پیدایش و گسترش تشیع

مشخصات کتاب

سرشناسه:محمدی، رمضان، 1343 -

عنوان و نام پديدآور:پیدایش و گسترش تشیع [کتاب]/ رمضان محمدی؛ تهیه و تدوین پژوهشکده حج و زیارت.

مشخصات نشر:تهران: نشر مشعر، 1395.

مشخصات ظاهری:251 ص.

شابک:135000﷼ 978-964-540-681-1 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [235] - 251؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:شیعه -- تاریخ

موضوع:Shi'ah -- History

موضوع:شیعه -- فرقه ها

موضوع:Shi'ah -- Sects

موضوع:شیعه امامیه -- تاریخ

موضوع:*Imamite Shiites -- History

شناسه افزوده:حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. پژوهشکده حج و زیارت

رده بندی کنگره:BP239/م27پ9 1395

رده بندی دیویی:297/53

شماره کتابشناسی ملی:4451151

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

پيدايش و گسترش تشيع

رمضان محمدى

عضو هيئت علمى پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

ديباچه..... 11

مقدمه..... 13

فصل اول: كليات..... 17

1. ضرورت و اهميت پژوهش..... 17

2. پيشينه تحقيق..... 18

منبع شناسى..... 18

گروه اول: كتب تصنيف شده در دفاع از شيعه..... 19

گروه دوم: كتب اهل سنت درباره تشيع..... 24

گروه سوم: كتب ضد شيعه..... 25

3. واژه شناسى..... 30

الف) معناى لغوى شيعه و تشيع..... 30

ب) شيعه در اصطلاح..... 32

ج) مفاهيم مرتبط با شيعه..... 36

يك - اماميه..... 36

دو - جعفرى..... 37

سه - خاصه..... 37

چهار - ترابيه..... 38

ص: 5

پنج - علويه..... 38

شش - رافضى..... 39

هفت - طالبى..... 41

4. مهم ترين فرقه هاى شيعه..... 41

5. اصول اعتقادى و مبانى انديشه سياسى شيعه..... 42

الف) اصول اعتقادى شيعه..... 43

يك - ولايت و امامت، تداوم نبوت..... 43

دو - ولايت..... 47

سه - عصمت امامان..... 48

اول - آيه تطهير..... 49

دوم - آيه اولواالامر..... 49

سوم - حديث ثقلين..... 50

چهارم - حديث سفينه..... 51

چهار - علم امام..... 52

پنج - سابقه..... 53

شش - قرابت..... 54

هفت - وصايت و وراثت..... 55

هشت - نص و تنصيص..... 58

ب) اصول و مبانى انديشه سياسى شيعه..... 61

يك - حاكميت الهى..... 62

عنصر اول: پيوند سياست و دين..... 62

عنصر دوم: نظام امامت (شكل حكومت)..... 64

دو - شئون امامت..... 64

اول - ولايت معنوى..... 64

دوم - مرجعيت دينى و علمى اهل بيت عليهم السلام..... 65

سوم - رهبرى سياسى..... 66

ص: 6

سه - امامت به معناى رهبرى و جانشينى سياسى..... 70

اول - مبانى انتصابى بودن امام..... 71

دوم - ملاك هاى گزينش امام و خليفه..... 73

سوم - شيوه هاى عملى به دست آوردن قدرت و حكومت نزد اهل سنت..... 77

بيعت..... 79

شورا..... 79

انتخاب اهل حل و عقد..... 87

استخلاف..... 87

إستيلا..... 88

چهار - جايگاه سياسى مردم در ديدگاه شيعه..... 89

پنج - منشور سياسى تشيع..... 92

شش - عدل..... 94

خلاصه..... 97

فصل دوم: پيدايش تشيع..... 99

مقدمه..... 99

1. ظهور اعتقادى تشيع..... 100

الف) علل و زمان ظهور تشيع..... 100

ب) مستندات قرآنى و روايى ظهور تشيع اعتقادى در عصر نبوت..... 111

يك - مستندات قرآنى..... 112

اول - آيه ولايت..... 112

دوم - آيه اكمال دين و نااميدى كفار..... 114

سوم - آيه اولوالامر..... 115

چهارم - آيه مباهله..... 116

پنجم - آيه صادقين..... 117

دو - مستندات روايى..... 118

اول - تربيت على عليه السلام در خانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله..... 118

ص: 7

دوم - سبقت در اسلام آوردن..... 119

سوم - حديث يوم الدّار (سبقت در آشكار كردن اسلام)..... 119

چهارم - عقد اخوّت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيش و پس از هجرت..... 121

پنجم - ليلة المبيت..... 121

ششم - پيشگامى على عليه السلام در غزوات (بدر، احد و خندق)..... 121

هفتم - حديث سدّالابواب..... 122

هشتم - نداى آسمانى «لافتى الّا على» در احد..... 122

نهم - حديث «ضربة على عليه السلام يوم الخندق»..... 123

دهم - حديث طير..... 123

يازدهم - حديث رايَتْ در غزوه خيبر..... 124

دوازدهم - حديث منزلت در غزوه تبوك..... 125

سيزدهم - حديث نجوا..... 126

چهاردهم - حديث خاصف النعل..... 127

پانزدهم - حديث نفس (در اعلان سوره برائت)..... 129

شانزدهم - حديث غدير..... 130

هفدهم - حديث ولايت..... 138

2. سقيفه و ظهور سياسى - تاريخى تشيع..... 139

الف) بررسى منابع سقيفه..... 139

ب) زمينه هاى تاريخى پيدايش سقيفه..... 143

يك - نظام اجتماعى، سياسى و فكرى عرب..... 143

دو - ماهيت فكرى - فرهنگى عرب..... 144

اول - عرب شمال يا عدنانى ها..... 144

دوم - عرب جنوب يا قحطانى ها..... 148

سه - عصر نبوت..... 150

ج) سقيفه، آغاز اختلافات..... 164

د) سقيفه و بازتاب آن..... 173

ص: 8

يك - فاطمه زهرا عليها السلام و سقيفه..... 173

دو - امام على عليه السلام و سقيفه..... 174

سه - اركان چهارگانه شيعه..... 178

اول - سلمان فارسى..... 179

دوم - عمار بن ياسر..... 180

سوم - ابوذر غفارى..... 182

چهارم - مقداد بن عمرو..... 183

خلاصه..... 184

فصل سوم: تشيع در دوره خلفا و ائمه معصوم عليهم السلام..... 187

1. نقش فاطمه زهرا عليها السلام در تبيين و ترسيم خطوط كلى شيعه..... 187

2. امام على عليه السلام و شيخين (11-24 هجرى)..... 190

الف) مواضع سياسى..... 193

ب) مواضع اجتماعى..... 195

ج) مواضع فكرى - فرهنگى..... 196

3. امام على عليه السلام و عثمان (24-35 هجرى)..... 196

الف) اوضاع سياسى، اجتماعى و اقتصادى در اين دوره..... 198

ب) پيدايش تضادها و تعارض هاى همه جانبه..... 198

ج) اعتراضهاى مردمى..... 202

د) نقش امام على عليه السلام در اين رويدادها..... 206

ه) قتل عثمان و پيامدها..... 207

4. شيعه در گذر تاريخ..... 209

الف) تشيع در عصر حضور ائمه عليهم السلام..... 209

يك - تشيع در عصر حضرت على عليه السلام..... 210

دو - تشيع در عصر امام حسن عليه السلام..... 211

سه - تشيع در دوره امام حسين عليه السلام..... 214

چهار - تشيع در دوره امام سجاد عليه السلام..... 215

ص: 9

پنج - شيعه در دوران امام باقر عليه السلام..... 217

شش - شيعه در دور امام صادق عليه السلام..... 221

هفت - تشيع در عصر امام كاظم عليه السلام..... 222

هشت - تشيع در عصر امام رضا عليه السلام..... 223

نه - تشيع در عصر امام جواد عليه السلام..... 225

ده - تشيع در عصر امام هادى عليه السلام..... 226

يازده - تشيع در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام و حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه الشريف..... 228

ب) گذرى كوتاه بر دوره هاى مختلف گسترش تشيع..... 230

كتابنامه..... 235

ص: 10

ديباچه

تشيع و اسلام، تاريخى يكسان دارند. در واقع، تشيع همان اسلامى است كه پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله آورده و يكى از تعاليم آن، استمرار رهبرى و امامت در فردى است كه از جانب خدا تعيين، و به وسيله پيامبر صلّى الله عليه و آله معرفى مى شود. اين اصل اساسى را كه ضامن بقاى اسلام و تشكيل دهنده هويت تشيع است، نخستين بار رسول خدا صلّى الله عليه و آله اعلام كرد و گروهى از صحابه آن را پذيرفتند و پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز بر همان پيمان باقى ماندند. آنان پيشگامان تشيع در عصر نبوى بودند. اما گروهى ديگر، اين اصل را ناديده گرفتند و رهبرى را از آن ديگرى دانستند.

سيوطى، دانشمند معروف اهل تسنن، در كتاب تفسير خود به نام «الدر المنثور فى التفسير بالمأثور» در ذيل آيه شريفه (أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ )(1)، چنين نقل مى كند:

جابر مى گويد: ما نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله بوديم كه على عليه السلام به سوى ما آمد. پيغمبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «اين و شيعيان او رستگاران روز قيامت اند» و در اين هنگام آيه شريفه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) نازل شد.

اين حديث روشن مى كند كه شيعه تنها بر عده خاصى از ياران آن حضرت اطلاق مى شده است و تشيع سابقه اى به بلندى تاريخ اسلام دارد.

ص: 11


1- . بينه: 7.

حجت الاسلام و المسلمين رمضان محمدى، از پژوهشگران حوزه و دانشگاه، پيش تر، با همكارى جمعى از محققان، اثرى با عنوان تاريخ تشيع تأليف كرده است كه با استقبال دانشجويان و فرهيختگان روبه رو شد و در شمار كتب درسى قرار گرفت. اثر پيش رو، كه تنها به پيدايش و گسترش تشيع در عصر امامان شيعه عليهم السلام مى پردازد، در عين خلاصه بودن، شايسته قدردانى است. ازاين رو پژوهشكده حج و زيارت، ضمن تشكر از مؤلف محترم و نيز ارزيابان گرامى، اميدوار است مورد استقبال فرهيختگان قرار گيرد.

گروه تاريخ و سيره

پژوهشكده حج و زيارت

ص: 12

مقدمه

عن جابر بن يزيد، عن محمد بن علي الباقر عليهما السلام قال: «سئلت أم سلمة زوجة النبي صلّى الله عليه و آله عن علي بن أبي طالب عليه السلام فقالت: سِمعتُ رَسولَ الله صلّى الله عليه و آله يَقولُ: إنَّ عَليّاً وَشيعتَه هُم الْفائِزونَ».(1)

از آنجا كه مبانى اعتقادى و انديشه سياسى اسلام زاييده فكر انسان نيست، خصلت هاى محيط جغرافيايى و مقتضيات فرهنگى - اجتماعى در آن راه ندارد. اين مبانى از وحى نشأت گرفته، ازاين رو داراى دو خصيصه جهان شمولى و انسان شمولى است و پيامش براى قوم و ملت خاصى نيست؛ چراكه اگر دين مبين اسلام داراى اين دو ويژگى نبود در همان جزيرة العرب محصور مى ماند و به آيين عربى تبديل مى شد؛ چنان كه از سياست هاى خلفاى نخست، به ويژه خليفه دوم، عربى كردن اسلام بود. اين فكر در زمان خليفه سوم تشديد شد، در زمان امويان اوج فزاينده اى گرفت و در زمان خلفاى بنى عباس به نحو ديگر خود را نشان داد.

اهل بيت عليهم السلام و در رأس آنان على بن ابى طالب عليه السلام سياست عربى كردن اسلام را خطر بزرگى براى آن مى ديدند و همه مسلمانان را مندرج در اسلام و داراى امتيازات يكسان مى دانستند؛ به همين دليل وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام خلافت ظاهرى را به دست گرفت، با الهام از قرآن و سنت، برابرى سياه و سفيد و عرب و عجم را از مهم ترين

ص: 13


1- . الإرشاد، شيخ مفيد، ج 1، صص 41 و 42.

برنامه هاى حكومتى خود قرار داد و به تقسيم عادلانه بيت المال ميان مسلمانان پرداخت. اين امر به مذاق عده زيادى از صحابه خوش نيامد و موجب اعتراض و در نهايت، شورش آنان بر آن حضرت و تحميل جنگ هاى بزرگى عليه او شد.

سه جنگ مهم قاسطين، ناكثين و مارقين بر ضد آن حضرت درحالى بود كه بر اساس آنچه در كنز العمال، جلد 1، صفحه 37، آمده است رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود:

«لَنْ يُؤمنَ أحدُكم حَتّى أكونَ أحبَّ إلَيه مِنْ وَلَده و والدِه وَ النّاسِ أجمعين»؛ «هيچ يك از شما ايمان نمى آورد، مگر آنكه من نزدش محبوب تر از فرزندش، پدرش و همه مردم باشم»، و به استناد آيه شريفه 61 آل عمران(1)، على بن ابى طالب عليه السلام نفس و جان رسول خدا صلّى الله عليه و آله دانسته شده و در روايات و كتب تفاسير، ذيل آيه، بر اين امر تأكيد شده است. بنابراين همان چيزى كه مسلمانان را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيوند مى دهد، بايد ميان آنان و على بن ابى طالب عليه السلام نيز پيوند دهد. اين پيوند، شيعه و تشيع را مولود طبيعى اسلام كرده است. بنابراين دقيقاً به همان دليل كه اسلام زاييده فكر بشرى نبود، تشيع نيز زاييده فكر بشر نيست؛ بلكه امامت ادامه نبوت، و عناصر گسترده فكرى، اجتماعى و اعتقادى تشيع مبتنى بر تعاليم نبوى و قرآن كريم است.

تشيع، به دليل مبانى استوارش، با وجود همه برخوردهايى كه حكومت هاى وقت با آن داشتند، به حيات خود ادامه داد و مرزهاى جزيرة العرب را درنورديد. هر جا كه شيعيان امكان تبليغ فكرى يافتند، مردمان آن ديار به تشيع گرويدند و اين تفاوت جوهرى بين مكتب تشيع و مكاتب حاكم ديگر است. بنابراين بايد اذعان داشت كه مذهب شيعه مطابق قرآن و سنت شكل گرفت، اما مذاهب ديگر نخست عمل كردند و سپس براساس عملكرد خود قانون ساختند؛ نخست سقيفه بنى ساعده برپا شد، سپس».

ص: 14


1- . (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ)؛ هرگاه بعد از علم و دانشى كه به تو رسيده باز كسانى درباره مسيح با تو به ستيز برخيزند، بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما نيز فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم شما نيز زنان خود را؛ ما از نفوس خود (و كسى كه همچون جان ماست) دعوت كنيم، شما نيز از نفوس خود؛ آنگاه مباهله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».

بيعت اهل حل و عقد يكى از معيارهاى انتخاب خليفه قرار گرفت و اين از عميق ترين وجوه تمايز شيعه با ساير مذاهب اسلامى است.

اهل بيت عليهم السلام افزون بر قرابت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و داشتن وراثت ايشان، از طرف آن حضرت وصايت نيز داشتند؛ براى نمونه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز انذار فرمود:

اِنَّ اللهَ لَم يَبعثْ رَسولاً إلاّ جَعلَ لَه أخاً وَ وزيراً و وَصيّاً وَ وارثاً مِنْ أهلِه وَ قَدْ جَعلَ لي وَزيراً كَما جَعلَ لِلْانبياءِ قَبلي.(1)

خداى تعالى رسولى نفرستاد مگر اينكه برادر، وصى، وزير و وارثى از خاندان او برايش مقرر كرد و براى من نيز، همانند پيامبران پيشين، از خاندانم جانشينى تعيين كرد.

سپس در ادامه فرمود:

وَ قَدْ وَ اللهِ أنبَانَي بِه وَ سَمّاه لِي وَ لكنْ أدعُوكم و انصَحُ لَكم وَ أعرضُ عَليكم لِئلاّ يَكونَ لَكم حُجّةٌ فِيما بَعدُ.

به خدا سوگند مرا از آن (اينكه خداى تعالى براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز مانند رسولان قبل وزيرى قرار داده) خبر داد و نام او را برايم مشخص كرد؛ لكن من شما را دعوت مى كنم و پند مى دهم و آن را به شما عرضه مى كنم تا پس از آن حجتى بر شما نباشد.

همچنين خداى تعالى فرمود:

(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِيناً ) (احزاب: 36)

و هيچ مرد و زن مؤمنى را نشايد كه چون خدا و رسولش حكم كردند، آنها را در كارهايشان اختيارى باشد و هركس از خدا و رسولش نافرمانى كند، در گمراهى آشكار است.

اين آيات و روايات به غير از على بن ابى طالب عليه السلام بر شخص ديگرى صدق نمى كند و پيروى از ايشان بخش جدايى ناپذيرى از دعوت خاتم است و جز مؤمن او را دوست7.

ص: 15


1- . شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 1، ص 122؛ تفسير فرات كوفى، فرات بن ابراهيم، ص 303؛ بحار الانوار، مجلسى، ج 18، ص 216؛ الصحيح من سيرة نبى الاعظم صلّى الله عليه و آله، جعفر مرتضى، ج 3، ص 67.

نمى دارد و جز منافق به او كينه نمى ورزد. اين دلايل و شواهد صادق، گوياى آن است كه تشيع را بايد در وجود على بن ابى طالب عليه السلام، كه تمام اسلام در وجود با بركت او متبلور است، جست وجو كرد نه در جاى ديگر.

آرى؛ نخستين ظهور تاريخى تشيع در سقيفه بنى ساعده است. آنجا بود كه نگرش شيعه به امامت مشخص شد و در زمان عثمان نمود بيشترى يافت؛ گرچه در اين زمان، امام على عليه السلام، به جهت اوضاع سياسى، از هر احقاق حق و ادعايى امتناع ورزيد. سال 35 هجرى قمرى نقطه عطفى در تاريخ تشيع بود؛ زيرا اعتقادات باطنى تشيع با وقايع عينى انطباق يافت، چنان كه در دوره هاى بعدى نيز، به بركت اهل بيت عليهم السلام ويژگى هاى مذهب تشيع روشن، و امتيازات آن از شاخه هاى ديگر مشخص شد تا شيعه در گروه هايى كه در آن زمان پديدار شده بودند، هضم و منحل نشود.

كتاب پيش رو، داراى سه فصل است:

فصل نخست در قالب كليات، ضمن بررسى منابع تاريخى تشيع، به مفهوم شناسى شيعه مى پردازد و در ادامه، مهم ترين فرقه هاى شيعه و اصول و مبانى اعتقادى و انديشه سياسى شيعه را بررسى مى كند و مهم ترين دلايل عقلى و نقلى بر حقانيت مذهب تشيع را، به صورت خلاصه، بيان مى كند.

در فصل دوم ضمن مرور اجمالى بر وقايع پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله، خاستگاه تاريخى تشيع بررسى شده و اقوال مختلف درباره پيدايى آن نقل، و ضمن نقد آنها، به قول صحيح اشاره شده و براى آن دلايلى اقامه گرديده است.

فصل سوم نيم نگاهى است به نقش حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در تبيين و ترسيم خطوط كلى شيعه، با مرورى كوتاه بر خطبه ها و كلمات باقى مانده از آن حضرت. در اين فصل، افزون بر مطالب برگرفته از خطبه حضرت صديقه طاهره، مدارك خطبه نيز بحث شده و موضع آن حضرت در برابر خلفا مشخص گرديده است. در ادامه نيز وضعيت تشيع در زمان ائمه عليهم السلام به اجمال بررسى شده است كه البته مى تواند موضوع رساله مستقلى باشد.

رمضان محمدى

نيمه شعبان 13/1436 خرداد 1393

ص: 16

فصل اول: كليات

1. ضرورت و اهميت پژوهش

تاريخ تشيع تنها بررسى حوادث تلخ و شيرين اين مذهب نيست؛ بلكه هويت، هستى و تبارنامه خونين پيروان اهل بيت است. ازاين رو هر اندازه درباره تاريخ تشيع براى ما گفته شود نا مكرر است. گذشته از اين، تشيع عين اسلام است و فهم تاريخ پرتنش تشيع، فهم همه اسلام است و بى توجهى به تاريخ تشيع، در واقع بى توجهى به تاريخ اسلام است.

بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله دو ديدگاه، با تفاوت هاى اساسى در اصول و فروع، در صحنه هاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى اسلام پديدار شد: يكى ديدگاه خلافت كه بر مبناى «حسبنا كتاب الله» به وجود آمد و ديگرى ديدگاه اهل بيت عليهم السلام كه بر مبناى «حسبنا سلامة الدين» رنج محافظت از دين را به دوش كشيد و فراز و نشيب هاى بسيارى ديد، اما هويت و اصالت دينى خود را حفظ كرد.

يكى از مهم ترين مباحث مربوط به تاريخ تشيع، بحث از منشأ و آغاز اين مكتب فكرى است؛ چه، از قرون نخسيتن اسلام، برخى سنيان متعصب و مستشرقان، با تمسك به برخى گزارش هاى ضعيف و بى اساس، پيدايش تشيع و گسترش آن را كانون توجه و تهاجم خود قرار داده اند و در اين باره تا امروز كتاب هاى بسيار نوشته شده و

ص: 17

كنفرانس هاى زيادى برگزار شده است. ازاين رو بررسى تشيع از زواياى مختلف و پژوهش دقيق، عميق و جامع درباره تاريخ و نحوه پيدايش آن و بررسى نظريه هاى موجود در اين رابطه ضرورتى انكارناپذير است. فقدان اثر پژوهشى جامع در اين حوزه اهميت اين موضوع را به خوبى نشان مى دهد. اين پژوهش در حد توان خود مى كوشد تا اين نياز را تأمين كند.

2. پيشينه تحقيق

اشاره

تشيع پيشينه اى شكوهمند دارد كه مى توان مستندات آن را در لابه لاى كتاب ها، مقالات و پايان نامه هاى متعدد يافت؛ چه اينكه موافقان و مخالفان تشيع، كتاب هاى فراوانى درباره شيعه نوشته اند. با وجود اين، در موضوع پيدايش و گسترش تشيع اثر جامعى يافت نشد. ازاين رو در اين بخش، تنها كتب انگشت شمارى را كه در تأييد يا ردّ تشيع نوشته شده و به موضوع اين نوشتار نزديك تر است، تحت عنوان منبع شناسى و پيشينه مباحث مربوط به تاريخ تشيع، مطرح مى كنيم.

منبع شناسى

كتب نگاشته شده درباره تاريخ تشيع، جزو نخستين تأليفات دوره اسلامى است؛ به طورى كه برخى از كهن ترين متون اسلامى شناخته شده، درباره شيعه و تاريخ و باورهاى آن است. كتاب على عليه السلام، صحيفه فاطمه عليها السلام، كتاب سليم بن قيس هلالى، اصول اربعمأه و... از اين جمله اند. قدمت منابع تشيع به اندازه اى است كه مى توان گفت: سنگ بناى سنت نگارش در اسلام با مطالبى درباره شيعه يا معارف آن نهاده شد.

در اينجا به تعداد محدودى از منابعى كه در حوزه تاريخ تشيع اهميت دارد، اشاره مى كنيم.(1) منابعى كه درباره تاريخ تشيع سخن گفته اند به سه گروه اصلى تقسيم مى شود:

ص: 18


1- . براى تفصيل كتاب شناسى شيعه ر. ك: گزيده كتاب شناسى شيعه، مصطفى صادقى و حامد قرائتى؛ مأخذشناسى توصيفى تاريخ تشيع اماميه در ايران، حسن حضرتى.

دسته اول، منابعى است كه حاصل تلاش و تحقيقات نويسندگان شيعى است كه بيشتر تلاش آنان اثبات حقانيت شيعه بوده است؛

دسته دوم، منابعى است كه ارباب مذاهب ديگر نوشته اند و بدون اطلاع دقيق از جزئيات مذهب تشيع، مطالب درست و نادرست را، بدون اينكه غرضى داشته باشند، نقل كرده اند. بيشتر اين گروه را اصحاب ملل و نحل تشكيل مى دهند؛

دسته سوم، كتب و مقالاتى است كه حاصل اغراض سياسى و در تعارض با مذهب شيعه، با هدف دشمنى با تشيع نوشته شده است. نماينده تام اين طيف وهابيت است كه در چند دهه اخير، افزون بر فعاليت هاى مجازى در عرصه هاى بين المللى مانند راه اندازى سايت هاى تبليغاتى عليه شيعه، كتب و مقالات فراوانى در دشمنى با شيعه منتشر كرده است. آنچه در ادامه مى آيد، ذكر گوشه اى از كتاب هايى است كه با سه گرايش مزبور به نگارش درآمده است.

گروه اول: كتب تصنيف شده در دفاع از شيعه

طى قرون گذشته، دانشمندان اقوام و مليت هاى مختلف در مناطق جغرافيايى گوناگون، كتاب هاى بسيارى در حوزه هاى متعدد تاريخ، تراجم،(1) كلام، سياست،(2) فقه، دائرة المعارف(3) و... با هدف تبيين و تحليل تاريخ و معرفى شيعه، نوشته اند. با توجه به

ص: 19


1- . از مهم ترين كتب تراجم در معرفى علماى شيعه كتاب اعيان الشيعه، اثر سيد محسن امين، روضات الجنات، نوشته محمد باقر خوانسارى، رياض العلما از ميرزا عبدالله افندى است كه هر كدام از اين كتب در مجلدات زيادى تدوين شده است.
2- . كتاب هايى مثل اماميه و سياست در نخستين سده هاى غيبت از محمد كريمى زنجانى، شيعه و زمامداران خودسر از محمدجواد مغنيه و كتاب هايى كه به طور مستقل درباره دولت ها و قيام هاى شيعى در طول تاريخ نوشته شده است از كتب مربوط به تاريخ سياسى شيعه اند.
3- . در عصر حاضر دائرة المعارف هاى زيادى در معرفى شيعه نوشته شده است كه از جمله آنها دائرة المعارف الاسلامية الشيعية از سيد حسن امين، دائرة المعارف تشيع زير نظر احمد صدر حاج سيدجوادى، دائرة المعارف الشيعية العامة زير نظر محمد حسين اعلمى حائرى و مهم تر از همه، دانشنامه تشيع است كه قريب ده جلد از آن منتشر شده و هنوز ادامه دارد.

اينكه تعداد كتاب هاى نوشته شده در معرفى شيعه و دفاع از آن بسيار زياد است، تنها به تعدادى از اين كتاب ها در ذيل اشاره مى شود.

1. «مسار الشيعه»، اثر شيخ مفيد (م 413 ه. ق.). اين كتاب نخستين كتاب مستقل درباره ايام و مناسبت هاى مربوط به تاريخ تشيع و ائمه اطهار عليهم السلام، و از معتبرترين كتاب هاست؛ چنان كه شيخ مهدى نجف، محقق كتاب، در مقدمه كتاب نيز گفته است: عنوان كتاب به معناى جشن ها و شادى هاى شيعه در مناسبت هاى مختلف است. البته بعد از شيخ مفيد كتاب هايى در اين باره نوشته شده كه «توضيح المقاصد فى وقايع الأيام» شيخ بهائى (م 1031 ه. ق.)؛ «تقويم المحسنين» فيض كاشانى (م 1091 ه. ق.)؛ «وقايع الأيام و السنين»، خاتون آبادى و «وقايع الأيام» خيابانى را در اين حوزه مى توان نام برد.

2. «الفصول المختاره من العيون و المحاسن»، كتاب ديگرى از شيخ مفيد است كه مى توان آن را از منابع مهم تاريخ تشيع به شمار آورد. اين كتاب مناظرات شيخ مفيد با بزرگان مكاتب و مذاهب فكرى درباره امامت است و نكات بسيار سودمند تاريخى، كلامى، حديثى و فقهى در آن ديده مى شود. اين كتاب را آقا جمال خوانسارى ترجمه كرده است. كتاب فصول را شاگرد دانشمند شيخ مفيد، سيد مرتضى علم الهدى، از دو كتاب «العيون و المحاسن» و «مجالس المحفوظه فى فنون الكلام»(1) انتخاب كرده و برخى مناظراتى را كه خود در آنها حاضر بوده، به آن افزوده و نام آن را «الفصول المختاره» نهاده است. البته كتاب، منحصر در مناظرات شيخ مفيد با ارباب مذاهب ديگر نيست و گاهى مناظرات برخى از ائمه با ديگران نيز در آن نقل شده است.

3. «اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات»، «تصحيح الاعتقاد»، و «الافصاح فى الامامه»، هر سه از شيخ مفيد. اين كتاب ها نيز از آثار بسيار مهمى است كه در دفاع از باورهاى تشيع نوشته شده است.ت.

ص: 20


1- . از اين دو كتاب اطلاعى در دست نيست. شيخ مفيد در كتاب «الافصاح فى الامامه» از «العيون و المحاسن» خود ياد كرده است.

به طور كلى شيخ مفيد كتاب هاى زيادى دارد كه همه آنها به نحوى در معرفى مكتب شيعه است. اين كتاب ها با عنوان مصنفات شيخ مفيد رحمه الله در چهارده جلد به چاپ رسيده است. بعد از شيخ مفيد شاگردان او نيز در معرفى مكتب تشيع و دفاع از آن، سهم بسزايى داشتند و كتاب هاى زيادى به يادگار گذاشته اند كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود.

1. «الشافى فى الامامه و ابطال حجج العامه»، سيد مرتضى (م 436 ه. ق). اين كتاب، چنان كه از نامش پيداست، در مقام پاسخگويى به شبهات عامه، از جمله قاضى عبدالجبار معتزلى، نوشته شده است.(1) اين كتاب در دفاع از امامت چنان اهميتى براى شيعه دارد كه دو نفر از بزرگان تشيع آن را تلخيص كرده اند. آن دو تلخيص عبارت اند از «تلخيص الشافى»، اثر محمدبن حسن طوسى كه شهرت زيادى دارد و امروزه نيز با همين نام در دسترس است و تلخيص ديگر، «تقريب المعارف»، اثر ابوالصلاح حلبى (م 447 ه. ق)، از شاگردان برجسته شيخ طوسى است.

اصل كتاب الشافى و به تبع آن، دو كتاب تلخيص الشافى و تقريب المعارف، گرچه صبغه كلامى دارند، اطلاعات تاريخى فراوانى از شيعه در آنها نهفته است.

2. «تاريخ قم» از حسن بن محمد بن حسن قمى (نيمه دوم قرن چهارم). امروزه تنها بخش كوچكى از كتاب تاريخ قم باقى مانده است، اما در همين بخش اندك نيز درباره مهاجرت شيعيان به ايران و گسترش تشيع در اين سرزمين مطالب درخور توجهى وجود دارد كه در منابع ديگر يافت نمى شود. اصل كتاب 25 باب بوده كه تنها پنج باب آن باقى مانده است. گذشته از اينكه بخش هاى باقى مانده نيز از اصل كتاب نيست؛ بلكه مربوط به ترجمه اين كتاب است كه حسن بن على قمى، در قرن نهم، آن را ترجمه كرده است.ت.

ص: 21


1- . كتاب المغنى فى الامامه، قاضى عبدالجبار معتزلى (م 415 ه. ق) كه باورهاى شيعه را نقل و نقد كرده است هنوز هم براى مخالفان شيعه، از اهميت زيادى برخوردار است. اين كتاب در 20 جلد به چاب رسيده است.

3. «تجريد الاعتقاد»، از خواجه نصيرالدين طوسى، از مهم ترين كتب در اثبات عقايد اماميه است كه قريب به 400 شرح و حاشيه بر آن نوشته شده است.(1) اين كتاب در تحكيم پايه هاى اعتقادى شيعه و گسترش آن نقش مهمى ايفا كرده، و همواره در طول تاريخ تشيع مورد توجه علماى شيعه و سنى بوده است. خواجه اين كتاب را در رد «المحصل» فخر رازى نوشته است.

4. «اسرار الامامه»، عمادالدين حسن بن على طبرى (تأليف 697 ه. ق.). اين كتاب از آثار مهم قرن هفتم است؛ به ويژه كه از مكتب نجف و حلّه متأثر نيست و بيشتر محصول فكر شيعيانى است كه در خود ايران تربيت شده اند. محتواى كتاب درباره امامت است. ازاين رو عمده مباحث كتاب درباره تاريخ، حديث و كلام امامت و تفريعات آن است؛ ضمن اينكه در فصول نخستين به مباحث اعتقادى از ديدگاه تشيع نيز پرداخته است. از ويژگى هاى اين كتاب، نقل هاى تاريخى شگفت آورى است كه در كتاب هاى ديگر يافت نمى شود. ويژگى ديگر، تحليل هاى اين كتاب در بر طرف كردن ابهامات است.(2)

گذشته از منابع مزبور كه عموماً مربوط به كلام و تاريخ شيعه است، كتاب هاى مهم و كهنى نيز در فرق وجود دارند كه به معرفى شيعه و تاريخ آن پرداخته اند. برخى از اين كتاب ها عبارت اند از:

- «فرق الشيعه»، از ابومحمد حسن بن موسى نوبختى (م حدود 300 ه. ق.). اين كتاب از مهم ترين و كهن ترين كتب درباره معرفى شيعه و فرقه هاى مربوط به اين مذهب است. مؤلف نيز خود از خاندان هاى مهم شيعه در قرن سوم هجرى است. اين كتاب را محمدجواد مشكور ترجمه كرده است.1.

ص: 22


1- . ر. ك: الذريعه الى تصانيف الشيعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 3، صص 352-354 و ج 6، ص 64؛ كشف الظنون، حاجى خليفه، ج 1، ستون 346 تا 351.
2- . نقد تاريخى، دفتر اول، به كوشش حبيب الله اسماعيلى و منيره قادرى، مقاله آيينه تشيع، رسول جعفريان، صص 2-261.

- «المقالات و الفرق»، از سعد بن عبدالله اشعرى قمى. اين كتاب نيز مانند كتاب فرق الشيعه نوبختى(1) از مهم ترين و كهن ترين كتب فرق، و داراى آگاهى هاى ارزشمندى از شيعه و تاريخ آن و گرايش ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست است.

- «الزينة فى الكلمات الاسلامية العربيه»، از ابوحاتم رازى. با اينكه عنوان اين كتاب عام است و شامل همه فرقه هاى اسلامى مى شود، عمده مطالب آن درباره فرق و تاريخ شيعه است. اين كتاب را على آقانورى ترجمه كرده است.

- «تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن چهارم»، از محمدجواد مشكور. چنان كه از نام كتاب پيداست، درباره مذاهب فقهى و كلامى همه فرقه هاى اسلامى تا قرن چهارم است، اما عمده مباحث كتاب به شيعه و فرقه هاى آن اختصاص يافته است.

گذشته از منابع پيش گفته، در كتب رجالى شيعه نيز اطلاعات دقيق و مهمى درباره تشيع و تاريخ آن آمده است. بيشتر اين اطلاعات مهم و قابل توجه در لابه لاى شرح حال اصحاب ائمه ذكر شده است. مهم ترين كتب رجالى شيعه كه در آن آگاهى هايى درباره تاريخ تشيع آمده است عبارت اند از «رجال نجاشى» يا «فهرس اسماء مصنّفى الشيعه»، «رجال كشّى» يا «معرفة الناقلين عن الائمة الصادقين» يا «معرفة الرجال»، رجال شيخ طوسى و فهرست شيخ طوسى. البته اصل كتاب رجال كشّى امروز در اختيار نيست؛ آنچه امروز در دسترس است خلاصه كتاب كشى است كه شيخ طوسى آن را به شاگردش املا كرده و «اختيار معرفة الرجال» ناميده مى شود. در همه اين آثار، ضمن معرفى اصحاب ائمه و راويان حديث آنان، آگاهى هاى ارزشمندى از تاريخ و عقايد شيعه ارائه شده است.

افزون بر منابع كهن گذشته، كتاب هاى زيادى در عصر حاضر درباره تاريخ شيعه نگاشته شده است كه برخى از مهم ترين آنها عبارت اند از «تاريخ الشيعه»، محمدحسين مظفر؛ «تشيع و تاريخ آن»، هما مشيرى؛ «الشيعه فى التاريخ»، محمدحسين زين؛ «الشيعه..

ص: 23


1- . نوبختى افزون بر فرق الشيعه، رديه هاى مستقلى نيز بر ساير فرق شيعه نوشته است؛ مانند الرد على الواقفه و....

فى التاريخ»، سيدعبدالرسول موسوى؛ دو كتاب «الشيعه و التشيع»، و «الشيعه فى الميزان» از محمد جواد مغنيه؛ «الشيعه فى مسارهم التاريخى»، سيد محسن امين املى؛ «نشأة التشيع و الشيعه»، محمدباقر صدر؛ «تشيع در مسير تاريخ»، محمدحسين جعفرى؛ «تاريخ پيدايى تشيع و جغرافياى آن در قرن اول هجرى»، مختار اصلانى بخشى؛ نخستين انديشه هاى شيعى، ارزينا آر. لالانى،(1) ترجمه فريدون بدره اى. اين كتاب مباحث نظام مندى ازحيات پربركت امام باقر عليه السلام ارائه كرده است؛ «ژئوپولتيك شيعه»، دكتر فرانسوال، ترجمه على رضا قاسم آقا. اين كتاب مباحثى جدى درباره تشيع مطرح، و فصول جديدى در مباحث مربوط به شيعه ايجاد كرده است. تشيع، كتاب ديگرى است از هاينس هالم با ترجمه محمدتقى اكبرى؛ اين كتاب از آثار معروف مستشرقان درباره تاريخ تشيع است. «اطلس شيعه»، رسول جعفريان؛ اين كتاب از مهم ترين كتب تأليف شده در عصر حاضر است.

فضاى كلى اين كتاب ها درباره آغاز تشيع، تعاريف لغوى و اصطلاحى شيعه، سقيفه بنى ساعده، ادوار تاريخى تحول تشيع، دولت هاى شيعى، خاندان هاى مشهور شيعى، فرق مختلف شيعه، قيام هاى شيعه، رجال و مشاهير شيعه و در مواردى تاريخ اجتماعى شيعه و مطالب فرعى ديگر درباره تشيع و شيعيان است.

گروه دوم: كتب اهل سنت درباره تشيع

منظور از كتب اهل سنت، آن دسته كتاب هايى است كه بدون غرض و تنها براى معرفى مذهب تشيع نوشته شده اند. با اينكه در اين كتاب ها اغلاط و اشتباهات فراوانى درباره تاريخ و عقايد شيعه وجود دارد، ولى با گرايش دشمنى با شيعه تأليف نشده اند. برخى از اين كتب عبارت اند از:

ص: 24


1- . كتاب در اصل پايان نامه دكتراى مؤلف و به زبان انگليسى بوده است كه به زبان فارسى ترجمه و در سال 1381 ه. ش، برنده جايزه «كتاب سال ولايت» جمهورى اسلامى ايران شده است.

1. «الشيعه النشأة السياسيه و العقيدة الدينية منذ وفاة الرسول صلّى الله عليه و آله»، تأليف صلاح ابوالسعود. اين كتاب در دو بخش عقيدتى و سياسى تنظيم شده است. مؤلف با اينكه سنى مذهب است، سعى كرده عقايد و تاريخ شيعه را منصفانه گزارش كند. كتاب با طرح جريان سقيفه بنى ساعده آغاز مى شود و پايان آن درباره قيام هايى است كه در خون خواهى امام حسين عليه السلام پديدار شده است.

2. «الفكر الشيعى و النزعات الصوفيه حتى مطلع القرن الثانى عشر للهجرى»، و نيز كتاب «الصلة بين التصوف و التشيع»، هر دو از كامل مصطفى الشيبى. نويسنده درصدد تحليل روابط بين تشيع و تصوف است.

3. «المذاهب الإسلامية»، محمد أبو زهره. وى از نويسندگان مشهور مصرى است كه كتاب هاى زيادى درتاريخ و كلام از وى چاپ شده است. او در اين كتاب پيدايش شيعه را در عصر خليفه سوم، عثمان، مى داند كه در زمان خلافت حضرت على عليه السلام سازمان يافته است.

گروه سوم: كتب ضد شيعه

گروه سوم:(1) كتب ضد شيعه

اين دسته، كتاب هايى است كه در گذشته و حال، عليه شيعه نوشته شده است.(2) گفتنى است شيوخ سلفى و به عبارت بهتر وهابى، افزون بر شيعه، با مسلمانان و علماى ديگر مذاهب اهل سنت، مانند علماى الازهر و اخوان المسلمين نيز تنش هاى عميق و زيادى دارند. آنان براى رسيدن به اهداف خود، برخى آثار اسلامى را به صورت

ص: 25


1- . «وكان من هذا أن صدر أكثر من مائتي كتاب ورسالة من قبل أعداء مذهب أهل البيت التقليديين ممن ينتمون إلى بعض المذاهب الإسلامية الحادثة تهاجم التشيع والشيعة، من خلال التضليل لأتباع أهل البيت عليهم السلام والتضبيب على معطيات مذهب أهل البيت، والتعتيم على ما يدعو إليه من التمسك بالشريعة الإسلامية كاملاً وفي جميع مجالات الحياة» (وركبت السفينة، مروان خليفات، ص 11).
2- . كتاب «الكتب المزوره»، از محمدحسن شفيعى شاهرودى، چنان كه از نامش آشكار است، كتاب هايى را كه به نحوى عليه شيعه نوشته شده، با نوع نگرش و شدت ضديت آنان با شيعه، معرفى كرده است.

هدفمند ويرايش كرده اند تا روايات مخالف با مبانى وهابيت را از ديدها محو كنند. بنابراين نه تنها شيعه بلكه ساير فرق اسلامى نيز از افترائات و تبليغات سوء وهابى ها در امان نمانده اند. البته حجم تبليغات و هجمه هاى وهابيت عليه شيعيان، بسيار بيشتر است. آنچه در ادامه مى آيد، تنها بخش ناچيزى از كتبى است كه در گذشته و حال، عليه شيعه نوشته شده است:

- «فضائح الروافض»، شهاب الدين شافعى رازى. از مهم ترين منابع كهن است كه در رد شيعه نوشته شده است. رازى در اين كتاب شصت فضيحت براى شيعه شمرده است. كتاب «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» معروف به كتاب النقض از عبدالجليل رازى قزوينى (قرن ششم) در رد فضائح الروافض نوشته شده است. عبدالجليل رازى در اين كتاب سعى كرده است با ادله عقلى و نقلى از شيعه دفاع كند. بدين منظور آگاهى هاى ارزشمندى درباره حيات شيعه تا قرن ششم ارائه داده است. كتاب النقض بر اساس ترتيب بعض فضايح الروافض نگاشته شده است. ازاين رو هيچ گونه فصل بندى و سامانى ندارد. تعليقات نقد، كتاب مفصل ديگرى است كه مرحوم جلال الدين محدث أرموى در شرح كتاب نقض نوشته و آن را به صورت جداگانه چاپ كرده است.(1)

- «مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين»، ابوالحسن اشعرى (م 320 ه. ق.). اين كتاب از مهم ترين آثار باقى مانده در شناخت فرق است و نزديك به صد فرقه در آن توضيح داده شده است و يكى از مباحث مفصل اين كتاب بررسى مذهب تشيع است.

- «التنبيه والرّدّ على اهل الاهواء و البدع»، ابوالحسين ملطى شافعى (م 377 ه. ق.). چنان كه از عنوان كتاب پيداست، ملطى درصدد رد فرق ديگر و اثبات حقانيت مذهب خود است. وى در رد فرق ديگر از هيچ كوششى دريغ نكرده و رطب و يابس را به هم آميخته است. در اين كتاب مباحث مفصلى درباره مكتب اماميه وجود دارد.1.

ص: 26


1- . گزيده كتابشناسى تاريخ تشيع، مصطفى صادقى و حامد قرائتى، ص 61.

- «الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم»، عبدالقاهر بغدادى اسفرائينى تميمى (م 429 ه. ق.). اسفرائينى، اشعرى مسلك است و او در مباحث مربوط به تشيع، سعى كرده است شيعه را رافضى معرفى كرده، و آن را رد كند.

- «التحفة الاثنى عشريه»، غلام حليم دهلوى، لكنهو، قرن سيزدهم هجرى. نويسنده، اشعرى مذهب و بسيار متعصب است. كتاب تحفه به زبان فارسى است و در دوازده باب، اتهاماتى را عليه شيعه مطرح كرده است. بعد از انتشار كتاب تحفه، عالمان بسيارى بر اين كتاب رديه نوشته اند؛ از جمله «عبقات الانوار» اثر ميرحامدحسين هندى و «النزهة الاثنى عشرية فى الردّ على التحفة الاثنى عشريه» از ميرزامحمد بن عنايت احمدخان كشميرى دهلوى (م 1235 ه. ق). ميرزا محمدخان كشميرى ثابت كرده است كه كتاب التحفة الاثناعشريه، از كتاب «صواقع موبقه» خواجه نصرالله كابلى سرقت شده است؛ بدين معنا كه دهلوى آن را با تغييراتى به فارسى برگردانده است. رديه كشميرى در دوازده دفتر، و هر دفتر ويژه يك باب از كتاب تحفه است. صاحب عبقات درباره اين كتاب گفته است:

در كتاب تحفه، عقايد و آراى شيعه را به طور عموم و فرقه اثناعشريه را به خصوص، در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامى معتقدات و اعمالشان، به عباراتى خارج از نزاكت و كلماتى بيرون از آداب و سنن مناظره، و به شيوه كتب نوآموزان كه به خطابه نزديك تر است تا برهان، مورد حمله و اعتراض قرار داده است. اين كتاب مملو از افترائات و تهمت هاى شنيع است.

- «منهاج السنة النبوية»، مهم ترين اثر نويسنده پرآوازه سلفى، ابن تيميه حرانى است كه ضديت خود را با شيعه پنهان نمى كند. اين كتاب در رد باورهاى شيعه نوشته شده است. علامه حلى در پاسخ به تقاضاى سلطان محمد خدابنده (الجايتو) كتاب «منهاج الكرامه» را نوشت و اين كتاب در شيعه شدن الجايتو نقش مهمى ايفا كرد. «منهاج الكرامه» حاوى اصول معتقدات و باورهاى شيعه و بسيار مختصر است. ابن تيميه

ص: 27

كتاب منهاج السنه را در تقابل با كتاب منهاج الكرامه علامه حلى نوشت و ادعاهاى واهى، غلط و بى مبنايى را عليه شيعه مطرح كرد. علامه حلى اين بار در جواب ابن تيميه كتاب وزين «نهج الحق و كشف الصدق» را در رد ابن تيميه و اثبات حقانيت شيعه نوشت.

علاوه بر موارد ذكر شده، كتاب هاى الملل و النحل، شهرستانى؛ التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهالكين، ابومظفّر اسفراينى؛ الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ابن حزم؛ الفرق المتفرقة بين اهل الزيغ و الزندقة، عثمان بن عبدالله بن الحسن العراقى الحنفى (م 500 ه. ق.) و كتاب هاى ديگر كه جنبه ملل و نحلى دارد، از سر تعصب، درصدد اثبات حقانيت فرقه خود و رد مذهب حقه شيعه بر آمده و در معرفى تاريخ و باورهاى شيعى راه درستى را نپيموده اند. آنان شيعه را رافضى معرفى كرده اند و با شيوه اى متعصبانه و غير علمى، به آن تاخته اند؛ به ويژه آنجا كه عالم شيعى درباره وقايع تاريخى مربوط به شيخين مطلبى را ذكر كرده باشد، با تعابير بسيار تندى از او ياد كرده اند.(1)

چنان كه گذشت بخش مهمى از آگاهى هاى مربوط به فرق و مذاهب اسلامى، اعم از تاريخ و باورهاى آنان، در كتب مربوط به فرق و مذاهب اسلامى آمده است. مهم ترين و اساسى ترين موضوع كتب فرق اسلامى، مسئله امامت است كه بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله موضوع اختلاف و پراكندگى امت اسلامى شد. فلسفه تدوين كتب مقالات و فرق نيز دفاع از مذهب خود در حوزه هاى مختلف دينى، به ويژه حوزه هاى كلامى، بوده است و هر مذهبى سعى كرده فرقه هاى ديگر را گمراه، و فرقه خود را فرقه ناجيه معرفى كند. ولى مطالبى كه در اين كتاب ها در مخالفت با شيعه وجود دارد، دورد.

ص: 28


1- . براى نمونه ذهبى در ميزان الاعتدال از راويان شيعى با تعابيرى همچون: شيعى بَغيض (ج 3، ص 99 و ج 4، ص 392)، شيعى غال (ج 1، ص 105)، شيعى مُتحَرق (ج 3، ص 420) و شيعى جَلد (ج 1، ص 5) و در كتاب تاريخ الاسلام، ج 30، ص 237، برخى مطالب مربوط به تشيع را در آثار شيعه «إلى غير ذلك من هذيانات الإماميّة» ياد مى كند.

از انصاف و آميخته باتعصب هاى شديد است.

بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران در سال 1357 ه. ش، به دليل مواضع ضد استكبارى آن، ضديت با شيعه به صورت شگفت آورى روزبه روز افزايش يافت؛ به طورى كه وهابى ها، به تحريك استكبار، صدها بلكه هزاران كتاب ضد شيعه نوشتند و صدها سايت عليه شيعه راه اندازى كردند. چند نمونه از كتاب هايى كه در چند دهه اخير وهابى ها و سلفيون افراطى و متعصب عليه شيعه نوشته اند، عبارت اند از:

- «نشأة الفكر الفلسفى فى الاسلام (الجزء الثانى: نشأة التشيع و تطوره)»، على سامى نشار. اين كتاب در هفت قسمت اصلى به بررسى فرقه هاى شيعه و تطور آنها پرداخته است.(1) نويسنده كتاب، وهابى است و با تعصب، درصدد دفاع از سلفى ها و رد شيعه است.

- «الشيعة الامامية، فلسفة و تاريخ»، احمد كمال شعث. نويسنده اين كتاب سعى كرده با استفاده از مسائل تاريخى مورد اختلاف، ديدگاه شيعه را بر اساس تعصبات خود بيان كند. وى در اين كتاب، افزون بر دشمنى با شيعه به ضديت با انقلاب اسلامى نيز پرداخته است.(2)

- «الشيعه و التشيع، فرق و تاريخ»، احسان الهى ظهير. اين كتاب در 415 صفحه نوشته شده است و نويسنده آن به دولت سعودى و عقايد وهابى وابستگى كامل دارد. او با تعصب زياد مى كوشد به تاريخ و باورهاى شيعى خدشه وارد كند. «التشيع فى ايران من كتاب الشيعة و السنة»، كتاب ديگرى از همين نويسنده است كه مواضع متعصبانه و تند سياسى او در آن هويداست.

- «الموجز فى الأديان و المذاهب المعاصرة»، و «اصول مذهب الشيعه»، دو كتابى است از دكتر ناصر القفارى كه با مستندات واهى و مواضع تند ضد شيعى، اتهاماتى را به تشيع وارد كرده است.

- «الصراع بين الاسلام و الوثنيه»، قصبى. چنان كه از عنوان كتاب بر مى آيد، نويسنده5.

ص: 29


1- . گزيده كتابشناسى تاريخ تشيع، ص 196.
2- . همان، ص 55.

از ابتدا تا انتهاى كتاب خود مى كوشد شيعيان را مشرك نشان دهد.

وهابى ها كتاب هاى زياد ديگرى را نيز منتشر كرده اند كه دشمنى با شيعه، حتى در عناوين آنها آشكار است. تعدادى از اين كتاب ها عبارت اند از: عودة الصفويين، عبدالعزيز بن صالح المحمود؛ جاء دور المجوس، دكتر عبدالله محمد الغريب؛ تبديد الظلام و تنبيه النيام، شيخ ابراهيم السليمان الجبهان (كشف عن مجوسية الرافضة وبعدهم عن الإسلام)؛ عبدالله بن سبأ و أثره فى إحداث الفتنة فى الإسلام، سليمان بن حمد العودة. چنان كه از عناوين اين كتاب ها هويداست، يا درصدد انتساب شيعه به عبدالله بن سبا هستند، يا شيعه را برساخته صفويه معرفى مى كنند يا آن را داراى هويت ايرانِ قبل از اسلام (مجوس) مى دانند.

افزون بر كتب منتشر شده، صدها سايت با لينك هاى متنوع و ده ها شبكه تلويزيونى و ماهواره اى و «وب» عليه شيعه در حال فعاليت اند و خاستگاه نود درصد اين شبكه ها و وب سايت هاى ضد شيعى در آمريكاست.(1) خلاصه اينكه امروز چه با نگاه مثبت و چه با نگاه منفى، كتاب، مقالات، پايانامه ها و مجلاتى با محوريت شيعه منتشر مى شود كه احصاى همه آنها ممكن نيست.

3. واژه شناسى

الف) معناى لغوى شيعه و تشيع

شيعه، در لغت به معناى پيرو، طرفدار، حزب و گروهى است كه بر امرى يك سخن شوند و همچنين بر گروه ياران اطلاق مى شود،(2) و كلمه شيع در آيه شريفه (إِنَّ الَّذِينَ

ص: 30


1- . ر. ك: شيعه شناسى معاصر اهل سنت (جلد دوم اينترنت و مخالفان وحدت اسلامى)، دكتر كاميار صداقت ثمر حسينى.
2- . لسان العرب، ابن منظور، ماده «شيع»، ج 8، ص 188؛ قاموس المحيط، فيروزآبادى، ج 3، ص 48؛ لغت نامه، على اكبر دهخدا.

فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً )(1) به معناى حزب و گروه آمده است.(2)

ريشه كلمه شيعه، از مشايعت و به معناى پيروى كردن است. امروزه اين واژه بر كسانى اطلاق مى شود كه دوستدار اهل بيت عليهم السلام هستند و به امامت آنان اعتقاد دارند. جمع كلمه شيعه «شيع»، جمع الجمع آن «اشياع»(3) و مصدر آن «تشيع» است.

تشيع در لغت به معناى ادعاى پيروى كردن است؛ چنان كه وقتى گفته مى شود «تَشَيَّعَ الرجل» به معناى اين است كه اين فرد ادعاى شيعه بودن دارد. البته به مذهب شيعه نيز «تشيع» اطلاق مى شود.(4) در معناى تشيع، مفهوم تعاون و يارى كردن، و پيروى نمودن يك جماعت و گروه از شخص خاص نيز نهفته است. ازاين رو وقتى به پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام گفته مى شود شيعه على عليه السلام، بدان روست كه از آن حضرت پيروى مى كردند.(5)

در زبان عرب، واژه «شيعه» را براى حزب و مطلق پيروان نيز به كار مى برند.(6) ازاين رو، شيعه على عليه السلام در مقابل شيعه معاويه قرار مى گيرد.(7) گرچه واژه شيعه از نظر ادبى مفرد است، براى مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث به صورت يكسان به كار مى رود.9.

ص: 31


1- . انعام: 159.
2- . در سوره قصص، آيه 15 نيز واژه شيعه به كار رفته است. برخى با استناد به اين آيات گفته اند واژه شيعه در جاهايى كه اختلاف و پراكندگى و گمراهى هست به كار رفته است؛ ازاين رو به آيات مزبور، عليه شيعه استشهاد كرده اند؛ ر. ك: اصول مذهب الشيعه، قفارى، ج 1، ص 33 به بعد. واژه شيعه در قرآن چهار مرتبه به كار رفته كه در تمام موارد به معناى پيرو است.
3- . كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، ج 2، ص 190.
4- . لغت نامه، على اكبر دهخدا، ماده «تشيع».
5- . گرايش ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست، احمد بن حمدان ابوحاتم رازى، ترجمه على آقانورى، ص 71.
6- . به همين معناست واژه شيعه در نامه يزيد به عبيدالله بن زياد كه نوشت: «كَتَبَ إلى شِيعَتِي»؛ ر. ك: مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 39.
7- . تاريخ سياسى صدر اسلام: شيعه و خوارج، يوليوس ولهاوزن، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، ص 139.

