حلقه ى نقد مردم سالارى دينى

مشخصات کتاب

حلقه ى نقد مردم سالارى دينى مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميه ى قم كارشناسان: حجج اسلام و المسلمين ارسطا و نوروزى مجرى: حجت الاسلام و المسلمين باقرزاده

عنوان و نام پديدآور : حلقه ى نقد مردم سالارى دينى/ جمعی از نویسندگان.

مشخصات نشر : قم: حوزه علمیه قم، مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی، 1380.

موضوع : دموکراسی -- ایران

دموکراسی -- جنبه های مذهبی -- اسلام

رده بندی کنگره : BP233/7 /ش4 ز9 1394

رده بندی دیویی : 297/48

ص: 1

مردم سالارى دينى

گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمين ارسطا

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اصطلاح مردم سالارى تقريبا مرادف با واژه ى دموكراسى است و از آن جايى كه اين اصطلاح، مفاهيم متفاوتى را به ذهن متبادر مى كند، برداشت هاى متفاوتى نيز اين مفهوم به دست مى آيد و نيز از آن جا كه بايد اين مفهوم را نسبت به فرهنگ خودى و تعاليم و ارزش هاى اسلامى بسنجيم، لازم بود بحث و بررسى هايى در مورد اين واژه از ديدگاه اسلام انجام پذيرد. به همين مناسبت با يكى از اساتيد محترم حوزه و دانشگاه، آقاى ارسطا گفت وگويى انجام داده ايم كه در ذيل ارائه مى دهيم: سؤال: مفهوم مردم سالارى، جمهوريت و دموكراسى چيست و چه رابطه اى بين اين اصطلاحات وجود دارد و آيا ما مى توانيم دموكراسى را با مردم سالارى مرادف بدانيم يا خير؟ جواب: اصطلاح مردم سالارى ترجمه فارسى كلمه ى دموكراسى است و خود، لفظ مستقلى نيست كه در اين خصوص وضع شده باشد. و به عبارت ديگر: مردم سالارى يك اصطلاح خاص تعريف شده نيست تا بتوانيم به صورت مفهومى غير از مفهوم دموكراسى بحث و بررسى كنيم. لذا ابتدا بايد دموكراسى را معنا كنيم و آن گاه پى ببريم كه كلمه ى مردم سالارى به چه معنايى به كار مى رود. نويسندگان ما سعى كرده اند تا مردم سالارى را جاى گزين واژه دموكراسى نمايند؛ بنا بر اين هر گونه معنا و مفهومى كه در كلمه ى دموكراسى نهفته باشد، در كلمه ى مردم سالارى نيز بايد مورد توجه نويسندگان قرار بگيرد. همين طور اگر كلمه ى دموكراسى داراى ابهامى باشد، اين ابهام خواه ناخواه به كلمه ى مردم سالارى هم سرايت مى كند؛ پس بايد ديد كه كلمه ى دموكراسى به چه معناست. معروف است كه كلمه ى «دموكراسى» يك واژه ى لاتينى است و از دو كلمه ى «دموس» و «كراتوس» يا «كراتيا» گرفته شده است. دموس به معناى مردم و كراتوس يا كراتيا به معناى حكومت است. پس اين واژه ى دموكراسى به معناى حكومت مردم است يا چنان كه بعضى از شخصيت هاى مشهور تعريف كرده اند، حكومت مردم است براى مردم و به دست مردم. ولى اين مقدار از تعريف، كاملاً مبهم بوده و هرگز گوياى مفهوم دقيق كلمه ى دموكراسى نيست؛ مثلاً در طول يكى - دو سده ى اخير مى بينيم كه حكومت هاى مختلفى با نام دموكراسى مطرح شده اند و خود را به

ص: 1

عنوان حكومت دموكرات معرفى كرده اند. با صرف نظر از نوع عمل كرد اين حكومت ها، حداقل سه بينش در خصوص دموكراسى وجود دارد: 1 . بينش ليبراليستى يا دموكراسى ليبراليستى يا دموكراسى ليبرال؛ 2 . بينش ماركسيستى يا دموكراسى ماركسيستى؛ 3 . بينش اسلامى يا دموكراسى اسلامى. جالب است كه دموكراسى ليبراليستى بر اصولى استوار است كه كاملاً با مبانى دموكراسى ماركسيستى متفاوت است؛ مثلاً دموكراسى ليبراليستى بر پايه تعدد احزاب و تكثرگرايى استوار است؛ خصوصا در زمينه ى مسائل سياسى كه منجر به ايجاد تعدد احزاب مى شود؛ در حالى كه دموكراسى ماركسيستى به هيچ وجه تعدد احزاب را نمى پذيرد و قائل به وجود حزب واحد است. دموكراسى ليبراليستى خودش را دكترين فراگير نمى داند؛ يعنى تنها خودش را موظف مى داند كه در زمينه ى مسائل مربوط به حكومت، سياست و مسائل حقوقى سخن بگويد و از اظهار نظر در زمينه هاى ديگر پرهيز مى كند؛ در حالى كه دموكراسى ماركسيستى خود را دكترين يك نظريه اى مى داند كه فراگير است و تمامى جنبه هاى زندگى انسانى؛ اعم از مذهب و اخلاق، مسائل خصوصى زندگى و مسائل عمومى مربوط به حكومت، سياست، حقوق و مسائل اجتماعى را شامل مى شود. دموكراسى ليبراليستى مردم را توده ى مردم معنا مى كند و مرادش از دموكراسى (حكومت مردم بر مردم و براى مردم) توده ى مردم است؛ در حالى كه دموكراسى ماركسيستى معتقد است كه مردم عبارت اند از پرولتاريا؛ يعنى طبقه ى كارگران صنعتى، نه كشاورزى. بنا بر اين حكومت مردم، حكومتى خواهد بود كه توسط كارگران صنعتى تشكيل شده و اين ها در رأس قدرت قرار بگيرند. بنابراين بين مبانى دموكراسى ليبراليستى و دموكراسى ماركسيستى اختلاف زيادى وجود دارد؛ در حالى كه اصطلاح دموكراسى در هر دو نوع تفكر پذيرفته شده و به كار مى برند. لذا اين نشان دهنده ى آن است كه كلمه ى دموكراسى يك مفهوم ثابت ندارد. بله، در يك مفهوم و تعبير مبهم كلّى مى توانيم بگوييم: حكومت مردم بر مردم و براى مردم است؛ ليكن اين مردم چگونه حكومت را به دست مى گيرند و قوانين را اجرا و اعمال مى كنند؟ چگونه نفع مردم در اين حكومت لحاظ مى شود؟ آيا اين حكومت در تمامى زمينه هاى زندگى انسان، غير از زمينه هاى عمومى هم نقش و دخالتى دارد يا نه؟ جواب اين سؤال ها از اين تعريف فهميده نمى شود. در صد سال اخير، مفهوم و اصطلاح ديگرى به معناى دموكراسى از سوى بعضى نويسندگان به نام دموكراسى

ص: 2

اسلامى به كار رفته و در بعضى نوشته ها آمده است. دموكراسى اسلامى اجمالش اين است: حكومتى كه بر اساس دين اسلام استوار است و مردم را در مسائل سياسى و حكومتى مشاركت مى دهد. حالا بايد به تفصيل در اين مسئله بحث و گفت وگو كرد. واژه ى دموكراسى داراى تعريف مشتركى نيست و از ابتدا هم اين چنين نبوده است كه در ميان حقوق دانان به معناى مشترك به كار برود و حقوق دانان در مورد حد و مرز آن هم رأى و هم عقيده باشند. بلى، يك مفهوم كلّى اى وجود دارد كه حقوق دانان در آن مفهوم كلىِ مبهم، هم عقيده اند و آن حكومت مردم بر مردم و براى مردم است؛ ليكن اين مفهوم، مفهوم مبهمى است، زير هم با ليبراليست قابل جمع است، هم با ماركسيست و هم با اسلام. پس يك تعريف بسيار كلّى مى شود. ابهام مفهومى واژه ى دموكراسى به كلمه ى مردم سالارى هم سرايت مى كند؛ زيرا مردم سالارى دقيقاً معادل كلمه ى دموكراسى به كار رفته است.

سؤال: اين اصطلاح چگونه ابهام دارد در حالى كه دموكراسى همان حكومت مردم بر مردم و براى مردم است؟ در حالى كه اگر ابهامى هم داشته باشد در مقام اجرا است؟

جواب: اين تعبير مثل اين است كه شما بگوييد: حكومتى خوب است كه عادلانه باشد، امّا اين عدل معناى كلّى دارد؛ وقتى گفته مى شود كه حكومت بايد عادلانه باشد و حق را بايد به حق دار برساند، اين حق چگونه تعريف مى شود و حق هر كسى در چه محدوده اى است؟ لذا حكومتى مثل حكومت نازى آلمان مى تواند ادعا كند كه حكومت عادلانه اى است؛ زيرا حق هر كسى را به او مى دهد؛ حق بعضى از مردم آن است كه زودتر از بين بروند. حقّ بعضى از نژادها آن است كه زودتر منقرض شوند؛ به خاطر اين كه اين نژادها، نژادِ پستى هستند و اصلاً سزاوار زندگى كردن نبوده و نبايد به آنها اجازه داد كه بر روى زمين زندگى كنند؛ زيرا نه تنها خودشان در وضعيت زندگى نامطلوبى خواهند بود، بلكه مزاحم نژاد برتراند!!

سؤال: آيا اين موضوع باعث مى شود كه عدالت مفهوم مبهمى داشته باشد؟

جواب: عدالت يك مفهوم كلّى اى است كه تعريف آن مبتنى بر تعريف مفاهيم ديگر است و تا آن مفاهيم روشن نشوند، ما نمى توانيم مفهوم واضحى براى آن پيدا كنيم. بله، اگرچه انديشمندان در مصاديق كلى عدالت با هم، هم

ص: 3

عقيده اند؛ مثلاً بدون دليل كسى را كشتن و به كسى ضرر زدن، مصداق عدل نيست يا ردّ امانت، وفاى به عهد و مانند آن از مصاديق عدل اند، اما در مصاديق جزئى عدالت با هم اختلاف نظر دارند؛ آن جاست كه بشر مى لغزد و عقل به تنهايى نمى تواند تمام مسائل جزئى عدالت را به بشر بشناساند. لذا بشر نيازمند اطلاعاتى است كه از طرف خداوند توسط پيامبران الهى آورده مى شود و او را از جزئى ترين مصاديق عدل آگاه مى كند. بنابراين عقل بشر واقعا كافى نيست وبراى ورود به تك تك اين مسائل كاملاً نيازمند كمك پيامبران الهى است. اگر نيازمند نبود، حتماً خود بشر مى توانست يك حكومت تمام عيار و بى نقص طرح ريزى كند. در حالى كه مثلاً طرح افلاطون براى حكومت عادلانه، با طرحى كه مونتسكيو مى دهد كاملاً متفاوت است؛ زيرا در طرحى كه مونتسكيو ارايه مى دهد، حكومت بايد توسط مردم و با سه قوه ى متمايز از هم ديگراداره شود؛ ولى در طرحى كه ارسطو يا افلاطون ارايه مى دهند، حكومت در دست عموم مردم نيست، بلكه حكومت بايد در دست يك طبقه ى برجسته اى باشد كه از نظر علمى ومانند آن بر ديگران برترى دارد. حال ممكن است در مورد دموكراسى هم اين مقدار كلى گويى در همه ى انديشه ها و مكاتب قرن بيستم وجود داشته باشند، ولى در قرن حاضر خيلى ها مدعى طرف دارى از دموكراسى و حكومت مردم بر مردم و براى مردم هستند؛ ليكن مردم چه كسانى اند و يا چه كسانى متّصف به عنوان مردم هستند؟ آيا تمامى مردم از هر قشر و صنفى كه باشند يا فقط از صنف خاصى؟ بعد همين مردم كه مى خواهند حكومت را به دست بگيرند، چگونه به دست مى گيرند؟ خودشان به طور مستقيم يا توسط نمايندگان شان؟ اين نمايندگان چه اندازه بايد از آراى مردم در اداره ى حكومت پيروى بكنند؟ اگر زمانى گروهى از عقلاى مردم؛ مثل صاحب نظران و انديشمندان در يك طرف قرار گرفتند و عموم مردم در طرف ديگر، چه بايد كرد؟ آيا رأى اكثريت مردم، مقدم است يا رأى خواص جامعه؟ آيا اين حكومت تعدد احزاب را مى پذيرد يا نه؟ آيا مى خواهد بر تمام جنبه هاى زندگى فردى و اجتماعى بشر راه كارى ارايه بدهد يا نمى خواهد اين چنين باشد؟ حال اجراى دموكراسى وابسته به پاسخ گويى به اين سؤالات است. معنا ندارد كه بگوييم دموكراسى يعنى حكومت مردم بر مردم، براى مردم، زيرا مفهوم مجملى است. بالاخره شما كه مى خواهيد دموكراسى را اجرا بكنيد، در اين خصوص چه پاسخى داريد؟ هر پاسخى به شمايل خاصى براى دموكراسى تبديل مى شود و ما مى بينيم كه حداقل به اين سؤالات، سه گونه پاسخ داده شده كه منجر به سه بينش در خصوص دموكراسى گشته است. بنا بر اين حكومت مردم، واژه ى مبهمى است؛ حكومت مردم چگونه مى خواهد تشكيل و اجرا شود؟

ص: 4

سؤال: نظرتان در مورد واژه ى جمهوريّت چيست؟

جواب: واژه ى جمهوريّت نيز متأسفانه خالى از ابهام نيست. در علوم سياسى واژه هايى داريم كه تا اندازه ى زيادى با ابهام مواجه اند؛ مثل دموكراسى و آزادى. علاوه بر آن جمهوريّت هم تا اندازه اى واژه ى مبهمى است. مقصود از ابهام آن است كه تنها تعريف كلّى در خصوص اين واژه ها داريم؛ اما در مراحل جزئى تر شاهد اختلاف نظرهاى زيادى بين دانشمندان علوم سياسى و حقوق دانان هستيم؛ مثلاً يك واژه چگونه از ابهام خارج مى شود؟ اگر چند تعريف براى يك واژه ارايه شود، شما به چه دليل يك تعريف را گزينش مى كنيد و تعريف ديگر را غلط مى دانيد؟ حتى كتابى وجود دارد كه توسط چند نويسنده غربى درباره دموكراسى تحت عنوان «مدل هاى دموكراسى» نوشته شده است كه در همان ابتدا گفته اند: كلمه ى دموكراسى داراى تعاريف بسيار متفاوتى است. پس معلوم مى شود كه اين واژه از بدو تولد معناى دقيقى نداشته است البته اين چنين هم نبوده كه مثلاً به وضع اصطلاح نگاه كرده و بررسى كنيم كه در ابتدا به چه معنايى وضع شده و همان معنا را اصل بدانيم، چون واژه، واضعِ واحد و مشخصى نداشته است تا معناى حقيقى آن را بيان كند؛ بلكه يك واژه توسط نويسندگانِ متعددى در موارد مختلف به كار رفته است. به هر حال حكومت جمهورى حكومتى است كه بر اساس اراده ى عموم مردم تشكيل شده باشد. كلمه ى جمهوريت هم در همين معناى كلى، مورد تأييد اكثريت حقوق دانان يا دانشمندان علوم سياسى است؛ ليكن در نحوه ى اجرا و اين كه عموم مردم چه كسانى هستند و به چه شكلى بايد اين حكومت اداره بشود، مورد اختلاف است؛ به گونه اى كه شما امروزه مى توانيد جمهورى هاى ديكتاتورى را هم ببينيد. وقتى به بعضى از اين كتاب هاى دانش نامه ى علوم سياسى يا واژه نامه هاى علوم سياسى مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه جمهورى هاى مختلفى داريم: جمهورى ديكتاتورى، جمهورى هاى مادام العمر و... حتّى اگر بخواهيم قدر مشتركى در ميان تعريف هاى چنين حكومت هايى كه متّصف به جمهورى هستند، به دست بياوريم، چنين مى شود كه جمهورى يعنى حكومت مبتنى بر مشاركت سياسى مردم. حال خصوصيت اين حكومت سياسى مشاركت مردم كه يك نفر در رأس آن به صورت مادام العمرى است، اين است كه اين حكومت به فرزند بزرگ تر او به ارث نمى رسد؛ در بسيارى از موارد گفته شده است كه در حكومت هاى سلطنتى، فرزند پسر بايد باشد؛ به هر حال به صورت ارث منتقل نمى شود. يكى از عناصر نهفته در

ص: 5

معناى جمهوريت همين است كه اين حكومت موروثى نيست. عنصر ديگرى كه در اين معنا وجود دارد آن است كه حكومتى است مبتنى بر مشاركت سياسى مردم. عنصر سومى كه وجود دارد، آن است كه در اين حكومت، مردم مى توانند زمام داران را مورد بازخواست قرار دهند؛ بنا بر اين زمام داران بايد در قبال كارهايى كه انجام مى دهند، پاسخ گو باشند. لذا ما مى توانيم اين سه خصوصيّت را در مفهوم جمهورى در نظر بگيريم. اما بينشى كه در زمان ما در خصوص واژه ى دموكراسى اين كلمه رايج است، بينش ليبراليستى است و متأسفانه خيلى ها وقتى كه مى خواهند دموكراسى را تعريف كنند، دموكراسى بر اساس مفهوم ليبراليسم تعريف مى كنند و همين امر موجب اشتباهات ديگرى مى شود؛ مثلاً بعضى مى گويند: دموكراسى با اسلام به هيچ وجه قابل جمع نيست، چون تلقّى اى كه آنها از دموكراسى دارند، دموكراسى ليبراليستى است و اين نوع دموكراسى مبانى اى دارد كه اين مبانى اصلاً با اسلام قابل جمع نيست؛ چنان كه دموكراسى ماركسيستى هم مبانى اى دارد كه با اسلام قابل جمع نيست، ليكن آن دموكراسى اسلامى كه در كلام بعضى از نويسندگان آمده است يا آن چيزى كه در ايران شاهد آن هستيم، به عنوان مردم سالارى دينى كاملاً با تلقّى ليبراليستى و ماركسيستى از مردم سالارى يا دموكراسى تفاوت دارد.

سؤال: در مقايسه يا تطبيق، چاره اى جز ملاك قرار دادن يك مفهوم رايج نداريم. حال...

سؤال: در مقايسه يا تطبيق، چاره اى جز ملاك قرار دادن يك مفهوم رايج نداريم. حال اگر دموكراسى ليبراليستى در حال حاضر رايج ترين مفهوم دموكراسى باشد بايد آن را با اسلام مقايسه كنيم و دليل تبادر اين مفهوم نيز ممكن است بين المللى بودن كاربرد آن باشد، زيرا تاريخ مصرف دموكراسى ماركسيست تمام شده است. بنابراين چرا و چگونه بايستى با اسلام مقايسه وتطبيق داده شود؟ جواب: بله، مانعى ندارد كه دموكراسى ليبراليست را مبناى مقايسه قرار بدهيم؛ اما اين بحث كاملاً دقيق نخواهد بود. اشتباه آن جاست كه بعضى كلمه ى دموكراسى را منحصر در اين معنا مى دانند و فكر مى كنند دموكراسى فقط ليبراليستى است؛ بله، در زمان ما، بعد از فروپاشى شوروى، كلمه ى دموكراسى ماركسيستى چندان كاربردى ندارد و كشورهايى كه طرف دار اين نظريه باشند، در دنيا منزوى شده اند كه البته منحصر به يكى دو كشور است. منتها اين دليل نمى شود كه ما بررسى علمى خود را منحصر در يك معنايى كنيم يا لااقل اگر خواستيم اين كار را انجام دهيم، در ابتدا تذكر بدهيم كه بدانيد كه ما فعلاً با اين معناى دموكراسى سروكار داريم؛ نه آن كه دموكراسى فقط به اين معنا به كار برود. منظور من هم قطعا همين بود.

ص: 6

سؤال: اگر دموكراسى را مرادف با مردم سالارى آيا ابهامى در اين مفهوم كلّى وجود دارد يا نه؟

جواب: دموكراسى يعنى مردم سالارى؛ منتها، همان طور كه گفته شد، آن ابهامات به واژه ى مردم سالارى هم سرايت مى كند. به اضافه ى اين كه اگرچه بعضى از متفكرين، كلمه ى مردم سالارى را كه به كار مى برند، اما مرادشان چيزى غير از دموكراسى است؛ چون فكر مى كنند كه ممكن است معناى ليبراليستى آن به نظر برخى افراد تبادر كند، لذا براى اين كه از اين تبادر جلوگيرى كنيم، به جاى دموكراسى اسلامى يا دموكراسى دينى، مردم سالارى دينى به كار مى بريم.

سؤال: چه زمينه ها و عللى باعث پيدايش و بروز انديشه ى دموكراسى در غرب و در ذهن انديشمندان گرديد؟

جواب: ما شاهديم كه براى اولين بار در يونان باستان، شكل دموكراسى حكومت و شكل دموكراتيك آن اجرا شد. حكومت دموكراتيكى كه در يونان باستان تحقق پيدا كرده بود و در مدت زمان كوتاهى وجود داشت، در واقع دموكراسى مستقيم بود؛ يعنى مردم خودشان مستقيما در اداره ى حكومت مداخله مى كردند و در مسائل مختلف سياسى اظهار نظر مى كردند و مسئولين تراز اول حكومتى را خود تعيين مى نمودند. اين شكل از دموكراسى مستقيم، خيلى پايدار نبود و از بين رفت. پس از آن شاهد پيدايش دموكراسى فعلى در بعضى از كشورها بوديم؛ مثلاً هنوز هم در بعضى از ايالات سوييس(1) دموكراسى به شكل اوليه خودش وجود دارد و مردم مستقيما هر سال در يك مكانى جمع مى شوند و زمام داران خودشان را تعيين نموده و حتى در مسائل مختلف حكومتى تصميم گيرى مى كنند. البته دموكراسى به شيوه امروزى، دموكراسى مستقيم نيست، بلكه دموكراسىِ نماينده سالار يا دموكراسى غيرمستقيم است كه مردم نمايندگانى را بر مى گزينند و آنها در مسائل مختلف حكومتى تصميم گيرى و اجرا مى كنند. نكته ى قابل توجه اين است كه چگونه شد كه انديشه ى دموكراسى پديد آمد و در دو قرن اخير اين گونه رواج پيدا كرده و طرف داران فراوانى يافته است؟ ما اگر نگاهى به حكومت هاى مختلف بيندازيم، ببينيم كه هر حكومتى دو مرحله را طى مى كند: مرحله ى جهان گيرى و مرحله ى جهان دارى؛ يعنى در يك مرحله مى كوشد كه بر اوضاع مملكت مسلط شود و به اصطلاح جهان گيرى كند و قدرت خود را استقرار ببخشد و در مرحله ى بعدى مى كوشد تا اين قدرت را به دست آورده را براى خود ثابت نگاه دارد.

ص: 7


1- اصطلاحاً به اين ايالات، كانتون مى گويند.

حكومت ها در طول تاريخ براى جهان دارى كردن و حفظ كردن قدرت، شيوه هاى مختلفى را در پيش گرفته اند. همه ى حكومت ها مى دانستند كه براى حفظ قدرت نياز به محبوبيت مردمى دارند؛ زيرا با ظلم و زور نمى توان مدت طولانى بر مردم حكومت كرد؛ بنا بر اين بايد درجه اى از محبوبيت مردمى را به دست بياورند. لذا براى يافتن اين محبوبيت، حكومت ها در طول تاريخ روش هاى متعددى را در پيش گرفته اند؛ مثل ايجاد روحيه ى هوادارى از حكومت در ميان مردم، تراشيدن دشمن مشترك و عَلَم كردن آن تا مردم را با اين وسيله هوادار خودشان كنند و براى مبارزه با آن دشمن مشترك، احساسات ملى را بر مبناى ملى گرايى تحريك نمايند. بعضى از حكومت هابا تحريك احساسات نژادى محبوبيّت كسب مى كردند؛ مثلاً در حكومت آلمان هيتلرى و نيز دوره ى حكومت فاشيستى ايتاليا، تحريك احساسات طايفه اى، كوششى براى برجسته كردن حقّانيّت تاريخى با روش هاى مختلفى بوده است. اين روش هم چنان ادامه داشت تا اين كه نهايتا حكومت ها ديدند كه اين روش ها نمى تواند هيچ كدام كاملاً مفيد باشد، لذا گفتند: اصولاً حكومت برخاسته از مردم است و مردم بايد در تصميم گيرى هاى سياسى مداخله كنند؛ ليكن براى اين كه كار از دست ما خارج نشود و تصميم گيرى هاى سياسى مردم به سمت و سوى هدف مورد نظر ما باشد، از ابزارهاى مختلفى استفاده مى كنيم. بنابراين ما شاهد اين هستيم كه الآن حكومت ها اگر چه از آراى مردم استفاده مى كنند و خودشان را در اداره ى حكومت مبتنى بر آراى عمومى مى دانند، ليكن با تبليغات بسيار قوى، آراى عمومى را به همان سمت و سويى هدايت مى كنند كه خود مى خواهند. پس در واقع مى توانيم بگوييم علت نزج و رواج انديشه ى دموكراسى در ميان انديشمندان سياسى و حكومت گران مختلف، در اين يكى - دو قرن اخير، رسيدن به اين هدف بوده است كه حكومت بتواند قدرت به دست آمده را براى مدت طولانى ترى در اختيار داشته و به پايه هاى حكومت خود استقرار بيش ترى ببخشد و در واقع مدت جهان دارى اش را طولانى تر بكند. لذا اين هدف اساسى است كه قدرت مندان توانسته اند توسط دموكراسى تا اندازه ى زيادى تأمين كنند. به همين جهت مى بينيم كه در اروپا كشورهايى كه مبتنى بر دموكراسى هستند، الآن مدت هاى طولانى است كه به حكومت خودشان ادامه مى دهند؛ البته امروز اين بحث، بحث نسبتا طولانى اى است كه مى بايست در فرصت مناسب ترى به آن بپردازيم.

سؤال: آيا در واقع نظر شما اين است كه دموكراسى در غرب، بهانه اى است براى سوء استفاده از آراى ملت ها و...

سؤال: آيا در واقع نظر شما اين است كه دموكراسى در غرب، بهانه اى است براى سوء استفاده از آراى ملت ها و

ص: 8

رسيدن به مقاصد حكومت ها؟ جواب: خير، انحصار نيست، بلكه دموكراسى توسط حكومت هاى مختلف ديده مى شود و دو مسئله را بايد از هم جدا كرد: يكى مبناى فكرى و ديگرى مبناى عملى؛ به اصطلاح مى توانيم بگوييم: يك پيش فرض فكرى وجود دارد و يك هدف غايى عمل، كه اين دو را بايد مورد لحاظ قرار دادكه پراختن به اين مسئله نياز به فرصت بيشترى دارد.

ص: 9

سؤال: علل رواج انديشه ى دموكراسى در اذهان سياست مداران و انديشمندان غربى در دوران...

سؤال: علل رواج انديشه ى دموكراسى در اذهان سياست مداران و انديشمندان غربى در دوران معاصر چيست و آيا در اين ميان علل و انگيزه ها و منافع سياسى دولت ها نيز دخيل بوده اند؟ جواب: دموكراسى بر يك پيش فرض استوار است و مى توان از آن به عنوان مبانى فكرى دموكراسى نام برد و آن اين است كه حكومت بايد براى مردم باشد، نه مردم براى حكومت. از آن جا كه معمولاً وقتى مردم به سمت تشكيل حكومت مى روند، هدفشان آن است كه بتوانند سعادت و رفاه خودشان را تضمين كنند؛ بنا بر اين نبايد حكومت، هدف اصلى دانسته شود؛ لذا مبناى فكرى دموكراسى اين است كه حكومت در خدمت تأمين سعادت و رفاه مردم است، نه آن كه مردم براى حكومت باشند. علاوه بر آن مى توانيم بگوييم كه در طول تاريخ، حكومت ها دريافته اند كه براى بقاى خود نيازمند كسب مقبوليت و محبوبيّت مردمى اند. به عبارت ديگر: هر حكومتى بايد بهره اى از محبوبيت مردمى داشته باشد تا بتواند به قدرت خويش استمرار ببخشد. حال براى به دست آوردن اين محبوبيّت، حكومت ها دو روش را پيش گرفته اند: يكى استفاده از راه هاى صادقانه؛ يعنى صادقانه سعى كرده اند تا اين مسئله را با مردم در ميان بگذارند و از آنها كمك بخواهند و هنگامى كه مردم در مى يافتند كه اين حكومت، حكومتى است كه در جهت تأمين مسائل و منافع مردمى گام بر مى دارد، تا پاى جان از آن حكومت دفاع و پشتيبانى مى كردند. دوم از راه مردم فريبى؛ يعنى راه هايى كه مردم خيال كنند اين حكومت بهترين حكومت دنيا است و منافع و مصالح آن ها را كاملاً رعايت مى كند و يا در صدد اين كار است. در هر دو مورد، يك نكته ى اصلى وجود دارد و آن اين است كه هر حكومتى الزاما براى طولانى تر كردن مدت جهان دارى خود، نيازمند كسب محبوبيت و مقبوليت مردمى است. به مرور زمان فهميدند كه از راه هاى مختلفى امكان پذير است، كه ما به بعضى از اين راه ها اشاره كرديم؛ مثل تراشيدن دشمن مشترك، تحريك احساسات ملى و نژادى، سعى و كوشش براى برجسته كردن حقانيت تاريخى و... ولى هيچ كدام از اين راه ها، نتوانست هدف اصلى آنها را به صورت كامل تحقّق ببخشد. به علاوه اين كه در طول تاريخ، ميزان مداخله و مشاركت مردم در امور مربوط به حكومت در يك سطح نبوده است؛ مثلاً وقتى به مردم ده قرن پيش نگاه مى كنيد، چه در ايران و چه در كشورهاى اروپايى، مى بينيد كه ميزان مداخله ى اين مردم در امور حكومت، بسيار بسيار كم تر از آن ميزان مداخله اى است كه مردم يك قرن و يا دو قرن پيش در امر حكومت داشته اند. به عبارت ديگر: مردم از يكى دو قرن پيش، خواستار ميزان مداخله ى بيشترى در مسائل مربوط به حكومت شده اند و اين تقاضاى، بيشتر ناشى از بالا رفتن سطح فرهنگ و اطلاعات عمومى مردم بوده است كه نسبت به كارهاى حكومت اطلاعات تامّى پيدا مى كرده اند

ص: 10

و به همين دليل خواستار اين بودند كه براى تأمين منافع خودشان توسط حكومت، مشاركت فعال ترى داشته باشند. بنا بر اين حكومت ها در واقع در مقابل دو مسئله قرار داشتند: يك مسئله اين بود كه حكومت ها مى خواستند هر چه بيشتر قدرت را در دست خودشان استمرار ببخشند و مدت جهان دارى خويش را طولانى تر بكنند؛ مسئله ى دوم اين بود كه حكومت ها مى ديدند كه مردم امروز ديگر همان مردم چند قرن پيش نيستند. ميزان اطلاعاتشان بسيار بالاتر رفته و خواستار مداخله ى بيشترى در مسائل حكومتى هستند. اين دو عامل باعث شد كه حكومت ها انديشه دموكراسى را جدى تر دنبال كنند و خودشان را اصولاً زاييده ى رأى مردم بدانند و منشأ مشروعيت خود را آراى عمومى مردم عنوان كنند و بگويند: اگر ما قدرت را به دست گرفته ايم، به اين واسطه است كه ما نماينده مردم هستيم و قدرت واقعا از مردم سرچشمه مى گيرد و ما نمايندگان در صدد تأمين مصالح و منافع مردم هستيم. اين است كه شما مى بينيد كه انديشه ى دموكراسى در يكى دو قرن اخير خيلى رواج پيدا كرده است؛ زيرا بهتر مى توانست اهداف خود (طولانى تر كردن حكومت و جهان دارى) را تأمين كند و پاسخ گوى نياز و مطالبه ى مردم براى مداخله در امور عمومى حكومتى باشد.

