ام البنين عليهاالسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : رجبیان، قاسم، 1364 -

عنوان و نام پديدآور : ام البنین علیها السلام [کتاب]/ به قلم قاسم رجبیان.

مشخصات نشر : قم : عصر رهایی، 1396.

مشخصات ظاهری : 128 ص.؛ 14/5×20/5 س م.

شابک : 65000 ریال: 978-600-7664-60-5

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. 116 - 125؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : ام البنین، - 64؟ق

رده بندی کنگره : BP152/5 /الف75 ر3 1396

رده بندی دیویی : 297/979

شماره کتابشناسی ملی : 4648405

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

شناسنامه كتاب

نام كتاب: ام البنين عليهاالسلام

نويسنده: قاسم رجبيان

نوبت و تاريخ چاپ: اول / 96

ناشر: عصر رهايى

شمارگان: 1000

قطع: رقعى، 128 صفحه

شابك: 5 - 60 - 7664 - 600 - 978

خوانندگان عزيز و گرامى مى توانند از راههاى زير با مؤلف كتاب در ارتباط باشند:

كانال تلگرام: telegram.me/qasemrajabiyan

پيچ اينستگرام:https://www.instagram.com/qasemrajabiyan

آدرس اينترنتى مؤلف: www.rajabiyan.com

قيمت 6500 تومان

حق چاپ براى مؤلف محفوظ است.

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم

الحمد لِلَّهِ رَبِّ العالمین

وصلی اللَّهِ علی سیدنا مُحَمَّدِ واله اجمعین

سیما الامام المبین الْحِجَّةِ القائ الْمُنْتَظَرُ المهدی عَجَّلَ اللَّهُ تعالی فَرْجَهُ الشریف

ص: 3

اهداء

اين اثر را تقديم مى كنم به

حضرت ام البنين فاطمه كلابيه عليهاالسلام همسر وفادار اميرالمؤنين على عليه السلام و مادر با عظمت قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام

ص: 4

مقدمه

اولياء خدا و بزرگان دين به مقامى از علم و دانش و معنويات مى رسند كه تمام حركات و سكنات و سخنان آنها براى ما سرشار از درس و عبرت است، وجود اولياء خدا براى ما مردم دنيا نعمت بزرگى است كه متاسفانه كمتر كسى متوجه اين نعمت عظيم است.

اولياء خدا به مقامى مى رسند كه هيچگاه نمى ميرند يعنى روح با عظمت آنها محيط و معين بر ما و عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون هستند، زندگى نامه حضرت ام البنين

عليهاالسلام همسر با وفاى اميرالمؤنين على عليه السلام و مادر بزرگوار باب الحوائج حضرت ابااالفضل العباس عليه السلام الگوى كاملى براى تزكيه نفس و پاكى روح مى باشد به طورى كه وقتى تاريخ زندگى آن بانوى با عظمت مورد مطالعه قرار مى دهيم متوجه مى شويم كه عمده علل اين همه پيشرفت و عظمت اين بانوى با عظمت در مرحله اول داشتن محبت شديد به خدا و اولياء خدا است و دوم اين كه در ميدان عمل بوده و محبت و خدماتش را عملاً اظهار نموده اند، عملا خود را ناديده گرفتند و خود و فرزندانش را فداى اولياء خداى زمانش نمود.

عملا دست از يارى و وفادارى نسبت به اولياء زمانش حتى پس ازشهادت آنها برنداشت و هميشه آنها را بر خود و فرزندان خود ترجيح مى داد، عملا راحت طلبى را كنار گذاشته و دائما مشغول خدمت به دين

ص: 5

خدا و اولياء خدا بودند.

استاد عزيزم حضرت آيت اللّه حاج سيد حسن ابطحى خراسانى رحمه الله مى فرمودند: تمامى اولياء الهى الگو براى تزكيه نفس هستند و بايد آنها را در جامعه معرفى كرد تا مردم آنها را بشناسند و از زندگى آنها درس بگيرند، من نيز در حد وسع خود تحقيقى در تاريخ زندگى اين محبوبه الهى، اين بانوى با عظمت و وفادار انجام داده و در دسترس مردم مسلمان مخصوصا شيعيان و بالاخص اهل تزكيه نفس و مؤنين حقيقى مى گذارم، اميدوارم همه ما بتوانيم شيوه صحيح بندگى و تزكيه نفس و همچنين نحوه و چگونگى يارى رساندن و خيرخواهى براى امام زمان خويش را از زندگى نامه و اعمال و رفتار اين بانوى بزرگ جهان اسلام ياد بگيريم.

از اين بانوى با عظمت مسألت دارم همان گونه كه در ادعيه خطاب به خداى مهربان عرض مى كنيم: يَا مَنْ يُعْطِى الْكَثِيرَ بِالْقَلِيل ايشان نيز كه

آئينه تمام نماى صفات فعل خداى تعالى هستند اين قليل جهد و خدمت را از حقير قبول فرموده و مناسب با شأن و كرم خويش به من اجر دنيوى و اخروى عطا فرمايند.قاسم رجبيان

22 ربيع الثانى 1438

كربلاء معلى

ص: 6

حضرت ام البنين عليهاالسلام

اشاره

ص: 7

ولادت حضرت ام البنين عليهاالسلام

در سال پنجم هجرى، زمانى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش در مدينه منوره بسيار سخت مى گذشت؛ و كفار و مشركين براى از بين بردن اسلام به سوى مدينه متمركز شده بودند، در قسمت جنوبى شهر مكه، در طايفه هوازن، در ميان قبيله بنى كلاب در خانه حِزام بن خالد، نوزاد دخترى متولد گشت كه نامش را فاطمه گذاشتند،(1) در همين سال امام كفر و ضلالت، يعنى عمرو بن عبدود با ضربه مبارك مولى الموحدين على بن ابى طالب

عليهماالسلام به هلاكت رسيد.(2)

متأسفانه به خاطر مظلوميت حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام و عمد

ص: 8


1- - ام البنين سيده نساء العرب صفحه: 9.
2- - البدايه و النهايه جلد: 4 صفحه: 93.

و عناد مخالفين و سهل انگارى موافقين در طول تاريخ، اطلاعات زيادى از اين همسر با كمال و با وفايشان در تاريخ ثبت نشده و همچنين علت ثانويه اى كه دارد به آتش كشيدن كتاب و كتابخانه ها در طول تاريخ توسط بعضى افراد بى دين و بى فرهنگ بوده كه يحتمل تاريخ زندگانى وجود شريف ايشان از بين رفته باشد، اما قليل اطلاعاتى كه در دسترس بوده و در تاريخ ثبت شده با توجه به تاريخ ازدواج و همچنين تولد فرزند بزرگ ايشان يعنى حضرت اباالفضل العباس عليه السلام كه در شعبان سال 26 هجرى قمرى صورت گرفته،(1) به نظر مى رسد كه بين سال 20 تا 25 هجرى قمرى واقع شده باشد محقّقين و مورّخان زمان ولادت ايشان را در حدود پنج سال پس از هجرت تخمين مى زنند.

علت ملقب شدن آن حضرت به ام البنين عليهاالسلام

در ميان عرب ها، مخصوصا آن زمان، كُنيه مانند نام خانوادگى در مردم فارس زبان، اهميت داشت. كنيه به اسم عَلَمى گفته مى شود كه همراه با اب، ابن، ام و يا بنت مى آيد و از آنجا كه در عرب خطاب كردن هر شخصى با اسم كوچكش بى احترامى مى باشد بلكه بعضا نوعى توهين و تحقير است لذا براى بزرگداشت و تعظيم براى يكديگر كنيه

ص: 9


1- - اعيان الشيعه جلد: 7 صفحه: 429.

قرار مى دادند،(1) و بسيار مشاهده مى شود كه ميان كنيه و صاحب آن تطابقى از حيث واقعيت وجود ندارد يعنى مثلا وقتى شخصى را مُكَنى به ابا محمد مى كنند به اين معنا نيست كه الزاما او داراى فرزندى به نام محمد باشد چرا كه گاهى حتى قبل از ازدواج براى شخصى كنيه قرار مى دهند و حال اين كه هنوز فرزندى ندارد و گاهى اوقات اصلا معناى لفظى كنيه با واقعيت امكان تطابق ندارد و داراى معناى خاصى در مضمون خود است، مثلاً كنيه اميرالمؤنين على عليه السلام ابوتراب است كه به معناى پدر خاك است يا كنيه حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام ام ابيها مى باشد

كه به معناى مادر پدر است اما آنچه كه در بحث كنيه اصل مى باشد خطاب محترمانه به صاحب آن است نه تطابق لفظ با معنا.

زن ها نيز مانند مردها، كنيه هايى داشتند كه گاه دامنه شهرت آن از كنيه مردان فراتر مى رفت تا جايى كه گاه فرزندان را به كنيه مادرهايشان مى خواندند. ام البنين عليهاالسلام نيز كنيه فاطمه بنت حزام بود.

در ميان عرب رسم بود هرگاه زنى سه پسر يا بيشتر به دنيا مى آورد را به اين كنيه مى خواندند همچنان كه وقتى اميرالمؤنين عليه السلام حضرت ام البنين عليهاالسلام را به اين كنيه صدا مى كنند ايشان با تعجب سوال مى كنند: من كه فرزند پسرى ندارم كه اين مسأله مؤد معناى اين است كه كنيه ام

ص: 10


1- - فرهنگ ابجدى صفحه: 738.

البنين متعلق به زنانى است كه داراى فرزند پسر متعدد هستند و يا در كلام خود حضرت ام البنين عليهاالسلام كه بعد از واقعه عاشورا مى فرمودند: ديگر مرا ام البنين نخوانيد چرا كه من ديگر فرزندى ندارم، با بررسى در تاريخ متوجه مى شويم نمونه هاى زيادى از زنانى كه اين كنيه را داشته اند مثلا همسر عقيل بن ابى طالب كه مُكَنى به اين كنيه بود داراى سه پسر به نامهاى اباسعيد و جعفر و عبداللّه بوده، البته اين قاعده كليت ندارد بلكه اغلب اين گونه است، مثلاً همسر عثمان بن عفان يك فرزند داشت اما او را ام البنين مى خواندند،(1) و چون حضرت ام البنين عليهاالسلام چهار فرزند پسر داشت، او را به اين كنيه مكنّى نمودند.

بعضى زنان كه در تاريخ به اين كنيه مكنّى بوده اند:

1. ام البنين، همسر عقيل بن ابى طالب عليهماالسلام(2)

2. ام البنين، دختر عبدالعزيز بن مروان، همسر وليد بن عبدالملك،(3)

3. ام البنين، ام سعد بنت رافع كه چهار پسرش به نام هاى اسعد، اوس، الياس، و عمر در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به شهادت رسيدند؛

ص: 11


1- - تاريخ طبرى جلد: 4 صفحه: 420.
2- - انساب الاشرف جلد: 2 صفحه: 70.
3- - اخبار الدوله العباسيه صفحه: 142.

4. ام البنين، مادر امام على بن موسى الرضا عليه السلام(1)

5. ام البنين بنت عيينه ابن حصن الفزاريه همسر عثمان بن عفان،(2)

6. ام البنين بنت شراحيل العبديه،(3)

شجره نامه حضرت ام البنين عليهاالسلام

پدر ايشان ابوالمجْل، حزّام بن خالد، از قبيله بنى كلاب و مادرش ليلى يا ثمامه دختر سهيل بن عامر بن مالك است.

علت ملقّب كردن آنها به قبيله كلابيه انتساب آنها به جدّ اعلايشان يعنى كلاب بن ربيعة است.كلاب بن ربيعه سر سلسله قبيله بنى كلاب داراى 9 پسر به نامهاى عامر و عبيد (ابوبكر) و عمر و حارث (رواس) و عبداللّه و كعب و جعفر و ربيعه و معاويه (ضباب) بود.(4)

در كتاب الفتوح حضرت ام البنين عليهاالسلام را العامريه خطاب نموده است و اين به خاطر نسبت دادن ايشان به عامر بن كلاب است،(5) در واقع

ص: 12


1- - تاريخ قم صفحه: 199.
2- - (اسد الغابه جلد: 3 صفحه: 491) و (الاصابه جلد: 8 صفحه: 365).
3- - اسدالغابه جلد: 2 صفحه: 275.
4- - جمهره انساب العرب صفحه: 281.
5- - الفتوح جلد: 5 صفحه: 113.

حزام پدر حضرت ام البنين از بنى عامر بوده است.

صاحب المعارف نيز در صفحه 88 كتابش و مسعودى در مروج الذهب حضرت ام البنين عليهاالسلام را الوحيديه خطاب نموده اند،(1) كه اين هم به خاطر انتساب ايشان به وحيد بن كعب بن عامر بن كلاب بوده است و به همين دليل بعضى دانشمندان ايشان را ام البنين العامريه من آل الوحيد ذكر نموده اند.(2)

ثمامه مادر حضرت ام البنين عليهاالسلام از بنى جعفر يعنى فرزندان جعفر بن كلاب بن ربيعه مى باشد.(3)

فاطمه بنت حزام بن خالد بن ربيعة بن وحيد و هو عامر؛ يعنى وحيد همان عامر بن كعب است، بن كعب بن عامر بن كلاب بن ربيعه بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوزان بن منصور بن عكرمة بن خصفة بن قيس (عيلان) بن الياس بن مفر (مُضَر) بن نزار بن معد بن عدنان بن ادد بن يسع بن سلام بن نبت بن جمل بن قيداد بن اسماعيل بن ابراهيم خليل اللّه بن تارخ بن ناجور بن شروع بن هود النبى بن فالغ بن عابر بن شالح بن ارفحشد بن سام بن نوح النبى بن مالك بن متوشح بن ادريس النبى بن بارض بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم عليهم السلام

ص: 13


1- - مروج الذهب جلد: 3 صفحه: 63.
2- - اخبار الطوال صفحه: 257.
3- - مقاتل الطالبين صفحه: 87.

است.(1)

اجداد پدرى وى از الياس به قبل با اجداد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مشترك است؛ يعنى در واقع قبيله بنى كلاب عمو زاده با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هستند.

مادر ايشان نيز از قبيله بنى كلاب و عمو زاده پدرش بوده.

مادر او: ثمامه، از خانواده سهل بن عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب مى باشد.

شبهه اى كه پيرامون نام حضرت ام البنين عليهاالسلام مطرح است انتسابايشان به شمر بن ذى الجوشن است چرا كه شمر در عصر نهم محرم در صحراى كربلاء زمانى كه براى فرزندان حضرت ام البنين عليهاالسلام امان نامه آورد ايشان را با عنوان بنو اختنا يعنى فرزندان خواهر ما خطاب كرد.

وَ جَاءَ شِمْرٌ حَتَّى وَقَفَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَينِ عليه السلام فَقَالَ أَينَ بَنُو أُخْتِنَا؟(2)

يعنى: شمر آمد تا در مقابل اصحاب امام حسين عليه السلام متوقف شد و گفت: پسران خواهر ما كجايند؟

هر چند حضرت اباالفضل العباس عليه السلام و برادرانشان با بى اعتنايى تمام از اين ادعاى انتساب او گذشتند و او را حتى لايق پاسخ ندانستند اما

ص: 14


1- - (التنبيه و الاشراف صفحه: 258) و (الطبقات الكبرى جلد: 5 صفحه: 42) و (منتهى الامال جلد: 1صفحه: 25) و (انوار زهراء صفحه: 426).
2- - وقعة الطف صفحه: 190.

چون حضرت سيدالشهداء ابى عبداللّه الحسين عليه السلام خواستار پاسخ دادن به او شدند ايشان امتثال امر نموده و پاسخ كوبنده اى به او دادند.

فَقَالَ الْحُسَينُ عليه السلام: أَجِيبُوهُ وَ إِنْ كَانَ فَاسِقا، فانه بعض اخوالكم.(1)

امام حسين عليه السلام فرمود: پاسخش را بدهيد هرچند انسان فاسقى است بالاخره او از دايى هاى شماست.

با توجه به اين كه شجره نامه حضرت ام البنبن عليهاالسلام را هم از طرفپدر و هم از طرف مادر كاملا مورد بررسى قرار گرفت اگر شجره نامه شمر بن ذى الجوشن را هم رجوع كنيم به خوبى پرده از اين انتساب برداشته مى شود.

در اسدالغابه در مورد پدر شمر يعنى ذى الجوشن آمده:

ذو الجوشن الضبابى والد شمر بن ذى الجوشن اختلف فى اسمه فقيل أوس بن الأعور وقد تقدم ذكره و قيل اسمه شرحبيل بن الأعور بن عمرو بن معاوية و هو الضباب بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة العامرى الكلابى ثم الضبابى.(2)

يعنى: ذو الجوشن ضبابى پدر شمر بن ذى الجوشن كه در مورد اسمش اختلاف شده برخى گفته اند: اوس بن اعور است كه در موردش

ص: 15


1- - (مسند الإمام الشهيد عليه السلام العطاردى جلد:1 صفحه: 517.
2- - اسدالغابه ج2ص19.

قبلا سخن گفتيم و برخى گفته اند: شرحبيل بن اعور بن عمرو بن معاويه كه ملقب به ضباب است ابن كلاب بن ربيعه بن عامر بن صعصعه عامرى كلابى ضبابى است.

سابقا گفتيم كه كلاب بن ربيعه جد اعلاى قبيله بنى كلاب داراى نه پسر بود كه اسامى آنها را ذكر كرديم و گفتيم كه حزام پدر حضرت ام البنين از فرزندان عامر بن كلاب بن ربيعه است و ثمامه مادر حضرت امالبنين از فرزندان جعفر بن كلاب بن ربيعه است و با توجه به نسبى كه در بالا از شمر بيان شد معلوم مى گردد كه او از فرزندان معاويه بن كلاب بن ربيعه است كه ملقب به ضباب بوده.

با توجه به آنچه عرض شد مشخص مى گردد كه تنها رابطه اى كه ميان حضرت ام البنين عليهاالسلام و شمر وجود دارد اين است كه از طرف پدرى جد ششم حضرت ام البنين عليهاالسلام با جد چهارم شمر برادر بوده اند و از طرف مادرى جد پنجم حضرت ام البنين عليهاالسلام با جد پدرى چهارم شمر برادر بوده اند و در واقع شمر يكى از صدها عمو زاده دور حضرت ام البنين عليهاالسلام بوده است.

با اين بيان معلوم مى گردد كه هيچ گونه رابطه و برادرى ميان شمر و حضرت ام البنين عليهاالسلام وجود ندارد كه لازمه اش اين باشد كه او دايى حضرت اباالفضل العباس و ديگر برادران مادرى اش عليهم السلام باشد.

اما تعبير حضرت سيدالشهداء عليه السلام در مورد شمر كه مى فرمايد: (انه

ص: 16

بعض اخوالكم) در صورت صحت نقل تاريخ در واقع يك استعمال مجازى بوده است.

چون يك نسبت ضعيف ميان شمر و حضرت ام البنين عليهاالسلام وجود داشته و ايشان مادر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام و برادرانشان است لذاامام مجازا تعبير خال كه به معناى دايى است را آورده اند، ضمن اينكه واژه خال هم براى دايى و هم براى خاله به كار مى رود و شايد اين خود نوعى اشاره به اين مطلب باشد كه خال را مى توان براى بستگان مادرى به كار برد.

البته آنچه كه در بالا به عنوان شجره نامه شمر ملعون ذكر شد آن است كه شمر خود را بدان منتسب مى نمود اما واقعيت چيزى غير از اين است.

روز عاشورا امام حسين عليه السلام شمر را (يابن راعيه المعزى) خطاب نمود.

...كأنه شمر بن ذى الجوشن! فقالوا: نعم، اصلحك اللّه! هو هو، فقال: يا بن راعيه المعزى،(1)

يعنى: مثل اينكه شمر بن ذى الجوشن است! اصحاب گفتند: بله خود اوست پس امام حسين عليه السلام خطاب به او فرمود: اى پسر زن

ص: 17


1- - تاريخ طبرى جلد: 5 صفحه: 424.

بزچران؛

اين نوع سخن كه امام عليه السلام به شمر مى فرمايند و او را بدون انتساب به پدرش و منتسب به مادرش خطاب مى كنند پرده از واقعيتى قبيح برمى دارد و نكته اى ظريف در بر دارد.

در كتاب شفاء الصدور فى شرح زيارة عاشورا در مورد خبث ولادت شمر اين چنين نوشته شده: و مادر شمر چنان چه از خطاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام با وى "يا بن راعية المعزى" معلوم مى شود به دنائت فطرت و خبث ذات معروف بود و اين خطاب چه حقيقت باشد و چه مجاز دلالت بر مقصود دارد، و شبهه اى در خباثت مولد و سوء نسبت و حرام زادگى شمر به هيچ وجه نيست.(1)

لذا با اين تفسير اساسا هيچ گونه انتسابى حتى بسيار دور هم ميان شمر حرام زاده با حضرت ام البنين عليهاالسلام وجود نخواهد داشت.

اجداد مادرى حضرت ام البنين عليهاالسلام

و أمها ثمامة بنت سهيل بن عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب. و أمها عمرة بنت الطفيل فارس قرزل بن مالك الأحزم رئيس هوازن بن جعفر بن كلاب. و أمها كبشة بنت عروة الرّجال بن عتبة بن جعفر بن

ص: 18


1- - شفاءالصدور جلد: 1 صفحه: 376.

كلاب. و أمها أم الخشف بنت أبى معاوية فارس الهوازن بن عبادة بن عقيل بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة. و أمها فاطمة بنت جعفربن كلاب. و أمها عاتكة بنت عبد شمس بن عبد مناف بن قصى بن كلاب. و أمها آمنة بنت وهب بن عمير بن نصر بن قعين بن الحرث بن ثعلبة، ابن دودان بن أسد بن خزيمة. و أمها بنت جحدر بن ضبيعة الأغرّ بن قيس بن ثعلبة بن عكابة، بن صعب بن على بن بكر بن وائل بن ربيعة بن نزار. و أمها بنت مالك بن قيس بن ثعلبة. و أمها بنت ذى الرأسين و هو خشيش بن أبى عصم بن سمح بن فزارة. و أمها بنت عمرو بن صرمة بن عوف بن سعد بن ذبيان بن نفيض بن الربت بن غطفان.(1)

جده اول: عمره، دخت طفيل بن مالك احزم بن جعفر بن كلاب مى باشد.

