کاشان در مسیر تشیع

مشخصات کتاب

سرشناسه:صادقی کاشانی، مصطفی، 1348 -

عنوان و نام پديدآور:کاشان در مسیر تشیع/مصطفی صادقی؛ [ با اهتمام موسسه شیعه شناسی].

مشخصات نشر:قم: انتشارات شیعه شناسی، 1386.

مشخصات ظاهری:208 ص.

شابک:23000 ریال:978-964-96928-8-3

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:پشت جلد به انگلیسی : Mostafa Sadeghi.Kashan on the road to Shiism.

یادداشت:کتابنامه : ص.[185-194] ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

یادداشت:نمایه.

موضوع:شیعیان -- ایران -- کاشان -- تاریخ

رده بندی کنگره:BP239/ص2ک2 1386

رده بندی دیویی:297/5309559362

شماره کتابشناسی ملی:1091635

ص: 1

اشاره

ص: 2

کاشان در مسیر تشیع

مصطفی صادقی

با اهتمام موسسه شیعه شناسی

ص: 3

ص: 4

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 5

ص: 6

فهرست مندرجات

سخنى با خواننده 11

پيش گفتار 13

فصل اول:كليات تحقيق 15

مقدّمه 17

معرفى و نقد منابع 18

الف.منابع كهن 18

1-منابع تاريخ عمومى 18

2-منابع تاريخ محلّى 19

3-كتب جغرافياى عمومى 19

4-كتب رجال،طبقات و فهرست ها 19

5-كتب انساب 19

6-منابع روايى و شرح حال 20

7-ساير منابع 20

ب.مطالعات جديد و پيشينۀ تحقيق 21

كاشان هاى تاريخ 25

الف.تشابه نام 25

ب.اشتباه و تصحيف 30

نام كاشان 36

الف.الفاظ و تعبيرها 36

ب.وجه تسميه 38

ص: 7

فصل دوم:ورود تشيّع به كاشان 43

عوامل جامعه شناختى مذهب گزينى 45

1-اجتماعى شدن 46

2-جنبش هاى اجتماعى 46

3-رفتار جمعى 46

4-دگرگونى اجتماعى و فرهنگى 47

5-ساير موضوعات 47

عوامل دگرگونى هاى اجتماعى 48

1-محيط و جغرافيا 49

2-فرهنگ 50

3-عقايد و ارزش ها 50

4-سياست 50

5-فناورى و اقتصاد 51

6-رهبرى 51

7-جمعيت 52

پيش فرض 52

عوامل ورود تشيّع به كاشان 54

1.عامل سياسى و نظامى 54

الف.قدرت سياسى 55

ب.قدرت نظامى 64

2.چهره هاى تأثيرگذار 69

الف.حضور ابو لؤلؤ در كاشان 70

ب.امام زادگان 81

ج.زبيده همسر هارون 87

د.موسى مبرقع 89

ص: 8

ه.داعيان اسماعيلى 94

3.علم و فرهنگ 97

قرن اول 98

قرن دوم 100

قرن سوم 101

4.اقتصاد،جمعيت و مهاجرت 113

الف.اقتصاد 113

ب.جمعيت و مهاجرت 115

5.محيط و جغرافيا 116

الف.جغرافياى كاشان 116

ب.ارتباط كاشان با قم و اصفهان 119

ج.تأثير قم بر تشيّع كاشان 120

6.زمان ورود تشيّع 122

فصل سوم:گسترش تشيّع در كاشان 125

كاشان در قرن چهارم و پنجم 127

دورنماى كاشان قرن ششم 130

عوامل گسترش تشيّع در كاشان 133

رجال سياسى كاشان 135

الف.انوشيروان بن خالد 135

ب.خاندان فضل بن محمود كاشانى 140

1-مجد الدين ابو القاسم عبيد اللّه بن فضل(م 535)141

2-معين الدين ابو نصر احمد بن فضل بن محمود كاشانى(م 531)144

3-بهاء الدين بن فضل 145

4-فخر الدين ابو طاهر اسماعيل بن احمد(م 564)145

ص: 9

5-ابو نصر معين الدين دوم احمد بن اسماعيل 145

6 و 7-شهاب الدين احمد و عز الدين 146

8 و 9-معين الدين مسعود و صدر الدين مظفّر 146

عالمان كاشان 148

1.راونديان 148

1-ابو الرضا راوندى 156

2-قطب الدين راوندى 162

3-ديگر مشاهير راوند 166

2.خاندان عبد الجبّار طوسى 169

3.ديگر عالمان كاشان 171

قاضيان كاشان 176

آثار علمى عالمان كاشان 177

حملۀ سلجوقيان به كاشان 180

سخن آخر 184

فهرست منابع و مآخذ 185

نمايه ها 195

الف.نمايه اشخاص و اعلام 195

ب.نمايه اماكن 205

ص: 10

سخنى با خواننده

تشيّع به عنوان يك مذهب،داراى تاريخى به طول چهارده قرن است كه در اين قرون متمادى،توانسته خود را به نقاط دور و نزديك جهان برساند،در آن مناطق مستقر شود و گسترش يابد.امروزه با مطالعۀ منابع تاريخى و جغرافيايى،مى توان ردّپاى تشيّع را در بسيارى از نقاط عالم رهگيرى كرد و تا حدّ زيادى مسير پيموده شده در اين 14 قرن را ترسيم نمود.

از سوى ديگر،يكى از دغدغه هاى مكاتب فكرى و اديان و مذاهب امروزى آن است كه اتصال خود را به اصل خويش اثبات نمايند و امروزشان را به گذشتۀ خود پيوند دهند.اين نوع مطالعات علاوه بر مشخص كردن گذشتۀ اديان و مذاهب،به تعيين هويّت امروزى آنها نيز كمك خواهد كرد.

براى نگارش كامل و جامع اطلس تشيّع،علاوه بر صرف زمان و هزينه هاى فراوان،بايد اطلاعاتى را كه به صورت پراكنده در گوشه و كنار منابع تاريخى و جغرافيايى وجود دارند،جمع آورى كرد.مؤسسه«شيعه شناسى»درصدد است تا هرچه را به نحوى به گذشته و حال شيعيان جهان مربوط مى شود جمع آورى و تأليف نمايد تا ان شاء اللّه در آينده اى نه چندان دور،تدوين هويّت جهانى شيعه از مجموعۀ اين اطلاعات شكل گيرد.

ص: 11

كتاب تاريخ تشيّع در آذربايجان پيش از اين،از سوى مؤسسۀ«شيعه شناسى» منتشر شده است و اكنون دومين كتاب از اين سلسله،با عنوان كاشان در مسير تشيّع،كه تاريخ تشيّع شهر كاشان را بازگو مى كند،تقديم علاقه مندان مى شود.اين مؤسسه قصد دارد با يارى خداوند،در آينده نيز اين مسير را ادامه دهد و تاريخ پرافتخار تشيّع را در نقاط گوناگون جهان،به ويژه شهرهاى مهم شيعى،به زبانى ساده تهيه و تقديم عموم نمايد.از اين رو،به سوى تمامى محققان و صاحبان قلم، كه در حوزه هاى گوناگون شيعه شناسى به تحقيق و نگارش مشغولند،دست يارى دراز مى كنيم و از آنها براى تحقق اين مهم يارى مى جوييم.از خداوند متعال، توفيق روزافزون براى خدمت به جامعۀ علمى و فرهنگ غنى تشيّع را آرزو مى كنيم.

احمد بهشتى مهر

معاون پژوهش

1 شهريور 1386

ص: 12

پيش گفتار

از دغدغه هاى اواخر دورۀ دانشجويى،انتخاب موضوع پايان نامه است؛اما اين نگرانى و ترديد براى نگارندۀ اين سطور نبود؛زيرا تشيّع كاشان موضوعى بود كه مدت ها قصد پرداختن به آن را داشتم و تناسب آن با رشتۀ تحصيلى ام يعنى «تاريخ تشيّع»انگيزه ام را قوى تر و ترديد را كمتر مى كرد.هرچند دربارۀ كاشان كتاب هاى زيادى نوشته اند.ليكن در موضوع تشيّع آن تأليف و تحقيق مستقلى وجود ندارد.با توجه به پيشينۀ كهن اين شهر در پذيرش اين مذهب و تأثير و تأثر آن در دوره هاى مختلف،لازم بود به اين مقدّمه توجه شود.

كتاب حاضر بخشى از پايان نامۀ دورۀ كارشناسى ارشد رشتۀ«تاريخ تشيّع» دانشگاه امام صادق عليه السلام است كه با عنوان«تاريخ تشيّع كاشان تا ظهور صفويه» تدوين و دفاع شد.براى انتشار آن به صورت كتاب،تصميم گرفتم بدون درج بخش آخر رساله،كه به بررسى روند تشيّع كاشان در سده هاى هفتم تا نهم(يعنى پس از دوران گسترش شيعه در كاشان تا رسميت يافتن تشيّع در ايران) مى پرداخت.اقدام كنم و به همين دليل،عنوان«كاشان در مسير تشيّع»را براى آن انتخاب كردم.تصور مى كنم اين سه قرن،بيش از آنچه در رساله آورده ام جاى بررسى دارد و اميد دارم در فرصتى نزديك،بتوانم بخش دوم اين نوشتار را،

ص: 13

كه تشيّع كاشان در عهد صفوى و پس از آن است،تدوين كنم و همراه مباحث سه قرن مذكور عرضه بدارم.

با توجه به اهميت موضوع«شيعه در كاشان»و به دليل آنكه اين پژوهش در نوع خود،كار جديدى است،طبيعى است اشكالاتى دربرداشته باشد كه از اهل نقد و نظر پيشاپيش پوزش مى طلبم و انتظار راهنمايى دارم.

در اين فرصت،شايسته است از برخى عالمان بزرگ معاصر كاشان،كه به شكلى افتخار درك محضرشان را داشته ام حضرات آيات مدنى،يثربى،صبورى، نجفى،مكّى و اسلامى رحمة اللّه عليهم ياد كنم و براى آنان،كه در پيشبرد مذهب تشيّع در اين شهر سهمى داشته اند،رحمت و رضوان الهى درخواست نمايم.همچنين لازم است از استادان خود و كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر، نگارنده را يارى كردند تشكر و قدردانى نمايم:از حجة الاسلام دكتر محسن الويرى كه در تنظيم چارچوب بحث مرا راهنمايى كرد؛استاد دكتر احمد پاكتچى كه از مفاخر علمى كشور است و با وجود مشغله هاى علمى فراوان،مشاورۀ پايان نامه ام را پذيرفت و خاضعانه و به دقت آن را مطالعه كرد؛استاد مورخ و متخصص در تاريخ تشيّع،حجة الاسلام و المسلمين رسول جعفريان كه با تشويق بنده براى اين كار،رهنمودهاى سودمندى ارائه كرد؛و همچنين جناب حجة الاسلام و المسلمين دكتر محمود تقى زاده داورى كه چاپ اين اثر را در مؤسسۀ«شيعه شناسى»پذيرا شد،كمال تشكر و قدردانى را دارم.

مصطفى صادقى

قم-تابستان 1386

ص: 14

فصل اول: كليات تحقيق

اشاره

ص: 15

ص: 16

مقدّمه

چندين سده پيش از آنكه تشيّع در ايران رسميت يابد،برخى شهرها اين مذهب را پذيرا شده بودند؛از جملۀ اين شهرها كاشان است.اما به روشنى معلوم نيست اين مذهب چه زمانى وارد اين شهر شد.همچنين دربارۀ روند گسترش آن، شخصيت هاى مهم شيعى و افراد تأثيرگذار در اين رويداد،تحقيق جامعى به چشم نمى خورد.بنابر آنچه گفته شد،پرسش هاى اصلى اين پژوهش عبارتند از:بررسى تاريخ و عوامل ورود تشيّع به كاشان و چگونگى گسترش اين مذهب در اين شهر.

فرضيۀ اين تحقيق آن است كه كاشان ابتدا بر مذهب عموم مسلمانان ايران يعنى سنّت و جماعت بوده و به تدريج،از قرن سوم،به تشيّع گرايش پيدا كرده است.

فرضيۀ رقيب آن است كه اين شهر در قرن اول هجرى و حتى پيش از قم،به تشيّع روى آورده است.محدودۀ اين بحث از آغاز تا پايان قرن ششم هجرى در نظر گرفته شده؛زيرا مباحث مربوط به پس از آن،خود طرحى مستقل و مفصّل است.اين نوشتار دربارۀ امام زادگان كاشان و كسانى كه منسوب به خاندان اهل بيت عليهم السلام هستند،بحث نمى كند؛زيرا روش تحقيق در كتاب حاضر، كتاب خانه اى است و متأسفانه در منابع كهن تاريخى،نامى از اغلب اين امام زادگان به چشم نمى خورد.

ص: 17

بحث و بررسى در موضوع تاريخ تشيّع شهرها از آن رو ضرورى است كه پيشينۀ مذهبى مردم اين مرزوبوم و بخصوص رفتارهاى اجتماعى برخاسته از مذهب را نشان مى دهد و مى تواند در شناخت علل برخى رويدادها در نسل هاى بعدى،به مورخ و جامعه شناس يارى رساند.با آنكه نفس آشنايى با تاريخچۀ مناطق و بررسى تواريخ محلّى ارزشمند است،معرفى شخصيت هاى تاريخى،كه بسا در لابه لاى كتاب هاى قديم گم نام مانده اند،و همچنين آشنايى دقيق تر و علمى با آثار برجاى مانده از آن دوره ها،بر ضرورت چنين مباحثى مى افزايد.

معرفى و نقد منابع

الف.منابع كهن

اشاره

در اين قسمت،به منابع دست اول و آنچه قدمت بيشترى دارد و در اين نوشتار از آنها استفاده خواهد شد،اشاره مى شود و ميزان اهميت و كاربرد آن منبع نيز بيان خواهد گرديد.به دليل كثرت و گستردگى اين منابع،ابتدا آنها را دسته بندى كرده،سپس به صورت كلى از آنها نام مى بريم:

1-منابع تاريخ عمومى:

در منابع عمومى تاريخ اسلام،گاهى از«كاشان»نام برده شده،اما دربارۀ تشيّع اين شهر،مطالب چندانى يافت نمى شود.آنچه به چشم مى خورد-طبق معمول-مربوط به تاريخ سياسى است.در اين ميان،در تاريخ الطبرى و به تبع آن،الكامل فى التاريخ ابن اثير،الفتوح ابن اعثم،اخبار الطوال دينورى و فتوح البلدان بلاذرى(هرچند تاريخ عمومى به شمار نمى رود)مطالبى كوتاه دربارۀ كاشان يافت مى شود.در عين حال،گزارش هاى عمومى اين منابع بيش از آنچه مربوط به كاشان است،به كار مى آيد.اختلاف نظر نويسندگان اين كتب در برخى موضوعات مانند«فاتح كاشان»قابل نقد و بررسى است.

ص: 18

2-منابع تاريخ محلّى:

مانند آنچه از تاريخ قم به دست ما رسيده،تاريخ اصفهان ابو نعيم با عنوان ذكر اخبار اصبهان،و پيش از آن كتاب طبقات المحدّثين باصبهان، نوشتۀ ابو الشيخ انصارى و همچنين كتاب ذكر محاسن اصفهان،نوشتۀ مافروخى از منابع مهمى هستند كه در اين نوشتار،از آنها استفاده شده است؛زيرا گزارش هاى مربوط به كاشان با اين دو شهر كاملا پيوند دارد.دربارۀ خود كاشان،كتاب مستقلى از قديم نمانده است.

3-كتب جغرافياى عمومى:

كتاب هاى المسالك و الممالك،اشكال العالم جيهانى، احسن التقاسيم مقدسى،آثار البلدان قزوينى و معجم البلدان ياقوت حموى از اين دسته اند كه ذيل نام«كاشان»،اطلاعاتى ارائه كرده و به وجود مذهب تشيّع در اين شهر اشاره دارند.

4-كتب رجال،طبقات و فهرست ها:

اين كتب در شناسايى شخصيت ها، بخصوص عالمان و محدّثان،بسيار سودمندند.رجال النجاشى،رجال الطوسى، فهرست منتجب الدين،امل الآمل شيخ حرّ عاملى،طبقات الكبرى ابن سعد، وفيات الاعيان ابن خلكان،الاكمال ابن ماكولا،تاريخ مدينة دمشق ابن عساكر، و كتب ذهبى مانند سير اعلام النبلاء و تاريخ الاسلام،از كاشانى هاى زيادى نام برده اند و آگاهى هايى دربارۀ برخى رجال كاشان،بخصوص عالمان شيعه،به دست مى دهند.البته گاه اشتباه يا تصحيف در نام اين افراد،برخى از گزارش هاى اين كتاب ها را در معرض نقد قرار مى دهد.

5-كتب انساب:

از ديگر منابعى كه در اين نوشتار اهميت دارند،كتاب هاى انساب هستند.دسته اى از اين منابع در موضوع علويانى كه به كاشان آمده اند،

ص: 19

سودمندند؛مانند:سرّ السلسلة العلويه ابو نصر بخارى،الفخرى فى انساب الطالبيين اسماعيل مروزى و المجدى فى انساب الطالبيين نجم الدين علوى.دسته اى ديگر آگاهى هاى زيادى دربارۀ محدّثان و عالمان اين خطه به دست مى دهند؛مانند:

الانساب سمعانى.

6-منابع روايى و شرح حال:

همچنين كتب مربوط به زندگى ائمّۀ اطهار عليهم السلام از قبيل الكافى،الارشاد و اعلام الورى دربارۀ برخى گزارش هاى شيعيان يا شناخت رواياتى كه محدّثان منسوب به كاشان از ائمّۀ اطهار عليهم السلام نقل كرده اند يا بررسى زندگى علويان و منسوبان به امامان شيعه عليهم السلام در اين زمينه،اهميت دارند.

7-ساير منابع:

در اين نوشتار،از كتاب هاى ديگرى نيز بهره برده ايم كه ذيل عنوان خاصى نمى گنجند؛از جمله:كتاب النقض كه كتابى كاملا شيعى است و از كاشان فراوان نام برده و دورنماى تشيّع اين شهر در آن دوره(قرن ششم) را نشان مى دهد.كتاب ديگرى كه در همين دوره نوشته شده و همچون تاريخ محلّى براى كاشان به شمار مى رود،ديوان راوندى است.اهميت اين كتاب به دليل جايگاه راوندى در تاريخ تشيّع كاشان است و اشعار وى گزارش هاى مهمى را از تشيّع منطقه در قرن ششم ارائه مى كند و شخصيت هاى فراوانى را شناسايى كرده است.عنوان كامل آن ديوان السيد الامام ضياء الدين ابى الرضا الحسنى الراوندى القاسانى است كه به همّت متتبع گران قدر مرحوم محدّث ارموى منتشر شده است.علاوه بر اشعار ديوان،مقدّمه و همچنين تعليقات محدّث ارموى از اهميت زيادى برخوردارند و مطالب فراوانى دربارۀ تشيّع كاشان ارائه مى دهند.

ص: 20

ب.مطالعات جديد و پيشينۀ تحقيق

در ميان مطالعات و تحقيقات جديد،دربارۀ تشيّع كاشان،تحقيق مستقل و مفصلى وجود ندارد.تنها مقاله خاصّ اين بحث با عنوان«تشيّع در كاشان»نوشته استاد رسول جعفريان (1)به كلياتى از تاريخ تشيّع كاشان پرداخته و وارد جزئيات نشده است.به خوبى پيداست كه مؤلّف محترم قصد نداشته در مواردى به اظهارنظر بپردازد،بلكه به جمع آورى مطالب و نظر مشهور در آن بسنده كرده است.در واقع،اين مقاله گزارشى است از بخش مهمى از مباحث مربوط به تشيّع كاشان.در هرصورت،اين مقاله بهترين نوشته دربارۀ تشيّع كاشان است،ولى جاى بسيارى از بررسى هاى تفصيلى همچنان باقى است كه نوشتار حاضر درصدد است به آنها بپردازد.

دربارۀ علويان(امام زادگان)كاشان،نوشته هاى پراكنده اى وجود دارد،اما غالب آنها علمى و تحقيقى نيست كه در اين نوشتار،به نقد آنها خواهيم پرداخت.برخى از اين نوشته ها ضمن كتبى كه در موضوع تاريخ عمومى اين شهر است،منتشر شده و برخى در لابه لاى كتاب هاى مربوط به جغرافياى تاريخى يا تاريخ ايران يافت مى شود.در اين ميان،بايد از كتاب قالى شويان نام برد كه كارى محققانه است و اشاره اى به موضوع«اردهار» (2)-كه از مباحث موردنظر ماست-دارد.

ص: 21


1- .اين مقاله در مجموعه مقالات تاريخى ايشان و كيهان انديشه(ش 72.سال 1376)و سپس در جلد سوم مجموعۀ تاريخ تشيّع در ايران منتشر شده است.
2- .به دليل آنكه در اين كتاب.مكرّر از«اردهار»نام خواهيم برد.لازم است به اين نكته توجه شود كه بنا به آنچه در منابع كهن آمده،اين ناحيه«اردهار»خوانده شده است.(نك.ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 31؛ديوان،ص 82؛تاريخ قم،ص 58،59،97،100 و 134.در تمامى كتاب اخير،تعبير«وراردهار»آمده است»)بنابراين،به نظر مى رسد«اردهال»،كه اكنون به آن محل اطلاق مى شود.غلط مشهور باشد.

شايسته است به كتاب هاى مستقلى كه دربارۀ كاشان نوشته شده و از آثار تشيّع اين شهر هم سخن گفته اند،اشاره كنيم:

1.مرآة القاسان اولين كتاب مستقلى است كه دربارۀ كاشان نوشته شده است.

در دورۀ قاجار،كه حركتى براى پژوهش دربارۀ جغرافياى ايران آغاز شد، عبد الرّحيم ضرّابى،متخلّص به«سهيل كاشانى»يا«كلانتر»(به دليل شغل وى در نيروى انتظامى)اين كتاب را تأليف كرد.فصل هاى اين كتاب-در واقع-پاسخ به پرسش هايى است كه دربارۀ كاشان مطرح شده بود.اين كتاب،كه تأليف آن در سال 1288 ش به پايان رسيد،در سال 1335 به كوشش ايرج افشار،به انضمام يادداشت هايى از اللّه يار صالح(اهل كاشان و سفير ايران در آمريكا)با تغيير نام كتاب به تاريخ كاشان منتشر شد.هرچند مؤلّف كتاب تتبّع درخور تحسينى انجام داده و آگاهى هاى فراوانى دربارۀ كاشان ارائه كرده،اما شيوۀ سنّتى و عدم ارائۀ فهرستى از منابع و عدم تحليل در اين كتاب،جايگاه آن را از حدّ يك اثر علمى و تحقيقى كاسته است؛چنان كه در موضوع«تشيّع»به مشهورات بسنده كرده و اغلب آنچه را در ميان عامّه مردم شهرت دارد و قابل نقد جدّى است،ثبت كرده و چه بسا تعليقاتى كه در انتهاى كتاب به قلم صالح و افشار آمده،از اصل كتاب علمى تر باشد.در هرصورت،كتاب تاريخ كاشان قديمى ترين اثر دربارۀ كاشان است كه به طبيعت،جغرافيا،آداب و خاندان هاى اين شهر پرداخته و بخشى را كه دربارۀ آثار تاريخى ارائه كرده،براى ما قابل توجه است.آنچه را هم دربارۀ تاريخ تشيّع گزارش كرده است،بررسى خواهيم نمود.

-د.

ص: 22

2.تاريخ اجتماعى كاشان،نوشتۀ حسن نراقى(1345 ش)از جمله كتاب هاى معدودى است كه به روش علمى و با مراجعه به منابع نوشته شده و تحليل هايى را ارائه كرده است.هرچند مؤلّف در مواردى گرفتار مشهورات و مطالبى شعارگونه شده،اما در مجموع،حاصل كار او ارزشمند است.وى صفحاتى از كتاب خود را به پيشينۀ تشيّع كاشان اختصاص داده است كه به نقد و بررسى مطالب آن خواهيم پرداخت.

3.آثار تاريخى شهرستان هاى كاشان و نطنز،از همان نويسنده كتابى ارزشمند در زمينۀ آثار تاريخى است كه به دليل معرفى آثار تاريخى مربوط به امام زادگان و اطلاعات تاريخى و گاه منحصر به فرد موجود در آن موردتوجه ماست؛به ويژه آنكه وى پايه گذار«انجمن آثار ملّى»و همچنين«موزۀ تاريخى كاشان»بوده و اطلاعاتى را كه گاه دست رسى به آنها مشكل يا غيرممكن است در كتاب خود آورده است.

4.سيماى كاشان،نوشتۀ حبيب اللّه سلمانى آرانى از جغرافيا،تاريخ باستان و تاريخ معاصر كاشان سخن مى گويد.بخشى از اين كتاب كه به تاريخ تشيّع اختصاص دارد و در آن تشيّع مردم كاشان را به قرن اول بازگردانده،حاوى فرضيۀ رقيب نوشتار حاضر است.نويسندۀ آن بيشتر از منابع متأخّر بهره برده است.

5.آداب و سنن اجتماعى فين كاشان،نوشتۀ مرتضى اخوان(1373 ش)علاوه بر بيان آداب و سنن مردم كاشان،از موضوعات ديگرى نيز سخن به ميان آورده است؛چنان كه در بيان مراسم«قالى شويان»،از امام زادۀ اردهار بحث كرده است.

به موارد ديگرى نيز از امام زادگان«فين»كاشان در اين كتاب اشاره شده،اما منابع

ص: 23

مورد استفادۀ مؤلّف،محدود و متأخّر هستند.اگر مطالبى هم از كتب كهن و معتبر نقل شده،ارجاعى به آنها وجود ندارد؛مانند آنچه در ص 21 از الفتوح ابن اعثم و نزهة القلوب نقل كرده است.

6 و 7.بزرگان كاشان،نوشتۀ افشين عاطفى با استفاده از منابع متعدّد،به زندگى 270 تن از بزرگان كاشان پس از قرن پنجم مى پردازد.همچنين كتاب مردان بزرگ كاشان،تأليف كوروش زعيم(1336 ش)شرح حال هشتاد تن از شاعران و برخى ديگر از مشاهير كاشان را نوشته كه بخشى از آن به قرن ششم تا دهم اختصاص دارد.كتاب مزبور به روش سنّتى و بدون هيچ گونه ارجاعى تأليف شده است.

هرچند ممكن است برخى از شخصيت هايى كه اين دو كتاب از آنها نام برده شيعه باشند،اما اين كتاب ها هم از موضوع«تاريخ تشيّع»كفايت نمى كنند.

8.مجموعه كتبى كه در موضوع«اردهار»و امام زاده على بن محمّد باقر عليه السلام نوشته شده،متعددند؛از جمله:تذكره حضرت سلطانعلى،نوشتۀ ملاّ عبد الرسول مدنى؛مجموعۀ تاريخى-مذهبى مشهد اردهال،از حسين فرّخ يار؛شهيد اردهال،از حبيب اللّه سلمانى و ديگر كتاب هايى كه به تاريخچۀ اين منطقه از نظر شخص سلطان على و مراسم«قالى شويان»يا معمارى مشهد اردهار پرداخته و با موضوع تاريخ تشيّع كاملا مرتبط هستند؛اما نويسندگان آنها بناى تحقيق و بررسى نداشته اند، بلكه تنها درصدد اثبات پيش فرضى بوده اند كه قابل نقد و بررسى جدّى است.

9.دانشنامۀ كاشان كه مجموعه اى از جديدترين و مفصّل ترين پژوهش ها در موضوع كاشان است و تنها دو جلد آن در موضوع مردم كاشى منتشر شده و پيشينۀ اقوام ايرانى و كاشى را در دوران باستان بررسى مى كند.بخش«تاريخ تشيّع»از كارهاى درازمدت اين مجموعه است.

ص: 24

آثار متعدد ديگرى دربارۀ اين شهر وجود دارند كه به تاريخ تشيّع ارتباطى ندارند و اگر قسمتى از آنها هم به اين موضوع پرداخته باشد با آنچه در اين نوشتار خواهد آمد،متفاوت است و غالبا مشتمل بر فرضيه هاى رقيب اين نوشتار هستند كه به نقد آنها خواهيم نشست.

كاشان هاى تاريخ

الف.تشابه نام

اشتراك نام و اشتباه در شخص يا مكان به دليل تشابه،موضوعى قابل توجه در تحقيقات تاريخى و جغرافيايى است.اين موضوع گرچه به دليل محدوديت هاى منابع كهن،در قديم بيشتر اتفاق افتاده است،اما اختصاص به گذشته ندارد و امروزه هم اشتراك نام يا مكان مى تواند موجب اشتباهاتى گردد.گويا به همين دليل بوده كه ياقوت حموى كتابى با عنوان المشترك وضعا و المفترق صقعا (1)نوشته و در آن به بررسى شهرها و مناطقى كه نام مشترك دارند،پرداخته است.پيش از او هم حازمى(م 584)كتابى در همين موضوع با عنوان الاماكن او ما اتفق لفظه و افترق معناه نوشته است.

يك نمونه از آميختن آگاهى هاى يك مكان با محلّ ديگر به دليل تشابه نام، مربوط به شهر«طالقان»است.نمونۀ ديگر«راوند»كاشان است كه گاه با«ريوند» خراسان اشتباه مى شود.

در نوشتار حاضر،كه به بررسى هاى تاريخى مى پردازد،لازم است به اين نكته

ص: 25


1- .بخشى از اين كتاب با عنوان برگزيدۀ مشترك ياقوت حموى به فارسى ترجمه و منتشر شده است.(ترجمۀ محمّد پروين گنابادى،تهران،كتاب خانه ابن سينا،1347.)

اشاره شود كه در جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى و در منابع اسلامى،محلّ ديگرى نيز همنام«كاشان»وجود داشته است و عدم دقت و بى توجهى مى تواند آگاهى هاى مربوط به آن دو را به هم بياميزد.

علاوه بر كاشان كنونى يا شهر شيعه نشين مشهورى كه سخن ما دربارۀ آن است.كاشان ديگرى در منطقۀ ماوراء النهر قرار داشته و غالبا همراه«فرغانه»ياد مى شود.«فرغانه»امروز يكى از شهرهاى كشور ازبكستان است.يعقوبى،مورخ كهن و مشهور،در كتاب جغرافى اش از قم و اصفهان ياد كرده،اما نامى از كاشان نبرده است.ولى ذيل عنوان«فرغانه»مى نويسد:شهر فرغانه،كه پادشاه در آن سكونت دارد و به آن«كاسان»گفته مى شود،شهرى بزرگ و باشكوه است. (1)

ياقوت علاوه بر«قاشان»،مدخل ديگرى با عنوان«قاسان»گشوده و ذيل آن نوشته است:ساكنانش به آن«كاسان»مى گويند و آن شهرى آباد و پرجمعيت در ماوراء النهر در محدودۀ سرزمين تركان است.اين شهر اكنون به دليل حملۀ تركان ويران شده و گروهى از عالمان و فقيهان بدان جا منسوبند. (2)

وى دو مدخل ديگر به اين منطقه اختصاص داده و يك بار ذيل عنوان «كاسان»مى نويسد:شهرى بزرگ در ابتداى سرزمين تركستان و پس از«چاچ» [تاشكند امروزى]و رود سيحون است كه داراى دژى محكم و بر دروازۀ وادى «اخسيكث»است.بار ديگر و در چند سطر بعد،ذيل عنوان«كاشان»همان مطالب را دربارۀ كاشان ماوراء النهر تكرار كرده است. (3)همو ذيل مدخل«اندكان»،4.

ص: 26


1- .يعقوبى،البلدان،ص 125.
2- .معجم البلدان،ج 4،ص 10 و 11.
3- .همان،ج 4،ص 114.

كه از روستاهاى فرغانه است،از«قاشان»نيز ياد مى كند؛ (1)چنان كه ابن جوزى و ابن خلدون از اين ناحيه به«قاشان»تعبير كرده اند. (2)سمعانى ذيل عنوان «الكاسانى»نوشته است:«كاسان»شهرى پس از«شاش»(چاچ)است كه دژى محكم دارد.آن گاه برخى عالمان آنجا را،كه در سمرقند استماع حديث داشته اند، نام مى برد. (3)مورّخان نيز هنگام بحث از فتوحات اسلامى در آسياى ميانه،از اين منطقه نام برده اند.طبرى در حوادث سال 94 مى نويسد:قتيبة بن مسلم چاچ و فرغانه را گشود تا به«خجنده»و كاشان،كه دو شهر فرغانه هستند،رسيد. (4)

ضمنا روشن مى شود كه تعبير از«كاشان»ماوراء النهر با هرچهار لفظ«قاسان، قاشان،كاسان و كاشان»صورت گرفته است و براى آن لفظى اختصاصى وجود ندارد تا-مثلا-گفته شود:تعبيرهاى«قاسان و كاسان»مخصوص آنجا هستند.از اين رو،خلط آن با«كاشان»معروف قابل توجه است.صاحب تاريخ قم به نقل از ابن مقفّع مى نويسد:«هردو قاسان را به دو قاسان پسران خراسان نام كرده اند.» (5)البته وى بيان نكرده كه مقصود از«دو كاشان»كدام است،اما به قرينۀ سخن گفتن از رودخانۀ«كاس يا كاسه»،ممكن است بحث درياى«كاشان»(خزر)و اقوام آريايى قديم در منطقۀ آسياى مركزى را قرينه بر«كاشان»ماوراء النهر بگيريم.با اينكه در كتب تاريخ و جغرافيا از اين كاشان زياد نام برده شده است،اما از جزئيات و علت نابودى آن گزارش چندانى وجود ندارد.4.

ص: 27


1- .همان،ج 1،ص 209.
2- .المنتظم،ج 6،ص 317؛تاريخ ابن خلدون،ج 5،ص 518.
3- .الانساب،ج 11،ص 18.
4- .تاريخ الطبرى،ج 6،ص 483.
5- .تاريخ قم،ص 74.

ياقوت حموى مى نويسد:اين شهر با غلبۀ تركان از بين رفته است، (1)اما ابن اثير ذيل حوادث سال 604 مى نويسد:پس از نزاع سلطان محمّد خوارزمشاه با مغولان،به دستور وى،مردم فرغانه و چاچ و كاسان،شهرهاى خود را ترك كردند و شاه همۀ آنها را خراب كرد تا به دست مغولان نيفتد. (2)در هرصورت،از همين دوره ها،ديگر نامى از اين شهر در كتاب ها ديده نمى شود.تصور نگارنده بر اساس برخى شنيده ها اين بود كه شهر«كارشى»كنونى(قارشى،قرشى)در كشور ازبكستان جايگزين يا بقاياى همان كاسان است؛اما چنين مطلبى درست نيست و «كارشى»نام جديد«نخشب»(نسف)است. (3)مهم تر اينكه كاسان در كنار فرغانه و در شرق ازبكستان كنونى واقع بوده و كارشى در كنار بخارا و در سمت غرب اين كشور است و اين دو نام ارتباطى با يكديگر ندارند.البته اين احتمال را ناديده نمى گيريم كه نام«كارشى»با توجه به شباهت با نام«كاشان»و به منظور حفظ نام كاشان قديم،بر اين منطقه نهاده شده است؛چنان كه گفته مى شود؛بصرۀ واقعى از بين رفته و نام آن بر«ابلّه»گذاشته شده است.«زرند»به جاى«زرنج»و «گرگان»به جاى«استرآباد»نيز چنين سرنوشتى دارند و از اين نمونه ها كم نيست.

البته شهر«قارشى»،كه مركز استان«قشقه دريا»و داراى جمعيتى بيش از يكصد و پنجاه هزار نفر است،با فاصله اى از شهر فرغانه و تاشكند (4)و در كنار شهرت.

ص: 28


1- .معجم البلدان،ج 4،ص 10.
2- .الكامل فى التاريخ،ج 12،ص 272.
3- .نك.تاريخ بخارا،خوقند و كاشغر،ص 188؛تركستان نامه،ص 888.
4- .تاشكند كه در منابع كهن،گاهى«شاش»و گاه«چاچ»از آن تعبير مى شود،امروزه پايتخت ازبكستان است.

سمرقند واقع شده است. (1)بنابراين،يا بايد گفت:قارشى بر بقاياى كاسان قديم يا در كنار آن بنا نشده است؛زيرا كاسان در كنار تاشكند و پس از«سير دريا» (سيحون)بوده است. (2)يا آنكه بگوييم:كاسان به قدرى وسعت داشته و يا به مجموعه اى از شهرها اطلاق مى شده، (3)كه قارشى امروزى بخشى از آن است.

در اينجا،لازم است به عالمان و مشاهيرى كه اهل كاشان ماوراء النهر بوده اند و امروزه به دليل شهرت كاشان شيعى و تغيير نام كاسان فرغانه كه تصور مى شود آنان اهل كاشان موردنظر ما در اين نوشتار هستند،توجه داده شود.در منابع روايى و فهرستى،به نام عالمان،محدثان و مؤلّفان زيادى برخورد مى كنيم كه نسبت«كاشانى»دربارۀ ايشان ذكر شده است،اما به قرينۀ«سمرقندى»يا «حنفى»در ادامۀ نام و نسب آنان،روشن مى شود كه مربوط به كاشان ديگرى هستند.از اين جمله،علاء الدين ابو بكر بن مسعود كاسانى(كاشانى)حنفى،مشهور به«ملك العلماء»درگذشته به سال 587 ه،مؤلّف كتاب فقهى بدائع الصنائع فى ترتيب الشرائع است.كتاب وى شرح تحفة الفقهاء محمّد بن احمد سمرقندى و موضوع آن«فقه حنفى»است.كسى او را منسوب به كاشان ما ندانسته و شواهد حاكى از آن هستند كه نسبت وى به كاسان فرغانه است.سمرقندى بودن استاد و حنفى بودن مذهبش از اين شواهد است.افراد ديگرى كه منسوب به كاشان ماوراء النهر هستند در طول مباحث اين رساله بررسى خواهند شد..)

ص: 29


1- .ديار آشنا،ص 156 و 157.
2- .«كاسان مدينة كبيرة فى اول بلاد تركستان وراء نهر سيحون وراء الشاش.»(معجم البلدان،ج 4،ص 114.)
3- .مستوفى مى نويسد:بخارا و سمرقند و سغد و چاچ و فرغانه كه شهرستان آن را كاشان خوانند...(تاريخ گزيده،ج 2،ص 278.)

علاوه بر كاسان فرغانه،مناطق ديگرى با نام«كاشان»شناخته شده اند كه در كتب قديم،از آنها سخنى در ميان نيست و مربوط به دوران هاى اخير و معاصرند. (1)

ب.اشتباه و تصحيف

علاوه بر تشابه نام«كاشان»،در تاريخ اسلام،جاهايى شبيه اين نام را داشته اند و گاه نام آنها يا منسوبان به آن مكان ها با نام كاشان اشتباه شده يا با كمترين تصحيف،به يكديگر تبديل شده اند.

فيروزآبادى،لغت شناس سدۀ نهم هجرى و به تبع او،برخى لغت شناسان و رجاليان گفته اند:قاسان،هم در ماوراء النهر است و هم ناحيه اى در اصفهان،و آن غير از كاشانى است كه با قم ياد مى شود. (2)در اين ميان،زبيدى مطالبى مبهم آورده و در عين حال كه به دو كاشان در نزديكى اصفهان تصريح كرده،نوشته است:«قاشان ناحيه اى در سى فرسخى اصفهان است و مردم آن سنّى بوده اند،اما شيعيان بر آن غلبه كرده اند و اين غير از قاشانى است كه با قم ذكر مى شود.»اين در حالى است كه منابع قديم،براى كاشان موردنظر ما هم فاصله اى سى فرسخى بيان كرده اند.اما از خطاى زبيدى كه بگذريم،آنچه قابل توجه است تصريح فيروزآبادى و پس از او ذهبى و برخى متأخّران است كه كاشان اصفهان را غير از

ص: 30


1- .مانند كاسان،دهى در شهرستان فومن؛كاشان،دهى در شهرستان آهر؛كاشان،ده كوچكى از بخش سعادت آباد بندر عبّاس.نك.لغت نامه،ج 11،ص 15868 و 15881.
2- .القاموس المحيط،ج 2،ص 244؛تاج العروس،ج 4؛ص 226؛طرائف المقال،ج 2،ص 191.

كاشان شيعه نشين نزديك قم مى دانند. (1)مير داماد خلط اين دو كاشان را از مواردى دانسته كه«بر قاصر مخفى مانده است»! (2)

جست وجو در منابع كهن و كتب جغرافياى معاصر،ما را به چنين نامى در حوالى اصفهان راهنمايى نمى كند و احتمال قوى دارد كه خطايى صورت گرفته باشد.به نظر مى رسد آنچه موجب شده كاشان ديگرى براى اصفهان تصور و معرفى شود،چند مطلب است:

اول.سخن حازمى و به تبع او،ياقوت حموى است كه به وجود كاشانى در ناحيۀ اصفهان اشاره كرده اند.حازمى،كه كتاب خود را به بيان مناطق همنام يا مشابه اختصاص داده است،بابى دربارۀ چهار لفظ«فاشان،قاشان،قاسان و باشان»گشوده،مى نويسد:

«...دومى شهرى نزديك به قم است و سومى شهرى در خراسان و همچنين ناحيه اى در اصفهان است.» (3)

ياقوت هم سخن وى را تكرار كرده است. (4)تنها توجيهى كه دربارۀ اين مطلب مى توان كرد آن است كه بگوييم:مراد حازمى از كاشان نزديك اصفهان جايى جز كاشان نزديك قم نيست و چون كاشان با دو شهر قم و اصفهان ارتباط داشته و با آنها شناخته مى شده است،حازمى آن را يك بار با قم و بار ديگر با اصفهان شناسانده و گويا خود نمى دانسته كه به آنجا«قاسان»هم گفته مى شود.0.

ص: 31


1- .ذهبى مى نويسد:قاشان شهر معروف نزديك قم است...و ناحيه اى در اطراف اصفهان. (تاريخ الاسلام،ج 42،ص 383.)
2- .الرواشح السماويه،ص 93؛همچنين ر.ك.طرائف المقال،همان جا.
3- .الاماكن،ج 2،ص 732.
4- .معجم البلدان،ج 4،ص 10.

دوم.سمعانى پس از مدخل«القاشانى»و ذكر منسوبان به آن،مدخل «القاشى»را گشوده و آن را شهرى در اطراف اصفهان دانسته است. (1)به دليل آنكه كار سمعانى استقصاى نسبت هاست،نسبت«القاشى»را پس از«القاشانى» بيان كرده و خواسته است به وجود چنين لفظى در انساب اشاره كند و معناى اين كلام آن نيست كه«قاشانى»نسبت به يك محل و«قاشى»نسبت به محلّى ديگر است.

سوم.گفتار دمشقى صاحب كتاب توضيح المشتبه است كه ذيل لقب «القاسانى»،پس از بيان«قاسان»و اينكه در سى فرسخى اصفهان و در مجاورت قم قرار دارد و اهل آن رافضى اند و پيش از آن سنّى بوده اند، مى نويسد:امير(ابن ماكولا)قاسان غير از اين ياد نكرده،اما دست خط فرضى را ديدم كه گفته است:قاسان در بيست فرسخى اصفهان است و به آنجا هم گروهى منسوبند؛از جمله:سيد ابو الرضا حسينى راوندى. (2)

گويا مقصود از«فرضى»،مؤلّف المؤتلف است.اما هركه باشد خطاى او در اين كلام براى ما كاملا آشكار است؛زيرا ابو الرضا راوندى بى ترديد، اهل راوند كاشان است و ارتباطى به راوندهاى ديگر يا كاشان هاى ديگر ندارد.از اين رو،نمى توان سخن اين نويسنده را دربارۀ كاشان اصفهان پذيرفت.

چهارم.شايد دليل ديگرى كه موجب شده برخى كاشان ديگرى نزديك اصفهان تصور كنند تعبير«جرم قاشان و سرد قاسان»در برخى منابع است.ابن1.

ص: 32


1- .الانساب،ج 10،ص 297 و 299.
2- .توضيح المشتبه،ج 7،ص 21.

فقيه همدانى و ديگر مؤلّفان قديم هنگام شمارش روستاهاى اصفهان از اين دو جاى نام برده اند. (1)ولى به نظر مى رسد مقصود از«جرم كاشان»بخش كوير آن باشد؛زيرا«جرم»به معناى گرم و احتمالا معرّب آن است.«سرد قاشان»را نيز به مناطق سردسير آن اطلاق كرده اند.اينكه ابو نعيم در موضوع فتوحات اسلامى و ورود مجاشع تميمى به منطقۀ كاشان مى نويسد:او در راوند در«جرم قاسان» ساكن شد، (2)قرينه و مؤيّدى بر اين مطلب است.

پنجم،تبعيت برخى نويسندگان از يكديگر موجب شده است سخن از«اصفهان كاشان»در برخى منابع راه يابد.چنان كه گفته شد،گويا پيش از فيروزآبادى،كسى اين مطلب را نگفته است.سخن وى هم به دليل آنكه در جغرافيا و تاريخ تخصص ندارد،قابل اعتماد و پذيرش نيست. (3)

اما آنچه در اين ميان موجب تصحيف مى شود وجود دو شهرى است كه نام آنها در نوشتن،شبيه«قاشان»است و نويسندگان قديم يا كسانى كه دربارۀ محدّثان گفت وگو مى كنند،گاهى آنها را باهم آميخته اند:«باشان»د.

ص: 33


1- .همدانى،البلدان،ص 531؛المسالك و الممالك،ص 33؛طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1، ص 296 و 333.
2- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 14.
3- .در پاورقى ايضاح الاشتباه علاّمه حلّى(ص 220)،«قاسان»به عنوان روستايى در جبل عامل لبنان معرفى شده كه در جاى ديگرى به آن اشاره نگرديده است.به دليل آنكه مصحّح كتاب اين مطلب را ذيل نام«على بن سعيد بن رزام قاسانى»بيان كرده است.مى توان با اطمينان گفت:وى اشتباه كرده؛زيرا تنها كسى كه از اين شخص نام برده،نجاشى است و او هم فقط مى نويسد:على بن سعيد بن رزام اهل سواد قاشان است(رجال النجاشى،ج 2،ص 85)ديگران هم نه ذيل اين نام و نه در جاى ديگر،سخنى از كاشان در جبل عامل به ميان نياورده اند. بنابراين،نمى توان جاى ديگرى همنام كاشان در آن مناطق جست وجو كرد.

و«فاشان»نام دو روستا و به قولى،نام يك محل در خراسان قديم بوده اند.

مقدسى مكرّر از«باشان»ذيل منطقۀ خراسان و ناحيۀ مرو نام مى برد. (1)حموى علاوه بر«باشان»،كه آن را از روستاهاى هرات مى داند،«فاشان»را نيز از روستاهاى مرو دانسته،مى گويد:آن را ديده ام. (2)طبرى اين نام را«باسان»(به حرف سين)ضبط كرده (3)و منهاج سراج در موضوع حملات سلطان مسعود به هرات و غور،از«باشان»سخن به ميان آورده است. (4)ابن ماكولا،سمعانى،ابن حجر و ديگر رجال نويسان هم به اين نقطه اشاره كرده و عالمانى را به آنجا منسوب دانسته اند. (5)

اين مكان در برخى كتاب ها با عنوان«كاشان»در مرو يا هرات آمده است.

ابن خلدون در مقدّمه خود،به مناسبت بحث از سرزمين ها و هنگام گفت وگو از خراسان مى نويسد:در شمال غربى غور،سرزمين هرات است كه وسط خراسان به شمار مى آيد و آن مشتمل است بر اسفراين و قاشان و بوشنج و مرورود و طالقان و جوزجان. (6)ولى مقصود وى،همان«فاشان»است.

ذهبى دربارۀ ابو جعفر الشاشى مى نويسد:او ساكن قاشان يكى از روستاهاى مرو بود. (7)اما محلّى با نام«قاشان»در مرو يافت نشد.علاوه بر اين،7.

ص: 34


1- .احسن التقاسيم،ص 50 و 299 و 349.
2- .معجم البلدان،ج 1،ص 322(ذيل باشان)؛ج 3،ص 411(ذيل فاشان).
3- .تاريخ الطبرى،ج 6،ص 313 و 314.
4- .طبقات ناصرى،ص 339.
5- .الاكمال،ج 7،ص 104؛الانساب ج 10،ص 133،ج 2،ص 37؛تبصير المنتبه،ج 3،ص 1348.
6- .تاريخ ابن خلدون،ج 1،ص 63.
7- .تاريخ الاسلام،ج 36،ص 157.

عنوان«الشاشى»پس از«ابو جعفر»،بيانگر آن است كه اين شخص ساكن يا متولّد«چاچ»بوده است.ابن جوزى«ابو نصر قاسانى»را اهل مرو مى داند و مى گويد:قاسان از روستاهاى مرو است. (1)اين در حالى است كه ديگر منابع اين فرد را اهل«فاشان»مى دانند. (2)ابو عبيد احمد بن محمّد فاشانى هروى،صاحب كتاب لغوى الغريبين و ابو زيد فاشانى نمونۀ ديگر اشتباه در نام اين مكان ها هستند. (3)

بخشى از اين اشكالات هم مربوط به تصحيف يا اشتباه نويسنده يا استنساخ يا تحرير است.حسكانى از ابو على احمد بن محمد بن على،كه يكى از محدّثان است،يك بار به عنوان«قاشانى»نام برده است، (4)در حالى كه او اهل «باشان»است و خود حسكانى در جاهاى ديگر،از او به عنوان باشانى يا باشانى هروى ياد مى كند؛ (5)و همين درست است؛چنان كه ديگران وى را باشانى مى دانند. (6)

نمونۀ ديگر ابو طاهر عمر بن عبد العزيز بن احمد فاشانى مروزى است.در تفسير بغوى،بارها از او به صورت قاشانى ياد شده است. (7)5.