سؤال: از كلام شما چنين برمى آيد كه در واقع دولت ها و حكومت ها براى رهايى از يك بحران مشروعيت...

سؤال: از كلام شما چنين برمى آيد كه در واقع دولت ها و حكومت ها براى رهايى از يك بحران مشروعيت به دموكراسى روى آوردند تا مشروعيت خود را توجيه كنند و دموكراسى ابزارى براى اين توجيه است. حال آيا زمينه هاى اجتماعى ديگرى هم در اين باره وجود داشته است؟ در واقع چه شد كه امثال افلاطون كه يك متفكر غيرسياسى بود، بحث جمهوريت را مطرح كرد؟ و چگونه اين بحث در غرب شكل گرفت؟ جواب: البته قبلاً اشاره اى به اين مبناى فكرى شد، ولى به طور مفصل تر مى توان گفت كه در يك نگرش عميق تر به مغرب زمين، مبناى فكرى پيدايش دموكراسى و ريشه ى پيدايش اين انديشه را، نه به صورت محدودى كه در يونان باستان پديد آمده بود نيست، بلكه به صورت گسترده امروزى، كه در بسيارى از كشورهاى غربى به عنوان مبناى حكومت پذيرفته شده است، از عصر رنسانس شروع شده است. بعد از فشارهاى فراوانى كه مسيحيت قرون وسطا به مردم اعمال مى كرد و انگيزيسيون يا تفتيش عقايدى كه توسط ارباب كليسا نسبت به آنها اعمال مى شد، به مذهب پشت كردند و از اين مذهب كه مى خواست با زور خودش را بر مردم مسلط كند، روى گردان شدند، زمينه اى به وجود آمد تا اين كه خدا و مذهب، با آن تعريفى كه مسيحيت از خدا

ص: 11

ارايه مى داد، از زندگى مردم كنار گذاشته شود. حال در چنين اوضاع و احوالى مردم به دنبال كسى بودند كه جاى گزين خدا كنند. از آن جا كه ممكن نبود مظاهر مختلف طبيعى را به عنوان جاى گزين خدا به مردم ارايه داد، انسان را جاى گزين خدا كردند. لذا انسان محورى و اين انقلاب فكرى در اروپا پديد آمد. امانيسم يا انسان گرايى و اصالت انسان به اين معنا كه همه چيز بايد در خدمت انسان باشد و هدف، تأمين منافع و مصالح انسان است، در اين زمان در ميان مردم مغرب زمين مطرح شد؛ به تعبير بعضى از نويسندگان (ظاهراً شهيد مطهرى) در غرب بعد از آن كه خدا را كنار گذاشتند، دنبال جاى گزين يا آلترناتيوى براى خدا مى گشتند و آن جاى گزين را در وجود انسان ديدند. اين چنين بود كه انسان محورى در مغرب زمين شكل گرفت. به دنبال انسان محورى و اين كه اصولاً هدف، تأمين منافع و مصالح انسان قرار داده شد، حكومت ها نيز شكل جديدى به خود گرفتند و تأثيرش به اين صورت بود كه هر حكومتى نمى تواند حقّانى باشد؛ بلكه آن حكومتى حقّانى است، كه به اين انسان محورى توجه داشته و بتواند منافع و مصالح مردم را بهتر تأمين كند و بيشتر در خدمت مصالح و منافع مردم باشد. خلاصه اين كه از خود مردم ناشى شده باشد؛ زيرا چيزى را بالاتر از انسان سراغ نداريم كه بتواند به يك نهاد، سازمان و يا حكومت، قدرت و حاكميت ببخشد. بنا بر اين اگر قدرتى وجود دارد، الزاما تنها مردم منشأ آن هستند؛ زيرا غير از مردم چيزى وجود ندارد كه بتواند به اين حكومت قدرت بدهد. اين چنين بود كه انسان منشأ حاكميت هم دانسته شد. بنابراين حكومت دموكراسى مبتنى بر آن است كه مردم منشأ حاكميت باشند. لذا دموكراسى اى كه امروزه در كشورهاى اروپايى حاكم است، غير از دموكراسى اى است كه در يونان باستان وجود داشت.

سؤال: مبناى ارزش گزارى براى دموكراسى از نگاه برون دينى و «عقلايى» چيست؟

جواب: ابتدا بايد نكته اى را عرض كنم تا مفهوم خود سؤال دقيقا مشخص شود يا لااقل معلوم باشد كه ما از چه زاويه اى بحث مى كنيم: كلمه ى برون دينى به اين معنا است كه اگر ما بخواهيم زاويه ى ديد اسلامى را كنار بگذاريم و بدون توجه به مبانى انديشه ى اسلامى در اين خصوص قضاوت كنيم و صرفا به عنوان فردى كه بر اساس مبناى عقلى و عقلايى مى خواهد حكومت دموكراسى را مورد بررسى قرار دهد، حال چگونه بايد حكومت دموكراسى را ارزيابى كنيم؟ بر اين اساس و با صرف نظر از مبانى اسلامى، مى توانيم بگوييم كه حكومت دموكراسى از نظر توجيه عقلانى و

ص: 12

عُقلايى، واقعا با يك مشكل اساسى مواجه است و آن اين كه در حكومت دموكراسى، تمام مردم به اندازه ى مساوى در امر حكومت شركت داده مى شوند، يعنى رأى تمام مردم با يك ديگر مساوى است. فرد متخصص در انتخابات يك رأى دارد و فرد بدون تخصص هم يك رأى. البته اين مسئله با يك مشكل اساسى مواجه است و آن اين كه چگونه مى توان ما مى توانيم رأى افراد انديش مند و متخصص يك جامعه را با رأى افرادى كه به هيچ وجه در آن درجه از تخصص نبوده و در آن زمينه به شدت كم اطلاع هستند، يكسان دانست؟ اين در حقيقت يك ظلم بالسويه است؛ زيرا شما مى بينيد كه يك فرد انديشمند مى تواند با يك سخن رانى و استدلال قوى، آراى بسيارى از مردم عادى را هر طور كه بخواهد، تغيير دهد. مسلما تشخيص او در اين مسائل بسيار دقيق تر از تشخيص فردى است كه از اين گونه مباحث اطلاعى ندارد. چطور شما در حكومت دموكراسى قائل به تساوى كامل رأى يك متخصص علوم سياسى (مثل حقوق دان، عالم دينى و مانند آن) با اين بايد يك رأى شخصى هستيد كه در جايى زندگى مى كند كه كاملاً از اين مباحث دور افتاده و اصلاً از اين مباحث اطلاعى ندارد؟ اگر افلاطون دموكراسى را حكومت جهان مى داند، شايد ناظر به همين مسئله باشد. در واقع ما در دموكراسى با همين مشكل اساسى مواجه هستيم و راهى براى پاسخ به اين مشكل وجود ندارد جز اين كه بگوييم حكومت ها يا لااقل يك حكومتى كه واقعا دنبال تأمين عدالت، رفاه و سعادت عمومى در جامعه است، مى بيند كه اگر بخواهد اين مقاصد خودش را توسط قشر صاحب نظر و متفكر جامعه به مرحله ى اجرا بگذارد و از مشاركت مردمى در اين خصوص استفاده نكند، عملاً با مقبوليّت و محبوبيت مردمى مواجه نخواهد شد و عملاً از آن جا كه مردم اطلاعى از كارهاى آن حكومت به صورت دقيق نداشته و خودشان از نزديك در مسائل سياسى حكومت مداخله اى ندارند، ممكن است در مقابل تصميم گيرى هاى آن حكومت بايستند و يا مجرى خوبى براى اين تصميمات حكومتى نباشند. اين جاست كه يك حكومت براى رسيدن به مقاصد عادلانه ى خود، در صورتى كه واقعا در صدد تأمين عدالت و رفاه عمومى باشد، ناگزير است كه مردم را در مسائل مختلف سياسى مشاركت دهد تا بدين وسيله بتواند به اهداف خود برسد. به عبارت ديگر: دموكراسى براى حكومت حق طلب و عدالت گستر، يك ارزش طريقى پيدا مى كند، نه يك ارزش موضوعى؛ يعنى حكومت ها راهى جز تن دادن به مشاركت سياسى مردم ندارند. لذا اگر چه در اين راه ممكن است با

ص: 13

مشكلات متعددى مواجه شوند و با نظرخواهى از مردم نتوانند فرد اصلح را تشخيص دهند و تابع فرد غير اصلح شوند، ليكن پذيرش اين ضررها به مراتب بهتر از پذيرش ضرر بزرگ ترى است كه در دست شستن از تأمين عدالت باشد؛ به عبارت ديگر؛ دفع افسد به فاسد مى كنند؛ يعنى ترجيح مصلحت اهمّ است بر مصلحت مهم. بنابراين نهايت درجه ى بيانى كه من فكر مى كنم بتوان براى دموكراسى ارايه داد، از يك ديدگاه عقلى و عقلايىِ محض، بدون وابستگىِ به يك مذهب و انديشه ى مذهبى خاص همين نظريه است.

سؤال: طبق اين نظريه بايد گفت دموكراسى فقط يك ارزش طريقى دارد، نه ارزش ذاتى عقلى و عقلايى...

سؤال: طبق اين نظريه بايد گفت دموكراسى فقط يك ارزش طريقى دارد، نه ارزش ذاتى عقلى و عقلايى. آيا به نظر شما براى دفع افسد تنها به اين مطلب فاسد بايد روى آورد؟

جواب: بله، منتها اگر ممكن باشد كه از راه ديگرى دفع افسد بكنيم، به نحوى كه مرتكب اين فاسد هم نشويم، بدون شك همان راه، مقدم خواهد بود؛ مثل اين كه به شما بگويند: دو راه براى رسيدن شما به مقصدتان وجود دارد: يك راه نزديك تر است، ولى خطرات بسيار زيادى شما را تهديد مى كند؛ راه ديگر طولانى تر است ليكن خطرش كم تر است. شما ناگزير مى شويد براى اين كه آن مصلحت امر و رسيدن به مقصد نهايى به دست بياوريد، راه خودتان را دورتر مى كنيد و مشكلات آن را مى پذيريد؛ زيرا ممكن است از راه كوتاه تر هيچ گاه به مقصد نرسيد؛ به دليل عدم مشاركت سياسى. البته بايد توجه داشت كه از دو قرن اخير، حكومت ها خواستار مشاركت بيشتر مردم در مسائل حكومتى بوده اند؛ مثلاً در ايران در دوره ى مشروطه به دليل بالا رفتن آگاهى هاى مردم و تناقض پيدا كردن با بعضى كشورهاى خارجى و اطلاع يافتن از آن تحولاتى كه در كشورهاى خارجى رخ داده بود مردم ايران هم خواستار مشاركت بيش ترى در امور سياسى شدند؛ در حالى كه همين مردم هرگز در اوايل دوره ى قاجاريه اين چنين فكر نمى كردند؛ يعنى تفكر حاكم بر مردم در آن زمان ها اين بود كه ما با حكومت چه كار داريم؛ ما رعيّت هستيم و حكومت را بايد به مملكت داران واگذار كرد و ما تابع آن ها باشيم. به همين جهت مردم فقط هنگامى به مسائل مربوط به حكومت مى پرداختند كه ظلم بى حد و حصرى از ناحيه ى حكومت به آنها اعمال مى شد. ولى در ساير موارد، كارى با مسائل حكومتى نداشتند. همين وضعيت در اروپا هم وجود داشت؛ با اين تفاوت كه اروپا از نظر زمانى زودتر از ما به اين فكر افتاد و وارد مسائل حكومتى شد و مردم زودتر در مسائل حكومتى مداخله كردند؛ يعنى بعد از قرون وسطا - بعد از رنسانس - اين اتفاق در اروپا افتاد. البته بايد گفت كه از ديدگاه اسلامى، مردم مى بايست در امور حكومتى

ص: 14

دخالت داشته باشند و يك ديگر و حتى مقامات حكومتى را امر به معروف و نهى از منكر نمايند، ليكن اين انديشه، كه مورد تأكيد فراوان اسلام است، به دليل غصب حكومت به دست كسانى كه به شيوه ى پادشاهى حكومت مى كردند، يعنى بنى اميه و بنى عباس، به دست فراموشى سپرده شد و پس از آن در حكومت هاى اسلامى اى كه در بعضى از نقاط ايران پديد آمد و به نام اسلام و تشيع بر مردم حكومت مى كردند (مثل حكومت صفوى يا حكومت قاجاريه) چيزى به نام مسئول بودن حاكم در قبال مردم مطرح نمى شد، چون از آن انديشه ى اصيل اسلامى دور افتاده بودند و تحت تأثير اين قرون متمادى قرار گرفته بودند، هم مردم و هم حكومت گرانى كه به نام اسلام ولى با رسم سلطنت بر مردم حكومت مى كردند. ما در مباحث بعدى مطرح خواهيم كرد كه اصل اين انديشه - به آن معناى صحيحى كه ارايه خواهيم داد - از اسلام برخاسته است، ولى در قرون اخير شاهد مداخله ى مردم در امر حكومت، ابتدا در كشورهاى اروپايى و سپس در ساير كشورها هستيم. البته به اين نكته بايد اشاره كنيم كه دموكراسى مدرن، كه مشاركت سياسى مردم را اين طور معنا مى كند كه تمام مردم بايد آراى مساوى با يك ديگر داشته باشند، مورد انتقاد ماست. بله، اگرچه ما مشاركت سياسى مردم را براى هر حكومتى لازم مى دانيم، ليكن اين شكل از مشاركت سياسى كه تمام مردم بايد داراى آراى مساوى باشند و فرقى بين رأى صاحب نظر و يك فردى كه به هيچ وجه در آن زمينه تخصصى ندارد نباشد، قبول نداريم؛ مگر به دليل يك ضرورت و تبيينى كه به عنوان ارزش طريقى و دفع افسد به فاسد و يا ترجيح مصلحت اهم بر مهم، ارايه داديم. بنا بر اين اصل مشاركت سياسى مردم در امر حكومت، از ديدگاه عقلايى، امر كاملاً مطلوبى است؛ ليكن شيوه ى اين مشاركت بايد بررسى نمود. در پايان بايد به اين نكته اشاره كنيم كه اگر ما حكومت قاجار را مثال زديم، معناى آن اين نيست كه بخواهيم بگوييم كه مشاركت سياسى نداشتن مردم، آن چنان كه در ابتداى دوره ى قاجاريه وجود داشته، امر مطلوبى شناخته مى شود، بلكه خواستيم بگوييم كه مردم در زمان هاى مختلف نسبت به مداخله و مشاركت در مسائل حكومتى به صورت هاى گوناگون عمل مى كردند. در ابتداى دوره ى قاجاريه و ابتداى دوره ى صفويه، مردم كمتر به اين مسئله مى پرداختند؛ ولى در دوره هاى بعدى به دليل بالا رفتن سطح اطلاعات عمومى و سطح فرهنگ عمومى مردم، بيشتر به اين مسئله توجه داشتند.

ص: 15

سؤال: دموكراسى يعنى چه؟ و تاريخچه ى آن را به طور مختصر بيان كنيد.

جواب: در مورد دموكراسى تعاريف متعددى وجود دارد. دموكراسى واژه اى است كه به يونان باستان بر مى گردد و در طبقه بندى حكومت كه درگذشته وجود داشته در مباحث افلاطون و ارسطو، اين مبحث وجود داشته است. واژه ى دموكراسى در حقيقت، به معناى حاكميت مردم يا مردم سالارى است. برخى تعاريف آن، ترجمه و شرح الاسم اند. به هر حال دموكراسى به حكومتى اطلاق مى شود كه مبتنى بر خواست و آراى مردمى است و در آن، نوعى مشاركت سياسى مردم وجود دارد. البته مى توان تعريف دقيق ترى ارايه داد كه مبتنى بر خاست گاهِ دموكراسى پس از رنسانس مغرب زمين است و در آن، مبانى فلسفى هم لحاظ شده باشد؛ به اين معنا كه بگوييم: دموكراسى حكومتى است كه در آن، حاكميت از آنِ مردم است و آزادى و برابرى وجود دارد و مردم در مديريت جامعه مورد مشورت قرار مى گيرند. لذا اين تعريف طبق مبانى فكرى اين بحث است كه در بحث هاى آتى به آن مى پردازيم. درباره تاريخچه آن هم بايستى به اين نكته اشاره كنيم، كه دموكراسى در گذشته هاى دور، در تمدن هاى پيشين مثل چين، هند و بعد در يونان باستان وجود داشته است؛ منتها با توجه به مباحث نظرى كه وجود دارد، معمولاً خود غربى ها اين بحث را به يونان باستان بر مى گردانند. در چهار قرن قبل از ميلاد، دموكراسى در شهرهايى مثل آتن بود؛ منتها در يونان باستان، خيلى دوام نياورد و بساط آن برچيده شد كه مجددا بعد از گذشت بيست قرن (حدود قرن 18) ابتدا در حوزه ى انديشه ى سياسى ظهور كرد و پس از انقلاب فرانسه در عرصه ى اداره ى جامعه وارد شد. البته تفاوت هايى هم بين اين دموكراسى با دموكراسى هاى پيشين وجود دارد؛ در دموكراسى يونان باستان، دموكراسى مستقيم و دقيق تر و در عصر جديد و پس از رنسانس، غير مستقيم است.

سؤال: اشاره كرديد كه ظاهرا نظريه هاى ديگرى وجود دارد مبنى بر اين كه دموكراسى در...

سؤال: اشاره كرديد كه ظاهرا نظريه هاى ديگرى وجود دارد مبنى بر اين كه دموكراسى در غير از يونان با پيشينه ى دورترى هم وجود داشته است، در اين باره بيشتر توضيح دهيد؟

جواب: همان طور كه اشاره شد اين چنين نيست كه دموكراسى خاص تمدن غرب و يونان باستان باشد. در حقيقت در شبه قاره ى هند كه داراى تمدن بسيار تاريخى است، همين طور چين و تا حدودى مصر و بين النهرين به گفته ى بسيارى از نويسندگان و كسانى كه راجع به تمدن پيشين بحث كرده اند، جلوه هايى از بحث دموكراسى و تحقق دموكراسى وجود داشته است. آن چه در يونان باستان وجود داشته تنها مباحث نظرى است كه البته در مباحث

ص: 16

افلاطون و ارسطو منعكس شده است. هر چند اين دو نفر در حقيقت از مخالفان دموكراسى بودند؛ ولى دموكراسى ويژه ى تمدن غرب يا يونان باستان نبود و حتّى در مشرق زمين تقدم بيش ترى داشته است.

سؤال: آيا ارسطو هم مثل افلاطون از مخالفان دموكراسى به حساب مى آيد؟

جواب: بله، هر دو از مخالفان جدى دموكراسى بودند؛ ولى مبنا و مجراى مخالفت آن دو با هم فرق مى كند. افلاطون معتقد است كه حكومت مطلوبش حكومتى است كه علم و حكمت در آن اخذ شده باشد؛ يعنى حكيمان بايستى حاكميّت جامعه را به عهده گيرند. بر اساس اين ارزش گزارى، حكومت دموكراسى، حكومت جهّال است؛ يعنى انسان هاى فاقد علم و حكمت، صلاحيت قانون گذارى و مديريت جامعه را ندارند و دراين باره فرقى ندارد كه آن جاهلى كه حاكميت جامعه را بر عهده دارد يك نفر باشد يا عامه شهروندان جامعه. بر اساس اين تفكر، مجموعه ى انسان هايى كه نسبت به فرآيند قانون گذارى و مديريت جامعه آگاهى ندارند به هيچ وجه توليد علم و حكمت نمى كند. ولى معيار حاكميت مطلوب ارسطويى عبارت است از فضيلت و پى گيرى منافع عامّه و تعداد حكّام. بر اساس اين مبنا، حاكميت دموكراسى در حقيقت حاكميت انسان هاى تهى دست است كه هرگاه حاكميّتى را به دست گرفتند، منافع ديگر اقليت ها و گروه هايى كه در جامعه هستند رعايت نمى كنند. از اين جهت دموكراسى، حكومتى نامطلوب است و مورد مخالفت جدّى افلاطون و ارسطو مى باشد، منتها با دو نگاه مختلفى كه اين دو داشته دارند و بر اساس آن حكومت را طبقه بندى و ارزش گزارى مى كنند. ارسطا: گفتيم كه دموكراسى حكومت مردم است توسط مردم و براى مردم كه شامل اقشار مختلف جامعه مى شود. ابتدا به نظر مى رسد كه اگر ما بخواهيم اداره ى جامعه را به دست عامه مردم بدهيم كه در ميان آنها تعداد انديشمندان در اقليت قرار گرفته و آراى آنها را با ساير افراد، يكسان بدانيم، اين در حقيقت ظلم به انديشمندان و در نتيجه ظلم به عوام مردم خواهد بود. دانشمندانى مثل افلاطون و ارسطو نيز طبق همين استدلال - كه درست هم به نظر مى رسد - با دموكراسى مخالف بودند. واقعيت اين است كه اگر به همين استدلال به معناى دقيق آن توجه كنيم و نه به آن ادعاهايى كه امروزه غربى ها مطرح كرده اند و از دموكراسى مستقيم دست برداشته و به سراغ دموكراسى نماينده سالار رفته اند، دموكراسى امروز، به سمت تكنوكراسى پيش مى رود؛ يعنى انديشمندان جامعه كه مى توانند با تبليغات، نمايندگى مردم را دست گرفته و حاكم بر مردم باشند. به اين نوع دموكراسى نماينده سالار يا تكنوكراسى يا تكنودموكراسى

ص: 17

گفته مى شود كه در بسيارى از كشورهاى دنيا از جمله غرب پيش مى رود. بنا بر اين اشكالاتى كه بعضى از دانشمندان زمان گذشته (مثل افلاطون و ارسطو) در مورد دموكراسى داشته اند به نحوى مورد توجه طرف داران امروزى دموكراسى هم قرار گرفته و خواسته اند كه حكومت از يك طرف، پايگاه و مقبوليت مردمى خودش را نيز حفظ كند تا بتواند مدت بيش ترى به عمر خودش ادامه دهد، و از طرف ديگر، اين نكته را هم دريافتند كه اگر تنها بر اساس توجه و هم سان دانستن رأى عامّه ى مردم يا خواصّ مردم بخواهند حكومت كنند، يك حكومت جاهلانه اى به وجود خواهد آمد كه نمى توان به تمام لوازم و نتايجش ملتزم شد. لذا دموكراسى نماينده سالار را ارايه دادند. شكل اين نوع دموكراسى، با توجه به تبليغات بسيار وسيعى كه امروزه در حكومت هاى دموكراسى مى بينيم، به حاكميت قشرى از مردم (تكنوكرات ها) تحت نام دموكراسى تبديل شده است. بنا بر اين بايد گفت كه امروزه نيز همين اشكالاتى كه توسط بعضى از انديشمندان سابق مطرح شده بود، بر معناى دموكراسى به صورت دقيقش وارد است.

سؤال: اگر افلاطون و ارسطو از مخالفين دموكراسى اند، چه كسانى جزء حاملان انديشه ى دموكراسى...

سؤال: اگر افلاطون و ارسطو از مخالفين دموكراسى اند، چه كسانى جزء حاملان انديشه ى دموكراسى در غرب و يونان باستان هستند؟ جواب: ارسطا: همان طور كه اشاره شد، غربى ها ادعا مى كنند كه دموكراسى ريشه در يونان باستان داشته و دموكراسى مستقيمى هم در آتن اجرا مى شده است؛ ليكن وقتى خصوصيات دموكراسى غربى و دموكراسى يونان باستان را كه خودِ غربى ها ارايه دادند بررسى گردد و معلوم مى شود كه فقط اسمش دموكراسى بوده است؛ چون حقوق اساسى و علوم سياسى در دموكراسى يونان باستان، تنها درصد بسيار پايينى از مردم كه در حدود يك دهم مردم بوده اند به عنوان دموكراسى بر مردم حكومت مى كردند. آن ها مى گفتند در دموكراسى يونان باستان، حكومت در اختيار شهروندان است؛ اما شهروند موردنظر آنها تنها قشر ناچيزى از مردم بودند؛ يعنى بردگان، زنان، كسانى كه پدر يا مادرشان غير يونانى باشد و بعضى از افراد ديگرى كه به دلايل مختلف خارج مى كردند مشمول شهروندان نمى شدند. از طرف ديگر، آزادى اى كه در حكومت يونان باستان گفته مى شد، با آزادى اى كه امروزه طرف داران دموكراسى مطرح مى كنند به عقيده خودشان فرق دارد؛ زيرا آن آزادى تنها در مشاركت سياسى بوده است. چنان كه

ص: 18

الآن هم در يونان فقط قشرى از مردم بر ديگران حكومت مى كنند.(1) شبيه اين معنا در دموكراسى ماركسيستى هم وجود دارد؛ ماركسيست ها معتقدند كه ما داراى دموكراسى هستيم؛ ولى وقتى مردم را معنا مى كنند، مى گويند: مردم همه ى جمعيت نيستند بلكه عبارت اند از يك قشر خاص كه شامل پرولتاريا يا كارگران صنعتى مى شود. اين حكومت «حكومت همه ى» مردم در يك كشور نيست، بلكه قشر محدودى از مردم حاكم اند و فقط اسم آن حكومت مردم است. شبيه اين مطلب در يونان باستان هم ديده مى شود.

سؤال: جواب شما نقدى بر دموكراسى يونان بود، اما سؤال قبلى اين بود كه چه كسانى حاملان انديشه دموكراسى...

سؤال: جواب شما نقدى بر دموكراسى يونان بود، اما سؤال قبلى اين بود كه چه كسانى حاملان انديشه دموكراسى در غرب و يونان باستان بودند؟ جواب: نوروزى: در عرصه ى مباحث علوم سياسى لزوما اين چنين نيست كه همواره يك عمل سياسى مبتنى بر يك نظريه ى پيشين باشد؛ منتها احتمالاً در دموكراسى يونان باستان، حاملان انديشه ى دموكراسى، سوفسطاييان بودند. يعنى سوفسطايى ها گروهى بودند كه قبل از افلاطون و ارسطو در عرصه ى حيات فكرى يونان باستان، بروز كردند؛ البته بعضى از نويسندگان و متفكران سوفسطايى، هم عصر با افلاطون و ارسطو بودند. اين ها با توجه به ديدگاه هاى مختلفى كه ارايه شد، در تبيين ماهيت هستى به اين كه ماهيت اشيا چيست، بعد از اختلاف نظرهاى مختلفى كه وجود داشت، بر اساس مباحث فكرى و فلسفى اى كه داشتند به شك گرايى روى آوردند. تجلى سياسى اين تفكر، ظهور و بروز دموكراسى اى بود كه متفكرى مثل سقراط را به پاى اعدام كشيد. پس از لحاظ نظرى، دموكراسى يونان باستان ريشه در مبانى سوفسطايى گرى دارد.

سؤال: بر مبناى نگرش برون دينى يا عقلى و عقلايى، چه مبنايى مى توان براى ارزش گذارى براى دموكراسى ارايه داد؟

جواب: نوروزى: مبناى ارزش گذارى دموكراسى در تاريخ معاصر اين است كه مردم و افراد جامعه منشأ حق هستند؛ يعنى خواست و اراده ى مردم مى تواند منشأ حق باشد كه اين بر اساس ديدگاهى است كه در حقيقت توسط نويسندگانى مثل ژاك راك و ژان ژاك روسو ارايه شد؛ منتها اگر با نگرش دقيق برون دينى به اين بحث نگاه كنيم، بحث

ص: 19


1- نك: دكتر قاضى، حقوق اساسى.

دقيقى نيست؛ يعنى به هيچ وجه خواست مردم نمى تواند منشأ حق باشد؛ چنان كه افلاطون هم معتقد است كه منشأ قانون، عقل است؛ يعنى اگر ما با تأمل فلسفى و عقلانى در نظام تكوين و طبيعت كاوش كنيم، مى توانيم به قوانينى دست پيدا كنيم؛ منتها در نظام دموكراسى اين مبانى پذيرفته نمى شود از منظر دين هم مطرود است؛ چون ما معتقديم كه مردم و افراد جامعه، در خواست هايى دارند كه يا بر اساس آن نيازهاى واقعى انسان تنظيم مى شود يا نه؛ منتها افراد جامعه معمولاً درخواست هاى فردى و پيش پا افتاده را مد نظر قرار مى دهند و كم تر به نيازهاى واقعى و لازم فكر مى كند. لذا فرد حكيم - مثل افلاطون - وقتى مى خواهد قانون وضع كند، به هيچ وجه به خواست هاى شخصى و روزمره توجه نمى كند؛ بلكه نيازهاى واقعى جامعه را مدنظر قرار مى دهد و نسل موجود جامعه و نسل هاى آتى را هم در نظر مى گيرد. ولى در عرصه ى دموكراسى اگر قرار باشد خواست را به توده ى مردم واگذار كنيم، طبيعى است كه به هيچ وجه نيازهاى واقعى جامعه، برآورده نمى شود و به جاى اين كه به رفع نياز جامعه مان چه بسا جامعه دچار انحراف اغطاط هايى شود كه گاه جبران آن بسيار مشكل خواهد بود.

سؤال: آيا مردم نمى توانند نياز خودشان را تشخيص بدهند؟

جواب: نوروزى: گاهى اوقات در تشخيص نياز واقعى خودشان اشتباه مى كنند. در واقع آن دوربينى و تدبيرى كه مى بايست در اين زمينه باشد تا نيازهاى واقعى را تشخيص بدهند، وجود ندارد، لذا انسان وقتى كه عقل را مبناى حركت فكرى خودش قرار دهد و بخواهد اين نيازها را تشخيص دهد، چون بر اساس عقل و منطق و حكمت عمل مى كند، دقيق تر مى تواند اين نيازها را تشخيص دهد؛ البته اگر از منظر دينى نگاه كنيم، آن وقت بحث جلوه ى ديگرى پيدا مى كند كه در آن جا اعتقاد بر اين است كه انسان عاقل هم در واقع كليات و بخش هايى از اين نيازها را مى تواند تشخيص دهد؛ ولى ريز موارد و مصداق هاى جزيى آن را حتّى ممكن است انسان عاقل هم نتواند درك كند. از همين جاست كه ضرورت رجوع به دين پيدا مى شود و ما محتاج يك منشأ وحيانى هستيم كه از طريق وحى آن چه را كه ما از طريق عقل درك نمى كنيم براى ما تبيين كند تا به سعادت واقعى و ر فع نيازهاى فطرى و حقيقى، نايل شويم. ارسطا: مبناى فكرى دموكراسى، از يك ديدگاه عقلايى محض و بدون توجه به آموزه هاى دينى بر اين اساس نهفته است كه حكومت بايد يك هدفى داشته باشد و آن هدف تأمين خواست ها و نيازهاى مردم است. لذا اين هدف در

ص: 20

صورتى بهتر تأمين مى شود كه توسط خود مردم اداره گردد. به همين جهت از دموكراسى چنين تعبير كرده اند: حكومت مردم توسط مردم و براى مردم، كه در اين تعريف، هم خاست گاه و هم حكومت مشخص شده و هم اداره كنندگان حكومت، اما علت اين كه مردم را خاست گاه حكومت دموكراسى قرار داده اند، اين است كه در اروپا بعد از رنسانس و روگردانى مردم از دين، و جانشين كردن انسان به جاى خدا، انسان را محور ارزش قرار دادند.