جده دوم: كبشه، دخت عروة الرحال فرزند جعفر بن كلاب مى باشد.

جده سوم: ام خشف، دخت ابى معاويه فارس هرار بن عبادة بن عقيل بن كلاب مى باشد.

جده چهارم: فاطمه، دخت جعفر بن كلاب مى باشد.

جده پنجم: عاتكه، دخت عبد شمس بن عبد مناف بن قصى، جده

ص: 19


1- - مقاتل الطالبين صفحه: 87.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه بعضى نام او را فاطمه ذكر كرده اند.

جده ششم: آمنه، دخت وهب بن عمير بن قعين بن حرث بن ثعلبة بن ذودان بن اسد بن خزيمه مى باشد.

جده هفتم: دخت جحدر بن ضبيعه اغر بن قيس بن ثعلبية بن عكاية بن صعب بن على بن بكر بن وائل بن ربيعة بن نزار، جد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد.

جده هشتم: دخت ملك بن قيس بن ثعلبه مى باشد.

جده نهم: دخت الرأسين، خشين بن ابى عصم بن سمح بن فزاره مى باشد.

جده دهم: دخت عمر بن صرمة بن عوف بن سعد بن ذبيان بن بغيض بن ريث بن غطفان مى باشد.

اصالت و شجاعت خاندان ام البنين عليهاالسلام

قبائل عرب 360 قبيله بود كه در نقاط مختلف عربستان مى زيستند شريف ترين و محترمترين قبيله عرب قريش بود چون آنها ساكن مكه بودند و توليت و حمايت كعبه را به عهده داشتند: به گفته يعقوبى: قريش نام فهر بن مالك جد دهم پيامبر صلى الله عليه و آله فهر لقب او بوده است. پس آنها كه از اولاد نضر بن كنانه نيستند از قريش به شمار نمى روند

ص: 20

هنگام ظهور اسلام قريش كه حدود دو قرن بود در مكه به سر مى برد 25 طايفه بودند همچون بنى هاشم، بنى مخزوم، بنى اميه، بنى زهره، بنى كلاب، بنى عبدالدار، بنى اسد، بنى قوفل، بنى عبدالشمس، بنى جمح، بنى سهم، بنى عدى و... .(1)

بنابراين مشخص مى شود كه بنى كلاب از قريش يعنى شريفترين قبيله عرب بوده است.

در مورد موطن و اراضى بنى كلاب در تاريخ چنين آمده:

كانت بلاد بنى كلاب حمى ضرية و الرَّبَذَة فى جهات المدينة و فدك و العوالى، و حمى ضرية هى حمى كليب وائل نباته النضر تسمن عليه الخيل و الإبل، و حمى الرَّبَذَة هو الّذى أخرج عليه عثمان أبا ذر رضى اللّه عنهما. ثم انتقل بنو كلاب إلى الشام فكان لهم فى الجزيرة الفراتية صيت و ملك و ملكوا حلب و كثيرا من مدن الشام، تولّى ذلك منهم بنو صالح بن مرداس، ثم ضعفوا فهم الآن تحت خفارة العرب المشهورين بالشام و هنالك بالإمارة من طيِّئ. قال ابن سعيد و كان لهم فى الإسلام دولة باليمامة.(2)

يعنى: بلاد بنى كلاب دشت هاى ضريه و ربذه در اطراف مدينه و فدك و عوالى است. دشت ضريه، چراگاه كليب وائل بود كه از علف هاى

ص: 21


1- - تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت.
2- - تاريخ ابن خلدون جلد: 2 صفحه: 372.

آن اسبان و اشتران خود را مى چرانيدند. و دشت ربذه همان جايى است كه عثمان، ابوذر را به آنجا تبعيد كرد.

سپس بنى كلاب به شام رفتند و آنان را در جزيره فراتيه، آوازه و حكومت بود. آنان حلب و بسيارى از شهرهاى شام را گرفتند. صالح بن مرداس از جانب آنان حكومت مى كرد. سپس رو به ضعف نهادند و امروز تحت فرمانروايى اعراب شام هستند، مانند قبيله طيى.

ابن سعيد مى گويد: در عهد اسلامى آنان را در يمامه دولتى بود.

در مورد تاريخ مسلمان شدن بنى كلاب گفته شده:

قال أخبرنا محمد بن عمر قال حدثنى موسى بن شيبة بن عمرو بن عبد اللّه بن كعب مالك عن خارجة بن عبد اللّه بن كعب قال قدم وفد بنى كلاب فى سنة تسع على رسول اللّه صلى اللّه عليه [وآله]وسلم وهم ثلاثة عشر رجلا فيهم لبيد بن ربيعة وجبار بن سلمى فأنزلهم دار رملة بنت الحارث وكان بين جبار وكعب بن مالك خلة فبلغ كعبا قدومهم فرحب بهم وأهدى لجبار وأكرمه وخرجوا مع كعب فدخلوا على رسولاللّه صلى اللّه عليه وسلم فسلموا عليه بسلام الاسلام وقالوا إن الضحاك بن سفيان سار فينا بكتاب اللّه وبسنتك التى أمرته وانه دعانا إلى اللّه فاستجبنا لله ولرسوله وانه أخذ الصدقة من أغنيائنا فردها على

ص: 22

فقرائنا.(1)

يعنى: خارج بن عبداللّه بن كعب مى گويد:

نمايندگان بنى كلاب در سال نهم هجرت خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند كه 13 مرد بودند و لبيد بن ربيعه و جبار بن سلمى نيز در بين آنها بودند پس آنها را در خانه رمله دختر حارث وارد كردند و بين جبار و كعب بن مالك رفاقتى بود وقتى به كعب خبر آمدن آنها رسيد قدوم آنها را مبارك داشت و براى خوش آمد گويى رفت و جبار را اكرام كرد و همراه او بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند و با شيوه اسلام به پيامبر سلام گفتند و عرض كردند: ضحاك بن سفيان با كتاب خدا و سنت تو در بين ما آمد و ما را به خدا پرستى دعوت كرد و ما هم در مورد خدا و هم در مورد رسولش استجابت كرديم و او از ثروتمندان ما صدقه گرفت و به فقراء ما عطا كرد.

همه اخبار منقول گواهى مى دهند كه اجداد ايشان بسيار شجاع وهمه آنها خصوصا دايى ها و عموها و پدران حضرت ام البنين عليهاالسلام در زمان قبل از اسلام دليران عرب، و در عين شجاعت، پيشوا و رهبران مردم بوده اند، و سلاطين زمان در برابرشان سر تعظيم و تسليم فرود مى آوردند، كتب معتبر تاريخى نيز اجداد حضرت ام البنين عليهاالسلام را به

ص: 23


1- - (طبقات الكبرى ج1ص301)

عنوان شجاعان عرب معرفى كرده است، به گواه تاريخ شيعه و سنى، آنان به سيادت و بزرگى معروف بوده اند.(1)

سيد محسن امين در اعيان الشيعه حضرت ام البنين عليهاالسلام را اين گونه توصيف نموده است:

هى من بيت عريق فى العروبة والشجاعة.(2)

يعنى: حضرت ام البنين عليهاالسلام از خانواده اى است كه در شجاعت و اصل و نسب در ميان عرب بسيار ريشه دار هستند.

از عقيل بن ابى طالب عليهماالسلام نقل است كه در وصف اين خاندان گفته:

ليس فى العرب اشجع من ابائها و لا افرس.(3)

يعنى: در عرب هيچ كس شجاع تر و سواركار تر از پدران و اجدادحضرت ام البنين عليهاالسلام نيست.

مخصوصاً حزام بن خالد، پدر حضرت ام البنين عليهاالسلام كه به مهمان نوازى و دلاورى و جوانمردى شهره خاندان بنى كلاب بود.

در مورد پدر حضرت ام البنين عليهاالسلام نوشته اند كه "له ادراك" و اين اصطلاحى است كه در مورد افرادى به كار برده مى شود كه زمان حيات

ص: 24


1- - العباس صفحه: 128.
2- - اعيان الشيعه جلد: 8 صفحه: 389.
3- - نفس المهموم صفحه: 284.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك نموده اند كه البته در كنار اين اصطلاح چيز ديگرى وجود دارد كه از آن به "له صحبة" تعبير مى شود و به وسيله آن مى گويند كه صاحب آن داراى لياقت سخن گفتن با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهبوده و يا از

ايشان مستقيما حديثى را شنيده و نقل نموده است كه در مورد حزام بن خالد تعبير له ادراك ذكر شده: يعنى ايشان زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك نموده است بدون اين كه متعرض صحابى بودن ايشان شوند.

حزام بن خالد بن ربيعة بن الوحيد بن كلاب بن ربيعة العامريّ ثم الوحيدي. له إدراك و تزوج عليّ بن أبي طالب بنته أم البنين بنت حزام فولدت له أربعة أولاد(1)

حزام بن خالد بن ربيعه بن وحيد بن كلاب بن ربيعه عامرى سپس وحيدى رسول خدا را درك نمود و دخترش ام البنين را به همسرى علىبن ابى طالب عليه السلام در آورد كه براى ايشان چهار پسر به دنيا آورد.

لذا عقيل به اميرالمؤنين عليه السلام عرض كرد: در ميان عرب از پدران حضرت ام البنين عليهاالسلام شجاع تر و قهرمان تر يافت نمى شود، او از خاندانى شريف و جليل القدر است.

ابو براء عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب، پدر بزرگ ثمامة، مادر حضرت ام البنين عليهاالسلام است، او به دليل جنگاورى و شجاعت به ملاعب

ص: 25


1- - الاصابه جلد: 2 صفحه: 145.

الأسنه، يعنى بازيگر با نيزه ها شهرت داشت، او شمشير و سرنيزه را به بازى مى گرفت،(1)

اين لقب را حسان بن ثابت، شاعر عرب به او داد، وقتى كه ديد او در ميدان جنگ چگونه يك تنه مى جنگد و بر دشمن حمله مى برد اين شعر را در وصفش سرود:

و لاعب اطراف الاسنه عامر *** فراح له حظ الكتائب اجمع؛(2)

يعنى: عامر نيزه ها را به بازى مى گيرد و توانايى يك لشكر را دارد.

ديگر اجداد حضرت ام البنين عليهاالسلام عامر بن طفيل بن مالك كه برادر زاده ملاعب الاسنه است كه در زمان خود گرامى ترين و نام آورترين مرد شجاع و دلاور عرب بوده، عامر بن طفيل بن مالك بن جعفر بنكلاب، برادر عمره، اولين جده حضرت ام البنين عليهاالسلام است، او از سواركاران مشهور عرب بود،(3) و چنان شهرتى داشت كه قيصر روم مسافران عربى كه به كشورش مسافرت مى كردند و با عامر بن طفيل نسبتى داشتند محترم مى شمرد.(4)

عروة الرحال بن عتبة بن جعفر، پدر كبشة جد دوم حضرت ام البنين عليهاالسلام است، او به دليل كثرت مسافرت، به عروة الرحال؛ يعنى عروه

ص: 26


1- - اعلام الورى باعلام الهدى صفحه: 88.
2- - الاغانى جلد: 15 صفحه: 241.
3- - الخرائج و الجرائح جلد: 1صفحه: 33.
4- - العباس صفحه: 129.

كوچنده شهرت داشت، او به قدرى جليل القدر و محترم بود كه همواره مقام ويژه اى نزد تمام پادشاهان زمان خود داشت.(1)

طفيل بن مالك بن جعفر بن كلاب، معروف به فارس قرزل، پدر عمرة مادر بزرگ حضرت ام البنين عليهاالسلام است او در شجاعت زبان زد همگان بود،(2) وى برادر ابوبراء عامر بن مالك ملاعب الأسنة است.

به هر حال عشيره و قبيله حضرت ام البنين عليهاالسلام همگى اصيل و شجاع بوده اند.

لبيد از بستگان حضرت ام البنين عليهاالسلام

از ديگر بستگان حضرت ام البنين عليهاالسلام لبيد است، بعضى معتقدند لبيد عموى حضرت ام البنين است (ام البنين بنت حزام بن ربيعه اخى لبيد بن ربيعه الشاعر،(3) هر چند با توجه به شجره نامه اى كه در بالا ذكر شد لبيد عموى پدر حضرت ام البنين مى گردد باز هم اشكالى به وجود نمى آيد چرا كه عموى پدر، عموى خود شخص به حساب مى آيد و اگر شخص دختر باشد بر او محرم مى باشد) كه شاعرى توانا بوده و 150 سال عمر كرده است، ايشان در عصر جاهليت و بت پرستى يكتا پرست

ص: 27


1- - سرح العيون فى شرح رساله ابن زيدون صفحه: 90.
2- - تاج العروس من جواهر القاموس جلد: 16 صفحه: 298.
3- - انساب الاشرف جلد: 2 صفحه: 192.

بود و خداى تعالى را مى پرستيد، زمانى كه لبيد اسلام آورد به كوفه رفت و در سال 41 هجرى قمرى زمانى كه معاويه براى صلح با امام حسن عليه السلام وارد كوفه شد وفات يافت.(1)

در عصر جاهليّت هر كدام از شعراء و ادباء عرب كه بهتر و نيكوتر از همه شعر مى سرود حق داشت به عنوان كسب افتخار و اثبات برترى ادبى، بهترين شعر خود را در خانه كعبه بياويزد.

در آن عصر هفت تن شاعر بزرگ عرب شناخته شده بودند كهنيكوترين اشعار آنان به علت آويزان بودن به خانه كعبه، به سبعه معلّقه يا معلّقات سبع، شهرت داشت و يكى از صاحبان سبعه معلّقه همين لبيد بن ربيعه عامرى بود.(2)

لبيد، عموى پدر حضرت ام البنين عليهاالسلام يكى از اشراف شعراء بود، او مردى كريم و با فتوّت و در عين حال شجاع و دلاور بود.(3)

لبيد قبل از مسلمان شدن، يكتا پرست بوده و اشعار زيادى سروده بود، اما بعد از مسلمان شدن فقط يك شعر سروده و آن شعر اين بيت است:

ص: 28


1- - الاستيعاب جلد: 3 صفحه: 1338.
2- - الاعلام جلد: 5 صفحه: 240.
3- - سفينه البحار جلد: 7 صفحه: 563.

ما عاتب المرء اللبيب كنفسه *** و المرء يصلحه الجليس الصالح؛(1)

يعنى: براى خردمند، واعظ و ملامت كننده اى چون وجدانش نيست، هر چند همنشينى با مرد شايسته انسان را به صلاح مى آورد.

البته گفته شده كه لبيد شعر زير را پس از تشرف به اسلام نيز به عنوان سپاسگزارى از اين توفيق بزرگ الهى، انشاء كرده است.

الحمدلله اذ لم ياتنى اجلى *** حتى لبست من الاسلام سربالا

يعنى: خداى را سپاسگزارم كه نمردم تا جامه اسلام به تن پوشيدم.(2)

روزى خليفه دوم، در زمان خلافت خود به امير كوفه نامه اى نوشت و از او خواست كه از شعراى آن ناحيه هر كس در زمينه اسلام شعرى سروده برايش بفرستد، آن زمان مغيرة بن شعبه حاكم كوفه بود، پيام خليفه را به راجز عجلى و لبيد بن ربيعه ابلاغ كرد.

راجز قصائدى طولانى براى مغيره فرستاد، ولى لبيد سوره بقره را كه از حفظ داشت نوشت و به مغيره داد و گفت: خداوند عوض شعر، سوره

ص: 29


1- - الشعر و الشعراء صفحه: 69.
2- - الاستيعاب جلد: 3 صفحه: 1335.

بقره و آل عمران را به من عطا فرموده است.

مغيره داستان هر دو شاعر را براى خليفه نوشت و خليفه به همين جهت پانصد دينار از حقوق راجز عجلى كاست و بر حقوق لبيد افزود.(1)

لبيد شعرى سروده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسيار از آن شعرخوششان مى آمد و زياد آن شعر را به زبان جارى مى فرمودند، قسمتى از اشعار لبيد:

الا كل شيئ ما خلا اللّه باطل *** و كل نعيم ما سوى اللّه زائل

نعيمك فى الدنيا غرور و حسره *** و عيشك فى الدنيا محال و باطل

و كل اناس سوف تدخل بينهم *** دويهية تصفر منها الانامل؛(2)

يعنى:

بدان همه چيز به جز خدا باطل است

و از اين رو هر نعمتى به ناچار از بين مى رود.

ص: 30


1- - اسدالغابه جلد: 4 صفحه: 216.
2- - سفينه البحار جلد: 7 صفحه: 564.

نعمت هاى جهان انسان را فريب مى دهد

و زندگى در دنيا زود گذر است

همه مردم زود به بلايى دچار مى شوند

و سرانجام مرگ دست و انگشت آنان را زرد مى سازد.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره ايشان مى فرمايند: اشعر كلمة تكلم به العرب كلمة لبيد: الا كل شيى ما خلا اللّه باطل.(1)

يعنى: بهترين شعرى كه در عرب گفته شده سخن لبيد است كه مى گويد: به جز خدا همه چيز باطل است.

افراد با فضيلت قبيله بنى كلاب

افراد قبيله بنى كلاب در طول تاريخ موحّد و يكتا پرست و بعد از آمدن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسلمان و مفيد براى دين و راه خدا بوده اند، از بين اين قبيله علماء بنام و فقهاء بزرگى وجود دارد؛ مثلا: أرطأة بن عبيدة الكلابى از فقهاء و دانشمندان بزرگ كوفه بوده و همچنين اين قبيله در خونخواهى و انتقام گرفتن از قاتلين امام حسين عليه السلام نقش به سزايى داشتند، به طورى كه عبداللّه بن شريك الكلابى از رهبران بزرگ قيام

ص: 31


1- - تاريخ الاسلام جلد: 3 صفحه: 353.

مختار ثقفى،(1) و همچنين برادر ايشان كه حازم بن شريك الكلابى نام داشت فرمانده جماعت بنى كلاب در قيام مختار بود، و برادر حضرت ام البنين مالك بن حزام در ركاب مختار در كوفه به شهادت رسيد،(2) لذا ثابت مى شود عده چشمگيرى از نيروهاى مختار ثقفى اعم از فرمانده و غير فرمانده از قبيله بنى كلاب بودند كه به خونخواهى امام حسين عليه السلام به كمك مختار شتافته و قيام كردند.

ضحاك بن سفيان بن عوف بن كلاب كلابى مكنّى به ابوسعيد، صحابى جليل القدر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از قبيله بنى كلاب بودند، و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايشان را امير و بزرگ قبيله خود قرار دادند.(3)

ايشان دخترى به نام فاطمه كلابيه داشتند كه افتخار همسرى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيدا كرد، تاريخ عقد ايشان سال هشتم هجرى ذكر شده، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به درخواست خودش ايشان را بعد از مدتى طلاق دادند.(4)

وى يكى از شجاعان و دلاوران نامى بود و در رزم و جنگ معروف بود كه با صد نفر برابرى دارد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روزى به طايفه بنى سليم كه نهصد نفر بودند فرمود: مردى را به شما اضافه مى كنم كه تعداد شما هزار

ص: 32


1- - الاصابه جلد: 3 صفحه: 308.
2- - انساب الاشرف جلد: 2 صفحه: 192.
3- - امتاع الاسماع جلد: 7 صفحه: 183.
4- - طبقات الكبرى جلد: 8 صفحه: 112.

نفر شود، بعد ضحاك بن سفيان را امير و فرمانده آنها قرار داد.

و كان رضى اللّه عنه أحد الابطال، و كان يقوم على رأس رسول اللّه صلى الله عليه و آله متوشحا سيفه، و كان يعد بمائة فارس قال ابن عبد البر، و له خبرعجيب مع بنى سليم ذكره أهل الأخبار: روى الزبير بن بكار: حدثتنى ظيماء بنت عبد العزيز حدثنى أبى عن جدى موألة بن كثيف أن الضحاك بن سفيان الكلابى كان سياف رسول اللّه صلى الله عليه و آله و كانت بنو سليم فى تسعمائة، فقال لهم رسول اللّه صلى الله عليه و آله هل لكم فى رجل يعدل مائة يوفيكم ألفا؟ فوافاهم بالضحاك بن سفيان وكان رئيسهم.(1)

يعنى: او يكى از دليران بود و در مقابل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى ايستاد در

حالى كه شمشيرش در دستش بود و خود به تنهايى به اندازه صد سوار بود كه ابن عبد بر مى گويد: در مورد او همراه بنى سليم خبر عجيبى هست كه اهل خبر آن را نقل كرده اند.

ضحاك بن سفيان كلابى يكى از شمشيرهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و بنى سليم 900 نفر بودند پس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنها فرمود: مى خواهيد مردى را به شما اضافه كنم كه معادل صد نفر باشد تا شما را 1000 نفر كند؟ بعد ضحاك بن سفيان را به ايشان اضافه نمود و او را امير و رئيس آنها قرار داد.

ص: 33


1- - المجموع النووى جلد: 18 صفحه: 439.

ضحاك فردى با محبت و قوى و مفيد بود و همواره در حفظ و خدمتگزاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى كوشيد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همواره ايشان رامأمور به جمع آورى زكات مخصوصا در قبيله بنى كلاب مى فرمودند، ايشان در غزوات و جنگها شركت كرده و نبرد شجاعانه اى از خود نشان مى دادند، همچنين از ايشان روايت نقل مى كنند. معاويه بن ابى سفيان نيز به خاطر ارادت ضحاك به حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام تصميم به قتل وى گرفت، اما قوم و قبيله وى از او حمايت كرده و معاويه موفق نشد، لذا او را تبعيد كرد.(1)

ضحاك پسرى داشت به نام معاويه بن ضحاك كه بر اساس داده هاى تاريخى در جنگ صفين از فرماندهان لشكر معاويه بن ابى سفيان بوده و علمدار و فرمانده بنى سليم بوده است اما همواره بغض معاويه را در دل داشت و دوستدار اهل عراق و على بن ابى طالب عليه السلام بود و اخبار و گزارشات لشكر معاويه را براى عبداللّه بن طفيل عامرى مى نوشت و از طريق او به حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام مى رساند.

