الفقه الاسلامی: احکام عبادات

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پديدآور : الفقه الاسلامی: احکام عبادات/ محمدتقی مدرسی

مشخصات نشر : تهران: محبان الحسین(ع)، 1381.

مشخصات ظاهری : ص 677

شابک : 964-7373-28-720000ریال ؛ 964-7373-28-720000ریال ؛ 964-7373-28-720000ریال ؛ 964-7373-28-720000ریال

يادداشت : چاپ دوم: 1381؛ 20000 ریال

يادداشت : عنوان روی جلد: احکام عبادات.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان روی جلد : احکام عبادات.

عنوان دیگر : احکام عبادات

موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه

نماز

عبادات

رده بندی کنگره : BP183/9/م 4ف 7 1381

رده بندی دیویی : 297/3422

شماره کتابشناسی ملی : م 81-3085

ص: 1

اشاره

الفقه الاسلامی

احکام عبادات

محمدتقی مدرسی

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

ص: 5

فهرست

ص: 6

فهرست

ص: 7

فهرست

ص: 8

فهرست

ص: 9

فهرست

ص: 10

فهرست

ص: 11

فهرست

ص: 12

فهرست

ص: 13

فهرست

ص: 14

فهرست

ص: 15

فهرست

ص: 16

فهرست

ص: 17

فهرست

ص: 18

فهرست

ص: 19

فهرست

ص: 20

مقدمه

الحمد للَّه ربّ العالمين، والصلاة والسلام على أشرف خلقه محمّد المصطفى وآله الهداة المرضيّين، واللعنة على أعدائهم أعداء الدين.

با پيچيده شدن زندگى و گونه گونى مسائل و رويدادهاى آن، نياز مردم به شناخت احكام دين شان نيز افزايش مى يابد و چون اكنون، سطح فرهنگى اكثر مؤمنان بالا رفته است، با توكّل بر خدا تصميم گرفتم در ابواب مختلف فقهى، كتابهاى مستقلّى تأليف كنم. اين سلسله كتابها را «الوجيز فى الفقه الاسلامى» ناميدم. از امتيازات اين مجموعه ذكر آيات و رواياتى است كه ما را به احكام شريعت راهنمايى و هدايت مى كند تا از اين طريق مؤمنان به روح شريعت و محتواى احكام نزديكتر شوند و براى تطبيق آن با توفيقات خداوند سبحان، با نشاط و كوشش بيشتر عمل نمايند.

ما همچنان اين روش را ادامه مى دهيم و اميدواريم با خواست و اذن خداوند،درباره ساير ابواب فقه نيز ده كتاب ديگر بنويسيم تا همه اين مجموعه به 24 كتاب برسد ولى برخى از مؤمنان اصرار كردند كه اين كتابها تلخيص شود و در يك كتاب فراهم آيد تا مطالعه، استخراج و بدست آوردن احكام از آن براى عموم مؤمنين آسانترشود وبدين سان خداوند سبحان جمعى از برادران را براى اين كار توفيق بخشيدوجلد اوّل از رساله عمليه شامل بر نظريات و فتواهاى فقهى اينجانب تحرير گرديد.من به برادران سفارش كردم كه درباره اين كتاب فقهى، دقّت كامل را رعايت نمايندوبه من اطلاع دادند كه بحمد اللَّه دقّت كامل انجام

ص: 21

شده است.

از خداوند متعال مسألت مى كنم كه عمل به اين رساله را مجزى و مبرئ ذمّه قراردهد وهمچنين از درگاه او تقاضا دارم كه اين كتاب، احكام و مسائلى كه در آن است وسيله اى شود براى دستيابى به رحمت بى انتهاى او در روزى كه نه مال سودى مى بخشد و نه فرزندان مگر كسى كه با قلبى سليم در محضر او حاضر شود.

انّه سميع الدعاء

محمّدتقى المدرسّى

تهران 12/8/1422ه

ص: 22

احكام تقليد و بلوغ

اشاره

ص: 23

ص: 24

احكام تقليد و بلوغ

تقليد چيست؟

1 - اسلام آخرين دين الهى و آئين كامل و جامعى است كه همه ابعاد زندگى انسان يعنى:عقيده، اخلاق، عبادت، رفتارهاى فردى و اجتماعى و روابط انسان با همه عالم هستى رافرامى گيرد.

2 - كسى كه اسلام را به عنوان دين خود برگزيند، بايد برنامه هاى آن را به طور كامل درهمه قلمروهاى زندگى خود بپذيرد و همه رفتار و عملكرد خويش را مطابق با احكام شريعت تنظيم نمايد.

3 - انجام چنين تكليفى از مسلمان بالغ مى طلبد كه بايد نسبت به آن مقدار از احكام شريعت كه احتياج به آن دارد، شناخت پيدا كند تا بتواند آن را در زندگى خود اجرا نمايد.

4 - شناخت احكام شريعت هم به وسيله يكى از دو راه زير بدست مى آيد:

الف - اينكه انسان شخصاً احكام را از منابع اصلى آن يعنى: قرآن، سنّت، اجماع و عقل،استنباط و استخراج كند (اين عمل از نظر فقهى، اجتهاد ناميده مى شود) و سپس به آنها عمل نمايد. چنين كارى به طور طبيعى بسيار سخت و با مشقّت است و وقت زياد و تلاش و كوشش فراوان مى طلبد كه براى هر كسى ميسّر نيست.

ب - اينكه انسان از كسى ديگر كه مورد اعتماد او بوده و احكام شرعى را با اجتهاد واستنباط خود، از منابع آن بدست آورده است، پيروى نمايد و اين همان چيزى است كه ما آن را«تقليد» (1)مى ناميم.

پس تقليد عبارت است از عمل كردن مطابق قول و نظر مجتهد جامع الشرايط.(شرايط مورد نظر را در سطور بعدى ذكر خواهيم كرد.)

ص: 25


1- منظور از تقليد، پيروى كوركورانه و بدون درك و آگاهى از اعمال و رفتار ديگران نيست زيرا چنين تقليدى از نظر عقل و شرع نكوهيده است. مقصود از تقليد در فقه ما، پيروى آگاهانه از دانشمند وكارشناسى است كه از صلاحيتها و شرايط خاص موردقبول عقل و شرع، برخوردار مى باشد و انسان به او اطمينان دارد و از روى آگاهى و اطمينان، او را رهبر و الگوى خود در زندگى قرار مى دهد.

5 - بنابراين اكثر افراد بالغ براى آشنا شدن با احكام شريعت، از مجتهدان تقليد مى كنند و درزندگى خود به آنان اقتدا مى نمايند و آنان را پيشوا و رهبر خود قرار مى دهند و در همه شؤون زندگى به دنبال آنان حركت مى كنند.

با اين روش كه هم خرد آن را تأييد مى كند و هم فطرت، شخص مسلمان مى تواند اطمينان پيدا كند كه زندگى او به طور كلّى مطابق با شيوه و روش مطلوب اسلامى، سير مى كند.

احكام تقليد :

6 - اگر انسان بدون اجتهاد يا تقليد از مجتهد عمل كند، عمل او باطل مى باشد در صورتيكه موافق با حكم واقعى كه از او خواسته شده انجام نشده باشد، يا وظيفه او براساس نظر مجتهدى كه اكنون از او تقليد مى كند، مطابقت نداشته باشد.

7 - مشهور بين فقهاى قديم و جديد ما اين است كه تقليد ابتدائى (1)از مجتهدى كه از دنيارفته جايز نيست.

اين نظر موافق احتياط است مخصوصاً در مسائلى كه گمان مى رود تحوّل فقه،عرصه هاى اجتهاد مجتهد زنده را نسبت به مجتهد مرحوم، متكامل تر و گسترده تر ساخته است.

اعلميّت :

8 - اقوى اين است كه تقليد از مجتهد اعلم واجب نيست بلكه اولى اين است از مجتهدى كه از نظر تقوا و علم و توانايى و كارآيى از همه برتر است تقليد شود.

9 - اقوى اين است كه عدول و انتقال از تقليد مجتهد زنده به تقليد از مجتهد زنده ديگرجايز است چه مجتهد دوّم اعلم باشد يا نباشد.

10 - اگر مجتهدى كه از او تقليد مى كند، در مسأله خاصّى، فتوا (2)نداشته باشد، جايزاست كه در آن مسأله به مجتهد ديگر رجوع كند.

راههاى شناخت مجتهد :

11 - انسان بايد قبل از تقليد كردن، درباره اجتهاد كسى كه مى خواهد از او تقليد كند،اطمينان پيدا نمايد و اين شناخت و اطمينان از راههاى زير بدست مى آيد:

ص: 26


1- يعنى بعداز درگذشت او، از او تقليد كند امّا اگر قبل از درگذشت او، از او تقليد داشته باشد و اكنون بعداز وفات هم بخواهد به تقليد از او ادامه بدهد، اشكال ندارد.
2- منظور از فتوا، نظر فقهى اى است كه مجتهد آن را درباره مسأله خاصّى، از منابع اصلى شريعت، استنباط واستخراج مى كند.

الف - خود انسان به طور مستقيم بشناسد و يقين كند مثل اينكه از اهل علم و اهل خبره باشد بگونه اى كه بتواند مجتهد را از غير مجتهد كاملاً تشخيص بدهد.

ب - دو عالم خبره و عادل، اجتهاد كسى را گواهى نمايند.

ج - ظاهر اين است كه با خبر يك نفر ثقه و خبره نيز مى توان مجتهد را شناخت درصورتيكه خبر ثقه از نظر عقلا (عرف عام) موجب اعتماد و اطمينان شود.

د - شهرت و شياعى كه مفيد اطمينان عرفى مى شود، نيز از راههاى شناخت مجتهد است.

شرايط مرجع تقليد :

12 - در جايز بودن تقليد از كسى، صرف قدرت او بر استنباط و اجتهاد، كفايت نمى كندبلكه بايد علاوه بر اجتهاد، شرايط ذيل را نيز داشته باشد:

- بالغ باشد.

- عاقل باشد.

- مؤمن باشد.

- عادل باشد.

- مرد باشد.

- زنده باشد.

- حلال زاده باشد.

13 - اجتهاد مطلق يعنى اجتهاد در همه ابواب فقه شرط نيست بلكه از مجتهد متجزى(يعنى كسى كه در بعضى از احكام فقه مجتهد است نه در همه آن) در حدّ همان مقدار احكام شرعى اى كه استنباط كرده است، نيز مى توان تقليد كرد ولى مجتهد متجزى براى احراز مقام مرجعيّت عامّه صلاحيّت ندارد زيرا اين مقام نياز به اجتهاد در همه مسائل شرعى، دارد.

14 - عدالت عبارت است از داشتن روح تقوا و روح ايمان، و نشانه وجود اين روح در انسان تمسّك جستن او به همه حدود و احكام خداوند مى باشد. از حسن ظاهر افراد كه در عرف كشف كننده واقع است، مى توان به عدالت شخص پى برد. از نشانه هاى عدالت مجتهد اين است كه نبايد جاه طلب و دنياپرست و فريفته ماديّات باشد.

15 - اگر مجتهد يكى از شرايط ياد شده (مانند عقل يا عدالت) را از دست بدهد، بر مقلّد واجب است كه از او به مجتهد جامع الشرايط ديگرى عدول كند.

16 - مكلّف بايد به فراغت ذمّه خود يقين پيدا كند يعنى يقين كند كه به آنچه از نظر شرع براو واجب بوده عمل كرده است. اين يقين گاهى از اين طريق حاصل مى شود كه خود مكلّف،

ص: 27

جزئيات عبادات، شرايط، موانع و مقدّمات آنها و احكام عقدها، قراردادها و معاملات رابداند و گاهى هم از اين طريق كه از شخص ديگرى كه آگاه به احكام و در عمل مورد اطمينان است، تبعيّت نمايد مثل حاجى كه جزئيات اعمال حجّ و واجبات آن را از قبل نمى داند ولى ازراهنما يا روحانى كاروان پيروى مى كند.

17 - بر غير مجتهد واجب است كه در واجبات و محرّمات از مجتهد تقليد كند امّا درمستحبّات و مكروهات، تقليد واجب نيست و همين كه شخص مؤمن اطمينان يابد كه عملى،واجب يا حرام نيست كفايت مى كند و دراين حال اگر به اميد ثواب عمل كند، كافى است وهمچنين رجوع به كتابهاى ادعيه و آداب كه علماى موثّق نوشته اند نيز كفايت مى كند.

امّا در امور عادى و معمولى، واجب است انسان به عدم مخالفت آن با شرع اطمينان پيداكند.

18 - اگر از مجتهدى تقليد كند سپس در جامع الشرايط بودن او شك نمايد، چنانچه شك او در بقا و ادامه شرايط باشد، يقين پيشين كفايت مى كند و بايد بنا را بر بقا و ادامه شرايطبگذارد تا زمانى كه در اثر يك دليل شرعى اطمينان يابد كه آن شرايط از بين رفته است. امّا اگردر اصل وجود شرايط در مجتهد شك كند، بايد در مورد صحّت تقليد خود جستجو و تحقيق نمايد ولى اعمال قبلى او -ان شاء اللَّه- صحيح است.

19 - اگر مدّتى از بلوغ او بگذرد، سپس شك كند كه آيا اعمال او تاكنون براساس يك تقليدصحيح انجام شده است يا نه؟ بنا را بر صحيح بودن اعمال قبلى خود بگذارد ولى لازم است كه در مورد درستى تقليد خود از آن لحظه به بعد، اطمينان حاصل كند.

20 - تبعيض در تقليد (يعنى تقليد كردن بيش از يك مجتهد) جايز است،بدينصورت كه -مثلاً- در احكام عبادات از يك مجتهد، و در احكام معاملات از مجتهدى ديگر تقليد نمايد. ولى شخص مكلّف بايد متوجّه باشد كه در گزينش مجتهد مورد تقليد خود،اخلاص براى خداوند را مدنظر قرار دهد، و از هوا و هوس -در اين مورد- پيروى ننمايد.

21 - اگر كسى در نقل فتواى مجتهد براى ديگران اشتباه كند، واجب است كه آنان را درمورد اشتباه خود آگاه گرداند چنانكه مجتهد نيز، اگر در بيان فتواى خود اشتباه كرده باشد،واجب است كه اعلام نمايد.

احكام بلوغ :

1 - به مرحله بلوغ رسيدن براى انسان -همچون ساير جانداران- يك حالت فطرى و طبيعى است، پس اگر انسان، به هر وسيله اى فهميد كه به بلوغ رسيده است، احكام بلوغ

ص: 28

بر او مترتّب مى شود.

2 - دين مبين اسلام، نشانه هايى را براى بلوغ بيان نموده است و معمولاً اين نشانه ها،همزمان ظهور مى يابد ولى به ظهور يكى از آنها هم مى توان اكتفا نمود اگر به طور يقين ندانيم كه آن نشانه خلاف حقيقت است.

3 - نشانه ها و علايم بلوغ امور ذيل است:

الف - محتلم شدن :

محتلم شدن عبارت است از بروز شهوت جنسى نزد شخص در خواب يا بيدارى يعنى:بيرون آمدن منى همراه با لرزش جنسى (شهوت، لذّت، جستن منى و سست شدن بدن).

دراين مورد فرقى بين زن و مرد نيست و همچنين فرق ندارد كه منى در اثر تحريكات خارجى مانند استمناء خارج شود يا در اثر تحريكات داخلى مانند خواب ديدن. البتّه اگر ازهر طريقى بفهمد و يقين كند كه آمادگى آميزش جنسى براى او حاصل شده است، براى تحقّق بلوغ كفايت مى كند و لازم نيست كه حتماً منى هم از او خارج شود.

ب- روييدن مو :

از نشانه هاى بلوغ دختر و پسر روييدن موى درشت در زير شكم و بالاى عورت است.

ج- حيض شدن دختران :

از نشانه هاى مهم براى زن، حيض شدن است. پس به صرف ديدن خون حيض، بايد خودرا بالغ بداند هر چند عادت ماهانه او هنوز منظّم نشده باشد.

د- باردار شدن :

باردار شدن علامت اين است كه دختر، قبل از آن به سنّ بلوغ رسيده بوده است.

ه- سنّ :

به طور معمول با تمام شدن 15 سال از عمر پسر و 12 سال از عمر دختر، بلوغ تحقّق مى يابد. گاهى هم دختران -در برخى سرزمينها با شرايط خاصى- با تمام كردن نه سال به بلوغ مى رسند.

مشهور فقهاى بزرگوار ما تمام شدن 15 سال براى پسران، و 9 سال براى دختران را مرز

ص: 29

بلوغ دانسته اند، و رواياتى نيز در هر دو مورد وارد شده است. در حاليكه در آيات قرآن وروايات پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت اوعليهم السلام نشانه هاى ياد شده بلوغ بيان شده است، و آنها اصول صريح ومحكمى است كه بايد فروع متشابه را به آن اصول بازگرداند و در پرتو آن تفسير كرد.

اگرچه احوط اين است كه سن بلوغ دختر را تمام كردن نه سال بدانيم، در صورتيكه اين احتياط پى آمدهاى منفى يا ضرر به صحّت و سلامتى دختران نداشته باشد. واللَّه العالم.

4 - اگر كودك به خاطر بيمارى يا عامل ديگر، بلوغ او عقب بيفتد، و ما يقين داشته باشيم كه او هنوز در مرحله كودكى و طفوليّت است، بلوغ براى او تحقّق نمى يابد هر چند از سن مشخّص شده بلوغ (مثلاً، 16 سال براى پسر) هم بگذرد.

5 - امّا اگر كودك (چه پسر، چه دختر) در اثر عواملى، بلوغ زودرس داشته وساختمان بدنى او به كمال برسد و نشانه هاى بلوغ در بدن او ظهور يابد، آثار واحكام بلوغ براو جارى مى شود، بشرط اينكه يقين پيدا كنيم كه رشد او كامل شده و بلوغ را درك كرده است.

ص: 30

احكام طهارت

اشاره

ص: 31

ص: 32

مقدّمه

طهارت آيينه فطرت

درباره خود بينديش، سپس به طبيعت پيرامون خود نگاه كن، چه مى بينى؟ آيا نمى بينى كه هر چيزى در عالَم وجودت و در جهان پهناور هستى، به خوبى و به زيبائى، سازمان و سامان يافته است؟ از اجزاى بسيار ريز و ناچيز اتم تا كهكشانهاى حاوى ميليونها خورشيد، همه وهمه به عنوان آفريده كردگار حكيم، نشان دهنده سنّت حكيمانه اى است كه خداوند براى آنهاتقدير كرده است.

اين سنّتها همان فطرت الهى است كه انحراف از آن باعث تباهى و بازگشت به آن موجب اصلاح مى شود. طهارت، بيانى از فطرت خدا در انسان است و از همين رو هر چيزى كه به سود انسان و شايسته او باشد، حتماً نوعى از طهارت و پاكى را با خود همراه دارد و هر چيزى كه به زيان او و باعث تباهى او باشد، مصداق ناپاكى وآلودگى مى باشد.

خصلت راستى چون به نفع انسان و موجب اصلاح اوست، نمونه و نشانه اى از طهارت قلب است و همچنين ايثار، فداكارى و بخشش و... امّا دروغ چون بر خلاف فطرت انسان ويكنوع انحراف از سنّت خداست، علامت ناپاكى و پليدى قلب است و همچنين خيانت وخودخواهى...

نجاستها و ناپاكهايى مانند ادرار، مدفوع و منى، به انسان زيان مى رساند وطبيعت انسانى هم به همين جهت يعنى به علّت فساد و آلودگى آنها را از درون جسد و بدن به بيرون مى راند امّارهايى از آنها يكنوع طهارت و پاكى است و...

خداوند متعال بندگانش را به طهارت دستور داده است، هم در آنچه مربوط به«روح» است وهم در سطح «بدن» و هم د«رمحيطزيست» و بدين ترتيب دين اسلام، اجتناب از آلودگى واهتمام به پاكيزگى را در تمام ابعاد و سطوح آن به عنوان يك حكم و يك قانون، وضع و مقرّر كرده است. خداوندسبحان درباره طهارت روح مى فرمايد:

ص: 33

(وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا (1) .

«و قسم به جان آدمى و آن كسى كه آن را آفريده و منظّم ساخته * سپس فجور و تقوا(شرّ و خير) را به او الهام كرده است * كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده،رستگار شده است.»

هنگامى كه نفس انسانى، از شرك، شك، تعصّبات و ساير رذيلت ها پاك گردد به فطرت اوّليّه الهى بازمى گردد.

امّا درباره اجتناب از آلودگيهاى بدن بازهم خداوند سبحان در قرآن به آن دستور داده وفرموده است:

(وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (2) .

«و لباست را پاك كن * و از پليدى دورى نما.»

همچنين درباره پاكيزگى محيطزيست فرموده است:

وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا... (3) .

«و در زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد.»

خداوند همه پليديها (خبائث) را حرام كرده است كه همه نجاستها و ناپاكيهارا شامل مى شود و نيز همه آنچه را كه به انسان ضرر و زيان مى رساند. خداوند فرموده است:

(...وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ ... (4).

«...و اشيايى پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد و ناپاكيها را تحريم مى كند.»

همچنين دورى كردن از نجس را نيز واجب قرار داده و فرموده است:

(...إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا ... (5).

«مشركان ناپاكند، پس نبايد بعداز امسال نزديك مسجدالحرام شوند.»

خداوند اجتناب از پليدى را يك حالت فطرى براى انسان تلقّى كرده و در قرآن مجيد بيان فرموده كه از پليديهاى معنوى و مادّى بايد دورى كرد:

(...إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِن عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ ... (6).

«شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى از بخت آزمائى) پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد.»

ص: 34


1- سوره شمس، آيات 9 - 7.
2- سوره مدّثّر، آيات 4 و 5.
3- سوره اعراف، آيات 56-85.
4- سوره اعراف، آيه 157.
5- سوره توبه، آيه 28.
6- سوره مائده، آيه 90.

از آنچه گفته شد دو مطلب مهم را استفاده مى كنيم:

اوّل - بالاترين و والاترين هدف از: واجب كردن پاكيزگى و اجتناب از ناپاكيها و بيان احكام شرعى اين موضوع كه در سطور ذيل ذكر مى گردد، بازگشت به خدا و به فطرت پاكى است كه خدا انسان را بر آن آفريده است و بر ماست كه از طريق اجراى احكام بلند آئين مبين اسلام، به اين هدف والا جامه عمل بپوشانيم.

دوّم - بر مسلمان لازم است كه به پيروى از عمومات آيات فوق، به هر وسيله ممكن و درحدّ توان و قدرت براى كسب طهارت و پاكيزگى تلاش نمايد. البتّه اين تلاش در همه موارد به حدّ وجوب نمى رسد مگر اينكه دليل قاطعى براى وجوب، وجود داشته باشد. مثالهاى زيرمطلب را روشن مى گرداند:

الف - اگر غذا يا آشاميدنى، به زهر يا ويروس كشنده آلوده شود، اجتناب از آن به خاطرتحصيل طهارت و اجتناب از ناپاكى و براى اجراى اصل عمومى «لاضرر» و براى حفظ حيات انسانى، واجب مى گردد.

ب - اگر مواد خوراكى يا آشاميدنى و يا ساير كالاهاى انسان به ميكروب غير كشنده آلوده شود ويا احتمال عقلايى آلودگى وجود داشته باشد، اجتناب از آن مستحبّ بوده و واجب نيست مگر اينكه احتمال دهد از اين آلودگى ضررى فراوان متوجّه او مى شود.

ج - رعايت پاكيزگى، نظافت وزيبائى براى هميشه مستحبّ است تا محيطزيست(خانه، خيابان، كالاها و وسائل) انسان، بيانگر زيبائى شريعت وپاكى و صفاى آن باشد. چنانكه آلوده كردن محيطزيست مثل انداختن زباله در خيابان يا تخريب باغهاوپاركها يا روان ساختن فاضلاب در بين آبهاى تميز و مانند آن مكروه است واگر ضرر جانى يامالى به مسلمين داشته باشد يا به هر نوع فساد وتباهى در زمين (طبق نظر كارشناسان مورد وثوق) منجرّ شود، حرمت پيدا مى كند.

شريعت اسلامى، مجموعه اى از مطهّرات را براى ما مشخّص كرده و احكام پاك شدن به وسيله آنها را به طور مشروح بيان كرده است مانند: آب، خاك و خورشيد ولى منظور شريعت اين نيست كه پاكى و پاك كردن را تنها به آنها اختصاص داده باشد بلكه با ارائه اصول كلّى و عام و با صراحت به ما دستور داده كه از هر وسيله ممكن براى پاكيزگى استفاده نمائيم و لذا خداوندفرموده است:

ص: 35

(وَالرُّجْزَ فَاهْجُر ْ (1).

«از پليدى و ناپاكى اجتناب كن.»

(فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ (2) .

(...إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِن عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ ... (3).

«شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى از بخت آزمائى) پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد.»

دستورات فوق نشان مى دهد كه براى تحقّق طهارت و نظافت، از هر وسيله ممكن بايداستفاده شود. پس اگر بدانيم كه ماده پاك كننده اى، آلودگى و نجاست را بدرستى زايل مى گرداندو اثرى از آن باقى نمى گذارد، بر ما لازم است كه براى اجراى امر شرع به طهارت، از همان ماده بهره گيريم. به عنوان مثال اگر خون به گونه اى در جامه يا بدن خشكيده باشد كه جز با صابون برطرف نشود، بايد براى پاك كردن آن از صابون استفاده كنيم و همچنين اگر نجاست به جائى رسيده باشد كه بدون مواد شوينده از بين نرود بايد براى تحقّق پاكيزگى از آن مواد استفاده نمائيم.

از طرف ديگر در طهارت بايد از وسواس اجتناب كرد زيرا نجس همان پليدى اى است كه بايد دور انداخته شود و از آن اجتناب گردد امّا متنجّس يعنى چيزى كه به جهت برخورد بانجس، نجس شده است، اجتناب از آن به خاطر وجود اثر نجاست در آن لازم است ولى اگر به طور يقين بدانيم كه اثر نجس از بين رفته است، اجتناب از آن لازم نيست و لذا از شرايطسرايت نجاست، وجود رطوبت ذكر شده است.

از جهت ديگر خداوند در عالم آفرينش، نظام خاصّى براى تطهير وضع كرده است، پس آب خود، خود را تطهير مى كند. نيز خاك خود، خود را پاك مى كند، همچنين خورشيد،تحوّلات شيميايى و غيره پاك كننده چيزهاى ديگر هستند وحتّى به جهت آن نظام الهى اى كه در خلقت نهفته است، مرور زمان نيز مى تواند به پاك شدن اشيا منجرّ شود. از همين رو است كه قاعده عمومى و كلّى در مورد طهارت و نجاست اين است كه: طبيعت پيرامون ما پاك است مگر در صورتيكه علم به ناپاكى آن پيدا شود. و مضمون اين قاعده در حديث هم چنين آمده است:

«

كلّ شيْ ءٍ نَظِيف حَتّى تَعْلَمَ أنَّهُ قذر».

ص: 36


1- سوره مدّثّر، آيه 5.
2- سوره حجّ، آيه 30.
3- سوره مائده، آيه 90.

«هر چيز پاك است تا اينكه علم پيدا كنى كه آن نجس و آلوده است.»

درباره اهمّيت پاكيزگى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

«تنظَّفُوا بِكُلِّ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالى بَنَى الْإِسْلَامَ عَلَى النَّظَافَةِ، وَلَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا نَظِيفٌ» (1) .

«به هر وسيله اى كه مى توانيد، نظافت را رعايت كنيد زيرا خداوند متعال اسلام را بر پايه نظافت، بنا كرده است و وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه پاكيزه باشد.»

همچنين آن حضرت فرمود:

«إنّ الْإِسْلَامَ نَظِيفٌ، فَتَنَظَّفُوا، فَإِنَّهُ لَا يَدْخُلِ الْجَنَّةَ إِلَّا نَظِيفٌ » (2).

«اسلام پاكيزه است پس شما هم پاكيزه باشيد زيرا وارد بهشت نمى شود مگر شخص پاكيزه.»

همچنين فرمود:

«إِنَّ اللَّه طَيِّبٌ يُحِبُّ الطَّيِّبَ، نَظِيفٌ يُحِبُّ النَّظَافَةَ » (3).

«خداوند پاك است و پاك را دوست دارد و پاكيزه است و پاكيزگى را دوست دارد.»

همچنين فرمود:

«النَّظَافَةُ مِنَ الْإِيمَانِ » (4).

«نظافت و پاكيزگى جزء ايمان است.»

همچنين فرمود:

«النَّظَافَةُ تَدْعُو إِلَى الْإِيمَانِ، وَالْإِيمَانُ مَعَ صَاحِبِهِ فِي الْجَنَّةِ » (5).

«پاكيزگى به ايمان فرا مى خواند و ايمان همراه رفيق خود در بهشت است.»

همچنين آن حضرت به انس فرمود:

«يا أَنَس، أَكْثِرْ مِنَ الطَّهُورِ يزد اللَّه في عمرك، فإن استطعت أن تكون بالليل والنهارعلى طهارة فافعل،فانّك تكون إذا مّتَّ على طهارة متَّ شهيداً» (6) .

«اى انس! بر پاكى و طهارت خود بيفزا تا خداوند بر عمرت بيفزايد و اگر مى توانى درطول شب وروز با طهارت باش زيرا اگر با طهارت بميرى، شهيد مرده اى.»

احكام آئين مبين اسلام درباره طهارت هم براى آخرت انسان سودمند است وهم براى دنياى او. خداوند توبه كنندگان و همچنين پاكى جويان را دوست مى دارد و واقعاً كدام فطرت سالم

ص: 37


1- ميزان الحكمه، ج10، ص93.
2- ميزان الحكمه،ج10، ص93.
3- همان، ص92.
4- مستدرك الوسائل، ج16، باب 92، ابواب المائده، ص319، حديث 9.
5- - مكارم الأخلاق، ص40.
6- - مكارم الأخلاق، ص40.

است كه پاكى و صفا را دوست نداشته باشد؟ خداوند متعال به ما دستور مى دهد كه درهنگام ورودبه مسجد زينت خود را برگيريم و خود را آراسته گردانيم. مگر كدام انسان است كه از زينت وآرايش خوشحال نباشد؟

از همين رو ما نيز از سيره سلف صالح پيروى كرديم و آداب پاكيزگى و آراستگى را همراه بااحكام طهارت بيان نموديم چنانكه در هنگام بيان احكام ميّت، آداب بيمارى و آنچه دراين مرحله حسّاس از زندگى انسان به روابط اجتماعى او مربوط مى شود را نيز بيان كرديم.

شما خواننده گرامى با مطالعه اين مسائل بخوبى درمى يابى كه تعاليم آسمانى شريعت اسلامى چگونه همه ابعاد زندگى بشر، هم انديشه و روح و هم جسم و روابط اجتماعى او رافراگرفته است! كتاب طهارت در فقه اسلامى دليلى زنده براى اثبات اين حقيقت مهم است.

تعريف طهارت

طهارت در لغت به معناى نظافت و پاك بودن از چرك و پليدى است امّا در اصطلاح شرعى نام وضو يا غسل يا تيمّم است و فقها آن را چنين تعريف كرده اند: «استعمال طهورٍمشروط بالنيّة».

«به كار بردن پاك كننده اى (آب يا خاك) به شرط نيّت قربت.»

اسلام به موضوع طهارت، اهمّيت فراوانى قايل شده و آن را از امور اساسى در زندگى انسان و-چنانكه در حديث آمده- نصف ايمان تلقّى كرده است، و تعبير «نصف ايمان»كنايه از اهمّيت آن در شريعت اسلامى است.

انسان با طهارت پيدا كردن از چركهاى حسّى و مادّى و نجاساتى كه در فقه از آن با واژه خبث (پليدى) تعبير مى شود، رهائى مى يابد و همچنين با طهارت است كه به جاى آلودگيهاى روحى كه فقه از آن به «حدث» تعبير مى كند، پاكى و صفاى معنوى حاصل مى شود. قرآن كريم در آيه ذيل به هر دو مورد اشاره كرده است:

(...وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَالشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (1) .

«آبى از آسمان برايتان مى فرستد تا شما را با آن پاك كند و پليدى شيطان را از شما دورسازد ودلهايتان را محكم و گامها را با آن استوار دارد.»

به جهت اهمّيت طهارت در شريعت اسلامى است كه فقها نيز در كتابهاى خود طهارت رااوّلين موضوع مورد بحث و اساس و پيش درآمد ساير مباحث فقهى قرار داده اند. شايد اين اهتمام

ص: 38


1- سوره انفال، آيه 11.

ناشى از توجيهات و ارشادات پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله باشد كه در بسيارى از روايات،مسلمانان رابه پاكيزگى و به ساختن جامعه اى پيراسته از چركها و آلودگيهاى مادى و معنوى، فراخوانده است. در حديث پيامبرصلى الله عليه وآله آمده است:

«تنظَّفُوا بِكُلِّ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالى بَنَى الْإِسْلَامَ عَلَى النَّظَافَةِ، وَلَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا كل نَظِيفٍ» (1) .

«به هر وسيله اى كه مى توانيد، نظافت را رعايت كنيد زيرا خداوند متعال اسلام را بر پايه نظافت،بنا كرده است و وارد بهشت نمى شود مگر كسى كه پاكيزه باشد.»

هدف اسلام از اين همه تأكيد و تشويق بر طهارت، اين است كه مؤمن هميشه پاكيزه وازچركهاى مادى و معنوى دور باشد و روح او نيز پاك و تزكيه گردد زيرا مقصود از تشريع طهارت تنها بعد مادى محسوس آن نيست بلكه طهارت روحى نيز جزء هدف است.

طهارت حسّى، زايل ساختن نجاست از جامه، بدن و مانند آن است كه به وسيله آب،خورشيد، زمين و مطهّرات ديگر، در چارچوب شرايط خاصّى -كه گفته خواهد شد- حاصل مى شود.

امّا طهارت معنوى، وضو، غسل، تيمّم و مشرّف شدن به اسلام است كه به وسيله آب وزمين و اقرار به شهادتين براساس شرايط خاصّى حاصل مى گردد.

با طهارت است كه انسان براى نماز و طواف واجب و دست زدن به نوشته قرآن و مانند آن مهيّا و آماده مى شود.

ص: 39


1- ميزان الحكمه، ج10، ص93.

ص: 40

فصل اوّل - مُطَهِّرات

اوّل - آب

تعريف و اقسام آب :
اشاره

آب يا مطلق است يا مضاف.

الف - آب مطلق هر آبى است كه بر اصل خلقت اوّليه اش باشد مانند: آبى كه از آسمان فرودآيد مثل آب باران و آبى كه از ذوب شدن تگرگ و برف به وجود مى آيد، و آبى كه در روى زمين يا در دل آن قرار دارد مثل آب درياها، رودخانه ها، آبشارها، چشمه ها، چاهها و آبهاى معدنى چه شيرين باشد يا شور. در واقع آب مطلق همان است كه به طور مطلق و بدون اضافه كردن كلمه ديگرى «آب» گفته مى شود.

آب مطلق هم پاك است و هم پاك كننده، هم نجاست را برطرف مى كند و هم وضو و غسل وتيمّم با آن صحيح است.

تغييراتى كه در آب بواسطه راكد ماندن زياد يا ريختن خاك و خاشاك و برگهاى درخت و به وجود آمدن جلبكها و غيره پديد مى آيد، به مطلق بودن آب ضررى نمى رساند در صورتيكه در عرف، آنرا از نام آب بودن خارج نگرداند.

ب - امّا آب مضاف، مايعات ديگر غير از آب مطلق است مانند گلاب و سركه و هر آبى كه از اجسام گرفته مى شود مانند آب ميوه ها و هر چيزى كه از مخلوط شدن آب با چيز ديگرحاصل شود مانند چاى و غيره.

آب مضاف در ذات خود پاك است ولى پاك كننده غير خود نيست، نجاست را نمى تواندپاك كند و وضو و غسل هم با آن صحيح نيست.

آب مطلق به پنج قسم تقسيم مى شود:

1 - آب باران.

2 - آب جارى.

3 - آب چاه.

ص: 41

4 - آب كرّ.

5 - آب قليل.

اقسام آب مطلق
1- آب باران

آبى كه از آسمان فرود مى آيد بشرطى پاك مى كند كه به قدرى باشد كه «آب باران» بر آن صدق كند و بنابر احوط بايد به اندازه اى باشد كه اگر بر روى زمين سخت وسِفت ببارد، جريان پيدا كند.

اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، يكمرتبه باران ببارد، جائى كه باران به آن برسد پاك مى شود و در فرش و لباس و مانند آن فشار دادن لازم نيست بشرطى كه باران در درون آن نفوذ كرده باشد بگونه اى كه در عرف گفته شود كه با آب باران شسته شده است.

برخى از جزئيات مسأله بشرح ذيل است:

1 - اگر باران بر زمين آلوده به نجاست مثل زمين آلوده به شراب يا خون ببارد، سپس قطراتى از آن به جاى ديگر ترشّح كند، آن قطرات پاك است مگر اينكه رنگ يا بو و يا طعم آن تغيير كرده باشد كه دراين صورت نجس مى باشد.

2 - اگر بر بام ساختمان، عين نجاست مانند بول يا خون يا نجاسات ديگر وجود داشته باشد وباران بر آن ببارد، تا زمانى كه باران بر بام مى بارد، آب جارى شده از بام پاك است هرچند از روى عين نجاست عبور كند و همچنين اگر خون و آب باران جارى و باهم مخلوط شودو آب بر روى جسم پاك جريان يابد، تا زمانى كه باران مى بارد، پاك است. امّا اگر باران متوقّف شد، چنانچه بدانيم كه بعداز توقّف باران، چيز نجس با آب برخورد كرده است يااينكه آب به جهت اوصاف نجس (رنگ و بو و مزّه) تغيير يافته است، دراين صورت نجس مى باشد. آب بارانى كه از سقف خانه مى چكد نيز همين حكم را دارد.

3 - همانطور كه اگر باران به طور مستقيم بر زمين ببارد، آن زمين پاك مى شود، اگر آب باران بر روى آن جريان پيدا كند نيز پاك مى شود مثل زمين نجسى كه زير سقف باشد و آب باران بر روى آن جريان پيدا كند، يا دو قطعه زمين پهلوى هم كه باران بر روى يكى باريده و ازآنجا بر روى ديگرى جارى شده است.

4 - گِلِ باران طاهر است، پس اگر بر خاك نجس باران ببارد و به واسطه باران گِل شود، آن گِل پاك است.

5 - اگر باران در حوضى يا بركه اى كه كمتر از كُر است، ببارد، در هنگام بارش باران حكم آب كرّ و جارى را دارد و احكام آن دو بر اين اجرا مى شود

ص: 42

2- آب جارى

آب جارى چيست؟

آب جارى هر آبى است كه از منبع و اصل تغذيه كننده اى جريان داشته باشد مثل آب چشمه وقنات (1) و رودخانه، چه رودخانه هايى كه از چشمه ها تشكيل مى شود يا از آب شدن برفهاويخها. هر آبى كه منبع و اصل تغذيه كننده اى داشته باشد، هر چند راكد و غير جارى باشدمثل چشمه اى كه جريان ندارد، حكم آب جارى را دارد.

بر اين اساس آبى كه از منبع خود جدا شده باشد، جارى محسوب نمى شود مگر اينكه خيلى زياد باشد كه دراين صورت آن مقادير خيلى زياد جوشان، منبع آن حساب مى شود.

اين مسأله فروعى دارد كه در سطور ذيل به آنها اشاره مى كنيم:

1 - آب جارى تا زمانى كه به منبع خود متّصل باشد، با رسيدن نجاست به آن، نجس نمى شود، چه كُرّ باشد يا كمتر از كُرّ.

2 - آبى كه بر روى زمين جريان دارد، اگر متّصل به كُرّ يا منبع تغذيه كننده نباشد وخودش هم به مقدار كُرّ نباشد، در اثر برخورد با نجاست، نجس مى شود مانند آب قليل.

3 - چشمه اى كه زمانى مى جوشد و زمانى از جوشش مى افتد، تنها در وقتى كه مى جوشد،حكم آب جارى را دارد.

4 - آب چشمه اى كه جارى نيست وجوشش ندارد ولى طورى است كه اگر از آن آب بردارندباز مى جوشد، حكم آب جارى را دارد زيرا على رغم اينكه جارى نيست امّا به منبع تغذيه كننده متّصل است.

5 - بركه ها و حوضچه هاى متّصل به آب جارى، حكم آب جارى را دارد تا زمانى كه ازنظر عرف متّصل به جارى محسوب شود و فرق ندارد كه از روى زمين يا از درون زمين به آب جارى متّصل باشد.

6 - اگر آب قليل با فشار از جايى بريزد و نجاست به پائين آن برسد، نجاست پائين به قسمت بالاى آن سرايت نمى كند.

7 - آب حوضچه هاى كوچك حمام كه متّصل به مخزن آب حمام مى باشد، حكم آب جارى را دارد و پاك كننده است بشرطى كه آب مخزن به تنهائى يا با آب حوضچه ها با هم به اندازه كُرّ

ص: 43


1- قنات مجموعه اى از چاههاى نزديك بهم است كه از زير زمين به همديگر وصل مى شوند و آب آنها از زمينهاى شيب دار به سوى زمينهاى پائين جريان مى يابد. اين آبها با اينكه در درون زمين هستند امّا مانند چشمه جريان دارند.

يا بيشتر از آن باشد.

8 - شبكه لوله هاى آبرسانى كه متّصل به مخزن هاى خود مى باشد و مخزنهاى آن طبيعتاً ازمقدار كُرّ بيشتر است، به مثابه كُرّ تلقّى مى شود.

9 - اگر با آب جارى اى برخورديم كه نمى دانيم به اندازه كُرّ است يا كمتر و آيا منبع دارد يانه، حكم آب قليل را دارد زيرا شرط ايمن بودن از نجاست دراين آب نامعلوم است. شرط ايمن بودن از نجاست، اين استكه به منبع متّصل باشد و يا خود به اندازه كُرّ باشد.

10 - اتّصال آب جارى به منبع، هر چند به صورت ترشّح يا چكيدن متوالى وانبوه، بايداستمرار و ادامه داشته باشد و اگر به هر طريقى اتّصال آن قطع گردد، آب راكد تلقّى مى شودوچنانچه كمتر از كر باشد، حكم آب قليل را پيدا مى كند.

3- آب چاه

آب چاه پاك بوده و چيزى آن را نجس نمى گرداند مگر اينكه رنگ يا مزه و يا بوى آن راتغيير دهد. فروع اين مسأله بشرح ذيل بيان مى شود:

1 - اگر در چاه چيز نجسى بيفتد مثل اينكه انسان يا شتر يا گوسفند يا سگ در آن بميرد ياشراب يا چيزى ديگر از نجاسات در آن انداخته شود، مستحبّ مؤكّد اين است كه به اندازه متناسب با نجاستى كه در آن افتاده، آب كشيده شود تا نفرت عرفى از آن برطرف شود بلكه اگرمنظور نوشيدن آن باشد، احتياط واجب اين است كه چندين دلو از آب آن كشيده شود مخصوصاًدر صورتيكه شراب در آن افتاده باشد يا مردارى كه متلاشى شده است. همه اين حرفها درصورتى است كه آب به وسيله نجاست، تغيير نيافته باشد وگرنه تا زمانى كه تغيير باقى باشد،آب چاه نجس است.

2 - اگر در چاه نجاست بيفتد و رنگ يا بو و يا مزه آن هم تغيير يابد ولى بعد، آن تغيير ازبين برود، آب چاه هر چند چيزى از آن كشيده نشده باشد، بار ديگر پاك مى شود.

4- آب كر

كُرّ پيمانه اى است كه مردم در دورانهاى گذشته از آن استفاده مى كردند، و اصل اين واژه به معناى «چاه» است، گويا در گذشته كشاورزان يك گودالى شبيه چاه حفرمى كردند و محصولات خود را با آن پيمانه مى زدند.

على رغم اينكه فقها در تعيين اندازه كُرّ اختلاف دارند ولى بايد گفت كه تحديد كُرّ براساس يك محاسبه دقيق رياضى نبوده بلكه بيشتر با روش عرفى بوده است. كُرّ در كمترين اندازه خود،

ص: 44

27 وجب مكعّب و در بيشترين اندازه خود در حدود 43 وجب مكعّب گفته شده است واين بدان معنى است كه كمترين اندازه هم كفايت مى كند امّا اندازه بيشتر حتماً بهتر است و چون وجب ها متفاوت است، معيار وجب متوسط و معمولى مى باشد.

به نظر مى رسد كه اصل كُرّ به صورت شكل اسطوانه اى مانند شكل چاه بوده وتحديدهاى شرعى هم براساس همين شكل اسطوانه اى وارد شده است. بنابراين اگر بخواهى اندازه كُرّ را دريك ظرف دايره اى شكل (مانند گودالى در زمين يا بشكه يا حوض دايره اى شكل و مانندآن)، مشخّص كنى،راهش اين است كه قطر و عمق آن را اندازه گيرى نمائى، اگر هر كدام بيشتر از سه وجب و نيم بود، كفايت مى كند. امّا اگر شكل ظرف اسطوانه اى نباشد مثل حوض مربّع، دراين صورت اگرهر يك از طول و عرض و عمق سه وجب باشد، كفايت مى كند و اگر نيم وجب ديگر هم در هردو اندازه بالا (اسطوانه اى و مربّع) اضافه نمائى، موافق تر با احتياط و نزديكتر به طهارت است ولى واجب نيست.

اين مسأله فروعى دارد كه بيان مى شود:

1 - آب كُرّ نجس نمى شود مگر اينكه عين نجاست به آن برسد و رنگ يا مزه و يا بوى آن راتغيير دهد چنانكه در آب جارى تفصيل آن گذشت.

2 - اگر عين نجاست، مقدارى از كُرّ را نجس گرداند و رنگ يا بو و يا مزّه آن را تغيير دهد،مقدار باقى مانده كه كمتر از كُرّ است نيز نجس مى شود ولى طبق آنچه از اطلاق روايت صحيحه شهاب بن عبدربّه (1)فهميده مى شود احتمال قوى پاك بودن مقدار باقيمانده است مگر اينكه همه آب تغيير كند و رنگ يا بو و يا مزه آن عوض شود، چون دراين روايت امام صادق عليه السلام فرموده است كه مى توان از آن مقدار ديگر باقيمانده كه تغيير نكرده، وضو گرفت.

3 - اگر يك قسمت از آب كُرّ، يخ بزند وبه قسمت ديگر آن كه كمتر از كُرّ است نجاست برسد، آن قسمت ونيز آنچه از قسمت يخ زده ذوب مى شود، نجس مى باشد مگر اينكه آن قسمت يخ زده به حدّى زياد باشد كه يخ منبع و سرچشمه آن تلقّى شود مانند يخهاى كوهها وحوضها و آبگيرها وتالاب هاى بزرگ.

4 - اگر يقين داشته باشيم كه آبى به اندازه كُرّ است، سپس شك كنيم كه آيا از حدّ كُرّ كم شده است يا به همان حالت خود باقى مانده است، حكم به حالت اوّل آن يعنى كُرّ بودن مى شود،امّا اگر بدانيم كه آبى قليل است سپس شك كنيم كه آيا به اندازه كُرّ رسيده است يا نه، حكم به قليل بودن آن مى شود تا اينكه يقين پيدا كنيم كه به اندازه كُرّ رسيده است.

ص: 45


1- وسائل الشيعه، ج1، باب9، ابواب الماء المطلق، ص119، حديث11.

5 - اگر با آبى مواجه شويم و ندانيم كه به اندازه كُرّ است يا نه اقوى اين است كه اگر بررسى امكان نداشته باشد، غير كُرّ محسوب شود، و همچنين اگر با ماده روانى برخورديم و ندانستيم كه آب است يا مايع ديگر، آب تلقّى نمى شود.

6 - اگر در آب كُرّ، نجاستى را مشاهده كنيم امّا ندانيم كه آيا قبل از كُرّ شدن، نجاست به آن رسيده است يا بعداز آن، حكم به پاك بودن آن مى شود، امّا اگر تاريخ افتادن نجاست در آب رابدانيم ولى تاريخ كُرّ شدن آن را ندانيم، حكم به نجاست آب مى شود.

7 - اگر با آبى كرّ برخورديم كه نمى دانيم آيا مطلق است يا مضاف، حكم به مطلق بودن آن مى شود، پس آن طاهر كننده است، و به محض ملاقات با نجاست، نجس نمى شود.

5- آب قليل

تعريف آب قليل

هر آبى كه به اندازه كُرّ نرسد و متّصل به منبعى (آشكار يا مخفى) كه آن راتغذيه كند نباشد، آب قليل است.

احكام آب قليل به شرح ذيل بيان مى شود:

1 - اگر چيز نجس به آب قليل برسد، نجس مى شود و فرق ندارد كه نجاست روى آب بريزديا آب روى چيز نجس بريزد. ولى اگر آب قليل از بالا روى محلّ نجس بريزد، همان مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس مى شود نه آن مقدارى كه در ظرف باقى مانده است. و همچنين است آب قليلى كه با فشار جريان مى يابد و در عرف مردم آن را يك آب نمى دانند. امّا اگر آب قليل برروى زمين به آهستگى جريان داشته باشد و پائين آن به نجاست برسد، بالاى آن نيز نجس مى شود زيرا هر دو قسمت يك آب محسوب مى شود.

2 - آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست، روى چيز نجس ريخته مى شود، و سپس از آن جدا مى گردد (كه به آن غُساله گفته مى شود) نجس است، حتّى از آبى كه بعدازبرطرف شدن عين نجاست و قبل از پاك شدن آن از آن جدا مى شود بايد اجتناب شود. امّاقطراتى كه حامل عين نجاست نمى باشد و در هنگام شستن ترشّح پيدا مى كند، اقوى اين است كه پاك مى باشد اگرچه احتياط ايجاب مى كند كه از آن هم اجتناب شود.

3 - آبى كه در لباس بعداز فشار دادن آن يا در ظرف بعداز شستن و دور ريختن غُساله آن،باقى مى ماند، بنابر اقوى پاك است.

4 - اگر از آبى كه باآن بعداز قضاى حاجت، مخرج ادرار يا مدفوع شسته مى شود، قطراتى ترشّح كند و به بدن يا لباس برسد يا لباس بر روى آن بيفتد، اشكال ندارد و شستن بدن يا لباس ازآن واجب

ص: 46

نيست. امّا نبايد در طاهر كردن چيز نجس ديگر يا وضو و غسل كردن، از اين آب استفاده شود.

احكام آب مضاف

معنى و تعريف آب مضاف قبلاً بيان شد امّا احكام آن در ضمن مسائل ذيل بيان مى شود:

1 - فقهاقدس سرهم گفته اند: آب مضاف هيچ چيز نجسى را پاك نمى كند امّا برخى از قدماى فقهاعقيده داشتند كه نجاست با آب مضاف برطرف مى شود. اين نظر نيكو است مخصوصاً در هنگام اضطرار و وجود نداشتن آب مطلق و بشرطى كه از برطرف شدن نجاست و اثر آن و صدق پاك شدن در عرف (مانند مواد طبّى ضدعفونى كننده) اطمينان حاصل شود.

امّا وضو و غسل با آب مضاف به هيچ وجه صحيح نيست زيرا واجب است وضو و غسل باآب مطلق باشد.

2 - آب مضاف با برخورد با نجاست و سرايت عرفى نجاست در آن، به طوريكه آن را پليدوناپاك گرداند و مصداق پليدى كه در آيات به عنوان «رج»ز و«خبيث» تعبير شده تلقّى گردد، نجس مى شود، خداوند مى فرمايد:

(وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (1) .

«از پليدى و ناپاكى اجتناب كن.»

(...وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ... (2) .

«...پليديها و ناپاكيها را براى آنان حرام مى گرداند...»

بنابراين، حكم مذكور شامل موارد زير نمى گردد:

الف - منابع و مخازن عظيم نفت، مخازن ادويه و دارو، حوضهاى بزرگ آب ميوه ونوشابه هاى گازدار زياد اگر دست نجس يا قطره خون به آنها برسد و از نظر عرف به همه آنهاسرايت نكند، بنابر اقوى نجس نمى شوند زيرا عموم نهى از نجاسات، آنها را شامل نمى شود.

ب - اگر مايع مضاف از بالا بر محل نجس بريزد، تنها آن مقدارى كه بر روى نجس ريخته،نجس مى شود نه آن مقدارى كه در ظرف باقى مانده است زيرا از نظر عرف، نجاست از پائين به بالا، سرايت نمى كند.

3 - اگر مايع مضاف نجس شده، با آب پاك (كُرّ يا بيشتر از آن) مخلوط شود به گونه اى كه در آن مستهلك شود و ديگر آن را مضاف نگويند، پاك مى گردد حتّى اگر به حالت پيشين خود

ص: 47


1- سوره مدّثّر، آيه 5.
2- سوره اعراف، آيه 157.

بازگردانده شود، زيرا آب پاك به همه اجزاى نجس رسيده و آن را پاك ساخته است.

اين مسأله فروعى دارد كه بيان مى شود:

الف - اگر روغن نجس شده و يا هر ماده روغنى نجس شده ديگر در آب پاك جوشان، ذوب وآب شود، پاك مى گردد در صورتيكه كاملاً با آب مخلوط شده باشد هر چند به طور كامل درآب، مستهلك نشده باشد.

امّا اگر آب در ماده روغنى نجس شده مستهلك شود يعنى آب، مضاف شود و از نظر مردم آب مطلق گفته نشود، آب نيز نجس مى گردد و همين حكم جارى است نسبت به گلاب،خورشت وشيره خرما و غيره.

ب - اگر در خورشت يا روغن مايع، حيوانى كه خون جهنده دارد، بميرد، بنابر احتياطبايد از آن به طور مطلق اجتناب شود زيرا دراين حكم روايات صريح وارد شده است، و نيز ازروايات اجتناب از مردار همين حكم فهميده مى شود و ديگر اينكه ذوب شدن آن در آب داغ،مانع از اين نمى شود كه اجزاى مردار در آن وجود داشته باشد.

ج - روغن خوك، يا هر ماده اى كه از نجس العين گرفته شده باشد، اگر در آب پاك جوشان انداخته شود، سپس به حالت اوّل خود بازگردانده شود، به نجاست و حرمت خودباقى مى ماند.

د - اگر آب مضاف نجس شده تبخير شود، بخار آن -چون استحاله شده- پاك مى باشد.

ه - اگر مايع نجس مانند خون يا روغن نجس، حرارت زياد داده شود و تقطير شود ولى هنوز استحاله صورت نگرفته و كاملاً مستهلك نشده باشد، بر نجاست خود باقى مى ماند وتنها در صورتى پاك مى شود كه كاملاً مستهلك شده و از حالت سابق خود خارج گردد.

احكام تغيير يافتن آب

آب متغيّر آبى است كه بر اثر نجاست، يكى از صفات سه گانه، يعنى مزّه يا بو ويا رنگ آن عوض شود. مسأله تغيير يافتن آب فروعى دارد كه بيان مى شود:

1 - اگر چيز نجس مانند ادرار، خون و مردار به آب كثير برسد و يكى از اوصاف سه گانه آن تغيير يابد، آن آب نجس مى شود.

2 - فقها گفته اند: اگر در كنار بركه اى، مردار بيفتد و بوى آن بر بوى آب يا بر مزّه آن تأثيربگذارد امّا خود لاشه در آب متلاشى نشده باشد، آن بركه نجس نمى شود، ولى احتياط اين است كه از آن اجتناب شود زيرا ظاهر روايات و همچنين آيه (وَالرُّجْزَفَاهْجُرْ (1) آن را شامل مى شود.

ص: 48


1- سوره مدّثّر، آيه 5.

3 - بايد تغيير آب، تنها به وسيله برخورد با خود نجس حاصل شده باشد. پس اگر تغيير،به خاطر دو عامل: نجس و چيز ديگر باشد، آب كثير نجس نمى شود.

4 - اگر آب نجس و تغيير يافته به وسيله خون مثلاً، در بركه اى از آب ريخته شود و يكى ازاوصاف آب بركه بر اثر آن تغيير يابد، آب بركه نيز نجس مى شود، و همچنين هر آبى كه به وسيله برخورد با عين نجاست، نجس شده و تغيير يافته، اگر به آب كثير برسد و يكى ازاوصاف آن را طبق اوصاف عين نجاست تغيير دهد، آن را نجس مى گرداند.

5 - آب رنگى اى كه نجس شده، اگر به آب كثير برسد ولى رنگ آب كثير را به غير رنگ نجاست تغيير دهد، آن را نجس نمى گرداند مگر اينكه تغيير به قدرى باشد كه آب كثير از آب مطلق بودن خارج شود.

6 - اگر در آب كثيرى، به طور مثال، خون و مقدارى جوهر قرمز ريخته شود و رنگ آب به وسيله خون و جوهر عوض شود، چنانچه مقدار خون به تنهايى براى تغيير دادن رنگ آب كافى باشد، آب نجس مى شود و گرنه پاك است.

7 - اگر بركه آب، بوى گنديده داشته باشد و مردارى نيز در آن بيفتد و مدّتى در آن بماندبه گونه اى كه اگر آب بركه، بو نمى داد، دراين مدّت، لاشه بوى آن را تغيير مى داد، دراين صورت آب بركه نجس محسوب مى شود، زيرا ظاهر روايات، بر شرط دانستن تغيير حقيقى وواقعى دلالت دارد، و ظهور و بروز تغيير، شرط نيست.

8 - اگر مردار در آب كثير بيفتد ولى سرماى شديد يا شور بودن آب يا هر پديده ديگر، مانع از تأثير مردار در اوصاف آب شود به گونه اى كه اگر اين پديده مانع نمى شد، وجود مردار، آب را تغيير مى داد، دراين صورت، حكم بر طهارت آب مى شود زيرا تغيير، حاصل نشده است.

9 - اگر ويژگيهاى خاص عين نجس، از آن سلب شود، مثلاً خصوصيات خون از آن گرفته شود، يا مردار به گونه اى ضدعفونى شود كه ديگر در آب تأثير نگذارد، دراين صورت ظاهر اين است كه آب كثير در صورت برخورد با اين نوع نجس، نجس نمى شود زيرا تغيير واقعى حاصل نشده است با اينكه اگر مانع نمى بود، تغيير حاصل مى شد ولى احتياط اين است كه از آن اجتناب شود.

10 - اگر تغيير از جهت برطرف شدن رنگ اصلى آب، يا از بين رفتن مزّه طبيعى آن حاصل شودبازهم آب نجس مى شود، مثل اينكه آب، شور باشد و به جهت برخورد با خون، شورى آن ازبين برود و مانند آبهاى عادى بدون طعم شود زيرا حكمت نجس شدن در هنگام تغيير يافتن،غلبه نجس بر پاكى آب است و روايات نيز اين مورد را شامل مى شود، آيا مگر اين، نوعى ازتغيير مزّه وبو نيست؟

11 - تغيير در صفات ديگر آب، غيراز رنگ، بو و مزّه، مانند تغيير در سبكى وسنگينى

ص: 49

وچسبندگى و شفافيّت و غيره كفايت نمى كند مگر اينكه آب به وسيله نجاست، مضاف شودوعرف آن را آب مطلق ننامد.

12 - اگر تغيير بعداز خارج كردن نجس از ميان آب، حاصل شود بازهم آب نجس مى شودمگر اينكه تغيير به جهت سبب ديگر غيراز نجس باشد.

13 - اگر قسمتى از مردار و لاشه در آب بيفتد و قسمت ديگر آن در نزديك آب بيفتد و هردو قسمت با هم، يكى به جهت مجاورت و ديگرى به طور مستقيم در تغيير آب تأثيربگذارند، بازهم آب نجس مى شود.

14 - اگر در اصل ايجاد تغيير در آب شك شود، يا شك كند كه تغيير به وسيله نجس ايجادشده يا بواسطه غير آن، حكم به طهارت آب مى شود زيرا يقين به طهارت، با شك در نجاست نقض نمى گردد.

چگونگى پاك شدن آب تغيير يافته

آبى كه به وسيله نجاست، تغيير يافته، اگر به آب كُرّ يا جارى متّصل شود يا باران بر آن ببارد، بعداز برطرف شدن تغيير، پاك مى شود.

فروع اين مسأله بشرح ذيل بيان مى شود:

1 - آب چاه كه بواسطه نجاست تغيير يافته، با برطرف شدن تغيير آن به واسطه كشيدن آب پاك مى شود پس بايد آنقدر كشيده شود تا تغيير آن از بين برود.

2 - آبى كه تغيير يافته، بعداز برطرف شدن تغيير، به صرف متّصل شدن با آب كُرّ يا جارى وبعداز كمترين اختلاط بين آن دو، پاك مى شود.

3 - اگر تغيير آب، خود به خود از بين برود، بنابر احتياط واجب تا زمانى كه به آب طاهركننده، متّصل نشده، بايد از آن اجتناب شود.

راههاى ثابت شدن نجاست و طهارت و كُرّ بودن

نجاست هر چيز و پاك شدن آن بعداز نجاست، و كُرّ بودن و كم شدن از كُرّ ومانند آن تنهابا علم و يقين و آنچه به منزله علم است مانند اطمينان، ثابت مى شود.

همچنين با شهادت دو شخص عادل نيز ثابت مى شود و با شهادت يك شخص عادل اگرموجب اطمينان نوعى شود، بازهم ثابت مى شود و اگر به خاطر شرايط خاصّى اطمينان حاصل نگردد، نبايد احتياط ترك شود.

همچنين كسى كه چيزى در اختيار او است و عرف، او را صاحب آن مى داند، اگر شهادت به

ص: 50

آن امور دهد، ثابت مى شود.

ساير راههاى عقلائى كه عقل به شك هاى مخالف آن، اعتنا نمى كند مانند: شياع و شهرت مفيد اطمينان، آثار و علايم برخورد با نجاست، شهادت اهل خبره كه موجب اطمينان و وثوق مى شود و مانند آنها همگى از شيوه هاى عقلائى براى كشف و اثبات حقيقت و از آن جمله طهارت ونجاست مى باشد.

اين مسأله فروعى دارد كه بيان مى شود:

1 - با گمان و تصوّر و وسوسه هاى شيطانى، اگرچه كسى به وسيله آنها قطع هم پيدا كند،نجاست ثابت نمى شود، زيرا آنها از راههاى عقلائى نيست بلكه از القائات شيطان است و درچنين مواردى احتياط كردن كراهت دارد زيرا شائبه وسوسه هاى شيطانى وجود دارد.

2 - از شهادت دو نفر عادل (بيّنه) بايد از نظر عرف اطمينان حاصل شود امّا اگرعكس قضيه تحقّق يابد شهادت دو عادل نيز اعتبار خود را از دست مى دهد، مثل اينكه از نظرعقلا، شبهه قوى وجود داشته باشد كه موجب حصول اطمينان به خطاى دو عادل شود. امّا درصورت شك در صحّت شهادت دو عادل، نبايد احتياط ترك گردد.

3 - اگر موضوع دو شهادت، متعدّد باشد، مثل اينكه يكى از دو شاهد، شهادت بدهد كه قطره اى بول در ظرف افتاده است و ديگرى شهادت بدهد كه خون در ظرف افتاده است،شهادت دو عادل (بيّنه) تحقّق نمى يابد بلكه از مصاديق خبر ثقه است كه قبلاً گفته شد كه قابل قبول مى باشد.

4 - شهادت دادن به طور اجمالى نيز كفايت مى كند مثل اينكه هر دو شاهد بگويند: يكى ازدوظرف نجس است، كه دراين صورت بايد از هر دوظرف اجتناب شود، امّا در صورتيكه يكى از دو شاهد به طور اجمالى و ديگرى به طور تعيينى شهادت دهد بنابراحتياط واجب بايداز هردوظرف اجتناب شود مگر اينكه از قراين احراز شود كه هردوشاهد بر يك موضوع گواهى مى دهند كه دراين صورت از ظرف معيّن اجتناب شود ولى بنابر احتياط مستحب بايد ازهر دو ظرف اجتناب گردد.

5 - اگر يكى از دو شاهد شهادت بدهد كه الآن نجاست وجود دارد و ديگرى شهادت بدهدكه نجاست در گذشته وجود داشته است، يا هر دو شهادت بدهند كه نجاست درگذشته وجودداشته است، آنچه از ادلّه استفاده مى شود، شهادت دو عادل يا بيّنه ثابت مى گردد، امّا اگر هردو شاهدبه دو نجاست شهادت دهند، يا يكى از آن دو گفته ديگرى را نفى كند مثل اينكه اوّلى بگويد كه نجس بوده وسپس پاك شده است و دوّمى بگويد كه الآن نجس است، دراين صورت بيّنه تحقّق نمى يابد. البتّه به عنوان خبر واحد ثقه، سخن هر دو قابل قبول مى باشد.

6 - اگر يك چيز بصورت متناوب در اختيار دو يا چند نفر باشد يا فعلاً در اختيار دو ياچند

ص: 51

نفر باشد، سخن هر يك از آنان در زمان تسلّط خودش قابل قبول مى باشد، امّا اگر سخن هر دو در تعارض با يكديگر باشد، سخن هر دو از اعتبار ساقط است مثل دو بيّنه متعارض كه هر دو از اعتبار ساقط مى شود.

احكام آب نجس شده

1 - نوشيدن آب نجس و نوشاندن آن به كودكان جايز نيست، امّا فروختن يا دادن آن به مسلمان با مطلع ساختن او از نجاست آن جايز مى باشد و همچنين نوشاندن آن به حيوانات وگياهان نيز جايز است.

2 - به هيچ صورت جايز نيست انسان مسبّب نوشيدن نجاست يا چيز نجس شده اى توسطديگرى شود.

3 - نوشيدن آب نجس در حال ضرورت جايز است مثل اين كه انسان از تشنگى شديد برجان خود بترسد. البتّه بايد به مقدار ضرورت اكتفا گردد و بيشتر از آن استفاده نشود.

4 - استفاده از آب نجس در وضو يا غسل جايز نيست بلكه در صورت نداشتن آب پاك،وظيفه شخص به تيمّم تبديل مى گردد.

آبى كه با آن وضو و غسل شده است

1 - آبى كه انسان با آن وضو مى گيرد و صورت و دستانش را مى شويد، پاك است و پاك كننده، هم نجاست را برطرف مى كند و هم حدث را رفع مى نمايد، و كسى ديگر مى تواند با آن وضو نمايد.

2 - آبى كه انسان با آن غسل مستحبّى مى كند، به اجماع فقها، پاك است و پاك كننده،هم نجاست را برطرف مى كند و هم مى توان با آن وضو و غسل كرد.

3 - آبى كه شخص با آن غسل جنابت ومانند آن از ديگر غسلهاى واجب انجام مى دهد نيزپاك است و پاك كننده نجاست، البتّه بشرطى كه نجاست به آن نرسيده باشد.

4 - از آبى كه شخص جنب با آن غسل كرده، نبايد در وضو و غسل استفاده شود. بلكه بنابراحتياط واجب غُساله هر غسل واجب ديگر نيز همين حكم را دارد. امّا اگر او با آبى كه در يك گودال يا حوض، جمع شده، غسل كند و آن آب در هنگام غسل دوباره به آن گودال ياحوض بازگردد، اشكال ندارد و مى توان از آن براى غسل و وضو استفاده كرد ولى بهتر اين است كه در صورت وجود آب ديگر از آن اجتناب شود.

همچنين اشكال ندارد كه قطره هايى از آبى كه با آن غسل مى كند، در آبى كه از آن غسل مى نمايد بريزد.

ص: 52

آب مشكوك

در صورت شك در وضيعت فعلى آب، چنانچه حالت سابقه يقينى داشته باشد، ملاك همان حالت سابقه است. مثلاً اگر در آبى شك كنيم كه آيا كُرّ است يا آب قليل، مطلق است يامضاف، پاك است يا نجس، ملك كسى ديگر است يامباح، چنانچه حالت سابقه آن را بدانيم(مثل اينكه بدانيم كه كُرّ بوده است)، همان حالت سابقه معلوم را استصحاب مى كنيم و حكم مى كنيم كه اين آب همچنان كُرّ است تا زمانى كه بفهميم آن حالت سابقه از بين رفته و حالت جديدعارض شده است زيرا چنانكه در روايات آمده است يقين با شك، نقض نمى شود ولى با يقين ديگر نقض مى گردد.

فروع اين مسأله بشرح ذيل بيان مى شود:

1 - آب پاك است تا يقين پيدا كنى كه نجس شده است و اگر يقين پيدا كردى كه نجس است، سپس شك كردى كه پاك شده است يا نه، به همان يقين قبلى خود مبتنى بر نجاست آن عمل كن.

2 - آب در طبيعت و ماهيّت خود مطلق است و اگر يقين پيدا كردى كه مضاف شده است،سپس شك نمودى كه آيا همچنان مضاف است يا به طبيعت اوّليه خود بازگشته و مطلق شده است، به يقين سابق خود عمل كن و آن را همچنان مضاف بدان.

3 - اگر بدانى كه آب، مال كسى ديگر است، استعمال آن بدون اجازه مالك جايز نيست.امّا اگر ندانى كه مال كسى ديگر است يا نه، اصل اباحه آن مى باشد تا زمانى كه يقين پيدا كنى كه ملك كسى ديگر است.

4 - اگر با مايعى برخورد كردى و نمى دانى كه آيا آب است يا نه، استعمال آن در برطرف كردن نجاست يا وضو و غسل كردن جايز نيست تا زمانى كه علم پيدا كنى كه آب است.

احكام شك در شبهه محصوره و غير محصوره

گاهى نجس، يك چيز مشخّص و معيّن است (مثل اينكه مى دانيم اين مايع، خون است) دراين صورت واجب است از آن اجتناب شود امّا گاهى نجس يكى از دو چيز است و نمى دانيم كه دقيقاًكدام يك است (مثل اينكه نجاست در يكى از دو ظرف افتاده باشد يا يك نقطه از مكانى نجس شده باشد) اين مورد در اصطلاح «شبهه محصوره» ناميده مى شود يعنى شبهه به گونه اى است كه اطراف شك، محدود و معيّن مى باشد، دراين صورت نيز بايد ازهردو يا چند طرف شبهه اجتناب و پرهيز شود.

امّا اگر «شبهه غير محصوره» باشد يعنى اطراف شك و شبهه بگونه اى زيادومتعدّد باشد

ص: 53

كه احتمال برخورد هريك از آنها با نجس بسيار اندك شود، دراين صورت جايز است كه ازبرخى از اطراف شبهه استفاده كند مثلاً اگر بدانيم كه نقطه كوچكى از يك باغ بزرگ نجس شده است آيا بايد از همه باغ اجتناب كرد؟ هرگز، زيرا اطراف شبهه، غير محصوره و نامحدود است و احتمال برخورد با نجس بسيار اندك است كه عقلا به آن اعتنا نمى ورزند.

همچنين است اگر يكى از دوطرف شبهه دوراز دسترس شما بوده ومورد استفاده شمانمى باشد، مثل اينكه بدانى نجاست يا به لباس شما برخورد كرده يا به لباس يكى از عابرين درمسير راه،به اين شك نبايد اعتنا نمايى زيرا آن لباس ديگر اصلاً ارتباطى با شما و اهمّيتى براى شما ندارد.

همچنين اگر بدانى كه اين ظرف نجس است يا آن ظرفى كه قبلاً آب آن ريخته است، واجب نيست از اين ظرف اجتناب كنى زيرا آب ظرف قبلى به طور كلّى از بين رفته و از محل ابتلاى شما خارج شده است.

بدين ترتيب اجتناب از دو يا چند طرف شبهه در صورتى واجب است كه دو شرط موجودباشد:

الف - شبهه در يك دايره محدود باشد كه «شبهه محصوره» ناميده مى شود.

ب - اطراف شبهه مورد «ابتلا» و نياز شما باشد. اگر اين دو شرط موجود نباشداجتناب كردن از اطراف شبهه واجب نيست.

فروع اين مسأله بشرح ذيل بيان مى شود:

1 - بنابر احتياط در صورتيكه شرايط ياد شده وجود نداشته باشد، مى توان تنها از بعضى ازاطراف شبهه استفاده كرد نه از همه اطراف.

2 - اگر كسى آبى كه محكوم به پاك بودن و مباح بودن است نيابد، بايد تيمّم كند و با تيمّم نماز بخواند.

3 - اگر بدانيم كه گوشه نامعلومى از فرش نجس است بنابر احتياط هر چيزى كه با رطوبت به هر جاى فرش برخورد كند، بايد تطهير شود و همچنين اگر بدانيم كه يكى از دو ظرف نجس است، بنابر احوط از هر چيزى كه با يكى از آن دو با رطوبت برخورد كند بايد اجتناب گردد.

4 - اگر در يكى از دو ظرف، نجاست بيفتد امّا معلوم نباشد كه كدام يك است، ازهيچكدام نبايد وضو گرفته شود بلكه اگر آب ديگر نيابد، بايد تيمّم كند و اوْلى اين است كه به تبعيّت از حديث منقول، آب هر دو را بريزد.

همچنين اگر بداند كه يكى از دو ظرف يا يكى از دو مكان، غصبى يا نجس است، نبايد ازهيچ كدام استفاده كند.

5 - اگر بداند كه آب يكى از دوظرف، مضاف است، بايد با آب هردوظرف وضوبگيردوهمچنين است اگر بيش از دو ظرف باشد در صورتيكه موجب حرج و دشوارى نشود و گرنه بايد تيمّم كند.

ص: 54

حكم نيم خورده انسان و حيوان

تعريف سُؤر

سؤر نيمخورده يا باقيمانده آب يا غذايى است كه انسان يا حيوان از آن نوشيده يا خورده است. سؤر يا نيم خورده به پاك و نجس تقسيم مى شود و سؤر پاك از جهت استفاده آن درخوردن ونوشيدن و طهارت به سه قسم مكروه، مستحب و مباح تقسيم مى گردد:

فروع مسأله به شرح زير است:

1 - سؤر نجس، نيم خورده نجس العين است مانند سگ و خوك و كافر يا نيم خورده كسى كه در اثر تماس با نجاست، نجس است مانند كسى كه بر لبان او خون يا شراب ديده مى شود.

2 - نيم خورده مكروه، نيم خورده حيوان حرام گوشت است غير از گربه. برخى گفته اندنيم خورده حيوانى كه معمولاً، گوشتش خورده نمى شود مانند الاغ و استرو اسب نيز مكروه است. واين سخن نيكويى است. وهمچنين نيم خورده زنى كه در حال حيض است نيزمكروه است وهمچنين بنابه نظر برخى از فقها نيم خورده هر كسى كه از نجاسات پرهيز نداردنيزمكروه مى باشد.

3 - نيم خورده مستحب، سؤر شخص مؤمن است كه متبرّك است و طبق گفته امام صادق عليه السلام از هفتاد درد شفا مى بخشد. (1)

4 - سؤر مباح، ما سواى اقسام ياد شده مى باشد مانند سؤر پرندگان، گوسفند وشتر.

دوّم - زمين

خداوند زمين را پاك كننده قرار داده است. پس زمين، كف پا، ته كفش و لاستيكهاى ماشين را در چارچوب شرايط خاصّى پاك مى كند.

جزئيات مسأله بدين شرح است:

1 - فرق نيست كه زمين از خاك باشد يا شن يا سنگ امّا آسفالت، سيمان، چوب وهمچنين فرش، حصير و گياه پاك كننده نيستند.

2 - شرط پاك شدن اين است كه زمين پاك و خشك باشد. رطوبت اندك اشكال نداردامّا زمينى كه رطوبت زياد داشته باشد، بنابر احتياط پاك كننده نيست.

ص: 55


1- از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «فِي سُؤْرِ الْمُؤْمِنِ شِفاءٌ مِنْ سَبْعِينَ داءٍ». (وسائل الشيعه، ج17، باب18، أبواب الأشربة المباحة، حديث 1

3 - اشياى يادشده در صورتى پاك مى شود كه -پس از برطرف شدن آثار ظاهرى نجاست روى زمين راه رفته شود يا آنها را بر روى زمين بكشند. و اقوى اين است كه صرف تماس بازمين يا كشيدن خاك و سنگ بر روى محل نجس، كفايت نمى كند.

4 - در اثر راه رفتن بر روى زمين، لاستيكهاى ماشين، نوك عصا، دستان طفلى كه بر روى زمين مى خزد، جوراب، نعل اسب و مانند آن پاك مى شود.

5 - زمين چيزهايى را پاك مى كند كه در حال راه رفتن با زمين تماس يافته يا خاك رالمس كرده باشد. پس فرورفتگى كف پا و ما بين انگشتان را در صورتى پاك مى كند كه با خاك تماس پيداكرده باشد و گرنه پاك نمى گردد امّا داخل كفش و روى پاها يا انگشتان (درصورتيكه بر روى پاشنه پا راه برود) و پاشنه پا را (در صورتيكه با انگشتان خود راه برود) پاك نمى گرداند چون تماس با زمين حاصل نشده است.

6 - در نجاستى كه به وسيله زمين پاك مى شود، فرقى نيست كه منبع آن نجاست خود زمين باشد يا غير آن. پس اگر پاهايت خونين شد و با آن بر روى زمين پاك راه رفتى و نجاست و آثارآن برطرف شد، پاهايت پاك شده است.

سوم - آفتاب

هر چيزى كه خورشيد بر آن بتابد و آن را از نجاست خشك گرداند، مثل زمين،ساختمان، درب و پنجره هاى ساختمان و مانند آن پاك مى شود به شرطى كه عين نجاست وآثار ظاهرى آن برطرف شود.

فروع اين حكم شرعى را در سطور ذيل مورد اشاره قرار مى دهيم:

1 - فقها (رضوان اللَّه تعالى عليهم) از حكم فوق، اشياى منقول از قبيل ظرفهاى غير ثابت، لباس و فرش -غير از حصير و بوريا- را استثنا كرده اند و عمل به اين قول موافق احتياط مى باشد. برخى هم شرط كرده اند كه جسم نجس شده بايد قبل از تابيدن آفتاب،مرطوب باشد. اين هم موافق احتياط است اگرچه آنچه از ادلّه استفاده مى شود عدم ضرورت اين شرط است.

2 - بايد تابيدن آفتاب به طور مستقيم صورت بگيرد. پس اگر خورشيد بر چيزى مجاورنجس بتابد و يا به وسيله آيينه و از پشت شيشه يا ابر بتابد يا باد شديد آن را خشك گرداند نه خورشيد، آن چيز پاك نمى شود.

3 - مطابق آنچه از ادلّه استفاده مى شود، خرمنگاه، محل انبار هيزم، قطعات آهن، ماشينها، قطارها، كشتى ها و آنچه در مخزنها و انبارهاى سر گشوده وجود دارد مانند چوب و

ص: 56

امثال آن، با تابيدن خورشيد پاك مى شود.

چهارم - تحوّل و انقلاب

1 - اگر عين نجاست يا چيز نجس استحاله شود بگونه اى كه كاملاً به چيز ديگر تبديل گردد، پاك مى شود مثل اينكه مدفوع انسان يا مردار يا خون، تبديل به خاك شود يا بسوزد وخاكستر گردد و حتّى اگر چوب نجس، به طور كامل ذغال شود پاك مى شود. البتّه در مورداخير بايد احتياط كرد.

2 - اگر ادرار تبديل به بخار شود، بخار پاك است و اگر دوباره به طبيعت اوّلى خودبازگردانده شود، دوباره نجس خواهد بود، امّا اگر بخار تبديل به ماده مايعى شود و به طبيعت اوّليه برنگردد، بگونه اى كه به آن ادرار گفته نشود، نجس نيست.

3 - تغيير برخى از صفات ثانويه كه دلالت بر تحوّل طبيعت و حقيقت شىء ندارد، درتحقّق استحاله كفايت نمى كند. به طور مثال اگر گوشت نجس، پخته شود يا آرد نجس، خميرگردد يا از آن نان پخته شود، همچنان نجس مى باشد وهمچنين اگر از شير نجس، ماست ياپنير و مانند آن ساخته شود، يا آجر و سفالى كه از گِل نجس ساخته شود، همگى نجس هستند.

4 - اگر شراب به سركه منقلب شود، از حرام به حلال تبديل شده است و دراين حكم فرقى نيست كه اين انقلاب به طور خود بخودى صورت بگيرد، يا به واسطه عملى مانند ريختن سركه يا نمك در شراب. و اگر قطره اى شراب در ظرف بزرگ سركه بريزد و به سركه استحاله شود،آن قطره شراب پاك شده و سركه هم نجس نمى شود. امّا اگر چنين فرض شود كه آن قطره به حال خود باقى مانده باشد، سركه هم نجس مى شود و چنانكه در صورت استحاله، شراب پاك مى شود، ظرف آن وآنچه در آن بوده هم پاك مى شود.

5 - اگر از آب انگور كه بر اثر جوش دادن نجس شده، دوسوم آن كم شود پاك مى شود وتشخيص دوسوم هم با مساحت و هم با پيمانه و هم با وزن كردن ميسّر است و چنانكه خودآب انگورپاك مى شود، ظرف و توابع آن نيز پاك مى گردد ومانند آب انگور است، آبى كه از كشمش گرفته شده باشد. امّا آنچه از خرما گرفته مى شود اين حكم را ندارد.

6 - اگر آب نجس به درخت انتقال پيدا كند يا خون نجس به پشه منتقل شود به گونه اى كه خون پشه محسوب گردد، پاك مى شود امّا خونى را كه زالو از رگهاى انسان مى مكد و يا حشره مشابه ديگر، چون از نظر عرف خون زالو به آن گفته نمى شود و مى گويند خون انسان است،نجس مى باشد و به صرف انتقال پاك نمى گردد.

ص: 57

پنجم - اسلام

1 - اگر كافر مسلمان شود، خود او و رطوبتهاى متّصل به او و توابع بدن او پاك مى شود امّالباس او كه با لمس خود او يا با نجاست ديگر نجس شده است اقوى اين است كه بايد ازا ن اجتناب شودو آن را تطهير نمود و همچنين مرتدّ ملّى (1)بعداز توبه پاك مى شود امّا مرتدّ فطرى (2)اگر توبه اش قبول شود، بعداز توبه پاك مى شود.

2 - در مسلمان شدن كافر اظهار شهادتين يعنى گفتن: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» كفايت مى كند.

3 - فرزند مسلمان تابع خود اوست و همچنين طفلى كه به سبب اسارت به مسلمان ملحق مى شود، امّا طفلى از كفّار كه مسلمان او را به فرزند خواندگى گرفته است، اشكال دارد اگرچه اظهر پاك بودن او است و همچنين كودك مميّزى كه با آگاهى به اسلام ايمان آورده و به مسلمانان پيوسته است نيز پاك مى باشد.

4 - فقهاقدس سرهم گفته اند: كودك تابع شريف ترين والدين خود مى باشد، پس اگر مادر يامادربزرگ او مسلمان شود، كودك تابع او محسوب مى شود، همانطور كه اگر پدر يا جدّ اومسلمان شود، زيرا اسلام بالاتر از هر چيز است و هيچ چيزى بر اسلام برترى ندارد.

ششم - ساير مطهّرات

از اقسام مطهّرات چند چيز ديگر باقى مانده است كه عبارتنداز:

- برطرف شدن عين نجاست از ظاهر و باطن حيوان و باطن انسان.

- استبراى حيوان نجاستخوار.

- غايب شدن مسلمان و بازگشت او.

شرايط و احكام هر يك از اين سه قسم بيان مى شود:

1 - اگر عين نجاست از بدن حيوان برطرف شود، ظاهر اين است كه پاك مى شود به طورمثال اگر خون از منقار پرنده يا دهن گربه و مانند آن برطرف شود، پاك مى شود و همين حكم در مورد باطن و درون حيوان نيز جارى است.

ص: 58


1- مرتدّ ملّى كسى است كه پدر و مادرش كافر بوده و او اسلام آورده و سپس مرتدّ شده است.
2- مرتدّ فطرى كسى است كه پدر و مادر او يا يكى از آن دو مسلمان بوده و او بعداً مرتدّ شده است.

2 - اگر عين نجاست، از درون انسان برطرف شود يا آن را برطرف كند پاك مى شود. پس اگر انسان غذاى نجس يا خون را از دهن خود دور بريزد، درون دهن او پاك مى گردد. باطن ودرون انسان عبارت است از هر آنچه كه مژگان و لبان انسان و مانند آن بر آن فروبسته مى شود.

3 - حيوان حلال گوشتى كه به خوردن مدفوع انسان عادت پيدا كرده و گوشت آن با نجاست رشد كرده و بوى بد در عروق آن ظاهر گشته است، از نظر اهل لغت «جلّال» يا«نجاستخوار» ناميده مى شود و از نظر شرع حرام و نجس است و پاك شدن وحلّيت آن به «استبراء» بستگى دارد. استبراء آن است كه تا مدّتى كه بعداز آن مدّت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و غذاى پاك به آن بدهند.

4 - بايد شتر نجاستخوار را چهل روز، گاو را بيست روز (سى روز هم گفته شده كه اوْلى همين است)، گوسفند را ده روز، مرغابى را پنج روز (و بهتر هفت روزاست) و مرغ خانگى را سه روز از خوردن نجاست جلوگيرى كنند و غذاى پاك به آنهابدهند.

البتّه آنچه گفته شد در صورتى است كه در مدّتهاى تعيين شده، نجاستخوار بودن آنها از بين برود، امّا اگر همچنان نجاستخوار گفته مى شوند بايد استبراء تا آن مدّت ادامه يابد كه ديگرنجاستخوار گفته نشود و اين حالت از بين برود.

5 - عمل مسلمان از نظر عقلا موجب مى شود كه انسان به صحّت شرعى آن اطمينان پيدا كندوسيره متشرعه (1)نيز بر همين جارى بوده است. بنابراين اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيزديگرى مانند ظرف و فرش كه در اختيار اوست، نجس شود وآن مسلمان غائب گردد و سپس برگردددر حاليكه عين نجاست و آثار آن برطرف شده باشد، به پاكى او و پاكى لباس و ساير وسايل اوحكم مى شود. امّا اگر بدانيم كه او نجاست بدن يا لباسش را اصلاً نمى دانسته يا يقين پيدا كنيم كه او نسبت به نجاست و طهارت در همه اشيا يا در خصوص اين چيز خاص، بى مبالات وبى باك است،حكم به پاكى آن نمى شود و همچنين است اگر بدانيم كه او در مدّت غيبت خود به هر دليلى قدرت بر تطهير و پاك كردن آن چيز نجس نداشته است.

6 - اگر مقدار اندكى خون در ديگ جوشان بيفتد، آنچه در ديگ است نجس نمى شود زيراطبق روايت، آتش، آن را خورده و از بين برده است و احوط است كه آن را به زمين بريزد. امّااگر قطره اى شراب يا ادرار و مانند آن بريزد، آنچه را كه در داخل ديگ است، نجس مى گرداندو بايد دور ريخته شود.

7 - اگر خون منجمد و لخته شده بر روى دست يا هر عضو ديگر، كاملاً به ماده اى ديگرمانند

ص: 59


1- سيره متشرعه يعنى: روش و فتار دين داران.

زخم خشك يا پوست تبديل شود، پاك مى شود و آن عضوى كه نجس شده نيز پاك مى گردد.

8 - اگر سنگ آلوده به نجاست را روى آتش بگذارند و نجاست بسوزد و هيچ اثرى از آن باقى نماند اقرب اين است كه پاك مى شود و همين حكم در اشياى ديگر نيز جارى است و احتياط آن است كه آن را بشويند.

9 - خاك قبرستانهاى كفّار پاك است حتّى اگر يقين داشته باشيم كه گاهى در اثر تماس با نجس، نجس شده است يا خود نجس بعداز برطرف شدن نجاست آن، به خاك قبر تبديل شده يعنى جزء خاك شده است.

10 - اگر از نظر علمى ثابت شود كه نجس به چيز ديگرى تبديل شده، آن شيئ پاك است وهمچنين اگر ثابت شود كه نجس، به هر ترتيبى، از بين رفته و هيچ اثرى از نجاست باقى نمانده است، پاك شده است. البتّه دراين مورد نبايداحتياط ترك شود.

11 - مستحبّ است آنچه ادرار اسب و استر و الاغ به آن رسيده، شسته شود و همچنين آن چيزى كه موش بر روى آن راه رفته و اثرى از آن باقى مانده باشد امّا اگر با موش مرده و بارطوبت مسرى تماس پيدا كرده باشد، نجس است.

12 - مستحبّ است بر چيز خشكى كه با سگ و خوك و كافر تماس پيدا كرده، آب پاشيده شود، و همچنين هر چيزى كه با عرق جنب از حلال تماس يافته است و هر چيزى كه شك داشته باشيم كه با ادرار اسب و الاغ و استر برخورد كرده باشد وهر چيزى كه موش بر آن راه رفته ورطوبت داشته امّا اثرى از آن باقى نمانده باشد وهر چيزى كه شك كنيم كه با ادرار وخون و منى تماس يافته و يا با ماده زرد رنگى كه از مقعد شخص مبتلا به زخم بواسير خارج مى شود و نمى داند كه آن چيست.

همچنين مستحبّ است كه بر معابد اهل كتاب، قبل از آنكه در آنجا نماز خوانده شود،آب پاشيده شود.

13 - مستحبّ است بعداز مصافحه با ناصبى در صورتيكه رطوبت مسرى نداشته باشد،دستهارا بشويد و اگر بدون رطوبت با كافر مصافحه كند يا سگ وخوك را لمس نمايد، مستحبّ است كه دست را بر ديوار يا روى خاك بكشد وهمچنين است -بنابر فتواى جمعى از فقها- اگرروباه وخرگوش را لمس كند.

14 - مخرج مدفوع بعداز استفاده از سنگ استنجا، محكوم به طهارت است كه تفصيل آن در آينده بيان مى شود.

ص: 60

فصل دوّم - نجاسات

اشاره

چگونه از پليدى اجتناب ورزيم؟

آيات قرآن (1)به ما آگاهى مى دهد نسبت به ضرورت اجتناب از پليديها، راندن ناپاكيها و نجاستها و كسب طهارت، نظافت، زيبائى و آراستگى و از طرف ديگر فطرت دلها و معرفت عقلها نيز از وحى الهام و هدايت گرفته، ضرورت پاكيزگى را تأييد مى كند و آن را به عنوان يك اصل عقلائى شناخته شده تلقّى مى نمايد.

سنّت پيامبر هم به تفسير وحى و به تطبيق آن بر موضوعات و مصداقها پرداخته و انواع نجاستها و ناپاكيها از قبيل: خون، مردار، ادرار، مدفوع و... را بيان كرده است. البتّه همه اينها، مثالهاى رائج و مصداقهاى شايع براى آن اصول كلّى اى است كه قرآن بيان كرده است.

بدين ترتيب بر ما لازم است كه از هر چيز كه يقين به پليدى و ناپاكى آن داشته باشيم،پرهيز كنيم و به هر وسيله ممكن نظافت و پاكيزگى را مراعات نماييم و به هيچ وجه نبايدوحى را كنار بگذاريم يا عقل يا علم را با همه تحوّل و تكاملى كه بدست آورده و يا بين آنها وبين سنّت شريف واجتهاد فقها، تضادّ و تناقض تصوّر كنيم.

بايد بدانيم همچنانكه قرآن در مورد ضرورت طهارت، فطرت و عقل بشر را نيز مجال ظهور وبروز داده و حكم آن دو را لغو نكرده است، در مورد وسايل و ابزار پاكيزگى و كيفيّت اجتناب از نجاسات و ابعاد نجاسات نيز با اينكه سنّت پيامبر وامامان معصوم آن را مطرح ومشخّص كرده ولى بازهم عقل را كنار نگذاشته است زيرا عقل نيز داراى اصول و قواعدى است كه مى تواند در مسائل مبهم و مجمل وحوادث نوين، دليل كافى براى ما محسوب شود، ازهمين رو وقتى چيز نجس استحاله شود و به چيزى ديگر تبديل گردد، نجاست آن نيز از بين مى رود زيرا عقل مى گويد كه اين چيزى ديگر است مثل اينكه مردار به خاك، و خون به مشك، وچوب نجس به خاكستر تبديل گردد، و همچنين اگر نجس با چيز پاك مخلوط شودآن را نجس مى گرداند زيرا نجاست همچنان در داخل آن مى باشد امّا اگر نجس به طور كلّى مستهلك شود

ص: 61


1- سوره بقره، آيه 267. سوره اعراف، آيه 157. سوره مدّثّر، آيه 5. سوره توبه، آيه 108.

بگونه اى كه از نظر علم وعرف ديگر وجود نداشته باشد، حكم ان نيز زايل مى گردد.

بدين سان در تشخيص موضوع نجس و توضيح شيوه هاى اجتناب از آن، هدايت«عقل»، آگاهى هاى «علم» و دانش و مقياسهاى «عرف»،هر سه با هم در ارتباط تنگاتنگ با همديگر مورد استفاده قرار مى گيرد.

احكام نجاسات

تعريف نجاست

اشاره

نجاست در لغت به معناى پليدى و ناپاكى است امّا در اصطلاح شرعى آن پليدى اى است كه شريعت به اجتناب از آن و برطرف كردن آن از جامه و بدن و هر چيزى كه طهارت آن درهنگام استعمال شرط است، دستور داده است، مانند طهارت جامه و بدن در حال نماز وطواف.

نجاساتى كه دين به اجتناب و پرهيز از آن دستور داده، ده چيز است:

1 - ادرار 2 - مدفوع 3 - منى 4 - مردار 5 - خون 6 - سگ

7 - خوك 8 - كافر 9 - شراب و فقاع

10 - عرق حيوان نجاستخوار و همچنين عرق جنب از حرام.

1و 2 - ادرار و مدفوع

واجب است از ادرار و مدفوع انسان و حيوان حرام گوشت اجتناب شود امّا آنچه ازحشراتى كه خون جهنده ندارد، خارج مى شود، مانند پشه و سوسك ومانند آن اشكال ندارد.

فروع مسأله بشرح ذيل است:

1 - بهتر آن است كه از مدفوع حيوانى مثل مار كه حرام گوشت است و خون جهنده ندارد،اجتناب شود.

2 - آنچه از ادلّه استفاده مى شود اين است كه مدفوع همه پرندگان پاك است واحتياطمستحبّ اين است كه از فضولات پرندگان حرام گوشت مخصوصاً ادرار خفّاش، اجتناب شود.

3 - حيوان نجاستخوار و حيوانى كه انسان با آن نزديكى كرده و گوسفندى كه شير خوك خورده است را به حيوان حرام گوشت ملحق كرده اند.

4 - جايز است از ادرار و مدفوع در كودسازى و مانند آن استفاده شود، چنانكه فروختن آن دو به همين منظور با كراهت شديد، جايز است.

ص: 62

5 - اگر در نجاست ادرار و مدفوع از جهت عدم شناخت منبع آن يا از جهت ندانستن حرام گوشت بودن حيوان، شك كند، مرجع اصالت طهارت (1)است. البتّه بنابر احتياط درصورت امكان، قبل از جريان اصل بايد تفحّص و جستجو صورت بگيرد.

3- منى

روايات تأكيد دارد بر نجاست منى و اينكه نجاست آن شديدتر از نجاست ادرار است. مراداز منى به حسب لغت (2)منى انسان است امّا در مورد آب ساير حيوانات، فقها گفته اند: منى هرحيوانى كه خون جهنده دارد مثل گاو و شتر، پليد است و بهتر آن است كه از آن اجتناب شود.

امّا در مورد آب بارورى ساير حيوانات، دليلى بر نجاست آن وجود ندارد.

بايد به اين نكته اشاره شود كه غيراز ادرار و مدفوع و منى و خونهاى سه گانه (حيض واستحاضه و نفاس) ساير آبهايى كه از آلت تناسلى خارج مى شود، پاك مى باشد مانند«مذى» كه در هنگام شهوت و ملاعبه و «ودى» كه بعداز ادرار و«وذى» كه بعداز منى خارج مى شود يا هر مايع ديگرى كه به خاطر بيمارى و غيره خارج شود.

4- مردار و مرده

از جمله اعيان نجس، مرده حيوانات (مردار \ميته) و مرده انسان است.منظور از ميته يا مردار، آن حيوانى است كه به قضاى خود مرده و يا به غير روش مقرّر شرعى ذبح شده باشد.

اين مسأله فروعى دارد كه ذيلاً بيان مى شود:

1 - مردار حيواناتى كه خون جهنده دارد (يعنى در هنگام قطع كردن عروق و رگهاى آن، خون آن با فشار جهش مى كند) نجس است چه حلال گوشت باشد يا حرام گوشت.امّا آن حيوانى كه خون جهنده ندارد مانند سوسك، مگس، ملخ، مورچه و مانند آن، مرده آن نجس نيست.

2 - اعضايى كه از بدن حيوان، قبل يا بعداز مرگ آن جدا شده است، به حكم مردارمى باشد مثل دنبه هاى جدا شده گوسفند و اجزاى كوچك و ريز بدن كه در هنگام كندن موى حيوان به آن

ص: 63


1- اصالت طهارت يعنى اينكه از نظر شرع هر چيزى پاك است تا زمانى كه نجاست آن ثابت شود، زيرا اصل در همه چيزها طهارت و پاك بودن است.
2- گفته اند: «منى» آب انسان است و «عيس» آب شتر، «يرون» آب اسب، «زاجل»آب شترمرغ. ر. ك: فقه اللغه، ثعالبى، ص186.

چسپيده باشد.

3 - ميّت انسان قبل از غسل دادن او نجس است و همچنين اجزاى جدا شده در حال حيات انسان مثل دست قطع شده يا تكه گوشت جدا شده از او، بلكه حتّى جوش، دانه، بُن موها،پوسته هاى روى زخمها و پينه هاى روى زانو، همه آنها اگر از زنده يا از ميّت قبل از غسل دادن كَنده و جدا گردانده شود نجس مى باشد، امّا اگر جوشها و پوسته ها به طور خود بخود از بدن جدا شود و بيفتد پاك است.

4 - آن اجزائى كه روح به آنها ندميده و حسّ عصبى ندارد مانند: پشم، مو، كُرك،استخوان، شاخ، ناخن، چنگ، پَر، سُمّ، دندان، نيش، تخم، پنير مايه شيردان(انفحه) و شير در پستان پاك است و همچنين منقار و مانند آن.

5 - تخم مرغى كه از شكم مرغ مرده بيرون مى آيد اگر پوسته آن سِفت شده باشد به گونه اى كه در عرف آن را تخم مرغ كامل بگويند پاك است.

6 - در پاك بودن اجزاى يادشده فرق نيست بين اينكه حيوان حلال گوشت باشد يا حرام گوشت بشرط اينكه نجس العين نباشد.

7 - بايد اشاره شود كه ريشه و بُن موها كه از ميّت قبل از غسل دادن يا از بدن حيوان مرده جدا گردد نجس مى باشد.

8 - نافه مشك (كيسه پوستينى كه حاوى مشك است و از آهوى ختن جدامى شود) پاك است و اوْلى اين است كه از آنچه از آهوى مرده جدا مى شود اجتناب گردد.مشك به طور عموم پاك است مگر اينكه دانسته شود كه با خون آهو مخلوط شده است.

5- خون

خون نجس آن خونى است كه از انسان و حيوانى كه خون جهنده دارد بيرون بريزد چه زنده باشد يا مرده امّا خون كك و پشه و مانند آن پاك است، ولى از خون جانورانى مانند ماهى كه جهنده نيست اوْلى آن است كه اجتناب شود همچنانكه از مرده آن نيز.

فروع مسأله به قرار ذيل است :

1 - بعداز خارج شدن مقدار متعارف خون از حيوان حلال گوشت كه طبق موازين شرعى ذبح شده، خونهاى باقيمانده در گوشت يا عروق يا قلب و كبد، پاك و حلال است امّا خونى كه به جهت نفس كشيدن يا بيمارى يا به علّت اينكه سر حيوان در هنگام ذبح بالاتر از بدن او قرارداشته يا جهت ديگر، در جايى از بدن حيوان جمع شده، نجس است و شايسته است كه از هر

ص: 64

نوع خون ريخته شده كه متّصل و ملحق به گوشت نباشد، از باب احتياط اجتناب شود.

2 - خون موجود در «علقه» (يا خون بسته) كه از منى تشكيل شده، نجس است و همچنين نقطه خونى كه در تخم مرغ موجود است بنابر احتياط نجس مى باشد.

3 - خون موجود در جنينى كه به تبع پاك بودن و ذبح شرعى شدن مادرش پاك شده است،چنانچه اين خون ملحق به گوشت نباشد، طبق آنچه از ادلّه استفاده مى شود نجس است.

4 - اگر در خونى شك كنيم كه از قسم نجس است يا پاك، بنابر احتياط بايد از آن اجتناب كرد، امّا اگر شك كرديم كه آيا خون است يا چيز ديگر، اجتناب از آن واجب نيست.

5 - زردابه اى كه از زخم خارج مى شود پاك است مگر اينكه بدانيم با خون مخلوط است.

6 - اگر اندكى خون در موقع جوشيدن غذا در آن بيفتد، طبق آنچه از ادلّه استفاده مى شوداشكالى ندارد زيرا آتش خون را مى خورد و مستهلَك مى سازد اگرچه اوْلى اين است كه بنابراحتياط از آن اجتناب شود.

6و 7 - سگ و خوك

سگ و خوك نجس است. البتّه اين حكم، سگ و خوك دريايى را شامل نمى شود زيرا آنهااز همان نوع سگ و خوك معروف خشكى نيستند. و نيز ادلّه آنها را شامل نمى گردد و آنها فقطدر اسم با سگ و خوك مشترك اند.

فروع مسأله:

1 - همه اجزاى سگ و خوك نجس است و احتياط واجب اين است كه حتّى از موى خوك بايد دورى شود.

2 - اقوى اين است كه حيوانى كه از سگ يا خوك و حيوان ديگر زاده مى شود، در نجاست،حكم سگ و خوك را دارد.

3 - بهتر اين است كه از روباه، خرگوش، قورباغه، عقرب، موش و ساير مسوخات (1)اجتناب شود هر چند اين حيوانات پاك مى باشد.

ص: 65


1- مسخ به معناى مشوّه و زشت شدن خلقت است. در »مقاييس اللغة« )ج5، ص323) آمده است: خداوند او را مسخ كرده است يعنى خلقت آن را از چهره زيبا به صورت زشت و كريه تغيير داده است. به نظر مى رسد: برخى از حشرات مكروه نزد مردم وبرخى از حيوانات در ميان عربها »مسوخ« ناميده مى شده ومردم به جهت ضرر و زيان آنها، از آنها دورى مى كردند. علّامه مجلسى سى دسته از مسوخات را بر شمرده از قبيل: فيل، خرس، خرگوش، عقرب، سوسمار، قورباغه، ميمون،خوك، سگ، مار، سوسك، زنبور، خفّاش، موش، شپش، مارماهى و غيره. بحارالانوار، ج62، ص230، چاپ دوّم
8- مشركان و كفّار

شرك به خداوند بزرگترين ستمى است كه بشر مرتكب آن مى شود و نشان دهنده پليدى روح، عقل و طبيعت آن انسان است. شرك داراى سطوح و مراتب گوناگون است كه خطرناكترين آن اين است كه انسان، چيزى يا كسى را شريك خداوند متعال قرار دهد، مانندپرستش سنگ، خدا دانستن فرعون، يا عزير ومسيح را شريك خدا در الوهيّت قرار دادن.

اين نوع شرك، انسان را در ظاهر و باطن مطرود و منفور قرار مى دهد و او را از معاشرت باديگر انسانها، دور و محروم مى گرداند.

بدين ترتيب قرآن كريم به مسلمانان دستور مى دهد كه مشركان را از مسجدالحرام طرد ونفى كنند زيرا آنان عناصر نجس و پليدى هستند كه انسان از آنها نفرت دارد و آنها را از خود دورمى دارد. خداوند مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَعَامِهِمْ هذَا ... (1).

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان ناپاك اند؛ پس نبايد بعداز امسال نزديك مسجد الحرام شوند.»

منظور از مشركان در آيه، بت پرستانى است كه در آن روزگار در سراسر شبه جزيره عرب پراكنده بودند و به آنان ملحق مى شود اهل كتابى كه به الوهيّت مسيح يا عزير اعتقاد داشتند،اعتقادى كه آنان را به عبادت و پرستش علنى و آشكار آنان كشانده بود، امّا آن دسته از اهل كتاب كه چنين نيستند و از شرك به خدا بيزارى جسته و به وحدانيّت پروردگار اعتراف دارندمشمول اين سخن خداوند مى باشند:

(الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (2) .

«امروز چيزهاى پاكيزه براى شما حلال شده و (همچنين) طعام اهل كتاب براى شما حلال است و طعام شما براى آنها حلال و (نيز) زنان پاكدامن از مسلمانان وزنان پاكدامن از اهل كتاب حلالند.»

امّا اجتناب از معاشرت با آنان بدين جهت شايسته است كه آنان از نجاسات مقرّر درشريعت

ص: 66


1- سوره توبه، آيه 28.
2- سوره مائده، آيه 5.

مثل شراب و خوك و سگ و... باك ندارند و لذا بسيارى از فقها به نجاست آنان فتوا داده اندكه ما را فرامى خواند به اينكه در مورد آنان احتياط پيشه كنيم اگر ضرورت عرفى براى لزوم معاشرت موجود نباشد ولى اگر ضرورتى در كار باشد معاشرت با آنان اشكال ندارد با مراعات پرهيز از نجاساتى كه آنان، آنها را پليد نمى دانند.

امّا ساير منحرفان اعتقادى اگر انحراف آنان به انكار دين خدا و خروج از جماعت مسلمين، منجر شود آنان نيز به كفّار ملحق مى شوند.

جزئيات مسأله بشرح ذيل است:

كافر نجس است و واجب است از او اجتناب شود و از ورودش به مساجد جلوگيرى به عمل آيد. كافر كسى است كه منكر وجود خداست يا براى او شريك قرار مى دهد يا نبوّت پيامبراسلام صلى الله عليه وآله را نفى مى كند يا يكى از ضرويات دين (1)را انكار مى كند، انكارى كه به انكار رسالت منتهى شود بدون اينكه شبهه اى يا اشتباهى در كار باشد بلكه صرفاً به جهت انكار وحى و تمرّدبر پيامبر، منكر حكم ضرورى دين مى شود مثل كسى كه منكر وجوب نماز و روزه و حجّ ياحرمت زنا و شراب شود.

اين مسأله فروع زيادى دارد كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود :

1 - اوْلى اين است كه از اهل كتاب يعنى يهود و نصارى و مجوس، از باب احتياط اجتناب شود بخصوص در جايى كه دليل معقول براى معاشرت وجود نداشته باشد، اين احتياط به خاطر مراعات فتواى بسيارى از علماى ما به نجاست آنان مى باشد.

2 - غذاى اهل كتاب به دو شرط براى مسلمانان حلال است: اوّل اينكه آنان از نجاستهاى ظاهرى مثل گوشت خوك و شراب و مانند آن اجتناب ورزند و دوّم اينكه در غذاى آنها چيزى از گوشت حيواناتى كه خود ذبح كرده اند نباشد.

3 - احوط اين است كه از ناصبى ها يعنى كسانى كه با اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله و يا حتّى باشيعيان اهل بيت به خاطر محبّت اهل بيت عليهم السلام وشيعه آنان بودن، دشمنى مى ورزند، بايداجتناب شود مگر در حالت ضرورت تقيّه و همچنين است خوارج كه بغض و كينه امام اميرالمؤمنين عليه السلام را در دل دارند.

4 - بنابر احتياط واجب از مجسّمه (2)و قدريه (3)و قائلان به وحدت وجود، در صورتيكه اين فرقه ها ملتزم به لوازم مسلك باطل خود مانند ترك واجبات و حلال شمردن آن، باشند، نيزبايد

ص: 67


1- ضروريات دين يعنى امور ثابت و مسلّم و دگرگون ناپذير دين كه هيچ يك از مسلمانان درباره آن اختلاف نظر ندارند.
2- مُجَسِّمه يعنى: كسانى كه قائل به جسم بودن خداوند هستند.
3- قَدَرِيّه يعنى: كسانى كه معتقدند انسان در اعمال و رفتار خود مجبور و ناگزير است.

اجتناب كرد و همچنين كسانيكه منكر عموميت وفراگيرى رسالت پيامبر هستند وغلوكنندگانى كه معتقدند خداوند در چيزى ديگر حلول مى كند به گونه اى كه آن را خدا قرارمى دهد.

5 - فرزند كافر در نجاست، حكم پدر را دارد مگر اينكه به دارالاسلام يا به مسلمان بپيوندد واقوى اين است كه دراين صورت اسلام او اگر از روى بصيرت وآگاهى باشد، قبول مى شود. و اگر يكى از والدين (پدر يا مادر) كودك مسلمان باشد، حكم به نجاست او نمى شود.

9- مست كننده ها و فقاع

هر مست كننده مايعى، نجس است و اجتناب از آن واجب مى باشد چه مشروب الكلى باشديا نبيذ (1)و يا فقّاع (2)و چه كم باشد يا زياد. پس اگر قطره اى از مايعى مست كننده در ظرف آب ياديگ خورشت بيفتد، آن را نجس مى گرداند و مطابق آنچه از ادلّه استفاده مى شود، اگر كسى درلباسى نماز بخواند كه مايع مست كننده اى روى آن ريخته باشد، بايد نماز را اعاده كند و محلّى را كه شراب روى آن ريخته بايد بشويد، و اگر آن محل را به طور مشخّص نمى داند بايد همه لباس را بشويد.

فروع مسأله بشرح ذيل است:

1 - اوْلى آن است كه از مواد مست كننده جامد نيز پرهيز شود مثل اينكه گياه خاصّى مست كننده باشد. امّا مواد مخدّر مانند حشيش و ترياك، نجس نيست زيرا از مُسكرات نمى باشد (3)

2 - بنابر احتياط، واجب است از آب انگورى كه به وسيله آتش يا حرارت خورشيد و ياخود بخود جوش آمده اجتناب شود و پاك نمى شود مگر اينكه دوسوّم آن بواسطه پختن كم شود.و اگر دوسوّم آن خود بخود يا با تصفيه كردن در پارچه يا ظرف سفالى يا به سبب وزيدن باد كم شود، بنابر آنچه از ادلّه استفاده مى شود، نجاست آن از بين نمى رود. آب كشمش نيز همين حكم را دارد.

3 - بنابر احتياط، واجب است از انگور و كشمشى كه در بين غذا و خورشت ومانند آن،متلاشى ولِه شده اجتناب شود امّا انگور و كشمشى كه در ميان روغن سرخ شود اشكال ندارد.

4 - آب خرما و ساير انواع آب ميوه ها، اگر جوش بيايد اشكال ندارد مگر اينكه مست كند

ص: 68


1- نبيذ: شرابى است كه از انگور يا خرما بدست آمده.
2- فقّاع: شرابى است كه از آب جو يا ساير ميوه ها تهيّه شده.
3- نجس نبودن مواد مخدّر به معناى حلال بودن آن نيست زيرا استفاده و استعمال مواد مخدّر متداول امروزى، به خاطر ضرر زيادى كه دارد حرام مى باشد هر چند قايل به نجاست آن نباشيم.

وهرچيزى كه زياد آن مست كننده باشد، كم آن نيز حرام ونجس مى باشد.

5 - فقاع يا آب جو كه شراب معروفى است و از جو پس از تخمير آن گرفته مى شود، حرام ونجس است امّا اگر هنوز تخمير نشده، اشكال ندارد. ملاك و قاعده اين است كه مست كننده باشد. و همين حكم جارى است اگر فقاع را از غير جو درست كنند.

10 - عرق جنب از حرام و عرق حيوان نجاستخوار

1 - عرق جنب از حلال پاك و نماز با آن جايز است امّا اگر جنابت از حرام باشد مثل جنابت به واسطه زنا يا استمنا يا لواط (العياذ باللَّه) اقوى اين است كه در لباس آلوده به عرق آن نماز خوانده نشود و از آن اجتناب گردد.

2 - بنابر احتياط، همين حكم را دارد عرق جنبى كه با همسرش در حالت حيض، يا درحال روزه و يا در ظهار قبل از كفّاره دادن همبستر شده است.

3 - مطابق آنچه از ادلّه شرعى استفاده مى شود واجب است از عرق شتر نجاستخوار اجتناب شود و بنابر احتياط واجب از عرق ساير حيوانات نجاستخوار نيز اجتناب شود.

حكم شك در نجس و نجاست

قبلاً درباره كيفيّت ثابت شدن نجاست، و نيز طهارت بعداز نجاست سخن گفته شد ودراين جا فروعى است كه بايد مورد اشاره قرار گيرد:

1 - هر چيزى پاك است تا زمانى كه بدانى نجس شده است و اگر علم به نجاست پيدانكردى، اشكال ندارد كه از آن استفاده كنى چه، درباره حكم شك داشته باشى يا درباره موضوع.

2 - غساله حمّام (1)، نجس نيست مگر اينكه بدانى آب نجسى در آن ريخته است. البتّه بهتراين است كه از آن اجتناب شود.

3 - اگر در نجاست چيزى شك كردى يا در آن شبهه نجاست وجود داشت بهتر اين است كه بر روى آن آب بپاشى مثل معابد مجوس، يهود و نصارى و لباسى كه بدون رطوبت با سگ وخوك تماس يافته باشد و همچنين لباسى كه با بدن كافر تماس يافته و لباس و بدنى كه درباره نجاست آن شك دارى و همچنين لباسى كه مذى يا عرق جنب يا ادرار شتر و گوسفند به آن رسيده باشد.

ص: 69


1- غُساله حمّام يعنى: آبى كه در هنگام و پس از شستن چيزى يا بدن انسان، از آن جدا مى شود.

نجاست چگونه منتقل مى شود؟

در انتقال و سرايت نجاست از اعيان نجس به چيزهاى پاك دوشرط معتبر است:

اوّل اينكه: بين عين نجس و اشياى پاك تماس حاصل شده باشد.

دوّم اينكه: تماس با رطوبت مسرى باشد.

بنابراين اگر چيز پاك با نجس تماس يابد و رطوبتى در ميان باشد، بدون شك نجس مى شود امّا اگر با دست خشك خود روى محل نجس خشك بكشى، دستت نجس نمى شود.

فروع مسأله بشرح ذيل است:

1 - اگر زمين تر يا لباس مرطوب با نجاست تماس يابد، تنها همان محل تماس، نجس مى شود نه ساير قسمتها ولى اگر رطوبت، مُسرى و شديد باشد مثل لباسى كه از آن آب مى چكديا زمينى كه آب بر روى آن جارى است، اطراف محلّ تماس نيز نجس مى شود.

2 - مطابق آنچه از ادلّه استفاده مى شود، اقوى اين است كه نَمْ يا رطوبت اندك، نجاست راانتقال نمى دهد اگرچه عمل به احتياط اوْلى است. برخى از فقها گفته اند: شستن جايى كه ميّت انسان را، بعداز سرد شدن بدن و قبل از غسل دادن ميّت، حتّى اگر بدون رطوبت لمس كرده باشد، واجب است. اين حكم، مستحبّ و مناسب احتياط مى باشد.

3 - روغن جامد در اثر تماس يافتن با نجاست خشك، نجس نمى شود و جايز است از آن استفاده شود امّا اگر نجاست در ميان روغن مايع يا روغن زيتون بيفتد، روغن نجس مى شودوهمچنين نفت وروغن هاى صنعتى وهمه مواد مايع و روان با تماس يافتن با نجس، نجس مى شوند.

4 - شك دراين جا هم حكم شك در ساير احكام فقهى را دارد يعنى به آن ترتيب اثر داده نمى شود مگر اينكه قبل از آن يقينى وجود داشته باشد زيرا يقين به واسطه شك نقض نمى گرددبلكه حالت قبلى استصحاب مى شود.

5 - اگر آب با فشار از آبشار يا فواره مى ريزد، نجاست بر خلاف جهت آب منتقل نمى شود. (1)

6 - نجاستى كه از چيز نجس شده، به چيزى پاك برسد، حكم نجاست اصلى را دارد اگرعين نجس منتقل شود -كه غالباً چنين است- و گرنه آن حكم را ندارد. پس اگر سگ ظرفى رإ؛ااظكليسيده يا از آن خورده باشد بعد آب آن در ظرف ديگرى ريخته شود، آن ظرف ديگر هم از باب احتياط

ص: 70


1- در مثل فواره كه آب با فشار از پايين به بالا مى رود در صورتى كه نجاست به بالا برسد، پائين نجس نمى شود و در مثل آبشاربرعكس، بالا نجس نمى شود اگر نجاست به پايين برسد. (مترجم

بايد با خاك ماليده و شسته شود.

7 - چيز نجس شده، نيز نجس كننده است. پس اگر لباس يا چيز ديگر با ادرار يا خون يا نجاسات ديگر نجس شود، سپس عين نجاست در ظاهر برطرف گردد، بعد چيز ديگر بارطوبت مسرى با آن تماس يابد، آن چيز هم نجس مى گردد و همچنين است هر جا كه آثارنجاست در چيز نجس شده باقى بماند و بواسطه رطوبت به چيز ديگر منتقل شود، بايد از آن چيز ديگر نيز اجتناب گردد هر چند عين نجاست مشاهده نشود.

8 - اگر به جهت تعدّد واسطه ها، يا سپرى شدن مدّتى كه معمولاً در آن مدّت آثار نجاست برطرف مى گردد، عين نجاست يا آثار آن منتقل نشود، به گونه اى كه در عرف تماس يافته با نجاست تلقى نشود، اجتناب از آن واجب نيست ولى اجتناب كردن موافق احتياط مى باشد.

موارد وجوب تطهير

واجب است نجاست از لباس و بدن براى نماز و طواف برطرف شود. همچنين واجب است برطرف كردن نجاست از مساجد و حرم امامان عليهم السلام.

اين مسأله فروعى دارد كه ذكر مى شود:

1 - نماز در لباس نجس باطل است. همچنين نماز كسى كه جايى از بدنش نجس باشد،باطل مى شود، ولى اين حكم استثناهايى دارد كه ان شاء اللَّه در احكام لباس نمازگزار بيان مى شود.

2 - برطرف كردن نجاست، براى توابع نماز نيز واجب است مثل نماز احتياط، قضاى تشهّدو سجده فراموش شده و حتّى -بنابر احتياط- براى دو سجده سهو.

3 - طاهر كردن مساجد (داخل، سقف، ديوارها و همه جاى آن) واجب است چنانكه طاهر كردن ديوارهاى بيرونى آن مخصوصاً در صورتيكه از ديگر ديوارها مشخّص باشد، نيز بنابر احتياط، واجب است. طاهر كردن مسجد واجب فورى است و وجوب آن كفائى مى باشد.اين وجوب براى كسى كه مسجد را نجس كرده شديدتر است ولى اختصاص به او ندارد.

اگر ديوارها در واقع از حدود مسجد خارج باشد ولى در عرف جزء مسجد به شمار آيد،بنابر احتياط از جهت وجوب تطهير حكم مسجد را دارد.

ص: 71

فصل سوّم - طهارتهاى سه گانه

طهارت در قرآن و سنّت :

قرآن كريم :

اوّل - خداوند سبحان مى فرمايد :

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَاتَقُولُونَ وَلَا جُنُباً إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌمِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً (1) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى گوييد، وهمچنين هنگامى كه جنب هستيد -مگر اينكه مسافر باشيد- تا غسل كنيد. واگربيماريد يا مسافرويا قضاى حاجت كرده ايد ويا با زنان آميزش جنسى داشته ايد، ودر اين حال آب نيافتيد، با خاك پاكى تيمم كنيد؛ پس صورتها ودستهاى تان را با آن مسح نماييد. خداوند بخشنده وآمرزنده است.»

از آيه شريفه فوق نكات زير استفاده مى شود:

1 - نماز، لحظه توجه ورو آوردن به خداوند سبحان وايستادن در محضر اوست تا باتلاوت قرآن بتوان تعليمات او را فرا گرفت وخود را تزكيه نمود وبا نيايش به درگاه او، رحمت وبخشايش او را مسألت نمود وبا ذكر او، به تعظيم واحترام او پرداخت.

از اين رو جايز نيست نماز در حال مستى انجام شود، چه مستى ناشى از مشروب باشدويا ناشى از خواب. بعد از خواب هم بايد وضو گرفت تا براى ايستادن در محضر خداوندمتعال آمادگى پيدا كرد، وبدين ترتيب روشن مى گردد كه از حكمت هاى وضو، برطرف نمودن مستى و آماده كردن نفس است تا شخص مؤمن درك كند كه در نمازش ودر حال قرائت وذكر ودعا چه مى گويد وچه مى خواند؟

2 - كسى كه قضاى حاجت كند (باد معده از او صادر شود يا فضولات معده ومثانه رادفع نمايد) اگر مى تواند آب پيدا كند بايد وضو بگيرد وگرنه بايد تيمم نمايد.

ص: 72


1- سوره نساء، آيه 43.

دوّم - خداوند متعال در آية ششم سوره مائده مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداًطَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِن حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُلِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (1) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت ودستهاى تان را تاآرنج بشوييد، وسر وپاها را تا مفصل ] \ برآمدگى پشت پا[ مسح كنيد، واگر جنب باشيد خود رابشوييد (غسل كنيد)، واگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكى از شما قضاى حاجت كرده يابا زنان آميزش جنسى داشته ايد وآب نيابيد، با خاك پاكى تيمم كنيد واز آن به صورت ودستهابكشيد. خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند، بلكه مى خواهد شما را پاك سازدونعمتش را بر شما تمام نمايد، شايد شكر او را بجا آوريد.»

از آيه شريفه فوق نكات ذيل استفاده مى شود:

1 - پيش از نماز گزاردن، واجب است كه صورت ودستها شسته، سر وپاها، مسح شودواين حكم استثنا ندارد مگر اينكه شخص از قبل، اين عمل (وضو) را انجام داده باشد وبا خواب يا قضاى حاجت، وضوى خود را باطل نكرده باشد.

2 - شستن صورت هم به اين صورت انجام مى شود كه همه آنچه را كه در رويارويى با مردم براى آنان آشكار وظاهر مى شود همچون پيشانى ودو گونه رخسار تا چانه، شسته شود، واگربه مقدارى كه بين انگشتانت قرار مى گيرد، از رستنگاه مو (بالاى پيشانى) تا چانه را بشويى، در عرف گفته مى شود كه صورتت را شسته اى.

3 - اما در مورد دستها، مقدار لازم در شستن، تا آن جا است كه آرنج ها را هم شامل شود،يعنى حدّ دستى كه شسته مى شود، آرنج است ولذا كلمه «الى» در آيه براى دلالت برمساحت دست شسته شده است نه براى بيان روش شستن، پس آيه شريفه دلالت مى كند برضرورت شستن دست از آرنج تا انگشتان، چون اين روش عرفى شستن است چنانكه روش شستن صورت نيز همين است.

4 - اما مسح سر، با مسح كردن بخشى از سر با رطوبتى كه در دستت باقى مانده، تحقق مى يابد.

5 - مسح پا نيز با مسح رطوبت دست كفايت مى كند، پس آيه دلالت نمى كند براينكه براى

ص: 73


1- سوره مائده، آيه 6.

مسح پا يا سر، از آب جديد استفاده شود.

حديث شريف :

درباره وضو روايات زيادى از معصومين وارد شده است كه ما تعدادى از آن را باهم مرورمى كنيم:

1 - قداح، از ابى عبد اللَّه عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمودند: افتتاح نماز، وضو وتحريم آن تكبير وتحليل آن تسليم(سلام آخر نماز) است.»

2 - زراره، از ابو جعفرعليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطهُور».

«نماز بدون طهارت، صحيح نيست.»

3 - و نيز در روايت ديگرى از حضرت باقرعليه السلام آمده است: «يا زرارة، الْوضُوءُفَرِيْضَةٌ».

«اى زراره! وضو گرفتن فريضه و واجب است.»

4 - زراره روايت مى كند كه از امام محمّدباقرعليه السلام درباره واجبات نماز سؤال نموده، وحضرت در پاسخ فرمودند:

«وقت، طهارت، قبله، حضور قلب، ركوع، سجود و دعاست.»

5 - حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

«الْوضُوءُ شَطْرُ الْإِيمانِ».

«وضو گرفتن بخشى از ايمان است.»

6 - از فضل بن شاذان، از امام رضاعليه السلام نقل شده كه فرمود:

«فلسفه دستور وضو وآغاز نماز با آن اين است كه بنده، در هنگام ايستادن در محضرخداوند ومناجات با حضرت حق، بايد پاك وفرمانبردار اوامر او واز هر نوع آلودگى ونجاست پاكيزه باشد وهمچنين وضو، كسالت وخواب آلودگى را از بين مى برد، وقلب را براى حضور دربرابر خداوند آماده مى كند.» حضرت سپس فرمود: «اينكه نماز ميت را بدون وضوتجويز كرده ايم بدين دليل است كه نماز ميت ركوع وسجود ندارد وهمانا وضو در نمازى واجب است كه ركوع وسجود داشته باشد.» (1)

موارد وجوب طهارت :

1 - براى نمازگزاردن چه واجب باشد چه مستحب، با طهارت (2)بودن واجب است،واجزاى فراموش شده نماز نيز حكم نماز را دارد مگر دو سجده سهو، كه در آن نيز با طهارت بودن

ص: 74


1- روايات ياد شده از: وسايل الشيعه، ج1، باب1، ابواب الوضوء، ص256 و257، نقل شده است.
2- منظور از طهارت وضو، يا غسل و يا تيمّم است.

احوطاست.

2 - در طواف واجب، در حج يا عمره نيز طهارت واجب است اما طواف مستحب، بدون طهارت هم جايز است ولى نماز طواف، بدون طهارت، صحيح نيست.

3 - كسى كه بخواهد بدنش با نوشته قرآن يا نامهاى خداوند تماس داشته باشد، بايد باطهارت باشد.

4 - آنچه را كه عرف مردم، لمس نوشته قرآن بداند، بدون طهارت حرام است مانند لمس يك آيه يا كلماتى از يك آيه هرچند در غير قرآن، بلكه حرفى از آيه حتى اگر در لوحه اى نوشته شده باشد.

آرى، اگر در پشت شيشه باشد ويا روى آن، ورق شفّافى گذاشته شده باشد، لمس، بدون طهارت جايز است. واحتياط اين است كه قرآن براى لمس كردن، به دست طفلى كه طهارت ندارد، داده نشود. وهمچنين احوط، اجتناب از نوشتن قرآن توسط شخص مُحدِث(كسى كه طهارت ندارد) است اما لمس كردن ترجمه قرآن اشكال ندارد، ولى لمس ترجمه اسماء اللَّه (بدون طهارت) جايز نيست.

5 - همچنين طهارت واجب است اگر نذر كرده باشد كه قرآن را نخواند مگر اينكه باطهارت باشد، يا اينكه نذر كرده باشد كه هميشه ودر هر حال، با طهارت باشد. وجايز است كه وضو يا غسل را نذر كند بدون اينكه غايت و هدفى را براى وضو يا غسل، مشخص كرده باشد، در اين صورت نيز بر او واجب است كه به نذر خود وفا كند.

6 - قصد كردن هدف در طهارت واجب نيست ولى اگر قصد كند، اشكال ندارد، بلكه ثواب هم دارد، زيرا اگر مقاصد عديده اى وجود داشته باشد واو همه آنها را هنگام انجام طهارت قصد كند، در واقع اوامر زيادى را امتثال كرده وبراى هريك مستحق ثواب شده است. پس اگرقرائت قرآن وورود به مسجد وخواندن دعا وطواف مستحب را قصد كند وهمه آنها را نيت نمايد، مستحق ثواب همه آن مستحبات مى شود. اما اگر يك مقصد را فقط نيت كند هم جايزاست وطهارتى كه او را براى ساير اعمال مستحبه آماده مى كند حاصل شده است ونياز به طهارت جديد براى هريك از آنها به طور جداگانه ندارد.

7 - شايسته است در هنگام وضو، طهارت از حَدَث معيّنى را (مانند خواب يا قضاى حاجت) نيت نكند، ولى اگر نيّت نمايد، وضوى او صحيح است وبه نيت او اعتنانمى شود.

موارد استحباب طهارت

اشاره

از متون شرعى استفاده مى شود كه با طهارت بودن به خودى خود مستحب است. زيراخداوند

ص: 75

سبحان فرموده است: (...إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُ الْمُتَطَهِّرِينَ (1).

«...خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و پاكى جويان را دوست دارد.»

اينكه خداوند طهارت را دوست دارد، باعث مى شود كه طهارت در هر حال وبعد از هرحَدَثى مستحب باشد، ولى در موارد زير، استحباب طهارت، مؤكّد است:

1 - براى انجام عبادت مانند دعا، سجده شكر، تلاوت قرآن، طواف مستحبى كعبه، اذان واقامه گفتن ونماز ميت و نيز براى: قضاوت، آموختن فقه وزيارت ائمه عليهم السلام از راه دور.

2 - براى حضور در اماكن عبادت مانند مساجد و حرم ائمّه اطهار ومقابر مؤمنين وهمچنين حضور مجالس قضاوت وآموختن علم.

3 - در هنگام دخول شوهر بر همسر خود در شب زفاف، وبازگشت مسافر نزد خانواده اش و همچنين به هنگام پرداختن به هر كار مهمّ مانند ورود بر سلطان وانجام داد وستد تجارتى مهم وحضور در دادگاه ومانند آن.

4 - براى كسى كه مى خواهد با همسر باردارش آميزش كند ويا اينكه براى بار دوم آميزش داشته باشد وبراى كسى كه ميت را لمس كرده وبخواهد قبل از غسل، آميزش جنسى انجام دهدوضو گرفتن مستحب است. زن حائض نيز مستحب است در اوقات نماز وضو بگيرد ودر محل نمازش نشسته، و به ذكر و ياد خدا مشغول شود. شخص جنب هم براى خواب و خوردن وآشاميدن وآميزش جنسى وضو بگيرد وكسى كه بر او غسل مسّ ميت است، براى تكفين يا تدفين ميت-آنطور كه برخى گفته اند- وضو بگيرد. وضو در اين موارد كراهت را از بين برده ويا از شدت آن مى كاهد وبر نورانيت انسان مى افزايد، ولى موجب طهارت كامل نمى شود، واز اين مورداستفاده مى شود كه طهارت در اين موارد براى ايجاد پاكيزگى است همچون مواقع قبل از خواب وخوردن وبعد از آن وموارد مشابه ديگر.

5 - در بعض از احاديث، استحباب وضو در موارد ذيل نيز نقل شده است:

در هنگام بيرون شدن مذى وودى، وبه جهت دروغ بستن بر خدا وپيامبر او، ودر هنگام ارتكاب گناه ظلم ويا بسيار شعر باطل گفتن وهمچنين در زمانى كه استفراغ كند يا خون بينى شود ويا با شهوت ببوسد يا سگ را لمس كند يا فرجى را لمس نمايد يا استنجا را قبل از وضوفراموش كند ويا در موقع نماز بخندد ويا در موقع خلال دندان، لثه اش را خونين گرداند.

ص: 76


1- سوره بقره، آيه 222.
اوّل - وضو
اعمال وضو

وضو، دو شستن و دو مسح است؛ شستن صورت ودستها ومسح سر وپاها. تفصيل سخن درباره اين اعمال به شرح ذيل است:

اول - شستن صورت :

1 - صورت معروف است وفقها به پيروى از احاديث آن را چنين مشخّص كرده اند: ازجهت درازا (عمودى): از پايان موى سر (بالاى پيشانى) تا ظاهر چانه واز جهت پهنا(افقى): آنچه كه معمولاً بين انگشت وسط وشست قرار بگيرد.

روشن است كه اين تحديد درباره صورت عرفى و معمولى است كه در برابر مخاطب قرارمى گيرد، پس اگر انگشتان شخصى، بيش از حد معمول و طبيعى، دراز باشد ويا اينكه سر كسى طاس بوده وجلوى سرش مو نداشته باشد ويا به گونه اى باشد كه موى او پيشانيش را نيز فراگرفته باشد، در اين حالات، همان حدّ متعارف در افراد معمولى، معيار تحديد صورت مى باشد.

2 - شستن صورت بايد به گونه اى باشد كه «شستن» ناميده شود يعنى يا آب برروى صورت جارى شود ويا اينكه آب همه صورت را فرا بگيرد.

3 - شستن صورت بايد مطابق عرف، از بالا به پايين وهمه ظاهر صورت را فرا بگيرد. پس اگر محلى را موى پوشانده باشد، شستن ظاهر آن كفايت مى كند ولى شستن مويى كه به خارج از حدود صورت رها شده، واجب نيست. شستن داخل چشم وبينى ودهان هم واجب نيست.

4 - چيزهايى كه مانع رسيدن آب مى شود مانند رنگ غليظ وچرك متراكم، بايد قبلاًبرطرف شود، اما رنگ وچركى كه مانع رسيدن آب نشود، اشكال ندارد.. اگر در وجود مانع شك كند، بررسى كردن واجب نيست وهمين كه شاهد ودليلى بر وجود مانع نباشد كافى است،زيرا اصل بر نبودن مانع است.

دوم - شستن دستها

1 - واجب است دستها از آرنج تا آخر انگشتان شسته شود ودست راست بايد قبل از دست چپ

ص: 77

شسته شود. عكس روش فوق، يعنى شستن دست از انگشتان به طرف آرنج، جايز نيست.موهايى كه روى دست مى رويد نيز بايد شسته شود.

2 - كسيكه دست او از پايين آرنج قطع شده است، باقيمانده دست را بايد بشويد واگر ازبالاى آرنج قطع شده باشد، احتياط آن است كه باقيمانده بازو را بشويد.

3 - همه چيزهايى كه مانع رسيدن آب به پوست بدن مى شود بايد برطرف شود. اما زايل كردن چرك هاى زير ناخن كه در حد متعارف باشد، واجب نيست مگر اينكه ناخن ها گرفته شود كه در اين صورت بايد چرك زير آن نيز بر طرف شود چون از ظاهر دست محسوب مى شود. اما شستن داخل شكافها وترك هايى كه در دست ايجاد مى شوند، واجب نيست وشستن ظاهر پوست كفايت مى كند، وهمچنين ظاهر آثار آبله وزخمهاى ديگر بايد شسته شود اگر شستن آنها دشوارى وضرر نداشته باشد.

4 - زايل كردن سفيدى گچ وآهك كه بر روى دست مى ماند، اگر جرم مانع از رسيدن آب نداشته باشد وهمچنين برطرف كردن چرك، واجب نيست.

5 - جايز است كه صورت ودستها را با آب باران بشويد ويا شير آب را بر روى آنها بازكند، ويا اينكه در رود يا حوض آب فرو ببرد و در اين صورت بهتر اين است كه صورت و دستهارابه قصد وضو با مراعات شستن از بالا به پايين در آب فرو برد، و اين امر به مسح سر و پاهاضرر نمى رساند، زيرا به رطوبتى كه در دست او باقى مانده، آب وضو صدق مى كند.

سوم - مسح سر :

1 - مسح جلو سر واجب است، واحوط اين است كه بر روى يك چهارم جلويى سر كه مقابل پيشانى است، مسح شود وواجب است كه مسح با رطوبت آب وضو باشد وآب جديدگرفته نشود. در مسح كمترين حركت كه مسح ناميده شود كفايت مى كند وبهتر اين است كه ازنظر پهنا به اندازه سه انگشت بسته واز نظر درازا به طول يك انگشت مسح شود. مسح معكوس سر هم جايز است وهمچنين مسح بر روى موى جلوى سر كفايت مى كند، ولى مسح برروى حايل همچون جِرم حنا، روسرى، عمامه، كلاه ومانند آن، هرچند نازك هم باشد،جايز نيست، واگر مو از غير محل مسح، در جلو سر جمع شده باشد، ويا موى جلو سر به محل ديگرى كشيده شده باشد، مسح بر آنها كفايت نمى كند.

2 - واجب است مسح با كف دست انجام شود واحوط اين است كه با سطح درونى كف دست انجام بگيرد وبهتر اين است كه با دست راست مسح كند، اما بين مسح كردن با انگشتان يا غيرآن فرقى نيست هرچند كه مسح با انگشتان بهتر است.

چهارم - مسح پا :

ص: 78

1 - مسح پاها تا برآمدگى پا واجب است، و اوْلى اين است كه تا مفصل ساق مسح شود،البته مسح مقدارى از پا كفايت مى كند، واحتياطى كه شايسته نيست ترك شود، مسح با سه انگشت است وبهتر هم اين است كه با همه كف دست مسح شود، ومسح از بالا به پايين يعنى ازبرآمدگى پا به طرف انگشتنان هم جايز است ولى اوْلى اين است كه از انگشتان به طرف برآمدگى پا انجام شود.

جايز است كه هر دو پا را باهم مسح كند ولى از باب احتياط، نبايد پاى چپ را قبل از پاى راست، مسح نمايد، وبهتر اين است كه پاى راست را قبل از پاى چپ مسح كند، وهمچنين احتياط اقتضا مى كند كه پاى راست را با دست راست و پاى چپ را با دست چپ، مسح نمايد.

2 - برطرف كردن موانع از محل مسح واجب است ولى موى پا، مانع محسوب نمى شود ومى توان بر روى آن مسح كرد، هرچند انبوه هم باشد.

3 - مسح بايد با رطوبت باقيمانده از وضو باشد. پس اگر دست خشك شده باشد، ازرطوبت ساير اعضا استفاده كند وهيچ فرقى هم بين اعضاى ديگر نيست وحتى از رطوبت موى رها شده هم مى توان استفاده كرد.

4 - خشك كردن پشت پا قبل از مسح كردن، واجب نيست حتى اگرترى آن بيشتر ازرطوبت كف دست باشد، ولى احتياط اين است كه پشت پا خشك باشد.

5 - مسح بر جوراب هرچند نازك باشد جايز نيست حتّى اگر رطوبت مسح به پوست پاهم برسد.

6 - اوْلى اين است كه با سطح درونى كف دست مسح شود، اگرچه اقوى اين است كه با پشت دست نيز مسح كردن جايز است وواجب نيست كه دست را روى پا بكشد، بلكه عكس آن هم جايز است اگرچه خلاف احتياط مى باشد وهمچنين جايز است كه دست را روى پا بگذاردمسح را، با حركت دادن يكى از آن دو، انجام دهد.

7 - در صورت ضرورت همچون: تقيه، سرما، دشمن ومانند آن، مسح بر جوراب وكفش ومشابه آن جايز است وهمچنين گفته اند در صورت اقتضاى ضرورت يا تقيه، مسح بر عمامه هم جايز است واحوط اين است كه در اين صورت، تيمم هم كند وهمچنين است اگر وقت تنگ بوده وبراى برطرف كردن مانع كافى نباشد.

8 - اگر از دشمن قوى وغالب تقيه مى كنى، مى توانى به قدر توان و هر طور كه بتوانى، وضوبگيرى، وواجب نيست براى اداى نماز تا آخر وقت انتظار بكشى، اما در ساير موارد ضرورت همچون سرما وگرما وخوف ضرر، بايد انتظار بكشى تا آن ضرورت رفع شود، بلكه اگر بدون مشقّت، امكان داشته باشد براى رفع آن كوشش نمايى مثل اينكه آب گرم بخرى يا محلّى را

ص: 79

براى وضو گرفتن واقامه نماز تهيه كنى.

9 - اگر در حين وضو گرفتن، ضرورت رفع شد، بايد وضو را اعاده نمايى ويا آن طورى كه در شريعت آمده است تكميل كنى واگر بعد از وضو وقبل از نماز، ضرورت رفع شد، احوط اين است كه در غير مورد تقيه، وضو تجديد شود. اما در مورد تقيه، اقوى اين است كه وضوى اول كفايت مى كند، اگرچه احتياط كردن با اعاده وضو، نيكوتر است.

شرايط وضو

1 - وضو تنها با آب صحيح است، اما با ساير مايعات، جايز نيست وهمچنين با آب ميوه وگِل چسبناك وهر چيزى كه به طور مطلق به آن آب گفته نشود، جايز نيست.

2 - همچنين جايز نيست كه با آب نجس وضو گرفته شود، وهمچنين آبى كه در غسل جنابت استفاده شده است. و بنابر احتياط واجب، با آب هر غسل واجب، وضو گرفته نشود.

3 - اگر اعضاى وضو نجس باشند، احتياط اين است كه قبل از وضو گرفتن، تطهير شوند.

4 - براى اينكه اعضاى وضو، به طور كامل شسته شود، واجب است كه قبلاً اطمينان حاصل شود كه چرك يا قير يا رنگ جِرم دار ومانند آن كه از رسيدن آب به پوست مانع مى شود، برطرف شده باشد. واگر در دستت، انگشتر تنگى باشد، آن را بچرخان يا از دست بيرون كن تا از نفوذ آب به زير آن مطمئن شوى، وزنان با النگو ودست بندهاى خود هم بايدهمين كار را انجام دهند، ودر مورد بند ساعت هم بايد همين اطمينان حاصل شود.

5 - شخص وضو گيرنده بايد ترتيب را در اعمال وضو رعايت كند واز همان عملى آغاز كندكه خداوند گفته است، پس اول صورتش را بشويد، بعد دست راست را وبعد دست چپ راوسپس سر را مسح كند وبعد هم هر دو پا را مسح نمايد، واز باب احتياط، پاى چپ را قبل ازپاى راست مسح نكند. واگر ترتيب ياد شده را مراعات نكند، بايد آن اعمالى را كه ترتيب باآنها تحقق مى يابد، اعاده كند، در صورتيكه موجب فوت موالات (يعنى پى در پى بودن) نشود.

6 - بايد اعمال وضو پى در پى وپشت سر هم انجام شود، زيرا همه آنها، عمل واحدمحسوب مى شوند، پس نبايد بين اجزاى آن فاصله انداخته شود، به گونه اى كه در عرف،موالات وپى در پى بودن اطلاق نشود. در شرايط عادى معيار به هم خوردن موالات، اين است كه آب وضو در يك عضو، قبل از اتمام ساير اعمال وضو، خشك شود، واحتياط اقتضامى كند كه حتى در شرايط غير عادى رطوبت عضو قبل در وضو باقى بماند.

بنابراين اگر دست راست را شستى اما شستن دست چپ را به تأخير انداختى تا آن جا كه دست راست خشك شد، در اين صورت بايد وضو را از اول اعاده كنى هرچند كه رطوبت وضو

ص: 80

در صورت، هنوز باقى باشد، زيرا در تحقق موالات وپشت سرهم بودن، شك بوجود آمده وبايد وضو اعاده شود.

پى در پى بودن در همه حالات شرط است ولذا اگر به طور مثال، مسح را فراموش كرده باشى ودر حين نماز، يادت بيايد، پس اگر در صورت يا بقيه اعضا، رطوبتى مانده باشدوتأخير وفاصله زياد واقع نشود، واجب است كه مسح كنى ونماز را اعاده نمايى، واگر نماز راتمام كرده باشى، بايد اعاده كنى، اما اگر رطوبتى باقى نمانده باشد ويا اينكه زياد معطل شوى،بايد وضو ونماز،هر دو را اعاده نمايى.

7 - اگر وضو موجب ضرر زياد بر جان باشد، تيمم واجب مى شود واگر در اين حالت،وضو بگيرد بنابر احتياط واجب، تيمم نيز بر او واجب است.

اما اگر ضرر، كم ويا اينكه وضو گرفتن، دشوار ولى قابل تحمل باشد، اعاده ندارد وتيمم هم بر او واجب نيست.

8 - از آنجا كه وضو، جزء نماز شمرده مى شود زيرا خداوند بندگانش را در هنگام گزاردن نماز، به انجام وضو فرمان داده است، فقهاى ما همانطورى كه در نماز، نيت را شرطمى دانند،در وضو نيز نيّت را شرط مى دانند.

نيّت يعنى حقايقى كه ذيلاً يادآور مى شويم:

الف - انسان در موقع وضو گرفتن، از آگاهى برخوردار باشد، وآن را با قصد انجام دهد.پس اگر باران ببارد وبدون قصد وضو، اعضاى او را تر كند، وضو محسوب نمى شود.

ب - هدف انسان از وضو گرفتن بايد اجراى امر خداوند باشد ونه سرد شردن بدن يا نظافت وپاكيزگى.

ج - در وضو گرفتن، قصد اخلاص براى خدا داشته باشد، اما اگر به منظور ريا يا شهرت وضو بگيرد، وضوى او باطل است چه تنها قصد ريا داشته باشد ويا هم ريا وهم قصد تقرّب به خداوند داشته باشد، ودر ريا هم فرقى نيست كه در همه وضو باشد ويا در بعضى از اجزاى آن.

د - معناى ريا اين است كه هدف او نشان دادن به مردم باشد به گونه اى كه اگر اين هدف تحقق نمى يافت، وضو هم نمى گرفت ولذا تنها خطور يك وسوسه شيطانى در قلب، عمل رإ؛پ پ ظظباطل نمى كند، وهمچنين اگر سرد شدن يا پاكيزگى يا پايين آوردن تب وعطش، هدف ثانوى براى او باشد نه اصلى، به گونه اى كه در اساس، نيت وضو براى خدا داشته باشد، وضوى اوباطل نمى شود.

ه - در نيّت، قصد وجوب يا استحباب، قصد مباح شدن نماز يا قصد پاك شدن از حَدَثى كه از وى صادر شده، واجب نيست.

9 - فقهاى بزرگوار، براى وضو شرايط ديگرى نيز ذكر كرده اند كه بدون شك، در نظرگرفتن

ص: 81

آنها، غالباً، موافق با احتياط است. اين شرايط عبارتند از:

الف - گفته اند: نبايد خود وضو بذاته حرام باشد، مانند استفاده از آب غصبى يا مكان غصبى يا ظرف غصبى يا اينكه آب وضو در مكان غصبى ريخته شود. معيار اين شرط اين است كه دراعمال وضو، به هيچ صورت، از غصب استفاده نشود.

بنابراين وضو گرفتن در زمين يا منزل يا محلّى را كه رضايت صاحبش را نمى داند باطل دانسته اند. ولى وضو گرفتن را در زمينهاى وسيعى كه سيره وعرف متدينين اجازه گرفتن را دررابطه با اينگونه تصرفات كوچك لازم نمى بيند، اجازه داده اند وهمچنين وضو گرفتن ازرودخانه هاى بزرگى كه در مورد آنها سيره بر عدم لزوم اجازه، جريان دارد، جايز وصحيح است.

و نيز فقها گفته اند: وضو گرفتن در حال غصب، در صورتى باطل است كه وضو گيرنده بداندكه غصبى است وبداند كه غصب حرام است، اما اگر جاهل به غصب باشد ويا غصبى بودن آن رافراموش كرده باشد وضويش باطل نيست. همچنين اگر حرمت غصب را فراموش كرده باشد ويابه اين حكم، بدون كوتاهى وتقصير ويا حتى با كوتاهى، جاهل باشد وضويش صحيح است.البته در صورت جهل بر اثر كوتاهى وتقصير احتياط در اعاده است.

ب - فقها وضو گرفتن در ظروف طلا و نقره را مانند غصب دانسته اند، زيرا استفاده از اين ظروف حرام است، اما مشروط بر اينكه خود وضو گرفتن، استفاده از اين ظروف شمرده شود.

ج - گفته اند: بر وضو گيرنده واجب است كه شستن ومسح را به طور مستقيم، خودش انجام بدهد، اما اگر شخص ديگر، دست يا صورت او را بشويد، اين مخالف دستور خداوند درمورد شستن ومسح بوده وواجب است كه اعاده كند. ولى اگر در آماده كردن آب يا ريختن آن دردستش، از ديگرى استفاده كند، اشكال ندارد، ولى از نظر شرعى مكروه است.

ونيز گفته اند: در موقع ضرورت جايز است كه ديگرى، دست وصورت او را بشويد امإ؛پپظظاحتياط اين است كه به قدر توان، مسح را به طور مستقيم خود او انجام دهد اگرچه اقوى عدم وجوب است.

آداب وضو

الف - مستحبّات وضو :

1 - مستحب است براى وضوى خود يك مُد آب، نه كم ونه زياد، تهيه كند. يك مدّمساوى (750) گرم است، زيرا اضافه برآن، موجب اسراف و زياده روى در دين مى شود وكمتر از آن هم با اكمال وضو منافات دارد.

2 - مسواك زدن در هر وضو مستحب است وشايسته است پيش از مضمضه كردن انجام شود،

ص: 82

واگر مسواك زدن را فراموش كند، بعد از وضو، مسواك زدن، ومضمضه كردن را اعاده نمايدوبهترين مسواك آن است كه با چوب اراك يا چوب زيتون باشد و كمترين آن اين است كه باانگشت انجام شود.

3 - سپس قبل از آن كه دست به آب بزند، نام خدا را ببرد وبهتر آن است كه بگويد:

« بِسْمِ اللَّهِ، وَبِاللَّهِ، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذِي جَعَلَ الْماءَ طَهَوراً وَلَمْ يَجْعَلْهُ نَجِساً. »

سپس اگر اعضاى پايين او نجس باشد، استنجا نمايد وبگويد:

« اللَّهُمَّ حَصِّنْ فَرْجِي، وَأَعْفِهِ، وَاسْتُرْ عَوْرَتِي، وَحَرِّمْنِي عَلَى النَّارِ».

سپس دستش را قبل از آنكه داخل ظرف كند بعد از خواب وادرار يك بار وبعد از مدفوع دوبار وبعد از جنابت سه بار بشويد.

وبعد مضمضه نمايد يعنى سه بار آب را در دهن بچرخاند وبيندازد وبگويد:

« اللَّهُمَّ لَقِّنِي حُجَّتِي حِيْنَ أَلْقاكَ، وَأَطْلِقْ لِسانِي بِذِكْرِكَ وَشُكْرِكَ. »

سپس سه بار استنشاق كند يعنى آب را به داخل بينى بكشد وبشويد وبگويد:

« اللَّهُمَّ لَا تُحَرِّمْ عَلَيَّ رِيْحَ الْجَنَّةِ، وَاجْعَلْنِي مِمَّنْ يَشُمُّ رِيحَها وَرَوْحَها وَطِيبها» .

و مستحب است هنگام شستن صورت بگويد:

« اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهِي يَوْمَ تَسْوَدُّ فيِه الْوُجوهُ، وَلَا تُسَوِّدْ وَجْهِي يَوْمَ تَبْيَضُّ فِيهِ الْوُجُوهُ» .

ودر وقت شستن دست راست بگويد:

« اللَّهُمَّ أَعْطِنِي كِتابِي بِيَمِينِي، وَالْخُلْدَ فِي الْجِنانِ بِيسارِي، وَحاسِبْنِي حِساباً يَسِيراً» .

و موقع شستن دست چپ بگويد:

« اللَّهُمَّ لَا تُعْطِنِي كِتابي بِشِمالِي، وَلَا مِنْ وَراءِ ظَهْرِي، وَلَا تَجْعَلْها مَغْلُولةً إِلى عُنُقِي، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ مُقَطِّعَاتِ النِّيرانِ» .

وموقعى كه سر را مسح مى كند بگويد:

« اللَّهُمَّ غَشِّنِي بِرَحْمَتِكَ وَبَرَكاتِكَ وَعَفْوِكَ» .

ودر وقت مسح پا بگويد:

« اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِي عَلَى الصِّراطِ يَوْمَ تَزِلُّ فِيهِ الْأَقْدامُ، وَاجْعَلْ سَعْيي فِيمَا يُرْضِيكَ عَنِّي يا ذا الْجَلَالِ وَالْإِكْرامِ» .

ب- مكروهات وضو :

1 - در حين وضو، كمك گرفتن از غير مكروه است واگر بتوانى شخصاً همه وسايل وضويت

ص: 83

را فراهم كنى انجام بده، زيرا وضو از امورى است كه نماز با آن تكميل مى شود، و نماز عبادت است وبراى انسان بهتر است كه در عبادت پروردگارش، كسى را شريك قرار ندهد. وآماده كردن وگرم كردن وريختن آب برروى دست، كمك كردن حساب مى شود اما شستن توسط غير، به طور مستقيم جايز نيست.

2 - فقها گفته اند: بعد از وضو، خشك كردن اعضاى وضو با دستمال يا حوله مكروه است ومستحب است آب وضو را بگذارد تا خشك شود، ولى حضرت على عليه السلام از دستمال استفاده كرده است اما شايد به جهت دليلى بالاتر و مهم تر از كراهت استفاده كردن از دستمال بوده است، همچون سردى هوا، يا پرهيز از گرد وغبار ومانند آن.

3 - وضو گرفتن در ظرفى كه داراى تصاوير يا مجسّمه باشد مكروه است، همچنين فقهاگفته اند وضو گرفتن در ظرف نقره يا طلا نيز مكروه است.

4 - وضو از آبى كه با نور خورشيد گرم شده، مكروه است (همچنين غسل كردن با آن وآشاميدن آن) واين حكم، آبى را شامل مى شود كه خورشيد به طور مستقيم برآن تابيده،يا در مخزن بسته اى بوده وخورشيد برآن تابيده است. اما آبهاى بركه ها وآبگيرها وحوض هاى بزرگ را شامل نمى شود، وهمچنين آبهايى را كه با حرارت برقى كه از انرژى خورشيدى توليدشده، گرم شده است شامل نمى شود.

5 - مؤمن در وضوى خود، شايسته است از آب آلوده - هرچند طاهر باشد- اجتناب كندمثل آب كرّى كه الاغ در آن ادرار كرده، يا چاهى كه حيوانى در آن افتاده ولى رنگ آب تغييرنيافته است.

آنچه وضو را باطل مى كند

1 - خارج شدن ادرار يا مدفوع، وضو را باطل مى كند، چه از مجراى طبيعى خارج شود ياغير از آن، وهمچنين فرق نمى كند كه خارج شدن ادرار يا مدفوع از غير مجراى طبيعى، براى او عادى وطبيعى شده باشد يا نه( مثل اينكه راه طبيعى خروج ادرار يا مدفوع، آسيب ديده ومسدود شده باشد.)

2 - بين كم وزياد بودن ادرار ومدفوع هم فرق نيست. پس يك قطره ادرار يا يك ذره مدفوع هم وضو را باطل مى كند. پس اگر كسى چيزى را در مجراى ادرار يا مدفوع داخل كند، وآن راآلوده به ادرار يا مدفوع بيرون آورد، بايد وضوى خود را اعاده نمايد.

3 - آنچه غير از ادرار ومدفوع، از مجراى آن دو خارج مى شود وضو را باطل نمى كند، مانندكِرم يا هسته وهمچنين رطوبت هايى غير از منى وادرار، همچون «مذى» كه بعداز ملاعبه ودر هنگام

ص: 84

شهوت از انسان خارج مى شود يا «ودى» كه بعد از ادرارخارج مى شود يا «وذى» كه درهنگام بيمارى وچه بسا بعد از منى بيرون مى شود، وهمچنين خارج شدن خونابه وخون، وضورا باطل نمى كند مگر اينكه با ادرار ومدفوع مخلوط باشد.

4 - بادى كه از مقعد خارج مى شود، وضو را باطل مى كند چه همراه با صدا ويا بدون صداباشد، اما بادى كه از غير مقعد بيرون شود، وضو را باطل نمى كند.

5 - بادى كه از درون تن نباشد، همچون چيزى كه «نفخ شيطان» ناميده مى شودوضو را باطل نمى كند.

6 - خواب هم وضو را باطل مى كند، ومعيار آن غلبه خواب بر اعضاى بدن است. پس اگرقلب مسلط بر اعضا باشد، خواب تحقق نيافته است ولذا چُرت زدن وسستى بدن، در صورتى كه عقل انسان همچنان مسلط بر اعضا باقى بماند، ضررى ندارد ووضو را باطل نمى كند.

7 - فقها گفته اند: بيهوشى، مستى، ديوانگى وهر چيزى كه عقل انسان را زايل كند، مانندخواب، حَدَث شمرده مى شود ووضو را باطل مى كند واين سخن موافق احتياط است، اما بهت زدگى وحيرت ودهشت وسرگيجى ومشابه آن، حَدَث وباطل كننده وضو محسوب نمى شود.

8 - استحاضه هم حَدَث وباطل كننده وضو است. زن مستحاضه بايد براى هر نماز وضوبگيرد اگر غسل نكرده باشد، اما در صورت غسل، اقوا واجب نبودن وضواست، اگرچه وضواحوط است.

احكام شك در وضو

شك در طهارت، احكام ويژه اى دارد كه به حسب حالات مختلف، تفاوت پيدا مى كندودر سطور ذيل برخى از موارد آن را شرح مى دهيم:

1 - اثبات طهارت يا نقض طهارت، مانند اثبات هر موضوع عرفى يا شرعى ديگر، نيازبه دليلى دارد كه علم آور، يا از نظر مردم موجب اطمينان باشد يا شرع آن را مفيد اطمينان قرارداده باشد همچون: بيّنه وخبر عادل اطمينان آور. ودر غير اين حالات، شك محسوب مى شودواحكام شك بر آن جارى مى گردد.

2 - اگر در اصل وضو شك كند، او (مُحدِث) يعنى بى وضو محسوب مى شود.واگر بعد از وضو در ايجاد حَدَث وباطل شدن وضو شك كند، او با وضو مى باشد، مگر اينكه رطوبت مشكوك ومشابه ادرار در خود مشاهده كند، وقبلاً هم استبراء نكرده باشد، در اين صورت مُحدِث وبى وضو حساب مى شود، ودر صورتى كه نداند چه زمان حَدَث از او صادرشده وچه زمان وضو گرفته است، بايد براى نماز وضو بگيرد.

ص: 85

وهمچنين اگر بداند كه در فلان ساعت مُحدِث وبى وضو بوده ونداند كه چه وقت وضوگرفته، او مُحدِث وبى وضو شمرده مى شود.

3 - كسى كه يكى از اعمال وضو يعنى شستن يا مسح را ترك كرده باشد، اگر موالات وپى درپى بودن به هم نمى خورد، آن عمل ترك شده را تدارك كند واعمال مابعد آن را هم براى احرازترتيب، انجام بدهد. اما بعد از فراغت از وضو، اگر در انجام يكى از اجزاى وضو شك كند،به شك خود اعتنا نكند، وفراغت هم وقتى تحقق مى يابد كه او به عمل ديگر مشغول شده باش(دمانند اقامه نماز) ويا اينكه از حالت وضو گرفتن، بيرون شده باشد (مانندبلند شدن از جايگاه وضو) ويا اينكه در درون خود احساس كند كه از وضو فارغ شده است.

اما اگر علم به فراغت پيدا نكرده ودليلى (مانند ورود به نماز) هم بر فراغت وجود نداشته باشد، به اين شك بايد توجه شود ومانند شك در هنگام وضو گرفتن تلقى گردد.

4 - اما حكم شك در هنگام وضو گرفتن، انجام دادن آن چيزى است كه در آن شك كرده است، حتى اگر به طور مثال درحاليكه روى پاى خود مسح مى كشد، در شستن صورت شك كند، بنابر احتياط واجب بايد صورت خود را بشويد سپس با حفظ پى در پى بودن، اعمال بعداز شستن صورت را انجام بدهد.

5 - اگر در بعضى از اعضاى وضو، چيزى را ديدى كه مانع رسيدن آب مى شود ونمى دانى كه آيا آن چيز قبل از وضو بوده است يا بعداز آن، وضوى تو صحيح است مخصوصاً كه اگر زمان وضو را بدانى، يا اينكه از عادت تو اين باشد كه هميشه قبل از وضو در مورد وجود مانع،تحقيق مى كنى.

6 - اگر نماز را تمام كردى وبعد از آن شك كردى كه آيا قبل از نماز وضو داشته اى يا نه،نماز تو صحيح است ولى فقها گفته اند كه براى نماز آينده بايد وضو بگيرى واين سخن موافق اصل احتياط در دين است.

احكام جبيره

كسى كه در اعضاى وضوى او زخم يا دمّل يا شكستگى وجود دارد واو آن را با چيزى پوشانده كه مانع رسيدن آب مى شود وباز كردن آن هم براى او ضرر دارد، اگر بدون ضرر يامشقت امكان داشته باشد، بايد آب را به زير آن چيزى كه جبيره ناميده مى شود، برساند واگرامكان نداشته باشد،بر روى آن مسح كند.

در اين مسأله تفصيلى وجود دارد كه در سطور ذيل بيان مى شود:

1 - پوششى كه روى زخم قرار مى گيرد بايد پاك باشد وگرنه بايد روى آن، پوشش پاك ديگرى گذاشته شود.

ص: 86

2 - اگر روى زخم باز باشد، شستن اطراف آن كفايت مى كند.

3 - در مواضع مسح، اگر مسح بر جاى ديگرى امكان نداشته باشد، واجب است روى پوشش(جبيره) مسح كند.

4 - همانطور كه مسح بر پوشش (جبيره) جايز است، شستن وريختن آب روى آن هم جايز است ودر هنگام مسح، واجب نيست كه آب به همه اجزاى پوشش(جبيره) برسد، بلكه آنچه مسح گفته مى شود كفايت مى كند واحتياط اين است كه همه آن را فرا بگيرد.

5 - همانطور كه مسح بر آن قسمت از پوشش كه روى زخم قرار دارد جايز است، مسح برساير قسمتهاى آن هم جايز است مشروط بر اينكه آن پوشش يا جبيره به اندازه متعارف باشد.

6 - اگر بدون زخم يا شكستگى، اساساً استفاده از آب، براى تو ضرر دارد، بايد براى نمازخود تيمم كنى.

7 - كسى كه در يكى از اعضاى وضوى او، قطعه اى از قير يا هر مانع ديگرى كه غير قابل رفع است، يا دارو يا دستگاهى قرار دارد كفايت مى كند كه روى آن مسح كند. واگر آب براى آن ضرر دارد، شستن اطراف آن كفايت مى كند واحتياط اين است كه تيمم هم بكند.

8 - اگر روشن شود كه در هنگام مسح بر جبيره، زخم بهبود يافته بوده، احتياط اين است كه وضو را اعاده كند، ولى اگر بهبودى آن معلوم نباشد، وضو كافى است واعاده آن بعد ازبهبودى، واجب نيست، زيرا وضو، حَدَث را به طور كامل رفع كرده است.

9 - احكام جبيره در غسل وتيمم مانند احكام جبيره در وضو است.

10 - كسى كه جبيره دارد مى تواند در اول وقت مبادرت به نماز كند مشروط بر اينكه احتمال ندهد كه تا قبل از پايان وقت بهبود يابد، اما اگر احتمال بهبود وجود داشته باشد، بنابر احتياط بايد نماز را تا آخر وقت به تأخير بيندازد.

حكم دايم الحَدَث

1 - شخص دايم الحَدَث كه نمى تواند از خارج شدن ادرار يا مدفوع، خوددارى كند وبه طوردايم از او حَدَث خارج مى شود، اگر مى تواند خود را در مدت اقامه نماز -هرچند تنها با اكتفابه واجبات نماز- نگهدارد، يا مى تواند بدون مشقت و سختى در هنگام نماز وهر وقت كه از اوادرار يا مدفوع خارج مى شود، وضو بگيرد همان كار را بكند، وگرنه يكبار وضو بگيرد ونمازبخواند به ويژه شخص مبطون (كسى كه از خارج شدن مدفوع نمى تواند خوددارى كند). اما مسلوس (كسى كه از خارج شدن ادرار نمى تواند خوددارى كند) باهمان وضو نماز بگذارد واحتياط اين است كه در وسط نماز وضو بگيرد اگر براى او مشقت ندارد.

ص: 87

2 - اگر اصلاً نمى تواند خود را نگهدارد، پس احتياط اين است كه هر نماز را با يك وضوبجا آورد، واگرچه اقوى اين است كه جمع بين دو نماز هم جايز است. اما اگر حَدَث ديگرى ازاو صادرشده باشد، بايد وضو بگيرد.

3 - شخص دايم الحَدَث بايد به وسيله يك كيسه نايلون كه در آن پنبه ومانند آن قرارمى دهد، يا وسيله اى مشابه آن، از سرايت نجاست به بدن يا لباسش جلوگيرى كند.

4 - ظاهراً دليلهاى شرعى اين است كه باد يا خواب يا منى ومانند آنها هم اگر استمرار داشته وبى اختيار از شخص خارج شود، حكم ادرار ومدفوع را دارد واحكام ياد شده درباره آن جارى مى گردد.

ص: 88

دوّم - غسل
احكام جنابت :

غسل به دو سبب واجب مى شود: يكى خارج شدن منى وديگرى جماع (يعنى انجام عمل جنسى) وهر يك از اين دو احكامى دارد كه بصورت زير شرح داده مى شود:

1 - اگر مرد يا زن محتلم شود، يا اينكه از مرد چيزى خارج شود كه مى داند آن منى است،غسل واجب مى گردد. واگر شك كند آنچه خارج شده منى است يا چيز ديگر، پس اگربا نشانه هاى منى يعنى شهوت، جستن وسستى بدن يا هر علامت ديگرى كاشف از منى بودن،همراه باشد، حكم به منى بودن مى شود، وگرنه منى نيست. بلى اگر بعد از بيرون شدن منى وقبل از استبراء به وسيله ادرار، رطوبتى ديده شود حكم به منى بودن آن مى شود اما بعدازادرار، حكم به منى بودن آن نمى شود.

2 - فقها گفته اند: در جنابت لازم است كه منى خارج شود وگرنه مجرّد لرزش جنسى وحركت منى از محل خود (در داخل بدن)، موجب حكم به جنابت نمى شود، ولى احتياط مقتضى است كه آن را جنابت حساب كرد مخصوصاً در زن كه منى از او خارج نمى شوددر حاليكه در روايات آمده است كه زن مانند مرد محتلم مى شود.

3 - انسان با انجام عمل جنسى (جماع) نيز جنب مى شود مشروط به اينكه دخول انجام شود. پس اگر تا ختنه گاه يا به مقدار آن در قُبُل يا دُبُر (جلو يا عقب)داخل كند، هردو جنب مى شوند، اما در وطى حيوانات ترديد است واحتياط اين است كه غسل كند. وهمچنين اگر با خنثى از جلو او نزديكى كند، بنابر احتياط غسل كند اما اگر ازعقب او، نزديكى كند، بدون شك جنابت حساب مى شود. وهمچنين اگر خنثى با شخص ديگرنزديكى كند، بر او غسل واجب است، اما شخص ديگر هم بنابر احتياط غسل نمايد.

4 - جنابت، مانند هر پديده ديگر ثابت نمى شود مگر با يقين يا نشانه اى كه از نظر عرف،اطمينان آور باشد.

پس اگر در لباس خود منى را ببيند كه دلالت داشته باشد بر اينكه در شب محتلم شده است وهمچنين اگر در بدن خود ضعف وسستى اى مشاهده كند كه معمولاً بعد از احتلام براى او

ص: 89

عارض مى شود، غسل بر او واجب مى شود، واگر با همسر خود نزديكى كند ولى شك كند كه دخولى كه موجب غسل مى شود صورت گرفته يا نه، غسل بر او واجب نيست.

با شك در جنابت غسل واجب نمى گردد واحكام شك در غسل وجنابت مانند احكام شك در وضو وحَدَث است كه قبلاً شرح داده شد.

5 - اگر با پوشش (يعنى از روى لباس يا كاپوت ومانند آن) داخل كند، نزديكى صورت گرفته وغسل واجب مى شود مگر اينكه آن پوشش به اندازه اى ضخيم باشد كه با آن،داخل كردن صدق نكند.

6 - در هر چيزى كه وضو شرط است همچون نماز وطواف واجب ولمس كردن نوشته قرآن، غسل از جنابت هم شرط است، علاوه بر آن، طهارت از جنابت، در روزه رمضان هم شرط است زيرا اگر جنب در شب رمضان بخوابد تا بعد از طلوع فجر (به تفصيلى كه گفته خواهد شد) روزه او باطل است، ودر قضاى روزه رمضان نيز همين حكم جارى است، اما در روزه هاى ديگر اين شرط وجود ندارد.

7 - وارد شدن جنب در مسجد الحرام ومسجد نبوى، به هر صورت كه باشد حرام است،اما در ساير مساجد عبور اشكال ندارد ولى توقف كردن در آنها حرام است. فقها، حرم ائمّه اطهار را نيز به مساجد ملحق كرده اند .

8 - فقها گفته اند: خواندن سوره هاى سجده (1)و حتى خواندن يك آيه از آنها براى جنب حرام است واين قول مطابق احتياط است ولى اقوى اين است كه تنها تلاوت آيه سجده واجب،حرمت دارد.

9 - بر جنب مكروه است كه قبل از غسل يا وضو، بخورد يا بياشامد، واگر دستانش رابشويد ومضمضه واستنشاق كند، كراهت سبكتر مى شود، وخوابيدن قبل از وضو وهمچنين خضاب كردن وروغن ماليدن مكروه است واگر سبب جنابت، احتلام باشد، جماع هم مكروه است. گفته اند: تلاوت بيش از هفت آيه از قرآن كريم كراهت دارد. وبهتر اين است كه مبادرت به غسل كند واگر ممكن نباشد، هر مقدار كه مى خواهد، قرآن بخواند وذكر خدإ؛ثثظق بگويد. آويزان كردن قرآن به بدن خود هم مكروه است.

كيفيّت غسل :

1 - چون غسل مقدمه نماز است وخداوند به آن چنين امر كرده است:

ص: 90


1- سوره هاى سجده واجب كه به آنها سوره هاى عزائم گفته مى شود به قرار ذيل است: - سوره سجده به شماره 32. سوره فصّلت به شماره 41. - سوره نجم به شماره 53. - سوره علق به شماره 96.

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ...وَإِن كُنتُمْ جُنُباًفَاطَّهَّرُوا ... (1)نيّت لازم دارد.

2- غسل از نظر شرع، اساساً مستحب است زيرا:

(...إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (2) .

«...خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و پاكى جويان را دوست دارد.»

وهمچنين غسل اساساً پاك شدن وطهارت است، زيرا خداوند فرموده:

(...

وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا...) . «...اگر جنب بوديد خود را طاهر وپاك كنيد (بشوييد)...»

حقيقت غسل در همه موارد يك چيز است ولى به تناسب موجبات واسباب خود، نامهاى مختلف پيدا مى كند، مثلاً بعد از جنابت، «غسل جنابت» ناميده مى شود وبعد ازپاك شدن از حيض، «غسل حيض» وقبل از احرام، «غسل احرام»(يعنى غسل آمادگى براى احرام) ناميده مى شود.

غسل موجب پاك شدن از هر حَدَث است وبراى همه مواردى كه غسل براى آنها تشريع شده مفيد مى باشد، كاملاً همانند وضو، و از وضو هم كفايت مى كند واگر بدون سبب هم غسل كنى، پاك شده اى واز وضو كفايت مى كند. وهمچنين اگر در ظاهر بدون سبب غسل كردى وبعددانستى كه قبلاً جنب بوده اى، اين غسل كفايت مى كند. ان شاء اللَّه تعالى.

3 - در نيت غسل غير از قصد تقرّب به خداوند، چيزى ديگر واجب نيست. زيرا خداوندپاكى جويان را دوست مى دارد وواجب نيست نيت كنى كه از چه جهت (جنابت يا مس ميت يا...) وبراى چه كارى غسل مى كنى. آرى، اگر از باب تسليم وتعبّد يادآور شوى،روشنايى و ثواب تو زياد خواهد شد. انشاء اللَّه.

4 - واجب است براى غسل آب پاكى تهيه كنى كه همه شرايط يادشده در آب وضو را داشته باشد. بعد بايد همه ظاهر بدن خود را بدون استثنا بشويى ولى شستن باطن اعضا مثل داخل دهن وداخل گوش وبينى واجب نيست، واحتياط اين است كه موى سر وريش وساير موهاى بدن رابشويى.

5 - براى اينكه همه بدن خود را به نيت طهارت وغسل بشويى، مى توانى يك مرتبه بدن خود را در آب فرو ببرى (يعنى غسل ارتماسى انجام دهى) والبته اشكال ندارد اگربه تدريج خود را داخل آب كنى تا آنجا كه آب همه بدنت را فرا بگيرد، واگر دست تو درخارج آب بماند يا پاهايت گِل آلود شود وبعد آنها را بشويى كفايت مى كند. زيرا، ارتماس يك امر عرفى است.

ص: 91


1- سوره مائده، آيه 6.
2- سوره بقره، آيه 222.

6 - وهم مى توانى بدن خود را به ترتيب بشويى واحوط اين است كه از سر وگردن شروع كنى وبعد ساير بدن را بشويى و اوْلى آن است كه -پس از سر وگردن- ابتدا طرف راست وبعد طرف چپ را بشويى ولى اين ترتيب بين طرف راست وچپ واجب نيست واگر ترتيب بين سرو بدن را فراموش كنى، احوط اعاده غسل است.

7 - پى در پى بودن در غسل جنابت شرط نيست، پس اگر ابتدا سر خود را بشويد، سپس بعداز يك ساعت بدن خود را بشويد، غسل او صحيح است. و لازم هم نيست شستن را از بالابه پائين شروع كند، پس اگر - مثلاً - پاهاى خود را قبل از دستانش بشويد، كفايت مى كند.واگر بعد از غسل متوجه شود كه قسمتى از بدن را نشسته است يا اينكه روى آن چيزى مانع ازرسيدن آب وجود داشته باشد، شستن همان قسمت كفايت مى كند. ولى احتياط اقتضا مى كندكه اگر آن قسمت، در سر باشد، بعد از شستن آن، شستن بقيه بدن را اعاده كند. هر قسمت ازبدن كه آب از روى آن بگذرد، پاك شده است.

8 - بعضى از فقها شرط كرده اند كه: بايد قبل از شروع به غسل، همه بدن از نجاست تطهيرشود، وبرخى از آنان گفته اند: واجب است هر عضو، قبل از شستن همان عضو، تطهير شود.احتياط قول دوم را اقتضا مى كند، ولى اوْلى اين است كه قول اوّل را نيز رعايت كند.

9 - غسل در زير دوش يا ناودان يا آبشار يا باران جايز است، زيرا همين كه آب همه بدن را به نيت غسل فرا بگيرد، كفايت مى كند، وبهتر اين است كه ترتيب بين سر وگردن وطرف راست وطرف چپ رعايت شود ولى رعايت ترتيب، بين طرف راست وچپ -همانطور كه گفته شد- واجب نيست.

10 - مشهور فقها گفته اند كه آب غسل و مكان غسل كردن و محلّى كه آب غسل درآن مى ريزد بايد مباح باشد، و اين قول نزديكتر به احتياط است. همچنين مشهور گفته اند كه غسل ارتماسى در هنگام روزه، و در حال احرام باطل است، زيرا كه از ارتماس دراين دوحالت نهى شده است، اين نظر نيز موافق احتياط است.

11 - شايسته است كه قبل از غسل با ادرار كردن، استبرا كنى تا اگر پس از غسل، از تورطوبتى خارج شود وشك كنى كه منى است يا چيز ديگر، به شك خود اعتنا نكنى وغسلت رااعاده ننمايى. آنچه گفته شد درباره مرد است، اما درباره زن، چيزى بر او نيست چه قبل ازغسل استبرا كرده باشد، يا نه.

12 - همچنين شايسته است كه دستت را سه بار بشويى وسه بار مضمضه وسه بار استنشاق كنى ودستت را روى اعضاى بدن حركت بدهى تا يقين كنى كه آب به آنها رسيده است.

13 - مستحب است كه در حين غسل نام خدا را ببرى ودعا كنى وبهتر است اين دعا را كه در

ص: 92

حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است بخوانى:

«اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِي، وَزَكِّ عَمَلِي، وَتَقَبَّلْ سَعْيي، وَاجْعَلْ ما عِنْدَكَ خَيْراً لِي» (1) واضافه كنى

:«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنَ التَّوّابِينَ وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُتَطَهِّرِينَ» (2) .

چند مسأله:

1 - اگر در حين غسل، كارى كند كه وضو را باطل مى كند، بنابر احتياط بايد آن اعضايى راكه شسته است دوباره بشويد. اگرچه اقوى اين است كه اعضاى باقيمانده را بشويد وبراى نمازوضو بگيرد. اما اگر در حين غسل كارى كند كه موجب غسل مى شود، بايد غسل را اعاده نمايد.

2 - اگر در حين غسل مستحبى يا بعد از آن وقبل از انجام دادن كارى كه براى آن غسل كرده،كارى كند كه وضو را باطل مى كند، بهتراست كه غسل را اعاده نمايد. به عنوان مثال اگر براى احرام غسل كرده باشد ولى در اثناى آن يا بعد از آن وقبل از احرام بستن، حدث موجب وضو ازاو صادر شود، بهتر است كه غسل احرام را اعاده نمايد تا از ثواب كاملتر بهره مند شود. ان شاءاللَّه تعالى.

3 - اگر در شستن يكى از اعضاى بدن، بعد از آنكه از آن عضو به عضو ديگرى منتقل شده باشد، شك كند، نبايد به اين شك اعتنا كند. واگر در شستن طرف چپ خود بعد از تمام كردن غسل شك كند (مثلاً در وقتى كه لباسش را پوشيده يا به نماز ايستاده، يا حتى از حمام خارج شده يا به كارى پرداخته كه دلالت بر فارغ شدن از غسل مى كند) نبايد به شك خود اعتنا كند.

4 - اگر متوجه شود كه قسمتى از بدنش، از جهت فراموشى يا وجود مانع بر روى پوست،شسته نشده است، بايد همان قسمت را بشويد وكفايت مى كند. ان شاء اللَّه.

5 - قبلاً گفتيم كه حقيقت غسل - همانند حقيقت وضو - در همه موارد يكى بيش نيست،ولذا كافى است كه طهارت به قصد قربت را نيت نمايد، وواجب نيست كه نوع حَدَثى را كه موجب غسل شده همچون جنابت يا حيض يا مس ميت ومانند آن را نام ببرد. بنابراين اگر چندغسل بر او واجب شده باشد، كافى است به قصد امتثال امر خدا، نيت غسل كند واز همه غسلها كفايت مى كند، واگر از باب تسليم وتعبّد، موارد واسباب غسل را نام ببرد، موجب ثواب بيشتر مى شود. وهمچنين اگر شخصى محتلم شود وخودش نداند وبعد براى جمعه يااحرام يا زيارت ويا به قصد تقرب به خداوند بدون سبب مشخص، غسل كند، از غسل جنابت او هم كفايت مى كند. وهمچنين اگر ميت را لمس كند ونداند كه لمس ميت موجب غسل مى شود ولى بعد به سبب ديگرى ويا بدون سبب غسل كند، پاك وطاهر مى شود. ان شاء اللَّه تعالى.

ص: 93


1- وسائل الشيعه، ج1، باب37، ص520، حديث1.
2- همان، حديث3.
غسلهاى مستحبّ :

1 - غسل كردن، مانند وضو، يكنوع پاكيزگى وطهارت است وپاكيزگى مستحب است،واحاديث فراوانى در ترغيب به غسل در اوقات واماكن متبركه وبراى اعمال عبادى وارد شده است كه پايبند بودن به آنها نشانه كمال ايمان يك مسلمان خواهد بود.

2 - همه غسلها چه واجب يا مستحب، از وضو كفايت مى كند، چه حديث خاصّى درمورد آنها وارد شده باشد يا نه، ولى وضو گرفتن قبل يا بعد از آنها اشكال ندارد مگر غسل جنابت كه نه قبل از آن ونه بعد از آن وضو لازم نيست.

3 - اگر اسباب گوناگونى براى غسل، موجود باشد، به نيت همه آنها يك غسل مى كنى وبراى آن، از باب تسليم وتعبّد، ثواب خواهى برد.

4 - اگر بعد از غسل مستحب وقبل از انجام دادن عملى كه براى آن غسل كرده اى، حَدَث اصغر (ادرار ومدفوع وباد معده و غيره) صادر شود، فقها گفته اند: غسل باطل شده است وبرخى گفته اند: اعاده غسل مستحب است، و اين نظر اقرب است.

5 - اگر آب موجود نباشد، تيمّم به جاى غسل مستحب، به اميد پاداش خداوندى اشكال ندارد، زيرا تيمّم نيز طهارت است.

6 - غسلهاى مستحبى كه در روايات به آنها اشاره شده بسيار زياد است، ما ذيلاً مهمترين آنها را يادآور مى شويم:

- غسل روز جمعه، كه از ديگر غسلهاى مستحبى مهمتر است، و در برخى از روايات به لفظ واجب به آن اشاره شده است.

- غسل عيد فطر وعيد قربان.

- غسل احرام.

- غسل وارد شدن به شهر مكه معظمه ومدينه منوره.

- غسل طواف.

- غسل زيارت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وائمه اطهار سلام اللَّه عليهم.

- غسل روز عرفه.

- غسل شبهاى قدر در ماه مبارك رمضان.

- غسل روز اول ونيمه وآخر ماه رجب.

- غسل شب نيمه ماه شعبان.

- غسل روز عيد غدير.

ص: 94

سوم - تيمّم
الف - موجبات تيمّم

با تأمل وانديشيدن در آيه 43 سوره نساء، وآيه 6 سوره مائده كه درباره وضو، غسل وتيمم نازل شده اند (ودر آغاز اين فصل آنها را ذكر كرديم) درمى يابيم كه معيار جوازطهارت با خاك،به جاى آب، وجود حرج در پيدا كردن آب يا استفاده از آن است، به جهت مرضى كه آب براى آن ضرر داشته باشد، يا سفرى كه پيدا كردن آب در آن دشوار باشد، يا به جهت تنگى وقت. فقها وجود مانع شرعى از طهارت با آب را نيز از همين قسم دانسته اند مانند اينكه استفاده از آب موجب تجاوز به حق ديگران باشد يا باعث استفاده از ظرف طلا ونقره شود.

در سطور ذيل، مسائل اين بحث را شرح مى دهيم:

1 - اگر على رغم اينكه جستجو كرده است، آب كافى براى طهارت (وضو ياغسل) نيابد، هرچند به كمترين مقدارى كه براى طهارت كفايت كند، واجب است به خاك تيمّم كند. البته همين كه اطمينان پيدا كند كه آب نيست كافى است چه خودش شخصاًجستجو كرده باشد يانايبش يا اينكه دو عادل يا حتى يك نفر عادل شهادت بدهد، وفرق ندارد كه قبل از رسيدن وقت نماز جستجو كرده باشد يا بعداز آن در صورتيكه اوضاع واحوال به همان صورتيكه قبل از نمازبود باقى مانده باشد. اما اگر يكبار جستجو كرده ونيافته ولى بعد باران باريده واحتمال مى دهدكه هم اكنون آبى بيابد، در اين صورت بايد مجدداً جستجو كند چه قبل از وقت نماز يا در وقت آن باشد.

لازم است قبل از مأيوس شدن از دسترسى به آب يا تنگى وقت، مبادرت به تيمّم نكند واگربا تيمّم نماز بخواند، نمازش صحيح است ان شاء اللَّه. از بين بردن آب طهارت جايز نيست چه قبل از وقت فريضه يا بعد از آن وهمچنين بنابر احتياط، باطل كردن وضو هم جايز نيست.ولى اگر بداند كه نمى تواند غسل جنابت انجام دهد در عين حال شدت شهوت جنسى، او را به انجام آميزش جنسى با همسرش بكشاند، اشكالى بر او نيست وبراى نماز بايد تيمّم كند.

اگر آب را تلف نمايد يا اينكه جستجو نكند تا اينكه وقت تنگ شود يا اينكه در سرما،آب را براى غسل كردن گرم نكند، اشتباه كرده است وبر اوست كه براى نماز تيمّم كند وان شاءاللَّه

ص: 95

كفايت مى كند.

واجب است كه در صورت لزوم، براى خود آب خريدارى كند مشروط بر اينكه خريدن موجب حرج (مشقّت زياد) او نشود.

2 - ترس، عامل ديگر براى جواز طهارت با خاك است. پس اگر بترسد كه استفاده از آب براى او ضرر بدنى قابل توجه دارد حتى مثل زشت شدن پوست يا ترك خوردن آن، مى تواندتيمّم كند. اما اگر ضرر، اندك وغير قابل توجه باشد، تيمّم جايز نيست. ترس از بيمارى ياشدت يافتن مرض يا طولانى شدن بهبودى نيز از همين مورد بوده وموجب تيمّم است.

اما اگر كسى ضرر را تحمل كند وبا آب طهارت بگيرد، بنابر احتياط بايد تيمم هم بكندچه تحمل ضرر، حرام باشد مثل اينكه ضرر، خيلى زياد وقابل توجه باشد يا حرام نباشد.

3 - اگر از تشنگى بر خود يا بر ديگرى وحتّى حيوان اهلى وبلكه غير اهلى بترسد، بايد تيمّم كند ودر آب تصرف ننمايد وحتى اگر از تشنگى كافر حربى وهمچنين مرتد، بيم داشته باشد،حتّى اگر قتل آن دو جايز باشد، بنابر احتياط بايد آنان را سيرآب نمايد وبراى نماز تيمّم كند.

4 - اگر وقت براى طهارت با آب، تنگ باشد، تيمّم كفايت مى كند چه اينكه تنگى وقت باعذر باشد يا بدون عذر مثل اينكه از تنبلى، غسل براى نماز صبح را به تأخير بيندازد تا آنجا كه طلوع خورشيد نزديك شود.

و اگر وقت نماز به مقدار اداى يك ركعت با طهارت با آب، باقى مانده باشد، اقوى اين است كه نماز با طهارت با آب صحيح است، بلكه احوط اين است كه طهارت با آب را بر تيمّم ترجيح بدهد، حتى اگر بتواند با تيمّم همه نماز را در وقت به جا آورد.

اما كسى كه نمى داند آيا وقت براى نماز باقى مى ماند اگر وضو يا غسل كند يا باقى نمى ماند،در اين صورت معيار، ترس از قضا شدن نماز است، پس اگر از قضا شدن نماز مى ترسد تيمم كند وگرنه بايد وضو يا غسل نمايد.

بايد دانست كه نماز واجب در هنگام تنگى وقت، سبك ترين و كوتاه ترين نماز است وحتى در هنگام ترس از قضا شدن نماز، خواندن سوره هم ساقط مى شود.

5 - اگر استفاده از آب، موجب ارتكاب حرام گردد، بايد تيمّم كند مثل اينكه آب در ملك ديگرى باشد، وارد شدن در آن بدون اذن صاحبش حرام است. وهمچنين است اگر آب درظرف طلا يا نقره باشد يا اينكه او در جبهه جنگ باشد كه اگر براى وضو از سنگر خود خارج شودكشته مى شود.

6- براى كسى كه به بستر خواب رفته ومتوجه شده كه وضو ندارد مستحب است كه برلحافش تيمّم كند در صورتيكه بلند شدن براى وضو براى او سخت وسنگين باشد. همچنين براى

ص: 96

كسى كه مى بيند بر جنازه اى نماز خوانده مى شود واو اگر براى وضو (كه در اين صورت مستحب است) برود مى ترسد كه نماز را درك نكند، مستحب است كه تيمم كند وبرجنازه نماز بخواند.

اگر شخصى در صورت نبودن آب، براى ساير مقاصد طهارت وبه اميد ثواب تيمّم كند، كارنيكو كرده ودر نزد خداوند، مجزى خواهد بود. ان شاء اللَّه تعالى.

ب- به چه چيز تيمّم كنيم؟

1 - به آنچه كه از روى زمين (يا صعيد) به شمار آيد، همچون خاك، شن،سنگ، و گِل، تيمّم صحيح است وبهتر اين است كه از بلندى زمين، خاك انتخاب شود.

2 -گچ، آهك،سنگ آسياب، مرمر ومشابه آن از چيزهايى كه جزء زمين بوده وداراى فوايد خاصّى هستند، تيمّم به همه آنها جايز است مشروط به اينكه از ماهيت زمين بودن خارج نشده باشد.

3 - تيمّم به گچ وآهك پخته، جايز است ولى خالى از اشكال نيست، امّا در مورد سفال وآجر احتياط اين است كه براى تيمّم انتخاب نشود.

4 - تيمّم به گياه، يخ، گِل رقيق، خاكستر، گَردِ برگ درختان ومانند آنها كه از زمين حساب نمى شوند، هرچند بر روى زمين باشند، جايز نيست.

5 - اگر در منطقه يخبندان بودى، پس چنانچه بتوانى يخ را آب كنى، طهارت بگير حتى اگر بدين صورت باشد كه بدون خوف از ضرر، يخ را بر اعضاى بدن خود بكشى. اما اگر به خاطر ضرر يا غير آن، اين كار را نتوانستى، اگر مى توانى خاك يا سنگ پيدا كنى، تيمّم كن وگرنه بنابر احتياط به يخ تيمّم كن، واگر اين كار هم امكان نداشته باشد، بدون وضو نمازبخوان وقضا هم بر تو واجب نيست.

ج- مسح هاى تيمّم :

1 - تيمّم دو مسح است، بعد از آن كه دو دست خود را بر زمين مى زنى ويا بر روى آن مى گذارى، با هر دو دست، پيشانى خود را مسح مى كنى، وكافى است كه صورت خود را ازمحل روييدن موى سر تا بالاى بينى وبالاى ابرو مسح كنى، واَوْلى اين است كه هردو ابروى خودرا نيز مسح نمايى.

2 - احوط اين است كه با همه كف هر دو دست بر پيشانى خود بكشى ولى اگر تنها باانگشتان خود مسح كنى هم كفايت مى كند. ان شاء اللَّه تعالى.

3 - سپس با كف دست راست خود، بر روى دست چپ وبالعكس، از مُچ دست تا آخرانگشتان، مسح مى كنى، به گونه اى كه عرفاً، مسح ناميده شود. پس مسح ما بين انگشتان

ص: 97

وشكاف هاى درون دست، واجب نيست.

4 - در تيمّم شرط است كه در هنگام زدن دست بر زمين، نيّت كند، وهمچنين افعال تيمّم را در صورت توان، شخصاً انجام دهد، وترتيب را نيز مراعات كند، بدين صورت كه بعد اززدن دست، به مسح صورت، سپس به مسح دست راست، وبعد به مسح دست چپ بپردازد،واين اعمال رابه گونه اى پى در پى انجام دهد كه عمل واحد محسوب شود واز بالا به پايين شروع كند ودرهنگام مسح، مانعى بر روى پوست وجود نداشته باشد واحتياط مستحب اين است كه اعضاى مسح كننده ومسح شونده تيمّم پاك باشد.

5 - برطرف كردن موى از روى دست وپيشانى واجب نيست ومسح بر روى آن كفايت مى كند واگر بر روى اعضاى مسح كننده يا مسح شونده، جبيره اى باشد، مسح با آن يا روى آن كفايت مى كند.

6 - اگر انجام دادن تيمّم، بدون كمك گرفتن، براى مكلّف، حرج ودشوارى داشته باشد،كسى ديگر، دست او را بگيرد وبر زمين بزند وبر اعضايش مسح بدهد واگر انجام اين كار نيزبراى او دشوار باشد، شخص نايب شخصاً اين كار را بكند يعنى دست خود را به زمين بزندواعضاى بيمار را مسح كند.

7 - اگر اسباب و موجبات تيمم متعدد باشد، در نيت، قصد مافى الذمه كفايت مى كند،وهمچنين است اگر نداند كه تيمّم بر او به جاى غسل واجب است يا به جاى وضو.

8 - در تيمّم كافى است كه كف دو دست خود را يك بار بر زمين بزند وبا آن اعضاى خود رإ؛ح ح ظظمسح نمايد، امّا بنابر احتياط مستحب كف دو دست خود را دوبار بر زمين بزند، سپس تكان بدهد وپيشانى ودستان خود را مسح كند، سپس بار ديگر بر زمين بزند ودستانش را مسح نمايد.

9 - اگر بعد از فراغت از تيمّم، درباره اعمال يا شرايط تيمّم شك كردى، به اين شك اعتنانكن واگر در حال تيمّم شك كردى، احتياط اين است كه تيمّم را اعاده كنى تا به صحّت عمل خود يقين حاصل نمايى.

د- احكام تيمّم :

1 - خاك، همچون آب، طهور (1)است، منتها خاك در هنگامى طهور است كه آب نباشد.پس براى مؤمن در صورت عذر شرعى جايز است كه تيمّم كند، چه قبل وچه بعد از فرا رسيدن وقت نماز، امّا از باب احتياط بايد مطمئن شود كه عذر او تا آخر وقت مرتفع نمى گردد. در غير

ص: 98


1- طهور يعنى پاك و پاك كننده.

اين صورت بايد صبر كند تا وقت، عرفاً تنگ شود يا اينكه از برطرف شدن عذر نااميد گردد.

2 - اگر عذر برطرف نشود و احتمال برطرف شدن آن هم نباشد، جايز است با يك تيمّم چند نماز بخواند. براى نماز قضا، در صورت وجود عذر، و براى نافله و هر چيزى كه در آن طهارت شرط است، تيمّم جايز است، همچنين براى صرف طهارت داشتن هم مى توان تيمّم كرد.

3 - اگر به خيال بقاى عذر، تيمّم كند ونماز بخواند وقبل از پايان وقت، عذر او برطرف شود، اعاده نماز واجب نيست.

4 - كسى كه در روز جمعه به خاطر ازدحام نتوانسته براى نماز جمعه وضو بگيرد، تيمّم كند ونماز بخواند، سپس نماز ظهر را اعاده نمايد.

5 - كسى كه به جاى غسل تيمّم كند، از وضو هم كفايت مى كند همانطور كه غسل نيز ازوضو كفايت مى كند، چه تيمّم به جاى غسل جنابت باشد يا غير آن وچه به جاى غسل واجب باشد يامستحب.

6 - تيمّم بدل از وضو، با هر چيزى كه وضو را باطل مى كند، باطل مى شود، همانطوركه هر چيزى كه غسل را باطل مى كند، تيمّم بدل از غسل را نيز باطل مى كند.

7 - كسى كه براى نماز تيمّم كرده اگر قبل از اقامه نماز عذر او برطرف شود، تيمّم او باطل مى شود، امّا اگر در حال نماز برطرف شود، پس اگر بعد از ركوع باشد به نمازش ادامه بدهد،امّا اگر قبل از ركوع باشد، بايد نماز را با وضو اعاده كند واحتياط اين است كه نماز را با همان حال تمام كند وبعد اعاده نمايد.

8 - كسى كه تيمّم كرده مانند كسى است كه وضو گرفته، پس براى او تمام اعمالى كه مشروط به طهارت است جايز مى شود. ولى كسى كه تيمّم بدل از غسل كرده و مى تواند وضوبگيرد، اوْلى اين است كه در غير جنابت، وضو بگيرد. كسى كه به اندازه يكى از دو عمل غسل يا وضو آب داشته باشد (و او -مثلاً- جنب باشد) بايد غسل كند چون غسل، ازوضو هم كفايت مى كند اما وضو از غسل كفايت نمى كند.

9 - كسى كه با تيمّم طهارت دارد، مى تواند امام جماعت شود وهمچنين مى تواند قضاى نمازهاى غير را بجا آورد .

10 - كسى كه مى داند در زمانى كه وقت نماز مى رسد، نمى تواند با آب طهارت بگيرد، بر اولازم است كه قبل از فرا رسيدن وقت، وضو بگيرد يا غسل كند، وهمچنين است كسى كه مى داند كه بعد از فرا رسيدن وقت نماز، نمى تواند تيمّم كند، بايد قبل از وقت تيمّم نمايد.

ص: 99

فصل چهارم - خونهاى زنانه

اوّل - حيض

حيض چيست؟

حيض، خون معروفى است كه از رحم (زهدان) زن سالم و بالغ -بدون زايمان يا پاره شدن پرده بكارت- خارج مى شود. حيض نامهاى ديگرى نيز دارد كه از آن جمله است«طمث» (در زبان عربى)، «عادت»، «عادت ماهيانه» و «قاعدگى». ديدن خون حيض از بارزترين نشانه هاى بلوغ دردختران مى باشد.

پزشكان مى گويند: دوره بلوغ، دوره سخت و دشوارى در زندگى زن به شمار مى رود، زيرادراين دوره است كه دختر، از مرحله كودكى به مرحله رشد قدم مى گذارد. اين دوره چندين سال را در بر مى گيرد كه مشخّص كردن ميزان آن دشوار است، زيرا اندكى قبل از دهسالگى آغازمى شود وغالباً تا حدود بيست سالگى پايان مى يابد. تغييرات و دگرگونى هايى كه در اندام انسان دراين دوره پديد مى آيد، ناشى از فعّال شدن غدّه هيپوفيز است كه بر ساير غدّه هاى درونريز در بدن تأثير مى گذارد. مهم ترين جلوه هاى دگرگونى جسمى در دوره بلوغ، در پستانهاپديد مى آيد. البتّه اين حالت قبل از مدّتى -كه گاهى به بيش از دو سال مى رسد- از ظهورقاعدگى آغاز مى شود كه در ابتدا نوك پستانها، برجستگى و برآمدگى پيدا مى كند، سپس پستانها بزرگ و كم كم پُر مى شود.

امّا ظهور قاعدگى بين سنّ 9 سالگى تا 17 سالگى است، و اين تفاوت هم ناشى از تفاوتهاى محيط، وضعيّت تغذيه و بهداشت مى باشد امّا به هر حال نشان مى دهد كه دختر جوان به مرحله رشد جنسى رسيده است.

قاعدگى در مناطق گرم سير، زودتر و در مناطق سرد سير، ديرتر ظهور مى كند، و اگر قبل ازنه سالگى آغاز شود، بلوغ زودرس را نشان مى دهد و اگر تا سنّ 18 سالگى يا بيشتر به تأخيرافتد،اين تأخير، بيمار گونه خواهد بود، و در برخى از موارد حاكى از وجود عيبى مادرزادى دررحم خواهد بود، كه مانع قاعدگى مى شود.

عادت ماهيانه در دوره بلوغ گاهى منظّم است وگاهى نامنظّم ،مثلاً گاهى دوبار يابيشتر دريكماه رخ مى دهد و گاهى بيش از يك هفته و تا ده روز دوام مى يابد. اين حالت بى نظمى تاشش ماه طول

ص: 100

مى كشد تا حالت منظّم پيدا كند كه پنج يا چهار روز در هر ماه قمرى يا در هر28 روز خواهد بود.

امّا نسبت به خون حيض، پزشكان مى گويند: خون حيض مركّب است از خونى كه در رحم قرار دارد و ترشّحات رحم و هورمونها يا مواد شيميائى كه موقع جدا شدن تخم از كيسه،مترشّح مى شوند و گاهى هم در آن اجزائى از بافتهايى ديده مى شود. اين خون از دهانه ظاهرى رحم به مهبل وارد مى شود، در همان حال انقباضات متناوب رحمى در چندين دفعه با فاصله يك يا دودقيقه، به وجود مى آيد. خون حيض به كُندى لخته مى شود ولى هيچگاه به طور كامل لخته نمى شود، و اگر همراه آن، خونهاى بسته يا لخته شده بيرون شود، نشانه اين است كه ازنظر كميّت، بيش از آن مقدارى است كه بايد باشد.

مقدار خون حيض در دختران باكره 30 گرم و در غير آنان بين 180 تا 214 گرم است و درروز دوّم قاعدگى، ميزان آن افزايش مى يابد، و گاهى در ايّام حيض هيجانات عصبى خاصى براى زن پديد مى آيد، به گونه اى كه براى ساده ترين وبى ارزش ترين چيز، برانگيخته مى شود وحتّى حوصله تحمّل مادر يا شوهرش را هم ندارد، و با كودكانش ناراحتى مى كند و گاهى هم دچار كم خوابى يا افسردگى ودرهم گرفتگى روحى مى شود و با چنين زنى بايد با نرمى و عطوفت برخورد شود.

علم پزشكى مى افزايد: زن، در دوره قاعدگى، بايد مواظب سلامتى خود باشد، كار سخت نكند، آرامش خود را حفظ نمايد، از برداشتن اشياى سنگين پرهيز كند، و بايد ظاهر اعضاى تناسلى خود را چند بار در روز با آب و لرم و صابون بشويد تا از بروز بوى بد يا خارش اعضاى تناسلى پيش گيرى شود، وهمچنين نبايد بگذارد خون در اندامش جارى شود بلكه بايد به وسيله نوارهاى بهداشتى پاكيزه وضدعفونى شده از جريان خون جلوگيرى نمايد و لازم است نوار راهر بار كه آلوده به خون شود عوض كند. در روزهاى قاعدگى مطلقاً نبايد زن از حمام سرداستفاده كند. استحمام با آب و لرم اشكال ندارد مگر در روزى كه خونريزى شديد باشد.همچنين ورزش بدنى سخت و خشن براى او ممنوع است امّا ورزشهاى سبك اشكال ندارد.

يكى از عوامل پيدايش درد در هنگام قاعدگى، يبوست است و مى توان با خوردن ميوه جات وسبزيجات خام و حبوبات با پوست از آن جلوگيرى كرد.

زن در ايّام قاعدگى نبايد با شوهر خود آميزش جنسى داشته باشد و دلائل آن امور ذيل است:

1 - باعث ايجاد التهاب در مجراى ادرار مرد مى شود.

2 - خون حيض علاوه بر خون و بافتهايى از درون رحم و مخاط آن، حاوى ميكروبهاى بى شمارى است كه اگر اعضاى تناسلى مرد، خراشيدگى داشته باشد، اين ميكروبها از طريق آن وارد خون مرد مى گردد و ممكن است باعث مسموميّت خونى شود يا حدّاقلّ قواى مرد را به طوركلّى تضعيف كند. البتّه اين ميكروبها به زن آسيبى نمى رساند زيرا در خون زن مواد مضادّ آنهانهفته است.

ص: 101

3 - آميزش جنسى دراين حالت گاهى موجب درد و ناراحتى در زن مى شود.

4 - مهمّ تر از همه اين است كه خداوند متعال در آيه 222 سوره بقره (كه درباره آن سخن خواهيم گفت) از اين عمل نهى فرموده است.

قاعدگى در قرآن كريم

خداوند مى فرمايد وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُواالنِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (1).

«و از تو درباره حيض سؤال مى كنند. بگو: چيز زيان بار و آلوده اى است، از اين رو درحالت قاعدگى، از زنان كناره گيرى كنيد و با آنها نزديكى ننمائيد تا پاك شوند وهنگامى كه پاك شدند،از طريقى كه خدا به شما فرمان داده، با آنها آميزش كنيد. خداوند توبه كنندگان را دوست دارد وپاكان را (نيز) دوست دارد.»

دراين آيه كريمه حقايق زيادى درباره عادت ماهيانه زن ذكر شده است:

الف - از (وَيَسْأَلُونَكَ) استفاده مى شود كه قاعدگى يك مسأله اجتماعى بوده است كه مردم درباره آن از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سؤال مى كردند.

ب - واژه (الْمَحِيضِ) به معناى حالت قاعدگى يا زمان آن مى باشد، و گويا سؤال مردم از خود حيض نبوده بلكه از حالت حيض براى زن بوده و جواب هم مطابق سؤال ذكر شده است.

ج - واژه (أَذىً) به معناى عارضه اى است كه متناسب طبع انسان و خوشايند او نيست. (2)به نظر مى رسد كه (أَذىً) چيزى كمتر از «ضرر»است و مخالف آن راحتى است و در آيه به معناى يك حالت غير طبيعى در زن مى باشد.

د - امر به اعتزال و كناره گيرى از زنان (فَاعْتَزِلُوا) درحالت حيض يا در زمان آن، يك امرو دستور عامّ است و نشان مى دهد كه هر نوع نزديك شدن به زنان و به هر صورت ناپسند است ولى جمله بعدى قرآن، نزديكى حرام را به آميزش جنسى اختصاص داده است و اين بدان معنى است كه حكم (كناره گيرى مطلق) نوعى از حكم تنزيهى يا آن چيزى است كه آن راكراهت مى ناميم.

ه - اينكه در آيه: (فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِي الْمَحِيضِ) آمده، نه«فيه»، يعنى اسم «محيض» تكرار شده و به جاى آن ضمير نيامده است، شايد اين نكته را برساند كه دورى كردن از زنان مخصوص حالت جريان خون نيست بلكه ساير ايام حيض وروزهايى را كه در حكم حيض است

ص: 102


1- سوره بقره، آيه 222.
2- الميزان، ج2، ص207.

نيز شامل مى شود.

و - نهى از مقاربت (وَلَا تَقْرَبُوهُنَ) كه با توجّه به جمله (فَأْتُوهُنَّ ) تنها به معناى مقاربت جنسى و آميزش است،تأكيد بر اين مطلب است كه در حالت حيض تنها آميزش جنسى حرام است و تعبير (حَتَّى يَطْهُرْنَ) هم نشان مى دهد كه حدّ و مرز حرمت،پايان يافتن حالت حيض است زيرا طهارت (كه همان بازگشت به حالت طبيعى بعدازحالت زيان آلود (أَذىً ) غير طبيعى است) زمانى تحقّق مى يابد كه جريان خون به طور كامل متوقّف شده باشد.

ز - امّا امر (فَأْتُوهُنَ) كه دلالت بر جواز مقاربت جنسى دارد، براى زمانى است كه طهارت كامل تحقّق يافته باشد و طهارت كامل هم با غسل كردن تحقّق مى يابد و لذا خداوند فرموده است: (فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَ) كه دلالت بر اين امر دارد كه آميزش جنسى قبل از طهارت همچنان مكروه باقى مى ماند كه اهل مروت بايد از آن اجتناب ورزند مگر در ضرورت مانند سفر وغيره.

ح - ولى بهترين شيوه آميزش جنسى چگونه صورت مى گيرد؟ بايد گفت كه تنها با رعايت حدود الهى و از راهى كه خدا امر كرده است. جمله (مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ) نشان مى دهدكه راه طبيعى همان راهى است كه خداوند امر كرده است ونبايد از آن تجاوز كرد و اين همان راهى است كه از آن طريق زاد و ولد صورت مى گيرد. پس ازجمله (مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ ) استفاده مى شود كه انسان مؤمن بايد به اين راه و به ساير واجبات و محرّمات در هنگام آميزش متعهّد و مقيّد باشد.

حقايقى درباره عادت ماهيانه

اوّل - حيض يا حالت قاعدگى يك پديده طبيعى است كه براى زنان عارض مى شود و غالباًدر هر ماه تكرار مى گردد و چون اين حالت از نظر فيزيكى و روانى، تأثيرات خاصى براى زنان دارد، اسلام هم دراين زمينه احكام مشخّص و ويژه اى را تشريع كرده است.

دوّم - اين پديده از سوى خود انسان با روش علمى و كوشش عرفى و تجربى قابل شناسائى است چنانكه همه پديده هايى كه احكام شرعى بر آنها مترتّب مى گردد، مانند: بيمارى وسلامت، فقر وغنى، قدرت و ضعف و غيره نيز به همين طريق شناخته مى شوند. خداوندفرموده است:

(بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (1) .

«بلكه انسان، خودش از وضع خود آگاه است.»

سوم - چون يك سلسله احكام شرعى براين پديده مترتّب شده، سؤالات مردم هم درباره آن

ص: 103


1- سوره قيامه، آيه 14.

زياد شده و از طرف رهبران شريعت (يعنى پيامبر عظيم الشأن و امامان معصوم)پاسخها با بيان نشانه ها و علايم ارائه گرديده است، ولى به اين نكته نيز اشاره رفته كه اين پديده يك حقيقت شناخته شده بوده و جاى خفا و ابهام ندارد، و اين نشان مى دهد كه شناخت اين پديده، موكول به عرف است و امارات و نشانه هايى را كه شريعت بيان داشته غالباً جنبه ارشادى دارد،چنانكه در حديث منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خطاب به زنان آمده است: «اگر خون،خون حيض باشد، رنگ آن سياه و شناخته شده است و اگر چنين باشد، نمازبجانياور.» (1)

چهارم - از آنجا كه قاعدگى يك پديده طبيعى است، پس زنى كه از نظر بهداشتى ازسلامتى كامل برخوردار باشد، اين عادت را مى بيند بر خلاف ساير خونها مانند: استحاضه يانفاس يا خون بكارت يا خون زخمها و لذا خونى كه زن مى بيند، اساساً، حيض محسوب مى شودمگر در حالات استثنائى كه نتوان آن را حيض تلقّى كرد.

پنجم - گاهى علايم و نشانه هايى كه در شرع، يا در عرف و يا به وسيله متخصّصان،مشخّص شده با يكديگر همخوانى پيدا نمى كند يا در ميان آنها تعارض ديده مى شود (مانندتعارض علايم هر پديده طبيعى ديگر) دراين صورت بايد به عرف مراجعه شود تإ؛خخغطعلامت نزديكتر و نشانه موثق تر به حسب شرايط مختلف مربوط به موضوع بدست آيد،چنانكه مشروح آن در آينده خواهد آمد.

ششم - نشانه هايى هم وجود دارد كه زن از طريق آنها مى تواند قاعدگى خود را تشخيص دهد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف - چون عادت ماهيانه در هر چهار هفته يكبار اتّفاق مى افتد، پس آن عادتى است باوقت معيّن و يا با مقدار و وقت معيّن.

ب - قاعدگى معمولاً با مجموعه اى از حالات خاصّى همراه است كه زن با احساس آن حالات آگاهى مى يابد كه وارد عادت ماهيانه خود شده است، مانند تغيير مزاج، تمايل به گريه، احساس ناراحتى و گاهى هم درد در ناحيه شكم واحساس خستگى و حتّى سرگيجه. (2)

البتّه هر زنى در آغاز قاعدگى، حالت خاصّ خود را دارد، كه به وسيله آن، به سرعت و به آسانى مى تواند قاعدگى خود را تشخيص دهد.

