28: 1؛ انجيل مرقس، 15: 42 و 16: 1؛ انجيل لوقا، 23: 53 و 24: 1.
5- انجيل متى، 2: 22.

بود تمام گردد كه اينك باكره آبستن شده پسرى خواهد زاييد و نام او را «عما نوئيل» خواهند خواند...(1) در حالى كه با دقت در داستان بشارت تولد «عمانوئيل» معلوم مى گردد كه اين بشارت مربوط به واقعه اى است كه شش قرن قبل از تولد عيسى عليه السلام

به وقوع پيوسته و تمام شده و آن بشارت در آن زمان به فعليت رسيده است.(2)

در برخى موارد نيز عباراتى از عهد عتيق و عهد جديد بر اعتقادات كليساى مسيحيت منطبق شده است كه مى تواند مصداق تحريف معنوى باشد؛ مانند بشارت عيسى عليه السلام به آمدن تسلى دهنده يا «پارقليط»(3)، كه به روح القدس تفسير شده است، در حالى كه اين بشارت اشاره به آمدن يك «انسان» متعالى و مقدس است. شاهد بر اين مدعى ظهور انسان هايى در طول تاريخ مسيحيت است كه ادعاى «تسلى دهنده و پارقليط» بودن داشته اند.(4)

انجيل يوحنا مكرراً به آمدن پارقليط بشارت مى دهد: اين سخنان را به شما گفتم وقتى كه با شما بودم، ليكن «تسلى

ص: 103


1- انجيل متى، 1: 22.
2- اشعياء، باب هفتم.
3- انجيل يوحنّا، 15: 26 و 16: 7.
4- مانند «مانى» در قرن سوم ميلادى كه خود را فارقليط موعود مسيح خواند. ر.ك: آرنولد توين بى، تاريخ تمدن، ص 375؛ فيليين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ص 216؛ حنّا الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص 20؛ و سيد حسن تقى زاده، مانى و دين او، ص 204 و 532.

دهنده»، يعنى «روح القدس» كه پدر او را به اسم من مى فرستد، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد - و آن چه به شما گفتم ياد شما خواهد آورد... - الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتى كه واقع گردد ايمان آوريد. بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت، زيرا رئيس اين جهان مى آيد.(1) از ظاهر اين عبارت بر مى آيد كه «تسلى دهنده» بايد يك «شخص» باشد نه يك «روح»؛ بنابراين احتمال اين كه عبارت «يعنى روح القدس» تفسيرى لفظى بوده كه بعدها به صورت كتبى در آمده و در انجيل جاى گرفته است، خالى از قوت نيست. و در جايى ديگر آمده است: ليكن چون «تسلى دهنده» كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم، مى آيد، يعنى «روح القدس» كه از پدر صادر مى گردد او بر من شهادت خواهد داد.(2) كسى كه بر حضرت عيسى شهادت دهد و شهادتش در ميان خلق عيان باشد، بايد به صورت شخص در ميان خلق ندا دهد و نمى تواند يك روح باشد. به نظر مى رسد در اين عبارت نيز تفسيرى شفاهى مطرح شده و سپس به مرور زمان كتباً در انجيل يوحنّا جاى داده شده است. هم چنين آمده است:

ص: 104


1- انجيل يوحنّا، 14: 26.
2- انجيل يوحنّا، 15: 26.

و من به شما و امت مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است، زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم و چون او آيد جهان را بر گناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود.(1) وظايفى كه در اين عبارت براى تسلى دهنده مشخص شده است كار يك روح يا فرشته نيست، بلكه شخصى انسانى بايد عهده دار اعمال فوق باشد.

جيمز هاكس در قاموس كتاب مقدس در توضيح لفظ پارقليط مى نويسد: لفظ تسلى دهنده تماماً توضيح معناى فارقليط نيست، چرا كه او نه تنها تسلى بخش، بلكه تقويت كننده و هادى است. تحريف از منظر قرآن مجيد تحريف ممكن است به صورت لفظى،(2) معنوى،(3) جعل، كتمان حق و آميختن حق و باطل انجام پذيرد. بررسى مفصل آياتى كه در آنها از تحريف سخن به ميان آمده مجال واسعى را مى طلبد اما در اين جا به صورت مختصر به برخى آيات اشاره مى شود: 1. در برخى آيات خداوند يهود را به تحريف سخنان خدا و يا پيچاندن

ص: 105


1- انجيل يوحنّا، 16: 7.
2- تحريف لفظى به ايجاد تغييراتى در حركات و حروف يك كلمه و يا كم و زياد كردن كلمات و عبارات يك متن براى دست يافتن به معناى جديد و يا تغيير معناى موجود گفته مى شود.
3- مراد از تحريف معنوى، تفسير ناصحيح، تحليل غلط و سوء استفاده از مطالب يك متن جهت اثبات مدعايى خاص مى باشد.

زبان خود به قصد طعنه زدن به دين(1) متهم مى كند كه گويا مراد از تحريف در اين جا، اعمال زشت يهود در تمسخر قرآن و مسلمانان در مقطعى خاص است.(2)

2. در برخى ديگر از آيات، به نگارش كتب توسط نويسندگان بشرى و انتساب آن به خدا اشاره شده است كه اصطلاحاً جعل ناميده مى شود و يك تحريف كلّى (و نه موردى) محسوب مى شود. پس واى بر آنان كه با دست هاى خود كتاب مى نويسند، سپس مى گويند: اين از جانب خداست، تا بدان بهاى ناچيزى به دست آورند.(3)

احتمالاً منظور اين آيه، نوشتن اناجيل و كتب عهد جديد است كه توسط افرادى غير معصوم نگارش يافته اند و سپس به عنوان كتب مقدس كه تحت اشراف روح القدس نوشته شده اند، و به عنوان كتاب خدا قلمداد شده اند. 3. در برخى آيات مسئله ى كتمان حق توسط اهل كتاب مطرح شده

ص: 106


1- مانند آيات 75 سوره ى بقره، 78 سوره ى آل عمران، 46 سوره ى نساء، و 13 و 41 سوره ى مائده.
2- هر چند برخى از مفسران اسلامى به وجود تحريف لفظى در كتب اديان پيشين اعتقاد دارند (ر.ك: الميزان، ج 1، ص 213)، لكن برخى ديگر از مفسران تصرف در آن كتب و تحريف لفظى آنها را به دليل متواتر بودنشان، دشوار و حتى غير ممكن مى دانند (ر.ك: رشيد رضا، المنار، ج 6، ذيل آيه ى 3 سوره ى مائده). علاوه بر اين كه مسيحيان شواهد و اسنادى را ذكر مى كنند كه نسخ قديمى اناجيل از حدود قرن چهارم ميلادى به همين شكل بوده و كاوش هاى انجام شده در غارهاى كومران و كشف قسمت هايى از عهد عتيق ادعاى تحريف لفظى را با مشكل روبه رو مى كند. به هر حال اگر ادعاى فوق صد در صد اثبات شود، آيات قرآن بر تحريف معنوى حمل مى گردد.
3- سوره ى بقره، آيه ى 79.

است: كسانى كه به ايشان كتاب داديم، همان گونه كه پسران خود را مى شناسند، او [حضرت محمد صلى الله عليه و آله ] را مى شناسند، و مسلماً گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى دارند و خودشان هم مى دانند.(1)

آنان كه از اين فرستاده، پيامبر درس ناخوانده، كه نام او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند، پيروى مى كنند...(2) آيات فوق شايد به علم اهل كتاب به مسيائى (پيامبر موعود) بودن حضرت محمد صلى الله عليه و آله و يا به پارقليط بودن او و يا به صفات پيامبر خاتم و دين او كه در تورات و انجيل بوده اشاره دارد، ولى اهل كتاب با تفسير نابه جاى برخى از آيات و عدم توجه به برخى ديگر، عمداً يا سهواً، از كنار آنها گذشته اند.(3)

4. در برخى آيات، اهل كتاب به خلط حق و باطل متهم شده اند:

ص: 107


1- سوره ى بقره، آيه ى 146.
2- سوره ى اعراف، آيه ى 157.
3- آيات فوق مى توانند هم بر تحريف لفظى و هم بر تحريف معنوى حمل گردند. آيات ديگرى از قرآن نيز به طور غيرمستقيم چنين دلالت هايى دارند؛ مثل اين كه قرآن، هارون عليه السلام را از پيامبران و موحدان مى داند، ولى عهد عتيق او را بت ساز و بت پرست مى شمارد. ديگر آن كه، قرآن، عيسى را پيامبرى صاحب شريعت و كتاب مى شمارد؛ ولى عهد جديد، او را اله و مستغنى از كتاب مى داند و تثليث را مطرح مى كند. قرآن داود و سليمان را پيامبرانى حكيم مى داند، ولى عهد عتيق داود را زناكار و سليمان را بت پرست مى شمارد. و اين كه قرآن كريم شراب را پليد مى شمارد، ولى عهد عتيق لوط را شراب خوار و عهد جديد شراب سازى را از معجزات عيسى برمى شمارد و...؛ براى مقايسه ر.ك: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى،ص 192.

اى اهل كتاب! چرا حق را با باطل مى آميزيد و به هم مشتبه مى سازيد و حقيقت را پوشيده مى داريد در حالى كه مى دانيد.(1) آيه ى فوق مى تواند اشاره به نفوذ افكار انحرافى، مانند تثليث و قول به پسر خدا بودن و الوهيت عيسى باشد كه به مسيحيت راه يافته و در كتاب مقدس احياناً مطرح گرديده است.

ص: 108


1- سوره ى آل عمران، آيه ى 71.

فصل ششم: فرقه هاى مسيحى

ص: 109

ص: 110

ارتدكس چگونه و چرا به وجود آمد؟ اكثر قريب به اتفاق مسيحيان جهان، در يكى از سه شاخه ى مهم مسيحيت، يعنى كاتوليك، ارتدكس و پروتستان جاى مى گيرند. آشنايى با اين سه فرقه و اختلاف بين آنها در مطالعات مسيحيت شناسى، اهميت ويژه اى دارد. واژه ى ارتدكس (Orthodox) از دو كلمه ى يونانى «Ortos» به معناى «درست» و «doxa» به معناى «عقيده» تركيب شده است؛ بنابراين اين واژه را مى توان «راست دين» يا «درست عقيده» ترجمه كرد.(1) پيدايش فرقه ى ارتدكس قبل از آن كه ريشه ى اعتقادى داشته باشد، منشأ جغرافيايى داشته و حاكى از جدايى است. مهم ترين جدايى در تاريخ

ص: 111


1- مسيحيان واژه ى ارتدكس را در دو مورد به كار مى برند: - اشاره به يكى از فرقه هاى مسيحى، در مقابل كاتوليك و پروتستان. - به معناى عقيده ى دين صحيح، نظريه ى اصيل و مطابق با تعاليم پذيرفته شده ى مسيحيت؛ بر اين اساس، هر يك از فرقه ها عقايد خود را ارتدكسى و مخالف آن را انحرافى مى دانند. ر.ك: ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان، ص 7.

مسيحيت در اواخر قرن پنجم ميلادى، هنگام تجزيه ى روم به بخش شرقى و غربى، پيش آمد. كليساى رم مركز بخش غربى مسيحيت بود و معتقد بود كه بايد رهبرى تمام اسقف هاى جهان را برعهده داشته باشد؛ چون اعتبار خود را از «پطرس رسول» مى گرفت.(1) مسيحيت شرقى كه مهم ترين كليساى آن كليساى قسطنطنيه بود، پنج مركز مهم مسيحيت، يعنى اورشليم، انطاكيه، رم، اسكندريه و قسطنطنيه را از نظر اعتبار و اقتدار برابر مى دانست.(2) كليساى بخش غربى، كشورهاى فرانسه، اسپانيا و برخى از كشورهاى ديگر اروپايى را شامل مى شد و بخش شرقى، علاوه بر يونان، برخى مناطق اروپاى شرقى، كلدانيان، سريانيان، ارمنيان، مارونيان، حبشى ها و ساير اهالى شرق جهان مسيحيت را در بر مى گرفت. كليساى غرب را به دليل اين كه مركزش در ايتاليا بود و هم چنين زبان رايج در بخش غربى زبان لاتينى بود، «كليساى لاتينى» مى گفتند؛ كليساى شرق را هم «كليساى يونانى» مى گفتند، چون يكى از مراكز مهم كليساى شرق در يونان قرار داشت و زبان رايج در اين بخش هم يونانى بود و به همين دليل، كليساى ارتدكس، ترجمه ى «يونانى» عهد عتيق را برگزيد، در حالى كه در كليساى غرب بر متن «لاتينى» كتاب مقدس (ترجمه ى «ولگانا») اصرار مى شد.(3)

ص: 112


1- مهم ترين ويژگى كاتوليك ها آن است كه معتقد به رياست «پاپ» بر تمام جامعه ى مسيحيان و مصونيت وى از خطا هستند. هم چنين اعتقاد به مصوّبات مجامع كليسايى كاتوليك را لازم مى شمرند. اينار مولند، جهان مسيحيت، ص 122.
2- محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى،ص 243.
3- عطاء الله يوسف، الشمس الساطعة فى تاريخ الكنيسه، ص 29، به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى،ص 244.

امروزه مسيحيان روسيه، يونان، بلغارستان، صربستان، آلبانى، رومانى و پرو، كليساى ارتدكس اند. كليساهاى محلى كوچك تر، يعنى كليساى سوريه، گريگورى ارمنى، قبطى (مصر) و اتيوپى هم منصوب به اين شعبه از مسيحيت هستند كه تفاوت هايى جزئى در روش و عمل با يكديگر دارند.(1) اختلافات كليساى ارتدكس با كاتوليك اختلاف كليساى ارتدكس شرق و كاتوليك رومى از تقسيم بندى جغرافيايى و موضوع نسبتاً جزئى هم رتبه بودن اسقف اورشليم و اسقف روم آغاز شد، اما كم كم به برخى مسائل اعتقادى و آموزه هاى مذهبى كشيده شد. مى توان اختلافات عمده ى ميان اين دو فرقه را به شرح ذيل بر شمرد: 1. «روح القدس» براى عمل كردن در مؤمنان از «پدر» صادر مى شود. اين متن اظهار نامه ى ايمان است كه مورد توافق كليساى شرق و غرب بوده است؛ اما كاتوليك ها روح القدس را صادر از «پدر و پسر» مى دانند و معتقدند براى صدور روح القدس خداى پدر و عيساى پسر با هم عمل مى كنند.(2)

2. ارتدكس ها برخلاف كاتوليك ها به «عصمت پاپ» و مقامات كليسايى اعتقاد ندارند، بلكه معتقدند «كليساى جامع» يعنى مجموعه ى مؤمنان مسيحى، جامعه اى مصون از خطاست. البته مصونيت جامعه ى كليسايى را كاتوليك ها هم به رسميت مى شناسند، اما معتقدند كه اين عصمت از طريق

ص: 113


1- جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 36.
2- توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 106؛ و آرل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 168.

«معصوميت پاپ» اعمال مى شود.(1) 3. در كليساى شرق، روحانيانى كه مقامى كم تر از اسقف دارند، مجاز به ازدواج هستند، ولى در كليساى غرب كشيشان و روحانيون از ميان افراد مجرّد انتخاب مى شوند و مجاز به ازدواج نيستند. هم چنين كشيشان در غرب بايد صورت خود را بتراشند اما در شرق بايد ريش نگاه دارند.(2) 4. كليساى كاتوليك براى مسئله ى «عصمت مريم» و «بكارت مريم تا پايان عمر» اهميت ويژه اى قايل اند، در حالى كه ارتدكس ها چنين اعتقادى ندارند.(3)

نيز كليساى غرب حضرت مريم عليهاالسلام را هم چون حضرت عيسى عليه السلام ، مبرا از گناه اوليه مى دانند، در حالى كه ارتدكس ها آن را ويژگى منحصر به حضرت عيسى عليه السلام مى دانند.(4) 5. منابع و مآخذ اصول اعتقادى ارتدكس، كتاب و سنت است، در حالى كه اصول عقايد كاتوليك، تعاليم رسمى كليسا را نيز شامل مى شود. سنت عبارت است از مجموع شعارها و اصول عقايدى كه از حواريون به دست آمده و آنها نيز آن را به طور شفاهى از خدا يا روح القدس دريافت كرده اند. و منظور از تعاليم كليسا، مصوّبات كليسا و اعتقادنامه ها و شوراها و

ص: 114


1- جهان مسيحيت، ص 35.
2- سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 168.
3- جهان مسيحيت، ص 34.
4- همان، ص 63؛ تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 476.

اظهارات پاپ در مسند و مقام پاپى خود است.(1) 6. در هيچ كليسايى عقيده به مؤثر بودن «رستاخيز حضرت عيسى» در امر «نجات» به اندازه ى كليساى ارتدكس نيست.(2) در عوض كليساى ارتدكس هيچ گونه تعليمات تفصيلى درباره ى «فيض خدا» ندارد و لذا متكلمان مسيحى شرق تا حدى به «پلاجيانيسم» متمايل شده اند و اراده ى انسان را هم، علاوه بر فيض خداوند، در نجات، سهيم مى دانند.(3)

7. «عشاى ربانى» مهم ترين عبادت در مذهب ارتدكس به شمار مى آيد و اين مسئله ى به ظاهر جزئى باعث جنجال آفرينى بسيارى شده است. در بخش شرقى براى برگزارى آيين عشاى ربانى از نان «ورآمده» و در بخش غربى از نان «ورنيامده و فطير» استفاده مى كردند. در سال 1054 م، «ميكائيل سرو لاريوس»، كليساى غرب را به دليل استفاده از نان فطير در مراسم عشاى ربانى محكوم كرد. متقابلاً هيئت رومى اعلاميه اى مبنى بر تكفير وى و پيروانش بر مذبح عالى كليساى جامع (سنت سونى) نصب كرد. در عوض ميكائيل سرولاريوس كه نمى خواست عقب مانده باشد، مجمعى ترتيب داد و پاپ روم و پيروانش را لعنت و تكفير كرد. از آن تاريخ به بعد كليساى كاتوليك رومى و كليساى ارتدكس يونانى هر يك جداگانه راه خود را رفتند. اين تكفير متقابل در دسامبر 1965 م به فرمان پاپ پل ششم و

ص: 115


1- ر.ك: جهان مسيحيت، ص 57 - 59؛ و مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 246 - 247.
2- ر.ك: جهان مسيحيت، ص 34.
3- همان.

پاتريارك آتناگوراس ملغى شد.(1) علاوه بر اين ها اختلافات ديگرى هم در عقايد، مراسم، اعياد و آداب و رسوم بين كليساى شرق و غرب ديده مى شود.(2)

نهضت «پروتستان» چيست و چه ويژگى هايى دارد؟ «پروتستان» از لغت «Protest» به معناى «شكايت و اعتراض» اخذ شده است. اين نهضت در كشور آلمان و در قرن شانزدهم ميلادى، در پى اعتراضات مارتين لوتر،(3) عليه فروش آمرزش نامه، و ادعاى تفوّق كليساى رم متولد شد.(4) عوامل متعدد دينى، اجتماعى و سياسى در بروز اين نهضت نقش داشته اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود: 1. كارنامه ى سياه كليساى كاتوليك عملكرد كليساى كاتوليك و دستگاه پاپى در قرون وسطى، برگ بسيار سياهى در تاريخ مسيحيت است، به گونه اى كه امروزه كم تر كسى از مسيحيان فرهيخته، اعمال كليساى اين دوره را تأييد مى كند. عمل اين دوره از كليساى غرب به گونه اى است كه بسيارى از محققان، همه ى گرايش هاى

ص: 116


1- آرل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 168؛ و محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 248 - 249.
2- ر.ك: رابرت وير، جهان مذهبى، ج 2، ص 759؛ و جان الدر، تاريخ اصلاحات كليسا، ص 36.
3- Martin Luther (6451 - 3841 م)
4- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 92.

غيردينى و ضددينى دوره هاى بعد را عكس العملى نسبت به آن مى دانند.(1) ذيلاً به برخى از تخلفات كليساى قرون وسطى مى پردازيم: الف) فساد مالى كليسا به صورت هاى مختلف اموال، زمين ها و املاك گسترده اى به دست آورد و اين اموال فراوان و نيز طريقه ى كسب آنها باعث فساد لجام گسيخته ى دربار پاپ، كليسا و كارگزاران آن شد. ويل دورانت مى نويسد: خدّام كليسا چون به امور دنيوى آلوده شدند، اغلب مانند عمّال حكومت هاى معاصر، پست و پولكى شدند... دادگاه هاى كشورى در برابر فريبايى پول به نحو رسوايى رام مى شدند؛ البته انتخاب شدن هيچ پاپى از لحاظ دادن رشوه، به پاى انتخاب شدن «شارل پنجم» به امپراطورى نرسيد.... هر حرامى را مى شد حلال كرد و از هر جرم و حتى گناهى، مى شد برائت حاصل كرد، به شرط آن كه انگيزه ى كافى ارائه مى شد. «آنئا سيلويو» پيش از آن كه به مسند پاپى نشيند، نوشت: «در رم همه چيز فروختنى بود و هيچ چيز را بدون پول نمى شد به دست آورد.»

يك نسل بعد، «راهب ساوونا رولا»، با اهانتى اغراق آميز، كليساى رم را «فاحشه اى» خواند كه الطاف خويش را به پول مى فروشد!!

ص: 117


1- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 183.

بعد از يك نسل ديگر «آراسموس» خاطر نشان كرد: «بى شرمى دربار پاپ به اوج خود رسيده است.» لودويك فون پاستور مى نويسد: «فساد عميقى بر تمام كارمندان دستگاه پاپى حكم فرما بود... مقدار غير متعارف انعام ها و رشوه هايى كه مطالبه مى شد از اندازه بيرون بود. به علاوه، مأموران از هر جانب به تحريف و حتى جعل اسناد مى پرداختند. از اين رو شگفت نيست اگر از تمام نقاط دنياى مسيحيت فرياد «اعتراض» نسبت به فساد و رشوه ستانى كارمندان دستگاه پاپى به آسمان بلند است.» در كليساى قرن پانزدهم جايى براى تجلّى سجيّه و فضيلت فقر نبود، از مبلغ ناقابلى كه براى احراز مقام كشيشى پرداخت مى شد، تا پول هاى هنگفتى كه كاردينال ها براى ترفيع خود مى دادند. ... يكى از راه هاى پول اندوزى پاپ ها عبارت بود از فروش ادارات وابسته به كليسا... «الكساندر ششم» 80 اداره ى جديد تأسيس كرد و از هر يك از اشخاصى كه بر رأس آن ادارات منصوب كرد، 760 دوكات (19000 دلار) دريافت داشت. «يوليوس دوم» كالج يا دفترخانه اى كه 101 دبير داشت ايجاد كرد و روى هم رفته از فروش مناصب آن 74000 دوكات استفاده برد... به نظر لوتر فاسدترين نوع خريد و فروش مقامات كليسايى

ص: 118

همين بود.(1) ب) فساد اخلاقى روحانيان فساد اخلاقى كليسا در قرون وسطى آزاردهنده تر از فساد مالى بود و روحانيان و راهبان مسيحى به نحو شرم آورى از تقوا و پرهيزكارى دست كشيده بودند. هزاران تن از راهبان و فرايارهاى مسيحى كه ثروت اشتراكى شان آنها را از رنج بدنى آسوده ساخته بود، خدمات مذهبى را به غفلت سپردند، از چهارديوارى ديرهايشان قدم بيرون نهادند و به سرگرمى و باده نوشى در مى خانه ها پرداختند.(2) «جان برو ميار» راهبى از فرقه ى «دومينيكيان» درباره ى فرايارهاى هم مسلكش چنين مى گويد: آنان كه بايستى بينوايان را پدر باشند... بر غذاهاى لذيذ حريص شده اند و از خواب نوشين تلذّذ مى جويند... عده ى بسيار معدودى با منّت فراوان، در سر نماز صبحگاهى و يا مراسم قداس حاضر مى شوند... همه شان در شكم بارگى و باده خوارى - اگر نگوييم در ناپاكى - غرق شده اند؛ از اين رو اكنون مجامعِ راهبان را فاحشه خانه ى مردمان هرزه و محل بازيگران مى نامند.(3)

ج) فروش آمرزش نامه فروش آمرزش نامه چنان نارضايتى و انزجارى را پديد آورد كه سرانجام

ص: 119


1- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 6 (اصلاح دينى)، ص 22 - 23.
2- ر.ك: همان، و آليستر مك گراث، مقدمه اى بر تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 51.
3- تاريخ تمدن، ج 6، ص 24.

چون جرقه اى، آتش اصلاح دينى را برافروخت. به واسطه ى قدرتى كه مسيح به پطرس(1) و پطرس به پاپ ها و روحانيون داده بود، روحانيان صلاحيت داشتند كه جرايم كسانى را كه به گناه خود اعتراف مى كنند، با تعيين كفاره اى، ببخشند. رئيس وقت دانشگاه آكسفورد (سال 1450 م) شكايت كرد كه: امروز گناهكاران مى گويند من پروايى ندارم كه در برابر خداوند چقدر كار زشت مى كنم، زيرا با اعتراف و طلب آمرزش و خريد آمرزش نامه ى پاپ از تمام گناهان پاك مى شوم. با تلقين اصل اعتقادى فوق، رفته رفته كفاره گرفتن به معامله اى پردرآمد براى كليسا تبديل شد و تشكيلات كليسا به بزرگ ترين سرمايه دار جهان مبدّل گشت، به ويژه براى دولت مردان هر جنايتى قابل معامله شد. در آلمان اين سخن دهان به دهان مى گشت كه: تا سكه در صندوق انداخته مى شود روح از برزخ آزاد مى گردد.(2)

د) تفتيش عقايد، مجازات و شكنجه ى مخالفان صفحه ى ديگرى از پرونده ى سياه كليساى قرون وسطى مربوط به تفتيش عقايد و نابودى و شكنجه ى متهمان به مخالفت با كليساست. در اواخر قرن دوازدهم، كليسا اصل جديدى را وارد قوانين عمومى اروپا كرد و آن اين كه «هر پادشاه تاج خود را به شرط از بين بردن كفر و

ص: 120


1- انجيل متى، 16: 19.
2- تاريخ تمدن، ج 6، ص 28؛، آرل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 203.

الحاد در خطه ى خود به دست مى آورد».(1) براى ريشه كن كردن كفر لازم بود كه آن را در مخفى ترين پناهگاه هايشان نيز تجسّس كنند. دستگاه جست وجو و كشف بى دينان كه به «اداره ى تفتيش عقايد» معروف شده بود، در سال 1233 م به دست «پاپ گرگوار نهم» ايجاد شد و در سال 1252 م با فرمان «اينوسان چهارم»، كه دستگاه تعقيب و شكنجه را جزء لاينفك سازمان اجتماعى هر شهر و كشورى مى دانست، كاملاً مستقر شد. اداره ى تفتيش عقايد بيش از همه جا در اسپانيا موفقيت حاصل كرد. يكى از مؤثرترين وسايل براى از بين بردن كفار، «فرمان ايمان» بود كه به موجب آن همه ى مردم در خدمت اداره ى تفتيش عقايد قرار مى گرفتند. به موجب اين فرمان، جاسوسى و خبرچينى در زمره ى وظايف عمده ى مذهبى درآمد.(2) داورى در مورد متهم، با توقيف وى و تمام اموالش آغاز مى شد و متهم را در زندان انفرادى و در غل و زنجير نگه مى داشتند. اتهام هاى بى نام و نشان و نامه هاى گمنام نيز براى به محاكمه كشيدن افراد كفايت مى كرد و حتى كليسا مردم را تشويق به متهم ساختن اقوام، پدر، مادر، فرزند و همسر مى كرد. اگر كسى نزديكانش را لو نمى داد، خود متهم مى شد. از دوران پاپ «اينوسنس چهارم»، در دادگاه هاى تفتيش، شكنجه رسميت يافت. در اين ادوار انواع وسايل شكنجه ابداع و ساخته شد. انگشت شكن، منگنه، صندلى

ص: 121


1- لازم به ذكر است كه كليسا در آن زمان، بر پادشاهان حاكم بوده و عزل و نصب آنان از اختيارات پاپ بوده است.
2- ج. ب. برى، تاريخ آزادى فكر، ص 35.

شكنجه، ساق شكن، ميز كشش، چرخ كشش، نردبان شكنجه، چكمه ى اسپانيولى و وزنه از ادوات معمولى شكنجه گاه ها بود. در مجمع «ريمز»(1) توسل به «اردئال» كه عبارت بود از آزمايش به وسيله ى سوزاندن بدن با سرب داغ يا پولاد سرخ، نيز مشروع شد. طبق قوانينى كه وضع شد، تمام اموال محكومان را مصادره و وارثان او را به كلّى از ارث محروم مى كردند. اعقاب اين محكومان تا دو نسل فاقد شرايط لازم براى دريافت هر مقامى اعلام مى شدند، مگر آن كه با خيانت به اقوام خود يا ارائه ى رافضيان ديگرى، ارادت خود را به كليسا اثبات كنند. اموال محكومان بين مفتّشين و مقامات دولتى به تساوى تقسيم مى شد.(2) 2. عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى بروز نهضت پروتستان اوضاع اسف بار قرون وسطى و فساد كليسا باعث عقب ماندگى و ضعف همه جانبه اى شده بود ولى عوامل مختلف فكرى، سياسى و اقتصادى، دست به دست هم داد و موجب ظهور يك خيزش شد. «لسلى دانستن» در مورد عوامل فوق مى نويسد: «هنگامى كه زندگى اقتصادى تغيير كرد و تجارت خارجى در شهرهاى اروپاى شمالى تمركز يافت، نه تنها ثروت را بلكه طبقه ى جديدى از مردم را به وجود آورد كه مى خواستند زندگى خود را مستقل از حمايت ديگران اداره كنند. از نظر سياسى، امپراطورى به دولت ها و ملت هايى تجزيه شد كه

ص: 122


1- :Reims شهركى در فرانسه.
2- جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 427 - 428؛ هم چنين ر.ك: تاريخ تمدن، ج 4 (عصر ايمان)، ص 1048.

مدعى حقّ استقلال بودند و كم كم نظم سياسى جديدى به وجود آمد كه مردم آن را مطلوب يافتند، و اين باعث فروپاشى تدريجى فئوداليسم قرون وسطى شد... ظهور طبقات جديد مردم و ارتباطات جديد نياز به نظم جديد را آشكار مى ساخت: بردگان شهروند شدند و شهروندان استقلال يافتند و انسان هاى مستقل اختيار عمل را به دست آوردند. اشراف حاكم شدند و حاكمان با درك نياز به تماس با شهروندان، مجالس شورا و پارلمان ها و نهادهاى نمايندگى مشابه ديگرى تشكيل دادند».(1) به نظر اين نويسنده علت اصلى عقب ماندگى ها اين بود كه انسان در هيچ يك از ابعاد زندگى اش استقلال و، در نتيجه، مسئوليت نداشت و همين تحول روحى او، باعث پيدايش عصر جديد شد. انسانى كه احساس كرد مى تواند و بايد مانند يك شخص مستقل و مسئول باشد، نمى توانست فشار خفقان آور كليساى كاتوليك را تحمل كند. سپس مى نويسد: «پس ما بايد شروع عصر جديد را نتيجه ى حركتى در روح انسان بدانيم... انسان از خود استقلالى نداشت، ارتباطش با حقيقت مستقيم نبود... اما هنگامى كه روح انسانى آگاهى خود را به عنوان يك شخص اظهار كرد، بر خود حاكم شد.... زندگى سياسى انسان را در نظر بگيريد، زمانى مردم بدون چون و چرا حاكميت پادشاهان و اربابان را مى پذيرفتند و هرگونه برخوردى را تحمل

ص: 123


1- لسلى دانستن، آئين پروتستان، ص 51 - 52 (با اندكى تصرف و تلخيص).