كَانَ مُعَاوِيَةُ بْنُ الضَّحَّاكِ بْنِ سُفْيَانَ صَاحِبَ رَايَةِ بَنِى سُلَيْمٍ مَعَ مُعَاوِيَةَ وَ كَانَ مُبْغِضاً لِمُعَاوِيَةَ وَ أَهْلِ الشَّامِ وَ لَهُ هَوًى مَعَ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام وَ كَانَ يَكْتُبُ بِالْأَخْبَارِ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الطُّفَيْلِ الْعَامِرِيِّ وَ

ص: 34


1- - وقعة الصفين صفحه: 469.

يَبْعَثُ بِهَا إِلَى عَلِيٍّ عليه السلام.(1)

ازدواج حضرت ام البنين عليهاالسلام

در ميان همسران حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام بعد از حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام هيچ كدام به مقام رفيع حضرت ام البنين عليهاالسلام نمى رسند، ام البنين بانويى شجاع، فداكار، مهذّبه و پاك و بسيار با فضيلت بود، تا آن جا كه لياقت مادرى حضرت اباالفضل العباس عليه السلام را پيدا نمود.(2)

آن چه از قرائن تاريخ به دست مى آيد اين است كه حضرت ام البنين عليهاالسلام سومين همسر حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام بوده و در بين سال هاى 20 تا 25 هجرى قمرى، با حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام ازدواج نموده است.

قبل از اين كه على بن ابى طالب عليهماالسلام با حضرت ام البنين عليهاالسلام ازدواج كنند، تصميم گرفتند با بانويى كه از خاندانى نجيب و شجاع و اصيل باشد ازدواج نمايند، لذا براى انتخاب و پيدا كردن چنين همسرى، با برادرشان عقيل مشورت نموده و از او خواستند در اين مورد ايشان را يارى كند، و به او فرمودند:

ص: 35


1- - وقعة صفين صفحه: 468.
2- - العباس صفحه: 134.

أنظر لى امرءة قد ولدتها الفحولة من العرب، لاتزوجها فتلد لى غلاما فارسا.

يعنى: زنى را براى من در نظر بگير كه از برجستگان و شجاع زادگان عرب باشد، تا او را همسر خود گردانم و از او داراى فرزندى دلاور و جنگجو شوم.

قابل ذكر است كه مادر تا حد زيادى در انتقال خصوصيات جسمى و روحى به فرزند خود نقش داشته و حتى بيشتر از پدر در انتقال خصوصيات به فرزند خويش موثر است بر خلاف شعارى كه بر اساس يك شعر جاهلى كه شاعرش نامعلوم است مى دهند كه

بنونا بنو ابنائنا و بناتنا *** بنوهن ابنا الرجال الاباعد

لأبى حنيفة أن أولاد البنات ينسبون إلى آبائهم لا إلى أب الام قال الشاعر... .(1)

يعنى: پسران ما فرزندان پسران ما هستند و فرزندان دختران ما فرزندان مردان دور ما هستند.

ابو حنيفه مى گويد: فرزندان دختران به پدران خودشان منتسبهستند نه به پدران مادرشان كه شاعر گفته ...

ص: 36


1- - بدائع الصنائع جلد: 7 صفحه: 345.

مرحوم سيد مرتضى از علماى متقدم با ادله محكم و متقن در مقابل اين تفكر اشتباه مقابله نمودند و ادله ايشان در كتب فقهى در اين باب مفصل ذكر شده است.

لذا در ما نحن فيه نيز حضرت اميرالمؤنين عليه السلام به همين مطلب اشاره كرده و مى فرمايند: همسرى مى خواهم كه فرزندى جنگ آور و دلير به دنيا آورد كه اگر اين تفكر صحيح بود كه مادر نمى تواند ويژگى هاى قومى و نژادى خود، اعم از روحى و جسمى را به فرزند خود انتقال دهد اين كلام حضرت امير عليه السلام نستجير بالله بى معنى مى شد، چرا كه در آن صورت فرقى نداشت ايشان با چه زنى ازدواج كنند و با هر زنى ازدواج مى كردند نتيجه واحدى داشت، چرا كه بنابر اين عقيده غلط زن هيچ نقشى در خصوصيات فرزند ندارد و از آنجا كه وجود نازنين حضرت امير عليه السلام جامع تمام كمالات جسمى و روحى بود و در ضمن بنى هاشم هم شريف ترين و هم دلير ترين طايفه عرب بوده است ديگر احتياجى به اين بررسى هاى عقيل براى انتخاب دختر نبود.

از طرفى تعاليم اسلامى و كلمات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام تاكيد زيادى در مسأله رضاع و شير خوردن كودك دارد، قرآن كريم مى فرمايد:

ص: 37

الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ.(1)

يعنى: مادرها به فرزندان خود دو سال كامل شير مى دهند.

و به اين صورت مادران را تشويق به اين كه فرزندان خود را با شير خود تغذيه كنند مى كند كه عواقب نيكوى آن در جسم و سلامت آينده كودك بر هيچ كس پوشيده نيست و از طرفى سفارش اكيد به حساسيت در انتخاب شخص شير دهنده مى نمايند چرا كه بر اساس كلمات نورانى اهل بيت عليهم السلام از طريق شير خوردن بسيارى از خصوصيات از مرضعه به طفل سرايت مى كند

أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ يَقُولُ: تَخَيَّرُوا لِلرَّضَاعِ كَمَا تَتَخَيَّرُونَ لِلنِّكَاحِ، فَإِنَّ الرَّضَا عليه السلام يُغَيِّرُ الطِّبَاعَ.(2)

يعنى: امام على عليه السلام مى فرمايد: در انتخاب دايه اى كه براى شير دادن فرزندانتان است دقت كنيد همچنانى كه براى انتخاب همسر دقت مى كنيد، زيرا شيرخوردن طبع انسان ها را تغيير مى دهد.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله إِيَّاكُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا الْحَمْقَاءَ فَإِنَّ اللَّبَنَ يُنْشِئُهُ عَلَيْه.(3)

يعنى: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از اين كه زنان احمق به كودكان شما

ص: 38


1- - سوره بقره آيه: 233.
2- - قرب الإسناد صفحه: 93.
3- - الجعفريات الأشعثيات صفحه: 92.

شير بدهند، سخت خوددارى كنيد، زيرا شير (خصلت هاى ناروا را منتقل مى كند) و كودك شبيه آن زن مى گردد.

عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله قَالَ: تَوَقَّوْا عَلَى أَوْلَادِكُمْ لَبَنَ الْبَغِيَّةِ وَ الْمَجْنُونَةِ فَإِنَّ اللَّبَنَ يُعْدِي.(1)

يعنى: پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: فرزندان خود را از شير زن هاى گناه كار و ديوانه بر حذر داريد چرا كه شير تجاوز مى كند (يعنى اخلاق شير دهنده را منتقل مى كند)

قال أمير المؤنين عليه السلام: أنظروا من يرضع أولادكم فإن الولد يشب عليه.(2)

يعنى: امام على عليه السلام مى فرمايد: بررسى كنيد چه كسى به فرزندانتان شير مى دهد چرا كه فرزند شبيه او مى شود.

با اندك توجه در كلمات گهربار اهل بيت عليهم السلام كاملاً فهميده مى شود كه نقش مادر و يا دايه در شكل دادن به جسم و روح كودك چقدر مهم و كليدى است و اين همان علت اصلى است كه به خاطر آناميرالمؤمنين عليه السلام با برادر خود به شور نشستند و در انتخاب مادر شخصيتى كه قرار است سلطان ادب و معرفت به امام زمانش بوده و

ص: 39


1- - بحار الأنوار جلد: 101 صفحه: 96.
2- - وسائل الشيعه جلد: 21 صفحه: 467.

يگانه دلاور دهر باشد اين قدر حساسيت به خرج دادند.

عقيل پس از بررسى و تفكر به على بن ابى طالب عليهماالسلام عرض كرد: چنين بانويى را از ميان قبيله بنى كلاب، به نام فاطمه دختر حزام بن خالد كلبى سراغ دارم كه در ميان قبايل عرب شجاع تر از پدران او نيست، سرانجام اين پيشنهاد مورد قبول آن حضرت واقع شد و از آن خانم، كه بعدها به ام البنين معروف گرديد، خواستگارى نمودند.(1)

وقتى على بن ابى طالب عليهماالسلام پيشنهاد برادرشان عقيل را پذيرفتند، از وى خواستند تا آن دختر را برايش خواستگارى كند، عقيل بلافاصله بعد از اين امر براى انجام دستور برادر به منزل حضرت ام البنين عليهاالسلام رفت، در بعضى نقل ها آمده كه عقيل به همراه خواهران خود فاخته و ام هانى به خواستگارى رفتند. ام هانى خواهر بزرگ حضرت على عليه السلام و بانوى بسيار با عظمتى است؛ اين بانوى بزرگ بعد از واقعه جانسوز كربلاء و شنيدن خبر شهادت امام حسين عليه السلام از شدت ناراحتى دق كردند.

اهل خانه كه عقيل را به خوبى مى شناختند در حالى كه از آمدن او بهمنزل شان تعجب زده بودند، مقدمش را گرامى داشته، و در حيرت بودند كه ايشان براى چه به منزل آنها رفته، چون عقيل شخص بزرگ و معروفى بود و بى دليل جائى نمى رفت.

ص: 40


1- - منتخب التواريخ صفحه: 121.

عقيل كه از ظاهر آن ها متوجه تعجب و حيرت شان شده بود پس از تعارفات مربوطه گفت: چون مى دانم از آمدن من به منزل تان بسيار تعجب كرده ايد، براى آن كه شما را زودتر از اصل قضيه آگاه كنم پيشاپيش بگويم كه خبرى بسيار خوب و خوشحال كننده براى شما آورده ام كه بزرگ ترين خانواده هاى عرب و عجم آن را براى خود فوزى عظيم مى دانند.

خانواده حضرت ام البنين عليهاالسلام در حالى كه لحظه به لحظه بر تعجب شان افزوده مى شد پرسيدند: اين خبر خوش كه حامل آن هستى چيست و آيا نمى توانى ما را زودتر از آن باخبر سازى؟

عقيل در حالى كه لبخند بر لب داشت جواب داد: من براى خواستگارى دختر شما آمده ام!

خانواده حضرت ام البنين عليهاالسلام در اين فكر بودند كه خواستگار چه كسى مى تواند باشد، لذا مشتاقانه پرسيدند: اى عقيل كاسه صبر ما لبريز شد، خواهش مى كنيم ما را از اين التهاب خارج كن و بگو از طرف چهشخصى به خواستگارى آمده اى كه اين قدر درباره آن دستت را بالا گرفته و او را براى ما تا اين حد افتخار آميز مى دانى؟! چون ما خودمان از خاندان و اقوام بزرگ و اصيل اين سرزمين هستيم لذا در تعجبيم كه اين خواستگار چه شخصى، و از چه طايفه اى است كه اين جريان را براى ما به عنوان مژده و خبر خوش اعلام مى كنى؟!

ص: 41

عقيل در حالى كه صورتش شكفته گرديده بود جواب داد: من از طرف كسى وكالت دارم كه همه مردم، حتى خود شما، به خوبى از شخصيت و شايستگى او آگاهيد، و وقتى نامش را دانستيد من را تصديق خواهيد فرمود كه درباره ايشان هر چه بگويم كم گفته ام، من از طرف برادرم على بن ابى طالب عليهماالسلام براى خواستگارى آمده ام، ايشان امروز از من دخترى را جويا گرديد كه از نظر نجابت و اصالت خانوادگى در مرتبه بالائى بوده و بتواند به عنوان همسر به خانه آن حضرت برود، من هم خانواده شما و دخترتان را معرفى كردم، حضرت امير عليه السلام نيز پيشنهاد من را قبول فرموده و اينك براى اجراى آن در حضور شما مى باشم.

وقتى عقيل اين جملات را به آنها گفت، از شنيدن اين خبر و برده شدن نام نامى حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام چنان شور و شعفى به آنها دست داد كه اصلا قابل توصيف نبود، همه آنها از خوشحالى و سرور به فكر فرو رفتند و تا لحظاتى سكوتى عجيب در آن خانه برقرار گرديد،بالأخره اين سكوت توسط عقيل شكسته شد و اظهار داشت: اينك كه از چگونگى امر آگاه شديد، نظر خود را در اين باره اعلام داريد؟

بزرگ خانواده پاسخ داد: اى عقيل، همان طور كه گفتى حقيقتا تو بهترين مژده و جالب ترين و پر افتخار ترين خبر را براى ما آورده اى، ما نه تنها موافقت خود را در اين باره اعلام مى داريم بلكه از آن در نهايت اشتياق استقبال مى كنيم، زيرا وصلت با مولاى متقيان براى هر فرد و هر

ص: 42

خانواده اى باعث سربلندى و سرافرازى است، فقط چند روزى به ما مهلت دهيد تا مقدمات امر را فراهم كنيم.

حضرت ام البنين عليهاالسلام وقتى متوجه شد كه به عنوان همسر مورد نظر مولاى متقيان على بن ابى طالب عليهماالسلام قرار گرفته، نهايت خوشبختى و سعادت را در خود احساس نمود و همان موقع مصمّم گرديد كه فداكارانه در راه محبت و خدمتگزارى به همسر آينده خود كوشش نموده و تمام وجود خود را وقف ايشان كه بزرگترين ولى خدا بود نمايد.

خانواده حضرت ام البنين عليهاالسلام پس از چند روز، آمادگى خود را به عقيل اعلام كردند، حزام گفت: ان شاء اللّه خير است، ما راضى شديم كه دخترمان كنيز و خدمتكار اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليهماالسلام باشد.عقيل فرمود: نگو كنيز، بلكه بگو همسر على بن ابى طالب عليهماالسلام و از ايشان پرسيد: آيا مهريه خاصى را براى دخترتان در نظر داريد؟

حزام عرض كرد: دختر ما هديه و بخششى باشد به محضر برادر و پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله .

عقيل فرمود: نه! بهتر است براى او مهريه اى قرار دهيم و مهريه اش همان پانصد درهمى باشد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى دختر و همسرانش قرار مى داد.

حزام گفت: اى عقيل! حقيقت اين است كه قبيله و خاندان ما چشم

ص: 43

طمع به مال و ثروت و مهريه كلان ندارند؛ بلكه شرافت و حسب و نسب مرد برايشان بسيار مهم است.

در اين هنگام حزام نزد همسرش آمد و با خوشحالى به او گفت: بشارت باد بر تو كه سعى و تلاشت به ثمر رسيد، سعادت و خوشبختى به تو روى آورد، بزرگوراى تو افزون گرديد و اسم و آوازه تو بالا گرفت، (منظورش اين بود كه توانسته اى دخترى در دامن خود پرورش دهى و تربيت نمايى كه شايستگى و لياقت همسرى بزرگ ترين ولى خدا و مولاى متقيان على بن ابى طالب عليهماالسلام را داشته باشد) زيرا عقيل پذيرفت كه دختر تو همسر برادرش اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليهماالسلام گردد.ثمامه مادر حضرت ام البنين عليهاالسلام وقتى اين خبر مسرّت بخش را شنيد، بى درنگ به سجده افتاد و شكر خدا را به جاى آورده و عرض كرد: حمد و ثنا خداوندى كه ما را به محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام پيوند زد، آن گاه نزد دخترش آمد و به وى تبريك و تهنيت گفت و او را بوسيد و در آغوش محبت كشيد.

عقيل نيز على بن ابى طالب عليهماالسلام را در جريان گذاشت و براى انتقال عروس به خانه برادر خود، در معيّت تعدادى از صحابه و محارم، به منزل حضرت ام البنين عليهاالسلام كه همگى منتظر آنها بودند رفتند.(1)

ص: 44


1- - الخصائص العباسيه صفحه: 28 الى 36.

وقتى به آنجا رسيدند همگى آنها از جمله حضرت ام البنين عليهاالسلام را آماده حركت ديدند، عقيل قبل از حركت و در ميان سكوت حاضرين حضرت ام البنين عليهاالسلام را مورد خطاب قرار داده و اظهار داشت: شما امروز به عنوان همسر به خانه شخصى مى رويد كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله متقى ترين، پاك ترين و بارز ترين فرد عالم اسلام مى باشد و همان گونه كه مى دانيد مدت بسيار كوتاهى است كه زوجه گرامى و مقدس خود يعنى زهراى اطهر عليهاالسلام را از دست داده و اين فقدان تا ابد در روح على اثر جبران ناپذيرى بر جاى گذارده است، رفتار تو بايستى طورى متين ومدبّرانه باشد كه از هر حيث لياقت چنين افتخارى را داشته و بتوانى رضايت مولا را جلب كنى، حسنين و زينبين عليهم السلام نزد پدرشان بسيار عزيز و گرامى هستند، وظيفه شما اين است كه در نگهدارى آنها حداكثر تلاش خود را بكنى و آنان را چون فرزند خود عزيز و محترم شمارى.

حضرت ام البنين عليهاالسلام در جواب فرمودند: يا عقيل؛ من به خوبى از شخصيت بارز همسر آينده خود با خبرم، و از مقام و منزلت فرزندان حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام نيز كاملا مطّلع هستم، مطمئن باشيد كه آنان را بر فرزندان آينده خود ترجيح خواهم داد و در راه رفاه و آسايش آنها مانند مادر واقعى كوشش خواهم كرد.

بعد از اين جريانات و مذاكرات حضرت ام البنين عليهاالسلام به اتفاق تعدادى از افراد از خانه خود به طرف منزل حضرت امير المؤنين على

ص: 45

بن ابى ابى طالب عليهماالسلام رفتند تا به وظيفه سنگينى كه خداى تعالى براى او در نظر گرفته بود لباس عمل بپوشاند.

حضرت ام البنين عليهاالسلام خيلى خوشحال و مسرور بود، ايشان هيچ گاه در مدت عمر شريف شان فكرش هم نمى كرد كه در آينده خداى تعالى چه موقعيتى به وى عطا خواهد كرد و چه صفحه درخشانى در تاريخ اسلام براى خود ثبت خواهد نمود و با فدا كردن چهار فرزند خود در راه دين خدا كه در رأس آنها حضرت اباالفضل العباس عليه السلام قرار داشت چهافتخار بزرگ و دائمى براى خويش كسب خواهد كرد.

ايشان يك فرد معمولى نبودند بلكه بانويى دانشمند، فاضله و عالمه بودند كه در همه عمر شريف شان حتى قبل از ازدواج با حضرت امير عليه السلام شيفته خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام بود.

كانت من النساء العالمات الفاضلات العارفات بحق أهل البيت مخلصة فى ولائهم. و وصفها صاحب العمدة بالعالمة.(1)

يعنى: ايشان از جمله بانوان عالمه و فاضله اى بود كه عارف به مقام اهل بيت

عليهم السلام بود و از مخلصين در ولايت اهل بيت عليهم السلام بود و در كتاب عمده الطالب ايشان را با عنوان عالمه وصف نموده اند.

او هيچ گاه خود را در منزل على بن ابى طالب عليهماالسلام جانشين حضرت

ص: 46


1- - ادب الطف، شبر جلد: 1 صفحه: 73.

فاطمه زهراء عليهاالسلام نمى دانست بلكه همواره خود را به عنوان كنيز و خدمتگزار حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام و فرزندان آن حضرت قلمداد مى كرد، بعد از مدتى زندگى مشترك با حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام خدمت آن حضرت عرض كرد: اگر اجازه بفرماييد ديگر من را فاطمه صدا نكنيد، وقتى حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام علت اين درخواست را پرسيدند، عرض نمود: من به اين خانه آمده ام تا نوكرى فرزندان شمارا بكنم نه اين كه جاى مادرشان را بگيرم. در اين جا حضرت على عليه السلام به ايشان فرمودند: شما را ام البنين مى خوانم.

ايشان با تعجب عرض كرد: آقا من كه الان پسرى ندارم كه شما اين كنيه را بر من گذاشتيد!!.

آن حضرت با لبخند دلنشينى فرمودند: خدا به تو مرحمت خواهد كرد.

وقتى ايشان را به منزل حضرت على بن ابى طالب عليه السلام مى آوردند، در نزديكى منزل ايشان توقف كرد و سراغ فرزندان حضرت فاطمه زهراء

عليهاالسلام گرفته و آنها را طلب نمود، وقتى حسنين عليهماالسلام و زينب و ام كلثوم عليهماالسلام نزد او آمدند به آنان عرض كرد: عزيزانم، من نيامده ام تا جاى مادر شما را بگيرم بلكه آمده ام تا كنيز و خدمتگزار شما باشم و تا شما عزيزانم اجازه ورود به اين خانه را به من ندهيد هرگز وارد خانه شما نخواهم شد.

ص: 47

در آن زمان بعضى از فرزندان حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام بيمار بودند و حضرت ام البنين عليهاالسلام بلافاصله بعد از ورود به منزل على بن ابى طالب

عليهماالسلام با محبت تمام به پرستارى و مداواى آنها پرداخت.(1)

فرزندان حضرت ام البنين عليهاالسلام

حضرت ام البنين عليهاالسلام صاحب چهار پسر شدند. عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان كه اين چهار بزرگوار در حادثه جانسوز كربلاء به شهادت رسيدند.