ص: 104


1- «إذا كان دم الحيض فإنّه أسود يُعرف، فإذا كان كذلك فأمسكي عن الصلاة» .
2- دكتر فريدرك كهن مى گويد: برخى از زنان از علايم فيزيكى و روانى مى توانند نزديك شدن قاعدگى خود را تشخيص دهند. ازجمله اين علايم است: دردهاى شديد در شكم، خستگى، سنگين شدن بالاى چشمها، اسهال، گلوگير شدن، استفراغ،سرگيجه، بيهوش، ناخوشى وهذيان. دكتر وان ديولين مى گويد: احساس گرفتگى و خستگى يك امر طبيعى در هر زن است وگاهى دردسر شديد نيز همراه آن مى شود، آب دهان زياد مى گردد، كبد بزرگ مى شود، زن اشتهاى به غذا را از دست مى دهد ودستگاه هاضمه او نيز اختلال پيدا مى كند. (الزواج المثالى، ص100 وما بعد

ج - چون اين خون، صفات خاصّى دارد مانند سياهى يا سرخى شديد و سوزش و فشار،با ديدن اين صفات نيز مى توان خون قاعدگى را از غير آن باز شناخت. (1)

د - چون خون حيض تنها بعداز بلوغ و قبل از يائسگى ديده مى شود (زيرا اين خون مربوطبه مسأله حاملگى است) و چون معمولاً كمتر از سه روز پياپى و بيشتر از ده روز نيست(مگر در صورت مختلّ شدن سلامتى زن كه در آن صورت خون استحاضه خواهدبود) شريعت، اين ويژگيها را از علايم و نشانه هاى قاعدگى قرار داده است.

جزئيات اين مسائل را مشروحاً يادآور خواهيم شد.

احكام حيض
شرايط حيض :
اشاره

قاعدگى تنها با وجود شرايط ذيل تحقّق مى يابد:

1 - بيرون آمدن خون بعداز كامل كردن سنّ نُه سال باشد.

2 - بيرون آمدن خون قبل از سنّ يائسگى باشد.

3 - مدّت ديدن خون كمتر از سه روز نباشد.

4 - مدّت ديدن خون بيشتر از ده روز نباشد.

5 - بيرون آمدن خون در طول سه روز استمرار عرفى داشته باشد.

6 - مدّت فاصله بين دو حيض كمتر از ده روز نباشد.

7 - صفات و علايم خون حيض را داشته باشد يا به گونه اى باشد كه بتوان آن را خون قاعدگى به شمار آورد. چنانكه مشروح آن بيان خواهد شد.

هريك از شرايط بالا احكام و فروعى دارد كه در سطور بعدى بيان مى گردد.

شرط اوّل - رسيدن به سنّ نُه سالگى

شرط اوّل تحقّق حيض اين است كه بعداز كامل كردن سنّ نه سالگى ديده شود امّا اگر قبل ازآن خون ببيند حكم حيض را ندارد. فروع مسأله به شرح ذيل است:

الف - آنچه را دختر قبل از كامل كردن نُه سال قمرى (2)ببيند، حيض نيست مگر اينكه خون به گونه اى باشد كه اطمينان حاصل شود كه حيض است. دراين صورت خود حيض، نشانه و

ص: 105


1- اين صفات را بعداً بيان مى كنيم.
2- در حدود هشت سال و نُه ماه به تقويم شمسى يا ميلادى.

علامت بلوغ به شمار مى آيد.

ب - مقصود از بلوغ دراين جا پديدار شدن يكى از نشانه هاى بلوغ دختر است كه قبلاً درباب احكام بلوغ ذكر شده است.

ج - اگر دختر شك كند كه بالغ شده يا نه حكم به عدم بلوغ مى شود تا اين كه بلوغ ثابت شود،و به واسطه يكى از نشانه هاى بلوغ كه قبلاً در باب احكام بلوغ يادآورى شده است، به تحقّق آن اطمينان حاصل شود.

شرط دوّم - قبل از سنّ يائسگى

شرط دوّم اين است كه ديدن خون قبل از رسيدن به سنّ يائسگى باشد. فروع مسأله بدين شرح است:

الف - يائسگى از حقايق خارجى است كه علايم و نشانه هاى فراوانى دارد كه از جمله آنهاسنّ است و همچنين باردار نشدن. البتّه سنّ مخصوص بايد با مراعات شرايط ويژه زنان باشدكه زنان همسان او يا متخصّصان و اهل خبره آن را مى دانند.

ب - گاهى سنّ يائسگى براى زن قريشى (1)و برخى ديگر از قبايل عربى به شصت سال هم مى رسد در حاليكه براى ديگران اين سنّ، 45 سالگى است و گاهى به 55 سال هم مى رسد. (2)ولى سنّ يائسه شدن به حسب طبيعت و مزاجهاى زنان وهمچنين شرايط محيط و آب و هوا،تفاوت پيدا مى كند.

ج - خونى كه زن بعداز سنّ يائسه شدن ببيند، حيض محسوب نمى شود، بلكه يا ازجراحت است يا استحاضه و يا مانند آن.

ص: 106


1- قريشى كسى است كه از طرف پدر به نضر بن كنانه برسد، چنانكه در نسب پيامبر گرامى اسلام چنين آمده است: محمّد بن عبداللَّه بن عبدالمطّلب (شيبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف (مغيره)بن قصى (زيد) بن كلاب بن مرّه بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه(قريش) بن خزيمة بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان. (الاصطلاحات،ص107
2- روايات دراين زمينه اختلاف دارد ولى همه اينها ارشادى و براى بيان يك واقعيّت خارجى است. خداوند براى يائسه در مورد طلاق حكم خاصّى قرار داده و فرموده است: وَاللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ [سوره طلاق، آيه 4] با تحقيقى كه درباره حالات زنان به عمل آمده روشن شده كه سنّ يائسگى بين زنان متفاوت است و پزشكان مى گويند: تفاوت اين امر به تفاوت محيطها ومزاجها برمى گردد. دكتر كهن مى گويد: سنّ يائسه شدن در مناطق معتدل معمولاً بين 45 و 60 سالگى است و دكتر ريولين مى گويد:مدّت فعاليّت جنسى در زنان تا 50 يا 45 سالگى ادامه مى يابد و در سن 50 سالگى اين فعاليّت قطع مى شود و به ندرت تا 55 سالگى ادامه مى يابد. )الزواج المثالى، ص66.
شرط سوم - كمتر از سه روز نباشد

شرط سوم اين است كه مدّت ديدن خون از سه روز كمتر نباشد .

فروع مسأله :

الف - كمترين مدّت حيض سه روز است و آنچه كمتر از آن باشد حيض نيست. پس اگر زن خونى را با مشخّصات حيض ولى براى يك يا دو روز ببيند، نبايد آن را حيض قرار دهد. (1)

ب - معيار در استمرار قاعدگى براى مدّت سه روز، اين است كه در عرف گفته شود كه خون قطع نشده است، و لذا توقّف آن براى مدّت اندك، قطع قاعدگى به شمار نمى رود.

ج - اگر زن در ظهر روز اوّل خون ببيند و تا ظهر روز چهارم ادامه يابد، مدّت سه روزكامل شده است.

د - گاهى ممكن است كمترين مدّت قاعدگى، در شرايطى ويژه، يك يا دو روز هم باشد،مانند برخى حالات باردارى، چنانكه در روايت اسحاق بن عمّار از امام صادق عليه السلام آمده است كه: اگر زن باردار يك يا دو روز خون ببيند، در صورتى كه اوصاف خون حيض را داشته باشد، نماز را ترك كند. (2)و عليرغم اينكه به اين روايت عمل نشده، ولى مفاد آن موافق حقايق پزشكى است،و نيز از بعضى زنها هم نقل مى شود كه در دوران باردارى، خون قاعدگى را به مدّت كمتر از سه روز و به طور منظّم مى بينند، پس در چنين مواردى، اگر يقين حاصل شود كه خونِ ديده شده،خون قاعدگى است، نبايد احتياط ترك شود.

شرط چهارم - از ده روز بيشتر نشود

شرط چهارم اين است كه مدّت ديدن خون از ده روز تجاوز نكند.

فروع مسأله بشرح ذيل است:

الف - آنچه را زن در مدّت بيشتر از ده روز مى بيند، در ايّام بعداز دهم، حيض محسوب نمى شود هر چند مشخّصات حيض را هم داشته باشد.

ب - اگر صاحب عادت عدديه، بيش از ده روز خون ببيند (مثل اينكه عادت او پنج روز باشد امّا استثناءً پانزده روز خون ببيند) آن مقدار اضافه بر عادت (يعنى-دراين مثال- ده روز)

ص: 107


1- دكتر كهن مى گويد: مدّت حيض معمولاً بين دو و شش روز است ولى پاكى كامل تنها در روز سوم حاصل مى شود و همين امر سبب شده كه مدّت حيض غالباً سه روز قرار داده شود و شايد به همين جهت است كه طبق روايات قبلى حدّاقلّ حيض در شريعت هم سه روز قرار داده شده است. (الزواج المثالى، ص62
2- وسائل الشيعه، ج2، ص553.

استحاضه است امّا اگر كلاً ده روز يا كمتر از آن خون ببيند، بايد همه آن را (هر چندبيشتر از روزهاى عادتش باشد) حيض قرار دهد.

آنچه گفته شد در صورت شك است امّا اگر از راههاى ديگر يقين به تعداد روزهاى قاعدگى خود داشته باشد، مطابق همان يقين بايد عمل كند.

شرط پنجم - استمرار خون

شرط پنجم اين است كه خارج شدن خون به مدّت سه روز استمرار عرفى داشته باشد:

1 - از آنجا كه خون حيض به طور مستمر جريان ندارد بلكه گاهى براى چند ساعت، توقّف پيدا مى كند، آن روزهايى كه زن هر چند بصورت پراكنده خون ديده، از قاعدگى او محسوب مى شود.

2 - گاهى بعداز سه روز اوّل، براى يك روز بيرون آمدن خون قطع مى گردد (1)، سپس دوباره جريان مى يابد، دراين صورت چنانچه زن بداند كه خون بعدى ادامه خون قبلى است، حيض حساب مى شود.

3 - گاهى هم ممكن است قاعدگى زن دچار اضطراب شود، بدينسان كه يك روز خون ببين(دمثلاً اوّل ماه) سپس پاك شود، پس از آن دو روز ديگر (مثلاً ششم وهفتم ماه) خون ببيند كه جمعاً سه روز يعنى كمترين مدّت حيض شود، او در روزهايى كه خون ديده حايض محسوب مى شود به شرطى كه اين روزها در ضمن همين ده روز يعنى از اوّل تادهم ماه باشد.

امّا در روزهايى كه پاك بوده اوْلى اين است كه غسل كند و نماز بگزارد.

امّا بعد از سپرى شدن ده روز، اگر دوباره خون ببيند بايد به وظايف استحاضه عمل كندزيرا اين خون را بعداز ده روز ديده است.

شرط ششم - كمترين فاصله بين دو حيض

شرط ششم اين است كه فاصله بين دو حيض، كمتر از ده روز نباشد:

1 - كمترين روزهاى پاكى كه بين دو قاعدگى فاصله مى افتد ده روز است امّا بيشترين مدّت فاصله، حدّ معيّنى ندارد.

2 - روزهايى كه در بين مدّت يك حيض فاصله مى افتد، و جريان خون در آن روزها قطع

ص: 108


1- دكتر وان ديولين مى گويد: زن در روزهاى نخست، بيشترين مقدار خون را از دست مى دهد سپس به تدريج كم مى شود تا اينكه به خونابه تبديل مى شود و سپس به تدريج خشك مى گردد واتّفاق مى افتد كه بعداز سه روز، براى يك يا چند روز جريان خون قطع مى شود، سپس دوباره براى چند روز ديگر جريان مى يابد.

مى شود، پاكى مستقلّ محسوب نمى شود هر چند حكم كنيم كه زن دراين روزها پاك است وبايد نماز بخواند.

شرط هفتم - مشخّصات خون قاعدگى

شرط هفتم اين است كه خون، مشخّصات و علايم خون حيض را داشته باشد:

1 - چنانكه در حديث آمده است، خون حيض چيز مخفى و پوشيده اى نيست وچون حيض از شؤونات ويژه بانوان است، غالباً هر زنى، حيض خود را بدون نياز به هيچ علامت ونشانه اى مى فهمد.

2 - ولى در حالات اشتباه و اضطراب، خون حيض را غالباً با اوصاف ويژه آن كه در سنّت شريف بيان شده است، مى توان شناخت.

اوصاف خون حيض عبارتنداز:

الف - خون حيض غالباً رنگ سرخ تند دارد و گاهى هم سياه است.

ب - بيشتر اوقات غليظ است.

ج - با گرمى خارج مى شود.

د - غالباً همراه با سوزش است.

ه - غالباً با قوّت و فشار بيرون مى آيد.

اقسام عادتهاى ماهيانه
اشاره

زنها از جهت عادت ماهيانه بر دو قسم هستند:

اوّل - كسانى كه عادت معيّنى دارند. (1)

دوّم - كسانى كه عادت معيّنى ندارند.

امّا قسم اوّل يعنى آنان كه داراى عادت هستند بر سه قسم مى باشند:

1 - كسانى كه عادت وقتيه و عدديه دارند.

2 - كسانى كه عادت عدديه دارند.

3 - كسانى كه عادت وقتيه دارند.

ص: 109


1- براساس پزشكى جديد، عادت ماهانه غالباً طبق حسابهاى قمرى نظم پيدا مى كند. دكتر كهن مى گويد: بدن زن در هر ماه قمرى يك تخمك پديد مى آورد كه با دقّت تمام مسير خود را طى مى كند. زن بالغ در هر 28 روز يك تخمك مى گذارد كه مقدارى معيّن ازخون نيز همراه آن است و همين وظيفه بنام حيض يا عادت ماهانه شناخته مى شود. پس حيات جنسى زن در هر ماه قمرى داراى چهار مرحله است و هر مرحله يك هفته را در برمى گيرد. حياتنا الجنسيه، ص58

امّا قسم دوّم يعنى آنان كه عادت معيّنى ندارند نيز بر سه قسم مى باشند:

1 - مبتدئه. 2 - مضطربه. 3 - ناسيه.

هريك از اين اقسام ششگانه، احكام خاصّى دارند. تعريف هر كدام و احكام و فروع مسائل هر قسم را به ترتيب ذكر مى كنيم.

زنانى كه عادت معيّنى دارند

كسانى كه عادت معيّنى دارند به سه دسته تقسيم مى شوند:

الف - كسى كه عادت وقتيّه دارد :

زنى است كه حدّاقلّ دوماه پشت سرهم در وقت معيّن خون حيض ببيند مثلاً در دوماه قمرى پشت سرهم در روز پنجم هر ماه خون ديده باشد كه بدين ترتيب داراى عادت وقتيّه مى شود.

اين زن اگر عادت او منظّم شود، طبق عادت خود عمل مى كند امّا اگر قبل از ايّام عادت خودخون ببيند و تا ايّام عادت ادامه يابد و مجموع آن از ده روز كمتر باشد، چنانچه خون در همه مدّت با يك صفت بوده و ادامه حيض او تا همه اين مدّت احتمال برود، مجموع آن ايّام حيض حساب مى شود.

ب- كسى كه عادت عدديّه دارد :

زنى است كه شماره روزهاى قاعدگى او در دوبار پشت سرهم به يك اندازه باشد ولى تاريخ ديدن آن دوخون يكى نباشد مثلاً در دوبار پشت سرهم، هفت روز خون ديده است ولى در باراوّل از اوّل ماه و بار دوّم از وسط يا آخر ماه.

دارنده عادت عدديّه، چنانچه به تعداد روزهاى عادت خود خون ببيند، طبق عادت خودعمل مى كند ولى اگر بيشتر از روزهاى عادت خود خون ببيند و از ده روز تجاوز نكند، مجموع آن روزها نيز حيض محسوب مى شود.

دارنده عادت عدديّه اگر خونى ببيند كه مشخّصات حيض را نداشته باشد، در صورتيكه علامت ديگرى بر حيض بودن داشته باشد مثل تغيير حالات روحى و جسمى او و احتمال نداشتن منبع ديگر براى خون -مانند دمل، يا زخم و يا استحاضه- بايد آن را حيض حساب كند.

امّا اگر همه نشانه ها منتفى باشد و احتمال برود كه به خاطر بيمارى مزاجى استحاضه باشديا از جهت زخم و مانند آن، خونريزى كرده باشد، اقرب اين است كه او همچنان پاك مى باشد.

ص: 110

ج- كسى كه عادت وقتيّه و عدديّه دارد :

زنى است كه دوماه پشت سرهم در تاريخ معيّن حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در هر ماه يك اندازه باشد مثل اينكه دوماه پشت سرهم از پنجم تا يازدهم ماه خون ببيند.

مسائل مربوط به اين قسم از زنان بشرح ذيل است:

1 - اگر دارنده عادت وقتيّه و عدديّه، در وقت عادت خود خون ببيند ولى به اندازه شماره روزهاى عادتش نباشد بلكه يا بيشتر يا كمتر از آن باشد و بعداز قطع شدن خون، دوباره در غيروقت عادت خود، به تعداد روزهاى عادت خود خون ببيند، چنانچه خون اوّل با مشخّصات حيض بوده و پاكى واقع بين هر دو، ده روز يا بيشتر بوده باشد، هر دوى آنها حيض است. امّااگر مدّت پاكى ده روز نباشد بلكه كمتر از آن باشد، عادت وقتيّه بر غير آن مقدّم داشته مى شودمگر اينكه از راه نشانه هاى ديگر به خلاف آن يقين پيدا كند يعنى خون اوّل كه در وقت عادت بوده حيض حساب مى شود نه خون دوّم مگر اينكه بر خلاف آن يقين حاصل شود.

2 - اگر دارنده عادت وقتيّه و عدديه، به اندازه شماره روزهاى عادتش خون ببيند ولى دروقت عادتش نباشد، چه قبل از آن باشد يا بعداز آن، و در وقت عادتش و به اندازه روزهاى عادتش هم خون ببيند بايد روزهاى عادت وقتيه وعدديه خود را حيض قرار دهد و آن خون ديگر را استحاضه، مگر اينكه از علايم ديگر بفهمد كه عادتش تغيير يافته است مثل اينكه خون در روزهاى عادت، مشخّصات حيض را نداشته باشد ولى خون ديگر واجد آن مشخّصات باشد وحالت عمومى او هم در ايّام عادت، طبيعى باشد ولى در ايام ديگر، حالات حائض راپيدا كندويا نشانه هاى ديگرى كه دلالت كند عادت او تغيير يافته است، دراين صورت طبق همين نشانه ها بايد عمل كند و خون روزهاى عادت قبلى خود را استحاضه قرار دهد.

در يك كلام اينكه: عادت هميشه يك نشانه شاخص براى متمايز نمودن خون حيض ازديگر خونهاست، ولى گاهى هم نمى تواند در مقابل ساير نشانه ها اگر همگى برخلاف آن باشد، مقاومت كند.

3 - در صورت تعارض وقت و عدد نزد دارنده عادت وقتيه و عدديه، وقت مقدّم است. مثل اينكه در وقت عادتش، كمتر يا بيشتر از شماره روزهاى عادتش خون ببيند، سپس در غيروقت عادتش بازهم خون ببيند ولى به اندازه شماره روزهاى عادت باشد، وقت مقدّم شمرده مى شود و او بايد خونى را كه در وقت عادت خود ديده، حيض قرار دهد.

چند مسأله :

1 - دارنده عادت وقتيّه چه عادت عدديّه هم داشته باشد يا نه، به صرف ديدن خون دروقت عادت بايد عبادت را ترك كند و اگر به فاصله يك يا دو روز قبل يا بعداز تاريخ عادت،

ص: 111

خون ببيند، معمولاً از عادت حساب مى شود مخصوصاً در صورتيكه مشخّصات خون و حالات زن نشان دهد كه اين عادت ماهيانه اوست كه جلو يا عقب افتاده است. همچنين گاهى قبل ازبيرون آمدن خون زياد، مايع زرد رنگى ديده مى شود كه آن هم از حيض است. زن نبايدضرورت اهمّيت دادن به ساير نشانه هاىِ دالّ بر حيض را ناديده بگيرد.

زن هر زمان عقيده پيدا كند كه وارد عادت ماهيانه خود شده، به صرف ديدن خون بايدنماز را ترك كند، ولى اگر به اعتقاد اينكه در حيض است، عبادات را ترك كند، سپس روشن شود كه اشتباه كرده است، واجب است قضاى عبادات ترك شده را بجا آورد و گناهى بر اونيست.

امّا كسى كه تنها عادت عدديّه دارد، عبادت را تنها وقتى با ديدن خون ترك مى كند كه مشخّصات خون حيض را داشته باشد.

2 - چون خون حيض با ماههاى قمرى ارتباط دارد، وقت و شماره روزها (كه معمولاً عادت ناميده مى شود) علامت بسيار روشن براى حيض محسوب مى شود و اين علامت بر ساير علامتها مقدّم است.

ولى وقتى كه حالت زن اضطراب پيدا كند و عادتش را از دست بدهد، بايد به ساير نشانه هارجوع كند مثل مشخّصات خون و حالات روانى و جسمى ديگر كه غالباً همراه با حيض پيش مى آيد. براساس اين قاعده، حالات و صور گوناگون كسى را كه عادتش به هم خورده ذكرمى كنيم:

اوّل - اگر در طول ده روز، گاهى خون جارى شود و گاهى قطع گردد، چنانكه قبلاً نيز گفته شد، با ديدن خون در حال حيض است و بدون آن پاك است.

دوّم - اگر در روزهاى عادت و بعداز آن خون ببيند و از ده روز هم تجاوز كند، تنها ايّام عادت را حيض قرار دهد و بعداز آن پاك است، و همچنين اگر يك يا دو روز قبل يا بعدازعادت خون ببيند و مجموع آن از ده روز تجاوز نكند، همه آن روزها حيض حساب مى شودزيرا عادت گاهى جلو و گاهى عقب مى افتد.

سوم - اگر در غير روزهاى عادت خون ببيند و از ده روز هم تجاوز كند، آن خونى را كه مشخّصات حيض دارد، حيض و آن خونى را كه آن مشخّصات را ندارد استحاضه قرار دهد و اومى تواند طبق نشانه هاى مخصوص خود از قبيل وضعيّت و حالتش در ايام حيض، و يا طبق نظركارشناسان و متخصّصان، عمل كند.

چهارم - اگر در غير روزهاى عادت و در دو مدّت مختلف با فاصله افتادن پاكى، خون ببيند پس اگر براى هر دو خون هيچ نشانه مشخّص كننده اى نيابد، مى تواند هر كدام را كه بخواهد حيض و ديگرى را استحاضه قرار دهد، واَوْلى اين است كه اوّلى را حيض قرار دهد.

البتّه همه اين حرفها در صورتى است كه بين هر دو خون ده روز فاصله نباشد وگرنه هر دو

ص: 112

حيض محسوب مى شود.

3 - از آنچه گذشت فهميديم خونى كه يك يا دو روز قبل از وقت عادت ديده شود ومشخّصات حيض را نداشته باشد ولى بعد داراى آن مشخّصات شود، از حيض حساب مى شوددر صورتيكه متّصل به حيض باشد و مجموع روزها هم از ده روز تجاوز نكند.

4 - ملاك و معيار در عادت وقتيّه يا عدديّه، روزهاى ديدن خون است و نه ساعتها. مثلاًزنى كه هر ماه در روز هفتم خون مى بيند، اگر يكبار صبح و بار ديگر در ساعات ديگر يا درآخر روز خون ببيند، به عادت او ضررى نمى رساند و او صاحب عادت محسوب مى شود، وهمچنين است نسبت به دارنده عادت عدديه زيرا اندازه حيض به ساعت حساب نمى شود بلكه با روز حساب مى گردد. پس روزى را كه خون ديده يك روز حساب مى شود چه در صبح آن ديده باشد يا ظهريا شب.

5 - زنى كه به صورت مستمرّ خون مى بيند ولى در دوماه پشت سرهم در روزهاى معيّن با مشخّصات حيض بوده است، مثل اينكه از اوّل تا پنجم ماه با مشخّصات حيض ولى درروزهاى بعداز آن با مشخّصات استحاضه خون ديده است، عادت او همان روزهايى است كه بامشخّصات حيض ديده است يعنى در مثال يادشده، عادت او از روز اوّل تا پنجم ماه مى باشد.

6 - زنى كه عادت دارد مثلاً سه روز پياپى خون مى بيند، سپس براى سه روز قطع مى شود،سپس دوباره سه روز ديگر خون مى بيند، اگر اين ترتيب و حالت ادامه پيدا كند، عادت اوهمين خواهد بود، در روزهاى خون، حائض و در غير آن پاك است (يعنى در سه روزاوّل حيض و در سه روز دوّم پاك و در سه روز سوّم بازهم حيض مى باشد).

7 - اگر زن دو بار پشت سرهم بر خلاف عادت خود خون ببيند، عادت او چه وقتيّه باشد يإ؛ژژظظعدديّه بهم مى خورد، پس اگر دوبار پشت سرهم برخلاف عادت قبلى خود و به يك صورت خون ببيند چه از جهت وقت، يا عدد و يا هر دو، صاحب عادت جديد مى شود و اگر اصلاً به يك صورت خون نبيند، او مانند مضطربه خواهد بود كه عادت معيّنى ندارد.

8 - اگر وقت يا شماره روزها فقط يكبار تغيير پيدا كند، عادت به هم نمى خورد.

زنانى كه عادت معيّنى ندارند

كسانى كه عادت معيّنى ندارند، بر سه گونه مى باشند:

الف - مبتدئه و او زنى است كه براى اوّلين بار خون مى بيند.

ب - مضطربه واو زنى است كه چندين ماه حيض ديده ولى هنوز عادت منظّمى پيدا نكرده است.

ج - ناسيه و او كسى است كه قبلاً عادت معيّنى داشته ولى آن را فراموش كرده، مانند زنى كه

ص: 113

به جهت توقّف عادت ماهيانه براى مدّت دراز به سبب باردارى و شير دادن يا بيمارى، عادت خود را فراموش كرده است.

احكام اين دسته ها را ذيلاً بيان مى كنيم:

1 - مبتدئه و مضطربه و ناسيه به صرف ديدن خون در صورتيكه مشخّصات خون حيض راداشته باشد، بايد عبادت را ترك كرده و به احكام حائض عمل نمايند.

2 - امّا اگر مشخّصات حيض را نداشته باشد و نشانه ديگرى نيز باشد كه دلالت كند بر اينكه خون حيض نيست مثل اينكه بيمار باشد يا زخم داشته باشد، حكم به حيض بودن نمى شود.

3 - ولى اگر سالم باشد و خون ببيند، اقرب اين است كه خون حيض است زيرا خون حيض،خون صحّت و سلامتى زن است.

4 - زنان مبتدئه و مضطربه و ناسيه اگر دوبار پشت سرهم به يك صورت از نظر وقت،يا شماره روزها و يا هر دو خون ببيند، صاحب عادت خواهند شد يعنى از حالت مبتدئه يامضطربه يا ناسيه بودن بيرون شده و عادت معيّن (از نظر وقت يا عدد يا هر دو)پيدا خواهند كرد.

احكام شك در حيض

شك در خونى كه زن مى بيند، خالى از حالات ذيل نيست:

1 - اگر نداند كه چيزى از رحم خارج شده است يا نه، بنا را براين بگذارد كه چيزى خارج نشده است و بر او تفحّص و بررسى واجب نيست.

2 - اگر بداند كه چيزى از رحمش خارج شده ولى نداند كه خون است يا ماده روان ديگر،لازم است بررسى كند تا مطمئن شود كه خون است يا چيز ديگر، و در صورتى كه ثابت شودخون است بايد به مشخّصات و نشانه ها رجوع كند، تا بداند كه خون حيض است يا چيزديگر.

3 - اگر بداند كه آنچه خارج شده خون است ولى نداند كه از كدام قسم خونها است،دراين جا چند صورت وجود دارد:

الف - اگر نداند كه خون حيض است يا بكارت، بايد خود را بدين صورت وارسى كند:مقدارى پنبه در محل قرار دهد و كمى صبر كند، سپس به آرامى آن را بيرون آورد پس اگراطراف آن به خون آلوده باشد، خون بكارت است و اگر خون در پنبه فرورفته باشد، حيض مى باشد. اين وارسى به عنوان اينكه راه كشف حكم است واجب مى باشد و اگر راه علمى ديگرى مانند مراجعه به پزشك يا شناسائى خون از طريق مشخّصات آن وجود داشته باشد، مى تواند طبق آن عمل كند،و اگر هر نوع راه بررسى ناممكن باشد يا از طريق آن نتوان نوع خون را تشخيص داد، خون ديده شده از عادت محسوب نمى شود.

ص: 114

ب - اگر نداند كه خون حيض است يا زخم، بايد به نشانه هايى كه نشان مى دهد او حائض است يا نه مراجعه نمايد، و اگر نشانه اى بر حيض بودن نيابد، حكم به پاكى او مى شود زيرااصل پاكى است.

ج - اگر نداند كه خون حيض است يا استحاضه، فروعى دارد كه بيان مى شود:

اوّل - اگر زن، عادت وقتيّه و عدديّه داشته باشد و به طور مثال هميشه در هرماه از اوّل تاپنجم آن خون مى بيند، چنانچه خونريزى او از ده روز تجاوز كند، آن مقدار اضافه از عادت هميشگى او، استحاضه است ولى اگر از ده روز بيشتر نباشد بلكه مثلاً هفت روز خون ببيند،همه اين روزها براى او حيض محسوب مى شود.

دوّم - امّا كسى كه عادت وقتيّه دارد، اگر از ده روز بيشتر خون ببيند، اقرب اين است كه مازاد ده روز، استحاضه است.

سوم - امّا كسى كه عادت عدديّه دارد، از جهت عدد روزها بايد به عادت خود مراجعه كند، امّا از جهت وقت و زمان بايد به مشخّصات و نشانه ها و قرائن رجوع كند و آن زمانى رإ؛س س ظظكه از نظر او نزديكتر به حيض است، حيض حساب كند.

البتّه اين در صورتى است كه او اطمينان داشته باشد كه حيض او همان ايام عادتش مى باشدولى اگر بر خلاف آن اطمينان حاصل كند و از مشخّصات و ساير حالات بفهمد كه روزهاى ديگر، حيض اوست نه ايّام عادت، بايد بر طبق مشخّصات عمل كند (يعنى هر خونى راكه مشخّصات حيض داشته باشد حيض قرار دهد چه در ايّام عادت باشد يا بعداز آن)زيرا چنانكه قبلاً گذشت حيض يك حالت زنانه است و عادت و غيره فقط نشانه است و بر زن است كه از طريق اين نشانه ها، حقيقت را بيابد، سپس به وظيفه خود عمل كند و اگر از طريق نشانه ها ومشخّصات نتوانست حقيقت را بدست بياورد، مخيّراست هر خونى را كه بخواهدبراى خود حيض قرار دهد.

4 - مبتدئه و مضطربه اى كه هنوز عادت منظّمى پيدا نكرده است، بايد آنچه را مشخّصات حيض دارد، حيض و آنچه را مشخّصات استحاضه دارد، استحاضه قرار دهد بشرطى كه آنچه مشخّصات حيض دارد از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد به گونه اى كه زن به اين تشخيص اطمينان نكند، مگر اينكه مشخّصات ونشانه هاى خون طورى باشد كه او را عرفاًمطمئن گرداند كه او در حالت حيض است و دراين صورت عمل به مشخّصات و نشانه هاكفايت مى كند هر چند آن دو شرط هم موجود نباشد و اللَّه العالم.

5 - اگر خونى كه مشخّصات حيض دارد با خون ديگرى كه آن هم همان مشخّصات را داردتعارض پيدا كند مثل اينكه زن پنج روز با مشخّصات حيض خون ببيند، سپس پنج روز ديگربا مشخّصات استحاضه خون ببيند، سپس پنج روز ديگر با مشخّصات حيض ببيند يا اينكه

ص: 115

همه خون در همه اين روزها با يك صفت باشد، دراين صورت بايد در تعيين شماره روزهاى حيض به عادت خويشاوندان خود مراجعه كند بشرطى كه نزديكان و خويشاوندان او در شماره روزهاى حيض متّفق باشند يعنى عادت آنان يك اندازه باشد، يا اگر مخالفى هم در ميان آنهاباشد، اندك و نادر باشد.

6 - در صورت رجوع به عادت خويشاوندان، آيا لازم است كه شهر محل سكونت آنان يكى باشد؟ جواب اين است كه گاهى يكى بودن شهر محل سكونت تأثير ندارد، مثل اينكه بخواهدبه عادت تنها عمّه اش مراجعه كند كه در يك شهر بسيار دور سكونت دارد، و گاهى هم مؤثّراست مثل اينكه عمّه اش از مادر ديگر غير از مادر پدرش باشد و در شهرهاى مختلف سكونت داشته باشند و آب و هواى آنها هم متفاوت باشد، شايد اختلاف شهرها دراين حالت مؤثّرباشد. به هر حال ملاك در آن ميزان اطمينان عرفى است كه از همگونى با خويشاوندان حاصل مى شود. به طور كلّى زن مضطربه و مبتدئه اى كه خون او نشانه هاى مشخّص كننده اى ندارد،مى تواند به برخى نشانه هاى ديگر همانند خويشاوندان و هم سنّ وسالان خود مراجعه كندچون سنّ و محيط زندگى در مقدار خون اثر دارد. پس اگر اين نشانه ها به مرحله اطمينان رسيد، طبق همان اطمينان عمل كند و گرنه بايد به روشى عمل كند كه در مسأله بعدى گفته مى شود.

7 - در صورتيكه خويشاوندان هم در شماره روزهاى حيض، اختلاف داشته باشند، اومخيّر است بين اينكه براى خود سه روز را در يكماه و ده روز را در ماه ديگر حيض و باقى روزها را استحاضه قرار دهد، يا اينكه در هر ماه شش يا هفت روز را حيض قرار دهد و احوطهفت روز است و باقى روزها را استحاضه بداند.

8 - مراد از خويشاوندان و نزديكان، اعمّ از ابوينى يا پدرى تنها يا مادرى تنها است و زنده بودن آنها هم شرط نيست.

9 - اگر بعداز عمل كردن به روش هاى يادشده براى زن روشن گردد كه زمان حيض او غير اززمانى بوده است كه او قبلاً انتخاب كرده است، واجب است احتياطاً نمازهاى فوت شده را قضاكند وهمچنين است اگر روشن شود كه آنچه را انتخاب كرده از زمان حيض او، كمتر يا زيادتربوده است.

10 - در مشخّصات خون حيض، رنگ سياه و سرخ فرق ندارد مثلاً اگر سه روز به رنگ سياه و سه روز ديگر به رنگ سرخ ببيند، سپس به مشخّصات استحاضه ببيند، شش روز را براى خود حيض حساب كند.

احكام زن در روزهاى قاعدگى

براى زن در روزهاى عادت ماهيانه احكام ويژه اى است كه در سطور ذيل به آنها اشاره مى شود:

ص: 116

اوّل - همه عباداتى كه مشروط به طهارت است مانند: نماز، روزه، طواف واعتكاف، براو حرام است.

فروع مسأله:

1 - اگر زن در هنگام نماز و حتّى قبل از سلام دادن، خون قاعدگى ببيند، نماز او باطل مى شود.

2 - روزه نيز همچنين است، پس اگر زن بعداز داخل شدن فجر هر چند به يك لحظه،خون ببيند، آن روز را نبايد روزه بگيرد و اگر قبل از مغرب حتّى به يك لحظه نيز خون ببيند،روزه او باطل مى شود.

3 - زن قضاى نمازهاى يوميّه اى را كه در حال قاعدگى از او فوت شده بجا نمى آورد ولى واجب است روزه هاى واجب فوت شده در اين حال را قضا كند.

4 - اگر وقت نماز داخل شود و زن از طريق نشانه هاى ويژه زنانه بداند كه اگر نماز را به تأخير اندازد وارد عادت ماهيانه خواهد شد، واجب است فوراً نماز را بجا آورد، و اگر دراين حالت سستى كند و نماز نخواند تا اينكه عادت او آغاز شود، قضاى آن نماز بر او واجب است.

5 - زنى كه در حال قاعدگى است اگر در آخر وقت نماز پاك شود و وقت، براى غسل و تهيه مقدّمات نماز و بجا آوردن حدّاقل يك ركعت نماز كفايت كند، واجب است فوراً مبادرت به انجام نماز نمايد واگر سستى كند تا اينكه وقت نماز سپرى شود، واجب است آن نماز را قضاكند.

6 - اگر زن، پس از پاك شدن از قاعدگى، شك كند كه آيا وقت براى نماز دارد يا نه،واجب است نماز را بجا آورد.

7 - بجا آوردن سجده شكر براى زنى كه در حال قاعدگى است جايز است و اگر به آيه سجده واجب گوش دهد، سجده بر او واجب مى گردد.

8 - براى زن، در حال قاعدگى مستحب است كه در اوقات نماز خود را از خون پاكيزه كندونوار بهداشتى را عوض نمايد سپس وضو بگيرد و در جايگاه نمازش روبه قبله بنشيند و به اندازه وقت نماز، مشغول دعا و ذكر خدا شود.

دوّم - بر زن، در حال قاعدگى دست زدن به نوشته قرآن كريم و نامها و صفات خداوند -اگراز آن صفتها خداوند، اراده شده باشد- و بنابر احوط دست زدن به نامهاى پيامبران وامامان عليهم السلام حرام مى باشد.

سوّم - قرائت آيات سجده واجب وبلكه بنابراحوط قرائت سوره هاى سجده نيز براو حرام است.

چهارم - براو نيز حرام است توقّف ودرنگ در مساجد، وهمچنين گذاشتن چيزى درمساجد، امّا عبور كردن از مسجد بگونه اى كه از دربى داخل شده و از درب ديگر خارج شوداشكال ندارد، مگر مسجدالحرام و مسجد نبوى شريف كه حتّى عبور كردن او نيز از اين دو

ص: 117

مسجد جايز نيست.

پنجم - بر زن، در حال قاعدگى و شوهر او جماع كردن در فرج حرام است اگرچه دخول به مقدار ختنه گاه انجام شود و منى هم بيرون نيايد بلكه بنابر احوط داخل كردن مقدار كمتر ازختنه گاه نيز حرام است، امّا ساير لذّت جوئيها مثل بوسه زدن و همخوابى و ساير ملاعبات جايز است.

بعضى از جزئيات اين مسأله بقرار ذيل است:

1 - در حرمت جماع با زن در حال قاعدگى بين همسر دائمى و موقّت و آزاد و كنيز ونامحرم فرقى وجود ندارد.

2 - اگر با زن حائض جماع كند مستحب است كفّاره بدهد و برخى گفتنه اند: كفّاره واجب است و اين قول موافق احتياط است.

3 - كفاره جماع با حائض در اوّل حيض يك دينار (1)و در وسط آن نيم دينار و در آخر آن يك چهارم دينار است. اين كفّاره به افراد مسكين داده مى شود.

منظور از اوّل حيض، يك سوم اوّل آن و مراد از وسط يك سوم دوّم و مراد از آخر،يك سوم آخر آن مى باشد.

4 - بعداز آنكه زن از حيض پاك شد، شوهرش مى تواند قبل از غسل با او نزديكى كند ولى احتياط شديد دراين است كه زن قبل از نزديكى فرج خود را بشويد واحتياط مستحبّ آن است كه از نزديكى با زن قبل از غسل حيض، اجتناب شود.

ششم - طلاق دادن زن يا ظهار آن در حال قاعدگى باطل مى باشد در صورتيكه شوهرش به او، دخول كرده باشد هر چند بنابر احتياط در دُبُر (عقب) دخول كرده باشد وشوهر هم حاضر يا در حكم حاضر باشد و زن باردار نباشد. امّا اگر به او دخول نكرده باشد ياشوهر غائب يا در حكم غائب (مثل كسى كه نمى تواند از حال همسرش با خبرشود) باشد يا زن باردار باشد، طلاق صحيح مى باشد.

هفتم - بر زن واجب است بعداز قطع شدن خون حيض براى اعمال واجبى كه نياز به طهارت دارد مانند نماز، طواف و روزه، غسل كند:

1 - غسل حيض كاملاً مانند غسل جنابت است كه در فصل جنابت گذشت.

2 - غسل حيض با غسل جنابت تداخل پيدا مى كند، يعنى اگر زن از حيض پاك شود وجنب هم باشد، يك غسل براى هر دو كفايت مى كند.

ص: 118


1- دينار شرعى معادل 18 نخود (يعنى 34 مثقال امروزى) يا 46/3 گرم طلاست.

3 - وجوب غسل پس از پايان قاعدگى بدين معنى نيست كه او در طول مدّت قاعدگى نجس است، بلكه بدن او اگر آلوده به خون يا نجاست ديگر نباشد، پاك است و همچنين عرق او پاك است و او مى تواند زندگى عادى و طبيعى خود را مانند روزهايى كه پاك مى باشد، ادامه بدهد.

هشتم - اگر زن خبر دهد كه او در حال قاعدگى است، سخن او پذيرفته مى شود همچنين اگر بگويد كه پاك است، مگر اينكه ادّعاى او بر خلاف معمول و متعارف باشد كه دراين صورت بايد درباره وضعيّت و ادّعاى او بررسى شود.

دوّم - استحاضه

حقيقت استحاضه چيست؟

اوّل - استحاضه از نظر لغوى به معناى استمرار خون حيض است. در كتاب المغرب مطرزى آمده است: زن استحاضه شد، بدين معنى است كه خون او استمرار يافت. (1)در المعجم الوسيط آمده است: زن استحاضه شد يعنى: خون زن بعداز ايّام حيض معمولى او استمرار پيداكرد. (2)

دوّم - از رواياتى كه احكام استحاضه را بيان كرده نيز همين معنى استفاده مى شود زيرادراين روايات هم غالباً اشاره به زنى است كه بعداز روزهاى عادتش، جريان خون ادامه يافته است.

از آنچه گفته شد بدست مى آوريم كه اصل واژه استحاضه به معناى استمرار خون حيض است ولى گاهى اين كلمه براى معناى ديگرى نيز به كار برده مى شود.

سوم - امّا در علم پزشكى چنين بيان شده كه استحاضه يك حالت غير طبيعى است و لذاپزشكان در جستجوى عوامل و اسباب آن مى باشند، برخلاف خون حيض كه يك حالت طبيعى در زن مى باشد.

خونريزى گاهى ناشى از بيماريهاى رحم است (كه استحاضه ناميده مى شود) وگاهى هم منشأ ديگرى دارد مانند زخم (مخصوصاً پس از زايمان) و پاره شدن بكارت و اين خون، چنانكه از سخنان آنان فهميده مى شود، از نظر پزشكى خون استحاضه نيست.

امّا عوامل خونريزى رحم كه منشأ آن وجود اختلالات در خود رحم است، متعدّد و زياداست كه دكتر محمّد رفعت در كتاب خود بنام «المرأة» بيان كرده و خلاصه آن رانقل مى كنيم:

ص: 119


1- المغرب، ص135: «استحيضت المرأة: استمرّ بها الدم» .
2- المعجم الوسيط، ج1، ص212: «استحيضت المرأة: استمرّ نزول دمها بعد أيّام حيضها المعتاد».

اقسام خونريزى

از اقسام معمولى و مألوف اين خونريزى، زياد شدن كميّت خونى است كه در هر ماه از زن بيرون مى ريزد يا زياد شدن روزهاى خونريزى او در هر ماه نسبت به ميانگين طبيعى آن است.دراين قسم، سبب اصلى غالباً خود رحم يا دستگاه گردش خون آن است. از نمونه هاى بارز آن ورم هاى داخلى رحم و اختناق رحم (1)يا هر بيمارى اى كه نتيجه آن لخته نشدن طبيعى خون است. همه اينها منجر به اينگونه خونريزى مى شود.

قسم ديگر اين است كه عادت زنانه در مدّتهاى نزديك به هم، مثلاً هر سه هفته يا هر دوهفته يكبار عارض شود، دراين صورت عامل اصلى اين اضطراب، تخمدان زن است نه خودرحم و گاهى هم عامل آن نوعى از اختلال يا ناهماهنگى در رابطه غدّه هيپوفيز در مغز و تخمدان است و اين مسأله در دستگاه غدّه زنانه اهمّيت زيادى دارد.

گاهى هم هر دو قسم بالا در يك صورت ادغام مى شود و خون با كمّيت زيادتر از حدّ طبيعى و زودتر از وقت آن يعنى در مدّتهايى نزديك بهم (نه در هر ماه) خارج مى شود.

بديهى است كه سبب اين نوع خونريزى، بيمارى يا اضطراب حاصل در رحم وتخمدان باهم است، و غالباً اين قسم خونريزى را در حالات حبس شدن خون در اعضاى تناسلى زن والتهابات مختلف آن شاهد هستيم، و عجيب اين است كه اخيراً ثابت شده كه اين نوع خونريزى در حالات نگرانى و اضطراب روانى زنان، زياد ديده مى شود.

قسم چهارم خونريزى در زنان اين است كه مقدارى غير طبيعى خون در وقت هاى نامنظّم بيرون شود يعنى به جاى هر ماه يا هر سه هفته يا هر دو هفته،خون در هر وقت وهر روز وهر ساعت بدون نظم جريان يابد و اين نوع خونريزى غالباً نتيجه اضطراب شديد در تخمدان ياوجود التهابهاى تند در اعضاى تناسلى زن است و گاهى هم ناشى از زخم در دستگاه تناسلى مى باشد.

اين قسم اخير از خونريزى از نشانه هاى مهمّى است كه از وجود باردارى غير طبيعى خبرمى دهد مثل حالات سقط يا باردارى در خارج رحم.

اسباب و عوامل

اغلب بيماريهاى مزمن كه انسان را فرسوده و لاغر مى گرداند، مقدار عادت ماهيانه زن را-برعكس باور بسيارى از مردم- ضعيف و كم مى گرداند ولى بيماريهاى حادّ و تبهاى زياد باعث

ص: 120


1- اختناق رحم بيمارى رحم است كه به زنان به خصوص زنانى كه حبس طمث دارند و بعضى زنان بى شوهر عارض مى شود و عوارضى شبيه به صرع و غش به آنها دست مى دهد. (مترجم

مى شود نظام عادت ماهيانه و اوقات طبيعى آن، مختلّ شود.

همچنين بيماريهاى قلبى، خونى، كم خونى، ضعف غدّه تيروئيد، نگرانيهاى روانى، فشارعصبى، اشباع نشدن غريزه جنسى، اختلافات زناشويى، و كارهاى سخت و طاقت فرسا،همگى از عوامل شمار زيادى از خونريزى هاى زنانه مى باشند.

آقاى دكتر محمّد رفعت بعداز بيان عوامل يادشده فوق كه باعث خونريزى رحم مى شود به عوامل موضعى ديگر مانند زخم ها و پاره شدن بكارت و مانند آن نيز اشاره كرده و افزوده است:انواع باردارى غير طبيعى (آنچه منجر به سقط جنين مى شود، يا باردارى خارج رحم، ويا...)، آسيبهاى رحم در اصل خلقت، آسيب ديدن جدار داخلى مهبل در اثر آميزش جنسى، حالات انقلاب و سقوط رحم و تخمدان، التهابات حادّ و مزمن اعضاى تناسلى زن،ورمهاى رحم وتخمدان، زخمهاى هر عضو دستگاه تناسلى و اختلال هرمونها و ترشّحات غددى تخمدان، از عوامل ديگر خونريزى زنانه مى باشد. (1)

سؤالى كه براى ما مطرح است اين است كه آيا مى توان اين نوع خونريزيها را استحاضه ناميد؟ البتّه شك نداريم كه خون بكارت (ناشى از پاره شدن پرده بكارت در شب زفاف) و خون زخم، در فقه ما استحاضه ناميده نمى شود و احكام آن بر اين دو خون جارى نمى گردد.

ولى اين سؤال باقى مى ماند كه خونريزى رحم كه ناشى از التهابات اعضاى داخلى زن مى باشد آيا استحاضه است يا خونى ناشى از زخم؟ از اطلاق روايات چنين پيداست كه اين خون نيز استحاضه است زيرا هر زمان كه منشأ خونريزى رحم باشد (سبب و عامل خونريزى هرچه باشد) آن خون استحاضه است، مگر اينكه بدانيم كه منشأ آن غير رحم است مانند زخم يا بكارت و مانند آن. به ديگر سخن: زن اگر در صحّت و سلامتى كامل باشد،خون نمى بيند مگر در هنگام عادت ماهيانه خود، امّا اگر بيمارى پيدا كند، گاهى بر علاوه عادت ماهيانه، خونريزى ديگرى نيز براى او پديد مى آيد كه در لغت وفقه،«استحاضه»، يعنى اضافه و زائد بر حيض، ناميده مى شود.

طبيعت خون استحاضه با خون حيض فرق دارد وهر دو از يك محل خارج نمى شوند و هرخونى كه ما سبب و منشأ آن را ندانيم و براى ما خون حيض يا زخم يا بكارت يا نفاس بودن آن هم ثابت نشود، خون استحاضه محسوب مى شود.

مشخّصات خون استحاضه :

با اينكه خون استحاضه هميشه با يك صفت نيست ولى معمولاً با مشخّصات ذيل شناخته

ص: 121


1- المرأة، دكتر محمّد رفعت، ص197 - 194.

مى شود:

1 - غالباً زرد رنگ است. 4 - آهسته و بدون فشار خارج مى شود.

2 - سرد است. 5 - سوزش ندارد.

3 - رقيق است. 6 - كم و زياد آن حدّ خاصّى ندارد.

فروع مسأله:

1 - مشخّصات خون استحاضه غالباً برعكس مشخّصات خون حيض است.

2 - گاهى خون استحاضه، مشخّصات خون حيض را دارد، مانند مواردى كه امكان نداردخون را حيض بدانيم، مانند اينكه مدّت ديدن خون از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد.دراين صورت خون او استحاضه است هر چند مشخّصات حيض را هم داشته باشد.

3 - در ديدن خون استحاضه، سنّ خاصّى شرط نيست و ممكن است خون استحاضه قبل ازسنّ بلوغ يا در سنّ يائسگى ديده شود.

اقسام استحاضه :
اشاره

استحاضه به اعتبار مقدار خونى كه زن مى بيند، به سه قسم تقسيم مى شود:

1 - استحاضه قليله: آن است كه خونريزى كم باشد به گونه اى كه اگر زن پنبه (يإ؛ص ص ظظنوار بهداشتى) را بردارد، خون با اينكه در داخل محل وجود دارد، جارى نشود. (1)

2 - استحاضه متوسطه: آن است كه خونريزى حادّ باشد در حدّى كه اگر زن پنبه (يانوار بهداشتى) را بردارد خون جريان پيدا كند و اگر پنبه را بگذارد، خون متوقّف شود. (2)

3 - استحاضه كثيره: آن است كه خونريزى شديد باشد در حدّى كه خون از پنبه (يانوار بهداشتى) هم تجاوز كند.

واجب است زن مستحاضه وضعيّت خود را بررسى كند تا بفهمد كه از كدام قسم است و اگربررسى امكان نداشته باشد، بايد به قدر متيقّن (يعنى به آنچه يقين دارد) عمل نمايد. هر كدام از اين اقسام احكامى دارد كه در سطور ذيل به آنها اشاره مى كنيم:

استحاضه قليله :

1 - واجب است مستحاضه قليله، قبل از هر نماز واجب يا مستحب، وضو بگيرد مثلاًقبل از

ص: 122


1- به عبارت ديگر خون در درون پنبه اى كه زن به خود مى گيرد نفوذ نكند و تنها روى پنبه آلوده شود.
2- به عبارت ديگر خون به درون پنبه راه يافته ولى از طرف ديگر آن بيرون نيايد وبه دستمال نرسد.

نماز صبح و قبل از نماز ظهر و قبل از نماز عصر و همينطور براى هر كدام از مغرب و عشاجداگانه وضو بگيرد و نمى تواند دو نماز را با يك وضو بجا آورد.

2 - مستحب است در استحاضه قليله قبل از هر نماز، پنبه (يا نوار بهداشتى) راعوض كند.

3 - اگر مستحاضه قليله قبل از نماز وضو بگيرد، سپس خون به طور كامل قطع شود،مى تواند ساير نمازها را با همان وضو بجا آورد.

4 - بر مستحاضه قليله بعداز پاك شدن، غسل واجب نيست.

5 - بر مستحاضه قليله واجب است قبل از هر عملى كه مشروط به طهارت است مانندطواف و لمس نوشته قرآن مجيد وضو بگيرد، و اگر اين اعمال را تكرار كند بايد وضو را هم تكرارنمايد، مثلاً براى هر بار كه بخواهد نوشته قرآن را لمس كند بايد وضو بگيرد مگر اينكه بين دونوبت، فاصله زياد نيفتد به طوريكه هر دو يك عمل حساب شود.

6 - براى بجا آوردن اجزاى فراموش شده نماز و ركعتهاى نماز احتياط و دو سجده سهو درصورتيكه بلا فاصله بعداز نماز انجام داده شود، تجديد وضو واجب نيست.

7 - اگر استحاضه قليله به متوسطه يا كثيره تبديل شود، چنانچه قبل از نماز باشد، واجب است به وظايف حالت جديد عمل كند، امّا اگر بعداز نماز باشد، اعاده نماز لازم نيست، ولى اگر در بين نماز خون جريان يابد، واجب است نماز را قطع كند و به آنچه در وضعيت جديدلازم است عمل نمايد.

استحاضه متوسطه :

1 - تا زمانى كه مستحاضه متوسطه، به واسطه پنبه يا نوار بهداشتى از بيرون آمدن خون جلوگيرى مى نمايد، كاملاً مانند قليله براى هر نماز يك وضو بجا مى آورد.

2 - زمانى كه پنبه يا نوار بهداشتى را در محل قرار دهد ولى خون جريان پيدا كند، واجب است مانند كثيره در وقت هر دو نماز يك غسل (يعنى براى ظهر وعصر يك غسل و براى مغرب و عشا يك غسل) و براى نماز صبح يك غسل انجام دهد.

3 - احوط اين است كه هر روز پنبه يا نوار بهداشتى را عوض كند و غسل نمايد -چنانكه مشهور فقها فتوا داده اند- و بهتر اين است كه اوّل روز را انتخاب كند وقبل از نماز صبح غسل كندو خود را پاكيزه سازد و تا آخرين نماز در روز خود را پاكيزه نگهدارد.

استحاضه كثيره :

1 - بر مستحاضه كثيره واجب است قبل از هر نماز غسل كند، و او مى تواند براى نماز ظهر

ص: 123

و عصر به يك غسل اكتفا كرده و آن دو را باهم بجا آورد، همچنين با يك غسل بين مغرب وعشا جمع نمايد و براى نماز صبح هم جداگانه غسل كند، وغسل براى او از وضو گرفتن براى هرنماز كفايت مى كند. البتّه اگر در غير وقت غسل، نماز بخواند، بايد براى هر نماز وضو بگيردهمانگونه كه وظيفه مستحاضه قليله است.

2 - اگر خون روى پنبه يا نوار بهداشتى ظاهر شده باشد واجب است آن را عوض كند و اگرظاهر نشده باشد واجب نيست، اگرچه احوط اين است كه در هر صورت آن را عوض كند.

3 - جايز نيست بيش از دو نماز را با يك غسل بجا آورد. البتّه جايز است براى انجام نوافل به غسل نمازهاى واجب اكتفا كند ولى واجب است براى هر دو ركعت نماز مستحبّى، وضوبگيرد.

4 - واجب است بعداز غسل فوراً مبادرت به انجام نماز نمايد، ولى مى تواند اذان و اقامه ودعاهاى منقول را بخواند و همچنين واجب نيست تنها به واجبات نماز اكتفا كند بلكه مى تواند مستحبّات را نيز بجا آورد.

5 - واجب است به هر وسيله ممكن از خارج شدن خون جلوگيرى نمايد ولى در مواردى كه خون زياد است و بند نمى آيد و او نمى تواند مانع شود، واجب نيست.

احكام مستحاضه :

1 - در صحيح بودن روزه مستحاضه بنابر احوط شرط است كه غسل هاى روزانه يادشده راطبق وظيفه خود بجا آورد و گرنه روزه او باطل است همانگونه كه نماز او. امّا غسل نمازمغرب و عشا ربطى به صحيح بودن روزه ندارد اگرچه احوط مراعات آن مى باشد. امّا وضوهابه هيچ وجه در صحيح بودن روزه دخالتى ندارد.

2 - اگر مستحاضه بداند كه قبل از آخر وقت نماز، خون قطع خواهد شد و او مى تواند نمازرابا طهارت در وقتش بخواند، نماز را تا آن وقت به تأخير بيندازد.

3 - مستحاضه مى تواند قضاى نمازهاى فوت شده قبل از استحاضه را در حال استحاضه بجا آورد بشرطى كه غسل و وضوى هر نماز را انجام دهد، ولى احوط اين است كه تا زمان پاكى صبر كند.

4 - اگر اسباب و عوامل نماز آيات فراهم شود، نماز آيات بر مستحاضه نيز واجب مى گرددو بايد آن را مانند نمازهاى يوميّه بجا آورد.

5 - اگر مستحاضه نتواند غسل و و ضو انجام دهد، تيمّم بجاى هر دو كفايت مى كند.

6 - اگر مستحاضه متوسطه به وظايف خود عمل كند، همه اعماليكه مشروط به طهارت است مانند لمس كردن نوشته قرآن، براى او جايز است ولى اگر طبق وظيفه خود غسل كند،وارد شدن به مساجد و توقّف در آن و خواندن آيه هاى سجده براى او جايز است و شوهرش هم

ص: 124

مى تواند بااو نزديكى كند هر چند وضو هم نكرده باشد.

7 - اقوى اين است كه مستحاضه متوسطه و كثيره مى تواند بدون غسل وارد مسجد شود و درمسجد توقّف كند، اگرچه احتياط مستحب آن است كه براى اين كار غسل را ترك نكند.

8 - احتياط مستحب اين است كه اگر غسل نكرده باشد شوهرش با او نزديكى نكند و اقوى اين است كه نزديكى كردن جايز است ولى كراهت دارد و همين حكم جارى است نسبت به قرائت آيات سجده.

سوم - نفاس

نفاس چيست؟

نفاس خون زايمان است كه زن باردار با بيرون آمدن اوّلين جزء نوزاد از شكم يا در خلال ده روز بعداز آن مى بيند، البتّه در صورتيكه از نظر علمى هم احتمال داشته باشد كه خون زايمان باشد. نفاس، كمترين حدّ ندارد يعنى ممكن است فقط يك قطره باشد و حدّ اكثر آن ده روزمى باشد و اگر از ده روز تجاوز كند، نفاس نيست بلكه بنابر اقوى استحاضه است. خونى كه زن قبل از زايمان مى بيند نفاس نيست.

اين خون، «نفاس» ناميده شده چون به دنبال خارج شدن نَفْس (يعنى نَفْسِ انسان)، بيرون مى شود. زن دراين حالت «نفساء» ناميده مى شود.

احكام نفاس :

1 - خون نفاس مانند خون حيض يك حقيقت خارجى و عينى شناخته شده ودر شناخت آن مى توان از نشانه هاى مختلف خارجى كه شرع هم ما را به بعضى از آنها رهنمون شده است،استفاده كرد.

2 - خونى كه زن بعداز سقط كردن مى بيند نفاس است، و در صورت شك در سقط، لازم است در حدّ معمول و متعارف بررسى كند.

3 - خونى كه قبل از بيرون آمدن اوّلين جزء نوزاد از شكم مادر، بيرون مى آيد نفاس نيست مگر اينكه يقين داشته باشد كه از نفاس است حتّى اگر اندكى قبل از ولادت باشد. واللَّه العالم.

4 - نفاس از جهت حدّاقل، حدّ خاصّى ندارد و مى تواند حتّى براى چند لحظه اى كوتاه باشد.

5 - اگر زن بعداز زايمان و يا در خلال ده روز بعداز زايمان، خون نبيند، نفاس ندارد.

6 - اگر خون استمرار يابد و از ده روز هم تجاوز كند، چنانچه زن داراى عادت عدديّه

ص: 125

در قاعدگى باشد، همان مقدار عادت را نفاس و بقيّه را استحاضه قرار دهد. امّا اگر عادت معيّنى نداشته باشد، ده روز را نفاس و باقى را استحاضه قرار دهد.

7 - مبدء محاسبه ده روز نفاس از هنگام پايان يافتن زايمان است نه از هنگام شروع زايمان، اگرچه حكم نفاس از حين شروع زايمان بر او جارى مى گردد. مثال اين مسأله جائى است كه زايمان مدّت زيادى را دربرگيرد مثل اينكه سقط، تكّه تكّه و با فاصله زمانى خارج شود.

8 - زنى كه دوقلو زايمان مى كند و در هنگام تولّد هريك از آنها خون مى بيند، هر دو خون نفاس مستقلّ محسوب مى شود و در مدّت فاصله بين دو نفاس، اگر جريان خون قطع شده باشد، پاك حساب مى شود.

9 - اگر چند روز خون قطع شود، سپس دوباره قبل از پايان ده روز خون ببيند و جمعاً از ده روز تجاوز نكند، همگى نفاس محسوب مى شود مگر اينكه يقين پيدا كند كه خون ديگر است.

10 - بعداز قطع شدن خون نفاس بايد غسل كند و وظايف شرعى خود را بجا آورد حتّى اگرخون قبل از انقضاى ايام عادت قطع شده باشد.

11 - همه چيزهايى كه براى زن در روزهاى قاعدگى حرام است، براى زن در حال نفاس نيز حرام مى باشد كه عبارتنداز:

الف - عبادات مشروط به طهارت مانند نماز و روزه و طواف و اعتكاف.

ب - دست زدن به نوشته قرآن و نامها و صفات خداوند و همچنين بنابر احوط نامهاى پيامبران و ائمّه عليهم السلام.

ج - قرائت آيات سجده واجب و بلكه بنابر احوط تلاوت سوره هاى سجده را نيز ترك كند.

د - توقّف در مساجد و گذاشتن چيزى در آن.

ه - عبور از مسجدالحرام و مسجد نبوى شريف.

و - نزديكى با زن در فرج هر چند با داخل كردن تا ختنه گاه و بدون بيرون آمدن منى باشد،امّا ساير استمتاعات مانند بوسيدن و ملاعبه و غيره جايز است.

ز - بر شوهر مستحبّ است كه كفّاره بدهد اگر جماع كرده باشد و گفته شده كه كفّاره واجب است و اين قول احوط است.

ح - طلاق و ظهار زن نيز دراين حالت باطل است مگر با شرايطى كه در احكام طلاق گفته مى شود.

12 - غسل نفاس مانند غسل جنابت است و از وضو نيز كفايت مى كند.

ص: 126

ص: 127

ص: 128

ص: 129

فصل پنجم - پاكيزگى و آرايش

1- آداب طهارت و آرايش

قرآن كريم :

1 - (يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ... (1).

«اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد...»

2 - (...إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (2).

«... خداوند توبه كنندگان را دوست دارد و پاكى جويان را (نيز) دوست دارد.»

3 - (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ... (3).

«بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، حرام كرده است؟...»

از آيات قرآن كريم چنين الهام مى گيريم كه پاكيزگى وآرايش، از ارزشهاى وحى است كه شخص مؤمن به آن، اهتمام مى ورزد. مؤمن همان سان كه به طهارت روح وزبان وعملش مى پردازد، پاكيزگى بدن، جامه، خانه وشهر خود را نيز پاس مى دارد. مؤمن، پاكيزه، زيبا،جذاب ودلپسند است. او با آرايش كردن مو وريش وجامه خود، زيبايى را دوست مى دارد.موهاى اضافى را از خود مى زدايد، بدنش را با كرمهاى پاك وخوشبو، معطر مى گرداند وهمچنين به خضاب ورنگ كردن مو -در صورت نياز- اهتمام مى ورزد وبدين سان پاكيزگى وآرايش ازهر درى وارد زندگى مؤمن مى شود.

در روايات اسلامى به تفصيل درباره پاكيزگى وآرايش سخن گفته شده وما هم موفق شديم كه يك فصل را براى آن اختصاص بدهيم ولى از آنجا كه احكام آرايش وبسيارى از احكام پاكيزگى، از آداب وسنن شمرده مى شوند، ما در اين جا به نقل متن برخى از روايات، بدون شرح و تفصيل، اكتفا كرده ايم، زيرا متن روايات، مؤثرتر، رساتر واز نظر بيان فصيح ترمى باشد.

ص: 130


1- سوره اعراف، آيه 31.
2- سوره بقره، آيه 222.
3- سوره اعراف، آيه 32.

چون عرف ورسم جامعه در مورد وسايل، ابزار وروش نظافت، زيباسازى وآرايش،متغير ومتحول است، لذا شخص مؤمن بايد از امر عمومى خداوند در قرآن درباره آرايش وپاكيزگى استفاده كرده وبه نظافت وطهارت بشتابد بدون اينكه وارد شدن نصّ خاصىّ را درمورد هر وسيله وابزار جديد، انتظار داشته باشد. به عنوان مثال نظافت خيابانها، منازل،ماشينها، حفاظت هوا، آب و همه محيطزيست از آلودگى، ودور ساختن كارخانه هاووسايل نقليه اى كه موجب آلودگى هوا و آلودگى صدا مى شوند، از شهرها ومناطق مسكونى و... همه اينها از مصاديق طهارت ونظافت مورد نظر شرع، مى باشد.

چنانكه آراستن خيابانها به درخت وگل، وتزيين مساجد به باغ و گياههاى خوشبو،وآراستن شهرها به كمربندها وفضاهاى سبز وجنگلهاى مصنوعى و... همه اينها از زينت هايى است كه وحى به آن دستور داده وآن را در جهت استفاده مؤمنين قرار داده است. همچنين استفاده از وسايل آرايش وزيبايى براى زنان نيز -در چهارچوب احكام شرع- از مصاديق زينت محسوب مى شود.

سنت شريف، افقهاى وسيعى را در برابر ديدگان ما گشوده تا ميزان اهتمام اسلام به پاكى وآرايش را درك كنيم وبر خواننده گرامى است كه به احاديث منقول از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله واهل بيت اوعليهم السلام تأمل نمايد تا دريابد چگونه بايد پاك وپاكيزه زندگى كند و چگونه بايد به امورنظافت وآرايش در بدن ولباس خود اهميت بدهد، همان گونه كه به عبادت وتوبه كه موجب طهارت روح مى شود، اهميت مى دهد.

حديث شريف :

حمام دواست :

1 - محمد بن على بن الحسين فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«درد سه تا، دارو هم سه تاست. اما درد پس خون وصفرا وبلغم است. اما داروى خون، حجامت، وداروى بلغم، حمام وداروى صفرا، راه رفتن است.» (1)

2 - سليمان جعفرى از ابو الحسن عليه السلام نقل مى كند:

«يك روز در ميان، حمام كردن گوشت بدن را زياد مى كند اما عادت هر روزه آن،چربى دو كليه را آب مى كند.» (2)

3 - معاويه بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

ص: 131


1- وسائل الشيعه، ج1، باب1، ابواب آداب الحمام، ص361، حديث3.
2- همان، باب2، ص362، حديث1.

«سه چيز چاق، وسه چيز لاغر مى كند. امّا سه چيزى كه چاق مى كند: مداومت استحمام، بوييدن بوى خوش وپوشيدن لباسهاى نرم است. وامّا سه چيزى كه لاغر مى كند:اعتياد به خوردن تخم مرغ وماهى وشكوفه خرما است.»

صدوق مى گويد: «مداومت حمام بدين معنى است كه يكروز در ميان حمام كند اماحمام هر روزه باعث كم شدن گوشت بدن مى شود.» (1)

كراهت حمام كردن بدون لُنگ :

4 - حسن بن على بن شعبه در (تحف العقول) از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«اى على! از ورود به حمام بدون لُنگ اجتناب كن. هم بيننده وهم ديده شده ملعون است، ملعون.» (2)

مقدار واجب در ستر عورت :

5 - ابويحيى واسطى از بعضى از اصحابش، از ابوالحسن ماضى عليه السلام نقل مى كند كه:

«عورت دو چيز است: جلو وعقب (قُبُل ودُبُر) اما عقب، بين دو كَفَل(سُرين) مستور است پس اگر خود آلت ودو بيضه را بپوشانى، عورت را ستركرده اى.» (3)

مقدار مستحب در ستر عورت :

6 - بشير نبال مى گويد: از امام باقرعليه السلام درباره حمام سؤال كردم، امام فرمود:

«مى خواهى حمام كنى؟» گفتم: بلى. پس امر كرد آب را گرم كنند، بعد واردحمام شد ولُنگ بست از هر دو زانو تا ناف را پوشاند - تا اينكه او مى گويد - پس فرمود:«اين چنين عمل كن.» (4)

7 - امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه ايمان به خدا وروز قيامت دارد، وارد حمام نمى شود مگربا لُنگ.» (5)

ص: 132


1- وسائل الشيعه، ج1، باب2، ابواب آداب الحمّام، ص363، حديث4.
2- همان، باب3، ص364، حديث5. (از ظاهر حديث پيدا است كه منظور حمام هاى عمومى است كه غير از شخص، كسان ديگر هم هستند. پس حمام هاى انفرادى وخصوصى را شامل نمى شود.
3- همان، باب4، ص365، حديث2.
4- همان، باب5، ص365، حديث1.
5- همان، باب9، ص368، حديث5.

دعاها وآداب حمام :

8 - محمد بن حمران از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«وقتى وارد حمام شدى، پس در موقع درآوردن لباسهاى خود بگو:

« اللَّهُمَّ انْزَعْ عَنِّي ربقَةَ النِّفاق، وَثَبِّتْنِي عَلَى الْإِيمانِ».

ووقتى وارد قسمت اوّل حمام شدى بگو:

« اللَّهُمَّ إِنّي أَعَوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِي، وَأَسْتَعِيذُ بِكَ مِنَ أَذاهُ».

ووقتى وارد قسمت دوّم شدى بگو:

« اللَّهُمّ اذْهِبْ عَنِّي الرِّجْسَ النَّجِسَ، وَطَهِّرْ جَسَدِي وَقَلْبِي».

سپس از آب داغ بگير وبر فرق سر خود بگذار وروى پاهاى خود بريز واگر امكان داشته باشد، جرعه اى از آن بنوش، زيرا مثانه را پاك مى كند. در قسمت دوّم حمام ساعتى درنگ كن، ووقتى وارد قسمت سوّم شدى بگو:

« نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ النّارِ وَنَسْأَلُهُ الْجَنَّةَ».

اين جمله را تا زمان خروج از قسمت گرم حمام تكرار مى كنى. از نوشيدن آب سرد وآب جو در حمام بپرهيز، زيرا معده را فاسد مى كند وروى بدن خود آب سرد نريز، زيرا بدن راضعيف مى سازد. وهنگام خارج شدن آب سرد روى قدم هاى خود بريز زيرا درد را از بدنت ريشه كن مى كند وزمانى كه لباست را پوشيدى بگو:

« اللَّهُمَّ أَلْبِسْنِي التَّقْوى، وَجَنِّبْنِي الرَّدى»

اگر كارهاى ياد شده را انجام دادى از هر دردى در امان خواهى بود.» (1)

مكروهات حمام :

9 - ابن ابى يعفور از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«در حمام به پهلو نخواب، زيرا چربى دو كليه را ذوب مى كند، وبه پشت هم نخواب، زيرا موجب درد دمل داخلى مى شود. در حمام از شانه زدن بپرهيز زيرا موجب وباى مو مى گردد. واز مسواك كردن هم بپرهيز چون باعث وباى دندان مى شود. وسر خود را نبايد باگِل بشويى، زيرا صورت را زشت مى گرداند. ونبايد سر وصورت خود را با لُنگ بسايى، زيراباعث از بين رفتن رطوبت صورت مى شود وزير قدم هايت را نبايد با سفال بسايى زيرا موجب جذام مى شود، وهمچنين نبايد با آبى كه در حمام مصرف واستفاده شده، خود رابشويى.» (2)

ص: 133


1- وسائل الشيعه، ج1، باب13، ابواب آداب الحمّام، ص371، حديث1.
2- همان، ص372، حديث2.

10 - محمد بن حسين بن ابى خطاب با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه ايشان فرمودند:

«به سه نفر نبايد سلام كرد: كسى كه در تشييع جنازه حركت مى كند، وكسى كه به سوى نماز جمعه مى رود، وكسى كه داخل حمام است.» (1)

11 - محمد بن اسماعيل بن بزيع مى گويد: از امام رضاعليه السلام درباره مردى پرسيدم كه درحمام مى خواند ودر حمام (با همسرش) آميزش جنسى مى كند؟ فرمود:«اشكال ندارد.» (2)

مستحبّات حمام:

12 - ابو بصير، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«وارد حمام نشو مگر در معده ات چيزى باشد كه شعله گرسنگى معده را خاموش كندواين، سبب قوت بدن مى شود، ووارد حمام نشو در حاليكه شكمت پر از غذا باشد» (3)(نبايد با شكم پر ويا خالى حمام كنى وهمين كه در شكم چيزى باشد كه از فشار گرسنگى جلوگيرى كند كافى است.)

13 - سيف بن عميرة مى گويد: امام صادق عليه السلام از حمام خارج شد، سپس لباس خود راپوشيد وعمامه به سر گذاشت وفرمود: «وقتى از حمام خارج شدى، عمامه بپوش.»

راوى مى گويد: پس از آن من در وقت خارج شدن از حمام، عمامه را ترك نكردم نه درزمستان ونه در تابستان.» (4)

درود گفتن به كسى كه حمام كرده است :

14 - عبد اللَّه بن مسكان مى گويد:

ما با جماعتى از اصحاب ودوستان خود وارد حمام شديم وچون خارج شديم امام صادق راملاقات كرديم كه به ما گفت: از كجا آمده ايد؟ گفتيم: از حمام. پس فرمود: «خداوندغسل شما را پاكيزه گرداند.»

ما گفتيم: فدايت گرديم. بعد با آن حضرت آمديم تا اينكه او وارد حمام شد وما هم نشستيم تا او از حمام بيرون شد پس ما به ايشان گفتيم: خداوند غسل شما را پاكيزه گرداند.حضرت

ص: 134


1- وسائل الشيعه، ج1، باب14، ابواب آداب الحمّام، ص373، حديث2.
2- همان، باب15، ص374، حديث5.
3- همان، باب17، ص377، حديث1.
4- همان، باب19، ص379، حديث1.

فرمود: «خداوند شما را پاك بگرداند.» (1)

سر خود را با چه بايد شست؟

15 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«شستن سر با گل ختمى، فقر را از بين مى برد، وروزى را زياد مى كند. بعد فرمود:اين كار، موجب شادابى وانبساط است.» (2)

16 - منصور بزرج مى گويد: از ابو الحسن عليه السلام شنيدم كه مى گفت:

«شستن سر با سِدر باعث جلب روزى مى شود.» (3)

فوايد نوره (4) :

17 - ابو بصير از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: نوره باعث پاكى بدن وعامل حفظ ونگهدارى وشادابى است.» (5)

دعا در هنگام نوره زدن :

18 - سدير مى گويد: از على بن الحسين عليه السلام شنيده ام كه مى گفت:

«كسى كه در هنگام نوره زدن دعاى ذيل را بخواند، خداوند او را از همه آلودگيهاوگناهان در دنيا پاك مى گرداند ومويى كه گناه نمى كند، به او مى بخشد ودر برابر هر تار موى بدنش، فرشته اى مى آفريند كه براى او تا روز قيامت تسبيح مى گويد وهر تسبيح او با هزارتسبيح اهل زمين برابرى مى كند. آن دعا اين است:

«اللّهمّ طيّب ما طَهُرَ مِنِّي، وَطَهِّرْ مَا طابَ منّي، وأبدلني شعراً طاهراً لا يعصيك.

اللّهمّ إنِّي تطهّرت ابتغاء سنّة المرسلين، وابتغاء رضوانك ومغفرتك، فحرّم شعري وبشري على النار، وطهّرخَلقي، وطيّب خُلقي، وزكّ عملي، واجعلني ممّن يلقاك على الحنيفية السمحة؛ ملّة إبراهيم خليلك ودين محمّدصلى اللَّه عليه وآله حبيبك ورسولك، عاملاً بشرائعك، تابعاً لسنّة نبيّك، آخذاً به، متأدّباً بحسن تأديبك وتأديب رسولك صلّى اللَّه عليه وآله وتأديب أوليائك الذين غذوتهم بأدبك، وزرعت

ص: 135


1- وسائل الشيعه، ج1، باب24، ابواب آداب الحمّام، ص382، حديث1.
2- همان، باب25، ص384، حديث5.
3- همان، باب26، ص385، حديث1.
4- نوره: مخلوط آهك وزرنيخ است كه براى ازاله موى بدن بكار مى برند در فارسى واجبى هم مى گويند. مترجم
5- وسائل الشيعه، ج1، باب28، ابواب آداب الحمّام، ص387، حديث3.

الحكمة في صدورهم،وجعلتهم معادن لعلمك، صلواتك عليهم» (1) .

فاصله بين دو نوره:

19 - امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«سنّت در نوره زدن، پانزده روز است واگر بيست روز بر تو گذشت ونداشتى، به حساب خداوند قرض كن.» (2)

20 - عمار ساباطى مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

«يك بار نوره زدن در تابستان از ده بار نوره زدن در زمستان بهتر است.» (3)

21 - حسين بن موسى از پدرش موسى بن جعفرعليه السلام، از پدرش، از جدّش رسول خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند: «كسى كه وارد حمام شود ونوره بزند، سپس از فرق سر تا قدم را حنا بكشد،تا زمان نوره بعدى، از ديوانگى، جذام، خوره وخارش پوست در امان خواهد بود.» (4)

ماليدن آرد به بدن بعد از نوره :

22 - از امام صادق عليه السلام درباره ماليدن آرد به بدن بعد از نوره سؤال شد، ايشان فرمودند:

«اشكال ندارد.»

راوى گفت: برخى خيال مى كنند كه اين اسراف است. فرمود: «در مصرف آنچه باعث اصلاح تن مى شود اسراف نيست ومن چه بسا دستور مى دهم مغز استخوان تهيه كنندسپس آن را با روغن مخلوط كنند وبه بدن مى مالم. اسراف در چيزى است كه باعث اتلاف مال وضرر بدن شود.» (5)

استحباب خضاب ( رنگ كردن ) موى :

23 - ابراهيم بن عبد الحميد، از ابو الحسن عليه السلام روايت مى كند:

«خضاب ورنگ كردن مو، سه خصوصيت دارد: هيبت در جنگ ومحبّت زنان وشهوت را نيز افزايش مى دهد.» (6)

24 - محمد بن مسلم مى گويد: از امام باقرعليه السلام درباره رنگ كردن مو سؤال كرد پس فرمود:

ص: 136


1- وسائل الشيعه، ج1، باب30، ابواب آداب الحمّام، ص388، حديث1.
2- همان، باب33، ص391، حديث1.
3- همان، باب34، ص392، حديث1.
4- همان، باب35، ص392، حديث1.
5- همان، باب38، ص397، حديث4.
6- همان، باب41، ص400، حديث3.

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله موى خود را رنگ مى كرد واين موى اوست كه در نزد ما موجوداست.» (1)

25 - وهمچنين درباره آيه قرآن (وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ... (2) يعنى: «در برابر دشمن هرچه مى توانيد نيرو تهيه كنيد...» فرمود:

«خضاب به رنگ سياه نيز از همان نيرويى است كه براى مقابله با دشمن بايد تهيه شود...» (3)

رنگهاى خضاب:

26 - محمد بن على بن الحسين فرمود: مردى در حاليكه ريش خود را زرد ساخته بود برپيامبر خداصلى الله عليه وآله وارد شد. پس رسول خداصلى الله عليه وآله به او فرمود:

«اين چه نيكوست؟».

سپس آن مرد بار ديگر وارد شد در حاليكه با حنا ريش خود را قرمز ساخته بود پس رسول خداصلى الله عليه وآله تبسّم كرده فرمود:

«اين بهتر از آن است.»

بعد آن مرد بار ديگر وارد شد در حاليكه ريش خود را سياه كرده بود، پس رسول خداصلى الله عليه وآله خنديد وگفت:

«اين از آن وآن بهتر است.» (4)

27 - ابو بكر حضرمى مى گويد: از امام صادق درباره وسمه (5)زدن پرسيدم، امام فرمود:

«اشكال ندارد وامام حسين عليه السلام شهيد شد در حاليكه خود را به وسمه خضاب كرده بود.» (6)

28 - معاويه بن عمار مى گويد:

امام باقر عليه السلام را ديدم كه خود را با حنا، خضاب قرمز كرده بود. (7)

زن وخضاب :

29 - محمد بن على بن الحسين مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

«براى زن شايسته نيست كه آرايش خود را ترك كند هرچند به اين مقدار كه گردن بندى

ص: 137


1- وسائل الشيعه، ج1، باب41، ابواب آداب الحمّام، ص400، حديث7.
2- سوره انفال، آيه 60.
3- وسائل الشيعه، ج1، باب46، ابواب آداب الحمّام، ص404، حديث4.
4- همان، باب47، ص405، حديث1.
5- وسمه: گياهى است كه از آن رنگ سبز مايل به آبى جهت آرايش گرفته مى شود. (مترجم
6- وسائل الشيعه، ج1، باب49، ابواب اداب الحمّام، ص407، حديث1.
7- همان، باب50، ص408، حديث1.

به گردنش بياويزد وبر دستش حنا بكشد اگرچه مسن وكهن سال هم باشد.» (1)

استحباب سرمه كشيدن :

30 - حماد بن عثمان مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

«سرمه كشيدن، موى را مى روياند واشك را خشك مى كند وآب دهن را شيرين وچشم را روشن مى گرداند.» (2)

سرمه كشيدن با إثمِد (3) :

31 - حسين بن الحسن بن عاصم، از پدرش، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«كسى كه با سرمه كردن با اثمد غير معطّر بخوابد، از آب سياه (يكى از امراض چشم كه باعث تيرگى ونابينايى چشم مى شود) براى هميشه در امان خواهد بود تازمانيكه در وقت خواب اين كار را بكند.» (4)

چند بار سرمه بكشد؟

32 - زراره نقل مى كند: امام صادق عليه السلام فرمود:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله قبل از اينكه بخوابد، چهار بار در چشم راست وسه بار در چشم چپ سرمه مى كشيد.» (5)

اصلاح مو :

33 - معمر بن خلاد مى گويد: از على بن موسى الرضاعليه السلام شنيدم كه مى گفت:

«سه چيز از سنّتهاى پيامبران است: عطر، اصلاح مو وآميزش زياد باهمسر.» (6)

34 - اسحاق بن عمار مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود:

«موى خود را بتراش، چرك وكثافت وجانوران آن كم مى شود، گردنت ستبرمى گردد، چشمانت روشنايى مى يابد»

ص: 138


1- وسائل الشيعه، ج1، باب52، ابواب آداب الحمّام، ص409، حديث1.
2- همان، باب54، ص411، حديث4.
3- إثمِد: سنگ سرمه يا نوعى از سرمه يا خود سرمه (لسان العرب).
4- وسائل الشيعه، ج1، باب55، ابواب آداب الحمّام، ص412، حديث4.
5- همان، باب57، ص413، حديث1.
6- همان، باب59، ص414، حديث1.

ودر روايت ديگر است: «وبدنت راحت مى شود.» (1)

35 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«تراشيدن سر در غير حج وعمره، مثله دشمنانتان وزيبايى خودتان محسوب مى شود.» (2)

36 - اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه: به حضرت گفتم: قربان شماگردم، چه بسا كه موهاى پشت سرم بلند وزياد مى شود واندوه شديدى مرا فرا مى گيرد. حضرت به من فرمود:

«اى اسحاق! آيا نمى دانى كه تراشيدن موهاى پشت سر، غم واندوه رامى زدايد.» (3)

استحباب آرايش ريش :

37 - درست از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: مردِ ريش بلندى از كنار رسول اكرم صلى الله عليه وآله گذشت. آن حضرت فرمود:

«چه مى شد اين مرد را، اگر ريش خود را مرتب وآرايش مى كرد؟».

پس اين خبر به آن مرد رسيد واو ريش خود را مرتب كرد، سپس بر پيامبر خداصلى الله عليه وآله واردشد وچون پيامبر او را ديد فرمود:

«اين چنين كنيد.» (4)

كراهت بازى با ريش :

38 - صفوان جمال مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

«دستت را زياد روى ريشت نگذار (يعنى با ريش خود زياد بازى نكن)زيرا اين عمل موجب زشتى صورت مى شود.» (5)

يك قبضه، معيار آرايش ريش :

39 - از يونس، از بعضى از اصحابش، از امام صادق عليه السلام، در اندازه ريش فرمود:

«با دست خود يك قبضه از ريش مى گيرى واضافه برآن را كوتاه مى كنى.» (6)

ص: 139


1- وسائل الشيعة، ج1، باب59، ابواب آداب الحمّام، ص414، حديث3.
2- همان، باب60، ص416، حديث6.
3- همان، باب61، ص417، حديث2.
4- همان، باب63، ص419، حديث3.
5- همان، باب64، ص420، حديث1.
6- همان، باب65، ص420، حديث3.

كوتاه كردن سبيل سنّت است:

40 - از على بن جعفر، از برادرش ابو الحسن عليه السلام نقل مى كند كه: از او درباره كوتاه كردن سبيل پرسيدم كه آيا از سنّت است؟ فرمود: «بلى.» (1)

كوتاه كردن سبيل وگذاشتن ريش :

41 - در (مكارم الاخلاق) از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«شريعت ابراهيم عليه السلام توحيد واخلاص بود» تا اينكه فرمود: «وهمچنين در شريعت پاك وخالص او اضافه شده است: ختنه كردن، كوتاه كردن سبيل، كندن موى زيربغل، گرفتن ناخنها، تراشيدن موى زهار، وهمچنين امر شد به او كه خانه خدا را بنا كندومناسك حج را بجا آورد. همه اينها از شريعت او بود.» (2)

42 - محمد بن على بن الحسين مى گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«سبيل را بتراشيد وريش را بگذاريد وخود را شبيه يهود نسازيد.» (3)

43 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: «موى سبيل وموى بينى خود را بچينيد، وخويشتن رابياراييد كه به زيبايى شما مى افزايد.» وهمچنين فرمود: «آب به عنوان يك عنصرپاك وگوارا كافى است.» (4)

شانه زدن مو :

44 - عنبسة بن سعيد از پيامبر خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند:

«كثرت شانه زدن موى سر، وبا را از بين مى برد، روزى را جلب مى كند وباعث افزايش توان آميزش جنسى در انسان مى شود.» (5)

45 - عبد الرحمان بن حجّاج، از امام صادق عليه السلام درباره قول خداوند :(...خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ ... (6)؛ «زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد»، فرمود:

«منظور شانه است. زيرا شانه زدن موجب جلب روزى وزيبايى مومى شود...» (7)

46 - در مكارم الاخلاق از امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است: «شانه زدن با شانه عاج

ص: 140


1- وسائل الشيعه، ج1، باب66، ابواب آداب الحمّام، ص421، حديث1.
2- همان، باب66، ص422، حديث7.
3- همان، باب67، ص423، حديث1.
4- همان، باب68، ص424، حديث2.
5- همان، باب69، ص425، حديث2.
6- سوره اعراف، آيه 31.
7- همان، باب71، ص426، حديث4.

موجب رويش مو در سر، وطرد كِرم از مغز مى شود، تلخى بدن را از بين مى برد ولثه وگوشتهاى بين دندانها را پاكيزه مى گرداند.» (1)

آداب شانه زدن :

47 - در (مكارم الاخلاق) از پيامبرصلى الله عليه وآله آمده است:

«كسى كه ايستاده شانه بزند، دَين وبدهكارى بر او غالب خواهد شد.» (2)

48 - ابو الحسن عليه السلام فرمود:

«وقتى سر وريش خود را شانه زدى، شانه را به روى سينه ات بكش، زيرا اين كارموجب از بين رفتن غم واندوه و وبا مى شود.» (3)

49 - در روايت ديگرى فرمود:

«او ريش خود را از پايين به بالا چهل بار شانه مى زد وسوره (إِنّا أَنزَلْناهُ) را مى خواند واز بالا به پايين هفت بار شانه مى زد وسوره (وَالْعادِيات) را مى خواندومى گفت:

اللهم سرّح عنّي الهموم والغموم ووحشة الصدور.» (4)

50 - امير المؤمنين على عليه السلام فرمود:

«پيامبراسلام صلى الله عليه وآله ما را امر فرمود كه چهار چيز را دفن كنيد: موى، دندان، ناخن،وخون.» (5)

51 - عبد اللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«چيدن موهاى سفيد وكندن آن اشكال ندارد ولى چيدن آن را بيشتر دوست دارم.» (6)

52 - از على عليه السلام آمده است:

«موهاى سفيد كنده نشود، زيرا موهاى سفيد، نور يك مسلمان است وكسى كه دراسلام موى خود را سفيد كند، براى او نورى در قيامت خواهد شد.» (7)

گرفتن ناخن ها :

53 - حسن بن راشد از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

ص: 141


1- وسائل الشيعه، باب72، ابواب آداب الحمّام، ص427، حديث6.
2- همان، باب74، ص429، حديث2.
3- همان، باب75، ص429، حديث1.
4- همان، باب76، ص430، حديث5.
5- همان، باب77، ص431، حديث5.
6- همان، باب79، ص432، حديث1.
7- همان، حديث6.

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: گرفتن ناخن ها، مانع درد بزرگتر وباعث سرازير شدن روزى مى شود.» (1)

54 - سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله به مردان مى گفت: ناخن هاى تان را بگيريد وبه زنان مى گفت:ناخن هاى خود را بگذاريد كه براى شما زيباتر است.» (2)

55 - جعفر بن محمّد، از پدرانش عليهم السلام در وصيت پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«اى على! سه چيز از وسواس است: خوردن خاك، وگرفتن ناخن بادندان وجويدن ريش.» (3)

پاك كردن زير بغل :

56 - سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«كسى از شما موى زير بغل خود را بلند نگذارد، زيرا شيطان آن را به عنوان مخفيگاه وكمينگاه انتخاب مى كند.» (4)

57 - محمد بن على از سعدان نقل مى كند: با ابو بصير در حمام بودم، امام صادق عليه السلام راديدم كه به زير بغلش نوره مى زد، پس ابو بصير را خبر كردم واو به امام گفت: فدايت گردم،آيا كندن موى زير بغل بهتر است يا تراشيدن آن؟ فرمود:

«اى ابا محمد! كندن موى زير بغل موجب ضعف مى شود، آن را بتراش.» (5)

تراشيدن موى زهار :

58 - سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«رسول خدا صلى اللَّه عليه وآله فرمود: كسى كه ايمان به خدا وروز قيامت داشته باشد، نبايد بيش از چهل روز، موى زهار (عانه) خود را بگذارد وبراى زن مؤمن بخدا وروز قيامت هم جايز نيست كه بيش از بيست روز، موى زهار را بگذارد.» (6)

ص: 142


1- وسائل الشيعه، ج1، باب80، ابواب آداب الحمّام، ص433، حديث1.
2- همان، باب81، ص435، حديث1.
3- همان، باب82، ص435، حديث2.
4- همان، باب84، ص436، حديث2.
5- همان، باب85، ص437، حديث3.
6- همان، باب86، ص439، حديث1.

استحباب استفاده از بوى خوش :

59 - احمد بن محمد بن ابى نصر، از امام رضا عليه السلام نقل مى كند:

«استفاده از عطر وبوى خوش از اخلاق پيامبران است.» (1)

60 - انس از حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل مى كند:

«از دنياى شما سه چيز را دوست دارم: زنان، بوى خوش ونور چشمم در نماز قرارداده شده است.» (2)

61 - ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«امير المؤمنين عليه السلام فرمود: معطّر نمودن سبيل از اخلاق پيامبران وكرامت براى كاتبين است.» (3)

62 - اسحاق طويل عطار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله بيش از مقدارى كه در غذا هزينه مى كرد، در بوى خوش هزينه مى كرد.» (4)

63 - سكونى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«پيامبر خدا صلى اللَّه عليه وآله فرمود: عطر زنان آن است كه رنگش ظاهر وبويش پنهان باشد، اما عطر مردان آن است كه بويش آشكار ورنگش پنهان باشد.» (5)

64 - ابن قداح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«براى امير المؤمنين عليه السلام روغن خوشبويى آوردند وحضرت كه قبلاً با روغن(كِرِمِ) معطر خود را خوشبو كرده بود، باز هم از آن روغن استفاده كرد وفرمود: مابوى خوش را ردّ نمى كنيم.» (6)

65 - ابو البخترى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله خود را با مشك خوشبو مى ساخت تا آنجا كه درخشش آن درچهره اش ديده مى شد.» (7)

66 - عبد الغفار مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفت:

«بوى خوش، مشك، عنبر، زعفران وعود است.» (8)

ص: 143


1- وسائل الشيعه، ج1، باب89، ابواب آداب الحمّام، ص441، حديث3.
2- همان، باب89، ص442، حديث12.
3- همان، باب90، ص442، حديث1.
4- همان، باب92، ص443، حديث1.
5- همان، باب93، ص444، حديث1.
6- همان، باب94، ص444، حديث2.
7- همان، باب95، ص445، حديث4.
8- همان، باب97، ص447، حديث2.

استحباب بخور دادن :

67 - مرازم مى گويد: با ابو الحسن عليه السلام وارد حمام شدم وچون از حمام به رختكن آمدآتشدان خواست، پس خود را با دود بخور خوشبو ساخت وبعد گفت:

«مرازم را هم خوشبو سازيد.» گفتم: هركه بخواهد از آن بهره گيرد؟ فرمود:«بلى.» (1)

استحباب استفاده از روغن معطّر :

68 - حسن بن فضل طبرسى در (مكارم الاخلاق) نقل مى كند:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله روغن را دوست داشت واز ژوليدگى بدش مى آمد ومى گفت:روغن، پريشانى را از بين مى برد، وخود را با روغنهاى معطر گوناگون خوشبو مى ساخت، وهروقت كه مى خواست روغن بمالد از سر وريش خود آغاز مى كرد ومى گفت كه سر پيش از ريش است. پيامبر خدا از روغن بنفشه استفاده مى كرد ومى گفت: آن بهترين روغن هاست. پيامبرخدا هر وقت مى خواست روغن بمالد از ابروان خود شروع مى كرد وبعد سبيل خود را معطرمى نمود وبعد وارد بينى خود كرده واستشمام مى كرد وبعد به سر خود مى ماليد، وبراى درد سرهم به ابروان خود روغن مى ماليد، و به علاوه ريش خود به سبيل خود نيز روغن مى ماليد.» (2)

69 - ابو حمزه از امام باقر عليه السلام نقل مى كند:

«روغن زدن در شب، در عروق جريان مى يابد وبه پوست نفوذ مى كند وچهره را سفيدمى گرداند.» (3)

70 - مهزم اسدى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«وقتى روغن را روى كف دستت گذاشتى بگو: اللهم انّي اسألك الزين والزينة والمحبّة، واعوذبك من الشين والشنآن والمقت. وبعد آن را روى فرق سرت قرار بده، واز آنجا شروع كن كه خداوندشروع كرده است.» (4)

71 - بشير دهان از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«كسى كه به مؤمنى روغن بمالد، خداوند براى او در برابر هر تار مويى، نورى در روزقيامت قرار مى دهد.» (5)

ص: 144


1- وسائل الشيعه، ج1، باب100، ابواب آداب الحمّام، ص449، حديث2.
2- همان، باب102، ص451، حديث6.
3- همان، باب103، ص451، حديث1.
4- همان، باب104، ص452، حديث1.
5- همان، باب105،ص452، حديث1.

72 - اسحاق بن عمار مى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: من با افرادى جوانمرد معاشرت دارم وبه اندكى از روغن اكتفا مى كنم وهر روز با آن خود را معطر مى سازم.

فرمود: «اين روش را براى تو دوست ندارم.» گفتم: يك روز در ميان انجام دهم.

فرمود: «اين را دوست ندارم.» گفتم: دو روز در ميان.

فرمود: «از جمعه تا جمعه، يك روز و دو روز.» (1)

استفاده از روغن بنفشه :

73 - هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«روغن بنفشه، بهترين روغن هاى شما است.» (2)

74 - محمد بن على بن الحسين از امام رضا عليه السلام از پدرانش نقل مى كند:

«پيامبر خدا فرمود: روغن بنفشه به كار بريد، زيرا در تابستان، سرد ودر زمستان،گرم است.» (3)

75 - محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«روغن بنفشه را ببوييد، زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اگر مردم آنچه را كه در روغن بنفشه است بدانند، آن را جرعه جرعه استفاده خواهند كرد.» (4)

استفاده از روغن بان (5) :

76 - محمد بن فيض مى گويد: در نزد امام صادق عليه السلام از روغن ها نام بردم. پس حضرت ازبنفشه وفضيلت آن ياد كرد وگفت:

«بهترين روغن، بنفشه است» تا اينكه فرمود: «وبان روغن ذكر است بهترين روغن، بان است». (6)

77 - امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«بهترين روغن، بان است. بان ذِكر وحرز وموجب امان از هر بلا است. با آن خود را

ص: 145


1- وسائل الشيعه، ج1، باب106، ابواب آداب الحمّام، ص453، حديث2.
2- همان، باب107، ص453، حديث1.
3- همان، باب107، ص455، حديث 10.
4- همان، باب108، ص456، حديث2.
5- بان: درختى است داراى برگهاى سبز ولطيف وخوشبو، از دانه هاى آن كه شبيه پسته است روغنى معطّر مى گيرند.
6- وسائل الشيعه، ج1، باب110، ابواب آداب الحمّام، ص457، حديث1.

معطّر كنيد، زيرا پيامبران از آن استفاده مى كردند.» (1)

انفيه كشيدن با روغن كنجد :

78 - اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله وقتى از درد سر شكايت داشت، با روغن جلجلان كه همان كنجداست انفيه مى كشيد.» (2)

بوييدن گلها :

79 - طلحه بن زيد مى گويد: پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

«وقتى به يكى از شما گل داده شد، بايد آن را ببويد وبر دو چشم خود بگذاريد زيراگل از بهشت است واگر به يكى از شما گل داده شد نبايد آن را ردّ كنيد.» (3)

80 - ابو هاشم جعفرى مى گويد: بر ابو الحسن عسكرى عليه السلام وارد شدم، پس يكى ازكودكانش وارد شد و گلى به او داد، پس آن را بوسيد وبر چشمانش نهاد سپس آن را به من دادوگفت:

«اى ابو هاشم! كسى كه گلى را بگيرد وآن را ببويد وبر چشمانش بگذارد وبعد برمحمّدصلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام درود بفرستد، خداوند براى او به اندازه شن هاى منطقه«عالج»، حسنه مى نويسد وبه همان اندازه از گناهان او محو مى كند.» (4)

81 - محمد بن على بن الحسين از امام رضا عليه السلام، از پدرانشان از حسن بن على عليه السلام نقل مى كند:

«رسول خداصلى الله عليه وآله با دو دستش، گُلى را به من بخشيد. پس چون آن را به بينى خودنزديك كردم، فرمود: اين از بهترين گُلهاى بهشت بعد از گُل آس است.» (5)

2- آداب مسواك زدن

مسواك زدن از سنّت هاى مؤكد در شريعت واز ارزشهاى پاكيزگى واز عوامل سلامتى وتندرستى است. در احاديث ذيل، آداب وسنن مسواك زدن را در شريعت اسلام مطالعه مى كنيم.

ص: 146


1- وسائل الشيعه، ج1، باب110، ابواب آداب الحمّام، ص458، حديث6.
2- همان، باب112، ص459، حديث1.
3- همان، باب113، ص460، حديث2.
4- همان، باب114، ص460، حديث1.
5- همان، باب115، ص461، حديث2.

مسواك زدن سنّت است :

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«از سنّت هاى پيامبران، مسواك زدن است.» (1)

2 - امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«مسواك زدن سبب پاكى دهن ورضاى خداوند است.» (2)

3 - مهزم اسدى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفت:

«در مسواك زدن ده ويژگى است: پاك كننده دهن، باعث رضايت خداوند،خوشحال كننده فرشتگان واز سنّت است، لثه را محكم مى كند، چشم را روشن مى نمايد، بلغم را از بين مى برد واز پوسيدگى دندان جلوگيرى مى كند، دندانها را سفيد مى كند، و غذا را با اشتهامى نمايد.» (3)

4 - حسين بن زيد از امام صادق عليه السلام، از پدرانش روايت مى كند كه پيامبر خدا در حديث مناهى فرمود:

«جبرئيل آنچنان به مسواك زدن سفارش مى كرد كه گمان كردم آن را واجب مى كند.» (4)

شادمانى در مسواك زدن است :

5 - جعفر بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«شادمانى وانبساط خاطر (5)در ده چيز است: راه رفتن، سوار شدن (بر وسيله نقليه)، زير آب رفتن، نگاه كردن به سبزى، خوردن، آشاميدن، نگاه كردن به زن زيباروى (از طريق حلال)، آميزش جنسى (با همسر)، مسواك زدن وگفتگو با مردان.» (6)

مسواك زدن در هنگام وضو ونماز :

6 - محمد بن على بن الحسين مى گويد: پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود:

«اى على! در هنگام وضوى هر نماز مسواك بزن.» (7)

ص: 147


1- وسائل الشيعه، ج1، باب1، ابواب السواك، ص346، حديث2.
2- همان، ص347، حديث10.
3- همان، ص347، حديث11.
4- همان، ص348، حديث16.
5- در متن حديث تعبير به «نشره» شده كه به معناى انبساط وانشراح نفسى، در مقابل انقباض ودل گرفتگى است.
6- وسائل الشيعه، ج1، باب1، ابواب السواك، ص350، حديث24.
7- همان، باب3، ص353، حديث2.

7 - نيز روايت مى كند كه امام عليه السلام فرمود:

«مسواك جزء وضو است.» (1)

8 - محمد بن مروان از امام باقر عليه السلام نقل مى كند:

«پيامبر به على عليه السلام سفارش كرد: براى هر نماز مسواك بزن.» (2)

9 - ونيز پيامبر اسلام فرمود:

«اگر براى امت من مشقت نمى داشت آنان را در هر نماز امر به مسواك زدن مى كردم.» (3)

10 - عبد اللَّه بن ميمون قداح از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«دو ركعت نماز با مسواك زدن بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است.» (4)

مسواك زدن در شب :

11 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله وقتى نماز عشا را مى خواند، امر مى كرد وسايل وضو ومسواك وسجاده را بالاى سرش بگذارند، پس آن مقدار كه خداوند مى خواست، مى خوابيد، سپس بلندمى شد ومسواك مى كرد ووضو مى گرفت وچهار ركعت نماز مى خواند. سپس مى خوابيد،بازهم بلند مى شد ومسواك مى كرد ووضو مى گرفت ونماز مى خواند. سپس فرمود:

(لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ... (5) ).

ودر آخر حديث فرمود:

«او هر بار كه از خوابش برمى خاست مسواك مى كرد.» (6)

راه قرآن را چگونه پاكيزه نگه مى دارى؟

12 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: راه قرآن را پاكيزه كنيد. گفته شد: يا رسول اللَّه! راه قرآن چيست؟ فرمود: دهن هاى شما. گفته شد: با چه؟ فرمود: با مسواك.» (7)

ص: 148


1- وسائل الشيعه، ج1، باب3، ابواب السواك، ص354، حديث3.
2- همان، باب5، ص355، حديث1.
3- همان، حديث3.
4- همان، حديث2.
5- سوره احزاب، آيه 21.
6- وسائل الشيعه، ج1، باب6، ابواب السواك، ص356، حديث1.
7- همان، باب7، ص357، حديث1.

13 - على عليه السلام فرمود:

«كمترين مسواك اين است كه با انگشتان خود بر دندانها بماليد.» (1)

14 - محمد بن على بن الحسين مى گويد:

«امام صادق عليه السلام مسواك را قبل از دو سال از رحلتش ترك كرد، زيرا دندانهاى آن حضرت ضعيف شده بود.» (2)

15 - ونيز روايت شده كه:

«مسواك كردن در حمام، موجب وباى دندان مى شود.» (3)

16 - حسين بن ابى العلاء گفت: از امام صادق عليه السلام درباره مسواك زدن شخص روزه دارپرسيدم؟ پس فرمود:

«بلى، مسواك مى كند در هر وقتى از روز كه بخواهد.» (4)

3- احكام و آداب تخلّى

احكام تخلى (قضاى حاجت) از قبيل وجوب ستر عورت واحترام قبله ومحلّ تخلّى وكيفيت استنجا واستبرا را درسطور ذيل بيان مى كنيم:

الف - پوشاندن عورت :

1 -عورت مرد، آلت ودو بيضه ودُبر (مقعد) است اما عورت زن جلو وعقب (قُبل ودُبر) او است نسبت به زنان. وبر مرد وزن واجب است كه عورت خود را از هر بيننده مميزى حتى ديوانه مميّز وطفل مميّز به هر شكل ممكن بپوشاند. معناى پوشاندن، مخفى كردن پوست اعضاى ياد شده است اما احوط اين است كه حجم اعضاى مذكور را نيز بپوشاند. وبر زن واجب است كه-علاوه بر آنچه گفته شد- همه بدن خود را -جز صورت و دو دست- از مردان نامَحرَم بپوشاند.

2 - بر مسلمان حرام است كه به عورت مسلمان نگاه كند مگر اينكه از طريق ازدواج يا مالكيت براى او حلال شده باشد. احتياطا قتضا مى كند كه از عورت كافر هم چشم بپوشاند.

ص: 149


1- وسائل الشيعه، ج1، باب9، ابواب السواك، ص359، حديث3.
2- همان، باب10، ص359، حديث1.
3- همان، باب11، ص359، حديث2.
4- همان، باب12، ص360، حديث1.

3 - غيراز از قُبُل ودُبُر، جزء عورتى كه پوشاندن آن واجب باشد نيست، اين حكم درباره زن نسبت به زنان ومردان مَحرَمَش،وهمچنين درباره مرد نسبت به مردان ومحارمش جارى است. بلى مستحب است كه ما بين ناف وزانو را بپوشاند ولى واجب نيست وحتى پوشاندن باسن و ران هم واجب نيست.

4 - نگاه كردن به عورت از طريق آيينه، يا آب صاف، بلكه حتى از طريق پخش مستقيم تلويزيون وهر جا كه نگاه كردن شمرده شود، جايز نيست واحتياط واجب اقتضا مى كند كه به عكسها وفيلمهايى كه عورتهاى مردم را آشكار مى سازند، نگاه نشود.

ب- احترام قبله:

1 - به خاطر احترام به قبله اسلام، شرع نهى كرده است از اينكه انسان در هنگام قضاى حاجت، رو يا پشت به قبله كند، اگرچه عورت را از قبله، منحرف كرده باشد واحتياط اقتضا مى كند كه اگر رو به غير قبله نشسته باشد، عورت خود را به سوى قبله منحرف نكند.

2 - در حرمت رو به قبله كردن، فرق بين ساختمانها وبيابانها نيست. بلى اگر جهت قبله را نداند واجب نيست به اين حكم، مقيّدبماند. وهمچنين واجب نيست طفل وديوانه را مجبوربه رعايت اين حكم كند اگرچه بهتر اين است كه آنان هم وادار به رعايت شوند.

3 - ترك رو به قبله كردن با انحراف عرفى از قبله تحقق مى يابد وانحراف از قبله در حدّ تشريق (رو به شرق كردن) ياتغريب (رو به غرب كردن) در مناطقى مانند كشورهاى ما، واجب نيست.

4 - در مواقع ضرورت اين حكم ساقط مى شود مانند قضاى حاجت در دستشويى هواپيما، يا در حالات بيمارى، يا براى اجتناب ازبيننده محترم ومانند آن. اما اگر كسى از باب اضطرار، مجبور شود كه يا رو به قبله كند يا پشت به قبله، بهتر اين است كه پشت به قبله كردن را برگزيند.

5 - تقيّد به اين حكم در هنگام استبرا واستنجا واجب نيست.

ج- محلّ تخلّى:

تخلى (قضاى حاجت) در ملك غير بدون اذن وهمچنين در دستشويى هاى شخصى وخصوصى يا دستشويى هاى عمومى بدون پرداخت قيمت، در صورتيكه استفاده از آن قيمت مشخّصى داشته باشد، حرام است. و همچنين در راهها و اماكن عمومى واراضى مملوكه ودر گورستانها،در صورتيكه هتك حرمت مردگان محسوب شود و همچنين در مكانهايى كه باعث اذيت وآزار ديگران شود، جايز نيست

ص: 150

د- چگونه بايد استنجا كرد؟

تطهير مخرج ادرار ومدفوع، براى نماز وهر چيزى كه در آن طهارت بدن شرط است مانند طواف، واجب مى باشد ومنظور ازاستنجا هم همين است اما جزئيات مسأله:

1 - واجب است مخرج ادرار دوبار شسته شود واما سه بار بهتر است. برطرف كردن نجاست به وسيله اى غير از آب در صورت توان كفايت نمى كند. اما مخرج مدفوع تا آنجا كه پاك شود بايد شسته شود ودر اين صورت به باقى ماندن بو يا رنگ -اگر از نجاست اثر آشكارى باقى نمانده باشد- اعتنا نمى شود، وجايز است سه بار با سنگ، يا كهنه، يا كاغذ، يادستمال كاغذى، يا سه طرف يك سنگ، يا تكه هايى از يك سنگ، يا يك كهنه و يا غيره مسح شود، واگر با سه بار پاك نشود پس بيشتر مسح كند، واگر اول مسح كند وبعد با آب بشويد كاملتر خواهد بود. استفاده از اشياى مورد احترام مانند كاغذى كه بر آن اسم خداوند يا انبيا ويا ائمه عليهم السلام نوشته شده باشد وهمچنين استفاده از استخوان وسرگين حيوانات در استنجا جايز نيست واگر از آنهااستفاده كند، گناه كرده ولى محلّ نجاست، پاك مى شود.

2 - استنجا با مسح سنگ وكهنه، مشروط به اين است كه مدفوع از محل متداول، تجاوز نكرده واطراف را آلوده نكرده باشد وگرنه بايد مخرج مدفوع واطراف آلوده آن، از باب احتياطبا آب شسته شود، وهمچنين شرط است كه آن وسيله مسح كننده بايد پاك باشد.

3 - سنگ يا كهنه مسح كننده، اگر نمناك باشد اشكال ندارد. امّا با چيزى كه رطوبت سرايت كننده داشته باشد، مانند گِل يا كهنه خيس، بنابر احتياط مستحب نبايد استنجا كرد.

4 - استنجا با مسح سنگ و كهنه و غيره در مورد مدفوع است امّا خون و ادرار اگر به محل مدفوع برسد بايد با آب شسته شود.

5 - اگر بعداز خارج شدن از دستشويى، شك كند كه خود را شسته است يا نه، چون معمولاً خود را مى شويد به اين شك اعتنانمى شود.

6 - ماليدن محل ادرار واجب نيست مگر در صورتيكه شك كند چيزى مانع از تطهير در محل وجود داشته باشد كه در اين حال بنابر احتياط بايد بمالد.

ه- استبراء:

1 - در شرع مقدّس، بر مرد تأكيد شده كه بعد از ادرار، استبرا كند تا باقيمانده قطرات ادرار از مجراى آن خارج شود واگر چنين كند وبعد رطوبتى خارج شود ونداند كه ادرار است يا مذى و ودى، حكم به طهارت مى شود ووضو بر او واجب نيست.

2 - حقيقت استبرا اين است كه كارى كند كه مجرا، از بقاياى ادرار پاك شود همچون فشار

ص: 151

دادن آلت. فشار دادن هم از نزديك مقعد تا ختنه گاه، يكبار يا دو يا سه بار انجام شود، وچون مردم در انجام اين كار، متفاوت هستند، در شرع هم روش واحدى بيان نشده است ولى برخى از فقها گفته اند:

در كيفيت استبراء، بهتر اين است كه صبر كند تا جريان ادرار قطع شود سپس مخرج مدفوع را تطهير كند بعد انگشت وسطى دست چپ را بر مخرج مدفوع قرار دهد وسه بار تا بيخ آلت مسح كند وفشار دهد، سپس انگشت شست را بالاى آلت وانگشت سبابه را درزير آن قرار دهد وبا قوّت به سمت سر آلت سه بار بكشد، بعد هم سر آلت را سه بار فشار دهد.» (1)

شايد اين، كاملترين كيفيت استبراء باشد، به ويژه اگر «نحنحه» را هم به آن اضافه كنيم يعنى انسان بر خود فشار آوردتا همه ادرارى كه در مجرا قرار دارد خارج شود.

3 - اگر بعد از استبرا رطوبتى خارج شود وشك كند كه آيا ادرار است يا نه؟ حكم به طهارت مى شود.

4 - براى زن استبرا لازم نيست، بلكه رطوبت مشتبه، محكوم به طهارت است مگر اينكه بداند كه ادرار است، و اوْلى اين است كه زن هم استبراء كند با هر روشى كه مجرا را از بقاياى ادرار پاك كند، از قبيل فشار وارد كردن بر خود وفشردن محلّ ومانند آن.

5 - اگر با ملاعبه ويا بعد از گذشت مدت زيادى از ادرار كردن به گونه اى كه بدانى مجرا از ادرار پاك بوده است، رطوبتى خارج شود، حتى در صورت استبراء نكردن هم حكم به نجاست آن رطوبت نمى شود.

ص: 152


1- العروة الوثقى، جزء اوّل، فصل استبرا.

فصل ششم - آداب بيمارى و احكام وفات

ما و مرگ:

اشاره

انسان از آغاز تولد و تا آخرين لحظه عمر بر ضد مرگ مبارزه مى كند، امّا مرگ هميشه وپيوسته او را دنبال مى نمايد و هيچ كس نمى تواند از چنگ آن رهايى يابد.

سؤال اصلى اين است كه آيا مرگ حق است؟ و اگر چنين است پس چرا براى هيچ كسى خوشايند نبوده و هيچ فردى حاضر نيست تسليم مرگ شود؟ امّا اگر مرگ باطل است و حقيقت ندارد چرا هيچ شخصى نمى تواند از مرگ نجات يافته وراهى براى گريز پيداكند؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سخن زيبا به اين سؤال، پاسخ داده است. آن حضرت مى فرمايد

:«ما رَأَيُْت حَقّاً أَشْبَه بِالْباطِلِ مِنَ الْمَوْتِ»

«هيچ حقّى را شبيه تر به باطل مانند مرگ نديدم.»

بنابراين با مرگ چگونه بايد برخورد كنيم؟ و در برابر اين پديده چه موضعى بايد داشته باشيم؟ آيا از نظر ذهنى و عملى تسليم مرگ شويم يا از آن غافل بوده وفراموشش كنيم تا به طور ناگهانى از راه رسيده و ما را بربايد؟ آيا در برابر مرگ به مبارزه برخيزيم ويا منكر آن شويم تا زمانى كه اجل فرا رسد وبه طور يقينى، حقيقت مرگ ثابت شود و پس از فوت فرصت، به آن ايمان و اعتقاد پيداكنيم؟

هر گروهى از انسانها، به يكى از راههاى فوق گرويده است، اما همه اين باورها وراهكارها باطل و بى پايه است، زيرا تسليم شدن در برابر مرگ موجب مى شود كه بخشى از حيات را از دست بدهيم. آيا مگر زندگى يك پيكار جدّى در برابر مرگ نيست؟شريعت الهى ما را از انداختن جان خود به هلاكت منع كرده و حتى از آرزو كردن مرگ هم نهى نموده است.

پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: «هيچ كس از شما نبايد آرزوى مرگ كند زيرا نمى داند براى خود از پيش چه فرستاده است.» (1)

امّا فراموش كردن مرگ يا منكر شدن آن، يكنوع خود فريبى است. مگر كسى كه آمدن شب

ص: 153


1- ميزان الحكمه، ج9، ص256، حديث 18921.

وتاريكى را فراموش كرده آيا واقعاً براى آن آمادگى مى گيرد؟ آيا كسى كه درد خود را فراموش كرده است، به درمان آن مى پردازد؟

اما مبارزه و مقاومت در برابر مرگ هم هيچ سودى ندارد مگر به ميزانى بسيار اندك.

بنابراين در برابر اين پديده چه بايد كرد؟ پديده اى كه هر روز به ديدار ما مى آيد و عزيزان ما را مى ربايد و ما نمى توانيم در برابرآن كمترين مقاومت از خود نشان بدهيم.

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنظُرُونَ * وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لَا تُبْصِرُونَ * فَلَوْلَا إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (1)

«پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد (توانائى بازگرداندن آن را نداريد) * وشما در اين حال نظاره مى كني(دوكارى از دست تان ساخته نيست) * و ما از شما به او نزديكتريم، ولى نمى بينيد * اگر هرگز (در برابر اعمالتان)جزا داده نمى شويد * پس آن روح را بازگردانيد اگر راست مى گوئيد!».

در آيه ديگر آمده است:

( قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (2)

«بگو: اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد، سپس به سوى كسى كه داناى پنهان و آشكار است بازگردانده مى شويد، آنگاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد.»

آنچه به طور جدى براى انسان مفيد مى باشد، ياد آور شدن مرگ وكار كردن براى زندگى است. شايد اين سخن، بتواند موضع آيين اسلام را در قبال مرگ، براى ما بيان كند. پس بايد به انسان گفت: اى انسان تو كه هميشه به سوى خدا در حال حركت و تكاپو هستى و سرانجام هم خدا را ملاقات مى كنى، پس بايد ملاقات پروردگارت را غايت و هدف قرار دهى و از كوشش وتلاش توأم با رنج وزحمت، به عنوان يك وسيله استفاده نمايى و مرگ را پلى به سوى آخرت خود قرار دهى وبراى زندگى اخروى خود توشه اى از پيش بفرستى تا فردا جزء كسانى نباشى كه مى گويند:

(...يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي (3)

«اى كاش. براى اين زندگى ام چيزى پيش فرستاده بودم.»

تنها با يادآورى مرگ و لقاى خداوند و آمادگى براى آن دو است كه مى توانى از كسانى باشى كه خداوند سبحان درباره آنان مى گويد

ص: 154


1- سوره واقعه، آيات 83 - 87.
2- سوره جمعه، آيه 8.
3- سوره فجر، آيه 24.

(يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي (1)

«تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حاليكه هم تو از او خوشنودى و هم او از تو خوشنود است پس، در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!.»

مرگ صرفاً يك نوع سفر است و مرحله بعد از مرگ، بسيار بزرگتر از مرگ است. و با تذكّر هميشگى مرگ است كه انسان براى دوره بعد از آن كار و تلاش مى كند. و با يادآورى مرگ است كه انسان ارزش زندگى دنيوى را مى فهمد، و درك مى كند كه اين فرصت،بازگشت ناپذير و غير قابل تعويض است، و تنها در اين حالت است كه او در حيات دنيوى خود بدون تضييع وقت و از دست دادن فرصت، كار و تلاش مى كند، شبها را - جز اندكى - به عبادت و نماز مى پردازد؛در سحرگاهان از خداى خود آمرزش مى طلبد؛ از مساكين و ايتام و فقرا دست گيرى به عمل مى آورد. امّا كسى كه مرگ را فراموش كند، او چنان خواهد بود كه خداوند مى فرمايد:

(كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً * وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً * كَلَّا إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكّاً دَكّاً * وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً * وَجِاْىءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى (2)

«چنان نيست (كه شما مى پنداريد)، شما يتيمان را گرامى نمى داريد * ويكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد * و ميراث را (از راه مشروع و نامشروع) جمع كرده مى خوريد * و مال وثروت را بسيار دوست داريد (و به خاطرآن گناهان زيادى مرتكب مى شويد) * چنان نيست (كه آنها مى پندارند)! در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود *و فرمان پرودگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند * و در آن روز جهنّم را حاضر مى كنند. در آن روز انسان متذكر مى شود،اما اين تذكر چه سودى براى او خواهد داشت؟»

يادآورى مرگ، زندگى را براى تو آسانتر مى گرداند، بلكه تو را مسلّط بر زندگى قرار مى دهد زيرا زندگى در دنيا، تنها يك مرحله و يك دوره اى كوتاه از مسير طولانى ماست. پس چرا در از دست دادن آن متأسف شويم؟ و چرا از آنچه كه از امور دنيايى به ما داده شده، دچار غرور ونخوت گرديم؟ و چرا طالبان دنيا اين همه بى تابى و نگرانى پيدا مى كنند و اگر دنيا را از دست بدهند، بى قرار وبيمناك مى شوند و اگر هم بدست بياورند، حريص و بخيل مى گردند؟

مجموعه فضيلتها، آداب خير و صفات نيك، در وجود كسانيكه به مرگ ايمان دارند

ص: 155


1- سوره فجر، آيات 27 - 30.
2- سوره فجر، آيات 17 - 23.

وهميشه به ياد مرگ هستند، بيشتر ازديگران مشاهده مى شود، چنين كسانى در برخورد با دشمن، از مرگ نمى ترسند و از رويارويى با مشكلات، نمى هراسند واراده خود رااز دست نمى دهند و از انجام دادن عمل خير كوتاهى نمى كنند، و از شرارت و تجاوز و تعدى بر ديگران شديداً اجتناب و پرهيزمى نمايند.

ما كوشش مى كنيم كه از طريق بررسى«آداب بيمارى و احكام وفات» سفر آينده مان را متذكر شويم، سفرى كه ممكن است نزديك باشد و بسيار نزديكتر از آنچه تصور مى كنيم و چه بسا ممكن است اين كتاب به دست شما خواننده گرامى برسد و مؤلف آن از اين دنيا رحلت كرده باشد. مگر ما كتابهاى زيادى را نمى خوانيم از نويسندگانى كه بدرود حيات گفته اند؟

بنابراين بياييد بياد آوريم كه ما فرزندان اين دنيا نيستيم، و براى اين آفريده شده ايم كه از اين دنيا به سرمنزل دوّمى كوچ كنيم، به منزل آخرت كه در واقع منزل زندگى جاودانه است. از خداوند متعال مسألت مى كنيم كه ما را از خواب غفلت بيدار كند و ما را درجهت عمل براى روز لقاى پروردگار كمك نمايد.

انّه اكرم من سُئل و أجود من أعطى

1 - آداب بيمارى و احكام احتضار
اشاره

توبه؛ كى و چگونه؟

قرآن مجيد :

1- (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً * وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً. (1)

«پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند، سپس زود توبه مى كنند. خداوندتوبه چنين اشخاصى را مى پذيرد، و خدا دانا و حكيم است * براى كسانى كه كارهاى بد را انجام مى دهند، و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرامى رسد مى گويد: «الان توبه كردم» توبه نيست، و نه براى كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند، اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى بر ايشان فراهم كرده ايم.»

فقه آيه: از آيه فوق فهميده مى شود، بر شخص مؤمن لازم است تا هر موقع كه تحت تاثير

ص: 156


1- سوره نساء، آيات 17 - 18.

وسوسه هاى شيطانى قرار گرفت و از راه پروردگار دور شد، فوراً توبه كند و خداوند هم در اين صورت توبه او را مى پذيرد و نبايد توبه را تا دم مرگ به تأخير اندازد.

2- فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (1)

«اما آن كس كه پس از ستم كردن، توبه و جبران نمايد، خداوند توبه او را مى پذيرد (زيرا) خداوند آمرزنده و مهربان است.»

(فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍفَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (2)

«(امّا) وقتى كه ماههاى حرام پايان گرفت، مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد، و آنها را اسير سازيد، و محاصره كنيد، و در هر كمينگاه بر سر راه آنها بنشينيد. هر گاه توبه كنند و نماز را بر پا دارند، و زكات را بپردازند، آنها را رها سازيد، زيرا خداوندآمرزنده و مهربان است.»

فقه آيه: براى اينكه توبه تو پذيرفته شود، بايد به اصلاح خود بپردازى وآنچه را گناه، تباه ساخته است جبران نمايى. پس اگرنماز را بجا نياورده باشى يا زكات را پرداخت نكرده باشى و يا حق خدا، يا مردم را ادا نكرده باشى، بايد در هنگام توبه همه آن تباهيها را اصلاح و جبران كنى، و نماز را قضا و حقوق را ادا نمايى.

3 - إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (3)

«مگر آنها كه توبه و بازگشت كردند، و (اعمال بد خود را با اعمال نيك) اصلاح نمودند، (و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار ساختند) من توبه آنها را مى پذيرم كه من توبه پذير و مهربانم.»

فقه آيه: اگر گناهى كه مرتكب شده اى، كتمان حقيقت باشد، بايد در موقع توبه، آن حقيقت كتمان شده را بيان نمايى و خود را ازهر نوع فساد وخطايى كه مرتكب شده اى، پيراسته سازى.

4 - إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ للَّهِ ِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (4)

«مگر آنها كه توبه كنند و جبران و اصلاح نمايند و به دامن لطف خدا چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص كنند، آنها بامؤمنان خواهند بود و خداوند به افراد با ايمان، پاداش عظيمى خواهد داد.»

فقه آيه: علاوه بر اصلاح خويشتن در هنگام توبه، بر توبه كننده واجب است كه دين خود را براى خدا خالص گرداند و به خداوندتمسك جويد، و اين امكان ندارد جز اينكه از پيامبر

ص: 157


1- سوره مائده، آيه 39.
2- سوره توبه، آيه 5.
3- سوره بقره، آيه 160.
4- سوره نساء، آيه 146.

خداواولى الامر اطاعت نمايد و در پرتو هدايت قرآن مجيد حركت كند. در غير اين صورت، اين توبه، توبه كسانى است كه از پيامبر خدادورى جسته اند و غير از خدا، و پيامبر و مؤمنان،كس ديگرى را دوست و همدم خود قرار داده اند.

5 - ( لَقَد تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ (1)

«مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجرين و انصار كه در زمان عسرت ودشوارى و شدّت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود، بعد از آنكه نزديك بود دلهاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند) پس خدا توبه آنها را پذيرفت كه او نسبت به آنها مهربان و رحيم است.»

فقه آيه: از اقسام توبه، جهاد و پيكار با دشمن و فرمانبردارى از پيامبرصلى الله عليه وآله در لحظات سخت و دشوار است. زيرا كسى كه عصيان مى كند و از اطاعت پيامبر سرپيچى مى نمايد و بعد توبه مى كند و سپس وقتى كه لحظه سخت و دشوارى فرا مى رسد، باز هم به عصيان و نافرمانى باز مى گردد، توبه او يك توبه واقعى و حقيقى نخواهد بود. مانند كسى كه در هنگام شهوت، زنا مى كند و پس ازفراغت توبه مى كند وسپس وقتى كه دوباره شهوت او طغيان مى كند باز هم زنا ميكند، چگونه مى توان توبه او را يك توبه صادق پنداشت؟

6- ( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (2)

«پس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است.»

فقه آيه: وسيله پذيرش توبه، كلماتى است كه خداوند از فضل و لطف خود به بندگانش مى آموزد، مانند آن كلماتى كه حضرت آدم از پرودگارش دريافت كرد و آن كلمات عبارت بودند از: توسّل به حضرت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و اهل بيت اوعليهم السلام.

7 - (

فَأَمَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (3) (.

«اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالحى انجام دهد، اميد است از رستگاران باشد.»

فقه آيه: توبه در صورتى وسيله فلاح و ابزار رستگارى مى باشد كه توأم با ايمان حقيقى وعمل صالح باشد

ص: 158


1- سوره توبه، آيه 117.
2- سوره بقره، آيه 37.
3- سوره قصص، آيه 67.

حديث شريف :

1 - از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«لا يحفظ الدين إلّا بعصيان الهوى، ولا يبلغ الرضى إلّا بخيفة أو طاعة» (1)

«دين جز با سرپيچى از هواها و خواسته هاى نفسانى، حفظ نمى شود، و خوشنودى خداوند جز با خوف و خشيت يا اطاعت و فرمانبردارى از او بدست نمى آيد.»

2 - از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده است:

« المُقِرّ بالذنب تائب» (2)

«كسى كه به گناه خويش (در محضر خداوند) اعتراف مى كند، توبه كننده محسوب مى شود.»

3 - از اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى به اهالى مصر نقل شده است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

من سرّته حسناته وساءته سيئاته فذلك المؤمن حقاً» (3)

«كسى كه حسنات و كارهاى نيكش او را خوشحال مى گرداند وكارهاى زشتش او را ناراحت مى سازد، او براستى يك شخص مؤمن مى باشد.»

4 - از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«

إنّ اللَّه يحبّ المقرّ التوّاب. قال: وكان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يتوب إلى اللَّه فى كل يوم سبعين مرة من غير ذنب، يقول: استغفر اللَّه وأتوب إليه . قال: كان يقول:

أتوب الى اللَّه» (4)

«خداوند كسى را كه اعتراف به گناه و توبه مى كند، دوست مى دارد. فرمود: پيامبر خداصلى الله عليه وآله بدون اينكه گناه مرتكب شود، هر روزهفتاد بار توبه مى كرد و مى گفت: أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَأَتُوبُ إِلَيْهِ و يا مى گفت: أَتُوبُ إِلَى اللَّهِ يعنى توبه مى كنم و به خدا باز مى گردم.»

5 - از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود:

«

ألا انبّئكم بدائكم من دوائكم، داؤكم الذنوب ودواءكم الاستغفار » (5)

«همانا مى خواهم هم دردتان و هم دواى تان را براى شما باز گويم. درد شما گناهان است و دواى آن هم استغفار و طلب آمرزش ازخداوند.»

6 - اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود

ص: 159


1- مستدرك الوسائل، ج12، باب81، ابواب جهاد النفس، ص112، حديث10.
2- همان، باب82، ص116، حديث3.
3- همان، باب83، ص117، حديث2.
4- همان، باب85، ص119، حديث2.
5- همان، باب85، ص123، حديث12.

«ما من عبد يذنب إلّا أجّله اللَّه سبع ساعات، فإن تاب لم يكتب عليه ذنب» (1)

«هر بنده اى كه گناهى مرتكب مى شود، خداوند به او هفت ساعت مهلت مى دهد، پس اگر توبه كرد، گناهى در پرونده اعمال اونوشته نمى شود.»

7 - محمد بن مسلم از امام باقرعليه السلام روايت مى كند:

«

إنّ من أحب عباد اللَّه إلى اللَّه المفتن المحسن التوّاب » (2)

«محبوب ترين بندگان خدا نزد خدا، بنده شيداى نيكوكار توبه كننده است.»

8 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

«

التائب إذا لم يستبن عليه أثر التوبة فليس بتائب، يرضي الخصماء، ويعيد الصلوات، ويتواضع بين الخلق، ويقي نفسه عن الشهوات، ويهزل رقبته بصيام النهار، ويصفِّر لونه بقيام الليل، ويخمص بطنه بقلّة الأكل، ويقوِّس ظهره من مخافة النار، ويذيب عظامه شوقاً إلى الجنة، ويرقّ قلبه من هول ملك الموت، ويجفّف جلده على بدنه بتفكّر الآخرة، فهذا أثر التوبة، وإذا رأيتم العبد على هذه الصفة فهو تائب ناصح لنفسه » (3)

«توبه كننده اى كه نشانه ها و آثار توبه در او ديده نشود، توبه كننده نيست. بايد طرف نزاع خود را راضى كند، نمازهاى فوت شده رااعاده نمايد، در ميان خلق بافروتنى رفتار نمايد، خود را از شهوات باز دارد، خود را با روزه دارى لاغر گرداند، رنگ رخش با نمازهاى شبانه زرد شود، با كم خورى شكمش را خالى نگهدارد، پشتش از ترس آتش جهنم كمانى شود، استخوانش را در اشتياق بهشت ذوب كند،قلبش را از هول فرشته مرگ رقيق گرداند و با تفكر درباره آخرت، پوستش را بر بدنش خشك سازد. اينها آثار توبه است واگر بنده را با اين اوصاف ديديد، او توبه كننده ناصح خويشتن است.»

9 - از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله نقل شده كه به شمعون بن لاوى در ضمن حديثى گفت:

«

وأمّا علامة التائب فأربعة: النصيحة للَّه في عمله، وترك الباطل، ولزوم الحقّ، والحرص على الخير » (4)

«نشانه هاى توبه كننده (واقعى) چهار چيز است: اخلاص براى خدا در عملش، و ترك باطل، وملازمت حق و حرص و اشتياق به كار خير.»

احكام :

1 - بر شخص مؤمن لازم است كه به طور هميشگى بياد آخرت باشد وبراى سفر طولانى گريز

ص: 160


1- مستدرك الوسائل، ج12، باب85، ابواب جهاد النفس، 124، حديث17.
2- همان، باب86، ص126، حديث6.
3- همان، باب87، ص130، حديث2.
4- همان، باب87، ص137، حديث7.

ناپذير آمادگى بگيرد، زيرا اگر اجل او فرا رسيد، حتى يك ساعت هم دير يا زود نخواهد شد.

2 - يكى از راههاى آمادگى براى مرگ، توبه است. توبه كردن بعد از هر گناهى فوراً واجب است، و از شرايط توبه است:پشيمانى از گناه، عزم بر ترك آن، اداى واجب يا حقى كه ترك شده باشد همچون نماز و زكات و ردّ مظالم. و از آداب توبه: تضرّع به خدا، توسل به پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت عليه السلام او، تمسك به آنان، جهاد در راه خدا، انفاق، عمل صالح، اخلاص، استغفار و طلب آمرزش در سحرگاهان مى باشد.

3 - اداى امانتها و مسترد ساختن حقوق مخصوصا با ظهور نشانه هاى مرگ، برانسان واجب است، و اگر به وصى خود اطمينان دارد، وصيت كردن به انجام آنها هم كفايت مى كند به گونه اى كه اختلالى در پرداخت حقوق و امانات پديد نيايد.

4 - همچنين واجب است به انجام دادن واجباتى كه موفق به انجام دادن آنها نشده مانند حج، وصيت كند. اما آنچه انجام دادن آن بر وصى واجب است مانند قضاى نماز و روزه، بنابر احتياط بر او لازم است كه آنها را به وصى اعلام نمايد.

5 - ضايع ساختن حقوق ورثه جايز نيست مثل اينكه به طور كاذب اقرار كند كه پاره اى از اموالش متعلق به غير است و بنابر احوطنبايد اموال و دارايى پنهان خود (مانند حسابهاى محرمانه بانكى) يا طلبهاى خود را از ورثه كتمان كند.

6 - شايسته است كه بر كودكان صغير خود قيّم تعيين كند و اگر بدون قيم، تلف شدن آنان يا تضييع حقوق آنان را احتمال بدهد، تعيين قيم واجب مى شود، وشايسته است كسى را تعيين كند كه براى انجام اين مسؤليت شايستگى داشته باشد.

با بيمارى چگونه برخورد كنيم؟

حديث شريف :

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله:

يقول اللَّه عزّ وجلّ للمَلك الموكّل بالمؤمن إذا مرض: اكتب له ما كنت تكتب له في صحّته، فإنّي أنا الذي صيّرته في حبالي » (1)

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند عزّوجلّ به فرشته اى كه موكل به شخص مؤمن است، در زمانى كه او مريض شود مى گويد درپرونده اعمال او همان چيزى را بنويس كه در هنگام صحّت و سلامتى او مى نوشتى، زيرا اين من هستم كه او را در دام خود كشيده ام (به بند بيمارى درآورده ام).»

ص: 161


1- وسائل الشيعه، ج2، باب1، ابواب الاحتضار، ص621، حديث2.

2 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله:

الحمى رائد الموت، وسجن اللَّه في الأرض، وفورها من جهنم، وهي حظّ كلّ مؤمن من النار» (1)

«پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: تب، پيشاهنگ مرگ و زندان خدا در زمين است وفوران و حرارت آن از آتش جهنم است. نصيب وقسمت هر مؤمن از آتش، تب است.»

3 - زراره از امام صادق عليه السلام يا امام باقرعليه السلام روايت مى كند:

«سهر ليلة من مرض أو وجع أفضل وأعظم أجراً من عبادة سنة » (2)

«پاداش يك شب بى خوابى از جهت بيمارى يا درد، بهتر وبيشتر از يك سال عبادت كردن است.»

4 - امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام از وصيت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«

يا عليُّ، أنين المؤمن تسبيح، وصياحه تهليل، ونومه على الفراش عبادة، وتقلّبه من جنب إلى جنب جهاد في سبيل اللَّه، فإن عوفي مشى في الناس وماعليه من ذنب» (3)

«پيامبراسلام صلى الله عليه وآله فرمود: اى على! ناله كردن مؤمن، تسبيح وفرياد كردنش تهليل، و خوابيدن او در بستر بيمارى، عبادت و پهلوبه پهلو شدن او جهاد در راه خداست. پس اگر عافيت و بهبودى پيدا كرد، در ميان مردم به زندگى خود ادامه مى دهد و هيچ گناهى بر اونيست.»

5 - جابر از امام باقرعليه السلام روايت مى كند:

«

إذا أحبّ اللَّه عبداً نظر إليه، فإذا نظر إليه أتحفه بواحدة من ثلاث: إمّا صداع، وإمّا حمى، وإمّا رمد » (4)

«وقتى خدا بنده اى را دوست بدارد، به سوى او نگاه مى كند، ووقتى به سوى او نگاه كند، يكى از سه چيز را به عنوان هديه به اومى بخشد: يا سردرد يا تب يا چشم درد.»

6 - رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فرمود:

«حمى ليلة كفارة سنة » (5)

«يك شب تب كردن، كفاره يك سال است.»

7 - حضرت على عليه السلام درباره بيمارى طفل گفت:

«كفارة لوالديه » (6)

«بيمارى كودك، كفاره پدر و مادر او است.»

ص: 162


1- وسائل الشيعه، ج2، باب1، ابواب الاحتضار، ص622، حديث5.
2- همان، حديث6.
3- همان، ص623، حديث11.
4- همان، باب1، ص623، حديث12.
5- همان، ص625، حديث22.
6- همان، باب2، ص626، حديث1.

8 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«قال اللَّه عزّو جلّ:

أيّما عبد ابتليته ببليّة فكتم ذلك عوّاده ثلاثاً أبدلته لحماً خيراً من لحمه، ودماً خيراً من دمه، وبشراً خيراً من بشره، فإن أبقيته أبقيته ولا ذنب له، وإن مات، مات إلى رحمتي » (1)

«خداوند عزّ و جلّ فرمود: هر بنده اى كه او را به بيمارى مبتلا كنم و او اين بيمارى را از عيادت كنندگان خود تا سه روز پنهان كند،گوشت بدن او را به گوشت بهتر، و خون او را به خون بهتر، وپوست بدن او را به پوست بهتر، تبديل خواهم كرد. پس اگر او را در قيد حيات باقى بگذارم، زنده مى ماند در حاليكه هيچ گناهى ندارد. اگر هم بميرد به جوار رحمتم منتقل خواهد شد.»

9 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

من كتم وجعاً أصابه ثلاثة أيام من الناس وشكى إلى اللَّه عزّ وجلّ كان حقّاً على اللَّه أن يعافيه منه » (2)

«كسى كه گرفتار دردى شده است و تا سه روز آن را از مردم كتمان كند و تنها به خداوند شكوه نمايد، بر خداوند لازم است كه او رااز آن بيمارى بهبود بخشد.»

10 - امام ابوالحسن موسى بن جعفرعليه السلام فرمود:

«ليس من دواء إلّا ويهيّج داء، وليس شيء أنفع في البدن من إمساك اليد إلّا عمّا يحتاج إليه» (3).

«هيچ دوايى نيست مگر اينكه دردى را تحريك و تهييج مى كند، وهيچ چيزى نافع تر به بدن از اين نيست كه انسان پرهيز كند مگر ازچيزى كه واقعاً بدن به آن احتياج دارد.»

11 - حسن بن فضل طبرسى در كتاب «مكارم الاخلاق» مى گويد: امام عليه السلام فرمود:

«تجنّب الدواء ما احتمل بدنك الداء فإذا لم يحتمل الداء فالدواء» (4).

«تا زمانى كه بدن تو تحمل درد را دارد از مصرف دارو پرهيز كن و اگر درد غير قابل تحمل بود آنگاه بايد دارو مصرف كرد.»

12 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ نبياً من الأنبياء مرض فقال: لا أتداوى حتى يكون الذي أمرضني هو الذي يشفيني، فأوحى اللَّه إليه: لا أشفيك حتّى تتداوى، فإن الشفاءمنّي» (5).

«پيامبرى از پيامبران الهى بيمار شد پس گفت: من مداوا نمى كنم تا اينكه آن كس كه مرا بيمار ساخته، شفايم دهد. خداوند به اووحى فرمود: ترا شفا نمى دهم مگر اينكه خود را مداوا كنى زيرا شفا دادن از من

ص: 163


1- وسائل الشيعه، ج2، باب3، ابواب الاحتضار، ص627، حديث1.
2- همان، ص628، حديث9.
3- همان، باب4، ص629، حديث1.
4- همان، ص630، حديث5.
5- همان، حديث7.

است.»

13 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ليست الشكاية أن يقول الرجل: مرضت البارحة أو وعكت البارحة ولكن الشكاية أن يقول: بليت بما لم يبل به أحد » (1)

«شكايت كردن اين نيست كه شخص بگويد: ديروز مريض يا كسل و ناخوش شدم بلكه شكايت اين است كه بگويد من به مرضى مبتلا شدم كه هيچ كس به آن مبتلا نشده است.»

14 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«يا حسن، إذا نزلت بك نازلة فلا تشكها إلى أحد من أهل الخلاف ولكن اذكرها لبعض اخوانك فإنّك لن تعدم خصلة من خصال أربع: إمّا كفاية بمال،وإمّا معونة بجاه، أو دعوة تستجاب، أو مشورة برأي » (2)

«اى حسن! اگر گرفتارى و مصيبتى براى تو پيش آمد، به هيچ كس از مخالفين شكوه نكن، ولى به برخى از برادرانت ياد آورى كن حتماً با يكى از چهار چيز تو را كمك خواهد كرد: يا با مالش يا با جاه ومقامش يا با دعاى مستجابش و يابا نظر ومشورتش.»

15 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ المشي للمريض نكس. إنّ أبي عليه السلام كان إذا اعتلّ جعل في ثوب فحمل لحاجته -يعني الوضوء- وذاك أنّه كان يقول: إنّ المشي للمريض نكس» (3)

«راه رفتن براى مريض موجب عودت مرض مى شود. پدرم عليه السلام وقتى عليل وبيمار مى شد، در جامه اى قرار داده مى شد، و براى وضو گرفتن، كسى ديگر حضرت را بر دوش حمل مى كرد، زيرا آن حضرت مى فرمود: راه رفتن بيمار باعث بازگشت بيمارى اومى شود.»

16 - امام ابوالحسن موسى كاظم عليه السلام فرمود:

«

إذا مرض أحدكم فليأذن للناس يدخلون عليه فإنّه ليس من أحد إلّا وله دعوة مستجابة» (4)

«اگر كسى از شما بيمار شد، به مردم اجازه دهد كه به عيادت او بيايند، زيرا هيچ كسى نيست مگر اينكه يك دعاى مستجابى دارد.»

ص: 164


1- وسائل الشيعه، ج2، باب5، ابواب الاحتضار، ص631، حديث3.
2- همان، باب6، حديث2.
3- همان، باب7، ص632، حديث1.
4- همان، باب9، ص633، حديث1.
با بيمار چگونه رفتار كنيم؟

حديث شريف :

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

أي مؤمن عاد مؤمناً في اللَّه عزّ وجلّ في مرضه وكّل اللَّه به ملكاً من العوّاد يعوده في قبره ويستغفر له إلى يوم القيامة » (1)

«هر مؤمنى كه مؤمن بيمارى را براى خدا عيادت كند، خداوند فرشته اى را موظف مى سازد كه او را در قبرش عيادت كند و تا روزقيامت براى او آمرزش بطلبد.»

2 - امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«ضمنت لستّة الجنة، منهم رجل خرج يعود مريضاً فمات فله الجنة» (2)

«براى شش كس بهشت را تضمين مى كنم، از جمله آنها مردى است كه به منظور عيادت بيمارى از منزل خارج شده و در راه مرده است. اين مرد وارد بهشت مى شود.»

3 - امام موسى بن جعفر از پدرانش عليهم السلام از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نقل فرمود:

«يعيّر اللَّه عزّوجلّ عبداً من عباده يوم القيامة فيقول: عبدي ما منعك إذا مرضت أن تعودني؟ فيقول: سبحانك سبحانك أنت ربّ العباد، لا تمرض و لاتألم، فيقول: مرض اخوك المؤمن فلم تعده، وعزّتي وجلالي ولو عدته لوجدتني عنده ثمّ لتكفّلت بحوائجك فقضيتها لك وذلك من كرامة عبدي المؤمن وأنا الرحمن الرحيم » (3)

«خداوند در روز قيامت، بنده اى از بندگانش را نكوهش مى كند ومى گويد: بنده من! چه مانع شد از اينكه مرا عيادت كنى وقتى كه بيمار شدم؟ آن بنده در پاسخ عرض مى كند: خداوندا! تو پاك و منزه هستى، تو پروردگار بندگان هستى، بيمار نمى شوى، درد و مرض ندارى.خداوند مى فرمايد: برادر مؤمن تو بيمار شد و تو از او عيادت نكردى. سوگند به عزت و جلالم اگر او را عيادت مى كردى، مرا هم در نزد اومى يافتى و سپس من هم نيازمنديهاى تو را برآورده مى ساختم و اين از كرامتهاى بنده مؤمن من است و من خداى بخشاينده و مهربان هستم.»

4 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

أيّما مؤمن عاد مؤمناً مريضاً حين يصبح، شيّعه سبعون ألف ملك، فإذا قعد غمرته الرحمة واستغفروا

ص: 165


1- وسائل الشيعه، ج2، باب10، ابواب احتضار، ص634، حديث4.
2- همان، ص635، حديث8.
3- همان، ص635، حديث10.

له حتى يمسي، وإن عاده مساءً كان له مثل ذلك حتى يصبح » (1)

«هر مؤمنى اگر مؤمن بيمارى را در اوّل صبح عيادت كند، هفتاد هزار فرشته او را مشايعت مى كنند و زمانى كه در نزد او نشست،رحمت الهى وجود او را فرا مى گيرد و فرشتگان الهى براى او آمرزش مى طلبند تا شب فرا رسد، و اگر در شب عيادت كند باز هم همين حالت براى او خواهد بود تا صبح شود.»

5 - عيسى بن عبداللَّه قمى در حديثى مى گويد؛ از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفت:

«ثلاثة دعوتهم مستجابة: الحاج، والغازي، والمريض فلا تغيظوه ولا تضجروه» (2)

«دعاى سه نفر اجابت مى شود: حاجى، جنگجو (مجاهد) وبيمار، پس بيمار را خشمگين نسازيد و خسته و رنجيده نگردانيد.»

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«لا عيادة في وجع العين، ولا تكون عيادة في أقل من ثلاثة أيام، فإذا وجبت فيوم ويوم لا، فإذا طالت العلّة ترك المريض وعياله» (3)

«چشم دردى عيادت ندارد، و در بيمارى كمتر از سه روز هم عيادت لازم نيست و زمانى كه عيادت لازم باشد بايد يكروز در ميان انجام شود واگر بيمارى طول كشيد، بيمار به خانواده اش واگذاشته شود.»

7 - ابو حمزه ثمالى از امام باقرعليه السلام نقل مى كند كه:

«حضرت على عليه السلام فرمود: كسى كه به بدنش دردى برسد بايد خود را تعويذ (در پناه خدا) كند و بگويد: أعوذ بعزّة اللَّه من قدرته على الأشياء، اعيذ نفسي بجبّار السماء، اعيذ نفسي بمن لا يضرّ مع اسمه سمّ ولا داء، اعيذ نفسي بالذي اسمه بركة و شفاء...

وقتى اين دعا را بخواند، هيچ درد و المى به او آسيب نمى رساند. (4)

8 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ما اشتكى أحد من المؤمنين شكاية قطّ فقال بإخلاص نيّة ومسح موضع العلّة ويقول:

(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌوَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً )إلّا عوفي من تلك العلّة أيّة علّة كانت، ومصداق ذلك في الآية حيث يقول:(شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ) » (5)

«هيچ مؤمنى نيست كه از بيمارى و درد در رنج باشد، و موضع درد را با دست مسح كرده و با اخلاص نيت اين آيه را بخواند :(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا

ص: 166


1- وسائل الشيعه، ج2، باب11، ابواب الاحتضار، ص636، حديث1.
2- همان، باب12، ص637، حديث2.
3- همان، باب13، ص638، حديث1.
4- همان، باب14، ص639، حديث1.
5- همان، باب14، ص640، حديث7.

خَسَارا ً (1) مگر اينكه از آن بيمارى، شفا مى يابد، هر بيمارى اى كه باشد، زيرا در اين آيه خداوند مى فرمايد: (شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ).»

9 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«تمام العيادة للمريض أن تضع يدك على ذراعه، وتعجّل القيام من عنده، فإنّ عيادة النوكى أشدّ على المريض من وجعه» (2)

«عيادت كامل بيمار اين است كه دست روى بازوى او بگذارى، وهرچه زودتر از نزد او بلند شوى، زيرا عيادت افراد احمق، براى بيمار از دردش، سخت تر و غير قابل تحمل تر است.»

10 - أبو زيد از يكى از دوستان امام جعفر بن محمدعليه السلام نقل مى كند كه گفت: يكى از دوستان امام صادق عليه السلام بيمار شده بود و ما كه با عده اى از دوستان آن حضرت بوديم و به منظور عيادت آن شخص بيمار از منزل خارج شديم و در مسير راه با امام صادق عليه السلام برخورديم. او به ما گفت: «كجا مى رويد؟» گفتيم: نزد فلانى براى عيادت او مى رويم. فرمود: «بايستيد.»پس ما ايستاديم، گفت: «آيا يكى از شما با خود سيبى يا گلابى يا بالنگى يا يك قاشق عطر يا قطعه اى از عود بخور به همراه داريد؟» گفتيم: چيزى نداريم. فرمود: «آيا نمى دانيد كه شخص مريض از هر چيزى كه براى او برده شود خوشحال مى شود؟» (3)

11 - امام صادق عليه السلام از پدارنش عليهم السلام از پيامبر خداصلى الله عليه وآله در حديث مناهى نقل فرمود:

«ومن كفى ضريراً حاجته من حوائج الدنيا ومشى له فيها حتى يقضي اللَّه له حاجته أعطاه اللَّه براءة من النفاق وبراءة من النار وقضى له سبعين حاجة من حوائج الدنيا، ولا يزال يخوض في رحمة اللَّه حتى يرجع، ومن سعى لمريض في حاجة قضاها أو لم يقضها خرج من ذنوبه كيوم ولدته امّه. فقال رجل من الأنصار:بأبي أنت واُمّي يا رسول اللَّه، فإن كان المريض من أهل بيته أوَليس أعظم أجراً إذا سعى في حاجة أهل بيته؟ قال: نعم» (4)

«كسى كه نيازى از نيازهاى دنيوى شخص بيمار ضعيفى را برآورده كند و براى رفع نياز او تلاش كند خداوند هم نياز او را برآورده سازد، خدا براى او برائتى از نفاق و برائتى از آتش جهنم را مى بخشد، وهفتاد نياز دنيايى او را برآورده مى گرداند و همچنان در رحمت الهى غوطه ور خواهد شد تا اينكه برگردد. و كسى كه براى رفع نياز بيمارى كوشش و تلاش كند چه برآورده گردد و يا نتواند، از گناهان خود مانندروزى كه از مادر متولد شده، پاك خواهد شد. مردى از انصار پرسيد، اى رسول خدا پدر ومادرم به فدايت اگر مريض

ص: 167


1- سوره اسراء، آيه 82.
2- وسائل الشيعه، ج2، باب15، ابواب احتضار، ص642، حديث3.
3- همان، باب17، ص643، حديث1.
4- همان، باب18، ص643، حديث1.

از اهل بيت آن شخص باشد آيا پاداش او بيشتر خواهد بود؟ فرمود: بلى.»

12 - على بن جعفر از برادرش امام موسى عليه السلام نقل مى كند:

«سألته عن الوباء يقع في الأرض هل يصلح للرجل أن يهرب منه؟ قال: يهرب منه ما لم يقع في مسجده الذي يصلّي فيه، فإذا وقع في أهل مسجده الذي يصلّي فيه فلا يصلح له الهرب منه» (1)

«از او درباره وبا پرسيدم كه آيا براى مرد شايسته است كه از آن فرار كند؟ فرمود: فرار كند تا زمانى كه در مسجدى كه در آن نمازمى خواند، سرايت نكرده باشد. پس اگر در ميان اهالى مسجدى كه او در آن نماز مى خواند سرايت كرده باشد، شايسته نيست كه فراركند.»

13 - على بن ابوحمزه نقل مى كند: «به حضرت امام موسى كاظم عليه السلام گفتم: فدايت شوم آيا براى تب، دوايى نيافته ايد؟فرمود: ما براى تب، دوايى جز دعا و آب سرد نيافتيم.» (2)

14 - ابو اسامه شحام مى گويد؛ از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى گفت:

«ما اختار جدّنا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله للحمى إلّا وزن عشرة دراهم سكر بماء بارد على الريق» (3)

«جدّ ما پيامبر خداصلى الله عليه وآله براى درمان تب، تنها به وزن ده درهم شكر با آب سرد، بصورت ناشتا ميل مى فرمود.»

15 - امام موسى بن جعفرعليه السلام درباره مردى كه به آن حضرت شكايت كرد وگفت: من ده نفر عيال دارم كه همه آنها بيمار هستندچه كار كنم؟ فرمود:

«

داوهم بالصدقة فليس شيء أسرع إجابة من الصدقة ولا أجدى منفعة للمريض من الصدقة » (4)

« آنان را با صدقه مداوا كن، زيرا هيچ چيز از صدقه زودتر اجابت نمى شود و سودمندتر از صدقه براى بيمار چيزى نيست.»

آمادگى براى مرگ

حديث شريف :

1 - از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«قال: قلت: أصلحك اللَّه من أحب لقاء اللَّه أحبّ اللَّه لقائه؟ ومن أبغض لقاء اللَّه أبغض اللَّه لقاءه؟ قال: نعم. قلت: فواللَّه إنّا لنكره الموت. قال: ليس ذلك حيث تذهب، إنّما ذلك عند المعاينة إذا رأى ما يحب فليس شيء أحبّ إليه من أن يتقدّم واللَّه تعالى يحبّ لقائه وهو يحبّ لقاء اللَّه حينئذٍ، وإذا رأى ما يكره

ص: 168


1- وسائل الشيعه، ج2، باب20، ابواب احتضار، ص646، حديث5.
2- همان، باب21، ص647، حديث2.
3- همان، ص648، حديث7.
4- همان، باب22، ص648، حديث4.

فليس شيء أبغض إليه من لقاء اللَّه واللَّه يبغض لقائه » (1)

«راوى گفت، گفتم: آيا كسى كه ملاقات خدا را دوست دارد خدا هم ملاقات او را دوست دارد، وكسى كه از ملاقات خدا كراهت ونفرت دارد خدا هم از ملاقات او كراهت دارد؟ گفت: بلى. گفتم: پس قسم به خدا ما از مرگ كراهت داريم. گفت: اينطور نيست كه شما فكرمى كنيد، حبّ و بغض در هنگام مشاهده مرگ معلوم مى شود. اگر انسان آنچه را دوست دارد ببيند، پس هيچ چيز براى او دوست داشتنى تر ازاين نيست كه به سوى خدا برود و خدا هم ملاقات او را دوست دارد و او هم در اين هنگام ملاقات خدا را دوست مى دارد، واگر برعكس ببيندآنچه را كه از آن كراهت دارد، در اين هنگام هيچ چيز براى او مبغوض تر از ملاقات خداوند نيست و خداوند هم ملاقات او را مبغوض مى دارد.»

2 - ابو عبيده حذاء مى گويد: به امام باقرعليه السلام گفتم: سخنى برايم بگو كه از آن بهره مند شوم. آن حضرت فرمود:

«يا أبا عبيدة، أكثر ذكر الموت فإنّه لم يكثر إنسان ذكر الموت إلّا زهد في الدنيا » (2)

«اى ابوعبيده! مرگ را بسيار ياد كن، زيرا هر انسانى كه مرگ را زياد ياد كند در دنيا پارسايى را پيشه خود خواهد ساخت.»

3 - ابو بصير مى گويد: امام صادق عليه السلام به من گفت:

«

أما تحزن؟ أما تهتمّ؟ أما تألم؟ قلت: بلى واللَّه. قال: فإذا كان ذلك منك فاذكر الموت ووحدتك في قبرك، وسيلان عينك على خدّيك، وتقطّع أوصالك، وأكل الدود من لحمك، وبلائك، وانقطاعك عن الدنيا، فإنّ ذلك يحثّك على العمل، ويردعك عن كثير من الحرص على الدنيا » (3)

«آيا غمگين نمى شوى؟ آيا دردمند نمى شوى؟ گفتم: بلى به خدا قسم. گفت: اگر چنين شدى پس مرگ را به ياد آور، و تنهائى خودرا در قبر، و جارى شدن چشمهايت بر گونه هايت را، و جدا شدن اعضاى پيكرت را، و خوردن كرم گوشت بدنت را، و پوسيده و مندرس شدنت را، و بريده شدنت از دنيا را زيرا اين يادآورى ها تو را به عمل (نيك) تشويق مى كند و از حرص زياد به دنيا بازمى دارد.»

4 - محمد به على بن الحسين مى گويد: قال عليه السلام:

«من عدّ غداً من أجله فقد أساء صحبة الموت» (4)

امام عليه السلام فرمود: «كسى كه فردا را از عمر خود بشمرد، همراهى مرگ را، بد برداشت كرده است.»

5 - جابر بن عبداللَّه مى گويد:

ص: 169


1- وسائل الشيعه، ج2، باب19، ابواب الاحتضار، ص644، حديث2.
2- همان، باب23، ص648، حديث1.
3- همان، ص650، حديث7.
4- همان، باب24، ص651، حديث2.

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله:

إنّ أخوف ما أخاف على امّتي الهوى، وطول الأمل، أمّا الهوى فإنّه يصدّ عن الحقّ، وأمّا طول الأمل فينسي الآخرة » (1)

«پيامبر خدا فرمود: ترسناكترين چيزى كه از براى امتم مى ترسم، هواى نفس وآرزوى دور و دراز است زيرا، هواى نفس انسان را ازحق باز مى دارد، و آرزوى طولانى موجب فراموشى آخرت مى شود.»

6 - حماد بن عثمان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:

«

ما من ميّت تحضره الوفاة إلّا ردّ اللَّه عليه من بصره وسمعه وعقله للوصية، أخذ الوصية أو ترك، وهي الراحة التي يقال لها: راحة الموت فهي حقّ على كل مسلم » (2)

«هيچ كس نيست كه لحظه مرگ و وفات او فرا رسد مگر اينكه خدا قدرت بينائى، شنوائى و عقل را براى وصيّت كردن به اوبرمى گرداند، چه وصيت كند يا نكند، وصيت همان چيزى است كه به آن «راحتى هنگام مرگ» گفته مى شود و يك حقّ واجب برهر مسلمانى است.»

7 - ابو حمزه از بعضى از ائمه عليه السلام روايت مى كند:

«إنّ اللَّه تبارك وتعالى يقول:

ابن آدم! تطوّلت عليك بثلاثة: سترت عليك ما لو يعلم به أهلك ما واروك، وأوسعت عليك فاستقرضت منك فلم تقدّم خيراً، وجعلت لك نظرة عند موتك في ثلثك فلم تقدّم خيراً» (3)

«خداوند تبارك و تعالى مى گويد: اى فرزند آدم! درباره سه چيز به تو مهلت دادم (ولى تو از آن مهلت استفاده نكرده و قدرنعمت را ندانستى) عيبهايى را بر تو پوشاندم كه اگر خانواده ات از آنها مطلع مى شدند، تو را دفن نمى كردند. نعمت و مال به تو دادم و ازتو قرض خواستم پس هيچ كار خيرى براى آخرت خود از پيش نفرستادى، و در هنگام مرگت هم براى تو حقى در ثلث مالت قرار دادم باز هم هيچ كار خيرى براى خود نكردى.»

8 - امام حسن عسكرى عليه السلام از پدرانش عليه السلام نقل مى كند:

«سأل الصادق عليه السلام عن بعض أهل مجلسه فقيل: عليل.

فقصده عائداً وجلس عند رأسه فوجده دنفاً فقال له: أحسن ظنّك باللَّه، فقال: امّا ظنّي باللَّه فحسن ..» (4)

«امام صادق عليه السلام از احوال برخى از اهل مجلسش پرسيد. گفته شد: بيمار است پس امام به قصد عيادت، نزد او رفت و بالاى سرش نشست و او را سخت بيمار ديد. پس به او گفت به خدا گمان نيكوداشته باش. آن مرد گفت: اما گمان من به خدا نيكو است.»

ص: 170


1- وسائل الشيعه، ج2، باب24، ابواب احتضار، ص651، حديث5.
2- همان، باب29، ص657، حديث1.
3- همان باب30، ص658، حديث1.
4- همان، باب31، ص658، حديث1.

9 - امّ الفضل گفت:

«

دخل رسول اللَّه صلى الله عليه وآله على رجل يعوده وهو شاك فتمنّى الموت فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: لا تتمنَّ الموت فإنّك إن تك محسناً تزداد إحساناً، وإن تك مسيئاًفتؤخر تستعتب فلا تتمنّوا الموت » (1)

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله به قصد عيادت، بر مردى وارد شد. آن مرد كه از درد شكايت داشت، آرزوى مرگ، كرد. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:آرزوى مرگ نكن، زيرا اگر تو نيكو كار باشى بر نيكوكارى ات افزوده خواهد شد، و اگر بدكار باشى و مرگت به تاخير بيفتد، مورد سرزنش قرار مى گيرى. پس آرزوى مرگ نكن.»

10 - ابوالحسن واسطى روايت مى كند:

«قيل لأبي عبداللَّه عليه السلام: أترى هذا الخلق كلّهم من الناس؟ فقال: ألقِ منهم التارك للسواك، والمتربّع في الموضع الضيّق، والداخل فيما لا يعنيه، والمماري فيما لا علم له به، والمتمرّض من غير علّة، والمتشعّث من غير مصيبة » (2)

«به امام صادق عليه السلام گفته شد، آيا همه اين خلق را از مردم مى دانى؟ فرمود: آن كسى را كه مسواك زدن را ترك كند (از مردم حساب نكن) و همچنين كسى را كه در جاى تنگ چهارزانو مى نشيند و كسى را كه در مسايل غير مربوط به او وارد سخن مى شود و كسى را كه در مسايلى كه علم و آگاهى ندارد،به بحث و مجادله مى پردازد وكسى را كه بدون بيمارى خود را مريض نشان ميدهد و كسى را كه بدون مصيبت، خود را آشفته و پريشان جلوه مى دهد.»

احكام احتضار

1 - ميت بر زندگان حق دارد كه آنچه را شرع دستور داده است درباره او انجام دهند مانند:رو به قبله كردن، غسل دادن، نماز بر او خواندن، كفن و دفن كردن، واگر همگى در انجام امور فوق كوتاهى كنند، گناه كرده اند و اگربعضى انجام دهند از ديگران ساقط مى شود.

2 - ولىّ ميت در انجام دادن امور فوق، بر ديگران اولويت دارد و بر ديگران لازم است كه از ولى ميت اجازه بگيرند، و اگر او به انجام احكام ميت اقدام نكرد و به ديگران هم اجازه نداد، حق او ساقط مى شود، و بنابر احتياط -در اين صورت- از نزديكترين كسى كه بعد از او، بر ميت ولايت دارد، اجازه گرفته شود و بهتر اين است كه از حاكم شرع هم اجازه بگيرند.

3 - شوهر نسبت به همسرش اولويّت دارد، و پس از او ديگر اولياء بر حسب مراتب ارث، پس پدر و مادر و فرزندان بر برادران و اجداد مقدم هستند و برادران واجداد هم بر عموها و دايى ها مقدم مى باشند، و اولياى مذكر - در هرطبقه - مقدم بر اولياى مؤنث هستند، و كسى كه

ص: 171


1- وسائل الشيعه، ج2، باب32، ابواب الاحتضار، ص659، حديث1.
2- همان، باب33، ص660، حديث1.

خويشاوندى او نسبت به ميّت از ناحيه پدر ومادر مى باشد، مقدم است بر آن كس كه فقط از ناحيه پدر نسبت دارد وآن كس كه فقط از ناحيه پدر منسوب مى باشد، مقدم است بر آن كسى كه تنها از ناحيه مادر نسبت دارد.

4 - اگر تنها اولياى مؤنث موجود باشند، براى احتياط از حاكم شرع هم بايد اجازه گرفته شود، هر چند بنابر اقوى، اجازه آنان كفايت مى كند.

5 - فرزند ميت در امر ولايت او، نسبت به مادر ميّت اولويّت دارد، وبنابر احتياط از مادر هم اجازه گرفته شود.

6 - اگر در يك طبقه از ورثه بيش از چند نفر ولايت داشته باشند بايد از همه آنان اجازه گرفته شود.

7 - بنابر احتياط ميت را به گونه اى رو به قبله بخوابانند كه اگر بنشيند، رو به قبله شود، و اگر انسان بداند كه مرگش فرا رسيده،بنابر احتياط بايد به همين صورت دراز بكشد. و بنابر احتياط مستحب، ميت به همين حالت بماند تا اينكه به اجراى احكام ميّت شروع شود. و مستحب است كه در موقع غسل دادن هم به همين حالت گذاشته شود، اما بعد از اتمام غسل و كفن، بهتر آن است كه به كيفيتى گذاشته شود كه در حال نماز خواندن بر او، گذاشته مى شود.

8 - مستحب است شهادتين و ولايت ائمه معصومين عليه السلام و ساير عقائد حقه را به محتضر تلقين كنند، و مستحب است كه شخص در حال احتضار هم با زبان خود يا حداقل با قلب خود، سخنان تلقين كننده را تكرار كند و همچنين مستحب است كلمات فرج و سايرجملات مذكور در روايات را نيز به او تلقين كنند. كلمات فَرَج چنين است:

« لا إله إلّا اللَّه الحليم الكريم، لاإله إلّا اللَّهُ العليّ العظيم. سبحان اللَّه ربّ السماوات السبع والأرضين السبع، وما فيهنّ، وما بينهنّ، وربّ العرش العظيم،والحمد للَّه ربّ العالمين » .

و اگر جان دادن براى محتضر دشوار شد، او را به محلى كه در آنجا نماز مى خوانده، انتقال دهند تا دشوارى جان دادن بر او آسان شود و همچنين، در همان حال سوره صافات و سوره يس وآية الكرسى تلاوت گردد.

9 - پس از قبض روح، چشمان او بسته و دهن او، به هم گذاشته شود وچانه اش بسته گردد ودستها و پاهايش را دراز كنند وجامه اى بر او كشيده شود و شايسته است خبر وفات او به مؤمنين اعلام شود تا در ثواب تشييع اشتراك نمايند.

10 - اگر در شب بميرد، در انتظار روز نباشند و اگر در روز فوت كرد منتظر شب نشوند و بلكه اگر در اول صبح فوت كرد بهتر اين است كه تا بعداز ظهر در آرامگاهش دفن شود.

11 - اگر به مرگ او يقين حاصل نشده باشد، بايد انتظار بكشند تا فوت او ثابت بشود، و

ص: 172

اگر در تاخير دفن او مصلحتى مهمتروجود داشته باشد، در حدود همان مصلحت به تاخير انداخته شود.

12 - اوْلى اين است كه در حال جان دادن، به بدن ميت دست نزنند وچيز سنگينى مانند آهن وغيره بر شكمش قرار ندهند. ومكروه است كه شخص جنب يا حايض در هنگام احتضار در نزد ميت حضور داشته باشد و همچنين كراهت دارد كه ميت را بعد ازوفات تنها بگذارند، زيرا ممكن است شيطان با او بازى كند.

2 -احكام وفات
غسل ميّت :

1 - بر همه مسلمين واجب است كه مردگان خود را غسل بدهند و بين پيروان مذاهب مختلف اسلامى هيچ فرقى وجود ندارد، واطفال مسلمانان هم در حكم خود آنان است، حتى آن طفلى كه با شبهه يا زنا از پدر مسلمان زاده شده باشد. ديوانه مسلمان نيز حكم مسلمان را دارد.

2 - غسل دادن مردگان كفار وكسى كه در حكم آنان است مانند غُلات، نواصب وخوارج وهمچنين اطفال و ديوانگان آنان جايزنيست.

3 - طفلى كه در دار الاسلام پيدا مى شود، به مسلمانان ملحق مى شود وهمچنين اسير مسلمان اما طفلى كه در دارالكفر پيدامى شود، حكم به كفر او مى شود.

4 - بچه سقط شده اگر خلقت او كامل باشد و به چهار ماه رسيده باشد، در غسل و كفن و دفن، حكم بزرگسال را دارد، ولى نمازخواندن بر او، واجب نيست و اگر كمتر از چهارماه باشد، در پارچه اى پيچيده شده و دفن مى گردد.

5 - غسل دهنده در غسل ميت قصد قربت مى كند و اگر قبل از شروع به غسل نيت كرده باشد، براى همه غسلهاى سه گانه كفايت مى كند ولى اگر در هر غسل تجديد نيت كند به احتياط نزديكتر است، و اگر غسل دهنده بيش از يك نفر باشد، بر همگى واجب است نيّت كنند، مگر اينكه برخى از آنها غسل دهنده و برخى ديگر كمك كننده باشند كه در اين صورت بر كمك كننده، نيت واجب نيست، اگر چه بهتر است كه نيت كند.

6 - غسل دهنده ميت بايد از نظر جنسيت همانند او باشد. مذكر را مذكر و مؤنث را هم تنها مؤنث غسل مى دهد. البته طفلى كه هنوز به پنج سال نرسيده از اين حكم استثنا شده است، و برخى سه ساله گفته اند واين مطابق احتياط است مخصوصاً در صورتى كه همانند جنسيتى هم

ص: 173

وجود داشته باشد. همچنين شوهر هم مى تواند همسرش را غسل دهد و زن هم ميتواند شوهرش را غسل دهد مخصوصاً در صورت فقدان مماثل و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت، غسل دادن از روى لباس و بدون نظر به عورت انجام شود.

7 - براى محارم جايز است كه در صورت فقدان مماثل، محارم خود را غسل بدهند، مانند مادر كه پسرش را غسل مى دهد، يابرادر كه خواهرش را غسل مى دهد، و احتياط آن است كه در صورت وجود مماثل از اين عمل اجتناب كنند واگر غسل دادند، احوطآن است كه از روى لباس انجام شود.

8 - خنثى اگر محرم نداشته باشد جايز است كه هر يك از دو جنس زن يا مرد، او را از روى لباس غسل بدهد.

9 - اگر مماثل ميت، منحصر به اهل كتاب باشد، جايز است كه يكى از آنان در ابتدا غسل كند و بعد به غسل دادن ميت مسلمان بپردازد، و دراين مورد احوط آن است كه نيّت غسل ميت را مسلمانى كه دستور غسل مى دهد به عهده بگيرد و در صورت ضرورت،شخص مخالف در عقيده نيز مى تواند ميت مؤمن را غسل دهد.

10 - در صورتيكه مماثل وجود نداشته باشد، غير مماثل مى تواند از روى لباس بر بدن ميت آب بريزد و سپس او را كفن كرده و دفن نمايد.

11 - علاوه بر مماثلت كه از آن سخن گفته شد، فقها شرط كرده اند كه شخص غسل دهنده، بالغ و عاقل و مؤمن و بر انجام دادن غسل به صورت صحيح قدرت داشته باشد. شرط بلوغ موافق احتياط است.

كسانى كه از غسل دادن استثنا شده اند:

1 - شهيدى كه در راه خدا كشته شود، غسل ندارد، بلكه در لباسش كفن مى شود و سپس بر او نماز خوانده شده و به خاك سپرده مى شود، و تنها در صورتى كه لباس از تن او بيرون آورده شده باشد، كفن مى شود. جامه شهيد از بدنش بيرون آورده نمى شود مگركفش، و كمربند در صورتيكه از چرم باشد.

2 - از شرايط سقوط غسل از شهيد اين است كه در ميدان جنگ به شهادت رسيده باشد، اما اگر مسلمانان، پيكر او را وقتى تحويل گرفته باشند كه رمق حيات داشته و بعد جان داده است، غسل از او ساقط نمى شود و حكم ديگران را دارد.

3 - كسى كه با اجراى حدّ يا قصاص كشته مى شود، قبل از آن به او دستور داده مى شود كه غسل و كفن و حنوط انجام دهد و زمانى كه كشته شد، بر او نماز خوانده مى شود و سپس دفن مى گردد.

ص: 174

4 - كسى كه جنازه شهيد يا كسى را كه غسل بر او قبل از كشته شدنش واجب است، مس كند يعنى جايى از بدنش با جايى از بدن اوتماس پيدا كند، غسل مس ميت بر او واجب نيست.

5 - قسمتى از بدن ميّت، اگر قلب جزء آن باشد، مانند ميت حساب مى شود وغسل و كفن ونماز دارد و بعد هم به خاك سپرده مى شود و از كفن، پيراهن وسرتاسرى كفايت مى كند واحتياط اين است كه لنگ هم اضافه شود.

6 - اگر در آن قسمت از بدن، سينه وجود نداشته باشد ولى استخوان داشته باشد، غسل داده مى شود و سپس در پارچه اى گذاشته شده و دفن مى گردد، اما اگر استخوان هم نداشته باشد، بنابر احتياط در پارچه اى پيچيده شده و سپس دفن مى گردد.

ميت چگونه غسل داده مى شود؟

1 - ميت با سه نوع آب غسل داده ميشود، اول با آب سدر، بعد با آب كافور وسپس با آب خالص و رعايت ترتيب مذكور لازم است.

2 - غسل ميت مانند غسل جنابت است، از سر شروع مى شود و بعد طرف راست و بعد هم طرف چپ شسته مى شود و احوط آن است كه به صورت ارتماسى غسل داده نشود و احتياط مستحب آن است كه همه بدن ميت قبل از شروع غسل دادن، از نجاسات تطهيرشود، ولى تطهير هر عضو بدن ميت قبل از غُسل دادن آن، واجب است.

3 - سدر و كافور به اندازه اى در آب ريخته شود كه آب سدر يا كافور ناميده شود و آب هم از مطلق بودن خارج نگردد (يعنى آب مضاف نشود).

4 - در هر سه غسل، آب به اندازه اى كه همه اعضاى بدن را فرا گيرد، كفايت مى كند و روايت شده كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام وصيت كرده بود كه حضرت را با شش مشك آب، غسل بدهند.

5 - اگر دست يابى به سدر يا كافور مقدور نباشد بنابر احتياط، بجاى آن دو، با آب خالص (بدون هيچگونه اضافه)،غسل داده شود، واگر آب به طور كلى در دسترس نباشد، غسل به تيمم بدل مى شود ويكبار تيمم كفايت مى كند و احوط سه بار است.

6 - اگر خانواده ميت، به اندازه آنچه براى يكبار غسل دادن كفايت مى كند، آب داشته باشد، به همان مقدار اكتفا مى شود و آنان مخير هستند بين اضافه كردن سدر يا كافور به آب و يا عدم آن، و تيمم بدل از دو غسل ديگر واجب نيست ولى احتياط اين است كه تيمم هم بدهند.

7 - اگر بترسند از اينكه با غسل دادن، گوشت بدن ميت متلاشى شود مانند اينكه او سوخته بوده يا در آب غرق شده باشد، پس اگر بدون ماليدن دست، ريختن آب امكان داشته باشد، انجام

ص: 175

دهند وگرنه يكبار با خاك تيمّم بدهنداگر چه احتياط استحبابىِ اين است كه سه بار تيمم بدهند.

8 - اگر كسى در حال احرام بميرد، نبايد كافور به بدن او برسد چون كافور بوى خوش است وبوى خوش ديگرى هم نبايد به بدن اوزده شود.

9 - روش تيمم دادن ميت اين است كه كسى كه مباشر آن مى باشد دست خود را يك يا دو باربه زمين بزند سپس با دست خود بر مواضع تيمم از قبيل پيشانى وپشت دستان ميت مسح كند و بهتر اين است كه دست خود را بار دوم به زمين بزند و بعد بر پشت دستان ميت مسح كند.

احكام غسل ميت:

1 - از شرايط غسل ميت اين است كه كسى كه مباشر غسل دادن است، نيت قربت كند و از همين رو جايز نيست كه براى غسل دادن درخواست اجرت نمايد، مگر در برابر بعضى از مقدماتى كه فراهم كرده يا در مقابل اينكه تنها او - نه غير او - بر انجام اين عمل مبادرت ورزيده است.

2 - طاهر بودن آب غسل و همچنين طاهر بودن هر عضوى كه غسل داده مى شود، از شرايط صحت غسل ميت است بلكه احتياطاين است كه اعضاى بدن ميت قبل از شروع به غسل طاهر باشد.

3 - واجب است در حد امكان، هر چيزى كه مانع رسيدن آب به بدن ميت مى شود، برطرف شود.

4 - فقها گفته اند: هر چيزى كه مربوط به غسل است بايد مباح باشد مانند آب غسل و مكان غسل و محل ريختن آب و غيره.مراعات اين شرط موافق احتياط است همانطور كه در ساير طهارات هم يادآورى شد.

5 - جايز است كه ميت از روى لباس غسل داده شود، و شايد بهتر اين باشد كه بر روى بدن ميت پارچه اى انداخته شود تا عيوب اواز ديد غسل دهنده وهمكارانش، پنهان بماند.

6 - اگر ميت در حال جنابت يا حيض و مانند آن مرده باشد به غسل ميت به حسب معمول اكتفا مى شود و اضافه كردن غسل ديگربراى جنابت يا حيض واجب نيست.

7 - واجب است غسل دهنده از نگاه كردن به عورت ميت خوددارى كند، ولى با نگاه كردن، غسل باطل نمى شود.

8 - اگر خون يا چيز نجس ديگر از بدن ميت خارج شود، اعاده غسل واجب نيست مگر بنابر احتياط مستحب. البته تطهير بدن اوهر چند بعد از گذاشتن در قبر اگر حرج و مشقتى نداشته باشد، واجب است.

ص: 176

چگونگى تكفين:

1 - كفن كردن مرده مسلمان بر همه مسلمانان واجب كفائى است. كفن عبارت از سه تكه پارچه است: لنگ كه از ناف تا پاهايش با آن پيچيده مى شود، و پيراهن، و سرتاسرى كه همه بدن را دربرمى گيرد ومستحبّ است كه با پارچه اى كمر ميّت بسته شود و بر سراو هم عمامه اى پيچيده شود.

2 - لنگ بايد از ناف تا زانو را بپوشاند، و به اندازه اى كه لنگ گفته شود كفايت مى كند، وپيراهن از شانه تا ميانه ساق پا رابپوشاند و بهتر اين است كه تا روى پاها برسد، امّا سرتاسرى بايد همه بدن را بپوشاند و احوط اين است كه سرتاسرى بگونه اى باشد كه از نظر پهنا يك طرف آن روى طرف ديگر قرار گيرد، و از نظر درازا هم بستن دو سر آن ممكن باشد.

3 - ميّت با پوست مردار و پارچه غصبى و چيز نجس (حتى آنچه در نماز عفو شده است) وپارچه ابريشمى خالص كفن نمى شود، واحوط اين است كه از پارچه زربافت هم اجتناب شود، وهم چنين با پوست ومو و كرك حيوان حرام گوشت هم كفن كردن جايز نيست، امّا پوست حيوان حلال گوشت هم اگر بر آن جامه يا پارچه صدق نكند احوط آن است كه در كفن كردن از آن اجتناب شود.

4 - اگر كفن، بعد از گذاشتن ميّت در آن، نجس شود بايد تطهير شود، يا با شستن يا بريدن و يا تبديل آن به كفن ديگر، چه قبل ازگذاشتن جنازه در قبر باشد يا بعد از آن.

5 - كفن زن بر شوهر است اگر قدرت مالى داشته باشد، مگر اينكه كسى ديگر كفن او را به عهده گيرد و بخشش كند يا اينكه زن وصيّت خاصّى كرده باشد. پس اگر وصى او وصيّت را انجام داد از شوهر ساقط مى شود، و احوط آن است كه ساير مخارج وفات هم مثل كفن است و شوهر بايد آنها را به دوش بگيرد.

6 - كفن هر انسان از اموال خود او تهيه مى شود. فقهارحمهم الله گفته اند: اگر ميّت فقير باشد و كسى هم كفن او را به عهده نگيرد، برهنه دفن مى شود و بر خويشاوندان او ويا ساير مسلمانان، كفن او واجب نيست. ولى اقرب و احوط اين است كه كفن ميّت بر كسى است كه ميّت واجب النفقه او بوده است يا بر بيت المال واجب است، در غير اين صورت بر ساير مسلمانان واجب كفايى است.

7 - مقدار واجب كفن، از اصل مال ميّت برداشته مى شود و هم چنين -بنابر اشبه- ساير مخارج احكام ميّت. و در اين صورت بايدحدّ متوسّط و متعادل لايق شأن ميّت در نظر گرفته شود و از اسراف پرهيز گردد، امّا ساير هزينه هاى وفات كه از مستحبّات يا ازسنّتها و رسوم اجتماعى است، بايد با اذن ورثه صورت گيرد مگر اينكه خود ميّت وصيّت كرده باشد كه در اين صورت از ثلث اوبرداشته مى شود.

ص: 177

8 - در كفن، مستحب است كه براى مرد يك عمامه اضافه شود كه بر سر او پيچيده مى شود ودو سر آن از زير گردن بر روى سينه اورها مى گردد، بدين صورت كه طرف راست عمامه به طرف چپ سينه و طرف چپ آن به طرف راست سينه ميّت انداخته مى شود.

9 - و مستحبّ است براى زن بجاى عمامه، مقنعه اضافه شود و پارچه اى كه پستانهايش رابه پشتش ببندد.

10 - مستحب است با پارچه اى كمر ميّت -چه مرد باشد و يا زن- بسته شود و با پارچه ديگر رانهاى او بسته گردد.

11 - علاوه بر سرتاسرى واجب، مستحب است يك سرتاسرى ديگر هم اضافه شود و بهتر اين است كه بُرد يمانى باشد.

12 - مستحب است مقدارى پنبه روى عورت ميّت و در مقعد او گذاشته شود تا چيزى از آن خارج نگردد و هم چنين در فرج زن وبلكه در سوراخ هاى بينى نيز اگر بترسند كه چيزى از آن خارج شود، مقدارى پنبه گذاشته شود.

13 - مستحب است كه كفن خوب انتخاب شود و از جنس پنبه (نخى) و رنگش سفيد باشد ورنگ زده هم نباشد مگرپارچه حبره (1)كه روايت شده كفن رسول خداصلى الله عليه وآله حبره سرخ بوده است. و مستحب است كفن از مال خالص ميّت باشد واگر از جامه احرام و نماز او باشد بهتر است، و هم چنين مستحب است مقدارى كافور يا ذريره (دانه خوشبو و معطّرى است به اندازه دانه گندم) پاشيده شود و اگر چيزى از تربت امام حسين عليه السلام همراه ميّت گذاشته شود بهتر خواهد بود ومستحبّ است طرف راست كفن بر روى طرف چپ آن گذاشته شود و اگر نيازى به دوختن داشته باشد از نخ خود كفن بدوزند.

14 - مستحب است كسى كه ميّت را غسل مى دهد، بعد از طاهر كردن خود وشستن دستان وپاهايش به كفن كردن ميّت بپردازد.

15 - مستحب است در حاشيه كفن، شهادت ميّت به وحدانيّت خدا و نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و امامت ائمّه معصومين عليهم السلام و نام آنان نوشته شود، بدين ترتيب كه نوشته شود: فلان فرزند فلان شهادت مى دهد به چنين و چنين... و مستحبّ است همه قرآن را روى كفن ميّت بنويسند يا بر پارچه اى ديگر كه همراه كفن گذاشته شود.

16 - مستحبّ است كه انسان قبل از مرگش، كفن خود را تهيه نمايد تا جزء غافلان شمرده نشود.

ص: 178


1- نوعى پارچه (پارچه نرم و لطيف). (فرهنگ عميد

17 - مكروه است كه كفن با آهن بريده شود و آستين و دكمه براى آن گذاشته شود، و اگر ميّت در پيراهن خود كفن شود بايددكمه هاى آن را بردارند و هم چنين مكروه است كه نخ كفن را با آب دهن تر كنند.

18 - مكروه است كه كفن را بخور بزنند و هم چنين مكروه است كه رنگ كفن سياه باشد يا با رنگ سياه چيزى بر آن نوشته شود يااز جنس كتّان يا مخلوط با ابريشم باشد.

19 - مكروه است كه انسان در خريد كفن چانه بزند.

20 - مكروه است كه به قول بعضى از فقها كفن كثيف و چركين باشد.

حنوط و جريدتين و آداب تشييع:

1 - حنوط كردن ميّت يعنى ماليدن كافور بر مواضع هفتگانه سجده (پيشانى، هر دو كفّ دست، زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاها) واجب است، و احتياط اين است كه سر بينى نيز اضافه شود، وفرقى ندارد كه كافور را بر مواضع يادشده با دست يابا پارچه بمالد، بلكه پاشيدن كافور در آن مواضع هم جايز است ومستحب است كه بر مفاصل، سر، ريش، سينه، فرج، گردن،شانه ها، آرنج ها وپشت دستان نيز ماليده شود.

2 - وقت حنوط كردن، بعد از غسل (يا تيمّم) است چه پيش از كفن كردن باشد يا بعد و يا در هنگام آن، و اوْلى اين است كه پيش از كفن كردن حنوط شود، واحتياط اين است كه كافور طاهر، مباح، ساييده شده و خوشبو باشد.

3 - شخص مُحرِم كه قبل از طواف مرده باشد، از حنوط كردن استثنا شده است.

4 - در حنوط، مسمّاى آن كفايت مى كند و بهتر اين است كه وزن آن به اندازه سيزده درهم ويك سوم درهم (در حدود هفت مثقال صيرفى) باشد و حدّاقل آن يك مثقال شرعى (سه چهارم مثقال صيرفى) و بهتر از آن چهار درهم است.

5 - اگر حنوط كردن با كافور امكان نداشته باشد وجوب آن ساقط مى شود.

6 - مستحب است كافور، با مقدارى از تربت قبر امام حسين عليه السلام مخلوط گردد، ومكروه است كه به دنبال جنازه بخوردان حمل شود.

7 - مستحب است كه در حنوط كردن از پيشانى آغاز شود.

8 - مستحب است كه همراه ميّت دو جريده (دو چوب تازه و سبز) گذاشته شود و بهتر اين است كه از نخل خرماباشد، و گرنه از سدر و گرنه از خلاف (بيد) يا انار باشد و اگر درختان يادشده در دسترس نباشد از هر درخت ديگر هم درست است وبايد تر باشد و چوب خشك فايده اى ندارد، و اينكه طول هر يك به اندازه يك ذراع باشد.

ص: 179

9 - جريده اوّل در طرف راست ميّت روى استخوان بالاى سينه نزديك گردن (استخوان چنبره يا ترقوه) و چسپيده به بدن گذاشته شود و جريده دوّم در سمت چپ ميّت و در همان محلّ ولى روى پيراهن و زير سرتاسرى قرار داده شود.

10 - اگر دو جريده در قبر ميّت گذاشته نشود، روى قبر او بگذارند.

11 - اگر روى هر دو جريده، اسم ميّت و اسم پدرش و اينكه او به شهادتين وائمّه دوازده گانه عليهم السلام شهادت مى دهد، نوشته شودنيكو خواهد بود.

12 - مستحب است كه مؤمنين از وفات برادر مؤمن شان مطّلع شوند تا از ثواب حضور در تشييع جنازه بهره مند گردند، و مستحب است كه شخص تشييع كننده در هنگام تشييع، دعاهاى روايت شده از معصومين را بخواند، و به دنبال جنازه پياده راه برود و نه سواره وهمچنان نعش را بر شانه هاى خود حمل كنند نه روى وسايل نقليّه مگر در هنگام ضرورت، و هم چنين مستحب است كه تشييع كننده، خاشع باشد و انديشه كند و از ديدن جنازه عبرت بگيرد وپشت سر جنازه يا دو طرف آن حركت كند نه جلو آن، و جامه تزيين شده روى نعش گذاشته نشود و جنازه را چهار نفر حمل كنند.

13 - مستحب است كه تشييع كننده از چهار گوشه جنازه آن را حمل كند، كه به اين كار (تربيع) گفته مى شود. و بهتراين است كه از طرف راست ميّت شروع كند وبر شانه راست خود بگذارد و بعد گوشه عقب تابوت را روى شانه راست خود حمل كند وسپس گوشه ديگر آن را روى شانه چپ خود حمل كند و بعد به جلو تابوت برود و سمت چپ ميّت را روى شانه چپ خود حمل نمايد، و اگر برعكس اين ترتيب تربيع كند هم خوب است.

14 - مستحب است صاحب عزا پا برهنه راه برود و رداى خود را وارونه بپوشد تا شناخته شود كه او صاحب مصيبت است.

15 - خنده كردن و كارهاى لهو و لعب در كنار جنازه مكروه است، وهم چنين مكروه است كه غير صاحب مصيبت، رداى خود راوارونه بپوشد، و هم چنين مكروه است سخن گفتن به غير ذكر خداوند و اينكه جنازه را با سرعت ببرند و اينكه تشييع كننده دست برران يا دست بر روى دست خود بزند و اينكه بدنبال جنازه بخوردان حمل شود.

نماز ميّت

1 - نماز گذاردن بر ميّت مسلمان، واجب است. نماز بر ميّت كودك تا قبل از رسيدن به شش سالگى واجب نيست اگر چه از بدوتولّد جايز است در صورتيكه زنده متولّد شده باشد.

2 - نماز بر جنازه غير مسلمانان يا كسى كه محكوم به كفر شده است مانند مرتدّ، جايز

ص: 180

نيست، و ميّتى كه در بلاد مسلمين پيدا شده است، بر او نماز خوانده مى شود و هم چنين بنابر احتياط بر ميّتى كه در ساير بلاد پيداشده، ولى احتمال دارد كه مسلمان باشد نماز خوانده مى شود.

3 - در كفايت كردن نماز، ايمان نماز گزار شرط است و هم چنين بنابر احوط اذن ولى نيز شرط است، امّا نماز كودك بنابر احوطكفايت نمى كند.

4 - وقت نماز ميّت، بعد از غسل و كفن است و اگر غسل و كفن امكان نداشته باشد، بعد از پوشاندن عورتش، بر او نماز گزارده شود واگر دفن شده، در همان حالت بر او نماز خوانده شود وتغيير دادن وضعيّت او بنابر اقوى واجب نيست.

5 - نماز ميّت بصورت جماعت نيز جايز است و در اين صورت همگى نيّت وجوب مى نمايند، پس اگر دسته اوّل نماز را بجاآوردند، و دسته ديگرى خواستند نماز بخوانند، بايد نيّت استحباب كنند.

6 - بر اعضاى ميّت، در صورتيكه قلب ميّت در ميان آن عضوها باشد، برآنها نماز خوانده مى شود.

7 - اگر اولياى ميّت چند نفر باشند بايد از همگى اجازه گرفته شود، و اگر ولىّ ميّت، زن باشد جايز است خودش بر ميّت نمازبگذارد يا به ديگران اجازه دهد كه بر او نماز بخوانند.

8 - نماز ميّت با جماعت، افضل است و شرايط جماعت در اين جا مانند شرايط جماعت در نمازهاى واجب ديگر است ولى امام در اين جا نسبت به مأمومين، وظيفه ديگرى جز اجازه گرفتن از ولىّ بر عهده ندارد.

9 - بنابر احوط بايد مأموم پشت سر امام بايستد و زنان پشت سر مردان بايستند وحائض به تنهايى در يك صف بايستد.

10 - وقتى كه به نماز ميّت حاضر شدى، اگر ديدى كه امام بعضى از تكبيرات را گفته است، مى توانى همراه با امام تكبير بگويى وبعد از پايان يافتن نماز امام، تكبيرات باقيمانده را با دعاى آن تكميل كنى و اگر بترسى از اينكه جنازه را بردارند، تكبيرات باقيمانده را پشت سرهم بدون دعا بگو و يا در حاليكه به دنبال جنازه حركت مى كنى، بقيّه تكبيرات را بگو.

چگونگى نماز ميّت:

1 - كيفيّت معروف در نماز ميّت اين است كه پنج تكبير بگوئى، بعد از تكبير اوّل شهادت به توحيد و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مى دهى و بعد از تكبير دوّم بر محمّد و آل اوصلى الله عليه وآله صلوات مى فرستى و بعد از تكبير سوم براى مؤمنين و مؤمنات دعا مى كنى و بعد ازتكبير چهارم براى

ص: 181

خودميّت دعا مى كنى و آمرزش مى طلبى و با تكبير پنجم نماز تمام مى شود.

2 - اگر اذكار مختلف را بعد از هر تكبير بخوانى و از تكبير دوم دعا وطلب آمرزش براى ميّت را شروع كنى، جايز است زيرا نمازميّت دعاست و دعاى خاصّى در آن لازم نيست، بلكه آنچه لازم است دعا كردن براى ميّت به هر صورتى كه باشد، و اوْلى اين است كه شهادتين و صلوات فرستادن بر محمّد و آل محمّ(دصلّى اللَّه عليه و عليهم اجمعين) به آن اضافه شود.

3 - چهار تكبير براى نماز ميّت كفايت نمى كند مگر در حالت تقيّه يا اينكه ميّت منافق باشد. در صورتى كه از حدّ واجب كمترتكبير گفته باشد، اگر موالات باقى است بايد تكبيرات را تكميل كند و اگر موالات از بين رفته باشد نماز را اعاده نمايد.

4 - در هنگام نماز بر ميّت، دعا كردن با زبانهاى ديگر جايز است مشروط بر اينكه حداقلّ اذكار واجب، به زبان عربى خوانده شود.

5 - نماز ميّت، سلام و هم چنين ركوع و سجود ندارد، و حرام است كسى به قصد تشريع، چيزى را كه در نماز ميّت نيست بر آن اضافه كند، زيرا اين كار بدعت است.

6 - جايز است در دعاهاى نماز (كه به زبان عربى خوانده مى شود) با ضمير مذكّر يا مؤنّث به ميّت اشاره كنى مخصوصاً در صورتى كه جنس او را هم ندانى، بدين ترتيب كه اگر ضمير را مذكّر آوردى، منظورت بدن يا نعش باشد و اگر مؤنّث آوردى به جنازه اشاره كرده باشى.

7 - اگر ندانى كه تكبير چندم را گفته اى، بنا را بر كمتر بگذار مگر اينكه دليلى بر بيشتر داشته باشى.

8 - واجب است در هنگام نماز، ميّت به پشت گذاشته شود و سر ميّت به طرف راست نماز گزار قرار بگيرد و نماز گزار، پشت ميّت بايستد و بين او و ميّت، حايلى مانند ديوار و پرده نباشد و جنازه از نمازگزار دور نباشد مگر اينكه صفوف جماعت متّصل بهم باشد و هم چنين واجب است نمازگزار رو به قبله بايستد و در موقع نماز، ميّت غسل و كفن شده باشد و اگر كفن نداشته باشد، عورت او پوشانده شود.

9 - نمازگزار در حين نماز ميّت بايد ايستاده باشد و به گونه اى استقرار داشته باشد كه مخالف قيام و ايستادن نباشد، و فصول نمازبايد به طور متوالى وپشت سرهم خوانده شود به گونه اى كه صورت نماز حفظ گردد. هم چنين نمازگزار بايد ميّت معيّنى را نيّت كند،و نيز قصد قربت را نيّت كند.

10 - ولى نماز ميّت در همه احكام مانند نمازهاى واجب ديگر نيست، پس واجب نيست كه نمازگزار با وضو، يا غسل و يا تيمّم باشد، همچنين لازم نيست كه بدن يا لباس او طاهر باشد، بلكه حتّى اگر لباس او هم غصبى باشد اشكالى در نماز او نيست، اگرچه احتياط دورى

ص: 182

جستن ازمبطلات نماز است، به ويژه: سخن گفتن، قهقهه و انحراف از قبله.

11 - اگر بر ميّت نماز خوانده نشود تا اينكه دفن گردد، واجب است كه بر روى قبر او نماز خوانده شود و هم چنين اگر بعد از دفن،معلوم شود كه نماز خوانده شده، باطل بوده است،بايد بر قبر او نماز بگذارند ولى نبش قبر به خاطر نماز جايز نيست و اگر بر او نماز خوانده نشودتا اينكه يك شب و روز از دفنش سپرى شود، احوط اين است كه بر او نماز خوانده شود و اگر جنازه به خاطر عواملى مانند سيل وغيره از قبر بيرون شود، بنابراحتياط مستحبّ براو نماز خوانده شود.

12 - نماز ميّت، وقت معيّنى ندارد، حتى در اوقاتى كه نماز كراهت دارد، نماز ميّت اشكال ندارد، و اگر با وقت نماز فريضه همزمان شود، نماز فريضه مقدّم مى شود تا وقت فضيلت آن از دست نرود ونمازميّت به تأخير انداخته شود مگر اينكه خوف فاسدشدن جنازه يا دليل ديگر باشد كه در اين صورت نماز ميّت مقدّم مى شود.

13 - خواندن يك نماز مشترك بر مجموعه اى از مردگان جايز است، واگر امام بر جنازه اى نماز مى خواند و در همان حين،جنازه ديگرى راهم حاضر كردند در اين صورت چند راه وجود دارد: اوّل - اينكه تكبيرات باقيمانده را به طور مشترك براى جنازه اوّل ودوّم بخواند و سپس براى جنازه دوم، تكبيرات باقيمانده او را به طور اختصاصى بخواند. دوم - اين است كه نماز اوّل را تمام كند بعدبراى جنازه دوم نماز بخواند. سوم - اينكه جايز است نماز ميّت اوّل را قطع كند و براى هر دو جنازه از نو به طور مشترك نماز بخواند.

14 - در نمازميّت، طهارت مستحب است ودر صورت خوف فوت نماز، تيمّم هم جايزاست.

15 - مستحب است نمازگزار در برابر وسط پيكر ميّت مرد و در برابر سينه ميّت زن بايستد ومستحب است پا برهنه باشد و درتكبير اوّل بلكه در همه تكبيرات، دست خود را بلند نمايد ونزديك جنازه بايستد و در صورتيكه بخواهد مأمومين از او تبعيّت كنندبايد تكبيرات و دعاها را با صداى بلند بخواند.

16 - مستحب است براى نماز ميّت، جاهايى انتخاب شود كه تردّد ورفت و آمد مؤمنين زياد باشد تا جماعت شركت كننده نيززياد شود، به استثناى مساجد زيرا برگزارى نماز ميّت در مساجد -جز مسجدالحرام- مكروه است.

17 - مستحب است در دعا براى ميّت و براى مؤمنين، كوشش وتلاش شود وهم چنين مستحب است قبل از اقامه نماز، سه بار باعنوان «الصلاة» اعلام شود تا همه مطّلع شوند.

18 - مى توانى نماز ميّت را به يكى از دو شكل زير بخوانى:

اوّل - شكلى كه تنها به دعاهاى واجب اكتفا مى شود بدين ترتيب: در ابتدا نيّت و قصد قربت

ص: 183

مى كنى سپس تكبير مى گوئى وبعدازتكبير اوّل مى گوئى:

«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ».

سپس بعداز گفتن تكبير دوّم مى گوئى:

«اللَّهُمَّ صَلِ ّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَصَلِ ّ عَلى جَمِيعِ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ».

سپس بعداز گفتن تكبير سوم مى گوئى:

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ».

بعداز گفتن تكبير چهارم مى گوئى:

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذَا الْمَيِّتِ»، أو: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيِّتَةِ» اگر زن باشد.

امّا اگر ميّت طفل باشد بعداز تكبير چهارم مى گوئى:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ لِأَبَوَيْهِ وَلَنَا سَلَفاً وَفَرَطاً وَأَجْراً».

سپس تكبير پنجم مى گوئى و نماز پايان مى يابد.

دوّم - روش مفصّلى كه شامل ذكرهاى مستحبّ نيز مى باشد بدين ترتيب:

بعداز گفتن تكبير اوّل مى گوئى:

«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِ ّ بَشِيراً وَنَذِيراً بَيْنَ يَدَىِ السَّاعَةِ».

و بعداز تكبير دوّم مى گوئى:

«اللَّهُمَّ صَلِ ّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَبَارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، كَأَفضَلِ مَا صَلَّيْتَ وَبَارَكْتَ وَتَرَحَّمْتَ عَلى إِبْرَاهِيمَ وَآلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. وَصَلِّ عَلى جَمِيعِ الْأَنْبِياءِ وَالْمُرْسَلِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصِّدِّيقِينَ وَجَمِيعِ عِبادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ».

بعداز تكبير سوم مى گوئى:

«اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ، وَالْمُسْلِمِينَ وَالْمُسلْمَاتِ، الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَالْأَمْوَاتِ، تَابِعْ اللَّهُمَّ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْرَاتِ، إِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَوَاتِ، إِنَّكَ عَلى كُلِ ّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».

بعداز تكبير چهارم اگر ميّت مرد است مى گوئى:

«اللَّهُمَّ إِنَّ هذَا عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ وَابْنُ أَمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَأَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ، اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا خَيْراً وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنَّا، اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِى إِحَسَانِهِ، وَإِنْ كَانَ مُسِيئاً فَتَجَاوَزْ عَنْهُ وَاغْفِرْ لَهُ، اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فِي أَعْلى عِلِّيِّينَ وَاخْلُفْ عَلى أَهْلِهِ فِى الْغَابِرِينَ، وَارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

سپس تكبير پنجم را مى گوئى و نماز پايان مى يابد.

امّا اگر ميّت زن باشد دعاى بعداز تكبير چهارم چنين است:

« اللَّهُمَّ إِنَّ هذِهِ أَمَتُكَ وَابْنَةُ عَبْدِكَ وَابْنَةُ أَمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وَأَنْتَ خَيْرُ مَنْزُولٍ بِهِ. اللَّهُمَّ إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهَا إِلَّا خَيْراً

ص: 184

وَأَنْتَ أَعلَمُ بِهَا مِنَّا، اللَّهُمَّ إِنْ كَانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْفِي إِحْسَانِهَا، وَإِنْ كَانَتْ مُسِيئَةً فَتَجَاوَزْ عَنْهَا وَاغْفِرْلَهَا. اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا عِنْدَكَ فِي أَعْلى عِلِّيِّينَ، وَاخْلُفْ عَلى أَهْلِهَا فِي الْغابِرِينَ، وَارْحَمْهَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ».

ميّت چگونه دفن مى شود ؟

1 - دفن كردن ميّت مسلمان واجب كفايى است. پس بايد جسد مسلمان زير خاك قرار داده شود به گونه اى كه از درندگان محفوظباشد ومردم هم از بوى آن در امان باشند، گذاشتن جسد در ميان تابوت يا ديوار بدون اينكه زير خاك قرار داده شود كفايت نمى كندمگر در هنگام ضرورت.

2 - ميّت در قبر بر پهلوى راستش گذاشته مى شود به گونه اى كه صورتش به سمت قبله باشد، وهم چنين اگر عضوى از بدن دفن شودهم در صورت امكان بايد به ترتيب مذكور گذاشته شود.

3 - كسى كه در كشتى بميرد بايد نگهدارى شود تا به خشكى برسد واگر امكان نداشته باشد بايد در سبوى بزرگى گذاشته شده وبه دريا انداخته شود ويا با سنگ وآهنى بسته شود تا سنگين گردد وبه دريا انداخته شود و احتياط مستحب آن است كه در هنگام انداختن به دريا، روى ميّت به طرف قبله باشد.

4 - واجب در دفن، تحقّق يافتن دفن است هر چند بدون قصد قربت صورت گرفته باشد، پس اگر دستگاهى به حفر زمين بپردازد وميّت را در آن بگذارد كفايت مى كند ولى دفن ميّت موكول به ولىّ اوست و براى هيچ كس جايز نيست كه بدون اذن ولىّ اقدام به دفن نمايد.

5 - كودك متولّد از پدر يا مادر مسلمان بنابر اقوى بايد به روش اسلامى دفن شود.

6 - هتك حرمت مؤمن به واسطه دفن كردن او در محل جمع آورى زباله يا چاه، جايز نيست وهمچنين اگر دفن او در قبرستانهاى غير مسلمانان موجب هتك او شود، جايز نيست.

7 - در مكان غصبى، دفن جايز نيست و هم چنين در قبر ديگرى كه مندرس ومتلاشى نشده است و در زمين موقوفه اى كه ولىّ آن اجازه نداده باشد و در محل هاى موقوفه اى كه براى اين منظور وقف نشده مانند مساجد و مدارس و در مراكز عمومى اى كه با دفن ميّت منافات دارد مانند راههاى عمومى كه دفن كردن در اين اماكن به وضعيت آنها زيان مى رساند، دفن كردن جايز نيست.

8 - قسمتهايى كه از جسد ميّت جدا شده است بايد با خودميّت دفن شود حتى موى و دندان كه بايد با ميّت در كفنش گذاشته شود،امّا قسمتهايى كه از بدن شخص زنده جدا شده باشد مانند ناخن و دندان و موى، دفن آنها واجب نيست بلكه مستحب است.

9 - اگر جنين در شكم مادرش بميرد، با هر وسيله اى كه مناسب با احترام ميّت باشد، بايد بيرون گردد و اگر مادر بميرد و در شكم او جنين زنده باشد بازهم بايد بيرون شود هر چند

ص: 185

با شكافتن شكم مادر و بخيه زدن آن پيش از دفن.

10 - در روايات، مجموعه اى از آداب دفن وبعد از دفن ذكر شده كه شايسته است مؤمنين به آنها تعبّد و التزام داشته باشند و درمقام عمل رعايت نمايند.

احكام قبور

1 - هتك حرمت ميّت جايز نيست، زيرا حرمت ميّت مؤمن مانند حرمت زنده او است. فقهاى بزرگوار ما فتوا داده اند كه نبش قبر ميّت حرام است يا بدين جهت كه هتك صاحب قبر حرام است يا بدين دليل كه فلسفه و حكمت دفن اقتضا مى كند كه قبر نبش نشود، زيرا حكمت دفن اين است كه تغييرات و دگرگونى هايى كه براى انسان بعد از مرگ پيش مى آيد، مخفى بماند و از پخش شدن بوى بد جلوگيرى شود و اگر نبش قبر جايز باشد، اين حكمت منتفى مى شود.

2 - برخى از علما از حرمت نبش استثنا كرده اند جائى را كه اداى حقّى توقّف بر نبش داشته باشد مانند اينكه ميّت در زمين غصبى دفن شده باشد، و يا در كفن غصبى كفن شده باشد و يا اينكه اثبات جرمى بر رؤيت جسد دفن شده توقّف داشته باشد و يا اثبات حق شخص ديگرى بر ديدن جسد متوقّف باشد.

امّا اين نوع حقوق و مانند آن، در صورتى مقتضى جواز نبش است كه واقعاً مهمتر از حرمت ميّت باشد ولى اگر به عنوان مثال قيمت كفن يا زمين يا آن حق مورد اختلاف بسيار ناچيز باشد، اصل قسط و عدالت و اصل «لا ضرر ولا ضرار» و حكم حرمت نبش، ايجاب مى كند كه حق صاحب حق به طريقه ديگرى ادا شود هر چند او راضى هم نباشد، زيرا رضايت او در صورتى شرط است كه ضررى به ميّت نزند ونبش، موجب ستم بر ميّت و هتك حرمت او نگرددواللَّه العالم.

3 - بايد مورد ديگرى هم از حرمت نبش استثنا شود و آن اينكه اگر اداى يك حق عمومى متوقّف بر نبش باشد مانند اينكه عبور ومرور وامر ترافيك به گونه اى اختلال پيدا كند كه موجب ضرر و زيان مردم شود و تنها راه حل هم اين باشد كه خيابانى از روى گورستان كشيده شود به اين ترتيب كه اگر اجساد را بعد از نبش قبر از آنجا به جاى ديگر نقل بدهند، ضرر رفع مى گردد. دراين صورت بعيد نيست كه نبش قبر جايز باشد اگر رفع ضرر، مهمتر از حرمت اموات بوده و از طريق ديگر امكان نداشته باشد.

4 - در جايى كه ميّت بدون غسل يا كفن، دفن شده باشد، نبش قبر را جايز دانسته اند و اين در صورتى است كه موجب ضرر براى كسى نباشد، امّا اگر به طور مثال پس از چندين روز متوجّه شوند كه بدون غسل يا كفن، دفن گرديده و نبش قبر باعث بروز و شيوع بيمارى گردد، و

ص: 186

يا اينكه به خاطر متغيّر شدن جسد، موجب هتك حرمت او شود، نبش قبر جايز نخواهد بود، امّا اگر ميّت بدون نماز دفن شده باشدبر روى قبر او بايد نمازگزارده شود.

5 - گفته اند جايز است كه ميّت در تابوتى گذاشته شود و تابوت دفن گردد تا اگر بعداً بخواهند جسد را به سرزمين مقدّسى نقل دهند، تابوت را بدون نياز به نبش قبر انتقال دهند ولى اوْلى بلكه احوط ترك اين عمل است، زيرا مسلتزم يكى از دو محذور مى باشدچون يا به مسأله دفن اخلال شده است اگر گذاشتن در تابوت دفن محسوب نگردد و يا اينكه اگر دفن محسوب شود، نبش بعد از دفن صورت گرفته است كه حرام مى باشد. واللَّه العالم.