ص: 35


1- .المنتظم،ج 17،ص 304.
2- .نك.الانساب،ذيل الفاشانى؛سير اعلام النبلاء،ج 19،ص 18،19 و 115.
3- .نك.تاريخ اجتماعى كاشان(ص 53)كه آنان را كاشانى مى داند و قس.سير اعلام النبلاء،ج 17،ص 146 و 406؛الانساب،ج 10،ص 133.
4- .شواهد التنزيل،ج 2،ص 342.
5- .همان،ج 1،ص 187؛ج 2،ص 441.
6- .براى نمونه،نك.تاريخ مدينة دمشق،ج 23،ص 79؛ج 25،ص 373؛ج 67،ص 360.
7- .نك.معالم التنزيل،ج 1؛ص 285 و 629؛ج 2،ص 389؛ج 4،ص 25 و قس.همان.ج 2. ص 198؛ج 5،ص 92 و تاريخ الاسلام،ج 31،ص 125.

نام كاشان

الف.الفاظ و تعبيرها

در منابعى كه در اين بحث مورد استناد ما هستند،از كاشان با عناوين گوناگون تعبير شده است.اين تعبيرها عبارتند از سه لفظ:«قاسان،قاشان،كاشان».در غالب نوشته هاى قديم،واژۀ«قاشان»و«قاسان»آمده و به ندرت،كلمۀ«كاشان» استعمال شده است.قمى پيوسته اين شهر را«قاسان»خوانده،ولى يك بار هم «كاشان»گفته است. (1)سمعانى نام منسوبان به اين شهر را ذيل مدخل هاى «القاشانى»و«القاشى»آورده است.ياقوت حموى از شهر كاشان فقط با عنوان «قاشان»ياد كرده و الفاظ«قاسان،كاسان،كاشان»را به كاشان فرغانه اختصاص داده است. (2)بنابراين،كاربرد لفظ«كاشان»بيشتر دربارۀ كاشان فرغانه است؛ (3)همان گونه كه لفظ«كاسان»هم تقريبا به همان جا اختصاص دارد و در منابع ديده نمى شود كه براى كاشان نزديك قم به كار رفته باشد.اين در حالى است كه واژۀ شبيه آن يعنى«قاسان»،براى كاشان قم فراوان به كار مى رفته و«قاسانى»به كسى گفته مى شود كه منسوب به اين كاشان است.

قاعده آن است كه در زبان عربى،الفاظى همچون«كاشان»و«كاسان»با تغييراتى به كار روند.اما همان گونه كه اشاره شد-بسيارى از مورّخان عرب زبان چند لفظ را براى دو محل به كار برده اند.البته اين واژه در دوره هاى متأخّر و معاصر،به كاشان شيعه نشين نزديك قم اختصاص يافته و براى دورى از اشتباه، «كاسان»را براى منطقه ماوراء النهر به كار مى برند.

ص: 36


1- .«رستاق قاسان»را ابو موسى فتح كرد و گويند:«نفس كاشان»را نيز ابوموسى فتح كرد.(تاريخ قم،ص 78)
2- .معجم البلدان،ج 4،ص 10(ذيل قاسان)؛ج 4،ص 114(ذيل كاسان و كاشان).
3- .تاريخ الطبرى،ج 6،ص 483.

در مجموع،نمى توان گفت تعبيراتى كه در مورد دو منطقۀ همنام كاشان به كار رفته اند،باهم تفاوت دارند و قابل تميزند،بلكه گاهى از هردو جا با عناوين يكسان تعبير شده و همين موضوع موجب اشتباهاتى در برخى اطلاعات جغرافيايى، تاريخى و رجالى شده است.به همين دليل،نمى توان ملاك قطعى و اطلاق واژه اى خاص را به اين دو منطقه مطرح كرد،بلكه بايد در موارد گوناگون،قراين را نگريست تا تفكيك درستى ميان دو كاشان حاصل شود.از قراين مهمى كه مى توان براى تشخيص كاشان موردنظر در اين نوشتار برشمرد،تشيّع مردم آن و پيوستگى نام آن با شهر قم است.اين مطلب قابل توجهى است كه در منابع كهن جغرافيايى و تاريخى،غالبا نام«قم»و«كاشان»باهم ذكر مى شوند و حتى معرفى يكى به وسيلۀ ديگرى است.

ياقوت حموى دربارۀ كاشان مى نويسد:«تذكر مع قم»؛ (1)يعنى نام«كاشان»به همراه نام«قم»مى آيد.هنگام معرفى قم هم مى نويسد:«مدينه تذكر مع قاشان.» (2)اين مشخصه اى است كه در غالب كتاب ها از آن ياد مى شود و در موارد اختلافى و مشكوك به كار مى آيد؛همان گونه كه نام«كاشان»در شمار شهرهاى منطقه جبل يا جبال فراوان ذكر شده است.

سومين قرينه را هم مى توان عقرب هاى كاشان دانست كه از قديم،در كتب تاريخ و جغرافيا به آن توجه شده است.جغرافى نويسان از قريب هزار سال پيش، دربارۀ كژدم هاى كاشان سخن گفته اند. (3)).

ص: 37


1- .معجم البلدان،ج 4،ص 11(ذيل قاشان).
2- .همان،ج 4،ص 88(ذيل قم).
3- .احسن التقاسيم،ص 390؛حدود العالم،ص 392؛معجم البلدان،ج 4،ص 11(ذيل قاشان).

ب.وجه تسميه

بيشتر كسانى كه دربارۀ كاشان يا در موضوع نام شهرهاى ايران كتابى نوشته اند،از علت نام گذارى كاشان سخن گفته اند،اما كمتر به اظهارنظر پرداخته و به نقل نظرات و اقوال بسنده كرده اند.يكى از وجوه نام گذارى كاشان به موضوع تشيّع آن مرتبط است كه با تفصيل بيشترى به آن خواهيم پرداخت.اما در اينجا،به اختصار در موضوع علت نام گذارى كاشان سخن مى گوييم و آنچه را به نظر مى رسد صحيح تر است،برمى گزينيم.دربارۀ وجه تسميۀ«كاشان»نظراتى وجود دارد:

1.قمى به نقل از ابن مقفّع،نام«كاشان»را برگرفته از«قاسان»فرزند يكى از پادشاهان باستانى ايران مى داند. (1)وى در ادامۀ كتابش،وجه نام گذارى بسيارى از مكان هاى جغرافى را اين گونه دانسته،هرشهرى را منسوب به سازندۀ آن مى داند.پيداست در قديم اعتقادى اسطوره اى بر آن بوده كه باتوجه به عظمت پادشاهان يا مقدّس شمردن برخى از آنان و به دليل محبوبيتى كه در نظر ايشان داشته اند،نام جاى ها را به آنان منسوب نمايند.

2.«كى آشيان»اصل ديگرى است كه براى نام كاشان گفته اند؛زيرا نخستين آبادانى هاى اين منطقه ساختمان هايى بود كه به دستور پادشاهان و براى آنان در سرچشمۀ فين بنا شد. (2)«كى آشيان»به معناى جايگاه پادشاه است. (3)اين نظريه هم برداشت و توجيهى از سوى محقّقان و نويسندگان دوره هاى معاصر است كه مستندى ندارد؛چنان كه مى گويند:«كاشان»از واژۀ«كاشانه»به معناى خانۀ

ص: 38


1- .تاريخ قم،ص 74.
2- .پژوهش در نام شهرهاى ايران،ص 496؛تاريخ اجتماعى كاشان،ص 16.
3- .دهخدا واژۀ«كى»را به معناى پادشاه مى داند؛مانند:كيقباد،كيكاووس،كيخسرو.(لغت نامه، ج 11،ص 16584.)

زمستانى يا«كاشان»به معناى خانۀ چوبى تابستانى است. (1)يا گفته مى شود:

«كاش»و«كاشانه»از نام معبد يا بت خانه يا محل جشن گرفته شده و به اسم خاص شهرها تبديل شده اند. (2)

3 و 4.«چهل حصاران»و پس از آن«كاه فشان»نام هاى اصلى كاشان بوده اند و دومى در اثر كثرت استعمال،به«كاشان»تبديل شده است.گويند:كاشان در ابتدا،قلعه هايى به نام«چهل حصاران»بود.زبيده،همسر هارون الرشيد،از اين منطقه عبور كرد و اهالى آنجا از او خواستند شهرى برايشان بسازد.معماران زبيده براى علامت گذارى محدودۀ شهر،آنجا را كاه افشانى كردند و به همين دليل،محل به نام«كاه فشان»معروف شد و به تدريج،نام كاشان گرفت.ضرّابى تنها اين قول را وجه تسميۀ كاشان دانسته و گويا آن را پذيرفته است؛ (3)اما منبعى براى اين سخن ارائه نكرده است.ديگران هم اين مطلب را از منابع متأخّر و گاه همان تاريخ كاشان نقل كرده اند. (4)

به نظر مى رسد اين نظر ساخته و پرداختۀ گزارشى است كه مستوفى(م 750) ذيل نام«كاشان»،اين گونه بدان اشاره كرده است:

زبيده خاتون منكوحۀ هارون الرشيد ساخت به طالع سنبله. (5)

اما از نظر تاريخى،دليلى بر حضور همسر هارون الرشيد در كاشان يا اطراف آن7.

ص: 39


1- .فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى،ص 557.
2- .آثار تاريخى شهرستان هاى كاشان و نطنز،ص 6.
3- .تاريخ كاشان،ص 6.
4- .نام مكان هاى جغرافيايى در بستر زمان.ص 182 و 379؛پژوهش در نام شهرهاى ايران ص 497؛تاريخ اجتماعى كاشان،ص 15.
5- .نزهة القلوب،ص 67،قس.تذكرۀ هفت اقليم،ج 2،ص 1007.

وجود ندارد و آنچه مستوفى آورده،مربوط به قرن هشتم است و پيش از اين دوره از آن سخنى نيست؛همان گونه واژۀ«چهل حصاران»در كتب معتبر و كهن يافت نشد.بنابراين،نمى توان به اين سخن اعتماد كرد.حضور زبيده با ادعاى گرايش شيعى وى،دست مايه اى براى پيشينۀ تشيّع كاشان شده است كه در جاى خود،به آن خواهيم پرداخت.

5.به نظر مى رسد سخن درست در مورد نام كاشان روايت ديگرى است كه در كتاب تاريخ قم آمده و تحقيقات نوين باستان شناسى و زبان شناسى آن را تكميل مى كند.قمى مى نويسد:

قاسان را نام نهاده اند به رودخانه اى كه او را به زبان عجم،«كاسه» مى گويند و گويند كه قاسان دريا بوده است و آن را«كاس رود» خوانده اند. (1)

اگر ارتباطى بين درياى كاسان(-قزوين)و اين سخن قمى قايل نشويم، بى ترديد سخن وى ما را به ريشۀ نام كاشان،كه«كاس»(در اين عبارت،«كاسه») است،رهنمون مى كند.به دليل آنكه قوم«كاس»يا مردم«كاشى»(كاشو)از اقوام كهن در ايران باستان بوده اند،به نظر مى رسد نام بسيارى از مكان هاى جغرافيايى برگرفته از نام و حضور آنان باشد،حتى نام هايى كه تركيبى از اين كلمه اند مانند كاشغر،كاشمر و قزوين كه احتمالا اصل آن«كاس پين»بوده و سپس به قزوين تبديل شده،بى ارتباط به آن كلمه نيستند. (2)شايد مقصود قمى از رودخانه يا

ص: 40


1- .تاريخ قم،ص 74.
2- .براى آگاهى بيشتر،ر.ك.دانشنامۀ كاشان،ج 3،ص 124-126 و 158؛روزنامۀ ايران،ش 3232(3 خرداد 1384)،مقالۀ«درياى كاسان».دربارۀ مطالبى كه نقل شد تأمّل بيشترى لازم است؛زيرا كلماتى همچون«كاشغر و كاشمر»جديدتر از آن هستند كه در بحث اقوام كاشى از آنان ياد شود.

دريايى به اين نام هم دريايى بوده است كه گفته مى شود:قديم در منطقۀ كاشان وجود داشته و به تدريج،خشك شده و اكنون كوير جاى آن را گرفته است.گفته مى شود:

نام«خزر»نيز در حقيقت،از ريشۀ«كاس»برخاسته و كاف به«خ»و سين به«ز»دگرگون شده است...نام«قفقاز»نيز آشكارا با نام قوم كاشى در پيوند است؛چون اين نام بايد بازتاب نام ايرانى كهن«كوف كاس»(كوه كاشى)باشد. (1)

باتوجه به آنچه گفته شد،ميان دو كاشان(كاشان كنونى و كاشان ماوراء النهر) تفاوتى در نام گذارى نيست؛زيرا قوم«كاس»در هردو منطقه حضور داشته اند.5.

ص: 41


1- .دانشنامۀ كاشان،ج 3،ص 124 و 125.

ص: 42

فصل دوم: ورود تشيّع به كاشان

اشاره

ص: 43

ص: 44

عوامل جامعه شناختى مذهب گزينى

اشاره

بحث اصلى و اوّلى در موضوع«تشيّع كاشان»،بررسى ورود اين مذهب به شهر مزبور است.زمان ورود تشيّع،زمينه ها و عوامل شيعه شدن مردمان اين منطقه از جمله پرسش هاى اين قسمت است.

به دليل آنكه ورود تشيّع به كاشان ناگهانى نبوده و طى روند خاصى محقق شده است،در منابع تاريخى نمى توان تاريخ و زمان خاصى براى آن يافت.از اين رو،بايد ابتدا دربارۀ زمينه ها،عوامل و چگونگى آن بحث كرد تا از اين رهگذر، به زمان آن دست يافت.سخن از چگونگى و عوامل اين رويداد مهم،به دوگونه امكان پذير است:اول آنكه باتوجه به گزارش هاى تاريخى موجود و چينش آنها در كنار يكديگر،موضوع را بررسى كنيم.دوم آنكه با يارى جستن از علوم ديگر، چارچوب و فرضيه هايى را براى بحث طرح كنيم و با روش آزمون و خطا،هريك از آنها را بررسى نماييم.به منظور علمى تر شدن بحث،راه دوم را انتخاب كرده، سراغ جامعه شناسى مى رويم.

در علم جامعه شناسى،به عناوين متعددى برمى خوريم كه ممكن است با موضوع ورود يك مذهب به منطقه اى تناسب داشته باشند و بتوان از آنها كمك گرفت؛عناوينى همچون جنبش هاى اجتماعى،اجتماعى شدن،انتقال فرهنگ،

ص: 45

دگرگونى،رفتار جمعى،گروه هاى اقلّيت،تبليغات،جمعيت و مهاجرت.آيا مى توان بحث از ورود تشيّع به كاشان را در قالب يكى از عناوين مذكور آورد؟پاسخ اين پرسش نيازمند توضيح موارد مزبور است:

1-اجتماعى شدن:

فرايندى است كه انسان طى آن راه هاى زندگى كردن در جامعه را مى آموزد و عوامل اصلى آن عبارتند از:خانواده،مدرسه،رسانه ها و گروه هاى همسال.قسمت اصلى اين مبحث،مربوط به كودك و چگونگى اجتماعى شدن اوست.بنابراين،موضوع مزبور نمى تواند قالبى براى موضوع بحث ما واقع شود.

2-جنبش هاى اجتماعى:

از نظر جامعه شناسان،جنبش اجتماعى هنگامى به وجود مى آيد كه گروه سازمان يافته اى درصدد برمى آيد عناصرى از جامعه را تغيير دهد.از شرايط اصلى جنبش،سازمان يافتگى آن است،ولى آيا ورود تشيّع به كاشان يا هرمنطقۀ ديگرى را مى توان نوعى جنبش سازمان يافته تلقّى كرد؟ مطالعات اوليه و پيش از تحقيق نشان مى دهند كه چنين مطلبى درست نيست؛ يعنى«جنبش اجتماعى»بر تشيّع كاشان صدق نمى كند؛زيرا آنچه مسلّم است اينكه اين مذهب به تدريج و در طول يكى دو قرن يا دست كم ده ها سال به وقوع پيوسته است.پس موضوع بحث ما نمى تواند ذيل اين عنوان بررسى شود.علاوه بر اين،به نظر نمى رسد تشيّع را بتوان جنبش دانست؛زيرا تشيّع و روند شيعه شدن،حركتى مذهبى است،ولى جنبش اجتماعى حركتى است برخاسته از مذهب.

3-رفتار جمعى:

اين يكى ديگر از مباحث جامعه شناسى است،اما آن هم ارتباطى با موضوع اين كتاب ندارد؛زيرا«رفتار جمعى»عبارت از الگوهاى رفتارى بى ساختار است كه بدون برنامه و به صورت احساسى صورت مى گيرد و نمونۀ آن شورش،

ص: 46

مد و هيجان هاى ناشى از احساسات عمومى است، (1)در حالى كه تغيير مذهب اين گونه نيست،بلكه با برنامه ريزى و ساختار پيش مى رود.

4-دگرگونى اجتماعى و فرهنگى:

اين مقوله مى تواند بر موضوع مورد بحث اين نوشتار تطبيق داشته باشد؛چه اينكه اختيار مذهب تشيّع از سوى مردم يك منطقه،نوعى دگرگونى است و كمتر فرهنگ و جامعه اى است كه در طول تاريخ،دچار دگرگونى نشده باشد،هرچند روش ها و ميزان اين دگرگونى متفاوت است.از ديدگاه جامعه شناسان،هرجا عناصر جديد و مجموعه هايى نو در فرهنگ ظاهر شوند و محتوا و ساخت فرهنگ را تغيير دهند«دگرگونى فرهنگى»رخ داده است.اما«دگرگونى اجتماعى»عبارت از هرگونه تغيير در ساختار جامعه است و به نظر مى رسد تغيير مذهب يكى از مصاديق بارز دگرگونى اجتماعى و دگرگونى فرهنگى است.بدين روى،بحث از دگرگونى مذهبى در كاشان مبتنى بر اين پيش فرض است كه اين منطقه پيش از پذيرش تشيّع،بر مذهب ديگرى بوده است و چنين پيش فرضى در اين نوشتار وجود دارد.بنابر آنچه گذشت،عنوان«دگرگونى»مى تواند چارچوبۀ نظرى اين بخش از نوشتار قرار گيرد.

5-ساير موضوعات:

موضوعات ريز ديگرى مانند انتقال فرهنگ،جمعيت، مهاجرت،و تبليغات در علم جامعه شناسى مطرح هستند كه چون عنوان مستقلى نيستند و از سوى ديگر،ذيل«دگرگونى»و عوامل آن قابل بحث هستند،در اينجا از آنها صرف نظر كرده،در لابه لاى مطالب از آنها سخن خواهيم گفت.

ص: 47


1- .مبانى جامعه شناسى،ص 321.

عوامل دگرگونى هاى اجتماعى

اشاره

اكنون دربارۀ قالب انتخابى يعنى«دگرگونى ها»،توضيح بيشترى لازم است.با اينكه همۀ كتب جامعه شناسى از دگرگونى ها بحث نكرده اند،اما اين عنوان از مباحث مهم اين علم به شمار مى رود.چنان كه گفته شد،دربارۀ«دگرگونى»،دو مقوله وجود دارد:يكى فرهنگى و ديگرى اجتماعى.اما به دليل نزديكى اين دو به يكديگر و تطابق هردو با بحث«تغيير مذهب»،در اينجا«دگرگونى»يا«تحوّل فرهنگى و اجتماعى»را اجمالا به يك معنا به كار مى بريم،هرچند در نگاه دقيق جامعه شناسان،تفاوت هايى ميان آنها وجود داشته باشد.

دربارۀ دگرگونى،نظريه هاى وجود دارد:نظريه هاى تكاملى،دورانى،تعادل و ستيز؛ (1)ولى آنچه براى ما مهم است عوامل اين تغييرهاست.جامعه شناسان عوامل مختلفى را در اين باره ذكر كرده اند.گيدنز سه عامل محيط فيزيكى، سازمان سياسى و عوامل فرهنگى را بر دگرگونى تأثيرگذار مى داند. (2)اما كوئن اين عوامل را بيشتر بسط داده و بر اين باور است كه برخى عوامل عمدۀ دگرگونى فرهنگى و اجتماعى عبارتند از:جغرافيا،فناورى،ايدئولوژى،رهبرى و جمعيت. (3)

يكى ديگر از نظريه پردازان مى نويسد:اگر بگوييم محيط جغرافيايى،شرايط زيستى،نيروهاى فوق طبيعى يا نبوغ شخصى هركدام در جايى خاص،تنها عامل تغيير است،نتايج مطالعات تاريخى اينها را ردّ مى كند.به اعتقاد بسيارى،عوامل گوناگون تغييرات اجتماعى در طول تاريخ عبارت بوده اند از:محيط طبيعى،رشد تكنولوژى،شرايط جامعه از نظر آگاهى ها،اعتقادات مذهبى و مانند آن.امروزه

ص: 48


1- .همان،ص 423.
2- .گيدنز،جامعه شناسى،ص 688.
3- .مبانى جامعه شناسى،ص 424.

عواملى مانند شرايط جمعيتى،فناورى،زيربناى اقتصادى،ارزش ها،ايدئولوژى ها و تضادها مورد آزمون هستند. (1)از مجموع مطالب مذكور،استفاده مى شود كه وى اقتصاد،ارزش ها و تضادها را نيز از عوامل دگرگونى مى داند.به نظر برخى ديگر، ترقّى علمى و فنى،اساس تحوّلات اجتماعى است. (2)

در جمع بندى اين نظريه ها،مى توان عوامل دگرگونى اجتماعى و فرهنگى را چند چيز دانست:1.محيط و جغرافيا؛2.فرهنگ؛3.عقايد و ارزش ها؛ 4.سياست؛5.فناورى و اقتصاد؛6.رهبرى؛7.جمعيت.باتوجه به اينكه برخى از اين عوامل مانند فناورى و عقايد نمى توانند در موضوع بحث ما مطرح شوند،لازم است با عنايت به موضوع«تشيّع كاشان»،در اين هفت عامل،تغييراتى پديد آورد و در صورت لزوم،كسر و اضافاتى در آنها اعمال نمود.در كنار اين،ارائۀ توضيحى اجمالى دربارۀ هريك از اين موارد،لازم به نظر مى رسد كه در پى مى آيد:

1-محيط و جغرافيا:

چنان كه گذشت،گيدنز«محيط طبيعى»را از عوامل مؤثر در تغييرات مى داند؛چنان كه كوئن از آن به«عوامل جغرافيايى»تعبير كرده است.

مقصود آن است كه در يك دگرگونى،ممكن است موقعيت منطقه از لحاظ آب و هوا يا وفور و فقدان منابع طبيعى دخالت داشته باشد و سبك زندگى اجتماعى و فرهنگ مردم را دچار تغيير كند.اين عامل دربارۀ موضوع موردنظر ما هم مى تواند قابل توجه باشد و بپرسيم:آيا جغرافياى كاشان و محيط طبيعى آن دخالتى در ورود مذهب جديد به آنجا داشته است؟

ص: 49


1- .جامعه شناسى عمومى،ص 224؛مساواتى آذر،جامعه شناسى.ص 250.
2- .اصول و مبانى جامعه شناسى(گلابى)،ص 197.

2-فرهنگ:

عوامل فرهنگى،كه خود مقوله اى كلى است،از عوامل مهم تأثيرگذار در هرتغيير و تحوّل اجتماعى به شمار مى روند.اما به دليل آنكه در موضوع اين كتاب،با مباحثى همچون نقل حديث و حوزه هاى علمى و دينى روبه رو هستيم، لازم است مقولۀ«فرهنگ»را جزئى تر كرده،با توجه به معناى عام آن،از اين قسمت به«علم و فرهنگ»تعبير كنيم.علاوه بر اين،«تبادل فرهنگى»از جمله مباحث جامعه شناسى است و فرهنگ در تماس با ساير فرهنگ ها تغيير مى كند.

گيدنز مى گويد:دگرگونى اجتماعى از دو طريق«اشاعه»يا«ابداع»صورت مى گيرد.منظور از«اشاعۀ فرهنگى»،رواج يافتن سبك زندگى جديدى در جامعه است كه از فرهنگ خارجى اقتباس شود. (1)بنابراين،در بحث از عامل فرهنگ،به موضوعاتى همچون«تبادل فرهنگى»خواهيم پرداخت.

3-عقايد و ارزش ها:

هرچند اين عامل در تحوّلات اجتماعى و فرهنگى اهميت زيادى دارد،اما به نظر مى رسد در بحث از تشيّع كاشان،جايگاهى نداشته باشد.

ايدئولوژى در جايى عامل تحوّل است كه سخن از تغييرى غير ايدئولوژى باشد.

مى گوييم:تشيّع عامل مهمّى در بروز انقلاب اسلامى بود؛يا ارزش هاى دينى عاملى مهم در جنبش ها يا تحوّلات اجتماعى به شمار مى روند.اما در اين نوشتار، سخن دربارۀ خود تشيّع و يك اعتقاد و ارزش است.بنابراين،از عامل ايدئولوژى يا ارزش سخن نخواهيم گفت.

4-سياست:

سازمان سياسى فقط در كتاب گيدنز به عنوان عاملى براى دگرگونى شمرده شده و ديگران از آن سخن نگفته اند،در حالى كه به نظر مى رسد از علل مهم تحوّلات و تغييرات اجتماعى و فرهنگى است.تغيير مذهب ايرانيان در عهد

ص: 50


1- .جامعه شناسى،ص 786

صفويه باتوجه به عامل سياسى يعنى حكومت،بسيار قابل توجه و بررسى است.

در عين حال،به نظر مى رسد موارد ديگرى را نيز بتوان در اين مقوله گنجانيد.

نيروى نظامى،كه در جاى ديگرى از آن ياد نشده و عامل مستقلّى به شمار نرفته است،مى تواند ذيل اين سازمان بررسى شود.گيدنز ذيل بحث از«عوامل سياسى»مى نويسد:نيروى نظامى جنبۀ مهمى از تأثيرات بر دگرگونى اجتماعى است. (1)پس همراه سياست،از عامل نظامى نيز در ورود تشيّع به كاشان بحث خواهد شد.

5-فناورى و اقتصاد:

عامل فناورى به معناى خاص خود مربوط به دوران معاصر است.جامعه شناسان هم در بحث از دگرگونى ها،مثال هاى اين عامل را تلويزيون،اختراع اتومبيل و مانند آن مى دانند.حقيقت آن است كه نمى توان براى اين عامل نمونه اى در قرون اوليه اسلام در ايران جست وجو كرد.بنابراين از عامل فناورى هم صرف نظر كرده،در نوشتار حاضر،تنها از تأثير اقتصاد بحث خواهيم كرد.

6-رهبرى:

از جمله عوامل مهم در يك تحوّل و دگرگونى رهبرى است.روشن نيست كه چگونه گيدنز به صراحت آن را جزو عوامل به شمار نياورده است.شايد نظر وى بر اين بوده كه رهبرى را در سياست ادغام كنيم و هردو را يك عامل بدانيم.اما حقيقت آن است كه عامل رهبرى جزو عوامل سياسى است و بايد به تفصيل از آن سخن گفت.در اين نوشتار،شايسته است موضوع«رهبرى»با عنوان گسترده ترى طرح شود تا مطالب ديگرى را هم تحت پوشش قرار دهد.

بنابراين،از آن با عنوان«چهره هاى تأثيرگذار»ياد خواهيم كرد.

ص: 51


1- .گيدنز،جامعه شناسى،ص 786.

7-جمعيت:

آنچه در اين زمينه به عنوان عامل دگرگونى از آن ياد شده،رشد يا كاهش جمعيت است.هرچند مباحث اصلى جمعيت شناسى بيشتر با جهان معاصر تطبيق مى كنند و يا مربوط به آيندۀ جامعه و برنامه ريزى ها هستند،اما استفاده از آن را نيز نمى توان در مباحث تاريخى نفى كرد.باتوجه به اينكه«مهاجرت»يكى از عناوين زيرمجموعۀ جمعيت شناسى است،به نظر مى رسد مناسب تر اين باشد كه هنگام گفت وگو از عامل جمعيت،به عنوان«مهاجرت»عنايت خاص داشته باشيم.پس ديگر عامل مؤثر در دگرگونى را«جمعيت و مهاجرت»خواهيم دانست.

بنابر آنچه گفته شد،با تغييرى مختصر در عناوينى كه جامعه شناسان در موضوع تحوّلات و دگرگونى هاى فرهنگى-اجتماعى بيان كرده اند،مبناى بررسى دربارۀ تشيّع كاشان را اين عوامل مى دانيم:1.محيط و جغرافيا كه آن را فرضيه قرار داده،در انتها مطرح مى كنيم؛2.علم و فرهنگ؛3.عامل سياسى و نظامى؛ 4.چهره هاى تأثيرگذار؛5.اقتصاد؛6.جمعيت.هريك از اين عوامل در گفتارى مستقل بررسى خواهد شد.دو عنوان آخر به دليل كمى مطالب،در ضمن يك گفتار مى آيند.

پيش فرض

بررسى تاريخ ورود تشيّع به كاشان و عوامل آن مبتنى بر آن است كه اجمالا از زمان گرايش مردم اين منطقه به تشيّع آگاهى داشته باشيم.به عبارت ديگر،لازم است با تأسيس يك اصل،تشيّع را در دوره هايى مفروغ عنه به شمار آورده،بر اساس آن،به ديگر مباحث بپردازيم.

ص: 52

از مطالعات اوليه و اجمالى به دست مى آيد كه پيش از قرن سوم،محدّثانى از شيعه در كاشان حضور داشته اند،اما هنوز تشيّع مذهب غالب آنجا نبوده است. (1)

از سوى ديگر،در منابع مربوط به قرن ششم،بر شيعه بودن،بلكه امامى بودن مردم اين شهر تأكيد شده است.پرسش اين است كه در چه زمانى از اين فاصله، مذهب شيعه به كاشان راه يافته است؟اين از جمله پرسش هاى اصلى تحقيق حاضر است.اما اگر بخواهيم به اجمال و پيش فرض سخن بگوييم،باتوجه به اينكه در قرن سوم،محدّثانى از شيعۀ اماميه در كاشان حضور داشته و از آنجا برخاسته اند، (2)به نظر مى رسد از همين دوره گرايش به تشيّع در آنجا جدّى بوده و زمينه هاى آن فراهم شده است.به گونه اى كه مى توان گفت:در ابتداى سدۀ چهارم هجرى،مذهب غالب در كاشان تشيّع بوده است.دليل اين مطلب گزارشى از كتاب النقض است كه وقتى اهل قم و كاشان از ظهور شخصى به نام«مهدى» در مصر آگاه شدند،جشن برپا كردند. (3)مقصود آن است كه مردم آنجا با ذهنيت شيعى مهدويت،ظهور آن مهدى را جشن گرفتند.از سوى ديگر،مى دانيم ظهور مهدى فاطمى در مصر،به سال 297 ه رخ داد.بنابراين،بخش معتنا به كاشانى ها در آن زمان شيعه بودند.گزارش ديگرى در همان كتاب وجود دارد كه تبليغات محمّد معروف به«دندان» (4)را در اين شهر به دليل شيعه بودن مردم آن غير

ص: 53


1- .اين موضوع به تفصيل،بحث و بررسى خواهد شد.
2- .اين مطلب بدان معنا نيست كه در اين دوره،اهل تسنّن در اين شهر جايگاهى نداشتند،بلكه همچنان محدّثان آنها در كاشان وجود داشتند و جوّ حاكم با آنان بود.در عين حال،به نظر مى رسد گرايش به تشيّع در كاشان هم از اين زمان ها رواج بيشترى گرفته است.
3- .النقض،ص 471.
4- .در فهرست ابن نديم(ص 239)نام اين شخص«محمّد بن حسين ديدان»و افكار او ضدّ اسلامى معرفى شده است.

مؤثر مى داند و اين شخص را معاصر ابن ابى دلف و جريان سفر موسى مبرقع، يعنى قرن سوم دانسته است. (1)

بنابراين،فرض را بر اين مى گيريم كه كاشان در قرن چهارم به تشيّع گراييده و در اين دوره،شيعه بودن آنان امرى مشهور و مشهود بوده است.

عوامل ورود تشيّع به كاشان

اشاره

در بيان چارچوب اين نوشتار،بنابراين شد كه بحث از تشيّع كاشان را ضمن بررسى عوامل ورود،كه به عبارتى همان عوامل جريان تشيّع در كاشان است، بررسى نماييم.اين عوامل عبارتند از:1.عامل سياسى و نظامى؛2.چهره هاى تأثيرگذار؛3.علم و فرهنگ؛4.اقتصاد،جمعيت و مهاجرت؛5.محيط و جغرافيا.

پرسش اين است كه كدام عامل يا عوامل سبب پيدايش تشيّع در كاشان شده است؟فرضيۀ ما آن است كه عامل اصلى،محيط و جغرافيا بوده و برخى عوامل ديگر مانند علم و فرهنگ نيز در آن دخالت داشته اند.

1.عامل سياسى و نظامى

اشاره

منظور از«سياست»در اينجا همان حاكميت و قدرت است.آيا قدرت حاكم و كسانى كه رتق وفتق امور كاشان برعهدۀ آنان بوده دخالتى در ورود مذهب جديد به اين شهر داشته اند؟آيا ممكن است روابط سياسى مردم يا افراد ذى نفوذ اين منطقه با حاكميت،سبب اين تحوّل شده باشد؟از سوى ديگر،گفته شد كه -

ص: 54


1- .النقض،ص 301-306.

عامل نظامى نيز در كنار سياست بررسى مى شود.پرسش اين است كه آيا تشيّع طى حادثه اى نظامى يا نبردى پيروزمندانه به كاشان راه يافته است؟پاسخ اين پرسش ها را ذيل دو عنوان«قدرت سياسى»و«قدرت نظامى»بررسى مى كنيم:

الف.قدرت سياسى:
اشاره

بى ترديد،مطالعۀ زندگى و ملاحظۀ عقايد كسانى كه بر كاشان حكم رانى كرده اند،مى تواند ما را به سؤال مزبور رهنمون شود.از اين رو،لازم است تا آنجا كه دست رسى داريم،به شرح حال آنان توجه نماييم.

پيش تر لازم است توجه داشته باشيم كه كاشان در دوران پيش از اسلام و قرون اوليۀ اسلامى جزو اصفهان بوده؛همان گونه كه قم از توابع اصفهان به شمار مى رفته و گاه كاشان زيرمجموعۀ قم بوده است.اين نكته از اين نظر اهميت دارد كه اگر در مواردى،منابع تاريخى از شخصى به عنوان حاكم اصفهان يا قم نام برده اند-به ويژه اگر هردو نام كنار هم آمده باشند-به احتمال قوى،مى توان او را حاكم كاشان هم دانست؛زيرا اين شهر استقلال سياسى و حاكم اختصاصى نداشته است.

1-عروة بن زيد:

اولين كسى كه پس از ورود اسلام به كاشان مدت كوتاهى در اين شهر به عنوان والى درنگ كرد عروة بن زيد بود.وى از صحابۀ مشهور و از شركت كنندگان در فتح ايران بود. (1)بنا به روايت ابن اعثم،مسلمانان به فرمان دهى عروه،قم و كاشان را گشودند.آن گاه وى به درخواست خليفۀ دوم،در كاشان ماند تا دستور جديد برسد. (2)هرچند مدت حضور وى در منطقۀ قم و كاشان طولانى نبود،اما مى توان او را نخستين حاكم اين منطقه به شمار آورد.

ص: 55


1- .الاصابة،ج 4،ص 404.
2- .الفتوح،ج 2،ص 213.

دربارۀ گرايش عروه،مى توان به چند نكته اشاره كرد:يكى اينكه وى از سوى عمّار بن ياسر،والى كوفه در زمان عمر،به فرمان دهى سپاه مسلمان گمارده شده است (1)و تشيّع عمّار هم جاى ترديد ندارد.دوم اينكه وقتى كوفيان عليه عثمان برآشفتند و والى او سعيد بن عاص را به كوفه راه ندادند،مالك اشتر اختيار كوفه را در دست گرفت و حتى افرادى را به عنوان والى به اطراف گسيل كرد.از آن جمله يزيد بن حجيه را به مدائن و عروة بن زيد طائى را به مادون مدائن فرستاد. (2)سوم اينكه گفته اند:عروه در نبرد«صفيّن»با امير مؤمنان عليه السلام بود. (3)

دربارۀ مطلب اول،ممكن است گفته شود:عمّار خود در اعزام عروه نقشى نداشت و شخص خليفه از او خواست عروه را اعزام كند؛ (4)اما دو مطلب ديگر مى توانند نمايانگر گرايش شيعى(به معناى عام آن)دربارۀ عروه باشند.در مجموع،به رغم اقامت كوتاه وى در كاشان،نمى توان تأثير او را بر تشيّع مردم آنجا نفى كرد،بخصوص كه وى اولين نماينده و فرستادۀ نظام(دين)جديد به شمار مى رفت.

2-يزيد بن معاويه بجلى:

گويا دينورى تنها كسى است كه از اين شخص به عنوان حاكم اصفهان،قم و اطراف آن نام مى برد.به گفتۀ اين مورخ،وقتى مختار بر كوفه مسلّط شد،يزيد را بر اصفهان و قم و اطراف آنجا گماشت. (5)با آنكه دينورى در ضبط نام هاى تاريخى اشتباه فراوان دارد،اما اين نام را نمى توان تصحيفى از يزيد ابن معاويه نخعى دانست؛زيرا يزيد بن معاويه نخعى در سال 32 در«بلنجر»(مرز

ص: 56


1- .جمهرة انساب العرب،ص 404.
2- .انساب الاشراف،ج 6،ص 158.
3- .الاصابة،ج 4،ص 404.
4- .فتوح البلدان،ص 309.
5- .اخبار الطوال،ص 292.

خزران)كشته شده بود. (1)به دليل آنكه گزارش دينورى منحصر به فرد است، دربارۀ صحّت و سقم آن،نمى توان اظهارنظر كرد.اما اگر خبر درست باشد وى حاكم كاشان نيز بوده و نمايندگى مختار به عنوان يك شيعه،قابل تأمّل است.

3-عامل حجّاج در اصفهان و كاشان:

از جملۀ قديم ترين حاكمان كاشان كسى است كه در زمان عبد الملك بر آنجا حكومت مى كرد،ولى از نام او اطلاعى نداريم.چه بسا وى يكى از واليان مشهور باشد كه از تطبيق او بر اين گزارش آگاه نيستيم.بنابر روايت قمى،سعيد بن جبير (2)پس از فرار،به نواحى قم آمد.اما حاكم اصفهان و كاشان او را دستگير كرد و نزد حجّاج فرستاد و حجّاج هم او را اعدام كرد. (3)طبرى مى نويسد:حجّاج به فلانى[كذا]حاكم اصفهان نوشت كه سعيد نزد توست؛او را دستگير كن.اما حاكم تعلّل كرد و به سعيد پيام داد كه از آنجا برود و سعيد به آذربايجان گريخت. (4)با استفاده از خبر تاريخ قم،آن حاكم را بايد از بنى اميّه يا هواداران آنان دانست،ولى ممكن است از گزارش طبرى،گرايش شيعى يا دست كم ضداموى حاكم وقت كاشان را استفاده كنيم.اين را هم گفته اند كه سعيد بن جبير به مكّه گريخت و در آنجا گرفتار شد، (5)ولى اين منافاتى با آمدن او به ايران ندارد؛زيرا به نظر مى رسد وى در حال فرار بوده و به مناطق گوناگون رفته است.

ص: 57


1- .تاريخ طبرى،ج 4،ص 306.
2- .سعيد بن جبير از فقها و محدّثان تابعان بود كه به علم و زهد و علاقه به اهل بيت عليهم السلام شهرت دارد.او از سوى حجّاج مأموريتى يافت.ولى سرانجام با بنى اميّه درافتاد و به خاطر شركت در قيام ابن اشعث،به دست حجاج كشته شد.دربارۀ وى،نك.الطبقات الكبرى،ج 6،ص 267؛ انساب الاشراف،ج 7،ص 364.
3- .تاريخ قم،ص 38.
4- .تاريخ الطبرى،ج 6،ص 487.
5- .بلكه اين خبر مشهور است.براى نمونه،نك.الطبقات الكبرى،ج 6،ص 275.
4-زهير بن محمّد عامرى:

وى از فرماندهان نهضت عبّاسى بود كه مدتى در كاشان حضور داشت.طبرى ذيل حوادث سال 131 مى نويسد:وقتى قحطبة بن شبيب(يكى از فرماندهان سپاه عبّاسى)براى مبارزه با عامر بن ضباره (والى امويان بر اصفهان)لشكر خود را گسيل كرد،زهير بن محمد را سوى كاشان فرستاد. (1)از مدت حضور و سكونت وى در اين شهر خبر نداريم.

بلكه دربارۀ اصل،چگونگى و علت اعزام وى مطلبى جز آنچه طبرى اشاره مى كند،در دست نداريم.زهير بن محمّد عامرى،كه صاحب كتاب اخبار الدولة العبّاسيه از او با نسب«ازدى غامدى» (2)ياد كرده و او را ساكن«ابيورد» دانسته است، (3)از جمله داعيان نهضت عبّاسى به شمار مى رود. (4)وى پيش از شروع حركت عبّاسيان،در كنار يحيى بن زيد قرار داشت.بلاذرى گزارش مى كند كه وقتى يحيى(از محدودۀ امويان)گريخت،زهير همراه او بود و او را پنهان كرد تا اوضاع آرام شد،آن گاه يحيى به سمت خراسان رفت. (5)

پيداست زهير به اهل بيت عليهم السلام گرايش داشته و حتى ممكن است او را شيعۀ زيدى بدانيم.بنابراين،حضور يا حكومت وى در كاشان هم قابل توجه و تأمل خواهد بود.

ص: 58


1- .تاريخ الطبرى،ج 7،ص 405.
2- .به نظر مى رسد«عامرى»تصحيف«غامدى»است و به قرينۀ«ازدى»مى توان گفت:غامدى درست است و ارتباطى بين«بنى عامر»و«بنى غامد»يا«ازد»وجود ندارد تا يكى را زيرمجموعۀ ديگرى بدانيم.
3- .اخبار الدولة العبّاسيه،ص 218.
4- .همان،ص 221.
5- .انساب الاشرف،ج 3،ص 456.
5-عبد اللّه بن كوشيد:

مؤلّف تاريخ قم از حمزه اصفهانى نقل كرده كه عبد اللّه بن كوشيد در عهد هارون و به سال 189 والى اصفهان،و عاصم بن كوشيد از سوى برادرش،عامل قم بود.به سبب پافشارى هارون براى گرفتن ماليات معوّقۀ مردم قم،عاصم بر مردم آنجا سخت گرفت و جان خود را بر سر آن گذاشت. (1)باتوجه به اينكه در زمان هارون هنوز قم از اصفهان تفكيك نشده بود،مى توان حكومت كاشان را همچنان زيرمجموعۀ اصفهان دانست و بنابرآن،عبد اللّه يا برادرش عاصم حكمران كاشان نيز به شمار مى روند.از اينكه گفته شده ابن كوشيد اصلا قمى بوده (2)و از اينكه منابع روايى شيعه از شخصى با عنوان على بن عبد اللّه بن كوشيد اصفهانى ياد كرده اند، (3)مى توان احتمال داد كه فرزندان كوشيد شيعه بوده اند،اما اينكه به دستور هارون بر قمى ها سخت گرفت و اينكه عاصم به دست آنان كشته شد،قابل توجيه است؛زيرا در همان گزارش مى خوانيم كه خليفه بارها از ابن كوشيد خواسته بود ماليات عقب افتاده را بگيرد،اما وى با همشهريان خود مدارا مى كرد. (4)قتل عاصم هم-اگرچه شيعه باشد-منافاتى با شيعه دوستى قمى ها ندارد؛زيرا در آشوب و قيام،گرايش هاى مذهبى افراد ملاحظه نمى شوند.

در كتاب تاريخ قم از اين افراد نيز به عنوان والى قم در عهد هارون نام برده شده است:حسن بن تحتاخ طالقانى كه پس از ابن كوشيد حاكم شد؛حمزة بن يسع اشعرى؛پس از او فرزندش على؛و پس از او عامر بن عمران بن عبد اللّه اشعرى(م

ص: 59


1- .تاريخ قم،ص 29-31.
2- .همان،ص 30.
3- .تهذيب الاحكام،ج 3،ص 87.
4- .تاريخ قم،ص 30.

193) (1)كه بجز نفر اول،بقيه از خاندان«اشعرى»و به احتمال،شيعۀ امامى بوده اند؛زيرا نام آنان در ميان روات ائمّۀ اطهار عليهم السلام به چشم مى خورد. (2)اما دربارۀ حسن بن تحتاخ(تحتاج)اطلاعى در دست نيست.

6-احمد بن عبد العزيز بن ابى دلف عجلى(م 280):

وى و خانواده اش از امراى مشهور دورۀ دوم بنى عبّاس به شمار مى روند.پدربزرگش ابو دلف قاسم بن عيسى از هواداران امين عبّاسى بود و«كرج ابى دلف»(شهرى از ناحيۀ«جبال»غيراز كرج كنونى)به نام او مشهور بود؛چنان كه پدرش عامل عبّاسيان بر منطقۀ«جبال» ايران بود. (3)احمد زمانى از سوى معتضد خليفۀ عبّاسى مأمور سركوبى رافع بن هرثمه شد. (4)طبرى مى نويسد:احمد در سال 266 از سوى عمرو بن ليث صفّارى به ولايت اصفهان منصوب شد. (5)قمى هنگام بيان مهاجرت موسى مبرقع،به گونه اى از حاكم كاشان ياد كرده است كه خواننده را به ترديد مى اندازد.وى پس از آنكه ورود موسى را در سال 256 به قم گزارش مى كند،مى نويسد:

موسى بن محمّد از قم به كاشان رفت؛چون به كاشان رسيد احمد بن عزيز بن دلف العجلى او را اكرام كرد. (6)

ص: 60


1- .دربارۀ اين افراد-به ترتيب-نك.تاريخ قم،ص 28-31،185،164 و 102.
2- .دربارۀ حمزه.ر.ك.رجال الطوسى،ص 190 و 335.بعضى فرزندان وى هم توثيق شده اند. (همان،ص 383 و 393.)
3- .تاريخ الطبرى،ج 9،ص 372.
4- .همان،ج 10،ص 31.مسعودى نام پدر رافع را«ليث»ضبط كرده است كه به نظر مى رسد با رافع بن ليث شورشى زمان هارون در خراسان خلط شده است.(مروج الذهب،ج 4،ص 154.)
5- .تاريخ الطبرى،ج 9،ص 549.
6- .تاريخ قم،ص 215.

اما در جاى ديگر مى گويد:

موسى بن محمّد بن على بن موسى[عليهم السلام]قصد عبد العزيز بن دلف كرد و عبد العزيز او را اعزاز و اكرام كرد. (1)

اكنون بايد ديد كدام يك درست است؟

طبرى گذشته از آنچه دربارۀ حكومت احمد بن عبد العزيز در سال 266 بر اصفهان گزارش مى كند،ذيل رخدادهاى سال 265 نقل مى كند كه قاسم بن سيما بر دلف بن عبد العزيز در اصفهان شوريد و او را كشت.مردم اصفهان هم بر قاسم تاختند و او را كشتند و احمد بن عبد العزيز را به رياست خود برداشتند. (2)پيداست يك سال پيش از حاكميت رسمى احمد بر اصفهان و مناطق اطراف آن،وى از سوى مردم آنجا به حكومت گمارده شده بود.به نظر مى رسد در فاصلۀ حكومت عبد العزيز و فرزندش احمد،پسر ديگرش دلف بر اصفهان حاكم بوده است.

همچنين گزارشى از نبرد يدكوتكين با احمد در سال 268 و غلبۀ او برقم به جاى احمد در دست است. (3)قرينۀ ديگرى هم وجود ندارد كه حكومت احمد را در سال هاى 256(زمان حضور موسى مبرقع در كاشان)يا قبل يا بعد آن بر اين مناطق تأييد كند.ضمنا انتصاب احمد از سوى عمرو صفّارى به منزلۀ انتصاب از سوى خليفه است؛زيرا در اين زمان،عمرو با دستگاه خلافت در نزاع نبوده و از سوى آنان بر بخش هايى از ايران حاكم بوده و عاملان را تعيين مى كرده است.

سمعانى و پيش از او ابو الشيخ دربارۀ حكومت عبد العزيز بر اصفهان سخن1.

ص: 61


1- .همان،ص 216.
2- .تاريخ الطبرى،ج 9،ص 543.
3- .همان،ص 611.

گفته اند. (1)در مجموع،به اين نتيجه مى رسيم كه قمى در گزارش اول خود،به خطا رفته و خبر دومش يعنى آمدن موسى مبرقع در عهد عبد العزيز بن ابى دلف درست است.