ب) شيعه در اصطلاح

شيعه در اصطلاح به مسلمانانى گفته مى شود كه حضرت على عليه السلام را پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله خليفه شرعى مى دانند و عمل آنان را كه در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند و ابوبكر را به جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله برگزيدند، نمى پذيرند.(1) آنها اين كار را آغاز انحراف در تاريخ سياسى اسلام مى دانند و معتقدند امامت على عليه السلام از سوى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله منصوص بوده و امامت، جز به ظلم و ستم، از على عليه السلام و اولاد او خارج نمى شود.(2) در تفكر شيعى، امامتْ منصوص، و امامْ معصوم است.(3)

شهرستانى در معناى اصطلاحى اين واژه گفته است: «شيعه به كسانى گفته مى شود كه تنها از على عليه السلام پيروى مى كنند و به منصوص بودن امامت او قائل اند و آن حضرت را وصى مى دانند».(4) بنابر تعريف شهرستانى، شيعه شامل پنج فرقه (اماميه، زيديه، اسماعيليه، كيسانيه و غلات) است.(5)

اصطلاح شيعه به سه معنا به كار رفته است: شيعه ى اعتقادى، شيعه در مقابل عثمانيه

ص: 32


1- . دائرة المعارف الاسلاميه، ج 14، ص 57؛ لغت نامه دهخدا.
2- . فرق الشيعه، حسن بن موسى نوبختى، ص 18؛ تلخيص الشافى، طوسى، ج 2، ص 57؛ دائرة المعارف القرن العشرين، ج 2، ص 57.
3- . الصراط المستقيم إلى مستحقى التقديم، على بن يونس نباطى العاملى، ج 1، ص 112؛ دلائل الصدق، محمد حسن مظفر، ج 2، ص 7. ر. ك: شئون ولايت، محسن شفاعى، صص 128-208.
4- . «الشيعة هم الذين شايعوا عليا رضي الله عنه علي الخصوص وقالوا بإمامته وخلافته نصا ووصية اما جليا واما خفيا واعتقدوا ان الإمامة لا تخرج من أولاده وان خرجت فبظلم يكون من غيره أو بتقية من عنده وقالوا ليست الامامية قضية مصلحية تناط باختيار العامة وينتصب الامام بنصبهم بل هي قضية أصولية وهي ركن الدين لا يجوز للرسل عليهم الصلاة والسلام اغفاله واهماله ولا تفويضه إلى العامة وارساله يجمعهم القول بوجوب التعيين والتنصيص وثبوت عصمة الأنبياء والأئمة وجوبا عن الكبائر والصغائر والقول بالتولي والتبري قولا وفعلا وعقدا الا في حال التقية ويخالفهم بعض الزيدية في ذلك ولهم في تعدية الامام كلام وخلاف كثير وعند كل تعدية وتوقف مقالة ومذهب وخبط»، (الملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 145).
5- . «وهم خمس فرق كيسانية وزيدية وامامية وغلاة واسماعيلية وبعضهم يميل في الأصول إلى الاعتزال وبعضهم إلى السنة وبعضهم إلى التشبيه». (الملل و النحل، ج 1، ص 147).

(شيعه ى سياسى)،(1) و به معناى دوستى اهل بيت(2) يا به عبارتى شيعه محبتى. تشيع اعتقادى، قائل به نص و امامت حضرت على عليه السلام است. اما در تشيع سياسى، خلافت شيخين را پذيرفته بودند و تنها عثمان را شايسته خلافت نمى دانستند و در مقابلِ بنى اميه، از حضرت على عليه السلام دفاع مى كردند. از نظر تاريخى، پيدايش عثمانيه بعد از نخستين جنگ داخلى حضرت على عليه السلام بود كه جامعه را به موافقان و مخالفان آن حضرت تبديل كرد و مخالفان به عنوان حاميان عثمان شناخته شدند.(3) تشيعِ محبتى(4) نيز از آن روست كه برخى به دليل ابراز محبت به اهل بيت، به شيعه شدن متهم شده اند. نمونه اين نوع تشيع در ميان اهل سنت فراوان ديده مى شود.(5)

شيعه اعتقادى، نخستين بار در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به پيروان حضرت على عليه السلام اطلاق شده است.(6) بنابراين، واژه شيعه از احاديث معروف پيامبر صلّى الله عليه و آله گرفته شده است. برخى از روايات آن حضرت چنين است: رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود:

مَثَلُ عليٍ كَشَجَرَةٍ انا اصْلُها و عليٌ فَرعُها و الحسنُ وَ الحُسينُ ثمرها و الشيعة ورقها.(7)

مَثل على بن ابى طالب عليه السلام مانند مَثَلِ درختى است كه من ريشه آن درخت هستم و على شاخه آن، و حسن و حسين بار آن، و شيعه برگ آن.3.

ص: 33


1- . تعداد شيعيان سياسى - كسانى كه نه به جهت اعتقاد به امامت امامان شيعه، بلكه به دليل برترى شخصيت انسانى و سياسى اهل بيت، از حاكميت آنها طرفدارى مى كردند - در عراق بسيار زياد بوده است. اما كسى را ياراى اتكا بدانان به منظور راه انداختن يك جنبش سياسى، با حداقل درصد پيروزى، نبود. تاريخ امويان، طقوش، ص 158.
2- . تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى، رسول جعفريان، ج 1، ص 19.
3- . ميراث مكتوب شيعه، سيد حسين مدرسى طباطبائى، ص 66.
4- . از جمله كسانى كه تشيع محبتى داشتند امام شافعى است كه در اين باره گفته است: يا آل بيت رسول الله حبكم فرض من الله فى القرآن أنزله يكفيكم من عظيم الفخر أنكم من لم يصل عليكم لا صلاة له
5- . براى نمونه شافعى، محمدبن جرير طبرى، حاكم نيشابورى و... متهم به تشيع اند. درباره طبرى گفته شده است: فيه تشيع يسير.... ر. ك: ميزان الاعتدال، ج 6، ص 90. شفيعى كدكنى انتساب حاكم به تشيع را از همين نوع دانسته است. ر. ك: تاريخ نيشابور، مقدمه شفيعى كدكنى، ص 35.
6- . اصول الكافى، كلينى، ج 1، ص 444؛ شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 1، ص 108.
7- . شرح احقاق الحق، مرعشى، ج 5، صص 262 و 263.

درحديث ديگر فرمود:

يا علي أنت و شيعتك في الجنه؛ «يا على، تو و پيروانت در بهشت هستيد».

در صدر اسلام اقليتى وجود داشت كه تعريف شيعه بر آنان صادق بود. آنان مصداق واقعى سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودند.

بنابراين كلمه شيعه در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به معناى اعتقادى آن به كار رفته، و اين غير از كلمه حزب و گروه سياسى است. چنان كه حضرت در قصيده اى فرمود:

فأوجب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم(1)

در زمان حضرت على عليه السلام اطلاق شيعه بر پيروان اعتقادى حضرت على عليه السلام شهرت داشته است؛ چنان كه ابوجعفر اسكافى در اين باره چنين نقل كرده است:

ذكروا انّه (عليا عليه السلام) كرّم الله وجهه خرج يوما، فاذا قوم جلوس؛ فقال: من أنتم؟ فقالوا: نحن شيعتك يا اميرالمؤمنين. فقال: سبحان الله فما لي لا أرى عليكم سيماء "الشيعة"؟ قالوا: يا اميرالمؤمنين وما سيماء "الشيعة"؟ قال: عمش العيون من البكاء، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الالوان من السهر، على وجوههم غبرة الخاشعين.(2)

على عليه السلام روزى [از منزل] بيرون آمد، گروهى را ديد كه نشسته اند، پرسيد شما كيستيد؟ گفتند يا اميرمؤمنان ما شيعيان شما هستيم، فرمود: سبحان الله مرا چه مى شود كه سيماى شيعه را در چهره شما نمى بينم؟ پرسيدند: اى اميرمؤمنان سيماى شيعه مگر چگونه است؟ فرمود: چشم هاى آنان از گريه كم نور و شكم هايشان از روزه گرفتن خالى و لب هاى آنان از دعاى زياد خشكيده و چهره هايشان از شب زنده دارى زرد است و نشان فروتنى بر چهره هايشان هويداست.1.

ص: 34


1- . شرح الأخبار، قاضى نعمان، ج 2، ص 394 (پاورقى)؛ المعيار و الموازنه، اسكافى، ص 215 (پاورقى)؛ كتاب الولايه، ابن عقده، ص 172؛ اقسام المولى، شيخ مفيد، تحقيق مهدى نجف؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 266.
2- . المعيار و الموازنه، اسكافى، تحقيق محمدباقر المحمودى، ص 241.

افزون بر اين، عده زيادى از پيروان امام على عليه السلام مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و ابن عباس از صحابه بودند و در روز سقيفه و بعد از آن نيز به پيروى بى چون و چرا از على بن ابى طالب عليه السلام پرداختند. ازاين رو ترديدى نمى ماند كه شيعه به معناى پيرو امام على عليه السلام در زمان حيات نورانى رسول خدا صلّى الله عليه و آله وجود داشته و عده اى هم به همين نام شناخته مى شدند.(1) اين گونه تشيع در زمان خلافت حضرت على عليه السلام در عراق گسترش يافت و بعد از آن، عراق پايگاه اين نوع تشيع گرديد.

با استفاده از اين اصطلاح، بعدها به پيروان عثمان «شيعه عثمان»(2) و به پيروان معاويه «شيعه معاويه»(3) اطلاق شد؛ چنان كه معاويه، خود در نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشت: «هل بَلَغَكَ ما صنعنا بحجر بن عدي واصحابه وشيعة ابيك؟»، «آيا خبر دارى با حجر بن عدى و ياران او و شيعيان پدرت چه كرديم؟» و امام حسين عليه السلام هم در جواب معاويه نوشت:

«ولكنا لو قتلنا شيعتك ما كفّنا هم...».(4)

بعد از حضرت على عليه السلام، به پيروان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نيز شيعه گفته مى شد؛ چنان كه بعد از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام، شيعيان كوفه در نامه اى تاريخى به امام حسين عليه السلام چنين تسليت مى گويند: «ما اعظم ما اصيب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشيعة خاصة».(5) «چقدر بزرگ است مصيبتى كه عموم امت، به ويژه تو و اين شيعيان مى كشيد».

اين امر، حكايت از آن دارد كه در همان نيمه اول قرن نخست هجرى، واژه «شيعه» به طور مفرد (بدون اضافه الف و لام) در مورد «شيعيان على عليه السلام» مصطلح گرديد.(6)».

ص: 35


1- . نشأة التشيع، سيدطالب خرسان، ص 24.
2- . انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 215؛ الغارات، ثقفى، ج 2، ص 390؛ تاريخ الطبرى، محمدبن جرير طبرى، ج 4، ص 188.
3- . الفتوح، ابن اعثم كوفى، ج 4، ص 204؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ج 2، ص 378.
4- . تاريخ يعقوبى، يعقوبى، ج 2، ص 231؛ كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 240.
5- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228.
6- . دائرة المعارف فارسى، غلامحسين مصاحب، ج 2، ص 1532، ماده «شيع».

به احتمال زياد پس از جنگ صفين، اين اصطلاح براى شيعيان امام على عليه السلام شهرت يافت(1) و كم كم شيعيانِ اعتقادى از شيعيانِ سياسى مشخص شدند؛ به طورى كه عده اى در سال شصت هجرى نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشتند و رسماً خود را شيعه اعتقادى امام على عليه السلام ناميدند؛(2) گرچه اين واژه مدت ها پيش از اين بر پيروان حضرت اطلاق مى شد؛ چنان كه قبل از نامه كوفيان نيز معاويه به والى خود در عراق نوشته بود كه شيعيان امام على عليه السلام را پيوسته مذمت و آزار كند.(3) واژه شيعه در زمان معاويه و بعدها در نامه هاى توابين، به گروه خاصى و در مقابل سنى به كار رفته است.

ج) مفاهيم مرتبط با شيعه

يك - اماميه

واژه اماميه،(4) اسم منسوب است و امام در لغت به معناى پيشوا و كسى كه به او اقتدا مى شود آمده است.(5)

اماميه به طور عام به تمام فرقه هايى گفته مى شود كه به امامت بلافصل على بن ابى طالب عليه السلام معتقدند، اما به طور خاص، تنها بر شيعه اثناعشرى اطلاق مى شود.(6)

شيعيان را از آن رو اماميه ناميده اند كه امامت را، به مفهوم خاص آن، اصلى اعتقادى مى دانند و بدان ايمان دارند.

ابان بن تغلب (م 141 ه. ق.) از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام، در دوره هاى بعدى در تميز بين شيعه دوازده امامى و ساير شيعيان، گفته است: «الشيعةُ الذين اذا اختلفَ الناسُ عن

ص: 36


1- . ر. ك: انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، ص 53؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 4، ص 170.
2- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 228؛ تاريخ الطبرى، ج 5، صص 352 و 355.
3- . تاريخ الطبرى، ج 5، ص 253.
4- . اصطلاح اماميه از نيمه دوم قرن سوم به بعد مصطلح شده است؛ ر. ك: وضعيت شيعيان عراق در عصر صادقين عليهما السلام، ص 105.
5- . لسان العرب، ابن منظور، ج 12، ص 25.
6- . تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن چهارم، محمد جواد مشكور، ص 147.

رسولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اخذوا بقولِ علي، و اذا اختلفَ الناسُ عن علي عليه السلام اخذوا بِقولِ جعفرِ بن محمّدٍ».(1)

در اصطلاح علم كلام به اماميه، عدليه هم گفته مى شود؛ در مقابل جبريه كه به اشاعره اطلاق مى شود.

دو - جعفرى

امروزه آنچه از مذهب جعفرى به ذهن تبادر مى كند، همان شيعه اثناعشرى است. در وجه نام گذارى شيعه به مذهب جعفرى گفته شده است: در فاصله انقراض امويان و قدرت يافتن عباسيان، امام صادق عليه السلام امكان و فرصت يافت كه به گسترش علم و رونق احكام الهى بپردازد و آموزه هايى را كه از طريق پدر و اجداد طاهرينش آموخته بود، انتشار دهد و به شهرت برسد. آن حضرت توانست از يك سو آزادانه مسائل دينى را بررسى و نقد كند و از سوى ديگر، گرد و غبار و زنگارها و آراى نادرست يا شبهه ناك را از چهره سنت بزدايد. بدين گونه طالبان علم از جاى جاى جهان اسلام به مدينه هجرت كرده، در حوزه درس او گرد آمدند. در روزگار شكوفايى علم، مذهب اهل بيت بدو منسوب شد؛ چون هر شيوه اى كه امام مى پسنديد و هر نظرى كه او تأييد مى كرد، لاجرم به او نسبت داده مى شد و گفته مى شد: «مذهب جعفر صادق».(2)

وجوه ديگرى نيز در انتساب مذهب شيعه به جعفرى گفته شده است؛ مثلاً گفته اند تحكيم بنيادهاى فكرى شيعه در اين عصر سبب شد كه مذهب شيعه با نام امام صادق عليه السلام، شهرت يابد و با عنوان مذهب جعفرى شناخته شود.(3)

سه - خاصه

واژه خاصه در مقابل عامه كه به اهل سنت اطلاق مى شود، قرار دارد. در منابع مختلف شيعه از اهل سنت با تعبير عامه ياد مى شود؛ مثلاً مى گويند: فقه عامه، علماى عامه، كتب

ص: 37


1- . قاموس الرجال، محمد تقى التسترى،، ج 11، ص 241.
2- . امام صادق عليه السلام و مذاهب چهارگانه، اسد حيدر، مترجم حسن يوسفى اشكورى، ص 280.
3- . اختيار معرفة الرجال، طوسى، ص 255.

عامه، مجموعه هاى حديثى عامه، فرق عامه، رجال نويسان عامه، مشايخ عامه و.... گاهى نيز از عامه به مخالف تعيبر شده است. همه اينها در مقابل خاصه است كه مقصود از آن، شيعيان دوازده امامى است. واژه هاى عامه و خاصه بيشتر در منابع فقهى كاربرد دارند.

چهار - ترابيه

اين نسبت برگرفته از كنيه حضرت على عليه السلام است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در غزوه ذوالعشيره به آن حضرت داد و از كنيه هاى بسيار محبوب، نزد حضرت على عليه السلام بود؛(1) به طورى كه هرگاه وى را بدين كنيه مى خواندند، بسيار شادمان مى شد. در غزوه ذوالعشيره، عمار و امام على عليه السلام در پى مأموريت نظامى بر روى خاك خوابشان برد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از تأخير آنان نگران شد و به دنبالشان رفت و آنان را خفته بر خاك يافت. در اين هنگام امام على عليه السلام را با كنيه ابوتراب خطاب كرد.

ترابيه اصطلاحى بود كه در روزگار امويان براى شيعيان امير المؤمنين عليه السلام شايع شد.(2) امويان با هدفى خاص، روايت و قرائت ديگرى از داستان مزبور ساختند.(3) آنان لقب «ترابيه» را كه بر گرفته از كنيه ابوتراب است، از روى طعن بر شيعيان حضرت على عليه السلام اطلاق مى كردند. گفتنى است صوفيه اين كنيه را نشانه فتوت و جوانمردى مى دانند.(4)

پنج - علويه

اصطلاح علوى در مقابل عثمانى، براى كسانى كه على عليه السلام را خليفه مى دانستند به كار رفته است. علوى يعنى كسى كه به على بن ابى طالب عليه السلام، امام نخست شيعيان، منسوب باشد و در طول تاريخ، اين واژه به پيروان آن حضرت اطلاق شده است. البته به

ص: 38


1- . ر. ك: مقاله «كنيه ابوتراب افتخار اميرالمومنين عليه السلام»، سيد على ميرشريفى، مجله وقف ميراث جاويدان، ش 13.
2- . ترجمة الامام الحسن، ابن سعد، ص 184.
3- . صحيح مسلم، ج 4، ص 1489. با توجه به اينكه اين كنيه قبل از ازدواج حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام بوده است، نقل مسلم و ديگر كتب اهل سنت برساخته (ساختگى) است.
4- . دائرة المعارف تشيع، مقاله ابوتراب، احمد صدر حاج سيدجوادى، ج 1، ص 390.

هركسى كه از خاندان على بن ابى طالب عليه السلام باشد نيز علوى گفته مى شود. احتمالاً واژه علوى در عصر عباسيان رايج شده است؛ زيرا آنان اصرار داشتند علويان را فرزندان ابوطالب بدانند، نه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله.(1)

علويان، شاخه اى از شيعيان اند كه بيشتر در تركيه و سوريه زندگى مى كنند و عقايدشان با عقايد شيعه اثناعشرى متفاوت است. برخى از كتب فرق و مذاهب، علويه را جزو نصيريه آورده اند و تمام عقايد آنان را به علويان تعميم داده اند. برخى از دودمان ها و مكان ها به نام علويان شهرت دارند؛ مانند علويان طبرستان و علويان گنبد.(2)

شش - رافضى

به دليل اينكه شيعيان خلافت سه خليفه اول (ابوبكر، عمر و عثمان) را رها كرده و به امام مفترض الطاعه قائل شدند،(3) اهل سنت آنان را رافضى مى دانند. كلمه رَفْض مصدر رَفَضَ، در لغت به معناى كنار گذاشتن و خوار كردن آمده است.(4) اين كلمه را نخستين بار زيد بن على عليه السلام درباره كسانى به كار برد كه به دليل اعتقاد زيد(5) به امامت مفضول، او را رها كرده، دست از يارى اش كشيدند.(6) برخى از دانشمندان رجالى اهل سنت، در تضعيف رجال سند برخى روايات، نسبت رفض به آنان مى دهند و معتقدند

ص: 39


1- . ر. ك: مقاله «جستارى در وراثت اعمام و وراثت بنات»، محمدحسن الهى زاده، فصلنامه تاريخ اسلام، ش 10، صص 101-120.
2- . ر. ك: فرق و مذاهب كلامى، ربانى گلپايگانى.
3- . المغنى، ابن قدامه، ج 12، ص 29.
4- . لسان العرب، ج 7، ص 157، ماده رفض.
5- . زيد فرزند امام سجاد عليه السلام است. او در سال (م 121 ه. ق) عليه بنى اميه در كوفه قيام كرد و به شهادت رسيد. بعد از او پيروانش نظريه ضرورت قيام مسلحانه امام جامعه را مطرح و جزو باورهاى آنان شد. همچنين منقول است كه زيد به امامت شخص مفضول و مادون بر شخص فاضل و مافوق قائل بوده است. ر. ك: شخصيّت و قيام زيدبن على، رضوى اردكانى.
6- . المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعرى، ص 209؛ الملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 155.

رافضيان، صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ناسزا مى گفتند و روايات ساخته و مصنوع خود را به راويان موثق نسبت مى داده اند.(1)

به مرور زمان كلمه «رافضى» به تمام شيعيان و پيروان اهل بيت گفته شده است. حتى براى كسانى كه به تشيع متهم شده اند از واژه رافضى، رافضى غالى يا رافضى خبيث استعمال كرده اند.

در مقابلِ كلمه رافضى، ناصبى قرار دارد و به كسى گفته مى شود كه با اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كينه و دشمنى ورزد؛ گرچه آن را آشكار نسازد.(2) واژه رافضى از ناحيه دشمنان اماميه به آنان نسبت داده مى شود و گاهى سخن هاى تندى مانند «الروافض يهود هذه الامه» گفته مى شود.(3) برخى از علماى متعصب سنى، مانند ابونعيم، كتابى با عنوان «الامامه و الرد على الرافضه» نوشته اند.

دوستى برخى علماى اهل سنت مانند شافعى با اهل بيت به حدى بوده كه او را نيز به رفض متهم كرده اند و او اشعارى در اين باره سروده است كه ترجمه ى يك بيت آن، چنين است: «اگر محبّت آل محمّد «رفض» شمرده مى شود، پس جنّ و انس گواهى دهند كه من رافضى ام».(4)

شيعيان، رفض را به معانى اى مانند مشروع ندانستن خلافت خلفاى سه گانه، انتقاد از صحابه، قول به نص در امامت و حتى ابراز حب و علاقه به امام على و اهل بيت عليهم السلام و از سوى ديگر، دشمنى با معاويه دانسته اند.(5)1.

ص: 40


1- . الغارات، ابراهيم بن محمد ثقفى، ج 1، ص 42.
2- . مسالك الافهام، شهيد ثانى، ج 7، ص 404.
3- . العقد الفريد، ج 1، ص 14؛ همين طور براى مشاهدۀ تعابير تند ديگر اهل سنت درباره رافضه ر. ك: طبقات الشافعيه الكبرى، ج 9، ص 101.
4- . تذكرة الاولياء، عطار نيشابورى، ص 14.
5- . تاريخ تشيع در ايران تا قرن دهم هجرى، رسول جعفريان، ج 1، ص 21.
هفت - طالبى

چنان كه از ظاهر اين واژه پيداست، منسوبان به حضرت ابوطالب و به تبع آن، فرزندش حضرت على عليه السلام را طالبيين مى گويند. بيشتر به شاخه حسنى خاندان اهل بيت طالبيين مى گويند كه شيعيان دوازده امامى و زيديان را شامل مى شوند. كتاب هايى نيز مانند «أسماء من قتل من الطالبيين» مدائنى و «مقاتل الطالبيين» ابوالفرج الاصبهانى، در مورد خاندان منسوب به ابوطالب نوشته شده است.

4. مهم ترين فرقه هاى شيعه

اماميه، زيديه،(1) اسماعيليه(2) و اثناعشريه از مهم ترين فرقه هاى شيعه اند.(3) حتى گفته شده است، در زمان شيخ مفيد، به معتزله كه در بغداد حاكم بودند و اجازه دادند مراسم عاشورا را به شيوه معروف و متداولى كه تا روزگار ما ادامه دارد، انجام شود، شيعه مى گفته اند.(4)

زيديه با اينكه خلافت ابوبكر و عمر را به عنوان امامت مفضول پذيرفته اند، در شمار فرقه هاى شيعى قرار دارند؛ زيرا در اعتقاد آنان، امامت حق امام على عليه السلام است كه پس از امام حسين عليه السلام در عموم فرزندان حضرت زهرا عليها السلام تداوم مى يابد و با قيام مسلحانه براى گرفتن حق از غاصبان، نمود پيدا مى كند.(5) ازاين رو زيديان، زيد بن على عليه السلام را كه قيام به

ص: 41


1- . زيديه درباره شرايط امام، اعتقاد خاصى دارند؛ ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 17، ص 6350.
2- . پيروان فرقه اسماعيليه معتقدند پس از امام صادق عليه السلام اسماعيل فرزند بزرگ آن حضرت به امامت رسيد؛ با اينكه اسماعيل در زمان حيات آن حضرت از دنيا رفت. اسماعيليه در اواخر قرن سوم هجرى دولت شيعى فاطمى را در افريقيه تشكيل دادند و نام خليفه عباسى را از خطبه انداختند. خلفاى عباسى با كمك سلاطين سنى، اين دولت را ساقط كردند. ر. ك: تاريخ گزيده، مستوفى، ص 517.
3- . فرهنگنامه فرقه هاى اسلامى، شريف يحيى امين، ترجمه محمدرضا موحدى، ص 63.
4- . رنج هاى حضرت زهرا عليها السلام، سيدجعفر مرتضى عاملى، ص 150.
5- . اصول الدين، عبدالقاهربن طاهر بغدادى تميمى، ص 285.

شمشير كرد، امام دانسته اند.(1)

اسماعيليه، از فرقه هاى مهم شيعه اند كه به امامت اسماعيل بن صادق عليه السلام، به جاى امام كاظم عليه السلام، معتقدند. آنان پيش از شهرت به اسماعيليه، سبعيه (هفت امامى) ناميده مى شدند كه پس از شهادت امام صادق عليه السلام، در سال 148 هجرى قمرى، از شيعه جدا شدند.

با همه تفاوت هايى كه در برخى باورهاى فرق شيعى وجود دارد، برخى مفاهيم نيز، در دوره هاى مختلف تاريخى، مورد اتفاق همه فرقه هاى شيعى بوده است كه مهم ترين اين مفاهيم، مفهوم غدير است. غدير يكى از مهم ترين ادله شيعه در اثبات امامت است و شيعيان، از قرون نخستين، در حفظ آن تلاش هاى زيادى كرده و كتاب هاى بسيارى در اين باره نوشته اند و شعرا شعرهاى فراوانى سروده اند. علامه امينى در جلد سوم و چهارم الغدير، به معرفى شعرايى پرداخته است كه درباره غدير شعر سروده اند.

همچنين امامت و وصايت نيز از مفاهيم اساسى در بين فرق شيعى است و از همه مهم تر، واژه مهدويت است. اعتقاد به مهدويت در تمام فرق اسلامى، حتى به نحوى، در همه اديان آسمانى وجود دارد؛ اما مهدويت در ميان اماميه، با مهدويت در ساير فرق اسلامى حتى ساير فرق شيعى اندكى متفاوت است.

5. اصول اعتقادى و مبانى انديشه سياسى شيعه

اشاره

مذهب شيعه نيز مانند ديگر مذاهب دربردارنده مجموعه اى از اصول و مبانى عام و خاص است كه مى توان آنها را اصولى دانست كه نظريه شيعه را در مسائل اعتقادى و سياسى رهنمون مى سازد. اين اصول را به طور كلى مى توان به دو بخش مهمِ اصول و مبانى اعتقادى، و اصول و مبانى انديشه هاى سياسى تقسيم كرد كه منشأ مشروعيت حاكميت در نظر شيعه و سنى، مربوط به اصول و مبانى سياسى است. در ادمه به برخى از اصول و مبانى در هر دو بخش اشاره مى كنيم.

ص: 42


1- . المقالات و الفرق، سعد بن عبدالله اشعرى، ص 71.

الف) اصول اعتقادى شيعه

اشاره

اصول و مبانى اعتقادى مذهب شيعه، بر آيات قرآن و روايات پيامبر صلّى الله عليه و آله استوار است. بيان اين نكته از آن رو اهميت دارد كه اولاً اثبات مى كند شيعه مولود طبيعى اسلام است و معتقداتش ريشه در نصوص قرآنى و روايات دارد، و ثانياً نشان مى دهد ظهور اين مذهب، دست كم از جنبه اعتقادى به عصر نبوت باز مى گردد، نه به رويدادها و تحولات تاريخى پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله. در اين قسمت، فهرستى از مهم ترين اصول و مبانى اعتقادى شيعه را بيان مى كنيم.

يك - ولايت و امامت، تداوم نبوت
اشاره

مسئله امامت، از مهم ترين و اصيل ترين مباحث زيربنايى عقيدتى، و از مفاهيم كليدى سياسى در ميان فرقه هاى اسلامى، در دوره هاى مختلف تاريخى بوده است. براساس روايتى از حضرت رضا عليه السلام، امامت همه اسلام معرفى شده است.(1)

در نظر اماميه، امامت به هر دو معنا (زعامت و امامت) از اصول مذهب تشيع،(2) امرى حقيقى و نفس الامرى، و منصبى با جعل الهى است؛(3) درحالى كه بر پايه نظريه اهل سنت، از فروع دين است.(4) متكلمان شيعى، امامت را رياست عمومى در امور دينى و دنيايى مى دانند.(5) آنان بر اين باورند كه امام در باطن، بر انسان و اعمال او گونه اى ولايت دارد و در ظاهر، انسان را هدايت، و تا مقصد همراهى مى كند.(6) امامى كه

ص: 43


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق، ج 2، صص 195 و 196.
2- . المقنعه، شيخ مفيد، ص 32؛ اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 7؛ دلائل الصدق، ص 8؛ گوهر مراد، فياض لاهيجى، ص 467.
3- . (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً) (بقره: 124) يا (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) (انبياء: 73).
4- . الاقتصاد فى الاعتقاد، ابوحامد محمد غزالى، ص 236؛ دلائل الصدق، محمدحسن مظفر، ج 2، ص 4؛ غاية المرام، سيدهاشم بحرانى، ص 363.
5- . برخى متكلمان، امامت را چنين تعريف كرده اند: «الامامة رئاسة عامة في امور الدين والدنيا». قواعد المرام، ابن ميثم بحرانى، ص 174؛ تمهيد الاصول، محمدبن حسن طوسى، ص 248.
6- . نهج البلاغه، خطبه 152؛ الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمدحسين طباطبايى، ج 1، صص 270-275.

خداوند متعال برگزيده است، وجودش لطف، و پيروى از او مقرّب طاعت است. او براى اجراى همه مسئوليت هايش همواره به كامل ترين وجه آماده است و بر امت است كه به او رجوع كنند؛ اگر مراجعه نكنند، در برابر اين تقصير مسئول اند. لطف نيز جز تسهيل اسباب طاعت براى بندگان خدا معنايى ندارد و اين امر با نصب امام حاصل مى شود.(1)

شيعه، امامت را لطف خداوند به بندگان خود مى داند؛ چنان كه خواجه نصيرالدين طوسى گفته است: «الامام لطف»؛(2) يعنى امامت، نظير نبوت، از مسائلى است كه از اختيارات انسان بيرون است و بايد از راه وحى و تعيين الهى صورت پذيرد؛ با اين تفاوت كه نبى به طور مستقيم از سوى خدا تعيين، و امام به واسطه پيامبر از سوى خدا تعيين مى گردد.(3)

شيعه، اصل امامت را معرّف مذهب مى شمارد و آن را در حوزه ايمانيات قرار مى دهد؛ يعنى اگر از جنبه معنوى بنگريم، از آن نظر كه امام - به اصطلاح احاديث - «حجت خدا» و «خليفة الله» است و رابطه معنوى ميان هر فرد مسلمان و انسان كامل در هر زمان ضرورى است، امامت جزئى از مسائل ايمانى خواهد بود.(4)

بحث امامت در بين فرقه هاى اسلامى سابقه اى بسيار طولانى دارد؛ به طورى كه حتى قبل از به وجود آمدن اين فرقه ها و از دوره نبوت مطرح بوده است؛ چنان كه انصار در بيعت عقبه با پيامبر صلّى الله عليه و آله بر اين اساس بيعت كردند كه در هر شرايطى از آن حضرت اطاعت كنند و در مسئله جانشينى، با او به نزاع بر نخيزند: «ولا تنازع الامر اهله».(5) همچنين هنگامى كه قبيلهت.

ص: 44


1- . شيعه در برابر معتزله و اشاعره، هاشم معروف حسنى، ص 276.
2- . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، حسن بن يوسف حلى، ص 388؛ الغيبه، شيخ طوسى، ص 98.
3- . امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، ص 92.
4- . ر. ك: آشنايى با علوم اسلامى، مرتضى مطهرى، ص 179.
5- . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، على بن ابى بكر هيثمى، ج 6، ص 49؛ الغدير، علامه امينى، ج 10، ص 308. مراد از امر در اينجا، امر در آيه اولوا الامر است.

بنى عامر نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله آمدند و گفتند: «مسلمان مى شويم و شما را يارى مى دهيم، به اين شرط پس از شما، جانشينى از آنِ ما باشد»، ايشان فرمود:

«اِنَّ الامْرَ الى اللهِ يَضَعُهُ حيثُ يَشاءُ»؛ «اين امر به دست خداست؛ هر كه را خواست انتخاب مى كند».(1)

حديثِ

«مَنْ ماتَ ولَمْ يَعْرِف امامَ زمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليّةً»؛(2)«هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مانند مردن زمان جاهليت مرده است»، نشان از اهميت شناخت امامت نزد فرق اسلامى است. اين حديث به صورت متواتر از طريق شيعه و سنى نقل شده است. احمدبن حنبل، به سند خود از رسول خدا صلّى الله عليه و آله، حديث را چنين نقل كرده است:

«مَنْ ماتَ بغير امامٍ ماتَ ميتة الجاهلية»(3) و به همين مضمون است روايتِ

«مَنْ ماتَ ولا امام له مات ميتة الجاهلية»؛(4)«كسى كه بميرد و امامى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است»؛ يا روايتِ

«مَنْ مَات ولَيس في عُنُقِه بيعةٌ ماتَ ميتةَ الجاهلية»؛(5)«كسى كه بميرد و بيعتى در گردن او نباشد، به مرگ جاهلى مرده است».

گذشته از احاديث يادشده، روايات فراوان ديگرى نيز وجود دارند كه امام و حجت الهى را ركن جهان آفرينش مى دانند و تأكيد دارند زمين هيچ گاه از امام و حجت الهى خالى نمى شود.(6) همه اين روايات نشان از اهميت امامت نزد تمام مسلمانان دارد. اما نكته درخور توجه اينكه در شمار زيادى از خطبه ها و نامه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام و فرزندانش، از جمله خطبه شقشقيه(7) و نامه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به معاويه، حق خلافت و امامت از آنِ اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله دانسته شده است(8) و گروهى از5.

ص: 45


1- . انساب الاشراف، احمدبن يحيى بلاذرى، ج 2، ص 270؛ تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ج 2، ص 350.
2- . بصائر الدرجات، صفار، ص 529؛ اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 377.
3- . مسند احمد، احمدبن حنبل، ج 4، ص 96؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 19، ص 388.
4- . المعيار و الموازنه، ابوجعفر اسكافى، ص 24 و 321؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 242.
5- . المحلى، ابن حزم، ج 1، ص 46؛ المجموع، نووى، ج 19، ص 190.
6- . ر. ك. كمال الدين، صدوق، صص 211-241.
7- . نهج البلاغه، خطبه 3.
8- . الغارات، ابراهيم ثقفى، ج 1، ص 305.

صحابه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز بعد از رحلت آن حضرت، امامت را حق حضرت على عليه السلام و فرزندان او مى دانستند و به عنوان شيعه على عليه السلام شناخته شده اند.(1)

دليل عقلى شيعه در باب امامت

دين اسلام، دين خاتم است و بناست بعد از آن شريعتى نيايد. بدين روى، آيين اسلام دينى است جامع همه شئون زندگى بشر؛ از طرف ديگر، با همه تلاشى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در طول 23 سال رسالت خويش داشت، فرصت نيافت كه همه اسلام را به مردم تعليم دهد؛ زيرا اين مدت كوتاه كافى نبود تا همه احكام اسلام را براى همه مردم تعليم دهد. بنابراين با توجه به اينكه امكان ندارد دين خاتم ناقص بيان شده باشد، حتماً بايد در ميان اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله كسى يا كسانى باشند كه اسلام را تمام و كمال از پيامبر صلّى الله عليه و آله فراگرفته و شاگردان مجهز آن حضرت باشند كه بعد از رفتن آن حضرت، از نظر توضيح و بيان اسلام نظير او باشند؛ با اين تفاوت كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله از راه وحى الهى مى گفت و اينها با فراگرفتن از رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى گويند.

بنابراين كسانى كه مى گويند چنين افرادى وجود ندارند، از اول، دين اسلام را ناقص مى دانند و به مسائلى مانند قياس روى مى آورند و با ظن و گمان، حكم مسائل را به دست مى آورند. اما شيعه مى گويد: رسول خدا صلّى الله عليه و آله همين طور دين خود را رها نكرد. بلكه افرادى معين شدند كه جنبه قدسى داشتند و رسول خدا صلّى الله عليه و آله تمام حقايق اسلام را براى اولين آنان، يعنى على عليه السلام، بيان كرد و آنان آماده بودند كه به تمام سؤالات جواب دهند. على عليه السلام مى فرمود: «از هر چه مى خواهيد سؤال كنيد تا جواب دهم».(2)

ابن ابى الحديد به نقل از ابن عبدالبر، صاحب كتاب «الاستيعاب»، و ابوجعفر اسكافى، صاحب كتاب «نقض العثمانيه»، گفته است: «كسى غير از على بن ابى طالب عليه السلام چنين ادعايى نكرد و سزاوار هم نبود كه كسى غير از آن حضرت چنين ادعايى كند».(3)

ص: 46


1- . وقعه صفين، نصربن مزاحم، منقرى، صص 86 و 358.
2- . مجموعه آثار، مرتضى مطهرى، ج 4، ص 740.
3- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 46.

بنابراين تنها اين گونه مى توان شريعت الهى را به شكل معصومانه تبيين كرد و آن را از دستبرد تحريف نگه داشت.

دو - ولايت

ولايت از ماده «و - ل - ى» مشتق شده است(1) و در معانى گوناگون استعمال مى شود كه مهم ترين آنها حبّ، سلطان و تصدى امر حكومت است. در مورد ولايت، به معناى حب و دوستى، بايد گفت رسول خدا صلّى الله عليه و آله مسلمانان را به نوعى ولاء درباره خاندان پاك خود توصيه كرده است. گفتنى است آيه 23 سوره شورى، ولاء خاص را بيان مى كند كه از محل بحث اين نوشته خارج است.

ولايت به معناى اولى در تصرف كه مقصود اين نوشته است، خود به ولايت تكوينى و تشريعى تقسيم مى شود و داراى مراتبى است و مرتبه كامل آن، مختص خداى متعال و مراتبى از آن نيز براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام است. معجزات انبياى الهى نوعى تصرف در تكوين (ولايت تكوينى) است كه خداى متعال به آنان اعطا فرموده است.(2)

نوع دوم، ولايت تشريعى و حق قانونگذارى است كه اين نيز مختص ذات خداى متعال است و از طرف او به پيامبر صلّى الله عليه و آله و ائمه تفويض مى شود و آنان، با اذن خداوند متعال، احكام را از قرآن و كتب آسمانى استخراج و به حلال و حرام الهى حكم مى كنند.(3) ولايت ائمه عليهم السلام نيز به تبع ولايت رسول خدا صلّى الله عليه و آله است. آنان با داشتن طهارت نفس به باطن كتاب خدا راه دارند و درباره آنان نص وارد شده و دانش آنان به احكام و شرايع قرآن تأييد شده است. آنان با دانش خود مى توانند اختلاف مردم را برطرف كنند(4)

ص: 47


1- . المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ذيل ماده.
2- . ثبوت ولايت تشريعى براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله از طريق آيات قرآن از جمله آيات 36 احزاب، 105 نساء و آيات 3 و 4 سوره نجم، و براى ائمه اطهار از طريق روايات رسول خدا صلّى الله عليه و آله، از جمله حديث شريف ثقلين است.
3- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 18، ص 252.
4- . همان، ج 18، ص 252.

و طبيعى است كه امامان عليهم السلام وقتى مى توانند در اختلافات مردم، با علم خود، به داورى بنشينند كه حاكميت سياسى نيز داشته باشند و بتوانند حدود الهى را جارى، و براساس شريعت حكم كنند.

از نظر امام خمينى رحمه الله، تمام اختيارات حكومتى رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى فقيه جامع شرايط نيز ثابت است؛(1) الّا اينكه ولايت ائمه عليهم السلام به شخص است، اما ولايت فقيه به وصف است. حكومت و ولايت سياسى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام و به تبع آن، حاكميت سياسى ولايت فقيه، مقدمه اى براى اجراى احكام و حدود الهى است.(2)

سه - عصمت امامان
اشاره

عصمت در لغت به معناى كفّ نفس و بازداشتن آن است؛ چنان كه از آيه (لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ )؛(3) چنين برمى آيد. موضوع عصمت همواره محل اختلاف فرق و مذاهب اسلامى بوده است.

متكلمان شيعه، عصمت را نيرويى ربّانى و خدايى دانسته اند كه دارنده آن را از ارتكاب لغزش ها، گمراهى ها، خطاهاى عمدى و سهوى، در عين قدرت ارتكاب، باز مى دارد.(4) امام صادق عليه السلام با استناد به آيه شريفه (وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ )(5) فرمود: «معصوم كسى است كه [با عنايات الهى]، همان طورى كه خداى متعال در آيه بالا فرموده، از تمامى حرام ها خوددارى كند».(6) بنابراين اطاعت از امامان براى هدايت

ص: 48


1- . صحيفه نور، امام خمينى، ج 21، ص 29.
2- . ولايت فقيه، امام خمينى، ص 60.
3- . «امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست» (هود: 43).
4- . شئون ولايت، محسن شفائى، ص 122.
5- . «و هركس به خدا تمسّك جويد، به راهى راست هدايت شده است» (آل عمران: 101).
6- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 132؛ تفسير نور الثقلين، حويزى، ج 1، صص 375 و 376.

شدن به صراط مستقيم است. اگر آنان به عمد يا سهو دچار خطايى مى شدند، خداوند متعال اطاعت آنان را بر مردم واجب نمى كرد.(1)

در واقع انبيا و اولياى الهى چون دركشان خطاناپذير است، معصوم اند؛ يعنى از مرتبه حس به مرتبه عقل، و از مرتبه عقل به مرتبه شعور باطنى و يقين مى رسند و در واقع عصمت، حاصل يقين است؛ يقينى كه هيچ گاه مغلوب و مقهور ادراكات و احساسات نمى شود و از آنجا كه تشخيص معصوم بودن هر شخص با خداست نه با مردم، بايد امامت معصوم، منصوص و از طرف خدا باشد.

متكلمان، آيات و احاديث ذيل را گواه عصمت اهل بيت عليهم السلام مى دانند:

اول - آيه تطهير

اول - آيه تطهير(2)

اين آيه در شأن رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اهل بيت او، يعنى امام على، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام، نازل شده و بر عصمت آنان دلالت دارد؛ چنان كه على عليه السلام فرمود: «اهل بيت در كتاب خدا، ما هستيم.(3) كافر، ما را دوست ندارد و مؤمن، كينه ما را به دل نمى گيرد».(4)

دوم - آيه اولواالامر

دوم - آيه اولواالامر(5)

اين آيه نيز - چنان كه ذكر آن مى آيد - بر اطاعت بى قيد و شرط از اولواالامر دلالت دارد؛ چنان كه امام على عليه السلام فرمود: «همانا خداوند بدان جهت به اطاعت صاحبان امر فرمان داد كه آنان معصوم و پاكيزه اند و هيچ گاه به گناه امر نمى كنند».(6)

ص: 49


1- . توحيد، شيخ صدوق، ص 407؛ تحف العقول، حرانى، ص 421.
2- . احزاب: 33.
3- . الغارات، ثقفى، ج 1، ص 199.
4- . همان، ج 1، ص 43.
5- . نساء: 59.
6- . علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 1، ص 123.
سوم - حديث ثقلين

إِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَينْ ما انْ تَمَسَّكْتُم بِهِما لَنْ تَضلُّوا، كِتابَ الله وَ عِتْرَتي اهْلَ بَيْتي، فَانِّهُ قَدْ نَبَّأني اللَّطيفُ الخَبيرُ، إنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتى يَرِدا عَليَّ الحوضَ....(1)

به درستى كه من دوگوهر گرانبها در ميان شما به وديعه نهادم. مادام كه به آنها تمسك كنيد و به آن دو چنگ زنيد، گمراه نمى شويد؛ و آن دو، كتاب خدا و خاندان و اهل بيت من هستند و خداى تعالى به من خبر داده است كه آن دو جدا نمى شوند تا آنكه [در قيامت] در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

اين حديث به صورت متواتر از طريق شيعه و سنى نقل شده است.

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در حديث ثقلين، اهل بيت خود را واجب الاطاعه و هم پايه و در كنار قرآن كريم و مبيّن سنت خويش قرار داده است. در واقع عترت و اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله مانند قرآن كريم، خطاناپذير و ازهم جداناشدنى هستند و احتمال انحراف در آنها وجود ندارد و اين همان عصمت آنان است كه براساس حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله ثابت است. رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نص صريح از عدم افتراق و جدايى آن دو خبر داده، و اين دليل آشكارى بر امامت آنان است.

زرقانى مالكى به نقل از سمهودى گفته است:

خبر ثقلين به ما مى فهماند كه در هر دوره اى، تا قيام قيامت، در ميان عترت رسول خدا صلّى الله عليه و آله، كسى كه شايستگى تمسك داشته باشد وجود دارد تا ترغيب به تمسك كه در اين خبر بيان شده است، به او مدلول پيدا كند؛ چنان كه كتاب خدا، قرآن، چنين است. ازاين رو اهل بيت امان اهل زمين اند و وقتى آنان بروند، امانى براى اهل زمين نخواهد بود.(2)

ص: 50


1- . مسند احمد، احمد بن حنبل، ج 3، ص 17؛ صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج، ج 7، ص 123؛ تفسير القمى، على بن ابراهيم قمى، ج 2، ص 447؛ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 494.
2- . الغدير، ج 3، ص 80.
چهارم - حديث سفينه

اِنَّ مَثَل اهلِ بَيْتِي فيكُمْ كَمَثَلِ سَفِيْنَةِ نوح مَنْ رَكَبَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِق.(1)

مَثَل اهل بيت من در ميان شما مانند كشتى نوح عليه السلام است كه هركس سوار آن شود نجات مى يابد و هركس از آن تخلف ورزد غرق گردد.

مقصود از تشبيه اهل بيت به كشتى نوح اين است كه هركس در دين خود به آنان پناه ببرد، از عذاب الهى در امان خواهد بود. رسول خدا صلّى الله عليه و آله نجات را به پيروى از اهل بيت و سوار شدن بر كشتى اهل بيت منحصر كرد؛ حال اگر آنان داراى علوم كافى براى ارشاد و رهبرى امت نمى بودند، معاذ الله، تشبيه رسول خدا صلّى الله عليه و آله صادق نمى بود.(2) افزون بر اين احاديث و آيات، زندگانى پاك و بى آلايش اهل بيت عليهم السلام كه مورد تأييد همگان است، دليلى بر اين مدعاست. اما از نظر اهل سنت، امامت همان حكومت است. ازاين رو آنان نه تنها مدعى عصمت نيستند، بلكه به اشتباهات خلفا هم اعتراف دارند. اصولاً در مسئله حكومت، ديگر اشتباه يا گناه نكردن حاكم مطرح نيست. لذا ابوبكر مى گفت: «اِنَّ لِي شيطاناً يَعْتَريني...»؛(3) «براى من، شيطانى است كه گاهى مرا به اشتباه مى اندازد، اگر ديديد من كج رفتم مرا هدايت كنيد»، و عمر نيز بارها مى گفت: «لولا علي لهلك عمر».(4) بنابراين خلفا نيز مانند ساير مردم از نظر ايمان متفاوت اند و هر مقدار ايمانشان قوى تر باشد، گناهانشان كمتر مى شود؛ اما معصوم از خطا نيستند.(5)

ص: 51


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، شيخ صدوق، ج 1، ص 30؛ الغيبه، نعمانى، ص 51؛ مستدرك الحاكم، محمدبن عبدالله حاكم نيشابورى، ج 2، ص 343؛ خلاصة عبقات الانوار، حامد نقوى، ج 4، ص 38.
2- . الغدير، ج 3، ص 328.
3- . المصنف، عبدالرزاق صنعانى، ج 11، ص 336؛ المعيار و الموازنه، ابوجعفر اسكافى، ص 321.
4- . مسند، زيدبن على، ص 335؛ تأويل مختلف الحديث، ابن قتيبه، ص 152.
5- . سنن كبرى، بيهقى، ص 443.
چهار - علم امام

يكى از اصول عقايد شيعه احاطه امامان معصوم عليهم السلام بر علوم الهى است.(1)

براساس احاديث متواتر، اهل بيت عصمت و طهارت، يعنى پيشوايان دوازده گانه شيعه عليهم السلام، داناترينِ مردم به امر الهى اند.(2) حفظ دين، اصلاح امور مردم و هدايت آنان به سوى حق، از مهم ترين شئون امام است كه اين امر، بدون علم و آگاهى كامل از دين ممكن نيست. ازاين رو خداوند در سوره يونس آيه 35 كسى كه خلق را به راه هدايت و طريق سعادت رهبرى مى كند، سزاوار پيروى دانسته است(3) در روايات نيز آمده است كه اگر امام عالم نباشد، ممكن است شرايع و احكام الهى را تغيير دهد.(4) بنابراين، علم به قرآن، با همه مراتب آن، نزد آنان است و همين علم، ايشان را به پيامدهاى اعمال آگاه مى كند و مانع گمراهى و سبب عصمت آنان است. البته اين علم غير اكتسابى، و سرچشمه آن فضل خداوند است؛ چنان كه در آيه 113 سوره يوسف (شبيه اين آيه در سوره نساء نيز هست)، فضل الهى به اين نوع از علم تفسير شده است(5) و حديث امام صادق عليه السلام كه فرمود: «به خدا سوگند، علم تمام كتاب نزد ماست»،(6) نيز گواه بر آن است.

ص: 52


1- . از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است: «مَبْلَغُ عِلْمِنا علي ثَلاثَةِ وجوهٍ: ماضٍ و غابرٍ و حادثٍ». بر اساس اين روايت، ائمه عليهم السلام بر حال و آينده و گذشته علم دارند. علم آنان به گذشته از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و ائمه قبلى است و علمشان به آينده بر اساس مصحفى است كه نزد آنان است و علمشان به حال نيز بر اساس الهام بر دل آنان حاصل مى شود؛ بصائر الدرجات، ص 338.
2- . هندى به نقل از رسول خدا صلّى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت درباره علم امام على عليه السلام فرمود: «عليٌ باب علمى و مبين لِاُمتي ما ارسلتُ به من بعدى حبّه ايمان و بفضه نفاق». ر. ك: كنز العمال، متقى هندى، ج 11، صص 614 و 615.
3- . آياتى ديگر در قرآن وجود دارد كه براى توجيه علت دادن رهبرى به افراد از طرف خداوند، به علم آن افراد استدلال شده است؛ مانند آيه 247 سوره بقره كه وقتى بنى اسرائيل به سلطنت طالوت اعتراض كردند، خداوند فرمود: (وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ...).
4- . بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 68، ص 390.
5- . الميزان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 81.
6- . اصول الكافى، ج 1، ص 229، ابن سينا نيز درباره شرايط امامت گفته است: «و أنه عارف بالشريعة حتى لا اعرف منه». (الهيات شفا، ابن سينا، ص 451).

بنابراين اهل بيت عليهم السلام در احاطه بر علوم از هر رطب و يابس در قرآن آگاه بودند؛(1) چنان كه حضرت على عليه السلام فرمود:

ما نزلَتْ عَلَى رسولِ الله آية من القرآن إلاّ أقرأنيها و أملاها عليَّ و....(2)

«هيچ آيه اى از قرآن بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله نازل نشد، جز آنكه آن را بر من قرائت و املا كرد و من آن را با خط خود نوشتم».

براساس همين آموخته هاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به اهل بيت، به ويژه امام على عليه السلام، بود كه حضرت على عليه السلام فرمود: «از راه هاى آسمان از من بپرسيد كه من به طرق آسمانى از طرق زمينى آگاه ترم».(3)

پنج - سابقه

سابقه در اسلام، به لحاظ جايگاه ويژه اى كه در بين مسلمانان داشته است، مورد توجه تاريخ نگاران و متكلمان قرار گرفته، و به صورت يك مفهوم سياسى درآمده است؛ به طورى كه خلفاى اوليه براى بيان مشروعيت سياسى خود بدان استناد كرده و چنان كه ذكر خواهد شد، اهل سقيفه نيز آن را مهم ترين دليل انتخاب ابوبكر دانستند. اين در حالى است كه سبقت على عليه السلام در اسلام و آگاهى و مجاهداتش در راه دين و همراهى اش با رسول خدا صلّى الله عليه و آله از روزگار نخستين و شايستگى اش در مراقبت از آرمان هاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله، با صحابه ديگر قابل مقايسه نيست؛ چنان كه روايات فراوان شيعه و سنى، ايشان را نخستين مسلمان ياد كرده و سابقه آن حضرت را مورد تأييد قرار داده اند و به حق تقدم او در خلافت اذعان كرده اند.(4) آيه 10 سوره حديد حاكى از

ص: 53


1- . اصول كافى، ج 1، ص 229؛ امام على عليه السلام فرمود: «علمني رسول الله الف باب من العلم يُفتَحُ من كلِّ بابٍ الف باب». (خصال، شيخ صدوق، ص 647).
2- . كمال الدين، شيخ صدوق، ص 284، بحار الانوار، ج 89، ص 99؛ وسايل الشيعه، حر عاملى، ج 27، ص 207.
3- . تفسير ابن عربى، ج 1، ص 45.
4- . موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، محمد محمدى رى شهرى، ج 9، ص 191.

اهميت سابقه در اسلام است؛ چنان كه در تفسير آيه 10 و 11 سوره واقعه نيز مراد از سابقون، امام على عليه السلام دانسته شده است.(1)

شش - قرابت

از آنجا كه امام و جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله بايد تحت نظارت مستقيم پيامبر صلّى الله عليه و آله و در پرتو آيين الهى تربيت شود، خداوند جانشينان پيامبر صلّى الله عليه و آله را از بين نزديكان و خويشاوندان او برگزيد. البته تأكيد بسيار قرآن كريم نيز بر حفظ پيوندهاى خويشاوندى است و انتخاب جانشين از خويشاوندان، در ميان انبياى گذشته نيز وجود داشته است و آيات 26 حديد، 84 انعام، و 124 بقره، بدان تصريح دارد.

در تاريخ پيامبران سلف، به نقل از قرآن كريم، اهل بيت آنان اهميت ويژه اى داشته اند و معمولاً يار و ياور اصلى آنان در مقابل مخالفان بوده اند. پس از مرگ پيامبران، خاندان آنان وارثان معنوى و مادى آنان بودند. پيامبران از خداوند متعال مى خواستند كه آنان را از يارى فرزندانشان بهره مند سازد و لطف و رحمت خود را شامل آنان گرداند.(2) پيامبران بنى اسرائيل از اين جمله اند. آنان انبيايى اند كه به دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام از نسل آن حضرت مبعوث شدند(3) و به درخواست حضرت ابراهيم عليه السلام، پيمان خدا شامل عادلان از فرزندان او گرديد.(4) رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز به فرمان الهى از امت خود خواست اجر و مزد رسالت او را دوست داشتن خويشاوندانش قرار دهند و به دليل قرابت، خانواده و خويشان نسبى او را تكريم كنند؛ چنان كه نخستين آيات قرآنى نيز در انذار اقرباى آن حضرت نازل شد.(5) افزون بر اينها اختصاص بخشى

ص: 54


1- . المناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 289؛ الميزان، ج 19، ص 118.
2- . ر. ك: انعام: 84-89؛ صافات: 113؛ حديد: 26 و....
3- . حديد: 26.
4- . جانشين محمد، مادولونگ، ص 27.
5- . شعرا: 214.

از خمس به اقرباى پيامبر صلّى الله عليه و آله نشان از اهميت خاندان او نزد خداى متعال است.

با توجه به اين زمينه ها، در ذهن مسلمانان نيز قرابت جايگاه خاصى داشته است و بر اين اساس، از دلايل مهمى كه قريش براى امامت خود در اجتماع سقيفه بنى ساعده مطرح كردند، قرابت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود. هنگامى كه انصار به فضيلت هاى خود استدلال كردند، ابوبكر گفت: «عرب هرگز راضى نمى شود كه مردى غير از نزديكان رسول خدا صلّى الله عليه و آله حكومت كند. ما خويشاوند و عشيره او هستيم، بدين جهت كسى را ياراى معارضه با ما نيست».(1)

حضرت على عليه السلام وقتى استدلال مهاجران را شنيد، فرمود: «با استدلال به انتسابشان به شجره پيامبر صلّى الله عليه و آله، ثمره و ميوه را ضايع كردند».(2) حضرت در مقام بحث با قريش كه امامت را با توجه به قرابت با حضرت رسول صلّى الله عليه و آله به دست آوردند، مى فرمود: «اقرباى حضرت، اهل بيت عليهم السلام هستند، نه قريش». ازاين رو هنگامى كه مردى از قبيله بنى اسد از حضرت پرسيد: «چگونه شما را از اين مقام باز داشتند، درحالى كه بدان سزاوار بوديد؟» حضرت فرمود:

أمّا الاْسْتِبْدادُ عَلَيْنا بِهذا المَقامِ وَ نَحْنُ ألأَعْلَونَ نَسَباً.(3)

پس بدان كه خودسرانه خلافت را عهده دار شدند و ما را كه نسبمان برتر و پيوندمان با رسول خدا صلّى الله عليه و آله استوارتر است، به حساب نياوردند.