6 - هم چنين گفته اند: جايز است همه قبر نقل داده شود مانند اينكه امروزه چند متر مكعّب از اطراف قبر را يكجا انتقال مى دهندتا قبر وآنچه در آن است، همگى يكجا در محل ديگرى منتقل شود. اين عمل هم در حال ضرورت جايز است مانند خوف از سيل ياتوسعه يك ساختمان ضرورى يا افتتاح يك راه و خيابان مورد نياز ومانند آن.

7 - اگر باقى ماندن قبر موجب هتك ميّت شود مثل اينكه معلوم گردد ميّت در چاه فاضلاب دفن شده و يا اينكه قبر او در مسير يك راه عمومى قرار گرفته كه شايسته شخصى مانند او نيست، اقوى اين است كه نبش قبر به منظور انتقال جايز است، و اوْلى اين است كه در صورت امكان، انتقال به گونه اى صورت گيرد كه از نبش اجتناب شود.

8 - وصيت كردن خود ميّت به نبش بنابر اقوى نافذ نيست (به آن عمل نمى شود)، زيرا حرمت نبش گاهى تنها از جهت هتك حرمت ميّت نيست تا با وصيّت خود او جايز شود.

9 - اگر قبر به گونه اى مندرس شود و از بين برود كه ديگر، قبر ناميده نشود مگر به عنوان مجاز،خراب كردن آثار آن جايز است مگر اينكه به آن آثار، يك مصلحت شرعى تعلّق گرفته باشد مثل اينكه محل احترام مؤمنين و مركز عبادت و نمازها ودعاهاى آنان باشد مانند قبور اوليا و بندگان صالح خداكه خراب كردن آنها جايز نيست.

غسل مسّ ميّت:

1 - سنّت شرعى بر اين جارى شده است كه كسى كه جسد ميّت را بعد از سرد شدن بدن و قبل از اتمام غسلهاى سه گانه مسّ كند،بايد غسل نمايد. امّا اگر ميّت را بجاى غسل، تيمّم داده باشند احتياط اين است كه در صورت مسّ، غسل ترك نشود، چه ميّت مسلمان باشد يا كافر، بزرگ باشد يا صغير حتى سقط در صورتى كه عرفاً انسان گفته شود.

2 - اگر موى شخص زنده با مو يا بدن ميّت تماس حاصل كند يا اينكه دست شخص زنده به موى ميّت برسد، غسل ندارد، مگراينكه مردم آن را مسّ ميّت بشمارند مانند اينكه دستش را

ص: 187

روى سر ميّت يا صورت يا دست او كه مو دارد بگذارد، زيرا عرف چنين حالتى را مسّ ميّت مى شمارد. امّا تماس با استخوان وناخن ودندان ميّت، بنابر احوط غسل دارد زيرا مسّ ميّت ناميده مى شود.

3 - عضوى كه از بدن ميّت جدا شده است اگر استخوان داشته باشد، مسّ آن موجب غسل مى شود. امّا در حديثى وارد شده و آمده است كه مسّ استخوان بدون گوشت كه يك سال يا بيشتر از وفات ميّت بر آن گذشته باشد، غسل ندارد.

4 - در موردى كه شك كند آيا موجب مسّ ميّت شده است يا نه، حكم به برائت مى شود وغسل واجب نيست و هم چنين است اگرشك كنى كه آيا قبل از وفاتش او را لمس كرده اى يا بعد از آن يا از پشت ساتر (پوشاننده) يا اينكه جسد را مسّ كرده اى ياموى اورا، غسل بر تو واجب نيست؛ آرى! اگر ندانى ميّتى را كه جسدش را مسّ كرده اى غسل داده شده بوده يا نه، غسل مسّ ميّت بر توواجب است.

5 - اگر كودكى، ميّت را مسّ كند، بعد از بلوغ بايد غسل مسّ ميّت را انجام دهد، و گفته اند كه اگر مميّز باشد، غسلش مانند سايرعباداتش صحيح است واحوط اين است كه اگر مميّز نيست، ولىّ او به نيابت از او نيّت كند و سپس او را غسل دهد و همچنين است حكم مجنون.

6 - كسى كه بر او غسل مسّ ميّت واجب شده است، نماز او و ساير عباداتى كه توقّف بر طهارت دارد، صحيح نيست مگر بعد ازانجام دادن غسل. امّا وضو بنابر اقوى بر او واجب نيست.

7 - براى كسى كه اين غسل بر او واجب است، بنابر اقوى جايز است كه وارد مساجد شود وسوره هاى سجده را بخواند ولى احوطآن است كه ترك كند آن چيزهايى را كه ترك آنها بر جنب وحائض واجب است.

ص: 188

احكام نماز

اشاره

ص: 189

ص: 190

نماز، شعار ايمان (1)

( الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (2)(.

«آنها كه نماز را برپا مى دارند؛ و از آنچه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند * مؤمنان حقيقى آنها هستند، براى آنان درجاتى نزدپروردگارشان است، و براى آنها آمرزش وروزى كريمانه اى است.»

ايمان آن است كه در دل مؤمن، با «ترس و بيم»، در خرد او، با «يقين»، در عمل او، با«توكّل»، در عبادت او، با «نما»ز، در اقتصاد و معيشت او، با «انفاق»، تجلّى مى يابد. اگر ما درمورد صفاتى كه در آغاز سوره انفال ذكر شده، تأمّل و دقّت كنيم، درمى يابيم كه اين صفات ما را از ظاهر و مفهوم ايمان، به حقايق آن هدايت مى كند؛ حقايقى كه در واقعيت زندگى ما تجلّى مى يابد و ما را از تاريكى هاى خويشتن به سوى نور حق (شناخت خداوند، ياد او، آيات و احكام او) رهنمون مى سازد. بدين ترتيب ايمان در «توكّل به خدا»، «نماز براى خدا» و «انفاق بر بندگان خدا» تجلّى مى يابد.

ولى، حقايق ايمان به چه چيز كامل مى گردد؟ مگر نه اين است كه با نماز كامل مى شود؟ بياييد با هم به سخنان رسول خداصلى الله عليه وآله گوش جان بسپاريم.

حضرت مى فرمايد:

«من أسبغ وضوءه، وأحسن صلاته، وأدّى زكاته، وكفّ غضبه، وسجن لسانه، واستغفر لذنبه، وأدّى النصيحة لأهل بيت نبيّه، فقد استكمل حقائق الإيمان، وأبواب الجنّة مفتّحة له» (3)

«كسى كه وضوى خود را به طور كامل انجام دهد، و نمازش را نيكو برپا دارد، وزكاتش را پرداخت كند، و از خشمش جلوگيرى نمايد، و زبانش را به بند كشد، وبراى گناهش، آمرزش بطلبد وبراى اهل بيت پيامبر خود، صادق و مخلص باشد، حقايق ايمان را تكميل كرده است و دروازه هاى بهشت براى

ص: 191


1- اين قسمت، از جلد چهارم كتاب «التشريع الاسلامى» نوشته مؤلّف، برگرفته شده و به خاطر اهمّيت موضوعى آن در اين جا درج گرديده است.
2- سوره انفال، آيات 4 - 3.
3- بحارالانوار، ج79، ص218، حديث 35.

او گشوده است.»

نماز، حلقه وصل و ارتباط بين قلب بنده و نور خداوند است. نماز معراجى است كه مؤمن به وسيله آن به سوى عرش خداوند، صعود مى كند و به گفته حضرت على عليه السلام:

«لو يعلم المصلّي ما يغشاه من جلال اللَّه، ما سرّه أن يرفع رأسه من السجود » (1)

«اگر نمازگزار بداند آنچه را كه از جلال و شكوه خداوند، او را فرا مى گيرد، هرگز خوش نمى دارد سر از سجده بلند كند.»

نماز رمز بندگى انسان براى خداوند و تسليم بودن او در برابر امر خداوند، در همه صحنه هاى زندگى است. لذا اوّلين عملى كه به آن نگاه مى شود و مورد بررسى قرار مى گيرد، نماز است.

على عليه السلام مى فرمايد:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

إنّ عمود الدين الصلاة، وهي أوّل ما ينظر فيه من عمل ابن آدم، فإن صحّت نظر في عمله، وإن لم تصحّ لم ينظر في بقيّة عمله » (2)

«به يقين، نماز ستون دين است و اوّلين چيزى از اعمال فرزند آدم است كه مورد بررسى قرار مى گيرد، پس اگر صحيح و درست بود، پرونده اعمال او مورد ملاحظه وبررسى قرار مى گيرد و گرنه از ملاحظه بقيّه اعمال او صرف نظر مى شود.»

نماز، چارچوب ياد خداوند بزرگ، زبان سخن گفتن مستقيم بين انسان وخداوند، ستون دين، محور احكام دين، هنگامه گواهى دادن به حق وشعار برپا داشتن قسط و عدالت است.

امام محمّدباقر مى فرمايد:

«

الصلاة عمود الدين، ومثلها كمثل عمود الفسطاط، إذا ثبت العمود ثبتت الأوتاد والأطناب، وإذا مال العمود وانكسر لم يثبت وتد ولا طنب » (3)

«نماز ستون دين است. مثل نماز، مثل ستون خيمه است. اگر ستون ثابت و پابرجا باشد، ميخ ها و طناب ها نيز ثابت و پابرجاخواهند بود، و اگر ستون كج شود يا بشكند، ميخ و طنابى هم پابرجا نخواهد ماند.»

برپاداشتن نماز،رمز مدنيّت ايمان است. خداوند سبحان فرموده است: (وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَالِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (4)(.

«به موسى و برادرش وحى كرديم كه: براى قوم خود، خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد

ص: 192


1- بحارالانوار، ج82، ص37. الخصال، ج2، ص167.
2- الخصال، ج2، ص227.
3- بحار الانوار، ج79، ص218، حديث36.
4- سوره يونس، آيه 87.

وخانه هايتان را مقابل يكديگر(و متمركز) قرار دهيد و نماز را برپا داريد وبه مؤمنان بشارت ده.»

بدين سان خداوند، مؤمنان را به جهت نماز و عبادت شان، نويد وبشارت مى دهد؛ نويد پيروزى و رستگارى.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«للمصلّي ثلاث خصال:

إذا قام في صلاته يتناثر عليه البرّ من أعنان السماء إلى مفرق رأسه، وتحفّ به الملائكة من تحت قدميه إلى أعنان السماء، وملك ينادي: أيّها المصلّي لو تعلم من تناجي ما انفتلت » (1)

«براى نمازگزار سه خصوصيّت است: زمانى كه او به نماز مى ايستد، از آفاق آسمان تا فرق سرش، نيكويى بر او افشانده مى شود،و فرشتگان از زير قدمهايش تا آفاق آسمان به گِرد او مى چرخند و طواف مى كنند، و فرشته اى فرياد مى زند: اى نمازگزار! اگر بدانى كه با كه مناجات مى كنى، هرگز از او روبر نمى تابانى.»

نشانه ايمان

نماز، نشانه ايمان و توشه مؤمن براى روز قيامت است. گوش فرادهيم كه خداوند عزّ وجلّ خطاب به پيامبرش چه مى فرمايد:

( قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَاخِلالٌ( (2)

«به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم، پنهان وآشكار، انفاق كنند، پيش از آنكه روزى فرارسد كه نه در آن خريد وفروش است و نه دوستى.»

از امام صادق عليه السلام نيز چنين روايت شده است:

«يؤتى بشيخ يوم القيامة فيدفع إليه كتابه، ظاهره ممّا يلي الناس لا يرى إلّا مساوئ فيطول ذلك عليه فيقول: يا ربّ! أتأمر بي إلى النار؟ فيقول الجبّارجلّ جلاله: يا شيخ أنا استحي أن اعذّبك وقد كنت تصلّي في دار الدنيا، اذهبوا بعبدي إلى الجنّة » (3)

«روز قيامت، پيرمردى در محضر خدا آورده مى شود و كارنامه اعمالش به او داده مى شود، در ظاهر آن كه به سوى مردم است جزبدى ديده نمى شود، و اين بر او سخت وگران تمام مى شود. پس مى گويد: پروردگارا! آيا دستور مى دهى به آتش شوم؟ خداوند مى فرمايد:اى پيرمرد! من خجالت مى كشم كه تو را عذاب كنم در حاليكه تو در دنيا نماز بجا مى آوردى. بنده ام را به بهشت ببريد.»

ص: 193


1- بحارالانوار، ج79، ص215، حديث30.
2- سوره ابراهيم، آيه 31.
3- بحارالانوار، ج79، ص204، حديث4.

نماز، آتش گناهانى را كه انسان بين دو نماز برافروخته است، خاموش مى گرداند. در خبر منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چنين آمده است:

«ما من صلاة يحضر وقتها إلّا نادى ملك بين يدي الناس (أيّها الناس) قوموا إلى نيرانكم التي أوقدتموها على ظهوركم فأطفؤوهابصلاتكم » (1)

«در هر نمازى كه وقت آن فرامى رسد، فرشته اى در ميان مردم، ندا سر مى دهد كه: اى مردم! بلند شويد آتشى را كه پشت سر خودروشن كرده ايد، با نماز خود خاموش گردانيد.»

نماز از بارزترين صفات پرهيزكاران است؛ پرهيزكارانى كه قرآن براى هدايت آنان فرود آمده است:

( الم * ذلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (2)(.

«الم * اين كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است * همان كسانيكه به غيب ايمان دارند ونماز را برپا مى دارند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.»

همچنين خداوند فرموده است:

طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ * هُدىً وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3)

«اين آيات قرآن و كتاب مبين است * وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنين است * همان كسانيكه نماز را برپا مى دارند و زكات راپرداخت مى كنند و به آخرت يقين دارند.»

برترين اعمال

نماز برترين اعمال صالح و با اجرترين آنها در نزد خداوند است. خداوند متعال مى فرمايد:

( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوْا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ (4).

«كسانى كه ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زكات را ادا نمودند، اجر آنها در نزد پروردگارشان است.»

نيز از حضرت على عليه السلام روايت شده است:

«من أتى الصلاة عارفاً بحقّها غُفِرَ له » (5)

ص: 194


1- بحارالانوار، ص209، حديث21.
2- سوره بقره، آيات 3 - 1.
3- سوره نمل، آيات 3 - 1.
4- سوره بقره، آيه 277.
5- بحارالانوار، ج79، ص107، حديث12.

«كسى كه نماز را بجا آورد در حاليكه به حقيقت نماز شناخت داشته باشد، آمرزيده مى شود.»

نماز بهترين شكر براى نعمتهاى فراوان خداوند و بلكه خود خير فراوان (كوثر) است.

خداوند مى فرمايد:

( إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (1)

«ما به تو كوثر ]خير و بركت فراوان[ عطا كرديم * پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن * (و بدان) دشمن توقطعاً بريده نسل و بى عقب است.»

شرط ولايت

برپا داشتن نماز از شرايط ولايت است، پس كسى كه رهبرى مسلمانان را به عهده مى گيرد، بر او واجب است كه نماز را در ميان آنان برپا دارد. مگر خداوند متعال نفرموده است:

( الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ (2)

«همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را برپا مى دارند وزكات مى دهند.»

همچنين مى فرمايد:

( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (3)

«سرپرست و ولىّ شما تنها خدا است و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند، همان كسانيكه نماز را برپا مى دارند و زكات را ادامى نمايند در حاليكه در ركوع هستند.»

و همچنين مى فرمايد:

إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (4)

«مساجد خدا را تنها كسى آباد مى كند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشد ونماز را برپا داشته و زكات را داده باشد و جز ازخدا نترسد. اميدست چنين گروهى از هدايت يافتگان باشند.»

اينان، همان سرپرستان مساجد، متولّيان و خدمتگزاران خانه هاى خدا وشايسته ترين مردم نسبت به مساجد هستند، نه كسانيكه ظاهر مسجد را آباد امّا واقع و حقيقت آن را، خراب مى نمايند و از حركت مردم در راه خدا مانع مى شوند.

نماز، همچنين -بعداز امر به معروف و نهى از منكر- شرط ولايت برخى از مؤمنان بر

ص: 195


1- سوره كوثر.
2- سوره حجّ، آيه 41.
3- سوره مائده، آيه 55.
4- سوره توبه، آيه 18.

برخى ديگر است، مگر نه اين است كه نماز شعار مؤمنان و رمز خداپرستى آنان است؟ به سخن خداوند گوش فرادهيم:

( وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ (1)

«مردان و زنان مؤمن، برخى ولىّ و سرپرست برخى ديگر است، امر به معروف ونهى از منكر مى كنند، نماز را برپا مى دارند،زكات را ادا مى نمايند و از خدا وپيامبرش اطاعت مى كنند.»

مطابق با آنچه از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله روايت شده است، كسى كه نماز را به طور عمدى ترك كند، از حزب مؤمنان خارج شده و بامنافقان محشور خواهد شد، ايشان مى فرمايند:

«

ولا تضيّعوا صلاتكم فإنّ من ضيّع صلاته حشره اللَّه مع قارون وفرعون وهامان، لعنهم اللَّه وأخزاهم، وكان حقّاً على اللَّه أن يدخله النار مع المنافقين،فالويل لمن لم يحافظ على صلاته » (2)

«نماز خود را ضايع نسازيد (ترك نكنيد) پس كسى كه نمازش را ضايع سازد خدا او را با قارون و فرعون و هامان-خداوند آنان را لعنت كند و ذليل شان بگرداند- محشور مى كند، و خدا -براساس حق- او را همراه منافقين، در آتش وارد كند، پس واى بركسى كه از نماز خود پاس نمى دارد.»

نماز، از جهت ديگر، بر تقواى انسان مى افزايد و برپا دارنده خود را از نيروى شهوات باز مى دارد. خداوند مى فرمايد:

(إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ (3)

«به يقين نماز انسان را از زشتى ها و گناه باز مى دارد.»

نماز، همچنين باعث محو شدن بديها و گناهان مى شود. خداوند فرموده است:

( إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ (4)

«حسنات و كارهاى نيك، سيّئات و بديها را از بين مى برد.»

شعار مؤمنان

نماز از شعائر الهى است كه «ارزشهاى ثابت» زندگى جامعه ايمانى را در خود خلاصه مى سازد، و بايد براى«متغيرات زندگى» كه از طريق «شورا» به «عرف وعقل» ارجاع داده شده نيز، قالب و چارچوب قرار گيرد. اين مطلب را ما از سخن خداوند مى آموزيم:

ص: 196


1- سوره توبه، آيه 71.
2- بحارالانوار، ج79، ص202، حديث2.
3- سوره عنكبوت، آيه 45.
4- سوره هود، آيه 114.

وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (1)

«و كسانى كه دعوت پروردگار خود را اجابت كردند و نماز را بر پا داشتند وامور مهمّ خود را با شورا سامان مى دهند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.»

و نيز اين سخن خداوند:

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَالزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ (2)

«آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما مردم را هدايت مى كنند و به آنان انجام كارهاى خير و برپا داشتن نماز و دادن زكات راوحى كرديم و آنان پرستش كنندگان ما بودند.»

نماز، محور اجتماع مؤمنان در روز عيد، و گردهمايى هفتگى آنان (در روز جمعه) است. مؤمنان در روز جمعه برخوان با بركت نماز مى نشينند و از محور نماز به اداره شؤون اجتماعى وحل مشكلات خود، مى پردازند و از همين طريق در آن روزمعيّن، خدا را نيز ياد مى كنند واز ذكر او غافل نمى شوند.

خداوند مى فرمايد: (

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (3)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! زمانى كه در روز جمعه براى نماز ندا داده مى شود، به ياد خدا بشتابيد و دادوستد را ترك گوييد.اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.»

خشوع در نماز

خشوع در نماز، نشانه كمال ايمان است. معناى خشوع -آنچنانكه از آيه ذيل فهميده مى شود- اين است كه نمازگزار را، تجارت ودادوستد، از ياد خدا غافل نگرداند، پس وقتى نمازگزار در برابر خداوند به نماز مى ايستد، نبايد به مصالح ومنافع خود و هر آنچه اورا از ياد خدا غافل مى كند، بينديشد، و اين از شرايط «خانه هاى ذكر» است؛ خانه هايى كه خداوند مقام آنها را والا ورفيع داشته و آنها را چراغدان نور خود قرار داده است. خداوند بعداز آيه معروف نور مى فرمايد:

(فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ * رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (4)

ص: 197


1- سوره شورى، آيه 38.
2- سوره انبياء، آيه 73.
3- سوره جمعه، آيه 9.
4- سوره نور، آيات 37 - 36.

«(نورخداوند)در خانه هايى قرار دارد كه خداونداذن فرموده آنها بالاروند ونام خدا در آنها برده مى شود وصبح وشام درآنهاتسبيح او مى گويند * مردانى كه نه تجارت ونه معامله اى آنان رااز ياد خدا وبرپا داشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند. آنها از روزى مى ترسند كه در آن، دلها و چشمها زير و رو مى شوند.»

نماز معراج مؤمن به سوى خداوند است و تضرّع و خشوع در نماز، قلّه توجّه به خدا مى باشد. نماز شرط رستگارى و سرچشمه فضيلتهاى ايمانى است. خداوند مى فرمايد:

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ (1)

«به يقين مؤمنان رستگار هستند، همان كسانى كه در نماز خود، خشوع دارند.»

برپا داشتن نماز

حفظ و پاس داشتن نماز بدين معنى است كه به بجاى آوردن آن در اوقاتش و با شرايط و آدابش، اهتمام ورزيده شود و همين اهتمام، از نشانه هاى ايمان به خدا وروز قيامت است.

خداوند مى فرمايد: (وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (2)

«آنها كه به آخرت ايمان دارند، به آن ايمان مى آورند، و بر نمازهاى خويش مراقبت مى كنند.»

نماز، پنجره اى است كه مؤمن از طريق آن به جهان وسيع و گسترده غيب مى نگرد. نماز؛ نيايش، ذكر، اخلاص و ياد خدا است وهمه اينها حقايق غيبى هستند، و لذا كسانى كه از خداوند در نهان مى ترسند، همانها نماز را برپا مى دارند يعنى آنگونه كه خداخواسته و دستور داده انجام مى دهند: (إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَمَن تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِير (3)

«تو فقط كسانى را بيم مى دهى كه از پروردگار خود در پنهانى مى ترسند و نماز را برپا مى دارند و هر كس پاكى (و تقوا)پيشه كند، نتيجه آن به خودش بازمى گردد؛ وبازگشت (همگان) به سوى خداست.»

استعانت از نماز

مؤمنان با برپا داشتن نماز، با توطئه ها و تلاشهاى كافران براى گمراه ساختن مسلمانان، مبارزه مى كنند زيرا نماز در دل مؤمنان،يقين ايجاد مى كند و كافران را مأيوس و نااميد مى گرداند.

به سخن خداوند گوش جان بسپاريم:

( وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا

ص: 198


1- سوره مؤمنون، آيات 1 و 2.
2- سوره انعام، آيه 92.
3- سوره فاطر، آيه 18.

تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ * وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ (1)

«بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد آرزو مى كردند شما را بعداز اسلام و ايمان، به حال كفر باز گردانند بااينكه حق براى آنها كاملاً روشن شده است. شما آنها را عفو كنيد وگذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش را بفرستد. خداوند بر هر چيزى توانا است * ونماز را برپاداريد و زكات را ادا نماييد...».

نماز مؤمنان را در مشكلات و مصايب دنيا و گرفتاريهاى زندگى كمك مى كند، ومؤمنان به حسب آنچه خدا به آنان آموخته است، در برخورد با دشواريها، به نماز استعانت مى جويند:

( وَاسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ * الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (2)

«از صبر و نماز يارى جوييد و اين كار جز براى خاشعان، گران است * آنها كسانى هستند كه مى دانند ديدار كننده پروردگارخويشند و به سوى او باز مى گردند.»

يارى جستن از نماز، كار سنگين و دشوارى است مگر براى كسانيكه خشوع دارند و به ديدار پروردگار خود يقين و باور دارند،زيرا مگر نه اين است كه يارى جستن از نماز، بهترين دليل براى صدق ايمان انسان است؟

برپا داشتن نماز، كار نيك است؛ نمازى كه از ايمان خالص انسان نشأت يافته باشد، نه آن نمازى كه محض ايستادن و رو به مشرق و مغرب (مسجدالاقصى ومسجدالحرام) كردن باشد. اين همان چيزى است كه از سخنان خداوند آن را الهام مى گيريم:

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الْآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ الْسَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ (3)

«نيكى اين نيست كه روى خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد بلكه نيكى از كسى است كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان وكتاب و پيامبران ايمان آورده و مال خود را با همه علاقه اى كه به آن دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه وسائلان وبردگان انفاق مى كند، نماز را برپا مى دارد و زكات را مى پردازد.»

پس مطلوب و خواست خداوند، صرف روبه قبله ايستادن نيست، بلكه برپا داشتن نماز با شرايط آن است، و از شرايط آن، برپاداشتن واجراى ساير احكام شريعت غرّاى محمّدى است.

ص: 199


1- سوره بقره، آيات 110 - 109.
2- سوره بقره، آيات 46 - 45.
3- سوره بقره، آيه 177.

برپا داشتن نماز، نشانه فروتنان و تسليم شوندگان

اخبات يا تواضع و تسليم، درجه بلندى در معراج ايمان است. فروتنان و تسليم شوندگان، نشانه هايى دارند كه بارزترين آنها اين است كه اگر ياد خدا به ميان آيد، دلهاى شان پر از خوف خدا مى شود، و همچنين يكى ديگر از نشانه هاى آنها، برپا داشتن نماز است،آنجا كه خداوند مى فرمايد :

وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ * الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَمِمَّارَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (1)

«و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را * همانها كه چون نام خدا برده مى شود، دلهاى شان پر از خوف مى گردد؛ و شكيبايان در برابر مصيبتهايى كه به آنان مى رسد؛ و آنها كه نماز را برپا مى دارند؛ و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.»

از آنجا كه نماز، معراج روح و راه به دست آوردن رضاى خداوند است، متواضعان و خاشعان و توبه كنندگان و بازگشت كنندگان،آن را وسيله تقرّب به خداوند قرار مى دهند و اين تجارتى است كه شكست و ناكامى ندارد.

خداوند سبحان مى فرمايد: (مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَلَاتَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (2)

«اين بايد در حالى باشد كه شما به سوى او بازگشت مى كنيد، و از (مخالفت فرمان او) بپرهيزيد، نماز را برپا داريد واز مشركان نباشيد.»

خداوند سبحان درباره تجارتى كه كساد و ناكامى ندارد و از اركان مهمّ آن، نماز است، مى گويد: (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ (3)

«كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مى كنند و نماز را برپا مى دارند و از آنچه به آنان روزى داده ايم، پنهان و آشكار انفاق مى كنند،تجارتى بى زيان وخالى از كساد را اميد دارند.»

در آيه ديگر از «قيام شبانه» مى خوانيم؛ از ميعادگاه عاشقان و خاشعان واز مناجات آنان با خداوند:

( إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَاللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى وَآخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَآخَرُونَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ

ص: 200


1- سوره حجّ، آيات 35 - 34.
2- سوره روم، آيه 31.
3- سوره فاطر، آيه 29.

فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (1)

«پروردگارت مى داند كه تو و گروهى از آنها كه با تو هستند، نزديك دوسوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزيد و خداوندشب و روز را اندازه گيرى مى كند. او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را اندازه گيرى كنيد پس شما را بخشيد. اكنون آنچه براى شما ميسّراست قرآن بخوانيد. اومى داند بزودى گروهى از شما بيمار مى شوند وگروهى ديگر براى بدست آوردن فضل الهى به سفر مى روند وگروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند، پس به اندازه اى كه براى شما ميسّر است از قرآن تلاوت كنيد و نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به خداللَّه قرض دهيد، و آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد، نزد خدا به بهترين وجه و بزرگترين پاداش خواهيد يافت و از خداآمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده مهربان است.»

خداوند براى بنى اسرائيل و نقباء و برگزيدگان آنان شرط نمود كه نماز را برپا دارند و همچنين شرط كرد كه با آنان باشد تا زمانى كه آنان بر اين عهد و پيمان باقى بمانند:

(وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً (2)

«خدا از بنى اسرائيل پيمان گرفت، و از آنها دوازده نقيب و سرپرست برانگيختيم وخداوند گفت: من با شما هستم اگر نماز را برپاداريد و زكات را ادا نماييد و به رسولان من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد و به خدا قرض نيكو بدهيد.»

مواظبت و مراقبت از نماز

از آنجا كه نماز، معراج مؤمن و شعار عبوديت خداوند و رمز اخلاص براى اوست، مؤمنان همواره و در همه شرايط از آن مراقبت مى كنند و مقام آن را پاس مى دارند:

إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ (3)

«و به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است * هنگامى كه بدى به او برسد، بى تابى مى كند * و هنگامى كه خوبى به اوبرسد، مانع ديگران مى شود * مگر نمازگزاران، آنها كه نماز را پيوسته بجا مى آورند.»

ص: 201


1- سوره مزمّل، آيه 20.
2- سوره مائده، آيه 12.
3- سوره معارج، آيات 23 - 19.

وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ (1)

«و آنان كه بر نمازشان مواظبت دارند.»

وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (2)

«و آنان كه بر نمازهايشان مراقبت و مواظبت دارند.»

مواظبت بر نماز است كه مقام انسان را تا درجات بلند ايمان بالا مى برد و از جمله درجات ايمانى، نگهداشتن انسان از حرص و آزدنيا است.

امام رضاعليه السلام در پاسخ سؤالات محمّد بن سنان چنين نوشت:

«

إنّ علّة الصلاة أنّها إقرار بالربوبيّة للَّه عزّ وجلّ، وخلع الأنداد، وقيام بين يدي الجبّار جلّ جلاله بالذلّ والمسكنة والخضوع والاعتراف، والطلب للإقالة من سالف الذنوب، ووضع الوجه على الأرض كلّ يوم إعظاماً للَّه عزّ وجلّ، وأن يكون ذاكراً غير ناس ولا بطر، ويكون خاشعاً متذلّلاً راغباً، طالباً للزيادة في الدين والدنيا، مع ما فيه من الايجاب والمداومة على ذكر اللَّه عزّ وجلّ بالليل والنهار، لئلا ينسى العبد سيّده ومدبّره وخالقه فيبطر ويطغى ويكون من ذكره لربه وقيامه بين يديه، زاجراً له عن المعاصي ومانعاً له عن أنواع الفساد » (3)

«علّت وجوب و تشريع نماز اين است كه نماز، اقرار به ربوبيّت خداوند، نفى شريك و مانند وهمتا از او، قيام ذليلانه و متواضعانه و تواَم با خضوع در محضر او، واعتراف به گناه و طلب آمرزش گناهان گذشته از او است. نماز، گذاشتن صورت در هر روز بر روى خاك است براى تعظيم خداوند وبراى اينكه انسان هميشه به ياد او باشد، فراموش نكند، نا سپاسى نورزد، خاشع و ذليل و متمايل به او باشد و زيادت در دين ودنيا را از او بخواهد. نماز مداومت شبانه روز ياد خداوند است تا بنده، مولا، مدبّر وخالق خود را فراموش نكند و به كفران و طغيان و سركشى كشانده نشود و هميشه به ياد او و در محضر او باشد تا او را از گناهان و از انواع فساد، باز دارد.»

برپا داشتن نماز در هر حال

در حالات استثنايى (مانند جنگ) لازم است كه ذكر خدا بگوييم، امّا در حالت آرامش، اقامه نماز واجب است نه فقط ذكر خدا، و اين دو فرق زيادى دارند زيرا اقامه و برپا داشتن نمازبه معناى انجام دادن نماز با همه شرايط آن مى باشد، در حاليكه ذكر خدا در هر حال، در حال ايستاده يا نشسته يا خوابيده هم امكان دارد. باهم كلام خداوند را بخوانيم:

ص: 202


1- سوره معارج، آيه 34.
2- سوره مؤمنون، آيه 9.
3- وسائل الشيعه، ج3، كتاب الصلاة، باب1، ابواب اعداد الفرائض ونوافلها، ص4، حديث 7.

(فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً (1)

«و هنگاميكه نماز را به پايان رسانديد، خدا را ياد كنيد، ايستاده و نشسته و در حاليكه به پهلو خوابيده ايد و هرگاه آرامش يافتي(دو حالت ترس زايل گشت)، نماز را به طور معمول انجام دهيد زيرا نماز وظيفه ثابت و معيّنى براى مؤمنان است.»

در حديث هم آمده است كه همراه امير المؤمنين عليه السلام در جنگ صفّين، نمازهاى ظهر و عصر ومغرب و عشا از مردم فوت شد وحضرت به آنان دستور داد كه پياده و سواره، تكبير بگويند،«لا الهَ الَّا اللَّه وَسُبْحانَ اللَّهِ» بگويند و آنان هم چنين كردند زيرا نماز در هيچ حالتى ترك نمى شود ويك وظيفه ثابت ومعيّنى براى مؤمنان است و حتّى در حالت جنگ هم كه سخت ترين حالات است ترك نمى شود. اين مسأله را از اين سخن خداوندالهام مى گيريم كه مى فرمايد:

( وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوّاً مُبِيناً (2)

«هنگامى كه سفر مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد اگر از فتنه وخطر كافران بترسيد؛ زيرا كافران، براى شمادشمن آشكارى هستند.»

بدين ترتيب واجب است كه در حال ترس، نماز، كوتاه (قصر) شود، امّا همچنان وجوب آن بر انسان باقى است زيرايك حكم ثابت وتغييرناپذير است.

هم چنين در حديث منقول از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه ياده شده آمده است: «كتاب موقوت به معناى كتاب ثابت(حكم ثابت) است امّا اينكه اندكى شتاب كنى يا اندكى به تأخير اندازى، ضررى به نمازت ندارد تا زمانى كه نماز را ضايع نكرده باشى، زيرا خداوند مى فرمايد:

أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً .

«نماز را تباه كردند و از شهوات پيروى نمودند، پس به زودى گمراهى خود را خواهند ديد. (3)

از همين رو، نماز حتّى در هنگام رويارويى نظامى و در جبهه جنگ، واجب است. خداوند مى فرمايد:

( وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُم مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ (4)

ص: 203


1- سوره نساء، آيه 103.
2- سوره نساء، آيه 101.
3- تفسير الميزان، ج5، ص67، نقل از كافى.
4- سوره نساء، آيه 102.

«و هنگامى كه در ميان آنها باشى و (در ميدان جنگ) نماز را براى آنها برپا كنى، بايد دسته اى از آنها با تو (به نماز) برخيزند و سلاحهايشان را با خود برگيرند، وهنگامى كه سجده كردند (و نماز را به پايان رساندند) بايد به پشت سرشما بروند، وآن دسته ديگر كه نماز نخوانده اند بيايند و با تو نماز بگذارند. آنها بايد وسايل دفاعى وسلاحهايشان را (در حال نماز) با خود حمل كنند.»

اقامه نماز، شرط توبه

از آنجا كه نماز رمز عبوديّت و بندگى است، كسى كه توبه مى كند، بايد توبه اش را با برپا داشتن نماز به اثبات برساند.

خداوند مى فرمايد:

فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ (1)

«هرگاه توبه كنند و نماز را برپا بدارند و زكات بدهند، آنها را رها سازيد.»

فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ (2)

«هرگاه توبه كنند و نماز بخوانند و زكات بدهند، برادر دينى شما هستند.»

فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ (3)

«اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت پس نماز را برپا بداريد و زكات را ادا كنيد.»

اقامه نماز، شعار دعوتگران به سوى خدا

نماز، ارزش مهمى است، و گوهر اين ارزش، ارتباط انسان با خداوند است ومظهر اين ارزش، ذكر خدا، سجده براى خدا، ركوع براى خدا، قرائت قرآن كريم و نيايش است و از همين رو، يكى از شعارهاى دعوتگران به سوى خدا، و بلكه هدف اساسى آنان دردعوت و گسترش آن، نماز است و لذا مى بينيم كه حضرت ابراهيم عليه السلام برخى از فرزندان خود را در بيت الحرام ساكن مى گرداند تا نمازرا برپا دارند:

( رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ * رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِن شَيْ ءٍ فِي الْأَرْضِ وَلَافِي السَّماءِ * الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ

ص: 204


1- سوره توبه، آيه 5.
2- سوره توبه، آيه 11.
3- سوره مجادله، آيه 13.

إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ * رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ (1)

«پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم تو است، ساكن ساختم تا نماز را برپادارند. تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز و از ثمرات به آنها روزى دِه شايد آنان شكر تو را بجاآورند * پروردگارا! تو مى دانى آنچه راما پنهان و يا آشكار مى كنيم وچيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست * حمد خداى را كه در پيرى، اسماعيل و اسحاق رابه من بخشيد. مسلّماً پروردگار من شنونده دعا است * پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار دِه و از فرزندانم نيز. پروردگارا! دعاى مرابپذير.»

حضرت اسماعيل نيز خانواده خود را دستور به نماز مى داد. خداوند مى فرمايد:

وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً (2)

«خانواده خودرا به نماز وزكات دستور مى داد ودر نزد پروردگارش پسنديده ومورد رضايت او بود.»

خداوند بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و از طريق ايشان بر امّت آن حضرت واجب كرده است كه خانواده خود را به نماز فرمان دهند:

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا (3)

«خانواده ات را به نماز فرمان بده و در انجام آن شكيبا باش.»

وصيّت لقمان به فرزندش چنين بود:

يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاَةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ (4)

«اى فرزندم! نماز را برپا دار و به معروف امر و از منكر نهى كن.»

نماز شعار امّت اسلامى

نماز از بارزترين نشانه هاى امّت اسلامى است، آنجا كه پروردگار سبحان مى فرمايد:

(مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ ِ (5)

«از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد؛ خداوند شما را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب، مسلمان ناميد تا پيامبر گواه بر شما باشد وشما گواهان بر مردم. پس نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد

ص: 205


1- سوره ابراهيم، آيات 40 - 37.
2- سوره مريم، آيه 55.
3- سوره طه، آيه 132.
4- سوره لقمان، آيه 17.
5- سوره حجّ، آيه 78.

و به خدا تمسّك جوييد.»

برپا داشتن نماز يكى از بندهاى پيمان و ميثاقى است كه خداوند آن را بر بنى اسرائيل مقرّر كرده است. قرآن كريم دراين رابطه مى گويد:

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوالِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (1)

«از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند را پرستش نكنيد، و به پدر و مادر ونزديكان و يتيمان و بينوايان نيكى كنيد، و به مردم نيك بگوييد، و نماز را برپا داريد، و زكات را بدهيد. پس همه شما، جز عدّه كمى، پشت كرديد و اعراض نموديد.»

از آنجا كه نماز شعار مسلمانان است، از شرايط قبول توبه مشركان اين است كه نماز را برپا دارند. قرآن مجيد مى گويد:

( فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍفَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (2)

«پس وقتى كه ماههاى حرام پايان يافت، مشركان را هرجا يافتيد به قتل برسانيد وآنها را اسير سازيد و محاصره كنيد و در هركمينگاه بر سرراه آنان بنشينيد. پس اگر توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند، آنها را رها سازيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.»

نماز، تزكيه نفس

درجات مؤمن با نماز او تعالى مى يابد. پس هرچه بيشتر بر نماز خود مواظبت كند و آن را با شرايطش بجاآورد و در هنگام اقامه آن، خشوع بيشترى داشته باشد، ارتباط و قرب او به خداوند هم بيشتر خواهد شد ودر نتيجه، اين ارتباط و قرب، در همه ابعادزندگى او بازتاب خواهد يافت.

نماز باعث تقوا مى شود وتقوا، نفس را از هواپرستى ها باز مى دارد. خداوند سبحان مى فرمايد:

إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ... (3)

ص: 206


1- سوره بقره، آيه 83.
2- سوره توبه، آيه 5.
3- سوره عنكبوت، آيه 45.

«...به يقين نماز (انسان را) از زشتيها وگناه باز مى دارد وياد خدا بزرگتر است...»

نماز انسان را به پروردگارش نزديك مى گرداند، به همين دليل، اخلاص، يكتاپرستى و پاكى او از آلودگيها و پلشتى هاى شرك،افزايش مى يابد. خداوند مى فرمايد: (...قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ * وَأَنْ أَقِيمُواالصَّلاَةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (1)

«...بگو: هدايت واقعى، هدايت خداوند است و ما امر شده ايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم * و اينكه نماز را برپا داريد وتقوا پيشه سازيد و خدا است كه به سوى او محشور مى شويد.»

همچنين در قرآن آمده است:

وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ *وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (2) .

«...و ترس شان را به امنيّت و آرامش مبدّل مى كند. تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس ازآن كافر شوند، آنها فاسقانند * و نماز را برپا داريد و زكات را پرداخت نماييد و رسول خدا را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت خداشويد.»

آيا نمى بينيد در اين آيات چگونه برپا داشتن نماز، به طور مستقيم بعداز امر به توحيدو عبوديّت مخلصانه خداوند مطرح شده است و در آيه دوّم هم اقامه نماز به اطاعت از رسول مرتبط شده است زيرا برپا داشتن نماز،نفس را تزكيه و آماده اطاعت از پيامبر مى گرداند.

بدين ترتيب نماز بهترين و برترين راه تقرّب به خداوند است، زيرا نماز پرده هاى شرك را كنار مى زند و موانع قرب به حقّ را ازميان برمى دارد. در روايت يزيد بن خليفه آمده است: امام صادق عليه السلام فرمود:

«إذا قام المصلّي إلى الصلاة نزلت عليه الرحمة من أعنان السماء إلى الأرض، وحفّت به الملائكة، وناداه ملك: لو يعلم هذا المصلّي ما في الصلاة ماانفتل» (3)

«زمانى كه نمازگزار به نماز مى ايستد، رحمت الهى از آفاق آسمان تا روى زمين بر او فرود مى آيد وفرشتگان اطراف او جمع مى شوند و فرشته اى ندا مى دهد: اگر اين نمازگزار بداند آنچه را كه در نماز است هرگز از آن روبر نمى تاباند.»

نماز، احسان و نيكوكارى را درپى دارد زيرا نيكوكاران كسانى هستند كه نماز را برپا مى دارند. در قرآن آمده است:

( هُدىً وَرَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُم

ص: 207


1- سوره انعام، آيات 72 - 71.
2- سوره نور، آيات 55 و 56.
3- وسائل الشيعه، ج3، ص21.

ْيُوقِنُونَ (1)

«اين كتاب مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است * همان كسانيكه نماز را برپا مى دارند وزكات را مى پردازند و همانها به آخرت يقين دارند.»

نماز از مهم ترين عباداتى است كه نفس را تزكيه مى كند و آن را به برترين درجات كمال ارتقا مى دهد. در قرآن آمده است:

( إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً * إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ (2)

و به يقين انسان، حريص و كم طاقت آفريده شده است * هنگامى كه بدى به او برسد، بى تابى مى كند * و هنگامى كه خوبى به او برسد،مانع ديگران مى شود * مگر نمازگزاران، آنها كه نماز را پيوسته بجا مى آورند.»

برپا داشتن نماز در رشد روحيّه اصلاح طلبى در نفس انسان، نقش مؤثّرى دارد ونمازگزاران، مصلحان جامعه هستند:

(وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (3)

«كسانى كه به كتاب تمسّك مى كنند و نماز را برپا مى دارند. ما به يقين پاداش مصلحان را ضايع نمى كنيم.»

برپا داشتن نماز از نشانه هاى اخلاص در دين است. قرآن كريم مى گويد:

( وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (4)

«به آنها دستورى داده نشده بود جز اينكه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند و از شرك به توحيد بازگردندو نماز را برپا دارند و زكات را بدهند. و اين است آيين مستقيم وپايدار.»

همچنين خداوند فرموده است:

( إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي (5)

«به يقين من خدا هستم، معبودى جزمن نيست پس مرا پرستش كن ونماز را براى ياد من برپادار.»

ص: 208


1- سوره لقمان، آيات 3 و 4.
2- سوره معارج، آيات 23 - 19.
3- سوره اعراف، آيه 170.
4- سوره بيّنه، آيه 5.
5- سوره طه، آيه 14.

نماز، ياد خدا

جوهر و حقيقت نماز اين است كه نماز ياد خداوند يكتا، رمز عبوديت او، دليل تسليم بودن در مقابل او، نشانه ايمان و علامت اخلاص است و از همين رو آنجا كه خداوند فائده نماز را بيان فرموده و آن را باز دارنده از بدى ها و گناه معرفى كرده، گفته است: (...وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ ... (1)«ياد خداوند بزرگتر و مهم تر از هر چيزى است.» و همچنين فرموده است: (وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي (2) «نماز را براى ياد من برپادار.» و همچنين فرموده است: (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى *وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (3) «به يقين رستگار شد كسى كه خود را پاك ساخته است * و نام پروردگارش را ذكر كرده ونماز خوانده است.»

در قرآن مجيد آمده است:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَابَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (4) «همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند ياد مى كنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشندو مى گويند پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده اى منزّهى تو! ما را از عذاب آتش نگاه دار.»

نماز چون ذكر و ياد خدا است، در هيچ حالى نبايد ترك شود و تا انسان زنده است بايد آن را برپا دارد. قرآن مجيد مى گويد:

( وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً (5)

«و مرا هرجا باشم، وجودى با بركت قرار داده و تا زمانى كه زنده ام مرا به نماز وزكات توصيه كرده است.»

در جاى ديگر مى گويد: (إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (6)

«شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند وشما را از ياد خدا

ص: 209


1- ) - سوره عنكبوت، آيه 45.
2- سوره طه، آيه 14.
3- سوره اعلى، آيات 15 - 14.
4- سوره آل عمران، آيه 191.
5- سوره مريم، آيه 31.
6- سوره مائده، آيه 91.

و از نماز باز دارد. آياخوددارى خواهيد كرد؟»

از اين آيه الهام مى گيريم كه نماز نوعى از انواع ذكر و ياد خدا است وبيان آن بعداز «ذكر اللَّه»، از باب تأكيد بر اين نوع خاص از ذكر خدا، به عنوان برترين و كاملترين ذكر است.

نماز، تذكّر براى اهل تذكّر است: (وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ (1)

«در دوطرف روز و اوايل شب نماز را برپادار زيرا حسنات، سيّئات را از بين مى برند. اين تذكرى است براى كسانى كه اهل ذكرند.»

خداوند در جاى ديگر فرموده است:

( يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (2)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! زمانى كه روز جمعه نداى نماز داده مى شود، به ياد خداوند بشتابيد و معامله را رها كنيد. اگر شمابدانيد، اين براى شما بهتر است.»

احكام نماز

در اسلام ارزشها و آدابى وجود دارد كه مربوط به نماز و نيك برگزار كردن آن مى باشد. بارزترين آنها، مواظبت بر نماز، استمرار ومداومت بر آن است كه آيات شريفه قرآن را در اين رابطه تلاوت كرديم. احكام ديگرى نيز دارد كه در ضمن آيات ذيل مطالعه مى كنيم:

1 - از احكام برپا داشتن نماز، آغاز كردن آن با طهارت است:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا (3)

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! هنگاميكه به نماز مى ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد وسر و پاها را تا مفصل(برآمدگى پشت پا) مسح كنيد و اگر جنب باشيد خود را بشوييد...»

2 - يكى ديگر از احكام نماز، تسبيح خداوند است:

( وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً * هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ... (4)

«صبح و شام، او را تسبيح گوييد * او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او نيز...»

ص: 210


1- سوره هود، آيه 114.
2- سوره جمعه، آيه 9.
3- سوره مائده، آيه 6.
4- سوره احزاب، آيات 43 - 42.

3 - از احكام ديگر، اعتدال و ميانه روى بين جهر و اخفات (بلند خواندن وآهسته خواندن) در نماز است:

(...وَلَا تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (1)

«...نمازت را زياد بلند يا خيلى آهسته نخوان و در ميان آن دو راهى معتدل برگزين.»

4 - خداوند اوقات نماز را هم در آيه ذيل بيان كرده است:

( أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً (2)

«نماز را از زوال خورشيد (ظهر) تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب) برپادار وهمچنين قرآن فجر (نمازصبح) را چرا كه قرآن فجر، مشهود است.»

در اين آيه سه وقت، براى پنج نماز فريضه بيان شده است و اگر كسى براى پنج نماز پنج وقت قرار دهد كار خوبى خواهد بود. وقت اوّل، زوال خورشيد است (براى نماز ظهر و عصر). وقت سوم، تقارن فجر است (براى نماز صبح) و بين آن دودر هنگام تاريكى شب، وقت نماز مغرب وعشاء است.

5 - قرآن، مسلمانان را براى شب زنده دارى و تهجّد و عبادت در نيمه شب دعوت نموده، در حاليكه آن را براى پيامبرصلى الله عليه وآله وپيشگامان امّت واجب كرده است. خداوند مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً (3)

«اى جامه به خود پيچيده! * شب را جز كمى بپاخيز.»

( وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً (4)

«و پاسى از شب را به عبادت بپرداز. اين يك وظيفه اضافى براى تو است. اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد.»

6 - از احكام نماز، خشوع در نماز است:

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ (5)

«به يقين مؤمنان رستگار شدند * همان كسانيكه در نماز خود خشوع دارند.»

7 - نماز در مساجد و همراه با ساير مؤمنان، فضيلت بيشتر دارد:

ص: 211


1- سوره اسراء، آيه 110.
2- سوره اسراء، آيه 78.
3- سوره مزّمل، آيات 2 - 1.
4- سوره اسراء، آيه 79.
5- سوره مؤمنون، آيات 2 - 1.

( وَأَقِيمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ (1)

«نماز را برپا داريد و زكات را ادا نماييد و همراه با ركوع كنندگان ركوع كنيد.»

8 - يكى ديگر از احكام نماز، پرداختن فورى به نماز جمعه است به مجردى كه اذان آن گفته شود، و تعطيل كردن تجارت ودادوستد در آن هنگام:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (2)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! زمانى كه در روز جمعه براى نماز ندا داده شود، به ياد خدا بشتابيد و دادوستد را رها كنيد. اگربدانيد اين براى شما بهتر است.»

نماز منافق، كف زدن است

نماز، خود يك ميزان و معيار است. با نماز مى توانيم مؤمن را از منافق باز شناسيم. كسى كه در نماز خود خشوع دارد و مراقب نماز مى باشد وتقوا پيشه مى سازد و انفاق و احسان مى كند، او نماز گزار و مؤمن واقعى است. امّا كسى كه دادوستد و تجارت، او را ازنماز غافل مى سازد و اگر هم به نماز بپردازد، با بى حالى و تنبلى نماز مى خواند، در واقع منافق است.

قرآن مجيد دراين مورد چنين مى گويد:

(فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (3)

«واى بر نمازگزارانى * كه در نماز خود سهل انگارى مى كنند * همان كسانيكه ريا مى كنند * وديگران را از وسايل ضرورى زندگى منع مى نمايند.»

(... وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا كُسَالى ... (4)

«نماز را به جا نمى آورند مگر با كسالت.»

اين در حالى است كه مؤمنان با شتاب به سوى نماز مى روند و براى انجام آن كوشش دارند امّا منافقان، نماز را بجا نمى آورند مگر باحالت كسالت و تنبلى. از همين رو نماز، معيار شناخت مؤمن از منافق و ملاك شناخت درجات مؤمنين است.

در حديث منقول از هارون بن خارجه آمده است كه: براى امام صادق عليه السلام مردى از اصحاب

ص: 212


1- سوره بقره، آيه 43.
2- سوره جمعه، آيه 9.
3- سوره ماعون، آيات 7 - 4.
4- سوره نساء، آيه 142.

خود را نام بردم و او را ستودم.امام عليه السلام به من فرمود: كيف كانت صلاته؟ (1)

«نماز او چگونه است؟»

امّا نماز مشركان و نيايش آنان در خانه خدا، سوت زدن و كف زدن است. خداوند درباره آنها مى فرمايد:

( وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً (2)

«نمازشان نزد خانه خدا چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود.»

عيّاشى از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه و معناى «مكاءً و تصدية» نقل مى كند كه امام فرمود: التصفير والتصفيق (3)

«سوت كشيدن و كف زدن».

سعيد بن جبير مى گويد: كانت قريش تعارض النبي في الطواف يستهزؤون ويصفّرون ويصفّقون فنزلت هذه الآية (4)

«قريش در هنگام طواف با پيامبرصلى الله عليه وآله معارضه مى كردند، مسخره و استهزاء مى نمودند، سوت مى كشيدند و دست مى زدند و لذااين آيه نازل شد.»

كافران، نماز را به باد مسخره مى گرفتند، عليرغم اينكه هر انسان سالمى، به شخصى كه با پروردگارش مناجات مى كند احترام مى گذارد، وبه حكم عقل وفطرت، عمل او را تعالى و ارتقاى روح مى شمارد.

(وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً (5)

«آنها هنگاميكه شما به نماز فرامى خوانيد، آن را به مسخره و بازى مى گيرند.»

كسانى كه نماز را ضايع مى سازند!

امّا كسانى كه نماز را ضايع و تباه مى سازند يا آن را ترك مى كنند، جزايشان اين است كه مناعت نفس را از دست مى دهند، ونمى توانند خويشتن را از شهوات باز دارند. خداوند مى فرمايد:

ص: 213


1- وسائل الشيعه، ج3، ص21.
2- سوره انفال، آيه 35.
3- تفسير الميزان، ج9، ص86.
4- تفسير الميزان، ج9، ص85.
5- سوره مائده، آيه 58.

(فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ (1)

«امّا پس از آنان، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند و از شهوات پيروى نمودند.»

گاهى هم ترك نماز، شخص را به تكذيب دين و دورشدن از صراط مستقيم مى كشاند:

(فَلاَ صَدَّقَ وَلَا صَلَّى * وَلكِن كَذَّبَ وَتَوَلَّى (2)

«او هرگز ايمان نياورد و نماز نخواند * بلكه تكذيب كرد و رويگردان شد.»

گاهى هم او مانع راه خدامى شود و مؤمنان را از نمازگزاردن باز مى دارد:

( أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهَى * عَبْداً إِذَا صَلَّى (3)

«آيا كسى كه نهى مى كند * بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (مستحق عذاب الهى نيست؟).»

آيا كار تارك نماز به همين جا ختم مى شود؟ هرگز. تارك عمدى نماز، كافر است.

از پيامبر خداصلى الله عليه وآله روايت شده است:

«من ترك الصلاة متعمّداً فقد كفر » (4)

«كسى كه عامدانه نماز را ترك كند، كافر شده است.»

زيرا حدّ فاصل بين اسلام حقيقى و كفر، نماز است. پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«بين العبد وبين الكفر ترك الصلاة » (5)

«فاصله بين بنده و كفر، ترك نماز است.»

فرجام كار چنين كسانى، آتش سوزان دوزخ است و در آنجا است كه با حسرت و تأسّف اعتراف مى كنند كه نماز را ترك كرده اند وبه دنبال آن، هر كار نيك و احسانى را نيز ترك كرده اند امّا ديگر سودى ندارد وسرنوشت آنان جهنّم است، آنجا كه خداوندمى فرمايد:

( كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ * فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (6)

«هر كس در گرو اعمال خويش است * مگر اصحاب يمين * كه در باغهاى بهشتند و سؤال مى كنند *

ص: 214


1- سوره مريم، آيه 59.
2- سوره قيامت، آيات 32 - 31.
3- سوره علق، آيات 10 - 9.
4- المحجّة البيضاء، ج1، ص301.
5- نهج الفصاحة، حديث 1098.
6- سوره مدّثّر، آيات 46 - 38.

از مجرمان * چه چيز شما رإچخ به دوزخ وارد ساخت؟ * مى گويند: مااز نمازگزاران نبوديم * واطعام مستمند نمى كرديم * و پيوسته با اهل باطل همنشين وهمصدا بوديم* و همواره روز جزا را انكار مى كرديم.»

حضرت صادق(ع) چنين نماز خواند

حماد بن عيسى روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام روزى به من گفت: اى حمّاد! آيا مى توانى نيكو نماز بگزارى؟ گفتم: آقاى من!من كتاب حريز را درباره نماز حفظ كرده ام. فرمود: اشكال ندارد. برخيز نماز بگزار.

پس من در مقابل ايشان و رو به قبله ايستادم و نماز را آغاز كردم و ركوع كردم وسجده كردم.

امام عليه السلام فرمود: اى حمّاد! نيكو نماز نمى گزارى. براى مرد چه زشت است كه 60 يا 70 سال از عمر او سپرى شود امّا نتواند يك نماز را با شرايط و حدود كامل آن بجا آورد؟

حمّاد مى گويد: در خودم احساس خوارى نمودم. پس گفتم: فدايت گردم، نماز را به من بياموز.

امام صادق عليه السلام راست ورو به قبله ايستاد. همه دستانش را به سوى ران هايش رها كرد، انگشتانش را بهم چسبانده بود، قدمهايش را بهم نزديك ساخت تا آنجا كه بين دو قدم ايشان، سه انگشت باز فاصله بود. همه انگشتان پاهايش را رو به قبله قرار داد. پاهاى خود را از قبله منحرف نمى ساخت. با خشوع و تذلّل و زارى نماز را آغاز كرد. «اَللَّهُ اكْبَر» گفت وسپس سوره حمد و قل هو اللَّه احد را با ترتيل قرائت كرد، و بعد براى لحظه اى، به اندازه اى كه تنفّس كند، در حال ايستاده درنگ كرد وسپس در حاليكه هنوز ايستاده بود، «اَللَّهُ اكْبَر» گفت.

سپس به ركوع رفت و هر دو كفّ دستش را به صورت باز و گشوده، بر روى زانوانش قرار داد، وزانوها را به سمت عقب،برگرداند، به گونه اى كه پشتش، راست و هموار شد چنانكه اگر قطره اى آب يا روغن، بر پشت آن حضرت ريخته مى شد، به خاطرهموار بودن پشتش، ثابت بر سرجاى خود باقى مى ماند. حضرت در حال ركوع، گردنش را كشيد و چشمانش را فروبست وسپس سه بار وبه ترتيل سُبْحانَ رَبِّي الْعَظيمِ وَبِحَمْدِهِ گفت. بعد راست ايستاد و چون به خوبى قرار يافت، سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ گفت و سپس درحاليكه ايستاده بود، تكبير گفت ودستانش را تا موازى صورتش بالا آورد.

سپس به سجده رفت و كفهاى دست خود را با انگشتان بهم چسبيده، بين هر دو زانو و برابر صورت به زمين گذاشت و سه بارسُبْحانَ رَبِّيَ الْأَعْلى وَبِحَمْدِهِ گفت وهيچ عضوى از بدنش را

ص: 215

روى عضو ديگر ننهاد و بر هشت استخوان بدن سجده كرد: پيشانى، دوكف دست، دو زانو و سر دوانگشت بزرگ پا. اين هفت مورد واجب است و بينى را از روى استحباب بر خاك گذاشت، كه(ارغام) ناميده مى شود.

سپس سر از سجده برداشت و چون به طور كامل نشست، «اَللَّهُ اكْبَر» گفت وبعد بر روى ران چپ نشست و روى پاى راست را بر كف پاى چپ گذاشت و «اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَاَتُوبُ الَيْهِ» گفت. سپس در حاليكه نشسته بود، تكبير گفت و به سجده دوّم رفت و همان ذكرى را گفت كه در سجده اوّل گفته بود و در ركوع وسجود، هيچ چيزى از بدنش را بر چيزى تكيه نداده بود،و در حال سجده آرنج ها را به زمين نچسبانده بود (و بازوها و آرنج ها را از زمين و پهلو جدا نگاهداشته بود) ومانندپرنده اى بال دار مى نمود.

دو ركعت را به همين ترتيب بجا آورد و در حاليكه انگشتان دستش بهم چسبيده بود به تشهّد نشست، و چون از تشهّد فراغت يافت، سلام داد وبعد فرمود: اى حمّاد! چنين نماز بگزار، در هنگام نماز به جاى ديگر التفات نكن و با دست وانگشتانت بازى نكن و آب دهن به طرف راست يا چپ يا جلو نينداز. (1)

ص: 216


1- مستدرك وسائل الشيعه، كتاب الصلاة، باب1، ابواب افعال الصلاة، حديث1. صاحب وسائل الشيعه نيز در همان كتاب و باب با اختلاف اندك در الفاظ، اين حديث را نقل كرده است.

فصل اوّل - مقدّمات نماز

اول - نمازهاى واجب و نافله

1 - خداوند بر انسان پنج نماز را واجب كرده است:

الف - نمازهاى پنجگانه يوميّه.

ب - نماز آيات. (1)

ج - نماز طواف واجب.

د - نماز ميّت.

ه - قضاى نمازهاى فوت شده پدر و مادر بر پسر بزرگتر.

و - گاهى هم به خاطر تعهّدات شخصى مانند: نذر، عهد، قسم يا اجاره، نمازى بر انسان واجب مى شود.

2 - نمازهاى يوميّه، پنج نماز است:

الف - نماز ظهر كه چهار ركعت است و نماز «وسطى» ناميده مى شود.

ب - نماز عصر؛ چهار ركعت.

ج - نماز مغرب؛ سه ركعت.

د - نماز عشاء؛ چهار ركعت.

ه - نماز صبح؛ دو ركعت.

3 - در هنگام مسافرت واجب است كه نمازهاى چهار ركعتى، قصر شود يعنى دو ركعت خوانده شود. شرايط قصر نماز وچگونگى نماز مسافر در جاى خود شرح داده مى شود.

4 - در روز جمعه هم، بجاى نماز ظهر، دو ركعت نماز جمعه با دو خطبه انجام مى شود كه شرايط و جزئيات آن در جاى خودبيان مى گردد.

5 - از آنجا كه نماز وسيله تقرّب هر شخص پرهيزكار به خداوند است، و بهترين چيزى است كه مى توان به وسيله آن به خداوند تقرّب جست، استحباب نفسى دارد يعنى به طور ابتدائى

ص: 217


1- نماز آيات در موقع خورشيد گرفتگى (كسوف) يا ماه گرفتگى (خسوف) يا زلزله وساير حوادث طبيعى كه باعث خوف و ترس اكثريت مردم مى شودواجب مى گردد. جزئيات آن در آينده بيان مى شود.

مستحب است كه انسان با قصد تقرّب هرچند ركعت كه بخواهد، نماز بخواند، تا در دل او، آرامش ايجاد كند، و او را از بديها و گناهان باز دارد، و او را به خداوند نزديك گرداند.

6 - در احاديث شريف، انجام نمازهاى مستحبى معيّنى در مناسبتهاى زمانى ومكانى ويژه مورد تشويق قرار گرفته است مانندنمازهاى شبهاى ماه مبارك رمضان، نماز زيارت قبور پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و اهل بيت طاهرين اوعليهم السلام وهمچنين نماز تحيّت مسجد وغيره. (1)

7 - بهترين نمازهاى مستحب، نمازهاى نافله منظّم يوميّه است كه 34 ركعت در هر شبانه روز، غير از روز جمعه و به ترتيب ذيل است:

الف - هشت ركعت قبل از نماز ظهر.

ب - هشت ركعت قبل از نماز عصر.

ج - چهار ركعت بعداز نماز مغرب.

د - دو ركعت بعداز نماز عشاء كه نشسته خوانده مى شود و يك ركعت محسوب مى گردد.

ه - دو ركعت قبل از نماز صبح.

و - يازده ركعت نافله شب به اين ترتيب: هشت ركعت نماز شب، دو ركعت نماز شفع، ويك ركعت نماز وتر.

امّا در روز جمعه علاوه بر 16 ركعت يادشده در نافله ظهر و عصر، چهار ركعت ديگر نيز افزوده مى شود.

8 - بايد نمازهاى مستحبّى، به صورت دو ركعتى، دو ركعتى انجام شود مگر نماز وتر كه يك ركعت است.

دوّم - اوقات نمازهاى واجب يوميّه

اشاره

اگر نماز ستون دين است، پس مهم ترين چيزى كه در نماز مورد تأكيد دهها روايت قرار گرفته است، مقيّد بودن به اوقات نماز ومواظبت از آن مى باشد. كسى كه نمازهاى يوميّه را در وقتش بجا آورد و مراقب آن باشد، خداوند را ملاقات مى كند در حاليكه براى اونزد خداوند عهد و پيمانى است كه بر اساس آن او را وارد بهشت مى گرداند، و كسى كه نماز را در وقتش بخواند، از غافلان شمرده نمى شود.

از آنجا كه نماز اوّلين چيزى است كه در قيامت از آن سؤال مى شود، تضييع وسهل انگارى

ص: 218


1- در اين مورد به كتابهاى موثّق ادعيه و كتابهاى مفصّل احاديث مراجعه شود.

درباره آن به معناى تضييع همه زندگى انسان است زيرا اگر نماز انسان، شايسته و مورد قبول حضرت حق باشد، ساير اعمال او نيز مورد قبول قرار خواهد گرفت.

و اگر روايات تأكيد مى كند: تا زمانيكه انسان مواظب اوقات نمازهاى پنجگانه است، شيطان از او وحشت دارد و مى ترسد، پس چرا ما نمازهاى خود را ضايع كنيم؟ و چرا مقيّد به اوقات نماز نباشيم؟ و چرا آن دربى را كه شيطان از آن وارد مى شود وسبك شمارنده نماز را به گناهان بزرگ مى كشاند، بر روى شيطان نبنديم؟

و اگر محبوب ترين اعمال در نزد خداوند، بجا آوردن نماز در وقتش باشد و اين عمل بر نيكى به والدين و جهاد در راه خدا هم مقدّم باشد، پس چرا ما با بجا آوردن نماز در وقتش، خود را محبوب خداوند نگردانيم و از خشم او خود را دور نگه نداريم؟

اگر ما انتظار داريم كه در روز قيامت پيامبر خداصلى الله عليه وآله ما را شفاعت نمايد، راهى جز محافظت بر نماز و بجاآوردن آن در وقتش نداريم. بنابراين بايد به امور ذيل توجّه كنيم:

1 - براى مؤمن شايسته نيست كه درباره نماز سهل انگارى كند يا آن را سبك بشمارد بلكه بايد در حدّامكان نماز خود را در اوّل وقت آن بجا آورد و هيچ كار غير ضرورى را بر نماز مقدّم نشمارد.

2 - همچنين جايز نيست نماز از وقت مقرّر آن به تأخير انداخته شود مخصوصاً نماز صبح كه بايد انسان به هر وسيله ممكن سعى كند براى اداى نماز صبح، قبل از طلوع خورشيد، از خواب بيدار شود.

3 - كسى كه مى داند بيدار ماندن در شب، سبب مى شود كه براى نماز صبح از خواب، بيدار نشود، بايد شب زودتر بخوابد به گونه اى كه براى نماز از خواب بيدار شود.

4 - كسى كه دچار خواب سنگين است، به گونه اى كه به اختيار خود براى نماز بيدار نمى شود، شايسته است كه تدبيرى براى بيدارشدن خود بسنجد، مانند اينكه از كسى ديگر بخواهد كه او را از خواب بيدار كند، يا از ساعت شماطه دار استفاده نمايد، و يا راه مشابه ديگر.

اوقات نمازهاى يوميّه

هر نمازى از نمازهاى يوميّه سه وقت دارد:

1 - وقت خاص: وقتى است كه مخصوص يك نماز معيّن است و انجام دادن نماز همتاى آن در آن وقت، جايز نيست (مانندبجا آوردن نماز عصر در وقت خاصّ نماز ظهر) اگرچه در همين وقت خاص، بجا آوردن نمازهاى مستحبّ يا واجب ديگر مانندنمازهاى قضا و نافله، اشكال ندارد.

2 - وقت مشترك: وقتى است كه بجا آوردن دو نماز همتا (مانند ظهر وعصر يا مغرب

ص: 219

وعشاء) در آن جايز است.البتّه واجب است ظهر قبل از عصر و مغرب قبل از عشاء خوانده شود.

3 - وقت فضيلت: وقتى است كه اداى نماز تنها در آن وقت (نه در ساير اجزاى وقت اضافى) مستحبّ است و براى نمازگزار ثواب اضافى دارد.

اوقات نمازهاى ظهر و عصر

1 - وقت عمومى نماز ظهر و عصر از زوال خورشيد آغاز و به غروب آن ختم مى شود.

2 - وقت خاص ظهر، از اوّل وقت به اندازه اداى نماز ظهر يعنى به مقدار چهار ركعت براى شخص حاضر و به اندازه دو ركعت براى مسافر است، چون طبيعت ترتيب بين ظهر و عصر، اين امر را اقتضا مى كند.

3 - وقت خاص نماز عصر، از آخر وقت به اندازه اداى نماز عصر است، يعنى به اندازه چهار ركعت براى حاضر و به اندازه دوركعت براى مسافر.

4 - بين هر دو وقت خاص، وقت مشترك نمازهاى ظهر و عصر است ولى واجب است نماز ظهر، قبل از عصر بجا آورده شود.

5 - وقت فضيلت ظهر از زوال خورشيد است تا زمانى كه سايه جديد شاخص، بعداز زوال به اندازه دو قدم (1)برسد، وقبل ازآن وقت نوافل است، پس كسى كه نوافل رابجاآورد، بعداز آن بلافاصله نماز ظهر را بخواند، امّا اگر سايه جديد به اندازه دو قدم رسيد،نماز ظهر را بجا آورد، نه نوافل.

6 - امّا وقت فضيلت عصر، بعداز زوال و اداى نافله ظهر و نماز ظهر است تا زمانى كه سايه جديد به چهار قدم برسد، و اگر به چهار قدم رسيد، نوافل را رها كرده و به فريضه عصر بپردازد.

7 - ظاهر اين است كه وقت اداى نماز ظهر به جماعت، هنگامى است كه سايه جديد شاخص به اندازه دو قدم برسد و وقت اداى نماز عصر به جماعت، زمانى است كه آن سايه به چهار قدم برسد، تا اين كه به همه افراد وقت كافى براى اداى نوافل داده شود، سپس در نماز جماعت شركت كنند.

8 - فقها گفته اند: وقت نماز جمعه از زوال است تا هنگاميكه سايه شاخص به اندازه خود آن برسد، ولى احوط اين است كه بعداززوال به نماز جمعه و خطبه آن اقدام و مبادرت شود. البتّه اين مبادرت معناى عرفى دارد، امّا اگر نماز جمعه را به تأخير انداخت تا اينكه سايه شاخص به اندازه خود آن شد، وقت جمعه گذشته است و واجب است نماز ظهر برپا شود.

ص: 220


1- قدم يك مقياس عرفى است و بين انگشت بزرگ پا و پاشنه پا را قدم مى گويند، و به حسب مقياسهاى تقريبى عرفى، هر قدم، يك هفتم قامت انسان متوسّط را تشكيل مى دهد وهمچنين هر دو قدم مساوى يك ذراع است. درباره زوال، و شاخص و سايه آن، در آينده شرح بيشترى خواهدآمد.

9 - اگر در وقت مشترك و از باب سهو، نماز عصر را قبل از ظهر بجا آورد و بعد به اشتباه خود پى ببرد نماز او صحيح است و ظهرحساب مى شود و بر او لازم است كه نماز عصر را بخواند واحوط اين است كه چهار ركعت به نيّت ما فى الذّمّه بخواند، و اگر -دراين صورت- نماز ظهر را در وقت اختصاصى عصر در آخر وقت بجا آورد، باز هم نماز او صحيح است و نماز عصر را بايد قضا كند و احوطاين است كه هر دو را قضا نمايد، ولى بنابر احتياط نبايد در نيّت، متعرّض ادا يا قضا شود، بلكه در نمازى كه مى خواند، نيّت ظهر ياعصر هم نكند و تنها با نيّت (مافى الذمّه) يعنى: آنچه بر عهده اش بوده، نماز بخواند.

10 - اگر مشغول نماز عصر شود، به گمان اينكه نماز ظهر را قبل از آن بجا آورده است ولى قبل از فراغت، متوجّه شود كه نماز ظهررا نخوانده است، بايد نيّت خود را تبديل به ظهر كند و نماز را تمام نمايد و چيزى بر او نيست.

11 - اگر مشغول نماز عشاء شود، به گمان اينكه مغرب را بجا آورده است و در اثناى نماز متوجّه شود كه مغرب را نخوانده است،بايد به نيّت مغرب عدول كند اگر ركوع ركعت چهارم را هنوز انجام نداده باشد، و گرنه احوط اين است كه آن نماز را تمام كند و سپس هر دو نماز مغرب وعشاء را بجا آورد.

زوال را چگونه تشخيص بدهيم؟

زوال در اصطلاح به معناى «مايل شدن خورشيد از وسط آسمان به سمت مغرب» است ومى توان فرارسيدن زوال را با«ساعت آفتابى» (1)كه توسط آن، ظهر حقيقى تعيين مى شود، تشخيص داد.

تعيين اوقات نوافل ظهر و عصر و اوقات فضيلت آن دو با معيار سايه پديد آمده بعداز زوال، صورت مى گيرد، زيرا اگر سايه شاخص (2)در وقت زوال مثلاً سه قدم بوده، بعداز زوال اين سايه

ص: 221


1- ساعت آفتابى اين است كه در يك سطح كاملاً هموار، شاخص معتدل و راست با زواياى قائمه، نصب شود. با بر آمدن آفتاب، اين شاخص يك سايه طولانى به سمت مغرب دارد وهرچندآفتاب از مشرق به سمت وسط آسمان بالا مى آيد، سايه شاخص رو به كاهش مى رود تا اينكه در برخى از مناطق استوائى، اين سايه به طور كامل از بين مى رود، و در ديگر مناطق به كمترين حدّ خود مى رسد. با از بين رفتن كامل سايه يا رسيدن آن به كمترين حدّ خود، خورشيد به وسط آسمان رسيده است. و از لحظه بعدى كه سايه براى بار دوّم ظهور مى كند (درحالت اوّل يعنى آنجا كه كاملاً سايه از بين رفته است) يا مجدّداً رو به سمت مشرق، زيادتر مى شود (در حالت دوّم يعنى آنجا كه به كمترين درجه خود رسيده است) زوال خورشيد تحقّق يافته، يعنى خورشيد از وسط آسمان به سوى مغرب مايل شده و ظهر شرعى تحقّق يافته است.
2- منظور از شاخص در كتابهاى فقهى غالباً چيزى است كه به اندازه طول قامت انسان متوسط و يا به حسب مقياسهاى عرفى قديم، مساوى هفت قدم يا سه ذراع و نيم باشد.

بارديگر امتداد و افزايش مى يابد. پس زمانى كه مجموع طول سايه به پنج قدم رسيد (سه قدم اصلى در موقع زوال و دو قدم زياد شده بعداز زوال) آخر وقت فضيلت ظهر ونافله آن خواهد بود، و اگر مجموع طول سايه به هفت قدم رسيد (سه قدم اصلى درموقع زوال و چهار قدم جديد بعداز زوال) پايان وقت فضيلت نماز عصر و نافله آن خواهد بود.

اوقات نمازهاى مغرب و عشاء

1 - وقت نمازهاى مغرب و عشاء، از غروب قرص خورشيد تا نيمه شب است.

2 - وقت اختصاصى مغرب، از اوّل وقت است تا موقعى كه به اندازه اداى سه ركعت نماز(در حضر و سفر) از اوّل وقت سپرى شود.

3 - امّا وقت اختصاصى عشا، به اندازه اداى نماز عشا از آخر وقت است، يعنى به اندازه چهار ركعت نماز براى حاضر و دو ركعت نماز براى مسافر.

امّا بين وقت اختصاصى مغرب (از اوّل وقت) و وقت اختصاصى عشا (از آخر وقت) وقت مشترك هر دواست ولى بايد نماز مغرب قبل از عشاء بجا آورده شود. آنچه گفتيم وقت اختيارى مغرب و عشا يعنى در غير حالات اضطرارى است.

4 - مغرب و عشا، وقت اضطرارى هم دارند كه تا طلوع فجر ادامه دارد. مضطرّ مانند كسى است كه خواب بر او غلبه كرده يا نمازرا فراموش كرده تا اينكه وقت از نيمه شب گذشته باشد يا مانند زن حائضى كه بعداز نيمه شب پاك مى شود. بهتر اين است كه شخص مضطرّ نه نيّت ادا كند و نه نيّت قضا.

5 - كسى كه به طور عمد نماز مغرب و عشا يا يكى از آن دو را تا بعداز نيمه شب به تأخير بيندازد، اقوا آن است كه وقت او تا طلوع فجر امتداد مى يابد ولى باز هم نه قصد ادا كند و نه قصد قضا. البتّه او از جهت اينكه نماز را عمداً به تأخير انداخته است، گنهكارمى باشد.

6 - وقت فضيلت نماز مغرب، از اوّل مغرب تا رفتن سرخى مغرب (شفق) مى باشد.

7 - وقت فضيلت نماز عشا، از وقت رفتن سرخى مغرب (شفق)، يعنى بعداز وقت فضيلت نماز مغرب تا سپرى شدن يك سوم شب است.

8 - اگر كسى از باب سهو، نماز عشا را قبل از مغرب و در وقت مشترك بجا آورد وبعد متوجّه اشتباهش شود، نماز او صحيح بوده و واجب است نماز مغرب را بعداز آن بجا آورد.

وقت نماز مغرب و عشا را چگونه تشخيص بدهيم؟

1 - برخى از فقها مى گويند: مغرب با رفتن سرخى مشرق و منحرف شدن آن از سمت بالاى سر به سوى مغرب است. (سرخى مشرق، سرخى اى است كه در هنگام غروب خورشيد، در

ص: 222

سمت مشرق آسمان ظاهر مى شود.) ولى اقوا اين است كه سقوط وپنهان شدن قرص خورشيد براى تحقّق يافتن وقت غروب كفايت مى كند، امّا از بين رفتن و منحرف شدن سرخى مشرق از وسطآسمان، علامتى است كه با آن مى توانيم به تحقّق مغرب يقين پيدا كنيم. اگرچه احوط اين است كه بايد انتظار كشيد تا سرخى مشرق زايل شود.

2 - امّا نيمه شب كه آخرين وقت نماز عشاء است، به وسيله ستاره ها تشخيص داده مى شود زيرا ستاره هايى كه در اوّل مغرب طلوع كرده اند، اگر از دايره نصف النهار مايل شدند، شب به نيمه رسيده است. راه آسانتر و دقيق تر هم اين است كه: نيمه شب، همان نيم وقت بين غروب خورشيد و طلوع آن در روز بعدى است وبرخى هم گفته اند: نيمه شب، نيم وقت بين غروب خورشيدو طلوع فجر است.

وقت نماز صبح

1 - وقت نماز صبح از طلوع فجر دوّم (يا فجر صادق) تا طلوع خورشيد است. نماز صبح وقت مشترك ندارد زيرا همه وقت، تنها براى آن مى باشد و شريكى ندارد.

2 - امّا وقت فضيلت نماز صبح، ازطلوع فجردوّم تا ظهور سرخى در مشرق است.

3 - طلوع فجر وقتى است كه رشته سپيدى از نور به صورت عمودى در آسمان ظاهر شود و اين فجر اوّل (يا فجر كاذب)است، امّا فجر دوّم (يا فجر صادق) كه در دخول وقت نماز صبح، معتبر است، پهن شدن آن سپيدى به طور افقى در امتدادآسمان است. به عبارت ديگر فجر صادق، پخش شدن سفيدى و روشنايى در امتداد آسمان است بعداز آنكه قبلاً به طور عمودى در افق بالا رفته است.

4 - مستحب است در اوّل وقت به اداى نماز صبح مبادرت شود و تا نزديك طلوع خورشيدبه تأخير انداخته نشود مگر براى شخص خواب يا فراموش كننده يا كسى كه مشغول به كارى بوده است و بهتر اين است كه نماز صبح،در حالت تاريكى و قبل از آنكه صبح كاملاً روشن گردد، يعنى در سپيده دم بجا آورده شود.

احكام وقت:

1 - در هنگام شروع به نماز، واجب است نسبت به دخول وقت نماز، علم يا اطمينان پيدا كند و نماز قبل از وقت جايز نيست. واگر كسى قبل از وقت، نماز بگزارد، باطل است و براى او حساب نمى شود.

2 - وقت نماز را مى توان از راههاى زير تشخيص داد:

ص: 223

الف - خود شخص علم پيدا كند در صورتيكه قادر به تشخيص فجر، زوال، طلوع و غروب خورشيد باشد.

ب - به شهادت دو شاهد عادل اعتماد كند زيرا چنين شهادتى در نزد عقلا، مفيد اطمينان است، بلكه ظاهر اين است كه شهادت يك شاهد عادل نيز كفايت مى كند چون شهادت يك نفر عادل نيز در نظر عقلا، اطمينان آور است.

ج - به اذان مؤذّن مورد اطمينان اعتماد كند. برخى از فقها عدالت مؤذّن را شرط مى دانند ولى اقوا اين است كه وثوق واطمينان به اوكفايت مى كند و عدالت شرط نيست.

د - به محاسبات علمى مطمئن اعتماد كند در صورتيكه از اهل خبره ثقه صادر شده و اطمينان آور باشد.

3 - مقيّد بودن به فرارسيدن وقت واجب است و قبل از دخول وقت، بجا آوردن نماز جايز نيست و اگر كسى عمداً قبل از وقت،نماز بخواند، هر چند در اثناى نماز هم وقت داخل شود، نماز او باطل است.

4 - اگر با اعتقاد دخول وقت، نماز گزارد و بعداز اتمام نماز، متوجّه شود كه همه نماز را قبل از وقت، خوانده است، نماز اوباطل و اعاده آن واجب است، امّا اگر در هنگام نماز، وقت داخل شده باشد نماز او صحيح مى باشد. و در اين حالت (دخول وقت در هنگام نماز) جايز است كه بعداز زوال، بلافاصله نماز عصر را بجا آورد هر چند كه بخشى از وقت، اختصاص به ظهردارد. نسبت به مغرب و عشا نيز حكم همين است.

5 - اگر به گمان اينكه مغرب را قبلاً بجا آورده يا از باب غفلت يا فراموشى، نماز عشا را شروع كند، و در اثناى نماز متوجّه اشتباه خود شود، نيّت خود را به نماز مغرب تبديل كند مگر اينكه در ركوع ركعت چهارم متوجّه شود كه در اين صورت، احتياط اقتضامى كند كه نماز را با همان نيّت عشا تمام كند، بعد مغرب را بجا آورد ودوباره عشا را نيز اعاده نمايد.

6 - اگر به هر دليلى، نماز تا آخر وقت به تأخير افتاد تا اينكه فقط به اندازه يك ركعت نماز وقت باقى ماند، واجب است نماز رابه نيّت ادا بجا آورد زيرا كسى كه يك ركعت نماز را در وقتش درك نمايد، همه نماز را درك كرده است، ولى جايز نيست كسى عمداًنماز را تا اين وقت،به تأخير بيندازد.

7 - اگر وقت نماز به قدرى تنگ شود كه اگر مستحبّات نماز را بجا آورد، قبل از اتمام نماز، وقت تمام مى شود، واجب است مستحبّات را رها كرده و تنها به واجبات اكتفا نمايد.

8 - انجام دادن نماز مستحبّى در وقت نماز واجب جايزاست، اگر وقت، وسعت داشته باشد. و همچنين بجا آوردن نماز مستحبّى جايز است هر چند در ذمّه او قضاى نمازهاى فوت

ص: 224

شده واجب، باقى مانده باشد. ولى احتياط اقتضا مى كند كه نماز واجب و همچنين قضاى نماز واجب، بر نمازهاى مستحبّ، مقدّم شود.

9 - بين ظهر و عصر و همچنين بين مغرب و عشا، مراعات ترتيب واجب است يعنى نماز ظهر قبل از عصر و نماز مغرب قبل ازعشا بجا آورده شود، و اگر عمداً بر عكس انجام دهد، نمازش باطل است.

و اگر از باب جهل به اين حكم (ندانستن وجوب ترتيب) بر عكس انجام دهد، بنابر احتياط هر دو نماز را اعاده كند.

و اگر از باب سهو، بر عكس انجام دهد، هر دو نماز او صحيح است. هر چند -در مورد نماز ظهر و عصر- بنابر احتياط مستحبّ،چهار ركعت، به قصد آنچه در ذمّه اش است، بدون تعيين ظهر يا عصر، بجا آورد.

10 - بنابر احوط، عدول از نيّت در اثناى نماز، از ظهر يا مغرب به عصر يا عشا، جايز نيست امّا عكس آن اشكال ندارد. پس اگربه نيّت ظهر وارد نماز شد و در اثنا متوجّه شد كه ظهر را قبلاً خوانده است، نمى تواند به نيّت عصر عدول كند بلكه لازم است از باب احتياط، نمازش رابه پايان برساند و بعد نماز عصر را شروع كند. امّا اگر به تصوّر اينكه ظهر را بجا آورده، وارد نماز عصر شود و در اثناى آن بياد آورد كه ظهر را نخوانده است، مى تواند بدون اينكه نماز را قطع كند، به نيّت ظهر عدول نمايد. نسبت به مغرب و عشا نيز حكم همين است.

11 - به تأخير انداختن نماز از اوّل وقتش در موارد زير واجب است:

الف - در حالتى كه عذرى وجود داشته باشد كه مانع از بجا آوردن نماز به طور كامل شودو اميد برود يا احتمال بدهد كه آن عذر قبل از پايان وقت، مرتفع گردد مانند مرضى كه مانع از نماز در حالت ايستاده است و يا عذرى مشابه آن.

بلى، مبادرت به نماز با تيمّم جايز است هر چند احتمال بدهد يا اميد داشته باشد كه عذرش از بين برود.

ب - براى آماده كردن مقدّمات نماز از قبيل: طهارت، پوشش (لباس) پاك، مكان مباح و غيره.

ج - براى آموختن احكام نماز، اجزاء و شرايط آن.

د - در جايى كه نماز با يك واجب ديگر كه وقت آن تنگ است، تعارض پيدا كند مانند: تطهير مسجد از نجاست، نجات دادن انسان محترم ديگر از هلاكت، يا اداى دين و بدهى كه طلبكار آن را مى خواهد و او هم قدرت پرداخت آن را دارد.

ص: 225

اوقات نوافل يوميّه :

1 - وقت نافله ظهر، قبل از فريضه ظهر است پس از زوال خورشيد تا وقتى كه سايه به وجود آمده بعداز زوال، به اندازه دو قدم يايك ذراع برسد.

2 - وقت نافله عصر، بعداز زوال وبعداز فريضه ظهر است تا زمانى كه سايه به وجود آمده به اندازه چهار قدم يا دو ذراع برسد.

3 - وقت نافله مغرب از هنگام اداى فريضه مغرب است تا از بين رفتن شفق يا سرخى مغرب. نافله مغرب، بعداز نماز مغرب خوانده مى شود.

4 - وقت وتيره (نافله عشاء) بعداز نماز عشاء است و تا هر وقت كه وقت عشاء ادامه دارد، وتيره نيز وقت دارد، ولى بهتر اين است كه بعداز نماز عشاء، فوراً وبدون فاصله قابل توجّهى بجا آورده شود.

5 - وقت نماز شب از نيمه شب تا طلوع فجر دوّم (فجر صادق) ادامه دارد، وبهتر اين است كه در سحر يعنى در يك سوّم آخر شب انجام شود وهرچه به فجر نزديكتر باشد بهتر است.

6 - وقت نافله نماز صبح، بين فجر اوّل و نمايان شدن سرخى مشرق است، ومى توان آن را بر فجر نيز مقدّم داشت و با نماز شب يكجا بجا آورد.

7 - نظر مشهور بين فقها اين است كه نافله هاى نماز ظهر و عصر را در غير روز جمعه نمى توان بر زوال خورشيد مقدّم داشت.

8 - امّا در نماز شب جايز است كه قبل از نيمه شب هم انجام شود مخصوصاً براى مسافر و كسى كه براى او دشوار است كه بتواند دروقتش بجا آورد. و همچنين براى صاحبان عذر همچون شخص سالمند و كسى كه از سردى يا بيمارى و مانند آن مى ترسد نيز مقدّم داشتن نماز شب جايز است، ولى بهتر اين است كه در نيمه شب و بهتر از آن، در سحر انجام شود.

سنن و آداب وقت :

1 - مبادرت به نماز و تعجيل در اقامه آن در اوّل وقت فضيلت وبه تأخير نينداختن آن بدون عذر، استحباب مؤكّد دارد، و همچنين بعداز فوت وقت فضيلت، باز هم تعجيل در آن مستحبّ است وهرچه نماز به اوّل وقت، نزديكتر باشد بهتر است.

2 - از استحباب در تعجيل نماز، موارد و حالات زير استثنا شده است:

الف - به تأخير انداختن نماز صبح و ظهر و عصر از اوّل وقت، براى كسى كه بخواهد نافله هاى آنها را قبل از آنها بخواند.

ب - به تأخير انداختن فريضه حاضر براى بجا آوردن قضاى نماز فوت شده در صورتيكه از فوت وقت فضيلت براى فريضه حاضر،خوف نداشته باشد.

ص: 226

ج - زمانى كه اقبال (و توجّه قلبى كافى) براى شروع به نماز نداشته باشد پس به تأخير بيندازد تا اين حالت فراهم شود.

د - براى انتظار برپا شدن نماز جماعت نسبت به امام جماعت.

ه - به تأخير انداختن نماز مغرب نسبت به روزه دارى كه علاقه به افطار دارد يا كسى ديگر بر سفره افطار، منتظر اوست.

و - مسافرى كه عجله دارد.

3 - جمع بين دو نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشاء با يك اذان و دو اقامه اشكال ندارد، ولى مستحبّ است كه بين دو نمازمشترك در وقت، فاصله زمانى هر چند به مقدار اداى نوافل و تعقيبات، گذاشته شود.

4 - مستحبّ است در هنگام زوال خورشيد، به تسبيح و دعا و عمل صالح مشغول باشد.

5 - تأخير نماز عصر تا آن وقت كه سايه شاخص بعداز زوال به شش قدم برسد، كراهت دارد.

6 - مبادرت در قضاى واجبات فوت شده مستحبّ است زيرا فوت فريضه، به هر دليلى باشد، سهل انگارى، مسامحه و تعلّل درقضاى آن را توجيه نمى كند.

7 - انتخاب اوقات ذيل براى انجام نمازهاى مستحبّى ابتدايى (1)(مبتدأة) كراهت دارد.

الف - بعداز نماز صبح تا طلوع خورشيد.

ب - بعداز نماز عصر تا غروب خورشيد.

ج - از هنگام طلوع خورشيد تا پخش و پهن شدن نور آن.

د - از هنگام بالا آمدن آفتاب تا زوال.

ه - در هنگام غروب خورشيد.

حكمت اوقات نماز:

گاهى در ذهن اين سؤال پديد مى آيد كه حكمت تقسيم نمازهاى يوميّه به اوقات خاص معروف چيست؟

امام رضاعليه السلام در يك حديث طولانى به اين سؤال پاسخ داده و علل تقسيم اوقات را بيان

ص: 227


1- نمازهاى مستحب بر سه قسم مى باشد: 1- نوافل يوميّه كه داراى وقت خاصى هستند. 2- نمازهاى مستحبّ كه در روايات به جهت علل معيّنى مانند زيارت و غيره وارد شده اند. 3- نمازهايى كه نصّ معيّنى در مورد آنها وارد نشده ولى از باب اينكه نماز وسيله تقرّب هر پرهيزكارى است به خداوند، بجا آورده مى شود. اين قسم سوّم نمازهاى مستحبّى، ابتدائى(مبتدأة) ناميده مى شود.

مى فرمايد. امام عليه السلام درباره اوقات نمازهاى پنجگانه مى فرمايد:

«إنّما جُعلت الصلاة في هذه الأوقات، ولم تقدّم ولم تؤخّر لأنّ الأوقات المشهورة المعلومة التي تعمّ أهل الأرض فيعرفها الجاهل والعالم أربعة:

- غروب الشمس، مشهور معروف تجب عنده المغرب.

- وسقوط الشفق (أي الحمرة المغربية)، مشهور معلوم تجب عنده العشاء.

- وطلوع الفجر، مشهور معلوم تجب عنده الغداة.

- وزوال الشمس، مشهور معلوم تجب عنده الظهر.

ولم يكن للعصر وقت معلوم مشهور مثل هذه الأوقات الأربعة، فجعل وقتها عند الفراغ من الصلاة التي قبلها.

وعلّة اخرى: إنّ اللَّه عزّ وجلّ أحبّ أن يبدأ الناس في كلّ عمل أوّلاً بطاعته وعبادته، فأمرهم أوّل النهار أن يبدؤوا بعبادته ثمّ ينتشروا فيما أحبّوا من مرمّة دنياهم فأوجب صلاة الغداة عليهم.

فإذا كان نصف النهار وتركوا ما كانوا فيه من الشغل، وهو وقت يضع الناس فيه ثيابهم ويستريحون ويشتغلون بطعامهم وقيلولتهم، فأمرهم أن يبدؤوا أوّلاًبذكره وعبادته فأوجب عليهم الظهر، ثمّ يتفرّغوا لما أحبّوا من ذلك.

فإذا قضوا ظهرهم، وأرادوا الانتشار لآخر النهار، بدؤوا أيضاً بعبادته، ثمّ صاروا إلى ما أحبّوا من ذلك، فأوجب عليهم العصر، ثمّ ينتشرون فيما شاؤوا من مرمّة دنياهم.

فإذا جاء الليل ووضعوا زينتهم وعادوا إلى أوطانهم ابتدؤوا أوّلاً بعبادة ربّهم، ثمّ يتفرّغوا لما أحبّوا من ذلك، فأوجب عليهم المغرب.

فإذا جاء وقت النوم، وفرغوا ممّا كانوا به مشتغلين أحبّ أن يبدؤوا أوّلاً بعبادته وطاعته ثمّ يصيروا إلى ما شاؤوا أن يصيروا إليه من ذلك، فيكون قد بدؤوا في كلّ عمل بطاعته وعبادته، فأوجب عليهم العتمة، فإذا فعلوا ذلك لم ينسوه ولم يغفلوا عنه، ولم تقس قلوبهم، ولم تقل رغبتهم» (1)

«... نماز در اين اوقات قرار داده شده، نه پيش و نه پس از آن، زيرا اوقات وزمانهاى مشهور ومعلوم كه همه اهل زمين رافرامى گيرد و همگى از جاهل و عالم، آنها را مى شناسند، چهار وقت است:

- غروب خورشيد، كه مشهور و معروف است و نماز مغرب در اين وقت واجب مى شود.

- سقوط شفق و از بين رفتن سرخى مغرب، كه مشهور و معلوم است ونماز عشاء در اين وقت واجب مى شود.

- طلوع فجر، كه مشهور و معلوم است و نماز صبح در اين وقت واجب مى شود.

ص: 228


1- وسائل الشيعه، ج3، باب10، أبواب المواقيت، ص117، حديث11.

- زوال خورشيد، كه مشهور و معلوم است و نماز ظهر در اين وقت واجب مى شود.

براى نماز عصر، وقت معلوم و مشهور مانند اوقات چهارگانه فوق نيست و لذا وقت آن، بعداز فراغت از نماز قبل از آن قرار داده شده است.

علّت ديگر اين است كه خداوند متعال دوست دارد كه مردم هر كارى را با اطاعت وعبادت او آغاز كنند، و لذا دستور داده كه اوّل روز رابا عبادت او آغاز نمايند و سپس براى تأمين زندگى دنيايى و تهيه مؤنه زندگى پراكنده شوند و بدين جهت نماز صبح را واجب كرده است.

موقعى كه روز، به نيمه رسيد و مردم كارهاى خود را تعطيل كردند واين وقتى است كه مردم، جامه از تن كشيده و به استراحت و خوردن غذا و خواب نيمروز (قيلوله) مى پردازند، خداوند دستور داده است كه اوّل به ذكر و عبادت او بپردازند و بعد به هرچه دوست دارند مشغول شوند و لذا نماز ظهر را واجب كرده است.

زمانى كه ظهر را گذراندند و خواستند براى آخر روز پراكنده شوند، باز هم بايد با عبادت او كار خود را آغاز نمايند و بعد به هرچه دوست دارند بپردازند و از اين رو نماز عصر را واجب كرده است كه بعداز آن، مردم به دنبال كسب و تأمين زندگى خود مى روند.

و هنگامى كه شب فرارسيد، و مردم زينت خود را از تن بيرون كردند وبه وطن وكاشانه خود بازگشتند، در اين زمان باز هم بايد باعبادت پروردگار خود آغاز كنند وبعد به آنچه دوست دارند بپردازند و لذا مغرب را بر آنها واجب كرده است.

موقعى كه وقت خواب فرارسيد و از همه اشتغالات خود فارغ شدند باز خداوند دوست داشته است كه با عبادت و اطاعت او شروع كنند وبعد به آنچه خود مى خواهند بپردازند تا هر عملى را با اطاعت وعبادت او آغاز كرده باشند و بدين جهت نماز عشاء را واجب كرده است.وقتى كه بندگان اين عبادتها را انجام دادند، خدا را فراموش نمى كنند و از او غفلت نمى ورزند و دل آنان قساوت پيدا نمى كند و شوق و علاقه آنان به خداوند كم نمى شود.»

سوم - احكام قبله

اشاره

قرآن كريم:

1- (قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (1)

«نگاههاى انتظار آميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله نهايى) مى بينيم. اكنون تو را به سوى

ص: 229


1- سوره بقره، آيه 144.

قبله اى كه از آن خوشنود باشى باز مى گردانيم. پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن. و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. وكسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده، بخوبى مى دانند اين فرمان حقى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده، و خداوند از اعمال آنها غافل نيست.»

2 - ( وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَبِّكَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّاتَعْمَلُونَ (1)

«از هرجا خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مسجدالحرام كن. اين دستور حقى از طرف پروردگارتوست؛ وخداوند، از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست.»

3 - ( وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (2)

«و از هرجا خارج شدى، روى خود را به جانب مسجدالحرام كن، و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن كنيد؛ تا مردم، جزظالمان، دليلى بر ضد شما نداشته باشند. از آنها نترسيد و (تنها) از من بترسيد. (اين تغيير قبله به خاطر آن بود كه)نعمت خود را بر شما تمام كنم شايد هدايت شويد.»

رهنمودى از آيات: پيامبر خداصلى الله عليه وآله از اهل مكّة بود و عظمت مكّه و جلال و شكوه آن را نزد خداوند به خوبى مى دانست ولى چون خدا امر كرده بود، به سوى مسجدالاقصى نماز مى گزارد، زيرا او اوّلين پرستنده و تسليم شونده به امر خدا بود، ولى اين تسليم بودن مانع از اين نمى شد كه پيامبر اسلام به درگاه خداوند دعا كند و بخواهد كه قبله ديگرى كه حضرت از آن خوشنود باشد، تعيين كند، و لذا به گونه انتظار آميز رو به آسمان مى كرد و علاقه مند بود كه مسجد الحرام و كعبه، قبله او قرار گيرد. خداوند نيز اين دعا رإ؛88

استجابت نمود و به پيامبر دستور داد كه رو به جانب مسجدالحرام نمايد.

فقه آيات: از آيات مذكور، بصيرت هاى زير را استفاده مى كنيم:

الف - تعيين قبله تشريع و قانون الهى است، مگرنه اين است كه قبله شرط اساسى نماز است؟ پس بايد درباره آن وحى نازل شود وحكم خدا بيان گردد و لذا در قرآن تعيين قبله به صورت «امر» آمده است.

ب - رو نمودن -كه قرآن به آن دستور داده- عبارت است از اينكه با رو، در مقابل چيزى قرار بگيرى، و چون سر انسان به صورت دايره است، پس رو و صورت، قسمتى از اين دايره را تشكيل مى دهد، و مقابل شدن با چيزى با صورت، تنها به معناى مقابل قرار گرفتن بينى نيست

ص: 230


1- سوره بقره، آيه 149.
2- سوره بقره، آيه 150.

بلكه مقابل قرار گرفتن يكى از دو جانب صورت را به گونه اى كه «رو كردن» صدق كند نيز شامل مى شود. مگر اين چنين نيست كه اگر در ميان جمعى نشسته باشيدكه اطراف يك ميزگرد نشسته باشند، هر فردى، رو به سوى همه كسانى دارد كه در جلو او قرار گرفته اند نه تنها يك شخصى كه درمقابل بينى او قرار گرفته است زيرا معيار، صورت و رو است نه بينى.

ج - «شطر» به معناى قسمت و بخشى از يك چيز است و به جهات چهارگانه هم «شطر» گفته مى شودچون قسمتها و بخشهايى از مكانى است كه بر انسان احاطه دارد.

بنابراين اگر آنچه خداوند دستور داده، رو كردن به «شطر المسجدالحرام» باشد، پس مقدار واجب، رو كردن به جهت و جانبى است كه اين مسجد در آن جهت قرار داد، يعنى رو به سمتى كند كه مسجدالحرام در آن سمت است. در عرف هم معمولاً،جهات وجوانب را به چهار طرف وحدّاكثر به هشت طرف وسمت تقسيم مى كنند. پس جهت و سمت، وسيع تر از خود مسجد ياخود كعبه است. بدين ترتيب از مجموع آياتى كه كلمه (شطر) در آنها تكرار شده، استفاده مى كنيم كه قبله مأمور به،جهت و سمت مسجدالحرام است نه خود آن. واللَّه العالم.

قبله چيست ؟

1 - محل و جايگاه كعبه (شرّفها اللَّه) قبله مسلمانان است، و بر مردم است كه در هر كشور ومنطقه اى باشند، به سمت مسجدالحرام -كه كعبه در آن قرار دارد- نماز بگزارند.

2 - سمت و جانب مسجدالحرام، هرچه كه شخص از آن دورتر شود، وسيع تر مى گردد وواجب هم رو كردن به طرف و جهت عرفى مسجدالحرام است، و لذا درست است آنچه گفته اند كه اهل عراق روبه ركن عراقى -ركن حجرالاسود- و اهل شام روبه ركن شامى و مغربى ها روبه ركن مغربى و اهالى يمن روبه ركن يمانى نماز مى گزارند، و رو در رو قرار گرفتن دقيق، واجب نيست و همين كه «روبه سمت قبله» صدق كند كافى است.

3 - سمت و جهت مسجدالحرام قبله است نه خود ساختمانها، و لذا اگر ساختمانهاى كعبه يا مسجد، از بين بروند، باز هم مسلمان روبه سمت آن نماز مى خواند، وكسى كه در جايگاه بلندتر از كعبه قرار داشته باشد، باز هم به همان سمت نماز مى خواند وكسى كه در داخل كعبه نماز بخواند، به هر طرف كه بخواهد بخواند.

تشخيص قبله :

4 - بر مسلمانان لازم است كه جايگاه خود را نسبت به كعبه و قبله مشخّص سازند تا روبه سمت مسجدالحرام نمايند. تشخيص و تعيين قبله هم با هر وسيله اى كه موجب اعتماد و اطمينان

ص: 231

شود، صورت مى گيرد و احوط اين است كه تا آنجا درباره قبله جستجو كند كه علم اليقين حاصل شود، اگرچه بنابر اقوا، حصول اطمينان نيز كفايت مى كند.

5 - اگر كسى سمت مسجدالحرام را نداند، بايد به نشانه هاى مورد اعتماد عقلا، كه موجب اطمينان مى شود، عمل كند. از جمله اين نشانه ها، امور ذيل است:

الف - قبله يابى به وسيله ستارگان مطابق با موقعيت جغرافيايى شخص در خشكى ودريا وفضا. (1)

ب - اعتماد به خبر عادل از مؤمنان يا خبر ثقه از عامّه مردم. بدينسان به قبله مناطق و كشورهايى كه انسان به آنجا مى رود،مى توان اعتماد كرد اگر علم به خطا و اشتباه آن نداشته باشد.

ج - قبله را از راههاى علمى ممكن نيز مى توان مشخّص كرد، از قبيل: حركت بادها و وضعيّت خورشيد و ماه در اوقات مختلف ومكانهاى مختلف، در صورتيكه براى عقلا، اطمينان آور باشد.

د - اگر نشانه ها، متعارض باشند، بايد به آنچه اطمينان آور است عمل كند و بقيّه را رها نمايد. پس اگر اجتهاد و جستجو كرد وقبله را تشخيص داد ولى صاحب خانه، قبله را بر خلاف آن جهت، اعلام كرد يا اينكه قبله آن منطقه بر خلاف قبله مورد تشخيص اوبود، او بايد به آن جهتى عمل كند كه اطمينان پيدا كرده است، امّا كسى كه عاجز از جستجو وتفحّص است مانند شخص نابينا وزندانى، بايد در شناخت نشانه ها يا تعيين قبله يا كمك گرفتن از ابزارهاى علمى اطمينان آور، به غير خود مراجعه كند.

ه - اجتهاد به رأى و قياس يا اعتماد بر گمان و تصوّر كه شارع مقدّس از آنها نهى كرده، جايز نيست زيرا گمان، انسان را به حق نمى رساند، و بايد مطابق با روشهايى كه شرع در نظر گرفته يا عرف عقلا صحّت آن را تصديق كرده، قبله را تشخيص داد.

6 - كسى كه نمى تواند جهت قبله را تشخيص بدهد، مخيّر است به هر طرف كه بخواهد نماز بگزارد، در اين مورد قول مشهور اين است كه به چهار طرف نماز بخواند، و اين قول احوط است.

7 - براى مسافر لازم است كه جهت قبله را پيدا كند و جايز نيست نمازهاى واجب را سواره بخواند مگر در صورتيكه بتواند بدون اختلال در قبله، نماز را بجا آورد مانند كشتى و قطار وهواپيما. امّا حركتهاى جزئى كه در اين هنگام ايجاد مى شود، اشكالى نداردولى اگر حركت به گونه اى باشد كه باعث سلب استقرار شود مانند قايق در درياى طوفانى يا هواپيما در هنگام پرواز كردن يا فرود آمدن ومانند آن، پس احوط اين است كه در صورت امكان، نماز را به تأخيراندازد تا در يك محلّ ديگر و با استقرار وآرامش بجا آورد. و بر او لازم است در

ص: 232


1- در اين مورد جزئياتى است كه فقها4 ذكر كرده اند و كارشناسان و دانشمندان از نظر علمى، بر جزئيات آن آگاهند و چون در اين زمان، نياز كمترى به اين راه وجود دارد از ذكر آن صرف نظر كرديم.

هنگاميكه در داخل وسيله نقليّه نماز مى خواند،مواظب قبله باشد و با انحراف وسيله نقليّه از قبله، او خود، رو به سمت قبله كند، و اگر نمى تواند به طور دقيق، به موازات قبله قراربگيرد و مى ترسد نمازش قضا شود، لازم است به هر مقدار كه امكان دارد حتّى با تكبيرة الاحرام، روبه قبله كند و اگر اين هم امكان نداشته باشد، نمازش بدون قبله كافى است. همچنين است حكم كسى كه مضطرّ است در حال راه رفتن نماز بخواند.

8 - جايز است براى شخص در حالت سواره يا راه رفتن، نمازهاى نافله را در سفر و حضر، روبه غير قبله بخواند امّا در حالت استقرار، جايز نيست و بايد روبه قبله نماز بخواند. و اگر بعضى از نوافل به واسطه نذر، واجب شود، حكم آن، حكم ساير نوافل است.

9 - حكم ساير نمازهاى واجب مانند نمازآيات ونمازميّت، حكم نمازهاى واجب يوميّه است.

احكام روبه قبله كردن:

1 - چگونگى روبه قبله كردن در هنگام نماز، به عرف برمى گردد و برخى از حالات آن به ترتيب ذيل است:

الف - اگر صورت نماز گزار و جلو بدن او به سمت مسجدالحرام باشد كفايت مى كند اگرچه انگشتان پاها و حالت دستها و زانوهاروبه قبله نباشد.

ب - كسى كه نشسته نماز مى خواند، بايد صورت و مجموع بدنش را به سوى قبله قرار دهد هر چند كه نوك زانوانش به طرف قبله نباشد.

ج - كسى كه مى خواهد به پهلو خوابيده نماز بخواند، بايد روبه قبله كند مانند حالت ميّت در قبرش، اگر به پهلوى راست خوابيده باشد، وبرعكس وضع ميّت، اگر به پهلوى چپ خوابيده باشد.

د - كسى كه به پشت خوابيده نماز بگزارد، احوط اين است كه در حال نماز، كف پاهايش به طرف قبله باشد به گونه اى كه اگربنشيند، روبه قبله قرار گيرد كاملاً مانند وضعيّت شخصى كه در حال احتضار، رو به قبله قرار داده مى شود.

2 - شخص محتضر، اگر امكان داشته باشد، به روشى كه گفته شد روبه قبله گذاشته شود. در هنگام نماز بر ميّت، جنازه بايدطورى قرار گيرد، كه سر او به سمت راست نمازگزار باشد. امّا در قبر، ميّت به پهلوى راستش گذاشته مى شود به گونه اى كه رويش به طرف قبله باشد.

3 - در هنگام ذبح حيوان، بايد جلو بدن حيوان روبه قبله قرار گيرد و از باب احتياط گفته اند خود ذبح كننده هم روبه قبله باشد.

4 - مستحب است در هنگام قرائت دعا و قرآن و ذكر و در هنگام مرافعه نزد قاضى و در

ص: 233

سجده شكر و سجده تلاوت آيات سجده قرآن، روبه قبله كند امّا در هنگام جماع و نزديكى با زن وپوشيدن شلوار، روبه قبله كردن كراهت دارد.

5 - وجوب روبه قبله كردن در هنگام اضطرار مانند نماز خوف، ساقط مى شود، و همچنين در هنگاميكه انسان مضطرّ(ناگزير) شود در حالت سواره نماز بخواند، وهمچنين در ذبح حيوان چموش و يا ساقط شده در چاه.

6 - كسى كه عمداً روبه قبله نماز نخواند، بايد نمازش را اعاده نمايد، امّا كسى كه تعمّد نداشته امّا جهت قبله را نمى دانسته و وقت نماز هم تنگ شده باشد، يا قبله را فراموش كرده باشد، يا اينكه قبله را جستجو كرده امّا اشتباه كرده و اندكى از قبله منحرف شده مانند اينكه بين مشرق ومغرب نماز خوانده براى كسى كه قبله او به طرف جنوب يا شمال قرار داشته است (1)، دراين حالات نماز اوصحيح بوده واعاده ندارد، امّا اگر پشت به قبله نماز خوانده يا براى كسى كه قبله او سمت جنوب است، به سوى مشرق يا مغرب نمازخوانده است، اگر وقت باقى باشد بايد نماز را اعاده كند و اگر وقت فوت شده است، اعاده ندارد.

7 - كسى كه درباره قبله تفحّص و جستجو كرده امّا اشتباه نموده و پشت به قبله يا كاملاًبه سمت راست يا چپ قبله نماز گزارده باشد، پس اگر در وقت، قبله را تشخيص داد، نمازش را اعاده كند و گرنه نمازش صحيح است، امّا احتياط اقتضا مى كند كه در هر دو صورت اعاده كند. شخص جاهل و فراموشكار و غافل نيز همين حكم را دارد، اگرچه احتياط به اعاده در وقت، در اين جا مؤكّدتر است و اين احتياط در مورد جاهل به حكم نبايد ترك شود.

8 - اگر در اثناى نماز معلوم شد كه از قبله انحراف دارد، پس اگر انحراف، اندك باشد، بايد به طور صحيح رو به قبله بايستد ونمازش را ادامه بدهد، امّا اگر انحراف به راست يا چپ يا پشت به قبله است، بايد نماز را از نو بجا بياورد.

چهارم - احكام پوشانيدن بدن در نماز

1- وجوب پوشش

1 - پوشاندن بدن در هنگام نماز بر مرد و زن واجب است چه، كسى باشد كه به او نگاه كنديا نباشد. همچنين پوشاندن بدن واجب است در انجام دادن توابع نماز مانند قضاى سجده

ص: 234


1- به عبارت ديگر انحراف از قبله در هريك از دو طرف آن، كمتر از 90 درجه باشد، يا به عبارتى ديگر ما بين طرف راست و چپ قبله باشد.

فراموش شده و تشهّد فراموش شده و همچنين بنابر احتياط مستحب در سجده سهو. در نماز ميّت، پوشاندن بدن واجب نيست ولى مستحبّ است، و همچنين در سجده تلاوت آيات سجده قرآن و در سجده شكر، واجب نيست.

در وجوب پوشاندن بدن، بين نمازهاى واجب و نمازهاى مستحبّ فرقى وجود ندارد.

2 - مقدار پوشش واجب بر مرد در حال نماز، پوشاندن هر دو عورت است ومستحب است از زانو تا ناف را بپوشاند.

3 - امّا مقدار پوشش واجب بر زن، پوشاندن همه بدن حتى سر و موهاست جز صورت ودستها تا مچ و ظاهر و باطن پاها تا مچ.

4 - بر زن در حال نماز واجب نيست كه آرايشهايى كه در صورت دارد مانند سرمه، سرخه وساير روغنها و كرمهاى زينتى و يازيور آلات خود را بردارد و يا بپوشاند. هر چند كه پوشاندن آنها را از نگاه بيننده نامحرم واجب بدانيم. احوط اين است كه مويى را كه به موى اصلى خود بسته است، هم بپوشاند.

5 - دخترى كه هنوز به سنّ بلوغ شرعى نرسيده، هر چند قائل به صحّت ومشروعيّت نماز او باشيم، پوشاندن موى و سر و گردن براو در حال نماز واجب نيست.

6 - اگر زن يا مرد، از اوّل نماز يا در اثناى نماز، عمداً پوشش را ترك كند، نماز او باطل مى شود. امّا اگر از ابتدا يا در اثنا، پوشش را فراموش كند، يا از باب غفلت، ترك كند، اقوا صحيح بودن نماز اوست اگرچه احتياط، اقتضا دارد كه بعداز تمام كردن نماز،دوباره آن را بجا آورد. امّا كسى كه از باب ندانستن حكم شرعى، پوشش را ترك كند بنابر احتياط مانند كسى است كه عمداً ترك كرده باشد.

7 - اگر در اثناى نماز، به علّت وزيدن باد يا غفلت نماز گزار، قسمتى از اعضايى كه پوشاندن آن در نماز واجب است، برهنه شود،نماز او باطل نمى شود، ولى هنگامى كه متوجّه شد، واجب است فوراً آن را بپوشاند ونمازش صحيح است، ولى احتياط ايجاب مى كندكه نماز را بعداز اتمام، دوباره بجا آورد مخصوصاً در صورتيكه پوشاندن بدن، وقت زيادى را بطلبد.

8 - اگر لباس نمازگزار، پاره يا كوتاه باشد به گونه اى كه مقدار واجب را در بعضى از حالات مانند حالت ايستاده، بپوشاند امّا درحالت ديگر مانند ركوع يا سجود، نپوشاند، شروع به نماز با آن لباس جايز است به شرطى كه نمازگزار، به هر طريق ممكن بتواندعورت خود را در آن حالت ديگر، قبل از آشكار شدن، بپوشاند.

9 - جايز است از برگهاى درخت، علف، گياه، پنبه و پشم به عنوان ساتر وپوشش استفاده شود ولى احتياط ايجاب مى كند كه ازاين پوشش ها تنها در حالات اضطرار استفاده شود.

ص: 235

پوشاندن با ماليدن گِل كفايت نمى كند مگر در حالات استثنائى. در شرايط عادى بهتر اين است كه بدن با لباسهاى متعارف ومعمولى پوشانده شود.

10 - كسى كه پوشش شرعى واجد شرايط آتى را ندارد، واجب است كه هر چند با خريدن يا اجاره حتّى به بيشتر از قيمت معمولى بازار، آن را تهيه كند مگر در صورتيكه اجحاف به حال او يا ضرر به مال او حساب شود. همچنين، قبول هبه، يا عاريه گرفتن، اگردر آن حرجى نباشد، بر او واجب است، بلكه مى توان گفت: درخواست هبه و عاريه واجب است اگر مشقّت و حَرَج نداشته باشد.

11 - كسى كه پوشش شرعى ندارد ولى احتمال مى دهد كه تا قبل از پايان وقت بدست آورد، از باب احتياط و بلكه بنابر اقوا واجب است كه نماز را از اوّل وقت به تأخير اندازد تا لباس پيدا شود و اگر هم پيدا نشد به حسب وظيفه شرعى خود در آخر وقت نماز را بجاآورد.

2- شرايط لباس نمازگزار
اشاره

علاوه بر چگونگى پوشش واجب در نماز كه جزئيات آن ذكر گرديد، لباس نمازگزار، شش شرط دارد:

1 - طاهر باشد.

2 - مباح باشد.

3 - از اجزاء مردار نباشد.

4 - از اجزاء حيوان حرام گوشت نباشد.

5 و 6 - لباس نمازگزار مرد، از طلا و ابريشم نباشد.

جزئيات اين شرايط را در سطور ذيل بيان مى كنيم:

اوّل - طهارت
اشاره

1 - شرط اوّل لباس نمازگزار اين است كه همه لباسهاى او، و همچنين بدن او، در حال نماز طاهر باشد، و اگر عمداً با لباس يا بدن نجس نماز بخواند، نماز او باطل است.

2 - قطعه هاى كوچك لباس كه به تنهايى نمى تواند مقدار واجب از بدن مرد را بپوشاند، مانند جوراب و كلاه، از اين شرط استثناشده است كه سخن درباره آنها مى آيد.

3 - حكم كسى كه نجاست چيزى از نجاسات را نمى داند يا شرط بودن طهارت را در نماز نمى داند، مانند حكم عامد است، يعنى نماز او باطل است.

ص: 236

4 - حكم لباس را دارد هر چيزى كه نماز گزارى كه در حالت خوابيده نماز مى خواند، خود رابه آن پيچيده باشد، اعمّ از اينكه خود آن، پوشش و ساتر باشد يا اينكه ساتر و پوشش اصلى غير از آن باشد. اگرچه اقوا اين است كه اگرساتر نباشد و لباس محسوب نشود، طهارت آن شرط نيست.

5 - نماز تنها در صورتى باطل است كه نماز گزار علم به وجود نجاست در لباس يا بدنش داشته باشد. اين قاعده داراى فروع ذيل است:

الف - اگر نمازگزار بعداز فراغت از نماز بفهمد كه جامه يا بدنش نجس بوده است، نماز او صحيح است ولى احتياط مستحبّ اين است كه اگر وقت باقى باشد اعاده كند.

ب - اگر نمازگزار مى داند كه جامه يا بدنش نجس است ولى فراموش كرده و با نجاست نماز خوانده است، پس اگر وقت باقى است بايد اعاده كند، و اگر وقت فوت شده، بنابر احتياط واجب، بايد قضا نمايد و فرقى بين علم به نجاست، بعداز نماز يا در اثناى آن نيست.

ج - اگر در اثناى نماز بفهمد كه قبلاً (يعنى پيش از نماز) نجاستى در جامه يا لباسش وجود داشته است، اگر وقت زياداست، نماز او باطل است. امّا اگر وقت تنگ باشد، چنانچه امكان دارد كه لباس خود را فوراً تطهير يا عوض كند بدون اينكه موجب قطع نماز شود، اقدام كند ونمازش را تمام نمايد و صحيح است، امّا اگر امكان نداشته باشد، با همان حال نماز را تمام كند و صحيح است.

د - اگر در اثناى نماز بفهمد كه در حال نماز، بدن يا لباس او نجس شده است، يا به وجود نجاست پى ببرد و احتمال دهد كه درحين نماز، ايجاد شده باشد، پس اگر وقت، وسيع است ومى تواند بدون انجام آنچه با نماز منافات دارد، لباسش را تطهير يا عوض كنديا مى تواند آن لباس نجس را از بدن بيرون آورد چون لباس ديگر هم به تن دارد، پس همان كار را انجام دهد و نماز را تمام نمايد وصحيح است. امّا اگر نتواند، نماز را بايد اعاده كند. ولى اگر وقت تنگ باشد،با همان نجاست نماز را تمام كند و چيزى بر او نيست.

6 - بنابر قاعده پيشين، جهل به نجاست، موجب بطلان نماز نمى شود هر چند نماز در واقع با نجاست انجام شده باشد. نمونه ها ومثالهاى اين قاعده فراوان است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف - زمانى كه جامه نجس خود را تطهير كند و يقين به طهارت آن پيدا نمايد ولى بعداز نماز متوجّه شود كه نجاست آن باقى مانده است، نماز او صحيح است.

ب - اگر لباسش قبلاً طاهر بوده، سپس در نجاست آن شك كند و بعداز نماز بفهمد كه واقعاً نجس بوده است، نماز او صحيح است چون -همانطور كه در حديث شريف آمده است- يقين، هيچگاه به واسطه شك نقض نمى شود.

ج - اگر بداند كه لباسش نجس بوده است ولى مسؤول تطهير آن يا دو شاهد عادل از طاهر

ص: 237

شدن آن خبر دهند و با آن نماز بخواند وبعد از نماز كشف خلاف شود، نماز او صحيح است.

د - اگر مقدارى خون يا چيزى نجس ديگر بريزد و شك كند كه آيا روى لباسش ريخته يا روى زمين، و بعداز نماز بفهمد كه روى لباسش ريخته است، نمازش صحيح است.

ه - اگر در بدن يا لباسش خونى ببيند و يقين كند كه از آن خون هايى است كه ضرر به صحّت نماز ندارد مانند خون پشه، يا خون زخمى كه در نماز عفو شده، يا خيال كند كه آن خون كمتر از يك درهم است كه نماز با آن اشكال ندارد، ولى بعداز نماز متوجّه شودكه از خونهاى غير مجاز در نماز يا بيشتر از مقدار مجاز بوده است، نمازش صحيح است.

و - اگر بداند چيزى نجس است ولى فراموش كند و بعد با لباس يا بدن مرطوب آن را لمس نمايد و بعداز نماز، نجاست آن چيز را به ياد آورد، نمازش صحيح است.

7 - كسى كه جز يك لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، با آن نماز بخواند ونمازش صحيح است مخصوصاً در صورتيكه به خاطرسردى هوا، يا بيمارى يا حضور بيننده محترم، بيرون كردن آن لباس امكان نداشته باشد، امّا اگر خارج كردن آن لباس امكان داشته باشد مثل اينكه او در يك مكان پوشيده، يا تنها در بيابان باشد، در اين صورت نيز با آن لباس نماز بخواند ولى احتياط مستحبّ اين است كه در حالت برهنه هم نماز را تكرار كند.

8 - كسى كه دو جامه دارد و مى داند يكى از آن دو به طور نامشخّص نجس است، اگر وقت وسيع باشد نماز را با هر دو جامه تكراركند، امّا اگر تكرار نماز به خاطر ضيق وقت امكان نداشته باشد، در يكى از آنها در وقت نماز بخواند، و از باب احتياط با لباسى ديگرهم در خارج وقت قضا نمايد، ومى تواند در آن جامه ديگر نماز بگزارد.

مواردى كه از شرط طهارت استثنا شده است:

از شرط طاهر بودن لباس و بدن نمازگزار، موارد چندى براساس روايات وارده، استثنا شده است:

1 - آلوده شدن لباس يا بدن نمازگزار به خون زخمهايى كه فعلاً در بدن او موجود باشد، تا اين كه كاملاً بهبود يابد. در اين حالت،نماز با اين خون جايز است، در صورتيكه عوض كردن لباس يا برطرف كردن خون از بدن و تطهير آن دشوار باشد وبه شرط اينكه زخم، بزرگ و ثابت باشد. امّا زخم هاى كوچكى كه به طور آنى ومقطعى ايجاد شده و به سرعت بهبود مى يابد، خون اين نوع زخمهادر نماز بخشوده نيست.

بنابراين خونهايى كه در اثر حوادث رانندگى و تصادف يا عمل جراحى، لباس وبدن شخص آسيب ديده را آلوده مى كند و برطرف كردن آنها دشوار است، در نماز بخشوده شده است ونماز با

ص: 238

آنها صحيح است.

امّا خون دماغ يا خون دهن و لثّه، از خونهاى بخشوده شده محسوب نمى گردد زيرا اين خونها، خون زخم نيست.

2 - آلوده شدن بدن يا لباس به خون كمتر از يك درهم -كه بنابر مشهور به اندازه بند انگشت شست دست انسان است- چه اين خون از خود انسان باشد يا از غير او يا از حيوان حلال گوشت. اين حكم، خون حيض و نفاس را شامل نمى شود. امّا با خون استحاضه، خون حيوانات نجس، خون مردار (ميته) و خون حيوان حرام گوشت، بنابر احتياط واجب، نماز صحيح نيست.

شرط اين مسأله اين است كه به خون، رطوبت ديگرى نرسد، در غير اين صورت، از باب احتياط، نماز صحيح نيست.

3 - در حالات اضطرار، نماز با بدن يا لباس نجس صحيح است مانند موارد ذيل:

الف - عدم امكان تطهير يا تعويض آن، به خاطر فقدان آب يا نداشتن جامه بديل، و وجود مانع از برهنه شدن مانند سردى هوا يابيمارى يا حضور بيننده محترم.

ب - عدم امكان تطهير يا تعويض به خاطر تنگى وقت.

ج - عدم امكان تطهير يا تعويض به خاطر ترس.

4 - زنى كه مربى و پرستار كودك است، مى تواند با لباس آلوده به ادرار كودك، نماز بگزارد، ونماز او با دو شرط ذيل صحيح است:

الف - امكان نداشتن تعويض لباس به خاطر نداشتن لباس ديگر يا به هر دليل ديگر.

ب - شستن لباس نجس در هر روز يكبار.

گفته شده است كه بدن زن مربّى كودك، حكم لباس او را دارد ولى اين قول مشكل است.

5 - تكّه هاى كوچك از پوشيدنيها كه به تنهائى با آنها ستر عورت امكان ندارد، مانند: جوراب، كلاه، نعل، دستمال كوچك،كروات، كمربند و مانند آنها اگر نجس باشند نماز با آنها صحيح است، بشرطى كه از اجزاء مردار (ميته) يا حيوان نجس العين نباشند.

دوّم - اباحه

در صحّت نماز -به حسب فتواى مشهور- شرط است كه لباس نمازگزار مباح باشد يعنى غصبى نباشد. اين حكم كه موافق احتياطاست فروعى دارد:

1 - فرقى نيست در اينكه خود نمازگزار، لباس را غصب كرده باشد يا غير او.

2 - فرقى نيست در اينكه آن لباس غصب شده، همان پوشش واجب در نماز باشد يا اينكه از

ص: 239

لباسهاى اضافى در بدن نمازگزار باشد وحتّى تكّه هاى كوچك مانند جوراب و كلاه هم بنابر اظهرهمين حكم را دارد.

3 - نماز در جامه غصبى در حالات ذيل باطل مى شود:

الف - نمازگزار در پوشيدن آن تعمّد داشته و از باب اضطرار نپوشيده باشد.

ب - نمازگزار علم به غصب داشته باشد.

4 - امّا اگر از باب اضطرار مانند اينكه براى حفظ جان خود از سرما ومرض لباس غصبى را بپوشد و لباس ديگرى نداشته باشد، يابه جهت حفظ مال غير آن را بپوشد، چون اگر نپوشد در معرض سرقت يا تلف خواهد بود، دراين صورت نماز او صحيح مى باشد.

5 - اگر از باب فراموشى يا ندانستن غصبى بودن، با جامه غصبى نماز بخواند، وبعد در اثناى نماز به ياد بياورد يا بفهمد كه غصبى است، اگر بدون اختلال به هيئت نماز، مى تواند آن را از بدن خارج كند وساتر ديگر هم بر تن دارد، فوراً اين كار را انجام داده و به نماز خود ادامه دهد. امّا اگر اين كار امكان نداشته باشد و وقت وسيع باشد، نماز را قطع نمايد، و بعد با لباس مباح، نماز را از نوبخواند، ولى اگر وقت تنگ باشد، در اثناى نماز، آن لباس غصبى را از تن بيرون كند و اگر مانعى در ميان نباشد، مطابق وظيفه برهنگان نماز بخواند.

6 - بسيارى از فقها گفته اند: از موارد غصب است اينكه انسان با جامه اى نماز بخواند كه آن را از مالى خريده باشد كه حقوق شرعى مانند خمس وزكات به آن تعلّق گرفته است. اين قول موافق با احتياط است.

سوّم - اجتناب از مردار

از شرايط صحّت نماز اين است كه لباس نمازگزار حتّى قطعه هاى كوچك آن كه به تنهايى نمى تواند مقدار واجب از بدن را در نمازبپوشاند، نبايد از اجزاء حيوان مردار (1)مانند پوست وپوستين آن باشد.

جزئيات اين شرط بدين شرح است:

1 - در اين حكم فرقى بين حيوان حلال گوشت يا حرام گوشت وجود ندارد.

2 - همچنين بنابر احتياط فرقى نيست بين حيوانى كه در هنگام ذبح، خون جهنده دارد و مردار آن نجس است مانند گوسفند، ياحيوانى كه خون جهنده ندارد و مردار آن هم نجس نيست مانند ماهى.

ص: 240


1- منظور از حيوان مردار، حيوانى است كه خود مرده يا به روش غير شرعى ذبح شده است و در مقابل آن حيوان مذكّى است كه مطابق دستور شرع ذبح شده است.

3 - نيز فرقى وجود ندارد بين اينكه پوست حيوان، دباغى شده يا نشده باشد.

4 - جامه اى كه از اجزاى حيوان ساخته شده، اگر از دست مسلمان خريده شود يا اثر استفاده آن توسط مسلمان در آن ديده شود،طاهر محسوب مى شود به شرط اينكه اين وضعيّت، علامتى باشد كه معمولاً در عرف موجب اطمينان به تذكيه آن مى شود. امّا بازارمسلمانانى كه اكثر كالاهاى خود را از خارج وارد مى كنند و به ضوابط شرعى هم اهتمام نمى ورزند، يا در كشورهايى كه مردم آن اصلاًبه دين و احكام دين اعتنايى ندارند، اعتماد كردن به آن جايز نيست.

5 - همراه داشتن چيزى از اجزاء مردار يا چيزى كه از اجزاء مردار ساخته شده است، در نماز موجب بطلان نمازاست، اگرچه-بنابر احتياط- آن را نپوشيده باشد.

6 - اگر از روى جهل در لباسى ساخته شده از اجزاء مردار، نماز بخواند، نمازش در دو صورت صحيح است: اوّل اينكه جاهل به موضوع باشد يعنى نداند كه اين لباس از مردار ساخته شده است. دوّم اينكه جاهل غير مقصّر به حكم باشد يعنى جهل او از روى عذرباشد. امّا اگر جهل او به حكم (باطل بودن نماز با اجزاء مردار) بدون عذر باشد، احتياط اقتضا مى كند كه نمازش را اعاده كند.

7 - اگر از روى فراموشى در لباسى گرفته شده از مردار، نماز بخواند، پس اگر آن مردار از حيواناتى باشد كه در هنگام ذبح، خون جهنده دارد، واجب است نماز را چه در وقت يا خارج آن اعاده نمايد، امّا اگر از حيواناتى باشد كه خون جهنده ندارد، نمازش صحيح است.

8 - در موردى كه شك كند آيا لباس او از پوست حيوان مردار يا از غير پوست ساخته شده است، نماز با آن اشكال ندارد.

چهارم - اجتناب از اجزاء حيوان حرام گوشت

جايز نيست لباس نمازگزار از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، هر چند تذكيه شده باشد يا در حال زنده بودن از آن گرفته شده باشد. فروع اين مسأله به شرح ذيل است:

1 - نماز خواندن در لباس گرفته شده از پوست، پوستين، موى، پشم، كُرك و پر حيوان غير مأكول اللحم (حرام گوشت) جايز نيست.

2 - اگر لباس نمازگزار به فضله حيوان حرام گوشت آلوده باشد، نماز او باطل است، و همچنين بنابر احتياط مستحبّ در جامه اى كه چيزى از موى حيوان حرام گوشت مانند سمور روى آن قرار گرفته، نبايد نماز خوانده شود.

3 - برخى از فقها گفته اند: فرقى نيست بين حيوان حرام گوشتى كه در هنگام ذبح خون جهنده دارد يا حيوانى كه چنين نيست مانندماهى حرام گوشت. البتّه در قسم اخير اشكال است.

4 - فرقى نيست در عدم جواز بين اينكه همه لباس، يا قسمتى از آن، يا بعضى از اجزاء آن

ص: 241

مانند: دگمه و نخ و مانند آن، از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، حتّى آن قطعه هاى كوچك مانند جوراب و كلاه و غيره در اين جاجايز نيست، امّا آنچه را از اجزاءحيوان حرام گوشت، نمازگزار در حال نماز با خود حمل مى كنداشكال ندارد.

5 - از اين حكم، پوست و پوستين خز (1)و كُرك خالص آن كه به كرك خرگوش وروباه مخلوط نشده باشد، و همچنين پوست وپوستين سنجاب (2)استثنا شده است يعنى نماز در پوست خز وسنجاب جايز است.

6 - كسى كه از روى جهل در اجزاء حيوان حرام گوشت نماز بخواند، بنابر اقوا نماز او صحيح است.

7 - امّا كسى كه فراموش كرده است، بنابر احتياط بايد نماز را اعاده كند.

8 - امّا در لباسى كه شك دارد آيا از اجزاء حرام گوشت تهيه شده يا از غير آن، نماز اشكال ندارد.

پنجم - اجتناب از طلا

براى مرد جايز نيست كه با پوشيدن طلا نماز بگزارد. چنانكه پوشيدن و آرايش كردن به طلا به طور كلّى براى او جايز نيست اعمّ از اينكه طلا، به صورت لباس طلاباف باشد يا با نخهاى طلايى دوخته شده باشد، يا دگمه هاى آن از طلا باشد، يا به صورت گردن بندو زنجير طلايى به گردن آويزان نمايد، يا به صورت انگشتر طلايى يا ساعت طلايى يا قاب طلايى عينك استفاده كند.

اين مسأله فروعى دارد:

1 - فرقى نيست بين اينكه طلاى خالص باشد يا مخلوط، اگر در عرف بگويند كه او طلاپوشيده است.

2 - حمل طلا در جيب مانند سكّه هاى طلا، يا حتّى زيور آلات طلا، اشكال ندارد. چنانكه دندان طلا هم اشكال ندارد.

3 - نماز با سلاحهايى كه در ساختن آنها از طلا استفاده شده، مانند شمشير يا خنجر طلايى

ص: 242


1- خَزْ به سكون زا، ظاهراً همان (قندس) است كه حيوانى است دريايى پستاندار، از راسته جوندگان، داراى دُم دراز و پر مو و قوى با رنگ سرخ تيره، قهوه اى ياخاكسترى و داراى پوست گرانبهاست. گاهى به خود پوست يا پوستين، خز گفته مى شود. (جواهر الكلام، باب لباس المصلّى.المنجد فى اللغه
2- سنجاب حيوانى است بزرگتر از موش بزرگ، به اندازه گربه كوچك، از راسته پستانداران جونده با دُم دراز و پر پشم كه به چالاكى به روى درختان مى پرد و از پوست او، پوستين مى سازند، رنگ آن نيلى تيره و خاكسترى است.

اشكال ندارد مگر در عرف، آن را «پوشيدن طلا» بنامند كه دراين صورت احتياط، اقتضا مى كند از آن اجتناب نمايد.

4 - در حرام بودن طلا براى مرد در نماز و غير نماز، فرقى نيست بين اين كه طلا، در معرض ديد ديگران باشد يا به گونه اى پوشيده باشد كه ديده نشود.

5 - اگر مردى با طلا نماز گزارد ولى نداند يا فراموش كند كه آن چيز طلاست، ظاهراً نماز او صحيح است.

6 - پوشيدن آنچه كه شك دارد آيا طلا است يا غير آن، در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

ششم - اجتناب از ابريشم

براى مرد پوشيدن حرير خالص، در حال نماز و غير نماز جايز نيست. به حرير، ابريشم، قزّ و ديباج نيز گفته مى شود كه همگى به يك معنى و مبطل نماز مى باشد. اينك به جزئيات مسأله مى پردازيم:

1 - در عدم جواز، فرقى نيست بين اينكه لباس ابريشم، همان ساتر شرعى نمازگزار باشد يا جامه اى اضافه بر آن.

2 - بنابر احتياط واجب، پوشيدن لباسهاى كوچك ابريشمين نيز جايز نيست مانند جوراب، كلاه، دست كش، كمربند، كروات و غيره كه به تنهايى ساتر عورتين نيستند.

3 - در حال جنگ، پوشيدن ابريشم جايز است و بنابر اقوا نماز نيز در اين هنگام جايز است، ولى احوط اين است كه اگر ضرورتى نباشد نماز با آن خوانده نشود.

4 - در جامه اى كه مخلوطى است از ابريشم با پنبه يا پشم يا هر چيز ديگرى كه نماز با آن جايز است، به گونه اى كه در عرف،ابريشم خالص، صدق نكند، نماز خواندن جايز است.

5 - اگر جامه انسان، مخلوطى باشد از قطعه اى ابريشم خالص و قطعه هاى ديگر از غير ابريشم، پس اگر در عرف، پوشيدن ابريشم صدق كند، پوشيدن آن حرام ونماز با آن باطل است. امّا اگر در عرف، پوشيدن ابريشم گفته نشود، اشكال ندارد، و در صورت شك درصدق عرفى، اصل، برائت است و نماز با آن صحيح مى باشد. پس ملاك و معيار در همه فروع مشابه، صدق عرفى است.

6 - نماز با ابريشم، در صورتيكه براى امور پزشكى و درمانى مانند بستن زخم وشكستگى وغيره استفاده شده باشد اشكال ندارد.

7 - اگر از باب جهل يا فراموشى در لباس ابريشمين، نماز بخواند، اقوا عدم وجوب اعاده نماز است، هر چند احتياط مقتضى است كه اعاده نمايد.

ص: 243

8 - اگر انسان، لباسى غير از ابريشم نداشته باشد و از باب اضطرار، به خاطر سردى هوا يا بيمارى و غيره، مجبور به پوشيدن آن باشد، نماز با آن اشكال ندارد، امّا اگر از باب اضطرار نباشد و تنها به اين دليل بپوشد كه او ساتر و پوششى غير از آن ندارد، اقوا صحّت نماز در لباس ابريشمين است، و احوط اين است كه به حالت برهنه هم نماز را اعاده نمايد.

3- حالات اضطرار و برهنگى

1 - اگر لباس انسان، در ابريشم، يا پوستين و يا پوست حيوان حرام گوشت، يا بافته شده از پشم، موى، كُرك و پر آن، يا درجامه نجس، منحصر شود و لباس ديگرى نداشته باشد، اقوا اين است كه نماز با آن جايز است، واحتياط مستحبّ آن است كه درحالت برهنه هم نماز را اعاده كند.

2 - امّا اگر لباس او در پوست يا پوستين حيوان مردار، يا بافته شده از پشم، موى، كُرك و پرِ آن، يا در جامه طلاباف، يا غصب شده، منحصر شود و لباس ديگرى نداشته باشد، چنانچه به خاطر سرما يا بيمارى و غيره، مجبور به پوشيدن آن باشد، نماز با آن اشكال ندارد، امّا اگر مجبور نباشد، بايد آن را از بدن بيرون كند و اگر هيچ ساتر ديگرى مانند برگهاى درخت وگياه و گِل وجود نداشته باشد، برهنه نماز بخواند با كيفيّتى كه بعداً اشاره خواهيم كرد.

3 - كسى كه هيچ چيزى را كه با آن عورتش را بپوشاند نيابد حتّى برگ درخت وگياه و گِل يا گودال و آب كدرى كه در آن بايستد،واجب است برهنه نماز بخواند.

4 - كسى كه وظيفه او برهنه نماز خواندن است، در صورتيكه از نگاه حرام ايمن باشد، اقوا اين است كه ايستاده بخواند و اشاره باسر براى ركوع و سجود كفايت مى كند و بايد در اشاره براى سجده سر را پائين تر از اشاره براى ركوع قرار دهد، واحتياط مستحبّ اقتضامى كند كه علاوه بر آن، بصورت عادى و با ركوع و سجده هم نماز بخواند و با دستش، عورتش را بپوشاند، وهمچنين در حال نشسته وبا اشاره هم نماز بگزارد، يعنى هر نماز واجب را سه بار بخواند كه بار اوّل واجب ودو بار ديگر از باب احتياط مستحبّ است.

امّا اگر از نگاه حرام ايمن نباشد، پس نشسته نماز بخواند و براى ركوع و سجده به مقدارى خم شود كه عورت او نمايان نشود و اگرخم شدن هم امكان نداشته باشد، با سر اشاره كند.

4- آداب لباس نمازگزار

در رواياتى كه از ائمّه معصومين عليهم السلام درباره لباس نمازگزار وارد شده، مكروهات ومستحبّاتى به عنوان آداب نيز بيان گرديده است كه موارد آن فراوان است و ما تنها بخشى از آنها

ص: 244

را با ذكر متن حديث بدون اضافه كردن سخن ديگرى، بيان مى كنيم.

1- نيكوترين جامه

امام حسن مجتبى عليه السلام، هنگامى كه به نماز مى ايستاد، بهترين جامه اش را مى پوشيد. به او گفته شد: اى فرزند رسول خدا! براى چه كسى بهترين لباست را مى پوشى؟ فرمود:

«إنّ اللَّه جميل يحب الجمال، فاتجمّل لربّي، وهو يقول: (خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ )فاُحبّ أن ألبس أجمل ثيابي» (1)

«خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد، و من براى پروردگارم، لباس زيبا مى پوشم. خداوند مى فرمايد: «در نزد هرمسجدى، زينت خود را برگيريد.» پس من هم دوست دارم زيباترين لباسم را بپوشم.»

2- نماز با عطر

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كانت لرسول اللَّه صلى الله عليه وآله ممسكة إذا هو توضّأ أخذها بيده وهي رطبة، فكان إذا خرج عرفوا أنّه رسول اللَّه برائحته» (2)

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله نافه مشكى داشت و هر وقتى كه وضو مى گرفت، با دست مرطوب خود آن را لمس مى كرد، و هنگامى كه خارج مى شد، مردم با بوى مشك، مى فهميدند كه او رسول خداست.»

نيز حضرت فرمود:

«صلاة متطيّب أفضل من سبعين صلاة بغير طيب» (3)

«يك نماز با بوى خوش از هفتاد نماز بدون بوى خوش بهتر است.»

همچنين عبداللَّه بن حارث روايت مى كند: «على بن الحسين عليه السلام در مسجد خود، ظرف مشكى داشت و وقتى كه براى نمازوارد مسجد مى شد، از آن، خود را خوشبو مى نمود.» (4)

3- انگشتر نقره

حضرت على عليه السلام فرمود:

«لا تختّموا بغير الفضة فإنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال: ما طهرت كفّ فيها خاتم من حديد» (5)

ص: 245


1- وسائل الشيعه، ج3، باب54، ابواب لباس المصلّي، ص331، حديث6.
2- همان، باب43، ص315، حديث1.
3- همان، حديث2.
4- همان، باب 43، ص316، حديث4.
5- همان، باب32، ص303، حديث4.

«از غير نقره، انگشتر نگيريد زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: دستى كه در آن انگشترى از آهن باشد، پاك نخواهد شد.»

4- كراهت لباس سياه

كلينى مى گويد: روايت شده كه در لباس سياه نماز مگزاريد امّا كفش، عبا يا عمامه (اگر سياه باشد) اشكال ندارد. (1)

5- دهان پوش و نقاب

سماعه روايت مى كند: از امام پرسيدم درباره كسى كه نماز مى خواند وقرآن تلاوت مى كند در حاليكه (لثام) دهان پوش بر دهن بسته است؟ فرمود:

«لا بأس به وإن كشف عن فيه فهو أفضل».

«اشكال ندارد، ولى اگر از روى دهن خود بردارد بهتر است.»

گفت: از امام درباره زنى پرسيدم كه نماز مى خواند در حاليكه نقاب برخود دارد؟ فرمود:

«

إن كشفت عن موضع السجود فلا بأس وإن أسفرت فهو أفضل » (2)

«اگر موضع سجده را برهنه كند، اشكال ندارد ولى اگر نقاب را از صورت خود بردارد بهتر است.»

6- جامه اى كه نقش و تصوير دارد

عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت كراهت داشته است از اينكه نماز بخواند در جامه اى كه نقش تصاوير دارد. (3)

7- نماز در مقابل تصوير

ليث مرادى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: در خانه، در طرف راست يا چپ نمازگزار، پشتى (بالش)هايى قرار داردكه در آنها تصاويرى، نقّاشى شده است، آيا اشكال دارد؟ امام عليه السلام فرمود: «لا بأس ما لم تكن تجاه القبلة، فإن كان شيء منها بين يديك ممّايلي القبلة فغطّه وصلِّ، وإذا كانت معك دراهم سود فيها تماثيل فلا تجعلها من بين يديك واجعلها من خلفك» (4)

«اشكال ندارد اگر در جهت قبله قرار نداشته باشد. امّا اگر چيزى از آن بالش ها در مقابل تو و در جهت قبله قرار داشته باشد، آن را باچيزى بپوشان، بعد نماز بخوان. واگر همراه تو درهم هاى سياهى

ص: 246


1- وسائل الشيعه، ج3، باب20، ابواب لباس المصلّي، ص281، حديث2.
2- همان، باب35، ص307، حديث6.
3- همان، باب45، ص317، حديث2.
4- همان، باب20، ص319، حديث11.

باشد ]سكّه هايى[ كه نقش و تصوير دارد، آنها را در مقابلت قرار نده بلكه پشت سرت بگذار.»

على بن جعفر مى گويد: از برادرم موسى بن جعفرعليه السلام درباره خانه يا اطاقى پرسيدم كه در آن مجسّمه هايى وجود دارد، آيا در آنجانماز بخوانم؟ امام فرمود:

«لا تصلّي فيها وشيء منها مستقبلك إلّا أن لا تجد بدّاً فتقطع رؤوسها، وإلّا فلا تصلّي» (1)

«در آنجا نماز نخوان اگر چيزى از آنها برابر توست، مگر اين كه مضطرّ باشى كه دراين صورت بايد سرهاى آن مجسّمه ها را قطع كنى، و الّا در آنجا نماز نخوان.»

8- انگشتر نقش دار

از امام صادق عليه السلام سؤال شد درباره مردى كه انگشترى در دست مى كند كه نقش پرنده يا غير آن دارد؟ امام فرمود:

«لا تجوزالصلاة فيه» (2)

«نماز با آن جايز نيست.»

9- بازبودن دگمه ها

ابراهيم احمرى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم درباره مردى كه نماز مى خواند و دگمه هاى او باز است. امام فرمود:

«لاينبغي ذلك » (3)

«اين كار شايسته نيست.»

10 - با دستمال ديگران

امام صادق عليه السلام فرمود:

«صلِّ في منديلك الذي تتمندل به، ولا تصلِّ في منديل يتمندل به غيرك» (4)

«با دستمالى (حوله) كه خود از آن استفاده مى كنى نماز بخوان و با دستمال (يا حوله اى) كه ديگرى از آن استفاده مى كند نماز نخوان.»

پنجم - مكان نمازگزار

دركجا نماز بخوانيم؟

1 - نمازگزاردن در هر مكان، جايز است زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله فرموده است:

ص: 247


1- وسائل الشيعه، ج3، باب46، ابواب لباس المصلّي، ص322، حديث3.
2- وسائل الشيعه، ج3، باب46، ابواب لباس المصلّي، ص322، حديث3.
3- همان، باب23، ص286، حديث5.
4- همان، باب49، ص325، حديث2.

«

جُعِلَتْ لِي الْأَرْضُ مَسْجِداً وَتُرابها طَهُوراً، أينما أدركتني الصلاة صَلَّيْتُ » (1)

«زمين براى من مسجد و خاك آن، طهور قرار داده شده است. در هر جا كه وقت نماز برسد، نماز مى گزارم.»

2 - مكان نمازگزار ازهر نجاست مرطوبى كه سرايت مى كند و بدن يا لباس نمازگزار را آلوده مى گرداند، بايد پاك باشد، امّا اگرنجاست خشك باشد اشكال ندارد، مگر در محل سجده كه پيشانى روى آن گذاشته مى شود كه بايد از هر نوع نجاست حتّى نجاست خشك پاك باشد.

3 - فقها گفته اند در برخى از اماكن نماز صحيح نيست يا به جهت اينكه منجر به ارتكاب حرام مى شود يا به خاطر اينكه با بجاآوردن نماز به طور صحيح، منافات دارد. اين موارد عبارتنداز:

الف - نماز در مكان غصبى يا هر مكانى كه صاحب آن اجازه نداده باشد. (جزئيات اين مورد را بعداً ذكر خواهيم كرد)بدون شك، قول فقها دراين مورد مطابق با احتياط است.

ب - نماز در جايى كه ايستادن در آن حرام باشد مثل اينكه نامهاى خداوند يا آيات قرآن كريم، بر روى فرش يا سنگفرش، نقش شده باشد. همچنين نماز بر روى قبر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام جايز نيست زيرا اين عمل، هتك حرمت آنان محسوب مى شود.

ج - نماز در محلّى جلوتر از قبر معصوم عليه السلام يا برابر با آن مگر اينكه حايلى وجود داشته باشد، به شرط اين كه عرف، وجود حايل را عامل بر طرف كننده بى احترامى و بى ادبى نسبت به مقام معصوم، بداند.

د - نماز در اماكنى كه زندگى انسان را در معرض خطر قرار مى دهد مانند اماكنى در جبهه هاى جنگ كه در هر لحظه در معرض بمباران مى باشد، يا اماكنى كه در معرض هجوم حيوانات درنده است، يا ساختمانهايى كه در حال فروريختن و سقوط مى باشد. عدم صحّت نماز در اماكن ياد شده، مطابق با احتياط مستحبّ است.

ه - نماز در مكانى كه متحرّك است و استقرار ندارد، مانند وسيله نقليّه متحرّك در غير حالت اضطرار، يا جايگاهى كه لرزان است به گونه اى كه باعث سلب طمأنينه و آرامش واجب، از نمازگزار مى شود.

و - نماز در جايى كه نمازگزار نمى تواند نمازش را به طور صحيح بجا آورد، مانند نماز در ميان ازدحام شديد جمعيّت كه ممكن است نماز انسان را با بطلان، مواجه سازد، يا نماز در محلّ وزش تندباد يا ريزش شديد باران كه ممكن است از به اتمام رساندن نمازمانع شود. احتياط مستحبّ اين است كه در چنين اماكنى، نماز شروع نشود و همچنين در هر جايى كه

ص: 248


1- وسائل الشيعه، باب1، ابواب مكان المصلّى، ص423، حديث5.

نمازگزار اطمينان نداشته باشد كه مى تواند نماز را در آنجا به اتمام رساند.

ز - نماز در مكانى كه با بجا آوردن آن به طور صحيح و كامل منافات داشته باشد مثل اينكه سقف مكان خيلى پايين باشد كه ازراست ايستادن نمازگزار به طور كامل مانع شود، يا اينكه آن مكان خيلى تنگ باشد در حدّى كه از اداى ركوع و سجود به طور صحيح،مانع شود.

4 - گفته اند: واجب است در حال نماز، زن، عقب تر از مرد بايستد ونبايد مكان هر دو، برابر هم يا اينكه زن جلوتر از مردباشد، ولى اقوا اين است كه اين حالت كراهت دارد مگر اينكه، هيچگونه فاصله اى بين زن ومرد نباشد كه دراين صورت بنابراحتياطواجب، نماز بايد اعاده شود.

امّا اگر بين زن و مرد، حايلى وجود داشته باشد، يا مسافتى كه كمتر از ده ذراع نباشد (در حدود 450 تا 500سانتى متر) بين آنان فاصله باشد، كراهت يا حرمت -بنابر قول به حرمت- مرتفع مى گردد.

همچنين در حالات اضطرار و تنگى وقت نيز، كراهت مرتفع مى شود ولى در عين حال نبايد زن ومرد در هنگام نماز، پهلو به پهلوو چسپيده بهم بايستند بلكه احتياط واجب اين است كه فاصله اندكى هر چند به اندازه يك ذراع يا يك وجب بين آنان باقى بماند مگردر مكّه مكرّمه.

5 - اقوا اين است كه نماز -واجب يا مستحبّ- در بام كعبه و در داخل كعبه جايز است و به هر طرف از چهار طرف كه رو كند،نماز او صحيح است.

شرط اباحه:

1 - غصب حرام است وتصرّف در هرچيز غصبى، چه از طرف خود غاصب يا غيراو، نيز حرام است، و همچنين در حالات عادى و طبيعى نيز، تصرّف در مال ديگرى بدون اذن او جايز نيست.

امّا آيا نماز در مكان غصبى، يا مكانى كه صاحب آن اجازه نداده است، باطل است يا خير؟ مشهور بين فقها، باطل بودن نمازاست، و قول ديگرى به صحيح بودن نماز وجود دارد، و عمل به قول مشهور، مطابق با احتياط است. فروع وجزئيات بعدى كه ذكرمى شود، مبتنى بر قول مشهور فقها مى باشد.

2 - غصب گاهى بر عين مكان واقع مى شود مثل اينكه خود زمين از صاحبش غصب شود،گاهى هم غصب بر منفعت واقع مى شود مانند تصرّف در مكان استيجارى بدون اذن مستأجر كه دراين صورت نيز تصرّف حرام است هرچند مالك مكان استيجارى اذن هم بدهد، زيرا در مدّت عقد اجاره، مستأجر، مالك منفعت است. بنابر قول مشهور واحتياط،نماز دراين مكان هم باطل است.

ص: 249

3 - نماز تنها در صورتى باطل است كه نمازگزار علم به غصب و تعمّد داشته باشد، امّا در حالات غفلت يا ندانستن يا فراموش كردن، نماز -ان شاء اللَّه- صحيح است. امّا كسى كه حكم شرعى، يعنى حرمت را نمى داند، بنابر اقوا نماز او صحيح است اگرچه بنابراحتياط واجب،و به حسب نظر مشهور در باطل بودن نماز در مكان غصبى، نماز او باطل است مخصوصاً در صورتى كه او جاهل مقصّر باشد.

4 - هر نوع استفاده اى كه عرف جامعه آن را استفاده و تصرّف در چيز غصبى بداند، بنابر احتياط، موجب بطلان نماز مى شودمانند:

- نماز در كشتى، هواپيما و ماشين غصبى.

- نماز در خيمه غصبى يا در زير سقف غصبى، اگر عرف چنين نمازى را تصرّف در خيمه يا سقف تلقّى كند.

- نماز بر روى سقفى مباح كه زمينش غصبى باشد، در صورتى كه عرف آن را استفاده از غصب تلقّى كند.

5 - اگر كسى، مكانى را با پولى بخرد كه زكات يا خمس آن را نداده است، ظاهر اين است كه معامله صحيح است، امّا بر مالك لازم است كه زكات يا خمس يا هر حق شرعى ديگرى را كه بر او مى باشد، از هر مالى كه بخواهد، پرداخت نمايد. بنابراين نماز هم دراين مكان -ان شاء اللَّه- صحيح است.

6 - اگر شخصى بميرد و بر ذمّه او حقوق مردم باقى باشد، براى ورثه، قبل از پرداخت حقوق مردم يا ضمانت پرداخت با اذن حاكم شرعى، هيچ گونه تصرّف در ارثيّه حتّى به صورت نماز خواندن در منزلش جايز نيست. و احتمال مى رود كه اگر حقوق مردم، چيزى اندك و تصميم ورثه هم بر پرداخت آن باشد، تصرّف جايز باشد. واللَّه العالم.

7 - همچنين براى ورثه جايز است، در صورتى كه پرداخت حقوق طلبكاران را ضمانت كنند، در ارثيّه مديون تصرّف كنند يا نمازبخوانند، هرچند كه بدهكاريهاى او، همه تركه را شامل شود.

8 - بدون اجازه صريح مالك يا نشانه اى معتبر نزد عقلا كه دلالت بر موافقت ورضايت او كند، نماز خواندن در ملك ديگران جايز نيست.

9 - امّا در اراضى بسيار پهناور مانند زمينهاى واقع در بيابانها وراهها وجادّه ها كه معمولاً اجتناب از آنها دشوار است، نماز در آنهاجايزاست هر چند موافقت يا رضايت مالك بدست نيايد.

آداب مكان نمازگزار

فقها، شمارى از آداب مربوط به مكان نمازگزار و مكروهات و مستحبّات آن را بر شمرده اند

ص: 250

كه ما قسمتى از آنها را با ذكر روايات شريفه منقول از معصومين عليهم السلام، بيان مى كنيم، و ظاهر اين است كه امر ونهى موجود در اين روايات، دلالت بر استحباب وكراهت دارند نه وجوب وحرمت.

1- در مساجد نماز بخوان

امام على عليه السلام مى فرمود:

«

من اختلف إلى المسجد أصاب إحدى الثمان: أخاً مستفاداً في اللَّه، أو علماً مستطرفاً، أو آية محكمة، أو يسمع كلمة تدلّ على هدى، أو رحمة منتظرة، أو كلمة تردّه عن ردى،

أو يترك ذنباً خشية أو حياءً» (1)

«كسى كه به مسجد آمد و شد داشته باشد به يكى از هشت چيز مى رسد: برادرى كه در راه خدا از او استفاده خواهد شد، يا دانشى جديد و بديع، يا آيه اى محكم، يا سخنى مى شنود كه او را به راه هدايت، رهنمون مى شود، يا به رحمت مورد انتظارى مى رسد، يا سخنى مى شنود كه وى را از هلاكت باز مى دارد و يا گناهى را از جهت خوف و ترس ويا از جهت شرم و حيا ترك مى كند . »

2- همسايه مسجد

امام باقرعليه السلام روايت مى كند كه امام على عليه السلام مى فرمود:

«ليس لجار المسجد صلاة إذا لم يشهد المكتوبة في المسجد إذا كان فارغاً صحيحاً» (2)

«براى همسايه مسجد، نمازى نيست، اگر نماز واجب را در مسجد حضور نيابد، در صورتى كه فراغت داشته و سالم باشد.»

3- در جاهاى مختلف نماز بگزاريد

ابو كهمس از امام صادق عليه السلام پرسيد درباره اينكه آيا انسان نوافل خود را در يكجا بخواند يا در جاهاى مختلف؟ امام فرمود:

«لا، بل هاهنا وهاهنا فإنّها تشهد له يوم القيامة » (3)

«نه، بلكه در اين جا و اين جا (يعنى در محل هاى مختلف) زيرا اين محل ها، در روز قيامت به نفع او گواهى خواهند داد.»

نيز در روايتى ديگر امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ص: 251


1- وسائل الشيعه، ج3، باب3، احكام المساجد، ص480، حديث1.
2- همان، باب2، ص479، حديث5.
3- همان، باب42، ابواب مكان المصلّي، ص472، حديث2.

«

صلّوا في المساجد في بقاع مختلفة، فإنّ كلّ بقعة تشهد للمصلّي عليها يوم القيامة » (1)

«در مساجد، در جاهاى مختلف نماز بگذاريد زيرا هر محلّى در روز قيامت براى كسى كه روى آن نمازگزارده، شهادت خواهدداد.»

4- نماز در كليساها

امام على عليه السلام فرمود:

«لا بأس بالصلاة في البيعة والكنيسة، الفريضة والتطوّع، والمسجد أفضل » (2)

«نماز در معابد يهود و نصارا (كليساها) اشكال ندارد چه نماز واجب باشد يا مستحبّ ولى مسجد بهتر است.»

5- بين خود و عابران، حائلى قرار ده

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كان طول رحل رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ذراعاً، فإذا كان صلّى وضعه بين يديه يستتر به ممّن يمرّ بين يديه » (3)

«طول رَحل (4)(پالان شتر) پيامبر خداصلى الله عليه وآله يك ذراع بود و هنگامى كه نماز بجامى آورد آن را پيش روى خود قرارمى داد تا بين او و كسانيكه از پيش روى حضرت عبور مى كردند، فاصله و پوشش واقع شود.»

6- در اين مكان ها نماز نخوان

امام صادق عليه السلام فرمود:

«عشرة مواضع لا يُصلّى فيها: الطين، والماء، والحمّام، والقبور، ومسان الطريق (أي وسط الطريق)، وقرى النمل، ومعاطن الإبل، ومجرى الماء، والسبخ، والثلج» (5)

«در ده جا نماز خوانده نمى شود: در ميان گِل، آب، حمّام، قبور، وسط راه، لانه هاى مورچه، خوابگاه شتران، مجراى آب،زمين شوره زار و يخ.»

7- در خانه اى كه مجوسى باشد

امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 252


1- همان، ص474، حديث7.
2- وسائل الشيعه، ج3، باب13، ابواب مكان المصلّي، ص439، حديث6.
3- همان، باب12، ص437، حديث2.
4- برخى گفته اند منظور از رَحْل چوب يا عصائى است كه پيامبر هميشه آن را با خود داشته و در جلوش مى گذاشته است امّا برخى ديگر گفته اند منظور همان پالان شتر است و مراد از طول آن، ارتفاع آن از زمين است كه يك ذراع بوده است. (مترجم
5- وسائل الشيعه، ج3، باب15، ابواب مكان المصلّي، ص441، حديث6.

«لاتصلِّ في بيت فيه مجوسي، ولابأس بأن تصلّي وفيه يهودي أو نصراني » (1)

«در خانه اى كه در آن مجوسى باشد نماز نخوان، امّا اشكال ندارد در خانه اى نماز بخوانى كه يهودى يا نصرانى در آن باشد.»

8- خانه اى كه در آن شراب باشد

امام صادق عليه السلام فرمود:

«

لا تصلِّ في بيت فيه خمر أو مسكر » (2)

«در خانه اى كه در آن شراب يا مست كننده ديگرى باشد نماز نخوان.»

9- بين قبرها

امام صادق عليه السلام از پدران خود نقل مى كند كه:

«نهى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله أن يصلّي الرجل في المقابر والطرق والأرحية والأودية ومرابط الإبل وعلى ظهر الكعبة » (3)

«پيامبر خدا منع كرد از اينكه كسى در قبرستانها، راهها، آسيابها، درّه ها، طويله هاى شتران و بر بام كعبه نماز بخواند.»

10 - كراهت ايستادن در مقابل تصاوير

محمّد بن مسلم مى گويد: به امام باقرعليه السلام عرض كردم كه نماز مى خوانم در حاليكه در جلو روى من تصاويرى است كه من به سوى آنها نگاه مى كنم؟ امام فرمود:

«لا، اطرح عليها ثوباً ولا بأس بها إذا كانت عن يمينك أو شمالك أو خلفك أو تحت رجلك أو فوق رأسك، وإن كانت في القبلة فألقِ عليها ثوباًوصلِ» (4)

«نه، پارچه اى روى آنها بينداز امّا اگر در طرف راست يا چپ يا پشت سر يا زير پا ويا بالاى سر تو باشد اشكال ندارد و اگر درجهت قبله باشد، پارچه اى روى آنها بينداز و نماز بخوان.»

11 - خانه اى كه در آن سگ باشد

امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 253


1- وسائل الشيعه، ج3، باب16، ابواب مكان المصلّي، ص442، حديث1.
2- همان، باب21، ص449، حديث1.
3- همان، باب25، ص453، حديث2.
4- همان، باب32، ص461، حديث1.

«لا يصلّى في دار فيها كلب، إلّا أن يكون كلب صيد واغلقت دونه باباً فلابأس، فإنّ الملائكة لا تدخل بيتاً فيه كلب، ولا بيتاً فيه تماثيل، ولا بيتاً فيه بول مجموع في آنية » (1)

«در خانه اى كه سگ وجود دارد، نماز خوانده نمى شود، مگر اينكه سگ شكارى باشد و درب را بر آن ببندى كه دراين صورت اشكال ندارد. فرشتگان در خانه اى كه سگ باشد و همچنين در خانه اى كه در آن تصاوير و عكس (يا مجسّمه) وجود داشته باشديا در خانه اى كه در آن بول در يك ظرف جمع شده باشد، وارد نمى شوند.»

12 - نماز در حمّام

از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه نماز در حمام چگونه است؟ امام فرمود:

«

إذا كان موضعاً نظيفاً فلا بأس » (2)

«اگر جاى پاكيزه و تميزى باشد، اشكال ندارد.»

13 - نماز در راه

امام رضاعليه السلام فرمود:

«

كلّ طريق يُوطأ ويتطرّق، كانت فيه جادّة أم لم تكن، لا ينبغي الصلاة فيه » .

«هر راهى كه زير پاى و محلّ رفت و آمد است، چه جاده (راه عمومى) از آنجا باشد يا نباشد، نماز در آنجا شايسته نيست.»

راوى پرسيد: پس در كجا نماز بخوانم؟ امام عليه السلام فرمود:

«يمنة ويسرة » (3)

«كمى به طرف راست پا چپ راه نماز بخوان.»

14 - نماز در برابر آتش

امام صادق عليه السلام فرمود:

«

لا يصلّي الرجل وفي قبلته نار أو حديد».

«در جايى كه در پيش روى شخص، آتش يا آهن قرار داشته باشد، نبايد نماز بخواند.»

راوى مى گويد: آيا اگر در مقابل او آتشدانى از مِس قرار داشته باشد نماز بخواند؟ فرمود:

«

نعم، فإن كان فيها نار فلا يصلّي حتى ينحّيها عن قبلته .

ص: 254


1- وسائل الشيعه، ج3، باب33، ابواب مكان المصلّي، ص465، حديث4.
2- همان، باب34، ابواب مكان المصلّي، ص466، حديث1.
3- همان، باب19، ص445، حديث3.

«بلى. ولى اگر در آن آتشدان، آتش باشد، نماز نخواند مگر اينكه آن را از طرف قبله خود دور كند.»

از امام سؤال شد درباره كسى كه نماز مى خواند و در مقابل او چراغى آويزان باشد كه در آن آتش باشد؟ فرمود:

«إذا ارتفع كان أشرّ، لا يصلّي بحياله» (1)

«اگر آن چراغ، در بلندى قرار گيرد، بدتراست، رو به روى آن نماز خوانده نشود.»

همچنين روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«لا بأس به، لأنّ الذي يصلّي له أقرب إليه من ذلك» (2)

«اشكال ندارد زيرا كسى كه اين شخص براى او (خداوند) نماز مى خواند، نزديكتر از آن چراغ به اوست.»

15 -

اشكال ندارد على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر پرسيد:

- درباره شخصى كه نماز مى خواند و در پيش روى او تاك انگور قرار دارد كه ميوه دارد؟ فرمود:

«اشكال ندارد.»

- درباره كسى كه نماز مى گزارد و در مقابل او درخت خرما با ميوه اش قرار دارد؟ فرمود:

«اشكال ندارد.»

- درباره مردى كه نماز مى خواند و در برابر او مقدارى گل وجود دارد؟ فرمود:

«اشكال ندارد.»

- درباره شخصى كه نماز مى خواند و در برابر او جالباسى قرار دارد كه لباس روى آن آويزان است؟ فرمود:

«اشكال ندارد.»

- درباره فردى كه در برابر او سير يا پياز قرار دارد آيا مى تواند نماز بگزارد؟ فرمود:

«اشكال ندارد.»

- درباره اينكه آيا انسان مى تواند بر روى علف روييده در زمين نماز بخواند؟ فرمود:

«اگر پيشانى را بر زمين بچسپاند اشكال ندارد.»

- درباره نماز بر روى گياهان و چمن در حاليكه به زمين خشك (هموار غير مزروع)

ص: 255


1- وسائل الشيعه، ج3، باب30، ابواب مكان المصلّي، ص459، حديث2.
2- همان، حديث3.

دسترسى دارد؟ فرمود:«اشكال ندارد. (1)

ششم - احكام و آداب مسجد

ساختن و آباد كردن مساجد، مستحبّ است زيرا مساجد، خانه عبادت و تقرّب به خداوند هستند، و شايسته است از افراط درآرايش و تزيين مسجد كه با روحانيّت و معنويت آن، منافات داشته باشد، پرهيز شود. واحوط اين است كه مسجد با عكس ومجسّمه هاى جان داران تزيين نشود.

همچنين مستحبّ مؤكّد است كه مسجد با عبادت و نيايش، و بخصوص با برپا داشتن نمازهاى يوميّه، زنده شود. در روايات تأكيدبه عمل آمده كه براى همسايه مسجد، نمازى نيست مگر در مسجد.

در روايات شريف مجموعه اى از احكام، سنن و آداب درباره مسجد ذكر شده كه به پاره اى از آنها در سطور ذيل اشاره مى كنيم:

مستحبّات:

1 - مستحبّ است كسى كه وارد مسجد مى شود پاكيزه و با طهارت باشد، و نماز تحيّت مسجد را كه دو ركعت است بجا آورد، وبجا آوردن يكى از نمازهاى واجب يا مستحبّ هم (بجاى نماز تحيّت مسجد) كفايت مى كند.

2 - مستحب است در موقع مسجد رفتن، خود را خوشبو كند ولباس هاى پاكيزه بپوشد.

3 - همچنين مستحب است از همه زودتر به مسجد وارد شود و از همه ديرتر خارج گردد، ودر هنگام وارد شدن، پاى راست و درموقع خارج شدن، پاى چپ را جلو بگذارد.

4 - روشن كردن مسجد، كوشش در نظافت و اهتمام به طهارت وپاكيزگى مسجد، مستحب است.

5 - تردّد و رفت و آمد زياد به مسجد مستحبّ است. همچنين مستحب است نماز گزاردن در مسجدى كه اهل آن محل در آن نمازنمى خوانند تا از تعطيل شدن آن جلوگيرى گردد.

6 - نوسازى مسجدى كه روبه خرابى است مستحبّ است. بلكه جايز است خراب كردن و از نوساختن آن حتّى اگر بناى اوّل آن محكم باشد، در صورتيكه توسعه آن مسجد مورد نياز باشد

ص: 256


1- وسائل الشيعه، ج3، باب37، ابواب مكان المصلّي، ص467، حديث1.

7 - بهتر است سرويسهاى بهداشتى و محلّ وضو در حياط ورودى مسجد يا در جايى جدا از نماز خانه مسجد ساخته شوند.

مكروهات:

1 - مكروه است اينكه كسى مسجد را، راه عبور خود قرار دهد مگر اينكه دو ركعت نماز بجا آورد و بعد به راه خود ادامه دهد.

2 - مكروه است آلوده كردن مسجد با آب دهن و اخلاط سينه و انداختن چيزهاى كثيف.

3 - بلند كردن صدا به گونه اى كه مزاحم نمازگزاران شود مكروه است مگر در اذان و مانند آن.

4 - اعلان گمشده در مسجد و خواندن شعر (به استثناى مواعظ) ومبادله سخنان دنيايى وبستن قراردادهاى خريد وفروش در مسجد مكروه است.

5 - براى كسى كه سير خورده، يا پياز و مانند آن از چيزهايى كه بوى آن ديگران را آزار مى دهد، وارد شدن به مسجد مكروه است وشايسته است كسى كه پاهايش بوى عرق مى دهد، قبل از وارد شدن به مسجد، پاهاى خود را بشويد.

6 - آوردن كودكان به مسجد مكروه است مگر به منظور آموزش نماز وتربيت وآشنائى آنان با مسائل و آداب دينى.

احكام:

1 - مساجد، خانه هاى خدا هستند و لذا فروش، تصرّفات شخصى، وملحق كردن آنهابه املاك شخصى جايز نيست، همچنين جايز نيست بيرون آوردن چيزى از مسجد اعمّ از اثاث، فرش و ساير وسائل و امكانات آن،يا مواد ساختمانى آن از قبيل: آهن، آجر، ريگ و ماسه، درب و پنجره و... مگر اينكه براساس مصلحت خود مسجد باشد.

2 - مواظبت بر طهارت مسجد واجب است و نجس كردن مسجد به هيچ وجه جايز نيست،و اگر هم نجس شد واجب است فوراً به تطهير و برطرف كردن نجاست، اقدام شود چه ساختمان مسجد باشد يا اثاث و لوازم آن.

3 - دفن اموات در مساجد، در صورتى كه باعث آلوده شدن آن شود جايز نيست. و احوط اين است كه در هيچ حالتى، مرده درمسجد دفن نشود.

ص: 257

فصل دوّم - اعمال نماز

اوّل - اذان و اقامه

اشاره

1 - روايات معتبر درباره تعداد فصلهاى اذان واقامه، اختلاف دارد اما مشهور بين فقها ازنظر فتوا وبين مؤمنان در عمل، اين است كه اذان از هجده فصل، فراهم مى آيد كه عبارتند از:

4 - 1: اللَّهُ أَكْبَرُ. اللَّهُ أَكْبَرُ. اللَّهُ أَكْبَرُ. اللَّهُ أَكْبَرُ.

6 - 5: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّه. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّه.

8 - 7: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.

10 - 9: حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ. حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ.

12 - 11: حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ. حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ.

14 - 13: حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ. حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ.

16 - 15: اللَّهُ أَكْبَرُ. اللَّهُ أَكْبَرُ.

18 - 17: لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ. لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.

واقامه هم از هفده فصل تشكيل مى شود كه عبارتند از:

2 - 1: اللَّهُ أَكْبَرُ. اللَّهُ أَكْبَرُ.

4 - 3: أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّه. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّه.

6 - 5: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ. أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.

8 - 7: حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ. حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ.

10 - 9: حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ. حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ.

12 - 11: حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ. حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ.

14 - 13: قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ، قَدْ قَامَتِ الصَّلَاةُ

16 - 15: اللَّهُ أَكْبَرُ. اللَّهُ أَكْبَرُ.

17: لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ.

شْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّه»، چنانكه فقها گفته اند، جزء اذان واقامه نيست ولى مكمّل شهادت به رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله مى باشد

ص: 258

وامروز از شعارهاى ويژه شيعيان محسوب مى شود، پس اوْلى اين است كه به قصد رجاء (1)مطلوبيت، انجام شود.

3 - اگر مؤذن، «حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ» و«حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ» را به منظور گرد آمدن مؤمنين وترغيب آنان براى اقامه نماز،بيش از دوبار تكرار كند اشكال ندارد ولى آن تعداد زائد از دوبار، جزء اذان محسوب نمى شود.

4 - براى مسافر جايز است كه هر فصلى از فصول اذان واقامه را تنها يك بار بگويد اما براى كسى كه عجله دارد، تنها در اذان جايزاست كه هرفصل را يك بار بگويد ولى در اقامه مشكل است مگر اينكه آن را به «قصد رجاء» بجا آورد.

احكام اذان و اقامه:

1 - براى آگاه ساختن مؤمنين از فرارسيدن اوقات نمازهاى واجب يوميه وتشويق آنان براى مبادرت به انجام نماز در اول وقت،اذان گفتن مستحب است واين اذان، «اذان اعلام» ناميده مى شود واختصاص به اول وقت دارد.

2 - همچنين مستحب مؤكّد است كه نماز گزار براى نماز خود اذان واقامه بگويد، بلكه احوط آن است كه در غير سفر وعجله نداشتن، مردان اقامه را ترك نكنند. آنچه گفته شد در صورتى است كه به طور فرادا يعنى به تنهايى نماز بخواند، اما اگر با جماعت نماز بخواند، به اذان واقامه جماعت، اكتفا مى شود. اذان واقامه نماز، به اول وقت اختصاص ندارد بلكه نماز گزار قبل از اداى نمازبدون فاصله، اذان واقامه مى گويد هرچند نماز را از اول وقت به تأخير انداخته باشد.

در تأكيد استحباب اذان واقامه، بين مرد وزن وبين سفر وحضر فرقى وجود ندارد.

3 - اذان واقامه تنها در نمازهاى يوميه گفته مى شود چه به صورت ادا باشد يا قضا اما ساير نمازهاى واجب اذان واقامه ندارد. درنماز عيدين مستحب است كه قبل از نماز سه بار «الصلاة» گفته شود ودر غير عيدين نيز به قصد رجا، سه با«رالصلاة» بگويد.

4 - مستحب است در روزى كه نوزاد متولد مى شود، درگوش راست او اذان ودر گوش چپ او اقامه گفته شود.

5 - كسى كه بخواهد مجموعه اى از نمازهاى فوت شده را، يك مرتبه وپشت سرهم قضا كند، براى نماز اول اذان واقامه بگويد امابراى نمازهاى بعدى، تنها اقامه را تكرار كند.

ص: 259


1- اصطلاح »قصد رجاء« درفقه زياد تكرار مى شود. معناى آن اين است كه شخص مكلف، اين عمل را به قصد اينكه به طور قطعى وصد درصد مطلوب شارع باشد، بجا نمى آورد بلكه صرفاًبه اميد اينكه مطلوب شارع باشد وبرانجام دادن آن پاداش وثواب داده شود، انجام مى دهد.

6 - استحباب اذان در موارد زير ساقط مى شود:

اوّل - اذان نماز عصر در روز جمعه در صورتيكه با نماز جمعه يا نماز ظهر يكجا گزارده شود.

دوّم - اذان نماز عصر در روز عرفه در صورتيكه با ظهر يكجا گزارده شود.

سوم - اذان نماز عشا در شب مشعر در صورتيكه بامغرب يكجا گزارده شود.

چهارم - در صورت جمع بين ظهر وعصر وبين مغرب وعشا بايك وضوء وبدون فاصله قابل توجه عرفى، دراين حالت اذان از نمازعصر وعشا ساقط مى شود. البته تلاوت دعاهاى كوتاه وتسبيحات حضرت زهرا بين دو نماز، ضررى به جمع بين دو نماز ندارد. اين حكم، زن مستحاضه اى را كه براو جمع بين ظهر وعصر وجمع بين مغرب وعشا واجب است نيز شامل مى شود.

7 - اذان واقامه، در موارد زير هردو ساقط مى شود:

الف - براى كسى كه به نماز جماعت مى پيوندد، اذان واقامه جماعت كفايت مى كند، چه خود، اذان واقامه را شنيده باشديانشنيده باشد، يادر هنگام اذان واقامه حاضر باشد يا نباشد.

ب - كسى كه در مسجد به طور منفرد نماز مى خواند، به اذان واقامه جماعت اكتفا مى كند در صورتيكه قبل از متفرق شدن صفوف جماعت، به نماز شروع كرده باشد.

ج - اگر اذان واقامه ديگرى را به طور كامل بشنود يا اذان و اقامه ديگرى را به قصد اذان واقامه وبدون تغيير عبارات آن، بازگوكند، كفايت مى كند.

8 - در صحت اذان واقامه ومترتب شدن ثواب بر انجام آن دو، شرايط ذيل لازم است:

اوّل - نيت، يعنى هدف شخص از اذان واقامه، تقرب به خدا وامتثال اوامر او باشد. البته اين شرط در اذان نماز است اما در اذان اِعلام، قصد قربت شرط نيست.

دوم - عقل وايمان؛ يعنى اذان واقامه از شخص ديوانه وغير مؤمن صحيح نيست. پس در جماعت به اذان واقامه آن دو نمى توان اكتفا كرد وهمچنين اگر اذان واقامه ديوانه يا غير مؤمن را بشنود، نمى تواند به آن اكتفا كند. اما بلوغ شرط نيست وبه اذان كودك مميزهم مى توان اكتفا كرد.

سوم - ترتيب؛ يعنى اول بايد اذان وبعد اقامه بگويد وهمچنين فصلها و جملات اذان واقامه را به ترتيبى كه قبلا ذكر شد بخواند.

چهارم - موالات بين اذان واقامه وبين فصلهاى آن دو وبين اذان واقامه ونماز، يعنى فاصله زيادى بين آنها واقع نشود، مرجع تشخيص تحقق فاصله وعدم آن، عرف است.

پنجم - خواندن اذان واقامه به زبان عربى وبه صورت صحيح؛ يعنى ترجمه اذان واقامه ياتلفظ غلط آنها كفايت نمى كند.

ششم - بعد از فرا رسيدن وقت نماز، اذان واقامه بگويد.

هفتم - در اقامه، طهارت شرعى (وضو يا غسل) داشته باشد امّا در اذان، طهارت شرط

ص: 260

نيست ولى اگر اقامه را بدون طهارت به قصد رجا بجا آورد، جايز است.

هشتم - احوط اين است كه در اقامه، طهارت وقيام ترك نشود، اما روبه قبله بودن واستقرار داشتن (آرام بودن بدن)اوْلى آن است كه ترك نشود ولذا اگر كسى بخواهد بدون طهارت يانشسته اقامه بگويد، بايد به قصد رجا بجاآورد (نه قصداستحباب قطعى).

آداب اذان واقامه

براى كامل شدن ثواب وامتثال درست اوامر خداوند، مراعات امور ذيل در اذان واقامه مستحب است:

1 - توجه ورو كردن به قبله در حين اذان واقامه.

2 - در حال قيام باشد.

3 - طهارت داشتن در اذان، اما در اقامه، طهارت شرط صحت آن است مگر اينكه اقامه رابه قصد رجا بجا آورد.

4 - سخن نگفتن در حين اذان و اقامه مخصوصاً بين اقامه ونماز.

5 - استقرار وآرامش بدن در حال اقامه گفتن.

6 - ظاهر كردن الف وهاى كلمه «اللَّه» درهر فصلى از اذان كه مشتمل برآن مى باشد، امّا اقامه را بايد با سرعت وپشت سرهم بجا آورد.

7 - گذاشتن انگشت در گوشها در حال اذان.

8 - كشيدن وبلند كردن صدا در اذان وپايين كردن صدا در اقامه به درجه اى كمتر از اذان.

9 - فاصله انداختن بين اذان واقامه. روايات مى گويد: اين فاصله ممكن است با دوركعت نماز، يا سجده، يا تسبيح، يانشستن ياسخن گفتن بين اذان واقامه انجام شود. ودر نماز مغرب حتى يك تنفس كفايت مى كند. در نماز صبح، سخن گفتن بين اذان واقامه كراهت دارد. برخى از فقها مى گويند: يك گام برداشتن هم در ايجاد فاصله كفايت مى كند واز باب تسامح (در ادله سنن)اشكال ندارد.

11 - براى كسى كه اذان -اذان اعلام يا اذان نماز- يا اقامه را مى شنود، مستحب است هر فصلى را كه مى شنود بازگو وتكرار كند ولى وقتى كه در اقامه «قد قامت الصلاة» را مى شنود بگويد :«لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».

12 - مستحب است كسى كه براى «اذان اعلام» تعيين مى گردد، عادل باشد، صداى بلند داشته باشد، بينا باشد، ازاوقات نماز، درست آگاهى داشته باشد واينكه در بلندى مانند مناره اذان بگويد، يااز بلندگوهاى امروزى استفاده كند تا بيشترين تعدادممكن از مردم صداى اورا بشنوند.

ص: 261

دوم - نيّت

نيّت واخلاص در كتاب وسنّت

قرآن كريم:

1 - ( قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً (1)

«بگو: هركس طبق نيّت خود عمل مى كند، و پروردگارتان كسانى را كه راهشان نيكوتر است، بهتر مى شناسد.»

كردار مردمان گاهى در ظاهر، متشابه ومثل هم مى باشد، اما تفاوت واختلاف در قصد ونيت است كه كردارها را متناقض ومتعارض مى گرداند. به عنوان مثال نماز اگر توسط شخص مخلص وبانيت پاك گزارده شود، معراج مؤمن ووسيله صعود او به سوى مقام ربوبى خواهد بود، اما اگر توسط شخص ريا كار انجام شود، وبال او خواهد شد. پس آنگونه كه در روايات مفسّر اين آيه آمده است، «شاكله» به معناى نيت است يعنى هر شخص طبق نيت خود عمل مى كند وچون خداوند داناتر به نيّت ها ومقاصدواهداف اشخاص مى باشد، پس او كسانى را كه راهشان نيكوتر است ودر مسير هدايت گام برمى دارند، بهتر مى شناسد.

2 - ( صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (2)

«رنگ خدايى (بپذيريد؛ رنگ ايمان وتوحيد واسلام) وچه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ وما تنها او را عبادت مى كنيم.»

عبادات شخص مؤمن بايد رنگ خدايى به خود بگيرد. رنگ خدايى، ظاهر اعمال وآن بخش آشكار ومحسوس عبادت نيست،زيرا ظاهر اعمال گاهى مانند هم است، ولى آن نيت پنهان وهدفى كه در پشت عمل وعبادت، نهفته است، مى تواند به عمل، رنگ الهى ببخشد، پس يك عمل در اثر اخلاص وقصد تقرب به حضرت حق وپيوستن به او وبريدن از ماسواى او، الهى وخدايى مى شود.ولى گاهى هم، به سبب نيت معكوس، رنگ شيطانى مى يابد وبه خاطر رياء، شهرت طلبى وتظاهر براى مردم، غير الهى مى شود.

3 - ( وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (3)

«ودر زمين پس از اصلاح آن فساد نكنيد، واو رابا بيم واميد

ص: 262


1- سوره اسراء، آيه 84.
2- سوره بقره، آيه 138.
3- سوره اعراف، آيه 56.

بخوانيد (بيم از مسؤوليتها، واميدبه رحمتش، ونيكى كنيد) زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.»

4 - ( تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (1)

«پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (وبه پا مى خيزند ورو به درگاه خدا مى آورند) وپروردگار خود را با بيم واميد مى خوانند، واز آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند.»

دراين آيات خداوند متعال به مادستور مى دهد كه نيت ها واهداف خود را در خواندن او خالص گردانيم وتنها از بيم واميد او، او رابخوانيم؛ بيم از غضب وسلب نعمتش، واميد به خشنودى وقربش. بيم از سقوط در گناه، واميد به نجات به وسيله طاعت وتقوا؛ نه به خاطر ترس از مردم يا اميد شهرت يافتن وريا كردن.

پس همه اعمال انسان مخصوصاً عبادات با معيار هدف، نيت ومقصدِ مورد نظر شخص، ارزيابى مى شود، (وبه همين معياراست كه رنگ الهى ياشيطانى پيدا مى كند.)

5 - ( قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (2)

«بگو: پروردگارم امر به عدالت كرده است، وتوجه خويش را در هر مسجد (وبه هنگام عبادت)به سوى او كنيد؛ واو را بخوانيد، در حاليكه دين (خود) را براى او خالص گردانيده ايد، (وبدانيد) همانگونه كه درآغاز شما را آفريد، (بار ديگر در رستاخيز) باز مى گرديد.»

6 - ( وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاءَ وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ وَذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (3)

«وبه آنها دستورى داده نشده بود جز اينكه خدا را بپرستند در حاليكه دين خود را براى او خالص كنند واز شرك به توحيد باز گردندونماز را برپادارند وزكات را بپردازند واين است آيين مستقيم وپايدار.»

قرآن مجيد در آيات فوق به مادستور مى دهد كه دين خود را براى خدا خالص گردانيم، وچنين پيداست كه دين به معناى آن شريعت يانظامى است كه انسان به انتخاب واراده خود به مقررات آن گردن مى نهد واز آن تبعيت مى كند، اما خلوص در دين به معنى نفى هرگونه دوگانگى در ولايت ووابستگى بين خدا وپيامبران واولياى او از يك سو، وسلطه قواى مادى وقدرتهاى طاغوتى از سوى ديگر، مى باشد. پس عبادت خدا، كه از بارزترين وشاخص ترين آن، برپاداشتن نماز وپرداختن زكات است، به صورت پاك وناب انجام نمى شود مگر اينكه مؤمن، دينش را براى خداوند خالص گرداند، يعنى باهمه اعضا وجوارح واز عمق دل ووجدان خود، در

ص: 263


1- سوره سجده، آيه 16.
2- سوره اعراف، آيه 29.
3- سوره بيّنه، آيه 5.

برابرخداوند خاضع وخاشع باشد واز ريا وتظاهر واز ترس هر قدرتى ماسواى خدا بپرهيزد.

7- (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَايَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (1)

«وداستان دوفرزندآدم را بحق برآنها بخوان: هنگامى كه هركدام، كارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند؛ اما ازيكى پذيرفته شد، واز ديگرى پذيرفته نشد؛ (آنكه عملش مردود شده بود) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت.(برادر ديگر) گفت: خدا تنها از پرهيز كاران مى پذيرد.»

پذيرفتن اعمال از سوى خداوند، به حسن ظاهر اعمال وآنچه انسان بدان تظاهر مى كند، ربطى ندارد بلكه خداوند تنها از متقيان مى پذيرد؛ از كسانى كه نيّت وهدف خود را پاك وخالص ساخته اند. بنابر اين تقواى الهى با ظاهر عمل وعامل تحقق نمى يابد بلكه ملاك تحقق آن، نيّت وهدف عامل است ودر واقع نيّت ها واهدافى كه باعث انجام عمل شده اند، ميزان پذيرش آن ها در درگاه حضرت حق مى باشند.

حديث شريف:

سنت شريف، حاوى روايات فراوانى است كه از معصومين عليهم السلام درباره نيت، اخلاص، رياء، وآثار تربيتى وروانى آن در جامعه مؤمنين در دنيا، ودر سرنوشت انسان وعمل او در آخرت، نقل شده است. در اين جا تنها به نقل قسمتهاى كوتاهى از آنها اكتفا مى كنيم شايد در اصلاح نيّت هاى ما وخالص ساختن ورنگ الهى دادن به اعمال ما بدور از هر نوع آلودگى وتنها به قصد قربت الهى انجام دادن،مفيد واقع افتد.

نيّت وجاودانگى

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّما خُلِّدَ أهل النار في النار؛ لأنّ نيّاتهم كانت في الدنيا أن لو خُلِّدوا فيها أن يعصوا اللَّه أبداً، وإنّما خُلِّد أهل الجنّة في الجنّة؛ لأنّ نيّاتهم كانت في الدنيإ؛پ پ م أن لو بقوا فيها أن يطيعوا اللَّه أبداً، فبالنيّات خُلِّد هؤلاء وهؤلاء، ثمّ تلا قوله: (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ)، وقال:على نيّته» (2)

«اينكه اهل جهنّم در آتش، جاودانه هستند بدين جهت است كه نيّت وقصد آنان در دنيا چنين بوده كه اگر در دنيا، جاويدان باشند،براى هميشه خدا را معصيت كنند. واينكه اهل بهشت در بهشت، جاويدان هستند هم بدين جهت است كه نيّت وهدف آنان در دنيا چنين بوده كه اگر در دنيا باقى بمانند،

ص: 264


1- سوره مائده، آيه 27.
2- وسائل الشيعه، ج1، باب6، ابواب مقدّمة العبادات، ص36، حديث4.

هميشه خدا را اطاعت كنند. پس به خاطر نيّت ها واهداف است كه اين دسته وآن دسته در بهشت يا جهنّم، جاويدان شده اند سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد: (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ ) وبعد فرمود: (على شاكلته يعنى) على نيّته.»

نيت خير كند وبخوابد

2 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ العبد لينوي من نهاره أن يصلّي بالليل فتغلبه عينه فينام، فيثبت اللَّه له صلاته، ويكتب نَفَسه تسبيحاً، ويجعل نومه عليه صدقة» (1)

«بنده اى در روز نيت مى كند كه در شب نماز بخواند ولى خواب بر چشمانش غلبه مى كند ومى خوابد، خداوند آن نماز را براى او ثبت مى كند ونَفَس اورا تسبيح وخوابش را براى او صدقه قرار مى دهد.»

نيّت مؤمن

3 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«نيّة المؤمن أبلغ من عمله، وكذلك نيّة الفاجر » (2)

«نيّت مؤمن رساتر از عملش است وهمچنين نيّت فاجر.»

4 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«من صدق لسانه زكى عمله، ومن حسنت نيّته زيد في رزقه، ومن حسن برّه بأهل بيته زيد في عمره» (3).

«كسى كه راستگو باشد، عمل او پاك مى شود، وكسى كه نيت او نيك باشد، روزى او افزوده مى گردد وكسى كه به اهل بيت وخانواده اش نيكى كند، عمرش افزوده مى شود.»

5 - امام على عليه السلام فرمود:

«...

إنّ اللَّه -بكرمه وفضله- يدخل العبد بصدق النيّة وحسن السريرة الصالحة، الجنّة» (4)

«... خداوند به وسيله كرم وفضلش، بنده خود را به جهت نيّت راست (هدف نيك) وسرشت پاكش، وارد بهشت مى كند.»

رهايى

6 - امام على عليه السلام فرمود:

«... وبالإخلاص يكون الخلاص » (5)

ص: 265


1- وسائل الشيعه، ج1، باب6، ابواب مقدّمة العبادات، ص38، حديث16.
2- همان، ص40، حديث22.
3- همان، حديث23.
4- همان، حديث25.
5- همان، باب8، ص43، حديث2.

«... در اخلاص، خلاص ورهايى نهفته است.»

عمل خالص

7 - امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند: (لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً). «تا شما راآزمايش كند كه كدام يك عملش نيكوتر است»، فرمود:

«ليس يعني أكثركم عملاً، ولكن أصوبكم عملاً، وإنّما الإصابة خشية اللَّه والنيّة الصادقة الحسنة. والابقاء على العمل حتّى يخلص، أشدّ من العمل.والعمل الخالص الذي لا تريد أن يحمدك عليه أحد إلّا اللَّه عزّ وجلّ، والنيّة أفضل من العمل، ألا وأنّ النيّة هي العمل، ثمّ تلا قوله عزّ وجلّ: (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ ) يعني على نيّته» (1)

«منظور خداوند اين نيست كه عمل بيشتر انجام داده باشيد بلكه منظورش اين است كه كداميك عملش صحيح تر باشد، وصحت عمل اين است كه باخشيت خدا ونيت راست ونيك توأم باشد. ونگهدارى عمل تا اين كه توأم با اخلاص شود، مشكل تر وسخت تر از خودعمل است. وعمل خالص آن است كه نخواهى غير از خدا، كسى تو را برآن عمل بستايد. ونيت بهتر از عمل است وبلكه نيت همان عمل است. سپس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ) وچنين معنى كرد كه:هركس طبق نيت خود عمل مى كند.»

اخلاص يا نفاق

8 - مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

«أتخوّف أن أكون منافقاً. قال له الإمام: إذا خلوت في بيتك نهاراً أو ليلاً أليس تصلّي؟ فقال: بلى. قال الإمام: فلمن تصلّي؟ قال: للَّه عزّوجلّ. فقال الإمام:فكيف تكون منافقاً وأنت تصلّي للَّه عزّوجلّ لالغيره» (2)

مى ترسم از اينكه منافق باشم. امام فرمود: «اگر در خانه خود در شب ياروز تنها و در خلوت باشى آيا نماز نمى گزارى؟».گفت: بلى نماز مى گزارم. فرمود: «پس براى كه نماز مى خوانى؟». گفت: براى خداوند عزّ وجلّ. امام عليه السلام فرمود:«چگونه مى توانى منافق باشى در حاليكه براى خدا نماز مى گزارى، نه براى غير او؟»

رياكارى از كمبود عقل است

9 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«ما بين الحقّ والباطل إلّا قلّة العقل». قيل: وكيف ذلك يابن رسول اللَّه؟

ص: 266


1- وسائل الشيعه، ج1، باب8، ابواب مقدّمة العبادات، حديث4؛ باب6، حديث5، در حاشيه وسائل اين حديث بصورت مقطّع وتكّه تكّه نقل شده است.
2- وسائل الشيعه، ج1، باب8، ابواب مقدّمة العبادات، ص44، حديث6.

قال:

«العبد ليعمل العمل الذي هو للَّه رضا فيريد به غير اللَّه، فلو أنّه أخلص للَّه لجاءه الذي يريد في أسرع من ذلك » (1)

«فاصله بين حق وباطل چيزى نيست جز كاستى عقل.» گفته شد: اى پسر رسول خدا! اين چگونه است؟ فرمود:«بنده، عملى را انجام مى دهد كه مورد رضاى خداوند است اما او غير خدا را قصد مى كند، واگر او براى خدا اخلاص ميداشت، زودتروسريعتر از اين، به هدف مورد نظر خود هم مى رسيد.»

بهترين عبادت

10 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«العبادة ثلاثة: قوم عبدوا اللَّه عزّ وجلّ خوفاً، فتلك عبادة العبيد. وقوم عبدوا اللَّه تبارك وتعالى لطلب الثواب، فتلك عبادة الاُجراء. وقوم عبدوا اللَّه عزّ وجلّ حبّاً له، فتلك عبادة الأحرار، وهي أفضل العبادة» (2)

«عبادت برسه گونه است: عده اى تنها از روى ترس خدا را عبادت مى كنند. اين عبادت بردگان است. برخى هم براى كسب ثواب،خدا را عبادت مى كنند واين عبادت اجيران ومزدبگيران است. اما بعضى تنها به خاطر محبت خداوند به عبادت او مى پردازند، اين عبادت احرار وآزادگان است وهمين هم بهترين عبادت است.»

نفاق چيست؟

11 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«ما زاد خشوع الجسد على ما في القلب، فهو عندنا نفاق» (3)

«اگر خشوع و فروتنى ظاهرى بدن از آنچه در دل است زيادتر باشد، از نظر ما نفاق محسوب مى شود.»

عمل براى غير خدا

12 - امام رضاعليه السلام به محمّد بن عرفه فرمود:

«ويحك يابن عرفة، إعملوا لغير رياء ولا سمعة، فإنّه من عمل لغير اللَّه، وكّله اللَّه إلى ما عمل.ويحك ما عمل أحد عملاً إلّا رداه اللَّه به، إن خيراً فخيراً، وإن شرّاً فشرّاً» (4)

«اى پسر عرفه! زنهار! بدون ريا وسمعه عمل كنيد، كسى كه براى غير خدا عملى انجام دهد،

ص: 267


1- وسائل الشيعه، ج1، باب8، ابواب مقدّمة العبادات، ص45، حديث11.
2- همان، باب9، ص45، حديث1.
3- همان، باب11، ص48، حديث7.
4- همان، حديث8.

خدا اورا به آنچه كرده است واگذار خواهد كرد. زنهار! هيچ كس عملى را انجام نداده است مگر اينكه خدا آن را به خودش باز گردانده است؛اگر خير بوده است پاداش خير، واگر شرّ بوده است، پاداش شرّ داده است.»

نهان و آشكار

13 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

من تزيَّن للناس بما يحب اللَّه، وبارز للَّه في السرّ بما يكره اللَّه، لقى اللَّه وهو عليه غضبان له ماقت » (1)

«كسى كه براى مردم و از باب تظاهر، خود را بيارايد به آنچه خدا دوست مى دارد، اما درنهان آنچنان در برابر خدا باشد كه موردكراهت ونفرت خداست، در روز قيامت خدا راملاقات مى كند در حاليكه خداوند براو خشمگين وغضبناك است.»

14 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَن كان ظاهره أرجح من باطنه خفّ ميزانه» (2)

«كسى كه ظاهر او برتر از باطن ونهان او باشد در روز قيامت ميزان اعمال اوسبك مى باشد.»

چه كسى رياكار است؟

15 - امام على عليه السلام فرمود:

ثلاث علامات للمرائي: ينشط إذا رأى الناس، ويكسل إذا كان وحده، ويحبّ أن يحمد في جميع اموره» (3)

«ريا كار سه نشانه دارد: وقتى مردم راببيند، فعال وبانشاط مى شود. اما وقتى كه تنهاست، كسل وتنبل است ودوست دارد كه درهمه كارهايش، ستايش شود.»

از عبادت خود سخن مگو

16 - از امام صادق عليه السلام سؤال شد درباره قول خداوند:

( فَلاَ تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى (4) «پس خود ستايى نكنيد. او پرهيزكاران را بهترمى شناسد» فرمود:

«قول الإنسان: صلّيت البارحة، وصمت أمس ونحو هذا». ثمّ قال عليه السلام:

«إنّ قوماً كانوا يصبحون فيقولون: صلّيناالبارحة وصمنا أمس». فقال عليّ عليه السلام:

«ولكنّي أنام الليل والنهار، ولو

ص: 268


1- وسائل الشيعه، ج1، باب11، ابواب مقدمة العبادات، ص50، حديث14.
2- همان، حديث15.
3- همان، باب13، ص54، حديث1.
4- سوره نجم، آيه 32.

أجد بينهما شيئاً لنمته» (1)

«مثل اينكه انسان بگويد: من شب گذشته نماز گزاردم وروز گذشته روزه گرفتم ومانند آن.»

سپس امام عليه السلام فرمود: «مردمى بودند كه وقتى شب را صبح مى كردند مى گفتند: ما ديشب نماز خوانديم وديروز روزه گرفتيم.» پس على عليه السلام فرمود: «اما من شب وروز را مى خوابم واگر بين شب وروز فرصتى يافتم، نيز مى خوابم.»

مهم باقى ماندن بر عمل است

17 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

الإبقاءُ على العملِ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ». قيل له: وما الإبقاء على العمل؟ قال:

«يَصِل الرجل بصلةٍ وينفق نفقة للَّه وحده لا شريك له فتُكتب له سرّاً، ثمّ يذكرها فتكتب له علانية، ثمّ يذكرها فتمحى وتُكتب له رياءً» (2)

«نگهدارى عمل، سخت تر از خود عمل است. گفته شد: نگهدارى عمل چيست؟ فرمود: كسى صله رحم مى كند وتنها براى خداوند يكتا وبى شريك، انفاق مى نمايد، اين عمل براى او به عنوان يك عمل پنهانى نوشته وثبت مى شود. پس او آن عمل را براى ديگران نقل مى كند، پس آن ثبت اوّلى محو مى شود وبراى او به عنوان يك عمل علنى نوشته مى شود. سپس او دوباره آن را براى ديگران نقل مى كند پس آن عمل، از پرونده او محو مى شود وبه عنوان ريا ثبت مى گردد.»

احكام نيّت:

1 - در هر عمل عبادى واز آن جمله در نماز، نيت واجب است وبدون نيت، آن عمل باطل مى باشد. نيت يكى از اركان نمازاست. (3)

2 - نيت عبارت است از: «قصد ومنظور انسان از انجام عمل». پس اگر امتثال فرمان خداوند وتقرّب به او را قصدكردى، قصد تو خالص بوده وعمل تو - ان شاء اللَّه - مقبول درگاه او واقع خواهد شد، اما اگر قصد امتثال دستور خداوند را نكرده باشى بلكه به خاطر شهرت وريا ومانند آن انجام بدهى، عمل تو باطل مى باشد.

3 - نيّت با فراهم آمدن انگيزه ومحرّك درونى وقلبى تحقق مى يابد، يعنى انگيزه انسان در عبادت، مثلاً در نماز، امتثال امرخداوند باشد. به زبان آوردن نيت يا از ذهن وقلب گذراندن

ص: 269


1- وسائل الشيعه، ج1، باب14، ابواب مقدّمة العبادات، ص54، حديث1.
2- همان، ص55، حديث2.
3- رُكْن، به آن جزء واجب نماز گفته مى شود كه كم يازياد كردن آن، عمداً ياسهواً، موجب بطلان نماز مى شود. اركان نماز عبارتند از: نيت، تكبيرة الاحرام، قيام درحال تكبيرة الاحرام وقيام متصل به ركوع، ركوع ودوسجده.

آن، لازم نيست، واحتياط مستحب اقتضا مى كند كه در نماز بعد از اقامه گفتن، و به ويژه در نماز احتياط، نيت را برزبان جارى نكند.

4 - در تحقق نيت، قصد جزئيات عبادت مانند: ادا و قضا، يا قصر و تمام، يا وجوب و استحباب ومانند آن واجب نيست مگراينكه امتثال امر خداوند برقصد اين جزئيات متوقف باشد.

5 - همچنين در صورتى كه عمل عبادى، متعدد باشد، تعيين آن واجب نيست، مانند كسى كه مى خواهد يكى از دو نمازى كه براودر يك زمان واجب شده (مانند نماز ظهر وعصر) را، بجا آورد، لازم نيست كه يكى از آن دو را به طور مشخص تعيين كند زيرا واجب در نيّت اين است كه سعى وكوشش مكلف به سوى عمل، منبعث از امر الهى باشد ودر واقع معين ومشخص باشد، واين امر متوقف بر تعيين در نيت نيست.

6 - انگيزه قلبى ومحرّك درونى كه انسان را به قصد امتثال امر خداوند وامى دارد، ممكن است اين باشد كه او خدا را اهل اطاعت وعبادت شناخته است، يااينكه او مى خواهد نعمت هاى فراوان وغير قابل شمارش خدا را شكر نمايد، يااينكه رضاى خدا را كسب كرده واز خشم وغضب او اجتناب ورزد، يااينكه ثواب بدست آورده واز عقاب الهى بپرهيزد. باهريك از امور فوق، قصد امتثال وتقرّب ونيت خالص تحقق مى يابد.

7 - نيّت وقصد امتثال در طول مدت اشتغال به عبادت، بايد استمرار وادامه داشته باشد به گونه اى كه اگر از او به طور ناگهانى پرسيده شود كه چه مى كند، درجواب متحيّر نماند، واگر نيت استمرار نداشته باشد نماز باطل مى شود، در صورتيكه بقيّه اجزاى واجب را به قصد عدم نماز بجا آورده باشد، وبه خاطر زياد شدن ركن يا به جهت از بين رفتن صورت نماز به سبب انجام دادن فعل كثير، تدارك آن اجزا هم امكان نداشته باشد.

8 - نماز باهمان نيّتى كه با آن آغاز شده، صحيح مى باشد. پس اگر نمازش را بانيت نماز واجب آغاز كرده باشد ولى در اثناى نمازغافل شده و آن را نافله تصور كرده يابه گمان اينكه نافله است آن را به پايان رسانده باشد، نماز او به حسب نيّت اول صحيح است،وهمين حكم در عكس مسأله نيز جارى است.

ريا در عبادت:

1 - واجب است كه نيت عبادات، واز آن جمله نماز، خالص براى خدا باشد، وآميخته به ريا نباشد، زيرا ريا گناه بزرگ وباطل كننده عبادت است.

2 - منظور از ريا اين است كه انسان عمل را تنها به قصد نشان دادن به مردم انجام دهد، وقصد امتثال فرمان خداوند را نداشته باشد. قدر متيقّن از باطل شدن عبادات به سبب ريا،

ص: 270

همين معنى است زيرا در اين صورت، عمل فاقد قصد امتثال وقربت مى باشد.

3 - ريا صورتهاى ديگرى هم دارد كه انسان در اين صورتها فاقد قصد امتثال وقربت محسوب نمى شود، مانند اينكه انگيزه عمل،قربت وامتثال باشد امّا در كنار آن ريا هم كند، يااينكه در بعضى از اجزاى واجب عبادت، قصد ريا داشته باشد. فقها گفته اند: در اين حالات نيز به خاطر قصد ريا، عبادت باطل است واين سخن غالباً موافق احتياط است پس بنابر احتياط واجب، عبادت بايد اعاده شود.

4 - اما اگر در بعضى از اجزاى مستحبّ عبادت، قصد ريا داشته باشد مثل قنوت در نماز، بنابر احتياط مستحب نماز را -پس ازتمام كردن- اعاده نمايد، ولى اين واجب نيست.

5 - اگر عبادت او خالص براى خدا باشد ولى در انتخاب مكان (مثل نماز در مسجد) يا زمان (مثل نماز در اول وقت) يا در جزئيات ديگر عبادت (مانند به جماعت خواندن) قصد ريا داشته باشد، اگر اين ريا بر اصل عبادت تأثير بگذارد به گونه اى كه بگويند نماز او ريايى است، پس بنابر اقوا، عبادت او باطل مى شود، اما اگر چنين تأثيرى نداشته باشد،عبادت او باطل نخواهد بود.

6 - اگر خود عمل را خالصانه براى خدا انجام دهد ولى خوشش بيايد از اينكه مردم اورا ببينند، ظاهراً عبادت او باطل نيست.

چنانكه خطور ريا در قلب هم ضررى به صحت عبادت ندارد، مخصوصاً در صورتى كه او ازاين حالت ناراحت وناراضى بوده ودرصدد باشد كه از آن دورى كند.

7 - اگر عبادت را خالصانه براى خدا انجام دهد اما بعد از پايان عمل، قصد ريا كند يا حالت خود ستايى اورا فراگيرد، عبادتِ اوباطل نمى شود.

سوم - تكبيرة الاحرام

اشاره

1 - « اللَّهُ أَكْبَرُ » همان عبارت وجمله اى است كه نماز با آن آغاز مى گردد، و«تكبيرة الاحرام» يا«تكبيرة الافتتاح» ناميده مى شود.

2 - تكبيرة الاحرام بايد به زبان عربى صحيح، تلفظ شود وتلفظ آن به عربى غلط يا تلفظ ترجمه آن به زبانهاى ديگر كفايت نمى كند وهمچنين گفتن جملات مرادف آن وهر نوع تغيير دادن واضافه كردن در آن مانند «اللَّهُ تَعالى أَكْبَرُ»، «الْأَكْبَرُ هُوَاللَّهُ» يا «اللَّهُ أَحْسَنُ» ومانند آن نيز كفايت نمى كند.

3 - احوط اين است كه تكبيرة الاحرام به طور مستقل تلفظ شود وبه ماقبل خود يعنى اقامه يا

ص: 271

دعا متّصل نشود، و اوْلى اين است كه به مابعدش يعنى دعا يا (بسم اللَّه) هم متّصل نشود، واگربه مابعدش وصل شود بايد راى (اكبر)، مضموم تلفظ شود، اما اگر به مابعدش وصل نشود، راى (اكبر) ساكن تلفظ مى شود.

