فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا

مشخصات کتاب

سرشناسه:مدرسی، سیدمحمدتقی، 1945 - م.

Mudarrisi, Muhammad Taqi

عنوان قراردادی:انجال الامام الحسن علیه السلام فی کربلا .فارسی

عنوان و نام پديدآور:فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا [کتاب]/ مولف سیدمحمدتقی مدرسی؛ مترجم حسن خاکرند.

مشخصات نشر:تهران : یاسین نور، 1393.

مشخصات ظاهری:38 ص.؛5/14×5/20س م.

فروست:نمونه های ایثار؛ 5.

شابک:30000ریال: 978-600-7374-20-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ قبلی: محبان الحسین (ع)، 1377.

موضوع:حسن بن علی(ع)، امام دوم، 3 - 50ق. -- فرزندان

موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- اصحاب

موضوع:واقعه کربلا، 61ق.

شناسه افزوده:خاکرند، حسن ، مترجم

رده بندی کنگره:BP40/م4الف83041 1393

رده بندی دیویی:297/952

شماره کتابشناسی ملی:3731498

ص: 1

اشاره

فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا

مولف سیدمحمدتقی مدرسی

مترجم حسن خاکرند.

ص: 2

مقدمه ناشر براى چاپ چهارم

در طول تاريخ در حيات بشرى حوادث بسيارى اتّقاق افتاده است ولى با گذشت زمان، فراموش شده و يا نسلهاى جديد چندان اشتياق به مطالعه آنان نداشته اند.

امّا رويداد عاشوراى حسينى فقط يك حادثه نبود، بلكه يك فكر، يك انديشه بزرگ و يا بهتر بگويم يك مكتب انقلابى كه براى همه نسلها و همه عصرها تازگى دارد، مى باشد

وبر اين اساس رويداد كربلا، خاموش نگشته، بلكه هر امامى، هرامام زاده اى و هر پيرو خاندان اهل بيت عليهم السلام مطابق با شرايط زمان خودشان، ادامه راه كربلا را دادند وبه نسلهاى ديگر منتقل ساختند وپيام نهضت عاشورا را به امواج خورشان تبديل گردانيدن. و سرانجام خط سياه آل ابوسفيان را نابود كردند.

كتابهاى «نمونه هاى ايثار» كه باقلم نواناى حضرت آية اللّه سيّد محمدتقى مدرسى نكارش شده و مصائب عاشوراى حسينى چنان ارائه شده، كه نمايانگر تجسّم عينى رويداد كربلا

ص: 3

بود. وفواصل زمانى را بين نسلهاى جديد و ايام زندگانى اهل بيت عليهم السلام به حداقل رسانده است.

لذا همين توانايى دانشمند بزرگ جهان اسلام در بيان مطالب، علايق مسلمانان و بزيژه پيروان ولايت و ائمۀ معصومين عليهم السلام را در مطالعه اين محموعه پنج جلدى دوچندان نموده است.

وبه جهت استقبال دوستداران كتاب واهل بيت عليهم السلام اين انتشارات افتخار دارد چاپ چهارم آن را به بازار كتاب عرضه نمايد.

اميدآن است كه مورد قبول حق تعالى قرارگيرد ورضايت خوانندگان گرامى جلب نموده باشيم.

انتشارات محبّان الحسين عليه السلام

ص: 4

پيش گفتار مؤلف

ستايش خدايى را سزاست كه پروردگار جهانيان است، و درود خدا بر والاترين پيامبران و فرستادگان، و اهل بيت هدايتگر والا مقامش باد.

اوّلين و مهمترين مكتب بشريت، مكتب تجربه است، اندوختن تجربيّات گذشته - براى نسلهاى آينده - قدرت و توان فكرى و فرهنگى و علمى را به ارمغان مى آورد.

آنانكه از تجارب تاريخى بهره مى گيرند، مى توانند از سرچشمه ميراث علمى و ادبى و احساسات خير خواهانه آن سيراب شوند و زمام امور زندگى را بدست گرفته و از يك زندگى شرافتمندانه و پاكيزه برخوردار باشند.

انديشه و ميراث دو منبع جنبش و كوشش انسان در زندگى است. انديشه و تفكّر، ميراث انسانى را از ناپاكيها و آلودگيها پالايش مى دهد و ميان حق و باطل تمايز ايجاد مى كند، در

ص: 5

حاليكه ميراث، نشاط و انگيزش انسانى براى افراد بشر به ارمغان مى آورد.

ميراث - ما مسلمانان - داراى اندوخته هاى فراوان، از تجارب گرانبهايى است - كه اگر انسان از آنها بهره گيرد - مى تواند در زندگى، بازسازى و ساماندهى نوينى ايجاد كند.

امروزه ما شاهد گرايشهاى فكرى گوناگون، و تهاجم فرهنگى گسترده بيگانگان عليه مسلمانان هستيم. بايد با پشتوانه ميراث خود و انديشه ها و اندوخته هاى دينى، علاوه بر روياروئى با آن فرهنگهاى بيگانه، بتوانيم با آن آميخته شده و از آن بهره گرفته، و متقابلاً در غنى سازى آن فرهنگها نقش سازنده اى را ايفا كنيم.

يكى از ابعاد پويا در زندگى بشريّت، بعد دفاعى است، و امّتى كه بداند چگونه از خود و ارزشها و منافع جامعه اش دفاع كند، شايستۀ زندگى است. در تجارب ما مسلمانان اندوخته هاى فراوانى وجود دارد كه مى توان از آنها بهره گرفت تا روحيّۀ دفاعى خود را تقويت كرده و انگيزه هاى فداكارى را در نسلهاى آينده افزايش دهيم.

حماسه كربلا كه عظيم ترين و زيباترين جلوه هاى دفاع از ارزشها را براى بشريت به ارمغان آورده، تاكنون نيز الهام بخش ما در زمينۀ دفاع از ارزشها و روحيه بخش در جهاد دفاعى است. در اين حماسه جلوه هايى يافت مى شود كه هنوز - بطور دقيق - مورد بررسى و مطالعه قرار نگرفته است. حماسه اى كه

ص: 6

در سال 61 هجرى به وقوع پيوست، موجهاى زيادى در دلها ايجاد كرد و هنوز اين موجها، وجدان بشريت را به لرزه در مى آورد. هر چند موجهاى اوّليه آن به روح حماسۀ عاشورا نزديكتر بود و در آفاق و دورنماى آن، انعكاس بهترى داشت، ولى ما هنوز نيازمند بررسى اين موجهاى نزديك به حماسه كربلا هستيم، مانند انقلاب توّابين، جنبش مختار، انقلاب فخ و دهها قيام كه پس از واقعه كربلا بوجود آمد. از جمله قيامهايى كه پديد آمد، سلسله مبارزاتى بود كه به رهبرى فرزندان اوّلين نوادگان پيامبر - امام حسن مجتبى عليه السلام - به وقوع پيوست و آنان توانستند حماسه هاى زيبايى در تاريخ به ثبت برسانند. اين خاندان كه از فرزندان امام حسن و امام حسين عليهما السلام و از فرزندان حسن المثنّى از سوى پدر و فاطمه دختر امام حسين از سوى مادر، مى باشند، حماسه هايى ماندگار ايجاد كردند. نسل اين خانوادۀ بزرگوار كه به پيامبر اكرم، حضرت فاطمه و امام على عليهم السلام از سوى پدر و مادر، مى رسد، شعله انقلابهاى مكتبى را فروزان مى كند و از چنين شجرنامه مبارك و ميمونى است كه انقلابهاى مكتبى در طول تاريخ بوجود مى آيد.

با مطالعه اين نوشتار كه زندگينامه فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا را بازگو مى كند بايد از آن پند گرفته و درسهايى براى زندگى خود انتخاب كرده و شيوۀ دفاع از ارزشها و منافع جامعه را برگزيد.

ص: 7

ما نياز مبرم به افزايش روحيه دفاعى و مقاومتى حماسه آفرين داريم تا هنگام يورش نيروهاى استكبارى بتوانيم از خود دفاع كرده و يا اگر نيروهاى مفسده جو در زمين بخواهند ما يا ارزشها و اصول ما را نابود سازند، اين نيروى مقاومت بتواند آنان را سركوب كند.