1- عباس بن على بن ابى طالب عليهم السلام بزرگ ترين فرزند حضرت ام البنين عليهاالسلام است و در چهارم شعبان سال 26 هجرى قمرى به دنيا آمده است.(2)

2- عبداللّه بن على بن ابى طالب عليهم السلام وى دومين فرزند حضرت ام البنين عليهاالسلام است و با حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نزديك به ده سال فاصله سنى داشته اند.

3- جعفر بن على بن ابى طالب عليهم السلام او 19 يا 21 سال داشت و پس از عبداللّه به ميدان رفت و به شهادت رسيد.(3)

ص: 48


1- - الخصائص العباسيه صفحه: 25.
2- - اعيان الشيعه جلد: 7 صفحه: 429.
3- - بطل العلقمى جلد: 1 صفحه: 554.

4- عثمان بن على بن ابى طالب عليهم السلام وى شجاعانه با رجز خوانى پاى به ميدان نهاد.توضيحات بيشتر در مورد اين چهار فرزند وفادار را در كتاب اباالفضل العباس عليه السلام آورده ام.

حضرت ام البنين عليهاالسلام بارها شاهد بود كه چگونه حضرت على بن ابى طالب

عليهماالسلام از همان اولين روزهاى تولد حضرت اباالفضل العباس عليه السلام دستان او را مى بوسيد و مى گريست، سپس از شجاعت او در كربلاء و جانبازيش سخن مى گفت و مى فرمود: همان طور كه خداى تعالى به جاى دو دست برادرم جعفر بن ابى طالب دو بال در بهشت به او عطا كرده است، به فرزندم اباالفضل العباس عليه السلام نيز به پاداش دستانش كه در يارى حسين عليه السلام از تنش جدا مى شود، دو بال عطا خواهد فرمود.(1)

حضرت ام البنين عليهاالسلام و ولادت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام

هنگامى كه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام از حضرت ام البنين عليهاالسلام متولد شدند و مژده ولادتش به امير المؤنين عليه السلام داده شد، ايشان سريعا با شور و شعف به طرف خانه شتافتند، قنداقه اين نوزاد نورانى را به دست على بن ابى طالب عليهماالسلام دادند، آن حضرت كودك را محكم در

ص: 49


1- - العباس صفحه: 75.

آغوش گرفته و به سينه خود چسبانيد و مى بوسيد و در گوش راستشاذان و در گوش چپش اقامه گفتند.(1)

سپس آستين هاى طفل نو رسيده را بالا زد و در حالى كه مرتب به بازوهاى او نگاه مى كرد، مانند ابر بهار اشك از ديدگان مباركش جارى مى شد، آن حضرت در حال گريه و اشك، دائما دست ها و بازوهاى آن كودك را مى بوسيد.

حضرت ام البنين عليهاالسلام كه انتظار داشت شوهرش از تولد فرزندشان مسرور و شادمان شود، از مشاهده اندوه و گريه و بوسه هاى على بن ابى طالب عليهماالسلام حيرت زده و نگران شد و سؤل كرد: يا اميرالمؤنين! گريه شما من را نگران كرده، آيا خداى نكرده فرزندم عيب و نقصى دارد كه اين گونه گريه مى كنيد و بر بازوهاى او بوسه مى زنيد؟

حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام با صدايى بغض آلود و لحنى سراسر اندوه فرمودند: فرزند تو هيچ نقصى ندارد، ولى چون به اين دو دست نگاه كردم و به ياد مصائب وارد بر اين طفل افتادم گريه ام گرفت.

حضرت ام البنين عليهاالسلام با نگرانى بيشترى پرسيد: يا اميرالمؤنين اين طفل چه سرنوشتى خواهد داشت و چه اتفاقى براى طفل شير خوار من خواهد افتاد؟!

ص: 50


1- - الخصائص العباسيه صفحه: 65.

آن حضرت فرمودند: دستان كودكت را در راه يارى اسلام و برادر مظلومش، امام زمانش حسين عليه السلام از بدن جدا خواهند كرد.

در اين جا حضرت ام البنين عليهاالسلام و ساير زنان حاضر در آن مجلس به گريه افتاده و حزن عجيبى قلبشان را گرفت و مجلس شادى و جشن شان به نوحه و گريه و زارى تبديل شد.

وقتى على بن ابى طالب عليهماالسلام اين صحنه را ديدند و متوجه غم و اندوه حضرت ام البنين عليهاالسلام شدند، براى تسلى خاطر و آرامش قلب ايشان فرمودند: اى ام البنين! ناراحت نباش! زيرا فرزندت در نزد خداى تعالى داراى مقامى بسيار عظيم است، و خداوند به جاى دو دست قلم شده اش دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها همراه با فرشتگان در بهشت برين پرواز كند.

حضرت ام البنين عليهاالسلام وقتى اين سخن على بن ابى طالب عليهماالسلام را شنيد دلش آرام گرفته و بسيار مسرور گشت و خداى تعالى را شكر كرد.(1)

در اين هنگام على بن ابى طالب عليهماالسلام از همسرش ام البنين عليهاالسلام پرسيد: نام او را چه گذاشته اى؟

حضرت ام البنين عليهاالسلام در پاسخ آن حضرت عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر اسمى كه شما مايليد بر طفل بگذاريد.

ص: 51


1- - العباس صفحه: 139.

على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمود: من اين كودك را به نام عمويم، عباس ناميدم.(1)

حضرت ام البنين و خبر شهادت فرزندانش عليهم السلام

پس از واقعه جانسوز كربلاء كاروان اهل بيت پس از حضور افشاگرانه در كوفه و شام، به سوى مدينه فرستاده شدند. وقتى نزديك مدينه رسيدند، امام سجاد عليه السلام فرود آمده و بار شترش را پايين كشيد، خيمه اى براى خويش نصب كرده و فرمود: اى بشير! خدا پدرت را رحمت كند، ايشان شاعر خوبى بود. آيا تو نيز از شاعرى بهره برده اى؟

بشير عرض كرد: آرى!

امام عليه السلام فرمود: پس به مدينه برو و خبر شهادت پدر و عزيزانم را به اهل مدينه برسان.(2)

بشير با اين امر و مأموريت امام عليه السلام بر اسب سوار شد و با سرعت خود را به مدينه رساند و وارد مسجد النبى صلى الله عليه و آله شد. صدا را به گريه بلندكرد و با حالتى غمناك، با دو بيت شعر به انتظار تلخ اهل مدينه پايان داد:

ص: 52


1- - الخصائص العباسيه صفحه: 71.
2- - اللهوف الملهوف على قتلى الطفوف، صفحه: 143.

يا اَهْلَ يَثْربَ لا مُقَام لَكُمْ بِهَا *** قُتِلَ الحسينُ فَأَدْمَعى مِدْرارُ

الجِسْمُ مِنْهُ بِكَربَلاءَ مُصَرَّجُ *** و الرَّأسُ مِنْهُ عَلَى القَنَاةِ يُدارُ؛(1)

يعنى: اى اهل مدينه! ديگر در مدينه نمانيد؛ زيرا حسين عليه السلام كشته شد. پس فراوان اشك بريزيد. بدن حسين عليه السلام در كربلاء، در خاك و خون غلتيد؛ در حالى كه سرش بر بالاى نيزه به اين شهر و آن شهر برده مى شد.

با اعلام اين خبر، مدينه يكپارچه در عزا و شيون فرو رفت. زنان از خانه هاى خود بيرون آمدند، صورت هايشان را مى خراشيدند و نوحه و ماتم سر مى دادند و بر مظلوميت حضرت سيدالشهداء و يارانش عليهم السلام مى گريستند.

در اين هنگام در بين آن همه شور عزا و ماتم حضرت ام البنين عليهاالسلام خود را به بشير رساند و فرمود: بشير! از حسين برايم بگو.

بشير عرض كرد: در سوگ چهار فرزند شجاعت به تو تسليت مى گويم.

ام البنين عليهاالسلام به بشير خيره شد و دوباره تكرار فرمود: بشير گفتم از

ص: 53


1- - اللهوف الملهوف على قتلى الطفوف، صفحه: 142.

حسينم چه خبر آوردى؟ حسينم چه شد؟ فرزندانم همگى فداى حسين عليه السلام باد.(1)

حضرت ام البنين عليهاالسلام بار ديگر رو به بشير كرد و فرمودند: يا بشير اخبرنى عن ابى عبداللّه الحسين، اولادى و من تحت الخضراء كلهم فداء لابى عبداللّه الحسين.(2)

يعنى : اى بشير، از امام حسين عليه السلام به من خبر بده، همه فرزندانم و همه آن چه در زير آسمان است فداى امام حسين عليه السلام باشند. اگر حسين زنده باشد، كشته شدن چهار فرزندم برايم آسان است.

وقتى بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام را اعلام كرد، حضرت ام البنين عليهاالسلام در حالى كه بسيار منقلب شده بود گفت: قد قطعت نياط قلبى.(3)

يعنى: اى بشير، با اين خبر بندهاى دلم را پاره پاره كردى.

ص: 54


1- - تنقيح المقال، جلد: 2، صفحه: 128.
2- - ادب الطف جلد: 1 صفحه: 74.
3- - رياحين الشريعه صفحه: 293.

سوگوارى حضرت ام البنين عليهاالسلام بعد از واقعه جانسوز كربلاء

حضرت ام البنين عليهاالسلام بعد از واقعه جانسوز كربلاء قبرهايى نمادين در قبرستان بقيع ايجاد نمود و هر روز همراه با عبيداللّه و فضل، فرزندان حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به قبرستان بقيع مى آمد و براى امام حسين، شهداى كربلاء و چهار فرزندش عليهم السلام آن چنان ندبه و گريه مى كرد كه دوست و دشمن با شنيدن صداى گريه هاى ايشان به گريه مى افتادند، حتى مروان بن حكم كه مظهر شقاوت و شخصى قصى القلب و از دشمنان قسم خورده آل محمد صلى الله عليه و آله بود، بارها در اثر شنيدن نوحه و گريه هاى حضرت ام البنين عليهاالسلام دلش مى سوخت و گريه مى كرد.(1)

بانوان مدينه كه ايشان را ام البنين خطاب كرده و به وى تسليت مى گفتند، به آنها چنين جواب مى داد:

لا تدعونى ويك ام البنين *** تذكرينى بليوث العرين

كانت بنون لى ادعى بهم *** و اليوم اصبحت و لا من بنين

ص: 55


1- - لواعج الاشجاع فى مقتل الحسين عليه السلام صفحه: 139.

اربعة مثل نسور الربى *** قد واصلوا الموت بقطع الوتين

تنازع الخرصان اشلائهم *** فكلهم امسى صريعا طعين

يا ليت شعرى اكما اخبروا *** بان عباسا قطيع اليمين؛(1)

يعنى: اى زنان مدينه ديگر مرا ام البنين نخوانيد، زيرا با اين عنوان مرا به ياد فرزندانم مى اندازيد كه شيران بيشه شجاعت بودند.

من داراى فرزندانى بودم كه از اين رو مرا مادر پسرها مى گفتند، ولى اكنون در حالى صبح كردم كه هيچ پسرى ندارم، چهار پسر همچون باز شكارى، چابك و تيز پرواز داشتم، كه با قطع رگ گردن هايشان آنها را كشتند.

دشمنان با نيزه هاى خود، پيكرهاى آنها را قطعه قطعه كرده، و هر چهار پسرم در حالى روز را به پايان بردند كه با بدن هاى چاك چاك بر روى خاك گرم كربلاء افتادند.

كاش مى دانستم آيا اين خبرى كه به من دادند صحيح است كه دستراست عباسم را از بدن جدا نمودند؟!

ص: 56


1- - سفينة البحار جلد: 3 صفحه: 308.

يكى از روزها كه زن ها اطرافش جمع بودند، روى زمين نشست و فرمود: اى زنها! الان فهميدم چگونه عباسم را كشته اند، آخر عباس من مثل بابايش على شجاع بود، كسى جرأت نمى كرد به او نزديك شود و اشعار زير را خواند:

نبت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد *** لو كان سيفك فى يديك لمادنى منه احد

يا من رأى العباس كر على جماهير الن *** و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد؛(1)

يعنى: شنيده ام كه بر سر پسرم كوبيده اند و دستش را بريده اند، اگر شمشيرش در دستانش بود كسى نمى توانست به او نزديك شود.

اى كسى كه ديدى عباس بر بزرگان لشكر اشقياء كه ناتوان شده بودند حمله هاى پى در پى مى كرد و در پشت سرش پسران حيدر كرار همچون شير درنده بودند، واى بر من به خاطر مصيبتى كه به شير پسرم آمد و عمود آهن بر فرقش خورد.

ص: 57


1- - شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار عليهم السلام جلد: 3 صفحه: 186.

ملاقات حضرت زينب با حضرت ام البنين عليهاالسلام پس از واقعه كربلاء

زمانى كه بازماندگان كربلاء به مدينه بازگشتند، حضرت زينب كبرى عليهاالسلام به ملاقات حضرت ام البنين عليهاالسلام شتافت و شهادت فرزندانش را به وى تسليت گفت.

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام به اتفاق عده زيادى از خانم هاى اهل بيت عليهم السلام وارد منزل حضرت ام البنين عليهاالسلام شده و با هم خوانى، نواى وا اماما و واحسينا سر داده و بر سر زنان وارد شدند.

ارادت حضرت ام البنين عليهاالسلام به حسين بن على عليه السلام

كنيز حضرت ام البنين عليهاالسلام مى گويد: من منزل را هر روز خودم جارو مى كردم ولى در آن روز ايشان امر فرمودند: خودم مى خواهم خانه را جارو كنم، زيرا عزاداران حسين عليه السلام مى خواهند بيايند، لذا بعد از نظافت، هنگام ورود ميهمان ها شخصا به استقبال آنها رفته و با مشت به سينه مى زد و نواى وا اماما، و واسيدا سر مى داد.

حضرت ام البنين عليهاالسلام و حضرت زينب كبرى عليهاالسلام يكديگر را در آغوش كشيدند، حضرت زينب كبرى عليهاالسلام يكى يكى نام پسران حضرت

ام البنين عليهاالسلام را صدا مى زد و مى فرمود: وا اخاه، وا عباسا، وا اخاه وا

ص: 58

جعفرا و... حضرت ام البنين عليهاالسلام فقط مى فرمود: وا اماما، وا حسينا. و به اين صورت مردم متوجه شدند كه حضرت ام البنين عليهاالسلام بزرگ ترين مصيبتش مصيبت امام زمانش عليه السلام بوده و هست.

بعد ميهمان ها نشستند، حضرت ام البنين عليهاالسلام از حضرت زينب كبرى

عليهاالسلامخواست تا از واقعه جانسوز كربلاء و پسرانش برايش بگويد، حضرت زينب كبرى عليهاالسلام از شهادت فرزندانش سخن به ميان آوردند.

حضرت ام البنين عليهاالسلام عرض كرد: جان همه عالم به فداى حسين عليه السلام، از حسين عليه السلام برايم بگو.

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام فرمودند: حسين عليه السلام را با لب تشنه كشتند.

حضرت ام البنين عليهاالسلام تا اين سخن را شنيد، آن چنان ناراحت و از خود بى خود شد كه بى اختيار دستهايش را بلند كرد و محكم بر سرش كوبيد و چندين بار فرياد زد: وا حسيناه! واى حسين جان.(1)

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام در ادامه فرمودند: اى ام البنين عليهاالسلام ازپسرت عباس عليه السلام يك يادگارى برايت آورده ام.

حضرت ام البنين عليهاالسلام عرض كرد: آن يادگارى چيست؟

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام سپر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام را به ايشان تقديم فرمود.

ص: 59


1- - تذكرة الشهداء صفحه: 443.

حضرت ام البنين عليهاالسلام تا آن سپر را ديد آن چنان منقلب شد و گريست كه بيهوش شده و بر زمين افتاد.(1)

حضرت ام البنين عليهاالسلام علاوه بر اينكه به بقيع جهت عزادارى مى رفتند در منزل نيز در سوگ امام حسين عليه السلام مراسم مى گرفت و مى نشست و زنان مخصوصا از قبيله بنى هاشم در جلسه او شركت و بر مظلوميت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و اهل بيتش مى گريستند. از جمله ام سلمه همسر گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شركت مى كرد و مى گريست و مى گفت: فعلوها، ملاء اللّه قبورهم نارا؛ يعنى: حسين را كشتند! خدا قبرشان را پر از آتش كند.(2)

و قال صاحب رياض الأحزان: و اقامت ام البنين زوجة امير المؤنين العزاء على الحسين و اجتمع عندها نساء بنى هاشم يندبنالحسين و أهل بيته و بكت ام سلمة و قالت: فعلوها ملأ اللّه قبورهم نارا.(3)

ص: 60


1- - (حضرت اباالفضل عليه السلام مظهر كمالات و كرامات جلد: 2 صفحه: 16) و (زندگانى حضرت ابوالفضل عليه السلام صفحه: 136).
2- - رياض الأحزان صفحه: 60.
3- - ادب الطف جلد: 1 صفحه: 74.

عظمت و فضائل حضرت ام البنين عليهاالسلام

حضرت زينب كبرى عليهاالسلام احترام خاصى براى حضرت ام البنين عليهاالسلام قائل بودند و هميشه در اعياد براى عرض تبريك و در شهادت ها براى عرض تسليت به زيارت حضرت ام البنين عليهاالسلام رفته و همواره ايشان را احترام و اكرام مى فرمودند.

حضرت ام البنين عليهاالسلام بانوئى با فضيلت و عارف به حق اهل بيت عصمت و طهارت عليهماالسلام بود و محبت شديد و خالصى به آنان داشته و خود را وقف محبت و خدمتگزارى به آنها كرده بود.(1)

اين بانوى عظيم الشأن نزد همه مردم داراى جايگاه ويژه اى است، مردم مسلمان ايشان را نزد خداى تعالى شفيع و واسطه قرار مى دهند و به اين وسيله حاجات خود را از خداى تعالى گرفته و غم و اندوهشان برطرف مى شود.

حضرت ام البنين عليهاالسلام بعد از اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليهماالسلام مدت زيادى زنده بودند، اما با هيچ كس ازدواج نكردند؛

و لم تخرج أم البنين إلى احد قبل أمير المؤنين و لا بعده.(2)

ص: 61


1- - العباس صفحه: 133.
2- - ادب الطف جلد: 1 صفحه: 73.

يعنى: حضرت ام البنين عليهاالسلام قبل از اميرالمؤمنين عليه السلام و بعد از ايشان با هيچ شخص ديگرى ازدواج نكرد.

امامه و اسماء بنت عميس و ليلى نهشيله نيز بعد از شهادت حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلام به توصيه حضرت ام البنين عليهاالسلام با هيچ كس ازدواج نكردند.

اين بانوى بزرگوار و وفادار، به استناد حديثى از حضرت على بن ابى طالب

عليهماالسلام كه مى فرمايد: أَنَّهُ لَا يَجُوزُ لِأَزْوَاجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الْوَصِيِّ أَنْ يَتَزَوَّجْنَ بِغَيْرِهِ بَعْدَه.(1)

يعنى: همسران پيامبر و اوصياء، بعد از مرگ ايشان نبايد به همسرى كسى درآيند، تن به ازدواج با كسى نداده و حتى به ديگر همسران اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليهماالسلام چنين تذكرى مى دادند.

پس از شهادت اميرالمؤنين على بن ابى طالب عليهماالسلام روزى مغيرة بن نوفل كه يكى از مشاهير عرب بود از امامه، همسر على بن ابى طالب عليهماالسلام خواستگارى كرد، امامه نزد حضرت ام البنين عليهاالسلام رفت و ايشان را در جريان گذاشت و در مورد اين ازدواج با ايشان مشورت كرد.

حضرت ام البنين عليهاالسلام در جواب او با استناد به همان حديث على بن ابى طالب عليهماالسلام فرمودند: سزاوار نيست كه ما پس از ايشان در خانه

ص: 62


1- - بحارالأنوار جلد: 42 صفحه: 92.

ديگرى باشيم و با مرد ديگرى ازدواج كنيم.

اين فرمايش حضرت ام البنين عليهاالسلام نه تنها در امامه، بلكه در ديگر همسران امام، از جمله: ليلى تميميّه و اسماء بنت عميس نيز اثر گذاشت، لذا به همين جهت اين چهار بانوى عظيم الشأن تا پايان عمرشان با هيچ كس ديگر ازدواج نكردند.(1)

حضرت ام البنين عليهاالسلام تا چند سال پس از واقعه جانسوز كربلاء در قيد حيات بوده و همواره به افشاگرى عليه حكومت بنى اميه مى پرداخت، ايشان سرانجام در روز سيزدهم جمادى الثانى سال 70 هجرى دار فانى را وداع گفت و در قبرستان بقيع، در كنار صفيه و عاتكه؛ دو تن از عمه هاى گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مدفون گرديد.(2)

حضرت ام البنين علاوه بر آن همه فضل و كمالات روحى كه داشتند اديب و شاعرى فصيح و توانا بودند كه اديب و شاعر بودن در عرب بسيار اهميت دارد.(3)

ص: 63


1- - برگرفته شده از كشف الغمة صفحه: 32 و (الفصول المهمة صفحه: 145) و (مناقب ابن شهرآشوب جلد: 2 صفحه: 76) و (مطالب السؤل صفحه: 63).
2- - فرهنگ جامع الفبايى تاريخ و جغرافياى مكه و مدينه صفحه: 123.
3- - اعلام النساء المؤنات، صفحه: 496.

چرا حضرت ام البنين عليهاالسلام در حادثه جانسوز كربلاء نبودند؟!

همان گونه كه عرض شد تاريخ دقيقى در دسترس ما نيست، اما با توجه به اين همه فضل و كمال و معرفت اين بانوى بزرگ اسلام، آنچه يقينى مى باشد اين است كه حتما دليل موجّهى براى اين كار بوده، ضمن اين كه اين سفر به عنوان سفر زيارتى مكه انجام شد و امام حسين عليه السلام علنا اعلام نفرموده بودند كه عاقبت به كربلاء مى رويم، مگر براى افرادى بسيار خاص.