4 - تكبيرة الاحرام از اركان نماز است، ولذا ترك عمدى يا سهوى آن، باطل كننده نماز است. اما زياد كردن تكبير نيز بنابر نظرمشهور فقها، باطل كننده است واحوط - در صورت زياد كردن - تمام كردن نماز واعاده آن است، اگر چه اقوا اين است كه با زياد كردن سهوى، نماز صحيح است.

5 - همچنين واجب است كه تكبيرة الاحرام در حالت ايستاده بودن واستقرار داشتن (آرام بودن بدن)، ادا شود. پس اگر نشسته يا در هنگام ودر اثناى ايستادن تكبير بگويد، نماز او باطل است چه عمداً اين كار را كرده باشد ياسهواً، اما اگر از باب سهودر حالت استقرار نداشتن، تكبير بگويد، احوط آن است كه نماز را تمام سپس اعاده نمايد.

6 - گذراندن عبارت «اللَّه اكبر» در دل كفايت نمى كند بلكه واجب است به گونه اى تلفظ كند كه عرف آن را«قرائت» بشمارد.

7 - شخص لال، هر طور كه برايش امكان دارد، تكبير را تلفظ كند واگر به طور كامل از تلفظ كردن ناتوان باشد، گذراندن تكبيردر قلبش با اشاره وحركت دادن زبان در صورت امكان، كفايت مى كند.

8 - اگر نماز گزار شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته است يا نه؟ چنانچه شك او قبل از شروع به قرائت باشد، بنا را برعدم تكبير بگذارد واز نو تكبير بگويد ونماز بخواند، اما اگر شك او بعد از شروع به قرائت چيزى مانند دعا يا (اعوذ باللَّه) ياحمد باشد، به شكّش اهتمام نورزد وبه نمازش ادامه دهد، ان شاء اللَّه نماز او صحيح است.

9 - اگر نماز گزار بعد از تكبير گفتن شك كرد كه آيا تكبير را درست بر زبان جارى كرده است يانه؟ پس چنانچه اين شك بعد ازشروع به قرائت باشد به آن اهميت ندهد، واگر قبل از آن باشد از باب احتياط بنا را بر عدم صحت بگذارد، ودر اين صورت، احتياطمستلزم آن است كه نماز را تمام كند وبعد اعاده نمايد.

آداب تكبيرة الاحرام

1 - علاوه بر تكبيرة الاحرام واجب، مستحب است شش تكبير ديگر نيز گفته شود، قبل از تكبيرة الاحرام يابعد ازآن، ياچندتكبير قبل از آن وچند تكبير ديگر بعد از آن كه در مجموع هفت تكبير شود، ومى توان به پنج ياسه تكبير هم اكتفا نمود.

2 - هرزمان كه نماز گزار بايك تكبير معيّنى آغاز كردن نماز را قصد كند، باهمان تكبير

ص: 272

وارد نماز مى شود، چه اول تكبيرات هفتگانه باشد ياوسط يا آخر آنها. واگر از همان ابتدا، آغاز كردن نماز را قصد كند، همان تكبير نخستين، «تكبيرة الاحرام» وبقيه مستحب خواهد بود، وبهتر اين است كه شش تكبير مستحب را اول بگويد وسپس با تكبير آخرين، افتتاح نمازرا قصد كند كه در اين صورت، آخرين تكبير، تكبيرة الاحرام خواهد بود.

3 - ظاهر اين است كه تكبيرات مستحب به نمازهاى واجب يوميه اختصاص ندارد بلكه در هر نماز واجب يا مستحب، مستحب مى باشد.

4 - آنطور كه در روايات آمده است، مستحب است قبل از تكبيرة الاحرام اين دعا را بخواند:

« يا مُحْسِنُ قَدْ أَتاكَ الْمُسِيءُ، وَقَدْ أَمَرْتَ الْمُحْسِنَ أَنْ يَتَجاوَزَ عَنِ الْمُسِيءِ، أَنْتَ الْمُحْسِنُ وَأَنا الْمُسِيءُ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَتَجاوَزْ عَنْ قَبِيحِ ما تَعْلَمُ مِنِّي ».

برخى از فقها گفته اند دعاى ياد شده را بعد از تكبيرة الاحرام بخواند.

5 - در هنگام تكبير گفتن مستحب است دودست را در حاليكه باز وانگشتان بهم چسبيده باشد، تا برابر گوشها بالاببرد وكف دستها را دراين حالت به سمت قبله قرار دهد به عنوان نشانه اى براى تضرّع وزارى در پيشگاه خداوند - چنانكه در روايات آمده است -واين حالت در همه تكبيرهاى نماز، مستحب است.

چهارم - قيام ( ايستادن )

وجوب قيام :

1 - واجب است نماز، در حال ايستاده وبدون تكيه كردن بر چيزى بجا آورده شود، البته اين در شرايط عادى است. اما شخص مريض وناتوان، هرطور كه بتواند نماز مى خواند؛ باتكيه بر چيزى، يا نشسته و ياخوابيده كه جزئيات آن در سطور بعدى ذكرمى شود.

2 - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و همچنين قيام پيش از ركوع كه قيام متصل به ركوع ناميده مى شود، ركن است يعنى با ترك هريك از آن دو عمداً ياسهواً، نماز باطل مى شود.

3 - ولى قيام در حال خواندن حمد وسوره، يا تسبيحات اربعه، وقيام بعد از ركوع هر چند واجب است ولى ركن نمى باشد وباترك آن اگر تنها از روى عمد باشد نماز باطل مى شود نه از روى سهو.

جزئيات اين مسأله به شرح ذيل است:

الف - نمازگزار در حاليكه قيام اوكاملاً تحقق يافته باشد، تكبيرة الاحرام مى گويد پس اگر در حال بلند شدن باشد وهنوز كاملاًراست نايستاده باشد، تكبيرة الاحرام گفتن، صحيح نيست.

ص: 273

ب - واجب است تلفظ تكبيرة الاحرام در وقتى پايان يابد كه او در حالت قيام كامل باشد، پس اگر نمازگزار به جماعت ملحق شود در وقتى كه امام جماعت در ركوع است واو تكبيرة الاحرام بگويد، بايد در هنگام تلفظ تكبير كاملاً ايستاده باشد بعد براى ركوع خم شود واگر تلفظ حروف آخر تكبيرة الاحرام با خم شدن او براى ركوع، هم زمان شود، نماز باطل است.

ج - اگر بعد از قرائت حمد وسوره، بنشيند وركوع را فراموش كند وبعد به ياد آورد، واجب است كه به طور كامل وراست بايستد،سپس از حالت ايستاده به ركوع رود تا ركن قيام متصل به ركوع تحقق يابد، وصحيح نيست كه از حالت نشسته، به صورت خميده وكمانى بلند شود وخود رابه حالت ركوع قرار دهد بدون اينكه كاملاً ايستاده باشد.

د - اگر حمد وسوره يا تسبيحات اربعه را از روى فراموشى در حالت نشسته بخواند وبعد به ياد آورد، اعاده قرائت بر او واجب نيست ولى از جهت ركوع، واجب است كه بايستد. اگر چه احتياط استحبابى مقتضى است كه در حال قيام، حمد وسوره را هم از نوبخواند.

ه - اگر قيام بعد از ركوع را سهواً ترك كند واز حالت ركوع، مستقيماً به سجده رود، نمازش صحيح است.

چگونگى قيام:

4 - در شرايط طبيعى وعادى، قيام و ايستادن واجب چنين تحقّق مى يابد: اين كه راست بايستد، به گونه اى كه در عرف قيام ناميده شود، و اينكه استقرار (آرامش بدن) داشته باشد يعنى بدن واعضايش را حركت ندهد. وجوب استقرار، در ميان فقها،مشهور وموافق احتياط واجب است. و نيز استقلال داشته باشد يعنى بر چيزى تكيه نكند واين هم مشهور وموافق احتياط مستحب است.

جزئيات مسأله:

الف - اگر نماز گزار در حين قيام، خم شود يابه يكى از دو طرف متمايل گردد به گونه اى كه نزد عرف صفت قيام را از دست بدهد، نماز او باطل مى باشد.

ب - اگر استقرار نداشته وبدن واعضايش را حركت بدهد به گونه اى كه با استقرار منافات داشته باشد، نمازش باطل است اماحركت ساده دست وانگشتان اشكال ندارد.

ج - اگر درحين قيام به چيزى مانند انسان يا ديوار يا عصا بدون علت وضرورت، تكيه كند، نماز را تمام كند وبنابر احتياطمستحب، اعاده نمايد.

د - شايسته است نمازگزار پاهايش را هنگام ايستادن خيلى زياد نگشايد به گونه اى كه در

ص: 274

عرف قيام گفته نشود.

ه - اگر راست ايستادن يا استقلال يا استقرار در قيام را از روى فراموشى وسهو ترك كند، نماز او صحيح است مگر در هنگام قيام ركنى (يعنى قيام در موقع تكبيرة الاحرام وقيام متصل به ركوع) كه اگر صدق قيام در عرف، مشكوك باشد، احتياطواجب مقتضى است كه نماز را اعاده نمايد.

و - اصل در قيام اين است كه هردو پاها روى زمين باشد اما واجب نيست كه سنگينى بدن برهردو پا به طور مساوى تقسيم شودبلكه جايز است سنگينى بدن را روى يكى از پاها بيشتر از ديگرى بيندازد.

در شرايط استثنايى:

5 - اما در حالات استثنايى مانند بيمارى ياضعف ومانند آن بر نماز گزار است كه تاحدّ امكان، در حال قيام نماز بگذارد وبه تدريج از قيام مستقل به قيام با تكيه برديوار يا انسان منتقل شود.

واگر به هيچ شكلى قيام ممكن نبود، نشسته نماز بخواند واگر نشستن هم برايش مقدور نبود، خوابيده بر پهلوى راست وگرنه برپهلوى چپ، نماز بخواند ودر اين دو صورت بايد جلو بدنش به طرف قبله قرار گيرد. اگر بر پهلوى چپ ياراست هم امكان نداشت در حاليكه بر پشت خوابيده (مانند حالت احتضار) وكف پاهايش به سمت قبله باشد، نماز بگزارد.

جزئيات وفروع اين مسأله به اين شرح است:

الف - در حالات اضطرارى واجب است براى ركوع، اندكى خم شود ودر صورت امكان، برزمين سجده كند، واگر امكان نداشت براى سجده هم، كمى بيشتر از ركوع، خم شود واگر از خم شدن هم عاجز بود، به جاى ركوع وسجده باسر اشاره كند، اگر آن هم امكان نداشت، بادوچشم اشاره نمايد، واحوط اين است كه در همه اين حالات، چيزى را كه سجده برآن صحيح است، برپيشانى بگذارد.

ب - براى كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر بعد از آنكه در حال نشسته حمد وسوره را قرائت كند امكان يابد كه از حالت ايستاده به ركوع رود، بنابر احتياط واجب بايد اين كار را انجام دهد.

ج - كسى كه نشسته نماز مى خواند اگر در اثناى نماز قدرت بر قيام پيدا كرد، بايد بقيه نمازش را در حال ايستاده بخواند،وهمچنين كسى كه به حالت خوابيده نماز مى خواند، اگر در اثناى نماز توانست بنشيند يا بايستد، بايد بقيه نماز را در حال نشسته ياايستاده تمام كند، ولى در زمانى كه از حالتى به حالت ديگر منتقل مى شود نبايد چيزى بخواند.

د - اگر بتواند ايستاده نماز بخواند، ولى نتواند از حالت ايستاده ركوع كند، ركوع را نشسته

ص: 275

انجام دهد، واگر به طور كلى از ركوع وسجود، عاجز باشد، ايستاده نماز بخواند وبراى ركوع وسجده باسر يا چشم اشاره كند، وبنابراحوط در هنگام اشاره به سجده،چيزى را كه سجده برآن صحيح است، برپيشانى بگذارد.

ه - اگر در اول وقت، عاجز از قيام باشد ولى گمان كند يا احتمال دهد كه در آخر وقت، قدرت بر قيام پيدا مى كند، واجب است نماز را تا آخر وقت به تأخير اندازد.

و - اگر كسى قدرت برقيام داشته باشد ولى بترسد از اينكه اگر ايستاده نماز بخواند، بيمار شود يا بيمارى او شدت پيدا كند، براى اوجايز است كه نشسته نماز بخواند، وهمچنين اگر بترسد از بيمارى يا از شدت يافتن بيمارى در صورتيكه نشسته نماز بخواند، جايزاست كه خوابيده بجا آورد.

آداب قيام

در هنگام قيام براى نماز، مستحب است امور زير مراعات شود:

1 - پايين انداختن شانه ها.

2 - رها كردن دستها.

3 - گذاشتن دستها روى رانهادر حاليكه انگشتان را بهم چسبانده باشد.

4 - نگاه كردن به محل سجده.

5 - راست نگهداشتن فقرات پشت وگردن.

6 - پاها را صاف و رو به قبله قرار دادن.

7 - فاصله گذاشتن بين پاها به اندازه سه انگشت باز تايك وجب (در حدود 15 تا 20 سانتى متر).

8 - انداختن سنگينى بدن بر هردو پاباهم.

9 - خاشعانه وخاضعانه بودن قيام به گونه اى كه با ايستادن يك بنده ذليل در برابر پروردگار جليل، متناسب باشد.

پنجم - قرائت

قرائت چيست؟

1 - قرائت از واجبات نماز است كه - در اصطلاح فقهى - عبارت است از: آنچه نمازگزار از قرآن يا ذكر خدا در هرركعت قبل ازركوع، مى خواند.

ص: 276

2 - در دوركعت نماز صبح، و در دوركعت اول ساير نمازهاى يوميه، ودر همه نمازهاى دوركعتى واجب يامستحب - غير از نمازميت كه كيفيت خاصى دارد - خواندن سوره فاتحه، واجب است زيرا پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرموده است: «لا صلاة إلّا بفاتحة الكتاب»، «بدون فاتحة الكتاب، نمازى نيست.» (1)

3 - مشهور بين فقها اين است كه در هرركعت، يك سوره كامل نيز بايد خوانده شود وبه بخشى از يك سوره اكتفا نشود. اين نظر،موافق با احتياط است.

دو مسأله:

اوّل - مقدم كردن سوره برفاتحه جايز نيست واگر عمداً چنين كند، نمازش باطل است اما اگر از روى سهو آن را مقدم بدارد وقبل ازركوع متوجه شود، سوره رابعد از حمد اعاده نمايد واگر بعد از ركوع متوجه شد، به نمازش ادامه دهد وچيزى براو نيست.

دوّم - شايسته است سوره هاى طولانى كه منجر به فوت وقت نماز مى شود، خوانده نشود واگر عمداً بخواند، احوط اين است كه،بنابر لزوم قرائت سوره كامل، نماز را باهمان سوره ياغير آن تمام كند وسپس اعاده ياقضا نمايد. اما بنابر عدم وجوب قرائت سوره كامل، از آن سوره طولانى، آن مقدارى را بخواند كه وقت نماز فوت نشود ونمازش را كامل كند.

4 - اما در نمازهاى مستحب، بعد از سوره حمد، خواندن چيزى از قرآن واجب نيست بلكه مى توان تنها به حمد اكتفا كرد مگر درنمازهاى مستحبّى اى كه در سنّت تأكيد شده كه سوره ياآيات معينى در آنها خوانده شود كه در اين صورت اگر نماز گزار بخواهد آنها راباهمان كيفيت مطلوب ومورد نظر بجا آورد، بايد غير از فاتحه، آن آيات ياسوره معين را نيز تلاوت نمايد.

5 - همچنين تنها به سوره فاتحه در نمازهاى واجب هم مى توان اكتفا كرد در صورتيكه نماز گزار در شرايط استثنايى وحالات اضطرارى قرار داشته باشد مانند: بيمارى، عجله داشتن، تنگى وقت، خوف از خطراتى مانند: سر رسيدن دزد، حمله حيوان درّنده،در معرض آتش دشمن قرار گرفتن، وساير موارد اضطرارى مشابه.

6 - جايز است نمازگزار در نمازهاى مستحب وبلكه واجب، بيش از يك سوره قرائت كند ولى احوط استحبابى آن است كه به يك سوره اكتفا نمايد.

احكام قرائت

1 - قرائت در نماز ركن نيست وهركس آن را از روى سهو ترك نمايد، نمازش باطل نمى شود.

ص: 277


1- مستدرك الوسائل، ج1، باب1، ص274، حديث5، به نقل از عوالى اللئالى.

فروع اين مسأله بدين شرح است:

الف - اگر كسى قرائت را از روى سهو ترك كند وبعد از رفتن به ركوع به ياد آورد، نمازش صحيح است واز باب احتياط، دوسجده سهو بجاآورد.

ب - اگر فاتحه را از روى سهو ترك كند و در اثناى تلاوت سوره به ياد آورد، برگردد، فاتحه وسپس سوره را بخواند ونمازش صحيح است وهمچنين اگر قرائت را كاملاً ياسوره را فراموش كند ودر قنوت به ياد آورد، برگردد وقرائت را انجام دهد ونمازش صحيح است.

ج - اگر نماز گزار در ركوع يا بعد از ركوع شك كند كه فاتحه يا سوره ياتسبيحات را خوانده است يانه، به شكّش اعتنا نكند وبه نمازش ادامه دهد وان شاء اللَّه نماز او صحيح است.

2 - واجب است حمد وسوره در نماز از نظر اعراب وتلفظ به طور صحيح و به حسب قرآن موجود ومتداول در بين ما، قرائت شود؛ اما آن چيزهايى را كه اهل تجويد وزبان عربى گفته اند همچون همزه وصل وقطع يا سكون وحركت آخر كلمه يامدّ ومانند آن،مراعات آن ها واجب نيست مگر اينكه در صورت عدم مراعات، معناى كلمه عوض شود.

3 - اقوا اين است كه مقيد بودن به يكى از قرائت هاى هفتگانه معروف واجب نيست بلكه قرائت به حسب روش زبان عربى وبه شيوه اى كه از زمان نزول قرآن تاكنون در ميان مسلمانان متداول ومتواتر بوده است، كفايت مى كند. (1)

4 - مراعات ترتيب بين آيات حمد وسوره وهمچنين بين كلمات وحروف آنها واجب است، وهمچنين واجب است كه موالات وپى درپى بودن نيز در قرائت مراعات شود. پس اگر در ترتيب وموالات در قرائت، عمداً اخلال شود نماز باطل مى شود.

5 - براى كسى كه فاتحه ياسوره را حفظ ندارد، جايز است از روى قرآن بخواند.

6 - بركسى كه قرائت را به نيكى نمى داند، واجب است آن را بياموزد چنانكه واجب است ساير اجزاى نماز را نيز بياموزد. پس اگرقدرت برآموختن داشته باشد ولى وقت تنگ باشد بنابر احوط اگر امكان دارد، نماز را به جماعت بخواند. واگر جماعت امكان ندارد، هرمقدار كه از قرآن مى داند، بخواند، واگر هيچ چيزى از قرآن نمى داند، به اندازه قرائت فاتحه وسوره، تسبيح وتكبير وذكرخدا بگويد.

7 - كسى كه به خاطر بيمارى عارض بر زبانش، قادر بر تلفظ نيست، در ذهنش بخواند، اگرچه به واسطه اينكه كلمات يامعانى رادر خاطرش بگذراند، واحوط اين است كه در عين

ص: 278


1- چنين به نظر مى رسد كه قرائت هاى مختلف قرآن، بيشتر جنبه تحسينى وزيبايى دارد ويابه لهجه ها ولحن هاى مختلف مربوط مى شود، وربطى به اصل وگوهر قرآن ندارد. پس تعدد آنهاهم اشكال ندارد اما قرآن در اصل كلمات خود، يكى است واز نزد خداى واحد ويگانه نازل شده است و محسّنات ولهجه ها دخالتى در گوهر وأصل قرآن ندارند.

حال، زبانش را نيز حركت دهد وهمچنين شخص لال، زبانش را حركت بدهد وبه قدر توان، بجاى قرائت از زبان اشاره استفاده كند.

8 - واجب است قرائت در حالى انجام شود كه بدن كاملاً استقرار وآرامش داشته وحركت منافى با صورت نماز نداشته باشد، واگرنماز گزار مجبور شود كه كمى به جلو ياعقب يا به يكى از دو طرف، حركت كند بايد در حين حركت، سكوت نمايد وبعد از استقرار،قرائت را ادامه دهد. البته حركت معمولى انگشتان دست وپا، ضررى به نماز يا قرائت ندارد اگر چه بهتر اين است كه از اين حركتهاهم بپرهيزد.

قرائت سوره هاى سجده در نماز

1 - احوط اين است كه سوره هايى كه سجده واجب دارد (سوره هاى عزائم)، در نماز واجب خوانده نشود واگرنمازگزار يكى از آنها را بخواند، بايد از آن به سوره ديگر كه سجده واجب ندارد منتقل شود يا اينكه در آيه سجده متوقف شود وآن رانخواند ونمازش صحيح است امّا اگر آيه سجده را تلاوت كرد بايد در اثناى نماز سجده كند وسپس برخيزد وحمد وسوره را بخواندوركوع كند واحوط اين است كه در اين صورت نماز را اعاده نمايد.

2 - اگر سوره اى را كه سجده واجب دارد نخواند وتنها آيه سجده واجب را در اثناى نماز بخواند، اگر عمداً اين كار را كرده باشدبنابر احوط نماز او باطل است. پس بايد بعد از سجده يا اشاره به سجده براى آيه مذكور، نماز را تمام كند واز باب احتياط اعاده نمايد.

3 - قرائت سوره هاى سجده واجب در نمازهاى نافله جايز است. پس اگر آنها را بخواند، بعد از تلاوت آيه سجده، در حال نماز،سجده كند وسپس نماز را بدون اشكال تكميل كرده وبه پايان رساند.

مسائل فرعى قرائت:

1 -بسم اللَّه الرحمن الرحيم جزء هرسوره است. پس درآغاز هر سوره قرائت آن واجب است مگر در سوره توبه.

2 - اگر در آغاز نماز يا در آغاز ركعت، قرائت سوره يا آيات معيّنى را قصد كند ولى بعد فراموش نمايد وغير آن را بخواند، نماز اوصحيح است.

3 - انتقال از يك سوره به سوره ديگر صحيح است تازمانى كه به نيمه آن نرسيده باشد، اما اگر به نيمه آن رسيد واجب است همان سوره را تكميل كند. اما در دوسوره «توحيد» و«كافرون» به صرف شروع به خواندن آنها، نمى تواند از آنها به سوره ديگر منتقل شود مگر در

ص: 279

نماز جمعه يا نماز ظهر در روز جمعه كه اگر از روى سهو ونسيان به سوره توحيد يا كافرون شروع كرده باشد، مى تواند از باب احتياط، قبل از آنكه به نيمه آن رسيده باشد، به جمعه يا منافقون عدول نمايد اما اگر عمداً توحيد يا كافرون را شروع كرده باشد، نمى تواند از آن دو، به سوره ديگر منتقل شود.

4 - اگر نمازگزار در اثناى قرائت يادر اثناى نماز به طور كلى، اسم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را بشنود، مستحب است كه برآن حضرت صلوات بفرستد.

5 - اگر كسى كه پاسخ سلام او واجب است، برنمازگزار سلام كند، واجب است نماز گزار در اثناى نماز، سلام او راپاسخ دهد.

قرائت در دو ركعت اخير

1 - در ركعت سوم نماز مغرب ودو ركعت اخير ظهر وعصر وعشا، نمازگزار مخير است بين قرائت سوره حمد به تنهايى ياتسبيحات اربعه يعنى سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ وَلَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ. اين نظر موافق احتياط است اما اقوا اين است كه هرنوع تسبيح وذكر ودعاكفايت مى كند ومقيد بودن به ذكر خاص، لازم نيست.

2 - بهتر اين است كه نماز گزار در كنار تسبيحات وذكر ودعا، استغفار يعنى «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ» يا «اللَّهُمَّ اغْفِرلِى» ومانند آن را نيز بيفزايد.

3 - قرائت تسبيحات و ذكر و دعا در دو ركعت اخير، بهتر از قرائت فاتحه است چه نمازگزار منفرد باشد يا امام جماعت يامأموم، ودر روايتى آمده است كه براى امام جماعت، بهتر است فاتحه را بخواند. شخص مكلف به هريك از اين دو نظر، به عنوان تعبّد وتسليم امر خداوند، عمل كند جايز است.

4 - بنابر اقوا، يكبار تسبيح گفتن كفايت مى كند ولى احتياط اين است كه سه بار تكرار نمايد واگر از سه بارهم زيادتر بخوانداشكال ندارد به شرطى كه به نيت ذكر به طور عموم بجا آورد نه به عنوان اينكه جزء نماز است.

5 - اگر وقت نماز بسيار تنگ باشد، واجب است به يك بار تسبيح گفتن اكتفا نمايد.

6 - اگر نماز گزار به گمان اينكه در ركعت اول يا دوم است، سوره فاتحه را بخواند، بعد معلوم شود كه در ركعت سوم يا چهارم بوده است، نماز او صحيح بوده واعاده قرائت يانماز لازم نيست. اما اگر به گمان اينكه در ركعت سوم يا چهارم است، تسبيحات رابخواند، بعد روشن شود كه در ركعت اول يادوم بوده است، اگر در اثنا يا بعد از ركوع متوجه شده باشد، چيزى براو نيست ونمازش صحيح است، اما اگر قبل از ركوع متوجه شده باشد، بايد فاتحه وسوره را

ص: 280

بخواند وبعدازنماز هم ازباب احتياط، به خاطر زياد شدن تسبيحات، دوسجده سهو بجا آورد.

جهر و اخفات ( بلند وآهسته خواندن )

1 - برمرد واجب است كه حمد وسوره را در نماز صبح ودو ركعت اول مغرب وعشاء بلند بخواند.

2 - بر مرد وزن واجب است كه حمد وسوره را در دوركعت اول ودوم ظهر وعصر آهسته بخواند وهمچنين قرائت ركعت سوم مغرب وركعتهاى سوم وچهارم ظهر وعصر وعشا هم بايد آهسته باشد.

3 - در نماز جمعه احوط اين است كه حمد وسوره باصداى بلند خوانده شود وهمچنين در نماز ظهر روز جمعه بنابر اقوا، بلندخواندن مستحب است.

4 - در نمازهاى ظهر وعصر، مستحب است كه بسم اللَّه را در اول حمد وسوره، بلند بخواند.

5 - اما براى زن، بلند خواندن در نمازهايى كه مرد بايد بلند بخواند، واجب نيست، بلكه در صورتيكه اجنبى صداى زن رانمى شنود، او مخير است كه آهسته بخواند يابلند، اما اگر اجنبى صداى او را مى شنود مخصوصاً در صورت خوف از معصيت، احتياطاين است كه آهسته بخواند. اما در نمازهايى كه آهسته خوانده مى شود، بر زن نيز مانند مرد واجب است كه آهسته بخواند.

6 - اگر مرد در جايى كه بلند خواندن براو واجب است، عمداً آهسته بخواند، يامرد يازن در جايى كه آهسته خواندن برآنهاواجب است، عمداً بلند بخوانند، نماز باطل مى شود، اما اگر از روى فراموشى ياندانستن باشد، نماز صحيح است.

7 - بلند خواندن (جهر) آن است كه جوهر صدا آشكار شود، وآهسته خواندن (اخفات) آن است كه جوهر صدا آشكار نشود هرچند ديگران بشنوند.

آداب قرائت
مستحبات:

1 - گفتن أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ قبل از قرائت، تنها در ركعت اول باصداى آهسته.

2 - قرائت فاتحه وسوره ها وآيات قرآن با ترتيل (1)يعنى باتأنّى در تلاوت آن وتلفّظ حروف با صداى زيبا و به خوبى و روشنى به گونه اى كه شنونده بتواند آن را كاملاً بفهمد.

ص: 281


1- ترتيل حدوسطى است بين خواندن آيات به شكل خواندن شعر يعنى با تقطيع وبين نثر كلمات بدون نظم، پس ترتيل عبارت است از بيان منظم ومرتّب كلمات درحدّ پائين تر از شيوه خواندن شعر.

3 - وقف نمودن در پايان آيات.

4 - كوشش براى تدبر در آنچه مى خواند وفهم آن وپند گرفتن از آن ودرخواست نعمت از خدا درهنگام تلاوت آيات نعمت وپناه بردن به خدا از عذاب در هنگام تلاوت آيات عذاب.

5 - كمى صبر كردن و فاصله انداختن بين سوره فاتحه ومابعد آن وهمچنين بين قرائت به طور كلى وقنوت ياركوع.

6 - گفتن الْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بعد از فراغت امام جماعت يا فراغت خود نمازگزار از قرائت سوره فاتحه وگفتن كَذَلِكَ اللَّهُ رَبِّي سه باربعد از قرائت سوره توحيد.

7 - خواندن سوره (جمعه) در ركعت اول وسوره (منافقون) در ركعت دوم بعد از سوره حمد در نمازهاى يوميه شب و روز جمعه يعنى از نماز مغرب شب جمعه تا نماز عصر روز جمعه.

مكروهات:

1 - مكروه است كه در همه نمازهاى واجب يوميه يك روز، قرائت سوره توحيد را ترك كند.

2 - مكروه است كه سوره توحيد را بايك نفس بخواند.

3 - همچنين مكروه است كه نمازگزار در دوركعت پشت سرهم، يك سوره را تكرار كند مگر سوره توحيد كه تكرار آن كراهت ندارد.

ششم - ركوع

اشاره

1 - ركوع از اركان پنجگانه نماز ودر هرركعت از نمازهاى واجب يامستحب، يكبار واجب است (به استثناى نماز ميت كه اصلاً ركوع وسجود ندارد، ونماز آيات كه در هرركعت خود پنج ركوع دارد.)

2 - چون ركوع ركن است، كم يازياد كردن آن عمداً ياسهواً درهمه نمازهاى واجب، باطل كننده نماز است، مگر دربعضى ازحالات نماز جماعت كه سخن درباره آن خواهد آمد.

3 - عناصر واجزاى تشكيل دهنده ركوع عبارتند از: خم شدن، ذكر گفتن، طمأنينه وآرام بودن بدن در اثناى ذكر وبعد از قيام،سربرداشتن وراست ايستادن بعد از ركوع.

خم شدن:

4 - واجب در ركوع همان خم شدن متعارف ومتداول بين مسلمانان است و به طور مشخص بايد گفت: در تحقق ركوع، خم شدن به اندازه اى كه انگشتان دست يابعضى از آنها مانند انگشت

ص: 282

ميانه وسبّابه باهم به زانوها برسد كفايت مى كند، ورسيدن انگشت شست واجب نيست ولى احتياط اين است كه خم شدن در حدى باشد كه كفهاى دست به طور كامل برروى زانوها گذاشته شود.

5 - خم شدن هاى غير متعارف در تحقق ركوع كفايت نمى كند، مانند خم شدن خيلى كم، ياكج شدن به يكى از دوطرف هرچنددستان هم به زانو برسد، ياشكل هاى ديگرى كه در عرف، ركوع ناميده نمى شود.

6 - برافراد غير معمولى (مانند كسى كه دستانش خيلى بلند است به طوريكه باكمترين خم شدن به زانوهايش مى رسد يا كسى كه ساق پاهايش خيلى كوتاه است به گونه اى كه دستها به زانوهايش نمى رسد مگر با خم شدن خيلى زياد) واجب است كه مانندافراد عادى و معمولى ركوع نمايند.

7 - گذاشتن دستهابرزانوها از اجزاى ركوع نيست ولذا اگر ركوع ومقدار خم شدن، معمولى باشد، هرچند دستان روى زانو هم گذاشته نشود، اشكال ندارد.

ذكر ركوع:

8 - ذكر خداوند در ركوع واجب است، واحتياط اين است كه سه بار تسبيح كوچك يعنى «سُبْحانَ اللَّهِ» يايكبار تسبيح بزرگ يعنى «سُبْحانَ رَبِّي الْعَظِيمِ وَبِحَمْدِهِ» گفته شود.

اگر چه اقوا اين است كه همه انواع ذكر از تسبيح يا تحميد «الْحَمْدُ للَّهِ ِ» يا تهليل «لَا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» يا تكبير «اللَّهُ أَكْبَرُ» ياغير آنها از اذكار ديگر كفايت مى كند، به شرطى كه اندازه آن از مقدار سه بار سبحان اللَّه گفتن، كمتر نباشد.

9 - بهتر آن است كه تسبيح بزرگ وهمچنين ساير ذكرها، سه بار تكرار شود، واضافه بر سه بار هم مستحب است، ونيز مستحب است تعداد تكرار فرد باشد مثل پنج وهفت و...

10 - اما در حالات استثنايى ماند تنگى وقت يا اضطرار، يكبار «سُبْحانَ اللَّهِ» گفتن هم كفايت مى كند.

11 - خواندن ذكر در موقعى واجب است كه نمازگزار به حدّ كامل ركوع برسد واطمينان واستقرار پيدا كند، همچنين واجب است قبل از آنكه از ركوع بلند شود، ذكر را كامل كند. پس در اثناى خم شدن به طرف ركوع، شروع به ذكر جايز نيست وهمچنين قبل ازاتمام ذكر واجب، بلند شدن از ركوع جايز نيست.

12 - واجب است ذكر ركوع، دنبال هم وبه زبان عربى صحيح ادا گردد ودر حد امكان، حروف از مخرج طبيعى خود تلفظ شودوكلمات از حيث حركات اعرابى، صحيح ودرست بيان گردد.

13 - جمع بين دو تسبيح كوچك وبزرگ وهمچنين جمع بين آن دو وساير ذكرها اشكال ندارد.

ص: 283

طمأنينه وآرامش:

14 - واجب است در ركوع، بدن نماز گزار طمأنينه وآرامش داشته باشد، واحتياط واجب اين است كه اين آرامش به مقدار ذكرواجب، طول بكشد بلكه حتى در ذكر مستحب، احتياط اين است كه با طمأنينه باشد در صورتيكه نمازگزار ذكر مستحب را به قصدذكر مستحب در ركوع بجا آورد. (1)

15 - در صورتيكه در حال خم شدن براى ركوع وقبل از آرام گرفتن بدن، عمداً ذكر ركوع را بخواند يا اينكه قبل از كامل كردن ذكرواجب، عمداً سر را از ركوع بردارد، نماز او باطل مى شود، اما اگر سهواً قبل از اتمام ذكر، سرش را بردارد، چيزى براو نيست ولى احتياط استحبابى اين است كه نماز را بعد از اتمام، اعاده نمايد.

16 - اگر در ركوع ودر اثناى خواندن ذكر واجب، بدن نمازگزار بدون اراده او حركت كرده واز حالت استقرار وآرامش خارج شود،واجب است كه بعد از آرام گرفتن بدن، ذكر را اعاده نمايد، اما اگر اين حركت غير ارادى در اثناى ذكر مستحب باشد اشكال ندارد زيرااين ذكر از همان ذكر مطلق در ركوع محسوب مى شود كه استقرار وآرامش در آن شرط نيست. اما حركتهاى اندك كه زيانى به استقراربدن نمى رساند، مانند حركت انگشتان، اشكالى ندارد، ونيازى به اعاده ذكر نيست.

17 - اگر نماز گزار نتواند به اندازه قرائت ذكر واجب به حالت ركوع باقى بماند، اوْلى اين است كه از هنگام رسيدن به حد ركوع كامل، به قرائت ذكر شروع كند وسپس آن را - هرچند در اثناى بلند شدن - به اتمام رساند.

18 - اگر به خاطر بيمارى ياعلت ديگر نتواند آرامش وطمأنينه خود را در ركوع حفظ كند، اشكال ندارد ولى براو واجب است كه ذكر واجب را قبل از خارج شدن از حالت ركوع، تكميل كند.

سر برداشتن وبلند شدن از ركوع:

19 - جايز نيست نمازگزار از حالت ركوع، مستقيماً به سجده رود بلكه واجب است سر را كاملاً از ركوع بردارد ودر حال ايستاده، بدن او آرام بگيرد، سپس از حالت قيام به سجده رود،اگر عمداً اين ترتيب را ترك كند طبق رأى مشهور فقها وبنابر احتياط بايد نماز را اعاده كند.

ص: 284


1- نمازگزار گاهى ذكر مستحب را به عنوان ذكر مستحب وبه طور مطلق وبدون ارتباط به افعال نماز بجا مى آورد، دراين صورت آرامش وطمأنينه در اثناى آن ذكر واجب نيست، اما گاهى آن ذكر را به عنوان يكى از مستحبات نماز بجا مى آورد كه در اين صورت احتياط ايجاب مى كند كه در اثناى اين ذكر نيز، بدن آرام باشد واستقرار وطمأنينه داشته باشد.
ركوع اضطرارى:

20 - اگر نمازگزار نتواند ركوع را مطابق باشرايط ياد شده به طور كامل بجاآورد، بايد آن مقدار را كه در توان دارد، هرچندباتكيه برعصا ياديوار ياشخص ديگر انجام دهد وبه ركوع نشسته منتقل نشود مگر اينكه از ركوع ايستاده، كاملاً ناتوان باشد.

21 - اگر از ركوع ايستاده باهمه اشكال واقسام آن عاجز شد، نشسته ركوع كند واحتياط اين است كه نماز ديگرى هم ايستاده بخواند وبراى ركوع آن باسر اشاره نمايد. اما اگر از ركوع نشسته نيز عاجز شد، در حاليكه ايستاده است باسر براى ركوع اشاره كند،واگر از اشاره باسر هم عاجز بود باهردو چشم اشاره كند به اين ترتيب كه بجاى خم شدن براى ركوع، چشمانش را ببندد وذكر واجب رابخواند، سپس به قصد بلند شدن از ركوع، چشمانش را بگشايد واگر حتى از همين حركت هم عاجز بود، در قلب نيت ركوع كندوذكر واجب آن را بازبانش قرائت نمايد.

22 - اگر امر داير شود بين اينكه باخم شدن اندك، ركوع نشسته انجام دهد يااينكه ايستاده نماز بخواند وبراى ركوع فقط اشاره كند، بايد ديد كه اگر به آن خم شدنِ اندكِ نشسته، در عرف ركوع گفته مى شود، به همان اكتفاكند واگر در عرف، ركوع ناميده نمى شود، بعيد نيست كه نماز ايستاده با اشاره به ركوع، مقدم باشد، واحتياط اين است كه دو نماز بخواند: يكى ايستاده با اشاره براى ركوع، وديگرى با ركوع نشسته.

23 - شرط تحقق ركوع نشسته اين است كه به قدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد يا به گونه اى باشد كه در عرف ركوع نشسته گفته شود كه گاهى به كمتر از آن مقدار هم تحقق مى يابد، اما بهتر است به قدرى خم شود كه صورت نزديك جاى سجده برسد.

چند مسأله:

1 - كم وزياد كردن ركوع نشسته، باطل كننده نماز است، ركوع اشاره اى هم از باب احتياط همين حكم را دارد.

2 - در تحقق ركوع لازم است كه خم شدن به قصد ركوع انجام شده باشد، اما اگر او به جهت غرض ديگرى مانند گذاشتن چيزى برروى زمين يا دفع آزار حيوانى مضرّ يامانند آن خم شده باشد، اين خم شدن ركوع محسوب نمى شود بلكه بايد قيام كند واز نو خم شود وآن، ركوع اضافى شمرده نمى شود.

3 - اگر ركوع را فراموش كرد ومستقيماً براى سجده به سوى زمين رفت، اما قبل از اينكه سجده كند يا در اثناى سجده اوّل يا بعد ازنشستن از سجده اول وقبل از رفتن به سجده دوم

ص: 285

متوجه شود كه ركوع نكرده است، بايد قيام كند وركوع نمايد ونمازش را تكميل كند. البته جايز نيست كه از حالت سجده به صورت كمانى وبدون قيام كامل براى ركوع بلند شود بلكه بايد به طور كامل بايستد بعد ركوع كند. احتياط واجب در حالت اخير اين است كه نماز را بعد ازاتمام اعاده كند ودو سجده سهو براى زياد شدن يك سجده نيز بجا آورد.

4 - مستحب است زنها به كمترين حد واجب در خم شدن براى ركوع اكتفا كنند، وهمين كه دستها روى رانها (بالاتر اززانو) برسد كفايت مى كند.

5 - اگر نماز گزار، از روى سهو، در حال ركوع اصلاً آرام نگرفت وبعد از خم شدن، فوراً وبدون تأنّى ودرنگ بلند شد، احتياطاين است كه نماز را بعد از اتمام اعاده نمايد. اگر چه اقوا اين است كه نماز او صحيح است.

6 - در احكام ركوع بين نماز واجب ونافله فرقى نيست ونماز، چه واجب يانافله، باكم شدن ركوع باطل مى شود، امّا زياد شدن سهوى ركوع در نماز نافله، بنابر اقوا موجب باطل شدن نمى شود.

آداب ومستحبات ركوع

در روايات شريف، مستحبات زيادى براى ركوع ذكر شده كه در اين جا به ذكر مهم ترين آنها بسنده مى كنيم:

1 - قبل از ركوع ودر حاليكه ايستاده است تكبير بگويد.

2 - دستان خود را با تكبير بلند كند، چنانكه در تكبيرة الاحرام گذشت.

3 - زانوها را عقب دهد وكف دست خود را روى زانو بگذارد.

4 - در حين ركوع، پشتش را صاف وگردن را برابر پشت و كشيده نگهدارد.

5 - نگاه نمازگزار مابين دوپايش باشد.

6 - كف دست راست را قبل از كف دست چپ روى زانو بگذارد.

7 - قبل از ذكر ركوع اين دعارا بخواند:

اللَّهُمَّ لَكَ رَكَعْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكّلْتُ، وَأَنْتَ رَبِّي خَشَعَ لَكَ قَلْبِي وَسَمْعِي وَبَصَرِي وَشَعْرِي وَبَشَرِي وَلَحْمِي وَدَمِي وَمُخِّي وَعَصَبِي وَعِظَامِي وَما أقَلَّتْهُ قَدَمايَ غَيْرَ مُسْتَنْكِفٍ وَلَا مُسْتَكْبِرٍ وَلَا مُسْتَحْسِرٍ.

8 - بعد از بلند شدن از ركوع، سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ بگويد وهمچنين اضافه كند:

الحَمْدُ للَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ أَهْل الْجَبَرُوتِ، وَالْكِبْرِياءِ، وَالْعَظَمَةُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

9 - قبل يابعد از ذكر ركوع برپيامبر اسلام صلى الله عليه وآله صلوات بفرستد

ص: 286

10 - ركوع را باذكر ودعا طول بدهد زيرا ركوع، چنانكه در حديث آمده، يك سوّم نماز است.

11 - بهتر است در ركوع قرآن خوانده نشود بلكه تسبيح وحمد وذكر ودعا خوانده شود.

هفتم - سجود

سجده ركن است:

1 - در هرركعت از نمازهاى واجب ومستحب، واجب است دو سجده بعد از ركوع انجام شود (به استثناى نماز ميت كه ركوع وسجود ندارد).

2 - بنابر نظر مشهور فقها، باگذاشتن پيشانى برزمين به قصد تعظيم، سجده تحقق مى يابد، وشايد حقيقت اصلى سجده افتادن به زمين باشد به منظور تعظيم چه پيشانى برزمين گذاشته شود يانشود.

3 - دو سجده باهم از اركان نماز است. بنابراين:

الف - نماز - چه واجب وچه مستحب - باترك هردو سجده باهم، باطل مى شود چه از روى عمد باشد، يا سهو و يا از روى جهل وندانستن.

ب - نماز واجب بازياد شدن دوسجده باهم باطل مى شود چه از روى عمد باشد، يا سهو و يا جهل.

ج - اگر يكى از دوسجده، عمداً ترك، يا اضافه شود هم نماز باطل مى شود.

د - ولى بنابر اقوا باكم يازياد شدن تنها يك سجده از روى سهو، نماز باطل نمى شود.

واجبات سجده:

در سجده امور ذيل واجب است:

1 - گذاشتن هفت عضو بدن برزمين يعنى: پيشانى، دوكف دست، دوزانو ودوانگشت بزرگ پا. اين هفت عضو، «مساجدسبعه» ناميده مى شود.

2 - در سجده هم مانند ركوع، ذكر واجب است وهر نوع از انواع ذكر مانند تحميد (الْحَمْدُ للَّهِ ِ) وتهليل (لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ)وتكبير (اللَّهُ أَكْبَرُ) وتسبيح كفايت مى كند ولى احتياط تسبيح گفتن است يعنى سه بار (سُبْحانَ اللَّهِ) يايكبار (سُبْحانَ رَبِّي الْأَعْلى وَبِحَمْدِهِ) گفته شود.

بهتر اين است كه تسبيح اخير سه بار تكرار شود، واگر ذكرهاى ديگر را انتخاب كند به اندازه سه «سبحان اللَّه»، تكرارشود.

ص: 287

3 - استقرار داشتن وآرام بودن (طمأنينه) بدن در هنگام سجده. بنابر احوط اين آرامش بايدبه مقدار ذكر واجب ادامه يابد بلكه به مقدار ذكر مستحب نيز اگر آن را به عنوان جزء مستحب نماز بخواند.

اگر قبل از گذاشتن پيشانى برزمين وآرام شدن بدن، ذكر را عمداً بگويد، ذكر باطل است وبايد بعد از آرام شدن بدن، ذكر را اعاده كند ونمازش صحيح است ان شاء اللَّه، وهمچنين است در حالت سهو اگر قبل از سربرداشتن ازسجده متوجه شود، اما اگر بعد ازسربرداشتن از سجده متوجه شود، چيزى براو نيست.

اگر ذكر را دراثناى سربلند كردن يابعد ازآن بگويد، برخى از فقها گفته اند: نماز باطل است ولى حكم به باطل بودن مشكل است واحوط اين است كه به جهت عمل به رأى مشهور، نماز را بعد از اتمام، اعاده كند.

4 - سربرداشتن از سجده و نشستن وآرام شدن بدن قبل از خم شدن براى سجده دوم.

5 - بنابر احوط مساجد سبعه يااعضاى هفتگانه بايد در محلهاى خود استقرار پيدا كند وتا ذكر را تمام نكرده، اين اعضا را از زمين بلند نكند. پس اگر در اثناى ذكر يكى از اين اعضا را عمداً يا سهواً بلند كرد، بنابر احتياط، اعاده ذكر، واجب ونماز - ان شاء اللَّه -صحيح است. اما در غير حال ذكر، برداشتن يا گذاشتن اين اعضا - به استثناى پيشانى - از روى عمد يا سهو اشكال ندارد اما پيشانى رابنابر احوط در طول مدت سجده نبايد از زمين بردارد.

6 - لازم است كه جاى سجده يكسان و هموار باشد، پس نبايد محل پيشانى از محل زانوى نماز گزار بيش از چهار انگشت بسته(در حدود 8 سانتى متر)، بالاتر ياپايين تر باشد، وبنابر احوط اين حالت بين ساير اعضاى سجده مخصوصاً بين آنهاودوزانو نيز مراعات شود.

اما شيب داشتن موضع سجده در صورتيكه خيلى زياد نباشد به گونه اى كه نماز گزار را از حالت سجود خارج كند اشكال ندارد، اگرچه بنابر احتياط بايد مقدار ياد شده در اين جا هم مراعات شود.

7 - واجب است ذكر به دنبال هم وبازبان عربى صحيح، گفته شود، وحروف آن در حد امكان از مخرج هاى طبيعى تلفظ شود، وازنظر اعراب آخر كلمات هم به طور صحيح ادا گردد.

8 - پيشانى را بايد برچيزى بگذارد كه سجده برآن صحيح باشد وپاك هم باشد. (جزئيات اين مطلب در مسئله هاى بعدى بيان مى شود.)

احكام سجده:

1 - بنابر احتياط واجب، سجده بايد به شكل معروف معمول بين مسلمانان انجام شود.

ص: 288

پس افتادن با رو برزمين وچسباندن شكم به زمين ودراز كردن پاها صحيح نيست، زيرا از نظر مسلمانان، سجده برآن صدق نمى كندهرچند همه اعضاى هفتگانه هم به زمين گذاشته شده باشد.

2 - گذاشتن همه پيشانى بر زمين لازم نيست بلكه آن مقدارى كه در عرف سجده گفته شود كفايت مى كند. معمولاً اگر به اندازه يك درهم از پيشانى را برزمين بگذارد، سجده تحقق مى يابد، واحوط اين است كه به كمتر از يك درهم اكتفا نشود، اگر چه به اندازه بندانگشت وآن مقدار كه پيشانى روى مسواك ياچوب قرار مى گيرد هم كافى است.

3 - لازم است پيشانى به طور مستقيم بر محل سجده نهاده شود وهيچ گونه حايل ومانعى در ميان نباشد. پس اگر موى انبوهى برپيشانى باشد كه مانع چسبيدن پيشانى بر محل سجده شود يا در محل سجده چيزى باشد كه سجده برآن صحيح نيست مانند پارچه وغيره، سجده صحيح نيست اما در ساير اعضاى ششگانه سجده اين شرط وجود ندارد واگر حايلى هم در ميان باشد، سجده صحيح است.

4 - محل سجده بايد طورى باشد كه پيشانى روى آن استقرار يابد وآرام بگيرد. پس اگر خاك ياگل به قدرى سست باشد كه پيشانى بر آن آرام نگيرد، سجده صحيح نيست، امّا اگر سفت باشد كه پيشانى برآن استقرار پيدا كند اشكال ندارد.

5 - اگر به پيشانى خاك يا گل بچسبد، بنابر احتياط، واجب است براى سجده دوم آن را پاك كند.

6 - در حالت عادى بايد در هنگام سجده كردن، باطن دوكف دست، روى زمين گذاشته شود. اما در شرايط اضطرارى پشت دست هم اشكال ندارد واگر يك يا هردو دست نمازگزار قطع شده باشد، نزديكترين قسمت باقيمانده را بايد بر زمين بگذارد.

7 - احتياط واجب اين است كه كف دست را به صورت پهن وگشاده، برزمين نهد پس در شرايط عادى، نهادن تنها سر انگشتان يانهادن دست مشت شده كفايت نمى كند.

8 - اما زانوها، نهادن مسمّاى آن برزمين كافى است.

9 - نسبت به دو انگشت بزرگ پاهم بنابر اقوا، چه روى آنها برزمين گذاشته شود ياپشت آنها يا سر آنها كافى است اگر چه احوطاين است كه سر دو انگشت بر زمين نهاده شود. اگر كسى انگشت بزرگ پايش مقطوع يا كوتاه باشد، ساير انگشتان خود را برزمين بگذارد، واگر همه انگشتان او قطع شده باشد باقى مانده پايش را برزمين بنهد.

10 - اگر انگشت شست پايش را در هنگام سجده حركت دهد، پس اگر حركت ساده باشد كه با طمأنينه وآرام بودن بدن منافات نداشته باشد اشكال ندارد، همچنين اگر باطمأنينه منافات داشته باشد ولى ذكر را بعد از آرام گرفتن، اعاده كرده باشد بازهم اشكال ندارد، اما اگر ذكر را

ص: 289

اعاده نكرده باشد احوط اعاده نماز است.

11 - اگر نماز گزار پيشانى خود را برروى چيزى بگذارد كه سجده برآن صحيح نيست، برخى از فقها گفته اند كه واجب است بدون اينكه سرش را بلند كند، پيشانى را به سوى چيزى كه سجده برآن صحيح است بكشاند، ولى اقوا اين است كه جايز است سر را بلند كندوبرجاى درست بگذارد واين باعث اضافه شدن سجده نمى شود ونمازش - ان شاء اللَّه - صحيح است زيرا حقيقت سجده خم شدن به زمين به قصد تعظيم است نه صرف گذاشتن وبرداشتن پيشانى.

12 - اگر در هنگام نماز، آنچه سجده برآن صحيح است، مفقود شود بنابر احوط نماز را با سجده برهرچيزى كه امكان دارد، تمام كند وسپس اعاده نمايد. البته اين در صورتى است كه وقت نماز، وسعت داشته باشد اما اگر وقت، تنگ باشد، برلباسش يامعدن ياپشت دستش سجده كند.

13 - اگر بعد از نماز ياحتى بعد از برداشتن سر از سجده، متوجه شود كه برچيزى سجده كرده است كه سجده برآن صحيح نبوده است، بگذرد ونمازش صحيح است، اما اگر در حالى متوجه شود كه او در سجده است پس اگر بتواند بايد پيشانى را برچيزى بگذاردكه سجده برآن صحيح است، وگرنه در صورت وسيع بودن وقت، نماز را تمام كند سپس آن را اعاده نمايد واگر وقت تنگ است،برهرچه امكان دارد سجده نمايد و نمازش صحيح است.

14 - اگر به طور غير ارادى، سر از زمين برداشته شود، دوباره سر برسجده بگذارد وسجده خود را تمام كند وچيزى براو نيست وهردو يك سجده محسوب مى شود.

15 - اگر نماز گزار از خم شدن كامل براى سجده عاجز باشد، به اندازه ممكن بايد خم شود ومهر را بالا بياورد و بر پيشانى اش بگذارد، واگر از اين كار هم عاجز باشد، بجاى سجده باسر اشاره كند، واگر اين هم براى او مشقت داشته باشد، باچشم اشاره كندوگرنه در قلبش نيت نمايد.

16 - برچيزى كه بدن روى آن آرام نمى گيرد، نماز صحيح نيست مثل اسفنج نرم، ياكيسه هاى هوا، يا بالشهاى پَرِ خيلى نرم، ياخاك نرم كه دست وپا در آن فرومى رود، يا توده اى از خرمن گندم وجو ومانند آنها.

17 - اگر هردو سجده را باهم يايك سجده را فراموش نمايد وقبل از آنكه وارد ركوع ركعت بعدى شود، بيادآورد، باز گرددوفراموش شده را بجا آورد، اما اگر در اثنا يابعد از ركوع متوجه گردد، اگر فراموش شده يك سجده باشد، به نمازش ادامه دهدوسجده فراموش شده را بعد از سلام فوراً قضاكند، واگر فراموش شده، هردوسجده باشد، نماز باطل شده است.

اگر همين حالت در ركعت اخير نماز اتفاق بيفتد، چنانچه قبل از سلام دادن، متوجه شود، سجده فراموش شده را بجا آورده ونماز را تكميل كند، اما اگر بعد از سلام دادن متوجه گرديد، پس اگر فراموش شده دو سجده بوده واو چيز باطل كننده نماز را هم انجام داده است، نماز او

ص: 290

باطل مى شود، ولى اگر باطل كننده اى را انجام نداده است بنابر اقوا، دوسجده فراموش شده را بجا آورده وتشهد را بخواند وسلام دهد ودو سجده سهو بجا آورد ونمازش صحيح است ولى بنابر احتياط استحبابى، نماز را اعاده كند. اما اگرفراموش شده يك سجده بوده است، آن را بعد از سلام قضا كند ونمازش صحيح است.

چيزهايى كه سجده برآنها صحيح است:

1 - واجب است در هنگام سجده، پيشانى بر زمين يا روئيدنى زمين كه خوردنى وپوشيدنى نباشد، گذاشته شود.

2 - براى تشخيص وتعيين زمين وروئيدنى زمين واينكه خوردنى وپوشيدنى است يانه، بايد كاربرد عرف را ملاك قرار داد واينكه درعرف چه ناميده مى شود، پس آنچه زمين يا گياه ناميده مى شود، سجده برآن جايز است وآنچه عرف آن را خوردنى وپوشيدنى مى نامد، سجده برآن جايز نيست.

برخى از مثالها ونمونه هاى عينى آن، چنين است:

الف - معادنى كه از دل زمين يا از كوهها استخراج مى شود، اگر در عرف، اسم زمين برآنها اطلاق مى شود، سجده برآنها صحيح است مانند انواع صخره ها، سنگها، سنگ مرمر وغيره، واگر در عرف اسم زمين برآنها به كار برده نمى شود، سجده برآنها صحيح نيست مانند آهن، طلا، نقره، شيشه، عقيق، فيروزه، زغال سنگ وهمچنين بنابر احتياط قير وزِفْت.

ب - همچنين است گياهان، پس آنچه برآن نام گياه زمين صدق مى كند، سجده برآن جايز است، اما چيزهايى مانند صمغ وكائوچو طبيعى، بنابر احوط از سجده برآنها بايد اجتناب كرد زيرا صدق «گياه زمين» برآنها مورد ترديد است. واللَّه العالم.

ج - علفهاى دارويى وگلهاى طبّى كه در درمان و اغراض پزشكى استفاده مى شود، اگر در عرف آنها را از خوردنيها مى شمارند، ازسجده برآنها بايد اجتناب كرد، واگر چنين نباشد وبه ندرت براى درمان استفاده مى شود مثل بعضى از انواع سموم وزهرها، سجده برآنها اشكال ندارد.

د - اگر بعضى از گياهان در جايى، خوردنى ودر جاى ديگرى غير خوردنى باشد، پس اگر در جاى دوم به گونه اى باشد كه در واقع خوردنى شمرده مى شود اما مردم آن را خوش ندارند ونمى خورند، سجده برآن صحيح نيست، اما اگر اصلاً در نزد آنها خوردنى شمرده نمى شود، سجده برآن اشكال ندارد.

3 - پاره اى از نمونه هايى كه سجده برآنها صحيح است بدين شرح است:

الف - زمين به معنى اعم آن كه شامل خاك، شن، ريگ، صخره، سنگ، مرمر ومانند آن مى باشد.

ص: 291

ب - چوبهاى درختان وبرگهاى غير مأكول آنها.

ج - كاه وهمه انواع علف، گياهان تر و خشك، چمن، گياهان خوشبو وگلهاى غير خوردنى.

د - شاخ وبرگ درخت خرما وهسته خرما.

ه - همه هسته هايى كه خوردنى نيست.

و - سبوس گندم وجو وپوست برنج.

ز - تنباكو وساير ميوه هاى غيرمأكول مانند حنظل.

ح - ميوه هاى نارس وقبل از فرارسيدن وقت خوردن آنها.

ط - پوست هاى غير خوردنى جدا شده از ميوه ها مانند پوست انار وليمو و... اما پوستهايى كه باميوه خورده مى شود مانند پوست خيار وسيب، پس سجده بر آنها صحيح نيست.

ى - كاغذ هر چند ساخته شده از پنبه ياپشم ياحرير وابريشم باشد.

ك - فرش بافته شده از ليف خرما، نى، ياساير الياف نباتى كه سجده برآنها صحيح است.

ل - سفال، آجر، گچ، سنگ آهك وهمه مواد خاكى كه باآتش پخته مى شود،اگر به سبب احتراق، تبديل به چيز ديگر نشده باشد.

4 - نمونه هايى از آنچه سجده برآن صحيح نيست:

الف - فرشهاى بافته شده از پنبه، پشم، مو، كُرك، مواد پلاستيكى ونخهاى مصنوعى.

ب - لباسها وپارچه ها به طور كلى.

ج - غذاها، ميوه ها، سبزيجات وگلهاى خوردنى.

د - برگ چاى، قهوه وبرگ انگور قبل از خشك شدنش.

ه - ترياك از باب احتياط.

و - خزه ها وگياهانى كه در سطح آب مى رويند، از باب احتياط.

ز - معادنى كه لفظ زمين برآنها اطلاق نمى شود مانند آهن، طلا، نقره، مس، ودهها چيز ديگر.

5 - سجده برزمين وخاك، بهتر از سجده بر گياه وكاغذ است، وبهتر از همه، سجده برتربت امام حسين عليه السلام است كه رواياتى دراين باره نقل شده است.

6 - مساجد وخانه ها چون غالباً باچيزهايى فرش مى شوند كه سجده برآنها صحيح نيست، لذا نماز گزار مى تواند يك قطعه گِل خشك شده يا ريگ يا سنگ يا چوب يا مواد ياد شده ديگر را در جلو خود بگذارد وبرآن سجده نمايد. اما اگر مكان نماز گزار، ازسنگ، مرمر طبيعى، قطعات صخره فرش شده وپاك باشد مثل مسجد نبوى يا مسجد الحرام يا صحن مساجد بزرگ و مشاهد مشرّفه ائمه اطهارعليهم السلام، سجده برآنها كافى است ونياز به گذاشتن چيزى ديگر نيست،

ص: 292

وتربت(مهر) متداول اگر تربت حسينى باشد، از چيزهاى ديگر بهتر است - چنانكه اشاره شد - اما غير آن، برترى وافضليتى ندارد.

7 - اگر آنچه سجده برآن صحيح است مانند زمين وگياه وكاغذ دردسترس نماز گزار نباشد يامانعى از سجده برآنهاوجود داشته باشد، برلباس خود وسپس برمعدن وسپس برپشت دست خود سجده نمايد.

آداب سجده

در سجده مستحباتى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - تكبير گفتن بعد از بلند شدن از ركوع ودر حاليكه ايستاده است. وجايز است تكبير بگويد در حاليكه به سجده مى رود.

2 - بلند كردن دستها در هنگام تكبير - همانطور كه قبلاً گفته شد - .

3 - گذاشتن دستها بر زمين قبل از زانوها در هنگام نشستن براى سجده.

4 - قرار گرفتن بيشترين مقدار ممكن پيشانى برروى سجده گاه.

5 - نهادن بينى برزمين ياحتى برچيزى كه سجده برآن صحيح نيست.

6 - نهادن دستها برزمين با انگشتان بهم چسبيده وبه موازات گوشها وروبه قبله.

7 - خواندن اين دعا كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده قبل از ذكر واجب:

« اللَّهُمَّ لَكَ سَجَدْتُ، وَبِكَ آمَنْتُ، وَلَكَ أَسْلَمْتُ، وَعَلَيْكَ تَوَكَّلْتُ، وَأَنْتَ رَبِّي، سَجَدَ وَجْهِي لِلَّذِي خَلَقَهُ، وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ، الْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِ الْعالَمِينَ ».

8 - تكرار ذكر سجده وبهتر است تسبيح بزرگ (سُبْحانَ رَبِّي الْأَعْلى وَبِحَمْدِهِ) انتخاب شود وسه بار تكرار گردد وبهتر آن است كه پنج يا هفت بار تكرار كند وبه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله درود بفرستد.

9 - گذاشتن پيشانى برزمين وخاك نه سنگ وچوب.

10 - دعا در سجده، متعارف اين است كه دعا در سجده اخير شود، ومستحب است كه دعا در مورد حاجات دنيا وآخرت باشدوآنچه از امام باقرعليه السلام نقل شده اين دعاست: يَا خَيْرَ الْمَسْؤُولِينَ، وَيَا خَيْرَ الْمُعْطِينَ، ارْزُقْنِي وَارْزُقْ عِيالِي مِنْ فَضْلِكَ، فَإِنَّكَ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (1)

11 - تَوَرُّك نمودن در نشستن بعد از سجده، يعنى نشستن بر ران چپ وروى پاى راست را بركف پاى چپ قرار دادن.

12 - استغفار در جلسه بين دوسجده.

ص: 293


1- وسائل الشيعة، باب17، ابواب السجود، حديث4، ص974.

13 - تكبيرگفتن بعد از برداشتن سر از سجده اول ونشستن وآرام گرفتن بدن، وهمچنين تكبير گفتن براى سجده دوم قبل از آنكه به سجده رود، ونيز بعد ازبرداشتن سر از سجده دوم. ومستحب است كه در تكبيرها، دست را بلند كند.

14 - نهادن دستها بر رانها در هنگام نشستن.

15 - نچسباندن شكم به زمين (به اين حالت «تجافى» گفته مى شود.)

16 - مرد، آرنجهاى خود را از زمين بالانگهدارد و بين آنها و بدن خود فاصله قرار دهد.

17 - مرد، در وقت برخاستن اول زانوها سپس دستها را از زمين بردارد.

18 - در هنگام برخاستن بگويد: بِحَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ أَقُومُ وَأَقْعُدُ.

19 - در هنگام برخاستن، انگشتان را مشت نكند، بلكه آنها را بر زمين پهن نمايد وبراى برخاستن برآنها تكيه كند.

20 - اما براى زن، مستحب اين است كه در هنگام به سجده رفتن، زانوهايش را قبل از دستش برزمين بگذارد، واعضاى خود را درحال سجده، بهم بچسباند، وشكمش را برزمين بچسباند، وهنگاميكه براى قيام، بلند مى شود، از حال نشسته، به طور مستقيم وراست بلند شود، بدون اينكه خود را خم كند وكمانى بسازد.

سجده هاى قرآن:

اوّل - كسى كه آيات سجده واجب در قرآن را مى خواند، بر او لازم است كه سجده كند. اين آيات در چهار سوره واقع شده كه بنام«سور العزائم» ناميده مى شوند، همچنين در يازده مورد از قرآن، سجده كردن مستحب است.

آيات سجده واجب عبارتند از:

1 - آيه 15 از سوره سجده (الم، تنزيل...)

2 - آيه 37 از سوره فصلت (حم، السجده)

3 - آيه 62 از سوره نجم

4 - آيه 19 از سوره علق (اقرأ باسم ربّك...)

اما آيات سجده مستحب عبارتند از:

1 - آيه 206 از سوره اعراف.

2 - آيه 15 از سوره رعد.

3 - آيه 50 از سوره نحل.

4 - آيه 109 از سوره اسراء (يابنى اسرائيل).

ص: 294

5 - آيه 58 از سوره مريم.

6 - آيه 18از سوره حج.

7 - آيه 77 از سوره حج.

8 - آيه 60 از سوره فرقان.

9 - دو آيه 25 و26 از سوره نمل.

10 - آيه 24 از سوره ص.

11 - آيه 21 از سوره انشقاق.

بهتر اين است كه در هرآيه اى كه امر به سجده شده است سجده كند چنانكه امام سجادعليه السلام طبق روايت امام باقرعليه السلام چنين مى كرد.

دوّم - در آيات سجده واجب، سجده بر كسى واجب است كه آن آيات را مى خواند يا به آن گوش فرا مى دهد واستماع مى كند (1)اماكسى كه صرفاً مى شنود بنابر احتياط مستحب سجده كند.

وجوب سجده، وجوب فورى است. پس بايد فوراً به انجام آن اقدام نمايد وتأخير جايز نيست، واگر كسى آن را فراموش كند،هروقت كه به يادش آمد، بجا آورد.

سوم - سجده، چه واجب (در موارد وجوب) يامستحب (در موارد استحباب)، بر كسى كه آيه سجده رامى نويسد يا آن را در ذهن خود تصور مى كند يا نوشته آن را مى بيند يا آن رابه خاطرش خطور مى دهد، بدون اين كه آن را تلفظ كند، لازم نيست.

چهارم - در سجده قرآن، نيت لازم است زيرا نيّت انگيزه اصلى عمل است، ونيز لازم است صورت سجده، آن گونه كه در سجده نماز گفته شد، بجا آورده شود.

و احوط اين است كه:

- پيشانى را برچيزى بگذارد كه سجده برآن صحيح است.

- مكان سجده مباح باشد.

- محل سجده پيشانى بيش از چهار انگشت بالاتر از مكان سجده گزار نباشد.

- ساير اعضاى سجده نيز بر زمين نهاده شود.

در سجده قرآن امور زير شرط نمى باشد:

- طهارت (وضوء وغسل)

- روبه قبله كردن.

ص: 295


1- استماع يا گوش فرادادن آن است كه با قصد گوش دهد، اما سماع ياشنيدن آن است كه صدا به گوش انسان برسد بدون قصد گوش دادن.

- طهارت محل پيشانى.

- شرايط ساتر.

ولى احوط اين است كه لباس او غصبى نباشد، اگر سجده تصرف درآن لباس محسوب شود.

اين سجده، تكبيرة الاحرام، تشهد وسلام ندارد وتنها درهنگام سر برداشتن از سجده تكبير مستحب است.

پنجم - مقدار واجب اين است كه انسان براى خدا به سجده بيفتد وذكر گفتن واجب نيست اگر چه احوط اين است كه ذكر، به طوركلى ترك نشود وبهتر اين است كه ذكرهاى منقول از معصومين را بخواند كه از آن جمله است:

لا إِلهَ إِلَّا اللَّه حَقّاً حَقّاً، لَا إِلهَ إِلَّا اللَّه إِيماناً وَتَصْدِيقاً، لَا إِلهَ إِلَّا اللَّه عُبُودِيَّةً وَرِقَّاً. سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقَّاً، لَا مُسْتَنْكِفاً وَلَا مُسْتَكْبِراً، بَلْ أَنا عَبْدٌ ذَلِيلٌ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ .

چند مسأله:

1 - اگر قسمتى از آيه اى را كه امر به سجده دارد، بخواند يا گوش بدهد، احوط اين است كه سجده كند.

2 - اگر قسمتى از آيه سجده را بخواند وقسمتى ديگر از آن را گوش بدهد، احتياط واجب اين است كه سجده كند.

3 - اقوا اين است كه اگر آيه سجده را چند بار بشنود يا بخواند، بيش از يك سجده واجب نيست، اما اگر سجده كند ودوباره آيه سجده را بخواند يابشنود، تكرار سجده واجب است.

4 - اگر آيه سجده را اشتباه بخواند يا از كسى بشنود كه اشتباه مى خواند، از باب احتياط سجده واجب است اگر آن اشتباه به حدى نباشد كه در عرف آن را ديگر آيه سجده نگويند.

5 - بنابر احوط وبلكه بنابر اقوا، گوش دادن موجب سجده است چه قارى مكلف باشد يا جز آن، مانند صغير ومجنون، بشرطى كه بركلام آن دو، قرآن صدق كند، وچه از دستگاه ضبط يا راديو ياغير آنها يا حتى از طوطى بشنود.

6 - باخواندن ترجمه آيه سجده ياگوش دادن به آن، سجده واجب نمى شود.

هشتم - تشهّد

اشاره

1 - در همه نمازها واجب است كه نماز گزار بعد از انجام دوسجده ركعت دوم، براى خواندن تشهّد بنشيند، همچنين در ركعت سوم نماز مغرب وركعت چهارم ظهر وعصر وعشا.

2 - تشهد در نماز واجب است نه ركن ولذا تنها ترك عمدى آن موجب باطل شدن نماز

ص: 296

مى شود نه ترك سهوى آن.

3 - صورت تشهد اين است كه بعد از سربرداشتن از سجده بنشيند وبعد از استقرار يافتن وآرام شدن بدن بگويد: أَشْهَدُ أَن لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَن مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اللَّهُمَّ صلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.

واگر دوشهادت را شهادت بدهد (1)وبه پيامبر وآل او درود بفرستد (2)كافى است.

4 - واجب است جمله ها، كلمات وحروف تشهد دنبال هم وبه عربى صحيح - تاحدّ امكان - ادا شود، وهمچنين بايد تشهّد را باعين لفظ «أشهدُ» وصلوات را با لفظ «صلاة» يا مشتقّات آن ادا شود، و آنها را با واژه هاى ديگر جايگزين نكند، هرچند آن واژه هاى ديگر هم بيانگر همان معناى شهادتين وصلوات باشد مانند اينكه به جاى «اَشهد» بگويد«اعترف» يا «اقرُّ» يا «اعتقد»،و به جاى «اللّهمّ صلِ» بگويد «اللّهمّ سلّم...» يا «اللّهمّ ارحم...» و يا...

5 - اگر تشهد را فراموش كند، پس اگر قبل از ركوع ركعت سوم، بياد آورد، واجب است بنشيند وتشهد را ادا نمايد، وبعد بايستدونماز را ادامه بدهد وبعد از نماز، دوسجده سهو بجاآورد. اما اگر در اثنايا بعد از ركوع، به ياد آورد، تشهد را بعد از به پايان رساندن نماز بايد قضا كند.

آداب ومستحبات تشهد

امور زير در تشهد مستحب است:

الف - در تشهد، مرد برران چپ بنشيند وروى پاى راست را بركف پاى چپ قرار دهد چنانكه در نشستن بين دوسجده نيز گفته شد، اما زن بايد در حال نشستن، ران هايش را به همديگر جمع كند.

ب - نمازگزار دستهاى خود را باانگشتان بهم چسبيده بررانهاى خود بگذارد، وبه دامنش نگاه كند.

ج - قبل از شهادتين، (الْحَمْدُ للَّهِ ِ) يا (بِسْمِ اللَّهِ، وبِاللَّهِ، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ، وَخَيْرُ الْأَسْماءِ للَّهِ) بگويد.

د - بعد از شهادت به رسالت پيامبر، بگويد: (أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ ، وَأَشْهَدُ أَنَّ رَبِّي نِعْمَ الرَّبُّ، وَأَنَّ مُحَمَّداً نِعْمَ الرَّسُول) وبعد برپيامبر وآل او صلوات بفرستد.

ه - بعد از صلوات برپيامبرصلى الله عليه وآله بگويد: وَتَقَبَّلَ شَفَاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ.

و - در وقت برخاستن از تشهد براى ركعت سوم بگويد: بِحَوْلِ اللَّهِ وَقُوَّتِهِ أَقُومُ وَأَقْعُدُ.

ص: 297


1- يعنى هر چند با عبادت ديگر باشد، مثلاً بگويد: أَشْهَدُ أَن لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَشْهَدُ أَن مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّه.
2- يعنى هر چند صلوات را به عبارتى ديگر بفرستد مانند: ربِّ صلِّ على محمّد وآلِ محمّد، يا: صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد، يا: صلّى اللَّه على رسولِ اللَّه وعلى أهل بيته.

نهم - سلام دادن

اشاره

1 - سلام دادن، آخرين جزء نماز است. سلام از واجبات نماز است نه از اركان ولذاترك آن در صورتى مبطل نماز است كه عمدى باشد نه سهوى. باسلام دادن، انسان از نماز خارج مى شود وآن چيزهايى كه با تكبيرة الاحرام براو حرام شده بود، حلال مى گردد.

2 - سلام دادن بعداز تشهد در آخرين ركعت هر نماز و در حال نشسته و آرامش بدن انجام مى شود.

3 - سلام دو عبارت دارد: «السَّلَامُ عَلَينا وَعَلى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ» و«السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ». ولى واجب يكى از آنهاست. پس اگر عبارت اول را مقدم داشت، دوّمى مستحب است، اما اگر عبارت دوم را مقدم داشت، به همان اكتفا كند ونيازى به عبارت اوّل ندارد، ولى احوط اين است كه در هر حال، عبارت دوم را نيز بگويد زيرا احتمال مى رود كه با عبارت اول باهم يك واجب را تشكيل دهد.

4 - اما جمله السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ از عبارات سلام نيست بلكه از توابع تشهد مى باشد ومستحب است نه واجب.

5 - واجب است سلام باعربى صحيح وكلمات وحروف آن به دنبال هم اداشود.

6 - اگر سلام را فراموش كند وبعضى از مبطلات نماز از وى صادر شود، چند حالت پيدا مى كند:

الف - اگر هنگامى متوجه شود كه صورت نماز هنوز باقى است، بنابر احوط سلام را قضا كند ودوسجده سهو بجاآورد. البته اين در صورتى است كه كارى كرده باشد كه تنها عمدى آن، نماز را باطل مى كند نه سهوى آن، مانند سخن گفتن.

ب - اما اگر كارى كرده باشد كه عمدى وسهوى آن، نماز را باطل مى كند مثل حدث پس بنابر احوط بايد نماز را اعاده نمايد.

ج - اما اگر صورت نماز بهم خورده باشد مثل اينكه به گمان اينكه نماز تمام شده، از جايش برخيزد، چيزى براو نيست مگردوسجده سهو به خاطر ترك سلام و بنابر احتياط مستحب نماز را اعاده نمايد.

آداب ومستحبات سلام

1 - مستحب است در حين سلام هم طورى بنشيند كه در تشهد ودر بين دوسجده مى نشست؛ يعنى برران چپ بنشيند وروى پاى راست خود را بركف پاى چپ خود قراردهد، وهمچنين مستحب است دستها را بررانهابگذارد.

ص: 298

2 - اقوا اين است كه انسان اگر باسلام نماز، درود گفتن حقيقى را قصد كند جايز است مثل اينكه با سلام دادن، سلام به امام جماعت يامأمومين يادو فرشته موكّل خود را قصد كند، وهمچنين جايز است اين قصد را در خاطر خود بگذراند مثلاً نماز گزارمنفرد، وقتى كه السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ مى گويد آن دو فرشته را در ذهن خود مرور دهد، وامام جماعت هم آن دو فرشته ومأمومين را در ذهن خود در نظر بگيرد، ومأموم هم دوفرشته را باامام جماعت در ذهن خود مجسم كند و به آنان سلام دهد.

امّا وقتى نمازگزار السَّلَامُ عَلَينا وَعَلى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ مى گويد، مى تواند - اگر بخواهد - پيامبران وائمه طاهرين وفرشتگان موكّل رادر ذهن خود مرور دهد.

3 - مستحب است نماز گزار منفرد و امام جماعت در سلام پايانى، به طرف راستش اشاره كند، مأموم نيز با سلام به طرف راستش اشاره نمايد و اگر در سمت چپ او نماز گزارى باشد، با سلام ديگر به طرف چپش اشاره كند. همچنين براى مأموم مستحب است -چنانكه در حديث شريف آمده است - به قصد پاسخ به سلام امام جماعت، سلام سوّم هم بگويد.

دهم - ترتيب

1 - از آنجا كه نماز عبادتى است با افعال مشخص وشكل وشيوه ويژه، بايد آن را باهمان شكل، ترتيب ونظمى كه در شريعت آمده انجام داد وبه آن مقيد بود. بنابر اين مقدم ومؤخر كردن افعال نماز به دلخواه انسان نيست وبايد آن ترتيبى را كه در منابع شرعى آمده واز سيره وعمل پيامبر خداصلى الله عليه وآله وائمه طاهرين عليهم السلام روايت شده، مراعات كرد.

2 - اگر نماز گزار ترتيب معيّن ياد شده را بهم بزند، چند حالت قابل تصور است كه باحكم خود بيان مى شود:

الف - اين كه عمداً ترتيب را بهم بزند كه نماز در اين صورت باطل است چه ترتيب در افعال نماز بهم خورده باشد يا در اقوال آن.(جزئيات اين مطلب در احكام شك ومبطلات نماز ان شاء اللَّه بيان مى شود.)

ب - اين كه سهواً ترتيب اركان را بهم بزند؛ مثل مقدم كردن دو سجده برركوع. در اين حالت هم نماز باطل است.

ج - اين كه سهواً ركن را بر غير ركن مقدم كند؛ مثل مقدم كردن ركوع برقرائت. در اين صورت چيزى براو نيست وبه نمازش ادامه دهد.

د - اين كه سهواً غير ركن را برركن مقدم نمايد؛ مثل مقدم كردن تشهد بر دوسجده يا مقدم

ص: 299

كردن يك سجده برركوع. در اين صورت نمازگزار بايد برگردد، اوّل ركن وسپس اعمال بعد از ركن را انجام دهد ونمازش را تكميل كند، كه ان شاء اللَّه صحيح است.

ه - اين كه سهواً ترتيب بين دو فعل غير ركن را بهم بزند؛ مثل مقدم كردن قرائت سوره برحمد. در اين صورت برگردد وآن دو فعل را طبق تربيب شان بجا آورد. آنچه گفته شد در صورتى است كه وارد در ركن بعدى نشده باشد، اما اگر مثلاً وارد در ركوع شده باشد،به نمازش ادامه دهد وچيزى براو نيست.

در سه حالت اخير يعنى بندهاى (ج) و(د) و(ه)، بعد از نماز، دوسجده سهو بجاآورد؛ بنابراينكه دوسجده سهو براى هر نوع كمى وزيادى واجب باشد.

3 - اگر سهواً ترتيب ركعات نماز را بهم بزند؛ مثل اينكه در ركعت دوم باشد وخيال كند در ركعت سوم است ولذا بجاى حمدوسوره، تسبيحات اربعه را بخواند، يا در ركعت سوم باشد وخيال كند در ركعت دوم است وحمد وسوره وقنوت بخواند، نماز اواشكال ندارد.

يازدهم - موالات

1 - برنماز گزار واجب است، صورت نماز را به همان گونه كه بين متشرعة (يعنى مؤمنينى كه به احكام شرع مقيدمى باشند) معروف است، نگهدارد، واز آن جمله رعايت نمودن موالات، يعنى پياپى انجام دادن افعال نماز است، كه بايد بين آنها به گونه اى كه صورت نماز محو شود، فاصله ايجاد نگردد.

2 - همانطور كه افعال، بايد دنبال هم انجام شود، در قرائت وذكرها نيز موالات بايد مراعات گردد، وبين آيات وذكرها وعبارات وكلمات وحروف آنها فاصله نيفتد به طوريكه آنها را از صورت قرائت وذكر واحد ومرتبط بهم خارج گرداند.

3 - اگر نماز گزار عمداً موالات وپياپى بودن قرائت واذكار را بهم بزند بگونه اى كه صورت قرائت ياذكر، متلاشى شود، نماز اوباطل مى گردد.

اما اگر سهواً در موالات قرائت يا ذكر اخلال كند، پس اگر سبب شود كه صورت قرائت وذكر از بين برود، واجب است عبارات وكلماتى را كه اخلال كرده اعاده نمايد ونمازش صحيح است، اما اگر اين اخلال سهوى به محو صورت وشكل نماز منجر شود، نماز اوباطل خواهد بود.

4 - اخلال در موالات بين افعال نماز نيز، اگر اندك باشد بگونه اى كه برشكل وصورت نماز تأثير نگذارد، اشكال ندارد، اما اگر درحدى باشد كه به محو صورت نماز منجر شود، باطل كننده نماز است.

ص: 300

5 - طول دادن ركوع وسجود وخواندن دعاها و ذكرهاى زياد وقرائت سوره هاى طولانى در نماز اشكال ندارد، زيرا اين ها به اصل موالات ضررى نمى رسانند، وبر صورت وشكل نماز تأثير منفى ندارند.

دوازدهم - قنوت

تعريف قنوت

قنوت در لغت به طور مطلق به معناى خضوع وفرمانبردارى وتسليم بودن است، وبه دعا ونماز وپرستش نيز به عنوان مصداقهاى خضوع وتبعيت از خداوند، قنوت گفته مى شود. امادر اصطلاح فقهى، قنوت، دعا به شيوه خاص ودر موقعيت مخصوصى از نمازاست.

احكام قنوت:

1 - قنوت عبارت است از دعا كردن با بلند كردن دستهادر مقابل صورت به گونه اى كه كف دستها به طرف آسمان وپشت دستها به سوى زمين باشد، ودر اغلب نمازها بعد از خواندن حمد وسوره وقبل از ركوع ركعت دوم، انجام مى شود، واگر نماز گزار بدون بلندكردن دستها، دعا بخواند، ثواب دعا را - ان شاء اللَّه - خواهد داشت.

2 - قنوت در همه نمازهاى واجب ومستحب، مستحب است، ودر نمازهاى واجب يوميه اى كه با صداى بلند خوانده مى شودمخصوصاً در نمازهاى صبح ومغرب وجمعه وهمچنين در نماز وتر، استحباب آن مؤكد است.

3 - استحباب قنوت - همانطوركه گفتيم - فقط يكبار قبل از ركوع ركعت دوم هرنماز است مگر در موارد ذيل كه موقعيت وترتيب خاصى دارد:

الف - نماز عيدين: نماز عيد فطر وعيد قربان، پنج قنوت در ركعت اول وچهار قنوت در ركعت دوم دارد.

ب - نماز آيات: اين نماز دويا پنج قنوت دارد كه در جاى خود - ان شاء اللَّه - به آن اشاره خواهد شد.

ج - نماز جمعه: نماز جمعه دوقنوت دارد يكى قبل از ركوع ركعت اول وديگرى بعد از ركوع ركعت دوم.

د - نماز وتر: در نماز وتر نيز به پيروى از امام كاظم عليه السلام دعا بعد از ركوع مستحب است.

4 - در قنوت، خواندن ذكر مخصوص شرط نيست بلكه جايز است نمازگزار هردعا وذكر

ص: 301

ومناجاتى را كه بخواهد بخواند،وصلوات برپيامبرصلى الله عليه وآله بفرستد، وبراى خود وپدر ومادر ومؤمنين ومؤمنات طلب آمرزش نمايد.

همچنين جايز است قرآن، مخصوصاً آيات مشتمل بردعا را بخواند، ولى بهتر اين است كه دعاها وذكرهاى منقول از پيامبرصلى الله عليه وآله وائمه طاهرين عليه السلام خوانده شود كه بهتر از همه كلمات فرج است:

لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ، لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِيُ الْعَظِيمُ، سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَواتِ السَّبْعِ وَرَبِّ الْأَرَضِين السَّبْعِ، وَمَا فِيهِنَّ وَمَا بَيْنَهُنَّ وَمَا فَوْقَهُنَّ وَمَا تْحتَهُنَّ،ورَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعَالَمِينَ .

5 - جايز است به غير عربى دعا بخواند گرچه احوط ترك آن است.

6 - بهتر اين است كه قنوت را باصلوات برپيامبر وآل او آغاز كند وبا صلوات براو وآل او ختم نمايد بلكه بهتر است در وسط قنوت هم صلوات بفرستد.

7 - مستحب است قنوت در نماز مخصوصاً در نماز وتر طول داده شود.

8 - در همه نمازها - چه نمازهايى كه بلند خوانده مى شود ياآهسته - مستحب است قنوت باصداى بلند خوانده شود، حتى مأموم،در نماز جماعت، در صورتيكه امام جماعت صداى او را نشنود.

سيزدهم - تعقيبات نماز

مجموعه زيادى از روايات تأكيد مى كند براينكه نمازگزار نبايد بعد از اتمام نماز فوراً بلند شود وبرود، بلكه شايسته است در جاى خود بنشيند وبرخى از دعاها وذكرها وآيات قرآنى را بعد از نماز بخواند. براستى انسان چقدر نيازمند است كه در گرما گرم مبارزه ورويارويى با فشارهاى هواى نفس وشيطان وزندگى مادى، به مناجات باپروردگارش بپردازد، ولحظاتى از شبانگاهان وساعاتى از روز را به تضرّع وزارى به درگاه او بگذراند، واز او كمك بجويد واز او آمرزش بخواهد وبراو توكل نمايد.

روايات منقول از پيامبرصلى الله عليه وآله واهل بيت او به طور متواتر تأكيد دارد براينكه «تعقيب» بعد از نماز مستحب است ودرهمين روايات، بهترين نمونه ها از دعاها وذكرهاى مناسب اين لحظات ذكر شده، كه به تناسب اين رساله مختصر، تنها گلچينى ازآنها را ذكر مى كنيم.

استحباب تعقيب:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 302

«

إنّ اللَّه فرض عليكم الصلوات الخمس في أفضل الساعات، فعليكم بالدعاء في أدبار الصلوات» (1)

«خداوند نمازهاى پنجگانه را در بهترين ساعات برشما واجب كرده است وبر شماست كه به دنبال اين نمازها، دعا كنيد.»

2 - امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«

من صلّى صلاة فريضة وعقّب إلى اخرى، فهو ضيف اللَّه، وحقٌّ على اللَّه أن يكرم ضيفه» (2)

«كسى كه نماز واجب را بخواند وتانماز ديگر به تعقيب اشتغال ورزد، مهمان خدا مى باشد، وبر خداوند است كه مهمان خود راگرامى بدارد.»

3 - بازهم امام صادق عليه السلام فرمود:

«يستجاب الدعاء في أربعة مواطن: في الوتر، وبعد الفجر، وبعد الظهر، وبعد المغرب» (3)

«دعا در چهار مورد استجابت مى شود: در نماز وتر، بعد از نماز صبح، بعد از نماز ظهر وبعد از نماز مغرب.»

4 - امام باقرعليه السلام مى گويد:

«انّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال: قال اللَّه عزّ وجلّ:

يابن آدم، اذكرني بعد الفجر ساعة، واذكرني بعد العصر ساعة، أكفك ما أهمّك» (4)

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود كه خداوند فرموده است: اى فرزند آدم! مرا ساعتى بعد از (نماز) صبح وساعتى بعد از(نماز) عصر ياد كن، من در مورد همه آنچه براى تو مهم است، تورا كفايت خواهم كرد.»

5 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«من أدّى للَّه مكتوبة فله في إثرها دعوة مستجابة » (5)

«هركس نماز واجبى را براى خدا بجا آورد، به دنبال آن، دعاى استجابت شده اى دارد.»

6 - از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

«

إنّ فضل الدعاء بعد الفريضة على الدعاء بعد النافلة، كفضل الفريضة على النافلة » (6)

«فضيلت دعا بعد از نماز واجب نسبت به دعاى بعد از نماز مستحب، مانند فضيلت نماز واجب نسبت

ص: 303


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، باب1، ابواب التعقيب، ص1015، حديث6.
2- همان، حديث5.
3- همان، حديث4.
4- همان، حديث3.
5- همان، حديث8.
6- همان، حديث2.

به نماز مستحب است.»

دُعا يا نافله؟

7 - زراره مى گويد:

«سمعتُ أبا جعفرعليه السلام يقول:

«الدعاء بعد الفريضة أفضل من الصلاة تنفّلاً، وبذلك جرت السنّة» (1)

از امام باقرعليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «دعا بعد از نماز واجب، بهتر از نماز مستحبّى است، وسنت بر همين جارى شده است.»

8 - از امام صادق عليه السلام سؤال شد: درباره دومردى كه يكى از آنها تاصبح به نماز ايستاده، وديگرى نشسته ودعا مى كند، كدام يك بهتر است؟ فرمود:

«الدعاء أفضل» (2)

«دعا بهتر است.»

تسبيح فاطمه3:

9 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«من سبّح تسبيح فاطمة عليها السلام قبل أن يثني رجليه من صلاة الفريضة غفر اللَّه له، ويبدأ بالتكبير» (3)

«كسى كه بعد از نماز واجب وقبل از آنكه از جاى خود حركت كند وجابجا شود، تسبيح فاطمه را بگويد، خداوند او را مى آمرزد.اين تسبيح باتكبير آغاز مى شود.»

10 - در روايت آمده است كه: از امام صادق عليه السلام در باره اين قول خداوند (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراًكَثِيراً) سؤال شد كه اين ذكر كثير چيست؟ فرمود:

«من سبّح تسبيح فاطمة عليها السلام فقد ذكر اللَّه الذكر الكثير».

«كسى كه تسبيح فاطمه عليه السلام را بگويد خداوند را بسيار ياد كرده است.» (4)

11 - امام صادق عليه السلام درباره كيفيت تسبيح حضرت زهرا(س) فرمود:

«با34 تكبير (اللَّهُ أَكْبَرُ) آغاز مى كنى وبعد 33 مرتبه الحمد للَّه وسپس 33 مرتبه سبحان اللَّه مى گويى.» (5)

ص: 304


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، باب5، ابواب التعقيب، ص1015، حديث1.
2- همان، باب5، ص1020، حديث3.
3- همان، باب7، حديث1.
4- همان، باب8، حديث5.
5- همان، باب10، حديث 2.

سه تكبير:

12 - مفضل بن عمر مى گويد:

قلت لأبي عبداللَّه عليه السلام: لأيّ علّةٍ يكبّر المصلّي بعد التسليم ثلاثاً يرفع بها يديه؟ فقال: «لأنّ النبيّ صلى الله عليه وآله، لمّا فتح مكّة صلّى بأصحابه الظهر عند الحجرالأسود، فلمّا سلّم رفع يديه، وكبّر ثلاثاً، وقال: لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَأَعَزَّ جُنْدَهُ، وَغَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ، وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَْيءٍ قَدِيرٌ. ثمّ أقبل على أصحابه فقال: «لا تَدَعُوا هذا التكبير وهذا القول في دبر كلّ صلاة مكتوبة، فإن من فعل ذلك بعدالتسليم، وقال هذا القول، كان قد أدّى ما يجب عليه من شكر اللَّه تعالى على تقوية الإسلام وجنده » (1)

به امام صادق عليه السلام عرض كردم: به چه علت نماز گزار بعد از سلام سه بار دستهايش را بالا مى برد وتكبير مى گويد؟ فرمود: پيامبراسلام صلى الله عليه وآله وقتى مكه رافتح كرد، نماز ظهر را در كنار حجر الاسودبا اصحابش بجا آورد وچون سلام داد، دستهايش را بالا برد وسه بار تكبيرگفت وبعد اين دعا را خواند:

لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ، أَنْجَزَ وَعْدَهُ، وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَأَعَزَّ جُنْدَهُ، وَغَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ، وَلَهُ الْحَمْدُ، يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَْيءٍ قَدِيرٌ .

سپس روبه اصحابش كرد و فرمود: «اين تكبير واين دعا را در تعقيب هيچ نماز واجبى ترك نكنيد زيرا كسى كه بعد از سلام اين دعارا بگويد، آن شكرى را كه از جهت تقويت اسلام وسربازان اسلام بر او واجب شده است، ادا كرده است.»

هرچه بخواهد داده مى شود:

13 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«من قال: سُبْحانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ وَلَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ أربعين مرّة في دبر كلّ صلاة فريضة قبل أن يثني رجليه، ثمّ سأل اللَّه، اعطي ماسأل» (2)

«كسى كه بعد از هرنماز واجب وقبل از آنكه از جاى خود حركت كند چهل بار بگويد: سُبْحانَ اللَّهِ، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ وَلَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ وسپس حاجات خود را از خدا بخواهد، هر چه را خواسته باشد،به او داده خواهد شد.»

بين الطلوعين:

14 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود

ص: 305


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، باب14، ابواب التعقيب، ص1030، حديث2.
2- همان، باب15، حديث6.

«

من جلس في مصلّاه من صلاة الفجر إلى طلوع الشمس ستره اللَّه من النّار » (1)

«كسى كه در جايگاه نماز خود از نماز صبح تاطلوع خورشيد، بنشيند، خداوند اورا از آتش جهنّم در امان نگه مى دارد.»

15 - امام امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«

الجلوس في المسجد بعد طلوع الفجر إلى طلوع الشمس أسرع في جلب الرزق من الضرب في الأرض» (2)

«نشستن در مسجد بعد از طلوع فجر تاطلوع خورشيد، براى جلب روزى، سريع تر از مسافرت برروى زمين، عمل مى كند.»

16 - امام رضاعليه السلام وقتى صبح مى شد، نماز صبح را بجا مى آورد وبعد از آنكه سلام مى داد، در مصلّاى خود مى نشست و همچنان تسبيح مى گفت و حمد خدا بجا مى آورد وتكبير ولَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مى گفت وصلوات بر پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرستاد تا اينكه خورشيد طلوع مى كرد. (3)

كامل كردن ايمان:

17 - محمد بن سليمان ديلمى مى گويد:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم: فدايت گردم، شيعيانت مى گويند كه ايمان بردو قسم است: ايمان مستقر وثابت، ايمان مستودع وغير ثابت،پس به من چيزى بياموز كه اگر آن را بگويم ايمان خود را كامل كرده باشم. امام عليه السلام فرمود: در تعقيب هر نماز واجب بگو:

رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً،وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيّاً، وَبِالْإِسْلَامِ دِيناً، وَبِالْقُرْآنِ كِتاباً، وَبِالْكَعْبَةِ قِبْلَةً، وبِعَلِيٍّ وَلِيّاً وَإِماماً، وَبِالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَالْأَئِمَّةِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ، اللَّهُمَّ إِنِّي رَضِيتُ بِهِمْ أَئِمَّةً فَأَرْضِنِي لَهُمْ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٍ . (4)

پيامبر وبهشت وحور العين:

18 - امام امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«اُعطي السمع أربعة: النبيّ صلى الله عليه وآله، والجنّة، والنّار، والحور العين، فإذا فرغ العبد من صلاته فليصلِّ على النبيّ صلى الله عليه وآله، وليسأل اللَّه الجنّة، وليستجير باللَّه من النار، ويسأل اللَّه أن يزوّجه الحور العين، فإنّه من صلّى على النبيّ صلى الله عليه وآله رُفِعت دعوته، ومن سأل اللَّه الجنّة قالت الجنّة: يا ربِّ، اعطِ عبدك ما سأل، ومن استجار باللَّه من النار، قالت النار: يا ربِّ، أجر عبدك ممّا استجارك منه، ومن سأل الحور قُلنَ: يا ربِّ، اعطِعبدك ما سأل» (5)

ص: 306


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، باب18، ابواب التعقيب، حديث4.
2- همان، حديث1.
3- همان، باب18، حديث7.
4- همان، باب 20، حديث1.
5- همان، باب22، حديث6.

«به چهار چيز شنوايى داده شده است: پيامبرصلى الله عليه وآله، بهشت، آتش جهنم وحور العين. پس وقتى بنده خدا از نماز خود فارغ شد،بر پيامبرصلى الله عليه وآله صلوات بفرستد واز خداوند بهشت را وهمچنين امان از آتش را بخواهد وهمچنين از خداوند بخواهد كه حور العين را به ازدواج او درآورد، زيرا كسى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله صلوات بفرستد، دعاى او بالا مى رود (وبه گوش پيامبر مى رسد)، وكسى كه بهشت را بخواهد، بهشت مى گويد:پروردگارا، آنچه را بنده ات از تو خواسته، به اوبده، وكسى كه از آتش جهنم به خدا پناه ببرد واز او امان بخواهد، آتش مى گويد: پروردگارابنده ات را از آنچه از تو پناه خواسته است، پناه بده. وكسى كه حور العين را از خدا بخواهد، آنها مى گويند: پروردگارا به بنده ات آنچه راخواسته است، عطافرما.»

كمترين دعا:

19 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«كمترين دعايى كه بعد از نماز واجب كفايت مى كند اين است كه بگويى:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِ شَرٍّ أَحاطَ بِهِ عِلْمُكَ. اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ عافِيَتكَ فيِ امُورِي كُلِّها، وَأَعُوذُ بِكَ مِنْ خِزْيِ الدُّنْيا وَعَذابِ الْآخِرَةِ» (1)

آية الكرسى:

20 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله به امام على عليه السلام فرمود:

«

يا عليّ، عليك بتلاوة آية الكرسي في دبر الصلاة المكتوبة فإنّه لايحافظ عليها إلّا نبيّ أو صدِّيق أو شهيد » (2)

«اى على! برتو باد تلاوت آية الكرسى در تعقيب هرنماز واجب، وهيچ كس جز پيامبر ياصديق ياشهيد، از آن مواظبت نمى كند.»

صلوات برپيامبر:

21 - از امام رضاعليه السلام سؤال شد كه: صلوات وسلام به رسول خداصلى الله عليه وآله بعد از هرنماز واجب چگونه است (يعنى چگونه بايدصلوات وسلام فرستاده شود)؟ فرمود:

«چنين مى گويى:

السَّلَامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهُ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يا خِيرَةَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ ياحَبِيبَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يا أَمِينَ اللَّهِ. أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لاُمَّتِكَ، وَجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ

ص: 307


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، باب24، ابواب التعقيب، حديث1.
2- همان، حديث3.

رَبِّكَ، وَعَبَدْتَهُ حَتَّى أَتاكَ الْيَقِينُ، فَجَزاكَ اللَّهُ يا رَسُولَ اللَّهِ أَفْضَلَ ما جَزَى نَبِيّاً عَنْ امَّتِهِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلَى إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيم إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» (1)

قرآن بعد از نماز صبح:

22 - معمّر بن خلاد مى گويد كه: از امام رضاعليه السلام شنيده است كه مى فرمود:

«

ينبغي للرجل إذا أصبح أن يقرأ بعد التعقيب خمسين آية » (2)

«شايسته است كه انسان بعد از تعقيب نماز صبح، پنجاه آيه از قرآن بخواند.»

بعد از نماز ظهر:

23 - امام صادق عليه السلام فرمود:

امام امير المؤمنين عليه السلام وقتى از نماز ظهر فارغ مى شد، مى فرمود:

«

اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ، وَأَتَقَرَّبُّ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِمَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ، وَأَنْبِيائِكَ الْمُرْسَلِينَ، وَبِكَ. اللَّهُمَ أَنْتَ الْغَنِيُّ عَنِّي وَبِيَ الْفاقَةُ إلَيْكَ، أَنْتَ الْغَنِيُّ وَأَنَا الْفَقِيرُ إِلَيْكَ، أَقَلْتَنِي عَثْرَتِي، وَسَتَرْتَ عَلَيَّ ذُنُوبِي، فَاقْضِ الْيَوْمَ حاجَتِي، وَلَاتُعَذِّبْنِي بِقَبِيحِ ما تَعْلَمُ مِنِّي، بَلْ عَفْوُكَ وَجُودُكَ يَسَعُنِي ».

سپس امام به سجده مى افتاد ومى گفت:

«يا أَهْلَ التَّقْوى، وَيا أَهْلَ الْمَغْفِرَةِ، يا بَرُّ يا رَحِيمُ، أَنْتَ أَبَرُّ بِي مِنْ أَبِي وَاُمِّي، وَمِنْ جَمِيعِ الْخَلَائِقِ. اقْلِبْنِي بِقَضاءِ حاجَتِي، مُجاباً دُعائِي، مَرْحُوماًصَوْتِي، قَدْ كَشَفْتَ أَنْواعَ الْبَلاءِ عَنِّي » (3)

طلب آمرزش بعد از نماز عصر:

24 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«من استغفر اللَّه بعد صلاة العصر سبعين مرّة، غفر اللَّه له سبعمأة ذنب» (4)

«كسى كه بعداز نماز عصر، هفتادبار از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند هفتصد گناه اورا مى بخشد.»

بعد از نماز مغرب وعشا:

25 - روايت شده كه

ص: 308


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة باب24، ابواب التعقيب، حديث14.
2- همان، باب25، ص1048، حديث2.
3- همان، باب26، حديث1.
4- همان، باب27، حديث2.

خواندن اين دعا بعد از مغرب وعشا يا بين آن دو مستحب است:

اللَّهُمَّ بِيَدِكَ مَقادِيرُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ، وَبِيَدِكَ مَقادِيرُ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ، وَمَقادِيرُ الْمَوْتِ وَالْحَياةِ، وَمَقادِيرُ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، وَمَقادِيرُ النَّصْرِ وَالْخُذْلَانِ، وَمَقادِيرُ الْغِنى وَالْفَقْرِ. اللَّهُمَّ بارِكْ لِي فِي دِينِي وَدُنْياي وَفِي جَسَدِي وَأَهْلِي وَوُلْدِي. اللَّهُمَّ ادْرَأْ عَنِّي فَسَقَةَ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ، وَالْجِنِّ وَالْإِنْسِ، وَاجْعَلْ مُنْقَلَبِي إِلى خَيْرٍ دائِمٍ، وَنَعِيمٍ لَايَزُولُ (1)

بين نافله صبح ونماز صبح:

26 - روايت شده است:

«كسى كه يكصدبار بين نافله صبح ونماز صبح، برمحمد وآل محمد، صلوات بفرستد، خداوند صورت او را از حرارت آتش، نگه خواهد داشت، وكسى كه يكصد بار سُبْحانَ رَبِّي العَظِيمِ وَبِحَمْدِهِ، أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ بگويد، خداوند خانه اى براى او در بهشت بنا مى كند،وكسى كه بيست ويك بار «قل هو اللَّه احد» را بخواند، خداوند خانه اى براى او در بهشت بنا مى نمايد، واگر چهل بار بخواند اورامى آمرزد. (2)

سجده شكر بعد از نماز واجب:

27 - امام رضاعليه السلام فرمود:

«

السجدة بعد الفريضة شكراً للَّه عزّ وجلّ على ما وفّق له العبد من أداء فريضة، وأدنى ما يجزي فيها من القول أن يقال: شُكْراً للَّهِ ِ، شُكْراً للَّهِ ِ، شُكْراً للَّهِ ِ(ثلاث مرّات)».

فسأله الراوي: فما معنى قوله: شُكْراً للَّهِ ِ؟

فقال الإمام عليه السلام:

«يقول هذه السجدة منّي شكراً للَّه على ما وفّقني له من خدمته، وأداء فرضه، والشكر موجب للزيادة، فإن كان في الصلاة تقصير لم يتمّ بالنوافل، تمّ بهذه السجدة » (3)

«بعد از نماز واجب، به خاطر اينكه خداوند به بنده اش توفيق اداى واجب را داده است، بايد سجده شكر خداى بجاى آورد،وكمترين چيزى كه در سجده شكر بايد گفته شود، سه بار (شُكْراً للَّهِ ِ) است.»

راوى پرسيد معناى شُكْراً للَّهِ ِ چيست؟

امام عليه السلام فرمود: «او در واقع مى گويد: اين سجده براى تشكر از خداست در برابر اين كه به من توفيق داد تادر خدمت او باشم،ومرا براى انجام واجب خود موفق گردانيد. شكر كردن موجب ازدياد نعمت

ص: 309


1- وسائل الشيعة، ج4، كتاب الصلاة، باب28، ابواب التعقيب، حديث2.
2- همان، باب34، ابواب التعقيب، حديث1.
3- همان، باب1، ابواب سجدتى الشكر، ص1071، حديث2.

است پس اگر در نماز تقصيرى وجود داشته كه بانافله جبران نمى شده، با اين سجده تكميل وجبران خواهد شد.»

در دل شب تاريك:

28 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إذا قام العبد نصف الليل بين يدي ربّه، فصلّى له أربع ركعات في جوف الليل المظلم، ثمّ سجد سجدة الشكر بعد فراغه، فقال: مَا شَاءَ اللَّهُ، مَا شَاءَ اللَّهُ(مئة مرّة) ناداه اللَّه جلّ جلاله من فوق عرشه: عبدي، إلى كم تقول مَا شَاءَ اللَّهُ، أنا ربّك، وإليَّ المشيئة، وقد شئت قضاء حاجتك، فسلني ماشئت » (1)

«وقتى كه بنده اى در نيمه شب در مقابل پروردگارش بپاخيزد ودر دل شب تاريك چهار ركعت نماز بخواند وسپس بعد از فراغت ازنماز، سجده شكر بجاآورد ويكصد بار مَا شَاءَ اللَّهُ بگويد، خداوند از بالاى عرشش ندا مى كند: بنده من! چقدر «ماشاء اللَّه»مى گويى، من پروردگارت هستم، ومشيّت مربوط به من است، ومن خواسته ام كه حاجت تو برآورده شود، پس هرچه مى خواهى از من طلب كن.»

شكر نعمت:

29 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إذا ذكر أحدكم نعمة اللَّه عزّ وجلّ فليضع خدّه على التراب شكراً للَّه، وإن كان راكباً فلينزل فليضع خدّه على التراب، وإن لم يكن يقدر على النزول للشهرة، فليضع خدّه على قربوسه، فإن لم يقدر فليضع خدّه على كفّه، ثمّ ليحمد اللَّه على ما أنعم عليه»( (2)

«وقتى يكى از شما نعمت خداوند را يادآورد، بايد براى شكر خدا، صورت برخاك نهد، واگر سوار باشد، پياده شود وصورتش رابرخاك بگذارد، واگر از جهت شهرت پيدا كردن، نتواند پياده شود، صورت برزين بگذارد، واگر اين را هم نتواند، صورت بركف دست خود نهد، سپس در مقابل نعمتهاى الهى، حمد او بگويد.»

شكر امام سجّاد(ع):

30 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«إنّ أبي عليّ بن الحسين ما ذكر للَّه عزّ وجلّ نعمة عليه إلّا سجد، ولا قرأ آية من كتاب اللَّه عزّ وجلّ فيها سجود إلّا سجد، ولا دفع اللَّه عنه سوءً يخشاه أوكيد كائد، إلّا سجد، ولا فرغ من صلاة مفروضة إلّا سجد،

ص: 310


1- وسائل الشيعه، باب1، ابواب سجدتى الشكر، ص1071، حديث4.
2- همان، باب7، ص1081، حديث3.

ولا وُفِّقَ لإصلاح بين اثنين إلّا سجد، وكان أثر السجود في جميع مواضع سجوده، فسُمّي السجّادلذلك » (1)

«پدرم على بن الحسين عليه السلام هيچ نعمتى را به ياد نمى آورد مگر اينكه سجده مى كرد، وهيچ آيه سجده اى را تلاوت نمى كرد مگراينكه سجده مى نمود، وهيچ گاه خدا، بدى ترسناكى ياتوطئه نيرنگ بازى را از او دفع نمى كرد مگر اينكه به سجده مى افتاد، واز نماز واجبى فراغت نمى يافت مگر اينكه سجده مى كرد، وبراى آشتى بين دو نفر موفق نمى شد مگر اينكه سجده مى كرد، واثر سجده در همه مواضع سجده در بدن او پيدا بود، وبه همين جهت (سجّاد) ناميده شده بود.»

ص: 311


1- وسائل الشيعه، باب1، ابواب سجدتى الشكر، ص1082، حديث8.

فصل سوم - احكام مبطلات و شكهاى نماز

اوّل - مبطلات نماز

اشاره

از آنجا كه نماز، يك عبادت واجب است، بايد به همه جزئيات آن، چنانكه در شريعت آمده است، التزام داشت و آنچنانكه درآئين مبين دستور داده شده، انجام داد. مقدّمات نماز و واجبات و مستحبّات آن را در بخشهاى گذشته بيان كرديم واكنون به بيان امورى كه نماز را باطل مى كند ودر نماز بايد از انجام آنها، اجتناب كرد، مى پردازيم.

مبطلات نماز، به طور خلاصه، امور زير مى باشد:

1 - فقدان يكى از شرايط نماز در هنگام نماز.

2 - نقض شدن طهارت در اثناى نماز.

3 - تكفير يا تكتّف يعنى دستها را بر روى هم گذاشتن.

4 - انحراف از قبله.

5 - سخن گفتن.

6 - قهقهه يا خنديدن با صداى بلند.

7 - گريه كردن براى امور دنيايى.

8 - كارى كه صورت نماز را برهم مى زند.

9 - خوردن و آشاميدن.

10 - آمين گفتن بعداز خواندن سوره حمد.

11 - كم و زياد كردن.

12 - عارض شدن شكهاى باطل كننده نماز.

احكام مبطلات نماز
اوّل - فقدان شرايط:

1 - اگر نمازگزار در بين نماز متوجّه شد كه برخى از شرايط نماز را فاقد شده است، نماز او

ص: 312

باطل مى شود. (جزئيات اين مسأله قبلاً در فصل مقدّمات نماز بيان شد)

2 - شرايط نماز امور مربوط به وقت، قبله، لباس نمازگزار، مكان نماز، پاك بودن لباس ومكان، مباح بودن آنها و نظاير آن مى باشد.

دوّم - باطل شدن طهارت:

1 - خارج شدن ادرار، يا مدفوع، يا باد (1)، يا منى و يا خون حيض (2)در هنگام نماز، نماز را باطل مى كند زيرا طهارت نمازگزارباطل مى شود.

2 - در باطل شدن طهارت، فرقى وجود ندارد كه در اوّل يا وسط يا آخر نماز اتّفاق بيفتد.

3 - همچنين فرقى نيست كه از روى عمد، يا سهو و يا اضطرار رخ دهد. البتّه مسلوس (3)ومبطون (4)و مستحاضه از اين حكم استثناشده اند كه قبلاً احكام آنها بيان گرديده است.

4 - اگر سلام نماز را فراموش كند و سپس از او حدث صادر شود، چنانچه قبل از آن كه صورت نماز از بين برود، طهارت او باطل شود، بنابر احوط نماز را اعاده نمايد امّا اگر بعداز آن كه صورت نماز از بين برود، حدث صادر شده باشد مانند اينكه از جايش برخاسته و سپس حدث صادر شده باشد يا اينكه به گمان اينكه نماز پايان يافته، براى مدّت طولانى، مشغول تعقيب بوده به گونه اى كه موالات نماز از بين رفته باشد، دراين صورت بنابر اقوى نماز او صحيح است و بنابر احتياط دو سجده سهو بجا آورد و احتياطمستحب آن است كه در عين حال، نماز را اعاده نمايد.

5 - اگر بعداز سلام، شك كند كه آيا در بين نماز، طهارت او باطل شده است يا نه، بنا را بر عدم بطلان بگذارد و نمازش صحيح است.

6 - اگر به طور اختيارى بخوابد و بعداز آن شك كند كه آيا خوابش در بين نماز بوده يا بعداز آن، بنا را براين بگذارد كه بعداز كامل كردن نماز، خوابيده است.

7 - امّا اگر به طور قهرى و غير اختيارى به خواب رود و سپس شك كند كه خوابش بعداز نماز بوده يا در بين آن، واجب است نمازرا اعاده نمايد.

8 - همچنين اعاده نماز واجب است در صورتيكه خود را در حالت سجده در خواب ببيند ونداند كه آيا در سجده نماز به خواب رفته يا در سجده شكر بعداز نماز.

ص: 313


1- به اين سه مورد (حَدَث أصغر) گفته مى شود.
2- به اين دو مورد (حَدَث أكبر) گفته مى شود.
3- كسى كه از خارج شدن ادرار نمى تواند خوددارى كند.
4- كسى كه از خارج شدن مدفوع نمى تواند جلوگيرى كند.
سوم - تكفير يا دستها را بر روى هم گذاشتن:

1 - تكفير يا تكتّف آن است كه در هنگام ايستادن در نماز، يكى از دودست را روى ديگرى قرار دهد به همان گونه اى كه در ميان برخى از پيروان مذاهب اسلامى متداول است. اين حالت، نماز را باطل مى كند و احوط اين است كه در ساير حالات نماز هم از اين كار پرهيز شود.

2 - دست روى دست گذاشتن در صورتى باطل كننده نماز است كه از روى عمد و بدون ضرورت به منظور خضوع و حفظ ادب دربرابر پروردگار (1)انجام شود امّا اگر به جهت بيمارى يا درد يا ضرورت ديگر، چنين كند، اشكال ندارد.

چهارم - انحراف از قبله:

1 - اگر نمازگزار با تمام بدن خود، پشت به قبله كند يا به طور كامل، به طرف راست يا چپ قبله برگردد، از روى عمد باشد ياسهو، نماز او باطل مى شود.

2 - امّا اگر انحراف از قبله با تمام بدن به گونه اى باشد كه روى انسان بين سمت راست و سمت چپ قبله شود، چنانچه اين انحراف از روى عمد باشد و در عرف نمازگزار را از حالت روبه قبله بودن خارج گرداند، نماز باطل مى شود.

3 - انحراف ياد شده باطل كننده نماز است حتّى اگر در هنگام قرائت يا ذكر هم نباشد.

4 - امّا اگر نمازگزار تنها صورت خود (نه همه بدن) را از قبله برگرداند، پس چنانچه كاملاً صورت خود را به عقب(اگر امكان داشته باشد) برگرداند، از روى عمد باشد يا سهو، نماز او باطل مى شود ولى اگر به راست يا چپ برگرداند وروبه قبله بودن بدن حفظ شود، چنانچه اين انحراف اندك و كم باشد به گونه اى كه در عرف به روبه قبله بودن او ضرر نرساند، اشكال ندارد ولى اگر انحراف صورت خيلى زياد باشد به گونه اى كه از حالت روبه قبله بودن (طبق آن معنايى كه قبلاً براى روبه قبله كردن ذكر كرديم) خارج شود، اشكال دارد.

پنجم - سخن گفتن عمدى

از جمله امورى كه نماز را باطل مى كند، اين است كه از روى عمد، كلامى (غير از قرآن و اذكار و جواب سلام واجب)بر زبان آورد. جزئيات اين مسأله به اين شرح است:

ص: 314


1- در روايات آمده است كه مجوس در برابر پادشاهان خود به عنوان خضوع و حفظ ادب، دست روى دست مى گذاشتند و شايد منع از اين عمل در نماز بدين جهت باشد كه اسلام از مامى خواهد كه شيوه هاى حفظ ادب و خضوع در برابر خداوند را تنها از منابع شريعت بياموزيم و فرابگيريم نه با تقليد و تبعيّت از ديگران.

1 - اگر كلمه اى كه مركب از دو حرف يا بيشتر باشد، از روى عمد به زبان آورد، نماز او باطل مى شود.

2 - گفتن يك حرف معنى دار (مانند: «قِ» و «عِ» كه در زبان عربى به معناى نگهدارى كن وآگاه باش) و از روى عمد باز هم نماز را باطل مى كند، در صورتيكه گوينده، علم به معناى آن داشته و آن معنى را قصد هم كرده باشد.

3 - گفتن دو حرف بى معنى از روى عمد، اگر به قصد تفهيم چيزى باشد، اقوى اين است كه بازهم باطل كننده نماز است امّا اگر ازآن دوحرف، چيزى را قصد نكرده باشد، بنابر احوط نماز را اعاده نمايد.

4 - امّا گفتن يك حرف بى معنى و بدون قصد چيزى، اشكال ندارد.

5 - اگر نماز گزار حرف واحدى را به عنوان رمز و اشاره به يك معناى اصطلاحى به كار ببرد مانند «ع» براى(عليه السّلام) يا «ت» براى (تلفن) و مانند آن، بنابر احتياط واجب، نماز را اعاده كند.

6 - سرفه كردن، آروغ زدن، سينه صاف كردن، دميدن و ناليدن اشكال ندارد ولى اگر نامهاى اين صداها و حالات را بر زبان آوردمانند اينكه (آخ، آه، اوه و اف) ومانند آنها را تلفّظ كند، در صورتيكه معناى آنها را هم قصد كرده باشد، نماز او باطل مى شود امّا اگر چيزى را قصد نكرده باشد و صرفاً براى اظهار درد يا ناراحتى ويا...باشد، بنابر احوط نماز را اعاده كند.

7 - اگر نمازگزار بگويد: «آه از گناهانم» يا «آه از آتش جهنّم» و مانند آن و در ضمن دعا يا مناجات باشد،نماز باطل نمى شود و همچنين اگر بدون ذكر چيز ديگر تنها «آه» بگويد وقصدش ناله از گناه يا آتش جهنّم باشد، بازهم نمازباطل نمى شود.

8 - در اينكه با سخن گفتن نماز باطل مى شود، فرقى نيست كه شنونده ومخاطبى وجود داشته باشد يا نه و اينكه نمازگزار از روى اضطرار سخن گفته باشد يا غير اضطرار. امّا اگر سخن گفتن از روى سهو باشد مثل اينكه تصوّر كند كه از نماز فارغ شده است، نمازباطل نمى شود.

9 - قرائت ذكر و دعاى غير حرام (1)در همه حالات نماز، اشكال ندارد و همچنين قرائت قرآن (2)به هر مقدار كه بخواهد اشكال ندارد. امّا در مورد دعاى حرام، برخى از فقها آن را باطل كننده نماز دانسته اند.

ص: 315


1- دعاى حرام مانند دعا براى طلب چيزى حرام، يا دعاى ظالمانه بر عليه مؤمن مى باشد كه مشهور فقها قايل به حرمت اين گونه دعاها شده اند.
2- در مورد قراءت سوره ها و آيه هاى سجده جزئياتى وجود دارد كه در باب سجده ذكر شده است.

دراين مسأله فروع ديگرى نيز وجود دارد كه ذيلاً ذكر مى شود:

يك - دعا خواندن و ذكر خدا گفتن به غير زبان عربى براى نمازگزار اشكال ندارد ولى بهتر آن است كه به زبان عربى بخواند.

دو - شرط قرائت قرآن و دعا اين است كه به قصد قرآن و دعا خوانده شود امّا اگر نمازگزار جمله يا آيه اى از قرآن يا عبارتى از دعا رابدون قصد قرآن و دعا بخواند، نماز او باطل مى شود.

سه - اگر ذكرى (مانند: «سبحان اللَّه» يا «اللَّه اكبر» يا ذكر ديگرى) را در بين نماز براى آگاه كردن و فهماندن مخاطب يا دلالت كردن بر چيزى، به زبان آورد، در صورتيكه اصل تلفّظ ذكر، به قصد قربت ولى بالا كردن صدا براى آگاه كردن ودلالت كردن باشد اشكال ندارد امّا اگر قصد او اساساً، آگاه كردن و دلالت نمودن باشد، برخى از فقها نماز او را باطل دانسته اند.

چهار - تكرار يك ذكر يا يك آيه در نماز به طور عمدى جايز است چه اينكه تكرار كردن از روى احتياط باشد مثل اينكه گمان كند آيه اى را اشتباه خوانده ودوباره اعاده كند يا اينكه از جهت انس روحى با ذكر و با آيه قرآن باشد ولى اگر تكرار به خاطر وسوسه شيطانى باشد، بهتر آن است كه ترك شود هر چند اقوى اين است كه نماز با آن باطل نمى شود.

پنج - بهتر اين است كه در حين نماز، ديگرى را با لفظ دعا خطاب نكند مثل اينكه نمازگزار به ديگرى بگويد: «غفر اللَّه لك»، يا «رحمك اللَّه»، چون مشكل است در صورت خطاب، دعا صدق كند.

ششم - قهقهه يا خنده بلند:

1 - قهقهه عمدى يعنى خنديدن با صدا و ترجيع، هر چند از روى اضطرار باشد نماز را باطل مى كند.

2 - تبسّم در نماز اشكال ندارد چنانكه قهقهه سهوى نيز اشكال ندارد.

3 - اگر براى جلوگيرى از خنده بلند، بر خود فشار آورد به گونه اى كه حالش تغيير كند ورنگش سرخ شود، چنانچه اين حالت منجر به از بين رفتن صورت نماز گردد، نمازش باطل مى شود و در غير اين صورت، احتياط مستحب اين است كه نمازش را اعاده نمايد.

هفتم - گريه عمدى:

1 - گريه عمدى براى امور دنيايى، باطل كننده نماز است، هر چند -بنابر احوط- بدون صدا هم باشد.

2 - ظاهراً گريه دنيايى حتّى اگر از روى اضطرار هم باشد، نماز را باطل مى كند امّا گريه

ص: 316

سهوى نماز را باطل نمى كند.

3 - گريه به جهت ترس از خدا و خشوع و تذلّل براى او و به جهت امور اخروى به طور عموم اشكال ندارد بلكه از بهترين اعمال محسوب مى شود.

4 - بنابر اقوى اگر گريه براى درخواست امرى دنيوى از خداوند باشد، مانند اينكه به عنوان تذلّل در برابر خداوند گريه كند و درهمان حال بر آورده شدن حاجتش را بخواهد، اشكال ندارد.

هشتم - كارى كه صورت نماز را برهم زند:

1 - هر كارى كه در عرف مؤمنين آشنا با احكام و حدود نماز، صورت نماز را به هم مى زند، باطل كننده نماز مى باشد مانند:پريدن، رقصيدن و دست زدن زياد وهر كارى كه با نماز خواندن منافات داشته باشد چه از روى عمد باشد يا از روى سهو.

2 - سكوت طولانى اى كه منجر به از بين رفتن صورت نماز شود به گونه اى كه نگويند او نماز مى خواند، باطل كننده نماز است.

3 - كارها و حركاتى كه در عرف مؤمنين با صورت نماز منافات نداشته باشد مانند اشاره با دست و شمردن ذكرها با تسبيح وشمردن ركعات نماز باريگ و زدن به ديوار براى آگاه كردن ديگرى و بر دوش گرفتن كودك و شيردادن او و كارهاى مشابه ديگر اشكال ندارد.

4 - سكوت نسبتاً طولانى كه با موالات و پى درپى بودن افعال نماز منافات دارد ولى صورت نماز را از بين نمى برد، چنانچه از روى سهو باشد اشكال ندارد امّا در سكوت عمدى، احوط اجتناب از آن مى باشد.

نهم - خوردن و آشاميدن:

1 - خوردن و آشاميدنى كه صورت نماز را از بين ببرد چه از روى عمد باشد يا از روى سهو، نماز را باطل مى گرداند.

2 - احوط اين است كه از خوردن و آشاميدنى كه با موالات و پى درپى بودن عرفى منافات دارد اجتناب شود.

3 - بلعيدن غذاى اندكى كه در دهن يا در بين دندانها باقى مانده و بلعيدن شكر اندكى كه در دهن باقى مانده و تدريجاً آب مى شود،اشكال ندارد.

4 - در روايات آمده است كه براى كسى كه در نماز وتر است و تصميم دارد فردا را روزه بگيرد ومى ترسد قبل از اتمام نماز، فجرطلوع كند، در حاليكه تشنه است وآب هم در چند قدمى او وجود دارد، جايز است كه چند قدم آنطرف برود و آب بنوشد و براى اتمام نمازش

ص: 317

برگردد و نمازش هم صحيح است بشرطى كه از مبطلات ديگر نماز مانند پشت به قبله كردن و غيره از او صادر نشده باشد واحوط اين است كه تنها به مورد نص يعنى همين موردى كه روايت درباره آن وارد شده، اكتفا گردد و به ديگر نمازها تعميم داده نشود.

دهم - آمين گفتن:

1 - گفتن آمين بعداز قرائت سوره فاتحه، در غير حالت ضرورت، نماز را باطل مى كند و فرق ندارد كه آهسته آمين بگويد يا باصداى بلند، امام باشد يا مأموم يا منفرد.

2 - گفتن آمين در غير مورد ياد شده و به قصد دعا و همچنين گفتن آن از روى سهو يا در حالت ضرورت، اشكال ندارد.

يازدهم - كم و زياد كردن:

1 - كم يا زياد كردن ركن در نماز چه از روى عمد باشد يا از روى سهو، نماز را باطل مى كند.

2 - كم يا زياد كردن واجبات غير ركنى در نماز، چنانچه از روى عمد باشد، نماز را باطل مى كند امّا اگر از روى سهو صورت گرفته باشد نماز باطل نمى شود.

دوازدهم - عارض شدن شكهاى باطل كننده:

از امورى كه نماز را باطل مى كند، شك در ركعات نمازهاى دوركعتى و سه ركعتى و دوركعت اوّل نمازهاى چهار ركعتى است كه جزئيات آن در احكام شكهاى نماز بيان مى گردد.

در پايان بحث مبطلات نماز دو مسأله قابل ذكر است:

اوّل - اگر بعداز اتمام نماز شك كند كه آيا يكى از مبطلات نماز از او سرزده است يا نه، بنا را بر عدم سر زدن آن بگذارد و نمازش-ان شاء اللَّه- صحيح است.

دوّم - اگر فعل زياد يا سكوت طولانى از نمازگزار سرزند ولى او شك كند در اينكه آيا با صورت نماز منافات داشته يا نه، بعيدنيست كه بنا را بر صحّت نماز بگذارد، ولى احوط اين است كه بعداز اتمام نماز، نمازش را اعاده كند.

سلام و جواب سلام براى نمازگزار

از مسائلى كه در باب سخن گفتن در بين نماز مطرح است، احكام سلام كردن نمازگزاربه ديگرى و جواب گفتن به سلام ديگرى است. سلام كردن در غير نماز به طور عموم مستحبّ مؤكّد است و جواب دادن به سلام هم واجب مى باشد امّا نسبت به نمازگزار جزئيات ديگرى

ص: 318

وجود دارد كه بيان مى شود:

1 - براى نمازگزار جايز نيست كه در بين نماز به ديگران سلام كند چه با عبارات معمولى ورايج باشد و يا با عبارت قرآنى كه ازقرائت آن، سلام كردن را قصد كند مانند آيه (ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ).

2 - بر نمازگزار واجب است كه جواب سلام را بدهد و اگر از باب گناه اين واجب را ترك كند، نمازش باطل نمى شود. جواب سلام-در نماز و غير نماز- واجب فورى است ولى اگر جواب را از باب گناه يا فراموشى به تأخير اندازد تا آنجا كه ديگر جواب صدق نكند،چنانچه در غير حالت نماز باشد، جواب گفتن واجب نيست امّا در حالت نماز، اصلاً جايز نيست.

3 - در حال نماز، جواب سلام بايد با عبارتى همانند خود سلام باشد پس اگر با عبارت «السّلام عليكم» به نمازگزارسلام شده است، با همين عبارت بايد جواب بگويد امّا اگر سلام كردن با عبارت اشتباه از نظر زبان عربى ادا شده باشد، جواب آن بايدبا عبارت صحيح داده شود.

4 - اگر سلام دهنده طفل مميّز باشد، يا زن نامحرم به مرد نمازگزار و يا مرد نامحرم به زن نمازگزار سلام دهد، جواب دادن آن واجب مى باشد.

5 - اگر كسى به گروهى سلام دهد كه نمازگزار يكى از آنهاست، چنانچه كسى ديگر جواب دهد، بر نمازگزار جواب دادن واجب نيست و حتّى برخى از فقها گفته اند دراين صورت اصلاً جواب دادن نمازگزار جايز نيست ولى اين سخن مشكل است.

6 - اگر يك نفر، سلام دادن به نمازگزار را تكرار كند، يك جواب براى همه آنها كفايت مى كند مگر اينكه تكرار سلام بعدازجواب سلام اوّل، صورت گرفته باشد كه دراين فرض، جواب سلام دوّم نيز واجب است در صورتيكه سلام دوّم تأكيد سلام اوّل نباشدو سلام جديد با منظور مشخّص و معيّن محسوب شود.

7 - اگر شخصى به گروهى سلام دهد كه نمازگزار يكى از آنهاست ولى نمازگزار شك كند در اينكه آيا سلام دهنده او را هم قصدكرده است يا نه، نبايد به او جواب دهد ولى اشكال ندارد آيه اى را بخواند كه واژه سلام و تحيّت دارد مانند: (سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (1)يا (يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ) . (2)

8 - اگر با غير عبارات معهود و معمولى سلام، با عبارتى مانند «صبح به خير» به نمازگزار سلام داده شود، احوط اين است كه با عبارت دعا جواب دهد مثل اينكه بگويد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ

ص: 319


1- - سوره رعد، آيه 24.
2- سوره نحل، آيه 32.

لِفُلَان» و مى تواند بجاى فلان، اسم او را ببرد ولى با عبارت خطاب «غفر اللَّه لك» يا «رحمك اللَّه» بيان نكند .

9 - اگر شخصى به نمازگزار سلام دهد ولى بسرعت دور شود بگونه اى كه ديگر جواب را نشنود، جايز بودن جواب، اشكال داردزيرا اين جواب فايده اى درپى ندارد.

10 - سلام دادن به نمازگزار مكروه است.

11 - كسى كه در بين نماز عطسه كند يا عطسه ديگرى را بشنود، مستحب است بگويد: «الحمد للَّه» يا «الحمد للَّه، وصلّى اللَّه على محمّد وآله»، امّا گفتن «يرحمكم اللَّه» براى عطسه كننده، در حين نماز احوط ترك آن مى باشد و براى نمازگزار جايزاست كه با شنيدن عطسه ديگرى بگويد: «اللّهمّ اغفر لنا وللمؤمنين» ومنظورش عطسه كننده باشد (1)

مكروهات نماز

مجموعه اى از افعال و حركات ساده اى وجود دارد كه با صورت نماز منافات ندارد و باعث بطلان نماز نمى گردد ولى در روايات ازانجام آنها نهى شده است. اين نهى دلالت بر حرمت نمى كند امّا از آنجا كه با حالت خشوع و حضور قلب منافات دارد، انجام دادن آنهامكروه است.

در سطور ذيل برخى از آنها را ذكر مى كنيم:

1- التفات اندك به چپ و راست:

عبدالملك مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا التفات (اندك به چپ يا راست) در نماز، موجب قطع نمازمى شود؟ فرمود:

«نه، ولى دوست ندارم اين كار در نماز انجام شود.» (2)

2- انجام دادن كار بيهوده در نماز:

پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

إِنَّ اللَّهَ كَرِهَ الْعَبَثَ فِي الصَّلَاةِ».

«خداوند از انجام دادن كار بيهوده (مانند بازى كردن با دست و ريش) در نماز كراهت دارد.» (3)

ص: 320


1- فقها به اين مناسبت احكام و آداب سلام را نيز ذكر مى كنند و ما ان شاء اللَّه در پايان اين باب (پس از نمازهاى مستحب) آداب سلام و درود گفتن در اسلام را بيان خواهيم كرد.
2- وسائل الشيعه، ج4، باب 3، ابواب قواطع الصلاة، ص1249، حديث5.
3- همان، باب12، ص1260، حديث 2.

3- آنچه با خشوع در نماز منافات دارد:

زراره روايت مى كند: امام باقرعليه السلام فرمود:

«وقتى به نماز ايستادى بايد تمام توجّهت به نماز باشد زيرا از نماز تنها آنچه بدان توجّه داشته اى، از آن تو و به سود توخواهد بود. در هنگام نماز با دست و سر و ريش خود بازى نكن، در درونت با خود صحبت نكن، خميازه نكش، حالت متكبّرانه به خود نگير، دست بر روى دست نگذار كه اين كار مجوس است، بينى ودهانت را نپوشان، بر روى زانوها و يا با سنت نشين، پاهايت را مانند شتر باز نكن، چنبك نزن، دستها و آرنجها را روى زمين (در حال سجده) فرش نكن وانگشتانت را نشكن زيراهمه اينها در نماز نقص محسوب مى شود و به نماز نايست در حاليكه كسل وخواب آلوده و سنگين هستى زيرا اينها از علايم نفاق است و خداوند مؤمنان را منع كرده از اينكه در حال مستى يعنى مستى خواب به نماز بپردازند و درباره منافقين فرموده است: وقتى به نمازبرمى خيزند با كسالت وتنبلى برمى خيزند ونماز خود را به مردم نشان مى دهند وريا مى كنند وخدا را جز اندكى ياد نمى كنند.» (1)

4- بستن و گره زدن مو:

امام صادق عليه السلام درباره كسى كه نماز واجب بجا مى آورد در حاليكه موهايش را به مانند يك توپ جمع كرده و در پشت يا جلو سربسته و گره زده است فرمود:

«نمازش را اعاده كند.» (2)

5- آب بينى و دهان:

امام صادق عليه السلام فرمود:

«وقتى به نماز ايستادى، بدان كه در محضر خداوند هستى، اگر تو او را نمى بينى، او تو را مى بيند، پس به نمازت توجّه كن،آب بينى و دهن نينداز و انگشتانت را نشكن.» (3)

6- پاها را بهم نچسپان و انگشتان را داخل همديگر نكن:

امام باقرعليه السلام فرمود:

«وقتى به نماز ايستادى، پاهايت را به يكديگر نچسبان يعنى در حال قيام بين دو پا به اندازه

ص: 321


1- وسائل الشيعه، ج4، باب1، ابواب افعال الصلاة، حديث 5.
2- همان، ج3، باب36، ابواب لباس المصلّى، حديث 1.
3- همان، ج4، باب 1، ابواب افعال الصلاة، حديث 9.

-حداقل- يك انگشت و-حداكثر- تا يك وجب فاصله بگذار و شانه هايت را پايين بينداز ودستانت را رها كن و انگشتانت را داخل همديگر نكن.» (1)

7- چشمانت را نبند:

امام صادق عليه السلام از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله منع كرد از اينكه انسان در حال نماز چشمانش رافروببندد. (2)

8- فشار ادرار و مدفوع:

اسحاق بن عمّار مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:

«براى حاقن و حاقب و حاذق نمازى نيست، حاقن كسى است كه ادرار دارد وحاقب كسى است كه مدفوع دارد و حاذق كسى است كه كفش يا جوراب بر او فشار بياورد (يعنى نبايد در حاليكه در فشار ادرار و مدفوع و مانند آن قرار دارد به نمازبپردازد).» (3)

9- جويدن ناخن:

على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفرعليهما السلام پرسيد درباره كسى كه در حال نماز ناخنها يا ريشش را بجود آيا اگر عمداً چنين كند چيزى بر اوست؟ فرمود: «اگر از روى فراموشى چنين كند اشكال ندارد ولى اگر از روى عمد باشد، كار درستى نكرده است.»( (4)

10 - نگاه كردن به انگشترى و كتاب:

همچنين از او پرسيد درباره كسى كه در حال نماز به نقش (ونوشته هاى) انگشترش نگاه مى كند گويا مى خواهد آن رابخواند، يا به قرآن و يا به كتابى كه در برابر اوست نگاه مى كند؟ فرمود:

«اين يكنوع نقص در نماز است ولى نماز را باطل نمى كند.» (5)

11 - با دست بر كمر تكيه نكن:

امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 322


1- وسائل الشيعه، ج4، باب 1، ابواب افعال الصلاة، حديث 3.
2- همان، باب6، ابواب قواطع الصلاة، حديث 1.
3- همان، باب8، ص1254، حديث 5.
4- همان، باب 34، ص1282، حديث 1.
5- همان، باب 34، ص1282، حديث 3.

«در حال قيام با گذاشتن دست بر كمر تكيه نكن زيرا خداوند قومى را به خاطر اين كار، عذاب نمود. آنان از جهت ملالت وخستگى از نماز، دستان را بر كمر تكيه مى دادند.» (1)

12 - گوش فرا دادن:

على بن جعفر از برادرش امام كاظم عليه السلام نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدم درباره اينكه كسى در حال نماز سخنى را مى شنود،پس او گوش فرا مى دهد تا آن را بشنود، اگر چنين كند آيا چيزى بر اوست؟ فرمود:

«اين يكنوع كاستى در نماز است ولى چيزى بر او نيست.» (2)

كارهاى جايز در نماز

مجموعه اى ديگر از روايات شريف به جواز برخى از افعال و حركات ساده در نماز اشاره نموده، و اينكه نماز به واسطه آنها باطل نمى گردد. ولى -همچنانكه از روايات الهام مى گيريم- در انجام دادن اين حركات و نظاير آن بايد حتّى الامكان به مقدار ضرورت اكتفاشود، زيرا در نماز، اصل براين است كه آرامش، طمأنينه وخشوع در برابر خداوند قلب و همه اعضاى نمازگزار رافرا گيرد، و نمازگزار با آيات قرآن و ذكرها و دعاها انس بگيرد. برخى از روايات را دراين رابطه مى خوانيم:

1- شمارش با انگشتر و ريگ:

حبيب بن معلّى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه من زياد سهو مى كنم و نمى توانم شمار ركعات نمازم را درست به يادنگهدارم مگر با انگشترم كه آن را براى حفظ ركعات، جابجا مى كنم. امام فرمود:

«اشكال ندارد.» (3)

همچنين امام صادق عليه السلام فرمود:

«اشكال ندارد كه كسى ركعتهاى نمازش را با انگشترش يا با ريگهايى كه در دست مى گيرد بشمارد.» (4)

ص: 323


1- مهذّب الاحكام / سبزوارى، ج7، ص225.
2- وسائل الشيعه، ج4، باب10، ابواب قواطع الصلاة، حديث 3.
3- همان، ج5، باب 28، ابواب الخلل فى الصلاة، حديث 2.
4- همان، حديث 3.

2- هموار كردن محل سجده:

يونس بن يعقوب مى گويد:

امام صادق عليه السلام را ديدم كه در بين دو سجده، ريگهاى محل سجده خود را هموار مى كرد. (1)

3- پاك كردن پيشانى:

عبيداللَّه حلبى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا اگر خاك بر پيشانى كسى چسبيده باشد، او مى تواند در حال نماز پيشانى خود را مسح كند و خاك را پاك نمايد؟ فرمود:

«امام باقرعليه السلام وقتى خاك بر پيشانى اش مى چسبيد، پيشانى خود را پاك مى كرد.» (2)

4- فوت كردن محل سجده:

امام صادق عليه السلام فرمود:

«فوت كردن در محل سجده چنانچه باعث آزار ديگران نشود، اشكال ندارد.» (3)

5- اشاره براى تفهيم ديگرى:

حلبى مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم درباره اينكه براى مرد در حال نماز حاجتى پيش مى آيد چه كند؟ فرمود:

«با سر يا دست اشاره كند و تسبيح بگويد، و زن براى بيان حاجت خود در هنگام نماز، دست روى دست بزند.» (4)

ابوالوليد مى گويد: نزد حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم كه ناجيه ابوحبيب از حضرت سؤال نمود: فدايت شوم، آسيابى دارم كه درآن كار مى كنم، گاهى ساعتى از شب را به نماز مى ايستم(و در حال نماز) از صداى آسياب متوجّه مى شوم كه كارگرم به خواب رفته است، پس با دستم به ديوار مى كوبم تا او رابيدار كنم؟ امام فرمود:

«

أَنْتَ فِي طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ تَطْلبُ رِزْقَهُ».

«آرى، اشكال ندارد، زيرا تو در حال اطاعت خدا هستى، و روزى را از او مى طلبى.» (5)

ص: 324


1- وسائل الشيعه، ج4، باب 18، ابواب السجود، حديث 2.
2- همان، حديث 1.
3- همان، باب7، ابواب السجودحديث 2.
4- همان، باب9، ابواب قواطع الصلاة، حديث 2.
5- همان، ص1257، حديث8.

6- سنگ انداختن:

از امام موسى كاظم عليه السلام سؤال شد درباره اينكه كسى در حال نماز است و سگ يا چيز ديگر را با سنگ مى زند آيا چيزى بر اوست؟فرمود:

«چيزى بر او نيست و نمازش با اين كار، قطع و باطل نمى شود.» (1)

7- كمك به ديگران:

زكريا اعور مى گويد: ابو الحسن عليه السلام را ديدم كه ايستاده در حال نماز بود و در كنار او پيرمردى بود كه مى خواست بلند شود و با خودعصايى داشت و خواست عصايش را بگيرد، ابوالحسن عليه السلام در حاليكه براى نماز ايستاده بود، خود را خم كرد و عصا را به دست مردداد سپس به نمازش بازگشت. (2)

8- حمل كردن كودك:

از امام موسى بن جعفرعليه السلام سؤال شد درباره اينكه زن در حال نماز و نشسته است و كودكش در كنارش گريه مى كند آيا مى تواندكودك را در دامنش بنشاند و ساكتش كند و شيرش دهد؟ فرمود:

«اشكال ندارد.» (3)

9- دو يا سه گام برداشتن:

از امام صادق عليه السلام سؤال شد درباره كسى كه در حال نماز دو يا سه گام به جلو برمى دارد؟ فرمود:

«بلى اشكال ندارد.»

و همچنين سؤال شد كه شخصى در حال نماز آيا مى تواند با دست يا با پايش نعلش را به خود نزديك گرداند؟ فرمود:

«بلى.» (4)

10 - اصلاح آسيبهاى بدن و لباس:

على بن جعفر از برادرش امام موسى كاظم عليه السلام پرسيد درباره كسى كه بعضى از دندانهايش لق

ص: 325


1- وسائل الشيعه، ج4، باب 10، ابواب قواطع الصلاة، حديث 3.
2- همان، باب 12، ابواب القيام، حديث 1.
3- همان، باب 24، ابواب قواطع الصلاة، حديث 2.
4- همان، باب 30، حديث 1.

شده و مى جنبد آيا در حال نمازمى تواند آن دندان را بكَنَد؟ فرمود:

«اگر موجب خونريزى نمى شود بكَنَد و گرنه از كندن منصرف شود.»

و همچنين پرسيد درباره دانه يا زخم آيا مى تواند در حال نماز دانه را قطع كند و يا گوشت وپوست زخم را بكَنَد و بيندازد؟ فرمود:

«اگر از جارى شدن خون نمى ترسد اشكال ندارد و گرنه اين كار را نكند.»

همچنين پرسيد درباره اينكه انسان در جامه اش فضله پرنده يا غير آن را مى بيند آيا مى تواند در حال نماز آن را بمالد و پاك كند؟فرمود: «اشكال ندارد.» و فرمود:

«اشكال ندارد كه انسان در حال نماز چشمش را به سوى آسمان بالا كند.» (1)

11 - پاك كردن دمل:

عمّار مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه كسى در حال نماز است و دمّلى كه در بدن اوست پاره مى شود چه كند؟ فرمود:

«آن را پاك كند و دستش را به ديوار يا زمين بمالد و نمازش را قطع نكند.» (2)

12 - گذاشتن و برداشتن عمامه:

روايت شده كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله در حال نماز، عمامه اش را از سر به زمين مى گذاشت يا از زمين برداشته بر سر مى گذاشت. (3)

13 - خاراندن بدن:

از امام كاظم عليه السلام سؤال شد كه انسان در حال ركوع يا سجده است و بدن او مى خارد آيا مى تواند دستش را از ركوع يا سجده بر دارد وبخاراند؟ فرمود:

«اگر براى او مشقّت داشته باشد، خاراندن اشكال ندارد ولى اگر صبر كند تا فارغ شود بهتر است.» (4)

14 - شستن جامه يا بدن:

از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه كسى در حال نماز خون بينى مى شود در حاليكه قسمتى از

ص: 326


1- وسائل الشيعه، ج4، باب27، ابواب قواطع الصلاة، حديث 1.
2- همان، باب 22، ابواب النجاسات، حديث 8.
3- مستدرك وسائل الشيعه، باب27، ابواب قواطع الصلاة، حديث 1.
4- وسائل الشيعه، ج4، باب 28، ابواب قواطع الصلاة، حديث 2.

نمازرا خوانده است؟ فرمود:

«اگر آب طرف راست يا چپ يا پشت سر اوست، آن را بشويد بدون اينكه از قبله منحرف شود و نماز را ادامه دهد. امّا اگربدون انحراف و التفات از قبله نمى تواند آب پيدا كند، نماز را اعاده نمايد.»

فرمود: «استفراغ كردن نيز همين حكم را دارد.» (1)

موارد شكستن نماز

1 - شكستن نماز واجب، از روى اختيار و بدون ضرورت، جايز نيست امّا شكستن نماز مستحب جايز مى باشد اگرچه احوط اين است كه نماز مستحبّ را هم نشكند.

2 - شكستن نماز واجب در حالات زير جايز مى باشد:

اوّل - اگر دفع ضرر از جان نمازگزار يا جان محترم ديگرى به شكستن نماز بستگى داشته باشد مانند اينكه خطرى سلامت نمازگزار يا شخص ديگرى را مورد تهديد قرار دهد، قطع نماز براى دفع آن خطر جايز است. مثالهاى اين مورد فراوان است كه دربرخى از روايات به آنها اشاره شده است مانند اينكه نمازگزار ببيند كه كودكى به سوى آتش مى رود يا از بام سقوط مى كند يا مارى به نمازگزار يا شخص ديگرى نزديك مى شود تا او را بگزد و موارد مشابه ديگر.

دوّم - اگر نماز را قطع نكند، خود نمازگزار يا غير او در معرض ضرر مالى مهمّى قرار بگيرد، مانند اينكه كالاها و اموال او يا غير اودر معرض تلف يا سرقت باشد ونتواند آنها را بعداز اتمام نماز بدست آورد، دراين صورت جايز است براى حفظ اموال، نماز را قطع كند.

سوّم - اگر نمازگزار، اذان و اقامه را فراموش كند و قبل از ركوع يادش بيايد، جايز است نمازش را بشكند.

چهارم - اگر بر ذمّه نمازگزار، دَيْن وطلبى باشد و در بين نماز، طلبكار از او مطالبه كند، چنانچه امكان داشته باشد كه در حال نمازگزاردن، بدهى را هم پرداخت نمايد، بايد اين كار را انجام دهد. امّا اگر پرداخت بدهى به شكستن نماز بستگى داشته و وقت نماز هم زياد باشد و از طرف ديگر نتواند بدهى را بعداز نماز ادا نمايد، جايز است نمازش را قطع نمايد امّا اگر وقت نماز تنگ باشد،شكستن نماز جايز نيست.

پنجم - اگر وقت نماز زياد باشد و نمازگزار از فوت منفعتى كه از نظر عرف مهم است بترسد مثل اينكه قطار حركت كند يا هواپيماپرواز نمايد و مانند آن، جايز است نمازش را بشكند

ص: 327


1- وسائل الشيعه، ج4، باب 2، ابواب قواطع الصلاة، حديث 1.

3 - گاهى هم شكستن نماز واجب مى شود، مثل اينكه نجات دادن جان انسان يا مالى كه حفظ آن از نظر شرع بر او واجب است،به شكستن نماز بستگى داشته باشد.

4 - اگر مشغول نماز باشد و متوجّه شود كه در مسجد نجاستى وجود داشته يا اينكه در حال نماز نجاستى در مسجد به وجود آيد،چنانچه بقاى نجاست باعث هتك حرمت مسجد يا به جهت ازدحام مردم، موجب انتشار و پخش شدن نجاست شود، واجب است كه نمازش را شكسته و مسجد را از نجاست پاك نمايد.

5 - اگر شكستن نماز بر نمازگزار واجب باشد ولى او در عين حال به نمازش ادامه داده و به پايان برساند، ظاهر اين است كه نماز اوصحيح است، اگرچه به خاطر ترك واجب يعنى حفظ جان يا مال و يا پاك كردن نجاست از مسجد، گناهكار شده است.

دوم - احكام شكهاى نماز

مقدّمه

قبل از بيان احكام شكهاى نماز، بايسته است دو مطلب را به عنوان مقدّمه بيان كنيم:

اوّل - حكم كردن به باطل شدن نماز در موردى كه نصّ و دليلى ندارد، مشكل است و لذا احتياط مقتضى است كه در هنگام شك-مخصوصاً در بعضى از اقسام شكها كه طبق نظر مشهور فقها موجب باطل شدن نماز مى گردد و آن را بيان خواهيم كرد- تا جائى كه امكان دارد سعى كند نماز خود را به طور صحيح بجاآورده و سپس اعاده نمايد مثلاً اگر در شك، طرف اقل صحيح وطرف اكثر باطل باشد مانند اينكه در نماز چهار ركعتى بين سه و پنج يا بين چهار و شش شك كند، بنا را بر اقل بگذارد و نماز را تكميل كند و سپس اعاده نمايد و اگر بين سه و چهار و شش شك كند، بنا را بر اكثر صحيح (يعنى چهار) بگذارد و نماز را تكميل و بعد اعاده كند يا بنا را بر اقل (يعنى سه) گذارد و نماز را تكميل و سپس اعاده نمايد. بدين ترتيب احتياط در دورى كردن از باطل نمودن و شكستن نماز است بلكه تا حدّ امكان بايد نماز را به طور صحيح انجام دهد سپس از نو بجا آورد.

دوّم - يقين عبارت است از اينكه بدون شك و ترديد، علم به چيزى داشته باشد مانند اينكه نمازگزار علم داشته باشد كه در ركعت اوّل يا سوم و يا غيره قرار دارد.

امّا شك آن است كه بين دو يا چند طرف قضيه به طور مساوى و برابر، ترديد داشته باشد مثل اينكه ترديد داشته باشد كه درركعت دوّم است يا سوم و هر دو طرف براى او مساوى باشد و نتواند يك طرف را بر ديگرى ترجيح دهد.

ص: 328

امّا ظنّ و گمان عبارت است از ترديد بين احتمال قوى و احتمال ضعيف مثل اينكه 30 احتمال بدهد كه در ركعت سوم است و70 احتمال بدهد كه در ركعت چهارم است. احتمال قوى دراين جا دوّمى است و همين طرف احتمال قوى، ظنّ يا گمان غالب ناميده مى شود.

به طور طبيعى علم و يقين با احتمال و شك، نقض نمى شود، زيرا شك وترديد، يقين را از بين نمى برد. و ظنّ غالب هم در اينجاقائم مقام علم است يعنى حكم علم و يقين بر آن جارى مى شود. پس اگر ظن غالب به يك طرف داشته باشد، به ظن خود مانند علم،عمل كند و به احتمال ضعيف ترتيب اثر ندهد، امّا شك به معناى مساوى بودن دو طرف ترديد، احكام ويژه اى دارد كه در سطوربعدى بيان مى گردد.

اقسام شك
اشاره

شكّهاى نماز به سه دسته تقسيم مى شود:

1 - شكهايى كه نماز را باطل مى كند و هشت قسم است.

2 - شكهاى مهملى كه نبايد به آنها اعتنا كرد و بر شش قسم است.

3 - شكهاى صحيح كه نماز با آنها -طبق احكام خاصى كه ذكر خواهد شد- صحيح بوده و بر نُه قسم مى باشد.

اوّل - شكهاى باطل كننده نماز

شكهايى كه اگر در نماز استمرار پيدا كند موجب باطل شدن نماز مى شود، بر هشت قسم مى باشد:

1 - شك در شماره ركعتهاى نمازهاى دوركعتى مانند نماز صبح و نمازهاى ظهر وعصر و عشاء در سفر و نماز جمعه.

2 - شك در شماره ركعتهاى نماز مغرب.

3 - شك بين يك ركعت يا بيشتر.

4 - شك در نمازهاى چهار ركعتى (ظهر، عصر و عشا) پيش از تمام شدن سجده دوّم بين دو ركعت يا بيشتر. مشهورفقها اين شك را موجب بطلان نماز مى داند ولى احوط اين است كه نماز را طبق وظيفه شك بعداز تمام شدن دو سجده، به اتمام رساند و سپس اعاده نمايد.

5 - شك بين دو و پنج ركعت، يا بين دو و بيشتر از پنج ركعت.

اين شك نيز طبق نظر مشهور، نماز را باطل مى كند ولى احوط اين است كه بنا را بر دو بگذارد و نماز را تكميل كند و سپس اعاده نمايد.

ص: 329

6 - شك بين سه و شش يا بين سه و بيشتر از شش ركعت بنابر قول مشهور، امّا احوط اين است كه بنا را بر سه بگذارد و با يك ركعت ديگر نماز را تمام و سپس اعاده كند.

7 - شك بين چهار و شش يا بين چهار و بيشتر از شش ركعت بنابر مشهور، ولى احوط اين است كه بنا را بر چهار گذاشته و نماز راتمام كند و دو سجده سهو بجا آورد و سپس نماز را اعاده نمايد.

8 - شك در شماره ركعتها به طور كلّى مانند اينكه نداند چند ركعت نماز خوانده است.

يادآورى:

هنگامى كه يكى از شكهاى ياد شده بالا كه موجب باطل شدن نماز مى شود، پيش آيد، جايز نيست كه فوراً نماز را باطل كند و بهم بزند بلكه واجب است فكر كند تا يقين يا ظنّ غالب به يكى از دو طرف شك، حاصل شود و به يقين يا ظنّ غالب خود عمل كند. امّااگر يقين و ظنّ غالب بدست نيامد و شك پا برجا ماند واستمرار يافت، دراين صورت مى تواند نماز را بهم بزند، ولى در عين حال احوط اين است كه آن قدر انتظار بكشد تا اينكه صورت نماز بكلّى از بين برود يا اينكه از تحصيل علم يا ظن غالب، كاملاً نااميد شود.

دوّم - شكهايى كه نبايد به آنها اعتنا كرد
اشاره

شكهايى كه در نماز نبايد به آنها اعتنا شود عبارتنداز:

1 - شك در چيزى كه محل بجاآوردن آن گذشته است مانند اينكه در حال ركوع شك كند كه آيا سوره حمد را خوانده است؟

2 - شك بعداز سلام نماز.

3 - شك بعداز گذشتن وقت نماز.

4 - شك كثيرالشك يعنى كسى كه زياد شك مى كند.

5 - شك امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز در صورتى كه مأموم شماره آنها را بداند وهمچنين شك مأموم در صورتى كه امام جماعت شماره ركعتهاى نماز را بداند.

6 - شك در نمازهاى مستحبّى.

مشروح اين موارد، ذيلاً بيان مى شود:

اوّل - شك در چيزى كه محل آن گذشته است

اگر در بين نماز شك كند كه يكى از كارهاى واجب نماز را بجا آورده يا نه، چنانچه مشغول

ص: 330

كارى كه بايد بعداز آن انجام دهدنشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده بجا آورد. به طور مثال:

1 - چنانچه در تكبيرة الاحرام شك كند و هنوز مشغول كار بعدى نشده باشد، واجب است كه تكبير را بجا آورد.

2 - يا اگر در قرائت حمد شك كند و هنوز در قرائت سوره وارد نشده باشد، واجب است حمد را بخواند.

3 - يا اگر در قرائت سوره شك كند و هنوز مشغول ركوع يا قنوت نشده باشد، واجب است سوره را بخواند.

4 - يا در انجام دادن ركوع شك كند در حاليكه او هنوز ايستاده است، بايد ركوع را بجا آورد.

5 - يا در انجام دادن دوسجده يا يك سجده شك كند در حاليكه هنوز بلند نشده يا به تشهّد شروع نكرده باشد بايد سجده را بجاآورد.

ولى اگر شك بعداز گذشتن محل (يعنى پس از مشغول شدن به انجام كار بعدى) باشد نبايدبه آن اعتنا كند و نمازش را همچنان ادامه دهد، مانند اينكه:

1 - در حال قرائت حمد، در انجام دادن تكبيرة الاحرام شك كند.

2 - يا در حال قرائت سوره، در قرائت حمد شك نمايد.

3 - يا در حال قرائت آيه بعدى در آيه قبلى شك كند.

4 - يا حتّى در حال قرائت آخر آيه در قرائت اوّل آن شك كند. در همه اين موارد به شك خود اعتنا نكند و نمازش را ادامه دهد.

5 - همچنين اگر بعداز ركوع يا سجده شك كند در اينكه آيا برخى از واجبات آن را انجام داده است يا نه مانند ذكر واجب يااستقرار و آرامش بدن يا گذاشتن مواضع سجده بر محل سجده وغيره، نبايد به شك خود اعتنا كند.

و اگر در حال خم شدن به سوى سجده، شك كند كه آيا ركوع را بجا آورده يا نه، يا اينكه بعداز ركوع، راست ايستاده است يا نه،به شك خود اعتنا نكند.

فرقى ندارد كارى كه بعداز عمل مشكوك، به آن شروع كرده، واجب باشد يا مستحبّ. پس اگر درباره بجا آوردن تكبيرة الاحرام شك كند در حاليكه مشغول به استعاذه (كه عمل مستحبّى است) شده باشد، يا در قرائت شك كند در حاليكه مشغول به قنوت مى باشد، به شك خود نبايد اعتناكند.

چند مسأله:

1 - دراين شك فرقى نيست كه نسبت به اعمال و اجزاء دو ركعت اوّل نماز واقع شود يا نسبت

ص: 331

به اعمال و اجزاء دو ركعت اخير نماز.

2 - از قاعده (گذشتن از محل) استثنا شده است جايى كه در بجا آوردن سجده شك كند در حاليكه او در حالت بلندشدن و قيام است. دراين مورد به دليل ورود روايت، واجب است كه برگردد و سجده را بجا آورد و بنابر احتياط واجب، شك درتشهّد نيز همين حكم را دارد، پس اگر در حال بلند شدن، شك كند كه تشهّد را بجا آورده است يا نه، بنابر احتياط واجب برگرددوتشهّد را به قصد رجاء انجام دهد.

3 - كسى كه به خاطر ناتوانى از قيام، نشسته نماز مى خواند اگر درباره بجا آوردن سجده يا تشهّد شك كند، چنانچه اين شك بعداز مشغول شدن به قرائت يا تسبيحات باشد، به شك خود اعتنا نكند امّا اگر قبل از شروع به قرائت يا مستحبّات آن مانند استعاذه يا تسبيحات باشد، واجب است آنچه را در آن شك كرده، انجام دهد.

4 - اگر در صحّت ركوع يا سجده (نه در اصل بجا آوردن آنها) شك كند، چنانچه بعداز انتقال به عمل بعدى باشد، به شك خود اعتنا نكند و اگر قبل از آن باشد بنابر احتياط مستحب، آن عمل را با شرايطش، اگر موجب زياد شدن نشود، بجا آورد.

5 - اگر در صحّت قرائت يا ذكرها يا تكبيرة الاحرام شك كند، بنابر احوط اگر محل آن نگذشته است آن را بجا آورد.

6 - اگر قبل از گذشتن از محل، در ركنى از اركان نماز شك كند (مانند شك كردن درباره بجا آوردن ركوع قبل از خم شدن براى سجده) و آن را بجا آورد، سپس بفهمد كه قبلاً آن را بجا آورده است، نماز او به خاطر زيادشدن ركن باطل مى شود.

7 - امّا اگر شك در عمل غير ركنى باشد و بعد بفهمد كه قبلاً آن را انجام داده است، نماز او صحيح بوده و بنابر احتياط دو سجده سهو بجا آورد.

8 - اگر بعداز گذشتن محل و وارد شدن به عمل بعدى، در ركنى از اركان نماز شك كند (مانند شك در ركوع در حال سجده ياشك در سجده در حال تشهّد) و به شك خود اعتنا نكند ولى بعداً متوجّه شود كه آن ركن مشكوك را قطعاً انجام نداده است،چنانچه اين توجّه قبل از وارد شدن به ركن بعدى باشد (مثل اينكه قبل از ركوع ركعت بعدى متوجّه شود كه دو سجده ركعت قبلى را بجا نياورده است)،واجب است كه برگردد و هر دو سجده را بجا آورد و سپس نماز را ادامه بدهد، امّا اگر بعداز وارد شدن به ركن بعدى متوجّه شود، نمازاو باطل شده است.

9 - امّا اگر عمل فراموش شده ركن نباشد، چنانچه قبل از مشغول شدن به ركن متوجّه شود، بايد آن عمل فراموش شده را انجام دهدامّا اگر بعداز مشغول شدن به ركن متوجّه شود، نمازش را ادامه دهد و جز دو سجده سهو از باب احتياط، چيزى بر او نيست.

ص: 332

10 - اگر در اصل سلام نماز يا صحّت آن شك كند، چنانچه اين شك بعداز مشغول شدن

به تعقيبات نماز باشد يا بعداز شروع به نماز بعدى يا بعداز انجام چيزى كه نماز را باطل مى كند ونشانه اين باشد كه او از نمازش،فراغت يافته است، به اين شك اعتنا نكند زيرا او از محل آن گذشته است امّا اگر شك قبل از مشغول شدن به امور بالا باشد بايد سلام را بجا آورد.

11 - اگر مأموم شك كند كه تكبيرة الاحرام را بجا آورده است يا نه، چنانچه گوش دادن اوبه قرائت امام يا مشغول بودن او به ذكر يا شكل و هيئت ايستادن او در صفّ به گونه اى باشد كه نشان دهد او در حال نماز است، وقت تكبيرة الاحرام گذشته ونبايد به شك خود اعتنا كند امّا اگر اين حالت را نشان ندهد، به نيّت مافى الذمّه (يعنى آنچه بر عهده اوست) تكبير بگويد و بعداز اتمام نماز، اعاده واجب نيست.

دوّم - شك بعداز سلام نماز:

1 - اگر بعداز سلام واجب نماز، در صحيح بودن نمازش شك نمايد، به شكّش اعتنا نكند.

2 - اگر بعداز سلام، شك كند كه برخى از اجزاء يا شرايط نماز (عمل باشد يا قول، ركن باشد يا غير ركن) را انجام داده است يا نه، به شكّش اعتنا نكند.

3 - اگر بعداز سلام در شماره ركعتهاى نماز شك كند بازهم به شك خود اعتنا نكند به شرط اينكه يكى از دو طرف شك صحيح باشد مثل اينكه بعداز سلام نماز صبح يا مغرب شك كند در اينكه دو ركعت خوانده است يا سه ركعت، پس در نماز صبح، بنا را بر دوبگذارد و در نماز مغرب بر سه و چيزى بر او نيست يا اينكه در نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج يا اينكه سه ركعت خوانده يا چهار يا پنج، بنا را بر چهار بگذارد و چيزى بر او نيست امّا اگر بعداز سلام شك كند بين يك و سه ركعت در نمازصبح يا بين دو يا چهار ركعت در نماز مغرب، نماز او باطل مى شود.

4 - اگر در نماز چهار ركعتى، بعداز سلام و قبل از انجام دادن مبطلات نماز، شك كند بين دو وسه ركعت، بنا را بر سه بگذارد وركعت چهارم را بجا آورد و سپس نماز احتياط بخواند.

سوم - شك بعداز وقت:

1 - اگر بعداز گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده است يا نه مثل اينكه بعداز طلوع خورشيد شك كند كه نماز صبح را بجاآورده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند و بنا را بر اين بگذارد كه نماز را خوانده است و همچنين است اگر گمان كند كه نماز نگزارده است.

2 - اگر شك يا ظن به نماز نخواندن، در وقت باشد، واجب است كه نماز را بجا آورد.

ص: 333

3 - اگر بعداز گذشتن وقت نماز به صحيح يا ناصحيح بودن آن شك كند، نبايد به شكّش اعتنا كند.

4 - اگر بعداز گذشتن وقت نماز ظهر و عصر، بداند كه او فقط چهار ركعت خوانده ولى نمى داند كه به نيّت ظهر بوده است يا عصر،واجب است كه چهار ركعت ديگر به نيّت آنچه در ذمّه دارد قضا كند.

5 - اگر بعداز گذشتن وقت مغرب و عشا، بداند كه تنها يكى از آن دو را بجا آورده امّا نداند كه كدام يك بوده است، واجب است كه هر دو نماز را قضا كند.

چهارم - شك كثيرالشّك

كسى كه در نمازش زياد شك مى كند، كثيرالشّك ناميده مى شود و بر اوست كه به شكهاى خود اعتنا نكند امّا واقعاً بايد ديد كه كثرت شك چگونه تحقّق مى يابد وشخص چگونه كثيرالشّك مى شود؟

ملاك و معيار در تحقّق كثرت شك، عرف است. از نظر عرف گاهى اگر كسى در يك نماز سه بار شك كند يا در هر سه نماز يك بار شك كند، كثيرالشّك ناميده مى شود و چنانچه زياد شك كردن او به خاطر عوامل روانى و عصبى مانند ترس واضطراب و نگرانى وغضب و غيره باشد، بازهم كثيرالشّك است بشرطى كه در عرف، كثيرالشّك بر او صدق كند.

احكام كثيرالشّك بدين ترتيب است:

1 - اگر در چيزى از نماز (شمار ركعتها يا اعمال و يا شرايط) شك كند، هر چند محل آن هم نگذشته باشد بنا را برانجام آن بگذارد مثل اينكه اگر در ركوع شك كند در حاليكه ايستاده است، بنا را بر انجام ركوع بگذارد.

2 - اگر شك كند در وقوع چيزى كه نماز را باطل مى كند بنا را بر عدم وقوع آن بگذارد (مثل اينكه اگر شك كند كه دوبار ركوع كرده است يا يكبار، بنا را بر زياد نشدن ركوع بگذارد.)

3 - اگر در شمار ركعتها شك كند، بنا را بر اكثر بگذارد اگر آن اكثر باطل كننده نماز نباشد (مثل شك بين سه و چهار در نمازچهار ركعتى كه بايد بنا را بر چهار بگذارد.) امّا اگر آن اكثر باطل كننده نماز باشد (مثل شك بين سه و پنج) بنا را برطرف اقل بگذارد.

4 - اگر تنها در عملى از اعمال نماز، زياد شك مى كند، او نسبت به همان عمل كثيرالشّك محسوب مى شود و نبايد به شكّش اعتناكند، پس اگر در عمل ديگر نماز شك پيدا كند بايدبه وظيفه شك عمل نمايد (مثل اينكه در سجده كثيرالشّك باشد امّا اكنون در ركوع شك كرده است، او بايد به وظيفه اش عمل كند پس اگر قبل از گذشتن از محل باشد، ركوع را بجا آورد و

ص: 334

گرنه به شك اعتنا نورزد) مگر اينكه شك دوّم از ترشّحات كثرت شك محسوب شود كه دراين صورت نبايد به آن اعتنا كند.

5 - همين حكم جارى است اگر در نماز معيّنى (مانند نماز عشا مثلاً) كثيرالشّك باشد. پس اگر در نماز ديگرى شك كند بايد به وظيفه شك عمل نمايد، همچنين اگر در مكان خاصّى كثيرالشّك باشد، چنانچه در مكان ديگرى نماز بگزارد و شك كندبايد به شك خود اعتنا كند.

6 - اگر درباره خود شك كند كه آيا كثيرالشّك شده است يا نه، بنا را بر عدم بگذارد و خود را مانند افراد عادى فرض كند، امّا اگركثيرالشّك باشد ولى ترديد پيدا كند در اينكه حالت زياد شك كردن از او برطرف شده است يا نه، بنا را بر بقاى آن حالت بگذارد وخود را همچنان كثيرالشّك فرض كند و به شكهايش اعتنا نورزد.

7 - اگر شخصى كه زياد شك مى كند، در انجام دادن ركنى از اركان نماز شك كرد و به شك خود اعتنا نورزيد ولى بعداً متوجّه شدكه آن ركن را بجا نياورده است، چنانچه مشغول ركن بعدى نشده است، مثل اينكه ركن فراموش شده ركوع باشد واو قبل از سجده متوجّه شود، بايد آن را بجا آورد امّا اگر مشغول ركن بعدى شده است، نماز او باطل مى شود.

8 - امّا اگر عمل فراموش شده از اركان نماز نباشد، چنانچه قبل از شروع به ركن، متوجّه شود، آن را بايد انجام دهد و اگر بعدازركن متوجّه شود، نمازش را به اتمام برساند و آنچه را مناسب مسأله باشد از سجده سهو يا قضاى تشهّد فراموش شده يا قضاى سجده فراموش شده، بجا آورد.

9 - اگر شخص كثيرالشّك در زياد شدن عملى شك كند و بنا را بر عدم بگذارد وسپس متوجّه شود كه آن عمل زياد شده است،چنانچه ركن باشد، نماز باطل شده است و اگر ركن نباشد، نمازش صحيح است و سجده سهو بجا آورد.

10 - براى كسى كه كثيرالشّك است، جايز نيست به شك خود اعتنا كند، پس اگر در انجام دادن ركوع شك كند واجب است اعتنانكند و ركوع را بجا نياورد امّا اگر مخالفت كرد و ركوع نمود بنابر احتياط واجب بايد نمازش را اعاده نمايد.

پنجم - شك امام و مأموم

اگر امام جماعت در شماره ركعتهاى نماز شك كند، يا حتّى -بنابر اقوى- در عملى از اعمال نماز، شك كند (مثلاً شك كندكه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت يا شك كند كه سجده دوّم را انجام داده است يا نه) چنانچه مأموم به ياد داشته باشد كه چهار ركعت خوانده يا سجده رابجا آورده وبتواند به امام بفهماند كه چهارركعت خوانده يا سجده را بجاآورده است، امام جماعت بايد به شك خود اعتنا نكند و طبق يادآورى ماموم عمل كند، همچنين اگر امام به ياد داشته باشد

ص: 335

ومأموم شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد ودر هردو مورد نيازى به نمازهاى احتياط نيست.

ششم - شك در ركعتهاى نماز مستحبّى:

1 - اگر در شماره ركعتهاى نماز مستحبّى شك كند، چنانچه يكى از دو طرف شك، صحيح وطرف ديگر باطل باشد، بنا را برطرف صحيح بگذارد (مثل اينكه در نافله صبح بين دو وسه شك كند، بنا را بر دو بگذارد) و اگر هر دو طرف صحيح باشندمثل شك بين يك و دو، بر هر كدام بخواهد بنا را بگذارد و بهتر اين است كه هميشه بنابر شماره كمتر بگذارد.

2 - كم شدن ركن در نماز مستحبّى، باطل كننده نماز است امّا زياد شدن ركن آن را باطل نمى كند بنابراين اگر جزئى از نماز رافراموش كند و در حاليكه مشغول به ركن است يادش بيايد، آن جزء فراموش شده را بجا آورد و سپس ركن را هم اعاده كند و اشكالى ندارد مثل اينكه اگر در ركوع يادآور شود كه حمد و سوره را نخوانده است، برگردد و راست بايستد و حمد و سوره را بخواند و سپس دوباره به ركوع رود.

3 - اگر در عملى از اعمال نماز مستحبّى، چه ركن باشد يا غير ركن، شك كند، تا زمانى كه از محل آن نگذشته است، بجا آورد واگر از محلّ آن گذشته است به شك خود اعتنا ننمايد.

4 - اگر شك كند كه اساساً نماز مستحبّى را بجا آورده است يا نه، چنانچه آن نماز مانند نماز جعفر طيّار وقت معيّنى نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است وهمچنين است اگر مثل نافله يوميه (مانند نافله صبح) وقت معيّنى داشته باشد وپيش ازگذشتن وقت، شك كند كه آن رابجا آورده يا نه، ولى اگر بعداز گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، نبايد به شك خود اعتنا كند.

5 - اگر در نماز مستحبّى دو ركعتى گمان برد كه سه ركعت يا بيشتر خوانده است، به گمانش اعتنا نكند و نمازش صحيح است امّااگر به چيز درستى گمان برد، به گمانش عمل كند چنانكه گمان كند كه يك ركعت خوانده است، بنابر احتياط مستحبّ، ركعت دوّم را بخواند.

6 - اگر در نماز مستحبى كارى كند كه در نماز واجب موجب سجده سهو مى شود يا اگر تشهّد يايك سجده را فراموش كند، لازم نيست سجده سهو، يا قضاى تشهّد و يا سجده فراموش شده رابجا آورد.

سوم - شكهاى صحيح و معتبر
اشاره

قبل از ذكر احكام شكهاى صحيح لازم است دو نكته ذكر شود:

1 - شكهاى صحيح نه گانه كه شكهاى معتبر هم ناميده مى شود، موجب بطلان نماز نمى شود

ص: 336

ونمازگزار در هر كدام از اقسام آن وظيفه خاصى دارد كه بايد بدان عمل كند. اين شكها اختصاص به نمازهاى چهارركعتى مانند ظهر و عصر و عشا دارد زيرا چنانكه قبلاً گفته شد شك در شماره ركعتهاى نمازهاى دو يا سه ركعتى موجب باطل شدن نماز مى شود.

2 - اگر يكى از اقسام نه گانه شكهاى معتبر براى نمازگزار پيش آيد، بايد از ادامه نماز توقّف كند و فوراً فكر كند. اگر با فكر كردن به علم و يقين يا ظنّ غالب نسبت به يكى از دو طرف شك دست يافت طبق آن عمل كند، امّا اگر به يقين يا گمان غالب نرسيد، طبق وظايف آتى عمل نمايد.

اقسام شكهاى صحيح

اقسام شكهاى صحيح عبارتنداز:

1 - اگر بعداز كامل كردن هر دو سجده، بين دو و سه ركعت، شك كند بايد بنا بگذارد براينكه سه ركعت خوانده و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند و بعداز نماز يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد و احتياط واجب آن است كه يك ركعت ايستاده بخواند.

يادآورى:

نكته قابل ذكر اينكه: بنابر اقوى كامل كردن دو سجده، با اتمام ذكر واجب در سجده دوّم تحقّق مى يابد اگرچه احتياط واجب مقتضى است كه اگر شك بعداز اتمام ذكر و قبل از سر برداشتن از سجده دوّم، اتّفاق افتاده باشد، هم به وظيفه شك عمل كند و هم نمازرا اعاده نمايد. و همين حكم جارى است در هر جا كه كامل كردن هر دو سجده اعتبار شده باشد.

2 - اگر بعداز كامل كردن هر دو سجده، بين دو و چهار شك كند، بنا را بر چهار بگذارد وبعداز نماز دو ركعت نماز احتياطايستاده بجا آورد.

3 - اگر بعداز كامل كردن هر دو سجده بين دو و سه و چهار شك كند، بنا را بر چهار بگذارد وبعداز نماز دو ركعت نماز احتياطايستاده و دو ركعت نماز احتياط نشسته بجا آورد.

اظهر دراين جا آن است كه اوّل دو ركعت ايستاده و بعد دو ركعت نشسته را بخواند.

4 - اگر بعداز كامل كردن هر دو سجده، بين چهار و پنج شك كند، بنا را بر چهار بگذارد وتشهّد بخواند و سلام بدهد، سپس به خاطر زياد شدن احتمالى، دو سجده سهو بجا آورد.

5 - اگر بين سه و چهار شك كند، در هر جاى از نماز باشد، بنا را بر چهار بگذارد و نماز را تكميل نمايد و سپس يك ركعت نمازاحتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته بجا آورد و احوط دو ركعت نشسته است.

ص: 337

6 - اگر در حال قيام بين چهار و پنج شك كند، قيام را بهم بزند يعنى در صورت اشتغال به ذكر و قرائت، آن را رها كند و بنشيند وبا تشهّد و سلام، نماز را تكميل كند و سپس دو ركعت نشسته يا يك ركعت ايستاده نماز احتياط بخواند.

7 - اگر در حال قيام بين سه و پنج شك كند، قيام را بهم زند و بنشيند و تشهّد وسلام دهد سپس دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

8 - اگر در حال قيام بين سه و چهار و پنج شك كند، باز هم بنشيند و تشهّد وسلام دهد و دو ركعت نماز احتياط ايستاده و دوركعت نشسته بخواند و اظهر اين است كه دو ركعت نشسته را پس از دو ركعت ايستاده بجا آورد.

9 - اگر در حال قيام بين پنج و شش شك كند، بايد بنشيند و تشهّد و سلام دهد وسپس دو سجده سهو بجا آورد.

مسائل گوناگون شك:

1 - در چهار شك اخير (از 6 تا 9) احتياط مستحبّ آن است كه نمازگزار بعداز عمل كردن به وظيفه شك، نماز را نيز اعاده نمايد.

2 - اگر براى نمازگزار يكى از شكهاى صحيح يادشده پيش آيد، لازم است كه -بنابر احتياط واجب- نماز را قطع نكند و براساس وظيفه شك عمل نمايد و اگر نماز را بشكند، معصيت و گناه كرده است و اگر قبل از آنكه يكى از مبطلات نماز مثل پشت به قبله كردن را انجام دهد، نماز را اعاده كند، نماز دوّمش نيز باطل مى باشد ولى اگر بعداز انجام يكى از مبطلات، نماز اوّل را شكسته و اعاده نمايد، نماز دوّمش صحيح خواهد بود.

3 - اگر يكى از شكهايى كه موجب نماز احتياط مى شود پيش آيد ولى نمازگزار، نمازش را اتمام و سپس بدون انجام دادن نمازاحتياط، نمازش را اعاده نمايد، چنانچه اعاده نماز بعداز انجام دادن يكى از مبطلات نماز باشد، نماز دوّم صحيح است امّا اگر بين دونماز با يكى از مبطلات، فاصله نداده باشد، بنابر احتياط واجب، نماز دوّم نيز باطل مى باشد.

4 - اگر در وهله اوّل به يكى از دو طرف گمان غالب داشته باشد و سپس هر دو طرف مساوى شود (يعنى گمان تبديل به شك شود) واجب است به وظيفه شك عمل كند و اگر برعكس در ابتدا شك داشته و به وظيفه شك عمل نمايد ولى بزودى به يكى ازدو طرف گمان غالب حاصل كند، واجب است كه به گمان غالب عمل كرده و نماز را به اتمام رساند.

5 - اگر ترديد پيدا كند كه آيا آنچه براى او پيش آمده ظن و گمان غالب است يا شك، بايدبه وظيفه شك عمل كند.

ص: 338

6 - اگر بعداز فراغت از نماز بداند كه در بين نماز حالتى از ترديد بين دو و سه (به طور مثال) براى او پيش آمده و او بنارا بر سه گذاشته است ولى اكنون شك دارد كه آيا بنا گذاشتن بر سه،به جهت حصول گمان غالب بوده پس الآن نمازش تمام است، يا از باب عمل به وظيفه شك بوده پس آلان بايد نماز احتياط بجاآورد؟ ظاهر اين است كه نماز احتياط واجب نيست اگرچه بنابر احتياط مستحب نماز احتياط بخواند.

7 - اگر يكى از شكهاى صحيح كه بايد بعداز كامل كردن هر دو سجده باشد (مانند شك بين دو و سه و بين دو و چهار و بين دوو سه و چهار) پيش آيد و در همان وقت باز شك كند كه آيا هر دو سجده يا يكى از آنها را بجا آورده است يا نه، چنانچه اين شك در حال تشهّد يا بعداز بلند شدن پيش آمده باشد به وظيفه مقرّر خود عمل كند و نمازش صحيح است، امّا اگر اين شك قبل ازمشغول شدن به تشهّد يا قبل از بلند شدن پيش آمده باشد بنابر احوط بايد سجده مشكوك را بجا آورد و سپس به وظيفه شك عمل كند وبعد هم نماز را اعاده نمايد.

8 - اگر در حال قيام بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج شك كند و در همان وقت متوجّه شود كه هر دو يا يكى از دو سجده ركعت قبلى را بجا نياورده است، بايد قيام را بهم بزند وبنشيند و به احتياط پيشين عمل كند.

9 - اگر شك اوّل او از بين برود و سپس شك دوّم پيش آيد، مثل اينكه در ابتدا بين دو و سه شك كند و با تأمّل و فكر، شكّش برطرف شود ولى دوباره بين سه وچهار شك كند، واجب است كه طبق وظيفه شك دوّم عمل كند.

10 - اگر بعداز فراغت از نماز ترديد پيدا كند كه آيا شك او از آن نوعى بوده كه موجب يك ركعت نماز احتياط مى شود (مثل شك بين سه و چهار) يا از آن قسمى بوده كه موجب دو ركعت نماز احتياط مى شود (مثل شك بين دو و چهار)،جايز است كه به هر دو وظيفه (دو ركعت احتياط و يك ركعت احتياط) عمل كند و به نمازش اكتفا نمايد يا اينكه بدون انجام آن وظايف، نمازش را اعاده كند.

11 - اگر بعداز فراغت از نماز و قبل از ارتكاب كارى كه با نماز منافات داشته باشد، بفهمد كه در بين نماز يكى از شكهاى صحيح براى او پيش آمده است ولى نوع و قسم آن را بياد نياورد، واجب است كه به همه وظايف مقرّره عمل كند يعنى دو ركعت نماز احتياطايستاده و دو ركعت نشسته ويك ركعت ايستاده و دو سجده سهو بجا آورد و همچنين براى او جايز است كه نماز را از نو بجا آورد. امّااگر شك او مردّد باشد بين اينكه از شكهاى صحيح بوده يا از شكهاى باطل، نمازش را بايد اعاده نمايد.

12 - اگر شخصى به خاطر ناتوانى، نشسته نماز مى خواند و براى او شكّى پيش آيد كه موجب

ص: 339

يك ركعت نماز احتياط ايستاده يادو ركعت نشسته مى شود، اظهر اين است كه بر او يك ركعت نشسته واجب است و همچنين اگر شكى براى او عارض شود كه موجب دو ركعت نماز احتياط ايستاده مى شود، واجب است كه دو ركعت نشسته بجا آورد و همچنين است در بقيّه موارد.

13 - اگر كسى كه ايستاده نماز مى خواند در بين نماز براى او شك پيش آيد ولى در هنگام

بجا آوردن نماز احتياط از ايستادن ناتوان گردد، واجب است كه نماز احتياط را طبق وظيفه نمازگزار نشسته -كه در مسأله قبلى گفته شد- بجا آورد.

14 - اگر امر برعكس شود يعنى شخصى كه نماز را نشسته بجا مى آورد، هنگام بجا آوردن نماز احتياط توانائى ايستادن پيدا كند،بايد نماز احتياط را طبق وظيفه نمازگزار ايستاده، بجا آورد.

نماز احتياط

كسى كه نماز احتياط -به سبب برخى شكهايى كه گفته شد- بر او واجب مى گردد، بايد بلافاصله پس از نماز قيام كند و نيّت نمازاحتياط نمايد و تكبير بگويد و تنها حمد را بخواندو به ركوع رود و دو سجده نمايد، پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعداز دو سجده، تشهّد بخواند و سلام دهد، واگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است بعداز دو سجده يك ركعت ديگر مثل ركعت اوّل بجا آورده و بعداز تشهّد سلام دهد. اگرنماز احتياط نشسته بر او واجب باشد، طبق ترتيب بالا، دو ركعت نشسته بخواند.

جزئيات نماز احتياط به شرح ذيل است:

1 - همه امورى كه در نمازهاى ديگر شرط است مانند طهارت، اباحه، قبله و... در نماز احتياط نيز شرط است.

2 - نماز احتياط، اذان و اقامه و قرائت سوره و قنوت ندارد و بنابر احوط هر چند نماز اصلى از نمازهايى باشد كه با صداى بلندخوانده مى شود، حمد در نماز احتياط آهسته خوانده شود.

3 - اگر قبل از آنكه نماز احتياط بخواند، علم پيدا كند كه نمازش صحيح و كامل بوده است، وجوب نماز احتياط ساقط مى شود واگر در بين نماز احتياط بفهمد كه نمازش درست بوده است، اتمام نماز احتياط بر او واجب نيست بلكه مى تواند از هر جا كه رسيده قطع كند و هم جايز است با يك ركعت به پايان رساند ولى بهتر اين است كه به نيّت نافله با دو ركعت به اتمام رساند.

4 - اگر قبل از انجام نماز احتياط، بفهمد كه نمازش ناقص بوده است، نماز احتياط كفايت نمى كند بلكه بايد نقص نماز اصلى خودرا تكميل كند و سپس بعداز نماز به خاطر سلام بى جا، دو سجده سهو بجا بياورد. اين حكم در صورتى است كه مبطلات نماز را انجام نداده باشد، امّا اگر چيزى از مبطلات نماز، مانند پشت به قبله كردن، يا سخن گفتن عمدى از او سر زده باشد

ص: 340

واجب است كه نمازش را اعاده كند.

5 - اگر بعداز اتمام نماز و قبل يا بعد يا در بين نماز احتياط علم پيدا كند كه نماز او ركعتهاى اضافى داشته است مثل اينكه بين سه وچهار و پنج يا شش شك كند و بنا را بر چهار بگذارد سپس بعداز نماز براى او آشكار شود كه پنج يا شش ركعت خوانده است واجب است كه نماز را از نو بجاآورد.

6 - اگر بعداز اتمام نماز احتياط علم پيدا كند كه نقص در ركعات نمازش به اندازه نماز احتياط بوده است، نماز او صحيح است مثل اينكه بين سه و چهار شك كند وبنا را بر چهار بگذارد و يك ركعت نماز احتياط بجا آورد، بعد بفهمد كه نماز او سه ركعت بوده است، نماز او با خواندن يك ركعت احتياط، صحيح مى باشد.

7 - اگر بعداز نماز احتياط بداند كه كسرى ركعات نمازش، كمتر از نماز احتياط بوده است مثل اينكه بين دو و چهار شك كند و دوركعت نماز احتياط بجا آورد بعد روشن شود كه در واقع سه ركعت خوانده است، واجب است نمازش را اعاده كند.

8 - اگر بعداز نماز احتياط بداند كه كسرى ركعتهاى نمازش، بيشتر از نماز احتياط بوده است، مثل اينكه شك او بين سه و چهاربوده و يك ركعت احتياط بجا آورده وبعد روشن شود كه نماز او دو ركعت بوده است، واجب است كه نمازش را اعاده نمايد، ولى اينجا احوط اين است كه اگر مبطلات نماز از او صادر نشده باشد، نماز را با يك ركعت ديگر پيوسته به نماز هر چند بعداز نمازاحتياط، به اتمام رساند وبعد هم نمازش را اعاده كند.

9 - اگر در بين نماز احتياط، براى نمازگزار روشن گردد كه كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياطى است كه او الآن مشغول به انجام دادن آن است، چنانچه صحيح بجا آوردن نماز به وسيله نماز احتياط به هر ترتيبى امكان داشته باشد، مى توان به آن اكتفا كرد واعاده لازم نيست. برخى از مثالهاى اين مسأله موارد زير مى باشد:

الف - اگر بين سه و چهار شك كند و بعداز نماز، مشغول بجا آوردن دو ركعت نماز احتياط نشسته شود و قبل از ركوع ركعت اوّل بفهمد كه كسرى نمازش دو ركعت بوده است، دراين صورت او بايد بايستد و دو ركعت ايستاده بخواند، همچنين اگر به يك ركعت احتياط ايستاده مشغول شود و قبل از سلام آن بفهمد كه كسرى دو ركعت بوده است جايز است اين نماز احتياط را با دو ركعت تمام كندو اعاده نماز لازم نيست مگر از باب احتياط استحبابى.

ب - اگر بين دو و سه و چهار شك كند و بعداز بجا آوردن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، متوجّه شود كه نمازش در واقع سه ركعت بوده است، به همان يك ركعت احتياط ايستاده اكتفا كند و لازم نيست دو ركعت احتياط نشسته هم بجا آورد.

ص: 341

ج - اگر بين سه و چهار شك كند و در هنگام بجا آوردن دو ركعت احتياط نشسته يا يك ركعت ايستاده، بفهمد كه نمازش سه ركعت بوده است، واجب است با يك ركعت احتياط ايستاده نماز را تمام كند و همين مقدار كافى است.

10 - اگر علاوه بر نماز احتياط، قضاى تشهّد فراموش شده يا سجده فراموش شده يا سجده سهو نيز بر او واجب باشد، بنابراحوط، اوّل نماز احتياط را بجا آورد بعد بقيّه را.

11 - اگر شك كند كه آيا نماز احتياط را بجا آورده است يا نه:

- چنانچه وقت نماز گذشته باشد، نبايد به اين شك اعتنا كند.

- امّا اگر هنوز در جايگاه نماز خود نشسته و چيزى از مبطلات نماز -مانند پشت به قبله كردن- را مرتكب نشده و وارد عمل ديگرى -مثل تعقيب و قرائت قرآن ودعا- هم نشده باشد، بنا بگذارد بر اينكه نماز احتياط را نخوانده است و بايد بخواند.

- و امّا چنانچه مشغول عمل ديگرى شده باشد يا اعمال منافى نماز از او صادر شده باشد و يا فاصله زياد واقع شده باشد ولى وقت نماز، باقى باشد، بنا گذاشتن بر اينكه نماز احتياط را خوانده است، قابل قبول مى باشد زيرا در عرف، فراغت از نماز صدق مى كند، وبنابر احتياط استحبابى بنا را بر بجا نياوردن نماز احتياط بگذارد و آن را انجام بدهد و سپس نماز را هم اعاده كند.

12 - اگر در شماره ركعتهاى نماز احتياط شك كند، چنانچه طرف اكثر باطل كننده نماز احتياط نباشد، بنا را بر اكثر بگذارد واگر اكثر باطل كننده باشد، بنا را بر اقل بگذارد مثل اينكه در نماز احتياط دو ركعتى شك كند كه آيا اين ركعت او، دوّم است يا سوم،بنا را بر دو بگذارد زيرا اكثر يعنى سوم باطل كننده است، و اگر شك كند كه ركعت اوّل است يا دوّم، بنا را بر اكثر بگذارد چون باطل كننده نيست واحوط اين است كه بنابر يكى از دو طرف بگذارد و سپس نماز احتياط را اعاده كند وبعدهم اصل نماز را اعاده نمايد.

13 - اگر در نماز احتياط يك ركعت يا يك ركن را -هر چند از باب سهو- زياد كند، نماز احتياط باطل مى شود و واجب است اعاده كند و سپس نماز اصلى را هم اعاده نمايد.

14 - اگر عمل ديگر غير ركنى را زياد كند، چيزى بر او نيست و بنابر احتياط استحبابى، دو سجده سهو بجا بياورد.

15 - اگر در نماز احتياط در مورد عملى از اعمال آن شك كند، پس چنانچه محل آن نگذشته است، بجا بياورد و اگر محل آن گذشته و به كار بعدى منتقل شده باشد، به شك خود اعتنا نكند (مثل اينكه در قرائت حمد شك كند پس اگر شك قبل از ركوع باشد، حمد را بخواند و اگر در حين ركوع يا بعداز آن باشد، واجب است كه به اين شك اعتنا نكند.)

16 - اگر تشهّد يا يك سجده از نماز احتياط را فراموش كند، بنابر احتياط واجب آن را

ص: 342

بعداز نماز قضا كند.

17 - اگر بعداز سلام دادن، در يكى از شرايط و اجزاى نماز احتياط، شك نمايد نبايدبه شكّش اعتنا كند.

سجده سهو
اشاره

در اثر اسباب و امور ذيل، دو سجده سهو بعداز نماز واجب مى شود:

1 - سخن گفتن سهوى در نماز.

2 - سلام دادن سهوى در جايى كه محل آن نيست مثل سلام دادن در ركعت اوّل.

3 - فراموش كردن يك سجده بنابر احوط.

4 - فراموش كردن تشهّد.

5 - شك بين چهار و پنج بعداز كامل كردن هر دو سجده -چنانكه قبلاً گفته شد-.

6 - ايستادن در جايى كه بايد بنشيند و بالعكس بنابر احتياط استحبابى.

7 - هر كم و زياد سهوى بنابر احتياط استحبابى.

جزئيات مسأله به شرح ذيل است:

1 - اگر نمازگزار در حين نماز از روى سهو، غير از قرآن و ذكر و دعا، سخن ديگرى بگويد، سجده سهو بر او واجب مى شود. سخن گفتن با كلامى مركّب از دو حرف يا بيشتر هر چند بى معنى يا يك حرف معنى دار، تحقّق پيدا مى كند.

2 - اگر نمازگزار از روى عمد و به خيال اينكه نماز را تمام كرده، سخنى بگويد، سجده سهو بر او واجب مى شود.

3 - اگر قرآن يا ذكر و دعا را اشتباه بخواند و دوباره به طور صحيح اعاده نمايد، سجده سهو ندارد.

4 - اگر در نماز از روى سهو، كلام طولانى بگويد، همه آنها يك سبب براى دو سجده سهو براى يكبار محسوب مى شود و اگر ازروى سهو سخن بگويد و متوجّه شود كه در نماز است سپس دوباره از روى سهو سخن بگويد، باز هم براى يكبار دو سجده سهو كفايت مى كند هر چند كه احوط تكرار سجده است.

5 - اگر تسبيحات اربعه را از روى سهو بيش از سه بار تكرار كند، سجده سهو ندارد.

6 - سلام دادن سهوى كه موجب سجده سهو مى شود سلام دادن با يكى از دو عبارت ذيل است:

« السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين»، يا « السّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته » امّا ذكر بعضى ازقسمتهاى دو عبارت مذكور يا عبارت «السّلام عليك ايّها النبي ورحمة اللَّه وبركاته » از

ص: 343

جهت سلام دادن موجب سجده سهونمى شود هر چند كه از باب احتياط، به خاطر زياد كردن سهوى، بهتر است سجده سهو بجا آورد.

اگر با سه عبارت بالا در جايى كه محل سلام نيست، سلام دهد، بجا آوردن دو سجده سهو براى يكبار كفايت مى كند.

7 - اگر يك سجده يا تشهّد را فراموش كند و قبل از ركوع ركعت بعدى متوجّه شود، بايد برگردد و سجده يا تشهّد فراموش شده رابجا آورد، و بنابر احتياط مستحبّ، بعداز نماز دو سجده سهو نيز به خاطر قيام بى جا، بجا آورد.

8 - امّا اگر در حين ركوع يا بعداز آن متوجّه شود كه يك سجده يا تشهّد ركعت قبلى را فراموش كرده است، علاوه بر قضاى آن بعدازنماز، واجب است در صورت فراموش كردن تشهّد دو سجده سهو نيز بجا آورد، امّا در صورت فراموش كردن يك سجده، بنابراحتياط، دو سجده سهوبجا آورد.

9 - اگر بر او سجده سهو واجب شود ولى بعداز نماز از روى عمد بجا نياورد، گناه كرده است وواجب است كه در نزديكترين وقت انجام دهد امّا اگر سجده سهو واجب را فراموش كند، لازم است در هر لحظه اى كه يادش بيايد فوراً انجام دهد امّا اعاده نماز لازم نيست.

10 - اگر شك كند كه آيا بر او سجده سهو واجب شده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند وچيزى بر او لازم نيست.

11 - اگر بداند كه سجده سهو بر او واجب شده است ولى مردّد باشد بين يكبار يا بيشتر، تنها يكبار كفايت مى كند.

12 - اگر بداند كه سهو كرده و يك سجده از دو سجده سهو را ترك كرده است، اگر جبران وتكميل كاستى امكان نداشته باشد، بنابراحتياط واجب هر دو سجده سهو را اعاده نمايد امّا اگر بداند كه سجده سوّم را بر دو سجده سهو افزوده است، احتياط واجب اين است كه از نو هر دو سجده سهو را اعاده كند.

چگونگى بجا آوردن سجده سهو

چگونگى بجا آوردن سجده سهو به اين ترتيب است كه بعداز نماز فوراً نيّت سجده سهو كند، سپس پيشانى را بر چيزى كه سجده برآن صحيح است بگذارد. در وجوب ذكر براى سجده سهو ترديد است ولى احوط اين است كه اگر بخواهد ذكر بگويد، يكى از ذكرهاى ذيل را بگويد:

-:بسم اللَّه و باللَّه، السلام عليك أيّها النبيّ ورحمة اللَّه وبركاته.

-:بسم اللَّه وباللَّه وصلّى اللَّه على محمّد وآله.

ص: 344

-:بسم اللَّه وباللَّه اللّهمّ صلِّ على محمّد وآله.

سپس سر از سجده بردارد و يكبار ديگر نيز مانند بار اوّل سجده كند، سپس بنشيند و بنابر اقوى اگر سجده سهو به خاطر فراموش كردن تشهّد بوده، تشهّد بگويد و اگر سبب ديگر داشته هم بنابر احوط تشهّد بگويد، سپس بنابر احوط با يكى از دو عبارت سلام،سلام بدهد.

قضاى سجده و تشهّد فراموش شده

قبلاً گفتيم كه اگر يك سجده را فراموش كند و به ياد نياورد مگر در حين يا پس از ركوع ركعت بعدى، واجب است بعداز اتمام نماز سجده فراموش شده را قضا كند و بنابر احوط دو سجده سهو نيز بجا آورد.

امّا اگر تشهّد را به طور كامل يا قسمتى از عبارات آن را فراموش كند، طبق تفصيل ذيل عمل شود:

الف - اگر فراموش شده، تشهّد اوّل باشد، لازم است كه دو سجده سهو بعداز نماز بجا آورد وتشهّدى كه در سجده سهو مى خواند،از تشهّد فراموش شده كفايت مى كند. از باب احتياط همين حكم در صورتى كه قسمتى از تشهّد اوّل را فراموش كرده باشد نيز جارى است.

ب - و اگر فراموش شده تشهد آخر باشد و بعداز سلام متوجّه شود، بايد تشهّد را بخواند وسلام دهد و سپس از جهت سلام بى جا،سجده سهو بجا آورد.

تشهّد اوّل يا قسمتى از آن نيز اگر فراموش شود، بنابر احتياط مستحب قضا شود.

مسائلى چند :

اين مسأله فروعى دارد كه ذيلاً بيان مى شود:

1 - همه شرايطى كه در نماز لازم است از قبيل طهارت و ستر عورت و قبله وغيره (كه در باب مقدّمات نماز ذكر شد)در قضاى اجزاى فراموش شده نيز لازم است.

2 - در قضاى سجده فراموش شده، واجب است ذكر واجب گفته شود و در قضاى تشهّد فراموش شده هم واجب است هر دو شهادت و صلوات بر پيامبر و آل اوعليهم السلام گفته شود.

3 - بنابر احوط، واجب است قضاى اجزاى فراموش شده فوراً انجام شود و از تعقيبات نماز به تأخير نيفتد و بنابر احوط جايزنيست بين نماز و بين قضاى اجزاى فراموش شده، با يكى از مبطلات نماز، فاصله ايجاد شود امّا فاصله با دعا و ذكر و فاصله اندكى كه در نماز اشكال ندارد بنابر اقوى جايز است اگرچه احوط ترك آن مى باشد.

4 - اگر بعداز نماز و قبل از بجا آوردن قضاى جزء فراموش شده، كارى را انجام دهد كه در

ص: 345

هر حالت (عمدى و سهوى)نماز را باطل مى كند (مانند پشت به قبله كردن) يا تنها در حالت عمد نماز را باطل مى كند (مانند سخن گفتن)، بنابر احوط بعداز بجا آوردن قضاى جزء فراموش شده، نماز را اعاده كند اگرچه اقوى اين است كه اكتفا كردن به انجام قضاى جزء فراموش شده كفايت مى كند.

5 - اگر بعداز نماز و قبل از قضاى جزء فراموش شده يا در اثناى آن، كارى از او صادر شود كه موجب سجده سهو است (مانندسخن گفتن سهوى)، بنابر احوط سجده سهو را بعداز قضاى جزء فراموش شده بجا آورد، اگرچه اقوى عدم وجوب آن است.

6 - اگر چند سجده، مثل اينكه يك سجده از ركعت اوّل و سجده ديگر از ركعت سوم را فراموش كند، لازم است هر دو را يكى پس از ديگرى قضا كند و يكبار از روى احتياط سجده سهو بجا آورد و در هنگام قضا، تعيين كردن لازم نيست.

و اگر هر دو تشهّد نماز را فراموش كند بايد ابتدا تشهّد آخر را قضا كند و سلام دهد و سپس براى سلام بى جا سجده سهو بجا آورد وبعد سجده سهو ديگر به خاطر تشهّد اوّل بجا آورد و نيازى به قضاى تشهّد اوّل نيست زيرا سجده سهو، تشهّد را نيز در بردارد و همين كفايت مى كند.

7 - اگر در يك نماز، يك سجده و يك تشهّد را فراموش كند، احوط اين است كه به ترتيب قضا كند يعنى هر كدام را كه اوّل فراموش كرده، اوّل قضايش را بجا آورد وبعد دوّمى را، امّا اگر اشتباه كند يا فراموش كند كه كدام يك اوّل بوده است، بنابر احتياطمستحبّ، به اين ترتيب قضا كند كه يكبار سجده كند و تشهّد بخواند و باز هم سجده كند يا اينكه اوّل تشهّد بخواند و بعد سجده كند وبازهم تشهّد بخواند تا به حصول ترتيب يقين پيدا كند.

8 - اگر شك كند كه آيا سجده يا تشهّد را فراموش كرده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند وچيزى بر او نيست.

9 - اگر بداند كه جز معينى را فراموش كرده (يك سجده يا تشهّد) ولى شك كند در اينكه آيا در بين نماز و در محلّش متوجّه شده و آن را انجام داده است يا اينكه اصلاً تا آخر نماز متوجّه نشده است؟ بنابر احتياط مستحبّ، جزء مشكوك را قضا كند.

10 - اگر هم قضاى جزء فراموش شده بر او واجب شده باشد و هم سجده سهو، لازم است كه اوّل قضاى جزء فراموش شده و بعدسجده سهو را بجا آورد.

11 - اگر نداند كه آيا تشهّد را فراموش كرده يا سجده را، واجب است قضاى سجده را بجا آورد و يكبار دو سجده سهو نيز بجا آورد.

12 - اگر بداند كه قضاى سجده يا تشهّد فراموش شده بر او واجب بوده است ولى شك كند كه آيا آن را بجا آورده است يا نه،چنانچه اين شك قبل از فراغت از نماز و قبل از بلند شدن از جاى

ص: 346

خود باشد، بنابر اقوى قضاى جزء فراموش شده را بجا آورد، و اگرشك بعداز آن باشد ولى وقت نماز باقى باشد احوط اين است كه قضا را بجا آورد، امّا اگر شك بعداز خارج شدن وقت نماز باشد، بنابراحتياط مستحبّ بجا آورد.

كم و زياد كردن اجزاء و شرايط نماز

1 - اگر از روى عمد، چيزى از واجبات نماز را كم يا زياد كند به گونه اى كه صورت نماز را از نظر مؤمنين مسخ كند يا به تشريع باطل كننده منجر شود، نماز باطل مى گردد ولى احتياط واجب اين است كه از هر نوع زياد كردن به قصد جزئيّت واجب در نماز پرهيزشود.

2 - اگر يكى از واجبات غير ركنى را از روى جهل به حكم، كم يا زياد كند، بنابر احتياط واجب اگر جاهل مقصّر باشد حكم عمدبر او جارى مى شود ولى اگر جاهل غير مقصّر باشد بنابر اقوى، حكم سهو را دارد.

3 - اگر درجايى كه حمد و سوره در نماز بلند خوانده مى شود مثل نماز صبح ودو ركعت اوّل مغرب و عشا، آن را آهسته بخواند يا درجايى كه بايد آهسته خوانده شود، بلند بخواند بنابر اقوى چيزى بر او واجب نيست.

4 - اگر در بين نماز بفهمد كه طهارت او (وضو، يا غسل و يا تيمّم) باطل بوده يا اينكه بدون طهارت شرعى نماز راشروع كرده، نماز او باطل است و اگر بعداز اتمام نماز بفهمد، واجب است بعداز كسب طهارت، اگر وقت باقى است به عنوان ادا واگروقت گذشته است به عنوان قضا نماز را اعاده كند.

5 - اگر از روى سهو و اشتباه نماز را قبل از فرارسيدن وقت بخواند نمازش باطل است. و اگر بعداز نماز بفهمد كه قبل از وقت نمازخوانده است، اگر هنوز وقت باقى است به عنوان ادا، و اگر وقت گذشته است به عنوان قضا، اعاده نمايد.

6 - اگر كاملاً به سوى غير قبله، يا پشت به قبله نماز بخواند، چنانچه جاهل به حكم باشد بنابر احتياط واجب نماز را اعاده ياقضا كند، امّا در غير حالت جهل به حكم، بنابر احتياط مستحب، اعاده يا قضا نمايد.

7 - اگر ركوع را فراموش كند تا اينكه به سجده دوّم برود، بنابر قول مشهور فقها كه موافق احتياط است، نماز باطل مى شود. امّااگر قبل از سجده دوّم متوجّه شود كه ركوع را بجا نياورده است، بايد بايستد و ركوع را بجا آورد و نمازش صحيح مى باشد وبعداز نمازدو سجده سهو نيزبجا آورد و بنابر احتياط واجب، اگر بعداز رفتن به سجده اوّل متوجّه شده باشد، علاوه بر آنچه گفته شد، نمازش را نيز اعاده نمايد.

ص: 347

8 - اگر هر دو سجده را فراموش كند تا اينكه به ركوع ركعت بعدى برود، نمازش باطل مى شود و اگر قبل از ركوع متوجّه شود واجب است برگردد و هر دو سجده را بجا آورد و سپس ايستاده و نماز را تكميل كند و از باب احتياط دو سجده سهو نيز بجا آورد.

9 - اگر قبل از سلام دادن بفهمد كه دو سجده ركعت اخير را ترك كرده است، واجب است هر دو سجده را بجا آورد و سپس تشهّدبخواند و سلام دهد و چيزى بر او نيست.

10 - و اگر بعداز سلام دادن و قبل از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند متوجّه شود، بازهم اقوى اين است كه نماز او صحيح است و لازم است هر دو سجده را بجا آورده و تشهّد بخواند و سلام بدهد و به خاطر سلام بى جا سجده سهو بجا آورد.

11 - امّا اگر بعداز سلام و بعداز انجام كارى كه نماز را باطل مى كند متوجّه شود كه دو سجده را بجا نياورده است، بنابر فتواى مشهور نمازش باطل است.

12 - اگر بعداز تشهّد و قبل از سلام دادن، بفهمد كه يك يا بيشتر از يك ركعت را فراموش كرده است، بايستد و فوراً آن مقدارفراموش شده را بجا آورد و چيزى بر او نيست.

13 - اگر بعداز سلام بفهمد كه يك يا بيشتر از يك ركعت را فراموش كرده است، چنانچه كارى را كه باطل كننده نماز است بجانياورده باشد، واجب است فوراً آن مقدار فراموش شده را انجام دهد و به خاطر سلام زيادى، دو سجده سهو نيز بجا آورد، امّا اگربعداز آنكه كار باطل كننده نماز را مرتكب شده باشد، متوجّه گردد، نظر مشهور بين فقها اين است كه نمازش باطل بوده وواجب است اعاده نمايد، امّا در روايتى آمده است كه ركعتهاى فراموش شده را بخواند و نمازش صحيح است، عمل به اين روايت از باب تسليم وتعبّد، ان شاء اللَّه مجزى و كافى است ولى احوط عمل به قول مشهور مى باشد

ص: 348

فصل چهارم - احكام ساير نمازها

اوّل - نماز مسافر

وطن چيست؟

قبل از آنكه احكام نماز مسافر و شرايط قصر نماز را بيان كنيم لازم است بدانيم وطن چيست؟

1 - وطن جايى است كه انسان آنجا را براى اقامت و زندگى خود به طور دائم انتخاب كرده باشد به گونه اى كه در نظر عرف، در آنجامسافر محسوب نشود. دراين مورد فرقى بين شهر و روستا وغيره نيست. همچنين فرق ندارد كه آنجا زادگاه او باشد يا نه، محل سكونت پدر و مادر او باشد يا نه، در آنجا ملك داشته باشد يا نه.

همچنين ضرورتى ندارد كه حتماً از اقامت شخص در آن مكان، وقت معيّنى مانند سه يا شش ماه سپرى شود تا آن مكان وطن شخص به شمار آيد، بلكه گاهى با اقامت در يك مدّت كوتاه نيز وطن صدق مى كند و بلكه مى توان گفت با قصد زندگى كردن در يك محل و تهيّه وسايل اقامت مانند خريدن يا اجاره منزل و تهيه وسائل منزل و آماده كردن شرايط قانونى اقامت، نيز وطن صدق مى كند.به طور كلّى معيار اصلى در تشخيص وطن، عرف است. هر زمان كه از نظر عرف، صدق كند كه اين محل وطن اوست، احكام شرعى مربوط به وطن، جارى مى شود.

2 - چون صدق وطن يك امر عرفى است، نسبت به شرايط اشخاص تفاوت پيدا مى كند، گاهى براى شخصى بعداز يك اقامت كوتاه (يك ماهه مثلاً) در محلّى، وطن صدق مى كند مانند كسى كه در همان مدّت كوتاه، در آنجا خانه اى خريده وخانواده اش را به آنجا انتقال داده و در محل جديد، كارهاى تجارتى خود را شروع كرده و به قصد اقامت، شرايط قانونى را فراهم كرده است. امّا براى يك شخص ديگر ممكن است حتّى با شش ماه اقامت هنوز وطن صدق نكند مانند كسى كه هنوز در مورد اقامت در محل جديد ترديد دارد و مشغول بررسى جوانب مثبت و منفى آن مى باشد و هنوز به تصميم نهايى نرسيده وبه هيچ كارى كه نشانه عزم وتصميم او براى اقامت باشد دست نزده است.

3 - امكان دارد يك نفر دو وطن يا بيشتر داشته باشد مثل كسى كه نيم سال را در يك محل ونيم ديگر را در محل ديگر به سرمى برد، حال به جهت ضرورت شغلى و فعاليتهاى كسب وتجارت باشد يا به جهت تعدّد همسر يا هر ضرورت ديگر.