دربارۀ گرايش مذهبى خاندان ابو دلف به مطلبى صريح و معتبر دست نيافتيم، هرچند به طور كلى،مى توان آنان را تابع حكومت و مذهب عامّه و غالب آن وقت دانست.با اين حال،در ميان عده اى شهرت يافته است كه اين خاندان شيعه بوده اند.قزوينى در جريان نوازش و حمايت احمد بن عبد العزيز از موسى مبرقع، از احمد با عظمت ياد كرده،مى نويسد:

تا معلوم شود كه سيرت امير احمد بن عبد العزيز چگونه بوده است در آل مصطفى. (2)

يكى از نويسندگان معاصر هم مى نويسد:

ابو دلف عجلى،كه فرزندش عبد العزيز يكى از بزرگ ترين امراى شيعه محسوب مى شد،.... (3)

به نظر مى رسد علت اصلى انتساب اين خاندان به تشيّع،دو چيز است:

يكى استقبال ابن ابى دلف از موسى مبرقع در كاشان و ديگرى گزارشى از مسعودى كه در پى مى آيد.اما استقبال از موسى دليل تشيّع نيست،بلكه دليل همراهى موسى مبرقع با خلافت عبّاسى است.در اين باره،درت.

ص: 62


1- .الانساب،ج 11،ص 153؛طبقات المحدّثين باصبهان،ج 2،ص 329.
2- .النقض،ص 304.
3- .كامل ابن اثير(ترجمه)،ج 18،ص 43.در جاى ديگر(ج 18،ص 298)،احمد و برادرش عمر فرزندان ابو دلف را از امراى بزرگ شيعه مى داند.اين دو مطلب افزوده و نظر مترجم است و در خود الكامل فى التاريخ نيست.

موضوع موسى مبرقع بيشتر سخن خواهيم گفت.گزارش مسعودى هم اگر دليل تشيّع اعتقادى يا علاقۀ شخص ابو دلف به خاندان رسالت باشد، با موضع فرزندان او متفاوت است و نمى تواند تشيّع فرزندانش را اثبات كند.

مسعودى مى نويسد:عيسى بن ابى دلف گفته است كه برادرش دلف بر حضرت على عليه السلام خرده مى گرفت و با شيعيان مخالفت مى كرد.زمانى پدرش به او گفت كه علت اين دشمنى،ناپاك بودن نطفۀ اوست؛زيرا در زمان حيض منعقد شده است. (1)

دربارۀ عبد العزيز بن ابى دلف،دلايل كافى براى عدم تشيّع وى،بلكه دشمنى اش با علويان و شيعيان وجود دارد.اعدام يكى از علويان در آوه (2)و شلاق زدن يكى از شيعيان به دليل مخالفت با خليفۀ اول (3)از اقدامات اوست.شكايت يكى از شيعيان از او نزد امام حسن عسكرى عليه السلام و نفرين امام بر عبد العزيز (4)نمونه اى ديگر است.

7-حسين بن حمدان:

وى از خاندان مشهورى بود كه بعدها دولت شيعى حمدانيان را پايه گذارى كردند.حسين گاه با خلفاى عبّاسى در جنگ و گريز بود و گاه با آنان همكارى مى كرد.در سال 296 به سبب اختلافى كه ميان او و درباريان مقتدر رخ داد،تعقيب شد و سرانجام،با گرفتن امان،به بغداد بازگشت.آن گاه

ص: 63


1- .مروج الذهب،ج 3،ص 475.
2- .مقاتل الطالبيين،ص 537.در تاريخ قم(ص 231)مى خوانيم:وقتى خواستند او را گردن بزنند عبد العزيز را به حرمت پيامبر سوگند داد.او گستاخانه گفت:اگر به جاى تو جدّت هم بود.او را مى كشتم!
3- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 2،ص 329؛الانساب،ج 5،ص 99.
4- .الكافى،ج 1،ص 513.

مقتدر او را خلعت داد و امارت قم و كاشان را هم به او واگذار كرد. (1)با اين حال،از حضور وى در اين منطقه و رتق وفتق امور به دست او خبرى نداريم.تشيّع حسين بن حمدان جاى ترديد ندارد.

منابع تاريخى از افراد ديگرى به عنوان والى كاشان يا كسى كه كاشان به او اقطاع شده،ياد كرده اند؛مانند:المنتصر باللّه كه در زمان خلافت پدرش،والى مناطقى از شرق،از جمله كاشان شد. (2)در قرن چهارم،از احمد بن على بن صعلوك، (3)يوسف بن ابى الساج، (4)ماكان ديلمى، (5)و وشمگير از سوى ركن الدوله (6)مى توان به عنوان حاكمان كاشان ياد كرد.در كتاب حاكمان قم، (7)از افراد ديگرى ياد شده كه هرچند به ولايت آنان بر كاشان تصريح نشده،اما بى ترديد برخى از آنان حاكم كاشان نيز به شمار مى رفته اند؛زيرا در آن دوران،اين دو شهر باهم اداره مى شدند.

ب.قدرت نظامى:
اشاره

اينكه مردم كاشان به سبب غلبۀ نظامى يا جنگ و گريز به تشيّع گرويده باشند،به چند گونه قابل تصور است:يكى اينكه تشيّع آنجا را همراه با ورود اصل اسلام و در اثر فتوح مسلمانان بدانيم.دوم اينكه يكى از علويان يا شيعيان در آنجا قيام كرده و در پى حركتى مسلّحانه،مردم آنجا تغيير مذهب داده باشند.سوم آنكه به خاطر عبور لشكرى با گرايش شيعى،اين شهر از آن تأثير

ص: 64


1- .تاريخ الطبرى،ج 10،ص 141.
2- .همان،ج 9،ص 176.
3- .الكامل فى التاريخ،ج 9،ص 102.
4- .تاريخ ابن خلدون،ج 3،ص 389.
5- .تاريخ الطبرى،ج 11،ص 264.
6- .تاريخ ابن خلدون،ج 3،ص 509.
7- .حاكمان قم،ص 48 به بعد.

پذيرفته باشد.البته دليلى بر انحصار اين سه فرض وجود ندارد و ممكن است هرگونه حركت نظامى ديگرى موجب اين رويداد شده باشد.در ذيل،اين سه فرض بررسى مى شوند:

1-تشيّع در اثر فتح اسلامى:

اين فرض باتوجه به گزارش هاى تاريخى قابل اثبات نيست؛يعنى تشيّع كاشان همراه با ورود اسلام و به سبب فتح اين شهر صورت نگرفته است.توضيح اين مطلب مستلزم بيان چگونگى فتح كاشان و بررسى گرايش عقيدتى شخص يا اشخاصى است كه در گشودن اين شهر نقش اساسى داشته اند.

دربارۀ چگونگى فتح كاشان و اولين فرماندهى كه وارد اين شهر شده،همچون ديگر گزاره هاى تاريخى صدر اسلام،اختلاف نظر فراوان است و به دليل آنكه اين اختلاف مربوط به منابع دست اول است،نتيجه گيرى و دست يابى به نظريه صحيح،قدرى مشكل مى نمايد.آنچه در منابع تاريخى و جغرافياى تاريخى شهرت دارد اين است كه ابوموسى اشعرى يا يكى از فرماندهان لشكر او كاشان را گشوده است.اولين كسى كه اين مطلب را گزارش كرده،بلاذرى در فتوح البلدان است كه ذيل«فتح قم و كاشان و اصفهان»مى نويسد:ابو موسى پس از فتح نهاوند، به سوى اهواز رفت و سپس قم را گشود و احنف بن قيس را به كاشان گسيل كرد و احنف آنجا را به جنگ،تسليم نمود. (1)قمى نيز اين مطلب را پذيرفته،مى نويسد:

ابو موسى و به قولى،يكى از رؤساى لشكر او كاشان را فتح كرد.اين مطلب در منابع بعدى نيز آمده است. (2)

ص: 65


1- .فتوح البلدان،ص 304.
2- .مانند:احسن التقاسيم،ص 390 و الكامل فى التاريخ،ج 4،ص 20.

اما ابن اعثم فتح كاشان را به دست عروة بن زيد دانسته،مى نويسد:پس از آنكه عروة بن زيد شهر رى[تهران]را فتح كرد و خبر اين پيروزى را به خليفۀ دوم گزارش داد،خليفه از او خواست شخصى را در رى جانشين خود كند و به سرعت، مسير خود را به سمت قم و كاشان ادامه دهد.عروه چنين كرد و چون خبر به والى قم رسيد،به كاشان گريخت و از آنجا به اصفهان رفت.عروة بن زيد كاشان را گشود و در آنجا مقيم شد،در حالى كه هنوز يزدگرد در اصفهان به سر مى برد.

خليفه به عروة بن زيد نوشت كه همچنان در قم و كاشان بماند.سپس ابو موسى اشعرى را،كه در بصره بود و به تازگى اهواز را گشوده بود،مأمور جنگ اصفهان كرد. (1)

برخلاف ابن اعثم،كه نقش اصلى را در فتح كاشان به عروة بن زيد داده، ابو الشيخ انصارى نظريۀ سومى آورده و چنين گزارش كرده است:عمر،بديل بن ورقاء و مجاشع بن مسعود را براى فتح اصفهان فرستاد.بديل بن ورقاء پس از فتح اصفهان،به سمت خراسان رفت و مجاشع به كاشان آمد و او كاشان را گشود و ابو موسى امير بصره بود. (2)او در جاى ديگر،روايت ديگرى آورده كه مطابق گفتۀ بلاذرى است؛يعنى احنف بن قيس را فاتح كاشان مى داند. (3)بلاذرى تأكيد مى كند:

درست ترين نظر اين است كه قم و كاشان را ابو موسى گشوده و«جى»و«يهوديه» (اصفهان)را عبد اللّه بن بديل.در تاريخ قم،با اشاره به اين اختلاف نظر،رأى بلاذرى پذيرفته شده است. (4)در اين منابع،سخنى از عروة بن زيد نيست و در8.

ص: 66


1- .الفتوح،ج 1،ص 313.
2- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1،ص 262.
3- .همان،ص 296.
4- .تاريخ قم،ص 78.

حقيقت،اختلاف بر سر اين است كه آيا ابو موسى خود كاشان را گشوده يا يكى از فرماندهان سپاه او مانند احنف بن قيس؟از اينكه مقدسى و ابن اثير هم فاتح كاشان را ابو موسى دانسته اند، (1)درمى يابيم كه غالب مورّخان،اخبار الفتوح را از بلاذرى نقل كرده اند.

همين اختلاف دربارۀ فتح اصفهان،كه تقريبا همزمان با فتح كاشان روى داده است،وجود دارد؛چنان كه ابو نعيم اصفهانى مى نويسد:اهل كوفه و اهل بصره در مورد گشودن اصفهان اختلاف دارند و هركدام فتح آنجا را به خود نسبت مى دهند (مدعى گشودن آنجا هستند.) (2)هرچند اين گزارش ها دست خوش اختلافات قبيله اى و منطقه اى مسلمانان عراق شده و به كتب تاريخى راه يافته،اما اصل اختلاف ناشى از چگونگى بيان راويان است:برخى فاتح اصلى و فرماندهى را كه وارد اين دو شهر شده نام برده اند و برخى فرماندۀ كل سپاه اسلام را فاتح آنجا به شمار آورده اند.هنگامى كه ابو مسلم خراسانى از ابو بكر هذلى دربارۀ فاتحان اصفهان پرسيد،گفت:اين شهر را عبادله(عبد اللّه ها)گشودند:عبد اللّه بن عتبان، عبد اللّه بن ورقاء،عبد اللّه بن حارث اسدى،عبد اللّه بن قيس(ابو موسى)اشعرى و عبد اللّه بن عامر بن كريز.همۀ اينان در فتح اصفهان و اطراف آن شركت داشتند؛ برخى فرمانده لشكر،برخى فرمانده جزء و برخى پيش قراول بودند. (3)بنا به نقل طبرى،به دستور خليفۀ دوم،عبد اللّه بن عبد اللّه(بن عتبان)فرمانده لشكر،عبد اللّه ابن ورقاء پيش قراول و عبد اللّه بن حارث فرماندۀ دو سوى لشكر بود. (4)آنان9.

ص: 67


1- .احسن التقاسيم،ص 390؛الكامل فى التاريخ،ج 4،ص 20.
2- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 27.
3- .همان.
4- .تاريخ الطبرى،ج 4،ص 139.

اصفهان را گشودند و ابو موسى هم به كمك آنان آمد.در گزارشى آمده است كه وقتى ابو موسى از فتح شوشتر فارغ شد و به سمت اصفهان رفت،سريه هايى را به اطراف فرستاد كه از آن جمله مجاشع بن مسعود بود.مجاشع به كاشان رفت و آنجا را گشود. (1)ابو نعيم دو روايت ديگر برخلاف اين نقل آورده كه فتح كاشان را به احنف بن قيس نسبت مى دهد. (2)يكى از اين دو روايت را پيش از او استادش ابو الشيخ انصارى آورده است. (3)

بنابر آنچه گذشت،مى توان چنين گفت كه ابو موسى در كاشان حضور پيدا نكرده و يكى از فرماندهان وى-به اختلاف و به ترتيب اولويت،احنف بن قيس يا مجاشع بن مسعود-كاشان را گشوده اند.درعين حال،روايت ابن اعثم همچنان با اين اخبار معارض است كه عروة بن زيد را فاتح كاشان دانسته و او را مأمور مستقيم خليفه به شمار آورده است.

2-تشيّع در اثر قيام يكى از علويان يا شيعيان:

اينكه يكى از علويان يا شيعيان در كاشان قيام كرده باشد فرضيه اى بيش نيست و گزارش هاى تاريخى آن را تأييد نمى كنند.آنچه شهرت دارد آمدن على فرزند امام باقر عليه السلام به اردهار و قيام و نبرد او با حاكمان وقت است.اما اين مطلب هم قابل نقد و بررسى است و در آن دوره،چنين قيامى صورت نگرفته است.(تفصيل مطلب را در بحث«چهره هاى تأثيرگذار»مطرح مى كنيم.)همچنين مى توان به قيام مطرف بن مغيره اشاره كرد كه آن هم قيامى شيعى نبود و پيروز هم نشد.در مجموع،كاشان جولانگاه زيديان يا ديگر قيام كنندگان علوى نبود تا تشيّع آنجا را متأثر از حركت هايى اينچنينى بدانيم.

ص: 68


1- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 48.
2- .همان،ج 1،ص 50 و 51.
3- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1،ص 296.
3-عبور لشكر شيعى از كاشان:

فرضيۀ سوم هم چيزى نيست كه در كاشان محقّق شده باشد.البته مورّخان دربارۀ عبور لشكر قحطبة بن شبيب (1)از اين شهر در جريان نهضت عبّاسيان يا نزاع وشمگير ديلمى (2)سخن گفته اند،ولى اين موضوع به گونه اى نبوده است كه بتواند در جامعۀ مذهبى كاشان تحوّلى ايجاد كند.

خلاصۀ مباحث اين گفتار آن شد كه هيچ يك از دو قدرت سياسى و نظامى عامل اصلى ورود تشيّع به كاشان نبوده است،هرچند تأثير آن دو را بكلى نمى توان نفى كرد.اگر روايت ابن اعثم را دربارۀ حضور عروة بن زيد در كاشان بپذيريم،با توجه به آنچه پيش تر دربارۀ گرايش شيعى عروه گفته شد،شايد بتوان از تأثير او در ايجاد اولين مراحل تشيّع در كاشان سخن گفت،اما نه آنچنان كه تشيّع اين شهر را در اثر اين واقعه بدانيم.

2.چهره هاى تأثيرگذار

اشاره

آيا تحوّل مذهب در كاشان به وسيلۀ رهبرى شخص يا گروه خاصى بوده است؟ آيا مردم فرد خاصى را به رياست خود انتخاب كرده اند و او در ايجاد اين تحوّل نقش اصلى داشته است؟آيا شخصى از جانب ائمّۀ اطهار عليهم السلام براى هدايت مردم اين منطقه اعزام شده يا فردى از بزرگان شيعه در آنجا حضور يافته است كه مردم تشيّع خود را مرهون و مديون او باشند؟

امروزه در كاشان نشانه ها و آثارى تاريخى وجود دارند كه بنا به مشهور، مربوط به قرن اول و دوم هجرى هستند.اين آثار عبارت از بقعه هايى منسوب به

ص: 69


1- .تاريخ الطبرى،ج 7،ص 405.
2- .تاريخ ابن خلدون،ج 3،ص 509.

امام زادگان يا يارانى از ائمّۀ اطهار عليهم السلام هستند كه در صورت صحّت و اعتبار،تشيّع مردم اين منطقه را در قرن اول يا دوم اثبات مى كنند.آنچه مربوط به قرن اول است،بقعۀ هلال بن على است كه به عنوان فرزند امير مؤمنان على عليه السلام شهرت دارد؛و همچنين بقعۀ ابو لؤلؤ به عنوان قاتل خليفۀ دوم و فرستادۀ امير المؤمنين عليه السّلام به كاشان.آنچه مربوط به قرن دوم است،بقعۀ نماينده و فرستادۀ امام صادق عليه السلام يعنى برادرش على بن محمّد مشهور به«سلطان على»در روستاى اردهار (اردهال)است كه گفته مى شود؛به منظور تبليغ و هدايت شيعيان كاشان به سوى مردم آنجا و همچنين فين آمده بود.

بخش ديگرى از نام و اثر افرادى كه ممكن است در تشيّع كاشان مؤثر باشند، مربوط به منابع تاريخى و روايى است.اين افراد هم مربوط به قرن دوم و سوم هستند:زبيده همسر هارون كه گفته مى شود:شيعه بوده و بناى كاشان را نهاده است؛ديگرى موسى مبرقع فرزند امام جواد عليه السلام است كه به اين شهر آمد.

وجود اين افراد،بخصوص فرزند امام پنجم به عنوان فرد مؤثر يا رهبر شيعه، در كاشان اهميت فراوانى دارد.اگر نمايندگى وى از سوى امام محرز شود يا در صورت اثبات رهبرى يا تأثير هريك از اين افراد در تشيّع كاشان،بى ترديد ظهور و بروز اين مذهب در اين شهر به قرن اول يا دوم هجرى باز خواهد گشت.

بررسى اين چند مورد-به ترتيب زمانى-در پى مى آيد:

الف.حضور ابو لؤلؤ در كاشان:

فيروز ابو لؤلؤ از ايرانيانى بود كه در جنگ هاى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله به دست مسلمانان اسير شد،آن گاه به غلامى مغيرة بن شعبه در آمد و به دليل هنرمندى اش،به مدينه راه يافت،در صورتى كه خليفه به موالى (آزادشدگان و تازه مسلمانان)اجازۀ ورود به مدينه نمى داد.فيروز پس از

ص: 70

گفت وگويى كه دربارۀ شكايت از مالياتش با خليفه داشت،او را تهديد كرد و در ذى حجه سال 23 او را كشت.دربارۀ زادگاه،سرانجام و مذهب فيروز ابو لؤلؤ نظراتى مطرح شده است.

تنها كتابى كه سخن از كاشانى بودن وى گفته،مجمل التواريخ و القصص است كه در آن مى خوانيم:

گويند:از رى (1)همدان بود از ديهى كه آن را شهر«آبادجرد»گويند،و در كتابى اصفهانى گويند كه او از رى كاشان بود از ديهى فين. (2)

اما اين گزارش منحصر به اين كتاب است.مجمل التواريخ و القصص در سال 520 ق تأليف شده و نويسندۀ آن ناشناخته است. (3)علاوه بر اين،كاشانى بودن ابو لؤلؤ به عنوان گزارش دوم در اين كتاب آمده و گزارش اول نيز داراى ابهام است؛چون جايى به نام«آبادجرد»در منابع جغرافياى تاريخى شناخته شده نيست.و عبارت«در كتابى اصفهانى گويند»مبهم است.بنابراين،نمى توان به اين قول اعتماد كرد،بخصوص كه هيچ كدام از مورّخان آن را تأييد نكرده اند.كسانى هم كه فيروز ابو لؤلؤ را اهل كاشان مى دانند تنها به همين كتاب استناد كرده اند. (4)

غالب مورّخان،وى را اهل نهاوند مى دانند كه در نبرد با مسلمانان اسير شد و6.

ص: 71


1- .كلمۀ«رى»در فرهنگ هاى لغت،به معنايى كه متناسب با اين عبارت باشد.نيامده است؛ ولى از اضافۀ اين واژه به همدان و كاشان استفاده مى شود كه اينجا به معناى«شهر»است؛به ويژه كه در لغت پهلوى نيز به معناى«تابعه»است.ديه نيز به معنى ده است.
2- .مجمل التواريخ و القصص،ص 280.به گفتۀ مصحّح كتاب«فين»در متن«مين»بوده و ياء در دو كلمۀ كتابى و اصفهانى اضافه است.
3- .اخيرا يكى از محققان با شواهد چندى نويسندۀ اين كتاب را«ابن شادى»معرفى كرده است. نك.تاريخنگاران ايران،ص 227-238.
4- .نك.تاريخ اجتماعى كاشان ص 43؛آثار تاريخى شهرهاى كاشان و نطنز،ص 186.

سهم مغيرة بن شعبه قرار گرفت. (1)اما دربارۀ سرانجام وى:

گويند كه چون خليفۀ دوم را در آسياب مقتول ساخت،از حضرت رخصت و اجازۀ انصراف بنواحى عراق عجم يافت و بطىّ الارض در چهل حصاران كاشان ايمن و ساكن گرديد و زمان دراز بعبادت معبود همى گذاشت تا بعالم قدس و غرفۀ انس شتافت و در آن مكان شريف تن در نقاب تراب كشيد. (2)

اين مطلب در بسيارى از كتب متأخّر نقل شده و امروزه در اين شهر بارگاه ابو لؤلؤ به عنوان يكى از بزرگان شيعه شناخته مى شود.افندى شاگرد علاّمه مجلسى فيروز را از بزرگان مسلمين،بلكه از پيروان مخلص امير المؤمنين عليه السلام معرفى كرده است. (3)

اما مورّخان مرگ او را به دست خودش نوشته،مى گويند:پس از آنكه عمر را از پاى درآورد و گريخت،مردم او را دنبال كردند.فيروز به هركه نزديك مى شد،حمله مى كرد،به گونه اى كه چند نفر را كشت يا زخمى كرد؛تا اينكه يك نفر پارچۀ سنگينى روى او انداخت و چون ابو لؤلؤ مرگ خود را حتمى ديد،با خنجر به خود زد و كشته شد. (4)در برخى گزارش ها هم از كشته شدن او به دست ديگران،-

ص: 72


1- .تاريخ الطبرى،ج 4.ص 136؛مروج الذهب،ج 2،ص 320؛انساب الاشراف،ج 10، ص 28 و 425.
2- .تاريخ كاشان،ص 438.
3- .رياض العلماء،ج 4،ص 384.
4- .الطبقات الكبرى،ج 3،ص 257،263،264،265؛انساب الاشراف،ج 10،ص 414، 423،425،428(5 روايت)؛مروج الذهب،ج 2،ص 320؛الوافى بالوفيات،ج 22،ص 459؛كامل بهايى،ج 2،ص 105؛العدد القويّة،ص 328؛شرح نهج البلاغه،ج 12،ص 184 به بعد.همچنين مرحوم مجلسى در بحار الانوار،ج 31،ص 13 به نقل از العدد القويّة و الاستيعاب، داستان خودكشى فيروز ابو لؤلؤ را بدون هيچ گونه اظهار نظرى آورده است.عدم اظهارنظر مجلسى را مى توان نشانۀ پذيرش قول آنان دانست؛چه اينكه در بخش تاريخ قتل عمر،پس از نقل قول مشهور،سرسختانه مقابل آن ايستاده و صفحاتى از كتابش را به اثبات مدعاى خويش اختصاص داده است.

خبر داده شده است؛چنان كه يعقوبى قتل ابو لؤلؤ را به دست عبيد اللّه بن عمر مى داند. (1)طبرى قتل او را به دست مردى تميمى روايت كرده (2)و بلاذرى در يك روايت،قاتلش را كليب بن قيس نوشته،مى گويد:سرش را هم عبد اللّه بن عوف بريد. (3)

اولين كتابى كه روايت فرار او از مدينه را آورده كامل بهايى است.اين اثر توسط عماد الدين طبرى شيعى به سال 675 ق تأليف شده است.وى در ابتدا مى نويسد:

سيزده تن عقب او رفتند،اكثر در راه هلاك شدند.يكى خواست او را بگيرد خنجر بر خود زد و هلاك شد. (4)

سپس با عنوان«رواية اخرى فى قتل عمر»مى نويسد:

ابو لؤلؤ شمشير را آنجا بگذاشت و بگريخت و گويند كه در خانۀ على عليه السلام رفت.على عليه السلام بر در خانه نشسته بود،از آنجا برخاست و بر

ص: 73


1- .تاريخ اليعقوبى،ج 2،ص 160.
2- .تاريخ الطبرى،ج 4،ص 240.بلاذرى نام اين تميمى را«حطان بن مالك»مى داند.(انساب الاشراف،ج 10،ص 428.)
3- .انساب الاشراف،ج 10،ص 425،ج 11،ص 99.
4- كامل بهايى،ج 2،ص 105.

جاى ديگر نشست.چون مردم به طلب او رفتند،على سوگند ياد كرد كه تا من اينجا نشسته ام هيچ كس نديدم.و هم آن شب ابو لؤلؤ را دلدل (1)نشاند و گفت:آنجا كه دلدل بايستد به زمين فرود آى و هم در آن شب زنى بخواه و نامه به او داد به اهل قم،كه در حال وصول او به قم،زنى را به عقد نكاح به او بدهند.چون سال تمام شد و مردم به طلب او به قم رسيدند،او پسرى آورده بود.مردم را معلوم شد كه معجزات على بوده است.و اين روايت صحتى ندارد. (2)

با اينكه نويسنده اين گزارش را نادرست خوانده و تاريخ هم بر افسانه بودنش گواهى مى دهد،در زمان هاى بعد،مطلبى مسلّم تلقى شده و در كتاب هاى گوناگون به شكل هاى متفاوت عنوان شده است.سپس محلّ فرار وى،كه در آن خبر،شهر قم ذكر شده بود،به كاشان تغيير پيدا كرد.اگر نويسنده هم بر باطل بودن اين داستان تصريح نمى كرد،به خوبى روشن بود كه وقتى هرمزان ايرانى به خاطر احتمالى ضعيف،به همدستى با ابو لؤلؤ متهم مى شود و به قتل مى رسد،چگونه ممكن است امير مؤمنان عليه السلام فيروز ابو لؤلؤ ايرانى را پناه دهد و كسانى مثل عبيد اللّه ابن عمر،كه سخت درصدد انتقام جويى بودند،به آن حضرت هيچ اعتراضى نكنند؟!چگونه ممكن است شخصى خليفۀ خشن و مقتدرى را در ميان جمعيت فراوانى به قتل برساند و به راحتى بتواند از چنگ مردم بگريزد؟!با اين همه، روايت فرار فيروز ابو لؤلؤ به كاشان به سرعت در ميان مردم شايع شد و در1.

ص: 74


1- .«دلدل»نام استرى است كه گفته اند:مقوقس امير مصر به پيامبر هديه كرد و حضرت على عليه السلام بر آن سوار مى شد.
2- .كامل بهايى،ج 2،ص 111.

سده هاى بعد،همپاى گزارش مورّخان اوليه-مبنى بر خودكشى او-ذكر گرديده و سخنى از نادرست بودن آن به ميان نيامده است.نصرت علوى،از شاعران قرن هشتم،در قصيده اى كه در مدح اهل بيت عليهم السلام سروده است،مى گويد:

شهريارى كو امامت ز ايزد جبّار داشت ***

خون و اندام و روان از احمد مختار داشت ***

آن على اى كاسيابانى ز يثرب دلدلش ***

برد در يك شب به كاشان چون عدو را خوار داشت (1)***

در همين عصر،رضى الدين حلّى نظر مورّخان مبنى بر خودزنى فيروز ابو لؤلؤ را در كتاب خود آورده و اشاره اى به موضوع فرار او از مدينه نكرده است. (2)از قرن دهم به بعد،داستان فرار فيروز ابو لؤلؤ به عنوان نظر شيعه دربارۀ او مطرح مى شود.تاريخ حبيب السير،كه در سال 930 ق تأليف شده است،مى نويسد:

فيروز به روايت شيعه،از مدينه گريخت،بطرف عراق شتافت و در كاشان وفات يافت و به مذهب اهل سنّت،همان ساعت گرفتار گشته، چون دانست كه حالش به كجا منجر خواهد شد كارد بر حلق ماليده، متوجه زندان لحد گرديد. (3)

با مراجعه به منابع،مى توان به جرئت گفت:روايت شيعه،كه در اينجا بدان اشاره شده،چيزى جز روايت دوم كامل بهايى نيست.

با آنچه گفته شد،مى توان با اطمينان گفت:محلى كه امروزه در جادۀ فين9.

ص: 75


1- .مجموعۀ كمينه،ص 176.
2- .العدد القويّة،ص 328.
3- .تاريخ حبيب السير،ج 1،ص 489.

كاشان به عنوان«آرامگاه ابو لؤلؤ»معروف است،ارتباطى به او ندارد و به نظر مى رسد اين محل از قرن هشتم هجرى به بعد و با عنايت به سابقۀ تشيّع مردم كاشان ايجاد شده و به قاتل عمر نسبت داده شده است.براى اين گفته،مى توان دلايل و شواهد ذيل را اقامه نمود:

1.از پيشينه و تاريخ بناى اوليۀ اين بقعه اطلاعى در دست نيست؛تنها«ادارۀ ميراث فرهنگى»كاشان با نصب تابلويى بر سردر بقعه،آن را مربوط به دورۀ ايلخانى-صفوى دانسته (1)و غيراز آن هيچ اطلاعات ديگرى نه در اين اداره و نه در ادارات ديگر-كه به نحوى با بقعه مربوط شود-موجود نيست.

2.كتيبۀ روى قبر نامى از ابو لؤلؤ يا فيروز يا قاتل عمر نياورده و تاريخ آن را قرن هشتم ثبت نموده است.اين كتيبه امروزه در بقعه موجود نيست.اما كتاب هايى كه دربارۀ بقاع كاشان مطالبى آورده اند،اين گونه نوشته اند:تاريخ بناى گنبد و بارگاه معلوم نيست،ولى بر كاشى هاى روى قبر،پس از فاتحه و توحيد نوشته است:

هذا قبر عبد من عباد اللّه الصالحين حشره اللّه مع من كان يتولاّه بتاريخ 777. (2)

باتوجه به اين كلمات،مى توان احتمال داد كه اين مكان آرامگاه يكى از شيعيان بوده و به مناسبتى،مردم آن را مزار ابو لؤلؤ خوانده اند.در افواه عمومى و سينه بهت.

ص: 76


1- .در اين تابلوى فلزى نوشته شده است:«بناى تاريخى بابا شجاع الدين،تاريخ ثبت 1354، قدمت:ايلخانى-صفويه».
2- .اين قبر بنده اى از بنگان صالح خداست.خداوند او را با كسى كه او را دوست مى داشت محشور نمايد.(آثار تاريخى شهرهاى كاشان و نطنز،ص 186)مرندى،مؤلّف كتاب نور با هرنيز اين كتيبه را در سال 1381 قمرى ديده و در كتاب خود(ص 14)گزارش كرده است.

سينه نقل شده است كه شخص مدفون در بقعه كسى است كه در مراسم نهم ربيع و عيد«بقر» (1)محور بوده و احتمالا در نقش فيروز،داستان او را نمايش مى داده است.احتمال ديگر آن است كه آنجا مزار يكى از صوفيان باشد؛زيرا«بابا»لقب شخصيت هاى اين فرقه است.

3.در كتاب النقض،كه بارها از كاشان و تشيّع مردم آن و مراكز مذهبى و بارگاه هاى آن ياد شده و از سوى ديگر،نام ابو لؤلؤ بارها در اين كتاب تكرار گرديده است.سخنى از فرار فيروز به اين شهر يا درگذشت يا قبر او در آنجا وجود ندارد. (2)اين در حالى است كه مير مخدوم شريفى در قرن دهم،توجه مردم كاشان را به آرامگاه منسوب به ابو لؤلؤ از نشانه هاى تشيّع آنان دانسته است.

4.گفته شده در شهرستان تربت حيدريه هم قبرى منسوب به ابو لؤلؤ وجود داشته است.اعتصام الملك،كه در سال 1255 ش از اين شهر ديدن كرده است، در سفرنامۀ خود مى نويسد:

از آنجا(بقعۀ قطب الدين حيدر)رفتم به يك بقعۀ كوچكى كه قبرى از گچ در ميان آن بود،گفتند:قبر ابا لؤلؤ است؛فاتحه خواندم. (3)

اين موضوع مؤيّد خوبى است بر اينكه در مناطق گوناگون،براى بزرگداشت برخى اشخاص،بناى يادبودى مى ساختند و آن را زيارت مى كردند، (4)بخصوص4.

ص: 77


1- .اين نام،كه به معناى«شكافتن»است.به شكافته شدن شكم خليفۀ دوم به دست فيروز ايرانى اشاره دارد.برخى هم معتقدند:حضرت زهرا عليها السلام هنگام پاره شدن قبالۀ فدك،نفرين كردند كه شكم او شكافته شود.
2- .نك.فهرست اعلام النقض،ذيل نام هاى«كاشان»و«ابو لؤلؤ».
3- .سفرنامۀ ميرزا خانلرخان اعتصام الملك،ص 135.
4- .نك.پاورقى احسن التقاسيم مقدسى،ترجمۀ منزوى،ج 1،ص 65؛حماسه كوير،ج 2، ص 794.

كه در برخى دوره ها،جشن عيد«بقر»در برخى شهرها از اهميت خاصى برخوردار بوده و احتمالا اين بناهاى يادبود مركز مناسبى براى اين تجمّع و پايكوبى بوده است.باتوجه به پيشينۀ قوى تشيّع در كاشان و به دليل آنكه فيروز در يك گزارش تاريخى نادر،اهل فين دانسته شده، (1)بناى يادبود فيروز در اين شهر، جايگاه ويژه اى پيدا كرده است.

مهم تر از اينها،موضوع تشيّع فيروز ابو لؤلؤ است كه آن هم در منابع معتبر و كهن نيامده است.مورّخان كهن مانند ابن اعثم،مسعودى،طبرى و برخى شيعيان مانند عماد الدين طبرى و عبد الجليل رازى،او را غير مسلمان مى دانند.

آنان گاه از وى با عنوان مجوسى،گاه نصرانى و گاه با تعبير«علج»يعنى كافر ياد كرده اند. (2)البته به نظر مى رسد اظهارنظر مورّخان دربارۀ مجوسى بودن وى، تحت تأثير زادگاه او يعنى ايران باشد.آنها هم كه سخن از نصرانى بودنش گفته اند به آن دليل است كه معتقدند؛فيروز ابتدا در جنگ ايران و روم به اسارت روميان درآمد و سپس مسلمانان او را در جنگ با روميان اسير كردند. (3)هركدام از اين اقوال را كه بپذيريم،به هرحال او را غير شيعه و بلكه غيرمسلمان خواهيم دانست.

تشيّع فيروز ابو لؤلؤ هم مانند كاشانى بودنش،سخن نويسندگان متأخّر است و تنها سه دليل براى آن يافت مى شود:اول روايت«رفع القلم»در نهم ربيع كه6.

ص: 78


1- .مجمل التواريخ و القصص،ص 280.
2- .الفتوح،ج 2،ص 323؛مروج الذهب،ج 2،ص 320؛تاريخ الطبرى،ج 4،ص 190؛كامل بهائى،ج 2،ص 105؛كتاب النقض،ص 352.
3- .تاريخ الطبرى،ج 4،ص 136.

دربارۀ قاتل عمر بن خطّاب عبارت«رحمة اللّه على قاتله»را به كار برده است. (1)

دوم استدلال افندى بر اينكه برادر و فرزند فيروز،مسلمان و يا شيعه بوده اند. (2)

سوم روايت كتاب الهداية الكبرى كه در آن حضرت على عليه السلام به خليفۀ دوم مى فرمايد:شخصى كه تو را بكشد وارد بهشت خواهد شد. (3)اين مطالب به دلايل ذيل نادرست هستند:

1.روايت«رفع القلم»اشكالات متعددى دارد:اول آنكه از نظر منبع شناسى، گفته مى شود:اين خبر در مصباح الانوار(قرن ششم)وجود داشته كه اكنون در دست نيست. (4)علاّمه مجلسى آن را از كتاب زوايد الفوايد فرزند سيد ابن طاووس آورده و آنچه امروزه در دست است در كتاب المحتضر حسن بن سليمان حلّى(قرن هشتم)است. (5)از نظر سند،هيچ يك از راويان آن جز احمد بن اسحاق قمى شناخته شده نيستند.از نظر متن،علاوه بر تناقضات درونى،خبر «رفع القلم»با اصول اسلامى و نصّ قرآن،كه انسان را در تمام لحظات زندگى مكلّف مى داند فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ... (6)مخالف است.بنابراين،اصل روايت قابل اعتماد نيست تا بتوان دربارۀ جملۀ ترحّم بر فيروز ابو لؤلؤ گفت وگو كرد.

2.استدلال افندى آن است كه ذكوان برادر ابو لؤلؤ از خواص ياران حضرت8.

ص: 79


1- .بحار الانوار،ج 31،ص 126.
2- .رياض العلماء،ج 4،ص 382 به بعد.
3- .الهداية الكبرى،ص 162.
4- .در نسخۀ خطى باقى مانده از اين كتاب،كه مربوط به جلد اول است.روايت يافت نشد.
5- .المحتضر،ص 44.
6- .زلزال:8.

على عليه السلام و عبد اللّه بن ذكوان از ياران امام سجّاد عليه السلام بودند. (1)با آنكه افندى به تتبّع و تحقيق شهرت دارد،اما برخى سخنان وى از جمله اين استدلال،حاكى از چيز ديگرى است؛زيرا اولا،برادرى ذكوان و فيروز ايرانى مسلّم نيست؛فقط برخى رجاليان اهل سنّت آن را نقل كرده اند. (2)ثانيا و به فرض پذيرش برادرى آن دو، ذكوان نه از خواص،بلكه حتى از ياران امير المؤمنين عليه السلام محسوب نمى شود.ثالثا، عبد اللّه بن ذكوان فقط در شمار كسانى ذكر شده كه از امام سجّاد عليه السلام روايت كرده اند و به عنوان يار و همراه امام چهارم سخنى از او نيست.ذكوان و فرزندش نه تنها شيعه نيستند،بلكه از موالى بنى اميّه و وابستۀ همسر عثمان خليفه سوم قلمداد مى شدند. (3)

3.در كتاب الهداية الكبرى آمده است:حضرت على عليه السلام به عمر فرمود:

«يا مغرور!...انّى اراك قتيلا بجراحة من عبد امّ معمر تحكم عليه جورا فيقتلك توفيقا يدخل و اللّه الجنان على رغم منك.» (4)

اشكالات اين روايت هم متعدد است:منبع منحصر به فرد آن موردقبول بزرگان شيعه نيست و مؤلّفش حسين بن حمدان خصيبى(م 334)مورد طعن و بدگويى ايشان است.نجاشى وى را فاسد المذهب و علاّمه حلّى او را دروغگو مى دانند. (5)علاّمه مجلسى او را تضعيف كرده است (6)و شاگردش افندى مى گويد:

همۀ اصحاب رجال به شديدترين وجه ممكن،از او بدگويى كرده و او را دروغگو9.

ص: 80


1- .رياض العلماء،ج 4،ص 384.
2- .تاريخ مدينة دمشق،ج 28،ص 48.
3- .الطبقات الكبرى،ج 5،ص 414؛الاصابه،ج 2،ص 339.
4- .الهداية الكبرى،ص 162.
5- .رجال النجاشى،ج 1،ص 187.
6- .بحار الانوار،ج 1،ص 20 و 39.

دانسته اند. (1)باتوجه به اينكه هم مؤلّف و هم راوى اصلى اين خبر حسين بن حمدان است،به نظر مى رسد همين اندازه براى ردّ روايت مزبور كافى باشد.در عين حال،اين را هم مى افزاييم كه ديگر راويان آن هم معتبر نيستند.از نظر متن نيز عنوان«عبد امّ معمر»مبهم است.از نظر تاريخى هم ترديدى نيست كه امير مؤمنان عليه السلام با خلفاى معاصر خود،هيچ گاه چنين برخوردها و تعبيراتى نداشته اند.

ب.امام زادگان:

در شهر و روستاهاى كاشان،بقعه هاى متعددى منسوب به علويان وجود دارند كه غالبا از آنان با عنوان«امام زاده»ياد مى شود و به يكى از ائمۀ اطهار عليهم السلام،بخصوص امام كاظم عليه السلام،منسوبند.نگارنده بنا ندارد در اين نوشتار به بررسى اين بقاع و افراد مدفون در آنها بپردازد.اين خود تحقيقى مستقل مى طلبد و ممكن است به دليل نبود منابع كافى دربارۀ امام زادگان،به نتيجه نرسد.

اما آنچه روشن است اينكه در منابع كهن و عرف قديم نسب شناسى،فراوان افراد را به اجداد دور نسبت مى دادند و نام چند تن را در سلسلۀ نسب حذف مى كردند؛چون نياى بالاتر شهرت دارد.

مهم ترين علويان يا امام زادگانى كه در كاشان وجود دارند و حضور آنان مى تواند تشيّع كاشان را در قرون اول يا دوم هجرى اثبات كند عبارتند از:هلال ابن على در آران(قرن اول)و سلطان على در اردهار(قرن دوم).

در نوشته هايى كه مربوط به بقعۀ هلال بن على هستند،ادعا مى شود:وى،كه نامش محمّد بود،فرزند امير المؤمنين على عليه السلام و از همسرش امامه بنت ابى العاص است.وى پس از شنيدن خبر حادثۀ كربلا،همراه برادرش عون به خراسان رفت و پس از درگيرى با حاكم وقت و شهادت عون،هلال با بدن زخمى فرار كرد و به

ص: 81


1- .رياض العلماء،ج 2،ص 51.

آران كاشان آمد و در آنجا از دنيا رفت.اين گزارش حاصل تحقيقات يكى از علماى آران به نام ملاّ غلامرضا آرانى است كه در سال 1242 ق در رسالۀ هلاليه ثبت كرده است. (1)از اين بقعه و از فرزندى با اين نام و خصوصيات براى حضرت على عليه السلام در كتب انساب و تاريخ شيعه و اهل سنّت مطلبى يافت نشد.علاوه بر اين،در حدود سال 60 ه نشانه اى از تشيّع در اين منطقه يا مناطق خراسان به دست نيامد.

اما صاحب بقعۀ اردهار،بنا به نقل مشهور،على فرزند امام پنجم عليه السلام است.وى به دعوت مردم فين كاشان و به امر امام زمان،حضرت صادق عليه السلام،به اين شهر آمد.مدتى در فين و چهل حصاران به تبليغ و هدايت مشغول بود،تا اينكه به حيلۀ حاكم وقت،به روستاى«باركرسب»(دامنۀ كوه اردهار)درآمد و در آنجا طىّ نبردى-شبيه آنچه براى جدّش سيد الشهداء عليه السلام رخ داد-به شهادت رسيد.اين داستان،كه به نظر مى رسد سينه به سينه نقل شده،در دوران معاصر،توسط ملاّ عبد الرسول مدنى،از علماى كاشان،به رشتۀ تحرير درآمده (2)و در كتاب هاى بعدى رواج يافته است. (3)

سابقۀ اين بقعه و منابع مربوط به آن با بقعۀ هلال بن على قابل مقايسه نيست و آنچه دربارۀ امام زادۀ مدفون در اردهار گفته مى شود مربوط به قريب ده قرن پيش است.قديم ترين متونى كه از اين موضوع سخن گفته اند كتاب النقض و ديوان راوندى هستند.وفات مؤلّفان آنها معلوم نيست،اما هردو معاصرند و در نيمۀ اولت.

ص: 82


1- .رساله هلاليه،ص 17 و 149.
2- .تذكرۀ حضرت سلطانعلى،ص 16 تا 54.
3- .ر.ك.مجموعۀ تاريخى مذهبى مشهد اردهال؛شهيد اردهال؛و نيز ديگر كتاب هايى كه دربارۀ اين بقعه نوشته شده است.

قرن ششم زنده بوده اند.عبد الجليل رازى يك بار به مناسبت نام«كاشان»و بار ديگر به مناسبت ذكر امام زادگان،از سلطان على ياد كرده است:

كاشان بحمد اللّه منوّر و مشهور بوده و هست...و عمارت مشهد امامزاده على بن محمّد الباقر عليه السلام بباركرز...در آن حدود با زينت و عدّت و آلت و رونق و بركات و اوقاف بسيار و آنرا همۀ سلاطين و ملوك و امراء و وزراء خريدار و معترف... (1)

و اهل قاشان به زيارت على بن محمّد الباقر عليه السلام،كه مدفون است به باركرسب با چندان حجت و برهان كه آنجا ظاهر شده است، (مى روند). (2)

ابو الرضا راوندى هم در اشعار متعددى از اين مشهد و شخص مدفون در آن به عنوان على بن محمّد الباقر عليه السلام ياد كرده است.ديگر كسانى كه از اين محل به عنوان«اردهال»(صحيح آن اردهار)يا باركرسب(باركرز،باركرسف يا باركرس) ياد كرده اند و غالبا به آنان استناد داده مى شود متأخّر از راوندى و رازى هستند؛ مانند:افندى صاحب رياض العلماء(قرن 12)،خوانسارى مؤلّف روضات الجنات (قرن چهاردهم)و محدّث قمى در منتهى الآمال(معاصر).

در اينجا،به اشاره نكاتى را دربارۀ اين بقعه و صاحب آن يادآور مى شويم و بررسى بيشتر آن را به فرصتى مناسب وامى گذاريم:

1.اينكه گفته مى شود در منابع معتبر و كهن،فرزندى براى امام باقر عليه السلام به نام «على»گزارش شده،درست است.يعقوبى هنگام شمارش فرزندان امام باقر عليه السلام،8.

ص: 83


1- .النقض،ص 198.
2- .همان،ص 588.

از على نام برده،مى گويد:در كودكى از دنيا رفته است. (1)اما اين مطلب درست نيست؛زيرا اولا،ديگر مورّخان و نسب شناسان اين مطلب را نگفته اند. (2)ثانيا، برخى او را صاحب فرزندى مى دانند. (3)ثالثا،شيخ طوسى،على بن محمّد بن على ابن الحسين عليهم السلام را در شمار اصحاب امام صادق عليه السلام ذكر كرده است. (4)گفته مى شود:على بن محمّد الباقر عليه السلام دخترى به نام فاطمه داشت و او همسر امام كاظم عليه السلام بود، (5)هرچند در شمار همسران امام هفتم،نامى از نوۀ امام باقر عليه السلام يا دختر على نيست.

2.از اشعار فراوانى كه راوندى در مدح مجد الدين عبيد اللّه بن فضل كاشى سروده است،به خوبى نمايان مى شود كه اولين بانى و احياكنندۀ بارگاه اردهار مجد الدين بوده است. (6)نكتۀ قابل توجه ديگر آن است كه هم در موضوع مربوط به بقعۀ ابو لؤلؤ و هم در جريان شهيد اردهار،مردم فين يا منطقۀ فين نقش اصلى دارند.ترديدى نيست كه فين از مناطق اصلى در كاشان قديم بوده است و سابقه اى به اندازۀ خود كاشان دارد.ت.

ص: 84


1- .تاريخ اليعقوبى،ج 2،ص 321.
2- .كسانى از وى نام برده اند؛مانند:ابن سعد در الطبقات الكبرى،ج 5،ص 246؛ابن حزم در جمهرة انساب العرب،ص 59؛شيخ مفيد در الارشاد،ج 2،ص 176؛طبرى شيعى در دلائل الامامة،ص 217.
3- .نسب قريش،ص 64؛الاصيلى،ص 147.
4- .رجال الطوسى،ص 244.گفته مى شود:در نسخۀ ديگرى از رجال شيخ طوسى،«على بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب المدنى عليهم السلام»آمده است كه درست به نظر نمى رسد؛زيرا چنين شخصى نمى تواند زمان امام ششم را درك كرده باشد.نك.رياض العلماء،ج 4،ص 217؛معجم رجال الحديث،ج 13،ص 166.
5- .نسب قريش،ص 64؛الاصيلى،ص 147.
6- .براى نمونه،نك.ديوان،ص 53.بخش زيادى از اشعار راوندى در مدح مجد الدين است.

3.ابن طقطقى روايت ديگرى دربارۀ مزار وى آورده،آن را در بغداد مى داند و به نقل از محب الدين بن نجّار،مؤلّف ذيل تاريخ بغداد،مى نويسد:بارگاه على طاهر در«جعفريه»[شهركى در بغداد]است و تخته سنگى در آنجا هست كه بر آن نوشته است:اين ضريح طاهر على بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام است.ابن طقطقى مى نويسد:اين مزار اكنون ناشناخته و خراب است و فقط جمعى از فقرا در آنجا زندگى مى كنند. (1)

محدّث قمى در منتهى الآمال همين مطالب را به نقل از كتاب غاية الاختصار منسوب به تاج الدين بن زهره حسينى(م 921)آورده و به مطالب ابن نجّار هم اشاره كرده است.با اين حال،مى نويسد:آنچه مشهور است قبر او در اردهار كاشان است. (2)

افندى مى نويسد:شرح حال اين سيّد،در كتب رجال اصحاب ما به چشم نمى خورد و مدح و ذمّى دربارۀ او نشده است. (3)

4.كوه اردهار از قديم نزد ايرانيان مقدّس بوده است.در محاسن اصفهان مى خوانيم:در روستاى«قالهر»،از ناحيۀ اردهار كاشان،كوهى است كه از آن آب همانند عرق بدن بيرون مى آيد.در شانزدهم تير هرسال،مردم اطراف در آنجا اجتماع مى كنند و هركس ظرفى آورده،به نيّت شفا از آن كوه آب مى خواهد. (4)ت.