از خداوند خواستاريم، اين كوشش ناچيز را از ما بپذيرد و ذخيره اى براى روز قيامت قرار دهد.

15 / ربيع الثّانى / 1418 ه. ق

محمّدتقى مدرسى

مشهد مقدّس

ص: 8

ميراث شهادت

حماسه كربلا از زبان فاطمه دخت حسين بن على عليه السلام جارى گرديد، زيرا اين زن در تمامى مراحل حماسه خونين، حضور داشت. وى از هنگام خروج، از مدينه منوّره تا ورود به مكّه مكرّمه بهمراه پدرش بود، سپس بسوى سرزمين كارزار، سرزمين كربلاى مطهّر رهسپار گرديد و نظاره گر و مشاركت كننده در تمامى رويدادهاى آن حماسه بود و دوشادوش عمه اش زينب عليها السلام قرار داشت.

وى هنگام روز واقعه - روز عاشورا - در تمامى عرصه هاى مبارزه اوضاع را زير نظر داشت، هدايت مى نمود و با ديگر افراد كاروان حسينى همكارى مى كرد.

فاطمه خود را از لحاظ روحى با حوادث ناگوار تطبيق مى داد. شهادت ياران پدر، آن صحنه هاى دلخراش، سپس شهادت هفده نفر از برادران و عموها و پسر عموهايش و سرانجام شهادت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام با فرزند شير خوارش

ص: 1

با آن وضع فجيع كه در تاريخ نظير ندارد نمونه هايى از پايدارى و استقامت اين شير زن مى باشد. تمامى اين حوادث در وجدان اين علويه كه ايمان و صبر و استقامت را از فرزندان پاك رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ارث گرفته بوده ترسيم گرديد. سپس كربلا براى وى بعنوان پيام و رسالتى جلوه گر شد كه مى بايست به نسلهاى آينده مى رساند.

حال چگونه اين پيام را بر دوش گرفت؟

زينب كبرى عمه فاطمه بود و پيام را با شيوه خاص خود به دوش كشيد و مظلوميت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام را در سراسر گيتى و در هر عصر و مكان، تبيين نمود ولى فاطمه اين پيام را به شيوه ديگرى بسط داد.

براى شناخت اين شيوه بايد آنسوى صحنه را بازگو كنيم، حسن بن الحسن ملقّب به حسن المثنّى اين جوان برومند علوى و هاشمى را مى بينيم كه بسوى عمويش امام حسين عليه السلام مى شتابد و يكى از دختران امام را، از وى خواستگارى مى كند.

شايد حسن در ذهن خود مى دانست كه فاطمه يكى از دختران شايسته اى است كه ارزش خواستگارى از عمويش را داشته باشد ولى از ذكر نام آن دختر، خجالت كشيد. شايد امام حسين عليه السلام مى دانست كه در دل آن جوان - پسر برادرش - چه مى گذرد، لذا فاطمه دخترش را براى وى انتخاب نمود. اين چنين بود كه پيوند ميان حسن المثنّى فرزند امام حسن

ص: 2

مجتبى عليه السلام با دختر عمويش، فاطمه - دختر امام حسين عليه السلام - صورت گرفت.

حسن همانند ديگر افراد بنى هاشم و علويان و فرزندان حضرت فاطمه زهرا، از مدينه منوّره بهمراه عمويش امام حسين عليه السلام بسوى كربلا رهسپار گرديد و در حماسه عاشورا مشاركت كرد و امتحان خوبى را پس داد، و در روز واقعه بر اثر جراحات وارده به زمين افكنده شد. حسن المثنّى در آنسوى صحنه جنگ، دچار خونريزى شده و از شدّت جراحات وارده ناله مى كرد. زمانيكه ارتش يزيد براى بريدن سرهاى فرزندان رسول خدا در ميدان كارزار پراكنده گرديدند و به نزديك قتلگاه حسن المثنّى رسيدند، وى هنوز در بدن رمق زندگى داشت، يكى از دشمنان خواست تا او را به قتل برساند ولى پسر داييهايش در صحنه حاضر بودند و از فرمانده خود خواستند تا حسن المثنّى را مداوا و پانسمان كنند و اين چنين اسير گرديد و به مدينه منوّره بازگردانده شد و همسرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام به وى ملحق گرديد.

حسن المثنّى اين چنين در واقعه كربلا شركت نمود و امتحان بسيار نيكويى را پس داد. وى شاهد تمامى صحنه هاى كارزار بود، و تمامى ارزشهاى قهرمانى، شهامت و شهادت در قلب و جانش رسوخ كرد و شخصيت مكتبى وى شكل گرفت.

آن فاطمه و اين حسن در مبارزه و حماسه كربلا شركت

ص: 3

كرده اند و از آن بهره ها گرفته اند و هم اينك بايد پيام عاشورا را به نسلهاى آينده برسانند، اين رسالت را چگونه انجام دادند؟

فرزندان پاكى را به دنيا آوردند كه در عمق روح و روان آنها حماسه حسينى رسوخ كرده بود و ارزشهايى كه قهرمانان بخاطر آن مبارزه كردند، بر دوش كشيدند و اين خاندان پاك منشأ بسيارى از نهضتهاى انقلابى و جهادى - بر اساس مكتب و پايبندى به اهداف و ارزشهاى ايمانى - شد.

دربارۀ فرزندان اين دو همسر بزرگوار شرح حال تفصيلى وجود دارد كه نمونه هايى از آن بدين قرار است:

در كتاب مقاتل الطالبين آمده است: حسن فرزند امام حسن عليه السلام براى خواستگارى يكى از دختران امام حسين عليه السلام خدمت ايشان رسيد، امام حسين عليه السلام فرمودند: فرزندم يكى از آنها را كه مايل هستى انتخاب كن، حسن خجالت كشيده و پاسخى نداد. امام حسين عليه السلام فرمودند: من دخترم فاطمه را براى تو انتخاب نمودم زيرا شباهت زيادى به مادرم فاطمه دخت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دارد.

در آن كتاب نيز آمده است: كسى از مردم شرافتمند و داراى منزلت با عبداللّه فرزند حسن قابل قياس نبود و با وى برابرى نمى كرد، عبداللّه در سن هفتاد و پنج سالگى در سال 145 هجرى در زندان «هاشميّه» به شهادت رسيد. عبداللّه، فرزندانش محمّد و ابراهيم را تشويق نمود تا عليه حكومت

ص: 4

غاصبانه عباسيان قيام كنند و در اين مبارزه شربت شهادت نوشيدند. عبداللّه فرزندش محمّد را «ذوالنفس الزكيّه» ناميد.

فرزند ديگرى از همان خاندان پاك دامن، حسن فرزند حسن فرزند امام حسن عليه السلام است. وى داراى فضل و تقوا، و خداترس بود. در انجام وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر از مكتب زيديّه پيروى مى كرد - طبق ادّعاى كتاب مقاتل الطالبيّين -.

از حرث نقل شده است كه: حسن فرزند حسن فرزند امام حسن عليه السلام در منزلگاه «ذى الاثل» اقامت مى گزيد، بسوى مدينه رهسپار گرديد ولى عبداللّه بن حسن را زندانى يافت، مجبور گرديد تا در ميان مردم ظاهر نشود، لباس پشمين و خشن پوشيد، و ابوجعفر او را به (الحاد) يعنى «تند و برّا» لقب داد.

عبداللّه شايد در فرستادن نماينده بسوى برادرش حسن كوتاهى نمود، ولى پيام داد كه تو و فرزندانت در خانه هاى خود در امان هستيد و من و فرزندانم يا در حال فرار و يا اسير مى باشيم. از امرار معاش خود ناتوان هستيم، آيا از كمك به من ملول شده اى؟ با ارسال پيام مرا تسلى بخش. و چنين شد كه نزد برادرش آمده و گريست و گفت: به جان ابا محمّد، او هنوز مردم را عليه حكّام مى شوراند. (1)6.

ص: 5


1- - مقاتل الطالبييّن، ص 126.