هفت - وصايت و وراثت

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «شايسته هر مسلمانى است كه اگر چيزى براى وصيت كردن داشته باشد، دو شب را به سر نياورد مگر آنكه وصيت مكتوبى داشته باشد».(4) احمد بن

ص: 55


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 8؛ عبدالرحمان بن عوف در شوراى شش نفره به امام مى گفت: «ان لك من القرابة من رسول الله». در موارد ديگر نيز مسلمانان براى قرابت حق قائل بودند. ر. ك: الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 3، ص 339؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 430.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 4.
3- . همان، ج 9، ص 250.
4- . عبقات الانوار، ميرحامد حسين، ج 13، ص 207.

حنبل(1) و بخارى(2) از ابن عباس روايت كرده اند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله هنگام بالا گرفتن بيماريش به سه چيز وصيت كرد و فرمود: «مشركان را از جزيرة العرب بيرون كنيد و وفود را همان طورى كه من مى پذيرفتم، بپذيريد». سفيان ثورى گفته است: راوى از سومين وصيت چيزى نگفت و خاموش شد و بدين سان ما از سومين وصيت حضرت، مانند محروم شدن از نوشتن صحيفه، محروم مانديم. از اين مطلب برمى آيد كه سومين وصيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله وصيت به جانشين خود بوده است. بنابراين سيره و سنت پيامبران الهى براى ادامه راهشان، انتخاب وصى براى خويش بوده است.(3)

وصى، جانشين كسى است كه او را انتخاب كرده تا پس از مرگش كارهاى مربوط به او را انجام دهد. وصايت نيز اسم مصدر است و نزد متكلمان شيعه همواره وصيت پيامبر صلّى الله عليه و آله هنگام بيعت مردم با حضرت على عليه السلام را در ذهن متبادر مى سازد. بنابراين مسئله وصايت، قبل از اصل امامت مطرح بوده است. بعد از سقيفه، كلمه وصى مكرر به كار رفته است.(4) از آن شمار مى توان به روز بيعت با على عليه السلام(5) و هنگام جنگ هاى جمل،(6) صفين، نهروان،(7) و نيز سخنان امام حسن عليه السلام(8) اشاره كرد.

در اين ميان حديث

«لِكُلّ نَبِي وَصِي وَوارِثٌ وَ انَّ عَلِيّاً وَصِيّي وَوارِثِي»،(9) به حديث وصايت معروف است. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در اين حديث، على عليه السلام را به طور مطلق وصى خود5.

ص: 56


1- . مسند، احمدبن حنبل، ج 1، ص 222.
2- . صحيح بخارى، ج 5، ص 137.
3- . علل الشرايع، شيخ صدوق، ج 2، ص 496؛ معالم الفتن، سعيد ايوب، ج 1، ص 272.
4- . واژه وصى در مناسبت هاى مختلف در ميان صحابه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و بعد در بين تابعين مكرر به كار رفته است؛ مانند: عليا وصي المصطفي، وصي رسول الله من دون اهله، وصي رسول الله اول مسلم، اليس دونهم وصيا، هذا علي هو الوصي، الست اخاه في الهدى ووصيه و.... ر. ك: الدر النظيم، الشامى، ص 125؛ إثبات الهداة، الحر العاملى، ج 3، ص 235.
5- . تاريخ اليعقوبى، يعقوبى، ج 2، ص 179.
6- . انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 246. يكى از اصحاب امام على عليه السلام در روز جمل مى گفت: «نقتل من يخالف الوصيا».
7- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 340.
8- . مستدرك الحاكم، ج 3، ص 172.
9- . المناقب، خوارزمى، ص 85؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 42، ص 392؛ مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 35.

معرفى كرده است؛ يعنى او نيز در تمام مواردى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله اختيار تصرف داشته است، مى تواند تصرف كند و اين همان معناى خلافت است. پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله، كلمه وصى، يكى از القاب مشهور امام على عليه السلام شد.(1)

ابوذر در زمان عثمان در مسجد رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى نشست و حديث وصايت را براى مردم بازمى خواند.(2) على عليه السلام نيز درباره وراثت و وصايت اهل بيت عليهم السلام فرمود: «وصايت و وراثت رسول خدا صلّى الله عليه و آله در بين اهل بيت عليهم السلام است»؛(3) چنان كه هنگام بيعت گرفتن از ايشان نيز مكرر مى فرمود: «من وصى پيامبرم»(4) و در خطبه ديگرى كه بعد از جنگ صفين ايراد كرد، ضمن تأكيد بر مشروعيت خلافت و امامت اهل بيت عليهم السلام، فرمود:

«و فيهم الوصية والوراثة»؛ «وصى و وراث حقيقى رسول خدا صلّى الله عليه و آله اهل بيت اويند».(5)

البته بايد توجه داشت اينكه گفته مى شود امامت، منحصر در فرزندان على عليه السلام و فاطمه عليها السلام است، به دليل نصى است كه از رسول خدا صلّى الله عليه و آله رسيده است، نه به سبب وراثت؛ چون وراثت در گزينش امامت ملاك نيست؛ گرچه اهميت فراوانى دارد. ازاين رو ائمه اطهار عليهم السلام از ميان فرزندان خود، كسى را كه خداوند او را برگزيده، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز او را تعيين كرده بود، به امامت برمى گزيدند.

بنابراين وراثت نيز، مانند خويشاوندى، در جايگاه خود مهم است، اما ملاك گزينش امام نيست.(6)5.

ص: 57


1- . رسائل المرتضى، سيد مرتضى، ج 4، ص 93؛ ر. ك: شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الآيات النازلة فى اهل البيت، حسكانى، ج 1، ص 94.
2- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 171.
3- . نهج البلاغه، خطبه 2.
4- . الاحتجاج على اهل اللجاج، احمدبن على طبرسى، ج 1، ص 233.
5- . نهج البلاغه، خطبه 2.
6- . امامت در پرتو كتاب و سنت، ص 55.
هشت - نص و تنصيص

هشت - نص و تنصيص(1)

بر اساس عقيده شيعه، رسول خدا صلّى الله عليه و آله جانشين شناخته شده اى از خود به جا نهاد؛ بدين معنا كه جانشين او از طرف خدا انتخاب، و به منظور ابلاغ به مردم به پيامبر معرفى شد. از اين امر به نص يا تنصيص (تعيين) تعبير مى شود. شيعه، وصايت و نص را ملاك تعيين امام مى داند و منكر اصل شورا و بيعت در تعيين امام است. درحالى كه اهل سنت، شورا و بيعت را دو ملاك تعيين امام مى دانند و منكر وصايت و نص پيامبر صلّى الله عليه و آله بر امامت و جانشينى پس از او هستند.

محققان اهل سنت تلاش كرده اند ثابت كنند كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله هيچ نصى را كه راه و روش حكومت اسلامى را پس از رحلت ايشان بيان كند بر جاى نگذاشت و دستورى نيز در كيفيت تعيين امام صادر نكرد.(2)

ادله اهل سنت بر عدم تنصيص رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر جانشينى خود عبارت اند از:

يك - امامت از امور دنيوى است و ارتباطى با امور دينى ندارد و چهار چوب مسئوليت هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله تبليغ دين و نشر احكام است و فراتر رفتن از اين محدوده، بر خلاف دستور الهى و خارج از صلاحيت هاى اوست؛ چون مسئله حكومت از امور دنيوى است، پس صلاحيت دخالت در آن را نداشته، آن را فرو گذاشته است و نه خود جانشينى معين كرده و نه راه و رسم انتخاب امام را مشخص كرده است. استدلال ايشان به حديث نبوى است كه فرمود: «إذا أَمَرْتُكُمْ بأمر مِنْ أمُورِ دِيِنكُمْ فُخُذُوا منه مَا اسْتَطَعْتم، وما كان

ص: 58


1- . البته برخى از اهل سنت نيز قائل به نص اند؛ چنان كه ابن حجر گفته است: «على انّهم اختلفوا فى ذلك ومن تأمل الاحاديث التى قدمناها علم من اكثرها انّه نص عليها [اى الخلافه] نصأ ظاهر و هو الحق»؛ يعنى نصوص آشكارى بر موضوع خلافت وجود دارد و جماعتى هم اين قول را پذيرفته اند و حق هم همين است. ر. ك: صواعق، ابن حجر، ص 15؛ الصوارم المهرقه، تسترى، ص 109. البته قرآن كريم هم هرجا به دو منصب نبوت و امامت اشاره كرده، از واژه «اصطفاه» يا «جَعَل» استفاده كرده كه همان نص است. ر. ك: آيات 33 آل عمران، 144 اعراف، 26 ص، 130 بقره و....
2- . شرح المقاصد، تفتازانى، ج 5، ص 263.

من أَمْرِ دُنْيَاكُمْ فإلَيْكُم، أنتمْ أَعْلَمُ بِشُؤُونِ دنْيَاكُمْ».(1) البته نقدهايى اساسى بر اين حديث وارد شده است.(2)

دو - ترك نص جلى در تعيين شخص معين، اهمال امر امامت نبوده است؛ بلكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آن را با اشاره ظريف و تعبيرى لطيف برگزار كرده است و انتخاب لايق ترين و سزاوارترين را به دانشمندان و صحابه اهل حل و عقد و صاحب نظران و سياستمداران و آشنايان به مصالح و تدبير امور جمهور تفويض كرده است.(3)

سه - اهمال رسول خدا صلّى الله عليه و آله درباره تعيين جانشين بر ژرف انديشى آن حضرت دلالت دارد، اهمال اين مسئله نه از باب عدم صلاحيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بوده، بلكه از اين نظر بوده كه پيامبر صلّى الله عليه و آله از دگرگونى شرايط زندگانى مسلمانان و تحول جامعه اسلامى در زمان هاى آينده آگاه بوده است و براى اينكه مسلمانان در كيفيت حكومت، مقيد به شكل خاصى نباشند، تعيين آن را به عهده خودشان گذاشت تا بر حسب مقتضيات زمان و متناسب با اوضاع اجتماعى، نظام دلخواه خود را انتخاب كنند.

نتيجه اين سه دليل اين است كه اولاً: رسول خدا صلّى الله عليه و آله در بيان و تبليغ امر جانشينى اهمال كرده است؛ ثانياً: اهمال پيامبر صلّى الله عليه و آله بر اساس مجوزى بوده كه در اختيار او بوده است.(4)

ترديدى نيست كه امت، بدون داشتن نظام و حكومت پا نمى گيرد. نظام نيز آن گاه8.

ص: 59


1- . المحلى، ابن حزم، ج 8، ص 286؛ حديث مشابه آن: «انما انا بشر اذا امرتكم بشيء من دينكم فخذوا به واذا امرتكم بشيء من رأيى فانما انا بشر». صحيح مسلم، ج 7، ص 95؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 4، ص 280؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، قاضى عياض، ج 2، ص 184.
2- . برخى از محققان درباره صحت اين حديث گفته اند: «لذي نسب إلى النبي [صلّى الله عليه و آله] فهو مخدوش سنداً ودلالةً، لأنه ينسب إلى النبي [صلّى الله عليه و آله] شيئاً لا يمكن أن يقول به أي إنسان نشأ في مجتمع أهم زراعة فيه هي زراعة النخل مع العلم بأن تأبير النخل ضروري لإنتاجه ويعرفها كل أحد». بحوث فى الفقه المعاصر، حسن جواهرى، ج 3، ص 38؛ اضواء على الصحيحين، محمد صادق نجمى، ص 256.
3- . شرح المقاصد، ج 5، ص 263؛ به نقل از: نظام حكومت و مديريت در اسلام، محمد مهدى شمس الدين، ص 198.
4- . نظام حكومت و مديريت در اسلام، ص 198.

مفهوم پيدا مى كند كه مسئوليت ها و آثار مترتب بر آن، ميان طبقات مختلف جامعه توزيع شود؛ وگرنه جامعه دچار هرج و مرج و آنارشيسم مى شود.(1)

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در تمام مدت حيات با بركت خود نسبت به رشد و تربيت و حس مسؤليت در شئون زندگانى خصوصى و اجتماعى جامعه اسلامى، فوق العاده اهميت مى داد و احاديث

«كلّكم راع و كلّكم مسؤول»، «لايحل لمسلم ان يبيت ليلة وليس في عنقه بيعة»، «اذا خرج ثلاثة في سفر فليؤمروا عليهم احدهم»، «الامام الجائر خير من الفتنه» و رواياتى از اين دست شاهد اين مدعاست. پيامبرى كه از بيم اختلاف سه نفر در سفر، دستور مى دهد تا يك نفر را به اميرى برگزينند، چطور ممكن است امت خود را پس از خود، بدون تعيين سرپرست و زمامدارى كه مرجع حل و فصل مشكلات باشد و مسلمانان را در سلكى منظم و با انسجام درآورد، رها سازد؟!(2) بنابراين عقل نيز حكم مى كند كه آن حضرت حاكم پس از خود را معين كرده باشد. افزون بر حكم عقل، روايات نيز از همين مطلب حكايت دارند.

رواياتى كه بر انتصاب و تنصيصى بودن امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام دلالت مى كنند، بسيارند.(3) در ميان صحابه گرامى رسول خدا صلّى الله عليه و آله معروف بوده است كه آن حضرت، على عليه السلام را وصى خود قرار داده، و گواه آن نيز روايتى است كه بخارى(4) و احمد(5) به طريق خود از اسود نقل مى كنند كه اسود مى گفت: «به عايشه گفتند على وصى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود. عايشه گفت: كى به او وصيت كرد؟! سر آن حضرت بر دامنم بود كه به خواب رفت و متوجه نشدم كه حضرت وفات كرد، پس كى وصيت كرد؟!»2.

ص: 60


1- . كتاب الفخرى فى الآداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، ابن طقطقى. نگرش دانشمند شيعى، به آداب حكومت و امور ملكدارى خلفاست.
2- . نظام حكومت و مديريت در اسلام، ص 203.
3- . ر. ك: اصول الكافى، ج 1، ص 180 به بعد.
4- . صحيح بخارى، ج 3، ص 186.
5- . مسند احمدبن حنبل، ج 6، ص 32.

از اين روايت برمى آيد كه عايشه منكر اصل وصيت نبوده و وصيتى بوده است. مسعودى نيز گفته است: عبدالله بن عمر هنگام مرگ پدرش نزد او رفت و ضمن درخواست از او براى معرفى جانشين گفت: «اى اميرمؤمنان! يكى را به جانشينى خود بر امت محمد بگمار كه اگر چوپان شتران يا گوسفندان تو بيايد و شتر يا گوسفندان را بى چوپان رها كرده باشد ملامتش مى كنى و مى گويى چرا امانتى را كه پيش تو بود، بى سرپرست رها كردى؟!»(1)

بنابراين اصل مسئله جانشينى، مطلبى حداقل عرفى و غير قابل انكار است. اما چرا اين نصوص به دست ما نرسيد و بر بسيارى پنهان ماند؟ مى توان مهم ترين عامل پنهان ماندن اين نصوص را دشمنى و حسادت قريش، به ويژه بنى اميه، به اميرمؤمنان دانست. ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد: «اهل شام از اينكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله درباره عمار فرموده بود او را گروه ستمكار مى كشد، از مرگش وحشت زده شدند». سپس با تعجب مى افزايد:

شگفتا از مردمى كه به جهت عمّار، شك در دل آنها راه مى يابد و حقانيت اهل عراق را به وجود عمّار در ميان آنان مى دانند، اما براى وجود على عليه السلام در بين اهل عراق چنين استدلالى نمى كنند و به منزلت على عليه السلام نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سخنان آن حضرت درباره على عليه السلام اعتنايى نمى كنند و اين دليل بر آن است كه قريش در ناديده گرفتن ياد و نام على عليه السلام و پنهان داشتن فضائل او همداستان بودند.(2)

ب) اصول و مبانى انديشه سياسى شيعه

اشاره

انديشه هاى سياسى مذهب تشيع، مانند اصول اعتقادى آن، منشأ الهى دارد كه براى روشن شدن اين موضوع ويژگى هاى مهم اين انديشه بررسى مى شود.

ص: 61


1- . مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 321.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 17.
يك - حاكميت الهى
اشاره

در انديشه سياسى شيعه، منشأ و سرچشمه حاكميت، الهى است و به قبول و نفى مردم بستگى ندارد. با اين همه، شرط اساسى تحقق اين حاكميت، پذيرش مردم است.(1) هرگاه مردم اين حاكميت را بپذيرند، حاكم از سوى خدا خواهد بود و ارتباط مردم با او نيز رابطه اى ولايى است و در همه جا جريان دارد.

در نظام ولايى، آن چيزى كه امت را با ولى خود پيوند مى دهد، عصمت و علم الهى ولى است كه اطاعت را واجب مى كند. يكى از ويژگى هاى مهم شيعه اين است كه رابطه اى ولايى با انبيا و اوليا دارد.(2)

مهم ترين و جهانى ترين مشخّصه انديشه و آرمان سياسى تشيع، دستيابى به عدالت و صلح جهانى و زندگى مسالمت آميز با هر گروه و طايفه اى است كه سر جنگ با دين ندارد(3) و با حاكميت خداوند در زمين مخالف نيست. دو عنصر برجسته در حاكميت عبارت اند از:

عنصر اول: پيوند سياست و دين

اصولاً در دين مبين اسلام و به تبع آن در تشيع، همان طور كه بين امور عبادى و اخلاقى و آخرت پيوند وجود دارد، بين آخرت و مسائل سياسى و اجتماعى نيز پيوند وجود دارد و اصول ارزشى اسلام بر مسائل سياست نيز حاكم است و بر حاكم اسلامى است كه اخلاق را در حكومت نيز رعايت كند؛ چنان كه سيره عملى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب عليه السلام در حكومت، گواه اين مسئله است؛ به اين معنا كه

ص: 62


1- . در گذشته، تحقق اين حاكميت با بيعت بوده، اما امروزه به گونه اى ديگر و با رأى گيرى از مردم است. البته در بيعت اقليت و اكثريت مطرح نيست. از حضرت زهرا عليها السلام نقل شده: «مَثَلُ الإمامِ مَثَلِ الْكَعْبَة»؛ يعنى همچنان كه كعبه سراغ مردم نمى آيد و مردم سراغ كعبه مى روند، امام نيز چنين است. ر. ك: كفاية الاثر، على بن محمد خزاز قمى، ص 199.
2- . الميزان، ج 6، صص 10-12؛ ر. ك: رساله امامت، خواجه نصيرالدين طوسى، چاپ دانشگاه تهران.
3- . ممتحنه: 8.

آن بزرگواران در قلمرو مأموريت خود، امور اجتماعى و دنيوى و امور اخروى را تفكيك نمى كردند.

بعضى از فيلسوفان اسلامى، سياست را به معناى حقيقى آن، عبارت از مديريت و توجيه و تنظيم زندگى اجتماعى انسان ها در مسير حيات معقول دانسته و گفته اند:

با توجه به اين تعريف، سياست همان پديده مقدسى است كه اگر به طور صحيح انجام بگيرد، يكى از با ارزش ترين تكاپوهاى انسانى است كه در هدف بعثت پيامبران الهى منظور شده و عالى ترين كار و تلاشى است كه يك انسان داراى شرايط مى تواند، انجام بدهد.(1)

گرچه اين نظريه را يكى از فيلسوفان دينى ارائه كرده است، اما با توجه به پايگاهى كه اين تعريف در منابع دينى دارد، مى تواند به عنوان يكى از مبانى انديشه سياسى شيعه قرار گيرد؛ زيرا سياست به اين معنا، توأم با ديندارى است و پيوند عميقى با زيربناى فكرى و عقيدتى تشيع دارد و در مسير تحقق آمال و خواسته هاى تعاليم معصومان عليهم السلام است و مايه تقويت دين و اجراى حدود الهى مى گردد.

در مكتب تشيع، نظام سياسى و حكومت از مبانى فكرى و عقيدتى نشأت مى گيرد؛ به طورى كه اجراى احكام دين، بدون داشتن حاكميت سياسى امكان پذير نيست؛ به عبارتى ديگر، داشتن نظام سياسى، موجب تقويت و شكوه دين مى شود و اين درست بر خلاف نظريه سكولاريزم است كه دين را جداى از سياست مى داند. اصولاً نظريه پردازان سكولار، انگيزه خود را از طرح جدايى دين از سياست، جلوگيرى از قربانى شدن دين در مسلخِ سياست پليد مى دانند.(2)

طرح نظريه سكولاريزم و جدايى دين از سياست، انحراف از اصول عقايد سياسى اسلام است. جمله معروف شهيد مدرس، از عالمان مشهور شيعه و از سياستمداران4.

ص: 63


1- . حكمت اصول سياسى اسلام، محمدتقى جعفرى، ص 47.
2- . مبانى انديشه سياسى اسلام، عباسعلى عميد زنجانى، ص 44.

ورزيده دوره پهلوى، كه فرمود: «ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ما»، پاسخى به اين انحراف است. امام خمينى رحمه الله كه خود عالمى آگاه و سياستمدارى قدرتمند بود، بارها اين جمله شهيد مدرس را تأييد و بر آن تأكيد كرده است. از سوى ديگر، هيچ عالم آگاه به اصول و مبانى اعتقادى - سياسى شيعه، قائل به تفكيك دين از سياست نشده است.

در قرآن كريم، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله اسوه حسنه معرفى شده و مؤمنان بايد به آن حضرت اقتدا كنند. حال به اين دليل كه بزرگ ترين موفقيت پيامبر صلّى الله عليه و آله بنيانگذارى دولتى براساس تعاليم اسلام بود، مؤمنان نيز موظف اند از ايشان سرمشق بگيرند و پيروى كنند.(1)

عنصر دوم: نظام امامت (شكل حكومت)

در مذهب تشيع، افزون بر اينكه اصول ارزشى بر نظام سياسى و اجتماعى حاكم است، شكل حكومت نيز بر نظام امامت و ولايت مبتنى است و حاكم اسلامى با نصب الهى، حق حاكميت و حكومت مى يابد. اساساً سنت الهى بر اين است كه حاكميت خويش را از طريق انبيا و اولياى خود به مردم برساند و آن را به اجرا درآورد؛ هرچند گاهى پيامبران و اوليا، به دليل عدم پذيرش و اطاعت مردم، موفق به تشكيل حكومت و اجراى احكام الهى نشدند.

دو - شئون امامت
اشاره

در باورهاى شيعه، امامت داراى شئونى است كه عبارت است از:

اول - ولايت معنوى

ولايت معنوى ائمه اطهار عليهم السلام نيز مانند مرجعيت دينى آنان به نص الهى است. بر اين اساس، آن بزرگواران در تمام دوران تاريخ اسلام، مسئله امامت و ولايت را محورى ترين

ص: 64


1- . احزاب: 21.

مسئله براى شيعيان مطرح مى كردند، تا جايى كه در تعيين حدود وظايف وكيل، پيروان و شيعيان خود را به اطاعت از آنان، به عنوان پيروى از امام خود، ملزم مى ساختند.

در ولايت معنوى، ولى، به باطن اعمال انسان ها آگاه است و خير و شر آنان را از خودشان بهتر مى داند و بدين جهت، از خودشان به آنان سزاوارتر است. بنابراين، ولايت معنوى ائمه و مرجعيت دينى آنان، ملازم يكديگرند و نمى توان ولايت معنوى را از مرجعيت دينى و ولايت اجتماعى جدا كرد.

دوم - مرجعيت دينى و علمى اهل بيت عليهم السلام

از بزرگ ترين شئون امامت، مرجعيت و رياست در امور دينى است كه اقدامات عملى او را مى طلبد؛ بدين معنا كه براى اجراى احكام الهى، اولاً بايد بنيه هاى اعتقادى مردم را، با ابلاغ معارف دينى، قوت بخشد و ثانياً با توجه به بنيه هاى اعتقادى قوى، نظامى مكتبى تشكيل دهد تا بتواند احكام دين را اجرا كند.

امام، فهم كاملى از دين دارد(1) و به همين سبب، حكومت مطلق دينى تشكيل مى دهد و در فهم او از دين خطايى وجود ندارد. او به خوبى عام و خاص، مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ قرآن را مى داند. او سنت واقعى رسول خدا صلّى الله عليه و آله را مى شناسد. ازاين رو، بسيارى از ظن هاى خاص و عام و اصول عملى كه به دليل انسداد باب علم، در دوران عدم دسترسى به امام عليه السلام وضع شده، در دوران حضور ايشان كارايى خود را از دست مى دهند. البته شارع، اين امور را به دليل مذموم و ناپذيرفتنى بودن شك و ترديد، وضع كرده تا مكلفان در حالت شك و ترديد باقى نمانند.

شيعه اماميه، مرجعيت علمى و دينى را حق خالص و انحصارى على عليه السلام و امامان بعد از او مى داند و مراجعه علمى و معنوى را تنها به آن بزرگوار و يازده فرزندش روا مى شمارد.(2)

ص: 65


1- . در مورد حضرت على عليه السلام چنين وارد شده است كه «أَنَّهُ كَانَ النَّبِيُّ إِذَا نَزَلَ عَلَيْهِ الْوَحْيُ لَيْلاً لَمْ يُصْبِحْ حَتَّي يُخْبِرَ بِهِ عَلِيّاً وَإِذَا نَزَلَ عَلَيْهِ الْوَحْيُ نَهَاراً لَمْ يُمْسِ حَتَّي يُخْبِرَ بِهِ عَلِيّا». (المناقب، ابن شهرآشوب، ج 2، ص 36).
2- . شيعه در اسلام، سيدمحمدحسين طباطبايى، ص 28.

ادله عصمت كه ذكر آن گذشت، بر مرجعيت دينى اهل بيت پيامبر صلّى الله عليه و آله دلالت دارد. افزون بر اين ادله، روايات فراوان ديگرى مانند

«اَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِي بابُها»، «اَنَا مَدينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِي بابُها»، «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقّ»،(1) «اَنَا مَدينَةُ الْفِقْهِ وَعَلِيٌ بابُها» وَ...،(2) مرجعيت دينى آنان را مسلّم مى سازد.

از على عليه السلام نقل شده است كه درباره ارتباط خود با پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «هنگامى كه از او سؤال مى كردم، پاسخم را مى داد و چون ساكت مى شدم، او آغاز به سخن مى كرد».(3)

سوم - رهبرى سياسى

از بعد نظرى، شيعه اماميه از آغاز تا كنون اعتقاد داشته كه ولايت اجتماعى و سرپرستى جامعه، حق امام معصوم عليه السلام است و مشروعيت هر حكومت و دولتى، تنها با تفويض از طرف آنان امكان پذير است و در طول تاريخ، شيعه از اين نظريه پيروى كرده است و با توجه به اين باور بوده است كه در ايام حكومت هاى جور، حتى در دورانى كه در نهايت ضعف به سر مى بردند، از توان بالقوه خويش در به دست گرفتن قدرت غافل نشدند.(4) در واقع تفسير شيعه از رهبرى امام، تفسيرى صرفاً سياسى، مانند خلافت، نيست؛ چه، تفسير اهل سنت از خلافت، تفسيرى سياسى است و خليفه پيش از خلافت، صاحب هيچ حقى نيست. اما در تفكر شيعى، امامت يك ماهيت دينى دارد و خلافت مبنى بر ولايت است؛ لذا هر انديشه و فعاليت سياسى، ضرورتاً بايد دينى باشد.

شهيد مطهرى رحمه الله سه مسئله مهم رسالت، قضاوت و حكومت را كه حاكى از مرجعيت معنوى، علمى و سياسى است، از شئون رسول خدا صلّى الله عليه و آله، و بعد از آن حضرت،

ص: 66


1- . ر. ك: روضة الواعظين، محمد فتال نيشابورى، ص 102؛ كشف الغطاء، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ج 1، ص 11؛ الامالى، شيخ صدوق، ص 188.
2- . الغدير، امينى، ج 6، صص 80 و 81.
3- . انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 351.
4- . تشيع، هانيس هالم، ص 16.

از شئون امامان دوازده گانه مى شمارد و دراين باره چنين مى نويسد:(1)

رسالت، قضاوت و حكومت، سه شأن و سه مقام، مختلف از شئون مختص به رسول خدا صلّى الله عليه و آله است؛ به اين معنى كه اين سه مقام تنها از ناحيه رسول خدا صلّى الله عليه و آله به ديگران مى رسد و رسيده است؛ يعنى پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله در آنِ واحد از طرف پروردگار داراى سه مقام بود:

يكى مقام رسالت و ابلاغ احكام الهى؛ يعنى احكام و معارف الهى از طرف خداوند به او وحى مى شد و او مأمور بود به ديگران نيز اعلان كند؛

دوم، مقام قضاوت و داورى ميان مردم. قضاوت نيز مقامى است كه بايد از ناحيه خدا به كسى داده شود كه بتواند در ميان مردم داورى كند. مقام داورى جايگاهى است كه وقتى مردم از لحاظ حقوق اجتماعى اختلاف پيدا مى كنند، به آن رجوع مى كنند تا احقاق حق كند و طبق قانون خاصى رأى و حكم بدهد. ازاين رو رسول خدا صلّى الله عليه و آله، از ناحيه خدا، افزون بر مقام پيامبرى، قاضى هم بود. اين دو مقام (پيغمبرى و قضاوت) فى حد ذاته قابل تفكيك است. شاهد بر اينكه قضاوت هم خود يك مقام مقدس ديگرى است كه بايد خداوند متعال آن را تعيين كرده باشد آيه شريفه: (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً )(2) است. اين آيه شريفه دقيقاً مربوط به مقام قضاوت رسول خدا صلّى الله عليه و آله است، نه مقام پيامبرى او. مضمون آيه اين است كه مردم بايد در مقابل قضاوت تو تسليم باشند؛

سومين مقام مقدسى كه آن را هم خدا براى پيامبر صلّى الله عليه و آله معين كرده است و خدا هم بايد معين كند، مقام حكومت است. پيغمبر صلّى الله عليه و آله، حاكم و سياستمدار و سياستگزار مردم بود؛ يعنى مدير اجتماع بود؛ ولى امر اجتماع بود؛ ازاين رو حكومت تشكيل داد.5.

ص: 67


1- . سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 21، صص 121123. با تليخص و تصرف.
2- . نساء: 65.

بى شك پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله در ده سالى كه در مدينه بود، حكومت تشكيل داد و ميان مردم حكومت مى كرد. باز مقام حاكميت و مقام مديريت اجتماع غير از مقام پيامبرى و غير از مقام قضاوت است. از آن جهت كه پيغمبر بود، فقط مبيّن احكام بود؛ يعنى مى گفت خدا اين گونه امر كرده است و من هم به شما ابلاغ مى كنم؛ از آن جهت كه قاضى بود به مشاجرات مردم مى رسيد و از آن جهت كه حاكم و سياستمدار بود، اداره سياسى مردم را به عهده گرفته بود. آيه شريفه مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ).(1) انضباطى كه مردم بايد در مقابل حاكم داشته باشند، اينجاست. آيه شريفه مى فرمايد: خدا را اطاعت كنيد؛ پيغمبر و اولو الامر را اطاعت كنيد. ازاين رو مى بينيد ما شيعيان كه به اين آيه مى رسيم، «امر» در (أُولِي الْأَمْرِ ) را مربوط به خلافت مى دانيم و مى گوييم اين آيه، مقام خلافت را معين مى كند. اين يك مقام ديگرى است. اين مقام نيز مقدس است و مثل آن دو مقام ديگر، خدا بايد آن را معين كرده باشد.

انتقال اين سه مقام به امام

در اينجا اين مطلب مطرح است كه آيا خدا به پيغمبر صلّى الله عليه و آله دستور داده است كه بعد از خودش اين مراتب را به ديگران تفويض كند يا نه؟ در پاسخ بايد گفت: آرى؛ ولى به اين معنا كه پيامبرى او ديگر نايب بردار نيست؛ چراكه بعد از پيغمبر خاتم صلّى الله عليه و آله، ديگر پيامبرى نمى آيد. اما پيغمبر صلّى الله عليه و آله، مبيّن احكام است. پس بايد معين كند كه بعد از من احكام را چه كسى بيان مى كند. با اين تفاوت كه پيغمبر صلّى الله عليه و آله احكام را از وحى الهى مى گرفت؛ ولى شخص بعد از او بايد احكام را از پيغمبر صلّى الله عليه و آله گرفته باشد و به مردم ابلاغ كند؛ اين همان امامت است. امامت، مقام علمى و مرجعيت علمى است.

مقام قضاوت نيز همين طور است؛ يعنى بعد از رحلت پيغمبر صلّى الله عليه و آله، مقام قضاوت همچنان باقى است؛ چراكه مردم به قضاوت احتياج دارند. بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله هم بين مردم مشاجرات صورت مى گيرد و بايد مقامى باشد كه بين آنها فصل خصومت و

ص: 68


1- . نساء: 59.

قضاوت كند. بنابراين پيغمبر صلّى الله عليه و آله بايد مشخص كند كه بعد از من چه كسى بايد قاضى باشد. در اينجا هم اختلاف است. اهل تسنن مى گويند همان كسى كه خليفه است، قاضى نيز هست يا بايد قاضى را معين كند. ما شيعيان مى گوييم اين مقام، مقام امامت و حكومت است. با رحلت پيغمبر صلّى الله عليه و آله كه حكومت ساقط نمى شود؛ چون بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله، مردم به آن احتياج دارند. پس بايد كسى اين مقام را داشته باشد.

نتيجه اينكه اين سه مقام، هركدام به نحوى، بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله به شخص ديگرى منتقل مى شود. با اين تفاوت كه انتقال اولى (مقام پيغامبرى) به اين شكل است كه جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله، ديگر از طريق وحى احكام را نمى داند؛ بلكه از طريق تعلّم پيغمبر احكام را مى داند و پيغمبر صلّى الله عليه و آله، احكام را به او ياد داده است و او بايد مرجع باشد.

مطلب ديگر اينكه از ميان اين سه مقام، «پيامبرى» مقامى شخصى است؛ يعنى نمى تواند كلى باشد. ولى مقام هاى «قضاوت» و «حكومت» مى توانند كلى باشند؛ يعنى پيامبر صلّى الله عليه و آله نمى تواند مقام پيغمبرى و همچنين مقام امامت را به طريق كلى بيان كند و مثلاً بگويد هركس كه داراى فلان صفات بود، پيغمبر يا امام است؛ زيرا شايد در آنِ واحد، صد نفر شايستگى آن را داشته باشند. ولى مقام قضاوت و مقام حكومت را به طور كلى مى شود تعيين كرد؛ يعنى پيغمبر صلّى الله عليه و آله اين طور بگويد كه بعد از من، هركس داراى فلان صفات باشد مى تواند قاضى باشد؛ مثلاً هركس كه قرآن را بشناسد و به آن معرفت داشته باشد، به پيغمبر صلّى الله عليه و آله معرفت داشته باشد، عادل باشد، تارك دنيا باشد، حق دارد كه در ميان مردم قضاوت كند:

«فَقَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِما». آن وقت اگر كسى داراى اين مقام بود مى تواند بگويد مرا خدا معين كرده است؛ چون پيغمبر صلّى الله عليه و آله، اصلى ذكر كرده است كه مطابق آن اصل، من مى توانم قاضى باشم.

بنابراين مقام امامت مانند مقام نبوت كلى نيست و بايد از ناحيه خداوند اعطا شده باشد. ازاين رو مبيّن احكام الهى بعد از پيغمبر صلّى الله عليه و آله، امام است. اما در دوره غيبت كه ديگر امامى ظهور ندارد، تا مردم در حوايج اجتماعى به او رجوع كنند، امام نايب عام معين

ص: 69

مى كند و مى گويد:

«انْظُروا الى مَنْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ في حَلالِنا وَ حَرامِنا». آن كسى كه حديث ما را روايت كرده باشد و در حلال و حرام ما دقيق باشد، عادل باشد، درستكار باشد من او را بر شما حاكم قرار دادم:

«فَقَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً».(1)

حاصل آنكه هر سه مقامِ بيان احكام، قضاوت در ميان مردم و حكومت بر مردم، مقدس است و خدا بايد صاحب آن را معين كرده باشد؛ يا به طور مشخص يا به طور كلى و با بيان شرايطى براى آن. تا اينجا هيچ بحثى از نظر اصول اسلامى نيست.(2)

سه - امامت به معناى رهبرى و جانشينى سياسى
اشاره

شيعه، امامت را ادامه نبوت مى داند؛ اما معتقد است بر امام وحى نمى شود و او اختيارى در تشريع شرايع يا نسخ آن ندارد. تنها حكم خدا و رسول، يعنى كتاب و سنت، به امام سپرده شده است و اطاعت از او، مانند اطاعت از پيامبر صلّى الله عليه و آله، مطلق است و به هيچ قيد و شرطى مقيد و مشروط نگرديده است.(3) چنين امامى، افزون بر ولايت معنوى و مرجعيت دينى مردم، حاكميت سياسى آنان را نيز در اختيار دارد و امت نيز انجام دستورهاى او را عبادت مى دانند؛ ازاين رو قدرت سياسى او استحكام زيادى خواهد داشت.

اصل امامت، اثرى ريشه دار در انتخاب حاكمان سياسى در دوران غيبت دارد و با توجه به اين اصل، مردم نمى توانند هر فردى را به عنوان حاكم انتخاب، يا از او اطاعت كنند. بلكه حاكم بايد نيابت خاصى از امام عليه السلام داشته باشد يا با نيابت عامّه كه شرايط آن در آخرين توقيع امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشريف آمده است، انتخاب شود(4) تا مشروعيت و مقبوليت لازم را به دست آورد.

ص: 70


1- . جامع احاديث الشيعه، آقا حسين بروجردى، ج 30، ص 80.
2- . مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج 21، صص 120-125.
3- . ترجمه تفسير الميزان، محمدباقر موسوى همدانى، ج 4، ص 620.
4- . البته انتخاب در اينجا، به معناى احراز شرايط نيابت عامه است، نه رأى مردم. اگر فقيهى داراى شرايط نيابت عامه شد، زعامت پيدا مى كند و بايد رئيس قواى سه گانه را خود انتخاب كند. بحث انتخاب رئيس دولت با رأى مردم، مربوط به ضرورت هاى اجتماعى است كه امروزه براساس آن عمل مى شود. بنابراين، مشاركت سياسى و اجتماعى مردم، از مبانى مقبوليت نظام سياسى است، نه مشروعيت آن.

گفتنى است حاكمى كه براساس نيابت عامه انتخاب مى شود، جايزالخطاست و مانند مقام امامت داراى عصمت نيست. ازاين رو، در مواردى كه به خطاى او يقين شود، آگاهش مى سازند و در مواردى كه خطاى او محتمل باشد، اطاعت از او لازم است.

در مقابل اين اصل سياسى شيعه، اهل سنت معتقدند مسئله رهبرى و انتخاب حاكم، صرفاً ريشه مردمى دارد و نبايد با مسئله نبوت سنجيده شود. اين اصل، هيچ ريشه اى در دين يا نبوت ندارد. بنابراين عقيده، مشروعيت و مقبوليت حاكم، تنها از راه انتخاب مردم يا شوراى اهل حلّ و عقد امكان پذير خواهد بود. با توجه به اين مبناست كه «ماوردى» كوشيده تا براى هر حكومتى كه در حوزه ممالك اسلامى به وجود آمده، مقبوليتى درست كند؛ براى نمونه، او تلاش مى كند ولايت عهدى را كه در دستگاه خلافت عباسى رايج شده است، با انتخاب يك نفر اثبات كند، يا امارت كسانى را كه با غلبه و غصب در ناحيه اى به تشكيل دولت مستقلى دست مى زنند و درعمل قدرت خليفه را ناديده مى گيرند، به رسميت بشناسد؛(1) با اينكه امامت به معناى خلافت را امرى شرعى و الهى مى داند و امام جامعه را، به دليل جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله، خليفه، و با استناد به آيه اولى الامر، واجب الاطاعه مى شمارد.(2)

اول - مبانى انتصابى بودن امام

اول - مبانى انتصابى بودن امام(3)

چنان كه عصمت و علم لدنّى سبب انحصار تعيين پيامبر از سوى خداوند متعال است، همين دو صفت، سبب انتصاب امام از سوى خدا به شمار مى آيد.

اگر گزينش امام جايز باشد، گزينش رسول و نبى نيز براى مردم جايز خواهد بود؛ به دليل اينكه هردو اينها (نبوت و امامت) براساس لطف و مصلحت براى مردم معيّن شده اند و اگر تعيين اين دو از سوى مردم جايز باشد، وضع قوانين نيز كه فرع بر نبوت

ص: 71


1- . احكام السلطانيه، ابويعلى محمدبن حسين فراء ماوردى، ص 34.
2- . همان، ص 5.
3- . ر. ك: الصراط المستقيم...، زين الدين عاملى، ج 1، ص 63 به بعد.

است، براى آنان مجاز خواهد بود؛ درحالى كه هيچ كس چنين امرى را مجاز ندانسته است.(1)

برخى از مبانى شيعه در انتصابى بودن امامت عبارت اند از:

- آيه 124 سوره بقره (إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ... ) كه اولاً بر منصوص بودن امامت حضرت ابراهيم عليه السلام دلالت دارد و ثانياً امامت او بر امور دينى و دنيايى مردم را تأييد مى كند؛

- آيه 6 سوره احزاب (اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ... ) بر ولايت و امامت و حتى اولويت آن حضرت بر نفوس مؤمنان دلالت دارد. همچنين آيه ولايت (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ )(2) كه بر گزينشى بودن منصب امامت و ولايت على عليه السلام دلالت مى كند. بنابراين، همچنان كه در مباحث نبوت، ريشه بحث انتصاب به قرآن باز مى گردد، در بحث امامت و ولايت نيز مسئله نصب و انتصاب، ادله قرآنى دارد.

تفاوت نظريه اهل سنت و شيعه در انتخاب امام اين است كه اهل سنت، مقام ابلاغ معارف الهى و عصمت را براى خليفه لازم نمى دانند؛ گرچه خلافت را امرى شرعى و الهى مى شمارند.(3) آنان آگاهى امام را به اداره امور اجتماع كافى مى دانند و امامت و انتخاب او را از سوى اهل حل و عقد، شورا يا اجماع(4) مسلمانان جايز و لازم مى شمارند. اما در انديشه تشيع، امام از راه نصب تعيين مى شود و مشروعيت هر منصب سياسى نيز به نظر امام معصوم و منصوص بستگى دارد.

به طور كلى مبانى شيعه درباره امام بدين شرح است:

- شيعه، امامت را از اصول دين و در رديف اعتقاد به توحيد، نبوت و معاد مى داند.3.

ص: 72


1- . ر. ك: الصراط المستقيم...، زين الدين عاملى، ج 1، صص 70 و 71.
2- . مائده، 55.
3- . احكام السلطانيه، ماوردى، ج 2، ص 7.
4- . ادله آنان بر اجماع رواياتى است كه نقل كرده اند؛ مانند «ان امتي لن تجتمع على ضلالة»، «لن تجتمع امتي على ضلالة ابدا» يا «لايجمع الله هذه الامة على الضلالة». سبل الهدى و الرشاد، ج 10، ص 363.

امام با نص الهى تعيين مى شود و بايد معصوم، و داراى مجموعه علوم لدنى باشد كه هر امامى از امام قبل از خود به ارث مى برد.(1) البته شناسايى چنين ويژگى هايى، جز در پرتو وحى الهى امكان پذير نيست؛

- امام عليه السلام براساس نياز فطرى جامعه از طرف خداوند انتخاب مى شود؛

- امام، وصى پيامبر صلّى الله عليه و آله است؛

- گفتار و كردار امام عليه السلام حجت است؛

- امامت تا روز قيامت در نسل على عليه السلام و فاطمه عليها السلام باقى مى ماند؛

- هر امامى عليه السلام هنگام رحلت، جانشين خود را تعيين مى كند؛

- امام، حجت خدا روى زمين است و هيچ گاه زمين از حجت خدا خالى نمى ماند؛(2)

- امامان مخزن علم الهى و مفسر وحى اند. بنابراين، كلمات آنان كلام خدا و فرمان هاى آنان فرمان خداست؛

- امامت ميثاقى است بين خدا و انسان و شناسايى امام بر هر مؤمنى واجب است. بر اين اساس، هركس بميرد و امام خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است.(3)

دوم - ملاك هاى گزينش امام و خليفه
الف) شرطهاى امامت

الف) شرطهاى امامت(4)

- هاشمى، از نسل على عليه السلام و فاطمه عليها السلام؛(5)

ص: 73


1- . تفاوت بين علم امام و ديگران در اين است كه علم امام، اكتسابى نيست. مفتاح الفلاح، محمدبن حسين شيخ بهائى، ص 172؛ شرح اصول الكافى، مازندرانى، ج 5، صص 298 و 299.
2- . اصول كافى، ج 1، صص 179 و 180؛ اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 39؛ خمس رسائل فى اثبات الحجة، شيخ مفيد، صص 10 و 205.
3- . نهج البلاغه، خطبه 152؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 340؛ تاريخ آل زراره، ابوغالب رازى، ج 1، ص 80.
4- . با توجه به شرطهاى امامت، ملاك گزينش امام نيز مانند گزينش پيامبر صلّى الله عليه و آله خواهد بود؛ همان گونه كه نمى شود پيامبر صلّى الله عليه و آله را با اجماع اهل حل و عقد، شورا، اجماع يا آراى مردم انتخاب كرد، امام را نيز نمى شود با اين گونه امور انتخاب كرد.
5- . نظام الحكم و الادارة فى الاسلام، محمد مهدى شمس الدين، ص 136.

- منصوص از سوى پيامبر صلّى الله عليه و آله يا امام قبل از خود؛

- عصمت؛

- وراثت؛

- قرابت؛

- برترى در علم و عمل.

ب) ملاك هاى گزينش خليفه

چنان كه اشاره شد، در مكتب اهل سنت، امامت، به معناى خلافت، و منصبى اجتماعى است. ازاين رو، گزينش او نيز به دست اجتماع خواهد بود(1) و مى تواند، با توجه به مقتضيات هر زمان، ملاك هاى متفاوتى داشته باشد. شايد بدين جهت نيز در متون دينى، ملاك هاى مشخصى براى آن ذكر نشده است و تنها پس از برپايى سقيفه بنى ساعده، شيوه انتخاب خلفاى قبل را ملاك و ضابطه انتخاب خلفاى بعدى قرار دادند؛ يعنى اول عمل كردند، آن گاه ضابطه آن را درست كردند و اين يكى از عميق ترين وجوه تمايز شيعه و سنى است كه مذهب شيعه بنابر تأملات قبلى، يعنى كتاب و سنت، شكل گرفت؛ اما اهل سنت نوعى سياست عمل گرايى را بعد از سقيفه پيش گرفتند. به هر صورت انتخاب خليفه در مكتب اهل سنت به دست مردم است.

ملاك هايى كه با توجه به خلافت خلفاى پيشين عرضه شده است عبارت اند از:

- راه اول، تئورى سنتى اهل سنت مبتنى بر انتخاب ابوبكر است كه امام با بيعت اهل حل و عقد(2) انتخاب مى شود.(3) با توجه به گزينش خليفه اول با بيعت عده اى از صحابه،

ص: 74


1- . ر. ك: الخلافة و شروط الزعامة عند اهل السنة و الجماعة، يوسف ايبش.
2- . البته در اينكه اهل حل و عقد چه كسانى اند اختلاف است: برخى اهل حل و عقد را تنها شامل علما و قضات مى دانند؛ برخى وجوه مردم، يعنى افراد مؤثر و نيز برخى اهل حل و عقد را در ساير بلاد شرط نمى دانند بلكه اگر در شهرى به اين شكل بيعت شد بايد در ساير شهرها نيز بپذيرند. ر. ك: سلوك الملوك، ص 79 و همچنين ر. ك: مفهوم اهل الحل و العقد فى نظام الحكم الاسلامى، ص 77.
3- . ر. ك: كتاب «مفهوم اهل الحل و العقد فى نظام الحكم الاسلامى» از دكتر بلال صفى الدين.

اين شيوه يكى از ملاك هاى گزينش خليفه قرار گرفت.(1) اين نظريه از نظريات كلاسيك اهل سنت است كه اعبتار خودش را از سقيفه بنى ساعده گرفته، و با انتخاب ابوبكر رسميت يافته است؛(2)

- دومين راه، استخلاف يا نصب خليفه و امام لاحق به دست خليفه سابق است. چگونگى تعيين خليفه دوم به دست خليفه اول، منشأ اعتبار اين طريق است؛(3)

- راه سوم، انعقاد خلافت از راه شوراست. خليفه سوم، عثمان را، شوراى شش نفرۀ منصوب عمر انتخاب كردند.

در هر سه طريق مزبور، تعيين امام بدون بيعت اهل حل و عقد اعتبارى ندارد؛

- راه چهارم، استيلا و شوكت با قهر و غلبه است. در اين طريق گفته شده است اگر خليفه بميرد و شخصى بدون بيعت مردم و با نيروى نظامى چيره شود و تصدى امامت را به عهده بگيرد، امامت او بدون بيعت منعقد مى شود و همين قهر و غلبه، مبناى مشروعيت او قرار مى گيرد. در انديشه سياسى غرب، اين نظريه در افكار ماكياولى و نيچه مشاهده مى شود.(4) اين ملاك نيز به اين دليل مطرح شده است كه افرادى مثل معاويه و خلفاى بعد از او، با قهر و غلبه خلافت را به دست آوردند.

روزبهان(5) اين راه را با توجه به استيلاى دولت هاى مستقل بر خلافت عباسى اضافه كرده است. در اين روش، تفاوتى ندارد كه فرد مستولى، عالم است يا جاهل، فاسقت.

ص: 75


1- . تمهيد، ابوبكر محمدبن طيب باقلانى، ص 480.
2- . ر. ك: سلوك الملوك، فضل اللّه روزبهان خنجى اصفهانى، ص 79.
3- . اصول الدين، بغدادى تميمى، ص 273.
4- . سير تاريخى انديشه هاى سياسى در غرب، احمد بخشايش اردستانى، ص 73.
5- . فضل الله روزبهان خنجى از ناحيه خنج فارس است؛ اما مادر او از اصفهان است. او كتاب هاى متعددى دارد كه برخى از آنها در رد شيعه است؛ مانند ابطال نهج الباطل و اهمال كشف العاطل. از جمله كتاب هاى مهم او سلوك الملوك است كه نظير تحرير الاحكام ابن جماعه و احكام السلطانيه ماوردى است كه افزون بر تئورى حكومت، به تصميمات و اعمال حكومت در اوضاع و زمان هاى مختلف نيز مى پردازد. اصل اين كتاب نيز براى مشروعيت بخشيدن به حكومت هاى وقت نوشته شده است.

است يا عادل و عرب است يا عجم يا قرشى؛(1) بدين معنا كه روزبهان حاكم را، چه صالح باشد و چه ناصالح، به عنوان امام جامعه مى پذيرد؛ گرچه در شكل ايده آل قائل است اگر صالح باشد، بهتر است.

بنابراين پس از انتخاب خليفه با يكى از شيوه هاى ذكرشده، با او بيعت مى شود تا هم اقتدار خليفه به رسميت شناخته شود و هم به او وعده پيروى بدهند. البته در تعداد بيعت كنندگان نيز ميان اهل سنت اختلاف است.(2) برخى گفته اند پس از بيعت چهار نفر، امامت منعقد مى شود.(3) از نظر اهل سنت، بعد از اينكه مردم خليفه را برگزيدند، وظايف او به اجمال عبارت است از: اجراى فرمان ها و احكام شرع ميان مسلمانان، حفظ حدود و ثغور اسلامى و دفاع از دين در برابر كفار، قضاوت، رهبرى در جنگ ها، گرفتن ماليات و مصرف آن در مصالح مسلمانان و تعيين افراد در مناصب مختلف.(4)

در مجموع، اهل سنت امامت را خلافت پيامبر صلّى الله عليه و آله، و هدف آن را اقامه دين و حفظ حوزه ملت و قلمرو اسلامى دانسته اند و متابعت از امام را بر همه واجب مى شمارند. البته علماى اهل سنت نصب دو امام در يك زمان را جايز نمى دانند؛ مگر اينكه بين دو كشورى كه امام براى آنها نصب شده است، دريايى فاصله شود.(5)

اهل سنت دليلى از سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله يا قرآن بر اين نحوه از گزينش امام به دست مردم ندادند. قلقشندى براى امامت نزد اهل سنت، چهارده شرط ذكر مى كند.(6) اما فضل الله روزبهان، به نقل از نجم الدين ابوحفص عمر نسفى، دوازده شرط ذكر مى كند و1.

ص: 76


1- . سلوك الملوك، ص 82.
2- . تمهيد، صص 467 و 468.
3- . مآثر الانافة فى معالم الخلافه، احمدبن عبدالله قلقشندى، ج 1، ص 43.
4- . نظام الحكم و الادارة فى الاسلام، صص 347-397؛ ر. ك: احكام السلطانيه، تمهيد و كتاب هايى كه درباره دين و دولت نوشته شده است.
5- . احكام السلطانيه، ماوردى، ترجمه حسين صابرى، آيين حكمرانى، ص 29.
6- . مآثر الانافة فى معالم الخلافه، ج 1، ص 31.

مى گويد: كسى كه داراى اين شرايط باشد، واجب است كه امامت جامعه را بپذيرد.(1) نخستين شرط روزبهان، قرشى بودن امام است؛ اما اگر كسى قرشى بود ولى شرايط ديگر را نداشت، غير قريشى و از عجم نيز مى تواند امام شود. اين شرط روزبهان دقيقاً بر خلاف شروطى است كه شيعه قائل است، مبنى بر اينكه امام بايد هاشمى و از نسل حضرت على عليه السلام باشد.

سوم - شيوه هاى عملى به دست آوردن قدرت و حكومت نزد اهل سنت
اشاره

شيوه هاى عملى به دست آوردن قدرت، بر اختلافى مبتنى است كه در منشأ حاكميت وجود دارد. اهل سنت كه منشأ حاكميت را انسانى و صرفاً سياسى - اجتماعى و مردمى مى شمارند، ريشه شكل گيرى قدرت را، چنان كه گذشت، از راه بيعت عمومى، بيعت اهل حل و عقد، استخلاف، شورا و استيلا مى دانند. اما شيعه، منشأ حاكميت را الهى مى داند و اعتقاد دارد امامت، ادامه نبوت و اعم از رهبرى سياسى و مرجعيت دينى است.

بزرگ ترين مشكل خلافت على عليه السلام گزينش او به شيوه گزينش خلفاى قبل از او بود. به اين معنا كه با او، به عنوان امام يعنى كسى كه خداوند متعال او را نصب كرده و مفترض الطاعة است، بيعت نشد و چنان كه خود ايشان تصريح كرده، با او به امارت بيعت كردند.(2) حضرت هنگام حركت به طرف صفين نيز اصحاب خود را جمع كرد و در خطبه اى فرمود: «شما با من بر امارت بيعت كرديد».(3)

گرچه شوراى واقعى امت در خلافت امام على عليه السلام تحقق يافت، اما اين براى امامت او كافى نبود؛ چون آن حضرت از امامت، تفسير دينى داشت و مى خواست امت نيز همان حقى را كه خداوند متعال به او داده و رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز آن را اعلام كرده بود، براى او قائل شوند؛ چنان كه حضرت در سال چهلم هجرى به جانشينى امام حسن

ص: 77


1- . سلوك الملوك، صص 77 و 78.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 75 و ج 14، ص 35.
3- . انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، صص 122، 234 و 235.

مجتبى عليه السلام تصريح كرد. اين تصريح نشان از آن دارد كه او حق حاكميت را الهى و منشأ آن را نيز نص مى داند و روايات ذيل، نمونه هاى ديگرى براى تأييد اين سخن است:

در كافى نقل شده است: «

اِنَّ اميرالمُؤمِنِين نَصَّ عَلى ابنه الحَسَنِ عليه السلام بِحَضْرَةِ الشِّيْعَة وَ اسْتَخْلَفَهُ عَلَيْهِمْ»(1)؛ «امام على عليه السلام در حضور شيعه به امامت فرزندش امام حسن عليه السلام تصريح كرد و او را جانشين خود قرار داد».

در نامه امام حسن عليه السلام به معاويه آمده است:

«... وَلاّني هذا الامرَ من بعده...»؛ «پس از خود، امامت را به من سپرد».(2)

ابوالأسود دوئلى وقتى مردم را به بيعت با امام حسن عليه السلام دعوت مى كرد، گفت: «على عليه السلام او را به امامت وصيت كرده است؛ پس با او بيعت كنيد».(3)

همچنين آن حضرت، پس از برگشتن از صفين، در عدم مشروعيت نظام هاى قبل از خود و مشروعيت نظام امامت، فرمود:

وَلهمُ خَصَائصُ حقِّ الولاية وفيهم الوَصِّيةُ وَالْوِراثة الآن اذ رَجَعَ الحقُ الى اهْلِهِ وَنَقَلَ الى مُنْتَقَلِهِ.(4)

حق ولايت، خاص ايشان (اهل بيت عليهم السلام) است؛ وصيّت پيامبر صلّى الله عليه و آله [به ولايت و خلافت] در حق ايشان است و آنان وارثان پيامبرند. اكنون حق به شايستگى به آنان بازگشته و به جايگاه خود منتقل شده است.