مى كردند، حتى اگر از سرنوشت خود ناراضى بودند، آن را «مقدّر» خود دانسته، آن را مى پذيرفتند. اما هنگامى كه انسان ها خود را يك «شخص» دانستند، بر ضد شرايط زندگى خود قيام كردند و با گذشت زمان نظم سياسى موجود را از بين بردند و نظم جديدى كه در آن به عنوان يك «شخص» شناخته مى شدند، به وجود آوردند».(1) البته اصلاح دينى در انگلستان بيشتر نتيجه ى حوادث سياسى بود؛ به اين ترتيب كه «هنرى هشتم» پادشاه انگلستان تصميم به طلاق همسر خود، «كاترين»، و ازدواج مجدد گرفت، ولى پاپ اين عمل را تأييد نكرد، بلكه به او اخطار كرد كه در صورت ازدواج مجدّد مورد طعن و تكفير قرار خواهد گرفت.(2) لكن هنرى هشتم كه با طلاق دادن كاترين خود را در معرض تكفير شدن و طرد از كليسا قرار داده بود، تصميم گرفت براى مقابله با خطر فوق با اقداماتى، سيطره ى سياسى و دينى خود را بر انگلستان رسميت بخشد. در سال 1534 م. مجموعه اى از قوانين وضع شد: «قانون جانشينى» اعلام كرد كه تاج پادشاهى متعلق به فرزندان «هنرى» خواهد بود؛ «قانون سيادت» اعلام داشت كه هنرى، «راهب عالى» كليساى انگلستان است؛ بر اساس «قانون خيانت»، انكار تفوّق هنرى، نوعى خيانت، و مجازات آن اعدام بود. با احساس خطرى كه هنرى از هجوم كشورهاى كاتوليك داشت،

ص: 124


1- همان، ص 55 - 56، (با اندكى تغيير و تلخيص).
2- اخطار پاپ نيز جنبه ى سياسى داشت، زيرا «رم» در آن زمان در محاصره ى ارتش «چارلز پنجم» پادشاه اسپانيا و برادرزاده ى «كاترين» بود، و پاپ نمى خواست كارى كند كه امپراطور خشمگين شود. ر.ك: آليستر مك گراث، مقدمه اى بر تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 471.

به منظور تأمين امنيت، قراردادهايى با لوترى هاى آلمان امضا كرد و همين باعث شد كه انديشه هاى لوتر به تدريج در دستورالعمل هاى دين رسمى راه يابد.(1)

پيشگامان نهضت پروتستان 1. مارتين لوتر(2) (1483 - 1546 م) عموماً لوتر را طلايه دار نهضت اصلاح دينى به حساب مى آورند. او يك كشاورززاده ى آلمانى بود. ابتدا به لباس رهبانيت درآمد و چون روح تشنه اش سيراب نشد، در سال 1507 م. به طبقه ى كشيشان پيوست و به مقام استادى دانشگاه «ويتنبرگ» رسيد.(3) امروزه بسيارى معتقدند كه درس گفته هاى لوتر در دانشگاه ويتنبرگ مبانى تحولات الهياتى بعدى او را استوار ساخت. در طى سال هاى 1513 - 1518 م كه وى كتاب مقدس را تدريس مى كرد، ديدگاه هايش دست خوش تغييرات بنيادى شد.(4) در سال 1510 سفرى به رم داشت و در آن جا عمق فساد دستگاه پاپى را ديد و در اثناى مطالعه ى رساله هاى پولس نيز به اين نتيجه رسيد كه نجات به «اعمال» ميسر نيست، بلكه انسان تنها با «ايمان» نجات مى يابد. در مورد

ص: 125


1- همان، ص 472.
2- Martin Luther
3- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 218.
4- مقدمه اى بر تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 196.

«عدالت خدا» نيز تفكرات خاصى داشت كه مايه ى انديشه هاى بعدى او شد.(1)

لوتر در مورد باورها و ديدگاه هاى نوين خود شروع به موعظه و تعليم كرد و در سال 1517 م. نود و هفت اصل را در دانشگاه ويتنبرگ عرضه كرد تا مورد بررسى قرار گيرند و در آنها نگرش «آگوستينى» از فيض و نجات را مطرح كرد؛ اما اين اصول چندان مورد توجه قرار نگرفتند.(2) شهرت «لوتر» در اثر مخالفت هايى بود كه با «فروش آمرزش نامه» داشت. «آلبرت» سراسقف «مانيز» در سراسر قلمرو خود مجوّز فروش آمرزش نامه ها را صادر كرده بود. «يوهان تتسل» كه مسئول فروش نامه ها در منطقه ى ويتنبرگ بود، خشم لوتر را برانگيخت. وى اين عمل را بسيار ناپسند شمرد و همراه با دوستان خويش نامه اى معروف، مشتمل بر 95 اصل نوشت و در آن فروش آمرزش نامه و بسيارى از عقايد و اعمال كليساى كاتوليك را رد كرد. يك نسخه از اين نامه براى سراسقف آلبرت و نسخه اى ديگر براى اسقف منطقه نوشته شد. از قضا يكى از اين نسخه ها به دست يك ناشر افتاد و وى آن را به زبان آلمانى منتشر ساخت. نسخه هاى چاپ شده به سرعت فروش رفت و جنب و جوش عظيمى در آلمان به وجود آورد و لوتر در

ص: 126


1- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 218؛ محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 310؛ و مقدمه اى بر تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 230.
2- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 310.

عرض يك شب تبديل به يك قهرمان شد.(1) همكار لوتر، «فيليپ ملانشتون»، بعدها گزارش داد كه اين مواد 95گانه در 30 اكتبر 1517 م بر سر در كليساى جامع ويتنبرگ براى مشاهده ى مردم نصب شد. عده اى اين تاريخ را به عنوان «روز آغاز نهضت اصلاح دينى» جشن مى گيرند. در ژوئن 1519 م. در مناظره اى كه بين لوتر و «يوهان آك» عالم برجسته ى الهيات اهل «اينگوستات» در گرفت، شالوده ى نهضت اصلاح دينى از اختلاف عقيده بر سر مسئله ى فروش آمرزش نامه به اختلاف نظر درباره ى «مرجعيت پاپ» و فرمان روايى وى بر دنياى مسيحيت گسترش يافت.(2)

در سال 1520 م. لوتر رساله اى به نام «رئوس مطالب» منتشر كرد و در آن با شديدترين لحن به تازه ترين دعاوى الهيات كاتوليك درباره ى مرجعيت و فرمان روايى پاپ بر كليسا پاسخ داد و در همان سال سه اثر عمده را منتشر ساخت كه موقعيت او رابه عنوان اصلاحگرى برجسته و مردمى تثبيت كرد. لوتر در رساله ى «خطاب به اشراف آلمان»، با شور و هيجان براى ضرورت اصلاح كليسا استدلال كرد، كه بسيار مورد توجه واقع

ص: 127


1- جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 670؛ و تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 216.
2- مقدمه اى بر نهضت تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 197؛ و مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 310.

شد.(1) موفقيت چشم گير لوتر با اثر ديگرى به نام «اسارت بابلى كليساى مسيح» تكميل شد. او در اين اثر قوى چنين استدلال كرد كه بشارت انجيلى در اسارت كليساى رسمى قرار گرفته است. او معتقد بود كه كليساى قرون وسطى انجيل را در نظام پيچيده ى كشيشان و آيين هاى مقدس زندانى كرده است؛ كليسا بر انجيل مهترى مى كند، در حالى كه بايد خدمت گزار آن باشد. لوتر اين مطلب را در اثر سوم خويش به نام «آزادى فرد مسيحى» توضيح داد و بر «آزادى» و «وظايف مؤمن»، هر دو، تأكيد كرد.(2) لوتر در اين زمان در كانون مناقشه و محكوميت قرار داشت. در 15 ژوئن 1520 م پاپ با صدور توقيعى، لوتر را شديداً توبيخ كرد و از او خواست تا از ديدگاه هايش صرف نظر كند، اما او از قبول اين درخواست سرپيچى كرد و با آتش زدن توقيع پاپ در ملأ عام بر وخامت اوضاع افزود و نتيجه اين شد كه در ژانويه ى همان سال «تكفير» و حكم «توقيف» او صادر شد.(3) در اين ميان، يكى از شاه زادگان آلمانى كه با او سابقه ى دوستى داشت،

ص: 128


1- اين رساله حاوى چند مطلب مهم بوده است، از جمله اين كه: روحانيان بايد گريبان خود را از چنگ روم برهانند و كليسايى ملى تشكيل دهند. بايد به روحانيان اجازه ى زناشويى داده شود. زيارت اماكن مقدسه، برگزارى مراسم براى مردگان و ايام تعطيل، جز يكشبنه ها منسوخ شود، بايد نمايندگان پاپ را از سرزمين آلمان راند. (همان منبع).
2- مقدمه اى بر نهضت تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 199.
3- همان؛ و نيز ر.ك: جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 670.

او را در كاخ «وارتبوك» (قلعه اى در نزديكى «آيزناخ») مخفى كرد و در ظاهر چنين وانمود كردند كه او ربوده شده است.(1) لوتر در مدت هشت ماهى كه در اختفا به سر مى برد، توانست كتاب مقدس را براى اولين بار به زبان آلمانى ترجمه و در اختيار مردم قرار دهد. طولى نكشيد كه امپراطور - كه مأمور اجراى حكم لوتر بود - درگير جنگ شد و لوتر با استفاده از اين فرصت از مخفى گاه خود بيرون آمد و به نشر افكارش پرداخت. وى در سال 1522 م به ويتنبرگ بازگشت و رهبرى نهضت اصلاح دينى را در آن شهر به عهده گرفت. انديشه هاى او به سرعت در سراسر آلمان، و تا سال 1946 م. - كه مرگ او فرا رسيد - در سراسر اروپا رواج يافت.(2) 2. اولريش تسوينگلى(3) تسوينگلى (1484 - 1531 م) مؤسس جنبش اصلاحات در سوييس است. او هم زمان با لوتر در مورد اصلاح دينى شروع به موعظه كرد. وى تا اندازه اى تحت تأثير لوتر قرار داشت، اما متفكرى مستقل به شمار مى رفت و برخى از ديدگاه هايش با لوتر موافق نبود. طبعا پس از مدت كوتاهى، پروتستانيسم به دو شاخه ى: لوترى و اصلاح شده (شاخه ى پروتستان هاى

ص: 129


1- همان، ص 671.
2- تاريخ جامع اديان، ص 670؛ تاريخ تفكر مسيحى، ص 260 - 262؛ مقدمه اى بر نهضت تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 200؛ و عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 219.
3- Huldrych Zwingli

سوييس) تقسيم شد. تسوينگلى هنگام مرگ سن زيادى نداشت و ژان كالوين فرانسوى جانشين وى شد و از اين رو، الهيات اصلاح شده توسط تسوينگلى به الهيات كالوينيسم مشهور شد.(1) تسوينگلى بازگشت به عهد جديد را پايه و اساس ايمان مسيحى قرار داد. او در شهر زوريخ متون اناجيل چهارگانه و نامه هاى رسولان را در معرض استفاده ى عموم قرار داد.(2) وى در سال 1522 م، به اين عقيده ى نهايى رسيد كه مسيحيان فقط بايد طبق احكام كتاب مقدس، نه غير آن، عمل كنند و هر چه از غير كتاب مقدس به مسيحيت راه يافته، باطل است. عقايد او يك درجه بالاتر از لوتر بود، زيرا لوتر مى گفت: هر چه نهى صريحى در مورد آن در كتاب مقدس نباشد، و يا به جهتى مفيد دانسته شود، جايز است. تسوينگلى طبق مبادى تند خود، از مردم زوريخ خواست كه تمام صور و تماثيل و صليب ها را از كليساها بردارند و سرودها را بدون ارغنون بسرايند و براى آن كه آداب ورسومى را كه در كتاب مقدس نيامده، در كليسا موقوف سازد، چنين اظهار كرد: عيسى كه در هنگام عشاى ربانى گفت: «اين نان و شراب، خون و

ص: 130


1- تاريخ تفكر مسيحى، ص 242.
2- تا قبل از آن استفاده ى مستقيم از كتاب مقدس توسط مردم امكان پذير نبود و آموزه هاى آن فقط از طريق روحانيت در اختيار مردم قرار مى گرفت.

گوشت بدن ماست.» مقصودش آن نبود كه حقيقتاً پاره اى از جسم اوست، بلكه مى خواست بگويد كه آن دو علامت وجود او هستند؛ از اين رو، برخلاف عقل است كه تصور شود بدن و خون عيسى در آن واحد هم در آسمان باشد و هم در روى ده ها هزار محراب بر روى زمين. به زعم او نان و شراب را بايد امرى رمزى دانست كه در حقيقت يادگار مقدسى از به صليب آويختن عيسى و فداكارى او در راه نجات بشرى است. پس راه صحيح براى انجام مراسم عشاى ربانى آن است كه هر عيسوىِ معتقد سعى كند حتى الامكان كردار و گفتار خود را مطابق مسيحيان صدر اول قرار دهد و از تشريفات ظاهرى و رسوم و آداب صورى به حداقل اكتفا كند.(1) تسوينگلى به مكتب انسان گرايى «اراسموس» تمايل داشت و همين باعث شد كه براى عقل بهاى زيادى قايل شود. او بر اين باور بود كه هيچ آموزه اى نبايد با عقل تضاد داشته باشد؛ در حالى كه لوتر نقش مهمى براى عقل در الهيات قايل نبود.(2) انديشه هاى تسوينگلى در زمان حياتش در نواحى مركزى اروپا گسترش زيادى يافت و كم كم نزاع بين پيروان اين اصلاحگر و پيروان مسيحيت سنتى بالا گرفت و اين امر باعث بروز برخوردها و جنگ هايى بين

ص: 131


1- تاريخ جامع اديان، ص 672.
2- تاريخ تفكر مسيحى، ص 276.

پيروان او و كاتوليك ها شد و خود او نيز در 11 اكتبر 1531 م در يكى از اين جنگ ها به قتل رسيد.(1) 3. ژان كالوين(2) كالوين در 10 ژوئيه ى 1509 م در شهر اسقف نشين نويان - در هفتاد مايلى شمال شرقى پاريس - به دنيا آمد. مطالعات گسترده ى وى در زمينه ى حقوق مدنى او را با شيوه هايى آشنا ساخت كه بعدها، در دوره اى كه وى يك مصلح شمرده مى شد، از آنها استفاده كرد. مواجهه ى كالوين با اومانيسم فرانسه سهمى اساسى در شكل دادن برداشت او از شيوه اى داشت كه طبق آن، كتاب مقدسى توانست شكل امروزى به خود بگيرد. وى در سال 1534 م. يكى از پرشورترين طرف داران نهضت اصلاح دينى به شمار مى رفت. كالوين در سال 1536 م كتابى به نام مبادى دين مسيحى منتشر ساخت كه تأثير حياتى بر نهضت اصلاحات داشت. اين كتاب شرحى نظام مند و روشن بر مطالب اصلى ايمان مسيحى بود و نويسنده را آن چنان در كانون توجهات ديگران قرار داد كه به مرور باعث تغييرات و اضافات فراوانى در آن كتاب شد، به طورى كه از شش فصل، در سال 1559 به هشتاد فصل افزايش يافت.

ص: 132


1- مقدمه اى بر نهضت تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 205، و عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 222.
2- John Calvin

امروزه اين اثر يكى از بزرگ ترين آثار دوره ى نهضت دينى به شمار مى رود.

ژان كالوين در دوران پختگى علمى و سياسى، با تجربه ى گران قدرى كه در طول ساليان متمادى به دست آورده بود، به ژنو رفت و هم طرح الهيات مورد نظر خود را تكميل و هم سازمان كليساى اصلاح شده ى ژنو را تأسيس كرد؛ هم چنين «انجمن كشيشان» را براى اجراى نظم در كليسا و آكادمى ژنو را براى تربيت كشيشان كليساهاى اصلاح شده پايه گذارى كرد؛ و سرانجام در تاريخ 27 مه 1564 م ديده از جهان فروبست.(1) تفاوت هاى پروتستان با كاتوليك و ارتدكس مصلحان پروتستان هيچ گونه اختلافى در محور «مسيح شناسى»، «عيسى خدايى» و «الهيات تثليثى» با ساير مسيحيان نداشتند و همه ى آنها «اعتقاد نامه ى نيقيه» و ساير اعتقادنامه ها را تصديق مى كردند و آموزه ى «تجسّد خدا» و «تثليث الوهيت» را كاملاً قبول داشتند؛(2) در عوض در برخى مسائل اعتقادى و آيين هاى مذهبى راه خود را از ديگر مسيحيان جدا كرده بودند كه ذيلاً به برخى از آنها اشاره مى شود: 1. يكى از مهم ترين محورهاى اختلاف ميان پروتستان با دو شاخه ى ديگر، مسئله ى «حجيت كليسا» است. پروتستان ها معتقدند كه «كتاب

ص: 133


1- مقدمه اى بر نهضت تفكر نهضت اصلاح دينى، ص 210 - 214، (با تلخيص و تغيير).
2- دانستن لسلى، آئين پروتستان، ص 112.

مقدس و، تنها كتاب مقدس، حجت است.» در حالى كه كليساى كاتوليك معتقد است كه: «مرجع تشخيص عقايدِ صحيح و واسطه ى فيض، كليسايى است كه سلسله ى مراتب اسقف هايش، به رسولان و در نهايت به مسيح برسد».

طبق سخن كاتوليك ها كتاب مقدس بايد به وسيله ى كليسا و پاپ تفسير گردد، در حالى كه از نظر پروتستان ها كتاب مقدس به هيچ مفسّرى نياز ندارد و هر شخص مسيحى مى تواند خود به كتاب مقدس مراجعه و آموزه هاى عقيدتى و احكام عملى را از آن استفاده كند. كليسا جماعت مؤمنان است و رئيسى جز مسيح ندارد؛ بنابراين هيچ فرد و نهادى واسطه ى فيض نيست. كليساى كاتوليك و ارتدكس، در بحث حجيت كليسا دو نكته را مطرح مى كردند:

- غير از كتاب مقدس، تعاليم شفاهى ديگرى از حضرت عيسى باقى مانده و سينه به سينه نقل شده است. - كليسا معصوم است و هرگاه در موضع فتوا دادن قرار مى گيرد، با تأييد «روح القدس» از خطا در امان مى ماند. پروتستان ها هر دو امر را بى دليل مى دانند.(1) 2. كليساى كاتوليك «فيض خداوند» و «اعمال صالح» را شرط سعادت

ص: 134


1- القس جيمس انس «ميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت التقويم، ج 1، ص 46 - 60.

بشر مى داند. اعمال نيك عبارت اند از: احكام خدا، يعنى احكام ده گانه ى عهد عتيق و اخلاق كامل مسيحيت. اخلاق مسيحيت قوانين عملى مشخصى است كه برعهده ى اشخاص گذاشته مى شود؛ مانند حضور در مراسم كليسايى، شركت در عشاى ربانى، حضور براى اعتراف به گناه و مواردى ديگر. اما پروتستان ها در حصول نجات، «ايمان» را كافى مى دانند. مارتين لوتر معتقد بود كه: «وقتى خدا فردى را مى پذيرد، او را تغيير مى دهد. پس اعمال صالح نتيجه ى ضرورى ايمان است».(1) 3. اختلاف ديگر در مسئله ى «عشاى ربّانى» است. كاتوليك ها اين آيين را به منزله ى تقديم قربانى به خداوند مى دانند كه لازم است تحت اشراف روحانيان انجام پذيرد. به علاوه، بر اين مطلب پاى مى فشارند كه در مراسم عشاى ربانى، «نان و شراب» حقيقتاً و ذاتاً به «خون و گوشت مسيح» تبديل مى شود و اين آموزه را «تبدّل جوهر» مى نامند. اما لوتر هر دو مطلب را رد نموده و معتقد بود كه خداوند در همه جا حضور دارد و در نظريه ى «هم ذات شدن با خدا» اين نكته را مطرح كرد كه خداوند از همان اول در اجزاى نان و شراب حضور داشته است.(2) البته اصلاح گران سوييسى هم چون تسوينگلى به اين باور رسيدند كه

ص: 135


1- تاريخ تفكر مسيحى، ص 256.
2- رابرت وير، جهان مذهبى، ج 2، ص 794.

نان و شراب صرفا نماد حضور مسيح در آيين عشاى ربانى هستند.(1) 4. يكى ديگر از موارد اختلاف، مسئله ى «اعتراف» است. شخص گناهكار مقابل كشيش مى ايستد و اعتراف خود را در حالى كه سرش را به موازات كمربند كشيش خم كرده، اظهار و اعلام پشيمانى مى كند. كشيش نيز شخص توبه كننده را به تناسب بزرگى گناهش به دعا، روزه و زيارت هاى مخصوص مكلّف مى سازد. كليساى پروتستان مخالفت خود را با اعترافات و آمرزش گناهان به دست كشيش و با شفاعت خواستن از مقدسات اعلام كرده است.(2) 5. كاتوليك ها به «برزخ» اعتقاد دارند. برزخ جايگاهى است كه مؤمنان گناهكار، يعنى كسانى كه پس از تعميد گناه كرده و مجازات دنيوى مقرّر را تحمل نكرده اند، پس از مرگ مدتى در آن جا كفاره ى گناهان را مى گذرانند. ارتدكس ها هم به برزخ اعتقاد دارند ولى چنين اعتقادى نزد پروتستان ها پذيرفته نيست.(3) 6. كاتوليك ها مناصب كليسايى را به 7 رتبه تقسيم مى كنند، اما پروتستان ها و ارتدكس ها مناصب را تنها سه رتبه مى دانند: اسقفى، كشيشى و شمّاسى. به علاوه، لزوم تجرّد كشيشان را هم انكار مى كنند. لوتر تأكيد مى كرد كه

ص: 136


1- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 259.
2- اينار مولند، جهان مسيحيت، ص 38.
3- تاريخ تفكر مسيحى، ص 231.

بايد به كشيشان اجازه ى زناشويى داده شود.(1) 7. دعا براى مردگان، كه در كليساى كاتوليك و ارتدكس تجويز شده است و سبب دريافت احتمالى نور الهى است، در كليساى پروتستان فاقد ارزش است. به گفته ى لوتر، زيارت اماكن مقدس، روزه و برگزارى مراسم دعا براى مردگان، بايد منسوخ شود.(2) 8. تصاوير شخصيت هاى مقدس كليسايى و فرشتگان، از ديرباز مورد احترام فوق العاده ى كليساى كاتوليك بوده و طبق تعاليم رسمى كليسايى، احترام به تصاوير، تنها در صورتى كه به قصد احترام به شخص صاحب تصوير باشد، جايز است. پروتستان ها وجود تماثيل و تصاوير در كليسا را جايز نمى دانند و اين گونه احترام را پرستش تلقى مى كنند.(3) امروزه بيش از نيمى از مسيحيان جهان پيرو كليساى كاتوليك، حدود 30% تابع كليساى پروتستان و 15% پيرو كليساى ارتدكس هستند. كشورهاى آلمان، هلند، فرانسه، نروژ، سوئد، دانمارك، فنلاند، سوييس، آمريكا، كانادا، نيوزيلند، استراليا و آفريقاى جنوبى از كشورهايى هستند كه پروتستان در آن جا طرف داران بيشترى دارد. در حال حاضر تمام گرايش هاى پروتستانى به آمريكا راه يافته اند و اين كشور از مهم ترين مراكز پروتستان به شمار مى آيد.

ص: 137


1- پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 5، ص 380.
2- توماس ميشل، المدخل الى العقيده المسيحيه، ص 97.
3- جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 672.

در سده ى اخير، پروتستان ها تبليغات مسيحيت را در ايران سازمان دهى كرده اند.(1)

ص: 138


1- على اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص 238.

فصل هفتم: كليسا، روحانيت مسيحى، واتيكان

ص: 139

ص: 140

كليسا و روحانيت چه جايگاهى در مسيحيت دارند؟ «كليسا» از واژه ى يونانى«Ecclesia» به معناى «انجمن شهروندان» گرفته شده است كه در عهد جديد، در اصل به معناى «جمهور مؤمنانِ به مسيح» به كار رفته است. در واقع اين كلمه به معناى «امت مسيحى» بوده كه بعدا به معناى مؤمنان يك شهر يا يك منطقه به كار رفته است.(1) معناى ديگرى كه بعدها اين كلمه پيدا كرده «محل اجتماع مؤمنان»، معادل كلمه ى «مسجد» در اسلام است. در بحث هاى الهياتى منظور از «كليسا»، همان جماعت مؤمنان مسيحى، معادل با «امت» در اسلام است.(2) كلمه ى كليسا در عهد جديد، بيش از يكصد بار تكرار شده و معناى آن در اكثر موارد اجتماع قديسان و مردمى است كه از اعمال گناه آلود بيرون خوانده شده اند.(3) با توجه به معناى ذكر شده براى كليسا، اگر مجامع ذى صلاح، گروهى از

ص: 141


1- جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 413.
2- توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 91.
3- محمدرضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 260.

مسيحيان را، به هر دليل، به بى ايمانى متهم كنند، اين گروه از كليسا خارج شده اند. به همين دليل كاتوليك ها كه خود را تابع كليساى روم مى دانند، گروه هاى مخالف خود را خارج از كليساى جامع مسيحيت مى دانند. نويسنده اى كاتوليك مى نگارد: از نظر فرقه ى كاتوليك، كليسا عبارت از جماعتى از مسيحيان است كه داراى ايمان و مؤمن به اسرارى همگون، و تابع رهبران حقيقى و مطيع پاپ روم هستند؛ پس فرقه هايى كه حاكميت روحانى روم را به رسميت نمى شناسند (از جمله پروتستان ها) در اين مجمع، جايى ندارند؛ هم چنين غيرمؤمنان، بدعت گذاران و محرومان، از اعضاى كليسا نيستند.(1) «ايگناتيوس» (متوفاى 110 م.) اولين مورخى است كه عنوان «كليساى جامع» را به كار برده است. مراد از كليساى جامع اين است كه كليساى مسيح بر خلاف كليساى يهوديان، مخصوص يك ملت (بنى اسرائيل) نيست، بلكه مركب از تمام مردم و تجمعات بدون وجود تفاوت خاصى است.(2) «سيپريان» اسقف كارتاژ (3) (متوفاى 285 م.) اولين رهبر يونانى است كه رساله اى درباره ى «كليساى واحد» نوشته و كليسا را «عروس مسيح» و «مادر مؤمنان» ناميده است. واحد بودن كليسا اشاره به اين معناست كه كليسا

ص: 142


1- پطروس فرماج،ايضاح التعليم المسيحى، ص 165.
2- ويليام ميلر،تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ص 104.
3- (قرطاجنه)، شهرى در تونس.

مجمعى متشكل از تمامى افراد مؤمن است و تفرقه اى در آن جريان ندارد.(1) مسيحيان، رسولان را تأسيس كنندگان اصلى كليسا مى دانند.(2) پس از رستاخيز عيسى عليه السلام و برخوردارى رسولان از هدايت روح القدس، مسيحيان عادت داشتند در خانه هاى يكديگر اجتماع كنند و دعا بخوانند و مزامير داوود عليه السلام را تلاوت كنند. آنان سخنان و كارهاى عيسى را براى يكديگر بازگو مى كردند و مراسم شام آخر عيسى (عشاى ربانى)، مراسم شكرگزارى و جشن محبت (اگاپه) را به جا مى آوردند.(3) در ابتدا فقط يك كليساى محلى وجود داشت كه در اورشليم بود. بعدا كليساهاى محلى ديگرى در جاهاى ديگر، مثل يهوديه و سامره، تأسيس گرديد.(4) كليساها داراى تشكيلاتى بودند، وقت معينى براى جلسات داشتند و داراى مقرراتى بودند و براى امور خيريه پول جمع مى كردند.(5) رشد بدعت ها در قرن دوم، شكل گيرى كليساى مركزى را كه موجب اتحاد كليساهاى پراكنده ى محلى مى شد، تسريع كرد. براى مخالفان اين بدعت ها ضرورى بود كه نشان دهند جماعتى وجود دارد كه داراى آموزه ى واقعى حوارى است. «ايرنئوس» (متوفاى 202 م.) مفهوم «سلسله ى

ص: 143


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 260.
2- ادوارد تبلور، مذهب كاتوليك و بيست و يك مقاله، ص 75، به نقل از: همان، ص 261.
3- كلام مسيحى، ص 44؛ و جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 52.
4- اعمال رسولان، باب هشتم.
5- هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 304.

حوارى قطع ناشده» را به عنوان وسيله اى براى مبارزه با بدعت ها به كار برد و بيان او در ميان عموم مسيحيان پذيرفته شد. طبق تعليمات او رسولان را مسيح آموزش داده بود، آنها مشايخ را جانشين خود كرده و مشايخ نيز جانشينان خود را تعيين نموده بودند. بدين ترتيب طريق تعليمات اصلى، حفظ و بدون خطا منتقل مى شد.(1) در ابتدا هر كليساى كوچك براى خود اسقفى داشت. در پايان قرن دوم معمولاً اسقف ها رئيس كليساى محلى بودند. در پايان قرن چهارم اجتماعات كليساى محلى در يك اسقف نشينِ تحت حكومت يك اسقف برتر جمع مى شدند.(2) مناصب كليسايى و سلسله مراتب روحانيت مسيحى در كليساهاى اوليه بيش از دو،سه مقام وجود نداشت: 1. شبان يا كشيش كه سرپرست كليسا بود. اولين كشيشانِ مسيحيت، يوحنّا و پطرس رسول بودند.(3) 2. شمّاس يا خادم كه كارش كمك به محتاجان بود. در مقابلِ كشيش كه نيازهاى معنوى مؤمنان را رفع مى كرد. 3. زنان شماس يا خادمه كه در رفع حوايج زنان سالمند و مريض و نيازمند كمك مى كردند.(4) در اوايل قرن چهارم، برخى از كليساها در روم و

ص: 144


1- مسيحيت و بدعتها، ص 196 - 197.
2- همان، ص 198.
3- ر.ك: دوم انجيل يوحنّا باب اول، سوم انجيل يوحنّا باب اول، اول پطرس باب پانزدهم.
4- الهيات مسيحى، ص 306.