برادر ديگر آن دو نوجوان، ابراهيم بن الحسن بن الحسن است. وى شباهت زيادى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم داشت و در زندان «هاشميّه» در ماه ربيع الاوّل سال 145 هجرى به شهادت رسيد و اوّلين كسى بود كه در سنّ شصت و هفت سالگى بهمراه فرزندش محمّد فوت نمود. اين سه برادر بعنوان رهبران و پيشروان انقلاب مكتبى دوران خود بودند. آنان فرزندان دو سبط شهيد پيامبر بوده و از نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام از سوى فرزندش حسن المثنّى، و نوادگان امام حسين عليه السلام از سوى دخترش فاطمه (سلام اللّه عليهم) مى باشند. حسن المثنّى فرزندان ديگرى، از مادرانى ديگر داشت. از نوادگان وى على بن الحسن بن الحسن بود كه از عابدترين و زاهدترين افراد زمان خود بشمار مى رفت و به وى على الخير، على الاغرّ و على العابد مى گفتند، و به ايشان و همسرش زينب - دختر عبداللّه بن الحسن - «زوج صالح» اطلاق مى كردند.

روايت كرده اند كه على بن الحسن را مشاهده نمودند كه در راه مكّه در حال خواندن نماز بود و مارى از زير پيراهن وى وارد شده و از يقه اش بيرون خزيد، مردم فرياد برآوردند: مار در پيراهنت رفته است، على بن الحسن همچنان مشغول نماز بود تا اينكه مار خزيده و با شتاب فرار نمود و او همچنان به خواندن نماز خود ادامه مى داد بدون اينكه حركت و تغييرى در چهره اش نمودار گردد.

ص: 6

آرى، مردى كه در دامن حسن المثنّى فرزند كربلا و شهادت و حماسه پرورش يافته و در مكتب اسلام تعليم آموخته، بايد دراين مرتبه از عبادت و رياضت با پروردگار جهانيان باشد.

زمانيكه انقلاب فرزندان حسن به وقوع پيوست، بنام نهضت محمّد ذى النفس الزكيّه مشهور شد و عباسيان اقدام به دستگيرى تمامى فرزندان الحسن كرده ولى على بن الحسن از دست مأمورين گريخت.

راويان گويند: زندانبان دستگاه عباسيان بنام «رياح»، زمانيكه نماز صبح فرا مى رسيد، دوستان خود را فرا مى خواند و با آنان صحبت مى كرد يكى از اطرافيان وى بنام عيسى بن عبداللّه مى گويد: ما سحر گاهى نزد رياح نشسته بوديم، مردى كه سر و روى خود را با شال پوشانده بود، وارد گرديد. رياح به وى گفت: خوش آمديد، چه حاجتى دارى؟

على بن الحسن گفت: بسوى تو آمده ام تا مرا نيز با همرزمانم زندانى كنيد.

رياح پاسخ داد: بخدا سوگند امير المؤمنين ترا خواهد شناخت، سپس او را دستگير و روانه زندان كرد.

مردان خدا اينگونه براى كسب ثواب رقابت مى كردند و زندان براى آنان يك مسئلۀ بسيار طبيعى و عادى قلمداد مى شد. زندانى كه فرزندان الحسن در آن بسر مى بردند، سياهچال عجيبى بود. موسى بن عبداللّه يكى از نوادگان اين

ص: 7

برادران مكتبى مى گويد: در آشپزخانه زندانى شديم و نمى توانستيم اوقات شرعى نماز را تشخيص دهيم مگر با خواندن اجزاء قرآن كه على بن الحسن بن الحسن بر ما تلاوت مى نمود. وى در زندان ابى جعفر (منصور دوانيقى جلّادى كه آنان را زندانى نمود) در حين سجده فوت نمود، عبداللّه گفت:

پسر برادرم را بيدار كنيد. گويا در حين سجود به خواب رفته است. وى مى افزايد: او را تكان داده ولى دنياى فانى را وداع گفته بود. عبداللّه گفت: خداوند ترا بيامرزد.

آنان در زندان به غل و زنجير كشيده شده بودند، عبداللّه از شدّت درد فرياد زجر آورى كشيد و گفت: اى على، آيا نمى بينى كه در چه بلايى گرفتار آمديم، چرا از خداوند متعال درخواست نمى كنيد تا ما را از اين گرفتارى و مصيبت نجات دهد. وى در سكوت طولانى فرو رفت و سپس به او گفت: اى عمو، در بهشت منزلتى داريم كه جز با تحمّل اين مصيبت و يا مصائبى دردناكتر از اين، به مقام خود نائل نخواهيم آمد و ابى جعفر (منصور دوانيقى) جايگاهى دارد كه با تحميل اين مصيبت بر ما و يا مصائبى دردناكتر از اين، به جايگاهش خواهد رسيد. اگر صبر پيشه كنيد به آنچه مى خواهيم، خواهيم رسيد و با مرگ خويش از اين مصيبت نجات خواهيم يافت كه گويا هيچ اتّفاقى روى نداده است و اگر بخواهيد كه خداوند شما را از اين غمّ و مصيبت رهايى دهد و ابى جعفر، هنگاميكه به هلاكت

ص: 8

رسيد و وارد جهنّم گرديد، دچار عذاب كمترى شود ما نيز براى اين منظور دعا خواهيم كرد.

پاسخ داد: خير، صبر پيشه خواهيم كرد. و پس از سه روز خداوند روح آنان را به ملكوت اعلى فرستاد و اينچنين على بن الحسن در سنّ چهل و پنج سالگى در محرّم سال 146 هجرى قمرى جان به جان آفرين تسليم كرد.

ص: 9

ص: 10

عاشورا حماسه اى تكرار شدنى

عبداللّه بن الحسن همان پيرمردى بود كه هدايت و رهبرى قيامهاى دوران منصور دوانيقى را بر عهده داشت. اين سيّد فاطمى دوران جديدى از قيامها و انقلابهاى پى در پى را آغاز نمود و اين قيامها نه تنها فروننشست بلكه همواره اوج گرفت، هر چند به دور از اشتباه ولغزش نبود.

قصد ما از بيان داستان اين سيّد مكتبى نشان دادن دو موضوع است:

موضوع اوّل: ميزان تأثير گذارى حماسه كربلا بر انديشه ها و روحيه نسل جوان كه در دامان كسانى پرورش يافتند كه حماسۀ تاريخى را شاهد بودند، مانند عبداللّه فرزند حسن المثنّى كه پدرش از جمله مجروحين واقعه كربلا بود، همچنين مادر وى فاطمه دختر امام حسين عليه السلام از جمله زنانى بود كه حماسۀ كربلا را با چشمان خود نظاره گر بود.

موضوع دوّم: صلح امام حسن عليه السلام مرحله اى از تاريخ

ص: 11

مبارزات امام حسن مجتبى عليه السلام بشمار مى آيد. فرزندان امام حسن عليه السلام و نوادگان وى پرچم جهاد در راه خدا را عليه دژخيمان عصر بر افراشتند و اين از بركات رهنمودها و هدايتگريهاى امام حسن عليه السلام و برخاسته از روح پرفتوح اين امام بود كه در سلاله وى سرايت كرده بود.

عبداللّه بن الحسن زمينه و شرايط انقلاب عليه بنى اميّه را فراهم نمود و توانست رهبرانى مبارز از بنى هاشم را در منطقه اى بنام «ابواء» واقع در ميان مكّه و مدينه گردآورد و طبق روايت - مقاتل الطالبيّين - اين گروه از رهبران بنى هاشم شامل ابراهيم بن محمّد بن على بن عبداللّه بن عبّاس، ابوجعفر منصور، صالح بن على، عبداللّه بن الحسن بن الحسن و فرزندانش محمّد و ابراهيم و محمّد بن عبداللّه بن عمر بن عثمان بودند كه هستۀ مركزى مبارزه را تشكيل مى دادند.