اميرالمؤمنين عليه السلام از جريان خلافت نيز به انتصاب ياد كرده است. از اين سخنان بر مى آيد كه اساساً امامت و خلافت مبتنى بر نص، و حق مسلّم اهل بيت عليهم السلام است؛ همان گونه كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام به اين مطلب، فراوان تصريح شده است.(5)4.

ص: 78


1- . اصول الكافى، ج 1، صص 297 و 298.
2- . الفتوح، ابن اعثم كوفى، ج 4، ص 285.
3- . الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، ج 12، ص 503.
4- . نهج البلاغه، خطبه 2.
5- . ر. ك: المراجعات، مراجعه 104.
بيعت

بيعت(1)

بيعت در لغت به معناى عهد و پيمان، و در اصطلاح، تعهد، پيروى و اطاعت از حاكم است؛ به طورى كه بيعت نكردن، نوعى مخالفت شمرده شده است؛ به عبارت ديگر بيعت، عهد و پيمانى است كه فرد با جامعه (امام يا خليفه) مى بندد كه او را در هيچ شرايطى ترك نكند و در آشكار و نهان، خيرانديشى و تلاش در راه مصلحت جامعه را فرو نگذارد و تا آنجا كه در توان دارد به سود او قدم بردارد.(2) البته هر بيعتى براى تشكيل حكومت نيست. بيعت مى تواند براى همراهى در جنگى يا عمل به برخى دستورهاى ديگر باشد؛ چنان كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نيز بيعت هاى گوناگونى مثل بيعت عقبه، بيعت رضوان و بيعت با زنان مسلمان داشت. در قرآن كريم در سوره هاى فتح(3) و ممتحنه(4) به دو پيمان اخير اشاره شده است.

بيعت نزد عرب اهميت بالايى داشت؛ ازاين رو، آنان شكستن بيعت را بسيار زشت مى شمردند. اهل سنت يكى از روش هاى تعيين خليفه را بيعت مى دانند. پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله نخستين بار با ابوبكر بيعت شد. بنابر مبناى اهل سنت، با بيعت عده اى، ديگران خواسته يا ناخواسته بايد خلافت خليفه را بپذيرند.(5)

شورا

يكى از مباحث مهم و دامنه دار در سيره پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، به ويژه در مباحث مربوط به جانشينى آن حضرت، بحث شوراست و اين مسئله در نگاه دانشمندان شيعه نيز مورد توجه قرار گرفته است. اما نقش برجسته اى كه اهل سنت براى شورا در انتخاب خليفه

ص: 79


1- . بيعت، در انديشه سياسى تشيع، با توجه به آيات مشروعيت حكومت، تنها به معناى اعلام وفادارى است، نه اعطاى حاكميت. بعدها خلفا آن را اجبارى كردند و به معناى اعطاى حاكميت و رأى مردم شد، و الا هر مسلمانى با اظهار اسلام، به اطاعت بى قيد و شرط از رسول خدا صلّى الله عليه و آله تعهد مى دهد كه بيعت نيز تأكيد همين مطلب است.
2- . نظام حكومت و مديريت در اسلام، ص 201.
3- . فتح: 10.
4- . ممتحنه: 12.
5- . ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 229.

قائل اند، متفاوت از آن نقشى است كه علماى شيعه براى آن مى پذيرند. شورا يكى از راه هاى گزينش خليفه نزد اهل سنت است كه در مشروعيت بخشى به خلافت خليفه خليفه سوم(1) نقش ويژه اى داشته است. ازاين رو كاوش براى شناخت ماهيت و تاريخ شكل گيرى شورا به عنوان ملاك گزينش جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله، فرصت مناسبى فراهم مى كند تا با شناخت ماهيت جانشين حضرت، روشن كنيم كه اين نحوه انتخاب جانشين، دور از آموزه هاى نبوى بوده است. مباحث مربوط به شورا را با تعريفى از آن و بيان نمونه بارزى كه اتفاق افتاد و مستند اهل سنت واقع شد، پى مى گيريم.

شورا در لغت به معناى مشورت و رايزنى است. اين كلمه به همين معنا دو بار در قرآن كريم آمده است.(2) از نظر سياسى، شورا عبارت است از اجتماع گروه فرهيخته و آگاه جامعه براى مشورت درباره يك موضوع مهم اجتماعى يا سياسى. يكى از مهم ترين انواع چنين شورايى در اسلام، بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله به دستور خليفه دوم و بعد از زخمى شدن او تشكيل شد كه به شوراى شش نفرۀ عمر معروف گرديد و در اين جريان، عثمان بن عفان با رأى سه نفر از اعضاى اين شورا به خلافت رسيد.

شوراى شش نفره؛ نمادى از مظلوميت امام على عليه السلام

در سال 23 هجرى، خليفه دوم، به تحريك امويان،(3) به دست ابولؤلؤ زخمى شد و پس از سه روز درگذشت.(4)

ص: 80


1- . خلافت عثمان از طريق شوراى شش نفره عمر انجام پذيرفت. عمر به جاى اينكه شخصى خاص را تعيين كند، شورايى معين كرد كه مركب از شش نفر بود و در نهايت عثمان انتخاب شد.
2- . شورى: 38؛ آل عمران: 59.
3- . الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، هاشم لوف حسن، ص 39.
4- . پس از كشته شدن عمر، فرزندش عبيدالله به خون خواهى او، جفنه و دختر ابولؤلؤ و هرمزان را به قتل رسانيد كه با واكنش شديد امام على عليه السلام روبه رو شد. على عليه السلام معتقد بود عبيدالله به دليل كشتن چند بى گناه بايد قصاص شود؛ ولى عثمان به عنوان ولى دم كشته شدگان، او را بخشيد. هنگامى كه حضرت على عليه السلام به خلافت رسيد، عبيدالله از ترس قصاص على عليه السلام به شام گريخت و در جنگ صفين در ركاب معاويه كشته شد. ر. ك: انساب الاشراف، بلاذرى، ج 3، صص 78 و 79؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 239؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 3، صص 75، 307 و 308؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 3، صص 306 و 346.

در مدتى كه او زخمى بود، درصدد انتخاب خليفه بعد از خود برآمد و در ضمن آرزو مى كرد كه كاش ابوعبيده،(1) سالم مولى حذيفه، معاذ بن جبل يا خالد بن وليد(2) زنده مى بودند تا خلافت را به يكى از آنان واگذارد.

خليفه دوم، خلافت را بين شش نفر كه عبارت بودند از على عليه السلام، عثمان، طلحه، زبير، سعدبن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف،(3) قرار داد. او معتقد بود كه پيامبر صلّى الله عليه و آله، هنگام رحلت، از اين شش نفر راضى بوده است.(4) سپس درباره ويژگى هاى شخصيتى هر كدام چنين گفت:

على شايستگى خلافت را دارد؛ گرچه قدرى شوخ طبع است، اما شما را به راه حق هدايت مى كند.(5) عثمان فرزندان ابى معيط را بر مردم مسلط خواهد كرد و عده اى از اعراب او را خواهند كشت.(6) زبير مردى متلوّن و دچار خشم و غضب است؛ ازاين رو، توان عهده دارى مسئوليت اداره امور مسلمانان را ندارد.(7) طلحه فرارى از جنگ احد است كه وقتى آيه حجاب نازل شد، گفت اين آيات سودى براى پيامبر صلّى الله عليه و آله ندارد؛ فردا خواهد مرد و زنانش را پس از او به همسرى درمى آوريم؛ به همين دليل وقتى پيامبر صلّى الله عليه و آله رحلت كرد، از او خشمگين بود.(8) سعد فردى جنگجو و0.

ص: 81


1- . العقد الفريد، ابن عبد ربّه، ج 5، ص 27؛ الرياض النضرة فى مناقب العشرة، ابوجعفر احمد معروف به محبّ طبرى، ج 3 و 4، ص 349.
2- . الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 1، ص 42.
3- . وى شوهر ام كلثوم،، دختر عقبة بن ابى معيط، خواهر ناتنى عثمان بود. عبدالرحمان بن عوف كسى است كه خليفه دوم نقش اصلى را در شورا به او داد. انساب الاشراف، ج 6، ص 124.
4- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 228؛ ر. ك: الامام على بن ابى طالب عليه السلام، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه طالقانى، ج 1، صص 411-451.
5- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 229؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186.
6- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 192؛ البدء و التاريخ، مطهربن طاهر مقدسى، ج 5، ص 190؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186.
7- . البدء و التاريخ، ج 5، ص 190.
8- . الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 8، ص 201؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 123؛ الدر المنثور، سيوطى، ج 5، ص 214؛ معالم المدرستين، مرتضى عسكرى، ج 1، ص 180.

بى باك است؛ ولى قبيله زهره را با خلافت چه كار. سعد شايستگى خلافت ندارد.(1) عبدالرحمان مردى با ايمان است؛ اما از عهده دارى امور مسلمانان سررشته ندارد و زنش بر او مسلط است.(2)

عمر پس از تعيين اعضاى شورا، ابوطلحه انصارى را بر پنجاه نفر نيروى نظامى گمارد و به او دستور داد تا بيش از سه روز به اعضاى شورا در انتخاب خليفه مهلت ندهد. اگر پنج نفر شورا با كسى موافق بودند و يك نفر مخالف بود، گردن آن يك نفر را بزند؛ اگر چهار موافق و دو مخالف بود، گردن دو مخالف را بزند؛ اگر هم دو گروه سه نفرى شدند، خلافت حق سه نفرى است كه عبدالرحمان در ميان آنان است و سه نفر ديگر بايد اطاعت كنند؛ وگرنه گردن آن سه نفر را بزنند.(3)

تركيب شورا به صورتى بود كه تصميم گيرى اصلى به عهده عبدالرحمان قرار گرفت و رابطه سببى او و عثمان از يك طرف و همبستگى نسبى و قبيله اى سعد و عبدالرحمان از طرف ديگر، عملاً هيچ شانسى براى على عليه السلام باقى نگذاشت.(4) خليفه دوم به خوبى مى دانست كه تنها عثمان است كه، با كمك و پشتيبانى يك پارچه اشراف قريش، مى تواند در مقابل على عليه السلام مدعى خلافت باشد؛ لذا عبدالفتاح عبدالمقصود درباره نقش شوراى شش نفره در انتخاب خليفه مى گويد: «شورا در بازار جانشينى متاعى بى ارزش بود و تنها لفظى بود كه بازيچه لب ها گشت و از مضمونش تهى شد؛ چنان كه در مسير سقيفه نيز به بيراهه رفته بود».(5)

على عليه السلام در خطبه معروف شقشقيه، درباره شوراى شش نفره عمر، چنين فرمود:

... خدايا چه شورايى! ناچار با آنان انباز، و با گفت وگوشان دمساز گشتم، اما يكى از4.

ص: 82


1- . البدء و التاريخ، ج 5، ص 190.
2- . البدء و التاريخ، ج 5، ص 190؛ الرياض النضرة فى مناقب العشرة، ج 34، ص 314.
3- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 160؛ التّنبيه و الاشراف، على بن الحسين مسعودى، ص 253.
4- . تاريخ الطبرى، ج 4، صص 229 و 230؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص 66.
5- . السقيفة و الخلافة، ص 264.

كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد و اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد....(1)

بلاذرى درباره تركيب شوراى شش نفره عمر مى گويد:

على عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، خلافت از دست ما بيرون شد. عباس پرسيد چگونه؟ على گفت: مگر نشنيدى كه عمر چه گفت. عمر گفت: در آن دسته اى باشيد كه عبدالرحمان است؛ درحالى كه سعد با عموزاده اش عبدالرحمان مخالفت نمى كند و عبدالرحمان نيز داماد عثمان است، و هيچ كدام مخالف ديگرى رأى نمى دهند. بنابراين اگر طلحه و زبير هم با من باشند سودى ندارد.(2)

عثمان در شوراى شش نفره به خلافت رسيد.(3) زبير به نفع على عليه السلام، طلحه به نفع عثمان، سعد به نفع عبدالرحمان و در نهايت عبدالرحمان به نفع عثمان كنار رفت.(4)

در برخى منابع تاريخى از عبدالرحمان نقل شده كه او پس از مشورت با اعضاى شورا، نظر اكثر اهل شورا را با عثمان دانست؛ با وجود اين، اول خلافت را به على عليه السلام عرضه كرد، به اين شرط كه كتاب خدا، سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سيره شيخين را ملاك عمل قرار دهد، اما امام على عليه السلام عمل به سيره شيخين را نپذيرفت و آنان نيز اين را به خوبى مى دانستند و به همين دليل نيز آن را پيشنهاد كردند.(5) البته عثمان نيز كه عمل به روش5.

ص: 83


1- . نهج البلاغه، خطبه 3، ص 10.
2- . أنّ عليّا شكا إلى عمّه العبّاس ما سمع من قول عمر: «كونوا مع الذين فيهم عبد الرحمن بن عوف» وقال: والله لقد ذهب الأمر منّا، فقال العبّاس: وكيف قلت ذلك يا ابن أخى؟ فقال.... (انساب الاشراف، ج 6، ص 124).
3- . ظاهراً از ابتدا با هم توافق كرده بودندكه عثمان خليفه شود؛ چنان كه ابن ابى الحديد گفته است: «واجتمع أهل الشورى على أن تكون كلمتهم واحدة على من لم يبايع، فقاموا إلى علي فقالوا له: قم فبايع عثمان! قال: فإن لم أفعل؟ قالوا: نجاهدك!...». شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد؛ به نقل از: موسوعة التاريخ الإسلامى، اليوسفى الغروى، ج 4، ص 321.
4- . التنبيه و الاشراف، مسعودى، ص 253.
5- . الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج 1، صص 41 و 42؛ العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 5، ص 28؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 3، صص 304 و 305.

شيخين را پذيرفته بود، پس از قدرتش، به آن عمل نكرد.

على عليه السلام سيره شيخين را به اين دليل نپذيرفت كه با كتاب و سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله مطابق نبود. چنان كه خلافت چندساله اميرالمؤمنين عليه السلام نيز نشان داد، آن حضرت به هيچ روى حاضر نبود از كتاب و سنت عدول كند. يكى از پژوهشگران درباره امتناع على عليه السلام از قبول سيره شيخين و نقش آن در پيدايش مكتب فقهى شيعه و سنى چنين مى نويسد:

مهم ترين نكته در واقعه شورا، امتناع تاريخى على عليه السلام از پيروى از رويه دو خليفه اول بود. همين اعلام ناسازگارى على عليه السلام مهم ترين و قديمى ترين ديدگاه كه موجبات پيدايش دو مكتب فقهى تحت عناوين تشيّع و تسنن را فراهم مى آورد، شكل مى دهد.... اختلافات در مسائل حقوقى و فقهى، حداقل به صورت نظرى، به زمان نفى پيروى على عليه السلام از رويه شيخين مى رسد. ازاين رو، اين نفى، به صورت گسترده، به اساس تفكر فقهى تشيع خدمت مى كند.... انديشه اى را كه امام على عليه السلام در شورا مطرح كرد، حداقل پنجاه سال طول كشيد تا به گونه اى مشخص و مستقل پديدار گردد و اين طرز تفكر تا زمان امام صادق عليه السلام بسط و تكوين نيافت.(1)

شوراى خليفه دوم در تعيين جانشين، هيچ مبنا و مستمسكى نداشت؛ زيرا خلفاى پيشين با شورا انتخاب نشده بودند. در انتخاب خليفه اول، تنها عمر بن خطاب و ابوعبيده، پسر جراح، نقش داشتند. چنان كه در سخنان خليفه اول و دوم آمده است، انتخاب ابوبكر «فلته»، يعنى امرى از روى شتاب زدگى و بدون تدبير بود.(2) خليفه دوم نيز با انتخاب مستقيم خليفه اول به خلافت رسيد و شوراى شش نفره خليفه دوم هم طورى بود كه نتيجه آن از اول مشخص بود.(3)

پرسش مهمى كه در اينجا مطرح مى شود، اين است كه چرا قريش على عليه السلام را بعد از4.

ص: 84


1- . تشيع در مسير تاريخ، ص 96.
2- . انساب الاشراف، ج 2، ص 264؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 50.
3- . السقيفه، محمدرضا مظفر، ص 4؛ ر. ك: انساب الاشراف، ج 6، ص 124.

رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله، تا زمان شوراى شش نفره، از خلافت محروم كردند. با اينكه على عليه السلام، در بين خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه نبوت و ولايت در ميان آنان بود، بدون منازع، شايسته ترين فرد براى خلافت بود.(1)

خليفه دوم در دوران خلافت خود، در پاسخ به اين پرسش، به عبدالله بن عباس گفت: «قريش دوست نداشت كه نبوت و خلافت در يكجا جمع شود».(2) البته او نگفت علت اين دوست نداشتن قريش چه بوده است و همچنين نگفت كه آيا قريش حق دارد خلافت را در هر جا كه مى خواهد، قرار دهد؛ چنان كه در زمان مذاكرات اعضاى شورا، سخنانى در حمايت از عثمان مطرح مى شد كه براساس ملاحظات قبيله اى و برخاسته از هوس هاى بنى اميه بود.

بر اساس قول بعضى مستشرقان، حسادت قريش بود كه على عليه السلام را از رسيدن به خلافت بازداشت، نه كودتاى عمر و ابوبكر در سقيفه بنى ساعده. تنها فرصت على عليه السلام براى سهيم شدن در حكومت جامعه اسلامى، مشاركت كامل در شورايى بود كه عمر از نخستين اصحاب قريشى تشكيل داده بود.(3) تفكر نابجايى كه جمع امامت و خلافت را در يكجا نمى پذيرد، از سخنان بى وجهى بوده كه از حسادت قريش سرچشمه گرفته است.(4) جاى تعجب نيست اگر بيشتر آنان به على عليه السلام، جوانى كه در ميان قهرمانان خود برايش همتا نمى ديدند، حسد ورزند و كينه او را در سينه ها جاى دهند، تا آنجا كه حتى در ميان صحابه(5) پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز حسودانى را مى يابيم كه در پنهان داشتن حسد خودد.

ص: 85


1- . نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلى، ص 234؛ الايضاح، محمد فضل بن شاذان نيشابورى، ص 203.
2- . انساب الاشراف، ج 10، ص 379؛ تاريخ الطبرى، ج 3، صص 220 و 222؛ السقيفة و الخلافة، ص 279.
3- . جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 98.
4- . اشاره به سخن خليفه دوم است كه مى گفت: «امامت و نبود در يك خاندان جمع نمى شود». (انساب الاشراف، ج 10، ص 379).
5- . اصحاب و همسران رسول خدا صلّى الله عليه و آله نزد شيعيان جايگاه و شرافتى عظيم دارند؛ اما اولاً قائل به عصمت صحابه نيستند، و ثانياً بر اين باورند كه عملكرد صحابه و همسران آن حضرت، بايد در پرتو تداوم پيروى آنان از رسول خدا صلّى الله عليه و آله ارزيابى شود و صرف مصاحبت آنان با رسول خدا صلّى الله عليه و آله، عدالتشان را تضمين نمى كند.

مى كوشيدند، ولى باز نمى توانستند آن را مخفى دارند. پيامبر صلّى الله عليه و آله، اين بدانديشى و انحراف ها را در بسيارى از اصحاب خود مى ديد و ازاين رو، پيوسته و در روزهاى پى درپى، فضيلت على عليه السلام را به آنها گوشزد مى كرد و نزديكى او را به قلب خود بيان مى نمود.(1) عثمان بن عفان نيز به على عليه السلام مى گفت: «گناه من چيست كه قريش تو را، به جهت اينكه هفتاد نفر از آنان را كشتى، دوست ندارند».(2)

حضرت فاطمه عليها السلام نيز هنگامى كه در جمع زنان قريش به گلايه سخن مى گفت، درباره كدورت مردم نسبت به حضرت على عليه السلام فرمود:

مَا الَّذِي نَقَمُوا مِنْ ابِي الحَسَنِ نَقَمُوا وَالله مِنْهُ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَشِدَّةَ وَطْأَتِهِ ونَكالَ وَقْعَتِهِ وَتَنَمُّرَه فِي ذاتِ اللهِ....(3)

قسم به خدا، آنچه سبب خرده گيرى اينان بر ابوالحسن شد، صلابت شمشير، نهراسيدن از مرگ، سختى در ميدان نبرد و بُرندگى و شجاعت او در كار و خشم و جدى بودن او در راه خدا بود....

به گفته عبدالفتاح، «قريش اگر امروز سرورى را براى على عليه السلام كه برترين مردان خود بود، نپذيرفت، ديروز هم براى برترين خلق برگزيده جهانيان نمى پذيرفت؛ منشأ آن، همان سينه هاى پُر كينه است».(4)

حسكانى رواياتى از على عليه السلام نقل كرده كه حضرت به عمار فرمود: «مصداق (أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ )(5) ما هستيم».(6)0.

ص: 86


1- . الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 1، ص 170.
2- . معرفة الصحابه، احمدبن عبدالله ابونعيم اصفهانى، ج 1، ص 301؛ الجمل و النضرة لسيد العترة فى حرب البصره، شيخ مفيد، ص 186.
3- . بلاغات النساء، ابوالفضل احمدبن ابى طاهر طيفور، ص 20.
4- . الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 1، ص 316.
5- . نساء: 54.
6- . شواهد التنزيل، حسكانى، ج 1، ص 185؛ ر. ك: مروج الذهب، مسعودى، ج 2، صص 321 و 322؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 180.

بعد از اينكه با عثمان بيعت شد، حضرت فرمود: «اين اولين روز دشمنى شما با ما بنى هاشم نيست».(1) سپس حضرت رو به عبدالرحمان كرد و فرمود: «به خدا سوگند، عثمان را انتخاب نكردى و به او رأى ندادى، مگر اينكه رأى را به خودت برگرداندى».(2)

انتخاب اهل حل و عقد

مسئله امامت و خلافت نزد عامه و خاصه اهميت بسزايى دارد و در مباحث فقهى و كلامى فرقه هاى مختلف جايگاه ويژه اى يافته است. يكى از مباحث مربوط به امامت و خلافت، راه هاى تعيين و انتخاب امام و خليفه است كه فرقه ها و مذهب هاى گوناگون، درباره آن اختلاف نظر دارند.

در نظام سياسى اهل سنت، يكى از شيوه هاى تعيين خليفه، انتخاب اهل حل و عقد است؛ چه از آنجا كه اجتماع همه امت براى تعيين خليفه ممكن نيست، عده اى از كسانى كه صلاحيت دارند، بايد در يكجا جمع شوند و خليفه را معيّن كنند؛ آنان اهل حل و عقد به شمار مى آيند.(3)

استخلاف

بر اساس ديدگاه اهل سنت، تعيين جانشين رسول خدا صلّى الله عليه و آله به عهده مردم گذاشته شده و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن هيچ نقشى ندارد و سخنان آن حضرت در مسائل سياسى و اجتماعى، فقط در زمان خود ايشان معتبر بود. ازاين رو حاكم اسلامى مى تواند با توجه به مصالح، از اجراى آنها چشم پوشى، و سياست ديگرى اتخاذ كند؛ مثلاً خودش، خليفه بعدى را نصب نمايد كه از آن به استخلاف ياد مى شود. اهل سنت براى صحت اين

ص: 87


1- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 233؛ العقد الفريد، ابن عبدربه، ج 5، ص 32.
2- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 233؛ العقد الفريد، ج 5، ص 32.
3- . ر. ك: دور أهل الحل و العقد فى النموذج الاسلامى لنظام الحكم، فوزى خليل؛ شرح المقاصد، مسعودبن عمر تفتازانى، ج 5، ص 234؛ شرح المواقف، شريف جرجانى، ج 8، ص 345.

روش، به عمل خليفه اول كه عمر را به جانشينى خود انتخاب كرد، استدلال مى كنند.

انتخاب مردم يا استخلاف در صورتى درست و مشروع خواهد بود كه نصى بر نصب شخصى خاص نداشته باشيم. درحالى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را نصب كرد و نص خاص، به طرق مختلف، بر جانشينى آن حضرت وجود دارد. بنابراين مردم هيچ نقشى در مشروعيت بخشى به حكوت اسلامى ندارند و نمى توانند جانشين حضرت را انتخاب كنند؛ يعنى حاكميت از آن خداوند متعال است و خداوند كسانى را براى حكومت تعيين مى كند و آنان حق حاكميت مى يابند(1) و مردم مكلف به اطاعت از آنان مى شوند و پذيرش مردم تنها مى تواند حكومت اسلامى و حاكميت جانشين رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به فعليت برساند.

إستيلا

بعد از نظريه استخلاف، نظريه استيلا با قهر و غلبه است. اين نظريه نيز مانند نظريات قبلى بر هيچ اصلى استوار نيست و مبناى دينى ندارد. بلكه ريشه آن در مسائل سياسى و پيدايش آن در زمان بنى اميه و پس از استيلاى معاويه با قهر و غلبه نظامى بر مسلمانان است. عده اى از علماى اهل سنت، براساس خواست امويان، نظريه استيلا را پذيرفتند و در انعقاد حكومت و امامت معتبر شمردند و آن را موجد مشروعيت براى حكومت دانستند.(2) درحالى كه اين قانون در واقع از قانون جاهلى «الحق لمن غلب» نشأت گرفته و در مقابل تعاليم شريعت نبوى «الحق لصاحب الحق و المتعدى يعاقب» است(3) و علاوه بر خلاف شرع بودن، خلاف عقل و وجدان بشرى نيز هست.

ص: 88


1- . درباره رسول خدا صلّى الله عليه و آله هيچ اختلافى بين شيعه و سنى نيست كه بنابر آيه شريفه (اَلنَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) (احزاب، 6)، مشروعيت حكومت رسول خدا صلّى الله عليه و آله از ناحيه خداوند متعال است. اما بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله است كه اختلاف ها آغاز مى شود و هر كدام از فرق اسلامى، مبانى متعددى را براى مشروعيت ذكر مى كنند.
2- . الاحكام السطانيه، ابويعلى، ص 23.
3- . جواهر التاريخ، شيخ على كورانى، ج 1، ص 68.
چهار - جايگاه سياسى مردم در ديدگاه شيعه
اشاره

از منظر دين، حق حاكميت تنها از آنِ خداوند متعال است. جانشينان خداوند، انبيا و اولياى الهى اند و هدفشان اين بوده كه زمينه انتخاب را براى مردم ايجاد كنند تا مردم با بينش و آگاهى، راه صحيح و ناصحيح را از هم تشخيص دهند.(1) بنابراين، در تفكر دينى، نه تنها حق انتخاب براى هر انسانى مسلّم است، بلكه هدف بعثت پيامبران اين بوده كه زمينه انتخاب را براى بشر مهيا سازند. انبيا و اولياى الهى وظيفه داشته اند تا عزت، كرامت و آزادگى انسانى را حفظ كنند و كسى حق ندارد حقوق فطرى انسان ها را از حقوق طبيعى آنان تفكيك كند. خداوند، انسان را عزيز، كريم و آزاد آفريده است. در اين نگاه، مردم به عنوان امت واحده به وسيله دين با هم مرتبط مى شوند و در جامعه دينى، امت از حقوق يكسان، اما از وظايف متفاوت برخوردارند.

اختيار و آزادى

آزادى، از مفاهيم بديهى و از بزرگ ترين و عالى ترين ارزش هاى انسانى است كه از زمان تولد، در سرشت آدميان نهاده شده، و اسلام نيز براى آن ارزش فراوانى قائل است.(2) در واقع يكى از نيازمندى هاى هر موجود زنده، پيمودن راه رشد، تكامل و آزادى است؛(3) اما از آنجا كه نفس انسانى ضعيف و آزمند مى باشد،(4) خداوند متعال دو نوع حدود را از نظر فردى، اجتماعى، حقوقى، فكرى و عقيدتى براى او معيّن كرده است:

1. حدودى در ارتباط با خداوند متعال. خداوند براى بارورى و شكوفايى گوهر ملكوتى انسان، تكاليفى را در قبال خود بر عهده او نهاده است. اين تكاليف به پنج قسم (واجب، حرام، مستحب، مكروه، مباح) طبقه بندى شده است؛

ص: 89


1- . (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ) (انفال، 42).
2- . نهج البلاغه، نامه 31. در اين نامه، امام على عليه السلام به امام حسن مجتبى عليه السلام سفارش مى كند: بنده كسى مباش، كه خداوند تو را آزاد آفريده است.
3- . گفتارهاى معنوى، مرتضى مطهرى، ص 13.
4- . فاطر: 15.

2. حدودى در قبال ارتباط انسان با اطرافيان، اعم از افراد، جامعه و دولت.

بحث آزادى، از مباحث پرمناقشه در حوزه علوم انسانى است كه با تعريف انسان، ارتباط مستقيمى دارد.

هر نظام فكرى و فلسفى، براساس مبانى خود، تعريف خاصى از انسان دارد. اسلام، به لحاظ اينكه انسان را موجودى الهى و داراى ابعاد معنوى مى داند و او را در حدود طبيعى اش خلاصه نمى سازد، معتقد است خداوند متعال براساس حكمت خود، فكر و قوه تعقل و تفكر را به انسان بخشيده و مسير صحيح را نيز، با فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى، به او نشان داده است. بر اين پايه، اگر انسان بخواهد اين موهبت الهى را در مسير باطلى به كار ببرد، بايد او را محدود كرد.

در اعتقاد شيعه، اختيار و آزادى، حد وسطى است ميان جبر اشعرى و تفويض معتزلى كه اين خود برگرفته از جمله معروف «لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين» است كه منسوب به ائمه عليهم السلام مى باشد.(1)

انسان

براى شناخت انديشه سياسى تشيع، بايد نگاه اين مكتب را به انسان بررسى كرد؛ زيرا هر تعريفى كه از انسان داشته باشد، در جهت گيرى سياسى اش نيز مؤثر خواهد بود.

در رويكرد تشيع، انسان با داشتن دو ويژگى عقل و اختيار، از ساير موجودات ممتاز مى شود و با شكوفايى عقل به بلوغ مى رسد؛ همچنان كه در منظر اين مذهب، انسان موجودى داراى حيات مادى و معنوى است و دو نشئه دنيا و آخرت براى وى مطرح است. حكومت بر مبناى انتخاب و انتصاب نيز بر دو مبناى مختلفِ انسان شناختى مبتنى است:

ديدگاه اول معتقد است انسان در هستى و كل نظام جهانى مطرح است. در اين ديدگاه، انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار، با كل هستى اتصال و پيوند يافته است. ازاين رو بايد حاكمى براى او انتخاب شود كه از روابط انسان با هستى آگاه باشد

ص: 90


1- . اصول الكافى، ج 1، ص 160.

تا خلق را به راهى ديگر نكشد و شتر حكومت را بر در خانه خويش نخواباند؛ همچنان كه قوانين آن حكومت نيز بايد با نظام هستى هماهنگ باشد. بنابراين تعيين خط مشى كلى نظامى كه بتواند چنين انسانى را هدايت كند، از عهده مردم خارج است. اين انسان، با هدايت هاى الهى است كه به مقام خليفة اللهى مى رسد. شهيد مطهرى درباره ديدگاه خاص تشيع درباره انسان مى نويسد:

حقيقت اين است كه روح مذهب تشيع كه آن را از ساير مذاهب اسلامى ممتاز مى كند و بينش اسلامى خاص به پيروان خود مى دهد، ديد خاص اين مذهب درباره انسان است. از طرفى استعدادهاى انسان را بسى شگرف مى داند و جهان انسان را هيچ گاه از وجود «انسان كامل» كه همه استعدادهاى انسانى در او به فعليت رسيده باشد، خالى نمى داند و از طرف ديگر طبق بينش اين مذهب، عبوديت، يگانه وسيله وصول به مقامات انسانى است و طى طريق عبوديت به صورت كامل و تمام، جز با عنايت معنوى و قافله سالارى انسان كامل كه ولى و حجت خداست، ميسر نيست.(1)

ازاين رو اولياى اين مذهب گفته اند:

«بني الاسلامُ على خَمْسٍ: على الصلوةِ والزكاة والصّومِ والحجّ والولاية ولَمْ يُنادِ بشيءٍ كَما نُودِيَ بالولاية».(2)

ديدگاه دوم قائل است اگر شخصى مصلحت جامعه را تشخيص دهد، خير و شر مادى مردم را بشناسد و قدرت مديريت جامعه را دارا شود، صلاحيت انتخاب از طرف مردم را يافته است و مردم نيز او را انتخاب مى كنند، تا در چارچوب ضوابط حاكم بر جامعه، چه دينى و چه غير دينى، و براساس ضوابط موكلان خود عمل كند.(3) بنابراين اختلاف اساسى دو مبناى انتخاب و انتصاب، بر تعريف آنها از انسان استوار است و هرگز قابل جمع نيستند.7.

ص: 91


1- . مجموعه آثار، مطهرى، ج 3، ص 308.
2- . المحاسن، احمدبن محمد برقى، ج 1، ص 286؛ اصول كافى، ج 2، ص 18.
3- . تمهيد، ص 471؛ اصول الدين، ص 277.
پنج - منشور سياسى تشيع

اصول سياسى تشيع مانند اصول اعتقادى آن از سه منبع سرچشمه گرفته است:

1. قرآن

2. سنت رسول خدا صلّى الله عليه و آله

به گواهى تاريخ، پايبندترين مذهب به كتاب خدا و سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله، تشيع است؛(1) چنان كه در شوراى شش نفره، على عليه السلام حاضر نشد به جز كتاب و سنت، چيزى را بپذيرد و در تمام دوران خلافتش نيز پايبندترين فرد به سنت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود؛ در تقسيم بيت المال، با طلحه و زبير به سنت رسول خدا صلّى الله عليه و آله استدلال مى كرد و برنامه هاى اصلى حكومت خود را احياى سنت رسول خدا صلّى الله عليه و آله اعلام كرد و فرمود: «

اِنِّي حامِلُكُمْ الى مَنْهَجِ نَبِيِّكُمْ».(2) مهم ترين مسئله در حيات فكرى، سياسى و اعتقادى آن حضرت، عمل به كتاب و سنت بود.

به هر حال مبناى قرآن كريم در حاكميت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بر مردم، رأفت و رحمت و دلبستگى شديد آن حضرت به مؤمنان است؛ چنان كه اين مطلب از آيه 128 سوره توبه نمايان است.

3. سيره امام على عليه السلام

مبناى كلى امام على عليه السلام در حاكميت سياسى بر مردم - چنان كه از خطبه دوم نيز برمى آيد - اين است كه حاكميت و تسلط بر قدرت، نه براى اشتياق به امر سلطنت و حاكميت است و نه براى علاقه به زيادى كار دنيا؛ بلكه حاكميت و سلطه سياسى براى احياى معالم دين، و اصلاح شهرها براى ايمنى بندگان ستمديده و احياى حدود الهى است. حضرت بعد از اين موارد كلى، به وظايف و صفات كلى والى اشاره مى كند.

با وجود اينكه حضرت در جاى جاى خطبه هاى خود (در نهج البلاغه) سيره و منش

ص: 92


1- . تاريخ الطبرى، ج 6، ص 252.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 36.

سياسى خود را بيان كرده است و اينها از اصول سياسى شيعه به شمار مى روند، اما يكى از مهم ترين منابع سيره سياسى شيعه، عهدنامه مالك اشتر است كه على عليه السلام آن را به هنگام تعيين وى براى فرماندارى مصر، در سال 39 هجرى، نگاشته است. ملاك ها و معيارهايى كه حضرت على عليه السلام در اين عهدنامه براى مالك اشتر نوشت، بيانگر مبانى انديشه سياسى تشيع است. به يقين اگر جامعه ما بتواند خود را با اصول مزبور در اين عهدنامه تطبيق دهد، نظامى كارآمد، مبتنى بر انديشه هاى تشيع به وجود خواهد آورد. اينك به برخى از اصولى كه از اين عهدنامه استنتاج شده است اشاره مى شود:

الف) انتخاب كارگزاران سالم، صالح، متعهد و كاردان؛(1)

ب) ضرورت اهتمام و توجه كارگزاران به عمل صالح و كنترل هواى نفس براى تحديد قدرت سياسى؛(2)

ج) تنظيم ارتباط حاكم و كارگزار با مردم، براساس محبت و اغماض از لغزش هاى مردم؛(3)

د) پرهيز از ستم و توجه به حق و گسترش عدالت در جامعه؛(4)

ه) طرد مشاوران ناشايست، عيب جو وسعايتگر؛(5)

و) حفظ ارزش ها و پاسدارى از سنت هاى پسنديده.(6)

افزون بر موارد بالا، حضرت در اين نامه، به تفصيل به نقش طبقات مختلف و رابطه آنان با دولت اسلامى و بالعكس، ويژگى هاى نيروهاى مسلح و نقش آنان در حفظ استقلال و تماميت ارضى كشور، نقش قضات و توجه به معيشت آنان براى سلامت8.

ص: 93


1- . ر. ك: سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمؤمنين عليه السلام، على اكبر ذاكرى، ج 2، ص 136 به بعد.
2- . همان، ص 132.
3- . همان، ص 133.
4- . همان، صص 134 و 135.
5- . همان، صص 136 و 137.
6- . همان، ص 138.

جامعه، توجه به معيشت مردم و تأمين نيازها و بررسى دقيق كار آنان، آبادانى شهرها و تمام مسائلى كه رشد و تكامل معنوى و مادى انسان را به دنبال دارد، اشاره كرده است. اينها از مهم ترين مبانى واصول سياسى شيعه در اداره يك حكومت دينى و مردم سالار است كه پيوندى عميق با عقايد تشيع دارد. اين موارد مى تواند تا حدودى ماهيت حكومت دينى و انديشه سياسى را از منظر شيعه ترسيم كند.(1)

امام عليه السلام در سخن ديگرى، مسئوليت حاكم اسلامى را چنين بيان مى فرمايد:

امام را مسئوليتى نيست، مگر به چيزى كه از سوى خداوند متعال به آن مكلف شده است و آن، رساندن مواعظ، تلاش براى نصيحت، احياى سنت ها، اجراى حدود و پرداخت سهم مردم از بيت المال است.(2)

امام على عليه السلام در اين سخن، امامت را مسئوليتى از سوى خدا، و مهم ترين وظيفه امام را توجه به مردم و امور دينى و دنيايى آنان دانسته است.

شش - عدل

عدل در عين حال كه از اصول اعتقادى شيعه است، از اساسى ترين اصول و مبانى انديشه سياسى آن نيز به شمار مى رود. عدالت، از امورى است كه مشروعيت سياسى امام جامعه به آن بستگى دارد. در مقابلِ عدل، ظلم قرار دارد. شيعه، حاكميت غير امام عادل يا غير منصوب از سوى او را غصبى و نامشروع مى داند. كاربرد فراوان عدل در سخنان نورانى ائمه عليهم السلام نشان از اهميت آن در نظام فكرى اين مذهب است.

ص: 94


1- . براى به دست آوردن مبانى انديشه سياسى شيعه و مؤلفه هاى آن، مى توان به كتب اربعه شيعه و منابع تاريخى كه درباره زندگانى ائمه عليهم السلام نوشته شده است مراجعه كرد. همچنان كه براى به دست آوردن ديدگاه هاى مختلف عالمان شيعه درباره انديشه هاى سياسى اين مكتب، مى توان به رساله اندرزنامه، اثر مرحوم آخوند خراسانى؛ رساله تذكرة الغافل و ارشاد الجاهل، شيخ فضل الله نورى؛ تنبيه الامة و تنزيه الملّة، شيخ محمدحسين نائينى؛ انديشه سياسى در اسلام معاصر، حميد عنايت مراجعه كرد.
2- . نهج البلاغه، خطبه 105.

عدل، افزون بر اينكه جايگاه مهمى در علوم فلسفه، كلام، فقه، اخلاق، سياست و... دارد، از مستقلات عقلى نيز به شمار مى رود؛ بدين جهت، هميشه در علوم مختلف مورد توجه عالمان شيعه بوده است. البته جايگاه عدل در حوزه سياست، بس عظيم است كه بدون آن، حاكميت هيچ حاكمى به رسميت شناخته نمى شود.

على عليه السلام انتظام امور سياسى مردم را منوط به عدل دانسته(1) و ستم را مايه آوارگى رعيت و از هم پاشيدن نظام سياسى تلقى كرده، و به واليان خود اجراى عدالت را يادآورى و تأكيد كرده است.(2)

نراقى، در «معراج السعادة»، با اينكه مطالب اخلاقى را نوشته، عدالت حاكم را شريف ترين و با فضيلت ترين انواع سياست دانسته و معتقد است هر عدالتى در جامعه، با عدالت حاكم مرتبط است و اگر عدالت سلطان نباشد، احدى از اجراى عدالت متمكن نخواهد بود.(3) رعايت عدل، موجب آزادى و كرامت انسان مى شود؛ چنان كه على عليه السلام بعد از اينكه به خلافت دست يافت، در اولين خطبه، برنامه حكومتى خويش را چنين اعلام فرمود:

آگاه باشيد، تيره روزى ها و آزمايش ها، همانند زمان بعثت پيامبر صلّى الله عليه و آله بار ديگر به شما روى آورد. سوگند به خدايى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، سخت آزمايش مى شويد، چون دانه اى كه در غربال ريزند، يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت، زير و رو خواهيد شد، تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود؛ آنان كه سابقه اى در اسلام داشتند و تاكنون منزوى بودند، بر سر كار مى آيند و آنها كه به ناحق پيشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.(4)6.

ص: 95


1- . غرر الحكم و درر الكلم، عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، ج 2، ص 90، حديث 1954.
2- . نهج البلاغه، حكمت 476.
3- . معراج السعادة، [ملاّ] احمد نراقى، ص 51.
4- . نهج البلاغه، خطبه 16.

از اين سخنان، به روشنى برمى آيد كه مبنا و اساس حكومت على عليه السلام عدالت بود؛ چنان كه اين سيره پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بود و آن حضرت، در تمام شئون فردى، اجتماعى، سياسى و حتى خانوادگى، ذره اى از عدالت عدول نكرد.

در فرهنگ سياسى شيعه، در مقايسه با ديگر فرقه هاى اسلامى، عدالت اهميت بيشترى دارد. با تأمل در تاريخ سياسى شيعه، اين مطلب آشكار مى شود كه شيعه، هيچ گاه با سلاطين جور كنار نيامده، و پيوسته با آنان درگير بوده است. علت آن نيز دورى آنها از عدل، و ستم به خلق خدا بوده كه سبب به وجود آمدن شكاف طبقاتى و از بين رفتن آزادى انسان ها شده و در نهايت، به زوال حكومت آنان انجاميده است.

در مقابلِ عقيده تشيع درباره عدالت سياسى حاكمان، برخى از اهل سنت نظريه «صلِّ مَع كل امام و جاهِدْ مَع كل امير»(1) را مطرح مى كنند كه براساس آن، هركس حاكميت پيدا كرد، بايد از او اطاعت شود، خواه عادل باشد يا ظالم.(2) در واقع اينان عدالت را در سلوك سياسى حاكمان، شرط نمى دانند؛ بلكه حاكم بودن و قدرت داشتن را دليل مشروعيت حكومت مى دانند؛ در حالى كه از مهم ترين پشتوانه هاى حكومت در انديشه سياسى شيعه اماميه، عادل بودنِ حاكم و رعايت مشخصه هاى عدالت در مسائل اقتصادى، اجتماعى، سياسى و... در تمام سطوح جامعه است. به همين سبب است كه0.

ص: 96


1- . مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى، ج 1، ص 188. علت اين سخن اهل سنت آن است كه آنان، اولى الامر را در آيه 59 سوره نساء، به خلفا، حاكمان و پادشاهان تفسير مى كنند؛ چنان كه مسلم در كتاب خود نقل كرده است كه يزيدبن سلمه جعفى از پيامبر صلّى الله عليه و آله پرسيد: اگر حاكمانى بر ما مسلط شدند كه حق خود را از ما مى گيرند، اما حق ما را به ما نمى دهند چه كنيم؟ حضرت فرمود: «اسمعوا واطيعوا»؛ «بشنويد و اطاعت كنيد». صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب طاعة الامُراء و ان منعوا الحقوق، ج 3، ص 474؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 8، ص 158. همچنين روايات مشابهى در المعجم الكبير، طبرانى، ج 22، صص 16 و 17؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 5، ص 220 آمده است. صاحب المنار، در ذيل آيه اولى الامر گفته است: «بَعضهم اطلَق في الحُكام فأوجَبُوا طاعة كل حاكم»؛ «بعضى با توجه به آيه مذكور، اطاعت همه حكام را جايز مى دانند». تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، رشيدرضا، ج 5، ص 181.
2- . كتاب الخراج، يعقوب بن ابراهيم قاضى ابويوسف، ص 10.

مهم ترين و محورى ترين ويژگى حكومت حضرت على عليه السلام عدالت بود؛ تا حدى كه گفته شده است: «على عليه السلام به سبب شدت عدالتش به شهادت رسيد».(1)

خلاصه

اصول و مبانى اعتقادى و سياسى شيعه، براساس آيات قرآن و روايات رسول خدا صلّى الله عليه و آله است. از اصلى ترين مبانى اعتقادى شيعه، امامت است كه مانند نبوت، به تعيين الهى است و به قبول و نفى مردم بستگى ندارد؛ اگرچه تحقق آن به پذيرش مردم است و آنچه مردم را با ولى و امام خود پيوند مى دهد، عصمت و علم ولى است. فهم ولى از دين و انسان، كامل است؛ يعنى ولى هم دنيا را به خوبى مى شناسد، هم انسان را و هم مسير آخرت را. ازاين رو قادر است انسان را در دنيا و براى آخرت رهبرى كند.

ص: 97


1- . امام على عليه السلام صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ترجمه خسروشاهى، ج 3، ص 738.

ص: 98

فصل دوم: پيدايش تشيع

مقدمه

هدف اين فصل، مرورى اجمالى بر وقايع پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و دستيابى به خاستگاه تاريخى تشيع است.

تاريخ اجتماعى اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان پس از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله اندك اندك با سنت و سيره آن حضرت فاصله گرفتند و پس از 25 سال، به زندگانى پيش از بعثت بازگشتند. امام على عليه السلام، در سال 35 هجرى به خلافت رسيد و بار ديگر سيره و سنت آن حضرت را حيات مجدد بخشيد. عده اى از مسلمانان كه براساس تأكيدات رسول خدا صلّى الله عليه و آله در پيروى از آن حضرت كوشيدند، شيعه نام گرفتند.

امام على عليه السلام نزديك ترين يار رسول خدا صلّى الله عليه و آله و داماد آن حضرت، در ميان اهل بيت عليهم السلام، جايگاه ويژه اى داشت. به استناد نصوص روايى و تاريخى، او در تمام دوران حيات رسول خدا صلّى الله عليه و آله در كانون توجه آن حضرت بود و دو ويژگى فوق العاده، او را از ساير صحابه ممتاز مى كرد: يكى دانش فراگير و آگاهى عميق او به سنت و سيره رسول خدا صلّى الله عليه و آله(1) و ديگرى تعبد و وفادارى او به سنت و سيره آن حضرت، تا جايى كه

ص: 99


1- . علل الشرايع، صدوق، ج 1، ص 137؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 20.

خود را عبد(1) محمد صلّى الله عليه و آله مى ناميد و در هيچ جايگاه و موقعيتى حاضر به عدول از كتاب خدا و سنت و سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله نشد.

بنابراين خاستگاه شيعه، خانه وحى، و رهبران آن نيز حاملان علوم رسول خدا صلّى الله عليه و آله و فرزندان اويند كه در صيانت از كتاب خدا و سنت پيامبرش از هيچ كوششى دريغ نكردند و از هيچ ملامتگرى نهراسيدند. در اين فصل به بسترهاى تاريخى ظهور شيعه اشاراتى مى شود.

1. ظهور اعتقادى تشيع

الف) علل و زمان ظهور تشيع

نظريه ها درباره پيدايش تشيع را به دو دسته كلى مى توان تقسيم كرد: نظريه اى كه قائل است تشيع در دعوت اسلامى ريشه دارد و همزمان با شكل گيرى اسلام پديد آمده، و نظريه اى كه قائل است تشيع، زاييده تحولات و حوادث سياسى و فكرى بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله است.

در راستاى نظريه دوم، تلاش برخى از نويسندگان متعصب غير شيعى بر آن است كه شيعه را، مانند ساير فرقه ها، فرقه اى نوظهور يا جنبشى سياسى كه بر اثر تحولات تاريخى، سياسى و اجتماعى به وجود آمده، معرفى كنند(2) و به اين وسيله، آن را از پيكره اسلام جدا سازند.

ديدگاه هاى گوناگونى درباره تكوّن و پيدايش شيعه ابراز شده است كه عمده آنها تصور درستى از شيعه و پيدايش آن ندارند و تا تصور و تعريفى درست از تشيع نداشته باشيم، نمى توانيم بگوييم اين مذهب چيست و چه عواملى آن را دستخوش آسيب مى كند و اين آسيب ها معلول چه عللى اند. بنابراين فهم دقيق تشيع متوقف است بر تعريفى كه از آن داريم؛ به عبارت ديگر و به طور كلى تا مبادى تصورى روشن نشود،

ص: 100


1- . اصول كافى، ج 1، ص 90.
2- . حضارة العرب، مصطفى رافعى، ص 230.

مبادى تصديقى نيز روشن نمى شود.

تشيع را به صور و اشكال متعددى تعريف كرده اند. برخى تعاريف بر اساس كاركردهاى اجتماعى اين مذهب صورت گرفته است و برخى بر كاركردهاى فردى تأكيد كرده اند و برخى كاركردهاى سياسى آن را در نظر گرفته اند. اشكال عمده همه اين تعاريف، دقيق نبودن مبادى تصورى آنها از تشيع است. ازاين رو ماهيت و تاريخ پيدايش تشيع بر صاحبان اين تعاريف مغفول مانده و نظريه هاى گوناگونى در پيدايش آن طرح كرده اند(1) كه عمده آنها عبارت اند از:

1. عده اى، پيدايش شيعه را پس از سقيفه بنى ساعده دانسته و گفته اند: گروهى بر انتخاب ابوبكر اعتراض كردند و به پيروى از على عليه السلام در خانه حضرت فاطمه عليها السلام گرد هم آمدند و بدين صورت، هسته اوليه شيعه را تشكيل دادند.(2) اين قول با رواياتى كه از پيامبر صلّى الله عليه و آله درباره على عليه السلام و شيعيان او رسيده، سازگارى ندارد.

2. برخى ديگر گفته اند: شيعه بعد از خلافت حضرت على عليه السلام و در لشگرگاه كوفه پديد آمد.(3) اينكه بيشتر لشكريان آن را قبايل جنوب عربستان تشكيل مى دادند، موجب شد كه عده اى تشيع به معناى عام را - كه پس از كشته شدن عثمان ظهور، و مردم را به دو دسته علوى و عثمانى تقسيم كرد - با شيعه به معناى خاص آن يكى بدانند(4) و5.

ص: 101


1- . كسانى كه درباره تشيع قلم زده اند، به نحوى، ولو ناقص، درباره پيدايش تشيع نيز مطالبى نوشته اند. از جمله ر. ك: «نقد نظريه اى در پيدايش شيعه اثنى عشريه»، محسن الويرى، فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق عليه السلام، ش 2؛ خاستگاه تشيع و پيدايش فرقه هاى شيعى در عصر امامان، آقا نورى، فصل چهارم، صص 117-155؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل اماميه.
2- . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 1071؛ مسند احمد، ج 1، ص 55؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205؛ السقيفه و فدك، جوهرى، ص 40؛ تاريخ الاسلام، ابراهيم حسن، ج 1، ص 371؛ العقيدة و الشريعة فى الاسلام، گلدزيهر، ص 174؛ فجر الاسلام، احمد امين، ص 266؛ تاريخ جمعيّات السرية، محمد عبدالله عنان، ص 26.
3- . تشيع، هالم هانيس، ص 30.
4- . الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، على بن محمد بن حزم، ج 2، ص 78؛ تاريخ سياسى صدر اسلام: شيعه و خوارج، ص 146؛ راه دشوار مذهب به مذهب، ادريس حسينى، ترجمه محمود مالكى، ج 1، ص 35.

بگويند: بيشتر مسلمانان، آن حضرت را در جنگ هايى كه ضد مخالفان برپا شد، يارى كردند و آن حضرت نيز آنان را شيعه خود ناميد؛ درحالى كه همه آنان عقيده واحدى نداشتند.(1)

3. بعضى پيدايش شيعه را پس از جنگ جمل دانسته و گفته اند: كسانى كه حضرت على عليه السلام را در جنگ جمل يارى دادند، شيعه على ناميده شدند. از محمد بن اسحاق نقل شده است: وقتى طلحه و زبير با على عليه السلام به مخالفت برخاستند، عده اى كه على عليه السلام را همراهى كردند، شيعه ناميده شدند.(2)

4. كسانى نيز ظهور شيعه را بعد از جنگ صفين، و به دنبال پيدايش خوارج دانسته اند.(3) اين عده تشيع را پديده اى نوظهور در زمان على عليه السلام مى دانند كه در برابر افكار خوارج به وجود آمد. خوارج افكارى مانند عدم لزوم تعيين امام از طرف خدا و همچنين اختصاص نداشتن امامت به گروه خاصى از مسلمانان را مطرح كردند كه در مقابل چنين افكارى، شيعه پديد آمد و به دفاع از امامت منصوص على عليه السلام پرداخت.(4)

5. ظهور تشيع بعد از شهادت حسين بن على عليه السلام در كربلا، سخن عده ديگرى است كه عقيده دارند شهادت آن حضرت در كربلا، شيعيان متفرق را متحد ساخت و جنبش وسيعى در آنان به وجود آورد و آنها را از اهل سنت جدا كرد.(5) اين گروه، پديد آمدن شيعه را با ظهور دوره اى نو براى نهضت تشيع و تأثير بسيار شگرف شهادت امام حسين عليه السلام بر شيعيان، اشتباه گرفته اند.(6)1.

ص: 102


1- . الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، ص 11.
2- . اعيان الشيعه، محسن امين، ج 1، ص 19؛ به نقل از: راه دشوار مذهب به مذهب، ج 1، ص 35؛ روضات الجنات، محمدباقر خوانسارى، ص 88؛ به نقل از: الشيعة فى التاريخ، ص 29.
3- . الفهرست، ابن نديم، ص 223؛ الشيعه، محمد صادق صدر، ص 58.
4- . الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، ص 10.
5- . همان، ص 11.
6- . تشيع در مسير تاريخ، سيدحسين محمد جعفرى، ترجمه محمدتقى آيت اللهى، ص 261.

جدايى تاريخى تشيع از ديگر گروه هاى جامعه، غير از تكون اصلى تشيع بعد از واقعه كربلاست؛ چنان كه استاد جعفريان در اين باره مى نويسد:

واقعه كربلا از حوادث تعيين كننده در جريان تكوين شيعه در تاريخ است. گرچه مبانى تشيع در خود قرآن و سنت يافت مى شود، اما جدايى تاريخى آن از ديگر گروه هاى جامعه به تدريج صورت گرفته است. در جريان واقعه كربلا جدايى تاريخى شيعه از بقيه گروه هايى كه تحت تأثير اسلامِ مورد حمايت امويان بودند، قطعى شد. بعد از اين واقعه بود كه تمايز گروهى كه از سنت و سيره امام على عليه السلام و جانشينان او پيروى مى كردند، از ديگر گروه ها ممكن گرديد.(1)

بنابراين صاحبان اين نظريه نيز يك دوره تاريخ تمايز شيعه از ساير گروه ها را به معناى تكون تشيع در اين دوره گرفته اند؛

6. پاره اى از نويسندگان نيز شيعه را از بدعت هاى عبدالله بن سبأ يهودى دانسته اند. البته بسيارى از محققان، داستان عبدالله بن سبأ را موهوم و جزء قصه هاى خرافى دانسته اند كه داستان سرايان مردمى آن را ساخته اند و او به هيچ وجه وجود خارجى نداشته است.(2)

از ميان مورخان كهن، نخسيتن كسى كه داستان عبدالله بن سبأ را آورده، محمد بن جرير طبرى(3) است. وى اين داستان را از سيف بن عمر كذاب نقل كرده است و مورخان بعدى نيز، مانند ابن اثير،(4) ابن كثير(5) و ديگران، اين داستان را از طبرى نقل و بدان تصريح كرده اند.(6) در بين متفكران جديد عرب، افرادى مانند محمد امين مصرى،(7) سيد3.