حوالى آن محل هاى انحصارى براى انجام غسل تعميد بودند. شبانان اين كليساها به كشيشان كاردينال (مهم) معروف شدند.(1) آلبر ماله سازمان روحانيت مسيحى را چنين تشريح كرده است: هر شهر و توابع آن ناحيه اى را تشكيل مى داد كه تحت فرمان يك اسقف(2) قرار مى گرفت و اسقف پايتخت ايالت بر ساير اساقفه رياست مى كرد. وى هر سال روحانيون ايالت را جمع و شوراى ايالتى را منعقد مى كرد تا در مورد مسائلى كه عالم مسيحيت به آن علاقه داشت شور و بحث كنند. گاهى امپراطور، شوراى معنوى را كه از اساقفه ى ممالك عيسوى تشكيل شده بود احضار مى كرد. در مشرق، اسقف هاى اسكندريه و انطاكيه لقب «پاترى آرش» يعنى شيخ عيسويت داشتند. اما اسقف شهر رم با آن كه هنوز لقب مخصوصى نداشت بالاتر و محترم تر از ديگران شمرده مى شد.(3) كم كم لقب «پاپ»، به معناى پدر، براى اسقف شهر رم برگزيده و برترى او نسبت به ساير اساقفه معين گرديد. پاپ لئو در قرن پنجم، دستگاه پاپى را برترين مقام جهان مسيحيت اعلام نمود. او مدعى شد كه مسيح مراقبت

ص: 145


1- آرل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 172.
2- كلمه اى معرب از «ابيسكوبوس» يونانى به معناى ناظر و مراقب. در مورد وظايف و اختيارات اسقف ها در كليساهاى مختلف و چگونگى انتخاب آنها و لباس هاى مخصوص آنان و رابطه ى اسقف و كشيش ر.ك: پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 3، ص 530.
3- آلبر ماله، تاريخ رم، قسمت دوم، ص 350، به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 263.

تمام كليساها را به او به عنوان پاپ سپرده است؛ چون او وارث پطرس قديس است. وى اظهار كرد كه ايستادگى در مقابل اقتدار پاپ گناه مرگبار تكبّر را در پى دارد و هر كس اسقف را رئيس كليسا نداند عضو كليسا نيست.(1)

در مجمع ترنت(2) كه در حقيقت اصلاح درونى كاتوليك، در مقابل ظهور نهضت پروتستان بود، هفت مرتبه ى روحانى براى اداره ى كليسا مشخص شد: دربان، قارى، خادم كليسا، متصدى راندن ارواح پليد و شرور (اين چهار منصب از كليساى قديم وجود داشتند و معمولا از ميان گروه دانشجويان الهيات انتخاب مى شدند). و سه مقام بالاتر كه عبارت اند از معاونت شماسى،شماسى، و كشيش كه شامل اسقفى و پرسبيترى است. ارتقا به مقام اسقفى نيازمند انتصاب و تقديس جديد است. مقام اسقفى بالاترين انتصاب است و اسقف اعظم و كاردينال و حتى خود پاپ، اگرچه حوزه ى عمل وسيع ترى دارند، اما احتياج به تقديس بيشترى ندارند. سن قانونى براى رسيدن به مقام معاونت شماسى 22 سال، شماسى 23 سال، كشيشى 24 سال و اسقفى 30 سال است و هيچ يك از اين مقامات حقّ ازدواج كردن ندارند.(3) اسقف مى تواند بر مطالب منتشر شده در حوزه ى مسئوليتش نظارت

ص: 146


1- جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 201.
2- شهرى كوچك در شمال ايتاليا كه مجمع نوزدهم (1545 - 1563 م.) در آن جا منعقد شد (المنجد، ترانتو).
3- اينار مولند، جهان مسيحيت، ص 79 - 80.

داشته باشد و احيانا حكم به فساد و تحريم آنها كند. وى هم چنين در مجامعى كه پاپ در امور مربوط به قضاياى دينى تشكيل مى دهد شركت مى كند و داراى حقّ رأى است. اين حقوق براى رتبه هاى پايين تر از اسقف ثابت نيست.(1) هر كشيش عنوان كشيشى خود را از اسقف مى گيرد و اوست كه حقّ انتصاب و تقديس دارد و كشيش براى رسيدن به مقامش نيازمند تقديس و انتصاب اوست و نيز در تبليغ و خواندن دعا در مراسم عشاى ربانى، طبق دستور و تحت نظارت اسقف انجام وظيفه مى كند. هر اسقف مركز اتحاد كليساى ناحيه يا قلمرو خود محسوب مى شود و علاوه بر آن، اداره كننده ى رسمى مراسم تأييد(2) است.(3) عصمت كليسا و پاپ پيروان كليساى كاتوليك و ارتدكس «كليسا» را «معصوم» مى دانند؛ به اين معنا كه اجتماع مسيحيت توسط روح القدس از خطا محفوظ مى ماند؛ و معتقدند كه مسيح پس از صعود به آسمان روح القدس را فرستاد تا مؤمنان را هدايت كند و او هيچ گاه كليسا را رها نمى كند؛ بنابراين بايد تمام حقايقى

ص: 147


1- پطرس بستانى، دائره المعارف، ج 3 ص 530، ذيل كلمه ى «اسقف».
2- مراسم تأييد يك فرد مسيحى، تكميل كننده ى آيين غسل تعميد او تلقى مى شود. اين مراسم با اين هدف صورت مى گيرد كه عهد و پيمانى كه هر فرد مسيحى در كودكى در مراسم غسل تعميد به نيابت از جانب او بسته شده آگاهانه مورد تأكيد و تأييد قرار دهد. اين مراسم در آستانه ى بلوغ و حدود 13 سالگى انجام مى شود. (ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 94)
3- ادوارد تبلور، مذهب كاتوليك و مجموعه بيست و يك مقاله، ص 150، به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 266.

را كه كليسا تعليم مى دهد پذيرفت. كليساى كاتوليك علاوه بر عصمت كليسا، عصمت را براى كليساى روم مخصوصا ثابت مى داند. در حقيقت نور عصمت از كليساى روم به جهان مسيحيت مى تابد. كليساى روم عصمت خود را از دو طريق، يعنى پاپ و مجامع جهانى كه پاپ برپا كرده است، كسب مى كند.(1) در قرون پس از اصلاح دينى، دو نگرش در مورد مرجعيت كليساى كاتوليك وجود داشت: گروهى كه در اقليت بودند پاپ را رهبرى مى دانستند كه مرجعيت او در چهارچوب اصول و قوانين كليسايى است و نظرهاى شوراى عمومى كليسا را بر نظرهاى پاپ مقدم مى داشتند و معتقد بودند تا وقتى كليسا موافقت خود را با نظر پاپ اعلام نكرده، نظر وى قابل اصلاح است. ديدگاه ديگر كه اكثريت بر آن اصرار داشتند اين بود كه پاپ، رهبر مطلق كليساست و شوراهاى عمومى اعتبار خود را از او مى يابند. پاپ «پيوس نهم» از پيروان جدى اين نظريه بود. در شوراى «واتيكان اول» (1869 - 1870 م) اين موضوع مورد بحث قرار گرفت و بيانيه اى به نفع ديدگاه اكثريت صادر شد: پاپ روم وقتى بر اساس اقتدارى كه به او اعطا شده و توسط وعده ى الهى كه به او به سبب جانشينى پطرس متبارك داده شده، سخن مى گويد. سخن او مصون از خطاست و اين امرى است كه از سوى منجى الهى به كليسايش بخشيده شده است تا

ص: 148


1- پطرس فرماج، ايضاح التعليم المسيحى، ص 176.

كليسايش به هنگام تعريف آموزه اى مربوط به ايمان و امور اخلاقى مصون از خطا باشد؛ بنابراين، نظرهاى پاپ روم اصلاح شدنى نبوده، بر اساس رضايت و خشنودى كليسا نيست. اما اگر كسى (كه خدا نكند چنين باشد) بر آن باشد تا با اين حكم به مخالفت برخيزد، ملعون باد»(1) در اين بيانيه دو نكته ى مهم وجود دارد: اولاً، سخنان پاپ تنها در مورد مسائلى كه وى اقتدار دارد، يعنى در قلمرو الهيات و امور اخلاقى، مصون از خطاست؛ و ثانيا، عصمت پاپ به پشتوانه ى كليسا و تصديق اسقف ها وابسته نيست و او نيازى به مشورت كليسا ندارد. نقد عصمت كليسا و پاپ مسيحيان ديگر براى معصوم بودن جامعه ى مسيحى دليلى ذكر نمى كنند جز آياتى از كتاب مقدس كه هم از جهت سند و هم از جهت دلالت مشكل دارند. از طرف ديگر، بخش عظيمى از جهان مسيحيت يعنى پروتستان ها و ارتدكس ها آموزه ى عصمت پاپ را نپذيرفته، برخى از كاتوليك ها نيز از پذيرش آن سرباز زده و كليساى ديگرى تشكيل داده اند.(2) به نظر مى رسد آموزه ى عصمت پاپ نه با منطق سازگار است و نه با شواهد و اسناد تاريخى. تاريخ نشان مى دهد كه برخى از پاپ ها كه ادعاى عصمت آنها مطرح مى شود، پيرو بدعت «آريوس» و برخى پيرو بدعت

ص: 149


1- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 480.
2- همان.

«يعقوبيان» و برخى مرتكب گناهان نابخشودنى شده اند. برخى از پاپ ها نيز در سنّى كه بر عهده گرفتن مناصب كليسايى جايز نيست به رياست رسيده اند. كاتوليك ها خود به فساد برخى پاپ ها اعتراف دارند و حتى يوحنّاى بيست و سوم را «شيطان متجسّد»(1) ناميده اند. پاپ ها حتى در ميان مهم ترين آموزه هاى دينى هم عصمت نداشته اند. دليل آن تخطئه ى يكديگر در پاره اى از عقايد، هم چون «وحدت يا تعدد اراده ى مسيح» و «وحدت يا تعدد ذات الهى» و غير آن است كه پيروان هر نظريه حكم به تخطئه و تكفير نظريه ى ديگر داده اند.(2) مسيحيانى كه آموزه ى عصمت پاپ و يا حاكميت شوراهاى كليسايى را بدون چون و چرا مى پذيرند، بايد هر تصويرى را كه روحانيت و پاپ از خدا، نجات، جبر و اختيار و ديگر آموزه هاى مهم عقيدتى و اخلاقى ارائه مى دهند، حتى اگر خلاف عقل و منطق و فطرت باشد، بپذيرند و تصديق نمايند و حكم به تكفير نظرهاى ديگر، كه چه بسا آنها هم از طرف پاپ هاى قبلى صادر شده باشند، نمايند. شايد قرآن كريم آن جا كه مسيحيان را به پرستش دانشمندان دينى شان متهم كرده است به چنين اعتقادى اشاره داشته باشد:

اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند، با آن كه مأمور نبودند جز اين كه خداى يگانه

ص: 150


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 269.
2- تاريخ تفكر مسيحى، ص 121.

را بپرستند.(1) رياست پاپ رم بر جهان مسيحيت كاتوليك ها معتقدند كه پاپ رم بر كل جهان مسيحيت و ساير كليساها رياست دارد و براى اين ادعا دو دليل ذكر مى كنند: 1. حضرت مسيح رياست كليسا را به پطرس رسول سپرده و او نيز رياست را به پاپ رم تعويض نموده است تا ميراث ابدى براى جانشينان وى باشد. دليل آنان اين كلام مسيح است كه به «نص پطرسى» مشهور شده است:

و كليساى خود را بر اين صخره بنا مى كنم و ابواب جهنم بر آن استيلا نخواهند داشت، و كليدهاى ملكوت آسمان را به تو مى سپارم و آنچه بر زمين ببندى در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشادى در آسمان گشوده گردد.(2) 2. حكمت خدا اقتضا مى كند كه شخصى سرپرستى و رياست كليسا و تدبير آن را بر عهده داشته باشد و چون مسيح به آسمان ها رفته است و خود مستقيما نمى تواند اداره ى كليسا را به عهده بگيرد، كليسا بايد به وسيله ى پاپ به حيات خود ادامه دهد؛ و چون پطرس رسول، جانشين حضرت مسيح، به روم عزيمت كرده و اولين كليسا را بنا نهاده و در آن جا به شهادت

ص: 151


1- مقصود شمعون رسول است كه از سوى عيسى عليه السلام به پطرس (به معناى صخره) ملقب گرديد. توبه، 30.
2- انجيل متى، 16: 18.

رسيده است، پس پاپ رم بر ساير پاپ ها برترى و رياست دارد.(1) نقد رياست پاپ رم دليل رياست پاپ رم، هم چون دلايل عصمت او، بسيار لرزان مى نمايد و بر تحليل علمى استوار نشده است. نص پطرسى اگر دلالت بر عصمت يا رياست پطرس بر كليسا داشته باشد، به هيچ وجه نمى تواند دليلى براى رياست يا عصمت پاپ هاى بعدى به شمار آيد؛ علاوه بر آن كه هيچ دليل معتبرى دال بر عزيمت پطرس به رم و شهادت او در آن جا، وجود ندارد.(2) شايد به همين دليل باشد كه كليساهاى ارتدكس شرقى و پروتستان ها حاكميت كليساى رم و پاپ آن را نپذيرفته اند. از زمان پطرس حوارى تا كنون (2006 م) 265 نفر در شهر رم به مسند پاپى نشسته اند. از سال 1378 م چنين رسم شده است كه پاپ از ميان كاردينال ها انتخاب شود. اين رسم مستند به مجمع سوم «لاتران» است كه در سال 1179 م. برگزار گرديد و قانون انتخاب پاپ از بين كاردينال ها به تصويب رسيد.(3) از سال 1523 م. هميشه يك نفر ايتاليايى به مقام پاپى رسيده است.(4) از مسائل غيرمتعارفى كه پس از 450 سال، اخيرا واقع شده است، انتخاب پاپ

ص: 152


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 269.
2- همان، به نقل از: ميخائيل مشاقه، الدليل الى طاعة الانجيل، ص 63.
3- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 272.
4- على اصغر حكمت، تاريخ اديان، ص 231.

ژان پل دوم لهستانى است كه در سال 1978 م. به پاپى برگزيده شد و به مدت 27 سال عهده دار اين سمت بود. پاپ ها معمولاً سنتى عمل مى كنند و حافظ سنت اخلاف خود هستند. از نكات قابل توجه در روحانيت امروز مسيحى سفرهاى متعدد پاپ ها و ارتباطات سياسى و اجتماعى و ميانجى گرى هاى صلح آميز آنان در عرصه هاى بين المللى است.(1) پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران و در جريان مبارزات مردم با توطئه هاى آمريكا كه منجر به دست گيرى جاسوسان آمريكايى گرديد، پاپ به منظور وساطت نماينده اى براى ملاقات با امام خمينى (ره) به تهران اعزام كرد. امام نماينده ى پاپ را به حضور پذيرفتند و پس از دريافت پيام، سخنانى گلايه آميز و در عين حال بسيار محترمانه به نماينده ى پاپ فرمودند و از وى خواستند كه بيشتر به فكر ملل مستضعف و آبروى مسيحيت باشد، تا منافع آمريكا. در تاريخ 19 آبان 1358 نيز پاپ نامه اى خطاب به امام خمينى (ره) در خصوص تيرگى روابط ايران و ايالات متحده نوشت، كه امام پس از قدردانى از حسن نيت پاپ، بر مبارزه ى خستگى ناپذير با استكبار آمريكا تأكيد كردند.(2) در پى درگذشت ژان پل دوم در تاريخ دوم آوريل 2005 (13 فروردين 1384) كاردينال جوزف راترينگر به جانشينى او برگزيده شد. وى كه آلمانى و 78 ساله است مرد فاضلى است به ده زبان سخن مى گويد. پاپ

ص: 153


1- برخى از كاتوليك ها به كنايه به چاپ ژان پل دوم لقب «پدر شتابان» داده بودند. وى بيش از صد سفر خارجى داشت و 5 بار از سوء قصد جان سالم به در برده بود.
2- همان، ص 177 - 178.

جديد لقب «بنديكت شانزدهم» را براى خود انتخاب كرده است.(1)

«واتيكان» چه جايگاهى در مسيحيت دارد؟ واتيكان(2) با مساحتى حدود 44 هكتار كوچك ترين كشور جهان و مركز حكومت روحانى مسيحيت كاتوليك است.(3) پس از آن كه به اعتقاد مسيحيان، پطرس حوارى آن جا را محل اقامت خود قرار داد، بر اهميت و احترام اين منطقه افزوده شد. اين كشور كه بخشى از شمال غربى شهر رم واقع در ايتالياست شامل مجموعه اى از قصرها، معبدها، بناهاى با ارزش تاريخى و كتابخانه اى عظيم است.(4)

جمعيت واتيكان حدود هزار نفر است و ساكنان آن عمدتا ايتاليايى و سوييسى و تقريبا همگى كاتوليك اند. زبان رسمى براى امور داخلى، ايتاليايى است، ولى براى مكاتبات خارجى، به ويژه با مراكز مسيحى جهان، از زبان لاتين استفاده مى شود.(5) واتيكان محل سكونت و حكومت پاپ، پيشواى كاتوليك هاى جهان است. مهم ترين بناى واتيكان، كليساى پطرس مقدس است كه نشانه اى از بنيان گذارى كليساى مسيحى به دست پطرس،

ص: 154


1- خبرگزارى ها؛ سايت اينترنتى خبرگزارى مهر.
2- Vatican
3- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 1.
4- محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 271.
5- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 2.

جانشين حضرت عيسى عليه السلام ، در اين مكان است.(1) جغرافياى سياسى واتيكان هرچند واتيكان به لحاظ وسعت كوچك ترين و از لحاظ جمعيت كم جمعيت ترين كشور جهان است، از لحاظ ويژگى هاى مذهبى، كشورى منحصر به فرد است. اهميت واتيكان به لحاظ مركزيت سازمان جهانى مسيحيت كاتوليك است؛ زيرا اين كشور داراى نوعى رهبريت معنوى نسبت به كشورهاى مسيحى و از نفوذ و اعتبار خاصى برخوردار است. همه ساله عده ى زيادى از مسيحيان كاتوليك براى زيارت كليساهاى واتيكان و به ويژه كليساى «سن پيتر» و ديدار با پاپ به اين كشور سفر مى كنند.

برنامه هاى كليساهاى كاتوليك، براى رهبرى معنوى مسيحيان كاتوليك در اين مركز طراحى و هدايت مى شوند.(2) واتيكان در يازدهم فوريه 1929 م. در پى امضاى قراردادى ميان واتيكان و دولت ايتاليا كه به قرارداد لاتران(3) معروف است، استقلال يافت. و از آن پس به نام كشورى مذهبى به رسميت شناخته شد. حفاظت از امنيت واتيكان به عهده ى يك گارد سوييسى است و روز ملى اين كشور 22 اكتبر است.(4)

ص: 155


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 271.
2- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 2.
3- مصطفى بروجردى، Lattran، قصرى در روم كه ده قرن مقر پاپ ها بوده است.
4- واتيكان، ص 2.

وضعيت و عملكرد فرهنگى و آموزشى واتيكان واتيكان كشورى است با لشكرى عظيم از مبلغان دينى كه تعدادشان به دو ميليون نفر مى رسد. كوشش هاى تبليغاتى مبلغان وابسته به مقرّ پاپ در واتيكان، موجب شده است كه كشورهايى چون مالاوى و اوگاندا در قاره ى آفريقا كه زمانى اكثريت جمعيت آنها را مسلمانان تشكيل مى دادند، در زمره ى كشورهاى مسيحى قرار گيرند.(1) حدود دويست دانشگاه در سراسر جهان به طور مستقيم يا غيرمستقيم تحت نظارت واتيكان اداره مى شوند كه برخى از آنها در رم و مستقيما زير نظر واتيكان و پاپ هستند. علاوه بر دانشگاه هاى متعدد، بيش از 520 دانشكده ى مستقل و 200 انيستيتوى تخصصى در رشته هاى علوم انسانى و پزشكى و الهيات در حوزه ى فعاليت هاى مذهبى و علمى واتيكان قرار دارند. دانشگاه هايى كه تحت نظر واتيكان اداره مى شوند در رشته هايى چون روان شناسى، علوم معنوى دين شناسى، حقوق كليسايى، فلسفه ى تاريخ كليسا، ميسيولوژى (تبليغ مسيحيت)، انجيل شناسى، شرق شناسى، حقوق مدنى، رهبانيت شناسى، موسيقى شناسى، باستان شناسى مسيحى، اسلام شناسى، علوم قضايى، علوم سياسى، اقتصاد، بازرگانى، ادبيات و فلسفه فعاليت دارند. واتيكان در پنج كشور اسلامى، سى و هفت مؤسسه ى آموزش عالى

ص: 156


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 272.

دارد كه بيست و هشت مؤسسه ى آن در بزرگ ترين كشور اسلامى جهان، يعنى اندونزى است.(1) از مراكز فرهنگى مهم در واتيكان مى توان به كتابخانه ى واتيكان اشاره كرد. اين كتابخانه كه از اواخر قرن پانزدهم ميلادى تأسيس شده با طول سه هزار متر قفسه، غنى ترين كتابخانه از نظر نسخ خطى، تاريخ علوم كليسايى و علوم انسانى به شمار مى رود و بخشى از ميراث فرهنگى جهان را در خود جاى داده است. در اين كتابخانه ده ها هزار نسخه ى خطى، بيش از يك ميليون جلد كتاب چاپى، و بيش از يكصدو سى هزار سند مهم و مجموعه اى از نقاشى ها و آثار هنرى و مدال ها و سكه ها وجود دارد.(2) در زيرزمين اين كتابخانه از سال 1980 م يك انبار ضد اتم براى محافظت از بمباران هاى احتمالى ساخته شده است.(3) واتيكان در سراسر دنيا پنج هزار مجله و روزنامه با دو ميليارد تيراژ منتشر مى سازد. اين تعداد غير از كتاب هايى است كه به صورت اهدايى در سراسر جهان پخش مى شود. در دهه هاى اخير همه ساله ده ها ميليون نسخه از كتاب عهد جديد چاپ و به صورت رايگان در جوامع مختلف توزيع شده است.(4) سرويس اطلاعاتى جديد واتيكان كه فعاليتش را از سال 1990 م آغاز كرده براى تمام نمايندگى هاى واتيكان و اسقف هاى دنيا، اخبار فعاليت ها و تعاليم كليسا و پاپ و واتيكان را پخش مى كند. اين سرويس داراى 450

ص: 157


1- همان، ص 273.
2- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 144 - 145؛ مجتبى عبدخدائى، واتيكان، ص 204.
3- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 146.
4- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 273.

فرستنده ى كليسايى است كه اخبار را در اختيار عموم قرار مى دهد.(1) راديو واتيكان كه در سال 1931 م، راه اندازى شد همه روزه فعاليت مى كند، و به 37 زبان برنامه دارد.(2) هدف راديو واتيكان، انتشار تعاليم پاپ و اطلاع رسانى در مورد اهم رويدادهاى كليساى كاتوليك است. هم اكنون 1580 ايستگاه راديويى و تلويزيونى در سراسر جهان مشغول تبليغ مسيحيت اند. علاوه بر آن، دستگاه مسيحيت مبالغ هنگفتى براى ساخت فيلم هاى سينمايى هزينه مى كند. فيلم هاى مذهبى مسيحى غالبا داراى جذابيت فراوان هستند و بهترين بازيگران را به خدمت مى گيرند. فيلم هاى بن هور، پادشاه پيروزمند، ده فرمان، فروغ بى پايان، انجيل متى و آهنگ برنادت در سينماهاى ايران به نمايش درآمده اند.(3) اوضاع اقتصادى واتيكان از نظر اقتصادى، واتيكان يكى از ثروتمندترين كشورهاى جهان محسوب مى شود. تنها در سال 1989 م مبلغ 48 ميليارد لير ايتاليا از صدقات مؤمنان به حساب واتيكان وارد شده است. اين مبلغ در سال 1999 م. به بيش از 58 ميليون دلار رسيد.(4) به لحاظ بيرونى، كليساى جهانى كاتوليك داراى تشكيلاتى عريض و

ص: 158


1- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 147.
2- مجتبى عبدخدايى، واتيكان، ص 307.
3- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 274، به نقل از: مرتضى نظرى، بررسى شيوه هاى تبليغاتى مسيحيت، ص 260.
4- مجتبى عبد خدائى، واتيكان، ص 171.

طويل و خيره كننده است. براى اداره ى اين مجموعه، پاپ حدود 2500 كارمند در تشكيلات مركزى در اختيار دارد كه براى اداره ى آن 360 ميليون مارك هزينه مى كند. نيمى از اين بودجه صرف پرسنل و ساختمان هاى ادارى و باقيمانده ى آن صرف راديو واتيكان كه به تنهايى 400 كارمند دارد و هم چنين صرف رايانه و اينترنت مى شود.(1) منابع عمده ى درآمد واتيكان، علاوه بر مؤسسات و موزه هاى وابسته به واتيكان، اوراق بهادارى است كه در محل هاى مناسبى سرمايه گذارى شده اند و جمع مبلغ آنها به يك ميليارد مارك مى رسد. اسقف هاى آلمانى با 15 ميليون مارك بيشترين كمك هاى مالى خارجى را به واتيكان مى كنند و اسقف هاى آمريكايى در رتبه ى دوم قرار دارند. مبالغى كه داوطلبانه در كليساهاى محلى جمع آورى و در اختيار پاپ قرار مى گيرد، بالغ بر هشتاد ميليون است.(2) همه روزه عده ى زيادى بانكىِ باتقوا در اتاق خريد و فروش مؤسسه ى «APSA»، كه اداره ى دارايى هاى واتيكان را به عهده دارد، مقابل صفحات كامپيوتر نشسته و در حالى كه به ديوار پشت سرشان صليب و عكس پاپ آويخته است، به معامله ى سهام و ارز مشغول اند.(3) ميزان دارايى هاى واتيكان در سال 1989 م، بيش از 516 ميليارد لير اموال منقول و وجه نقد، و حدود 390 ميليارد لير غيرمنقول بوده است.(4)

ص: 159


1- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 151.
2- مجتبى عبد خدايى، واتيكان، ص 175.
3- همان، ص 152. به هم چنين ر.ك: مجتبى عبدخدايى، واتيكان، ص 164 - 174.
4- همان، ص 175.

ساختار سياسى واتيكان حكومت واتيكان، حكومتى منحصر به فرد مذهبى است كه رياست عاليه ى آن با پاپ اعظم است. در اين كشور احزاب سياسى و گروه ها فعاليت ندارند و حقّ رأى منحصر به كاردينال هاى زير 80 سال است. اين كاردينال ها پاپ را براى تمام عمر برمى گزينند. پاپ، پس از انتخاب، حاكم مطلق واتيكان است و قواى مقنّنه و مجريه را برمى گزيند. قوه ى مقننه ى واتيكان متشكل از مجلس اسقف هاى منتخب پاپ است. هم چنين پاپ رياست اداره ى منشى گرى را، كه در حكم معاون رئيس قوه ى مجريه است، انتخاب مى كند. كابينه شورايى است كه اعضاى آن را پاپ برمى گزيند.(1)

در واتيكان سه نوع دادگاه و شكل هايى از ديوان عالى كشور، دادگاه استيناف و تجديد نظر، دادگاه ويژه ى روحانيت، ديوان عدالت ادارى و وزارت دادگسترى ديده مى شود.(2) واتيكان در تعدادى از سازمان هاى بين المللى به صورت رسمى يا ناظر عضويت دارد. اين كشور سازمان دهى چهارهزار خليفه گرى، در سراسر جهان، شامل چهارصد هزار كشيش، هشتصد هزار راهبه، پنج هزار اسقف و دويست كاردينال را بر عهده دارد. اداره ى منشى گرى، نظارت بر حدود 160 سفارت خانه ى واتيكان را، كه تقريبا در تمامى نقاط جهان وجود دارند، برعهده دارند.(3)

ص: 160


1- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 153.
2- مجتبى عبدخدايى، واتيكان (كليساى جهانى كاتوليك)، ص 151.
3-

ديپلمات هاى پاپ چشم و گوش اين امپراطورى هستند، اطلاعات جمع آورى مى كنند، از جانب پاپ با حكومت ها مذاكره مى كنند، بركار اسقف ها و مدرسان الهيات مسيحى در همه ى جهان نظارت دارند، و به خصوص مراقب دگرانديشان مسيحى هستند. اداره ى منشى گرى واتيكان در انتخاب ديپلمات هايش وسواس زيادى به خرج مى دهد. اين اداره كادر نخبه ى لازم براى خدمت در سراسر جهان را در آكادمى مخصوصى پرورش مى دهد. تنها كشيشان برگزيده، كه به لحاظ ايدئولوژيك كاملاً تابع خط مشى پاپ و واتيكان باشند، امكان پذيرفته شدن در اين آكادمى را دارد.(1)

سياست خارجى واتيكان واتيكان على رغم كوچكى، به علت مركزيتى كه براى جهان مسيحيت كاتوليك دارد، در صحنه ى سياست خارجى از جايگاه و اعتبار خاصى برخوردار است. تلاش روزافزون براى ورود به عرصه هاى بين المللى با روى كار آمدن پاپ ژان پل دوم (از سال 1978 م) شدت يافت و فعاليت هاى كليسا در سراسر جهان رو به گسترش است.(2) براى پاپ به عنوان رهبر كليساى كاتوليك، سرنوشت مسيحيان كاتوليك مهم ترين مسئله است، از اين رو در مواردى از بحران هاى جهانى كه يك طرف قضيه مسيحيان باشند، واتيكان حضور فعال دارد؛ علاوه بر اين، موضوع مسيحى سازى جهان معاصر در دستور كار واتيكان قرار دارد و بدين منظور

ص: 161


1- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 154.
2- همان.

تشكيلاتى با بودجه و اعتبار فراوان در واتيكان تأسيس شده است كه به عنوان «مجمع تنصير ملت ها»، برنامه هايى را در جهت گسترش تعاليم مسيحيت و سياست هاى واتيكان به اجرا درمى آورد.(1) سفارت ايران در دربار پاپ اعظم در اسفند 1334 شمسى توسط حسنعلى كمال هدايت، افتتاح گرديد و از آن زمان تا كنون روابط دو كشور در عالى ترين سطح استمرار يافته و سفراى دو كشور مبادله شده اند.(2) روند كلى روابط جمهورى اسلامى ايران با واتيكان، رو به گسترش و نقطه ى عطف آن ديدار رياست جمهورى اسلامى ايران در سال 1377 شمسى با پاپ ژان پل دوم در واتيكان بوده است.(3)

ص: 162


1- مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 155 - 156.
2- همان، ص 177.
3- خبرگزارى بى بى سى درباره ى اهميت اين ديدار در گزارشى چنين آورد: ديدار آقاى خاتمى با پاپ يك ديدار تاريخى است. براى اولين بار است كه يك روحانى شيعه به عنوان رئيس جمهور اسلامى ايران با رهبر كاتوليك هاى جهان وارد گفت وگو شده است. دوم اين كه براى اولين بار است كه رييس سازمان كنفرانس اسلامى و رهبر كاتوليك هاى جهان گفت وگو كرده اند و هر دو، نماينده ى حدود دو ميليارد مسلمان و مسيحى پيرو اين دو دين هستند.. خبرگزارى آسوشيتدپرس اين ملاقات را «برخوردى بر اساس روح گفت وگو بين مسلمانان و مسيحيان» ناميد. روزنامه ى آسامى پرتيراژترين روزنامه ى جهان با چهارده ميليون نسخه در روز نوشت: رئيس جمهور اسلامى ايران قصد دارد با ايجاد پل گفت وگو ميان اسلام و مسيحيت، تصور غلطى را كه اروپا از اسلام دارد از بين ببرد (مصطفى بروجردى، واتيكان، ص 179 - 180).