مثلاً بنا به مصالحى كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در نظر داشتند به ام سلمه همسر گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اطلاع دادند، نقل شده: وقتى حضرت سيدالشهداء عليه السلام عزم سفر به مكه را نمود، ام سلمه خدمت ايشان رسيد و گفت:

يا بنى لا تحزنى بخروجك إلى العراق فانى سمعت جدك رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول: يقتل ولدى الحسين بأرض العراق فى ارض يقال لها كربلا، و عندى تربتك فى قارورة دفعها إلى النبى.

فاجابها الامام بعزم و رباطة جأش قائلا:

يا اماه، و انا اعلم انى مقتول مذبوح ظلما و عدوانا، و قد شاء عز وجل ان يرى حرمى و رهطى مشردين، و اطفالى مذبوحين، مأسورين

ص: 64

مقيدين، و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا.(1)

يعنى: فرزندم با سفر به عراق مرا محزون نساز من از جدت رسول خدا

صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: فرزندم حسين در سرزمين عراق در محلى كه به آن كربلاء مى گويند كشته مى شود و تربت تو در شيشه اى است كه رسول خدا

صلى الله عليه و آله به من داده است.

امام عليه السلام در پاسخ با عزم و اطمينان كامل و قلبى محزون فرمود:

مادر جان من خود آگاه ترم كه كشته مى شوم و مظلومانه سرم بريده مى شود اما خدا خواسته كه حرم و بستگان مرا آواره و اطفالم را سر بريده و اسير شده در حالى كه طلب يارى مى كنند و كسى آنها را اجابت نمى كند ببيند.

اما به عنوان مثال: ام هانى عمه بزرگوار امام حسين عليه السلام در شبى كه امام

عليه السلام مى خواستند سفر كنند بسيار مضطرب و نگران خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام آمدند ولى حضرت درباره حادثه پيش روى اين سفر هيچ سخنى به ايشان نفرمودند.

حضرت ام البنين عليهاالسلام قبل از سفر به چهار پسر خود كه در اين سفرهمراه امام بودند توصيه كرد كه تا شما هستيد نگذاريد كوچكترين ناراحتى متوجه اهل بيت عليهم السلام بشود.

ص: 65


1- - حياة الإمام الحسين عليه السلام القرشى جلد: 3 صفحه: 32.

همچنين از قرائن مى شود فهميد كه ممكن است علت نرفتن ايشان امر امام عليه السلام باشد، حال يا امام مصلحت به حضور ايشان ندانسته يا اينكه مأموريتى ديگر به ايشان داده بودند، بعد از آن حادثه جانگداز اين بانوى مكرمه بعد از حضرت امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب كبرى عليهاالسلام بزرگترين نقش در زنده نگه داشتن واقعه جانسوز كربلاء داشتند.

سياست و بصيرت عميق حضرت ام البنين عليهاالسلام

از ويژگى هاى بسيار مهم حضرت ام البنين عليهاالسلام سياستمدارى و بصيرت داشتن ايشان بود كه با توجه به زمان پيش رفته و انجام وظيفه مى نمود.

ايشان در هر فصل از زندگى خويش اين مسأله يعنى بصيرت، خود را به خوبى به همه نشان مى دهند و اهميت بيشتر آن زمانى است كه در تمام موارد بدون اين كه مستقيما و صراحتا از ايشان مأموريتى را بخواهند خود ايشان خواست امام زمان خود را درك مى نمودند و اجرا مى كردند.

در اولين قدم يعنى بعد از ازدواج و قبل از تولد فرزندانشان در همان اولين روز ورودشان به خانه اميرالمؤمنين عليه السلام بر اساس تعاليم قرآن كه مى فرمايد: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ؛ فِى الْقُرْبى يعنى: بگو: من بر رسالتم اجرى از شما سوال نمى كنم مگر دوستى با نزديكانم، تكليف

ص: 66

خود كه مودت و مهربانى و خدمت به ذريه فاطمه زهرا عليهاالسلام مى باشد را به خوبى درك مى نمايد و عملكرد ايشان در خدمت به اهل بيت رسول خدا

صلى الله عليه و آله را به خوبى مى توان در برخوردهاى فرزندان ايشان على الخصوص حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نظاره كرد، چرا كه جانبازى

فرزندان حضرت ام البنين عليهاالسلام براى امامشان ريشه در همان تربيت و نوع رفتار مادر بزرگوارشان با اهل بيت عليهم السلام دارد چون اگر ايشان اين خصلت روحى و اين رفتار پسنديده را دارا نبودند نمى توانستند به فرزندان خود انتقال دهند و به قول معروف فاقد شى نمى تواند معطى شى باشد.

جواد شبر نويسنده ادب الطف در مورد ايشان مى نويسد:

اقول: و قد بلغ من معرفتها و تبصرها أنها لما دخلت على على عليه السلام كان الحسنان مريضين فأخذت تسهر معهما و تقابلهما بالبشاشة و لطيف الكلام كالأم الحنون.

يعنى: بصيرت و معرفت ايشان به جايى رسيده بود كه وقتى وارد خانه على بن ابى طالب عليهم السلام شد حسنين بيمار بودند و ايشان بر بالين آنهاتا صبح بيدار ماند و با خوش رويى و ملاطفت با آنها سخن مى گفت: مثل يك مادر مهربان و شيرين زبان.

در مرحله دوم زندگى كه تربيت فرزندانى دلير و جان نصار اهل بيت عليهم السلام مى باشد نيز كارنامه اين بانوى با عظمت كاملا درخشان است ضمن اين كه ايشان همواره محرك فرزندان خود در حمايت از

ص: 67

اهل بيت عليهم السلام بوده اند و همواره سلامت اهل بيت عليهم السلام را بر سلامت خود و فرزندانشان ارجح مى دانستند كه در جريان پرسيدن احوال حضرت سيدالشهداء عليه السلام از بشير كاملا واضح است.

شيخ مامقانى در اين باره مى نويسد:

قال الشيخ المامقانى فى (تنقيح المقال) و يستفاد قوة ايمانها و تشيعها ان بشيرا كلما نعى اليها بعد وروده إلى المدينة احدا من اولادها الأربعة قالت (ما معناه) اخبرنى عن ابى عبد اللّه الحسين، فلما نعى اليها الحسين قالت: قد قطعت نياط قلبى، اولادى و من تحت الخضراء كلهم فداء لأبى عبد اللّه الحسين. فان علقتها بالحسين ليس إلا لامامته عليه السلام، و تهوينها على نفسها موت مثل هؤاء الأشبال الأربعة إن سلم الحسين يكشف عن مرتبة فى الديانة رفيعة.

يعنى: مقدار ايمان و تشيع حضرت ام البنين عليهاالسلام از آنجا دانستهمى شود كه وقتى بشير وارد مدينه مى شود و خبر شهادت چهار فرزندش را به ايشان مى دهد ام البنين مى فرمايد: (اين چه معنايى دارد) از ابى عبداللّه به من خبر بده، و وقتى بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به او مى دهد مى فرمايد: بندهاى قلبم پاره شد، فرزندانم و هر چه زير آسمان است تماما فداى ابى عبداللّه الحسين عليه السلام پس قطعا علاقه اين بانوى با عظمت به امام حسين عليه السلام نمى باشد مگر به خاطر امامت ايشان بر او و اينكه سلامت امام حسين عليه السلام حتى اگر به قيمت مرگ فرزندانش باشد

ص: 68

برايش آسان تر و گواراتر است كاشف از مرتبه بالاى ديانت اين بانوى جليل القدر است.

وى پس از واقعه جانسوز عاشورا، به وسيله مرثيه خوانى و نوحه سرايى نداى مظلوميت امام حسين عليه السلام را به گوش مردم مى رساند. ايشان هر روز به همراه دو تن از فرزندان حضرت اباالفضل العباس عليه السلام كه در كربلاء حضور داشتند و سند زنده اى براى بيان وقايع عاشورا بودند، به بقيع مى آمد و نوحه مى خواند و بدين صورت هم حماسه كربلاء را بازگو و هم در قالب عزادارى به حكومت وقت اعتراض كرده و طعن مى زد و مردمى را كه اطرافش جمع مى شدند، از جنايات بنى امّيه آگاه مى نمود، حتى مروان بن حكم كه ازحكّام مدينه و از دشمنان سرسخت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بود، هر وقت از آنجا عبور مى كردبى اختيار مى نشست و با گريه ام البنين عليهاالسلام مى گريست،(1) و اين مسأله نشان دهنده عمق بصيرت اين بانوى بزرگوار است كه در هر زمانى دقيقا مجرى همان چيزى هستند كه امام زمانشان خواستار آن بودند.

زمانيكه امير المؤمنين عليه السلام از ايشان فرزندانى شجاع و دلير مى خواست چهار شير تحويل داد كه شنيدن نامشان لرزه به اندام شجاعان و رزم آوران مى انداخت جوانمردانى كه از فدا كردن همه

ص: 69


1- - حماسه حسينين، جلد: 1، صفحه: 258.

چيزشان در راه امامشان هيچ ابايى نداشتند.

بعد از واقعه كربلاء نيز با توجه به سياستى كه حضرت زين العابدين عليه السلام به خاطر موقعيت زمانى در پيش گرفتند مبنى بر احياء مصيبت حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام ايشان نيز به بهترين شكل اقدام به اقامه و زنده نگه داشتن مصيبت سيدالشهدا عليه السلام نمودند.

توجه به اين مسأله كه در ميان اهل بيت عليهم السلام مظلوم بسيار وجود داشته ما را دقيقا به اين مطلب مى رساند كه در پشت اين عزادارى ها چيزى غير از التيام دردهاى عاشورا وجود داشته است.

حضرت صديقه طاهره عليهاالسلام در نهايت مظلوميت و با شديدترين مصائب از دار دنيا رفتند، سيلى خوردند، در مقابل ديد مسلمين شلاقخوردند و بازوى ايشان از فرط جراحت متورّم شد، سينه مباركشان با ميخ در مجروح شد، فرزندى كه در رحم داشتند سقط شد و در نهايت غربت و مظلوميت شبانه دفن گرديد و هيچ كس هم اعتراض و يارى نكرد.

مولاى متقيان را با شمشير زهرآلود در محراب عبادت از پشت سر فرق شكافتند و به عنوان اجراى حكم خدا از آن ياد كردند.

امام مجتبى عليه السلام را در نهايت تنهايى در لشكر خود خيمه اش را به آتش كشيدند، لشكريان خودش اقدام به ترور ايشان كردند، به ران مبارك ايشان جراحت عميق وارد كردند و ايشان را مجبور به قبول صلح

ص: 70

با معاويه كردند و در نهايت توسط محرم و همدم و همسر خود با مهلك ترين سم، مظلومانه شهيد شد.

و در تمام همه اين مصائب حضرت ام البنين عليهاالسلام و يا ساير بنى هاشم اقدام به اين چنين عكس العمل هايى كه بعد از واقعه عاشورا رخ داده نكردند.

با يك نگاه عميقانه به اين مسأله به خوبى مى توان فهميد كه حركت حضرت ام البنين عليهاالسلام كاملا هدف دار است و نه فقط براى آرام كردن قلب خود از مصائب عاشورا بود كه در اين صورت مى شد فقط در خانهنشست و گريه كرد كما اين كه اين كار را نيز مى كردند، بلكه نوعى الگو بردارى از رفتار امام زمانشان و يارى نمودن ايشان در رسيدن به مطلوبشان است.

ايشان هر روز و به واقع هر روز كه در كتب تاريخ ذكر شده در هر شرايطى سرما و گرما به مدت طولانى همراه فرزندان يتيم حضرت اباالفضل العباس

عليه السلام كه ديدن ايشان توسط مردم باعث اثرگذارى بيشتر در آنها مى شد به بقيع مى آمد و حال اين كه همه مى دانند قبور شهيدان كربلاء در سرزمين نينوا قرار داشت و در آنجا آن چنان اقامه عزا مى كند كه قلوب همه را تحت تأثير قرار مى دهد، حتى قسى القلب ترين افراد را منقلب مى كند و اين نوع عزادارى اصلا در تاريخ اسلام سابقه نداشته و در هيچ جنگى يا قتل عامى حتى واقعه حره كه در خود مدينه صورت

ص: 71

گرفت و جناياتى به مراتب از نظر ظاهر فجيعانه تر در آن صورت گرفت اما با اين حال هيچ يك از زنان مدينه اين گونه اقامه عزا نكردند كه اين بانوى با عظمت براى احياء شعائر حسينى انجام دادند.

اين در حالى است كه بانوان مؤنه هاشمى فقط در حد ضرورت از خانه خارج مى شدند و آن هم در نهايت پوشش و حياء، اما درك اين بانوى جليل القدر به حدى است كه تشخيص مى دهند در اين زمان بايد جهت احياء شعائر حسينى همچون فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در ميان مسجدپيامبر خطبه هاى كوبنده مى خواندند و حقايق را براى مسلمانان بيان مى كردند و از حق امير مؤنان على عليه السلام دفاع نمودند. الان بايد غم و مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را با اين ناله ها در قلوب مسلمين نهادينه كرد و اين نهضت را زنده نگه داشت كما اين كه بسيارى از بانوان هاشمى به پيروى از امامشان حضرت سجاد عليه السلام به اين مهم پرداختند كه دقت در سرگذشت بانوانى همچون زينب كبرى عليهاالسلام ام كلثوم عليهاالسلام رباب همسر حضرت سيدالشهداء عليه السلام و سكينه و فاطمه دختران حضرت سيدالشهداء عليه السلام نشان دهنده اين مطلب است و بى شك اگر تلاش هاى اين عزيزان نبود امروز مجالس عزاى ابى عبداللّه با اين شور و بركت در تمام جهان برگزار نمى شد و درخت تشيع را سيراب نمى كرد.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام قصد ترك مدينه و تشرف براى حج و به دنبال آن هجرت به سوى عراق كرد، حضرت ام البنين عليهاالسلام به همراهان آن

ص: 72

حضرت سفارش كرد: مولايم امام حسين عليه السلام نور چشم من است، همگى فرمان بردار و مطيع او باشيد.

وفات حضرت ام البنين عليهاالسلام

حضرت ام البنين عليهاالسلام بعد از حضرت زينب كبرى عليهاالسلام دار فانى راوداع گفتند، ايشان را در بقيع، در جوار امام حسن مجتبى عليه السلام و فاطمه بنت اسد عليهاالسلام و ديگر شخصيت هاى اسلامى به خاك سپردند.

اقوال علماء و بزرگان در رابطه با شخصيت ام البنين عليهاالسلام

شهيد ثانى، زين الدين عاملى درباره حضرت ام البنين عليهاالسلام مى گويد: ام البنين از بانوان با معرفت و پر فضيلت بود. نسبت به خاندان نبوت، محبت و دلبستگى خالص و شديد داشت و خود را وقف خدمت به آنها كرده بود. خاندان نبوت نيز براى او جايگاه والايى قائل بودند و به او احترام ويژه ميگذاشتد. در روزهاى عيد، به احترام او به محضرش مى رفتند و به ايشان اداى احترام مى كردند.(1)

علّامه سيد محسن امين مى گويد: حضرت ام البنين عليهاالسلام شاعرى

ص: 73


1- - ستاره درخشان مدينه حضرت ام البنين، صفحه: 7.

خوش بيان و از خانواده اى اصيل و شجاع بود.(1)

على محمد على دُخَيل، نويسنده معاصر عرب در وصف اين بانوى بزرگوار مى نويسد: عظمت اين خانم در آن جا آشكار مى شود كه وقتى خبر شهادت فرزندانش را به او مى دهند، به آن توجه نمى كند، بلكه ازسلامت حضرت امام حسين عليه السلام مى پرسد؛ گويى امام حسين عليه السلام فرزندِ اوست نه آنان.(2)

سيد محمود حسينى شاهرودى مى گويد: من در مشكلات، صد مرتبه صلوات براى مادر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام يعنى حضرت ام البنين عليهاالسلام مى فرستم و حاجت مى گيرم.

عمر رضا كحّاله، حضرت ام البنين را شاعرى خوش بيان معرفى مى كند.(3)

آيت اللّه العظمى سيد محمد شيرازى مى فرمايد:

شخصى در عالم مكاشفه، حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام را مى بيند و عرض مى كند: آقا! من حاجتى دارم؛ به چه كسى متوسل شوم تا حاجتم روا شود؟ حضرت مى فرمايند: به مادرم ام البنين عليهاالسلام .

علامه سيد عبدالرزاق مقرّم مى نويسد: حضرت ام البنين عليهاالسلام از

ص: 74


1- - اعيان الشيعه، جلد: 8، صفحه: 389.
2- - العباس بن اميرالمؤنين، صفحه: 18.
3- - اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام، جلد: 4، صفحه: 40.

بانوان با فضيلت به شمار مى رفت. وى حق اهل بيت عليهم السلام را خوب مى شناخت و در محبت و دوستى با آنان خالص بود و متقابلا خود در ميان آنان جايگاه بلند و مقام ارجمندى داشت.(1)

ابونصر بخارى مى نويسد: اميرالمؤمنين عليه السلام از هيچ زن قريشى بعد

از فاطمه عليهاالسلام داراى فرزند نشد مگر از ام البنين و ايشان قبل و بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام با هيچ كس ازدواج ننمود.(2)

شيخ مامقانى مى نويسد: قوت ايمان حضرت ام البنين عليهاالسلام از آنجا استفاده مى شود كه وقتى خبر مرگ يكى از چهار فرزندش را به او مى دهند سخنى مى گويد به اين معنا: مرا از حال حسين عليه السلام خبر دهيد بعد خبر مرگ تك تك اولادش را به او داد تا اين كه خبر شهادت عباس عليه السلام را به ايشان دادند كه فرمود: فلانى بندهاى قلبم را پاره كردى، فرزندانم و هر كه در زير آسمان است همه فداى ابى عبداللّه عليه السلام.

همانطور كه مى بينى تحمل شهادت چهار پسر ام البنين عليهاالسلام بر ايشان آسان است اگر امام حسين عليه السلام در صحت و سلامت باشد و اين نشان دهنده مقام والاى ايشان در ديانت است.(3)

نقدى مى نويسد: ام البنين عليهاالسلام از زنان فاضل و عارف به حق اهل

ص: 75


1- - العباس، جلد: 1 صفحه: 72.
2- - سر السلسلة العلوية صفحه: 88.
3- - تنقيح المقال جلد: 3.

بيت عليهم السلام است همچنان كه زنى فصيح و بليغ، با تقوا و زاهد و عابد است.(1)

مازندرانى در كتاب معالى السبطين به نقل از كتاب كنزالمصائب مى نويسد:

قطعا حضرت عباس عليه السلام فرزند ام البنين عليهاالسلام تمام علم را در ابتداى عمر شريفش از پدر و مادرش آموخت.(2)

ص: 76


1- - زينب الكبرى صفحه: 88.
2- - معالى السمطين جلد:1 صفحه: 31.

كرامات

اشاره

ص: 77

كرامت اول:

از جناب حجت الاسلام "حاج شيخ محمود خليلى" چنين نقل شده:

مرحوم "آيه اللّه آقاى حاج سيد محمد روحانى" رحمه الله در گرفتارى ها و نيز در امور مهمّه، معمولا به حضرت ام البنين عليهاالسلام متوسل مى شدند.

كيفيت توسل شان به آن مخدره به اين نحو بود كه نذر مى كردند پس از رفع گرفتارى و برآورده شدن حاجات هزينه سفر كربلاى كسى را تامين كرده وى را به كربلاء مى فرستادند كه به نيابت از حضرت ام البنين عليهاالسلام و از طرف آن مخدره، زيارت كاملى انجام بدهد.

خوب به ياد دارم در سال 1383 هجرى قمرى كه احيانا اين افتخار، يعنى نيابت زيارت كربلاء از طرف حضرت ام البنين عليهاالسلام با تامين هزينه معظم له نصيب اين جانب شد، مبلغ نيم دينار معادل ده درهم به مندادند، و اين در حالى بود كه آن روزها حداكثر كرايه رفت و آمد به كربلاء

ص: 78

حدود چهار درهم، و حداقل آن سه درهم مى شد.

ايشان مى گويد "آيت اللّه العظمى روحانى" رحمه الله فرمودند: يك بار به دندان درد شديدى مبتلاء شدم، به دكتر طريحى دندانپزشك مراجعه كردم، اتفاقا دكتر نبود، از بس كه درد شديد بود، فورا نذر كردم كه اگر از اين درد شديد نجات يابم، همين شب جمعه آينده كسى را اجير كرده و به كربلاء به نيابت حضرت ام البنين عليهاالسلام بفرستم لحظاتى نگذشت كه درد به كلى ساكت شد.(1)

كرامت دوم:

در شهر كوت عراق، در منزل "خانم حاجيه ام عبد الامير"، در دهه دوم محرم الحرام، مجلس عزادارى به نام حضرت ام البنين عليهاالسلام برقرار بود.

در همان روزها يك خانواده سنّى و حنفى مذهب به آن محله آمدند. در ميان آنان خانمى به چشم مى خورد به نام وزيره كه حدود ده سال ازازدواجش مى گذشت و هنوز بچه دار نشده بود و اميد به فرزند داشتن را از كف داده بود. برخى از اهالى محل به او گفتند: چرا به حضرت امّ

ص: 79


1- - برگرفته از چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام جلد: 2، صفحه: 100.

البنين عليهاالسلام متوسل نمى شوى؟

وزيره گفت: اين كار سودى ندارد؛ زيرا علم پزشكى از معالجه من ناتوان مانده است. حتى از داروهاى سنتى استفاده كردم و در روز ميلاد حضرت زكريا

عليه السلام روزه گرفتم؛ اما سودى نداشت.

آنان گفتند: هر كس از غذاى سفره حضرت ام البنين عليهاالسلام بخورد و او را در پيشگاه خدا واسطه قرار دهد، خداوند دعايش را مستجاب مى كند. چه اشكالى دارد كه تو نيز چنين كنى. شايد خداوند، نوزاد دخترى به تو عطا كند و به ميمنت حضرت ام البنين عليهاالسلام نام او را فاطمه بگذار.