ص: 85


1- .الاصيلى،ص 147.آنچه ابن طقطقى از ابن نجّار نقل كرده است در چاپ موجود ذيل تاريخ بغداد يافت نشد.
2- .منتهى الآمال،ج 2،ص 1330،به نقل از:غاية الاختصار،ص 102.
3- .رياض العلماء،ج 4،ص 217.وى همچنين گفته است:امام زاده احمد در اصفهان فرزند شهيد اردهار است،تاريخ سنگ قبر وى سال 563 ثبت شده است.
4- .محاسن اصفهان،ص 16.در متن«ازدهار»است،ولى پيداست كه تصحيف شده و در پاورقى هم به اين نكته توجه داده شده است.

پيش از وى،مقدسى همان مطالب را بدون ذكر نام اردهار آورده است. (1)به طور كلى،مكان«اردهار»(وراردهار)مقدّس بوده و در روايات اسلامى هم از تقدّس و عظمت و اهميت آن سخن به ميان آمده است. (2)همچنين ايرانيان باستان در 16 مهر هرسال،آيين مهمى به نام«جشن مهرگان»برگزار مى كردند.اگر سنّت «قالى شويى»را،كه هرسال در همين زمان و براساس سال شمسى برگزار مى شود،در نظر بگيريم،شايد به اين نتيجه برسيم كه مردم كاشان همپاى ديگر ايرانيان،جشن مهم باستانى خود را،كه ريشه در اعتقادات آنان داشته و نوعى باران خواهى در اول فصل پاييز به شمار مى آمده،در منطقۀ اردهار برگزار مى كرده اند.

با ورود اسلام و تشيّع به اين منطقه،آيين باستانى به شكل جديد خود و در قالب خون خواهى از امام زادۀ شهيد با داستانى كاملا شبيه شهادت امام حسين عليه السلام درآمده و تلفيقى از ايرانيگرى و تشيّع در مشهد اردهار به وقوع پيوسته است. (3)

مردم حاشيۀ كوير ايران با بهره گيرى از عناصر سازندۀ حماسۀ شهادت امام حسين عليه السلام در كربلا،روايتى حماسه گونه از هجرت و شهادت امام زاده سلطان على مى پردازند و آن را در مجموعه اى از رفتار سنّتى-ايرانى در مراسم تشييع و خاك سپارى او در سالگرد شهادتش بازگو مى كنند. (4)5.

ص: 86


1- .احسن التقاسيم،ص 396.
2- .«نعم الموضع وراردهار.»(تاريخ قم،ص 97 و 100؛بحار الانوار،ج 57،ص 214.)
3- .دربارۀ سابقۀ تجمّع مردم در اردهار،نك.ديوان،ص 82.
4- .قالى شويان،ص 75.

نگارنده بنا ندارد بيش از اين دربارۀ امام زاده اردهار سخن بگويد. (1)آنچه مهم است اينكه مردم كاشان در نيمۀ اول قرن دوم هجرى،شيعه نبوده اند.در عين حال،سنّت قالى شويى مطلبى مهم در آداب اجتماعى مردم شيعه كاشان است كه به نظر مى رسد سابقه اى به اندازۀ تشيّع آنان دارد و بايد در جاى خود به آن پرداخته شود.

ج.زبيده همسر هارون:

همسر هارون الرشيد خليفۀ عبّاسى فرد ديگرى است كه مى توان به عنوان چهره اى مؤثر در تحوّل مذهبى كاشان از او ياد كرد.گفته مى شود:او شيعه بود و بناى شهر كاشان را نهاد.در تاريخ كاشان مى خوانيم:

آنچه در افواه اهالى اين بلد مشهور و معروف است،در زمان قديم نام اين ولايت«چهل حصاران»بوده و قلعه بندى مخصوص نداشته.در هنگامى كه زبيده خاتون منكوحۀ هارون الرشيد خليفۀ عباسى از زمين كاشان گذر كرد،در يكى از قلعه جات چهل حصاران منزل نمود و چون اهالى اين حدود تازه به درجۀ اسلام مشرّف بودند،زبيده خاتون را خدمت كرده و مراسم تعظيم و تكريم به تقديم رسانيدند،و زبيده خاتون گفت:مرا خيال آن است كه در ازاى خدمات شما،اظهار محبت و رأفتى بنمايم،بهتر آن است كه بخواهش خودتان معمول دارم؛مهمّ خود را اعلام داريد تا در انجاح آن كمال اهتمام به عمل آورده و از حضرت خليفه نيز درخواست نمايم تا نهايت عنايت را همواره دربارۀ شماها مرعى و مبذول فرمايد.عرض كردند كه چون منزل و مسكن معتبر و مستحكم متينى نداريم و جمعيت ما در اين جلگه متفرّق است،سالى چند

ص: 87


1- .مطالب بيشتر در پايان نامه«تاريخ تشيّع كاشان»به قلم نگارنده آمده است.

نوبت ديلمان بر سر ما بتازند و مال و عيال ما را اسير و دستگير نمايند.

اعظم مهمّات ما آن است كه رفع تعدّى و دفع شر از سر اين ضعفا نموده، در پناه خود حفظ فرمايند.زبيده خاتون را ملتمس اهل چهل حصاران مقبول افتاده،فى الفور باحضار معماران و مهندسان و ارباب خبرت و وقوف حكم فرموده و بر حسب استعداد و قابليت،همين موضع زمين را تعيين نموده و طرح برج و بارو و خندق را به همين وضعى كه در نظر است،در ساعت سعد-كه چنان كه معهود است از براى علامت و آثار طول و ارض و وضع هربنايى كاه يا گچ يا خاكستر ريزند-بنياد قلعه بندى اين بلد را كاه فشاندند.لهذا،به«كاه فشان»موسوم گشت و به كثرت استعمال پارسيان،كاشانش گويند. (1)

اين مطلب در كتب جديد شهرت دارد.اما قديم ترين منبعى كه بناى اين شهر را به زبيده نسبت مى دهد نزهة القلوب است.وى مى نويسد:

كاشان...زبيده منكوحۀ هارون الرشيد بساخت بطالع سنبله. (2)

دربارۀ تشيّع زبيده،در كتاب النقض مى خوانيم:

زبيده زن هارون الرشيد-رحمة الله عليها-شيعيه و معتقده بوده است و چون هارون را مذهب او محقق شد،سوگند خورد كه او را به دو كلمه طلاق دهد. (3)

بر اساس اين مطالب،بايد تشيّع كاشان را متأثّر از همسر شيعى خليفۀ مقتدر5.

ص: 88


1- .تاريخ كاشان،ص 6 و 7؛همچنين نك.نام مكان هاى جغرافيايى،ص 379 به نقل از:ايران قديم.
2- .نزهة القلوب،ص 67.
3- .النقض،ص 215.

عبّاسى بدانيم؛اما منابع معتبر تاريخى نه تشيّع زبيده را تأييد مى كنند و نه عبور او از كاشان يا مناطق جبال را.از زبيده نوۀ منصور عبّاسى،همسر هارون الرشيد و مادر امين،بسيار بعيد است كه گرايشى به تشيّع داشته باشد. (1)علاوه بر آن، كاشان در زمان هارون از حالت قلعه بيرون آمده و به شهر تبديل شده بود.

د.موسى مبرقع:

موسى فرزند امام جواد عليه السلام از علويانى است كه گفته مى شود به قم سفر كرد و اكنون مزار او در محلۀ«چهل اختران»قم واقع است.بنا به نقل تاريخ قم،وى اولين نفر از سادات رضوى است كه در سال 256 ق به قم آمد و در آنجا ساكن شد.او روى صورتش برقع(نقاب)مى انداخت و به همين دليل، «مبرقع»نام گرفت.

تا آن گاه كه عرب بدو پيغام فرستادند كه تو را از مجاورت و همسايگى ما بيرون مى بايد رفتن.پس ابو جعفر موسى از قم به كاشان رفت. (2)

پس از رفتن او به كاشان،گروهى از قمى ها به آنجا رفتند و اين علوى را به قم بازگرداندند.

يكى از محققان معاصر بر اساس بررسى هاى نسخه شناسى و قراين ديگرى به اين نتيجه رسيده كه آنچه در كتاب تاريخ قم(نسخۀ عربى)بوده،«محمّد بن موسى»است و«تحريفى كه در برخى نسخ متأخّر ترجمۀ كتاب[تاريخ]قم راه يافته و«موسى بن محمّد»آورده،خطايى است آشكار و تحريفى واضح كه جاى

ص: 89


1- .البته اگر روايات معتبر چنين مطلبى را تأييد كنند استبعادى نخواهد داشت؛چه اينكه برخى افراد خانوادۀ خلفا به اهل بيت عليهم السلام علاقه داشتند.
2- .تاريخ قم،ص 215.

سخن گفتن ندارد.» (1)وى در پاورقى توضيح مى دهد:نسب شناسانى كه نسخۀ اصل عربى يا غير محرّف را داشته اند-مانند منتقلة الطالبيه و كتاب النقض-فرزند موسى را درست مى دانند.

اگر خود موسى به قم و كاشان آمده بود،سن او را قريب چهل سال تخمين مى زديم، (2)اما اكنون كه محمّد فرزند او را درست مى دانيم،بايد سن او را در سال 256 نصف اين مقدار در نظر گرفت.يعنى محمّد نوۀ امام جواد عليه السلام در جوانى به ايران آمده است.آنچه براى ما مهم است انگيزۀ آمدن اين علوى به ايران است.

سپس آيا مى توان حضور او را در كاشان براى راهنمايى مردم آنجا و تبليغ تشيّع يا دست كم،مؤثر در تحوّل مذهبى آنان دانست؟پرسش ديگر اينكه چرا وى از قم به كاشان رفت و چرا قمى ها او را اخراج كردند؟آيا رفتن او به كاشان موضوعيت داشت و كاشان با فرزندان ائمّۀ اطهار عليهم السلام روابط بهترى داشتند؟آيا حضور وى در اين شهر مى تواند نشانگر سابقۀ تشيّع كاشانى ها باشد؟پاسخ اين سؤالات مستلزم آشنايى با شخصيت اين علوى است.

تا آنجا كه نگارنده بررسى كرده،اطلاعى از محمّد بن موسى بن جواد عليه السلام در دست نيست؛بخصوص كه غالب نويسندگان به دليل همان اشتباه ناشى از تصحيف،تنها از پدرش موسى به عنوان اولين علوى وارد شده به قم نام برده و گزارش هاى معمول را تكرار كرده اند.به رغم نبود آگاهى دربارۀ محمّد،آگاهى هاى خوبى دربارۀ پدر او موسى مبرقع در منابع يافت مى شود كه شايد بتوان به وسيلۀت.

ص: 90


1- .تربت پاكان،ج 2،ص 78.
2- .چون پدرش امام جواد عليه السلام متولّد 195 است.اگر آن حضرت در سن 15 سالگى و حدود 210 ازدواج كرده باشد موسى در سال 256 تقريبا 40 تا 45 سال داشته است.

آنها،به مطالبى دست يافت.همچنين اطلاعاتى كه قمى دربارۀ چگونگى حضور محمّد در قم و كاشان آورده،راهگشا هستند.البته در اينجا مبنا را همان نتيجۀ تحقيقى قرار خواهيم داد كه مى گويد:محمّد بن موسى به قم آمده است،با آنكه اگر همان لفظ كنونى كتاب تاريخ قم و قول مشهور را در نظر بگيريم،نه تنها نتايج تغيير نخواهند كرد،كه نزديك تر خواهند بود.

در موضوع شخصيت و زندگى موسى مبرقع و روابط او با امام معاصرش يعنى برادرش امام هادى عليه السلام روايت مفصلى در كتب شيعه وجود دارد.شيخ مفيد مى گويد:امام جواد عليه السلام فقط دو فرزند پسر برجاى گذاشت:امام هادى عليه السلام و موسى. (1)آن گاه در شرح زندگانى آن امام،روايت ذيل را آورده است:متوكّل از دست امام هادى عليه السلام خسته شد؛چون تلاش مى كرد امام را به شرب خمر و همراهى با خود وادار كند،اما آن حضرت چنين نمى كرد.يكى از اطرافيانش گفت:

اگر او چنين نمى كند،برادرش موسى اهل لهوولعب است.او را بخواه و شهرۀ آفاق كن؛آن گاه خبر با عنوان«ابن الرضا» (2)شايع مى شود و مردم بين او و برادرش تفاوتى نمى گذارند.متوكّل گفت:موسى را با احترام و تشريفات از مدينه بياورند و خودش همراه بنى عبّاس و نظاميان و ديگر مردم به استقبال آيند.دستور داد:زمين هايى به او بدهند و محلّى را براى ملاقات اختصاص دهند و آوازه خوانان را بياورند و هدايايى به او پيشكش كنند.امام هادى عليه السلام،كه در سامراء بودند.پيش از رفتن موسى به نزد متوكّل،به ديدار برادر آمدند و فرمودند:اينت.

ص: 91


1- .الارشاد،ج 2،ص 295.
2- .برخى از نوادگان امام هشتم از جمله امام هادى و عسكرى عليهما السلام با عنوان«ابن الرضا»شهرت داشتند.از اين روايت استفاده مى شود كه مانند آنها،به موسى مبرقع هم«ابن الرضا»گفته مى شده است.

مرد تو را آورده كه از مقامت بكاهد و تو را تحقير كند.به او نگو كه نبيذ مى خورى.

از خدا بترس كه گناهى مرتكب شوى.موسى گفت:او مرا براى همين خواسته است،بايد چه كنم؟امام فرمود:مقام خود را پست نكن و خدا را ناسپاسى نكن كه هدف او فقط هتك توست.با اينكه امام بسيار او را موعظه كردند موسى توجهى ننمود و وقتى كه آن حضرت اين گونه ديدند،به او فرمودند:هيچ گاه به چنين مجلسى موفق نخواهى شد.گفته اند:موسى سه سال آنجا ماند و براى ديدن متوكّل مى رفت و هربار به بهانه اى او را ردّ مى كردند تا آنكه خليفه كشته شد و مجلس شراب او با برادر امام برگزار نشد. (1)

باوجود ابهامات و اشكالاتى كه ممكن است دربارۀ اين خبر وجود داشته باشد، (2)اما به دو دليل،مى توان به آن اطمينان كرد:اول نقل آن در منابع كهن و معتبرى همچون الكافى و الارشاد است؛و دوم قراينى كه آن را تأييد مى كنند.اين قراين عبارتند از:

1.بخارى نسّابه(م 341)مى گويد:موسى مبرقع لباس سياه[كه نشاند.

ص: 92


1- .الارشاد،ج 2،ص 307؛الكافى،ج 1،ص 502.بى ترديد،اين خبر را شيخ مفيد از كلينى نقل كرده،اما در الارشاد كامل تر آمده است.
2- .اشكالاتى كه ممكن است به آن وارد شود:اولا،راويان آن شناخته شده نيستند.ثانيا،صدر و ذيل آن باهم تناقض دارد؛زيرا در ابتدا مى گويد:موسى مبرقع اهل لهوولعب و شرب خمر است.بنابراين،بايد به اين صفت شناخته شده باشد.در حالى كه امام به او مى فرمايد:به متوكّل نگو كه نبيذ مى خورى!همچنين به او مى فرمايد:قدر و منزلت خود را پايين نياور و نگذار خليفه تو را هتك كند.در حالى كه اگر اهل چنين مجالسى بود و به آن شهرت داشت قدر و منزلتى برايش نبود و هتك معنا نداشت.ثالثا،امام به او اصرار مى كند در مجلس متوكّل حاضر نشود.ولى سرانجام به او خبر مى دهد كه چنين مجلسى تشكيل نخواهد شد!رابعا،روايت مى گويد:موسى مبرقع سه سال در سامرّاء اقامت كرد و هرروز به دربار مى رفت تا متوكّل را ببيند،ولى او را به بهانه هاى مختلف بار نمى دادند تا آنكه متوكّل مرد.

مخصوص عبّاسيان بود]بر تن مى كرد و در خدمت متوكّل و همنشين او بود،با آنكه متوكّل دشمن على عليه السلام به شمار مى رفت. (1)

2.هنگامى كه(محمّد بن)موسى مبرقع به قم آمد،عرب هاى قم او را اخراج كردند. (2)با روحياتى كه از عالمان و محدثان قم در اين دوره سراغ داريم،بايد گفت:اخراج اين علوى از اين شهر بى دليل نبوده است.اين توجيه كه چون وى صورتش را مى پوشانيد و شناخته نمى شد و به اين دليل،او را بيرون راندند، چندان قابل قبول به نظر نمى رسد،بلكه به نظر مى رسد قمى ها او را به دليل مخالفت پدرش با امام زمان خود اخراج كرده اند.البته دليل پشيمانى آنان و برگرداندن وى از كاشان هم روشن نيست،مگر آنكه گفته شود:طبق روايت كتاب تاريخ قم،رؤساى قم به اخراج او اعتراض كردند،نه عالمان قم.

3.وقتى محمّد(يا پدرش موسى)به كاشان رسيد،احمد بن عبد العزيز بن ابى دلف عجلى از او به گرمى استقبال كرد و به او هدايايى گران بها داد و سالى هزار مثقال طلا براى او مقرّر كرد. (3)دربارۀ گرايش احمد بن عبد العزيز،والى حكومت عبّاسى يا صفّارى بر اصفهان و كاشان،پيش تر سخن گفته شد و از مجموع مطالب، استفاده شد كه خاندان وى به تشيّع مشهور نبودند،بلكه به دنبال حكومت بودند و هرگونه منافعشان اقتضا مى كرد،عمل مى نمودند.همچنين از دشمنى عبد العزيز پدر احمد با شيعيان سخن گفته شد.استقبال گرم احمد از ابن موسى مبرقع و بخشش هاى او حكايت از دوستى فرزند امام جواد عليه السلام با حكومت وقت دارد.ن.

ص: 93


1- .سرّ السلسلة العلوية،ص 41،تعبير وى چنين است:«اختص بخدمة المتوكّل و منادمته.»
2- .تاريخ قم،ص 215.
3- .همان.

بنابر آنچه گفته شد،محمّد بن موسى مبرقع،كه در سال 256 به كاشان آمد و به زودى آنجا را ترك كرد،تأثيرى در تشيّع مردم كاشان نداشته است.

ه.داعيان اسماعيلى:

در برخى منابع،از حضور دعوتگران فرقۀ اسماعيليه در كاشان يا كاشانى بودن بعضى آنان سخن به ميان آمده است.يكى از معاصران از شخصى با نام خلف بن احمد كاشانى به عنوان دعوتگر بزرگ اسماعيلى ياد مى كند كه در شهر قم متولّد شده و در شهرهاى قم و كاشان و رى و منطقۀ طبرستان به دعوت پرداخته است.گروندگان به او را«خلفيه»مى گويند. (1)خواجه نظام الملك-در قرن چهارم-به دعوت خلف به«اسماعيليه»در قم و كاشان اشاره مى كند،اما از كاشانى بودن وى سخنى نمى گويد. (2)

ابن خلدون در اظهارنظرى منحصر به فرد مى نويسد:از ياران قرمط،حسن جمالى و زكرويه كاشانى بودند. (3)در جاى ديگرى هم تكرار مى كند كه داعيان قرامطه دو نفر بودند:فرج بن عثمان كاشانى كه به او«كرويه بن مهدويه»هم گفته اند،ديگرى حسن بن بهرام جنابى. (4)پيداست جمالى در عبارت پيشين هم تصحيف شدۀ جنّابى است،بخصوص كه در ميان قرامطه«جمالى»وجود ندارد و آنچه هست جنّابى هايند.بايد توجه داشت نام اصلى قرمط،كه فرقۀ«قرامطه»به او منسوب هستند،مختلف بيان شده است.طبرى گزارش مى كند كه نام او حمدان و لقبش قرمط بود. (5)در جايى هم او را فرج بن عثمان خوانده اند. (6)اما به

ص: 94


1- .اعلام الاسماعيلية،ص 283.مؤلّف اين مطلب را به ابن نديم نيز ارجاع داده،اما در فهرست ابن نديم چنين مطلبى يافت نشد.
2- .سياست نامه،ص 261.
3- .تاريخ ابن خلدون،ج 3،ص 352.
4- .همان،ج 4،ص 110.
5- .تاريخ الطبرى،ج 10،ص 25.
6- .الاعلام،ج 5،ص 194.

نظر مى رسد فرج بن عثمان يا فرج بن يحيى دعوتگر قرمط باشد،نه نام خود او؛ چنان كه زكرويه بن مهرويه نيز از داعيان قرامطه به شمار مى رود.از اختلاف نظر دربارۀ نام قرمط و تطبيق فرج بن عثمان بر زكرويه و همچنين اظهارنظر دربارۀ شخصيت فرج بن عثمان يا فرج بن يحيى كه بگذريم، (1)برخلاف آنچه ابن خلدون به تنهايى و بدون دليل ادعا كرده است،هيچ يك از مورّخان كهن زكرويه يا فرج بن عثمان را اهل كاشان يا جايى شبيه آن از نظر نام-كه گفته شود اشتباه و تصحيفى در آن رخ داده باشد-ندانسته است.در نامه اى كه فرج بن عثمان به عنوان دعوتگر قرامطه،خود را نمايندۀ مهدى،احمد بن محمّد بن حنفيه مى داند،آمده است:

يقول الفرج بن عثمان و هو من قرية يقال لها:نصرانية:داعية الى..المهدى. (2)

بنابراين،فرج بن عثمان،كه ابن خلدون او را همان زكرويه مى داند،از روستاى ناشناختۀ«نصرانيه»است.اين در حالى است كه زكرويه را اهل«صوار» دانسته اند. (3)«صوار»منطقه اى در بالاى كوفه و سمت شام است. (4)روشن نيست به چه دليلى ابن خلدون داعى قرامطه در اواخر قرن سوم را منسوب به كاشان».

ص: 95


1- .ابن خلدون يك بار فرج بن يحيى را داعى قرامطه و ملقّب به«زكرويه بن مهرويه»ضبط كرده(تاريخ ابن خلدون،ج 3،ص 420)و بار ديگر نام او را«فرح بن عثمان»و ملقّب به «قرمط»مى داند.(همان،ج 4،ص 15).
2- .تاريخ الطبرى،ج 10،ص 25.
3- .التنبيه و الاشراف،ص 325؛تاريخ دمشق،ج 43،ص 64 كه در آن به اشتباه،«صوان»ثبت شده است.
4- .معجم البلدان،ذيل«صوار».

دانسته است،اما گزارش هاى متعددى،حضور داعيان اسماعيلى در مناطق مركزى ايران،بخصوص شهرهاى شيعه نشين از جمله كاشان،را تأييد مى كند؛چنان كه عبد الجليل قزوينى از تلاش سعيد قدّاح و محمّد دندان دو مبلّغ اسماعيلى در كنار ابن ابى دلف حاكم كاشان پرده برداشته است. (1)با اين حال،در جايى ديده نشد كه مردم كاشان به اين كيش گرويده باشند يا تشيّع خود را از مبلّغان اسماعيلى گرفته باشند.

خلاصه آنكه در قرن اول و دوم هجرى،در كاشان شخصيتى تأثيرگذار در موضوع تشيّع وجود نداشته است تا تغيير مذهب مردمان اين شهر را به او نسبت دهيم يا دست كم،حضور او را سبب گرايش اين مذهب بدانيم.آنچه دربارۀ امام زادگان يا افراد ديگر گفته مى شود مستند صحيح و علمى ندارد و مطالبى است مبتنى بر داستان كه به دلايلى در طول تاريخ اسلام و تاريخ تشيّع شهرت يافته است.در همين جا،لازم است به ديگر امام زادگان منطقۀ كاشان اشاره كنيم كه در هركوى و برزن،تعدادى از آنها وجود دارند و بناى تاريخى آنها به دوره هاى سلجوقى يا تيمورى يا صفوى مى رسد.اما دربارۀ مدفونان در اين بقاع،سند يا مدركى كه نشانگر نسب و هويّت آنان باشد،در دست نداريم،و اگر در كتب متأخّر مطالبى دربارۀ آنان يافت شود قابل اعتماد نيست.بنابراين،نمى توان با تكيه بر شهرت آن بقعۀ تاريخى،كه گاه منسوب به قرن اول است، (2)تشيّع كاشان را به آن دوران برگرداند.ن.

ص: 96


1- .النقض،ص 301-305.
2- .غالب اين بقاع منسوب به فرزندان امام كاظم عليه السلام هستند؛مانند:حبيب بن موسى در محلّۀ «پشت مشهد»،حسن بن موسى و برادر و خواهرش در«ميرنشانه»،هارون بن موسى در«پنجه شاه».سليمان بن موسى در«بازار شاه يلان»و ده ها بقعۀ ديگر در شهر و روستاهاى كاشان.

3.علم و فرهنگ

اشاره

ترديدى نيست كه فرهنگ از عوامل اصلى تحوّلات و تغييرات اجتماعى به شمار مى رود.فرهنگ مقوله اى نيست كه به طور ناگهانى يا تحميلى به ميان افراد جامعه راه يابد،بلكه تدريج و خواست افراد در آن دخالت دارد. (1)فرهنگ پذيرى فرايند مهمى است كه مى توان موضوع اين كتاب را باتوجه به آن بررسى كرد.با آنكه «فرهنگ»به معناى صحيح آن معنايى عام و شامل دارد و به مجموعه عناصر رفتارى و ويژگى هاى اعتقادى افراد گفته مى شود،ولى ما در اينجا،بيشتر همان معناى خاص را منظور داريم و به رفتارهايى كه در ارتباط با دانش و آموزش باشند،مى پردازيم يا دست كم از مجموع رفتارها،كه به آنها«فرهنگ»گفته مى شود،رفتارهاى خاص آموزشى و علمى را منظور مى كنيم.

مهم ترين فعاليت علمى و آموزشى دوره هاى اول اسلامى،«سماع»و«نقل» حديث بود؛زيرا تقريبا همۀ علوم اسلامى در اين مقوله خلاصه مى شدند و آنچه از بزرگان دين به مردم مى رسيد اصالت داشت،به گونه اى كه تا مدت هاى طولانى،حتى فقه و احكام را بر اساس همان روايات مى نوشتند.گاه محدّثان و عالمان براى فراگيرى علوم به شهرهاى دوردست سفر مى كردند و حوزه هاى حديثى،خود نشانگر گرايش هاى افراد و مهاجران به آن مناطق هستند.

در كاشان هم گروه زيادى از محدّثان حضور داشته يا از آنجا برخاسته اند؛ چنان كه گروهى از محدّثان و عالمان مسلمان به اين شهر سفر كرده اند.بى ترديد، بررسى زندگى اين افراد و شناخت گرايش هاى مذهبى آنان در موضوع تشيّع

ص: 97


1- .به همين دليل،جامعه شناسان«اكتساب»را از عناصر اصلى در تعريف مى دانند.نك.مبانى جامعه شناسى،ص 59.

كاشان،بسيار راهگشاست.بدين منظور،احوال عالمان و محدّثان ساكن يا منسوب به اين شهر را در دوره هاى گوناگون بررسى مى كنيم:

قرن اول: وثّاب و فرزندش يحيى:

از جملۀ تابعان مشهور،كه در علم«قرائت»تخصص داشت،يحيى بن وثّاب است كه به گفتۀ مورّخان و تذكره نويسان،پدر وى وثّاب اهل كاشان بود.ابو نعيم مى نويسد:وقتى مجاشع بن مسعود كاشان را فتح كرد، گروهى را به اسارت درآورد.از آن جمله يزدويه بن ماهويه جوان مردى از خاندان اشراف اين شهر بود.او در مدينه،سهم عبد اللّه بن عبّاس شد و عبد اللّه نامش را به وثّاب تغيير داد. (1)ابو الشيخ مى نويسد:وثّاب دو سال در كنار ابن عبّاس بود و سپس از او اجازه گرفت به كاشان بازگردد و او هم اجازه داد.وثّاب از حجاز همراه فرزندش يحيى حركت كرد و آن گاه كه به كوفه رسيد،يحيى به پدر گفت:من ترجيح مى دهم به جاى مال اندوزى،علم بياموزم؛پس رخصت بده در كوفه بمانم.

پدر به او اجازۀ ماندن داد و خود به كاشان رفت.يحيى در كوفه از پيشوايان علم «قرائت»شد و احاديث زيادى از او برجاى ماند. (2)يحيى در كوفه از دنيا رفت. (3)

ابو نعيم مى گويد:امروزه نسل وثّاب در اصفهان هستند. (4)به نظر مى رسد نسل وثّاب،كه در اصفهان بوده اند،از فرزند ديگرش خالد باشند؛چنان كه ذهبى از

ص: 98


1- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 27؛همچنين ر.ك.الانساب،ج 14،ص 284(ذيل وثّابى)؛ طبقات المحدثين باصبهان،ج 1،ص 296 و 333.
2- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1،ص 355.
3- .الانساب،ج 14،ص 284.
4- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 29.

خالد و دو فرزندش نام برده،مى گويد:امروزه در اصفهان شهرت دارند. (1)

دربارۀ اين عالم و محدّث كاشانى الاصل،رجال نويسان شيعه و اهل سنّت قدحى نياورده،بلكه از او تجليل كرده اند.ابن سعد او را ثقه مى داند و به نقل از اعمش مى نويسد:وقتى يحيى نماز مى خواند گويا با مردى سخن مى گفت(كانّه يخاطب رجلا)؛ (2)كنايه از اينكه در عبادت خود،تنها با يك نفر سخن مى گفت كه خداست.بلاذرى هم گزارش كرده است كه حجاج از امامت كردن غير عرب در كوفه منع كرد،اما ابن وثّاب را استثنا نمود. (3)با اينكه يحيى از ابن عمر،ابو هريره، ابن مسعود،ابن زبير،مسروق و ديگر رجال اهل سنّت روايت كرده و كسانى همچون اعمش،طلحة بن مصرّف،قتاده و حمران بن اعين از او قرائت آموخته يا نقل حديث كرده اند، (4)شيخ طوسى او را شيعه دانسته است.وى ذيل شرح حال عبيد بن نضله مى نويسد:يحيى بن وثّاب از عبيد قرائت را آموخت،سپس مى نويسد:

يحيى بن وثّاب كان مستقيما و ذكر الاعمش انّه كان اذا صلّى كانّه يخاطب احدا. (5)

از عبارت شيخ طوسى پيداست كه استقامت عقيده(كنايه از تشيّع)را خود گفته و مطلب بعدى را از اعمش نقل كرده است؛چنان كه همان مطلب از الطبقات1.

ص: 99


1- .سير اعلام النبلاء،ج 4،ص 380.
2- .الطبقات الكبرى،ج 6،ص 302؛ذهبى مى نويسد:چنان نماز مى خواند كه گويى كسى در مسجد نيست.(تاريخ الاسلام،ج 7،ص 274.)
3- .انساب الاشراف،ج 11،ص 200؛سير اعلام النبلاء،ج 4،ص 381.
4- .سير اعلام النبلاء،ج 4،ص 380.
5- .رجال الطوسى،ص 72،ش 661.

الكبرى ابن سعد نيز آورده شد.بنابراين،سخن برخى كتب رجالى كه نقل تشيّع يحيى را از اعمش دانسته اند، (1)درست نيست.

به اجمال،از رواياتى كه يحيى در سلسلۀ سند آنها قرار گرفته نيز مى توان گرايش جدّى او به تشيّع را استفاده كرد؛مانند احاديثى كه دربارۀ اهل بيت عليهم السلام هستند.باتوجه به تصريح شيخ طوسى،نمى توان تشيّع يحيى را به دليل كوفى بودن او دانست.نسل وثّاب در اصفهان جايگاهى داشته اند و در اسناد روايات،به عنوان«وثّابى»برخورد مى كنيم كه حتى در كنار آن،«كاشانى»نيز ذكر شده و مهم تر اينكه در سند روايتى از امام حسن عسكرى عليه السلام نيز قرار گرفته اند. (2)

باتوجه به ارتباط وثّاب با ابن عبّاس به گونه اى كه وى را«مولى ابن عبّاس» دانسته اند، (3)و با عنايت به محبت او نسبت به اهل بيت عليهم السلام و ولايت حضرت على عليه السلام-كه ابن عبّاس به آن اعتقاد داشت-حضور وى در قرن اول در كاشان بسيار معنادار و قابل توجه و تأمّل است.

قرن دوم: عيسى بن عمر(عمرو)

شيخ طوسى در رجال خود،از عيسى بن عمر(عمرو)ذيل اصحاب امام صادق عليه السلام نام برده،مى نويسد:او مولاى انصار و اهل كاشان بود كه سال هايى خادم امام صادق عليه السلام به شمار مى رفت. (4)برقى به جاى«كاشان»،«فارس»گفته (5)و ابن داود او را اهل خراسان دانسته است. (6)

ص: 100


1- .خلاصة الاقوال،ص 292؛معجم رجال الحديث،ج 9،ص 294.
2- .نهج السعاده،ج 6،ص 52.
3- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1،ص 296 و 333؛تاريخ مدينة دمشق،ج 58،ص 152.
4- .رجال الطوسى،ص 258 و 266.
5- .برقى،رجال،ص 30.
6- .ابن داود حلّى،رجال،ص 269.

به توجه به اينكه اطلاعات مربوط به اين شخص در هرسه كتاب يكى است و به قرينۀ على بن عيسى انصارى كاشانى،كه از مشايخ برقى(صاحب المحاسن) است، (1)به نظر مى رسد آنچه شيخ گفته صحيح تر است و اين خدمتگزار امام صادق عليه السلام اهل كاشان بوده است.ضمن اينكه بعيد نيست«خراسان»و«فارس» تصحيفى از همان«كاشان»باشند كه در عبارت شيخ وجود دارند.عيسى بن عمرو انصارى از منصور بن حازم روايت كرده (2)و سيف بن عميره راوى اوست. (3)دربارۀ اين شخص،به مناسبت على بن عيسى كاشانى هم سخن خواهيم گفت.

قرن سوم
1-على بن محمّد بن شيره:

از قديم ترين عالمان شيعه(محدّث و مؤلّف)،كه نام او در كتب شيعه ثبت شده است و اهل كاشان به شمار مى رود،على بن محمّد كاشانى است.نجاشى و شيخ طوسى از او نام برده اند و پيش از آنان،نام وى در اسناد كتب روايى شيعه مانند الكافى ذكر شده است.به دليل اهميت اين راوى،به تفصيل از او بحث كرده و به بررسى شخصيت،روايات و راويان او مى پردازيم:

الف.شخصيت:آنچه در روايات شهرت دارد،عنوان«على بن محمّد القاسانى»است.«على بن شيره»عنوان ديگرى است كه گاه در روايات شيعه به چشم مى خورد.شيخ طوسى ذيل اصحاب امام هادى عليه السلام از على بن شيره نام برده، او را توثيق مى كند.به دنبال آن،على بن محمّد كاشانى را نام برده،مى گويد:

ضعيف است. (4)اما نجاشى تنها از على بن محمّد بن شيره كاشانى نام مى برد (5)و به

ص: 101


1- .المحاسن،ج 1،ص 229؛ج 2،ص 302.
2- .رجال الطوسى،ص 258.
3- .تهذيب الاحكام،ج 1،ص 347؛الاستبصار،ج 1،ص 89.
4- .رجال الطوسى،ص 388.
5- .رجال النجاشى،ج 2،ص 79.

نظر مى رسد سخن وى درست باشد؛زيرا با ملاحظۀ اسناد رواياتى كه اين نام ها (على بن محمّد كاشانى،على بن شيره و على بن محمّد بن شيره)در آنها واقع شده،اين نتيجه به دست مى آيد كه هرسه عنوان،نام يك نفر است.گويا نجاشى هم با اين عنوان،توجه داده كه آن نام ها مربوط به يك نفرند.

به نظر مى رسد مهم ترين دليل كسانى كه سخن شيخ طوسى را پذيرفته و على ابن شيره و على بن محمّد كاشانى را دو نفر به حساب آورده اند، (1)توثيق اوّلى و تضعيف دومى توسط شيخ طوسى است.اما باتوجه به شيوۀ شيخ طوسى در كتاب رجال،كه از ديگران نقل مى كند،مى توان گفت:دو عنوان بالا را از دو منبع گزارش كرده است.

تضعيف كاشانى دليلى جز سخن احمد بن محمّد بن عيسى ندارد كه نجاشى هم آورده است.وى مى نويسد:ابو الحسن على بن محمّد بن شيره كاشانى فقيه و فاضل و پرروايت است.احمد بن محمّد بن عيسى بر او ايراد گرفته و گفته كه مطالب نادرستى از او شنيده است؛اما در كتاب هاى اين شخص،چيزى كه دلالت بر سخن احمد بكند،وجود ندارد. (2)به نظر مى رسد تضعيف شيخ طوسى نسبت به على بن محمّد كاشانى ناشى از سخن قمى ها و بزرگ آنان احمد اشعرى بوده و توثيق او نسبت به على بن شيره،ناشى از سخن مخالفان خط حديثى قم است كه كاشانى را مبرّا از آن مطالب مى دانستند؛چنان كه نجاشى اين گونه است.مؤيّد اين گفته روايات ابن شيره است كه در آنها مطلبى نادرست-مانند غلو كه غالب ايرادات قمى ها بدان دليل است-ديده نمى شود.9.

ص: 102


1- .مانند مرحوم خوئى در معجم رجال الحديث.
2- .رجال النجاشى،ج 2،ص 79.

منشأ آگاهى هاى ما دربارۀ اين شخصيت شيعى،گذشته از دو كتاب نجاشى و شيخ طوسى،روايات فراوانى است كه وى در سلسله سند آنها قرار گرفته است.

شيخ طوسى وى را از فرزندان زياد مولى عبد اللّه بن عبّاس و از خاندان خالد بن از هر معرفى كرده است. (1)هرچند شخصى به عنوان زياد در ميان موالى ابن عبّاس شناخته شده نيست اما خالد بن ازهر در زمان هارون الرشيد حاكم اهواز بود؛ (2)چنان كه وى را والى اصفهان نيز دانسته اند.ابو الشيخ ذيل شرح حال محمّد بن عبد اللّه همدانى(م 285)مى نويسد:مادر وى نازكان دختر خالد بن ازهر كاشانى امير اصفهان و اهواز بود و چون خليفه معتزّ از محمّد خواست قاضى اصفهان شود، به كاشان گريخت. (3)باتوجه به سال وفات نوۀ خالد يعنى محمّد بن عبد اللّه،بايد ولاء زياد با ابن عبّاس را مربوط به اجداد خالد دانست كه احتمالا مانند وثّاب در فتح كاشان اسير شده و به سهم ابن عبّاس درآمده است.

ب.روايات:ابن شيره با امام هادى عليه السلام مكاتباتى داشت و از آن حضرت پرسش هايى كرد.البته در اين روايات،به نام امام تصريح نشده،ولى از قراين پيداست كه مكاتبه با امام دهم عليه السلام بوده است،اين روايات عبارتند از:

1.كلينى در روايتى صحيح السند از على بن ابراهيم قمى از ابن شيره نقل كرده است كه گفت:در سال 231 در مدينه بودم و به ابو الحسن عليه السلام نوشتم:فدايت شوم!كسى كه مأمور خريدن چيزى براى كسى شده و پس از خريد،آن را دزديده اند مسئولش كيست؟فرمود:خريدار مسئوليتى ندارد و در واقع،از مال2.

ص: 103


1- .رجال الطوسى،ص 388؛برقى،رجال،ص 58(مولى عبيد اللّه).
2- .مقاتل الطالبيين،ص /496شرح الاخبار،ج 3،ص 332.
3- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 3،ص 302.

مالك رفته است. (1)از اين روايت استفاده مى شود كه ابن شيره در سال 231 در مدينه بوده و تعبير«جعلت فداك»در نامۀ او نشانگر امامى بودن وى است.

شيخ طوسى در مصباح المتهجّد مى نويسد:كاشانى مسائلى را از امام هادى عليه السلام در سال 234 شنيده است، (2)ولى توضيح ديگرى در اين باره نمى دهد.روشن نيست آيا اين مسائل همان هاست كه كلينى روايت كرده و شيخ به اشتباه سال 234 ثبت كرده يا سؤالات ديگرى بوده كه بار ديگر كاشانى از امام پرسيده است؟

2.مكاتبۀ ديگرى از كاشانى ثبت شده كه در آن از امام هادى عليه السلام دربارۀ صفات خداوند سؤال كرده است. (3)البته در اين خبر،نام وى به اشتباه،«محمّد بن على القاسانى»ضبط شده؛يعنى نام او با نام پدرش جابه جا شده است. (4)اين جابه جايى از خطاهاى معمول در منابع است.دليل بر اين جابه جايى ديگر اخبارى است كه در آنها سهل بن زياد از على بن محمّد كاشانى روايت مى كند و در اين خبر هم سهل وجود دارد.علاوه بر آن،در روايات،شخصى به نام«محمّد بن على كاشانى»با اين راوى و مروى عنه نداريم.

در اين مكاتبه،كنيۀ امام هم نيامده و با ضمير به آن حضرت اشاره شده است (كتب اليه)؛ولى همانند روايت پيشين،كلينى يا ديگران توضيح داده و گفته اند:

«يعنى:ابا الحسن الثالث عليه السلام».د.

ص: 104


1- .الكافى،ج 5،ص 314.
2- .مصباح المتهجّد،ص 367.
3- .الكافى،ج 1،ص 102.
4- .البته كاشانى ديگرى با عنوان«محمّد بن على»مشهور است كه از عالمان قرن هشتم به شمار مى رود.

3.وى در مكاتبۀ ديگرى دربارۀ«يوم الشك»ماه رمضان از امام هادى عليه السلام پرسش كرده كه با تعبير«كتبت اليه و انا بالمدينه»آمده است. (1)اين روايت هم نام امام را نبرده است،اما تصريح دارد كه كاشانى از مدينه به امام نامه نوشت.

4.علاّمه حلّى مكاتبۀ ديگرى به على بن محمّد نسبت داده كه قابل بررسى است.اين نامه پرسشى از امام دهم عليه السلام دربارۀ مغمى عليه است كه با همان تعبير «كتبت اليه و انا بالمدينه»نقل شده است. (2)در كتب ديگر،همين روايت به سند محمّد بن على بن محبوب از على بن محمّد بن سليمان(نوفلى)آمده است. (3)به نظر مى رسد علاّمه حلّى به تصور تصحيف«على بن محمّد بن شيره»به«على بن محمّد بن سليمان»،سند را اين گونه آورده است؛زيرا چنين تصحيفى در برخى روايات رخ داده و اين دو تن با يكديگر اشتباه شده اند؛ (4)اما در آن روايات،دو قرينه وجود دارد و آن راوى و مروى عنه است كه با راوى و مروى عنه كاشانى تطبيق مى كرد. (5)علاّمه مجلسى هم اين تصحيف را تأييد كرده است. (6)در هر صورت،اين مكاتبه از كاشانى نيست.

5.گفته مى شود:ابن شيره از امام حسن عسكرى عليه السلام نيز روايت كرده است.در4.

ص: 105


1- .الاستبصار،ج 2،ص 64.
2- .منتهى المطلب،ج 2،ص 601.
3- .تهذيب الاحكام،ج 3،ص 303؛الاستبصار،ج 1،ص 458؛وسائل الشيعه،ج 8،ص 262. در جاهاى ديگرى همين سند وجود دارد.براى نمونه،نك.التهذيب ج 2،ص 315.
4- .نك.الكافى،ج 6،ص 224 و 225؛تهذيب الاحكام،ج 9،ص 19؛وسائل الشيعه،ج 23، ص 395.
5- .راوى از على بن محمّد بن سليمان در اين روايت يا روايات،احمد برقى و مروى عنه او ابو ايّوب مدنى(سليمان بن مقبل)است و اين دو،راوى و مروى عنه كاشانى اند،نه نوفلى.
6- .بحار الانوار،ج 61،ص 304.

كتاب نهج السعادة،مناجاتى از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه در سند آن،تعدادى محدّثان كاشانى وجود دارند:ابو الرضا راوندى از على بن يحيى راوندى از على بن حسن باركرزى(باركرسبى)از على بن محمّد خليدى كاشانى به سال 388 از على بن نصير قطامى به سال 381 از احمد بن حسن وثّابى كاشانى در جرجان به سال 333 از پدرش از على بن محمّد بن شيره از ابو محمّد حسن بن على عليهما السلام به سال 260.ضمنا در اين خبر،كاشانى معروف به«اعزّ»دانسته شده است. (1)

مؤلّف نهج السعادة نگفته است كه اين مناجات را از چه منبعى نقل مى كند،ولى از قراين پيداست كه وى نسخه اى در اختيار داشته و مستقيما از آن گزارش كرده است.وى مى گويد:همان مناجات را فرزند ابو الرضا راوندى از پدرش نقل كرده و در ايران چاپ شده است. (2)تفاوت سند اين نقل در اين است كه ابن راوندى از پدرش از على باركرزى(كه در اينجا على بن حسين آمده است)نقل مى كند.به نظر مى رسد در اين سند،نام استاد ابو الرضا راوندى،يعنى على بن يحيى،افتاده است.موضوع ديگر،كه قابل توجه است،اينكه ابن شيره در منابع ديگر،تنها از امام هادى عليه السلام روايت كرده است.اما در اينجا،از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل مى كند.اگر تصريح به سال 260 در اين خبر نبود،امكان داشت ابو محمّد الحسن ابن على را تصحيف ابو الحسن يعنى امام هادى عليه السلام بگيريم،بنابراين روايت، كاشانى به سامرّاء نيز رفته است؛زيرا امام حسن عسكرى عليه السلام تمام دوران امامتش را در اين شهر گذراند.

ج.راوى و مروى عنه:كسانى كه ابن شيره از آنان روايت مى كند عبارتند از:0.

ص: 106


1- .نهج السعادة،ج 6،ص 52.
2- .همان،ص 70 و مقايسه كنيد با المناجاة الالهيات،ص 10.

قاسم بن محمّد كاسولا اصفهانى،ابو ايّوب سليمان بن مقبل،سليمان بن حفص مروزى،على بن سليمان(ابن رشيد)،بسطام بن مرّة فارسى،محمّد بن عيسى بن عبيد،على بن اسباط و محمّد بن سليمان ديلمى: (1)

1.قاسم بن محمّد معروف به«كاسولا»گاه قمى و گاه اصفهانى معرفى شده است. (2)

2.ابو ايّوب سليمان بن مقبل مدنى كه گويا ابن شيره در مدت اقامت در مدينه از او اخذ روايت كرده است.

3.سليمان بن حفص اهل مرو بود و مكاتباتى با امام هادى عليه السلام داشت.

4.از اينكه كاشانى رواياتى از محمّد بن عيسى بن عبيد و على بن سليمان دارد، مى توان سفر او به بغداد را نيز احتمال داد؛زيرا اين دو ساكن بغداد بوده اند (3)و مؤيّد آن مناجات حضرت على عليه السلام است كه در سامراء از آن حضرت نقل كرده است.

5 و 6.على بن اسباط و محمّد بن سليمان ديلمى اهل كوفه بودند. (4)

كسانى كه از ابن شيره روايت مى كنند عبارتند از:احمد بن محمّد بن خالد برقى،محمّد بن حسن صفّار قمى،على بن ابراهيم بن هاشم قمى و پدرش،سهل9.

ص: 107


1- .به دليل آنكه برخى ابن شيره را غير از على بن محمّد كاشانى مى دانند،بايد توجه داشت كه در مورد راوى آخر(ديلمى)،فقط على بن شيره از او روايت كرده است.
2- .نك.رجال النجاشى(ج 2،ص 183)كه«قمى»تعبير مى كند؛ولى شيخ طوسى در الفهرست (ص 202)و رجال الطوسى(ص 436)از او به«اصفهانى»تعبير كرده است.ضمنا در كتاب رجال«كاسام»آمده است.
3- .رجال النجاشى،ج 2،ص 218؛رجال الطوسى،ص 388.
4- .رجال النجاشى ج 2،ص 73 و 269.

ابن زياد رازى،محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى.نام اين افراد بيانگر آن است كه ابن شيره در منطقۀ قم و كاشان مجلس حديث داشته و با محدثان منطقۀ خود محشور بوده است.بنابراين،نبايد در تشيّع اين منطقه در اين زمان ترديدى داشت و اينكه كاشان در اين زمان،محدثانى امامى مذهب در خود داشته است.