ص: 21

سؤال: دموكراسى در مفهوم رايج خود در غرب بر چه مبانى اى استوار است؟ تا ما با آشنايى با آن بتوانيم بيش تر به...

سؤال: دموكراسى در مفهوم رايج خود در غرب بر چه مبانى اى استوار است؟ تا ما با آشنايى با آن بتوانيم بيش تر به تحليل دموكراسى پرداخته و ميزان انطباقش با ارزش هاى اسلامى موفق تر باشيم؟ جواب: ارسطا: در پاسخ به اين سؤال، مبانى را اين گونه مطرح مى كنيم: 1- انسان محورى يا انسان گرايى، همان طور كه اشاره شد، بعد از تحولات عصر رنسانس پيش آمد، چون خدا با آن تعريفى كه مسيحيّت آن زمان از آن ارايه مى داد، از زندگى بشر اروپايى محو شد و انسان جاى گزين خدا شد. لذا خداگرايى و خدامحورى تبديل به انسان گرايى و انسان محورى شد و اين عامل يكى از اصولى ترين مبانى پيدايش دموكراسى بود. بنا بر اين مى توان يكى از مبانى گسترش اين انديشه در اروپا و آمريكا را امانيسم دانست؛ بر اين اساس، خاست گاه حكومت و منشأ حاكميت را مردم دانسته اند؛ چنان كه در كنار اين نظريه، نظريات ديگرى هم وجود دارد؛ مثلاً منشأ حاكميت خدا باشد. 2- تكثرگرايى: يكى ديگر از مبانى دموكراسى، پلوراليسم (تكثّرگرايى) است. در واقع مى توان گفت كه تكثّرگرايى تا اندازه اى ناشى از انسان گرايى است؛ زيرا وقتى كه ما اصل و محور را انسان قرار داديم، ناگزيريم كه تمام اين خواست ها را معتبر بدانيم؛ بر اين اساس مسئله اى به نام تكثرگرايى يا پلوراليسم شكل مى گيرد كه باز اگر با دقت در اين خصوصيّت نگاه كنيم، مى بينيم كه اين پلوراليسم در بردارنده ى نسبى گرايى هم مى باشد. 3- نسبى گرايى: وقتى مى توان همه ى خواست هاى مختلف را اصل و داراى اعتبار دانست و پلوراليسم را پذيرفت كه بپذيريم حقيقت الزاما امر واحدى نيست و انسان ها داراى خواست هاى گوناگون هستند و بايد در هر زمانى برآورده شود. لذا پلوراليسم مبتنى بر يك نوع نسبى گرايى است. بنا بر اين مى توانيم سه مبنا را به عنوان مبانى بعيد دموكراسى نام ببريم: 1. نسبى گرايى؛ 2. انسان گرايى؛ 3. تكثرگرايى. اما اگر بررسى كنيم كه اين مبانى در عمل چگونه ظهور و تجلى پيدا كرده اند، مى توانيم هفت مبناى قريب را بيان كنيم كه خود طرف داران دموكراسى ليبرال معتقد هستند كه اصول اساسى دموكراسى ليبرال همين اصول هفت گانه است: اصل اول: انتخابات عمومى. به اين معنا كه بايد امكان مشاركت اراده ى همه ى مردم در تعيين فرمان روايان وجود

ص: 22

داشته باشد؛ البته طبيعى است كه بعضى شرايط براى رأى دادن لازم است؛ مثل شرط سنّى و مليت، كه منافاتى با انتخابات عمومى در تبيينى كه طرف داران دموكراسى ارايه داده اند، ندارد و حتّى ممكن است كه شرايط ديگرى نيز وجود داشته باشد؛ چنان كه مثلاً الآن در بعضى از ايالات آمريكا شاهد بعضى از شرايط - مثل پرداخت ميزان معينى از ماليات - هستيم كه واقعا با انتخابات عمومى منافات دارد. امروزه منظور از انتخابات عمومى، معمولاً انتخاب يك درجه اى است. بنا بر اين انتخابات دو درجه اى و بيش تر، از انتخابات عمومى فاصله مى گيرد و آن چيزى كه طرف داران دموكراسى بر آن تأكيد مى كنند آن است كه حتى الامكان از انتخابات مستقيم و يك درجه اى استفاده شود. اصل دوم: چندگانه گرايى سياسى كه دقيقا تجلّى پذيرش پلوراليسم در صحنه ى عمل كرد سياسى است. به اعتقاد طرف داران دموكراسى، گزينش نمايندگان زمانى صورت واقعى به خودش مى گيرد كه رأى دهنده مخيّر باشد از ميان گرايش هاى مختلف سياسى، يك گرايش را انتخاب كند. اصل سوم: اصل اكثريت است؛ يعنى وقتى پلوراليسم را در صحنه ى سياسى پذيرفتيم نتيجه ى آن را هم بايد بپذيريم. وقتى انديشه ها مختلف شدند و هر كسى توانست به انديشه ى مقبولش رأى بدهد، طبيعى است كه آرا هم مختلف خواهد شد و اين آراى مختلف، همگى با هم قابل اجرا نيست؛ بنا بر اين بايد راهى پيدا كرد و آن راه چيزى جز حاكميت اكثريت نيست. بر اين اساس مى توان گفت: اصل اكثريت نتيجه ى طبيعى پذيرش پلوراليسم است. اصل چهارم: آزادى مخالفت. اين اصل هم به نحوى لازمه ى پذيرش پلوراليسم است؛ يعنى وقتى آزادى رأى و وجود گرايش هاى مختلف را پذيرفتيد و قائل شديد به حاكميت اكثريت، بايد اقليت بتواند در اين نظامى كه فعلاً اكثريت، قدرت را در دست گرفته اند، آراى خودش را به نحو آزادانه بيان كند. اگر اين اختيار را نداشته باشد، با حاكميت مردم و پلوراليسم و آزادى انتخاب ديدگاه ها و گرايش هاى مختلف منافات خواهد داشت. بنا بر اين لازمه ى وجود اقليّت، پذيرش آزادى مخالفت در نظام مبتنى بر دموكراسى است كه مى گويند: اين آزادى بايد علنى باشد و اقليّت، مخالفت خودش را به صورت مسالمت آميزى ابراز كند تا منجر به تشنّج هاى سياسى نشود، امّا آن قدر مخالفت مى كند تا خودش بتواند تبديل به اكثريت شود و قدرت را به دست بگيرد. بعد از اين، آن اكثريت سابق در واقع تبديل به اقليت شده و آن هم همين كار را ادامه خواهد داد و به صورت مسالمت آميز به مخالفت خودش ادامه مى دهد تا زمانى كه بتواند قدرت را به دست بگيرد. اصل پنجم: آزادى گرايى هاى سياسى در دموكراسى هاى غربى. البته اين نوع آزادى گرايى با آزادى گرايى اقتصادى

ص: 23

توأم است. آزادى اقتصادى معمولاً به حدّ بسيار نامطلوبى مى انجامد كه ما امروزه از آن به عنوان امپرياليسم تعبير مى كنيم؛ البته اين ميزان چندان مورد قبول نيست و به شدت مورد انتقاد واقع شده است؛ ولى آزادى گرايى سياسى به عنوان يكى از اصول پذيرفته شده نظام هاى جهانى است. اصل ششم: برابرى. گفته اند كه براى تحقق يك نظام دموكراتيك، مردم بايد برابر باشند؛ يعنى اوّلاً: قانون بايد به گونه اى تنظيم شود كه مايه ى برترى يك فرد به افراد ديگر و يا يك گروه بر گروه هاى ديگر نشود و ثانيا: دستگاه هاى مجرى قانون هم بايد قانون را به گونه اى اجرا كنند كه عملاً چنين برترى اى پيش نيايد. به عبارت ديگر: دستگاه هاى مجرى قانون، قانون را يك سان به اجرا در بياورند. اصل هفتم: توزيع خردمندانه ى قدرت. آن ها معتقدند كه ما بايد قدرت را توزيع كنيم تا امكان سوء استفاده كاهش يابد و به ديكتاتورى منجر نشود. براى توزيع خردمندانه ى قدرت چند راه پيشنهاد شده است: الف - سرشكن كردن قدرت در هيئت حاكمه؛ به اين معنا كه قدرت را بين قواى مختلف حكومتى مثل قوه ى مقننه، مجريه و قضائيّه تقسيم كنند و به هر كدام تقريبا سهمى مساوى دهند. ب - تفكيك قوا، در واقع اين راه مبتنى بر اين است كه ما وظايف حكومت را تقسيم كنيم؛ مثل وظيفه ى قانون گذارى، اجرا و قضا. ج - محدوديت قدرت تصدّى و ادوارى بودن مشاغل سياسى؛ مثل اين كه رياست جمهورى ايران چهار سال و در بعضى از كشورها هفت سال است. البته جاى اين بحث هست كه آيا اين خصوصيات هفت گانه، با اسلام قابل جمع هست يا خير؟ اما در خصوص مبانى بعيد، يعنى انسان محورى، اُمانيسم، پلوراليسم و نسبى گرايى، واضح است كه به هيچ وجه با اسلام قابل جمع نيستند؛ بنا بر اين اگر قرار باشد كه ما حكومت اسلامى را تشكيل بدهيم، هيچ گاه نمى توانيم طبق مبناى دموكراسى غربى ساماندهى كنيم. نوروزى: همان طورى كه گفته شد، در واقع مهم ترين مبانى دموكراسى، اُمانيسم است. اگر مبانى ديگرى هم مورد توجه قرار مى گيرد، به نوعى به اُمانيسم بر مى گردد. البته اُمانيسم در واقع مبنايى بود كه در مغرب زمين، پس از رنسانس به عنوان مهم ترين محور مبناى ارزش گذارى و معرفت شناختى، مورد توجه قرار گرفت و اگر در گذشته انسان و بسيارى از پديده ها در نوع ارتباطشان با خداوند تعريف مى شد، در دوران پس از رنسانس، محور اين

ص: 24

تعريف، شناخت خود انسان قرار داده شد. در واقع انسان، زمينى مى شود و ارتباطش با ماوراى طبيعت قطع مى گردد و خودش به عنوان يك مبنا و معيار در جهت ارزش گذارى و خلق پديده ها اقدام مى كند. بدين سان حاكميت مردم بر اساس اُمانيسم معنا و مفهوم پيدا مى كند؛ يعنى وقتى كه حاكميت مردم را مورد توجه قرار بدهيم، معنايش اين است كه قانون ناشى از مردم است و مردم حق حكومت دارند؛ در حالى كه در انديشه ى دينى و توحيدى، منشأ اين حقّانيّت، خداوند است. با توجه به همين محور است كه ما در دموكراسى غربى، حاكميت مردم و مشروعيت مردمى را به عنوان يك اصل و مبنا مورد توجه قرار مى دهيم. مبناى ديگرى كه اشاره شد، كثرت گرايى است كه در عرصه ى سياسى و دموكراسى مورد توجه اساسى قرار مى گيرد؛ يعنى قدرت، تا حدودى توزيع شده و پراكنده است و در يك جا اجازه ى تجمع قدرت داده نمى شود تا توليد فساد و استبداد كند، البته خود تفكر سكولاريسم، كه در حقيقت جدايى دين از سياست است، مى تواند مبناى ديگرى براى حاكميت دموكراسى و مردم سالارى در انديشه ى غرب باشد؛ به اين معنا كه وقتى ما دين را از سياست جدا كرديم و انسان محور شديم (جامعه سكولار)، همه چيز زمينى مى شود، هم منشأ حق زمينى است و هم حكومت.

سؤال: با توجه به ارتباطى كه بين دموكراسى و انديشه ى سوفسطاگرى بيان شد، آيا بحث نسبى گرايى جايگاه اصيل ترى...

سؤال: با توجه به ارتباطى كه بين دموكراسى و انديشه ى سوفسطاگرى بيان شد، آيا بحث نسبى گرايى جايگاه اصيل ترى در مبانى فكرى دموكراسى غربى پيدا نمى كند؟ جواب: نوروزى: قبلاً نيز گفتيم كه حاملان انديشه ى دموكراسى در يونان باستان، سوفسطاييان بودند؛ مثلاً يكى از سوفسطايى هايى كه قائل است به اين كه معيار شناخت، انسان است، فردى به نام «پروتاگوراس» است كه معتقد است: يكى از معيارهاى شناخت، انسان است و ما براى شناخت پديده ها و اشيا بايد به انسان برگرديم؛ يعنى انسان معيار حقيقت است كه اگر از جهتى انسان را معيار حقيقت قرار بدهيم، و از جهت ديگر از لحاظ معرفت شناسى بررسى كنيم، سوفسطاييان تا حدودى تجربه گرا و حس گرا بودند و اگر عقل را كنار بگذاريم، خود حس گرايى و تجربه گرايى مولّد نوعى شكاكيّت و نسبى گرايى است كه در يونان باستان منتهى به دموكراسى با ويژگى هاى خاص خودش مى شود. منتها در عصر جديد ما به لحاظ معرفت شناسى به اصالت علم تجربى و نوعى عقلانيت ابزارى يا اصالت عقل توجه مى كنيم كه آن هم مجددا مولد نوعى شكاكيت و نسبيّت در تاريخ معاصر است؛ يعنى در دنياى پس از

ص: 25

رنسانس، مجددا بازگشتى به انديشه ى يونان باستان و سوفسطايى گرى داريم؛ يعنى رگه هاى تفكر امانيستى دقيقا در تفكر سوفسطايى ها هست و به نوعى نسبى گرايى و شكاكيت، هم در آن جا هست و هم در دنياى پس از رنسانس. البته تفاوت هايى بين اين دو وجود دارد، ولى اصلش در هر دوى اين مقطع تاريخى وجود دارد. با توجه به اين مبناى معرفت شناختى، هم در آن جا نسبى گرايى است و هم در دموكراسى جديد، كه نتيجه اش در عرصه ى سياسى، چندگانگى سياسى و حاكميت احزاب است؛ يعنى احزاب متعدّد در درون نظام دموكراسى مى توانند وجود داشته و هر كدام ارزش هاى خودش را دارا باشند. با توجه به اين كه حق دست نيافتنى است، قاعدتا اگر حزبى بخواهد حاكميت پيدا كند، محتاج اقبال مردمى و رأى اكثريت مردم است كه بتواند ايده هايش را حاكم بكند.

سؤال: با توجه به اين كه يكى از انديشه هايى كه امروزه در غرب بسيار رايج است، انديشه حسّ گرايانه پوزيتيوسيم است...

سؤال: با توجه به اين كه يكى از انديشه هايى كه امروزه در غرب بسيار رايج است، انديشه حسّ گرايانه پوزيتيوسيم است. از آن جا كه واقعا دموكراسى فارغ از اين انديشه نيست، آيا مى توان اين را هم از مبانى دموكراسى غربى شناخت؟ جواب: نوروزى: اگر بخواهيم همه ى اين مبانى دموكراسى را مورد بحث قرار دهيم، تا حدودى به غرب شناسى تفصيلى منجر مى شود كه بايد براى اين ها بحث هاى مجزّايى در نظر گرفت؛ مثلاً بحث هايى راجع به مبانى معرفت شناختى تمدن غرب يا مبانى سكولاريستى فرهنگ غرب؛ منتها در بحث دموكراسى براى اين كه ما بتوانيم به هدف خودمان برسيم، هر چه زاويه ى بحث را دقيق تر كنيم و به آن مبانى بعيده نپردازيم، مناسب تر است. اين مسائل در واقع مبانى معرفت شناختى دموكراسى و مبانى فكرى تحولات پس از رنسانس در عرصه ى معرفت شناسى است. در هر حال دموكراسى يك نظام سياسى مبتنى بر فرهنگى است كه پس از رنسانس پديد آمد و محورهاى آن همان مواردى است كه بيان شد.

ص: 26

سؤال: از آن جا كه اُمانيسم به عنوان يكى از زير ساخت هاى دموكراسى در غرب به حساب مى آيد،....

سؤال: از آن جا كه اُمانيسم به عنوان يكى از زير ساخت هاى دموكراسى در غرب به حساب مى آيد، اولاً: مفهوم اين واژه چيست؟ و ثانياً: تا چه حدى اين مفهوم از ديدگاه اسلام و مبانى اسلامى مورد پذيرش است؟ جواب: نوروزى: به هر حال دموكراسى به عنوان يكى از مؤلفه هاى فكرى و فرهنگى غرب، مبتنى بر اصول و مبانى اى است. شايد يك از مهم ترين مؤلفه هاى فرهنگ و تمدن غربى كه دموكراسى هم يكى از آن ها است، اُمانيسم باشد.

تعاريف مختلفى از واژه ى اُمانيسم بيان شده و شايد بتوان در يك جمله چنين خلاصه كرد: اُمانيسم يعنى اين كه ما انسان را مقياس و معيار بگيريم و هر مكتب و نگرشى كه در آن انسان مبنا و معيار قرار بگيرد، به آن اُمانيسم مى گوييم. بر اين اساس، اُمانيسم مقياس را انسان مى گيرد؛ همان طور كه ما در انديشه ى دينى، مقياس را خدا مى گيريم. امانيسم تلاش مى كند كه بر مبناى انسان مدارى، ارزش ها و مباحث معرفت شناسى را محك بزند. خاست گاه اُمانيسم، جوامع غربى و تحولاتى است كه پس از عصر نوزايى يا رنسانس در غرب شروع شد. ابتدا يك نهضت ادبى - هنرى بود و بعد به تدريج به مرحله هاى مختلف حيات بشرى و محورهاى انديشه اى سرايت كرد. بنابراين اُمانيسم دنبال اين است كه شخصيت له شده انسان را احيا كند. با توجه به اين توضيح به ارزيابى اُمانيسم مى پردازيم. اُمانيسم در واقع مبناى همه ى مؤلفه هاى فرهنگى غرب است و هر مؤلفه اى در واقع به اُمانيسم بر مى گردد. البته مى توان نقدهاى متعددى را به اُمانيسم وارد كرد. يكى از نكاتى كه در اين جا قابل طرح است، اين است كه اُمانيسم در حقيقت، ناظر بر اصالت انسان و ارزش بخشيدن به انسان و شخصيت انسان است. ما در جوامع غربى، مى بينيم كه اين اُمانيسم كه يك حركت فكرى و فرهنگى است، چه نوع ثمراتى به بار آورده است. در حقيقت بين تئورى و عمل، فاصله ى بسيار طولانى اى وجود دارد؛ به اين معنا كه در مقام عمل، اُمانيسم منجر به فاشيست، استانيلينيسم، امپرياليسم و مسائلى از اين قبيل شد كه امروزه شاهد تأثير آن در بقيه ى روابط بين المللى و مسائل جهانى هستيم. به هر حال اُمانيسم، شعار زيبايى است كه در مقام عمل و محتوا به هيچ وجه پاى بندى به آن اصول ندارد.

سؤال: چگونه اُمانيسم در غرب، منتهى به مبانى اى مانند فاشيست و مانند آن شد؟

جواب: نوروزى: پاسخ اين پرسش را از منظر دينى بيان مى كنيم. در انديشه ى دينى خداوند در كانون و محور توجه

ص: 27

قرار دارد، ولى در تفكر بشرى، انسان ميدان دار و محور تفكر و نگرش انسان قرار دارد. به تعبير ديگر: از نظر قرآن كريم، اُمانيسم ريشه در تاريخ زندگى بشر دارد؛ به اين معنا كه وقتى در قرآن كريم از زبان فرعون مى خوانيم كه «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» در واقع يك نوع نگرش به انسان و اصلالت بخشيدن به ارزش هاى انسان است كه نقطه ى مقابل خداوند است. يا در آيه ديگرى كه آمده است: «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ». به هر حال، انسان يك دفعه خداوند را به عنوان مبدأ هستى و كانون توجه خودش انتخاب مى كند، و يك دفعه تمنّيات نفسانى و هواهاى نفسانى خودش را. با توجه به اين دو آيه مى توان به اين نكته رسيد كه وقتى خداوند از كانون توجه انسان حذف شد و به جايش انسان، مدار قرار گرفت، اين انسان مدارى به طور طبيعى، فرد و انسان را به جايى مى كشاند كه معتقد به اين نگرش هستند؛ مثل انحصارطلبى و به نوعى سلطه ى بر ديگران. لذا اگر چه معتقدان به اصالت انسان و انسان مدارى، به دموكراسى مى رسند، ولى در مقام عمل، به هيچ وجه اين چنين نيست؛ چون بر اساس خوى انحصار طلبانه ى انسان و به تعبير مرحوم علامه ى طباطبايى، انسان به لحاظ سرشت و غرايز و انگيزه هاى درونى، موجودى بسيار استخدام طلب است و اين استخدام طلبى، اگر در سايه ى اعتقاد به خداوند و در به مسير حق ره نمون نشود، طبيعى است كه انسان به سمت استالينيسم، فاشيست، امپرياليسم و مانند آن مى رود؛ اگر چه ممكن است در نظام تبليغى و رسانه هاى تبليغى، شعار جامعه ى چند صدايى، دموكراسى و امثال آن را هم بدهيم. شايد با توجه به اين نكته، به مردم سالارى منجر بشود. اُمانيسم نتيجه ى طبيعى اش عبارت است از: انحصارطلبى؛ اگر چه در مقام عمل، با آن چه در جوامع غربى وجود دارد، از دموكراسى و جامعه چند صدايى، تعريف مى شود.

سؤال: در مكتب اسلام، به انسان خيلى ارزش داده شده؛ مثلاً قرآن كريم مى فرمايد: «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛....

سؤال: در مكتب اسلام، به انسان خيلى ارزش داده شده؛ مثلاً قرآن كريم مى فرمايد: «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛ [اى انسان! خداوند] هر چه در زمين است، براى تو خلق كرد. يا خداوند متعال در قرآن به انسان قسم خورده. يا در حديث قدسى آمده: «خلقتُ الاشياء لاجلك»؛ من همه چيز را به خاطر تو خلق كردم. بنابراين شمه اى از انسان محورى، در اسلام هم مشاهده مى شود و گويا كانون توجه خلقت به انسان است. حال با اين گونه مفاهيمى كه در اسلام مطرح است، آيا ما مى توانيم انسان گرايى و اُمانيسم را به صورت مطلق نقد بكنيم؟ يا اين كه با جهت دهى خاصى قابل پذيرش است؛ چنان چه كه بعضى ها حتّى واژه ى اُمانيسم اسلامى را هم به كار برده اند؟ در اين باره توضيح دهيد.

جواب: نوروزى: يكى از مباحثى كه در انديشه ى اسلامى وجود دارد، به انسان شناسى اسلامى بر مى گردد و اين كه

ص: 28

نوع نگرش ما به انسان چيست؟ تمايز اين نگاه نسبت به اُمانيسم چيست؟ و آيا ما مى توانيم اُمانيسم اسلامى داشته باشيم؟ در اين باره بايد به اين نكته توجه كنيم كه درست است كه در انديشه ى اسلامى، به انسان اهتمام زيادى شده؛ يعنى انسان خليفة اللّه است؛ انسان گل سرسبد نظام خلقت است؛ اما اين نوع نگاه دينى به انسان، يك تمايز اساسى و بنيادين با اُمانيستى كه در فرهنگ غرب مطرح مى شود، دارد. به اين معنا كه وقتى ما در فرهنگ غرب، واژه اُمانيسم را به كار مى بريم، در حقيقت جاى خداوند را به انسان داده ايم؛ يعنى اگر در انديشه ى دينى، همه چيز از او و به سوى او مى دانيم: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، اما در انديشه ى اومنيستى، انسان در آن جايگاه قرار مى گيرد و همه چيز، به انسان باز مى گردد. بنابراين انديشه اصالت اُمانيسم و انسان مدارى به اين معنا به هيچ وجه در انديشه ى دينى نداريم. بلكه يك نوع تقابل وجود دارد؛ يعنى بر اساس آيه اى كه اشاره شد «أَفَرَأَيْتَ...» يك دفعه انسان در اين جايگاه قرار مى گيرد، يك دفعه خداوند. به هر حال اگر در انديشه ى دينى به انسان توجه مى شود، اين انسان در چارچوب انديشه ى الهى است؛ يعنى در رأس و كانون اين نظام خلقت، خداوند قرار دارد و انسان هم با توجه به ابعاد وجودى اى كه دارد، ارزش و ارتباطش به قرب و نزديكى به خداوند است. به تعبير ديگر: اين انسانى كه بزرگ ترين افتخار پيامبرش عبوديّت است، مورد توجه دين است؛ والاّ از منظر قرآنى، هر انسانى كه شيطان صفت باشد، به هيچ وجه مورد توجه انديشه ى دينى نيست. با توجه به اين نوع نگاه، ما به هيچ وجه نمى توانيم اُمانيسم اسلامى داشته باشيم و اين دو كاملاً با هم متمايزاند. پس به طور كلى دو نگرش و دو مكتب است: اصالت انسان و اصالت خداوند. ارسطا: نكته اى كه لازم است اضافه شود اين است كه آن چه امروزه به عنوان انسان گرايى از آن ياد مى شود در واقع آزاد گذاشتن انسان در مسير رسيدن به خواسته هاى خويش است. و گفته مى شود كه وظيفه حكومت ها آن است كه تا آن جا كه ممكن است بيشترين امكان را براى آزادى انسان و رسيدن او به خواست هايش فراهم كند. اين خواست ها ممكن است در زمان ها و مكان هاى مختلف گوناگون باشد. به همين دليل اهداف حكومت ها در هر زمان و مكانى هم تغييرى مى پذيرد و آنها اين تغيير پذيرى را قبول دارند. پس مى شود كه در اين جا ملاك، تعالى واقعى انسان نيست بلكه برآوردن خواست هاى شهوانى و نفسانى انسان است. بنا بر اين بايد توجه داشت كه انسان گرايى بيش از آن كه واقعا انسان گرايى باشد، شهوت گرايى و غريزه گرايى

ص: 29

است و نام فريبنده اى هم بر اين مسئله نهاده اند. اما ديدگاه اسلام نسبت به انسان، واقعى است؛ مثلاً خداوند متعال با اين كه مخلوقات بسيار زيادى دارد اما تنها زمانى كه انسان را خلق كرد فرمود: «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ». صفت «احسن الخالقين» را در مورد ساير مخلوقات به كار نبرده است؛ گويا آفرينش انسان كاملاً با آفرينش موجودات ديگر فرق دارد. اين مسئله از يك طرف نشان دهنده اين است كه انسان در اصل آفرينش بر ساير موجودات برترى دارد و از طرف ديگر، در خصوص انسان مى فرمايد: «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»؛ تمامى آن چه كه در روى زمين است، براى انسان ها آفريد. علاوه بر آن انسان مى تواند به درجه اى برسد كه علت غايى آفرينش باشد كه مصداقش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم است كه حتّى برترين فرشته هم نتوانسته به مقام او برسد. بنابراين انسان در بينش اسلامى جايگاه عظيمى دارد. البته خداوند متعال كه خالق انسان بوده و كاملاً مصالح و مضارّ انسان آگاهى دارد، بايستى هدف انسان و راه رسيدن او به اين هدف مشخص كند؛ بنا بر اين تكاليفى هم كه در شريعت وارد شده، براى اين است كه انسان را در راه اهداف متعالى مستقيم نگاه دارد. لذا اين كه برخى افراد، اسلام را تكليف محور معرفى مى كنند؛ اطلاعى ندارند كه اين تكليف ها براى رسيدن انسان به آن اهداف متعالى است، نه براى اين كه بارى بر روى دوش انسان بگذارد؛ به همين جهت، در قرآن آمده: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِم». يكى از كارهاى پيامبر گرامى اسلام اين بود كه آن غل و زنجيرهايى كه به پاى بشريت بسته شده بود باز كرد. بنا بر اين تكاليف الهى به سبب اين است كه انسان بنده ى شهوت و گرفتار غرايزش نشود و سرانجام در منجلاب حيوانيّت فرو نرود.

سؤال: تكثرگرايى و پلوراليسم كه به عنوان يكى ديگر از زير ساخت هاى فكرى دموكراسى غربى مطرح است، تعريف كنيد...

سؤال: تكثرگرايى و پلوراليسم كه به عنوان يكى ديگر از زير ساخت هاى فكرى دموكراسى غربى مطرح است، تعريف كنيد و تفاوت تكثرگرايى و پلوراليسم را بيان نماييد و علاوه بر آن به يك تعبير ديگرى به عنوان قرائت هاى مختلف از دين مطرح است، تفاوت اين دو با هم را مطرح بفرماييد و بفرماييد تكثرگرايى و پلوراليسم تا چه حدى مورد پذيرش ما است؟

جواب: ارسطا: در خصوص تكثرگرايى و پلوراليسم، ساده ترين تعريفى كه مى توان ارايه داد اين است كه تكثرگرايى، پذيرش ديدگاه ها و نظريات مختلف در يك حوزه ى معرفتى است. حالا اين پلوراليسم مى تواند پسوندهاى مختلف داشته باشد؛ مثل پلوراليسم دينى، پلوراليسم سياسى، پلوراليسم حقوقى و مانند آن. آن چه به عنوان مبناى دموكراسى غربى در نظر گرفته شده، در واقع چند مصداق از اين پلوراليسم است. يكى از مهم ترين آنها

ص: 30

كه در دموكراسى غربى مد نظر است، جدايى دين از سياست، يعنى پلوراليسم دينى و پذيرش تعدد اديان و عقايد مختلف در حوزه ى دين.

سؤال: پذيرش تعدد يا پذيرش حقانيت؟

جواب: ارسطا: از آن جا كه ما توان تشخيص دين حق را نداريم و احتمال دارد كه هر كدام از اين اديان بهره اى از حق داشته باشد، هر كدام از اين اديان را فى الجمله مى پذيريم؛ به عبارت ديگر: پلوراليسم دينى، بر اين مبنا استوار است كه اصلاً حقيقت ثابتى وجود ندارد. بنا بر اين هر دينى با دين ديگر در اين زمينه مساوى خواهد بود و فرقى بين - مثلاً - دين اسلام، مسيحيت و يهوديت و غيره نيست. اگر حقيقت ثابتى هم وجود داشته باشد، در يك عالم قدسى قرار دارد كه براى ما به صورت صد درصد قابل دست رسى نيست و نمى دانيم در چه مواضعى به اين حقيقت دست رسى پيدا كرده ايم و در چه مواضعى دست رسى پيدا نكرده ايم. لذا هر كدام از اين اديان، از نظر ارزش، در مقام اثبات با يك ديگر برابرند؛ يعنى در نظر ظاهر، فرقى بين اين ها نيست؛ چون اين دين مدعى آن است كه مطالبى را كه بيان مى كند، مطابق با حق است. آن دين هم مدعى همين است. و اما حقيقت كدام است، براى ما مشخص نيست. پس نمى توانيم در مقام عمل كه اصطلاحا تعبير به مقام اثبات مى كنند بين اين اديان فرق گذاشت. پلوراليسم دينى بر چنين مبنايى استوار است، ولى دموكراسى غربى، بر اساس جدايى دين از سياست بوده و اصولاً دين را مربوط به حوزه ى فردى مى دانند. لذا هيچ گونه اصرارى بر دين خاصى ندارند. علاوه بر آن تعاليم دينى را هم در محدوده ى فردى مى دانند و چون معتقدند كه دين بايد از سياست جدا باشد، به ادعاهاى بعضى از اديان كه خود را در حوزه سياست، صاحب نظر مى دانند، توجهى ندارند.