ص: 103


1- . تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 566.
2- . ر. ك: أصل الشيعة و اصولها، محمدحسين آل كاشف الغطاء، ص 181؛ كتاب عبدالله بن سبأ، سيدمرتضى عسكرى.
3- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 378.
4- . الكامل فى التاريخ، حوادث سنه 30 تا 36 ق.
5- . البدايه و النهايه، ج 7، ص 188.
6- . ر. ك: المورخون و العرب و الفتنة الكبرى، عدنان محمد ملحم، صص 230-244.
7- . فجر الاسلام، صص 110-113.

رشيد رضا(1) و فريد وجدى(2) كه با استناد به داستان عبدالله بن سبأ، شيعه را از ابداعات عبدالله سبأ مى دانند، تصريح كرده اند كه مستند آنان، كتاب تاريخ طبرى يا كتب كسانى مانند ابن اثير است كه مستند آنان نيز طبرى است.(3)

علامه امينى رحمه الله در پاسخ كسانى كه شيعه را به عبدالله بن سبأ منتسب مى دانند و نقش او را در حوادث دوران عثمان بسيار مهم مى شمارند، مى نويسد:

و تازه عبدالله بن سبأ كه معروف است يهودى بوده و در پراكنده كردن صف مسلمانان و تبهكارى هاى ديگر نقش مهمى داشته و شورش مصريان را تحت تأثير او دانسته و گفته اند كه وى براى افشاندن بذر آشوب و برانگيختن توده به جنگ با خليفه آن روز، شهرهاى بزرگ مسلمانان را يكى پس از ديگرى پشت سر مى نهاده و آن اصول ويرانگر را در همه جا مى پراكنده، آرى چنين كسى را هيچ كس، چپ نگاه نكرد و مأمورين حكومتى آن روز هرگز در پى بازداشت او برنيامدند و از دل هيچ يك از اجتماعات دينداران، به دورش نساختند، و گذاشتند تا به آسودگى بچرخد و هر طور كه خواسته ها و هوس هايش مقتضى است، بازيگرى كند و آن گاه همه دردسرها نصيب نيكان و پاكانى گرديد كه از ياران محمد يا از پيروان نيكوكار ايشان بودند؛ همچون ابوذر، عبدالله بن مسعود، عمار بن ياسر، مالك اشتر بن حارث، زيد و صعصعه دو پسر صوحان، جندب بن زهير، كعب بن عبده پارسا، يزيد ارحبى كه نزد مردم پايگاهى بزرگ داشته، عامربن قيس خداپرست پارسا، عمرو بن حمق كه به سبب دعاى پيامبر صلّى الله عليه و آله در حق او معروف بوده، عروه بارقى يار بزرگوار پيامبر صلّى الله عليه و آله، كميل بن زياد مرد درستكار مورد اعتماد و حارث همدانى فقيه مورد اعتماد. آرى، اينان را كه مى نگريم يكى شان آواره گرديده و در تبعيدگاه جان سپرده و ديگرى كتك خورده، دنده هايش شكسته و ديگرى در معرض اهانت قرار گرفته و باى.

ص: 104


1- . السنة و الشيعة، صص 4-7.
2- . دايرة المعارف فريد وجدى، ج 7، صص 167-170.
3- . تفصيل مطلب را بنگريد به كتاب عبدالله بن سبا از علامه عسكرى.

نيش زبان ها، گزيده شده و همين طور....

آيا ابن سبأ و ياران او در برابر چشم خليفه نبودند و آيا سر و صداى ايشان به گوش او نمى رسيد كه در شهرها به سركشى برخاسته و تبهكارى بسيارى كرده بودند؟ چگونه بود كه كار آن كسانى كه مردم را به نيكوكارى مى خواندند و از تبهكارى باز مى داشتند بر او گران مى آمد، ولى آن بيمارى پليد و خطرناك را با كشتن عبدالله بن سبأ نابود و ريشه كن نمى كرد يا تصميم نمى گرفت كه او را بر تنه درخت هاى خرما به دار آويخته، دست چپ و پاى راست او را (يا به عكس) ببرد يا از سرزمين مسلمانان تبعيدش كند.

آيا خليفه نمى بايد درباره آن مرد گمراه و گمراه كننده، با ياران نيكوكار پيامبر صلّى الله عليه و آله رايزنى كند؟ همان گونه كه درباره ابوذر بزرگ، با وابستگان فرومايه و بدكيش خاندانش به رايزنى پرداخت و آن سخن گزنده را بر زبان راند: «به من بگوييد با اين پيرمرد دروغگو چه كنم؟ بزنمش يا در زندانش افكنم يا بكشمش كه او گروه مسلمانان را پراكنده ساخته؟ يا از سرزمين مسلمانان تبعيدش كنم...».(1)

7. برخى هم ظهور شيعه را به نوعى با ايرانيان مرتبط دانسته و مى گويند: ظهور شيعه، رنگ و بويى ايرانى دارد. بدين صورت كه گفته شده ايرانى ها براى انتقام از اعراب و بر اثر كينه اى كه از خليفه دوم، به دليل فتح ايران و نابودى تاج و تخت كسراها، آتش پرستى و مجوسيت داشتند، كوشيدند مجوسيت را در قالب لباس اهل بيت عليهم السلام و تشيع زنده كنند؛ از آن رو شيعه را به وجود آوردند.(2)

«طه حسين» در ردّ اين انديشه گفته است: «به نظر من، آن گونه كه تاريخ مى گويد، پيروى از على عليه السلام به معناى ساده و نخستين خويش، پيش از اسلام آوردن ايرانيان بوده است».(3)

شهيد مطهرى هم در رد سخن كسانى كه تشيع را ايرانى مى دانند، مى نويسد:7.

ص: 105


1- . الغدير، ج 8، ص 527؛ ترجمه الغدير، ج 16، ص 224.
2- . راه دشوار مذهب به مذهب؛ ج 1، ص 35؛ ظهور شيعه، ص 12.
3- . فجر الاسلام، احمد امين، ص 277.

عكس العملى كه ايرانيان در برابر اسلام نشان دادند، آن چنان موافق و لبريز از عشق و علاقه بود كه جاى اين نيست كه گفته شود احساسات ملى يا احساسات مذهبى كهن، آنان را وادار كرده است كه در زير پرده تشيع، عقايد مذهبى كهن خويش را اشاعه دهند.(1)

برخى ديگر در عكس العمل به اين نظريه چنين گفته اند: طرفداران نظريه نخست، (نظريه تشيع ايرانى) عقيده داشتند - يا چنين وانمود مى كردند - كه تشيع اساساً مذهبى ايرانى است كه ايرانيان آن را براى سرپوش نهادن بر اعتقادات خود و سر باززدن از پذيرش «اسلام» كه به زعم آنان عنصر «عربى» تلقى مى شد، آن را ساختند تا هم از پذيرش حقيقى اسلام تن بزنند و هم آرمان ها و عقايد ايرانى - باستانى خود را در پوشش اين مذهبِ جديدِ به ظاهر اسلامى نگاه دارند. قائلان به اين نظر از اين نكته آشكار تاريخى غفلت مى ورزيدند كه شيعيان ايران تا پيش از عصر صفويه هميشه در اقليت بودند و اگر مواليانِ ايرانى عراقِ عرب در دهه هاى نخستين اسلامى گرايش هاى شيعى داشتند، بارى در ايرانِ اسلامى وضعيت اين گونه نبود.

اين نظريه با آنكه در دوره اى سخت رواج داشت و انگاره غالب بود، به سبب آنكه پشتوانه علمى عميقى نداشت و بيشتر مبتنى بر احساسات تند ملى گرايانه بود، پس از چند دهه رنگ باخت و از رونق افتاد. كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران شهيد مرتضى مطهرى، مهم ترين اثرى بود كه در نقد و رد اين انگاره منتشر شد و در طرد آن تأثيرى جدّى گذاشت.(2)

8. دسته اى نيز تشيع را پيامد سياست پادشاهان صفوى دانسته اند. براساس اين ديدگاه، تشيع در اوايل قرن دهم هجرى، به هواى سلطنت و به دستيارى عده اى از درويشان صفوى قيام كرده و سال هاى متمادى با خلفاى آل عثمان و ازبك ها جنگيدند6.

ص: 106


1- . خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 14، ص 119.
2- . شيعه ايرانى پيش از ايران شيعى، سيد محمد عماد حائرى، مجله معارف، ش 66.

و عقايد درويشانه و غلوآميز را در قالب تشيع به هم بافته، به صورت يك مذهب اسلامى درآوردند.(1)

درحالى كه به گفته شهيد مطهرى، ايران از هر نقطه ديگر براى بذر تشيع زمين مناسب ترى بوده است و هرچه زمان گذشته، آمادگى ايران براى تشيع بيشتر شده است و اگر چنين ريشه اى در روح ايرانى نبود، صفويه موفق نمى شد با در دست گرفتن حكومت، ايران را شيعه و پيرو اهل بيت نمايد.(2) در واقع كانون و مركز ثقل تشيع، نخست در جامعه عربى است، سپس در يك زمان به خراسان و طبرستان، و در زمان صفويه به ديگر مناطق ايران منتقل مى شود. استاد رسول جعفريان نيز در تحليل روند تشيع در ايران پيش از صفويه چنين نوشته است:

براى تحليل روند گسترش تشيع دوازده امامى در ايران پيش از صفويه و محدوده هاى زمانى و مكانى آن، آثار دينى شيعيان به زبان فارسى، اهميتى ويژه دارد. زبان فارسى اين آثار نشان مى دهد كه دست كم برخى از اين كتاب ها و رساله ها براى توده مردم (آنان كه عربى نمى دانستند) نوشته شده و برخلاف آثار عربى، مخصوص خواص نيستند.(3)

9. برخى نيز بر روى ماهيت سياسى تشيع تكيه مى كنند. شايد علاقه فراوان به انعكاس عقيده جديد غربى در مورد جدايى دين از سياست سبب ابراز اين نظريه شده باشد. اين نظريه نه تنها غير واقعى، بلكه كاملاً غير معقول است؛ زيرا چنين نظريه اى ظهور آنى تشيع و نه بسط و ظهور تاريخى آن را در جامعه اسلامى تبيين مى كند.(4)

10. برخى نيز تشيع را نهضتى صرفاً روحانى تصور كرده اند. تصور امروزى5.

ص: 107


1- . ظهور شيعه، ص 13.
2- . خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 14، ص 126.
3- . تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، صص 13 و 148؛ تحفة الأبرار فى مناقب الأئمة الأطهار، ص 18.
4- . تشيع در مسير تاريخ، ص 15.

مغرب زمين از تشيع همين است كه مطلبى استثنايى است؛ زيرا در سرتاسر تاريخ انسانى، مذهب در كل زندگى انسان دخالت داشته است. حتى تعاليم خالص مذهبى حضرت عيسى عليه السلام بدون در نظر گرفتن رابطه سياسى آن بى معناست. رسول خدا صلّى الله عليه و آله معلمى روحانى و در عين حال فرماندهى با قدرت و سياستمدارى آگاه به زمان خود بود و اسلام نيز از همان ابتداى تكوين، نظام مذهبى، و جنبشى سياسى - اجتماعى به حساب مى آمد. تشيع نيز كه در دامن اسلام متولد شده است، مذهبى سياسى است و اين وجهه دوگانه، در سراسر تاريخ تشيع هويداست.

11. بسيارى نيز بر اين عقيده اند كه اساس مذهب تشيع، ريشه در قرآن، سنت قطعى و دعوت اسلامى دارد(1) و پايه هاى آن، در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله نهاده شده است.(2) اينان تشيع را ايمان به وجود نص به امامت على عليه السلام تفسير مى كنند و معتقدند كه طريقه شيعه از زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله بوده و جماعتى با اين روش، تعيّن و تميّز يافتند. آنان انتخاب سقيفه را تقبيح كردند و گفتند: پيامبر صلّى الله عليه و آله جانشين خود را پيش تر تعيين فرموده بود. «شيبى» نيز بعد از طرح چند نظريه درباره پيدايش تشيع مى نويسد:

آنچه از مجموع آرا و عقايد به نظر ما درست تر مى آيد، آن است كه تشيع بدان معنا كه بيان كرديم - كه عبارت است از يارى على عليه السلام و پيروى از او - به همان اندازه قديم است كه اسلام، قديم است و در نخستين لحظه اى كه اظهار آن براى مردم مناسب بود، به صورت دعوتى رسمى ظاهر شد.(3)

با توجه به مستند بودن نظريه اخير، ديگر نظريه ها تهمتى ناروا به شيعه است. چنين فرضيه هايى درباره زمان پيدايش تشيع، درحالى كه بر هيچ منطق و دليل اطمينان بخشى استوار نيستند، ممكن است با يك بُعد سازگار باشند و هر كدام زمان و اوضاع ويژه اى8.

ص: 108


1- . تشيع در مسير تاريخ، جعفرى، ص 117.
2- . الامامة فى الاسلام، عارف تامر، ص 55.
3- . همبستگى ميان تصوف و تشيع، شيبى، ص 8.

از تحولات انديشه سياسى شيعه را منعكس كنند، اما همه جانبه نيستند و با ابعاد گوناگون فرهنگ تشيع، كه بر وجود اين مذهب در زمان رسول اكرم صلّى الله عليه و آله دلالت مى كند، سازگارى ندارند. بدين سان، بسيارى از نويسندگان شيعى، اين برداشت ها و ديدگاه هاى گوناگون را در پيدايش تشيع رد كرده و معتقدند تشيع، مولود طبيعى اسلام است و دعوت اسلامى، در راه رسيدن به كمال مطلوب خود، از طرح آن ناگزير بوده است؛(1) هرچند واژه شيعه يا تشيع در يكى از دوره هاى بالا به كار رفته يا مصطلح شده باشد.(2)

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نخستين كسى بود كه بر دوستى على عليه السلام تأكيد كرد و پيروان او را شيعه ناميد.(3) روايات پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين باره به حدى است كه حتى فهرست كردن روايات نقل شده در منابع حديثى، از عهده اين نوشته خارج است. آيت الله العظمى مرعشى در شرح بر «احقاق الحق» قريب پنجاه روايت از طريق اهل سنت نقل كرده، كه در آنها لفظ شيعه در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به كار رفته است؛(4) براى نمونه سيوطى به طريق خود از جابربن عبدالله انصارى نقل كرده است كه جابر گفت:

نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله بوديم كه على بن ابى طالب عليه السلام آمد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست اوست، اين (على عليه السلام) و شيعيان او در قيامت رستگارند. سپس آيه هفتم سوره بيّنه نازل شد و پس از آن هر زمانى مى ديدند على بن ابى طالب عليه السلام مى آيد، مى گفتند خيرالبريه آمد.(5)

بدين جهت، تشيع، سيماى حقيقى اسلام است كه در زمان خلافت ظاهرى حضرت على عليه السلام اعتقادات درونى آن، با واقعيات خارجى انطباق يافت.8.

ص: 109


1- . تاريخ الامامه و اسلافهم من الشيعه، ص 4.
2- . تشيع يا اسلام راستين، سيدمحمدباقر صدر، ص 7؛ تشيع مولود طبيعى اسلام، سيدمحمدباقر صدر، ص 26.
3- . تشيع در مسير تاريخ، صص 15 و 16.
4- . ر. ك: شرح احقاق الحق، مرعشى، ج 7، ص 298 به بعد.
5- . الدر المنثور، سيوطى، ج 6، ص 379؛ ر. ك: انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، صص 357 و 358.

در تاريخ گذشته، مذهب همواره در تمام شئون زندگى انسان، از جمله در سياست، دخيل بوده است. ازاين رو، تشيع نيز در طبيعت ذاتى خود، هم مذهبى است و هم سياسى و بر اين اساس در مرحله تكوين، تشيع سياسى از تشيع مذهبى جدا نيست.(1) بر پايه شهادت تاريخ، تشيع قبل از اينكه با حيات سياسى خود شناخته شود، به مبانى اعتقادى، اخلاقى و حقوقى خود شهرت داشته است؛ به طورى كه تمام حركت هاى شيعى در طول تاريخ نيز از اين مبانى سرچشمه گرفته اند. بنابراين، تشيع سياسى يا به تعبيرى حيات سياسى شيعه، به هيچ وجه از تشيع مذهبى و حيات دينى شيعه تفكيك پذير نيست.

شيعه با الهام از اهل بيت عليهم السلام، چه در بعد اعتقادى و چه در بعد سياسى، بيش از هر چيز بر كتاب و سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله تأكيد داشت.(2) بر همين مبنا بود كه امام على عليه السلام در شوراى شش نفره حاضر نشد غير از كتاب خدا و سنت رسولش صلّى الله عليه و آله به چيز ديگرى بينديشد. بدين ترتيب، جايگاه تاريخى شيعه نيز به نخستين روزهاى دعوت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله برمى گردد. البته توجه به جنبه هاى سياسى شيعه و گاهى نيز تعصبات فرقه اى يا جهت گيرى هاى سياسى، برخى از محققان را از توجه به جنبه هاى معنوى و محتواى عقيدتى آن باز داشته است(3) و در نتيجه، شيعه را فرقه اى سياسى معرفى كرده اند؛ درحالى كه بعد سياسى شيعه، تنها يكى از ابعاد آن به شمار مى آيد. به گفته يكى از پژوهشگران معاصر:

شيعه محتواى معنوى اسلام را غنا بخشيده و حيات بارور و نيرومند و پرقدرتى به آن دين داده است. نيز نيازهاى معنوى انسان را اشباع ساخته و حتى در آنان بى قرارى عرفانى و گستاخى در شهادت را به اوج رسانده است. اگر تشيع نبود، اسلام در8.

ص: 110


1- . الدر المنثور، ج 6، ص 379.
2- . تاريخ الطبرى، ج 6، ص 15.
3- . أصل الشيعة و أصولها، ص 18.

قالب هاى خشك و بى روح منجمد مى شد و نمى دانم در چنان حصارهايى چه سرنوشتى به سراغش مى آمد.(1)

حجت شيعه در جانشينى حضرت على عليه السلام از اتكا به خصال شخصى على عليه السلام فراتر است.(2) اين حجت بر اين اصل استوار بود كه از عدالت و لطف پروردگار به نوع بشر بعيد است كه مسئله امامت را مجمل گذارد؛ زيرا همان ملاحظات عقلى كه فرستادن رسولان و پيامبران را ايجاب مى كند، قرار دادن رهبران شايسته در غياب آنان را، براى عهده دارى ولايت پيروانشان، نيز الزام مى نمايد.(3)

افزون بر اينها، مسئله رهبرى جامعه، حياتى تر از آن است كه به آراى افراد عادى واگذار گردد؛ زيرا امكان دارد اشخاص ناشايسته اى را براى جانشينى برگزينند و از اين راه، با مقاصد وحى الهى مقابله كنند. فقط خدا از وجود صلاحيت هاى علمى و لغزش ناپذيرى و عصمت در افراد، آگاه است و ازاين رو، مى تواند با شناساندن اين افراد توسط رسولان خويش، پيروزى وحى را تأمين كند.(4)

ب) مستندات قرآنى و روايى ظهور تشيع اعتقادى در عصر نبوت

اشاره

گذشته از ديدگاه هايى كه درباره تاريخ ظهور تشيع وجود دارد، آيات و روايات فراوانى وجود دارد كه بر ظهور تشيع اعتقادى در عصر نبوت دلالت مى كند. برخى از مستندات قرآنى اين مطلب عبارت اند از آيه تبليغ، آيه ولايت، آيه اولوالامر، آيه صادقين و آيه ذوى القربى.

اينك به ترتيب و به اختصار هريك از اين نصوص قرآنى را توضيح مى دهيم و سپس به توضيح مستندات روايى مى پردازيم.

ص: 111


1- . شخصيات قلقه فى الاسلام، عبدالرحمان بدوى، به نقل از: تاريخ سياسى صدر اسلام: شيعه و خوارج، ص 137.
2- . درباره فضائل حضرت على عليه السلام چنين تعبير شده است: «ما لاَحدٍ من الصحابه من الفضائل بالاسانيد الصحاح مثل مالعليٍ رضي الله عنه». ر. ك: العمده، ابن بطريق، ص 6؛ خصائص الوحى، ابن بطريق، صص 30 و 31.
3- . الصراط المستقيم...، زين الدين عاملى، ج 1، ص 63.
4- . تفكر نوين سياسى اسلام، حميد عنايت، ترجمه ابوطالب صارمى، صص 19 و 20.
يك - مستندات قرآنى
اول - آيه ولايت
اشاره

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) (مائده: 55)

صاحب اختيار و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده اند، همان ها كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند.

مفسران شيعه و سنى گفته اند: «اين آيه، در شأن و منزلت على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است و روايات فراوانى نيز در كتاب هاى تفسيرى خود آورده اند كه بر اين مسئله دلالت مى كند».(1) ابوذر غفارى گويد:

روزى نماز ظهر را با پيامبر صلّى الله عليه و آله مى خواندم كه فقيرى در مسجد تقاضاى كمك كرد؛ ولى كسى چيزى به او نداد. آن مرد فقير دست به سوى آسمان برداشت و گفت: «خدايا! شاهد باش در مسجد پيامبر صلّى الله عليه و آله، كسى چيزى به من نداد». على عليه السلام كه در حال ركوع بود، با انگشت خود به آن مرد اشاره كرد. او هم آمد و انگشتر حضرت را گرفت. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله كه شاهد اين جريان بود، سرش را به آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد كه سينه مرا گشاده دار و برادرم هارون را در كار نبوت من شركت ده. تو به او فرمودى: ما بازوى تو را به واسطه برادرت، هارون، محكم مى گردانيم. خداوندا! من محمد، پيامبر و برگزيده توام. به من شرح صدر ده و كار را بر من آسان گردان و على را وزير و پشتيبانم قرار ده».

هنوز اين سخن پيامبر صلّى الله عليه و آله تمام نشده بود كه آيه مذكور نازل شد.(2)

ص: 112


1- . جامع البيان فى تأويل آيات القرآن، محمدبن جرير طبرى، ج 6، ص 389؛ الكشاف، محمودبن عمر زمخشرى، ج 1، ص 233.
2- . الصراط المستقيم...، زين الدين عاملى، ج 1، ص 260؛ پيام قرآن، مكارم شيرازى و جمعى از دانشمندان، ج 9، ص 203؛ ترجمه تفسير الميزان، ج 6، ص 28.
دلالت آيه فوق بر خلافت على عليه السلام

در آيه ولايت، بر مسئله «ولى» تكيه، و على عليه السلام به عنوان ولى مؤمنان معرفى شده است. قرآن مى فرمايد: «كسى كه در حال ركوع انفاق كرده، همچون خدا و رسولش، ولى شماست». كلمه «ولى» معانى متعددى دارد؛ اما در اينجا به معناى اولى به تصرف، سرپرست و صاحب اختيار است؛ زيرا اگر به معناى دوست و ياور مى بود، شامل همه مؤمنان مى شد. درحالى كه زكات دادن در حال ركوع كارى معمولى براى مسلمانان نبود تا آيه، مدح همه مسلمانان باشد؛ بلكه يك نفر اين كار را كرده است.

از سوى ديگر، مراد از ولايت خدا و رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز اولى به تصرف بودن است و براساس قواعد ادبى، معطوف در حكم معطوف عليه است؛ يعنى ولايت مؤمنان(1) (على عليه السلام) به ولايت خدا و رسول او عطف شده است. علامه امينى از 42 عالم بزرگ تفسير و لغت نام مى برد كه مولى را به أولى (كسى كه به تصرف سزاوارتر است) معنا كرده اند.(2)

افزون بر اين، زمانى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود: «من كنت مولاه»، همه جمعيت از كلمه مولى، اولى به تصرف و جانشينى را فهميدند. همه معناى كلمه مولى را مى دانستند، و مولى كلمه اى پيچيده، مبهم و مجمل نبود كه بشود معانى زيادى از آن فهميد. به دليل فهم معناى جانشينى از كلمه مولى بود كه برخى تبريك گفتند.(3) البته برخى نيز جانشينى على عليه السلام را نپذيرفتند.(4)

ص: 113


1- . براى اطلاع از اينكه چرا مؤمنان به صورت جمع آمده است؛ ر. ك: الصراط المستقيم...، ج 1، ص 263؛ ترجمه تفسير الميزان، ج 6، ص 9.
2- . الغدير، ج 1، ص 350 به بعد.
3- . الارشاد، شيخ مفيد، ج 1، ص 177.
4- . مدينة المعاجز، ج 2، صص 269-271.
دوم - آيه اكمال دين و نااميدى كفار

(اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ) (مائده: 3)

امروز كافران از زوال و برچيده شدن آيين شما مأيوس و نااميد شدند. پس، از آنان نهراسيد، ولى از [مخالفت] من بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين شما برگزيدم.

در آيه مذكور، بين نااميد شدن كفار از دين مسلمانان و اكمال دين، ارتباط نزديكى وجود دارد. ظاهر آيه بر اين دلالت مى كند كه كفار، قبل از نزول اين آيه، به از بين رفتن آيين اسلام اميد داشتند و اين امر در هر زمانى مسلمانان را تهديد مى كرد و به قدرى مهم بود كه جا داشت مؤمنان از وقوع آن بترسند. خداوند متعال هم با معرفى جانشين براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله كفار را از نابودى اسلام، نااميد گردانيد.

علامه طباطبايى در پاسخ اين پرسش كه چه خطرى مسلمانان را تهديد مى كرد، مى گويد: آيات ذيل بر وجود آن خطر پنهان دلالت دارد:(1)

- (وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ )؛ «طائفه اى از اهل كتاب دوست مى دارند و آرزو مى كنند كه روزى بتوانند شما را گمراه كنند». (آل عمران: 69)

- (وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفّاراً )؛ (بقره: 109) «بسيارى از اهل كتاب آرزو دارند كه چه مى شد شما را پس از ايمان، به كفر برگردانند».

همچنين آيات صف، 9؛ مؤمن، 14؛ ص، 6؛ قلم، 9 و اسراء، 74، از اين خطر خبر مى دهند.

كافران مى گفتند: «به زودى رسول خدا صلّى الله عليه و آله از دنيا مى رود و چون فرزند پسرى

ص: 114


1- . تفسير الميزان، ج 5، صص 174 و 175.

ندارد كه اهدافش را پى بگيرد، اثرش منقطع و ياد و نامش از دل ها مى رود»؛ زيرا كامل بودن احكام و معارف دين - به هر درجه اى كه باشد - به خودى خود براى بقاى دين كافى نيست. بنابراين، بايد خداى سبحان كسى را براى اين دين قرار مى داد كه جانشين رسول خدا صلّى الله عليه و آله باشد و در حفظ دين و تدبير امر آن و ارشاد امت ديندار، كار او را به شكلى ادامه دهد كه ديگر جايى براى آرزوى شوم كافران باقى نماند.

با توجه به اين مطالب، پرسش اينجاست كه خداوند متعال با انتخاب چه كسى، كفار را نااميد و دينش را كامل و نعمت خود را تمام كرد؟

روايات فراوانى وجود دارد كه دلالت مى كند آيه شريفه 3 سوره مائده پس از آيه 67 سوره مائده و بلافاصله بعد از حادثه غدير خم نازل شد. از آن شمار، روايت ابوسعيد خدرى است كه نقل كرده(1) رسول خدا صلّى الله عليه و آله مردم را در روز پنج شنبه، در غدير خم جمع كرد و آنان را به پيروى از على عليه السلام دعوت نمود و آن دو از يكديگر جدا نشدند تا آنكه آيه (اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ... ) نازل گرديد. پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله به مژدگانى اينكه دين به حدّ كمال رسيد، و نعمت خدا تمام شد و پروردگار از رسالتش و از ولايت على عليه السلام راضى گرديد، تكبير گفت و سپس فرمود:

«اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَه».(2)

سوم - آيه اولوالامر

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) (نساء: 59)

ص: 115


1- . ترجمه تفسير الميزان، ج 5، ص 310؛ دلائل الصدق، ج 2، ص 231.
2- . سند حديث غدير در اين منابع آمده است: مسند احمد، ج 4، ص 372؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43، ش 116؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 297؛ خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام معروف به خصائص النسائى، صص 100-103؛ مستدرك الحاكم، حاكم نيشابورى، ج 3، صص 109 و 110؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 42، صص 205-235؛ اسد الغابه فى معرفة الصحابه، ابن اثير، ج 3، ص 307؛ البداية و النهاية، ابن كثير، ج 5، صص 227-230؛ تذكرة الحفاظ، ذهبى، ج 3، ص 1042. ر. ك: الغدير، ج 1، ص 14 به بعد.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا و كارداران خود را [كه خدا و رسول معيار ولايت آنان را معيّن كرده اند] فرمان ببريد.

خداوند متعال در اين آيه شريفه به اطاعت بى قيد و شرط از «اولوالامر» فرمان داده است و اين، از يك سو معصوميت را، و از سوى ديگر واجب الاطاعة بودن اولوالامر در كنار خدا و رسول صلّى الله عليه و آله بيان مى كند.(1)

از جابر بن عبدالله انصارى نقل شده است كه گفت:

هنگامى كه خداوند آيه مذكور را نازل فرمود، به پيامبر صلّى الله عليه و آله عرض كردم «اولوالامر» چه كسانى هستند كه خداوند طاعت آنان را دوشادوش طاعت شما قرار داده است؟

حضرت فرمود: «اى جابر! آنان جانشينان من اند كه اولشان على بن ابى طالب عليه السلام است. سپس حضرت، جانشينان على عليه السلام را برشمرد».(2)

چهارم - آيه مباهله

(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ) (آل عمران: 41)

بگو بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان، زنانمان و زنانتان و جان هايمان و جان هايتان را فراخوانيم.

در آيه مزبور، خداوند متعال تصريح كرده است كه جان رسول خدا صلّى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام است. ابن كثير به طريق خود از جابر نقل كرده است كه مقصود از (أَنْفُسَنا ) در آيه شريفه، جان رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى باشد كه همان على بن ابى طالب عليه السلام است.(3) بنابراين مقدم داشتن على بن ابى طالب عليه السلام در هر كارى، به منزله مقدم داشتن رسول خدا صلّى الله عليه و آله است و دوستى او نيز دوست

ص: 116


1- . پيام قرآن، ج 9، ص 56.
2- . ترجمه تفسير الميزان، ج 4، ص 653.
3- . تفسير ابن كثير، ج 1، ص 379.

داشتن رسول خدا صلّى الله عليه و آله است و به نص آيه ولايت و آيه اولوالامر، ولايت على بن ابى طالب عليه السلام به منزله ولايت رسول خدا صلّى الله عليه و آله است و غير از على بن ابى طالب عليه السلام شخص ديگرى يافت نمى شود كه اين سخن بر آن صدق كند. در اين باره نصوص قاطعى وجود دارد كه رواياتى آن را تأييد مى كند و تاريخ نيز بر آن گواهى مى دهد.

پنجم - آيه صادقين

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ) (توبه: 119)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا پروا كنيد و با راستگويان باشيد.

در اينكه راستگويان چه كسانى هستند، در آيات متعدد قرآن، مثل آيه 177 سوره بقره و آيه 15 سوره حجرات، به آنان اشاره شده است. از جمله نشانه هاى راستگويان، ايمان به خدا و فرمانبردارى و تعبّد خالصانه او و پايدارى و جهاد در راه دين است. براساس آيه مذكور، مسلمانان وظيفه دارند هميشه با راستگويان همراه باشند.

مفسران شيعه و سنى، كامل ترين مصداق راستگويان را على بن ابى طالب عليه السلام مى دانند و بر آن اند كه آيه صادقين نيز درباره او نازل شده است.(1) آيه از اين جهت كه به طور مطلق و بدون هيچ قيد و شرطى به همراه بودن با على عليه السلام دستور مى دهد، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد؛ چنان كه فخر رازى نيز عصمت را از اين آيه استفاده كرده است. البته او در مصداق آيه به خطا رفته و اجماع امت را معصوم دانسته است.(2)

افزون بر آيات پيش گفته، آيه 6 سوره احزاب، خويشاوندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله را بر مهاجران و انصار برترى داده و ترديدى نيست كه خويشاوندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آيه، امام على، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين عليهم السلام هستند. البته آيات فراوان ديگرى

ص: 117


1- . نور الابصار فى مناقب آل بيت نبى المختار، شيخ مؤمن شبلنجى، ص 120؛ ينابيع المودة لذوى القربى، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ص 18؛ به نقل از: شواهد التنزيل، ج 1، صص 196 و 197؛ نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف حلى، ص 190؛ ترجمه تفسير الميزان، ج 9، ص 556.
2- . فخر رازى گويد: «نحن نعترف بانه لا بد من معصوم في كل زمان، الّا ان نقول: ذلك المعصوم هو مجموع الامة»: (التفسير الكبير، ج 16، ص 221).

نيز وجود دارد كه بر عصمت، امامت يا برترى على عليه السلام دلالت دارد؛ مثل آيات ذوى القربى، مباهله، ليلة المبيت، هل اتى و... كه مجال طرح آنها در اين نوشته نيست.(1)

دو - مستندات روايى
اشاره

اماميه براى اثبات وجود تشيع اعتقادى در عصر نبوت - كه به معناى شايستگى على عليه السلام به مقام ولايت و جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله در هر سه شأن ولايت معنوى، مرجعيت علمى و رهبرى سياسى است - افزون بر نصوص قرآنى، به رواياتى كه مبيّن فضيلت ها و نيز ويژگى هاى آن حضرت است، استناد كرده اند. بسيارى از اين مناقب در امتداد رسالت رسول خدا صلّى الله عليه و آله است و در مقاطع متعددى خداوند متعال خود على بن ابى طالب عليه السلام را برگزيد و مانند داستان نجوا و سدالابواب، رسول خدا صلّى الله عليه و آله قسم خورد كه كار من نبود؛ بلكه دستور خدا را انجام دادم.

البته ميان اماميه و اهل سنت، گاه در دلالت، و زمانى در سند اين احاديث اختلاف هست. اهل سنت وجود نص را بر ولايت على عليه السلام، به معناى خلافت آن حضرت، منكرند؛ اما نص بر ولايت، به معناى حب و دوستى اهل بيت عليهم السلام را قبول دارند. در مقابل، شيعه، به استناد روايات متعدد، امامت و جانشينى على عليه السلام را اثبات مى كند و تداوم فرهنگ قرآن و سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله را تنها در خط فكرى و سياسى - اجتماعى امامان منصوص و معصوم مى داند كه همان اهل بيت عليهم السلام به معناى اخص اند. اينك برخى از مشهورترين اين روايات را به اجمال بررسى مى كنيم.

اول - تربيت على عليه السلام در خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله

على عليه السلام در دامن پرمهر پيامبر صلّى الله عليه و آله پرورش يافت. بهترين شاهد بر اين مطلب، سخنان حضرت در خطبه قاصعه است؛ آنجا كه مى فرمايد:

شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله چه مرتبت، و خويشاوندى با اوست. آن گاه كه

ص: 118


1- . براى اطلاع بيشتر از اين آيات ر. ك: نهج الحق و كشف الصدق، صص 172-211؛ الصراط المستقيم...، ج 1، صص 281 و 282؛ دلائل الصدق، ج 2 و در بيشتر تفاسير، ذيل سوره هاى شورا، 23؛ اسراء، 26؛ آل عمران، 59-64؛ بقره، 297؛ و سوره انسان (هل اتى).

كودك بودم، مرا در كنار خود مى نهاد و بر سينه خويش جاى مى داد و مرا در بستر خويش مى خوابانيد؛ چنان كه تنم را به تن خويش مى سود،... از من دروغى در گفتار نديد و خطايى در كردار نشنيد.(1)

پرورش در دامن رسول خدا صلّى الله عليه و آله افتخارى بود كه تنها نصيب على عليه السلام و فاطمه عليها السلام شد.

دوم - سبقت در اسلام آوردن

دوم - سبقت در اسلام آوردن(2)

على عليه السلام اولين مؤمن به رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود. افزون بر كتاب هاى تاريخ و حديث كه بر اين سخن تأكيد دارند، آن حضرت خود نيز بر اين سبقت اذعان فرموده است.(3) عبدالله بن احمد بن حنبل گويد:

در كتاب پدرم به خط خودش اين حديث را ديدم كه معقل بن يسار از رسول خدا صلّى الله عليه و آله چنين نقل كرده است كه آن حضرت به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام فرمود: «آيا خشنود نيستى كه تو را به همسرى باسابقه ترين مسلمان و پردانش ترين آنان و بردبارترينشان درآورم».(4)

سوم - حديث يوم الدّار (سبقت در آشكار كردن اسلام)

سوم - حديث يوم الدّار(5) (سبقت در آشكار كردن اسلام)

هنگامى كه آيات 214 و 215 سوره شعراء، در سال سوم بعثت، نازل شد، پيامبر

ص: 119


1- . نهج البلاغه، خطبه 192.
2- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 21؛ تاريخ الطبرى، ج 2، صص 310 و 311؛ مروج الذهب، مسعودى، ج 3، ص 12.
3- . موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 9، ص 191 به بعد. آقاى رى شهرى بسيارى از رواياتى را كه دال بر نخستين مؤمن بودن على عليه السلام است در اين كتاب جمع آورى كرده است.
4- . مجمع الزوائد، هيثمى، ج 9، ص 102.
5- . حديث يوم الدّار كه به حديث انذار نيز معروف است، در كتاب هاى تاريخى، تفسيرى و كلامى زيادى وارد شده كه بخشى از آنها عبارت اند از: مسند احمد، ج 1، ص 111؛ تاريخ الطبرى، ج 2، صص 318-322؛ تفسير الطبرى، ج 19، صص 143-150؛ الكشاف، ج 1، صص 542-547؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، صص 60-64؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 13، ص 210؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 302؛ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ابن حجر عسقلانى، ج 8، ص 385؛ كنز العمال، متقى هندى، ج 13، صص 131 و 132؛ السيرة الحلبيه...، على بن برهان الدين حلبى، ج 1، ص 461.

اكرم صلّى الله عليه و آله از سوى خداوند مأموريت يافت تا رسالت خود را آشكار كند. ازاين رو، اول به خاندان خود كه فرزندان عبدالمطلب بودند، ابلاغ كرد. ماجراى اين دعوت را بيشتر تاريخ نگاران و مفسران در ذيل اين آيات آورده اند. پيامبر صلّى الله عليه و آله طعامى آماده و خويشان و نزديكان خود را به آن دعوت كرد. پس از صرف طعام از آنان خواست او را در رسالتى كه دارد يارى كنند و به خجسته پيام آسمانى او ايمان آورند، و آنان نزديك سى تن بودند.

از جمله سخنانى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله به آنان گفت، اين بود: «كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مى كنيد تا وارث و وصى من باشد؛ ديونم را ادا كند؛ وعده هايم را انجام دهد و پس از من در ميان شما جانشينم باشد؟» حضرت اين سخنان را سه يا چهار بار تكرار كرد و در هر بار هيچ كس از آنها، جز امام على عليه السلام، قدم پيش ننهاد. اين روايت را احمد ابن حنبل در كتاب مسند(1) و ثعلبى در تفسير(2) خويش نقل كرده اند.

چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله از پاسخ آنان نااميد شد به على عليه السلام فرمود: «تو برادر و وصى و وارث منى و پس از من جانشين من مى باشى». اين نص صريح رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه در آن، على عليه السلام را به جانشينى خود برگزيده، و اين رويداد، نخستين بذر تشيع بود و پيامبر صلّى الله عليه و آله در دوران زندگى خود پيوسته از آن مواظبت، و با گفتار و رفتارش آن را تغذيه و تقويت مى كرد، تا رشد يافت و در دل گروهى از مسلمانان جا گرفت؛ همان مسلمانانى كه حتى در زمان حيات پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به تشيع و دوستى على عليه السلام شناخته شده اند.(3)

گفته اند كه در پايان آن دعوت، ابولهب با تمسخر به ابوطالب گفت: «محمد دستور داد فرمان فرزندت را بشنوى و مطيع او باشى».7.

ص: 120


1- . مسند احمد، ج 1، ص 111.
2- . تفسير ثعلبى، ج 7، ص 182.
3- . شيعه در برابر معتزله و اشاعره، ص 37.
چهارم - عقد اخوّت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيش و پس از هجرت

چهارم - عقد اخوّت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله پيش و پس از هجرت(1)

مفسران و تاريخ نگاران نقل كرده اند كه بعد از نزول آيه 10 سوره حجرات، رسول خدا صلّى الله عليه و آله براساس منزلت مسلمانان، ميان آنان پيمان برادرى برقرار كرد؛ مثلاً بين حمزه و زيد، عمر و ابوبكر، بلال و ابورويحه و... پيمان بست. سپس به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «تو برادر منى و من برادر تو...». اين پيمان، از افتخارات امام على عليه السلام است كه نشان از منزلت رفيع و بلند او نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله دارد.(2)

پنجم - ليلة المبيت

در سال سيزدهم بعثت، سران قريش، بعد از مشورت در دارالندوه، تصميم به قتل رسول خدا صلّى الله عليه و آله گرفتند. جبرئيل، پيامبر صلّى الله عليه و آله را از اين توطئه نهانى آگاه كرد و حضرت، على عليه السلام را به جاى خويش گذاشت و راهى يثرب شد. شمشيرداران قريش شبانه به خانه او ريختند و چون خفته اى را در بستر ديدند، خيال كردند كه پيامبر صلّى الله عليه و آله است. بدين ترتيب، آن حضرت نجات يافت و آيه 207 سوره بقره، براى اين فداكارى امام على عليه السلام نازل شد.(3)

ششم - پيشگامى على عليه السلام در غزوات (بدر، احد و خندق)

رسول خدا صلّى الله عليه و آله تقريباً 28 غزوه و 66 سريه داشت. مهم ترين اين جنگ ها با قريش و يهود بود و در بيشتر آن جنگ ها، على عليه السلام نقش حساس و تعيين كننده اى داشت و عامل

ص: 121


1- . انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 317؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 300؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 111؛ تحفة النورى الاحوذى بشرح جامع الترمذى، ج 10، ص 152.
2- . بلاذرى درباره منزلت على عليه السلام نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله گفته است: «كانت لعلي دخلة لم تكن لاحد من الناس»؛ «براى على عليه السلام وقت ملاقات خاصى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود، در حالى كه چنين منزلتى براى احدى از ياران او نبود»: (انساب الاشراف، ج 2، ص 350).
3- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 333؛ سير اعلام النبلا، ج 2، صص 22 و 23؛ تفسير على بن ابراهيم قمى، ج 1، ص 275؛ تفسير فرات الكوفى، ص 65؛ خصائص الوحى المبين، ابن بطريق، ص 121.

پيروزى مسلمانان بود. به ويژه در سه جنگ بدر، احد و خندق كه فداكارى هاى امام على عليه السلام از عمده ترين عوامل پيروزى مسلمانان بود؛ به طورى كه در جنگ احد، تنها امام على عليه السلام و چند تن از ياران حضرت پايدارى كردند و در جنگ خندق نيز هيچ كدام از مسلمانان به مبارزه طلبى عمرو بن عبدود پاسخ نداد، مگر على عليه السلام.(1)

هفتم - حديث سدّالابواب

هفتم - حديث سدّالابواب(2)

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در سال دوم هجرى دستور داد درهاى همه خانه هايى را كه به مسجد باز مى شد، ببندند، جز درِ خانه على عليه السلام. حمزه، عموى رسول خدا صلّى الله عليه و آله، خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: «يا رسول الله صلّى الله عليه و آله! دستور دادى در خانه عمويت را به مسجد ببندند، اما در خانه پسر عمويت را باز گذارند؟» حضرت فرمود: «اين خواست خدا بود، نه خواست من».(3)

هشتم - نداى آسمانى «لافتى الّا على» در احد

هشتم - نداى آسمانى «لافتى الّا على» در احد(4)

در جنگ احد، بى انضباطى ياران رسول خدا صلّى الله عليه و آله سبب شكست ظاهرى و پراكندگى آنان شد. در اين ميان، على عليه السلام پايدارى كرد و به دفاع از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله پرداخت تا اينكه شمشير او شكست. رسول خدا صلّى الله عليه و آله ذوالفقار را به او داد. در اين هنگام نداى آسمانى

«لافتى الاّ علي لا سيف الاّ ذوالفقار» به گوش مسلمانان رسيد.(5)

ص: 122


1- . ر. ك: مناقب، ابن شهرآشوب، ج 2، ص 350.
2- . الخصال، شيخ صدوق، ص 552؛ النزاع و التخاصم، تقى الدين احمدبن على مقريزى، ص 113.
3- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 178 و ج 5، ص 201؛ شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 2، ص 196؛ شرف النبى، خرگوشى، صص 439 و 440.
4- . السيره، ابن هشام، ج 3، ص 615؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 514؛ المناقب، موفق بن احمدبن محمد مكى خوارزمى، ص 37؛ الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 154.
5- . المعيار و الموازنه، اسكافى، ص 148؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 514؛ رسائل المرتضى، سيد مرتضى، ج 4، ص 119.
نهم - حديث «ضربة على عليه السلام يوم الخندق»

نهم - حديث «ضربة على عليه السلام يوم الخندق»(1)

اواخر قرن پنجم هجرى، مشركان قريش، به تحريك يهود مدينه، كمر به نابودى اسلام بستند و سپاهى ده هزار نفرى از قبايل را براى نابودى اسلام تجهيز كردند و به قصد ويران كردن مدينه راهى آن ديار شدند. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله هم در مقابل، با كندن خندق، ابتكار عمل را از آنان گرفت. با اين همه، چند تن از قهرمانان قريش، از جمله عمروبن عبدود، از خندق گذشتند و مبارز طلبيدند. كسى از ياران رسول خدا صلّى الله عليه و آله حاضر به مبارزه نشد، مگر على بن ابى طالب عليه السلام.

هنگامى كه على به مبارزه عمرو رفت، پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «امروز تمام اسلام در مقابل تمام كفر قرار گرفته است». پس از پيروزى على عليه السلام بر عمرو هم فرمود: «ضربه على در اين روز، برتر از عبادت انس و جن تا روز قيامت است».(2) بعد از اين فداكارى حضرت على عليه السلام بود كه آيه (كَفَى اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ ...)(3) نازل شد.(4)

دهم - حديث طير

اين حديث، از احاديث مشهور بين شيعه و اهل سنت است.(5) از انس بن مالك نقل شده است كه زنى از انصار پرنده اى را بريان كرد و آن را به رسم هديه نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله برد. حضرت دعا كرد كه

«اللهم ائتِنِي بِاَحَبِّ خَلْقِكَ اليكَ يَأكُلَ مَعِي هذا الطَّيْرَ»؛ «خداوندا! محبوب ترين انسان نزد خودت را بفرست تا در خوردن اين پرنده با من شريك باشد».

ص: 123


1- . ينابيع المودة لذوى القربى، قندوزى، ج 1، ص 412.
2- . المسترشد فى امامة اميرالمؤمنين عليه السلام، محمدبن جرير طبرى، ص 648؛ الصحيح من سيرة نبى الاعظم صلّى الله عليه و آله، جعفر مرتضى عاملى، ج 9، ص 16؛ شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى، ج 12، ص 413.
3- . احزاب: 25.
4- . تفسير قمى، ج 2، ص 189؛ التبيان، شيخ طوسى، ج 8، ص 189؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 8، ص 133؛ الأصفى فى تفسير القرآن، فيض كاشانى، ج 2، ص 988؛ الدر المنثور، سيوطى، ج 5، ص 192.
5- . المعيار الموازنه، اسكافى، صص 311 و 312؛ شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار عليه السلام، تميمى مغربى، ج 1، صص 137 و 138؛ اشارة السبق، الحلبى، ص 54؛ تحفة الماحوزى...، ج 10، ص 154؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 1، صص 207-211.

انس گويد: بعد از اين دعا، على بن ابى طالب عليه السلام آمد. اما آمدن وى سه نوبت با تأخير مواجه شد؛ چون انس براى كسب افتخار قبيله اى، هر بار على عليه السلام را به بهانه اى از ورود به خانه باز مى داشت.

در مجلس احمدبن قاسم علوى سؤال شد چه دليلى بر افضل بودن امام على بن ابى طالب عليه السلام وجود دارد؟ علوى گفت: جمله رسول خدا صلّى الله عليه و آله كه فرمود: «

اللهّم ائتني باحب خلقك و بعد»؛ پس از اين درخواست رسول خدا صلّى الله عليه و آله، على بن ابى طالب عليه السلام آمد. دوباره از صحت خبر سؤال شد، علوى جواب داد: گرچه اين حديث را انس بن مالك نقل كرده است، ولى امت اسلام در همه زمان ها آن را تلقى به قبول كرده، و كسى آن را ردّ نكرده است.(1)

ابن اثير حديث طير را چنين نقل كرده است كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مشغول خوردن مرغى بود كه دعا كرد خداوند بهترين بنده اش را بفرستد تا با آن حضرت هم غذا شود. اول ابوبكر آمد؛ آن حضرت ردّ كرد. سپس عثمان آمد؛ آن حضرت ردّ كرد. بعد از اين دو حضرت على عليه السلام مى آيد كه او را مى پذيرد. ابن اثير بعد از ردّ اين حديث، نقل ديگرى را مى آورد كه در آن اسمى از ابوبكر و عثمان ذكر نشده است.

ذهبى(2) در شرح حال حاكم نيشابورى نوشته است: حديث طير، طرق فراوانى دارد و من آن را در يك كتاب جداگانه فراهم كرده ام. سپس بعد از تصحيح حديث غدير، گفته است: صحيح تر از حديث غدير اين حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله است كه فرمود:

«لا يحبك الا مؤمن ولا يبغضك الا منافق».

يازدهم - حديث رايَتْ در غزوه خيبر

در سال هفتم هجرى، رسول خدا صلّى الله عليه و آله دژهاى خيبر را محاصره و پنج دژ از هفت دژ

ص: 124


1- . مواقف الشيعه، احمد ميانجى، ج 1، ص 18.
2- . سير اعلام النبلاء، ج 17، ص 169.

آنها را فتح كرد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله ابوبكر و عمر را براى فتح دو دژ باقى مانده فرستاد كه بى نتيجه بازگشتند. بعد حضرت فرمود:

فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه حمله كننده است و فرار نمى كند. او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند. بر نمى گردد تا اينكه خداوند پيروزى را به دست او نصيب مسلمانان كند.(1)

همه منتظر بودند كه حضرت فردا پرچم را به دست چه كسى خواهد داد. سرانجام، فرداى آن روز رسول خدا صلّى الله عليه و آله پرسيد: «على بن ابى طالب كجاست؟» گفتند به چشم درد مبتلاست. فرمود: «او را حاضر كنيد». على عليه السلام را آوردند. حضرت دستان مباركشان را بر چشمان على عليه السلام كشيد و چشمان او بهبود يافت. بعد پرچم را به دست آن حضرت داد و بدين ترتيب، خداوند با دستان او پيروزى را نصيب مسلمانان كرد.

دوازدهم - حديث منزلت در غزوه تبوك

دوازدهم - حديث منزلت در غزوه تبوك(2)

بر اساس حديث منزلت «

يا عَلي انتَ مِنّي بِمَنْزِلَة هارون مِنْ موسى»،(3) مقام خلافت براى على بن ابى طالب عليه السلام ثابت است. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در اين حديث شريف، على عليه السلام را به هارون تشبيه كرد و هارون جانشين و خليفه حضرت موسى عليه السلام بوده است؛ به اين ترتيب كه وقتى حضرت موسى عليه السلام مى خواست چهل شبانه روز به ميقات برود، هارون

ص: 125


1- . صحيح البخارى، ج 4، ص 5 و 12؛ المصنف، ابن ابى شيبه كوفى، ج 7، ص 496؛ مسند احمد، ج 4، ص 52؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 302، مسند ابويعلى، ج 1، صص 291 و 292.
2- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، صص 946 و 947؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 33؛ عيون الاثر، ابن سيدالناس، ج 2، صص 254 و 255؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 11؛ النزاع و التخاصم، ص 119 (در پانوشت آمده).
3- . شواهد التنزيل، حسكانى، ج 1، ص 194. برخى منابع ديگرى كه اين حديث را ذكر كرده اند عبارت اند از: مسند احمد، ج 1، ص 185؛ مستدرك الحاكم، ج 2، ص 337؛ مختصر تدارك الحافظ الذهبى على مستدرك الحاكم، ج 3، ص 1296؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 110؛ كنزالعمال، ج 13، ص 106؛ الجامع الصغير من حديث البشير النذير، سيوطى، ج 2، ص 177؛ موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، رى شهرى و ديگران، ج 2، صص 49-52.

را جانشين خود قرار داد؛ افزون بر اينكه بعد از رحلت حضرت موسى عليه السلام، هارون جانشين، وصى و خليفه او بود.(1)

در سال نهم هجرى كه سال تجمع شرك و نفاق بود، على عليه السلام سوره برائت را اعلان كرد و به مدينه برگشت. سپس رسول خدا صلّى الله عليه و آله عازم تبوك شد و حضرت على عليه السلام را به جاى خود در مدينه گذاشت. عده اى از منافقان بر على عليه السلام طعن زدند كه پيامبر صلّى الله عليه و آله او را در جهاد همراه خود نساخت. على عليه السلام اين موضوع را با پيامبر صلّى الله عليه و آله در ميان گذاشت. پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «منزلت تو به من، مثل منزلت و جايگاه هارون به موسى عليه السلام است». حضرت موسى بعد از برگشت از طور، توسط هارون، از گوساله سامرى مطلع شد و آن را آتش زد و به دريا انداخت. رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز بعد از برگشت از تبوك دستور داد مسجد ضرار را آتش زدند. بنابراين حضرت على عليه السلام نيز، مانند هارون، داراى جايگاه خلافت است.

اين حديث نيز منابع و اسناد فراوانى دارد؛ به طورى كه حسكانى، در شواهد التنزيل، گفته است: از استادم ابوحازم حافظ شنيدم كه مى گفت: «من حديث منزلت را با پنج هزار اسناد استخراج كرده ام».(2) سيدهاشم بحرانى هم حديث منزلت را از صد نفر از دانشمندان اهل سنت، با ذكر نام كتاب، سند و متن حديث، نقل كرده است.(3) حديث منزلت، در مناسبت هاى مختلقى از رسول خدا صلّى الله عليه و آله صادر شده است.(4)

سيزدهم - حديث نجوا

هنگامى كه آيه 12 سوره مجادله كه مى گويد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ ...)، «اى اهل ايمان! هرگاه خواستيد با رسول نجوا كنيد، پيش از اين كار بايد

ص: 126


1- . اعراف: 142.
2- . شواهد التنزيل، ج 1، ص 195.
3- . غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، ج 2، ص 23 به بعد.
4- . كنز العمال، ج 11، صص 606 و 607.

صدقه دهيد...» نازل شد، مسلمانان موظف شدند كه هرگاه خواستند با رسول خدا صلّى الله عليه و آله نجوا كنند و رازى را بگويند، صدقه دهند.

مفسران(1) در شأن نزول آيه گفته اند: توانمندان، پيش پيامبر صلّى الله عليه و آله مى رفتند و با او پنهانى مشورت مى كردند؛ اما تهى دستان نمى توانستند و چنين امكانى براى آنان فراهم نبود. آيه دستور داد تا هركس خواست نزد آن حضرت برود، صدقه دهد، پس از اين، ديگر كسى نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله نرفت، مگر على بن ابى طالب عليه السلام كه به سختى مبلغى را تهيه كرد و صدقه داد، سپس پيش رسول خدا صلّى الله عليه و آله رفت. بعد از اين عملِ على عليه السلام، آيه سيزده همين سوره كه مى گويد: (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ ...)، «آيا از اينكه پيش از راز گفتن با رسول صدقه دهيد، ترسيديد؟» نازل شد و آيه قبلى را نسخ كرد.(2) در روايتى از امام على عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

در قرآن آيه اى است كه هيچ كس قبل از من به آن عمل نكرد و بعد از من نيز به آن عمل نخواهد كرد؛ دينارى را فراهم كردم و آن را براى نجوا با رسول خدا صلّى الله عليه و آله صدقه دادم.(3)

چهاردهم - حديث خاصف النعل

حديث خاصف النعل با اسناد مختلف از شيعه و سنى روايت شده است. از ام سلمه نقل شده است:

پيش از جنگ جمل به عايشه گفتم: به ياد دارى كه در سفرى كه باهم بوديم، كفش پيامبر صلّى الله عليه و آله پاره شد و على عليه السلام در زير سايه درخت سمره اى نشست تا كفش رسول خدا صلّى الله عليه و آله را وصله كند. پدرت با عمر نزد حضرت آمدند و ما بيرون رفتيم.

ص: 127


1- . تفسير الطبرى، ج 28، ص 27؛ احكام القرآن، ابوبكر احمدبن على الجصاص، ج 3، ص 572؛ اسباب النزول، على واحدى نيشابورى، ص 276؛ تفسير القرطبى، ج 17، صص 301 و 302.
2- . مناقب الامام اميرالمؤمنين عليه السلام، محمدبن سليمان كوفى، ج 1، صص 123 و 124؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 391؛ الكامل، ابن عدى، ج 5، ص 204؛ الخصال، شيخ صدوق، ص 552.
3- . منتخب مسند عبدبن حميد، ص 60؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 80؛ مستدرك الحاكم، ج 2، ص 482.