2-ابراهيم بن شيبه اسدى اصفهانى:

شيخ طوسى ذيل اصحاب امام جواد و هادى عليهما السلام از او نام برده،مى گويد:اصل او از كاشان است. (1)مشهورترين روايت وى پرسشى از امام جواد عليه السلام دربارۀ اتمام نماز در حرمين است. (2)وى نامه هاى ديگرى به آن حضرت نوشته و جواب دريافت كرده است:يكى از آنها سؤال وى دربارۀ ملك او بود كه حاكم متعرّض آن شده بود. (3)ديگرى دربارۀ امام جماعتى بود كه شيعه نيست. (4)سوم پرسشى دربارۀ افكار غاليانه است و مى نويسد:فدايت شوم!نزد ما اقوامى هستند كه دربارۀ مقام شما اختلاف دارند و سخنان نادرستى مى گويند و حتى احاديثى دربارۀ آن نقل مى كنند. (5)

از مكاتبه هاى وى با امام به دست مى آيد كه او از عالمان شيعه بوده و به نظر مى رسد فقيه به شمار مى آمده است؛زيرا پرسش هاى وى معمولى نيست.از سوى ديگر،اين نامه ها نمى فهمانند كه ابن شيبه مقيم حجاز يا عراق بوده است، بلكه با قراينى مى توان گفت:او در منطقۀ كاشان سكونت داشته است.در مورد پرسش او دربارۀ امام جماعتى كه احكام شيعه را عمل نمى كند،اين را مى توان در

ص: 108


1- .رجال الطوسى،ص 373 و 384.
2- .الكافى،ج 4،ص 524.
3- .وسائل الشيعه،ج 8،ص 76.
4- .همان،ج 8،ص 363.
5- .اختيار معرفة الرجال،ج 2،ص 803.

آن دوره در مناطق مركزى ايران و حتى شيعه نشين هايى همچون كاشان حدس زد.قرينۀ ديگر مطالبى بعكس آن است كه از غلو و غاليان سخن مى گويد و احتمال دارد اشاره به جوّ حديثى قم و اخراج متّهمان به غلو از آنجا به كاشان و اطراف آن باشد.سوم تعرّض حاكم به مستغلاّت ابن شيبه نشانگر آن است كه وى شخصيتى قابل توجه بوده است.از مجموع مكاتبات وى،مى توان احتمال داد وى در منطقۀ كاشان وكيل بوده است.آنچه در رجال الكشى آمده توسط موسى بن جعفر بغدادى از او نقل شده است كه احتمال حضور وى را در بغداد نشان مى دهد.

3-على بن عيسى كاشانى انصارى:

وى راوى ديگرى است كه برقى از او روايت كرده. (1)پيش تر گفته شد كه عيسى بن عمرو مولى انصار اهل كاشان و خادم امام صادق عليه السلام بود.بر حسب طبقه،على مى تواند فرزند او باشد؛زيرا از محمّد بن سليمان ديلمى روايت كرده (2)و محمّد از اصحاب امام ششم تا هشتم بوده است. (3)

علاوه بر اين قرينه،انصارى و كاشانى بودن دربارۀ عيسى هم آمده بود.در اين صورت(كه وى فرزند عيسى راوى امام صادق عليه السلام باشد)،اين شخص را بايد از رجال قرن دوم و سوم به شمار آورد.

4-احمد برقى:

از ديگر عالمان اين دوره،احمد بن ابى عبد اللّه محمّد بن خالد بن عبد الرحمان برقى(م 280)است كه به دليل داشتن املاكى در كاشان، (4)به اين شهر رفت وآمد مى كرد.پدر و برخى ديگر از خاندان وى نيز در ميان رجال

ص: 109


1- .المحاسن،ج 1،ص 229؛ج 2،ص 302.
2- .همان،ج 2،ص 302.
3- .رجال الطوسى،ص 285،343 و 363.
4- .المحاسن،ج 1،ص 28 و 30.

اماميه مشهورند.نجاشى اصل اين خانوادۀ علمى را كوفى و از موالى ابو موسى اشعرى مى داند كه نياى آنان محمّد بن على پس از واقعۀ زيد بن على عليه السلام كشته شد و عبد الرحمان بن محمّد به«برق رود»قم گريخت.وى توضيح مى دهد كه «برق رود»در حوالى قم است. (1)محل دقيق«برق رود»يا«برقه»مشخص نيست.

آنچه در منابع مشهور است اينكه برقه شهرى در شمال آفريقا است كه امروزه در ليبى واقع است.ياقوت دو مدخل به برقه اختصاص داده،ذيل يكى مى نويسد:

از روستاهاى قم است كه احمد بن ابى عبد اللّه فقيه اماميه بدان جا منسوب است.

وى به نقل از حمزه اصفهانى،اضافه مى كند كه پسر خواهر احمد به اصفهان رفته و در آنجا ساكن شده است. (2)نام«برق رود»در كتاب تاريخ قم در كنار«تيمره»و «جابلق»آمده است:

و عنزه به رستاق جابلق و برق رود فرود آمدند و در آنجا از عجم كشتند و اشاعره به رستاق كميدان...نزول كردند. (3)

برخى هم برق رود را همان رودخانه«بيرقان»دانسته اند. (4)اگر سخن يعقوبى، كه برق رود را در ذيل«كرج ابى دلف»آورده است و در كنار آن مى داند، (5)بپذيريم بى ترديد آن را از حوالى كاشان دور خواهيم دانست و تصور اينكه برقى در نزديكى كاشان مسكن داشته و روستاى او در آنجا بوده است،كاملا منتفى خواهد شد.2.

ص: 110


1- .رجال النجاشى،ج 1،ص 205؛ج 2،ص 221.
2- .معجم البلدان،ج 1،ص 308(ذيل برقه).
3- .تاريخ قم،ص 22.
4- .تاريخ قم(محمّد حسين ناصر الشريعه،چ 1342)ص 174.
5- .يعقوبى،البلدان،ص 42.
5-ابن رزّام:

ديگر عالم و مؤلّف شيعى اين دوره ابو الحسن على بن سعيد بن رزّام كاشانى است.از وى فقط نجاشى نام برده و روايتى از او در كتب حديثى به چشم نمى خورد.نجاشى ضمن توثيق او مى نويسد:وى از احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى و محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب(م 262)روايت مى كند و كتاب جنائز را نوشته است. (1)از تعبير نجاشى(من قرية من سواد قاسان)استفاده مى شود كه ابن رزّام از روستاهاى اطراف كاشان بوده است.

6-حسين بن محمّد:

وى نيز از رجال قرن سوم به شمار مى رود؛زيرا از شيوخ محمّد بن حسن صفّار قمى(م 290)است.تا آنجا كه در منابع روايى و رجالى بررسى شد،نام او جز در كتاب بصائر الدرجات نيامده و در آنجا،تنها يك روايت به اين طريق از او نقل شده است:صفّار از حسين بن محمّد كاشانى از ابو احوص داود بن اسد مصرى... (2)

در روايتى از دلائل الامامة از حضور حسين بن محمّد به سال 288 در كاشان سخن گفته شده است. (3)باتوجه به منابع ديگرى كه اين خبر را نقل كرده اند، (4)مراد از وى«حسين بن محمّد بن عامر اشعرى قمى»است كه از راويان مشهور شيعۀ اماميه و استاد كلينى به شمار مى رود.اينكه اين شخص را همان حسين بن محمّد در كتاب بصائر الدرجات بدانيم درست نيست؛زيرا راويان باهم تناسب ندارند و علاوه بر آن،باتوجه به وفات صفّار در 290،بعيد است شيخ او تا سال 288 زنده بوده باشد.

ص: 111


1- .رجال النجاشى،ج 2،ص 85.
2- .بصائر الدرجات،ص 14 و 369.اين روايت در كتاب الاختصاص(ص 298)به همين سند آمده(البته به تصحيف حسن بن محمّد)و در كتب ديگر نيز از اين دو منبع ذكر شده است.
3- .دلائل الامامة،ص 545؛بحار الانوار،ج 91،ص 78 و 83.
4- .الغيبه،ص 273.
7-محمّد بن عبد اللّه:

ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه كاشانى تنها در سلسلۀ اسناد كتاب دلائل الامامة واقع شده و مؤلّف آن در طريق سه روايت از وى نام برده است. (1)روايتگر كاشانى در اينجا،ابو على حسن بن محمّد نهاوندى است كه به تاريخى از زمان مرگ يا سماع وى دست نيافتيم.روايتگر نهاوندى نيز ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى (2)از رجال مشهور و موثّق شيعه،درگذشته به سال 385 است. (3)بنابراين،مى توان حيات كاشانى را در سدۀ سوم تخمين زد.

با وجود آگاهى هاى اجمالى كه دربارۀ رجال شيعى كاشان قرن سوم بيان شد، كمترين خبرى در موضوع ارتباط آنان با مردم در دست نداريم.نويسندگانى هم كه نام آنان را براى ما ثبت كرده اند،از روابط آنان با مردم شهر خود يا ايجاد رابطه ميان مردم و ائمّۀ اطهار عليهم السلام يا ديگر شيعيان سخنى نگفته اند.حتى مشهورترين اين افراد يعنى على بن محمّد قاسانى فقط در منابع روايى شهرت فراوان دارد و امروز از نفوذ و موقعيت او در آن دوران اطلاعى نداريم.

در پايان اين گفتار،مى توان چنين نتيجه گرفت كه كثرت عالمان،محدّثان و مؤلّفان شيعى در قرن سوم و وجود اصحاب و راويان ائمّۀ اطهار عليهم السلام در ميان ايشان،نشانگر رواج تشيّع در كاشان است.با اين حال،نمى توان اين موضوع را عاملى براى ورود تشيّع به اين شهر دانست،بلكه خود معلول آن است؛چنان كه به نظر مى رسد ديگر عوامل بررسى شده تا اينجا نيز علت اصلى تشيّع كاشان نبوده اند،هرچند عامل سياسى و فرهنگى تا حدّ زيادى مؤثر بوده است.

ص: 112


1- .دلائل الامامة،ص 468،470 و 535.
2- .ر.ك.همان،ص 466 و 468.
3- .رجال الطوسى،ص 449.

4.اقتصاد،جمعيت و مهاجرت

الف.اقتصاد:

در جوامع امروزى،اقتصاد محور بسيارى از رويدادها و تحوّلات به شمار مى آيد.پرسش اين است كه آيا ممكن است تشيّع كاشان هم به اين عامل ارتباطى داشته باشد؟لازمۀ پاسخ به اين سؤال،آشنايى با وضعيت اقتصادى و معيشتى مردم كاشان در قرون اوليۀ اسلامى از رهگذر صنايع و مشاغل رايج در آن دوره است.بارتولد دربارۀ كاشان مى نويسد:

بناى اين شهر را به زبيده نسبت مى دهند.در آن زمان،شهر داراى اهميت صنعتى برجسته اى بود و مخصوصا جام و پيالۀ كاشان شهرتى داشت.در اين زمان هم ظروف مسى كاشان معروف است. (1)

نويسنده منبع اين گفته اش را بيان نكرده است و چنين تعبيرى در منابع قديم يافت نشد.آنچه در موضوع اقتصاد و صنايع كاشان در دست داريم سخن مقدسى است كه مى گويد:در اطراف كاشان،مزارع و قنات هاى فراوان وجود دارد.مردم آن مهارتى در ساختن كوزه هاى فلزى(قماقم)دارند.در نواحى آن گياهى مى رويد كه به شيشۀ سفيد برّاق(زجاجا ابيض يبرق)تبديل مى شود و براى داروسازى به كار مى آيد.او همچنين از ميوۀ هلوى خوب و«طلخون»آنجا نام مى برد. (2)

عبد الجليل رازى در قرن ششم از«عوانان قم و كلاگران آوه و جولاهكان

ص: 113


1- .تذكره جغرافياى تاريخى ايران،ص 193.
2- .احسن التقاسيم،ص 390 و 397.وى در جاى ديگرى(ص 392 و 396)هم از«قماقم كاشان»و«طلخون»يا قنات هاى آن ياد كرده است.

كاشان»سخن گفته است. (1)«جولاهك»را به معناى بافنده دانسته اند. (2)

قزوينى در زمانى متأخّرتر مى نويسد:آنان در وسايل سفالين لعابدار مهارتى دارند كه در شهرهاى ديگر نيست و به جاهاى ديگر صادر مى شود.زردآلوهاى بسيار خوشگوار دارد كه در جاهاى ديگر نيست؛آن را خشك مى كنند و در بسته هاى مخصوص،به شهرهاى ديگر مى فرستند. (3)

دارايى ديگر كاشان در قديم،كاشى هاى آن بوده كه نام گذارى آن هم به مناسبت نام اين شهر است؛چنان كه ياقوت مى نويسد:از كاشان،نوعى سفال (غضائر)صادر مى شود كه«كاشانى»نام دارد و عامّه به آن«كاشى»مى گويند. (4)

اگرچه سابقۀ گل پختۀ لعابدار در خاورميانه به پيش از اسلام برمى گردد،ولى شهرت آن در كاشان مربوط به دورۀ سلجوقى به بعد است. (5)بنابراين،باوجود شهرت كاشى كاشان،به نظر مى رسد در دورۀ اول اسلامى،صنعت رايجى در اين شهر به شمار نمى رفته است.

چنان كه پيداست،اين آگاهى ها مربوط به سده هاى چهارم به بعد هستند و با توجه به اينكه تشيّع كاشان را در قرن چهارم مفروض گرفتيم،نمى توان بين اين مطالب و ورود تشيّع به آنجا ارتباطى برقرار كرد.به عبارت ديگر،ما آگاهى هايى از اوضاع اقتصادى و معيشتى مردم كاشان در قرون اول تا سوم(دورۀ اوج گيرى تشيّع)در دست نداريم تا آن را در تحوّلات اجتماعى و مذهبى مؤثر بدانيم.6.

ص: 114


1- .النقض،ص 277.
2- .همان،پاورقى محدّث ارموى،همچنين:لغتنامه،ذيل جولاه و جولاهك.
3- .آثار البلاد،ص 432.
4- .معجم البلدان،ج 4،ص 11(ذيل قاشان).
5- .تاريخ هنرهاى ملّى،ج 1،ص 236.
ب.جمعيت و مهاجرت:

بى ترديد،تغيير و تحوّل در جمعيت يك منطقه يا مهاجرت دسته جمعى يا فردى،به گونه اى كه قابل ملاحظه باشد،مى تواند در تحوّلات اجتماعى مؤثر باشد.آيا چنين مؤلّفه اى در تاريخ اجتماعى كاشان واقع شده است؟ و در صورت وقوع،آيا تأثيرى در تشيّع كاشان داشته است؟

باتوجه به گزارش هايى كه از تاريخ كاشان در دست داريم،بايد گفت:جواب اين پرسش ها در بخش جمعيت منفى است؛زيرا جمعيت كاشان در اثر رويداد خاصى،افزايش يا كاهش نيافته است.اين عامل در ورود تشيّع به قم،قابل توجه و بسا پذيرفتنى است؛زيرا سكونت اشعرى ها در اين شهر،چهرۀ اين شهر را دگرگون كرد.

اما موضوع مهاجرت را مى توان باتوجه به عوامل ديگر بررسى كرد؛زيرا اين عامل با بخشى كه پيش تر دربارۀ علويان و عالمان محدّث اين شهر گذشت، مرتبط است.حضور علويان در كاشان،در موضوع مهاجرت هم مى تواند بحث شود؛همان گونه كه رفت وآمد برخى عالمان و محدّثان شيعه،بخصوص قمى ها، در كاشان مى تواند نوعى مهاجرت به شمار آيد.با اين حال،بايد توجه داشت كه اين مهاجرت ها به صورت فردى بوده و با فاصله هاى زمانى روى داده اند.در بحث از علويان قرن اول و دوم-كه ذيل عنوان«چهره هاى تأثيرگذار»گذشت- گفته شد كه حضور آنان محلّ تأمل بوده يا در تشيّع كاشان تأثيرى نداشته است.

تكيۀ اصلى بحث عالمان و محدّثان-كه ذيل«عامل فرهنگى»گذشت-هم بر كسانى بود كه خود اهل كاشان و شيعه بودند.بنابراين،بايد گفت:اگر عامل مهاجرت را هم در نظر بگيريم نبايد آن را عامل اصلى ورود تشيّع به كاشان دانست.

ص: 115

5.محيط و جغرافيا

اشاره

در اين گفتار،در پى پاسخ اين پرسش هستيم كه آيا موقعيت جغرافيايى كاشان در تشيّع اين شهر نقشى داشته است؟فرضيۀ پژوهش حاضر اين بود كه عامل عمده و اصلى همين بوده است.به منظور بررسى اين عامل و اثبات اين فرضيه،بحث را در چند قسمت پى مى گيريم:اول دربارۀ موقعيت جغرافيايى كاشان در قديم،يعنى قرون اوليۀ اسلامى؛دوم جايگاه و ارتباط آن با شهرهاى اصفهان و قم؛سوم تأثيرپذيرى از قم.

الف.جغرافياى كاشان:

كاشان از شهرهاى منطقۀ جبال(جبل)محسوب مى شود.

سرزمين«جبال»عنوانى است كه در قديم به شهرهاى محدودۀ رشته كوه زاگرس اطلاق مى شد.حموى مى نويسد:«جبال»شهرهايى هستند كه امروزه به غلط،آن را«عراق[عجم]»مى خوانند.اين شهرها مابين اصفهان تا زنجان هستند. (1)ابن حوقل مى نويسد:سرزمين جبال شامل شهرهاى بزرگ و مشهور است كه بزرگ ترين آنها همدان،دينور،اصفهان و قم است.شهرهايى كوچك نيز دارد؛ مانند كاشان،نهاوند،كرج و... (2)مقدسى كاشان را ذيل اقليم جبال (3)و حموى ذيل اقليم چهارم از سرزمين هاى جهان (4)ياد كرده است.

گفته مى شود:كاشان در ابتدا،قلعه هايى پراكنده بود و پس از فتح اسلامى، طرح به هم پيوستگى قلعه ها مطرح شد و«چهل حصاران»نام گرفت. (5)اين مطلب با گزارش ابن اعثم،كه مى نويسد:«از كاشان بيست هزار نيروى نظامى براى جنگ

ص: 116


1- .معجم البلدان،ج 2،ص 26(ذيل جبال).
2- .صورة الارض،ص 306.
3- .احسن التقاسيم،ص 384.
4- .معجم البلدان،ج 1،ص 35.
5- .نام مكانهاى جغرافيايى در بستر زمان،ص 182.

با مسلمانان اعزام شدند»، (1)سازگار نيست.حتى اگر رقمى كه اين مورّخ گفته مبالغه آميز باشد،دست كم اين مطلب را مى رساند كه كاشان در آن زمان موقعيتى داشته و شهر محسوب مى شده است.برخى منابع هم شهربانو همسر امام حسين عليه السلام را دختر فرمانرواى كاشان دانسته اند. (2)به طور كلى،نام «چهل حصاران»در هيچ منبع تاريخى معتبرى يافت نشد و مورخانى مانند طبرى و بلاذرى،كه فتوح اسلامى را گزارش كرده اند،جز با عنوان«كاشان»از اين منطقه ياد نكرده اند.روشن نيست تعبير«چهل حصاران»و قلعه بودن كاشان چگونه و از كجا مطرح شده و به برخى كتب متأخّر (3)راه يافته است.

از مجموع گزارش هاى تاريخى و تعابيرى كه دربارۀ كاشان قديم به كار رفته است،مى توان استفاده كرد كه اين منطقه بيش از چند قلعه بوده و از لحاظ جغرافيايى،مركزى قابل توجه به شمار مى رفته است.روستاها و مناطقى كه براى اين شهر برشمرده اند هرچند مربوط به قرون سوم و چهارم هستند يا به عبارتى در منابع اين دو قرن آمده اند،اما نشانگر گستردگى كاشان در قرن اول هجرى و همزمان با ورود اسلام به آنجا هستند.

نواحى زيادى براى اين شهر در منابع قديم برشمرده اند؛مثلا،در تاريخ قم از راوند،نياسر،انوشاباد(نوش آباد)،فين،آران،جوشقان،وركان و مناطق ديگرى نام برده شده است. (4)آبرون،قالهر،قهروزد(قهرود)،رويدشت،و كرمند نيز در كتب قديم آمده اند. (5)3.

ص: 117


1- .الفتوح،ج 2،ص 289.
2- .العدد القويّة،ص 53؛بحار الانوار،ج 15،ص 46 به نقل از كتاب تذكره.
3- .مانند:تاريخ كاشان و نام مكان هاى جغرافيايى در بستر زمان.
4- .تاريخ قم،ص 77،78،114 و 117.
5- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1،ص 157-160؛ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 14 و 29-33.

موضوع ديگرى كه در اينجا لازم است بدان اشاره شود،فاصلۀ كاشان با شهرهاى مجاور است.اين بحث بدين دليل مطرح مى شود كه مشخص شود كدام شهر به كاشان نزديك تر بوده و به عبارت ديگر،روشن شود كه فاصلۀ اين شهرها با يكديگر چه اندازه در روابط آنان نقش داشته است.

فاصلۀ كاشان تا شهرهاى مجاور،بخصوص اصفهان و قم،با اندكى اختلاف ذكر شده است.ترديدى نيست كه امروزه تعيين و بيان اين فاصله ها آسان و روشن است،اما مراجعه به منابع قديمى به اين دليل است كه فاصلۀ آن زمان را به دست آوريم.چه بسا راهى كه در آن زمان بين دو منطقه طى مى شده با راه هاى امروزى متفاوت باشد.

ابن حوقل فاصلۀ اصفهان تا كاشان را 3 منزل و قم تا كاشان را 2 منزل و 12 فرسخ بيان مى كند. (1)مستوفى فاصلۀ كاشان تا اصفهان را 32 فرسخ و تا قم را 12 نوشته است. (2)سمعانى،كه زمانى از كاشان ديدن كرده است،فاصلۀ آن را تا اصفهان 30 فرسخ مى داند. (3)در نسخه اى از احسن التقاسيم، (4)فاصلۀ يهوديه تا خوان كاشان،40 فرسخ آمده است.در گزارشى مربوط به قرون متأخّر،مى خوانيم كه فاصلۀ قم تا كاشان در 3 روز پيموده مى شد. (5)

با اين همه،نگارنده گمان قوى دارد كه فاصلۀ كاشان تا قم بسيار كمتر از فاصلۀ امروزى بوده است؛زيرا راهى كه آن زمان طى مى شده،ميانبر و از راه كوه ها بوده است،در صورتى كه امروزه اين مسير با درازاى بيشترى طى مى شود.ن.

ص: 118


1- .صورة الارض،ص 104 و 105.
2- .نزهة القلوب،ص 52 و 184.
3- .الانساب،ج 11،ص 297.
4- .احسن التقاسيم،ص 401،پاورقى.
5- .قم در قرن نهم،ص 31 به نقل از:سفرنامه ونيزيان.
ب.ارتباط كاشان با قم و اصفهان:

شهر كاشان همان گونه كه در حال حاضر از نظر تقسيمات كشورى تابع اصفهان به شمار مى رود و جزو اين استان است،در صدر اسلام نيز به همراه قم از توابع اصفهان بود.ارتباط مردم كاشان با اصفهان را مى توان از روابط فرهنگى آنان استفاده كرد.تعبير«كاشانى اصفهانى»يا عكس آن دربارۀ تعدادى از محدّثان و همچنين رفت و شد عالمان اين دو منطقه با يكديگر به خوبى مؤيّد روابط نزديك آنها با يكديگر است.ابو نعيم مى نويسد:ابو بكر محمّد بن عبيد اللّه اصفهانى معدّل(م 385)در كاشان از دنيا رفت و جنازه اش به اصفهان منتقل شد. (1)دربارۀ على بن محمّد(ابن شيره)صحابى امام هادى عليه السلام، ابو بكر محمّد بن داود بن على ظاهرى(م 297)، (2)ابو نصر فضل بن محمّد بن سعيد (م 438)و فرزندش ابو الفرج محمّد(م 445)،همچنين دربارۀ ابو رشيد احمد بن ابى العلاء(م 531)استاد سمعانى(م 562)، (3)تعبير«كاشانى اصفهانى»به كار رفته است.محمّد بن عبد الغفّار كاشانى معدّل(م 542)در اصفهان از دنيا رفت. (4)

دربارۀ حضور عماد الدين كاتب اصفهانى در كاشان و حضور فرزند ابو الرضا راوندى در اصفهان نيز سخن گفته مى شود.اينها در حالى است كه اين زمان،

ص: 119


1- .ذكر اخبار اصبهان،ج 2،ص 303.
2- .شرح حال نويسان پدر وى داود بن على(م 270)رئيس فرقۀ«ظاهريه»را اصالتا كاشانى و ساكن بغداد مى دانند.نك.ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 312؛ج 2،ص 7 و الانساب،ج 9،ص 130 كه البته در چاپ موردنظر ما از اين كتاب،براى او و فرزندش محمّد،تعبير«فاشانى»ذكر كرده،اما در كتب ديگر«قاشانى»آمده است.قرينۀ«اصفهانى»نيز مؤيّد آن است كه«كاشان» درست است.
3- .دربارۀ اين افراد-به ترتيب نك.برقى،رجال،ص 58؛الانساب،ج 9،ص 131؛تاريخ الاسلام،ج 29،ص 463؛ج 10،ص 120؛ج 36،ص 231.
4- .تاريخ الاسلام،ج 37،ص 119.

كاشان مهد تشيّع و اصفهان هنوز سنّى نشين بوده است.در كتب مربوط به اصفهان،از افراد زيادى به عنوان«كاشانى»ياد شده است كه شهرتى ندارند؛ چنان كه در كتب روايى و رجالى،به نام افراد زيادى برمى خوريم كه يا كاشانى ساكن اصفهان هستند يا بعكس. (1)بنابراين،باوجود ارتباط اصفهان و كاشان،تأثير و تأثّرى از نظر مذهبى صورت نگرفته است.از سوى ديگر،در اواخر قرن دوم،قم از اصفهان جدا شد (2)و از آن پس كاشان از توابع قم به شمار مى رفت.از اين رو، طبيعى است كه آن دو ارتباط بيشترى باهم پيدا كردند.اينكه جغرافى نويسان نام «قم»و«كاشان»را در كنار يكديگر ذكر كرده و هريك را به وسيلۀ ديگرى تعريف مى كنند،نشانۀ ارتباط تنگاتنگ آنها،بخصوص از نظر مذهبى است؛زيرا غالبا از تشيّع قم و كاشان در كنار هم ياد مى شود.گويا حتى در دوره اى كه اين دو زير نفوذ اصفهان بوده اند،باهم روابط نزديك داشته اند.

اكنون سخن اين است كه باتوجه به اين روابط،كاشان از كدام شهر تأثير پذيرفته است؟

ج.تأثير قم بر تشيّع كاشان:

مقايسۀ زمان تشيّع سه شهر قم،كاشان و اصفهان، نشان مى دهد كه كدام شهر بر ديگرى تأثير داشته است.

ص: 120


1- .به اجمال،نك.ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 194،اشاره به ابراهيم بن عبد اللّه القاسانى؛ فهرست ابن نديم،ص 267؛معجم المؤلّفين،ج 9،ص 41(ترجمۀ«ابو بكر محمّد بن اسحاق»اهل كاشان به قرينۀ مذهب ظاهرى اش كه بايد در اصفهان آن دوره رواج داشته باشد)؛تاريخ الاسلام،ج 41،ص 159(كه از ابو نصر فرزند محمّد بن ذاكر خرقى اصفهانى به عنوان«كاشانى» ياد مى كند و افراد متعدد ديگرى كه باتوجه به مشكل تشابه اسمى كاشان قم و كاسان ماوراء النهر و همچنين فاشان و باشان.اظهارنظر قطعى درباره مسكن آنان مشكل است.)
2- .جدايى قم از اصفهان در زمان خلافت هارون الرشيد(170-193)اتفاق افتاد.نك.تاريخ قم، ص 24 و 31.

روشن است كه شيعه شدن مردمان قم كمى پس از ورود اشعريان به آنجا و در اوايل قرن دوم رخ داده است.اصفهان در آن زمان،شهرى سنّى نشين،بلكه مشهور به دشمنى اهل بيت عليهم السلام بود و تا قرن چهارم،شيعه در آنجا اقليت به شمار مى رفت.در سال 323 ابن عقده (1)گفته است:اهل اصفهان ناصبى و دشمن اهل بيت عليهم السلام هستند.وقتى به او گفته شد:شيعه هم در آنجا هست،گفت:شيعۀ معاويه؟! (2)به همين دليل است كه مقدسى مى گويد:اصفهانى ها دربارۀ معاويه غلو مى كنند.سپس داستان شخصى را آورده كه صاحب بن عبّاد را لعن مى كرده و معاويه را پيامبر مى دانسته است. (3)البته اين بدان معنا نيست كه هيچ شيعه اى در اين شهر نبوده،صاحب بن عبّاد نمونه اى است كه شايد آل بويه او را براى مقابله با مردم اصفهان منصوب كرده بودند!اين در حالى است كه گفته اند:شهر قم در ربع آخر قرن اول،تشيّع را پذيرا شد. (4)اگر در اين مطلب هم ترديد كنيم،قمى بودن برخى ياران صادقّين عليهما السلام (5)ما را به تشيّع مردم آن در قرن دوم رهنمون مى شود.

اما دربارۀ كاشان،دليلى بر تشيّع مردم آن در قرن اول و دوم نيافتيم و دو راوى پيش گفته(يحيى بن وثّاب در قرن اول و عيسى بن عمر در قرن دوم)در اين شهر سكونت نداشتند و اگر شيعيان ديگرى هم بوده اند در اقلّيت قرار داشتهت.

ص: 121


1- .ابو العبّاس احمد بن محمد بن سعيد كوفى سبيعى معروف به«ابن عقده»(249-333)از راويان مشهور شيعه و اهل سنّت بود.با اينكه وى زيدى مذهب است.رجال نويسان دو فرقه از او به نيكى و عظمت ياد كرده.او را ثقه مى دانند.
2- .مختصر تاريخ دمشق،ج 10،ص 104؛سير اعلام النبلاء،ج 16،ص 125.
3- .احسن التقاسيم،ص 399.
4- .تاريخ تشيّع ايران،ج 1،ص 179.
5- .موسى بن عبد اللّه بن سعد اشعرى صحابى اين دو امام بود.(رجال الطوسى،ص 307)در تاريخ قم(ص 278)هم وى اولين شيعه در قم دانسته شده است.

يا امامى مذهب نبوده اند.البته گرايش آنان به اهل بيت عليهم السلام بايد بيش از اصفهانى ها بوده باشد؛چون سخنى از تعصّب آنان در سنّى گرى نيست.سرعت پذيرش تشيّع در ميان آنان،خود دليل بر اين مطلب است.

با چنين مقايسه اى،به نظر مى رسد ورود تشيّع به كاشان جز تحت تأثير قم واقع نشده است.ارتباط كاشان و قم با يكديگر،بخصوص در مقايسه با اصفهان، دليلى بر اين تأثير است.اينكه با فاصله اى كوتاه از رواج شيعه گرى در قم كاشانى ها آن را پذيرا شدند،دليل ديگر ماست.

6.زمان ورود تشيّع

در اين قسمت،ضمن جمع بندى و نتيجه گيرى مطالب پيش گفته،زمان ورود تشيّع به كاشان را بررسى مى كنيم.

در مباحث پيشين گفته شد كه شهر كاشان در سدۀ سوم هجرى،محلّ سكونت و آمد و شد تعداد قابل اعتنايى از شيعيان امامى مذهب بود.مهم ترين دليل ما وجود عالمان و محدّثان شيعۀ اهل كاشان در اين دوره است.اما اينكه تصور شود تشيّع در قرن اول و دوم به اين منطقه راه يافته است،دليلى جز برخى بارگاه ها و گزارش هاى غيرمعتبر ندارد. (1)بهترين دليل اين مطلب آن است كه در قرن سوم باوجود گرايش،بلكه رواج نسبى شيعه گرى در اين شهر،هنوز غلبه با اهل سنّت بود و حكومت به دست آنان اداره مى شد.از جملۀ اين عالمان سنّى،ابراهيم بن

ص: 122


1- .افندى معتقد است كه«تصلّب و تعصّب در شيعگى اهل كاشان به بركت آمدن بابا شجاع الدين به ولايت كاشان است و به سعى علماى مجتهدين شيعه كه در شهر و نواحى آن خصوصا راوند جمع شده بودند بهم رسيده بود.»(تحفه فيروزيه شجاعيه،ص 59.)

قرّة اسدى ملقّب به«اصمّ»است كه اهل كاشان و ساكن رى بود (1)و سمت قضاوت كاشان را برعهده داشت. (2)از اينكه وى قضاوت آن دوره را برعهده داشته و حكومت در دست اهل سنّت بوده و از اينكه او را از اصحاب سفيان ثورى دانسته و گفته اند براى سفيان ثورى كتابى تأليف كرده است، (3)به خوبى مى توان به عامى بودنش پى برد.ابو نعيم مرگ ابراهيم را به سال 210 ثبت كرده و سمعانى هم آن را پذيرفته است. (4)

نمونۀ ديگر ابو اسحاق ابراهيم بن عبد اللّه كاشانى است.ابو نعيم در كتاب ذكر اخبار اصبهان از او نام برده و روايتى از او نقل كرده است. (5)اين محدّث از4.

ص: 123


1- .تاريخ الاسلام،ج 14،ص 42.
2- .الانساب،ج 10،ص 298.
3- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 2،ص 37.
4- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 172؛الانساب،ج 1،ص 298.آنچه محل تأمّل است اينكه گفته اند:وى با سفيان ثورى(97-161)همراه بود.گويا به همين دليل است كه كحّاله بدون اشاره به سال 210 مى گويد:«ابراهيم بن قرّة پيش از سال 161 زنده بود.»(معجم المؤلّفين،ج 1، ص 77)ابو الشيخ نيز با اينكه شرح حال ابراهيم را آورده،از سال مرگ وى سخن نمى گويد.آنچه مى تواند سخن ابو نعيم را تأييد كند اين است كه ابو حفص عمرو بن على فلاس(ح 190-246) استاد حديث اسحاق بن ابراهيم بن قرّة و در حقيقت،هم طبقۀ ابراهيم به شمار مى رود؛چنان كه ابراهيم بن ايّوب فرسانى اصفهانى،راوى ابراهيم بن قرّة،راوى از شيخ او يعنى سفيان ثورى هم هست.(طبقات المحدّثين باصبهان،ج 2،ص 67؛لسان الميزان،ج 1،ص 37؛الانساب،ج 10، ص 182.)به نظر مى رسد وى در جوانى با سفيان ثورى همراه بوده يا عمرى طولانى داشته است.بايد توجه داشت كه ابن عساكر(م 571)پيوسته از شخصى به نام«ابو الفضل عبد الواحد ابن ابراهيم بن قرّة»حديث مى كند،اما وى فرزند ابراهيم بن قرّة كاشانى نيست،بلكه فرزند ابراهيم بن احمد بن محمّد دمشقى معروف به«ابن قرّة»است كه به سال 557 درگذشته.نك. تاريخ مدينة دمشق،ج 37،ص 205؛سير اعلام النبلاء،ج 20،ص 397.)
5- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 194.

ابو مصعب احمد بن ابى بكر زهرى از مالك بن انس روايت كرده است. (1)ابو مصعب (150-242)از ملازمان مالك بن انس بود و سمت قضاوت در مدينه را برعهده داشت. (2)گرچه از زمان مرگ ابراهيم بن عبد اللّه كاشانى اطلاع نداريم،ولى باتوجه به شيخ او ابو مصعب،مى توان او را از رجال قرن سوم كاشان به شمار آورد.

نمونه هاى ديگرى از رجال اهل سنّت كاشانى در اين دوره ها سراغ داريم كه نشانگر غلبۀ آنان بر اوضاع فرهنگى و مذهبى اين شهر است.بااين حال،بروز و ظهور محدّثانى از شيعۀ اماميه،كه در قسمت سوم از آنان سخن گفته شد و ارتباط مردم كاشان با قم،كه از مراكز تشيّع ايران در قرن سوم به شمار مى رود،بيانگر ورود تشيّع به كاشان در اين دوره يعنى سدۀ سوم،بخصوص نيمۀ دوم آن است.

با آنكه روشن نيست اين عالمان و محدّثان در كاشان حضور داشته يا به آن رفت و آمد داشته اند،خاستگاه آنان از اين شهر،ظهور تشيّع امامى در آنجا را اثبات مى كند.8.

ص: 124


1- .همان؛الانساب،ج 10،ص 298(ذيل قاشانى).
2- .سير اعلام النبلاء،ج 11،ص 436 و 438.

فصل سوم: گسترش تشيّع در كاشان

اشاره

ص: 125

ص: 126

كاشان در قرن چهارم و پنجم

به رغم ورود تشيّع به كاشان در قرن سوم،كه از قراينى همچون وجود عالمان امامى مذهب در اين شهر استفاده مى شود،در سده هاى چهارم و پنجم،اين حجم به گونه اى چشمگير كاهش يافته است.مطالعۀ منابع تاريخ و حديث ما را به حوادثى كه مربوط به ظهور و بروز شيعه بوده يا محدّثان و عالمانى كه در آن رشد كرده باشند،رهنمون نمى كند،مگر افراد معدودى كه حيات آنان را در اين دوره تخمين مى زنيم؛مانند:

1.ابو محمّد عبد الرحمان بن حسن كاشانى كه فقط نجاشى از او نام برده و با عنوان«ضرير»از او ياد كرده و او را به قوّت حفظ ستوده است.عنوان«ضرير» نشانگر نابينا بودن اوست و گويا به همين دليل،قدرت حفظ بالايى داشته است.

نجاشى مى نويسد:ابو محمّد مفسّر بود و من نامه اى از او را،كه به حسين بن عبيد اللّه غضائرى(م 411)و محمّد بن محمّد[شيخ مفيد،م 413]نوشته بود، ديده ام.او همچنين قصيده اى در موضوعات فقهى داشته است. (1)نجاشى از جزئيات اين نامه خبر نمى دهد؛گويا هدف او بيان جايگاه و شخصيت اين عالم و ارتباطش با بزرگان اماميه است.

ص: 127


1- .رجال النجاشى،ج 2،ص 47.

2.طبرى شيعى خبرى را كه ديگران به اسنادى غير از سند او روايت كرده اند، (1)به خط استاد خود ابو عبد اللّه غضائرى(م 411)از ابو الحسن على بن عبد اللّه كاشانى روايت مى كند. (2)باتوجه به زمان وفات غضائرى،مى توان حيات استادش كاشانى را در سدۀ چهارم دانست.اما آنچه اين مطلب را با ترديد روبه رو مى كند آن است كه غضائرى مى گويد:كاشانى مرا حديث كرد و گفت حسين بن محمّد(ابن عامر اشعرى)در سال 288 برايم روايت كرده است.پس كاشانى در اين تاريخ زنده بوده است.آنچه بر ترديد مى افزايد آن است كه در سند شيخ طوسى،ميان ابن غضائرى و حسين بن محمّد سه واسطه وجود دارند. (3)

در روايتى هم كه علاّمه مجلسى نقل مى كند،همين افتادگى آشكار است؛زيرا اين خبر از على بن محمّد بن يوسف به سال 400،از على بن حمزه به سال 393،از حسين بن محمّد در سال 288 گزارش شده است. (4)

با اين همه،ممكن است با اعتماد بر سند طبرى،على بن عبد اللّه كاشانى را از رجال قرن چهارم بدانيم و احتمال افتادگى را مربوط به ميان كاشانى و اشعرى تصور كنيم.اين احتمال هم باقى است كه افتادگى وجود نداشته باشد.در اين صورت،حيات كاشانى را در سدۀ سوم،يعنى معاصر با ديگر عالمان و محدّثان كاشان خواهيم دانست.

اين در حالى است كه نام عالمان سنّى مذهب اين دو قرن در كتاب ها بيشتر به چشم مى خورد.در قرن چهارم،احمد بن موسى بن عيسى كاشانى،مشهور به3.

ص: 128


1- .الغيبه،ص 273؛بحار الانوار،ج 91،ص 78 و 83.
2- .دلائل الامامة،ص 545.
3- .الغيبه،ص 273.
4- .بحار الانوار،ج 91،ص 83.

«قزّاز»قضاوت اين شهر را برعهده داشت.ابو نعيم اصفهانى،خطيب بغدادى،ابن عساكر و سمعانى از وى ياد كرده اند. (1)ابو نعيم مى نويسد:وى در كاشان حديث مى گفت و قضاوت آنجا را برعهده داشت.به دليل آنكه وى از ابراهيم بن حسين همدانى مشهور به«ابن ديزل»روايت مى كند،و بنا به تاريخ نقل روايتى ديگر،يكى از شاگردان ابن ديزل در سال 368 زنده بوده است، (2)زندگى احمد بن موسى و قضاوت او را در كاشان،مربوط به قرن چهارم مى دانيم.

قاضى ديگر كاشان حميد بن محمّد بن عبد الرحمان بن نزار از استادان خطيب بغدادى بود (3)كه باتوجه به زمان حيات خطيب بغدادى،آن شخص را مى توان از رجال قرن پنجم به شمار آورد.ابو نصر فضل بن محمّد بن سعيد كاشانى(م 438) استاد ابن حيّان-مؤلّف طبقات المحدّثين باصبهان-و فرزندش ابو الفرج محمّد بن فضل(م 445) (4)از ديگر رجال اهل سنّت در اين دوره بودند.

جيهانى،كه در قرن چهارم مى زيست،مى گويد:مردم كاشان شيعه مذهبند؛ (5)ولى ابن حوقل،كه در همان قرن مى زيست،مى نويسد:مردم قم اغلب شيعه و مردم كاشان بر مذهب حشويه اند. (6)اين دو گزارش درعين حال كه متعارض به نظر مى رسند،اين معنا را به ذهن مى رسانند كه هرچند كاشان از قرن سوم به8.

ص: 129


1- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 147؛الانساب،ج 4،ص 427؛تاريخ بغداد،ج 13،ص 75؛ تاريخ مدينة دمشق،ج 60،ص 339.
2- .نك.تاريخ بغداد،ج 5،ص 242.
3- .همان،ج 2،ص 141؛ج 9،ص 401.
4- .تاريخ الاسلام،ج 29،ص 463؛ج 30،ص 120.
5- .اشكال العالم،ص 143.
6- .صورة الارض،ص 308.

تشيّع گراييد،اما اين مذهب در آن رواج جدّى نيافته و به اوج خود نرسيده بود، به گونه اى كه جهانگردى همچون ابن حوقل از تشيّع اين شهر سخن نمى گويد.

به طور كلى،گزارش هايى از فعاليت شيعيان در سده هاى چهارم و پنجم نيافتيم.به نظر مى رسد علت اين توقّف و ركود،همانند عامل ورودش،شهر قم باشد؛زيرا قم در قرن چهارم و پنجم،رو به ويرانى نهاد و مركزيت تشيّع به رى انتقال يافت. (1)

دورنماى كاشان قرن ششم

در منابع تاريخى و جغرافياى تاريخى،كه غالبا در اين دوره نوشته شده اند،شهر كاشان به تشيّع شهرت دارد؛از جمله،ياقوت حموى(م 626)ذيل نام«قاشان» مى نويسد:اهل آنجا همه شيعۀ امامى اند.آن گاه از ابن بابه،كه در اواخر قرن ششم مى زيست،مطلبى نقل مى كند كه وضع تشيّع كاشان و شيعيان آنجا را نشان مى دهد.وى مى نويسد:ابو العبّاس احمد بن على بن بابه كاشانى-كه مردى اديب بود و در مرو ساكن شد و پس از سال 500 در آنجا از دنيا رفت-كتابى دربارۀ فرقه هاى شيعه نوشته و در موضوع«منتظر»[امام دوازدهم شيعيان]آورده است:

از شگفتى هايى كه ما در شهر خود ديديم،اين است كه گروهى از علويه (2)

ص: 130


1- .تاريخ ايران اسلامى،دفتر دوم،ص 341.
2- .عبارت ياقوت چنين است:«قوم من العلوية من اصحاب التنيات يعتقدون هذا المذهب...». واژۀ«تنيات»مبهم و نامأنوس است و معناى آن روشن نشد.در لغت،«تناوه»و«تنايه»به معناى ترك مذاكره و نيز كشاورزى آمده است.(لسان العرب،ج 14،ص 105،ماده«تنو») ممكن است سخن وى تعريضى به شيعه باشد؛بدين معنا كه اهل گفت وگو و مباحثه و مناظره نيستند!اما معلوم است كه اين اتهامى از سر تعصّب بيش نيست و بعيد است مقصود وى اين معنا باشد.

[-شيعيان منسوب به على عليه السلام]صبح هرروز،به انتظار ظهور قائم مى نشينند.

بيشتر آنان مسلّح هستند و با شمشيرهاى حمايل كرده،از روستاها بيرون آمده، به استقبال امام خود مى ايستند و چون مى بينند خبرى نشد با ناراحتى برمى گردند.

ابن بابه سپس اين كار را به تمسخر گرفته،با اتهاماتى مانند بى عقلى،آنان را به باد انتقاد مى گيرد. (1)قزوينى،كه گويا او هم كتاب ابن بابه را ديده،كلماتى افزون بر حموى نقل كرده است:گويى آنان خبرى يافته اند كه امامشان در آن روز خواهد آمد،ولى هنگام طلوع آفتاب برمى گردند و با ناراحتى مى گويند:امروز هم نيامد. (2)

دربارۀ ابن بابه و سخنان او،ذكر چند نكته لازم است:

اول.غيرسمعانى (3)و حموى و قزوينى كسى از او نام نبرده و غير اين گزارش، در منابع گوناگون،مطلب ديگرى از او نقل نشده است.اينكه وى را منسوب به كاشان ديگرى بدانيم، (4)درست نيست؛چون در آن دوره تنها كاشان موردنظر ما شيعه بوده است.

دوم.حضور افرادى همچون ابن بابه در كاشان قرن ششم نشان مى دهد كه به رغم وجود تشيّع قوى،متعصّبانى از اهل سنّت در اين شهر سكونت داشتند.لقب «كاشى»هم نشان دهندۀ اصالت وى در اين شهر است.؟!

ص: 131


1- .معجم البلدان،ج 4،ص 11(ذيل قاشان).
2- آثار البلاد،ص 432.
3- .الانساب،ج 10،ص 299(ذيل القاشى)؛همچنين ج 2،ص 219.
4- .ترديد بدين خاطر است كه حموى مى نويسد:او به مرو آمد و آنجا ساكن شد.قزوينى هم راوى او را ابو الوفاء اخسيكثى(م 520)مى داند.آيا ممكن است انتساب او به كاشان ماوراء النهر باشد؟!

سوم.به نظر مى رسد سخن ابن بابه مبالغه آميز باشد.بنا به فرهنگ عمومى شيعه،ظهور امام عصر(عج)در روز جمعه اتفاق مى افتد و بعيد است مردم كاشان و روستاهاى آن هرروز با تشريفاتى خاص و مسلّحانه به انتظار امام خود رفته باشند.شايد هم مراسمى مانند«دعاى ندبه»در آن روز وجود داشته كه ابن بابه توضيح بيشترى دربارۀ آن نداده است.در هرصورت،اگر گزارش وى بدون تعصّب و مبالغه باشد نشانگر وضعيت شيعيان و تشيّع كاشان در قرن ششم هجرى است.

چهارم.از سخن ابن بابه استفاده مى شود كه تشيّع كاشان در اين زمان،تشيّع دوازده امامى بوده است.

مولانا جلال الدين بلخى شاعر پرآوازۀ قرن هفتم تمثيلى آورده كه گوياى تشيّع قوى مردم كاشان در عهد او و پيش از اوست.وى در اشعارى به تفصيل از داستان مردى سخن مى گويد كه«عمر»نام داشت و در كاشان به دنبال نان مى گشت ليكن كسى به او نان نمى داد چون نامش عمر بود. (1)اين داستان هرچند واقعى نباشد نشانگر تشيّع امامى و ضدخلافت مردم كاشان در سده هاى ششم و هفتم است.

با اين همه،مؤلّف تبصرة العوام،فرقه نگار قرن ششم،مى نويسد:

اهل خوارزم در فروع حنفى باشند و در اصول معتزلى،و بخاريان و سوادش و رستاق كاشان حنفى باشند بر طريق نجّارى[فرقه اى از مذهب حنفى]و بعضى كرّاميان غور و سند حنفى باشند. (2)1.

ص: 132


1- .مثنوى معنوى،ص 1065(دفتر ششم).
2- .تبصرة العوام،ص 91.

از سوى ديگر،به نظر مى رسد سخن وى دربارۀ كاشان ماوراء النهر باشد؛زيرا در رديف بلاد ترك و ماوراء النهر به اين مطلب اشاره مى كند؛چنان كه در ادامه مى نويسد:

و كلّ ماوراء النهر و فرغانه و بلاد ترك جبرى باشند.

اما همچنين بايد توجه داشت كه راوندى مؤلّف راحة الصدور و خاندان او،كه در كاشان حضور داشته اند،حنفى مذهبند. (1)بنابراين،همچنان اين احتمال باقى است كه ممكن است منظور وى كاشان موردنظر ما باشد.

عوامل گسترش تشيّع در كاشان

اشاره

علل گسترش تشيّع كاشان غيراز علل و عوامل پيش گفته،دربارۀ ورود آن است.به نظر مى رسد برخى مهاجرت ها مانند مهاجرت خاندان عبد الجبّار طوسى و سادات راوندى(از رى)موجب ازدياد شيعۀ اين شهر شده است.عامل ديگر را مى توان وضع فرهنگى كاشان در اين دوره دانست.مورّخان اين دوره تأكيد دارند كه كاشان شهرى اديب پرور بوده است. (2)همچنين عالمان شايستۀ امر قضا و اهل سياست،كه به وزارت رسيده اند،كم نيستند.اين افراد با راه يابى به دستگاه خلافت يا به دربار اميران محلّى مانند سلجوقيان، به پيشرفت تشيّع در منطقۀ موردنظر ما كمك كرده اند.ابو الرجاء قمى، كه خود در اين عهد زندگى كرده است،مى نويسد:وزير و اصحاب مناصب

ص: 133


1- .نك.راحة الصدور،ص 52.
2- .همان،ص 51 و 557؛النقض،ص 82.