فصل هشتم: رهبانيت

ص: 163

ص: 164

نهضت «رهبانيت» چيست و چگونه به وجود آمد؟ تمايل به عزلت و دورى از اجتماع و تفكر «تقابل ميان ماده و روح» در ميان برخى يهوديان وجود داشته و برخى معتقدند كه از طريق «اسنى هاى يهودى»(1) اين گزارش به مسيحيت سرايت كرده است.(2) با اين همه، بايد زمان آغاز «نهضت رهبانيت» را قرن چهارم ميلادى در مناطق شرقى دنياى مسيحيت و پس از آن در غرب دانست. رهبانيت در نزد مسيحيان به معناى «كناره گيرى از امور متداول زندگى براى اشتغال به عبادت و امور دينى است».(3)

در اوايل قرن چهارم، مسيحيت دين رسمى امپراطورى رم، معرفى شد و مسيحيان كه تا آن زمان، تحت آزار و شكنجه بودند، دوران جديدى را تجربه كردند. ثروت و رفاه به جامعه ى مسيحى راه يافت و دنياگرايى كام بسيارى را تغيير داد؛ به همين دليل، بعضى احساس كردند كه زندگى فداكارانه ى مسيح را دنبال نمى كنند، لذا شهرها را رها كردند و عزلت در

ص: 165


1- Essenes.
2- جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 57.
3- پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 8، ص 688.

بيابان را برگزيدند تا در آن جا زندگى زاهدانه ى انفرادى همراه با عبادت و دعا و نيايش را تجربه كنند.(1) ويل دورانت در توصيف وضعيت كليسا در قرن چهارم مى نويسد: كوپريانوس از اين كه مؤمنان حوزه ى مذهبى اش شيفته ى پول هستند، اسقف ها مقام هاى رسمى پردرآمد دارند كه از قِبل آنها متمول مى شوند و پول نزول مى دهند و به محض استشمام بوى خطر، دست از كيش خود برمى دارند، شكوه و گلايه مى كرد... صومعه نشينى يا رهبانيت مسيحى، در اعتراض عليه اين سازش هاى متقابل جسم و روح شكل گرفت.(2) «رهبانيت» نخست در مصر و سوريه و جزيرة العرب مشاهده شده است. بنيان گذار رهبانيت را شخصى به نام «آنتونى» (251 - 356 م) مى دانند. او در بيست سالگى تمام اموالش را فروخت و پول آن را به فقرا داد و خود به غار دورافتاده اى رفت و به تفكر و عبادت پرداخت. شهرت وى سبب شد بسيارى نزد او بروند و در غارهاى مجاور ساكن شوند.(3) اما نخستين كسى كه رهبانيت دسته جمعى يا جماعت رهبانى را بنيان نهاد، «پاكوميوس» (متوفاى 346 م) بود. وى در سال 325، پس از مشاهده ى انزوا طلبى راهبان، كه آن را ناشى از خودپسندى آنان مى دانست، در «تابن»، واقع در مصر، ديرهايى بنا كرد كه در هر كدام صد راهب به عبادت مشغول بودند. وى نخستين كسى بود كه آيين نامه اى براى سازمان دهى زندگى

ص: 166


1- محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 110.
2- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 766، (با اندكى تلخيص و تصرف).
3- ارل كرنز، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 124.

رهبانىِ گروهى، تنظيم كرد.(1) واكنش كليسا نسبت به ظهور رهبانيت كليسا ابتدا با جنبش رهبانيت مخالفت كرد و آن را يك عمل بدعت آميز تلقى نمود، سپس آن را به عنوان يك وزنه ى تعادل بخش در مقابل اشتغال روزافزون خود به حكم رانى، پذيرا شد. آباى كليساى شرق مسيحيت تعريف جديدى از رهبانيت ارائه كردند: آنان جامعه را فاسد نمى دانستند و ترك اشتغالات دنيوى و امور اجتماعى را هم لازم نمى شمردند، ولى به دليل مشغله هاى زياد و بحث و جدل هاى الهياتى و سياسى، احساس نياز به محيطى مى كردند كه گه گاه آنان را از فعاليت و اشتغالات روزمره جدا كند و زمينه ى دعا و تفكر و خلوت و راز و نياز را برايشان فراهم آورد.با اين عمل مى توانستند به ياد آورند كه هدف زندگى، پيروى كامل از تعاليم مسيح است.

باسل كبير (330 - 379 م) اسقف منطقه ى كاپادوكيه، قانونى براى راهبان وضع كرد كه هنوز هم كليساهاى ارتدكس شرقى از آن پيروى مى كنند. ديرهاى باسيلى در مناطق بيابانى سوريه، جزيرة العرب و مناطقى در آناتولى و يونان تأسيس شد و راهبان به پند و ارشاد كسانى كه به زيارتشان مى آمدند مى پرداختند و از مسافران راه گم كرده پذيرايى مى كردند و فراريان را پناه مى دادند.(2) باسل اصرار داشت كه راهبان كار كنند، دعا كنند، كتاب مقدس بخوانند و به انجام اعمال نيك بپردازند؛ و با اين اقدام به رهبانيت

ص: 167


1- تاريخ تمدن، ج 3، ص 767؛ و توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 143.
2- سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 125.

جلوه اى اجتماعى بخشيد.(1) رهبانيت، پس از شيوع در شرق، كم كم به سرزمين هاى غربى راه يافت. گفته مى شود رهبانيت را «آتاناسيوس»، شخصيت مهم شوراى نيقيه و مخالف سرسخت آريوس،(2) در يكى از تبعيدهاى دوره اى اش از اسكندريه به روم، رواج داد.(3) نخستين اثر مكتوب درباره ى زندگى رهبانى در غرب، مربوط به «يوحنّا كاسيانس» (425 م) است، اما پدر رهبانيت در غرب را «بنديكت» (547 م) مى دانند. وى كه در سال هاى جوانى در حوالى شهر رم به رياضت اشتغال داشت، قانونى براى زندگى گروهى رهبانى تنظيم كرد كه بعدها مهم ترين سند در تاريخ رهبانيت شد.(4) در اواخر قرن ششم، رهبانيت و صومعه نشينى ريشه ى عميقى در هر دو بخش شرقى و غربى كليسا دوانيده بود. در قرن ده و يازده ميلادى اصلاحاتى در رهبانيت صورت گرفت، اين دوره را دوره ى دوم شكوفايى ديرنشينى مى نامند. رهبانيت هنوز هم جايگاه مهمّى در كليساى كاتوليك دارد.(5)

ص: 168


1- تاريخ تمدن، ج 3، ص 767؛ و پطرس بستانى، دايره المعارف بستانى، ج 5، ص 108.
2- در شوراى نيقيه در سال 325 م براى نخستين بار بر عيسى خدايى و بر اين كه عيسى حقيقتاً و واقعاً پسر خداست، به صورت رسمى تأكيد شد، كه مخالف سرسخت آن بيانيه ى آتاناسيوس بود.
3- كلام مسيحى، ص 144.
4- همان.
5- سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 123.

علل و آثار رهبانيت در وهله ى اول، رهبانيت اعتراضى در مقابل دنياگرايى دستگاه روحانيت بود. عده اى از روحانيون كه ميان زندگى زاهدانه و ايمان به مسيح، پيوندى عميق يافتند، حاضر به تحمّل زندگى اشرافى نبودند. از سوى ديگر، گسترش فرهنگ «تقابل ميان روح و ماده» گروهى را به مبارزه با خواهش هاى نفسانى سوق داد. در اين فرهنگ، حتى «ازدواج» هم نوعى رويكرد منفى به زندگى پست جسمانى بود. امروزه پيروان كليساى كاتوليك تجرد را بهتر از ازدواج مى دانند.(1) برخوردهاى خشن ارباب كليساى شرقى نيز در به وجود آمدن اين نهضت بى تأثير نبوده است. كليساى غرب از ابتدا با الهيات عيسى خدايى آشنا شده بود، اما در شرق، اختلاف ديدگاه ها بسيار حادّ و عميق بود. پس از حاكميت كليسا در اوايل قرن چهارم ميلادى و رسميت يافتن الهيات عيسى خدايى، همه ى مردم ملزم به پذيرش اين ديدگاه شدند و جزاى مخالفان اين عقيده و كسانى كه كتب و يا اناجيل غيررسمى و غيرقانونى را به همراه داشتند، بسيار سنگين بود.(2) در چنين شرايطى، گروهى از مخالفان ديدگاه رسمى كليسا، به بيابان ها پناه بردند. هر چند قبل از رسميت يافتن دين مسيح هم، كليساهاى قدرتمند، مشكلاتى براى مخالفان ايجاد مى كردند. به گزارش برخى منابع مسيحى، تعداد بسيارى از كسانى كه به الوهيت مسيح اعتقادى نداشتند، گرد «آريوس» جمع شدند و يك جمع رهبانى را

ص: 169


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 113.
2- ر.ك: جوان اگريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 134.

تشكيل دادند.(1) برخى از صاحب نظران به تفاوت شكل رهبانيت در شرق و غرب اشاره كرده اند: هواى سرد اروپا تشكيل گروه هايى براى تدارك ديدن اماكن گرم و خوراك زمستانى را تقويت مى كرد؛ در حالى كه در شرق رهبانيت فردى بيشتر رايج بود. در ضمن، رهبانيت غربى جنبه ى عملى بيشترى داشت و رياضت صرف را نمى پذيرفت و تنبلى را نكوهش مى كرد.(2) ورود روش هاى نيمه بت پرستانه به كليسا، در پى ايمان آوردن بربرها، نيز از جمله عوامل رواج رهبانيت محسوب مى شود.(3) راهبان در گسترش و پيشرفت مسيحيت، به ويژه در كليساى ارتدكس، نقش به سزايى داشتند. آنان نخستين فرستادگان مسيحى به سرزمين بالكان و روسيه بودند و سنت هاى رهبانيت شرقى و آيين نامه ى «باسيل قديس» را با خود به آن مناطق بردند. راهبان و به ويژه اعضاى كليساى ارتدكس روسيه در تاريخ مسيحيت آن كشورها نقش بسيار مهمى داشته اند.(4) از سوى ديگر، راهبان مى توانستند عامل جذب و پايدارى كسانى باشند كه عمل كرد منفى كليسا آنان را از مسيحيت دور مى كرد؛ به علاوه، صومعه ها در سال هاى تاريك قرن ششم تا يازدهم، براى زنده نگاه داشتن دانش، كوشش فراوانى كردند. آنان در صومعه ها مدارس ابتدايى تشكيل دادند و به

ص: 170


1- مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 113.
2- سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 125.
3- همان، ص 124.
4- كلام مسيحى، ص 144.

نسخه بردارى از متون پرداختند. برخى از مهم ترين رهبران كليساى قرون وسطى، از جمله «گريگور هفتم» از ميان صومعه ها برخاسته اند. هم چنين نبايد فراموش كرد كه صومعه براى مطرودين جامعه، كه نيازمند آرامش روانى بودند، پناهگاه خوبى به حساب مى آمد.(1) آثار منفى نهضت رهبانيت گسترش رهبانيت آثار منفى متعددى بر جاى گذاشته است. پيدايش شكل اجتماعى رهبانيت، فرصتى براى كليساى حاكم فراهم آورد تا با جذب راهبان به مناصب كليسايى، بر اعتبار خود بيفزايد. راهبان به مقامات عالى نايل شدند و نزد پادشاهان، مردم و اسقف ها منزلتى والا يافتند و مورد احسان فراوان قرار گرفتند. همين نكته موجب شد كه تساهل و سستى به نهضت رهبانيت راه يابد. تاريخ مملو از اخبار كسانى است كه بر اعمالى كه رهبانيت را كم ارزش مى سازد و امور ناپسند را رواج مى دهد، تأسف مى خورند.(2)

از سوى ديگر، جذب شدن مخالفان سياست ها و روش هاى حاكم بر كليسا به صومعه هاى مناطق بيابانى، به طور طبيعى كليساى حاكم و دستگاه سياسى كشورها را از مزاحمت آنان آسوده مى كرد و اين پيامد براى حاكمان ناپسنديده نبود.

ص: 171


1- سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 125.
2- ر.ك: پطرس باستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 8، ص 659، به نقل از: مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 115.

نويسنده اى مسيحى در مورد جهات منفى رهبانيت مى نويسد: بسيارى از مهم ترين زنان و مردان امپراطورى جذب صومعه ها شدند و جامعه درست در زمانى كه به چنين رهبرانى نياز مبرم داشت، از استعدادها و توانايى هاى آنان محروم مى شد. به علاوه، زندگى مجردانه ى اين گونه افراد، مانع ازدواج و پرورش كودكان قابل مى شد... بسيارى از اوقات نيز راهبانى كه براى اعتلاى روح خود رياضت مى كشيدند، دچار غرور مى شدند؛ و هنگامى كه بر اثر امساك و مالكيت گروهى، ثروتمند مى شدند، خصايصى نظير كاهلى، خست و طمع در آنان نفوذ مى كرد. رهبانيت موجب رشد و توسعه ى سريع سلسله مراتب و تمركز در سازمان كليسا گرديد؛ زيرا راهبان مطيع روحانيون ارشد خود و اينان نيز به نوبه ى خود مطيع و تابع پاپ بودند.(1) نقش گروه هاى راهب و مبشّر دربسط سلطه ى بيگانگان، خصوصاً در مشرق زمين و قاره ى آسيا كم نبود. پيوند خوردن روحانيت مسيحى با قدرت هاى سلطه گر، پيامدهاى تأسف انگيزى براى كليسا در پى داشته است.

اقدامات رفاهى و بهداشتى و ايجاد امكانات تحصيلى در مناطق محروم و صرف مبالغ هنگفت، از رايج ترين وسايل تبليغاتى «راهبان» براى تحت سلطه در آوردن ملل مختلف بود؛ به طور مثال، اولين گروه سفيدپوستانى كه پاى به «زيمبابوه» گذاشتند، كاشفان پرتغالى در قرن 16 م. بودند و نخستين انگليسى وارد شده در آن سرزمين، ميسيونرى به نام «ديويد ليوينگستون»

ص: 172


1- محمد رضا زيبايى نژاد، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 127.

بود كه در سال 1855 م. آبشار «ويكتوريا» را كشف كرد، و پس از انجام «وظايف مذهبى» به انگلستان برگشت و در گزارشى اعلام كرد: «در خاك اين سرزمين ذرات طلا به بزرگى دانه ى گندم وجود دارد».(1) امروز رهبانيت اخيراً رهبانيت در غرب جولانگاه نفوذ احزاب سياسى شده است. حزب محافظه كار به دفاع از رهبانيت، و حزب آزادى خواه، در قالب تصويب برخى قوانين، به تضعيف آن مى پردازد.(2) امروزه رهبانيت در كليساى كاتوليك و ارتدكس به رسميت شناخته مى شود، ولى برخلاف راهبان قديم كه بيشتر فعاليتشان به تفكر در مسائل دينى خلاصه مى شد، مهم ترين فعاليت گروه هاى رهبانى جديد موعظه و تعليم، رسيدگى به فقرا، عيادت مريضان و كارهايى از اين قبيل است. پروتستان ها در قرن 16 م. به جاى نظام رهبانى، جمعيت هايى مركب از زنان و مردان، به نام «جمعيت خواهران» و «جمعيت برادران» تشكيل دادند، كه شبيه راهبان كليساى كاتوليك عمل مى كنند.(3) رهبانيت در قرآن مجيد از نظر قرآن، رهبانيت از تعاليم انبيا و آموزه اى از شريعت شمرده نشده، هر چند كه عملى در جهت كسب رضايت خداوند بوده است و به همين دليل راهبان مستحق پاداش از طرف پروردگار هستند، گرچه حقيقت

ص: 173


1- مرتضى نظرى، بررسى شيوه هاى تبليغاتى مسيحيت، ص 73.
2- پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 8، ص 691.
3- همان، ص 692.

رهبانيت را پيگيرى نكرده اند: و رهبانيتى را كه ابداع كرده بودند ما بر آنان مقرر نداشته بوديم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن را رعايت نكردند؛ از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداش داديم و بسيارى از آنان فاسق اند.(1) آيه اى ديگر به فساد در نظم رهبانى اشاره دارد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند و آنان را از راه خدا باز مى دارند....(2) البته فساد مالى و مخالفت با حقيقت، روشى متداول در ميان تمام راهبان نبوده است؛ لذا قرآن مجيد در صدر اسلام از راهبان حقيقت جو و زهد و تواضعشان تمجيد مى نمايد: و نزديك ترين دوستان به مؤمنان را كسانى مى يابى كه مى گويند: «ما نصارى هستيم»؛ اين بدان خاطر است كه در ميان آنها دانشمندان و راهبانى هستند كه تكبر نمى ورزند، و هر زمان آياتى را كه به پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، مى بينى بر اثر آن حقيقتى كه شناخته اند، اشك از چشم هايشان سرازير مى شود، مى گويند: «پروردگارا ما ايمان آورده ايم، پس ما را در زمره ى گواهان بنويس».(3)

ص: 174


1- سوره ى حديد، آيه ى 27.
2- سوره ى توبه، آيه ى 34.
3- سوره ى مائده، آيه ى 82.

فصل نهم: تثليث و توحيد

ص: 175

ص: 176

خدا در دين مسيح چگونه تعريف مى شود و مفهوم خدا در مسيحيت چه تفاوت هايى با مفهوم خدا در اسلام دارد؟ تعريف «خدا» در مسيحيت از آن جا كه خداوند داراى وجودى نامحدود است ارائه ى تعريفى جامع و مانع در مورد او كارى ناممكن است. درباره ى خدا دو مطلب مشخص شده است: يكى آن كه «خدا وجود است» و مى توان تفاوت او را با ساير وجودها بيان كرد؛ و ديگر آن كه صفات الهى را كه براى انسان مكشوف شده است مى توان شرح داد. بازول(1) معتقد است: بهترين خلاصه اى كه در مورد تعريف خدا طبق كتاب مقدس وجود دارد در اعتقادنامه «وست منيستر» يافت مى شود كه مى گويد: خدا روحى است كه در وجود و حكمت و قدرت و قدوسيت و عدالت و نيكويى و حقيقت خود، نامحدود و ابدى و لايتغير است. او در تمام دنيا حضور دارد و در عين حال از تمام

ص: 177


1- Buswell.

موجودات برتر است.(1) در مسيحيت، شناخت خدا از طريق «مكاشفه» بسيار برجسته شده است:

مكاشفه عبارت است از آن عملى كه خدا به وسيله ى آن خود را مكشوف مى سازد و حقايق را به فكر انسان منتقل مى نمايد، و بدين ترتيب آنچه را كه از طريق ديگرى نمى توان فهميد به مخلوقات خود مى فهماند.(2) مكاشفه بر دو نوع است: 1. مكاشفه ى عمومى خدا كه در طبيعت و تاريخ و وجدان ديده مى شود. اين مكاشفه از طريق عوامل طبيعى و حوادث تاريخى به ما انتقال مى يابد و توسط تمام افراد با شعور، قابل درك است. 2. مكاشفه ى مخصوص خدا؛ يعنى اعمال خاص خدا، مثل معجزات او، ارسال انبيا، اعمال عيسى مسيح عليه السلام ، كتاب مقدس و تجربه هاى شخصى.(3) از ديدگاه مسيحيان، «مسيح» مركز تاريخ و مكاشفه است. «پولس» مى نويسد: خدا كه در زمان سلف به اقسام متعدد و طريق هاى مختلف به وساطت انبيا با پدران ما تكلم نمود؛ در اين ايام آخر با ما به

ص: 178


1- هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 25.
2- همان، ص 7.
3- اقتباس از: همان، ص 7 - 17.

وساطت پسر خود متكلم شد.(1) در انجيل يوحنا آمده است: خدا را هرگز كس نديده است. پسر يگانه اى كه در آغوش پدر است؛ همان او را ظاهر كرد.(2) براى دست رسى به مكاشفه، و شناخت خدايى كه خود را از راه هاى مختلف مكشوف ساخته است بايد از استعدادهاى مختلفى كه در اختيار ماست استفاده كنيم. استعدادهاى انسان بر دو نوع است: استعدادهاى فكرى و استعدادهاى روحانى. منظور از استعدادهاى فكرى «عقل» است. در مسيحيت براى شناخت خدا، «عقل» و «طريق عقلى» اهميت چندانى ندارند ولى در مواردى به استفاده ى صحيح از عقل توصيه شده است: اولاً، عقل وسيله ى دانستن حقيقت است؛ البته بايد دانست كه ميان دانستن و «درك كردن» تفاوت وجود دارد؛ مثلاً ما مى دانيم كه «عيسى انسان و خداست»، ولى درباره ى ماهيت اصلى اين امور اطلاع زيادى نداريم. ثانيا، عقل مى تواند معقول بودن مطالب را بسنجد. يك امر معقول ممكن است عجيب، بدون دليل و غير عادى به نظر آيد، ولى باز هم معقول است. اگر بخواهيم از قبول چيزهايى كه درك نمى كنيم خوددارى نماييم، به هيچ چيز نمى توانيم ايمان داشته باشيم.

ص: 179


1- رساله ى پولس به عبرانيان، 1و2: 2.
2- انجيل يوحنّا، 1:18.

ثالثا، عقل بايد در مورد دلايل حقانيت امور قضاوت نمايد. رابعا، عقل بايد حقايق ارائه شده را مرتب كند و به صورت يك سيستم يا نظام درآورد.(1) مقصود از استعدادهاى روحانى، «معرفت باطنى خدا» است؛ علاوه بر اين «روح القدس» به ايمان داران، نورانيت خاصى مى بخشد كه شناخت خدا در پرتو آن ميسر مى گردد. هم عقل انسانى و هم روح خدا در دست رس كسانى است كه در جست وجوى حقيقت باشند. بديهى است كمك روح خدا فقط در دست رس فرزندان واقعى خدا قرار دارد. يوحنّاى رسول مى فرمايد: «و اما در شما آن مسح كه از او يافته ايد ثابت است و حاجت نداريد كه كسى شما را تعليم دهد.(2) خداشناسى مسيحى در مسيحيت مباحث مربوط به «خدا» تحت پنج عنوان مطرح مى شود: «ذات خدا»، «صفات خدا»، «ماهيت خدا»، «مشيت خدا» و «كارهاى خدا».

1. ذات خدا الف) حضرت عيسى عليه السلام فرموده: «خدا روح است»؛(3) يعنى داراى يك وجود روحانى است. از روح بودن خدا، چهار نتيجه حاصل مى شود: 1. خدا غير مادى و بدون جسم است. اگر در كتاب مقدس به اجزايى

ص: 180


1- الهيات مسيحى، ص 17 - 18.
2- همان، ص 19.
3- انجيل يوحنّا، 24: 4.

مثل دست و پا و سر و چشم و.... اشاره شده، جنبه ى تمثيلى و نمادين دارد. 2. خدا نامرئى است: «هيچ انسانى او را نديده و نتواند ديد.» (اول تيموتائوس، 6: 16) «او خداى ناديده است». (كولسيان، 1: 15) اگر در متون مقدس از ديدن خدا سخن به ميان آمده، به معناى ديدن آثار خدا و انعكاسى از جلال اوست. 3. خدا زنده است؛ يعنى احساسات و قدرت و فعاليت دارد. او نه تنها حىّ، بلكه سرچشمه و حافظ حيات است. 4. خدا يك شخصيت(1) است؛ چون روح است. همان طور كه روح انسان داراى شخصيت است، او نيز يك شخصيت است و الاّ از انسان پست تر مى شود. ذات شخصيت خدا خودآگاهى و خودمختارى است. از كتاب مقدس مى فهميم كه خدا داراى خصوصيات روان شناسى شخصيت هم هست، كه از آن جمله است: عقل (اعمال، 15: 18)، احساسات (يوحنا، 3: 16)، اراده (يوحنا، 6: 38). كتاب مقدس، هم چنين خصوصيات و ارتباطات شخصيت را به خدا نسبت مى دهد؛ مانند سخن گفتن، ديدن، شنيدن، غمگين شدن، پشيمان شدن، خشمگين شدن، غيور بودن و رحيم بودن.(2) ب) خدا قائم به ذات است.

ص: 181


1- Personality
2- الهيات مسيحى، ص 75.

«هستم آن كه هستم.» (فروج، 3: 14). توماس آكوئيناس مى گويد: «خدا علة العلل است و خودش علت ندارد.» (1) ج) خدا نامحدود است (اعمال رسولان، 17: 24 - 28). د) خدا ابدى است. خدا بارها در كتاب مقدس وجودى بى آغاز و بى انتها و سرمدى وازلى و ابدى خوانده شده است. 2. صفات خدا منظور از صفات خدا در مسيحيت، كيفياتى است كه در ذات او وجود دارند؛ به عبارت ديگر: از تجزيه و تحليل ذات او به دست مى آيند. تقسيم بندى هاى مختلفى در مورد صفات خدا وجود دارد؛ مثل تقسيم صفات خدا به ثبوتيه و منفى.(2) در اين جا طبق يكى از اين تقسيمات به صفات خدا اشاره مى شود. الف) صفاتى كه جنبه ى اخلاقى ندارند. 1. حضور مطلق: خدا در تمام خلقت خود حضور دارد، ولى محدود به آنها نيست بلكه او برتر و نامحدود است؛ «او در كائنات حضور دارد.» (اعمال، 7: 47). 2. علم مطلق: خدا خود و همه چيز و حوادث آينده را مى داند و مى شناسد.

ص: 182


1- همان، ص 76.
2- همان، ص 77.

پدر، پسر و روح القدس يكديگر را كامل مى شناسند (متى، 10: 3؛ نامه ى پولس به عبرانيان، 4: 13). 3. قدرت مطلق: هر كارى كه بخواهد و با كمالاتش هماهنگ باشد انجام مى دهد (مكاشفه، 4: 8). 4. تغيير ناپذيرى: چون خدا بسيط است و متشكل از روح و بدن نيست، تغييرى در او رخ نمى دهد (دوم قرنتيان، 1: 20). ب) صفات اخلاقى خدا 1. قدوسيت: او از مخلوقاتش جدا و متعالى است و از پليدى هاى اخلاقى و گناه مبرا و منزه است. از قدوسيت خدا سه نكته ى مهم مى توان فرا گرفت: - بين خدا و انسان گناهكار جدائى وجود دارد. - اگر انسان بخواهد به خدا نزديك شود به واسطه احتياج دارد. واسطه مى تواند وجود مسيح يا هرگونه كفاره اى باشد: «چون خدا قدوس است، پس كفاره لازم است و اين كار از طريق محبت الهى عملى مى گردد.» (نامه ى پولس به روميان، 5: 6).

- در موقع نزديك شدن به خدا بايد با خشوع و تقوا عمل كنيم (عبرانيان، 2: 28). از درك قدوسيت خدا به گناهكار بودن خود پى مى بريم (يوحنا، 1: 5). اين درك ما را به فروتنى و خرد شدن و اعتراف مى كشاند (لوقا،

ص: 183

5: 8، نامه ى اول يوحنا، 1: 5 - 7).(1) 2. عدالت: يعنى قدوسيت او در رفتارش با مخلوقات. ده ها آيه دلالت بر عدالت خدا دارد.(2) 3. نيكوئى: منظور از اين صفت، محبت، نيك خواهى، شفقت و لطف خداست.

- محبت خدا: محبت خدا از كمالات الهى است كه ذاتا در او وجود دارد و فقط يك انگيزه ى احساساتى نيست، بلكه عاطفه اى عقلانى و ارادى است و بر اساس قدّوسيت و حقيقت است و با انتخاب آزاد الهى ظاهر مى گردد... كلام خدا، خدا را «خداى محبت» مى خواند (نامه ى دوم قرنتيان، 13: 11) و اعلام مى دارد كه او «محبت» است (نامه ى اول يوحنا، 4: 8 و 16)؛ خدا ذاتا محبت مى نمايد و او شروع كننده ى محبت است (نامه ى اول يوحنا، 4: 10)؛... پدر پسر را محبت مى نمايد (متى، 3: 17) و پسر پدر را (يوحنا، 14: 31)؛ خدا جهان را محبت مى نمايد (يوحنا، 3: 16) و به فرزندان واقعى خود محبت دارد (يوحنا، 14: 23)؛ اطمينان در مورد محبت خدا باعث تسلى مؤمنان مى گردد (روميان، 8: 35 و

ص: 184


1- همان، ص 82.
2- براى نمونه ر.ك: انجيل متى، 25: 25 و عبرانيان، 6: 15 و....

39).(1) - نيك خواهى خدا: خدا با تمام مخلوقاتش با لطف و مهربانى رفتار مى كند و نيك خواهى او به مؤمنان محدود نمى گردد؛ «زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مى سازد و باران خود را بر عادلان و ظالمان مى باراند.»(2)

- شفقت يا رحمت خدا: يعنى نيكويى او نسبت به كسانى كه در بدبختى و ناراحتى هستند. «خدا در رحمانيت دولتمند، (افسسيان، 2: 4) به غايت مهربان و كريم (يعقوب، 5: 11) و داراى رحمت عظيم است.» (نامه ى اول پطرس، 1: 3). - لطف يا فيض خدا: يعنى نيكويى او نسبت به كسانى كه شايستگى آن را ندارند. خداوند نسبت به گناهكاران صبر دارد و مجازات آنها را به تأخير مى اندازد. (روميان، 2: 4؛ 3: 25 و 9: 22) به آنها نجات ارزانى مى دارد (نامه ى اول يوحنا، 1: 2) و كلام خود را به آنان عطا مى كند (هوشع 8: 12). علاوه بر اين، خداوند فيض مخصوصى براى برگزيده شدگان دارد: اين ها كسانى هستند كه نجات مى يابند (اعمال، 18: 27)، تقديس كرده مى شوند (روميان، 5: 21)، پايدار مى مانند (نامه ى دوم قرنتيان، 12: 9)، خدمت مى كنند (روميان، 12: 6) و جلال مى يابند (نامه ى اول پطرس، 1: 13).

ص: 185


1- الهيات مسيحى، ص 84.
2- انجيل متى، 5: 45، اعمال رسولان، 14: 17.

آيات فوق باعث شده كه برخى صاحب نظران تفاوت خداى مسيحى با يهودى را در اين بدانند كه «خداى مسيحى با «عشق» يكى است و او از طريق عيسى به مردم درس عشق و محبت مى دهد. 4. حقيقت: خدا حقيقت است. علم و اظهار است و مظاهر او هميشه با حقيقت مطابقت دارد... خدا سرچشمه ى تمام حقايق است. اعتماد به اين كه حواس ما را فريب نمى دهند و آگاهى، قابل اطمينان است و اشيا و موجودات جهان همان هستند كه مى بينيم و اعتقاد به اين كه جهان خواب و خيال نيست، تمام اين ها بر اساس حقيقت بودن خدا قرار دارند. حقيقت بودن خدا در ارتباط با مخلوقاتش از اين فهميده مى شود كه او صديق و امين است و تمام وعده هايش را انجام مى دهد.(1)

3. ماهيت خدا در مسيحيت، خدا واحد و بسيط و منحصر به فرد و بى نظير و نامحدود و كامل است و تصور دو وجود نامحدود يا بيشتر خلاف عقل و منطق است... لكن وحدانيت الهى با تثليث وى تضادى ندارد؛ زيرا وحدانيت مانند يك عدد واحد بسيط نيست، در وحدانيت خدا در عين حال كه معتقد به يكى بودن او هستيم، وجود اقانيم ثلاثه در خداى واحد را قبول داريم. اعتقاد ما اين است كه در ذات الهى در عين وحدت تثليث هم وجود

ص: 186


1- الهيات مسيحى، ص 85 - 86.