صالح بن على كه يكى از اين رهبران بود گفت: مى دانيد مردم به شما اميد دارند و خداوند شما را در اين مكان گردآورده است. با يكى از مردان بيعت كنيد و جان خود را در اختيار وى بگذاريد و با او عهد نمائيد كه خداوند پيروزى را ارزانى مى دارد، بدرستيكه خداوند خير الفاتحين است.(1)

از متن فوق چنين بر مى آيد: اوضاع سياسى امّت اسلامى1.

ص: 12


1- - مقاتل الطالبيّين، ص 141.

نشان مى دهد كه حكومت بنى اميّه در حال زوال است و امّت به خاندان بنى هاشم بعنوان جايگزين آن رژيم مى نگريستند.

عبداللّه بن الحسن برخاست و به فرزندش محمّد اشاره نمود و او را مورد تمجيد قرار داده و افزوده بدرستيكه مى دانيد اين فرزندم هدايتگر و مهدى موعود است، بشتابيد و با وى بيعت كنيد، ابوجعفر منصور در آن جلسه حاضر بود و با اين پيشنهاد موافقت نمود و گفت: براى چه چيزى خود را فريب مى دهيد، بخدا سوگند مى دانيد كه مردم از اين جوان (محمّد بن عبداللّه) بيش از ديگران پيروى و اطاعت خواهند كرد. و بدين ترتيب با وى بيعت كردند.

ولى امام جعفر صادق پس از شنيدن خبر، حاضر نشد بيعت كند زيرا امام مى دانست كه اين امر مهمّ تحقّق نخواهد پذيرفت.

در بعضى از روايات آمده: جعفر بن محمّد - امام صادق عليه السلام - بسوى عبداللّه بن الحسن شتافت و وى مكانى براى امام باز نمود و همان سخنان را بازگو كرد، امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: چنين نكنيد زيرا هنوز زمان آن فرا نرسيده است، سپس به عبداللّه بن الحسن رو كرده و فرمود: اگر تصوّر مى كنى كه فرزندت همان مهدى موعود است، چنين نيست و زمان آن فرا نرسيده است و اگر بخواهيد با اين عمل خشم خداوند را برانگيزى تا او امر به معروف و نهى از منكر كند، بخدا سوگند كه ترا رها نخواهيم كرد - در حاليكه تو بزرگ ما هستى - وبا فرزندت بيعت نخواهيم كرد.

ص: 13

بدين سان امام صادق عليه السلام به عبداللّه پاسخ داده و بيعت فرزندش محمّد ذوالنفس الزكيّه را نپذيرفت، اين امر موجب خشم عبداللّه گرديد و امام را به حسد ورزى متّهم كرد كه اين يكى از اشتباههاى بزرگ عبداللّه بود.

امام فرمود: بخدا سوگند حسد من را بر نمى انگيزاند. سپس با مهربانى بر كمر ابن عباس زده و دست ديگر خود را بر شانه عبداللّه بن الحسن گذارده و فرمود: بخدا قدرت نه به تو و نه به فرزندت خواهد رسيد بلكه آنان (بنى عباس) قدرت را مى ربانيد، سپس افزود: دو فرزندان تو كشته خواهند شد. پس از آن دست عبدالعزيز بن عمران الزهرى را گرفته و برخاست و فرمود: آيا كسيكه جامه زرد را پوشيده (يعنى ابا جعفر منصور)، ديدى؟ گفتم: آرى. فرمود: بخدا سوگند ايشان او را به قتل مى رساند، عبدالعزيز به امام گفت: آيا محمّد را مى كشد؟ فرمود: آرى، سپس با خود گفت بخدا بر وى حسد مى ورزد.

عبدالعزيز نتوانست پيش بينى و سخن امام را درك كند، حال چگونه است كه رهبران براى بيعت محمّد گرد مى آيند و امام خبر مى دهد، محمّد توسط يكى از حاضرين كه با وى بيعت نموده است، كشته خواهد شد. عبدالعزيز بن عمران الزهرى مى گويد بخدا، چشم از دنيا فرونبستم تا اينكه آن دو را كشته يافتم.

ص: 14

اين آغاز فاجعه طولانى بود و فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام در دوران حكومت عباسيان، دچار آن شدند. فرزندان امام در بحران واقعى گرفتار آمدند از يكسو با محمّد ذوالنفس الزكيه بيعت كردند و از سويى نظاره گر حكومت عباسيان - از جمله شخص ابوجعفر المنصور كه دوبار با محمّد ذو النفس الزكيه بيعت كرد - بودند. شايد بيعت وى يك طرح فريبكارانه اى جهت رسيدن به قدرت بود، چه بسا كه بسيارى از نيروهاى سياسى مخالف ديگر را با همين شيوه فريب مى داده است.

پس از به قدرت رسيدن عباسيان و بيعت همه مردم با آنان و زمانيكه منصور به قدرت رسيد، از جمله كسانيكه با وى بيعت نمود عبداللّه بن الحسن بود ولى منصور به آن بسنده نكرده و در جستجوى فرزندش محمّد كه در اختفاء بسر مى برد، درآمد.

زيرا اختفاى محمّد خطرى براى منصور بشمار مى آمد، عبداللّه بن عبيده بن محمّد بن عمّار بن ياسر مى گويد: زمانيكه ابوجعفر (منصور) به قدرت رسيد، تنها نگرانى وى يافتن محمّد بود تا بداند در جستجوى چه چيزى است، از يكايك بنى هاشم دربارۀ محل اختفاى محمّد سؤال مى نمود، آنان اظهار مى داشتند: اى امير المؤمنين خود مى دانيد كه او قبل از اين خواستار حكومت بوده و از تو بخاطر جانش مى ترسد و خلافى را نمى خواهد و قصد مخالفت ندارد و فقط با حسن بن زيد در تعارض است زيرا او به محمّد خبر داده و گفته است: بخدا

ص: 15

سوگند لحظه اى آسوده نخواهم بود و حسن بن زيد از بنى هاشم لختى خواب ندارد. حسن بن زيد از گروه بنى هاشم موضع مخالفى با محمّد بن عبداللّه ذى النفس الزكيه داشت.

منصور دوانيقى در سالى كه به حجّ رفت از عبداللّه بن الحسن در مورد سرنوشت فرزندانش - محمّد و ابراهيم - سؤال نمود.

عبداللّه همان سخن بنى هاشم را بيان كرد. ولى منصور گفت از وى راضى نيست مگر آنكه آن دو را پيدا كرده و به نزدش بيآورد.

اينچنين جنگ و درگيرى ميان حكومت عباسيان و بنى هاشم در گرفت، زيرا منصور دوانيقى بعضى از معتمدين خود را مأمور كرد تا دربارۀ جنبش هاشميان تحقيق كنند، يكى از مأمورين خبرى از عبداللّه بن الحسن دريافت نمود مبنى بر اينكه فرزندم در فلان زمان و مكان خارج گرديده است. اين خبر به گوش منصور رسيد و وى بار ديگر از عبداللّه بن الحسن در مورد فرزندانش ابراهيم و محمّد سؤال كرد، نامبرده اظهار داشت:

هيچ اطلاعى از آندو ندارم، ولى منصور اصرار مى ورزيد تا اينكه با يكديگر به درشتى سخن گفتند. ابوجعفر منصور به خشم آمده و به مادران عبداللّه اهانت نمود عبداللّه بن الحسن بن وى گفت: اى اباجعفر به كداميك از مادران من سرزنش و توهين كردى؟ آيا به فاطمه دختر رسول اللّه يا به فاطمه دختر حسين و يا به خديجه دختر خويلد، يا به ام اسحاق دختر طلحه؟

گفت: به هيچ يك از آن زنان. مسيب بن ابراهيم برخاست

ص: 16

و گفت: اى امير المؤمنين بگذار تا گردن پسر زناكار! را بزنم. زياد بن عبداللّه بالا پوش خود را بر رويش انداخت و گفت: اى اميرالمؤمنين او را به من واگذار تا فرزندش را بيآورد و يا از او خلاص شويم.

سرانجام منصور به عبداللّه گفت: بايد او (محمّد) را بياورى!

عبداللّه پاسخ داد: اگر زير پايم نيز باشد، پاهايم را بر نخواهم داشت.