در اين زمان،همه اهل علم بودند. (1)

در موضوع گسترش تشيّع كاشان،تأثير قم به اندازۀ قديم نيست.كاشان در اين دوره،به مرحله اى از استقلال فرهنگى و نيروى تأثيرگذار رسيده بود كه از قرن ششم به بعد،پايگاهى براى شيعه به شمار مى رفت و از ارتباط قم و كاشان كمتر سخن به ميان مى آمد،به ويژه كه گفتيم اين زمان شهر رى مركزيت بيشترى در تشيّع داشت.اصفهان نيز ارتباط بيشترى با كاشان داشت؛زيرا پايتخت دولت سلجوقى بود و كاشانى ها به لحاظ امور ادارى،به آنجا بيشتر آمد و شد داشتند.

علاوه بر اين،عامل اقتصادى و معيشتى را نبايد ناديده گرفت.شهرت كاشى كاشان و صادرات آن از اين دوره به بعد است (2)و به نظر مى رسد ارتباط تجارى مردم با شهرهاى مجاور شيعه نشين همچون رى و آوه و قم و تفرش،كه مراكز اصلى شيعه در ايران بودند،در سرعت دادن به رواج شيعه گرى نقش داشت.

به دليل وجود شخصيت ها و خاندان هاى مهم شيعى در كاشان قرن ششم،بجاست تشيّع اين شهر را باتوجه به اوضاع سياسى و اجتماعى كاشان در اين دوره بررسى كنيم.بنابراين،ضمن معرفى اين شخصيت ها به تأثير آنان در گسترش تشيّع كاشان و اقدامات آنان در اين شهر اشاره مى كنيم:8.

ص: 134


1- .تاريخ الوزراء،ص 73.
2- .تاريخ هنرهاى ملّى،ج 1،ص 418.

رجال سياسى كاشان

الف.انوشيروان بن خالد

شرف الدين ابو نصر انوشيروان بن خالد بن محمّد فينى كاشانى وزير سلجوقيان و همچنين وزير خليفۀ عبّاسى المسترشد باللّه بود.جنبۀ فرهنگى او با سياست همراه شده و شهرتش به فضل و علم كمتر از شهرتش به وزارت نيست. (1)

انوشيروان به سال 459 در شهر رى به دنيا آمد، (2)اما اصلا اهل فين كاشان بود. (3)روشن نيست خانوادۀ وى چه زمانى از كاشان به رى رفته اند؛چنان كه هيچ اطلاعى از پدر و ديگر افراد خاندان او وجود ندارد.ممكن است وى مقام علمى اش را از پدران خود به ارث برده و آنان در زمان ركود فرهنگ شيعى،يعنى سده هاى چهارم و پنجم،به رى،كه مركزيتى داشته،كوچ كرده اند.

تمامى كسانى كه از انوشيروان كاشانى نام برده اند،از عظمت،فضل،علم، تواضع،اخلاق كريمانه و عدم ظلم او به ديگران،حتى در منصب وزارت ياد كرده اند.معاصرانش مانند ابو الرجاء قمى،سمعانى،ابن جوزى،عماد الدين كاتب اصفهانى،ابو الرضا راوندى و عبد الجليل رازى او را ستوده اند.

نجم الدين ابو الرجاء قمى(م 584)در كتاب تاريخ الوزراء شرحى اديبانه از مقام و منزلت انوشيروان آورده است:

چون شمشير بود كه در غلاف مهيب باشد،درّى بود در صدف روزگار،

ص: 135


1- .منتجب الدين در فهرست خود از او نام برده و با عنوان«فاضل»از او ياد كرده است. (فهرست منتجب الدين،ص 127.)
2- .الوافى بالوفيات،ج 9،ص 427.
3- .سمعانى نام وى را ذيل مدخل«فينى»آورده و تصريح كرده است كه او اهل آنجا بود. (الانساب،ج 10،ص 283.)

خورشيد بود كه زير ابر هميشه نماند،در عمل و عزل عزيز بود،پير اصحاب حديث بود،روزگار او سمر خيرات آمد،از وزارت او همه كس را امان امن بود،فاضل و عالم و ورع و متقى و نقى الجيب بود،به وزارت سزاوارتر از آسمان بود به ستاره،تواضع او تا حدّى بود كه در مسند وزارت جهت كمتر كسى قيام كردى،در وى هيچ خرده عيب نبود. (1)

سمعانى مى نويسد:خداوند،فضل وافر و عقل كامل و تواضع و رعايت حقوق را در او جمع كرد.وقتى به بغداد رفتم او زنده بود،ولى نتوانستم حديثى از او بشنوم.

دوستان ما از او بهره برده و احاديثى از او شنيده و نقل كرده اند. (2)

ابن جوزى او را عاقل و با هيبت و عظيم الخلقه وصف كرده،مى نويسد:وقتى نزد او رفتم،هيبتش مرا به وحشت انداخت.انوشيروان كريم بود،به گونه اى كه وقتى كسى از او چيزى خواست و در اختيار نداشت پولش را داد تا آن را تهيه كنند،و سؤال كننده اين شعر را در مدح انوشيروان سرود:

لله درّ ابن خالد رجلا *** احيا لنا الجود بعد ما ذهبا (3)

برخلاف آنچه از سخن برخى برداشت مى شود كه ورود انوشيروان به بغداد پيش از مسئوليت وى بوده است، (4)به نظر مى رسد رفتن وى به آنجا به مناسبت وزارت بوده و خبرى دربارۀ حضور وى پيش از وزارتش در بغداد نداريم و».

ص: 136


1- .تاريخ الوزراء،ص 47-52.
2- .الانساب،ج 10،ص 283.
3- .خداوند ابن خالد را خير دهاد!او مردى است كه جود و بخشش را زنده كرد،پس از آنكه به فراموشى سپرده شده بود.(المنتظم،ج 17،ص 333)البته در اين كتاب آمده است كه وى اهل «ضن»نزديك كاشان بود.پيداست ضن تصحيف«فين»است.
4- .دائرة المعارف بزرگ اسلامى،ج 10،ص 407.«انوشيروان بن خالد».

على القاعده در رى يا كاشان سكونت داشته است؛همان گونه كه دربارۀ تولّد او در رى نيز گزارش هاى زيادى در دست نيست و فقط ابن فوطى و صفدى بدان قايلند.

مؤلّف نسائم الاسحار،يكى از منابع مربوط به تاريخ سلاجقه،از وى با عنوان «امام»و«علاّمه»ياد مى كند و مى نويسد:

خورشيد فلك وزارت و جمشيد ملك صدارت و علاّمه وزراى دهر و يگانۀ كبراى عصر بود.در فضل و ادب و تبحّر به لغات عرب بارع،و در ديگر علوم قيام معقول و منقول اعلام آن را فارع،و بر جادۀ تقوا و امانت و عفاف و صيانت مستمر،و از تهوّر و تجبّر و نخوت و تكبّر محترز.

وى همچنين مى گويد:هفت سال وزارت سلطان مسعود سلجوقى را داشت، ولى به سبب زهد و شدت تواضع،از آن كناره گرفت.بنا به گزارش اين مؤلّف، انوشيروان بن خالد كاشانى وزارت سه پادشاه محمود بن محمّد،مسترشد عبّاسى و سلطان مسعود بن محمّد را داشت. (1)

صفدى گزارش جامع و مختصر عزل و نصب هاى انوشيروان كاشانى را چنين آورده است:در سال 517 سلطان محمود سلجوقى او را به وزارت منصوب كرد.

از اين رو،انوشيروان به بغداد آمد و در آنجا ساكن شد.[در سال 521]از وزارت عزل و بار ديگر منصوب شد و سلطان از او خواست به معسكر نزد خودش برود و او چنين كرد.بار ديگر عزل و بلكه دستگير و زندانى شد.سپس آزاد شد و به بغداد بازگشت و آن گاه مسترشد خليفۀ عبّاسى(512-529)به سال 526 او را به وزارت گماشت؛اما در سال 528 عزل شد و با احترام به منزلش برگشت تا از7.

ص: 137


1- .نسائم الاسحار،ص 77.

دنيا رفت.انوشيروان دوستدار اهل علم بود و ابو القاسم بن حصين فرزندانش را براى خواندن مسند احمد بن حنبل نزد او مى فرستاد و همراه آنان عدۀ زيادى به سماع حديث او مى رفتند.شخصى در مدح او گفته است:از من پرسيدند:با شخصيت ترين مردم كيست؟گفتم:بزرگ ايشان انوشيروان. (1)مدتى كه انوشيروان از وزارت بركنار بود در«رودآور» (2)ساكن بود؛چون پسرش داماد ابو العلاء عز الدوله حاكم آنجا بود. (3)

آثار معنوى و مادى برجاى مانده از انوشيروان عبارتند از:كتابى در تاريخ سلجوقيان،دستور تدوين مقامات الحريرى و مدرسه اى در كاشان كه اكنون اثرى از آن نيست.كتاب او نفثة المصدور (4)نام داشته كه اولين تاريخ سلجوقى به شمار مى رود.عماد الدين كاتب اصفهانى،معاصر وى،آن را با اضافاتى ترجمه كرد كه اصل و ترجمۀ آن اكنون مفقود است. (5)آنچه مانده تلخيصى است از بندارى اصفهانى با نام زبدة النصرة كه منتشر شده است.بخشى از اين كتاب شرح حال مفصلى از زندگى انوشيروان،بخصوص زندگى سياسى وى،عزل و نصب ها،ت.

ص: 138


1- .سألونى من اعظم الناس قدرا***فقلت مولاهم انوشروان.(الوافى بالوفيات،ج 9،ص 427.)
2- .محلى نزديك نهاوند(معجم البلدان،ج 2،ص 428،مدخل«روذراور».)
3- .تاريخ الوزراء،ص 79.
4- .آقا بزرگ از كتاب«صدور زمان الفتور»هم نام مى برد(الذريعه،ج 15،ص 31)اما مى گويد: اين كتاب مستقلى نيست و نام كامل كتاب«نفثة المصدور فى فتور زمان الصدور و صدور زمان الفتور»است.(همان،ج 24،ص 244)در نسائم الاسحار(ص 77)نيز همين نام طولانى براى كتاب آمده است.
5- .از اينكه خواند مير در كتابش دستور الوزراء(ص 151)به طور مستقيم از نفثة المصدور نقل مى كند.پيداست كه آن را در اختيار داشته و اين اثر تا قرن دهم وجود داشته است.

بى مهرى ها و حسادت هاى درباريان،به قلم خود اوست.

اثر ديگرى كه انوشيروان در خلق آن نقش داشت مقامات الحريرى است.گفته مى شود:اين كتاب به دستور وى نوشته شد؛چنان كه در مقدّمۀ آن مى خوانيم:

اين كتاب به اشارت كسى نوشته شده كه اشاره اش حكم است و اطاعتش غنيمت. (1)

ابن خلكان از فرزند مؤلّف نقل مى كند كه چون پدرم مقامه اى نوشت و انوشيروان را خوش آمد،چنين دستور داد. (2)

ديگرى مدرسه اى معروف در كاشان بوده كه سيد ابو الرضا راوندى رياست آن را برعهده داشته و در آن تدريس و موعظه مى كرده است.هندوشاه نخجوانى دربارۀ انوشيروان مى نويسد:

غالب احوال او به مخالطت افاضل و علما گذشتى و در كاشان، مدرسه اى نيكو بساخت و كتاب ها بسيار بر آن وقف كرد و املاك و اسباب همچنين و در سنۀ 674،كه اين ضعيف حكومت كاشان داشت،به نيابت برادر خويش مرحوم سيف الدين امير محمود-عفى اللّه عنه-آن مدرسه و كتاب خانه معمور بود.اما اكنون،كه ماه مبارك محرّم است سنه 714،شنيدم كه آن مدرسه خراب شد و كتاب خانه برافتاد. (3)

دربارۀ تشيّع انوشيروان،با اينكه از عبارات صفدى و ذهبى فقط گرايش عمومى او به تشيّع استفاده مى شود، (4)اما به خاك سپارى او در بارگاه امير مؤمنان

ص: 139


1- .مقامات الحريرى،ص 11.
2- .وفيات الاعيان،ج 4،ص 63.
3- .تجارب السلف،ص 267.
4- .صفدى مى نويسد:«كان يتشيّع.»(الوافى بالوفيات،ج 9،ص 428)و ذهبى مى گويد:«يميل الى التشيّع.»(تاريخ الاسلام،ج 36،ص 304.)

على عليه السلام (1)بيش از گرايش او به تشيّع را نشان مى دهد.دفن اشخاص در يكى از مراقد اهل بيت عليهم السلام نشانگر تشيّع، (2)بلكه امامى بودن است.معلوم است كه دلايلى همچون وزارت خليفۀ عبّاسى يا سلجوقيان متعصّب يا اينكه رجال اهل سنّت از او به نيكى ياد كرده اند يا اينكه در بغداد مسند احمد بن حنبل را تدريس مى كرده، (3)مانعى براى شيعه بودن او نمى شود.

ب.خاندان فضل بن محمود كاشانى
اشاره

در ميان رجال سياسى كاشان،نام مجد الدين و معين الدين فرزندان فضل بن محمود شهرتى بسزا دارد.خانوادۀ اين دو نفر نيز مشهورند،اما از بزرگ اين خاندان،يعنى فضل،اطلاعى نداريم،جز آنكه راوندى به مناسبت مدح فرزندانش،در دو جا از او نام برده،مى گويد:زادۀ فضل بن محمود بايد كه اين گونه باشد.يا گفته است:كسى كه از فضل بن محمود نسب مى برد،«فضل»و«حمد»را همزمان داراست. (4)همچنين از زهد و عبادت فضل و دورى جستن او از مقام و دربار سلطان سخن گفته اند. (5)

ص: 140


1- .انوشيروان در بغداد از دنيا رفت.ابتدا او را در خانه اش در بغداد و به قولى در«مشهد باب التبن»(كاظمين)به خاك سپردند و سپس به نجف منتقل كردند.(الانساب،ج 10،ص 283؛ المنتظم،ج 17،ص 334.)
2- .تاريخ تشيّع ايران،ج 3،ص 1131.
3- .الوافى بالوفيات،ج 9،ص 428.
4- عنصر الفضل بن محمود و هل***عنصر يشبه ذاك العنصرا؟(ديوان،ص 73) نسب من الفضل بن محمود له***فضل و حمد جمّعا بقران.(همان،ص 89.)
5- .نسائم الاسحار،ص 65؛همچنين نك.ديوان،پاورقى ص 222.
1-مجد الدين ابو القاسم عبيد اللّه بن فضل(م 535):

وى از مشاهير كاشان در سدۀ ششم هجرى بود.بيشترين آگاهى ما دربارۀ وى از ديوان راوندى است كه اشعار فراوانى در مدح وى آورده و علاوه بر آن،كتاب مستقلى با عنوان مدائح مجديه ترتيب داده است.راوندى با اشعار خود،در حقيقت تاريخ و شرح حال مجد الدين را در اختيار مى گذارد.از اين اشعار استفاده مى شود كه:

وى بسيار متديّن و متقى و عابد و زاهد و بلندهمّت،سخى الطبع و فاضل و دانش دوست و هنرپرور بوده است.او ثروت زيادى نيز داشته كه قسمت معظم آن را در راه خيرات و مبرّات مصرف نموده است. (1)

در يكى از اشعار ابو الرضا راوندى،دربارۀ مجد الدين مى خوانيم:ثروت او متعلّق به نيازمندان بود،پدر يتيمان و همسر بيوه زنان بود،جانشين شايستۀ آدم (ابو البشر)در ميان اولاد او بود تا در ناز و نعمت آسوده خاطر باشند.در جريان قحطى كاشان،به داد مردم رسيد و اگر نبود... (2)

مجد الدين وزير نبود،اما به مقامى رسيد كه وزارت به او پيشنهاد شد و

ص: 141


1- .ديوان،ص 230(تعليقات محدّث ارموى).
2- . امواله لذوى الحاجات يحفظها و حبّذا المال محفوظا لانفاق فلليتامى اب ما ان يملّهم و للارامل زوج غير مطلاق وصى آدم فى اولادهم فهم فى نعمة منه لم تقرن بايراق اغاث قاسان من جدب تجلّلها بفائض من صبيب الجود مهراق لولاه و اللّه لا نبتّت حبالهم و الفيت بين ارمام و اخلاق. (همان،ص 97.)

نپذيرفت. (1)از عبارات ابو الرضا راوندى پيداست زهد مجد الدين موجب دورى وى از مقام و منصب شده بود. (2)

از جمله اقدامات مهم عبيد اللّه بن فضل كاشانى بناى مدرسۀ«مجديه»بود كه از مدارس معروف كاشان در قرن ششم و داراى جايگاه مهمى در تاريخ تشيّع اين شهر است.عبد الجليل به اين مدرسه اشاره كرده (3)و راوندى در اشعار و نثر ديوان از آن مدرسه،با عظمت ياد كرده است. (4)رياست اين مدرسۀ علوم دينى برعهدۀ سيد ابو الرضا راوندى بوده است. (5)عماد الدين كاتب اصفهانى مى نويسد:در سالى كه در كاشان بودم و به مدرسۀ«مجديه»تردّد داشتم،سيد را مى ديدم كه در آنجا به منبر وعظ نشسته بود و مردم او را در آنجا ملاقات مى كردند. (6)سيد على خان هم به مناسبت شرح حال راوندى،مى نويسد:او مدرسۀ بزرگى در كاشان دارد كه بر روى زمين نظير آن نيست.علما و زهّاد و حاجيان در آن سكونت8.

ص: 142


1- . سيم الوزارة و هى غاية مطلب يرقى له فى كل صعب اعسر فانكفّ عنها و استقال تحرّجا علما بكنه جريحة المستوزر. (همان،ص 10) البته در نسائم الاسحار(ص 64)آمده است كه صفى الحضره كاشى خواهرزاده اش،مجد الدين، را به جانشينى خود در حكومت برخى شهرها منصوب كرد.
2- .نك.ديوان،ص 32 كه سيد آية: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ (يوسف: 33)را در اين باره آورده و در ص 35 سروده است: «فلما رأى وزر الوزارة عافها.» راوندى به اقدامات عام المنفعۀ مجد الدين مانند ساختن مدرسه و بيمارستان و آب رسانى اشاره كرده است. (ص 33.)
3- .النقض،ص 198 و 435.
4- .ديوان،ص 141 و 198.
5- .همان،ص 33.
6- .خريدة القصر،ص 68.

مى كنند.آن گاه به شعرى از سيد اشاره كرده است كه در آن مى گويد: «و مدرسة ***

ارضها كالسّماء...» ***

(1)امروزه اثرى از اين مدرسه در كاشان سراغ نداريم،اما گفته مى شود:«محكمۀ صاحبى»در اين شهر از آثار مربوط به مجد الدين بوده و گويا بنايى عام المنفعه شامل بيمارستان و قنات و مانند آن در آنجا وجود داشته است. (2)

در جهت اقدامات عام المنفعه،مجد الدين دو اقدام مهم ديگر نيز انجام داد:

اول آنكه وقتى ملك سلجوق بن محمّد كاشان را محاصره كرد و روستاهاى زيادى از اطراف آن را غارت نمود،مجد الدين همراه برادرش بهاء الدين با دادن هفت هزار دينار،مانع حمله به كاشان شد. (3)عظمت كار وى با نگاهى به وسعت حمله و خرابى هاى اطراف كاشان روشن مى شود. (4)راوندى با تجليل از اقدام مجد الدين و برادرش،او را به عنوان پناهگاه مردم كاشان در اين رويداد معرفى كرده است. (5)

دوم بناى بارگاه منسوب به امام زاده على بن امام محمّد باقر عليه السلام است.چنان كه در بخش دوم گذشت،قديم ترين گزارش در موضوع اين امام زاده،مربوط به كتاب النقض و ديوان راوندى است.اين دو عالم معاصر از مجد الدين عبيد اللّه به خاطر ساخت اين بارگاه و امكانات مجاور آن،تجليل كرده و به گونه اى سخن9.

ص: 143


1- .الدرجات الرفيعه،ص 506.
2- .ديوان،ص 249،تعليقات محدّث ارموى؛اين محل امروزه در برابر مزار ملاّ فتح اللّه واقع شده و در آن مسجدى به نام همين عالم كاشانى وجود دارد.هرچند فضاى كلى محكمه باقى است،اما به دليل تغييرات فراوان،اثرى كه بتوان از آن استفادۀ تاريخى كرد،يافت نمى شود.
3- .ديوان،ص 87.
4- .از اين واقعه در جاى ديگرى سخن خواهيم گفت.
5- .نك.ديوان،ص 89.

گفته اند كه پيش از آن دوره اثرى از آن بقعه و بارگاه نبوده است. (1)بنابراين، مجد الدين عبيد اللّه كاشانى اولين كسى بود كه اين بارگاه را ايجاد كرد.

بررسى افكار و آراء وى مى تواند وضع بارگاه و شخص مدفون در آن را براى ما آشكار كند،اما متأسفانه جز از شخصيت اجتماعى وى اطلاعى نداريم و گزارش يا شاهدى كه بتواند ما را به گرايش هاى فكرى و مذهبى مجد الدين رهنمون شود، در دست نيست.حتى دربارۀ تشيّع وى،از خود او سخنى برجاى نمانده است.

2-معين الدين ابو نصر احمد بن فضل بن محمود كاشانى(م 531):

وى برادر مجد الدين و وزير سلجوقيان بود كه به دست اسماعيليه شهيد شد.اولين بار به واسطۀ دايى اش صفى الحضره كاشى،كه نزد سلاجقه موقعيت داشت،به دربار آنان راه يافت.ابتدا مسئول ديوان انشا و سپس مستوفى شد.مدتى هم حاكم رى و كاشان بود.هنگامى كه به او پيشنهاد وزارت شد،نپذيرفت و پس از زمانى تعلّل، سلطان سنجر كسى را به وساطت نزد او فرستاد و براى او نوشت:اگر دورى تو از وزارت به خاطر عزل و نصب هاى قبلى است،آنان در كار خود خيانت كردند.اما تو«ممدوح همۀ زبان ها و شايستۀ همۀ كارهايى و آثار جميل در هرعمل كه تصدّى آن نمودى ظاهر گردانيدى و در ديوان و درگاه و حضرت و بارگاه برادرم، مستشار و مؤتمن و صاحب صدر ممكّن بوده اى.به فسحت امل،متعهد اين امر شو!»معين الدين به وزارت رسيد و به عدالت رفتار مى كرد و آثار خير از خود بر جاى گذاشت.ابو نصر در مبارزه با اسماعيليان«الموت»تلاش مى كرد و سرانجام، جان خود را بر سر آن گذاشت و دو تن از آنان در روز نوروزى كه ديدار عمومى داشت،او را ترور كرده،كشتند. (2)معين الدين،كه با لقب«مختص الملوك»نيز

ص: 144


1- .همان،ص 52،83 و 127؛النقض،ص 198.
2- .نسائم الاسحار،ص 67.

شناخته مى شود،در سال 518 به وزارت رسيد. (1)نوۀ وى،كه همنام اوست،وزير طغرل بود؛از او ياد خواهيم كرد.

3-بهاء الدين بن فضل:

وى برادر سوم اين خانواده بود كه همانند مجد الدين در امور خير پيش قدم بود و آثارى از خود برجاى گذاشت.از او اطلاعات چندانى نداريم،جز آنكه در ديوان راوندى در مواردى از او نام برده شده است؛مانند آنچه قبلا گذشت كه ابو الرضا از او در كنار برادرش مجد الدين،به خاطر راندن لشكر سلجوقى تمجيد كرد.عماد الدين كاتب اصفهانى هم اشعارى از جمال الدين ابن فرخان در مدح بهاء الدين آورده است. (2)

4-فخر الدين ابو طاهر اسماعيل بن احمد(م 564):

وى فرزند معين الدين احمد بود كه وزارت سليمان شاه سلجوقى و ارسلان شاه سلجوقى را برعهده داشت. (3)

ابو الرجاء گزارش مى كند كه وى ابتدا از سوى سلطان سنجر والى رى بود و«چون سلطان سنجر را نكبت غز رسيد اتباع او را بگرفتند و رى خرج كردند.» (4)وى همچنين فصلى را به فخر الدين اختصاص داده و در آن از اختلاف معين الدين ساوى و امير عمر بن على با فخر الدين سخن گفته است. (5)

5-ابو نصر معين الدين دوم احمد بن اسماعيل:

وى نوۀ معين الدين مختص الملوك وزير سلطان سنجر بود كه وزارت آخرين سلطان سلجوقى طغرل بن ارسلان را بر عهده داشت.اما در اثر سعايت،عزل گرديد و مدتى نيابت وزير را عهده دار بود. (6)

ص: 145


1- .مجمل التواريخ و القصص،ج 2،ص 412.دربارۀ وى همچنين نك.تاريخ الوزراء،ص 215.
2- .خريدة القصر،ص 78 و 79.
3- .راحة الصدور،ص 264 و 291.
4- .تاريخ الوزراء،ص 162.
5- .همان،ص 203؛همچنين ر.ك.ص 117 كه مى نويسد:ديوان عرض را داشت.
6- .راحة الصدور،ص 370 و 389.

گفته اند:او هم مانند پدربزرگش به دست اسماعيليان كشته شد. (1)

6 و 7-شهاب الدين احمد و عز الدين:

آنان فرزندان معين الدين اول بودند كه در ديوان راوندى اشعارى دربارۀ آنان آمده است. (2)

8 و 9-معين الدين مسعود و صدر الدين مظفّر:

اينان دو فرزند ديگر معين الدين اول بودند كه در نسائم الاسحار از آنان ياد شده است. (3)صدر الدين مظفّر در آغاز قرن هفتم،مزار حضرت معصومه عليها السلام را با كاشى تزيين كرد.بنابر گزارش مفصلى كه يكى از محققان معاصر از اين مرقد در عهد سلجوقى ارائه مى كند،در كنار كتيبه اى كه نام دوازده امام عليهم السلام و عبارت«اللّهم وال من والاهم...»بر آن نقش بسته،چنين آمده است:

امر بتركيب هذه الكتابة...مظفّر بن احمد بن اسمعيل بن الوزير الشهيد معين الدين احمد بن فضل بن محمود....كتبه ابو زيد فى الثانى من رجب سنة 602. (4)

از ديگر رجال سياسى و مذهبى كاشان،دو تن به نام هاى صفى الحضره و عزيز الحضره بودند كه اوّلى دايى فرزندان فضل بن محمود و در حقيقت،منتسب به آن خانواده است.ديگرى احتمالا عزيز الدين بن رضى الدين بن ابى شعيب است.تشيّع اوّلى را مى توان باتوجه به خويشاوندى او با خاندان فضل بن محمود به دست آورد و دومى مدرسه اى به نام مدرسۀ«عزيزيه»در كاشان داشت كه عبد الجليل رازى آن را در رديف مراكز شيعى نام مى برد.چنان كه به نظر مى رسد مدرسۀ

ص: 146


1- .نسائم الاسحار،ص 92،دربارۀ او،همچنين نك.تاريخ الوزراء،ص 245.
2- .ر.ك.ديوان،ص 230،تعليقات محدّث ارموى.
3- .نسائم الاسحار،ص 69.
4- .تربت پاكان،ج 1،ص 47 و 49؛همچنين نك.ص 21.

«صفويه»هم،كه نام برده،منسوب به صفى الحضره باشد. (1)

تشيّع خاندان فضل:هرچند تصريحاتى از افراد اين خاندان بر تشيّع آنان وجود ندارد و بلكه وزارت معين الدين احمد مى تواند دليل سنّى بودن او تلقى شود،اما آثار برجاى مانده از اين خاندان و همچنين تجليل عالمان شيعۀ معاصرشان مى تواند دليل شيعه بودن ايشان باشد.

آنچه بر اين امر دلالت مى كند ارتباط عبيد اللّه با سيد ابو الرضا راوندى و ستايش مكرّر سيد ابو الرضا راوندى و عبد الجليل رازى و مهم تر از آن،اقدام وى به بناى بارگاه مشهد اردهار است.مدرسۀ«مجديه»نيز بنايى خاص شيعيان بوده است و مى تواند دليلى بر تشيّع وى باشد،بخصوص كه سيد ابو الرضا راوندى به عنوان عالمى شيعى و امامى،رياست آن مدرسه را برعهده داشته و طلاّب و فضلا در آن درس مى خوانده اند.صاحب كتاب النقض هم مجد الدين را از شيعيان مى داند. (2)

دربارۀ تشيّع معين الدين كاشانى،همانند برادرش مجد الدين سخنى از او بر جاى نمانده است.آنچه هست تصريح معاصران شيعى او مانند راوندى و رازى قزوينى و برخى متأخّران مانند قاضى نور اللّه به شيعه بودن اوست.خواند مير معتقد است:چون معين الدين بر مذهب اهل سنّت و جماعت راسخ و ثابت بود،با اسماعيليان درافتاد. (3)قاضى نور اللّه پاسخ وى را اين گونه آورده كه چون مؤلّف،اهل8.

ص: 147


1- .ديوان،ص 220،240 و 241 تعليقات محدّث ارموى.غيراز سخنان محدّث دربارۀ اين دو نفر،مطلبى يافت نشد.تنها خواند مير در دستور الوزراء(ص 194)عزيز الحضره ابو طاهر اسماعيل را از مشاهير كاشان و از دولت مردان زمان خود مى شمارد كه در زمان خواجه نظام الملك ولايات كاشان در اختيار او بود.
2- .النقض،ص 221.
3- .دستور الوزراء،ص 198.

هرات است و در آنجا فقط اهل سنّت را مسلمان مى دانند،تصور مى كنند هركه با ملاحده مبارزه كند سنّى مذهب است. (1)به نظر مى رسد پاسخ قاضى نور اللّه همانند سخن خواند مير چيزى را اثبات نمى كند و چه بسا دشمنى عامّه با اسماعيليه بيش از دشمنى شيعه با آنان باشد.درعين حال،كتيبه اى كه از نوه اش در بارگاه حضرت معصومه عليها السلام وجود دارد و بدان اشاره شد،دليل صريحى بر تشيّع امامى او،بلكه خاندان فضل بن محمود است.برخى هم معتقدند:معين الدين تقيّه مى كرده است. (2)

از اشعارى كه-گفته شد-دربارۀ بهاء الدين سروده اند و يا جاى ديگر،دلالتى بر شيعه بودن او وجود ندارد و تشيّع وى را تنها به دليل گرايش هاى خاندانى وى مى دانيم.

عالمان كاشان

1.راونديان
اشاره

در منابع اين دوره،نام دو عالم شيعه،ابو الرضا راوندى و قطب الدين راوندى به وفور يافت مى شود.در همين زمان،خاندان ديگرى در اين محل مى زيستند كه مخالفت ايشان با شيعه از كتاب راحة الصدور آشكار مى شود؛زيرا مؤلّف اين كتاب به منزلۀ نمايندۀ اين خاندان به شمار مى رود.علاوه بر اينان،راوندى هاى ديگرى در تاريخ شهرت دارند كه بى ارتباط با موضوع تشيّع كاشان نيستند.

بنابراين،لازم است اهميت و جايگاه اين محل بررسى و به اين پرسش پاسخ داده شود كه«راوند»چه جايگاهى در ميان مناطق پيرامون كاشان داشته كه چنين

ص: 148


1- .مجالس المؤمنين،ج 2،ص 466.
2- .تاريخ سياسى شيعيان اثنى عشرى در ايران،ص 204.

شخصيت هايى از آن برخاسته اند؟تقابل تند شيعيان و اهل سنّت در اين محل چگونه توجيه مى شود؟

در حال حاضر،راوند به شهر كاشان متصل شده است و يكى از مناطق پيرامونى اين شهر به شمار مى رود؛اما در گذشته،راوند روستايى در چند كيلومترى كاشان بر سر راه قم و همچنين مناطقى همچون اردهار و روستاهاى آن بخش بود.در زمان هاى اخير،هيچ گاه راوند آن مقدار اهميت نداشته است كه نامش به طور مستقل ياد شود،بلكه پيوسته يكى از روستاهاى كاشان بوده است؛ اما مراجعه به تاريخ اسلام و منابع اسلامى،نشان مى دهد كه راوند در قديم، جايگاهى ويژه داشته و گاه همطراز كاشان از آن ياد مى شده است.با آنكه شواهدى از آثار و تمدن اين منطقه،كه بتواند اين جايگاه را نشان دهد،در دست نداريم،اما باتوجه به آنچه از عبارت ها و گزارش هاى تاريخى مشاهده مى شود، نمى توان اين موقعيت را انكار كرد.پيش تر لازم است از نظر جغرافيايى و تشابه نام،دربارۀ راوند توضيحى ارائه كنيم:

الف.جغرافياى تاريخى راوند:در منابع جغرافيايى و تاريخى،«راوند»نام سه محل دانسته شده است:(1)محلّى در راه قم و نزديك كاشان؛(2)محلّى در نيشابور؛و(3)محلّى در موصل عراق. (1)آنچه بيشتر به عنوان«راوند»معرفى مى شود و مشهور است همان راوند كاشان است.قراين كافى دلالت دارند بر اينكه قطب الدين راوندى و ابو الرضا راوندى اهل راوند مشهور بوده اند.از جملۀ اين قراين،مدفن قطب الدين راوندى در شهر قم و ابو الرضا راوندى در كاشان است.

ملاقات سمعانى با ابو الرضا راوندى در كاشان و اشعار وى در ديوانش به خوبى).

ص: 149


1- .معجم البلدان،ج 2،ص 384(ذيل راوند).

نشانگر سكونت وى در اين منطقه هستند.بنابراين،سخن افندى،كه بى دليل و بر خلاف مشهور،احتمال داده است قطب الدين راوندى از راوند نيشابور باشد، (1)نادرست است. (2)

از سوى ديگر،به نظر مى رسد محلّى كه در نزديكى نيشابور به عنوان«راوند» شناخته مى شود،«ريوند»است كه در موارد زيادى آنجا و مشاهير آن را با راوند كاشان آميخته اند.از آن جمله،احمد بن يحيى ريوندى از رجال قرن سوم است كه به گونه اى نادرست«ابن راوندى»شهرت يافته است: (3)

ابو الحسين احمد بن يحيى ريوندى(م 298)در منابع اسلامى،ملحد و زنديق موصوف شده است.ابن كثير مى نويسد:او منسوب به روستايى در كاشان است،ولى در بغداد رشد كرد. (4)گويا برخى شرح حال نويسان معاصر هم به تبع او، احمد بن يحيى را منسوب به روستايى در اصفهان دانسته اند. (5)اين در حالى است كه منابع معتبر و كهن،او را اهل اين منطقه نمى دانند.ابن نديم،كه در فهرست خود،پيوسته از اين شخص با عنوان«روندى»يا«ابن روندى»تعبير مى كند،به نقل از كتاب محاسن خراسان بلخى مى نويسد:احمد بن يحيى روندى اهل مرورود7.

ص: 150


1- .رياض العلماء،ج 2،ص 420.
2- .اتحاد تعدادى از استادان قطب الدين راوندى با ابو الرضا راوندى،همچنين وجود مزار قطب الدين راوندى در قم و نزديك كاشان،احتمال سكونت وى در راوند نيشابور را رد مى كند. علاوه بر اين،دربارۀ موطن قطب الدين راوندى،چنين ادعايى بى سابقه است.
3- .كتاب تاريخ اجتماعى كاشان(ص 51)با اشاره به ترديد برخى در محل زاد و بوم احمد،او را از راوند كاشان دانسته و معتقد است:در تمام دورۀ اسلامى،هرجا نام«راوند»آمده،مراد همين راوند است.
4- .البداية و النهاية،ج 10،ص 346.
5- .الاعلام،ج 1،ص 267.

و از متكلمان بود،در زمان خود ماهرترين شخص به علم كلام بود و به دقت و عظمت او كسى شناخته نمى شد.او در ابتدا روش و مذهب درستى داشت،ولى به دلايلى منحرف شد؛از جمله آنكه علمش بيش از عقلش بود!ابن نديم تعداد چهل كتاب او را،كه پيش از انحراف تأليف كرده بود،برشمرده است. (1)كتب او را تا 114 عدد هم نوشته اند. (2)ذهبى و ابن جوزى از او با عنوان«ريوندى»ياد كرده اند. (3)

سمعانى مى نويسد:«ريوند»يكى از ارباع نيشابور است كه روستاهاى فراوانى دارد.تعداد اين روستاها را بيش از پانصد گفته اند.ريوند ابتداى حدود سبزوار حساب مى شود. (4)حموى هم آنجا را كوره اى از نواحى نيشابور و يكى از ارباع آن، نزديك سبزوار مى داند. (5)

آنچه به بحث تاريخ تشيّع مربوط است آنكه برخى منابع اهل سنّت به گونه اى غيرعالمانه،مغرضانه و فرصت طلبانه،خواسته اند اين دشمن مسلمانان را به تشيّع نسبت دهند.ابن حجر در ادامۀ نقل از ابن نديم،چنين به او نسبت داده است:كتاب هايى كه احمد بن يحيى پيش از انحرافش نوشت در موضوع«اعتزال» و«رفض»و مانند آن بود. (6)اما ابن نديم حرفى از رفض و اعتزال نزده و ابن حجر3.

ص: 151


1- .الفهرست ابن نديم،ص 216.
2- .مروج الذهب،ج 4،ص 23؛وفيات الاعيان،ج 1،ص 94.ابن خلكان پس از شرح حال وى، داستان و شعرى دربارۀ كاشان آورده است كه نشان مى دهد او هم ابن راوندى را از راوند كاشان مى داند.
3- .سير اعلام النبلاء،ج 14،ص 59؛المنتظم،ج 13،ص 108.
4- .الانساب،ج 6،ص 223.(ذيل ريوند).
5- .معجم البلدان،ج 2،ص 457؛ج 1،ص 101(ذيل ريوند و احمدآباد).
6- .لسان الميزان،ج 1،ص 323.

اين عبارت را خود به سخنان ابن نديم افزوده است. (1)ذهبى،ديگر متعصّب ضد شيعى،هم مى گويد:احمد بن يحيى با رافضه و ملاحده ملازم بود و مى گفت:

مى خواهم اقوال و روش آنها را بشناسم[تا بتوانم آنها را رد كنم.] (2)گويا مقصود ذهبى از«ملاحده»هم به قرينۀ«رافضه»،اسماعيليه بوده است.اين در حالى است كه هيچ يك از عالمان و رجال نويسان شيعه او را از خود ندانسته (3)و بعكس، نجاشى و طوسى در فهرست هاى خود،نام كتاب هايى را كه در ردّ ابن ريوندى نوشته شده،آورده اند. (4)به نظر مى رسد معتزلى بودن وى پيش از انحرافش، موجب انتساب او به تشيّع شده است.ابن نجار در ذيل تاريخ بغداد آورده است:

احمد بن يحيى راوندى،اهل«مروالروذ»ساكن بغداد،از متكلّمان معتزله بود، سپس از آنان جدا شد و به الحاد گراييد.گفته اند:پدرش يهودى بود كه اسلام آورد. (5)برخى از نويسندگان اهل سنّت،امامت و تشيّع را ساختۀ افرادى همچون ابن ريوندى مى دانند. (6)

افراد ديگرى به«راوندى»شهرت دارند كه روشن نيست از كدام راوند به شمار مى روند و قرينه اى بر كاشانى بودن يا خراسانى بودن آنان نيست.از آن جمله،حرب بن عبد اللّه راوندى رئيس پليس منصور عبّاسى است.از يك سو،او).

ص: 152


1- .ابن نديم مى گويد:«اكثر كتبه الكفريات الّفها لابى عيسى اليهودى الاهوازى.»(فهرست ابن نديم،ص 216.)
2- .سير اعلام النبلاء،ج 14،ص 59.
3- .براى نمونه،نك.معالم العلماء،ص 178.
4- .رجال النجاشى،ج 1،ص 121 و 180؛الفهرست،ص 49.البته در اين كتاب ها نام او«ابن راوندى»ثبت شده است و در يك مورد مصحّح مى گويد:در نسخه اى«ابن ريوندى»است.
5- .المستفاد من ذيل تاريخ بغداد،ص 81 و به نقل از او:سير اعلام النبلاء،ج 14،ص 61.
6- .الصراط المستقيم،ج 1،ص 299،افندى هم اين اتهام را گزارش كرده است:رياض العلماء، ج 5،ص 482(ذيل ترجمۀ ابو عيسى الوراق).

را بلخى مى دانند، (1)و از سوى ديگر،وى مدتى كارگزار منصور در موصل بود. (2)

دربارۀ فرقه«راونديه»و هواداران منصور عبّاسى هم نظر قطعى وجود ندارد.

گفته اند:آنان اهل خراسان و طرف داران ابو مسلم خراسانى بودند. (3)سخن برخى نويسندگان معاصر،كه آنان را طرفدار احمد بن يحيى زنديق دانسته اند، (4)در منابع كهن ديده نشد.به فرض صحّت اين مطلب،آنان ربطى به كاشان و موصل نداشتند.

شيخ طوسى ذيل اصحاب امام رضا عليه السلام،از شخصى به نام ابو محمّد حسن راوندى دينورى و بار ديگر حسين روندى دينورى ياد كرده و دربارۀ هردو نام نوشته است:اصلش كوفى و مولاى بجيله است. (5)اين در حالى است كه برقى ذيل اصحاب امام كاظم عليه السلام،از ابو محمّد حسن دريوى دينورى نام برده و همان مشخصات را برايش ذكر كرده است. (6)از وى در جاى ديگرى نام برده نشده و ديگر رجاليان با تكرار مطالب شيخ طوسى و برقى،سخن آن دو را به گونه اى توجيه كرده اند. (7)در هرصورت،دينورى،كوفى و بجلى بودن وى علاوه بر ابهام در صحّت نسبت راوندى،قراينى هستند كه او را از ارتباط دادن به راوند كاشان دور مى كنند.

ب.جايگاه راوند قديم:به رغم نبود دلايل ميدانى بر جايگاه تاريخى و.)

ص: 153


1- .ابن فقيه،البلدان،ص 314؛فتوح البلدان،ص 290.
2- .تاريخ الطبرى،ج 8،ص 7.
3- .مروج الذهب،ج 3،ص 236؛الكامل فى التاريخ،ج 5،ص 502.
4- .الاعلام،ج 1،ص 268.
5- .رجال الطوسى،ص 355 و 356.
6- .برقى،رجال،ص 53.
7- .مثلا،مرحوم خوئى احتمال داده است كه وى همان«ابو محمّد ذريرى»صحابى امام هشتم باشد.(معجم رجال الحديث،ج 6،ص 177.)

جغرافيايى يا گزارشى دربارۀ مراكز علمى راوند كاشان،شواهد و قراينى وجود دارند كه نشان مى دهند آنجا فقط روستايى معمولى نبوده و مورد توجه رجال سياسى و مذهبى بوده است:

1.عالمان متعددى از شيعه و سنّى به اين محل منسوبند.اين عالمان محدود به يك يا دو نفر نيستند،بلكه غالب ايشان را به صورت خاندانى بايد شمارش نمود.خاندان ابو الرضا راوندى،كه از علويان منطقه اند،خاندان قطب الدين راوندى و خاندان محمّد بن سليمان راوندى-كه به تفصيل از آنان سخن خواهيم گفت- سهم و تأثير مهمى در گرايش فكرى،سياسى و مذهبى مردم اين منطقه داشتند.

2.در نامه اى كه عمّار ياسر در موضوع جنگ ايران به خليفۀ دوم نوشت،نام «راوند»در كنار نام شهرهاى مهم منطقۀ جبال آمده است:

انّ اهل الرىّ و سمنان و ساوه و همدان و نهاوند و اصفهان و قم و قاشان و راوند و اسفندهان و فارس و كرمان و ضواحى اذربايجان قد اجتمعوا بارض نهاوند. (1)

3.ابو نعيم اصفهانى در موضوع فتوحات اسلامى و ورود مجاشع تميمى به منطقۀ كاشان مى نويسد:او هردو كاشان را گشود و در راوند در«جرم قاسان» ساكن شد. (2)در جاى ديگر،فتح جرم قاسان را به احنف بن قيس نسبت مى دهد. (3)

از سوى ديگر،قرينۀ آن را با عنوان«سرد قاسان»تعبير كرده اند.اين مطلب مى تواند نشان دهد كه راوند در آن زمان،از لحاظ جغرافيايى،بخشى در برابر كاشان بوده است.5.

ص: 154


1- .الفتوح،ج 2،ص 290.
2- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 14؛همچنين ر.ك.طبقات المحدّثين باصبهان،ج 1،ص 262.
3- .همان،ص 225.

4.دليل ديگر بر اهميت راوند وجود رجال سياسى آن در عصر هارون و مأمون عبّاسى است.بنا به گزارش تاريخ قم،در سال 184 هارون براى گرفتن ماليات معوّقۀ قم،«عبد اللّه بن هيثم بن بسّام راوندى را امر كرد در طلب اموال...» (1)گفته مى شود:بشر بن مخارق اسدى در راوند سكونت داشت (2)و فرزندش حيّان يا ابو حيّان(م 238)قاضى اصفهان در زمان مأمون بود. (3)

5.ابن فندق هنگام بيان نقباى سادات،براى قم و كاشان يك نقيب و براى «راوند قم»نقيب خاص معرفى مى كند. (4)وجود نقيب خاص براى راوند،دربارۀ ديگر مناطق كاشان گزارش نشده است.همچنين منتجب الدين از سديد الدين بن قريب به عنوان قاضى راوند نام برده است. (5)

6.مؤلّف تاريخ قم از«راوند»نام برده و سازندۀ آن را راوند بن ضحّاك دانسته است. (6)به قرينۀ سخن از ساوه و آبه در ادامۀ گفتار او،بعيد است مراد وى از «راوند»،راوند ديگرى باشد.

7.جولان و موقعيتى كه از خاندان راوندى،مؤلّف راحة الصدور در كتاب وى تصوير شده،با راوند امروزى قابل تطبيق نيست؛يعنى چنين رجال سياسى و فرهنگى مشهورى نمى توانسته اند از منطقه اى برخيزند كه امروزه پس از هشتصد8.

ص: 155


1- .تاريخ قم،ص 30(چ كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،ص 79).نام وى در تاريخ الطبرى(ج 8،ص 272)و تاريخ يعقوبى(ج 2،ص 362)«ابن سام»و بدون عنوان راوندى آمده است.
2- .طبقات المحدّثين باصبهان،ج 2،ص 128.
3- .الانساب،ج 6،ص 52(ذيل راوندى)؛اللباب فى تهذيب الانساب،ج 2،ص 11.
4- .لباب الانساب،ص 559 و 585.
5- .فهرست منتجب الدين،ص 51.
6- .تاريخ قم،ص 78.

سال،تازه روستايى بزرگ محسوب مى شود،و حال آنكه آن زمان اين همه شهرت داشته است.

8.قرينه قرار دادن راوند با كاشان،در شعرى از ابو الرضا راوندى،كه در سوگ عبد الجبّار طوسى سروده،آشكار است:

خربت بتاج الدين راوندها *** قاسان تخرب بعد زين الدين. (1)

در مجموع،به نظر مى رسد دو حادثه موجب دگرگونى اوضاع جغرافيايى، فرهنگى و تمدنى راوند شده و آن را از يادها برده است:يكى حملۀ سلاجقه به راوند كه به تصريح ابو الرضا راوندى در ديوان خود،موجب نابودى جدّى آنجا شد،و ديگرى حملۀ مغول كه همۀ ايران را تحت تأثير قرار داد و اين محل را نيز دربرگرفت.خرابى ناشى از حملۀ ملكشاه سلجوقى به حدّى بود كه پس از آن نامى از راوند و راونديان در تاريخ به چشم نمى خورد و هرچه هست مربوط به پيش از سدۀ ششم هجرى است.

پس از اين مقدّمه،به معرفى عالمان كاشان و راوند،كه به خطّۀ راوند منسوبند،مى پردازيم.با آنكه قطب الدين راوندى شهرت بيشترى دارد،اما به دليل سكونت ابو الرضا راوندى در كاشان،از او آغاز مى كنيم:

1-ابو الرضا راوندى:
اشاره

امام ضياء الدين ابو الرضا فضل اللّه بن على بن عبيد اللّه حسنى در سال 483 ه متولّد شد. (2)افندى نسب وى را با پانزده واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام رسانده است. (3)مادرش فرزند حسين بن احمد حسينى،از عالمان

ص: 156


1- .كاشان پس از عبد الجبّار طوسى،و راوند پس از پادشاه راوندى ديگر رونقى ندارد.(ديوان، ص 46.)
2- .النوادر،ص 18(مقدمه)به نقل از:لمعة النور.
3- .رياض العلماء،ج 4،ص 364.