دارد. گروه هاى بدعت كار زيادى از مسيحيت اصيل جدا شده اند، زيرا تعليم در مورد تثليث اقدس و وحدانيت خدا را درك نكرده اند.(1) 4. مشيت خدا(2) در اين رابطه ذكر توضيحاتى لازم است: 1. مشيت خدا عبارت است از هدف ابدى او. خدا در طول تاريخ بشر، نقشه ى خود را طرح نمى ريزد و آن را تغيير نمى دهد، بلكه از ازل برنامه ى خود را تعيين فرموده است. 2. مشيت خدا بر اساس اراده ى مقدس و حكيمانه ى او قرار دارد. خدا عالم مطلق است و مى داند چه چيزى نيكوست، و چون مقدس است نمى تواند هدف بدى داشته باشد. 3. مشيت الهى از اراده ى آزاد خدا سرچشمه مى گيرد و اهدافش را بر اساس صفات خودش انتخاب مى كند. 4. خدا قادر مطلق است و مى تواند هرچه مايل است انجام دهد. 5. منظور نهايى از اين مشيت عبارت است از «جلال خدا». منظور اصلى در وهله ى اول شادى مخلوقات و تكميل مقدسان نيست.

6. دو نوع مشيت وجود دارد؛ اولى را خود خدا اجرا مى كند، و دومى را اجازه مى دهد.

ص: 187


1- همان، ص 87.
2- The decrees of God

7. مشيت الهى تمام وقايعى است كه به وقوع مى پيوندد و شامل گذشته و حال و آينده مى شود. به قول يكى از علماى الهيات: خدا با نيروى بى حدّ و با حكمت ابدى خود، از ازل مسير تمام حوادث را بدون استثنا تا ابد تعيين نموده است.(1) 5. كارهاى خدا(2) اعمال خدا در دو دسته ى اصلى قرار مى گيرند: 1. آفرينش، كه به دو شكل صورت مى گيرد: - آفرينش مستقيم: كه عبارت است از عمل خداى تثليث كه در ابتداى امر براى جلال خود و بدون استفاده از مواد قبلى، تمام جهان مرئى و غيرمرئى را در يك فرمان به وجود آورد. - آفرينش غيرمستقيم: آن دسته از كارهاى خدا كه چيزى را از نيستى به هستى نمى آورند، بلكه چيزهاى موجود را تغيير شكل مى دهند و تبديل مى نمايند.

2. فرمان روايى مطلق، كه شامل دو امر است: - محافظت خدا. - تدبير خدا.

ص: 188


1- الهيات مسيحى، ص 99.
2- همان، برگرفته از فصل يازدهم و دوازدهم.

مقايسه ى خداشناسى اسلام و مسيحيت سه دين بزرگ الهى، يعنى يهوديت و مسيحيت و اسلام به دليل انتسابشان به حضرت ابراهيم عليه السلام اديان ابراهيمى خوانده مى شوند. پيروان اين اديان خداى ابراهيم را مى پرستند و او را خالق خود و جهان مى دانند؛ بنابراين مى توان گفت خداى هر سه دين يكى است و اسامى مختلفى كه براى خدا مطرح مى كنند اشاره به يك وجود دارند؛ هر چند ممكن است در برخى تعابير و يا صفات يا بيان مربوط به مسائل خداشناسى با هم اختلاف داشته باشند، چنان كه فرقه هاى مختلف هر يك از اديان نيز كم و بيش اختلافاتى با هم دارند. «الله» معروف ترين نام خدا در فرهنگ اسلام و قرآن است و چنين تعريف مى شود: «ذات مستجمع جميع صفات كمالى».(1) در اسلام نيز بر نامحدود بودن خدا و ناتوانى عقل از درك كامل ذات او، و بر خداشناسى تنزيهى تأكيد مى شود. در آيات متعددى از قرآن، خدا از توصيف بندگان منزه شده است.(2) صفات الهى در كتب مسلمانان تقسيم بندى هاى مختلفى دارد: برخى از صفات خدا مربوط به ذات او هستند (مانند علم، قدرت و حيات)؛ و برخى ديگرمربوط به فعل او، (هم چون خالقيت و رازقيت). در يك تقسيم بندى ديگر صفات خدا به ثبوتيه (صفات جلال و لايق به ذات او) و سلبيه

ص: 189


1- محمد تقى مصباح يزدى، مجموعه معارف قرآن (خداشناسى)، ص 25؛ ناصر مكارم شيرازى و ديگران،تفسير نمونه، ج 1، ص 27.
2- از جمله: سوره هاى انبياء: 22، مومنون: 91، صافات: 159 و 180 و انعام: 100.

(صفاتى كه لايق به ذات او نيستند مانند جهل و محدوديت) تقسيم مى شوند.

در مسيحيت دو صفت «تشخص خدا» و «نيكو بودن خدا» برجسته شده است. اگر «شخص وار» بودن خدا در مقابل «شى ءوار» بودن اوست، يعنى خدايى كه بتوان با او صحبت كرد و به او عشق ورزيد و او نيز جواب مى دهد و محبت مى كند و حافظ و مراقب است، بايد گفت خداى اسلام هم يك خداى «شخص وار» است. هرچند چنين عنوانى در هيچ متن اسلامى و حتى نوشته هاى عالمان مسلمان ديده نمى شود. سراسر آيات قرآن و سخنان بزرگان اسلام گوياى «شخص وار»بودن خداوندند و با خدا به منزله ى يك «شخص» و نه يك «شى ء» صحبت مى شود: پروردگارتان گويد: مرا بخوانيد تا اجابت كنم شمار را.(1) هرگاه بندگانم درباره ى من از تو پرسش كنند، (بگو): من نزديكم و دعاى دعا كننده را هرگاه مرا بخواند اجابت نمايم.(2) به راستى كه انسان را آفريده ايم و مى دانيم كه نفسش به او چه وسوسه مى كند؛ و ما از رگ جان به او نزديك تريم.(3) نكته اى كه در اين جا ذكرش لازم به نظر مى رسد اين است كه نبايد از «شخص وار» بودن خدا معناى «انسان وار» بودن برداشت شود؛ زيرا در هر دو دين اسلام و مسيحيت بر «تغييرناپذيرى» خدا تأكيد شده است. پس

ص: 190


1- سوره ى غافر، آيه ى 60.
2- سوره ى بقره، آيه ى 186.
3- سوره ى ق، آيه ى 16.

هرگاه از صفاتى هم چون «شخص واربودن» و حتى صفاتى هم چون «شادمانى»، «غضب»، «احساسات» و... سخن به ميان مى رود، آنان را به گونه اى بايد معنا نمود كه مناسب با ساحت قدس ربانى او باشد. در قرآن «نيكويى خدا» و «خيرخواه بودن» او با دو صفت «رحمان» و «رحيم» كه در آغاز هر سوره به آنها اشاره شده است، پر رنگ شده، و علاوه بر آن، بارها خداوند خود را به صفاتى چون رئوف(1) و لطيف(2)، خوانده است. خدا گناهكارانى را كه به سوى او باز مى گردند دوست دارد و با آغوش باز آنان را پذيرا مى شود. دو تفاوت اساسى در خداشناسى اسلام و مسيحيت 1. در باب اسما و صفات الهى مسيحى، صفت «ابوت» يا «پدر بودن» به خدا نسبت داده مى شود كه در اسلام به شدت از اتصاف خدا به اين صفت نهى شده است. «پدر بودن» در عهد جديد دو كاربرد دارد: گاه خدا پدر همه ى مردم يا همه ى مسيحيان شمرده شده است(3) و گاه پدر بودن خدا ويژه ى حضرت عيسى عليه السلام است.(4) در كاربرد اول پدر بودن خدا صرفا يك معناى تشريفى مجازى است و دلالت بر دوستى خدا نسبت به بندگان و اطاعت بندگان نسبت به خدا دارد: اين مطلب از مطالعه ى كتاب مقدس نيز برداشت

ص: 191


1- سوره ى بقره، آيه ى 27.
2- سوره ى انعام، آيه ى 27.
3- مانند انجيل متى، 6: 9.
4- مانند: نامه ى اول انجيل يوحنّا، 4: 9.

مى شود.(1) اما در كاربرد دوم به نظر مى رسد كه پدر بودن خدا براى شخص حضرت عيسى عليه السلام به يك معنا نيست. در اناجيل هم نوا (متى، مرقس، لوقا) پسر خدا بودن عيسى و پدر بودن خدا به همان معناى مجازى است، اما در بخش ديگر عهد جديد كه مروّج الهيات «عيسى خدايى» است، خدا حقيقتا به صفت «پدر بودن» و عيسى حقيقتا به صفت «پسر بودن» و «هم ذاتى» با خدا متصف مى گردد.(2) در قرآن مجيد «پدر بودن» خدا در هر دو معنا رد شده است و اين كتاب به كار بردن آن را مجاز نمى داند: يهود و نصارى گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستيم. بگو: پس چرا به خاطر گناهانتان شما را عذاب مى كند؟ بلكه شما بشرى هستيد هم چون ديگر كسانى كه خلق كرده است.(3) در اين آيه معلوم است كه يهود و نصارى به معناى تشريفى خود را «پسر خدا» مى خوانند و عطف كلمه ى «دوستان» اين امر را به خوبى نشان مى دهد، با اين حال قرآن اين نوع سخن گويى را رد مى كند و مى گويد: شما مخلوق خداييد و مخلوق نبايد خدا را پدر خود بخواند و رابطه ى خدا با مخلوقات رابطه ى پدر و فرزندى نيست. و اگر به صورت تشريفى و مجازى، خدا را نبايد «پدر» ناميد، پدر

ص: 192


1- براى نمونه ر.ك: انجيل يوحنّا، 8: 27 - 43.
2- براى نمونه ر.ك: انجيل يوحنّا، 10: 14، 19 و 31.
3- سوره ى مائده، آيه ى 18.

خواندن خدا به صورت حقيقى و واقعى به طريق اولى محكوم و مردود مى گردد؛ و لذا در قرآن «پسر خواندن عيسى»، «كفر» شمرده شده است.(1) 2. تفاوت دوم در توحيد است كه در مسيحيت در كنار آن «تثليث» مطرح است و سعى در جمع كردن بين اين دو آموزه دارند، اما به نظر مى رسد كه هيچ بيانى از تثليث مورد قبول قرآن نباشد. «تثليث» يعنى چه و آيا تثليث نوعى شرك است؟ در ميان اديان ابراهيمى، يهوديت و اسلام معتقد به خداى «بسيط» و «واحد» هستند كه شائبه ى هيچ گونه تركيبى، حتى تركيب ذهنى در آن نيست. مسيحيت نيز خود را از اديان توحيدى و يكتاپرست مى داند و شبهه ى شرك را از خود مى زدايد؛ با وجود اين، هر سه فرقه ى مهم مسيحى(2) تثليث را در كنار توحيد از اعتقادات اساسى و شاخصه ى هر مسيحى مى دانند. معناى تثليث «تثليث»(3) يعنى وجود سه شخص «پدر»، «پسر» و «روح القدس» در الوهيت. مبناى نقلى تثليث و دفاع عقلانى از آن همواره مهم ترين دل مشغولى

ص: 193


1- توبه، 9: 30. براى مطالعه بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 115 - 118.
2- كاتوليك، ارتدكس و پروتستان.
3- The Trinity.

عالمان مسيحى بوده است.(1) در منابع مسيحى «تثليث» را اين گونه معرفى مى كنند: «تثليث» واحد است. ما به سه خدا اعتراف نمى كنيم، بلكه به خداى واحد در سه اقنوم، «تثليثى كه از نظر جوهر واحد است.» (شوراى قسطنطنيه). پس اقانيم ثلاثه در يك الوهيت سهيم نيستند، بلكه هر يك از آنها كامل خدا هستند: «پسر همان پدر است و پدر همان پسر است و روح القدس همان پدر و پسر است؛ يعنى از نظر سرشت و طبيعت يك خدا هستند.» (شوراى تولدو). «هر يك از اقانيم ثلاثه، همين حقيقت، يعنى جوهر و ذات و سرنوشت الهى هستند» (شوراى لاتران).(2) «مونتگمرى وات» مى نويسد: مسيحيان هم چنين به يگانگى خدا اعتقاد دارند. يكى از اعتقادنامه هاى عمده ى آنها، يعنى اعتقادنامه ى نيقيه، با اين كلمات شروع مى شود: «من به يك خدا اعتقاد دارم.» اما در عين حال، آنها اعتقاد دارند كه خدا به گونه اى سه گانه است. آموزه ى «تثليث» ظريف و پيچيده است و مسيحيان معمولى بايد آن را، بدون اين كه بتوانند كاملا ً توضيح دهند، بپذيرند. فرمول انگليسى آن چينن است:

ص: 194


1- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 124.
2- Catechism of the cotholic church, P . 60. به نقل از منبع پيشين.

«One substance and three persons»، يعنى «يك ذات و سه شخص»... مقصود از كلمه ى «Person» كلمه ى يونانى «Hypostasis» يا عربى «اقنوم» است.(1) مبناى نقلى «تثليث» در كتاب مقدس كه سرچشمه ى اعتقادات مسيحيت است، اثرى از «تثليث» نيست. در اين كتاب هرگز اقنوم سوم، يعنى «روح القدس»، خدا خوانده نشده، و با خدا يكى دانسته نشده است.(2) آن چه در عهد جديد (در بخش «عيسى خدايى» آن) موجود است، «تثنيه» است، نه «تثليث»؛ يعنى فقط از «پدر» و «پسر» سخن به ميان آمده است و سخنى از «روح القدس» به عنوان خدا نيست. بخش «عيسى خدايى» انجيل نيز جزء كوچكى از اناجيل اربعه را تشكيل مى دهد كه شامل بعضى آيات انجيل «يوحنّا»ست و در سه انجيل ديگر، يعنى: متى، لوقا و مرقس، اثرى از اين كه عيسى خدا يا جزء خدا باشد به چشم نمى آيد. پس ريشه ى اعتقاد به تثليث كجاست؟ ظاهرا ريشه ى آن به «اعتقادنامه ى نيقيه» برمى گردد.

ص: 195


1- Montgomery Watt, Islam and Christianity today, P. 49.
2- در يك جا اب و ابن و روح القدس كنار هم آمده اند كه البته صرف كنار هم بودن چند كلمه، دليلى بر يكى بودن آنها نيست. ر.ك: انجيل متى، 28: 2؛ يا در بعضى موارد ضمير جمع براى خدا به كار رفته كه ممكن است براى احترام باشد. حتى در نوشته هاى پولس و انجيل يوحنّا كه مسيح الوهيت دارد، نهايتا دلالت بر تثنيه دارد، نه تثليث.

اعتقادنامه ى نيقيه (از شهرهاى آسياى صغير، واقع در كشور تركيه ى كنونى.)

نخستين نزاع الهياتى در مسيحيت درباره ى «تثليث» و «ارتباط مسيح با پدر»، در زمان كنستانتين (قسطنطين)، در قرن چهارم، رخ داد. عقيده ى برخى از عالمان مسيحى اين بود كه خدا از خلقت كاملاً جداست؛ پس ممكن نيست مسيحى را كه به زمين آمده و چون انسان تولد يافته است، با خدايى كه نمى شود شناخت، يكى بشماريم... پدر، پسر را توليد نمود، پس پسر مخلوق است و از ذات پدر نيست و به تمام معنا وى را خدا نتوان خواند.(1)

برخى ديگر از عالمان مسيحى به شدت با نظر فوق مخالفت و صاحبان آن را تكفير نمودند. نزاع بين دو نظريه، آشوبى عظيم براى كليسا و امپراطورى روم برپا نمود. قسطنطين (پادشاه روم) كه از اين تفرقه بيمناك شده بود ابتدا سعى نمود بين دو گروه آشتى برقرار نمايد؛ از اين رو، نامه اى براى «الكساندر» (رهبر گروهى كه از هم ذات بودن پسر و روح القدس با پدر دفاع مى كرد)، و نامه اى براى «آدنوس» (رهبر گروهى كه قايل به جدايى ذات پدر با پسر بود) نگاشت و از آنان خواست كه به اين نزاع هاى بيهوده! پايان دهند.(2) از آن جا كه نزاع مذكور فروكش نكرد، قسطنطين بر آن شد تا شورايى

ص: 196


1- و. م. ميلر، تاريخ كليساى قديم، ص 240.
2- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 769؛ و جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 150.

مسيحى تشكيل دهد و اين بحث را در آن مطرح كند؛ لذا به دستور وى نخستين شوراى جهانى مسيحى در سال 325 م در شهر نيقيه، و با حضور 318 اسقف برگزار گرديد. امپراطور شخصاً رياست برخى از نشست هاى اين شورا را بر عهده داشت و تمام هزينه ها را مى پرداخت و البته از همين زمان كليسا خود را تحت سلطه ى رياست رهبر سياسى حكومت ديد، اما چنان درگير مسائل كلامى و الهياتى بودند كه فرصت فكر كردن به اين مسئله ى خاص را نداشتند.(1) اين شورا اعتقادنامه اى را تصويب كرد كه به «اعتقادنامه ى نيقيه» معروف شد و در آن براى نخستين بار در يك سند رسمى بر «تثليث» تأكيد شد. متن اعتقادنامه ى نيقيه چنين است: ما ايمان داريم به خداى واحد، پدر قادر مطلق، خداى همه ى چيزهاى مرئى و نامرئى؛ و به خداوند واحد عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر، به وسيله ى او همه چيز وجود يافت، آن چه در آسمان است و آن چه بر زمين است؛ و او به خاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسّم شد، انسان گرديد و زحمت كشيد؛ او براى ما مصلوب شد، تحمل درد كرد، مدفون شد، و روز سوم از قبر برخاست و بر طبق رسالتش، به آسمان صعود كرد و در سمت راست پدر نشسته است؛ و با

ص: 197


1- آرل كرنر، سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ص 106 - 107.

جلال و شكوه براى داورى مردگان و زندگان بازخواهد گشت و فرمان روايى او پايانى ندارد. ما به روح القدس، پروردگارى كه زنده مى سازد و از پدر و پسر صادر مى شود و با پدر و پسر پرستش مى شود، و آن كه از دهان انبيا سخن گفته است اعتقاد داريم.(1)

اين متن امروزه در كليساى مسيحيت به عنوان اصول اعتقادى تعليم داده مى شود و هم اكنون در هر روز يكشنبه و نيز در اعياد مسيحى در كليساها تكرار مى گردد. با تصويب اين بيانيه، هم سانى عيسى و خداى خالق تثبيت شد و اب و ابن و روح القدس، سه وجود با يك ماهيت شناخته شدند. خردستيزى تثليث يكى از معضلات اساسى در نظريه ى تثليث فهم ناپذيرى آن است. از بعضى عبارات عالمان مسيحى برداشت مى شود كه نظريه ى تثليث براى مسيحيان معمولى فهم ناپذير است، ولى عالمان مسيحى راز آن را دريافته اند؛(2) در حالى كه چنين نيست. به عنوان نمونه يكى از مفسران عهد جديد، در تفسير آيه ى اول انجيل يوحنّا كه مى گويد: «و كلمه با خدا بود و كلمه خدا بود.» مى نويسد: مفهوم و منظور عبارت نام برده اين است كه كلمه سهمى از ذات بارى تعالى بود. فكر انسان قاصر است از اين كه بفهمد چنين چيزى بدون اين كه قايل به ثنويت باشيم، چگونه امكان پذير

ص: 198


1- پطرس فرماج، ايضاح التعليم المسيحى، ص 20؛ و تاريخ كليساى قديم، ص 244.
2- Montgomery Watt, Islam and christianity Today, P. 49.

است، ولى عقيده و ايمان كليساى مسيحى، از بدو تأسيس تاكنون، اين بوده كه خدا يكى است و كلمه ى خدا داراى الوهيت است و كلمه خداست.(1) جالب تر آن است كه حتى كسانى كه تثليث را خود به طور رسمى وارد مسيحيت كردند، يعنى سران شوراى نيقيه، به اين معترف اند كه فهم تثليث مشكل است و فقط بايد به آن ايمان آورد: آتاناسيوس، سر كشيش فصيح و پرخاشگرى كه الكساندر به عنوان شمشير الهيات خود همراه آورده بود... اذعان كرد كه: در نظر مجسم ساختن سه شخص متمايز در يك وجود، اشكال دارد. ولى چنين دفاع كرد كه: عقل بايد در برابر راز تثليث سر فرود آورد.(2) نويسنده ى كتاب ايضاح التعليم المسيحى، ضمن اعتراف به فهم ناپذير بودن تثليث، در پاسخ به اين سؤال كه چرا خداوند از ما مى خواهد عقل را در مقابل مسئله اى كه فوق ادراك ماست، تسليم كنيم، چنين مى نويسد: اولاً، بدين سبب كه در مقابل خداوند متعال خضوع پيشه كنيم و در مقابل عزّتش احترامى شايسته بگذاريم؛ ثانياً، اگر خلاصى و سعادت انسان در فحص نمودن نهفته بود و هر انسانى ملتزم به بحث از حقايق ايمان بود، چه بر سر جنس بشر كه قدرت فهم اكثر اشياى الهى را ندارد وارد مى شد؟... رابعاً، بايد به مسئله اى

ص: 199


1- ر. م. ميلر، تفسير انجيل يوحنا، ص 2.
2- تاريخ تمدن، ج 3، ص 770.

فوق ادراك خود مؤمن شويم تا آن چه سبب سقوط اولين پيامبر الهى در ورطه ى گناه شد، كه همانا رغبت در كسب بصيرت و آگاهى و فهم بود، اصلاح گردد... خامساً، غرض خدا از متعبّد ساختن ما به اين نوع مسائل آن است كه هرگونه كشمكش و جدال را در ميان ما از بين برده، براى ما طريق نجات را هموار سازد.(1)

«توماس آكوئيناس» چهره ى مهم تفكر فلسفى قرون وسطى بر اين باور است كه بسيارى از نظريات بنيادين مسيحى، و از جمله نظريه ى تثليث، بيرون از قلمرو عقل و استدلال عقلانى قرار دارند و صرفا بر مبناى ايمان مذهبى پذيرفته مى شوند و معتقد بود كه: با آن كه نظريه ى تثليث را نمى توان با عقل و دليل ثابت كرد، اما به هيچ وجه مغاير و مخالف با عقل و خرد نيست.(2)

از كلمات آكوئيناس چنين بر مى آيد كه آموزه ى تثليث عقل ستيز نيست، بلكه عقل گريز است؛ يعنى ضديتى با عقل ندارد، بلكه فراتر از ادراك عقل است. اما واقعيت اين است كه چنين آموزه اى عقل ستيز است؛ چرا كه سر از تناقض در مى آورد، يعنى نمى توان يك چيز را در عين وحدت، سه چيز خواند، آن هم به شكلى كه وحدت آن از بين نرود و سه چيز جداگانه هم باشد.

ص: 200


1- ايضاح التعليم المسيحى، ص 24؛ به نقل از: محمد رضا زيبايى نژاد، در آمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 138.
2- رابرت وير، جهان مذهبى، ص 733.

امتناع تناقض از مسلّمات عقلى است كه به هيچ وجه گريزى از آن نيست و نمى توان گفت اگر آموزه اى در دين عقل ستيز است، تعبداً بايد پذيرا شد؛ زيرا هيچ دين و امر دينى اصولى خلاف مسلّمات عقل نمى آورد. ضمن آن كه آموزه ى تثليث جزء مطالب كتاب مقدس شمرده نمى شود، بلكه از اصولى است كه بعدها جزء آيين مسيحيت در آمده است.(1) وجود مقولات فوق ادراك، در هر نظام فكرى و الهياتى مسئله اى است كه نمى توان آن را يكسره مردود شمرد، اما نكته ى اساسى آن است كه تنها پس از خضوع در مقابل حقايقى كه از راه فطرت و عقل به وضوح قابل اثبات هستند و اثبات حقانيت اشخاصى كه بيانگر حقايق اند، مى توان به مقولات فوق ادراك ايمان آورد... حال آن كه مسيحيت نقطه ى آغازين الهيات و حساس ترين مسئله ى فلسفه ى خود را فوق ادراك مى داند و شعار «ايمان بياور تا بفهمى» را مطرح مى سازد. چنين كلامى براى شخصى كه درصدد انتخاب يك مكتب و نظام الهياتى است، قانع كننده نيست؛ چنين شخصى در مواجهه با اديان مختلفى كه به توحيد كامل يا چندخدايى مى خوانند، با توجه به كدام رجحان عقلى يا فطرى به مسيحيت بگرود؟ آيا تقاضاى ايمان به امور فوق ادراك و يا ضد عقل خود بر خلاف

ص: 201


1- در مورد خردستيزى آموزه ى تثليث، ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 230.

عقل و منطق نيست؟!(1) حاصل آن كه، مسيحيت در بيان معناى تثليث موفق نبوده و تبيين هايى كه از اين اصل شده است، يا سر از تناقض درمى آورد و يا سر از شرك؛ و يا اين كه بايد تثليث را يك امر مجازى و تشريفاتى معنا كرد، بدين صورت كه مقصود سه برداشت از امر واحدى باشد و يا قايل به مركب بودن ذات الهى شد. چنان كه بسيارى از دانشمندان مسيحى در توصيف و تشبيه نظريه ى ارتدكسى كليسا در مورد تثليث دچار اشتباه شده و «تثليث توهمى» و تجلّى سه گانه از يك واحد را مطرح كرده اند،(2) در حالى كه كليسا به صورت رسمى «تثليث واقعى» را مطرح مى كند؛ يعنى سه ذات مجزا كه در عين حال يكى هستند.

ريشه ى تثليث در آيين هاى بت پرستى كتاب مقدس يك كتاب توحيدى است. در عهد قديم و جديد آيات زيادى در معرفى خداى يكتا و يگانه وجود دارد(3) و اثرى از تثليث در آنها به چشم نمى خورد. اين نكته باعث شده كه برخى با تحقيق درباره ى خاستگاه اين آيين علت نفوذ چنين نظريه اى را در مسيحيت ريشه يابى كنند. تحقيقات تاريخى مؤيد اين است كه بسيارى از آموزه هاى مسيحيت، از جمله تثليث، تجسّم، فدا، رستاخيز، مصلوب شدن، تاريكى جهان هنگام

ص: 202


1- محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 347.
2- مانند سابليوس از عالمان مسيحى قرن سوم، ر.ك: جوان اگريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 144.
3- مانند تثنيه، 4: 35 و 39، اول پادشاهان، 8: 60، اشعياء، 45: 5، انجيل مرقس، 12: 29 و 32، انجيل يوحنّا، 17: 3، اول قرنتيان، 8: 4، اول تيموتائوس، 2: 5 و... .

مرگ نجات دهنده، پسر خدا بودن، نازل شدن پسر خدا براى رهانيدن زندگان و مردگان و موارد بسيار ديگر، در آيين بت پرستان سابق، خصوصا هندوها و بوداييان وجود داشته، و از طريق آنان به كليسا راه يافته است؛ مثلاً هندوها «بَرْهَمْ» را خداى اكبر مى دانند كه در سه «اقنوم» يعنى «برهما»، «ويشنو» و «شيوا» متجلّى شده است.(1) چنان چه «اوزيريس»(2) در مصر، «آتيس»(3) در آسياى صغير، و «ديونوسوس»(4) در يونان، خدايانى بودند كه به خاطر نجات بشر مرده بودند. واژه ى «كيريوس»(5) را نيز كه به معناى «خداوندگار» است و «پولس» به حضرت عيسى عليه السلام اطلاق مى نمايد، از يونانيان و سورى ها كه به خداى «ديونوسوس» اختصاص داده بودند، اخذ نموده است.(6) مطالعه ى تاريخ آيين هاى باستانى به ما نشان مى دهد كه اصطلاح «پسر خدا» در قديم بسيار معمول بوده است و بسيارى از پادشاهان، مانند «فرعون مصر»، خود را «پسر خدا» مى ناميدند. هم چنين قصه ى مرگ يا مصلوب شدن مقدسين، تحمّل درد و مصيبت، و بالاخره رستاخيز آنان، نمونه هاى فراوانى است كه در بسيارى از روايات اساطيرى قديم آمده است: «هراكلس» يونانى، «تموز» بابلى، «آدونيس»

ص: 203


1- پطرس بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 5، ص 321.
2- Osiris
3- Atis
4- Dionosus
5- Kyrios
6- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 697 و هاشم رضى، تاريخ اديان، ص 1408.

سورى، «آتيس» فريقى، «ازيريس» مصرى، خدايانى هستند كه كشته شدند؛ «پرومته»، «ليكورگوس» و «ديونيزوس» مصلوب شدند؛ برخى از اين خدايان، مانند «آتيس»، «ازيريس» و «آدونيس» از قبر برخاستند و بسيارى، مانند عيسى، در روز سوم رستاخيز كردند؛ هر سال پيروان «آتيس» كه پرستش او از آسياى صغير به غرب (روم) نفوذ كرده بود، شكل «آتيس» را به درخت كاج مى آويختند و براى مرگش عزادارى مى كردند و پس از سه روز آن را دفن كرده، رستاخيزش را جشن مى گرفتند و آن را نشان نجات مى دانستند و به نشان اين رستاخيز از خون گاو نر تعميد مى گرفتند و كاهن آليتس اعلام مى كرد كه: «دلگرم باشيد، همان گونه كه خداوند رستاخيز كرد، شما هم نجات خواهيد يافت.»؛ پيروان «ديونيزوس» در معابد خود مجسمه يا نقش مصلوب خدا را نشان مى دادند، همان گونه كه در كليساى مسيحيت، شمايل عيساى مصلوب به جاى خدا ارائه مى شود. قصه ى رستاخيز خدايان و قهرمانان به حدّى شايع بود كه اريگنس (اوريحن) درباره ى رستاخيز عيسى مى نويسد: «اين معجزه براى بت پرستان چيز تازه اى نيست».(1)

قرآن و تثليث در آيات بسيارى از قرآن مجيد بر وحدانيت خداوند متعال تكيه شده،(2) چنان كه در آياتى از حضرت عيسى عليه السلام و حضرت مريم عليهاالسلام نفى الوهيت

ص: 204


1- اقتباس از: جلال الدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 474 و تاريخ اديان، ص 1408.
2- مانند سوره ى توحيد: بگو خداوند يكتا و يگانه است. خداوندى كه بى نياز است. هرگز نزاده و زاييده نشده و براى او هيچ شبيه و مانندى نيست.

شده است(1). اما در مورد تثليث، در دو آيه به صراحت از تفوّه به آن نهى شده و يا معادل كفر دانسته شده است كه ذيلاً ذكر مى گردند: 1. در آيه ى 171 سوره ى نساء آمده است: اى اهل كتاب! در دين خود غلوّ و زياده روى نكنيد و درباره ى خدا غير از حق نگوييد: مسيح، عيسى بن مريم فقط فرستاده ى خدا و كلمه ى اوست كه او را به مريم القا نمود و روحى از طرف او بود؛ بنابراين به خدا و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد: «(خداوند) سه گانه است.» (از اين سخن) خوددارى كنيد كه براى شما بهتر است. خدا تنها معبود يگانه است. او منزه است از اين كه فرزندى داشته باشد. از آن اوست آن چه در آسمان ها و زمين است؛ و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است. 2. آيات 73 تا 75 سوره ى مائده مى فرمايد: آنها كه گفتند: «خداوند يكى از سه خداست»، به يقين كافر شدند. معبودى جز معبود يگانه نيست و اگر از آن چه مى گويند دست برندارند، عذاب دردناكى به كافران آنها خواهد رسيد. آيا به سوى خدا بازنمى گردند و از او طلب آمرزش نمى كنند؟ خداوند آمرزنده و مهربان است. مسيح فرزند مريم، فقط يك فرستاده بود، پيش از وى نيز، فرستادگان ديگرى بودند؛ مادرش زن راست گويى بود. برخى از نويسندگان مسيحى معتقدند كه آيات فوق، تثليث را رد

ص: 205


1- مانند: سوره ى مائده، آيه ى 17 و 116 و سوره ى توبه، آيه ى 30.