ص: 349

4 - گاهى در اثر تبعيّت و وابستگى نيز وطن تحقّق مى يابد مانند فرزند كه وابسته به پدر و مادر يا يكى از آنها مى باشد، دراين صورت وطن پدر و مادر، وطن فرزند نيز محسوب مى شود بشرط اينكه همچنان تابع ووابسته به پدر و مادر باقى بماند وبعداز رسيدن به سنّ تمييز از اقامت در آن محل اعراض نكند، پس اگر كسى ديگر غير از پدر و مادر، او را به طور هميشگى به فرزند خواندگى بگيرد، يا ستمگران او را به اسارت ببرند و يا از پدر و مادر به هر دليلى جدا شود وتبعيّت و وابستگى از بين برود، حكم وطن هم نسبت به او از بين مى رود. به طور كلّى هر كسى كه تابع ديگرى محسوب مى شود، وطن آن ديگرى، وطن آن تابع مى باشد چه بالغ باشديا غير بالغ، عاقل باشد يا ديوانه، تبعيّت او مشروع باشد يا ظالمانه و معيار هم اين است كه آن محل از نظر عرف، وطن او حساب شود.

5 - اگر فرزند بالغ، تابع پدر و مادرش باشد، و آنها محل جديدى را وطن خود قرار دهند، آن وطن جديد، وطن فرزند محسوب نمى شود مگر اينكه او شخصاً -هر چند از طريق نيّت و قصد تبعيّت و پيروى كردن از پدر و مادر در توطّن- قصد اقامت در وطن جديدرا بنمايد.

6 - اگر شخصى از وطن اصلى يا وطن دوّم خود اعراض كند و تصميم بگيرد كه ديگر براى هميشه آن را ترك گفته ودر آنجا اقامت نكند، چه درآنجا ملك داشته باشد يانه، حكم وطن ساقط مى شود.

7 - ولى اگر صرفاً سكونت در وطن را ترك كند امّا هنوز اعراض نكرده باشد (يعنى تصميم بر ترك هميشگى آن نداشته باشد وشايد در شرايط مناسب ديگر دوباره در آنجا اقامت كند) حكم وطن ساقط نشده و هر موقع كه به آنجا برسد بايد نماز را به طورتمام بجا آورد و روزه بگيرد.

8 - به محض اين كه از وطن خود اعراض كرده و از آنجا خارج شود، حكم وطن نيز ساقط مى گردد هر چند هنوز وطن جديدى براى سكونت اختيار نكرده باشد، پس ممكن است مدّت زيادى بگذرد بدون اينكه وطن معيّنى داشته باشد و دراين صورت او از كسانى خواهد بود كه خانه اش با خودش (خانه به دوش) است و در همه جا نمازش را تمام مى خواند چنانكه در آينده به حكم آن اشاره خواهيم كرد.

سفر:
اشاره

1 - مسلمان، در وطن خود يا در آنجا كه براى او در حكم وطن محسوب مى شود، وظايف شرعى خود را به طور كامل انجام مى دهديعنى نمازش را تمام مى خواند و روزه مى گيرد ودر نمازهاى جمعه و عيد حاضر مى شود و نافله ها را نيز از باب استحباب بجا مى آورد،ولى اسلام براى مسافر -به جهت مشقّت و زحمتى كه در سفر متحمّل مى شود- در برخى از تكاليف وتعهّدات عبادى او تسهيلاتى قايل شده است كه به ترتيب ذيل مى باشد:

ص: 350

الف - وجوب قصر يا شكستن نمازهاى چهار ركعتى (ظهر و عصر وعشا) يعنى آنها را دو ركعتى بجا آورد. اين حكم الزامى است نه اختيارى مگر در بعضى از موارد كه اشاره خواهد شد.

ب - ساقط شدن روزه واجب و صحيح نبودن آن. روزه مستحبّ نيز در سفر صحيح نيست مگر در مواردى كه استثنا شده است.

ج - ساقط شدن نماز جمعه ولى اگر مسافر بجاى ظهر، جمعه را بخواند كفايت مى كند.

د - ساقط شدن نماز دو عيد فطر و قربان (در حالت وجوب آنها).

ه - ساقط شدن نافله هاى ظهر و عصر، و نيز -بنابر اقوى- ساقط شدن نافله عشا (وُتَيْره).

2 - مسافر در چهار محلّ مخيّر است كه نمازش را تمام بخواند يا شكسته:

الف - مسجدالحرام در مكّه.

ب - مسجد النبى صلى الله عليه وآله در مدينه.

ج - مسجد كوفه و حرم امام اميرالمؤمنين عليه السلام.

د - حرم امام حسين عليه السلام.

بعيد نيست كه ملاك اين تخيير، شهرهاى مكّه مكرّمه، مدينه منوّره، كوفه، كربلا و نجف اشرف باشد.

اظهر اين است كه آن مقدار كه به حرمين شريفين و همچنين نجف و كربلا افزوده شده نيز همين حكم را دارد.

3 - سفرى كه احكام ياد شده بر آن مترتّب مى شود با فراهم آمدن شرايط هشتگانه زير تحقّق مى پذيرد:

اوّل - پيمودن هشت فرسخ شرعى به طور يكطرفه يا با رفت و برگشت.

دوّم - قصد پيمودن اين مسافت از ابتداى مسافرت.

سوم - استمرار و ادامه قصد.

چهارم - عبور نكردن از وطن يا محل اقامت ده روزه خود.

پنجم - مباح بودن سفر.

ششم - از خانه بدوشان نباشد.

هفتم - شغل او مسافرت نباشد.

هشتم - رسيدن به حدّ ترخّص.

تفصيل احكام و جزئيات مسأله به شرح ذيل بيان مى شود:

ص: 351

اوّل - پيمودن مسافت شرعى:

1 - مسافتى را كه مسافر مى پيمايد نبايد از هشت فرسخ (1)كمتر باشد چه بصورت يكطرفه (يعنى همه هشت فرسخ را تنها دررفت يا تنها در برگشت بپيمايد) يا بصورت تلفيقى (يعنى چهار فرسخ رفت + چهار فرسخ برگشت) باشد.

2 - اگر مسافت هشت فرسخ، تلفيقى از مسافت رفت و برگشت باشد و مسافت رفتن كمتر از چهار فرسخ باشد (مثل اينكه راه رفتن سه فرسخ و راه بازگشت پنج فرسخ باشد)، بنابر احتياط دراين حالت بايد بين قصر و تمام جمع كند.

3 - منظور از مسافت تلفيقى اين است كه مجموع يكبار رفتن و يك بار برگشتن، هشت فرسخ شود امّا اگر مسافت كوتاهى ماننديك فرسخ را چند بار رفت و آمد كند تا آنجا كه مجموع آنها هشت فرسخ شود، اين، سفر به شمار نمى رود، و نبايد نماز شكسته شود.

4 - بنابر اقوى لازم نيست در مسافت تلفيقى، رفت و برگشت در يك روز يا يك شب انجام شود بلكه اگر از ابتدا قصد داشته باشدكه بعداز چند روز (كمتر از ده روز) بازگردد، نماز شكسته مى شود مگر اينكه در مقصد، ده روز قصد اقامت كند كه دراين صورت در مسير راه و در محل اقامت بايد تمام بخواند. احتياط مستحب اين است كه اگر در همان روز يا شبش بازنگردد، بين قصر وتمام و بين روزه و قضاى آن جمع كند.

5 - در تحقّق مسافت مورد نظر دقّت عقلى لازم نيست و اگر در عرف صدق كند كه مسافت معتبر شرعى را پيموده است كفايت مى كند و محاسبه دقيق لازم نيست به گونه اى كه هشت فرسخ كامل و دقيق و بدون نقص باشد به طورى كه اندك نقصى (ده مترمثلاً) هم نداشته باشد.

6 - اگر مسافت از هشت فرسخ به اندازه قابل توجّهى كم باشد به گونه اى كه در عرف نگويند مسافت معتبر شرعى را پيموده است ياحداقلّ در صدق آن مسافت شك شود، شكسته خواندن نماز جايز نيست.

7 - اگر شك كند كه آيا راهى را كه مى پيمايد به مسافت معتبر مى رسد يا نه، بنابر اقوى بايد تمام بخواند وهمچنين اگر گمان پيداكند كه راهش به اندازه مسافت معتبر مى باشد، تا گمان او

ص: 352


1- درباره تعيين فرسخ با دستگاه مترى، اختلاف وجود دارد. برخى فرسخ را 5500 متر و مسافت قصر را 44 كيلومتر دانسته اند و بعضى ديگر هم فرسخ را 5700 متر و مسافت قصر را 45كيلومتر و 600 متر محاسبه كرده اند. (امّا بر حسب دستگاه اندازه گيرى قديم -آن چنانكه در روايات آمده- يك فرسخ \سه ميل، و يك ميل \چهارهزار ذرع، و يك ذرع \24 انگشت است، و اگر پهناى هرانگشت به طور متوسط 2 سانتيمتر باشدنتيجه مى گيريم كه يك ذرع \48 سانتيمتر، و يك ميل (قديم) \1920 متر، وهشت فرسخ (كه مساوى با 24 ميل مى باشد) 46كيلومتر و 80 متر است. اين محاسبه در هنگام شك، موافق اصل است.

به درجه اطمينان نرسد نمى تواند نماز را شكسته بخواند.

8 - مسافت معتبر در قصر با يكى از راههاى زير ثابت مى شود:

الف - علم حاصل از آگاهى و اندازه گيرى شخصى.

ب - شياع علم آور (يعنى شهرت بزرگى بين مردم به گونه اى اطمينان بخش).

ج - بينه شرعى يعنى شهادت دو مرد عال.

د - شهادت يك نفر عادل در صورتى كه سخن او موجب اطمينان شود.

ه - علايم راهنمائى و رانندگى كه مسافت راهها را نشان مى دهد در صورتيكه موجب اطمينان شود و همچنين كيلومتر شمارِ وسايل نقليّه جديد.

9 - در موقع شك در تحقّق مسافت، جستجو و فحص كردن به اندازه اى كه شك برطرف شود يعنى فحص عادى عرفى و عقلائى كفايت مى كند.

10 - اگر مقصد مسافر دو راه داشته باشد كه يكى به اندازه مسافت قصر (يعنى هشت فرسخ) وديگرى كمتر از آن است،چنانچه راه طولانى را پيمود، شكسته نماز بخواند و اگر راه كوتاه را پيمود تمام بخواند.

11 - اگر شهر مانند شهرهاى قديم، ديوار داشته باشد، مبدء محاسبه مسافت از همان ديوار شهر است و اگر ديوار نداشته باشد،در شهرهاى كوچك و متوسط از آخر خانه ها يا تأسيسات شهرى كه در عرف جزء همان شهر به شمار مى آيند محاسبه مى شود امّا درشهرهاى خيلى بزرگ، محاسبه مسافت از همان نقطه اى است كه در عرف گفته شود كه مسافر است و در شهر خود نيست، مثل اينكه مسافرت خود را از فرودگاه يا ايستگاه قطار آغاز كند يا وارد بزرگراه بين شهرى شود، و يا مشابه آن.

12 - امّا نقطه پايان در محاسبه مسافت در سمت مقصد، آن محلّى است كه مسافر آنجا قصد كرده است، نه ديوار شهر يا آغازتأسيسات شهرى. بنابراين اگر مقصد او، بازار معيّنى در وسط شهر باشد، مسافت تا محلّ رسيدن به آن بازار محاسبه مى شود.

دوّم - قصد پيمودن مسافت از ابتداى مسافرت:

1 - براى اينكه احكام سفر بر مسافر جارى شود، بايد از آغاز سفر، قصد پيمودن هشت فرسخ را (يك طرفه ياتلفيقى) داشته باشد و اگر سفر را با همين قصد و عزم آغاز كند، واجب است نماز را شكسته بخواند.

2 - اگر از ابتدا كمتر از مسافت معتبر را قصد كرده باشد ولى بعداز رسيدن به آنجا، مسافت ديگرى را نيز قصد كند كه مجموع آن دو، مسافت قصر شود، بنابر احوط دراين صورت اگر

ص: 353

مسافت هشت فرسخ را كامل نمود، بين قصر و تمام جمع كند.

3 - اگر در همين فرض، مسافتى كه جديداً قصد كرده با مسافت بازگشت باهم، هشت فرسخ يا بيشتر شود و قصد بازگشت هم داشته باشد، نماز را شكسته بخواند.

4 - كسى كه نمى داند چه مقدار مسافتى را مى پيمايد مثل كسى كه به دنبال گمشده اى مى روديا هدف نامعلومى دارد يا شكارى را تعقيب مى كند و مانند آن، نمى تواند در رفتن، نماز را قصر كند امّا در بازگشت اگر راهش به هشت فرسخ يا بيشتر مى رسد، واجب است شكسته بخواند.

5 - اگر به قصد پيمودن مسافت معتبر عازم سفر شود ولى مشروط به اين كه رفيق همسفر پيدا كند يا اينكه ادامه سفرش را به حاصل شدن چيزى، معلّق گرداند، نمى تواند شكسته بخواند مگر اينكه مسافرت را با چنين قصدى آغاز كند كه بعداز پيمودن چهارفرسخ، در جستجوى رفيق يا در صدد دست يافتن به چيزى باشد كه دراين صورت شكسته بخواند زيرا دراين فرض، قصد مسافت معتبر، تحقّق يافته است.

6 - اگر قصد مسافت و عزم سفر وجود داشته باشد، لازم نيست آن مسافت به صورت پيوسته، پيموده شود بلكه مى تواند آن مسافت را در چند روز طى كند بلكه اگر در هر روز به خاطر تفريح و سرگرمى يا كاوش علمى، تنها مسافت ناچيزى از راه را بپيمايد،تا زمانى كه در عرف سفر صدق كند، نماز را شكسته بخواند و از همان حدّ ترخّص، قصر را شروع كند امّا اگر در صدق سفر به اين حركت كُند، شك كند، تمام بخواند و احتياط جمع بين قصر و تمام است.

7 - لازم نيست در قصد مسافت، مستقل باشد بلكه اگر در سفر پيرو ديگرى است مانند همسر كه از شوهر خود، يا نوكر كه از آقاى خود تبعيّت مى كند، يا زندانى و اسير و مانند آنها اگر بدانند كه مسافت شرعى را مى پيمايند بايد شكسته بخوانند.

8 - اگر شخصى كه تابع وپيرو ديگرى است مسافت را نداند، بايد تمام بخواند امّا اگر بعداً روشن شود كه مسافت شرعى تحقّق يافته، بايد شكسته بخواند چون قصد او هم تابع قصد متبوع مى باشد.

9 - كسى كه تابع ديگرى است ومسافت را نمى داند، واجب است كه از باب احتياط، از متبوع، استعلام كند وبر متبوع هم از باب احتياط واجب است كه مقدار مسافت قصد شده را به او خبر دهد.

10 - اگر كسى كه در سفر، تابع و پيرو ديگرى است علم داشته باشد يا گمان كند كه قبل از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود،واجب است كه تمام بخواند امّا اگر شك داشته باشد ظاهر اين است كه بايد شكسته بخواند

ص: 354

سوم - استمرار و ادامه قصد

همانطور كه لازم است از ابتداى سفر قصد داشته باشد، لازم است كه اين قصد همچنان در طول سفر استمرار داشته باشد. پس اگرپيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد يا مردّد شود، بايد نماز را تمام بخواند زيرا عدول از قصد، اخلال به سفر قصرمحسوب مى شود.

جزئيات اين مسأله به شرح ذيل است:

1 - منظور از استمرار قصد، استمرار قصد سفر و پيمودن مسافت به طور كلّى است، و نه استمرار نيّت مقصد واحد. بنابراين اگركسى -مثلاً- به قصد مدينه منوّره مسافرت كند و در ميان راه، مسير خود را به سوى مكّه مكرّمه تغيير دهد ضررى به استمرار قصد اوندارد.

و همچنين اگر به قصد سفر و پيمودن مسافت معتبر و بدون مقصد معيّنى خارج شود، بلكه تعيين مقصد را به رسيدن به دو راهى موكول سازد، اشكال ندارد.

2 - اگر بعداز پيمودن چهار فرسخ، از ادامه سفر منصرف شود ولى تصميم بگيرد كه در آنجا بماند و برنگردد، يا بين ماندن وبازگشتن مردّد باشد و يا بخواهد بعداز ده روز اقامت در آنجا برگردد، در همه اين فرضها بايد نماز خود را تمام بخواند.

3 - امّا اگر بعداز چهار فرسخ، از ادامه سفر منصرف شود ولى بدون نيّت اقامت ده روز عزم بازگشت داشته باشد، نماز خود راشكسته بخواند چه اينكه بخواهد در همان روز برگردد يا بعداز چند روز (كمتر از ده روز).

4 - اگر به عزم پيمودن مسافت شرعى به سفر رود و سپس در بين راه درباره ادامه سفر ترديد پيدا كند ولى بسيار زود بازهم تصميم به ادامه سفر بگيرد بدون اينكه در آن حالت ترديد، چيزى از راه را پيموده باشد، چنانچه با قيمانده راه هر چند با محاسبه بازگشت،هشت فرسخ باشد، بر شكسته خواندن خود باقى بماند، وهمچنين است اگر باقيمانده راه به اضافه راهى كه قبل از ترديد پيموده است،باهم هشت فرسخ شود. اگرچه احتياط مستحب دراين صورت، جمع بين شكسته وتمام است.

5 - امّا اگر در بين راه در ادامه سفر ترديد پيدا كند و در همان حالت ترديد مقدارى از راه را بپيمايد و سپس تصميم به ادامه سفربگيرد، چنانچه با قيمانده راه به اضافه راه بازگشت هشت فرسخ مى شود، شكسته بخواند و گرنه احتياط در جمع بين شكسته و تمام است.

6 - اگر پنج فرسخ برود و ترديد پيدا كند، بعد يك فرسخ ديگر راه برود و سپس قصد مسافت كند و سه فرسخ ديگر راه برود، بنابراقوى بايد شكسته بخواند واحتياط مستحب جمع بين قصر وتمام است.

7 - اگر در مسير راه و قبل از انصراف از پيمودن مسافت شرعى، شكسته بخواند، بعداز

ص: 355

انصراف لازم نيست نماز را اعاده كند.

چهارم - عبور نكردن از وطن

مسافر نبايد از ابتداى سفر يا در ميان راه، قصد عبور از وطن يا اقامت ده روزه در محلّى قبل از پيمودن هشت فرسخ را داشته باشد واگر چنين باشد بايد تمام بخواند زيرا اقامت ده روزه در محلّى و همچنين عبور از وطن، حكم سفر را ساقط مى گرداند.

دو مسأله:

1 - كسى كه نمى داند آيا قبل از هشت فرسخ از وطن خود مى گذرد يا نه؟ يا اينكه ده روز در جايى اقامت مى كند يا نه؟ بايد نمازش را تمام بخواند.

2 - كسى كه از آغاز سفر يا در ميان راه قصد عبور از وطن يا اقامت ده روزه در محلّى قبل از پيمودن هشت فرسخ را داشته و يا اينكه مردّد بوده است ولى بعداً از اين قصد يا ترديد، بيرون شود، چنانچه با قيمانده راه به تنهايى يا با ضميمه بازگشت، مسافت كامل باشد، شكسته بخواند، امّا اگر چنين نباشد بلكه هر چند مجموع مسافت از اوّل سفر، هشت فرسخ باشد، از باب احتياط بايد بين شكسته وتمام جمع كند.

پنجم - مباح بودن سفر:

1 - نبايد سفر، حرام يا به منظور ارتكاب عمل حرام باشد و گرنه بايد نماز را تمام بخواند. برخى از مثالهاى سفر حرام يا معصيت امور ذيل است:

الف - در صورتيكه خود سفر فى نفسه حرام باشد مانند سفرى كه براى انسان ضرر زيادى دارد، يا سفر فرزند با منع پدر و مادر،در صورتيكه مخالفت با آن دو باعث آزار آنها و موجب عاق كردن او شود، و يا سفرى كه به منظور فرار از جهاد صورت بگير(دچنانكه در باب جهاد به تفصيل بيان شده است.)

ب - در صورتيكه هدف از سفر، ارتكاب كار حرام باشد مثل كسى كه براى كشتن انسانى بى گناه، يا براى ارتكاب زنا، يا سرقت ويا دست يافتن ناحق به اموال مردم، يا براى آزار مردم ويا كمك كردن به ظالم، مسافرت كند.

ج - اگر سفر براى شكار از باب لهو و سرگرمى باشد (كه دراين صورت بايد تمام بخواند) امّا اگر شكار به منظور كسب روزى و امرار معاش يا براى تجارت باشد، موجب قصر مى شود.در شكار فرقى بين شكار دريائى و خشكى نيست.

2 - سفر براى استراحت و تفريح و سرگرمى خود و خانواده اگر به منظور ارتكاب حرام

ص: 356

نباشد، مباح است و موجب شكسته خواندن نماز مى شود.

3 - كسى كه سفرش، سفر حرام يا به منظور ارتكاب كار حرام نيست ولى در بين سفر، كار حرامى مرتكب شود مانند: غيبت كردن مؤمن، غصب اموال، بستن قرارداد تجارى حرام، مى گسارى، قمار، حضور در مجالس لودگى و هرزگى، ديدن فيلم هاى مبتذل و حرام و مانند آن كه هدف سفر نبوده است، نمازش را بايد شكسته بخواند هر چند با ارتكاب اين محرّمات، گناه كرده است و بايداستغفار كند.

4 - اگر هدف اساسى سفرش ترك واجب باشد (مثل فرار از پرداخت بدهى در حاليكه طلبكار مطالبه مى كند و او هم قدرت پرداخت دارد) احوط جمع بين قصر وتمام است امّا اگر سفرش منجر به ترك واجب شود و از آغاز هدفش آن نبوده است،شكسته بخواند.

5 - اگر خود سفر و هدف از آن مباح باشد ولى وسيله نقليّه اى كه با آن مسافرت مى كند (مانند ماشين، هواپيما، قطار يا اسب و قاطر و غيره) غصبى باشد، يا در بين سفر از راههاى غصبى استفاده كند، بنابر اقوى شكسته بخواند اگرچه احوط جمع بين قصرو تمام است.

6 - كسى كه به همراه ظالم (چه حاكم باشد يا غير حاكم) مسافرت كند، چنانچه مضطرّ (ناگزير به اين سفر) باشد يا هدفش دفع ظلم يا تغيير اوضاع فاسد، يا جلوگيرى از مفاسد وانحرافات يا هدفهاى سالم و راجح ديگر باشد،شكسته بخواند امّا اگر مضطرّ نباشد و سفرش كمك به ظالم حساب شود، نمازش را تمام بخواند با قطع نظر از حقيقت سفر ظالم وهدف او و هر چند كه سفر حجّ هم باشد زيرا همراهى و مصاحبت ظالم معمولاً به معناى تأييد اوست.

7 - امّا كسى كه در حال بازگشت از سفر معصيت است، چنانچه بعداز توبه از معصيت باشد بايد بين قصر و تمام جمع كند و اگرهنوز توبه نكرده است، وجوب تمام خواندن بعيد نيست اگرچه احتياط مستحب، جمع بين قصر و تمام مى باشد.

8 - همانطور كه مباح بودن سفر، در ابتداى سفر شرط است، لازم است كه در طول سفر نيز استمرار داشته باشد. بنابراين اگر كسى سفرش در ابتدا مباح باشد ولى در حين سفر قصد معصيت كند بگونه اى كه سفرش، سفر حرام و معصيت شمرده شود، واجب است كه نماز را تمام بخواند.

امّا اگر در آغاز سفر، هدفش معصيت بوده ولى در ميان راه از نيّت معصيت منصرف شود، چنانچه باقيمانده سفر هر چند با اضافه راه بازگشت، به اندازه هشت فرسخ باشد، نماز را قصر كند و اگر چنين نباشد، احوط جمع بين قصر و تمام است اگرچه اقوى قصراست در صورتيكه مجموع راه، به اندازه مسافت شرعى باشد.

9 - اگر هدف سفر، تلفيقى از طاعت و معصيت باشد (مانند كسى كه براى ديدار خويشاوندان و ارتكاب گناه مسافرت مى كند يا براى درس خواندن و ارتكاب حرام به مسافرت

ص: 357

مى رود) مسأله سه صورت پيدا مى كند:

الف - اينكه معصيت هدف اصلى امّا طاعت هدف فرعى باشد. دراين صورت بدون اشكال بايد تمام بخواند.

ب - طاعت هدف مستقل امّا معصيت هدفى جنبى باشد. دراين صورت احوط جمع بين قصر وتمام است.

ج - طاعت و معصيت هر دو هدف مشترك باشد بگونه اى كه اگر اجتماع هر دو نمى بود،به مسافرت نمى رفت، دراين صورت، وجوب تمام بعيد نيست اگرچه احوط جمع است.

ششم - از خانه بدوشان نباشد:

1 - از كسانى نباشد كه محلّ معيّنى براى سكونت ندارند مانند صحرانشينان و چادرنشينان كه در جاى خاصى اقامت ندارند و درجستجوى علف و آب و چراگاه به اين جا و آنجا كوچ مى كنند وخانه بدوش هستند. اين افراد در همه مسافرتهاى خود هر چند مسافت طولانى هم داشته باشند، بايد نماز خود را تمام بخوانند زيرا سفر و مسافر به آنها صدق نمى كند و همچنين است سياحت گران وتوريستهايى كه براى خود وطن خاصى نداشته و در طول زندگى به سياحت مى پردازند.

2 - اين نوع افراد اگر غير از جستجوى آب و علف و چراگاه، به منظور ديگرى مسافرت كنند مانند سفر حجّ و زيارت، و خانه وكالاهاى شان با خودشان نباشد (يعنى از وضعيّت معمولى زندگى كوچ نشينى خود خارج شوند) بايد نماز خود را قصر كنند.

3 - اگر يكى از صحرانشينان براى پيدا كردن منزل، يا در جستجوى آب و چراگاه سفر كند ومسافت هشت فرسخ را هم طى كند،چنانچه با خانه و وسايل خود سفر كرده بايد تمام بخواند واگر به تنهايى رفته شكسته بخواند واحتياط دراين كه هم شكسته وهم تمام بخواند، خوب است.

هفتم - شغل او مسافرت نباشد

كسى كه شغلش مسافرت است، در طول سفرهاى شغلى خود، نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد حتّى موقعى كه در يكى از اين مسافرتها، از شغلش براى منافع شخصى خود استفاده كند مثل اينكه راننده، خانواده و اثاثيّه خود را از شهرى به شهر ديگرى منتقل كند.

برخى از نمونه ها و مصداقهاى اين عنوان به قرار ذيل است:

1 - رانندگان تاكسى ها، اتوبوسها و كاميونها و كسانيكه آنان را دراين كار كمك و همراهى مى كنند.

2 - رانندگان قطارها و گروههاى همكار آنان.

ص: 358

3 - خلبانها و كمك خلبانهاى هواپيماها و تيمهاى پرواز از قبيل مهندسان، ونيروهاى حفاظتى كه به طور هميشگى پروازها راهمراهى مى كنند.

4 - ملوانهاى كشتى ها و گروه همراه آنها كه سفر هميشگى در روى كشتى، شغل آنان مى باشد.

5 - راهنمايان توريستها، زائران و مسافران كه كار هميشگى آنان همراهى با آنهاست.

6 - چوپانان، كرايه كاران، شتربانان و هيزم كشان و افراد مانند آنها.

7 - تاجرانى كه تجارت خود را در حال گردش در شهرها و مناطق مختلف انجام مى دهند.

8 - مأمورين ادارات دولتى كه كار آنها در مسافرت هميشگى است مانند مأمورين و حسابرسان مالياتى (كه كارشان هميشه در حال سفر است) و مهندسان و كارگران راههاى بيرونى ومانند آنها.

جزئيات اين مسأله بشرح ذيل است:

1 - معيار در تشخيص اينكه شغل او مسافرت مى باشد، عرف است. پس اگر در عرف صدق كند كه شغل او مسافرت است، واجب است تمام بخواند هر چند در سفر اوّل باشد، به شرط اين كه قبل از آن در وطن خود يا شهر ديگرى ده روز اقامت نداشته باشد، ماننداين كه از سفرى كه در آن نماز را شكسته مى خوانده برگردد، سپس قبل از گذشت ده روز از اقامت خود به مسافرت شغلى بپردازد كه دراين صورت بايد نماز را تمام بخواند.

2 - حمله داران كاروانهاى حجّ و عمره و زيارت و سياحت كه در طول سال اين شغل را داشته باشند، تمام بخوانند امّا اگر درموسم هاى خاصى از سال مانند موسم حجّ يا تابستان، به اين شغل بپردازند، از باب احتياط بين قصر و تمام جمع كنند، مگر اين كه ازنظر عرف صدق كند كه حمله دارى شغلشان است، كه دراين صورت تمام بخوانند.

3 - اگر كسى كه شغل او مسافرت است، به سفر خاصى برود كه ارتباطى به شغلش نداشته باشد مثل سفر حجّ و زيارت ياسياحت، نماز را شكسته بخواند مگر اينكه در ضمن شغلش اين هدفها را هم داشته باشد مانند راننده اى كه ماشينش را براى سفر حجّ به اجاره داده و خودش هم براى حجّ مى رود، بايد تمام بخواند.

4 - كسى كه تنها در فصلهاى معيّنى، شغلش مسافرت است، ظاهر اين است كه تمام خواندن بر او واجب است اگرچه احوط اين است كه هم شكسته بخواند و هم تمام.

5 - كسى كه كارش تردّد در مسافرتهاى كوتاه و كمتر از چهار فرسخ است مانند فروشنده دوره گرد يا راننده تاكسى كه در خطوطنزديك كار مى كند، از كسانى محسوب مى شود كه شغلش مسافرت است پس اگر اتّفاق افتاد كه در يكى از دفعات، مسافرت او طولانى شد و به مسافت قصر رسيد، او بايد بر تمام خواندن خود باقى بماند زيرا تا زمانى كه شغل او مسافرت است، فرقى بين سفر نزديك ودور وجود ندارد.

ص: 359

6 - شرط تمام خواندن در سفرهاى شغلى اين است كه با ده روز اقامت در وطن يا غير وطن، قطع نشود زيرا اقامت ده روز، حكم قبلى را از بين مى برد پس در سفر اوّل خود بعداز اقامت، واجب است شكسته بخواند و سپس از سفر دوم، تمام بخواند اگرچه در سفراوّل، جمع بين قصر وتمام احوط است. در اينجا تفاوت نمى كند كه اقامت ده روز با نيّت قبلى يا بدون قصد و نيّت، صورت گرفته باشد.

7 - كسى كه شغلش مسافرت نيست امّا براى او كارى پيش مى آيد كه سبب مى شود چندين سفر متوالى برود، وظيفه او تمام نيست بلكه بايد شكسته بخواند، چه، تعدّد مسافرتها كاملاً تصادفى باشد يا اينكه از زمان اوّلين سفر، قصد آن را داشته باشد مثل كسى كه كالاى تجارى يا محصولات كشاورزى دارد كه مى خواهد طى چند سفر متوالى، آنها را به جاى ديگر انتقال دهد.

8 - كسى كه از وطنش اعراض كرده امّا هنوز براى خود وطن جديدى انتخاب نكرده است و در جستجوى وطن به سفر مى پردازد،بايد در سفر قصر كند امّا اگر خانه به دوش شود و قصد ماندن در جاى معيّنى را نداشته باشد، بايد تمام بخواند، و مانند اوست كسانى كه براى فرار از ظلم و قهر ستمگران وطاغيان، به جنگلها، بيابانها، كوهها و مردابها پناه مى برند.

هشتم - رسيدن به حدّ ترخّص

حد ترخّص نقطه اى است كه مسافر در هنگام رفتن، شكسته خواندن نماز را از آنجا آغاز مى كند و در هنگام بازگشت از سفر بارسيدن به آن نقطه، نماز را تمام مى خواند.

1 - اقرب اين است كه حدّى كه مسافر در هنگام رفتن، شكسته خواندن را از آنجا شروع مى كند، خروج از خانه ها و رسيدن به بيابان است، آنجا كه صداى اذان ديگر شنيده نمى شود ومسافر از خانه ها دور مى شود به گونه اى كه صاحبان خانه ها، مسافر رانمى بينند و امروزه از طرف راهنمائى و رانندگى علايمى براى خروج از شهرها گذاشته مى شود كه نزديك به همين معيارى است كه گفته شد.

همچنين است در هنگام بازگشت يعنى به محض رسيدن مسافر به حد ترخّص به همين معنى كه گفته شد، حكم شكسته خواندن هم پايان مى يابد يعنى هنگاميكه مسافر در بين خانه ها داخل شود و اذان شهر را بشنود.

امّا در شهرهاى بزرگ مثل مكّه و كوفه سابق بنابر احتياط واجب، در هنگام بازگشت بايد نماز را تا هنگام وارد شدن به منزل خود به تأخير اندازد.

2 - حدّ ترخّص چنانكه نسبت به وطن معتبر است، در شهرى كه مسافر قصد اقامت ده روزه دارد نيز معتبر است. پس كسى كه به قصد هشت فرسخ و اقامت ده روزه در مقصد، سفر كند،

ص: 360

او به محض رسيدن به حدّ ترخّص شهر خود، نماز را شكسته مى خواند تا اينكه به حدّ ترخّص شهر مقصد برسد كه از آنجا بايد تمام بخواند زيرا قصد دارد ده روز در مقصد اقامت كند. اگرچه احوط اين است كه نماز را تا رسيدن به منزل به تأخير اندازد.

سپس در هنگامى كه بازگشت را آغاز مى كند، بايد همچنان تمام بخواند تا موقعى كه به حدّترخّص شهر محل اقامت ده روزه خود برسد امّا در راه كه هشت فرسخ يا بيشتر است بايد شكسته بخواند تا اينكه به حدّترخّص وطن خود برسد.

3 - اگر شهر در جاى بلندى قرار داشته باشد كه نشانه هاى آن از مسافت بسيار دورهم ديده شود يا در زمين خيلى پستى قرار داشته باشد كه به صرف خارج شدن آثار آن ديده نشود يا اينكه ساختمانهاى چندين طبقه بلندى داشته باشد كه از مسافت هاى دور ديده شودو يا اينكه آغاز سفر از جايى باشد كه نه خانه اى در آنجا وجود دارد و نه اذان، در همه اين حالات و موارد مشابه، معيار در تشخيص حدّترخص، وضعيت شهرهاى عادى در اراضى هموار و طبيعى است.

4 - در مناطقى كه اهالى آن در چادرها زندگى مى كنند، همين كه چادرها را نبيند، در تحقّق حدّترخّص كفايت مى كند.

5 - معيار در ديده نشدن ديوارها و شنيده نشدن اذان، حالات عادى و معمولى از هر جهت است، پس اگر هوا غبارآلود يا مه آلودباشد به گونه اى كه از فاصله چند متر، ديوارها ديده نشود يا اينكه چشم بيننده خيلى ضعيف يا خيلى قوى باشد يا اينكه گوش شنونده خيلى ضعيف يا خيلى حسّاس باشد يا صداى اذان خيلى بلند يا خيلى ضعيف باشد، در همه اين حالات، ملاك اصلى آن حالت عادى وطبيعى و متعارف است.

6 - اگر مسافر در بين سفر، از وطن خود عبور مى كند، تا به حدّترخّص وطن خود رسيد بايد نمازش را تمام بخواند و بر تمام خواندن باقى بماند تا موقعيكه براى ادامه سفر از وطن خود خارج مى شود. و در هنگام خروج، وقتى كه به حدّترخّص وطن خودرسيد دوباره قصر بخواند بشرطى كه سفر جديد او هشت فرسخ يا بيشتر باشد.

7 - اگر در هنگام رفتن شك كند كه به حدّترخّص رسيده يا نه، بايد همچنان تمام بخواند واگر در هنگام بازگشت يا رسيدن به شهرى كه ده روز در آنجا اقامت مى كند، شك كند كه به حدّ ترخّص رسيده يا نه بايد همچنان شكسته بخواند.

احكام اقامت شرعى

كسى كه مى داند ده روز يا بيشتر در جايى غير از وطنش مى ماند يا تصميم گرفته باشد كه ده روز يا بيشتر در جايى غير از وطنش(چه آنجا شهر باشد يا روستا يا چادر يا بيابان) اقامت

ص: 361

كند، احكام وطن بر او جارى مى شود يعنى بايد روزه بگيردونمازش را تمام بخواند و فرق ندارد كه اين اقامت از روى اختيار باشد يا اجبار يا اضطرار.

جزئيات مسأله به شرح ذيل بيان مى شود:

1 - تنها گمان به اقامت ده روز براى جارى شدن احكام اقامت كفايت نمى كند بلكه بايد علم داشته باشد يا تصميم گرفته باشد،چنانكه نيّت اقامت هم بدون علم به ماندن ده روز يا تصميم بر آن، تحقّق پيدا نمى كند. پس اگر مردّد باشد يا در ماندن ده روز شك ياحتّى گمان داشته باشد، صرف نيّت قلبى كفايت نمى كند.

2 - اگر اقامت خود را منوط به امرى كند كه تحقّق آن مشكوك است، اقامت شرعى صدق نمى كند مثل اينكه ماندن خود را به اجازه مقامات مربوطه، يا يافتن رفيق، يا پيدا كردن جاى مناسب براى سكونت و مانند آن معلّق كند زيرا همه اين امور با تصميم ماندن ده روز منافات دارد.

3 - اگر تصميم بر ماندن داشته باشد ولى احتمال ضعيفى بدهد كه مانعى براى ماندن او ايجاد شود، احتمالى كه با تصميم او منافات نداشته باشد، ضرر به اين حكم نمى رساند و او بايد نمازش را تمام بخواند.

4 - در تحقّق يافتن ده روزه، ماندن ده روز و نه شب كفايت مى كند و لازم نيست كه شب دهم نيز ضمن ده روز باشد. پس اگر كسى تصميم بگيرد كه از روز اوّل ماه تا غروب روز دهم در جايى بماند، اقامت او درست است و همچنين اگر روز شكسته را از يك روزديگر جبران نمايد، مانند اين كه از ظهر روز اوّل تا ظهر روز يازدهم قصد اقامت كند، اين براى تمام خواندن كفايت مى كند اگرچه احوط در اين فرض، جمع بين قصر و تمام است.

5 - اقامت ده روز بايد در يك شهر يا در يك روستا باشد و نه تلفيقى از دو محلّ دور از هم يعنى در صورتى مى تواند نماز را تمام بخواند كه همه ده روز را در يكجا بماند. پس اگر قصد كند كه ده روز در نجف و كربلا بماند، اقامت شرعى تحقّق نمى يابد و بايد درهر دو جا شكسته بخواند ولى اگر يك شهر به وسيله رودخانه اى به دو بخش تقسيم شود، مانند دو طرف رودخانه در شهر بغداد، درصورتيكه عرف هر دو بخش را يك شهر بداند، اقامت ده روز در هر دو بخش صحيح است ونماز تمام خوانده مى شود.

6 - اگر شهر به اندازه اى بزرگ باشد كه وحدت عرفى خود را از دست بدهد هر چند كه به يك نام ناميده شود، لازم است درمنطقه معيّنى از مناطق متعدّد آن، نيّت اقامت كند مانند شهر نيويورك زيرا -مثلاً- منطقه «بروكلى» عرفاً از منطقه«لونگ آيلند» يا «نيوجرسى» يا حتّى «منهاتن» تفاوت دارد و اينكه همه آنها نيويورك ناميده مى شود كفايت نمى كند امّا اگر شهرى مانند تهران و قاهره باشد كه اقامت در شمال و جنوب آن، اقامت در يك شهر به شمار

ص: 362

مى رود،در هر منطقه اى از آن كه اقامت كند كفايت مى كند، و به طور كلّى ملاك قضاوت عرف است كه آيا انتقال از يك محلّه آن شهر به محلّه ديگر را سفر مى نامد يا نه؟ اگر سفر صدق نكند، هر دو محلّه، يك شهر محسوب خواهد شد.

7 - قصد اقامت شرعى بدين معنى نيست كه در طول ده روز به هيچ وجه از حدود عرفى محل اقامت خود خارج نشود، بلكه اگر ازابتدا قصد داشته باشد يا بعداً تصميم بگيرد كه به نواحى نزديك شهر مانند مناطق سياحتى و تفريحى وزيارتى آن برود، چنانچه كمتراز چهار فرسخ باشد و در عرف، همچنان اقامت در آن شهر صدق كند و در همان روز به محلّ اقامت خود برگردد مثل اينكه صبح برودو عصر بازگردد، اقامت او اشكال پيدا نمى كند و نمازش را بايد تمام بخواند.

8 - براى كسى كه در سفر تابع ديگرى است مثل فرزند، يا همسر و يا رفقاى همسفر، قصد اجمالى اقامت به مقدارى كه پدر، ياشوهر و يا دوستانش قصد كرده اند، بى آن كه دقيقاً بداند كه ده روز را قصد كرده اند يا نه كفايت نمى كند، بلكه بايد از لحظه اى كه دانست آنان ده روز قصد كرده اند، او هم قصد اقامت كند.

9 - اگر به عنوان مثال قصد كند كه تا آخر ماه در جايى بماند و تا آخر ماه هم ده روز باشد، نمازش را تمام بخواند امّا اگر روز ترك محل اقامت او روز آخر ماه باشد ولى او نمى داند كه از روز آمدن او تا روز ترك محل اقامت (آخر ماه) ده روز خواهد شديا نه بايد شكسته بخواند مثل اينكه نمى داند آيا ماه قمرى كامل است تا مدّت اقامت ده روز شود و او بايد نماز را تمام بخواند يا ناقص است كه او بايد او شكسته بخواند، دراين صورت او بايد شكسته بخواند حتّى اگر ماه بعداً كامل شود واو ده روز بماند زيرا در روز اوّل نمى دانسته كه ماه كامل است واو ده روز درآنجا خواهد ماند.

10 - اگر قصد كند كه ده روز در جايى بماند ولى بعد تصميم خود را عوض نمايد يا ترديد پيدا كند، چنانچه اين تغيير يا ترديد،بعداز آن باشد كه يك نماز چهار ركعتى (ظهر يا عصر يا عشا) را تمام خوانده باشد، بايد تا زمانى كه در آنجاست همچنان تمام بخواند، امّا اگر قبل از آنكه يك نماز چهار ركعتى را تمام خوانده باشد، تغيير قصد دهد يا ترديد پيدا نمايد، حكم مسافر را داشته و بايد نمازش را شكسته بخواند، امّا نسبت به روزه اگر تغيير تصميم يا ترديد او قبل از زوال (ظهر شرعى)باشد، روزه او درست نيست و اگر بعداز زوال باشد، روزه آن روز صحيح است و از باب احتياط قضاى آن را نيز بجا آورد.

11 - اگر مسافر يكى از نمازهاى چهارركعتى را به قصد قصر شروع كند و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز در آنجا بماند،نمازش را بصورت تمام تكميل كند وصحيح است.

12 - اگر قصد كند ده روز بماند و به نماز چهارركعتى به نيّت تمام شروع كرده باشد ولى در بين نماز، تصميم به سفر بگيرد واقامتش را بهم بزند، چنانچه اين تصميم، قبل از وارد شدن در

ص: 363

ركعت سوم باشد، نماز را شكسته به پايان رساند و اگر بعداز ورود در ركعت سوم و قبل از ركوع باشد بنابر احوط شكسته به پايان رسانديعنى بنشيند و سلام دهد و دو سجده سهو بجا آورد و سپس بصورت شكسته اعاده نمايد امّا اگر بعداز ورود در ركوع ركعت سوم باشد،نماز باطل شده و بايد شكسته اعاده كند.

13 - در تحقّق آقامت معتبر شرعى، شرط نيست كه شخص در طول ده روز، مكلّف به نماز باشد:

الف - پس اگر در هنگام قصد اقامت، نابالغ بوده و بعداز چند روز به بلوغ برسد، نماز را تمام بخواند و روزه بگيرد هر چندروزهاى باقيمانده بعداز بلوغ، كمتر از ده روز باشد.

ب - همچنين است اگر زنى كه در روزهاى قاعدگى خود به سر مى برد قصد ده روز اقامت كند وبعداز چند روز پاك شود، بايد درروزهاى باقيمانده هر چند كمتر از ده روز باشد، تمام بخواند.

ج - همين حكم نسبت به ديوانه اگر هوشيار شود نيز جارى است.

14 - اگر قصد كند كه ده روز در جايى بماند و بعداز اتمام ده روز باز هم بخواهد چند روز ديگرى هم در آنجا بماند، نمازش راهمچنان تمام بخواند و نياز به قصد مجدّد ندارد زيرا اقامت معتبر شرعى ماندن ده روز يا بيشتر در يك محل است نه اينكه هر ده روزاحتياج به قصد مستقل داشته باشد. پس حكم اقامت همچنان استمرار پيدا مى كند تا زمانى كه با مسافرت جديد، اقامت خود را به هم بزند.

15 - با قصد اقامت در جايى، همه احكام شخص حاضر در وطن بر او جارى مى شود مثل تمام خواندن نماز، روزه گرفتن،استحباب نافله هاى روزانه، وجوب نماز جمعه و عيدين در حالت فراهم شدن شرايط وجوب.

16 - اگر كسى در جايى قصد اقامت شرعى كند سپس در هنگام اقامت هر چند بعداز تمام خواندن يك نماز چهار ركعتى يا بعدازانقضاى ده روز، تصميم بگيرد كه از آنجا تا كمتر از چهار فرسخ خارج شود، دراين جا چند صورت دارد كه بيان مى شود:

الف - اگر تصميم داشته باشد كه دوباره به جاى اوّل بازگردد و بعداز بازگشت، ده روز ديگر نيز در آنجا بماند، نمازش را درهنگام رفتن و در مقصد و در محلّ اقامت اوّل خود تمام بخواند.

ب - همين حكم را دارد اگر تصميم داشته باشد كه در مكان ديگرى كه با مكان اوّل او، هشت فرسخ فاصله ندارد، ده روز اقامت كند.

ج - امّا اگر تصميم بازگشت به محلّ اقامت خود نداشته و راه بين محل اقامت تا مقصد يابه اضافه بازگشت به وطنش، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

د - اگر از اقامت در محل اوّل اعراض كند و سفر جديدى در پيش گيرد ولى در هنگام

ص: 364

بازگشت، از همين محل اوّل اقامت خود عبورمى كند، دراين صورت هم در زمان رفتن و هم در مقصد وهنگام بازگشت و عبور از محلّ اوّل اقامت خود، نماز را شكسته بخواند.

ه - امّا اگر از محل اقامت خود اعراض نكرده و تصميم داشته باشد كه به آنجا به عنوان محل اقامت خود بازگردد و سپس از آنجا به سفر جديدى برود، بنابر اقوى دراين صورت، بايد در موقع، در رفتن و در مقصد و هنگام بازگشت و در محل اقامت خود -تا زمانى كه به سفر جديد نرفته باشد- نماز را تمام بخواند اگرچه احوط جمع بين تمام و شكسته است.

و - اگر تصميم به بازگشتن به محل اقامت خود داشته باشد ولى مردّد باشد كه بعداز بازگشت در آنجا بماند يا نه يا بكلى از مسأله اقامت كردن و نكردن غفلت كند، در هر دو حالت بايد تمام بخواند و احوط جمع بين قصر و تمام است.

ز - اگر محل اقامت خود را ترك كند در حاليكه مردّد باشد بين بازگشت و عدم بازگشت و يا بكلّى از اين امر غافل باشد، احتياطآن است كه در موقع رفتن و در مقصد و هنگام بازگشت و در محلّ اقامت خود بين قصر و تمام جمع كند تا اينكه وضعيّت خود را روشن كند كه اگر تصميم ماندن گرفت، تمام بخواند و اگر تصميم به سفر جديدى گرفت، شكسته بخواند، اگرچه اقوى اين است كه تمام بخواند تا زمانى كه تصميم به سفر نگرفته است.

همه آنچه گفته شد در صورتى است كه در همان روز يا شب بازگردد امّا اگر در نظر داشته باشد كه بيش از اين در خارج از محل اقامت خود بماند، احوط جمع بين قصر و تمام در تمام صورتهاى يادشده است.

17 - اگر قصد كرده باشد كه ده روز در جايى بماند ولى بعد منصرف شود و نظرش را تغيير دهد امّا شك كند كه آيا اين تغيير نيّت بعداز تمام خواندن يك نماز چهارركعتى بوده تا بر تمام خواندن باقى بماند يا قبل از آن بوده تا وظيفه او قصر باشد؟ بنا بگذارد براينكه عوض شدن تصميم او قبل از تمام خواندن نماز بوده پس به وظيفه قصر برگردد و نمازش را شكسته بخواند.

18 - اگر مسافر تصوّر كند كه دوستان همسفر او ده روز قصد اقامت كرده اند و او هم ده روز قصد كند امّا بعداز آنكه يك نمازچهارركعتى را تمام خوانده روشن شود كه آنان چنين قصدى نكرده اند، اين جا دو صورت دارد:

الف - اگر قصد او مشروط به اقامت دوستانش باشد بگونه اى كه قصد او منوط به قصد آنان باشد، دراين صورت، اظهر قصر است حتّى اگر او قبلاً قطع داشته باشد به اينكه آنان ده روز مى مانند.

ب - امّا گاهى ممكن است داعى و انگيزه او در قصد اقامت، گمانش به اقامت دوستانش باشد، ظاهر اين است كه وظيفه او تمام خواندن است هر چند با پى بردن به اشتباهش، قصدش عوض شود.

ص: 365

احكام مردّد بودن

1 - اگر كسى مسافرت كند و هشت فرسخ را هم بپيمايد ولى با رسيدن به مقصد، مردّد باشد كه آيا ده روز در آنجا بماند يا نه، تازمانى كه در ترديد است بايد شكسته بخواند هر چند سى روز هم در آنجا بماند امّا بعداز گذشتن سى روز بايد نماز را تمام بخوانداگرچه قصد اقامت ده روز هم نداشته باشد، بلكه حتّى اگر در همان روز هم قصد سفر داشته باشد.

2 - حكم ياد شده براى كسى است كه به مدّت سى روز در يك مكان به حالت ترديد به سر ببرد امّا اگر در مكانهاى متعدّد جدا ازهم يا در طول مسير مسافرت خود، مردّد باشد بايد شكسته بخواند هر چند بعداز گذشت سى روز هم باشد.

3 - اگر در يكجا به مدّت 29 روز بين ماندن و رفتن مردّد باشد، سپس به جاى ديگرى مسافرت كند و در آنجا نيز 29 روز را درحال ترديد باشد، بايد همچنان شكسته بخواند تا زمانى كه قصد اقامت ده روز در يك مكان نمايد يا سى روز را در يك مكان به حال ترديد بماند.

4 - اگر قبل از رسيدن به چهار فرسخ ترديد پيدا كند، از حين پيدا شدن ترديد بايد تمام بخواند زيرا اين حالت به معناى ترديد دراصل سفر است و چون به چهار فرسخ هم نرسيده، تا زمانى كه قصد پيمودن مسافت را نكند مسافر محسوب نمى شود امّا اگر در بين راه و قبل از چهار فرسخى تنها در اقامت در برخى از منازل ترديد داشته باشد ولى قصد او براى پيمودن مسافت معتبر شرعى يعنى هشت فرسخ همچنان باقى است، بايد شكسته بخواند.

احكام جهل، سهو و شك در نماز مسافر

1 - اگر مسافرى كه وظيفه او شكسته است، تمام بخواند چنانچه اصل حكم را مى داند امّا از باب سهو تمام خوانده، يا اصل حكم را مى داند ولى خصوصيات آن را نمى داند، يا اصل حكم را مى داند ولى نسبت به موضوع جهل دارد (يعنى نمى داند كه آيا اين سفرش موجب قصر است يا نه) در همه اين حالات نمازش باطل است، امّا اگر نسبت به اصل حكم جهل داشته باشد، نمازش صحيح است.

برخى از نمونه ها و مصداقهاى اين مسأله بشرح ذيل است:

الف - مسافرى كه مى داند وظيفه اش قصر است، اگر نماز چهارركعتى را عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است.

ب - امّا اگر نماز را تمام بخواند و نسبت به واجب بودن قصر در سفر، جاهل باشد، اعاده بر او واجب نيست.

ص: 366

ج - ولى اگر نسبت به اصل حكم وجوب قصر در سفر علم داشته امّا جزئيات مربوط به احكام مسافر را نمى دانسته و تمام خوانده است، واجب است اعاده كند اگر وقت باقى است و قضا كند اگر وقت نماز گذشته است.

د - اگر حكم قصر در سفر را مى داند ولى نمى داند كه آيا اين سفر او موجب قصر است يا نه مثل اينكه خيال كند اين راهى كه اوپيموده به اندازه مسافت شرعى نيست در حاليكه در واقع بوده است، چنانچه تمام بخواند بايد اعاده يا قضاء كند.

ه - اگر فراموش كرده كه مسافر است يا فراموش كرده كه حكم مسافر قصر است ونماز را تمام بخواند، چنانچه وقت نماز باقى باشد بايد به طور شكسته اعاده كند واگر بعداز گذشتن وقت نماز متوجّه شود، چنانچه اصل حكم را فراموش كرده باشد (حكم قصر در سفر) بنابر احتياط واجب قضا كند امّا اگر موضوع را فراموش كرده (يعنى فراموش كرده كه مسافر است) قضإ؛ف فّ ّندارد.

و - اگر حكم قصر را مى داند و همچنين مى داند كه مسافر است ولى به خاطر غفلت، نماز چهارركعتى را تمام بخواند، نمازش باطل است و بايداعاده يا قضا كند.

2 - اگر كسى كه وظيفه اش تمام است، شكسته بخواند در همه حالات نمازش باطل است مگر كسى كه ده روز در جايى اقامت كرده ولى نمى داند كه حكمش تمام است.

3 - كسى كه عقيده دارد سفر او هشت فرسخى است و نماز را شكسته بخواند، بعد روشن شود كه او اشتباه كرده و سفرش كمتر ازمسافت شرعى بوده است، بايد نماز را بصورت تمام اعاده يا قضا كند.

4 - اگر عقيده داشته كه سفرش به مسافت شرعى نمى رسد يا دراين مورد شك داشته است سپس در ميان راه برايش آشكار شود كه راهش به اندازه مسافت قصر است، نمازش را قصر بخواند اگرچه راه باقيمانده به اندازه مسافت قصر نباشد و اگر قبل از آن تمام خوانده است بايد بصورت قصر اعاده كند.

5 - اگر به نيّت تمام به نماز چهارركعتى شروع كند در حاليكه فراموش كرده كه مسافر است يا فراموش كرده كه حكم او قصر است ولى در بين نماز متوجّه شود، چنانچه قبل از ركوع ركعت سوم باشد، نماز را شكسته به پايان رساند و كافى است واگر بعداز ركوع ركعت سوم باشد، نمازش باطل است و بايد بصورت قصر اعاده كند.

6 - كسى كه وظيفه او تمام است - مانند كسى كه ده روز قصد اقامت كرده است- اگر از روى ندانستن حكم خود، به نيّت قصر شروع به نماز چهارركعتى كند و در بين نماز متوجّه شود، واجب است از قصر به تمام عدول كند و نمازش صحيح است.

7 - اگر وقت نماز فرارسد و او در وطنش يا در محل اقامت شرعى اش باشد، بهتر است كه نماز

ص: 367

را همانجا تمام بخواند و تا وقت سفر به تأخير نيندازد و اگر به تأخير بيندازد احوط اين است كه طبق نظر مشهور فقها قصر بخواند.

8 - اگر برعكس، وقت نماز در حال سفر فرارسيد امّا خواندن نماز را به تأخير انداخت تا اينكه به وطنش يا به محلّ اقامتش رسيد، بنابر اقوى بايد تمام بخواند.

9 - اگر نماز چهارركعتى در سفر از او فوت شود، قضاى آن را بايد شكسته بجا آورد هر چند در وطن خود قضا را بجا آورد وهمچنين اگر نماز فوت شده تمام بوده و او در حال سفر بخواهد قضاى آن را بجا آورد بايد به صورت تمام قضا كند.

10 - براى مسافرى كه وظيفه اش قصر است، مستحب است كه بعداز هر نماز شكسته اى كه مى خواند سى بار بگويد: «سُبْحانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ وَلَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ» بلكه بهتر اين است كه شصت بار بگويد.

دوم - نماز خوف و مطارده

خوف چيست؟

1 - در حالات خوف و مطارده نيز مانند نماز مسافر، نمازهاى چهارركعتى، دو ركعت خوانده مى شود چه در سفر باشد يا غيرسفر، با جماعت باشد يا فرادى.

2 - منظور از خوف، هر نوع ترسى است كه مستلزم قصر نماز شود يعنى قصر نماز عامل مساعد براى كاستن از شدّت و فشار ترس باشد و به انسان براى مقابله با اين صحنه، فرصت بهتر وبيشترى فراهم آورد.

گاهى ترس به جهت جنگ و برخورد نظامى است، يا به جهت تعقيب دشمن ظالم يا نيروهاى امنيّتى براى دستگير كردن او وگاهى هم ترس از جهت حمله دزدان يا حيوانات درنده و غيره است اگر دراين حالات، شكسته خواندن نماز براى مقابله با دشمن يافرار كردن يا مخفى شدن كمك كند، واجب است كه نماز خوف خوانده شود.

3 - امّا اگر خوف انسان را فراگيرد ولى به گونه اى نباشد كه مستلزم شكسته خواندن نماز وسرعت بخشيدن به آن باشد مثل كسى كه از دشمن مى ترسد يا در جبهه جنگ است ولى در جايى مستقر است كه مى تواند براى مدّتى كه نماز را كامل بجا آورد، در آنجا بماند،دراين صورت نماز را كامل و تمام و به صورت معمولى آن بجا آورد اگر مسافر نباشد.

ص: 368

نماز خوف:

1 - در هنگام جنگ، مستحب است كه نماز خوف به جماعت خوانده شود يعنى مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند، گروهى نماز را برپا دارند و گروهى ديگر با دشمن مقابله كنند. كيفيّت آن به يكى از دو صورت است:

صورت اوّل - امام جماعت با يكى از دو گروه نماز را كامل بجا آورد در حاليكه گروه دوّم به وظيفه جنگى خود ادامه مى دهد، سپس امام نماز ديگرى به طور كامل با گروه دوّم بخواند وگروه اوّل كه نماز خوانده است به موقعيّت نظامى و جنگى خود برگردند.

صورت دوّم - امام با هر دو گروه يك نماز بخواند به اين ترتيب كه امام بايستد وگروه اوّل به او اقتدا كنند و بعداز ركعت اوّل در هنگام نشستن بعداز سجده دوّم، امام منتظر بماند و اين گروه بسرعت بلند شوند و ركعت دوّم رابه طور فرادى بخوانند و در حاليكه آنها در سجده هستند، گروه دوّم كه هنوز نماز نخوانده اند، پشت سر نمازگزاران بايستند و به محض تمام شدن نماز گروه اوّل ورفتن آنها به موقعيتهاى نظامى، گروه دوّم به جاى آنها مستقر شوند و در حاليكه امام براى ركعت دوّم بلند شده است گروه دوّم به امام اقتدا مى كنند كه ركعت دوّم امام، ركعت اوّل مأمومين خواهد بود و موقعى كه امام براى تشهّدنشست، آنها فوراً بلند شده و ركعت دوّم را بجا مى آورند و نماز خود را با امام كه در حال نشسته منتظر آنهاست به پايان مى رسانند.

پس در نتيجه امام دو ركعت نماز بجا آورده امّا هر يك ركعت را با يك گروه و هر گروه هم يك ركعت نماز خود را با امام وركعت ديگر را فرادى خوانده است.

همچنين امام مى تواند در حاليكه براى ركعت دوّم ايستاده، قرائت خود را طول بدهد تا گروه اوّل نماز را تكميل كنند و گروه دوّم بيايند و به امام اقتدا كنند.

2 - در نماز مغرب، امام مخيّر است كه يك ركعت را با گروه اوّل و دو ركعت بعدى را با گروه دوّم بخواند و يا برعكس، روايت حالت اوّل را بيان كرده است.

3 - بر جنگجويان است كه در حال نماز هم مسلّح باشند و نماز، آنها را از جنگ واهتمام به سلاح و مهمّات و آمادگى و هوشيارى باز ندارد. تنها در حالت ضرورت اجازه دارند سلاح را بر زمين گذارند مثل اينكه باران مانع از حمل سلاح در حال نماز باشد يا اينكه شخص، بيمار باشد ونتواند با آهن سنگين، بلند شود و بنشيند و به ركوع و سجده برود.

نماز مطارده:

1 - منظور از مطارده، شدّت خوف است يعنى حالتى كه جنگ با دشمن شدّت مى يابدو به اصطلاح به حالت تن به تن مى رسد يا در درگيرى مستقيم با دزدان يا حيوانات درنده يا هر

ص: 369

حالت اضطرارى ديگر كه هيچ فرصت و مجالى براى نماز خواندن به شيوه عادى، باقى نمى گذارد نه به صورت تمام و نه شكسته.

2 - و چون نماز در هيچ حالى ترك نمى شود، بر مسلمان واجب است كه دراين حالات به هر ترتيب ممكن نماز را بجا آورد:نشسته يا ايستاده يا خوابيده يا پياده يا سواره، رو به قبله يا به غير قبله و لازم است كه همه اجزا و شرايط را به قدر توان انجام دهد وآنچه را نمى تواند، جايگزين آن را بجا آورد. به عنوان مثال اگر نمى تواند ركوع و سجود انجام دهد، با سر اشاره كند و اگر نمى تواند، باچشم اشاره كند و اگر قدرت هيچ چيز نداشته باشد، با تسبيح گفتن، نماز را بجا آورد يعنى بجاى هر ركعت نماز «سبحان اللَّه والحمد للَّه ولا إله إلّا اللَّه واللَّه اكبر» بگويد و ركوع و سجده ساقط است و سعى كند تكبيرة الاحرام را اگر امكان دارد رو به قبله بگويد.

اگر نماز را با هر كيفيّتى كه براى او ميسّر است بجا بياورد، ان شاء اللَّه صحيح است، نه اعاده دارد و نه قضا.

اين مسأله فروعى دارد كه در سطور ذيل بيان مى شود:

اوّل - اگر از دور چيزى را ببيند و آن را دشمن يا دزد يا حيوان درنده گمان كند و به حسب ظاهر مطمئن هم شود، پس نماز راشكسته و بصورت نماز خوف بخواند ولى بعد آشكار شود كه اشتباه كرده است، نمازش صحيح بوده و اعاده ندارد.

دوّم - اگر احتمال دهد كه ممكن است قبل از فوت وقت نماز، عذر او برطرف شود، بنابر احوط -در حالات خوف و مطارده- نمازرا به تأخير بيندازد تا اينكه وقت تنگ شود.

سوم - كسانى كه دچار حالات اضطرارى مى شوند كه به آنها اجازه نمى دهد نماز را به شيوه معمولى و عادى بجا بياورند، اگر درخوف و سفر هستند، بايد نماز را از نظر كمّيّت (تعداد ركعات) و كيفيّت (شرايط و اجزاء) شكسته بخوانند واگر در خوف و سفر نيستند تنها از نظر كيفيّت شكسته بخوانند. مثالهاى آن از اين قبيل است:

1 - كسى كه در ميان دريا و به انتظار نجات با امواج آب دست وپنجه نرم مى كند.

2 - كوهنوردى كه سقوط كرده و معلّق در ميان زمين و آسمان در انتظار نجات دهنده است.

3 - چتربازى كه چترش به جاى بلندى بند آمده و معلّق در هواست.

4 - زندانى اى كه در سلول كوچك و تنگى بسر مى برد كه هميشه ايستاده است يا نشسته يا خوابيده و براى وضعيّت ديگرى وسعت ندارد و همچنين است كسى كه براى مدّت طولانى در زندانهاى طاغوتها به صندلى شكنجه يا ستون بسته مى شود.

چهارم - اگر نماز مطارده را به شيوه غير معمولى شروع كند و در بين نماز عامل ضرورت واضطرار رفع شود، نماز را به شيوه معمولى تكميل كند، و اگر برعكس به شيوه عادى شروع

ص: 370

كرده باشد ولى در بين نماز خوف يا اضطرار عارض شود، نماز را به هر ترتيبى كه امكان دارد تكميل كند و ان شاء اللَّه صحيح است.

سوم - نماز قضا

اشاره

1 - اگر نماز واجب يوميّه را در وقتش نخواند، واجب است كه در خارج وقت قضا كند چه اينكه از روى عمد فوت شده باشد يا ازروى سهو يا از جهل يا بيمارى يا خوابى كه همه وقت نماز را در برگرفته است.

2 - همچنين واجب است قضاى نماز در صورتيكه براى او آشكار شود كه به هر دليلى از دلايل وعوامل يادشده در ابواب گذشته،نمازش باطل بوده است.

3 - قضا بر اشخاص ذيل واجب نيست:

الف - كودك.

ب - بالغ نسبت به آنچه قبل از بلوغ از او فوت شده است.

ج - ديوانه اى كه ديوانگى او همه وقت نماز را در برگرفته باشد.

د - كسى كه در طول وقت نماز بيهوش بوده است.

ه - كسى كه تازه اسلام آورده نسبت به نمازهايى كه در حالت كفر اصلى از او فوت شده است.

و - زن در حال حيض و نفاس نسبت به نمازهاى واجبى كه حيض و نفاس همه اوقات آنها رابه طور كامل دربرگرفته است.

4 - اگر قبل از آنكه وقت نماز واجب تمام شود، كودك به بلوغ شرعى برسد يا ديوانه هوشيار شود يا بيهوش به هوش بيايد، بر آنان واجب است كه نماز را در وقتش بجا آورند حتّى اگر از وقت نماز تنها به مقدار يك ركعت باقى مانده باشد واگر ترك كنند واجب است قضا نمايند.

5 - همچنين زن حائض يا در حال نفاس اگر قبل از تمام شدن وقت نماز پاك شوند، بايد نماز را در وقتش بجا آورند هر چند كه تنها براى يك ركعت وقت باقى مانده باشد.

6 - اگر به اندازه بجا آوردن نماز براى شخص مختار و طبق حالات مختلف سفر يا غير سفر و با انجام دادن مقدّمات نماز مثل طهارت، از وقت نماز بگذرد، بعد بى هوشى يا ديوانگى يا حيض ونفاس عارض شود و نماز را بجا نياورده باشد، واجب است كه بعداز زوال عذر، قضاى آن رابجا آورد.

7 - اگر كافر مسلمان شود و از وقت يكى از نمازهاى يوميّه هر چند به مقدار يك ركعت باقى مانده باشد، واجب است آن را بجاآورد و گرنه بايد قضا كند.

ص: 371

8 - در ساقط شدن قضا از زن حائض، يا در حال نفاس و يا شخص ديوانه فرقى نيست كه اين حالات به طور قهرى و غير اختيارى عارض شود يا نشأت يافته از فعل اختيارى خود انسان باشد (مثل اينكه زن براى جلو انداختن عادت خود يا سقط جنين از دارواستفاده كند) و همچنين است اگر حالت بيهوشى به طور اختيارى براى انسان پيش آيد اگرچه دراين مورد بنابر احتياط واجب بايد قضا كند مخصوصاً در صورتيكه بيهوشى اختيارى از روى ارتكاب معصيت خداوند هم باشد (مثل كسى كه با تزريق موادمخدّر خود را در طول وقت نماز، بيهوش گرداند.)

9 - بر كسى كه شراب نوشيده يا مواد مخدّر استعمال كرده، چه به حالت تخدير و مست كنندگى آنها علم داشته باشد يا نه، و چه از روى اختيار و معصيت خداوند بوده يا از روى ضرورت يا اجبار، واجب است نماز را قضا كند.

10 - فاقد طهورين (يعنى كسى كه براى وضو يا تيمّم، آب و خاك نيافته است)، بنابر اظهر نماز او بدون طهارت كافى است و قضا بر او واجب نيست اگرچه بنابر احتياط مستحب بايد قضا كند.

11 - قضاى نمازهاى واجب غير يوميّه اى كه در وقتش بجا نياورده است، واجب است مگر نماز عيدين (در صورت وجوب) و بعضى از موارد نماز آيات (در آينده درباره آن سخن گفته مى شود) و همچنين نماز مستحبّى كه انجام آن رادر وقت معيّنى نذر كرده است، اگر در آن وقت بجا نياورده باشد واجب است قضاى آن را بجا آورد.

12 - قضاى نمازهاى واجب را در هر ساعت از شب و روز و در سفر و حضر مى توان انجام داد. قضاى نمازى كه در سفر فوت شده،شكسته و قضاى نمازى كه در حضر فوت شده تمام خوانده مى شود چه قضا را در هنگام مسافرت بجا آورد يا در هنگام اقامت در وطن.

13 - اگر نماز فوت شود در حاليكه شخص در اوّل وقت آن نماز حاضر بوده و در آخر آن مسافر يا برعكس، اقوى آن است كه آنچه در آخر وقت در حين فوت نماز بر او واجب بوده، همان رابجا آورد. و احوط آن است كه در قضا بين قصر و تمام جمع كند.

14 - در قضاى نمازهاى غير يوميّه، مراعات ترتيب لازم نيست، نه بين آنها و نمازهاى يوميّه فوت شده و نه بين خود آنها. پس اگر يك نماز يوميّه و يك نماز كسوف از او فوت شود يا يك نماز آيات كسوف و يك نماز آيات زلزله، مى تواند قضاى هر كدام را كه بخواهد جلوتر بجا آورد.

15 - امّا نسبت به نمازهاى يوميّه هم اقوى اين است كه در قضاى آنها ترتيب لازم نيست مگر بين دو نمازى كه در يك وقت بين آنها، ترتيب، واجب است مثل ظهر وعصر يا مغرب و عشا كه باهم فوت شده باشد. پس اگر نمازهاى پنجگانه به طور غير مرتّب ازچند روز فوت شده باشد كافى است كه قضاى آنها را به هر شكل وترتيبى كه بخواهد بجا آورد.

ص: 372

16 - اگر بداند كه يك نماز چهارركعتى از او فوت شده ولى نمى داند كه به طور مشخّص ظهر بوده يا عصر يا عشا كافى است كه بدون تعيين و به نيّت آنچه بر ذمّه اوست يك نماز چهارركعتى بجا آورد.

17 - اگر بداند كه يك نماز از او فوت شده امّا مردّد بين پنج نماز باشد، چنانچه در حضر از او فوت شده، كافى است كه سه نماز(دو ركعتى و سه ركعتى و چهار ركعتى) به نيّت آنچه بر ذمّه اوست بجا آورد امّا اگر فوت شدن نماز در سفر بوده، كافى است يك نماز سه ركعتى و يك دوركعتى به نيّت آنچه بر ذمّه اوست بجا آورد.

18 - مبادرت به قضا، واجب فورى نيست بلكه مادام العمر، وقت دارد مگر اينكه تأخير قضا به مسامحه و سهل انگارى نسبت به اداى تكليف منجر شود.

19 - واجب نيست قضا را جلوتر از نماز ادا بجا آورد. پس جايز است كسى كه قضا بر او واجب است به نماز واجب حاضر مشغول شود اگرچه احتياط اين است كه قضا را بر نماز ادا مقدّم بدارد مخصوصاً در صورتيكه قضا مربوط به همان روز باشد، و لذا اگر قبل ازقضا به نماز حاضر شروع كند، مستحبّ است در صورت امكان، از ادا به قضا عدول كند.

20 - براى كسى كه بر او قضا واجب است، جايز است قبل از قضا، نوافل و نمازهاى مستحب را هم بجا آورد همانطور كه مى توان قبل از فريضه اى كه وقت آن فرارسيده، نوافل را بجا آورد.

21 - تا زمانى كه انسان زنده است، نمى تواند در قضاى نمازهاى فوت شده خود نايب بگيرد هر چند يقين داشته باشد كه هيچوقت قدرت بر قضا پيدا نخواهد كرد.

22 - جايز است نمازهاى قضا را به جماعت بخواند چه امام هم قضا بخواند يا ادا و چه نمازهاى آنها باهم يكى باشد يا متفاوت.

23 - مستحب است كودك مميّز را به قضاى نمازهاى فوت شده اش تمرين وعادت بدهند همانطور كه مستحب است او را به نمازادا و بلكه به همه عبادتها عادت بدهند.

قضاى نمازهاى فوت شده پدر و مادر

1 - بر پسر بزرگتر واجب است كه بعداز فوت پدر و مادر، نماز و روزه فوت شده آنها را قضاء كند در صورتيكه فوت آن عبادات ازروى معصيت نباشد بلكه به خاطر عذرى ترك شده و قضاى آن بر آنها واجب بوده ولى آنها نتوانسته بودند در زندگى خود بجا آورند.البتّه احتياط واجب اين است كه همه آنچه بر ذمّه پدر و مادر بوده قضا شود.

2 - اگر ميّت پسر نداشته باشد احوط اين است كه نزديكترين مرد از خانواده وبستگان او از هر طبقه اى از ورثه كه باشد، به طورواجب كفائى از طرف ميّت قضا كند و احوط اين است كه

ص: 373

هر كسى كه بزرگتر باشد، قضا نمايد.

3 - اگر بعداز فوت يكى از والدين، پسر بزرگتر نيز قبل از آنكه قضاى ميّت را بجا آورد، بميرد بنابر احتياط بر آن كه از ميان برادران از همه بزرگتر است، واجب است كه از طرف ميّت قضا نمايد.

4 - اگر پسر بزرگتر در حين فوت پدر، كودك نابالغ يا ديوانه باشد، وجوب قضا از او ساقط نمى شود بلكه بعداز بلوغ و هوشيارى بايد بجا آورد و اگر قبل از بلوغ وهوشيارى بميرد، بر بزرگتر بعداز او واجب است كه قضا نمايد.

5 - اگر معلوم نباشد كه كدام يك از دو پسر، بزرگتر است يا اينكه سنّ هر دو يكى باشد، احتياط اقتضا مى كند كه بر هر دو به طوركفائى واجب باشد بگونه اى كه اگر يكى از آنها بجا آورد، از ديگرى ساقط مى شود و اگر هر دو ترك نمايند، هر دو گناه كرده اند.

6 - اگر خود ميّت وصيّت كرده باشد كه شخص ديگرى را براى قضاى نماز وروزه خود اجير نمايند، از فرزند بزرگتر ساقط مى شوددر صورتيكه اجير به طور صحيح قضاها را انجام دهد، وهمچنين از فرزند بزرگتر ساقط مى شود در صورتيكه شخصى ديگر داوطلبانه از طرف ميّت قضانمايد.

7 - بر پسر لازم نيست كه شخصاً از طرف ميّت قضا كند بلكه مى تواند كسى ديگرى را از طرف ميّت اجير بگيرد و دراين صورت اجير قضا را از طرف ميّت نيّت مى كند نه از طرف پسر.

8 - اگر پسر شك كند كه آيا ميّت قضا داشته است يانه، براو چيزى واجب نيست.

9 - اگر پسر، قضاى نماز و روزه از خود هم داشته باشد، مانع از اين نيست كه قضاى نماز وروزه پدر و مادر هم بر او واجب شود ودراين صورت هر كدام را كه اوّل بجا آورد اشكال ندارد.

چهارم - نماز استيجارى

1 - بعداز مرگ انسان جايز است براى نماز و عبادتهاى ديگر او كه در زندگى بجا نياورده، ديگرى را اجير كنند يعنى به او مزددهند كه آنها را بجا آورد و اگر كسى بدون مزد و داوطلبانه هم آنها را انجام دهد صحيح است.

2 - براى انجام عبادات مستحبّى مانند عمره مفرده مستحب و زيارت قبر پيامبرصلى الله عليه وآله و مانند آن نيز مى توان كسى را از طرف زندگان و مردگان اجير كرد. چنانكه جايز است انسان داوطلبانه مستحبّات را انجام دهد و ثواب آن را براى زندگان و مردگان هديه كند.

3 - نيابت گرفتن در واجبات از طرف زندگان جايز نيست مگر در حجّ نسبت به كسى كه

ص: 374

مستطيع است ولى شخصاً از اداى حجّ، عاجز مى باشد.

4 - برخى از فقها گفته اند كه اجير گرفتن كسى كه عذر دارد (1)جايز نيست به ويژه كسى كه نمازش را با اشاره يا نشسته مى خواندو از ايستادن عاجز است، ولى اين سخن اشكال دارد زيرا حقيقت نماز ذكر خداوند است و نماز هر كس به حسب خود او و به حسب قدرت و تكليف اوست پس ظاهر اين است كه اجير گرفتن صاحبان عذر جايز است اما راه احتياط هم روشن است.

5 - بين اجير و ميّت لازم نيست كه از نظر مرد و زن بودن، مطابقت وجود داشته باشد و لذا اجير شدن مرد از سوى زن و زن ازسوى مرد جايز است و دراين صورت در مسأله بلند يا آهسته خواندن، اجير طبق وظيفه خود عمل مى كند.

6 - در اجير شرط است كه نسبت به احكام و جزئيات عبادت مورد اجاره يا از طريق اجتهاد يا از راه تقليد صحيح، اطلاع وآگاهى كامل داشته باشد.

7 - عدالت در اجير شرط نيست و همين كه به صحيح انجام دادن عمل توسط او اطمينان وجود داشته باشد كفايت مى كند هر چندكه اين اطمينان از راه اجراى اصل «حمل عمل مسلمان بر صحّت» حاصل شود البتّه در صورتيكه نشانه اى بر خلاف اين اصل وجود نداشته باشد.

8 - در صحّت عمل اجير يا داوطلبى كه به طور رايگان اين كار را انجام مى دهد، شرط است كه با قصد قربت انجام دهد و اين قصدبراى اجير وقتى تحقّق مى يابد كه عبادت را به عنوان «قربة الى اللَّه» بجا آورد، ولى مزد را در مقابل نيابت از ميّت مى گيرد،زيرا او عبادت استيجارى را براى فارغ شدن ذمّه ميّت انجام مى دهد. پس اجاره در حقيقت براى خود نماز نيست بلكه براى نايب شدن است و اصل نماز براى خدا انجام مى شود.

9 - واجب است اجير در هنگام نيّت عمل، ميّتى را كه به نيابت از او انجام مى دهد، هر چند به طور اجمال معين كند. البتّه ذكرنام او به تفصيل لازم نيست واگر نيّت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام كافى است.

10 - اگر اجير گيرنده جزئيات نماز مورد نظر خود را از نظر آداب و مستحبّات، معين نكرده باشد، بر اجير واجب است كه نمازرا به صورت متعارف و معمولى بجا آورد.

11 - اقوى اين است كه اجير در احكام اختلافى بين مجتهدان (2)، براساس وظيفه خود عمل كند مگر اينكه اجير گيرنده چيزخاصى را شرط كرده باشد كه دراين صورت بايد طبق شرط عمل كند اگر آن شرط به نظر اجير باطل نباشد و احتياط اين است كه بگونه اى عمل شود كه هم نظر

ص: 375


1- منظور از كسى كه عذر دارد كسى است كه به سبب عذر شرعى نمى تواند نماز را به طور كامل انجام دهد مانند بيمارى كه نمى تواند نماز را ايستاده بجا آورد.
2- مثل مسأله تسبيحات اربعه كه برخى يكمرتبه كافى مى دانند و برخى ديگر سه بار لازم مى دانند.

ميّت وولىّ او را تأمين كند و هم با نظر اجتهادى يا تقليدى اجير مخالف نباشد.

12 - همانطور كه در نماز قضا هم گفتيم، مراعات ترتيب در قضاى نمازهاى فوت شده ميّت واجب نيست مگر اينكه اجير گيرنده ترتيب را شرط كند كه دراين صورت اجير بايد آن را مراعات نمايد.

13 - اگر اجير اصلاً عمل را انجام ندهد و يا به طور باطل بجا آورد، واجب است كه از طرف ميّت دوباره اجير گرفته شود.

14 - اگر اجير بگويد كه عمل مورد نظر را به طور صحيح انجام داده است، گفته او قبول مى شود زيرا فعل برادر مسلمان بايد برصحّت حمل شود مگر اينكه ادّعايى بر ضدّ گفته او وجود داشته باشد و دراين صورت مدّعى بايد بيّنه اقامه كند و منكر قسم بخورد.

15 - اگر اجير قبل از انجام دادن كامل عمل بميرد، در صورتيكه شرط كرده باشند كه عمل مورد اجاره را خودش انجام دهد، درباقيمانده عمل اجاره باطل مى شود، و بر ورثه اوست كه اجرت مقدار باقيمانده عمل را از اصل مال او پس دهند. امّا اگر شرط نكرده باشند كه اجير خودش عمل را انجام دهد، بايد ورثه اش -در صورتى كه مالى داشته باشد- از مال او اجير ديگرى بگيرند امّا اگر مالى نداشته باشد بر ورثه او چيزى واجب نيست.

16 - اگر اجير پيش از تمام كردن نمازها و روزه هاى استيجارى بميرد و خودش هم نماز وروزه قضاء داشته باشد بر ورثه واجب است كه شخص ديگرى را براى انجام دادن باقى مانده عبادات استيجارى از اصل مال تركه، اجير بگيرند امّا براى قضاى نماز و روزه خود او، در صورتيكه وصيّت كرده باشد، بايد از ثلث مال او اجير بگيرند.

پنجم - نماز جماعت

تعريف نماز جماعت

1 - نماز جماعت اين است كه شخص -طبق شرايطى كه ذكر مى شود- به نماز شخص ديگرى اقتدا كند و در همه افعال نماز از اومتابعت نمايد و بر او سبقت نگيرد. اقتدا كننده مأموم و كسى كه به او اقتدا شده، امام ناميده مى شود. جزئيات، شرايط، احكام وآداب اين نماز بزودى ذكر مى شود.

استحباب آن

2 - مستحب است نمازهاى واجب خصوصاً نمازهاى يوميّه را به جماعت بخوانند (1)و در نماز

ص: 376


1- در برخى از نمازهاى واجب، جماعت واجب مى باشد چنانكه بيان خواهد شد.

صبح و مغرب و عشا خصوصاً براى همسايه مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود، بيشتر سفارش شده است. از نمازهاى واجب تنها نماز طواف واجب استثنا شده است زيرا صحّت جماعت در نماز طواف اشكال دارد. مجموعه زيادى از روايات وارد شده كه بر ثواب و فضيلت جماعت تأكيد داشته و ترك كننده آن را مذمّت كرده است.

3 - روايت مى گويد اگر كسى نماز جماعت را به عنوان اعراض از آن ترك نمايد، نمازى براى او نيست.

4 - براى مؤمن شايسته نيست كه نماز جماعت را به كمترين علّت و سبب ناموجّه ترك كند. بلكه در هنگام داخل شدن وقت نمازدر هر جا باشى، در بازار، در اداره، در دفتر يا مدرسه ودانشگاه يا در ميان راه، تا آنجا كه امكان دارد به سوى جماعت بشتاب مگراينكه واقعاً عذر داشته باشى. مؤمن بايد خيلى هوشيار ومراقب باشد كه حاضر نشدن در مساجد و جماعات براى او يك عادت نشودزيرا چنانكه در روايات آمده است اين عادت از نشانه هاى منافقين است.

5 - چون فضيلت نماز جماعت و استحباب آن از مسلّمات احكام شرعى است كه هيچ جاى شك و ترديد ندارد، لذا وسوسه هاى شيطانى انسان را در جزئيات فرعى نماز جماعت، مانند ترديد در عدالت امام يا نشناختن امام، آنقدر به شك وامى دارد تا مانع ازانجام دادن آن شود،لذا انسانِ مؤمن بايد از اين وسوسه هاى شيطانى بر حذر باشد.

6 - چنانكه اشاره شد استحباب جماعت اختصاص به نمازهاى واجب دارد ودر نمازهاى مستحبّى، حتّى اگر بصورت عارضى واجب شود مانند نذر (مثل اينكه نذر كند كه نافله صبح را هر روز بجا آورد) نماز جماعت تشريع نشده است مگر در نمازاستسقا (نماز باران) كه با جماعت صحيح است امّا اگر نماز واجب به مستحبّ تبديل شود مانند نماز عيدين كه اگرشرايط وجوب فراهم نباشد، مستحب است، اقامه آن با جماعت هم صحيح مى باشد.

وجوب آن

7 - نماز جماعت در حالات زير واجب مى شود:

الف - نماز جمعه كه بدون جماعت اصلاً صحيح نيست.

ب - نماز عيدين در حال وجوب (احكام آن بيان مى شود).

ج - به واسطه نذر و عهد و قسم نيز واجب مى شود. (1)

ص: 377


1- مانند اين كه نذر كند، يا با خدا عهد كند، و يا سوگند ياد كند كه يك نماز مشخّص روزانه، يا چند نماز يوميه، و يا همه نمازهاى يوميه را با جماعت بجا آورد.

د - كسى كه گرفتار وسواس است و ترك آن بستگى به اين داشته باشد كه به جماعت بخواند، جماعت بر او واجب مى شود ولى اگربه طور فراداى (به تنهايى و بدون جماعت) نماز بخواند ونمازش را با وسوسه باطل نكند، نماز او صحيح بوده، و اين حكم مشكلى است كه گفته شود او دراين صورت واجبى را ترك كرده است.

ه - اگر يكى از پدر و مادر، فرزند را دستور دهد كه به جماعت بخواند، جماعت بر او از جهت اطاعت پدر و مادر واجب مى شوددر صورتيكه ترك اطاعت آنها باعث عاق شدن شود.

انعقاد نماز جماعت:

1 - نماز جماعت در غير جمعه و عيدين با حضور دو شخص يعنى امام و مأموم منعقد مى شود ودر اين حالت مأموم در سمت راست امام مى ايستد، ولى هرچه شمار مأمومين زياد شود، ثواب وفضليت آن نيز مضاعف مى گردد. امّا در نماز جمعه و عيدين،جماعت در صورتى منعقد مى شود كه حدّاقل پنج نفر كه يكى از آنان امام جماعت است، وجود داشته باشند.

2 - لازم نيست جماعت حتماً در مسجد برپا شود بلكه در هر مكان جايز است ولى در مسجد فضيلت بيشترى دارد.

3 - كسى كه يكى از نمازهاى يوميّه را مى خواند مى تواند به امامى كه نماز يوميّه ديگرى را مى خواند اقتدا كند، زيرا همگونى نمازامام و مأموم از همه جهات لازم نيست:

الف - نه از حيث ادا و قضا (مثل اقتدا كردن در نماز ادا به امامى كه نماز قضا مى خواند يا برعكس).

ب - نه از حيث قصر و تمام (مثل مسافرى كه در نمازهاى ظهر و عصر و عشا به امام حاضر اقتدا مى كند يا بر عكس).

ج - و نه از جهت وجوب و استحباب (مثل كسى كه نماز ظهر واجب خود را اقتدا مى كندبه امامى كه نماز ظهر را از باب استحباب اعاده مى كند) ولى اقتدا كردن كسى كه نماز واجب خود را مى خواند به كسى كه نمازخود را از باب احتياط اعاده مى كند، اشكال دارد. (1)

نيّت و قصد:

1 - در انعقاد جماعت، در غير جمعه و عيدين، شرط نيست كه امام هم قصد جماعت

ص: 378


1- مثل اقتدا كردن به كسى كه در نمازش با مشكلى مواجه شده و وظيفه فقهى او ايجاب مى كند كه نمازش را تمام كند و بعداز باب احتياط اعاده نمايد يا مسافرى كه در وظيفه قصر خود شك كرده و از باب احتياط بين قصر و تمام جمع مى كند.

و امامت كند، پس اگر شخصى به ديگرى كه نماز مى خواند اقتدا كند، جماعت منعقد مى شود هر چند امام نداند كه كسى به او اقتداكرده است امّا مأموم بايد نيّت جماعت و اقتدا كردن نمايد تا جماعت تحقّق يابد.

2 - لازم است كه مأموم در نيّت خود امام را تعيين كند يا با نام، يا با اوصاف، يا با اشاره ذهنى و يا اشاره خارجى مثل اينكه نيّت كند كه به اين امام حاضر اقتدا مى كنم هر چند كه نام و خصوصيات او را نداند. اقتدا كردن به مأموم جايز نيست پس جايز نيست به كسى كه به عنوان مأموم نماز مى خواند، اقتدا شود و اورا براى خود امام فرض كند.

3 - اگر مأموم اقتدا به شخص معيّنى را نيّت كند، بعد روشن شود كه امام شخص ديگرى بوده است چنانچه امام جماعت فعلى عادل بوده، نماز او وجماعت صحيح است و اگر عادل نبوده، جماعت باطل است و اظهر اين است كه نماز او به صورت فرادى صحيح است مگر اينكه ركنى را زياد كرده باشد كه دراين صورت احوط اعاده است.

4 - اگر امام جماعت با امامت خود دنبال امر دنيوى مانند كسب نام و نشان يا بدست آوردن حقوق ماهيانه براى امامت جماعت باشد بگونه اى كه اين قصد، در نيّت قربت او مؤثر باشد، نماز او باطل مى شود زيرا نماز دراين حالت با ضميمه قصد غير الهى انجام شده است. امّا اگر چيزى را قصد كند كه تأثير منفى در قصد قربت نداشته باشد مثل اينكه قصدش جمع كردن مردم براى نماز وتشويق آنان از طريق جماعت يا احياى مسجد متروك و غيره باشد، اشكال ندارد.

5 - همچنين مأموم اگر از نماز جماعت خواندن، يك امر مادى را قصد كند كه بر قصد قربت او تأثير داشته باشد، نمازش اشكال دارد امّا اگر قصد او اين باشد كه به وسيله جماعت خود را از وسوسه و شك خلاص كند يا به جهت سهولت نماز يا ديدار دوستان وبرادران در جماعت شركت كند، چنانچه در خلوص نيّت و قصد قربت او تأثير نداشته باشد، اشكال ندارد.

6 - اگر نمازگزار شك كند كه آيا نيّت اقتدا به امام جماعت را كرده است يا نه، چنانچه به نيّت شركت در جماعت به نماز برخاسته و انگيزه داخلى و خارجى هم موجود باشد مثل كسى كه به منظور نماز جماعت به مسجديا نمازخانه آمده است، نماز او به جماعت صحيح است زيرا همين مقدار نيّت كفايت مى كند.

تغيير نيّت:

1 - براى كسى كه نمازش را فرادى مى خواند، جايز نيست كه در بين نماز، نيّت خود را از فرادى به جماعت تبديل كند.

2 - امّا تغيير نيّت از جماعت به فرادى، در هرجاى نماز و از روى اختيار و هر چند كه از

ص: 379

ابتداى نماز هم اين قصد را داشته باشد، بنابر اقوى جايز است ولى احتياط مستحبّ آن است كه در جماعتى كه از آغاز قصد قطع آن رادر بين نماز داشته باشد شركت نكند بلكه به نيّت استمرار جماعت نماز بخواند هر چند در بين نماز به خاطر عارض و مانع يا بدون مانع، جماعت رابه فرادى تبديل كند ولى اگر نمازگزار، جماعت را به فرادى تبديل كند، از باب احتياط نمى تواند دوباره به نيّت جماعت بازگردد.

3 - اگر مأموم بعداز قرائت حمد و سوره و قبل از ركوع امام، نيّت خود را از جماعت به فرادى تبديل كند، واجب نيست قرائت رااعاده كند بلكه به قرائت امام اكتفا نمايد و حتّى اگر در بين قرائت امام، نيّت انفراد كند، و باقيمانده قرائت امام را بخواند نيز كفايت مى كند اگرچه احتياط مستحب اقتضا دارد كه قرائت را از نو بخواند.

4 - اگر شك كند كه نيّت خود را به فرادى تغيير داده است يا نه، بنا را بر عدم تغيير بگذارد ونمازش را به جماعت ادامه بدهد ان شاء اللَّه صحيح است.

پيوستن به جماعت:

1 - پيوستن به جماعت با اقتدا كردن به امام جماعت از آغاز نماز، يا در اوّل ركعت -هر ركعتى باشد- يا در بين قرائت، يا بعدازقرائت و يا حدّاقل در ركوع قبل از آنكه امام سر از ركوع بردارد هر چند ذكر را خوانده باشد، تحقّق مى يابد.

2 - اگر قصد پيوستن به جماعت داشته باشد و امام در حال ركوع باشد، پس تكبير بگويد وركوع كند به گمان اينكه به ركوع امام خواهد رسيد، ولى در واقع به ركوع امام نرسد، برخى گفته اند نماز او باطل است ولى اقوى اين است كه پيوستن او به جماعت صحيح است، و او بايد در افعال نماز تا ايستادن براى ركعت بعدى از امام جماعت پيروى كند ولى اين يك ركعت براى او محسوب نمى شود واحتياط مستحبّ آن است كه بعداز آن، نماز را اعاده كند.

3 - اگر به نيّت پيوستن به امام در ركوع، تكبيرة الاحرام بگويد ولى قبل از آنكه او ركوع كند، امام سر از ركوع بردارد، دراين حالت بايد به يكى از صورتهاى زير عمل نمايد:

الف - نيّت خود را به فرادى تبديل كند و به نماز ادامه دهد.

ب - ايستاده انتظار بكشد تا امام براى ركعت بعدى بلند شود و با او نماز را ادامه دهد.

ج - يا اينكه در سجده و افعال بعدى تا قيام از امام متابعت كند و نماز را ادامه دهد امّا آن ركعت را از نماز خود حساب نكند.

4 - اگر وقتى به جماعت برسد كه امام در حال تشهّد اخير است، جايز است به جماعت ملحق شود بدين ترتيب كه نيّت كند وتكبيرة الاحرام بگويد و بنشيند وبا امام تشهّد بخواند و زمانى كه

ص: 380

امام سلام مى دهد، او بلند شود براى ركعت اوّل ونماز خود را بدون نياز به اعاده تكبيرة الاحرام، ادامه بدهد و بدين وسيله از فضيلت و ثواب نماز جماعت نيز بهره مند خواهد شد.

5 - و همچنين است اگر جماعت را در حالى درك كند كه امام در يكى از دو سجده ركعت اخير است پس تكبير بگويد و سجده كندو تشهّد بخواند سپس بعداز سلام امام، براى ادامه نماز بلند شود امّا آنچه انجام داده براى او يك ركعت محسوب نمى شود.

6 - اگر به جماعت برسد در حاليكه امام در ركوع است و بترسد از اينكه اگر راه برود تابه صفّ برسد، امام را در حالت ركوع درك نكند، جايز است در جاى خود و روبه قبله، هر چند از جماعت دور باشد، تكبيربگويد، سپس ركوع كند و بعد در هر حالتى از حالات نماز باشد، راه برود و خود را به جماعت برساند و واجب نيست در موقع راه رفتن، پاهاى خود را به زمين بكشد بلكه مى تواند گامهايى بردارد به شرطى كه اين كار، صورت نماز را بهم نزند ودر هنگام راه رفتن ازقبله منحرف نشود.

7 - اگر مشغول نماز مستحبّى باشد كه جماعت برپا شود و بترسد از اينكه اگر به نماز مستحب ادامه دهد، جماعت را درك نكند،جايز و بلكه مستحب است كه نماز مستحبى را قطع كرده و از اوّل جماعت شركت كند.

8 - اگر به طور فرادى مشغول نماز واجب باشد و جماعت برپا شود، جايز است نماز خود را از واجب به نافله (اگر قبل ازركعت سوم بوده) تبديل كند و سپس نماز را بصورت دو ركعتى تمام نمايد و به جماعت بپيوندد و اگر براى تكميل دو ركعت نافله وقت ندارد جايز است بعداز تبديل نيّت از واجب به نافله، آن را قطع كند. اگرچه احتياط واجب آن است كه نماز را قطع نكند و با دوركعت تمام نمايد هر چند سبب شود كه قسمتى از جماعت فوت گردد.

صفوف جماعت

در تنظيم صفهاى جماعت، چهار چيز شرط است:

اوّل - اتّصال

جماعت بايد از صفوف به هم پيوسته و متّحد تشكيل شود نه از افراد پراكنده در گوشه و كنار ولذا شايسته است كه مأموم،پشت سر امام يا به يكى از دو طرف او بدون فاصله زياد، بايستديا اگر مأمومين زياد باشند، بايد به گونه اى باهم متّصل باشند كه همگى يا به طور مستقيم و يا بواسطه ديگرى از جلو يا از طرف راست و يا چپ به امام متّصل شوند.

و بنابر احوط قاعده كلّى در اتّصال بايد اينگونه باشد كه مسافت بين جاى ايستادن امام و جاى

ص: 381

سجده مأموم يا بين جاى ايستادن مأموم جلوى و جاى سجده مأموم بعدى، نبايد بيشتر از يك قدم متعارف فاصله باشد و بلكه احوط اين است كه بين هر دو جاى ايستادن؛ بيشتر از حجم انسان در حال سجده، فاصله نباشد تا بدين ترتيب صفوف، فشرده و به هم پيوسته باشند زيرا با مراعات اين قاعده، جاى سجده شخص عقبى، بدون فاصله، پشت محل ايستادن شخص جلوى مى باشد.

برخى از فروع مسأله به شرح ذيل است:

1 - اگر برخى از كسانيكه در دوطرف صفّ اوّل بگونه اى ايستاده باشند كه به خاطر طولانى بودن صفّ، نتوانند امام را مشاهده كنند، اشكال ندارد.

2 - همچنين اشكالى ندارد اگر صف بعدى، طولانى تر از صف جلو باشد در صورتيكه از يكى از دوطرف، اتّصال به امام حفظ شود.

3 - اگر صفهاى جماعت تا درب مسجد برسد، و برخى از نمازگزاران مقابل درب و متّصل به آخرين صفى كه داخل مسجد مى باشد بايستند، و دو طرف آنان نمازگزاران ديگرى بايستندو يك صف طولانى را تشكيل دهند. بنابر اقوى نماز همگى و نماز صفهاى ديگرى كه پشت سر آنان منعقد شده، صحيح است اگرچه احوط اين است كه به افرادى كه در دو طرف درب ايستاده اند، اقتدا نشود.

4 - براى كسى كه پشت ستون عريضى كه بين او و امام يا صفهاى جلوى حايل گشته است، ايستاده باشد و به وسيله مأمومين ديگراز راست يا چپ به امام متّصل نباشد، اتّصال تحقّق نمى يابد.

5 - مشاهده امام شرط صحّت جماعت نيست و همين كه مأموم هر چند بواسطه صفوف زياد به هم پيوسته به امام متّصل باشدكفايت مى كند.

6 - اگر صف جلوى، به علّت اينكه مثلاً نمازشان قصر بوده، قبل از آنكه جماعت به پايان برسد، نماز خود را تمام كنند و در جاى خود بنشينند، استمرار جماعت براى كسانيكه پشت سر آنان ايستاده اند مشكل است و بايد نماز خود را فرادى بخوانند امّا اگر افرادصف جلوى فوراً بايستند و با نماز ديگر در جماعت شركت كنند، استمرار جماعت براى صفهاى عقبى، بعيد نيست.

7 - تأخير صف جلوى در گفتن تكبيرة الاحرام، در صورتيكه در حال آمادگى و مهيا شدن براى نماز باشند، نسبت به كسانيكه پشت سر آنها هستند، ضررى ندارد، پس دراين حالت صحيح است كسانيكه در صفهاى بعدى هستند تكبير بگويند قبل از آنكه افرادصف جلو تكبير گفته باشند ولى احتياط مستحب اين است كه انتظار بكشند تا صف جلوى تكبير بگويد.

8 - اگر طفل مميز حلقه اتّصال براى برخى از مأمومين باشد، ضررى ندارد در صورتيكه علم به بطلان نماز او نداشته باشند ولى اگر اين طفل مظنون به عدم رعايت احكام شرعى مربوط به نماز

ص: 382

و مقدّمات آن باشد، احوط اين است كه دراين صورت درباره صحّت نماز او اطمينان حاصل شود.

دوّم - نبودن حايل

شرط دوّم اين است كه بين امام و مأموم يا بين مأموم و مأمومين ديگرى كه به امام متّصل هستند، حايلى كه فاصله شود و مانع ازمشاهده گردد، وجود نداشته باشد. البتّه اين شرط در صورتى است كه مأموم مرد باشد يا زنى باشد كه به امامت زنى ديگر نمازمى خواند امّا وجود حايل بين مأموم زن و امام مرد اشكال ندارد بشرطى كه زن بتواند در افعال نماز از امام متابعت كند.

جزئيات مسأله بدين شرح است:

1 - فرق ندارد كه حايل، ديوار باشد يا پرده اى از پارچه و غير آن بلكه حتّى اگر گروهى از مردم غير نمازگزار بعنوان يك پوشش انسانى بين او و امام فاصله شوند، حايل محسوب مى شود.

2 - حايل كوتاهى كه در هنگام ايستادن و نشستن مانع از مشاهده نمى شود اشكال ندارد.

3 - اقوى اين است كه حايل شيشه اى هم وجود نداشته باشد هر چند پشت آن مشاهده مى شود زيرا عرف آن را حايل و مانع مى داند.

4 - اگر در بين نماز، حايل نصب شود بنابر نظر اقوى، جماعت كسانيكه پشت حايل قرار دارند باطل مى شود و نماز آنان به فرادى تبديل مى گردد مگر اينكه آن حايل بعداز نصب، بسيار زود برداشته شود.

سوّم - جلوتر نبودن از امام

شرط ديگر اين است كه جاى ايستادن مأموم از جاى ايستادن امام جلوتر نباشد بلكه شايسته است مأموم اگر يك نفر باشد درطرف راست امام و اندكى عقب تر از او بايستد و اگر بيش از يك نفر باشند، پشت سر امام، صف تشكيل بدهند. پس اگر نمازگزار ازاوّل نماز جلوتر از امام بايستد يا در بين نماز از امام جلو شود، نمازش به عنوان جماعت باطل مى شود. ايستادن مأموم برابر با امام جايز است، اگرچه احوط اين است كه عقب تر از امام بايستد.

اگر مأموم در بين نماز از روى سهو يا جهل يا اضطرار، از امام جلو شد، نماز او فرادى مى شود و نمى تواند دوباره به جماعت بپيوندد مگر اينكه فوراً و بدون فاصله قابل توجّهى به جماعت بازگردد كه دراين صورت بقا بر جماعت بعيد نيست.

چهارم - بلندتر نبودن جاى امام

1 - شرط ديگر اين است كه جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم به طور عمودى (مانند

ص: 383

ساختمانها) بلندتر نباشد واگر مقدار خيلى كم، به اندازه كمتر از يك وجب (كمتر از20 سانت) بلند باشد اشكال ندارد.

2 - نيز اگر زمين سراشيبى داشته باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتيكه سراشيبى آن تدريجى باشد و بگونه اى زياد نباشد كه با مسطح بودن زمين در عرف منافات پيدا كند، اشكال ندارد.

3 - امّا بلندتر بودن جاى ايستادن مأموم نسبت به جاى امام اشكال ندارد مثل بام منزل و مغازه بگونه اى كه با وحدت جماعت منافات پيدا نكند.

4 - ولى ارتفاع خيلى زياد مثل نماز گزاردن در قلّه بلند و اقتدا كردن به امامى كه در درّه نماز مى خواند، يا نماز خواندن درساختمان خيلى بلند و اقتدا كردن به امامى كه در سطح زمين نماز مى خواند، بنابر احتياط بايد از آن اجتناب شود.

احكام جماعت

اوّل - قرائت

مأموم بايد همه اجزاى نماز اعمّ از افعال و اقوال را در جماعت بجا آورد مگر قرائت حمد وسوره در دوركعت اوّل را كه امام به نيابت از مأموم مى خواند. اين در صورتى است كه مأموم ركعت اوّل و دوّم خود را با ركعت اوّل يا دوّم امام بجا آورد امّا اگر اين دوركعت را با ركعت سوّم يا چهارم امام بجا آورد، بر مأموم واجب است كه حمد و سوره را خود قرائت كند.

جزئيات مسأله بشرح ذيل است:

1 - بر مأموم واجب است قرائت را در دوركعت اوّل و دوّم نمازهايى كه با صداى بلند خوانده مى شود (مانند صبح و مغرب وعشا) ترك كند در صورتيكه صداى امام را هر چند غير واضح بشنود امّا اگر صداى امام را به طور كلّى حتّى همهمه آن را نشنودمستحب است حمد و سوره رابه طور آهسته بخواند.

2 - امّا در نمازهايى كه با صداى آهسته خوانده مى شود (ظهر و عصر)، احتياط مستحبّ آن است كه قرائت را ترك كند و مستحب است كه در آن هنگام به ذكر خدا و صلوات بر پيامبر

و آل اوعليهم السلام مشغول شود.

3 - امّا در دو ركعت سوم و چهارم، قرائت يا تسبيحات از مأموم ساقط نمى شود بلكه بر مأموم واجب است همچون حالت فرادى،قرائت يا تسبيحات را بجا آورد واحوط در نمازهايى كه با صداى بلند خوانده مى شود مانند عشا اين است كه دراين دو ركعت تسبيحات را بخواند و همچنين است ساير ذكرهاى واجب ومستحب نماز.

ص: 384

4 - اگر از روى سهو يا به گمان اينكه صدايى را كه مى شنود، صداى امام نيست، فاتحه و سوره را قرائت كند امّا بعد روشن شود كه آن صدا، صداى امام بوده است، نمازش باطل نمى شود.

5 - واجب است حمد و سوره در جماعت، با صداى آهسته خوانده شود اگرچه در نمازى باشد كه با صداى بلند خوانده مى شود،چه قرائت مستحبّ باشد (مانند دو ركعت اوّل در صورت نشنيدن صداى امام) يا واجب باشد (مثل اينكه يك ركعت يا دو ركعت از امام عقب باشد). و اگر مأموم از روى جهل يا فراموشى با صداى بلند بخواند، نمازش باطل نمى شود.

دوّم - متابعت در افعال از امام

جايز نيست مأموم در افعال نماز از امام پيشى بگيرد يا خيلى زياد عقب بماند بگونه اى كه هيئت و صورت جماعت از بين برودبلكه واجب است از امام متابعت نمايد و متابعت، وقتى تحقّق مى يابد كه عمل را مقارن و همزمان با امام و يا كمى بعدتر از امام انجام دهد.

جزئيات مسأله بشرح ذيل بيان مى شود:

1 - اظهر اين است كه متابعت از امام شرط صحّت جماعت است. پس اگر بر امام پيشى بگيرد يا آنقدر عقب بماند كه صورت جماعت از بين برود، جماعت باطل، امّا نمازش ان شاء اللَّه صحيح است.

2 - اگر مأموم از روى سهو يا به گمان اينكه امام سر برداشته است، قبل از امام سر از سجده يا ركوع بردارد، واجب است بازگشته واز امام متابعت كند در صورتيكه امام همچنان در ركوع يا سجده باشد، و دراين صورت نماز مأموم صحيح است.

3 - اگر قبل از امام سر از ركوع يا سجده بردارد و سپس به متابعت از امام برگردد ولى قبل از آنكه مأموم به حدّ ركوع يا سجده برسد،امام سر از سجده يا ركوع بردارد، ظاهر اين است كه نمازش صحيح است ولى احتياط مستحبّى مقتضى است كه نماز را بعداز اتمام،اعاده نمايد.

4 - اگر دراين حالت از روى سهو يا به گمان اينكه به امام نمى رسد، به متابعت از امام بازنگردد، نمازش صحيح بوده و اعاده واجب نيست.

5 - اگر از روى عمد، قبل از امام سر از ركوع يا سجده بردارد جايز نيست به متابعت از امام بازگردد بلكه بايد منتظر امام بماند واگر در همين فرض، متابعت كرده و به ركوع يا سجده بازگردد، بنابر احتياط واجب نماز را تمام و سپس اعاده نمايد مگر اينكه اين حالت در يك سجده اتّفاق افتاده باشد و بازگشت به آن هم از روى سهو باشد.

6 - اگر سر از سجده بردارد و ببيند كه امام در سجده است، پس به خيال اينكه امام هنوز در سجده اوّل است، به قصد متابعت ازامام به سجده برگردد ولى روشن شود كه امام در سجده دوّم

ص: 385

بوده است، براى نمازگزار، سجده اوّل حساب مى شود ولى اگر تصوّر كند كه سجده دوّم امام است، پس دوباره به قصد سجده دوّم سجده كند ولى روشن شود كه سجده اوّل امام بوده است، براى او سجده دوّم حساب مى شود امّا بايد قصد انفراد از جماعت كند و نمازش صحيح است ولى بنابر احتياط واجب بايد نماز را با جماعت به پايان برساند و سپس در هر دو صورت اعاده نمايد.

7 - اگر از روى عمد قبل از امام، ركوع يا سجده كند جايز نيست به متابعت از امام بازگردد زيرا به زياد شدن عمدى منجر مى شودامّا اگر از روى سهو باشد، متابعت كردن واجب است يعنى به حالت ايستاده يا نشسته بازگردد و سپس با امام به ركوع يا سجده برود واگر دراين جا متابعت را از روى عمد يا سهو ترك كند، نمازش باطل نمى شود.

8 - اگر امام سهو كند، جايز نيست مأموم در سهو هم از امام متابعت كند مثل اينكه امام از روى اشتباه در ركعتى كه قنوت ندارد،قنوت بخواند يا در ركعتى كه تشهّد ندارد، تشهّد بخواند، دراين موارد نبايد مأموم از امام تبعيّت كند ولى نبايد براى انجام عمل بعدى بر امام پيشى بگيرد يعنى قبل از ركوع امام ركوع نكند و قبل از امام، نايستد تا اينكه امام قنوت يا تشهّد اشتباهى خود را تكميل كند،بعد بقيّه نماز را با امام بخواند مگر اينكه نيّت فرادى كند كه دراين صورت جايز است از امام پيشى بگيرد يا عقب بماند.

9 - اگر مأموم به ركوع رود بعد ببيند كه امام در غير محل قنوت، قنوت مى خواند، بر مأموم لازم است كه به حالت قيام بازگرددولى با امام قنوت نخواند.

سوم - متابعت در اقوال از امام

در اقوال يعنى قرائت ها، ذكرها وتسبيحات، لازم نيست كه مأموم از امام متابعت كند، چه در آن اقوالى كه گفتن آنها واجب است يا مستحب، مأموم آنها را از امام بشنود يا نشنود. پس واجب نيست مأموم آنها را بعداز امام يا همزمان با امام بخواند اگرچه بنابراحتياط مستحب، كمى از امام بعدتر بخواند مخصوصاً در سلام دادن.

فروع مسأله به ترتيب زير بيان مى شود:

1 - از حكمى كه گفته شد، تكبيرة الاحرام استثنا شده است زيرا دراين تكبير، جلو افتادن از امام جايز نيست بلكه احتياط اين است كه مأموم بعداز امام، تكبيرة الاحرام را تلفّظ كند.

2 - اگر مأموم، از روى سهو يا عمد، قبل از امام سلام بدهد، نمازش باطل نمى شود و واجب نيست بعداز امام سلام را اعاده كند.

3 - اگر مأموم، از روى سهو يا به گمان اين كه امام تكبير گفته است، قبل از امام تكبيرة الاحرام را بگويد، مى تواند آن تكبيرة الاحرام را شكسته و بعداز امام براى جماعت از نو

ص: 386

تكبير بگويد و هم مى تواند نمازش را فرادى به اتمام رساند. البتّه بهتر اين است كه نيّتش را به نافله تغيير دهد و با دو ركعت تمام كند و سپس تكبيرة الاحرام گفته، به جماعت بپيوندد.

4 - واجب نيست مأموم به ذكرهاى امام در ركوع و سجده و غيره، از نظر كميّت و تعداد و از نظر كيفيّت و محتوا ملتزم باشد يعنى جايز است كه مأموم غير از ذكرهاى امام، ذكر ديگرى بگويد يا بيشتر و يا كمتر از ذكر امام بگويد يا ذكرهايى را بگويد كه امام آنها راترك مى كند مثل تكبير قبل از ركوع و قبل از سجده و عبارت «سمع اللَّه لمن حمده» و غيره.

چهارم - عقب ماندن از جماعت

اگر از اول جماعت عقب بماند و در ركعت دوّم، يا سوم و يا چهارم به جماعت برسد، تكبيرة الاحرام بگويد و به جماعت ملحق شود و آن را ركعت اوّل خود قرار دهد، سپس از جماعت، متابعت كند تا موقعى كه امام سلام مى دهد، بعد باقيمانده ركعتهاى خود رابه طور فرادى تكميل كند. فروع مسأله به ترتيب زير بيان مى گردد:

1 - اگر ركعت اوّل يا دوّم مأموم با ركعت سوم يا چهارم امام، مصادف شود، واجب است كه مأموم حمد و سوره را بخواند و اگربترسد كه به علّت خواندن حمد و سوره از جماعت به اندازه اى عقب بيفتد كه صورت جماعت از بين برود، مى تواند تنها به قرائت حمد اكتفا كند.

2 - اگر به قرائت حمد هم نمى رسد، احوط اين است كه حمد را بخواند و بعد به امام ملحق شود در صورتيكه خيلى زياد عقب نماند بگونه اى كه از هيئت جماعت خارج شود، امّا اگر خيلى زياد عقب بماند احوط اين است كه قصد فرادى كند ونماز را تكميل نمايد يا اينكه نماز را با جماعت تمام كند و سپس اعاده نمايد.

3 - اگر قبل از ركوع امام در ركعت سوم يا چهارم، به جماعت ملحق شود واجب است حمد وسوره را بخواند امّا اگر وقت كافى نباشد به قرائت حمد اكتفا كند و اگر بداند كه در صورت پيوستن به جماعت، امام به او حتّى براى قرائت تنها حمد هم مهلت نمى دهد، صبر كند تا امام به ركوع رود و در ركوع به امام بپيوندد و دراين صورت قرائت بر او واجب نيست.

4 - اگر در جماعت شركت كند ولى نداند كه امام در دو ركعت اوّل است يا در دو ركعت اخير، حمد و سوره را به قصد قربت بخواند.

5 - اگر در جماعت شركت كند و خيال نمايد كه امام در ركعت اوّل يا دوّم است ولذا حمد وسوره را نخواند بعد بفهمد كه امام دريكى از دو ركعت سوم يا چهارم بوده است، چنانچه قبل از ركوع باشد، حمد و سوره يا تنها حمد را بخواند و به امام ملحق شود امّا اگربعداز ركوع بفهمد، چيزى بر او نيست و نمازش صحيح است.

ص: 387

6 - امّا اگر عكس حالت قبلى پيش بيايد يعنى به تصوّر اينكه امام در يكى از دو ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره را بخواندبعد متوجّه شود كه امام در ركعت اوّل يا دوّم بوده است، اشكال ندارد و اگر در بين قرائت متوجّه شود، واجب نيست قرائت را تكميل نمايد.

7 - اگر امام براى تشهّد ركعت دوّم بنشيند و مأموم در ركعت اوّل باشد بنابر احوط نبايد به طور كامل بنشيند بلكه انگشتان دست وسينه پا را به زمين بگذارد وزانوها را بلند نگهدارد و صبر كند تا امام سلام نماز را بگويد بعد برخيزد و در ذكرهاى تشهّد از امام متابعت كند.

8 - اگر مأموم به قرائت ادامه بدهد به گمان اينكه براى خواندن فرصت دارد، يا از روى عمد چنين كند يا از روى عمد قنوت بخواندبا علم به اينكه به ركوع امام نمى رسد و واقعاً هم ركوع امام را درك نكند، ظاهر اين است كه نمازش باطل نمى شود بشرطى كه عقب ماندن او از امام، از نظر عرف، باعث بهم خوردن صورت جماعت نشود.

9 - اگر مأموم يك ركعت از امام جماعت عقب باشد، واجب است در ركعت دوّم خود (كه ركعت سوم امام است) ازامام عقب بماند و تشهّد بخواند و سپس در قيام يا ركوع به امام ملحق شود، البتّه با خواندن -حتّى يك مرتبه- تسبيحات اربعه.

شرايط امام جماعت

1 - در امام جماعت لازم است شرايط ذيل وجود داشته باشد:

الف - بلوغ بنابر احوط. در بعضى از روايات آمده است كه امامت نوجوان قبل از آنكه به سنّ احتلام برسد، صحيح است.

ب - عقل.

ج - ايمان.

د - عدالت.

ه - حلال زاده بودن.

و - مرد بودن (در صورتيكه مأمومين يا بعضى از آنان مرد باشد.)

ز - امام از كسانى نباشد كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند براى كسانيكه ايستاده نماز مى گزارند و همچنين بنابر احوط از كسانى نباشد كه خوابيده نماز مى خواند براى كسانى كه نشسته نماز مى گزارند.

ح - امّا كسى كه قرائت را خوب ادا نمى كند، يعنى نمى تواند برخى از حروف را درست از مخرج آن ادا كند يا حرفى را به حرفى ديگر تبديل مى كند يا حذف مى كند، چنانچه قرائت او طورى باشد كه در عرف مؤمنين از مسمّاى سوره و آيه قرآن خارج نشود،امامت او اشكال

ص: 388

ندارد. اگرچه احوط اين است كه او امام نشود.

2 - امامت كسى كه نشسته نماز مى خواند، براى كسانيكه آنان نيز نشسته نماز مى گزارند اشكال ندارد و همچنين امامت خوابيده براى مانند خودش و امامت نشسته براى خوابيده اشكال ندارد.

3 - اقتدا كردن به كسى كه طبق وظيفه خود با لباس نجس نماز مى خواند و دراين كار از نظر شرعى معذور است، يا طهارتش باتيمّم است يا وضو و يا غسل جبيره اى كرده و دراين حالات معذور بوده است، اشكال ندارد.

4 - همچنين امامت مسلوس (كسى كه نمى تواند از خارج شدن ادرارش جلوگيرى كند) ومبطون (كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن مدفوع خوددارى كند) اشكال ندارد و همچنين امامت زن مستحاضه براى زنان پاك.

5 - امامت زن تنها براى زنان جايز است.

6 - امامت غير بالغ نيز براى مانند خودش جايز است.

7 - احوط اين است كه شخص مبتلا به پيسى و جذام براى كسى امامت نكند.

8 - عدالت چيست؟ عدالت همان روح تقوا و صفت راسخ (ملكه) در نفس انسان است كه از ارتكاب گناهان كبيره واصرار بر گناهان صغيره و از هر فعل و عمل منافى مروت يعنى از اعمالى كه نشان دهنده بى توجّهى مرتكب آن به احكام دين است،مانع مى شود. البتّه تفحّص و جستجو براى شناخت عدالت لازم نيست وحسن ظاهر كه -هر چند از روى گمان- كشف از عدالت شخص كند كافى است.

9 - در اثبات عدالت امامى كه نمازگزار او را نمى شناسد، حصول اطمينان از راههاى زير كفايت مى كند: شهادت دو عادل يا حتّى يك عادل و خبر دادن گروهى از مردم، و اقتداى دو نفر عادل يا هر كسى كه عملش اطمينان آور است، و اقتداى گروهى از مؤمنين كه موجب اطمينان مى شود.

10 - اگر مأموم قبل از مشغول شدن به نماز بداند كه نماز امام به هر دليلى (مثل طهارت نداشتن يا ترك ركنى از اركان)باطل است، جايز نيست به او اقتدا كند.

11 - اگر مأموم بعداز نماز بفهمد كه امام جماعت يكى از شرايط جماعت را فاقد بوده است (مثل فاسق بودن يا طهارت نداشتن يا ترك ركنى از اركان نماز با ترك نكردن مأموم) نماز مأموم صحيح است امّا اگر در بين نماز بفهمد، واجب است نمازرا فرادى بخواند و واجب است حمد وسوره را بخواند اگر در محل آن باشد.

ص: 389

آداب و مستحبّات جماعت

اوّل - آداب صفها و ايستادن:

1 - مستحب است مأموم اگر يك مرد است، طرف راست امام بايستد.

2 - اگر بيش از يك نفر هستند، پشت سر امام در يك يا چند صف بايستند.

3 - اگر مأموم يك زن است، طرف راست امام و كمى عقب تر از امام بايستد به گونه اى كه جاى سجده او برابر با جاى زانو يا قدم امام باشد.

4 - اگر بيش از يك زن باشند، همگى پشت سر امام بايستند.

5 - اگر مأموم يك مرد و يك زن يا چند زن باشند، مرد طرف راست و زن يا زنان پشت سر امام بايستند.

6 - اگر مأمومين، زن و مرد باشند، مردان پشت سر امام و زنان پشت سر مردان صف بگيرند واحوط اين است كه امور گفته شده مراعات شود.

7 - آنچه گفته شد در صورتى است كه امام مرد باشد امّا اگر امام زن باشد براى جماعت زنان، بهتر اين است كه همگى (امام و مأمومان) در يك صف بايستند.

8 - مستحب است امام در وسط صف بايستد.

9 - مستحب است در ميان مأمومين نيز افراد ممتاز در علم، خرد وتقوا در صف اوّل قرار گيرند.

10 - مستحب است در طرف راست صفها بايستد كه نسبت به سمت چپ، فضيلت دارد.

11 - مستحب است، صفها برابر و نزديك هم و بدون فاصله اى بيش از حجم پيكر انسان در حال سجده، برپا شود و جاههاى خالى پر گردد و شانه ها برابر همديگر قرار گيرند.

12 - مكروه است مأموم به تنهايى يك صف بگيرد در حاليكه در صفهاى ديگر جاى خالى وجود داشته باشد.

دوّم - آداب امام:

1 - مستحب است امام متناسب با نماز ضعيف ترين فرد از مأمومين نماز بگزارد يعنى افعال نماز مانند ركوع و سجده و قنوت رازياد طول ندهد مگر اينكه همه مأمومين براى طول دادن علاقه مند باشند.

2 - مستحب است امام در نمازهايى كه با صداى بلند خوانده مى شود، صداى خود را در قرائت و در ذكرها به مأمومين برساند.البتّه نبايد در حد افراط صدايش را بلند كند.

3 - مستحب است امام ركوعش را دو برابر ركوع عادى طول بدهد در صورتيكه بداند شخصى

ص: 390

وارد شده و مى خواهد در جماعت شركت كند.

4 - مستحب است امام نماز خود را در انتظار برپايى جماعت به تأخير اندازد واين تأخير بهتر از اين است كه نماز خود را در اوّل وقت امّا فرادى بخواند.

سوم - آداب و مستحبّات مأموم:

1 - مكروه است بعداز آنكه مؤذّن «قد قامت الصلاة» گفت و بلكه از هنگام شروع اقامه، انسان به نافله شروع كند.

2 - بعداز «قد قامت الصلاة» گفتن، حرف زدن مكروه است.

3 - مستحب است با گفته شدن «قد قامت الصلاة» مأمومين بپاخيزند.

4 - مستحب است بعداز تمام شدن قرائت حمد توسط امام، ماموم بگويد: «الْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبّ الْعَالَمِينَ».

5 - در حالاتى كه براى او قرائت واجب است اگر پيش از ركوع امام، قرائت خود را تمام كرد مستحب است كه به ذكر و ثناى الهى مشغول شود.

6 - مكروه است مأموم در قرائت يا تسبيحات يا ذكرها، صداى خود را به امام برساند.

7 - مستحب است نماز جماعت، هر چند سبك و غير طولانى باشد، به نماز فراداى طولانى ترجيح داده شود.

8 - اگر شخصى به طور فرادى نماز را بخواند سپس جماعتى منعقد شود كه همان نماز او را مى خواند، مستحب است كه نماز خودرا با جماعت اعاده كند، امام باشد يا مأموم.

ششم - نماز جمعه

نماز جمعه در قرآن كريم

خداوند سبحان مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواًانفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (1) .

ص: 391


1- سوره جمعه، آيات 11 - 9.

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! چون نداى نماز روز جمعه در داده شد به ياد خدا بشتابيد و داد وستد را رها كنيد. اين براى شما بهتراست اگر بدانيد * و چون نماز پايان يافت، در زمين پراكنده شويد ورزق و فضل خدا را طلب كنيد و خدا را فراوان ياد كنيد باشد كه رستگارشويد * و چون تجارتى يا بازيچه اى ببينند، پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را همچنان ايستاده رها مى كنند. بگو: آنچه نزدخداست از بازيچه و تجارت بهتر است و خدا بهترين روزى دهنده است.»

قرآن كريم از جمعه به عنوان عيد اين امّت سخن مى گويد و بر استقلال امّت در شعاير خودبه اضافه استقلال او در سالت و دين خود از ديگر امّتها، چون نصرانيان و يهوديان تأكيد مى كند كه هر يك رسالت خود (تورات و انجيل) و عيد خويش (شنبه و يكشنبه) را دارند (1).

قرآن در سوره جمعه، جايگاه و مفهوم حقيقى نماز جمعه و روز جمعه را در برنامه اسلام بيان مى كند، پس جمعه در بُعْدخارجى نشانه استقلال و در بُعْد داخلى نشانه وحدت و بهم پيوستگى است.

از اين جهات و جهاتى ديگر دعوت الهى به برگزارى نماز جمعه و ترك هر كارى اعمّ از سرگرمى و دادوستد و ديگر امور دنيايى شبيه آنها فرامى رسد، و بدين گونه برگزارى نماز جمعه نزد بعضى از مسلمانان (مذاهب و علماى آنان) به اجماع امّت بافراهم آمدن شرايط آن امرى واجب مى شود.

در كتاب من لايحضره الفقيه روايت شده است: «در مدينه هنگامى كه مؤذّن اذان روز جمعه را مى گفت، منادى بنابر گفته خداوند در سوره جمعه حرمت خريد و فروش را در آن هنگام ندامى كرد.» (2)

امام باقرعليه السلام اهتمام نسل اوّل مسلمانان را به نماز جمعه توصيف مى كند و مى گويد: «به خدا سوگند به من خبر رسيده است كه اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله از روز پنجشنبه براى نماز جمعه آماده مى شدند.» (3)

و از جابر بن عبداللَّه آمده است كه گفت: ما با پيامبر خداصلى الله عليه وآله نماز مى گزارديم كه كاروانى از شتران با بار برسيد، مردم به سوى آن كاروان رفتند و جز دوازده نفر كه من نيز جزو آنها بودم باقى نماندند، پس اين آيه (آيه 11 سوره جمعه) نازل شد. (4)

ص: 392


1- اشاراتى درباره اين انديشه در اخبار آمده است: پيامبر خداصلى الله عليه وآله گفت: «چه مى شود شما را اگر يكى از شما شامگاه پنجشنبه خود را براى جمعه آماده كند، همان گونه كه يهوديان شامگاه جمعه خود را براى شنبه آماده مى كنند؟» تفسير البصائر، ج46، ص345.
2- تفسير نورالثقلين، ج5، ص325 نقل كرده است.
3- - تفسير نور الثقلين، ج5، ص325، نقل از كافى.
4- - تفسير نور الثقلين، ج5، ص325، نقل از كافى.

و ابو مالك حسن گفت: مردم مدينه دچار گرسنگى و گرانى نرخها شدند، پس دحية بن خليفه از طريق تجارت از شام روغن آورد، و در همان حال پيامبرصلى الله عليه وآله خطبه روز جمعه را مى خواند، چون مردم دحيه را ديدند از بيم آن كه ديگران (درخريد) سبقت گيرند، در بقيع به نزد او رفتند (و به سودا پرداختند)، و همراه پيامبرصلى الله عليه وآله جز تنى چند و اندك نماندند، پس اين آيه نازل شد، وپيامبرصلى الله عليه وآله گفت: «سوگند به آن كه جان من به دست اوست اگر همه به دنبال او مى رفتيد چنان كه يك تن از شما باقى نمى ماند، همانا اين درّه، آتش به سوى شما سرازير مى كرد.» (1)

ولى بسيارى از فقهاى اسلام وجود حكومت اسلامى و امام عادل را شرط برگزارى نماز جمعه مى دانند، و شايد اين از آن روست كه نماز جمعه از شعائر سياسى دينى است و شايسته نيست كه ستمگران در گمراه كردن مردم و تحميل خود از آن سوء استفاده كنند، زيرانماز جمعه از مهمترين و برجسته ترين مناسبتهايى است كه مسلمانان در آن گرد مى آيند و اين گردهمايى به طاغيان وگردنكشان اجازه و امكان مى دهد كه از منبرى كه انبوه مردم پيرامونش گرد آمده اند براى گمراه كردن اجتماع سوء استفاده كنند، و ما در تاريخ مى خوانيم كه چگونه خطبه هاى جمعه محور جنگ بر ضد دوستان و اولياى خدا شد، چنان كه حزب اموى در برابر امام على و اهل بيت عليهم السلام چنين كرد، و چنان كه امروز مى بينى علماى سوء و دربارى چگونه دو خطبه جمعه را بلند گويى از بلندگوهاى طاغيان ساخته اند تاآنجا كه خطبه هاى خويش را (به طور نوشته) از خود حكومتها مى گيرند و براى اين كار مزد دريافت مى كنند.

اين چنين در حديث منقول در كتاب دعائم از على عليه السلام آمده است كه گفت: «حكم (قضاوت) و اجراى حدود ونماز جمعه جز براى امام يا كسى كه امام او را مى گمارد درست نيست.» (2)

همچنين سماعه مى گويد: درباره نماز جمعه از امام صادق عليه السلام پرسيدم، امام فرمود: «با امام دو ركعت است، و امّا كسى كه به تنهايى مى خواند چهار ركعت است، اگرچه دسته جمعى بخوانند.» (3)

همچنين علّامه شيخ حسن نجفى اجماع علماى شيعه را بر شرطِ بودن امام عادل (حاكم) نقل كرده است. (4)

ولى پرسش اين است: آيا اين اجماع دلالت بر اين دارد كه شرط وجوب نماز جمعه وجود هر امام عادلى است يا بويژه امام معصوم از اهل بيت عليهم السلام؟ به نظر مى رسد اين قضيّه به موضوع

ص: 393


1- تفسير نور الثقلين، ج5، ص325، نقل از كافى.
2- جواهر الكلام، ج11، ص158، چاپ دوّم.
3- همان، ص160.
4- رجوع كنيد به جواهر الكلام، ج11، ص156.

ولايت عامّه فقهاى عادل مربوط مى شود، پس كسانى كه چنين معتقدند كه اينان ادامه حكومت معصومان عليهم السلام و داراى نيابت عامّه از جانب ايشان اند و بر اينان است كه تمام واجبات شريعت را از اقامه حدود، وواجب ساختن جهاد، و زكات و.. و.. اجرا كنند، و پيداست كه نماز جمعه بزرگتر از برپاداشتن حدود ودفاع از نواميس مسلمانان نيست، اقامه جمعه را نيز يكى از شؤون ولىّ فقيه دانسته اند، امّا كسانى كه برپاداشتن حكومت اسلامى را در غيبت امام معصوم باور ندارند، نماز جمعه را نيز جايز نمى دانند، زيرا در اغلب، اذن امام را در مورد آن شرط مى دانند ونماز جمعه را مانندحدود و قصاص و جهاد از شئون ويژه امام معصوم مى شمارند.

روز جمعه روز عيد مسلمانان و سرور و آقاى روزهاست و شب جمعه شب عبادت و تهجّد است. دراين شب مردم به راز و نيازبيشتر به درگاه پروردگار و پرداختن به مستحبّات و زيارت قبور براى يادآورى از مردگان و طلب رحمت براى آنان و عبرت گرفتن ازسرنوشتشان، فراخوانده مى شوند، بويژه زيارت حرم امامان عليهم السلام مخصوصاً حرم سيّد الشهداء ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام، وتجديد عهدبا پيامبر و اهل بيت او و امام زمان عليهم السلام، بر رهسپارى و پايدارى بر خط رسالت.

همچنان كه صله رحم و توجّه به بيچارگان و بينوايان و ديدار با برادران در اين روز شريف شايسته است.

همچنان كه شايسته است آدمى دراين روز به حساب خود برسد و خود را ارزيابى كند تا بر پيروى از برنامه هاى درست و مقاومت در برابر انحرافات وگمراهيها تجديد عزم كند.

براستى كه روز جمعه روز بازى و سرگرمى و بيهوده گذرانى نيست بلكه فرصتى است براى مؤمن كه تمام وجود خود را صرف عبادت و ذكر خداوند با بهترين اعمال در آن روز كند و نماز جمعه را با واجبات و خطبه ها و مظهر اجتماعى آن برپا دارد.

پس هر مؤمنى مكلّف است كه اگر مانعى مشروع در پيشگاه خداوند، مانع او نشود، به اين فرمان الهى گردن نهد و آن را عملى كند، و وقتى خداوند هر هفته مؤمنان را به نماز جمعه فرامى خواند، بى گمان اين فريضه اى است كه به عنوان مقياس و وسيله سنجش وحدت امّت وآزمون صدق ايمان آن به ميزان هماهنگى وفرمانبردارى از اين تكليف ربّانىِ حكيم، به كار مى رود.

وقتى قرآن مؤمنان را به دويدن و شتافتن -شتافتن روح پيش از كالبد- به سوى فضيلت و ذكر خدا ندا مى زند، ما بايد قبل از هر چيزخود را از زنجيرها و بندهايى كه ما را سنگين كرده و بر زمين مى كشاند، هرچه باشد خواه مادّى يا معنوى، آزاد كنيم، و اين انديشه،رابطه ميان دعوت به شتافتن به ذكر خدا و امر به ترك ديگر امور دنيا همچون دادوستد را هنگام نماز جمعه براى ما تفسير مى كند.

شايد انسان در نخستين نظر كه بدين حكم الهى مى انديشد احساس كند كه اين حكم با منافع

ص: 394

او مخالفت دارد، ولى هنگامى كه آن را از ابعاد گوناگونش بررسى كند و خود به درجه اى والا از آگاهى نسبت به حقايق زندگى رسيده باشد درمى يابد كه اين حكم متضمّن خير دنيا و آخرت براى اوست، همچنان كه قرآن وصف كرده:

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ.

«اگر دانا باشيد، اين كار برايتان بهتر است.»

و از جمله آن خيرها وحدت جامعه اسلامى است، و هشيارى و رهيابيى كه در امور دين ودنيا از دو خطبه نماز حاصل مى كند، وهمچنين توفيقاتى الهى كه به نماز گزارانى كه دعوت خدا را پاسخ داده اند اختصاص دارد.

از آنجا كه اسلام به عنوان برنامه اى كامل و فراگير براى ابعاد زندگى انسانى آمده است، خداوند آن را در اصول و احكامش متوازن ومتعادل ساخته، به گونه اى كه هيچ بخشى در زندگى انسان به زيان بخشى ديگر انباشته و ستبر نشود، پس اسلام برنامه دنيا و آخرت، دين و سياست، روان وكالبد است، و وقتى شخصيّت انسان با رسيدن به مصالح مشروع از يك سو و التزام به فرايض واجب شده از سويى ديگر كامل مى شود، دين در كنار و دوشادوش فراخواندن به التزام واجباتش، به مراعات مصالح خود نيز فرامى خواند، و واجبات او را جايگزين مصالح و آرزوهايى كه مردم درپى آن اندنمى سازد.

از اين رو مى بينيم كه قرآن در همان حال كه مردم را به شتافتن به نماز جمعه امر مى كند، بيدرنگ نيز به پراكنده شدن براى پرداختن به امور زندگى طبيعى و رسيدن به مرادها و هدفها، ودست يافتن به روزى و لقمه زندگانى فرمان مى دهد. وبراستى دعوت به نماز روز جمعه و تحريم دادوستد بدان هنگام برنامه اى است براى پايه گذارى پراكنده شدن انسان مؤمن در طلب فضل وروزى خدابراساس هدايت ارزشها و ايمان.

فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ.

«و چون نماز پايان يافت در زمين پراكنده شويد.»

اين دعوتِ متضمّنِ كوشش براى امور دنيا ما را بدين نكته رهنمون مى شود كه نماز و عبادت جايگزين زندگى طبيعى و اجتماعى،چنان كه پاره اى از متصوّفه آن را فهميده اند، نيست. دين برنامه اى است براى سامان دادن به انسان و رهبرى زندگى، كه مردم در آن،فرصتى براى عبادت و برنامه اى براى كوشش و كار مى يابند.

پس از آن كه قرآن موضعگيرى مؤمنان را نسبت به نماز جمعه ترسيم مى كند -كه عبارت است از شتافتن به سوى ذكر خدا و ترك دادوستد در وقت آن- سياق قرآنى به نقد پديده توجّه و گرايش به امور دنيا و مقدّم داشتن آن بر نماز مى پردازد كه اشاره به وجودضعف ايمان در

ص: 395

اجتماع و كاستى در سطح هماهنگى و همكارى با شعائر و برنامه هاى دين دارد.

وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً.

«و چون تجارتى يا بازيچه اى ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را همچنان ايستاده رها مى كنند.»

چرا؟ از بيم آن كه آن تجارت از دست آنها برود يا ديگران در آن سودا، بر آنان پيشى گيرند، واين پديده اى است حاكى از شكست دربرابر افزون طلبى و گرايش عظيم نفس به سوى دنيا، كه پرده از ضعف در ايمانى برمى دارد كه اسلام آن را و هرچه را مربوط بدان است بر هر چيزى در زندگى فرزندان خود، مقدّم مى خواهد.

قرآن اين پديده منفى را كه ناشى از ترجيح دادن تجارت و بازى بر حضور در نماز است، با بيان اين نكته چاره مى كند كه آنچه باالتزام و پيمودن راههاى الهى از نزد خداوند مى رسد بهتر از تمام اينهاست.

اين آيه به تناقض ميان تعهّد به دين و دنيادارى اشاره مى كند، امرى كه پاره اى در عمل بدان دچار مى شوند و امكان جمع بين اين دورا نمى بينند و از اين رو دنيا را به لحاظ آن كه نقد است بر آخرت نسيه ترجيح مى دهند. امّا حقيقت اين است كه خير و نتايج نيك اين تعهّد و پيمودن راههاى خداوند در زندگى، تنها منحصر به آخرت نيست بلكه شامل دنيا نيز مى شود. (1)

احكام نماز جمعه
كيفيّت نماز جمعه:

1 - نماز جمعه در روز جمعه به جاى نماز ظهر روز جمعه خوانده مى شود. پس هر كسى كه جمعه را در وقتش بخواند، ظهر از اوساقط مى شود.

2 - نماز جمعه دو ركعت مانند نماز صبح است و بنابر احوط با وجود امام عادل و خواندن خطبه، نماز جمعه بايد با صداى بلندخوانده شود.

3 - خواندن دو خطبه قبل از نماز، جزء نماز است.

4 - در هر دو ركعت، بعداز حمد، خواندن هر سوره جايز است ولى مستحبّ آن است كه سوره جمعه در ركعت اوّل و سوره منافقون در ركعت دوّم خوانده شود.

5 - در نماز جمعه دو قنوت مستحب است: يكى قبل از ركوع در ركعت اوّل وديگرى بعداز ركوع در ركعت دوم.

ص: 396


1- اقتباس از: تفسير هدايت، ج15، سوره جمعه.
وقت نماز جمعه:

6 - وقت نماز جمعه مانند ظهر با زوال خورشيد آغاز مى شود و بنابر احوط در زمانى كه سايه هر چيزى به اندازه خود آن شود،پايان مى يابد.

7 - با پايان يافتن وقت، بنابر احوط نماز جمعه فوت مى شود و انجام آن در خارج وقت كفايت نمى كند و قضا هم ندارد بلكه دراين صورت واجب است نماز ظهر را بجا آورد و احوط اين است كه نماز ظهر را به اندازه اى به تأخير اندازد تا از پايان يافتن وقت نمازجمعه مطمئن شود.

8 - اگر در حاليكه مشغول نماز جمعه است، وقت آن به پايان رسد، نماز را تمام كند و صحيح است چه امام باشد يا مأموم.

9 - كسى كه جمعه بر او واجب است، لازم است بكوشد خود را به جمعه برساند و به نماز ظهر اكتفا نكند مگر اينكه وقت آن تمام شده باشد و جمعه را نتواند درك كند.

شرايط وجوب جمعه:

نماز جمعه در صورتيكه شرايط ذيل موجود باشد، به جاى نماز ظهر واجب مى شود:

اوّل - وجود امام يا كسى كه از سوى او منصوب شده است. (1)

دوّم - كامل شدن عدد كه حداقلّ پنج نفر است و يكى از آنها امام است.

سوم - ايراد دو خطبه قبل از نماز.

چهارم - برپاداشتن آن بصورت جماعت امّا اقامه آن به طور فرادى صحيح نيست.

پنجم - مسافت بين دو نماز جمعه كمتر از يك فرسخ (در حدود پنج هزار و هفت صد متر) نباشد.

خطبه نماز جمعه:

1 - شايسته است بنابر احوط، هر يك از دو خطبه مشتمل باشد بر حمد و ستايش خدا وصلوات بر پيامبر وآل اوعليهم السلام و موعظه كردن ودعوت مردم به تقواى الهى وقرائت يك سوره كوتاه.

2 - بنابر احوط در غير متونى كه بايد به عربى خوانده شود، هر دو خطبه به زبان نمازگزاران ايراد شود.

ص: 397


1- از ادلّه چنين پيداست كه امامت جمعه از منصبها و مقامهاى ولايت عامّه است و ولايت عامّه به امام عادل اختصاص دارد. از بارزترين مصاديق امام عادل، امام معصوم و نائب خاص و سپس نائب عامّ اوست و اگر هيچ كدام از آنان وجود نداشته باشد، با اذن عامّ آنان اقامه نماز جمعه براى كسى كه نمى ترسد و خطيب هم موجود باشد، جايز مى باشد. و اللَّه العالم

3 - واجب است هر دو خطبه قبل از نماز ايراد شود نه بعداز آن.

4 - واجب است خطيب جمعه در هنگام ايراد خطبه ها ايستاده باشد، در صورتيكه قدرت ايستادن داشته باشد.

5 - واجب است ميان دو خطبه با يك نشستن كوتاه فاصله انداخته شود.

6 - واجب است خطبه ها با صداى بلند ايراد شود بگونه اى كه حداقل آن تعداد معتبر يعنى چهار مأموم بشنوند بلكه شايسته است صداى خطيب جمعه به همه نمازگزاران هر چند با استفاده از بلندگوها، رسانده شود.

7 - بنابر احتياط مستحب، خطيب در هنگام ايراد خطبه بايد طمأنينه و آرامش وطهارت شرعى داشته باشد.

8 - بنابر احتياط واجب، مأمومين بايد سكوت كنند وبه خطبه ها گوش دهند وافضل اين است كه توجّه كامل داشته باشند.

9 - جايز است خطبه اوّل قبل از ظهر شرعى ايراد شود بشرطى كه تا فرارسيدن ظهر ادامه يابد وبعداز آن هم واجباتى را كه در بنداوّل بالا گفته شد، شامل شود.

10 - بنابر احوط خطيب و امام جمعه در صورت امكان بايد يك نفر باشد.

11 - شايسته است خطيب جمعه با فصاحت و بلاغت بوده و از مقتضيات زمان و مصالح مسلمانان آگاهى داشته باشد و خود به موعظه هايى كه براى مردم ايراد مى كند عمل كند تا بيشترين تأثير را در جانها داشته باشد.

همچنين شايسته است خطيب در خطبه ها مسائل اجتماعى و سياسى مسلمانان و مشكلات مادى و معنوى آنان را مطرح و بررسى كند و آنان را به تمسّك به روابط ايمانى و دينى و تحكيم آن ترغيب و راهنمايى نمايد.

12 - مستحب است خطيب عمامه بر سر داشته باشد و بر عصا يا سلاح تكيه كند و در هنگام اذان ظهر بر منبر بنشيند و بعداز اذان به ايراد خطبه بپردازد و قبل از شروع به مأمومين سلام بدهد.

بر چه كسى واجب است؟

جمعه در زمان وجوب خود بر كسى واجب مى شود كه شرايط ذيل را داشته باشد:

1 - كمال يعنى بالغ و عاقل بودن.

2 - مرد بودن (زن از آن تعدادى كه در وجوب جمعه معتبر است شمرده نمى شود اگرچه نماز جمعه اش چنانچه شركت كندصحيح است.)

3 - آزاد بودن.

ص: 398

4 - حضور در شهر (مسافر نباشد).

5 - سلامتى از كورى و لنگى و بيمارى.

6 - سالمندى نباشد كه رفتن به جمعه براى او دشوار است.

7 - مسافت بين او وبين محل اقامت جمعه بيش از دو فرسخ (در حدود يازده كيلومتر وچهارصد متر) نباشد.

احكام جمعه:

اوّل - كسى كه شرايط مذكور بالا را نداشته باشد (مانند زن، سالمند، برده ومسافر) اگر در نمازجمعه حضور پيدا كند،بجاى ظهر كفايت مى كند وصحيح است.

دوّم - اگر نماز جمعه واجب شود و وقت آن فرارسد، جايز نيست انسان آن را هر چند با مسافرت كردن، از دست بدهد مگراينكه آن مسافرت بقدرى مهم باشد كه باعث شود تكليف جمعه از اين شخص ساقط شود و اگر انجام نگردد موجب حرج شرعى شود.

همچنين حرام است قسمتى از نماز را از دست بدهد هر چند به خاطر مشغول شدن به كارهاى جنبى مانند خريد و فروش و غيره.

سوم - در امام جمعه، همه شرايط امام جماعت، كه قبلاً گفته شد، نيز شرط است وهمچنين همه احكام نماز جماعت كه قبلاًذكر شد در نماز جمعه نيز جارى مى شود.

چهارم - اگر مأمومين قبل از وارد شدن در نماز -چه در بين خطبه يا بعداز آن- پراكنده شوند به طورى كه تعداد مأمومين از چهارنفر كمتر شود، نماز جمعه ساقط مى گردد و نماز ظهر واجب مى شود امّا اگر نمازگزاران در هنگام نماز متفرّق شوند تا آنجا كه تعداد،از چهار نفر كمتر شود، بنابر احوط امام و باقيماندگان نماز جمعه را تكميل كنند و نماز ظهر را نيز بجا آورند.

پنجم - اگر جمعه را بعداز خطبه ها درك كند، نمازش صحيح است، بلكه اگر جمعه را درك كند در حاليكه امام در ركعت دوّم است، به جمعه ملحق شود ونمازش را بعداز سلام دادن امام تكميل كند.

ششم - شك در شماره ركعتهاى نماز جمعه، باطل كننده نماز است.

هفتم - نماز عيد

اشاره

1 - نماز عيد فطر و عيد قربان در زمان حضور امام معصوم عليه السلام در صورتى كه شرايط وجوب نماز جمعه فراهم باشد، واجب است و بايد به جماعت خوانده شود امّا در زمان غيبت

ص: 399

امام معصوم عليه السلام اقامه نماز عيد چه به جماعت يا فرادى، مستحب است. مگر باوجود امام عادل كه در فقيه مبسوط اليد (صاحب قدرت) تجلّى مى يابد.

2 - در حالت استحباب (يعنى در عصر غيبت و وجود نداشتن امام عادل)، فراهم آمدن شرايط نماز جمعه براى اقامه نماز عيد، لازم نيست.

3 - وقت نماز عيد از طلوع خورشيد صبح عيد است تا زوال خورشيد در همان روز.

4 - در عيد قربان مستحب است كه تا بالا آمدن آفتاب به تأخير افتد و در عيد فطر مى توان بيشتر از آن به تأخير انداخت يعنى به مقدارى كه بتوان افطار كرد و زكات فطره را پرداخت نمود وسپس بعدازآن، نماز را برپاداشت.

5 - اگر نماز عيد فوت شود قضا ندارد حتّى در زمانى كه واجب باشد.

6 - احوط اين است كه افراد در حد كفايت (يعنى حدّاقل پنج نفر كه امام هم يكى از آنهاست) در نماز عيد حضورداشته باشند و به دو خطبه گوش دهند.

كيفيّت نماز عيد:

7 - نماز عيد از دو ركعت تشكيل مى شود و به ترتيب ذيل بايد خوانده شود:

ابتدا تكبيرة الاحرام بگويد ودر ركعت اوّل حمد و يك سوره ديگر بخواند، پس پنج تكبير بگويد كه بعداز هر تكبير قنوت بخواند وبعداز قنوت پنجم تكبير بگويد و به ركوع رود و دو سجده بجا آورد، سپس براى ركعت دوّم بلند شود وبعداز قرائت حمد و سوره، چهار تكبير بگويد و بعداز هر تكبير يك قنوت بخواند و سپس تكبير بگويد و ركوع كند و دو سجده بجا آورد و تشهّد بخواند وسلام دهد.

8 - اظهر اين است كه بجا آوردن تكبيرها و قنوتها لازم است.

9 - در قنوتها جايز است كه هر دعا و ذكرى را كه بخواهد بخواند و بهتر اين است كه دعاهاى منقول از معصومين عليهم السلام خوانده شود.

10 - بهتر اين است كه در هر قنوت، اين دعا خوانده شود:

اللَّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمَةِ، وَأَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ، وَأَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ، وَأَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هذَا الْيَوْمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداًوَلِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ذُخْراً وَشَرَفاً وَكَرامَةً وَمَزِيداً أَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَنْ تُدْخِلَنِي في كُلِّ خَيْرٍ أَدْخَلْتَ فِيهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، وَأَنْ تُخْرِجَنِي مِنْ كُلِ سُوءٍ أَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وآلَ مُحَمَّدٍ صَلواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ. اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خَيْرَ ما سَأَلَكَ بِهِ عِبادُكَ الصَّالِحُونَ، وَأَعُوذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعاذَ مِنْهُ عِبادُكَ الْمُخْلِصُونَ.

11 - در حالت وجوب نماز (يعنى در عصر امام معصوم و در عصر غيبت با امام عادل)،

ص: 400

واجب است دو خطبه نيزبعداز نماز ايراد شود امّا در حالت استحباب نماز، احوط اين است كه اگر نماز به جماعت خوانده شود، دو خطبه ايراد گردد.

12 - اذان و اقامه براى نماز عيد تشريع نشده است بلكه مستحبّ است مؤذّن قبل از نماز سه بار كلمه «الصّلاة» را تكراركند.

13 - در نماز عيد خواندن سوره خاصّى بعداز حمد واجب نيست بلكه هر سوره اى را كه امام جماعت يا شخص منفرد انتخاب كندكفايت مى كند ولى بهتر اين است كه در ركعت اوّل سوره شمس و در ركعت دوّم سوره غاشيه يا در ركعت اوّل سوره اعلى و در دوّم سوره شمس خوانده شود.

احكام نماز عيد:

اوّل - امام جماعت به نيابت از مأمومين -مانند ساير نمازها- حمد و سوره را قرائت مى كند امّا تكبيرها و ذكرها و دعاهاى قنوتهإ؛

را بايد خود مأموم شخصاً بخواند.

دوّم - اگر از جماعت عقب بماند و بعداز فوت شمارى از تكبيرها، شركت كند، جايز است به امام اقتدا كند و از تكبيرهاى امام تبعيّت نمايد و هنگاميكه امام ركوع مى كند، تكبيرهاى فوت شده را تكميل نمايد و كافى است كه بعداز هر تكبير، يك بار سبحان اللَّه يا الحمد للَّه بگويد و اگر فرصت نباشد، كافى است پشت سرهم بدون ذكر، تكبير بگويد وسپس به امام در ركوع ملحق شود.

سوم - و اگر امام را در حال ركوع درك كند، اظهراين است كه مثل ساير جماعت ها به امام در ركوع ملحق شود و اين براى او يك ركعت حساب مى شود.

چهارم - اگر يكى از دو سجده يا تشهّد را فراموش كند، فراموش شده را بعداز نماز بجا آورد واگر كارى كند كه موجب دو سجده سهو مى شود، از باب احتياط بعداز نماز، مانند ساير نمازها دو سجده سهو بجاآورد.

پنجم - بهتر و بلكه احوط اين است كه زنان در نماز عيد حضور نيابند در صورتيكه گمان مى رود موجب فساد شود امّا در حالات عادى بهتر است كه آنان نيز براى اين نماز و ساير شعائر دينى حضور پيدا كنند تا در معرض شمول رحمت الهى قرار گيرند.

آداب و مستحبّات نماز عيد

در نماز عيد انجام دادن امور ذيل مستحب است:

1 - غسل كردن قبل از نماز عيد.

2 - پوشيدن عمامه سفيد.

3 - بركشيدن جامه ها تا ساق پا در هنگام خارج شدن براى نماز.

ص: 401

4 - خارج شدن با پاى برهنه و پياده وبا حالت وقار و آرامش.

5 - اداى نماز در صحرا مگر در مكّه مكرّمه كه مستحب است در مسجدالحرام انجام شود.

6 - بلند خواندن حمد و سوره، چه براى امام جماعت يا كسى كه فرادى مى خواند.

7 - بلند كردن دستها براى قنوت بعداز تكبيرها.

8 - سجده كردن بر زمين ونه بر غير آن از چيزهايى كه سجده بر آنها صحيح است.

9 - تكرار تكبيرهاى روايت شده از معصومين بعداز چهار نماز در روز عيد فطر يعنى نماز مغرب و عشا در شب عيد و نماز صبح روز عيد و نماز عيد، و بعداز ده نماز در عيد قربان براى كسى كه در منى نيست، اوّل اين ده نماز، نماز ظهر عيد و دهم آنها نماز صبح روز دوازدهم است و بعداز پانزده نماز براى كسى كه در منى است اوّل آنها ظهر عيد و آخر آنها صبح روز سيزدهم است. تكبير روايت شده از معصومين به قرار ذيل است:

«اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَاللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ وَللَّهِ ِ الْحَمْدُ اللَّهُ أَكْبَرُ عَلى ما هَدانا»

و در عيد قربان بيفزايد: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلى ما رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ عَلى ما أَبْلَانا».

10 - افطار كردن با خرما قبل از نماز عيد فطر و خوردن از گوشت قربانى بعداز نماز عيد قربان.

امّا مكروهات نماز عيد عبارتنداز:

1 - رفتن به سوى نماز با اسلحه مگر در شرايط ترس از دشمن.

2 - نافله خواندن قبل و بعداز نماز عيد تا ظهر مگر درباره كسى كه در مدينه منوّره باشد كه براى او مستحبّ است دو ركعت نمازدر مسجد پيامبر قبل از رفتن به نماز عيد، بجا آورد.

3 - انتقال دادن منبر به صحرا بلكه مستحب است منبرى از گِل در صحرا بسازند.

4 - بجا آوردن نماز عيد در زير سقف.

هشتم - نماز آيات

اوّل - موارد وجوب نماز آيات

نماز آيات به جهت اسباب و عوامل زير واجب مى شود:

1 - خورشيد گرفتگى (كسوف).

2 - ماه گرفتگى (خسوف) چه اينكه گرفتن خورشيد يا ماه كلى باشد يا جزئى (يعنى همه قرص خورشيد و ماه رافرابگيرد يا قسمتى از آن دو را) و چه اينكه از گرفتن آنها، خوف و ترس ايجاد شود يا نه.

3 - زلزله، اگرچه از وقوع آن ترس ايجاد نشود.

4 - هر پديده طبيعى آسمانى يا زمينى كه وحشتناك باشد مانند وزيدن تند بادهاى سياه و

ص: 402

سرخ و زرد و تاريكى شديد و رعد و برق و صاعقه و فوران آتش فشانها و ريزشهاى عظيم كوهها، وسقوط بهمنهاى بزرگ و مانند آن در صورتيكه براى اكثريت مردم در محل وقوع حادثه، ترس آور و وحشت آفرين باشد.

دوّم - وقت نماز آيات:

1 - وقت نماز آيات از جهت خورشيد و ماه گرفتگى، از آغاز گرفتگى است تا پايان روشن شدن و باز شدن.

2 - واجب است نماز آيات در وقت ياد شده خوانده شود و تا بعداز كسوف وخسوف به تأخير انداخته نشود.

3 - احوط اين است كه از هنگام شروع باز شدن (خسوف و كسوف)، به تأخير انداخته نشود.

4 - امّا در زلزله و ساير حوادث وحشتناكى كه وقت زيادى در برنمى گيرد، نماز آيات وقت ندارد بلكه فوراً و به محض وقوع حادثه خوانده شود و اگر از روى گناه يا اضطرار به تأخير اندازد تا آخر عمر بر او واجب باقى مى ماند و در هر وقت كه بجا آورد، به طور ادابايد بجا آورد.

سوم - كيفيّت نماز آيات

نماز آيات، دو ركعت است و هر ركعت پنج ركوع و دو سجده دارد كه به كيفيّت ذيل بايد خوانده شود:

بعد از نيّت، تكبيرة الاحرام بگويد و حمد و سوره را كامل بخواند و ركوع كند سپس بلند شود وحمد و سوره را كامل بخواند و ركوع كند، بعد بلند شود و حمد وسوره را كامل بخواند و ركوع كند و به همين ترتيب تا پنج ركوع تكميل شود و بعداز بلند شدن از ركوع پنجم به سجده برود و بعداز تكميل كردن دو سجده براى ركعت دوّم بلند شود و ركعت دوّم را مانند ركعت اوّل بجا آورد و بعد تشهّدبخواند و سلام دهد.

همچنين جايز است انسان بعداز نيّت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر از آن رابخواند و به ركوع رود و سر بر دارد و بدون اينكه حمد بخواند، قسمت دوّم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد. اجراى اين روش بر سوره قدر بدين طريق است:

تكبير بگويد و حمد بخواند و بگويد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ بعد ركوع كند.

سپس بلند شود و بگويد: وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ و ركوع كند.

ص: 403

بعد بلند شود و بخواند: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِن أَلْفِ شَهْرٍ بعد ركوع كند.

سپس بلند شود و بخواند: تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ وركوع كند.

بعد قيام كند و بخواند: سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و ركوع كند.

سپس از ركوع پنجم بلند شود و به سجده برود.

و به همين ترتيب ركعت دوّم را نيز بجا آورد.

بعضى از جزئيات ديگر را درباره كيفيّت انجام دادن نماز آيات به اختصار ذكر مى كنيم:

1 - جايز است نمازگزار يكى از دو ركعت را به روش اوّل و ركعت ديگر را به روش دوّم انجام دهد و هيچ اشكالى ندارد.

2 - احوط اين است كه در هر ركعت، علاوه بر حمد، يك سوره را كامل كند.

3 - هر چيزى كه در نمازهاى يوميّه، واجب يا مستحب است و همه مقدّمات وشرايط و اجزا و ذكرها در نماز آيات نيز عيناًواجب يا مستحبّ است مگر اذان واقامه كه در نماز آيات تشريع نشده است بلكه مستحبّ است قبل از نماز به عنوان رجاء گفته شود:الصّلاة، الصّلاة، الصّلاة.

4 - مستحبّ است كه پنج قنوت خوانده شود قبل از ركوع دوّم و چهارم و ششم وهشتم و دهم ومى توان به يك قنوت قبل از ركوع دهم اكتفا كرد.

5 - اگر در شماره ركعتهاى نماز آيات شك كند و بعداز فكر كردن هم به ترجيح يكى از دو طرف شك منتهى نشود، نمازش باطل شده است.

6 - امّا اگر در شماره ركوعها شك كند مثل اينكه آيا ركوع پنجم را بجا آورده يا نه، چنانچه هنوز سجده نكرده است، ركوع مشكوك را بجا آورد و اگر در حين سجده يا بعداز آن شك كرده، نبايد به شك خود اعتنا كند.

7 - ركوعها در نماز آيات، اركان نماز هستند. پس با كم و زياد كردن عمدى يا سهوى آنها نماز باطل مى شود.

چهارم - احكام نماز آيات:

1 - اگر زمان كسوف و خسوف، جز براى يك ركعت، كافى نباشد، نماز آيات به عنوان ادا واجب است.

2 - همچنين است اگر نماز آيات را به تأخير اندازد تا اينكه جز براى يك ركعت وقت باقى نماند، بازهم به عنوان ادا بجا آورد.

3 - اگر به خورشيد گرفتگى يا ماه گرفتگى آگاهى داشته باشد ولى اهمال كند ونماز نخواند، معصيت كرده و قضا بر او واجب است.و همچنين اگر علم به خورشيد يا ماه گرفتگى داشته ولى

ص: 404

فراموش نمايد تا اينكه وقت تمام شود، باز هم لازم است كه قضاى آن را بجاآورد.

4 - اگر بعداز پايان يافتن خورشيد گرفتگى و ماه گرفتگى علم به وقوع آن پيدا كند چنانچه كسوف و خسوف كلّى بوده و همه قرص را در برگرفته است قضا واجب است و اگر جزئى باشد واجب نيست.

5 - امّا در ساير نمازهاى آيات، اگر تأخير از روى عمد يا فراموشى باشد، واجب است كه در طول عمرش بجا آورد. امّا اگر علم به وقوع حادثه پيدا نكرده تا اينكه وقت تمام شود يا وقت متّصل به زمان وقوع حادثه، تمام شود، احوط اين است كه در طول عمر بجاآورد.

6 - اگر حادثه در وقت نماز يوميّه رخ دهد چند صورت دارد:

الف - اگر وقت براى هر دو كافى باشد، مخيّر است هر كدام را جلوتر بجا آورد و شايد بهتر آن باشد كه يوميّه را مقدّم كند.

ب - اگر وقت يكى از آنها تنگ و وقت ديگرى زياد باشد، آن نمازى را كه وقتش تنگ شده بر ديگرى مقدّم بدارد.

ج - اگر وقت هر دو تنگ شده باشد، يوميّه را مقدّم كند.

د - اگر به يوميّه شروع كرده باشد سپس در بين نماز بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ شده است، اگر وقت يوميّه زياد باشد، آن راقطع كرده و اوّل نماز آيات را بخواند.

ه - اگر برعكس، شروع به نماز آيات كند و بعد بفهمد كه وقت نماز يوميّه تنگ شده است، نماز آيات را قطع كند و يوميّه را بجاآورد و بعد نماز آيات را از همانجا كه قطع كرده تمام كند در صورتيكه در بين دو نماز، عمل منافى نماز را مرتكب نشده باشد و گرنه بايد نماز آيات را از نو بخواند.

7 - خورشيد گرفتگى و ماه گرفتگى از راههاى ذيل اثبات مى شود:

الف - به واسطه آگاهى و مشاهده شخصى.

ب - شهادت دو شخص عادل.

ج - خبر دادن مراكز علمى ذيربط، و رصدگاهها در صورتيكه اطمينان آور باشد.

د - هر طريق ديگرى كه در عرف اطمينان آور باشد.

8 - وجوب نماز آيات به اهالى آن شهر و منطقه اى اختصاص دارد كه در عرف صدق كند كه حادثه در نزد آنان اتّفاق افتاده است واگرصدق نكند واجب نمى شود.

9 - اگر زن در حالت قاعدگى يا نفاس باشد كه حادثه واقع شود، نماز آيات بر او واجب نيست.

10 - اگر چند حادثه موجب نماز آيات در يك وقت اتّفاق بيفتد مثل كسوف وزلزله و صاعقه در يك زمان، واجب است كه به تعداد آنها نماز تكرار شود.

ص: 405

11 - اگر آن حادثه اى كه تكرار شده از يك نوع باشد مثل تكرار زلزله، واجب است نماز را تكرار كند امّا واجب نيست كه هر نمازرا براى هر يك از آن زلزله ها به طور معيّن بجا آورد.

12 - امّا اگر سبب، از انواع مختلف باشد مثل كسوف و زلزله بنابر احتياط مستحب، بايد در نيّت نماز هر كدام را تعيين كند.

13 - امّا اگر تعدّد نوع سبب، از غير سه سبب اصلى (كسوف، خسوف و زلزله) باشد، تعيين واجب نيست اگر چه احتياط مستحبّ اين است كه تعيين كند.

پنجم - مستحبّات نماز آيات

در نماز آيات امور زير مستحب است:

1 - قنوت -چنانكه گفته شد-.

2 - تكبير گفتن قبل از ركوعها و بعداز آنها.

3 - گفتن: «سمع اللَّه لمن حمده» بعداز ركوع پنجم و دهم.

4 - به جماعت خواندن. دراين نماز نيز امام تنها حمد وسوره را از جانب مأمومين قرائت مى كند.

5 - طول دادن نماز مخصوصاً در نماز كسوف.

6 - قرائت سوره هاى طولانى مانند سوره هاى يس، نور، روم، كهف و مانند آن.

7 - كامل كردن سوره در هر قيام يعنى قبل از هر ركوع.

8 - طول دادن ركوع، سجود و قنوت به اندازه قرائت.

9 - نشستن در جايگاه نماز و اشتغال به ذكر و دعا تا بازشدن كامل خورشيد گرفتگى يا ماه گرفتگى، يا اعاده نماز اگر نماز آيات راقبل از پايان كسوف و خسوف، تمام كرده باشد.

10 - بلند خواندن قرائت چه در شب يا در روز.

11 - زير آسمان خوانده شود.

12 - در مساجد نمازگزارده شود.

در روايات ما، اخبار زيادى درباره برخورد سالم و درست با حوادث و پديده هاى طبيعى وارد شده و اينكه دراين اوقات چه دعاهاو ذكرهايى خوانده شود و مؤمن چه اعمالى را انجام دهد.به قسمتى از اين روايات اشاره مى كنيم:

1 - على بن مهزيار مى گويد: به امام باقرعليه السلام نوشتم و از زياد واقع شدن زلزله در اهواز شكايت كردم و گفتم: آيا به من اجازه مى دهيد كه از اهواز به جاى ديگر نقل مكان دهم؟ فرمود:

«از اهواز به جاى ديگر نرويد وچهارشنبه وپنج شنبه وجمعه را روزه بگيريد وغسل كنيد ولباس پاكيزه بپوشيد وروز جمعه خارج شده وخداوند متعال را دعا كنيد تا اين حادثه را از شما بردارد.»

ص: 406

على بن مهزيار مى گويد: ما چنين كرديم و زلزله ها آرام گرفت. (1)

2 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«خداوند هيچ بادى را نفرستاده مگر اينكه يا رحمت است يا عذاب. پس اگر چنين بادى را ديديد بگوئيد: «اللَّهُمَّ إِنّا نَسْأَلُكَ خَيْرها وَخَيْرَ ما ارْسِلَتْ لَهُ، وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّها وَشَرِّ ما ارْسِلَتْ له» . سپس تكبير بگوئيد و صداى خود را در تكبير بلند كنيد. زيرا تكبير بادرا مى شكند (متوقّف مى گرداند).» (2)

3 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«صاعقه به مؤمن و كافر اصابت مى كند ولى به كسى كه ذكر خدا مى گويد اصابت نمى كند.» (3)

4 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«بادها را دشنام ندهيد. بادها مأمور هستند. كوهها، ساعتها، روزها وشبها را دشنام ندهيد كه گناه مى كنيد و آثار اين گناه به خود شما باز مى گردد.» (4)

نهم - نماز استسقا

1 - نماز استسقا (نماز باران) آن است كه مردم براى درخواست باران و نزول رحمت الهى آن را بجا مى آورند و درشرايطى كه خشكسالى بوجود آمده ورودخانه ها مى خشكد و باران نمى بارد، مستحب است كه اين نماز خوانده شود.

2 - نماز استسقا مانند نماز عيدين، دو ركعت است و ركعت اوّل پنج قنوت وركعت دوّم چهار قنوت دارد.

3 - شايسته است نمازگزاران در قنوتها، از خدا آمرزش بطلبند و از او بخواهند كه با فرستادن باران، رحمت خود را شامل حال آنها گرداند زيرا چه بسا خشكسالى ونيامدن باران به خاطر شيوع گناهان در جامعه باشد -چنانكه در روايات آمده است- امّا دراين مورد دعاى معيّنى وارد نشده و نمازگزاران مى توانند هر دعايى كه براى آنان ميسّر است بخوانند و بهتر آنست كه دعاهاى منقول ازمعصومين عليهم السلام انتخاب شود.

4 - در نماز استسقا امور ذيل مستحب است:

ص: 407


1- وسائل الشيعه، ج5، باب13، ابواب صلاة الآيات، ص158، حديث 1.
2- همان، باب 15، حديث 2.
3- همان، باب15، حديث 3.
4- همان، باب 16، ص161، حديث 1.

اوّل - مردم سه روز روزه بگيرند.

دوّم - در روز سوم روزه براى نماز خارج شوند.

سوم - روز خارج شدن براى نماز، روز دوشنبه باشد يعنى شنبه و يكشنبه و دوشنبه را روزه بگيرند و در روز دوشنبه نماز استسقابخوانند.

چهارم - با پاى برهنه و با آرامش و وقار براى اداى نماز به صحرا بروند.

پنجم - سالمندان، كودكان، پيرزنان و اهل صلاح و تقوا را با خود همراه ببرند.

ششم - بين مادران و كودكان جدائى افكنند تا فضاى مناسب براى تضرّع و گريه وزارى در بارگاه خداوند پديد آيد.

5 - امام بعداز فراغت از نماز، چنان كند كه در روايت از امام صادق عليه السلام آمده است:

«... به منبر رود، ردايش را برعكس بپوشد يعنى طرف راست آن را به طرف چپش و طرف چپ آن را به شانه راستش بيندازد و رو به قبله، با صداى بلند صد بار تكبير بگويد سپس از طرف راست خود نگاهى به مردم افكنده صدبار با صداى بلند خداوندرا تسبيح بگويد و بعداز طرف چپ خود به مردم نگاه كرده با صداى بلند صدبار لا إله إلّا اللَّه بگويد و بعد هم روبه مردم صدبار حمدخدا كند، سپس دستهايش را به دعا بردارد و دعا كند و مردم هم دعا كنند. (1)

6 - سپس امام خطبه بخواند و در دعا و استغفار و تضرّع و ناله و خواهش از خداوند اصرار ورزد و اگر اجابت به تأخير افتد، بازهم امام تكرار كند تا رحمت الهى نازل شود.

دهم - نمازهاى مستحب
اشاره

امام صادق و امام رضاعليهما السلام فرمودند:

«

الصَّلَاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِيٍ » (2)

«نماز وسيله تقرّب هر پرهيزكار به خداوند است.»

مردى نزد پيامبر خداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: دعا كن كه خداوند مرا وارد بهشت كند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:

«باز ياد سجده كردن مرا كمك كن.» (3)

معصومين عليهم السلام ما را از سهل انگارى و سستى در عبادت خداوند نهى كرده اند زيرا هر كسى

ص: 408


1- وسائل الشيعه، ج5، باب 1، صلاة الاستسقاء، ص163، قسمت دوّم از حديث 2.
2- همان، ج3، باب12، ابواب اعداد الفرائض، حديث 1 و 2.
3- همان، حديث 3.

كه بهشت و رضوان خدا را بخواهد بايدبراى رسيدن به آن تلاش نمايد و آشكارترين راه ورود به بهشت، زياد برگزار كردن نمازهاى مستحبى است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«از سستى و سهل انگارى پرهيز كنيد، زيرا پروردگار شما مهربان است و عمل اندك را هم مى پذيرد. كسى اگر دو ركعت نماز مستحبّ خالصانه براى خدا بجا آورد، او را به وسيله همان نماز وارد بهشت مى كند.» (1)

امام صادق عليه السلام همواره شيعيان خود را تشويق مى كرد كه نماز زياد بخوانند. ايشان فرمودند:

«محبوبترين اعمال نزد خداوند نماز است. نماز آخرين وصيّت و سفارش پيامبران الهى است. چه نيكو است براى انسان كه غسل كند يا وضو بگيرد و وضوى خود را كامل انجام دهد، سپس

به گوشه اى رود كه هيچ همدمى او را نبيند امّا خدا او را ببيند كه در ركوع يا سجده است. بنده خدا وقتى سجده خود را طول مى دهد،ابليس فرياد مى كند: اى واى! آنان اطاعت كردند ومن معصيت كردم، آنان سجده كردند و من امتناع ورزيدم.» (2)

پس براى مؤمن شايسته است كه هر موقع فرصت كند با نماز مستحبّ، خود را به خداوند سبحان نزديك كند زيرا نماز او را ازفحشا و منكرات باز مى دارد و از آلودگيهاى رذائل و اخلاق بد، پاك مى كند و به درجات عالى عبوديّت خدا و آزاد شدن از بندهاى اسارت هواى نفس وماديّات بالا مى برد.

در روايات زيادى ترغيب شده كه مؤمنين در زمانها و مكانهاى مقدّس نمازهاى مستحبّى بجا آورند و از اين طريق رابطه خود را با خداوند محكم گردانند. به پاره اى از نمازهاى مستحبّى وروايات آن اشاره مى كنيم:

نمازهاى ماه مبارك رمضان:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«هيچ يك از ماهها، همانند ماه رمضان نيست. ماه رمضان حق و حرمت خاص دارد. دراين ماه هرچه مى توانى نمازبگزار.» (3)

2 - امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«كسى كه در شب نيمه رمضان يكصد ركعت نماز بخواند و در هر ركعت « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ »

ص: 409


1- وسائل الشيعه، ج3، باب12ابواب اعداد الفرائض، حديث 4.
2- همان، باب 10، حديث 2.
3- همان، ج5، باب 2، ابواب نافله شهر رمضان، حديث 7.

را ده بار بخواند،خداوند ده تن از فرشتگان را فرود مى فرستد تا دشمنان او را، از جنّ و انس، از او دفع نمايند و در هنگام مرگش نيز سى تن از فرشتگان را مى فرستد كه او را از آتش، ايمن نگهدارند.» (1)

3 - امام صادق عليه السلام فرمود: «از كارهايى كه پيامبر خدا در ماه رمضان مى كرد اين بود كه در هر شب نماز مستحبّى مى خواند وبر نمازى كه قبل از آن بجا مى آورد مى افزود. از شب اوّل تا بيستم رمضان در هر شب، 20 ركعت نماز بجا مى آورد، هشت ركعت بعدازمغرب و دوازده ركعت بعداز عشا امّا در دهه اخير هر شب 30 ركعت نماز بجا مى آورد، 12 ركعت بعداز مغرب و 18 ركعت بعدازعشا و سپس در دعا و نيايش بسيار زياد كوشش مى كرد و در شب بيست و يكم رمضان صد ركعت و در شب بيست و سوّم نيز صد ركعت نماز مى خواند، و دراين دو شب تلاش زيادى مى نمود.» (2)

4 - امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه در شب عيد فطر دو ركعت نماز بخواند و در ركعت اوّل حمد، و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را هزاربار و در ركعت دوّم حمد و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را يكبار بخواند، از خداوند هيچ چيزى نخواهد مگر اينكه به او عطا مى كند.» (3)

نماز استخاره:

5 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«على بن الحسين عليه السلام موقعى كه قصد كارى مى كرد مثل حجّ و عمره يا خريد و فروش و آزاد كردن، وضو مى گرفت و دو ركعت نماز استخاره بجا مى آورد، دراين دو ركعت سوره حشر و سوره رحمن را قرائت مى كرد و بعداز فراغت در حاليكه نشسته بود،معوذتين قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلقِ وقل أعوذ برب النّاس وقل هو اللَّه أحد را قرائت مى كرد و سپس مى فرمود:

«اللّهمّ إن كان (كذا وكذا) خيراً لى في دينى و دنياى و عاجل امرى و آجله فصلّ على محمّد وآله ويسّره لى على أحسن الوجوه وأجملها.اللّهمّ إن كان (كذا وكذا) شرّاً لى فى دينى أو دنياي وآخرتي وعاجل أمري وآجله فصلِّ على محمّد وآله واصرفه عنّى ربّ صلّ على محمّد وآله واعزم لي على رشدي وإن كرهت ذلك أو أبته نفسي» (4).

ص: 410


1- وسائل الشيعه، ج5، باب 6، ابواب نافله شهر رمضان، حديث 1.
2- همان، باب 7، حديث 2.
3- همان، باب1، ابواب بقيّة الصلوات المندوبة، حديث 1.
4- همان، باب 1، ابواب صلاة الاستخارة، حديث 3.

6 - مرازم روايت مى كند: امام صادق عليه السلام به من گفت:

«وقتى كه خواستيد كارى انجام دهيد دو ركعت نماز بجا آوريد و حمد و ثناى الهى بگوئيد و بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستيد و بگوئيد: «اللَّهُمّ إن كان هذا الأمر خيراً لي في ديني ودنياي فيسّره لي وقدّره، وإن كان غير ذلك فاصرفه عنّي».

مرازم مى گويد: از امام پرسيدم؛ در آن دو ركعت چه بخوانم؟ حضرت فرمود: «هرچه خواستى بخوان و اگر خواستى« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » و « قُلْ يا أَيُّها الْكَافِرُونَ» را بخوان، و « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » معادل يك سوم قرآن است.» (1)

نماز شب نيمه شيعيان:

7 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«وقتى شب نيمه شعبان شد، چهار ركعت نماز بگزار، در هر ركعت يكبار حمد و صد بار قل هو اللَّه احد را بخوان و وقتى كه فارغ شدى بگو:

«اللَّهُمَّ إِنِّي فَقِيرٌ، وَإِنِّي عائِذٌ بِكَ، وَمِنْكَ خائِفٌ، وَبِكَ مُسْتَجِيرٌ، رَبِّ لَا تُبَدِّلْ إسْمِي، رَبِّ لَا تُغَيِّرْ جِسْمِي، رَبِّ لَا تُجْهِدْ بَلَائِي. أَعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ،وَأَعُوذُ بِرِضاكَ مِنْ سَخَطِكَ، وَأَعَوُذُ بِرَحْمَتِكَ مِنْ عَذابِكَ، وَأَعَوُذُ بِكَ مِنْكَ، جَلَّ ثَناؤُكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ وَفَوْقَ ما يَقُولُ الْقائِلُونَ» (2) .

نماز روز مبعث:

8 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«روز 27 رجب روز بعثت پيامبر خداصلى الله عليه وآله است، كسى كه دراين روز در هر وقتى كه بخواهد، دوازده ركعت نماز بجا آوردو در هر ركعت امّ القرآن (سوره حمد) ويك سوره ديگر را بخواند و هنگاميكه سلام داد، در جايش بنشيند و امّ القرآن(سوره حمد) را چهار بار و هر يك از معوذات سه گانه را چهار بار بخواند و سپس در حاليكه در جايش نشسته چهار باربگويد: «لَا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، وَاللَّهُ أَكْبَرُ، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ، وَسُبْحانَ اللَّهِ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».

سپس چهار بار بگويد: «اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي، لَا اشْرِكُ بِهِ شَيْئاً ». بعد دعا كند، هيچ دعاى او در هيچ حاجتى نيست مگر اينكه مستجاب شود جز اينكه درباره هلاكت قومى يا قطع رحمى دعا كند كه مستجاب نخواهد شد. (3)

ص: 411


1- وسائل الشيعه، ج5، باب 1، ابواب صلاة الاستخارة، حديث 7.
2- همان، باب8، ص238، حديث 2.
3- همان، ج5، باب9، حديث1.

نماز وصيّت:

9 - امام صادق عليه السلام فرمود:

پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: شما را سفارش و وصيّت مى كنم به دو ركعت نماز بين نماز مغرب ونماز عشا كه در ركعت اوّل حمد و إذازلزلت الأرض را سيزده بار و در ركعت دوّم حمد را يكبار وقل هو اللَّه أحد را پانزده بار بخواند. پس اگر در هر ماه چنين كند از مؤمنان باشد و اگر در هر سال چنين كند، از محسنان باشد و اگر در هر جمعه چنين كند از مخلصان باشد و اگر در هر شب چنين كند، مزاحم من در بهشت باشد و ثواب او را جز خداوند متعال شمار نتواند كرد.» (1)

ساير نمازهاى مستحبّ:

در روايات نمازهاى مستحبّ فراوانى ذكر شده كه به ذكر عنوان آنها بسنده مى كنيم:

1 - نماز پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله.

2 - نماز اميرالمؤمنين عليه السلام.

3 - نماز فاطمه زهرا عليها السلام.

4 - نمازهاى ائمّه معصومين عليهم السلام.

5 - نماز روز غدير.

6 - نماز روز عاشورا.

7 - نماز هرشب ماه رجب.

8 - نماز هر شب ماه شعبان.

9 - نماز ليلة الرغائب (اوّلين شب جمعه رجب).

10 - نماز در هنگام وقوع امر وحشت زا.

11 - نماز براى طلب روزى.

12 - نماز براى اداى دين.

13 - نماز در هنگام قصد سفر.

14 - نماز برآورده شدن حاجت.

15 - نماز رهايى از زندان.

16 - نماز شكر براى برخوردارى از نعمت جديد.

17 - نماز در هنگام قصد ازدواج.

ص: 412


1- وسائل الشيعه، ج5، باب 17، ابواب صلاة الاستخارة، حديث 1.

18 - نماز در هنگام قصد همبستر شدن با همسر.

19 - نماز هنگام قصد آبستن شدن.

20 - نماز دهه اوّل ذى الحجّه و... (1)

براى مطالعه تفصيل به كتابهاى دعا و حديث مراجعه كنيد از جمله: وسائل الشّيعه، ج5، ابواب الصلوات المندوبه.

آداب سلام دادن در اسلام

1 - ابتدا كردن به سلام، به هر زبان كه باشد، مستحب است، و روايات زيادى بر آن تأكيد دارد و در حديث آمده است كه خداوندمتعال، رواج دادن سلام را دوست مى دارد.

طبق قول مشهور، سلام دادن مستحب كفائى است، پس اگر گروهى وارد شوند و يكى از آنها سلام دهد، از ديگران هم كفايت مى كند.

2 - جواب دادن سلام، واجب كفائى است. پس اگر يك نفر از گروهى كه به آنها سلام داده شده، جواب دهد، وجوب از ديگران هم ساقط مى شود ولى استحباب جواب براى آنان (در غير حال نماز) همچنان بر جاى خود باقى است.

3 - جواب بايد با صداى بلند گفته شود به گونه اى كه سلام دهنده بشنود مگر اينكه سلام دهنده به سرعت دور شود به طوريكه جواب را نشنود يا اينكه ناشنوا باشد كه دراين صورت وجوب جواب با توجّه به اينكه فايده اى ندارد، خالى از اشكال نيست. امّانسبت به شخص ناشنوا، اشاره به او به عنوان جواب كفايت مى كند. جواب سلام -همانطور كه پيشتر در سلام نمازگزار گفته شد-واجب فورى مى باشد.

4 - اگر سلام دادن به غير واژه «السّلام عليكم» باشد مثل اينكه «صبّحكم اللَّه بالخير» يا «مسّاكم اللَّه بالخير» يا «فى أمان اللَّه» و مانند آن بگويد، بنابر احتياط، جواب دادن واجب است.

5 - سلام دادن مرد نامحرم بر زن نامحرم و برعكس، چنانچه موجب تحريك جنسى يا خوف وقوع در حرام نشود، جايز است زيرا اساساً صداى زن، عورت محسوب نمى شود.

6 - جواب دادن سلامى كه از روى مسخره يا شوخى داده شده، واجب نيست.

7 - اگر دونفر به طور همزمان به يكديگر سلام دهند، بنابر احتياط بر هر يك از آن دو واجب است كه جواب ديگرى را بدهد.

ص: 413


1- براى مطالعه تفصيل به كتابهاى دعا و حديث مراجعه كنيد از جمله: وسائل الشيعه، ج5، ابواب الصلوات المندوبة.

8 - پاسخ گفتن به سلام دادن سخنران واجب است اگر او با سلام خود قصد تحيّت را داشته باشد امّا اگر او صرفاً به منظور احترام سلام دهد مثل اينكه مدّت زمان زيادى از حضور او در نزد شنوندگان سپرى شده باشد و او بعداز بالا رفتن بر منبر به حضّار سلام دهديا اينكه او در محلّى مانند منبر بلند و مرتفع باشد كه جواب آنان را نمى شنود يا از طريق بلندگو و راديو سخن مى گويد، دراين حالات،معلوم نيست جواب دادن واجب باشد، اگرچه احتياط در جواب دادن است و در صورت وجوب، جواب يكى از شنوندگان كفايت مى كند.

9 - در غير حالت نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد مثلاً اگر كسى گفت: «السّلام عليكم» درجواب بگويد: «السّلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته» امّا در حال نماز -چنانكه گفته شد- به مانند خود سلام، جواب دهد.

10 - براى عطسه كننده و كسى كه عطسه ديگرى را بشنود، مستحب است كه حمد خدا را بجا آورد و به پيامبر و اهل بيت اوعليهم السلام صلوات بفرستد. همچنين مستحبّ است كه عطسه كننده را مخاطب قرار دهد بدين ترتيب كه بگويد: «يرحمك اللَّه» يا«يرحمكم اللَّه» و او در جواب بگويد: «يغفر اللَّه لك».

ص: 414

احكام روزه

اشاره

ص: 415

ص: 416

روزه در قرآن واحاديث

اشاره

قرآن كريم:

1 - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (1).

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده است، همچنانكه بر كسانى كه پيش از شما بوده اند واجب شده بود، تاپرهيزكار شويد.»

رهنمودى از آيه:

روزه عبادتى واجب و مقرّر بر مؤمنان دراين زمان است همانگونه كه بر گذشتگان در زمانهاى پيشين نيز واجب بوده است. روزه يكى از پايه هاى دين ونشانه هاى ايمان است.

هدف از واجب شدن روزه، پرورش روحيّه تقوا و پرهيزكارى است، نه تنها از راه تمرين براى خوددارى از شهوتهاى حلال تامحافظت نفس در برابر حرام آسان شود، بلكه از اين جهت كه موجب تقرّب انسان به سوى خدا بوده و باعث زياد شدن تقوا مى گردد،همچنانكه برنامه هاى عبادى ديگر مانند: حجّ، نماز و به طور كلّى عبادت تقوا را زياد مى سازد.

خداوند سبحان مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (2) .

«اى مردم! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان را آفريده است، بپرستيد، تا پرهيزكار شويد.»

از آيه قبل چنين استفاده مى شود كه اصل روزه واجب است، و روزه گرفتن در ماه رمضان واجب ديگرى است.

2 - أَيَّاماً مَّعْدُودَاتٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِن أَيَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ فَمَن تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ وَأَن تَصُومُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (3).

«(روزه دارى) روزهايى معدودى است، و هر كس از شما بيمار يا مسافر باشد تعدادى از روزهاى

ص: 417


1- سوره بقره، آيه 183.
2- همان، آيه 21.
3- همان، آيه 184.

ديگر را (روزه بگيرد) و بر كسانى كه روزه براى آنها طاقت فرساست لازم است كفاره بدهند: مسكينى را اطعام كنند، و هركس به دلخواه خود خيرى(افزون) انجام دهد، براى او بهتر است، و اگر بدانيد روزه گرفتن براى شما بهتر است.»

رهنمودى از آيه: روزهاى روزه واجب داراى شماره معينى است كه كم وزياد نمى شود وآن يك ماه كامل است، پس كسى كه درماه مبارك رمضان بتواند روزه بگيرد، بايد روزه آن زمان را بجا آورد و اگر كسى به خاطر مسافرت ويا بيمارى نتواند در ماه رمضان روزه بگيرد بايد در ماه ديگر بعنوان قضا، روزه بگيرد وجمله فَعِدَّةٌ مِن أَيَّامٍ أُخَرَ : «بايدروزهاى ديگر را بجاى آن روزه بگيرند.» اين را روشن مى كند كه در روزهاى ماه ديگر، غير از ماه رمضان فقط تعداد منظوراست، نه پى در پى بودن، آن گونه كه در ماه رمضان لازم است، و همين تعبير به ما نشان مى دهد، هر روزى كه از ماه رمضان كم شودبا يك روز ديگر در ماهى ديگر كامل مى گردد.

امّا شرطهاى واجب شدن روزه، سه چيز است:

1 - حضور در وطن يعنى انسان در مسافرت نباشد.

2 - سلامتى.

3 - توانايى.

پس اگر روزه گرفتن براى كسى مشقّت زياد داشته و طاقت فرسا باشد، مانند افراد سالمند، جايز است كه به جاى هر روزى ازروزه، يك فقير گرسنه را سير كند وبهتر است كه بيشتر از آن طعام بدهد.

3 - شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضاً أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّن أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَاهَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (1).

«(ايّام روزه) ماه رمضان است، ماهى كه قرآن، براى راهنمايى مردم، ونشانه هاى هدايت، و فرق ميان حقّ و باطل،در آن نازل شده است. پس هركس از شما در ماه رمضان در حضر باشد روزه بگيرد، و هركس كه بيمار يا در سفر باشد بايد تعدادى ازروزهاى ديگرى را (روزه بگيرد). خداوند براى شما آسانى مى خواهد و دشوارى نمى خواهد، تا سرانجام شمار (روزهاى روزه) را كامل كنيد، و خداوند را بر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشماريد؛ باشد كه شكرگزارى كنيد.»

رهنمودى از آيه: چرا روزه در ماه رمضان واجب شده است؟

براى اينكه ماه رمضان ماه، قرآن است، وقرآن كتاب خداست كه انسان را به سوى حقايق

ص: 418


1- سوره بقره، آيه 185.

و به صراط راست، رهنمايى مى نمايد وهمچنين كتابى است كه داراى دليلهاى روشن براى توضيح برخى از حقايق كه مردم به آنها نياز دارند، علاوه بر آن ميزانى است براى تشخيص حقّ از باطل (فرقان).

زمانى كه مؤمن در ماه رمضان روزه مى گيرد، در حقيقت آمادگى پيدا مى كند تا هدايت قرآن وبيّنات و فرقان آن را قبول كند. مگرنه اين است كه روزه باعث رشد تقوا شده، خشوع را افزايش داده و موجب آرامش دلها مى گردد؟

از اوّلين روزى كه هلال، رؤيت شد و انسان حاضر و مقيم بود، واجب است كه از مبطلات روزه اجتناب كند، پس كسى كه درسفر نباشد بايد روزه بگيرد، امّا مسافر و بيمار بايد در روزهاى ديگر و به تعداد روزهايى كه از ماه رمضان فوت شده است، روزه بگيرد.

خداوند روزه را از مسافر و بيمار ساقط كرده است تا كار آنان سهل و آسان شود، ولى در زمان ديگر، روزه قضاى رمضان را واجب كرده است تا تعداد روزهاى يك ماه كامل گردد.

روزه بخصوص در ماه رمضان از شعاير الهى است كه بواسطه آن مسلمانان خدايشان را بزرگ شمرده و تعظيم مى كنند. مگر نه اين است كه خداوند مسلمانان را به سوى حقّ هدايت كرده، وآشكار نمودن اين حق در ضمن عبادات داراى فوايد بسيارى مى باشد؟

وآنگهى بايد دانست كه روزه دارى، نوعى شكرگزارى است، زيرا هنگامى كه روزه دار خود را به خاطر تسليم به فرمان الهى، ازشهوات و اميال غريزى باز مى دارد، با اين عمل خدا را شكر مى گزارد.

فوايد بسيارى كه از روزه سرچشمه مى گيرد، موجب مى شود كه بنده شكر پروردگارش رابجا آورد، آن پروردگارى كه روزه را بر او واجب كرده وفوايد بسيارى را براى روزه دار در دنيا وآخرت بخشيده است.

4 - وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (1).

«هنگامى كه بندگانم از تو درباره من سؤال كنند (بگو:) من نزديكم؛ و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا مى خوانداجابت مى كنم، پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند.»

رهنمودى از آيه: ماه رمضان، ماه نيايش است و شب قدر در ماه رمضان مى باشد، لذا در آن شب هر كار استوارى به امرخداوند، معيّن و فيصله مى يابد و خداوند چون نزديك است، مى توان با او مناجات كرد و اوست كه اجابت مى كند مناجات دعوت كننده را، در صورتيكه

ص: 419


1- سوره بقره، آيه 186.

واقعاًاو را بخواند و ميان خود و خدايش حجاب غفلت، اوهام و گناهان را قرار ندهد. شرط استجابت دعا اين است كه مؤمن، خدايش رااجابت كند و آن كسى را كه خدا امر به اطاعت او نموده است، اطاعت كند. آنجاست كه خداوند مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للَّهِ ِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ... (1).

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد.»

نتيجه اجابت خداوند و فرمانبرى از اولياى خدا و دعا نمودن اين است كه سبب رشد و بلوغ معنوى انسان شده و به فضل خداوندرحمان به آرمانهاى والاى مشروع خود مى رسد.

5 - أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِالْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (2).

«آميزش جنسى با همسرانتان در شبهاى روزه براى شما حلال شد، آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها (هر دو زينت هم وسبب حفظ يكديگريد). خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد (و اين كار ممنوع را انجام مى داديد)؛ پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد. اينك با آنها آميزش كنيد، و آنچه را خدا براى شما مقرّر داشته، طلب نماييد. و بخوريد و بياشاميد تارشته سپيد (صبح) از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد؛ سپس روزه را تا شب به پايان بريد. وهنگامى كه درمساجد معتكف هستيد با آنان (همسران) آميزش نكنيد. اين حدود (احكام) الهى است؛ پس به آنها نزديك نشويد،بدينسان خداوند آياتش را براى مردم روشن مى سازد، باشد كه تقوى پيشه كنند.»

رهنمودى از آيه: مبطلات اساسى روزه سه چيز است:

1 - آميزش با زنان.

2 - خوردن.

3 - آشاميدن.

حدّ روزه اجتناب از اين سه چيز از طلوع فجر تا هنگام شب است، امّا در شب مباشرت با زنان حرام نيست همچنانكه خوردن وآشاميدن حلال است، البتّه در آغاز عصر اسلام مباشرت

ص: 420


1- سوره انفال، آيه 24.
2- سوره بقره، آيه 187.

با زنان در شبهاى ماه رمضان حرام بوده و چون شدّت شهوت بعضى از مردم باعث مى شد كه در شب روزه دارى با همسران خود آميزش كنند، خداوند براى بندگان خود اين موضوع را تخفيف داده ونزديكى باهمسران را در شب ماه رمضان حلال نمود.

هدف از آميزش با همسران به وجود آوردن نسل انسان است بنابر آنچه خداوند مقدّر كرده است، چه پسر باشد يا دختر.

منظور از رشته سفيدى كه هنگام طلوع فجر، افق را دربرمى گيرد، بيان حدّ اوّل روزه بوده، وحدّ دوّم آن بنابر نظر بعضى از مفسّران هنگامى است كه خورشيد غروب كند و سرخى آن برطرف شود، امّا بنا به نظر بعضى از مفسّران ديگر هنگام شب، موقع غروب خورشيد است.

و همچنين قرآن از مباشرت با زنان در هنگام اعتكاف در مساجد نهى نموده است، و هر يك از اين احكام بعنوان مرزهاى الهى شناخته شده است كه نبايد به آنها نزديك گرديد، و بيان مرزهاى الهى براى آن است كه راه و روش تقوا مشخّص شود.

حديث شريف:

1 - از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«براى هر چيز زكاتى و زكات بدنها روزه گرفتن است.» (1)

2 - حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده است از پدرش، از جدّش رسول خداصلى الله عليه وآله كه فرمود:

«هركه ماه رمضان را روزه بگيرد و شهوت و زبانش را حفظ كند و از آزار مردم خوددارى نمايد، خداوند گناهانش رامى آمرزد، آنچه در گذشته و آينده خواهد بود، و او را از آتش دوزخ نجات داده و در قرارگاه (بهشت و نعمت) جاى مى دهدونيز شفاعت او را درباره گناه كاران اهل توحيد اگرچه به اندازه ريگ بيابان هم باشند قبول مى نمايد.» (2)

3 - و نيز از امام رضاعليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«همانا مردم به روزه گرفتن دستور داده شده اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بشناسند و به فقر آخرت آشنا گردند، و براى اينكه روزه دار فروتن باشد و خود را در برابر خداوند خوار و نادار بداند و از سوى خداوند مستحقّ پاداش و اجر و با معرفت باشد، و بر آنچه از گرسنگى و تشنگى احساس مى كند شكيبا باشد تا سزاوار ثواب گردد و علاوه بر آن خود را از شهوتها بازدارد.

و اين امر براى او در دنيا پند دهنده بوده و او را بر انجام وظايفش وادار نموده وراهنماى او

ص: 421


1- وسائل الشيعه، ج4، باب1، ابواب وجوب الصوم ونيّته، ص3، ح2.
2- همان، باب1، ابواب احكام شهر رمضان، ص174، حديث8.

در آخرت (به سوى بهشت)باشد.» (1)

4 - دراين باره از حضرت على عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«از دنياى شما سه چيز را دوست دارم: روزه گرفتن در تابستان، گرامى داشتن مهمان و شمشير زدن در راه خدا.»

5 - روايت شده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:

«اگر مى دانستيد كه براى شما در ماه رمضان چه فايده هايى است خدا را زيادتر شكر مى كرديد.» (2)

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسى كه روزه يك روز از ماه رمضان را بخورد روح ايمان از او بيرون مى رود.» (3)

7 - بريد عجلى گويد: از امام باقرعليه السلام سؤال شد درباره مردى كه گواهان شهادت دادند كه او سه روز از ماه رمضان را روزه خورده است، امام فرمود:

«از او سؤال شود آيا در روزه خوردنت گناهى بر تو هست؟ اگر گويد: نه. پس بر امام لازم است او را به قتل رساند. و اگرگويد: آرى، بر امام لازم است او را به عنوان تأديب عقوبت كند.» (4)

8 - سماعه از امام عليه السلام درباره مردى سؤال نمود كه در ماه رمضان دستگير گرديد كه سه روز روزه خورده و سه بار نيز به نزد حاكم شرع برده شده بود؟ امام فرمود:

«در مرتبه سوم كشته مى شود.» (5)

احكام روزه

روزه چيست؟

به روزه در عربى «صوم» گفته شود و «صوم» در لغت به معناى خوددارى وبازدارى و ترك است. پس كسى كه از چيزى خوددارى كند و از آن خود را بازدارد، همانا «صائم» است، و به اين معنا دلالت دارد سخن خداوند در آيه 26سوره مريم: ...إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً.

ص: 422


1- وسائل الشيعه، ج4، باب1، ابواب احكام شهر رمضان، ص4، حديث5.
2- همان، باب1، ص174، حديث9.
3- همان، باب1، ص176، حديث12.
4- همان، باب2، ص178، حديث1.
5- همان، باب2، ص179، حديث2.

«... من براى خدا نذر كرده ام كه روزه بدارم، پس امروز با هيچ انسانى سخن نخواهم گفت.» (دراين آيه روزه به معناى خوددارى از سخن گفتن آمده است).

امّا در شريعت منظور از روزه، امساك و خوددارى از چيزهاى مخصوص است كه شرع از آنها نهى كرده است، مانند: خوردن،آشاميدن و آميزش نمودن، در زمان خاصّ و با شرايط ويژه، مشروط به اينكه اين امساك با نيّت تقرّب به خدا و فرمانبرى او باشد.

روزه در ماه مبارك رمضان از بهترين عبادتهاست و آن پايه اى از پايه هاى دين است و وجوب آن از (ضروريات دين)شمرده مى شود، و منكر وجوب آن از دين خارج مى گردد، همچنانكه منكر نماز، زكات و حجّ از دين خارج مى شود، واهمّيت آن درحديث شريف چنين بيان گرديده است:

«بُنِي الإسلام على خمس: شهادة أن لاإله إلّا اللَّهُ وأنّ محمّداً عبدُهُ ورسوله، وإقام الصلاة، وإيتاء الزكاة، وحجّ البيت، وصيام شهررمضان » (1).

«اسلام بر پنج پايه بنا نهاده شده است: گواهى بر اينكه نيست خدايى مگر اللَّه، و اينكه حضرت محمّدصلى الله عليه وآله بنده و رسول خداست، برپا نمودن نماز، پرداخت نمودن زكات، انجام دادن حجّ خانه خدا و روزه گرفتن در ماه رمضان».

فقهاهم فتوى داده اند كه هركسى منكر وجوب «روزه» باشد، مرتدّ و از دين خارج بوده و قتل او واجب است، زيراانكار روزه، بر مى گردد به انكار رسالت پيامبر اسلام، ولى اگر به وجوب روزه ايمان داشته باشد و به خاطر سبك شمردن و سستى نمودن ترك نمايد مورد تعزير (2)و تنبيه قانونى قرار مى گيرد، اگر دوباره روزه را ترك نمايد، براى دومين بار تعزير مى شود، ولى درسومين بار به حكم حاكم شرع كشته مى شود و بنابر نظر برخى از فقها در چهارمين بار كشته مى شود.

شرايط روزه:

1 - اسلام: مسلمان بودن شرط قبول شدن روزه است، پس اگر زمانى كافر مسلمان شود، روزهايى كه در هنگام كفر، روزه نگرفته است، از او ساقط است، ودر روزى كه مسلمان شده است، نيز روزه بر او واجب نيست، بلكه براى احترام ماه رمضان ازمبطلات روزه خوددارى كند.

2 - بلوغ: كودكى كه به سنّ بلوغ و ازدواج نرسيده است روزه بر او واجب نيست و اگر روزه بگيرد صحيح است، همچنان اگر دروسط روز بالغ شود احتياط اين است كه به نيّت روزه از

ص: 423


1- وسايل الشيعه، ج1، باب1، ص11، حديث15، در اكثر روايات اين بخش از وسايل الشيعه (ولايت) نيز به عنوان يكى ديگر از اركان اسلام ذكر شده است.
2- تعزير: اين است كه حاكم شرع بنابه تشخيص خود و مناسب با حال شخص، گناهكار را تنبيه نمايد، مقدار آن كمتر از حد است كه در شرع اندازه آن معيّن شده است.

مبطلات امساك كند در صورتى كه قبل از زوال خورشيد (ظهرشرعى) باشد و چيزى از مبطلات روزه را بجا نياورده باشد.

3 - عقل: بر ديوانه اى كه مفهوم روزه را درك نمى كند روزه گرفتن واجب نيست، و اگر در زمانى از روز به خود بيايد و قبلاً هم امساك نموده باشد، احتياط آن است كه امساك كند، وشخص مست و بيهوش هم ملحق به ديوانه است.

4 - طهارت در تمام روز: روزه بر زن در حال قاعدگى و نفاس واجب نيست، واگر لحظه اى قبل از غروب خون ببيند و يا حالت قاعدگى و نفاس به اندازه اندكى تا بعداز طلوع فجر ادامه يابد، روزه باطل مى گردد، و بايد قضاى آن را بجا آورد.

امّا زن مستحاضه، لازم است كه دستور غسل خود را رعايت كند، و روزه اش در صورتى درست خواهد بود كه غسلهاى روز را بجاآورده باشد. و كسى كه عمداً تا صبح به حالت جنابت در ماه رمضان باقى بماند بايد از مبطلات روزه خوددارى نموده و قضاى آن روز راهم بجا آورد.

5 - در وطن يا مقيم بودن: كسى كه مسافر مى باشد بايد روزه اش را بخورد وواجب است كه در روزهاى ديگر قضاى روزه هايش رابجا آورد، و اگر نداند كه روزه گرفتن در حال مسافرت حرام و باطل است و روزه بگيرد، روزه اش صحيح است و كفايت مى كند، و اگرده روز قصد ماندن در جايى نمايد بايد روزه بگيرد، ونيز كسى كه براى معصيت سفر كند و يا مسافرت شغل او باشد مانند راننده بايدروزه بگيرد و همچنين كسى كه سى روز در جايى مردّد بماند، يعنى طى سى روز نداند كه مى ماند يا مسافرت مى كند.

احكام ديگر مسافرت كه در بحث نماز ذكر شده است در روزه نيز جارى مى باشد.

آرى! از ممنوع بودن روزه در مسافرت استثنا شده است سه روز روزه گرفتن حاجى به جاى قربانى اگر به آن دسترسى نداشته باشد،همچنين براى كسى كه قبل از غروب از سرزمين عرفات كوچ نمايد و يك شتر نداشته باشد كه بعنوان كفاره قربانى كند چنين كسى لازم است 18 روز در عوض قربانى شتر، روزه بگيرد.

امّا كسى كه نذر كند روز معيّنى را چه در سفر و چه در وطن، روزه بگيرد، مانند كسى كه نذر كرده باشد در هر جمعه روزه بگيرد، در روايت آمده است كه روزه آن روز، درهر حال، واجب است و مشهور فقها به اين روايت عمل نموده اند.

دو مسأله:

اوّل - كسى كه بعداز ظهر مسافرت كند نبايد روزه اش را بخورد.

دوّم - مسافر اگر قبل از ظهر به وطن يا محلّ اقامتش برسد و مفطرى بجا نياورده باشد، بايد آن روز را روزه بگيرد.

ص: 424

6 - ايمن از ضرر: اگر كسى بترسد كه به خاطر روزه گرفتن ضرر زيادى به جان، عرض و يا مالش برسد، خوردن روزه براى اوجايز است، بلكه شرعاً افطار نمودن روزه واجب است، در صورتى كه حفظ جان خود از آن ضرر، شرعاً واجب باشد.

معيار ضرر اين است كه تحمّل آن براى انسان موجب جرح و مشكل باشد يا دفع آن ضرر در نزد شرع اسلام مهمتر از روزه گرفتن باشد، مانند حفظ جان انسانى از هلاكت و يا حفظ ناموسى از فحشا و يا حفظ رازى از رازهاى امّت اسلامى از فاش شدن.

7 - سلامتى: بر بيمار لازم است كه روزه خود را در ماه رمضان بخورد و قضاى آنچه را خورده در روزهاى ديگر بجا آورد.

اوْلى اين است كه معيارهاى ذيل در تعريف بيمارى رعايت شود:

1 - انسان بترسد كه روزه گرفتن به جان او ضرر برساند، مثلاً: بيمارى او زياد شود يا بهبودى او به طول انجامد.

2 - زمانى كه روزه گرفتن براى بيمار موجب حرج يا مشكل باشد، مانند: كسى كه دچار سردرد باشد و اگر روزه اش را بخوردتخفيف پيدا مى كند، يا كسى كه دچار درد كمر بوده و نيازبه خوردن مسكن دارد و بدون خوردن آن تحمّل درد براى او سخت مى باشد، يا كسى كه تب دارد وبا گرفتن روزه دچار ضعف شديدمى گردد.

3 - زمانى كه انسان در بعضى از اعضاى بدنش احساس ناتوانى و ضعف نمايد وبترسد كه در اثر روزه گرفتن به بيمارى تبديل شود،مانند اين كه چشمش ضعيف باشد و با روزه گرفتن ضعيفتر مى شود. و همچنين اگر شخص سالمى بترسد كه با روزه گرفتن دچار بيمارى گردد يا به حدّى برسد كه روزه گرفتن بصورت حرج و مشقّت زياد براى او درآيد، به حكم بيمار ملحق مى شود.

دو مسأله:

1 - اگر بيمار در وسط روز و پيش از آن كه افطار كرده باشد، بهبود يابد احتياط آن است كه نيّت روزه نموده و امساك نمايد وسپس قضاى آن روز را نيز بجا آورد، مخصوصاً زمانى كه بهبوديش بعداز ظهر باشد.

2 - اگر بيمار با سختى روزه بگيرد اقوى آن است كه آن روز را قضا نمايد، بويژه هنگامى كه احتمال ضرر داشته باشد، ولى اگر كسى با ترس از بيمارى روزه بگيرد وبعداً معلوم شود كه روزه برايش ضرر نداشته است چيزى بر او نخواهد بود.

احكام كسانى كه از روزه گرفتن ناتوان هستند

1 - كسى كه از روزه گرفتن به خاطر پيرى يا بيمارى مزمن مانند: بيمارى تشنگى (كسى كه

ص: 425

سيرآب نمى شود) بيمارى قنديا بيمارى كليه و امثال آنها ناتوان باشد، لازم است بر همه آنان به تعداد روزهايى كه روزه خورده اند كفاره داده و مسكينى را طعام بدهند و مقدار آن به اندازه يك چارك از طعام غالب است، و اگر اين مقدار طعام يك مسكين را سير نكند، احتياط آن است كه طعام زيادترى داده شود تا يك نفر فقير را سير نمايد، و بهتر است كه بيش از يك نفر را طعام بدهند و بيش از اندازه سير شدن يك شكم باشد، و اگر اين افراد بتوانند روزه گرفتن را تحمّل نمايند بدون اينكه ضررى متوجّه آنان شود جايز است كه روزه بگيرند.

2 - زن باردار و زن شير دهنده اى كه توان روزه گرفتن را ندارند يا بترسند كه به فرزند آنان آسيب برسد، روزه نگيرند، سپس براى هر روز به اندازه يك چارك، فقيرى را طعام بدهند واحتياط آن است كه تا سال آينده اگر توانايى پيدا كردند روزه خود را قضا كنند.

و اگر زن شير دهنده بتواند كسى را پيدا كند كه بچه او را شير دهد، يا بچه خود را شير خشك بدهد و اين كار براى او موجب حرج نشود و به بچه هم آسيب نرساند دراين صورت بايد روزه بگيرد.

3 - كسى كه تا حدّى دچار تشنگى شود كه بر جان خود بترسد، چنانكه در روايت آمده است مى تواند به قدرى آب بنوشد كه خودرا نگه دارد و نبايد سيرآب شود.

احكام نيّت در روزه:

روزه چون از عبادات است، پس نيّت شرط صحّت آن است، و چون حقيقت روزه خوددارى از مبطلات و قصد امساك است، لذانيّت جزيى از حقيقت آن است، و لازم است كه مسلمان بعنوان عبادت و اخلاص براى خدا روزه بگيرد، وعمل خود را با ريا وخودنمايى مخلوط نكند و قصد او غير خدا نباشد.

چند مسأله مهمّ درباره نيّت روزه:

1 - اگر انسان از شب اراده نمايد كه روزه بگيرد، كفايت مى كند و لازم نيست كه هنگام فجر يا در روز نيّت خود را تجديد كند،پس اگر از روزه گرفتن غافل شود يا روز را بخوابد، به روزه اش ضرر نخواهد رسيد.

2 - اگر نيّت روزه فردا را نمايد، كفايت مى كند حتّى اگر معيّن نكند كه آن روز از ماه رمضان است، يا نداند كه آن روز از ماه رمضان است.