منصور گفت: اى ربيع او را زندانى كن. و عبداللّه در خانۀ مروان زندانى گرديد و او را بر روى سه بسته كاه شتر قرار دادند و سه سال در حبس ماند. رنجهاى عبداللّه بن الحسن آغاز گرديد، محمّد به پدر خويش توسط ام يحيى پيام فرستاد و گفت: اگر مردى از خاندان محمّد كشته شود بهتر از آن است كه ده ها نفر كشته شوند. محمّد با اين پيام از پدر اجازه مى خواست تا خود را تسليم حكومت كند و كشته شود تا ديگر افراد بنى هاشم از كشته شدن نجات يابند. زمانيكه ام يحيى در زندان با عبداللّه روبرو گرديد وى بر پالان تكيه كرده و غل و زنجير بر پايش بسته بودند. از اين صحنه وحشت كرد. عبداللّه به وى گفت: امّ يحيى آرام باش و ناراحت نشو مانند اين شبها را هيچوقت نگذرانده ام.

امّ يحيى گفت كه پيام محمّد را به وى رساندم، پدر از جا برخاست و سپس گفت: خداوند محمّد را نگهدارد. خير، به

ص: 17

وى بگو انديشه خود را در سراسر زمين گسترش دهد، بخدا روز قيامت كسى نخواهد بود كه به ما اعتراض كند زيرا ما براى اين هدف آفريده شده ايم و اين رسالت، پيش ما مى باشد.(1)

يعنى ما با بنى هاشم معاشرت مى كنيم و در هر زمان خواستار حكومت هستيم و با اين دليل در طريق درست بودن راه مبارزه و بدست گرفتن قدرت قدم بر مى داشتند.

عبداللّه بن الحسن در پاسخ كسانيكه از وى درخواست كردند تا فرزندانش را به دولتمردان بنى عباس تحويل دهد، گفت:

گرفتارى و امتحان من بزرگتر از امتحان و گرفتارى ابراهيم عليه السلام است. زيرا خداوند به ابراهيم خليل دستور داد تا فرزندش را در راه خدا قربانى كند و شما به من مى گوئيد تا فرزندان خود را به اين مرد تسليم دهم تا آنها را به قتل برساند و اين معصيتى است در پيشگاه خداوند. اى پسر برادر، بخدا سوگند در بستر خود نمى توانم آرام بخوابم ولى با اين حال اين وضع بهتر از خواب آسوده است.

محمّد و ابراهيم با شكل و شمايل اعراب بيابانى و بطور مخفيانه با پدر در زندان ملاقات مى كردند و از وى اجازه مرخصى مى گرفتند، پدر به آنان خطاب مى كرد: عجله نكنيد تا توانا شويد. اگر ابومنصور (حاكم عباسيان) نمى گذارد زندگى7.

ص: 18


1- - همان، ص 147.

شرافتمندانه داشته باشيد نبايد اجازه دهيد تا شما را از مرگ شرافتمندانه باز دارد.

با اين روحيه بسيار عالى، عبداللّه فرزندانش محمّد و ابراهيم را آموزش مى داد تا زندگى و مرگ شرافتمندانه داشته باشند.

عبداللّه و برادرانش اينگونه در معرض آزار و شكنجه بودند و اين وضع چه قبل و چه بعد از قيام انقلابى آن دو برادر بود.

موضع امام جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام مخالف محمّد و حركت عجولانه وى بود زيرا آنان وضع سياسى آن روز را بخوبى درك نمى كردند ولى امام با آنان دلجوئى مى كرد. برخى نقل كرده اند كه فردى گفت است در خواب، در فاصله قبر و منبر (رسول اللّه) ايستاده و فرزندان حسن را ديدم كه آنها را از خانۀ مروان بهمراه ابى الازهر خارج مى كردند و بسوى «ربذه» تبعيد مى كردند.

جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام كسى را بسويم فرستاد و فرمود:

ترا چه مى شود؟ عرض كردم: بنى عباس را ديدم كه آنان را با محمل به بيرون مى برند. به من گفت: بنشين. اطاعت كردم، غلام خود را فراخواند و سپس با خدا راز و نياز كرد و به غلام خود گفت: برو، اگر آنان را سوار نمودند براى من خبر بياور.

فرستاده، بسويش بازگشت و عرض كرد آنان را آورده اند، امام جعفر عليه السلام در پشت پرده اى سفيد رنگ ايستاده بود و نگاه مى كرد و زمانيكه عبداللّه بن الحسن و ابراهيم را از زندان بيرون

ص: 19

آوردند ديدگان جعفر بن محمّد پر از اشك گرديد و قطرات اشك بر محاسن وى جارى شد، سپس رو به من كرده و فرمود: اى ابا عبداللّه، بخدا سوگند پس از اين واقعه حرمتى را پاس نخواهند داشت، بخدا سوگند به انصار و فرزندان انصار كه با رسول اللّه در عقبه بيعت كردند تا به آنان و فرزندان پيامبر وفاكنند، چنين نكرده اند. امام سپس فرمودند: پدرم از پدرش از جدّش از على بن ابى طالب روايت كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به وى فرمود: از آنان در عقبه بيعت بگير. گفتم: چگونه از آنان بيعت بگيرم؟ فرمود: به آنان بگوئيد كه اعلام كنند با خدا و رسولش بيعت مى كنيم و از فرزندان آنان دفاع خواهيم كرد، چنانچه از خود و فرزندان خويش دفاع مى كنند.

امام صادق عليه السلام فرمود: بخدا سوگند به عهد خود وفا نكردند تا اينكه از ميان آنان فردى به مخالفت برخاست و كسى جرأت رويارويى با او را نداشت. خداوندا خشم خود را بر انصار بيافزاى. در اين موقع امام صادق عليه السلام در حقّ كسانيكه به منصور دوانيقى اجازه دادند تا رهبران بنى هاشم را گردآورد و آنان را به ربذه «تبعيدگاه مؤمنين در تاريخ» بفرستد، دعا نمود.

يكى از آنان گفت: در ربذه حضور داشتم كه فرزندان حسن را بهمراه عثمانى(1) با غل و زنجير آوردند. يكى در آن ميان گفت:د.

ص: 20


1- - يكى از فرزندان عثمان و يا طرفدارانش مى باشد كه با گروه بنى هاشم بود.

اين عثمانى است! گويا از نقره آفريده شده است.(1) آنان فرود آمدند. پس از لحظه اى مردى از سوى ابى جعفر منصور وارد شد و گفت: محمّد بن عبداللّه عثمانى كيست؟ برخاست و با وى بيرون رفت، پس از لختى صداى شلاق به گوش رسيد.

وى گفت، عثمانى را بازگرداندند و گويا سياه پوست شده بود زيرا شلاقها رنگ پوست او را تغيير داده و خون از بدنش جارى شده بود و ضربات تازيانه يك چشم او را از بين برده بود.(2) نزد برادرش عبداللّه بن الحسن قرار گرفت و گفت: تشنه ام. عبداللّه بن الحسن فرياد برآورد: چه كسى فرزند رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم را آب مى دهد. فردى خراسانى آب گوارايى به وى داد و سيراب گرديد. پس از مدّتى ابوجعفر از محمل با ربيع زندانبان وى، فرود آمدند و عبداللّه بن الحسن به وى گفت: اى اباجعفر بخدا سوگند ما با اسراى شما در روز بدر(3) چنين نكرديم.

وضع زندان عبداللّه بن الحسن بسيار هولناك و در عين حال رقّت انگيز بود و عبداللّه بسيار كهنسال بود. وضع اين زندان چنانچه ذكر شد قبل از قيام و انقلاب معروف او نيز اين چنين بود.0.

ص: 21


1- - بدليل رنگ سفيد پوستش به وى نقره اى مى گفتند.
2- - در جريان شكنجه چشم وى كور و در روايتى از چشمش خون جارى گرديد.
3- - رجوع شود به كتاب مقاتل الطالبيّين، ص 149-150.