نمى كند، بلكه سه خدايى را رد مى كند، كه از نظر مسيحيان راست انديش نيز اعتقاد درستى نيست. «توماس ميشل» مى نويسد: قرآن سه خدايى را رد مى كند، نه تثليث را، كه عقيده ى برخى از مشركان حجاز بوده است. آنان بخشى از مسيحيت را پذيرفته و تحريف كرده اند.(1) «مونتگمرى وات» نيز اظهار مى دارد: قرآن اعتقاد به سه خدا را نقد مى كند، نه سه اقنوم را. در خلال اعصار ممكن است مسيحيان ساده و يا بدآموزش ديده اى باشند كه به سه خدا اعتقاد داشته باشند؛ و محتمل است چنين افرادى در عربستان زمان حضرت محمد صلى الله عليه و آله بوده باشند. پس قرآن يك بدعت مسيحى را رد مى كند و مسيحيت راست انديش با اين نقد موافق است.(2) لكن در آيات فوق شواهدى است كه ثابت مى كند مقصود قرآن همان تثليث رايج مسيحى است. در آيه ى اول (نساء: 171) ابتدا خداوند اهل كتاب را از غلوّ باز مى دارد، سپس به صورت حصر مى فرمايد: «مسيح فقط پيامبر خدا و كلمه ى(3) اوست.» و پس از عبارت «نگوييد سه تا» مى افزايد: «خدا منزه است از اين كه پسرى داشته باشد.» اين در حالى است كه

ص: 206


1- توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 79.
2- Montgomery Watt, Islam and Christianity today, P. 50 به نقل از: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 136.
3- تركيب اضافى «كلمة الله» و «روح الله» از نوع «اضافه ى تشريفى» است. چنين اضافه اى در تمامى زبان ها يافت مى شود و مراد از آن بيان عظمت و احترام است.

شخصيت دوم تثليث، «پسر» است. پس اسلام و قرآن اين انديشه ى رسمى مسيحى رايج را رد مى كند. آيه ى دوم نيز (مائده: 73 - 75) الوهيت مسيح را نفى مى كند و مى فرمايد: «مسيح جز پيامبرى نبود كه قبل از او هم پيامبرانى آمده بودند.» پس، از نظر قرآن، مسيح انسانى صرف است و اين با تثليث رايج مسيحى سازگارى ندارد.(1) از نگاه قرآن حضرت عيسى عليه السلام شخصيتى است كه دو امتياز مهم دارد: يكى مقام رسالت، و ديگرى تولّد معجزه آساى او با كلمه ى تكوينى خداوند.(2)

در امتياز اول تمام رسولان خداوند با وى شريك اند و در امتياز دوم به آدم ابوالبشر شباهت دارد: مَثل عيسى نزد خدا هم چون مَثل آدم است كه او را از خاك آفريد، پس بدو گفت: «باش.» پس وجود يافت.(3) با دقت در آيات قرآن واضح مى گردد كه مسيح شناسى قرآن با مسيح شناسى تثليثى مسيحى سازگار نيست و بر اساس آن حتى به صورت تشريفى نيز نبايد حضرت عيسى عليه السلام را پسر خدا ناميد.(4)

ص: 207


1- ر.ك: درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 136 - 137.
2- «كلمة الله» بودن عيسى عليه السلام به اين معناست كه با اراده ى خاص خداوند، و از راهى غيرطبيعى ايجاد شده است. محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 361.
3- سوره ى آل عمران، آيه ى 59.
4- درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 137.

اشكال «هَرى اوسترين ولفسن» در كتاب فلسفه علم كلام مى نويسد: قرآن تثليثى را رد مى كند كه مشتمل بر خدا و مسيح و مريم باشد، در حالى كه آموزه هاى رسمى، تثليثى مشتمل بر خدا و مسيحِ از پيش موجود (كلمه) و روح القدس است. آن گاه وى در مقام جواب به اشكال فوق مى گويد: جانشين كردن عيسى، يعنى مسيح تولد يافته، به جاى مسيح از پيش موجود، سابقه در طرز تفكّر تثليث دارد؛ اما درباره ى جانشين شدن مريم به جاى روح القدس بايد گفت كه ممكن است سابقه اى در چنين طرز تصوّر تثليث، بدان گونه كه اوريجن از انجيل عبرانيان نقل كرده، وجود داشته باشد.(1) توضيح اين نكته درباره ى كلام ولفسن، ضرورى است كه: در هيچ جاى قرآن به صراحت سه شخصيت تثليث در كنار هم معرفى نشده اند؛ آن چه در قرآن مى توان يافت، نفى صريح تثليث،(2) نفى الوهيت عيسى،(3) نفى الوهيت مريم،(4) و نفى الوهيت فرشتگان(5) است. نفى الوهيت مريم بدان معنا نيست كه ضرورتاً قرآن، مريم را يكى از شخصيت هاى تثليث مى داند؛ چون قراين نشان مى دهد كه پرستش عملى مريم در بسيارى كليساهاى مشرق زمين

ص: 208


1- هرى اوبسترين ولفسن، فلسفه علم كلام، ص 327، با اختصار.
2- سوره ى نساء، آيه ى 171 و سوره ى مائده، آيه ى 73 - 75.
3- سوره ى مائده، آيه ى 17 و 72، سوره ى زخرف، آيه ى 59.
4- سوره ى مائده، آيه ى 116.
5- سوره ى نساء، آيه ى 172، سوره ى آل عمران، آيه ى 79.

رواج داشته است. حاصل آن كه، قرآن نمى گويد كه اين ها افراد تثليث هستند، بلكه مى گويد مسيحيان براى عيسى و مادرش الوهيت قايل شدند، چنان كه در جاى ديگر مى گويد: «براى احبار و رهبانشان الوهيت قائل شدند»(1)؛ و منظور اين نيست كه صريحا خدا خوانده شده اند، بلكه اطاعت محض از آنها داشته اند. مخالفت علماى مسيحى با آموزه ى تثليث هر از چند گاهى برخى افراد و گروه هاى مسيحى به آموزه ى تثليث اعتراض مى كنند و يا تفسيرهاى متفاوت با آن چه ديدگاه رسمى مسيحيت است ابراز مى دارند: از جمله ى اين جماعات معترض، فرقه اى به نام «اونيتاريانيزم» بود. پيشواى اين جماعت شخصى اسپانيايى به نام «ميكائيل سروتوس» بود كه او را در شهر ژنو، كه مركز فرقه ى كالونى بود به جزاى كفر و الحاد، زنده سوزاندند. وى ملاحظه كرد كه پس از مطالعه ى دقيق صحف عهد جديد، مسئله ى تثليث، كه برحسب اعتقادنامه ى نيقيه، براى عموم مردم مسيحى امرى مسجّل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد كه اين عقيده، كفر محض و باطل است. پس رساله اى به نام «درباره ى خطاهاى تثليث» در سال 1531 م منتشر ساخت.(2)

ص: 209


1- سوره ى توبه، آيه ى 31.
2- جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ص 681.

مسيحيان معتقدند مرگ عيسى عليه السلام كفاره ى گناه ذاتى انسان است. اين اعتقاد به چه معناست؛ آيا چنين اعتقادى از نظر اسلام پذيرفتنى است؟ مسيحيان در مورد رستگارى انسان سه مرحله قايل شده اند: 1. انسان قبل از هبوط آدم؛ 2. انسان بعد از هبوط و قبل از صليب؛ 3. انسان بعد از صليب. مرحله ى اول: انسان قبل از هبوط «خدا آدم را به صورت خود آفريد» (پيدايش، 1: 27) پس انسان ابتدا پاك و خداگونه خلق شده است. در كتاب اعتقادنامه ى رسمى كليساى كاتوليك آمده است: كليسا با تفسير زبان نمادين كتاب مقدس به شيوه اى معتبر در پرتو عهد جديد و سنّت تعليم مى دهد كه: پدر و مادر نخستين ما، يعنى آدم و حوا، در اصل در يك «حالت تقدس و عدالت» خلق شدند.(1)

و نويسنده اى از گروه پروتستان مى نويسد: اين كه انسان به صورت خدا خلق شد، دو بعد داشت: يكى بعد عقلى و ديگرى بعد قداست... با هبوط آدم بعد دوم از بين رفت ولى اولى باقى ماند.(2)

ص: 210


1- C.C.C., P. 85.
2- جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 53.

مرحله ى دوم: انسان بعد از هبوط اعتقادنامه ى رسمى كليساى كاتوليك مى گويد: آدم كه نخستين انسان بود، با گناه خود تقدس و عدالت اوليه را كه از خدا دريافت كرده بود، از دست داد؛ و اين تنها براى خود او نبود، بلكه شامل همه ى انسان ها مى شد. آدم و حوا سرشتى انسانى را به اولاد خود منتقل كردند كه با گناه نخستين آنان تباه شده بود و بنابراين از تقدّس و عدالت نخستين محروم شده بودند. اين محروميت «گناه اصلى» خوانده مى شود. در نتيجه ى گناه اصلى، قواى انسان تضعيف شده و او در معرض جهل، رنج و مرگ قرار گرفته و به گناه مايل شده است (اين تمايل به گناه «هواپرستى» خوانده مى شود)؛ بنابراين ما همراه با شوراى ترنت، معتقديم كه گناه اصلى همراه با سرشت انسان، با تولد، و نه با تبعيت، منتقل مى گردد.(1) همه ى مسيحيان وضعيت نابهنجار انسان سقوط كرده را تصديق مى كنند و قايل به سستى و بيمارى قواى انسان شده و تمايل به بدى و زشتى او را مى پذيرند؛ منتهى پروتستان ها پا را فراتر گذاشته، مى گويند: قواى انسان با اين سقوط به طور كامل فاسد گشته است و در نتيجه او براى نجات خود هيچ كارى نمى تواند انجام دهد.(2) در پاسخ به اين پرسش كه چگونه گناه اوليه ى آدم سبب گناهكار شدن

ص: 211


1- C.C.C., P. 93 - 94.
2- براى ملاحظه ى نظر پروتستان ها ر.ك: نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 87.

تمامى افراد بشر گرديده، ديدگاه هاى مختلفى بيان شده است. ديدگاهى كه از محققان مسيحى به عنوان بهترين نظريه پذيرفته شده «نظريه ى شخصيت گروهى» است. طبق اين نظر رابطه ى نزديك فرد با گروهى كه به آن تعلّق دارد سبب مى شود كه رفتار فرد به عنوان نماينده ى گروه، رفتار آن گروه تلقى گردد و گناه نماينده، گناه تمام آن گروه به حساب آيد. آدم نيز به عنوان نماينده ى بشريت مرتكب گناه شد و پيامد گناه او دامان بشريت را گرفت. در اين مورد نمونه هايى در عهد عتيق وجود دارد.(1) مرحله ى سوم: انسان پس از صليب طبق الهيات رايج مسيحى كه برگرفته از تعاليم «عهد جديد» است، آدم مرتكب گناه بزرگى شد كه مجازات آن دامن گير او و نسلش گرديد. با آن گناه، آدم و نسل او از بهشت و درگاه الهى رانده شده، مقام فرزندخواندگى خود را از دست داده و عبد و بنده گرديدند. شريعت، يعنى دستوراتى كه اين بنده مى بايد انجام دهد، مجازات اين انسان بود و چون شريعت سنگين بود و انسان نمى توانست آن را به طور كامل به جا آورد، دايم بر گناه او افزوده مى شد. انسان نمى توانست خود را از اين مهلكه نجات دهد و به جايگاه نخستين خود بازگردد، پس خدا پسر يگانه ى خود را فرستاد، تا جسم گرفته به شكل انسان درآيد و به صليب رود، تا گناه آدم را كفاره دهد و بين انسان و خدا آشتى برقرار شود؛ بنابراين انسان از اين پس مى تواند با ايمان به مسيح نجات يابد و بار ديگر پسر خدا خوانده شود و ديگر نيازى به

ص: 212


1- هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 182.

اجراى احكام شريعت نيز ندارد: اما خدا محبت خود را نسبت به ما كاملاً ثابت كرده است؛ زيرا در ان هنگام كه ما هنوز گناهكار بوديم، مسيح به خاطر ما مرد...، وقتى ما با خدا دشمن بوديم، او با مرگ پسر خويش دشمنى ما را به دوستى تبديل كرد... . گناه به وسيله ى يك انسان به جهان وارد شد و اين گناه مرگ را به همراه آورد، در نتيجه چون همه گناه كردند، مرگ همه را دربرگرفت. قبل از شريعت، گناه در جهان وجود داشت، اما چون شريعتى در بين نبود، گناه به حساب آدميان گذاشته نمى شد... . شريعت آمد تا گناهان افزايش يابند، اما جايى كه گناه افزايش يافت، فيض خدا به مراتب بيشتر گرديد. پس همان طور كه گناه به وسيله ى مرگ انسان را تحت فرمان خود درآورد، فيض خدا نيز به وسيله ى نيكى مطلق فرمان روايى مى كند و ما را به وسيله ى خداوند ما عيسى مسيح به حيات جاويدان راهنمايى مى كند.(1) در مورد كفاره بودن مرگ مسيح، توجيهات مختلفى در طول تاريخ از طرف مسيحيان ابراز شده است.(2) نظريه ى راست دينى مسيحى در مذهب پروتستان اين كفاره را به يك دادگاه تشبيه كرده است: انسان جناياتى مرتكب شده بود كه مى بايست به سبب آنها مجازات شود، ولى عيسى عليه السلام جاى ما را گرفت و به جاى ما

ص: 213


1- نامه ى پولس به روميان، 5: 8 - 21، و نيز ر.ك: نامه ى پولس به غلاطيان، 4: 1 - 7.
2- ر.ك: محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 394.

مجازات شد.(1) نويسنده اى ديگر اضافه مى كند: بر طبق آموزه ى نجات شناسى مسيحى، خدا فقط با توبه ى گناهكار نمى تواند او را ببخشد چنين كارى براى خداى عادل ممكن نيست و با عدالت الهى منافات دارد؛ خدا وقتى مى تواند گناه را ببخشد كه جريمه ى آن پرداخت شود. براى اين كه خدا بتواند ببخشد و در عين حال عدالت او خدشه دار نشود، مسيح جريمه ى گناهكار را پرداخت كرد.(2) ديدگاه فوق كه به نظريه ى «كفاره ى نيابتى» شناخته مى شود داراى ابعاد ذيل است: 1. كفاره جنبه ى جانشينى دارد؛ به اين معنا كه مسيح براى گناهان خود جان نداد. اصولاً وى از هر گناهى پاك بود(3) و تنها براى گناهان ديگران كشته شد.(4) 2. كفاره جنبه ى اقناع دارد؛ يعنى «مرگ مسيح حس عدالت الهى را اقناع مى كند.»(5)

فقط با مرگ مسيح است كه خدا مى تواند گناهكار را عادل بشمارد. مرگ مسيح نه تنها حس عدالت الهى را اقناع مى كند بلكه سبب اقناع شريعت خدا

ص: 214


1- ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان، ص 24.
2- آرل كرنر، خداوند ما عيسى مسيح، ص 119.
3- انجيل يوحنّا، 8: 46؛ نامه ى پولس به عبرانيان، 4: 15، نامه ى اول پطرس 2: 22.
4- نامه ى پولس به روميان، 5: 8؛ نامه ى اول پطرس، 2: 24...
5- نامه ى پولس به روميان، 3: 25.

هم مى شود.(1) 3. اين كفاره جنبه ى تسكين دهنده دارد. مرگ مسيح سبب دور ساختن گناه انسان مى شود و بدين طريق باعث تسكين و آرام ساختن غضب الهى مى گردد.(2)

4. به همراه كفاره و تسكين، موضوع مصالحه و آشتى هم وجود دارد. مرگ مسيح غضب الهى را تسكين داد و در نتيجه بين ما و خدا مصالحه شد.(3)

5. كفاره پرداخت تاوان است. مرگ مسيح پرداخت تاوان محسوب مى شود. اين وجهى است كه براى آزادسازى يك برده پرداخت مى شود. مسيح به همين دليل جان خود را فداى ما نمود.(4) مفهوم «گناه» در مسيحيت در فرهنگ مسيحى گناه به دو قسم كلى تقسيم مى شود: قسم اول: گناهانى كه ناشى از فعاليت ارادى شخص گناهكار و تخطّى وى از حكم اخلاقى است. قسم دوم: گناهانى كه از فعاليت ارادى ناشى نمى شوند؛ مانند لغزش و سهو و خطا. گناه آدم از قسم دوم است كه با گناه عادى فرق دارد. در مورد اين قسم

ص: 215


1- همان، 8: 3.
2- انجيل لوقا، 8: 3، نامه ى پولس به روميان، 2: 17؛ نامه ى اول انجيل يوحنّا، 2: 2 و...
3- الهيات مسيحى، ص 196.
4- انجيل متى، 20: 28؛ انجيل مرقس، 10: 45...

توجّه به نكاتى ضرورى است: 1. قصور در مورد كارهايى كه شريعت ما را به آنها مكلّف مى كند، گناه است.(1)

2. قصور در يك مورد از احكام شريعت، مانند قصور در تمام شريعت است.(2)

3. عدم اطلاع از قانون، باعث برائت نخواهد شد.(3) 4. توانايى در اجراى شريعت، شرط لازم براى عدم ارتكاب گناه نيست. ناتوانى انسان در اجراى شريعت به دليل سهمى است كه در گناه آدم دارد.(4) بنابراين، مسئله ى كفاره بودن مرگ مسيح را بايد در فضايى مسيحى بررسى كرد. نقد نظريه ى كفاره از ديدگاه مسيحيان انديشه ى گناهِ ذاتى، مانند انديشه ى تثليث و تجسّد، در مسير زمان شكل گرفت. با اين تفاوت كه مباحثات مربوط به تثليث و تجسّد كه به شخصيت فوق بشرى مسيح مربوط مى شد، در شرق جهان مسيحيت پى گيرى مى شد و مباحثات مربوط به آموزه ى گناه و فيض الهى در غرب جريان داشت. پرسش مهمى كه ذهن انديشمندان كليساى غرب را به خود مشغول كرده بود، اين بود كه آيا در انسان اراده ى آزاد وجود دارد؟ و آيا انتخاب

ص: 216


1- نامه ى پولس به روميان، 14: 23.
2- نامه پولس به غلاطيان، 3: 10.
3- انجيل لوقا، 12: 47.
4- الهيات مسيحى، ص 166.

عمل از خود اوست، يا اين كه اعمال انسان غيرانتخابى و از پيش تعيين شده است؟

پلاگيوس (360- 430 م) روحانى بريتانيايى آغازگر اين بحث بود. هنگامى كه وى به روم وارد شد از سستى و پايين بودن سطح معنويت در آن جا نگران شد. او مى ديد كه برخى اين ضعف را ناشى از اراده ى خداوند مى دانند و شرارت را حالتى جدا ناشدنى از سرشت انسانى تلقّى مى كنند. وى به عنوان مبارزه با فساد، شعارِ محورىِ «اگر من موظف هستم پس مى توانم» را مطرح ساخت و اعلان نمود كه فيض خداوند به همه ى انسان ها براى نجات كمك مى كند، به اين شرط كه انسان با تلاش، خود را شايسته ى فيض قرار دهد.(1) پلاگيوس معتقد بود كه گناه آدم عليه السلام تنها در خودش تأثير داشت و از اين ناحيه هيچ ضررى به نوع بشر نرسانده است. روح هر انسانى را خدا مستقيما آفريده است و اين روح، آزاد از تمايلات فاسد و بدون گناه است و مى تواند مانند آدم از خدا اطاعت كند. نظريات پلاگيوس موافقت و مخالفت گروهى از روحانيون مسيحى را در پى داشت. در رأس مخالفان او، قديس اگوستين بود. نهايتا مخالفت ها با نظريه ى پلاگيوس به حدى بالا گرفت كه وى به بدعت كار شناخته و از مقام خود خلع شد.(2)

ص: 217


1- جوان اگريدى، مسيحيت و بدعت ها، ص 178.
2- همان، ص 181.

پلاگيوس، نجات را خارج از مسيح و كليساى او قرار مى داد. و تصويرى كه از مسيح نشان مى داد صرفا انسانى نمونه بود، نه يك منجى، به گونه اى كه انسان، وابسته به فيض مسيح نبود و اين نظريات را گروهى نمى توانستند تحمل كنند.(1) بنابراين، نخستين نقدى كه خود مسيحيان به نظريه ى «كفاره بودن مرگ مسيح براى گناه ذاتى» مطرح كردند اين است كه: به چه دليل انسان هايى كه در ارتكاب گناه اوليه هيچ نقشى نداشته اند بايد عواقب وخيم اين گناه را تحمل كنند و مستحق عذاب خداوند شوند؟ نويسنده اى مسيحى مى نگارد: آزاد انديشان قرون اخير عموما اعتقاد به گناه اوليه را رد كرده اند. اين به آن معنا نيست كه آنها از نقايص موجود در انسان ها بى خبرند؛ ولى معتقدند كه بشر به طور ذاتى نقص اصولى ندارد. بين خدا و انسان شكاف عظيمى وجود ندارد؛ زيرا انسان شبيه خداست. انسان با آموزش و پرورش و پيروى از تعاليم عيسى مى تواند از گناه آزاد شود. پيروان سوسينوس(2) نيز معتقدند كه انسان ها مانند حضرت آدم هنوز هم آزادى انتخاب بين نيكى و بدى را دارند و اصولاً «گناه ذاتى» آموزه اى خلاف منطق است.(3)

ص: 218


1- همان، ص 186.
2- Socinus، بنيانگذار مكتب سوسينيانيزم، كه به جرم يكتاپرستى اعدام شد.
3- ويليام هورن، راهنماى الهيات پروتستان.

آموزه ى «فدا» كه براى تبيين نقش اساسىِ كشته شدن مسيح در نجات بشر تنظيم شده است، ناخواسته تصويرى از خداوند ارائه مى كند كه براى ارضاى قدّوسيت و عدالت خود چاره اى جز انتقام از گناهكاران ندارد و بخشش و عفو او تنها زمانى ممكن است كه تاوان گناه پرداخت شده باشد. حال آن كه خداى عهد عتيق (كه مورد پذيرش مسيحيان نيز هست) چنين تصويرى از خدا ارائه نمى دهد. خداى عهد عتيق خدايى مهربان و آمرزنده (بدون نياز به تاوان) است.(1) نويسنده اى كاتوليك به ناصحيح بودن آموزه ى فدا اعتراف مى كند: متكلمان مسيحى عصر ما نظريه ى «آنسلم»(2) را، كه به نظريه ى «تعويض» شهرت يافته است، مردود مى شمارند، چون تصوير خشن و زشتى از مفهوم صلاح الهى و عدل خداوندى ارائه مى كند. اين نظريه چنين فرض مى كند كه خداوند، خون مسيح را كه بى گناه از هر خطايى بود، تاوان گناه ديگران ساخت و در اين مسير مسيح را به سخت ترين عذاب و به مرگى دردناك گرفتار نمود. هيچ انسانى چنين رفتار وحشيانه و ظالمانه اى را براى رسيدن به مقصود نمى پسندد؛ پس چگونه مى توان چنين كارى را به خداوند نسبت داد.(3)

ص: 219


1- آيات بسيارى در كتاب مقدس، بخش عهد عتيق و عهد جديد بيانگر رحمت بى پايان الهى است. براى نمونه ر.ك: اعداد، 24: 20، مزامير، 86: 5، و 103: 2، اشعيا، 43: 25، ميكا، 7: 18.
2- Anselm (1032، 1142 م)
3- توماس ميشل، المدخل الى العقيده المسيحيه، ص 71؛ همو، كلام مسيحى، ص 88.

انسان شناسى اسلام داستان گناه آدم و رانده شدن او در چند جاى قرآن مطرح شده است. مى توان وضعيت انسان را قبل از هبوط و بعد از آن به اين شكل ملاحظه نمود:

1. خداوند مى خواهد خليفه اى براى خود در زمين بگمارد، پس انسان را خلق مى كند. اين موجود برتر از فرشتگان است و خداوند به آنان دستور مى دهد كه به او سجده كنند.(1) خلقت انسان از يك نطفه ى مختلط شروع مى شود؛ او بايد آزمايش شود و لذا شنوايى و بينايى به او داده مى شود.(2) اين موجود با ديگر مخلوقات متفاوت است. او بايد بار امانت الهى را حمل كند. او مكلف است و آزادى و اختيار دارد.(3) 2. لازمه ى اين اختيار ظلم و فساد است. فرشتگان اعتراض مى كنند كه اين چه خليفه و جانشينى است كه فساد مى كند و خون مى ريزد. خداوند اين امر را نفى نمى كند، ولى پاسخ مى دهد كه در اين موجود چيزى هست كه فساد و خون ريزى او را جبران مى كند.(4) (5) 3. انسان در ابتدا در نشئه ى ديگرى از حيات مى زيسته است. در آن جا

ص: 220


1- سوره ى بقره، آيه ى 30- 36. علت برترى آدم قدرت يادگيرى او بوده است. ر.ك: فخر رازى، التفسير الكبير، ج 2، ص 191 و سيد محمد حسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 117.
2- سوره ى انسان: آيه ى 2.
3- سوره ى انسان: آيه ى 2 - 3.
4- سوره ى بقره: آيه ى 30.
5- الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 116.

گرسنگى و تشنگى و برهنگى و آفتاب زدگى براى او وجود نداشته و از نعمت هاى الهى بهره مند بوده است.(1) تنها يك دستور به او داده شده بود كه «به درخت ممنوعه نزديك نشود. والاّ از ستمكاران خواهد بود»؛ ولى شيطان او و همسرش را فريفت و آنان از آن درخت خوردند و در نتيجه آنچه از عورت آنها بر ايشان پوشيده مانده بود، براى آنان نمايان گرديد و آنان از بهشت رانده شدند.(2) 4. نهى خدا از نزديك شدن به درخت، ارشادى بوده است و نه مولوى؛ يعنى خداوند به آنان مى گويد اگر مى خواهيد از نعمت هاى اين بهشت و زندگى بى دردسر آن بهره مند باشيد، نبايد از ميوه ى آن درخت بخوريد؛ ولى آدم و همسرش از ميوه ى آن درخت خوردند و سزاوار زندگى زمينى گرديدند.

مؤيد ارشادى بودن اين نهى اين است كه پس از پذيرفته شدن توبه ى آدم، او ديگر به آن بهشت بازگردانده نشد. در صورتى كه اگر آن نهى مولوى بود، مى بايست آثار آن گناه با توبه تماما پاك مى شد.(3) 5. آدم پس از ارتكاب آن گناه كه در واقع ظلم به نفس خودش بود از خدا طلب بخشايش كرد(4) و خداوند نيز توبه ى او را پذيرفت(5) و علاوه بر

ص: 221


1- سوره ى طه: آيه ى 118 و 119.
2- با استفاده از آيات 30 - 39 سوره ى بقره و 10 - 26 سوره ى اعراف و 115 - 126 سوره ى طه.
3- الميزان فى تفسير القرآن ج 1، ص 135.
4- سوره ى اعراف: آيه ى 23.
5- سوره ى بقره: آيه ى 37.

آن، او را برگزيد(1) و به او و همسرش دستور داد كه به زمين هبوط كنند و در آن جا به زندگى خود ادامه دهند. از مجموعه ى اين آيات برمى آيد كه شأن و منزلت انسان قبل از هبوط و بعد آنان هيچ تفاوتى نكرده و تنها در مكان و كيفيت زندگى او تغييراتى رخ داده است.(2) او همان انسان است با همان اختيار و آزادى و علم كه به اختيار خود زندگى پرمشقت دنيا را برگزيده و با خطاى خود، بر نفس خويش ستم كرده است. رابطه ى انسان با خدا در اين دو زندگى تفاوتى ندارد، وگرنه پذيرش توبه ى او بى معنا بود.(3) در اين جا تفاوت اساسى بين «انسان شناسى نظام الهياتى مسيحى» و «انسان شناسى بر اساس قرآن» آشكار مى شود: بنابر انسان شناسى مسيحى، انسان قبل از هبوط، در مقام فرزندى خدا قرار داشت، ولى با خطاى خود به مرتبه ى بندگى تنزل يافت. خداوند براى مدتى معين، پيامبرانى مى فرستد تا دستورات بندگى، يعنى شريعت را براى اين انسان بياورند اما با وجود اين، انسان قادر نيست به تنهايى به مقام اوليه ى خود بازگردد پس نيازمند به يك منجى است. اما بنابر انسان شناسى قرآن، قدرت و توانايى و اختيار و منزلت انسان قبل و بعد از هبوط تفاوتى نكرده است. او قبل از هبوط بنده ى خدا بود و بايد از خدا اطاعت مى كرد و بر اثر ارتكاب خطا، نشئه ى زندگى او تغيير

ص: 222


1- سوره ى طه: آيه ى 122.
2- الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 135.
3- همان، ص 136.

يافت. با اين كه خدا توبه ى آدم را پذيرفت، ولى رابطه ى او با خدا عوض نشد. خداوند قبل و بعد از هبوط از انسان مى خواهد كه عبد صالح او باشد و از شيطان تبعيت نكند و براى او پيامبرانى را مى فرستد تا هدايت شود؛ بنابراين انسان هرگز محتاج منجى نيست، بلكه به هادى و راهنما نياز دارد.(1) گناه و فدا در منابع اسلامى شناسايى دقيق مفهوم «گناه» در فرهنگ اسلامى بدون توجه به مفهوم اختيار، قدرت، آگاهى و تكليف، ميسر نيست. بنابراين مى توان گفت: شعار پلاگيوس كه «من موظف هستم پس مى توانم» در اسلام هم مورد تأييد است. از سوى ديگر، توانايى انجام دادن يا ترك فعل، شرط لازم براى تكليف است و مكلف كردن انسان ها بر كارهاى فوق توان، خروج از عدالت و حكمت است.(2) اين چيزى است كه در نظام الهياتى مسيحى به آن توجه نمى شود. از ديگر نقاط افتراق ديدگاه اسلام و مسيحيت در باب گناه اين است كه در انديشه ى اسلامى خداوند عادل تر و مهربان تر از آن است كه انسان ها را به سبب گناه ديگرى محاكمه كند، در حالى كه در مسيحيت چنين تعليم داده مى شود كه خدا براى فيصله دادن به مسئله ى گناه آدم و نافرمانى او، فرزند يگانه ى خويش را قربانى مى سازد. چنين به نظر مى رسد كه مسيحيت براى اثبات جايگاه تجسد و فدا و تصوير نقش خدايى مصلوب، مقدماتى را

ص: 223


1- براى مطالعه ى بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الاهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 170 - 188.
2- لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها (بقره: 286) لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها (طلاق: 7).

مى پيمايد كه طى آن خداوند به صورت پروردگارى بى منطق، خشن و ظالم به تصوير كشيده مى شود. آموزه ى فدا شدن مسيح به سبب گناه ذاتى شبيه به اين است كه: حاكمى كه به هيچ تخلّف و قصورى از فرمان برداران راضى نيست و حتما گناهكاران را كيفر مى هد، تا احترام خود و قوانين مملكت را محفوظ دارد، در مقابل خطاى كارگزاران اعلام كند كه من نمى توانم از تقصير شما چشم بپوشم، اما در عوضِ مجازات شما، فرزند يگانه و بى گناه خود را به سخت ترين عقوبت ها تنبيه مى كنم و از اين پس هر گناهى مرتكب شويد، همين تنبيه شما را كافى است.(1) بنابراين، حتى اگر آلودگى نژاد بشر را از آثار وضعى گناه اوليه بدانيم(2) و معتقد شويم كه قدّوسيت خدا به گونه اى است كه حتما بايد انتقام بگيرد، منطق و عقل و عدالت حكم مى كند كه اين انتقام از شخصى خاطى و گناهكار گرفته شود، نه از ديگرى كه هيچ گناهى مرتكب نشده است. گفتار قرآن در اين خصوص چه زيباست: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»؛ و هيچ بار بردارى، بار [گناه[ ديگرى را بر نمى دارد.(3)

ص: 224


1- محمد جواد بلاغى، الرحلة المدرسية، ص 100.
2- ر.ك: توماس ميشل در، كلام مسيحى، ص 88.
3- سوره ى انعام، آيه ى 164 و سوره ى فاطر، آيه ى 18.