3 - اگر كسى به خاطر جلب رضاى خدا، روزى را كه روزه اش مستحب است مانند روزهاى ماه رجب، روزه گيرد كفايت مى كند، اگرچه در نيّت خود ماه رجب را معيّن نكرده و از آن نام

ص: 426

نبرده باشد.

4 - واجب نيست كه انسان معيّن كند آنچه را كه روزه مى گيرد به عنوان روزه نذر، روزه كفّاره، يا بجاى قربانى در حجّ تمتّع يا به عنوان اجير شدن از طرف كسى باشد، بلكه كفايت مى كند به خاطر تقرّب به خدا روزه بگيرد، و اگر حقوق خدا به گردن او بسيارباشد مانند: روزه قضاى ماه رمضان، روزه نذر، روزه كفّاره و امثال آن و او بدون اينكه يكى از آنها را معيّن كرده باشد، روزه بگيرد،به تعداد روزهايى كه روزه گرفته است، حقّ خدا از او ساقط مى شود، و اگر بازبه گردنش روزهاى ديگرى باقى مانده باشد كفايت مى كند كه به تعداد آن روزها نيز روزه بگيرد، بدون اينكه آنها را معيّن كند واحتياط مستحبّ اين است كه معيّن كند.

5 - شناختن مبطلات روزه به طور مفصّل شرط نمى باشد، بلكه اگر نيّت كند كه روزه مى گيرد از آنچه كه امساك از آن در شريعت واجب شده است، كفايت مى كند.

6 - در روزه مستحبّى جايز است كه انسان بعداز فجر نيّت كند، پس اگر از اوّل قصد روزه نكرده باشد، سپس به نظرش بيايد كه روزه بگيرد، در صورتى كه افطار نكرده است، مى تواند روزه بگيرد. در قضاى ماه رمضان هم مى تواند همين كار را تا قبل از ظهر انجام دهد.

7 - اگر انسان قصد كند كه روزه خود را بخورد، سپس قبل از آنكه افطار كرده باشد از قصد خود برگردد، به روزه او ضرر نمى رسد.

روزه يوم الشك

1 - مستحبّ است در روزى كه معلوم نيست از ماه رمضان است يا نه، به نيّت ماه شعبان روزه گرفته شود، چنانكه جايز است انسان آن روز را به قصد قضا روزه بگيرد و اگر به اين ترتيب روزه بگيرد و بعداً معلوم شود ماه رمضان بوده، از روزه ماه رمضان كفايت مى كند.

2 - جايز نيست انسان يوم الشكّ را به نيّت ماه رمضان روزه بگيرد، چون هنوز ماه رمضان ثابت نشده است، و اگر كسى يوم الشكّ را به قصد ماه رمضان روزه بگيرد و معلوم شود كه ماه رمضان بوده، از باب احتياط بايد قضاى آن روز را بجا آورد.

3 - امّا اگر يوم الشكّ را به نيّت احتياط روزه بگيرد، كه اگر شعبان بوده روزه مستحبّى حساب شود و اگر ماه رمضان بوده روزه واجب حساب شود، در روزه اش اشكالى نخواهد بود، ولى قصد استحباب بهتر است.

4 - اگر انسان نيّت روزه نكند و در روز معلوم شود كه آن روز، اوّل ماه رمضان است، پس اگر چيزى از مبطلات روزه را بجانياورده باشد، بر او لازم است تا قبل از ظهر نيّت روزه كند، امّا اگر بعداز ظهر باشد لازم است نيّت روزه كند و از مبطلات روزه امساك نمايد و احوط اين

ص: 427

است كه قضاى آن روز را هم بجا آورد.

مبطلات روزه

اشاره

روزه خوددارى از شهوت جنسى، خوردن و آشاميدن است و به هريك از اين مبطلات تعدادى ديگر از مبطلات روزه ملحق مى شود از قبيل: استمنا، ملاعبه با همسر براى كسيكه دراين حالت منى از او خارج مى شود، و عمداً تا طلوع فجر به حالت جنابت باقى ماندن.

و همچنين در آب فرورفتن، داخل نمودن غبار غليظ در حلق، اماله كردن واستفراغ.

به يارى خداوند به طور مفصّل درباره اين مبطلات سخن گفته خواهد شد واكنون درباره جزئيات مبطلات سه گانه اصلى روزه كه خوردن و نوشيدن و آميزش جنسى است توضيح داده مى شود:

الف - احكام خوردن و آشاميدن:

بر روزه دار واجب است كه در طول وقت روزه از خوردن و آشاميدن پرهيز كند، جزئيات مسأله بشرح ذيل بيان مى شود:

1 - براى روزه دار سزاوار است كه قبل از طلوع فجر لاى دندانها را خلال كند تا چيزى از بقاياى غذا در آنها باقى نماند و اگر چيزى باقى مانده باشد بنابر احتياط آن را در طول روز نبلعد.

2 - فرو بردن آب دهان اشكالى ندارد اگرچه در فضاى دهان جمع شده و داراى طعم يا چسبندگى باشد، و نيز مكيدن نگين انگشتراشكالى ندارد و اگر چيزى را تصوّر كند كه موجب جارى شدن آب دهان مى شود مانند ترشى و غيره اشكال ندارد.

3 - اخلاطى كه از سر پائين بيايد و يا از سينه بالا بيايد اگر داخل شكم گردد روزه را باطل نمى كند و احتياط مستحبّ آن است وقتى كه به فضاى دهان برسد، بيرون انداخته شود.

4 - بايد روزه دار از كارهايى كه موجب نفوذ آب و طعام به داخل بدن انسان مى شود اجتناب كند مانند: آشاميدن مايعات از راه بينى بواسطه لوله و امثال آن، امّا ريختن دارو در گوش و چشم اشكالى ايجاد نمى كند اگرچه انسان مزّه آن را در گلوى خود احساس كند.

5 - بايد روزه دار از استفاده از سرم يا آمپول تقويت كننده اجتناب كند و اگر از آنها اجتناب نكند احتياط اين است كه از مبطلات ديگر روزه خوددارى نمايد و سپس قضاى آن روز را بجا آورد.

6 - در خوردن و نوشيدن تفاوت نمى كند كه خوردن و نوشيدن چيزى معمولى مانند: نان و شير باشد و يا غير معمولى مانند: خاك و نفت.

ص: 428

7 - سرمه كشيدن و دارو ريختن در گوش و چشم و بكارگيرى انفيه (با كراهت دراين مورد) براى روزه دار اشكالى ندارد. دود، بخار و غبار نيز اشكالى ايجاد نمى كند در صورتيكه غلظت آنها به حدّى نرسد كه در عرف آشاميدن يا خوردن محسوب شود. همچنان اشكالى ندارد كه روزه دار براى نماز مضمضه كند، امّا مراقب باشد تا آب به داخل بدن او وارد نشود، و نيز اشكال نداردكه روزه دار با چوب تر يا خشك مسواك كند و اشكال ندارد كه روزه دار آدامس بى طعم بجود (البتّه مكروه است) وهمچنين جايز است كه روزه دار مزّه غذا را بچشد و يا غذاها را براى پرنده و يا غير آن جويده و نرم كند.

ب- آميزش:
اشاره

1 - آميزش جنسى بر مرد و زن روزه دار حرام است چه همراه با خروج منى باشد يا نباشد، وموجب بطلان روزه مى شود.

2 - نزديكى از عقب نيز حرام است و موجب بطلان روزه هر دو طرف مى شود.

3 - آميزش با پسر نيز همان حكم را دارد، و آميزش با چهارپايان بنابر احتياط روزه را باطل مى كند. (اين دو عمل ازمحرّمات بزرگ است در روزه و غير روزه).

4 - استمنا حرام است و كسى كه اين عمل را چه بواسطه لمس كردن يا بوسيدن و حتّى با نگاه نمودن به جنس مخالف يا به تصوير اوو نيز با نگاه كردن به فيلم مبتذل انجام دهد و يا حتّى با تخيّل استمنا كند، روزه اش در تمام اين موارد باطل مى شود.

5 - كسى كه موارد فوق را انجام بدهد، بدون اينكه قصد بيرون آمدن منى كرده باشد ولى ناگهان منى از او بيرون بيايد روزه اواشكالى نخواهد داشت.

6 - احوط اين است كه انسان از هر چيزى كه بواسطه آن احتمال بيرون آمدن منى داده مى شود اجتناب كند، پس نبايد -در صورت ترس از بيرون آمدن منى- همسر خود را ببوسد يا او را لمس كند، امّا اگر از بيرون آمدن منى ايمن باشد و از عادت او بيرون آمدن منى نباشد ولى اتّفاقاً منى از او بيرون بيايد اشكالى نخواهد داشت.

7 - محتلم شدن در خواب روزه را باطل نمى كند حتّى اگر روزه دار بداند كه اگر بخوابد محتلم خواهد شد، اگرچه بهتر است كه ازاين حالت اجتناب كند در صورتى كه موجب حرج و دشوارى نباشد.

ساير مبطلات:

1 - غبار غليظى كه بمنزله خوردن حساب شود، و بخار انبوهى كه بمنزله آشاميدن حساب

ص: 429

گردد روزه را باطل مى نمايد، پس روزه دار بايد از آن دو، خوددارى نمايد. غبار و بخار غير غليظ روزه را باطل نمى كند، اگرچه بهتر است از آن دو اجتناب نمايد. دودنيز حكم غبار و بخار را دارد.

2 - كسى كه در شب ماه رمضان جنب شده است، لازم است كه قبل از فجر (اذان صبح) غسل نمايد، ولى اگر تنبلى كندتا فجر طلوع نمايد و او جنب باشد، لازم است كه روزه خود را قضا كند.

3 - اگر در شب جنب شود، ولى در غسل نمودن سستى كند و بخوابد، يا يكبار بيدار شود باز به خواب رود تا اينكه صبح شود بر اولازم است كه روزه خود را قضا كند.

4 - اگر روزه دارى در روز محتلم شود، يا بدون اختيار، منى از او بيرون گردد لازم نيست كه فوراً غسل نمايد.

5 - اگر كسى در شب محتلم شود يا با همسرش نزديكى نمايد سپس بخوابد وقصدش اين باشد كه قبل از فجر غسل كند، ولى تا صبح از خواب بيدار نگردد، ضررى به روزه او وارد نمى شود.

6 - كسى كه (در غير ماه رمضان) صبح بيدار شود در حاليكه جنب باشد، سپس غسل نموده ونيّت روزه مستحبّى نمايدجايز است، امّا در قضاى ماه رمضان لازم است كه روز ديگرى را براى قضا اختيار كند در صورتى كه با جنابت بعداز اذان صبح بيدارشده باشد.

7 - كسى كه نذر كند مثلاً: در پنجشنبه اوّل هر ماه روزه بگيرد، اگر در آن روز با جنابت صبح كرده باشد، ضررى به روزه او واردنمى شود، بلكه غسل كند و نيّت روزه نمايد.

و نيز چنين است اگر سوگند ياد نمايد كه روز معيّنى را روزه بگيرد، و حتّى اگر روز غير معيّنى را نذر كند كه روزه بگيرد، روزه اش صحيح است.

8 - غسل كردن قبل از فجر براى روزه كفّاره نيز شرط است، مانند: روزه واجب ده روز بر كسى كه در حجّ تمتّع قربانى نداشته است.

9 - زن حائض نيز اگر از حيض پاك شود بر او لازم است كه قبل از فجر غسل نمايد، و زنى كه نفاس داشته باشد نيز چنين است، امّااگر در غسل كردن تا طلوع فجر سستى كنند بر آنان لازم است كه روزه خود را قضا نمايند.

10 - بر زن مستحاضه، بنابر احوط، لازم است كه غسلهاى روزانه خود را بجا آورد تا روزه اش صحيح باشد، و غسل كردن براى نماز مغرب و عشا شرط صحيح بودن روزه اش نيست اگرچه اوْلى اين است كه تمام وظايف مستحاضه را انجام بدهد تا روزه اش كامل گردد.

11 - حكم اماله كردن چنين است:

الف - استعمال شيافهايى كه براى معالجه است اشكال ندارد.

ب - اماله كردن با ماده مايع بنابر احتياط بر روزه دار حرام است و اگر چنين كارى نمايد

ص: 430

بنابر احتياط بايد روزه خود را قضا كند.

12 - استفراغ عمدى موجب قضاى روزه مى شود، امّا استفراغ غير عمدى اشكالى ندارد.

13 - از بزرگترين گناهان، دروغ بستن به خدا و رسول خدا و ائمّه معصومين عليهم السلام است، وحرمت آن در ماه رمضان و در حال روزه بودن مؤكّد مى شود و در مُفطِر بودن آن ترديد است ولى احوط اين است كسى كه در ماه رمضان مرتكب اين گناه شده است روزه خود را قضا نمايد، بلكه وضوى خود را نيز تجديد نمايد.

14 - مكروه است كه روزه دار سر خود را در آب فروببرد، بلكه احوط آن است كه اين عمل را ترك كند، و اگر انجام بدهد بهتر اين است كه آن روز را قضا نمايد.

احكام جهل، سهو و اجبار:

1 - كسى كه نسبت به حرام بودن يكى از مبطلات روزه جاهل قاصر باشد و آن را هنگام روزه اش مرتكب شود، اگر از چيزهايى نباشد كه روزه بر آن متوقّف است روزه اش صحيح بوده وچيزى بر او واجب نيست، مانند كسى كه با جنابت صبح كند و يا در آب فرورود (بنابر اينكه ارتماس در آب حرام باشد) و يا عمداً استفراغ نمايد، اگرچه در اين موارد احتياط اين است كه روزه اش را قضا كند.

ولى اگر از چيزهايى باشد كه به روزه اش ضرر برساند مانند جماع، خوردن وآشاميدن، لازم است كه روزه اش را قضا كند و كفّاره بر او لازم نيست.

2 - كسى كه از روى جهل حرامى را مرتكب شود، و جهل او از روى تقصير بوده، احوط اين است كه روزه اش را قضا كند و دروجوب كفّاره ترديد است.

3 - كسى كه از جهت فراموشى بخورد يا بياشامد، چيزى بر او لازم نيست، نه قضا و نه كفّاره.

4 - در احكام سهو و فراموشى ميان روزه ماه رمضان و غير آن، و ميان روزه واجب و مستحبّ تفاوتى وجود ندارد.

5 - كسى كه بر خوردن مفطرى مجبور گردد، به طورى كه اراده از او سلب شود مثل اينكه در گلويش آب و غذا ريخته شود،روزه اش باطل نمى شود، ولى اگر كسى بر خوردن مفطرى مجبور شود؛ ولى خودش بخوردن آن مباشرت و اقدام نمايد كفّاره اى بر اونيست و در قضا ترديد مى باشد واحوط قضا نمودن است.

6 - اگر كسى از باب اضطرار افطار كند كفّاره اى بر او نيست و لازم است كه آن روز را قضا نمايد.

7 - اگر كسى مجبور شود كه قبل از غروب شرعى از روى تقيّه افطار كند كفّاره اى بر او لازم

ص: 431

نيست و در قضا نمودن آن روز نيز ترديداست، اگرچه قضا موافق احتياط است.

8 - اگر هنگام مضمضه كردن، آب بدون اختيار، در گلويش فرورود يا موقع چشيدن غذا چيزى از آن در گلويش داخل شود وهمچنين اگر حشره اى وارد گلوى او گردد چيزى بر او واجب نمى شود.

وقت روزه

1 - روزه گرفتن فقط در روز است و جايز نيست كه انسان روزه شب را نيّت كند، حال چه بخواهد تنها در شب روزه بگيرد ياهمراه با روز، روزه بگيرد و اگر چنين نذرى نمايد، نذرش باطل مى باشد.

2 - روزه گرفتن در عيد فطر و عيد قربان جايز نيست، و اگر نذر كند در آن دو روز روزه بگيرد نذرش منعقد نمى شود ولى اگر نذرنمايد كه روز معيّنى از روزهاى هفته (مانند روزشنبه) را هميشه روزه بگيرد و اتّفاقاً با روز عيد همزمان شود بر او لازم است كه احتياطاً آن روز را قضا نمايد.

3 - روزه گرفتن در روزهاى تشريق (روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى الحجّه) براى كسى كه در منى است جايز نيست، ولى براى كسى كه قربانى نداشته يا نتوانسته قبل از وقوف به عرفات روزه عوض قربانى را بجا آورد، جايز است كه روز سيزدهم ذى الحجّه را روزه بگيرد.

حكم ارتكاب مبطلات روزه

1 - كفّاره روزه خوردن (به طور عمد) يكى از سه چيز است: آزاد كردن يك بنده يا روزه گرفتن دو ماه پى درپى و ياشصت فقير را طعام دادن. براى هر مسكين تقريباً به اندازه 750 گرم از موادغذائى مانند: نان، گندم، جو يا هر طعامى كه انسان از آن(نوعاً) استفاده مى كند بايد داده شود، و اگر كسى از پرداخت كفّاره ناتوان باشد بايد به مقدارى كه برايش ممكن است صدقه بدهد. و در پرداخت كفّاره بهتر است ترتيب رعايت شود يعنى اوّل آزاد كردن بنده، اگر ممكن نبود، روزه گرفتن شصت روزپى درپى، اگر باز ممكن نشد شصت فقير را بايد طعام بدهد.

2 - كفّاره بر كسى واجب مى شود كه از روى عمد و علم در ماه رمضان بدون هيچ عذرى روزه را، به وسيله خوردن يا آشاميدن ياجماع كردن يا از خروج منى پرهيز نكردن، باطل كند. امّا كسى كه از روى عمد بحال جنابت تا طلوع فجر باقى بماند بنابر احتياطبايد كفّاره پرداخت كند، ولى اگر كسى بدون غسل بخوابد و قصدش غسل كردن باشد و تا طلوع فجر بيدار نگردد، كفّاره بر او واجب نمى شود.

3 - كسى كه با حرام روزه اش را باطل كند، مانند كسى كه در روز ماه رمضان -والعياذ باللَّه-

ص: 432

زنا نمايد، بنابر احتياط بر او هر سه كفّاره واجب مى شود، و چون دراين زمانها بنده اى نيست كه آزاد كند پس بر او روزه گرفتن و طعام دادن واجب مى گردد، و اگر بر يكى از آن دو، يا بر هيچ كدام، قادر نباشد بايد استغفار كند.

4 - روزه دارى كه در ماه رمضان يا در روزه واجب معيّن ديگرى با همسر روزه دار خود نزديكى كند، براى هر يك از مرد و زن كفّاره واجب مى شود و هر كدام بايد بيست و پنج تازيانه زده شود، ولى اگر مرد، زن خود را به اين كار مجبور نمايد بنابر احوط بايدكفّاره و تازيانه همسرش را نيز به عهده بگيرد.

5 - اگر روزه دارى انجام دادن مبطلات روزه، مانند خوردن و آشاميدن را تكرار كند كفّاره او تكرار نخواهد شد، ولى اگر با جماع روزه خود را باطل كند در روايتى آمده است كه او براى هر بار بايد كفّاره بدهد و عمل به اين روايت موافق احتياط است.

6 - اگر كسى عمداً روزه خود را بخورد و بعداً به مسافرت برود، مسافرت او، كفّاره را از وى ساقط نمى كند. و نيز بعداز اينكه انسان روزه خود را عمداً بخورد، با عارض شدن ديوانگى، يا بيهوشى يا حيض و نفاس بنابر احتياط بلكه اقوى كفّاره از او ساقطنمى گردد، ولى اگر در روز آخر ماه رمضان عمداً روزه خود را باطل كند، سپس معلوم شود كه آن روز، اوّل شوّال بوده است، چيزى براو لازم نيست.

7 - كفّاره روزه در طعام دادن مساكين به اين گونه بايد باشد كه يك بار آنان را سير گرداند يابه هر كدام (750گرم) طعام داده شود، كه مى تواند از برنج، يا گندم يا از گوشت و مانند آنها باشد. و اگر سى مسكين را دوبار طعام بدهد يا به هر كدام 1500 گرم طعام بدهد كفايت نمى كند. و جايز است كه كفّاره را به خانواده هاى نيازمند پرداخت نمايدو كوچكها را مانند بزرگان به حساب آورد، و اگر انسان به شصت مسكين دسترسى نداشته باشد، مى تواند به هر تعداد مسكين كه دسترسى پيدا كند شصت چارك يعنى 45 كيلو طعام بدهد، و يا آنان را چندين بار طعام بدهد تا آنچه بر عهده اوست كامل شود.

8 - كسى كه روزه قضاى ماه رمضان را گرفته است مى تواند تا قبل از ظهر افطار كند، ولى اگر از ظهر بگذرد نمى تواند روزه قضا راافطار كند، پس اگر افطار نمايد بايد هم آن روز را دوباره قضا كند و هم بنابر احتياط كفّاره بدهد، و كفّاره اش اين است كه ده مسكين را طعام بدهد و اگر نتوانست بايد سه روز روزه بگيرد.

9 - كسى كه بعنوان نذر معيّن روزه گرفته است، اگر روزه اش را باطل كند بايد بجاى آن، روز ديگرى را روزه بگيرد و نيز كفّاره سوگند را بپردازد كه عبارت است از: آزاد كردن يك بنده يا طعام دادن به ده مسكين يا سه روز روزه گرفتن، و اگر كفّاره ماه رمضان رابدهد بهتر است،

ص: 433

يعنى: بنده اى را آزاد كند يا شصت روز روزه بگيرد ويا شصت مسكين را طعام بدهد، و اگر از روزه نذرعاجز باشد بايد از هر روزى كه روزه گرفتن آن بواسطه نذر واجب شده است 750 گرم طعام به مسكين بدهد.

10 - كسى كه در حال اعتكاف با همسرش نزديكى نمايد بر او لازم است يك بنده آزاد كند يا شصت روز پى درپى روزه بگيرد ياشصت فقير را طعام بدهد، حال چه در شب نزديكى كرده باشد يا در روز. حكم زن اعتكاف كننده نيز چنين است.

11 - كسى كه يك روز روزه را به تصوّر اينكه از ماه رمضان است بخورد، سپس معلوم شود كه از شعبان يا از ماه شوّال بوده است،چيزى بر او لازم نيست.

مواردى كه تنها قضا واجب مى شود

1 - كسى كه در جستجوى فجر نباشد و به خوردن و آشاميدن و ديگر مبطلات روزه ادامه دهد، سپس معلوم شود كه فجر طلوع كرده بوده، بر او قضاى آن روز واجب مى شود و دراين مسأله فرق نمى كند ميان اينكه بدون هيچ بيّنه اى به گفته كسى اعتماد كند، يااستصحاب كند يعنى بنا را بر اين گذارد كه شب ادامه دارد، يا گمان نمايد كه شب هنوز ادامه دارد، امّا اگر در افق جستجو كند وفجر رانبيند، يا به گفته افراد عادل و يا مؤذّن مطمئن اعتماد كند و به انجام دادن مفطر ادامه دهد و سپس آشكار شود كه اشتباه كرده است چيزى بر او نيست، و كسى كه نمى تواند شخصاً وقت را جستجو كند، مانند نابينا يا زندانى، لازم است كه به قول شخص مورداعتمادى عمل نمايد يا طلوع فجر و فرارسيدن مغرب را از طريقى مطمئن جستجو كند يا احتياط نمايد، و اگر چين نكند وبرخلاف آنچه انجام داده است آشكار شود بايد روزه اش را قضا نمايد.

2 - افطار كردن جايز نيست مگر زمانى كه خورشيد در افق فرورفته و غروب كرده باشد كه اين امر به واسطه از ميان رفتن سرخى مشرق شناخته مى شود، پس اگر كسى بنا به گفته شخص مورد اطمينان او، يا به واسطه جستجوى شخصى خود به فرارسيدن مغرب شرعى معتقد شود و افطار نمايد سپس خلاف آن آشكار شود چيزى بر او لازم نمى گردد، ولى اگر عجله كند و قبل از جستجو واطمينان كامل، افطار نمايد بر او قضا لازم است مانند كسى كه به علّت وجود ابر، در افق خيال كند كه شب شده است.

خلاصه سخن اين است كه ضابطه دراين مسأله چنين است كه انسان بايد اطمينان كامل پيدا كند كه شب داخل شده است، پس اگربرايش وثوق حاصل نشود و با بى اعتنايى به موضوع افطار كند، بايد آن روز را قضا نمايد.

3 - كسى كه از روى عمد استفراغ نمايد بر او قضاى آن روز لازم مى شود، ولى اگر آروغ بزند

ص: 434

وبدون تعمّد مقدارى از غذا از گلوى اوبيرون بيايد، چيزى بر او لازم نمى شود، و اگر مقدارى از غذا به فضاى دهان انسان برسد و بدون توجّه، آن را ببلعد چيزى بر او لازم نمى شود و نيز اگر چيزى از غذا را كه در لابه لاى داندانهايش مانده بدون توجّه فرو ببرد چيزى بر او لازم نمى گردد.

4 - كسى كه مضمضه كند يعنى آب را در دهانش بچرخاند و ناگهان آب به گلويش وارد شود، اگر از روى عبث و خنك شدن بدن اين كار را كرده است بر او قضاى آن روز واجب مى گردد، و در صورتى كه براى نماز واجب بوده، بر او چيزى لازم نمى شود، امّا اگر اين كاررا براى نماز مستحبّى انجام داده است دراين جا دو قول است، ولى احتياط اين است كه آن روز را قضا نمايد.

5 - كسى كه با مايعى اماله كند بنابر احتياط قضاى آن روز را بايد بجا بياورد.

6 - اگر شخصى جنب شود و چند بار بعداز بيدار شدن باز بخوابد امّا قصدش اين باشد كه قبل از صبح غسل مى نمايد، ولى خواب بماند تا صبح گردد، روزه آن روز را به پايان برساند و قضاى آن روز را نيز احتياطاً بجا آورد.

7 - كسى كه براى چند روز رمضان غسل جنابت را فراموش كرده و در آن مدّت غسل ديگرى، واجب يا مستحبّ، هم نكرده است،بايد روزه هايش و همچنين بنابر اقوى نمازش را قضا نمايد. بنابر احوط در روزه غير رمضان نيز همين حكم جارى است، پس اگركسى در ماه رجب روزه قضا يا كفّاره بگيرد و بعد معلوم شود كه در آن روز جنب بوده است بايد قضا كند.

همچنين بنابر احوط زن روزه دارى كه غسل حيض يا نفاس يا استحاضه را فراموش كرده است همين حكم را دارد.

احكام قضا

1 - بر مسلمان واجب است قضاى آنچه را كه از روزه ماه رمضان پس از واجب شدن بر او، از او فوت شده است، بجا آورد. امّاكسى كه به خاطر كودكى يا كفر يا ديوانگى روزه نگرفته است قضا بر او واجب نيست، و نيز سالمندان مرد و زن كه روزه گرفتن براى آنان با مشقّت و طاقت فرسا است بايد از هر روزى فديه بدهند وقضا لازم نيست.

2 - اگر كسى به خاطر بيمارى روزه نگرفته باشد و بيمارى او تا ماه رمضان ديگر ادامه پيدا كند، بايد به جاى هر روز (750گرم) كفّاره بدهد.

همچنين است زنى كه در ماه رمضان حيض مى شود سپس بيمار مى گردد تا فرارسيدن رمضان ديگر.

و نيز كسى كه در طول سال در مسافرت باشد همين حكم را دارد، ولى احوط دراين مورد اين است كه قضاى روزه ها نيز بجا آورده شود.

ص: 435

3 - احوط اين است كه قضاى روزه ماه رمضان امسال تا سال ديگر به تأخير انداخته نشود، وبهتر است كه به گرفتن روزه قضامبادرت گردد.

4 - كسى كه روزه قضاى ماه رمضان به عهده اوست، نبايد روزه مستحبّى بگيرد تا قضاى روزه خود را بجا آورد.

5 - كسى كه قضاى روزه ماه رمضان را گرفته است، مى تواند تا قبل از ظهر افطار كند، و امّا موقعى كه ظهر شد بايد به روزه خودادامه دهد و اگر عمداً افطار كند بايد كفّاره آن را بدهد، وكفّاره اش اين است كه ده نفر مسكين را طعام بدهد يا سه روز روزه بگيرد،علاوه بر آنكه قضاى آن روز را نيز بايد بجا بياورد.

قضاى روزه ميّت:

1 - اگر كسى بميرد بعداز آنكه روزه به گردن او تعلّق گرفته باشد بر نزديكترين وارث او از مردان، بنابر اقوى، لازم است قضاى او رابجا آورد، و در روايتى آمده است كه اگر مال داشته باشد براى هر روزى از آن يك چارك از طعام به مسكين صدقه داده شود، و جمع ميان آن دو بهتر است.

2 - كسى كه در ماه رمضان عمداً يا به علّت مسافرت روزه نگرفته باشد و سپس فوت كند بر ولىّ او لازم است روزه او را قضا كند.

3 - كسى كه به خاطر بيمارى روزه نگيرد و بيمارى او ادامه پيدا كند تا از دنيا برود و نيز زنى كه خون ببيند و افطار كند سپس از دنيابرود پيش از اينكه بتواند روزه بگيرد، بر آنان روزه واجب نبوده و بر ولىّ ايشان نيز قضاى روزه آنان واجب نيست.

4 - موقعى كه ولىّ ميّت متعدّد باشد، بر بزرگتر ايشان قضاى او واجب مى شود، و اگر بزرگتر آن را انجام نداد بر دومى واجب مى شود.

5 - اگر كسى داوطلبانه عهده دار قضاى روزه ميّت شود، يا وارث او را بر اين كار اجير نمايد وبداند كه او وفا مى كند، بنابر قولى كفايت مى كند ولى احتياط اين است كه ولىّ شخصاً قضاى ميّت را بجا آورد.

6 - قضاى روزه زمانى بر ولىّ ميّت واجب مى شود كه يقين داشته باشد كه قضا به گردن ميّت تعلّق گرفته است، امّا اگر شك كند براو چيزى لازم نيست.

اقسام ديگر روزه هاى واجب

1 - يكى از روزه هاى واجب روزه اى است كه انسان بواسطه نذر بر خودش واجب مى كند،

ص: 436

پس بر او لازم است مطابق نذرش عمل كند، در هر روزى كه معيّن كرده و در هر مكانى كه مقرّر كرده وبه هر صورتى كه تعيين نموده است، پى درپى باشد يا نه. پس اگر نذركرده كه سه روز را ازچهارشنبه تا جمعه در مدينه منوّره پياپى روزه بگيرد بايد به نذر خود وفا كند.

و اگر عمداً روزه خود را بخورد بر او كفّاره شكستن سوگند به صورت ذيل واجب مى شود: ده نفر را طعام بدهد يا ده نفر را بپوشاندو اگر اين كار را نتوانست سه روز روزه بگيرد و اگر كفّاره افطار عمدى روزه ماه رمضان را بدهد با احتياط موافق است يعنى يك برده آزاد كند، يا دو ماه پياپى روزه بگيرد، يا شصت مسكين را طعام بدهد، كه ميان آن سه مخيّر است.

2 - كسى كه نذر كرده است در هر روز جمعه روزه بگيرد، بر او لازم نيست روزهاى جمعه اى را كه در مسافرت، يا بيمارى است،يا با عيد فطر و قربان مصادف مى شود، روزه بگيرد. همچنين لازم نيست جمعه هايى را كه در ماه رمضان روزه گرفته است قضا كند.

امّا اگر نذر كند كه روز معيّنى را روزه بگيرد اگرچه در سفر باشد احتياطاً بر او لازم است آن روز را قضا كند، و اگر از اداى نذرش عاجز شود بايد بنابر احتياط براى هر روز يك مسكين را سير نمايد يا به او 750گرم طعام بدهد.

3 - كسى كه دو روز را اعتكاف نموده بر او واجب است كه روز سوم را نيز به اعتكاف بگذراند، بنابر اين روزه آن روز نيز بر اوواجب مى شود.

4 - كفّاره افطار عمدى ماه رمضان، دو ماه پياپى روزه گرفتن يا شصت مسكين را طعام دادن يا يك برده آزاد كردن است و اگر كسى روزه ماه رمضان را به حرام عمداً افطار كند بر او لازم است هر سه كفّاره را ادا كند، و كفّاره قتل عمد، نيز چنين است.

5 - امّا كفّاره ظهار؛ بايد يك برده را آزاد كند و اگر از آن ناتوان باشد كه دراين روزگار چنين است بايد دو ماه پياپى روزه بگيرد واگر نتواند بايد شصت مسكين را طعام بدهد.

6 - اگر پياپى روزه گرفتن واجب گردد، نبايد روزه گرفتن را، تا كامل شدن عدد مورد نظر قطع كند، امّا در اينجا چند مورد استثنامى گردد:

الف - اگر به سبب عذرى شرعى، مانند بيمارى يا قاعدگى يا مصادف شدن با عيد فطر و قربان روزه گرفتن قطع شود، بايد بعدازبرطرف شدن عذر فوراً روزه خود را ادامه دهد.

ب - اگر در روزه كفّاره كه دو ماه پياپى است، يك ماه و يك روز به طور پياپى روزه گرفته باشد، مى تواند بقيّه را به طور متفرّقه روزه بگيرد.

ج - در روزه اى كه به جاى قربانى گرفته مى شود، انسان مى تواند روز ترويه (هشتم ذى الحجّه) و عرفه را روزه بگيردسپس روز عيد و ايّام تشريق را (براى اين كه در منى است) ترك كند و بعداً روزه خود را ادامه دهد و چيزى بر او نيست.

ص: 437

7 - اگر بر كسى يكى از سه كفّاره واجب شود و از انجام دادن آنها عاجز گردد بايد به جاى اطعام شصت مسكين هيجده روز روزه بگيرد و اگر از آن هم عاجز باشد بايد به مقدارى كه توانايى داردصدقه بدهد و اگر بر هيچ چيزى قادر نباشد استغفار كند كه استغفار كفّاره اوست.

آداب روزه دارى

چه چيزهايى سزاوار است كه روزه دار ترك كند؟

اوّل - براى اينكه روزه دار بتواند به حكمت روزه كه افزودن تقواست، برسد بر او لازم است كه جلوگيرى از كارهاى زشت راافزايش دهد، بويژه از زشتى هاى غيرآشكار مانند اذيت مردم، غيبت و ستم و برترى جويى به آنان، و همچنين سرودن شعر، مجادله كردن و آزار دادن خدمتگذار.

دوّم - براى اينكه روزه دار بتواند روزه خود را از كاستى نگهدارى كند، بر او لازم است كه از بوئيدن گلها و استعمال شياف جامد، ومضمضه كردن (مگر براى نماز واجب) و بكارگيرى انفيه و جويدن آدامس (بدون مزّه) و نشستن زن در آب وبازى شهوت انگيز با همسر، براى رعايت احتياط در روزه ومحافظت بر آن، دورى نمايد.

سوم - براى اينكه بهداشت و سلامتى خود را حفظ كند بر او لازم است كه حجامت را ترك كند و دندان نكشد، و جامه اش رامرطوب نكند و استحمام ننمايد و بالاخره آنچه را كه به او در حال روزه دارى ضرر مى رساند ترك كند.

اينها عمده مكروهات در روزه دارى است و اكنون جزئيات آنها بيان مى گردد:

الف - ترك گناهان:

1 - حرام بودن دروغ در حال روزه، شديدتر مى شود مخصوصاً دروغ بستن به خدا، رسول خدا و ائمّه اطهارعليهم السلام.

2 - در حال روزه دارى، حرمت غيبت كردن، تهمت زدن، به بدى نام بردن، برترى جويى بر ديگران و برانگيختن تعصبات جاهلى، تشديد پيدا مى كند، و در نتيجه گناه هر چيزى كه تجاوز به حقّ ديگران بوده و موجب آزار آنان بگردد مضاعف و افزون مى شود.

3 - همچنين در حال روزه واجب است كه انسان از چشم چرانى دورى كند، و از نظر بر آنچه نظر بر آن حرام است، و گوش دادن به آنچه شنيدنش حرام است اجتناب ورزد تا اينكه چشم، گوش و زبان انسان نيز همراه او روزه دار باشد.

4 - اگر روزه دار بتواند به سكوت پناه ببرد، چنانكه حضرت مريم عليها السلام روزه سكوت را برگزيد، و سخن نگويد مگر هنگامى كه نياز باشد و به ذكر خدا مشغول شود، بايد انجام بدهد،

ص: 438

زيرا كه سكوت موجب كمال روزه دارى است. ان شاء اللَّه.

5 - بواسطه روزه است كه قلب روزه دار از كينه و حسادت و خيانت پاكيزه مى گردد، پس بر انسان لازم است دراين راه كوشش كندتا به عاليترين درجات تقوى -به خواست خدا- نائل شود.

ب- پاك داشتن روزه:

1 - بر روزه دار سزاوار است كه خود را از آنچه كه شهوتش را بر مى انگيزد حفظ كند، پس نبايد با همسر خود بازى شهوت انگيزكند و نبايد او را لمس كند، يا او را ببوسد، يا به او طورى نگاه كند و سخن بگويد كه موجب انگيزش شهوتش بشود، تمام اين كارهاموقعى بايد اجتناب شود كه انسان بترسد كنترل خود را از دست بدهد، امّا اگر نترسد براى او اشكالى دراين امور نيست، اين دستورات درباره زن نيز نسبت به شوهرش جارى است.

2 - خوب است روزه دار از كشيدن سرمه اى كه داراى مشك مى باشد يا طعم آن در حلقش احساس بشود دورى كند.

3 - انفيه بر روزه دار مكروه است ولى چكاندن دارو در گوش روزه دار اشكال ندارد، و استعمال شياف جامد توسّط روزه دار مكروه است.

4 - مكروه است بر روزه دار، بوئيدن هر گياهى كه در آن بوى خوش باشد مانند گلها، ولى عطر زدن بر روزه دار مستحبّ است كه آن تحفه روزه دار است و عطر زدن بواسطه مشك مكروه است كه شايد به خاطر غلظت بوى آن باشد.

5 - نشستن در آب (براى خنك شدن) جايز است و براى مرد مكروه نيست، چنانكه جايز است به بادبزن آب بپاشد وبا جامه نمدار خود را خنك كند، ولى براى زن روزه دار نشستن در آب كراهت دارد.

ج- رعايت سلامتى:

1 - بر روزه دار لازم است كه سلامتى خود را رعايت كند، و از آنچه كه در حال روزه دارى به او ضرر برساند دورى كند، مانندحجامت كردن، رگ زدن، دندان كشيدن، خون دادن و در حمام درنگ كردن كه تمام اين امور موقعى است كه به سلامتى او ضرربرساند يا موجب ضعف او بگردد.

2 - بر روزه دار نيز مكروه است كه لباس بدنش را مرطوب و خيس نمايد.

ص: 439

چكيده آداب:

الف - چيزهاى مكروه:

1 - بازى شهوت انگيز براى مرد و زن.

2 - سرمه كشيدن مخصوصاً اگر بوى داشته باشد.

3 - استحمام كردن اگر ترس ضرر باشد.

4 - حجامت كردن در صورتى كه خوف ضرر و ضعف باشد.

5 - كشيدن دندان و خونين ساختن دهان.

6 - انفيه بكار بردن.

7 - بوئيدن گياهان مخصوصاً گل نرگس.

8 - استعمال شياف.

9 - نشستن زن در آب.

10 - مسواك كردن با چوب تر.

11 - مضمضه كردن، و اگر انجام داد بايد آب دهان را سه مرتبه بيرون ريزد.

12 - تر كردن جامه بر بدن، ولى اگر آن را فشار دهد و آبش را خشك كند اشكال ندارد.

13 - جويدن آدامس بدون طعم در صورتى كه ذرّاتى از آن در داخل شكم نرود واِلّا موجب شكستن روزه مى شود.

14 - سرودن شعر.

15 - مجادله و نزاع (مراء) و اذيّت كردن خادم.

ب- چيزهاى جايز:

1 - مكيدن نگين و نيز هسته براى رفع تشنگى.

2 - چشيدن غذا.

3 - جويدن غذا براى خوراندن به بچه و پرنده.

4 - چكاندن دارو در گوش در صورتى كه به حلق نرسد.

5 - نشستن مرد در آب.

6 - ريختن آب بر سر.

7 - پاشيدن آب به حصير و بادبزن.

8 - بالا آمدن غذا از شكم بدون اراده، يا با آروغ زدن در صورتى كه به حلق نرسد.

9 - با روغن معطّر خود را خوشبو كردن.

ص: 440

10 - لباس را با بخور خوشبو و معطّر كردن.

11 - شانه كردن سر براى زن.

راههاى ثابت شدن اوّل ماه

اصل در ثابت شدن هلال (رمضان و شوّال)، ديدن آن است، پس زمانى كه هلال در افق آشكارباشد اشكالى وجود نخواهد داشت، و اگر كسى آن را رؤيت نمود بر او لازم است اوّل ماه رمضان را روزه بگيرد يا اوّل ماه شوّال را افطاركند، چه اين كه ديگران آن را ديده باشند يا نديده باشند، وچه اينكه حاكم شرع شهادت او را قبول كند يا ردّ كند.

امّا اگر كسى خودش هلال را نديده باشد در اينجا نشانه ها و دلايل شرعى براى ثبوت آن وجود دارد كه در سطور ذيل ذكر مى شود:

اوّل - حكم ولى فقيه است، و واجب نيست كه مسلمانان از چگونگى حكم او جستجو كنندتا زمانى كه به فقه و عدالت او اعتماد داشته باشند.

دوّم - گواهى بيّنه است، پس زمانى كه دو شاهد عادل از مردان شهادت دادند كه هلال رابا چشم خود ديده اند لازم است كه شهادت آن دو را قبول كنى، چه اينكه مردم آن را قبول كننديا نكنند، مگر اينكه علّتى براى شك در شهادت ايشان وجود داشته باشد مانند اينكه در توصيف هلال ضدّ و نقيض گويند، يا آسمان صاف باشد و مردم ماه را جستجو كرده و نيافته باشند كه موجب شك در گواهى آنان بشود، و مانند آن.

سوم - شياع و شهرتى بين مردم كه موجب علم و يقين بشود پس اگر گروه بزرگى از مردم ادّعا كنند كه ماه را ديده اند به صورتى كه براى ما اطمينان حاصل شود كه هلال در افق وجود داشته است كفايت مى كند و در اينجا عدالت، عدد، مرد بودن و بلوغ و مانند آنهاشرط نيست.

چهارم - محاسبات ستاره شناسى كه موجب علم و يقين بگردد، پس اگر آسمان ابرى باشد ومحاسبات نجومى دلالت قطعى داشته باشد كه هلال در افق وجود دارد به طورى كه اگر آسمان صاف بود، مردم آن را مى ديدند، وجود هلال ثابت مى شود.

و همچنين است اگر از طريق دستگاههاى پيشرفته، علم و يقين حاصل شود (مقصود از علم ويقين آن اطمينانى است كه عُقَلابر خلاف آن اعتنا نمى كنند).

امّا محاسباتى كه موجب علم نشود و نيز دستگاههايى كه امكان رؤيت را آشكار نكند، بلكه فقط وجود هلال را در افق مشخّص كند كفايت نمى نمايد.

گاهى اين محاسبات به تنهايى موجب علم نمى شود ولى مؤيّد نشانه و دليل ديگرى دراين

ص: 441

رابطه مى باشد مانند: آنجايى كه گروهى ازمردم در روزى نيمه ابرى شهادت بدهند كه ماه را ديده اند وحسابها هم موافق با ايشان باشد، و در نزد حاكم شرع يا در نزد فرد عادى موجب علم و اطمينان شود، به عنوان دليل براى ثبوت ماه كفايت مى كند.

از امارات و نشانه هاى حسابى چند امر زير است:

الف - اگر اوّل ماه رجب معلوم باشد، پنجاه و نه روز از اوّل ماه رجب شمرده مى شود و روز شصتم معمولاً اوّل ماه رمضان خواهدبود.

ب - اگر اوّل ماه رمضان سال گذشته معلوم باشد، روز پنجم از ايّام هفته معمولاً روز اوّل ماه رمضان امسال خواهد بود، و در سال كبيسه شش روز شمرده مى شود وروز ششم، اوّل ماه رمضان حساب مى گردد.

ج - اگر هلال در روز و قبل از زوال (نيمروز) ديده شود، دليل براين است كه هلال ماه جديد مى باشد و اگر بعداز زوال ديده شود پس آن هلال ماه گذشته است.

د - اگر هلال قبل از شفق، غروب كند علامت براين است كه آن شب، شب اوّل ماه است، و اگر بعداز شفق غروب نمايد علامت براين است كه آن شب، شب دوّم ماه است.

تمام اين علامتها مى تواند شاهد و گواه صدق ادّعاى رؤيت كننده باشد.

پنجم - اگر رؤيت هلال در شهر ديگرى ثابت شود چنانچه افق آن با افق شهر شما يكى باشد،يا طورى باشد كه اگر در آن شهر ماه ديده شود در شهر شما هم ديده مى شود دراين صورت براى شما هم اوّل ماه ثابت مى گردد و اگر چنين نباشد ثابت نمى گردد.

ششم - ماه رمضان مانند هر ماه قمرى ديگر، گاهى كامل و سى روز است و گاهى ناقص وبيست و نه روز مى شود، پس اگر اوّل ماه رمضان با رؤيت هلال ثابت نشود ماه شعبان سى روز حساب مى شود، و اگر اوّل ماه شوّال ثابت نشود ماه رمضان سى روز حساب مى شود و اگر مردم بيست و هشت روز روزه بگيرند و اوّل ماه در شب بيست و نهم ثابت شود بر مردم لازم است آن روز را عيد گرفته وافطار كنند و يك روز قضا نمايند، زيرا كه ماه قمرى نمى تواند كمتر از بيست ونه روز باشد.

ص: 442

احكام اعتكاف

اشاره

ص: 443

ص: 444

بعداز بيان احكام روزه، فقها درباره اعتكاف سخن مى گويند به اين جهت كه اعتكاف عبادتى است كه در آن روزه گرفتن شرط شده است و نيز براى اينكه قرآن حكيم برخى از احكام اعتكاف را بعداز بيان احكام روزه بيان نموده است.

اعتكاف چيست؟

اشاره

«اعتكاف» به اين معناست كه انسان مدّتى در خانه اى از خانه هاى خداى رحمان به عنوان عبادت به طور شبانه روزبماند، و در اعتكاف شرط شده است آنچه در عبادتهاى ديگر شرط شده است مانند: مسلمان بودن، عاقل بودن و نيّت خالص داشتن، واينكه اعتكاف با فعل حرام مانند: ضرر زدن و تجاوز نمودن به حقوق ديگران و مانند آنها همراه نشود، پس اگر اعتكاف به خاطربيمارى، يا وجود دشمن به انسان ضرر برساند يا بواسطه اعتكاف حقوق ديگران پايمال شود، به عنوان عبادت صحيح نخواهد بود،چنانكه فقها اين شرايط را در ديگر عبادتها نيز ذكر كرده اند.

شرايط اعتكاف:

براى اعتكاف شرايط ديگرى نيز مى باشد، كه در سطور ذيل ذكر مى شود:

اوّل - اعتكاف بايد با روزه گرفتن همراه باشد، پس بدون روزه صحيح نيست ودر موقعى كه روزه جايز نيست مانند دوران بيمارى، مسافرت، روزهاى عيد و در ايّام تشريق براى كسى كه بخواهد در منى اعتكاف كند، اعتكاف نيز صحيح نمى باشد.

و لازم نيست كه روزه، روزه مخصوص به اعتكاف باشد، پس روزه ماه رمضان يا روزه نذر، يا روزه قضا و مانند آنها نيز براى اعتكاف كفايت مى كند.

دوّم - اعتكاف بايد سه روز باشد، پس اعتكاف در دو روز يا در پنج روز درست نيست بلكه در سه روز يا در شش روز صحيح است و احتياط اين است كه انسان اعتكاف را در سه روز سه روز انجام دهد، پس نبايد ده روز اعتكاف كند، بلكه بايد يا نه روز، يادوازده روز اعتكاف كند.و لذا اعتكاف را قبل از ورود در روز سوم مى توان قطع كرد ولى بعداز ورود، بايد روز سوم

ص: 445

را به پايان رسانيد.

اگر كسى روزهاى معيّنى را براى اعتكاف نذر كند مانند ايّام قدر، پس جايز نيست كه اعتكاف را قطع كند چون با نذر خودمخالفت كرده است، و اگر نذر كند -مثلاً- كه در روز جمعه اعتكاف كند بر او واجب است كه دو روز ديگر قبل يا بعد را به آن اضافه كند تا سه روز كامل شود.

شب اوّل و شب آخر جزء سه روز اعتكاف حساب نمى شود بلكه از فجر (سپيده دم) روز اوّل تا مغرب روز سوم حساب مى گردد، اگرچه اوْلى اين است آن دو شب را جزء اعتكاف قرار دهد. امّا دو شبى كه در ميان قرار گرفته است داخل در اعتكاف مى باشد و اعتكاف كردن مثلاً از ظهر روز چهارشنبه تا ظهر روز شنبه مورد اشكال است، و اوْلى اين است كه مثلاً از سپيده دم روزچهارشنبه تا غروب روز جمعه باشد.

سوم - بايد اعتكاف در مسجد جامعى كه امام عادلى در آن نماز جمعه يا جماعت مى خواند صورت بگيرد، پس در غير مساجد وهمچنين در مساجد كوچكى كه جماعت در آنها برپا نمى شود، حتّى در مساجد محلّه هاى شهر، جايز نيست. بلكه اعتكاف بايد درمسجد يا مساجد اصلى و بزرگ باشد.

و بهتر اين است كه اعتكاف در يكى از مساجد چهارگانه كه عبارتنداز: مسجدالحرام، مسجدالنّبى، مسجد كوفه و مسجد بصره انجام شود.

اعتكاف اساساً مستحبّ است، ولى به نذر واجب مى شود و احكام نذر در اعتكاف و غير اعتكاف يكسان است و لازم است كه دراين باره به كتاب نذر مراجعه شود.

احكام اعتكاف

1 - گوهر و حقيقت اعتكاف ماندن در مسجد به عنوان عبادت است، لذا اگر بدون نياز از مسجد بيرون برود، عملش باطل مى شود، و نيز اگر خارج شدن انسان معتكف از مسجد به جهت نياز و ضرورت به طول بيانجامد به طورى كه از صورت اعتكاف بيرون بيايد باز عملش باطل مى شود، ولى خروج انسان براى ضرورت ونياز به طورى كه عرفاً با ماندن در مسجد منافاتى نداشته باشد، اشكال ندارد، مانند اينكه كسى براى خوردن و آشاميدن يا براى رفتن به سرويس بهداشتى يا استحمام يا عيادت مريض يا تشييع جنازه، يا براى برآوردن نياز مؤمن و مانند آنها از مسجد بيرون برود، و اگر بيرون رفت بايد به كمترين زمان ممكن اكتفا كند و سپس برگردد.

2 - چند چيز بر معتكف حرام است، و با رعايت نكردن شرطهاى اعتكاف وارتكاب برخى از محرّمات، اعتكاف باطل مى شود،اكنون به بعضى از آنها اشاره مى شود:

الف - در اعتكاف آميزش با همسران و لمس و بوسيدن شهوت انگيز آنان حرام است و دراين

ص: 446

حكم ميان مرد و زن فرق نيست.

ب - استمنا بر معتكف حرام است، زيرا كه -علاوه بر حرام بودن اين عمل- روزه او را در روز باطل مى كند و در شب براى اوموجب معصيت مى گردد.

ج - بوئيدن عطر و بوئيدن گياه خوشبو بعنوان لذّت بردن براى معتكف حرام است.

د - خريد و فروش، بلكه همه معاملات غير ضرورى بر معتكف حرام است.

ه - جدال در امور دينى و دنيوى به قصد غلبه و اظهار فضل، بر معتكف حرام است، ولى در صورتى كه براى اظهار حقّ و تصحيح اشتباه طرف مقابل باشد اشكالى ندارد.

3 - دراين پنج چيزى كه ذكر شد ميان اينكه در شب يا روز انجام شود تفاوتى نيست ولى بعضى از آنچه در روز به خاطر روزه بودن حرام مى شود در شب جايز مى باشد مانند خوردن و آشاميدن.

4 - هر چيزى كه روزه را باطل و فاسد مى كند اعتكاف را نيز باطل مى كند در صورتى كه عمداً انجام شود، ولى اگر سهواً انجام شودباطل نمى كند.

5 - اگر اعتكاف باطل شود قضاى آن واجب مى شود در صورتى كه خود اعتكاف واجب باشد و يا مستحبّ باشد ولى با رسيدن روزسوم واجب شده باشد؛ امّا اگر اعتكاف مستحبّى در روز اوّل ودوّم، باطل شود قضاى آن واجب نمى گردد.

6 - اگر كسى در حال اعتكاف جماع كند كفّاره بر او واجب مى شود كه عبارت است از: آزاد كردن يك برده يا طعام دادن به شصت مسكين يا دو ماه پياپى روزه گرفتن، و ظاهراً بايد اين كفّاره ها بصورت ترتيبى باشد، نه اينكه ميان انجام هر كدام انسان اختيار داشته باشد، يعنى اوّل بايد يك برده آزاد كند، اگر نتوانست شصت مسكين را طعام بدهد، اگر باز هم نتوانست شصت روز پياپى روزه بگيرد.

7 - اگر كسى اعتكافش در ماه رمضان باشد و در روز جماع كند بر او دو كفّاره واجب مى شود، واگر در غير ماه رمضان بوده وبصورت مستحبّ باشد يك كفّاره بر او واجب مى گردد، ولى اگر روزه اش بعنوان قضاى ماه رمضان باشد، يك كفّاره بعنوان اعتكاف ويك كفّاره بعنوان شكستن روزه قضاى ماه رمضان بر او واجب مى شود در صورتى كه شكستن روزه بعداز ظهر باشد، و اگر اعتكافش بعنوان نذر بوده باشد، يك كفّاره ديگر براى مخالفت با نذر واجب مى گردد.

8 - دراين كه آميزش جنسى اعتكاف را باطل مى نمايد و موجب كفّاره مى شود هيچ اختلافى نيست، و امّا حرامهاى ديگر اگرچه انجام دادن آنها حرام است وموجب فساد و بطلان اعتكاف مى گردد لكن ظاهراً موجب كفّاره نمى گردد.

9 - تأكيد شده است كه اگر معتكف براى رفع نياز يا ضرورتى از مسجد بيرون برود، بايد نزديكترين راه را انتخاب كند و در زيرسايه قرار نگيرد و در جايى ننشيند، بلكه بر او لازم است

ص: 447

فوراً برگردد.

10 - اگر كسى نذر كند كه فقط دو روز اعتكاف كند و روز سومى نداشته باشد نذرش باطل است، و نيز اعتكاف باطل مى شود اگرانسان بداند كه روز سوم به روز عيد برخورد مى كند، و اگر نذر كند كه پنج روز اعتكاف كند بر او واجب مى شود كه روز ششم را نيز براعتكاف خود اضافه نمايد.

11 - بام مسجد و زير زمين مسجد اگر جزو مسجد باشد و محراب مسجد در حكم مسجد مى باشد و در آنها مى توان اعتكاف كرد.

12 - براى معتكف جايز است كه براى شهادت دادن و حاضر شدن در نماز جمعه و جماعت يا تشييع جنازه، يا رفع نياز مؤمن ازمسجد بيرون رود، و بدون ضرورت، جز آنچه ذكر شد جايز نيست از مسجد خارج شود. و در اعتكاف فرق نيست كه معتكف درمسجد بخوابد يا بيدار باشد، ايستاده يا نشسته باشد يا در حال راه رفتن باشد، بلكه بر او واجب است در مسجد بماند و در روز روزه بگيرد.

13 - اگر معتكف در مسجد جنب شود و نتواند در مسجد غسل كند بايد براى غسل كردن از مسجد خارج شود، و اگر انجام ندهداعتكافش باطل مى گردد چون ماندن در مسجد با حال جنابت حرام است.

14 - براى كسى كه روزه گرفتن برايش جايز نيست، اعتكاف او نيز صحيح وجايز نمى باشد، مانند مسافر يا بيمار، و اعتكاف برده بدون اجازه مولا صحيح نيست ونيز اجازه شوهر براى اعتكاف زن شرط است در صورتيكه اعتكاف او با حقّ شوهر منافات داشته باشد.

15 - اگر كسى بيمار شود يا زن خون ببيند، بايد از مسجد بيرون بروند، و زمانى كه بيمارى او بهبود يافت، يا عادت زن تمام شد وغسل نمود، بايد به مسجد برگردند تا باقى مانده اعتكاف را به پايان ببرند و دراين صورت اعتكافشان باطل نمى شود، البتّه بايد فوراًبعداز بهبود يافتن و پاك شدن به مسجد برگردند.

ص: 448

احكام خُمس

اشاره

ص: 449

ص: 450

مقدّمه

چرا خمس؟

قرآن مجيد در بيان فريضه خُمس، ايمان را با خُمس و جهاد پيوند داده است. خداوند متعال مى فرمايد:

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ ِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (1) .

«بدانيد هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا، و براى پيامبر، و براى نزديكان ويتيمان و مسكينان و واماندگان درراه است، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايى حق از باطل، روز درگيرى دو گروه (با ايمان و بى ايمان) ] \ روز جنگ بدر [نازل كرديم، ايمان آورده ايد؛ وخداوند بر هر چيزى تواناست.»

پس خُمس و جهاد هر دو باهم از حقايق ايمان است، آيا مگر ايمان تسليم شدن به خدا و اوامر و دستورات او نيست؟ هركس ايمان را برگزيد بايد خُمس بپردازد، تا صداقت ايمان خود رانشان دهد.

در آيات زكات نيز رابطه اين فريضه با نماز بيان شده و درآيات جهاد دستور آشكارى براى انفاق ذكر گرديده است كه نشان مى دهداستوارى دين به نماز و انفاق و جهاد است.

ولى چرا؟ چون حقيقت دين، گذشتن از مرز هوا و هوس و رسيدن به هدايت وبرترى يافتن بر تمامى جاذبه هاى دنيوى و رسيدن به درجات آخرت است.

اين حقيقت در وجود مؤمنين به وسيله مبارزه با مال اندوزى، وتطهير نفس خود از مظاهر فريبنده دنيا، و تزكيه آن از آزمندى وحرص تجلّى مى يابد.

چنين است كه انفاق در راه خدا زكات ناميده شده زيرا كه در آن تزكيه نفس نهفته است. خداوند سبحان مى فرمايد:

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم (2) .

ص: 451


1- سوره انفال، آيه 41.
2- سوره توبه، آيه 103.

«از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات) بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى وپرورش دهى...»

در آيه ديگر از انفاق به صدقه تعبير شده است:

يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ (1) .

«خداوند ربا را نابود مى سازد و صدقات را فزونى مى بخشد.»

زيرا هر كس كه اموال خود را در راه خدا انفاق كند، دين خدا را تصديق نموده، و به آياتى كه در مورد ثواب انفاق كنندگان بر رسول خدا نازل شده، ايمان آورده است.

از انفاق در راه خدا با واژه جهاد نيز تعبير شده است.

خداوند مى فرمايد:

وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ (2) .

«در راه خدا با اموال و جانهاى خود جهاد كنيد.»

زيرا بخشش خالصانه براى خدا انعكاسى از مجاهدت نفس ومبارزه با شهوات و دلبستگى به زمين و شهوات زودگذر آن مى باشد.

در حاليكه دين واقعى، رهايى از هواهاى نفسانى و پر كشيدن به سوى هدايت الهى است. و اگر اين رهايى صورت نگيرد انسان به دنيا و شهوات و خواهشهاى آن دلبند مى گردد و در زندان خويشتن خويش و حرص و آز نفس، اسير مى شود. در حاليكه انفاق كننده درراه خدا از حصار آن رهايى مى يابد و از رستگاران مى گردد، خداوند متعال مى فرمايد:

وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (3) .

«هر كس از حرص و آز دنيا خود را باز دارد آنان به حقيقت رستگاران اند.»

بدين سان صدقه و انفاق راستين بر دو نوع است: صدقه پنهان كه مؤمن با خود نمايى ستيز مى كند، و صدقه آشكار كه با خِسّت وبُخْل نكوهش كنندگان كه با انفاق در راه خدا مخالف هستند، مبارزه مى كند؛ با آنان كه بُخل مى ورزند و ديگران را به بخل وامى دارند.

خداوند مى فرمايد:

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلَانِيَةً (4) .

«كسانى كه اموال خود را انفاق كنند در شب و روز، نهان و آشكارا.»

ص: 452


1- سوره بقره، آيه 276.
2- سوره توبه، آيه 41.
3- سوره حشر، آيه 9.
4- سوره بقره، آيه 274.

شرط پذيرش صدقه و انفاق در راه خدا اين است كه بايد خالصانه به پيشگاه احديّت باشد. پروردگار عالم در اين خصوص مى فرمايد:

إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُوراً (1) .

«(گويند) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم واز شما هيچ پاداش وسپاسى هم نمى طلبيم.»

پروردگار از بخششى آميخته با منّت و آزار دادن، نهى نموده ومى فرمايد:

ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنّاً وَلَا أَذىً (2) .

«درپى انفاق حتّى «بر مُستحقّان» منّت و آزارى نمى رسانند.»

و نيز خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ (3) .

«اى اهل ايمان به هدر ندهيد صدقات خود را با منّت گذاردن و آزار دادن مانند آن كس كه مال خود را انفاق كند از روى ريا براى مردم.»

و چون صدقه براى خداست، بخشش راستين بايد خالصانه به پيشگاه خداوند كريم باشد، پروردگار مى فرمايد:

وَمَا تُنْفِقُونَ إلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ (4) .

«و جز در راه رضاى الهى انفاق نكنيد.»

از اين رو مورد انفاق واقعى در نزد مؤمن با موارد انفاق رياكاران تفاوت دارد، انفاق كننده رياكار به منظور دريافت پاداش و سپاس از مردم و يا خواستار كُرنش و ذليل شدن از سوى دريافت كننده است، در حاليكه فرد مخلص اموال خود را به فقرا و نيازمندانى«كه گمان مى كنيم بدليل پارسايى و پاكدامنى ثروتمند هستند»، مى دهند، چنانكه خداوند بدان اشاره نموده است:

لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ ... (5).

«انفاق شما براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند و نمى توانند مسافرتى كنند و از شدّت خويشتن دارى افرادناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند...».

به همان مقدار كه قرآن انفاق كنندگان را مورد ستايش قرار داده است، بخل ورزان را مذمّت

ص: 453


1- سوره انسان، آيه 9.
2- سوره بقره، آيه 262.
3- سوره بقره، آيه 264.
4- سوره بقره،آيه 272.
5- سوره بقره، آيه 273.

ونكوهش مى كند زيرا آنان كمك و بخشش را از محتاجان منع مى كنند.

فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلاَتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ (1) .

«پس واى بر آن نمازگزاران كه دل از ياد خدا غافل دارند همانان كه «اگر اطاعتى كنند» به ريا وخودنمائى كنند و زكات واحسان از فقيران منع كنند.»

خداوند بُخل ورزان را كه مردم را از احسان و بخشش منع مى كنند مورد نكوهش قرار داده ومى فرمايد:

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ (2) .

«همان كسانى كه خودشان در احسان به فقيران بخل مى ورزند و مردم را به بخل واميدارند.»

وكسانى كه طلا ونقره ذخيره مى كنند، خداوند به آنان عذاب دردناك بشارت داده ومى فرمايد:

وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (3) .

«و كسانى كه طلا و نقره را گنجينه و ذخيره مى كنند و در راه خدا انفاق نمى كنند آنها را به عذاب دردناك بشارت ده، روزى كه(آن طلا و نقره) در آتش گداخته شود وپيشانى و پشت و پهلوى آنها را به آن داغ كنند (فرشتگان عذاب به آنها گويند) اين است نتيجه آنچه از زر و سيم براى خود ذخيره كرديد اكنون بچشيد عذاب سيم و زرى كه اندوخته مى كرديد.»

اوّلين كسى كه از بخل ورزى زيان مى بيند خود او است زيرا خداوند او را از پاداش انفاق كنندگان و همچنين از فوايد تزكيه و تطهيرخويش در دنيا محروم مى سازد.

خداوند مى فرمايد:

فَمِنكُم مَن يَبْخَلُ وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَفْسِهِ (4) .

«بعضى از شما بخل مى ورزند و هر كه در انفاق بخل ورزد بر ضرر خود اوست (كه از اجر وثواب) خود را محروم كرده است.»

قرآن مجيد با وسوسه هاى شيطانى كه ابليس در دلها برمى انگيزاند، مقابله كرده است. بُخل ورزان خيال مى كنند كه انفاق براى فقرا، سودى ندارد زيرا خداوند خواسته است آنان

ص: 454


1- سوره ماعون، آيات 7 - 4.
2- سوره حديد، آيه 24.
3- سوره توبه، آيه 35 - 34.
4- سوره محمّدصلى الله عليه وآله، آيه 38.

(يعنى فقرا) محروم باشند و گرنه آنان را ثروتمند مى ساخت و چنين مى گويند:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (1) .

«و چون مؤمنان به آنها گفتند كه از آنچه خدا روزى شما قرار داده به فقيران انفاق كنيد، كافران به اهل ايمان جواب دادند آيا به كسى كه اگر خدا مى خواست به او هم مانند ما روزى مى داد، اطعام كنيم؟ شما (كه به ما اين اندرز را مى دهيد) پيداست كه سخت در گمراهى هستيد.»

سركشى و غرور بعضى از اين افراد بحدّى رسيده كه ادّعا مى كنند كه خدا فقير و آنان ثروتمند هستند، خداوند مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ (2) .

«آنها «به تمسخر» گفتند، پس خدا فقير است و ما دارا.»

بدين سان ثواب و أجر انفاق كنندگان در راه خدا بسيار زياد است زيرا شيطان را از دلهاى خود رانده و با وسوسه هاى او در دل،وفرهنگ شيطانى در جامعه و با حرص و آز نفس خود، مبارزه كرده اند و خداوند پاداش آنان را مضاعف نموده است.

پروردگار عالم مى فرمايد:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (3) .

«كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند؛ كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هر كسى بخواهد (و شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند؛ و خدا (از نظر قدرت ورحمت) وسيع، و (به همه چيز) داناست.»

بار ديگر سؤال مى كنيم چرا خُمس؟

پاسخ اين است كه خمس انفاق در راه خداست. انفاق، صدقه، جهاد و پالايش نفس از حرص و آز و تزكيه دل از دنياپرستى است، وبالاخره خمس حقيقتى است كه مظهر تجلّى ايمان انسان به خداى بزرگ مى باشد.

وسوسه هاى ابليس

ابليس اين دشمن خطرناك كه همواره در كمينگاه انسان نشسته و افراد را تحت نظر دارد

ص: 455


1- سوره يس، آيه 47.
2- سوره آل عمران، آيه 181.
3- سوره بقره، آيه 261.

وتلاش دارد با انواع نيرنگ و وسوسه، مارا گمراه سازد، تا سوگند تهديدآميز و گستاخانه خود را كه در پيشگاه پروردگار عالم، ياد نمود، عملى سازد. آنجا كه گفت:

(قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (1).

«شيطان گفت به عزّت تو قسم، خلق را تمام گمراه خواهم كرد مگر آن بندگان تو را كه براى تو خالص شدند.»

آرى! ابليس و پيروان او از افراد بشر، موانع زيادى پيش روى مردم مى گذارند تا انفاق نكنند، گويى تمامى قيد وبندهاى دنيا او را ازانفاق و بخشش در راه خدا، باز مى دارد و واقعاً تنها كسى از اين قيد و بند رهايى مى يابد كه خداوند او را كمك كند و از بند ابليس رهايش سازد.

برنده ترين سلاحهاى ابليس، وسوسه هاى اوست و از جمله، وسواس انسان در امر اعطاى خُمس است. برخى از وسوسه ها به صورت اشكال و ايراد ظهور مى يابد كه برخى از آنها را مورد اشاره و بحث قرار مى دهيم:

الف - مى گويند: فريضه خُمس در قرآن مجيد فقط يكبار ذكر شده در حاليكه فريضه زكات دهها بار مورد تأكيد قرار گرفته است.

پس چرا تنها خُمس اين قدر مورد اهتمام قرار مى گيرد با اينكه زكات در موارد خاص واجب گرديده مانند (غلّات چهارگانه، طلا و نقره، و چهار پايان و احشام سه گانه) در حاليكه خمس شامل تمامى موارد سود حاصله از تجارت مى گردد،چرا؟

در پاسخ بايد گفت:

1 - زكات در قرآن هميشه به معناى فريضه معروف زكات نمى باشد بلكه شامل هر انفاقى است، ولى سنّت پيامبر انفاق را به مواردخاصّى تخصيص داده و آن را زكات ناميده است بى آنكه واژه زكات مخصوص اين انفاق باشد. و اگر احاديث به ويژه روايات پيامبرصلى الله عليه وآله را مورد بررسى قرار دهيم، درمى يابيم كه واژه زكات شامل تمامى بخشش هاى انسان است و حتّى با كلمه انفاق با تمامى ابعاد وسيع آن همسو مى باشد. آيا نمى شنويم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

«زكاة العلم تعليمه من لا يعلمه» (2) .

«زكات علم آموزش دادن به كسانى است كه نمى دانند.»

و خُمس نوعى از زكات (به معنى عام آن) است نه به معنايى خاص واصطلاحى آن.

2 - واژه هاى قرآن در بخشندگى متعدّد است كه در حديث پيشگفته به آن اشارت رفت مانند

ص: 456


1- سوره ص، آيه 83 - 82.
2- بحار الانوار ج93، ص136، حديث 68.

(صدقه، انفاق، زكات، عطاء،جهاد با مال، حقّ معلوم) و گويا منظور از آنها يك واقعيّت مطلق است كه بذل و بخشش باشد امّا سُنّت، آن را تفصيل داده وموارد و جزئياتش را تبيين كرده است، اين در حالى است كه واژه خمس بيانى است از ميزان معيّن بخشش، ونبايد اين واژه را هم رديف ديگر واژه هاى انفاق در قرآن قرار داد.

آيا مگر خمس، انفاق و تصديق رسالت پيامبرصلى الله عليه وآله، و جلوگيرى از حرص و آز نفس و جهاد با مال و بخشش و دادن حق معلوم نيست؟

آرى، تمامى واژه هاى فوق بر خُمس صدق مى كند و به كار برده مى شود، چنانكه بر زكات(به معنى خاصّ آن) و بر انفاق در حجّ ودادن صدقه (بخشش مقدارى از ثروت به فقير) نيز صادق است.

3 - بسيارى از احكام دين ذكر آن يكبار در قرآن آمده مانند برخى آيات طلاق وحدود وقصاص، آيا بدليل اينكه يكبار در قرآن تصريح شده بايد از اجراى آن چشم پوشى كنيم؟ خير..

ب - مى گويند: خمس فريضه ايست كه گويا در صدر اسلام نبوده و دير هنگام وضع شده و ائمّه معصومين عليهم السلام در زمان متأخّر آن راواجب نمودند زيرا ائمّه عليهم السلام ديدند كه ديگران قدرت را بدست گرفته و از اموال زكات در جهت تحكيم سلطه خود سوء استفاده كردند، و از اين رو ائمّه عليهم السلام با يك دستور ولايى، خمس را واجب قرار دادند.

پاسخ اين اشكال چنين است:

اوّلاً - خمس فريضه ايست كه در قرآن ذكر آن آمده و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شخصاً اين فريضه را به اجرا در آورده اند، آرى آنچه معلوم است اين است كه پيامبر تنها خمس غنايم جنگى را اخذ نمود نه ديگر مصاديق و موارد خمس را؛ و اين كار شايد به اين دليل بوده كه معادن، گنج و غواصى (اشياى بدست آمده از راه فرورفتن در آب درياها) و سود تجارت كه همگى از موارد فريضه خمس است، در آن زمان رايج نبوده است، يا اينكه پيامبرصلى الله عليه وآله ضرورتى بر واجب كردن آنها نمى ديدند چون موضوع خمس به شخص ايشان باز مى گشت، پس شايد آن را مؤقتاً به تأخير انداخته باشد. وامير المؤمنين امام على عليه السلام نيز به همين دليل به اجرا در نياوردند امّاديگر ائمّه معصومين عليهم السلام -پس از ايشان- شايد بدليل شرايط سياسى سخت و دشوار حاكم بر زمان خود -يعنى حكومت امويّين- نيزنمى توانستند خمس را دريافت كنند زيرا جلب و جمع اموال از وظايف سلطان بوده وهر كس با او دراين زمينه رقابت مى كرد، بعنوان فرد متمرّد از قانون و مخالف حاكميّت شناخته مى شد و اتّهام جمع آورى اموال، مانند اتّهام جمع آورى سلاح، توطئه عليه رژيم محسوب مى گرديد و مى گفتند فلانى چون اموال و سلاح جمع مى كند پس براى شورش وخروج بر سلطان آمادگى مى گيرد.

ص: 457

ولى پس از برقرارى آزادى نسبى در عصر عباسيان، شرايط موجود به ائمّه عليهم السلام اين امكان را مى داد تا به طور شبه سرّى و مخفيانه خُمس را از مسلمين دريافت كنند.

از همين رو احاديث وارده از پيامبرصلى الله عليه وآله و امام اميرالمؤمنين عليه السلام حلّيت خُمس براى شيعيان را مورد تأكيد قرار داده است و اگرخُمس فريضه و واجب نبود، حلّيت آن معنى نداشت. حلّيت خمس بنابه شرايط بسيار سختى بود كه شيعيان با آن روبرو بودند،پيامبر و برخى ائمّه معصومين خمس را مباح كردند تا اموال شيعيان پاك شده و رشد و بركت پيدا كند و نسل آنان تطهير شود. بر همين اساس فقها(رحمة اللَّه عليهم) احاديث وارده درباره اباحه خمس را بر حلّيت مؤقت حمل نموده اند، چون مسأله خمس در حدود اختيارات معصومين بوده است.

ثانياً - رويه و سيره معمول در خمس مانند ديگر فرايض شرعيه بر اين بوده كه از شيعيان جمع آورى مى شده و اساس يك تشكيلات مالى ويژه براى رهبرى مذهبى را تشكيل مى داده است. اين روند از اواخر عصر ائمّه معصومين عليهم السلام تا به امروز ادامه داشته، به طوريكه هيچ جاى شك وترديدى در وجوب و پايبندى شيعيان به تأديه خمس باقى نمى گذارد، بلكه پرداخت خمس به عنوان يكى ازويژگى هاى شيعيان در طول تاريخ به شمار مى آيد وبا اين وصف چگونه مى توان در آن شك كرد؟

به گمان قوى گروهى كه در خمس تشكيك مى كند، همان گروهى است كه در بسيارى از خصوصيات و ويژگيهاى تشيّع هم شك وترديد دارد و سعى مى كند تا اين ويژگيها را كم رنگ نمايد و مى خواهد تشيّع در ديگر گروهها ادغام و هضم شود و از بسيارى از ارزشهاو خصوصيات ومزاياى خود دست بردارد، در حاليكه فكر نمى كند كه عكس آن بايد مورد نظر باشد، زيرا تا زمانيكه ارزشهاى شيعه مفيد ومشروع است چرا اين ويژگيها را بر ساير مذاهب اسلامى تعميم ندهيم؟ چرا نبايد از پيروان ديگر مذاهب اسلامى پيرامون آيه خمس سؤال كنيم و بگوئيم چرابه اين فريضه عمل نمى شود؟ در حاليكه درآمد زياد و ثابتى را براى مبلّغين و دعوتگران وبرنامه هاى دينى تأمين مى كند؟ وچرا اين سؤال را از پيروان ديگر فرق اسلامى بويژه روشنفكران آنان درباره مركزيت و نقش اهل بيت عليهم السلام در نظام اعتقادى وفرهنگى وتربيتى امّت، ننمائيم؟ واينكه چگونه اين مركزيت به فراموشى سپرده شد؟ و چرا بسيارى از آنان به فضائل اهل بيت اهمّيت نمى دهند وحتّى هنگام صلوات فرستادن بر پيامبر صلى الله عليه وآله، آل محمّد را حذف مى نمايند و صلوات خود را ناقص مى كنند؟

اگر شرايط سياسى آن زمان اجازه نمى داد كه مسلمانان عشق ومحبّت خود را به آل رسول اللَّه ابراز دارند، چرا امروزه پس از اينكه آن شرايط از ميان رفته، دوستدارى و محبّت خود را به اهل بيت عليهم السلام ابراز نمى كنند؟ و فرزندان خود را با فضايل آنان آشنانمى سازند، در حاليكه

ص: 458

علماى بزرگ اسلام از همه مذاهب اسلامى در نوشته هاى خود بر ضرورت محبّت اهل بيت عليهم السلام تأكيد كرده وحتّى آن را بعنوان يكى از پايه هاى دين محسوب مى نمايند؟

از افرادى كه خواستار وحدت ميان مذاهب اسلامى و ادغام آنان به همديگر هستند مى خواهيم تا به ويژگيها و خصوصيات شرعى و عمومى تشيّع و شيعه اهتمام ورزند و كوشش نمايند تا اين ويژگيها را به ديگران ابلاغ كنند. و اللَّه المستعان.

نقش خُمس در موجوديت مذهبى

با بررسى تاريخ موجوديت مذهبى تشيّع در طول چهارده قرن گذشته، باور واعتقاد ما نسبت به حكمت و فلسفه تشريع خمس بيشتر مى گردد، زيرا خمس نقش اساسى در ساختن كيان دينى تشيّع ايفا نمود، به گونه اى كه بعنوان اساس وپايه آن درآمد و اگر اين اصل وجود نمى داشت، شايد اين موجوديت، متزلزل ومورد مخاطره قرار مى گرفت.

حوزه هاى علميّه كه همواره مشعل فروزان هدايت، و سمبل استقلال و سنگر دفاع از ارزشهاى الهى بوده و هست، از راه نظام پرداخت حقوق شرعى مخصوصاً خمس پابرجا و استوار مانده اند.

درست است كه اساس استقلال علما، و راز قدرت موجوديت دينى تشيّع، داشتن روح شهادت طلبى است كه علماء ما ازاهل بيت عليهم السلام به ارث برده اند، كه همواره مى فرمودند:

«القتل لنا عادة وكرامتنا من اللَّه الشهادة » «كشته شدن براى ما يك سُنّت است و عزّت ما از سوى خدا شهادت است.» و از همين رو كشتار و ظلم طاغوتيان عليه آنان هيچ تأثيرى نگذاشت بلكه هميشه عاشق پيوستن به كاروان شهداى پيشين خود، بودند. دليل اين مدّعا فهرست بلند شهداء از علماء بزرگ دين از دوران اوّل ظهور اسلام تاامروز است. همه اين موارد درست است، ولى استقلال مالى آنان بر خمس استوار بود. پس علماى تشيّع توانستند با خون خود وآمادگى براى شهادت در راه خدا در برابر فشار و اختناق طاغوتيان حاكم و صاحبان قدرت ايستادگى كنند، و به واسطه خمس در برابرفريبكاريها و تطميع صاحبان ثروت مقاومت نمايند.

كسانى كه خُمس مى دهند بايد بدانند اين بخشش (خمس)، بهاى برافراشته ماندن پرچم اهل بيت عليهم السلام و بهاى بقاى حوزه هاى علميّه، با اثرات و بركات غير قابل شمارش آن است بلكه بهاى استقلال خود پرداخت كنندگان خمس و بهاى عزّت وسربلندى خود آنان است.

امّا آنان كه در اعطاى خمس كوتاهى مى كنند نيز بايد بدانند كه نه فقط گناهى در حق تأديه حقوق خدا و حق سادات از خاندان رسول اللَّه مرتكب شده اند، بلكه به ارزشهايى كه به آن اعتقاد دارند، نيز توهين كرده اند و -دانسته يا ندانسته- در نابود كردن نشانه هاى دين و انتشار

ص: 459

فساد در امّت سهيم شده اند.

زيرا، امروز ما با تهاجم فرهنگى وقيحانه اى كه هدف آن نابودى مظاهر دين وبه فساد كشاندن ارزشهاى جامعه، و دور كردن جوانان از آن مى باشد، روبرو هستيم، آيا نمى بينيد چگونه دشمنان از دريچه كانالهاى ماهواره اى تلويزيونى و از راه شبكه اطلاع رسانى «اينترنت» و از راه اشاعه فيلم هاى مستهجن و مبتذل وخطرناكتر از آن از راه توزيع مواد مخدّر بمنظور به فساد كشيدن جوانان، شروع به كار كرده و در درون خانه ما نفوذ كرده اند؟ اگر به طور مجدّانه در راه اشاعه فرهنگ دينى و كمك به مُبلّغين و حوزه هاى علميّه تلاش نكنيم، تند بادهاى فساد و طوفانهاى شهوات، به سرعت دين و فرزندان و تمامى ارزشهاى ما را نابود خواهد كرد.

مردم بايد در تأديه حقوق خدا طبق اوامر پروردگار سبحان اهتمام ورزند و خداوند يار و ياور ما خواهد بود.

موارد وجوب خمس

اشاره

خُمس در هفت چيز واجب است:

1 - غنايم جنگى.

2 - معادن.

3 - گنج.

4 - آنچه از غوّاصى در درياها بدست مى آيد.

5 - مال حلال مخلوط با حرام.

6 - زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان بخرد.

7 - درآمد كسب و كار.

اوّل: غنايم جنگى:

اشاره

1 - غنايم جنگى به آنچه پس از پايان جنگ، به ارتش پيروزمند، مى رسد گفته مى شود، مانند سلاح، تجهيزات، جنگ افزار،پادگانها و شايد دژهاى جنگى مانند قلعه خيبر كه به همه آنها خمس تعلّق مى گيرد. ولى زمين هايى كه مالكيّت آن پس از فتح به همه مسلمانان باز مى گردد (1)، اقرب اين است كه خمس ندارد زيرا عرفاً جزء غنايم جنگى نمى باشد.

2 - ميان غنايمى كه در صحنه جنگ بوده و ارتش اسلام بر آن چيره شده است، و آنچه در

ص: 460


1- اصطلاحاً به اين زمينها «المفتوحة عنوة» گفته مى شود، يعنى زمينهايى كه به وسيله جنگ و زور به دست مسلمانان افتاده است.

صحنه جنگ نبوده و پس از فتح در دست مسلمانان قرار گرفته مانند: اسلحه، مهمات، انبارهاى خواربار، و پادگانها و مراكز نظامى پشت جبهه جنگ، تفاوتى وجودندارد.

3 - اگر سپاهى از نيروهاى مسلّح اسلامى در سرزمين دشمن پيشروى كنند وبعنوان فديه از آنان مالى بگيرند و يا رهبران مسلمانان بادشمن در مقابل پول يا كالاهايى مصالحه كنند، حكم آن به عنوان و نامى كه بر آن اطلاق مى شود باز مى گردد، اگر بنام غنايم جنگى شناخته شود (بعنوان امور مربوط به جنگ)خمس درا ن واجب مى شود و در غير اينصورت خمس به آن تعلّق نمى گيرد.

4 - شرط صدق غنيمت اين است كه جنگ به نام اسلام صورت گرفته باشد، ولى اگر گروهى مُسلّح با يورش عليه دشمنان بدون اذن امام يا رهبرى كه بنام اسلام حكومت مى كند، اشيايى رابه غنيمت بگيرد، غنيمت بشمار نمى آيد و بايد به امام بازگردانده شود.

و لذا فقها شرط كرده اند كه جنگ بايد با اذن امام يا نائب او باشد و دراين خصوص احكام زيادى وجود دارد كه در باب جهاد ذكرشده است از جمله اينكه با چه گروهى از كفّار و مشركين وكسانى كه حكم آنان را دارند، جنگ جايز است ونحوه حلّيت اموال آنان چگونه است؟ آنچه در اين جا بايد خاطرنشان گردد اين است كه هر مالى كه غنيمت بر آن صدق مى كند، خمس آن بايد پرداخت شود.

مواردى كه از غنيمت استثنا شده است:

1 - غنايم، پس از كسر مخارجى كه براى جمع آورى، نگهدارى و نقل و انتقال به پشت جبهه مصرف شده، محاسبه مى شود.

2 - آنچه را امام يا فرمانده جنگ بر اساس مصالحى، براى برخى از جنگاوران مقرّر مى نمايد، از شمول غنايم خارج مى باشد.

3 - اشياء و دستگاههاى ويژه كه معمولاً مخصوص رهبران است، مخصوص امام مى باشد وهمچنين آنچه امام از جنگ افزارها وكالاها بر مى گزيند، از غنايم جدا مى شود.

4 - اموال مقتول از كفّار كه در هنگام جنگ همراه او بوده مانند: سلاح، لوازم شخصى ولباس، و در اصطلاح «سَلَب»ناميده مى شود، به قاتل او تعلّق مى گيرد بنابر احوط بايد خمس آن را بدهد و براى او حلال و گواراست.

دوّم - معادن:

اشاره

1 - معدن، به محل و سرچشمه كانيهايى مانند طلا و غيره گفته مى شود، ولى عُرف محدوده

ص: 461

اين تعريف را وسيعتر كرده وهرچه را كه از زمين استخراج گردد ومنفعت خاصّى داشته باشد، معدن مى گويند مانند: طلا، نقره، سرب، مس، آهن، ياقوت، زبرجدوديگر سنگهاى قيمتى، وهم چنين معادن مايع مانند: نفت، گاز، گوگرد و معادن ديگر مانند: نوره، سرمه، نمك، گچ، سنگ آسياب وسنگهاى زينتى و هر آنچه از دل زمين استخراج شده و ارزش مالى و نفع زيادى داشته باشد.

2 - اگر عرف، شىء استخراج شده را معدن قلمداد نكند، خُمس ندارد.

3 - شرط وجوب خمس در معادن اين است كه ارزش آن پس از كسر مخارج استخراج وپالايش، به بيست دينار شرعى برسد.

4 - زمينى كه معادن از آن استخراج مى گردد، فرق ندارد كه در مالكيّت كسى باشد يا مباح، ودر نحوه استخراج آن كه از عمق زمين باشد يا از لايه هاى فوقانى آن، نيز تفاوتى ندارد. امّا معدنى كه در عمق درياهاست مانند چاههاى نفت و گاز در دريا، بايد ديده شودكه مشمول عنوان «معدن» است يا «غواصى» و هر عنوانى كه به طور غالب براى آن به كار برده شود، از نظرحكم به همان عنوان ملحق مى شود.

احكام معدن

1 - كودك نابالغ و ديوانه -و همانند آنها- چنانچه معدنى را استخراج نمايند يا سرپرستان آنان به حساب آنان استخراج كنند، بنابراقرب خمس واجب مى گردد و ولىّ به نيابت از آنان بايد اين فريضه را انجام دهد، ولى در مورد كافر ترديد وجود دارد، و احوط آن است كه از وى خمس اخذ شود ولى اگر كافر مسلمان شود، خمس گذشته از او اخذ نمى گردد به جهت قاعده (الاسلام يجبّ ما قبله \ اسلام گذشته شخص را ناديده مى گيرد).

2 - اگر معدن در نوبت هاى نزديك به هم استخراج گردد بايد براى تعيين حدّ نصاب، همه آنها با هم مورد محاسبه قرار گيرد.

ولى اگر چنين باشد كه معدنى را استخراج و درآمد حاصله آن را صرف زندگى خود كند، سپس بار ديگر اقدام به استخراج نمايد،در هر بار بايد حد نصاب را جداگانه محاسبه كند.

3 - اگر گروهى معدنى را مشتركاً استخراج كنند، بايد سهم هر يك جداگانه مورد محاسبه قرار گيرد كه اگر به حد نصاب رسيد،خُمس آن را پرداخت كند.

4 - اگر معدن استخراج شده متعدّد باشد، حدّ نصاب هر معدن به طور جداگانه محاسبه مى گردد. مگر اينكه همه اين معادن ازيك جنس باشد، يا اينكه از يك محل استخراج شده باشد به طوريكه در عرف استخراج واحد يا معدن واحد خوانده شود كه دراين صورت نصاب

ص: 462

آنها باهم يكى حساب مى شود.

5 - معدن از آن صاحب زمين است اگر از شؤون تابعه زمين به شمار آيد، امّا اگر معدن در اعماق زمين باشد، تعلّق مالكيّت آن به مالك زمين بعيد است.

6 - چون زمينهايى كه به دست مسلمانان به زور فتح شده، از آن مسلمانان در طول نسلهاست، معادن اين زمينها كه جزء آنها به شمار ميرود، نيز همين حكم را دارد. و ولىّ امر، زمين و توابع آن را به هر كسى كه بخواهد، به نفع مسلمانان اجاره مى دهد، اين درصورتى است كه معدن از شؤون تابعه زمين به شمار آيد، امّا اگر معدن از شؤون تابعه آن زمين به شمار نرود (مانند معادن اعماق زمين) ملكيّت آن معدن، از آن استخراج كننده است چه مسلمان باشد يا ذمّى.

امّا زمينهايى كه در حال فتح و آزاد سازى، موات و باير بوده است، استخراج معادن از آن براى هر كس جايز است و بايد خمس آن را بپردازد.

سوم - گنج:

اشاره

1 - آنچه از بقاياى نسل هاى گذشته، پنهان بوده و كسى آن را پيدا كند و نزد عقلا ارزش داشته باشد، به آن گنج گفته مى شود، وتفاوتى ندارد كه ارزش ذاتى داشته باشد مثل معادن گرانبها وسنگهاى قيمتى يا ارزش باستانى، نظير سفال عتيقه يا كتاب خطّى و مانندآن، همچنين فرقى ندارد كه اين دفينه در دل خاك باشد، يا ميان ديوار، يا زير درخت، يا اعماق درياها و همچنين تفاوت ندارد كه اين گنج با قصد و نيّت صاحب آن در زمين دفن شده بوده يا عوامل طبيعى -مانند سيل و زلزله- آن را در دل زمين فرو برده و اين كه دفينه به دوره جاهليّت برگردد يا به عصر اسلام. معيار آن است كه از لحاظ عُرف گنج ناميده شود.

2 - سكّه ها و جواهر آلاتى كه كسى براى نياز خود آنها را دفن مى كند وديگرى آن را در زمان نزديك پيدا مى كند، حكم(لقطه) يعنى گمشده و پيدا شده را دارد چون مالك يا وارثان مالك احتمالاً زنده هستند ولى او زودتر دفينه را پيدا كرده پس بايد در جستجوى صاحبان آن باشد و به آنان تحويل دهد.

امّا اگر يقين پيدا كند كه آثار مالكيّت معاصرين در آن دفينه از بين رفته است، ملحق شدن آن به گنج نزديكتر و مناسبتر است.

3 - گنج هيچ رابطه اى با زمينى كه در آن پيدا مى شود ندارد، چون از بند مالكيّت زمين خارج است.

4 - اگر دفينه ها ارزش ملّى داشته باشد و فقدان آن به منافع مردم در اين سرزمين زيان برساند، احتياط واجب، بلكه اقوى آن است كه اذن حاكم شرع درباره آن شرط است.

ص: 463

5 - قبول ادّعاى مالكين قبلى زمين مبنى بر اولويّت آنان به گنج پيدا شده در آن، پس از انتقال آن زمين به ديگرى، نياز به ارائه بيّنه دارد، مگر اينكه مالكيّت طورى باشد كه از لحاظ عرفى به ملكيّت گنج نيز دلالت كند، مانند اينكه زمين ارث پدران و نياكان آنان باشد و به علّت وقوع زلزله يا سيل و امثال آن، احتمال برود كه ثروت پدران آنان در زير خاك دفن شده باشد.

6 - اگر گنج در زمين استيجارى يا عاريه اى كشف گردد، واجب نيست صاحبان آن زمين را مطّلع گرداند مگر اينكه احتمال آن وجود داشته باشد كه به صاحب زمين يا پدران وى تعلّق داشته باشد و از لحاظ عُرفى ميان آنها و گنج، رابطه مالكيّت قابل تصوّرباشد.

7 - شرط تعلّق خمس به گنج اين است كه به حدّ نصاب زكات طلا يعنى بيست دينار شرعى برسد. برخى از فقها گفته اند كه درتعلّق خمس كافى است كه ارزش گنج به 200 درهم شرعى بالغ گردد و اين احوط است.

8 - احكام نصاب گنج همان احكام نصاب معدن است كه در مسائل گذشته به آن اشاره شد وخلاصه آن اين است كه يكى بودن مكلّف شرط است ولى يكى بودن گنج شرط نمى باشد مگر اينكه دست يافتن به گنج هاى متعدّد در زمانهاى دور از هم باشد به گونه اى كه از گنج واحد بودن خارج شده باشد. معيار ارزيابى در وحدت وتعدّد گنج عرف است.

9 - حدّ نصاب گنج پس از كسر مخارج استخراج وحمل ونقل (مانند معادن) محاسبه مى گردد.

احكام گنج:

1 - اگر كسى حيوانى را بخرد و سپس در شكم آن گنجى پيدا كند، مانند كيسه قديمى پولى كه علامت گنج داشته باشد، حكم گنج برآن مترتّب مى شود، مگر اينكه قوياً احتمال دهد كه حيوان گنجى را كه مالك قبلى آن به دست آورده، بلعيده است، كه دراين صورت بايد از او سؤال واستعلام شود.

2 - امّا اگر در درون آن حيوان، كيسه اى از پول رايج زمان معاصر پيدا نمايد بايد به مالكين قبلى حيوان كه احتمال مى رود كيسه ازآن آنان باشد خبر دهد، و حكم آن همان حكم (لقطه) يا مال پيدا شده است مگر اينكه از يافتن صاحب آن كيسه نا اميدشود كه در اين صورت رزقى است كه خداوند به او ارزانى داشته و احتياط مستحبّ آن است كه خمس آن را بپردازد.

3 - و همچنين است اگر در درون ماهى يا پرنده يا اتومبيل خريدارى شده يا در حساب بانكى خود يا در جيب لباسى كه خريدارى نموده مبالغى را پيدا كند، معيار آن است كه عرف بگويد، اگر آن را گنج بداند، احكام گنج بر آن جارى است، و اگر آن را لقطه بداند،حكم (لقطه) بر آن جارى مى شود.

ص: 464

چهارم - غوص (يا آنچه از غوّاصى در درياها بدست مى آيد)

1 - در درياها گنجينه هاى خدادادى مانند سنگهاى قيمتى ودفينه هاى باستانى زيادى وجود دارد، و زمانيكه انسان در اعماق آن به جستجو پردازد، غواصى گفته مى شود و خمس دارد و همين حكم در عنبر كه گاهى انسان براى بدست آوردن آن نياز به فرو رفتن دردرياها ندارد و مى تواند از روى آب هم آن را بدست آورد، جارى مى باشد.

2 - ماهيگيرى يا استخراج املاح از دريا و جلبكها و امثال آن كه در عرف به آنها غواصى گفته نمى شود، از موضوع غوص خارج است.

3 - لازم نيست غواص خود شخصاً عمل غواصى (فرورفتن در اعماق دريا) را انجام دهد، پس اگر با دستگاههاى پيشرفته، اقدام به استخراج آنچه در عمق دريا نهفته است نمايد، باز هم خمس دارد.

4 - اگر گنج از اعماق دريا استخراج گردد به آن خمس تعلّق مى گيرد، ولى به چه جهت؟ از جهت غواصى، يا گنج؟ اين امر به واسطه عرف مشخّص مى گردد.

5 - اگر ماهى را صيد كند و در درون آن شىء گرانبها بدست آورد، حكم غوص را ندارد ولى اگر ماهى عادت داشته باشد كه هميشه اشياى گرانبها را ببلعد و صياد آن را براى بدست آوردن آن اشياى گرانبها صيد كرده باشد، حكم غوص را پيدا مى كند.

6 - اگر غواصان از رودخانه هاى بزرگ مانند دجله و نيل جهت بدست آوردن اشياى گرانبها از آنها بهره بردارى كنند، حكم دريا راپيدا مى كند و بر غواصان فرض است كه خمس آنچه را بدست آورده اند بپردازند.

7 - عنبر احكام غوص را دارد چه انسان از راه فرورفتن به اعماق دريا بدست آورد يا بدون آن.

8 - نصاب غواصى يك دينار شرعى است هر چند به طور دفعات نزديك به هم، به آن دست يافته باشد لذا پس از كسر هزينه ها(مؤونه) و حق اجاره وسايل غواصى، بايد خمس آن را پرداخت نمايد.

اگر گروهى از غواصان به اشياى قيمتى دست يافتند، سهم هر يك جداگانه براى مشخّص كردن نصاب، مورد محاسبه قرار مى گيردو مجموع آن باهم محاسبه نمى شود.

پنجم - مال حلال مخلوط به حرام

1 - هر كس مالى را بدون رعايت موازين شرعى، بدست آورد يا در دستگاهها ومؤسّساتى كه در آن حلال و حرام باهم آميخته است كار كند، اگر بخواهد آن مال، حلال و گوارا گردد، بايد

ص: 465

خمس آن را بپردازد، چون مقدار حرام را نمى داند تا آن را صدقه بدهد وصاحب اصلى مال را هم نمى شناسد تا به هر وسيله ممكن رضايت او را جلب نمايد.

2 - ولى اگر ميزان حرام را حتّى به طور تقريبى (مثلاً بيش از نيم آن) بداند بايد به ميزان آن مبلغ (حدّاقلى كه مى داند) در راه خدا انفاق كند تا ذمّه او مديون نباشد.

3 - و اگر صاحب مال را مى شناسد بايد با مصالحه او را راضى كند.

4 - اگر پس از پرداخت خمس بداند كه هنوز در اموالش حرام وجود دارد و به سخن ديگر هنوزمال او حلال آميخته با حرام است،احتياط آن است كه بار ديگر خمس بپردازد تا اينكه علم به وجود حرام در اموال او منتفى شود.

5 - احكام و مصارف اين نوع خمس مانند ساير اقسام خمس مى باشد.

ششم - زمينى كه كافر ذمّى از مسلمان خريدارى كند

1 - چنانچه ذمّى زمينى را از مسلمان خريدارى كند -چه آن زمين مشغول ومورد استفاده باشد يا خالى- اقوى آن است كه خمس آن را بپردازد.

خمس تنها بر زمين -نه ساختمان يا درخت و امثال آن- مترتّب است، بنابراين، اولياء ومستحقّين خمس مى توانند از وى خمس مطالبه كنند.

2 - تفاوتى ميان اين نوع خمس و ديگر اقسام آن وجود ندارد.

3 - ظاهراً هر نوع انتقال زمين از مسلمان به ذمّى، همانند فروش است و خُمس درآن واجب مى شود.

هفتم - درآمد، پس از كسر مخارج

اشاره

چون احكام خُمس بر درآمد بسيار متنوّع است و بسيارى از مردم به آن نياز دارند، بهتر آن است كه مؤمنين با اين احكام هرچه بيشتر آشنا شوند. و راه درك احكام، شناخت اصول وضوابطى است كه مى توانند از آنها در هنگام بروز شك، استفاده كنند، كه -دراين زمينه- دو معيار و ضابطه بسيار بارز و با اهمّيت است:

يكى معيار مربوط به سود و درآمد، و ديگرى مربوط به مخارج (مؤونه) مى باشد. در اينجا تلاش مى شود تا اين دومعيار را با ارائه مثال توضيح و تبيين نموده و مسائل شرعيه آن را در سه بحث:

1 - سود و درآمد، 2 - مؤنه و مخارج و 3 - كيفيّت محاسبه مؤنه و سال، مورد بررسى قرار دهيم.

ص: 466

سود يا درآمد چيست؟

1 - سود يا درآمد عبارت است از هر فايده اى كه انسان از راه تلاش و كار مانند كشاورزى،تجارت و حرفه و فن بدست آورد، يا آنچه بدون تلاش بدست آيد مانند ارث غير قابل پيش بينى وجائزه از حكمران. پس معيار درآمدهر چيزى است كه انسان بدست آورد و قول خداوند يعنى غنيمت در مورد آن صدق كند:

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ ءٍ فَأَنَّ للَّهِ ِ خُمُسَهُ (1) .

«اى مؤمنان بدانيد هرچه غنيمت و فايده رسد خمس آن خاص خداست.»

2 - پس معيار خمس دادن فقط منفعت كسب وكار نيست، بلكه اگر كسى زمين مباحى را بدست آورد، و فايده و سود بزرگى براى او حاصل گردد بايد خمس آن را بپردازد، هر چند آن را براى خود، به عنوان كار و كاسبى قرار نداده باشد.

3 - دريافت جايزه، هبه (هديه)، ارث پيش بينى نشده، وآنچه از طريق صلح از دشمن مى گيرد، همه آنها مشمول خمس مى باشد.

4 - بدست آوردن ارث پيش بينى شده مانند ارث از پدر، به دليل وجود حديث خاص در اين مورد مشمول خمس نمى گردد و شايدبه اين علّت باشد كه جزء غنيمت محسوب نمى گردد.

5 - مهريه، و آنچه در خُلع پرداخت مى شود، بنابه احوط بلكه اقوى خمس دارد، هم چنين ديّه -پس از كسر مخارج و هزينه هاى ديگر آن-، خمس دارد، چون از غنايم محسوب مى شود.

6 - هر كسى كه خون، كُليه يا عضوى از بدن خود را مى فروشد، بنابر احوط بايد خمس مبالغ دريافتى را بپردازد.

7 - كسى كه مخارج زندگى او از خُمس باشد و درآمد او از خمس بيش از مخارج وى شود بايد خُمس مازاد را بپردازد.

8 - رشد عين اموال، موجب خمس مى شود، چه اين رُشد پيوسته باشد مانند رشد درختان وفربه شدن چارپايان و چه رشد غيرپيوسته مانند زاد و ولد حيوانات و بارورى درختان.

9 - امّا در رشد قيمت اجناس تفصيل وجود دارد، اگر افزايش نرخ اجناس بدليل تورّم باشد، سود بشمار نمى آيد، ولى گاهى درقيمت، رشد حقيقى حاصل مى شود به گونه اى كه اگر مالك اقدام به فروش كالا كند، در عرف صدق مى كند كه او سود برده است،دراين صورت خمس دارد. البتّه گاهى كالا نزد مالك مى ماند وبه فروش نمى رسد، كه در اينصورت خُمس ندارد،

ص: 467


1- سوره انفال، آيه 41.

مگر اينكه كالا اصولاًبراى تجارت آماده شده باشد كه دراين صورت بين فروش و عدم فروش آن تفاوتى نيست وخمس مقدار افزايش يافته آن واجب مى گردد.

10 - باغ و مزرعه، و مرغدارى و نظاير آن كه انسان گاهى براى استفاده شخصى خود موردبهره بردارى قرار مى دهد، در مقدار افزايش يافته آن و مقدار ميوه وگوشتى كه خود استفاده مى كند، خمس واجب نمى گردد. ولى اگر آن را براى كسب بهره و سرمايه گذارى در نظر گرفته باشد، هر نوع رشد و افزايش آن بعنوان فايده وبهره بشمار مى آيد و بايد خمس آن راپرداخت كند. و هم چنين است اگر محصول باغ يا مزرعه شخصى او افزون بر نياز شخصى باشد و آن را به فروش رساند، بايد خمس آن را بپردازد.

11 - اگر شخصى سرمايه گذارى هاى متعدّد و در زمينه هاى مختلف داشته باشد (مثلاً در كشاورزى، صنعت و اقسام تجارت) سود مجموع اين سرمايه گذارى ها مورد محاسبه قرار مى گيرد نه هر يك به طور جداگانه.

12 - سرمايه از مؤنه و مخارج زندگى به شمار نمى رود، لذا خمس بر آن مترتّب مى گردد، مگر چيزى باشد كه انسان به وسيله آن امرار معاش مى كند مانند زمينى كه بر روى آن كشاورزى مى كند، يا اتومبيلى كه با آن كار مى كند يا دكانى كه در آن به كسب و تجارت مى پردازد به طوريكه اگر اين ابزارها را از دست بدهد، روزى ودرآمد او مختلّ مى گردد، در اينگونه موارد ظاهراً خمس به اين سرمايه ها مترتّب نمى گردد زيرا از مؤنه و مخارج زندگى بشمار مى روند.

مؤنه يا مخارج چيست؟

1 - مؤنه يا مخارج زندگى كه مشمول خمس نمى گردد عبارتند از:

الف - هزينه هاى روزمرّه زندگى مردم چه ضرورى يا تجملاتى و يا خيرات وصدقات باشد.

ب - مالياتى كه توسّط دولت اخذ مى شود، كفّاره، ديه و مخارج پيش بينى نشده.

ج - نيازهاى انسان در زندگى مانند: خانه مسكونى، ملك براى استراحت وگذراندن اوقات فراغت، اتومبيل يا هر وسيله نقليه ديگر.

د - مخارج ازدواج فرزندان، تحصيل آنان، و موارد مشابه حتّى اگر آن فرزندان ثروتمند باشند.

ه - مخارج سفر حجّ واجب يا مستحب.

2 - اگر شخصى نتواند خانه مسكونى، هزينه حجّ واجب، يا قيمت خودرو مورد نياز خود را تأمين كند يا توانايى پرداخت هزينه ازدواج فرزندان خود را نداشته باشد و براى تأمين آنها بايد طى سالهاى متمادى درآمد خود را پس انداز كند، اقرب آن است كه آن پس انداز جزء مؤنه و

ص: 468

مخارج زندگى مى باشد و خمس بر او دراين موارد واجب نمى گردد.

3 - مؤنه يا مخارج زندگى آن است كه انسان عملاً آن را هزينه يا مورد استفاده خود قرار دهد. پس اگر خانه اى به ارث يا به وسيله مشابهى به او برسد، قيمت آن خانه جزء مؤنه ساليانه بشمار نمى آيد، و هم چنين اگر زندگى را بر خود سخت گيرد و صرفه جويى نمايد، باقيمانده آن از مؤنه بشمار نمى رود، و نيز اگر كسى مبلغى به او هديه نمايد، از مخارج زندگى و مؤنه حساب نمى شود.

4 - كسى كه براى مخارج خود پولى قرض كرده، مى تواند مقدار قرض را جزء مؤنه خود بشمار آورد.

5 - اگر بيش از نياز ساليانه خود، كالاى مصرفى خريدارى نمايد، چنانچه عادت عرف بر همين باشد، بگونه اى كه گفته شود جزءمخارج اوست، پس از مؤنه و مخارج حساب مى شود وخمس بر او نيست و در غير اينصورت، احتياط آن است كه خمس مقدار زايدرا پرداخت كند.

6 - اگر كسى از لوازم و زيور آلات خود بى نياز شود، خمس بر آن واجب نمى گردد. پس مرد ممكن است از اتومبيل خود و زن اززيور آلات خود در بزرگسالى بى نياز گردد، خُمس بر آن دو مورد واجب نمى شود.

7 - اگر مكلّف در ميان سال فوت كند، مؤنه او تا روز درگذشت محاسبه مى گردد و براى حساب خُمس او نبايد تا پايان سال مالى صبر كرد..

8 - پرداخت قرض از مؤنه است، چه آن قرض براى سال جارى بوده يا سالهاى گذشته، وتفاوتى نيست ميان اينكه اين قرض براى نيازهاى واقعى او بوده يا خير، حتّى اگر قرض براى خريد نيازهاى سالهاى آينده وى باشد.

امّا اگر جايگزين قرض گرفته شده، موجود باشد، حكم خاص خود را دارد، پس اگر به آن اكنون و يا در آينده نزديك نياز داشته باشد به طوريكه جزء مؤنه شناخته شود، از مؤنه است وگرنه از مؤنه حساب نمى شود.

9 - زيان و ضرر، از سود جبران مى گردد چه اين زيان از سرمايه باشد يا از ديگر املاك ومستغلات شخصى كه به آن نياز دارد ياقصد جبران و ترميم و اصلاح آن را دارد، ولى ضررى كه از دو مورد بالا نباشد، از سود جبران نمى شود. مثلاً اگر باغ يا كشتزارى داشته باشد كه نياز به آن نداشته ولى سيل آن را ويران كرده است و فعلاً قصد اصلاح آن را هم ندارد، خسارت وارده از سود كسر نمى گردد ولى اگر آن را تعمير نمود، مخارج آن از مؤنه سالانه حساب مى شود، و هم چنين اگر آن زمين وسيله امرار معاش او باشد، چنانچه بخواهدآن را اصلاح و تعمير كند، خسارت آن از مؤنه حساب مى گردد زيرا آن را دير يا زود بايد اصلاح كند.

ص: 469

سال مالى و مؤنه:

1 - خمس بهره ها و درآمدها پس از كسر مخارج زندگى واجب است، و چون بسيارى از مردم به ويژه كشاورزان در كشورهاى ما،اقتصاد خود را بر حسب سال تنظيم مى كنند لذا مخارج، به طور سالانه محاسبه مى گردد مگر در موارد استثنايى، كه در آينده انشاء اللَّه به آن مى پردازيم.

2 - آغاز سال مالى كه انسان براى مخارج خود برمى گزيند مربوط به وضعيت وى مى باشد ولى هر زمان كه سود بدست آمد، پس ازكسر مخارج، خمس واجب مى گردد. پس شايسته آن است، از روزى كه سود بدست آورد، آغاز سال مالى خود را حساب كند و نيزمى تواند آغاز سال خود را جلو يا عقب بياندازد ولى اگر سال خود را به عقب بكشاند، بايد خمس فاصله زمانى، از هنگام بدست آوردن سود تا روز آغاز سال را محاسبه كند و پس از كسر مخارج، خمس سود بدست آمده را بپردازد.

3 - كسانى كه زندگى آنان با كشاورزى فصلى ارتباط دارد و مخارج خود را هر سه ماه يكبار تنظيم مى كنند، مى توانند خمس خود راهر سه ماهه محاسبه كنند وبپردازند، يا كسانى كه زمينهاى كشاورزى آنان هر دو يا سه سال يكبار محصول مى دهد، مى توانند زندگى خود را بر حسب فصل كشاورزى تنظيم كنند، مشروط بر اينكه درآمد ديگرى نداشته باشند. معيار در اين زمينه نوع ساختار اقتصادى آنان از لحاظ درآمد و مخارج است، پس هزينه هاى زندگى بر اساس اين معيار طبق شرايط ويژه هر شخص يا عرف شهر، تنظيم مى شود.

4 - از همين رو برخى هزينه ها گاهى چند سال طول مى كشد مانند: خريد خانه مسكونى يا هزينه ازدواج و حجّ در بعضى كشورها، كه انباشتن هزينه ها طى ساليان، ضرورت پيدا مى كند، دراين صورت اقوى آن است كه هزينه ها از مؤنه ومخارج حساب شود، اگر چه احوط آن است كه با ولى خُمس مصالحه شود.

5 - چنين پيداست كه تمامى اقسام خمس حقى است واجب در مال مكلّف، بنابراين وى مخيّر است ميان اينكه خمس را از عين مال پرداخت كند يا از قيمت آن، و مى تواند در عين مال قبل از پرداخت خمس آن تصرّف كند مشروط بر اينكه در نيّت داشته باشدخمس را از قيمت آن پرداخت كند.

6 - اگر مال را تلف كند بعد از اينكه خمس به آن تعلّق گرفته باشد، ضامن خمس مال مى باشد، امّا اگر با آن مال تجارت نمايد،بعضى از فقها معتقدند كه اين اقدام عقد فضولى حساب مى گردد كه صحيح بودن آن احتياج به اجازه ولىّ خمس دارد و اين به احتياطنزديك تر

ص: 470

است، امّا اقرب آن است كه معامله صحيح است و نياز به اجازه ولىّ خمس ندارد ولى خمس بر ذمّه او ثابت است چنانكه بعضى از فقها نيز چنين گفته اند.

7 - بر مال كودكى كه گنج يافته يا معدن استخراج نموده يا از راه غوّاصى چيزى بدست آورده، يا مال حلال او آميخته به حرام شده، خمس واجب است.

8 - احوط آن است كه بر ثروت كودك كه ولىّ او با آن تجارت مى نمايد، خمس تعلّق مى گيرد، و بر ولىّ است كه خمس را پرداخت نمايد، و اگر ولىّ آن را انجام ندهد به ذمه كودك تعلّق مى گيرد و پس از بلوغ بايد آن را پرداخت كند.

تقسيم و مصرف خمس

1 - خمس به دو بخش تقسيم مى گردد: قسمتى سهم امام عليه السلام است كه در عصر غيبت به نيابت از امام به فقهاى عادل كه به نيابت ازامام معصوم امور مؤمنين را بر عهده دارند، داده مى شود.. سهم دوم خمس به نيازمندان از سادات يتيم يا فقير يا ابن سبيل، داده مى شود.

2 - فقيه مى تواند بر حسب شناخت و بصيرت خود در سهم امام دخل و تصرّف نمايد و در اقامه فرايض الهى و اجراى سنّت پيامبرو ابلاغ رسالت خدا و اداره امور مؤمنين و رسيدگى به مشكلات سادات، خرج كند، و چنانچه يكى از سادات نيازمند باشد و سهم سادات براى نيازهاى او كفايت نكند، مى تواند از سهم امام به او پرداخت نمايد.

3 - سادات به كسانى گفته مى شود كه از نسل عبدالمطّلب به دنيا آمده اند چه از فرزندان امام على عليه السلام يا عقيل يا عباس و يا ديگران باشند، و لازم است فاطميّون بر ديگر سادات، بدليل افتخار انتسابشان به پيامبرصلى الله عليه وآله مقدّم شمرده شوند.

4 - به انتساب از راه مادر، سيّد صدق نمى كند، پس اگر كسى فقط مادرش (هاشمى) باشد، صدقه بر او حلال است وسهم سادات براى او جايز نمى باشد.

5 - انتساب به بنى هاشم با بيّنه يا شياع (شهرت)، و هر دليلى كه مفيد علم يا اطمينان باشد ثابت مى شود. و تنها ادّعاكفايت نمى كند.

6 - بر امام لازم نيست كه خمس را بين هر سه گروه از سادات به طور مساوى تقسيم كند بلكه مى تواند طبق نياز هر كدام و آنچه مصلحت مى داند، عمل كند.

7 - عادل بودن در مستحقّ خمس، شرط نيست، و در شرط مؤمن بودن ترديد است.

8. بايد سهم سادات به ولىّ امر رسانده شود بويژه اينكه اگر او چنين دستورى دهد، زيرا وى متولّى به مصرف رساندن خمس درميان آنان مى باشد.

ص: 471

استفتائات درباره خمس

(1) س: آيا خمس به مازاد مخارج سالانه از قبيل مواد غذائى موجود درخانه مانند شكر، برنج و غيره تعلّق مى گيرد؟

ج: خمس تعلّق نمى گيرد زيرا از لحاظ عرف جزء مؤنه شخص است.

س: آيا به اموالى كه شخص براى نيازهاى آينده خود پس انداز مى كند، خمس تعلّق مى گيرد؟ مثلاً جوانى براى كار به كشورثروتمندى مهاجرت مى كند و درآمد خود را پس انداز مى كند تا پس از مراجعت به كشورش ازدواج كند، و خانه اى خريدارى كند. آيا در آنچه وى پس انداز مى كند خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: اگر بتواند زندگى آينده خود را بدون پس انداز تشكيل دهد، بايد خُمس آن را بپردازد. ولى اگر مانند اكثر مهاجرين نتواند چنين كارى كند احوط آن است كه با ولىّ خُمس مصالحه كند، هر چند اقوى اين است كه خمس بر او واجب نيست زيرا عرفاً جزء مؤنه او بشمار مى آيد.

س: اگر كودك نا بالغ درآمدى از راه كسب يا هديه بدست آورد آيا بر ولىّ او واجب است خمس آن را بپردازد؟

ج: آرى در سود و بهره هاى كودك خمس تعلّق مى گيرد، هم چنين اگر گنج يا معدن استخراج كند يا از طريق غوّاصى به چيزى دست يابد، البتّه پس از تحقق شرايط پرداخت خمس در همه موارد.

س: خانه مسكونى خريدارى كردم، سپس تصميم گرفتم آن را با خانه بزرگترى تبديل كنم، اگر آن خانه را فروختم و يك سال بر پول آن گذشت و هنوز موفق نشدم خانه بزرگترى را خريدارى كنم، آيا بايد خمس قيمت خانه را بپردازم؟

ج: خمس بر پول خانه تعلّق نمى گيرد زيرا خانه مسكونى، از مؤنه بشمار مى آيد، وهم چنين خمس بر مبلغى كه براى خريد خانه بزرگترى بر آن مى افزاييد تعلّق نمى گيرد مشروط بر اينكه خانه دوم مناسب شأن شما باشد، يعنى اين خريد نبايد از لحاظ عرفى اسراف بشمار آيد.

س: قرض هاى زيادى داشتم، مجبور شدم خانه مسكونى خود را بفروشم تا از يكسو قرض ها را پرداخت نمايم و از سوى ديگر بقيه قيمت خانه را سرمايه كسب خود قرار دهم. آيا بر اين سرمايه

ص: 472


1- بسيارى از محتواى سئوالات از كتب بعضى از فقهاى عاليمقام در جواب از استفتائات استخراج گرديده است.

خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: اگر با پرداختن خمس سرمايه، فرصت شغلى خود را از دست مى دهيد، خمس تعلّق نمى گيرد مثلاً اگر بخواهيد با باقيمانده قيمت منزل، مغازه اى را براى كسب و كار خريدارى كنيد وقيمت مغازه، به مقدار بقيّه قيمت منزل است كه اگر خمس آن كسر گردد،نمى توانيد آن مغازه را خريدارى كنيد، خمس واجب نمى شود ولى اگر با باقيمانده پس از خمس، مى توانيد سرمايه اى براى كسب خود قرار دهيد، بايد خمس باقيمانده بهاى منزل را بدهيد.

س: من داراى درآمدى ناچيز هستم و نمى توانم خانه مسكونى خريدارى كنم مگر اينكه هر سال مقدارى از ثروت خود را دربانك يا غير آن پس انداز كنم، آيا به اين پس انداز خمس تعلّق مى گيرد در حاليكه سالهاى زيادى مى گذرد تا بتوانم پول خانه را جمع آورى كنم؟

ج: خُمس بر شما واجب نمى شود، اگر اين راه تنها وسيله اى براى خريد خانه باشد.

س: در كشور ما هر كس بخواهد به حجّ مشرّف گردد بايد بهاى سفر حجّ خود را به مراكز ذيربط بپردازد و سالها منتظر نوبت باشد آيا خمس بر اين پول مترتّب است؟ البتّه با علم به اينكه فرد مورد نظر سال مالى خود را تنظيم كرده، و در يكى ازهمان سالها مبلغ هزينه حجّ را پرداخته است؟

ج: بر هزينه حجّ اگر مستطيع باشد، خمس واجب نمى شود زيرا جزيى از مؤنه بشمار مى آيد.

س: اگر كسى مبلغى را بعنوان رهن خانه با كرايه ارزان پيش پرداخت كند. آيا به مبلغ رهن خمس تعلّق مى گيرد، در حاليكه اونمى تواند با غير اين شيوه، خانه اى براى خود فراهم آورد؟

ج: خمس بر رهن مترتّب نيست، ولى اگر از رهن بى نياز شد، مانند ساير اموال او خواهد بود، واگر در طول سال مالى(خمس) از آن بى نياز گرديد، خُمس بر او واجب مى گردد.

س: كسى خانه يا ساختمان مسكونى داشته كه در قسمتى از آن سكونت گزيده وواحدهاى ديگر آن را اجاره مى دهد، آيا برقسمت استيجارى و درآمد حاصل از كرايه آن، خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: بلى، بر آن قسمت از خانه يا ساختمان كه مورد نياز او نيست، خمس تعلّق مى گيرد، و در اجاره بها مشروط بر اينكه از مخارج ساليانه (مؤنه) او بيشتر باشد نيز خمس تعلّق مى گيرد.

س: آيا به اتومبيل شخصى يا هر وسيله نقليه كه انسان از درآمد خود در ساليان متمادى جمع آورى كرده و آن را خريدارى نموده است، خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: آنچه انسان در زندگى روزمرّه خود به آن نياز دارد جزء مؤنه محسوب مى گردد و لذا بر اتومبيل شخصى حتّى اگر از پس انداز ساليان متعدّد او باشد، خمس تعلّق نمى گيرد مشروط بر اينكه اتومبيل از نيازهاى روزانه او مانند خانه مسكونى باشد.

س: من داراى اتومبيل هستم كه بعنوان تاكسى يا حمل كالا از آن براى كسب استفاده مى كنم، آيا خمس

ص: 473

بر من واجب است؟

ج: وسايل كسب و كار جزء مؤنه بشمار نمى آيد، مگر اينكه در صورت پرداخت خمس آن نتواند به كسب ادامه دهد، بنابراين اگرشرايط شخص طورى باشد كه اگر خمس اتومبيل را بپردازد، نتواند با بقيّه پول خود ماشين بخرد و امرار معاش كند، خمس بر اوواجب نمى باشد ولى در غير اينصورت بايد خمس را بپردازد.

س: كسى خودرو دارد كه بعضى اوقات به وسيله آن كسب و زمانى از آن استفاده شخصى مى كند چگونه خمس آن را محاسبه نمايد؟

ج: اگر اكثر اوقات بعنوان اتومبيل شخصى استفاده شود، خمس به آن تعلّق نمى گيرد، ولى اگر غالباً جهت كسب و كار از آن استفاده مى شود خمس دارد.

واگر از ابتداى خريد خودرو، استفاده شخصى و كسب، هر دو را قصد كرده باشد، نيمى از خمس آن را بايد بپردازد.

و گفته شده كه در هر صورت نسبت را بايد محاسبه نمايد. ولى گفته اوّل به قواعد فقهى نزديكتر است. و احتياط آن است كه در موارد شك در موضوعات با ولىّ خمس مصالحه شود، و اللَّه اعلم.

س: اگر شخصى كارگر يا كارمند باشد و هر سال مقدارى از درآمد خود را پس انداز كند تا بتواند مغازه يا تاكسى يا خانه اى براى اجاره دادن، خريدارى كند آيا به اين پس انداز، خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: بلى، به ابزار و وسايل كار و كسب خمس تعلّق مى گيرد، همانطور كه به سرمايه هاى انباشته نيز تعلّق مى گيرد.

س: اگر اتومبيل كرايه اى يا مغازه و نظاير آن را كه ابزار كار و كسب است، بفروشم تا اتومبيل شخصى يا خانه مسكونى موردنياز زندگى خريدارى نمايم آيا در قيمت چيزى كه مى فروشم خمس واجب مى شود؟

ج: قيمت املاك و سرمايه هاى فروخته شده در صورتى كه خمس آن را قبلاً پرداخته باشد، خمس ندارد.

س: آيا در مبالغ هزينه شده -در طول سال مالى- در امور خيريه يا هديه به اعضاى خانواده خمس تعلّق مى گيرد مثل اينكه براى فرزند خود، اتومبيل و براى زن و دختر خود طلا بخرد يا اينكه زمين و باغى را براى گذراندن تعطيلات، اصلاح وآماده سازد يا خانه اى براى فرزند خود كه در آستانه ازدواج است، بخرد؟

ج: در هزينه هايى كه در شأن انسان باشد و اسراف نكند، خمس تعلّق نمى گيرد. چون جزء

ص: 474

مخارج زندگى (مؤنه)مى باشد.

س: در بعضى از كشورها پدران براى دختران خود جهيزيه -وسايل خانه- تهيه مى كنند تابه هنگام ازدواج به آنان هديه كنند آيا خمس بر آنان واجب مى شود در صورتيكه قبل از ازدواج هنوز آن وسايل را به دخترخود منتقل نكرده باشند؟

همچنين آيا بر پس اندازى كه هر ساله به همين منظور در بانك ذخيره مى كنند، خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: اگر اين وسايل جزء شؤون زندگى باشد، خمس بر آن واجب نيست چه خود اين وسايل را خريدارى كند يا مبلغ آن را براى خريد درآينده، پس انداز كند.

س: واضح است كه زمين كشاورزى يا باغ بهره بردارى شده جزء سرمايه اى است كه خمس دارد ولى اگر كسى زمينى خريد وآن را اصلاح كرد آيا خمس قيمت زمين در هنگام خريد محاسبه مى شود يا قيمت زمين پس از اصلاح و بارورى؟

و اگر كسى باغى براى استراحت و گذراندن تعطيلات خود داشته باشد ولى گاهى بعضى از محصولات آن را به فروش برساند، حكم آن چيست؟

ج: زمينى كه براى بهره بردارى و كسب خريدارى مى شود، خمس قيمت فعلى آن واجب است نه قيمت خريد آن، هم چنين در موردباغ. ولى باغ خريدارى شده براى گذراندن تعطيلات شخصى و ميوه هاى آن كه به مصرف شخصى برسد، خمس ندارد امّا ميوه هاى فروخته شده خمس دارد.

س: كسى زمين كشاورزى براى بهره بردارى در اختيار دارد ولى طورى است كه اگر خمس آن را بپردازد، مخارج او تأمين نمى شود، آيا خمس بر او واجب است؟

ج: خمس بر او واجب نيست.

س: اگر زمين يا ملكى جهت بهره بردارى خريدارى كند و قيمت آن افزايش يابد. آيا بايد خمس قيمت افزوده را بدهد درحاليكه ا ن ملك را از سرمايه اى خريدارى كرده كه خمس به آن تعلّق نداشته است؟

ج: افزايش قيمت ممكن است كاذب باشد مانند اينكه تورّم در كشورى 20 درصد باشد و ارزش ملك نيز بيست درصد افزايش يابد، درچنين وضعيتى خمس به آن تعلّق نمى گيرد زيرا در نتيجه او سودى را بدست نيآورده است.

ولى اگر ارزش ملك به طور حقيقى افزايش يابد، مثلاً قيمت آن ملك پنجاه درصد بالا رود و تورّم 20 درصد باشد بايد خمس30 درصد افزايش قيمت را بدهد.

ص: 475

س: اگر ارزش كالا يا ملك سرمايه گذارى شده هر ساله افزايش واقعى پى درپى داشته باشد ولى در هر سال خمس آن را نداده باشد، آيا خمس چند برابر افزايش مى يابد، يا مى تواند قيمت بالا رفته روز كالا را محاسبه كند وخمس آن را بپردازد؟

ج: دادن خمس بنابر اقوى تنها به نسبت افزايش حقيقى و واقعى كالا كفايت مى كند ولى احوط، پرداختن خمس مضاعف و چند برابراست.

س: اگر سرمايه اى كه براى امرار معاش در نظر گرفته از بين برود مانند اينكه ماشين كرايه او كه با آن امرار معاش مى كند بسوزديا مغازه او ويران شود و يا سهام او در شركتها زيان ببيند و سپس در سال مالى سرمايه جديدى را آماده نمايد، آيا از بابت سرمايه قبل از جبران خسارت وارده خمس بدهد يا بعداز محاسبه خسارت و جبران آن؟

ج: اين مسئله سه صورت دارد:

اوّلاً: اگر سرمايه اى در همان سالى كه زيان ديده تهيه نمايد خمس بر او واجب نيست زيرا جبران خسارت از مؤنه است هرچند احتياط ايجاب مى كند كه جبران خسارت نگردد اگر تلف شده از تجارت ديگرى باشد.

ثانياً: اگر سرمايه اندكى تهيه نمايد كه چنانچه خمس آن را بپردازد، نمى تواند به كسب وكار بپردازد، خمس بر او واجب نيست.

ثالثاً: اگر سرمايه زيادى تهيه كند كه حتّى اگر خمس آن را هم بدهد مى تواند با باقيمانده كسب كند دراين صورت واجب است خمس آن را بدهد.

س: آيا انسان مى تواند با افرادى كه خمس نمى دهند رفت و آمد كند يا از اموال آنان استفاده نمايد، بويژه اينكه ازخويشاوندان باشد يا در خانه پدر خود، كه خمس نمى دهد سكونت داشته باشد؟

ج: اقوى جايز بودن موارد فوق است ولى اوْلى آن است كه هر سال مقدارى از مال خود را براى جبران اينگونه استفاده ها به عنوان خمس بپردازد.

س: آيا كسى كه تاكنون خمس نداده مى تواند مقدارى از مال خود را جدا كرده و خمس آن را بپردازد تا پاك شود و با آن پول به حجّ يا زيارت برود يا مهريه همسر خود را بپردازد؟

ج: جايز است، ولى بايد بقيّه ثروت خود را محاسبه كند و خمسى را كه بر او واجب است، بپردازد تا تمامى زندگى او با مال حلال،گوارا و پاك گردد.

س: ثروتى داشتم كه خمس به آن تعلّق گرفت ولى در پرداخت آن كوتاهى كردم، تا اينكه آن ثروت تلف شد. آيا من ضامن هستم؟

ج: بلى، خمس همانند ديگر حقوق در صورت كوتاهى كردن در تأديه آن ضمانت دارد.

ص: 476

س: چنانچه اوّل ماه محرم را بعنوان سال مالى خمس قرار داده باشم سپس بخواهم اين زمان رابه اوّل ماه رمضان تغيير دهم آيا مى توانم؟ با توجّه به اينكه اين تاريخ با انجام حساب هاى شخصى من بيشتر تناسب دارد،يا اگر سال قمرى هجرى داشته باشم و بخواهم آن را به سال شمسى يا ميلادى تغيير دهم، آيا جايز مى باشد؟

ج: بلى، جايز مى باشد، بدين ترتيب كه خمس منافع خود را در اوّل سال جديد بپردازيد سپس آن را بعنوان سال مالى خود قرار دهيد وهمچنين اگر بخواهيد سال قمرى را به شمسى يا بر عكس، تغيير دهيد در هر وقت كه بخواهيد سر سال جديد شما باشد، بايدخمس منافع قبل از آن را پس از كسر مخارج بپردازيد و سپس آن وقت را سر سال جديد خود قرار دهيد.

س: صاحب مغازه تجارى يا كارخانه و نظاير آن اگر سال مالى او فرابرسد و نتواند حسابهاى خود را بدليل طلب وبدهكاريهاى زياد تنظيم كند، چگونه خمس اموال خود را بپردازد؟

ج: مى تواند مقدار خمس خود را بر آورد كند و حدس بزند و همان مقدار را پرداخت كند و بعد از آن كه حسابهاى خود را تنظيم نموداگر زياد شد خمس مازاد آن را نيز بپردازد و اگر كمتر بود از خمس خود آنچه زياد داده كسر كند.

س: اگر كسى حقوق شرعى خود را در طول زندگى نپرداخته است و اكنون مى خواهد خمس خود را بپردازد، چه بايد بكند؟

ج: بايد به ولىّ خمس مراجعه كند و پس از محاسبه، آن مقدار را كه مى داند بر ذمّه او است يك مرتبه يا به طور مرحله اى و به تدريج پس از قبول آن از سوى ولىّ خمس، بپردازد، و آنچه را مى داند كه خمس در آن نيست نپردازد، و در مورد شك مى تواند باولى خمس مصالحه نمايد يعنى قسمتى را بپردازد و قسمتى ديگر را ولىّ خمس ببخشد.

س: اگر مخارج فردى بيش از درآمد او باشد، آيا خمس بر او واجب است؟

ج: خير، خمس بر او واجب نيست اگر درآمد او نتواند مؤنه (مخارج) سال او را تأمين كند.

س: اگر كسى چنين بود، يعنى مخارج او بيش از درآمدش بود ولى ثروت زيادى كه پيش بينى نمى كرد، بدست آورد، آياخمس استفاده بدست آمده را بايد بپردازد؟

ج: بلى! مى تواند خمس را هم اكنون بپردازد يا اينكه از همين تاريخ سال مالى خود را حساب نمايد. و پس از پايان سال مالى خمس ما بقى آن را بپردازد.

س: اگر كسى خمس خود را نداده باشد و بخواهد خمس املاك و اموال خود را بپردازد، آيا با قيمت خريد آنها راقيمت گذارى كند يا به قيمت روز؟

ج: اگر ارزش روز بيشتر باشد بايد قيمت روز را محاسبه كند.

ص: 477

س: آيا به اموالى كه از ديگران طلب دارم خمس تعلّق مى گيرد در حاليكه آنان در تأديه قرض خود كوتاهى مى كنند؟

ج: خمس تعلّق نمى گيرد، مگر پس از دريافت طلب خود از آنان.

س: آيا به قرض هايى كه به جهت امرار معاش گرفته ام، خمس تعلّق مى گيرد؟

ج: خير خمس ندارد، ولى در قرض هاى اخذ شده جهت سرمايه گذارى بايد خمس آن مقدار را كه تأديه مى كنى بپردازدى، پس اگراتومبيل شخصى را به طور اقساط خريدارى نموده ايد، خمس ندارد، ولى اگر اتومبيل كرايه جهت كسب به طور اقساط خريدارى كرده ايد بايد خمس قسطهاى آن را بپردازيد انشاء اللَّه.

ص: 478

احكام زكات و فقه صدقات

اشاره

ص: 479

ص: 480

مقدّمه

خداوند بندگانش را به عدالت و نيكوكارى دستور داده است. عدالت آن است كه حقوق مردم را پرداخت نمايى امّا احسان ونيكوكارى آن است كه بيشتر از حق شان را به آنان بدهى يعنى سهم معيّنى از آنچه را خداوند به تو داده است انفاق نمايى. خداوند اين نوع انفاق را، در جهت مصرف براى فقرا و بينوايان و در شؤون عمومى جامعه، واجب قرار داده است.

اگر همه مردم به اين وظيفه واجب يعنى انفاق در راه خدا عمل كنند، جان و روان آنان پاك مى شود و اموال و دارائى آنان، بركت ورشد مى يابد و هيچ فقيرى در جامعه آنان باقى نمى ماند.

اگر من و تو براى احسان و انفاق، توفيق پيدا كنيم، مى توانيم بسيارى از خلأهاى اجتماعى را پر كنيم و بسيارى از مشكلات را حل نمائيم، به علاوه اينكه روح خود را از حرص و بخل، پاك ومال خود را از شائبه آلودگى به حقوق مردم تصفيه كرده ايم و موجبات رشد اقتصادى خود را در دنيا و پاداش نيك را در آخرت فراهم نموده ايم.

قبل از بيان احكام زكات و فطره و انفاق، قسمتى از آيات شريفه و روايات معصومين عليه السلام را درباره اين موضوع باهم مى خوانيم:

قرآن كريم:

1 - خُذْ مِن أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1).

«از اموال آنان صدقه اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى و(به هنگام گرفتن زكات) به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و دانا است.»

2 - وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُم مِّن خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2).

ص: 481


1- سوره توبه، آيه 103.
2- سوره بقره، آيه 110.

«و نماز را برپا داريد و زكات را ادا كنيد و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى فرستيد، آن را نزد خداوند خواهيد يافت. خداوندبه اعمال شما بيناست.»

3 - لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلَاةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ أُؤلئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (1).

«ولى راسخان در علم از آنها، و مؤمنان، به تمام آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده، ايمان مى آورند، ونمازگزاران و زكات دهندگان و ايمان آورندگان به خدا و روز قيامت، بزودى به همه آنان پاداش عظيمى خواهيم داد.»

4 - وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَاعَابِدِينَ (2).

«و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مى كردند.»

حديث شريف:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«چون آيه زكات خُذْ مِن أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا در ماه رمضان نازل شد،پيامبر خداصلى الله عليه وآله منادى خود را دستور داد و او در ميان مردم اعلام كرد: خداوند متعال، همانگونه كه نماز را بر شما واجب گردانيد،زكات را نيز واجب كرده است. پس از طلا، نقره، شتر، گاو، گوسفند، گندم، جو، خرما و كشمش، بايد زكات بدهيد. اين تكليف در ماه رمضان اعلام شد. پيامبر اسلام از غير اموال ياد شده عفو فرمود... ديگر متعرّض اموال آنان نشد تا يكسال ديگر بر آنان گذشت و ماه رمضان بعدى را روزه گرفتند و افطار كردند، دوباره پيامبر خداصلى الله عليه وآله به منادى خود دستور داد و او در ميان مردم اعلام كرد: اى مسلمانان! از اموال خود زكات بدهيد تا نماز شما قبول شود. سپس مأموران و كارگزاران جمع آورى صدقات را در ميان مردم اعزام نمود.» (3)

2 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«زكات به جهت آزمايش ثروتمندان و كمك به فقيران و نيازمندان واجب شده است و اگر مردم زكات اموال خود رابپردازند، هيچ مسلمانى، فقير و نيازمند باقى نخواهد ماند و به وسيله اين

ص: 482


1- سوره نساء، آيه 162.
2- سوره انبياء، آيه 73.
3- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب 1، ابواب ما تجب فيه الزكاة، ص3، حديث1 و: باب8، ص42، حديث 1.

واجب الهى، بى نياز خواهد شد. همانا مردم هيچگاه فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نشده اند مگر به خاطر گناهان ثروتمندان وخداوند متعال حق دارد از شمول رحمت خود جلوگيرى كند نسبت به كسى كه از دادن حق خدا در مالش جلوگيرى كرده است و من به آن كسى كه خلق را آفريده و سفره روزى را گسترده است قسم مى خورم كه هيچ مالى در خشكى و دريا، نابود و ضايع نشده است مگر به جهت ترك زكات.» (1)

3 - امام موسى كاظم عليه السلام فرمود:

«اموال خود را با دادن زكات حفظ كنيد.» (2)

4 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«خداوند متعال زكات را قرين نماز قرار داده و فرموده: وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ پس هر كس نماز را برپا دارد امّا زكات ندهد مثل اين است كه نماز را هم برپا نداشته است.» (3)

5 - بازهم امام باقرعليه السلام فرمود:

«هيچ بنده اى نيست كه زكات مالش را ندهد مگر اينكه خداوند در روز قيامت، مارى از آتش را مأمور مى سازد كه بر گردن او حلقه زده و به گوشت بدن او نيش بزند تا زمانى كه خداوند از حساب فارغ شود و اين همان قول خداوند است كه فرمود:

(... سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ... (4) (بزودى در روز قيامت، آنچه را نسبت به آن بخل ورزيدند، مانند طوقى به گردن شان مى افكنند).» (5)

6 - از امام باقرعليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله در مسجد نشسته بود كه فرمود: فلانى بلند شو! فلانى بلند شو! فلانى بلند شو! فلانى بلند شو! تا اينكه پنج نفر را بلند كرده و از مسجد بيرون نمود و فرمود: از مسجد ما خارج شويد و در آن نماز نخوانيد در حاليكه شما زكات را پرداخت نمى كنيد.» (6)

7 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«ما در كتاب على عليه السلام ديده ايم كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: زمانى كه از دادن زكات جلوگيرى

ص: 483


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب1، ابواب ما تجب فيه الزكاة، ص4، حديث6.
2- همان، حديث5.
3- همان، باب3، ص11، حديث2.
4- سوره آل عمران، آيه 180.
5- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب3، ابواب ما تجب فيه الزكاة، ص11، حديث 3.
6- همان، ص12، حديث 7.

شود، زمين نيز بركات خود رامانع مى شود.» (1)

8 - از امام صادق عليه السلام نقل شده كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«از هشت نفر، نمازى قبول نمى شود و از جمله آنان منع كننده زكات است.» (2)

ص: 484


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب3، ابواب ما تجب فيه الزكاة، ص13، حديث 12.
2- همان، ص16، حديث 22.

فصل اوّل - زكات مال

وجوب زكات:

1 - زكات مانند نماز، از ضروريات دين يعنى از جمله واجبات قطعيّه اى است كه مسلمانان درباره آن هيچ گونه اختلافى نداشته وندارند و آيات زيادى از قرآن (در حدود 26 آيه) زكات را قرين نماز و همراه آن ذكر كرده و در روايات هم به صورت متواترنقل شده است و منكر وجوب آن با علم به آن، از اسلام خارج مى شود.

در وصيّت پيامبر خداصلى الله عليه وآله به على عليه السلام آمده است:

«يا على! ده گروه از اين امّت، به خداى بزرگ كافر شده اند و از جمله آنان منع كننده زكات را شمردند.» سپس فرمود:

«اى على! هشت نفر نمازشان قبول نمى شود و از جمله آنان منع كننده زكات را شمردند.» سپس فرمود: «اى على!كسى كه قيراطى (يك دانگ يا يك جو) از زكات مالش را ندهد، مؤمن ومسلمان نيست و كرامتى ندارد.»

«اى على! تارك زكات در روز قيامت از خداوند مى خواهد كه به دنيا بازگردانده شود و اين همان قول خداوند است: حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُون ِ (1)( )تا اينكه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى گويد پروردگار من، مرا بازگردانيد).» (2)

2 - بايد اين نكته را نيز يادآور شويم: زكاتى كه در قرآن آمده است تنها به معناى خاص فقهى آن نيست بلكه همه وظايف و تكاليف مالى مسلمان از قبيل: خمس، زكات، فطره، صدقات، انفاق به محرومان و مستمندان و همه اعمال خيريه و نيكوكارانه را شامل مى شود.

3 - در فرهنگ اسلامى، انفاق مالى «زكات» ناميده مى شود و زكات در لغت به معناى پاكى و رشد است زيرا نفس انسان با دادن زكات پاك مى شود. خداوند متعال فرمود: خُذْ مِن أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا يعنى (از اموال آنان صدقه اى بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى وپرورش دهى (3) همچنين انفاق عامل تزكيه وپاك ساختن مال و باعث رشد و بركت آن مى باشد.

ص: 485


1- سوره مؤمنون، آيه 99.
2- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب 3، ابواب ما تجب فيه الزكاة، ص19، حديث 7.
3- سوره توبه، آيه 103.

كسانى كه زكات بر آنان واجب مى شود

زكات بر كسى واجب مى شود كه واجد شرايط ذيل باشد:

1 - بلوغ 4 - مالكيّت

2 - عقل 5 - قدرت بر تصرّف

3 - آزادى 6 - نصاب

جزئيات شرايط بالا به ترتيب ذيل بيان مى شود:

اوّل - بلوغ:

1 - زكات بر غير بالغ واجب نيست هر چند تنها در قسمتى از سال نابالغ باشد پس سال زكاتى از حين بلوغ حساب مى شود.

منظور از سال زكاتى اين است كه در بعضى از موارد وجوب زكات، مانند گاو، گوسفند، شتر، طلا و نقره واجب است كه يكسال كامل از آنها بگذرد، بعد زكات بدهد. پس اگر مالك آنها بالغ شود، بايد از لحظه بلوغ، يكسال بگذرد، بعد زكات واجب مى شود امّادر مواردى كه گذشتن يكسال در آنها شرط نيست مانند گندم وجو و خرما و كشمش، قبل از وقت تعلّق زكات، بلوغ شرط است.چنانكه تفصيل مسأله در آينده بيان خواهد شد.

2 - در غلّات نابالغ، يعنى: گندم، جو، خرما و كشمش مستحب است كه ولىّ شرعى او زكات را بدهد و اگر ولىّ ندارد، حاكم شرع متصدّى آن مى باشد. امّا در اموالى از قبيل: طلا و نقره، براى ولىّ دادن زكات آنها جايز نيست و در شتر، گاو و گوسفند نيز احوطنپرداختن زكات است.

3 - اگر ولىّ كودك نابالغ با اموال او تجارت كند، بازهم مستحب است كه زكات آن را پرداخت نمايد.

دوّم - عقل:

1 - در مال كسى كه در طول سال ديوانه است، زكات واجب نيست و همچنين براى كسى كه در دوره هاى معيّنى ديوانه مى شود،بشرطى كه در عرف صدق كند كه او ديوانه است. امّا كسى كه تنها براى مدّتهاى كوتاهى ديوانگى بر او عارض مى شود ولى در عرف به اوديوانه گفته نمى شود، زكات واجب است.

2 - اگر ولىّ ديوانه با مال او تجارت كند، مستحب است زكات آن را پرداخت نمايد امّا در غير مال تجارت، دادن زكات آن جايزنيست.

ص: 486

3 - بيهوشى اگر عادى باشد براى يك روز يا چند روز، مشمول احكام ديوانگى يا احكام قدرت نداشتن بر تصرّف نمى شود و لذا اگركسى براى مدّت كوتاهى در بين سال (در اموالى كه سال در آنها شرط است) يا در هنگام تعلّق زكات (در غلّات چهارگانه) بيهوش يا مست باشد، زكات از او ساقط نمى شود ولى اگر بيهوشى براى چند ماه دوام پيدا كند، ممكن است او به كسانى ملحق شود كه در مال خود ممنوع التصرّف هستند يعنى زكات بر او واجب نمى شود.

سوم - آزادى:

1 - زكات بر برده واجب نمى شود هر چند بگوئيم كه او مالك مى شود.

2 - بر مولاى برده هم واجب نيست كه زكات مال برده اش را پرداخت كند هر چند قايل به مالك شدن برده هم باشيم امّا بنابر قول مالك نشدن برده، برخى قايل به وجوب زكات بر مولاى او هستند ولى واجب نبودن زكات به قواعد فقهى نزديكتر است.

چهارم - مالكيّت:

1 - تا مالكيّت كامل مالك بر مال تحقّق نيافته باشد، زكات واجب نمى شود به عنوان مثال مالى كه به شخصى هبه شده امّا او هنوزآن مال را قبض نكرده و تحويل نگرفته است، يا مالى براى كسى وصيّت شده امّا او هنوز قبول يا قبض نكرده است، يا مالى كه به كسى قرض داده شده و هنوز به صاحب آن يعنى قرض دهنده داده نشده است، همه اين موارد زكات ندارد.

2 - زكات مال قرض بر قرض گيرنده است نه بر قرض دهنده مگر اينكه قرض دهنده، داوطلبانه، زكات مال را داده باشد كه دراين صورت از قرض گيرنده ساقط مى شود.

3 - اگر طلبكار بتواند طلبش را از بدهكار بگيرد ولى اين كار را نكند، زكات بر او واجب نمى شود حتّى اگر نگرفتن طلب به خاطرفرار از زكات باشد زيرا شرط مالكيّت مال تنها بعداز تحويل گرفتن آن حاصل مى شود.

پنجم - قدرت بر تصرّف:

1 - اگر شخصى مالك مال زكاتى باشد ولى عملاً به هر دليلى نتواند در آن تصرّف كند، زكات بر او واجب نمى شود. نمونه هاى چنين مالى عبارت است از:

- مالى كه از انسان غائب باشد و در دسترس او يا وكيلش نباشد تا بتواند در آن تصرّف كند.

- مال غصب شده و به سرقت رفته.

- مال انكار شده (يعنى مالى كه در نزد شخص ديگر است و او منكر مالكيّت مالك حقيقى

ص: 487

ومانع از تصرّف او باشد.)

- مالى كه در محلّى دفن شده و اكنون مالك، آن محل را فراموش كرده است.

- مال توقيف شده يا مسدود شده توسط دولت.

- شماره حسابهاى بانكى مسدود شده (در مورد طلا و نقره).

- مال رهن، موقوفه، نذر شده و مانند آن.

2 - ملاك و معيار در صدق قدرت بر تصرّف يا عدم آن، عرف است.

3 - در سقوط زكات از مال موقوفه، فرقى بين وقف عام و وقف خاص نيست و همچنين محصول و بازده وقف عام، زكات نداردمگر اينكه موقوف عليه يعنى كسى كه مال براى او وقف شده، آن محصول را قبض كند و تحويل بگيرد و ساير شرايط زكات هم فراهم باشد امّا در محصول وبازده وقف خاص، بر هر كسى كه سهم او به حدّ نصاب برسد، زكات واجب مى شود.

4 - اگر در موقع تعلّق زكات يا در طول سال (در اموالى كه دادن زكات آنها مشروط به گذشت سال است) توان بر تصرّف داشته است ولى قبل از خارج كردن زكات، قدرت به تصرّف را از دست بدهد مثل اينكه آن اموال به سرقت رفته يا مصادره شود،وجوب زكات استقرار يافته و بايد در هنگاميكه توان تصرّف پيدا كند پرداخت نمايد، ولى اگر اصلاً توان تصرّف در آن مال را پيدانكند، چنانچه در خارج نكردن زكات مقصّر بوده (كوتاهى كرده) است، ضامن است و بايد عوض زكات را پرداخت كند وگرنه ضامن نيست.

5 - اگر براى چند سال، توان تصرّف نداشته باشد و بعد توان پيدا كند، مستحبّ است زكات يكسال را پرداخت نمايد بلكه بنابرنظر قوى حتّى اگر براى يكسال هم ممنوع از تصرّف شده باشد وبعد آن مال به او برگردد، زكات يكسال را پرداخت كند.

ششم - نصاب:

خارج كردن زكات مال زكاتى واجب است در صورتيكه آن مال به حدّ معيّنى كه نصاب ناميده مى شود برسد. نصاب اموال زكاتى،تفصيلات وجزئياتى دارد كه در بحثهاى بعدى بيان خواهد شد.

اموالى كه زكات آنها واجب است

اوّل - زكات در نه چيز واجب مى شود:

1 - شتر 2 - گاو 3 - گوسفند (اين سه انعام ثلاثه ناميده مى شوند)

4 - طلا 5 - نقره (به اين دو نقدين گفته مى شود)

6 - گندم 7 - جو 8 - خرما 9 - كشمش (به اين چهار چيز غلات چهارگانه گفته مى شود)

ص: 488

بنابر قول صحيح تر در غير اين نه مورد، زكات واجب نيست (1)امّا نسبت به سُلت (2)و عَلَسْ (3)كه شبيه گندم و جو هستندتا اطمينان نيافته ايم كه آنها از اموال زكاتى هستند، زكات در آنها واجب نيست هر چند احتياط مستحبّ اين است كه زكات آنها داده شود.

دوّم - دادن زكات چهار چيز ديگر نيز مستحبّ است:

الف - حبوبات چه با پيمانه فروخته شود يا با وزن، مانند: برنج، عدس، نخود و مانند آن وهمچنين ميوه هايى مانند: سيب،پرتقال، ليمو، زردآلو و غيره امّا در سبزيجات مانند بادنجان وخيار و خربُزه مستحبّ نيست.

ب - هر مالى كه انسان با آن تجارت مى كند و بهره مى برد.

ج - ماده اسپان (نه اسپان نر و استران و الاغان).

د - املاك و مستغلات سرمايه اى مانند زمين كشاورزى، پاساژ، مراكز تجارى وساختمانهاى استيجارى.

زكات شتر و گاو و گوسفند

در وجوب زكات در شتر و گاو و گوسفند چهار شرط ذيل معتبر است:

1 - حدّ نصاب. 3 - چريدن در بيابان.

2 - گذشتن سال. 4 - كارنكردن.

احكام هريك از شرايط يادشده به تفصيل بيان مى شود:

شرط اوّل - حدّ نصاب:

الف - شتر دوازده نصاب دارد:

1 - پنج شتر و زكات آن يك گوسفند است، و كمتر از پنج شتر، زكات ندارد.

2 - ده شتر و زكات آن دو گوسفند است.

3 - پانزده شتر و زكات آن سه گوسفند است.

4 - بيست شتر و زكات آن چهار گوسفند است.

ص: 489


1- برخى از فقها در انواع ديگرى از حبوبات نيز قايل به وجوب زكات شده اند و برخى هم در روغن و زيتون وعسل زكات را واجب دانسته اند و عدّه اى مال التّجاره را نيز افزوده اند و برخى گفته اند زكات در هر چيزى كه از زمين مى رويد و با پيمانه يا وزن معامله مى شود، واجب است.
2- سُلت نوعى از جو بدون پوست است يا گياهى است شبيه گندم ولى بلندتر از آن است كه از آرد آن نانى با رنگ زرد به عمل مى آيد.
3- عَلَسْ نوعى از گندم است كه دو دانه در يك پوسته دارد و خوراك اهل صنعاء مى باشد.

5 - بيست و پنج شتر و زكات آن پنج گوسفند است.

6 - بيست و شش شتر زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوّم شده باشد (و اگر ندارد يك شترى كه داخل سال سوم شده باشد و اگر هر دو را ندارد بنابر احتياط يك شتر داخل در سال دوّم را بخرد و به عنوان زكات بدهد).

7 - سى و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

8 - چهل و شش شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

9 - شصت و يك شتر و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

10 - هفتاد و شش شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

11 - نود و يك شتر و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

12 - صد و بيست و يك شتر و بالاتر از آن است كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براى هر چهل تا يك شترى بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براى هر پنجاه تا يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد و يا باچهل و پنجاه حساب كند ولى در هر صورت بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشترنباشد (1) واگر تعداد شتران، هم بر چهل و هم بر پنجاه بخش پذير باشد، مانند دويست، يا چهارصد، در محاسبه كردن طبق هريك از دو نصاب مخيّر است.

ب- گاو دو نصاب دارد:

1 - سى رأس گاو كه زكاتش يك گوساله داخل در سال دوّم عمر خود مى باشد.

2 - چهل رأس گاو كه زكات آن يك گوساله داخل در سال سوم مى باشد.

اگر از دو نصاب بالا بيشتر شود مخيّر است كه سى تا سى تا حساب كند يا چهل تا چهل تا ياتركيبى از هر دو به گونه اى كه چيزى باقى نماند مگر كمتر از ده چنانكه در نصاب شتر گفته شد. (2)

ص: 490


1- براى توضيح بايد بگوئيم: اگر -مثلاً- تعداد شتران 147 باشد چنين محاسبه مى شود: 50 + 50 + 40 + 7 (باقيمانده) \147 كه زكاتش دو شتر داخل در سال چهارم و يك شترداخل در سال سوم است و فقط هفت شتر باقى مى ماند كه زكات ندارد و در همين مثال درست نيست كه همه را چهل تايى حساب كند و سه شتر داخل در سال سوم بدهد و 27 را باقيمانده قراردهد و اگر تعداد شتران 205 باشد كه بر چهل و پنجاه بخش پذير است، مخيّر است كه پنجاه پنجاه حساب كند و چهار شتر داخل در سال چهارم بدهد، يا چهل چهل حساب كند و پنج شترداخل در سال سوم بدهد و در هر دو صورت 5 شتر باقى مانده است و اگر260 شتر باشد، يكصدتاى آنها بر پنجاه حساب مى شود و 160 هم بر چهل كه زكاتش دو شتر داخل در سال چهارم و چهار شتر داخل در سال سوم مى باشد و باقيمانده ندارد و جايز نيست كه برپنجاه حساب شود وده شتر باقى بماند يا بر چهل حساب شود و بيست شتر باقى بماند.
2- به عنوان مثال اگر هفتاد رأس گاو دارد چهل و سى بايد حساب كند كه زكات آن يك گوساله داخل در سال سوم و يك گوساله داخل در سال دوّم است و نبايد سى تا سى تا حساب كند چون ده رأس گاو باقى مى ماند ودر 120 رأس گاو مخيّر است كه بر چهل حساب كند و از هر چهل رأس گاو يك گوساله داخل در سال سوم بدهد و يا برسى حساب كند و از هر سى رأس گاو يك گوساله داخل در سال دوم بدهد.

ج- گوسفند پنج نصاب دارد:

1 - چهل گوسفند و زكات آن يك گوسفند است. كمتراز اين نصاب، زكات ندارد.

2 - يكصد و بيست و يك گوسفند و زكات آن دو گوسفند است.

3 - دويست و يك گوسفند و زكات آن سه گوسفند است.

4 - سيصد و يك گوسفند و زكات آن چهار گوسفند است.

5 - چهار صد گوسفند و بالاتر كه از هر صد گوسفند، يك گوسفند زكات داده مى شود. آن تعداد كه در بين نصابها قرار مى گيرد،زكات ندارد.

مسأله نصاب جزئياتى دارد كه ذيلاً بيان مى شود:

1 - بين گاو و گاوميش فرقى نيست و هر دو از يك گونه به شمار مى روند، وهمچنين بين شتر عربى و غير عربى و بين بز و گوسفندفرقى وجود ندارد.

2 - اگر چند نفر باهم شريك باشند، چنانچه سهم هر يك به حدّ نصاب برسد زكات بر همه واجب است و اگر مجموع حيوانات،در حدّ نصاب برسد ولى سهم هر يك به طور جداگانه به حدّ نصاب نرسد، زكات بر هيچ كدام واجب نيست امّا اگر تنها سهم برخى ازآنان به حدّ نصاب برسد، زكات هم تنها بر او واجب است نه بر ديگران.

3 - اگر در چند منطقه يا در پروژه هاى مختلف تجارتى، گاو يا گوسفند يا شتر داشته باشد، چنانچه همه آنها از يك مالك باشد، همگى باهم حساب مى شود واگر به حدّ نصاب برسد زكات واجب مى شود.

4 - در همه موارد، زكات تعداد بين دو نصاب واجب نيست مثلاً اگر پنجاه و نه گاو داشته باشد زكات چهل گاو واجب است و 19گاو باقيمانده زكات ندارد وهمچنين است نصابهاى شتر وگوسفند.

5 - چنانچه بخواهد گوسفند را براى زكات بدهد بنابر احوط بايد داخل در سال دوّم شده باشد اگرچه اقوى اين است كه رسيدن به حدّ بلوغ كه در گوسفند شش يا هفت ماه است كفايت مى كند، و اگر بخواهد بز را براى زكات بدهد بنابر احوط بايد داخل در سال سوّم شده باشد اگرچه اقوى اين است كه رسيدن به حدّ بلوغ در عرف كه در بز قبل از تكميل كردن سال دوّم تحقّق مى يابد، كفايت مى كند.

ص: 491

6 - واجب نيست كه زكات از خود نصاب پرداخت شود بلكه مى تواند از ميان چارپايان ديگر خود حتّى اگر در شهر ديگر و قيمت آن هم كمتر از حيوانات نصاب باشد، پرداخت نمايد اگرچه اقوى اين است كه از ميان حيوانات پست و پليد و بدهاى گله نباشد.همچنين واجب نيست زكات را از جنس خود چارپايان بدهد بلكه مى تواند قيمت آن را بپردازد.

7 - اگر در ميان گله او حيوانات معيوب يا بيمار يا پير وجود داشته باشد، آنها نيز ضمن نصاب حساب مى شوند.

8 - اگر گله -مثلاً- همگى حيوانات نر باشد مى تواند زكات را از ميان ماده ها پرداخت كند يا بر عكس وهمچنين است نسبت به بزو گوسفند يا گاو و گاوميش يا شتر عربى و غير عربى كه مى تواند زكات هر كدام را از ديگرى بدهد، زيرا همسانى شرط نيست.

9 - اگر همه حيوانات او بيمار يا معيوب يا پير باشد جايز است زكات را از ميان خود آنها بدهد امّا اگر همه آنها سالم و صحيح وجوان باشد جايز نيست زكات را از ميان بيماران يا معيوبها و پيرها بدهد و اگر مخلوطى از سالم و معيوب، بيمار وسالم، جوان و پيرباشد احوط اين است كه زكات را از حيوان صحيح و سالم وجوان بدهد و به نسبت تعداد هر دو دسته، تقسيم نكند.

10 - اگر قيمت زكات را پرداخت كند و نصاب همچنان بر تعداد اوّل خود تا آخر سال دوّم باقى بماند، واجب است در سال دوّم نيززكات آن را پرداخت كند وهمينطور تا اينكه تعداد آنها از نصاب كمتر شود، به طور مثال اگر صد و بيست ويك رأس گوسفند داشته باشد و قيمت دو گوسفند را به عنوان زكات پرداخت كند وتعداد نصاب تا پايان سال دوّم از 121 كمتر نشود بازهم بايد دو گوسفندديگر يا قيمت آن را زكات بدهد امّا اگر از خود آنها زكات را خارج كند و در سال آينده 119 گوسفند باقى بماند، تنها يك گوسفند بايدزكات بدهد يعنى تنها زكات نصاب اوّل را بدهد وهكذا.

شرط دوم - گذشتن سال:

1 - از مالكيّت شخص نسبت به چارپايانى كه به حدّ نصاب رسيده، بايد يكسال كامل سپرى شود و تنها دراين صورت است كه اگرشرايط ديگر هم در طول سال فراهم بود، زكات تعلّق مى گيرد.

2 - با داخل شدن نصاب به ماه دوازدهم، زكات واجب مى شود و وجوب آن استقرار مى يابد، پس اگر برخى از شرايط در ماه دوازدهم منتفى گردد، ضررى ندارد و بايد زكات داده شود.

ص: 492

البتّه آغاز سال دوّم بعداز كامل شدن ماه دوازدهم، محاسبه مى شود.

3 - امّا اگر پاره اى از شرايط در بين يازده ماه اوّل منتفى شود، سال بهم مى خورد مثلاً اگر حيوانات او از حدّ نصاب كم شود يا توقيف شود و او نتواند در آنها تصرّف كند يا آنها را با حيوانات ديگر هر چند مثل خود آنها معاوضه نمايد، سال بهم مى خورد، و لذا اگر چهل رأس گوسفند داشته باشد وبعداز ده ماه آنها را با چهل گوسفند ديگر معاوضه نمايد، چنانچه سال كامل شود يعنى بعداز دو ماه ديگر،زكات بر او واجب نمى شود بلكه بايد سال را از نو و از موقع معاوضه آنها حساب كند.

4 - اگر با وجود شرايط ديگر در طول سال، سال زكاتى كامل شد ولى تعدادى از حيوانات نصاب تلف گرديد، چنانچه تلف شدن آنها به سبب تفريط و سهل انگارى مالك نباشد، او ضامن نيست و به نسبت تعداد تلف شده، زكات آن هم ساقط مى شود امّا اگر تلف به سبب تفريط و سهل انگارى مالك صورت گرفته باشد، واجب است زكات را كامل پرداخت كند.

ولى اگر تعداد حيوانات بيشتر از حدّ نصاب بوده و با تلف شدن تعدادى از آنها، حدّ نصاب كم نشده باشد، زكات به طور كامل واجب است وتلف شده ها از مقدار زائد بر نصاب محسوب مى شود.

شرط سوم - سَوم (1) يا چريدن در بيابان:

شرط ديگر اين است كه چارپايان بايد در طول سال «سائمه» باشند يعنى در چراگاههاى طبيعى، چريده باشند.

دراين جا مسائلى وجود دارد كه در سطور ذيل بيان مى شود:

1 - اگر حيوان مدّتى از سال را علف خورده باشد (يعنى صاحبش به او علف چيده شده داده يا آن را در چراگاه كشت شده غيرطبيعى چرا داده باشد) چنانچه در عرف از سائمه بودن خارج شده باشد، زكات نيز ساقط مى شود، امّا اگر در عرف بازهم سائمه گفته شود، زكات واجب است. پس معيار اصلى اين است كه حيوان در عرف، «سائمه» گفته مى شود يا نه، وظاهراين است كه اگر در طول سال تنها يك ماه علف داده شده باشد با به كار بردن نام سائمه منافات ندارد به ويژه اگر اين مدّت به طورمتفرّق باشد. بنابراين نبايد احتياط ترك شود يعنى زكات آنها را بايد پرداخت كند.

2 - در ساقط شدن زكات در صورت علف دادن، فرقى نيست كه از روى اختيار علف داده باشد يا به خاطر وجود مانع اضطرارى ازچرا رفتن مانند بارش برف وباران، مانع شدن مقامات

ص: 493


1- واژه «سَوْم» - در اصطلاح فقه - يعنى چريدن چارپايان در چراگاههاى طبيعى كه به دست انسان كشت نشده است.

دولتى وهمچنين فرقى نيست كه از مال مالك، علف خورده باشد يا از غيرآن، با اجازه و اذن او يا بدون اذن او.

3 - همچنين در ساقط شدن زكات در صورت علف دادن، فرق ندارد كه علف خوردن، از علف چيده شده و آماده شده براى حيوانات باشد يا حيوان را به چراگاههايى كه با تلاش بشرى كشت شده يعنى به چراگاه غير طبيعى، براى چرا فرستاده باشد.

شرط چهارم - كارنكردن:

آخرين شرط اين است كه حيوان كار نكرده باشد يعنى از حيواناتى نباشد كه براى آبيارى يا شخم زدن يا حمل و نقل و مانند آن استخدام مى شود و اگر چنين باشد، زكات ساقط مى گردد.

معيار اصلى هم صدق عرفى است يعنى اگر در عرف بگويند كه اين حيوان كارگر است زكات ساقط مى شود و گرنه واجب خواهدبود.

زكات طلا و نقره

زكات در طلا و نقره با سه شرط واجب مى شود:

1 - به نصاب برسد.

2 - سكّه زده شده باشد (يعنى پول رايج باشد).

3 يك سال بگذرد.

امّا مقدار زكات در طلا و نقره، يك درصد ثابتى است كه عبارت است از يك در چهل يا دو ونيم در صد (5/2).جزئيات شرايط بشرح ذيل است:

اوّل - نصاب:

الف - طلا دو نصاب دارد:

1 - بيست دينار شرعى (1) كه زكات آن نيم دينار شرعى است (يا به عبارتى: 20 مثقال شرعى كه زكات آن نيم مثقال شرعى است.)

ص: 494


1- توضيح اينكه: دينار يا مثقال شرعى برابر است با سه چهارم (75) مثقال صيرفى متداول در عراق و ايران و كشورهاى مجاور. بنابراين نصاب اوّل طلا، 15 مثقال صيرفى ونصاب دوّم آن سه مثقال صيرفى است. امّا با حساب گرم، هر مثقال صيرفى برابر است تقريباً با (6/4) گرم كه بر اين اساس، نصاب اوّل طلا تقريباً 69 گرم و زكاتش 725/1 گرم ونصاب دوم آن 8/13 گرم و زكاتش 345/0 گرم مى باشد.

2 - چهار دينار يا مثقال شرعى كه زكات آن (5/2) است.

سپس در هر چهار دينار كه زياد شود زكات تعلّق مى گيرد، پس كمتر از بيست دينار زكات ندارد و همچنين زيادتر از بيست و كمتراز چهار دينار زكات ندارد، وهكذا در مراحل بالاتر نيز تا به چهار نرسد زكات ندارد.

ب- نقره نيز دو نصاب دارد:

1 - دويست درهم (1) كه زكات آن پنج درهم است.

2 - چهل درهم كه زكات آن يك درهم است.

همانطور كه در طلا گفته شد در نقره نيز كمتر از نصاب اوّل و بين دو نصاب زكات ندارد وبعداز آن در هر چهل درهم كه زياد شود،زكات تعلّق مى گيرد.

طبق نظر مشهور هر يك از نصاب طلا و نقره جداگانه حساب مى شود، پس اگر شخصى مالك طلا و نقره باشد به حدّى كه هر دوباهم به حدّ نصاب يكى از آن دو برسد يعنى هيچ كدام از آن دو به طور جداگانه به حدّ نصاب خود نرسد، زكات به هيچ كدام تعلّق نمى گيرد، مثلاً اگر 199 درهم و19 دينار داشته باشد زكات ندارد.

دوم - سكّه زده باشد:

1 - طبق نظر مشهور، طلا و نقره بايد به صورت پول و سكّه رايج باشد كه در دادوستد وتجارت به كار مى رود، و فرقى بين سكّه هاى دوره اسلامى و دوره هاى قبل از اسلام نيست وهمچنين فرق ندارد كه روى آن چيزى نوشته شده باشد يا نه ونوشته هاونقش هاى آن موجود باشد يا به سبب كثرت استفاده، محو شده باشد.

2 - سكّه هاى طلا و نقره كه براى زينت و زيور استفاده مى شود، اگر همچنان در معاملات تجارتى نيز بين مردم رايج باشد زكات دارد امّا اگر با آنها معامله نشود -چنانكه امروزه چنين است- زكات ندارد.

سوم - گذشتن سال:

1 - چنانكه در شتر و گاو و گوسفند گفته شد، در سكّه هاى طلا و نقره نيز در كنار ساير

ص: 495


1- توضيح اينكه: هر ده درهم (طبق روايات و بيان اهل لغت) برابر با هفت مثقال شرعى است، پس نصاب اوّل برابر با 140 مثقال شرعى يعنى: معادل 105 مثقال صيرفى و مساوى با 483 گرم است كه زكات آن 075/12 گرم مى شود. و نصاب دوّم هم برابر با 28 مثقال شرعى و معادل 21 مثقال صيرفى و مساوى با 9/96 گرم و زكات آن 415/2 گرم مى باشد.

شرايط، لازم است كه يكسال كامل از آن بگذرد.

2 - با فرارسيدن ماه دوازدهم از سال زكاتى، زكات واجب شده و استقرار مى يابد، پس اگر در ماه دوازدهم برخى از شرايط منتفى شود، باز هم در وجوب زكات، اشكالى وارد نمى شود.

3 - امّا اگر قبل از ماه دوازدهم، برخى از شرايط منتفى شود، زكات ساقط مى شود مثل اينكه از حدّ نصاب كمتر شود يا از تصرّف در آن منع گردد يا آن را با دينارها و درهم هاى ديگر معاوضه ومبادله كند يا به خاطر استفاده هاى ديگر آن را ذوب نمايد، در همه اين موارد طبق نظر مشهور زكات ندارد.

چند مسأله:

اوّل - اگر به منظور فرار از زكات، دينارها يا درهم هاى خود را كه به حدّ نصاب رسيده، قبل از فرارسيدن ماه دوازدهم، با ديگرى معاوضه كند يا ذوب نمايد، احوط استحبابى اين است كه زكات آن را بدهد.

دوم - اگر سكّه هاى طلا يا نقره رايج را بعداز داخل شدن ماه دوازدهم، ذوب نمايد، وجوب زكات همچنان باقى است و بايدنصاب را طبق وزن آنها قبل از ذوب كردن محاسبه نمايد.

سوم - كسى كه به اندازه نصاب، طلا و نقره دارد و همچنان بدون اينكه كم شود تا سال ديگر باقى بماند، واجب است زكات آن راتا زمانى كه از حدّ نصاب كم نشده باشد، در هر سال بپردازد.

چهارم - در زيور آلات طلا و نقره و ظرفهاى طلائى و نقره اى، هر مقدار وزن هم داشته باشد، زكات واجب نمى شود.

زكات غلّات چهارگانه

شرايط وجوب:

1 - زكات در غلّات چهارگانه (گندم، جو، خرما و كشمش) در صورتى واجب است كه دو شرط ذيل فراهم باشد:

اوّل - نصاب؛ يعنى 847 كيلو و 665 گرم (1).

دوّم - مالكيّت؛ يعنى بايد قبل از تعلّق زكات به محصول، اصل درختها يا زراعت ملك

ص: 496


1- خلاصه آنچه در روايات درباره نصاب فوق آمده چنين است: نصاب غلّه هاى فوق، پنج وسق است و هر وسق، 60 صاع و هر صاع، 9 رطل عراقى و هر رطل عراقى، 130 درهم و هر ده درهم مساوى هفت مثقال شرعى و هر مثقال شرعى معادل (75) مثقال صيرفى و هر مثقال صيرفى، مساوى 6/4 گرم است. طبق اين محاسبه، نصاب مساوى است با 2700 رطل عراقى كه براساس اندازهاى فوق، 847 كيلو و 665 گرم مى باشد.

شخص باشد و تحقّق مالكيّت هم يا به واسطه كاشتن است، مانند كشت گندم و جو يا به وسيله نقل و انتقال مثل خريدن و هبه گرفتن و مانند آن مثل اينكه كسى درخت خرما و تاك انگور را قبل از رسيدن خرما و انگور، بخرد وهمچنين اگر تنها ميوه را بر روى درخت،(بدون خود درخت) قبل از وقت تعلّق زكات به آن بخرد، بازهم مالكيّت تحقّق پيدا مى كند.

2 - اگر نخل خرما و تاك انگور و زراعت گندم و جو، قبل از تعلّق زكات، از راه خريد يا غير آن به كسى انتقال يابد، زكات برعهده اوست در صورتيكه شرايط ديگر هم فراهم باشد.

3 - اگر كسى يكى از غلّه هاى چهارگانه را بخرد و علم داشته باشد كه مالك قبلى زكات آن را پرداخته است يا شك داشته باشد كه پرداخته است يا نه، چيزى بر او واجب نيست.

4 - اگر زراعت يا نخل خرما و تاك انگور را بعداز تعلّق زكات به محصول آنها بفروشد، زكات بر عهده فروشنده است نه خريدار.

زمان وجوب:

5 - وقت وجوب زكات در گندم، جو، خرما و كشمش، زمانى است كه هر كدام از آنها به نام خود ناميده شود؛ يعنى: گندم،گندم گفته شود و جو، جو و انگور، انگور و خرما، خرما و اين هنگامى است كه وقت دِرو و برداشت آنها فرا رسيده باشد. بنابراحتياط مستحبّ وقت تعلّق زكات زمانى دانسته شود كه دانه گندم و جو منعقد مى شود و خرما، سرخ يا زرد مى گردد و ميوه تاك،غوره مى شود.

زمان تعيين نصاب:

6 - زمان تعيين نصاب و وزن كردن غلّات، هنگام خشك شدن آنهاست. پس اگر محصول، در حاليكه تراست به حدّ نصاب رسيده باشد ولى بعداز خشك شدن از نصاب كمتر باشد، زكات ندارد.

7 - اگر مالك قبل از فرا رسيدن فصل دِرو و برداشت، با خوردن يا صدقه دادن يا هبه كردن در محصول غلّات، تصرّف كرده باشد،آن مقدار تلف شده، زكات ندارد امّا اگر اين تصرّفات بعداز موسم برداشت و تعلّق زكات باشد، بايد زكات آن مقدار تلف شده را درصورتيكه بيش از حدّ متعارف باشد، نيز پرداخت نمايد.

زمان پرداختن زكات:

8 - زمان پرداختن زكات، موقعى است كه گندم و جو از كاه و پوسته ها جدا و خرما و انگور از شاخه ها چيده شود و اگر دادن زكات را از اين وقت به تأخير اندازد و محصول تلف گردد، ضامن

ص: 497

مى باشد و بايد عوض زكات را پرداخت كند. همچنين كسى كه از سوى حاكم شرع مسؤول جمع آورى زكات است حق دارد در همين وقتى كه ذكر شد، زكات را از مالك مطالبه نمايد.

9 - براى مالك جايز است كه بعداز تعلّق گرفتن زكات، زكات را در حاليكه هنوز خرما بر درخت است پرداخت نمايد و جايزاست كه زكات را از خود خرما بدهد يا از قيمت آن.

10 - زكات غلّات چهارگانه با گذشت سالهاىِ متعدّد تكرار نمى شود. پس اگر مثلاً گندم يا جو را بعداز پرداخت زكاتش، براى چند سال هم نگهدارد، چيزى بر مالك واجب نمى شود.

11 - خرمايى كه به صورت رطب خورده مى شود و وزن آن بعداز خشك شدن كم مى شود يا بعداز خشك شدن اصلاً خرما ناميده نمى شود، نصاب آن براساس وزن آن بعداز خشك شدن محاسبه مى شود.

12 - براى مالك جايز است قيمت زكات را هر چند از غير پول رايج، پرداخت نمايد بشرطى كه مسؤول جمع آورى زكات، قبول كند يا فقير راضى باشد يا مصلحت او دراين باشد. امّا در غير اين حالات احوط اين است كه از دادن قيمت اجتناب شود.

مقدار زكات:

13 - مقدار زكاتى كه بايد داده شود، به حسب نوع آبيارى، تفاوت پيدا مى كند:

الف - اگر آبيارى بصورت طبيعى يعنى با آب جارى (نهرها و رودخانه ها) يا آب باران يا چشمه صورت گيرد يا بامكيدن آب از رطوبت طبيعى زمين توسّط ريشه ها، مانند نخل خرما ودرختهايى كه در زمين هاى مرطوب پست قرار دارد، مقدارزكات واجب ده در صد (10) از كلّ محصول مى باشد.

ب - امّا اگر آبيارى با تلاش و ابزار بشرى مثل آب دادن با دلو و طناب و تلمبه ها وچرخهاى آبكش و مانند آنها صورت گرفته باشد،مقدار زكات پنج درصد (5) مى باشد.

ج - اگر آبيارى با هر دو روش صورت گرفته باشد و تأثير هر دو روش مشترك ومساوى باشد، زكات آن هفت و پنج دهم درص(د5/7) مى باشد امّا اگر به حسب صدق عرفى، تأثير يكى از دو روش بيشتر و غالب باشد، زكات هم به نسبت همان روشِ غالب مى باشد.

14 - اگر براى درخت و زراعت، آبيارى طبيعى، كافى باشد ولى در عين حال مالك آن را با وسايل بشرى مانند دلو و تلمبه، آب دهد، بدون اينكه در رشد محصول آن تأثيرى داشته باشد، زكات آن ده در صد است و همچنين است در عكس مسأله يعنى اگر كشت وزراعت معمولاً با ابزار وآلات آبيارى مى شود ولى بعداً آب رودخانه يا باران نيز بدون تأثير قابل توجّهى، بر آن جريان پيدا كند، زكات آن همان پنج درصد است.

ص: 498

15 - اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند و در زمينى كه پهلوى آن است زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد ومحتاج به آبيارى ديگرى نشود، بنابر احوط زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده (5) و زكات زراعت مجاور آن(10) است.

حساب مخارج و هزينه ها:

16 - ماليات دولتى يا خراج يا آنچه را مأموران دولتى به زور مى گيرند و امكان رهايى از آنان به هيچ شكلى وجود ندارد، ازمخارجى است كه بايد از محصول كم شود و بعداز آن نصاب محاسبه گردد.

17 - بنابر اقوى هزينه ها و مخارجى مانند اجرت نگهبان و كشاورز كه از خود ميوه يا زراعت پرداخت مى شود يا آن مقدار ازمحصول كه به عابرين و غيره داده مى شود، هيچ كدام آنها از نصاب حساب نمى شوند امّا مخارج نقدى ديگر مانند قيمت كود و بذر واصلاح زمين بنابر احوط نبايد از محصول كسر شود.

18 - همچنين اگر مالك شخصاً ياافراد خانواده او، بدون دريافت اجرت در زمين كار كرده باشند، مقدار اجرت آنان از محصول،كسر نمى شود و همچنين اجاره خود زمين ملكى واجرت وسايل ودستگاههايى كه ملك خود اوست، نيز كسر نمى گردد.

19 - اگر زراعت را بخرد، قيمت آن از مخارج حساب گرديده و از محصول كسر مى شود امّا اگر خود زمين يا درخت يا دستگاههاو وسايل لازم كشاورزى را بخرد، قيمت آنها از محصول كسر نمى گردد. البتّه به حسب ظاهر حكم همين است ولى عرف گاهى اين اشيارا از مخارج مى شمارد وبه طور كلّى مسأله مخارج وهزينه ها نزد عرف به حسب مناطق و زمانهاى مختلف، تفاوت پيدا مى كند.

20 - اگر انسان در چند شهر مختلف، زراعت گندم يا جو، يا درختان خرما وانگور داشته باشد، نصاب هر شهر جداگانه حساب نمى شود بلكه همه محصولات با همديگر جمع شده و يكجا حساب مى شود، هر چند فصل هاى آن شهرها و موقع دِرو يا چيدن، يكماه و دو ماه باهم تفاوت داشته باشد البتّه در صورتى كه همه اين محصولات، محصول يكسال حساب شود.

21 - اگر درختان خرما يا انگور در يكسال دوبار ميوه دهد و ميوه هر مرتبه به تنهايى به حدّ نصاب نرسد بلكه مجموع هردونوبت، نصاب را تشكيل دهد، بنابر احتياط زكات واجب مى شود.

22 - اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مى شود، مى تواند زكات آن را از خرما و انگور تازه بدهدولى به قدرى كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است.

ص: 499

23 - اگر خرما و انگور خشك داشته باشد بعيد نيست كه دادن زكات آن از خرما و انگور تازه به مقدارى كه اگر خشك شود به اندازه زكات واجب شود، جايز باشد وهمچنين است عكس مسأله. ولى احوط اين است كه بعداز اجازه گرفتن از مجتهد يا درصورتيكه مصلحت فقرا ايجاب كند، آن را به عنوان قيمت زكات واجب پرداخت كند.

24 - اگر مالك بعداز تعلّق گرفتن زكات به غلّاتش بميرد، واجب است زكات از مال او پرداخت شود.

25 - امّا اگر قبل از تعلّق گرفتن زكات بميرد و مال به ورثه منتقل شود، زكات واجب است بر هر وارثى كه سهم او به اندازه نصاب برسد و بر كسانى كه سهم آنان به نصاب نمى رسد، چيزى واجب نيست.

26 - اگر شخصى بميرد و بدهكار باشد و اموالى هم داشته باشد كه زكات آن واجب شده است اوّل بايد زكات را از اموال او بپردازندو بعد بدهى او را از باقى مانده اموال ادا نمايند.

27 - اگر محصولاتى كه زكات به آنها تعلّق گرفته دونوعِ خوب و بد داشته باشد، بنابر احوطبه نسبت هر نوع، زكات از خود آن گرفته شود.

مصرف زكات

اشاره

زكات در موارد زير مصرف مى شود:

1 - فقرا 5 - جذب تمايل كفّار و يا مسلمانان ضعيف الايمان

2 - مساكين 6 - بدهكاران

3 - كارگزاران زكات 7 - سبيل اللَّه

4 - آزاد كردن بردگان 8 - ابن السبيل (مسافر در راه مانده)

تفصيل احكام اين موارد به شرح ذيل بيان مى شود:

اوّل و دوّم - فقير و مسكين:

1 - فقير كسى است كه به تناسب وضعيّت اجتماعى و نيازمنديهايش، نمى تواند مخارج خود وخانواده اش را تأمين كند. گاهى كسى كه مخارج روزانه خود را دارد امّا از داشتن منزل مسكونى يا وسيله نقليّه ضرورى براى خود، ناتوان است، فقير محسوب مى شود وهمچنين است ساير نيازمنديهاى زندگى كه البتّه نسبت به اين شخص و آن شخص و اين شهر و آن شهر و اين زمان و آن زمان متفاوت است.

و چون زكات، سالانه است فقير را نيز تعريف كرده اند كه: كسى است كه از تأمين مخارج

ص: 500

سالانه خود و خانواده اش، ناتوان باشد.

امّا مسكين كسى است كه وضعيّتش بدتر و سخت تر از فقير است.

2 - كسى كه منبع درآمد دارد مانند زمين كشاورزى، يا دامدارى، يا مستغلاتى كه درآمد مستمرّ دارد، يا كارى ادارى، يا كسب وتجارت و يا سرمايه اى براى استفاده و سودآورى و مانند آن، و اين درآمدها مخارج سالانه او را كفايت كند، جايز نيست زكات بگيردامّا اگر عوايد او كفايت نمى كند، به همان اندازه اى كه كم دارد مى تواند از زكات بگيرد.

3 - كسى كه سرمايه يا وسايل و ابزار آلات صنعتى دارد كه با آنها كار مى كند وعوايد آن را براى مخارج خود مصرف مى نمايد ولى اين عوايد همه مخارج سال او را كفايت نمى كند، واجب نيست كه از سرمايه اش مصرف كند يا ابزار آلات ووسايل كارش را بفروشدبلكه مى تواند آنها را براى ادامه كار و كسب درآمد و سود، نگهدارد و بقيّه مخارج سال خود را از زكات بگيرد.

4 - مى توان به فقير و مسكين از زكات، در يك نوبت به حدّى داد كه از مخارج خود او وخانواده اش بيشتر شود و احوط آن است كه به دادن مقدار مخارج سالانه اش اكتفا شود امّا اگر چند نوبت به او زكات داده شود تا آنجا كه مخارج يكسال كامل او تأمين گردد،ديگر دادن زكات به او جايز نيست.

5 - داشتن منزل مسكونى و خدمتكار و وسيله نقليّه (اسب يا ماشين يا...) واثاث و لوازم منزل و لباس ومانند آن كه متناسب با شخصيّت و وضعيّت اجتماعى او باشد، مانع از دادن زكات نيست در صورتيكه درآمد او مخارج سالانه اش را كفايت نكند.بلكه اگر فقير وسايل و لوازم فوق را نداشته باشد، مى توان از زكات به اندازه اى به او داد كه هم مخارج سالانه اش را تأمين نمايد وهم به او امكان دهد كه مناسب با وضعيّت اجتماعى خود در شهر و كشورش، براى خود لوازم زندگى تهيه كند.

6 - اگر كسى منزل مسكونى بالاتر از حدّ نياز و شأن اجتماعى خود يا منزلهاى متعدّدى كه به آنها احتياج ندارد يا ماشين ها و وسايل و لوازم بيشتر از نيازمنديهاى معمولى خود داشته باشد، واجب است زكات نگيرد زيرامى تواند با فروختن مقدار اضافه بر نياز، زندگى خود را تأمين كند.

7 - فقيرى كه مى تواند شغل و صنعتى ياد بگيرد كه زندگى اش را تأمين كند، بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد و بر زكات متّكى نباشد ولى در مدّت زمانى كه مشغول يادگرفتن است، اگر در عرف فقير محسوب شود هر چند با عدم توانايى قرض گرفتن، مى تواندزكات بگيرد.

8 - اگر فقير شغل يا كار فنّى دارد كه مى تواند او را بى نياز گرداند امّا وسايل مورد نياز كار از قبيل: جا و ابزار و دستگاههاى لازم راندارد، جايز است زكات بگيرد و بهتر اين است كه آن مقدار زكات بگيرد كه با آن بتواند وسايل كار تهيه كند بخصوص در صورتيكه مبلغ مورد نياز

ص: 501

كمتر ازمخارج سالانه او باشد بلكه دراين حالت، احوط نيز همين است.

9 - كسى كه ادّعا مى كند فقير است اگر راست و دروغ او را مى دانيم، طبق آن با او رفتار مى كنيم ولى اگر نمى دانيم پس چنانچه قبل ازاين فقير بوده، جايز است اكنون نيز از زكات داده شود و اگر قبلاً بى نياز بوده يا اينكه وضعيّت قبلى او براى ما ناشناخته باشد اقوى اين است كه اگر ظاهر حالش موجب شك و اتهام مى شود، دادن زكات به او جايز نيست تا اينكه درباره او تحقيق شودو به فقير بودن او اطمينان عرفى حاصل گردد امّا اگر ظاهر حال او موجب شك و اتهام نمى شود مى توان بنابر اقوى بدون بحث و تحقيق از حال او به او زكات داد.

10 - اگر كسى از فقيرى پول طلب داشته باشد، و زكات بر او واجب شود مى تواند طلب خود را بابت زكات حساب كند.

11 - اگر فقير بدهكار بميرد و تركه او براى پرداخت بدهى هايش كفايت نكند، جايز است بدهى او را بابت زكات حساب كرد، وهمچنين اگر تركه داشته باشد ولى ورثه از پرداختن بدهى او از تركه مانع شوند كه بازهم ظاهر اين است كه جايز است بدهى او بابت زكات حساب گردد.

12 - واجب نيست كه زكات دهنده به فقير اعلام كند كه آنچه به او مى دهد از بابت زكات است و حتّى مى تواند مال را در ظاهر به عنوان هديه به او بدهد ولى در واقع نيّت زكات كند مخصوصاً در صورتيكه براى فقير، گرفتن زكات دشوار باشد و باعث شرمندگى اوشود.

سوم - كارگزاران زكات:

1 - كارگزاران زكات كسانى هستند كه از سوى امام يا نايب خاصّ يا عامّ او (حاكم شرع)،به جمع آورى زكات و حفظ و ثبت حسابها و رساندن آن به امام يا به مستحقّين وظيفه دارند. كسى كه در اين رابطه كار كند، در مقابل كارش، مستحقّ سهمى از زكات است اگرچه بى نياز باشد.

2 - واجب نيست با شروع كار، اجرت معيّنى براى كاركنان تعيين شود بلكه جايز است بعداز انجام عمل، امام يا نايب او آنچه رامناسب تشخيص مى دهد به او بپردازد.

3 - بنابر احوط كارگزاران و متولّيان زكات بايد شرايط و صفات ذيل را دارا باشند: بلوغ، عقل، ايمان، عدالت، آزادى و دانستن احكام شرعى مربوط به كار و مسؤوليّت شان.

امّا نسبت به ساير كارمندان و مزدبگيران كه زير نظر متولّيان زكات كار مى كنند، اين شرايط لازم نيست اگرچه بنابر احتياطمستحب آنان هم بايد واجد اين شرايط باشند.

4 - جايز است سادات هاشمى به كارهاى زكات گمارده شوند، بشرطى كه از خود زكات به آنان داده نشود، بلكه مزد آنان از منبع ديگرى تأمين گردد.

ص: 502

چهارم - كسانيكه براى جذب تمايلشان به آنان زكات داده مى شود:

اين افراد كه به نام (المؤلّفة قلوبهم) خوانده مى شوند دو دسته هستند:

1 - كفّارى كه براى جلب محبّت و تحكيم روابط آنان با مسلمانان و جذب آنان به اسلام يا دفع اذيت و آزار آنان يا استفاده از آنان در زمينه هاى مشخّص مانند جنگ و جهاد، به آنان زكات داده مى شود.

2 - مسلمانان ضعيف الايمان كه براى تحكيم ارتباط و پيوند آنان با جامعه اسلامى، به آنان زكات داده مى شود.

پنجم - آزاد كردن بردگان:

سهمى از زكات هم در راه خريد بردگان -در حالت وجود نظام بردگى- و آزاد كردن آنان مصرف مى شود و اين يكى از برنامه هاى عملى اسلام براى پايان دادن به مسأله بردگى بوده است.

ششم - بدهكاران:

1 - بدهكاران كسانى هستند كه بدهى ها بر آنان متراكم گشته، به اندازه اى كه از پرداخت آن ناتوان شده اند. پس زكات به آنان داده مى شود هر چند بتوانند مخارج سالانه خود را هم تأمين نمايند.

2 - در بدهكار شرط است كه بدهى خود را در راه معصيت خداوند مصرف نكرده باشد و گرنه از سهم بدهكاران به او داده نمى شودهر چند جايز است از سهم فقرا براى تأمين مخارج او داده شود و اگر او آن را براى اداى بدهكاريهايش مصرف كند مربوط به خوداوست.

3 - اگر بدهكار، در مصرف كردن بدهى خود در راه گناه معذور باشد، مانند كسى كه از روى جهل (ناآگاهى) يااضطرار (ناچارى) و يا فراموشى اين كار را كرده باشد، دادن زكات به او اشكال ندارد.

4 - اگر زكات را به بدهكارى بدهد و بعد معلوم شود كه او بدهى خود را در معصيت مصرف كرده، يا اصلاً بدهكار نبوده و يا اينكه طلبكار او را بخشيده است، زكات از او برگردانده مى شود.

5 - اگر بدهكار از پرداخت ديونش ناتوان باشد، طلبكار مى تواند دَين او را از زكات حساب كند، هر چند او فقير نبوده و مخارج سالش را داشته باشد.

هفتم - سبيل اللَّه:

سبيل اللَّه (راه خدا) همه كارهاى نيك و خير را شامل مى شود مانند: جهاد در راه خدا،

ص: 503

آبادسازى شهرها مثل حفر رودها، ساختن پل ها، را هسازى، تأسيس مدارس، كتابخانه ها، مؤسّسات فرهنگى، مراكز علمى،مساجد، نجات مؤمنان از چنگ ستمگران، كمك به مجاهدين، چاپ كتابهاى مفيد براى جامعه، كمك كردن به علما و طلاب و همه كارها وپروژه هايى كه به نفع امّت و مصالح عمومى آنان است.

هشتم - ابن السبيل:

ابن السبيل مسافرى است كه اموال و بودجه اش در راه تمام شده يا وسيله نقليّه او خراب شده وهزينه تعمير آن را ندارد، اگرچه درشهر خود بى نياز هم باشد.

در دادن زكات به اينگونه مسافر چند چيز شرط است:

1 - سفر او، سفر معصيت خداوند نباشد.

2 - نتواند، هر چند با قرض گرفتن يا فروختن اشياى غير ضرورى، نياز خود را مرتفع سازد.

در صورت وجود شرايط بالا، از زكات، مقدارى به او داده شود كه نيازش را تا رسيدن به شهرش يا جايى كه بتواند پول مورد نيازش را به هر طريقى به دست آورد، تأمين نمايد.

شرايط كسانى كه مستحقّ زكاتند

در مستحقين زكات چهار چيز شرط است:

اوّل - ايمان:

1 - به كافر زكات داده نمى شود، چنانكه به مسلمان غير مؤمن به عقايد حقّه نيز داده نمى شود مگر از سهم «المؤلّفة قلوبهم» يا سهم «سبيل اللَّه» در هر دو مورد.

2 - دادن زكات به كودكان مؤمنين و ديوانگان آنان كه فقير هستند جايز است يعنى زكات به اولياى آنان داده شود تا براى آنان مصرف شود.

البتّه نيّت زكات در موقع پرداختن آن است نه موقع مصرف. امّا اگر آنان ولىّ نداشته باشند جايز است مستقيماً براى آنان مصرف شود يا بواسطه امين يا امناء (مانند مؤسّسه خيريه) كه عهده دار مصرف آنان شود و دراين صورت در هنگام مصرف بايدنيّت زكات شود.

دوّم - كمك نشدن بر گناه:

1 - واجب است كه پرداختن زكات به مستحقّ، كمك بر گناه نباشد. پس جايز نيست زكات به كسى داده شود كه آن را در گناه مصرف مى كند، مخصوصاً در جايى كه ندادن زكات باعث

ص: 504

بازداشتن او از گناه شود.

2 - دادن زكات به فقير مؤمن، هر چند فاسق و مرتكب گناهان كبيره باشد جايز است،به شرطى كه مال زكات را در معصيت مصرف نكند، اگرچه احوط اين است كه به اينان داده نشود ودر برخى از روايات از دادن زكات به شرابخوار منع شده است. عمل به اين روايات احوط است مخصوصاً درباره كسى كه متجاهر به فسق باشد.

سوم - واجب النفقه زكات دهنده نباشد

واجب است كسى كه زكات مى گيرد، واجب النفقه زكات دهنده نباشد و لذا:

1 - جايز نيست زكات اموال خود را به پدر و مادرش هر چند بالا روند (يعنى پدربزرگها

و مادربزرگها) و به فرزندان پسر و دخترش هر چند پائين روند (يعنى نوه ها و...) و به همسر واجب النفقه اش بدهد. البتّه از سهم فقرا جايز نيست امّا اگر از سهمهاى ديگر مانند بدهكاران، المؤلّفة قلوبهم يا سبيل اللَّه بدهد در صورتيكه اين عنوانها بر آنان انطباق داشته باشد، اشكال ندارد. البتّه به ابن السبيل هم تنها مصرف بازگشت او به شهرش را مى تواند بدهد نه نفقه واجبش را.

2 - اگر سرپرست خانواده تنها به صورت خيلى محدود و سختگيرانه مى تواند مخارج خانواده اش را پرداخت كند و در آن حدّ كه براى آنان گشايش و آسايش حاصل شود نداشته باشد، ظاهر اين است كه مى توان به آنان زكات داد در آن حد كه سطح زندگى آنهامتناسب با وضعيّت اجتماعى شان بالا برود زيرا كسانى كه سرپرست آنها به خاطر دست تنگى، نمى تواند آنان رابه سطح ساير مردم برساند، در عرف فقير گفته مى شوند. پس گرفتن زكات براى آنان جايز است چه زكات از كسى باشد كه مخارج آنها به عهده اوست يا از ديگران.

3 - اگر شخص فقير، پدر بى نياز داشته باشد كه از دادن مصرف و خرجى او هم امتناع نمى ورزد، دادن زكات به او جايز نيست.

4 - به زنى كه شوهر ثروتمندش، خرج او را مى دهد، نمى توان زكات داد بلكه حتّى اگر شوهرش خرجى او را ندهد ولى مجبوركردن او به دادن خرجى امكان داشته باشد، باز هم دادن زكات به اين زن جايز نيست.

5 - جايز است به زن متعه اى خود اگر فقير باشد زكات بدهد زيرا نفقه او بر شوهر واجب نيست امّا اگر به جهت شرط كردن درضمن عقد، نفقه او بر شوهر واجب باشد، دادن زكات به او جايز نيست.

6 - زن مى تواند زكات اموالش را به شوهرش بدهد اگرچه شوهر، بخشى از آن زكات را براى خود اين زن، چون واجب النفقه اوست، مصرف كند.

ص: 505

7 - اگر شخصى مخارج فقيرى را كه واجب النفقه او نيست (چه از نزديكان او باشد مانند برادر و عمو و دائى يا بيگانه باشد) به عهده گرفته باشد، جايز است زكات اموال خود يا زكاتهاى ديگران را به او بدهد.

8 - پدر مى تواند زكات خود را به پسرش بدهد تا براى ازدواج خود هزينه كند، چنانكه پسر هم مى تواند اين كار را نسبت به پدرش انجام دهد.

9 - همچنين جايز است پدر زكات خود را به پسر فقيرش بدهد تا براى همسر و نوكر خود خرج كند چون نفقه آنان بر پدر واجب نيست و همچنين مى تواند از سهم سبيل اللَّه به پسرش بدهد تا بتواند براى خود كتاب بخرد يا ساير نيازهاى تحصيلات دينى خود را برآورده سازد.

10 - مستحبّ است در دادن زكات، خويشاوندانِ فقير خود را ترجيح دهد، در صورتيكه واجب النفقه زكات دهنده نباشند.

چهارم - هاشمى نباشد:

1 - سيّد هاشمى نمى تواند از غير سيّد زكات بگيرد ولى جايز است از خيريّه هايى مانند مدارس، بيمارستانها، پلها و مانند آنها كه از زكات ساخته شده اند، استفاده كند.

2 - براى سيّد فقيرى كه خمس و ساير وجوهات، كفايت مخارج او را نمى كند، جايز است زكات بگيرد ولى بنابر احتياط بايد به مقدار ضرورت اكتفا نمايد.

3 - آنچه براى سيّد حرام است گرفتن زكات واجب و زكات فطره از غير سيّد است امّا غير اين دو مورد مانند زكات مستحبّى(مثل زكات مال التّجاره) و ساير صدقات مستحبّى و بلكه صدقات واجب ديگر مثل صدقات نذر شده و وصيّت شده براى فقير و كفّارات، همگى آنها براى سيّد جايز است اگرچه احوط اين است كه در غير حالت اضطرار از اين موارد هم نگيرد.

مسائل متفرّقه زكات

نيّت زكات:

1 - زكات از عبادات است، لذا در هنگام پرداخت آن بايد تقرّب به خداوند را نيّت كند وامتثال امر خداوند را قصد نمايد و اگر به قصد ريا و شهرت زكات بدهد، باطل مى باشد امّا اگربه منظور تشويق ديگران، زكات را به طور علنى پرداخت كند، در روايات آمده است كه اشكال ندارد بلكه در برخى از روايات آمده است كه در صدقه واجب (زكات) علنى پرداخت كردن بهتر از پنهان نمودن است امّا در صدقه مستحبّى بر عكس، پنهان كردن مستحب است.

2 - اگر بر عهده او دو نوع زكات باشد مانند زكات مال و زكات فطره، احوط اين است كه در

ص: 506

هنگام پرداخت، نوع آن را مشخّص نمايد امّا نيّت وجوب يا استحباب لازم نيست.

3 - اگر شخصى زكاتش را به وكيلش بسپارد كه به مستحقّ برساند، واجب است در هنگام دادن به وكيل، نيّت كند.

4 - اگر شخصى يا وكيلش بدون قصد قربت زكات را، به فقير بدهد ولى قبل از تلف شدن مال زكات، مالك نيّت قربت كند،كفايت مى كند و زكات محسوب مى گردد.

چگونه و چه مقدار و به چه كسى زكات پرداخت شود؟

5 - بنابر اقوى واجب نيست زكات به مجتهد داده شود بلكه جايز است مالك به طور مستقيم زكات را در مواردش مصرف كندمگر اينكه مجتهد از او بخواهد و بر او واجب گرداند كه دراين صورت اگر مالك، مقلّد همان مجتهد باشد، واجب است كه به مجتهدپرداخت كند بلكه بنابر احوط هر چند مقلّد او هم نباشد، اگر به عنوان يك حكم نه فتوا، زكات را از او خواسته باشد، بايد زكات رابه او بدهد.

6 - واجب نيست زكات بر همه هشت مورد مصرف، توزيع و تقسيم شود بلكه جايز است آن را براى يك يا چند مورد از آنهاتخصيص بدهد و حتّى جايز است كه همه آن را به يك شخص بدهد ولى مستحبّ است كه زكات بر همه موارد شود اگر مقدار آن زيادو همه اصناف مستحقّين موجود باشند.

7 - بنابر احوط آن مقدار زكاتى را كه به فقير مى دهد، نبايد كمتر از مقدار زكات در نصاب اوّل هر يك از اموال زكاتى باشد. پس نبايد در نقره كمتر از پنج درهم و در طلا كمتر از نصف دينار ودر گوسفند و شتر كمتر از يك گوسفند و در گاو كمتر از يك گوساله داخل در سال دوّم باشد.

8 - اقرب اين است كه دادن زكات به فقير از سهم فقرا به منظور زيارت يا حجّ جايز است در صورتيكه زيارت و حجّ از شؤون او وجزء مخارج او محسوب شود و همچنين است ساير مخارج فقير مانند سياحت و تفريح اگر از شؤون همه افراد جامعه در شهر اوشمرده شود.

9 - جايز است زكات از سهم (سبيل اللَّه) در هر آنچه كه به وسيله آن به خدا تقرّب جسته مى شود مصرف شود حتّى مثل اينكه به ظالم داده شود تا مؤمنين از شرّ او نجات داده شوند، در صورتيكه نجات دادن منحصر به همين كار باشد.

10 - جايز است زكات به طلاب و دانشجويان فقير داده شود هر چند كه آنها اگر ترك تحصيل كنند، مى توانند با كار و كسب خودرا بى نياز سازند.

البتّه اين در صورتى است كه آن علمى كه او تحصيل مى كند، از نظر شرع، راجح

ص: 507

باشد (1) حتّى اگر خود او در تحصيل علم، قصد قربت نداشته باشد.

تصديق مالك:

11 - ادّعاهاى صاحب مال در مورد اموالش قبول مى شود مثلاً اگر او بگويد كه سال زكاتى اش هنوز كامل نگشته يا ادّعا كند كه زكاتش را داده يا اصلاً زكات به مالش تعلّق نگرفته يا اينكه بعضى از حيوانات او تلف شده و به نصاب نرسيده است، در همه اين مواردادعاهاى او بدون درخواست بيّنه يا ايراد سوگند پذيرفته مى شود، در صورتيكه به دروغ گفتن او علم پيدا نشود، امّا اگر گمان شود كه اودروغ مى گويد، تفحّص و جستجو اشكال ندارد و گاهى هم بر ولىّ فقيه واجب مى شود كه تفحّص كند در صورتيكه تفحّص نكردن موجب ضايع شدن حقّ مستحقّين زكات گردد.

جدا كردن زكات:

12 - واجب است زكات فوراً از مال جدا گردد، ولى پرداخت آن به مستحقّين واجب فورى نيست بلكه تأخير آن جايز مى باشداگرچه احوط اين است كه اگر مستحقّ وجود دارد و پرداختن به او امكان داشته باشد به تأخير نيندازد.

13 - جايز است مال معيّنى را به عنوان زكات جدا نمايد چه از جنس همان مالى باشد كه زكات به آن تعلّق گرفته يا از غير آن وچه مستحقّ وجود داشته باشد يا نه ولى بعداز جدا كردن، تبديل و تعويض آن جايز نيست.

14 - اگر بعد از جدا كردن، امكان داشته كه به مستحقّ برساند ولى نرسانده تا اينكه تلف گرديده يا اينكه رساندن امكان نداشته ولى با تفريط و سهل انگارى او تلف شده است، در هر دو صورت او ضامن است و بايد عوض آن را بدهد.

تجارت با زكات:

15 - اگر قبل از پرداخت يا جدا كردن زكات، با مالى كه زكات بدان تعلّق گرفته است تجارت كند، سود حاصل، بين او و مستحقّ زكات به نسبت سهم هر يك تقسيم مى شود امّا خسارت وزيان تنها به عهده مالك است، ولى اگر با همان مالى كه آن را به عنوان زكات جدا و مشخّص كرده، تجارت نمايد، همه سود از آن مستحقّ زكات بوده و خسارت به عهده تجارت

ص: 508


1- يعنى تحصيل علم، واجب شرعى يا مستحب باشد. البتّه وجوب يا استحباب منحصر در علوم دينى تنها نيست بلكه گاهى تحصيل علوم ديگر مانند علوم پزشكى و مهندسى و صنعتى نيزواجب يا مستحبّ مى باشد در صورتيكه وسيله خدمت به جامعه و پر كردن خلأ در نظام اجتماعى باشد.

كننده مى باشد.

بردن زكات به شهر ديگر:

16 - اگر هيچ يك از اصناف مستحقّين زكات، در شهر مالك موجود نباشد، انتقال دادن آن به شهر ديگر جايز بوده و هيچ اشكالى ندارد و بلكه اگر اميد پيدا شدن مستحقّ را نداشته باشد، واجب است كه به شهر ديگر انتقال دهد و احوط اين است كه دراين صورت، مخارج نقل و انتقال را از مال خود بپردازد.

17 - امّا اگر مصرف كردن زكات در شهرش امكان داشته باشد، احوط اين است كه به جاى ديگر انتقال ندهد اگرچه اقوى اين است كه جايز باشد.

18 - اگر غير از مالى كه به آن زكات تعلّق گرفته، در شهر ديگر نيز اموالى داشته باشد يا اينكه اموالى را به آن شهر انتقال داده باشد،مى تواند زكات را از همان اموال در آن شهر حساب كند هر چند در شهر خودش هم مستحقّ وجود داشته باشد.

19 - امّا اگر مالى كه به آن زكات تعلّق گرفته، در شهر خودش نباشد، جايز است زكات را به شهر خود انتقال دهد و مصرف كند.البتّه در صورت تلف شدن، ضامن مى باشد و به طور كلّى بهتر اين است كه زكات در شهر زكات دهنده مصرف شود.

هزينه هاى زكات:

20 - هزينه هايى كه براى پيمانه زدن يا وزن كردن زكات داده مى شود، از اموال زكات دهنده پرداخت مى گردد نه از زكات وهمچنين هزنيه هاى حواله هاى بانكى براى انتقال دادن زكات يا مخارج حمل و نقل قبل از تحويل دادن به مستحقّ يا به مجتهد.

قبل از وقت پرداخت كردن:

21 - طبق نظر مشهور فقها، دادن زكات قبل از وقت وجوب آن جايز نيست و اين موافق احتياط است زيرا احتمال دارد آن فقيربعداً بى نياز شود، ولى اگر بخواهد اين كار را انجام دهد، بهتر اين است كه اوّل به عنوان قرض به فقير بدهد، سپس كه زمان وجوب زكات فرا رسيد، اگر فقير همچنان مستحقّ باقى مانده باشد، آن قرض را زكات حساب كند.

شك در دادن زكات:

22 - اگر شك كند كه آيا زكات واجب را داده است يا نه؟ واجب است پرداخت كند.

ص: 509

مصالحه بر زكات:

23 - به كارگيرى حيله هاى تضييع كننده حقّ فقرا، جايز نيست مثل اينكه فقير يا مجتهد، زكات را بگيرد امّا براساس توافق قبلى بين آنها، آن را به مالكش برگرداند، يا اينكه زكات را در مقابل مال اندك با او مصالحه كند، يا چيزى را به قيمت بالاتر از قيمت واقعى آن بگيرد، امّا اگر زكات زيادى از سالهاى قبل به عهده كسى باشد و بخواهد توبه كند ولى به خاطر مشكل مالى نتواند اكنون پرداخت نمايد، جايز است فقير زكات را بگيرد سپس به او بازگرداند و بهتر اين است كه فقير آنچه را گرفته با رضايت خاطر وبه عنوان احسان وحلّ مشكل بدهكار عاجز، به او برگرداند.

وقف زكات:

24 - جايز است با مال زكات خود، كتابخانه عمومى تأسيس كند يا كتابهاى دينى و علمى وقرآن و مانند آن بخرد و براى استفاده عمومى وقف نمايد و يا حتّى براى استفاده فرزندانش وقف كند در صورتيكه از نفقه واجب بر او حساب نشود. همچنين جايز است توليت وقف را براى خود يا فرزندانش قرار دهد در صورتيكه اين كار به مصلحت مال موقوفه باشد.

25 - اقرب اين است كه خريدن زمين و باغ از مال زكات و وقف حاصل آن براى فرزندان خود كه واجب النفقه او مى باشند، جايزنيست.

گرفتن عوض زكات:

26 - اگر كسى از دادن زكات امتناع مى ورزد، براى فقير جايز نيست از اموال او به عنوان عوض برداشت كند يعنى بدون اطلاع او يابا نيرنگ و فريب از مال او به قصد زكات بردارد مگر با اجازه حاكم شرع در خصوص هر مورد.

وكيل فقير:

27 - اگر مالك، شخص فقيرى را وكيل بگيرد تا زكات او را ميان مستحقّين توزيع كند، جايز است آن شخص از آن زكات براى خود بگيرد به شرطى كه بداند كه هدف مالك صرفاً رساندن به مستحقّ است، -هر كسى كه باشد- امّا اگر احتمال دهد كه هدف مالك رساندن به مستحقّين ديگر غير از خود اوست، جايزنيست از زكات براى خود بردارد.

زكات گيرنده هم زكات مى دهد:

28 - اگر فقير مقدارى از اموالى كه زكات دارد (مانند غلات، يا چارپايان، يا طلا و نقره)

ص: 510

به دست آورد، و شرايط زكات در آن مال فراهم شود، واجب است زكات بدهد مثل اينكه اگر يك مرتبه به او 40 گوسفند داده شود وشرايط ديگر وجوب هم فراهم باشد، بايد زكات گوسفندان را بدهد.