آن دو به رسول خدا صلّى الله عليه و آله گفتند: «نمى دانيم تا كى در ميان ما خواهى بود. اى كاش ما را از جانشين خود آگاه مى ساختى». حضرت فرمود: «من اگر او را معرفى كنم، از گرد او پراكنده مى شويد، همچنان كه بنى اسرائيل از گرد هارون پراكنده شدند».

سپس آن دو بيرون رفتند. تو از حضرت پرسيدى: «جانشين تو كيست؟» حضرت فرمود: «پينه دوز كفش». ما بيرون شديم. جز على عليه السلام كه كفش او را پينه مى زد، كسى را نديديم.(1)

ابن ابى شيبه حديث خاصف النعل را چنين نقل كرده است كه قريش از رسول خدا صلّى الله عليه و آله خواستند بردگانى را كه مسلمان شده اند به آنان برگرداند. رسول خدا صلّى الله عليه و آله نظر اصحاب و ياران خود را جويا شد. آنان گفتند قريش خواسته مشروع و منطقى دارند. حضرت از اين نظر ياران اندوهگين شد و به قريش چنين نوشت:

«يا معشر قريش لَيَبعنَّ اللهُ اليكم رجلاٌ منكم قد امتحن الله قلبه الايمان فيضربكم او يضرب رقابكم»، فقال ابوبكر انا هو يا رسول الله؟ قال لا، فقال عمر انا هو يا رسول الله؟ قال لا ولكنه خاصف النعل، وكان اعطى علياً نعله يخصفها.(2)

«اى گروه قريش! خداوند مردى را به سوى شما مى فرستند كه قلبش را به ايمان امتحان كرده است. شما را مى زند يا گردن هايتان را مى افكند». ابوبكر گفت: «آن شخص منم يا رسول الله؟» حضرت فرمود: «نه». عمر گفت: «آن شخص منم يا رسول الله؟» حضرت فرمود: «نه». سپس فرمود: «پينه زننده كفش است» و پيامبر صلّى الله عليه و آله كفش خود را داده بود كه حضرت على عليه السلام بدوزد.7.

ص: 128


1- . المصنف، كوفى، ج 7، ص 497؛ المعيار و الموازنه، ص 29؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 298؛ اصول الكافى، ج 5، صص 11 و 12 (در كافى اشاره كوتاهى به اين حديث شده است)؛ مستدرك الحاكم، ج 2، ص 138؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 218.
2- . المصنف، ج 7، ص 497.
پانزدهم - حديث نفس (در اعلان سوره برائت)

در سال نهم هجرى، مكه فتح شد و پس از آن، تجمع و فعاليت نفاق شكل گرفت كه نمونه آن، طرح ترور رسول خدا صلّى الله عليه و آله و بناى مسجد ضرار بود. در پى اين تحولات، دعوت اسلامى موضع استوار خود را در قبال نفاق و شرك اعلام داشت. پيش از نزول سوره برائت، شيوه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله اين بود كه تنها با كسانى كارزار كند كه با آن حضرت سر جنگ دارند.(1) اما وقتى سوره برائت نازل شد، حضرت فرمان يافت كه مشركان را بكشد؛ چه آنان كه كناره بگيرند و چه آنان كه رويارويى كنند. تنها كسانى كه روز فتح مكه با پيامبر پيمانى بسته بودند، چهار ماه مهلت يافتند(2) تا آنچه را شايسته است، برگزينند. سپس خداى تعالى فرمان داد پس از پايان يافتن ماه هاى حرام هرجا مشركان را يافتند، بكشند. رسول خدا صلّى الله عليه و آله سوره برائت را به ابوبكر داد تا به مردم مكه (مشركان قريش) ابلاغ كند، جبرئيل نازل شد و فرمود:

يا رسول الله «لايُؤَدّي عَنْكَ الاّ انْتَ اوْ رَجُلٌ مِنْك»؛(3)«اى محمد! اين سوره را از طرف تو جز مردى از تو نبايد بر آنان بخواند». لذا رسول خدا صلّى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را در پى ابوبكر فرستاد و حضرت در «روحاء» به ابوبكر رسيد و آيات را از او گرفت. ابوبكر پرسيد آيا درباره من چيزى نازل شده است؟ حضرت فرمود: «نه؛ ولى جبرئيل نازل شد و فرمود: اين آيات را جز تو يا مردى از تو نبايد بر آنان بخواند».(4)

گفتنى است عادت عرب بر اين بود كه اگر رئيس قوم پيمانى مى بست، جز خودش يا يكى از نزديكانش نمى توانست آن را لغو كند و حضرت على عليه السلام به دليل قرابت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله مجاز شد آن پيمان را لغو كند.

ص: 129


1- . نساء: 90.
2- . برائت: 1-5.
3- . الجمل، شيخ مفيد، ص 219؛ نهج الايمان، على بن يوسف بن جبر، ص 247؛ البداية و النهايه، ج 5، ص 46 (البته ابن كثير به عنوان روايت ضعيف از آن نام برده است.)؛ تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبين، شرف الاسلام ابن سعيد، ص 78؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 29.
4- . ر. ك: از ژرفاى فتنه ها، سعيد ايوب، ترجمه سيد حسن اسلامى، ج 1، ص 179.
شانزدهم - حديث غدير

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در آخرين سال از عمر مبارك خود، مراسم باشكوه و معنوى حج را، با جماعت بسيارى از مسلمانان نقاط مختلف سرزمين اسلامى، انجام داد. اين حج كه به «حجة الوداع» معروف شد، يكى از عالى ترين عرصه هاى تجلى حضور معنوى مسلمانان به همراهى پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين مكان مقدس بود.

آن حضرت، هنگام بازگشت از حج، در كنار آبگيرى به نام غدير خم كه در آنجا حاجيان از هم جدا مى شدند، دستور توقف داد و كسانى را كه اندكى از غدير خم عبور كرده بودند، فراخواند و اجتماع بزرگى برپا شد.

از نظر زمان و مكان(1) بهترين فرصت فراهم شد تا پيامبر صلّى الله عليه و آله در آن اجتماع، آخرين رسالت خود را انجام دهد. ازاين رو، پس از گرد آمدن مسلمانان، خطبه اى خواند و در آن مسلمانان را شاهد گرفت كه پيامبر صلّى الله عليه و آله از آنان به جان و مالشان سزاوارتر است. سپس دست على بن ابى طالب عليه السلام را بالا برد و براى هدايت آينده امت اسلامى، ضمن معرفى على عليه السلام به جانشينى خود فرمود: «هركس كه من مولا و سرور اويم، على سرور و مولاى اوست»؛ يعنى على عليه السلام، پس از رسول خدا صلّى الله عليه و آله، مولاى هر مؤمنى است و حجت بر مسلمانان تمام است تا بعد از رسول خدا صلّى الله عليه و آله مسلمانان براى قبضه كردن خلافت با هم ستيز نكنند. لذا بعد از اين خطبه، اصحاب و مسلمانان، با على عليه السلام به عنوان «امرة المؤمنين» (اميرالمؤمنين) و جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله و سرپرست خود بيعت كردند.(2) بنابراين، حديث غدير، نص بر ولايت حضرت على عليه السلام و اوج برترى او بر ساير صحابه است.

ص: 130


1- . مكان اجتماع در جحفه بود. اين مكان چهارراهى است كه از شمال به مدينه، از شرق به عراق، از غرب به مصر و از جنوب به يمن مى رسد.
2- . با توجه به همين، حضرت على عليه السلام از انس خواست شهادت بدهد كه خطبه را شنيده است. انس شهادت نداد و حضرت او را نفرين كرد: «فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام يَا أَنَسُ، قَالَ لَبَّيْكَ، قَالَ مَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَشْهَدَ وَقَدْ سَمِعْتَ مَا سَمِعُوا، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَبِرْتُ وَنَسِيتُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَاضْرِبْهُ بِبَيَاضٍ أَوْ بِوَضَحٍ لَا تُوَارِيهِ الْعِمَامَة». (الإرشاد، المفيد، ج 1، ص 352).

علامه امينى در كتاب الغدير، حديث غدير را از 110 صحابى و 84 تابعى و 360 دانشمند معروف نقل كرده است. بنابراين حديث غدير از متواترات تاريخ به شمار مى آيد؛ به طورى كه كسى در سند آن خدشه نكرده است. حلبى(1) به نقل از ذهبى گفته است: «حديث غدير به طرق مختلف نقل شده است و اكثر اين طرق صحيح اند».

واقعه غدير به مناسبت هاى مختلف در منابع زيادى نقل شده است؛ به مناسبت حديث بودن در كتب حديثى، به مناسبت مكان غدير در كتب جغرافيا، به مناسبت واژه «ولى» در كتب لغت، و به مناسبت راويان آن در كتب رجالى آمده است. از ابتداى قرن سوم، كتاب هايى مثل مسند طيالسى،(2) مسند احمد،(3) مصنف ابن ابى شبه،(4) سنن ابن ماجه،(5) سنن ترمذى(6) و ديگر منابع مهم سنى و شيعه، واقعه غدير را به طرق مختلف نقل كرده اند.

اما بيشتر دانشمندان اهل سنت در دلالت حديث خدشه كرده و مولا را در اين حديث به معناى دوست گرفته و چنين نقل كرده اند كه على عليه السلام وقتى كه از يمن برمى گشت، تا در حج به پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله ملحق شود، عده اى به دليل سختگيرى هاى على عليه السلام درباره بيت المال، به پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله شكايت كردند و پيامبر صلّى الله عليه و آله ناچار شد در آن اجتماع عظيم، آن سخنان را مطرح كند.

شيعه معتقد است خاستگاه اين حركت پيامبر صلّى الله عليه و آله، تكليفى بود كه خداوند در امر جانشينى بر عهده آن حضرت گذاشته بود و او نيز وظيفه داشت آن را اعلان كند. اداى اين تكليف چنان اهميتى داشت كه خداوند به پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: اگر آن را انجام ندهد، رسالتش7.

ص: 131


1- . السيرة الحلبيه، ج 3، ص 385.
2- . مسند طيالسى، ص 23.
3- . مسند احمد، ج 5، صص 350 و 358.
4- . مصنف، ج 7، ص 503.
5- . سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45.
6- . سنن ترمذى، ج 5، ص 297.

را ابلاغ نكرده است. درحالى كه بسيارى از اركان مهم اسلام ابلاغ شده بود و جمله (وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ )(1) نشان مى دهد كه ابلاغ اين پيام، از دشوارترين حالات پيامبر صلّى الله عليه و آله بود و به علت موضعگيرى سخت بعضى از اطرافيان پيامبر صلّى الله عليه و آله، ممكن بود جان آن حضرت به خطر بيفتد. ازاين رو، خداوند حمايت خاص خود را از پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين مورد اعلام داشت.(2)

امر پيامبر صلّى الله عليه و آله به اجتماع همه حاجيان در آن گرماى سوزان نيز تنها در چنين اوضاعى توجيه پذير است و تنها و تنها تحقق چنين آرمان والايى، مستلزم آن تلاش بى شائبه و گرفتن شهادت و گواهى محكم از مردم است. اهميت اين موضوع در آنجايى است كه بعد از اين واقعه، آيه تماميت و جامعيت ابلاغ رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله و كمالِ دينِ حق، نازل گرديد.(3) بنابراين غدير واقعيتى دينى است، نه مفهومى سياسى كه شيعه آن را درست كرده باشد. چنين نيست كه تنها پيامبر صلّى الله عليه و آله خواسته باشد در غدير، دوستى خود با على عليه السلام را اعلان كند؛ بلكه غدير اعلان ولايت على عليه السلام است.

بعد از گذشت 25 سال از واقعه غدير، على عليه السلام بار ديگر حادثه غدير را زنده كرد.(4) در رحبه(5) و در منا، اصحابى را كه در غدير حضور داشتند، به شهادت طلبيد(6) و از آنان گواهى خواست. بعضى از صحابه كه اهل بدر نيز بودند، برخاستند و شهادت دادند كه در غدير آن سخنان را از زبان مبارك پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله درباره على عليه السلام شنيده اند. بعد از اين7.

ص: 132


1- . مائده: 67.
2- . پيام قرآن، ج 9، ص 190.
3- . اشاره به آيه (اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ) (مائده: 3).
4- . سنيان متعصب بغداد، در مقابل روز غدير كه شيعيان آن را جشن مى گرفتند، روز غار را كه در ماه ربيع الاول بود، جشن مى گرفتند. اما چون غدير در ماه ذى الحجه بود، آنان نيز روز هجرت ابوبكر را كه به روز غار شهرت داشت، به ماه ذى الحجه منتقل كردند. ابن كثير اين عمل سنيان متعصب را دور از عقل و جاهلانه دانسته است. ر. ك: البداية و النهايه، ج 11، ص 373.
5- . رحبه، فضاى خالى جلوى مسجد است. ظاهراً امام على عليه السلام اين احتجاج و مُناشده را در جلوى مسجد كوفه اقامه كرده است.
6- . المعجم الكبير، طبرانى، ج 5، ص 194؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 19، ص 217.

روز، احتجاج به حديث غدير آغاز شد و اصحاب آن حضرت، در جنگ صفين و جاهاى ديگر، جرئت سخن گفتن از غدير را پيدا كردند؛(1) چنان كه در روز بيعت با امام على عليه السلام، عده اى از صحابه با جمله «نَحْنُ اولياء مَنْ وليت واعداءَُ مَنْ عَادَيتْ» كه از دعاى پيامبر صلّى الله عليه و آله در روز غدير كه فرمود

«اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ» اخذ شده است، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند.

نخستين كسى كه در دلالت حديث غدير شبهه افكند، جاحظ (متوفى 255) بود كه با ذكر اختلاف بين حضرت على عليه السلام و زيدبن ارقم، مولى را به معناى دوست گرفت.(2) بعد از او نيز در قرون بعدى افرادى مانند ابن عبدالبر(3) (متوفي 463) و فخر رازى، در دلالت حديث تشكيك كردند.(4)

از امام رضا عليه السلام نيز نقل شده است كه جمعه اى مصادف با غدير شد، على عليه السلام در آن روز خطبه مفصلى ايراد فرمود. سپس حضرت رضا عليه السلام خطبه على عليه السلام را در آن روز نقل كرده كه از مطالب مهم آن اشاره به توحيد، نبوت، امامت و ارتباط اين سه با يكديگر و رفتار گذشتگان در برابر مقام امامت و ولايت است.(5)

حضرت على عليه السلام در دامان پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بزرگ شد؛(6) اولين مسلمان بود؛(7) طى4.

ص: 133


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 74 و ج 6، ص 168 و ج 8، ص 21.
2- . رسائل، حافظ، ص 228.
3- . مشكل الأثار، ابن عبدالبر، ج 2، ص 212.
4- . تفسير كبير، فخر رازى، ج 15، ص 228.
5- . اين خطبه در مصباح المتهجّد، شيخ طوسى، ص 752-758؛ مناقب آل ابى طالب عليه السلام، ابن شهرآشوب، ج 2، ص 243؛ المصباح، كفعمى، ص 695؛ الغدير، ج 1، صص 287 و 288 آمده است. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: رسول خدا صلّى الله عليه و آله غذا را در دهان مباركش مى جويد، سپس آن را در دهان من مى گذاشت (ولقد كان يمضغ الشيء ثم يلقمه اياه). سپس مى فرمايد: از اول عمرم با آن حضرت بودم و از او جدا نشدم تا هنگامى كه بدن مطهرش را در قبر گذاشتم و آن را پوشاندم. ر. ك: نهج البلاغه، خطبه 197.
6- . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 162؛ تاريخ الطبرى، ج 2، ص 312؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ذهبى، ج 1، ص 136.
7- . المصنف، صنعانى، ج 5، ص 325؛ المعجم الكبير، ج 1، ص 95؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 36. براى اطلاع بيشتر ر. ك: موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 9، صص 113-124.

سال هاى بعثت و هجرت، زحمات طاقت فرسايى را متحمل گرديد؛(1) از نظر فضايل و مكارم اخلاق، نزديك ترين فرد به پيامبر صلّى الله عليه و آله و بعد از پيامبر صلّى الله عليه و آله، عالم ترين افراد بود؛ چنان كه ابن ابى الحديد، در شرح خطبه 84 نهج البلاغه، گفته است:

مهم ترين معارف الهى مثل توحيد، عدل و... از على عليه السلام آموخته شده است؛ درحالى كه اين معارف در كلمات هيچ صحابى پيدا نشده و آنان نيز عالم به چنين معارفى نبودند. اين از بالاترين فضايل على عليه السلام پيش من است.(2)

بدين سبب، على عليه السلام شايسته ترين فرد براى مقام خلافت و جانشينى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله بود. هنگامى كه با انتخاب امام على عليه السلام به خلافت، حكومت به محور اصليش بازگشت، صعصعة بن صوحان خطاب به امام چنين گفت:

يا اميرالمؤمنين والله لقد زينت الخلافة وما زانتك ورفعتها وما رفعتك وهى أحوج إليك منك اليها.

يا اميرالمؤمنين، به خدا سوگند خلافت را زينت بخشيدى و او مايه زينت تو نشد. تو او را بالا بردى و او تو را بالا نبرد. خلافت به تو محتاج تر است تا تو به خلافت.

اين مطلب از سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام نيز آشكار است، آنجا كه فرمود: «من حقى را كه از آنم بود، خواستم و شما نمى گذاريد و مرا از رسيدن بدان باز مى داريد».(3)

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن گفته است: مضمون سخنان بالا (حقانيت على عليه السلام در خلافت و امامت) به صورت متواتر از سوى آن حضرت نقل شده است. سپس شواهد ذيل را از سخنان ايشان آورده كه در مناسبت هاى مختلف چنين فرموده است:

1. «ما زِلْتُ مَظْلوماً مُنْذُ قُبِضَ رَسولُ الله صلّى الله عليه و آله حَتى يَومِ النّاسِ هذا».(4)6.

ص: 134


1- . موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 1، ص 157 به بعد.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 346.
3- . نهج البلاغه، خطبه 172، ص 178.
4- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 306 و ج 10، ص 286.

پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله تا امروز پيوسته بر من ظلم شده است (حق مرا از من باز داشته و ديگرى را بر من مقدم داشته اند)؛

2. «اللهم أخِز قُريشاً فَانَّهُمْ مَنَعَتْنِي حَقّي وغَصَبَتنِي أمْرِي».(1)

خداوندا! قريش را خوار گردان؛ زيرا مرا از حقم محروم كردند و امر مرا (خلافت) از من ستاندند.

شبيه اين كلمات در خطبه 172 آمده است كه ترجمه آن، چنين است:

«بار خدايا، از قريش و از تمامى آنها كه ياريشان كردند، به پيشگاه تو شكايت مى كنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كرد و مقام منزلت بزرگ مرا كوچك شمرد و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند، سپس گفتند: برخى از حق را بايد گرفت و برخى را بايد رها كرد (يعنى خلافت حقى است كه بايد رهايش كنى)».

3. «فَجَزَت قُرَيشاً عَنِّي الْجَوازِي فَقَد قَطَعوا رَحِمي، وَ سَلَبوُني سُلطانَ ابن أُمّي».(2)

قريش كيفر اين كار زشت را از خدا ببيند كه رشته پيوند مرا پاره نمود و حكومتى را كه از آنِ فرزند مادرم بود(3) از من ربودند.

دشمنى قريش با آن حضرت سبب شد، آنان ساليان متمادى از وجود عالمى تمام عيار و مجاهدى ستوده محروم شوند و در نهايت، حاكميت به بنى اميه برسد و آنان مقاصد شوم خود را، طى مراحلى، عليه نهضت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و اهل بيت او به انجام رساندند.

4. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَشَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَصَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَمِ وَعَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَم.(4)6.

ص: 135


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 306.
2- . نهج البلاغه، نامه 36؛ الغارات، ثقفى، ج 2، ص 432؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 306.
3- . وقتى فاطمه بنت اسد مادر حضرت على عليه السلام از دنيا رفت، پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله درون قبر رفت و برايش دعا كرد و او را مادر خويش خواند. ازاين رو اميرالمؤمنين گفته: حكومت فرزند مادرم. جعفر سبحانى، سيماى عقايد شيعه، ص 144.
4- . نهج البلاغه، خطبه 26.

نگاه كردم، ديدم [براى گرفتن حق خود] ياورى جز خاندان خويش ندارم به كشته شدن آنان راضى نشدم؛ چشم هاى پر از خاشاك را فرو بستم و با گلويى كه گويا استخوان در آن گير كرده، شكيبايى كردم؛ با اينكه تحمل در برابر گرفتگى راه گلو سخت بود.

سيدبن طاووس به نقل از بلاذرى گفته است: وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، عبدالله بن عمر به يزيد نامه نوشت: «حقا كه مصيبتى بزرگ و حادثه اى عظيم در اسلام رخ داد و روزى مثل روز عاشوراى حسين نخواهد بود». و يزيد در جواب نامه ابن عمر نوشت:

يَا أَحْمَقُ فَإِنَّا جِئْنَا إِلَى بُيُوتٍ مُتَّخَذَةٍ وَفُرُشٍ مُمَهَّدَةٍ وَوَسَائِدَ مُنَضَّدَةٍ فَقَاتَلْنَا عَلَيْهَا فَإِنْ يَكُنِ الْحَقُّ لَنَا فَعَنْ حَقِّنَا قَاتَلْنَا وَإِنْ يَكُنِ الْحَقُّ لِغَيْرِنَا فَأَبُوكَ أَوَّلُ مَنْ سَنَّ هَذَا وَآثَرَ وَاسْتَأْثَرَ بِالْحَقِّ عَلَى أَهْلِه.(1)

اى احمق! ما به خانه هاى آراسته و فرش هاى آماده و بالش هاى چيده شده وارد شده ايم. ما براى اين گونه اموال قتال كرديم. اگر اينها حق ما باشد كه براى حق خود دفاع كرده ايم و اگر حق ديگران باشد، پس پدرت عمر اول كسى بود كه اين عمل را انجام و رواج داد و حق را از صاحب حق غصب كرد.

اينها نشانه هاى اين است كه مسئله جانشينى حضرت بسيار روشن، و در ميان مسلمانان شناخته شده بوده است.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در موارد فراوانى كه تاريخ نقل كرده،(2) على عليه السلام را بر ديگران مقدم داشته است كه نمونه آن سد ابواب، اعلام برائت، ماجراى مباهله و... است.

با توجه به مطالب پيش گفته اين سؤال مطرح مى شود كه چرا با اين همه تأكيد وت.

ص: 136


1- . طرائف، سيدبن طاووس، ج 1، ص 247.
2- . هرچند بنى اميه و بنى عباس و ديگر حكومت هاى مستبد سعى كردند تا نامى از على عليه السلام در تاريخ نماند و براى اين مقصود حتى فضايل او را به ديگران نسبت دادند، باز فضايل فراوانى براى آن حضرت نقل شده است.

اصرار بر خلافت على عليه السلام، اين موضوع به اجرا در نيامد؟

بى گمان علل و عوامل مختلفى در اين زمينه مؤثرند كه اهم آنها از اين قرار است:

- تعصبات قومى و قبيله اى؛

- بازگشت به جاهليت؛

- ناآشنايى اعراب شمالى به شيوه جانشينى انتصابى؛

- كينه هاى شخصى به على عليه السلام؛

- رقابت هاى شخصى با على عليه السلام؛

- سختگيرى و انعطاف ناپذيرى على عليه السلام در موضوعات دينى.

افزون بر اين، در دوره هاى بعد نيز آنچه باعث شد برخى كسان نسبت به احاديثى كه بيان شد، حساسيت نشان دهند و درصدد خدشه در سند يا دلالت آنها برآيند، تنها تعصب و گرايش فرقه اى آنان بود؛ چنان كه ابن قتيبه در دفاع از اين احاديث گفته است: «عده اى در برابر رافضه، افراط كرده و سعى كرده اند نگذارند حق على عليه السلام ادا شود. بدين سبب درباره اش به بدگويى پرداخته و از نقل فضايل او خوددارى مى كنند؛ درحالى كه فضائل او از طريق صحيح نقل شده است».

وى در ادامه مى گويد:

اين تعصب آنان به حدى است كه اگر كسى درباره على عليه السلام احاديثى مثل «

اَخُو رَسُولِ الله صلّى الله عليه و آله، وَاَبُو سِبْطَيْهِ الْحَسَن وَالحُسَين عليهما السلام» را نقل كند، آنان ناراحت مى شوند و چهره هايشان برافروخته مى شود، و اگر كسى سخن پيامبر صلّى الله عليه و آله را كه فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِي مَوْلاه»، «اَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى» و نظاير اينها را روايت نمايد، دنبال نقد سند اين احاديث مى روند تا سند آنها را مخدوش نشان دهند و بدين صورت حق على عليه السلام را پايمال كنند.(1)2.

ص: 137


1- . الاختلاف فى اللفظ، عبدالله بن مسلم بن قتيبه، ص 42.
هفدهم - حديث ولايت

هفدهم - حديث ولايت(1)

در كتاب هاى گوناگون شيعه و سنى نقل شده است كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله، على عليه السلام را همراه عده اى به سريه اى فرستاد. آنها پس از بازگشت از مأموريت از على عليه السلام گلايه كردند. رسول خدا صلّى الله عليه و آله برآشفت و فرمود: «من از اويم و او از من است، و او اولى به هر مؤمنى بعد از من است». اين حديث در ولايت دنيوى و دينى على عليه السلام، بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله صراحت دارد.(2) گذشته از همه اينها، در روايات فراوانى از اهل سنت و شيعه، به نقل از رسول خدا صلّى الله عليه و آله، اهل بيت سزاوارترين افراد به امر حكومت معرفى شده اند. مراد از اهل بيت نيز امام على عليه السلام، حضرت فاطمه عليها السلام و حسنين عليهما السلام است.(3)

از امام على عليه السلام، هنگام منازعه با دست اندركاران سقيفه، نقل شده است كه وقتى از حضرت خواستند با ابوبكر بيعت كند، همان مضمون حديث رسول خدا صلّى الله عليه و آله را يادآور شد و فرمود:

«لنحن اهل البيت احق بهذا الامر»؛ «ما خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله به اين امر (حكومت) از شما سزاوارتريم». حضرت براساس همين روايت از بيعت امتناع كرد و از آنان خواست تا با آن حضرت بيعت كنند.(4) بنابراين نصوص فراوانى كه يكديگر را تأييد مى كنند، دلالت بر آن دارند كه از ميان صحابه رسول خدا صلّى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام جايگاه ويژه و ممتازى داشته و براى آن حضرت پيروانى بوده، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله آنان را ستوده و مژده رستگارى آنان را داده است.(5)

ص: 138


1- . واژه «ولى» رايج ترين كلمه سياسى قرآن است. لذا واژه هاى مولى، ولايت، تولى، اولوالامر، يعنى مشتقات «ولى» قريب 250 مرتبه در قرآن تكرار شده است.
2- . المصنف كوفى، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 504؛ الغدير، ج 3، ص 22؛ (علامه امينى اين حديث را به طرق مختلف از اهل سنت نقل كرده است)؛ ر. ك: سنن ترمذى، ج 5، ص 296؛ مسند ابويعلى، ج 1، ص 293؛ المستدرك على الصحيحين، ج 3، صص 110 و 111.
3- . المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 147.
4- . المسترشد، طبرى، ص 375؛ معالم الفتن، سعيد ايوب، ج 1، ص 292؛ ر. ك: الشيعه فى موكب التاريخ، ص 24.
5- . علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 158 (طبع نجف). شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 1، ص 109؛ خصال، شيخ صدوق، ص 496؛ روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 296.

2. سقيفه و ظهور سياسى - تاريخى تشيع

الف) بررسى منابع سقيفه

كهن ترين نوشته موجود كه حادثه سقيفه را گزارش كرده، كتاب محمد بن اسحاق (م 151 ه. ق) است. راوى جريان سقيفه براى ابن اسحاق، ابن شهاب زهرى است. زهرى از بنيانگذاران مكتب تاريخ نگارى مدينه و داراى تعصبات شديد مذهبى، و از عالمان وابسته به دستگاه حاكمه اموى بود.(1)

ابن اسحاق تمام واقعه سقيفه را در يك خبر طولانى از قول خليفه دوم، كه بعد از برگشتن از آخرين حج خود در يكى از مسجدهاى مدينه ايراد كرده، نقل نموده است.(2) سند روايت زهرى به عبدالله بن عباس برمى گردد و نقل او، اصلى ترين روايت درباره اجتماع سقيفه بنى ساعده است؛ به طورى كه تمام روايات ديگر، از اطلاعات اين روايت استفاده كرده يا از آن مايه گرفته اند؛(3) چنان كه در صحيح بخارى(4) و مسند احمد(5) نيز به روايت ابن شهاب توجه شده است.

دومين گزارشگر سقيفه، محمد بن سعد (م 230 ه. ق)، معروف به كاتب واقدى، است. او پس از ابن اسحاق، كامل ترين نوشته را درباره سيره پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله با عنوان «الطبقات الكبرى» نگاشته است. وى در بخش سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله، به جزئياتى پرداخته كه در نوشته هاى استاد او نيز ديده نمى شود و سپس به تفصيل درباره شرح حال ياران پيامبر صلّى الله عليه و آله و تابعان سخن گفته است.

طولانى ترين شرح حال صحابه در كتاب طبقات، مربوط به خليفه اول است. البته با

ص: 139


1- . الطبقات الكبرى، ج 7، ص 447؛ تاريخ الاسلام، ج 9، حوادث سال 141 تا 160، ص 12.
2- . تشيع در مسير تاريخ، ص 44.
3- . جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 97.
4- . صحيح البخارى، ج 8، صص 26 و 27.
5- . مسند احمد، ج 1، ص 55.

اينكه سقيفه يكى از حساس ترين وقايع تمام دوره زندگى ابوبكر است، ابن سعد روى خوشى به نقل اين واقعه نشان نداده است.

ابن سعد در نقل وقايع سقيفه، با دقت تمام، تنها رواياتى را انتخاب كرده كه برترى و شايستگى بى ترديد ابوبكر را براى رهبرى جامعه اسلامى، هنگام رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله، نشان دهد.(1) او با نقل روايات متوالى و متعدد درباره شايستگى ابوبكر، عمد و عنايت خود را در جانبدارى از مكتب مدينه و در حمايت از دو خليفه اول نشان مى دهد.

بيشتر رواياتى كه ابن سعد درباره استحقاق جانشينى ابوبكر در سقيفه آورده، از عايشه است كه روايات او، براى تضعيف موقعيت على عليه السلام درخصوص خلافت و خنثى كردن روايات و رفتارهاى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله درباره او صادر شده است؛ چنان كه از ابن عباس نقل شده كه عايشه نمى توانست درباره على عليه السلام خيرى بر زبان جارى كند.(2)

دشمنى عايشه با على عليه السلام در بعضى روايات تاريخى آشكار است؛(3) چنان كه براساس روايات، اولين بار وى بود كه عثمان را نعثل(4) خواند و به مخالفت با او برخاست؛ اما به محض اينكه شنيد مردم با على عليه السلام بيعت كرده اند، عثمان را خليفه مظلوم ناميد و با شتاب تمام، براى انتقام جويى از على عليه السلام راهى عراق شد.(5)

ابن سعد با اينكه از نقل هاى ابن اسحاق غفلت نكرده و گاهى نقل هاى خود را به طور مستقيم به ابن اسحاق مستند مى كند،(6) در نقل وقايع سقيفه توجهى به سيره ابن7.

ص: 140


1- . تشيع در مسير تاريخ، ص 47.
2- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 189؛ المسترشد، طبرى (شيعى)، ص 126.
3- . از باب نمونه ر. ك: الفتوح، ابن اعثم، ج 2، صص 437 و 455؛ مقاتل الطالبين، ابو الفرج اصفهانى، ص 26؛ شرح الاخبار، نعمانى، ج 2، ص 71.
4- . نعثل، به معناى پيرمرد احمق و نام مردى از اهالى مصر بوده كه ريش بلندى داشته و عثمان به او تشبيه شده است. از عايشه نقل شده كه گفته است: «اقتلوا نعثلاً قتل الله نعثلاً». (ابن منظور، لسان العرب، ج 11، صص 669 و 670).
5- . انساب الاشراف؛ ج 3، صص 17 و 18؛ الفتوح، ج 2، صص 437 و 438؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 120.
6- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 7.

اسحاق نكرده است.

از منابع ديگر سقيفه، «أنساب الأشراف» احمد بن يحيى بلاذرى، (م 279 ه. ق) است كه طبقات الكبراى ابن سعد، از مهم ترين مآخذ اوست. بلاذرى برخى از روايات سقيفه را كه ابن سعد به عمد در كتابش نياورده، اما به صورت شفاهى براى او روايت كرده، در كتاب أنساب الأشراف آورده است.(1)

از ديگر منابع مهم اخبار سقيفه، تاريخ يعقوبى است. شيوه نگارش يعقوبى، مانند مسعودى در مروج الذهب، شيوه تركيبى است؛ بدين معنا كه حوادث تاريخى را با ذكر سلسله سند نياورده است.

در ذكر اخبار سقيفه، ميان گزارش هاى ابن سعد و بلاذرى و گزارش هاى يعقوبى، تضاد شديدى، هم در نقل مطالب و هم در تأكيد بر موضوعات، وجود دارد. ابن سعد و بلاذرى در بخشى از روايات، سعى دارند چنين القا كنند كه هواداران على عليه السلام با انتخاب ابوبكر مخالفتى نكردند؛ اما از نوشته هاى يعقوبى(2) چنين برمى آيد كه انتخاب ابوبكر، با مخالفت شديد هواداران على عليه السلام روبه رو شده است.(3)

«تاريخ الطبرى»، از ديگر منابع گزارش كننده سقيفه بنى ساعده است. طبرى كه تاريخ نگارى است مقبول عامه، بيشتر مطالب سال يازدهم هجرى را كه از مهم ترين و حساس ترين حوادث تاريخ مسلمانان است و اجتماع سقيفه بنى ساعده، براى انتخاب جانشينى نيز، در آن واقع شده است، از سيف بن عمر نقل كرده است؛ درحالى كه مهم ترين كتاب هاى رجالى عامه و خاصه، سيف را تكذيب كرده اند.(4)ت.

ص: 141


1- . انساب الاشراف، ج 2، صص 257-275.
2- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 123.
3- . تشيع در مسير تاريخ، ص 54.
4- . ر. ك: عبدالله بن سبأ و ديگر افسانه هاى تاريخى، علامه عسكرى، ترجمه احمد فهرى و ديگران. علامه عسكرى در اين كتاب، به تفصيل به بررسى سيف بن عمر و روايات او پرداخته است.

طبرى در نقل گزارش هاى خود، منابع مهمى در دسترس داشته و در هر موضوعى، روايات مختلف و گاهى متناقضى آورده است و از نقل ضعاف و روايات مجعولى چون قصه شق صدر، غرانيق و... دريغ نكرده است.

وى پس از نقل گزارش هاى ابن اسحاق، يعقوبى و بلاذرى و توضيح چگونگى وقوع حادثه سقيفه، سخنان خليفه دوم را، كه بعد از برگشتن از آخرين حج خود در مسجد مدينه ايراد كرده بود، به طور كامل نقل كرده است.(1)

سيف بن عمر در مجموع هفت روايت درباره سقيفه نقل كرده كه شش تاى آنها در تاريخ طبرى آمده است. افزون بر ضعف سند روايات سيف، افرادى مثل قعقاع بن عمرو تميمى، سهل بن يوسف سلمى، مبشر و صخر در طريق سند او واقع شده اند كه وجود خارجى ندارند و از ساخته هاى ذهن سيف به شمار مى آيند.(2)

از كتاب هايى كه به طور مستقل درباره سقيفه بنى ساعده نوشته شده، «السقيفة و الفدك»، نوشته ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى است. اصل اين كتاب در دسترس نيست، اما روايات آن در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده(3) و هادى امينى، آن را از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد استخراج كرده و پاورقى هاى عالمانه اى بر آن نگاشته است.

كتاب ديگرى كه درباره سقيفه وجود دارد، «السقيفة و الخلافه»، از نويسنده معروف و معاصر، عبدالفتاح عبدالمقصود، است. عبدالفتاح گرچه در بخش هايى از كتاب خود بدون تعصب نيست، اما در سراسر كتاب، موضع نيرومندى در حقانيت على عليه السلام براى خلافت اتخاذ كرده است(4) و كار خليفه دوم را كه مانع از نوشتن آخرين نامه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله شد، به شدت تقبيح مى كند. اين كتاب با عنوان «خاستگاه خلافت»، به3.

ص: 142


1- . تشيع در مسير تاريخ، ص 56.
2- . عبدالله بن سبأ، ج 1، صص 91-93.
3- . الذريعة إلى تصانيف الشيعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 12، ص 206. وى نام رساله ها و كتاب هايى را كه از قرن سوم درباره سقيفه نوشته شده، ذكر كرده است.
4- . السقيفة و الخلافه، ص 133.

زبان فارسى ترجمه شده است.

هيچ يك از كتاب هاى تاريخى پيش گفته به طور مستقل قادر به پرده بردارى از اسرار سقيفه و كشف ماهيت واقعى آن نيستند. ازاين رو، در اين تحقيق سعى شده كه روايات مختلف تاريخى كنار هم قرار گيرد و با توجه به انگيزه و مرتبت راويان، پرده از حقايق تاريخى اين واقعه برداشته شود.

ب) زمينه هاى تاريخى پيدايش سقيفه

يك - نظام اجتماعى، سياسى و فكرى عرب

شناخت بهتر وقايع صدر اسلام، مبتنى بر آگاهى از تاريخ عرب پيش از اسلام است؛ اينكه عرب از كدام پيشينه تاريخى و جايگاه فكرى - فرهنگى برخوردار بوده است.

شناخت جايگاه و اهميت قبيله هاى عرب و درك ضرورت اين شناخت، تلقى ما را از حوادث صدر اسلام دگرگون مى كند و سبب خواهد شد كه با نگاهى دقيق تر و جامع تر اين حوادث را بررسى كنيم. ازاين رو، لازم است در مطالعات تاريخى كه درباره ماهيت و تركيب جامعه صدر اسلام صورت مى گيرد، تركيب ناهمگون اجتماعى، فرهنگى، سياسى و... آن جامعه شناخته شود تا تنوع روش ها و ديدگاه ها در زمينه هاى فرهنگى و نهادهاى ناهمگون سياسى - اجتماعى زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله به آسانى درك گردد.

افزون بر اين، بايد به تمايز ميان عرب شمال و جنوب نيز توجه داشته باشيم؛ زيرا هر يك از آنان، ويژگى هايى اجتماعى، دودمانى، فرهنگى، اقتصادى و جغرافيايى دارند(1) كه انديشه هاى سياسى و اجتماعى شان، بر آن ويژگى ها استوار شده و به طور طبيعى، جوهره حيات سياسى - اجتماعى آنان را تشكيل مى دهد و نقش اساسى را در الگوى انتخاب رهبر و رئيس جامعه دينى ايفا مى كند.

ص: 143


1- . ر. ك: الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، جعفر مرتضى، ج 2، ص 205.
دو - ماهيت فكرى - فرهنگى عرب
اول - عرب شمال يا عدنانى ها

مركزيت و محل سكونت عرب شمال، شهر قديمى مكه بوده است كه به دليل وجود خانه كعبه، مورد توجه ساكنان شبه جزيره بود و محل امنى براى همه به شمار مى آمد. در شمال جزيرة العرب، زمين هاى قابل كشت و قابل سكونت كمى يافت مى شد و تجارت، مهم ترين كار و منبع درآمد ساكنان آن ديار بود كه وجود بازارهاى هميشگى و موسمى در مكه گواه اين سخن است؛(1) چنان كه اعراب باديه نيز كالاهاى خود را در آن بازارها عرضه مى كردند.

بدين ترتيب، تجارت عرب، بيشتر در دست قريش بود كه به علت تسلط بر تجارت و اداره امور كعبه، بر تمام عرب سيادت پيدا كرده بود؛ به طورى كه به دليل اين سدانت و حجابت بر كعبه، از مدنيت برترى، در مقايسه با باديه نشينان، برخوردار بود و مى بينيم كه پس از ظهور اسلام، بيشترين درگيرى و كشمكش هاى طولانى و خونين رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز با قريش است و تا قريش اسلام نياورد، قبيله هاى اطراف مسلمان نشدند.(2) حتى فشارهاى آنان سبب شد رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى مدتى طولانى زادگاهش را ترك كند.

با وجود اهميتى كه قريش، به علت آزمودگى در سياست و تجارت، در مركزيت شهر قديمى مكه و حتى در تمام جزيرة العرب داشت، هيچ گونه دولت و حكومت يا نهادهاى سياسى و اجتماعى نداشت و قبيله، تنها ضامن حفظ و بقاى اجتماع آنان بود.(3)

عرب جاهلى، به علت صحرانشينى و بيابان گردى، نمى توانست به صورت مستقل زندگى كند و به قبيله خود وابسته بود. ازاين رو، قبيله يك واحد نظامى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى به شمار مى رفت و حوزه عمل رئيس و افراد ديگر قبيله، با توجه به

ص: 144


1- . تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 270؛ تاريخ التمدن الاسلامى، جرجى زيدان، ج 1، ص 29.
2- . يعقوبى، ص 240. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 984؛ امتاع الاسماء، مقريزى، ج 2، ص 89.
3- . تاريخ الجاهليه، عمر فروخ، ص 149؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 27.

آداب و رسوم و ضوابط حاكم بر قبيله تعيين مى شد.(1) حتى بت پرستى عرب جاهلى، آميخته به تمايلات قبيلگى بود و هر قبيله اى بت جداگانه اى داشت و آن را، به دليل ارتباط با تاريخ پدرانش، مى پرستيد و به اين وسيله، به نسب خويش و آنچه با نسب او مرتبط بود، افتخار مى كرد.(2) رئيس قبيله نيز قاضى، فرمانده جنگ و... بود و حاكميت سياسى قبيله را بر عهده داشت.

اهميت شناخت قبايل عرب به حدى است كه بايد ريشه بسيارى از حوادث مهم صدر اسلام را در تفكر و نظام قبيله اى دانست و انديشه هاى عرب مسلمان را نيز در قبيله و ضوابط حاكم بر آن جست وجو كرد؛ چنان كه يكى از مهم ترين مشكلاتى كه پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله پديد آمد، زنده شدن دوباره تفكر قبيله اى بود و همين امر، زمينه ساز پديد آمدن حادثه سقيفه شد و بعدها دامن على عليه السلام را گرفت و موجب شد جامعه آن روز او را كه امام و ولى واجب الاطاعه بود، حمايت نكند.

از ويژگى هاى عرب جاهلى، پيوند عشيره اى، عصبيت قبيله اى و تحالف است(3) كه عده اى را با تكيه بر حسب و نسب، و به عبارتى خون و نژاد، دور هم جمع مى كند و نهادى به نام قبيله را پديد مى آورد.(4)

قانون نانوشته و مقبول «انصر اخاك ظالماً كان او مظلوماً»(5) اصلى ترين شعار قبيله هاى عرب و مبناى وحدت آنها و موجب بقاى ساختار قبيله و نيز بروز كشمكش هاى طولانى بود.(6) زندگى دشوار قبيله اى از يك سو و وابسته نبودن به دين و2.

ص: 145


1- . تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 28.
2- . ر. ك: الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 2، ص 218.
3- . تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 241؛ المنمق، محمد بن حبيب، ص 273؛ تاريخ الادب العربى، العصر الجاهلى، ضيف شوقى، ص 58.
4- . مقدمه، ابن خلدون، صص 240-242، 263 و 302؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 466 و ج 4، ص 315.
5- . الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 2، ص 16.
6- . العقد الفريد، ابن عبدربه، ج 3، ص 37؛ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82.

وجدان از سوى ديگر، سبب شد كه آنان، گاه به انگيزه سيطره بر ديگر قبيله ها و گاه به جهت انتقام، دست به غارت و چپاول يكديگر بزنند. از همين رو، قبيله اى كه شكست مى خورد، پيوسته در انتظار فرصت براى انتقام بود. بدين سان، افراد قبيله براى دفاع از حيات خويش، هر كدام به ديگرى نيازمند بودند و اين نياز موجب تعصب شديد قبيله اى مى شد و آنها ناگزير، هميشه جانبدار قبيله خويش بودند؛ خواه به حق، خواه بر باطل؛ چنان كه شاعر جاهلى دراين باره چنين گفته است:

لايسألون اخاهم حين يندبهم فى النائبات على ما قال برهانا(1)

هنگامى كه از برادرشان در سختى ها كمك مى خواهند، از او دليل و برهان نمى خواهند.

قرآن كريم از اين روحيه عرب جاهلى، به حميّت جاهلى تعبير مى كند.(2) اميرمؤمنان، على عليه السلام نيز در خطبه 26 نهج البلاغه، اوضاع جامعه جاهلى عرب پيش از اسلام را ترسيم كرده است.

مهم ترين ركن قبيله،(3) رئيس آن بود. قبيله براى حفظ و بقاى خود، به رئيسى مقتدر و توانمند نياز داشت. رئيس قبيله، افزون بر ويژگى هاى فردى مانند تجربه، شجاعت، سخاوت و ثروت، بايد اشرافيت، شيخوخيت و نسب بالايى نيز مى داشت. بدين جهت، همه اعضاى قبيله صلاحيت نامزدى براى احراز منصب رياست قبيله را نمى يافتند. در واقع، قبيله به مثابه دولت كوچكى بود كه رئيس قبيله در رأس آن قرار مى گرفت.).

ص: 146


1- . «انصر اخاك ظالماً كان او مظلوماً»؛ «برادرت را در همه حال يارى كن چه ظالم باشد و چه مظلوم»: (الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 2، ص 16).
2- . فتح، 26.
3- . «قبيله، جماعتى بودند كه به دليل داشتن نياى واحد و براى دستيابى به معيشت بهتر، دور هم جمع مى شدند. دو علت باعث شده بود كه مردم جزيرة العرب به صورت قبيله اى زندگى كنند؛ يكى غير قابل كشت و زرع بودن مناطق آنان و دوم مهاجرت و كوچ نشينى ساكنان جزيره». (الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 2، صص 16 و 17).

در سقيفه بنى ساعده نيز تمسك به ضوابط حاكم بر نظام قبيله، دامن گير مسلمانان شد و على عليه السلام را از حق خود محروم ساخت.(1) با توجه به همين ملاك بود كه ابوعبيده جراح درباره امام على عليه السلام مى گفت: «او هنوز جوان است».(2) ابوسفيان هم درباره خليفه اول كه داراى شيخوخيت لازم بود، اما اشرافيت كافى را نداشت، مى گفت: «او از اذلّ قريش است».(3)

در دوره خلفا، به ويژه در دوره خليفه سوم، اعراب به پيوندهاى قبيله اى خود بازگشتند؛ به طورى كه اين پيوندها، تنها با ساختار جامعه جاهلى قابل تصور بود. با بازگشت دوباره عرب مسلمان به ارزش هاى قبيلگى دوران جاهلى، ارزش هاى دينى ناديده گرفته شد و با تغيير ارزش هاى اسلامى، فرهنگ حاكم بر جامعه اسلامى نيز تغيير كرد و جاهليت عرب به هيئت نخستين خود بازگشت و پيمان هاى جاهلى تجديد، و تنش هاى اجتماعى دوران جاهلى در جامعه اسلامى آشكار شد؛(4) چنان كه على عليه السلام وقتى به خلافت رسيد در اولين خطبه خود فرمود:

اَلا وَاِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عادَتْ كَهَيْئتِها يَوْمَ بَعَثَ اللهُ نَبِيَّهُ صلّى الله عليه و آله.(5)

بدانيد كه روزگار دگرباره شما را در بوته آزمايش ريخت، مانند روزى كه خدا پيامبرش صلّى الله عليه و آله را برانگيخت.

با همه تلاشى كه على عليه السلام براى برگرداندن جامعه اسلامى به وضعيت زمان پيغمبر صلّى الله عليه و آله انجام داد، سنت هاى جاهلى در دوره بنى اميه به اوج خود رسيد، تا حدى كه6.

ص: 147


1- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 623؛ تاريخ الادب العربى، بلاشر، ص 38؛ تاريخ الادب العربى، العصر الجاهلى، ص 59.
2- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 29؛ السقيفه و فدك، ص 84؛ المسترشد فى امامة اميرالمؤمنين عليه السلام، محمدبن جرير طبرى (شيعى)، ص 520؛ تاريخ التمدن الاسلامى، ج 1، ص 60.
3- . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45 و ج 6، ص 40؛ مسائل الامامة و مقتطفات من الكتاب الاوسط فى المقالات، ناشى الاكبر، صص 9 و 10.
4- . تاريخ الطبرى، ج 5، صص 515 و 516.
5- . نهج البلاغه، خطبه 16.

از ارزش هاى اسلامى جز اسمى باقى نماند. بزرگ ترين همت عرب مسلمان در اين دوره، حفظ موقعيت قبيله است، تا جايى كه براى حفظ موقعيت قبيله، به راحتى ارزش هاى دينى و مسائل اعتقادى ناديده گرفته مى شد؛ چنان كه برجسته ترين حوادث دوران بنى اميه را نيز نزاع هاى قبيله اى تشكيل مى داد(1) و خلفا نيز، براى بقاى حكومتشان، به اين نزاع ها دامن مى زدند. در دوره بنى عباس نيز، با اينكه تكيه بر عنصر غير عرب بود، آنان براى حفظ قدرت و مشروعيت بخشيدن به سلطه خويش، به قانون جاهلى دست مى يازيدند؛ مانند مقدم داشتن عمو بر فرزندان دختر در طبقه بندى وارثان؛ چنان كه ابن معتز خطاب به علويان چنين سرود:

نحن ورثنا ثياب النبى فلم تجذبون بأهدابها

لكم رحم يابنى بنته ولكن بنو العم أولى بها(2)

دوم - عرب جنوب يا قحطانى ها

برخلاف عرب شمال، عرب جنوب با تمدن هاى بزرگ اطراف جزيرة العرب ارتباط داشت و اغلب آنان به صورت شهرنشينى زندگى مى كردند و مفهوم مدنيت را از ساير مناطق عربى بهتر درك مى كردند(3) و از نظر اقتصادى و كشاورزى، داراى وضعيت مناسب ترى بودند و براى معيشت خود، به گردش هاى طولانى در صحرا نيازى نداشتند. ازاين رو، دسته هايى از آنان يك جا گردهم مى آمدند و حكومت و نظام خاص اجتماعى داشتند. از جمله دولت هاى آنان مى توان به معينى ها(4) و سبائيان اشاره كرد كه به حكومت سبائيان در قرآن كريم و منابع دينى نيز اشاره شده است.(5)

ص: 148


1- . ر. ك: انساب الاشراف، ج 4، ص 173.
2- . الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 8، ص 242؛ به نقل از: ديوان ابن معتز، ص 29.
3- . المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، صص 101 و 106.
4- . همان، ج 2، صص 530 و 598؛ تاريخ الاسلام، حسن ابراهيم حسن، صص 61 و 62.
5- . المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 590 و ج 2، ص 525.

پس از فتح مكه، عرب جاهلى، اعم از شمالى و جنوبى، با تمام ويژگى هايش گروه گروه و پى درپى تحت عنوان «وفود»، به خدمت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله مى رسيدند و با اندك آشنايى با دين مبين اسلام، مسلمان مى شدند؛ البته هنوز به طور كامل به جرگه مسلمانان نپيوسته بودند. در اين ميان، پيوستگى اعراب جنوب به حكومت مدينه و در دوره هاى بعد، به دستگاه خلافت، كمتر بود كه اين امر خود از ويژگى هاى اعراب جنوب ناشى مى شود و شاهد آن نيز ارتداد و شورش قبايل جنوب پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله است.(1)

از ديگر ويژگى هاى عرب جنوب در دوران رسالت اين است كه اگر رئيس قبيله اسلام را مى پذيرفت و مسلمان مى شد، ساير افراد قبيله نيز مسلمان مى شدند كه گاهى نيز اين امر برعكس مى شد.(2)

مشكل عمده عرب جنوب اين بود كه آنان عمدتاً تا سال هشتم هجرى مسلمان نشدند و اسلام كسانى هم كه مسلمان شده بودند، بيشتر به اجبار يا با تأليف قلوب بوده و ايمان در قلبشان نفوذ نكرده بود.(3) در واقع فرصت كافى براى نفوذ ايمان در قلب تازه مسلمانان نبود و آشنا شدن آنان با مبانى عقيدتى به زمان طولانى ترى نياز داشت كه اين فرصت، به سبب آنكه آنان ديرتر به اسلام گرويدند، برايشان پيش نيامد. برخى آيات قرآن(4) نيز بر اين مطلب دلالت دارد كه ايمان هنوز در دل عده اى از مسلمانان راه نيافته بود. بدين سبب، اگر رسول خدا صلّى الله عليه و آله سخت گيرى مى كرد، از اطراف او پراكنده مى شدند؛ چنان كه برخى حتى بدون اين سخت گيرى نيز مرتد شده يا به روم پناهنده شدند.9.

ص: 149


1- . الاغانى، ج 21، ص 25.
2- . البته عرب شمال نيز چنين بود؛ ولى اين امر بين عرب جنوب مشهودتر است. شاهد آن نيز كثرت تعداد وفود عرب جنوب، نسبت به عرب شمال است كه از طرف قوم خود جهت پذيرش اسلام خدمت پيامبر صلّى الله عليه و آله مى رسيدند.
3- . حجرات: 14.
4- . آل عمران: 159.

اسلام آوردن برخى قبيله هاى عرب، بدون آشنايى آنان با مبانى و مسائل دينى و تنها به منزله پذيرفتن حاكميت سياسى اسلام بود و اين جامعه دينى - سياسى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله پايه گذار آن بود، از آغاز و بلكه در طى گسترش سريع و دامنه دارش، ناگزير بود گروه هاى اجتماعى گوناگونى را، كه داراى سنت ها و علايق بسيار متفاوت بودند، جذب كند. اين گروه ها هيچ گاه يكپارچه نشدند و از همان آغاز، نشانه هاى گسيختگى ميان آنها به چشم مى خورد.(1) بنابراين پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بسيارى از آنان، حاكميت دينى اسلام را نپذيرفتند و پيامبرى را سبك گرفتند و از قبول حاكميت جمعيت اندك قريش بر تمام جزيره امتناع كردند.(2) بعضى زكات را مانند «اتاوه» در زمان جاهليت شمرده، از دادن آن امتناع ورزيدند(3) كه علت آن را بايد در تمايل اين عده به عصبيت، ناديده گرفتن فرمان هاى مؤكد پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و ناشى از ويژگى هاى دوران جاهلى اين قبايل دانست كه اسلام را براساس بينش اجتماعى خود پذيرفته بودند.

سه - عصر نبوت
بعثت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، آغاز دگرگونى ها

بعثت رسول خدا صلّى الله عليه و آله ضمن اينكه مؤثرترين حادثه در تاريخ بشريت بود، ماهيتى دينى داشت و از هرگونه شائبه قبيله اى و عربى بودن به دور بود. جامعه اى كه با بعثت رسول خدا صلّى الله عليه و آله تشكيل شد، فراقبيله اى بود و افراد آن، اعضاى يك امت شناخته مى شدند. اولين آيات نازل شده، بعد از بعثت رسول خدا صلّى الله عليه و آله، درباره علم، تعليم و قلم است كه آدمى را به تفكر و تعقل فرا مى خواند تا در سايه اين دو بتواند تفكر دينى و الهى را جايگزين تفكر جاهلى كند. قريش با اينكه از علم و معرفت خبرى نداشت،

ص: 150


1- . تشيع، هالم، ص 23.
2- . الفتوح، ج 1، صص 21 و 22؛ عصر النبوة والخلافة الراشدة، ابراهيم لبيد، ص 268.
3- . عصر النبوة و الخلافة الراشدة، ص 268.

خود را «اهل الله»(1) مى ناميد.

جامعه عربى، كه اسلام در آن ظهور كرد، بسيار ناهمگون بود. از بزرگ ترين اقدامات رسول خدا صلّى الله عليه و آله اين بود كه اين جامعه ناهمگون را متحد كرد و از آنان، براى مدتى، «امت واحده» ساخت.

بين دعوت پيامبر صلّى الله عليه و آله و باورهاى جاهلى تناقض اساسى بود و همين تناقض، ميان تفكر و باورها در خواسته هاى جاهلى جامعه بعد از پيامبر، و رفتارهاى علوى نيز وجود داشت. على عليه السلام درباره اين تناقض باورها و خواسته ها مى فرمايد:

«لَيْسَ امْرِي وَ امْرُكُمْ واحِداً، انِّي ارِيْدُكُمْ لِلهِ وَاَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لاَنْفُسِكُمْ...»؛(2)«كار من و شما يكسان نيست. مردم! من شما را براى خدا مى خواهم، اما شما مرا براى دنيايتان مى خواهيد».