وزيره در حالى كه با سكوت و نگرانى به سوى آنان نگاه مى كرد، يكباره زبانش باز شد و با صداى لرزان گفت: به اين شرط كه اين قضيه ميان من و شما باشد و شوهر و خانواده ام از آن آگاه نشوند. آنان گفتند: بسيار خوب! فردا و يا پس فردا ان شاء اللّه در منزل حاجيه حضور پيدا كن در آنجا مجلسى برگزار مى شود كه با خواندن روضه حضرت ام البنين عليهاالسلام پايان مى يابد.

وزيره با دنيايى از بيم و اميد، در حالى كه صورت خود را پوشاندهبود، از خانه اش بيرون آمد و روانه منزل حاجيه، امّ عبدالامير شد. از شرم، عرق مى ريخت و خاطرش پريشان بود. هر قدر كه به جلسه روضه نزديكتر مى شد، تپش هاى قلبش بيشتر مى شد. صداى روضه خوان گوش هاى او را نوازش مى داد و به رهايى از رنج روحى

ص: 80

اميدوارش مى ساخت، وى وارد خانه شد و در مراسم روضه شركت كرد.

وقتى روضه خوان از نوحه سرايى فارغ شد، براى بهبودى بيماران دعا كرد؛ آن گاه سفره حضرت ام البنين عليهاالسلام پهن شد. زنان حاضر به غذاهاى موجود در سفره، تبرك مى جستند. آنها گرد سفره نشسته بودند و بهبودى بيماران و برآورده شدن حاجت هايشان را درخواست مى كردند. وزيره با دستانى لرزان، قدرى از خوراكى ها را از سفره برداشت و از جايش برخاست و در حالى كه اشك هايش جارى بود، از منزل خارج شد. او و شوهرش در شامگاه به اميد شفا از آن غذا خوردند.

حدود يك ماه از اين واقعه مى گذشت كه حالات وزيره تغيير كرد و گرفتار سرگيجه و درد سينه شد. تمايلش به غذا كاهش يافت. خوابش زياد و حضورش در جاهاى شلوغ مشكل شد. هر كارى كه به عهده اش گذاشته مى شد، به سختى انجام مى داد و دلش اضطراب خاصى پيدا كرده بود.

شوهرش مى گويد: اى وزيره! چه شده است؟ آيا بيمار هستى؟ او پاسخ مى دهد: نمى دانم. همسرش او را نزد پزشك مى برد و پزشك پس از معاينه مى گويد: چيزى نيست، ناراحتى هاى او نشانه باردارى است و براى اين كه شما مطمئن شويد، فردا به آزمايشگاه مراجعه كنيد. با شنيدن اين خبر مسرّت بخش، هر دو بى نهايت خوشحال مى شوند. شوهر

ص: 81

وزيره در حالى كه اشك شوق مى ريخت، گفت: آقاى دكتر! آيا شما اطمينان داريد؟ دكتر با كمال خونسردى گفت: بله.

فرداى آن روز، وزيره همراه همسرش، جواب مثبت آزمايش را دريافت مى كنند. پس از آن به خانه مى روند و سجده شكر به جاى مى آورند. خبر باردار شدن وى ميان بستگان منتشر مى شود و شادى، فضاى خانواده را فرا مى گيرد؛ ولى او نذرى را كه براى حضرت ام البنين عليهاالسلام كرده بود، همچنان در سينه اش پنهان نگاه مى داشت.

سرانجام ماه ها سپرى شد و نهمين ماه از ايام باردارى او فرا رسيد.

در آغاز فصل بهار و اندكى پيش از اذان صبح، او دخترى به دنيا آورد و همگى خوشحال شدند. وزيره گفت: براى تبرك جستن به حضرت ام البنين عليهاالسلام نام كودك را فاطمه بگذاريد؛ اما خويشاوندان شوهرش مخالفت كردند و گفتند: نام او را عايشه بگذاريد. سرانجام براى از بين بردن اختلاف، نام آن كودك را بُشرى گذاشتند.(1)

كرامت سوم:

عنوان اين قضيه اين بود كه كودكى به نام "سجاد" كه پسر يكى از خانواده هاى صفوانى است، در سن سه سالگى، و ايامى كه مصادف بود با ماه صفر 1426 قمرى و ماه مارس 2005 ميلادى حادثه اى رخ داده و

ص: 82


1- - برگرفته از گلهاى اشك، صفحه: 216.

آن حادثه اين بوده كه او از راه پله طبقه سوم ساختمان به سمت طبقه همكف سقوط كرده است.

و بعد از معاينه هاى متعدد پزشكى كه در تعدادى از بيمارستان هاى مختلف صورت گرفت همه اين را مى گفتند كه او سالم است و اتفاقى براى او نيفتاده است و همچنين خود كودك (سجاد) به مادرش گفت كه براى او اتفاقى نيفتاده است و فقط آن لحظه اى كه داشته سقوط مى كرده خانمى با لباس سبز رنگ كه به او ام البنين عليهاالسلام مى گويند او را با لطافت گرفته و بروى زمين گذاشته و پس از آن هم رفته است.

از سوى شبكه راصد اخبارى در مورد اين قضيه تحقيق صورت گرفته تا واقعيت مشخص شود چون اين تحقيق بصورت مستقيم از شواهد اين قضيه صورت گرفته است.

اين تحقيق همان طور كه گفته شد از منابع اصلى گرفته شده كه شاملمشاهده محل سقوط سجاد در خانه و ديدار با همه افراد خانواده اش كه شاهد اين قضيه بودند كه ابتدا از سجاد و سپس مادرش و پدربزرگش و كسانى كه از همان اول شاهد سقوط سجاد بودند كه شامل برادر بزرگش حسين و عموى او به نام حسن كه او را بعد از سقوط برداشت، صورت گرفته است. اين شبكه همچنين با راوى اول اين قضيه به روى منبر امام حسين عليه السلام يعنى شيخ حسين خويلدى هم مصاحبه كرده است تا در مورد جانب دينى اين قضيه بحث نماييم.

ص: 83

همچنين با يكى از پزشكانى كه سجاد را معاينه كرده بود نيز مصاحبه كرده ايم.

شخص ديگرى كه با او در اين باره بحث شده مداح اهل بيت عليهم السلام نزار قطرى است.

سى ساعت سرنوشت ساز و مهم در زندگى سجاد:

در اينجا از حسين پرسيديم كه چه شد برادرت با وجود نرده در راه پله افتاد.

و او به ما گفت: سجاد مى خواست من را از بالا و از ميان نرده و راه پله ببنيد و او پسر كوچكى است و سپس بروى نرده سوار شد و اين در حالى بود كه او ابيات قصيده ام البنين عليهاالسلام را زمزمه مى كرد و تمام افرادموجود در ساختمان زمزمه او را مى شنيدند. لحظه اى كه من به طبقه همكف رسيدم غافل گير شدم!! چون من سجاد را ديدم كه روى زمين در طبقه همكف خوابيده و اين در حالى بود كه وقتى در طبقه سوم بودم او آنجا بود و چيزى كه بيشتر مرا به تعجب واداشته بود افتادن او به صورتى بود كه من احساس نكردم!

يكى از عموهاى سجاد به نام حسن مى گويد: من روى تختخواب خوابيده بودم و بين خواب و بيدارى بودم كه صداى سقوط كودكى مرا از جا بلند كرد و بعد به سرعت بلند شدم تا ببينم كه چه اتفاقى افتاده است.

وقتى نگاهم به پايين راه پله افتاد ديدم كه سجاد روى زمين دراز

ص: 84

كشيده است و حسين برادرش هم در حالى كه نمى داند چه كند كنار او ايستاده است.

عموى سجاد در مورد حالت سجاد موقعى كه روى زمين افتاده بود گفت: سجاد را ديدم كه روى زمين دراز كشيده و چشمان او بسته بودند و اين امر تعجب مرا واداشت كه چنانچه او از 3 طبقه سقوط كرده است پس چرا يك قطره خون هم از او خارج نشده است و هيچ اثرى از خون در محل حادثه نبود! بعد از اين كه برادرش حسين مرا ديد خطاب به من فرياد زد كه سجاد از بالا به پايين افتاده است.

عموى سجاد درباره كارهايى مى گويد كه بعد از حادثه انجام داد:

بعد از اينكه چند دقيقه اى مبهوت مانده بودم و از اين ترسيده بودم كه او برايش اتفاقى افتاده باشد و چون از بالا به پايين افتاده بود توقع داشتم چند جاى بدن او شكسته باشد و يا خونريزى مغزى كرده باشد. او را برداشتم و به نزد مادرش بردم كه هنوز در طبقه سوم بود.

مادر سجاد مى گويد:

اين صحنه را نمى توانم حتى در خيالم تصور كنم كه ناگهان برادر شوهرم را ديدم، وقتى مى خواستم به سمت داروخانه بروم و داروهاى سجاد را تهيه نمايم سجاد استفراغ كرد و به سرعت پيش دكتر رفتم و او به من گفت كه سجاد را به سرعت به يك بيمارستان ببريم چون اشعه عادى (X Ray) چيزى مبنى بر اينكه سجاد اتفاقى برايش افتاده را نشان

ص: 85

نمى دهد.

در بيمارستان و لحظات پر استرس و...:

در همان لحظات بود كه پدر سجاد از سركار برگشت و به ما پيوست و براى ما تعريف كرد:

به سرعت به سمت شهر دمام و بيمارستان مواساه حركت كرديم و در آنجا در قسمت اورژانس، دكترها دور سر سجاد جمع شدند و او رامعاينه مى كردند.

آيا درد دارى؟ و سجاد با آن كلام كودكانه و لهجه محلى خودش گفت: مامان چرا داد ميزنى من چيزيم نيست، من روى زمين نيفتادم، من امروز بالا مى خواندم (انا ام البنين عليهاالسلام فاقده اربع شباب) و از بالا افتادم، يك خانمى كه لباس سبز پوشيده بود من را گرفت و به من گفت: من همان ام البنينى عليهاالسلام هستم كه چهار جوان از دست دادم همه شان فداى خاك پاى حسين عليه السلام

مادر سجاد مى گويد: بعد از اين كه اين را از سجاد شنيدم به شدت گريه كردم و بر محمد صلى الله عليه و آله و آل محمد صلى الله عليه و آله صلوات مى فرستادم به طورى كه يقين داشتم كرامت حضرت ام البنين عليهاالسلام باعث شفاى پسرم شده

است.

سجاد روز بعد از بيمارستان مرخص شد و بعد از گذشت سى ساعت سرنوشت ساز در زندگى سجاد و زندگى مادر و پدر و خانواده

ص: 86

اش، به صورتى از بيمارستان خارج شد كه او صحيح و سالم بود و انگار براى او اتفاقى نيفتاده است.

بعد از چند روز او را به درمانگاه سلامتك در صفوى بردند تا آن صدمه جمجمه اش را مورد معالجه قرار دهند و به روى او يك عملجراحى سطحى صورت گرفت و اين عمل موفقيت آميز بود و اين عمل جراحى بطورى بود كه ما اثرى از عمل جراحى و يا شكافتگى را در روى سر سجاد نديديم.

دكتر حسام يسرى بهنام:

همزمان با اين اتفاق غير عادى، شبكه راصد اخبارى با دكتر يسرى (دكتر سجاد) ديدارى داشت تا نظر او را درباره اين قضيه بدانيم.

دكتر يسرى جراح مغز و اعصاب در بيمارستان مواساة در شهر دمام مى گويد كه از لحاظ پزشكى دليلى براى اين اتفاق نداريم و در اين جا عوامل مختلفى در وقوع نوع سقوط وجود دارد از جمله: آن زمينى كه سقوط كننده روى آن مى افتد و يا زاويه اى كه سقوط مى كند و برخورد جسم سقوط كننده با اجسام ديگر مى تواند در كم كردن خطرات ناشى از سقوط كمك كند.

همچنين تأكيد كرد: صدمه در جمجمه سجاد نشان دهنده اين موضوع است كه سقوط سجاد قوى بوده است و خدا جمجمه را براى ما آفريده تا از مغز ما محافظت كند و براى همين جنس آن را طورى آفريده

ص: 87

كه استحكام بالايى داشته باشد و از مظاهر استحكام جمجمه اين است كه سال هاى سال بعد از اين كه انسان مى ميرد جمجمه در بيشتر مواقعسالم مى ماند و يا قسمتى از آن باقى مى ماند. و درباره حرفى كه به پدر سجاد مبنى به اينكه زنده ماندن سجاد يك معجزه است ابتدا تبسمى كرد و گفت: الحمدلله كه سجاد سلامتى خودش را بدست آورد و متاسفانه دكتر يسرى قبول نكرد كه از او عكس بگيريم و اين در حالى بود كه ديدار ما با او در مطب مغز و اعصاب بيمارستان در اتاق 27 بود.(1)

كرامت چهارم:

از حضرت "آيت اللّه حاج سيد طيّب جزايرى" چنين نقل شده:

در سال 1341 هجرى شمسى در يكى از سفرهايم، يكى از علماء پاكستان را در مشهد ديدم؛ از او پرسيدم: پس از زيارت مشهد چه مى كنيد؟ گفت: به پاكستان برمى گردم. گفتم: حيف نيست انسان از پاكستان تا مشهد بيايد، ولى زيارت عتبات نرود؟

سخنم در او اثر كرد و بنا شد او هم با من به كربلاء بيايد، از اين رو، با هم از مشهد به تهران آمديم و به سفارت عراق رفتيم، ولى آن جا اوضاع بسيار ناگوار بود و در دادن ويزا سخت گيرى مى كردند، به همراهم گفتم:

ص: 88


1- - منبع: سايت مداح اهل بيت نزار قطرى.

مى خواهى كربلاء بروى؟ گفت: پس براى چه از مشهد به تهران آمده ام؟گفتم: هزار صلوات نذر حضرت ام البنين عليهاالسلام مى كنيم، ان شاء اللّه ويزا مى دهند.

هر دو نذر كرديم كه هزار صلوات هديه حضرت ام البنين عليهاالسلام بكنيم، در همين حال همراهم گفت: من نامه اى براى سفير پاكستان دارم، بيا با هم اين نامه را به او برسانيم. به سفارت پاكستان رفتيم، در آن جا نامه را به سفير داديم، او بسيار به ما احترام كرد و پرسيد: از تهران به كجا مى رويد؟ گفتيم: هر دو عازم عراق هستيم، البته اگر ويزا گير بيايد.

گفت: اتفاقا من هم مى خواهم به عراق بروم، كمى صبر كنيد تا مداركم را آماده كنم.

پس از مدتى آمد و گفت: دو نامه به نام شما براى كنسول عراق نوشته ام، نامه را گرفتيم و نااميدانه به سفارت برگشتيم. نامه را به دربان سفارت داديم، دربان رفت و پس از مدتى با دو فرم برگشت و پرسيد: عكس را آورده ايد؟

گفتم: بله! سپس فرم هاى مخصوص را پر كرديم و همراه عكس و گذر نامه به آن شخص داديم.

بنا به گفته آن شخص، ساعت يك بعد از ظهر به جلو سفارت رفتيم، نخست اسمى كه صدا كردند، اسم ما دو نفر بود، با دلواپسى گذرنامه راباز كردم، ديدم ويزاى سه ماهه زده اند، از خوشحالى اشك از چشمانم

ص: 89

سرازير شد. سپس به زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام رفتيم و صلوات ها را به روح حضرت ام البنين عليهاالسلام هديه كرديم.(1)

كرامت پنجم:

از "آيت اللّه العظمى حاج ملا على معصومى همدانى معروف به آخوند" چنين نقل شده:

در يكى از روستاهاى همدان، خانمى بود كه با وجود آن كه سال ها از ازدواجش مى گذشت، بچه دار نمى شد. روزى خانم ديگرى به او مى گويد: نذر كن نام فرزندت را ابوالفضل بگذارى. پس از مدتى خداوند فرزندى به او مى دهد و او نامش را ابوالفضل مى گذارد، آن فرزند در 14 الى 15 سالگى دچار بيمارى سختى مى شود، به گونه اى كه از زنده ماندنش نااميد مى شوند، باز همان خانم، به مادر فرزند، توسل به حضرت عباس عليه السلام را سفارش مى كند، او نيز چنين مى كند. صبح فردا همان خانم به در منزل آن ها مى آيد و مى گويد: خدا فرزندتان را شفا داده است، ناراحت نباشيد. مى گويد: تو از كجا مى دانى؟ پاسخ مى دهد: درخواب ديدم گروهى از زنان به سوى خانه شما مى آيند كه حضرت ام البنين عليهاالسلام نيز در ميانشان بود و فرمود: براى شفاى اين پسر مى روم.

ص: 90


1- - برگرفته شده ازام البنين؛ ستاره درخشان مدينه.

كرامت ششم:

از مرحوم "حاج عبدالرسول على الصفار" كه تاجرى معروف و رئيس غرفه تجارت بغداد بوده چنين نقل شده است:

در حدود سالهاى 1329 شمسى، به زيارت خانه خدا و مشاهد مشرفه پيامبر اكرم

صلى الله عليه و آله و اهل بيت گراميشان عليهم السلام مشرف شدم.

رفقاى ما در اين سفر، يكى سيد هادى مگوطر از سادات محترم، از رؤاى عشاير فرات، و از مردان انقلابى بود، و ديگرى، شيخ عبدالعباس آل فرعون رئيس عشاير آل فتله كه يكى از بزرگ ترين و ريشه دارترين عشاير فرات اوسط در عراق مى باشند بود.

براى تشرف به زيارت قبر پاك پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله و نيز زيارت

قبور پاك اهل بيت مطهرش عليهم السلام وارد مدينه منوره شديم و چند روزى در آن سرزمين پاك اقامت گزيديم.

در عصر يكى از روزها طبق عادت معمول قصد زيارت قبور پاك ائمه عليهم السلام در بقيع غرقد را كرديم.

بعد از پايان مراسم زيارت قبور مطهر ائمه بقيع عليهم السلام به زيارت قبور منتسبين به اهل بيت عليهم السلام و زيارت قبور بعضى از اصحاب و ياران گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداختيم، تا به قبر فاطمه دختر حزام كلابيه يعنى

ص: 91

حضرت ام البنين عليهاالسلام مادر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام رسيديم.

به عبدالعباس آل فرعون گفتم: بيا تا قبر پاك اين بانوى معظم، حضرت ام البنين

عليهاالسلام مادر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام را نيز زيارت كنيم.

ولى او با كمال بى اعتنايى گفت: بيا برويم و بگذريم! تو مى خواهى ما مردان، اين رقعه زنان را زيارت كنيم؟!

اين را گفت و ما را ترك كرد و از بقيع خارج شد.

من و سيد هادى مگوطر، در غياب او به زيارت مرقد مطهر آن بانوى بزرگوار پرداختيم، برنامه زيارت كه تمام شد، به خانه برگشتيم.

شب ها من و عبدالعباس، با هم در يك اتاق مى خوابيديم.

روز بعد هنگام سپيده دم كه از خواب بيدار شدم، عبدالعباس را در رخت خوابش نيافتم!

قدرى منتظرش ماندم و با خود گفتم: شايد به حمام رفته باشد! انتظار من طولانى شد، اما او بازنگشت!نگران وى شدم، رفيق ديگرم، سيد هادى مگوطر را از خواب بيدار كرده و به او گفتم: رخت ها و لوازم عبدالعباس اين جاست، ولى خودش نيست!

او هم از وى خبرى نداشت، و به همين دليل به تدريج اضطراب و

ص: 92

نگرانى ما بيشتر شد.

در نهايت به فكرمان رسيد كه برخيزيم و به دنبال او بگرديم، با خود گفتيم: كجا بايد دنبال او برويم؟! چه گونه بايد به جستجوى او بپردازيم؟! و از چه كسى بپرسيم و تحقيق كنيم؟!

پس از مدت كوتاهى ناگهان درب خانه باز گرديد و عبدالعباس در حالى كه به شدت ناراحت بود و از شدت گريه چشمانش سرخ شده بود وارد اتاق شد.

به او گفتيم: خير است ان شاءاللّه! كجا بودى؟! تو را چه شده؟! اين چه حالتى است كه در تو مشاهده مى كنيم؟!

گفت: رهايم كنيد تا كمى استراحت كنم آن گاه برايتان تعريف خواهم كرد!

پس از آن كه استراحت كرد گفت: يادتان مى آيد كه من عصر ديروز با تكبر و بى اعتنايى و بى ادبى بدون زيارت قبر مطهر حضرت امالبنين عليهاالسلام از بقيع خارج شدم؟

گفتيم: بله، به خوبى آن را به ياد داريم، حركت زننده اى بود.

او گفت: من قبل از سپيده دم در عالم رؤا خود را در صحن مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام در كربلاء ديدم.

مردم دسته دسته براى زيارت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام داخل

ص: 93

حرم شريف آن حضرت مى شدند، من هم سعى و تلاش كردم كه همراه مردم وارد حرم شريف آن حضرت شوم ولى مانع ورود من شدند!

تعجب كرده و سؤل نمودم: چه كسى مانع من مى شود؟! و براى چه اجازه ورود به حرم مطهر را به من نمى دهند؟!

نگهبان حرم مطهر گفت: در واقع آقايم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به من دستور فرموده است كه مانع ورود تو به حرم مطهر آن حضرت شوم!

به نگهبان حرم گفتم: آخر براى چه؟

گفت: نمى دانم!

خلاصه، هر چه كوشش و تلاش نمودم، اجازه ورود به حرم مطهر به من داده نشد!

با وجود آن كه شما مى دانيد من به ندرت گريه مى كنم از روىناچارى، به توسل و گريه و زارى پرداختم تا اين كه خسته شدم.

چون ديدم اين كار فايده اى ندارد، اين بار به نگهبان حرم متوسل شدم و به او التماس كردم كه نزد آقايم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام برود و علت جلوگيرى از ورود من به حرم مطهر را از آن حضرت سؤل نمايد.