بعضى گويند: اسحاق بن عيسى از پدرش روايت كند كه گفت، عبداللّه بن الحسن زمانيكه زندانى بود از وى خواست تا با او ملاقات كند. از ابا جعفر (منصور) اجازه خواستيم و به من اجازه داد. با ايشان ملاقات كردم. از من خواست آب سردى براى او بياورم. به خانه پيغام دادم و كوزه آب سردى آوردند و به عبداللّه بن الحسن دادم تا بنوشد، در همان حال ابوالازهر (زندانبان) وى را ديد كه آب مى نوشد، با پا لگدى به كوزه زد و دندانهاى او فروريخت.

با اين شيوۀ ددمنشانه، با اين پيرمرد رفتار مى كردند. در حاليكه اسحاق بن عيسى و پدرش از منصور اجازه ملاقات گرفته بودند تا به وى محبّت كنند.

ايشان مى گويد: اباجعفر را از اين واقعه مطلع ساختم به من گفت: ابا عباس از اين مسئله بگذر، يعنى در اين باره سخن مگو.

پر واضح است كه مسئله اعمال شكنجه و آزار فرزندان حسن به دستور شخص منصور كه لعنت خدا بر او باد صادر مى گرديد.

فردى روايت مى كند: يكى از مردان خاندان آل حسن كه در «هاشميّه» زندانى بود درگذشت. پسر حسن سعى كرد غل و زنجير را از پاى او درآورد تا بر جنازه اش نماز گذارد ولى زندانبانان به وى اجازه ندادند حتى هنگام نماز خواندن بر ميّت، بندها را بگسلد.

ص: 22

محمّد بن على بن حمزه مى گويد: شنيده شد كه يعقوب و اسحاق و محمّد و ابراهيم فرزندان حسن در اثر شكنجه در زندان شهيد شدند و ابراهيم بن حسن زنده به گور شد و ديوار خانه را برعبداللّه بن حسن فروريختند.(1)

عبداللّه بن حسن يكى از كسانى بود كه در دامان فاطمه دختر امام حسين عليه السلام پرورش يافت و حسن المثنّى كه وارث كربلا بود، او را بزرگ نمود. اين صفات پسنديده كه در عبداللّه بن حسن متجلّى گرديد در نسلهاى بعد از فرزندان حسن و فرزندان ديگر مؤمنين نيز به وضوح مشاهده مى شد و بواسطۀ آنان منتقل مى گرديد.

حماسۀ كربلا اين چنين انسانيّت را تحت الشعاع خود قرار داده و در وجود بيدار دلان روح جهاد و ايثار و شهادت در راه خدا را دميده است.4.

ص: 23


1- - همان منبع، ص 154.

ص: 24

پيشتازان شهادت

اشاره

مؤرخين در تعداد فرزندان امام حسن عليه السلام اختلاف نظر دارند. تعدادى گويند: امام حسن عليه السلام زمانى كه شهيد شدند داراى هشت پسر و چهار دختر بود، ديگران گويند كه پانزده پسر و پنج دختر داشته است. و پاره اى ديگر فرزندان امام را غير از آن قلمداد كرده اند. ولى فرزندانى كه در حماسه كربلا شركت نمودند، پنج تن از پسران امام بودند و عبارتند از حسن المثنّى «داستان ايشان در فصل اوّل بيان شد» و قاسم بن الحسن، ابوبكر بن الحسن، عبداللّه بن الحسن و ديگر فرزند امام حسن عليه السلام كه در ميان اسيران بود، كودكى بيش نبود و عمر بن الحسن نام داشت.

زمانيكه اسراء را نزد يزيد دژ خيم - كه لعنت خداوند بر او باد - آوردند، يزيد به وى گفت: با پسرم خالد كشتى مى گيرى!! عمر بن الحسن گفت: توانايى كشتى گرفتن را ندارم ولى به من خنجرى بدهيد. خنجرى به آن كودك دادند. وى گفت: با اين

ص: 25

خنجر يا او مرا مى كشد و بسوى جدّم رسول اللّه و پدرم على بن ابى طالب خواهم شتافت، و يا من او را به قتل مى رسانم كه بدين وسيله او را به جدّش ابى سفيان و پدرش معاويه ملحق خواهم ساخت. يزيد در فكر فرورفت و گفت: براستى كه از كوزه همان مى طراود كه در آن است وآيا مار جز مار، مى زايد؟(1)

از فرزندان امام حسن عليه السلام ابوبكر، قاسم و عبداللّه بن حسن به شهادت رسيدند. صحنه هايى از حماسه آفرينيهاى آنان را بيان مى داريم:

ابوبكر بن الحسن عليه السلام

ابوبكر بن الحسن عليه السلام هنگام شهادت شانزده ساله بود - طبق روايت مؤرّخين - ايشان خوش چهره و زيبا رو بود، در صحنه مبارزه و كارزار بسيار متهوّر وشجاع بود. در مبارزه چنين مى سرائيد:

من فرزند امامى هستم كه پسر على مى باشد*** وتا كُند شدن شمشير با شما مبارزه مى كنم

ما - خاندان خدا - به پيامبر نزديكتر هستيم*** به شما با نيزه در ميان ميدان ضربه خواهم زد(2)

ص: 26


1- ضرب المثل معروف اعراب است كه شاخه از درخت مى رويد.
2- انّى انا نجل الامام ابن علىاضربكم بالسيف حتى يفلل نحن - و بيت الله - اولى بالنبياطعنكم بالرمح وسط القسطل

ابوبكر وارد كارزار شد و ميمنه و ميسره - چپ و راست - سپاه دشمن را درهم ريخت و بسيارى از دشمنان را به قتل رساند، سپس به سوى عمويش امام حسين شتافت و در حاليكه چشمانش از عطش فرورفته بودند، فرياد برآورد: اى عمو، آيا آب در دسترس داريد تا جگر خود را خنك كرده و قدرت تازه اى بازيابم تا بتوانم با دشمنان خدا و رسولش، مبارزه كنم؟ امام حسين فرمودند: اى برادرزاده ام، لختى صبر كن تا با جدّت (پيامبر) ديدار كنى و با آب بهشت ترا سيراب كند تا ديگر تشنه نشوى، اين نوجوان بسوى دشمنان شتافت و چنين سرود:

اندكى صبر كن شهادت پس از عطش فرا مى رسد*** و روحم در جهاد فشرده مى گردد

هراسى ندارم، اگر چه مرگ وحشتناك باشد*** و در هنگام ديدار با مرگ نخواهم لرزيد(1)

سپس به سوى دشمنان يورش برد و تعدادى از آنان را كشته و همچنان رجز خوانى مى كرد. دشمنان او را محاصره و به شهادت رساندند.

ابوجعفر - حضرت امام محمّدباقر عليه السلام - ذكر مى كند كه حرمله بن كاهل الاسدى، ابابكر را به قتل رساند و برخى گفته اندعش

ص: 27


1- - اصبر قليلاً فالمنى بعد العطشفإنّ روحي في الجهاد تنكمش لا أرهب إذا الموت وحشولم أكن عند اللقاء ذا رعش

عبداللّه بن عقبه الغنوى قاتل فرزند امام حسن عليه السلام بوده است.