مال مشترك:

29 - اگر مال زكاتى بين دو يا چند نفر مشترك باشد و سهم هر يك به حدّ نصاب برسد امّا تنها يكى از شركا زكات سهم خود رابدهد و سپس مال را بين خود تقسيم كنند، تصرّف زكات دهنده در مال سهم خود هيچ اشكالى ندارد حتّى اگر شريك ديگر يا ديگرشركا، زكات سهم خود را نداده باشند.

ص: 511

فصل دوّم - زكات فطره

زكاة فطره در روايات شريف:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«زكات فطره بر هر كسى واجب مى شود كه زكات بر او واجب مى شود.» (1)

2 - امام على عليه السلام در خطبه عيد فطر فرمود:

«زكات فطره خود را پرداخت كنيد زيرا فطره سنّت پيامبر شما و فريضه واجب از سوى پروردگار شماست. هر كسى بايدفطره خود و همه خانواده اش را بدهد؛ از ذكور و اناث، كوچك و بزرگ، و آزاد و برده، از هر انسانى به ندازه يك صاع از خرما ياگندم يا جو.» (2)

3 - ابراهيم بن محمّد همدانى مى گويد: روايات درباره فطره مختلف بود پس به امام ابوالحسن صاحب العسكرعليه السلام نوشتم وپرسيدم. امام در جواب نوشت:

«فطره يك صاع از خوراك شهر شماست. بر اهالى مكّه و يمن و طائف و اطراف شام و يمامه و بحرين و هر دو عراق وفارس و اهواز و كرمان، خرما لازم است و بر اهالى شام، كشمش و بر اهالى جزيره و موصل و كوهها، گندم يا جو و بر اهل طبرستان، برنج و بر اهالى خراسان، گندم جز اهل مرو و رى كه بر آنها كشمش واجب است و بر اهل مصر، گندم. در ساير مناطق هم هر منطقه از خوراك غالب خود فطره بدهد و باديه نشينان هم از ماست و كشك. فطره بر شما و بر همه مردم واجب است.» (3)

4 - زراره بن اعين از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه درباره كسى كه فطره اش را جدا كرده وگذاشته تا مستحقّ آن را پيدا كندفرمود:

«اگر از قيد ضمانت خود خارج ساخته، تكليف ساقط شده است و گرنه ضامن است تابه صاحبانش (مستحقّ) برساند.» (4)

ص: 512


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب4، ابواب زكاة الفطرة، ص226، حديث1.
2- همان، باب 5، ص228، حديث 7.
3- همان، باب8، ص238، حديث 2.
4- همان، باب13، ص248، حديث 2.

احكام زكات فطره

وجوب فطره:

1 - زكات فطره در هر سال بعداز پايان ماه مبارك رمضان، به اجماع مسلمين واجب است.

2 - چون زكات فطره همچون زكات مال از عبادات است، واجب است در آن نيّت قربت شود.

3 - فطره بر هر كسى كه در هنگام غروب شب عيد فطر، بالغ، عاقل، آزاد (برده كسى نباشد) بى نياز و هوشيار(بنابر نظر مشهور در دو مورد اخير) باشد واجب مى گردد و شخص بايد هم فطره خود و هم فطره كسانى را كه خرج آنان براو واجب است بپردازد.

4 - فطره در اموال كودك و ديوانه واجب نيست بلكه بر كسى كه خرج آنان را مى دهد واجب مى شود امّا اگر ولىّ كودك و ديوانه ازاموال خود آن دو براى شان خرج مى كند، فطره آن دو نه بر ولىّ آن دو واجب است و نه بر خود آنها امّا كسى كه در هنگام ديده شدن هلال ماه شوّال بى هوش باشد، احتياط در دادن فطره از مالش ترك نشود.

5 - فقيرى كه بر او فطره واجب نيست، كسى است كه به حسب سطح اجتماعى و نيازمنديهاى خود، توان تأمين مخارج خود وخانواده اش را براى يك سال كامل ندارد. كسى كه چنين باشد وجوب فطره از او ساقط مى شود بلكه به عنوان فقير خود مستحقّ گرفتن فطره است. درباره فقير به تفصيل در بحث مستحقّين زكات سخن گفته شد.

6 - اصل در وجوب زكات فطره اين است كه غروب شب عيد فطر را درك كند در حاليكه همه شرايط در او موجود باشد. پس اگركسى پولدار و بى نياز بوده ولى در نزديك غروب شب عيد فقير شده، زكات از او ساقط مى شود، از طرفى ديگر اگر كودك يا ديوانه اندكى قبل از غروب به بلوغ برسد يا هوشيار شود، فطره بر آنان واجب مى شود.

7 - اگر مكلّف قبل از غروب شب عيد بميرد، چيزى در تركه او واجب نيست امّا اگر بعداز غروب بميرد، واجب است فطره او وخانواده اش از تركه او داده شود.

مقدار و جنس فطره:

8 - بر مكلّف واجب است كه فطره خود و آن افرادى از خانواده اش را كه خرجى آنها را مى دهد بپردازد و مقدار آن يك صاع(در حدود سه كيلوگرم) از گندم يا جو يا برنج، يا خرما يا كشمش يا ذرّت يا غير آنها از خوراكيهاى ديگر است.

بنابر احتياط واجب فطره را بايد از بين خوراك غالب اهل آن شهر انتخاب كند واحتياط مستحبّ اين است كه از ميان يكى ازچهار غلّه (گندم، جو، خرما وكشمش) انتخاب كند در

ص: 513

صورتيكه خوراك غالب شهر باشد.

9 - مكلّف مى تواند خود خوراك را به فقير بدهد يا قيمت آن را و اگر قيمت را مى دهد بنابر احتياط به پولهاى رايج اكتفا كند ونبايد جنس ديگرى را به عنوان قيمت بدهد (مثلاً لباسى را به عنوان قيمت يك صاع از خوراك ندهد).

10 - خوراكى را كه به عنوان فطره مى دهد بايد سالم باشد. پس معيوب و فاسد كفايت نمى كند همچنين بايد مخلوط به خاك ومانند آن نباشد مگر اينكه خالص آن به مقدار يك صاع باشد يا مقدار اندكى مخلوط باشد كه از نظر عرف قابل مسامحه وگذشت است.

11 - كسى كه فطره چند نفر بر او واجب است، لازم نيست فطره همه را از يك جنس بدهد بلكه مى تواند فطره برخى را از گندم ياقيمت آن بدهد، و فطره برخى ديگر را از برنج يا قيمت آن بپردازد.

وقت وجوب فطره:

12 - وقت وجوب فطره، با فراهم آمدن كلّيه شرايط ياد شده، از شب عيد است تا ظهر روز عيد براى كسى كه نماز عيد نمى خواندامّا اگر بخواهد نماز عيد بخواند احوط اين است كه قبل از نماز فطره را بدهد و اگر تأخير بيندازد، چنانچه آن را جدا كرده باشد، آن رابه نيّت فطره بدهد وگرنه بنابر احتياط باز هم بايد پرداخت كند امّا نه قصد ادا كند و نه قصد قضا.

13 - فطره را نبايد قبل از ماه رمضان بدهد امّا دادن آن در بين ماه رمضان، بنابر اظهر جايز است و احتياط اين است كه در وقتش بدهد.

جدا كردن و انتقال دادن فطره:

14 - مكلّف مى تواند فطره را در وقتش، از خود جنس يا از قيمت آن جدا كند، سپس به فقير بدهد در صورتيكه در وقتش، قدرت بر دادن آن نداشته باشد. امّا نيّت زكات در هنگام جدا كردن بايد انجام شود و احوط اين است كه در هنگام دادن به فقير هم تجديدنيّت نمايد.

15 - بنابر احتياط واجب زكات فطره نبايد از شهر خود شخص به شهر ديگر انتقال داده شود مگر در صورتيكه مستحقّ وجودنداشته باشد يا اينكه بخواهد آن را به مجتهد جامع الشرائط بدهد.

16 - اگر فطره را جدا كند ولى دادن آن را به مستحقّ به تأخير اندازد و در همين مدّت تلف شود، چنانچه تأخير بدين جهت بوده كه رساندن آن به مستحقّ امكان نداشته است، ضامن نيست امّا اگر رساندن آن ممكن بوده است، ضامن است و بايد عوض آن را بدهد.

ص: 514

فطره افراد تحت تكفّل و مهمان:

اشاره

17 - واجب است مكلّف فطره خود و هر كسى را كه در شب عيد فطر، نان خور او محسوب مى شود بدهد چه آن كس كوچك باشديا بزرگ، مسلمان باشد يا كافر، واجب النفقه او باشد يا نه، از خويشاوندان او باشد يا بيگانه، آزاد باشد يا برده، همراه با زكات دهنده و در شهر او زندگى كند يا در جاى ديگر مثل فرزند انسان كه در شهر ديگر مشغول تحصيل است ولى همچنان نان خور پدرش است.

18 - مهمانى كه قبل از غروب شب عيد و با رضايت صاحب خانه وارد مى شود و تا فرارسيدن هلال ماه شوّال در آنجا مى ماند،فطره اش بر مهماندار يعنى صاحب خانه واجب است به شرطى كه در عرف صدق كند كه او جزء افراد نان خور صاحب خانه است مثل اينكه او براى مدّت كافى قبل از شب عيد يا بعداز آن بماند و بنابر احتياط مستحبّ فطره هر مهمانى را كه مطلقاً در شب عيد نزد اوست پرداخت كند امّا فطره مهمانى كه بعداز غروب شب عيد واردمى شود هر چند قبل از آن دعوت شده باشد، بر صاحب خانه واجب نمى شود.

19 - زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، اگر كسى ديگر مخارج او را مى دهد، فطره زن هم بر او واجب است و اگر هيچ كسى مخارج او را نمى دهد، چنانچه غنى باشد فطره بر خود او واجب است.

20 - فطره جنين واجب نيست مگر اينكه قبل از غروب شب عيد متولّد شود امّا فطره شيرخوار بر عهده پدر اوست اگر خرج زن شير دهنده (مادرش باشد ياغير او) را مى دهد امّا اگر خرج زن شيردهنده را كسى ديگر مى دهد فطره شيرخوار هم بر عهده آن كس است امّا اگر خرج زن شيردهنده از اموال خود شيرخوار داده مى شود، فطره از او ساقط است.

21 - زنى كه طلاق رجعى داده شده اگر همچنان نان خور شوهر است، فطره او نيز بر عهده شوهر است و گرنه بر عهده او نيست.

22 - اگر شخص عيالوار خود، فقير باشد امّا فرد تحت تكفّل او بى نياز، بنابر اقوى زكات فطره بر عهده خود شخص تحت تكفّل است.

23 - شرط وجوب زكات فطره اين نيست كه مخارج افراد تحت تكفّل از مال حلال باشد بلكه اگر از راه حرام مثل مال غصبى،مصرف آنها را بدهد بازهم فطره بر او واجب است.

24 - كسى كه فطره او بر ديگرى واجب شده است (مانند همسر واولاد و مهمان) بنابر احتياط واجب در صورتيكه آن ديگرى از باب معصيت يا از روى فراموشى فطره آنان را پرداخت نكند، بايد خودشان فطره خود را بدهند.

25 - كسى كه فطره ديگرى بر او واجب است (مثل صاحب خانه نسبت به مهمان و سرپرست

ص: 515

خانواده نسبت به اعضاى خانواده) اگر آن ديگرى از طرف خود فطره اش را بدهد، بنابر احتياط از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود مگر اينكه آن ديگرى داوطلبانه و به قصد نيابت از كسى كه فطره بر او واجب شده و -احتياطاً- با اجازه او فطره را داده باشد كه دراين صورت فطره ساقط مى شود.

فطره اجير:

26 - كسى كه شخصى را براى كار در نزد خود اجير مى كند و در ضمن قرارداد كليه مخارج او را نيز به عهده مى گيرد، فطره اش نيز براو واجب مى شود امّا اگر با او شرط كند كه اجرت معيّنى به او بدهد و او هزينه هاى خود را از آن اجرت تأمين كند، فطره او بر صاحب كار نيست. معيار كلّى در مسأله اين است كه در عرف صدق كند كه اجير، نان خور و تحت تكفّل صاحب كار شده است.

موارد مصرف فطره:

27 - فطره را مى توان در همان هشت مورد مصرف زكات مال، مصرف كرد ولى احوط اين است كه به مصرف كردن آن براى فقراومساكين مؤمنين اكتفا شود. چنانكه هزينه كردن آن براى كودكان فقير مؤمنين يا تمليك آن به آنها نيز جايز مى باشد.

28 - در فقيرى كه فطره به او داده مى شود، عدالت شرط نيست ولى احوط اين است كه به شرابخوار و متجاهر به معصيت داده نشود. همچنين جايز نيست به كسى داده شود كه آن را در معصيت مصرف مى كند.

29 - فطره غير هاشمى به هاشمى داده نمى شود امّا فطره هاشمى براى هاشمى و غير هاشمى جايز است.

30 - بنابر احوط نبايد به يك فقير كمتر از يك صاع (سه كيلوگرام) داده شود امّا بيشتر از آن جايز است.

31 - اگر شخصى ادّعا كند كه فقير است، زكات فطره به او داده نمى شود مگر اينكه زكات دهنده علم داشته باشد كه او قبلاً فقيربوده يا به راستى او از ظاهر حالش گمان حاصل شود يا كسى كه به سخن او اطمينان مى شود به فقير بودن او شهادت بدهد.

آداب فطره:

32 - براى فقير نيز مستحبّ است كه فطره خود را بدهد و اگر خانواده دارد و مى خواهد فطره از آنان هم پرداخت كند ولى بيش ازيك صاع ندارد، مى تواند اوّل آن يك صاع را به نيّت

ص: 516

فطره از طرف خود به يكى از افراد خانواده بدهد و او هم به نيّت فطره از طرف خود به سوّمى بدهد و هكذا تا اينكه آخرين فرد آن را به فقير خارج از خانواده بدهد.

33 - در دادن فطره مستحبّ است فقراى خويشاوندان، سپس فقراى همسايه، سپس فقراى اهل علم و فضيلت را ترجيح دهد، واگر مرجّحات و امتيازات ديگرى هم باشد، مستحبّ است صاحبان امتياز را بر ديگران مقدّم بدارد.

34 - مستحب است فطره طفلى كه بين غروب شب عيد تا پيش از ظهر روز عيد به دنيا آمده داده شود.

35 - همچنين اگر بين غروب شب عيد تا قبل از زوال روز عيد كودك به بلوغ برسد يا ديوانه هوشيار شود يا كافر مسلمان گردد،مستحبّ است فطره بدهد.

ص: 517

فصل سوّم - انفاق و صدقات

انفاق و صدقات در قرآن كريم

انفاق در راه خدا، نتيجه مستقيم ايمان به خدا و نشانه يقين ژرف به اوست و يقين به اينكه تنها او بخشنده زندگى، ثروت،مالكيّت و هدايت است.

از ويژه گيهاى يك شخصيّت مسلمان، بخشندگى و دهندگى اوست و اين بذل و بخشش براى كسب شهرت و ريا و به منظور نشان دادن به مردم نيست بلكه در راه خدا و براساس روشى است كه خداوند براى او ترسيم نموده است.

قرآن مجيد در بسيارى از سوره هاى خود، از انفاق و صدقه دادن سخن گفته است كه خود از اهمّيت موضوع و نقش اساسى آن دربرپا داشتن زندگى اجتماعى انسان، حكايت مى كند. در آيات كريمه 261 تا 274 سوره بقره به جوانب گوناگون مخصوصاً ابعاد روانى انفاق پرداخته شده وبه عنوان جلوه اى از جلوه هاى ايمان به خدا و روز قيامت بيان شده است. اين آيات را باهم مرور ومورد تدبّر قرار مى دهيم:

1- اخلاص در انفاق:

خدايى كه به ما زندگى و نعمتهاى آن را بخشيده است، به ما دستور مى دهد كه بخشى از آنچه را به ما داده است، به پيشگاه اوتقديم كنيم تا چند برابر به ما عوض دهد. آنچه را ما براى خدا مى دهيم، از بين نمى رود بلكه بسان دانه اى است كه آن را در دل زمين مى كاريم. دانه با كاشته شدن از بين نمى رود بلكه آن دانه اى كه آن را مى خوريم، از بين مى رود و نابود مى شود امّا آن دانه اى كه آن را دردل زمين دفن كرده ايم، رشد مى كند و رشد مى كند تا اينكه تبديل به صدها دانه ديگر مى شود. اين كار خدا و سنّت اوست كه مقداراندكى از مالى را كه در راه او انفاق كرده اى و به بندگان او صدقه داده اى، از تو مى گيرد و چند برابر به تو باز مى گرداند.

خداوند مى فرمايد :مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّاْئَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيم ٌ (1).

ص: 518


1- سوره بقره، آيه 261.

«كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد وخداوند آن را براى هر كس بخواهد، دو يا چند برابر مى كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت)، وسيع و (به همه چيز)داناست.»

انفاق در راه خدا نوعى سرمايه گذارى و بهره بردارى در زندگى دنيا و آخرت است ولى اين سرمايه گذارى و بهره بردارى در معرض زيان و نابودى است اگر از آن درست نگهدارى و پاسدارى نشود و در برابر شهوت شهرت طلبى و مقام خواهى، مقاومت به عمل نيايد.

شخص مؤمن درپى انفاق خود، منّت نمى گذارد و آزار نمى رساند و از راه انفاق به اشباع شهوت شهرت خواهى و قدرت طلبى خودنمى پردازد بگونه اى كه بر فقير فخر بفروشد و خود را بالاتر از او بداند و به ناحقّ تكبّر و خودخواهى پيشه كند و براى خود طبقه متمايزى در مقابل فقرا بسازد.

خداوند متعال مى فرمايد: الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لَا يُتْبِعُونَ مَا أَنفَقُوا مَنّاً وَلَا أَذىً لَّهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (1).

«كسانى كه اموال خود را در راه خود انفاق مى كنند، سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند، منّت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند. پاداش آنها نزد پروردگارشان است و نه ترسى دارند ونه غمگين مى شوند.»

سپس قرآن مجيد بر دشوار بودن اين شرط در انفاق، تأكيد مى كند زيرا تحقّق اين شرط نيازبه اين دارد كه انسان خود را در مقابل نفس امّاره كاملاً تمرين دهد و آماده كند و از شهوتهاى شيطانى به طور هميشگى جلوگيرى وپيش گيرى بعمل آورد.

خداوند مى فرمايد: قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذىً وَاللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (2).

«گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان) و عفو (و گذشت از خشونتهاى آنها)، از بخششى كه آزارى به دنبال داشته باشد بهتر است و خداوند، بى نياز و بردبار است.»

اگر شخصى بى نياز و ثروتمند، از مال خود به فقيران ندهد ولى با آنان نشست و برخاست كندو خود را يكى از آنها بداند و ا نان را برادر خود بشمارد و سلطه جويى نداشته باشد بلكه اگر اشتباه و خطايى از آنان سر بزند، مورد عفو و گذشت قرار دهد، در نزد خداوند به مراتب بهتر از اين است كه به انگيزه قدرت طلبى و تكبّر وذليل ساختن و مخدوش كردن كرامت انسانى آنان، به آنان صدقه بدهد و در ميان مردم حالت طبقاتى ايجاد كند.

قرآن كريم با تبيين اين انديشه، به مؤمنان هشدار مى دهد كه صدقات شان ممكن است به طور كلّى نابود شود و بسوزد اگر آنان دراين صدد باشند كه از صدقه به عنوان يك وسيله براى سلطه بر

ص: 519


1- سورة بقره، آيه 262.
2- سوره بقره، آيه 263.

فقرا و محرومان استفاده كنند و دراين صورت صدقات نه باعث رشد وشكوفايى مال و ثروت مى شود و نه موجب جلب رحمت الهى در آخرت.

خداوند يك مثل بسيار روشن ارائه مى دهد كه چگونه انسان، عمل خير خود را باطل مى گرداند؟ خداوند مى فرمايد: چنين شخصى مانند زمين سخت و كوهستانى و سنگزارى است كه دهقان تنها چند مشت خاك روى آن بريزد تا در آن كِشت كند و بكارد ولى سيل باران بيايد آن چند مشت خاك را ببرد و زمين دوباره به حالت اوّل خود برگردد و غير قابل زراعت شود. شخصى كه انفاق مى كندامّا از آن به منظور شهرت و مقام و قدرت استفاده مى كند مانند همين زمين خشك و سختى است كه شايسته روييدن هيچ گياهى نيست.

خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِفَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (1) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و به خدا و رستاخيز ايمان نمى آورد. (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (وخالى از خاك و بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.»

در قرآن مثل ديگرى كاملاً برعكس مثل قبلى نيز بيان شده است، مثل مؤمنانى كه با اخلاص تمام در راه خدا انفاق مى كنند. چنين افرادى از سه فايده بهره مند مى شوند: كسب رضاى خداوند، تزكيه نفس و تربيت آن براساس تقوا و بخشش و سود دهى و سوّم هم چيدن ميوه هاى بخشش خود در قالب ثواب عظيم در دنيا و آخرت.

خداوند مى فرمايد:

وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتاً مِّن أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَاضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2) .

«و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خوشنودى خدا و تثبيت (ملكات انسانى در) روح خود انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد (و از هواى آزاد و نور آفتاب به حدّ كافى بهره گيرد) و ميوه خود را دو چندان دهد و اگر باران درشت به آن نرسد، بارانى

ص: 520


1- سوره بقره، آيه 264.
2- سوره بقره، آيه 265.

نرم به آن مى رسد و خداوند به آنچه انجام مى دهيدبيناست.»

خداوند مثل بسيار جالبى مى زند براى كسى كه در روز قيامت با اينكه احتياج به پاداش دارد، به جهت باطل شدن اعمالش،اميدش بر باد مى رود و متوجّه مى شود كه آن شهرت طلبى و قدرت خواهى او كه با منّت گذاشتن و آزار رساندن به فقرا از طريق انفاق وصدقه دادن ظهور پيدا مى كرد، همه كارهاى نيكش را از بين برده و زحماتش را به باد داده است.

پروردگار ما مى فرمايد:

أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (1) .

«آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن، نهرها بگذرد و براى او در آن(باغ)، از هرگونه ميوه اى وجود داشته باشد، در حالى كه به سنّ پيرى رسيده و فرزندانى (كوچك و) ضعيف دار(ددراين هنگام) گردبادى (كوبنده) كه در آن آتش (سوزانى) است به آن برخورد كند و شعله ور گردد وبسوزد (طمين طور است حال كسانى كه انفاقهاى خود را با ريا و منّت و آزار باطل مى كنند) اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى كند شايد بينديشيد.»

2- انفاق از مال پاك نه پليد

خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلَّا أَن تُغْمِضُوا فِيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (2) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از قسمتهاى پاكيزه اموالى (كه از طريق تجارت) به دست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم، انفاق كنيد و براى انفاق به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد در حاليكه خود شما حاضر نيستيد آنها را بپذيريد مگر ازروى اغماض و كراهت و بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.»

شما براى انفاق از بهترين چيزى كه داريد برگزينيد چه از آن اموالى كه با كوشش و زحمت بدست آورده ايد مانند پول و ساختمان وچيزهايى كه با دست خود ساخته ايد و چه اموالى كه خود در آن زحمتى نكشيده ايد مانند زراعت و شير حيوانات و زاد و ولد آنها، ازهر كدام باشد

ص: 521


1- سوره بقره، آيه 266.
2- سوره بقره، آيه 267.

اشكال ندارد، مهم اين است كه براى خداوند، بهترين مال موجود خود را برگزينيد و به سراغ اموال ناپاك خود براى انفاق نرويد و بينديشيد كه اگر كار بر عكس شود يعنى شما خودتان اگر فقير باشيد آيا اين اموال ناپاك و پليد را مى پذيريد؟

3- آثار انفاق

قرآن به ما هشدار مى دهد كه به وسوسه هاى شيطان توجّه نكنيد؛ وسوسه هايى كه از درون خود ما برمى خيزد و مى گويد انفاق نكنيد زيرا اگر مال خود را به ديگران بدهيد، فقير مى شويد.

الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (1) .

«شيطان شما را (به هنگام انفاق) وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشا (و زشتى ها) امر مى كند ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد و خداوند قدرتش وسيع و (به هر چيز) داناست * (خدا) دانش وحكمت را به هر كس بخواهد مى دهد و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است و جز خردمندان متذكّر نمى گردند.»

انفاق، ثروت را در بين مردم به چرخش درمى آورد و باعث شكوفائى اقتصاد مى شود كه نتيجه آن بهره مند شدن همگان است. ازسوى ديگر شيطان شما را از فقير شدن مى ترساند و شما هم دست نگهميداريد و مردم از شما نفرت پيدا مى كنند و در ميان مردم دشمنى پديد مى آيد و بر اثر آن فحشا و زشتى ها رواج مى يابد. آيا واقعاً انفاق بهتر نيست تا بجاى كينه و نفرت و خصومت، محبّت وهمدلى حاكم شود؟

تأثير بخشش و انفاق در رفاه و آسايش اقتصادى، يك تأثير فطرى است كه سنّت خدا در زندگى آن را خواسته است چه مردم ازبخشش و انفاق آگاهى داشته باشند يا نه زيرا آگاهى يا ناآگاهى مردم در تأثير انفاق در رشد اقتصاد، هيچ اثرى ندارد.

4- كتمان و پنهان داشتن انفاق:

امّا اين كافى است كه خداوند اثر انفاق را بداند زيرا اوست كه با انفاق، ثروت را دو چندان مى گرداند نه مردم.

خداوند مى فرمايد:

وَمَا أَنفَقْتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِّن نَّذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ (2) .

ص: 522


1- سوره بقره، آيات 268 و 269.
2- سوره بقره، آيه 270.

«و هر چيز را كه انفاق مى كنيد يا (اموالى كه) نذر كرده ايد (در راه خدا انفاق كنيد)، خداوند آنها را مى داند وستمگران ياورى ندارند.»

بدين ترتيب اين آيه زمينه سخن گفتن درباره كتمان و پنهان داشتن انفاق را فراهم مى سازد زيرا تا زمانى كه انفاق در راه خدا باشد ونه براى برترى جوئى بر مردم، يك عمل صالح خواهد بود كه دانستن يا ندانستن مردم هيچ ضرر و زيانى به آن نمى رساند، ولى بهتراست مخفى و بدور از چشم وعلم مردم انجام شود زيرا دراين صورت از انگيزه هاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى دور خواهد بود.

خداوند مى فرمايد:

إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَيِّآتِكُم وَاللَّهُ بِمَاتَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (1) .

«اگر انفاقها را آشكار كنيد خوب است و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است و قسمتى از گناهان شمارا مى پوشاند و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.»

و چون شايسته است انفاق در راه خدا باشد، پس رهبرى اسلامى تنها، كانالى است كه مال انفاق شده را به مستحقّان آن مى رساندو در قبال انفاق ثروتمندان، بيش از اين مسؤوليّتى ندارد ومسؤول اوّل از اعمال شخص، خود اوست زيرا سود و زيانش هم به طورمستقيم به خود او مى رسد.

خداوند مى فرمايد:

لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاءُ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنفُسُِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنفِقُوا مِن خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لَا تُظْلَمُونَ (2) .

«هدايت آنها (به طور اجبار) بر تو نيست ولى خداوند هر كه را بخواهد هدايت مى كند و آنچه را از خوبيها و اموال انفاق مى كنيد، براى خودتان است (ولى) جز براى رضاى خدا انفاق نكنيد و آنچه از خوبيها، انفاق مى كنيد، (پاداش آن)به طور كامل به شما داده مى شود و به شما ستم نخواهد شد.»

5- مصرف انفاق

اين سؤال باقى مى ماند كه در كجا و براى چه كسى انفاق كنيم؟

آيه شريفه پاسخ مى دهد:

لِلْفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ

ص: 523


1- سوره بقره، آيه 271.
2- سوره بقره، آيه 272.

مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لَا يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (1) .

«(انفاق شما بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند و نمى توانند مسافرتى كنند (وسرمايه اى بدست آورند) و از شدّت خويشتن دارى، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند امّا آنها را از چهره هايشان مى شناسى و هرگز بااصرار چيزى از مردم نمى خواهند و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است.»

سخن آخر اينكه انسان نبايد براى انفاق خود در راه خدا حدّ و مرزى قايل شود بلكه بايد هر زمان و هر جا كه شكافى و خلائى درجامعه احساس مى كند دست انفاق و كمك به سوى محرومان و فقرا دراز كند و از كسانى باشد كه خداوند درباره آنها مى گويد:

الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم بِاللَّيلِ وَالنَّهَارِ سِرّاً وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (2) .

«آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.»

انفاق و صدقات در روايات شريف

پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام بعداز او، به ترغيب و تشويق مسلمانان

به انفاق و صدقه دادن پرداختند و مجموعه عظيمى از روايات دراين زمينه نقل شده است كه پاره اى از آنها را خوشه چين مى كنيم وبراى تبيين خطوط كلّى انفاق و صدقات دراين جا نقل مى نمائيم:

آثار صدقه:

1 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

الصدقة تدفع ميتة السوء » (3).

«صدقه دادن، مرگ بد را دفع مى كند.»

2 - بازهم پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

تصدّقوا فإنّ الصدقة تزيد في المال كثرة، فتصدّقوا رحمكم اللَّه » (4).

«صدقه بدهيد زيرا صدقه مال را زياد مى كند. پس صدقه بدهيد خداوند شما را رحمت كند.»

ص: 524


1- سوره بقره، آيه 273.
2- سوره بقره، آيه 274.
3- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب1، ابواب الصدقه، ص255، حديث 2.
4- همان، ص257، حديث8.

3 - زراره از امام صادق عليه السلام روايت مى كنند:

«

استنزلوا الرزق بالصدقة، من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة، إنّ اللَّه ينزل المعونة على قدر المؤونة » (1).

«رزق و روزى را با صدقه براى خود فرود آوريد. كسى كه به روز قيامت و پاداش يقين داشته باشد، نيكو بخشش خواهد كرد.خداوند كمك خود را به قدرى نازل مى كند كه شما هزينه گذاشته ايد.»

4 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

داووا مرضاكم بالصدقة، وادفعوا البلاء بالدعاء، واستنزلوا الرزق بالصدقة، فإنّها تفكّ من بين لحى سبعمأة شيطان » (2).

«بيماران خود را با صدقه معالجه كنيد، بلا را با دعا رفع نماييد و روزى را با صدقه فرودآوريد زيرا صدقه دادن، انسان را از بندهفت صد شيطان نجات مى بخشد.»

5 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

خير مال المرء وذخائره الصدقة » (3).

«بهترين مال انسان و بهترين پس انداز او صدقه است.»

6 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

باكروا بالصدقة، فمن باكر بها لم يتخطّاها البلاء » (4).

«صبح خود را با صدقه آغاز كنيد زيرا كسى كه چنين كند، بلا به او نرسد.»

كمال ايمان:

7 - مفضّل بن عمر مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

لا يكمل إيمان العبد حتّى يكون فيه أربع خصال: يُحسّن خلقه، وتسخو نفسه، ويمسك الفضل من قوله، ويخرج الفضل من ماله » (5).

«ايمان بنده كامل نمى شود مگر اينكه چهار خصلت و صفت در او باشد: اخلاقش را نيكو گرداند، نفسش سخاوتمند شود، ازپرحرفى بپرهيزد و زيادى مالش را (صدقه) بدهد.»

ص: 525


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب1، ابواب الصدقه، ص257، حديث11.
2- همان، باب3، ص260، حديث1.
3- همان، ص257، حديث14.
4- همان، حديث15.
5- همان، ص259، حديث21.

دست خدا:

8 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

الأيدي ثلاثة فيد اللَّه العليا، ويد المُعطي التي تليها، ويد السائل السفلى، فأعط الفضل ولاتعجز نفسك » (1).

«دستها سه دست است: دست خدا كه بالاترين دستهاست، دست دهنده كه بعداز دست خداست و دست طلب كننده كه پائين ترين دستهاست. پس زيادى مالت را بده و خويشتن را عاجز نگردان.»

هر چند اندك:

9 - امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

تصدّقوا ولو بصاع من تمر، ولو ببعض صاع، ولو بقبضة، ولو بتمرة، ولو بشقّ تمرة، فمن لم يجد فبكلمة طيّبة، فإنّ أحدكم لاقي اللَّه فقائل له: ألم أفعل بك؟ ألم أجعلك سميعاً بصيراً؟ ألم أجعل لك مالاً وولداً؟ فيقول: بلى، فيقول اللَّه تبارك وتعالى: فانظر ما قدّمت لنفسك. فينظر قدّامه وخلفه وعن يمينه وعن شماله فلايجد شيئاً يقي به وجهه من النار » (2).

«صدقه بدهيد هر چند با يك صاع (سه كيلو) از خرما يا قسمتى از صاع يا با يك مشت و حتّى با يك خرما وبا نصف خرما و اگر كسى هيچ چيزى نداشت با گفتن سخن نيكو صدقه بدهد زيرا موقعى كه در قيامت يكى از شما خدا را ملاقات كند، خداوند به اومى گويد: آيا من درباره تو چنين نكردم؟ اّيا تو را شنوا و بينا قرار ندادم؟ آيا براى تو مال و فرزند ندادم؟ در جواب مى گويد: بلى. خداوندمى فرمايد: پس ببين تو براى خود چه فرستاده اى؟ پس جلو و عقب و راست و چپش را نگاه مى كند، هيچ چيزى نمى يابد كه به وسيله آن صورت خود را از آتش نگهدارد.»

لقمه اى در مقابل لقمه:

10 - امام رضاعليه السلام فرمود:

«

ظهر في بني إسرائيل قحط شديد سنين متواترة، وكان عند امرأة لقمة من خبز، فوضعته في فمها لتأكله، فنادى السائل: يا أمة اللَّه، الجوع. فقالت المرأة: أتصدّق في مثل هذا الزمان، فأخرجتها من فيها ودفعته إلى السائل، وكان لها ولد صغير يحتطب في الصحراء فجاء الذئب فحمله، فوقعت الصيحة، فعَدَت الاُمّ في أثر الذئب، فبعث اللَّه عزّ وجلّ جبرئيل فأخرج الغلام من فم الذئب فدفعه إلى امّه، ثمّ قال

ص: 526


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب5، ابواب الصدقه، ص263، حديث4.
2- همان، باب7، ص264، حديث1.

لها:يا أمة اللَّه، أرضيت؟ لقمة بلقمة » (1).

«در ميان بنى اسرائيل، براى چند سال متمادى، قحطى شديدى پديد آمد و زنى لقمه نانى داشت كه به دهن گذاشت تا تناول كند ودر آن هنگام سائلى فرياد زد: اى كنيز خدا! گرسنه ام. زن گفت: در چنين زمانى بايد صدقه بدهم. پس آن لقمه را از دهن خارج كرده و به سائل داد. اين زن پسر كوچكى داشت كه در همان هنگام در صحرا مشغول جمع آورى هيزم بود امّا گرگ آمد و او را با خود برد. فرياد بلندشد و مادر بدنبال گرگ دويد. خداوند جبرئيل را فرستاد. جبرئيل پسر را از دهن گرگ بيرون آورد و به مادرش داد. پس به مادر گفت: اى كنيز خدا! آيا راضى شدى؟ اين لقمه در مقابل آن لقمه.»

خداوند به دست خود صدقه را دريافت مى كند:

11 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه يقول: ما من شيء إلّا وقد وكّلت به من يقبضه غيري إلّا الصدقة فإنّي أتلقّفها بيدي تلقّفاً، حتّى أنّ الرجل يتصدّق بالتمرة، أو بشقّ تمرة فاُربيها له كما يربي الرجل فلوه وفصيله، فيأتي يوم القيامة وهو مثل احُد وأعظم من احُد » (2).

«خداوند مى فرمايد: هيچ چيزى نيست مگر اينكه كسى غير از خود را مسؤول گرفتن و دريافت كردن آن قرار داده ام مگر صدقه كه من آن را به دست خود دريافت مى كنم حتّى اگر مردى با خرما يا با نصف خرما صدقه بدهد من آن را براى او پرورش مى دهم چنانكه او فرزندخود را پرورش مى دهد وهنگاميكه او در روز قيامت حاضر مى شود، آن صدقه اش را مثل كوه احد يا بزرگتر و عظيم تر از آن مى يابد.»

صبح خود را با صدقه آغاز كنيد:

12 - ابو ولّاد مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

بكّروا بالصدقة، وارغبوا فيها، فما من مؤمن يتصدّق بصدقة يريد بها ما عند اللَّه ليدفع اللَّه بها عنه شرّ ما ينزل من السماء إلى الأرض في ذلك اليوم، إلّاوقاه اللَّه شرّ ما ينزل من السماء إلى الأرض في ذلك اليوم » (3).

«صبح خودرا با صدقه آغاز كنيد ودر دادن صدقه رغبت نشان دهيد زيرا هيچ مؤمنى نيست كه صدقه بدهد و به وسيله آن صدقه ازخدا بخواهد كه شرّ آنچه را در آن روز از آسمان به زمين فرومى آيد، از او دفع كند، مگر اينكه خداوند او را از شرّ آنچه از آسمان به زمين درآن روز فرود مى آيد حفظ خواهد كرد.»

ص: 527


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب7، ابواب الصدقه، ص264، حديث4.
2- همان، ص265، حديث7.
3- همان، باب8، ص267، حديث3.

صدقه از مرگ بد پيش گيرى مى كند:

13 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

مرّ يهودي بالنبيّ صلى الله عليه وآله فقال: السام عليك. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: عليك. فقال أصحابه: إنّما سلّم عليك بالموت؟ قال: الموت عليك. قال النبيّ صلى الله عليه وآله:وكذلك رددت، ثمّ قال النبيّ صلى الله عليه وآله: إنّ هذا اليهودي يعضّه أسود في قفاه فيقتله. فذهب اليهودي فاحتطب حطباً كثيراً فاحتمله، ثمّ لم يلبث أن انصرف، فقال له رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: ضعه، فوضع الحطب فإذا أسود في جوف الحطب عاض على عود. فقال: يا يهودي، أي شيء عملت اليوم؟ فقال: ما عملتُ عملاً إلّا حطبي هذااحتمله فجئت به وكان معي كعكتان فأكلتُ واحدة وتصدّقت بواحدة على مسكين، فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: بها دفع اللَّه عنه، وقال: الصدقة تدفع ميتة السوء عن الإنسان» (1) .

«مرد يهودى اى از كنار پيامبرصلى الله عليه وآله گذشت و گفت: السام عليك (مرگ بر تو). پيامبر خداصلى الله عليه وآله در جواب فرمود: بر توباد. اصحاب گفتند: او با مرگ، بر تو سلام كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: من هم چنين جواب دادم. سپس پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اين يهودى را ازپشت، مارى مى گزد ومى كُشد. سپس آن يهودى رفت هيزم فراوانى جمع و حمل كرد و بى درنگ به راه افتاد. پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: بارت را به زمين بگذار. پس به زمين گذاشت و ناگهان ديده شد كه مارى در ميان هيزم، بر چوبى نيش گذاشته است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: اى يهودى! امروز چه كارى انجام دادى؟ گفت: هيچ كارى نكرده ام جز همين بار هيزم كه آورده ام و دو عدد نان شيرينى كه با خود داشتم يكى راخوردم و ديگرى را به مسكينى صدقه دادم. پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: به وسيله همان صدقه خداوند اين را از تو دفع كرده است. سپس فرمود: صدقه مرگ بد را از انسان دفع مى كند.»

14 - محمّد بن مسلم مى گويد: با امام باقرعليه السلام در مسجد پيامبر نشسته بوديم كه يكى از بالكن هاى مسجد فروريخت و مردى زيرآوار شدا مّا به او آسيبى نرسيد و تنها پايش مصدوم شد. امام باقرعليه السلام فرمود:

از او سؤال كنيد امروز چه عملى انجام داده است؟ از او پرسيدند پس گفت:

از خانه خارج شدم و در آستينم مقدارى خرما بود و بر سائلى گذشتم و خرما را به او صدقه دادم.

امام عليه السلام فرمود:

«

بها دفع اللَّه عنك » (2).

«به وسيله همان صدقه خداوند مرگ را از تو دفع كرده است.»

ص: 528


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب9، ابواب الصدقه، ص268، حديث3.
2- همان، ص269، حديث6.

قضا را تغيير مى دهد:

15 - در وصيّت پيامبرصلى الله عليه وآله به على عليه السلام آمده است:

«

يا عليُّ، الصدقة تردّ القضاء الذي قد ابرِم إبراماً.

يا عليُّ، صلة الرحم تزيد في العمر.

يا عليُّ، لاصدقة وذو رحم محتاج.

يا عليُّ، لاخير في القول إلّا مع الفعل، ولافي الصدقة إلّا مع النيّة » (1).

«اى على! صدقه دادن قضاى مبرم و محكم الهى را تغيير مى دهد.

اى على! صله رحم عمر را زياد مى كند.

اى على! صدقه به ديگران معنى ندارد در صورتيكه خويشاوند نيازمندى داشته باشى.

اى على! در سخن بدون عمل خيرى نيست و در صدقه بدون نيّت نيز خيرى نيست.»

نحوست را دفع مى كند:

16 - امام صادق عليه السلام فرمود:

كان بيني وبين رجل قسمة أرض، وكان الرجل صاحب نجوم، وكان يتوخّى ساعة السعود فيخرج فيها، وأخرج أنا في ساعة النحوس، فاقتسمنا، فخرج لي خير القسمين، فضرب الرجل يده اليمنى على اليسرى، ثمّ قال: ما رأيتُ كاليوم قطّ. قلت :

«ويل الآخر وما ذاك؟».

قال:

إنّي صاحب نجوم أخرجتك في ساعة النحوس وخرجت أنا في ساعة السعود ثمّ قسّمنا فخرج لك خير القسمين، فقلت:

«

ألا احدِّثك بحديث حدّثني به أبي؟ قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: من سرّه أن يدفع اللَّه عنه نحس يومه فليفتتح يومه بصدقة يذهب اللَّه بها عنه نحس يومه، ومن أحبّ أن يذهب اللَّه عنه نحس ليلته فليفتتح ليلته بصدقة يدفع عنه نحس ليلته ». ثمّ قلت:

«

وإنّي افتتحت خروجي بصدقة؛ فهذا خير لك من علم النجوم » (2).

بين من و مردى، زمين مشتركى بود كه بايد تقسيم مى كرديم. آن مرد ستاره شناس بود و ساعت سعد و نيك را انتظار مى كشيد تا در آن ساعت خارج شود و من در ساعت نحس و شوم خارج شوم.زمين را تقسيم كرديم و بهترين قسمت به من رسيد. آن مرد دست راستش را به دست چپش زد و گفت:

ص: 529


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب8، ابواب الصدقه، ص267، حديث4.
2- همان، باب12، ص273، حديث1.

هرگز مثل امروز را نديده بوديم.گفتم:

«واى بر تو چه شده؟» گفت:

من ستاره شناسم. تو را در ساعت نحس بيرون كردم و من در ساعت سعد و نيك خارج شدم سپس تقسيم كرديم و بهترين قسمت از آن توشد. گفتم:

«آيا براى تو حديثى نقل كنم كه آن را پدرم برايم روايت كرد. فرمود: پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه دوست دارد خداوند شومى روزش را از او دفع كند، بايد آن روزش را با صدقه آغاز كند. خدابه وسيله صدقه شومى آن را از بين مى برد و كسى كه دوست دارد خدا شومى شبش را از بين ببرد بايد شبش را با صدقه آغاز كند.»

سپس به او گفتم:

«من خارج شدنم را با صدقه آغاز كردم و اين براى تو از علم ستاره شناسى بهتر است.»

صدقه شب و روز:

17 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ صدقة الليل تطفي غضب الربّ، وتمحو الذنب العظيم، وتهوّن الحساب، وصدقة النهار تثمر المال، وتزيد في العمر » (1).

«صدقه شب، خشم خدا را خاموش مى گرداند و گناه بزرگ را محو مى سازد و حساب روز قيامت را آسان مى گرداند. صدقه روز،مال را به سود مى رساند و عمر را زياد مى كند.»

صدقه پنهانى:

18 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

صدقة السرّ تطفي غضب الربّ تبارك وتعالى » (2).

«صدقه پنهانى، خشم خداوند متعال را خاموش مى گرداند.»

19 - امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود:

«

إنّ أفضل ما يتوسّل به المتوسّلون الإيمان باللَّه... وصلة الرحم؛ فإنّها مثراة للمال، منساة في الأجل، وصدقة السرّ؛ فإنّها تطفي الخطيئة وتطفي غضب اللَّه عزّ وجلّ، وصنايع المعروف فإنّها تدفع ميتة

ص: 530


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب1، ابواب الصدقه، ص273، حديث2.
2- همان، باب13، ص275، حديث1.

السوء، وتقي مصارع الهوان ...» (1).

«بهترين چيزى كه توسّل جويان بدان توسّل مى جويند ايمان به خداست... وصله رحم زيرا با صله رحم، ثروت افزون و اجل به تأخير مى افتد، و همچنين صدقه پنهانى زيرا صدقه پنهانى گناه را از بين مى برد و خشم خدا را خاموش مى گرداند، و نيز كارهاى نيك، زيراآنها از مرگ بد و كشته شدن ذليلانه پيش گيرى مى نمايند.»

پيشواى صدقه دهندگان:

20 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«امام زين العابدين عليه السلام در شب تاريك خارج مى شد و انبانى پر از دينار و درهم با خود برمى داشت يا غذا و هيزم با خود حمل مى كرد و هر دربى را مى كوبيد و به هركه خارج مى شد از آن مى داد و موقعى كه چيزى به فقير مى داد، صورتش را مى پوشانيد تا شناخته نشودو چون حضرت وفات كرد، مردم متوجّه شدند كه آن شخص على بن الحسين عليه السلام بوده است و چون پيكر حضرت در محلّ غسل گذاشته شد، به پشتش نگاه كردند ديدند كه از اثر حمل بار براى فقرا و مساكين، مانند زانوى شتر شده است. و در يكى از روزها در حاليكه ردايى ابريشمين به تن داشت از منزل خارج شد، سائلى از ردايش گرفت، پس ردا را براى او گذشت و خود رفت و هميشه در زمستان رداى ابريشمين مى خريد وموقعى كه تابستان فرامى رسيد، آن را مى فروخت و قيمتش را صدقه مى داد...

(تا آنجا كه فرمود:) يكصد خانواده از فقراى مدينه را سرپرستى مى كرد و بسيار خوشش مى آمد كه در هنگام تناول غذا،يتيمان، نابينايان، زمين گيران و مساكين بيچاره وبى پناه نيز در سفره او شركت كنند. او با دست خود به آنان غذا مى داد و براى خانواده داران آنان هم غذا مى داد كه براى خانواده خود ببرند و هيچگاه غذايى ميل نمى كرد مگر اينكه به اندازه آن صدقه مى داد.» (2)

21 - سفيان بن عيينه مى گويد:

زهرى، در يك شب سرد بارانى، امام على بن الحسين عليه السلام را ديد كه در پشت خود آرد و هيزم دارد و راه مى رود. زهرى گفت: اى پسررسول خدا! اين چيست؟ فرمود:

«مى خواهم به سفرى بروم، و توشه سفر را آماده كرده و به مكان امنى مى برم.»

زهرى گفت: بگذار غلامم براى شما ببرد. حضرت امتناع ورزيد. زهرى گفت: من بجاى شما مى برم، مقام شما بالاتر از اين است.

ص: 531


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب13، ابواب الصدقه،حديث 4.
2- همان، ص275، حديث8.

على بن الحسين عليه السلام فرمود: «ولى من خود را بالاتر نمى دانم از چيزى كه مرا در سفرم نجات مى دهد و وارد شدنم را به آنجا كه مى خواهم، نيكو و آسان مى گرداند. ترا به خدا كه به دنبال كارت برو ومرا بحالم بگذار.»

زهرى رفت، امّا بعداز چند روز به امام گفت: اى پسر رسول خدا! از آن سفرى كه ياد مى كردى اثرى نمى بينم؟

فرمود: «بلى زهرى! آنچه تو گمان كردى نيست. اين سفر مرگ است كه براى آن آماده مى شدم. آماده شدن براى مرگ با اجتناب ازحرام و بخشش و كار خير است.» (1)

در دست خدا:

22 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

ليس شيء أثقل على الشيطان من الصدقة على المؤمن، وهي تقع في يد الربّ تبارك وتعالى قبل أن تقع في يد العبد » (2).

«هيچ چيزى براى شيطان سنگين تر از صدقه دادن به مؤمن نيست. صدقه قبل از آنكه به دست بنده برسد در دست پروردگار قرارمى گيرد.»

23 - روايت شده است كه امام زين العابدين عليه السلام در هنگام صدقه دادن، دستش را مى بوسيد. از حضرت سؤال شد كه چرا چنين مى كند؟ فرمود:

«

إنّها تقع في يد اللَّه قبل أن تقع في يد السائل » (3).

«صدقه قبل از آنكه در دست سائل قرار بگيرد، در دست خداوند قرار مى گيرد.»

24 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

ما تقع صدقة المؤمن في يد السائل حتّى تقع في يد اللَّه، ثمّ تلا هذه الآية : « أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُالْصَّدَقَاتِ (4)» (5).

«صدقه مؤمن در دست سائل قرار نمى گيرد مگر اينكه قبل از آن در دست خداوند قرار گيرد». سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «(آيا نمى دانستنيد كه تنها خداوند توبه بندگانش را مى پذيرد و صدقات را مى گيرد).»

ص: 532


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب14، ابواب الصدقه، ص279، حديث5.
2- همان، باب18، ص283، حديث1.
3- همان، باب29، ص303، حديث2.
4- سوره توبه، آيه 104.
5- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب29، ابواب الصدقه، ص303، حديث3.

25 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

الصدقة بعشرة، والقرض بثمانية عشر، وصلة الإخوان بعشرين، وصلة الرحم بأربعة وعشرين » (1).

«صدقه ده برابر، قرض هيجده برابر، صله برادران و دوستان بيست برابر و صله رحم بيست وچهار برابر ثواب دارد.»

سائل نبايد رد شود:

26 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

أعط السائل ولو كان على ظهر فرس » (2).

«به سائل بده هر چند بر پشت اسب باشد.»

27 - امام باقر در حديث ديگر فرمود:

«

لو يعلم المُعطي ما في العطيّة ما ردّ أحدٌ أحداً » (3).

«اگر دهنده بداند آنچه را كه در بخشش و صدقه است، هيچگاه كسى، كسى را ردّ نخواهد كرد.»

هميارى برادر:

28 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ من أشدّ ما افترض اللَّه على خلقه ثلاثاً: إنصاف المؤمن من نفسه حتّى لايرضى لأخيه من نفسه إلّا بما يرضى لنفسه منه، ومواساة الأخ في المال،وذكر اللَّه على كلّ حال، ليس سبحان اللَّه والحمد للَّه، ولكن عندما حرّم اللَّه عليه فيدعه » (4).

«واجب ترين چيزى كه خداوند بر خلق خود فرض كرده است سه چيز است:

انصاف داشتن مؤمن به گونه اى كه نسبت به برادرش از سوى خودش چيزى را روا ندارد مگر آنچه را كه از سوى او براى خود روامى دارد.

و يارى رساندن و غمخوارى برادر در مال.

و ذكر خدا در هر حال. البتّه ذكر خدا تنها سبحان اللَّه و الحمد للَّه گفتن نيست بلكه ذكر خدا اين است كه آنچه را خدا بر او حرام كرده است ترك نمايد.»

ص: 533


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب20، ابواب الصدقه، ص286، حديث2.
2- همان، باب22، ص290، حديث1.
3- همان، حديث2.
4- همان، باب27، ص298، حديث1.

شيعيان فقرا:

29 - محمّد بن عجلان مى گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه مردى وارد شد و سلام كرد و امام از او پرسيد كه:

«

كيف مَن خلّفت من إخوانك ؟».

«دوستان و برادرانت چگونه بودند؟».

پس او بسيار به نيكى ياد كرد و تعريف و تمجيد نمود.

امام گفت: «

فكيف عيادة أغنيائهم على فقرائهم ؟».

«عيادت ثروتمندان آنان از فقيران شان چگونه است؟».

گفت: كم است.

امام گفت: «

فكيف مشاهدة أغنيائهم لفقرائهم؟».

«ديد و بازديد ثروتمندان آنان با فقيران شان چگونه است؟».

گفت: كم است.

امام گفت: «

فكيف صلة أغنيائهم لفقرائهم في ذات أيديهم؟».

«كمكهاى مالى ثروتمندان آنان به فقيران شان چگونه است؟».

گفت: شما از اخلاقى ياد مى كنيد كه در ميان افراد ما بسيار كم است.

امام فرمود: «

فكيف يزعم هؤلاء أنّهم شيعة؟!» (1) .

«پس چگونه آنان ادّعا دارند كه شيعه هستند؟»

30 - ابو اسماعيل مى گويد: به امام باقرعليه السلام گفتم: جانم به فدايت، شيعه در نزد ما زياد هستند. پس فرمود:

«

فهل يعطف الغني على الفقير؟ وهل يتجاوز المحسن عن المسيء ويتواسون؟».

آيا ثروتمندشان بر فقير مهربانى دارد؟ آيا نيكوكارشان از بدكار گذشت دارد؟ و يارى و غمخوارى با همديگر دارند؟». گفتم:نه. فرمود:

«

ليس هؤلاء بشيعة، الشيعة من يفعل هذا » (2).

«اينان شيعه نيستند. شيعه كسى است كه اين كارها را انجام دهد.»

منّت نگذاريد:

31 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

ص: 534


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب27، ابواب الصدقه، ص298، حديث3.
2- همان، ص299، حديث4.

«

إنّ اللَّه كره لي ستّ خصال وكرهتهنّ للأوصياء من ولدي وأتباعهم من بعدي: العبث في الصلاة، والرفث في الصوم، والمنّ بعد الصدقة، وإتيان المساجدجنباً، والتطلّع في الدور، والضحك بين القبور » (1).

«خداوند شش صفت را برايم مكروه داشته و من هم آنها را براى جانشينان از فرزندان خود و پيروان آنان مكروه مى دارم: كار عبث وبيهوده در هنگام نماز، آميزش جنسى هنگام روزه، منّت گذاشتن بعداز صدقه، وارد شدن به مساجد در حال جنابت، سركشى و نگاه كردن به خانه هاى مردم و خنده كردن در ميان قبرها».

32 - امام صادق عليه السلام از پدرانش، از پيامبر خداصلى الله عليه وآله روايت مى كند:

«

ومن اصطنع إلى أخيه معروفاً فامتنّ به أحبط اللَّه عمله، وثبت وزره، ولم يشكر له سعيه ».

ثمّ قال: «

يقول اللَّه عزّ وجلّ: حَرَّمت الجنّة على المنّان والبخيل والقتّات وهو النمّام. ألا ومن تصدّق بصدقه فله بوزن كلّ درهم مثل جبل احُد من نعيم الجنّة، ومَن مشى بصدقة إلى محتاج كان له كأجر صاحبها من غير أن ينقص من أجره شيء » (2).

«كسى كه كار نيكى براى برادرش انجام دهد، بعد بر او منّت بگذارد، خداوند عملش را باطل ساخته و گناهش را تثبيت نموده وتلاشش را نمى پذيرد.»

سپس فرمود: «هر كس صدقه اى بدهد، به وزن هر درهم، مانند كوه احد از نعمتهاى بهشت به او داده خواهد شد و كسى كه صدقه ديگرى را براى محتاجى ببرد، پاداش او مانند پاداش صاحب صدقه مى باشد بدون اينكه از پاداش صاحب آن چيزى كاسته شود.»

33 - امام صادق عليه السلام از پيامبر خدا روايت مى كند:

«

من أسدى إلى مؤمن معروفاً ثمّ آذاه بالكلام أو منَّ عليه فقط أبطل اللَّه صدقته » (3).

«كسى كه براى مؤمن كار خيرى انجام دهد، سپس با كلامى او را آزار دهد يا بر او منّت بگذارد، صدقه اش را باطل ساخته است.»

34 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

لأهل الإيمان أربع علامات: وجه منبسط، ولسان لطيف، وقلب رحيم، ويد معطية » (4).

«اهل ايمان چهار علامت دارند: چهره گشاده، زبان نرم، قلب مهربان و دست بخشنده.»

ص: 535


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب37، ابواب الصدقه، ص316، حديث4.
2- همان، حديث5.
3- همان، باب37، ص317، حديث9.
4- همان، باب40، ص321، حديث2.

كار نيك انجام دهيد:

35 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

كلّ معروف صدقة» (1) .

«هر كار نيك صدقه است.»

36 - از امام صادق عليه السلام در مورد اين آيه شريفه: لَا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِن نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْإِصْلَاحٍ بَيْنَ النَّاسِ (2) «در بسيارى از سخنان در گوشى آنها، خير و سودى نيست مگر كسى كه امر به كمك به ديگران يا كار نيك يا اصلاح در ميان مردم كند.» روايت شده است كه فرمود:

«

يعني بالمعروف القرض » (3).

«منظور از كار نيك، قرض دادن است.»

غذا دادن:

37 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه عزّ وجلّ يحبّ إطعام الطعام، وإراقة الدماء » (4).

«خداوند متعال، دادن غذا و ريختن خون (يعنى قربانى كردن) را دوست مى دارد.»

38 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

من أحبِّ الأعمال إلى اللَّه عزّ وجلّ إشباع جوعة المؤمن أو تنفيس كربته أو قضاء دينه » (5).

«از دوست داشتنى ترين اعمال در نزد خداوند، سير كردن مؤمن، دفع غم و گرفتارى او و قضاى دَيْن و بدهى او مى باشد.»

ايمان خالص:

39 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

خياركم سمحاؤكم، وشراركم بخلاؤكم، ومن خالص الإيمان البرّ بالاخوان والسعي في حوائجهم، وإنّ البارّ بالاخوان ليحبّه الرحمن، وفي ذلك مرغمة الشيطان، وتزحزح عن النيران، ودخول الجنان ».

ص: 536


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب41، ابواب الصدقه، ص321، حديث1.
2- سوره نساء، آيه 114.
3- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب41، ابواب الصدقه، ص321، حديث3.
4- همان، باب47، ص328، حديث2.
5- همان، حديث3.

«بهترين هاى شما، بخشندگان شما و بدترين هاى شما بخيلان شما هستند و از خلوص و پاكى ايمان، نيكى بر برادران و كوشش دررفع نيازهاى آنان است و نيكى كننده به برادران را خداوند رحمان دوست دارد. نيكى به ديگران، بينى شيطان را به خاك مذلّت مى مالد ومانع از آتش جهنّم و عامل ورود به بهشت مى شود.»

سپّس به راوى گفت:

«

يا جميل، أخبر بهذا غرر أصحابك. قال: جعلت فداك من غرر أصحابي؟ قال: «

هم البارّون بالاخوان في العسر واليسر ..» (1).

«اى جميل! اين مطلب را به اطلاع ياران نيكومنش خود نيز برسان.»

راوى گفت: فدايت گردم، ياران نيكومنش من كيانند؟

امام فرمود: «كسانى كه در دشوارى و آسانى به برادران خود نيكى مى كنند.»

ص: 537


1- وسائل الشيعه، ج6، كتاب الزكاة، باب50، ابواب الصدقه، ص332، حديث2.

ص: 538

احكام حجّ

اشاره

ص: 539

ص: 540

استطاعت حجّ، اقسام و شرايط آن

تعريف حجّ

حجّ شريعتى است از شرايع الهى، و مقصود از آن در آيين اسلام: آهنگ بيت اللَّه الحرام ومشاعر مقدّس براى اداى اعمالى مخصوص،در مقطع زمانى خاص است.

حكم حجّ:

حجّ يا واجب است يا مستحبّ، و واجب آن سه گونه است به شرح زير:

1 - حِجّة الاسلام: و آن حجّى است كه يك بار در عمر بر كسى واجب مى گردد كه شرايط وجوب حجّ در او باشد.

2 - حجّى كه انسان به واسطه نذر، عهد (پيمان) يا قسم بر خود واجب گرداند.

3 - حجّ استيجارى، يعنى حجّى كه انسان به عنوان اجير به نيابت از ديگرى بجا مى آورد.

گونه هاى ديگر حجّ مستحب است.

اقسام حجّ:

حجّ -از نظر چگونگى انجام دادن آن- سه گونه است به شرح زير:

1- حجّ تمتّع:

كه غالباً بر كسى واجب است كه وطنش از مكّه بيش از چهل وهشت مايل يا شانزده فرسنگ يا حدود نود كيلومتر فاصله داشته باشد. كسى كه حجّ تمتّع بر او واجب است بايد در همان سال و پس از ماه رمضان، پيش از حجّ، عمره بجا آورد زيرا عمره بخشى ازحجّ تمتّع است.

2- حجّ افراد:

اين حجّ واجب است بر اهالى مكّه و كسانى كه در اطراف آن مى زيند، به شرطى كه مسافت آنها تا مكّه بيش از شانزده فرسنگ يعنى حدود نود كيلومتر نباشد. در اين حجّ قربانى كردن واجب نيست.

ص: 541

3- حجّ قِران:

آن نيز بر اهالى مكّه و اطرافيان آن واجب است با اين تفاوت كه حاجى بايد در آن قربانى را با خود همراه كند.

اين گونه هاى سه گانه در بسيارى از اعمال حجّ با هم اشتراك دارند، چنان كه تفاوتهايى نيز دارند كه به خواست خدا در جاى خوداز آنها سخن خواهيم گفت.

حجّ بر چه كسى واجب است؟

حِجّة الاسلام (يا حجّ واجب) بر هر كس كه شرايط زير در او جمع گردد يك بار در عمر واجب مى گردد:

1 - بلوغ: حجّ بر شخص نابالغ واجب نيست هرچند كه استطاعت مالى هم داشته باشد. (احكام بلوغ قبلاً ذكر شده است.)

2 - عقل: حجّ بر انسان ديوانه واجب نيست.

3 - آزادى: پس بر برده (چه مرد و چه زن) واجب نيست.

4 - استطاعت: كه با فراهم آمدن شرايط زير در يك زمان به دست مى آيد.

شرايط و احكام استطاعت

حجّ بيت اللَّه الحرام بر انسان مستطيع واجب است. استطاعت چيست؟ واحكام و شرايط آن كدام است؟ اينك شرايط استطاعت را بيان مى داريم:

1 - فراهم بودن هزينه هاى سفر رفت و برگشت به بيت اللَّه الحرام به گونه اى متعارف و به دور از هر گونه سختى و نيز داشتن توانايى در پرداختن نفقه خانواده در مدّت سفر.

2 - داشتن نيروى بدنى لازم براى پرداختن به چنين سفرى و سالم بودن از هرگونه مرضى كه انسان را از رفتن به سفرى هم چون حجّ باز دارد يا چنان اين سفر را بر او سخت گرداند كه وى توانايى تحمّل آن را نداشته باشد.

3 - نبودن مانعى در راه كه شخص را از پيمودن آن باز دارد؛ مانعى همچون دشمن ونظاير آن، مگر آن كه شخص بتواند بى هيچ سختى اين مانع را برطرف سازد.

4 - داشتن وقت كافى از هنگام استطاعت براى پيمودن مسافت و رسيدن به مكّه مكرّمه وپرداختن به اعمال حجّ در وقت معيّن آن.

5 - اين كه رفتن به حجّ موجب وارد شدن آسيبى جدّى به زندگى او يا خانواده او پس از بازگشت از حجّ، نگردد، همچون بيكارشدن.

ص: 542

شرايط استطاعت چنين بود، و اينك شمارى از مسائل مورد نياز دراين باب:

اوّل - واجب نيست شخص براى فراهم كردن استطاعت مالى تلاش زياد به كار بندد يا به گرفتن قرض تن در دهد، ولى اگر چنين كرد و مى توانست پس از بازگشت بدون مشكل قرض خود را بپردازد بعيد نيست كه حجّ بر او واجب گردد و از حِجّة الاسلام كفايت كند.

دوّم - مقروضى كه پس از اداى قرض -اگر زمان اداى قرض فرارسيده باشد- ديگر پولى جهت حجّ برايش نمى ماند بايد قرضش رابپردازد. امّا اگر فرصت داشته باشد و بتواند در وقت ديگرى قرض خود را بپردازد، يا طلبكار پول خود را از او طلب نكند، يا پس ازاداى قرض، توانايى مالى حجّ رفتن را نيز داشته باشد، حجّ بر او واجب مى شود.

سوّم - كسى كه حقوقى مالى بر عهده دارد بايد آنها را بپردازد و سپس ببيند آيا باقيمانده آن براى هزينه هاى حجّ بر حسب شرايطكافى است تا حجّ بر او واجب شود، يا خير، كه دراين صورت حجّ بر او واجب نمى شود.

چهارم - اگر چيزى در اختيار داشته باشد كه بتواند آن را، به خاطر فراهم كردن هزينه حجّ، بفروشد به گونه اى كه بر زندگيش اثرننهد، بر او واجب است كه آن را به فروش برساند و بهايش را هزينه حجّ كند.

پنجم - اگر هزينه هاى حجّ فزونى يابد، ملاك در استطاعت توانايى شخص است در پرداختن هزينه هاى فعلى حجّ بدون هيچ گونه سختى و مشقّت (عُسر و حرج) يا زيان قابل توجّه.

ششم - مسؤولان كاروانها، روحانيّون، پزشكان، كارگران و ديگرانى كه معمولاً حجّاج را همراهى مى كنند در صورتى كه حاجيان هزينه سفر ايشان را عهده دار شوند و آنها نيز به همراهى حاجيان راضى گردند حجّ بر ايشان واجب مى گردد البتّه مشروط برآن كه ساير شرايط استطاعت نيز در آنها گردآيد.

هفتم - كسى كه استطاعت مى يابد نبايد استطاعت خويش را از ميان ببرد چنانكه اموال خود را به كسانى هديه كند كه ديگر نتوانداز ايشان باز ستاند همچون پدر يا مادر، و اگر چنين كرد حجّ از او ساقط نمى گردد.

هشتم - كسى كه نياز مبرم به ازدواج دارد و پول او تنها براى حجّ يا ازدواج كافى است، براى او جايز است ازدواج را بر حجّ مقدّم دارد. مفهوم نياز مبرم آن است كه كسى از آن بهراسد كه اگر ازدواج نكند به حرام مى افتد يا بيمار مى گردد يا گرفتار مشكل(حرج) مى شود.

نهم - كسى كه هزينه حجّ به او پرداخت شود و شرط گردد كه با آن به حجّ رود و او از پذيرش اين مال به دشوارى و حرج نيفتدواجب است آن را بپذيرد و حجّ گزارد.

دهم - حجّ بر كسى واجب مى گردد كه بتواند بدون دشوارى و حرج به مناسك حجّ همچون

ص: 543

سفر و جز آن اقدام كند. پس بيمارى كه نمى تواند به زيارت بيت اللَّه الحرام برود، يا اين كار براى او بسى دشوار باشد حجّ از او ساقط مى گردد، اگر چه ساير شرايط وجوب حجّ را نيز داشته باشد، پس بايد بهبودى را انتظار كشد تا به حجّ رود، امّا اگر بيمارى او چنان مزمن باشد كه اميدى به بهبودى نرود بايد نايب بگيرد، و احوط آن است كه نايب او از كسانى باشد كه براى نخستين بار به حجّ مى رود.

يازدهم - اگر كسى شرايط استطاعت را يافت ولى براى رسيدن به حجّ وقت بر او تنگ باشد بايد به انتظار سال آينده بنشيند، پس اگر شرايط استطاعت تغيير نيافت به حجّ برود.

دوازدهم - اگر به هنگام داشتن استطاعت از رفتن به مكّه سرباز زند تا آن كه زمان حجّ از ميان برود، بايد در سالهاى بعد به حجّ برود گرچه شرايط استطاعت را نيابد زيرا حجّ بر او ثابت گشته است.

جزئيات و تفصيل اعمال عمره و حجّ به طور جداگانه در (مناسك حجّ) تقديم مؤمنين است.

ص: 544

احكام جهاد: وامر به معروف و نهى از منكر

اشاره

ص: 545

ص: 546

مقدّمه

واژه جهاد، بخشها و شاخه هاى گوناگونى از كوشش و تلاش انسانى را شامل مى شود؛ جهاد از مبارزه با نفس وهواهاى نفسانى آغاز، و به وقف نمودن خود براى خدا در قالب تشكل هاى ربّانى الهى و داوطلب شدن براى جنگ وپيكار در راه خدا پايان مى پذيرد، و با كوشش مداوم وخستگى ناپذير براى برپاداشتن حق و انجام امربه معروف و نهى از منكر و مبارزه با ستمگران، ادامه مى يابد.

جهاد برترين وسيله اى است كه مى توان با آن براى تقرّب به خدا توسّل جست و به حضرت حق نزديكتر شد. خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (1) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و وسيله اى براى تقرّب به او بجوئيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگارشويد.»

از اين آيه استفاده مى شود كه جهاد يك وسيله الهى است كه گاهى واجب ولازم است مانند جهاد براى دفاع ازمسلمانان و دفاع از دين در برابر خطرها، و گاهى هم سنّت مؤكّد است مانند جهاد در راه تبليغ رسالت خدا و اشاعه دين در جهان.

در حديث شريف نيز اين تقسيم درباره جهاد وارد شده است. فضيل بن عياض از امام صادق عليه السلام درباره جهاد پرسيدكه جهاد واجب است يا سنّت؟

امام عليه السلام فرمود: جهاد بر چهار قسم است: دو قسم آن واجب و قسم سوّم آن سنّت است امّا جز در كنار واجب، انجام نمى شود و يك قسم هم سنّت است.

امّا دو قسم واجب عبارتنداز: مبارزه انسان با نفس خود در برابر گناهان و معصيت خداوند، و اين والاترين جهاداست؛ و پيكار با كفّارى كه به شما نزديك هستند. امّا جهادى كه سنّت است ولى جز با واجب برپا نمى شود، اين است كه جهاد با دشمن بر همه امّت

ص: 547


1- سوره مائده، آيه 35.

واجب است و اگر همگى ترك كنند، عذاب الهى دامنگير همه آنان مى شود، و اين جهاد براى امام سنّت است كه همراه امّت به ميدان جنگ برود و با دشمن نبرد كند. امّا جهاد سنّت، هر سنّتى است كه انسان آن را برپادارد و در راه احيا وبرپاداشتن آن مجاهدت نمايد، زيرا كار وكوشش دراين راه از بهترين اعمال و موجب احياى سنّت است.

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: «كسى كه سنّت حسنه اى را ايجاد و برپا دارد، براى اوست پاداش آن سنّت وپاداش همه كسانيكه بدان عمل مى كنند بدون اينكه از پاداش خود آنان، چيزى كم شود.» (1)

اين حديث از روايات محكمه اى است كه درباره اقسام گوناگون جهاد به تفصيل سخن مى گويد. در آيات قرآن وروايات پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت طاهرين اوعليهم السلام همه انواع جهاد شرح و بسط داده شده است، در حاليكه در فقه تنها دربخش «جنگ و پيكار در راه خدا» به تفصيل سخن گفته شده است. وما به پيروى از قرآن و حديث و سيره فقهارحمهم الله در اين كتاب ابتدا درباره همه بخشهاى جهاد و اقسام آن بحث كرده ايم و سپس به حسب روش فقها درباره موضوع جنگ در راه خدا نيز سخن گفته ايم.

ص: 548


1- بحارالانوار، ج97، ص23، حديث 15.

فصل اوّل - مبارزه با چالشها

با چه كسانى جهاد كنيم؟

بر انسان واجب است كه با استفاده از نيرويى كه خدا به او داده، احكام دين را برپا بدارد، و در برابر هر كسى كه مانع او دراين راه شود مبارزه كند هر چند كه پدر و مادر او يا برادرانش يا همسر يا طايفه و يا قوم او باشد. در سطور ذيل اين شاخه هاى جهاد را شرح مى دهيم:

الف - پدر و مادر بين جهاد و احسان

كودك در آغوش خانواده اش تربيت مى شود، او خانواده را، زمينه آماده ومناسبى براى رشد استعدادها، شايستگى ها و تثبيت خصلتها و عادتهاى خود مى يابد، و از محيط خانواده است كه او زبان، فرهنگ و تجربيات تمدّن بشرى را فرامى گيرد. امّا هنگاميكه به بلوغ و سنّ رشد مى رسد وخداوند به او عقل و حكمت مى بخشد، افق هاى جديدى از زندگى بر روى او باز مى شود و چه بسا ممكن است به سوى يك رسالت اصلاحگرانه اى كه قبلاً در محيط خانواده براى او معهود نبوده است، دعوت شود، دراين جاست كه اوّلين فصل از مبارزه و كشمكش در زندگى او براى اصلاح ودگرگونى آغاز مى گردد، و او با معادله دشوارى مواجه مى شود؛ از يكسو احساس مى كند كه بايد نسبت به حقوق خانواده وفادار بماند، و از سوى ديگر اهداف، آرمانها و آموزه هاى نو او را به سوى خود مى خواند.قرآن كريم اين معادله را چنين حل مى كند:

قرآن فرزندان را به احسان و نيكى به والدين و آراسته شدن به بالاترين مراتب اخلاق در رفتار با آنان و آزار نرساندن به پدر و مادرحتّى با گفتن «افّ»، سفارش مى كند ولى از پرستش و تسليم مطلق در برابر آنان وشرك ورزيدن بواسطه آنان، و اطاعت ازآنان در آنچه مخالف مقرّرات دين باشد، به طور جدّى باز مى دارد، زيرا محور حركت انسان، علم و آگاهى است نه پيروى كوركورانه. خداوند دراين مورد يك مثال بسيار روشن از حضرت ابراهيم عليه السلام كه در برابر پدرش ايستادگى نمود نقل مى كند آنجا كه به پدرش گفت:

يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً (1) .

ص: 549


1- سوره مريم، آيه 43.

«اى پدر! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است بنابراين از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم.»

حضرت ابراهيم در برابر پدر و قومش به چالش و مبارزه برخاست وچنين گفت:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ (1) .

«بياد بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا بتهايى را معبودان خود انتخاب مى كنى؟ من، تو و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.»

از بصيرتى كه از آيات فوق بدست مى آيد احكام زير را استفاده مى كنيم:

اوّل - بر هر انسانى لازم است هنگاميكه به مرحله رشد مى رسد، در فرهنگ، افكار وديدگاه هايش تجديد نظر كند و اگر فرهنگ و ميراث پدرانش را، مخالف خرد يافت، بايد خود شخصاً در جستجوى حقيقت برآيد.

دوّم - بر پدران است كه فرزندان خود را از اوايل كودكى به انديشيدن سالم تربيت نمايند، وموهبت خرد وحكمت را در وجود آنان رشد بدهند، وميل به جستجو وكاوش را در آنان برانگيزند.

سوم - اگر پدر و مادرت تو را به تبعيت از طاغوت و تسليم شدن در برابر رژيمهاى ستم پيشه دعوت نمايند، ضمن تقيّد به بهترين رفتار نيك با پدر ومادر، نبايد دراين مورد از آنان اطاعت كنى زيرا آنان نمى توانند در روز قيامت در برابر مجازات خداوند از تو دفاع كنند.

چهارم - هر نسلى متمايل است روش خود را ادامه دهد و به آن يك قداست شرعى ببخشد، ولى اين يك عمل ناصواب و تشريع وبدعت است، زيرا حكم، تنها حكم خداوند است و هيچ نظر يا سنّت يا تجربه ديگرى، قداست يا مشروعيّت الهى ندارد، و براى فرزندان جايز نيست كه از هر حكم غير الهى به عنوان يك حكم شرعى، تبعيّت نمايند.

پنجم - براى اينكه دين را به طور دقيق بفهميم و حقايق و احكام آن را درست درك كنيم بايد از روش سالمى كه در خود متون دينى دستور داده شده پيروى كنيم، ولازم نيست كه هميشه از روشى كه پدران ما پيشنهاد مى كنند تبعيّت نمائيم، زيرا ممكن است روش آنان، روش سالم الهى نباشد و يا اينكه ممكن است پدران ما، در شرايط خاصى بسر ببرند كه به مقتضاى آن اين روش را برگزيده باشند.

ب- مبارزه با فرزندان

گاهى فرزندان، به زندگى دنيوى آنچنان به گونه افراطى مى نگرند وجذب مظاهر آن

ص: 550


1- سوره انعام، آيه 74.

مى شوند كه از مرز شريعت هم خارج مى گردند، و تلاش مى ورزند كه پدران خود را نيز به مسير خود سوق دهند. دراين جا واجب است كه پدران براى دفاع از دين وپاسدارى از خود و فرزندان خود با آنان به مجاهدت برخيزند.

خداوند سبحان مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (1) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد، اموال و فرزندان تان شما را از ياد خدا غافل نكند و كسانيكه چنين كنند زيان كاران اند.»

و همچنان خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (2) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد، بعضى از همسران و فرزندان تان، دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد، (خدا شما را مى بخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.»

چهره ديگرى را از مبارزه پدران با فرزندان شان در راه عقيده در آيه ذيل مى خوانيم:

وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ (3) .

«و كسى كه به پدر و مادرش مى گويد: افّ بر شما! آيا به من وعده مى دهيد كه من روز قيامت مبعوث مى شوم؟ در حاليكه پيش ازمن اقوام زيادى بودند (و هرگز مبعوث نشدند) و آن دو پيوسته فرياد مى كشند و خدا را به يارى مى طلبند كه: واى بر تو، ايمان بياور كه وعده خدا حق است، امّا او پيوسته مى گويد: اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست.»

داستان نوح با پسرش و تلاش او براى نجات فرزندش از غرق شدن واجابت نكردن پسر، عبرت خوبى است براى هر پدر مؤمنى كه براى اصلاح فرزندش بكوشد، ولى اگر ديد كه او بر انحراف خود اصرار مى ورزد، به سرنوشتش واگذارد و جان خود را، به همراهى او، به مشقّت وهلاكت نيندازد.

امروز كه ملّتهاى ما، در معرض تهاجمات پى درپى ايدئولوژيهاى ويرانگر و فرهنگهاى كفر وشرك قرار گرفته اند، بر ماست كه در برابر اين تهاجم به جهاد برخيزيم و از غرق شدن

ص: 551


1- سوره منافقون، آيه 9.
2- سوره تغابن، آيه 14.
3- سوره احقاف، آيه 17.

فرزندان خود دراين موجها وجريانها جلوگيرى نماييم.

ج- مبارزه با برادران

انسان در خانواده اى تربيت مى شود كه حلقاتى از پدران، فرزندان وبرادران آن را احاطه كرده است و بسيارى اوقات از سوى برادران خود مخصوصاً برادر بزرگتر تحت فشار قرار مى گيرد، زيرا آنان بر او نوعى ولايت اعمال مى كنند و مى خواهند استقلال فكرى او را سلب نمايند وگاهى هم ممكن است او را به انحراف و گمراهى بكشانند، و لذا بر اوست كه براى پايدارى در دين خود با آنان مبارزه كند.

در داستان حضرت يوسف عليه السلام و برادرانش، آياتى است براى كسى كه در مقام عبرت آموزى باشد. برادران يوسف به او حسادت ورزيدند و او را در چاه انداختند، امّا خداوند او را يارى فرمود. همچنين حضرت موسى عليه السلام بر برادرش هارون خشمگين شد، آنجاكه ديد قومش گمراه شده و او نتوانسته آنان را از انحراف جلوگيرى كند، و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز آهن گداخته اى را به دست برادرش عقيل نزديك كرد، زيرا او از على عليه السلام خواسته بود كه از بيت المال، بيشتر از آنچه حق اوست، در اختيارش بگذارد.

د- مبارزه با همسر

گاهى ممكن است مرد يا زن مسلمان در مسير جهاد، از طرف همسرش تحت فشار قرار گيرد به گونه اى كه اين امر باعث تضعيف اراده او در ادامه جهاد شود. دراين جاست كه بايد در مقابل اين فشارها مقاومت كرد، و بلكه براى كسب رضاى خدا با آنها به مبارزه برخاست.

در روايت ابوجارود از امام باقرعليه السلام در تفسير آيه ذيل كه مى فرمايد: إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ آمده است: وقتى كه يكى از مسلمانان مى خواست به سوى رسول خداصلى الله عليه وآله هجرت كند، فرزند وهمسرش دامن او را مى گرفتند و مى گفتند: تو را به خدا قسم مى دهيم نرو و ما را تنها نگذار و گرنه بعداز تو ضايع مى شويم. پس برخى از مسلمانان از خانواده خود پيروى كرده و از هجرت صرف نظر مى كردند و لذا خداوند آنان را هشدار داده و از اطاعت فرزندان و زنان منع كرده است، امّا برخى ديگر از مسلمانان، خانواده را ترك گفته و مى رفتند ومى گفتند: قسم به خدا اگر با من هجرت نكنيد،خداوند ما و شما را در دارالهجره بهم نخواهد رساند، و ما هيچ نفعى براى شما نمى رسانيم، و چون خداوند آنان را در دارالهجره بهم رسانيد، امر كرد كه به خانواده خود نيكى كنند و صله رحم نمايند و لذا فرمود:

وَإِن تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ .

ص: 552

«و اگر عفو كنيد و چشم بپوشيد و ببخشيد، (خدا شما را مى بخشد)؛ چرا كه خداوند بخشنده ومهربان است.» (1)

در داستان همسر نوح و همسر لوط نيز درسى براى هر مرد مؤمنى است كه از طرف زنش تحت فشار قرار مى گيرد تا از مسيرايمان، منحرفش گرداند. دراين صورت تنها با پايدارى، استقامت وجهاد است كه انسان مى تواند در برابر وسوسه ها و تحريكات زن مبارزه كند.

در داستان همسر فرعون هم عبرتى براى هر زن مؤمنى است كه شوهرش مى خواهد او را گمراه كند يا تقوايش را بربايد. او بايد باتوكّل بر خدا، مقاومت كند هر چند كارش به جدايى و طلاق يا بدتر از آن بينجامد.

با اينكه حفظ توافق و تفاهم بين زن و شوهر، اهمّيت فراوانى دارد، ولى نبايد اين تفاهم وهمدلى به زيان دين تمام شود، و حدودو ثغور دين فداى روابط خانوادگى گردد، و لذا بر زن وشوهر است كه حفظ ديانت خود را مهمتر از مسائل خانوادگى خود بدانند.

ه- مبارزه با طايفه و قبيله

طايفه و قبيله انسان نيز نوعى از ولايت را بر او اعمال مى كند، و گاهى احساس ضعف و ناتوانى هم انسان را وادار مى سازد كه تسليم اين ولايت شود. البتّه اين نوع ولايت، در داخل چارچوب دين، احكام و مقرّرات آن، قابل قبول است، امّا اگر از حدود و ثغوردين تجاوز كند مردود خواهد بود، و لذا خداوند به پيامبرش صلى الله عليه وآله دستور داد كه بستگان نزديك و طايفه خود را انذار دهدو به اسلام دعوت كند. خداوند سبحان فرمود:

وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (2) .

«و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.»

انذار دادن نوعى از جهاد است زيرا كسى كه فردى را انذار مى دهد، در واقع او را تهديد مى كند وادامه روابطش را با او به قبول دعوتش مشروط مى سازد. خداوند داستان حضرت ابراهيم عليه السلام وپيروان او را در برخورد با قوم شان و بيزارى جستن از آنان را براى مامثل مى آورد و چنين بيان مى كند:

قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغَضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ

ص: 553


1- تفسير نور الثقلين، ج5، ص342، حديث 20.
2- سوره شعرا، آيه 214.

إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ (1) .

«براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگاميكه به قوم خود گفتند: ما از شما وآنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم، ما نسبت به شما كافريم و ميان ما وشما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد، جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش گفت كه براى تو آمرزش طلب مى كنم و در عين حال در برابر خداوند براى تومالك چيزى نيستم، پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوى تو بازگشتيم و همه فرجامها به سوى توست.»

از اين آيه چنين الهام مى گيريم كه ايمان انسان كامل نمى گردد، بلكه اصلاً تحقّق پيدا نمى كند مگر اينكه انسان از كافر، بيزارى بجويد هر چند از ارحام و بستگان نزديك او هم باشد، و مبارزه و جهاد انسان بر ضد طايفه و قبيله كافرش از همان وقتى آغازمى گردد كه از قيد ولايت و سلطه قبيله خارج شده و به ولايت خداوند سبحان داخل مى گردد.

رابطه انسان با خانواده و اهل و تبارش نبايد براساس تبعيّت مطلق وپيروى كوركورانه استوار باشد تا آنان هر وقت خواستند بر اواعمال نفوذ كرده و فشار بياورند.

و- مبارزه با قوم

جهاد با قوم به معناى: برائت از كفّار و دورى گزيدن از جامعه كفر و برائت از منافقان ورويارويى با آنان و مقابله با طاغوت وتمرّد و اعتراض بر سلطه ستمگر است. اين نوع از جهاد بيشتر از موارد ديگر به كار برده مى شود، و متون دينى و آيات و روايات هم بيشتر در اطراف همين محور وارد شده است. به عبارت ديگر آنچه از آيات قرآن كريم در ذهن تبادر مى كند و آنچه پيامبران الهى باامّت هاى خود، و اولياى الهى در برخورد با ساير جامعه هاى جاهلى انجام دادند، همين بُعد از جهاد است. در فصل بعدى محورهاى اين نوع از جهاد و انگيزه ها و عوامل واهداف آن را شرح خواهيم داد.

اهداف و انگيزه هاى جهاد

با تأمّل در آيات و روايات وارد شده دراين موضوع درك مى كنيم كه از والاترين اهداف وانگيزه هاى جهاد در همه ابعاد آن،مخصوصاً آنجا كه به جنگ و نبرد تبديل شود، پاك كردن نفس از شك و ترديد، جستجوى وسيله براى تقرّب به خدا و نجات از آتش است و اينكه انسان

ص: 554


1- سوره ممتحنه، آيه 4.

گواه بر مردم و برگزيده در ميان مردم باشد.

براى روشن شدن اين اهداف، از آيات قرآن كريم بصيرتهاى زير را الهام مى گيريم:

الف - جهاد نشانه راستى ايمان است. وقتى كه كسى ادّعاى ايمان مى كند ولى از وارد شدن به صحنه مبارزه و نبرد با دشمنان دين،دريغ مى ورزد، در واقع هنوز در اعتقاد خود ترديد دارد، امّا اگر وارد صحنه پيكار شد، عملاً بر وسوسه هاى نفس خود غلبه يافته و باادامه مبارزه، ايمان او جلاى بيشترى مى يابد، قلب او بيشتر پاك مى شود، و از كوره آزمايش موفّق بيرون مى گردد.

بدين سان است كه جهاد گواه راستى ايمان، و وسيله اى براى افزايش واستحكام آن مى باشد، ازاين بصيرت احكام زير استنباطمى شود:

اوّل - هر زمان كه ضعفى در ايمان و ترديدى در يقين خود احساس كردى، جهاد را به عنوان ابزارى براى رشد ايمان و يقين خودبرگزين، و از دشوارترين مراتب آن آغاز كن، و تا با نشاط وتلاش وارد ميدانهاى جهاد نشده اى، قوت ايمان و افزايش يقين را انتظارنداشته باش. در راه خدا به جهاد بپرداز، آنگاه خداوند، به فضل و عنايت خود، بر ايمان تو مى افزايد.

از همين رو خداوند در كتابش مؤمنان را دستور مى دهد كه تقوا پيشه كرده، و وسيله اى براى تقرّب به او بجويند، و در راه او به جهاد بپردازند:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (1) .

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد؛ و وسيله اى براى تقرّب به او بجوئيد،؛ و در راه اوجهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.»

و اين بدان معنى است كه از مهمترين وسيله ها براى نزديك شدن به خدا جهاد است و در حديث شريف هم از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است:

«افضل ما توسّل به المتوسّلون، الايمان باللَّه ورسوله والجهاد فى سبيل اللَّه» (2).

«بهترين چيزى كه مؤمنان براى تقرّب به خدا به آن توسّل مى جويند، ايمان به خدا و پيامبرش وجهاد در راه خداست.»

دوم - وقتى كه يك رهبر مكتبى، ضعف ايمان را در يك تشكّل اسلامى يا جامعه مسلمان احساس كرد، راهى جز اين ندارد كه آنان را در ميدان جهاد وارد سازد، زيرا جهاد به خواست خدا وسيله مناسبى است براى مقابله با ضعف، و افزايش آرامش.

رهبرانى كه منتظر مى مانند تا ايمان جمعيت قوى شود سپس مبارزه بر ضد دشمن را آغاز

ص: 555


1- سوره مائده، آيه 35.
2- بحارالانوار، ج97، ص12.

كنند، راههاى بسيار دورى را انتخاب مى كنند، و چه بسا كه اصلاً به هدف خود نرسند.

سوم - جهاد از نزديكترين نقطه به تو آغاز مى شود، از خانواده ات، از اهل و تبارت، از همسايه و دوستانت، از نزديكترين نظامها به تو. رها كردن نقطه نزديكتر و اهتمام به نقطه دور نوعى وسوسه است كه ضعف ايمان را نشان مى دهد.

ب - تقوا دو چهره دارد؛ از يكسو تقوا به معناى عدم ارتكاب محرّمات و ترك معصيت و گناه است كه «ورع» هم ناميده مى شود، و از سوى ديگر تقوا عبارت است از عمل كردن به آنچه خدا امر كرده است. خداوند در قرآن امر به تقوا كرده (1)و بعدآن را با امر به «جستجوى وسيله» مقرون ساخته است و اين بدان معنى است كه بايد پيوسته در تلاش بود و از وسيله هاى مختلف براى نزديك شدن به خدا استفاده كرد همچون اطاعت از اولياى خدا، و شتاب در كارهاى خير، و دعا و نيايش به اميد بهشت ورحمت خدا و ترس از خشم و غضب او.

پس از امر به تقوا و امر به جستجوى وسيله، به جهاد و مبارزه دائم با دشمنان خدا امر كرده است، زيرا جهاد هم وسيله تقرّب به خدا مى باشد.

باتوجّه بدانچه گفته شد ما نبايد به تقوا با ديد منفى نگاه كنيم و كسى را با تقواتر از همه بدانيم كه متحجّرتر، ساكت تر، منزوى ترو در خود فرورفته تر از ديگران باشد. تقوا عبارت است از «التزام و تعهّد» به همه آنچه در دين است از: بايدها و نبايدها:نماز، روزه، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و...

ج - ايمان درجه رفيع و بلندى است كه هر انسانى بدان نمى رسد. خداوند از ميان بندگان خود تنها به كسى آرامش ايمان مى بخشدكه در او نيّت راستين، حسن انتخاب، صفا و پاكى دل وجود داشته باشد. واگر او را براى ايمان برگزيد، مسئوليت دفاع از ايمان،جهاد و مبارزه در راه آن را نيز بر دوش او مى گذارد، و اين چيزى است كه از آيات 78 - 77 سوره حجّ استفاده مى شود:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداًعَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ ِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ (2) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! ركوع كنيد و سجود به جا آوريد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار نيك انجام دهيد شايد رستگارشويد * و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نمائيد. او شما را

ص: 556


1- سوره مائده، آيه 35.
2- سوره حجّ، آيات 78 - 77.

برگزيد و در دين، كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد، از آئين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد، خداوند شما را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى، مسلمان ناميد تا پيامبر گواه بر شما باشد و شماگواهان بر مردم. پس نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و به خدا تمسّك جوئيد كه او مولا و سرپرست شما است چه مولاى خوب و ياورشايسته اى.»

در حديث شريف از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است:

«الجهادُ عماد الدين ومنهاج السعداء» (1).

«جهاد ستون دين و روش نيكان و سعادتمندان است.»

از اين بصيرت قرآنى الهام مى گيريم كه امّت اسلامى تنها براى خود و در جهت مصالح و منافع ويژه خود زندگى نمى كند، بلكه گستراندن خير، برپاداشتن عدالت و برافراشتن پرچم صلح در جهان، از مسؤليتهاى اصلى امّت اسلامى است، و انجام چنين مسؤليتى جز از راه جهاد امكان پذير نيست، و همين است فلسفه برگزيدن اين امّت و شاهد وگواه واقع شدن او بر مردم. خداوند سبحان مى فرمايد:

وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً ... (2).

«وهمچنين شما را امّت ميانه اى قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد وپيامبر هم بر شما گواه باشد...»

شهادت و گواهى بدان معنى است كه بايد حق را برپاداشت و عدالت را اجرا كرد، زيرا خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ ِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْفَقِيرَاً فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَن تَعْدِلُوا وَإِن تَلْوُو أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً (3) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! كاملاً قيام به عدالت كنيد، براى خدا شهادت دهيد اگرچه به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد، اگر آنها غنى يا فقير باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين از هوا و هوس پيروى نكنيد كه از حق منحرف خواهيد شد و اگر حق را تحريف كنيد ويا از اظهار آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.»

پس برپاداشتن قسط، مقاومت در برابر ظالم و دفاع از مظلوم، از ابعاد اصلى گواه بودن بر مردم است، وخداوند سبحان دستورداده است كه براى دفاع از مستضعفين بايد به جنگ ومبارزه پرداخت:

ص: 557


1- ميزان الحكمه، ج2، ص124، به نقل از غرر الحكم.
2- سوره بقره، آيه 143.
3- سوره آل عمران، آيه 135.

وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً (1) .

«چرا در راه خدا و مردان و زنان و كودكانى كه تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟ همان افرادى كه مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما تعيين فرما.»

قوام شهادت و گواهى، جهاد در راه خداست و جهاد هم تحقّق نمى يابد مگر با تحقّق ويژگيهاى ذيل:

اوّل - آمادگى روحى، تا هر فرد بتواند از واقعيّتهاى زندگى شخصى وقومى و ملّى درگذرد و در سطح همه انسانها بينديشد و به مشكلات همه مردم اهتمام بورزد، و تنها دراين صورت است كه به خاطر برپاداشتن قسط و صلح در جهان، مى تواند از منافع خود وقوم خود دست بكشد و در راه آرمان بلندتر، ايثار و فداكارى كند.

دوّم - آمادگى مستمر آنگونه كه خداوند دراين آيه دستور داده است:

وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِن شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ (2) .

«هر نيرويى در قدرت داريد براى مقابله با آنها ] \ دشمنان[ آماده سازيد، و(همچنين) اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد، و همچنين گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمى شناسيدوخدا آنها را مى شناسد. و هرچه در راه خدا انفاق كنيد به طور كامل به شما باز گردانده مى شود، و به شما ستم نخواهد شد.»

بنابراين تنها امّتى و ملّتى مى تواند شاهد و گواه بر اقامه عدالت در روى زمين باشد كه از نظر اقتصادى، مقتدر و از نظر تسليحاتى،مجهّز و از نظر تمرين و آموزش، آماده باشد.

سوم - وحدت و همبستگى آگاهانه و متّكى بر احساس مسؤوليت، وتمسّك به خدا و گرد آمدن بر محور كتاب خدا و سنّت پيامبر خدا وجانشينان بر حق او؛ اين وحدت و يكپارچگى شرط اساسى انجام مسؤوليّت دفاع از دين خدا و دفاع از عدالت در زمين است.

د - هر يك از فرزندان آدم را آتش احاطه كرده است، اگر تقوا پيشه نكند و خداوند با فضل وكرم خود او را از عذاب نجات ندهد،مخصوصاً كسانيكه مدّت زمانى از عمرشان را در گمراهى بسر برده، و مرتكب اشتباه شده، و طرفدار ستمگران بوده، و هيزم فتنه طاغوتها قرار

ص: 558


1- سوره نساء، آيه 75.
2- سوره انفال، آيه 60.

گرفته اند. براستى چگونه خود را از آتش نجات بدهيم؟

خداوند ما را به تجارتى راهنمايى كرده است كه مى تواند ما را از عذاب دردناك نجات بدهد. اين تجارت عبارت است از ايمان به خدا و پيامبر وجهاد در راه خدا با مال و جان، و لذا مى بينى كه مؤمنان صادق هميشه مشتاق جهاد بوده اند تا خداوند آنان را از عذاب نجات بخشد و شايد هم اين جهاد براى آنان به شهادت ختم مى شده است.

امام اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«

أَ مَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ، وَهُوَ لِباسُ التَّقْوَى، وَدِرْعُ اللَّهِ الحَصِينَةُ، وَجُنَّتُهُ الوَثِيقَةُ ». (1)

«امّا بعد، جهاد درى است از درهاى بهشت، خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد، جامه تقوا، زره محكم و سپر مطمئن خداوند است.»

حق جهاد

جهاد در راه خدا آنچنانكه حق جهاد است، جهاد بزرگ در برابر كفّار ومنافقان، صبر وشكيبايى در امر جهاد؛ همه اينها به عنوان واجب وفريضه در قرآن كريم ذكر شده است. مقصود از اين سه مقوله چيست؟

الف - در انسان انرژى ها و توان هاى گوناگونى نهفته است، و خداوند از فضل خود، هر انسانى را با استعدادها و شايستگى هاى ويژه اى برترى داده، و او بر خويشتن آگاه است. پس اگر انسان همه توان خود را به كار اندازد، و همه انرژى خود را آزاد سازد، در واقع حق جهاد در راه خدا را انجام داده است، خداوند دراين باره چنين مى فرمايد:

وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ... (2).

«و در راه خدا جهاد كنيد، و حق جهادش را ادا نماييد؛ او شما را برگزيد و در دين كار سنگين وسختى بر شما قرارنداد....»

اين آيه نشان مى دهد كه حدّ و مرز حق جهاد، رسيدن به حالت عسر وحرج است يعنى انسان، تا آنجا از توان و استعداد خود كاربگيرد كه اگر بالاتر از آن عمل كند، باعث مشقّت ودشوارى در زندگى او خواهد شد.

ص: 559


1- نهج البلاغه، خطبه شماره 27.
2- سوره حجّ، آيه 78.

در آيه ديگر خداوند مى فرمايد:

...لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ... (1).

«خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كند. انسان هر كار نيكى انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار بدى كندبه زيان خود كرده است.»

جهاد يكنوع رويارويى، و كشمكش با طرف ديگر است، و بدون شك هر كسى كه وارد ميدان مبارزه شود، آخرين حدّ توان خودرا به كار مى بندد تا پيروز شود. بنابراين بر شخص مؤمن است كه او نيز تمام قدرت خود را به كار اندازد.

ب - قرآن كتاب جهاد است زيرا يك شيوه فراگير براى زندگى است، وآن سرشار از قدرت وحكمت و به چالش كشيدن شيوه هاى جاهلى است. و هنگاميكه مؤمنان مسؤوليت پياده كردن قرآن را به عهده مى گيرند، به وسيله آن با دشمنان به جهاد برمى خيزند،جهادى بزرگ و فراگير، جهاد با كلمه طيّبه، با كلمه درهم كوبنده، با عمل مستمر و بى وقفه، با آمادگى كامل و با مبارزه مسلّحانه،اين يك جهاد بزرگ و فراگير است. از اين بصيرت نكات ذيل را مى آموزيم:

اوّل - ضرورت فراگير بودن ديدگاه مجاهد. مجاهد تنها به يك بعد از ابعاد مبارزه نگاه نمى كند، بلكه مبارزه فرهنگى وتبليغاتى، و در كنار آن مبارزه سياسى و اجتماعى، و در كنار آنها مبارزه نظامى و مسلّحانه با همه ابعاد خود در برنامه هاى مجاهدقرار دارد.

دوّم - ضرورت هدايت گرفتن از وحى و استفاده از قرآن كريم در همه ابعاد مبارزه. اين ضرورت براى آن است كه مجاهد، حدود وثغور دين را نشكند و از طريق هدايت، منحرف نشود.

سوم - چون جهاد داراى ابعاد گوناگون و مختلف است، پس مؤمن با همه توان و انرژى خود جهاد مى كند؛ جهاد با انديشه منظّم وسيستماتيك و تواَم با نوآورى و ابتكار در برنامه ريزى ها؛ جهاد با مال و انفاق دارايى خود، جهاد با سلاح سخن و قلم و سايرابزارهاى تبليغاتى، جهاد از طريق روابط اجتماعى تا آنجا كه خون خود را در جهاد ايثار مى كند كه اين والاترين درجه جهاد ومافوق هر نيكى قرار دارد.

دوستان و اولياى خدا

برخى از مؤمنان، معارج كمال و تقرّب به ذات حق را از طريق مراحل ومراتب بلند و متعالى به ترتيب ذيل طى مى كنند:

ص: 560


1- سوره بقره، آيه 286.

الف - اوّلين وابستگى

اوّلين گام در وابستگى به خط جهاد و مبارزه، دورى جستن از تأثيرات محيط خانوادگى است. كسى كه علاقه و محبّتش به پدر،مادر، فرزندان، برادران و همسرش، مهمتر و بيشتر از محبّت به خدا و پيوستن به دين او و ايمان به پيامبر و جهاد در راه خدا باشد،بايد در انتظار اين باشد كه خداوند كيفرش را براى او برساند.

از همين روست كه خداوند بعداز آنكه مؤمن را از تسليم شدن در برابر خانواده منع مى كند، به پيروى از راه كسانيكه به سوى خدابرگشته اند، دستور مى دهد و مى فرمايد:

وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (1) .

«و هرگاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى، از ايشان اطاعت نكن، ولى با آن دو، در دنيابه طرز شايسته اى رفتار كن، واز راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند، پس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما رااز آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم.»

كسانيكه به سوى خدا بازگشته اند، كسانى هستند كه آنان، جامعه وخانواده هاى شان از ايمان دور بودند ولى بعد به بهشت ايمان بازگشتند، و پيروى از راه آنان به معناى پذيرفتن روش آنان است كه با روشهاى جامعه جاهلى مغايرت دارد. روش آنان برائت جستن از طاغوت و طرفداران او، و برائت جستن از فرهنگ و نظامهاى طاغوتى، وبرگزيدن شيوه رويارويى و مقابله با طاغوت به جاى تسليم در برابر اوست.

اين وابستگى، مجاهد را به طور كلّى از محيط خانوادگى او جدا نمى كند (مگر در شرايط رويارويى سخت)؛ بلكه وابستگى خود را به خط جهاد، اصل و اساس روابط خود قرار مى دهد وبراساس آن فرهنگ خود را باز مى يابد و تصميمات لازمه رااتّخاذ مى كند، امّا در خانواده خود همچنان به عنوان يك عضو مفيد باقى مى ماند، به آنان نيكى مى كند، در امور زندگى با آنان همكارى مى نمايد مشروط به اينكه با شيوه جهادى او تضاد و تعارض نداشته باشد. بلكه او سعى مى كند خانواده را نيز به سوى خطجهاد سوق دهد، و هرگز نااميد نمى شود، زيرا اميدوار است خداوند آنان را به راه درست هدايت كند.

شايسته است دراين جا حديث شريف منقول از امام صادق عليه السلام را با گوش جان بشنويم وبخوانيم، حضرت صادق عليه السلام فرمود:

ص: 561


1- سوره لقمان، آيه 15.

«برّ الوالدين من حسن معرفة العبد باللَّه؛ إذ لا عبادة أسرع بلوغاً بصاحبها إلى رضا اللَّه تعالى من حرمة الوالدين المسلمَين لوجه اللَّه؛ لأنّ حق الوالدين مشتقّ من حقّ اللَّه تعالى إذا كانا على منهاج الدين والسنّة.ولا يكونان يمنعان الولد من طاعة اللَّه إلى معصيته، ومن اليقين إلى الشكّ، ومن الزهد إلى الدنيا،ولا يدعوانه إلى خلاف ذلك. فإذا كانا كذلك فمعصيتهما طاعة، وطاعتهما معصية » (1).

«نيكى به پدر و مادر ناشى از حسن خداشناسى بنده است، زيرا هيچ عبادتى مانند احترام خالصانه به پدر و مادر مسلمان نيست كه صاحبش را هرچه سريع و زود، به خوشنودى خداوند برساند، چون حق پدر و مادر از حق خداوند متعال نشأت يافته است، البتّه درصورتيكه پدر و مادر به روش دين و سنّت (پيامبر) حركت كنند و در اطاعت خدا مانع فرزندشان نشوند، و اورا از اطاعت به معصيت، و از يقين به شك، و از پارسايى به دنياپرستى نكشانند، و گرنه اگر چنين كنند، مخالفت با پدر و مادر، اطاعت، واطاعت آنان معصيت خواهد بود.»

ب- مهاجرت و يارى رساندن

دارالاسلام آن سرزمينى است كه مسلمانان در آنجا اجتماع مى كنند، چه از اهالى آن سرزمين باشند و يا از كسانيكه به آنجامهاجرت كرده اند، همگى حقوق برابر دارند. همگى يك امّت،و كيان سياسى واحد هستند، و ساير مسلمانانى كه در نقاط ديگر دنيا پراكنده هستند، دراين كيان حقى ندارند، مگر اينكه به دارالاسلام هجرت كنند، وا گر مهاجرت كردند و همراه با مسلمانان آنجا، جهاد نمودند، آنان و پيشينيان، همگى در حقوق، برابرخواهند بود، و پيشينيان اين فضيلت را دارند كه زودتر از ديگران مبادرت به اين كار كرده اند.

اين وابستگى دينى، هويّت سياسى مسلمان را تشكيل مى دهد و بر همه وابستگى هاى خونى، نژادى، قومى، ملّى و منطقه اى اومُقدّم است.

خداوند سبحان مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُبَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلَايَتِهِم مِن شَيْ ءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْر إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (2) .

«كسانيكه ايمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، آنهاياران يكديگرند، و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند، هيچ گونه ولايت در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند و اگر در حفظ دين خود ازشما يارى طلبند، بر شماست كه

ص: 562


1- نورالثقلين، ج4، ص203 - 202.
2- سوره انفال، آيه 72.

آنها را يارى كنيد جز بر ضد گروهى كه ميان شما و آنها پيمان است و خداوند به آنچه عمل مى كنيد بيناست.»

وقتى در جمله أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ «آنان ياران يكديگرند» تدبّر وتأمّل كنيم، درك مى كنيم كه در دارالاسلام بين اهالى اصلى آن سرزمين ومهاجرين چه رابطه عميق و مستحكمى پديد مى آيد، مشروط به اين كه اهالى اصلى اين سرزمين، به مهاجرين پناه و يارى بدهند و ساير مسلمانان هم به اين سرزمين مهاجرت كنند، امّا اگر مسلمانى مهاجرت نكند، او حق هيچ نوع ولايتى و يا حقوق سياسى يا اقتصادى ندارد.

آرى تنها به عنوان اينكه مسلمان است اگر از برادران مسلمان خود، در امور دينى يارى خواست بايد يارى شود تا خطراتى كه او راصرفاً از جهت وابستگى دينى اش تهديد مى كند، دفع شود، ولى مصالح امّت اسلامى ساكن در دارالاسلام، مهمتر از هر چيزى است ولذا اگر مسلمانان براساس مصالح امّت، با دولت ديگر ميثاق و معاهده اى امضا نمايند، سپس مسلمانان ساكن در آن دولت در معرض فشارها وتنگناها قرار گيرند ومسلمانان را به يارى بخواهند، نبايد آن ميثاق نقض شود و با آن دولت وارد جنگ شد به گونه اى كه كيان امّت و دولت اسلامى در دارالاسلام در معرض خطر قرار گيرد.

در آيه ديگر خداوند مى فرمايد:

وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُواوَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1) .

«و براى كسانى است كه در اين سرا ] \ سرزمين مدينة[ و در سراى ايمان، پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند، ودر دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آنها را بر خود مقدّم مى دارندهر چند خودشان بسيار نيازمند باشند، كسانيكه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته اند رستگارانند.»

از اين آيه الهام مى گيريم كه بين اهالى بومى دارالاسلام و مهاجرين بايد يكنوع پيوند وهمبستگى روحى و درونى بوجود آيد، تاهسته اصلى امّت واحده اى كه مافوق همه امتيازات خونى، نژادى و قومى است، ايجاد شود. آرى پيوند خويشاوندى تنها در چارچوب امّت واحده مى تواند اعتبار و موقعيّت داشته باشد، زيرا در كتاب خدا «اُولوالارحام» يعنى خويشاوندان نسبت به يكديگر سزاوارترند.

ص: 563


1- سوره حشر، آيه 9.

خداوند در قرآن، ما را از هر نوع وابستگى ديگر كه موازى و معارض با وابستگى دينى واعتقادى و مكتبى باشد، بر حذر مى دارد ومى فرمايد:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (1) .

«آيا گمان كرديد كه به حال خود رها مى شويد در حاليكه خداوند هنوز كسانى را كه از شما جهاد كردند و غير از خدا و رسولش ومؤمنان را محرم اسرار خويش انتخاب نمودند، از ديگران مشخّص ساخته است؟ (بايد آزمون شويد و صفوف از هم جدا گردد)و خداوند به آنچه عمل مى كنيد آگاه است.»

بدين سان جايز نيست كه مسلمان، غير از مؤمنين كس ديگرى را محرم اسرار خود قرار دهد، يعنى ولايت وارداتى و بيگانه ازولايت اصلى را بپذيرد زيرا ولايت اصلى بايد از آن خدا و پيامبرش و مؤمنين باشد، نه از آن هيچ گروه قومى، منطقه اى و حزبى مخالف.

ج- برائت از دشمنان

برائت از دشمنان خدا شرط ولايت خدا و رسول اوست، زيرا قلب انسان نمى تواند حامل دو نوع ولايت و جايگاه دو نوع محبّت متضاد باشد، و هر انسان هم جز يك قلب بيشتر ندارد.

خداوند مى فرمايد:

لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (2) .

«هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا ورسولش دوستى كنند، هرچند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان شان باشند، آنان كسانى هستند كه خدا، ايمان را بر صفحه دلهاى شان نوشته، و با روحى از ناحيه خودش آنها راتقويت فرموده، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مى مانند. خدا از آنهاخوشنود است و آنان نيز از خدا خوشنودند. آنها حزب اللَّه اند بدانيد حزب اللَّه رستگارانند.»

بدين ترتيب وابستگى به خط مكتب، مستلزم اين است كه دل بايد از همه انواع وابستگى هاى ديگر، حتّى وابستگى خانوادگى معارض با ولايت خداوند، پاك شود.

ص: 564


1- سوره توبه، آيه 16.
2- سوره مجادله، آيه 22.

قرآن كريم از دوستى و مودّت با دشمنان خدا و رسول منع كرده است، زيرا آنان به حق وحقيقت، كفر ورزيدند و مؤمنين را از سرزمين شان اخراج كردند. و دشمن تو همان كسى است كه مخالف ارزشها و منافع تو باشد.خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوْا بِمَا جَاءَكُم مِنَ الْحَقِ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُم خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ (1) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى كنيد، در حاليكه آنان به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند، و رسول اللَّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند. اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خوشنوديم هجرت كرده ايد با آنان پيوند دوستى بر قرار نسازيد. شما مخفيانه با آنهارابطه دوستى بر قرار مى كنيد در حاليكه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم، و هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست گمراه شده است.»

اينكه انسان در ولايتها، گرايشها و محبّتهاى خود دچار دوگانگى وتضاد شود، از خطرناكترين بيماريهاى جامعه است، و بايد باتمام توان با اين آفت مبارزه شود؛ زيرا همين بيمارى، محور نفاق و دورويى، ريشه فساد سياسى و علّت ضعف و ناتوانى در جامعه است.

د- جدا شدن از صفّ بازماندگان از جهاد

كسى كه از رفتن به جهاد سرباز مى زند، در واقع معارض و مخالف خط جهادى است، و ممكن است گاهى به ثروت و سرمايه خود تكيه كند ويا با بعضى از اعمال ظاهرى و تشريفاتى، سرباززدن خود را توجيه نمايد، ومردم را چنين فريب دهد كه گويا به خاطر آن اعمال، نقش او نقش رهبرى است.

گروهى از مسلمانان بودند كه در عصر رسول اللَّه از جهاد سرباززدند، برخلاف اوامر پيامبر (كه آنان را به جهاد دستور داده وخود هم شخصاً به جهاد پرداخت.) علّت اصلى تخلّف

و سرباززدن آنان هم اين بود كه از جهاد با جان و مال كراهت داشتند، امّا براى توجيه عمل شان، شدّت گرما را بهانه آورده، مردم راهم از جبهه رفتن منع مى كردند.

گروه ديگرى از ثروتمندان هم بودند كه از رسول خداصلى الله عليه وآله اجازه مى خواستند كه به آنان

ص: 565


1- سوره ممتحنه، آيه 1.

اجازه دهد تا در كنار زنان بمانند و به صحنه جنگ نروند.

چنين گروههاى گريزان از جهاد، در واقع مانعى بر سر راه نهضت هستند، و بر مجاهدين است كه از آنان فاصله گرفته و صف خود را از آنان جدا سازند و به بهانه ها و عذر تراشى هاى آنان در ممانعت از ادامه مسير، گوش ندهند.

بسيارى از كسانيكه از جهاد شانه خالى مى كنند، براى اينكه واقعيّت خود را توجيه نمايند،

به منفى بافى پرداخته و درباره جهاد و مجاهدين به پخش افكار منفى مى پردازند. آيات قرآن پاره اى از اين منفى بافى ها را يادآور شده است:

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَاتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ (1) .

«بازماندگان از جنگ از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند، و كراهت داشتند كه با اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد كنند وگفتند: دراين گرما حركت نكنيد. بگو آتش دوزخ از اين هم گرمتر است اگر مى دانستند.»

وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (2) .

«گروهى از آنان گفتند: چرا جمعى را اندرز مى دهيد كه سرانجام خدا آنها را هلاك خواهد كرد يابه عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت. گفتند: اين اندرزها براى اعتذار در پيش پروردگار است. و شايد آنها تقوا پيشه كنند.»

وَقَالُوا إِن نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِن لَدُنَّا وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (3) .

«و آنها گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمين مان مى ربايند، آيا ما حرم امنى در اختيار آنان قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى به سوى آن آورده مى شود. رزقى است از جانب ما ولى بيشتر آنان نمى دانند.»

قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (4) .

«گفتند: آيا ما به تو ايمان بياوريم در حاليكه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟»

الَّذِينَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ

ص: 566


1- سوره توبه، آيه 81.
2- سوره اعراف، آيه 164.
3- سوره قصص، آيه 57.
4- سوره شعراء، آيه 111.

صَادِقِينَ (1) .

«آنهايى كه به برادران خود گفتند: اگر آنها از ما پيروى مى كردند، كشته نمى شدند. بگو پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگرراست مى گوييد.»

از همين افكار توجيه گرانه و منفى بافانه است مباهات آنان -در حاليكه اكثر آنان پولدار وثروتمند هستند- به بعضى از خدمات اجتماعى ظاهرى كه انجام مى دهند همچون عمارت و آباد كردن مسجد و سقايت (آب دادن) مردم. خداوند سبحان دراين رابطه مى فرمايد:

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (2) .

«آيا سيراب كردن حجّاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه او جهادكرده است؟ اين دو در نزد خدا مساوى نيستند، و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند * آنها كه ايمان آوردند وهجرت كردند و با اموال وجانهاى شان در راه خدا جهاد نمودند، مقام شان نزد خدا برتر است و آنها رستگارند.»

در حديث شريف آمده است كه حضرت على عليه السلام به عباس فرمود:

« يا عمّ، ألا تهاجر؟ ألا تلحق برسول اللَّه صلى الله عليه وآله؟ فقال: ألست في أعظم من الهجرة؟ اعمّر المسجد الحرام وأسقي حاجّ بيت اللَّه، فنزلت الآية...» (3).

«اى عمو! آيا مهاجرت نمى كنى؟ آيا به رسول خداصلى الله عليه وآله ملحق نمى شوى؟ عباس گفت: آيا من مشغول كارى بزرگتر از هجرت نيستم؟ مسجدالحرام را بازسازى مى كنم و به حاجيان بيت اللَّه آب مى دهم.»

دراين موقع بود كه اين آيه نازل شد: أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ....

جهاد، معيار صادق و روشن است، زيرا در جهاد است كه اراده انسان مورد آزمايش بزرگ وسخت قرار مى گيرد، و با شهوات وهواهاى نفسانى مقابله مى شود، امّا ساختن يك مسجد دراين جا و يك درمانگاه در آنجا از آسان ترين كارهاست براى كسى كه مالك ميليون ها پول است و يا امكانات دولت را در اختيار دارد، و همچنين است چاپ نسخه هايى از قرآن و دادن چند درهم به فقرا.

از همين جاست كه ما بايد بين مجاهدين و بين رياكاران و كسانيكه دوگانه عمل كرده و از جهاد واجب شانه خالى مى كنند، فرق قائل شويم وصفوف آنان را از يكديگر جدا كنيم.

ص: 567


1- سوره آل عمران، آيه 168.
2- سوره توبه، آيات 20 - 19.
3- تفسير نورالثقلين، ج2، ص194.

ه- جدايى از قاعدان و ترك كنندگان جهاد

قاعدان و بازنشستگان از جهاد هم دو گروه هستند؛ گروهى صاحبان عذر مى باشند همچون كور و بيمار و مانند آنها، امّا گروه دوم كسانى هستند كه در ساير امور زندگى اشتغال دارند همچون كشاورز در مزرعه اش، كارگر دركارخانه اش، و كاسب در مغازه اش،مهندس، پزشك و هر صاحب حرفه ديگر. خداوند مجاهدان را بر بازنشستگان از جهاد برترى داده وفرموده است:

لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاًعَظِيماً (1) .

«هرگز افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد بازنشستند با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان جهاد كردند يكسان نيستند. خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان ] \ ترك كنندگان جهاد [برترى مهمى بخشيد. و به هر يك از اين دو گروه وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان با پاداش عظيمى برترى بخشيده است.»

در سايه عزّت و كرامت و استقلال است كه هر انسانى ارزش خود را دارد، و در صورت فقدان آنها هيچ فردى ارزش و احترام ندارد، و لذا دفاع مهمتر از هر چيز و والاتر از هر ارزشى است.

اگر نظام سياسى يك كشور فاسد يا زير دست قدرت بيگانه باشد، هر گونه حركت و هر فرد و همه ثروتهاى امّت يا در خدمت آن رژيم فاسد قرار مى گيرد يا حداقل غير مفيد و بيهوده مى شود، زيرا در حديث معروف آمده است: «إذا فسد السّلطان فسدالزّمان»؛ «وقتى حكومت فاسد شود همه زمانه فاسد خواهد شد.» و خداوند سبحان هم فرموده است:

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً (2) .

«و هنگاميكه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم، مترفين (ثروتمندان) را امر مى كنيم پس آنان فسق و فساد مى كنندومستحق مجازات مى شوند. بعد به شدّت آنها را درهم مى كوبيم.»

اين آيه به رهبرى مترفين و ثروتمندان تفسير شده است؛ رهبرى اى كه به عذاب الهى منتهى مى شود.

از همين رو بايد گفت: كسانيكه براى نجات امّت از يوغ رژيم هاى فاسد جهاد مى كنند، يا كسانيكه از نظام سياسى صالح وشايسته حمايت مى نمايند و از موجوديّت آن پاس مى دارند، در واقع از همه ارزشهاى جامعه و از حرمت همه مردم پاس مى دارند، ودر سايه وجود آنان است كه هر تلاشى سودبخش و مفيد واقع مى شود.

ص: 568


1- سوره نساء، آيه 95.
2- سوره اسراء، آيه 16.

بدين ترتيب درمى يابى كه هر فردى براى خود كار مى كند، امّا مجاهد براى ديگران تلاش مى ورزد، و به همين جهت خداوندمجاهدين را بر قاعدين برترى و فضيلت بخشيده است.

از اين بصيرت قرآنى حقايق زير روشن مى گردد:

1 - بر جامعه است كه به مجاهدين خدمت كنند و آنان را در مسايل سياسى بر ساير مردم ترجيح بدهند، پس اگر مردم خواستندشخصى را براى اداره كشور برگزينند، بهتر آن است كه از ميان مجاهدين انتخاب شود.

2 - بر دولت است كه بخش مهمّى از بودجه دولت را به مجاهدين اختصاص دهد. در قرآن مجيد موارد مصرف حقوق شرعى رابرشمرده كه در مقدّمه آنها «سبيل اللَّه» است و بارزترين وروشن ترين مصداق «سبيل اللَّه» امور جهادى است.

3 - بر دولت است كه قوانين و مقرّرات خاصّى را براى مجاهدين وضع كند؛ مانند مقدّم داشتن آنان بر ساير مردم در صحنه سياسى،و تخصيص امتيازات اقتصادى براى آنان به مقتضاى شرايط موجود كشور.

4 - همچنين شايسته است جامعه، مجاهدين را در ساير شؤون اجتماعى نيز مورد احترام قرار دهد، مانند كمك دادن به آنان درصورت نياز و برتر دانستن آنان در تأمين اجتماعى و در ازدواج و حتّى در مجالس ومانند آن.

5 - بر مجاهدين است كه از وحدت و اتّفاق خود پاس بدارند، و اجازه ندهند كه اختلافات اجتماعى در صفوف آنان نيز رخنه كرده و در ميان آنان چند دستگى ايجاد نمايد، كه در اين صورت هيبت و اقتدار آنان سقوط كرده و آبرو و عزّت آنان فروخواهد ريخت.

و- صفّ جهاد

ذوب شدن در بوته جهاد، مهمترين شرط تشكيل وحدت صف جهادى، ترقى و تعالى مجاهدين تا مرتبه پيوستن به حزب اللَّه است، مرتبه اى كه بالاترين درجات تكامل در تشكيلات ايمانى و جهادى است.

خداوند سبحان دراين رابطه مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (1) .

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از آيين خود باز گردد، خداوند جمعيتى را مى آورد كه

ص: 569


1- سوره مائده، آيه 54.

آنها را دوست دارد و آنان او رادوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كفّار سرسخت

و نيرومندند، در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند. اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى دهد و فضل خدا وسيع، و او داناست.»

جامعه مسلمان گاهى در معرض فتنه هاى بزرگى قرار مى گيرد و در برابر اين فتنه ها به درّه ارتداد سقوط مى كند، ارتداد از ارزشهاى وحى، ارتداد ازا حكام و راهنماييهاى كتاب و سنّت. در چنين حالاتى مشيّت الهى ايجاب مى كند كه حزب اللَّه، از ميان گروهى كه داراى صفات وويژه گيهاى ذيل هستند، به وجود آيد:

اوّل - خداوند آنان را دوست دارد. خداوند كسى را براى شخص خودش دوست نمى دارد، بلكه بدان جهت دوست مى دارد كه صفات نيك، ايمان و عمل صالح در وجود او به كمال رسيده است. وقتى كه خدا كسى را دوست بدارد فرشتگان و اولياى او نيز آن كس رادوست مى دارند و آسمان و زمين مسخّر او واقع مى شوند، زيرا همگى فرمانبردار خداوند هستند.

دوّم - آنان هم خدا را دوست مى دارند و احساس مى كنند كه خداوند به آنان تفضّل و عنايت كرده است، پس بايد آنان به واسطه سود بخش بودن، وبه واسطه نماز، زكات، جهاد و فداكارى خدا را شكر كنند. آنان وقتى نماز مى گزارند و زكات مى پردازند و جهادمى كنند، از راه جبر و اكراه اين اعمال را انجام نمى دهند، بلكه داوطلبانه وبا آگاهى و اختيار كامل دست به اين اعمال مى زنند و اين ناشى از محبّت آنان به خداوند است.

سوم - چون رابطه آنان با خداوند رابطه محبّت است واين بالاترين مراتب انسجام، توافق وهماهنگى است، همديگر را نيزدوست مى دارند و در روابط بين خود با تساهل و آسان گيرى رفتار مى كنند، تا آنجا كه به علّت بالا بودن مراتب فروتنى، ايثار،فداكارى و اجتناب از خودخواهى در ميان آنان، بيننده خيال مى كند كه هريك از آنان برده ديگرى است، زيرا آنان دربرابر مؤمنين متواضع وفروتن هستند.

چهارم - امّا رابطه آنان با كفّار، براساس قدرت ومبارزه جويى است، زيرا آنان با كفّار با عزّت وسربلندى و پايدارى برخوردمى كنند و تحت تأثير افكار آنان قرار نمى گيرند و از آنان نمى هراسند.

پنجم - تلاش جامعه مسلمان، متراكم، سنگين و با دوام است، در برابر همه دشواريهاى داخلى و خارجى پايدارى مى كند و در راه خدا پيوسته در جهاد است و بر ضدّ دشمنان خارجى و نقطه ضعفهاى داخلى خود مبارزه مى كند.

ششم - آنان در رفتار خود تحت تأثير گفته هاى ديگران قرار نمى گيرند، بلكه مطابق با انديشه سالم و بصيرت نافذ خود عمل مى كنند، و لذا شايعات و تبليغات هيچگاه نمى تواند به جهادو مبارزه آنان لطمه اى وارد كند.

ص: 570

فصل دوم - احكام جنگ و پيكار با دشمن

وجوب جنگ در راه خدا

قرآن كريم :

1 - يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِير ُ (1).

«اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير و جايگاه شان جهنّم است و چه بدسرنوشتى است.»

2 - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (2).

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و وسيله اى براى تقرّب به او بجوييد و در راه او جهاد كنيد، شايد از اين طريق رستگار شويد.»

3 - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بَأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (3).

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد! * به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال وجانهايتان در راه خدا جهاد كنيد. اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.»

4 - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ * وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ ِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ (4).

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد! ركوع كنيد و سجود به جا آوريد و پروردگارتان را عبادت كنيد و كار نيك انجام دهيد شايد رستگارشويد * و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا نماييد. او شما را برگزيد و در دين، كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد، از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد، خداوند شما

ص: 571


1- سوره توبه، آيه 73.
2- سوره مائده، آيه 35.
3- سوره صفّ، آيات 11 - 10.
4- سوره حجّ، آيات 78 - 77.

را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب آسمانى «مسلمان» ناميد تا پيامبر گواه بر شما باشدو شما گواهان بر مردم! پس نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد و به خدا تمسّك جوييد كه او مولاى شماست چه مولاى خوب و ياورشايسته اى.»

5 - لَا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاًعَظِيماً (1).

«هرگز افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردنديكسان نيستند. خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد كردند بر قاعدان برترى مهمى بخشيد. و به هر يك از اين دو گروه خداوندوعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان با پاداش عظيمى برترى بخشيده است.»

6 - أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِندَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (2).

«آيا سيراب كردن حجّاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند عمل كسى قرار داديد كه به خداو روز قيامت ايمان آورده و در راه او جهاد كرده است؟ اين دو نزد خدا مساوى نيستند، و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند * آنها كه ايمان آوردند وهجرت كردند و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقام شان نزد خدا برتر است و آنها پيروز و رستگارند.»

7 - أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (3).

«آيا چنين پنداشتيد كه تنها با ادّعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد در حاليكه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخّص نساخته است؟»

حديث شريف :

1 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«الخير كلّه في السيف، وتحت ظلّ السيف، ولا يقيم الناس إلّا السيف، والسيوف مقاليد الجنّة والنار» (4).

ص: 572


1- سوره نساء، آيه 95.
2- سوره توبه، آيات 20 - 19.
3- سوره آل عمران، آيه 142.
4- وسائل الشيعه، ج11، باب1، ابواب جهاد العدوّ، ص5، حديث 1.

«همه خير و خوبى در شمشير و در سايه شمشير است و مردم را جز شمشير، استوار نمى گرداند. شمشيرها كليدهاى بهشت ودوزخ اند.»

2 - باز هم امام صادق عليه السلام از پيامبر خداصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«

للجنّة باب يقال له باب المجاهدين، يمضون إليه فإذا هو مفتوح وهم متقلّدون بسيوفهم، والجمع في الموقف والملائكة ترحّب بهم، قال: فمن ترك الجهاد ألبسه اللَّه ذلّاً وفقراً في معيشته ومحقاً في دينه، إنّ اللَّه أعزّ امّتي بسنابك خيلها ومراكز رماحها » (1).

«بهشت دروازه اى دارد كه به آن «دروازه مجاهدين» گفته مى شود. مجاهدان به سوى آن مى روند در حاليكه آن گشوده است و آنان شمشيرهاى خود را به كمر بسته اند. همگى در محشر هستند و فرشتگان به آنان خوشامد مى گويند. حضرت فرمود: كسى كه جهاد را ترك كند، خداوند به او لباس ذلّت و فقر در زندگى اش مى پوشاند و دينش نيزنابود مى شود. به يقين خداوند امّت مرا به سُم اسبان آنان ومحل فرورفتن نيزه هاى آنان، عزّت بخشيده است.»

3 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

خيول الغزاة في الدنيا خيولهم في الجنة، وإن أردية الغزاة لسيوفهم » (2).

«اسبان جنگجويان در دنيا، اسبان آنها در آخرت هستند و زيبايى و پوشش مجاهدان، شمشيرهاى آنان است.»

4 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

أخبرني جبرئيل بأمر قرّت به عيني وفرح به قلبي، قال: يا محمّد، من غزى من امّتك في سبيل اللَّه فأصابه قطرة من السماء أو صداع، كتب اللَّه له شهادة يوم القيامة » (3).

«جبرئيل مرا به چيزى خبر داد كه چشم من به آن روشن و دل من به آن شاد شد. جبرئيل گفت: اى محمّد! هركس از امّت تو در راه خدا بجنگد پس قطره اى از آسمان به او اصابت كند يا سردردى او را بگيرد، خداوند شهادت را براى او در روز قيامت مى نويسد.»

5 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه عزّ وجلّ بعث رسوله بالإسلام إلى الناس عشر سنين، فأبوا أن يقبلوا حتّى أمره بالقتال، فالخير في السيف وتحت السيف، والأمر يعود كمابدء » (4).

«خداوند متعال پيامبر خود را براى دعوت مردم به اسلام فرستاد و ده سال گذشت و مردم از پذيرفتن

ص: 573


1- وسائل الشيعه، ج11، باب1، ابواب جهاد العدوّ، ص5، حديث 2.
2- همان، حديث 3.
3- همان، ص6، حديث 6.
4- همان، ص9، حديث 14.

اسلام امتناع ورزيدند تااينكه خدا پيامبرش را مأمور به جنگ و پيكار نمود. پس خير و خوبى در شمشير و در سايه شمشير است و اين ماجرا تكرار مى شودهمانطور كه آغاز گشت.»

6 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه فرض الجهاد وعظّمه وجعله نصره وناصره، واللَّه ما صلحت دنيا ولا دين إلّا به » (1).

«خداوند جهاد را واجب كرده و آن را بزرگ داشته و آن را يارى و ياور خود قرار داده است. سوگند به خدا، دين و دنيا جز به شمشير اصلاح نخواهد شد.»

7 - امام صادق عليه السلام از پيامبر خدا نقل مى كند كه فرمود:

«

اغزوا تورثوا أبناءكم مجداً » (2).

«بجنگيد تا به فرزندان خود، مجد و عظمت به ارث بگذاريد.»

عوامل و اسباب جنگ

1 - جهاد يك فريضه ايمانى و دينى است كه در جنگهاى زير تجلّى مى يابد:

الف - هنگاميكه انسان به خداى يگانه ايمان مى آورد و در راه او آزار مى بيند واز كشور وسرزمينش اخراج مى گردد وا واره مى شود وبعداز مهاجرت، مى خواهد به كشورش برگردد، دراين جا خداوند به اواجازه مى دهد كه در راه او به نبرد برخيزد.

خداوند متعال فرموده است:

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (3) .

«به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر يارى آنهاتواناست.»

ب - هنگاميكه دولت اسلامى در سرزمينى تشكيل مى شود و مسلمانان در آنجا مورد تهاجم نظامى قرار مى گيرند، بر آنان است كه براى دفاع از دين، سرزمين، خانواده و اموال خود پيكار نمايند، زيرا خداوند سبحان فرموده است:

وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (4) .

«و در راه خدا با كسانيكه با شما مى جنگند، نبرد كنيد و از حدّ، تجاوز نكنيد كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد.»

ص: 574


1- وسائل الشيعه،ج11، باب1، ابواب جهاد العدوّ، ص9، حديث 15.
2- همان، حديث 16.
3- سوره حجّ، آيه 39.
4- سوره بقره آيه 190.

ج - موقعى كه مسلمانان در برخى از كشورها مورد تعرّض دشمن واقع شوند و از نظر دينى يا دنيوى در ضعف و ناتوانى قرار گيرند،بر ساير مسلمانان واجب است كه براى دفاع از آنان به جنگ بپردازند، زيرا خداوند مى فرمايد:

وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً (1)

«چرا در راه خدا و مردان و زنان و كودكانى كه تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟ همان افرادى كه مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر، و از طرف خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما تعيين فرما.»

د - جنگ با باغيان، يعنى كسانيكه بر ضدّ دولت اسلامى، قيام مسلّحانه مى كنند، واجب است و كسانيكه از پرداخت زكات خوددارى مى كنند، حكم باغى را دارند و اقوا اين است كه هر نوع تمرّد مسلّحانه به «بغى» ملحق مى شود و از همين قبيل است جنگ با كسانيكه بعداز برقرارى صلح به بغى و تجاوز مى پردازند، زيرا خداوند فرموده است:

وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (2) .

«و هرگاه دو گروه از مؤمنان باهم به نزاع و جنگ بپردازند آنها را آشتى دهيد و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوزپيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد، و هرگاه بازگشت، در ميان آن دو به عدالت، صلح برقرار سازيد و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد.»

ه - زمانى كه فرد -هر فردى- مورد تهديد واقع شود و جان او، يا دين، يا شرف و حيثيت، و يا مال او مورد تجاوز قرار گيرد،براى او جايز است كه براى دفاع از خود وارد جنگ شود، زيرا رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

مَن قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ » (3).

«كسى كه مورد ظلم واقع شده و در دفاع از خود كشته شود، شهيد است.»

از مصداقهاى همين نوع جنگ است، جنگ در زير پرچم ظالم ولى براى دفاع از خود و شرف و ناموس خود نه براى اطاعت ازاوامر ظالم يا دفاع از سلطه و حاكميت او. در حديث منقول از امام صادق عليه السلام آمده است: راوى مى گويد: از امام عليه السلام پرسيدم درباره مردى كه براساس «امان

ص: 575


1- سوره نساء، آيه 75.
2- سوره حجرات، آيه 9.
3- وسائل الشيعه، ج11، باب46، ابواب جهاد العدوّ، ص92، حديث 8.

نامه»، وارد سرزمين «دارالحرب» (سرزمين كفّار) شده و گروه ديگرى برضد اين گروهى كه او بر آنها وارد شده و در ميان آنان زندگى مى كند، وارد جنگ شده است، تكليف او چيست؟ امام عليه السلام فرمود:

«

على المسلم أن يمنع نفسه ويقاتل عن حكم اللَّه وحكم رسوله، وأمّا أن يقاتل الكفّار على حكم الجور وسنّتهم فلا يحلّ له ذلك » (1).

«بر مسلمان است كه از خود دفاع كند و براساس اطاعت از حكم خدا و پيامبر خدا بجنگد، امّا اينكه او براساس حكومت ستم وسنّتهاى آنان با كفّار بجنگد، جايز نيست.»

بدين ترتيب روشن مى گردد كه دفاع واجب است چه دفاع از خود به صورت فردى باشد، و چه دفاع از سرزمينش باشد درصورتيكه مورد تجاوز قرار گرفته كه او بايد با ساير اهالى كشور با دشمن بجنگد.

و - بسيارى از فقها گفته اند: پيامبرصلى الله عليه وآله و اوصياى معصوم اوعليهم السلام مردم رابه ايمان دعوت مى كنند، پس اگر از ايمان امتناع ورزيدند، با آنان مى جنگند تا ايمان بياورند يا اهل كتابِ آنها جزيه بدهند. اين نوع جهاد، «جهاد دعوت» ناميده مى شود. و گفته اند: اين فرض، امروز ساقط شده وواجب نيست، ولى برخى از فقها هم گفته اند: اين نوع جهاد، با وجود فقيه عادل هم واجب است.

2 - هر جنگ مشروع، جهاد در راه خدا محسوب مى شود و احكام جهاد بر آن جارى مى گردد مگر مواردى كه استثنا شده است،ولى برخى گفته اند: جهاد تنها همان جهاد دعوت يا جهاد ابتدائى است.

3 - اقوا اين است كه صيانت دارالاسلام (يعنى حفظ وطن و سرزمين مسلمين) در مقابل خطرها واجب است، و اين صيانت امكان ندارد مگر با آماده كردن نيروى نظامى كه دشمنان را بترساند و آنان را از فكر هجوم بر ديار مسلمين باز دارد، و از همين باب است مسلّح شدن به وسايل دفاعى پيشرفته، تمرين و آموزش سربازان در سطح بالا، حفر خندقها، ايجاد موانع و خاكريزها،مراقبت دشمن، ديدبانى در مرزها، عمليات اطّلاعاتى، مطالعه وضعيت جنگى دشمن و بدست آوردن اهداف، نيّات، طرحها وبرنامه هاى او، همچنين عدم برانگيختن بيهوده آنها، و گاهى نيز با تأمين منافع مشروع آنان.

خلاصه كلام اينكه: ظاهراً محافظت و پاسدارى از حرمت و حقوق مسلمين به هر وسيله ممكن واجب است (واللَّه العالم).

ص: 576


1- وسائل الشيعه، ج11، باب6، ابواب جهاد العدوّ، ص20، حديث 3.

شرايط وجوب جهاد

1 - همه اقسام جهاد، بر همه فرزندان امّت مسلمان واجب كفائى است مگر صاحبان عذر وضرر. جهاد بر هيچ كسى واجب عينى نمى شود مگر در صورتى كه امام بر كسى به طور معيّن جهاد را واجب گرداند يا اينكه بسيج عمومى اعلام شود.

2 - جهاد از كسانيكه قلم تكليف از آنان رفع شده مانند كودك و ديوانه ساقط است.

3 - از صاحبان عذر و ضرر كه نمى توانند جنگ كنند جهاد نيز ساقط است مانند: بيمار، كور، لنگ و كسى كه نفقه و هزينه جهادرا ندارد.

4 - اگر طرز و شكل جنگ به گونه اى باشد كه تنها در توان گروه خاصّى باشد، تنها بر آنان واجب و از بقيّه ساقط است مثل جنگ در دريا كه تنها در توان نيروى دريائى است و از ديگران ساقط است و يا جنگ در هوا كه تنها بر نيروى هوائى واجب، و از ديگران ساقط مى باشد.

5 - فقها گفته اند: پدر و مادر مى توانند فرزند بالغ و مكلّف خود را از رفتن به جهاد منع كنند مگر اينكه بر او واجب عينى شده باشد، و برخى هم گفته اند: طلبكار در صورتيكه زمان طلب او سر رسيده باشد، مى تواند بدهكار خود را مانع از رفتن به جهاد شود تااينكه بدهى خود را پرداخت كند.

6 - فقها گفته اند: جهاد بر زن هم واجب نيست، ولى اين سخن آنان شامل آن موردى نيست كه، در صورت ضرورت، بسيج عمومى دفاعى از طرف امام اعلان شود، زيرا اين حالت زنان را هم شامل مى شود.

7 - جايز است كه شخصى، هزينه جهاد ديگرى را پرداخت كند، كه دراين صورت برخى از فقها گفته اند جهاد از او ساقط مى شودمگر اينكه بصورت عينى بر او واجب شده باشد.

8 - كسى كه از رفتن به جهاد عاجز است، مستحبّ است كه شخص ديگرى را براى جهاد آماده و تجهيز كند، و برخى گفته اند:واجب است.

حكم جنگ در حَرَم و در ماههاى حرام

(1) 1 - جايز نيست در ماههاى حرام جنگ با كسانى آغاز شود كه براى اين ماهها احترام قايل هستند (مانند مشركين قريش). امّا آغاز جنگ با كسانيكه اعتقاد به حرمت اين ماهها نداشته باشند، اشكال ندارد. وهمچنين پرداختن به جنگ دفاعى به طور مطلق دراين ماهها جايز است.

ص: 577


1- منظور از ماههاى حرام، ماههاى: رجب، ذوالقعده، ذوالحجّه و محرّم است.

2 - جنگ در حَرَم هم حرام گشته است مگر اينكه جنگ دفاعى باشد.

ولايت و رهبرى جنگ

1 - ولىّ امر شرعى، كسى است كه به حسب مصالح عاليه امّت، اعلان واداره جنگ و همچنين اعلان صلح و توقّف جنگ را به عهده دارد.

2 - بر مسلمانان واجب است با كفارى كه به آنان نزديكترند بجنگند، مگر اينكه خطر كفّارِ دورتر، شديدتر و بيشتر باشد.

3 - قبل از مبادرت به جنگ، بايد كافر، به دين و ايمان دعوت شود در صورتيكه احتمال قبول از سوى او باشد.

4 - رهبر براى تحقّق بخشيدن به اهداف امّت اسلامى، بايد قبل از اتّخاذ تصميم جنگ، راههاى مسالمت آميز را جستجو كند، واگر دشمن به مسالمت و صلح گردن نهد، بر مسلمانان نيز واجب است كه با توكّل بر خدا صلح را بپذيرند.

5 - رهبر پيش از اعلان جنگ، امكانات فتح و پيروزى و توانايى هاى مسلمانان را مطالعه وبررسى مى كند. پس اگر ديد امّت ازنظر تمرين وآموزش نظامى يا از نظر سلاح و ابزار نظامى وغيره ضعيف و ناتوان است، اعلان جنگ را به تأخير مى اندازد.

6 - همانطور كه تصميم آغاز جنگ بدست ولىّ امر شرعى است، تصميمات جزئى جنگ كه بايد از سوى او اتّخاذ شود نيز به عهده اوست يا كسى كه رهبر، اختيارات خود را به حسب درجات و مراتب نظامى به او تفويض كرده باشد.

7 - قوانين و ضوابطى كه در جنگهاى جديد به اجرا گذاشته مى شود، در صورتيكه به يك اصل فقهى لازم الاتّباع منتهى شود،واجب الاجراء است. منظور از اصل فقهى، اصولى از قبيل: ولايت الهى در جنگ، تعهّد به ميثاقها و معاهدات و حرمت عهدشكنى وخيانت است.

پايدارى در جنگ

1 - جنگجو در ميدان جنگ، تا زمانى كه نيرويى دارد و به پيروزى اميدوار است، بايد مقاومت و پايدارى كند، امّا اگر به خاطرقدرت دشمن از نظر امكانات يا تعداد نيرو، اميد پيروزى را از دست داد، جايز است عقب نشينى كند، و همچنين اگر زخمى يا بيمارشد و در جنگ ناتوان گرديد يا اينكه اسلحه و مهمّات خود را از دست داد مى تواند عقب نشينى كند.

2 - جابجايى در ميدان نبرد، سازماندهى مجدّد، برگشت براى تهيه اسلحه و مهمّات وپيوستن به گروه رزمى ديگر و مانند آن ازضرورتهاى جنگى كه امروزه از آن به عنوان

ص: 578

«عقب نشينى تاكتيكى» ياد مى شود، فرار يا پشت كردن به جنگ محسوب نمى شود.

3 - مشخّص كردن جزئيات و چگونگى مقاومت و عقب نشينى، به شرايط متغيّر زمان مربوط مى شود و بر ولىّ فقيه است كه باتكيه بر نظر كارشناسان نظامى، اين جزئيات را بيان نمايد.

4 - فرار از جنگ جايز نيست و از گناهان كبيره شمرده مى شود، مگر در مواردى كه فقيه مشخّص مى كند.

سلاحهاى جنگى

1 - به كار بردن همه سلاحهايى كه به وسيله آنها مى توان پيروزى بدست آورد، جايز است مگر مواردى كه استثنا شده است.

2 - از سلاح بايد به همان اندازه استفاده شود كه پيروزى، با كمترين مقدار ممكن از ويرانى وكشتار، تحقّق يابد.

3 - از سلاحهايى كه زمين را به تباهى بكشاند يا بى گناهان را نابود كند، نبايد استفاده شود، واز سلاحهاى كشتار جمعى ماننداسلحه اتمى وبيولوژيك و شيميايى بايد پرهيز شود مگر در هنگام ضرورت، مانند اينكه:

الف - دشمن از آن سلاحها استفاده كند.

ب - استفاده نكردن از آن سلاحها، باعث ضرر و فساد بيشترى شود ومسلمانان چاره اى جز استفاده از اين سلاحها را نداشته باشند.

4 - محاصره اقتصادى دشمن، بستن راههاى كمك رسانى و درهم كوبيدن دژها وقلعه هاى دشمن با توپخانه و غيره، مانعى ندارددر صورتيكه موجب پيروزى شود.

5 - تا جايى كه امكان دارد از قطع درختان و آتش زدن مزارع اجتناب گردد.

6 - افراد غير نظامى مانند پيرمردان، زنان، كودكان، ديوانگان و كسانيكه براى عبادت به قلّه هاى كوهها پناه برده اند، نبايد كشته شوند.

7 - اگر دشمن از زنان، كودكان و اسراى مسلمان به عنوان سپر انسانى استفاده كند از كشتن آنان صرف نظر شود، مگر در صورت ضرورت مانند شدّت يافتن جنگ و توقّف پيروزى بر دشمن به كشتن آنان. معيار كلّى اين است كه ميزان ضرورت در هر جنگى با در نظر گرفتن ميزان تلفات وفوايد پيروزى، محاسبه وارزيابى شود.

8 - برخى از فقها گفته اند: اگر در هنگام ضرورت، اسيران مسلمان كشته شوند، تنها كفاره واجب است نه ديه. ولى اگر عكس آن گفته شود بهتر است، دراين صورت ديه از بيت المال پرداخت مى گردد.

ص: 579

9 - اگر در ميان صفوف دشمن، از زنان، پيرمردان و كودكان به عنوان جنگجو استفاده شود، از كشتن آنان جلوگيرى نمى شود.

10 - فقها گفته اند: مثله كردن دشمن مانند بريدن بينى و گوش جايز نيست.

11 - به كار بردن فريب و نيرنگ در جنگ جايز است مثل اينكه در سخن يا عمل چيزى اظهار شود كه دشمن را گمراه كند و چيزى را برخلاف واقع نشان دهد تا به طور غافلگيرانه او را مورد حمله قرار دهد.

پيمانها و ميثاقها

وفاى به عهد و پيمان مخصوصاً عهدى كه خداوند در آن گواه قرار داده شده است، يك تكليف ومسؤوليّت شرعى است. خداوندسبحان مى فرمايد:

وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً (1) .

«و به مال يتيم، جز به بهترين راه نزديك نشويد، تا به سر حدّ بلوغ برسد. و به عهد (خود) وفا كنيد كه از عهد سؤال مى شود.»

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلَا تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَاتَفْعَلُونَ (2) .

«و هنگاميكه با خدا عهد بستيد، به عهد او وفا كنيد، و سوگندها را بعداز محكم ساختن نشكنيد، در حاليكه خدا را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد. به يقين خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.»

ميثاقها و پيمانهاى نظامى هم يكنوع عهد واجب الوفاء ولازم الاجراء است. خداوند متعال مى فرمايد:

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (3) .

«مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بسته ايد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند، واحدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند، پيمان آنها را تا پايان مدّت شان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.»

بدينسان در موارد ذيل، وفا و اجراى عهد و پيمان، واجب ولازم است:

ص: 580


1- سوره اسراء، آيه 34.
2- سوره نحل، آيه 91.
3- سوره توبه، آيه 4.

1 - پيمانها و قراردادهاى بين المللى اى كه دولت اسلامى آنها را امضا نموده واجب الاتّباع است، مانند پيمان منع استفاده ازسلاحهاى كشتار جمعى (سلاحهاى اتمى، شيميايى، بيولوژيك و مانند آنها) و پيمان رفتار با اسيران جنگى، اهالى غير نظامى و نمايندگان صليب سرخ و مانند آنها.

2 - اگر بين دولت اسلامى و طرف مقابل پيمان يا قرارداد خاصّى امضا شده باشد، بايد به آن پايبند بود تا زمانى كه طرف مقابل به آن پايبند است.

3 - عهد و قراردادى كه فرماندهى جنگ در حين جنگ با دشمن امضا مى كند مانند عهد ذمّه وپناهندگى، واجب الاحترام است. واگر فردى از مسلمين يكى از افراد دشمن را امان بدهد، جايز است و بر ساير مسلمانان نيز واجب است كه احترام آن را نگهدارند، ولى اگر ولىّ امر و رهبر مسلمين از دادن ذمّه و پناهندگى منع كند بر مسلمانان است كه از او پيروى نمايند.

4 - فرمانده جنگ مى تواند براى هر كس از دشمن كه بخواهد، امان بدهد مشروط بر اينكه اين اقدام جزء اختيارات تفويض شده به او باشد.

5 - عقد امان مانند ساير عقود است در شرايط صلاحيّت عاقد و اينكه او بايد بالغ و عاقل ومختار باشد، و در شرايط صيغه مثل اينكه صيغه عقد واضح و روشن باشد. پس اگر كودك يا مكُرَه (كسى كه مجبور شده) پناه بدهد، به پناه دادن او اعتنانمى شود و همچنين اگر مسلمان، سخن متشابه و غير روشنى بگويد مثل اينكه او را به جلو آمدن فراخواند و او خيال كند كه به او پناه داده اند، امان محسوب نمى شود.

6 - اگر كافر گمان كند كه مسلمان به او امان داده است و سلاحش را به زمين بگذارد، فقها واجب مى دانند كه او را به محلّ امنى ببرند، و كشتن و يا اسير كردن او را جايز نمى دانند. برخى از روايات هم بر اين امر دلالت مى كند.

7 - فرستاده دشمن كشته نمى شود و همچنين كسانيكه در حكم او هستند مانند افراد صليب سرخ و ناظران جنگ و كسانيكه امان عرفى دارند.

8 - وقت امان دادن، قبل از پايان جنگ است و اگر مسلمانى اقرار كند كه براى كافرى در هنگام جنگ امان داده است، اقرار اوقبول و اجرا مى شود، ولى بعداز ختم جنگ جز امام كسى ديگر حق امان دادن ندارد. و اگر مسلمانى دراين هنگام اقرار كند كه به كافرى پناه داده است، پذيرفته نمى شود مگر اينكه با دليل ثابت شود.

9 - دولت اسلامى حق دارد به هر كس از كفّار كه بخواهد، از طريق رواديد ورود دادن، پناه بدهد و دراين صورت آنان تا زمانى كه در وطن اسلامى هستند، زير سرپرستى اسلام هستند وامنيّت دارند، و براى هيچ كس جايز نيست با آنان پيمان شكنى كند، و اگر ازدارالاسلام خارج

ص: 581

شدند، حكم ساير كفّار را پيدا مى كنند.

10 - اگر يكى از مسلمانان، بعداز دريافت امان مثلاً از طريق ويزاى ورود گرفتن به بلاد كفر مسافرت كند، بايد به همه شرايطى كه تعهّد كرده واز آن جمله عمل به قوانين آن كشورها، متعهّد باشد، پس اگر چيزى را دزديد و با خود به بلاد اسلام آورد، بايد آن رابه كفّار برگرداند، زيرا آن را از راه خيانت و عهدشكنى گرفته است.

11 - اگر مسلمانان به پيمانها و قراردادهاى بين المللى، متعهّد شدند، بايد طبق مفاد آنها عمل نمايند و نبايد پيمان شكنى كنند.بلى، براى مسلمانان جايز نيست كه به آنچه مخالف احكام دين يا مغاير با منافع ومصالح امّت باشد، ملتزم و متعهّد شوند.

12 - امان دادن بدين معنى است كه به همه آنچه از نظر عرف اجتماعى وقانون رايج، متعلّق به آن فرد باشد، احترام گذاشته شود مثل احترام به خانواده، اموال، شخصيّت و ساير حقوق مدنى اشخاص، و لذا اگر او بميرد، همه آنچه متعلّق به اوست در امان مى ماند تا اينكه مدّت اعتبار امان پايان يابد، مثل اينكه فرزند صغير او بزرگ شود يا همسر او مستقل گردد، كه دراين صورت بايد عقد امان براساس قرارداد جديد بين حاكم شرع و افراد مربوطه تجديد شود.

13 - اگر معاهد (يعنى كسى كه طرف عهد امان است) بميرد، ظاهر اين است كه مال اوبه ورثه او منتقل مى شود، ورثه اى كه مطابق دين خودش از او ارث مى برند، هر چند محارب هم باشند مگر اينكه در عقد امان وشرايط آن چيز ديگرى قيد شده باشد، مثل اينكه مال او بعداز مرگش به بيت المال انتقال يابد. برخى از فقها هم گفته اند: مال اوحكم في را دارد ولى قول اوّل اشبه است، زيرا مال او نيز مورد امان قرار گرفته است.

14 - اگر معاهدى (كه طرف عهد امان است) به دارالحرب پيوست، امان او نسبت به خودش و نسبت به حقوق مالى اش نقض مى شود. برخى از فقها گفته اند: مال او محترم و در امان مى ماند، ولى قول اوّل اظهر است زيرا حرمت اموال فرع حرمت خود شخص است كه اين حرمت در مسأله مورد بحث از بين رفته است.

15 - قراردادهاى مشروعى كه بين مسلمان و كافر حربى، منعقد مى شود به منزله عهد و پيمان است و بايد به آن عمل شود، وخيانت در آن جايز نيست، پس اگر مسلمان، چيزى از كافر بخرد، بايد قيمت آن را بپردازد، واگر چيزى به وديعت يا امانت گرفته باشد بنابر اظهر ردّ آن واجب است، شايد مهريه زن كافر نيز همين حكم را داشته باشد، پس اگر شوهر او مسلمان شود و زن بر كفرخود باقى بماند، بر شوهر است كه مهريه او را بدهد. برخى از فقها گفته اند: دادن مهريه واجب نيست.

16 - حقوق مالى ديگرى كه از كافر حربى بر عهده مسلمان باشد، در صورتى كه پرداخت

ص: 582

آنها را متعهّد نشده باشد، اداى آنهاواجب نيست، مثل اينكه اگر مسلمان، مال كافر حربى را تلف كرده باشد، چيزى بر او نيست، و همچنين اگر چيزى را از او غصب يادزدى كرده باشد، و نيز هر حق ديگرى كه بر ذمّه مسلمان بدون تعهّد و امان، تعلّق گرفته باشد.

احكام داورى در جنگ

1 - متوقّف كردن جنگ و آتش بس كردن براساس رجوع به داورى كه توسّط هر دو طرف جنگ يا يكطرف و يا طرف سوّم انتخاب مى شود جايز است، و اين عمل، حكميّت يا داورى ناميده مى شود.

2 - در صورت امكان بايد در داور شرايط ذيل موجود باشد: بلوغ، عقل، عدالت، فقاهت و هر چيزى كه انجام اين وظيفه به آن بستگى دارد مثل آشنايى و خبره بودن نسبت به مسائل حكميت و داورى. امّا مرد بودن و يا آزادبودن شرط نيست، و برده و زن هم اگر واجد ساير شرايط باشند، مى توانند عهده دار داورى شوند.

3 - اگر در جريان حكميّت، داور به چيزى قضاوت كند، مسلمانان بايد آن را اجرا نمايند در صورتيكه با احكام شريعت مخالفت نداشته باشد.

4 - اگر مسلمانان مجبور شوند كه به داورى كسى كه واجدالشرايط نيست، تن دهند جايز است در صورتيكه فرمانده كل، يافرماندهى كه اختيارات فرمانده كل به او واگذار شده است، صلاح ببيند مانند رجوع به دادگاههاى بين المللى (دادگاه لاهه ياشوراى امنيّت) يا هر مقام ديگرى كه مصالح عاليه امّت و ضرورتها ايجاب كند.

5 - حكميّت و داورى از مصداقهاى عهد و پيمانى است كه بين مسلمانان و دشمنان آنان منعقد مى شود، و ساير احكام عهد و پيمان نيز بر آن جارى مى گردد.

احكام پاداش و جايزه در جنگ

1 - براى فرمانده نظامى جايز است از هر وسيله اى كه او را از اسرار دشمن آگاه گرداند و يا در زمينه هاى جنگى و دفاعى به او كمك كند، استفاده نمايد و از همين باب است قرار دادن جايزه براى كسى كه نقش برجسته اى دراين رابطه ايفا كند، مثل اينكه اعلام كندسربازانى كه اين خاكريز را فتح كنند، يا آن خط دفاعى را بشكنند، و يا اطلاعات خاصى را بدست آورند، از جوايز مادى (پول يا مرخّصى هاى طولانى) يا معنوى (ارتقاى رتبه نظامى) بهره مند خواهند شد، و گاهى هم اراضى فتح شده ياغنايم بدست آمده، ملك آنان قرار داده مى شود و گاهى هم چيزهاى ديگرى در نظر گرفته مى شود.

ص: 583

2 - قرار دادن شىء مجهول به عنوان پاداش مانند قسمتى از غنايم دارالحرب هم جايز است،و گاهى هم منفعت چيزى مثل محصولات اراضى مفتوحه براى مدّتى به عنوان مزد يا پاداش در نظر گرفته مى شود.

3 - اگر مزد يا جايزه در نزد جاعل (پاداش دهنده) موجود باشد و به فتح و پيروزى بستگى نداشته باشد به محض اينكه شخص عامل به آن كار اقدام كند، مستحقّ آن مزد مى شود، پس اگر فرمانده بگويد: كسى كه مرا به شكاف اين قلعه (راه نفوذ وورود) راهنمايى كند، هزار دينار به او مى دهم، بر او واجب است كه اين مبلغ را فوراً پرداخت كند براى كسى كه او را راهنمايى كرده است، امّا اگر آن مزد در مال دشمن قرار داشته باشد، مثل بعضى از غنايم جنگى، بعداز تحقّق فتح و پيروزى، مستحقّ آن مى شود، امّا اگر جاعل به آن مالى كه پاداش قرار داده شده اصلاً دست نيابد مثل اينكه مسلمانان با دشمن مصالحه كردند و غنيمتى دركار نبود، بر فرمانده است كه شخص عامل را راضى كند يا از اشخاص عادلى، بخواهد كه داورى كنند تا مقدار حق او را تشخيص بدهندو پرداخت شود.

احكام اسيران جنگى

1 - فقها گفته اند: دشمنى كه در جنگ شركت كرده و در ميدان جنگ اسير مى شود، حكم او كشتن است. برخى ديگر از فقهاگفته اند: امر او مربوط به امام است، پس اگر خواست او را به قتل برساند يا زنده نگه دارد.

2 - بعداز پايان يافتن جنگ، امام اختيار دارد كه اسير را بدون فديه و غرامت، يا با فديه و غرامت آزاد كند، طبق آنچه در آيه 4 سوره محمّد آمده است:

فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَ أَعْمَالَهُمْ.

«و هنگاميكه با كافران در ميدان جنگ روبرو شديد، گردنهايشان را بزنيد تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبيد دراين هنگام اسيران را محكم ببنديد پس يا بر آنان منّت گذاريد و آزادشان كنيد يا در برابر آزادى از آنان فديه و غرامت بگيريد تا جنگ بار خود را بر زمين گذارد. و اگر خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد امّا مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر آزمايش نمايد و كسانيكه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگز اعمال شان را از بين نمى برد.»

البتّه در حديث شريف راه ديگرى يعنى برده گرفتن اسيران نيز وارد شده است.

3 - زنان و كودكان كشته نمى شوند، بلكه به گفته فقها به بردگى گرفته مى شوند.

ص: 584

4 - اگر اسير، مسلمان شد، كشته نمى شود ولى ساير احكام اسارت از او ساقط نمى گردد.

5 - براى اسير بايد خوراكى و آشاميدنى داده شود و همه حقوق او مراعات گردد، زيرا اسلام، اسير را يك انسان قابل اصلاح مى داندو دراين رابطه اسلام از همه دنيا، پيشگام بوده است.

6 - اگر دولت اسلامى، پيمانهاى بين المللى درباره اسيران جنگى را امضا كرده باشد، بايدبه آنها مقيّد و متعهّد باشد همانطور كه به ساير قراردادها و پيمانها متعهّد و پايبند است.

7 - پيمانهاى بين المللى كسى را اسير جنگى مى شناسد كه جنگجوى نظامى باشد كه تسليم شده است چه سرباز وظيفه باشد ياسرباز احتياط يا داوطلب و يا از نيروهاى ويژه و كماندو، امّا جاسوسان دشمن، اسير جنگى محسوب نمى شوند.

اين پيمانها، دولت مربوطه را نسبت به حيات اسيران و حمايت آنان از خطرات و اذيّت و آزار مردم، مسؤول مى شناسد و استفاده از آنان را در كارهاى نظامى ممنوع مى داند ولى اجازه مى دهد كه در امور غيرنظامى آنان را مجبور به كار سازند. همچنين اين پيمانهاباز گرداندن اسيران رابه كشورشان بعداز ختم جنگ، لازم و واجب مى شمارد.

براساس مفاد اين قراردادها، صليب سرخ جهانى و كشورهاى بيطرف، بين دو طرف جنگ در مسايل اسيران ميانجى هستند.بندهاى ديگرى نيز دراين پيمانها وجود دارد كه از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم، و اگر دولت اسلامى اين قراردادها را امضا كرده باشد،ملزم به اجراى آن مى باشد.

8 - دولت اسلامى در صورتى اين معاهدات را امضا مى كند كه داراى منافع و مصالح عاليه اى باشد از قبيل: حمايت از اسيران مسلمان در نزد دشمن يا حفظ اعتبار اسلام و مسلمانان در جهان يا مصالح ديگر.

9 - جنگجويان مسلمان، تنها شهدا و مردگان خود را دفن مى كنند، نه كشته هاى دشمن را، ودر صورت اشتباه بايد از امارات وعلايم مفيد اطمينان كمك بگيرند، و در صورتيكه اماره اى وجود نداشته باشد، همه دفن مى شوند.

غنايم جنگى

1 - غنيمت جنگى، چيزهايى است كه ارتش اسلام از طريق قهر وغلبه، بر آنها استيلا يافته اند از قبيل: اسلحه، پادگانها، مهمّات جنگى و هر نوع امكاناتى كه به جنگ مربوط شود.

2 - اگر دولت اسلامى قراردادهاى بين المللى ويژه جنگ را امضا كرده باشد كه اموال خصوصى و پست را جزء غنايم جنگى نمى داند، بايد مطابق آنها عمل كند و به عهد خود وفادار بماند.

3 - غنايم، بعداز خارج كردن خمس و هزينه هاى حمل و نقل ونگهدارى و غيره، ملك ارتش است، ولى متولّى و متصدّى امورآن، به حسب مصالح عاليه، دولت مى باشد، و اگر دو طرف

ص: 585

(يعنى دولت و ارتش) بر روش خاصّى در توزيع غنايم توافق كنند، توافق آنان شرعى و قانونى است.

4 - از آنجا كه جنگهاى نوين امروزى با جنگهاى قديم بسيار تفاوت دارد، از اين جهت كه در جنگهاى امروزى منابع مالى واقتصادى ملّت براى جنگ و آمادگى براى آن، از نظر تهيه سلاح ومهمّات و هزينه ها، به كار گرفته مى شود، ودفاع هوايى در عمق سرزمين اسلامى، مانند جبهه ها، بر عهده همه ملّت است به گونه اى كه اكثر سرزمينهاى كشور، حكم جبهه جنگ را پيدا مى كنند، واكثر مردم هم به نسبت معيّنى در جنگ مشاركت مى يابند، با توجّه به اين تفاوتها، شايسته است در مورد غنايم يكنوع مصالحه اى صورت گيرد، به اين گونه كه جنگجويان از حق خود در غنايم صرف نظر كنند، و در مقابل، اداره و سرپرستى همه شؤون نظامى ارتش را به عهده بگيرد.

5 - اداره مجاهدين و كمكهاى مادى و معنوى به آنان را، دولت اسلامى و در صورت نبودن دولت اسلامى، نهادهاى دينى، به عهده مى گيرند، و در صورت شهادت آنان، همه خدمات ممكن را براى بازماندگان وخانواده هاى آنان انجام مى دهند، و حقوق و وجوه شرعيّه نيز در همين راه مصرف مى شود و همچنين غنايم، در صورتيكه مصالحه اى صورت گرفته باشد.

6 - براى جنگجو جايز نيست در غنايم جنگى بدون اجازه ولىّ و متصدّى آن، تصرّف كند ولى در هنگام ضرورت و به مقدار رفع ضرورت مى تواند از آنها استفاده كند به طور مثال اگر جنگجويان، غذا يا مهمّات يا فرش و اثاثى را به غنيمت گرفته باشند مى توانند درصورت نياز، از آنها استفاده نمايند و همه اين موارد، ضمان ندارد، امّا بعضى از فقها دراين مورد ترديد دارند واقوى اين است كه اجازه متصدّى غنايم به طور صريح يا ضمنى لازم است.

7 - غنايم جنگى اى كه مجاهدان نمى توانند آنها را به پشت جبهه انتقال دهند ومى ترسند از اينكه اگر آنها را رها كنند، دشمن مجدّداً از آنها استفاده كند، بايد نابود و منهدم شوند.

احكام زمين ها

1 - فقها گفته اند: زمينهاى آبادى كه مسلمانان با جنگ بر آنها مسلّط شده و با زور آنها را فتح كرده اند، ملك همه مسلمين است،و ولىّ امر مسلمين با كسانيكه دراين زمينها كار مى كنند به يك نسبت معيّنى از محصول آنها مصالحه مى كند و در جهت منافع امّت صرف مى نمايد.

2 - همچنين گفته اند:زمينهاى با يرى كه مسلمانان باجنگ واز راه زوربرآنها تسلّط يافته اند، ملك خود امام است. آنها را به هركس كه بخواهد مى دهد تا آبادش كند.

3 - قسم ديگر از زمينها هم آنهايى است كه در مورد آنها امام با صاحبان آنها مصالحه كرده است، چگونگى استفاده از اين زمينها به حسب توافقنامه صلح كه بين دو طرف امضا شده

ص: 586

است، مشخّص مى شود.

4 - براى آگاهى از وضعيّت زمينها و اينكه از كدام قسم است، بايد به راهها و دلايلى رجوع كنيم كه موجب علم يا اطمينان شود.

5 - در صورت شك در وضعيت زمينها، بايد به قواعد عمومى اين باب مراجعه كنيم مثل قول پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه فرمود:

«الأرض للَّه ولمن عمرها».

«زمين از آن خداست و از آن كسى كه آن را آباد و احيا كرده است.»

احكام جزيه

1 - اهل كتاب در سرزمين هاى اسلامى، بر دين خود باقى مى مانند به شرطى كه شرايط ذمّه را كه از جمله آنها پرداختن جزيه است بپذيرند.

2 - اهل كتاب عبارتنداز: يهود، مسيحيان و مجوس، و اگر گفته شود كه صفت اهل كتاب، هر كسى را شامل مى شود كه ايمان به خداوند سبحان داشته و به يك كتاب آسمانى منسوب باشد، بهتر خواهد بود.

3 - جزيه تنها از مردان گرفته مى شود نه از كودكان و زنان و كسانيكه كنترلى بر خود ندارند همچون ديوانه و سفيه، و از كسيكه بهاى جزيه را نه فعلاً و نه بالقوّه، ندارد جزيه گرفته نمى شود.

4 - مقدار جزيه، و اينكه بر افراد به طور سرانه وضع شود، و يا بر اموال آنان، و روش پرداخت آن، همگى موكول به نظر امام است.

5 - جزيه در منافع مسلمين مصرف مى شود.

6 - قبول پرداخت جزيه يكى از شرايط ذمّه است و خود نشانه اين است كه آنان حاكميت اسلام و احكام عمومى دين راپذيرفته اند.

7 - از شرايط ديگر ذمّه اين است كه آنان با اعلام جنگ بر مسلمانان، امنيّت كشور اسلامى را تهديد نكنند و با دشمنان مسلمانان،وارد توطئه نشوند و بر خلاف مفاد قرارداد ذمّه حركت ننمايند.

8 - گاهى هم در عقد ذمّه شرط مى شود كه آنان در ميان مسلمانان فساد ايجاد نكنند، و اعمال زشت و فحشا را دامن نزنند، پس اگراين امور در قرارداد ذمّه شرط شود، و آنان به اين شرايط ملتزم ومتعهّد نباشند، جنگ با آنان جايز مى شود، واگر در ضمن عقد، اين شرط ذكر نگردد، در مورد مجرمين آنان، احكام دين يعنى حدود و تعزيرات اجرا مى گردد.

ص: 587

9 - شايسته است با اهل ذمّه شرط شود كه به منكرات تظاهر نكنند مانند شرابخوارى، خوردن گوشت خوك، رباخوارى، قمار،تجاهر به زنا، خودآرايى زنان آنان، و اگر اين شرايط در عقد ذكر شد و آنان مخالفت كردند، عقد ذمّه آنان نقض مى گردد.

10 - همچنين شايسته است شرط شود كه كليسا و معبد جديد نسازند.

11 - بلكه شايسته است طبق صلاحديد امام امورى شرط شود كه آنان را به قبول اسلام ترغيب كند، و آنان را در جامعه اسلامى ادغام گرداند.

ابن جنيد يكى از پيشينيان و بزرگان فقهاى ما مجموعه اى از شرايطى را كه بايد در عقد ذمّه درج شود بيان كرده است. اين شرايطهمگى خوب است بشرطى كه رهبر مسلمين آنها را به نفع امّت تشخيص دهد.

ابن جنيدرحمه الله گفته است: به نظر من در عقد ذمّه بايد امور ذيل شرط شود:

پيامبر ما و ساير انبياى الهى و فرشتگان خدا را، دشنام ندهند، هيچ فردى از مسلمانان را هم دشنام ندهند، شرك خود را درمورد عيسى وعزير اظهار نكنند، در بلاد مسلمين، خوك پرورش ندهند، و هيچ حيوانى را مثله ننمايند، و تنها به روشى كه دركتابهاى آنان آمده، حيوانات را ذبح كنند، و آنها را براى بت ها يا هيج يك از مخلوقات ديگر قربانى ننمايند، و از مسلمانان ربانگيرند، و در بيع و اجاره و مساقات و مزارعه، معامله غير جايز با مسلمانان نداشته باشند،به هيچ مسلمانى، شراب يا حرام ديگر نخورانند، وباهيچ مسلمانى نجنگند، وهيچ ياغى وسركشى را يارى نكنند، اخبار مسلمانان رابه دشمنان شان نرسانند، و آنان را بر نقاط ضعف واسرار مسلمين مطلع نگردانند، و هيچ زمينى را در بلاد مسلمين احيا نكنند مگر بااجازه رهبر مسلمين.

12 - قرارداد ذمّه از اختيارات امام بر حق است، امّا قراردادى كه امام جائر به آن متعهّد مى شود، قبول يا ردّ آن، به ماهيّت سايراحكام و فرمانهاى او از نظر ردّ يا قبول، مربوط مى شود، و ولى فقيه دراين مورد تصميم گيرنده است كه گاهى تصميمات حكومت جائر را از باب تقيّه يا مصلحت، قبول و تأييد مى كند، و گاهى هم به طور كلّى يا جزئى ردّ مى نمايد.

13 - اهل ذمّه نبايد وارد مسجدالحرام و مسجد النبى صلى الله عليه وآله بلكه ساير مساجد شوند، وهمچنين نبايد وارد حرمين شريفين يعنى مكّه و مدينه گردند، و بنابر مشهور نبايد در حجاز هم سكنا گزينند.

قرارداد متاركه جنگ

1 - دولت اسلامى مى تواند با رعايت مصالح امّت، قراردادهاى صلح (عدم تجاوز) با دولتهاى ديگر امضا نمايد، و تازمانى كه طرف مقابل به مفاد آن وفادار بماند، دولت اسلامى

ص: 588

هم بايد متعهّد به اجراى آن باشد.

2 - تعيين مدّت اين قرارداد كه «هدنه يا متاركه» جنگ ناميده مى شود، مشروط به يكسال يا كمتر نيست.

3 - فقها گفته اند: امضاى قرارداد متاركه جنگ براى هميشه جايز نيست، بلكه بايد براى مدّت معيّنى باشد، هر چند اين مدّت طولانى باشد.

4 - اگر مسلمانان از نقض قرارداد متاركه جنگ توسط طرف ديگر بيم داشته باشند (به عنوان مثال آگاه شوند كه دشمن براى يك حمله غافلگيرانه بر مسلمانان آمادگى مى گيرد و نيروهاى خود را جمع مى كند)، جايز نيست قرارداد متاركه جنگ از سوى مسلمانان، و قبل از آگاه ساختن دشمن، نقض شود.

جنگ با باغيان و شورشيان

1 - از شاخه هاى جهاد، جنگ با كسانى است كه بر امام عادل شوريده اند، اگر امام دعوت به اين جنگ نمايد. تخلّف از اين جنگ، از گناهان كبيره است.

2 - وجوب اين جنگ هم وجوب كفائى است. پس اگر كسانى به اين جنگ بروند و نياز رفع گردد، از ديگران ساقط مى شود مگراينكه كسى را امام به طور معيّن و مشخّص به اين جنگ فراخواند.

3 - اين جنگ در احكام خود مانند ساير جنگهاست تا زمانيكه جنگ به پايان برسد كه دراين صورت احكام آن با احكام سايرجنگها تفاوت خواهد داشت كه بيان مى گردد.

4 - قبل از شروع جنگ با گروه شورشى، بايد براى اصلاح و هدايت آنان تلاش شود، بلكه براى پرهيز از ريختن خون مسلمين بايدهمه راههاى مسالمت آميز پيموده شود.

5 - واجب است جنگ با باغيان و شورشيان ادامه يابد تا زمانى كه به حكم خداوند گردن نهند يا سركوب شوند، و اگر آنان گروهى داشته باشند كه به سوى آن برمى گردند، بايد زخميان آنان كشته شوند، و فراريان آنان هم تعقيب گردند، واسيران شان هم كشته شوند. و اگر چنين نباشد، هدف تنها سركوب آنان خواهد بود و به تعقيب كردن فراريان و شكست خوردگان وكشتن زخميان و اسيران آنان نيازى نخواهيم داشت.

6 - با باغيان بعداز پايان جنگ، معامله مسلمان مى شود، يعنى اسيران آنان آزاد مى گردند، زنان و كودكان شان اسير نمى شوند، واموال شان به آنان باز گردانده مى شود، چه اموالى كه ارتش بر آن تسلّط يافته يا اموالى كه هنوز تحت استيلاى آنان قرار نگرفته است، وچه اموال منقول آنان باشد ويا غير منقول.

ص: 589

فصل سوم - امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف و نهى از منكر در كتاب و سنّت

قرآن كريم :

1 - كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرَهُمُ الْفَاسِقُونَ (1).

«شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده ايد، (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خداايمان داريد، واگر اهل كتاب ايمان آورند، براى آنها بهتر است (ولى تنها) عدّه كمى از آنها با ايمانند و بيشتر آنها فاسقند.»

2 - يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (2).

«به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در انجام كارهاى نيك پيشى مى گيرند، و آنها ازصالحان اند.»

3 - وَلْتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (3).

«بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند. وآنها همان رستگاران اند.»

4 - إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداًعَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ *التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (4).

ص: 590


1- سوره آل عمران، آيه 110.
2- همان، آيه 114.
3- همان، آيه 104.
4- سوره توبه، آيات 112 - 111.

«خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه در (برابرش) بهشت براى آنان باشد، (به اين گونه كه) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اكنون بشارت باد بر شما به دادوستدى كه با خدا كرده ايد واين است آن پيروزى بزرگ *توبه كنندگان، عبادت كاران، سپاسگويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف و ناهيان از منكر وحافظان حدود (و مرزهاى) الهى، (مؤمنان حقيقى اند) و بشارت ده به مؤمنان.»

5 - الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللَّهِ ِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ (1).

«همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را برپامى دارند وزكات مى دهند وامر به معروف و نهى از منكرمى كنند و پايان همه كارها از آنِ خداوند است.»

6 - وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (2).

«مردان و زنان با ايمان، ولى (ياروياور) يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، نماز را برپامى دارند، وزكات را مى پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند. بزودى خداوند آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد. خداوند توانا وحكيم است.»

7 - يَا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ (3)

«پسرم! نماز را برپادار، امر به معروف و نهى از منكر كن و در برابر مصايبى كه به تو مى رسد، شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم است.»

فقه آيات

1 - امر به معروف و نهى از منكر از صفات برجسته امّت اسلامى و از عوامل ترقّى اين امّت ورسيدن آن به مرحله «بهترين امّتى كه به سود مردم آفريده شده اند» مى باشد و همچنين امر

به معروف و نهى از منكر از صفات صالحان اهل كتاب نيز مى باشد.

گروهى از اين امّت هستند كه فريضه امر به معروف و نهى از منكر بر آنان نسبت به ديگران واجب تر و شديدتر است، مانند فقها،علماى ربّانى، مجاهدان، كسانيكه براى خدا قيام مى كنند، كسانيكه خداوند از آنان جان و مال شان را خريده است، بالاخص كسانيكه خداوند

ص: 591


1- سوره حجّ، آيه 41.
2- سوره توبه، آيه 71.
3- سوره لقمان، آيه 17.

به آنها در زمين قدرت داده است.

2 - امر و نهى نشانه ولايت خداوند سبحان است، ولايتى كه آن را خداوند در ميان مؤمنين قرار داده و وسيله رحمت خود شناخته است. پس حق هر مؤمنى بر برادرش اين است كه او رابه خوبيها امر و از بديها منع نمايد، و براى مؤمن هم واجب است كه امر و نهى برادرش را اجابت كند وبپذيرد.

3 - امر و نهى از كارهاى مهم است همانسان كه برپاداشتن نماز و صبر در بلا و دشوارى. و ما بايد بر امر و نهى مصمّم باشيم و درانجام آن بر خداوند توكّل نماييم، و اجازه ندهيم كه در دلهاى مان سستى، ترديد، غم، اندوه، ترس و نگرانى نفوذ كند.

4 - ظاهر امر و نهى هم اين است كه با سخن و گفتار بيان شود چه با زبان يا با قلم، و يا با تغيير چهره، يا با عملى كه از آن امر ونهى فهميده شود مانند اشاره با دست يا ترك معاشرت وهمنشينى با مرتكب منكرات وامثال آن.

5 - برخى از فقها گفته اند: مراد از امر اين است كه ديگرى را بر انجام فعلى وادار كند، و نهى هم اين است كه او را از انجام فعلى بازدارد، وبا اين برداشت از امر و نهى، برپاداشتن بنيادهاى خيريه، در چارچوب امر به معروف قرار مى گيرد، و منهدم ساختن مراكز فسق و فجور هم از مصاديق نهى از منكر خواهد بود.

آنچه اين فقيه گفته احوط است، ولى اقوا اين است كه امر و نهى بر همان معنايى كه گفتيم محدود شود يعنى اظهار رغبت شديد درفعل يا ترك چيزى از طريق امر و نهى زبانى يا مشابه آن.

حديث شريف :

1 - از امام معصوم عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«إنّما هلك من كان قبلكم بما عملوا (من المعاصي) ولم ينههم الربّانيّون والأحبار عن ذلك».

«به يقين ملّتهايى قبل از شما هلاك شدند به خاطر گناهانى كه مرتكب مى شدند وعلما هم آنان را نهى نمى كردند.

وروي: أنّ رجلاً جاء إلى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فقال: أخبرني ما أفضل الأعمال؟ فقال: الإيمان باللَّه، قال: ثمّ ماذا؟ قال: صلة الرحم، قال: ثمّ ماذا؟ قال: الأمربالمعروف والنهي عن المنكر.

روايت شده است كه: مردى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: به من خبر ده كه بهترين اعمال كدام است؟ پيامبر فرمود: ايمان به خدا.گفت: بعد چه؟ فرمود: صله رحم. گفت: بعد چه؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منكر.

وروي أيضاً: أنّ صبيّين توثبا على ديك فنتفاه فلم يدعا عليه ريشه، وشيخ قائم يصلّي لا يأمرهم

ص: 592

ولا ينهاهم، قال: فأمر اللَّه الأرض فابتلعته.

همچنين روايت شده است: دو كودك خروسى را گرفتند و همه پرهاى آن را كندند تا آنجا كه يك پر هم در بدن آن باقى نگذاشتند.پيرمردى در آنجا ايستاده بود و نماز مى خواند، و كودكان را از اين كار نهى نكرد، خداوند به زمين دستور داد كه آن پيرمرد را ببلعد پس او رابلعيد.»

همچنين از امام معصوم روايت شده است:

«ويل للذين يجتلبون الدنيا بالدين، وويل للذين يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس» (1) .

«واى بر كسانى كه دنيا را در برابر دين به دست مى آورند، و واى بر كسانيكه افرادى را به قتل مى رسانند كه امر به قسط و عدالت مى كنند.»

2 - جابر از امام باقرعليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«

من مشى إلى سلطان جائر فأمره بتقوى اللَّه ووعظه وخوّفه، كان له مثل أجر الثقلين من الجنّ والإنس، ومثل اجورهم » (2).

«كسى كه به سوى فرمانرواى ستمگرى برود و او را به تقواى الهى امر كند، اندرز دهد و از عذاب خدا بترساند، پاداشى مانندپاداش همه جنّ و انس به او داده مى شود.»

3 - در اندرزهاى حضرت مسيح آمده است:

« بحقّ أقول لكم: إنّ الحريق ليقع في البيت الواحد، فلا يزال ينتقل من بيت إلى بيت حتّى تحترق بيوت كثيرة، إلّا أن يستدرك البيت الأوّل، فيهدم من قواعده فلا تجد فيه النار معملاً، وكذلك الظالم الأوّل لو يؤخذ على يديه، لم يوجد من بعده إمام ظالم فيأتمون به، كما لو لم تجد النار في البيت الأوّل خشباً وألواحاًلم تحرق شيئاً. بحق أقول لكم: من نظر إلى الحيّة تؤمّ أخاه لتلدغه ولم يحذّره حتّى قتلته، فلا يأمن أن يكون قد شرك في دمه، وكذلك من نظر إلى أخيه يعمل الخطيئة ولم يحذّره عاقبتها حتى أحاطت به، فلايأمن أن يكون قد شرك في إثمه. ومن قدر على أن يغيّر الظلم ثمّ لم يغيّره فهو كفاعله، وكيف يهاب الظالم وقد أمن بين أظهركم؟! لا يُنهى، ولا يُغير عليه، ولا يؤخذ على يديه، فمن أين يقصر الظالمون؟ أم كيف لا يغترّون؟ فحسب أحدكم أن يقول لا أظلم، ومن شاء فليظلم،ويرى الظلم فلا يغيّره، فلو كان الأمر على ما تقولون، لم تعاقبوا مع الظالمين الذين لم تعملوا بأعمالهم حين تنزل بهم العثرة في الدنيا » (3).

«به حق، به شما مى گويم: آتش سوزى در يك خانه واقع مى شود امّا پيوسته از خانه اى به خانه اى سرايت مى كند و در نتيجه خانه هاى زيادى مى سوزند مگر اينكه به همان خانه اوّل

ص: 593


1- مستدرك الوسائل، ج12، كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، باب1، ابواب الامر والنهى،حديث 23.
2- همان، حديث 5.
3- همان، حديث 24.

توجّه شود و از پى ويران گردد، دراين صورت است كه آتش هيچ كارى نمى تواند انجام دهد. همچنين است اگر دست ظالم اوّل گرفته شود و از ستم او جلوگيرى به عمل آيد، زمامدار ظالم ديگرى پديدنخواهد آمد تا مردم در اطاعت او درآيند. چنانكه آتش اگر در خانه اوّل، هيزم و چوبى در دسترس نباشد، هيچ چيزى را نمى تواندبسوزاند.

به حق، به شما مى گويم: كسى كه مى بيند مار قصد برادرش را كرده تا او را بگزد پس خبر وهشدارش ندهد تا اينكه مار او رابكُشد، پس ايمن نباشد از اينكه در خون او شريك باشد، وهمچنين اگر مى بيند كه برادر او گناه واشتباهى را انجام مى دهد و او را ازعواقبش بر حذر ندارد پس ايمن نباشد از اينكه در گناه او شريك باشد.

كسى كه مى تواند، جلو ظلم را بگيرد ولى اين كار را نكند، مانند فاعل آن است. ظالم چگونه بترسد در حاليكه او در ميان شما درامنيّت است، نه نهى مى شود، نه دگرگون مى شود و نه دستانش گرفته مى شود. ظالمان چگونه كوتاه مى آيند؟ و چرا مغرور نشوند؟هريك از شما به اين اكتفا مى كند كه بگويد: من ظلم نمى كنم و هركه بخواهد ظلم كند و لذا ظلم را ببيند وجلوگيرى نكند. اگر امرچنين باشد كه مى گوئيد، شما با ظالمانى كه اعمال آنها را انجام نداده ايد نبايد مؤاخذه شويد در هنگاميكه لغزش وعذابى در دنيا به آنهانازل شود (در حاليكه در عذاب دنيوى آنها شما هم شريك هستيد و به آتش آنها مى سوزيد).»

4 - ابوسعيد خدرى مى گويد: پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

لا يحقرنّ أحدكم نفسه إذا رأى أمراً للَّه عزّ وجلّ فيه حقّ إلّا أن يقول فيه، لئلا يقفه اللَّه عزّ وجلّ يوم القيامة فيقول له: ما منعك إذ رأيت كذا وكذا أن تقول فيه؟ فيقول: رب خفت، فيقول اللَّه عزّ وجلّ: أنا كنت أحقّ أن تخاف » (1).

«وقتى كه يكى از شما چيزى را مى بيند كه براى خداوند در آن حقى است، خود را كوچك نشمارد مگر اينكه درباره آن حق چيزى بگويد تا خدا او را در روز قيامت متوقّف نسازد و به او بگويد: وقتى چنين و چنين را ديدى چه مانع شد كه درباره آن حرفى بزنى؟ در جواب مى گويد: پروردگارا! من ترسيدم و لذا نتوانستم چيزى بگويم. خداوند مى فرمايد: من سزاوارتر بودم كه از من بترسى.»

5 - حضرت على عليه السلام درباره اين قول خداوند: وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ... (2) يعنى: «از مردم كسى است كه جان خود را براى كسب رضاى خدا معامله مى كند.» فرمود:

ص: 594


1- مستدرك الوسائل، ج12، كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، باب1، ابواب الامر والنهى، حديث 25.
2- سوره بقره، آيه 207.

«

إنّ المراد بالآية الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ».

«مراد از آيه، امر به معروف و نهى از منكر است.»

نيز از پيامبر اسلام روايت شده است كه فرمود:

«

من أمر بالمعروف ونهى عن المنكر، فهو خليفة اللَّه في الأرض وخليفة رسوله » (1)

«كسى كه امر به معروف و نهى از منكر نمايد، جانشين خدا در زمين و جانشين پيامبر اوست.»

6 - شهر ابن حوشب مى گويد: على عليه السلام به آنان فرمود:

«

إنّه لم يهلك من كان قبلكم من الاُمم، إلّا بحيث ما أتوا من المعاصي، ولم ينههم الربّانيّون والأحبار، فلمّا تمادوا في المعاصي، ولم ينههم الربّانيون والأحبار، عمّهم اللَّه بعقوبة، فَأْمُروا بالمعروف وانهوا عن المنكر، قبل أن ينزل بكم مثل الذي نزل بهم، واعلموا أنّ الأمر بالمعروف والنه ي عن المنكر لا يقرّبان من أجل، ولا ينقصان من رزق، فإنّ الأمر ينزل من السماء إلى الأرض كقطر المطر، إلى كلّ نفس أو أهل أو مال» (2).

«امّت هاى قبل از شما هلاك نشدند مگر بدين دليل كه مرتكب معاصى شدند و علما هم آنان را نهى نكردند، و چون در گناهان فرورفتند و علما آنان را نهى نكردند، مجازات و عذاب الهى دامن همه آنان را فراگرفت. پس امر به معروف و نهى از منكر كنيد قبل از آنكه برشما هم نازل شود مثل آنچه بر آنان فرودآمد، و بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر نه باعث نزديك شدن اجل مى شود و نه از روزى شمامى كاهد، زيرا امر خداوند از آسمان به زمين فرود مى آيد مانند قطرات باران براى هر شخص يا خانواده يا مال.»

7 - از امام كاظم عليه السلام، از پدرانش، از على بن ابيطالب عليه السلام روايت شده كه:

«

كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يأتي أهل الصفّة وكانوا ضيفان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله (إلى أن قال): فقام سعد بن أشجّ فقال: إنّي اشهد اللَّه، واُشهد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، ومن حضرني أنّ نوم الليل عليّ حرام، فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: لم تصنع شيئاً، كيف تأمر بالمعروف وتنهى عن المنكر إذا لم تخالط الناس؟ وسكون البرية بعد الحضر كفر للنعمة. (إلى أن قال) ثمّ قال صلى الله عليه وآله: بئس القوم قوم لا يأمرون بالمعروف ولا ينهون على المنكر، بئس القوم قوم يقذفون الآمرين بالمعروف والناهين عن المنكر، بئس القوم قوم لا يقومون للَّه تعالى بالقسط، بئس القوم قوم يقتلون الذين يأمرون الناس بالقسط...» (3) .

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله نزد اهل صفّه مى آمد و آنان مهمان رسول خداصلى الله عليه وآله بودند...» تا اينكه فرمود: «سعد بن اشجّ بلند شدو گفت: من خدا و پيامبر خداصلى الله عليه وآله و همه حاضرين را گواه مى گيرم كه خواب شب

ص: 595


1- مستدرك الوسائل، ج12، كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، باب1، ابواب الامر والنهى، حديث7.
2- همان، حديث 12.
3- همان، حديث 21.

بر من حرام باشد. پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: «هيچ كارى نكرده اى، اگر با مردم معاشرت نكنى چگونه امر به معروف و نهى از منكر مى كنى؟ باديه نشينى بعداز شهرنشينى، كفران نعمت است.» تا اينكه فرمود: «پس پيامبر خدا فرمود: بدترين قوم قومى است كه امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند. بدترين قوم، قومى است كه آمران به معروف و ناهيان از منكر را متّهم مى سازند. بدترين قوم، قومى است كه براى خدا، اقامه قسط و عدالت نمى كنند. بدترين قوم، قومى است كه كسانى را كه مردم را امر به قسط و عدالت بين مردم مى كنند به قتل مى رسانند.»

8 - از پيامبر خداصلى الله عليه وآله روايت شده كه فرمود:

«رأيت رجلاً من امّتي في المنام، قد أخذته الزبانية من كلّ مكان، فجاءه أمره بالمعروف ونهيه عن المنكر فخلّصاه من بينهم، وجعلاه مع الملائكة » (1).

«من مردى از امّتم را در خواب ديدم كه مأموران دوزخ او را از هر طرف احاطه كرده بودند پس امر به معروف و نهى از منكر او، به فريادش رسيد و او را نجات داد وبا ملائكه، همراهش ساخت.»

9 - حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«

إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال: أيما رجل رأى في منزله شيئاً من الفجور فلم يغيّر، بعث اللَّه تعالى بطير أبيض فيظلّ ببابه أربعين صباحاً، فيقول له كلّما دخل وخرج: غيّر غيّر، فإن غيّر وإلاّ مسح بجناحه على عينيه، فإن رأى حسناً لم يره حسناً، وإن رأى قبيحاً لم ينكره » (2).

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: هر مردى كه در خانه خود فسق و فجورى ببيند پس تغيير ندهد وجلوگيرى نكند، خداوند پرنده سفيدى را مى فرستد كه چهل صبح در درب منزل او مى ماند و هر بار كه او داخل و خارج شود مى گويد: تغيير بده، تغيير بده (يعنى از فسق وفجور جلوگيرى كن) پس اگر تغيير داد كه چه خوب و گرنه بال خود را بر دو چشم او مى كشد و از آن به بعد هر كار نيكى را هم اگر ببيندآن را نيك نمى بيند واگر كار زشتى را ببيند، آن را منكر نمى داند.»

احكام امر به معروف و نهى از منكر :

1 - معروف آن است كه خداوند متعال به آن فرمان داده، و منكر هم آن است كه از ارتكاب آن نهى كرده باشد، چه فاعل آن دو،عالم و آگاه به معروف و منكر بودن آن عمل باشد و يا اينكه نداند و جاهل باشد، پس اگر آگاه بود، (و معروف و منكر رامى دانست) امر و نهى شود (3)و اگر جاهل بود ارشاد گردد.

ص: 596


1- مستدرك الوسائل، ج12، كتاب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر، باب1، ابواب الامر والنهى، حديث 14.
2- همان، باب 8، حديث 3.
3- در سطور بعدى، به جهت رعايت اختصار، به كلمه امر و نهى بسنده مى كنيم كه منظور ما امر به معروف و نهى از منكر است.

2 - اگر معروف، مستحب و منكر، مكروه باشد، امر و نهى هم مستحب خواهد بود.

3 - امر و نهى بر هر مرد و زن مسلمان واجب است ولى وجوب آن كفائى است، يعنى اگر برخى آن را برپاداشتند، از ديگران ساقطمى گردد واگر همه ترك كردند، همه گنهكار خواهند بود.

4 - اگر انجام امر و نهى اقتضا كند كه گروهى از مسلمانان به طور جمعى بايد اقدام كنند، اگر مشقّت نداشته باشد بر همه آن جمع واجب است و اگر كسى كه وجود و حضور او ضرورى است، امتناع ورزد و از شركت در انجام اين فريضه شانه خالى كند، او گناه كرده، و وجوب از بقيّه ساقط است.

5 - آماده كردن ابزار و وسايل لازم در انجام امر و نهى، به قدر توان واجب كفايى است،

به عنوان مثال اگر امر به معروف مستلزم اين باشد كه مسافتى را بايد طى كند، واجب است هر چند با صرف مال، اين كار را انجام دهد و همچنين اگر امر و نهى به خط تلفن يا بلندگو يا پلاكارد يا مقدّمات نزديك ديگر احتياج داشته باشد، كه اعتنا نكردن به آنها،اعتنا نكردن به واجب شمرده مى شود، تهيه همه اين مقدّمات، بر مسلمين واجب كفايى است.

6 - امّا مقدّمات دور كه اعتنا نكردن به آنها بى اعتنايى به واجب شمرده نمى شود، مانند تأسيس راديو يا روزنامه يا نهادهاى تربيتى، يا فرهنگى يا تبليغاتى، واجب بودن آنها به عنوان مقدّمه انجام فريضه مورد ترديد است ولى احوط وجوب است.

7 - از نصوص و ادلّه اين باب روشن مى گردد كه هدف اصلى از فريضه امر و نهى، برپاداشتن معروف و از بين بردن منكر است.بنابراين تا زمانى كه منكر پا برجا و معروف تعطيل باشد، وجوب امر و نهى هم در صورت وجود شرايط آن -كه در آينده ذكر مى شود-ساقط نمى شود، و لذا اگر رفيق من كسى را امر به معروف كرد ولى او انجام نداد و من احتمال مى دهم كه شايد با امر من اصلاح شود،بنابر اظهر بر من نيز واجب مى شود كه او را امر به معروف كنم و همچنين در مورد نهى از منكر.

8 - ارشاد شخص جاهل و آگاه نمودن او در زمينه معروف و منكر، هر چند جاهل قاصر هم باشد، امر به معروف و نهى از منكرحساب مى شود.

9 - وجوب اين دو فريضه در مورد بستگان و نزديكان، شديدتر ومؤكّدتر است، زيرا خداوند مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ ... (1).

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها و سنگهاست

ص: 597


1- سوره تحريم، آيه 6.

نگهداريد...»

نيز مى فرمايد:

وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (1) .

«و خويشاوندان نزديك خود را انذار ده.»

و مى فرمايد:

وَالَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنكُمْ وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ ... (2).

«و كسانى كه بعداً ايمان آوردند و هجرت كردند وبا شما جهاد نمودند، از شما هستند؛ وخويشاوندان نسبت به يكديگر، دراحكامى كه خدا مقرّر داشته، سزاوارترند....»

بدين ترتيب در مورد كسى كه بر او ولايت دارى مانند همسر، فرزندان؛ طايفه وخويشاوندان، وجوب، مؤكّد مى شود و اگر توكار فرما يا مدير يا استاد و در نتيجه صاحب نفوذ باشى، بايد براى انجام اين فريضه از موقعيّت خود استفاده كنى.

شرايط امر به معروف و نهى از منكر

فقها براى نهى از منكر، بلكه براى امر به معروف نيز، چهار شرط را ذكر كرده اند:

اوّل - اينكه خود امر و نهى كننده بداند كه معروف كدام است و منكر چيست تا از اشتباه در امان بماند.

دوّم - اينكه احتمال بدهد كه امر و نهى او تأثير مى گذارد، پس اگر بداند كه هيچ تأثير وفايده اى ندارد وجوب از او ساقط مى شود.

سوم - اينكه فاعل منكر و تارك معروف اصرار بر عمل خود داشته باشد امّا اگر نشانه اصلاح در او ديده شود وجوب اندرز ساقطمى گردد.

چهارم - اينكه در نهى و امر مفسده اى نباشد، پس اگر گمان كند ضرر جانى يا مالى متوجّه او يا يكى از مسلمين مى شود؛ ضررى كه باعث مشقّت مى گردد، وجوب امر به معروف و نهى از منكر ساقط مى شود.

اكنون جزئيات اين چهار شرط را بيان مى كنيم:

ص: 598


1- سوره شعرا، آيه 214.
2- سوره انفال، آيه 75.

1 - براى توضيح شرط اوّل فروع ذيل بيان مى گردد:

الف - شناخت منكر و معروف گاهى از طريق علم پيدا كردن خود شخص است و گاهى هم از طريق پيروى از عالم ديگر حاصل مى شود. بنابراين اگر فقها در حرمت چيزى اختلاف داشته باشند، كسى كه معتقد به حرمت باشد، نهى مى كند امّا كسى كه قايل به حرمت نيست، نهى كردن بر او واجب نيست.

ب - اگر مرتكب منكر، جاهل به حكم حرمت باشد، ارشاد و آگاه نمودن او واجب است، امّا اگر جاهل به موضوع حرمت باشدمثل اينكه بداند خون نجس است ولى نداند كه لباسش به خون آلوده شده باشد، ظاهر اين است كه آگاه كردن او واجب نيست، مگراينكه منكر از امورى باشد كه بدانيم شرع مقدّس جلوگيرى از آن را به هر ترتيب ممكن لازم وضرورى مى داند مانند امورى كه مربوطبه حفظ جان و عفّت مى شود.

2 - امّا شرط دوّم يعنى احتمال تأثير، به نظر مى رسد، مورد اجماع همه فقها بوده، و اكثر نصوص هم دراين رابطه اطلاق دارد:

الف - احتياط اين است كه نهى از منكر كند هر چند قبول و تأثير را احتمال ندهد و شايد حكمت نهى، دراين صورت اين باشد كه خود نهى، نوعى مجازات براى مرتكبين محرّمات است.

ب - ظاهر اين است كه مراتبى از نهى حتّى در صورت عدم تأثير واجب است مانند انكاربه قلب و دورى از گنهكاران و حضور نيافتن در مجالس و محافل آنان.

3 - امّا نسبت به شرط سوم (اصرار بر گناه) بايد گفت:

الف - براى اينكه وجوب امر و نهى از تو ساقط شود بايد مطمئن شوى كه فاعل منكر يا تارك معروف، گناه را ترك كرده است،امّا گمانِ تنها در سقوط وجوب كفايت نمى كند.

ب - نشانه معتبر شرعى براى حصول اطمينان كفايت مى كند مانند بيّنه (شهادت دو نفر عادل) و اظهار ندامت و توبه وهر چيزى كه در عرف موجب اطمينان مى شود.

4 - امّا در مورد شرط چهارم يعنى اينكه امر و نهى مفسده نداشته باشد:

الف - ضررى كه به موجب آن حكم شرعى ساقط مى شود ضرر زياد است به گونه اى كه تحمّل آن باعث حرج و مشقّت شود مانندخوف بر جان، مال، ناموس خود و يا ديگران، امّا ضررهاى اندكى كه معمولاً مردم براى رسيدن به اهداف خود، تن به تحمّل آن مى دهند، در هيچ حكمى از احكام دين موجب سقوط تكليف نمى شود.

ب - حرج و مشقّتى موجب سقوط تكليف است كه معمولاً عقلا براى رسيدن به اهداف خود، متحمّل آن نمى شوند، اين حرج ومشقّت معمولاً امورى هستند كه تحمّل آن ها دشوار است، و هر انسانى به خويشتن آگاه است و توانايى هاى مردم هم در تحمّل دشواريها، مختلف و

ص: 599

متفاوت مى باشد، پس معيار، حرج و مشقّت شخصى است.

ج - در خوف ضرر، خوف عقلايى معيار است و لذا به وسوسه ها اعتنا نمى شود، چنانكه براى سقوط تكليف، واجب نيست كه انسان به وجود ضرر كاملاً اطمينان پيدا كند.

د - هنگامى كه خطرى، اسلام و مسلمين را تهديد كند مانند ظهور بدعتها و گسترش مفاسدى كه اصل بقاى دين را در معرض تهديدقرار مى دهد و خوف بر جان مسلمانان و مانند آن، دراين صورت مبارزه با منكر، يكنوع جهاد في سبيل اللَّه خواهد بود و در وجوب آن هيچ يك از شرايطى كه ذكر شد، اعتبار ندارد و بايد احكام جهاد بر آن جارى شود.

مراتب و مراحل انكار و نهى از منكر

1 - انكار و نهى از منكر داراى سه مرتبه است: انكار به قلب، انكار به زبان وانكار به دست، و هر كدام از اين مراتب موقعيّت وشرايط خاص خود را دارد كه شخص مؤمن، با حكمت و درايت آنها را تشخيص مى دهد و وظيفه خود را متناسب با آن ايفا مى كند.

2 - انكار به قلب از بيزارى جستن از منكر و ناخوشنودى از ارتكاب آن آغاز مى شود،و به تدريج به اظهار خشم و نشان دادن چهره غضبناك مى انجامد، زيرا پيامبر خدا ما را دستور داده است كه گنهكاران را با چهره عبوس و گرفته ملاقات كنيم، ونهايتاً در دورى جستن از مجالس ومحافل منكر، واز مرتكبين آن تجلّى مى يابد.

برائت از منكر از حقايق و شرايط اصلى ايمان است و در همه شرايط، به طور مطلق واجب است، امّا جلوه هاى اين برائت از قبيل تغيير چهره ودورى كردن از معصيت كاران، تابع شرايطى است كه ذكر گرديد وبستگى به حكمتى دارد كه ان شاء اللَّه درباره آن سخن خواهيم گفت.

3 - اعراض از ستمگران و ترك مراودت با آنها و اجتناب از گنهكاران ومجالس آنان، واجب است در صورتيكه تأثير در اصلاح آنان داشته باشد، امّا اگر اعراض از آنان باعث گمراهى و كورى وطغيان بيشتر آنها گردد و در اختلاط و معاشرت با آنان، گمان اصلاح برود، حكمت ايجاب مى كند كه تعامل و ارتباط با آنان برقرار بماند.

4 - مرتبه دوم نفى منكر به واسطه درخواست مؤكّد است كه به واسطه زبان اظهار مى شود، وآن اعمّ از لفظ (سخن گفتن)، نوشته، اشاره و مانند آن است و ضابطه آن اين است كه امر و نهى ناميده شود.

5 - فقها گفته اند لازم است در ابلاغ حكم شرع، از مرحله آسانتر وملايمتر آغاز شودو به تدريج ادامه يابد، پس اگر اشاره كافى باشد، لازم نيست سخن بگويد، و اگر سخن ملايم ونيكو كافى باشد، تند و خشن نگويد، واگر منع زبانى كفايت كند نبايد دست دراز كند و

ص: 600

هكذا... واحوط رعايت حكمت است، ولى امر و نهى به طور مطلق جايز است مگراينكه موجب حرام ديگرى شود از قبيل اهانت ناروا به مؤمن، و يا باعث زيان وفساد گردد.

6 - فقها اجازه داده اند كه اگر انكار با زبان، خطاكار را از گناه بازنداشت، از زور در مقابل او استفاده شود با رعايت مراتب آسانتروآسانتر، پس در ابتدا بين او و بين منكر حايل شود، مثل گرفتن دست او از جام شراب يا از كتك زدن ناروا و اگر حايل شدن، كفايت نكرد، به شكستن ابزار منكر (ريختن شراب و شكستن وسايل قمار) اقدام كند، و اگر باز هم اصلاح نشد به اندازه نياز، به زدن او اقدام نمايد ولى احتياط مقتضى است كه در همه اين موارد، و براى تعيين مقدار واجب در هر زمان و مكانى، به فقيه مراجعه شود و خود اشخاص به طور مستقيم به اين مرتبه (استفاده از زور) مبادرت نكنند تا از فتنه پرهيز شود و نظم و امنيّت درجامعه حفظ گردد.

7 - اگر منكر از فواحش و گناهان كبيره باشد مانند قتل نفس محترمه، و تجاوز جنسى، وتجاوز بر مؤمنين، ظاهر اين است كه برهر مسلمانى واجب است كه به انكار از راه زور مبادرت كند هر چند كه به شكستن بعضى از حرمتها بينجامد مانند وارد شدن به خانه متجاوز يا تجسّس درباره او و مانند آن. البتّه همه اينها در صورتى است كه بترسد اگر اقدام نكند، آن جرم انجام خواهد شد.

8 - اگر گنهكار حتّى با زدن هم دست از ارتكاب جرم برندارد و تنها راه براى منع او، زخمى كردن يا كشتن او باشد، فقها گفته اندكه بايد از حاكم شرع اجازه گرفته شود و اين سخن درستى است كه تفصيل داده خواهد شد ولى اگر جرم، بزرگ باشد و اجازه گرفتن هم امكان نداشته باشد، بايد اقدام شود با رعايت اهمّ و مهمّ به ترتيبى كه در مورد قتل و تجاوز گفته شد.

9 - براى فقيه عادل جايز است كه متصدّى امر و نهى باشد در همه مراتب آن و حدود شرعى را اجرا نمايد در صورتى كه شرايطعينى وعملى آن آماده باشد مانند تبعيّت و مساعدت مؤمنين با او وامنيّت داشتن از سلاطين جور و فتنه هاى زمان و همچنين براى كسى كه از طرف فقيه اجازه دارد، در حدود اجازه خود مى تواند امر به معروف و نهى از منكر و حدود شرعى را برپا دارد.

10 - كسى كه از طرف فرمانرواى ستمگر عهده دار سلطه و مقامى است، نمى تواند حدود را جارى كند مگر با اجازه فقيه عادل، واگر براى اين كار مجبور شود بايد به كمترين مقدار آن اكتفا كند، و اگر حاكم ستمگر او را به كشتن بى گناهان مجبور نمايد نبايد اطاعت كند هر چند كه اين نافرمانى به كشته شدن خودش منجر شود، زيرا «لا تقيّة في الدّماء»؛ يعنى «در تجاوز بر جان وخون مردم، تقيّه روا نيست.»

ص: 601

آداب امر به معروف و نهى از منكر

1 - برجسته ترين حقايق دعوت به سوى خدا، اين است كه دعوتگر آراسته باشد به صفات پرهيزكاران، و فرمانبردارى از پيامبران الهى در عمل به اطاعت از خدا، پيش از آنكه ديگران را به اطاعت امر كند، ودورى كردن از گناه، پيش از آنكه ديگران را از آن نهى نمايد.

2 - از آنجا كه خداوند ما را به همكارى در نيكو كارى و تقوا امر كرده است، و امر به معروف و نهى از منكر هم از والاترين مصداقهاى نيكوكارى و پرهيزكارى مى باشد، شخص مؤمن بايد با برادران ايمانى خود در اقامه امر به معروف و نهى از منكر همكارى كند و اين همكارى اثرى بسيار بزرگ و سازنده دارد، مخصوصاً در عصر حاضر كه همه دشمنان دين در قالب احزاب و نهادهاى منظّم، سازمان يافته، و در راه گناه و تجاوز بر ديگران با همديگر همكارى مى كنند.

3 - گاهى ترويج معروفها و كارهاى خير، و پاك كردن جامعه از منكرات ايجاب مى كند كه نهادهاى دينى از قبيل انجمن هاى تربيتى، مراكز فرهنگى و تبليغاتى تأسيس شود و بر مؤمنين است كه به اين امر اهتمام ورزند تا برادران خود را از افتادن در دام فساد وباطل دور نگهدارند.

4 - ابزار تبليغ و پيام رسانى به حسب شرايط زمان روبه توسعه است، وامروزه دستگاههاى صوتى و تصويرى (راديو وتلوزيون) و شبكه هاى مطبوعاتى و خبرگزاريها و وسايل پيشرفته تبليغاتى مانند ماهواره ها، كامپيوتر و انترنت در سطح جهانى فساد پراكنى دارند و راههاى ضلالت وگمراهى را ترويج مى كنند. در چنين شرايطى چه خوب است مؤمنان هم همّت گمارند وبراى ايجاد ابزارهاى پيشرفته تر همكارى نمايند تا از اين طريق فضيلتها را نشر دهند و پيامهاى الهى را به بشريت برسانند.

5 - از آنجا كه كفّار و اهل فسق و فساد از ابزارهاى علمى پيشرفته استفاده مى كنندو به بررسى ها و مطالعات روانشناسى، تربيتى وجامعه شناسى مى پردازند و از اين شيوه ها براى نشر افكار خود بهره مى گيرند، برحوزه هاى علميّه است كه براى همراهى با زمان و مقاومت در برابر فساد و گمراهى، برنامه هاى درسى و آموزشى خود را تكامل ببخشند. بدين ترتيب، شايسته است علماى اعلام و اصحاب انديشه براى تربيت مبلّغان و دعوتگران تلاش نمايند، به گونه اى كه آنان براى انجام امر به معروف و نهى از منكر به بهترين وجه و با بهترين شيوه، شايستگى پيدا كنند تا اين سخن خداوند تحقّق يابد:

ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ... (1).