نگهبان رفت و برگشت و گفت: آقايم به تو مى فرمايد: چرا از

ص: 94

زيارت قبر مادرم سرپيچى كردى و به او بى اعتنايى نمودى؟! به همين دليل به تو اجازه ورود به حرم خود را نمى دهم تا اين كه به زيارت قبر مادرم بروى!

از هول و هراس اين رؤا، مضطرب و نگران گشته و از خواب بيدار شدم، و سپس با سرعت براى زيارت مرقد مطهر حضرت ام البنين عليهاالسلام و عذر خواهى از آن بانوى بزرگوار بابت رفتار زشتى كه از من نسبت به ايشان سر زده بود، به بقيع رفتم تا آن بزرگوار درباره من، نزد پسر بزرگوارش حضرت اباالفضل عليه السلام شفاعت نمايد.

آرى، من به بقيع رفتم و الآن نيز از نزد قبر مطهر حضرت ام البنين عليهاالسلام برمى گردم.(1)

كرامت هفتم:

از جناب "حجه الاسلام و المسلمين حاج سيد جواد موسوى زنجانى" چنين نقل شده:

يكى از فرزندانم، روزى هنگام غروب از مدرسه به خانه آمد، در حالى كه بر خلاف ساير روزها، از شدت سر درد مى ناليد و آثار ناراحتى و بيمارى شديدا از چهره اش هويدا بود. دائما حالت تهوع داشت.

ص: 95


1- - برگرفته شده از اباالفضل العباس جلد: دوم.

از مشاهده اين صحنه، سخت ناراحت شده، وى را نزد "دكتر شمس "بردم ولى متاسفانه دكتر نامبرده در تشخيص بيمارى دچار اشتباه گرديد. وى گفت: مسأله اى نيست، اين بچه گرفتار سرماخوردگى شده است.

و سپس براى او نسخه اى نوشت و داروهاى زيادى را تجويز نمود و توصيه كرد: من امشب در "بيمارستان سينا" كشيك هستم، اگر وضع بيمار خوب نبود فورا با بيمارستان تماس بگيريد.

بيمار داروها را مصرف كرد و هيچ گونه اثر مثبتى در بهبودى وضع وى مشاهده نمى شد، بلكه به عكس، وضع بيمار پى درپى وخيم ترمى شد. پس از نيمه شب با دكتر، كه نوبت كشيك او در "بيمارستان سينا" بود، تماس گرفته و گفتيم: دوا و درمان شما هيچ تاثيرى در وضع بيمار ندارد و فعلا به حالت اغماء افتاده است. پزشك نامبرده گفت: فورا بيمار را به "بيمارستان مهر" منتقل كنيد پس از انتقال به بيمارستان و معاينه دكتر متخصص از وى، اظهار گرديد كه بيمارى فرزندتان مننژيت حاد بوده، تمام مغزش را چرك فرا گرفته و زمان معالجه گذشته است و هيچ كارى نمى شود صورت داد. اظهارات دكتر باعث ناراحتى شديد پدر و مادر و بستگان بيمار شد، به گونه اى كه بعضى از آنها از شدت ناراحتى فرياد كشيده به زمين افتادند.

عاقبت شوراى پزشكى تشكيل شد و پزشكانى از خارج بيمارستان

ص: 96

نيز براى معاينه بيمار بالاى سر وى حاضر گشتند. وزير بهدارى وقت، توصيه هايى پيرامون دقت در معالجه بيمار نمود، مع الوصف، معالجات هيچ گونه تاثيرى نداشت حال بيمار هم روز به روز وخيم تر مى شد فرزندم يك هفته در حالت كما و بيهوشى قرار داشت، تا اين كه شب تاسوعا فرا رسيد. حقير ديدم كه مريض از يك سو از تمام اسباب ظاهرى و معالجه اطباء مايوس شده از سوى ديگر در داخل منزل با شيون و ناله مادر و خواهران و مردان و بستگان ديگر بيمار مواجه بودم. ناگزير دو ركعت نماز خواندم و صد مرتبه صلوات فرستاده ثوابش را بهحضرت ام البنين عليهاالسلام مادر حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام هديه نمودم و خطاب به آن بانوى بزرگوار عرضه داشتم: با توجه به اين كه هر فرزند صالحى مطيع دستورات مادر خوبى مى باشد از تو اى بانوى با عظمت و همسر شايسته اميرالمؤمنين عليه السلام درخواست مى كنم از فرزند

خود باب الحوائج حضرت عباس بن على عليه السلام بخواهيد كه از خدا شفاى

فرزندم را بگيرد.

حدود سپيده صبح بود كه فرد همراه بيمار، از بيمارستان تلفن زد و گفت: بيمار از حالت كما بيرون آمده و شفا يافته است چنان كه گويى اصلا مريض نبوده است. حقير با عجله به بيمارستان رفتم و در آنجا بچه را در حالت عادى ديدم، و اين در حالى بود كه اطباى معالج اظهار مى كردند فرزندم اگر به احتمال يك در هزار هم شفا پيدا كند، قطعا چشم

ص: 97

و گوش خود را از دست مى دهد و يا فلج مى شود. اما از عنايت حضرت باب الحوائج، دخترم كه نامزد هم بود هيچ گونه نقص عضو يا مشكل ديگرى نيافت و هم اكنون نيز داراى دو فرزند مى باشد.

ضمنا گفتنى است در همان شب كه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام فرزندم را شفا داد، يكى از بانوان صالحه محل، آن حضرت را خواب ديده و حضرت به وى فرموده بودند: موسوى توسط مادرم شفاى فرزندش را از من خواسته بود، من از خداوند شفاى او را گرفتم . توصيهمى شود كه ايشان هميشه به عزاداران من توجه داشته باشد. طبق دستور حضرت، هر ساله روز تاسوعا هيئت هاى عزادارى به صورت سينه زنى و زنجير زنى به منزل ما مى آيند و دو راس گوسفند به آنها داده مى شود.(1)

كرامت هشتم:

در اوايل سال 1415 قمرى در ماه ذى الحجه شخصى به نام "عبدالحسين" همراه خانواده و فرزندانش از يك سفر تفريحى كه خارج از بغداد گذرانده بودند بر مى گشته و در حال حركت به سوى منزلشان بودند، كه ناگهان در ميان راه ماشين از كار مى افتد هر چه "عبدالحسين"

ص: 98


1- - برگرفته شده از اشك شمع ، صفحه: 28.

تلاش مى كند نمى تواند علت از كار افتادن ماشين را پيدا كند مع الاسف خيابان نيز از عبور و مرور خالى شده و امكان كمك گرفتن از ديگران وجود نداشته است. متحير و سرگردان ايستاده و همسرش نيز به علت تاريكى جاده و عدم رفت و آمد ماشين، دچار ترس و وحشت مى شود. در اين اثناء همسرش از خداى تعالى درخواست مى كند كه به پاس حرمت حضرت ام البنين عليهاالسلام كه كرامات او از زبان گويندگان جارىاست به آنها عنايت نموده، براى به راه افتادن ماشين كمكى به آنها برساند. ناگهان مردى از راه مى رسد. "عبدالحسين" با اين تصور كه شايد از وضعيت ماشين و تعمير آن اطلاعى داشته باشد، به سراغ آن مرد مى رود او مى گويد: هيچ مانعى ندارد و مشغول بررسى و تفحص مى شود. ولى نتيجه اى نگرفت و گفت كه بايد بروى وسيله اى بياورى و آن را بكسل كنى و به راهش ادامه داد، همسر عبدالحسين، با صداى محزون و اميد خاشع فرياد مى زند: دستم به دامنت يا ام البنين! ما را از گرفتارى نجات بدهيد؟

عبدالحسين مجددا براى به كار انداختن ماشين مشغول فعاليت مى شود و اين بار ماشين به بركت توسل به حضرت ام البنين عليهاالسلام روشن مى شود، آرى ماشين به سرعت باد شروع به حركت كرد تا به منزل رسيدند و همسرش در راه پيوسته اين كلام را تكرار مى كرد: "يا ام البنين

ص: 99

دخيلك" يعنى: دست به دامانت يا ام البنين.(1)

كرامت نهم:

"توفيق افندى" اصالتا موصلى بود و به حكم وظيفه در كربلاء كارمنددولت بود در اوايل ماه هفتم سال 1961 ميلادى دردى در مثانه خود احساس كرده و به يكى از پزشكان متخصص در پايتخت عراق يعنى بغداد مراجعه نمود، پس از معاينات و بررسى ها، پزشك به او خبر داد كه سنگ بزرگى در مثانه او قرار دارد و براى خارج كردن آن راهى جز عمل جراحى وجود ندارد.

براى انجام عمل در روز معينى با دكتر قرار گذاشته و به كربلاء برگشت. پس از بازگشت به كربلاء كه در حالت ناراحتى و سختى و افسردگى شديدى قرار داشت به زيارت مرقد امام حسين عليه السلام و برادرش حضرت اباالفضل العباس عليه السلام رفت و قبل از اين كه به نزد خانواده اش باز گردد، در راه با جوانى روبرو شد كه در حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بين مردم آب نبات پخش مى كرد، جوان به او تعارف كرد كه بخورد و خود نيز از آن خريده و نذر حضرت ام البنين عليهاالسلام نمايد. "توفيق افندى" قطعه اى از آن را خورد و نذر كرد كه يك كيلو آب نبات قربة الى

ص: 100


1- - برگرفته شده از ام البنين عليهاالسلام صفحه: 48.

اللّه بين مردم پخش كند تا حضرت ام البنين عليهاالسلام براى حل مشكل او نزد خداوند شفاعت كند و از اين رنج و درد خلاصى يابد.

صبح روز دوم بعد از اين جريان احساس كرد كه سنگ مثانه وى به طور كلى مانع خروج بول شده است و پس از يك درد و ناراحتى شديد، سنگ از مثانه او افتاد، به گونه اى كه از ديدن آن دچار وحشت شد. آنگاهبا شادمانى به طرف خيابان رفت و با صداى بلند فرياد زد: الحمداللّه، اللّه اكبر، اى ام البنين از تو تشكر مى كنم، سپس طرف حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام رفت و به نذرش عمل كرد.(1)

كرامت دهم:

از حجة الاسلام و المسلمين "حاج سيد احمد" چنين نقل شده:

در سال 1416 هجرى قمرى اواخر ذى الحجه الحرام بود كه بنده از طرف عده اى از لبنانى هاى مقيم غرب آفريقا دعوت شدم. مسير راه هوايى از تهران به جده و از جده به غرب آفريقا بود.

در فرودگاه جده، شش ساعت توقف داشتم. يك ربع ساعت به پرواز هواپيما مانده بود كه ناگهان، مأمور فرودگاه به من اعلام كرد شما چون ويزاى مراكش نداريد، نمى توانيد ادامه سفر بدهيد. سخن مامور

ص: 101


1- - برگرفته شده از ام البنين عليهاالسلام صفحه: 43.

غير منتظره بود. چون به ويزاى مراكش احتياجى نبود، زيرا من ويزاى غرب آفريقا را داشتم و از مراكش فقط مى خواستم عبور بكنم و براى اين كار تنها نياز به ويزاى ترانزيت يعنى ويزاى عبور بود.

به مأمور عربستان سعودى گفتم: مرا نزد مأمور پرواز مراكش ببر كه بااو صحبت كنم. با هم پيش مأمور پرواز مراكشى رفتيم به او گفتم: چرا به من اجازه پرواز نمى دهيد؟

گفت: چون شما ويزاى ترانزيت نداريد.

گفتم: ويزا لازم نيست، چون مختصر توقفى در فرودگاه مراكش بيشتر نداشته و داخل شهر هم كه نخواهم رفت. ولى او مدعى شد كه اين كار خلاف قانون است.

گفتم: من در ماه رمضان يعنى سه ماه گذشته از همين فرودگاه "دارالبيضاء" بدون ويزا عبور كردم باز گفت: نه اين خلاف قانون است.

گفتم حالا چه بايد كرد كه 2 روز به ماه محرم الحرام مانده است؟

گفت: اين مشكل خودتان است!

گفتنى است كه شخص مزبور خيلى عناد داشت و فرد متعصبى هم بود. بنده خيلى مايوس گرديده و سخت ناراحت شده بودم.

اين جا بود كه ملهم شدم يك سوره فاتحه بخوانم و هديه به روح حضرت ام البنين عليهاالسلام كنم زيرا يكى از طرق الى اللّه اين بانوى عظمى

ص: 102

باشد، و اين عمل نزد متشرعين رسم است، اين در حالى است كه مردم مى خواهند سوار هواپيما بشوند، مشغول خواندن فاتحه شدم، به "والضالين" كه رسيدم مأمور مراكشى كه در جهنم نشسته بود يكدفعه بهمن نگاه كرده و گفت چمدان شما كجاست؟ چمدان من در هواپيما بود، گفتم در تهران تحويل هواپيما داده ام من از آنجا به غرب آفريقا عازم بودم.

وقتى كه گفتم در هواپيما است، از عناد و لجاجت دست برداشت و گفت: بفرماييد سوار هواپيما شويد. رفتم لباسها را پوشيدم و آمدم. ضمنا بليط من معمولى بود ولى اين دفعه جاى درجه يك را به من دادند!

آرى اين است نتيجه متوسل شدن مخلصانه به حضرت ام البنين عليهاالسلام(1)

كرامت يازدهم:

برادر مورد اطمينان ابو فاطمه دكتر حسن جودى حلى نقل مى كند كه: وقتى از سنگاپور به دانمارك برگشتم به طور ناگهانى درد بر من چيره شده و تمام بدنم را فرا گرفته و بسيار لاغر شدم و ميل و اشتهايى به غذا نداشتم.

ص: 103


1- - برگرفته شده از ستاره درخشان مدينه.

به يكى از پزشكان عمومى كه در كوپنهاگن معروف و بسيار حاذق و توانمند بود رفتم و او خيلى سريع با دستگاه هاى پيشرفته شروع بهجستجو كرد بعد از چند روز براى او معلوم شد كه تومورهايى در روده بزرگم وجود دارد. دكتر به من گفت: خودت نگاه كن و من همراه دكتر محل تومور را مشاهده كردم كه به اندازه گردوى كوچكى بود و از همانجا متوجه خانم ام البنين عليهاالسلام شدم و خطاب به ايشان عرض كردم: براى شما از بين بردن اين تومور سخت نيست دكتر گفت: مى روم وسايل جراحى را آماده كنم و بعد از حدود نيم ساعت برگشت و موضع تومور را بررسى كرد ولى هيچ اثرى از آن نبود دكتر جراح بسيار تعجب كرد و گفت:

اينجا هيچ تومورى نيست به دكتر گفتم: من الان متوجه يك مقام معنوى بودم دكتر از سخن من تعجبش بيشتر شد.

كرامت دوازدهم:

خانم جوانى بود كه بيمارى قلبى داشت و پزشكان گفته بودند كه احتياج به عمل قلب دارد و لازم است كه قبل از عمل به هند برود اما اين بانوى جوان اصرار داشت كه در مجلس عزايى كه به نام حضرت ام البنين عليهاالسلام بر پا مى شود برود و متوسل به ايشان شود و از ايشان حاجت خود را مطالبه كند بالاخره در مجلسى كه به نام حضرت ام البنين عليهاالسلام و

ص: 104

حضرت رقيه عليهاالسلام بود حاضر شد و تا اذان صبح متوسل به ايشان شد و بعد از نماز صبح زن جوان دختر بچه اش را كه به همراه مادر بزرگش با هم در مجلس بودند، خواباند و خودش هم خوابيد مادر بزرگش در حالتى بين خواب و بيدارى ديد كه به همراه نوه اش به مكانى بزرگ و بسيار زيبا مى روند كه از آنجا نور متشعشع مى شود وقتى وارد شدند حضرت ام البنين و رقيه عليهاالسلام نزد ايشان آمدند حضرت ام البنين عليهاالسلام به مادر بزرگ گردنبندى از طلا داد و به او گفت: اين همان خواسته شماست و خانم رقيه عليهاالسلام نيز چيزى به ايشان داد كه نفهميدم چيست و بعد فرمودند: نيازى نيست دخترت براى عمل جراحى برود و ما او را شفا داديم.

روز بعد زن جوان براى بار دوم به بيمارستان رفت تا بررسى هاى لازم براى عمل صورت پذيرد دكتر گفت: من اين خانم را در صحت و سلامت كامل مى بينم كه هيچ احتياجى به عمل جراحى ندارد.

كرامت سيزدهم:

از جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى صادقى واعظ، از حوزه علميه قم چنين نقل شده:

يكى از سالها در تهران منبر مى رفتم، روز تاسوعايى سوار تاكسىشدم كه به طرف مسجد آيت اللّه زاده مرحوم حاج سيد احمد بروجردى رحمه الله بروم، مسير حركت از ميدان شهدا به طرف صد دستگاه

ص: 105

بود، در مسير به ترافيكى برخورد كرديم كه از رفت و آمد هيئت ها ايجاد شده بود، راننده گفت: چه خبر است؟! گفتم: مگر شما مسلمان نيستيد؟

گفت: من مسيحى هستم.

گفتم: امروز روز تاسوعا و روز عزادارى براى اهل بيت عصمت و طهارت

عليهم السلام مى باشد كه به روز حضرت اباالفضل عليه السلام معروف است.

گفت: من حضرت اباالفضل عليه السلام را خوب مى شناسم سپس افزود: من بچه دار نمى شدم بعد از مدتى هم كه بچه دار شدم دو پايش فلج شد هر چه ثروت داشتم خرج كردم منزل و ماشينم را فروختم ولى نتيجه اى نگرفتم يكى از شب ها كه به منزل آمدم، ديدم زنم گريه مى كند، گفتم چه خبر است؟ گفت: صاحب خانه مان امروز آمد و مرا به مجلس حضرت ام البنين عليهاالسلام دعوت كرد.

گفتم ام البنين كيست؟ همسرم برايم شرح داد و گفت: من هم بچه فلجم را بردم در روضه و متوسل به حضرت اباالفضل عليه السلام شدم حالا بيا امشب هم دو نفرى بچه را بغل كرده و به آن حضرت توسل بجوييم، همين كار را كرديم.

نصف شب در ايوان خوابيده بوديم كه ديدم بچه بلند شده و مى دود. گفتم چه خبر است؟ و دستش را گرفتم، گفت: اين آقاى، اسب سوار كيست؟ معلوم شد حضرت اباالفضل العباس عليه السلام آمده و بچه ما را شفا داده اما متاسفانه ما ايشان را نمى ديديم و فقط بچه ايشان را مى ديد.

ص: 106

كرامت چهاردهم:

در شب 17 ربيع الثانى 1427 موافق با 15/5/2005 خانم ها مجلسى به نام سفره ام البنين عليهاالسلام در خانه حاج منصور احمد العرفان (از اهالى روستاى ام حمام قطيف) كه از قبيله نمر شمالى متعلق به شهر سيهات است برگزار كردند.

براى پذيرايى از بانوان شركت كننده در مجلس، شربت زعفران پخش مى كردند و لذا همسايه آنها ام فاضل در خانه خود به خاطر اجر و ثواب و خدمت و احياء مجالس ذكر اهل بيت عليهم السلام اقدام به تهيه و آماده كردن شربت كرد.

وقتى داخل آشپزخانه شد خواست ظرفى كه پر از روغن جوشان براى سيب زمينى بود را از روى شعله اجاق بردارد تا آب گرم براى زعفران آماده كند. به خاطر داغى و حرارت ظرف دستانش لرزيد و روغن جوشان روى دستش ريخت و از بالا تا پايين دست را سوزاند.

همسر ايشان (ابو فاضل) به همراه دوستش استاد محمد حسين رضوان (ايشان در مدرسه جعفر طيار ام حمام تدريس مى كنند و راوى قصه مى باشند) در يكى از باشگاه هاى ورزشى در حال تمرين بودند بعداز اتمام تمرين با هم به رختكن براى تعويض لباس رفتند كه ناگهان ابوفاضل متوجه شد تلفن همراهش هشت الى ده تماس بى پاسخ از خانه

ص: 107

داشته است خيلى سريع با خانه تماس گرفت تا از اوضاع باخبر شود كه چه اتفاقى رخ داده است. بعد از تماس خيلى سريع به خانه برگشت و ديد همسرش ام فاضل چه حالتى دارد و خيلى سريع ام فاضل را به درمانگاه سيهات رساند و پزشكان خيلى سريع شروع به انجام كارهاى لازم براى بهبودى ام فاضل نمودند و اين در حالى بود كه او از شدت درد كاملا ناآرام و پريشان بود.

در همين حين خبر به خانم هايى كه مجلس ام البنين عليهاالسلام را برپاكرده بودند رسيد و همه آنها با هم شروع به دعا كردن براى شفاى سريع ام فاضل شدند و از آنجا كه سوختگى روغن بر گوشت دست كاملا غلبه پيدا كرده بود و پوست دست را كاملا از بين برده بود پزشك معالج از ابوفاضل خواست كه فردا همسرش را بياورد تا مشخص شود كه سوختگى در چه درجه اى است كه اگر لازم باشد ايشان را به بيمارستان تخصصى ارجاع دهند.

سپس ابوفاضل به همراه همسرش به خانه بازگشت و با همه دردهايى كه ام فاضل داشت به خواب رفت.