به دنبال هجرت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به مدينه، گروه هاى مختلفى از سراسر شبه جزيره به طرف مدينه سرازير شدند. با اينكه هر كدام از اين گروه ها - اعم از مكى، مدنى يا قبايلى كه از عربستان جنوبى بودند - ويژگى هاى اجتماعى و سياسى خاصى داشتند و اسلام را براساس همين ويژگى ها، بينش ها، تمايلات و بنيادهاى قبيله اى پذيرفته بودند، در سايه تعليمات پيامبر صلّى الله عليه و آله توانستند در كنار هم قرار گيرند و براى مدتى، هماهنگ با پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، به پيشرفت اسلام كمك كنند. اما عواملى باعث به هم خوردن اين هماهنگى بين مسلمانان شد كه به برخى از آنان اشاره مى شود:

1. اشرافى گرى مهاجران قريش و برترى طلبى آنها بر انصار: قريش خود را صاحب امتياز حُمس،(3) و از آل الله و فرزندان حضرت اسماعيل عليه السلام مى دانستند و اسلام را نيز براساس ارزش هاى ريشه دارى كه داشتند، تفسير مى كردند؛3.

ص: 151


1- . تذكرة الفقهاء، حلى، ج 10، ص 245.
2- . نهج البلاغه، خطبه 136.
3- . قريش رسوم معمولى را رها كردند و چيزهاى تازه اى در دين و آيين خود پديد آوردند؛ مثلاً ايام حج در مزدلفه وقوف مى كردند، يا در مراسم حج از منطقه حرم بيرون نمى رفتند،...، و خود را حمس ناميدند. تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 256؛ مروج الذهب، ج 1، ص 303.

2. كوشش برخى از مهاجران براى حفظ ارتباط با كفار قريش: برخى از مهاجران، بعد از هجرت نيز به نوعى با كفار قريش در ارتباط بودند؛ چنان كه عبدالرحمان بن عوف سعى داشت امية بن خلف را در نبرد بدر از هلاكت نجات دهد كه بلال، انصار را متوجه اميه كرد و در نتيجه او كشته شد،(1) يا عمر بعد از جنگ بدر بر كشته هاى مشركان شعر اسود بن يغوث را زمزمه مى كرد و مى گريست.(2)

عبدالله بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعى عثمان از كسانى بود كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله حكم اعدام او را صادر كرده بود؛ اما عثمان براى او امان خواست.(3) پيامبر صلّى الله عليه و آله سكوت كرد تا كسى او را بكشد. اما هيچ كدام از اصحاب متوجه نشدند و بعدها تنها مردى از انصار، تأسف مى خورد كه چرا اين موقعيت را از دست داده است.(4) عثمان تمام غنيمت هاى مغرب را به او بخشيد و كسى را در اين غنيمت ها با او شريك نساخت. البته او بيت المال مسلمانان را خزانه خويش و خويشاوندانش مى پنداشت و به هر نحوى كه خود مى خواست در آن تصرف مى كرد. اجازه داد بنى اميه دولت اسلام را تيول خود، و مردم را اتباع خود بدانند.

كعب بن زهير در شمار محكومان به مرگ بود كه توبه كرد و انصار با پافشارى خواستار قتل او بودند؛ ولى مهاجران به شدت از او دفاع كردند. بعدها كعب در ضمن6.

ص: 152


1- . المغازى، واقدى، ج 1، صص 82 و 83؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 216.
2- . ربيع الأبرار و نصوص الأخبار، محمود زمخشرى، ج 5، ص 10.
3- . عبدالله بن سعد قبل از فتح مكه مسلمان شد. چون كتابت را خوب مى دانست، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله دستور داد آيات وحى شده را بنويسد. او پس از مدتى مرتد شد و به مكه گريخت. از جمله چيزهايى كه در مكه جهت خشنودى كفار قريش جعل و سرهم مى كرد اين بود كه مى گفت: بعضى اوقات كه به محمد صلّى الله عليه و آله وحى مى شد، من آيات وحى شده را مخالف گفتار او مى نوشتم، سپس آنان را به او مى دادم، او نيز تأييد مى كرد. آيه 93 سوره انعام در اين باره نازل شده است. وى در فتح مكه از نظر پيامبر صلّى الله عليه و آله مهدورالدم بود؛ اما عثمان به او پناه داد. الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، ص 50.
4- . الطبقات الكبرى، ج 7، صص 496 و 497؛ انساب الاشراف، ج 11، ص 19؛ الإستيعاب، يوسف بن عبدالله بن عبدربه، ج 3، ص 918؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج 4، صص 565 و 566.

قصيده اى، رقابت بين مهاجر و انصار را به نظم كشيد و انصار را مذمت كرد؛(1)

3. مخالفت بعضى از مهاجران با اوامر پيامبر صلّى الله عليه و آله: با توجه به روحيه ساده زيستى انصار، مخالفت آنان با پيامبر صلّى الله عليه و آله كمتر، و تقيدشان به انجام دادن اوامر پيامبر صلّى الله عليه و آله بيشتر بود. اما گاه روحيه سياسى و تجارى قريش، موجب مخالفت آنان با پيامبر صلّى الله عليه و آله مى شد؛ چنان كه مى توان براى نمونه صلح حديبيه،(2) ماجراى جِعرانه،(3) مخالفت در حجة الوداع،(4) سپاه اسامه(5) و مهم تر از همه، مخالفت آنان با ولايت على بن ابى طالب عليه السلام را نام برد.

اين عوامل، بين مهاجر و انصار اختلاف مى انداخت. حتى در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز انصار و مهاجر با هم رابطه خوبى نداشته، هر كدام از آنان به تثبيت موقعيت داخلى خود مى پرداختند و در صحنه هاى اجتماعى به طور مستقل عمل مى كردند؛ تا جايى كه در جنگ ها نيز هر كدام با پرچم خاص خود به نام «راية المهاجرين» يا «راية الانصار» ظاهر مى شدند و هر كدام براى خود شعار خاصى انتخاب كرده بودند.(6) آنها در امور اجتماعى نيز تشكيلات مستقلى براى خود داشتند؛ چنان كه انصار در سقيفه جمع مى شدند و مهاجران در مسجد.(7)

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله همواره براى متحد كردن آنان مى كوشيد و ازاين رو در جنگ، همه را تحت پرچم امت واحده درمى آورد و لواءالجماعة مى بست؛(8) به طورى كه در ابتداى امر6.

ص: 153


1- . السيرة النبوية، ابن كثير، ج 3، صص 699-701.
2- . المغازى، ج 2، ص 613؛ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 713.
3- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، صص 933 و 934.
4- . الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 1، صص 173 و 174.
5- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 191؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج 4، ص 616.
6- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 446.
7- . همان، ص 107؛ به نقل از: مجتمع المدينة فى عهد الرسول صلّى الله عليه و آله، عبدالعزيزبن ادريس عبدالله، ص 114؛ البداية و النهاية، ج 6، ص 301.
8- . الطبقات الكبرى، ج 1، ص 296.

توانست آنان را تحت عنوان «امت واحد» زير يك پرچم جمع كند.(1)

بدبينى انصار به مهاجران قريش به حدى بود كه بعد از جعرانه و بخشش هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله به قريش، فكر كردند پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز قوم خود را ديده و دست از آنان كشيده است. ازاين رو، زبان به اعتراض گشودند. پيامبر صلّى الله عليه و آله همه انصار را در مكانى جمع كرد و فرمود: «آيا راضى نمى شويد آنان با گاو و گوسفند به موطن خود برگردند و شما با رسولتان».(2)

بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه بدبينى انصار به قريش، كم و بيش از ابتداى هجرت آنان به مدينه وجود داشته است؛ چنان كه در جنگ بدر، با اينكه بزرگان قريش كشته شده بودند، سعدبن عباده از بزرگان انصار، از اسارت برخى سران قريش اظهار ناراحتى مى كرد و مى گفت: «دوست داشتم همه آنان كشته مى شدند».(3)

در جنگ احد، ضراربن خطاب به انتقام كشتگان بدر، دنبال بزرگان انصار بود كه آنان را بكشد. در جنگ بنى المصطلق، به دليل وجود زمينه بدبينى انصار به مهاجران، منافقان توانستند مهاجر و انصار را در مقابل هم قرار دهند كه رفتار حكيمانه پيامبر صلّى الله عليه و آله آتش آن فتنه را خاموش ساخت.

در فتح مكه، سعد بن عباده، بزرگ انصار، شعار انتقام جويى از قريش را سر مى داد كه بر عده اى از بزرگان مهاجر، از جمله عمر بن خطاب، عثمان و عبدالرحمان بن عوف، گران آمد و موجب گفت وگوى سختى ميان مهاجران و انصار گرديد. پيامبر صلّى الله عليه و آله ناچار به عزل سعد بن عباده شد و پسرش، قيس را به جانشينى او انتخاب كرد تا هم مكيان را آرام كند و هم به انصار بى توجهى نشود.(4)4.

ص: 154


1- . المغازى، ج 1، ص 407 و ج 2، ص 653؛ مجتمع المدينة، ص 142.
2- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 154.
3- . المغازى، ج 1، ص 106.
4- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 865؛ المغازى، ج 2، صص 821 و 822؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 23، ص 454.

با فتح مكه، عده اى از بزرگان قريش، تحت عنوان مسلمة الفتح(1) به مدينه سرازير شدند. اين امر با توجه به زمينه اختلاف هايى كه ميان مهاجران قريش و انصار وجود داشت، نگرانى انصار را در مورد قريش شدت مى بخشيد؛ همچنان كه رواياتى نيز از پيامبر صلّى الله عليه و آله درباره نيكى به انصار وجود داشت كه احتمال ستم رفتن بر انصار از آن استنباط مى شد.(2)

نگرانى انصار اين فكر را در ذهن آنان مى انداخت كه اگر قريش بر اوضاع مسلط شوند، انصار به كلى از قدرت كنار زده مى شوند و به آنان بى مهرى مى شود و زحمات چندين ساله آنان در كنار رسول خدا صلّى الله عليه و آله ناديده گرفته خواهد شد. بر اين اساس، بعد از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بى درنگ، در سقيفه بنى ساعده جمع شدند تا تدبيرى بينديشند.(3) به گفته توفيق ابواعلم، سعدبن عباده تنها زمانى خود را نامزد خلافت كرد كه مطمئن شد مهاجران توطئه كرده اند تا حق را از صاحبان اصلى آن بگيرند.(4)

يكى ديگر از محققان، درباره انگيزه تجمع انصار در سقيفه، چنين مى نويسد:

انصار وقتى ديدند قريش، على عليه السلام را از رسيدن به خلافت منع خواهند كرد و شاهد بودند كه چگونه پيامبر صلّى الله عليه و آله را از كتابت نامه منع كردند و چگونه مانع عزيمت سپاه اسامه شدند، در سقيفه جمع شدند و گفتند حالا كه حق را به حقدار نمى دهند، پس صاحب ما «سعد بن عباده» به اين جانشينى سزاوارتر است.(5)

در همين حال، انگيزه اصلى اوس از مخالفت با خزرج و هم داستان شدن با قريش6.

ص: 155


1- . مستدرك الحاكم، ج 3، ص 492؛ تفسير القرطبى، ج 8، ص 97.
2- . نهج البلاغه، خطبه 67؛ الطبقات الكبرى، ج 2، صص 250 و 251؛ صحيح البخارى، ج 4، كتاب مناقب الانصار، صص 221-230؛ نثر الدر، منصوربن الحسين آبى، ج 1، ص 279.
3- . السيرة النبويه، ابن هشام، ج 4، ص 1071؛ مسائل الامامه، ص 13.
4- . الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، ص 17.
5- . تعليقات علامه احمدى ميانجى بر معادن الحكمه، صص 470-473، به نقل از: الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 4، ص 356.

را بايد در اختلاف هاى ريشه دار بين اوس و خزرج جست وجو كرد؛ اختلاف هايى كه در سراسر حيات پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز ديده مى شود؛ به طورى كه امامت يكديگر را نمى پذيرفتند و محل اجتماع آنان جدا بود.(1) رابطه اسيد بن حُضير، رئيس اوسيان، با مهاجران، بهتر از رابطه خزرج با مهاجران بود. علت ارتباط بهتر اوسيان با مهاجران را مى توان نتيجه دو عامل دانست:

- اوسيان در اقليت بودند و مى دانستند كه به خلافت نمى رسند. اين تفكر باعث شد تا در سقيفه بنى ساعده، آنان رهبرى فردى از قريش را بر رهبرى فردى از تيره مقابل ترجيح دهند؛

- هنوز آتش كينه جنگ هاى خونين ميان اوس و خزرج، در زواياى دل آنان، باقى بود. براساس گفته طبرى، هنگامى كه اوسيان دانستند خزرجيان درصدد به دست آوردن جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله هستند، به همديگر گفتند: «اگر آنان امارت پيدا كنند، پيوسته بر اوسيان برترى خواهند يافت و هيچ سهمى براى ما در نظر نخواهند گرفت». بدين جهت تصميم گرفتند با ابوبكر بيعت كنند و خزرج را از رسيدن به خلافت بازدارند.(2)

سقيفه بنى ساعده، يكى از شگفت انگيزترين و پيچيده ترين پديده هاى اجتماعى و از حوادث مهم تاريخ اسلام است كه به انشقاق و اختلاف در جامعه نوپاى اسلامى انجاميد و در بسيارى از روايات و سنت نبوى چنان تحريفى ايجاد كرد كه دستيابى به كنه آنها را به راستى مشكل ساخته است.

در انجمن سقيفه، در ظاهر امر، مشاجره بر سر انتخاب جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله و بحثى بر سر شخصيت ها بود؛ ولى در باطن، مواضع اساسى همان بود كه اذهان اهل سياست را،).

ص: 156


1- . السيرة النبوية، ج 2، ص 77.
2- . «والله لو وليتها الخزرج عليكم مرة لا زالت لهم عليكم بذلك الفضيلة ولا جعلوا لكم معهم نصيباً ابداً فقوموا فبايعوا ابابكر فقاموا اليه فبايعوه فانكسر على سعد بن عباده وعلى الخزرج ما كانوا اجمعوا من امرهم». (تاريخ الطبرى، ج 3، صص 221 و 222).

در سراسر جهان و در تمام دوره ها، به خود مشغول داشته است.(1) ازاين رو، شناخت اين مقطع از تاريخ اسلام، در شناخت تشيع و تسنن اهميت بسيارى دارد؛ متأسفانه بررسى اين مقطع تاريخ، بسيار حساس و دشوار خواهد بود و روال عادى و عام گزارش هاى تاريخى، به هيچ وجه نمى تواند تمام جوانب و عوامل تاريخى - فكرى اين واقعه را روشن و از واقعيت اختلافات دامنه دارى كه به سقيفه بنى ساعده انجاميد، پرده بردارد و از آغازِ ماجراى سقيفه تا پايان، همه چيز را، به ترتيب تاريخى و پى درپى، همراه انگيزه طراحان اين حوادث، گزارش كند. افزون بر اينكه در همين گزارش هاى مختصر موجود، تعصب ها و طرفدارى هاى فراوانى به چشم مى خورد كه به مرور زمان، بر اثر جانبدارى هاى مذهبى، بر گزارش هاى تاريخى افزوده شده است و آنها را از صرف نقل حوادث بيرون برده و به نظريه يا برداشت از يك حادثه همانند ساخته كه فاقد هرگونه ارزش تاريخى است.

با توجه به منابع موجود، كيفيت واقعه سقيفه بنى ساعده بدين ترتيب بوده كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بعد از برگشتن از آخرين حج خود، در اول محرم سال يازدهم هجرى، سپاهى را تشكيل داد و فرماندهى آن را به جوانى برومند به نام اسامه فرزند زيد - كه پدرش در جنگ موته، نزديك مرز روم به شهادت رسيده بود - سپرد و اصرار كرد هركس توانايى دارد همراه سپاه اسامه برود.(2)

سپاه اسامه آماده حركت بود كه انتشار خبر بيمارى پيامبر صلّى الله عليه و آله، سران مهاجر و انصار را - كه خروج از مدينه را به صلاح خود نمى ديدند - به شدت مضطرب كرد و آنان، به بهانه هاى مختلف، از همراهى لشكر امتناع كردند.(3)

اولين اقدام برخى صحابه در سرپيچى از همراهى سپاه، ترديدافكنى در شايستگى6.

ص: 157


1- . تفكر نوين سياسى اسلام، حميد عنايت، ص 19.
2- . المغازى، ج 3، ص 1117؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 184.
3- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 249؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج 4، ص 616.

اسامه براى فرماندهى بود.(1) شدت مخالفت آنان با فرماندهى اسامه يا با خروجشان از مدينه به حدى بود كه ابن هشام از آن به «اوعب فيه المهاجرون الاولون»(2)؛ «مهاجران نخستين، در مخالفت با اسامه زياده روى كردند» تعبير مى كند.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در خطبه اى، درباره مخالفت صحابه با اسامه، فرمود:

كسانى كه امروز به فرماندهى اسامه اشكال مى گيرند، ديروز به فرماندهى پدرش نيز خرده گرفتند. به خدا سوگند او لايق فرماندهى بود؛ چنان كه پسرش نيز لايق است.(3)

با سخنان پيامبر صلّى الله عليه و آله لشكر در جُرْف آماده حركت شد؛ اما سران مهاجر، پيوسته به بهانه هاى مختلف، بين اردوگاه و مدينه در رفت و آمد بودند؛ درحالى كه خبرهاى مدينه توسط پيكى در اردوگاه جرف دريافت مى شد و پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز از آمدن آنان به مدينه نگران بود و آن را مخالفت با اوامر خويش مى دانست. آن حضرت وقتى از حركت نكردن سپاه مطلع شد، فرمودند: «

اِنْفِذُوا جيْشَ اسَامَةَ لَعَنَ الله مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها».(4)

با اين همه، سپاه اسامه حركت نكرد و اين تدبير پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز نتيجه اى نداد و صحابه به مدينه بازگشتند. حضرت صلّى الله عليه و آله كه به علت شدت بيمارى نمى توانست در مسجد حاضر شود، فرمود تا كسى به جاى او نماز بگزارد. ابوبكر كه به مدينه برگشته بود، به اشاره همسر پيامبر صلّى الله عليه و آله، عايشه، امامت نماز را به عهده گرفت. پيامبر صلّى الله عليه و آله وقتى از اين موضوع مطلع شد، شخصاً به مسجد آمد و امامت نماز را، با بيمارى سختى كه داشت، با حالت نشسته به عهده گرفت و به منزل برگشت.(5)9.

ص: 158


1- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 250؛ مسند احمد، ج 2، صص 106 و 107؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 12، ص 231.
2- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 1025.
3- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 250؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 492.
4- . المعيار و الموازنه، ص 211؛ دعائم الاسلام، تميمى مغربى، ج 1، ص 41؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 338؛ الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ص 184. (براى اين عبارت «جهّزوا جيش اسامه لعن الله من تخلف عنها»؛ ر. ك: الاستغاثه، ابوالقاسم كوفى، ج 1، صص 20 و 21؛ المواقف، الايجى، ج 3، ص 650؛ الانتصار، عاملى، ج 9، ص 151).
5- . الارشاد، ج 1، ص 183؛ الشافى فى الامامه، سيد مرتضى، ج 2، ص 159؛ اعلام الورى، طبرسى، ج 1، ص 265. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 439 و ج 2، ص 20؛ كحل البصر فى سيرة سيدالبشر، شيخ عباس قمى، ص 169.

پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به خوبى مى دانست كه با رحلت او، بر سر انتخاب جانشينش كشمكش روى مى دهد و ممكن است موازنه موجود در جامعه اسلامى بر هم بخورد و ميان سران مهاجر با هم، يا مهاجر و انصار، و يا بين قبايلى كه غرق در تعصبات كور قبيله اى بودند، درگيرى پديد آيد و در نتيجه، هر يك از بزرگان صحابه، مدعى جانشينى آن حضرت شود و براى تصاحب آن وارد جدال سياسى شوند و على عليه السلام را از حق الهى خويش محروم سازند. ازاين رو، ايشان ابتدا در آخرين روزهاى حيات خويش، سپاه اسامه را تشكيل و دستور داد تا سران مهاجر و انصار به مرز روم بروند؛ اما وقتى از حركت سپاه اسامه نااميد شد و سران مهاجر و انصار را در مدينه ديد - با اينكه آنان هيچ دليل موجهى براى ماندن يا بر گشتن به مدينه نداشتند - تدبير ديگرى انديشيد و تنها چاره كار را در اين ديد كه در آن لحظات آخر، نامه اى بنويسد و امت را از فتنه ها برهاند و بر اين اساس فرمود: «قلمى به من بدهيد كه چيزى بنويسم تا بعد از من گمراه نشويد». عمر بن خطاب در جواب اين درخواست پيامبر صلّى الله عليه و آله گفت: «اِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُر حَسْبنا كِتابِ اللهْ»(1) و به روايتى ديگر گفت: «قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَ كُمُ الْقُرآن».(2)

بدين ترتيب، پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به هذيان متهم شد و به دنبال آن، جنجالى به پا خاست. پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز وقتى چنين ديد، فرمود: «برخيزيد و از پيش من برويد»، و بعد از آن پيامبر صلّى الله عليه و آله رحلت كرد.(3)

عمر بعد از به خلافت رسيدن، اين ماجرا را چنين نقل مى كند:

هنگام رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در كنار او بوديم كه فرمود: كاغذ و قلمى بياوريد تا5.

ص: 159


1- . مسند احمد، ج 5، ص 336؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 193 (عبارت طبرى: ان رسول الله يهجر)؛ دلائل النبوة، بيهقى، ج 7، ص 181 (واژه هجر آمده اما نه با عبارت فوق)؛ اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 406؛ كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 47. همچنين روايت مشابه در الطبقات الكبرى، ج 2، ص 47 آمده است.
2- . صحيح البخارى، ج 5، ص 138 و ج 7، ص 9؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 244؛ السيرة النبوية، ابن كثير، ج 2، ص 470.
3- . صحيح البخارى، ج 7، ص 9؛ مسند احمد، ج 1، ص 325.

چيزى بنويسم كه گمراه نشويد. حاضران اختلاف كردند. عده اى گفتند: كاغذ و قلم بياوريد تا هرچه خواهد بنويسد. ولى من مانع شدم. بعد سر و صدا بلند شد و پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: برخيزيد و از نزد من بيرون رويد.(1)

عبدالله بن عباس بارها بر نانوشته ماندن اين نامه تأسف خورده و مى گفت: «مصيبت وقتى شروع شد كه نگذاشتند آن نامه نوشته شود».(2)

در سند ديگرى نيز نقل شده: خليفه دوم در گفت وگويى كه با ابن عباس داشت، از او پرسيد: «آيا هنوز چيزى از مسئله خلافت در دل على عليه السلام باقى است؟» ابن عباس جواب داد: «آرى، همين مطلب را از پدرم عباس پرسيدم، گفت: حق با على عليه السلام است». عمر گفت: «پيامبر صلّى الله عليه و آله در مورد على عليه السلام سخنى فرمود؛ اما حجتى را ثابت نمى كند. بله، پيامبر صلّى الله عليه و آله درباره آن چاره انديشى مى كردند و در بيمارى خواست به اسم او تصريح كند كه، براى حفظ اسلام، من از آن جلوگيرى كردم».(3)

ظاهراً ممانعت از نوشته شدن نامه رسول خدا صلّى الله عليه و آله، نوعى پيشى گرفتن بر خدا و رسولش بود كه آيات 1-5 سوره حجرات (لا تُقَدِّمُوا... ) و 36 سوره احزاب (وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ... ) مؤمنان را از اين كار نهى مى كند؛ چنان كه براساس ادله قرآنى، اعتراض بر سپاه اسامه و سرپيچى از آن، نوعى عصيان بر خدا و رسولش بود.(4)

روايات مختلفى از عايشه نقل شده كه براساس آنها، برخى از اصحاب، عباس عموى پيامبر صلّى الله عليه و آله را به همراه زنان آن حضرت براى دارو دادن به پيامبر صلّى الله عليه و آله سرزنش6.

ص: 160


1- . الطبقات الكبرى، ج 2، صص 244 و 245؛ تاريخ الطبرى، ج 3، صص 192 و 193؛ تاريخ الخميس، حسن بن محمد ديار بكرى، ج 2، ص 164.
2- . صحيح البخارى، ج 5، ص 138؛ مسند احمد، ج 1، ص 325؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 49؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 182.
3- . «ولقد أراد في مرضه ان يصرح باسمه فمنعت من ذلك اشفاقا وحيطة علي الاسلام»، (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21).
4- . احزاب: 36.

مى كنند؛(1) اما هرگز عمربن خطاب را به دليل نسبت هذيان دادن به رسول صلّى الله عليه و آله سرزنش نمى كنند. اين چنين برخوردهاى دوگانه در روايات تاريخى، نشان از نفوذ تمايلات سياسى و فرقه اى و آراى شخصى در اين روايات است.

به هر حال بعد از آنكه پيامبر صلّى الله عليه و آله نتوانست وصيت خود را در آخرين لحظات به خوبى ادا كند، رحلت كردند. رحلت آن حضرت، با صداى شيون و زارى زنان در مدينه منتشر گرديد. اندكى بعد عمربن خطاب رحلت وى را منكر شد و گفت: «محمد صلّى الله عليه و آله نمرده است، بلكه مانند موسى عليه السلام نزد پروردگارش رفته و باز مى گردد و دست و پاى كسانى را كه او را مرده مى پندارند، قطع مى كند».(2) اين در حالى است كه شواهد زيادى وجود دارد كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بارها از رحلت خود خبر داده بود و در قرآن كريم نيز بدان اشاره شده است.(3) اما عمر بن خطاب براى مدت كوتاهى، تا رسيدن ابوبكر از سنح كه در دو ميلى مدينه بوده، رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله را انكار كرد و معتقدان به آن را به نفاق متهم، و به قطع دست و پاى آنان تهديد مى كرد.

انكار رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله در حالى بود كه صحابه رحلت آن حضرت را پذيرفته بودند و كسى از مردم مدينه اين سخن را تأييد نمى كرد. جالب آنكه بعد از سخنان عمر، عمروبن زائده، معروف به ابن ام مكتوم، آيه 144 سوره آل عمران را با صداى رسا6.

ص: 161


1- . ابن سعد و بلاذرى نقل كرده اند كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در زمان بيمارى خود بيهوش شد. زنان پيامبر صلّى الله عليه و آله خيال كردند او بيمارى ذات الجنب گرفته است، كه پس از مشاوره با عباس، عموى پيامبر صلّى الله عليه و آله، دارويى به نام لُدّ به او دادند. پيامبر صلّى الله عليه و آله پس از به هوش آمدن، زنان خود را به خوردن همان دارو عقوبت كرد. (الطبقات الكبرى، ج 2، ص 235؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 215). به نظر مى رسد اين روايت به انگيزه توجيه سخن خليفه دوم ساخته شده باشد كه به پيامبر صلّى الله عليه و آله نسبت هذيان گويى داد.
2- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 204؛ مسند احمد، ج 6، ص 220؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 243 (عيسى عليه السلام عروج كرده اما در اين منابع از عروج موسى سخن گفته شده نه عيسى)؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 185؛ السيرة الحلبيه، حلبى، ج 3، ص 474.
3- . تاريخ الطبرى، ج 2، صص 520 و 521؛ كحل البصر فى سيرة سيد البشر، ص 166.

قرائت كرد. اما عمر توجهى بدو نكرد. ابن ام مكتوم دوباره آيه را تكرار كرد؛ ولى عمر باز هم بدو وقعى نگذاشت.(1)

عباس، عموى پيامبر صلّى الله عليه و آله، نيز بى درنگ بعد از سخنان عمر گفت: «پيامبر صلّى الله عليه و آله رحلت كرده؛ او را دفن كنيد». ولى عمر به سخنان او هم گوش نداد(2) تا اينكه ابوبكر از سنح بازگشت و عمر را با خواندن همان آيه، آرام كرد. شگفت آنكه عمر گفت: «گويى اين آيه را در قرآن نديده بودم».(3) جالب تر اينكه فرداى روز سقيفه كه عمر براى ابوبكر بيعت مى گرفت، سخنان روز قبل خويش را انكار كرد و گفت: «سخنان ديروز خود را در قرآن نيافتم و از پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز در اين باره چنين چيزى نرسيده است».

عمر و ديگر بزرگان مهاجر، از همراهى سپاه اسامه تعلل ورزيدند. او در بيمارى پيامبر صلّى الله عليه و آله نگذاشت نامه نوشته شود! و سپس رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله را منكر شد و گفت: «پيامبر صلّى الله عليه و آله مثل حضرت عيسى عليه السلام به آسمان رفته است». اين انكار تا زمانى بود كه ابوبكر از سنح برگشت.

وقتى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله هنگام بيمارى اش قلم و كاغذ خواست، عمر به او نسبت نارواى هذيان و وجع داد؛ اما هرگز اين نسبت را به خليفه اول نداد، كه عثمان بن عفان در حال بيهوشى اش براى او نامه نوشت و عمربن خطاب را به عنوان خليفه بعد از او منصوب كرد.(4) خليفه دوم بعد از ضربت خوردن، پيوسته مى گفت: «اگر مولى حذيفه يا ابوعبيده، پسر جراح، زنده بودند، خلافت را به كسى ديگر نمى دادم».(5) بعد نيز كه شوراى شش نفره را تشكيل داد و اعضاى شورا را شمرد، على عليه السلام را براى خلافت از همه لايق تر مى دانست؛ اما تركيب شورا را طورى قرار داد كه نه تنها او به خلافت نرسد، بلكه با هم رديف قرار دادن ديگر اعضاى شورا با او، مى خواست زمينه خلافت آن حضرت را از بين ببرد.4.

ص: 162


1- . كنزالعمال، ج 4، ص 53؛ الغدير، ج 7، ص 184.
2- . التمهيد، ص 192؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 267؛ كنز العمال، ج 7، ص 244.
3- . السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، ص 1070؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 201.
4- . الامامة و السياسه، ج 1، صص 37 و 38؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 429.
5- . السقيفة و الفدك، ص 84.

اقدامات متعدد عمربن خطاب را نمى توان ناشى از تأثرات و تألمات شديد او به سبب رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله دانست؛ زيرا وجود شواهد و قرائن بسيار، نشان از توطئه و تبانى پشت پرده اى دارد كه از روى انديشه و براى انحراف اذهان از على عليه السلام صورت گرفته است. بدين جهت، دور از واقعيت نيست كه گفته شود وى آگاهانه و در راستاى همين هدف، مانع نوشته شدن نامه پيامبر صلّى الله عليه و آله شد. بهترين شاهد اين مدعا نيز كلمات على عليه السلام به اوست كه به هنگام تلاش عمر براى بيعت گرفتن براى خليفه اول فرمود:

اِحْلِبْ يا عُمَرُ حَلَباً لَكَ شَطْرُهُ اشْدُدْ لَهُ الْيَوم امْرَهُ لِيَرُدَّ عَلَيكَ غَدَاً.(1)

اى عمر! بدوش شيرى را كه امروز برايت آماده شد. خلافت را امروز براى او آماده ساز تا آن را روزى به خودت برگرداند.

عبدالفتاح در اين باره گفته است:

ترديدى نيست كه ابوبكر بدين جهت عمر را به خلافت برگزيد كه از او بر خود حقى مى ديد؛ ولى داغ باطل لغزش و خطا در روشى كه در اين كار پيش گرفت، هويداست.... عجبا هزار عجب! كه خليفه در هر پيش آمدى كه مربوط به فردى از مسلمانان بود و آرا مختلف مى شد، صواب را نزد على عليه السلام مى جست؛ ولى درباره سرنوشت دولتى كه سرنوشت همه ملت است، با او مشورت نكرد. راستى جاى تعجب است از مردى كه دنيا را سپرى كرد و خود به يقين نمى دانست كه آيا خلافت رسول خدا صلّى الله عليه و آله حق اوست يا ديگرى سزاوارتراست.(2) با اين حال پيش از آنكه خلافت را به عمر باج دهد، با رفقاى).

ص: 163


1- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 29؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11. حضرت على عليه السلام درخطبه سوم نهج البلاغه در مورد تمايل ابوبكر و عمر به خلافت مى فرمايد: «فَيَا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقِيْلُها فِي حَياتِهِ اذْ عَقَدَها لآخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ لَشَدَّ ما تَشَطَّرَا ضَرْعَيها»؛ «عجيب و جاى بسيار تعجب است ازاين كه او [ابوبكر] در زمان حيات خود مى گفت مرا از خلافت معاف داريد كه على از هر نظر سزاوار آن است در عين حال چون خواست از دنيا برود كس ديگر [عمر] را نامزد خلافت نمود و معلوم شد كه هر دو نفر پستان ناقه خلافت را به دست گرفته و مى دوشند».
2- . اشاره به اين جمله ابوبكر است كه در آخرين لحظات زندگى خويش مى گفت: «... وددت اني يوم سقيفة «بني ساعدة» كنت قذفت الامر في عنق احد الرجلين و... وددت اني كنت سألت رسول الله صلّى الله عليه و آله لمن هذا الأمر فلاينازعه احد». (تاريخ الطبرى، ج 3، ص 430).

خود مشورت كرد؛ ولى با كسى كه نظرش بسى وسيع و به مشورت اولى بود، مشورت نكرد.(1)

در سقيفه بنى ساعده، بر سر توحيد و نبوت و معاد اختلاف نبود؛ بلكه اختلاف در مسئله جانشينى بود كه مورد تفسير و توجيهات مختلف واقع شد. رسول خدا صلّى الله عليه و آله در طول دوره رسالتش كوشيد تا فرهنگ مبتنى بر نظام قبيله اى را از بين ببرد و جامعه اى مبتنى بر آموزه هاى قرآنى و براساس تقوا بنا كند. اما با همه تلاش او، اين فرهنگ در بطن جامعه اسلامى به روند خود ادامه داد و با رحلت او، تمايلات نهفته مبتنى بر نظام قبيله اى آشكار شد و در سقيفه بنى ساعده ظهور كرد و سبب شد كه هر كدام، امامت و جانشينى را، با توجه به رقابت ها و كشمكش هاى صرف سياسى - اجتماعى، به گونه اى خاص تفسير كنند.

ج) سقيفه، آغاز اختلافات

از نظر تاريخى، منشأ اصلى اختلاف ميان مسلمانان و ظهور ديدگاه هاى گوناگون درباره رهبرى جامعه اسلامى، پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و هنگام تعيين جانشينى آن حضرت و در سقيفه بنى ساعده پديدار گشت.

تا زمان رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله مسلمانان يك دست بودند؛ فرموده هاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله فصل الخطاب بود و اوامر و نواهى آن حضرت به جان دل اطاعت مى شد. بنا به گزارش بيشتر تاريخ نگاران، انصار به محض شنيدن خبر رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، بدون اينكه در كنار بدن مطهر رسول خدا صلّى الله عليه و آله حاضر شوند، در منزل سعدبن عباده، رئيس قبيله خزرج، تجمع كردند و به دليل گنجايش نداشتن منزل او، به سقيفه بنى ساعده كه محل اجتماعشان در مسائل مهم بود، رفتند(2) و اين نخستين حركت سياسى پس از رحلت

ص: 164


1- . موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، ج 1، ص 362.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 3.

رسول خدا صلّى الله عليه و آله، و آغاز اختلاف بين مسلمانان بود.(1)

خبر تجمع انصار را دو نفر انصارى به نام هاى، عُوَيم بن ساعده و مُعَن بن عَدى به قريش رساندند.(2) عمر به محض شنيدن خبر تجمع انصار، ابوبكر و ابوعبيده جراح را نيز باخبر كرد و به اتفاق آنان، به سقيفه رفتند(3) و به استدلال و مشاجره با انصار پرداختند.

سعدبن عباده، رئيس انصار، در حالى كه بيمار بود، براى تصدى جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله به سقيفه آمد و به سخن پرداخت. او ابتدا به تعريف از مهاجران و ذكر سابقه آنان در اسلام و لزوم حرمت نهادن به آنان پرداخت. سپس مدينه را شهر انصار خواند و آنان را به لحاظ موقعيتى كه نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله داشتند و مدافعان و نخستين پناه دهندگان او به شمار مى آمدند، ستود و گفت: «پيامبر صلّى الله عليه و آله در ميان ما عزت پيدا كرد و رواج اسلام به كمك ما صورت گرفت؛ مهاجران توسط ما سروسامان يافتند و.... بدين جهت، انصار براى تصدى خلافت، سزاوارترند». سخنان سعد را انصار تأييد كردند.(4)

در همين حال، ابوبكر همراه عمربن خطاب و ابوعبيده وارد شدند و لب به اعتراض گشودند. ابوبكر ضمن تعريف و تمجيد از مقام والاى انصار و موقعيتى كه آنان نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله داشتند، گفتار آنان را در امر جانشينى ناصواب خواند و با تمسك به قرابت قريش با پيامبر صلّى الله عليه و آله، آنان را مستحق تصدى جانشينى او دانست.(5)0.

ص: 165


1- . در جنگ هاى اوليه رسول خدا صلّى الله عليه و آله با قريش، عده زيادى از سران قريش به دست انصار كشته شده بودند. اين كينه ها هنوز در دل قريش باقى بود و انصار نگران انتقام جويى قريش بودند؛ چنان كه اين مطلب از سخنان حباب بن منذر نيز هويداست كه در جمع مهاجران، علت تجمع انصار را چنين عنوان كرد: «نخاف ان يليه بعدكم من قتلنا ابناءهم و آباءهم و اخوانهم». ر. ك: السقيفة و الفدك، ص 51.
2- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 206.
3- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 616.
4- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 22؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 218.
5- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 23؛ تاريخ الطبرى، ج 3، صص 219 و 220.

انصار وقتى از تمسك به موقعيت والاى خويش نزد پيامبر صلّى الله عليه و آله نتيجه اى نگرفتند و نتوانستند نامزدى سعد بن عباده را براى تصدى خلافت به مهاجران بقبولانند، گفتند: «اميرى از ما و اميرى از شما».(1)

ابوبكر در برابر اين اقدام انصار سخن مجعول و تأثيرگذار «الائمة من قريش» را مطرح كرد و ستون اصلى حكومت و جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله را از آنِ قريش دانست و سخن انصار را ردّ كرد. عمربن خطاب نيز در تأييد سخنان ابوبكر گفت: «دو شمشير هرگز در يك نيام نمى گنجد».(2) البته بسى واضح است كه سخن ابوبكر و عمر جنبه جدلى داشت؛ والاّ حجت جز اين است و ازاين رو امام على بن ابى طالب عليه السلام از اين سخنان تعجب كرد و فرمود: «شگفتا كه خلافت و جانشينى به صحابى بودن و خويشاوندى باشد».(3)

به هر حال، اين سخن ابوبكر سبب شد قريش بعدها نيز خلافت را حق انحصارى خود بداند و تنها عاملى كه عثمان را به خلافت رساند، قرشى بودن او بود؛ زيرا نه مثل ابوبكر درباره او اجماعى دروغين وجود داشت و نه مثل عمر نصّى از طرف خليفه پيشين درباره او آمده بود و نه مثل امام على عليه السلام شهرتى در علم و سابقه اى در اسلام داشت. در واقع اين استدلال، مغالطه اى بود كه توانست انصار را خاموش كند؛ زيرا قرشى بودن جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله، نزد انصار هم امر مسلّمى بود و آنها نيز اين را به خوبى مى دانستند. البته ابوبكر را به عنوان مصداق آن قبول نداشتند(4) و حق نيز همين است كه «الائمة من قريش» هرگز به تنهايى، امامى را مشخص نمى كند و براى تعيين مصداق بايد دليلى باشد كه آن را اثبات كند.م.

ص: 166


1- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 182.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 329؛ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 38. ابن ابى الحديد چنين نقل كرده: «لايجتمع سيفان فى غمد، والله لاترضى العرب ان تؤمركم ونبيها من غيركم و...».
3- . عون الحكم و المواعظ، ص 505.
4- . البته سخن «منا امير ومنكم امير» انصار نيز با «الائمه من قريش» تفاوتى ندارد؛ چون مرادش اين بود كه هر گروهى امير و حاكمى براى خود تعيين كند و كسى نمى گفت يك امير تعيين كنيم.

گذشته از اينكه «الائمة من قريش» كه به شدت مورد حمايت عمربن خطاب قرار گرفت، با سخن او كه هنگام تعيين شوراى شش نفره مى گفت: اگر سالم مولى حذيفه زنده بود، خلافت را به او مى دادم، سازگارى نداشت؛ چرا كه سالم نيز از انصار بود،(1) نه از قريش.(2)

براى لحظاتى اوضاع سقيفه به هم ريخت. سخنان مجدد ابوبكر، تعصبات قبيله اى انصار و كينه هاى باقى مانده در زواياى دل آنان را كه با اسلام به برادرى تبديل شده بود، زنده كرد و شيرازه وحدت آنان را از هم پاشيد و ميان آنان اختلاف ايجاد نمود. بعد از اين اختلاف، ابوبكر وعده داد كه بدون مشورت انصار كارى انجام ندهد. البته انصار به كلى از حكومت رانده شدند و هيچ گاه با آنان مشورتى صورت نگرفت؛ ولى اين وعده ابوبكر باعث شد تا عده اى از انصار به طرفدارى از او برخيزند.(3)

اشتباه عجولانه انصار براى انتخاب رهبر از بين خود، در حقيقت موقعيت مناسبى براى ابوبكر بود و براى او فرصتى فراهم كرد كه سخنگو شود و ادامه دهنده اتحاد ميان مسلمانان باشد؛ اتحادى كه از سوى انصار تهديد شده بود.(4)

بعد از اين مشاجرات حاد سياسى، پيروزى مهاجران قطعى شد و به دور از چشم بنى هاشم، درباره جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه و آله، تصميم گرفتند.(5)

ابوبكر بعد از سخنرانى خويش، بلافاصله دستش را به عنوان بيعت با عمر و ابوعبيده به طرف آنان دراز كرد؛ اما آن دو از پذيرفتن عنوان خليفه براى خودشان امتناع ورزيدند و با ابوبكر بيعت كردند.(6) در واقع عمل انصار، فرصتى بود كه ابوبكر به دنبال0.

ص: 167


1- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 63؛ المعارف، ابن قتيبه، ص 273؛ الانساب الاشراف، ج 9، ص 372. برخى سالم را، براساس روايت موسى بن عقبه، غلام ابى حذيفه دانسته، ازاين رو او را از قريش دانسته اند.
2- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 42؛ السقيفة و الفدك، ص 84؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 261؛ العقد الفريد، ج 5، ص 27.
3- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 220؛ البيان و التبيين، جاحظ، ج 3، صص 199 و 200.
4- . جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 63.
5- . بنى هاشم بر اين باور بودندكه منصب جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به نصّ، براى على عليه السلام معين شده بود.
6- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 269؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 10.

آن بود و خود او بود كه اين اشتباه عجولانه (فلته) را، با پيشنهاد دو نامزد براى انتخاب شدن مطرح كرد و البته اين نمايشى بود تا خود در معرض پيشنهاد قرار گيرد. از همين رو، لحظه اى در پذيرش بيعت درنگ نكرد؛ زيرا آنچه مى خواست، به دست آورده بود.(1) بدين ترتيب، انصار براى هميشه از حكومت كنار زده شدند و نظر آنان، در هيچ دوره اى براى دستگاه خلافت اهميتى پيدا نكرد. اين مسئله، اقدام عجولانه انصار را براى تعيين خليفه توجيه مى كند و روشن مى سازد كه انصار، با توجه به اقدامات مهاجران، نگران جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودند؛ چنان كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز در آخرين روزهاى حيات خود به انصار هشدار داده بود كه در حق آنان ستم مى شود و آنان بايد صبر كنند تا در حوض كوثر به او ملحق شوند؛(2) و از طرف ديگر به كسانى نيز كه مسلط مى شوند فرموده بودند كار نيك را از نيكوكاران انصار قبول كنند و از سر تقصير مقصرانشان درگذرند.(3)

با توجه به ترتيب تاريخى اين واقعه، بيعت اوليه با ابوبكر تمام شد و قريش و قبيله بنى اسلم از انتخاب ابوبكر حمايت كردند. دسته اى از انصار نيز به رهبرى اسيدبن حضير از عشيره بنى عبدالاشهل به دليل حسادت با برادران خزرجى خود، با قريش هماهنگ شدند و به كمك آنان توانستند از جمع بسيارى نيز بيعت بگيرند(4) و بدين ترتيب، خلافت ابوبكر تثبيت شد.

هم زمان با تجمع عده اى از صحابه در سقيفه بنى ساعده، على عليه السلام كه همراه چند نفر از صحابه مشغول تجهيز (غسل و كفن) پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بود، خبر واقعه سقيفه را دريافت كرد و با شنيدن اين خبر، آيات ابتدايى سوره عنكبوت را، مبنى بر فتنه بودن واقعه8.

ص: 168


1- . جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 63.
2- . المصنف، ابن ابى شيبه، ح 7، ص 543؛ مسند احمدبن حنبل، ج 3، ص 57.
3- . مسند احمدبن حنبل، ج 1، صص 289 و 290؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 223.
4- . السقيفة و الفدك، ص 61؛ الجمل...، ص 118؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 18.

سقيفه، تلاوت فرمود.(1) درباره تاريخ دقيق تجهيز پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله كه چه زمانى صورت گرفت، در بين شيعه و سنى اختلاف است. اهل سنت بر آن اند كه اثبات كنند حضرت صلّى الله عليه و آله در روز سه شنبه كفن و دفن شد. اما شيعه بر آن است كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در روز دوشنبه كفن و دفن شده است.(2)

انگيزه اختلاف در يك روز آن است كه اهل سنت مى خواهند اثبات كنند كه بيعت با ابوبكر، روز دوشنبه تمام شده و ابوبكر به عنوان خليفه مسلمانان بر اوضاع مسلط گشته بود و كفن و دفن حضرت زير نظر او انجام شد و هيچ بى توجهى در مورد تجهيز آن حضرت صورت نگرفته، شاهد آن نيز روايتى است كه عروه از عايشه نقل كرده كه صحابه در مكان دفن پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله حيران بودند كه ابوبكر گفت: «حضرت صلّى الله عليه و آله را در همان مكان كه رحلت كرده، دفن كنيد».(3)

شيعه اعتقاد دارد تجهيز پيامبر صلّى الله عليه و آله به دست اميرمؤمنان على عليه السلام هنگامى صورت گرفت كه ابوبكر همراه برخى انصار در سقيفه بنى ساعده مشغول گفت وگو بر سر جانشينى آن حضرت صلّى الله عليه و آله بود، ازاين رو خليفه اول در تجهيز پيامبر صلّى الله عليه و آله حضور نداشت.(4)

عده اى از مهاجر و انصار كه همراه على عليه السلام مشغول تجهيز پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بودند، انتخاب سقيفه را تقبيح كرده و آن را نپذيرفتند. آنان به عنوان مخالفت با اين اقدام،2.

ص: 169


1- . بحار الانوار، ج 28، ص 181.
2- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 113.
3- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 213؛ سيرة رسول الله صلّى الله عليه و آله، ترجمه و انشاى رفيع الدين همدانى، ج 2، ص 1125.
4- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205؛ مروج الذهب، ج 2، ص 301؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 172. علامه مجلسى در اين باره چنين نقل كرده است: «لم يحضر دفن رسول الله اكثر الناس لما جرى بين المهاجرين والانصار من التشاجر فى امر الخلافه و فات اكثرهم الصلاة عليه لذالك...»؛ (بحار الانوار، ج 22، ص 519). اهل سنت درباره حضور ابوبكر در تجهيز پيامبر صلّى الله عليه و آله تنها يك روايت را نقل مى كند كه آن هم از حمادبن سلمه است كه روايات او از هشام بن عروه تضعيف شده. از طرف ديگر، در روايتى آمده كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله قبل از وفات خود فرمود: «فضعوني علي سريري في بيتي هذا علي شفير قبري»، كه با اين روايت، حضرت آشكارا مدفن خود را معين كرده است. ر. ك: نقد و بررسى منابع سيره نبوى، رسول جعفريان و ديگران، ص 112.

همراه على عليه السلام در خانه تنها دختر پيامبر صلّى الله عليه و آله، فاطمه زهرا عليها السلام، تجمع كردند.(1)

خليفه در اولين واكنش به اقدام مخالفان، خانه حضرت زهرا عليها السلام را بيت حرب (اتاق جنگ) ناميد و به دنبال آن، مشاوران او به همراهى عمربن خطاب، خانه فاطمه عليها السلام را به آتش زدن تهديد كردند.(2) او در اقدامى ديگر، امكانات مالى اهل بيت عليهم السلام، اعم از خمس، فدك، و سهم ذوى القربى را كه قرآن به آن تصريح دارد، از آنان گرفت.(3)

به دنبال انتخاب ابوبكر، افزون بر مخالفت اهل بيت عليهم السلام، دو جريان بسيار مهم نيز اتفاق افتاد:

يكى اعتراض عامه مردم مدينه بود؛ چنان كه بعضى گمان نمى كردند امر خلافت از حضرت على عليه السلام كنار برود. ازاين رو به محض شنيدن انتخاب ابوبكرگفتند:

ما كُنتُ أحسِبُ أنَّ الأمرَ مُنتقِلٌ عَنْ هاشمٍ ثمَّ مِنها عَن أبى الحَسنِ

أ لَيسَ أوّل مَن صَلّى لِقبلَتهِم وَأعرفَ النّاسِ بِالآثارِ والسُننِ

وآخِرَ النّاسِ عَهداً بِالنبى وَمن جِبريلُ عَونٌ له بِالغُسلِ وَالكفنِ

مَن فيهِ ما فيهِم لا يَمترُون بِه وَلَيسَ فِى القومِ مَا فيهِ مِنَ الحسنِ

فَما الَّذى رَدَّكم عَنهُ فَنعَلمُهُ ها إنَّ بَيعتَكُم مِنْ أوّلِ الفِتن(4)

من گمان نمى كردم كه اين امر (خلافت) از بنى هاشم به ويژه از ابوالحسن روى برگرداند.

آيا او نخستين كسى نبود كه به سوى قبله شما نماز خواند و آيا او داناترين مردم به0.

ص: 170


1- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205.
2- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 30؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 126 (يعقوبى وارد خانه شدن را نيز آورده است؛ نه تهديد فقط)؛ مروج الذهب، ج 2، ص 301.
3- . الاستيعاب، ج 3، ص 1133؛ اعلام النساء فى عالمى العرب والاسلام، عمررضا كحاله، ج 4، ص 124؛ العقد الفريد، ج 4، ص 260؛ الجمل، ص 115؛ الامامة و السياسة، ص 13؛ الاصابة، ج 3، ص 512.
4- . الجمل، ص 119؛ الجوهرة، تلمسانى، ص 120.

كتاب خدا و سنت نيست.

آيا او آخرين كس نبود كه از پيامبر صلّى الله عليه و آله مفارقت كرد و آيا او نبود كه جبرئيل در غسل و كفن پيامبر صلّى الله عليه و آله او را يارى كرد.

بى ترديد او همه آنچه را نيكان دارند، يكجا دارد؛ درحالى كه خوبى هاى او را ديگران ندارند.

چه چيزى شما را از او بازداشت، بگوييد تا ما هم بدانيم. همانا بيعت شما [در روز سقيفه] فتنه و فساد بود.(1)

ازاين رو، مى توان گفت كه تصور همه انصار و بيشتر مهاجران اين بود كه خلافت، حق على عليه السلام است و كسى بر او مقدم نمى شود؛ چنان كه نقل شده: «وكان عامة المهاجرين و جل الانصار لايشكون ان عليا هو صاحب الامر بعد رسول الله صلّى الله عليه و آله».(2) بر اين اساس بود كه در بيعت عمومى نيز، انصار ابتدا به بيعت با غير على عليه السلام اعتراض داشتند.(3)

جريان ديگر، ارتداد در بخش هاى مهمى از مناطق تحت سيطره مسلمانان بود كه علل و انگيزه هاى مختلفى داشت كه برخى از آنها عبارت اند از:

1. انصار كه بيشتر جمعيت مدينه را تشكيل مى داد، بعد از انتخاب ابوبكر در سقيفه و محروميت آنان از حاكميت، اميدوار بودند كه خلافت را به على عليه السلام برگردانند. ازاين رو، در يك جا جمع شدند و همديگر را ملامت نموده و اسم على عليه السلام را با فرياد0.

ص: 171


1- . اين شعر به اختلاف به عبدالله بن حارث (جمل، ص 111؛ الغدير، ج 7، ص 25) و ربيعة بن حارث منسوب است.
2- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 21.
3- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205. دو بار براى ابوبكر بيعت گرفتند: نخست در سقيفه و بار دوم روز بعد و به كمك قبيله بنى اسلم و بيرون از سقيفه. ابن ابى الحديد از براءبن عازب نقل كرده است كه چون با ابوبكر به خلافت بيعت شد، او را ديدم كه همراه عمر، ابوعبيده و جماعتى به راه افتاده بودند؛ احدى را نمى ديدند، مگر آنكه او را مى زدند و دستش را مى كشيدند و به عنوان بيعت به دست ابوبكر مى زدند. براء مى گويد: با مشاهده اين صحنه، متحير و مبهوت دويدم تا به خانه بنى هاشم رسيدم. مقداد، عبادة بن صامت، سلمان، ابوذر، حذيفه و ابوالهيثم بن التيهان را ديدم، كه مى خواهند در بين مهاجران دوباره شورا برگزار كنند. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، صص 219 و 220.

بلند بر زبان جارى مى ساختند و مى گفتند: «لا نبايع الا علياً».(1) عمر آنها را به توطئه ضد مهاجران متهم، و با رهبر خزرجيان با خشونت تمام رفتار كرد و بعدها نيز كه به حكومت رسيد، او را از موطن خويش به شام تبعيد نمود؛(2)

2. گروه ديگرى كه با خلافت ابوبكر به مخالفت برخاست، بنى هاشم بود. آنان انديشه روشنى از جانشينى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله داشتند و حق حاكميت را الهى مى دانستند و تنها على عليه السلام را به جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله مى شناختند. ازاين رو باور نمى كردند كسى جز على عليه السلام جانشين پيامبر صلّى الله عليه و آله شود. عده اى از صحابه مثل سلمان، ابوذر و مقداد نيز هماهنگ با بنى هاشم، علت مخالفت خود را غصب خلافت على عليه السلام اعلام كردند؛(3)

3. گروهى ديگر از معترضان با انگيزه هاى سياسى و براساس رقابت هاى قبيله اى، ابوبكر را شايسته اين مقام نمى ديدند؛ براى مثال، ابوسفيان مى گفت «تيم» و «عدى» دون شأن ترين قريش و طبقات پايين اين قبيله هستند و شايستگى حكومت بر قريش را ندارند.(4) عده اى نيز مثل قبيله مالك بن نويره، ابوبكر را شايسته دريافت زكات نمى دانستند و با او به مخالفت برخاستند؛(5)

4. عده اى به منظور خروج از اسلام و انحراف و برگشت از دين، نه تنها زكات پرداخت نمى كردند، بلكه مثل اسود عنسى، مسيلمه كذاب، سجاح و...، ادعاى نبوت كردند كه به طور معمول انگيزه آنان از اين ادعا، حاكميت بر بخشى از جزيرة العرب بود.(6)

در كشمكش اقدامات مخالفان خليفه، جامعه اسلامى دچار شورش هاى داخلى شد؛ به طورى كه آنان كه سال ها براى برپايى اسلام زحمات بى شائبه اى كشيده بودند،4.

ص: 172


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 22.
2- . مروج الذهب، ج 2، صص 301 و 302.
3- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 28؛ فرق الشيعه، نوبختى، ص 4؛ البداية و النهايه، ج 6، ص 311.
4- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 45 و ج 6، ص 40؛ مسائل الامامة...، صص 9 و 10.
5- . تاريخ ابى الفداء المسمى المختصر فى اخبار البشر، اسماعيل بن كثير، ج 1، ص 221؛ البداية و النهايه، ج 6، ص 352.
6- . البلدان و فتوحها و احكامها، احمد بلاذرى، ص 109؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 314.

احساس خطر كردند و فرصت مخالفت جدى از آنان گرفته شد. جريان حاكم نيز بيشترين بهره را از وضعيت موجود برد و مخالفان سياسى خليفه را به چوب ارتداد بست و خليفه نيز پرچم سركوبى مخالفان را برافراشت و مدينه را كانون مبارزه با ارتداد كرد. ازاين رو، گروه هاى مخالف حاكميت خليفه، مثل انصار و بنى هاشم نيز، براى حفظ اصل اسلام، از طرح مسائل اختلاف انگيز دست برداشتند.