ص: 602


1- سوره نحل، آيه 125.

«با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما...»

بدون شك شيوه هاى درست آموزشى بهترين وسيله اى است كه به دانش پژوه، حكمت مى آموزد و او را با مقتضيات زمان و مكان آشنا مى گرداند. وبهترين ابزار هدايت هم كلام خداوند، و سنّت پيامبر واهل بيت اوعليهم السلام، است و بر مبلّغان است كه از نور قرآن وروايات روشنائى بگيرند و از آنها با كمال جدّيت و اهتمام بهره ببرند، نصوص الهى را حفظ كنند، در آنها تدبّر و تأمّل نمايند، و آنهارا محور سخنان خود قرار دهند و«حوادث واقعه» را در پرتو آنها تفسير نمايند، واللَّه المستعان.

ص: 603

فصل چهارم - جهاد نفس

اشاره

جهاد نفس يا مبارزه با نفس، اوّلين و برترين جهاد و از برجسته ترين واجبات الهى و با ثواب ترين آنها در نزد خداوند متعال است. و دين مبين اسلام ما را به جهاد با نفس، سخت سفارش كرده است. و در قرآن مجيد آمده است:

وَمَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يُجَاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ (1) .

«كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى كند چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است.»

آيه فوق را به مبارزه با نفس تفسير كرده اند.

در روايات اسلامى هم احاديث زيادى در تشويق به اين نوع از جهاد وارد شده است كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1 - امام كاظم عليه السلام در يك روايت طولانى به هشام فرمود:

«

عليك بالاعتصام بربّك والتوكّل عليه، و جاهد نفسك لتردّها عن هواها؛ فإنّه واجب عليك كجهاد عدوّك ».

«بر تو است كه به پروردگارت تمسّك بجوئى و بر او توكّل نمائى. با نفس خويش مبارزه كن تا آن را از هوايش بازگردانى، زيرامبارزه با نفس مانند جهاد با دشمن بر تو واجب است.»

هشام گفت: با كدام يك از دشمنان، جهاد واجب تر است؟ امام فرمود:

«

أقربهم إليك، وأعداهم لك، وأضرّهم بك، وأعظمهم لك عداوة، وأخفاهم لك شخصاً مع دنوّه منك، و من يحرّض أعداءك عليك وهو ابليس الموكّل بوسواس القلب، فلتشتدّ عداوتك له، ولا يكوننّ اصبر على مجاهدتك لهلكتك منك على صبرك لمجاهدته؛ فإنّه أضعف منك ركناً في قوّته، وأقلّ منك ضرراً في كثرة شره، إذا أنت اعتصمت باللَّه، ومن اعتصم باللَّه فقد هُدي إلى صراط مستقيم » (2).

«نزديكترين آنها به تو، دشمن ترين آنها به تو، زيان بارترين آنها به تو، كينه توزترين آنها به تو، نهان ترين آنها عليرغم نزديك بودنش به تو، و بالاخره كسى كه ساير دشمنانت را بر ضدّ تو تحريك مى كند و او ابليس است كه به دلها وسوسه مى افكند. پس بايد دشمنى تو با ابليس شدّت يابد. و مباد كه ابليس در

ص: 604


1- سوره عنكبوت، آيه 6.
2- مستدرك الوسائل، ج2، كتاب الجهاد، باب1، ابواب جهاد العدو، حديث16.

مبارزه خود براى به هلاكت رساندن تو شكيباتر از تو در مبارزه با او باشد. زيرا ابليس در عين قوّت و قدرتش، از نظر پشتوانه و تكيه گاه، ضعيف تر از تو است، و با اينكه شرارت زيادى دارد، امّا ضرر و زيانش نسبت به قدرت ايمانى تو، كمتر است اگر تو به خداوند، اعتصام و تمسّك بجويى، و كسى كه به خدا اعتصام جسته باشد، به يقين به راه راست هدايت شده است.»

2 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بعث سرية، فلمّا رجعوا قال: مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر وبقي عليهم الجهاد الأكبر. فقيل: يا رسول اللَّه، وما الجهاد الأكبر؟قال: جهاد النفس» (1) .

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله سَرِيّه اى (2)را براى جهاد اعزام نمود، وقتى آنان برگشتند، حضرت فرمود: آفرين به مردمى كه جهاد اصغر رابه انجام رساندند امّا جهاد اكبر بر عهده آنان باقى مانده است. گفتند: يا رسول اللَّه! جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس.»

3 - مردى به نام «مجاشع» بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شد و گفت: اى رسول خدا!راه شناخت حق چيست؟ حضرت فرمود:

«معرفة النفس».

«شناخت نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! راه همراهى با حق چيست؟ حضرت فرمود:

«مخالفة النفس».

«مخالفت با نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! راه رسيدن به رضاى حق چيست؟ حضرت فرمود:

«سخط النفس».

«ناخشنودى نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! راه وصل به حق چيست؟ حضرت فرمود:

«هجرة النفس».

«هجران و بريدن از نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! راه اطاعت از حق چيست؟ حضرت فرمود:

«عصيان النفس».

«عصيان بر نفس.»

ص: 605


1- مستدرك الوسائل، ج2، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، ص270، حديث1.
2- در تاريخ اسلام (سَريّه) به جنگى گفته مى شود كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله شخصاً در آن شركت نداشته و يكى از اصحاب را به فرماندهى سپاهيان تعيين مى نموده اند.

پس گفت: اى رسول خدا! راه به ياد داشتن حق چيست؟ حضرت فرمود:

«نسيان النفس».

«فراموش كردن نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! راه نزديك شدن به حق چيست؟ حضرت فرمود:

«التباعد من النفس».

«دورى جستن از نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! راه انس گرفتن با حق چيست؟ حضرت فرمود:

«الوحشة من النفس».

«وحشت و نفرت از نفس.»

پس گفت: اى رسول خدا! چگونه مى توان به همه اينها رسيد؟ حضرت فرمود:

«الاستعانة بالحقّ على النفس » (1).

«با استعانت و يارى جستن از حضرت حقّ براى مبارزه با نفس.»

4 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«جهاد النفس مهر الجنّة » (2).

«مبارزه با نفس، كابين بهشت است.»

5 - ابو حمزه ثمالى روايت مى كند كه على بن الحسين عليه السلام مى فرمود:

«ابن آدم! إنّك لا تزال بخير ما كان لك واعظ من نفسك، وما كانت المحاسبة لها من همّك، وما كان الخوف لك شعاراً والحزن لك دثاراً» (3).

«اى فرزند آدم! همواره در خير و خوبى خواهى بود اگر از نفس خود، براى خود موعظه گر و اندرز دهنده اى داشته باشى، و به محاسبه نفس خود همواره همّت بگمارى، و ترس از خدا را شعار خود، وحزن و اندوه را پرده و روپوش خود قرار دهى.»

كنترل اعضاى بدن

بر انسان لازم است كه اعضاى بدن خود را از آنچه كه باعث خشم وقهر خداوند مى شود، باز داشته و كنترل نمايد و آنها را در راه خوشنودى خداوند فعّال نموده وبه كار اندازد، زيرا ايمانى وجود ندارد بدون عمل، وعمل هم به اعضاى بدن شخص مؤمن مرتبط است.در احاديث آمده است:

ص: 606


1- مستدرك الوسائل، ج2، كتاب الجهاد، باب1، ابواب جهاد العدو، ص270، حديث5.
2- همان، حديث10.
3- همان، ص271، حديث 15.

1 - حسن بن هارون روايت مى كند كه امام صادق عليه السلام به او فرمود:

إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً . قال: يُسئل السمع عمّا سمع، والبصر عمّا نظرإليه، والفؤاد عمّا عقد إليه» (1).

«به يقين، گوش، چشم و قلب همگى مسؤول هستند. فرمود: از گوش درباره آنچه شنيده است، واز چشم درباره آنچه ديده است، و از قلب درباره آنچه به آن باور پيدا كرده است سؤال مى شود.»

2 - در حديثى ديگر از حضرت صادق آمده است:

«الإيمان لا يكون إلّا بعمل، والعمل منه، ولا يثبت الإيمان إلّا بعمل » (2)

«ايمان بدون عمل وجود ندارد، و عمل از ايمان است، و ايمان كسى بدون عمل استوار نمى گردد.»

3 - در سفارش اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش محمّد بن حنفيّه آمده است:

«يا بني، لا تقل ما لا تعلم، بل لا تقل كلّ ما تعلم؛ فإنّ اللَّه قد فرض على جوارحك كلّها فرائض يحتجّ بها عليك يوم القيامة، ويسألك عنها وذكرهاووعظها وحذرها وأدبها ولم يتركها سدى، فقال اللَّه عزّوجلّ:

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً. وقال عزّوجلّ: إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ (3) .

ثمّ استعبدها بطاعته فقال عزّ وجلّ: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (4) فهذه فريضة جامعة واجبة على الجوارح وقال: وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ للَّهِ ِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (5)؛ يعني بالمساجد الوجه واليدين والركبتين والإبهامين، وقال عزّ وجلّ: وَمَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَعَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَلَاأَبْصَارُكُمْ وَلَا جُلُودُكُمْ ... (6)؛ يعنى بالجلود الفروج» (7).

«فرزندم! نگو آنچه را نمى دانى، بلكه همه آنچه را مى دانى هم نگو، زيرا خداوند بر همه اعضاى بدن تو، وظايفى را واجب كرده است كه در روز قيامت با آنها بر تو احتجاج مى كند و درباره آنها از تو مى پرسد. خداوند آنها را يادآورى كرده و آنها را پند داده و ادب نموده وآنها را بيهوده رها نكرده است. خداوند فرموده است: «پيروى نكن آنچه را كه بدان آگاهى ندارى، چرا كه گوش وچشم وقلب همگى مسؤول خواهند بود.»

ص: 607


1- وسائل الشيعه، ج11، باب2، ص127، حديث 2.
2- همان، حديث 3.
3- سوره نور، آيه 15.
4- سوره حجّ، آيه 77.
5- سوره جنّ، آيه 18.
6- سوره فصّلت، آيه 22.
7- همان، باب1، ص128، حديث7.

و همچنين فرموده است:

«به خاطر بياوريد زمانى را كه آن (شايعه) را از زبان يكديگر مى گرفتيد، و با دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد؛ و آن را كوچك مى پنداشتيد در حاليكه نزد خدا بزرگ است.» سپس خداوند آنها را به بندگى و اطاعت خود فراخوانده وفرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد ركوع كنيد و سجده نمائيد و پروردگار خود را بپرستيد وكار خير انجام دهيد شايد رستگارشويد.»

پس اين فريضه اى فراگير و واجب بر اعضاى بدن است. خداوند فرموده است: «همانا كه سجده گاهها از آن خداست پس با خدااحدى را نخوانيد.» مقصود خداوند از سجده گاهها، صورت، دو دست، دو زانو و انگشتهاى ابهام است. وخداوند فرمود:«شما اگر گناهان تان را مخفى مى كرديدبه خاطر اين بود كه از شهادت گوش وچشم و پوستهاى تان بيم داشتيد، بلكه گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمال را كه انجام مى دهيدنمى داند.» و مقصود خداوند از پوستها، فرجها مى باشد...»

تزكيه نفس

همانسان كه كنترل اعضاى ظاهرى، بر تو واجب است، سركوب نفس سركش، و كنترل تمايلات نفسانى نيز واجب است،بدينسان بايد نفس خود را تأديب، تزكيه و تطهير نمائى، زيرا نفس شايسته ترين چيز است اگر براى اصلاح آن تلاش كنى، وخطرناكترين چيز است اگر فراموشش نمائى و يا از آن غافل بمانى.

خداوند سبحان مى فرمايد:

وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى (1) .

«و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد * قطعاً بهشت جايگاه اوست.»

و باز مى فرمايد:

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا (2) .

«قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را آفريده و منظّم ساخته * پس فجور و تقوا را به او الهام كرده است * كه هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده * وآن كس كه نفس خويش را به گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است.»

و در احاديث نيز آمده است:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 608


1- سوره نازعات، آيات 41 - 40.
2- سوره شمس، آيات 10 - 7.

«إنّ اللَّه خصّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بمكارم الأخلاق فامتحنوا أنفسكم، فإن كانت فيكم فاحمدوا اللَّه وارغبوا إليه في الزيادة منها، فذكرها عشرة: اليقين والقناعة والصبر والشكر والحلم وحُسن الخلق والسخاء والغيرة والشجاعة والمروة » (1).

«خداوند پيامبرش را به مكارم اخلاق، اختصاص و ويژگى داد پس خود را امتحان كنيد و اگر از مكارم اخلاق برخوردار بوديد،خدا را سپاس گوئيد و از او مكارم فزونترى را بطلبيد. حضرت ده چيز را به عنوان مكارم اخلاق برشمرد: يقين، قناعت، شكيبائى، شكر،بردبارى، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت ومروّت.»

2 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لعليّ عليه السلام: يا عليّ، اوصيك في نفسك بخصال فاحفظها، ثمّ قال:

اللّهمّ اعنه، أمّا الاُولى: فالصدق؛ لا يخرجنّ من فيك كذبة أبداً،والثانية: الورع؛ لاتجترين على خيانة أبداً. والثالثة: الخوف من اللَّه كأنّك تراه. والرابعة: كثرة البكاء من خشية اللَّه عزّ وجلّ، يبنى لك بكلّ دمعة بيت في الجنّة،والخامسة: بذل مالك ودمك دون دينك، والسادسة: الأخذ بسنّتي في صلاتي وصيامي وصدقتي. أمّا الصلاة فالخمسون ركعة، وأمّا الصوم فثلاثة أيام في كلّ شهر؛خميس في أوّله، وأربعاء في وسطه، وخميس في آخره، وأمّا الصدقة فجهدك حتى يقال: أسرفت ولم تسرف، وعليك بصلاة الليل وعليك بصلاة الليل وعليك بصلاة الليل، وعليك بصلاة الزوال، وعليك بقراءة القرآن على كلّ حال، وعليك برفع يديك في الصلاة وتقليبهما، عليك بالسواك عند كلّ وضوء وصلاة، عليك بمحاسن الأخلاق فاركبها، عليك بمساوئ الأخلاق فاجتنبها، فإن لم تفعل فلاتلومنّ إلّا نفسك » (2).

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام فرمود: اى على! سفارش مى كنم خصلتهايى را در خود داشته باشى پس آنها را حفظ كن.سپس فرمود:

خدايا! او را يارى كن. امّا اوّلين خصلت، راستگويى است، هرگز از دهان تو دروغ خارج نشود. دوّم پرهيزكارى است، بر خيانت خود را جرأت مده. سوم ترس از خداست به گونه اى كه گويى او را مى بينى. چهارم گريه زياد از ترس خداوند است كه با هر قطره اشكى براى تو خانه اى در بهشت ساخته مى شود. پنجم بخشيدن مال و جان در راه دين است. ششم عمل به سنّت من در نماز من، روزه من وصدقه من است؛ امّا نماز پس پنجاه ركعت است امّا روزه پس سه روز در هر ماه است، پنجشنبه اوّل هر ماه وچهارشنبه وسط هر ماه وپنجشنبه آخر هر ماه. امّا صدقه پس به اندازه كوشش وتوان تو است تا آنجا كه گفته شود اسراف كرده اى امّا در واقع اسراف نكرده اى. بر توباد نماز شب. بر تو باد نماز شب. بر تو باد نماز شب. و بر تو باد نماز ظهر، و بر تو باد قرائت قرآن در هر حال، و بر تو باد بالا بردن

ص: 609


1- وسائل الشيعه، ج11، باب4، ص138، حديث1.
2- همان، ص139، حديث2.

دستهايت در نماز و برگرداندن آنها، و بر تو باد مسواك زدن در هنگام هر وضو و نماز، بر تو باد اخلاق نيكو كه آنها را در خود داشته باشى، وبر تو باد كه از اخلاق ناپسند پرهيز نمائى، پس اگر اينها را انجام ندادى، جز خود، كسى را ملامت نكن.»

3 - امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پيامبر خدا فرمود:

«الإسلام عريان؛ فلباسه الحياء، وزينته الوفاء، ومروّته العمل الصالح، وعماده الورع، ولكلّ شيء أساس وأساس الإسلام حبّنا أهل البيت » (1).

«اسلام برهنه است، پس حيا لباس او، وفا زينت او، عمل صالح مروت او، وپرهيزكارى ستون آن است، و هر چيزى اساسى دارد و اساس اسلام، محبّت ما اهل بيت است.»

4 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ينبغي للمؤمن أن يكون فيه ثماني خصال: وقور عند الهزاهز، صبور عند البلاء، شكور عند الرخاء، قانع بما رزقه اللَّه، لا يظلم الأعداء، ولا يتحامل للأصدقاء، بدنه منه في تعب، والناس منه في راحة، إنّ العلم خليل المؤمن، والحلم وزيره، والعقل أمير جنوده، والرفق أخوه، والبرّ والده » (2).

«سزاوار است شخص مؤمن، هشت خصلت را داشته باشد: در سختى ها وتحوّلات، با وقار ومتانت، در بلا و مصيبت، شكيبا،در آسايش، شكرگزار و به روزى خداوند، قانع باشد، بر دشمنان ستم نكند، براى دوستان مشقّت ايجاد ننمايد. بدن او، از جهت او دررنج و زحمت امّا مردم از او در آسايش باشند. به يقين دانش، دوست مؤمن، حلم و بردبارى، وزير او، عقل و خرد فرمانده سربازان او،مدارا، برادر او و نيكى كردن پدر اوست.»

خودآرايى به مكارم اخلاق

ايمان انسان كامل نمى گردد مگر اينكه اخلاق پسنديده و صفات حميده در وجود او تكميل گردد، زيرا مكارم اخلاق و صفات نيك، تجلّى ايمان به خدا وشناخت نامهاى نيك اوست.

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«المؤمن له قوّة في دين، وحزم في لين، وإيمان في يقين، وحرص في فقه، ونشاط في هدى، وبرّ في استقامة، وعلم في حلم، وكَيْس(شكر) في رفق، وسخاء في حقّ، وقصد في غنى، وتحمّل في فاقة، وعفو في قدرة، وطاعة للَّه في نصيحة، وانتهاء في شهوة، وورع في رغبة، وحرص في جهاد، وصلاة في شغل، وصبر في شدّة، وفي الهزاهز وقور، وفي المكاره صبور، وفي الرخاء شكور، ولا يغتاب ولا يتكبّر، ولا يقطع الرحم، وليس بواهنٍ ولا فظٍّ ولا غليظٍّ ولا يسبقه بصره، ولا يفضحه بطنه،

ص: 610


1- وسائل الشيعه، ج11، باب4، ص141، حديث 6.
2- همان، ص143، حديث 9.

ولا يغلبه فرجه، ولا يحسد الناس، ولا يقتّر، ولا يبذّر، ولا يسرف، ينصر المظلوم، ويرحم المسكين، نفسه منه في عناء والناس منه في راحة، لا يرغب في عزّ الدنيا ولا يجزع من ذلّها، للناس هَمٌّ قد أقبلوا عليه، وله هَمٌّ قد شغله، لا يرى في حلمه نقص ولا في رأيه وهن، ولا في دينه ضياع، يرشد من استشاره،ويساعد من ساعده، ويكيع عن الخنا والجهل » (1).

«مؤمن داراى قوّت در دين، و عزم استوار با نرمش، و ايمان با يقين، و حرص در فهم و درك، ونشاط در هدايت، و نيكوكارى دراستقامت، و علم با حلم، و خردمندى در نرمى، و سخاوت در حق، و ميانه روى در دارائى، و تحمّل در ندارى، و بخشش در قدرت، وطاعت الهى در خيرخواهى، و بازدارى از شهوت، و پرهيزكارى در شوق، و حرص در جهاد، و نماز در هنگام كار، وشكيبايى در سخن مى باشد. در مشكلات و تحوّلات با وقار و متانت، در مصيبتها شكيبا، در نعمت و آسايش، شكرگزار است. غيبت نمى كند، تكبّرنمى ورزد، قطع رحم نمى كند، نه سست وبى حال است و نه سخت و غليظ، چشمش بر او پيشى نمى گيرد، شكمش او را رسوا نمى سازد،شهوتش بر او چيره نمى شود، به مردم حسادت نمى ورزد، نه خسيس وسختگير است و نه اسرافگر، مظلوم را يارى مى كند، بر مسكين مهربانى مى نمايد، نفسش از او در مشقّت امّا مردم از او در آسايش هستند، در عزّت دنيا رغبت نمى كند، و از خوارى دنيا بى تابى نمى نمايد، مردم هدفى (دنيوى) دارند و به آن رو آورده اند، امّا او در انديشه چيز ديگرى است كه وى را از دنيا بازداشته و به خودمشغول كرده است، در عقل او، نقص و در رأى او، ضعف و در دين او، گمراهى ديده نمى شود. هركه از وى مشورت بخواهد، او راراهنمائى مى كند و هركه از او كمك بخواهد، كمكش مى نمايد و از ناسزاگوئى و جهالت پرهيز مى كند.»

2 - از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله روايت شده كه جبرئيل نزد حضرت آمد وگفت:

يا رسول اللَّه، إنّ اللَّه أرسلني إليك بهدية لم يعطها أحداً قبلك، قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: ما هي؟ قال: الصبر وأحسن منه، قال: وما هو؟ قال: الرضا وأحسن منه، قال: وما هو؟ قال: الزهد وأحسن منه، قال: وما هو؟ قال: الإخلاص وأحسن منه، قال: وما هو؟ قال: اليقين وأحسن منه، قال: قلت: وما هو ياجبرئيل؟ قال: إنّ مدرجة ذلك التوكّل على اللَّه عزّ وجلّ، فقلت: وما التوكّل على اللَّه؟ قال: العلم بأنّ المخلوق لا يضرّ ولا ينفع ولا يعطي ولا يمنع، واستعمال اليأس من الخلق، فإذا كان العبد كذلك لا يعمل لأحد سوى اللَّه ولم يرج ولم يخف سوى اللَّه، ولم يطمع في أحد سوى اللَّه، فهذا هو التوكّل، قلت: يا جبرئيل فماتفسير الصبر؟ قال: تصبر في الضرّاء كما تصبر في السرّاء، وفي الفاقة كما تصبر في الغنى، وفي البلاء كما تصبر في العافية، فلا يشكو حاله عند المخلوق بما يصيبه من البلاء، قلت: فما تفسير القناعة؟ قال: يقنع بما يصيب من الدنيا، يقنع بالقليل ويشكر اليسير، قلت: فما تفسير الرضا؟ قال:الراضي لا يسخط على سيّده أصاب من الدنيا أم لا يصيب منها، ولا يرضى لنفسه باليسير من العمل.

ص: 611


1- وسائل الشيعه، ج11، باب4، ص145، حديث 14.

قلت: يا جبرئيل فما تفسير الزهد؟ قال: يحب من يحب خالقه، ويبغض من يبغض خالقه، ويتحرّج من حلال الدنيا، ولا يلتفت إلى حرامها، فإنّ حلالها حساب، وحرامها عقاب، ويرحم جميع المسلمين كما يرحم نفسه، ويتحرّج من الكلام كما يتحرّج من الميتة التي قد اشتدّ نتنها، ويتحرّج عن حطام الدنيا وزينتها كما يتجنّب النار أن يغشاها، وأن يقصر أمله، وكأنّ بين عينيه أجله. قلت: يا جبرئيل، فما تفسير الإخلاص، قال: المخلص الذي لا يسأل الناس شيئاً حتى يجد وإذا وجد رضي، وإذا بقي عنده شيء أعطاه في اللَّه، فإن لم يسأل المخلوق فقد أقرّ للَّه بالعبودية، وإذا وجد فرضي فهو عن اللَّه راض، واللَّه تبارك وتعالى عنه راض، وإذا أعطى اللَّه عزّ وجلّ فهو على حدّ الثقة بربّه. قلت: فماتفسير اليقين؟ قال: المؤمن يعمل للَّه كأنّه يراه، فإن لم يكن يرى اللَّه فإنّ اللَّه يراه، وأن يعلم يقيناً أنّ ما أصابه لم يكن ليخطيه، وما أخطأه لم يكن ليصيبه، وهذاكلّه أغصان التوكّل ومدرجة الزهد » (1).

«اى پيامبر خدا! خداوند مرا با هديه اى به سوى شما فرستاده است كه به كسى قبل از شما آن را عطا نكرده است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: آن هديه چيست؟ جبرئيل گفت: شكيبايى و بهتر از آن. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بهتر از آن چيست؟ جبرئيل گفت: خشنودى و بهتر ازآن. حضرت فرمود: بهتر از آن چيست؟ جبرئيل گفت: زهد و بهتر از آن. حضرت فرمود: بهتر از آن چيست؟ جبرئيل گفت: اخلاص وبهتر از آن. حضرت فرمود: بهتر از آن چيست؟ جبرئيل گفت: يقين و بهتر از آن. حضرت فرمود: بهتر از آن چيست؟ جبرئيل گفت:نردبانى كه با آن مى توان به سوى آنها بالا رفت، توكّل بر خداوند است. پيامبر فرمود: گفتم: توكّل بر خدا چيست؟ جبرئيل گفت: دانستن اينكه مخلوق ضرر نرساند و نفع ندهد و عطا نكند و منع ننمايد و نااميدى از خلق. پس زمانيكه بنده اى چنين شد، براى كسى جز خداوند عمل نكند و جز از خداوند، اميد و ترس نداشته باشد وبه كسى غير از خداوند طمع نبندد پس اين همان توكّل است. گفتم:اى جبرئيل! پس تفسير شكيبايى چيست؟ جبرئيل گفت: اين كه در سختى صبر كنى چنانكه در فراخى صبر مى كنى، و در ندارى صبر كنى چنانكه در دارائى صبر مى كنى و در بلا صبر كنى چنانچه در عافيت صبر مى كنى. پس مؤمن از حال خود در نزد مخلوق و از آن بلا ومصيبتى كه برايش رسيده است شكايت نمى كند. گفتم: تفسير قناعت چيست؟ جبرئيل گفت: مؤمن قانع مى شود به آنچه از دنيا برايش برسد،قناعت كند به اندك وشكر نمايد به اندك. گفتم: تفسير خشنودى چيست؟ گفت: خشنود كسى است كه به آقايش ناخشنودى نكند چه از دنيابهره مند شود يا نشود، و براى خود به عمل كم راضى نشود. گفتم: اى جبرئيل تفسير زهد چيست؟ جبرئيل گفت: زاهد دوست مى داردكسى را كه آفريدگارش او را دوست مى دارد، ودشمن مى دارد كسى را كه آفريدگارش او را دشمن مى دارد، حلال دنيا را برخود سخت مى گيرد و به حرام دنيا اصلاً التفات ندارد، همانا در حلال دنيا حساب و در حرام آن

ص: 612


1- وسائل الشيعه، ج11، باب4، ص151، حديث 31.

عقاب است. او بر همه مسلمانان رحم مى كند چنانكه برخود رحم مى كند، واز سخن (بيهوده) دورى مى كند چنانكه از مردارى كه گندش شدّت يافته باشد دورى مى جويد. و از كالاى دنيا و زينت آن اجتناب مى كند چنانكه از آتش. و آرزويش را چنان كوتاه مى كند گويا اجلش پيش چشمش باشد. گفتم: اى جبرئيل! تفسيراخلاص چيست؟ گفت: مخلص كسى است كه از مردم سؤال نكند تا (آنچه را كه مى خواهد) پيدا كند وچون پيدا كرد به آن راضى مى شود، و چون چيزى در نزد او اضافه آمد، در راه خدا عطا مى كند. پس اگر از مردم درخواست نكرد همانا كه به عبوديت خدا اقرار كرده است، و چون يافت و راضى شد پس او از خدا راضى شده است وخداوند هم از او راضى خواهد بود، و چون در راه خدا ببخشد او به حدّوثوق و اعتماد به پروردگارش رسيده است. گفتم: پس تفسير يقين چيست؟ جبرئيل گفت: مؤمن عمل مى كند براى خدا مانند آنكه خدا رامى بيند پس اگر او خدا را نمى بيند خدا او را مى بيند، و يقين كند كه آنچه به او رسيده، نمى توانست خطا كند و به او نرسد، و آنچه به اونرسيده نمى توانست به او برسد. اينها همگى شاخه هاى توكّل و نردبان زهد وپارسائى است.»

3 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

كان أمير المؤمنين عليه السلام يقول: نبّه بالفكر قلبك، وجاف عن الليل جنبك، واتّق اللَّه ربّك » (1).

«حضرت على عليه السلام مى فرمود: قلبت را با تفكّر آگاه گردان، شبها به عبادت خداوند بپرداز و تقواى خداوند و پروردگارت را پيشه كن.»

4 - حسن صيقل گفت: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم درباره حديثى كه مردم روايت مى كنند كه «يك ساعت انديشيدن بهتراز يك شب عبادت كردن است» و گفتم: چگونه انديشه كند؟ فرمود:

«

يمرّ بالخربة أو بالدار فيقول: أين ساكنوك؟ أين بانوك؟ ما لك لا تتكلّمين » (2).

«به خرابه ها و خانه ها گذر مى كند و مى گويد: كجايند ساكنان تو و كجايند بانيان تو؟ چرا سخن نمى گوئيد؟»

5 - هارون الرشيد به امام ابوالحسن موسى بن جعفرعليه السلام نوشت: مرا اندرز بده و خلاصه بگو. امام عليه السلام به او نوشت:

«

ما من شيء تراه عينك إلّا وفيه موعظة » (3).

«هيچ چيزى نيست كه چشمت آن را ببيند مگر در آن موعظه و اندرزى نهفته است.»

6 - مردى خدمت امام صادق عليه السلام آمد و گفت: اى پسر رسول خدا! از مكارم اخلاق براى من

ص: 613


1- وسائل الشيعه، ج11، باب5، ص153، حديث1.
2- همان، حديث 2.
3- همان، ص154، حديث 6.

بگوئيد؟ امام عليه السلام فرمود:

«العفو عمّن ظلمك، وصلة من قطعك، وإعطاء من حرمك، وقول الحقّ ولو على نفسك » (1).

«عفو از كسى كه بر تو ستم كرده، صله رحم با كسى كه با تو قطع رابطه كرده، بخشش براى كسى كه تو را محروم ساخته است، وسخن حق گفتن هر چند بر ضرر خودت باشد.»

7 - عبداللَّه بن سنان از مردى از بنى هاشم روايت مى كند كه گفت:

«

أربع من كن فيه كمل إسلامه، وإن كان من قرنه إلى قدمه خطايا لم ينقصه: الصدق، والحياء، وحسن الخلق، والشكر » (2).

«چهار چيز در هر كس باشد، اسلام او كامل است و اگر از سر تا قدم هم اشتباه داشته باشد، در اسلام او نقصى نخواهد بود. آن چهار چيز عبارتنداز: راستى، حياء، حسن خُلق و شكر.»

در دنيا چگونه زندگى كنيم؟

عقل و خرد، راهنماى مؤمن، دوست، همكار و كمك كننده او در دين است. اگر انسان حقايق دنيا را درست تعقّل كند، پسنديده و نيك، زندگى خواهد كرد و پسنديده هم خواهد مُرد. زيرا او دراين صورت هدف زندگى و سنتهاى الهى در زندگى را شناخته، وفهميده است كه در دنيا چگونه بذر عمل نيك و خير را بكارد تا در آخرت، سعادت ورستگارى را بدست آورد؟

در احاديث شريف آمده است:

1 - هشام بن حكم روايت مى كند: حضرت امام موسى بن جعفرعليه السلام به من فرمود:

«يا هشام، إنّ اللَّه بشّر أهل العقل والفهم في كتابه فقال: الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ (3)».

«اى هشام! همانا كه خداوند اهل عقل و فهم را در كتابش بشارت داده و فرموده است: «همان كسانى كه سخنان را مى شنوند واز نيكوترين آنها پيروى مى كنند؟ آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»

تا اينكه فرمود:

يا هشام، إنّ لقمان قال لابنه:

تواضع للحقّ تكن أعقل الناس، وإنّ الكيّس لدى الحق يسير. يا بنيّ، إنّ الدنيا بحر عميق قد غرق فيها عالم كثير، فليكن سفينتك فيها تقوى اللَّه، وحشوها الإيمان، وشراعها التوكّل، وقيّمها العقل، ودليلها العلم، وسكّانها الصبر.

ص: 614


1- وسائل الشيعه، ج11، باب6، ص156، حديث 6.
2- همان ص155، حديث 5.
3- سوره زمر، آيه 18.

يا هشام، إنّ لكلّ شيء دليلاً، ودليل العقل التفكّر، ودليل التفكّر الصمت. ولكلّ شيء مطية ومطية العقل التواضع، وكفى بك جهلاً أن تركب ما نهيت عنه.

«اى هشام! همانا كه لقمان به فرزندش گفت: براى حق تواضع كن تا عاقلترين مردم باشى. همانا كه شخص هوشيار و دانا كسى است كه خود را در برابر حق، اندك و ناچپز بداند. اى فرزندم! دنيا دريارى ژرفى است كه در آن خلق بسيارى غرق شده است پس بايدكشتى تو دراين دريا تقواى خداوند باشد وآكنده آش ايمان، بادبانش توكّل، ناخدايش عقل، راهنمايش علم و سكّانش صبر.

اى هشام! براى هر چيز راهنمائى است و راهنماى عقل تفكّر است، و راهنماى تفكّر، سكوت است. و براى هر چيز مركبى است ومركب عقل تواضع است. بر نادانى تو همين دليل بس است كه آنچه را از آن نهى شده اى مرتكب شوى.»

سپس حضرت فرمود:

يا هشام، إنّ للَّه على الناس حجّتين؛ حجّة ظاهرة وحجّة باطنة. فأمّا الظاهرة؛ فالرسل والأنبياء والأئمّة، وأمّا الباطنة؛ فالعقول.

«اى هشام! خدا را بر مردم دو حجّت است: حجّت ظاهرى و حجّت باطنى. امّا حجّت ظاهرى پس رسولان و پيامبران و امامان است و امّا حجّت باطنى پس عقلهاست.»

و نيز فرمود:

يا هشام، كيف يزكو عنداللَّه عملك وأنت قد شغلت قلبك عن أمر ربّك، وأطعت هواك على غلبة عقلك؟

يا هشام، إنّ العاقل رضى بالدون من الدنيا مع الحكمة ولم يرض بالدون من الحكمة مع الدنيا، فلذلك ربحت تجارتهم، إنّ العقلاء تركوا فضول الدنيا فكيف الذنوب وترك الدنيا من الفضل، وترك الذنوب من الفرض.

يا هشام، إنّ العاقل نظر إلى الدنيا وإلى أهلها فعلم أنّها لا تنال إلّا بالمشقّة، ونظر إلى الآخرة فعلم أنّها لاتنال إلّا بالمشقّة، فطلب بالمشقّة أبقاهما (1) .

«اى هشام! چگونه عملت در نزد خداوند پاكيزه گردد در حالى كه تو قلبت را از امر خدا به چيزهاى ديگر مشغول كرده اى و عقلت را مغلوب و از هواى نفست اطاعت كرده اى؟

اى هشام! همانا كه عاقل به كمترين چيز از دنيا با داشتن حكمت راضى مى شود، و به كمترين چيز از حكمت با داشتن دنيا راضى نمى شود. بدين جهت تجارت شان سودآور است. همانا كه عاقلان زيادى هاى دنيا را ترك مى گويند پس چگونه گناهان را ترك نگويند درحاليكه ترك دنيا، فضيلت ومستحبّ امّا ترك گناهان از واجبات و فرائض است. اى هشام! عاقل به دنيا و اهل دنيا نگاه كند و بداند كه

ص: 615


1- وسائل الشيعه، ج11، باب8، ص161، حديث 6.

دنيا بدست نيايد مگر به مشقّت،و نگاه كند به آخرت و بداند كه آخرت بدست نيايد مگر به مشقّت، پس با مشقّت آنچه از آن دو جاودانه تر است را بدست آورد.»

2 - عبداللَّه بن سنان مى گويد: از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم كه: فرشتگان بهترند يا بنى آدم؟ امام در پاسخ گفت:

«

قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام: إنّ اللَّه ركّب في الملائكة عقلاً بلا شهوة، وركّب في البهائم شهوة بلا عقل، وركّب في بني آدم كلتيهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة، ومن غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم » (1).

«اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند در فرشتگان، عقل را بدون شهوت قرار داد، و در حيوانات شهوت را بدون عقل قرار داد، امّادر بنى آدم هر دو را قرار داد. پس كسى كه عقلش را بر شهوتش چيره گرداند، او از فرشتگان هم برتر خواهد بود و كسى كه شهوتش را برعقلش چيره گرداند، او بدتر از حيوانات خواهد بود.»

3 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«قال اللَّه تعالى:

إنّما أقبل الصلاة لمن تواضع لعظمتي، ويكفّ نفسه عن الشهوات من أجلي، ويقطع نهاره بذكري، ولا يتعاظم على خلقي، ويطعم الجائع، ويكسو العاري، ويرحم المصاب، ويؤوي الغريب، فذلك يشرق نوره مثل نور الشمس، اجعل له في الظلمات نوراً، وفي الجهالة حلماً. أكلأوه بعزّتي واستحفظه ملائكتي، يدعوني فاُلبّيه، ويسألني فاُعطيه، فمثل ذلك عندي كمثل جنّات عدن لايسمو ثمرها، ولا تتغيّر عن حالها » (2).

«خداوند متعال فرمود: من نماز كسى را قبول مى كنم كه در برابر عظمت من تواضع كند، و نفس خود را به خاطر من از شهوت بازدارد، و روز خود را با ذكر و ياد من سپرى كند، و بر خلق من تكبّر وخودنمائى نورزد، گرسنه را اطعام نمايد، برهنه را بپوشاند، برمصيبت ديده رحم كند، به غريب پناه دهد. چنين كسى نورش به مانند خورشيد پرتو افكند و براى چنين كسى، نورى در تاريكى ها و حلمى در جهالت قرار دهم. او را به عزّت خودم پناه دهم و با فرشتگانم حفظش كنم. چون مرا بخواند لبّيك گويم، و چون از من سؤال كند به اوعطا كنم، پس مثل چنين كسى نزد من مانند بهشت هاى عدن باشد كه ميوه هايش در بلندى قرار نگيرد و حالش دگرگون نشود.»

با توكّل بر خدا نيّت، استوار مى گردد

انسان را همواره امواج فتنه و تندبادهاى حوادث و شهوات احاطه كرده است. او چگونه

ص: 616


1- وسائل الشيعه، ج11، باب9، ص164، حديث2.
2- همان حديث6.

مى تواند از چنگ آنها رهايى يابد؟ تنها با توكّل بر خداست كه انسان مى تواند عزم خود را جزم ونيّت و اراده خويش را استوار و قلب خود را قوى گرداند و از همين جاست كه روايات توكّل بر خدا و تمسّك به ريسمان او را در همه امور مورد تشويق و ترغيب قرار داده است.

در احاديث شريف چنين آمده است:

1 - از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

«من اعطي ثلاثاً لم يمنع ثلاثاً: من اعطي الدعاء اعطي الإجابة، ومن اعطي الشكر اعطي الزيادة، ومن اعطي التوكّل اعطي على الكفاية. ثمّ قال: أتلوت كتاب اللَّه عزّ وجلّ: وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (1)، لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ (2)، ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (3)» (4).

«به هر كسى كه سه چيز داده شود، او از سه چيز منع نمى شود: به هركه دعا داده شود، اجابت عطايش گردد، و به هر كه شكر داده شود، زيادت در نعمت، عطايش گردد، و به هركه توكّل داده شود، كفايت عطايش گردد.»

سپس فرمود: «آيا كتاب خدا را خوانده اى كه مى گويد: هركه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى مى باشد.

اگر شكر كنيد مرا، نعمتهاى فزونتر براى شما خواهم بخشيد.

بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.»

2 - امام سجّادعليه السلام فرمود:

«خرجت حتى انتهيت إلى هذا الحائط فاتّكأت عليه، فإذا رجل عليه ثوبان أبيضان ينظر في تجاه وجهي، ثمّ قال: يا عليّ بن الحسين، ما لي أراك كئيباًحزيناً...

ثمّ قال: يا عليّ بن الحسين، هل رأيت أحداً دعا اللَّه فلم يجبه؟ قلت: لا. قال: فهل رأيت أحداً توكّل على اللَّه فلم يكفه؟ قلت: لا. قال: فهل رأيت أحداً سأل اللَّه فلم يعطه؟ قلت: لا. ثمّ غاب عنّي» (5) .

«روزى من بيرون آمدم تا به اين ديوار رسيدم و بر آن تكيه كردم، آنگاه مردى را ديدم كه در تن او دو جامه سپيد بود و به چهره من نگاه مى كرد. سپس گفت: اى على بن الحسين! چه شده است كه تو را پريشان و غمگين مى بينم؟...

تا اينكه گفت: اى على بن الحسين! آيا كسى را ديده اى كه خدا را بخواند و خدا جوايش ندهد؟

ص: 617


1- سوره طلاق، آيه 3.
2- سوره ابراهيم، آيه 7.
3- سوره غافر، آيه 60.
4- وسائل الشيعه، ج11، باب11، ص167، حديث 4.
5- همان، حديث 1.

گفتم: نه. گفت: آيا كسى را ديده اى كه به خدا توكّل كند و خدا كفايتش نكند؟ گفتم: نه. گفت: آيا كسى را ديده اى كه از خدا بخواهد و خداعطايش نكند؟ گفتم: نه. سپس از نظرم پنهان شد.»

بين بيم و اميد

تلاش و كوشش دائمى و بى وقفه از ويژگيهاى يك انسان با ايمان است، زيرا او نه در اثر زياده روى در خشيت از خداوند، مأيوس مى گردد، و نه در اثر زياده روى در اميدوارى و آرزوى رحمت خداوندى، از عمل خير وكار نيك باز مى ماند، بلكه او هميشه بين ترس و اميد (خوف و رجاء) بوده و در هر حالت خدايش را مى خواند، پس اگر رحمت خدا را ببيند به لطف كرم او چشم طمع مى دوزد، و اگر اشتباهات و لغزشهاى خود را بنگرد، در ترس ووحشت فرومى رود، و از همين رو بر مؤمن است كه هميشه بادقّت فراوان، مراقب خود باشد تا نه اميد او بر خوفش غالب شود و نه خوفش بر اميدش. و پيشوايان دين عليهم السلام نيز ما را چنين تربيت نموده اند:

1 - حرث بن مغيره يا پدرش مى گويد: به حضرت صادق عليه السلام گفتم: در وصيّت لقمان به فرزندش چه بوده است؟ فرمود:

«كان فيها الأعاجيب، وكان أعجب ما كان فيها أن قال لابنه: خف اللَّه خيفة لو جئته ببرّ الثقلين لعذّبك، وارج اللَّه رجاءً لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك».

«در وصيّت لقمان، چيزهاى عجيب زيادى وجود داشت، و عجيب ترين آنها اين بود كه به فرزندش گفت:

از خدا بترس آنچنان ترسى كه اگر نيكى انس و جن را بياورى باز خدا ترا عذاب كند، و به خدا اميدوار باش آنچنان اميدى كه اگر گناهان انس و جن را مرتكب شوى باز خدا تو را مورد بخشش ومهربانى قرار دهد.»

سپس امام صادق عليه السلام فرمود:

«كان أبي يقول: ليس من عبدٍ مؤمن إلّا وفي قلبه نوران: نور خيفة، ونور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا ولو وزن هذا لم يزد على هذا » (1).

«پدرم مى فرمود: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر اينكه در دل او دو نور وجود دارد: نور خوف و نور رجاء، اگر اين اندازه گيرى شودبر آن افزايش پيدا نمى كند و اگر آن اندازه گيرى شود بر اين افزايش نمى يابد.»

ص: 618


1- وسائل الشيعه، ج11، باب13، ص169، حديث1.

2 - حسين بن ابى ساره مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«لا يكون المؤمن مؤمناً حتّى يكون خائفاً راجياً، ولا يكون خائفاً راجياً حتى يكون عاملاً لما يخاف ويرجو » (1).

«مؤمن، مؤمن حقيقى نمى باشد مگر اينكه ترسان و اميدوار باشد، و ترسان واميدوار نمى باشد مگر اينكه عمل كند براى آنچه مى ترسد و اميد مى برد.»

3 - حضرت على عليه السلام در يكى از خطبه هايش فرمود:

«يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ، كَذَبَ وَالْعَظِيمِ! مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ؟ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ. وَكُلُّ رَجَاءٍ - إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى -فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَكُلُّ خَوْفٍ مُحْقَّقٌ، إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ، يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ، وَيَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ، فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ! فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَتَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً؟ أَوْ تَكُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً؟ وَكَذلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَايُعْطِي رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً، وَخَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَوَعْداً » (2).

«... به گمان خود ادّعا مى كند كه به خدا اميدوار است. به خداى عظيم سوگند كه دروغ مى گويد. چرا اميدش در عملش آشكارنمى شود، و هر اميدوارى اميدش در عملش آشكار مى شود، و هر اميدى -جز اميد به خدا- ناخالص است، و هر ترسى ثابت است مگرترس از خدا كه آن معلول است.به خداوند در كار بزرگ اميدوار است، و در كار كوچك به بندگان اميدوار است، پس به بنده آن صلاحيتى را مى دهد كه به خدا نمى دهد، پس چگونه به خداوند در آنچه به بندگانش انجام مى دهد كوتاهى مى شود؟ آيا مى ترسى كه اميدت به خدا دروغ باشد؟ يا او را محل اميدوارى نمى دانى؟ وهمچنين اگر كسى از بنده اى از بندگان خدا بترسد، آنچنان از خوف خود به او عطا مى كند كه به پروردگارش عطا نمى كند، پس خوف خود از بندگان را نقد حساب كرده و خوف خود را از آفريدگارش را نهانى و صرفاً يك وعده حساب مى كند.»

4 - حمزه بن حمران مى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود:

«إنّ ممّا حفظ من خطب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله أنّه قال: أيّها الناس، إنّ لكم معالم فانتهوا إلى معالمكم، وإنّ لكم نهاية فانتهوا إلى نهايتكم، ألا إنّ المؤمن يعمل بين مخافتين: بين أجل قد مضى لا يدري ما اللَّه صانع فيه، وبين أجل قد بقي لا يدري ما اللَّه قاض فيه، فليأخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه، ومن دنياه لآخرته، وفي الشبيبة قبل الكبر، وفي الحياة قبل الممات، فوالذي نفس محمّد بيده ما بعد الدنيا من

ص: 619


1- وسائل الشيعه، ج11، باب13، ص170، حديث 5.
2- همان، ص171، حديث 8.

مستعتب، وما بعدها من دار إلّا الجنّة أو النار » (1).

«از خطبه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه حفظ شده است اين بود كه آن حضرت فرمود: اى مردم! براى شما نشانه هايى قرار داده شده است پس برسيد به آن نشانه ها، و براى شما پايانى قرار داده شده پس برسيد به پايانتان. به يقين مؤمن ميان دو ترس عمل مى كند: ميان عمرى كه گذشته است نمى داند خدا درباره آن چه خواهد كرد و ميان عمرى كه باقى مانده است نمى داند خدا در آن چه حكم خواهد نمود.پس بنده مؤمن بايد از خود براى خود، و از دنياى خود براى آخرت خود، و در جوانى قبل از پيرى، و در زندگى قبل از مرگ خود توشه برگيرد. پس سوگند به او كه جان محمّد به دست اوست پس از دنيا عذرپذيرى و بازگشتى براى جبران اعمال نيست، و بعداز دنيا خانه اى نيست مگر بهشت يا دوزخ.»

5 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«يا إسحاق، خف اللَّه كأنّك تراه، وإن كنت لا تراه فإنّه يراك، وإن كنت ترى أنّه لايراك فقد كفرت، وإن كنت تعلم أنّه يراك ثمّ برزت له بالمعصية فقدجعلته من أهون الناظرين عليك » (2).

«اى اسحاق! بترس از خدا آن گونه كه گويا تو او را مى بينى، و اگر تو او را نمى بينى، او تو را مى بيند، و اگر تو خيال كنى كه او تورا نمى بيند كافر شده اى، و اگر بدانى كه او تو را مى بيند بازهم آشكارا گناه كنى پس او را آسانترين مراقب خود پنداشته اى. (يعنى بااينكه مى دانى او تو را مى بيند بازهم در محضر او كار زشت و گناه مرتكب مى شوى.)

6 - حضرت صادق عليه السلام از پدرانش نقل كرده كه: رسول خدا در حديث مناهى فرمود:

«من ذرفت عيناه من خشية اللَّه كان له بكلّ قطرة قطرت من دموعه قصر في الجنّة مكلّل بالدرّ والجوهر، فيه ما لا عين رأت، ولا اذن سمعت، ولا خطرعلى قلب بشر » (3).

«هركه اشك ديده اش از ترس خدا فروريزد، براى هر قطره اى از اشكش، قصرى در بهشت، آذين شده از درّ و گوهر، برايش تعلّق مى گيرد. در آن قصر چيزهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه در قلب بشرى خطور كرده است.»

7 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله:

ليس شيء إلّا وله شيء يعدله إلّا اللَّه، فإنّه لا يعدله شيء، ولاإله إلّا اللَّه لايعدله شيء، ودمعة من خوف اللَّه فإنّه ليس لهامثقال، فإن سالت على وجهه لم يرهقه قتر ولا ذلّة بعدها أبداً » (4).

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: چيزى نيست، مگر اينكه براى او نظير و مانندى است مگر خداوند كه هيچ

ص: 620


1- وسائل الشيعه، ج11، باب13، باب14، حديث1.
2- همان، باب14، ص172، حديث6.
3- همان، باب15، ص175، حديث 1.
4- همان، ص176، حديث 6.

چيز او را برابرى نمى كند. وكلمه «لا اله الّا اللَّه» هم هيچ نظير و مانندى ندارد، و قطره اشكى كه از خوف خدا جارى شود، نيز همسنگ ندارد واگر بر رخساركسى جارى شود او را هرگز تيرگى و ذلّت نپوشاند.»

8 - امام رضاعليه السلام فرمود:

«

كان فيما ناجى اللَّه به موسى عليه السلام أنّه ما تقرّب إليَّ المتقرّبون بمثل البكاء من خشيتي، وما تعبّد لي المتعبّدون بمثل الورع عن محارمي، ولا تزيّن فيّ المتزيّنون بمثل الزهد في الدنيا عمّا يهمّ الغنى عنه. فقال موسى: يا أكرم الأكرمين فما أثَبْتَهُم على ذلك؟ فقال: يا موسى، أمّا المتقرّبون لي بالبكاء من خشيتي فهم في الرفيق الأعلى لايشركهم فيه أحد، وأمّا المتعبّدون لي بالورع عن محارمي فإنّي افتش الناس عن أعمالهم ولا افتّشهم حياء منهم، وأمّا المتزيّنون لي بالزهد في الدنيإ؛م م ت فإنّي ابيحهم الجنّة بحذافيرها يتبوّؤن منها حيث يشاؤون » (1).

«در مناجات خداوند با حضرت موسى عليه السلام خداوند فرمود: اى موسى! تقرّب جويان به من نزديك نشده اند به چيزى مانند گريه ازخوف من، و عبادت كنندگان مرا عبادت نكرده اند به چيزى مانند پروا از حرامهاى من، و زينت كنندگان در راه من زينت نيافته اند به چيزى مانند پارسايى در دنيا از آنچه به غنا و ثروت همّت مى گمارد، حضرت موسى گفت: اى كريم ترين كريمان! ثواب آنان را چه چيزى قرارداده اى؟ خداوند فرمود: اى موسى! امّا تقرّب جويندگان به وسيله گريه از خوف من، پس ايشان در جايگاه بلندى در بهشت خواهند بود كه كسى با آنان در آن جايگاه شريك نخواهد بود. امّا عبادت كنندگان بواسطه پروا از حرامهايم، پس من اعمال مردم را بررسى مى كنم ولى ايشان را بررسى نمى كنم به خاطر اينكه از آنان حيا مى كنم، امّا زينت كنندگان بواسطه زهد در دنيا، پس من بهشتم را بتمامى براى ايشان مى بخشم هر جا كه بخواهند جاى گيرند.»

9 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

كلّ عين باكية يوم القيامة إلّا ثلاثة أعين: عين غضّت عن محارم اللَّه، وعين سهرت في طاعة اللَّه، وعين بكت في جوف الليل من خشية اللَّه» (2) .

«تمام چشمها در روز قيامت گريانند مگر سه چشم: چشمى كه فروپوشد از حرامهاى خداوند، وچشمى كه در طاعت خدا بيداربماند، و چشمى كه در دل شب از ترس خدا گريه كند.»

10 - امام رضاعليه السلام فرمود:

«

أحْسِنِ الظنّ باللَّه، فإنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: أنا عند ظنّ عبدي المؤمن بي، إن خيراً فخيراً وإن شرّاً

ص: 621


1- وسائل الشيعه، ج11، باب15، ص177، حديث 9.
2- همان، ص179، حديث 14.

فشرّاً » (1).

«گمانت را به خدا نيك گردان زيرا خداوند مى فرمايد: من در نزد گمان بنده مؤمن به خود هستم، اگر گمانش نيك باشد برايش خوب خواهد بود و اگر گمانش بد باشد برايش بد خواهد بود.»

11 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

وجدنا في كتاب عليّ عليه السلام أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال على منبره: والذي لا إله إلّا هو ما اعطي مؤمن قطّ خير الدنيا والآخرة إلّا بحسن ظنّه باللَّه، ورجائه له، وحسن خلقه، والكفّ عن اغتياب المؤمنين، والذي لا إله إلّا هو لا يعذّب اللَّه مؤمناً بعد التوبة والاستغفار إلّا بسوء ظنّه باللَّه وتقصير من رجائه له، وسوءخلقه، واغتياب المؤمنين. والذي لا إله إلّا هو لا يحسن ظنّ عبد مؤمن باللَّه إلّا كان اللَّه عند ظنّ عبده المؤمن؛ لأنّ اللَّه كريم بيده الخير يستحي أن يكون عبده المؤمن قد أحسن به الظنّ ثمّ يخلف ظنّه ورجاءه، فاحسنوا باللَّه الظنّ وارغبوا إليه » (2)

«ما در كتاب على عليه السلام يافتيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله بر منبرش فرمود: سوگند به آن خدايى كه خدايى جز او نيست، به هيچ مؤمنى هرگز خير دنيا و آخرت داده نشده است مگر به واسطه گمان نيك اوبه خداوند، و اميد او از پروردگار، و حسن خلق او، وبازداشتن خود از غيبت مؤمنين. سوگند به آنكه نيست خدايى جز او، خداوند مؤمنى را بعداز توبه و استغفار، عذاب نكند مگر به خاطر گمان بد اوبه خداوند، و كوتاهى اميد او به خداوند، و سوء خلق او، و غيبت مؤمنان. سوگند به آنكه جز او خدايى نيست، گمان بنده اى به خدا نيك نشود مگر اينكه خداوند مطابق گمان بنده مؤمنش باشد، براى اينكه خدا كريم است و خجالت مى كشد كه بنده مؤمنش گمان خود را به اونيك كند ولى خداوند به خلاف گمان و اميد او با او رفتار نمايد. پس گمان خود را به خدا نيك كنيد و به سوى او رغبت پيدا نمائيد.»

12 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ آخر عبدٍ يؤمر به إلى النار فيلتفت فيقول اللَّه جلّ جلاله عجّلوه، فإذا اتي به قال له: عبدي لم التفت؟ فيقول: يا رب ما كان ظنّي بك هذا، فيقول اللَّه جلّ جلاله: عبدي ما كان ظنّك بي؟ فيقول:يا ربّ، كان ظنّي بك أن تغفر لي خطيئتي وتدخلني جنّتك، قال: فيقول اللَّه جلّ جلاله: ملائكتي وعزّتي وجلالي وآلائي وارتفاع مكاني ما ظنّ بي هذا ساعة من حياته خيراً قطّ، ولو ظنّ بي ساعة من حياته خيراً ما روّعته بالنار، اجيزوا له كذبه وادخلوه الجنّة، ثمّ قال أبو عبداللَّه عليه السلام:

ما ظنَّ عبد باللَّه خيراً إلّا كان له عند ظنّه، وما ظنّ به سوء إلّا كان اللَّه عند ظنّه به، وذلك قول اللَّه عزّ وجلّ:

ص: 622


1- وسائل الشيعه، ج11، باب16، ص180، حديث 1.
2- همان، ص181، حديث 3.

وَذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُم بِرَبِّكُمْ أَرَدَاكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِنَ الْخَاسِرِينَ (1) » (2).

«آخرين بنده را فرمان مى شود كه به آتش برده شود، پس ملتفت مى شود و خداوند عزّ و جلّ مى گويد: شتاب كنيد. چون او رابياورند خداوند به او مى گويد: اى بنده من براى چه التفات كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا! من اين چنين به تو گمان نداشتم. خداوندمى فرمايد: پس گمانت به من چه بوده است؟ مى گويد: گمانم اين بود كه خطايم را بيامرزى و مرا داخل بهشت كنى. خداوند مى فرمايد: اى فرشتگانم سوگند به عزّت و جلال و رفعت مكانم، اين شخص در تمام زندگى اش هرگز ساعتى به من گمان نيك نداشته است و اگر يك ساعت از زندگى اش به من گمان نيك داشت او را به آتش نمى ترساندم. دروغ او را بپذيريد و او را داخل بهشت كنيد.»

پس امام صادق عليه السلام فرمود:

«بنده اى به خدا گمان نيك نكند مگر اينكه خداوند بر وفق گمانش با او رفتار كند، و گمان بد نكند به او مگر اينكه خداوند مطابق گمانش با او برخورد نمايد، و اين است سخن خداوند كه مى فرمايد: «آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام از زيانكاران شديد.»

تمرين نفس به طاعت، صبر و تقوا

نفس مانند حيوان سركش و چموشى است كه اگر به حالش رها كنى به هيجان آمده و خود را هلاك مى گرداند، ولى بايد آن را بانكوهش، سرزنش و تهديد، تأديب نمايى و به اطاعت خدا وپيامبر او و صبر در اطاعت و تقواى الهى تمرين و عادت دهى. پيامبران الهى و پيشوايان دين به همين ترتيب سفارش كرده اند و اكنون بياييد با گوش شنوا قلب بيدار وآگاه، پاره اى از اين سفارشها را باهم بخوانيم:

1 - پيامبر خدا فرمود:

«من مقت نفسه دون مقت الناس، آمنه اللَّه من فزع يوم القيامة » (3).

«هر كس كه بر نفس خود خشم كند بى آن كه بر مردم خشم گيرد، خداوند او را از هراس روز قيامت ايمن گرداند.»

2 - حسن بن جهم مى گويد: شنيدم امام رضاعليه السلام مى فرمود:

ص: 623


1- سوره فصّلت، آيه 23.
2- وسائل الشيعه، ج11، باب 15، ص181، حديث 7.
3- همان، باب17، ص183، حديث 3.

«إنّ رجلاً في بني إسرائيل عَبَد اللَّه أربعين سنة، ثمّ قرّب قرباناً فلم يُقبل منه، فقال لنفسه: ما أتيت إلّا منك، وما الذنب إلّا لك، قال: فأوحى اللَّه عزّوجلّ إليه: ذمّك لنفسك أفضل من عبادتك أربعين سنة » (1).

«مردى در بنى اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد. سپس براى خدا قربانى آورد و از او قبول نشد. پس به خودش گفت: آنچه برايت پيش آمد نبود مگر از تو، واين نبود مگر از گناه تو. امام فرمود: پس خداوند به او وحى فرمود: سرزنش تو بر نفست بهتر از عبادت چهل سال تو بود.»

3 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«لا تذهب بكم المذاهب، فواللَّه ما شيعتنا إلّا من أطاع اللَّه عزّ وجلّ » (2).

«انديشه ها و مسلكهاى گوناگون شما را به راه منحرف نبرد، پس به خدا سوگند شيعه ما نيست مگر كسى كه خدا را اطاعت كند.»

4 - در روايت از امام باقرعليه السلام آمده است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«إنّه لا يدرك ما عند اللَّه إلّا بطاعته » (3).

«آنچه در نزد خداست بدست نمى آيد مگر با اطاعت خداوند.»

5 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«واللَّه ما معنا من اللَّه براءة، ولا بيننا وبين اللَّه قرابة، ولا لنا على اللَّه حجّة، ولانتقرّب إلى اللَّه إلّا بالطاعة، فمن كان منكم مطيعاً للَّه تنفعه ولايتنا، ومن كان منكم عاصياً للَّه لم تنفعه ولايتنا. ويحكم لاتغترّوا، ويحكم لا تغتروا » (4).

«به خدا قسم، ما از جانب خدا براءَت نامه نداريم، و ميان ما و خدا خويشاوندى نمى باشد، و ما را بر خدا حجّتى نيست، و ما به سوى خدا تقرّب نجوئيم مگر به طاعت خداوند. پس هركه از شما مطيع خداوند باشد ولايت ما او را مفيد خواهد بود، و هركه از شما خدا رامعصيت كننده باشد ولايت ما او را نفع نخواهد داد. واى بر شما مغرور نشويد. واى بر شما مغرور نشويد.»

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

اصبروا على الدنيا فإنّما هي ساعة، فإنّ ما مضى منه لا تجد له ألماً ولا سروراً، وما لم يجئ فلا تدري ما هو، وإنّما هي ساعتك التي أنت فيها، فاصبرفيها على طاعة اللَّه، واصبر فيها عن معصية اللَّه» (5) .

«بر دنيا صبر كنيد، همانا آن فقط يك ساعت است. آنچه از آن گذشته است درد وشادى آن را

ص: 624


1- وسائل الشيعه، ج11، باب17، ص183، حديث 1.
2- همان، باب18، ص184، حديث 1.
3- همان، حديث 2.
4- همان، ص185، حديث4.
5- همان، باب19، حديث5.

نمى يابى، و آنچه نيامده است پس نمى دانى چه خواهد بود. پس دنيا همين لحظه اى است كه تو در آن قرار دارى، پس در آن زمان بر طاعت خدا صبر كن واز معصيت خداخوددارى نما.»

7 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إذا كان يوم القيامة يقوم عنق من الناس فيأتون باب الجنّة فيقال: من أنتم؟ فيقولون: نحن أهل الصبر، فيقال لهم: على ما صبرتم؟ فيقولون: كنّا نصبرعلى طاعة اللَّه، ونصبر على معاصي اللَّه، فيقول اللَّه عزّ وجلّ: صدقوا ادْخِلُوهم الجنّة، وهو قول اللَّه عزّ وجلّ: إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ (1) » (2).

«چون روز قيامت شود گروهى از مردم برمى خيزند و به سوى درب بهشت مى آيند، پس به ايشان گفته مى شود: شما چه كسانى هستيد؟ مى گويند: ما اهل صبر هستيم. پس گفته مى شود بر چه چيزى شما صبر كرديد؟ مى گويند: ما صبر مى كرديم بر طاعت خدا و صبرمى كرديم برخوددارى از معصيت خدا. پس خداوند مى فرمايد: راست مى گويند، آنان را داخل بهشت كنيد و اين است قول خداوند:«همانا كه صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند.»

8 - ابوحمزه ثمالى روايت مى كند كه امام باقرعليه السلام فرمود:

«

لما حضرت أبي الوفاة ضمّني إلى صدره وقال: يا بنيّ، اصبر على الحقّ وإن كان مرّاً تُوَفَّ أجرك بغير حساب » (3).

«زمانى كه پدرم را مرگ فرارسيد، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: اى فرزندم! بر حق صبر كن هر چند تلخ باشد پاداشت رابى حساب دريافت خواهى كرد.»

9 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«شتّان بين عملين: عمل تذهب لذّته وتبقى تبعته، وعمل تذهب مؤنته ويبقى أجره » (4)

«چه زياد فرق است ميان دو عمل: عملى كه لذّتش رفته و اثر منفى آن باقى مانده است، و عملى كه زحمتش رفته و اجرش باقى مانده است.»

10 - باز هم حضرت على عليه السلام فرمود:

«

اتّقوا اللَّه في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم » (5).

«از معصيتهاى خداوند در خلوتها پرهيز كنيد زيرا كسى كه ناظر اعمال شماست همو قضاوت كننده

ص: 625


1- سوره زمر، آيه 10.
2- وسائل الشيعه، ج11، باب19، ص186، حديث 1.
3- همان، ص188، حديث 8.
4- همان، حديث 10.
5- همان،حديث 11.

اعمال شماست.»

11 - مفضل بن عمر مى گويد: نزد حضرت صادق عليه السلام بودم پس درباره اعمال سخن گفتيم. من گفتم: چه قدر اعمال من كم و ضعيف است؟ امام عليه السلام فرمود:

«

مه استغفر اللَّه».

«ساكت باش، از خدا آمرزش بخواه.»

پس فرمود:

«

إنّ قليل العمل مع التقوى خير من كثير بلا تقوى ».

«همانا عمل كم امّا با تقوا بهتر است از عمل زياد بى تقوا.»

گفتم: چگونه عمل زياد بدون تقوا مى باشد؟ فرمود:

«

نعم، مثل الرجل يطعم طعامه ويرفق جيرانه ويوطى رحله، فإذا ارتفع له الباب من الحرام دخل فيه، فهذا العمل بلا تقوى. ويكون الآخر ليس عنده فإذا ارتفع له الباب من الحرام لم يدخل فيه » (1).

«آرى مثل آن مردى است كه طعامش را اطعام مى كند و همسايگانش را مدارا مى نمايد و بساطش را مى گستراند ولى زمانى كه دربى از حرام برايش گشوده شود، وارد آن مى گردد. پس اين همان عمل بدون تقواست. ولى شخص ديگرى را مى بينيم كه چيزى در بساط نداردولى وقتى دربى از گناه بر روى او باز مى شود وارد آن نمى گردد.»

12 - يعقوب ين شعيب روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

ما نقل اللَّه عبداً من ذلّ المعاصي إلى عزّ التقوى إلّا أغناه من غير مال، وأعزّه من غير عشيرة، وآنسه من غير بشر » (2).

«خداوند بنده اى را از خوارى گناه به عزّت تقوا منتقل نمى كند مگر اينكه او را بدون مال بى نياز مى گرداند، و بدون عشيره، عزيزمى سازد و بدون بشرى، مأنوس مى گرداند.»

13 - هيثم بن واقد مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

من أخرجه اللَّه عزّ وجلّ من ذلّ المعاصي إلى عزّ التقوى أغناه اللَّه بلا مال، وأعزّه بلاعشيرة، وآنسه بلا أنيس. ومن خاف اللَّه أخاف اللَّه منه كلّ شيء،ومن لم يخف اللَّه أخافه اللَّه من كلِّ شيء. ومن رضي من اللَّه باليسير من الرزق رضي منه باليسير من العمل. ومن لم يستحي من طلب المعاش خفّت مؤنته ونعم أهله.ومن زهد في الدنيا أثبت اللَّه الحكمة في قلبه، وانطق بها لسانه، وبصَّره عيوب الدنيا، داءها ودواءها،

ص: 626


1- وسائل الشيعه، ج11، باب20، ص190، حديث 2.
2- همان، حديث 3.

وأخرجه من الدنيا سالماً إلى دار السلام » (1).

«هركه را خداوند از خوارى گناهان به ارجمندى تقوا بيرون آورد، او را بدون مال، غنى مى كند وبدون عشيره، عزيزش مى گرداند وبدون انيس، مأنوسش مى گرداند، و هركه از خداوند بترسد، خداوند همه چيز را از او مى ترساند، وهركه از خدا نترسد، خداوند او را ازهمه چيز مى ترساند، وهركه از خداوند به روزى كم راضى شود، خداوند هم از او به عمل اندك راضى گردد و هركه در طلب معاش، خجالت نكشد، مؤونه او سبك و خانواده او در نعمت خواهند بود، و هركه در دنيا زهد پيشه كند خداوند حكمت را در قلبش استوار مى گرداند وزبانش را به حكمت به سخن مى آورد و او رابه معايب دنيا و درد و درمان آن بينا مى سازد، و او را از دنيا سالم به سوى دارالسّلام مى برد.»

14 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّا لا نعدّ الرجل مؤمناً حتى يكون لجميع أمرنا متّبعاً مريداً، ألا وإنّ مِنْ اتّباع أمرنا وإرادته الورع، فتزيّنوا به يرحمكم اللَّه، وكيدوا أعداءنا به ينعشكم اللَّه » (2).

«ما هيچ شخصى را مؤمن نشماريم تا اينكه پيرو و خواستار همه امور ما باشد، واز پيروى امر ماست، ورع و پروا از محارم خدا.پس خود را به ورع آرايش كنيد خداوند شما را رحمت مى كند، و با ورع با دشمنان ما مبارزه كنيد، خداوند به شما نشاط و نيرومى بخشد.»

راه تقوا و پرهيزكارى

براى اينكه تقواى الهى داشته باشى و از محارم او پرهيز نمايى، بايد از خواسته هاى نامشروع شكم و شهوت دورى بجويى و درطول عمرت به حرام نزديك نشوى، و نفس خود را از حرص وشكم پرستى و ميل به آنچه كه خداوند حرام كرده، بازدارى و در هنگام معصيت، خدا رابه يادآورى و از گناه دور شوى و رضاى خداوند را بر رضاى خود مقدّم بدارى، اين سفارشهاى پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمّه دين عليهم السلام است:

1 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«افضل العبادة عفّة البطن والفرج»( (3) .

«بهترين عبادت، عفّت شكم و شهوت است.»

2 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

ص: 627


1- وسائل الشيعه، ج11، باب20، ص191، حديث 5.
2- همان، باب21، ص192، حديث 1.
3- همان، باب22، ص198، حديث 2.

«

ثلاث أخافهنّ بعدي على امّتي: الضلالة بعد المعرفة، ومضلّات الفتن، وشهوة البطن والفرج » (1).

«بعداز خود از سه چيز بر امّت خود بيمناكم: گمراهى بعداز شناخت، فتنه هاى گمراه كننده،و شهوت شكم و شهوت جنسى.»

3 - ابوبصير مى گويد: مردى به امام باقرعليه السلام گفت: عمل من ضعيف وروزه من اندك است ولى اميدوارم جز حلال، نخورم.امام عليه السلام فرمود:

«

أي الاجتهاد أفضل من عفّة بطن وفرج » (2).

«چه كوششى بهتر از عفّت شكم و عفّت شهوت جنسى است.»

4 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«من ضمن لي اثنتين ضمنت له على اللَّه الجنّة: من ضمن لي ما بين لحييه وما بين رجليه ضمنت له على اللَّه الجنّة ]يعني ضمن لي لسانه وفرجه [» (3).

«هركه دو چيز را براى من ضمانت كند من از طرف خدا بهشت را براى او تضمين مى كنم: هركه ميان دو فكّش (زبانش)و ميان دو پايش (فرجش) را ضامن شود كه از گناه نگهدارد من از طرف خدا بهشت را براى او ضامن مى شوم.»

5 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

قدر الرجل على قدر نعمته، وصدقه على قدر مروّته، وشجاعته على قدر أنفته، وعفّته على قدر غيرته»( (4) .

«ارزش مرد به اندازه نعمت و بخشش او، و راستى او به اندازه مروت و مردانگى او، و شجاعت او به اندازه بلند نظرى او، و عفّت او به اندازه غيرت اوست.»

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

من أشدّ ما فرض اللَّه على خلقه ذكر اللَّه كثيراً. ثمّ قال: لا أعني سبحان اللَّه والحمد للَّه ولا إله إلّا اللَّه واللَّه اكبر وإن كان منه، ولكن ذكر اللَّه عند ما أحلّ وحرّم، فإن كان طاعة عمل بها وإن كان معصية تركها» (5) .

«از شديدترين چيزهايى كه خداوند فرض كرده است، زياد ياد خدا كردن است.»

سپس فرمود:

«مقصودم (سبحان اللَّه والحمد للَّه ولا اله إلّا اللَّه و اللَّه اكبر) نيست، اگرچه اين كلمات از ذكر و ياد

ص: 628


1- وسائل الشيعه، ج11، باب22، ص198، حديث 5.
2- همان، حديث 6.
3- همان، ص199، حديث 10.
4- همان، ص200، حديث 14.
5- همان، باب23، حديث 2.

خداست، لكن مقصودبه ياد خدا بودن هنگام روبرو شدن با آنچه خداوند حلال و حرام كرده است، اگر طاعت باشد به آن عمل نمايد و اگر معصيت باشد آن را ترك گويد.»

7 - امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش، از جدّش، از على عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا فرمود:

«يقول اللَّه تبارك وتعالى لابن آدم: إن نازعك بصرك إلى بعض ما حرّمتُ عليك فقد أعنتك عليه بطبقين فاطبق ولا تنظر، وإن نازعك لسانك إلى بعض ماحرّمت عليك فقد أعنتك عليه بطبقين فاطبق فلا تتكلّم، وإن نازعك فرجك إلى بعض ما حرّمت عليك فقد أعنتك عليه بطبقين فاطبق ولا تأت حراماً » (1).

«خداوند متعال مى فرمايد: اى فرزند آدم اگر چشمت تو را به سوى برخى از آنچه بر تو حرام كرده ام سوق دهد، هر آينه تو را بر آن به دو پرده يارى داده ام، پس آن دورا بهم ببند و نگاه نكن، و اگر زبانت تو را به سوى برخى از آنچه بر تو حرام كرده ام سوق دهد، هر آينه تورا يارى كرده ام به دو لب، پس آن دورا بهم ببند و سخن نگو، و اگر شرمگاهت تو را به سوى برخى از آنچه بر تو حرام كرده ام سوق دهد،پس تو را بر او يارى كرده ام به دو پوشش پس بهم ببند و حرام انجام نده.»

8 - امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در وصيّت خود به حضرت على فرمود:

«

يا عليّ، ثلاث لا تطيقها هذه الاُمّة: المواساة للأخ في ماله، وانصاف الناس من نفسه، وذكر اللَّه على كلّ حال، وليس هو سبحان اللَّه والحمد للَّه ولا إله إلّا اللَّه واللَّه اكبر، ولكن إذا ورد على ما يحرم عليه خاف اللَّه عزّ وجلّ عنده وتركه » (2).

«سه چيز است كه اين امّت طاقت آنها را ندارد: يارى دادن برادران دينى با مال خود، و از طرف خود با مردم انصاف كردن، و ذكركردن خدا در هر حال، و ذكر خدا (سبحان اللَّه والحمد للَّه ولا اله الّا اللَّهُ واللَّه اكبر) نيست ولى منظور اين است كه چون شخص دربرابر حرامى قرار گيرد، از خدا بترسد وآن را ترك كند.»

9 - امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«من أطاع اللَّه فقد ذكر اللَّه وإن قلّت صلاته وصيامه وتلاوته للقرآن، ومن عصى اللَّه فقد نسي اللَّه وإن كثرت صلاته وصيامه وتلاوته للقرآن» (3) .

«هركه خدا را اطاعت كند، هر آينه در ياد و ذكر خدا بوده است اگرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد، و هركه خدا را معصيت كند، خدا را فراموش كرده است، اگرچه نماز و روزه و تلاوت قرآنش

ص: 629


1- وسائل الشيعه، ج11، باب23، ص201، حديث 6.
2- همان، ص302، حديث 7.
3- همان، ص203، حديث 13.

زياد باشد.»

10 - امام صادق عليه السلام درباره اين سخن خداوند كه مى فرمايد: اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا فرمود:

«

اصبروا على الفرائض، وصابروا على المصائب، ورابطوا على الأئمّة عليهم السلام » (1).

«يعنى در انجام واجبات صبر كنيد، و در برابر مصيبتها پايدار باشيد، و از (راه وروش) امامان مراقبت كنيد.»

11 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه فرض عليكم فرائض فلا تضيّعوها، وحدّ لكم حدوداً فلا تعتدوها، ونهاكم عن أشياء فلاتنتهكوها، وسكت لكم عن أشياء ولم يدعها نسياناً فلاتتكلّفوها » (2).

«خداوند بر شما واجباتى را قرار داده است پس در انجام آنها سهل انگارى نكنيد، و حدودى را براى شما مقرّر فرموده است، پس از آنها تجاوز نكنيد، و شما را از چيزهايى نهى كرده است پس آنها را مرتكب نشويد، و براى شما از چيزهايى ساكت شده است، و آنها را ازروى فراموشى فرونگذاشته است، پس خود را در مورد آنها به سختى نيندازيد.»

12 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وعزّتي وعظمتي وعلوّي وارتفاع مكاني لا يؤثر عبد هواي على هوى نفسه إلّا كففت عليه صنعته، وضمنت السماوات والأرض رزقه، وكنت له من وراء تجارة كلّ تاجر » (3).

«خداوند متعال فرمود: سوگند به عزّت و جلال و عظمت و شكوه و برترى ورفعت جايگاهم كه هيچ بنده مؤمنى خواست مرا برهواى خود برترى ندهد مگر اين كه كارهاى او را به انجام رسانده، وآسمانها و زمين را ضامن روزى او نموده، و به سود او از پس تجارت هرتاجرى باشم.»

13 - امام باقرعليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت مى كند كه:

«

وعزّتي وجلالي وكبريائي ونوري وعلوّي وارتفاع مكاني لا يؤثر عبد هواه على هواي إلّا شتّتُّ عليه أمره، ولبَّست عليه دنياه، وشغلت قلبه بها، ولم آته منها إلّا ما قدّرت له. وعزّتي وجلالي وعظمتي ونوري وعلوّي وارتفاع مكاني لا يؤثر عبد هواي على هواه إلّا استحفظته ملائكتي، وكفّلت السماوات والأرضين رزقه، وكنت له من وراء تجارة كلّ تاجر، وأتته الدنيا وهي راغمة » (4).

«قسم به عزّت و جلال و كبريا و نور و برترى و بالائى جايگاهم، هيچ بنده اى خواسته خود را برخواسته من مقدّم ندارد مگر اينكه امرش را بر او پراكنده كنم، ودنيا را برايش مشكل گردانم، و قلبش را به دنيا مشغول سازم، و از دنيا چيزى به او ندهم مگر آنچه برايش مقدّركرده ام، و قسم به عزّت وعظمت و نور و برترى و رفعت جايگاهم، هيچ بنده اى خواسته من را

ص: 630


1- وسائل الشيعه، ج11، باب24، ص205، حديث 2.
2- همان، ص206، حديث 8.
3- همان، باب32، ص220، حديث 1.
4- همان، ص221، حديث 3.

بر خواسته خود مقدّم ندارد مگر اينكه به وسيله فرشتگانم حفظش كنم، و آسمانها و زمين را در روزيش كفالت دهم، و از پس تجارت هر تاجرى به سود او باشم، و دنيا -اِجباراً- به او رو كند.»

خودآرايى به فروتنى، بردبارى و انصاف

اعمال انسان، آئينه صفات نفسانى، و نشان دهنده اخلاق و خصلتهاى درونى اوست. اگر انسان، دل پاك، صفاى نفس و اخلاق نيك داشته باشد، اعمال او نيز پاك و سيرت او نيز نيك خواهد بود. خداوند سبحان فرموده است:

َالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً (1) .

«سرزمين پاكيزه، گياهش به فرمان پروردگار مى رويد امّا سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد.»

از اين رو شايسته است كه انسان همواره متوجّه خود بوده و نفس خود را آراسته و پيراسته سازد، زيرا بسيار زياد است گناهانى كه صرفاً به خاطر بداخلاقى از انسان صادر مى شود، و از گناهى توبه نكرده كه مرتكب گناه ديگر مى گردد، تا آن موقع كه خداوند به اوتوفيق دهد ونفس خود را اصلاح كند. فروتنى، بردبارى، مدارا و انصاف از فضيلت هاى اجتماعى است كه بايد نهال آنها را در اعماق نفس خود غرس كرد، و براى آراستن خود به آنها تلاش نمود، تا به اذن پروردگار ثمره و ميوه مطلوب بدست آيد، تأكيد بر اين خصلتهادر احاديث شريف آمده است:

1 - معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السلام شنيده است كه مى فرمود:

«

إنّ في السماء ملكين موكَّلين بالعباد، فمن تواضع للَّه رفعاه، ومن تكبّر وضعاه » (2).

«در آسمان دو فرشته است كه موكّل به بندگان هستند. پس هركه در راه خدا تواضع و فروتنى كند او را بالا مى برند، و هركه تكبّر كندمقام او را پايين مى آورند.»

2 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در وصيّت خود به حضرت على عليه السلام فرمود:

«

يا عليّ، واللَّه لو أنّ الوضيع في قعر بئر لبعث اللَّه عزّ وجلّ إليه ريحاً ترفعه فوق الأخيار في

ص: 631


1- سوره اعراف، آيه 58.
2- وسائل الشيعه، ج11، باب28، ص215، حديث 1.

دولة الأشرار » (1).

«اى على! به خدا سوگند اگر شخص فروتن در قعر چاهى باشد خداوند بادى را مى فرستد تا او را بالاتر از برگزيدگان در دولت اشرار رفعت دهد.»

3 - امام رضاعليه السلام فرمود:

«

التواضع أن تعطي الناس ما تحبّ أن تعطاه » (2).

«تواضع اين است كه در برابر مردم آن كنى كه دوست دارى در برابر تو انجام دهند.»

4 - امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت مى كند كه:

«

إنّ من التواضع أن يرضى بالمجلس دون المجلس، وأن يسلّم على من يلقى، وأن يترك المراء وإن كان محقّاً، ولا تحب أن تحمد على التقوى » (3).

«از فروتنى اين است كه انسان به نشستن در پايين مجلس راضى شود. و اينكه سلام كند به هركه ملاقاتش مى كند، و اينكه ترك كندمراء و جدال را اگرچه بر حق باشد، و اينكه دوست نداشته باشد ستايش شود به داشتن تقوا.»

5 - معاوية بن وهب مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

اطلبوا العلم وتزيّنوا معه بالحلم والوقار، وتواضعوا لمن تعلّمونه العلم، وتواضعوا لمن طلبتم منه العلم، ولا تكونوا علماء جبّارين فيذهب باطلكم بحقّكم» (4) .

«علم را فرابگيريد و با علم، خود را به حلم و وقار آراسته نمائيد، و براى كسى كه علم را به او مى آموزيد تواضع كنيد، و براى كسى كه از او دانش را مى آموزيد تواضع كنيد، و عالمان جبار و خودسر نباشيد كه باطل شما، حق شما را از بين مى برد.»

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«أفطر رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عشية خميس في مسجد قبا، فقال: هل من شراب؟ فأتاه أوس بن خولي الأنصاري بعسّ مخيض بعسل، فلمّا وضعه على فيه نحّاه ثمّ قال: شرابان يُكتفى بأحدهما من صاحبه لا أشربه ولا احرّمه، ولكن أتواضع للَّه فإنّه من تواضع للَّه رفعه اللَّه، ومن تكبّر خفضه اللَّه، ومن اقتصد في معيشته رزقه اللَّه، ومن بذر حرمه اللَّه، ومن أكثر ذكرالموت أحبّه اللَّه » (5)

«رسول خداصلى الله عليه وآله در شامگاه پنجشنبه اى در مسجد قبا افطار كرد پس فرمود: آيا آشاميدنى هست؟

ص: 632


1- وسائل الشيعه، ج11، ص217، حديث 7.
2- همان، حديث 5.
3- همان، باب28، ص217، حديث 9.
4- همان، باب30، ص219، حديث 1.
5- همان، باب31، حديث 1.

پس اوس بن خولى انصارى، قدحى شير آميخته به عسل را براى آن حضرت آورد، چون پيامبر خدا آن قدح را نزديك دهانش آورد، آن را دوركرد وفرمود: دو نوشيدنى را كه بتوان به يكى از آن دو اكتفا كرد نمى نوشم و آن را حرام هم نمى كنم و لكن براى خداوند تواضع مى كنم. به يقين هركه براى خدا تواضع كند، خداوند او را بالا برد، و هركه تكبّر كند خدا او را پائين آورد و هركه در معيشت خود ميانه روى كند،خداوند روزيش دهد، و هركه در معيشت، ريخت و پاش نمايد، خداوند او را محروم مى گرداند، و هركه مرگ را بسيار ياد كند، خدا او رادوست مى دارد.»

7 - امام باقرعليه السلام از پيامبر خدا روايت مى كند كه فرمود:

«

إنّ اللَّه يحبّ الحيي الحليم العفيف المتعفّف » (1).

«همانا خداوند شخص با حيا و حليم و با عفّت و متعفّف را دوست مى دارد.»

8 - امام صادق عليه السلام غلامش را به دنبال كارى فرستاد، غلام دير كرد. حضرت بدنبالش بيرون آمد، پس حضرت او را يافت كه خوابيده است، نزد سرش نشست و او را باد مى زد تا آنكه بيدار شد. امام عليه السلام به او فرمود:

«

يا فلان، واللَّه ما ذاك لك تنام الليل والنهار، لك الليل، ولنا منك النهار» (2) .

«اى فلانى به خدا قسم براى تو اين اختيار نيست كه شب و روز بخوابى، شب براى توست، وروزت براى ما.»

9 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

سيّد الأعمال إنصاف الناس من نفسك، ومواساة الأخ في اللَّه، وذكر اللَّه على كلّ حال » (3).

«سرآمد اعمال، انصاف كردن با مردم، و با برادر دينى در راه خدا هميارى نمودن و به ياد خدا بودن در هر حال است.»

10 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

ثلاث هم أقرب الخلق إلى اللَّه يوم القيامة حتى يفرغ من الحساب: رجل لم تدعه قدرة في حال غضبه أن يحيف على من تحت يده، ورجل مشى بين اثنين فلم يمل مع أحدهما على الآخر بشعيرة، ورجل قال بالحقّ فيما له وعليه » (4).

«سه نفر هستند كه نزديكترين مردم به خدا در روز قيامت مى باشند تا از حساب فارغ شود: مردى كه قدرتش به او اجازه ندهد درحال غضب به زيردستش ستم كند، و مردى كه ميان دوكس راه رودو

ص: 633


1- وسائل الشيعه، ج11، باب26، ص211، حديث 3.
2- همان، حديث 4.
3- همان، باب34، ص225، حديث 2.
4- همان، حديث 4.

به اندازه جوى با يكى برديگرى ميل نكند، (يعنى در رفتار و قضاوت يكى را بر ديگرى امتياز ندهد) و مردى كه حق را بگويددر آنچه به نفع اوست يا بر ضرر او.»

11 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

إنّ للَّه جنّة لا يدخلها إلّا ثلاثة، أحدهم من حكم في نفسه بالحقّ » (1).

«خداوند بهشتى دارد كه آن را وارد نمى شود جز سه نفر: يكى از آنها كسى است كه درباره خودبه حق قضاوت كند.»

12 - باديه نشينى نزد پيامبر خداصلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! عملى را به من ياد دهيد كه بواسطه آن وارد بهشت شوم.رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

ما أحببت أن يأتيه الناس إليك فأته إليهم، وما كرهت أن يأتيه الناس إليك فلا تأته إليهم» (2) .

«آن گونه كه دوست دارى مردم با تو رفتار كنند تو هم با آنان رفتار كن، و آن گونه كه كراهت دارى مردم با تو رفتار كنند تو هم با آنان رفتار نكن.»

13 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

كفى بالمرء عيباً أن يتعرّف من عيوب الناس ما يعمى عليه من أمر نفسه، أو يعيب على الناس أمراً هو فيه لا يستطيع التحوّل عنه إلى غيره، أو يؤذي جليسه بما لا يعنيه » (3).

«در عيب انسان همين بس است كه از عيبهاى مردم بشناسد آنچه را كه از عيب خودش نمى بيند، يا بر مردم چيزى را عيب بگيرد كه او خود گرفتار آن باشد و نتواند آن را از خود دور كند، يا همنشينى خود را به چيزهايى كه به او ارتباط ندارد آزار دهد.»

14 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

اتّقوا اللَّه واعدلوا فإنّكم تعيبون على قوم لا يعدلون » (4).

«تقواى الهى پيشه كنيد و به عدالت رفتار نماييد، زيرا شما بر گروهى كه به عدالت رفتار نمى كنند عيب جويى مى كنيد.»

15 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ من أعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلاً ثمّ خالفه إلى غيره » (5).

«بيشترين مردم از جهت حسرت در روز قيامت كسى است كه عدالت را توصيف كند ولى خود بر

ص: 634


1- وسائل الشيعه، ج11، باب34، ص226، حديث 9.
2- همان، باب35، ص228، حديث 1.
3- همان، باب36، ص229، حديث 3.
4- همان، باب37، ص233، حديث 1.
5- همان باب38، ص234، حديث 1.

خلاف آن عمل نمايد.»

اجتناب از بديها و گناهان

وقتى دل از پليديهاى باطن (همچون تعصّب و كبر) پاك گردد، براى صاحب آن، اجتناب از بسيارى از بديها آسان مى گردد، ولى شهوتهاى حرام گاهى انسان را به ارتكاب خطا و گناه فرامى خواند، پس بايد هميشه مراقب و هوشيار باشد و با يارى جستن از خدا به موعظه و اندرز خويشتن بپردازد. در احاديث شريف پندها و مواعظ فراوانى ديده مى شود كه اگر دل با آگاهى آنها رإ؛ه ه يفراگيرد، در ترك محرّمات به او كمك خواهد كرد. پاره اى از اين مواعظ را باهم مى خوانيم:

1 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

لا وجع أوجع للقلوب من الذنوب، ولا خوف أشدّ من الموت، وكفى بما سلف تفكّراً، وكفى بالموت واعظاً » (1).

«هيچ دردى براى قلبها دردآورتر از گناهان نيست، و هيچ ترسى شديدتر از مرگ نيست، و براى تفكّر و انديشه كردن، آنچه گذشته است كفايت مى كند، و براى اندرز گرفتن هم مرگ كفايت مى كند.»

2 - ابوعمرو مداينى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

كان أبي يقول: إنّ اللَّه قضى قضاء حتماً لا ينعم على العبد بنعمةٍ فيسلبها إيّاه حتّى يحدث العبد ذنباً يستحقّ بذلك النقمة» (2) .

«پدرم مى فرمود: خداوند به قضاى حتمى مقدّر كرده است كه بر بنده اى نعمت ندهد كه آن را از او پس بگيرد مگر اينكه بنده گناهى كند كه سزاوار اين مجازات شود.»

3 - امام صادق عليه السلام از پدرش امام باقرعليه السلام روايت مى كند كه:

«الذنوب

كلّها شديدة، وأشدّها ما نبت عليه اللحم والدم لأنّه إمّا مرحوم، وإمّا معذّب، والجنّة لا يدخلها إلّا طيّب» (3) .

«گناهان همگى سخت هستند، ولى سخت ترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت وخون روييده است، زيرا صاحب گناهان ياآمرزيده است و يا معذّب است، و بهشت را وارد نمى شود مگر كسى كه پاكيزه باشد (و كسى كه در اثر گناه، گوشت و خونش روييده باشد ناپاك شده است).»

4 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

ص: 635


1- وسائل الشيعه، ج11، باب40، ص240، حديث 18.
2- همان، حديث 15.
3- همان، حديث 3.

«

إنّ العبد ليحبس على ذنب من ذنوبه مأة عام، وإنّه لينظر إلى أزواجه في الجنّة يتنعّمن » (1).

«بنده براى گناهى از گناهانش، صد سال حبس مى شود در حاليكه او به همسرانش نگاه مى كند كه در بهشت در نعمت هستند.»

5 - ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

إذا أذنب الرجل خرج في قلبه نكتة سوداء، فإن تاب انمحت، وإن زاد زادت حتّى تغلب على قلبه فلا يفلح بعدها أبداً » (2).

«زمانى كه انسان گناه مى كند، در قلب او نقطه سياهى پديد مى آيد. پس اگر توبه كرد آن نقطه محو مى شود، و اگر بازهم گناه كرد به آن سياهى افزوده مى گردد تا اينكه بر قلب او غالب گردد و اگر چنين شد ديگر هرگز رستگار نخواهد شد.»

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ الرجل يذنب الذنب فيحرم صلاة الليل، وإنّ العمل السيء أسرع في صاحبه من السكين في اللحم » (3).

«به يقين وقتى كسى گناه مى كند، از نماز شب محروم مى شود، و عمل بد در دل صاحب خود از چاقو نسبت به گوشت، برنده تر وسريعتر تأثير مى گزارد.»

7 - بازهم امام صادق عليه السلام فرمود:

«

من همّ بالسيّئة فلا يعملها، فإنّه ربّما عمل العبد السيّئة فيراه الربّ تبارك وتعالى فيقول: وعزّتي وجلالي لا أغفر لك بعد ذلك أبداً » (4).

«هر كسى كه قصد كار بد كند، پس نبايد آن را انجام دهد، زيرا چه بسا كار بدى را انجام مى دهد وخداوند متعال او را در آن حال مى بيند و مى گويد: قسم به عزّت و جلالم تو را بعداز اين هرگز نخواهم بخشيد.»

8 - عباس بن هلال شامى مى گويد: از امام رضا شنيدم كه مى فرمود:

«

كلّما أحدث العباد من الذنوب ما لم يكونوا يعملون، أحدث لهم من البلاء ما لم يكونوا يعرفون » (5).

«هرچه بندگان گناهان تازه اى را كه قبلاً انجام نمى داده اند مرتكب شوند، براى آنان بلاها ومصيبتهاى ناشناخته و غير قابل پيش بينى، ايجاد مى شود.»

ص: 636


1- وسائل الشيعه، ج11، باب40، ص240، حديث 4.
2- همان، ص239، حديث 10.
3- همان، حديث 12.
4- همان، حديث 13.
5- همان، ص240، حديث 19.

9 - امام صادق عليه السلام خطاب به مفضّل بن عمر فرمود:

«

يا مفضّل، إيّاك والذنوب وحذّرها شيعتنا، فواللَّه ما هي إلى أحد أسرع منها إليكم، إنّ أحدكم لتصيبه المعرّة من السلطان وما ذلك إلّا بذنوبه، وأنّه ليصيبه السقم وما ذلك إلّا بذنوبه، وأنّه ليحبس عنه الرزق وما هو إلّا بذنوبه، وأنّه ليشدّد عليه عند الموت وما ذاك إلّا بذنوبه حتى يقول من حضره: لقد غمّ بالموت، فلمّا رأى ما قد دخلني، قال: أتدري لِمَ ذاك؟ قلت: لا، قال: ذاك واللَّه انّكم لاتؤاخذون بها في الآخرة، وعجّلت لكم في الدنيا » (1).

«اى مفضل! بپرهيز از گناهان و شيعيان ما را نيز از آن برحذر دار. به خدا سوگند كه (اثر) گناهان نسبت به هيچ كسى،سريعتر از آنها نسبت به شما نيست، هر آينه به يكى از شما اذيتى از سلطان مى رسد، اين نيست مگر بواسطه گناهانش. به يقين به او بيمارى مى رسد و اين نيست مگر بواسطه گناهانش، و روزى از او گرفته مى شود واين نيست مگر به خاطر گناهانش، و در دم مرگ بر او سخت گرفته مى شود و اين نيست مگر به جهت گناهانش... تا جايى كه كسى كه در نزدش حاضر است مى گويد: همانا مرگ او را فروپوشانده ومغموم ساخته است. زمانى كه حضرت ديد آنچه بر من (از پريشانى) وارد شده است فرمود: «آيا مى دانى اينها براى چه مى باشد؟» گفتم: نه. فرمود: «به خدا سوگند شما به گناهان در آخرت مؤاخذه نخواهيد شد چون در دنيا مؤاخذه آنها راچشيده ايد.»

10 - ابواسامه مى گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

تعوّذوا باللَّه من سطوات اللَّه بالليل والنهار قلت: وما سطوات اللَّه؟ قال: الأخذ على المعاصي » (2).

«در شب و روز از قهر الهى به خداوند پناه ببريد.» گفتم: قهر الهى چيست؟ فرمود: «مؤاخذه انسان برگناهانش.»

11 - امام ابوالحسن عليه السلام فرمود:

«

حقّ على اللَّه أن لا يعصى في دار إلّا أضحاها للشمس حتى تطهّرها » (3).

«حق است بر خداوند كه در خانه اى معصيت نشود، مگر اينكه آفتاب را در آن خانه بتاباند (يعنى آن را خراب كند) تاآنجا را پاك كند.»

12 - هيثم بن واقد جزرى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

إنّ اللَّه عزّ وجلّ بعث نبيّاً من أنبيائه إلى قومه، وأوحى إليه أن قل لقومك: إنّه ليس من أهل قرية ولاناس كانوا على طاعتي فأصابهم فيها سراء، فتحوّلواعمّا احبّ إلى ما أكره، إلّا تحوّلت لهم عمّا يحبّون إلى ما يكرهون. وليس من أهل قرية ولا أهل بيت كانوا على معصيتي فأصابهم فيها ضرّاء فتحوّلوا عمّا أكره

ص: 637


1- وسائل الشيعه، ج11، باب40، ص241، حديث 21.
2- همان، باب41، حديث 1.
3- همان، حديث 2.

إلى ما احبّ إلّا تحوّلت لهم عمّا يكرهون إلى ما يحبّون، وقل لهم: إنّ رحمتي سبقت غضبي، فلا تقنطوا من رحمتي فإنّه لا يتعاظم عندي ذنب أغفره، وقل لهم: لايتعرّضوا معاندين لسخطي، ولا يستخفّوا بأوليائي فإن لي سطوات عند غضبي، لا يقوم لها شيء من خلقي » (1).

«خداوند، پيامبرى از پيامبرانش را به سوى قومش مبعوث كرد و به او وحى نمود كه به قومت بگو: هيچ جامعه و مردمى نيست كه بر اطاعت من باشند و در وسعت وراحت قرار گيرند سپس از آنچه من دوست دارم به آنچه من كراهت دارم برگردند، مگر اينكه برمى گردانم آنان را از آنچه دوست دارند به آنچه ناخوش دارند. و هيچ اهل قريه و خانه اى نيست كه بر معصيت من باشند و در تنگى و دشوارى قرار گيرندسپس برگردند از آنچه من ناخوش دارم به آنچه من دوست دارم، مگر اينكه برمى گردانم ايشان را از آنچه ناخوش دارند به آنچه دوست دارند،و به آنان بگو: رحمت من بر غضب من پيشى دارد. پس از رحمت من نااميد نشويد، زيرا هيچ گناهى كه من آن را مى آمرزم، نزد من بزرگ نمى نمايد. و به آنان بگو: خود را از روى لجاجت در معرض خشم و غضب من قرار ندهند، و دوستانم را سبك و حقير نشمارند، زيرا براى من قهرهايى است در هنگام غضبم كه در برابر آنها هيچ چيزى از خلقم ايستادگى نمى تواند.»

13 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

قال اللَّه جلّ جلاله: أيّما عبد أطاعني لم أكله إلى غيري، وأيّما عبد عصاني وكلته إلى نفسه، ثمّ لم ابالِ في أي وادٍ هلك » (2).

«خداوند متعال فرمود: هر بنده اى كه مرا اطاعت كند او را به غير خود وامگذارم، و هر بنده اى كه مرا نافرمانى كند او را به خودش واگذار مى كنم. پس باك ندارم در كدام بيابان به هلاكت مى رسد.»

14 - ابن ابى عمير از كسى كه از امام صادق عليه السلام شنيده است، روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«ما أحبَّ اللَّه من عصاه ». ثمّ تمثّل:

تعصي الإله وأنت تظهر حبّه ***

(3) «خدا دوست ندارد كسى را كه او را معصيت مى كند.» سپس اين شعر را خواند:

خدا را معصيت مى كنى در حاليكه محبّت او را اظهار مى دارى.

اين محال است، در كردار عجيب است.

ص: 638


1- وسائل الشيعه، ج11، باب41، ص241، حديث 3.
2- همان، ص243، حديث 7.
3- همان، باب41، ص243، حديث 9.

اگر محبّت تو از راستى بود، او را اطاعت مى كردى.

همانا دوستدار، كسى را كه دوست مى دارد، اطاعت مى كند.»

15 - حضرت على در بعضى از اعياد فرمود:

«

إنّما هو عيد لمن قبل اللَّه صيامه وشكر قيامه وكلّ يوم لا تعصي اللَّه فيه فهو يوم عيد » (1).

«به يقين آن عيد است براى كسى كه خداوند روزه اش را قبول كند، و قيامش را پاس بدارد، و هر روزى كه خدا را در آن روزمعصيت نكنى، آن روز، روز عيد است.»

16 - امام باقرعليه السلام مى فرمايد:

«

الجنّة محفوفة بالمكاره والصبر، فمن صبر على المكاره في الدنيا دخل الجنّة، وجهنّم محفوفة باللذّات والشهوات، فمن أعطى نفسه لذّتها وشهوتهادخل النار » (2).

«راه بهشت از ناخوشى ها و صبر پوشيده است، پس هر كه بر ناخوشى ها در دنيا صبر كند، وارد بهشت مى شود، و راه دوزخ آكنده از لذّتها و شهوتهاست. پس هر كه لذّتها و شهوتهاى نفس را اجابت كند، وارد آتش مى شود.»

17 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

اتّقوا المحقّرات من الذنوب فإنّها لا تغفر. قلت: وما المحقّرات؟ قال الإمام: الرجل يذنب الذنب فيقول: طوبى لي إن لم يكن لي غيرذلك » (3).

«بپرهيزيد از گناهانى كه حقير و كوچك شمرده مى شوند، زيرا آنها آمرزيده نمى شوند.» گفتم: گناهانى كه كوچك و حقيرشمرده مى شوند كدامند؟ فرمود: «گناهى است كه انسان انجام مى دهد وسپس مى گويد: خوشا به حال من اگر غير از اين، گناه ديگرى انجام ندهم.»

18 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله نزل بأرض قرعاء، فقال لأصحابه: ايتوا بحطب، فقالوا: يا رسول اللَّه، نحن بأرض قرعاء ما بها من حطب، فقال صلى الله عليه وآله: فليأت كلّ إنسان بما قدر عليه، فجاؤوا به حتّى رموا بين يديه بعضه على بعض، فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: هكذا تجتمع الذنوب، ثمّ قال: إيّاكم والمحقّرات من الذنوب، فإن لكلّ شيء طالباً، ألا وإنّ طالبها يكتب ما قدّموا وآثارهم وكلّ شيء أحصيناه في إمام مبين » (4).

«پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به زمينى بى آب و علفى وارد شد و به اصحابش فرمود هيزم بياوريد. گفتند: يا رسول اللَّه! ما در سرزمينى خشك وبى آب وعلفى هستيم كه درآن هيزمى نيست. پس حضرت رسول صلى الله عليه وآله

ص: 639


1- وسائل الشيعه، ج11، باب41، ص244، حديث 12.
2- همان، باب 42، حديث 1.
3- همان، باب43، ص245، حديث 1.
4- همان، حديث 3.

فرمود: هر كسى هر اندازه كه مى تواند هيزم بياورد. پس آنان رفتند و براى آن حضرت هيزم آوردند و در جلو آن حضرت روى هم افكندند. پس رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: اين چنين گناهان جمع مى شوند. سپس فرمود: بترسيد از گناهانى كه ناچيز شمرده مى شوند، زيرا براى هر چيز بازخواست كننده اى است، وباز خواست كننده گناهان آنچه را آنها از پيش فرستاده اند و آثار آنها را مى نويسد، و همه چيز را در كتاب آشكاركننده اى بر شمرده ايم.»

19 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

أشدّ الذنوب ما استهان به صاحبه » (1).

«بدترين گناهان، آن گناهى است كه صاحبش آن را ناچيز شمارد.»

20 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

«

إنّ اللَّه كتم ثلاثة في ثلاثة: كتم رضاه في طاعته، وكتم سخطه في معصيته، وكتم وليّه في خلقه، فلايستخفّن أحدكم شيئاً من الطاعات، فإنّه لا يدرى في أيّها رضى اللَّه، ولا يستقلّن أحدكم شيئاً من المعاصي فإنّه لا يدرى في أيّها سخط اللَّه، ولا يزرين أحدكم بأحد من خلق اللَّه فإنّه لا يدرى أيّهم وليّ اللَّه » (2).

«خداوند سه چيز را در سه چيز پنهان داشته است: خشنودى خود را در اطاعتش پنهان داشته است، و خشم خود را در معصيتش پنهان داشته است، و ولىّ خود را در ميان خلقش پنهان داشته است، پس هيچ يك از شما، چيزى از اطاعت ها را سبك نشمارد، زيرا اونمى داند خشنودى خدا در كدام است. و هيچ يك از شما چيزى از معصيتها را كم نشمارد، زيرا او نمى داند خشم خدا در كدام معصيت است. و هيچ يك از شما احدى از خلق خدا را خوار نشمارد، چه اينكه او نمى داند كدام يك از ايشان ولىّ خداست.»

اجتناب از گناهان كبيره

پرهيز از محارم الهى مخصوصاً اجتناب از گناهان كبيره كه خداوند براى هريك وعده آتش داده است از بزرگترين موارد مبارزه بانفس است. بر شخص مسلمان لازم است كه با تمسك جستن به خدا در ترك گناهان كبيره تمام توان و تلاش خود را به كار بندد.

در احاديث شريف آمده است:

1 - امام رضاعليه السلام فرمود:

«

من أقرّ بالتوحيد ونفى التشبيه (إلى أن قال:) وأقرّ بالرجعة باليقين واجتنب الكبائر فهو مؤمن حقّاً

ص: 640


1- وسائل الشيعه، ج11، باب43، ص246، حديث 6.
2- همان، باب43، ص247، حديث 12.

وهو من شيعتنا أهل البيت » (1).

«هركه به توحيد اقرار كند و تشبيه را نفى كند...» تا اينكه فرمود: «و از روى يقين به رجعت اقرار كند و از گناهان كبيره اجتناب نمايد، او مؤمن حقيقى و از شيعيان ما اهل بيت است.»

2 - امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود:

«

قد سمّى اللَّه المؤمنين بالعمل الصالح مؤمنين، ولم يسمِّ من ركب الكبائر وما وعد اللَّه عزّ وجلّ عليه النار مؤمنين في قرآن ولا أثر، ولا نَسِمَهُم بالإيمان بعد ذلك الفعل » (2).

«خداوند مؤمنان را به جهت عمل صالح، مؤمن ناميده است، امّا مرتكب گناهان كبيره و هر گناهى را كه خدا براى آن وعده آتش داده است، در قرآن و اخبار، مؤمن نناميده است، و ما هم بعداز اين كردار، او را به صفت ايمان موسوم نمى دانيم.»

3 - ابن محبوب مى گويد: همراه با بعضى از اصحاب به امام ابوالحسن عليه السلام نوشتيم كه گناهان كبيره چندتاست؟ و چيست؟امام عليه السلام در پاسخ نوشت:

«

الكبائر، من اجتنب ما وعد اللَّه عليه النار كفّر عنه سيّئاته إذا كان مؤمناً، والسبع الموجبات: قتل النفس الحرام، وعقوق الوالدين، وأكل الربا،والتعرّب بعد الهجرة، وقذف المحصنة، وأكل مال اليتيم، والفرار من الزحف » (3).

«كبائر (گناهانى است كه خدا وعده آتش بر آنها داده است). و كسى كه اجتناب كند از گناهى كه خدا بر آن وعده آتش داده است، بديهاى او پاك و محو مى شود، اگر مؤمن باشد. و هفت گناهى كه موجب آتش مى شود عبارتنداز: كشتن نفس حرام، عاق والدين،رباخورى، باديه نشينى بعداز هجرت به اجتماع مسلمين، متّهم كردن زنان شوهردار، خوردن مال يتيم و فرار از جنگ.»

4 - عبدالعظيم بن عبداللَّه الحسنى مى گويد: امام موسى بن جعفرعليه السلام فرمود:

«دخل عمرو بن عبيد على أبي عبداللَّه عليه السلام فلمّا سلّم وجلس تلا هذه الآية وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ ...) ثمّ أمسك، فقال له أبو عبداللَّه عليه السلام: ما أسكتك؟ قال: احبّ أن أعرف الكبائر من كتاب اللَّه عزّ وجلّ، فقال: نعم ياعمرو، أكبر الكبائر:

الإشراك باللَّه، يقول اللَّه: مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ (4).

وبعده الأياس من روح اللَّه؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: لَا يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (5).

ص: 641


1- وسائل الشيعه، ج11، باب45، ص251، حديث 8.
2- همان، ص251، حديث 7.
3- همان، باب 46، حديث 1.
4- سوره مائده، آيه 72.
5- سوره يوسف، آيه 87.

ثمّ الأمن من مكر اللَّه؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ (1).

ومنها عقوق الوالدين؛ لأنّ اللَّه سبحانه جعل العاقّ جبّاراً شقيّاً.

وقتل النفس التي حرّم اللَّه إلّا بالحقّ؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً (2).

وقذف المحصنة؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: لُعِنُوا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ (3).

وأكل مال اليتيم؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (4).

والفرار من الزحف؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَبِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ (5).

وأكل الربا؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ (6).

والسحر؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ (7).

والزنا؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً (8).

واليمين الغموس الفاجرة؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَا خَلاَقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ (9).

والغلول؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ (10).

ومنع الزكاة المفروضة؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ (11).

وشهادة الزور وكتمان الشهادة؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (12).

وشرب الخمر؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ نهى عنها كما نهى عن عبادة الأوثان. وترك الصلاة متعمّداً، أو شيئاً ممّا

ص: 642


1- سوره اعراف، آيه 99.
2- سوره نساء، آيه 93.
3- سوره نور، آيه 23.
4- سوره نساء، آيه 10.
5- سوره انفال، آيه 16.
6- سوره بقره، آيه 275.
7- سوره بقره، آيه 102.
8- سوره فرقان، آيات 69 - 68.
9- سوره آل عمران آيه 77.
10- سوره آل عمران، آيه 161.
11- سوره توبه، آيه 35.
12- سوره بقره، آيه 283.

فرض اللَّه عزّ وجلّ؛ لأنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال: من ترك الصلاة متعمّداً فقد برئ من ذمّة اللَّه وذمّة رسوله. ونقض العهد، وقطيعة الرحم؛ لأنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُالدَّار ِ (1). قال: فخرج عمرو وله صراخ من بكائه، وهو يقول: هلك مَن قال برأيه، ونازعكم في الفضل والعلم» (2).

«عمرو بن عبيد خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و چون سلام كرد و نشست، اين آيه را تلاوت كرد: «همانها كه از گناهان بزرگ و اعمال زشت دورى مى كنند...». سپس سكوت كرد. امام صادق عليه السلام به او فرمود: «چرا ساكت شدى؟» گفت: دوست دارم گناهان بزرگ را از قرآن بشناسم. پس حضرت فرمود: آرى اى عمرو!بزرگترين گناهان بزرگ شرك به خداوند است. خداوند مى فرمايد: «هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام مى گرداند». بعداز شرك، يأس و نااميدى از رحمت خداست، زيرا خداوند مى فرمايد: «تنها گروه كافران، از رحمت خدامأيوس مى شوند». سپس ايمن بودن از مكر خداست، زيرا خداوند مى فرمايد: «جز زيانكاران، خود را از مكر(و مجازات) خدا ايمن نمى دانند». همچنين از گناهان بزرگ، عاق والدين شدن است، زيرا خداوند عاق را جبّار شقى قرار داده است. و از گناهان كبيره، كشتن نفس است كه خداوند حرام كرده مگربه حق، زيرا مى فرمايد: «مجازات او دوزخ است، در حالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ و خداوند بر اوغضب مى كند؛ و او را از رحمتش دور مى سازد، و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است». از گناهان كبيره، متّهم كردن زن پاكدامن شوهردار است. خداوند فرموده است: «در دنيا و آخرت از رحمت الهى بدورند و عذاب بزرگى براى آنهاست». ديگراز گناهان كبيره خوردن مال يتيم است، زيرا درباره آن خداوندمى فرمايد: «آنها تنها آتش مى خورند، و بزودى در شعله هاى آتش جهنّم مى سوزند». ديگر از گناهان كبيره، فرار از جنگ است، زيرا خداوند درباره آن فرمود است: «هركه در هنگام جنگ به دشمنان پشت كند، مگر آن كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدّد، و يا به قصد پيوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد،(چنين كسى) به غضب خدا گرفتار خواهد شد؛ وجايگاه او جهنّم است، و چه بد سرانجامى است». همچنين از گناهان كبيره، رباخواريست، درباره آن خداوند فرموده است: «آنان كه ربا مى خورند (در قيامت) برنمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان ديوانه شده». ديگر از گناهان كبيره، سحر و افسونگرى است. زيرا خداوند درباره آن مى فرمايد: «ومسلّماًمى دانستند هر كس خريدار اين گونه متاع (سحر) باشد، در آخرت بهره اى نخواهد داشت». زنا نيز از گناهان كبيره است وخداوند درباره آن گفته است: «... و هر كس چنين كند (زنا كند) مجازات سختى خواهد ديد. عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد، و هميشه با خوارى در آن خواهد ماند». ديگر از كبائر، سوگند دروغ و نادرست است كه درباره آن خداوند مى فرمايد:«كسانيكه پيمان الهى وسوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى

ص: 643


1- سوره رعد، آيه 25.
2- وسائل الشيعه، ج11، باب46، ص252، حديث 2.

مى فروشند، آنها بهره اى در آخرت نخواهند داشت». از گناهان كبيره، خيانت است، زيرا خداوند مى فرمايد: «و هر كس خيانت كند، روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه محشر) مى آورد...». از گناهان كبيره خوددارى كردن از پرداخت زكات واجب است زيرا خداوند مى فرمايد:«پس پيشانيها و پهلوها وپشت هاى ايشان به آتش دوزخ داغ گذارده مى شود». همچنين شهادت دروغ دادن، و كتمان كردن شهادت حق نيز از گناهان كبيره است، زيرا درباره آن خداوند فرموده است: «و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گنهكار است». از گناهان كبيره شراب خوردن است زيرا خداوند از آن نهى كرده است چنانكه از پرستيدن بت نهى كرده است. و از جمله كبائر، ترك عمدى نماز است و ترك عمدى هر عملى كه خداوند واجب كرده است. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: هركه نماز را از روى عمد ترك كند، از خدا و رسول خدابيزارى جسته است. از گناهان كبيره شكستن پيمان و قطع نمودن رحم است زيرا خداوند فرمود: «براى آنان لعنت است و منزل وجايگاه بد». امام مى فرمايد: عمرو بن عبيد از خدمت حضرت صادق بيرون رفت در حاليكه صداى گريه اش بلند بود و مى گفت:هلاك شد هركه به رأى خود سخن گفت و با شما اهل بيت در فضيلت و علم منازعه كرد.»

5 - ابوبصير مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«لا واللَّه لا يقبل اللَّه شيئاً من طاعته على الاصرار على شيء من معاصيه » (1).

«به خدا قسم! خداوند چيزى از طاعت خود را با اصرار بر چيزى از معصيت خود قبول نمى كند.»

6 - امام صادق فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله من علامات الشقاء: جمود العين، وقسوة القلب، وشدّة الحرص في طلب الدنيا، والاصرار على الذنب» (2).

«پيامبر خدا فرمود: از نشانه هاى شقاوت است: خشكى چشم، ]يعنى: گريه نكردن از خوف خدا [قساوت قلب، شدّت حرص درطلب دنيا و اصرار بر گناهان.»

7 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«لا صغيرة مع الإصرار، ولا كبيرة مع الاستغفار » (3).

«با اصرار (بر گناه)، صغيره اى نيست و با استغفار، كبيره اى نيست.»

8 - امام باقرعليه السلام درباره قول خداوند: وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ (4) فرمود:

ص: 644


1- وسائل الشيعه، ج11، باب48، ص268، حديث 1.
2- همان، حديث 2.
3- همان، حديث 3.
4- سوره آل عمران، آيه 135.

«الإصرار أن يذنب الذنب فلايستغفر اللَّه، ولايحدّث نفسه بالتوبة فذلك الإصرار » (1).

«اصرار اين است كه انسان گناه كند و از خدا استغفار نكند و بخاطرش هم نياورد كه توبه كند. پس اين اصرار به گناه است.»

انگيزه ها و عوامل گناه

گناه كردن، انگيزه ها و عوامل خاصى دارد، و كسى كه بخواهد از گناهان اجتناب نمايد، بايد در جستجوى علل و انگيزه ها برآيد،و آنها را از اعماق وجود خويشتن ريشه كن نمايد. از جمله عوامل گناه: حرص، حسد، تكبّر و تعصّب است واز عوامل ديگر آن محبّت دنيا و زيورهاى دنيوى، رياست طلبى، شكم پرستى، لذّت خواهى، دوست داشتن خواب و غفلت آن، محبت زنان، شهوترانى وراحت طلبى و همچنين انحصارطلبى وخودخواهى است. احاديث شريف اين عوامل وانگيزه ها را براى ما بخوبى بيان داشته و ما را دراين مورد نصيحت كرده است كه پاره اى از آنها را باهم مى خوانيم:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«اُصول الكفر ثلاثة: الحرص، والاستكبار، والحسد » (2)

«ريشه هاى كفر سه چيز است: حرص، تكبّر و حسد.»

2 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«أركان الكفر أربعة: الرغبة، والرهبة، والسخط، والغضب » (3).

«اركان كفر چهار چيز است: رغبت (به دنيا)، ترس، ناخوشنودى (از مقدّرات الهى) وغضب.»

3 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«إنّ أوّل ما عُصِي اللَّه به ستّة: حبّ الدنيا، وحب الرياسة، وحب الطعام، وحبّ النوم، وحبّ الراحة، وحبّ النساء » (4).

«اوّلين چيزهايى كه خداوند بواسطه آنها معصيت شد، شش چيز است: دوستى دنيا، دوستى رياست، دوستى طعام، دوستى خواب، دوستى راحتى و دوستى زنان.»

4 - حضرت على عليه السلام فرمود:

ص: 645


1- وسائل الشيعه، ج11، باب48، ص268، حديث 4.
2- همان، ج11، باب49، حديث 1.
3- همان، حديث 2.
4- همان، حديث 3.

«بُنِي الكفر على أربع دعائم: الفسق، والغلوّ، والشكّ، والشبهة. والفسق على أربع شعب: على الجفاء، والعمى، والغفلة، والعتوّ. والغلو على أربع شعب: على التعمّق بالرأي، والتنازع فيه، والزيغ، والشقاق. والشكّ على أربع شعب: على المرية، والهوى، والتردّد، والاستسلام. والشبهة على أربع شعب:إعجاب بالزينة، وتسويل النفس، وتأوّل العوج، ولبس الحقّ بالباطل. والنفاق على أربع دعائم: على الهوى، والهوينا، والحفيظة، والطمع. والهوى على أربع شعب: على البغي، والعدوان، والشهوة، والطغيان. والهوينا على أربع شعب: على الغرة، والأمل، والهينة، والمماطلة. والحفيظة على أربع شعب: على الكبر،والفخر، والحميّة، والعصبيّة. والطمع على أربع شعب: الفرح، والمرح، واللجاجة، والتكاثر » (1).

«كفر بر چهار پايه بنا شده است: فسق، غلو، شك و شبهه. امّا فسق بر چهار شعبه قرار داده شده است:

جفا، كورى، غفلت، سركشى.

غلو نيز بر چهار شعبه است:

تعمّق به رأى (استبداد در رأى)، نزاع در رأى، كج فكرى، شقاق.

امّا شك نيز بر چهار شعبه است:

جدل، هوا و هوس، تردّد و دودلى، تسليم پذيرى.

امّا شبهه نيز بر چهار شعبه است:

شادمانى به زينت دنيا، وسوسه و اغواى نفس، تأويل عقائد كج و باطل، درآميختن حق به باطل.

نفاق نيز بر چهار پايه بنا شده است:

هواى نفس، سبك شمردن حق، كينه و دشمنى، طمع.

امّا هواى نفس بر چهار شعبه است:

سركشى، تجاوز، شهوت پرستى، طغيانگرى.

امّا سبك شمردن حق بر چهار شعبه است:

غفلت و بى توجّهى، آرزو، سهل انگارى، تسامح و تعلّل.

امّا كينه و دشمنى بر چهار شعبه است:

تكبّر، فخر و مباهات، حميت و نخوت، تعصّب.

امّا طمع بر چهار شعبه است:

خوشحالى، خودپسندى، لجاجت، افزون خواهى.

5 - امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 646


1- وسائل الشيعه، ج11، باب49، حديث 10.

«ستّة لاتكون في المؤمن: العسر، والنكد، واللجاجة، والكذب، والحسد، والبغي» (1) .

شش چيز در مؤمن نمى باشد: سختى، كجى و تندى، لجاجت، دروغ، حسد و ستمگرى.»

6 - از حضرت ابوالحسن عليه السلام روايت شده كه مردى را يادآور شد وگفت: او رياست را دوست مى دارد، سپس امام عليه السلام فرمود:

«ما ذئبان ضاريان في غنم قد تفرّق رعاؤها بأضرّ في دين المسلم من الرياسة » (2).

«زيان دو گرگ درنده در گوسفندانى كه چوپانانش پراكنده شده اند، بيشتر از زيان رياست طلبى در دين مسلمان نيست.»

7 - جويرية بن مسهر مى گويد: پشت سر اميرالمؤمنين عليه السلام به مقصدى مى رفتم، پس ايشان فرمودند:

«يا جويرية، انّه لم يهلك هؤلاء الحمقى إلّا بخفق النعال خلفهم» (3) .

«اى جويريه! اين احمقان به هلاكت نرسيدند مگر به شنيدن صداى كفشها از پشت سرشان.»

8 - امام باقرعليه السلام خطاب به ابوربيع شامى فرمود:

«يا أبا الربيع، لا تطلبنّ الرياسة ولا تكن ذنباً، ولا تأكل الناس بنا فيفقرك اللَّه » (4).

«اى ابا ربيع! طلب رياست مكن و دنباله رو مباش، و بنام ما چيزى را از مردم نخور كه خداوند فقيرت مى گرداند.»

خصلتهاى بد و آثار آن در زندگى

خصلتهاى نكوهيده، زندگى نكبت بارى را پديد مى آورد، و هر خصلتى در زندگى فرد و يا جامعه، آثار معيّن و مشخّصى دارد واحاديث شريف، ما را از آثار گناه بر حذر داشته كه در برخى از آنها چنين آمده است:

1 - از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده كه در حجّة الوداع فرمود:

«إنّ من أشراط القيامة إضاعة الصلاة، واتّباع الشهوات، والميل مع الأهواء، وتعظيم المال، وبيع الدنيا بالدين، فعندها يذاب قلب المؤمن في جوفه كمإ؛ى ى ي ت يذاب الملح في الماء ممّا يرى من المنكر فلا يستطيع أن يغيّره. ثمّ قال: إنّ عندها يكون المنكر معروفاً، والمعروف منكراً، ويؤتمن الخائن، ويخوّن الأمين،ويصدّق الكاذب، ويكذّب الصادق. ثمّ قال: فعندها امارة النساء، ومشاورة الإماء، وقعود الصبيان على

ص: 647


1- وسائل الشيعه، ج11، باب49، حديث 23.
2- همان، باب 50، حديث 1.
3- همان، حديث 5.
4- همان، ص280، حديث 8.

المنابر، ويكون الكذب ظرفاً، والزكاة مغرماً، والفيء مغنماً، ويجفو الرجل والديه ويبرّ صديقه.ثمّ قال: فعندها يكتفي الرجال بالرجال، والنساء بالنساء، ويغار على الغلمان كما يغار على الجارية في بيت أهلها، ويشبّه الرجال بالنساء والنساء بالرجال،ويركبن ذوات الفروج السروج، فعليهم من امّتي لعنة اللَّه.

ثمّ قال: إنّ عندها تزخرف المساجد كما تزخرف البيع والكنائس، وتحلّى المصاحف، وتطول المنارات، وتكثر الصفوف والقلوب متباغضة، والألسن مختلفة.

ثمّ قال:

فعند ذلك تحلّى ذكور امّتي بالذهب، ويلبسون الحرير والديباج، ويتّخذون جلود النمر صفافاً.

ثمّ قال:

فعندها يظهر الربا، وتعاملون بالغيبة والرشا، ويوضع الدين وترفع الدنيا.

ثمّ قال:

وعندها يكثر الطلاق فلا يقام للَّه حدّ ولن يضرّ اللَّه شيئاً.

ثمّ قال:

وعندها تظهر القينات والمعازف، وتليهم شرار امّتي.

ثمّ قال:

وعندها يحجّ أغنياء امّتي للنزهة، ويحجّ أوساطها للتجارة ويحجّ فقراؤهم للرياء والسمعة. فعندها يكون أقوام يتعلّمون القرآن لغير اللَّه فيتّخذونه مزامير. ويكون أقوام يتفقّهون لغير اللَّه، ويكثر أولاد الزنا، يتغنّون بالقرآن، ويتهافتون بالدنيا.

ثمّ قال:

وذلك إذا انتهكت المحارم، واكتسب المآثم، وتسلّط الأشرار على الأخيار، ويفشو الكذب، وتظهر الحاجة، وتفشي الفاقة، ويتباهون في الناس،ويستحسنون الكوبة والمعازف، وينكر الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر. إلى أن قال: فاُولئك يدعون في ملكوت السماء الأرجاس الأنجاس» (1) .

«از نشانه هاى برپايى قيامت، تباه كردن نماز، پيروى از شهوتها، تمايل به هوا وهوسها، بزرگ شمردن مال دنيا، و فروختن دين به دنياست. دراين اوضاع است كه قلب مؤمن در درونش ذوب مى شود همچنانكه نمك در آب ذوب مى شود، از اين كه منكر را مى بيند ولى نمى تواند آن را تغيير دهد.» سپس فرمود: «دراين زمان است كه منكر، معروف و معروف، منكر مى شود و خائن، امين شمرده مى شود، و امين، خاين قلمداد مى گردد، و دروغگو تصديق مى شود و راستگو تكذيب مى شود.» سپس فرمود: «در اين هنگام زنان به فرمانروايى مى رسند، و كنيزان مورد مشورت قرار مى گيرند، و كودكان بر منبرها مى نشينند، و دروغ گفتن ظرافت به حساب مى آيد،و زكات دادن، غرامت شمرده مى شود و دريافت في، غنميت دانسته مى شود، و انسان به پدر و مادرش جفا مى كند وبه دوستش نيكى مى كند.» سپس فرمود: «دراين اوضاع است كه مردان از نظر شهوت به مردان، وزنان به زنان اكتفا مى كنند، و بر پسران از نظرشهوت، رشك و غيرت ورزيده مى شود چنانكه دختر خانه در خانواده اش. مردان به زنان و زنان به مردان شباهت پيدا مى كنند، و زنان برزين ها سوارمى شوند. پس بر اين گروه از امّتم لعنت خدا باد.» سپس

ص: 648


1- وسائل الشيعه، ج11، باب49، ص276، حديث 22.

فرمود: «دراين هنگام است كه مسجدها زينت داده مى شوند، چنانكه كليساها و كنيسه ها زينت داده مى شوند، و قرآنها زيور گردند و مناره ها بلند شود، و صفها زياد گردد ولى قلبها باهم در دشمنى باشند، وزبانها اختلاف پيدا كنند.» سپس فرمود: «دراين هنگام است كه مردان امّتم به طلا زيور كنند، و حرير و ديباج بپوشند، و ازپوست پلنگ براى خود جامه و پوستين بسازند.» سپس فرمود: «دراين زمان است كه ربا ظاهر مى شود، و با غيبت و رشوه معامله مى كنند، و دين فروگذاشته مى شود و دنيا بالا برده مى شود.» سپس فرمود: «دراين هنگام طلاق زياد مى شود و حدّالهى اجرا نمى گردد و هيچ چيز به خدا ضررى نمى رساند.» سپس فرمود: «دراين هنگام زنان خواننده و وسايل طرب ظاهر مى شود وآنها را بدترين مردان امّتم سرپرستى مى كنند.» سپس فرمود: «و دراين احوال است كه ثروتمندان حجّ را براى گردش، وافرادمتوسط حجّ را براى تجارت، وفقيران هم براى ريا و خودنمائى انجام مى دهند، و دراين هنگام است كه گروههايى از مردم قرآن را براى غيرخدا ياد مى گيرند و آن را با موسيقى مى خوانند، وگروههايى از مردم براى غير خدا تفقّه مى كنند، و اولاد زنا زياد مى شود، با قرآن غنامى كنند وبراى دنيا به هلاكت وسقوط مى افتند.» سپس فرمود: «و اين زمانى است كه حرمتها هتك شود، و گناهان انجام شود،وبدها بر خوبان مسلّط گردند، و دروغ آشكار شود، و حاجت و نياز ظاهر مى گردد، و فقر و تنگدستى شايع مى شود. مردم به مباهات مى پردازند، و اوراق قمار و چنگ و رقص، خوب شمرده مى شوند، وامر به معروف و نهى از منكر زشت شمرده مى شود...»

تا اينكه فرمود: «پس آنان در ملكوت آسمان به عنوان پليدان وناپاكان خوانده مى شوند.»

2 - سعيد بن علاقه مى گويد: از حضرت على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«ترك نسج العنكبوت في البيت يورث الفقر، والبول في الحمّام يورث الفقر، والأكل على الجنابة يورث الفقر، والتخلّل بالطرفاء يورث الفقر،والتمشّط من قيام يورث الفقر، وترك القمامة في البيت يورث الفقر، واليمين الفاجرة يورث الفقر، والزنا يورث الفقر، وإظهار الحرص يورث الفقر، والنوم بين العشاءين يورث الفقر، وكثرة الاستماع إلى الغناء يورث الفقر، وردّ السائل الذكر بالليل يورث الفقر، وترك التقدير في المعيشة يورث الفقر، وقطيعة الرحم تورث الفقر. ثمّ قال: ألاّ انبّئكم بعد ذلك بما يزيد في الرزق؟ قالوا: بلى يا أمير المؤمنين. فقال: الجمع بين الصلاتين يزيد في الرزق، والتعقيب بعد الغداة وبعدالعصر يزيد في الرزق، وصلة الرحم يزيد في الرزق، وكسح الفناء يزيد في الرزق، ومواساة الأخ في اللَّه عزّ وجلّ يزيد في الرزق، والبكور في طلب الرزق يزيد في الرزق، والاستغفار يزيد في الرزق، واستعمال الأمانة يزيد في الرزق، وقول الحقّ يزيد في الرزق، وإجابة المؤذّن تزيد في الرزق، وترك الكلام على الخلاء يزيدفي الرزق، وترك الحرص يزيد في الرزق، وشكر المنعم يزيد في الرزق، واجتناب اليمين الكاذبة يزيد في الرزق، والوضوء قبل الطعام يزيد في الرزق، وأكل مايسقط من الخوان يزيد في الرزق، ومن سبّح اللَّه كلّ يوم ثلاثين مرّة دفع اللَّه عنه سبعين نوعاً من البلاء أيسرها الفقر » (1).

ص: 649


1- وسائل الشيعه، ج11، باب49، ص275، حديث21.

«واگذاشتن تار عنكبوت در خانه موجب فقر مى شود، و ادرار كردن در حمام موجب فقر مى شود، و خوردن در حال جنابت موجب فقر مى شود، و خلال كردن با چوب درخت گز موجب فقر مى شود، و شانه زدن در حال ايستاده موجب فقر مى شود، و واگذاشتن زباله در خانه موجب فقر مى شود، وسوگند نادرست موجب فقر مى شود، و زنا موجب فقر مى شود، واظهار حرص موجب فقر مى شود،وخواب ميان دو نماز مغرب و عشاء موجب فقر مى شود، و خواب نمودن قبل از طلوع خورشيد موجب فقر مى شود، و عادت به دروغ موجب فقر مى شود و زياد به غنا گوش دادن موجب فقر مى شود، و ردّ سائل مرد در شب موجب فقر مى شود، و عدم برنامه ريزى در امورزندگى موجب فقر مى شود، و قطع رحم موجب فقر مى شود.»

سپس فرمود: «آيا شما را خبر دهم بعداز اين به آنچه روزى را زياد مى كند؟» گفتند: بلى يا امير المؤمنين! حضرت فرمود:«جمع ميان دو نماز روزى را زياد مى كند، و تعقيب بعداز نماز صبح وعصر، روزى را زياد مى كند، و صله رحم روزى را زيادمى كند، و تميز كردن آستانه در خانه روزى را زياد مى كند، و مواسات با برادر دينى در راه خدا روزى را زياد مى كند، و در صبح زود درطلب روزى رفتن، روزى را زياد مى كند، و استغفار روزى را زياد مى كند، و امانت دارى روزى را زياد مى كند، وسخن حق روزى را زيادمى كند، و اجابت مؤذّن روزى را زياد مى كند، وترك سخن در مستراح روزى را زياد مى كند، و ترك حرص روزى را زياد مى كند، و شكرنعمت دهنده روزى را زياد مى كند، و اجتناب از سوگند دروغ، روزى را زياد مى كند، و وضو گرفتن قبل از غذا روزى را زياد مى كند، وخوردن ريزه هاى با قيمانده از غذاى سفره روزى را زياد مى كند، و هركه در روز سى بار خداوند را تسبيح كند، خداوند از او هفتاد نوع بلا رابرطرف مى كند كه آسان ترين آنها فقر است.»

معاشرت ستوده

چه زمانى بايد با ديگران معاشرت داشته باشى و چه زمان از آنان عزلت گزينى؟ با چه كسى وچگونه معاشرت نمايى؟ و روابطخود را چگونه تنظيم كنى؟ اين محورها در احاديث شريف به تفصيل بيان شده است كه اگر درا نها انديشه و براساس آنها عمل كنى،به اذن خداوند، از مهلكه نجات مى يابى. در دستورات دينى، مؤمنان از معاشرت با اهل دنيا منع شده، ونشستن در خانه را ازمعاشرت با دنياپرستان، برتر دانسته، و تنها ديدار بابرادران مؤمن مورد تشويق قرار گرفته است، و همچنين در مورد حسد هشدارداده شده است زيرا دين را تباه مى كند، و همچنين از تعصّب ناحق بر حذر داشته و تكبّر بر مردم را از عوامل هلاكت انسان دانسته است. پاره اى از اين احاديث ذيلاً بيان مى شود:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إن قدرتم أن لا تُعرفوا فافعلوا، وما عليك إن لم يثن الناس عليك، وما عليك أن تكون مذموماً عند الناس إذا كنت عند اللَّه محموداً.» إلى أن قال:«إن قدرت على أن لاتخرج من بيتك فافعل، فإنّ عليك في

ص: 650

خروجك أن لا تغتاب ولا تكذب ولا تحسد ولاترائي ولا تتصنّع ولا تداهن.» ثمّ قال: «نِعْمَ صومعة المسلم بيته يكفّ فيه بصره ولسانه ونفسه وفرجه » (1).

«اگر بتوانيد شناخته نشويد، چنين كنيد. چه ضرر دارد براى تو اگر مردم تو را ستايش نكنند، وچه ضرر دارد كه نزد مردم نكوهيده باشى اگر در نزد خدا ستوده باشى.» تا اينكه فرمود: «اگر بتوانى از خانه ات بيرون نروى، بيرون نرو، چون از خانه كه بيرون مى روى، بر تو واجب است كه غيبت نكنى، دروغ نگويى، حسد ننمايى، ريا، خودنمايى و چاپلوسى نكنى.» سپس فرمود:«بهترين صومعه وعبادتگاه مسلمان، خانه اوست كه در آن چشمش را، زبانش را، نفسش را و فرجش (شهوتش) را از حرام باز مى دارد.»

2 - امام موسى بن جعفرعليه السلام در يك حديث طولانى فرمود:

«يا هشام، الصبر على الوحدة علامة قوّة العقل، فمن عقل عن اللَّه اعتزل أهل الدنيا والراغبين فيها، ورغب فيما عند اللَّه، وكان اللَّه انسه في الوحشة وصاحبه في الوحدة وغناه في العيلة، ومعزّه من غير عشيرة » (2).

«اى هشام! صبر بر تنهايى نشانه قوّت عقل است، پس هركه درباره خدا تعقّل وانديشه كند، از اهل دنيا و رغبت كنندگان به دنياكناره گيرى كرده و به آنچه در نزد خداست، رغبت مى كند، و خدا انيس او در وحشت، و رفيق و همراه او در تنهايى، وبى نيازى او درتنگدستى، و عزّت دهنده او بدون داشتن قوم و عشيره خواهد بود.»

3 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّما المؤمن الذي إذا غضب لم يخرجه غضبه من حق، وإذا رضي لم يدخله رضاه في باطل، وإذا قدر لم يأخذ أكثر ممّا له » (3).

«مؤمن كسى است كه اگر غضب كند، غضبش او را از حق خارج نمى كند. و اگر راضى شود، رضايش او را در باطل وارد نمى كند.و زمانى كه قدرت پيدا كند، بيش از حق خود را نمى گيرد.»

4 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«الغضب يفسد الإيمان كما يفسد الخلّ العسل» (4) .

«غضب ايمان را فاسد و تباه مى كند همانطور كه سركه، عسل را تباه مى سازد.»

5 - امام باقرعليه السلام فرمود:

ص: 651


1- وسائل الشيعه، ج11، باب51، ص282، حديث1.
2- همان، ص284، حديث 3.
3- همان، باب53، ص286، حديث 1.
4- همان، حديث 2.

«مكتوب في التوراة فيما ناجى اللَّه به موسى عليه السلام: يا موسى، امسك غضبك عمّن ملّكتك عليه، اكفّ عنك غضبي » (1).

«در تورات، مناجات خداوند با حضرت موسى عليه السلام آمده است: اى موسى! غضب خود را از كسى كه من تو را بر او قدرت دادم،باز دار تا من هم غضب خود را از تو باز دارم.»

6 - محمّد بن على بن الحسين روايت مى كند كه:

«إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله مرّ بقوم يتشايلون حجراً، فقال: ما هذا؟ فقالوا: نختبر أشدّنا وأقوانا، فقال: ألا اخبركم بأشدّكم وأقواكم؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه، قال: أشدّكم وأقواكم الذي إذا رضي لم يدخله رضاه في إثم ولا باطل، وإذا سخط لم يخرجه سخطه من قول الحقّ، وإذا ملك لم يتعاط ما ليس له بحقّ » (2).

پيامبر خداصلى الله عليه وآله از نزد قومى عبور كرد كه سنگى را بلند مى كردند، حضرت فرمود: اين چه كارى است؟ گفتند: سرسخت ترين وقوى ترين خودمان را آزمايش مى كنيم. پس فرمود: آيا شما رابه سرسخت ترين و قوى ترين خودتان آگاه كنم؟ گفتند: بلى يا رسول اللَّه! فرمود: قوى ترين شما كسى است كه اگر راضى شود، رضايش اورا در گناه وارد نمى كند و اگر خشم كند، خشمش او را از قول حق خارج نمى كند، و اگر چيزى را بدست آورد، فرانمى گيرد آنچه را حق اونيست.»

7 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«يابن آدم، اذكرني في غضبك أذكرك في غضبي، لا أمحقك فيمن أمحق، وارضَ بي منتصراً، فإن انتصاري لك خير من انتصارك لنفسك» (3) .

«خداوند به برخى از پيامبرانش وحى فرمود كه اى فرزند آدم! مرا در هنگام غضبت ياد كن من هم تو را به هنگام غضبم ياد مى كنم وتو را نابود نمى كنم در ميان كسانى كه نابود مى كنم، و به يارى من راضى باش زيرا يارى كردن من براى تو بهتر است از اينكه خودت، خودت را يارى كنى.»

8 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«إنّ الرجل ليأتي بأدنى بادرة فيكفر، وإنّ الحسد ليأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب» (4) .

«ممكن است انسان مرتكب كمترين عمل شتابزده اى شود و كافر گردد. به يقين حسد، ايمان را مى خورد همانسان كه آتش هيزم رامى خورد.»

9 - امام صادق عليه السلام فرمود:

ص: 652


1- وسائل الشيعه، ج11، باب53، حديث 10.
2- همان، حديث 14.
3- همان، باب54، ص291، حديث 1.
4- همان، باب55، ص293، حديث1.

«آفة الدين الحسد والعجب والفخر » (1).

«حسادت، خودپسندى و فخر فروشى، آفت دين هستند.»

10 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ المؤمن يغبط ولا يحسد، والمنافق يحسد ولا يغبط » (2).

«شخص مؤمن بر كار ديگران غبطه مى خورد امّا حسادت نمى ورزد، ولى منافق، حسادت مى كند و غبطه نمى خورد.»

11 - امام على عليه السلام فرمود:

«صحّة الجسد من قلّة الحسد » (3).

«سلامتى بدن از كمى حسادت است.»

12 - از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«من تَعصّب أو تُعصّب له فقد خلع ربقة الإيمان من عنقه » (4).

«هركه تعصّب ورزد يا براى او تعصّب ورزيده شود، پيمان ايمان را از گرده اش گسسته است.»

13 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«من كان في قلبه حبّة من خردل من عصبية بعثه اللَّه يوم القيامة مع أعراب الجاهليّة » (5).

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود: هر كسى كه در دل او به اندازه دانه اى از ارزن تعصّب وجود داشته باشد خداوند او را در روز قيامت بااعراب جاهليت برخواهد انگيخت.»

14 - زهرى مى گويد: از على بن الحسين عليه السلام درباره تعصّب سؤال شد. ايشان فرمود:

«العصبية التي يأثم عليها صاحبها أن يرى الرجل شرار قومه خيراً من خيار قوم آخرين، وليس من العصبية أن يحبّ الرجل قومه، ولكن من العصبية أن يعين الرجل قومه على الظلم» (6) .

«تعصبّى كه صاحبش به خاطر آن به گناه مى افتد اين است كه كسى بدترين شخص قوم خود را بهتر از بهترين هاى قوم ديگرى بداند.و تعصّب اين نيست كه كسى قوم خود را دوست داشته باشد بلكه تعصّب اين است كه كسى قوم خود را بر ستم يارى رساند.»

ص: 653


1- وسائل الشيعه، ج11، باب55، ص293، حديث 5.
2- همان، حديث 7.
3- همان، حديث 14.
4- همان، باب57، ص296، حديث 1.
5- همان، حديث 2.
6- همان، ص297، حديث 7.

15 - حكيم مى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره پائين ترين مراتب الحاد پرسيدم. امام فرمود:

«إنّ الكبر أدناه»( (1) .

«تكبّر پايين ترين مرتبه الحاد است.»

16 - از امام صادق عليه السلام روايت شده كه امام باقرعليه السلام فرمود:

«العزّ رداء اللَّه، والكبر إزاره، فمن تناول شيئاً منه أكبّه اللَّه في جهنّم » (2).

«عزّت رداى خداوند است و كبر ازار خداوند است پس هركه چيزى از آن را فراگيرد، خدا او رابه رو در دوزخ مى افكند.»

17 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ في جهنّم لوادياً للمتكبّرين يقال له سقر، شكى إلى اللَّه عزّ وجلّ شدّة حرّه، وسأله عزّ وجلّ أن يأذن له أن يتنفّس فتنفّس فأحرق جهنّم» (3)

«در دوزخ، درّه اى براى متكبّران است كه به آن «سقر» گويند. سقر از شدّت گرمايش به خدا شكايت كرد و از خداونددرخواست كرد كه به او اجازه دهد نفس بكشد، پس نفس كشيد و دوزخ را سوزانيد.»

18 - داود بن فرقد از برادرش روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«إنّ المتكبّرين يجعلون في صور الذرّ تتوطاهم الناس حتى يفرغ اللَّه من الحساب » (4).

«متكبّران در روز قيامت به صورت ذرّه هاى كوچك قرار داده مى شوند و مردم آنان را لگدمال مى كنند تا خدا حساب را پايان دهد.»

19 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ما من عبد إلّا وفي رأسه حكمة وملك يمسكها، فإذا تكبّر قال له: إتَّضع وضعك اللَّه، فلا يزال أعظم الناس في نفسه وأصغر الناس في أعين الناس، وإذاتواضع رفعه اللَّه عزّ وجلّ ثمّ قال: انتعش نعشك اللَّه

فلا يزال أصغر الناس في نفسه وأرفع الناس في أعين الناس » (5).

«هيچ بنده اى نيست مگر كه در سرش حكمتى است و فرشته اى كه آن حكمت را نگه مى دارد. پس اگر تكبّر كند فرشته به اومى گويد: خوار شو، خداوند تو را پست گرداند. پس همواره در پيش خودش از همه مردم بالاتر بوده و در چشم مردم كوچكترين مردم باشد. و اگر او تواضع كند خداوند او را بالا

ص: 654


1- وسائل الشيعه، ج11، باب58، حديث 1.
2- همان، حديث 2.
3- همان، باب58، ص299، حديث 6.
4- همان، حديث 7.
5- همان، ص300، حديث 8.

مى برد و سپس به او مى گويد: با نشاط وشاداب باش خداوند تو را شاداب و سرزنده سازد، پس همواره او پيش خودش كوچكترين مردم و در چشم مردم از بالاترين مردمان مى باشد.»

20 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ما من رجل تكبّر أو تجبّر إلّا لذلّة يجدها في نفسه » (1).

«هيچ كسى نيست كه تكبّر و تجبّر مى ورزد مگر به خاطر ذلّتى كه در خويشتن مى يابد.»

21 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

الجبّارون أبعد الناس من اللَّه عزّ وجلّ يوم القيامة » (2).

«جبّاران و گردن فرازان در روز قيامت نسبت به همه مردم، از خدا دورتر هستند.»

پارسايى در دنيا

اگر بين آخرت و دنيا مخير گذاشته شوى، هيچ چيزى را بر آخرت ترجيح مده، زيرا آخرت بلندتر، پاكتر و جاويدانه تر است، امّانعمتهاى دنيا، نابود شدنى و توأَم با نكبت و كدورت است. كسانى كه تنها محبّت دنيا را در دل خود جا داده اند، همّت آنان هم منحصربه دنيا بوده و چشم بصيرت آنان از ديدن غير دنيا كور مى باشد، امّا بندگان مخلص خدا در دنيا پارسايى را پيشه خود مى سازند و از اين رو چشمه حكمت در دل آنان جارى مى شود و ميوه بصيرت آنها به شكوفائى مى نشيند. پارسايى بر دو نوع است: پارسايى در حرام دنياو از ترس عقاب خداوندى. اين نوع پارسايى بر همه واجب است و نوع ديگر پارسايى در حلال دنيا است و از ترس محاسبه شدن وحساب پس دادن. اين نوع پارسايى مخصوص اولياى الهى مى باشد، و گاهى بنده خدا در امور حلال نيز پارسايى مى كند تا در دام حرام گرفتار نشود. و چون محبّت دنيا عامل اصلى هر خطا ولغزش است، و در وجود انسان جاى گرفته است، لذا انبياى الهى وجانشينان آنان همواره به زهد و پارسايى در دنيا سفارش كرده اند كه گزيده اى از سخنان آنان را نقل مى كنيم:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«قيل لأمير المؤمنين عليه السلام: ما الزهد في الدنيا؟ قال: تنكيب حرامها » (3).

«از حضرت على عليه السلام سؤال شد كه پارسايى در دنيا چيست؟ فرمود: كناره گيرى از حرام دنيا، پارسايى است.»

ص: 655


1- وسائل الشيعه، ج11، باب59، حديث 3.
2- همان، باب59، ص304، حديث 7.
3- همان باب62، ص314، حديث 11.

2 - ابوطفيل مى گويد: از حضرت على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

الزهد في الدنيا قصر الأمل، وشكر كلّ نعمة، والورع عمّا حرّم اللَّه عليك » (1).

«زهد در دنيا عبارت است از: كم و كوتاه كردن آرزوها، شكر هر نعمت و پروا از آنچه خداوند بر تو حرام كرده است.»

3 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ليس الزهد في الدنيا بإضاعة المال، ولا بتحريم الحلال، بل الزهد في الدنيا أن لا تكون بما في يدك أوثق منك بما في يد اللَّه عزّ وجلّ» (2) .

«زهد در دنيا به تلف كردن مال و حرام كردن حلال نيست، بلكه زهد در دنيا اين است كه به آنچه در دست توست بيش از آنچه دردست خداست اطمينان نداشته باشى.»

4 - امام حسن عسكرى عليه السلام از پدرانش، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه از ايشان درباره زاهد در دنيا سؤال شد. امام فرمود:

«

الذي يترك حلالها مخافة حسابه، ويترك حرامها مخافة عقابه » (3).

«زاهد و پارسا كسى است كه حلال دنيا را از ترس حساب آن و حرام دنيا را از ترس عقاب آن ترك مى گويد.»

5 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إذا أراد اللَّه بعبد خيراً زهّده في الدنيا، وفقّهه في الدين، وبصّره عيوبها، ومن اوتيهن فقد اوتي خير الدنيا والآخرة. وقال: لم يطلب أحد الحقّ بباب أفضل من الزهد في الدنيا، وهو ضدّ لما طلب أعداء الحقّ. قلت: جعلت فداك مماذا؟ قال: من الرغبة فيها. وقال: ألا من صبّار كريم، فإنّما هي أيام قلائل، ألا إنّه حرام عليكم أن تجدوا طعم الإيمان حتى تزهدوا في الدنيا. قال الراوي: وسمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: إذا تخلّى المؤمن من الدنيا سما ووجد حلاوة حبّ اللَّه فلم يشتغل بغيره. قال: وسمعته يقول: إنّ القلب إذا صفا ضاقت به الأرض حتّى يسمو (4) .

«وقتى خداوند خير بنده خود را بخواهد او را در دنيا زاهد مى گرداند، و در دين فقيه و دانا مى سازد، و او را به عيبهايش بينامى گرداند، و كسى كه اين صفات به او داده شود، خير دنيا و آخرت به او داده شده است.

و فرمود: كسى حق را از دربى طلب نكرده است بهتر از پارسايى در دنيا، و اين ضد آن چيزى است كه

ص: 656


1- وسائل الشيعه، ج11، باب62، ص314، حديث 12.
2- همان، حديث 13.
3- همان، حديث 16.
4- همان، باب62، ص312، حديث8.

دشمنان حق مى طلبند.

گفتم: فدايت شوم! از چه چيز؟ فرمود: «از رغبت در دنيا.»

و فرمود: آيا كسى نيست كه صبر كند و با كرامت باشد؟ آرى! دنيا روزهاى اندكى است. آرى! حرام است بر شما كه مزّه ايمان را بچشيدمگر اينكه در دنيا پارسايى پيشه سازيد.

راوى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

وقتى مؤمن خود را از تعلّقات دنيا برهاند، تعالى مى يابد و شيرينى محبّت خداوند را مى چشدو به غير او، خود را مشغول نمى گرداند.

مى گويد: شنيدم مى فرمود:

وقتى دل صفا يابد، زمين براى او تنگ مى شود تا اينكه به بالا رود.»

6 - سفيان بن عيينه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«كلّ قلب فيه شكّ أو شرك فهو ساقط، وإنّما أرادوا بالزهد في الدنيا لتفرغ قلوبهم للآخرة » (1).

«هر قلبى كه در آن شك يا شركى وجود داشته باشد، ساقط و فروافتاده است. به يقين پارسايان تنها به اين جهت پارسايى راخواستند كه قلبهاى شان براى آخرت، فارغ شود.»

7 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«إنّ علي بن الحسين عليه السلام قال: ألا وكونوا من الزاهدين في الدنيا الراغبين في الآخرة، ألا إنّ الزاهدين في الدنيا قد اتّخذوا الأرض بساطاً والتراب فراشاًوالماء طيباً وقرضوا من الدنيا تقريضاً » (2).

«على بن الحسين عليه السلام فرمود: از پارسايان در دنيا و رغبت كنندگان به آخرت باشيد. پارسايان در دنيا، زمين را گليم خود، و خاك را فرش، و آب را براى خود عطر قرار دادند، و از دنيا به طور كلّى بريدند و خود را از علايق آن رهانيدند.»

8 - عمرو بن سعيد بن هلال مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه: من هر چند سال يكبار شما را ملاقات مى كنم، پس به من چيزى سفارش كن كه به آن عمل كنم؟ فرمود:

«

اوصيك بتقوى اللَّه، والورع والاجتهاد، وإيّاك أن تطمح إلى من فوقك، وكفى بما قال اللَّه عزّ وجلّ لرسول اللَّه صلى الله عليه وآله :وَلَا تَمُدَّنَ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (3) ، وقال: وَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلَادُهُمْ (4)، فإن خفت ذلك فاذكر عيش رسول اللَّه صلى الله عليه وآله،

فإنّما كان قوته من الشعير، وحلواه من التمر، ووقوده من السعف إذا وجده، وإذا اصبت بمصيبة في نفسك أو مالك أو ولدك

ص: 657


1- وسائل الشيعه، ج11، باب62، ص312، حديث 7.
2- همان، حديث 9.
3- سوره طه، آيه 131.
4- سوره توبه، آيه 85.

فاذكر مصابك برسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فإنّ الخلائق لم يصابوابمثله قطّ » (1).

«تو را به تقواى الهى، ورع و كوشش سفارش مى كنم، و بر حذر باش از اينكه به بالاتر از خودت نظر كنى، و بس است دراين باره سخن خداوند خطاب به پيامبرش: «و هر گز چشمان خود رابه نعمتهاى مادى، كه به گروههايى از آنان داده ايم ، ميفكن؛ اينها شكوفه هاى زندگى دنياست.» وهمچنين سخن خداوند:«اموال و اولاد آنان تو را به شگفتى نيندازد.» پس اگر از اين ترسيدى، زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله را به يادآور كه خوراكش جو بود، وشيرينى اش خرما، و هيزم سوختش از چوب خرما اگر پيدا مى كرد، و اگر مصيبتى در جان يا مال يا فرزندانت به تو برسد، پس مصيبت ازدست دادن رسول خداصلى الله عليه وآله را بياد بياور كه همه مخلوقات تاكنون مصيبتى به مانند آن نديده اند.»

9 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: ما لي وللدنيا، إنّما مثلي كراكب رفعت له شجرة في يوم صائف، فقال تحتها ثمّ راح وتركها » (2).

«رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: مرا با دنيا چه كار؟ مثل من مانند آن سوارى است كه در روز گرم تابستان، درختى بر روى او سايه افكند، پس او در زير (سايه) آن كمى بخوابد و سپس آن را ترك

و به راه بيفتد.»

10 - حضرت على عليه السلام در وصيّت خود به محمّد بن حنفيّه فرمود:

«ولا مال أذهب للفاقة من الرضا بالقوت، ومن اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة، وتبوّء خفض الدعة، الحرص داع إلى التقحّم في الذنوب» (3) .

«هيچ مالى مانند راضى شدن به قُوت بر طرف كننده فقر نيست، و كسى كه اكتفا كند به آنچه كفاف او مى كند، به راحتى رسيده وسامان يافته و در آسايش قرار گرفته است. حرص انسان را به سوى فروافتادن در گناه فرا مى خواند.»

11 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ في كتاب علي: إنّما مثل الدنيا كمثل الحيّة ما ألين مسّها، وفي جوفها السمّ الناقع، يحذرها الرجل العاقل ويهوى إليها الصبي الجاهل» (4) .

در كتاب على عليه السلام آمده است: دنيا مانند مارى است كه ظاهرش بسيار نرم ولى در باطنش زهر كشنده است. انسان عاقل از آن حذرمى كند، امّا كودك نادان به سوى آن ميل مى كند.»

ص: 658


1- وسائل الشيعه، ج11، باب62، ص314، حديث 10.
2- همان، باب63، ص316، حديث 1.
3- همان، ص317، حديث 6.
4- همان، ص316، حديث 3.

12 - ابوالدرداء مى گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«من أصبح معافى في جسده، آمناً في سربه، عنده قوت يومه، فكأنّما خيّرت له الدنيا. يابن جعشم، يكفيك منها ما سدّ جوعتك، ووارى عورتك،فإن يكن بيت يكنّك فذاك، وإن يكن دابة تركبها فبخ بخ، وإلّا فالخبز وماء الجرّة، وما بعد ذلك حساب عليك أو عذاب» (1) .

«هركه صبح كند در حاليكه بدنش در عافيت، و راه زندگى اش در امنيّت بوده، وآذوقه روزش در نزدش باشد، گويا دنيا به او داده شده است. اى فرزند جعشم! از دنيا آنچه گرسنگى تو را سدّ كند،و عورتت را بپوشاند، كفايت مى كند. اگر خانه اى داشتى كه تو را (از سرما و گرما) بپوشاند كه چه خوب، و اگر مركبى داشتى كه سوار شوى چه بهتر، و گرنه نان و كوزه آبى بس است كه بيشتر از آن يا حساب دارد يا عذاب.»

13 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«الزهد بين كلمتين من القرآن، قال اللَّه تعالى: لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَاآتَاكُم (2)

)ومن لم يأس على الماضي ولم يفرح بالآتي فقد استكمل الزهد بطرفيه» (3)

«زهد و پارسايى در دو جمله قرآنى خلاصه شده است. خداوند فرمود است: «به آنچه از دست شما رفته دريغ و تأسّف نخوريد و به آنچه به شما رسيده شاد نشويد». پس هر كس بر گذشته تأسّف نخورد و به آينده خوشحال نشود، زهد را با هر دو طرفش به كمال رسانده است.»

حرص و طمع

دنيا همانند آب درياى شور است كه هرچه بيشتر بنوشى، بيشتر تشنه مى شوى شخص مؤمن مى داند كه دنيا زوال پذير و عمر آن محدود است واو بايد از همه اوقات و فرصت و توانايى خود استفاده كند تا در معامله با خداوند، بتواند بهشت برين براى خود بخرد،و اين باور مانع از اين مى شود كه شخص مؤمن به دنيا حرص بورزد. در روايات اهل بيت عليهم السلام حقيقت و ماهيّت دنيا ودورى از حرص دنيا، به خوبى معرفى شده است. پاره اى از آنها را باهم مى خوانيم:

1 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«أبعد ما يكون العبد من اللَّه عزّ وجلّ إذا لم يهمه إلّا بطنه وفرجه» (4) .

«دورترين حالتى كه بنده از خداوند متعال پيدا مى كند وقتى است كه او جز به شكم و شهوتش اهتمام

ص: 659


1- وسائل الشيعه، ج11، باب63، ص317، حديث 7.
2- سوره حديد، آيه 23.
3- وسائل الشيعه، ج11، باب63، ص317، حديث 10.
4- همان، باب64، ص318، حديث 2.

نورزد.»

2 - امام عليه السلام فرمود:

«حُرِمَ الحريص خصلتين ولزمته خصلتان: حُرم القناعة فافتقد الراحة، وحُرِم الرضا فافتقد اليقين» (1) .

«شخص حريص از دو خصلت محروم و به دو خصلت گرفتار است: از قناعت محروم شده، راحتى و آرامش را از دست مى دهد،و از رضا و خشنودى محروم شده و يقين را از دست مى دهد.»

3 - امام صادق عليه السلام از امام باقرعليه السلام روايت مى كند كه:

«مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القزّ كلّما ازدادت على نفسها لفّاً كان أبعد لها من الخروج حتى تموت غمّاً».

«مَثَل حريص به دنيا مثل كرم ابريشم است، هرچه بر دور خود بيشتر مى تند از راه خروج دورتر مى گردد تا اينكه از غم مى ميرد.»

نيز امام صادق عليه السلام فرمود:

«أغنى الغنى من لم يكن للحرص أسيراً. وقال: لا تُشْعِروا قلوبكم الاشتغال بما قد فات فتشغلوا أذهانكم عن الاستعداد لما لم يأتِ» (2) .

«بى نيازترين بى نياز، آن كسى است كه اسير حرص نباشد. و فرمود: دلهاى خود را به آنچه گذشته است مشغول نگردانيد و گرنه ذهن خود را از آمادگى براى آنچه نيامده است، باز خواهيد داشت.»

4 - امام على عليه السلام روايت مى كند كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«إنّ الدينار والدرهم أهلكا مَن كان قبلكم وهما مهلكاكم» (3)

«دينار و درهم بود كه گذشتگان را هلاك ساخت، و همين دو، شما را هم هلاك مى كند.»

5 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«بئس العبد عبد يكون له طمع يقوده، وبئس العبد عبد له رغبة تذلّه » (4).

«بدترين بنده، بنده اى است كه طمعى دارد كه او را رهبرى مى كند، و بدترين بنده كسى است كه رغبت و تمايلى دارد كه او را به ذلّت مى كشاند.»

6 - سعدان مى گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم كه: چه چيز ايمان را در بنده استوار مى گرداند؟ فرمود:

ص: 660


1- وسائل الشيعه، ج11، باب64، ص318، حديث 4.
2- همان، حديث 1.
3- همان، باب65، ص319، حديث 3.
4- همان، باب67، ص321، حديث 2.

«ورع و پروا از محارم خداوند.»

گفتم: چه چيز ايمان را از دل او بيرون مى كند؟ فرمود:

«طمع. (1)»

7 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«أتى رجل رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فقال: علّمني يا رسول اللَّه شيئاً، فقال: عليك باليأس ممّا في أيدي الناس فإنّه الغنى الحاضر. قال: زدني يا رسول اللَّه، قال:إيّاك والطمع فإنّه الفقر الحاضر » (2).

«مردى خدمت پيامبر خدا آمد و گفت: به من چيزى بياموز. حضرت فرمود: از آنچه در دست مردم است نااميد باش (دل مبند) و همين، بى نيازى و ثروت حاضر براى تو است. گفت: باز هم بياموز. فرمود: از طمع بپرهيز زيرا طمع فقر حاضر براى تواست.»

8 - امام رضاعليه السلام از پدرانش، از حضرت على عليه السلام روايت مى كند كه:

«

جاء خالد إلى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فقال: يا رسول اللَّه، أوصني وأقلّه لعلّي احفظ، فقال: اوصيك بخمس: باليأس ممّا في أيدي الناس فإنّه الغنى الحاضر،وإيّاك والطمع فإنّه الفقر الحاضر، وصلِّ صلاة مودّع، وإيّاك وما تعتذر منه، واحبّ لأخيك ما تحب لنفسك » (3).

«خالد نزد پيامبر خداصلى الله عليه وآله آمد و گفت: اى رسول خدا! به من سفارشى كن كه خلاصه باشد شايد آن را حفظ كنم. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: تو را به پنج چيز سفارش مى كنم: دل نبستن به آنچه در دست مردم است كه اين ثروت حاضر است، و پرهيز از طمع چون طمع فقرحاضر است، و نماز بخوان مانند كسى كه در حال وداع (از دنيا) است، و بپرهيز از كارى كه بايد از آن عذرخواهى كنى، و براى برادر خود دوست بدار آنچه را براى خود دوست مى دارى.»

زشتىِ بدزبانى، سفاهت و ستم

سعادت و خوشبختى از آن كسى است كه اخلاق خود را نيكو گرداند، و ارزش و اندازه خود را بداند، و به مردم انصاف روا دارد،حقوق آنان را بشناسد و به مردم أدا كند. تنها در چنين حالتى است كه انسان از آرامش نفسانى، روابط مستحكم و متين، نام نيك وحيثيّت و اعتبار، بهره مند مى شود، امّا انسان بد اخلاق هميشه از گناهى توبه نكرده كه مرتكب گناه ديگر مى شود و هميشه او رابدزبان، بدكردار، احمق و ستمگر نسبت به حقوق مردم مى يابى:

1 - امام باقرعليه السلام فرمود:

ص: 661


1- وسائل الشيعه، ج11، باب67، ص321، حديث 4.
2- همان، ص322، حديث 6.
3- همان، حديث 9.

«من قُسِّم له الخُرْق حُجِب عنه الإيمان » (1).

«هركه را نادانى و كودنى قسمت شود، ايمان از او پوشيده مى شود.»

2 - از امام صادق عليه السلام روايت شده:

«

إنّ سوء الخلق ليفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل » (2).

«بداخلاقى، عمل را تباه مى كند همانسان كه سركه عسل را فاسد مى كند.»

3 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«أوحى اللَّه عزّ وجلّ إلى بعض أنبيائه: الخلق السيء يفسد العمل كما يفسد الخلّ العسل » (3).

«خداوند متعال به برخى از پيامبرانش وحى فرمود كه اخلاق بد، عمل را چنان فاسد مى كند كه سركه، عسل را.»

4 - امام رضاعليه السلام، از پدرانش، از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت مى كند كه:

«

عليكم بحسن الخلق فإنّ حسن الخلق في الجنة لا محالة، وإيّاكم وسوء الخلق فإنّ سوء الخلق في النار لا محالة » (4).

«بر شما باد اخلاق نيك، زيرا نيك اخلاق، حتماً در بهشت است، و بپرهيزيد از بداخلاقى، زيرا بداخلاقى، حتماً در دوزخ است.»

5 - امام كاظم عليه السلام درباره دو مردى كه به همديگر دشنام مى دادند فرمود:

«البادي منهما أظلم ووزره ووزر صاحبه عليه ما لم يتعدّ المظلوم» (5) .

«آغازگر آن دو، ظالم تر است و گناه او و رفيقش بر دوش اوست مادامى كه مظلوم تجاوز نكرده باشد.»

6 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ السفه خلق لئيم يستطيل على من دونه، ويخضع لمن فوقه » (6).

«سفاهت اخلاق آدم پست است، بر پايين تر از خود دست درازى و ستم مى كند ودر مقابل بالاتر از خود فروتنى و خضوع و كرنش مى كند.»

7 - امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمود:

ص: 662


1- وسائل الشيعه، ج11، باب68، ص323، حديث 1.
2- همان، باب 69، حديث 1.
3- همان، ص324، حديث 5.
4- همان، حديث 7.
5- همان، باب70، ص325، حديث 1.
6- همان، ص326، حديث 4.

«

إنّ من شرّ عباد اللَّه من تُكْرَه مجالسته لفحشه » (1).

«بدترين بندگان خدا كسى است كه به خاطر بدزبانى و ناسزاگويى او، همنشينى با او ناپسند دانسته مى شود.»

8 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

شرّ الناس يوم القيامة الذين يُكْرَمُونَ اتّقاء شرّهم» (2) .

«در روز قيامت بدترين مردم كسانى هستند كه به خاطر فرار و دورى از شرارت شان، مورد احترام ديگران قرار مى گيرند.»

9 - ابوبصير مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:

«

من علامات شرك الشيطان الذي لا يشكّ فيه، أن يكون فحّاشاً لا يبالي ما قال ولا ما قيل فيه » (3).

«از نشانه هاى غير قابل ترديد مشاركت شيطان در اخلاق كسى اين است كه ناسزا گو و دشنام دهنده باشد، نه از آنچه خود گفته باكى داشته باشد و نه از آنچه درباره او گفته مى شود.»

10 - امام باقرعليه السلام مى گويد كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله به عائشه فرمود:

«

يا عائشة، إنّ الفحش لو كان مثالاً لكان مثال سوء » (4).

«اى عائشه! اگر فحش و دشنام، تمثالى بود، قطعاً تمثال بدى مى بود.»

11 - سماعه مى گويد: وارد بر امام صادق عليه السلام شدم. امام سخن را آغاز نمود و به من گفت:

«يا سماعة، ما هذا الذي كان بينك وبين جمّالك؟ إيّاك أن تكون فحّاشاً أو سخّاباً أو لعّاناً. فقلت: واللَّه لقد كان ذلك انّه ظلمني، فقال: إن كان ظلمك لقدأربيت عليه، إنّ هذا ليس من فعالي ولا آمر به شيعتي، استغفر ربّك ولا تعد. قلت: استغفر اللَّه ولا أعود » (5).

«اى سماعه! اين چه رفتارى بود بين تو و شتربانت؟ بپرهيز از اينكه دشنام دهنده، عربده كش ونفرين گر باشى.» گفتم: اين به خاطر ظلمى بود كه او بر من كرده بود. فرمود: «اگر او ظلم كرده بود تو هم كه با او برابر آمدى. اين روش از كردار من نيست وشيعيانم را هم بر آن فرمان نمى دهم. از خدايت آمرزش بخواه و ديگر تكرار نكن.» گفتم: از خدا آمرزش مى طلبم و ديگر آن كار راتكرار نمى كنم.

12 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ النبيّ صلى الله عليه وآله قال في وصيّته لعليّ عليه السلام: يا عليّ، أفضل الجهاد من أصبح لا يهمّ بظلم أحد. يا عليّ،

ص: 663


1- وسائل الشيعه، ج11، باب70، ص326، حديث 5.
2- همان، باب 70، حديث 7.
3- همان، باب 71، ص327، حديث 1.
4- همان، حديث 5.
5- همان، ص328، حديث 7.

من خاف الناس لسانه فهو من أهل النار. يا عليّ،شرّ الناس من أكرمه الناس اتّقاء فحشه وأذى شرّه. يا عليّ، شرّ الناس من باع آخرته بدنياه وشرّ منه من باع آخرته بدنيا غيره » (1).

«در وصيّت پيامبرصلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام آمده است: اى على! برترين جهاد اين است كه كسى صبح كند امّا قصد ظلم برهيچ كسى را نداشته باشد. اى على! كسى كه مردم از زبانش مى ترسند، او از اهل آتش است. اى على! بدترين مردم كسى است كه مردم ازجهت دورى از ناسزاگويى و شرارتش، احترامش مى كنند. اى على! بدترين مردم كسى است كه آخرتش را به دنيايش بفروشد، و بدتر از آن كسى است كه آخرتش را براى دنياى ديگران بفروشد.»

13 - عمرو بن نعمان جعفى مى گويد: امام صادق عليه السلام دوستى داشت كه از آن حضرت جدا نمى شد. روزى آن شخص به غلامش گفت: اى فرزند زن بدكاره كجا بودى؟ امام عليه السلام دستش را بلند كرد و به پيشانى اش زد وفرمود:

«سبحان اللَّه تقذف امّه، قد كنتُ أرى أنّ لك ورعاً، فإذا ليس لك ورع.

«سبحان اللَّه! مادرش را متّهم مى كنى؟ من فكر مى كردم تو تقوا دارى ولى معلوم مى شود كه پروا وتقوا ندارى.»

گفت: فدايت گردم! مادر او سندى و مشرك است. حضرت فرمود:

«

أمَا علمت أنّ لكلّ امّة نكاحاً، تنح عنّي». فما رأيته يمشي معه حتى فرّق بينهما الموت» (2)

«آيا نمى دانى كه هر ملّتى براى خود سنّت ازدواجى دارد. از من دور شو.»

از آن پس نديدم كه امام با آن مرد راه برود تا اينكه مرگ بين آنان جدايى انداخت.

14 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«

إنّ أسرع الخير ثواباً البرّ، وإنّ أسرع الشرّ عقوبة البغي، وكفى بالمرء عيباً أن يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه، أو يعيّر الناس بما لا يستطيع تركه، أو يؤذي جليسه بما لا يعنيه» (3) .

«سريع ترين خير از جهت ثواب، نيكوكارى است و سريع ترين شرّ از جهت كيفر، ظلم و سركشى است، و كفايت مى كند در عيب انسان كه توجّه كند به آن عيبهايى از مردم كه در خود آنها را ناديده مى گيرد، و يا خورده بگيرد بر مردم آنچه را كه خودش طاقت ترك آن راندارد، يا اذيّت كند همنشين خود را به آنچه به وى ربطى ندارد.»

15 - امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل مى كند كه در وصيّت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به حضرت على عليه السلام آمده است:

ص: 664


1- وسائل الشيعه، ج11، باب71، ص328، حديث 11.
2- همان، باب73، ص330، حديث 1.
3- همان، باب74، ص332، حديث 5.

«يا عليّ، أربعة أسرع شيء عقوبة: رجل أحسنت إليه فكافأك بالإحسان إساءة، ورجل لا تبغي عليه وهو يبغي عليك، ورجل عاهدته على أمر فوفيت له وغدر بك، ورجل وصل قرابته فقطعوه » (1).

«اى على! چهار چيز است كه مجازات آنها سريعتر از چيزهاى ديگر است:

1 - كسى كه به او احسان كرده اى امّا او احسانت را به بدى جبران مى كند.

2 - كسى كه تو به او ستم نكرده اى امّا او به تو ستم مى كند.

3 - كسى كه با او پيمان بسته باشى و تو به عهدت و فا كنى امّا او به تو نيرنگ بزند.

4 - كسى كه تو با او صله رحم كنى امّا او قطع رَحِم كند.»

16 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

لو بغى جبل على جبل لجعل اللَّه الباغي منهما دكّاً » (2).

«اگر كوهى بر كوهى ظلم و تجاوز كند، خداوند متجاوز را درهم مى كوبد.»

17 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«اتّقوا الظلم فإنّه ظلمات يوم القيامة » (3).

«از ستم بپرهيزيد كه ستم ظلمات و تاريكيهاى روز قيامت است.»

18 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

ما من مظلمة أشدّ من مظلمة لا يجد صاحبها عليها عوناً إلّا اللَّه » (4).

«هيچ مظلوميّتى سخت تر از مظلوميّت كسى نيست كه بر مظلوميّتش ياورى جز خدا پيدا نكند.»

19 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«

من ظلم مظلمة اخذ بها في نفسه أو في ماله أو في ولده » (5).

«كسى كه ستمى مرتكب شود، درجان، مال و يا فرزندش مجازات خواهد شد.»

20 - امام صادق عليه السلام درباره آيه: (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ (6) فرمود:

«

قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة » (7).

«پلى بر صراط است كه بنده اى كه ظلمى روا داشته، نمى تواند از آن گذر كند.»

21 - امام باقرعليه السلام فرمود:

ص: 665


1- وسائل الشيعه، ج11، باب74، ص333، حديث 7.
2- همان، باب74، ص334، حديث 10.
3- همان، باب77، ص338، حديث 2.
4- همان، حديث 1.
5- همان، حديث 4.
6- سوره فجر، آيه 14.
7- وسائل الشيعه، ج11، باب77، ص338، حديث 5.

«

لمّا حضر علي بن الحسين عليه السلام الوفاة ضمّني إلى صدره ثمّ قال: يا بنيّ، اوصيك بما أوصاني به أبي حين حضرته الوفاة وبما ذكر أنّ أباه أوصاه به قال: يابنيّ، إيّاك وظلم من لايجد عليك ناصراً إلّا اللَّه» (1) .

«وقتى على بن الحسين عليه السلام را دم مرگ فرارسيد، مرا در آغوش گرفت وفرمود: فرزندم! تو رابه چيزى وصيّت مى كنم كه پدرم در هنگام مرگ مرا به آن وصيّت كرد وگفت: پدرش به او وصيّت كرده است و آن اينكه: پسرم! بپرهيز ازظلم بر كسى كه در برابر تو هيچ ياورى غير از خدا نمى يابد.»

22 - على بن سالم روايت مى كند كه از امام صادق عليه السلام شنيده است كه مى فرمود:

«إنّ اللَّه عزّ وجلّ يقول: وعزّتي وجلالي لا اجيب دعوة مظلوم دعاني في مظلمة ظُلِمها ولأحد عنده مثل تلك المظلمة » (2).

«خداوند متعال مى فرمايد: «سوگند به عزّت و جلالم، اجابت نكنم دعاى مظلومى را كه به او ظلم شده است در حاليكه او نيزمثل همين ظلم را درباره ديگرى روا داشته است.»

23 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

إنّي لَعَنْتُ سبعاً لعنهم اللَّه، وكلّ نبي مجاب، قيل: ومن هم يا رسول اللَّه؟ قال: الزائد في كتاب اللَّه، والمكذّب بقدر اللَّه، والمخالف لسنّتي،والمستحلّ من عترتي ما حرّم اللَّه، والمسلّط بالجبروت ليعزّ من أذلّ اللَّه ويذلّ من أعزّ اللَّه، والمستأثر على المسلمين بفيئهم منتحلاً له، والمحرّم ما أحلّ اللَّه عزّوجلّ » (3).

«من هفت كس را لعنت كرده ام كه خدا و هر پيامبر اجابت شده نيز آنها را لعنت كرده است. گفته شد يا رسول اللَّه! آنها كيانند؟فرمود: آنكه در كتاب خدا اضافه كند، آنكه قَدَر خدا را تكذيب نمايد؟ آنكه با سنّت من مخالفت كند، آنكه حلال بداند درباره عترت من آنچه را كه خدا حرام كرده است، آنكه از روى زور بر مردم حكومت كند وبخواهد عزيز كند كسى را كه خدا خوارش ساخته، يا خوار كندكسى را كه خدا عزيزش داشته است، آنكه سهميّه مسلمين را به خود اختصاص دهد، و آنكه حرام كند آنچه را خداوند حلال كرده است.»

توبه و شرايط آن

شيطان انسان را وسوسه مى كند و او مرتكب گناه مى شود پس اگر اقدام به توبه كرد و از گناه خود قبل از سپرى شدن هفت ساعت،استغفار نمود، خداوند هم او را مى بخشد، ولى توبه هم شرايطى دارد كه مهمترين آنها عبارتنداز: پشيمان شدن از گناه، تصميم برترك آن، اصلاح آنچه به وسيله گناه تباه شده است، مانند برگرداندن حقوق مردم، قضاى واجبات فوت شده و...

ص: 666


1- وسائل الشيعه، ج11، باب 77، ص339، حديث 6.
2- همان، ص340، حديث 11.
3- همان، ص341، حديث 17.

در توبه سفارشها و آدابى وجود دارد كه در احاديث شريف آمده وپاره اى از آنها را نقل مى كنيم و از خداوند مى خواهيم كه به ماتوفيق عمل به آنها را عنايت فرمايد:

1 - معاويه بن وهب مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«إذا تاب العبد توبة نصوحاً أحبّه اللَّه فستر عليه في الدنيا والآخرة، قلت: وكيف يستر عليه؟ قال: ينسي ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب، ويوحي إلى جوارحه: اكتمي عليه ذنوبه، ويوحي إلى بقاع الأرض: اكتمي ما كان يعمل عليك من الذنوب، فيلقى اللَّه حين يلقاه وليس شيء يشهد عليه بشيء من الذنوب » (1).

«اگر بنده اى توبه خالص كند خداوند او را گرامى داشته و در دنيا و آخرت، گناهانش را بپوشاند. گفتم: چگونه بر اومى پوشاند؟فرمود: خداوند فراموشى مى دهد دو فرشته اش را از آنچه براى او از گناهان نوشته اند، و به اعضاى بدنش وحى مى كند كه گناهانش را كتمان كنند، و به اطراف زمين وحى مى كند كه مخفى كنيد آن گناهانى را كه بر روى شما انجام داده است. پس او خدا را ملاقات مى كند در حاليكه چيزى نيست كه به گناهان او شهادت دهد.»

2 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنّكم روائح الذنوب » (2).

«خود را با استغفار عطرآگين سازيد تا بوهاى گناهان شما را رسوا نسازد.»

3 - از امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت شده است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«أربع من كن فيه كان في نور اللَّه الأعظم: من كان عصمة أمره شهادة أن لا إله إلّا اللَّه وأني رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، ومن إذا أصابته مصيبة قال: إِنّا للَّهِ ِ وَإِنّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ، ومن إذا أصاب خيراً قال: الحمد للَّه ربّ العالمين، ومن إذا أصاب خطيئة قال: استغفر اللَّه وأتوب إليه» (3).

«چهار چيز است كه در هر كس باشد، در نور اعظم خداوند قرار مى گيرد:

1 - هركه اساس زندگى او شهادت به يگانگى خدا و رسالت من باشد.

2 - كسى كه اگر مصيبتى به او رسد « انّا للَّه وانّا اليه راجعون » بگويد.

3 - كسى كه اگر خيرى به او رسد « الحمد للَّه ربّ العالمين » بگويد.

4 - و كسى كه اگر خطايى مرتكب شود، « استغفر اللَّه واتوب اليه » بگويد.»

4 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«صاحب اليمين أمير على صاحب الشمال، فإذا عمل العبد سيّئة قال صاحب اليمين لصاحب الشمال:

ص: 667


1- وسائل الشيعه، ج11، باب86، ص356، حديث 1.
2- همان، باب85، حديث 17.
3- همان، حديث 18.

لاتعجل وانظره سبع ساعات، فإن مضت سبع ساعات ولم يستغفر، قال: اكتب فما أقلّ حياء هذا العبد » (1).

«فرشته سمت راست، فرمانرواى فرشته سمت چپ است، پس اگر بنده اى گناهى انجام دهد، فرشته سمت راست به فرشته سمت چپ مى گويد: عجله نكن و او را هفت ساعت مهلت بده، پس اگر هفت ساعت بگذرد و او توبه نكند مى گويد: بنويس. چقدر حياى اين بنده كم است.»

5 - عبداللَّه بن محمّد جعفى مى گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله والاستغفار لكم حصنين حصينين من العذاب، فمضى أكبر الحصنين وبقي الاستغفار، فأكثروا منه فإنّه ممحاة للذنوب، قال اللَّه عزّوجلّ: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (2)» (3).

«وجود پيامبر خداصلى الله عليه وآله و استغفار براى شما دو دژ محكم نگهدارنده از عذاب بودند. اكنون بزرگترين آن دو دژ رفته است واستغفار باقى مانده است، پس بسيار استغفار كنيد كه گناهان را محو مى كند، خداوند در قرآن فرموده است: «ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوندا آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و (نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند.»

6 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«طوبى لمن وجد في صحيفة عمله يوم القيامة تحت كلّ ذنب استغفر اللَّه » (4).

«خوشا به حال كسى كه در روز قيامت در صحيفه اعمالش در زير هر گناهى، «استغفر اللَّه» را بيابد.»

7 - ابان بن تغلب مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«ما من عبد أذنب ذنباً فندم عليه، إلّا غفر اللَّه له قبل أن يستغفر، وما من عبد أنعم اللَّه عليه نعمة فعرف أنّها من عند اللَّه إلّا غفر اللَّه له قبل أن يحمده» (5) .

«هيچ بنده اى نيست كه گناهى مرتكب شود و از آن پشيمان شود مگر اينكه خداوند او را پيش از اينكه استغفار كند، مى بخشد، وهيچ بنده اى نيست كه خداوند نعمتى به او بدهد و او بداند و بفهمد كه آن نعمت از جانب خداوند است مگر اينكه خداوند او را ببخشد قبل ازآنكه حمد و ستايش خدا را بجا آورد.»

8 - عباس، غلام امام رضاعليه السلام مى گويد: شنيدم از حضرت رضاعليه السلام كه مى فرمود:

«المستتر بالحسنة يعدل سبعين حسنة، والمذيع بالسيّئة مخذول، والمستتر بالسيّئة مغفور له»( (6) .

ص: 668


1- وسائل الشيعه، ج11، باب85، ص355، حديث 16.
2- سوره انفال، آيه 33.
3- همان، ص354، حديث 12.
4- همان، ص355، حديث 14.
5- همان، باب83، ص349، حديث 4.
6- وسائل الشيعه، ج11، باب84، ص350، حديث 1.

«كسى كه حسنه خود را كتمان كند، حسنه اش با هفتاد حسنه برابرى مى كند، وكسى كه گناه را آشكار و اشاعه نمايد خوار مى گردد،و كسى كه كار بدش را كتمان كند مورد آمرزش قرار مى گيرد.»

9 - ابوحمزه ثمالى مى گويد: امام على بن الحسين عليه السلام فرمود:

«عجباً للمتكبّر الفخور الذي كان بالأمس نطفة، ثمّ هو غداً جيفة»( (1) .

«از آدم متكبر فخرفروش در عجبم كه ديروز نطفه بوده است، سپس فردا او مردارى خواهد بود.»

10 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«آفة الحسب الافتخار » (2).

«آفت شرف، افتخار كردن است.»

11 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«كان رجل في الزمن الأوّل طلب الدنيا من حلال فلم يقدر عليها، وطلبها من حرام فلم يقدر عليها، فأتاه الشيطان فقال له: ألا أدلّك على شيء تكثر به دنياك وتكثر به تبعك؟ فقال: بلى، قال: تبتدع ديناً وتدعو الناس إليه، ففعل فاستجاب له الناس وأطاعوه، فأصاب من الدنيا. ثمّ إنّه فكّر فقال: ما صنعت؟ابتدعت ديناً ودعوت الناس إليه، ما أرى لي من توبة إلّا أن آتي من دعوته إليه فأردّه عنه، فجعل يأتي أصحابه الذين أجابوه، فيقول: إنّ الذي دعوتكم إليه باطل،وإنّما ابتدعته، فجعلوا يقولون: كذبت هو الحقّ، ولكنّك شككت في دينك، فرجعت عنه، فلمّا رأى ذلك عمد إلى سلسلة فوتد لها وتداً ثمّ جعلها في عنقه، قال:لا احلّها حتى يتوب اللَّه عزّ وجلّ عليَّ، فأوحى اللَّه عزّ وجلّ إلى نبي من الأنبياء: قل لفلان: وعزّتي لو دعوتني حتى تنقطع أوصالك ما استجبت لك حتى تردّ من مات على ما دعوته إليه فيرجع عنه » (3).

«در زمان گذشته مردى بود كه دنيا را از راه حلال طلب مى كرد و به آن دست پيدا نمى كرد، از راه حرام دنيا را طلب كرد و به آن دست پيدا نكرد، پس شيطان به سراغ او آمد و گفت: آيا تو را راهنمايى كنم به آنچه بواسطه آن دنيايت افزون و پيروانت زياد شود؟ گفت:آرى. گفت: آيينى را بدعت بگذار ومردم را به سوى آن فراخوان. پس آن شخص نيز چنين كرد و مردم او را اجابت كردند و از او اطاعت نمودند. پس از دنيا به آنچه مى خواست رسيد. سپس او فكر كرد و گفت: چه كارى بود كردم؟ آيينى را اختراع و بدعت كردم و مردم را به سوى آن دعوت كردم. گمان نمى كنم براى من توبه اى باشد مگر

ص: 669


1- همان، باب75، ص334، حديث 1.
2- همان، ص335، حديث 3.
3- همان، باب79، ص343، حديث 1.

اينكه بروم و هركه را به آن آيين دعوت كرده ام از آن برگردانم. پس مى آمد به نزد كسانى كه او را اجابت كرده بودند و مى گفت: آنچه من شما رابه آن خوانده بودم باطل بوده و من آن را بدعت و اختراع كرده بودم، ولى ايشان مى گفتند: دروغ مى گويى، همان حق است، و لكن تو دردينت به شك افتاده اى و از آن برگشته اى. او چون چنين ديد خود را از گردن به زنجيرى كه با ميخ به ستونى كوبيده بود بست وگفت: زنجيراز گردنم باز نكنم تا خداوند توبه ام را بپذيرد، خداوند به يكى از پيامبرانش وحى كرد: به فلانى بگو، به عزّتم سوگند اگر مرا بخوانى تا جايى كه اعضاى بدنت قطع شود تو را اجابت نكنم مگر اينكه باز گردانى هركه را كه مرده است، بر آنچه توبه آن دعوت كرده بودى تا از آن راه باطل برگردد.»

12 - از امام رضاعليه السلام از پدرانش، از پيامبر خداصلى الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود:

«

إنّ اللَّه غافر كلّ ذنب إلّا من أحدث ديناً، ومن اغتصب أجيراً أجره، أو رجل باع حرّاً » (1).

«خداوند هر گناهى را مى بخشد مگر كسى را كه دينى ايجاد كرده، و كسى كه اجرت اجير خود را غصب نموده، و كسى كه شخص آزادى را فروخته است.»

13 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«العامل بالظلم والمعين له والراضي به شركاء ثلاثتهم » (2).

«ستمگر، كمك كننده او، وشخص راضى به آن ظلم، هر سه نفر شريك هستند.»

14 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«من عذر ظالماً بظلمه سلّط اللَّه عليه من يظلمه، فإن دعا لم يستجب له، ولم يأجره اللَّه على ظلامته » (3).

«هركه ظالمى را در ظلمش معذور بدارد (و از او دفاع كند) خداوند كسى را بر او مسلّط مى كند كه به او ظلم كند، پس اگردعا كند، اجابت نمى شود و بر مظلوميّتش نيز خداوند اجرى نمى دهد.»

15 - امام صادق عليه السلام از حضرت پيامبر نقل مى كند كه خداوند فرموده است:

«من أذنب ذنباً فعلم أنّ لي أن اعذّبه وأنّ لي أن أعفو عنه عفوت عنه » (4).

«اگر كسى گناه كند و آگاه باشد به اين كه من مى توانم او را عذاب كنم و مى توانم او را ببخشم، او را خواهم بخشيد.»

16 - عمرو بن عثمان از برخى از اصحابش روايت مى كند كه شنيده است امام صادق عليه السلام مى فرمود:

ص: 670


1- وسائل الشيعه، ج11، باب79، ص344، حديث 2.
2- همان، ج11، باب80، ص334، حديث 1.
3- همان، ص345، حديث 2.
4- همان، باب82، ص348، حديث 8.

«إنّ الرجل ليذنب الذنب فيدخله اللَّه به الجنّة». قال الراوي: يدخله اللَّه بالذنب الجنّة؟ قال: نعم، إنّه يذنب فلا يزال خائفاً ماقتاً لنفسه فيرحمه اللَّه فيدخله الجنة » (1).

«گاهى انسان گناه مى كند پس خدا او را به واسطه آن وارد بهشت مى كند.» راوى گفت: آيا او را بواسطه گناه وارد بهشت مى كند؟ فرمود: «بلى، او گناه مى كند امّا همچون از خدا مى ترسد و خود را سرزنش مى كند پس خداوند اورا بخشيده و وارد بهشت مى كند.»

17 - كميل بن زياد مى گويد: به حضرت على عليه السلام گفتم: بنده گناه مى كند پس از خدا آمرزش مى خواهد آيا بخشيده مى شود؟ فرمود:

«يابن زياد، التوبة». قلت: ليس؟ قال: لا. قلت: كيف؟ قال:

إنّ العبد إذا أصاب ذنباً قال: استغفر اللَّه بالتحريك. قلت: وما التحريك؟ قال:الشفتان واللسان يريد أن يتبع ذلك بالحقيقة. قلت: وما الحقيقة؟ قال: تصديق القلب وإضمار أن لا يعود إلى الذنب الذي استغفر منه. قلت: فإذا فعلت ذلك فأنا من المستغفرين؟ قال: لا، لأنّك لم تبلغ إلى الأصل بعد. قلت: فأصل الاستغفار ما هو؟ قال: الرجوع إلى التوبة عند الذنب الذي استغفرت منه، وهي أوّل درجة العابدين، وترك الذنب والاستغفار اسم واقع لستّة معان » (2).

«اى ابن زياد! بايد توبه كند.» گفتم: مگر توبه نيست؟ فرمود: «نه.» گفتم: چگونه؟ فرمود: «بنده هنگامى كه مرتكب گناه مى شود، استغفار مى كند با حركت دادن.» گفتم: حركت دادن چيست؟ فرمود: «زبان و لبها را حركت مى دهد ومى خواهد آن را به حقيقت دنبال كند.» گفتم: حقيقت چيست؟ فرمود: «تصديق قلبى و قصد اينكه به آن گناهى كه از آن استغفار كرده باز نگردد.» گفتم: آيا وقتى چنين كردم از استغفار كنندگان خواهم بود؟ فرمود: «نه، چون هنوز به اصل آن نرسيده اى.» گفتم: پس اصل استغفار چيست؟ فرمود: «رجوع به توبه از گناهى كه از آن استغفار كرده اى و اين اوّلين درجه عابدان است و ترك گناه و استغفار اسمى است كه براى شش معنى نهاده شده است...».

18 - كسى در محضر حضرت على عليه السلام «استغفر اللَّه» گفت. امام فرمود:

«

ثكلتك امّك، أتدري ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلّيّين وهو اسم واقع على ستّة معان:أوّلها الندم على ما مضى، والثاني العزم على ترك العود إليه أبداً، والثالث أن تؤدّي إلى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى اللَّه عزّ وجلّ أملس ليس عليك تبعة، والرابع: أن تعمد إلى كلّ فريضة عليك ضيّعتها فتؤدّي حقّها، والخامس أن تعمد إلى اللحم الذي نبت على السحت فتذيبه بالأحزان حتى يلتصق الجلد بالعظم (وينشو) بينهما لحم جديد، والسادس أن تذيق الجسم ألم الطاعة كما أذقته حلاوة

ص: 671


1- وسائل الشيعه، ج11، باب83ص249، حديث 2.
2- همان، باب87، ص361، حديث 5.

المعصية فعند ذلك تقول استغفر اللَّه » (1).

«مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى كه استغفار چيست؟ استغفار درجه بلند پايگان است، وآن شش مرحله دارد: اوّلين آنهاپشيمانى از گذشته است. دوّم تصميم بر بازنگشتن به گناه است. و سوّم اين است كه حقوق مردم را بپردازى تا صاف و پاك فارغ از حق ديگران خداى را ملاقات كنى، وچهارم اينكه هر واجبى را كه ترك كرده اى ادا نمايى، و پنجم تلاش كنى آن گوشتى كه بر گناه روييده، باتحمّل حزن و اندوه، آن را ذوب كنى تا آنجا كه پوست به استخوان بچسبد و بين آن دو گوشت جديد برويد. وششم اينكه رنج طاعت وعبادت را بر بدنت بچشانى همانطور كه شيرينى معصيت را بر او چشانده اى پس از انجام اين مراحل بگو: استغفر اللَّه.»

19 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله كان يتوب إلى اللَّه ويستغفره في كلّ يوم وليلة مأة مرّة من غير ذنب، إنّ اللَّه يخصّ أولياءه بالمصائب ليأجرهم عليها من غيرذنب » (2).

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله در هر شب و روز، بدون گناه، يكصد بار توبه مى كرد واز خدا مغفرت مى خواست. خداوند براى دوستان خود،بدون اينكه گناهى انجام بدهند، مصيبتها و رنجهايى قرار داده است تا در مقابل، به آنها پاداش بدهد.»

چگونه توبه كنيم و چگونه از پروردگار آمرزش بخواهيم؟

توبه آداب خاصى دارد كه اگر شخص توبه كننده به آنها عمل كند، به استجابت نزديكتر خواهد بود. در روايات ذيل بخشى از اين آداب را مى خوانيم؛ مانند: وقت توبه و طلب آمرزش كه در سحر باشد وبلافاصله بعداز ارتكاب گناه يا در همان روز و در هنگام طلوع فجر و غروب خورشيد انجام شود، و هر زمانى كه از او گناهى سرزند، استغفار كند هر چند آن گناه بارها هم از او تكرار شده باشد وهر چند بعداز بيست سال، وهر موقعى كه مصيبتى بر انسان وارد مى شود هم بايد استغفار كند، زيرا آن مصيبت يكنوع يادآورى وهشدار براى اوست، و شخص مؤمن از فرصتها استفاده مى كند و استغفار مى جويد و عمل صالح انجام مى دهد پيش از آنكه فرصت فوت شود، و مستحبّ است در هر روز هفتاد بار استغفار كند، مخصوصاً در زمانى كه علايم مرگ هم در وجود او بروز مى يابد، و شخص مؤمن همواره خويشتن را مورد محاسبه و ارزيابى قرار مى دهد تا توبه كند، زيرا او بخوبى آگاه است كه ايام عمر او چگونه مى گذرد ولذا

ص: 672


1- وسائل الشيعه، ج11، باب87، ص361، حديث 4.
2- همان، باب92، ص368، حديث 5.

هميشه استغفار و توبه و انجام عمل صالح را ادامه مى دهد، مخصوصاً وقتى كه عمر او به 40 سالگى برسد، امّا در پنجاه سالگى بايد طورى خود را محاسبه كند كه گويا در حالت احتضار است.

شخص مؤمن هميشه، پس از ارتكاب بديها به كارهاى نيك روى مى آورد، و بر انجام عمل صالح حرص مى ورزد، زيرا مى داند كه عملش از او جدا نمى شود در آن زمان كه مال، ثروت وفرزند همگى از او جدا مى شوند. شخص مؤمن سخت مى ترسد از اينكه پرونده اعمالش به حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عرضه شود و لذا در راه خير تمام تلاش و كوشش خود را به كار مى بندد:

1 - پيامبر خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«

إنّ للَّه فضولاً من رزقه ينحله من شاء من خلقه، واللَّه باسط يده عند كلّ فجر لمذنب الليل هل يتوب فيغفر له، ويبسط يده عند مغيب الشمس لمذنب النهار هل يتوب فيغفر له » (1).

«خداوند زياده هايى در رزق قرار داده كه آنها را مى بخشد به هركه اراده كند از خلقش، و خداوند در هر سپيده دمى دست خود رابراى گناهكار شب باز مى كند كه آيا او توبه مى كند تا او را بيامرزد، وهمچنين در هنگام غروب آفتاب دست رحمت خود را براى گناهكار درروز باز مى كند كه آيا توبه مى كند تا او را ببخشد.»

2 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه يحبّ العبد المفتن التوّاب ومن لا يكون ذلك منه كان أفضل » (2).

«خداوند بنده امتحان شده توبه كننده را دوست دارد و اگر كسى گناه نكند

تا احتياج به توبه هم پيدا نكند بهتر است.»

3 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«

إنّ المؤمن ليذنب الذنب فيذكر بعد عشرين سنة، فيستغفر منه فيغفر له، وإنّما يذكره ليغفر له، وإنّ الكافر ليذنب الذنب فينساه من ساعته » (3).

«مؤمن گناهى را مرتكب مى شود و بعداز 20 سال به ياد مى آورد و استغفار مى كند و خدا هم او را مى بخشد. به يقين او كه به يادمى آورد براى اين است كه آمرزيده شود. امّا كافر مرتكب گناه مى شود ولى از همان لحظه فراموش مى كند.»

ص: 673


1- وسائل الشيعه، ج11، باب86، ص359، حديث 11.
2- همان، باب89، ص363، حديث 2.
3- همان، باب90، ص365، حديث 2.

4 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ اللَّه إذا أراد بعبد خيراً فأذنب ذنباً أتبعه بنقمة ويذكّره الاستغفار » (1) .

«خداوند اگر خير بنده اى را بخواهد، وقتى كه او گناهى مرتكب مى شود، وى را گرفتار مصيبتى مى كند تا آمرزش خواستن واستغفار كردن را به يادش بياورد.»

5 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يتوب إلى اللَّه عزّ وجلّ في كلّ يوم سبعين مرّة . قال الراوي: أكان يقول: استغفر اللَّه وأتوب إليه؟ قال: لا، ولكن كان يقول: أتوب إلى اللَّه. قال الراوي: إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله كان يتوب ولا يعود ونحن نتوب ونعود، قال: اللَّه المستعان » (2).

«پيامبر خداصلى الله عليه وآله در هر روز، هفتاد بار به سوى خدا توبه مى كرد (يعنى به سوى او بازمى گشت).» راوى گفت:آيا آن حضرت «استغفر اللَّه واتوب اليه» مى گفت؟ فرمود: «نه، ولى مى گفت: «اتوب إلى اللَّه.» راوى گفت:پيامبر خدا وقتى كه به سوى خدا روى مى آورد ديگر از او، روى برنمى گردانيد امّا ما پس از روى آوردن به خدا دوباره از او باز مى گرديم.حضرت فرمود: «از خداوند بايد يارى خواسته شود.»

6 - امام باقر و يا امام صادق عليهما السلام فرمود:

«إنّ اللَّه عزّ وجلّ قال لآدم عليه السلام: جعلت لك أنّ من عمل من ذرّيّتك سيّئة ثمّ استغفر غفرت له، قال: يا ربّ زدني؟ قال: جعلت لهم التوبة أو بسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه. قال: يا رب حسبي » (3).

«خداوند عزّ وجلّ به آدم گفت: من براى تو قرار دادم كه اگر كسى از نسل تو، گناهى مرتكب شد سپس استغفار جست، من او رامى بخشم. آدم گفت: پروردگارا! بيشتر كن. خداوند فرمود: براى آنان توبه قرار دادم، يا گستردم براى ايشان توبه را تا زمانى كه جان به گلوبرسد. آدم گفت: پروردگارا! مرا بس است.»

7 - امام باقرعليه السلام فرمود:

«إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله دعا رجلاً من اليهود وهو في السياق إلى الإقرار بالشهادتين فأقرّ بهما ومات، فأمر الصحابة أن يغسّلوه ويكفّنوه ثمّ صلّى عليه، وقال:الحمد للَّه الذي أنجى بي اليوم نسمة من النار » (4).

«پيامبر اسلام مردى از يهود را كه در حال جان دادن بود، دعوت كرد كه اقرار به شهادتين كند پس او اقرار كرد و مُرد. پيامبرصحابه را دستور داد كه او را غسل دهند و كفن كنند، سپس بر او نماز خواند و

ص: 674


1- همان، حديث 3.
2- وسائل الشيعه، ج11، باب92، ص367، حديث 1.
3- همان، باب 93، ص369، حديث 1.
4- همان، باب 96، ص372، حديث 8.

فرمود: ستايش خدايى را كه امروز به خاطر من، بنده اى را ازآتش نجات بخشيد.»

8 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

إنّ اللَّه عزّ وجلّ إذا أراد أن يصيب أهل الأرض بعذاب قال: لولا الذين يتحابّون بجلالي، ويعمرون مساجدي، ويستغفرون بالأسحار، لأنزلت عذابي » (1).

«خداوند وقتى بخواهد اهل زمين را عذابى برساند مى فرمايد: اگر نبود كسانى كه به خاطر جلال من به همديگر محبّت مى ورزند،و مساجدم را آباد مى كنند، و در سحرها استغفار مى جويند، عذاب خود را نازل مى كردم.»

9 - حفص بن غياث مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

«

إن قدرت أن لا تُعرف فافعل، وما عليك أن تكون مذموماً عند الناس إذا كنت محموداً عند اللَّه. ثمّ قال: قال أبي علي بن أبي طالب عليه السلام: لا خير في العيش إلّا لرجلين: رجل يزداد في كلّ يوم خيراً، ورجل يتدارك منيّته بالتوبة » (2).

«اگر مى توانى كه بين مردم شناخته نشوى، پس همان كن، و باكى بر تو نيست كه اگر بين مردم نكوهيده باشى در حاليكه در نزد خداستوده هستى.» سپس فرمود: «پدرم على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: در زندگى خيرى نيست مگر براى دو شخص: شخصى كه درهر روز بر خير او افزوده مى شود، و شخصى كه با توبه به استقبال مرگ مى رود.»

10 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«

من استوى يوماه فهو مغبون، ومن كان آخر يوميه خيرهما فهو مغبوط، ومن كان آخر يوميه شرّهما فهو ملعون، ومن لم ير الزيادة في نفسه فهو إلى النقصان، ومن كان إلى النقصان فالموت خير له من الحياة » (3).

«كسى كه دو روزش مساوى باشد او مغبون و زيان ديده است، و كسى كه آخرين دو روزش، بهترين آن دو باشد، بر او بايد غبطه خورد، و كسى كه آخرين دو روزش، بدترين آن دو باشد، او ملعون است، و كسى كه در خود پيشرفتى نبيند، او به سوى كاستى در حركت است، و كسى كه به سوى كاستى باشد، مرگ براى او بهتر از زندگى خواهد بود.»

11 - باز هم امام صادق عليه السلام فرمود:

«إنّ العبد لفي فسحة من أمره ما بينه وبين أربعين سنة، فإذا بلغ أربعين سنة أوحى اللَّه عزّ وجلّ إلى

ص: 675


1- وسائل الشيعه، ج11، باب94، ص374، حديث 1.
2- همان، باب 95، ص376، حديث 3.
3- همان، حديث 5.

ملكيه قد عمّرت عبدي هذا عمراً فغلّظا وشدّدا وتحفّظاواكتبا عليه قليل عمله وكثيره وصغيره وكبيره » (1).

«در كار انسان تا زمانى كه زير چهل سال است آسان گرفته مى شود، امّا زمانى كه به چهل سالگى رسيد خداوند به دو فرشته خودوحى مى كند كه: بنده من عمر خود را كرده است، از اين به بعد بر او سخت بگيريد و او را زير نظر داشته باشيد، كم وزياد و كوچك وبزرگ عمل او را بنويسيد.»

12 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«ثلاث من لم تكن فيه فلا يرجى خيره أبداً: من لم يخش اللَّه في الغيب، ولم يرع في الشيب، ولم يستح من العي ب» (2).

«سه چيز اگر در كسى نباشد، هيچ وقت خير او اميد نمى رود: كسى كه خدا را در نهان نترسد، كسى كه در پيرى پروا نكند، و كسى كه از عيب شرم نكند.»

13 - امام عليه السلام فرمود:

«إذا بلغ العبد ثلاثاً وثلاثين سنة فقد بلغ أشدّه، وإذا بلغ أربعين سنة فقد بلغ منتهاه، فإذا طعن في واحد وأربعين فهو في النقصان، وينبغي لصاحب الخمسين أن يكون كمن كان في النزع » (3).

«وقتى بنده سى و سه ساله شود، به اوج قدرت و رشد خود رسيده، و وقتى به چهل برسدبه آخرين حدّ قدرت و رشد خود رسيده، و از چهل و يك سالگى، او روبه نقص و ضعف است و براى شخص پنجاه ساله شايسته است كه مانند كسى باشد كه در حال جان دادن است.»

14 - پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود:

«اتّق اللَّه حيثما كنت، و خالق الناس بخلق حسن، وإذا عملت سيّئة فاعمل حسنة تمحوها » (4).

«هر جا باشى خدا را بپرهيز، و با مردم با اخلاق نيك رفتار كن، و اگر گناهى مرتكب شدى، حسنه اى انجام بده تا گناه را محوكند.»

15 - حضرت على عليه السلام فرمود:

«

إنّ ابن آدم إذا كان في آخر يومٍ من أيام الدنيا وأوّل يوم من أيام الآخرة، مثّل له ماله وولده وعمله، فيلتفت إلى ماله فيقول: واللَّه إنّي كنت عليك حريصاًشحيحاً، فما لي عندك؟ فيقول: خذ منّي كفنك. قال: فليتفت إلى وُلْده فيقول: واللَّه إنّي كنت لكم محبّاً وإنّي كنت عليكم محامياً فماذا عندكم؟ فيقول: نؤدّيك إلى حفرتك نواريك فيها. قال: فيلتفت إلى عمله فيقول: واللَّه إنّي كنت فيك زاهداً، وإن كنت

ص: 676


1- همان، باب 97، ص381، حديث 1.
2- وسائل الشيعه، ج11، باب97، ص382، حديث 6.
3- همان، حديث 7.
4- همان، باب98، ص384، حديث 5.

لثقيلاً، فيقول: أنا قرينك في قبرك ويوم نشرك حتى اعرض أنا وأنت على ربّك » (1).

«فرزند آدم زمانيكه در آخرين روز از دنيا و اوّلين روز از آخرت قرار گيرد، مال و فرزند و عمل او برايش مجسّم مى شود. پس به سوى مالش توجّه مى كند و مى گويد: به خدا سوگند من براى تو حريص و بخيل بودم براى من چه مى توانى بكنى؟ پس مال مى گويد: از من كفنت را بگير. سپس روى

به جانب فرزندانش مى كند و مى گويد: به خدا سوگند من دوستدار شما بودم و از شما حمايت مى كردم براى من چه كار مى توانيد انجام دهيد، فرزندان مى گويند: تو را در ميان گورت سپرده و در آن تو را مى پوشانيم. پس توجّه به عملش مى كند و مى گويد: من در رابطه با توبى توجّهى كردم، اگرچه تو سنگين بودى. پس عمل مى گويد: من همراه تو هستم در قبرت وروزى كه محشور شوى، تا من و تو برپروردگارت عرضه شويم.»

16 - امام صادق عليه السلام فرمود:

«تعرض على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، أعمال العباد كلّ صباح، أبرارها وفجّارها، فاحذروها. وهو قول اللَّه عزّ وجلّ: (وَقُلِ اعْمَلُوافَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ (2) وسكت» (3).

«اعمال بندگان در هر صبح بر رسول خدا عرضه مى شوند، اعمال نيكان و بدان، پس مواظب باشيد. خداوند مى فرمايد: «وبگو عمل كنيد پس خدا و پيامبرش عمل شما را مى بينند» پس ساكت شد.»

سخن آخر

اين روايات شريف را از كتاب جهاد وسائل الشّيعه تأليف محدّث كبير شيخ حرّ عاملى (رضوان اللَّه تعالى عليه) اقتباس كرده ايم. ايشان كتاب خود را به شيوه فقهى ترتيب داده و ما هم از ترتيب ايشان -مگر در بعضى حالات- پيروى كرده ايم و به جهت اختصار از مجموعه هايى كه داراى معناى مشترك بودند تنها يك حديث را برگزيديم، و از خداوند متعال مى خواهيم كه اين محدّث بزرگ را مشمول رحمت خود گرداند و به پاس خدمات او به دين مبين اسلام بر ثوابش بيفزايد، وهمچنين رحمت وغفران مى طلبيم براى ديگر علماى نيكوكارى كه براى تبيين، تنظيم وترتيب آثار و اخبار پيامبر اسلام و اهل بيت او (عليه و عليهم صلوات اللَّه) تلاش وكوشش كردند وهمچنين اميدواريم كه شايستگان و نيكان، ما را هم در دعاهاى خود شريك سازند تا خداوندمتعال از تقصيرات ما درگذرد. انّه كان غفّاراً.

والحمد للَّه ربّ العالمين

ص: 677


1- همان، باب 100، ص385، حديث 1.
2- سوره توبه، آيه 105.
3- وسائل الشيعه، ج11، باب101، ص386، حديث 1.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109