قاسم بن الحسن عليه السلام

مليونها نفر دوستدار اين نوجوان هاشمى هستند و در سالروز عاشورا براى اين قهرمان اشك مى ريزند. حال اين سؤال مطرح مى شود كه چرا؟

زيرا اين نوجوان خوش سيما در بهار زندگى بدون ترس و هراس وارد كارزار گرديد، و بالاتر از آن وى فرزند امام حسن مجتبى، شهيد مظلومى است كه تمامى مسلمانان و هواداران آن امام براى وى احترام زيادى قائل شده و به مقام والاى امامت او، ارادت حقيقى دارند. زيرا وى فرزند رسالت و سيّد جوانان اهل بهشت بود. آرى، و بيشتر از آن، در انسان غريزه قهرمانى وجود دارد و اگر چنين نبود قهرمانپرورى و حماسه آفرينيهاى قهرمانان وجود نداشت و زمانيكه زندگى قاسم بن الحسن را مرور مى كنيم صحنه هايى از قهرمان ورزيهاى بسيار نادرى را شاهد مى باشيم كه ما را دچار شگفتى مى كند: زيرا اين نوجوان در شب عاشورا از عمويش مى شنود كه چگونه به خود و اصحابش بشارت مى دهد كه فردا تمامى آنها شهيد خواهند شد. بر مى خيزد و سؤال مى كند: اى عمو، آيا من هم جز كسانى هستم كه فردا كشته مى شوند؟

امام قبل از اينكه به وى پاسخ دهد، سؤال مى كند: مرگ را

ص: 28

چگونه مى بينى؟

با تمام خلوص و سادگى مى گويد: اى عمو در يارى رساندن به تو، شيرين تر از عسل است. سپس دوباره سؤال مى كند كه آيا جز كشته شدگان است؟ امام پاسخ مى دهد حتى فرزند شيرخوارش عبداللّه نيز كشته مى شود، جوان خيز بر مى دارد و مى پرسيد: اى عمو، آيا دشمن به خيمه گاه مى رسد؟

اين دو موضعگيرى را نظاره كنيد:

اوّلاً: خواستار شهادت است. سخنان گهربارش در يارى رساندن به امام حسين عليه السلام - مرگ شيرين تر از عسل است - نشانه شجاعت و جوانمردى اوست. مرگ از هر چيزى تلخ تر است ولى در يارى رساندن به امام حسين عليه السلام و دفاع از ارزشها، اين تلخى نه فقط از بين مى رود بلكه يك نياز و حتى شيرين تر از عسل جلوه مى كند.

ثانياً: خيزش او پس از شنيدن خبر كشته شدن كودك شيرخوار، نشاندهندۀ آن است كه وى نه فقط از شهادت پسر عموى خردسالش متأثّر مى گردد - هر چند اين رخداد بسيار بزرگ و دردناك مى باشد - بلكه اين خيزش بخاطر غيرت وى در قبال زنان است و اينكه چگونه دشمن به خيمه گاه مى رسد.

روحيه اين نوجوان هاشمى در دو جمله خلاصه مى گردد، يارى رساندن به حقّ و غيرت او در برابر حق.

در روز عاشورا امام حسين عليه السلام طبق روايات آمده به برادران

ص: 29

قاسم بويژه به ابى بكر كه گويا قبل از قاسم به شهادت رسيده، اجازۀ مبارزه داد ولى در اجازه دادن به قاسم قدرى تأمّل و ترديد كرد. علّت را نمى دانيم؟ ولى طبق آن روايات امام فرمود: با حضور تو، تسلى مى جوئيم.

شايد امام حسين عليه السلام به اين نوجوان محبّت عميق داشته و از حضور او تسلّى مى جوئيد. زيرا نشانه هاى برادرش را در او مى يافت. و عشق به امام حسن مجتبى در دل مسلمانان عميق و زياد بود.

حال در قلب امام حسين چه مى گذشت؟ بويژه اينكه امام دربارۀ برادرش مى گفت كه از وى - امام حسين - برتر است.

مشهور است امام حسن عليه السلام پس از تحميل صلح با معاويه در دهه چهل از عمرش ناجوانمردانه و مزوّرانه به شهادت رسيد.

شهادت امام حسن با حوادث ناگوار ديگرى روبرو شد مانند ممانعت از طواف جسدش پيرامون قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، تيرباران كردن جنازه امام با پيكانهاى دشمن و غيره.

اين حوادث دردناك، غم و اندوه زيادى در قلب ابى عبداللّه الحسين عليه السلام برجاگذاشت.

امام عليه السلام اين غمّ و اندوه را در دو بيت شعر پس از رفتن برادرش، بيان داشت:

آيا سر خود را روغن زده و مجلس خود را خوشبو كنم*** در حاليكه صورتت دفن شده وجسدت زير خاك است

ص: 30

كسيكه مال خود را مصادره شده مى بيند افسوس ندارد*** ولى آن كس كه برادرش را از دست داده افسوس دارد(1)

و اينگونه بود هر زمان كه قاسم را مى ديد، در وجودش نشانه هايى از امام حسن عليه السلام را جستجو مى كرد. حال چگونه اجازه دهد تا سرنيزه هاى بنى اميّه او را در مقابل ديدگانش قطعه، قطعه كنند.

طبق روايت امام حسين عليه السلام به قاسم چنين مى گويد: اى برادر زاده ام، تو از برادرم علامتى به ارث دارى، مى خواهم زنده بمانى تا تسلاى من باشى.

قاسم پيرو سر سخت ولايت و امامت عمويش حسين بود و از سوى ديگر عشق مبارزه و جهاد را زير لواى امام در سر مى پرورانيد و خواستار شهادت در راه خدا بود و آرزوى يارى رساندن به عمويش را داشت. در گوشه اى نشست و غمّ و اندوه وجودش را فراگرفت و سر خود را ميان دو پايش قرار داد و بشدّت گريست. به ياد آورد كه پدرش بر بازوى راست وى دعايى بسته است و به وى گفته بود: اگر دچار غمّ و اندوه شدى بايد دعا را باز نموده و با درك معانى آنرا بخوانى و هر آنچه نوشته شده است، بدان عمل كنى.يب

ص: 31


1- - أأدهن رأسي أم تطيب مجالسيووجهك مدفون وأنت تريب وليس حريباً من اصيب بمالهولكن من وارى أخاه حريب

قاسم با خود گفت: سالها گذشته و همانند اين غمّ و اندوه به من نرسيده است.

دعا را باز كرده و به نوشته نگاه كرد. اين چنين بود: پسرم به تو وصيّت مى كنم اگر عمويت حسين عليه السلام را در كربلا مشاهده كردى كه دشمنانش او را محاصره كرده اند، جهاد و مبارزه عليه دشمنان خدا و رسولش را ترك نكن و جان و خونت را در راهش فدا نما و هر آينه تو را از مبارزه منع نمايد، به وى اصرار كن تا به سعادت ابدى نائل آيى.

قاسم برخاسته و خدمت عمويش رسيد و آنچه پدرش وصيّت نموده بود، به عرض رساند. زمانيكه امام دعا و نوشته را خواند بشدّت گريست و فرمود: پسرم، آيا با پاى خود بسوى مرگ خواهى رفت؟

گفت: چگونه چنين نباشد و شما ميان دشمنان تنها هستى و يار و ياورى نداريد. روحم فدايت و جانم نثار وجودت.

سپس امام حسين عليه السلام عمامه قاسم را به دو نيم كرد و صورت قاسم را پوشاند.

پس از آن لباس رزم را به وى پوشانده و شمشيرش را به كمر قاسم بست و او را سوار بر اسب نمود و به جبهه اعزام كرد.

در روايت ديگرى آمده كه امام حسين عليه السلام قاسم را در آغوش كشيد و هر دو بشدّت گريستند و سپس قاسم روانه صحنه جنگ گرديد و چنين رجز خوانى مى كرد:

اگر مرا نمى شناسيد، بدانيد من فرزند حسن*** سبط پيامبر مصطفى امين هستم

اين حسين همانند اسير گرفتاريست*** در ميان مردمى كه ابرها بر آنان نبارند(1)

صورت قاسم همانند قرص ماه مى درخشيد. جنگ سختى را انجام داد و توانست سى و پنج سرباز دشمن را از پاى درآورد.