سؤال: ظاهراً مراد از پلوراليسمى كه مطرح مى شود، پلوراليسم سياسى است؛ يعنى دين در مقوله ى سياست، عقيم بوده...

سؤال: ظاهراً مراد از پلوراليسمى كه مطرح مى شود، پلوراليسم سياسى است؛ يعنى دين در مقوله ى سياست، عقيم بوده و معيارى براى عزل و نصب ها و نحوه ى مشاركت سياسى ندارد. از آن جا كه پلوراليسم يعنى هم ديگر را در عرصه ى سياست تحمل كنيم و هيچ كسى به سبب طرف دارى از دين خاص يا داشتن ايدئولوژى خاصى، خودش را لايق حكومت نداند، آيا مناسب تر نيست كه پلوراليسم سياسى در اين جا بيشتر مورد توجه قرار بگيرد؟ جواب: ارسطا: ظاهراً پلوراليسم سياسى به معناى دقيق كلمه در اين مسئله مورد پذيرش نيست؛ بلكه به عقيده

ص: 31

طرف داران دموكراسى، به اين معناست كه ما در عين حال كه قائل به دموكراسى هستيم، مى پذيريم كه ممكن است شيوه اى مناسب تر از دموكراسى هم در اداره ى حكومت وجود داشته باشد. حال اگر مراد اين باشد قطعا نادرست است. امّا آنها كاملاً اصرار دارند كه بهترين و مناسب ترين شيوه براى اداره ى حكومت، تنها دموكراسى است.

سؤال: آيا اين اولين نقد بر پلوراليسم سياسى است؟

جواب: ارسطا: بله، اگر پلوراليسم سياسى را به اين معنا بدانيم كه در كنار شيوه ى دموكراسى، شيوه هاى ديگرى مانند ماركسيستى اسلامى و امثال آن در اداره ى حكومت مى پذيريم، مسلما اين معناى تكثرگرايى سياسى از ديدگاه طرف داران آن پذيرفته شده نيست و اما اگر تكثرگرايى سياسى را به معناى پذيرش عقايد سياسى در چارچوب دموكراسى بدانيم، مورد قبول آنها و بسيارى از نظام هاى ديگر است. البته ما هم در چارچوب اسلام، پلوراليسم سياسى به اين معنا را مى پذيريم. توضيح اين كه بر اساس ضوابط و چارچوب هايى كه اسلام ارايه داده (در محدوده ى ضوابط و موازين دينى) ممكن است افراد داراى روش هاى اجرايى مختلف براى اجرا كردن همين موازين دينى باشند. ما از اين روش ها تعبير به سياست مى كنيم؛ مثلاً دولتى ادعا كند كه سياست اقتصادى من اين است و دولت ديگرى سياست اقتصادى ديگرى را ارايه دهد. ليكن اگر به معناى مبانى امور سياسى و فى الجمله پذيرش دموكراسى، ماركسيسم و امثال آن باشد، نه تنها طرف داران دموكراسى، پلوراليسم سياسى را به اين معنا قبول ندارند، بلكه ساير نظام هاى حكومتى هم قبول ندارند؛ چون وقتى يك حكومتى بر اساس مبنايى مثل دموكراسى استوار شد، اگر بپذيرد كه مبناى ديگرى هم مى تواند حكومت كند، در واقع نفى مشروعيت خويش يا حداقل، متزلزل كردن پايه هاى خودش است؛ يعنى هر لحظه امكان دارد كه مدعى ديگرى پيدا بشود و با مبناى ديگرى كه مورد پذيرش اين حكومت است حكومتى را تأسيس كند. بنابراين هيچ وقت به يك اسلام گرا اجازه نمى دهند كه مثلاً در مقام وزارت يا رياست جمهورى قرار بگيرد؛ حتى اجازه نمى دهند كه مظاهر اسلامى را در ادارات دولتى به صورت بارز و ظاهر نمايد، تا چه رسد به اين كه بتواند كسى با همين ديدگاه، در رأس قدرتى قرار بگيرد و بخواهد اين ديدگاه را عملى كند. بنا بر اين اگر پلوراليسم سياسى به اين معنا باشد، ظاهرا قابل پذيرش نيست. نوروزى: نكته اى را كه لازم است در اين جا اضافه كنيم اين است كه ما با توجه به اين كه يكى از مبانى دموكراسى را كثرت گرايى بيان كرديم، بايد از لحاظ عملى هم اين مسئله را مورد توجه قرار دهيم، چون از حيث نظرى، در نظام

ص: 32

دموكراسى، كثرت گرايى پذيرفته شده است؛ يعنى افراد با افكار و ايده هاى مختلف مى توانند در عرصه ى حيات سياسى جامعه حضور داشته باشند، اما آيا در عرصه عملى هم تن به چنين چيزى مى دهند؟

سؤال: آيا نظريه اى به عنوان گزينش مطرح نيست؟

جواب: نوروزى: بله مى تواند يك حزب و گروه با تفكر ماركسيستى وارد عرصه ى تبليغات شود و رهبرى جامعه را به عهده بگيرد؛ منتها با توجه به مبناى پيشين دموكراسى، يعنى اُمانيسم است و اگر بخواهيم با مبنايى كه فعلاً بيان كرديم (پلوراليسم) جمع كنيم، آن ايده اى كه مورد توجه و اقبال توده مردم واقع شود، حاكميت پيدا مى كند. البته در تأييد مطالب قبلى بايد گفت كه در حقيقت، تفكر ماركسيستى و امثال آن اجازه ى حاكميت در نظام دموكراسى را ندارند؛ يعنى تا جايى آزادند كه چارچوبه ى دموكراسى را بر هم نزنند؛ اين بحثى است كه تئورى پردازان دموكراسى هم بيان مى كنند كه اگر - مثلاً - به يك ماركسيستى اجازه ى فعاليت داده مى شود، اين اجازه كاملاً محدود است و هرگز با آن مكانيزم هايى كه در دست سياست مداران است، اجازه داده نمى شود كه چنين حزبى را در رأس هرم جامعه قرار دهند. در دنياى امروز هم با توجه به اين كه آن ها دين را از سياست جدا مى دانند، به هيچ وجه اجازه نمى دهند كه دين در عرصه ى سياسى كشور ظهور پيدا كند. حتّى در عرصه ى حياتِ فردى هم اجازه نمى دهند؛ مثلاً در نظام تعليم و تربيت آموزش و پرورش و ادارات هيچ فردى نمى تواند با ارزش هاى دينى ظاهر شود؛ گويا دموكراسى به نوعى با لاييك و سكولاريسم عجين شده و در واقع دموكراسى لاييك است كه به هيچ وجه حضور دين را در عرصه ى اجتماع برنمى تابد.

ص: 33

سؤال: با توجه به اين كه در نقد مبانى نظرى دموكراسى غربى دو مبنا را مطرح كرديم (اُمانيسم و پلوراليسم يا تكثرگرايى)...

سؤال: با توجه به اين كه در نقد مبانى نظرى دموكراسى غربى دو مبنا را مطرح كرديم (اُمانيسم و پلوراليسم يا تكثرگرايى) تفاوت پلوراليسم اجتهادهاى مختلف كه در حوزه ى فقه اسلامى وجود دارد چيست؟ جواب: نوروزى: درباره تمايز پلوراليسم با اجتهادهاى متفاوت كه در فقه مطرح است، بايد گفت كه بدون شك ما وقتى كه به رساله هاى عمليّه كه در واقع دستورالعملى براى هر مسلمانى است، مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه فتاواى فقها در باره ى مسائل فقهى متعدد است، منتها تمايز اساسى اين اختلاف فتاوا با پلوراليسم و تكثرگرايى اين است كه در پلوراليسم و تكثرگرايى، در واقع يا حقيقت مطلقى وجود ندارد و يا اگر وجود دارد قابل دست يابى نيست؛ در حالى كه در فقه و اجتهادهاى متفاوتى كه در فقه مطرح است، به هيچ وجه اين نكته را قبول نداريم. به تعبير ديگر: در انديشه ى اسلامى، معتقديم كه حقايق مطلق وجود دارد و ما با يارى آيات و روايات (بيانات اهل بيت عليهم السلام ) مى توانيم اين حقايق را شناسايى كنيم. براى توضيح بيشتر بايد گفت كه در حوزه ى اعتقادات، به هيچ وجه اين كثرت گرايى را نمى پذيريم؛ يعنى حقايق مطلق و ضرورى وجود دارد كه همه ى مسلمان ها از همه ى فِرَق (شيعه، اهل سنت و غيره) آن را پذيرفته اند؛ مثل وجود خداوند، اعتقاد به توحيد، اعتقاد به نبوت پيامبر اسلام و اعتقاد به معاد. علاوه بر آن در حوزه ى علم اخلاق هم به هيچ وجه نسبى گرا نيستيم؛ بلكه قائل به يك سرى حقايق مطلق هستيم. آن چه كه مطرح است، تنها در حوزه ى فقهى است كه در حقيقت بايد به دو محور اشاره كنيم و آن اين است كه در عرصه ى فقه در برخى مسائل ضرورى دين، بدون شك قائل به حقايق مطلق و اتفاق نظر همه ى فقها و علما هستيم؛ مثلاً ضرورت وجوب نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زكات و امثال اين ها در اين حوزه اختلاف نظرى نداريم؛ منتها در مسائل فردى ممكن است اختلاف نظر وجود داشته باشد؛ اما اين اختلاف نظر و اجتهادهاى متفاوت، باز هم مثل كثرت گرايى و پلوراليسم نيست كه هر كس برداشت خودش را نسبت به اين مسائل بيان نمايد و آن را تحت عنوان قرائت از دين به جامعه عرضه كند؛ بلكه سنت مستمر و سيره ى عالمانِ دين و انديشمندان اسلامى در گذشته ى تاريخ تا امروز اين بوده كه در اجتهاد، چارچوب خاصى مطرح است؛ يعنى هر فردى نمى تواند ديدگاه خودش را تحت عنوان قرائتى از دين ارايه بكند، بلكه بايد تخصص هاى مختلفى را در حوزه ى ادبيات و كلام فقه داشته باشد تا بتواند ديدگاه خودش را بر اساس منابع دينى طرح كند كه قاعدتا حوزه ى اين اختلاف ديدگاه ها در فقه بسيار محدود است. بنابراين اجتهادهاى مختلف با پلوراليسم يا كثرت گرايى تمايز اساسى و بنيادينى دارد.

ص: 34

ارسطا: در خصوص رابطه ى تكثرگرايى با اجتهادى كه در اسلام پذيرفته است، بايد گفت كه ضمن تأييد مطالب مذكور، شايد بتوان در قالب دسته بندى شده و منظمى ارايه داد؛ به اين صورت كه ما پلوراليسم را در اصول نمى پذيريم. به عبارت ديگر: اگر ما اجتهادهاى مختلف را پذيرفتيم، اجتهاد در فروع است به هم راهى ثبات در اصول. بنا بر اين، اصول ثابت اند و در چارچوب آنها اجتهادهاى در فروع و شاخصه هايى كه از اين اصول ناشى مى شوند، مى پذيريم. توضيح آن كه معارف اسلامى - همان طور كه اشاره كردند - به سه دسته تقسيم مى شود: عقايد، اخلاقيات و احكام. عقايد كه اصولاً بر محورهاى ثابتى استواراند. در اخلاقيات هم اصول ثابتى وجود دارد كه علماى اخلاق در كتاب هايشان به تفسير بيان كرده اند. اما در خصوص احكام بايد گفت كه ما سه دسته احكام داريم: دسته ى اول: ضروريات. ضروريات دينى جزو جدايى ناپذير دين است؛ به نحوى كه اگر از كسى كه با اسلام اندكى آشنايى دارد، سؤال شود كه مثلاً آيا نماز از اسلام جدا شدنى است، مى گويد: خير، نماز جزيى است كه هيچ گاه از اسلام جدايى پذير نيست؛ مثل روزه، حج، جهاد، خمس، زكات، و امثال اين ها. در ضروريات جاى اجتهادهاى مختلف وجود ندارد؛ چون اگر كسى منكر ضروريات شود، در واقع يكى از اركان و اصول اساسى دموكراسى و جزء جدايى ناپذير دين را انكار كرده است. و اين مصداق اين آيه است: «نُوءْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»؛ ما به بعضى از اسلام ايمان مى آوريم و به پاره اى از آن كافر مى شويم. و خداوند به شدت با اين بيان برخورد كرده و آن را باطل دانسته است. دسته ى دوم: اجماعيّات. هر امر اجماعى الزاما ضرورى نيست؛ چون بسيارى از اجماعات ما در غير ضروريات است. بعضى از علما از قول مرحوم آيت اللّه بروجردى رحمه الله نقل مى كنند كه اين بزرگوار مى فرموده: در يك استقصاى اجمالى كه ما در فقه انجام داديم به پانصد حكم برخورد كرديم كه دليل اين ها تنها اجماع است: مى دانيم كه يكى از ادلّه فقهى، اجماع است. در اين جا هم به شرط آن كه اجماع، اجماعِ محصل، يا اجماعى باشد كه موجب اطمينان شود و كاشف از قول معصوم باشد، نيازى به اجتهاد ندارد. دسته سوم: فروعات، اين جا محل اختلاف نظر است؛ نه به اين معنا كه تمامى فقها در اين زمينه هرگونه رأيى كه مى توانند و امكان داشته باشد، ارايه مى دهند؛ بلكه دو شرط مهم در آن بايد رعايت شود: 1- ضابطه مند باشد؛ يعنى در چارچوب ضوابط اصولى و در مرتبه ى بعد از اصول فقهى باشد. 2- با آن ضروريات و اجماعيات منافاتى نداشته باشد. اگر گاهى بعضى از افرادى كه اصلاً صلاحيت اظهار نظر ندارند، در مسائلى اظهارنظر مى كنند كه در طول تاريخ

ص: 35

فقهى شيعه بى سابقه بوده، كاملاً نارواست؛ مثلاً چند سال پيش در يكى از مجلات، مقاله اى چاپ شده بود راجع به اين كه آيا زنان مى توانند رييس جمهورى بشوند يا خير؟ مى دانيم كه در قانون اساسى ما، يكى از شرايط رييس جمهور رجال مذهبى - سياسى بودن است. نويسنده ى بى نام مقاله گفته بود: كلمه ى رجال كه در قرآن آمده، به هيچ وجه اختصاصى به مردان ندارد؛ در روايات هم اختصاصى به مردان ندارد؛ بنا بر اين نبايد از كلمه ى رجال كه در قرآن و روايات آمده، استفاده كرد كه حكم مختصّ به مردان است. در ادامه گفته بود: اگر كلمه ى رجال به معناى مردان باشد، لازمه اش اين است كه حكم آيه فقط مختصّ به مردان باشد: «وَ أَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ». اگر كلمه ى رجال به معناى مردان است، لازمه اش اين است كه حج فقط بر مردان واجب باشد؛ در حالى كه ما مى بينيم كه حج بر زنان هم واجب است. پس اين واژه به معناى شخصيت هاست، نه جنسيت شخص ها.

جواب اين سخن بسيار واضح است؛ يعنى كافى بود تا نويسنده محترم تنها به ترجمه ى قرآن نگاه مى كرد تا مى فهميد كه كلمه ى رجال كه در اين آيه آمده، جمع «رجل» نيست، بلكه جمع «راجِلْ» و به معنا پيادگان است: «يَأْتُوكَ رِجالاً»؛ بعضى از مردم پياده به سمت حج مى آيند و «وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ»؛ بعضى هم با سختى از راه هاى دور براى حج مى آيند. پس كسى كه اين اندازه از ادبيات عرب فاصله داشته و نمى داند كه كلمه ى رجال در اين جا به معناى مردان نيست، طبيعى است كه حق اظهار نظر فقهى - سياسى ندارد. همان طور كه در ساير علوم هم همين طور است؛ مثلاً اگر كسى تخصص پزشكى ندارم نبايد در اين باره اظهارنظر كند. ارسطا: نكته ديگرى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه اگر چه ما اجتهاد را در فروع پذيرفتيم، ولى معنايش اين نيست كه همه ى اجتهادها درست است. در حالى كه پلوراليست ها و طرف داران تكثرگرايى، هر كدام از آن نظريات مختلف را داراى بهره اى از حق مى دانند. از خصوصيات مذهب شيعه آن است كه تصويب را قبول ندارد. لذا در بين اجتهادها فقط يكى ممكن است درست باشد و بقيه اى غلط باشند. منتها چون مجتهد در اين زمينه به حكم واقعى دست رسى ندارد، به علم و اجتهاد خويش كه حجّت است عمل مى كند. به هر حال طبق احاديث، مجتهد دو نوع است: يا به واقع دست پيدا مى كند و يا به واقع دست پيدا نمى كند. اگر به واقع دست پيدا كرد، ثواب و دو بهره از ثواب الهى مى برد؛ اما اگر به واقع دست پيدا نكرد، يك ثواب را به خاطر تلاشى كه در راه رسيدن به واقع انجام داده خواهد برد.

ص: 36

سؤال: در مورد سكولاريسم كه به عنوان دومين مبناى دموكراسى غربى مطرح كرديم، توضيح دهيد.

جواب: نوروزى: سكولاريسم به معناى دنياگرايى عرفى و در زبان فارسى به معناى اين جهانى است كه اشاره دارد به جدايى دين از سياست به گونه اى كه دين در عرصه ى سياست دخالت نكند و سياست هم در عرصه ى دين وارد نشود. سكولاريسم ثمره و نتيجه ى تحولاتى است كه در مغرب زمين پس از نوزايى و رنسانس رخ داده است. نكته اى كه در اين زمينه قابل ذكر است، اين است كه سكولاريسم در واقع به دنبال تحريفى پديدار شد كه در مسيحيّت رخ داده بود و به تعبير يكى از نويسندگان عرب زبان، مسيحيّت تحريف شده، زمينه ى مساعدى براى رشد بذر سكولاريسم بود؛ در حالى كه در انديشه ى اسلامى، به هيچ وجه اين زمين و سرزمين، مساعد براى تفكر سكولاريستى نيست. گرايش به سكولاريسم و روندى كه در غرب طى كرد، حاكى از اين نكته است كه غرب براى حذف دين از عرصه ى اجتماع، ابتدا سكولاريسم را مطرح كرد و بعد هم تلاش نمود تا دين فردى را محو كند. طبعا همان طور كه اشاره شد، سكولاريسم در انديشه ى اسلامى به هيچ وجه جايگاه ندارد، زيرا حركتى براى حذف دين و حاكميت آن در جامعه بوده است. در انديشه ى اسلامى، تعبد دينى در عرصه ى حيات فردى و جمعى، مستلزم اين است كه دين در تمامى سطوح و لايه هاى جامعه عرصه ى اجتماعى، حضور داشته باشد. به تعبير ديگر: در انديشه ى دينى، اسلام بيان گر رابطه ى فرد با خداوند، رابطه ى فرد با اجتماع و رابطه ى درونى خودش مى باشد كه در واقع ناظر به مسائل اخلاقى و اجتماعى است. بنابراين ما اگر بخواهيم ارتباط دين و سياست را در انديشه ى دينى پى گيرى كنيم مى توانيم در اين سه حوزه، مورد توجه قرار دهيم: اعتقادات و سياست، فروع دين و سياست، اخلاقيات و سياست. آن گاه با بررسى اول تاريخ اسلام، سيره ى پيامبر و امامان معصوم، شيوه عالمان دينى در گذشته به رابطه ى توحيد و سياست، نبوت و سياست، معاد و سياست، اخلاقيات و سياست و ابواب مختلف، به اين نكته مى رسيم كه سياست در تمامى عرصه هاى دين حضور دارد. از ديدگاه ما دين و سياست با هم عجين اند و به هيچ وجه قابل تفكيك نيستند. به طور كلى اگر ما بخواهيم سياست را از دين اسلام جدا كنيم، ديگر اين اسلام نيست؛ و بايد نام ديگرى برايش پيدا كرد. اسلامى كه پيامبر آن را از جانب خداوند آورده و جزء رسالت پيامبر بوده، جامعيّت دارد و اين جامعيّت، تفكيك دين از سياست (سكولاريزم) را نفى مى كند. در واقع اگر سكولاريزم را نسخه اى بدانيم كه غربى ها براى حل مشكل جامعه استبدادى خود از طريق كليسا

ص: 37

پيچيده اند، آن نسخه براى جامعه ى اسلامى ما قابل اجرا نيست. ارسطا: در اين خصوص، مطلبى را به طور مختصر عرض مى كنم. در مورد اين كه آيا سكولاريسم در اسلام مورد پذيرش است يا نه، بايد گفت كه با چند مقدمه ى به وضوح مى توان به اين نتيجه رسيد كه سكولاريسم به هيچ وجه از ديدگاه اسلام مورد قبول نيست: مقدمه ى اول: اين است كه ما وجود خداوند را قبول داريم و آن را با ادله ى عقلى فراوان اثبات مى كنيم و كافى است يكى از اين ادله كه برهان نظم است، مورد توجه قرار بگيرد تا هر انسان با انصافى، وجود خداوند را تصديق كند. به همين دليل است كه در قرآن كريم مى فرمايد: «أَ فِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ آيا اصلاً در وجود خداوندى كه خالق آسمان ها و زمين است، شكى وجود دارد؟ مقدمه ى دوم: اين است كه ما دينى را كه خداوند براى ما فرستاده كامل مطابق با اين آيه ى شريفه است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»؛ من امروز دين شما را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم. يكى از بزرگان مى فرمايند: در اين خصوص مى گفت، از شواهدى كه ما مى توانيم براى كامل بودن دين اسلام بياوريم و به آن تمسك كنيم، اين است كه از دورترين نقاط دنيا استفتآت مختلفى در زمينه هاى مختلف حقوقى و فقهى به امت ما مى رسد و تاكنون، پيش نيامده يك سؤالى به دست ما برسد كه در پاسخ اين سؤال بمانيم و ندانيم كه بر اساس ضوابط اسلامى چه بايد پاسخ داد. لذا اين مطلب شاهد خوبى است براى اين كه دين اسلام با وجود همه تغييرات عجيب و غريبى كه در دنياى امروز به وجود آمده، پاسخ گوى نيازهاى بشر است؛ اما دليل ما اين نيست؛ بلكه تنها به عنوان شاهد عرض مى كنيم؛ وگرنه دليل، خود منابع احكام اسلامى است كه چگونه بر اساس ضوابط و مصالح واقعى انسان بر اساس عقل، استوار است. مقدمه ى سوم: اين است كه بسيارى از معارف دينى، مربوط به سياست است. همان طور كه اشاره شد، اصولاً معناى لغوى سياست، اداره كردن است؛ به همين سبب در زيارت جامعه ى كبيره، از ائمه عليهم السلام به عنوان سياست العباد ياد شده است. بنابراين هر گاه، هم وجود خدا را قبول داريم، هم دين او را كامل مى دانيم و بسيارى از معارفش مربوط به مسائل سياسى مى شود، آيا ممكن است كه ما اين معارف سياسى دينى را كنار بگذاريم و در امور سياسى سراغ مكتب هاى ديگرى برويم؟ حال اگر بخواهيم به سراغ دين يا عقيده ى ديگرى برويم و يا راه حل ديگرى را به اجرا بگذاريم، در

ص: 38

اين صورت، يا وجود خدا را نپذيرفتيم، يا دين او را كامل ندانسته ايم و يا اين كه در مقدمه ى سوم شك داريم كه بسيارى از مسائل دينى، مربوط به سياست است؛ در حالى كه اين سه مقدمه، هر سه جزء مسلمات است. اميرالمؤمنين عليه السلام به مطلبى اشاره نموده اند كه البته ناظر به سكولاريسم نيست، ولى در واقع نشان مى دهد كه آن رفتارى كه در آن زمان انجام مى شده، چيزى شبيه رفتار سكولاريست هاى زمان ما بوده است. حضرت مى فرمايد: وقتى مسئله اى براى بعضى قضّات مطرح مى شود، در آن جا دين خدا را كنار مى گذارند و بر اساس خواسته ها و اغراض خودشان حكم مى كنند. آيا واقعا خداوند در اين مورد حكمى ندارد. يا اين كه اين ها به وسيله ى فكر و ذهن خودشان، مى خواهند آن حكم الهى را كامل كنند: «أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ»؛ آيا خداوند دين ناقصى نازل كرده و به وسيله ى اين قضات مى خواهد آن دين را كامل كند و از اين ها در كامل كردن آن دين كمك بخواهد؟ مسلما اين چنين نيست. در واقع كسى كه مبناى تفكر او سكولارى است، گويا دين را كامل نمى داند، ولى از آن جا كه ما در اسلام به هيچ وجه قائل به نقصان نيستيم و آن را دين كاملى مى دانيم، به هيچ وجه حاضر نيستيم سكولاريزم را بپذيريم.

سؤال: اجرا شدن دموكراسى (مردم سالارى) در غرب چه نتايج مثبت يا منفى اى براى غربى ها داشته است...

سؤال: اجرا شدن دموكراسى (مردم سالارى) در غرب چه نتايج مثبت يا منفى اى براى غربى ها داشته است تا ما از نتايج مثبت بهره بگيريم و از نتايج منفى آن هم بر حذر باشيم؟ به ديدگاه خود غربى ها هم اشاره بفرماييد. جواب: نوروزى: در حقيقت ما مردم سالارى يا دموكراسى غربى را از دو محور مى توانيم نقد بكنيم: يكى از حيث نظرى و ديگرى از بُعد عملى. اگر بخواهيم دموكراسى را از جهت نظرى نقد كنيم، يك دفعه بايد از نظر خود تفكر غرب نقد كنيم و بار ديگر بر اساس مبانى تفكرى اسلام. نقد عملى آن نيز به اين صورت است كه آيا در مقام عمل توانسته بر اساس آن شعارها و تئورى ها عمل كند يا اين كه از اين مبانى خارج شده و تلاش كرده كه به سمت و سوى ديگرى برود؟ از اين منظر مى توان به ديدگاه خود نويسندگان غربى اشاره كرد كه برخى از آنها از حيث عملى، نقدهاى متعددى بر دموكراسى دارند، از منظر دينى هم مى توان نقدهايى را بيان كرد. از ديدگاه نويسندگان غربى آن چه امروزه تحت عنوان دموكراسى مطرح است، با آن چه كه در تئورى و نظريه مطرح است، فاصله دارد. به تعبير ديگر: دموكراسى غربى مردم سالارى نيست؛ بلكه سرمايه سالارى است.

ص: 39

نقد ديگرى كه بر دموكراسى غربى وارد است، تبليغات سالارى است. اگر بخواهيم به طور مختصر اشاره كنيم، بايد گفت آن چه در غرب حاكميت دارد، در واقع تبليغات و سرمايه است؛ يعنى افرادى كه سرمايه ى بيش ترى دارند، مى توانند وارد پارلمان شوند و منصب هاى سياسى را به عهده بگيرند. همين طور كسانى كه رسانه هاى تبليغى در دست آن هاست. به تعبير يكى از نويسندگان غربى، مردم مغرب زمين، گمان مى كنند كه خودشان مسئولين سياسى و رهبران خود را گزينش مى كنند، ولى در واقع اين چنين نيست؛ گزينش سياسى توسط نظام تبليغى صورت مى گيرد و با اصول و مهارت هايى كه اين ها به لحاظ روان شناختى و جامعه شناختى در نظام تبليغى كسب كرده اند، فكر را به گونه اى شكل مى دهند كه نتيجه را آن چنان كه مى خواهند كسب كنند. با توجه به اين محور كه در نوشته هاى خود نويسندگان غربى هم هست، در نظام غرب موجود، حاكميت به دست صاحبان سرمايه و صاحبان شبكه هاى تبليغاتى حاكم هستند؛ يعنى حاكميتِ يك گروه اندك است. شايد فرق دموكراسى امروزى با حكومت هاى سابق مغرب زمين اين باشد كه در گذشته، يك گروه و افراد خاصى حاكم بودند؛ اما در دنياى معاصر اين گروه دو دسته شده و در دو حزب تجمع پيدا كرده و تلاش مى كند كه سياست و حكومت را به هم پاس مى دهند؛ ولى در پشت صحنه، يك گروه هستند كه اين ها با ثروت و نظام تبليغاتى غرب پيوند اساسى اى دارند.

ص: 40

سؤال: دموكراسى غربى، براى مغرب زمين چه دست آوردهايى اعم از مثبت و منفى داشته است؟...

سؤال: دموكراسى غربى، براى مغرب زمين چه دست آوردهايى اعم از مثبت و منفى داشته است؟ دموكراسى اى كه در مغرب زمين شكل گرفته و تئورى پردازان و حاميان آن داراى چه اهدافى بوده اند؟ آيا دموكراسى در مغرب زمين دراين باره موفق بوده يا نه؟ جواب: ابتدا بايد بدانيم كه آيا دموكراسى غربى، دست آوردهاى مثبتى براى غرب داشته است يا نه؟ انسان وقتى جوامع غربى را ملاحظه مى كند، با توجه به اهدافى كه دموكراسى با پشتوانه ى ليبراليسم، كه امروز در مغرب زمين حاكم است، تعقيب مى كند؛ اهدافى مثل آزادى، رفاه، حاكميت مردم و جلوگيرى از حكومت هاى توتاليتر و استبدادى؛ به اين نتيجه مى رسد كه در پاره اى از موارد به طور نسبى اين مسائل وجود دارد؛ مثلاً جوامع غربى به امنيّت، آزادى و رفاه نسبى دست پيدا كرده اند؛ چون وقتى غرب معاصر را با صد سال پيش مقايسه مى كنيم، در جنبه ى رفاه، در گذشته طبقه ى كارگر در مغرب زمين بسيار تحت سلطه و استثمار و محروميت بوده است؛ امّا امروزه اين گونه نيست. علاوه بر آن حقوق كارگر، حداقل ساعات و مسائلى مثل بيمه، بازنشستگى و... مطرح شده است كه نتيجه ى مثبتى بوده كه در صد ساله ى اخير در مغرب زمين به وجود آمده است.

سؤال: شما رابطه ى دموكراسى با رفاه را چگونه ترسيم مى كنيد؟ و آيا اگر كشورى، نظام...

سؤال: شما رابطه ى دموكراسى با رفاه را چگونه ترسيم مى كنيد؟ و آيا اگر كشورى، نظام دموكراتيك را نپذيرد و نظام استبدادى بر آن كشور حاكم باشد، محال است كه مردمش در رفاه هم باشند؟

جواب: خير، دست يابى به توسعه، راه كارهاى مختلفى دارد؛ يعنى غربى ها براى دست يابى به رفاه و توسعه، چون حكومت را مبتنى بر نوعى قرارداد اجتماعى و آراى مردم مى دانند از ميان مدل هاى حكومتى، دموكراسى را گزينش كرده و فكر مى كند كه مى تواند به اين اهداف دست يابد. البته در بعضى از كشورها به طور نسبى به نوعى از رفاه رسيده اند، منتها به هيچ وجه با اين ساز و كارها نبوده است؛ مثلاً هرگز در كشور توسعه يافته اى مثل كره جنوبى، دموكراسى و آزادى هاى به اين معنا وجود نداشته است، ولى به هر حال، به طور نسبى در دست يابى به توسعه موفق بوده اند.