محدّث و فقيه راوند بود. (1)از زندگى شخصى و دوران پيش از شهرت او اطلاعى نداريم.از اينكه در خاندان و نياكان وى بزرگانى از ديلم و زيديه به چشم مى خورند-مانند احمد بن عبيد اللّه الناصر الكبير و احمد الناصر الصغير و حسن بن عبيد اللّه الهادى بالله و ابو الهول داعى (2)-و از اينكه ابو الرضا راوندى از نسل فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام است،مى توان احتمال داد كه وى يا يكى از پدرانش از زيديه به اماميه گرويده اند.اولين نفر از اجداد ابو الرضا راوندى كه به راوند آمد، جدّ چهارم او عبيد اللّه،فقيه،محدّث و شاعر بود. (3)

بسيارى از عالمان شيعه از جمله معاصرانش،او را به عظمت ياد كرده و علم و فضل او را ستوده اند.ابو الرضا به مناطق زيادى مانند حجاز و عراق و مناطق شيعه نشين و حتى سنّى نشين ايران سفر كرد تا حديث بشنود. (4)

يكى از معاصران او،كه شاگرد او هم بود،منتجب الدين صاحب كتاب فهرست است.او در كتابش،ذيل نام«ضياء الدين ابو الرضا راوندى»،از او با واژۀ امام، علاّمۀ زمان و استاد دانشمندان عصر خود ياد مى كند و مى نويسد:علوّ نسب را با فضل و حسب آميخته است.آن گاه هشت مورد از آثار او را برشمرده است (5)كه به آنها اشاره خواهيم كرد.آثار وى نشانگر آشنايى وى با علوم گوناگون اسلامى است.6.

ص: 157


1- .فهرست منتجب الدين،ص 52.
2- .نوادر،ص 43(مقدّمه).
3- .لمعة النور،ص 9،به نظر مى رسد مرحوم مرعشى اين مطلب را از كتاب المجدى(ص 83) استفاده كرده باشد،هرچند در آنجا تصريحى به آمدن عبيد اللّه به راوند نيست.
4- .النوادر،ص 38(مقدّمه).
5- .فهرست منتجب الدين،ص 96.

سمعانى مى نويسد:در كاشان گروهى از علما و اهل فضل را ملاقات كردم كه از آن جمله سيد فاضل ابو الرضا فضل اللّه بن على علوى حسنى كاشانى بود.

احاديثى از او اخذ كردم و اشعارى از او نوشتم.وقتى بر در خانه اش منتظر او بودم، نگاهم به بالاى در افتاد كه با گچ آيۀ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ... (1)را نوشته بود. (2)

عبد الجليل رازى او را از مدرّسان بى نظير مى داند كه در عالم،همانند زهد و علم او نيست. (3)راوندى به يك واسطه از شيخ طوسى،اجازه داشته و خواجه نصير طوسى و مرتضى بن داعى حسنى رازى-صاحب تبصرة العوام-از مشايخ او بوده اند. (4)

عماد الدين كاتب اصفهانى در كتابش بارها از ابو الرضا راوندى نام برده و در يك جا به تفصيل،شرح حال و اشعار و جريان ملاقاتش را با او ذكر كرده است.

وى عبارتى طولانى را به تجليل و تعريف ابو الرضا اختصاص داده، (5)مى نويسد:

تأليفات او در علوم گوناگون و زيادى است،واعظى است كه مردم او را قبول دارند.

در سال 533،كه به كاشان حمله شد،من و برادرم همراه پدرم در كاشان بوديم و در طول يك سال اقامت،به مدرسۀ«مجديه»رفت وآمد داشتيم.من مى ديدم كه سيد ابو الرضا در مدرسه مردم را موعظه مى كرد و مردم به حضور او.)

ص: 158


1- .احزاب:33.
2- .الانساب،ج 10،ص 297(ذيل القاسانى).
3- .النقض،ص 198.
4- .رياض العلماء،ج 4،ص 370.
5- .«الشريف النسب،المنيف الادب،الكريم السلف،العالم الكامل،قبلة القبول و عقلة العقول،ذو الابّهة و الجمال...»(خريدة القصر،ص 67.)

مى رسيدند و بهره مى بردند. (1)

همچنين ابن شهر آشوب،كه شاگرد و راوى ابو الرضا راوندى بود،مى نويسد:

احاديث كتب اصحاب ما به طريق افرادى همچون ابو الرضا به شيخ طوسى مى رسد. (2)

ابو الرجاء قمى،نويسندۀ تاريخ سلجوقيان،مى نويسد:

امير سيد امام ضياء الدين ابو الرضا،كه جهان به فضل و علم او جنّت عدن بود.... (3)

براساس گزارش عماد الدين كاتب اصفهانى،ابو الرضا راوندى در سال 522، قريب يك سال در اصفهان سكونت داشت. (4)

برخى استادان و مشايخ ابو الرضا عبارت بودند از:امين الاسلام طبرسى، صاحب مجمع البيان؛حسن فرزند شيخ طوسى؛عبد الجبّار طوسى،از علماى كاشان و قاضى وقت آنجا و شاگرد شيخ طوسى؛ابو البركات محمّد بن اسماعيل مشهدى؛و محمّد بن على بن محسن حلبى و ابن كميح كه از شيوخ قطب الدين راوندى هم هستند. (5)

زمان وفات ابو الرضا روشن نيست و محدّث ارموى سخن سيد عليخان و آقا بزرگ كه وفات او را به سال 548 دانسته اند،نادرست مى داند. (6)تنها مطلبى كه مى توان گفت اين است كه ابو الرضا تا پس از سال 550 در حيات بوده است؛زيرا).

ص: 159


1- .همان،ص 67.
2- .مناقب آل ابى طالب،ج 1،ص 13.
3- .تاريخ الوزراء،ص 53.
4- .خريدة القصر،ص 70.
5- .نك.النوادر،ص 18 به بعد و مقايسه كنيد با:الخرائج و الجرائح،ج 2،ص 793 و 796.
6- .ديوان،ص 27(مقدّمه).

عماد الدين كاتب اصفهانى مى نويسد:در سال 549 به بغداد رفتم.در آن زمان، ابو الرضا و فرزندش احمد زنده بودند.پس از چندسال شنيدم كه احمد از دنيا رفت و اكنون،كه سال 562 است،نمى دانم پدرش زنده است يا نه. (1)

مدفن ابو الرضا در مركز شهر كاشان و در نزديكى بقعۀ«پنجه شاه»قرار دارد.

به نظر مى رسد مدفن وى همان مدرسه يا منزل او باشد،بخصوص كه نزديك مسجد جامع شهر هم هست.در گزارشى از مرقد اين عالم-كه مربوط به بيش از نيم قرن پيش است-مى خوانيم:

آن مقبره وصل به حوض خانه و متوضّاى مسجد جمعه كاشان و نزد مردم به«سلطان سيد امير»مشهور است.اهالى آنجا به وى اراداتى تمام دارند؛چنان كه در تمام ليالى،چراغى بر بالاى قبرش روشن مى كنند. (2)

اما جاى تأسف است كه امروزه مزار اين عالم بزرگ چندان شهرتى ندارد و محل رفت وآمد مردم نيست؛بخصوص آنكه به دليل دور ماندن محل آن از خيابان اصلى،تقريبا مهجور مانده است.

از مجموع مطالبى كه دربارۀ سيد ابو الرضا راوندى گفته اند،عظمت وى نزد علماى شيعه و سنّى آشكار مى شود.اهميت وى علاوه بر مقامات علمى و دينى و آثار متعدّدش،اشعار بر جاى ماندۀ اوست.ديوان وى در حقيقت،تاريخ محلّى شهر كاشان در محدودۀ قرن پنجم و ششم به شمار مى رود كه بسيارى از مطالب آن در كتب ديگر يافت نمى شود.).

ص: 160


1- .خريدة القصر،ص 76.
2- .فهرست منتجب الدين،ص 163(تعليقات محقّق كتاب).
فرزندان ابو الرضا راوندى:
1.كمال الدين ابو المحاسن احمد بن فضل اللّه؛

منتجب الدين با اوصاف«عالم، فاضل و قاضى كاشان»از او ياد كرده است. (1)عماد الدين كاتب اصفهانى با او دوستى داشته و از او با احترام و عظمت نام برده،مى گويد:جوانى خوش استعداد و دوست داشتنى بود.سالى يكى دوبار به اصفهان مى آمد و ما از او بهره مند مى شديم. (2)آن گونه كه وى بيان كرده،احمد قريب سال 550 و پيش از پدرش از دنيا رفته است. (3)اشعارى از وى در آن كتاب،مذكور است و به نظر مى رسد وى مطالبى را از فارسى به عربى تبديل و ترجمه مى كرده است. (4)

2.عزّ الدين على بن فضل اللّه؛

رجاليان شيعه او را در رديف محدّثان و مؤلّفان ذكر كرده اند. (5)منتجب الدين معاصرش او را با الفاظى همچون«امام،فقيه،فاضل و ثقه»ياد كرده و هشت اثر براى او برشمرده كه در موضوعات ادب و تفسير قرآن هستند. (6)وى همانند پدر و برادرش شاعر بود و سيد على خان اشعارى را از او ثبت كرده است. (7)افندى شرح حال عز الدين بن فضل اللّه و على بن فضل اللّه را تفكيك كرده و آنان را دو نفر دانسته است.درعين حال،مى نويسد:به نظرم آن

ص: 161


1- .همان،ص 39.
2- .خريدة القصر،ص 68 و 76.
3- .همان ص 76.
4- .همان،ص 77.
5- .نك.جامع الرواة،ج 1،ص 586؛خاتمة مستدرك الوسائل،ج 3،ص 108؛ديوان،ص 29 (مقدّمه).
6- .فهرست منتجب الدين،ص 87.
7- .الدرجات الرفيعه،ص 512.

دو،يك نفرند. (1)محدّث ارموى مى نويسد:صاحب وسايل هم چنين اشتباهى كرده كه ناشى از افتادگى لفظ«على»در برخى نسخه هاست. (2)گفته شده:وى الامالى شيخ طوسى(يا فرزندش)را شرح كرده است. (3)

3.تاج الدين ابو الفضل محمّد بن فضل اللّه؛

منتجب الدين او را فقيهى فاضل مى داند. (4)

ديگر خاندان ابو الرضا راوندى شهرتى ندارند؛فقط وى در ديوان خود،اشعارى در رثاى پدر و عمويش آورده و تاريخ وفات آن دو را-به ترتيب-سال 531 و 524 بيان كرده است.از اشعار وى،كه با ادبيات سخت عربى همراه است،مطلب خاصى دربارۀ شخصيت اين دو برداشت نمى شود. (5)پيش تر به جدّ مادرى او،كه از عالمان راوند بود،اشاره شد.از نسل وى،سيد جمال الدين محمّد كاشانى از فقها و اصوليان اين شهر بود كه با نه واسطه،به ابو الرضا نسب مى برد.قبر او در كنار مزار سيد ابو الرضا است. (6)

2-قطب الدين راوندى:
اشاره

ابو الحسين سعيد بن عبد اللّه بن حسين بن هبة اللّه،مشهور به «قطب الدين»، (7)عالم به فقه و تفسير و كلام و حديث و تاريخ بود.از زمان ولادت و تاريخ زندگى او،اطلاع چندانى در دست نيست و آگاهى هايى كه داريم از

ص: 162


1- .رياض العلماء،ج 3،ص 312؛ج 4،ص 177 و 178.
2- .ديوان،ص 29(مقدّمه).
3- .رياض العلماء،ج 4،ص 177.
4- .فهرست منتجب الدين،ص 118.
5- .نك.ديوان،ص 21 و 67.
6- .لمعة النور،ص 12.
7- .عنوان ديگر وى«سعيد بن هبة اللّه»است كه در برخى كتاب ها آمده و مختصر شدۀ نسب اوست.

لابه لاى آثار متعدد اويند.ابن حجر عسقلانى از او با عنوان سعيد بن هبة اللّه بن حسن بن عيسى ياد كرده،مى نويسد:ابن بابويه در تاريخ رى گفته است:وى در همۀ علوم،صاحب فضل بود و تأليفات متنوّع و فراوانى دارد. (1)

برخى دربارۀ زادگاه وى ترديد كرده اند.به نظر مى رسد علت اين امر سكونت وى در شهر رى و مدفنش در قم باشد.افندى پس از نقل قول هايى دربارۀ راوند كاشان و راوندهاى ديگر،مى نويسد:ممكن است قطب الدين از راوند نيشابور باشد.

وى همچنين مى نويسد:قبرى منسوب به قطب الدين در«خسرو شاه»تبريز ديده ام.آن گاه براى حل مشكل مى گويد:ممكن است يكى از اين دو مزار(قم و تبريز)مربوط به سيد فضل اللّه باشد. (2)اما اين مطلب درست نيست؛زيرا:اولا، قطب الدين نمى تواند منسوب به راوند نيشابور باشد؛زيرا نام صحيح آنجا«ريوند» است و اينكه گفته اند در آن منطقه هم راوند وجود دارد،از باب تسامح است،و اينكه ابن ريوندى زنديق را ابن راوندى خوانده اند از بى دقتى مؤلّفان است.علاوه بر آن،هيچ كس قطب الدين را منسوب به آنجا ندانسته و در جايى ديده نشده است كه از او به عنوان«ريوندى»يا«نيشابورى»تعبير كنند،يا از حضور وى در مناطق خراسان سخنى به ميان آورند.

ثانيا،مزار ابو الرضا فضل اللّه راوندى در كاشان جاى ترديد ندارد و سخن افندى احتمالى است همانند احتمال صحابى خاص بودن ابو لؤلؤ نسبت به امير مؤمنان عليه السلام! (3)4.

ص: 163


1- .لسان الميزان،ج 3،ص 48.مراد از«ابن بابويه»،منتجب الدين است.
2- .رياض العلماء،ج 2،ص 420.
3- .همان،ج 4،ص 384.

آثار متعدد قطب الدين راوندى نشانگر گستردگى فعاليت علمى وى و آشنايى اش با علوم گوناگون اسلامى است؛كتاب هايى در موضوع قرآن،تفسير، فقه،فلسفه،حديث،دعا،ادبيات و تاريخ،علما و رجال نويسان شيعه و سنّى از وى با عظمت ياد كرده اند.

همان گونه كه يكى از محققان معاصر بيان مى كند،شواهد حاكى از آن هستند كه قطب الدين در شهر رى ساكن بوده است؛ (1)زيرا منتجب الدين در تاريخ رى،از او ياد مى كند.البته اين كتاب در دست نيست و ابن حجر به اين موضوع اشاره كرده و پيداست كه آن كتاب از منابع وى به شمار مى رفته است. (2)

قطب الدين راوندى در سال 573 رحلت كرد (3)و در كنار بارگاه حضرت معصومه عليها السلام دفن شد.امروزه سنگ قبر وى مقابل ايوان آيينه در صحن اصلى بارگاه خودنمايى مى كند.

آن گونه كه از برخى اسناد روايى قطب الدين استفاده مى شود،وى سفرهايى به اصفهان،همدان و خراسان براى سماع حديث داشته است.افندى سى تن از مشايخ قطب الدين را نام برده (4)كه از آن جمله اند:عماد الدين طبرى صاحب كتاب بشارة المصطفى،محمّد بن حسن پدر خواجه نصير طوسى؛مرتضى بن داعى رازى مؤلّف تبصرة العوام،ابو منصور بن شهريار بن شيرويه ديلمى.آثار وى را قريب شصت كتاب و رساله ذكر كرده اند. (5)ب.

ص: 164


1- .مجلۀ تراثنا،ش 39،1415 ق،ص 256«نهج البلاغه عبر القرون».
2- .لسان الميزان،ج 3،ص 48.
3- .بحار الانوار،ج 105،ص 235.
4- .رياض العلماء،ج 2،ص 426 و 434.
5- .فقه القرآن،مقدّمۀ كتاب.

افندى،قطب الدين راوندى را به صوفيگرى متهم كرده،مى نويسد:از جمله آثار قطب الدين راوندى،كتاب ضياء الشهاب در شرح كتاب الشهاب قاضى قضاعى است و از اين شرح،تمايل وى به تصوّف آشكار مى شود؛زيرا كلام صوفيه را نقل كرده است. (1)از مراجعه به كتاب قضاعى،نمى توان گفتۀ افندى را تأييد يا رد كرد؛ زيرا اين كتاب در بيان احاديث نبوى است و حتى دربارۀ مؤلّف آن محمّد بن سلامه قضاعى مغربى احتمال تشيّع داده اند. (2)اين احتمال هم كه لقب «قطب الدين»شاهدى بر گرايش صوفى گرايانه وى است،درست نيست؛زيرا افراد زيادى از غيرصوفيه با اين لقب خوانده مى شوند.

فرزندان قطب:
1.عماد الدين ابو الفرج على

كه منتجب الدين از او با عناوين«امام،فقيه و ثقه» ياد مى كند. (3)شيخ حرّ عاملى در دو جا از اين فرزند نام برده كه يك بار كنيه و بار ديگر،لقب او را آورده است. (4)او همچنين مى نويسد:شهيد از او روايت دارد. (5)

2.ظهير الدين ابو الفضل محمّد

كه او هم فقيهى موجّه بود. (6)

3.نصير الدين ابو عبد اللّه حسين

كه منتجب الدين با سه عنوان«عالم،صالح و شهيد»از او ياد كرده، (7)اما توضيحى دربارۀ واژۀ«شهيد»و چگونگى كشته شدنش

ص: 165


1- .رياض العلماء،ج 2،ص 421.
2- .شهاب الاخبار،مقدمۀ شرح فارسى.
3- .فهرست منتجب الدين،ص 86.
4- .امل الآمل،ج 2،ص 171 و 188.
5- .همان،ج 2،ص 171.
6- .فهرست منتجب الدين،ص 112.
7- .همان،ص 54.

نداده است.در جاى ديگرى هم جريان شهادت وى نقل نشده است. (1)

4.برهان الدين محمّد

فرزند على و نوۀ قطب الدين كه او هم عالم بود. (2)

3-ديگر مشاهير راوند:

اگرچه در ميان رجال راوند،نام دو خاندان پيش گفته مشهورتر است،اما اين منطقه افراد ديگرى را پرورش داده كه لازم است به آنان نيز اشاره شود.نام برخى از ايشان ذيل«علل شهرت راوند»گذشت.ديگرى خاندان مؤلّف راحة الصدور است كه وى در كتاب خود،به نام و موقعيت سياسى و فرهنگى برخى از آنان اشاره كرده،مى نويسد:در كاشان،شهرتى داشته اند،هرچند اين خاندان شيعه نبودند.لازم است براى آشنايى با موقعيت منطقه،به ايشان نيز اشاره شود:

1.محمّد بن على بن سليمان راوندى(م اوايل قرن هفتم)،نويسندۀ يكى از منابع تاريخ سلجوقى و يكى از متون ادبى فارسى با عنوان راحة الصدور و آية السرور در تاريخ آل سلجوق است.با آنكه از جاى جاى كتاب او طعن و مخالفت با شيعه آشكار است،هم عصر دو عالم شيعۀ امامى قطب الدين راوندى و ضياء الدين راوندى بوده است.اين مطلب،كه نشانگر حضور و همزيستى دو فرقۀ مذهبى در يك منطقۀ نسبتا كوچك است،اين تصور را به ذهن مى رساند كه ممكن است او هم مانند احمد بن يحيى ريوندى اهل راوند كاشان نباشد،ولى چنين نيست؛زيرا وى در موارد متعددى از كتابش،به نزديكى راوند با كاشان و ارتباط آن دو تصريح كرده است:

ص: 166


1- .علاّمه امينى در كتاب شهداء الفضيله(ص 40)سخن منتجب الدين را تكرار كرده است و مطلب ديگرى ندارد.
2- .فهرست منتجب الدين،ص 112.

بيشتر دبيران دولت سلطان كاشى بودند و منشأ ما و مسقط الرأس، ولايت كاشان بوده. (1)

وى همچنين از خويشان خود،كه به علم و ادب شهرتى داشته اند،با عنوان «راوندى»نام مى برد كه على القاعده آنان را هم بايد بر مذهب وى،يعنى حنفى، دانست.

رجال ديگر راوند،كه به صورت فردى-و نه خاندانى-مى توان از آنان ياد كرد،عبارتند از:

2 و 3.ابو العلاء زيد بن منصور بن على اديب(472-529)كه منتجب الدين از او روايت كرده است. (2)منتجب الدين،ابن عساكر،و ياقوت حموى،ابو العلاء را با عنوان«راوندى»ياد كرده و دو نفر اخير مى گويند:وى ساكن رى بوده است. (3)

برادرش ابو المحاسن مسعود نيز محدّث و معدّل و شروطى بوده است. (4)هرچند دربارۀ راوندى بودن وى،جز همين تعبير را نداريم،اما اين هم بعيد است كه لفظ آن را تصحيف«رازى»بدانيم؛چون مؤلّفان متعددى آن را ذكر كرده اند.

4.يكى از عالمان شيعى راوند در قرن ششم،سيد پادشاه علوى بود.

منتخب الدين او را فقيه و فاضل معرفى كرده (5)و ابو الرضا راوندى ضمن شعرى،6.

ص: 167


1- .راحة الصدور،ص 51.علاوه بر اين،وى در اصفهان هم حضور داشته است.
2- .الاربعون حديثا،ص 22.
3- .تاريخ مدينة دمشق،ج 8،ص 32؛معجم البلدان ج 3،ص 20.
4- .تاريخ مدينة دمشق،ج 8،ص 32؛سير اعلام النبلاء،ج 18،ص 531.«معدّل»به كسى گويند كه براى اداى شهادت در محاكم محل اعتماد بوده است.اما«شروطى»يعنى:نويسندۀ سجلاّت و اسناد.
5- .فهرست منتجب الدين،ص 96.

وفات او را در سال 519 ثبت كرده،مى نويسد:كاشان پس از عبد الجبّار طوسى و راوند پس از پادشاه،ديگر رونقى ندارد. (1)

5.شخصيت ديگر،مترجم ناشناخته يا كم شناختۀ شرف النبى و معجزاته(شرف المصطفى)در قرن ششم است.اين كتاب نوشتۀ خرگوشى(م 406)،به وسيلۀ شخصى با نام«راوندى»(زنده به سال 585)به فارسى برگردان شده است.

دربارۀ او آگاهى هاى زيادى در دست نيست،فقط در ابتداى ترجمۀ اين كتاب مى خوانيم:نجم الدين محمود بن على راوندى آن را به تازى گردانده است. (2)

برخى او را دايى راوندى مؤلّف راحة الصدور مى دانند و برخى او را همان مؤلّف راحة الصدور معرفى مى كنند. (3)نظر دوم مبتنى بر آن است كه نام وى تصحيف شده و نام پدرش در نسب افتاده باشد.در مجموع و باتوجه به نام مترجم، احتمال اوّلى،كه وى دايى مؤلّف راحة الصدور باشد،قوى تر به نظر مى رسد.

6.از ديگر علماى اين محل،رشيد الدين حسين راوندى بود كه در علم «قرائت»تخصص داشت و در روستاهاى رى ساكن بود. (4)

7.ابو الرضا در ديوان خود،دو بيت شعر براى شخصى با عنوان«رئيس كافى كاتب راوندى»سروده (5)كه به گفتۀ محقق اين اثر،اطلاعى از اين شخص در دست نيست. (6)ى.

ص: 168


1- .ديوان،ص 46.
2- .شرف النبى،ص 2.
3- .نك.نظرات اسعد افندى و بلوشه در شرف النبى،مقدّمۀ ترجمه.
4- .فهرست منتجب الدين،ص 53.
5- .ديوان،ص 64.
6- .همان،ص 255،تعليقات محدّث ارموى.
2.خاندان عبد الجبّار طوسى

يكى از خاندان هاى علمى كاشان در قرن ششم،كه بيشتر آنان سمت قضاوت اين شهر را برعهده داشتند،عبد الجبّار طوسى و فرزندان و نوادگان او بودند.در اينجا، به شرح حال مختصرى كه از هريك در دست داريم،مى پردازيم.

1.زين الدين ابو على عبد الجبّار بن محمّد بن حسين طوسى(م 529)بزرگ اين خاندان بود.عبد الجليل رازى از او با عنوان«قاضى»ياد كرده و او را ساكن كاشان دانسته است. (1)

سيد ابو الرضا راوندى هم در ديوان خود،مرثيه اى در مرگ وى سروده و از وسعت علم و عظمت مقام وى سخن گفته است.از تعبير«امامنا»در شعر ابو الرضا راوندى برداشت مى شود كه عبد الجبّار طوسى استاد وى به شمار مى رفته است.انتساب عبد الجبّار طوسى به شهر طوس نشان مى دهد كه وى اصالتا اهل طوس بود و بعدها به كاشان آمد؛اما دربارۀ اين هجرت و دلايل آن اطلاعى نداريم.به نظر مى رسد وى ابتدا در رى ساكن بود و به دليل مركزيت علمى رى در آن دوران،به آنجا رفت و سپس به كاشان آمد.

قاضى عبد الجبّار طوسى شاگرد شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى بود و رواياتى از او نقل كرده است. (2)البته بايد توجه داشت كه ابو على كنيۀ فرزند شيخ طوسى هم هست و عنوان ابو على طوسى در ميان شاگردان شيخ فراوان به چشم مى خورد كه مراد فرزند اوست.

2.شهاب الدين ابو الحسن محمّد بن عبد الجبّار نيز پس از پدرش،قضاوت

ص: 169


1- .النقض،ص 51 و 187.
2- .بحار الانوار،ج 105،ص 162؛ج 107،ص 8.

كاشان را برعهده گرفت؛چنان كه راوندى در اشعارى به اين مطلب و همچنين جايگاه علمى وى اشاره مى كند. (1)

3.جمال الدين ابو الفتح على بن عبد الجبّار فرزند ديگر عبد الجبّار بود كه منتجب الدين او را با عناوين«قاضى،فقيه و ثقه»وصف كرده،مى گويد:ساكن كاشان است. (2)

4.خطير الدين ابو منصور حسين بن عبد الجبّار فرزند سوم عبد الجبّار و ساكن كاشان بود.وى نيز قاضى و فقيهى ثقه و صالح بود. (3)

5.ركن الدين عبد الجبّار بن على بن عبد الجبّار،قاضى و فقيه ساكن كاشان؛ (4)

6.تاج الدين محمد بن على بن عبد الجبّار،قاضى و فقيه ساكن كاشان؛ (5)

7.شرف الدين ابو الفضل محمّد بن حسين بن عبد الجبّار،قاضى و فقيه ساكن كاشان. (6)

8.زين الدين ابو على عبد الجبّار بن حسين بن عبد الجبّار،واعظ و فقيه. (7)

9.خطير الدين محمود بن محمّد بن على بن عبد الجبّار،از علماى كاشان. (8)

اينكه منتجب الدين در فهرست خود(فهرست اسماء علماء الشيعه و5.

ص: 170


1- .نك.ديوان،ص 253،تعليقات.
2- .فهرست منتجب الدين،ص 83؛همچنين نك.النقض،ص 170.
3- .فهرست منتجب الدين،ص 51؛نيز ر.ك.النقض،ص 170.
4- .فهرست منتجب الدين،ص 90.
5- .همان،ص 114.
6- .همان،ص 115.
7- .همان،ص 83.
8- .همان،ص 115.

مصنّفيهم)نام اين خانواده را ذكر كرده و از اينكه ابو الرضا راوندى ايشان را ستوده است،در تشيّع آنان نمى توان ترديد كرد.حضور اين خاندان و ادارۀ منصب قضا از سوى آنان،نشانگر رسوخ تشيّع در كاشان اوايل قرن ششم هجرى است.

3.ديگر عالمان كاشان

ديگر شخصيت هاى قرن ششم عبارتند از:

1 و 2.قاضى سديد الدين ابو محمّد حسين بن محمّد قريب و فرزندش محمّد كه منتجب الدين پدر را عالم و قاضى راوند معرفى كرده (1)و عماد الدين كاتب اصفهانى دو بيت از او نقل نموده است. (2)دو بيت از اشعار راوندى هم به او اختصاص دارد. (3)فرزند وى جمال الدين محمّد نيز از علما و فقها و قضات كاشان بود كه در نهج البلاغه تبحّرى داشت و شرحى بر آن نوشته است. (4)با آنكه در نسب اين پدر و پسر نام محلّى ذكر نشده است،اما به نظر مى رسد ايشان هم اهل كاشان يا راوند بودند و قضاوت اين دو محل برعهدۀ ايشان بود.تشيّع آنان نيز با توجه به فهرست منتجب الدين،محلّ ترديد نخواهد بود.زمان وفات اين دو عالم

ص: 171


1- .همان،ص 51.البته منتجب الدين نام او را«حسن»دانسته كه به احتمال،ناشى از تصحيف است.
2- .خريدة القصر،ص 81.
3- .ديوان،ص 128.
4- .فهرست منتخب الدين،ص 115.در اين فهرست،به جاى كلمۀ«قريب»،«غرى»آمده،و در كتب ديگر هم صحيح آن ذكر نشده است.نك.امل الآمال،ص 501؛ديوان،ص 258(تعليقات محدّث ارموى).

به دست نيامد.ابو الرجاء از قاضى القضات جمال الدين على بن قريب در كاشان نام برده و به علم و فضل او اشاره كرده است (1)كه به نظر مى رسد با آن دو نفر خويشاوندى داشته باشد.

3.جمال الدين ابو سعد على بن فرخان (2)يكى ديگر از علماى كاشان در قرن ششم بود كه منتجب الدين از او با عنوان حكيم و فاضل ياد كرده،مى نويسد:ساكن كاشان است و كتاب هايى در ادبيات دارد و از او روايت هم دارم. (3)راوندى در ديوان خود،مكرّر از او ياد كرده (4)و عماد الدين كاتب اصفهانى او را جوان،اما پير علم وصف نموده است.سپس قصيده اى از او در مدح بهاء الدين كاشانى برادر مجد الدين آورده است. (5)برادر اين شخص هم شاعر بود. (6)

4.ابو طاهر على بن ابى سعد بن على،فقيه؛ (7)

5.موفق الدين على بن حسن احنفى،اديب فاضل؛ (8)

6.شمس الدين على بن محمّد وشنوى،فقيه ساكن كاشان؛ (9)

7.تاج الدين محمّد شوشو،فقيه ساكن كاشان؛ (10)1.

ص: 172


1- .تاريخ الوزراء،ص 151.
2- .نام كامل او چنين است:على بن مسعود بن محمّد بن فرخان.
3- .فهرست منتجب الدين،ص 69.
4- .نك.ديوان،ص 259.
5- .خريدة القصر،ص 78.
6- .همان،ص 80.
7- .فهرست منتجب الدين،ص 83.
8- .همان،ص 87.
9- .همان،ص 91.
10- .همان،ص 121.

8.محمّد بن ايّوب مفيد كاشانى،اديب؛ (1)

9.خطير الدين ابو على اسعد كاشانى،عالمى موجّه؛ (2)

10.سديد الدين ابو محمّد حسن بن حسين دوريستى،فقيه ساكن كاشان؛ (3)

11.رضى الدين ابو نعيم بن محمّد كاشانى،فقيهى شايسته؛ (4)

12-14.منتجب الدين از خانوادۀ ديگرى نام برده كه از سادات علوى بودند و «جعفرى»لقب داشتند.به همين دليل،دربارۀ يكى از آنان تعبير«نزيل قاشان» آورده كه پيداست اصل آنان كاشانى نبودند،بلكه به آنجا مهاجرت كردند و ساكن كاشان شدند.اين سه عبارتند از:سيد محمّد بن على بن عبد اللّه و دو برادرزاده اش رضا و مرتضى فرزندان عبد اللّه بن على بن عبد اللّه.منتجب الدين از اينان با اوصاف عالم و صالح ياد كرده است. (5)

15.نصير الدين بن حمزه طوسى،عالم و فقيه شيعى،در سال 560 ه در كاشان حضور داشت و مشغول تأليف بود.اين مطلب را خود در كتاب الثاقب بيان كرده است. (6)با اينكه وى از مدت حضورش در اين شهر سخنى نمى گويد،اما از بيان او مى توان فهميد مدتى را در آنجا ساكن بوده است.

بنابراين،در ميان عالمانى كه در قرن ششم در كاشان حضور داشتند،عده اى مهاجر بودند.به نظر مى رسد اين هجرت ها دليلى جز جايگاه شيعى اين شهر9.

ص: 173


1- .همان،ص 122.
2- .همان،ص 39.
3- .همان،ص 51.
4- .همان،ص 128.
5- .همان،ص 65 و 122.
6- .الثاقب فى المناقب،ص 239.

نداشته است؛چنان كه فزونى عالمان و فقها و قضات شيعۀ كاشان در اين دوره بر رسوخ تشيّع و گسترش عميق آن در قرن ششم دلالت دارد.

با اين همه،وجود محدّثان و عالمانى از اهل سنّت در اين زمان،نشانگر ادامۀ حضور اين مذهب در آنجاست.نمونۀ آن راوندى مؤلّف راحة الصدور است كه تعصّب وى در مذهب اهل سنّت،بلكه دشمنى اش با شيعه از كتاب او كاملا پيداست.از نام هاى ديگرى كه وى در كتابش ذكر مى كند،مى توان فهميد كه خاندان،استادان و دوستان همفكر او نيز در كاشان جايگاهى داشته اند.

نمونۀ ديگر ابن بابه است.سمعانى ذيل مدخل«القاشى»از او نام برده، مى نويسد:وى اديب،فاضل و آشنا به تاريخ بود و كتاب هاى خوبى دارد. (1)به گفتۀ برخى،او در سال 510 ه از دنيا رفت. (2)دربارۀ تعصّب او در سنّى گرى و تمسخر «انتظار»شيعيان كاشان،پيش تر سخن گفته شد. (3)

ذهبى از ابو الفضل محمّد بن عبد الغفار بن محمّد بن سعيد كاشانى ياد كرده كه «معدّل»بوده و به سال 542 ه در اصفهان درگذشته است. (4)ديگرى،ابو رشيد احمد بن ابى العلاء عبدى كاشانى اصفهانى بود كه مرگ او به سال 531 ه ثبت شده است. (5)روشن نيست سكونت اين دو در اصفهان دايمى بوده يا مهاجرت كرده اند.بنابراين،نمى توان چنين اظهارنظر كرد كه به دليل جوّ شيعى كاشان به اصفهان رفته اند؛همان گونه كه نمى توان فقط اجداد آنان را كاشانى دانست و آنان1.

ص: 174


1- .الانساب،ج 10،ص 299.
2- .هدية العارفين،ج 1،ص 82؛معجم المؤلّفين،ج 1،ص 319.
3- .بنگريد به مبحث«دورنماى كاشان قرن ششم».
4- .تاريخ الاسلام،ج 37،ص 119.
5- .همان،ج 36،ص 231.

را از اين شهر منفصل كرد.شايد هم اينها شيعه بودند و نمى توان تنها به ذكر نام آنان در منابع عامّه استناد كرد.شخص ديگرى كه در منابع اهل سنّت از او ياد شده ابو محمّد جعفر بن محمّد كاشانى رازى است كه اصفهانى ها از او روايت كرده اند. (1)

در قرن ششم،بسيارى از روستاهاى اطراف كاشان نيز تشيّع را پذيرفته بودند.

«ماه آباد»(مهاباد)از اين نواحى است كه از نواحى كاشان محسوب مى شده و امروزه بين راه كاشان و اردستان قرار دارد.به نظر مى رسد وجود بارگاه مشهورى با عنوان«امام زاده آقا على عبّاس»در اين منطقه،با تشيّع مهاباد مرتبط باشد.

هرچند امروزه مهاباد چندان گستردگى ندارد،اما شهرت نام آن در منابع تاريخى، نشانگر اهميت و احتمالا گستردگى اش در آن دوره است؛چنان كه ياقوت حموى از آن به عنوان روستايى مشهور بين قم و اصفهان ياد مى كند. (2)

احمد بن على و نوه اش حسن بن على بن احمد از بزرگان مشهور آنجايند.

منتجب الدين از حسن با عناوين«امام و علاّمه»ياد كرده و تأليفاتى در موضوع ادبيات عرب(نحو)براى او برشمرده است.روايت او از جدّش به واسطۀ پدرش نشان دهندۀ علمى بودن خانوادۀ ايشان است. (3)در منابع اهل سنّت،از پدربزرگ او، با عنوان احمد بن عبد اللّه نحوى ضرير ياد شده كه شاگرد عبد القاهر جرجانى بوده است. (4)به دليل آنكه حسن،معاصر و استاد منتجب الدين بوده،برخى درگذشت1.

ص: 175


1- .معجم البلدان،ج 4،ص 11(ذيل قاشان).
2- .همان،ص 344(ذيل مهاباذ).
3- .نك.فهرست منتجب الدين،ص 35 و 51.
4- .معجم الادباء،ج 3،ص 219؛كشف الظنون،ج 2،ص 1563؛معجم المؤلّفين،ج 1،ص 301.

جدّش احمد را قريب سال 500 ه دانسته اند. (1)

افراد ديگرى به اين روستا منسوبند:عماد الدين كاتب اصفهانى از خطير الدين ابو المعالى حسن بن احمد بن محمّد ياد كرده كه رئيس مهاباد بوده (2)و على القاعده او را هم بايد شيعه دانست.از محسن بن ابى طاهر حامد بن محمّد مهابادى راوى محمّد بن احمد نطنزى در رديف محدّثان نام برده مى شود. (3)ابو الرجاء قمى، مورخ سدۀ ششم،هم مى نويسد:

در قم در اين حال،دو فاضل بيشتر نمى بينم:يكى افضل الدين پسر ماه آبادى و يكى زين الدين محمّد بن ابى نصر... (4)

از اين افراد،آگاهى هاى بيشترى در دست نيست؛اما آنچه در مجموع استفاده مى شود اهميت ماه آباد و عالم پرور بودن آن منطقه است.

قاضيان كاشان

يكى از عناوينى كه در آثار دورۀ سلجوقى در كاشان و ديگر مناطق شيعه نشين جلب توجه مى كند قاضيان عالم و شيعه مذهب هستند.عبد الجليل رازى مى نويسد:

به قم و قاشان و آبه،همۀ فتاوى و حكومات بر مذهب صادق و باقر عليه السلام باشد و قاضى علوى يا شيعى باشد. (5)

ص: 176


1- .هدية العارفين،ج 1،ص 81.
2- .خريدة القصر،ص 74.
3- .نك.فرائد السمطين،ج 2،ص 16.
4- .تاريخ الوزراء،ص 256.
5- .النقض،ص 459.

سمت«قضاوت»به خوبى نشانگر تسلّط شيعيان بر اوضاع اين شهر است.در فهرست منتجب الدين،در كنار نام بسيارى از عالمان كاشانى،كلمۀ«قاضى»به چشم مى خورد كه پيش از اين نامشان گذشت.براى نمونه،سيد ابو الرضا راوندى و تقريبا همۀ افراد خاندان عبد الجبّار طوسى قاضى كاشان بودند. (1)

اين در حالى است كه پيش از اين دوره،اهل سنّت قضاوت اين شهر را بر عهده داشتند.به نام برخى از اين افراد در لابه لاى مباحث گذشته اشاره شد.

ابراهيم بن قرّة اسدى(م 210)اهل كاشان و قاضى آنجا بود. (2)در قرن چهارم هم احمد بن موسى بن عيسى كاشانى،مشهور به«قزّاز»قضاوت اين شهر را برعهده داشت.بنا به گزارش ابو نعيم اصفهانى،وى در كاشان حديث مى گفت و قضاوت آنجا را برعهده داشت. (3)حميد بن محمّد بن عبد الرحمان بن نزار هم از استادان خطيب بغدادى بود كه او را قاضى كاشان دانسته اند. (4)

آثار علمى عالمان كاشان

قرن ششم دورۀ شكوفايى علمى ايران اسلامى و ادامۀ ميراث تمدنى آل بويه به شمار مى رود.در كاشان هم عالمان زيادى پرورش يافتند كه از خود آثار متعددى برجاى نهادند.در اينجا،فقط به تأليفات شيعى مى پردازيم كه مؤلّفان آنها اهل كاشان يا ساكن آنجا بوده اند:

ص: 177


1- .نك.فهرست منتجب الدين،ص 39،51،81،83،90،114 و 115.
2- .اين مطلب فقط در چاپ 5 جلدى انساب سمعانى(بيروت،دار الجنان،ج 4،ص 427)آمده و كلمۀ قاضى در چاپ 13 جلدى كه موردنظر ماست،وجود ندارد.
3- .ذكر اخبار اصبهان،ج 1،ص 147؛الانساب،ج 10،ص 298.
4- .تاريخ بغداد،ج 2،ص 141؛ج 9،ص 401.

يكى از آثار اين دوره شرح نهج البلاغه است.هرچند دربارۀ نخستين شارح اين كتاب اتفاق نظر نيست،اما به اجمال،يكى از راوندى ها را اولين شارح آن مى دانند.

ابن ابى الحديد مى نويسد:بجز منهاج البراعه قطب الدين راوندى شرح ديگرى را نديده ام. (1)اما ابو الرضا راوندى هم شرحى داشته كه اكنون موجود نيست. (2)علاوه بر آن،آثار فراوان ديگرى براى عالمان شيعى كاشان برشمرده اند كه تنوّع آنها نشانگر رويكرد و طرز فكر عالمان اين دوره و اين منطقه است.در اين ميان، قطب الدين راوندى آثار زيادترى برجاى گذاشته است كه در اينجا،از هر موضوعى يكى دو نمونه مثال مى آوريم:در زمينۀ تفسير،كتاب امّ القرآن و اسباب النزول؛در كلام،كتاب جواهر الكلام و بررسى اختلافات كلامى سيد مرتضى و شيخ مفيد؛در حديث،شرح شهاب الاخبار قضاعى؛در فقه،فقه القرآن و چند فرع فقهى ديگر؛در تاريخ،قصص الانبياء و القاب الرسول و الائمّه؛در فلسفه،تهافت الفلاسفة؛ در موضوع دعا،تحفة العليل و الدعوات؛و در ادبيات عرب،الاغراب فى الاعراب. (3)

يكى از آثار مشهور قطب راوندى كتاب الخرائج و الجرائج است كه امروزه در سه جلد منتشر شده و در موضوع دلائل و كرامات پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام است.گرچه راوندى غالب رواياتش را از منابع پيشين آورده،ليكن كمتر به منابع خود اشاره مى كند.گاه نيز رواياتى منحصر به فرد آورده و از مجموع كتاب او نوعى افراط و غلوّ پديدار است. (4)4.

ص: 178


1- .شرح نهج البلاغه،ج 1،ص 11.
2- .مجلۀ تراثنا،ش 35،1414 ق،ص 160.«نهج البلاغه عبر القرون».
3- .نك.رياض العلماء،فقه القرآن(مقدّمه)؛الذريعة،ذيل نام اين كتاب ها.
4- .براى نمونه بنگريد به داستان تبديل عبد الملك بن مروان به قورباغه پس از مرگ:الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 284.

ابو الرضا فضل اللّه بن على راوندى با آنكه در كاشان به رياست مدرسه و تدريس و احتمالا امامت جمعه اشتغال داشت،آثارى چند هم از خود برجاى گذاشت.مطلب قابل توجه اين است كه به دليل تشابه نسب و همزمانى اين دو عالم راوندى،برخى آثار آن دو را به يكديگر نسبت مى دهند؛چنان كه در منابع فهرستى،كتاب هاى ضياء الشهاب در شرح شهاب الاخبار،قصص الانبياء و النوادر را به هردو نسبت داده اند. (1)منتجب الدين تأليفات ابو الرضا را اين گونه برمى شمارد:مقاربة الطيه(فقه)،ضوء الشهاب و الاربعين(حديث)،ترجمة العلوى للطبّ الرضوى كه ظاهرا در پزشكى است و چند كتاب در ادبيات و عروض.وى همچنين سيد ابو الرضا راوندى را صاحب تفسير قرآن مى داند و مى گويد:آن را خوانده ام. (2)

علاوه بر تأليفاتى كه منتجب الدين در فهرست خود آورده،ابو الرضا راوندى آثار ديگرى در تفسير،حديث و تاريخ دارد؛ديوان وى كه مشتمل بر اشعارى فراوان و بخشى از آنها داراى ارزش تاريخى است،امروزه در دسترس است و با تحقيق و تعليقات ارزشمند محدّث ارموى منتشر شده.خبر مولانا القائم ديگر اثرى است كه براى ابو الرضا راوندى شمرده شده است. (3)

از ميان فرزندان وى،كمال الدين على آثارى در تفسير قرآن و ادبيات عرب دارد. (4)7.

ص: 179


1- .در كتاب كشف الحجب و الاستار(ص 341)شرح شهاب با عنوان«ضياء الشهاب»اثر قطب الدين راوندى دانسته شده و با عنوان«ضوء الشهاب»به سيد ضياء الدين نسب داده شده است.همچنين نك.النوادر،مقدّمه.
2- .فهرست منتجب الدين،ص 96.
3- .نوادر،ص 28-30،مقدّمه.
4- .فهرست منتجب الدين،ص 87.

در آثار دو عالم شيعى راوندى،كتاب فارسى يافت نشد،بلكه ديوان عربى سيد ابو الرضا راوندى حتى داراى كلماتى ثقيل است.اما كتاب راحة الصدور،نوشتۀ راوندى سنّى مذهب به زبان فارسى است.بسيارى از آثار اين دورۀ كاشانى ها و غير آنان در موضوع ادبيات عرب تأليف شده اند.به همين دليل،كاشان در اين دوره،مهد اديبان و دبيران بوده و اين امر سبب نفوذ آنها در تشكيلات ادارى دولت سلجوقى شده بود. (1)

دربارۀ مهاباد و عالمان شيعۀ آن،پيش تر سخن گفته شد.در اينجا،به آثار آنان اشاره مى كنيم:احمد بن على(عبد اللّه)،مؤلّف كتاب هاى شرح اللمع،البيان، التبيان،و المسائل النادره كه همه در موضوع ادبيات عرب است. (2)نوۀ او حسن بن على نيز كتاب هاى شرح نهج البلاغه،شرح اللمع،شرح شهاب الاخبار،ديوان شعر، ديوان نثر،كتابى در ردّ تنجيم(تفأّل به ستارگان)و كتابى در علم نحو دارد. (3)كتاب اللمع كه وى شرح كرده است از نوشته هاى ابن جنّى(292 ه)،از علماى نحو است.

حملۀ سلجوقيان به كاشان

مهم ترين حادثه اى كه در قرن ششم در كاشان رخ داد حملۀ سلجوقيان به منطقه بود.اين رويداد هرچند اهميت زيادى دارد،اما نمى توان آن را به دليل شيعه بودن مردم اين ديار دانست.

ص: 180


1- .تاريخ تشيّع در ايران،ج 3،ص 1032.
2- .فهرست منتجب الدين،ص 35؛معجم الادباء،ج 3،ص 219.
3- .فهرست منتجب الدين،ص 51.

ملكشاه بن محمود بن محمّد بن ملكشاه سلجوقى وليعهد عمويش مسعود سلجوقى بود و پس از مرگ او،به سلطنت رسيد.اما به دليل اختلافات داخلى يا نزاع سلجوقيان و عبّاسيان،پادشاهى او دوام نيافت و به يك سال هم نرسيد (547 ه)كه برادرش محمّد بن محمود بر او غلبه كرد و بر جايش نشست.

ملكشاه به دليل اختلاف با برادر،به قم و كاشان حمله كرد و به غارت اموال مردم و كشتن آنان دست يازيد.محمّد از او خواست از اين رفتارش دست بردارد تا وليعهدش كند،اما ملكشاه نپذيرفت.پيداست اين حمله ارتباطى به تشيّع مردم كاشان نداشته است.

منابع مشهور تاريخى تنها به رفتن ملكشاه به قم و كاشان و غارت اين دو شهر اشاره نموده (1)و جزئياتى از اين واقعه بيان نكرده اند.اما سيد ابو الرضا راوندى،كه خود معاصر اين رويداد بود و در كاشان سكونت داشت،بهترين شرح از اين واقعه را در قالب اشعار،به تفصيل بيان كرده است.

وى در ديوان خود،105 بيت شعر به اين موضوع اختصاص داده و دربارۀ حملۀ سلجوقيان به كاشان سخن گفته و روستاهاى متعددى را كه در اين رويداد متحمّل خسارت شده اند،نام برده است.

سيد ضياء الدين تاريخ اين حمله را ربيع الآخر سال 532 ه نوشته،مى گويد:اين رويدادى بود كه حتى تصور آن را نمى كرديم.لشكرى همچون سيل ويرانگر،در شب از هرطرف حمله برد و يك يك روستاها و مناطق اطراف كاشان را درنورديد.

راوندى در اين اشعار،نام روستاها و مناطقى را كه مورد حمله قرار گرفتند به

ص: 181


1- .براى نمونه بنگريد به:الكامل،ج 11،ص 206.

اين ترتيب آورده است:طرق،نطنز و نواحى آن، (1)اردستان،قمصر،جونان (جوينان)،فين،قهرود،قزاآن،ميمه،جوشقان،اشكالان(؟)،سينقان،درب جوقا، قالهر،وركان،جاس، (2)اردهار،باركرسف و راوند.

سيد ابو الرضا راوندى دربارۀ خرابى بارگاه مشهد اردهار و همچنين توقّف يك ماهۀ لشكر جرّار سلجوقى در راوند،خبر داده و مى نويسد:خانه ها را خراب مى كردند و درهايش را مى سوزاندند؛حتى منبرها را سوختند.جز ديوار از آنجا باقى نماند كه آن را هم ويران كردند و خانه ها را با بيابان يكسان نمودند.

خوارزمشاه هم در اين حمله به آنان كمك كرد.انوشاباذ(نوش آباد)،هراسكان، ويكل، (3)محمّدآباد و قاسم آباد را هم ويران كردند و آن گاه به سوى كاشان آمدند.