برادر گرامى سلمان عبدالكريم زائر از زبان خواهرش ام فاضل مى گويد:

ايشان در عالم رويا مى بيند كه براى دومين بار بر ميگردد به مجلسى كه در آن توسل به ام البنين عليهاالسلام اقامه شده و همان طورى كه در بيدارى

ص: 108

ديده بود در خواب هم مى ديد كه بانوان و خانم ها وارد مجلس مى شوند و مى ديد كه سه بانوى هاشمى با هم قرائت و اداره امور مجلس را بر عهده گرفته اند و آنها لباس سياه بر تن دارند و هيچ چيز از آنها ديده نمى شود يكى از آنها از ايشان مى خواهد كه پارچ شربت را بلند كند و بين خانم هاى حاضر شربت پخش كند پس ام فاضل از آن بانوى هاشمى عذر خواهى مى كند كه من نمى توانم اين پارچ بزرگ را حمل كنم چرا كه دستم سوخته و توان حمل وزن آن را ندارم آن بانوى هاشمى به ايشان مى گويد: از نم و رطوبتى كه بالاى پارچ است بگير و با آن دستى را كه سوخته مالش بده و بگو (انخاك يا ام البنين) و بلند شو و شربت را پخش كن و بگو (نخيتك يا ام البنين) و من آن كارها را انجام دادم و دستم را با رطوبت بالاى پارچ مالش دادم تا آثار سوختگى از بين برود بعد بلند شدم و آن پارچ بزرگ را بلند كردم مثل اينكه يك چيز سبك را حمل مى كنم و شروع به توزيع شربت كردم و از بانوان هاشمى شروع كردم كه شروع به ختم صلوات كرده بودند و همه اينها در خواب بود و به قدرت خداوند قادر آن خواب به حقيقت تبديل شد.

شب كه شوهرم آمد طبيب معالجم هم آمد تا پانسمان دستم را باز كند كه هيچ اثر سوختگى و چروكيدگى پوست دستم نبود و انگار اصلا روغن جوشان روى دست من نريخته بود. و چون پزشك شب گذشته براى پانسمان دستم آمده بود و جراحت را ديده بود با لهجه مصرى

ص: 109

گفت: اين معجزه است و اين نبود جز به بركت حضرت ام البنين عليهاالسلام كه در مجلسى به نام او بپا شده بود.

خانم ها ضجّه مى زدند و به واسطه او خداوند شفا را به ايشان داد و از ايشان دفع بلا نمود.(1)

كرامت پانزدهم:

شيخ على محسن مدن اين حادثه را نقل مى كند: آن زمانى كه در حوزه نجف درس مى خواندم يك راننده تاكسى از سادات مؤن بود كه در سفرهايى كه از نجف به كربلاء و يا ساير اماكن مقدسه عراق مى رفتم به او اعتماد پيدا كرده بودم.

سيد در روزهاى انتفاضه شعبانيه از كسانى بود كه دستگير شده بودند و حكم اعدام برايشان صادر شده بود.

سيد نقل مى كند من را با ذلت به مركز انتقال دادند و مرا وارد اتاق بازرسى كردند. داخل اتاق يك سرى بازپرس ها و نگهبانان بودند طورى كه اتاق پر شده بود و شروع به تحقيق از اشخاص كردند و پرونده را گرفته و آن را نگاه كردند. و از همانجا تحقيق را خاتمه داده و حكم اعدام شخصى را دادند.

ص: 110


1- - قصص الصالحين لمرتضى الشيخ عبد الحميد المرهون.

من با ديدن اين صحنه شروع به استغاثه كردم. سيد به حضرت ام البنين عليهاالسلام خيلى تعلق خاطر داشت و هر موقع مشكلى برايش پيش مى آمد متوسل به ايشان مى شد و از او طلب گشايش مى كرد.

سيد مى گويد: پس در حالى كه متوجه حضرت ام البنين عليهاالسلام بودم در دلم گفتم: بانوى من! شما هميشه من را از همه مشكلات نجات داديد ولى الان به كمك شديد شما احتياج دارم. تقاضا دارم الان در اينجا حضور يابيد و مرا از اين درد سر خلاص كنيد.

هنوز توسل من تمام نشده بود كه شخصى كه او را نمى شناختم وارد شد و دست مرا گرفت و گفت: با من بيا گفتم: كجا؟

گفت: نترس و مرا از اتاق خارج كرد و من بسيار تعجب مى كردم كه كسى از نگهبانان معترض ما نمى شود و با ما سخن نمى گويد تا اين كه مرا از درب مركز خارج كرد و به من گفت: نترس تو در امان هستى و منرفتم و از آنجا دور شدم.

كرامت شانزدهم:

از شخص مؤمنى نقل شده: خداوند به من يك دختر عطا كرد و بعد از او سه بچه ديگر به دنيا آوردم كه هيچ كدام صحيح و سالم نبودند و بعد از يك هفته مى مردند و من دائما از خداوند مى خواستم كه پسرى صحيح و سالم به من عطا كند.

ص: 111

روزى خواب بودم در عالم رويا ديدم دكترى كه به او مراجعه مى كردم ظرفى به من داد كه درون آن مايعى مثل جوهر بود و به من گفت اين داروى تو از طرف حضرت ام البنين عليهاالسلام است. من خنديدم و گفتم چه مى گويى؟

آيا اين دوايى است كه مرض را شفا مى دهد و ممكن است من بچه اى صحيح و سالم به دنيا بياورم. گفت: بله اين داروى توست كه حضرت ام البنين عليهاالسلام داده است. پس من دارو را گرفتم و از اتاق دكتر خارج شدم. بالاخره من حامله شدم و شكر خدا فرزندى سالم و صحيح به دنيا آوردم.

كرامت هفدهم:

روزى يكى از خانم هاى مؤنه دوست داشت مجلس توسلى به حضرت ام البنين

عليهاالسلام به پا كند به همين خاطر از همسايه خود لوحى كه بر روى آن تصوير حضرت ام البنين عليهاالسلام بود را مطالبه كرد اما همسايه از دادن لوح امتناع كرد.

همان شب زن در عالم رويا ديد كه يك بانوى جليل القدر به سمت او آمد و چيزى به دست او داد در همين حين از خواب بيدار شد و ديد در دستش تكه اى از پارچه سبز است كه بر روى آن تصويرى از حضرت ام البنين عليهاالسلام نقش بسته است.

آن بانوى مؤنه بسيار خوشحال شد و مجلس توسل را به پا كرد و

ص: 112

حاجتش برآورده شد. الان آن پارچه در مسجد امام حسن عليه السلام نسائى شهر سيهات است و بسيارى از بانوان در خواب ديده اند كه حضرت ام البنين عليهاالسلام به آنها فرموده اند: گمان نكنيد كه من يك تصويرى بر روى ديوار آويزان هستم بلكه من با شما در مجالستان شركت مى كنم و در كارهاى مسجد كمكتان مى كنم. و معمولا تجربه نشان داده هر كس در اين مسجد متوسل به حضرت ام البنين عليهاالسلام شود و هر حاجتى از حاجات دنيا را داشته باشد برآورده مى شود.

كرامت هجدهم:

شيخ عبد الستار كاظمى بديرى مى گويد: دوستم سيد جعفر صادق حسنى تعريف مى كرد كه مادرش به خاطر داشتن يك سنگ كليه بزرگ درد بسيار زيادى را تحمل مى كرد. او خيلى اوقات براى نذر حضرت ام البنين عليهاالسلام غذا درست مى كرد و در همين حين كه داشت غذاى حضرت ام البنين عليهاالسلام را آماده مى كرد خطاب به ايشان گفت: خانم جان من براى شما غذا درست مى كنم پس چرا شما مرا ترك كرديد؟

او مى گفت: و مادرم در اين حين بسيار متوجه ايشان بود و حالت انقطاع خوبى داشت در آن شب حضرت ام البنين عليهاالسلام در خواب ايشان آمد و فرمود:

من آمده ام براى شفاى تو. و ظرفى را كه درون آن آب بود به من داد و من نوشيدم و صبح همان شب مادرم آن سنگ را انداخت و از همان جا

ص: 113

به بيمارستان رفت تا بررسى هاى كامل صورت پذيرد و او در سلامتى كامل بود.

كرامت نوزدهم:

عبدالحافظ البغداد الخزاعى نقل مى كند: عطوان ثجيل ماجد از ساكنين بصره در روز جمعه 28/11/2014 ملاقات كردم و براى من قضيه اى را كه مربوط به كرامتى كه براى دخترش رخ داده بود بيان كرد وگفت: من در حسينيه ام البنين

عليهاالسلام در منطقه حى المهندسين بصره بودم و تو در روز هفتم محرم در رابطه با زندگى حضرت ام البنين عليهاالسلام موضوعى بيان كردى و گفتى: خداوند ام البنين را درى از درهاى رحمت وجود و برآورده شدن حاجات مردم قرار داده است.

من دخترى به نام زينت داشتم كه يك سال پيش دائم از دردى كه در سرش داشت شكايت مى كرد. به دكتر عصام محمد الشريده در عشار مراجعه كردم و او ما را به طبيب متخصص اعصاب خالد الخالدى كه او هم در عشار بوده و متخصص راديولوژى بود حواله داد.

بعد از عكس بردارى و اتمام آن دكترعصام الشريده براى بار دوم خواست كه براى روشن تر شدن حال بيمار سى تى اسكن صورت گيرد اما نتيجه آنها باعث عدم اميد پزشكان به بهبودى او شد لذا پزشكان به من گفتند: التهاباتى در مغز دختر شما ايجاد شده است كه به زودى موجب از بين رفتن اعصاب او مى شود پس از مشورت با پزشكان

ص: 114

داخلى قرار شد همراه دخترم به خارج از كشور برويم اما قبل از سفر طى يك اتفاق همه اموالم توسط سارقين دزديده شد.

مدتى در عراق مانديم و سپس به دكتر عصام محمد مراجعه كرديم و آزمايش ها و عكس ها را به او نشان داديم.

قبل از محرم سال 1436 در روزى كه قرار بود نتيجه اعلام شود از همسرم خواستم كه همراه من به عشار بيايد چون دخترمان احتياج دارد كه شما در كنارش باشى. همسرم گفت: امروز روز وفات حضرت ام البنين عليهاالسلام است و من نمى توانم مجلس را رها كنم. لذا نپذيرفت كه همراه ما بيايد و گفت: اين مجلس مهمى است پس من و دخترم به تنهايى از منزل خارج شديم. عكس ها و آزمايشات را به دكتر عصام الشريده دادم اما او با معاينه حالت ظاهرى دخترم تعجب كرد و مرا به دكتر خالد الخالدى و دكتر نبيل العيدانى ارجاع داد و آنها هم بعد از بازرسى هاى جديد ناگهان متوجه مسأله اى شدند كه علم پزشكى از علت آن عاجز بود.

دخترم كاملا شفا پيدا كرده بود و با گفتن اين حرف مرا بسيار خوشحال كردند.

به خانه برگشتم تا اين خبر را به همسرم بدهم او گفت: من با زبان سرزنش و ملامت با حضرت ام البنين عليهاالسلام سخن گفتم و از او خواستم كه نزد خداوند واسطه شود تا دخترم شفا پيدا كند.

ص: 115

فهرست منابع و مآخذ

الف

1. القرآن الكريم

2. اخبار الدولة العباسية (1 جلد) مولف اين كتاب مجهول است اما به تحقيق دكتر عبدالعزيز دورى و دكتر عبدالجبار مطلبى است، زبان كتاب عربى.

3. اخبار الطوال (1 جلد) تأليف ابو حنيفه احمد بن داود دينورى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

4. ادب الطف او شعراء الحسين عليه السلام (10 جلد) تأليف جواد شبر، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

5. اسدالغابه فى معرفه الصحابه (6 جلد) تأليف ابوالحسن على بن محمد بن محمد بن عبدالكريم شيبانى جزرى (مشهور به عزالدين بناثير) سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

ص: 116

6. استيعاب (4 جلد) تأليف ابو عمر يوسف بن عبداللّه بن محمد بن عبدالبر عاصم نمرى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

7. اعلام النساء المومنات (1 جلد) تأليف محمد حسون و ام على مشكور، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى

8. اعلام النساء فى عالم العرب و الادب (1 جلد) تأليف عمر رضا كحاله، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

9. اعلام الورى باعلام الهدى (2 جلد) تأليف فضل بن حسن طبرسى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

10. اعيان الشيعه (1 جلد) تأليف سيد محسن امين، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

11. الاصابه فى تميز الصحابه (8 جلد) تأليف شهاب الدين ابوالفضل احمد بن على بن محمد بن محمد بن على بن احمد بن محمود بن احمدحجر عسقلانى كنانى مصرى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

12. الاعلام (8 جلد) تأليف خيرالدين زركلى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

13. الاغانى (25 جلد) تأليف على بن حسين بن محمد اموى قرشى (معروف به ابوالفرج اصفهانى)، زيدى مذهب، زبان كتاب عربى.

ص: 117

14. البداية و النهاية (15 جلد) تأليف عمادالدين اسماعيل بن كثير دمشقى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

15. التنبيه و الاشراف (1 جلد) تأليف ابوالحسن على بن حسين بن على بن عبداللّه هذلى معروف به مسعودى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى

16. الخرائج و الجرائح (3 جلد) سعيد بن هبة اللّه فطب الدين راوندى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

17. الشعر و الشعراء (2 جلد) تأليف عبداللّه بن مسلم بن قتيبه، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

18. الطبقات الكبرى (8 جلد) تأليف ابوعبداللّه محمد بن سعد بن منيع (معروف به كاتب واقدى)، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

19. العباس (1 جلد) تأليف عبدالرزاق المقرم، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

20. الفتوح (9 جلد) تأليف ابو محمد احمد بن على اعثم كوفى الكندى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.21. الفصول المهمهفى معرفة الائمه (2 جلد) تأليف على بن محمد بن صباغ، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

22. المجموع (20 جلد) تأليف امام ابى زكريا يحيى بن شرف

ص: 118

نووى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

23. ام البنين سيده نساء العرب (1 جلد) تأليف خطيب مهدى سوييج، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

24. امتاع الاسماع بما للرسول من الابناء و الاحوال و الحفدة و المتاع (15 جلد) تأليف تقى الدين ابو محمد احمد بن على بن عبدالقادر مقريزى شافعى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

25. انساب الاشرف (13 جلد) تأليف بلاذرى، ابوالحسن احمد بن يحيى بن جابر بن داود، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

26. انوار الزهراء عليهاالسلام (1 جلد) تأليف حضرت آيت اللّه استاد حاج سيد حسن ابطحى خراسانى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

ب

27.بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمه الاطهار عليهم السلام (111 جلد) تأليف علامه محمد باقر مجلسى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

28. بدائع الصنائع (7 جلد) تأليف ابوبكر كاشانى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

29. بطل العلقمى (1 جلد) تأليف شيخ عبدالواحد المظفر، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ص: 119

ت

30. تاج العروس من جواهر القاموس (20 جلد) تأليف مرتضى زبيدى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

31. تاريخ ابن خلدون (8 جلد) تأليف ابو زيد عبدالرحمن بن ابوعبداللّه محمد بن محمد بن ابوبكر محمد بن حسن بن محمد بن جابر بن محمد بن ابراهيم بن عبدالرحمن بن خلدون حضرمى اشبيلى تونسى (ملقب به ولى الدين)، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

32. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت (1 جلد) تأليف على دوانى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

33. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام (52 جلد) تأليف شمس الدين ابوعبداللّه محمد بن عثمان بن قايماز ذهبى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

34. تاريخ الامم و الملوك مشهور به تاريخ طبرى (11 جلد) تأليفمحمد بن جرير طبرى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

35. تاريخ قم (1 جلد) تأليف ابوعلى حسن بن محمد بن حسن قمى شيبانى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

36. تذكرة الشهداء (1 جلد) تأليف علامه ملا حبيب اللّه شريف كاشانى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

ص: 120

37. تنقيح المقال فى علم الرجال (3 جلد) تأليف عبداللّه مامقانى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

ج

38. جعفريات (اشعثيات) (1 جلد) تأليف محمد بن اشعث، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

39. جمهرة انساب العرب (1 جلد) تأليف ابومحمد على بن احمد بن سعيد (ابن حزم)، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

ح

40. حضرت اباالفضل العباس مظهر كمالات و كرامات (2 جلد) تأليف على موحد ابطحى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

41. حياة الامام الحسين عليه السلام (3 جلد) تأليف باقر شريف قرشى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

خ

42. خصائص العباسيه (1 جلد) تأليف محمد ابراهيم الكلباسى النجفى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ر

43. رياحين الشريعه (6 جلد) تأليف ذبيح اللّه محلاتى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

ص: 121

44. رياض الاحزان و حدائق الاشجان (3 جلد) تأليف محمد حسن قزوينى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ز

45. زندگانى حضرت ابوالفضل عليه السلام (1 جلد) تأليف باقر شريف قرشى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

46. زينب الكبرى (1 جلد) تأليف سيد محمد كاظم قزوينى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

س

47. ستاره درخشان مدينه حضرت ام البنين (1 جلد) تأليف على ربانى خلخالى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

48. سرح العيون فى شرح رساله ابن زيدون (1 جلد) تأليف محمدبن محمد بن نباته، مجهول المذهب، زبان كتاب عربى.

49. سر سلسلة العلوية (1 جلد) تأليف شيخ ابى نصر سهل بن عبداللّه بخارى، مجهول المذهب، زبان كتاب عربى.

50. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار (8 جلد) تأليف شيخ عباس قمى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ش

51. شفاء الصدور فى شرح زيارت العاشور (2 جلد) تأليف حاج

ص: 122

ميرزا ابوالفضل طهرانى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

52. شرح الاخبار فى فضائل ائمة الاطهار عليهم السلام (3 جلد) تأليف نعمان بن محمد مغربى، اسماعيلى مذهب، زبان كتاب عربى.

ط

53. طبقات الكبرى (8 جلد) تأليف ابوعبداللّه محمد بن سعد بن منيع (معروف به كتاب واقدى)، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

ف

54. فرهنگ ابجدى ( 1 جلد) تأليف فواد افرام بستانى، مسيحى مذهب، زبان كتاب عربى و فارسى.

55. فرهنگ جامع الفبايى تاريخ و جغرافياى مكه و مدينه (1 جلد)تأليف مجتبى تونه اى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

ق

56. قرب الاسناد (3 جلد) تأليف ابوالعباس عبداللّه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ك

57. كشف الغمه فى معرفة الائمه (2 جلد) تأليف على بن عيسى اربلى)، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ص: 123

ل

58. لهوف على قتلى الطفوف (1 جلد) تأليف سيد ابن طاووس)، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

59. لواعج الاشجاع فى مقتل الحسين عليه السلام (1 جلد) تأليف سيد محسن امين عاملى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

م

60. مروج الذهب و معادن الجواهر (4 جلد) تأليف ابوالحسن على بن حسين بن على بن عبداللّه هذلى مسعودى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

61. مسند امام شهيد ابى عبداللّه الحسين بن على عليه السلام (3 جلد) تأليف عزيزاللّه عطاردى قوچانى ، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

62. مطالب السوول فى مناقب آل الرسول (1 جلد) تأليف محمد بن طلحه نصيبى، سنى مذهب، زبان كتاب عربى.

63. معالى السبطين (2 جلد) تأليف ملا مهدى مازندرانى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

64. مقاتل الطالبين (1 جلدى) تأليف ابوالفرج اصفهانى على بن حسين، زيدى مذهب، زبان كتاب عربى.

65. مناقب آل ابى طالب (3 جلد) تأليف ابن شهر آشوب، شيعه

ص: 124

مذهب، زبان كتاب عربى.

66. منتخب التواريخ (1 جلد) تأليف محمد هاشم خراسانى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

67. منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل (2 جلد) تأليف شيخ عباس قمى، شيعه مذهب، زبان كتاب فارسى.

ن

68. نفس المهموم فى مصيبة سيدنا الحسين المظلوم (1 جلد) تأليف شيخ عباس قمى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

و

69. وسائل الشيعه(30 جلد) تأليف محمد بن حسن معروف به شيخ حر عاملى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

70. وقعة الصفين (1 جلد) تأليف نضر بن مزاحم بن سيار منقرى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

71. وقعة الطف (1 جلد) تأليف ابو مخنف لوط بن يحيى، شيعه مذهب، زبان كتاب عربى.

ص: 125

فهرست

مقدمه... 5

حضرت ام البنين

ولادت حضرت ام البنين عليهاالسلام... 8

علت ملقب شدن آن حضرت به ام البنين عليهاالسلام... 9

شجره نامه حضرت ام البنين عليهاالسلام... 12

اجداد مادرى حضرت ام البنين عليهاالسلام... 18

اصالت و شجاعت خاندان ام البنين عليهاالسلام... 20

لبيد از بستگان حضرت ام البنين عليهاالسلام... 27

افراد با فضيلت قبيله بنى كلاب... 31

ازدواج حضرت ام البنين عليهاالسلام... 35

فرزندان حضرت ام البنين عليهاالسلام... 48

ص: 126

حضرت ام البنين عليهاالسلام و ولادت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام... 49

حضرت ام البنين و خبر شهادت فرزندانش عليهم السلام... 52

سوگوارى حضرت ام البنين عليهاالسلام بعد از واقعه جانسوز كربلاء... 55

ملاقات حضرت زينب با حضرت ام البنين عليهاالسلام پس از واقعه كربلاء... 58

ارادت حضرت ام البنين عليهاالسلام به حسين بن على

عليه السلام... 58

عظمت و فضائل حضرت ام البنين عليهاالسلام... 61

چرا حضرت ام البنين عليهاالسلام در حادثه جانسوز كربلاء نبودند؟!... 64

سياست و بصيرت عميق حضرت ام البنين عليهاالسلام... 66

وفات حضرت ام البنين عليهاالسلام... 73

اقوال علماء و بزرگان در رابطه با شخصيت ام البنين عليهاالسلام... 73

كرامات

كرامت اول:... 78

كرامت دوم:... 79

كرامت سوم:... 82كرامت چهارم:... 88

كرامت پنجم:... 90

ص: 127

كرامت ششم:... 91

كرامت هفتم:... 95

كرامت هشتم:... 98

كرامت نهم:... 100

كرامت دهم:... 101

كرامت يازدهم:... 103

كرامت دوازدهم:... 104

كرامت سيزدهم:... 105

كرامت چهاردهم:... 107

كرامت پانزدهم:... 110

كرامت شانزدهم:... 111

كرامت هفدهم:... 112

كرامت هجدهم:... 113

كرامت نوزدهم:... 114

فهرست منابع و مآخذ... 116

فهرست... 126

ص: 128

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109