سؤال: رابطه ى توسعه با دموكراسى چگونه ترسيم مى شود؟ و چرا غربى ها ...

سؤال: رابطه ى توسعه با دموكراسى چگونه ترسيم مى شود؟ و چرا غربى ها با وجود راه هاى ديگر براى رسيدن به توسعه، تنها راه دموكراسى را ترجيح دادند؟

ص: 41

جواب: بخشى از اين مسئله به شرايط سياسى و اجتماعى حاكم بر غرب مربوط مى شود. ما در سال هاى 1917 در روسيه (شوروى سابق) شاهد حاكميت كمونيسم بوديم، در حالى كه قبل از آن نظريه هايى از قبيل ماركس و ايندرس وجود داشت؛ پيش بينى ماركس اين بود كه انقلاب كمونيستى و حاكميت كمونيسم در كشورهايى است كه پيش رفته ترين صنعت اقتصادى را دارد؛ مثل آلمان و انگلستان. ولى اين اتفاق در آن جا حادث نشد؛ چون در حقيقت بنيان جوامع غربى اين كشورها، به اين نتيجه رسيدند كه اگر بخواهند دچار پيش بينى ماركس نشوند، بايد تا حدودى رفاه را به جامعه تزريق كنند. لذا ساعت كار محدود را اعلام كردند و خواستار حقوق اجتماعى و رفاهى كارگران شدند. در همين راستا بخش ثروت اندوزى كلان موجود را به بدنه ى جامعه تزريق كردند و ظلمى كه قبل از اين به طبقه ى كارگر و مانند آن تحميل مى شد، به جوامع ديگر منتقل نمودند. از يك طرف براى اين كه جوامع غربى دچار مسائلى كه ماركس پيش بينى مى كرد، نشوند و از طرف ديگر، موج مردم سالارى اى كه در غرب به نوعى شديد بود، به وجود آمده بود، احساس كردند كه بايد به سمتى مقابل آن چه كه ماركس پيش بينى مى كرد پيش بروند تا بتوانند از گريزگاه ها بگريزند. به طور خلاصه مى توان گفت كه يكى از كاستى هاى دموكراسى غربى اين است كه در دموكراسى غربى، در حقيقت سرمايه سالارى حاكم است؛ يعنى حاكميت سرمايه دارانى كه پس از رنسانس به تدريج نضج پيدا كرده و حاكميت جوامع غربى را به دست گرفتند. اين سرمايه داران براى بقاى سرمايه طولانى مدت خود احساس كردند كه بايد در سطح خود جوامع غربى، رفاه را تزريق نموده و اين ظلم را به جوامع ديگر جهان مخصوصا جهان سوم صادر كنند. مرحوم علامه ى طباطبايى در تفسير ذيل آيه ى «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ...»(1) مى فرمايد: جوامع غربى كنونى بدترين نوع استبداد را در سطح جهان حاكم كردند. ما مى توانيم دموكراسى را به دو شكل تصور بكنيم: گاهى استبداد فردى است وزمانى هم استبداد جمعى؛ يعنى جامعه و گروهى سلطه ى خود را اعمال مى كنند. ايشان چنين مثال مى زند: وقتى ما انسان را در نظر مى گيريم، هيچ گاه اعضا و جوارح يك فرد، مثل چشم و گوش و دست و پا و... بر ضد هم ديگر كار نمى كنند؛ بلكه براى مبارزه با دشمن خارجى متحد هستند. هيچ وقت فردى با دست خود، چشم خودش را از بين نمى برد. مرحوم علامه براى تبيين حاكميت استبداد در جوامع دموكراسى غربى مى گويند: اين جوامع در درون خودشان تلاش كرده اند تا رفاه ايجاد كرده و تا حدودى آزادى ها را حفظ بكنند؛ آزادى بيان و امثال آن. سعى كرده اند ظلم و

ص: 42


1- سوره آل عمران، آيه 200.

جنايت و استبداد و حاكميت سلطه را بر جوامع ايجاد كنند. اين نكته اى است كه مرحوم علامه در تفسير خود به آن اشاره كرده است. آن بستر اجتماعى اى كه توضيح دادم، مؤيد همين شرايط است. در گذشته اين استبداد بر ضد طبقات خود جوامع غربى بوده اما بعدها به جوامع ديگر منتقل شده است. اين حاكى از اين است كه خود جوامع غربى كه مدعّى دموكراسى اند، از درون خودشان به طور ذاتى اين اختلاف و تنش وجود داشته و دارد. منتها مصالح و منافع مشتركى باعث مى شود كه اين ها تا حدودى به سوى اتحاد كشورهاى اروپايى و مانند آن حركت كنند.

سؤال: دموكراسى اى كه نه در امريكا و يا كشورهاى غربى به وجود آمده، چه پى آمد مثبتى...

سؤال: دموكراسى اى كه نه در امريكا و يا كشورهاى غربى به وجود آمده، چه پى آمد مثبتى براى آن كشور در بُعد داخلى به وجود آورده است تا بتوان از آن الگوبردارى كرد؟ جواب: همان طور كه قبلاً اشاره كرديم، به طور نسبى در جوامعى كه ادعاى دموكراسى دارند تا حدودى كارهاى مثبتى را انجام داده اند؛ منتها به طور محدود، زيرا - مثلاً - آزادى اى كه تقديم جامعه كرده و ؟؟؟؟ مى دهند در همان جا محدوديت هايى دارد و همان گونه كه شاهد هستيم، هم در عرصه ى داخل و هم در عرصه ى بين الملل، اين كشورها به بخشى از ايده ها هرگز اجازه ى بروز نمى دهند؛ چنان كه در آمريكا فرقه ى داوديه چند سال پيش ظهور كرد، ولى آن را نابود كردند. اين با شعار آزادى كه اين ها طرح مى كنند، منافات دارد. يكى از نويسندگان غربى، كتابى دارد به نام آينده ى سرمايه دارى. اين كتاب تحليلى است از وضعيت موجود نظام سرمايه دارى در غرب و نگرانى هايى كه نويسنده نسبت به آينده ى نظام سرمايه دارى دارد. يكى از تعابيرى كه در اين كتاب هست و تا حدودى به نقد آن مبانى و آن وضع موجود بر مى گردد، اين است كه نظام سرمايه دارى به هيچ وجه با دموكراسى اى كه الآن جوامع سرمايه دار، به عنوان يك مدل مطلوب آن را پذيرفته اند، سازگارى ندارد. معتقد است كه منطق و نظام سرمايه دارى، منطق سلطه، حاكميت استبدادى يا حاكميت توتاليترى است. از آن طرف، ما وقتى كه دموكراسى را تحليل و كالبد شكافى مى كنيم، دموكراسى را بر اساس مبانى اصولى مثل آزادى، برابرى و حاكميت مردم است. اين دو به طور بنيادى با هم ناسازگاراند. به تعبير ديگر: دموكراسى مقتضى برابرى شهروندان مى گويد: انسان ها در انسانيت مشترك هستند. نظام سرمايه دارى معتقد به حاكميت اصلح است؛ معتقد به اين است كه در واقع ارزش ها ناشى از پول و سرمايه است و در واقع يك نوع حاكميت بقاى اصلح و سرمايه است. به عبارت ديگر: سرمايه دارى مقتضى نظام برده دارى است؛ يعنى شهروندان و افراد ديگر در خدمت نظام سلطه و سرمايه باشند. نظام دموكراسى مقتضى حاكميت برابر افراد و

ص: 43

شهروندان جامعه است كه اين دو با هم تعارض ذاتى دارند.

سؤال: با اين كه مردم در رأى دادن، با توجه به اين كه سرمايه داران تبليغات مى كنند، كاملاً آزاد هستند و هر كه را بخواهند...

سؤال: با اين كه مردم در رأى دادن، با توجه به اين كه سرمايه داران تبليغات مى كنند، كاملاً آزاد هستند و هر كه را بخواهند مى توانند انتخاب بكنند. چگونه قائل به استبداد و حاكميت سرمايه دارى هستيد؟ جواب: طبق نوشته ى خود نويسنده ى آمريكايى، غرب در يكى از اين دو جا دروغ مى گويد: يا دموكراسى اش دموكراسى واقعى نيست، يا نظام اش نظام سرمايه دارى نيست. البته نظام، نظام سرمايه دارى است و در اين هيچ كس شك ندارد. پس اين نظامِ دموكراسى است كه به نوعى گرفتار نفاق و دورويى است؛ چون اگر دموكراسى واقعى باشد، بايد داراى سطحى از برابرى در درون جامعه باشد و اين فاصله ى طبقاتى در جامعه ى دموكراسى هرگز پذيرفته شده نيست كه يكى آن قدر ثروت داشته باشد كه نداند چگونه بخورد و افرادى هم آن قدر فقير باشند كه ندانند چه بخورند. بله، اين نظام سرمايه، براى اين كه بتواند حاكميتش را حفظ بكند، اقتدار و امنيتى با كمك سازمان هاى جاسوسى ايجاد كرده و درون اين مجموعه، آزادى هايى به افراد داده شده و مشاركت مردمى را هم تا حدى پذيرفته، ولى تلاش مى كند با توجه به اين حاكميت سرمايه و پول و نظام تبليغاتى كه در اختيار دارد، آن گونه كه مى خواهد شكل و جهت دهد. در حقيقت شهروند جامعه ى دموكراتيك، اين چنين نيست كه آزادانه بينديشد، فكر كند، گزينش نمايد و بر اساس مصالح خودش تصميم گيرى كند؛ بلكه پول و دلار به گونه اى عمل مى كند كه افراد را به هر سمت و جهتى كه بخواهد هدايت مى كند. منتها براى اين كه به اين اهداف برسد، منافع بلند مدّتش را مد نظر قرار مى دهد و از بخشى از انحصارطلبى خود دست بر مى دارد؛ يعنى سطحى از رفاه و خدمات اجتماعى به جامعه ارايه مى كند. بنا بر اين، نويسنده مذكور، پيش بينى مى كند كه جامعه ى سرمايه دارى در آينده مثل جامعه ى آمريكا به تدريج به اين سمت مى رود، كه از اين امتيازاتى كه در داخل جامعه به طبقه ى كارگر و مانند آن مى دهد، بكاهد؛ چون نظام سرمايه دارى، مقتضى انحصارطلبى است.

سؤال: آيا نكته ى منفى يا نقد ديگرى در باره ى دموكراسى حاكم در غرب وجود دارد؟ بيان بفرماييد.

جواب: نقدهايى كه در مغرب زمين بر دموكراسى وارد است مى توان به سه دسته تقسيم كرد:

1- نقدهاى ماركسيستى. فرض كنيد از دوران حاكميت كمونيسم در بلوك شرق، لنين و ديگران از منتقدان جدى

ص: 44

دموكراسى غربى بودند؛ مثلاً يك تعبير شايع از اين ها نسبت به دموكراسى غربى، اين بود كه دموكراسى در واقع، پرستش دلار است؛ (حاكميت پول و سرمايه). آنها معتقد بودند كه در غرب برابرى نيست و در جوامع بلوك شرق برابرى بيش ترى وجود دارد. 2- نظريه ى نخبه گرايى يا حاكميت نخبگان. نويسندگانى كه نظريه ى نخبه گرايى دارند، معتقدند كه در حقيقت جوامع نخبگان حاكم اند يا بايد حاكم باشند؛ به عبارت ديگر: جوامعى كه مدّعى دموكراسى هستند، دروغ مى گويند. به هيچ وجه حاكميت مردم در اين جوامع، سارى و جارى نيست؛ بلكه حاكميت نخبگان است. به تعبير نويسندگانى مثل ميخلر و پاليتو، معتقدند: ما وقتى كه به سمت حزب سالارى مى رويم، يكى از مشخصه هاى جوامع حاكميت احزاب اين است كه جوامع نخبگان در درون آن سازماندهى شوند و به هر فردى اجازه ى ورود به اين حزب داده نشود. بنا بر اين طبق نظام سرمايه دارى، افرادى مى توانند وارد اين حزب بشوند كه منطق نظام سلطه و سرمايه را بپذيرند؛ يعنى هر فردى كه بر اساس قواعد و اصول حاكميت سرمايه دارى حركت كند و آن را بپذيرد، مى تواند وارد اين حزب بشود و در سطوح بالاى كشور فعاليت كند. پس در يك جامعه ى به اصطلاح دموكراسى، به هر فردى اجازه نمى دهند كه در هرم قدرت قرار بگيرد. نخبگانى كه در درون حزب سازمان دهى مى شوند، نه اجازه مى دهند كه حزب ديگرى شكل بگيرد و نه اجازه خواهند داد افرادى وارد اين سيستم بشوند كه اصول و قواعد و منطق نظام سلطه و سرمايه را قبول نداشته باشند. در نتيجه، مى گويند: در گذشته حاكميت استبداد فردى بوده و در حال حاضر حاكميت يا استبداد جمعى و حزبى است. 3- انديشمندان مستقلى كه به شدت دموكراسى غربى را مورد حمله قرار داده و نقد كرده اند. آنها معتقدند كه آن چه در جوامع غربى است، دموكراسى نيست؛ مثلاً نويسنده اى به نام رنگينان، كتابى دارد به نام بحران دنياى متجدد. وى از انديشمندان فرانسوى است كه بعد در جوامع اسلامى ساكن شده و مسلمان مى شود. اين انديشمند، پايه ها و اصول و عقايد دموكراسى غرب را مورد نقد و ارزيابى قرار مى دهد. غير از رنگينان نويسندگان ديگرى نيز هستند كه در حوزه ى تئورى پردازى، نظريه هاى سياسى و انديشه ى سياسى كار مى كنند. نويسنده اى مثل اشپنگر، كتابى دارد به عنوان فلسفه ى سياست، كه در آن، دموكراسى غربى، ابعاد و زواياى آن را مورد نقد و ارزيابى قرار مى دهد. نويسنده اى از امريكا كتابى دارد تحت عنوان آينده ى سرمايه داى، كه در آن به نقد دموكراسى غربى پرداخته است.

ص: 45

سؤال: نظام دموكراتيك بايد چه شاخصه هايى داشته باشد تا كشورهاى خواهان دموكراتيك...

سؤال: نظام دموكراتيك بايد چه شاخصه هايى داشته باشد تا كشورهاى خواهان دموكراتيك بتوانند از آن به عنوان الگوى ثابت پيروى كنند؟ جواب: دموكراسى در مقايسه با نظام هاى مطرح جهان داراى مشخصه هايى است كه مهم ترين آنها به اين ترتيب است:

1. تفكيك قوا؛ يعنى هر جامعه اى كه در آن تفكيك قوا باشد، مى تواند يكى از شاخصه هاى دموكراسى را داشته باشد.

2. وجود احزاب و پارلمان يا مجلس قانون گذارى؛ اگر جامعه اى داراى اين شاخصه باشد، مى توان را به آن اطلاق كرد.

سؤال: چرا شاخصه تفكيك قوا براى نظام دموكراتيك محسوب مى شود، در حالى كه ممكن...

سؤال: چرا شاخصه تفكيك قوا براى نظام دموكراتيك محسوب مى شود، در حالى كه ممكن است كشور غير دموكراتيك هم تفكيك قوا داشته باشد؟ جواب: همان طور كه گفته شد، يكى از مبانى دموكراسى، كثرت گرايى است. وقتى كه در عرصه ى عمل به كثرت گرايى عينيّت مى بخشيم، در تفكيك قوا متجلّى مى شود؛ به تعبير ديگر: يكى از جلوه هاى پلوراليسم و كثرت گرايى، تفكيك قوا است؛ يعنى قدرت در درون يك جامعه، در يك جا متمركز نيست، برخلاف حكومت هاى استبدادى كه قدرت در يك جا متمركز بود. تفكيك قوا نظريه اى است كه منتسكيو مُبدع آن بود. ايشان يكى از نويسندگان فرانسوى است كه معتقد است در درون جامعه براى جلوگيرى از فساد انحصارطلبى، قدرت را ميان قوا پخش كنيم. بخشى از آن را در اختيار قوه ى مجريه، قسمتى را در اختيار قوه ى مقننه و پاره اى را در اختيار قوه ى قضاييه قرار دهيم. از اين طريق ،قدرت در درون جامعه پخش شده و از انحصار و سلطه طلبى جلوگيرى مى شود. اين مسئله يكى از اصول دموكراسى و ره اوردهاى انديشه ى جديد در غرب است كه از حدود صد و پنجاه سال پيش در انديشه ى سياسى غرب وارد شده است.

سؤال: آيا تفكيك قدرت تنها ميان اين سه قوا است يا ممكن است به قواهاى ديگرى نيز قدرتى داده شود؟ به چه دليل؟

ص: 46

جواب: بحث نظريه ى تفكيك قوا، از گذشته هاى دور مطرح بوده است. برخى از انديشمندان سياسى، معتقد بودند كه قدرت را بايد تفكيك كرد و تقسيمِ كارى ايجاد نمود و بخشى از قدرت را به افراد خاصى واگذار كرد. منتها اين كه چرا تفكيك قوا در سه قوه تجلى پيدا كرد ميان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد؛ مثلاً بعضى از نويسندگان؛ مثل جان لاك، قبل از منتسكيو، تنها دو قوه را معرفى كرده است. در انديشه ى بعد از منتسكيو، با توجه به تراكم قدرت در قوه ى مجريه، ملاحظه مى كنيد كه قوه ى مجريه در حكومت هاى مدعى دموكراسى، از قدرت بيش ترى برخوردار است. بعضى تلاش كرده اند كه قوه ى چهارمى را اضافه بكنند؛ مثلاً در كنار قوه ى مجريه، قوه ى ادارى جامعه تأسيس كنند كه فقط نهادهاى ادارى جامعه در ذيلش بگنجد. به هر حال آن چه در انديشه ى دموكراسى غربى پذيرفته شد و حاكميت پيدا كرده، اين نظريه است كه وقتى تفكيك قوا در درون يك جامعه مطرح مى شود، تفكيك را در سه قوه منحصر مى كند. در قانون اساسىِ خودمان هم، سه قوه است: قوه ى مجريه، مقننه و قضاييه. منتها تفكيك قوا در جامعه ى ما با آن چه در جوامع دموكراسى وجود دارد، مقدارى تفاوت دارد. ما در حقيقت، بر اساس اين نكته كه حاكميت و مشروعيت از آن خداوند است، معتقد هستيم كه حاكميت در عصر حضور، مختص به امام معصوم عليه السلام

است و در عصر غيبت، اين مشروعيت بر اساس ديدگاه متفكران اسلامى و نظريه ى ولايت فقيه، به حاكم اسلامى ارايه مى شود. تفكيك قوا در نظام ما در حقيقت در ذيل ولايت و حاكميت اسلامى پذيرفته مى شود؛ منتها فلسفه ى وجودى تفكيك قوا در جوامع غربى، بر اساس ديدگاه منتسكيو، جلوگيرى از فساد است كه از تمركز قدرت حاصل مى شود.

سؤال: نظرتان در مورد انتخابات چيست؟

جواب: يكى از جلوه هاى ويژه ى دموكراسى، انتخابات است. در دموكراسى براى عينيّت دادن به حاكميت مردم (مردم سالارى)، انتخابات برگزار مى كنند؛ مثلاً در يونان باستان، تجلّى حاكميت مردم، اين بود كه مردم در فصل خاصى از سال در ميدان شهر جمع مى شدند و قانون گذارى مى كردند. ما در دنياى معاصر، با توجه به كثرت جمعيت و وسايل مختلفى كه وجود دارد، براى حاكميت آراى شهروندان انتخابات برگزار مى كنيم. در حكومت دموكراسى، نيز يكى از ساز و كارهايى كه براى حاكميت در نظر گرفته شده، انتخابات است كه در عرصه ى انتخاب حاكم و نمايندگان مردم تجلى پيدا مى كند.

ص: 47

سؤال: مشخصه ى ديگر دموكراسى حزب گرايى بود در اين باره توضيح بفرماييد؟

جواب: يكى ديگر از جلوه هاى حكومت دموكراسى وجود احزاب و گروه هاى مختلفى است كه برآمده از مردم هستند. براى اين كه افكار عمومى را سازمان دهى و هدايت كنيم بايد آموزش سياسى داده شود و از تشتت هاى مختلفى كه در درون جامعه وجود دارد، جلوگيرى به عمل آيد. براى اجرايى شدن اين هدف نياز به تشكيل حزب است؛ يعنى عده اى از افرادِ هم فكر با اهداف مشخص جمع مى شوند و تلاش مى كنند كه ايده ها و افكار خودشان را در جامعه ارايه دهند و از اين طريق، هم افكار عمومى را رشد مى دهند و هم خواسته هاى مردم را سازمان دهى مى كنند. متقابلاً خواسته هاى حكومت نيز ترجمه شده و به لايه هاى ميانى جامعه منتقل مى شود. اين احزاب، بر اساس مبانى تئورى، قاعدتا بايد فارق از دولت باشند؛ يعنى برآمده از متن مردم باشند، زيرا طبيعى است كه خواست مردم در مجموعه اى به نام حزب تجمع پيدا مى كند و افراد از طريق حزب، انجمن، گروه و تشكّل بهتر مى توانند خواسته ها و منويات خود را از حكومت مطالبه كرده و آن را پى گيرى بكنند.

سؤال: با توجه به اين كه انتخابات يكى از جلوه هاى نظام هاى دموكراسى است، چه نيازى به احزاب است؟

جواب: وجود احزاب در جامعه ى غربى، با توجه به شعار حاكميت مردم، يكى از اصول و پايه هاى دموكراسى است. بنابراين ارتباط مسئولين كشور با افراد عادى يك جامعه چه مكانيزمى دارد و چگونه مى توانند با هم ديگر تعامل داشته باشند و از خواست هاى هم ديگر مطلع بشوند؟ با توجه به اين وضعيت، در نظام هاى دموكراسى غربى، اعتقاد بر اين است كه حكومت به طور مستقيم نمى تواند با مردم ارتباط برقرار كند. لذا علىرغم اين كه تفكيك قوا را ايجاد كرديم ولى امكان اين وجود دارد كه در درون سازمان حكومت، توافقات پنهانى صورت بگيرد و نظام به طرف فساد برود. حال براى اين كه از يك طرف، اين خواسته هاى شهروندان را سازمان دهى و قالب بندى كنيم، و از طرف ديگر ناظرى براى آن سه قوه قرار بدهيم، حزب تأسيس مى كنيم. از آن جا كه حزب حاكم نيز ممكن است مجددا به طرف فساد برود، براى جلوگيرى از فساد آن، مخالفى در درون اين جامعه وجود دارد كه بر حزب حاكم نظارت كرده و تلاش كند كه زمينه را فراهم كرده و بتواند در آينده، حاكميت را به دست بگيرد. بنا بر اين، يكى از فلسفه هاى وجودى حزب اين است كه نسبت به حزب سياسى حاكم نقش انتقادى داشته و خواسته هاى متكثّر جامعه را دسته بندى

ص: 48

كرده و به حكومت ارايه دهد. حكومت هم متقابلاً از طريق حزب با شهروندانش تماس برقرار مى كند. در حقيقت افراد به تنهايى نمى توانند از منافع خود دفاع كرده و خواسته هاى خود را به حكومت اعلام كند. لذا براى اين كه بتوانند اين خواسته ها را دقيق بيان نموده و بر سيستم سياسى حزب اثر بگذارند، در قالب حزب و انجمن، تجمع پيدا مى كنند. البته اين يك بحث نظرى است؛ يعنى در انديشه ى سياسى قابل طرح است؛ منتها در مقام عمل، همان طورى كه خود دموكراسى در مقام عمل نقدهايى داشت، اين هم نقدهايى دارد كه در اين جا هدف، ارزيابى اين مسئله نيست.

سؤال: با توجه به اين كه احزاب مطالبات مردم را دسته بندى كرده و به حكومت منتقل مى كنند...

سؤال: با توجه به اين كه احزاب مطالبات مردم را دسته بندى كرده و به حكومت منتقل مى كنند و گاهى مسئولين حكومتى به خواسته هاى مردم توجهى نمى كند؛ نظام دموكراسى با چه استدلالى اين مسئله را پذيرفته و چگونه آن را حل مى كند؟

جواب: در اين جا به طور اختصار بايد گفت: همان طور كه در انتخابات آراى اكثريت شهروندان را پذيرفتيم؛ در حزب هم تقريبا بايد بپذيريم؛ يعنى ما وقتى كه در قالب حزب، سازمان دهى مى شويم و ايده هاى يك حزب را با ايده ها و افكار خود نزديك مى بينيم، اين به اين معنا نيست كه حزب، ترجمان صددرصد آرمان ها و ايده هاى ما است؛ بلكه معنايش اين است كه ما اكثر ديدگاه هاى خودمان را در اين حزب متجلى مى بينيم. قاعدتا براى وفاق ملى بايد از بخش هايى از خواست هاى خود عقب نشينى كنيم. نكته ى ديگر اين كه آيا واقعا احزاب اين از بطن جامعه به وجود آمده اند؟ و آيا ايده هاى خودشان را از مردم مى گيرند؟ يا اين كه معمولاً دولتى هستند؟ يعنى هر گروه و افراد با يك گرايش فكرى خاص حاكم مى شوند و چيزى را تأسيس مى كنند. در جوامع جهان سومى، قطعا اين چنين است . در جوامع غربى هم از درون پارلمان جوشيده است؛ يعنى درست است كه ما گفتيم كه در تئورى حزب، ترجمان آرا و تفكر و ايده هاى مردم و جوشيده از بطن جامعه است، منتها در مقام عمل صددرصد نيست. جامعه اى كه سابقه ى حزبى بيش تر دارد، انگلستان است كه از صدوپنجاه سال پيش، حزب داشته است؛اين حزب، نتيجه ى اختلاف ديدگاه هايى است كه درون پارلمان وجود داشته است. پارلمان كانون قدرت است؛ بنا بر اين،حزب در اين جا زاييده ى قدرت است. اين گروه حاكم در جامعه اى مثل انگلستان،اختلاف ديدگاه هايى كه در درون مجلس قانون گذارى وجود داشته، باعث شده كه دو حزب شكل بگيرد و اين ايده ها از طريق كسانى كه از درون سازمان حزب،جمع شده اند به جامعه تزريق شده و تلاش شده كه افرادى را جذب كرده و حزبى را ايجاد بكنند.

ص: 49

منتها آن چه در مقام تئورى است؛ آن چه در مقام عمل تحقق پيدا كرده، تمايز دارد.

سؤال: تا چه حدى شاخصه هاى مطرح شده مثل تفكيك قوا، انتخابات، تحزب و...

سؤال: تا چه حدى شاخصه هاى مطرح شده مثل تفكيك قوا، انتخابات، تحزب و وجود پارلمان، به دموكراسى منتهى مى شود؟ ارزيابى شما چيست؟ جواب: در باره ى هر كدام از ابعادى كه مطرح شد، همان طور كه اشاره كرديم، نقدهايى قابل ذكر است؛ مثلاً درباره با تفكيك قوا، بخشى كه مطرح است اين است كه تمركز قدرت فساد مى آورد و براى اين كه جلوى فساد گرفته شود، قدرت را تفكيك مى كنيم. بالقوه تفكيك قوا جلوى فساد را به طور نسبى مى گيرد و به دموكراسى منتهى مى شود؛ منتها اگر با دقت و توجه بيش تر به اين نكته توجه كنيم، ما بخش اول را مى پذيريم كه قدرت فساد مى آورد؛ منتها بخش دوم كه تفكيك قوا فساد را از بين مى برد، به طور كامل محقق نمى شود. به تعبير ديگر: با تفكيك قدرت، فساد هم تفكيك مى شود. اگر بخواهم از بيانات دينى در تبيين اين نكته كمك بگيريم به اين آيه اشاره مى كنيم: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»؛ انسان به محض اين كه احساس بى نيازى كرد، طغيان مى كند. بنابر اين قدرت يكى از مشخصه هايى است كه مى تواند در يك فرد، احساس بى نيازى را ايجاد كند و اين فرد چون قدرت دارد و زمينه برايش مهيا است، به طرف فساد مى رود. لذا تفكيك قوا، فقط به طور نسبى مى تواند جلوى فساد را بگيرد. نمونه عملى آن اين مسئله است كه امروزه هر قوه اى كه قدرت بيش ترى دارد، زمينه ى فساد بيش ترى دارد؛ با توجه به حكومت هاى دموكراسى قاعدتا قوه ى مجريه زمينه فساد بيش ترى دارد كه نمونه اش را روزانه ملاحظه مى كنيد. رييس جمهور سابق امريكا (كلينتون) كه از كاخ سفيد خارج شد و جايش را به جمهورى خواهان داد، در آن روز پايانىِ حكومت اعلام كرد كه قوه ى قضائيه و دادگاه را فريب داده است. در ايتاليا اكثر نخست وزيران پيشين، تحت تعقيب قضايى هستند. بر همين اساس، در انديشه ى دينى و اسلامى آن چه كه مى تواند جلوى اين فساد را بگيرد، عناصر ديگرى است كه ما معتقديم كه حاكم اسلامى بايد داراى اين ويژگى ها باشد تا گرايش به فساد پيدا نكند و آن عبارت است: از تقوا، ورع و پرهيزگارى.

سؤال: آيا اگر حاكم اسلامى عادل و باتقوا باشد نيازى به نظارت مردمى نيست؟

جواب: به هر حال، نظارت مردم لازم است؛ اما اين نظارت براى اين نيست كه اين حاكم عادل، دچار سوء استفاده

ص: 50

از قدرت است، بلكه از اين جهت است كه در حكومت احتمال اشتباه وجود دارد؛ مثلاً در سياست گذارى اشتباه كند. در حكومت امام على عليه السلام هم نياز به نظارت است، چون آن حضرت در همه جا حضور ندارد؛ بلكه حاكمان و نمايندگان آن حضرت به شهرهاى مختلف جامعه اسلامى مى روند كه بايد مورد نظارت قرار گيرند.

سؤال: شاخصه هاى ديگرى كه مطرح شد چگونه به دموكراسى منتهى مى شود؟

جواب: در مورد انتخابات، مى توان به اين نكته اشاره كرد كه نقدهايى كه به اصل دموكراسى وارد كرديم، تا حدودى به اين تجلّيّات دموكراسى هم وارد است؛ مثلاً در انتخابات، يك حزب، كانديداهايى را معرفى نموده و به شدت تبليغات مى كنند و بعد هم از مردم مى خواهند كه به كانديداى آنها رأى بدهند. يكى از نكاتى كه امروزه در غرب خيلى آشكار شده و حتّى در رسانه هاى جمعى و اخبار هم به آن اشاره مى شود، اين نكته است كه آرا، كالايى است كه قابل خريد و فروش است؛ مثلاً در انتخابات رياست جمهورى اخير آمريكا، در رسانه ها اعلام شد كه يك برگ رأى، داراى قيمت و بهاى معيّنى است و هر كدام از احزاب مى توانستند اين رأى را بخرند. اين نشان گر اين است كه حاكمانِ واقعى جامعه اى مثل آمريكا سرمايه داران هستند؛ يعنى ثروت مندان پشت صحنه نشسته اند و تلاش مى كنند از طريق نظام تبليغاتى، كانديداهاى خود را به مردم تحميل كنند. از طرف ديگر، تلاش مى كنند كه با مصرف هزينه، اين برگ هاى رأى را بخرند. بنابراين در نظام دموكراسى غربى، على رغم اين كه ما يك ساز و كارهايى را براى تحقّق دموكراسى ايجاد كرديم، ولى هيچ تلاشى براى سالم ماندن آنها نكرديم. انتخابات همراه با مفاسدى است كه اگر وارد جامعه اى شد، به طور نسبى مى تواند مفسده انگيز باشد. در واقع انتخابت به نحو مشروط مى تواند تضمين كننده دموكراسى باشد؛ نه اين كه بگوييم هر جا كه انتخابات بود، رأى هم، رأى مردم است. ممكن است انتخابات باشد و مردم هم رأى بدهند، اما رأى خريدارى شده به صندوق بريزند. در بعضى از جوامع، اصلاً مشاركت مردمى و انتخابات، يك امر اجبارى است؛ مثل كشور اسكانديناوى. البته اين مسئله خيلى با منطق و روح دموكراسى و آزادى سازگارى ندارد.