فصل دهم: آخرت شناسى

ص: 225

ص: 226

اعتقاد به رجعت در مسيحيت چگونه است، چه تفاوت ها و شباهت هايى ميان رجعت در اسلام و رجعت در مسيحيت وجود دارد؟ رجعت در مسيحيت، از موضوعات كليدى و جزء مهم ترين تعاليم كتاب مقدس است، ولى در ميان مسلمانان رواج ندارد. البته رجعت مسيحى را مى توان به عقيده به «ظهور منجى» در اسلام شبيه دانست كه تقريبا همه ى مسلمانان به آن عقيده دارند و انتظار آن را مى كشند. در پاسخ به پرسش فوق ابتدا عقيده ى مسيحيان و سپس مسلمانان را درباره ى رجعت مطرح كرده، به مقايسه ى آن دو مى پردازيم: 1. عقيده به رجعت در مسيحيت كليساى اوليه به تعليم در مورد رجعت مسيح علاقه ى فراوانى داشت. رسولان منتظر بودند كه مسيح در عصر آنها رجعت فرمايد و نسل بعدى هم همين اميد پرجلال را حفظ كرد. اين انتظار تا قرن سوم هم ادامه داشت، ولى از زمان كنستانتين به بعد در مورد آن غفلت شد، تا اين كه آن را تقريبا كنار گذاشتند. در قرن اخير اين حقيقت مسيحى، در كليساها دوباره مورد تأكيد

ص: 227

قرار گرفته است.(1) اهميت رجعت مسيح رجعت مسيح در كتاب مقدس بيش از سيصد بار ذكر شده است و چندين باب كامل به اين موضوع اختصاص دارد؛(2) حتى بعضى از رساله هاى عهد جديد مربوط به رجعت مسيح است.(3) درك صحيح رجعت مسيح كليد كتاب مقدس است. بدون درك صحيح رجعت مسيح نخواهيم توانست بسيارى از تعاليم و آيين هاى مقدس و وعده هاى كتاب مقدس را درك كنيم... تا به رجعت مسيح معتقد نباشم، آينده ى نجات براى ما روشن نخواهد بود... در آيات زيادى مسيحيان تشويق شده اند كه براى بازگشت مسيح آماده باشند و از اين حقيقت تسلّى پيدا كنند، ضعيفان را با اين حقيقت تقويت نمايند و سختى ها را تحمل كنند و اعتماد خود را حفظ نمايند؛ زيرا خداوند به زودى مراجعت خواهد كرد و براى منتظران خود بركت و اجر و پاداش خواهد آورد.(4)

ماهيت رجعت مسيح در مورد ماهيت رجعت مسيح بين مسيحيان اختلاف نظر وجود دارد.

ص: 228


1- هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 327.
2- انجيل متى، 24 و 25، انجيل مرقس، 13، انجيل لوقا، 21.
3- نامه ى اول و دوم تسالونيكيان، مكاشفه.
4- الهيات مسيحى، ص 327.

يك نويسنده ى پروتستان مذهب مى نويسد: در كتاب مقدس اشارات زيادى به بازگشت مسيح وجود دارد. عيسى اعلام فرمود كه خودش شخصاً مى آيد (يوحنا، 14: 3 و 21: 22 و 23)؛ بدون انتظار و ناگهانى (متى، 24: 26 - 28)؛ در جلال پدر همراه فرشتگان خود (متى، 16: 27 و 19: 28) و با پيروزى خواهد آمد (لوقا 19: 11).(1) اين نويسنده به تعابير ديگرى كه در مورد رجعت مسيح ارائه شده، هم چون آمدن روح القدس، ايمان آوردن انسان، انهدام اورشليم، زمان مرگ و ايمان آوردن جهان، اشاره مى كند و آنها را غلط مى شمارد.(2) مراحل رجعت مسيح الف) رجعت اوليه ى مسيح يا آمدن مسيح در هوا مرحله ى اول بازگشت مسيح، شامل ربوده شدن كليسا (مؤمنان) است. در يك چشم بر هم زدن، ناگهان و بدون خبر، عيسى عليه السلام آنانى را كه آماده ى بازگشت به سوى او هستند مى ربايد. او در اين بازگشت به زمين نزول نمى كند، بلكه مقدّسان او را در هوا ملاقات مى كنند.(3) با اين رجعت مردگان در مسيح برخواهند خاست و زنده خواهند شد و زندگان داراى زندگى باقى خواهند گرديد.(4) هدف از اين ملاقات در آسمان، دادرسى ايمان داران و دادن پاداش به

ص: 229


1- همان، ص 330.
2- همان، ص 331 - 333.
3- اول تسالونيكيان، 4: 16، دوم تسالونيكيان، 2: 1.
4- اول تسالونيكيان، 4: 16، اول قرنتيان 15: 53.

مؤمنان و حساب پس دادن در استفاده از استعدادها و اموال و فرصت هايى است كه به آنها داده شده بود،(1) و آماده كردن اوضاع و از بين بردن موانع ظهور است.(2) ب) دوران مصيبت عظيم مرحله ى اول و دوم ظهور مسيح، دوره ى مصيبت عظيم واقع شده است. اين دوره كه طبق برخى اشارات، 7 سال طول خواهد كشيد،(3) «چنان زمان تنگى خواهد شد كه از زمانى كه امتى به وجود آمده تا امروز نبوده است».(4)

وقتى كليسا ربوده شود، ديگر نمك و نور در جهان نخواهد بود. مدت كوتاهى بعد از ربوده شدن كليسا تا زمانى كه مردم به سوى خداوند بازگشت نكرده اند، بر روى زمين هيچ شخص نجات يافته اى وجود نخواهد داشت. روح القدس خدمت بازدارنده ى خود را از جهان برخواهد داشت. در آن موقع فساد و ظلمت به سرعت زياد خواهد شد و گناه همه جا را فرا خواهد گرفت، و مرد بى دين ظهور خواهد كرد.(5)

ص: 230


1- انجيل متى، 25: 14 - 30، انجيل لوقا، 19: 11 - 27، انجيل متى، 25: 1 - 16، دوم تسالونيكيان، 2: 6 - 8. آن مانع كيست يا چيست؟ عده اى آن را نيروى بازدارنده ى نظم قانون مى دانند، برخى نيز آن را دولت هاى بشرى فاسد و گروهى آن را خود شيطان مى دانند. از اين مانع با عنوان «بى دين»، «مرد بى دين»، دجّال، «ضد مسيح» (Anti-Christ) و «قانون شكن» ياد شده است. ر.ك: هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 338، و على فاطميان، نشانه هاى پايان، فصل ششم.
2- الهيات مسيحى، ص 344.
3- ر.ك: دانيال، 9: 24 - 27.
4- دانيال، 12: 1.
5- الهيات مسيحى، ص 339.

ج) سلطنت هزار ساله بر زمين و رجعت دوم وقتى سال هاى مصيبت بى سابقه به پايان خود نزديك شوند، روح هايى از دهان اژدها، وحش و نبى كاذب خارج مى شوند و پادشاهان جهان را براى جنگ دور يكديگر جمع مى كنند.(1) آنان با هم جمع مى شوند تا اورشليم را تصرف نمايند و يهوديان فلسطين را به اسارت در آورند.(2) ولى در آن موقعى كه به پيروزى نزديك شدند، مسيح با لشكريان خود از آسمان نزول خواهد فرمود(3) و در جنگ نهايى پس از غلبه بر آنان، پيشوايانشان گرفتار و به درياچه ى آتش افكنده خواهند شد.(4) سپاهيان آنان با شمشيرى كه از دهان مسيح خارج مى شود كشته خواهند شد(5) و راه براى استقرار حكومت مسيح هموار خواهد گرديد. اين دوره هزار سال به طول مى انجامد. مسيح به عنوان فرمانرواى جهانى پرستيده شده، عدل و انصاف كامل برقرار خواهد گشت،(6) كليسا با مسيح حكم رانى خواهد كرد و(7) شيطان و روح هاى شرير بسته شده و مدت هزار سال در هاويه افكنده خواهند شد،(8) وضعيت طبيعت نيز عوض شده، بارش باران فراوان، و زمين بسيار حاصل خيز و محصول زياد و عمرها

ص: 231


1- مكاشفه، 16: 12.
2- زكريا، 12: 1، 13: 1 و 14: 2.
3- مكاشفه، 9: 11.
4- مزامير، 2: 3، و مكاشفه، 19: 19 و...
5- دوم تسالونيكيان، 1: 7 - 10، مكاشفه، 19: 21.
6- مزامير، 72: 6 - 11، زكريا، 14: 9.
7- انجيل لوقا، 19: 16 - 19، اول قرنتيان، 6: 2، مكاشفه، 2: 27.
8- مكاشفه، 20: 1 - 3.

طولانى خواهد شد،(1) شادى و سعادت و شفاى بدنى و رفاه و امنيت و روابط دوستانه بين مردم برقرار و انسان «اشرف مخلوقات» بودن خود را كه در موقع سقوط در گناه از دست داده بود، به دست خواهد آورد.(2) د) داورى: در ابتداى سلطنت هزار ساله، داورى توسط مسيح انجام خواهد شد. براى اين داورى تمام امت ها جمع خواهند شد و براى صالحان، حيات ابدى و براى طالحان، مجازات و آتش ابدى در نظر گرفته خواهد شد.(3) پروتستان ها معتقد به رجعت مسيح در آخر الزمان و در همين دنيا هستند، اما عقيده به اخروى بودن بازگشت مسيح، در سده هاى اخير طرف داران بيشترى در ميان مسيحيان دارد.(4) كليساى شرق، هم زمان با رجعت مسيح بر پايى قيامت را خبر مى دهد: اما حوادثى كه هم زمان با آمدن دوباره ى مسيح رخ خواهد داد عبارت اند از: 1. قيامت؛ 2. داورى نهايى؛ 3. پايان جهان؛ 4. ظهور حكومت مسيح به طور كامل، يعنى داخل شدن كليسا در عظمت آسمانى خود.(5)

كليساى كاتوليك نيز در اعتقادنامه ى رسمى خود، اخروى بودن

ص: 232


1- الهيات مسيحى، ص 380.
2- همان.
3- همان، ص 367.
4- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 209.
5- جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 505.

بازگشت مسيح را تأييد مى كند: قبل از داورى نهايى همه ى مردگان برخواهند خاست، و اين زمانى است كه همه ى اهل قبور صداى پسر انسان را مى شنوند و از قبور خارج مى شوند.(1) از عبارت فوق استفاده مى شود كه صداى پسر انسان (مسيح) كار صور اسرافيل و آغاز قيامت را اعلام مى كند، و برگشت مسيح هم زمان با برپايى رستاخيز و قيامت است. بر اساس نظريه ى فوق، دوره ى هزار ساله ى آرمانى كليساى مسيحيت، قبل از رجعت مسيح خواهد بود.(2) 2. رجعت در اسلام عقيده به «رجعت» در اسلام يك عقيده ى همگانى نيست، بلكه به «شيعه» يعنى مكتب پيروان اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد(3) و به اين معناست كه خداوند متعال، پس از ظهور منجى آخرالزمان، حضرت مهدى عليه السلام ، گروهى از شيعيان را كه از دنيا رفته اند، به دنيا بازمى گرداند تا آنان به آرزويشان كه ياورى و همراهى و درك وجود او و شوكت و عظمت اسلام است نايل شوند؛ نيز برخى از دشمنان اسلام و اهل بيت را زنده مى كند و به دنيا بازمى گرداند تا آنان نيز پيروزى حق و نابودى باطل و شوكت اسلام و مؤمنان را

ص: 233


1- به نقل از: درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 207 CCC, P. 320.
2- همان، ص 208.
3- محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 53، ص 138 و 144، باب 29.

بنگرند و از اعمال گذشته ى خود اندوهگين و متأسف گردند. در اين فرآيند، صحنه ى كوچك و نمونه وارى از قيامت كبرى قابل مشاهده است و عده اى پاداش عمل نيك خود و عده اى ديگر سزاى اعمال پليد خود را خواهند ديد.(1) ظهور عقيده ى ديگرى در ميان مسلمانان وجود دارد كه مربوط به فرقه ى خاصى نيست و به نظر مى رسد كه شباهت بيشترى با رجعت در مسيحيت داشته باشد و آن ظهور منجى آخر الزمان است كه قبل از برپايى قيامت ظاهر خواهد شد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد.(2) مى توان گفت خصوصياتى كه مسيحيان براى دوره ى هزار ساله ى آرمانى بيان مى كنند، مانند آبادانى شهرها و بركت و فراوانى ارزاق و امنيت و ايمان و دربند بودن شيطان و ظالمان، همگى همان خصوصياتى است كه در سنت اسلامى براى دوره ى ظهور منجى بيان شده است.(3) همان طور كه در منابع مسيحى دورانى به نام «دوره ى مصيبت عظيم» پيش گويى شده، روايات زيادى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و پيشوايان دينى در مورد اوضاع آخرالزمان و وجود فساد و ظلم و جور و گناهان بسيار، مطرح شده است، كه علامات ظهور آن منجى به شمار مى روند.(4)

ص: 234


1- همان، ص 136. باب 29.
2- اعتقاد به ظهور منجى در ميان گروه هاى شيعه برجستگى خاصى دارد، با اين حال احاديث بسيارى در اين باره در منابع اهل تسنن وجود دارد. ر.ك: يوسف وابل، اشراط الساعة.
3- بحار الانوار، ج 52، باب 27.
4- همان، ص 181 - 278.

در سنت اسلامى، بازگشت حضرت عيسى مسيح عليه السلام ، كه قرآن به زنده بودن او تصريح كرده است(1)، انتظار مى رود، ولى طبق احاديث اسلامى، پس از ظهور شخصيت منجى آخر الزمان خواهد بود. اين شخصيت مهدى نام دارد و از فرزندان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است و جهان را پس از آن كه پر از ظلم و جور شده است مملوّ از عدل و داد خواهد كرد.(2) در برخى از اين احاديث آمده است كه وقتى عيسى از آسمان فرود آيد، تحت امارت مهدى خواهد بود و به امامت او نماز خواهد خواند.(3) بنابراين، طبق اين روايات، رجعت مسيح در همين دنيا واقع خواهد شد.

اعتقاد به معاد در مسيحيت چگونه است؟ معادشناسى اسلامى و مسيحى چه شباهت ها و تفاوت هايى دارند؟ صدها آيه در قرآن مجيد به گونه اى به مسئله ى حيات پس از مرگ و حساب و كتاب و ميزان و بهشت و جهنم و... اشاره دارند. اما در كتاب مقدس اين گونه نيست و آيات معاد بسيار كم اند؛ در تورات ذكر صريحى از معاد نيامده و در اناجيل نيز چند آيه بيشتر در اين زمينه وجود ندارد. با اين حال، هم يهوديان و هم مسيحيان به معاد عقيده دارند و براى اثبات آن به آياتى از تورات كه بالملازمه به حيات پس از مرگ دلالت دارد، يا آياتى از اناجيل كه به مسئله ى معاد و حيات پس از مرگ اشاره دارد، استناد مى كنند.(4)

ص: 235


1- ر.ك: سوره ى نساء: آيه ى 156 و 157.
2- بحارالانوار، ج 52، باب 27.
3- همان، ص 191، 279 و 349.
4-

ماهيت مرگ در مسيحيت واژه ى «مرگ» يا «موت» در سه معنا به كار مى رود: يكى مرگ جسمانى و يا انفصال نفس از بدن؛ در اين حال روح فانى نمى گردد، ولى چون رابطه اش با بدن قطع شده، وضع آن تغيير مى كند.(1) ديگرى مرگ روحانى، كه وضع روح انسان قبل از نجات و مردن در خطا و گناه است(2) و سوم مرگ دوباره است كه نفس ابدى از حضور خدا منع گرديده به محكوميت و مجازات ابدى محكوم و به جهنم برده مى شود.(3) به گفته ى عهد قديم، انسان ها اعم از نيك و بد، پس از مرگ به «هاويه» منتقل مى شوند: يعقوب منتظر بود كه در «هاويه» نزد فرزند خود يوسف برود.(4) ولى در عهد جديد آمده است: انسان ها پس از مرگ به «عالم اموات» مى روند.(5) كه هر دو يك معنا را مى رسانند.(6) از مطالعه ى كتاب مقدس چنين نتيجه مى گيريم كه مرگ نابودى نيست، بلكه انتقال است و پس از مرگ، زندگى روح و حيات همراه با شعور و

ص: 236


1- ر.ك: راب اُ. كهن، گنجينه اى از تلمود، ص 363، انجيل متى، 22: 23 - 32، 25: 41 - 46 و 8: 12؛ انجيل لوقا، 16: 21 - 31.
2- سفر پيدايش، 3: 11.
3- دوم تيموتاوس، 1: 10 - 11.
4- مكاشفه، 20: 10، انجيل يوحنّا، 3: 26، ر.ك: جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 487.
5- پيدايش، 37: 35 و نيز آيات: مزامير، 6: 5 و 9: 17، ايوب، 4: 13 و 17 و... .
6- انجيل لوقا، 16: 23، اعمال رسولان، 2: 27 و 13، مكاشفه، 1: 18 و 6: 8 و... .

آگاهى ادامه خواهد يافت.(1) تعبير قرآن مجيد درباره ى مرگ كه بسيار تكرار شده، واژه ى «توفّى»(2) است كه به معناى «چيزى را به طور كامل دريافت كردن» است. فرستاده ى خدا انسان را دريافت مى كند و نزد خدا مى برد و يا خدا خود، انسان را دريافت مى كند. از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه ماهيت و حقيقت انسان غير از اين بدن مادى است و آن حقيقت پس از مرگ به حيات خود ادامه مى دهد.(3) عالم برزخ فقرات متعددى از كتاب مقدس گوياى آن است كه انسان پس از مرگ و قبل از رستاخيز عظيم به حيات خود ادامه مى دهد و صالحان در لذت و نعمت، و بدكاران در عذاب و آتش اند.(4) در مورد عذاب مؤمنان به مسيح در عالم برزخ، بين كاتوليك ها و پروتستان ها اختلاف است. كاتوليك ها معتقدند كه مؤمنان گناهكار پس از مرگ، در عذاب و آتش تطهير مى شوند، سپس به آسمان مى روند(5) و آياتى از كتاب مقدس را شاهد مدعاى خود ذكر مى كنند.(6) اما پروتستان ها

ص: 237


1- اشعياء، 14: 9 - 11 و 15 - 17؛ انجيل متى، 22: 31 - 32، و انجيل لوقا 16: 19 - 31.
2- ر.ك: سوره ى انعام، آيه ى 61، سوره ى نساء، آيه ى 97، سوره ى نحل، آيه ى 28 و 32، سوره ى انفال، آيه ى 50 و... .
3- آيات اشاره شده؛ و ر.ك: سوره ى محمد، آيه ى 27 و سوره ى سجده، آيه ى 11.
4- انجيل لوقا، 16: 9 - 31 و 23: 43؛ دوم قرنتيان، 5: 8؛ مكاشفه، 14: 13 و... .
5- الهيات مسيحى، ص 325.
6- انجيل متى، 12: 32؛ اول قرنتيان، 3: 13 - 15 و...

مى گويند: در فاصله ى بين مرگ و رستاخيز، انسان در حالتى برهنه، يعنى بدون بدن، زندگى مى كند و مؤمنان در نعمت و نزد مسيح، و كافران در عذاب هستند. مؤمنان در اين حالت در حضور خداوند هستند و هر چند ترجيح مى دهند لباس رستاخيز عظيم و بدن روحانى داشته باشند، اما از وضع دنيوى و بودن در لباس جسمانى، بهتر است.(1) به نظر مى رسد انديشه ى «نجات مؤمنانِ به مسيح» پروتستان ها، با انديشه ى آنان در باب نجات مرتبط است كه معتقدند «نجات تنها با ايمان حاصل مى شود، نه با عمل» و آياتى را از كتاب مقدس براى اثبات ادعاى خود ذكر مى كنند.(2) مسلمانان بر اساس تعاليم قرآن مجيد معتقدند كه انسان پس از مرگ تا قيامت داراى زندگى خاصى است و در عالمى به سر مى برد كه «برزخ» نام دارد.(3) در اين عالم بدكاران در عالم قبر معذّب، و نيكوكاران متنعّم اند.(4) در روايتى معروف از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: قبر، باغى از باغ هاى بهشت يا حفره اى از گودال هاى جهنم است.(5)

بنابراين در اصل حيات برزخى بين اسلام و مسيحيت اختلاف چندانى نيست، ولى در باب عذاب مؤمنان گنهكار، نظر اكثر مسلمانان با

ص: 238


1- نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 488 - 489.
2- انجيل لوقا، 23؛ 43 و 16: 19 - 3؛ دوم قرنتيان، 5: 8؛ يلپيان، 1: 23 و... .
3- اين نام از قرآن اخذ شده است. سوره ى مؤمنون، آيه ى 100.
4- ر.ك: سوره ى مؤمن، آيه ى 45 - 46، سوره ى نحل، آيه ى 32.
5- بحار الانوار، ج 6، ص 214.

كاتوليك هاى مسيحى شباهت دارد. رستاخيز عمومى اعتقاد به رستاخيز عام از مسلّمات هر دو دين است و پيروان هر دو آيين معتقدند كه روزى، همه ى انسان ها براى داورى برانگيخته خواهند شد: قانون ايمان مسيحى با اعلام رستاخيز مردگان در پايان جهان و حيات ابدى به اوج خود مى رسد... اعتقاد به رستاخيز مردگان از ابتدا از عناصر اساسى ايمان مسيحى بوده است. ترتوليان مى گويد: اعتقاد مسيحيان به رستاخيز مردگان است، و ما با اين اعتقاد زنده ايم.(1) در انديشه ى مسيحيت رجعت و بازگشت مسيح به رستاخيز و قيامت گره خورده است. عبارات مسيحيان در مورد اين كه رجعت مسيح در دنياست يا در آخرت، بعضاً ابهام دارد، چنان كه كلماتشان در مورد رستاخيز گاهى ناظر به رجعت مسيح و گاهى مربوط به قيامت است. كليساى كاتوليك در كتاب اعتقادنامه ى رسمى خود، اخروى بودن بازگشت مسيح را تأييد مى كند: قبل از داورى نهايى، همه ى مردگان بر خواهند خاست، و اين فرمانى است كه همه ى اهل قبور صداى پسر انسان (مسيح) را مى شنوند و از قبور خارج مى شوند؛ پس كسانى كه اعمال صالح انجام داده اند، براى حيات، و كسانى كه اعمال ناپسند انجام

ص: 239


1- Catechism of the chatholic church. P. 237 - 238. به نقل از: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 205.

داده اند براى داورى برخواهند خاست. در اين هنگام مسيح در جلال خود با جميع ملائكه ى مقدس خويش مى آيد، آن گاه بر كرسى جلال خود خواهد نشست، و جميع امت ها در حضور او جمع مى شوند. او آنها را از هم جدا مى كند، به قسمى كه شبان ميش ها را از بزها جدا مى كند و ميش ها را بر دست راست و بزها را بر چپ خود قرار مى دهد... و ايشان در عذاب جاودانى خواهند رفت، اما عادلان در حيات جاودانى. (متى، 25: 13 - 33، 46).(1) در فرهنگ قرآن واژه ى «حساب»، «جزا»، «ميزان» و امثال آنها درباره ى قيامت بيش از ساير واژه ها به كار رفته است(2) و برپايى قيامت و حساب رسى را به خاطر عدل و حكمت خداوند و عادلانه بودن آفرينش او مى داند:

آيا آنان كه مرتكب كارهاى بد شدند گمان كرده اند كه آنان را مانند مردمى كه ايمان آورده اند و اعمال نيك انجام مى دهند، قرار مى دهيم، به گونه اى كه زندگى و مرگشان يكسان باشد؟ آنان بد حكمى رانده اند. خداوند آسمان ها و زمين را بر حق آفريده است. براى اين كه هر كس به جزاى آن چه كسب كرده برسد، و آنان هرگز مورد ظلم قرار نخواهند گرفت.(3) پس در هر دو دين، هدف از قيامت تحقق عدالت خداوند و داورى و

ص: 240


1- Ibid, P 320. به نقل از همان، ص 208.
2- ر.ك: سوره ى ص، آيه ى 16، 26 و 53، سوره ى مؤمن، آيه ى 40، سوره ى ابراهيم، آيه ى 12.
3- سوره ى جاثيه، آيه ى 21 - 22.

حساب رسى اعمال است، با اين تفاوت كه عهد جديد اين وظيفه را برعهده ى عيسى عليه السلام قرار مى دهد. بهشت و جهنم بنابر كتاب عهد جديد و اعتقاد مسيحيان، پس از داورى نهايى، ابرار از اشرار جدا شده، ابرار در بهشت (آسمان) براى هميشه سعادتمند خواهند گشت و اشرار در دوزخ يا آتش براى هميشه معذب خواهند بود.(1) عالمان الهيات مسيحى درباره ى جزئيات ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ بحث هايى كرده و به تفصيل درباره ى آنها سخن گفته اند.(2) در قرآن مجيد، پس از حساب رسى، انسان ها به دو دسته، اصحاب جنت (بهشت) و اصحاب نار (آتش) تقسيم مى شوند: اصحاب نار و اصحاب جنت مساوى و يكسان نيستند، بهشتيان اند كه كامياب اند.(3) هم چنين طبق آيات قرآن، گروهى براى هميشه در بهشت و گروهى ديگر براى هميشه در دوزخ هستند. كسانى كه ايمان آورده و در حد توان كارهاى نيك انجام داده باشند، براى هميشه در بهشت خواهند بود: و كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند - هيچ كس را جز به قدر توانش تكليف نمى كنيم - آنان اهل بهشت و در آن

ص: 241


1- نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، ج 2، ص 519 - 521؛ انجيل يوحنّا دمشقى،المئة مقاله فى الايمان الارثو ذكسى، ص 278.
2- همان.
3- سوره ى حشر، آيه ى 20.

جاودان اند.(1) ولى كسانى كه كفر ورزند(2) يا براى خدا شريك قايل شوند(3) يا گناه همه ى وجودشان را فرا گيرد(4) يا نسبت به خدا استكبار ورزند(5) و... در آتش مخلّد و جاودان خواهند بود. آيات پرشمارى از قرآن به ذكر جزئيات وضعيت قيامت و بهشت و جهنم و اهل آنها و حالت و شكل و خصوصياتشان پرداخته است. معاد جسمانى يا روحانى بنابر هر دو سنّت مسيحيت و اسلام، در روز قيامت همه ى انسان ها برانگيخته و دوباره زنده مى شوند، اما آيا اين معاد روحانى است يا جسمانى؟

برخى از ظاهر كتاب مقدس چنين برداشت كرده اند كه معاد، جسمانى نيز هست، ولى به آياتى تمسك جسته اند كه دلالتشان بر جسمانى بودن معاد قطعى نيست:(6) ما به قيامت مردگان ايمان داريم. مردگان به زودى حقيقتاً برخواهند خاست. آرى به زودى برخواهند خاست! و مقصود ما از قيامت، قيامت اجساد است؛ چون قيامت، برخاستن

ص: 242


1- سوره ى اعراف، آيه ى 42.
2- سوره ى بقره، آيه ى 39.
3- سوره ى مائده، آيه ى 72.
4- سوره ى بقره، آيه ى 81.
5- سوره ى اعراف، آيه ى 36.
6- مانند دانيال، 12: 2، مزامير، 16: 1 - 10، انجيل يوحنّا، 5: 27 - 28 و... .

دوباره ى همان چيزى است كه ساقط شده است.(1) در اعتقادنامه ى رسمى كليساى كاتوليك بر جسمانى بودن معاد تأكيد شده است،(2) لكن نويسنده اى پروتستان مى نويسد: به طور كلى مى توان گفت كه بدنِ قيام كرده، خلقت كاملاً جديدى نخواهد بود؛ زيرا در آن صورت بدن فعلى نمى بود، بلكه بدنى ديگر، بدنى كه كاشته مى شود بر خواهد خاست (نامه ى اول قرنتيان، 15: 43، 44، 53 و 54). ولى از طرف ديگر، بدن قيام كرده لزوما شامل تمام اجزاى بدن فعلى نخواهد بود (نامه ى اول قرنتيان، 15: 37 و 38). آن چه طبق كتاب مقدس قطعى به نظر مى رسد اين است كه بدنِ زنده شده با بدن فعلى رابطه اى خواهد داشت، همان طورى كه گندمى كه بر ساقه قرار دارد با گندمى كه از آن به وجود آمده است شباهت دارد. يك شخص بالغ همان بدنى را دارد كه در موقع تولد داشت، هر چند تغييرات زيادى در آن ايجاد شده و داراى آن سلول هايى نيست كه در موقع تولد داشت؛ به همين طريق بدن قيام كرده، همان بدن اوّليه خواهد بود كه به شكل ديگرى درآمده است.(3) همان طور كه از عبارات فوق برمى آيد، نويسنده تلاش مى كند برخى از شبهات معاد جسمانى را پاسخ دهد. با اين حال از برخى عبارات اناجيل

ص: 243


1- المئة مقاله فى الاديان الارثوذكسى، ص 275.
2- CCC, P. 225.
3- الهيات مسيحى، ص 365 - 366.

برمى آيد كه زندگى آن دنيا به گونه ى ديگرى است: عيسى در جواب ايشان گفت: ... در قيامت نه نكاح مى كنند و نه نكاح كرده مى شود، بلكه مثل ملائكه ى خدا در آسمان هستند.(1) در قرآن مجيد آيات بسيارى صراحت در معاد جسمانى دارند.(2) با اين حال در ميان عالمان مسلمان درباره ى كيفيت معاد نظريات مختلفى مطرح بوده است: به حكما نسبت داده شده كه قايل به معاد روحانى اند، برخى نيز معاد جسمانى را پذيرفته و عده اى به روحانى - جسمانى بودن معاد تأكيد كرده اند.(3)

هر گروه از عالمان مسلمان براى اثبات معاد و جسمانى يا روحانى يا جسمانى - روحانى بودن آن، ادله اى ذكر كرده و شبهات را پاسخ داده اند.(4) بسيارى از مباحث معاد و كيفيت آن در اسلام و مسيحيت مشابه يكديگرند.(5)

ص: 244


1- انجيل متى، 22: 30.
2- ر.ك: سوره ى عاديات، آيه ى 9، سوره ى قيامت، آيه ى 3 - 4 و... .
3- مؤلف شرح المقاصد قول روحانى بودن معاد را به حكما، جسمانى بودن را به جمهور مسلمانان و جسمانى - روحانى بودن را به غزالى نسبت داده، و خودش قول اخير را تأييد مى كند. (ر.ك: سعد الدين تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 88).
4- همان؛ ر.ك: عبدالله شبّر، حق اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 36 - 38؛ و عبدالرحمن بن احمد ايجى، المواقف فى علم الكلام، ص 372.
5- عبدالرحيم سليمانى اردستانى، درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، ص 214.