ابومخنف «مقتل نويس» حوادث كربلا گويد كه قاسم هفتاد جنگجو را از پا درآورد. حميد بن مسلم گويد: در اردوگاه پسر سعد - يكى از فرماندهان دشمن - بودم. به اين نوجوان نگاه مى كردم كه پيراهن رزم پوشيده و در پاى خود دو نعل - كفش - داشت كه بند يكى از آنها پاره شده بود. فراموش نكرده ام، نعل پاى چپ بود، عمر بن سعد الازدى به من گفت: به خدا سوگند بر او سخت خواهم گرفت. به وى گفتم: پناه بر خدا، چه قصدى دارى. بخدا اگر به من ضربه اى بزند، دست خود را به سويش دراز نخواهم كرد. آيا اين گروه كه او را محاصره كرده اند، كفايت نمى كنند؟

گفت: بخدا چنين خواهم كرد. بسويش شتافت و با شمشير فرق سر او را شكافت و نوجوان از روى اسب به زمين افتاد.زن

ص: 32


1- - ان تنكروني فأنا ابن الحسنسبط النبي المصطفى المؤتمن هذا حسين كالأسير المرتهنبين اناس لاسقطوا صوب المزن

ص: 33

ابو مخنف گويد: سرباز نا نجيب در كمينگاه او قرار گرفت و ضربه اى بر سر قاسم فرودآورد ضربه، چنان شديد بود كه در خاك و خون غلطيد و فرياد برآورد: اى عمو كمك. در روايت چنين آمده: حسين بن على همانند عقاب صفوف دشمن را شكافت و مانند شير خشمگينى يورش آورده و با شمشير دست عمر، قاتل قاسم را از مچ قطع نمود به طوريكه آويزان شده بود. فريادى بر آورد و سربازان اردوگاه صدايش را شنيدند، پس از آن رهايش كرد. اسب سواران كوفه بسوى عمر، قاتل قاسم شتافتند تا او را از دست امام حسين عليه السلام نجات دهند. ولى شدّت جراحات وارده بر او باعث گرديد تا از اسب سرنگون شود و بدليل يكه تازى اسبها، زير پاى وسم آنان لگد مال گرديد و به هلاكت رسيد. پس از فرونشستن گرد و غبار، حسين عليه السلام سر نوجوان هاشمى را بر زانوى خويش گذارد. قاسم از شدّت جراحات وارده پايش را بر زمين مى كوفت. حسين فرمود: به خدا سوگند بر عمويت بسيار درد آور است كه دعوتش كنى، نتواند اجابت نمايد و يا اجابت كند، نتواند كمك كند و يا كمك نمايد، ولى اثر بخش نباشد، نفرين بر قومى كه ترا كشت و جدّ و پدرت روز قيامت دشمن آنان خواهند بود.

حميد بن مسلم گويد، پاى نوجوان بر زمين كشيده مى شد و حسين بن على او را به سينه اش مى فشرد. با خود گفتم: با او چه مى كند؟ پس از آن او را حمل كرده و در ميان كشته شدگان

ص: 34

خاندان خود و در جوار على اكبر گذارد. سپس فرمود:

خداوندا... آنان را بكش و از ايشان مگذر و گناهانشان را نيامرز. پسرهاى عمويم صبر كنيد، اهل بيت من شكيبا باشيد، پس از اين روز، ديگر بار با مصيبت روبرو نخواهيد شد.

قاسم فرزند حسن عليه السلام به شهادت و لقاء اللّه رسيد ولى قهرمانورزى و ويژگيهاى وى به نوجوانان طرفدار اهل بيت و تمامى مسلمانان درس مقاومت و مبارزه با طاغوت و يارى رساندن به حق، مى دهد.

سيّد شريف مرتضى (علم الهدى) يكى از علماى بزرگ هنگام زيارت قبر قاسم با سخنان عطر آگينى مى گويد: سلام بر قاسم بن الحسن بن على و رحمة اللّه وبركاته، سلام بر تو اى حبيب خدا، سلام بر تو اى گل عطر آگين رسول اللّه، سلام بر تو از دوستدارى كه از دنيا سعادتى نديده و سينه اش از انتقام دشمنان خدا آرام نگرفته تا اينكه اجل به سراغش آيد، خوشا به حال تو اى دوستدار پيامبر، چه خوبى و خوشبختى و چه افتخارى و چه سرنوشت زيبايى.

عبداللّه بن الحسن عليه السلام

امام حسن مجتبى عليه السلام در بسيارى از جنگها شركت نمود و پيكارهاى بزرگى را عليه طاغوت زمان خويش معاويه،

ص: 35

فرماندهى كرد، ولى جنگ با صلح به پايان رسيد. چنانچه بعضى از افراد مغرض تصوّر مى كنند كه امام حسن عليه السلام اهل زندگى خوش و آسانى بوده است، امّا در واقع چنين نبوده و صلح ايشان با معاويه يك مرحله از دوران مبارزه و زندگى، و در راستاى منافع و اهداف بزرگ ملّت اسلامى بوده است.

هدف از جنگ تحقّق اهداف مقدّس است ولى اگر در وضعى قرار گرفته باشند كه نتوانند جنگ را ادامه دهند، صلح بر قرار مى گردد.

امام حسن مجتبى الگوى نيكو براى كسانى است كه بخواهند نيروهاى با قيماندۀ خود را ذخيره كنند تا خود را براى روز ديگر مبارزه، آماده سازند. صلح امام حسن مجتبى عليه السلام در طول تاريخ خير و بركتى براى مسلمانان بوده است. كسانى به اشتباه اعتقاد دارند كه ايشان خونسرد و تمايل به صلح و سازش داشته اند. اگر چنين بود، چگونه در طول زندگى شرافتمندانۀ خود رهبرى جنگهايى را بر عهده داشت.

يكى از بارزترين دلايل بر اين روحيه شجاعانه و پاك كه نشانگر از خود گذشتگى و فداكارى است، فرزندان امام حسن عليه السلام هستند زيرا نهاد و روحيه آنان از سر چشمۀ ولايت سيراب گرديده و به اوج فداكارى و قهرمانى رسيده بودند.

فرزندان امام حسن عليه السلام نمونه هاى بديع و زيبائى در مسير مبارزه و رويارويى از خود نشان دادند. عبداللّه كوچكترين فرزندان امام

ص: 36

بود اگر قاسم سيزده ساله و ابو بكر بن الحسن 18 ساله بود، عبداللّه بن الحسن كوچكتر از برادرانش بود. ولى عوامل وراثت و ويژگيهاى اخلاقى امام حسن مجتبى عليه السلام در فرزندان ايشان تجلّى مى كرد.

در حديث روايت شده از شيخ مفيد - رضوان اللّه عليه - كه گفت: عبداللّه بن الحسن بن على هنوز به حد بلوغ نرسيده بود كه در جوار عمويش امام حسين عليه السلام ايستاد: زينب دخت امام على عليه السلام بسويش شتافت تا از رفتن وى به جبهۀ جنگ جلوگيرى كند، امام حسين به زينب فرمود: خواهرم او را باز دار. ولى عبداللّه بشدّت مخالفت و امتناع كرد و گفت: بخدا سوگند از عمويم جدا نخواهم شد.

ابجر فرزند كعب با شمشير سعى در يورش به امام حسين را داشت كه عبداللّه فرياد برآورد: اى پسر زن بد كاره، مى خواهى عمويم را به قتل برسانى؟ ابجر با شمشير نوجوان را مورد حمله قرار داد و با شمشير دست او را قطع كرد به طوريكه دستش از بدنش آويزان شد. عبداللّه فرياد برآورد: اى عمو... اى پدر.

امام حسين او را به آغوش كشيد و فرمود: پسر برادرم، بر آنچه بر تو نازل گرديده صبر پيشه كن و آن را نيكو پندار و خداوند ترا به اجداد صالحت ملحق خواهد كرد. سپس دست خود را بالا برده و دعا نموده: پروردگارا... اگر آنان را تا كنون مهلت داده اى گروه، گروه متفرّق كن و همانند حيوانهاى بيابانى

ص: 37

سرگردان نما و فرمانروايان را از ايشان راضى مگردان، آنان ما را خواندند تا به ما يارى رسانند ولى بر ما تاختند و ما را به قتل رساندند.

السيّد در اللهوف مى گويد: حرمله با تيرى او را نشان گرفت و در دامان عمويش امام حسين به قتل رساند.

شجاعت امام حسن مجتبى عليه السلام اينگونه در وجود فرزندانش - حتّى آن كودك خردسال - دميده شده بود.

سلام خدا بر اهل بيت نبوّت كه مصداق آيۀ كريمۀ (ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللّهُ سَمٖيعٌ عَلٖيمٍ)(1) - فرزندانى هستند برخى از نسل برخى ديگر و خدا به تمام احوال شنوا و داناست - هستند. از خداوند خواهانيم تا ما را در راه آنان قرار داده و با پيروى از ائمّه در دنيا پيروز و در آخرت شفاعت و همراهيشان را نصيب ما گرداند.4.

ص: 38


1- - سورۀ آل عمران، آيه 34.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109