ص: 51

سؤال: مردم سالارى دينى يعنى چه؟

جواب: در حوزه ى انديشه ى سياسى اسلام درباره مدل و نوع حكومت، مباحث گوناگونى صورت گرفته است. همان طور كه مى دانيم، مفهوم مردم سالارى دينى در سال هاى اخير طرح شده است. لذا نمى توان اين مفهوم را در كتاب ها و رساله ها جست و جو كرد ولى با توجه به ويژگى ها و اصولى كه در حكومت اسلامى هست، مى توان گفت كه مردم سالارى دينى به حكومتى گفته مى شود كه در آن، مردم مشاركت فعال دارند. با توجه به اين تعريف، يكى از شاخصه هاى مردم سالارى دينى عبارت است از: دموكراسى و مشاركت فعال در چهارچوب انديشه ى دينى و اسلامى.

سؤال: شاخصه هاى مردم سالارى دينى كه با آن مى توان مردم سالارى دينى را از دموكراسى غربى تشخيص داد چيست؟

جواب: با توجه به تعريف و اشتراك لفظى مردم سالارى در انديشه ى دينى و غربى، بسيار ضرورى است كه ما شاخصه هاى انديشه ى اسلامى و غربى از مفهوم مردم سالارى را بيان كنيم تا از سوء استفاده هايى كه از واژه ها و مفاهيم غيردينى در انديشه ى دينى مى شود جلوگيرى به عمل آيد. يكى از شاخصه هاى مهم مردم سالارى دينى، حاكميت مطلق خداست: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ»، و مشروعيت آن هم از طرف خداوند گرفته مى شود. ويژگى دوم، مشاركت سياسى مردم است. اين مشاركت با توجه به حاكميت و مشروعيت الهى قابل توجيه است. ويژگى هاى ديگر عبارت اند از: آزادى و برابرى در چارچوب دين، حق مدارى اى كه اسلام و حكومت اسلامى، همواره در جست و جوى آن بوده است. با توجه به شاخصه هايى كه پيش از اين براى مردم سالارى غربى مطرح شد (مشاركت و حاكميت مردم، آزادى و برابرى، كثرت گرايى و امثال آن) يكى از شاخصه هاى متمايز انديشه ى سياسى اسلام، از غرب اين است كه در انديشه ى سياسى غرب (عصر نوزايى و رُنسانس) به جاى اين كه حق، محورِ گفت و گو و عمل سياسى قرار گيرد، به نوعى به سمت كثرت گرايى رفته اند. لذا حقيقت واحدى وجود ندارد. علت تأكيد حق مدارى، اين است كه با توجه به كثرت گرايى اى كه در غرب وجود به حق مدارى توجهى نمى شود؛ آنها مى گويند حقيقت واحدى وجود ندارد، ولى ما در انديشه ى سياسى اسلام، به لحاظ معرفت شناختى، قائل به حقيقت واحد هستيم. البته اين به اين معنا نيست كه

ص: 52

كثرات را نمى پذيريم، بلكه حقيقت ثابتى وجود دارد و حاكم و رهبر اسلامى هميشه در تلاش است كه به آن برسد. شهروندان و مردم را با اعمال و سياست ها به سوى حق مدارى و حق جويى ره نمون كند. پس شناسايى كثرات در مردم سالارى دينى به نفى حقيقت منجر نمى شود.

سؤال: با توجه به اين كه يكى از شاخصه هاى مردم سالارى دينى حاكميت و مشروعيت الهى است، مبنا و...

سؤال: با توجه به اين كه يكى از شاخصه هاى مردم سالارى دينى حاكميت و مشروعيت الهى است، مبنا و ديدگاه دموكراسى غربى در اين باره چيست؟

جواب: يكى از اصولى ترين مبانى دموكراسى غربى، امانيسم و انسان مدارى است. علاوه بر آن در مردم سالارى غربى، حاكميت از آنِ مردم است. با توجه به اين كه خدا محورى يكى از اصولى ترين مبانى فكرى ما و زيربناى انديشه ى دينى است، حاكميت و مشروعيت برگرفته از خداوند است، اما در مردم سالارى غربى مبانى غير الهى است كه پس از رنسانس، سياست و حكومت، زمينى و سكولار بوده و مشروعيت اش هم، غيرالهى و سكولار است.

بنا بر اين تفاوت در دموكراسى غربى، علت الزام مردم در تبعيت است كه مردم خودشان انتخاب كردند. ولى در مردم سالارى دينى علت التزام به حكومت و اوامر آن، در يك مسير طولى، اوامر الهى است، يعنى مردم در تبعيت از حكومت احساس مى كنند از خداوند تبعيت مى كنند. با توجه به تعريفى كه براى مشروعيت ارايه شده و توجيه عقلانى اعمال حكومت حاكم، تبعيت شهروندان از حكومت و قوانين حكومتى، در نظام اسلامى، به تبعيت از قوانين الهى (قوانينى كه پيامبر و امام معصوم آورده اند) بر مى گردد. در واقع حاكم اسلامى در مردم سالارى دينى در جايگاهى قرار گرفته كه مى بايست معصوم يا پيامبر آن جا قرار مى گرفت؛ اما در مردم سالارى غربى اين جايگاه به مردم بازگشت مى كند.

سؤال: چه رابطه اى ميان مشاركت فعال مردم در دموكراسى غربى و مردم سالارى دينى وجود دارد؟

جواب: همان طورى كه بيان شد، يكى از شاخصه هاى مردم سالارى دينى، مشاركت و حضور مردم است. اين شاخصه از اساسى ترين محورهاى مردم سالارى دينى است. به اين معنا كه مردم در حكومت اسلامى نقش مهم و اساسى دارند. البته حكومت اسلامى و انديشه سياسى اسلام با آن چه كه گاهى به نام دين و در گذشته هاى تاريخى

ص: 53

تحقق داشته فرق مى كند؛ مثلاً امروز وقتى صحبت از حكومت دينى به ميان مى آيد، فورا قرون وسطايى به ذهن مى آيد، در حالى كه با آن چه كه در قرون وسطا و گذشته هاى تاريخى به نام دين در فرهنگ غرب مطرح بوده است تفاوت اساسى دارد؛ مهم ترين نقطه ى تمايزشان بر همين مشاركت مردمى است و در حكومت اسلامى، راه كارهايى براى اين مشاركت پيش بينى شده است. اين راه كارها در سيره ى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين مشاهده مى شود؛ مثل بيعت كردن، مشورت نمودن، امر به معروف و نهى از منكر و.... حال آن كه مشاركت مردمى در دموكراسى غربى در حدّ تئورى و ظاهرى است؛ مثل حزب، گروه ها، انتخابات و... . اما در نظام سياسى اسلام، با توجه به اين كه مشروعيت آن را به خدا نسبت داده ايم، مردم بايد با مشاركت خود، زمينه ى تحقق حاكميت الهى را فراهم سازند. و مواظب باشند كه مبادا به فساد و انحراف كشيده شود. پس بايد اين مشاركت مداومت داشته باشد تا احكام و قوانين نظام اسلامى در جامعه تحقق يابد.

سؤال: نقش مشاركتى مردم در پيدايش حكومت دينى چگونه است؟

جواب: مردم، هم در ايجاد حكومت اسلامى نقش دارند و هم در بقا و تداوم آن؛ مثلاً حضرت امام رحمه الله در بخش ولايت فقيه به اين نكته اشاره مى كنند كه در عصر غيبت، بر فقها واجب است كه براى ايجاد حكومت اسلامى تلاش كنند. بر مردم هم لازم است تا در چهارچوب رهبرى و فقيه جامع شرايط، براى ايجاد حكومت اسلامى تلاش نموده و از هيچ كمكى دريغ نورزند. بنا بر اين مردم در ايجاد و حفظ حكومت اسلامى بايد تلاش كنند. لذا اگر حكومت بخواهد دوام پيدا كند و دچار آفت و آسيب نشود، مستلزم هوشيارى و مشاركت فعال و جدى مردم در عرصه ى حكومت و سياست است. خوارج از على عليه السلام سؤال كردند: حكومت از آن خداوند است! حضرت مى فرمودند: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا البَاطِلٌ». اين حاكميت الهى اگر در عالم خارج و عالم عينى جهان، بخواهد تحقق پيدا كند، بايد كسانى اقدام كنند و اين حاكميت را تحقق ببخشند. به هر حال حاكميت مردم در طول حاكميت خداوند است و مردم بر سرنوشت خود مختاراند و بر اساس اختيارى كه دارند مى توانند سرنوشت شان را تعيين كنند، در پذيرش قانون الهى و غير الهى آزادند، ولى چون دين را پذيرفته اند و التزام به اسلام دارند، وظيفه شان اين است كه حكومت و قوانين دين را بپذيرند. آن وقت اگر حكومت به سمت فساد

ص: 54

رفت و قوانين الهى نبود، با توجه به شرايط زمانى و مكانى، سيستم را اصلاح كنند. لذا در قانون اساسى در اصل 57 چنين آمده: حاكميت از آنِ خداوند است و اوست كه انسان ها را بر سرنوشت خود مسلط كرده است و اين حاكميت در چارچوب قوانينى كه در قانون اساسى آمده، محقق و عملى مى شود. چه اين كه قوانين قاعدتا برگرفته از دين اسلام است. بنا بر اين تحقق حاكميت مردم با توجه به التزام آن ها به اسلام، در چارچوب اسلام و انديشه ى دينى و قوانينى شكل مى گيرد كه از خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه ى معصومين عليهم السلام گرفته شده باشد. در نتيجه بايد گفت كه مشروعيت حكومت و حاكميت در مردم سالارى دينى، از طرف خداوند است و مردم در ايجاد حكومت و استمرار آن نقش جدى و اساسى دارند؛ به طورى كه اگر مردم حضور و مشاركت نداشته باشند، هرگز حكومت دينى برپا نخواهد شد و اگر هم برپا شود، استمرار نخواهد داشت. بنا بر اين حكومت دينى در ايجاد و بقايش محتاج مشاركت جدى مردم است و همان طور كه اشاره شد، در اسلام مكانيزم هايى است كه مردم هر چه بيش تر و بهتر - از جهت كيفى و كمى - بتوانند در ايجاد حكومت و استمرار آن مشاركت داشته باشند.

ص: 55

سؤال: با توجه به اين كه گاهى گفته مى شود اگر مشروعيت حكومت اسلامى از طرف خدا تأمين شود به راحتى...

سؤال: با توجه به اين كه گاهى گفته مى شود اگر مشروعيت حكومت اسلامى از طرف خدا تأمين شود به راحتى مى تواند با ديكتاتورى جمع شود؛ آيا مشروعيت الهى حكومت با مردم سالارى قابل جمع است؟

جواب: در اين باره، بايد به چند نكته اشاره كرد:

نكته اول: از جمله شاخصه هايى كه براى مردم سالارى دينى برشمرديم، مشاركت مردمى بود. با توجه به اين مشاركت جدى و راه كارهاى آن، كه عبارت بود از امر به معروف و نهى از منكر، نصيحت امام مسلمين، لزوم مشاوره ى حاكم با نخبگان جامعه و امثال آن، به هيچ وجه چنين مسئله اى (ديكتاتورى) تحقق پيدا نمى كند. نكته ى دوم: اگر حكومت اسلامى را به طور دقيق تصور كنيم و به راه كارهاى موجود توجه نماييم، مى فهميم كه در انديشه ى سياسى اسلام، عناصرى در نظر گرفته شده است كه به هيچ وجه حكومت اسلامى را به ديكتاتورى تبديل نمى كند؛ مثلاً حاكم اسلامى داراى شرايطى است كه عبارت اند از: عدالت، تقوا، علم به قوانين دين، كاردانى و تدبير امور جامعه. لذا تقوا و ورع براى جلوگيرى از خودكامگى و انحصارطلبى، راه كار بسيار مهم است. نكته ى سوم: اين پرسش، ناشى از تلقى غير صحيح از حكومت اسلامى و مردم سالارى دينى است. چون وقتى نام حكومت اسلامى را به ميان مى آوريم، بلافاصله در انديشه ى سياسى غرب، حكومتى تصور مى شود كه در گذشته ى قرون وسطا به نام دين صورت گرفته و هرگز با مفاهيم ناب دينى سازگارى نداشته است. با توجه به اين نكته، در حكومت اسلامى، با همه ى ابعاد و راه كارهايش، به هيچ وجه شائبه ى ديكتاتورى راه ندارد؛ به دليل نظارت هاى مختلفى است كه براى حكومت اسلامى در نظر گرفته شده است. حال اگر شرايط حاكم اسلامى كه به خودى خود ضمانت اجراهايى مهمى در جلوگيرى از ديكتاتورى حاكمان اسلامى است موجود نباشد، مشروعيت حكومت و حاكم آن از بين مى رود.

سؤال: در مردم سالارى دينى منشأ مشروعيت حكومت و حاكم اسلامى از كجا است؟

سؤال: در مردم سالارى دينى منشأ مشروعيت حكومت و حاكم اسلامى از كجا است؟ رأى مردم در اين باره چه نقشى دارد؟ و آيا مى توان گفت مفهومى كه به عنوان ولايت مطرح است، نوعى قرار داد بين مردم و رهبرى است؟

جواب: اين مسئله به مشروعيت و ملاك مشروعيت حكومت و حاكم اسلامى برمى گردد. در حكومت اسلامى هيچ كس حق سلطه و ولايت بر ديگرى را ندارد؛ مگر اين كه خداوند اين اجازه را به او داده باشد. خداوند مى فرمايد: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». خداوند از مسلمان ها مى خواهد تا از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و امامان معصوم

ص: 56

اطاعت كنند. براساس ادله ى نقلى و عقلى اى كه براى ولايت فقيه داريم، در عصر غيبت مردم از حاكم اسلامى، كه حاكميت اش گرفته شده از حاكميت معصومين و در نهايت خداوند است، اطاعت مى كنند. در انديشه ى بشرى، منشأ مشروعيت، مردم اند؛ يعنى مشروعيت حاكم و حكومت به رأى آحاد مردم جامعه برمى گردد.

براساس آن چه در انديشه ى سياسى غرب مطرح است، حكومت يك نوع قرارداد بين حاكم و شهروندان جامعه است كه شهروندان با حاكم قرارداد مى كنند تا براساس اصولى در جامعه حكومت كند و قوانينى را وضع نمايد تا منجر به بهبود اوضاع اقتصادى و سياسى مردم شود. اين دو نظريه و ديدگاه، كاملاً در مقابل هم ديگر است. از ديدگاه ما، حكومت يك منصب الهى است و هرگز به طور مطلق به مردم سپرده نشده است. بنا بر اين مبناى مشروعيت در حكومت اسلامى خداوند و در دموكراسى غرب، مردم اند. در غرب علت اطاعت از حكومت به مردم برمى گردد؛ يعنى اگر از مردم سؤال كنند چرا بايد از اين حكومت تبعيت كنيد، مى گويند: خودمان انتخاب كرديم. ولى در دموكراسى و حكومت دينى اگر از مردم همين سؤال شود، نمى گويند چون خودمان انتخاب كرديم، بلكه مى گويند: چون خدا گفته است و ما وظيفه داريم از آن تبعيت كنيم. يعنى انتخاب و اطاعت در حكومت اسلامى، خدا محورى است. گاهى تبيين نشدن دقيق اين اصطلاحات، موجب مغالطه و كج فهمى بعضى مى شود. همان طور كه مى دانيد عده اى مشروعيت را زمينى و بعضى آسمانى مى دانند؛ در حالى كه حاكم اصلى خداوند است و قوانين هم از جانب او است.

سؤال: در يكى از نوشته ها آمده بود كه در جامعه ى دينى مطابق برداشت سنتى، مردم...

سؤال: در يكى از نوشته ها آمده بود كه در جامعه ى دينى مطابق برداشت سنتى، مردم هيچ نقشى بر قواى مجريه و مقننه ندارند و كار آن ها اطاعت است و اين همان حكومت توتاليتر است. پاسخ شما به اين ديدگاه چيست؟

جواب: حكومت توتاليتر در واقع همان حكومت استبدادى است. حكومتى است كه در آن همه ى قوا ناشى از حاكم است و مردم هيچ اختيارى از حكومت ندارند. با اين بيان، سؤال اين است كه آيا حكومت اسلامى حكومت استبدادى است؟ با توجه به مطالب گذشته، روشن شد كه حكومت اسلامى، حكومت استبدادى نيست؛ بلكه حكومتى است با ويژگى خاص خود. با توجه به اين ويژگى ها، اين ساختار با مردم سالارى غربى سازگارى ندارد و به هيچ وجه استبدادى و انحصارى طلبى در آن

ص: 57

نيست.

سؤال: از آن جا كه آزادى، از مفاهيم ارزش مندى است كه در اسلام بر آن تأكيد فراوانى شده و...

سؤال: از آن جا كه آزادى، از مفاهيم ارزش مندى است كه در اسلام بر آن تأكيد فراوانى شده و در دموكراسى غربى هم تأكيد اغراق آميزى در مورد آن صورت گرفته، در مردم سالارى دينى اين مفهوم از چه جايگاهى برخوردار است؟ جواب: يكى از ويژگى هاى مردم سالارى دينى، آزادى اى است كه به مردم و جامعه داده مى شود. چون در اين زمينه مغالطه هاى زيادى صورت گرفته، بايد اول اين واژه را تعريف كرد. آزادى در دو مقام قابل بررسى است: تصور و تكوين. در مقام تكوين مراد اختيار است، منتها اين گونه آزادى، ره گذر زندگى ما را به سوى انتخاب يك مسير مى كشاند. خداوند در طول تاريخ، پيامبرانى را فرستاده تا راه را نشان دهد؛ از جمله آزادى تشريعى كه در چارچوب دين رقم مى خورد. يعنى هر آزادى اى كه دين به آن مشروعيت ببخشد، براى ما قابل اجرا است. آزادى تشريعى بيش تر در حوزه ى سياست و حقوق مطرح مى باشد و مراد از آن هم اين است كه هر چه از طرف خداوند و حكومت اسلامى وضع شده، مردم مى پذيرند و اطاعت مى كنند و در بعضى از حوزه هايى كه منع شرعى وجود ندارد، مردم در آن حوزه آزاد هستند. در نتيجه، مردم سالارى دينى در حوزه ى آزادى، چارچوب و قوانينى دارد كه به خداوند مربوط مى شود؛ ولى در انديشه ى غربى، آزادى به نوعى اصالت دارد. در حكومت سكولار و دموكراسى غربى، قوانينى وضع مى شود كه موجب سلب آزادى ديگران مى گردد، اما در حوزه ى انديشه دينى، مرز آزادى را دين تعيين مى كند و با توجه به فلاح و رستگارى انسان ها، قوانينى را وضع مى كند؛ در واقع آزادى هاى انسان را به گونه اى هدايت و رهنمون مى كند كه به هدف مى رسند. بنا بر اين موارد تزاحم آزادى افراد با يك ديگر جزء حدود الهى تلقى خواهد شد؛ به دليل اين كه تجاوز به حق الناس پايمال كردن حق اللّه محسوب مى شود. لذا مردم شرعا مجاز نيستند به حقوق يك ديگر تجاوز كنند.

سؤال: تساوى و برابرى افراد جامعه در مردم سالارى دينى چگونه است؟

جواب: برابرى يكى از شاخصه هاى مردم سالارى دينى است. مردم در اين نظام از برابرى برخوردارند، به اين معنا كه همه ى انسان ها در برابر قانون مساوى هستند و هيچ كس بر ديگرى امتيازى ندارد. به بيان ديگر: هيچ كس نمى تواند سلطه اش را بر ديگرى تحميل كند. اسلام نيز به كسى اجازه نمى دهد كه سلطه ى ديگرى را بدون دليل بپذيرد. اين

ص: 58

قانون است كه باعث مى شود حاكم اسلامى، رهبرى جامعه را به عهده بگيرد و افراد جامعه هم به تبعيت از او، حكومت اسلامى را در جامعه تحقق و تداوم ببخشند.

سؤال: در دموكراسى غربى ادعا مى شود كه مردم در رسيدن به حاكميت سياسى ...

سؤال: در دموكراسى غربى ادعا مى شود كه مردم در رسيدن به حاكميت سياسى از تساوى و برابرى برخوردار هستند اين مطلب در مردم سالارى دينى چگونه است؟

جواب: مراد از برابرى در انديشه ى اسلامى اين است كه افراد جامعه در برابر قوانين از حقوق يك سان برخوردار هستند؛ براى عهده دار شدن مسئوليت بالقوه، مساوى و برابراند؛ ولى در مقام تحقق، افراد كمى هستند كه به آن مقام مى رسند؛ ليكن در رسيدن به اين مسئوليت ها بايد شرايط آن را دارا باشند؛ مثلاً يكى از شرايط رياست جمهورى در قانون اساسى اين است كه بايد از رجال سياسى باشد و اين قانون طيفى از جامعه را خارج مى كند و آن گروه باقى مانده، بالقوه مى توانند آن شرايط را در خود ايجاد كنند. در كشورهاى غربى هم همين طور است اما در نظام اسلامى، حاكم اسلامى شرايط ديگرى هم - مثل تقوا - بايد دارا باشد. لذا ما براى انتخاب حاكم اسلامى، به سراغ كسى مى رويم كه اين ويژگى را در برترين حد خودش دارا باشد.

سؤال: در عصر امام معصوم و حضور امام عليه السلام چگونه است؟

جواب: در عصر امام معصوم، شرايط فرق مى كند؛ اين شرايط براى عصر غيبت وضع شده است. در عصر امام معصوم، با توجه به ادله ى متقن و محكمى كه داريم حاكم از طرف خدا منصوب است؛ مثل آيه ى «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ». بنا بر اين، از اين بيان نتيجه گرفتيم كه در عصر حضور امام معصوم عليه السلام برابرى هست، منتها شرط حاكم، عصمت است كه اين شرط منحصرا در افراد خاصى كه همان معصومين هستند مصداق پيدا مى كند. البته در عصر امام معصوم عليه السلام هم مسئله ى برابرى در عرصه هاى اجرا و اداره ى جامعه به طور جدى ملاحظه مى كنيم؛ مثلاً پيامبر و ديگر معصومين با ساير افراد جامعه در امور اجتماعى و در برابر قانون برابر هستند، اما در عصر غيبت، در نصب حاكمان شرايط به گونه اى است كه هر فردى مى تواند برخوردار باشد.

ص: 59

ص: 60

سؤال: مبانى مردم سالارى دينى چيست؟

جواب: قبلاً مبانى مردم سالارى غربى را بيان كرديم، كه عبارت بود از: اُمانيسم، پلوراليسم و سكولاريسم. حال در اين جا مبانى مردم سالارى دينى را مطرح كنيم. مبانى مردم سالارى دينى دو دسته است: مبانى بعيده (دور) و مبانى غريبه (نزديك). مبانى بعيده همان مبانى عقيدتى دينى است، يعنى توحيد، عدل، نبوت، امامت و معاد. هر بنيان معرفتى در اسلام، از جمله مردم سالارى دينى بدون شك روى همين مبانى پنج گانه بنا نهاده شده است. اگر اصول معرفتى با اين مبانى يا يكى از اين ها در تضاد باشد، به هيچ وجه از ديدگاه اسلام مورد قبول نيست. بنا بر اين بديهى است كه مردم سالارى دينى بايد بر اين مبانى استوار باشد. يكى از مبانى غربى ها انسان محورى (اُمانيسم) بود، ولى مبناى مردم سالارى دينى، خدامحورى است كه از اصل توحيد گرفته شده است. جايگاه انسان در عالم خلقت چنين است كه بنده ى خداست، از سوى خدا آمده و به سوى او باز مى گردد: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» و هرگز به حال خود رها نشده است. بنا بر اين هيچ وقت ما نمى توانيم انسان را محور قرار دهيم و بر اساس آن به يك روش حكومتى و ديدگاه سياسى بپردازيم. دومين مبناى غربى ها جدايى دين از سياست (سكولاريسم) است كه نقطه ى مقابل آن اين است كه دين در زمينه هاى فردى و اجتماعى بشر، فراگير است. اصولاً دين براى همين هدف آمده است و خداوند در قرآن مى فرمايد: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ». لذا پيامبر آمده تا بشريت را از زنجيرهاى دست و پاگير رهايى بخشد و در صورتى يك دين مى تواند چنين ادعايى بكند كه در جميع جنبه هاى حيات فردى و اجتماعى انسان، صاحب دستور باشد و گرنه دين ناقصى خواهد بود. اين نقصان در اسلام، به صراحت منتفى شده است: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» من امروز دين را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم. در روايات، تصريح شده كه هيچ زمينه اى از زمينه هاى حيات انسانى نيست مگر اين كه در خصوص آن دستورى يا هدايتى در شريعت آورده شده باشد؛ مثلاً در كتاب جامع احاديث شيعه و اصول كافى آمده است كه «ما من شيى ء الا و فيه كتاب او سنت»؛ هيچ چيزى نيست مگر اين كه در موردش آيه يا روايتى آمده است.» حتّى در بعضى از روايات آمده: كسى خدمت امام معصوم آمد و پرسيد: آيا واقعا آن چه بشر به آن احتياج دارد در اسلام بيان شده است؟ حضرت مى فرمايد: واقعا چنين است، هر چه بشر احتياج دارد، در موردش يا آيه اى از قرآن و يا روايتى از سنت وجود

ص: 61

دارد. تصريح پيامبر اكرم در مراسم حجة الوداع، كه فرمود: «ايها الناس ما من شيئى يقربكم الى الجنه و يباعدكم من النار الا و قد امرتكم به و ما من شيئى يقربكم الى النار و يباعدكم من الجنه الا و قد نهيتكم عنه»؛ اى مردم هيچ چيزى نيست كه شما را به بهشت نزديك كند و از جهنم دور نمايد، مگر اين كه من شما را بدان امر كردم؛ و هيچ چيزى نيست كه شما را به جهنم نزديك و از بهشت دور بكند، مگر اين كه شما را از آن نهى كردم. بنا بر اين در تمام زمينه ها انسان نياز به راهنمايى الهى دارد. ما سكولاريسم را نمى پذيريم؛ چون دين را از سياست جدا مى داند و معتقد است كه دين فقط در حوزه فردى كارايى دارد. حال اين كه در آيات و روايات صراحتا آمده است كه دين در همه ى زمينه ها - چه فردى و چه اجتماعى - كار ساز است و برنامه دارد، البته ما به اين ها اكتفا نمى كنيم؛ چون در سيره ى امام على عليه السلام و ديگر معصومين عليهم السلام به صراحت آمده است كه دين منحصر در حوزه ى فردى نيست.

سؤال: از منظر دين، آيا حكومت جزء لاينفك اسلام است و اسلام براى حكومت برنامه اى دارد؟...

سؤال: از منظر دين، آيا حكومت جزء لاينفك اسلام است و اسلام براى حكومت برنامه اى دارد؟ با توجه به اين كه مى گويند: امر حكومت به مردم واگذاشته شده است؟ جواب: در اين مورد به اين مطلب مى توان اشاره كرد كه دسته اى از احكام اسلام، جز با تشكيل حكومت قابل اجرا نيست و از آن جا كه اسلام به عنوان دين جاودانه نازل شده، بايد به صورت جهانى و جاودانى، احكام اسلام اجرا شود و اجراى بسيارى از اين احكام، متوقف بر وجود حكومت است. بنا بر اين در تمام زمان ها براى اين كه اسلام بتواند به نحو كامل مبانى خود را در جامعه اجرا كند، نيازمند قدرت اجرايى و تشكيل حكومت است والا چهره ى ناقص و ناتمامى از اسلام در جامعه باقى مى ماند؛ مثلاً مجازات هايى مثل حد و قصاص، ديات و تعزيزات، تا قدرت در دست حكومت اسلامى نباشد، ممكن نيست كه ما بتوانيم اين مجازات ها را در جامعه اجرا كنيم. قبل از تشكيل حكومت اسلامى در ايران، كدام يك از اين مجازات هاى اسلامى اجرا مى شد؟ به طور كلى اگر بخوانيم دستورهاى قضايى اسلام را پياده كنيم، راهى جز ايجاد قوه قضائيه نداريم كه آن هم نيازمند ساماندهى و ضمانت اجرايى است. بنا بر اين مى توان گفت كه احكام اسلامى در حكومت تنيده و پيچيده شده است. چيزى نيست كه جداى از حكومت باشد، والا اگر بخواهيم حكومت را از اسلام جدا كنيم، بايد آن حرفى را بزنيم كه در قرآن با شدت منع شده؛

ص: 62

چنان چه بعضى از مشركين و كفار مى گفتند: «نُوءْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ»؛ ما به بعضى از آيات ايمان آورده ايم و به بعض ديگر كفر مى ورزيم. اگر ما بخواهيم سياست را از دين جدا كنيم، معنايش اين است كه به آن دسته از احكام كه با حكومت عجين شده ايمان نياوريم و آن ها را قابل اجرا ندانيم و به آن دسته اى كه مربوط به امور فردى مى شود، باور كنيم. آخرين مبناى دموكراسى، پلوراليسم (تكثرگرايى) بود، به اين معنا كه هر انديشه اى ممكن است بهره اى از حق داشته باشد، اما اسلام قائل است به ثبات مبانى معرفتى؛ يعنى اصول عقايدى كه قبول كرديم حق مطلق اند. بنا بر اين در نقطه ى مقابل پلوراليسم كه مى گويد ما نمى دانيم حق كجاست و هر انديشه اى چه ميزان بهره از حق دارد، ما مى گوييم ما بر اساس ادله ى عقلى به اثبات رسانده ايم كه حق مطلق همين اصول هستند و جايگاهش نيز مشخص است. لذا ما در تشخيص حق سرگردان نيستيم و مبانى ثابتى داريم. البته اين ها مبانى معرفتى ما هستند و گرنه مبانى ديگرى در مراحل پايين تر وجود دارد.