فصل يازدهم: مسيحيت و اديان ديگر

ص: 245

ص: 246

از ديدگاه مسيحيت چه انسانى رستگار مى گردد و نجات مى يابد؟ آيا راه نجات منحصر در مسيحى شدن است؟ نظر اسلام در اين باره چيست؟ رستگارى و نجات از ديدگاه مسيحيت رستگارى و نجات در مسيحيت در دو باب مطرح مى گردد: يكى در مورد گناه ذاتى و نجات از آن؛ و ديگرى در مورد گناهان ارادى و پاكى از آنها و پيروى از تعاليم مسيح و انجام اعمال نيك، و در پى آن بحث از لزوم احكام و شريعت. در مورد نجات از گناه ذاتى، كتاب مقدس اعلام مى دارد كه مرگ عيسى فقط براى برگزيدگان و ايمان آورندگان به او نبود بلكه او براى تمامى جهانيان جان داد.(1) اما متألهان مسيحى معتقدند مرگ مسيح تنها براى كسانى كه به او ايمان آورنده اند، نجات بخش است، يكى از ايشان آموزه ى فوق را چنين تفسير مى نمايد:

ص: 247


1- انجيل يوحنّا، 1: 29؛ نامه پولس به عبرانيان، 2: 9؛ نامه ى پطرس، 3: 9.

مرگ عيسى سبب شد كه مجازات گناه به تعويق افتد و مردم فرصت زندگى و توبه داشته باشند. مرگ مسيح موانعى را كه در راه خدا وجود داشت، برطرف ساخت و تنها مانعى كه وجود دارد، رد كردن عمدى نجات توسط انسان است. كفاره ى مسيح از نظر اين كه در اختيار همه است محدوديتى ندارد، اما تنها براى كسانى مفيد است كه ايمان آورند.(1) ديدگاه سنتى كليساى كاتوليك اين بود كه نه تنها نجات منحصر در ايمان به مسيح است، بلكه در انحصار كليساى كاتوليك است و خارج از سازمان كليساى كاتوليك به هيچ وجه نجات و رستگارى ممكن نيست. ديدگاه فوق كه در آثار بزرگان كليساى كاتوليك مطرح شده بود در شوراى چهارم لاتران (1275 م) مجدداً تكرار شد و در سال 1302 م، پاپ «بونيفاس هشتم» طى يك فرمان پاپى اعلام كرد كه: «ما اظهار و اعلان مى كنيم كه هر موجود انسانى كه بخواهد نجات يابد، بايد مطيع پاپ روم باشد».(2)

در قرون اخير آموزه ى فوق تعديل يافته و جاهلان قاصر را هم مشمول نجات مى دانند. در سال 1854 م پاپ «پيوس نهم» در توصيف آموزه ى نجات اعلام كرد كه «حكم خروج از كليسا» درباره ى كسانى كه به واسطه ى شرايط، با مذهب حقيقى آشنايى ندارند و ناآشنايى آنان تقصير

ص: 248


1- هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 224؛ و ر.ك: ساروخاچيكى، اصول مسيحيت، ص 87.
2- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 264.

خودشان نيست، صدق نمى كند.(1) در شوراى واتيكان دو (1962 - 1965 م) كه توسط پاپ «يوحناى بيست و سوم» افتتاح گرديد و در زمان رياست پاپ «پولس ششم» به پايان رسيد و هدف از تشكيل آن نوسازى كليساى كاتوليك به مقتضاى نيازهاى عصر جديد به ويژه با توجه به نفوذ و گسترش مادى گرايى و كمونيسم بود، براى اولين بار سخن از نجات غير مسيحيان خداجوى به ميان آمد: كسانى هم كه انجيل مسيح و يا كليساى او را نشناخته ولى با وجود اين صادقانه خدا را جست وجو كرده اند و تحت عملكرد فيض تلاش مى كنند تا اراده ى خدا را تا آن حد كه وجدانشان به ايشان حكم مى كند، به جا آورند، مى توانند به نجات و رستگارى ابدى دست يابند. هم چنين كسانى كه بدون تقصير، هنوز شناختى روشن و بسنده از خدا ندارند، منتهى به واسطه ى فيض الهى مى كوشند زندگى نيكويى داشته باشند، تحت مساعدت عنايت الهى قرار دارند.(2) يكى از اسناد مهم شوراى واتيكانِ دو مربوط به مناسبات كليسا با مسلمانان است، در اين بيانيه چنين آمده است: كليسا هم چنين با احترام عميق به مسلمانانى مى نگرد كه خداى يگانه و لم يزل و رحيم و متعالى را مى پرستند كه آسمان ها و زمين را خلق كرده و با انسان سخن گفته است. همان گونه كه

ص: 249


1- محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 397.
2- تاريخ تفكر مسيحى، ص 294.

اسلام با اراده ى خويشتن رد پاى خود را به سَلَفش ابراهيم عليه السلام

مى رساند، مسلمانان نيز مثل خود ابراهيم عليه السلام كه به خدا تسليم شد، جهد مى كنند تا خويشتن را به احكام رازآلود او تسليم نمايند. مسلمانان به عيسى عليه السلام به منزله ى پيامبر، حرمت مى نهند، اما او را به خدايى نمى ستايند، و براى مريم، مادر باكره ى او، احترام قايل اند و بعضا هم با صدق و اخلاص ملتمس او مى شوند؛ به علاوه، مسلمانان در انتظار روز داورى هستند كه در آن روز، خداوند تمامى انسان ها را از مرگ برمى خيزاند و به آنان پاداش مى دهد. به اين دليل، مسلمانان به حيات معنوى و پرستش خدا، اساساً از طريق نماز و انفاق و روزه اهميت فراوانى مى دهند. در طى قرون گذشته، مناقشه و خصومت مكرر بين مسيحيان و مسلمانان برانگيخته شد اما اكنون اين مجمع مقدس مصرّاً از همگان مى خواهد تا گذشته را فراموش كنند و تلاش هاى صميمانه اى در فهم متقابل به عمل آورند و براى حفاظت و ارتقاى خير تمام آدميان و عدالت اجتماعى و اخلاقيات نيكو، و نيز صلح و آزادى با هم تشريك مساعى نمايند.(1) در مورد نجات و رستگارى مؤمنانِ به مسيح در صدر اول مسيحيت اين بحث پيش آمد كه آيا رعايت احكام و آداب براى نايل شدن به رحمت خدا

ص: 250


1- ويليام مونتگمرى وات، برخورد آراء مسلمانان و مسيحيان، ص 250؛ و توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 111.

و ورود به بهشت لازم است، يا همان ايمان به مسيح به تنهايى كارساز است و فداشدن او تمام مشكلات را حل كرده است؟ پولس با توجه به برخى كلمات حضرت عيسى عليه السلام ،(1) به شدت با شريعتى شدن آيين مسيحيت مخالفت كرده بلكه عمل به احكام و شريعت را مانع رستگارى شمرده است: اينك من پولس به شما مى گويم كه اگر مختون شويد، مسيح براى شما هيچ نفعى ندارد.(2) اگر اهل شريعت وارث باشند، ايمان عاطل شود و وعده باطل؛ زيرا كه شريعت باعث غضب است، زيرا جايى كه شريعت نيست، تجاوز هم نيست.(3) عقايد پولس در ابتدا با مخالفت شديد حواريون و يهوديان مسيحى شده مواجه شد. اينان با مراجعه به كلمات(4) و تعاليم و اعمال حضرت

ص: 251


1- در يك جا فرموده است: «خدا باران خود را بر عادلان و ظالمان مى باراند.» (انجيل متى، 5: 45) و فرموده: «وقتى انسان آن چه را در قدرت دارد انجام مى دهد بايد خود را غلام بى منفعت بخواند.» (انجيل لوقا، 11: 10) كنايه از اين كه نبايد در انتظار اجر و پاداش باشد. و در مثَل «تاكستان» مى گويد: «عمله هايى كه تمام روز كار مى كردند، بيشتر از كسانى كه يك ساعت مشغول كار بودند مزد نگرفتند.» (انجيل متى، 20: 1).
2- نامه ى پولس به غلاطيان، 5: 2.
3- نامه ى پولس به روميان، 4: 15.
4- در كلماتى از حضرت عيسى بر حفظ شريعت موسوى تأكيد شده است: «ناگاه شخصى آمده عيسى را گفت: اى استاد نيكو چه عمل كنم؟ گفت: «... اگر بخواهى داخل حيات شوى احكام را نگه دار.» گفت: كدام احكام؟ عيسى فرمود: «قتل مكن، زنا مكن، دزدى مكن، شهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را حرمت دار و همسايه ى خود را مثل نفس خود دوست بدار.» (انجيل متى، 19: 17) «گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا كتب انبيا را باطل سازم. نيامده ام تا باطل سازم، بلكه آمده ام تا تمام كنم.» (انجيل متى، 5: 17).

عيسى عليه السلام ، عمل به احكام و شريعت را براى نيل به سعادت جاودانه و نجات لازم مى شمردند. مضامين رساله ى يعقوب در دفاع از شريعت به حدى واضح است كه به نظر مى رسد اين رساله و رساله هاى پولس در ردّ يكديگر نگاشته شده اند. يعقوب مى نويسد: اى برادران من! چه سود اگر كسى بگويد ايمان دارم وقتى كه عمل نداشته باشد. آيا ايمان مى تواند او را نجات بخشد؟ پس اگر برادرى يا خواهرى برهنه و محتاج خوراك روز باشد و كسى از شما به ايشان بگويد: «به سلامتى برويد و گرم و سير شويد» لكن مايحتاج بدن را به ايشان ندهد، چه نفع دارد؟ هم چنين ايمان نيز اگر اعمال ندارد در خود مرده است.(1) امروزه هيچ مسيحى اى پايبند به شريعت يهود نيست و مرگ مسيح را ناسخ شريعت مى داند؛ اما از نگاهى ديگر ميان فرقه ى پروتستان و كاتوليك، در مورد نجات و رستگارى اختلاف روى داده است. كاتوليك ها معتقدند كه سعادت ابدى با دو شرط ايمان به خدا و فيض او، و ديگرى اعمال صالح، حاصل مى شود و مى كوشند اظهارات كتاب مقدس را كه با اين موضوع هماهنگى ندارد، تأويل كنند. آنان احكام خدا را كه لازم الرعايه هستند، عبارت از احكام ده گانه ى عهد عتيق (به استثناى احترام روز شنبه) و اخلاق كامل مسيحيت مى دانند. اخلاق مسيحى سلسله قوانين عملى مشخصى است كه به عهده ى افراد گذاشته شده است، مانند حضور در

ص: 252


1- رساله ى يعقوب، 2: 14.

جشن هاى كليسا، شركت در مراسم عشاى ربانى، حضور براى اعتراف، به جا آوردن روزه ى چلّه،(1) و هم چنين روزه هاى نذر و خوددارى از خوردن گوشت در روزهاى پرهيز.(2) اما پروتستان ها به تبعيت از «مارتين لوتر» - كه وى را احياگر انديشه هاى فراموش شده ى پولس لقب داده اند - تنها عامل نجات را ايمان و برخوردارى از فيض الهى مى دانند. البته او مخالف كار نيك نبود بلكه معتقد بود كه اگر خدا بر اساس اعمال نيكو ما را بپذيرد، در مورد پذيرفته شدن نمى توان هيچ اطمينانى داشت. عادل شمردگى بر اساس ايمان، به اين معناست كه... ما مى توانيم به كارهاى نيكو مبادرت كنيم، اما كارهاى نيك ما براى كسب تأييد الهى و پذيرفته شدن از سوى او نيست، بلكه ما به اين دليل اعمال نيكو انجام مى دهيم كه خدا ما را پذيرفته است.(3) در نگاه پروتستان ها، هرچند ايمان تنها عامل نجات شمرده مى شود، اعمال صالح مى تواند شخص نجات يافته را به درجات بالاتر ارتقا دهد و گنج هايى برايشان در آسمان بيندوزد.(4) بنابراين، نقش اعمال صالح، فزونى

ص: 253


1- Lent: دوره ى چهل روزه ى پرهيز يا توبه و زمان روزه ى مسيحيان كاتوليك كه از چهارشنبه توبه شروع و تا عيد پاك به طول مى انجامد (محمد رضا زيبايى نژاد، مسيحيت شناسى مقايسه اى، ص 413).
2- رابرت وير، جهان مذهبى، ص 74.
3- تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 262.
4- انجيل يوحنّا، 5: 24؛ نامه ى دوم به قرنتيان، 5: 21، و هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 337.

نعمت ها و مقامات است، نه رهايى از عذاب و جهنم. مؤمن در مورد گناهان خود دادرسى نخواهد شد؛ زيرا براى گناهان او در شخص مسيح و صليبش دادرسى شده است. اما كاتوليك ها معتقدند، شخص گناهكار در صورتى كه بدون توبه از دنيا برود، در برزخ عذاب خواهد شد. گناهان به دو دسته تقسيم مى شوند: قسم اول را اصطلاحاً خطاهاى مرگبار مى خوانند و آنها گناهانى هستند كه در صورت جبران نشدن با توبه، موجب محروميت از سعادت ابدى مى شوند. بدعت، كفرگويى و فساد، از جمله ى اين گناهان هستند. نوع دوم را گناهان عارضى مى خوانند كه هر چند شخص را مستوجب ملامت مى كند، اما مانع حصول سعادت ابدى نمى شود.(1) نجات در منابع اسلامى در اسلام آموزه اى به نام «گناه ذاتى» و «فدا» وجود ندارد و هر مولودى با فطرت پاك به دنيا مى آيد و بار گناه ذاتى بر دوش ندارد. خدا خود براى نجات بشر از گمراهى به آنان، توسط رسولان، عقل و وحى عنايت كرده و قدم اول را براى بازگشت خطاكاران برداشته است: پس خداوند به آنان [گناهكاران] روى كرد تا توبه كنند. همانا خدا توبه پذير و مهربان است.(2)

ص: 254


1- انجيل يوحنّا پطرس الغورى، مختصر اللاهوت الادبى، ص 116، و پطرس بستانى، دايرة المعارف، ج 7، ص 415.
2- سوره ى توبه، آيه ى 118.

از ديدگاه قرآن مجيد، نجات از آثار بدِ گناهان، چه آثار وضعى و چه استحقاق عقوبت، با توبه و استغفار و دعا حاصل مى شود: و اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهيد و به درگاه او توبه كنيد تا از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.(1) از نظر اسلام، دين خدا «اسلام» است و تمامى پيامبران «مسلم» و در برابر اراده ى او تسليم بوده اند(2) و هدف همه ى آنها بندگى خدا و نفى ارزش هاى غيرالهى و نفى بندگى غير خدا و مبارزه با طاغوت و امر به نيكى و نهى از پليدى بوده است و در جهت تحقّق اهداف فوق، قوانين و احكامى را بيان كرده اند و مردم را به انجام آنها دعوت، و از تخلف از آنها برحذر داشته اند.(3)

با ظهور پيامبر هر زمانى، مردم موظف به رعايت دستورهاى او هستند و شريعت سابق نسخ مى گردد. اعلام شريعت جديد هم چون اعلام قانون جديد است كه ناسخ قوانين گذشته به حساب مى آيد.(4) بنابراين از ميان رفتن شريعت، پس از كشته شدن حضرت عيسى، نمى تواند صحيح باشد. شريعتى بودن دين به اين معناست كه خداوند بر اساس مصالح و مفاسدى كه در انجام يا ترك يك عمل نهفته است

ص: 255


1- سوره ى هود، آيه ى 52.
2- سوره ى آل عمران، آيه ى 19.
3- ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 35، ذيل آيه ى 48 سوره ى مائده.
4- ر.ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 277.

دستورهايى را ابلاغ كرده كه باعث تعالى شخصيت انسان و رسيدن او به رستگارى است. در عين حال به اين نكته بايد توجه داشت كه اجراى شريعت به تنهايى كافى نيست و بايد با اعتقادات صحيح و صفاى باطن همراه شود؛ به عبارت ديگر: نجات و رستگارى در گرو اصلاح عقيده، اصلاح اخلاق و اصلاح عمل است. قرآن مجيد خلاصى از زيان و راه نجات و سعادت را ايمان، عمل صالح و سفارش به حق و صبر مى داند.(1) گروهى را بر صراط مستقيم هدايت و دسته اى را در ضلالت و گمراهى و عده اى را اهل عناد و انكار معرفى مى نمايد.(2) اين ها كسانى هستند كه حق را شناخته ولى عالماً و عامداً از پذيرش آن سرباز زده و با آن به مخالفت برخاسته اند. خداوند براى اين گروه دورى از رحمت و عذاب جاودانه را در نظر گرفته است.(3) گمراهان دو دسته اند: قاصر و مقصّر. قاصران كه در اصطلاح قرآن «مستضعف» نام دارند، عذرشان پذيرفته شده است و گناهكار محسوب نمى شوند. از كلمات پيشوايان دينى استفاده مى شود كه اكثر مردم از اين طبقه اند.

ص: 256


1- سوره ى والعصر.
2- سوره ى حمد، آيه ى 5 - 6.
3- آيات زيادى بر اين مطلب دلالت دارد. ر.ك: سوره ى بقره، آيه ى 256.

منابع و مآخذ

منابع فارسى 1. آشتيانى، جلال الدين؛ تحقيقى در دين مسيح، تهران: نشر نگارش، 1368 ش. 2. اسپينوزا، باروخ؛ مصنف واقعى اسفار پنجگانه، ترجمه ى عليرضا آل بويه، مجله ى هفت آسمان، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، ش 1، بهار 1378 ش. 3. استيد، كريستوفر؛ فلسفه در مسيحيت باستان، ترجمه ى عبدالرحيم سليمانى اردستانى، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، و مركز بين المللى گفت و گوى تمدنها، چاپ اول، 1380 ش. 4. اُ، كهن، راب؛ گنجينه اى از تلمود، ترجمه ى امير فريدون گرگانى. 5. اگريدى، جوان؛ مسيحيت و بدعتها، ترجمه ى عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم: مؤسسه ى فرهنگى طه، چاپ اول، 1377 ش. 6. الدر، جان؛ تاريخ اصلاحات كليسا، تهران: انتشارات نور جهان، 1342 ش. 7. الفاخورى، حنّا؛ تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، تهران: انتشارات كتاب زمان، 1358 ش.

ص: 257

8. انجيل شريف، انجمن كتاب مقدس. 9. ايلخانى، محمد؛ پولس، مجله ى ارغنون، ش 5 - 6. 10. براون، كالين؛ فلسفه و ايمان مسيحى، ترجمه ى طاطه وس ميكائيليان، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1375 ش. 11. برنابا؛ انجيل برنابا، ترجمه ى سردار كابلى، ويراسته ى جمشيد غلامى نژاد، تهران: نيايش، چاپ اول، 1379 ش. 12. بروجردى، مصطفى؛ واتيكان، تهران: وزارت امور خارجه، 1380 ش. 13. برى، ج. ب؛ تاريخ آزادى فكر، تهران: كتابخانه ى دانش، 1329 ش. 14. تبلور، ادوارد؛ مذهب كاتوليك و مجموعه ى بيست و يك مقاله، ترجمه ى دكتر احدى (دست نويس)، قم: كتابخانه ى مؤسسه ى درراه حق. 15. تقى زاده، سيد حسين؛ مانى و دين او، تهران: انجمن ايران شناسى، چاپخانه ى مجلس، 1335 ش. 16. توفيقى، حسين؛ آشنايى با اديان بزرگ، تهران: سازمان سمت و قم: مؤسسه ى فرهنگى طه و مركز جهانى علوم اسلامى، چاپ اول، بهار 1379 ش. 17. -----------؛ سير تاريخى انجيل برنابا، قم: مؤسسه ى در راه حق، 1361 ش. 18. توين بى، آرنولد؛ تاريخ تمدن، تهران: انتشارات مولا، چاپ سوم، 1368 ش. 19. تيسن، هنرى؛ الهيات مسيحى، ترجمه ى طاطه وس ميكائيليان، تهران: انتشارات حيات ابدى. 20. تيوارى، كدارنات؛ دين شناسى تطبيقى، ترجمه ى مرضيه شنكائى، تهران: انتشارات سمت، چاپ اول، 1381 ش. 21. حكمت، على اصغر؛ تاريخ اديان، تهران: ابن سينا، 1345 ش.

ص: 258

22. دانستن، لسلى؛ آيين پروتستان، ترجمه ى عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم: مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381 ش. 23. دورانت، ويل؛ تاريخ تمدن، ترجمه ى حميد عنايت و پرويز داريوش و على اصغر سروش، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1360 ش. 24. رابرتسون، آرچيبالد؛ عيسى؛ اسطوره يا تاريخ، ترجمه ى حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1378 ش. 25. رضى، هاشم؛ اديان بزرگ جهان، تهران: فروهر، 1360 ش. 26. روزنامه اطلاعات، مورخه ى 25 / 5 / 1378 ش. 27. زيبايى نژاد، محمد رضا؛ درآمدى برتاريخ و كلام مسيحيت، قم: نشر معارف، 1375 ش. 28. زيبايى نژاد، محمد رضا؛ مسيحيت شناسى مقايسه اى، تهران: انتشارات سروش، چاپ اول، 1382 ش. 29. ساروخاچيكى؛ كتاب مقدس را بهتر بشناسيم، تهران: آموزشگاه كتاب مقدس، بى تا.

30. سليمانى اردستانى، عبدالرحيم؛ پسر خدا در عهدين و قرآن، قم: مؤسسه ى آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چاپ اول، 1378 ش. 31. ---------------------------؛درآمدى بر الهيات تطبيقى اسلام و مسيحيت، قم: كتاب طه، چاپ اول، 1382 ش. 32. ---------------------------؛ كتاب مقدس، قم: انجمن معارف اسلامى ايران، چاپ اول، 1382 ش. 33. ---------------------------؛ مسيحيت، قم: انجمن معارف اسلامى ايران، چاپ اول،

ص: 259

1381 ش. 34. سى تنى، مريل؛ معرفى عهد جديد، ترجمه ى طاطه وس ميكائيليان، تهران: انتشارات حيات ابدى، 1362 ش. 35. شاله، فيليسين؛ تاريخ مختصر اديان بزرگ، تهران: كتابخانه ى ظهورى، 1355 ش.

36. طباطبايى، سيد محمد حسين؛ تفسير الميزان، ترجمه ى محمد باقر همدانى، قم: جامعه ى مدرسين حوزه ى علميه ى قم. 37. عبد خدائى، مجتبى؛ واتيكان، كليساى جهانى كاتوليك، تهران: انتشارات بين المللى الهدى، 1382 ش. 38. غلامى نژاد، جمشيد؛ مقدمه ى انجيل برنابا، تهران: نيايش، چاپ اول، 1379 ش.

39. فاطميان، على؛ نشانه هاى پايان، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ اول، 1381 ش. 40. كاتوسكى، كارل؛ بنيادهاى مسيحيت، بى جا، بى تا. 41. كاكس، هاروى؛ مسيحيت، ترجمه ى عبدالرحيم اردستانى سليمانى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1378 ش. 42. كتاب مقدس، انجمن پخش كتب مقدسه، 1981 م. 43. ---------، ترجمه ى تفسيرى. 44. كرنز، آرل؛ سرگذشت مسيحيت در طول تاريخ، ترجمه ى آرمان رشدى، آموزشگاه كتاب مقدس، 1994 م. 45. كلارك، دنيس؛ زندگى و تعاليم عيسى مسيح، بى جا، بى تا.

ص: 260

46. گروه مؤلفان؛ تفسير نمونه، قم: دار الكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1353 ش. 47. لين، تونى؛ تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه ى روبرت آسريان، تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ اول، 1380 ش. 48. ماله، آلبر؛ تاريخ رم، ترجمه ى غلامحسين زيرك زاده، تهران: دنياى كتاب، 1362 ش. 49. مركز مطالعات تحقيقات اديان و مذاهب، مجله هفت آسمان. 50. مشكور، محمد جواد؛ خلاصه اديان، در تاريخ دينهاى بزرگ، تهران: انتشارات شرق، 1369 ش. 51. مصاحب، غلامحسين؛ دايرة المعارف فارسى، تهران: فرانكلين، 1345 ش. 52. مصباح يزدى، محمد تقى؛ مجموعه معارف قرآن (خداشناسى)، قم: انتشارات در راه حق، چاپ اول، 1365 ش. 53. مطهرى، مرتضى؛ مجموعه آثار، تهران: انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1375 ش.

54. مك گراث، آليستر؛ مقدمه اى بر تفكر نهضت اصلاح دينى، ترجمه ى بهروز حداديان، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1382 ش. 55. مولر، اينار؛ جهان مسيحيت، ترجمه ى مسيح مهاجرى و محمدباقر انصارى، تهران: انتشارات امير كبير، چاپ اول، 1368 ش. 56. مونتگمرى، وات، ويليام، برخورد آراء مسلمانان و مسيحيان، ترجمه ى محمد حسين آريا لرستانى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372 ش. 57. ميشل، توماس؛ كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چاپ اول، 1377 ش.

ص: 261

58. ميلر، ويليام؛ تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه ى على نخستين، تهران: انتشارات حيات ابدى. 1981 م. 59. -----------؛ تفسير انجيل يوحنا، تهران: انتشارات نور جهان، 1941 م. 60. ناس، جان؛ تاريخ جامع اديان، ترجمه ى على اصغر حكمت، تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم، 1372 ش. 61. نظرى، مرتضى؛ بررسى شيوه هاى تبليغاتى مسيحيت عليه اسلام، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1371 ش. 62. والورد، جان؛ خداوند ما عيسى مسيح، ترجمه ى مهرداد فاتحى، كليساى جماعت ربانى، آموزشگاه كتاب مقدس. 63. ولفسن، هرى اوسترين؛ فلسفه علم كلام، ترجمه ى احمد آرام، تهران: انتشارات الهدى، 1368 ش. 64. ولف، كرى؛ درباره ى مفهوم انجيل ها، ترجمه ى محمد قاضى، تهران: انتشارات فرهنگ، 1365 ش. 65. وير، رابرت؛ جهان مذهبى، ترجمه ى عبدالرحيم گواهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1374 ش. 66. هاكس، جيمز؛ قاموس كتاب مقدس، تهران: انتشارات اساطير، 1377 ش. 67. هورن، ويليام؛ راهنماى الهيات پروتستان، ترجمه ى طاطه وس ميكائيليان، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1368 ش.

ص: 262

منابع عربى 1. ابراهيم، سعيد؛ تفسير بشارة لوقا، بى جا، بى نا، بى تا. 2. الاميركانى، جيمس انس؛ نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، بيروت؛ الطبعة الثانية، مطبعة الاميركان، 1890 م. 3. الايجى، عبدالرحمن بن احمد؛ المواقف فى علم الكلام، بيروت: عالم الكتاب. 4. البستانى، پطرس؛ دايرة المعارف، بيروت: دارالمعرفة، بى تا. 5. البلاغى، محمد جواد؛ الرحلة المدرسيه، بى جا، توحيد، 1314 ق. 6. التفتازانى، سعدالدين؛ شرح المقاصد، قم: منشورات الشريف الرضى، 1409 ق / 1989 م. 7. التنير، محمد طاهر؛ العقائد الوثنية فى الديانة النصرانية، بيروت: 1330 ق. 8. الحسينى، محمد رشيد رضا؛ المنار، بيروت: دار المعرفه، 1393 ق. 9. الدمشقى، يوحنا؛ المئة مقاله فى الايمان الارثوذكسى، لبنان: منشورات المكتبة البولسية، الطبعة الثانيه، 1991 م. 10. الرازى، فخر الدين؛ التفسير الكبير، بيروت: دارالفكر، 1405 ق. 11. الصلبى اللبنانى، سليم بن جرجس؛ الكنز الجليل فى تثليث و توحيد اله اسرائيل، دمشق: المطبعة البطريركيه الانطاكيه، 1912 م. 12. الطباطبايى، سيد محمد حسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، بيروت: منشورات موسسة الاعلمى للمطبوعات، 1309 ق / 1971 م. 13. الطوسى، محمد بن الحسن؛ تهذيب الاحكام، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1390 ق. 14. الغزالى، ابوحامد؛ الرد الجميل لالهية عيسى بتصريح الانجيل، استانبول: وقف الاخلاص، 1992 م.

ص: 263

15. الغورى، يوحنا پطرس؛ مختصر اللاهوت الادبى، بى جا، مكتبة العموميه الكاتوليكية، 1879 م. 16. المجلسى، محمد باقر؛ بحار الانوار، الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، بيروت: داراحياء التراث العربى، الطبعة الثالثة المصححة، 1403 ق / 1983 م. 17. الهندى، رحمة الله؛ اظهار الحق، بيروت: مكتبة العصرية، 1988 م. 18. اليسوعى، توماس ميشال؛ المدخل الى العقيدة المسيحية، بيروت: دارالمشرق، 1986 م. 19. برنابا؛ انجيل برنابا، ترجمة خليل سعادة، قاهره: دارالبشير، 1995 م، مطبعة المنار، 1908 م. 20. پولس، الياس؛ يسوع المسيح، بى جا، بولسيد، 1994 م. 21. سعادة، خليل؛ مقدمة انجيل برنابا، قاهره: دار البشير، 1908 م. 22. شبّر، عبدالله؛ حق اليقين فى معرفة اصول الدين، تهران: كانون انتشارات عابدى. 23. شلبى، احمد؛ مقارنة الاديان، ج دوم (المسيحية)، القاهره، مكتبة النهضة المصرية، الطبعة العاشرة، 1993 م. 24. عطاء الله، وهيب؛ طبيعة السيد المسيح، بى جا، بى نا، بى تا. 25. عطاء الله، يوسف؛ الشمس الطالته فى تاريخ الكنيسة، بى تا، بى جا. 26. عيّاش، محمد بن مسعود؛ تفسير عياشى، تهران: العلمية الاسلاميه، 1363 ش. 27. فرماج، پطرس؛ ايضاح التعليم المسيحى، بى جا، مطبعة الاباء المرسلين اليسوعيين، 1882 م. 28. فهيم، عزيز؛ المدخل الى العهد الجديد، قاهره: دارالثقافة المسيحيه، 1980 م. 29. قرآن مجيد. 30. كلينى، محمد بن يعقوب؛ الكافى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1348 ش.

ص: 264

31. مشّاقة، ميخائيل؛ الدليل الى طاعة الانجيل، بيروت: 1913 م. 32. معلوف، لوئيس و توتل، فردينان؛ المنجد، بيروت: مكتبه الكاتوليكية، الطبعة التاسعة، 1937 م. 33. وابل، يوسف؛ اشراط الساعة، المملكة العربية السعوديه: دار ابى الجوزى، الطبعة الحادية عشرة، 1419 ق / 1998 م. منابع انگليسى .1 Cross, F, The oxford Dictionary of Christian Church (ODC), London, Oxford University press. .2 Catechism of the Chatholic Church (CCC), Ireland Veritas, 1994.

.3 Montgomery Watt, W., Islam and Christanity today, London, Rotledge, 1983. .4 Powell, Davies, The Meaning of the Dead Sea Scrolls, New york, New American Lirary, 1956. .5 Encyclopedia americana (EM), first published, 1829, New York, Chicago, Washington D.C. .6 Cncyclopedia Britanica (EB), Publishes 13 th. .7 Vatican Council II, Austin Flannery, O.P. Ireland, Dominican Publications, 1996.

ص: 265

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109