پشت دروازه هاى شهر جولان مى دادند و به دنبال راه نفوذ بودند؛اما ديوار شهر محكم بود و خداوند هم كمك كار مردم بود.سرانجام،براى رفع محاصره،پنجاه هزار دينار پيشنهاد كردند و مجد الدين با پرداخت هفت هزار دينار،آنان را راضى كرد.گويى خداوند به او فرموده بود كه با بخشندگى ات،مردم را از چنگ گرگان نجات بده. (4)

گزارش راوندى كه در قالب اشعار است نام تعداد زيادى از روستاهاى كاشان قرن ششم را دربردارد كه بسيارى از آنها امروزه هم باقى هستند و به همان نام خوانده مى شوند.

با اينكه تعصّب ضدشيعى سلجوقيان روشن است،اما اين حمله نزاعى غير

ص: 182


1- .سرشك،جاريّان،طامه،اسفيران،حادن آباد
2- .جاسب و توابع آن زر،سقونقان و وانان
3- .محدّث ارموى آن را مخفف«بيدگل»مى داند.ر.ك.ديوان،ص 84.
4- .ديوان،ص 74-90.

مذهبى بود و ملكشاه به خاطر مقابله با برادرش محمّد،به نواحى تحت نفوذ او حمله كرد.اما در هرصورت،آثار نامطلوب اين حمله بر تشيّع كاشان انكار ناشدنى است.احتمال مى رود آثار زيادى از شيعه در اين دوره وجود داشته كه از بين رفته است؛چنان كه به نظر مى رسد راوند پيش از اين حمله،جايگاه ويژه اى داشته،ولى از گزارش سيد ابو الرضا راوندى پيداست كه زيان قابل توجهى بر آن وارد شده است.

ص: 183

سخن آخر

فرضيۀ تحقيق حاضر اين بود كه كاشان برخلاف اين تصور كه در سده هاى اول هجرت به تشيّع گراييده،از حدود قرن سوم به اين مذهب درآمده است.اين نوشتار با ردّ دلايلى كه فرضيۀ رقيب را ثابت مى كنند،از جمله حضور علويان يا افراد مؤثر شيعه در سدۀ اول و دوم هجرى،به تفصيل از محدّثان و عالمان امامى قرن سوم به بعد و تأثير قم بر كاشان سخن گفت.

مشكل اصلى تحقيق دربارۀ تاريخ دورۀ اسلامى كاشان،وجود تشابه اسمى با كاشان ماوراء النهر است كه دست كم اطلاعات تا قرن ششم يعنى زمان نابودى آن شهر را با مشكل روبه رو مى كند.اين مطلب با استفاده از منابع كهن اسلامى اثبات شد كه تعبير از هردو جاى نيز با الفاظ مشابه آمده و تنها قراين و شواهد هستند كه مى توانند اطلاعات آن دو را از يكديگر تفكيك كنند.هنوز هم افرادى از عالمان،محدّثان و رجال سياسى منسوب به كاشان داريم كه به قطع نمى توان دربارۀ كاشانى يا كاسانى بودن آنان اظهارنظر كرد.در عين حال،نگارنده تلاش كرد با ارائۀ قراينى،اطلاعات موجود دربارۀ اين دو جاى را تفكيك كند و ضمن آن به اشتباه و تصحيف دربارۀ«باشان»و«فاشان»نيز توجه دهد.

بايد اذعان كرد كه آگاهى هاى ما از روند تشيّع در كاشان چندان نيست كه بتوان قطعه هاى تاريخى را به هم پيوند داد،بلكه دوره هايى وجود دارند كه تقريبا هيچ گزارش معتبر و حتى غيرمعتبرى دربارۀ شيعيان و رجال شيعى اين شهر به دست ما نرسيده است.به همين دليل،سعى بر اين بود كه آنچه مى تواند در موضوع تشيّع كاشان ما را رهنمون باشد،جمع آورى و ارائه شود.

ص: 184

فهرست منابع و مآخذ

1.آثار البلاد،زكريّا بن محمد القزوينى،بيروت،داربيروت،1404 ق.

2.آثار تاريخى شهرستان هاى كاشان و نطنز،حسن نراقى،تهران،انجمن آثار و مفاخر ملى،1374.

3.احسن التقاسيم،ابو عبد الله محمّد بن احمد المقدسى،ترجمه علينقى منزوى،تهران،شركت مؤلّفان و مترجمان ايران،1361.

4.احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم،ابو عبد اللّه محمّد بن احمد المقدسى،القاهره،مكتبة مدبولى، 1411 ق.

5.اخبار الدولة العبّاسيه،(نويسندۀ مجهول،قرن سوم)،تحقيق الدورى و المطلّبى،بيروت، دار الطليعه،1391 ق.

6.اخبار الطوال،ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى،تحقيق عبد المنعم عامر،قم،افست نشر الرضى، 1368.

7.الاختصاص،منسوب به محمّد بن محمّد بن نعمان(شيخ مفيد)،قم،كنگرۀ جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

8.اختيار معرفة الرجال(رجال كشّى)،محمد بن حسن(شيخ طوسى)،تحقيق الرجائى،قم،مؤسسة آل البيت،بى تا.

9.الاربعون حديثا،منتجب الدين بن بابويه رازى،تحقيق و نشر مؤسسة الامام المهدى،قم،1408 ق.

10.الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد،محمّد بن محمّد بن نعمان(شيخ مفيد)،تحقيق و نشر مؤسسة آل البيت لاحياء التراث،بيروت،1416 ق.

11.الاستبصار،محمّد بن الحسن الطوسى،تحقيق سيد حسن خرسان و آخوندى،تهران،دار الكتب الاسلاميه،1390 ق.

12.اشكال العالم،ابو القاسم بن احمد جيهانى،ترجمۀ على بن عبد السلام كاتب،تصحيح منصورى،

ص: 185

مشهد،شركت به نشر،1368.

13.الاصابة فى تمييز الصحابة،احمد بن على بن حجر العسقلانى(ابن حجر)،تحقيق عبد الموجود و معوّض،بيروت،دار الكتب العلميه،1415 ق.

14.الاصيلى فى انساب الطالبيّين،صفى الدين محمّد بن طقطقى،تحقيق سيد مهدى رجائى،قم، كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،1376.

15.الاعلام،خير الدين الزركلى،بيروت،دار العلم للملايين،1992.

16.اعلام الاسماعيلية،مصطفى غالب،بيروت،دار اليقظة العربية،1964.

17.الاكمال فى رفع الارتياب عن المؤتلف و المختلف فى الاسماء و الكنى و الانساب،على بن هبة اللّه بن على(ابن ماكولا)،بيروت،دار الكتب العلميه،1411 ق.

18.الاماكن او ما اتفق لفظه و افترق معناه من الامكنه،محمّد بن موسى الحازمى(م 584)،اعداد حمد الجاسر،رياض،دار اليمامه،1415 ق.

19.امل الآمل،محمّد بن الحسن الحرّ العاملى،تحقيق احمد حسينى،بغداد،مكتبة الاندلس،1385 ق.

20.الانساب،عبد الكريم بن محمّد السمعانى،حيدرآباد،دايرة المعارف الاسلاميه،1402 ق.

21.انساب الأشراف،احمد بن يحيى بلاذرى،تحقيق سهيل زكار/رياض زركلى،بيروت،دار الفكر، 1417 ق.

22.ايضاح الاشتباه،حسن بن يوسف الحلّى(علاّمه حلّى)،تحقيق محمّد الحسون،قم،جامعۀ مدرّسين،1411 ق.

23.بحار الانوار،محمّد باقر مجلسى،بيروت،دار احياء التراث العربى/مؤسسة الوفاء،1403 ق.

24.البداية و النهاية،ابو الفداء اسماعيل بن كثير دمشقى(ابن كثير)،بيروت،دار الفكر،1398 ق.

25.بصائر الدرجات،محمّد بن الحسن بن فروخ الصفّار،تحقيق كوچه باغى،قم،كتاب خانه آية اللّه العظمى مرعشى نجفى،1404 ق.

26.البلدان،احمد بن ابى واضح اليعقوبى،بيروت،دار الكتب العلميه،2002 م.

27.البلدان،احمد بن محمّد الهمدانى(ابن فقيه)،بيروت،عالم الكتب،1416 ق.

28.پژوهش در نام شهرهاى ايران،ايرج افشار سيستانى،تهران،روزنه،1378.

29.تاج العروس،محمّد بن محمّد الزبيدى،بيروت،دار الهدايه.

30.تاريخ ابن خلدون،عبد الرحمان بن محمّد(ابن خلدون)،بيروت،دار الفكر،1408 ق.

ص: 186

31.تاريخ اجتماعى كاشان،حسن نراقى،تهران،مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى،1345.

32.تاريخ الاسلام،شمس الدين محمّد ذهبى،تحقيق عمر عبد السلام تدمرى و ديگران،بيروت، دار الكتاب العربى،1410-1421 ق.

33.تاريخ الطبرى(تاريخ الامم و الملوك)،محمّد بن جرير الطبرى(م 310)،تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم،بيروت،دار التراث العربى،بى تا.

34.تاريخ الوزراء،نجم الدين ابو الرجاء قمى،به كوشش محمّد تقى دانش پژوه،تهران،مؤسسۀ مطالعات و تحقيقات فرهنگى،1363.

35.تاريخ اليعقوبى،احمد بن ابى يعقوب اليعقوبى،تحقيق عبد الامير مهنا،بيروت،مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،1413 ق.

36.تاريخ ايران اسلامى،رسول جعفريان،تهران،مؤسسۀ دانش و انديشۀ جوان،1378.

37.تاريخ بخارا،خوقند و كاشغر،ميرزا شمس بخارايى،تحقيق اكبر عشيق،تهران،ميراث مكتوب، 1377.

38.تاريخ بغداد،احمد بن على الخطيب البغدادى،تحقيق مصطفى عبد القادر عطا،بيروت،دار الكتب العلميه،1417 ق.

39.تاريخ تشيّع در ايران،رسول جعفريان،قم،انصاريان،1383.

40.تاريخ حبيب السير،غياث الدين خواند مير،تهران،خيام،1380.

41.تاريخ سياسى شيعيان اثنى عشرى در ايران،پروين تركمنى آذر،قم،مؤسسۀ شيعه شناسى، 1383.

42.تاريخ قم،حسن بن محمّد قمى،ترجمۀ حسن بن على قمى،تحقيق سيد جلال الدين تهرانى:

تهران،توس،1361.

43.تاريخ كاشان(مرآة قاسان)،عبد الرحيم كلانتر ضرّابى(سهيل كاشانى)،به كوشش ايرج افشار، تهران،امير كبير،1378.

44.تاريخ گزيده،حمد اللّه مستوفى،تحقيق نوايى،تهران،امير كبير،1364.

45.تاريخ مدينة دمشق،على بن الحسن(ابن عساكر)،تحقيق على شيرى،بيروت،دار الفكر،1415 ق.

46.تاريخنگاران ايران،پرويز اذكائى،تهران،بنياد موقوفات محمود افشار،1373.

47.تاريخ هنرهاى ملّى،عبد الرفيع حقيقت،تهران،شركت مؤلّفان،1369.

ص: 187

48.تبصرة العوام فى مقالات الانام،مرتضى بن داعى حسنى رازى،تصحيح عبّاس اقبال،تهران، چ مجلس،1313.

49.تبصير المنتبه،ابن حجر العسقلانى،بيروت،المكتبة العلميه،بى تا.

50.تجارب السلف،هندوشاه نخجوانى،تصحيح روضاتى،اصفهان،نشر نفائس مخطوطات،1361.

51.تحفۀ فيروزيۀ شجاعيه،ميرزا عبد اللّه تبريزى اصفهانى افندى،(گزارش رسول جعفريان به مناسبت بزرگداشت علاّمه مجلسى،جزوه).

52.تذكرۀ جغرافياى تاريخى ايران،بار تولد،ترجمۀ سردادور،تهران،توس،1358.

53.تذكرۀ حضرت سلطانعلى،ملاّ عبد الرسول مدنى،قم،چاپخانه علميه،1403 ق.

54.تذكرۀ هفت اقليم،امين احمد رازى،تهران،سروش،1378.

55.تربت پاكان،سيد حسين مدرسى طباطبائى،قم،چ مهر،1335.

56.تركستان نامه،بارتولد،ترجمۀ كريم كشاورز،تهران،آگاه،1366.

57.التنبيه و الاشراف،على بن الحسين المسعودى،قاهره،دار الصاوى،بى تا.

58.توضيح المشتبه،شمس الدين محمّد الدمشقى،تحقيق العرقسوسى،بيروت،مؤسسة الرساله، 1414 ق.

59.تهذيب الأحكام،محمّد بن حسن الطوسى،تحقيق سيد حسن خرسان،بيروت،دار الاضواء، 1406 ق.

60.الثاقب فى المناقب،ابن حمزه نصير الدين محمّد الطوسى،تحقيق نبيل رضا،قم،انصاريان، 1412 ق.

61.جامع الرواة،محمّد بن على الاردبيلى،قم،مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى،1403 ق.

62.جامعه شناسى،آنتونى گيدنز،ترجمۀ منوچهر صبورى،تهران،نشر نى،1385.

63.جامعه شناسى عمومى،منوچهر محسنى،تهران،طهورى،1366.

64.جامعه شناسى،مجيد مساواتى آذر،تبريز،احرار،1372.

65.جمهرة انساب العرب،على بن احمد بن حزم،بيروت،دار الكتب العلمية،1403 ق.

66.حاكمان قم،دلال موسوى و بهرامى خشنودى،قم،زائر،1384.

67.حدود العالم من المشرق الى المغرب،نويسنده مجهول،به كوشش منوچهر ستوده،تهران، دانشگاه تهران،1340.

ص: 188

68.حماسۀ كوير،باستانى پاريزى،قم،خرّم،1371.

69.خاتمة مستدرك الوسائل،ميرزا حسين النورى،قم،مؤسسة آل البيت لاحياء التراث،1416 ق.

70.الخرائج و الجرائح،قطب الدين الراوندى،قم،مؤسسة الامام المهدى،1409 ق.

71.خريدة القصر و جريدة العصر(بخش فضلاء اهل الفارس)،عماد الدين كاتب اصفهانى،تحقيق عدنان محمّد آل طعمه،تهران،ميراث مكتوب،1378.

72.خلاصة الاقوال فى معرفة الرجال،حسن بن يوسف الحلّى(علاّمه حلّى)،تحقيق جواد القيّومى، قم،مؤسسة نشر الفقاهه،1417.

73.دائرة المعارف بزرگ اسلامى،تهران،مركز دائرة المعارف اسلامى،مدخل«انوشيروان بن خالد»، ابو الفضل خطيبى.

74.دانشنامۀ كاشان،زير نظر حسين محلوجى،تهران،بنياد فرهنگ كاشان،1382.

75.«درياى كاشان»،روزنامه ايران،ش 3232(3 خرداد 1384)،درياى كاشان(مقاله).

76.الدرجات الرفيعة،سيد على خان شيرازى،قم،مكتبة بصيرتى،1397 ق.

77.دستور الوزراء،غياث الدين خواند مير،تصحيح سعيد نفسى،تهران،اقبال،1353.

78.دلائل الامامة،ابو جعفر محمّد بن جرير الطبرى الشيعى،تحقيق و نشر مؤسسة البعثة،قم،1413 ق.

79.ديار آشنا،نسرين احمديان،مشهد،بنياد پژوهش هاى آستان قدس،1378.

80.ديوان،السيد الامام ضياء الدين ابى الرضا الحسنى الراوندى،تصحيح سيد جلال الدين محدّث ارموى،تهران،مطبعه مجلس،1344.

81.الذريعة الى تصانيف الشيعة،محسن آقا بزرگ تهرانى،بيروت،دار الاضواء،بى تا.

82.ذكر اخبار اصبهان،ابو نعيم احمد بن عبد اللّه اصفهانى،ليدن،1934.

83.راحة الصدور و آية السرور،محمّد بن على بن سليمان راوندى،تصحيح محمّد اقبال،تهران،امير كبير،1364.

84.رجال،احمد بن محمّد برقى،تهران،دانشگاه تهران،1383.

85.رجال الطوسى،محمّد بن حسن طوسى،تحقيق جواد قيّومى،قم،جامعۀ مدرّسين،1420 ق.

86.رجال النجاشى،ابو العبّاس احمد بن على النجاشى،تحقيق محمّد جواد النائينى،بيروت، دار الاضواء،1408 ق.

87.رجال،حسن بن على بن داود الحلّى،تهران،دانشگاه تهران،1383 ق.

ص: 189

88.رساله هلاليه،ملاّ غلامرضا آرانى،به اهتمام حبيب الله سلمانى،آران بيدگل،انجمن اهل قلم، 1379.

89.الرواشح السماوية،محمد باقر الحسينى(مير داماد)،قم،مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى،1405 ق.

90.روضات الجنات،محمّد باقر خوانسارى،تهران،اسماعيليان،1390 ق.

91.رياض العلماء،ميرزا عبد اللّه افندى،قم،كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى،1410 ق.

92.سرّ السلسلة العلوية،ابو نصر سهل بن عبد اللّه بخارى،نجف،1381 ق(قم،افست رضى،1371).

93.سفرنامۀ ميرزا خانلرخان اعتصام الملك،به كوشش منوچهر محمودى،تهران،چ فردوسى، 1351.

94.سياست نامه،خواجه نظام الملك طوسى،به كوشش عبّاس اقبال،تهران،اساطير،1380.

95.سير اعلام النبلاء،شمس الدين محمّد الذهبى،بيروت،مؤسسة الرساله،1422 ق.

96.شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار،قاضى نعمان بن محمّد المغربى،تحقيق سيد محمّد حسين الجلالى،قم،جامعۀ مدرّسين،بى تا.

97.شرح نهج البلاغه،ابو حامد هبة اللّه(ابن ابى الحديد)،تحقيق محمّد ابو الفضل ابراهيم،بيروت، دار احياء التراث العربى،1385 ق.

98.شرف النبى،عبد الملك بن محمّد واعظ خرگوشى،ترجمه نجم الدين محمود راوندى،تحقيق محمّد روشن،تهران،بابك،1361.

99.شواهد التنزيل،عبيد اللّه بن احمد الحسكانى،تهران،مجمع الثقافة الاسلاميه،1411 ق.

100.شهاب الاخبار،محمّد بن سلامه قضاعى،شرح فارسى از نويسندۀ مجهول قرن 7،تصحيح محدّث ارموى،تهران،علمى و فرهنگى،1361.

101.شهداء الفضيلة،عبد الحسين احمد امينى،قم،مكتبة طباطبائى،1352.

102.الصراط المستقيم،على بن يونس النباطى البياضى،قم،المكتبة المرتضويه،1384 ق.

103.صورة الارض،ابو القاسم بن حوقل،بيروت،دار مكتبة الحياة،1992.

104.الطبقات الكبرى،محمّد بن سعد زهرى،تحقيق عبد القادر عطا،بيروت،دار الكتب العلميه، 1418 ق.

105.طبقات المحدّثين باصبهان،ابو الشيخ محمّد بن عبد اللّه بن حيّان انصارى،بيروت،مؤسسة الرساله،1412 ق.

ص: 190

106.طبقات ناصرى،عثمان بن محمّد جوزجانى(منهاج سراج)،تحقيق عبد الحى حبيبى،تهران، دنياى كتاب،1363.

107.طرائف المقال فى معرفة طبقات الرجال،سيد على اصغر بروجردى جابلقى،قم،مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى،1410 ق.

108.العدد القويّة،رضى الدين على بن يوسف الحلّى،تحقيق سيد مهدى رجائى،قم،كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،1408 ق.

109.عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب،جمال الدين احمد حسينى(ابن عنبه)،قم،مؤسسۀ انصاريان،1417 ق.

110.الغيبة،محمّد بن حسن طوسى،قم،مؤسسة المعارف الاسلاميه،1417 ق.

111.الفتوح،احمد بن اعثم الكوفى،تحقيق على شيرى،بيروت،دار الاضواء،1411 ق.

112.فتوح البلدان،احمد بن يحيى بلاذرى،بيروت،دار و مكتبة الهلال،1988.

113.الفخرى فى انساب الطالبيين،اسماعيل بن الحسين المروزى،تحقيق سيد مهدى رجائى،قم، كتاب خانۀ آية اللّه مرعشى نجفى،1409 ق.

114.فرائد السمطين،ابراهيم بن محمّد الجوينى،بيروت،مؤسسة المحمودى،1398 ق.

115.فرهنگ واژه هاى فارسى در زبان عربى،محمّد على امام شوشترى،تهران،انجمن آثار ملّى، 1347.

116.فقه القرآن،قطب الدين سعيد راوندى،قم،كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،1397 ق.

117.الفهرست،محمّد بن الحسن الطوسى،تحقيق جواد القيومى،قم،مؤسسة نشر الفقاهه،1417 ق.

118.فهرست ابن نديم،محمّد بن اسحاق(ابن نديم)،ترجمۀ رضا تجدّد،تهران،ابن سينا،1350.

119.فهرست اسماء علماء الشيعة و مصنّفيهم(فهرست منتجب الدين)،منتجب الدين على بن بابويه رازى،تحقيق سيد جلال الدين محدّث ارموى،قم،كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،1366.

120.قالى شويان مناسك نمادين،على بلوكباشى،تهران،دفتر پژوهش هاى فرهنگى،1379.

121.القاموس المحيط،محمّد بن يعقوب الفيروزآبادى،بيروت،دار احياء التراث العربى،1417 ق.

122.قم در قرن نهم،سيد حسين مدرسى طباطبائى،قم،چاپخانه حكمت،1350.

123.الكافى،محمّد بن يعقوب الكلينى،تحقيق على اكبر غفّارى،بيروت،دار الاضواء،1405 ق.

124.كامل ابن اثير،ترجمۀ ابو القاسم حالت و عبّاس خليلى،تهران،علمى،1371.

ص: 191

125.كامل بهايى،عماد الدين طبرى،تهران،مرتضوى،بى تا.

126.الكامل فى التاريخ،عز الدين على بن اثير جزرى(ابن اثير)،بيروت،دار صادر،1385 ق.

127.كشف الحجب و الاستار،سيد اعجاز حسين النيسابورى الكنتورى،قم،كتاب خانۀ آية اللّه مرعشى نجفى،1409 ق.

128.كشف الظنون عن اسامى الكتب و الفنون،مصطفى بن عبد اللّه(حاجى خليفه)،بيروت،دار احياء التراث العربى،بى تا.

129.لباب الانساب،على بن ابى القاسم البيهقى(ابن فندق)،تحقيق سيد مهدى رجائى،كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،1410 ق.

130.اللباب فى تهذيب الانساب،عز الدين على بن اثير جزرى(ابن اثير)،بيروت،دار صادر،1414 ق.

131.لسان العرب،محمّد بن مكرم(ابن منظور)،قم،ادب الحوزه،1405 ق.

132.لسان الميزان،احمد بن على(ابن حجر)،بيروت،مؤسسة الأعلمى،1406 ق.

133.لغت نامه،على اكبر دهخدا،تهران،دانشگاه تهران،1373.

134.لمعة النور،آيت اللّه مرعشى نجفى،بى جا،چ حيدرى،بى تا.

135.مبانى جامعه شناسى،بروس كوئن،ترجمۀ غلامعبّاس توسّلى و فاضل،تهران،سمت،1374.

136.مثنوى معنوى،جلال الدين بلخى،به كوشش مهدى آذر،تهران،انتشارات پژوهش،1378.

137.مجالس المؤمنين،قاضى نور اللّه شوشترى،تهران،اسلاميه،1377.

138.المجدى فى انساب الطالبيين،نجم الدين على بن محمّد علوى(م 709)،تحقيق دامغانى،قم، كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى،1409 ق.

139.مجمل التواريخ و القصص،مؤلف مجهول قرن 6،تهران،كلالۀ خاور،بى تا.

140.مجموعۀ كمينه(مقاله هايى در نسخه شناسى)،ايرج افشار،تهران،فرهنگ ايران زمين،1354.

141.المحاسن،احمد بن محمّد بن خالد برقى،تصحيح سيد جلال الدين محدّث ارموى،تهران، دار الكتب الاسلاميه،1330.

142.محاسن اصفهان،مفضّل بن سعد المافروخى الاصفهانى،تصحيح سيد جلال الدين الحسينى، تهران،چ مجلس،1312.

143.المحتضر،حسن بن سليمان الحلّى،نجف،المكتبة الحيدرية،1370 ق.

144.مختصر تاريخ دمشق،ابن منظور،تحقيق نسيب نشّاوى،بيروت،دار الفكر،1405 ق.

ص: 192

145.مروج الذهب و معادن الجوهر،على بن حسين مسعودى،تحقيق محمّد محيى الدين عبد الحميد، بيروت،دار الفكر،1409 ق.

146.المسالك و الممالك،ابو القاسم عبيد اللّه بن خردادبه،بغداد،مكتبة المثنى،بى تا.

147.المستفاد من ذيل تاريخ بغداد،محمّد بن محمود(ابن نجّار)،بيروت،دار الكتاب العربى،بى تا.

148.مصباح الانوار(نسخه خطى)،هاشم بن محمّد(فهرست كتب خطى كتاب خانۀ آية اللّه مرعشى نجفى،ج 10،ش 3691).

149.مصباح المهتجد،محمّد بن حسن(شيخ طوسى)،بيروت،مؤسسة فقه الشيعة،1411 ق.

150.معالم التنزيل،حسين بن مسعود البغوى،بيروت،دار احياء التراث العربى،1420 ق.

151.معالم العلماء،محمّد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى(ابن شهر آشوب)،نجف،حيدريه، 1380 ق.

152.معجم الادباء،ياقوت حموى،بيروت،دار احياء التراث العربى،بى تا.

153.معجم البلدان،ياقوت حموى،بيروت،دار احياء التراث العربى،بى تا.

154.معجم المؤلّفين،عمر رضا كحّاله،بيروت،دار احياء التراث العربى،1957.

155.معجم رجال الحديث،سيد ابو القاسم الموسوى الخوئى،تهران،بى نا،1413 ق(چاپ 24 جلدى).

156.مقاتل الطالبيّين،ابو الفرج اصفهانى،تحقيق احمد الصقر،قم،مكتبة الحيدريه،1381.

157.مقامات الحريرى،قاسم بن محمّد الحريرى،بيروت،دار بيروت،1398 ق.

158.المناجاة الالهيات عن امير المؤمنين عليه السلام،از روى نسخه خواجه عبد الحق سبزوارى،نشر فخر الدين نصيرى،تاريخ كتابت 908.

159.مناقب آل ابى طالب،محمّد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى(ابن شهر آشوب)،نجف، حيدريه،1376 ق.

160.المنتظم،عبد الرحمان بن الجوزى،تحقيق عبد القادر عطا،بيروت،دار الكتب العلميه،1412 ق.

161.منتهى الآمال،شيخ عبّاس قمى،تحقيق باقرى بيدهندى،قم،دليل ما،1379.

162.منتهى المطلب،حسن بن يوسف الحلّى(علاّمه حلّى)،مشهد،آستان قدس رضوى،1412 ق.

163.نام مكان هاى جغرافيايى در بستر زمان،مهر الزمان نوبان،تهران،نشر ما،1374.

164.نزهة القلوب،حمد اللّه مستوفى،به اهتمام لسترنج،تهران،دنياى كتاب،1362.

165.نسائم الاسحار من لطائف الاخبار،ناصر الدين منشى كرمانى،تحقيق سيد جلال الدين محدّث

ص: 193

ارموى،تهران،اطلاعات،1364.

166.نسب قريش،مصعب بن عبد اللّه الزبيرى(م 236)،قاهره،دار المعارف،بى تا.

167.النقض(بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض)،عبد الجليل رازى قزوينى، تحقيق سيد جلال الدين محدّث ارموى،تهران،انجمن آثار ملّى،1358.

168.النوادر،سيد ابو الرضا راوندى،تحقيق سعيد عسكرى،قم،دار الحديث،1377.

169.نور باهر(زندگانى على بن محمّد باقر عليه السلام)،محمّد باقر مرندى،قم،چ علميه،1381 ق.

170.«نهج البلاغه عبر القرون»،عبد العزيز طباطبائى،مجلۀ تراثنا،قم،مؤسسة آل البيت،ش 39.

171.نهج السعادة،محمّد باقر المحمودى،تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى،1376.

172.الوافى بالوفيات،خليل بن أيبك الصفدى،تحقيق الارناؤوط،بيروت،دار احياء التراث العربى، 1420 ق.

173.وسائل الشيعه،محمّد بن الحسن الحرّ العاملى،قم،مؤسسة آل البيت لاحياء التراث،1414 ق.

174.وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان،احمد بن محمّد(ابن خلكان)،تحقيق احسان عبّاس،بيروت، دار صادر،1414 ق.

175.الهداية الكبرى،حسين بن حمدان الخصيبى،بيروت،مؤسسة البلاغ،1411 ق.

176.هدية العارفين،اسماعيل پاشا بغدادى،بيروت،دار احياء التراث العربى،افست استامبول،1951.

ص: 194

نمايه ها

الف.نمايه اشخاص و اعلام

آدم(ابو البشر)،141

آقا على عبّاس،175

آل بويه،121

ابراهيم بن احمد بن محمّد،123

ابراهيم بن ايّوب،123

ابراهيم بن حسين،129

ابراهيم بن عبد اللّه كاشانى،123،124

ابن ابى دلف،54،62،96

ابن اثير،18،62،67

ابن اعثم،18،24،55،66،68،69،78،116

ابن الرضا،91

ابن بابويه،163

ابن بابه،130،131،132،174

ابن جنّى،180

ابن جوزى،135،151

ابن حجر،34،151،163،164

ابن حوقل،116،129،130

ابن حيّان،129

ابن خلدون،27،34،69،94،95

ابن خلكان،19

ابن داود،100

ابن ديزل،129

ابن راوندى،106،150،152،163

ابن رزّام،110،111

ابن رشيد،106

ابن ريوندى،152،163

ابن زبير،99

ابن سعد،19،98،99

ابن شهرآشوب،159

ابن شيبه،108

ابن شيره-على بن محمد قاسانى

ابن طقطقى،85

ابن عبّاس،98،100،103

ابن عساكر،19،123،129،167

ابن عقده،121

ابن عمر،99

ابن فقيه،32

ابن فندق،155

ص: 195

ابن كثير،150

ابن كميح،159

ابن ماكولا،19،32،34

ابن مسعود،99

ابن مقفّع،27،38

ابن نجّار،85،152

ابن نديم،53،94،150،151،152

ابن وثّاب،99

ابو احوص،111

ابو البركات،159

ابو الحسن،102،103،106،110،128،169

ابو الحسين،162

ابو الرجاء،133،135،145،172،176

ابو الرضا،32،105،106،119،135،139، 141،142،145،147،148،149،150،154، 156،157،158،159،160،161،162، 163،167،168،169،171،177،178، 179،180،181،182،183

ابو الشيخ،19،61،66،98،103،123

ابو العبّاس،121،130

ابو العلاء،138،167

ابو الفرج،119،129،165

ابو المحاسن،161،167

ابو المعالى،176

ابو الوفاء،131

ابو الهول،157

ابو بكر،29،67،119،120

ابو جعفر،34،35،89،169

ابو حفص،123

ابو حيّان،155

ابو دلف،60،62،63

ابو رشيد،119،174

ابو زيد،35،146

ابو طاهر،35،145،147،172

ابو عبد اللّه،111،128،165

ابو عبيد،35

ابو على،35،111،169،170،173

ابو لؤلؤ،70،71،72،73،74،75،76،77،78، 79،84،163

ابو محمّد،106،112،127،153،171،173

ابو مسلم،67،153

ابو مصعب،123،124

ابو منصور بن شهريار بن شيرويه،164

ابوموسى،36،65،66،67،68،109

ابو نصر،20،35،119،120،129،135،144، 145

ابو نعيم،19،33،67،68،98،119،123، 129،154،173،173،177

ابو هريره،99

احمد بن ابى العلاء،119،174

احمد بن ابى عبد اللّه،109،110

احمد بن اسحاق،79

احمد بن حسن،105

احمد بن حنبل،138،140

ص: 196

احمد بن عبد اللّه،175

احمد بن عبيد اللّه،157

احمد بن على،64،130،180

احمد بن فضل بن محمود،144،146

احمد بن محمّد،35،95،102،107،110، 121،123،176

احمد بن موسى،128،129،177

احمد بن يحيى،107،150،151،152،153، 166

احنفى،172

اخسيكثى،131

ارسلان شاه،145

ازد،21،24،25،58،60،81،85،90،130، 132،133،146

ازدى غامدى،58

اسحاق بن ابراهيم بن قرّة،123

اسدى،67،107،122،155،177

اسماعيل بن احمد،145

اسماعيلى،93،94،95

اسماعيليه،93،94،144،148،152

اشعرى،59،60،65،66،67،102،107، 109،110،111،115،121،128

اعتصام الملك،77

اعمش،99

افشار،22

افضل الدين،176

افندى،72،79،80،83،122،150،152، 156،161،163،164،165،168

امام زاده،23،24،81،82،85،86،143، 175

اماميه،53،109،110،111،124،127،157

امويان،58

امين عبّاسى،60

انصارى،19،66،68،100،101،109

ايلخانى،76

بابا،77

بابا شجاع الدين،76،122

بار تولد،113

باركرزى،105،106

باركرسبى،105

بجلى،56،153

بجيله،153

بخارى،20،92

بخاريان،132

بديل بن ورقاء،66

برقى،100،103،107،109،110،119، 153

برهان الدين محمّد،166

بسطام بن مرّة،106

بشر بن مخارق،155

بغوى،35

بلاذرى،18،58،65،66،73،99،117

بلخى،132،150،153

بلوشه،168

ص: 197

بندارى،138

بنى اميّه،57،80

بنى عامر،58

بنى عبّاس،60،91

بنى غامد،58

بهاء الدين بن فضل،145

تاج الدين،85،162،170،172

جعفر بن محمد،84،175

جعفرى،173

جمال الدين،145،162،170،171،172

جمالى،49،53،94،112

جنابى،94

جيهانى،19

حازمى،25،31

حامد بن محمد،176

حجّاج،57،99

حرّ عاملى،19،165

حسكانى،35

حسن بن بهرام،94

حسن بن تحتاخ طالقانى،59

حسن بن حسين،173

حسن بن سليمان،79

حسن بن عبيد اللّه،157

حسن بن على،106،175،180

حسن بن محمّد،111

حسين بن حمدان،63،80

حسين بن عبد الجبّار،170

حسين بن عبيد اللّه،127

حسين بن محمّد،111،128،171

حشويه،129

حضرت معصومه عليها السلام،146،148،164

حلبى،159

حلّى،33،75،79،80،100،105

حمدان،63،64،80،81،94

حمدانيان،63

حمران بن اعين،99

حمزة بن يسع،59

حميد بن محمّد بن عبد الرحمان بن نزار،129، 177

حنفى،29،132،133،167،172

خالد بن ازهر،102،103،

خرقى،120

خرگوشى،168

خصيبى،80

خطيب بغدادى،129

خطير الدين،170،173،176

خلف بن احمد،94

خليدى،105

خوئى،102،153

خواجه نصير طوسى،158،164

خواجه نظام الملك،147

خوارزمشاه،28،182

خواند مير،138،147،148

خوانسارى،83

ص: 198

داعى،95،157،158،164

داود بن على،119

دريوى،153

دلدل،74

دمشقى،32،123

دندان،53،95

ديلمان،87

ديلمى،64،69،106،107،109،164

دينورى،18،56،57،153

ذهبى،19،30،31،34،98،99،139،151، 152

رئيس كافى،168

رازى،78،82،83،107،113،135،146، 147،158،164،167،169،175،176

رافع بن هرثمه،60

راوند بن ضحّاك،155

راونديه،153

رشيد الدين حسين،168

رضى الدين،75،146،173

ركن الدوله،64

ركن الدين،170

روميان،78

روندى،150،153

ريوندى،150،151،152،163،166

زبيده،39،40،70،87،88،113

زبيدى،30

زكرويه،94،95

زنديق،150،153،163

زهير بن محمّد،58

زيد بن على،109

زيد بن منصور بن على،167

زين الدين،156،169،170،176

سعيد بن جبير،57

سعيد بن عاص،56

سعيد بن عبد اللّه بن حسين بن هبة اللّه،162

سعيد بن هبة اللّه،162،163

سعيد قدّاح،95

سفيان ثورى،123

سلجوق بن محمّد،143

سلجوقيان،133،135،138،140،159،180، 181،182

سلطان سنجر،144،145

سلطان سيد امير،160

سلطان على،70،86

سلطان محمّد،28

سلطان مسعود،34،137

سليمان بن مقبل،106،107

سمرقندى،29

سمعانى،20،27،32،34،36،61،118،119، 123،129،131،135،149،174،177

سهل بن زياد،104،107

سهيل،22

سيد بن طاووس،79

سيد مرتضى،178

ص: 199

سيف الدين امير محمود،139

سيف بن عميره راوى،101

شرف الدين،135،170

شمس الدين،172

شهاب الدين،146،169

شهربانو،116

صاحب بن عبّاد،121

صدر الدين مظفّر،146

صفّار،107،111

صفّارى،60،61،93

صفدى،137،139

صفويه،13،51،76،147،189

صفّين،56

صوفيه،165

ضرّابى،22،39

ضياء الدين،20،156،157،159،166،179، 181

طبرسى،159

طبرى،27،34،57،58،60،67،73،78،83، 94،117،128،164

طغرل،145

طلحة بن مصرّف،99

طوسى،84،99،100،101،102،103،107، 128،133،152،153،156،158،159، 162،164،168،169،173،177

ظاهريه،119

ظهير الدين ابو الفضل محمّد،165

عامر بن ضباره،58

عامر بن عمران بن عبد اللّه،59

عامرى،58

عبّاسيان،58،60،69،92،181

عبد الجبّار،133،156،159،168،169،170، 177

عبد العزيز،35،60،61،62،63،93

عبد القاهر جرجانى،175

عبد اللّه بن حارث،67

عبد اللّه بن ذكوان،79،80

عبد اللّه بن عامر بن كريز،67

عبد اللّه بن عبّاس،98،102

عبد اللّه بن على بن عبد اللّه،173

عبد اللّه بن عوف،73

عبد اللّه بن قيس،67

عبد اللّه بن كوشيد،59

عبد اللّه بن ورقاء،67

عبد اللّه بن هيثم بن بسّام،155

عبد الملك،57،178

عبد الواحد بن ابراهيم بن قرّة،123

عبدى،174

عبيد اللّه،73،74،84،103،119،127،141، 142،143،144،147،156،157

عبيد بن نضله،99

عثمان،56،80،94،95

عجلى،60،62،93

عروة بن زيد،55،56،66،68،69

ص: 200

عز الدين،146،161

عزيز الحضره،146،147

علويان،20،21،63،64،68،81،115،154، 184

على بن ابراهيم بن هاشم،107

على بن ابى سعد بن على،172

على بن اسباط،106،107

على بن حسن،105،172

على بن حسين،106

على بن حمزه،128

على بن سعيد،33،110

على بن سليمان،106،107،166

على بن شيره-على بن محمّد قاسانى

على بن عبد اللّه،128،173

على بن عيسى،100،101،109

على بن فرخان،172

على بن فضل اللّه،161

على بن محمّد باقر عليه السلام،24

على بن محمّد بن سليمان،105

على بن محمّد بن شيره،101،102،105، 106

على بن محمّد بن على بن الحسين،84،85

على بن محمّد بن يوسف،128

على بن محمّد قاسانى،101،102،103،105، 106،107،119

على بن مسعود بن محمّد بن فرخان،172

على بن نصير،105

على بن يحيى،105،106

عماد الدين،73،78،119،135،138،142، 145،159،160،161،164،165،171، 172،176

عمّار،56،83،154

عمر بن على،145

عمرو بن على،123

عمرو بن ليث،60

عيد«بقر»،77،78

عيسى بن عمر،100،101،109،121

غضائرى،127،128

فاشانى،35،119

فاطمه،84

فاطمى،53

فخر الدين،145

فرج بن يحيى،94،95

فرسانى،123

فرضى،24،32،47

فضل بن محمّد بن سعيد،119،129

فضل بن محمود،140،144،146،148

فلاس،123

فيروز،30،33،70،71،72،74،75،76،77، 78،79،80،122

فينى،135

قائم،131

قاجار،22

قاسانى،5،20،32،33،35،36،101،104،

ص: 201

112،120،158

قاسم بن سيما،61

قاسم بن عيسى،60

قاسم بن محمّد،106،107

قاشانى،30،32،35،119،123

القاشى،32،36،131،174

قاضى نور اللّه،147،148

قتاده،99

قتيبة بن مسلم،27

قحطبة بن شبيب،58،69

قرامطه،94،95

قرمط،94،95

قزّاز،129،177

قزوينى،19،62،95،131،147

قضاعى،165،178

قطامى،105

كاسانى،27،29،184

كاسولا،106،107

كاشى،24،40،41،76،84،114،131،134، 141،144،146،167

كرّاميان،132

كرويه بن مهدويه،94

كلينى،92،103،104،111

كمال الدين،161،179

كيخسرو،38

كيقباد،38

كيكاووس،38

مافروخى،19

مالك اشتر،56

مالك بن انس،123

مأمون،155

متوكّل،91،92

مجاشع،33،66،68،98،154

مجد الدين،84،140،141،142،143،144، 145،147،182

مجلسى،72،79،80،92،105،128

مجوسى،78

محبّ الدين بن نجّار،84

محدّث ارموى،20،113،141،143،146، 147،159،162،168،171،179،182

محسن بن ابى طاهر،176

محمّد بن ابى نصر،176

محمّد بن احمد،29،176

محمّد بن اسحاق،120

محمّد بن ايّوب،173

محمّد بن حسن،107،111،164

محمّد بن حسين،53،110،169

محمّد بن خالد بن عبد الرحمان،109

محمّد بن ذاكر،120

محمّد بن سلامه،165

محمّد بن سليمان،105،106،107،109، 154

محمّد بن عبد الغفّار،119،174

محمّد بن عبد اللّه،103،111

ص: 202

محمّد بن على بن محبوب،105

محمّد بن على بن محسن،159

محمّد بن عيسى بن عبيد،106،107

محمّد بن فضل،129،162

محمّد بن محمّد،127

محمّد بن محمود،181

محمّد بن موسى،89،90،93

محمّد شوشو،172

محمود بن على،168

محمود بن محمّد،137،170،181

مختار،56،57،75

مختص الملوك،144

مرعشى،157

مرندى،76

مروزى،11،20،26،29،35،106،112، 118،155

مسترشد،137

المسترشد بالله،135

مستوفى،29،39،40،118،144

مسروق،99

مسعود سلجوقى،137،181

مسعودى،60،62،63،78

مشهدى،159

مصرى،111

معاويه،56،121

معتزّ،103،132،152

معتضد،60

معين الدين ساوى،145

مغربى،165

مغولان،28

مغيرة بن شعبه،70،72

مفيد،83،91،92،127،173،178

مقتدر،64،74،88

مقدسى،19،34،67،77،85،113،116، 121

ملاحده،148،152

ملاّ عبد الرسول،24،82

ملاّ غلامرضا،81

ملك العلماء،29

ملكشاه سلجوقى،156،181

منتجب الدين،19،135،155،157،160، 161،162،163،164،165،166،167، 168،170،171،172،173،175،177، 179،180

المنتصر باللّه،64

منصور بن حازم،101

منصور عبّاسى،88،152،153

موسى بن عبد الله بن سعد،121

موسى بن محمّد بن على بن موسى،61

موسى مبرقع،54،60،61،62،70،89،90، 91،92،93

مهابادى،176

مهدى،53،95

مير مخدوم شريفى،77

ص: 203

نازكان،103

ناصر الشريعه،110

الناصر الصغير،157

الناصر الكبير،157

نجّارى،132

نجاشى،33،80،101،102،109،110،111، 127،152

نجم الدين،20،168

نصرت علوى،75

نصير الدين،165،173

نوفلى،105

نهاوندى،111،112

نهم ربيع،77،78

وثّاب،98،99،100،103،121

وثّابى،98،100،105

وشمگير،64،69

وشنوى،172

الهادى باللّه،157

هارون،39،59،60،70،87،88،89،96، 103،112،120،155

هرمزان،74

هروى،35

هلال بن على،70،81،82

همدانى،33،103،129

هندوشاه نخجوانى،139

ياقوت حموى،19،25،31،36،130،167، 175

يدكوتكين،61

يزدويه بن ماهويه،98

يزيد بن حجيه،56

يعقوبى،26،73،83،110

يوسف بن ابى الساج،64

ص: 204

ب.نمايه اماكن

ابادجرد،71

آبرون،117

آبه،155،176

آذربايجان،12،57

آران،81،117

آسياى مركزى،27

آسياى ميانه،27

آفريقا،110

ابله،28

ابيورد،58

اخسيكث،26

اردستان،175،182

اردهار،21،23،24،68،70،81،82،83،84، 85،86،147،149،182

اردهال،21،24،70،82،83

ازبكستان،26،28

استرآباد،28

اسفراين،34

اسفندهان،154

اشكالان،182

اصفهان،19،26،30،31،32،33،55،56، 57،58،59،60،61،65،66،67،68،85، 93،98،100،103،110،116،118،119، 120،121،122،134،150،154،155، 159،161،164،167،174،175

الموت،144

اندكان،26

انوشاباذ،182

اهر،30،96،110،141،178

اهواز،65،66،103

باركرز،83،105،106

باركرس،83

باركرسب،82،83

باركرسف،83،182

بازار شاه يلان،96

باشان،33،34،35،120،184

بخارا،28،29

برق رود،109،110،

برقه،109،110

بصره،28،66،67

بغداد،63،84،85،107،109،119،129، 136،137،140،150،152،160،177

بلاد ترك،133

بلنجر،56

بندر عبّاس،30

بوشنج،34

بيدگل،182

بيرقان،110

ص: 205

پشت مشهد،96

پنجه شاه،160

تاشكند،26،28،29

تبريز،163

تربت حيدريه،77

تركستان،26،28،29

تفرش،134

تيمره،110

جابلق،110

جاريّان،182

جاسب،182

جبال،37،60،88،116،154

جبل عامل،33

جرجان،105

جرم قاشان،32

جعفريه،84

جوزجان،34

جوشقان،117،182

جوينان،182

جى،50،66

چاچ،26،27،28،29،35

چهل حصاران،39،40،72،87،116،117

حادن آباد،182

حجاز،98،108،157

حرمين،108

خجنده،27

خراسان،27،31،34،58،60،66،81،82، 100،101،150،153،163،164

خزران،57

خسروشاه،163

خوارزم،132

خوان كاشان،118

درب جوقا،182

رودآور،138

رود سيحون،26

رويدشت،117

ريوند،25،150،151،152،163،166

زاگرس،116

زر،83،113،134،135،136،137،138، 141،142،145،146،147،159،172،176، 182

زرنج،28

زرند،28

سامرّاء،91،92،106،107

ساوه،154،155

سرد قاسان،32،154

سرزمين تركان،26

سرشك،182

سعادت آباد،30

سغد،29

سقونقان،182

سمرقند،27،29

سمنان،154

سند،79،96،99،100،102،105،106،

ص: 206

111،128،129،132

سيحون،26،29

سير دريا،29

سينقان،182

شاش،27،28

شوشتر،68

صوار،95

طالقان،25،34

طامه،182

طبرستان،94

طرق،182

طوس،169

عراق،67،72،75،108،116،149،157

غور،34،132

فارس،100،101،154

فاشان،31،34،35،120،184

فدك،77

فرغانه،26،27،28،29،30،36،133

فومن،30

فين،23،38،70،71،75،78،82،84،117، 135،136،174،176،182

قارشى،28،29

قاسان،26،27،30،31،32،33،35،36،38، 40،111،141،154

قاسم آباد،182

قاشان،26،27،30،31،32،33،34،36،37، 83،130،131،154،173،175،176

قالهر،85،117

قزاآن،182

قزوين،40

قشقه دريا،28

قمصر،182

قهرود،117،182

كارشى،28

كاس،27،40،41

كاسام،107

كاسان،26،27،28،29،30،36،40،120

كاس رود،40

كاسه،27،40

كاش،39

كاشانه،38،39

كاشغر،28،40

كاشمر،40

كاظمين،140

كاه فشان،39،88

كربلا،81،86

كرج،60،116

كرج ابى دلف،60،110

كرمان،154

كرمند،117

كميدان،110

كوفه،56،67،95،98،99،107

كى آشيان،38

گرگان،28،182

ص: 207

لبنان،33

ليبى،110

ماوراء النهر،26،27،29،30،36،41،120، 131،133،184

ماه آباد،175،176

محكمه صاحبى،143

محمّدآباد،182

مدائن،56

مدرسۀ«صفويه»،146

مدرسۀ«عزيزيه»،146

مدرسۀ«مجديه»،142،147،158

مدينه،37،70،73،75،91،98،103،104، 107،123

مرو،11،20،25،26،28،29،34،35،48، 60،63،69،72،75،76،79،98،104،105، 106،107،110،112،116،118،130، 131،143،152،153،155،160،164، 175،178،179،182

مرورود،34،150

مسجد جمعه،160

مشهد باب التين،140

مصر،53،99،111،141

مكّه،57

موصل،149،153

مهاباد،175،176،180

مير نشانه،96

ميمه،182

نجف،140

نخشب،28

نصرانيه،95

نطنز،23،39،76،176،182

نوش آباد،117،182

نهاوند،65،71،111،112،116،138،154

نياسر،117

نيشابور،149،150،151،163

وانان،182

وركان،117،182

ويكل،182

هرات،34،148

هراسكان،182

همدان،71،116،164

يهوديه،66،118

ص: 208

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109