سؤال: مردم سالارى دينى، از ديدگاه قرآن چيست؟

جواب: همان طور كه گفته شد، اگر بخواهيم مبانى دموكراسى دينى را مطرح كنيم، دو دسته مبانى داريم: مبانى دور و مبانى نزديك. در مورد مبانى دور، سه نكته در مقابل ديدگاه غرب از ديدگاه اسلام، بيان شد، اما مبانى نزديك را مى توان به شش مورد اشاره كرد كه البته با تأمل بيش تر چه بسا مبانى ديگرى هم قابل طرح باشد: 1. اصل كرامت انسان، در آيه ى هفتاد سوره ى اسرا خداوند مى فرمايد: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ»؛ ما بنى آدم را كرامت داديم. اين آيه بر بزرگ داشت بنى آدم و نوع انسان در زمينه هاى مختلف، دلالت كرده و مى تواند ظهور و بروزهاى مختلفى داشته باشد. بزرگ داشت نوع انسان، در زمينه ى مسايل اجتماعى و حكومتى آن است كه اگر حكومتى بدون توجه به ديدگاه مردم تشكيل شود، آرا و نظريات مردم نيست. بنا بر اين تجلى و ظهور اين اصل در مسائل حكومتى، اين است كه حكومت الزاما بايد از مشاركت مردمى استفاده كرده و به خواست مردم توجه نمايد و آسايش مردم را در زمره ى اهدافش قرار بدهد و برخاسته از متن مردم باشد. 2. اصل مسئوليت عمومى در برقرارى عدالت اجتماعى. دليل اين اصل، آيه ى 25 سوره ى حديد است كه

ص: 63

مى فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ ما پيامبران را با دلايل آشكار فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان را نازل كرديم تا مردم، قيام به قسط بكنند. تعبير قابل توجه، همين نكته ى آخر آيه مى باشد: مردم قيام به قسط بكنند. نمى فرمايد كه ما پيامبران را همراه كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم را وادار به برپايى عدالت كنند، بلكه مى فرمايد: مردم خودشان قيام به قسط كنند؛ لذا اين قيام زمانى ارزش مند است كه توسط مردم انجام بشود؛ يعنى مردم بر اساس هدايت انبيا، حكومت عدل را برپا كنند. اين همان مسئوليت عمومى در برقرارى عدالت اجتماعى است. هم نشان دهنده هدف ما است (عدالت اجتماعى است) و هم روش را مشخص مى كند، كه بايد توسط مردم انجام پذيرد و از طريق خيزش مردمى باشد. 3. اصل شورا. آيه ى 159 سوره ى آل عمران كه مى فرمايد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

دستور مى دهد كه با مردم در مسائل اجتماعى مشورت كند. اين مشورت در خصوص مسائلى نبوده كه اسلام در آن احكام مشخص دارد؛ مثلاً در باره ى مسائلى چون توحيد، نبوت، معاد، خمس، زكات و نماز هرگز با مردم مشورت نمى كرد؛ چون اين ها به صورت واضح از طرف خداوند جعل شده بود. اما پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در امور عمومى و اجتماعى با مردم مشورت مى كرد. لذا «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» همان چيزى است كه امروزه ما به آن مشاركت سياسى مى گوييم. يكى از مبانى نزديك مردم سالارى مشترك بين اسلام و غرب، همين مشاركت سياسى مردم است كه مى بينيم در اسلام با بيان اصل شورا طرح شده است. 4. اصل مساوات ميان آحاد انسان ها. دليل اين اصل، آيه ى سيزده سوره ى حجرات است كه خداوند مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ»؛ اى مردم! ما شما را از زن و مرد آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا هم ديگر را بشناسيد... . نكته ى قابل توجه قسمت اخير آيه است كه مى فرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ»؛ برترين و با كرامت ترين تان در نزد خداوند، با تقواترين شماست. پس هيچ كس در اصل خلقت بر ديگرى برترى ندارد، بلكه ملاك برترى فقط تقوا است. از اين اصل، برداشت هاى مختلفى مى شود كرد؛ مثلاً در دموكراسى آمريكايى حق رأى و مشاركت فقط براى كسانى است كه ماليات مى پردازند و ديگران حق رأى ندارند. از اين اصل استفاده مى شود كه وقتى حكومت اسلامى بخواهد بر مبناى شورا استوار بشود، بايد در مشورت كردن از انسان هايى كه به حد صلاحيت اظهار نظر رسيده اند، بدون در نظر گرفتن خاست گاه اجتماعى و طبقاتى شان كمك بگيرد. بنا بر اين اسلام مردم را از حكومت

ص: 64

جدا نمى كند. در يونان باستان هم شهروندان، تمام مردم نبودند و آن هايى كه يونانى اصل نبودند، جزء شهروند حساب نمى شده اند. شبيه اين مسئله در روم باستان بوده كه اصلاً به چنين افرادى شهروند اطلاق نمى شد. در حالى كه در اسلام چنين چيزى مردود است و حتى بين يك عرب قرشى با يك فرد سياه حبشى هيچ تفاوتى از اين جهت وجود نداشت؛ مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «لا فضل عربيا على عجميا و لاعجميا على عربيا و لا اسود على ابيض و لا ابيض على اسود الا بالتقوى»؛ عرب بر عجم و عجم بر عرب برترى ندارند مگر به سبب تقوا. تمامى اين خاست گاه هاى طبقاتى و نژادى، زبانى و فرهنگى در اسلام، مد نظر قرار نمى گيرد و عامل جدا كردن مردم از صف مشاركت اجتماعى نمى شود. 5. اصل اخوت و برادرى مؤمنان با يك ديگر. دليلش هم آيه ى ده سوره ى حجرات است كه مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُونَ إِخْوَةٌ»؛ مؤمنين برادر هم ديگراند. در اين صورت، امتيازهاى نارواى طبقاتى بين برادران لحاظ نمى شود و اين فرق هايى كه بين گروه ها در بعضى جاها است، در بين برادران دينى نيست. 6. آخرين اصلى كه از قرآن به عنوان مبانى نزديك مردم سالارى مى توان استخراج كرد، اصل تعاون تكافل و مساوات است. آيه ى دو سوره ى مائده در اين باره مى فرمايد: «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ»؛ به يك ديگر و هم ديگر كمك كنيد در راه تقوا و نيكوكارى؛ و در راه گناه و دشمنى به يك ديگر كمك نكنيد. وظيفه اى كه گوشزد مى كند، نسبت به همه ى انسان ها است. تمامى انسان ها در راه نيكوكارى و تقوا بايستى به هم ديگر كمك برسانند. اين اطلاق دارد و در همه ى زمينه ها جارى مى شود؛ از جمله مسائل حكومتى.

ص: 65

سؤال: مردم سالارى در زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مخصوصا بعد از بعثت و...

سؤال: مردم سالارى در زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مخصوصا بعد از بعثت و رسالت آن حضرت بعد از تشكيل حكومت اسلامى به چه شكلى بوده است؟ جواب: مرحوم علامه ى نائينى در كتاب تنزيه الامه و تنقيح الملّه مى فرمايد: اين جمله از پيامبر مشهور و معروف است كه حضرت مكرر مى فرمود: با من مشورت بكنيد. در بسيارى از جنگ ها حضرت با اصحاب مشورت مى كردند و معروف است پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم در جنگ احد با اصحاب خود مشورت كرد و رأى اكثريت آن ها را پذيرفتن كه براى دفاع از مدينه خارج شده و در بيرون از مدينه با مشركين مى جنگيم. اين نكته هم قابل توجه است كه شكست ظاهرى مسلمانان در جنگ احد، صرفا به اين دليل نبود كه از مدينه خارج شدند؛ يعنى چنين نبود كه عمل به رأى اكثريت، منجر به شكست ظاهرى مسلمانان در جنگ شد؛ بلكه آن شكست ظاهرى، ناشى از آن بود كه مسلمانان به دستور پيامبر در جنگ عمل نكردند و آن منطقه ى استراتژيك را كه گروهى از تيراندازان مسلمان در آن مستقر شده بودند، براى جمع آورى غنيمت رها كردند. بنابراين اگر مسلمانان به دستورهاى جنگى پيامبر عمل مى كردند، بدون شك مى توانستند بر مشركين پيروز بشوند. چنان كه در ابتدا هم مشركين فرار كردند، از اين جا مى توانيم نكته اى را استنتاج بكنيم كه اگر چه اين بحث بايد به تفصيل ارائه بشود ولى اشاره كردن به آن در اين جا خالى از فايده نيست كه در اين آيه ى شريفه كه مى فرمايد: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ». امر به مشورت كه در واقع به دنبال جريان جنگ احد نازل شده، صرفا بيان كننده اين مطلب نيست كه مشورت كردن در حال حاضر جايز است؛ بلكه بايد از آن استفاده ى لزوم و وجوب كرد؛ زيرا شكستى كه در جنگ احد پديد آمد، ناشى از مشورت نبود تا اين كه چنين توهّمى پيش بيايد كه چون شكست ناشى از مشورت بوده، مشورت كردن، ديگر امر مطلوبى نيست و در جمله «شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» كلمه ى «شاوِرْ»، امر واقع در مقام توهم حذر باشد و بنابر همين فقط بر جواز دلالت بكند. اين بحث مربوط به علم اصول است كه اگر يك امر يا دستورى صادر بشود و اين دستور در مقام توهم حذر باشد (ابتدا يك منعى وارد شده، سپس دستور يا توهم ممنوعيت وجود داشته باشد و به دنبال توهم آن ممنوعيت، دستورى صادر بشود) در چنين موقعيتى امر دلالت بر وجوب نمى كند؛ بلكه بر جواز دلالت مى كند. اما اين مطلب بر آيه ى «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»تطبيق نمى شود. توضيح اين كه بعضى اين چنين تصور كرده اند كه در جريان جنگ احد، شكست ظاهرى مسلمانان، ناشى از مشورت پيامبر اكرم با آن ها بود. لذا وقتى مشورت منجر به چنين نتيجه ى فاسدى بشود، ممكن است اين گمان براى انسان حاصل بشود كه مشورت كردن جايز نيست و خداوند نيز

ص: 66

براى اين كه اين گمان حاصل شده را دفع كند اين آيه را صادر مى كند و معنايش اين است كه مشورت كردن بر تو حرام نيست. يعنى فكر نكنيد به دليل شكست جنگ احد، مشورت كردن حرام شده است؛ خير، مشورت كردن حرام نشده است. پس «وَ شاوِرْهُمْ» كه فعل امر است، ديگر دلالتى بر وجوب نخواهد داشت؛ بلكه بر جواز مشورت دلالت مى كند، نه بر وجوب. اين گمان صحيح نيست؛ زيرا نتيجه ى شكست ظاهرى آن جنگ به دليل مشورت كردن نبود، بلكه به سبب تخلف گروهى از مسلمانان از دستور پيامبر اكرم بود. بنابر اين، اگر آن گروه از دستور فرمانده تخلف نمى كردند و در موقعيّت خودشان مى ماندند، اين پيروزى استقرار پيدا مى كرد؛ چون مشركين در حال فرار بودند. پس به وضوح معلوم مى شود كه اين شكست، ناشى از مشورت نبوده است. پس نتيجه مى گيريم كه آيه، امر يا دستور در مقام توهم حذر و ممنوعيت نيست تا كسى چنين استفاده بكند كه امر در مقام توهم حذر فقط دلالت بر جواز مى كند، و دلالتى بر لزوم مشورت ندارد. پس اين آيه دلالت بر لزوم مشورت مى كند.

سؤال: با توجه به اين كه طبق آيات قرآن، مردم موظف به اطاعت از پيامبر اكرم هستند: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ»...

سؤال: با توجه به اين كه طبق آيات قرآن، مردم موظف به اطاعت از پيامبر اكرم هستند: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» و حتى طبق آيه: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُوءْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»، پيامبر از خود مردم نيست به خودشان اولى تر است، نيستند، بر اساس همين آيات شايد بعضى ها شبهه اى مطرح كرده اند تحت عنوان اين كه در جامعه ى دينى مطابق برداشت آيا اين اطاعت و اولويت نشانه حكومت توتاليتر نيست؟ در غير اين صورت مردم سالارى در حكومت نبوى و اسلامى چه جايگاهى دارد؟ جواب: در سيره ى پيامبر اكرم و برخى از ائمه معصومين عليهم السلام كه حكومت را تشكيل دادند، مشاركت سياسى مردم در امر حكومت در بسيارى از موارد، ديده مى شود. اصولاً حكومت اسلامى مبتنى بر مشاركت مردم است؛ مثلاً يكى از موارد مشاركت مردم در امر حكومت مسئله ى لزوم مشورت با مردم بود؛ چنان كه گفته شد، يكى از مبانى مردم سالارى، اصل شورا است كه آيه ى: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» دستور مشورت با مردم را به پيامبر اكرم مى دهد، يعنى مردم ايد در امور اجتماعى و حكومتى نقش داشته باشند. همين طور مى توانيم به دستور صريح اسلامى به امر به معروف و نهى از منكر اشاره كنيم. امر به معروف و نهى از

ص: 67

منكر تنها در ميان شهروندان يك جامعه نيست؛ بلكه فرمان روايان هم بايد امر به معروف و نهى از منكر شوند. در آيه ى شريفه اى كه مى فرمايد: «وَ الْمُوءْمِنُونَ وَ الْمُوءْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» امر به معروف و نهى از منكر را فقط به گروهى از مردم اختصاص نمى دهد. به اين معنا كه اگر يك مرد يا يك زن مؤمنى ديگرى را در يك جامعه اسلامى امر بر معروف و يا نهى از منكر كرد، در هر مقام و مرتبه اى كه باشد، نمى تواند به او اعتراض كند كه چرا من را امر و نهى مى كنى؛ زيرا اين ولايت را خداوند به تمامى مسلمانان داده كه هم ديگر را امر به معروف و نهى از منكر نمايند. بنابر اين كسى نمى تواند بگويد من چون در مقام مديريت اجتماعى قرار گرفتم، ديگران نبايد مرا امر به معروف و نهى از منكر كنند. پس امر به معروف و نهى از منكر عمومى، يعنى مداخله و مشاركت عمومى مردم در نظام حكومتى و سرنوشت كشو اسلامى. علاوه بر آن زمانى افراد مى توانند وظيفه ى امر و نهى خود را در مورد ديگران به درستى به جا بياورند كه بدانند آن ها چه كارى و چگونه عمل مى كنند. عامل ديگرى كه به وضوح دلالت مى كند بر اين كه حكومت اسلامى، بر مبناى مشاركت مردم است عبارت است از: النصيحة لائمة المسلمين؛ لزوم خيرخواهى نسبت به رهبران و پيشوايان مسلمان. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم مى فرمايد: «ثلاث لا يقل عنهن قلب امرء المسلم»؛ سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نسبت به آن ها خيانت نمى ورزد: 1. اخلاص عمل براى خداوند؛ 2. هم راه بودن با جماعت مسلمانان؛ 3. خيرخواهى و نصيحت پيشوايان مسلمين (النّصحة لأئمّة المسلمين). تذكر خيرخواهانه نسبت به پيشوايان مسلمان، لازم است. بنابراين لازمه پيشنهاد و انتقاد سازنده مردم اين است كه مردم در امور حكومتى، عمومى، تأمينى، اجرايى و ساير امور مشاركت همه جانبه اى داشته باشند. امّا اگر منظور اين باشد كه در بعضى از حكومت هايى كه به نام اسلام بر مردم حكومت مى كردند شاهد عدم مشاركت مردم در قواى تأمينى و اجرايى كشور هستيم، بايد گوييم كه بايد حكومت هاى اصيل اسلامى را از حكومت هايى كه فقط به نام اسلام بر مردم حكومت مى كنند، جدا كرد؛ مثل زمان عباسيان و امويان كه به هيچ وجه نمى توانيم روش آن حكومت ها را به پاى اسلام ناب بگذاريم. يا بگوييم كه برداشت سنتى از اسلام اين است. ما يك اسلام بيش تر نداريم و آن اسلام دليلش در سيره نظرى و عملى معصومين عليهم السلام است.

ص: 68

سؤال: مردم سالارى در انديشه ى امام على عليه السلام چه جايگاهى دارد؟

جواب: ارسطا: اگر به ديدگاه امام على عليه السلام در خصوص مردم سالارى دينى، در يك بخش و به عمل كرد آن حضرت در قسمت ديگر بپردازيم، مى توانيم يك عبارتى را بياوريم كه نشان دهنده ى ميزان اهتمام امام عليه السلام نسبت به مردم سالارى دينى باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت به من فرمود: «يَابْنَ اَبى طالِبْ لَكَ وَلاءُ امتى، فَاِنْ وَلَّوْك فى عافييَةٍ وَ اَجْمَعوا عَلَيْكَ بِالرّضا و فَاُمُّ اَمْرُهُمْ و اِنْ اِخْتَلَفَ عَلَيْك وَ دَعْهُمْ وَ ما فيه»؛ اى پسر ابوطالب! ولايت بر امت من، از آنِ توست. ليكن اگر مردم پذيراى ولايت تو شدند و رضايت دادند به حكومت تو، آن وقت حكومت بر آن ها را به دست بگير، ولى اگر در مورد تو اختلاف كردند، آن ها را به حال خودشان بگذار. بنابراين در اصل پذيرش حكومت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امام دستور مى دهد: در صورتى به كار حكومت بپرداز كه مردم پذيراى تو باشند؛ يعنى نبايد به زور و بدون خواست آن ها حكومت كرد. اين نشان دهنده ى ارزشى است كه پيامبر براى آراى مردم و رضايت عمومى آنها در تشكيل حكومت قائل بودند. البته بايد به اين نكته اشاره كرد كه ولايت توسط خداوند تفويض مى شود؛ زيرا ما قائل به اصل كلّى عدم ولايت كسى بر ديگرى هستيم؛ يعنى هيچ انسانى بر ديگرى ولايت ندارد، مگر اين كه خداوند افرادى را به عنوان والى و حاكم اسلامى مشخص كند. لذا خداوند پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و آن حضرت از طرف خداوند ائمه عليهم السلام به عنوان اولياى مردم مشخص كرده است و اين ائمه عليهم السلام نيز فقيه جامع الشرايط را براى زمان غيبت مشخص كرده اند. بنا بر اين اصل ثبوت ولايت و تفويض اين مقام به يك شخص، به هيچ وجه به رأى عمومى بستگى ندارد؛ زيرا مردم در اين زمينه صلاحيت ندارند. بنا بر اين، فقط خداوند است كه مى تواند اعطا و تفويض ولايت كند؛ چه مردم بخواهند و چه نخواهند. ولى در اعمال ولايت و تشكيل حكومت، نبايد به زور صورت بگيرد؛ بلكه بايد به درخواست مردم باشد و آنها پذيراى ولايت باشند. به همين جهت امام زمان(عج) منتظر اين است كه اين زمينه فراهم بشود كه مردم از دل و جان، خواهان وجود يك حكومت عدالت گستر در تمام دنيا باشند؛ و الاّ حضرت مى توانست با قدرت الهى و با نيروهايى كه در اختيار دارد، بر مردم مسلط بشود. احاديث ديگرى از امام عليه السلام داريم كه به آراى عمومى مردم اهميت زيادى داده است و اين همان مردم سالارى دينى است. روزى كه مردم مى خواستند با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كنند، حضرت بر منبر رفت و در حالى كه جمعيت سراپا گوش بودند فرمودند: «ايهاالناس! اِنّ هذا اَمْرُكُمْ ليس لاَِحدٍ فيه حق اِلاّمَنْ اَمَّرْتُكُمْ و لَقَدْ اِسَتَرَقنا بالامس على امرٍ و كنتُ كارِهَنْ لامركم و اَقيتُكُمْ اِلاّاَنْ اكون لِى؛ اى مردم! اين امر حكومت امر شما است. هيچ كس

ص: 69

به جز كسى كه شما او را امير خود گردانيده ايد، حق امارت بر شما ندارد. ما دير هنگامى از هم جدا شديم كه قبول ولايت را ناخوشايند داشتيم؛ ولى شما جز به حكومت من رضايت نداديد. وقتى شما پذيراى ولايت من شديد، من هم قبول كردم». حضرت در اين جا گذشته از اين كه عمل كردش را بيان مى كند، مى فرمايد: «ان هذا امركم ليس لاحدٍ فيه حق الا مَن امَّرتكم». بنا بر اين اعمال ولايت در صورتى حاصل مى شود كه مردم پذيراى آن باشند.

سؤال: عمل كرد حضرت على عليه السلام در باب مردم سالارى، چه مقدار با انديشه هاى...

سؤال: عمل كرد حضرت على عليه السلام در باب مردم سالارى، چه مقدار با انديشه هاى ايشان مطابقت داشت و حضرت در اين باب چگونه عمل مى كرد؟

جواب: نوروزى: عمل كرد على عليه السلام با آن چه در عرصه ى انديشه و ايده هاى آن حضرت بيان شد تفاوتى ندارد. دوران عمل كرد آن حضرت بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دو مقطع است: سكوت بيست و پنج ساله و دوران حاكميت. با توجه به بحث هايى كه در باره ى مشروعيت بيان شد، به اعتقاد شيعيان و دانشمندان اسلامى، حضرت على عليه السلام حاكميت حكومت را حق مشروع خود مى دانست كه از طرف خداوند به او تفويض شده است؛ بر همين اساس در بياناتش به اين مسئله مكرر اشاره مى كند و نيز از ظلمى كه در حقش روا شده شكوه مى نمايد. در دوران بيست و پنج سال، يعنى على عليه السلام حق حاكميت را از طرف مردم نمى داند؛ بلكه بعد ازاين دوران، حضرت با بيعت و درخواست مردم، اين حاكميت را به دست مى گيرد و عملاً وارد عرصه حاكميت اجرايى كشور اسلامى مى شود؛ چنان كه فرمودند: «لَولا حُضُورالْحاضِرَ و قِيامُ الحُجَّةِ بوجُود النّاصِرِ، لَاَلْقَيْتُ حَبْلَها على غارِبِها». در واقع حضور مردم و مشاركت سياسى آنها در عرصه هاى سياسى موجب شد تا حضرت على عليه السلام امر حكومت و حاكميت را بپذيرند؛ به عبارت ديگر: به هيچ وجه بيعت مردم به حاكميت على عليه السلام مشروعيت نمى داد؛ با توجه به بيانات بلكه مشروعيت آن از طرف خداوند و به واسطه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است؛ منتها تحقق اين ولايت، حكومت، حاكميت و اجراى احكام اسلام، بدون حضور مردم، به هيچ وجه ميسور نبود؛ لذا تحقق اين حاكميت، با بيعت گسترده ى مردم صورت گرفت كه امام عليه السلام در جاهاى مختلف نهج البلاغه در مجادله با معاويه به اين نكته اشاره مى كند. علاوه بر آن آزادى هايى كه در دوران حكومت آن حضرت درون جامعه بود، يكى از موارد بسيار مهمى است كه بر مردم سالارى دينى دلالت دارد. به اين معنا كه بعد از جنگ صفين كه جريان خوارج پيش آمد، حضرت على عليه السلام به خوارج آزادى كامل داد؛ حتّى سهم آن ها را از بيت المال قطع نكرد. منتها بعد از آن كه آن ها دست به شمشير بردند و

ص: 70

ايجاد ناامنى كردند، آن گاه حضرت با آنها وارد جنگ شد. به هر حال مسئله حقوق متقابل حاكم و مردم در بيانات مختلف آن حضرت موج مى زند كه نشان گر اهتمام آن حضرت به حقوق عمومى مردم است.

سؤال: در باره ى مردم سالارى، دو مسئله قابل تفكيك است: تأسيس حكومت (ايجاد حاكميت) و...

سؤال: در باره ى مردم سالارى، دو مسئله قابل تفكيك است: تأسيس حكومت (ايجاد حاكميت) و عمل كرد حاكميت (قانون گذارى). حال جلوه هاى مردم سالارى در حكومت علوى از حيث عمل كرد و قانون گذارى چگونه است؟ جواب: ارسطا: تعبير قانون گذارى، بايد تبيين شود. ما مى دانيم كه قانون گذار واقعى خداوند متعال است؛ به اين معنا كه اصول و قوانين كلى و ثابتى از سوى خداوند وضع شده است و قوانين جزيى ديگر بر مبناى اصول كلى توسط قانون گذاران حكومت اسلامى وضع مى شوند. مثلاً در حكومت اسلامى، مجلس قانون گذارى داريم كه مصوبات آن با قانون الهى منافاتى ندارد. در واقع اين قانون گذارى از چندين وجه قابل بررسى است، به عبارت ديگر: كارى كه قانون گذاران حكومت اسلامى انجام مى دهند، در طول قانون گذارى خداوند متعال است؛ به اين معنا كه گاهى اوقات اين قوانين در حكومت علوى يا فقيه جامع الشرايط، از باب تطبيق همان كبريات كلّى و قوانين كلّى است كه توسط خداوند وضع شده است، متناسب با شرايط زمانى و مكانى در قالب موارد جزئى ترى تبيين مى شود و به اطلاع مردم مى رسد. بعضى از اين قوانين كه از سوى قانون گذاران در حكومت اسلامى وضع مى شود، از باب صدور حكم حكومتى است؛ چنان كه ما موارد متعددى مى بينيم كه خود پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين عليه السلام احكام حكومتى صادر مى كردند. همين اختيارات حكم حكومتى كه براى ائمه عليهم السلام بود، براى فقهاى جامع الشرايط هنگام تشكيل حكومت اسلامى، وجود دارد. بعضى ديگر از قوانين كه توسط مجلس قانون گذارى وضع و در يك حكومت اسلامى صادر مى شود، از باب زمينه سازى و فراهم كردن اقدامات تأمينى، تربيتى و مانند آن براى اجراى درست قوانين اسلامى است. مثلاً دستورهايى در جهت جلوگيرى از ارتكاب جرم، تربيت عامه ى مردم و بالا بردن اطلاعات مردمى صادر مى شود. بنا بر اين به يك معناى وسيعى، ما تمامى قوانين لازم الإجرايى كه از سوى حكومت اسلامى صادر مى شود، نام قانون بر آن مى گذاريم؛ و هيچ منافاتى با قوانين الهى ندارد؛ زيرا اين قانون گذارى، در طول قانون گذارى الهى است كه در واقع، به همان قانون گذارى الهى برمى گردد. ديگر معنا ندارد كه اميرالمومنين و يا ساير ائمه عليهم السلام در وضع قانون با مردم يا ديگران مشورت كنند يا از قانون عمومى كمك بخواهند؛ البته در قسم دوم، ائمه يا حاكم اسلامى مى تواند از آراى

ص: 71

عمومى مردم كمك بگيرد. در اين باره، دو نكته قابل ذكر است: 1. قاعده ى كلّى در باب فقه اين است كه بر حاكم اسلامى رعايت مصلحت مسلمين لازم است. مثلاً ولايتى كه به حاكم اسلامى داده شده، براى تأمين مصالح مسلمين است؛ بنا بر اين، طبيعى است كه اين ولايت بايد در چارچوب همين مصالح اعمال بشود. بر اين اساس اگر قرار باشد دستور لازم الاجرايى صادر بشود، بايد مطابق مصلحت مسلمانان باشد. مصلحت در دو زمينه تحقق پيدا مى كند: الف: مصلحت واقعى را در نظر بگيرد؛ ب: به گونه اى باشد كه مسلمانان به اجراى اين دستور و عمل كردن به قانون صادر شده تشويق بشوند. لذا بايد در تنظيم اين قانون و دستور، از آراى عمومى كمك گرفت تا معلوم شود كه آن ها با كدام يك از جهات مختلف اين قانون موافقت دارند و يا بيش تر پذيراى آن هستند. به همين جهت در موارد متعددى، امام عليه السلام با افراد مختلفى مشورت مى كردند، مثلاً به يكى از يارانش مى فرمايد: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ؛ اين حق تو است كه در اين موارد نظر مشورتى خودت را به من بدهى. در جاى ديگرى مى فرمايد: يكى از وظايف مردم اين است كه سخن مشورتى خودشان را از حاكم دريغ نكنند، «لا تكفى ان مَقالةٍ بحق اَوْ مشورتٍ بعدل»؛ سخن به حق و مشورت عدالت آميز خودتان را از من دريغ نكنيد. مشورت، در اين جا براى احكام اسلامى نيست؛ چون احكام الهى، براى امام على عليه السلام مشخص است؛ بلكه در خصوص دستورهايى است كه امام عليه السلام مى خواهند صادر بكنند. نمونه ى جالب تر اين كه حضرت مى خواستند دستورى را صادر كنند، ولى نظر مردم چيز ديگرى بود، لذا آن دستور را صادر نكردند.

ص: 72

سؤال: در زمان غيبت معصوم عليه السلام حكومت اسلامى چگونه تشكيل مى شود و حاكم آن بايد داراى چه ويژگى هايى باشد؟

جواب: ارسطا: بر اساس تتبعى كه در اين زمينه داشتم، از فقهاى قديم شيعه، تنها جمله اى از مرحوم شهيد اول يافتم؛ البته اين تتبع به طور جامع و كامل نبوده است. مضافا بر اين كه فقها باب خاصى به عنوان حكومت يا ولايت فقيه باز نكرده اند، لذا بايد در ابواب مختلف جست و جو كرد تا كلمه اى در اين خصوص پيدا شود. شهيد اول در كتاب القواعد و الفوائد، در خصوص يكى از موارد جواز عزل حاكم مى فرمايد: يكى از موارد عزل حاكم، جايى است كه مردم دوست دار او نباشند؛ يعنى نسبت به او ناخشنود باشند و شخص ديگرى را بر او ترجيح بدهند: «الثالث: مع كراهيية الرعية لهُ و اِنْقيادِهِمْ الى غير و ان لم يكن اذا كان اهلاً؛ اگر مردم كراهت داشته باشند و از حاكمى ناخشنود باشند و نسبت به فرد ديگرى تمايل داشته باشند، اگر چه آن ديگرى اكمل نباشد، همين اندازه كه صلاحيت حكومت داشته باشد، براى جواز نسبش كافى است». اين گونه ادامه مى دهد: «لاَِنَّ نَسْبَهُ لِمَصْلَحَتِهِمْ»؛ زيرا اصولاً نسب حاكم براى مصلحت مردم است؛ «فكل ما كان صلاح حَكَم كان اَوْلى»؛ بنا بر اين، هر قدر اين مصلحت تمام تر باشد و بيش تر رعايت شود، اولى خواهد بود. از طرف ديگر، اين مصلحت، زمانى بيش تر رعايت مى شود كه مردم انقياد بيش ترى نسبت به آن شخص داشته باشند؛ منتها شخص دوم بايد كم ترين و حداقل شرايط را دارا باشد. بنا بر اين نظر شيهد اول در توجه به آراى مردمى هنگام نصب حاكم حتّى از اصلح به صالح است؛ ولى از صالح خارج نشده است؛ چون برخلاف ديدگاه اسلام است. در بين فقهاى معاصر مى توان مرحوم سيد اسماعيل صدر را نام برد كه در تعليقات خود در كتاب التشريع الجنائىُّ الاسلامى به نكته اى اشاره كرده كه مورد نظر فقهاى مشهور شيعه نيز هست؛ ايشان مى گويد: «الامام لاتَنْعقِد عنه الشيعةِ الاماميه الا بنص من الله على لسان رسوله»؛ امامت در نزد شيعه ى اماميه، منعقد نمى شود مگر با نص و تجويز خداوند بر زبان رسول خدا. وى در مورد چگونگى تشكيل دولت اسلامى در زمان غيبت فرموده است: «فانما تكون بشكل الذى تختاروه الامه و ترضاه»؛ به شكلى خواهد بود كه امت اسلامى اختيار نموده و بپسندد. «و من تيضعَّمُ الدولة الاسلاميه سواءٌ كان واحدٍ ام جماعةً انما يكون برأىٍ امه و اختيارها»؛ و كسى كه زعيم اين دولت اسلامى است، بايد مورد قبول و رضايت امت باشد و با رأى مردم روى كار آمده باشد. بنا بر اين در زمان غيبت، حاكميتى مورد قبول اسلام است كه با رأى مردم روى كار آمده باشد. باز در همين كتاب

ص: 73

فرموده است: «الامام المعصوم يختار الله سبحان الله و تعالى»؛ امام معصوم را خداوند اختيار مى كند. «و اَمّا مَنْ يَقومُ مقامَهُ حالَ عَدَم وُجُودِهِ اَوْ غَيْبَتِهِ فانما يَعُود كَيْفيَتِهِ اِخْتيارِهِ اِلَى الْاُمَّه»؛ اما در زمان عدم وجود امام يا غيبت امام عليه السلام

چگونگى انتخاب و اختيار قائم مقام امام، در دست امت است. «وَ اِنْ شاءَتْ اَنْ تَنْتَسَبَهُ اِنْتَخَابَ الْمُباشِران اِنْ لِلْهذا و اِنْ شاءت تنتَسَبَهُ بواسطة الجماعةٍ تنتَخَبُهُ الامة لِتَكُونُ مُوَثَّقةٍ لها و شمول عنها اِنْتخابِ الرئيس الدولة الاسلاميه فان لها ذالك»؛ امت مى تواند به دو صورت اين رهبر را برگزيند: به صورت مستقيم، انتخاب بكند، (مثل انتخاب رهبر انقلاب، حضرت امام خمينى رحمه الله ) و به صورت غيرمستقيم، با گزينش افراد و نمايندگانى كه آن ها رهبر را انتخاب بكنند (مثل انتخاب مقام معظم رهبرى توسط خبرگان منتخب مردم). مرحوم آخوند خراسانى كه از فقهاى دوران مشروطه و از طرف داران مشروطه بوده است در تلگرافى كه براى محمد على شاه قاجار نوشتند، در تاريخ پنج شنبه 26 رمضان 1326 قمرى آورده اند: «داعيان نيز به حسب وظيفه ى شرعى خود و آن مسئوليت شرعى كه در پيش گاه عدل الهى به گردن گرفته ايم، تا آخرين نقطه در حفظ مملكت اسلامى و رفع ظلم خائنينِ از خدا بى خبر و تأسيس اساس شريعت مطهره و اعاده ى حقوق مغصوبه ى مسلمين خوددارى ننموده و در تحقيق آن چه ضرورى مذهب است، كه حكومت مسلمين در عهد غيبت حضرت صاحب الزمان(عج) با جمهور بوده، حتّى الامكان فروگذار نخواهيم كرد و امور مسلمين را به تكليف خود، آگاه ساخته و خواهيم ساخت». بنابراين مى فرمايد: ضرورى مذهب است كه در عصر غيبت، حكومت بايد با اراده جمهور مردم و خواست مردم باشد. لذا گفته اند: ضرورى مذهب است؛ يعنى اين همان چيزى است كه از مذهب شيعه قابل انفكاك نمى باشد. آخرين شاهد مثال ما استفتايى است كه از مرحوم امام خمينى رحمه الله به عمل آمده و نمايندگان اين بزرگوار در دبيرخانه ى ائمه ى جمعه ى سراسر كشور، نامه اى خطاب به ايشان چنين نوشته اند: «پس از اهداى سلام و تهيت؛ در چه صورت فقيه جامع الشرايط بر جامعه ى اسلامى ولايت دارد؟» ايشان در جواب نوشته اند: «باسمه تعالى. ولايت در جميع صور دارد. (اين اصلِ همان ثبوت ولايت است) ولايت توسط خداوند واگذار مى شود؛ حالا يا مستقيما توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا به واسطه ى پيامبر به ائمه يا به واسطه ى ائمه بر فقيه جامع الشرايط. ولايت در جميع الصور دارد؛ ليكن تولّى امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگى دارد به آراى اكثريت مسلمين كه در قانون اساسى هم از آن ياد شده است و در صدر اسلام تعبير مى شده است به بيعت با ولىّ

ص: 74

مسلمين. بنابراين ولايت و حاكميت براى فقهاى جامع الشرايط ثابت است؛ ليكن اِعمال اين ولايت متوقف بر پذيرش مردم است.

ص: 75

سؤال: قانون اساسى مبتنى بر رأى مردم است و برپايى يك نظام و حاكميت حاكم نيز مبتنى بر قانون اساسى...

سؤال: قانون اساسى مبتنى بر رأى مردم است و برپايى يك نظام و حاكميت حاكم نيز مبتنى بر قانون اساسى است. حال با توجه به اين كه برخى كشورها هر چند سالى يك بار قانون اساسى را مورد بازنگرى قرار مى دهند، ولى عضى از كشورها نيز (مثل كشور ما) مدتى براى بازنگرى و اصلاح قانون اساسى معين نكرده اند؛ آيا در اين صورت قانونى كه نوشته شده مى تواند براى آيندگان هم، الزام آور و حجت باشد؟ جواب: اين سؤال را از ديدگاه دو نظام مى توان مورد ارزيابى قرار داد: نظامى كه مبتنى بر دموكراسى و حاكميت مردم است و ديدگاه نظام مبتنى بر حاكميت الهى. در نظامى كه مبتنى بر حاكميت مردم است، پاى بندى مردم به قانون اساسى، به معناى امضا و تأييد آن از سوى مردم است. لذا بايد هم چنان اين قانون اساسى را معتبر دانست. امّا قانون در حاكميت الهى مبتنى بر مشروعيت الهى است.

اعتبار اين قانون، مبتنى بر اراده و رأى مردم نيست؛ بلكه اعتبار و الزام آور بودن آن، ناشى از اراده و حاكميت خداوند است؛ بنا بر اين مادامى كه اين قانون منطبق بر تشريعات الهى است و با دستورهاى خداوند مخالفت و مغايرتى ندارد، همواره اعتبار دارد. منتها همان طور كه در حكومت هاى دموكراسى مطرح كرديم، ضمانت اجرايى و اعتبار آن متوقف بر ميثاق ملى است و اين ميثاق يعنى «ما پاى بندى خود را نسبت به قانون، چه قانون اساسى و چه قوانين ديگر اعلان مى داريم»؛ خصوصا قانون اساسى كه در آن همه پرسى انجام شده است. بنا بر اين تا زمانى كه مردم از پاى بندى خود اعراض و مخالفت نكرده اند، هم چنان بر آن رأى و عقيده خود باقى اند؛ اگر چه اين رأى توسط پدران آنها صادر شده باشد. وقتى اينها ابراز مخالفت نكردند، يعنى اين رأى را هم چنان قبول دارند. بنا بر اين از حيث ميثاق ملى و جنبه ى پاى بندى مردم به قانون اساسى، در حكومت الهى، مشكلى وجود ندارد.

سؤال: يكى از پرسش هايى كه در خصوص قانون اساسى مطرح است، اين است كه ما در قانون اساسى...

سؤال: يكى از پرسش هايى كه در خصوص قانون اساسى مطرح است، اين است كه ما در قانون اساسى، دو محور اصلى را مشاهده مى كنيم: از يك طرف در بعضى از اصولش، به رأى مردم اهميت داده شده و آمده است كه امور جامعه بايد به اتكاى آراى عموم جامعه اداره بشود؛ مثلاً در اصل ششم قانون اساسى آمده: در جمهورى اسلامى ايران، امور جامعه بايد به اتكاى آراى عمومى از قبيل انتخابات اداره بشود؛ مثل رييس جمهور، نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها، و نظار اين ها، يا از راه همه پرسى در مواردى در اصول ديگر اين قانون معين مى گردد.

ص: 76

از سوى ديگر، در اصل چهارم قانون اساسى آمده است كه كليه ى قوانين جمهورى اسلامى بايد بر اساس موازين اسلامى باشد و تشخيص اين امر نيز به عهده ى فقهاى شوراى نگهبان است. حال چگونه مى توان بين اين دو اصل؛ يعنى اتكاى به رأى مردم و مطابق موازين اسلامى بودن، جمع كرد؟ جواب: ظاهراً بين اصل چهارم و ششم، كه هر دو از فصل اول قانون اساسى هستند، هيچ گونه منافاتى وجود ندارد. در واقع اصل چهارم مى خواهد اصل مبنايى مطرح بكند كه آن، لزوم انطباق تمامى قوانين و مقررات با موازين اسلامى است. از طرف ديگر، در مقام اجراى همين قوانين كه منطبق بر موازين اسلامى است، آراى عمومى بايد لحاظ بشود، كه در اصل ششم چگونگى دخالت آراى مردم در اجراى اين قوانين مشخص شده است. مى دانيم كه انتخاب رييس جمهورى، قانون دارد و نحوه ى اجراى قانون اش اين است كه رييس جمهورى بايد از ميان رجال سياسى و مذهبى اى كه واجد شرايط زير است، انتخاب شود: ايرانى الاصل، تابع ايران، مدير و مدبر، داراى حسن سابقه، امانت و تقوا، مؤمن و معتقد به مبانى جمهورى اسلامى و مذهب رسمى كشور. حال اين شرايط و ميزان اختياراتى كه رييس جمهورى دارد و تكاليفى كه به او محول شده بايد به عنوان يك قانون بر طبق قوانين اسلامى تنظيم و تدوين بشود. چنان كه اصل چهارم به اين امر تصريح كرده است؛ امّا در مقام گزينش اين رييس جمهورى، نمى توان به صورت انتصابى عمل كرد. چنان كه در اصل ششم آمده است كه رييس جمهورى الزاما بايد از راه گزينش مردمى، كه در واقع همان اتكاى بر آراى عمومى است، تعيين بشود. بنا بر اين بين اصل چهارم و ششم هيچ منافاتى وجود ندارد. اصل چهارم، موازين و مبانى را مشخص مى كند و اصل ششم مى گويد: همين موازين و مبانى در مقام اجرا، بايد بر اساس اتكاى به آراى عمومى باشد.

سؤال: با توجه به اين كه فرموديد: انتخاب رييس جمهورى، نمايندگان مجلس و... در قانون با اتكاى...

سؤال: با توجه به اين كه فرموديد: انتخاب رييس جمهورى، نمايندگان مجلس و... در قانون با اتكاى به رأى عمومى است و نصب در اين جا وجود ندارد؛ منظور از عدم وجود نصب چيست؟

جواب: يعنى اگر رأى مردم در اين گزينش دخالتى نداشته باشد، هيچ مقامى نمى تواند شخصى را به عنوان رييس جمهور، تعيين كند.

سؤال: آيا اعتبار چنين سمتى براى اين شخص توسط نصب است يا رأى و انتخاب مردم و يا اعتبار ديگرى

ص: 77

دارد؟ جواب: از اين حيث بايد به اصول ديگر قانون اساسى مراجعه كرد؛ مثلاً طبق اصل 110 قانون اساسى، يكى از اختيارات رهبرى، امضاى حكم رياست جمهورى است. در بند نهم همين اصل گفته شده است: يكى از اختيارات رهبرى، امضاى حكم رياست جمهورى پس از انتخاب مردم است. بنا بر اين رييس جمهور توسط مردم انتخاب مى شود و آن گاه، اين رأى مردم بايد مورد امضاى رهبرى قرار گيرد تا اعتبار پيدا كند. به صراحت گفته شده است كه امضاى حكم رياست جمهورى پس از انتخاب مردم است. بنا بر اين مصوباتى كه از طريق مجلس شوراى اسلامى و رأيى كه مردم از طريق نمايندگان خودشان مطرح مى كنند، بايد مورد تأييد شوراى نگهبان واقع شود، بين رأى مردم و حكم الهى جمع شده است. بنابراين جمع بين جمهوريت و اسلاميت در قانون اساسى به اين شكل است كه از يك طرف، بايد مردم رأى بدهند و مشاركت داشته باشند و از طرف ديگر هم اين رأى نبايد خلاف شرع باشد كه وظيفه شوراى نگهبان است. اصولاً يكى از مطالبى كه مورد توجه همه ى قانون گذاران قرار گرفته، اصل برترى قانون اساسى بر ساير قوانين بوده و كنترل ساير قوانين توسط قانون اساسى است. يكى از بحث هاى حقوق اساسى اين است كه چگونه مى توان قوانين ديگر را به وسيله ى قانون اساسى كنترل كرد. يعنى وقتى كه قانونى به عنوان قانون اساسى در يك كشور تدوين مى شود، قوانين ديگر بايد در چارچوب اين قانون باشند. براى اين كار در كشورهاى مختلف دو راه وجود دارد: 1. قوانين با قانون اساسى را به قوه ى قضاييه واگذار مى كنند؛ چنان كه در نظام حقوقى آمريكا اين روش اجرا مى شود. 2. به يك نهاد ديگرى واگذار مى كنند كه در ايران به نهاد شوراى نگهبان و در فرانسه به شوراى قانون اساسى واگذار مى شود. پس در كشورهاى مختلف دنيا براى اين كه معلوم بشود مصوبات نمايندگان خودِ مردم منطبق با قانون اساسى مى باشد يا نه، نهادى در نظر گرفته شده كه اين انطباق يا عدم انطباق را احراز نمايد و اين نهاد، غير از نمايندگان مردم هستند. البته ما در جمهورى اسلامى ايران در اصل چهار آمده است كه موازين اسلام جزو مبانى ما است و كليه ى قوانين بايد منطبق بر موازين اسلامى باشند؛ علاوه بر اين وظيفه ى شوراى نگهبان اين است كه بايد مصوبات مجلس را با اصول قانون اساسى انطباق داده و عدم مغايرت آن ها با مصوبات با موازين اسلامى احراز نمايد.

ص: 78

پس اين مبنا نكته ى خلاف معمول نيست؛ حتّى در كشورهايى كه منشأ حاكميت را مردم مى دانند اين چنين نيست كه بگويند چون نمايندگان مردم، اين قانون را تصويب كرده اند، هيچ مقام ديگرى حق اظهار نظر در خصوص اين قانون و انطباق يا عدم انطباق آن با قانون اساسى را ندارد.

سؤال: در اصل 54 قانون اساسى آمده است: قواى حاكم در جمهورى اسلامى عبارت اند از: قوه ى مقننه...

سؤال: در اصل 54 قانون اساسى آمده است: قواى حاكم در جمهورى اسلامى عبارت اند از: قوه ى مقننه، قوه ى مجريه و قوه ى قضاييه كه زير نظر ولايت مطلقه ى امر و امامت امت بر طبق اصول، آينده ى قانون اساسى اعمال مى كنند. حال آيا ولايت مطلقه كه همه ى اركان نظام و مردم بايد از آن تبعيت كنند، با مردم سالارى سازگار است؟ به عبارت ديگر: آيا ولايت مطلقه فقيه با مردم سالارى دينى جمع مى شود يا نه؟

جواب: ما نبايد اين نكته را فراموش كنيم كه مردم سالارى مورد قبول ما، دينى است و كاملاً با مردم سالارى اى كه در كشورهاى غربى بوده و منشأ حاكميت را مردم مى دانند، فرق دارد. مردم سالارى دينى بايد بر اساس حاكميت خداوند باشد. معنايش اين است كه مردم در تعيين سرنوشت خودشان مشاركت دارند و نمى توان بدون رضايت مردم سرنوشت آن ها را تعيين كرد، منتها اين مشاركت سياسى مى تواند به طور مستقيم يا غير مستقيم از طريق نمايندگان مردم باشد. از آن جا كه مردم سالارى بر اساس حاكميت خداوند است، در قانون اساسى هم اين دو در كنار هم قرار گرفته است، در اصل 56 آمده: حاكميت مطلق بر جهان و انسان، از آن خداوند است و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعى خويش حاكم ساخته است. در عين حال كه حاكميت الهى را پذيرفته، حاكم بودن انسان در پرتو حاكميت الهى بر سرنوشت خودش را هم پذيرفته است. در ادامه گفته است: هيچ كس نمى تواند اين حق الهى را از انسان سلب كند و يا در خدمت منافع فرد و گروهى خاص قرار دهد و ملت اين حق خدا دادى را از راه هايى كه در اصول بعد مى آيد، اعمال مى كنند. بنا بر اين راه اعمال اين حق هم مشخص شده و مطابق آن اصولى است كه از اصل 57 تا آخر قانون اساسى آمده است. براى واضح تر شدن اين مفهوم بايد گفت كه اصل ولايت يك مفهوم كاملاً شناخته شده اى نزد بشر است؛ الاّ اين كه اسمش در جاهاى ديگر فرق مى كند؛ در نظام اسلامى تعبير به ولايت و در نظام غير اسلامى تعبير به حاكميت شده است؛ چون هيچ جامعه اى خالى از حاكميت نيست و اولين مشكلى كه براى شهروندان پيش مى آيد تزاحم منافع يا احتمال تزاحم منافع آنها است كه گاهى منجر به اختلاف مى شود. لذا بايد مقامى باشد تا اين تزاحم يا احتمال تزاحم را از بين ببرد و نظمى بين آن ها برقرار كرده و دستورهايش الزام آور باشد. اين شخص يا نهادى

ص: 79

كه مى خواهد اين نظم را بر مردم حاكم نمايد، در صورتى مى تواند اين كار را انجام بدهد كه دستورهاى او مورد پذيرش عمومى قرار گيرد و اجرا بشود. در واقع بايد حق امر و نهى داشته باشد كه به آن حق حاكميت مى گويند و اين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به ولايت مى كنيم؛ بنا بر اين حاكميت و ولايت يك مفهوم شناخته شده است. از زمانى كه بشر زندگى ابتدايى را آغاز كرده، هيچ وقت زندگى فردى نداشته است، يعنى از آن زمانى كه حضرت آدم و حوا عليهماالسلام داراى فرزندانى شدند و زندگى اجتماعى تشكيل دادند شخصى به نام حاكم وجود داشته است و اصولاً غير معقول و غير ممكن است كه يك زندگى اجتماعى تشكيل بشود و شخصى يا نهادى به عنوان حاكم وجود نداشته باشد؛ چون معنايش اين است كه هر كس مى تواند طبق نظر خودش عمل كند و در نتيجه موجب از هم پاشيدگى جامعه خواهد شد. پس تحقق اجتماع، وابسطه به وجود يك نهاد يا حكومت است. حالا ممكن است اين اجتماع، حكومت بسيط باشد و شخصى به عنوان حاكم با دستورهاى خود حكومت را اداره كند؛ يا اين كه حكومت خيلى پيچيده باشد. مردم غار نشين هم حكومت داشتند و شخصى به نام كدخدا دستور مى داده و ديگران اطاعت مى كردند. به هر حال بايد حاكميتى باشد تا جامعه دچار هرج و مرج نشود. در كشورهاى امريكا، فرانسه و... نيز اختياراتى به رييس جمهورى داده اند كه همان ولايت است. لذا بين حاكميت مردم و ولايت رييس جمهورى جمع شده است؛ چون خود مردم كه داراى حاكميت اند، پذيرفته اند كه رييس جمهورى داراى اين ميزان اختيارات باشد. همين بيان در مورد جمهورى اسلامى نيز مى آيد كه مردم مى توانند به اراده ى الهى مطابق تصريح اصل 56 حاكم بر سرنوشت خود باشند. پذيرفته اند كه در جمهورى اسلامى، حاكميت از آنِ فقيه جامع الشرايطى باشد كه مطابق ديدگاه شيعه، توسط ائمه عليهم السلام نصب شده اند و داراى ولايت اند. مردم با رأى دادن به قانون اساسى، پذيرش خويش را نسبت به حاكميت فقيه اعلان كرده اند. همان طور كه در كشورهاى غربى، مردم با رأى و انتخابات شان، حاكميت شخصى را به عنوان رييس جمهورى پذيرفته اند. بنا بر اين هيچ منافاتى بين حاكميت مردم و ولايت فقيه وجود ندارد؛ چنان كه در اصل 56 ملاحظه كرديد كه آمده است: ملت اين حق خداداد را از طُرقى كه در اصل بعد مى آيد، اعمال مى كند كه يكى از آن، طريق ولايت فقيه است كه در اصل 57 قانون اساسى آمده است.

ص: 80

سؤال: منشأ اعتبار قانون اساسى و نقش مردم در اعتبار آن به طور مطلق از جهت فلسفى چيست؟

جواب: اعتبار قانون، بستگى به اين دارد كه ما منشأ حاكميت را به چه بدانيم. در حقوق اساسى، دولت داراى چهار عنصر است: جمعيت، سرزمين، حكومت و حاكميت. منظور از حاكميت، همان قدرت برترى است كه در چارچوبه ى جغرافيايى به نام سرزمين بر گروهى به نام جمعيت، توسط يك سازمانى به نام حكومت اعمال مى شود. بنا بر اين حاكميت، به طور خلاصه آن قدرت برتر فرماندهى عالى است كه در دست بالاترين مرجع اقتدار كشور قرار دارد. حال جاى اين پرسش است كه قدرتِ برتر فرمان دهى عالى، از كجا ناشى مى شود؟ يعنى به چه دليل وقتى كه فرمان روايان، دستورى صادر مى كنند، بر مردم اطاعت از آن لازم مى شود؟ در پاسخ به اين سؤال كه از آن به منشاء حاكميت تعبير مى كنند، ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد كه مهم ترين آنها سه ديدگاه است: 1. بعضى معتقداند كه منشأ اين قدرت ، خداوند متعال است كه به آن نظريه ى تئوكراسى مى گويند؛ يعنى حاكميت از آن خداوند است. 2. معتقدند كه حاكميت، از مردم و آراى مردمى نشأت مى گيرد. اصطلاحا به آن دموكراسى مى گويند؛ يعنى حكومت مردم. 3. گروهى نيز معتقدند كه اين حاكميت، ناشى از قهر و غلبه است؛ يعنى هر كس اين قدرت را داشته باشد كه بتواند بر ديگران غلبه كند و مسلط گردد، اين حق را هم خواهد داشت كه به آن ها امر و نهى كند. اين نظريه امروزه در ظاهر طرف دار ندارد؛ اگر چه در عمل ممكن است در بعضى كشورها ديده شود. در گذشته برخى افراد از اين نظريه دفاع مى كردند؛ مثلاً حكومت هاى استبدادى و استكبارى با كودتا بر مردم مسلط شده اند. دليل شان هم اين است كه چون ما توانستيم مسلط شويم، پس مردم هم بايد از ما اطاعت بكنند. در قرآن كريم از زبان فرعون چنين نقل شده: «قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى»؛ امروز كسى رستگار است كه قدرت بيش ترى داشته باشد و بتواند بر اوضاع مسلط شود. فرعون در واقع دليل حاكميت خود را قدرت تسلط بر مردم مى دانست. بسيارى از كشورها ادعا مى كنند كه ما حاكميت را از آن مردم مى دانيم. در چنين كشورهايى قانون اساسى كه در واقع همان الزامات و قواعد كلّى حاكم بر مردم است، در صورتى مى تواند اعتبار داشته باشد كه از آراى خود مردم ناشى شده باشد. به همين جهت در نظام هاى غربى فعلى منشأ قانون اساسى را قرارداد اجتماعى مى دانند؛ يعنى يك توافق عمومى بين مردم ايجاد شده است كه بر اساس آن (قرارداد اجتماعى) اين مقررات الزام آور باشد. در چنين نظامى، طبيعى است كه منشأ ديگرى براى اعتبار قانون اساسى - كه قانون مادر است و تمامى قوانين ديگر

ص: 81

از آن ناشى مى شود - نمى توانيم پيدا كنيم. با توجه به اين كه در حكومت الهى و اسلامى منشأ حاكميت را انسان نمى دانيم بلكه تنها از آن خداوند است، در صورتى قانون اساسى، الزام آور و لازم الاتباع است كه مبتنى بر همان حاكميت الهى بوده و از آن ناشى شده باشد. بنا بر اين منشأ اعتبار قانون اساسى در كشور اسلامى كه بر مبناى حاكميت الهى شكل گرفته است، به همان حاكميت و تشريعات خداوند برمى گردد. اما در كشورى كه حكومتش بر مبناى دموكراسى شكل گرفته، به اراده و خواست مردم بستگى دارد.

سؤال: كدام يك از دو نظريه مطرح شده، حق است؟

جواب: نظريه ى دموكراسى با اشكالاتى مواجه است. در واقع كسانى كه طرف دار اين نظريه هستند، چنين تحليل كرده اند كه هيچ فردى بر ديگرى سلطه و برترى ندارد؛ چون همه ى مردم مساوى هستند. بنا بر اين حاكميت نمى تواند از بعضى از اين افراد نشأت گرفته باشد؛ پس ناگزير بايد ناشى از عموم افراد باشد. لذا اگر مردم با خواست و اراده ى خودشان، قوانين حاكم بر خود را تبيين كردند، در واقع رضايت داده اند كه مقدارى از آزادى آن ها محدود شده و بخشى از اقتدار و قدرت شان به شخص، افراد يا نهاد حاكم كه آن نهاد حاكم منتقل گردد تا بتواند نظم لازم زندگى اجتماعى مردم را برقرار نموده و در جهت منافع و مصالح مردم، حركت كند. اشكالى كه بر اين نظريه وارد مى شود، اين است كه اولاً يك حالت فرار از استدلال مشاهده مى شود، به اين معنا كه وقتى گفتند همه ى مردم با هم مساوى اند يك باره به اين نتيجه رسيدند كه حاكميت نمى تواند ناشى از بعضى از مردم باشد، لذا بايد ناشى از تمامى مردم باشد؛ حال سؤال اين جاست كه بين اين مقدمه و اين نتيجه، چه ملازمه اى وجود دارد؟ اگر حاكميت نتواند از برخى افراد، نشأت بگيرد، چرا الزاما بايد به اين نتيجه رسيد؟ پس حاكميت ناشى از تمامى مردم است كه طبق آن اختلاف، يا ناشى از تك تك مردم است كه اصطلاحا به آن حاكميت مردمى مى گوييم، يا ناشى از مجموع مردم، است كه اصطلاحا حاكميت ملت مى گويند؛ چه ملازمه اى بين آن مقدمه و اين نتيجه وجود دارد و از كجا مى توان از آن مقدمه به اين نتيجه رسيد؟ به عبارت ديگر: اين نتيجه گيرى مبتنى بر غفلت از وجود خالقى است كه در عالم وجود دارد. علاوه بر آن، مردم خودشان در همه ى امور داراى حق تصرف نيستند؛ يعنى فرد مى تواند حداكثر در امور مربوط به خودش تصرف بكند

ص: 82

و حق دخالت در مسائل ديگران ندارد. به همين جهت كسانى كه طرف دار نظريه قرار داد اجتماعى هستند در اين جا جواب قابل قبولى نمى آورند. بنابراين وقتى انسان بخواهد قانون الزام آورى صادر كند، تنها مى تواند براى خودش صادر كند و در صورتى حق وضع قانون براى ديگران دارد كه با رضايت آنها باشد. بنا بر اين، در اين نظريه غافل شده اند از اين كه در ماوراى انسان ها خالقى است كه هم انسان را آفريده و هم طبيعت پيرامون او را. لذا با حذف قدرت و حاكم واقعى، فتند: حالا كه حاكمى را پيدا نكرديم و همه ى افراد انسان نيز با هم برابرند، پس بايد مجموع انسان ها را حاكم بدانيم. البته غفلت از خداوند، ناشى از همان اتفاقاتى است كه در قرون وسطا در اروپا رخ داد؛ چون در قرون وسطا حاكميت كليسا وجود داشت و به شدّت تفتيش عقايد مى كردند. كم كم چهره ى ناصوابى از دين نشان دادند و با دين تحريف شده ى مسيحيت، به شكل بسيار خشونت بارى بر مردم حكومت كردند. اين امور باعث شد تا مردم حالتِ سرخوردگى از دين پيدا كنند؛ به نحوى كه در جريان رنسانس، تمام آن چيزهايى كه مربوط به دين بود؛ از جمله حاكميت الهى، از صحنه زندگىِ اجتماعىِ خود كنار گذاشتند. آن ها گفتند كه چون كليسا نتوانست تصوير قابل قبولى از يك حكومت اجتماعى، بر مبناى نظريه ى دينى ارايه بدهد، بنا بر اين دين را بايد از زندگى اجتماعى بشر كنار گذاشت. دين فقط مربوط به زندگى فردى مى شود. بنا بر اين، به طور طبيعى، در مسئله ى حاكميت، چون خدا را كنار گذاشتند و انسان را جاى گزين خدا كردند. حالا در بعضى نظريه ها، اين جاى گزينى خيلى شدّت پيدا كرد و منجر به اگزيستانسياليست (انسان محورى) يا اُمانيسم شد.

سؤال: ما از قانون اساسى ايران، به عنوان ميثاق ملى ياد شد، حال چه تشابه و تفاوتى بين آن و نظريه قرارداد اجتماعى وجود دارد؟

جواب: نظريه ى قرارداد اجتماعى، همان طور كه عرض شد، منشأ حاكميت را مردم مى داند و اعتبار هر قانونى بايستى به رأى مردم برگردد؛ در حالى كه مطابق ديدگاه ما، منشأ اعتبار قانون بايد به خداوند و تشريعات الهى (قانون گزارى هايى كه در كتاب و سنّت بيان شده) برگردد. اما همين قوانينى كه در كتاب و سنت بيان شده و پاره اى از آن ها را به عنوان قواعد اساسى، تدوين كرده ايم، اگر چه الزام آور بودن خودش را از همان انطباق با دستورهاى الهى مى گيرد؛ ليكن در كنار اين الزام آورى كه از اراده ى خداوند ناشى شده، مردم بر اساس همين قانون با حاكمان خود

ص: 83

بيعتى بسته اند و در اين بيعت، به پذيرش مفاد اين قانون ملتزم شده اند. اين بيعت كه از آن به «ميثاق ملى» تعبير مى شود، خاصيتش تأكيد بر الزام آور دانستن اين قانون است. در صدر اسلام نيز مردم با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيعت مى كردند، تا نماز بخوانند، روزه بگيرند، محرمات شرعى را مرتكب نشوند؛ مثلاً زنان بيعت مى كردند مبنى به اين كه مرتكب فسق و فجور نشوند و مردان بيعت مى كردند كه دختران شان را نكشند. انجام دادن تكاليف شرعى، مثل نماز و روزه و غيره، مسائلى است كه خداوند به صراحت واجب كرده است و خاصيت اين بيعت مردم، تأكيد بر همان الزاماتى بود كه از ناحيه ى خداوند صادر شده است. لذا مى بينيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در موارد متعددى مردم را براى بيعت دعوت مى كرد؛ بيعت عقبه ى اولى، بيعت عقبه ى ثانيه، بيعت رضوان. مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام و امام حسن عليه السلام نيز بيعت كردند. امام حسين عليه السلام هم با فرستادن حضرت مسلم در جواب نامه هاى مردم كوفه كه در آن نامه ها با امام بيعت كرده بودند به امر اهتمام ورزيده است. بنابراين آن چه در صدر اسلام بيعت ناميده مى شد و خاصيت تأكيدى نسبت به الزامات الهى داشت در زمان ما «ميثاق ملى» خوانده مى شود. حال اگر اين ميثاق بر يك امر غير شرعى صورت بگيرد، به هيچ وجه اعتبار ندارد؛ مثلاً مردم با هم ميثاق ببندند كه فلان قانون دينى را تغيير بدهند. در آيات الهى، تهديدهاى صريحى در مورد پيامبر وجود دارد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر چه بيان مى كند از ناحيه ى خداوند است. آن جا كه مى فرمايد: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْيمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ»؛ اگر پيامبر بخواهد دروغى را به ما نسبت بدهد، ما با قدرت او را مى گيريم و او را از بين مى بريم. هيچ كس نمى تواند مانع ما بشود. بنا بر اين هيچ گونه الزامى، جز از ناحيه ى خداوند ناشى نمى شود و هر گونه توافقى كه در ميان مردم صورت بگيرد، اگر در جهت خلاف دستورهاى الهى باشد، بى شك اعتبارى نخواهد داشت. وَ السَلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ الْلّهِ وَ بَرَكاتُه.

ص: 84

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109