در اين ميان و در اين اوضاع نابسامان سياسى و به دنبال شورش عمومى مدينه و جريان ارتداد در بخش هايى از جزيرة العرب، على عليه السلام با صبر و خويشتن دارى، از برپايى آشوب و فتنه جلوگيرى كرد. اگر على عليه السلام مى خواست يا اجازه مى داد، چنان كه ابوسفيان مايل بود(1) يا عمده انصار(2) و شاعرانى كه عليه انتخاب ابوبكر(3) شعر مى گفتند، مى خواستند، فتنه و آشوب با سرعت تمام سراسر جزيرة العرب را در برمى گرفت و تعصبات كور، يكپارچگى جامعه اسلامى را بر هم مى زد و جنگ هاى سختى پديد مى آمد. ولى خويشتن دارى على عليه السلام و درايت او، درحالى كه دندان بر جگر، استخوان در گلو و خار در چشم داشت، بقاى اصل اسلام را تضمين كرد.

د) سقيفه و بازتاب آن

يك - فاطمه زهرا عليها السلام و سقيفه

حضرت زهرا عليها السلام، به عنوان نمونه عالى و منحصربه فرد زن مسلمان و دختر رسول خدا صلّى الله عليه و آله، اولين كسى بود كه به دفاع از على عليه السلام برخاست و معتقد بود كه امامت اهل بيت عليهم السلام موجب وفاق امت مى شود. ازاين رو، اصول فكرى، اعتقادى، سياسى و

ص: 173


1- . انساب الاشراف، ج 2، ص 270. على عليه السلام در نامه اى كه در زمان خلافت خود به معاويه نوشت، تصريح كرد: وقتى پدرت آمد و خواست با من بيعت كند، به دليل ترس از تفرقه ميان مسلمين، از بيعت ابوسفيان با خود سر باز زدم.
2- . تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 325.
3- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 21.

اجتماعى امامت را بيان كرد تا مسلمانان را گرد محور اهل بيت عليهم السلام جمع كند. آن حضرت تأكيد داشت كه حاكميت، حق كسانى است كه دينِ خدا حقانيت آنان را بيان كرده است. اما چون از اينكه مسلمانان را حول محور اهل بيت عليهم السلام جمع كند نااميد شد، موضع صريح و آشكار خود را در برابر جريان سقيفه بنى ساعده در پيش گرفت. ابتدا مخالفان با بيعت ابوبكر در خانه او جمع شدند. سپس حضرت از انصار كمك خواست و شبانه همراه دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهما السلام به خانه هاى انصار مى رفت و كمك مى خواست(1) و چون از اين اقدامات نااميد شد، از آنان اعلام نارضايتى كرد و درحالى كه به از آنان دل شكسته و ناراحت بود، وصيت كرد تا او را شبانه و مخفيانه دفن كنند.(2)

دو - امام على عليه السلام و سقيفه

اهميت مواضع سياسى شگفت انگيز امام على عليه السلام در قبال وقايع سقيفه در اين است كه او سياست را دوشادوش دين مى دانست و آنجا كه پاى دين در ميان بود، حاضر نبود با هيچ كس و بر هيچ چيز مصالحه كند. اين تفاوت اساسى بين مواضع على عليه السلام و ساير سياستمداران و دينداران است.

مشاركت على عليه السلام در دوران پيامبر صلّى الله عليه و آله، به عنوان غيرتمندترين يار و همراه آن حضرت صلّى الله عليه و آله، در همه كارهاى بزرگ و سكوت ايشان پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله و در مقابل مجريان سقيفه، نشان دهنده مقدم بودن اصول و ارزش هاى دينى، بر منافع شخصى و اولويت حفظ اساس اسلام نزد آن حضرت است؛ چنان كه وقتى يكى از فرزندان ابولهب اشعارى مبنى بر فضيلت و ذى حق بودن على عليه السلام سرود، على عليه السلام او را از سرودن اين گونه اشعار كه در واقع نوعى تحريك و شعار بود، نهى كرد و فرمود:

«سَلامَةُ الدّينِ احَبُّ الَيْنا مِنْ غَيْرِهِ»؛ «براى ما سلامت اسلام و اينكه اساس اسلام باقى بماند، از هر چيز ديگر

ص: 174


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 14.
2- . معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 356؛ السقيفة و الفدك، ص 147.

محبوب تر و باارج تر است». بالاتر از اين، نامه آن حضرت به مالك اشتر است (اين نامه، غير از دستورالعمل مطوّلى است كه معروف است). آن حضرت جريان صدر اسلام را، كه به غصب حق آن حضرت منجر شد و او ساكت ماند، چنين نقل مى كند:

فَامْسَكْتُ يَدي حَتّى رَايْتُ راجِعَةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْاسلامِ يَدْعونَ إلى مَحْقِ دينِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله فَخَشيتُ انْ لَمْ انْصُرِ الْاسْلامَ وَأهْلَهُ انْ ارى فيهِ ثَلْماً أوْ هَدْماً تَكونُ الْمُصيبَةُ بِهِ عَلَىَّ أعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ الَّتي إنَّما هِي مَتاعُ ايّامٍ قَلائِلَ.(1)

من، اول دستم را پس كشيدم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند [مرتد شدند] (اهل ردّه) و مردم را به محو دين محمد دعوت مى كنند. ترسيدم كه اگر در اين لحظات حساس، اسلام و مسلمين را يارى نكنم، خرابى يا شكافى در اساس اسلام خواهم ديد كه مصيبت آن بر من از مصيبت از دست رفتن خلافت چند روزه بسى بيشتر است.

حضرت على عليه السلام از اينكه حق الهى اش غصب شده و در جامعه اسلامى انحرافى پديد آمده به شدت آزرده خاطر بود؛ چنان كه با استدلال هاى متين خويش، مناقشه مهاجر و انصار را در سقيفه مورد اعتراض قرار داد و بعدها نيز در خطبه شقشقيه،(2) گله مندى شديد خود را اظهار داشت. او در عين حال، به دليل مصالح اسلام،(3) با آنان كه روى كار آمدند، به مخالفت آشكار نپرداخت و به جهت همان مصلحت ها، پس از مدتى با آنان بيعت كرد تا اساس اسلام حفظ شود.(4) بعدها در دوره عثمان نيز، با علم به اينكه حق امامت از آن اوست، براى حفظ مصالح اسلام با او بيعت كرد و فرمود: «مى دانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت منم. به خدا سوگند به آنچه كرديد گردنى.

ص: 175


1- . نامه 62 نهج البلاغه به نقل از سيرى در سيره ائمه اطهار عليه السلام، مرتضى مطهرى، ج 16، ص 490.
2- . نهج البلاغه، خطبه 3.
3- . حفظ اهل بيت پيامبر صلّى الله عليه و آله، دفع خطر مرتدان كه در صحنه ظاهر شده بودند، دفع خطر احتمالى روميان و... از جمله اين مصالح اند. براى اطلاع بيشتر ر. ك: سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، صص 66-70.
4- . امام على عليه السلام صداى عدالت انسانى، ج 1، ص 188، پاورقى.

مى نهم، چندان كه مرزهاى مسلمانان ايمن شود».(1)

يكى از پژوهشگران درباره موضع اصولى امام على عليه السلام در حفظ كيان دين مى نويسد:

با توجه به ايمان راسخ على عليه السلام، به اينكه او بهترين شايستگى ها را براى جانشينى پيغمبر داشت، آن چنان كه از همه مآخذ موجود پيدا و آشكار است، از او انتظار مى رفته است كه براى احقاق حقوق خود، تا آخرين حد جنگ كرده باشد. با وجودى كه فرصت هاى فراوانى براى مبادرت به چنين امرى پيش مى آمد، ولى على عليه السلام هرگز چنين اقدامى را انجام نداد. او از به كار بستن نيروى قوى نظامى كه ابوسفيان براى جنگ به خاطر احقاق حقش به او پيشنهاد كرد، سر باز زد؛ زيرا مى ديد كه چنين عملى به نابودى اسلامِ جوان و نوپا مى انجامد.(2)

با توجه به مطالب بالا، مى توان واكنش هاى حضرت على عليه السلام را در مقابل سقيفه كه حاكى از مواضع اصولى آن حضرت است، چنين برشمرد:

1. به خاك سپردن بدن مبارك پيامبر صلّى الله عليه و آله، بدون حضور دست اندركاران سقيفه؛(3)

2. احتجاج با دست اندركاران سقيفه: براساس منابع، آن گاه كه به اميرمؤمنان على عليه السلام خبر دادند كه پس از رسول اكرم صلّى الله عليه و آله در سقيفه چه گذشت، فرمود: «انصار چه گفتند؟» گفتند: سخن آنان اين بود كه از ما اميرى و از شما اميرى. فرمود: «چرا بر آنان حجت نياورديد كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله سفارش فرمود با نيكوكارانِ انصار نيكى كنيد و از گناهكارانشان درگذريد؟»(4) گفتند: «در اين چه حجتى است؟» فرمود: «اگر امارت از آنِ آنان مى بود، سفارش آنان را كردن، درست نمى بود». سپس پرسيد: «قريش چه گفتند؟» گفتند: «حجت آوردند كه آنان درخت رسول اند». فرمود: «حجت آوردند كه0.

ص: 176


1- . نهج البلاغه، خطبه 74.
2- . تشيع در مسير تاريخ، ص 77.
3- . الطبقات الكبرى، ج 2، صص 268 و 269؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 172.
4- . الطبقات الكبرى، ص 250.

درخت اند و خلافت را بردند و خاندان رسول را كه ميوه اند تباه كردند و تيمار آنان را نخوردند».(1)

عمربن خطاب وقتى كه اين احتجاج را شنيد، گفت: «ذهبت والله لنا ولو ذكرناها ما احتجنا الى غيرها»؛(2) «قسم به خدا حاكميت از دست ما مى رود اگر اين سخن على عليه السلام براى ديگران ذكر شود؛ چون جاى احتجاج و دليلى براى ما باقى نمى گذارد»؛

3. تجمع اعتراض آميز بنى هاشم و عده اى از صحابه پيامبر صلّى الله عليه و آله در خانه فاطمه عليها السلام: به دنبال اين تجمع، خليفه همراه عده اى از مهاجر و انصار به خانه فاطمه عليها السلام آمد و از على عليه السلام نيز خواستند بيعت كند. حضرت فرمود: «شما خلافت را با استدلال به قرابت به پيامبر صلّى الله عليه و آله ربوديد. من نيز با شما به قرابت با پيامبر صلّى الله عليه و آله استدلال مى كنم»؛(3)

4. يارى خواستن از انصار براى احقاق حق ازدست رفته و اجابت نكردن انصار.(4)

موارد بالا، گرچه از واكنش هاى حضرت على عليه السلام در مقابل وضع پيش آمده حكايت مى كند، در واقع مواضعى است كه آن حضرت در مقابل اين حادثه اتخاذ كرده و بعد از نتيجه نگرفتن، هدايت باطنى و اصلى جامعه را برعهده گرفته است.

اين هدايت جلوه هاى مختلفى داشت و از راه هاى گوناگونى صورت گرفت؛ گاه در قالب نصيحت بود و گاهى در قالب مشاوره و تبيين معارف دينى يا هر كارى كه به پيشبرد اهداف اسلام كمك مى كرد.(5) اما حضرت على عليه السلام براى اينكه نشان دهد حاكميت موجود را نپذيرفته يا آن را مشروع نمى داند، هيچ مسئوليت حكومتى را نپذيرفت. در نتيجه، هم زمان با شروع ارتداد اعراب، با خليفه بيعت كرد؛ اما در عين حال كناره گيرى خود را حفظ كرده، كوشش خود را به تصحيح موارد اشتباه خلفا5.

ص: 177


1- . نهج البلاغه، خطبه 67، (ترجمه شهيدى)، ص 52؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 116.
2- . نثرالدر، ابى سعيد منصوربن الحسين آبى، ج 1، ص 279.
3- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 29.
4- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 29؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 13.
5- . نهج البلاغه، نامه 62؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 155.

معطوف نمود و همواره از سياست هاى نادرست آنان انتقاد مى كرد.(1)

زمان بيعت على عليه السلام و برخى صحابه، به خوبى نشان مى دهد كه بيعت گروه هاى مختلف موجود در مدينه، خاستگاه يكسانى نداشت. بيعت على عليه السلام كه نقش رهبرى بنى هاشم و عده اى از صحابه را به عهده داشت، بيعت با ساير مهاجران - كه خود دستى در برپايى خلافت ابوبكر داشتند - و نيز با بيعت برخى انصار متفاوت بود. ازاين رو، امام على عليه السلام در مناصب حكومتى دخالت نكرد و انصار نيز همچنان كه احساس خطر مى كردند، از دخالت در امور حكومتى كنار زده شدند.

سه - اركان چهارگانه شيعه
اشاره

عده اى از ياران اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام از چنان درايتى برخوردار بودند كه با عمق جان از اهداف و مقاصد امامت دفاع كردند. ايمان آنان براساس عقيده و فكر استوار بود و براى تحقق اراده و مشيت الهى تحت قائمه ولايت از هيچ كوششى دريغ نكردند.(2)

اينان انديشه روشنى از جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه و آله داشتند و آن را به انتخاب الهى و ابلاغ رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى دانستند. بنابراين براى شناخت تشيع، افزون بر شناخت اميرمؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام، و حضرت زهرا عليها السلام كه در ترسيم اصول و مبانى تشيع نقش داشتند، بايد استوانه هاى تشيع، مانند سلمان، عمار، ابوذر، مقداد و... را شناخت. بدين منظور، مطالب را با بيان مختصرى از شرح حال اين اشخاص پى مى گيريم. برخى، ياران امام على عليه السلام را به گروه برگزيدگان، اوليا، و شرطة الخميس تقسيم كرده و مقداد و ابوذر و سلمان و عمار را از برگزيدگان اصحاب آن حضرت دانسته اند.(3)

ص: 178


1- . تشيع در مسير تاريخ، ص 78.
2- . برخى از محققان معاصر با استناد به منابع معتبر تاريخى، پنجاه نفر از شيعيان حضرت على عليه السلام را نام برده و آنان را طبقه نخست شيعيان شمرده اند. ر. ك: الشيعه فى موكب التاريخ، ص 39.
3- . نشأة التشيع، سيد طالب خرسان، ص 24.
اول - سلمان فارسى

اول - سلمان فارسى(1)

اولين واكنش سلمان به ماجراى سقيفه اين بود كه وقتى شنيد با ابوبكر بيعت كرده اند، گفت: «كرداذ نكرداذ». (كرديد و نكرديد)، و خود نيز از بيعت با ابوبكر امتناع ورزيد.(2) در دوره دو خليفه اول، سلمان گرايش شيعى خود را با نقل روايت هايى درباره وصايت و امامت على عليه السلام بروز داد؛ چنان كه ابن اثير در نهايه از سلمان چنين نقل كرده است:

پيامبر صلّى الله عليه و آله در روز عرفه خطبه خواند و فرمود: «اى مردم! خداوند در اين روز به جهت آمرزش گناهانتان به شما مباهات مى كند. اما آمرزش خاصه او براى على عليه السلام است». سپس حضرت به على عليه السلام دستور داد تا به پيامبر صلّى الله عليه و آله نزديك شود. على عليه السلام نزديك پيامبر صلّى الله عليه و آله شد و آن حضرت فرمود: «خوشبخت كسى است كه بعد از من، تحت ولايت تو باشد و بدبخت و شقى كسى است كه تو را نافرمانى كند و با تو دشمنى نمايد».(3)

علامه امينى، از سلمان، ابوذر و... نقل مى كند كه پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «در فتنه اى كه بعد از من شكل مى گيرد، دست به دامن على بن ابى طالب عليه السلام شويد كه او صديق اكبر و

ص: 179


1- . بر اساس نقل ابن اسحاق، سلمان فارسى از اهالى جى در حوالى اصفهان بوده است (السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 139) كه در جست وجوى دين حق از موطن خود هجرت، و رنج ها و سختى هاى بسيارى در اين راه تحمل كرد؛ تا آنجا كه در اين راه به بردگى مبتلا شد و سرانجام خداوند او را به دين حق هدايت فرمود و در سال اولِ هجرت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله به مدينه، مسلمان شد و در جنگ ها آن حضرت صلّى الله عليه و آله را يارى داد. حكايت شده است كه مردى به منزل او وارد شد و در آن جز يك شمشير و قرآن چيزى نديد. با تعجب پرسيد: «آيا جز آنچه مى بينم در خانه ات چيزى نيست»؟ سلمان جواب داد: «پيش روى ما منزلگاهى سخت است و ما كالا و متاعمان را به آن منزل پيش فرستاده ايم. هنگامى كه سلمان از دنيا رفت، حضرت امير عليه السلام با قدرت امامت از مدينه به مدائن رفت و غسل، كفن، نماز و دفن او را به انجام رسانيد. ر. ك: سلمان فارسى، سيدجعفر مرتضى عاملى.
2- . انساب الاشراف، ج 2، ص 274؛ مقدسى، البدء و التاريخ، ج 5، ص 193؛ الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 1، ص 99؛ شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 39 (در متن آمده كرديد و نكرديد).
3- . امالى، مفيد، ص 161، روايت 3.

جداكننده حق از باطل است».(1)

سلمان در تمام دوران حيات خود سعى داشت از على عليه السلام پيروى كند. ازاين رو، على عليه السلام نيز او را همچون لقمان حكيم، و داراى علم اول و آخر دانسته است.(2)

سلمان با سخنان خود در جمع مسلمانان، پيوسته به جايگاه على عليه السلام نزد خدا و پيامبر صلّى الله عليه و آله اشاره، و آنان را به پيروى از آن حضرت تشويق مى كرد. او تأكيد داشت كه امامت و ولايت على عليه السلام در زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله محرز و مسلّم بوده است.(3) اين سخنان از شخصى مثل سلمان فارسى، به طور مسلّم نقش به سزايى در شكوفايى تشيع ايفا كرده است.

دوم - عمار بن ياسر

دوم - عمار بن ياسر(4)

بعد از حادثه سقيفه، عمار از متخلفان با بيعت ابوبكر بود.(5) عمار از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله شنيده بود كه به او مى فرمود: «اى عمار! على عليه السلام تو را از هدايتى رد نمى كند و بر امر ناگوارى دلالت نمى كند. اطاعت او، اطاعت من، و فرمانبردارى از من، اطاعت از خداست».(6) وى همچون على عليه السلام از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد و در جمع مردم مدينه چنين گفت:

اى مسلمانان! بدانيد كه خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله به ارث او سزاوارتر، به دين او آگاه تر و

ص: 180


1- . الغدير، ج 1، صص 312-314.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36.
3- . اختيار معرفة الرجال، محمدبن حسن طوسى، ج 1، ص 28 به بعد.
4- . عمار و والدين او از مسلمانان نخستين هستند. روزى كه مشركان از ايمان آنان آگاه شدند، در آزار و شكنجه ايشان كوتاهى نكردند. به طورى كه سميه، مادر عمار را به شهادت رساندند. عمار ايمان خود را كتمان كرد و از كشته شدن در امان ماند كه آيه 106 سوره نحل درباره او نازل شده است. عمار پيوسته ملازم ركاب پيامبر صلّى الله عليه و آله بود و در تمام نبردها او را همراهى كرد. پيامبر صلّى الله عليه و آله بارها فرموده بود كه عمار را گروهى ستمكار مى كشند. بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله عمار از پادرركابان على عليه السلام، و از مخالفان سرسخت عثمان بود. او در 91 سالگى در جنگ صفين به دست لشكر معاويه به شهادت رسيد. ر. ك: السيرة النبويه، ج 1، صص 169 و 220؛ ج 2، صص 344، 345 و 526-528؛ الطبقات الكبرى، ج 3، صص 246-264؛ مروج الذهب، ج 2، ص 360.
5- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124.
6- . فرائد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الائمة من ذريتهم، ابراهيم بن محمد جوينى، ج 1، ص 145.

بر امت او امين ترند. پس حق را به صاحبانش برگردانيد، قبل از اينكه دير شود و فتنه و آشوب ها سرگيرد و گروه شما را متفرق سازد.(1)

به نقل ابن ابى الحديد، عمار جزو كسانى بود كه مى خواست دوباره در بين مهاجران شورا تشكيل دهد تا خلافت را به على عليه السلام برگرداند؛(2) چنان كه هنگام مشاوره شوراى شش نفره خليفه دوم، از پشت درهاى بسته فرياد مى زد: «براى يكپارچگى مسلمانان به على عليه السلام رأى دهيد و امر حكومت را از خاندان پيامبرتان بيرون نرانيد».(3)

عمار در تمام دوران حيات خويش، از هيچ كوششى براى برپايى دين خدا دريغ نكرد؛ چنان كه پس از خلافت ابوبكر، مردانه در جنگ با مرتدان جنگيد و از دين پيامبر صلّى الله عليه و آله دفاع كرد.(4) نصربن مزاحم منقرى نقل مى كند كه در جنگ صفين، عمار ضمن يادآورى حديث غدير، به ياران معاويه چنين گفت:

پيامبر صلّى الله عليه و آله به من امر فرمود با ناكثين بجنگم، اطاعتش كردم. فرمود با قاسطين بجنگم، و شما همانهاييد. اى مرد ابتر! آيا نمى دانى او درباره على عليه السلام فرمود:

«مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِي مَوْلاه، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ».(5)

با وجود روايات فراوان از پيامبر صلّى الله عليه و آله در بزرگداشت عمار،(6) هنگامى كه او در زمان خليفه سوم بر حيف و ميل بيت المال به دست عثمان اعتراض كرد، به سختى مورد عتاب و ضرب و شتم خليفه قرار گرفت.(7) فاصله گرفتن خلافت عثمان از سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله، پيروان على عليه السلام را بيش از هركس، از خلافت او بيزار مى كرد و موجب اعتراض آنان مى گرديد.6.

ص: 181


1- . الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 1، ص 102.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 220.
3- . همان، ج 9، ص 52.
4- . الإستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 3، صص 1138 و 1139.
5- . وقعة صفّين، نصربن مزاحم منقرى، ص 338؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 297؛ فضائل الصحابه، احمدبن شعيب نسائى، ص 101؛ مستدرك الحاكم، ج 3، صص 110، 116، 134 و 371.
6- . ر. ك: الغدير، ج 1، صص 330 و 331.
7- . همان، ج 9، ص 16.
سوم - ابوذر غفارى

سوم - ابوذر غفارى(1)

ابوذر غفارى از صحابه خاص رسول خدا صلّى الله عليه و آله و از استوانه هاى تشيع است كه بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله از سرزنش سرزنش كنندگان نهراسيد و در سخت ترين اوضاع، از سخن حق باز نماند.

ابوذر در طول دوره خلفا، در پيروى از على عليه السلام مى كوشيد و از چشمه گواراى علم او بهره مى جست، در راه حفظ ارزش هاى دينى و اجراى عدالت اسلامى از هيچ تلاشى دريغ نمى كرد و پيوسته فضايل و شايستگى اهل بيت پيامبر صلّى الله عليه و آله را متذكر مى شد.(2) البته در زمان دو خليفه اول، به دليل فعاليت آنان براى گسترش كلمه توحيد و حفظ دستاوردها و ظواهر دستورهاى دينى، مجالى براى ظهور او وجود نداشت؛ گرچه خليفه دوم، ابوذر را، به دليل نقل احاديث پيامبر صلّى الله عليه و آله، زندانى كرد و تا زمان مرگ خليفه، در زندان باقى ماند.(3) اما هنگامى كه خليفه سوم از اصول اسلامى كه در واقع اصول تشيع نيز به حساب مى آمد، دور شد، رجال برجسته شيعى مثل سلمان، ابوذر و عمار، ضمن نقل فضيلت هاى على عليه السلام، به خليفه و سرپيچى او از اصول اعتراض كردند.(4)

ابوذر غفارى مى گفت: «از پيامبر صلّى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: بعد از من، به كتاب خدا و على عليه السلام رجوع كنيد».(5) او در كنار كعبه مى ايستاد و فرياد مى زد:

ص: 182


1- . ابوذر غفارى از بزرگان و برگزيدگان اصحاب پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و چهارمين كسى بود كه اسلام آورد و سخت تحت شكنجه و آزار قريش قرار گرفت. پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله درباره ابوذر فرمود: «در زير آسمان كبود، راستگوتر از ابوذر وجود ندارد». ابوذر به دستور پيامبر صلّى الله عليه و آله درباره على عليه السلام وفادار ماند. او سخنان پيامبر صلّى الله عليه و آله درباره اهل بيت عليهم السلام را همه جا نقل مى كرد. در زمان خليفه سوم، گروه حاكم را سخت مورد انتقاد و سرزنش قرار داد. او عثمان را در شمار دوزخيان مى دانست و آيه 35 سوره توبه را (يَوْمَ يُحْمى...) بر او مى خواند تا اينكه عثمان او را به ربذه تبعيد كرد و او در تنهايى در ربذه جان سپرد. ر. ك: الطبقات الكبرى، ج 4، صص 219-237؛ انساب الاشراف، ج 11، ص 127؛ معرفة الصحابة، ج 1، ص 457؛ الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، ص 127.
2- . اختيار معرفة الرجال، ج 1، صص 98-124. عبارت رجال كشى چنين است: «هو الهاتف بفضائل اميرالمؤمنين عليه السلام...».
3- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 336؛ العلل، ابن حنبل، ج 1، ص 258؛ مستدرك الحاكم، ج 1، ص 110.
4- . انساب الاشراف، ج 11، ص 127؛ اصل الشيعة و اصولها، ص 48.
5- . اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 114.

اى مردم! هركس مرا نمى شناسد، من ابوذر غفارى هستم. از پيامبر صلّى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: اهل بيت من به كشتى نوح مى ماند؛ هركس از آنان تخلف كند، غرق مى شود.(1)

ابوذر سعى داشت فضيلت هاى اهل بيت عليهم السلام به ويژه على عليه السلام، را براى نسل جوانى كه زمان پيامبر صلّى الله عليه و آله را درك نكرده بودند، بيان كند. بدين سبب، عثمان او را به شدت از تماس با نسل جوان پرهيز مى داد.(2) عثمان او را به ربذه تبعيد كرد و در سال 33 ق، در ربذه درگذشت و عبدالله بن مسعود و مالك و عده اى ديگر كه از عراق عازم حج بودند بر او نماز خواندند و او را دفن كردند.(3)

چهارم - مقداد بن عمرو

چهارم - مقداد بن عمرو(4)

در حديثى از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: «خداوند متعال به من امر فرمود تا چهار نفر را دوست بدارم و خود نيز آنان را دوست دارد. آنان عبارت اند از: على عليه السلام، مقداد، ابوذر و سلمان».

مقداد از مهاجران به حبشه بود.(5) او به شدت به اهل بيت پيامبر صلّى الله عليه و آله، به ويژه على عليه السلام

ص: 183


1- . المعجم الكبير، طبرانى، ج 3، ص 45؛ شرح الاخبار، قاضى نعمان، ج 2، ص 503؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 171؛ سبل الهدى، صالحى شامى، ج 11، ص 11.
2- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 354 (عثمان او را از فتوا دادن منع كرد).
3- . الاصابه، ابن حجر، ج 7، ص 109.
4- . مقداد جزء هفت مسلمانان اوليه است كه اسلام خود را آشكار نساخت. او دوبار هجرت كرد: هجرت به حبشه و هجرت به مدينه. در جنگ بدر و ديگر جنگ هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله او را يارى داد. بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله در فتوحات شام شركت كرد. بعد از فتح شام به مدينه برگشت و در جوار خانه حضرت على عليه السلام خانه گرفت و ملازم ركاب او شد و در سال 33 هجرى رحلت كرد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. السيرة النبوية، ج 1، ص 348؛ أعيان الشيعه، محسن امين، ج 10، ص 134؛ ر. ك: اصحاب الامام اميرالمؤمنين و الرواة عنه، محمدهادى امينى، ج 2، ص 558.
5- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 161؛ تاريخ الطبرى، ج 11، ص 506.

عشق مى ورزيد و از كسانى بود كه بعد از حادثه سقيفه با ابوبكر بيعت نكرد. او در ماجراى شوراى شش نفره، بر خليفه عيب گرفت و عبدالرحمان بن عوف را به دليل رأى به عثمان مورد عتاب قرار داد و گفت:

به خدا قسم با اهل بيت پيامبرتان، بد رفتار كرديد. عجب از قريش كه عالم ترين، عادل ترين و با تقواترين فرد را براى خلافت رها كرد و ديگرى را به خلافت برگزيد. به خدا قسم اگر يارانى داشتم، اين چنين نمى شد.(1)

افزون بر افراد پيش گفته، افراد ديگرى از صحابه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بودند كه در زمان حيات آن حضرت، به على عليه السلام عشق مى ورزيدند و تأكيدهاى پيامبر صلّى الله عليه و آله را درباره على عليه السلام به ياد داشتند. ازاين رو، پس از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله، على عليه السلام را امام خود مى دانستند و به نشر و تبليغ آنچه على عليه السلام دوست داشت، مى پرداختند. فعاليت هاى آنان در دوره هاى مختلف، چهره هاى متفاوتى داشت و در دوره خليفه سوم، به واسطه مجاهدت هاى آنان، بينش تشيع از تسنن متمايز شد و بسط و توسعه يافت. به طور خلاصه، سه دوره مشخص براى تحولات انديشه شيعى به وجود آمده است:

1. دوره تكوين انديشه هاى سياسى، اعتقادى شيعه؛

2. دوره تمييز و تفكيك بينش تشيع از تسنن؛

3. دوره بسط انديشه هاى تشيع توسط صحابه پيامبر صلّى الله عليه و آله و ياران على عليه السلام.

خلاصه

روايات فراوانى در منابع حديثى شيعه و اهل سنت از رسول خدا صلّى الله عليه و آله درباره برترى اميرالمؤمنين عليه السلام بر ديگر اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله، از جهت علم، فقه، قضا، شجاعت، تقوا، عبادت و... وجود دارد. از مجموع اين روايات چنين برمى آيد كه اميرالمؤمنين

ص: 184


1- . مروج الذهب، ج 2، ص 343؛ امالى، شيخ مفيد، ص 170؛ امالى، شيخ طوسى، ص 191؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 164.

برجسته ترين صحابه رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود، و اين مرتبه تا بدان حد مى رسد كه او را چون نفس پيامبر صلّى الله عليه و آله قرار داده است (اشاره به مفهوم آيه مباهله است)(1) و براساس اصل عقلايى «تقدم افضل بر مفضول»، شيعه بر اين باور است كه صلاحيت رهبرى امت و جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله در آن برهه، منحصر به اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و ازاين رو انتخاب و مقدم كردن ديگر صحابه بر او، خلاف عقل و انتخابى غير شرعى بوده است؛ گرچه علما و متكلمان اهل سنت، بر خلاف اين اصل عقلايى، به جواز تقدم مفضول بر فاضل رأى داده اند،(2) اما نتوانسته اند هيچ دليل قانع كننده اى براى اين مدعاى خود اقامه كنند.(3)8.

ص: 185


1- . شواهد التنزيل، ج 2، ص 272؛ خصائص الوحى المبين، ابن بطريق، صص 82 و 83.
2- . اصول الدين، ص 280؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 3.
3- . بحارالانوار، ج 30، ص 468.

ص: 186

فصل سوم: تشيع در دوره خلفا و ائمه معصوم عليهم السلام

1. نقش فاطمه زهرا عليها السلام در تبيين و ترسيم خطوط كلى شيعه

با مرورى كوتاه بر خطبه ها و كلمات باقى مانده از يگانه دختر پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله، خواهيم دانست كه پاره اى از انديشه هاى فكرى - سياسى شيعه را نخستين بار حضرت فاطمه عليها السلام طرح كرده است؛ به رغم آنكه عمر آن حضرت بسيار كوتاه بود و زمينه مناسبى براى نشان دادن آثار و تفكرات خويش نداشت. آن حضرت در اولين خطبه اى كه بعد از سقيفه بنى ساعده، به بهانه غصب فدك، در مسجد مدينه و به دفاع از حضرت على عليه السلام ايراد كرد، بين افكارى كه سقيفه را به وجود آورد و تفكر اهل بيت عليهم السلام تمييز داد و با انحرافاتى كه پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله در اصول سياسى اسلام و جامعه اسلامى ايجاد شد، مبارزه كرد.

حضرت در اين خطبه كوتاه، عاقبت شوم جامعه را پيش بينى كرد و فرمود كه اگر نظام تثبيت شده الهى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله، كه با مجاهدت هاى بى شائبه او پى ريزى شده بود، امروز به سود عده اى تغيير پيدا كند، روش عادلانه و الهى او به سيرت جاهلى بر مى گردد و زمامدارى از آنِ خاندان هايى مى شود كه در جاهليت بر عرب، سلطه سياسى يا مهترى مالى داشتند.

اين خطبه نخستين بار در بلاغات النساء آمده، آن گاه در علل الشرايع صدوق، شافى

ص: 187

سيد مرتضى، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، كشف الغمه اربلى، طرائف سيدبن طاووس، مناقب اصفهانى و احتجاج طبرسى نقل شده است.

مباحث و تحليل هاى عميق حضرت درباره توحيد، معاد، امامت اهل بيت و فلسفه احكام الهى، بيانگر بينش دقيق او در پيچيده ترين مسائل دينى است و نشان از آن دارد كه مقبوليت و مشروعيت دينى و مبنا قرار دادن دين، در هر مسئله اى تقدم دارد.

مباحث مطرح شده در اين خطبه عبارت اند از:

1. تحليلى فشرده و عميق از مسئله توحيد، علم الهى و هدف آفرينش؛(1)

2. هدف بعثت پيامبران، مقام والاى پيامبر صلّى الله عليه و آله، نجات از تشتت و تفرقه به بركت وجود پيامبر صلّى الله عليه و آله و امامت اهل بيت عليهم السلام، و مسئوليت امت اسلام بعد از رحلت آن حضرت، براساس مقبوليت دينى؛

3. اشاره به اهميت و ويژگى هاى قرآن. آن حضرت در اين بخش، دوازده ويژگى براى قرآن ذكر مى كند كه از آن جمله، ذكر احكام و حدود الهى است و اهم مسائل قضائى اسلام را دربر دارد؛ مثل حدود و قصاص كه از مهم ترين شئون حكومت اند.

آن حضرت به دنبال ذكر اين ويژگى ها مى فرمايد: «به اين قرآن گوش فرا نداديد. اگر به آن گوش مى كرديد، چنان زود سقيفه را تشكيل نمى داديد و خليفه را خودتان انتخاب نمى كرديد».(2) توجه حضرت فاطمه عليها السلام به مسئله جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله - كه آن را ويژه خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و در رأس آنان على عليه السلام مى داند و توجه به توحيد و رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله به عنوان مقدمه اين امر(3) نشان مى دهد كه جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله از مسائل دينى است و دين، عهده دار آن است؛

4. بيان فلسفه و اسرار احكام الهى؛ مثلاً فلسفه نماز را دورى از كبر و غرور، فلسفه5.

ص: 188


1- . بلاغات النساء، ابن ابى طيفور، ص 20.
2- . الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 1، صص 136 و 137.
3- . همان، صص 132-135.

حج را محكمى دين، فلسفه عدالت را جلب مشاركت مردم و حفظ حقوق ديگران، و فلسفه امر به معروف و نهى از منكر را اصلاح جامعه مى داند. همه اينها از مسائل مهم حكومت است و مشروعيت آنها به دين مى باشد و در واقع روش حكومت كردن را مى آموزد؛

5. در قسمتى از خطبه، ضمن معرفى خويش، خدمات پدرش، رسول خدا صلّى الله عليه و آله، را به اين امت يادآور مى شود و بر اين قسمت از سخنان خود تأكيد دارد و اصرار مى ورزد كه آنچه درباره اهميت امامت گفته، نه تنها اغراق و اشتباه نيست، بلكه از نظر عقل، ميان نبوت و امامت ارتباط منطقى و ناگسستنى وجود دارد. آن گاه برادرى پيامبر صلّى الله عليه و آله با على عليه السلام و زحمات بى بديل او را در خدمت پيامبر صلّى الله عليه و آله گوشزد مى كند.(1) در واقع، حضرت با ذكر امامت اهل بيت عليهم السلام آنان را، بعد از رسالت پيامبر صلّى الله عليه و آله و هدايت هاى قرآن، سومين مرجع دينى و مايه پويايى مسلمانان و پايدارى دين مى شمارد و پيوند ناگسستنى آنها را يادآور مى شود؛

6. اشاره به دوران جاهلى و بدبختى هايى كه در آن زمان دامن گير مردم بود. همچنين اشاره به نقش پيامبر صلّى الله عليه و آله در نجات مردم از جاهليت و هدايت آنان و نقش اميرمؤمنان، على عليه السلام، در برداشتن موانع از سر راه پيامبر صلّى الله عليه و آله و فداكارى هاى او در جنگ با مشركان و ويژگى هاى رهبر شايسته و لايق و ترفندهاى اهل سقيفه براى محروم ساختن آن حضرت از خلافت؛

7. بازگويى رويدادهاى پس از رحلت و هشدار دادن خطر منافقان؛

8. دفاع از فدك و پاسخ به غاصبان آن؛

9. استمداد از انصار براى بازپس گيرى حقِ به تاراج رفته على عليه السلام.

حضرت فاطمه عليها السلام در اين خطبه، به خوبى نشان داد كه شكل گيرى جريان سقيفه، بر ارزش هاى جاهلى و قبيله اى مبتنى بود و هيچ ارتباطى با قرآن و سنت نداشت. در واقع مهم ترين انديشه سياسى حضرت اين بود كه چه كسى براى خلافت صلاحيت دارد و7.

ص: 189


1- . الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 1، صص 133-137.

ماهيت حكومت و تفكر دينى بايد چگونه باشد؟(1) درحالى كه در سقيفه سخن بر سر آن بود كه چه كسى بايد حكومت كند؛ نه اينكه چه كسى صلاحيت دارد يا اينكه چگونه بايد حكومت كند. حضرت زهرا عليها السلام درصدد بود تا حق را به آنان بشناساند،(2) تا حكومت طعمه نباشد و بعدها لعنت شدگان خدا و رسول و آزادشدگان به دست پيامبر صلّى الله عليه و آله نتوانند با حيله، حكومت مسلمانان را به چنگ آورند.

وقتى زنان انصار، هنگام درد و بيمارى، حال او را پرسيدند، حضرت فرمود:(3)

به خدا سوگند چنان شده ام كه دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما خشمناك و بيزارم. ظاهر و باطنشان را آزمودم و [ذكر] نامشان را از دهان خويش به دور افكندم. از آنچه كرده اند ناخشنودم.... واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايه هاى نبوت استوار ماند؟ آن را از خانه اى كه جبرئيل در آن فرو مى آمد، به خانه ديگر بردند و حق را از على عليه السلام كه داناى كار دين و دنيا بود، گرفتند.

بدانيد كه اين، زيانِ بزرگ و آشكارى است؛ چه، باعث شد كه با على عليه السلام كينه توزى كنند و انتقام گيرند؛ چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند كه نسبت به مرگ بى اعتنا بود....(4)

2. امام على عليه السلام و شيخين (11-24 هجرى)

اشاره

اجراى مقاصد و اهداف پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بعد از رحلت آن حضرت، رهبرى مقتدر، مدبر و آگاه مى طلبيد تا بتواند رسالت نبوى را در مسير صحيح ادامه دهد.

ص: 190


1- . زندگانى فاطمه زهرا عليها السلام، جعفر شهيدى، ص 121.
2- . در روايتى از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «اَلْحَقُّ لايُعرَفُ بِالرِّجالْ، إِعْرِفِ الحَقَ، تَعْرِفْ اهَلَهُ»: (روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 31).
3- . بلاغات النساء، صص 19 و 20.
4- . نهج الحياة، محمد دشتى، ص 121.

تحولات به وجود آمده بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه و آله، به خلافت سه تن از صحابه پيامبر صلّى الله عليه و آله انجاميد كه قدرت اجراى مقاصد و اهداف عالى رسالت نبوى را نداشتند و از طرفى براى كسى كه در اجراى اهدافِ رسالت توانا بود و بهترين شايستگى ها را براى جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله داشت، امكان اداره جامعه وجود نداشت.

در سراسر دوره خلافت شيخين، دو نوع عمل پنهانى بر تمام جريان ها حاكم بود:

اول: نگرش انفعالى(1) و حالت مداراتى على عليه السلام به قدرت حاكم، براى حفظ اصل رسالت و گسترش دعوت اسلامى.

دوم: كوشش هاى طرف مقابل براى مصادره امتيازات بنى هاشم و به ويژه على عليه السلام. با وجود اين، بنى هاشم به برترى على عليه السلام در جانشينى پيامبر صلّى الله عليه و آله معتقد بودند.(2)

جريان حاكم، ابتدا تلاش هاى خود را به تصرف خلافت، و سپس به حفظ آن معطوف كردند. يكى از مهم ترين عوامل حفظ دستاوردهاى آنان، تضعيف بنى هاشم و به ويژه على عليه السلام بود. آنها در اين راستا، اقداماتى انجام دادند كه غصب فدك و گرفتن ساير امكانات مالى اهل بيت عليهم السلام، محروم كردن بنى هاشم و دوستان على عليه السلام از منصب هاى مهم حكومتى، نفوذ دادن افراد نالايق در مناصب مهم و استاندارى ولايات و گاه7.

ص: 191


1- . نگرش انفعالى حضرت على عليه السلام را مى توان از مقايسه نقش فعال آن حضرت در طول زندگى رسول خدا صلّى الله عليه و آله با دوره بعد از رحلت رسول خدا صلّى الله عليه و آله، به سادگى درك كرد. على عليه السلام فعال ترين و غيرتمندترين ياور پيامبر صلّى الله عليه و آله در همه كارهاى بزرگى بود كه براى اسلام انجام مى گرفت. اما ناگهان به زندگى آرام و بى سر و صدا روى مى آورد و بيشتر خود را در چهارديوارى منزل محصور مى داشت. اين تعارض جدى نمى تواند بدون علل اساسى باشد. با توجه به ايمان راسخ على عليه السلام به اينكه او بهترين شايستگى ها را براى جانشينى رسول خدا صلّى الله عليه و آله داشت، آن چنان كه از همه مآخذ موجود پيداست، از او انتظار مى رفته است براى احقاق حق خود تا آخرين حد جنگ كرده باشد. با وجودى كه فرصت هاى فراوانى براى مبادرت به چنين امرى پيش مى آمد، ولى على عليه السلام هرگز چنين اقدامى را انجام نداد. او از به كار بستن نيروى نظامى قوى كه ابوسفيان براى جنگ به منظور احقاق حقش به او پيشنهاد كرد، سر باز زد؛ زيرا مى ديد چنين عملى به نابودى اسلام جوان و نوپا مى انجامد. محمد، حسين جعفرى، ص 77.
2- . تشيع در مسير تاريخ، ص 77.

تحريك قريش برضد على عليه السلام(1) را مى توان نام برد كه حاصل آن، سلطه دوباره بنى اميه بر جهان اسلام بود. مقريزى در اين باره مى نويسد:

ساليان طولانى درصدد بودم كه بپرسم و بدانم علت تقدم بنى اميه چه بوده است؛ تا اينكه خداوند با عنايت خود، راهنمايى فرمود و دانستم علت تقدم بنى اميه، دور شدن بنى هاشم از خلافت بوده است.(2)

از شواهد تاريخى اين ادعا آن است كه خليفه اول و دوم، شام را با همه اهميت استراتژيكى كه داشت، ابتدا در اختيار يزيد، پسر ابوسفيان، و سپس برادرش معاويه قرار دادند؛ اما كوچك ترين منصبى به بنى هاشم و پيروانشان واگذار نشد.(3)

هنگامى كه ثابت بن قيس بن شماس، از دوستان على عليه السلام، ديد كه در جنگ هاى ردّه، ابوبكر تمام فرماندهان را تعيين كرد، اما هيچ مسئوليتى به انصار نداد، لب به اعتراض گشود و گفت: «اى گروه قريش! مگر در ميان ما مردى نبود كه براى آنچه شما شايستگى آن را داريد، شايسته باشد». سپس حسّان بن ثابت به پا خاست و در دادخواهى انصار چنين گفت: «اى مردان! در اين پيشامدهاى گوناگون و آنچه اين گروه درباره انصار خواسته اند [فريادرسى كنيد]. اى دوست! يكى از سروران ما را هم در حل و عقد امور راه نداده اند».(4) در زمان خليفه دوم نيز عمار بن ياسر كه از بزرگان صحابه بود، مدت كوتاهى والى كوفه8.

ص: 192


1- . وقتى خليفه دوم ديد سعيدبن عاص به او اعتراض مى كند، پرسيد: «مالِي أراكَ مُعْرضاً، كَأنّي قَتَلْتُ أباكَ، انِّي لَمْ أَقْتُلْهُ وَلكِنْ قَتَلَهُ أبوالْحَسَنُ...». «چه شده است مى بينم كه از من روگردانى؟ مثل اينكه پدرت را من كشته ام. نه پدرت را من نكشته ام بلكه ابوالحسن [على عليه السلام] كشته است» حضرت على عليه السلام كه در اين جلسه حاضر بود، فرمود: «اَللّهُمَّ غُفْراً، ذَهَبَ الشِرْكُ بِما فِيهِ، وَ مَحا الاِْسْلامُ ما تَقَدَّمَ، فَما لَكَ تَهِيْجُ النّاسَ عَلي»؟ «خدايا ببخش، شرك با همه وجودش نابود شد و اسلام ما قبل انسان ها را پاك گردانيد، تو را چه شده است كه مردم را عليه من تحريك مى كنى» سعيد در جواب گفت: «أمّا انَّه ما كانَ سَيَّرني انْ يَكُوَن قاتِلَ أبِي، غَيْرَ ابن عَمِّهِ علي بن ابي طالِبْ» «بخدا از اين كه على عليه السلام كشنده پدر من است نگرانى ندارم زيرا او به دست پسرعمويش على عليه السلام كشته شده است»: (الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 5، ص 63).
2- . النزاع و التخاصم، مقريزى، صص 21 و 22.
3- . مروج الذهب، ج 2، ص 302؛ الكامل فى التاريخ، ج 2، صص 403 و 421.
4- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 128.

شد. اما خليفه به اندك بهانه اى او را عزل كرد و مغيرة بن شعبه را به جاى او قرار داد و البته به شكايت هاى مسلمانان از مغيره نيز رسيدگى نكرد.(1) اين دوره كه دوره محنت ياران على عليه السلام است، به طور طبيعى دوره فترت در تكوين تشيع نيز به شمار مى رود.

با وجود محروميت على عليه السلام از خلافت، عشق، تعهد و وفادارى خلل ناپذير على عليه السلام به اسلام باعث شد تا او در دوران خلفاى پيش از خود نيز از هيچ كوششى براى پيشبرد اهداف عالى اسلام دريغ نورزد و آرمان هاى اصيل دينى را در مواضع و راهبردهاى سياسى، اجتماعى، فرهنگى و نظامى بسط دهد.

بخشى از مهم ترين مبانى اعتقادى و سياسى تشيع را بايد در مواضع على عليه السلام در قبال سه خليفه اول پى گرفت. در ادامه، مواضع آن حضرت در ابعاد مختلف بررسى مى شود:

الف) مواضع سياسى

اولين واكنش سياسى حضرت على عليه السلام، به رسميت نشناختن حكومت، و بيعت نكردن با خليفه اول بود.(2) ابوبكر از على عليه السلام خواست تا به مسجد برود و بيعت كند؛ ولى حضرت عليه السلام به مسجد نرفت و از بيعت نيز امتناع كرد. براى بار دوم، خليفه، عمربن خطاب را همراه عده اى به دنبال حضرت فرستاد تا على عليه السلام را كه با يارانش داخل خانه بودند، به مسجد بياورد. براساس گزارش اهل سنت، عمر، كسانى را كه در خانه حضرت فاطمه عليها السلام نشسته بودند و حضرت زهرا عليها السلام نيز در ميان آنان بود، به سوزاندن تهديد كرد.(3) بر پايه بعضى روايات شيعى، درِ خانه حضرت زهرا عليها السلام را آتش

ص: 193


1- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 155؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 32.
2- . الامامة و السياسة، ج 1، صص 28-30؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124؛ تاريخ الطبرى، ج 3، ص 205؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11 و ج 2، ص 56.
3- . انساب الاشراف، ج 2، ص 268؛ العقد الفريد، ج 5، ص 13؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 17؛ الرياض النضرة فى مناقب العشرة، محب الدين طبرى، ج 1، ص 167.

زدند و در اين ميان، محسن، فرزند آن حضرت عليها السلام نيز سِقط شد.(1) به هر حال، آنان على عليه السلام را به مسجد بردند؛ اما او باز هم از بيعت امتناع ورزيد.

بر اساس نقل بعضى مآخذ تاريخى، على عليه السلام تا زمان شهادت حضرت فاطمه عليها السلام بيعت نكرد.(2) اما با مشاهده خطر طغيان همه جانبه قبايل عرب، چاره اى جز مماشات با نظام حاكم نديد. حضرت على عليه السلام نقش فعالى در جنگ هاى ارتداد به عهده نگرفت و بيشتر به تصحيح موارد اشتباه دستگاه خلافت مى پرداخت و از سياست هاى نادرست و نابجاى آنان انتقاد مى كرد.(3)

صبر و مداراى على عليه السلام با دو خليفه اول، موجب وحدت سياسى مسلمانان شد و آنان با خوش بينى، به دفاع از اسلام برخاستند و درصدد گسترش دعوت اسلامى برآمدند. چنان كه پيش تر نيز گذشت، اگر صبر و خويشتن دارى على عليه السلام نبود، جامعه اسلامى به شدت ملتهب، و به آشوب كشيده مى شد.

هنگامى كه دستگاه خلافت تمام امكانات مالى اهل بيت را گرفت تا آنان در تركيب سياسى پديدارشده جذب شوند و از فعاليت سياسى دست بردارند، على عليه السلام در مقابل كوشيد با فعاليت هاى اقتصادى خود، نياز بنى هاشم را بر طرف كند و مانع از خضوع آنان در برابر دستگاه خلافت گردد. يكى از محققان در اين باره مى نويسد:

دستگاه خلافت مى خواست عموم خاندان بنى هاشم را از نظر مالى در تنگنا بگذارد تا تسليم شوند و يا به اجبار، به خاطر تأمين معاش، به كار زراعت و باغدارى پرداخته، از كارهاى سياسى باز بمانند. ازاين رو، على عليه السلام دست به كار زراعت و باغدارى زد و خصوصاً در عهد خلافت عمر بن خطاب، زمين يَنبُع را شخصاً، با تأسيس قنات،8.

ص: 194


1- . اثبات الوصية، مسعودى، ص 143؛ مناقب آل ابى طالب عليه السلام، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 133؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 14، ص 193؛ بحارالانوار، ج 28، ص 308.
2- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 269؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 31؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 586؛ مروج الذهب، ج 2، ص 302؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 193.
3- . تشيع در مسير تاريخ، ص 78.

آباد كرد و آن را وقف بر خاندان پدرى خود نمود تا نياز آنان مرتفع گردد و اجباراً در برابر دستگاه خلافت خاضع نشوند.(1)

ب) مواضع اجتماعى

از اساسى ترين مسائل اجتماعى هر جامعه، قضا و قضاوت است كه مهم ترين شأن حكومت را نيز تشكيل مى دهد. با توجه به حجم قضاوت هاى على عليه السلام در دوره دو خليفه اول، معلوم مى شود يكى از مشكلات جامعه قضاوت بوده، و اين مشكل، تنها به دست على عليه السلام حل مى شده است. يكى از محققان، درباره حل مشكلات قضايى به دست حضرت على عليه السلام در زمان خلفا، چنين مى نويسد:

يكى از خدمات چشمگير او در اين دوران، اين بود كه دستگاه نوبنياد قضايى اسلام را رهبرى مى كرد و هر وقت دستگاه بامشكلى روبه رو مى شد، با آنكه نظام سياسى زمان را به رسميت نمى شناخت، از هرگونه كمك، راهنمايى، فداكارى و جانبازى دريغ نمى ورزيد.(2)

امر به معروف و نهى از منكر، فعاليت هاى اقتصادى و بهره گيرى از اين فعاليت ها در حل مشكلات مسلمانان، از ديگر فعاليت هاى اجتماعى حضرت على عليه السلام به شمار مى آيد.

روش هاى برخورد حضرت على عليه السلام با سه خليفه اول، در دوران 25 سال سكوت، سرمشق بسيارى از ائمه معصوم عليهم السلام در برخورد با حكام جور قرار گرفت؛ چنان كه امام باقر عليه السلام در زمان وليدبن عبدالملك، به دليل مصلحت مسلمانان، در راهنمايى وى كوتاهى نكرد و براى بى اثر كردن تهديدات امپراتورى روم، ضرب سكه را توصيه نمود.(3)

ص: 195


1- . سيره علوى، محمدباقر بهبودى، ص 38.
2- . تأملات سياسى در تاريخ تفكر اسلامى (مجموعه مقالات)، به اهتمام موسى نجفى، مقاله «سيرى در انديشه سياسى ائمه مكتب هدايت»، ج 2، ص 118.
3- . همان. البته موضوع پينشهاد امام باقر عليه السلام محل اختلاف و گفت وگوست.

ج) مواضع فكرى - فرهنگى

منع كتابت و نقل احاديث پيامبر صلّى الله عليه و آله، از بارزترين ويژگى هاى فرهنگى اين دوره است. در واقع دوره خلافت دو خليفه اول را بايد دوره بحران فرهنگى ناميد. على عليه السلام به عنوان يگانه مرجع فكرى، بيشترين سعى خود را در تعليم، جمع آورى قرآن و حل مشكلات دينى مردم مصروف داشت.

3. امام على عليه السلام و عثمان (24-35 هجرى)

اشاره

عثمان در محرم الحرام سال 24 هجرى، در شوراى شش نفره اى كه خليفه دوم تشكيل داد، به خلافت رسيد. عماربن ياسر و مقدادبن اسود، از مخالفان به خلافت رسيدن عثمان بودند و عمار آشكارا اظهار مخالفت مى كرد.(1)

دو خليفه اول، به ويژه ابوبكر، ظواهر را رعايت مى كردند؛ اما وقتى عثمان به خلافت رسيد، مسيرى غير از روش پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و حتى روش شيخين را انتخاب كرد و در روزهاى نخست خلافت خويش، بسيارى از كارگزاران دو خليفه قبل را عزل، و به جاى آنان افرادى از بنى اميه را منصوب كرد.(2) جالب توجه اينكه اين، درست روشى بود كه خليفه دوم آن را پيش بينى، و او را شديداً از آن نهى كرد.(3)

مهم ترين كارگزارانى كه عثمان بعد از خلافت خود نصب كرد، عبارت اند از:

1. معاوية بن ابى سفيان او را دوباره به شام فرستاد و تمام اختيارات شامات را به او سپرد؛(4)

2. برادر مادرى خويش، يعنى وليد بن عقبه را، كه قرآن به فسق او تصريح دارد،(5)

ص: 196


1- . الشافى فى الامامة، سيد مرتضى، ج 4، صص 290 و 291؛ ر. ك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 171173؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 60.
2- . مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، ج 16، ص 173.
3- . الامامة و السياسه، ج 1، ص 43.
4- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 176.
5- . حجرات: 6.

بعد از عزل سعد، به ولايت كوفه فرستاد. وليد نماز صبح را، در حالت مستى، چهار ركعت خواند و وقتى به او اعتراض كردند، گفت اگر مى خواهيد زيادتر بخوانم؛(1)

3. عبدالله بن عامر، پسر دايى اش را به بصره فرستاد؛(2)

4. عبدالله بن سعد بن ابى سرح، برادر رضاعى خويش را، پس از عبدالله بن عامر، به ولايت مصر فرستاد. عبدالله بن سعد از كسانى بود كه پيامبر صلّى الله عليه و آله در فتح مكه حكم قتلش را صادر كرد؛(3)

5. اشعث بن قيس را به آذربايجان فرستاد و مسلمة بن حبيب فهرى را به فرماندهى فتوحات آذربايجان منصوب كرد.

خليفه سوم، ولايت استان هاى مهم كوفه، شام، بصره و مصر را به خاندان ابومعيط(4) و نزديكان خود(5) واگذار كرد. به قدرت رسيدن بنى اميه، از آرزوهاى ديرينه ابوسفيان بود كه بعد از به خلافت رسيدن عثمان، در جلسه درون گروهى امويان، بنى اميه را به شدت به آن ترغيب كرد و آنها نيز در راه رسيدن به آن، از هيچ كوششى دريغ نكردند.(6) در واقع، بنى اميه از سال يازدهم هجرى، سياست همگرايى را با جامعه اسلامى در پيش گرفتند تا اينكه در سال 23 هجرى، با خلافت عثمان، نفوذشان بيشتر شد و كم كم به قدرت انحصارى دست يافتند. آنها در سال هاى 35 تا 40 هجرى، خود را با خطر حكومت مكتبى على بن ابى طالب عليه السلام و امام حسن مجتبى عليه السلام مواجه ديدند و بدين سبب، اين دوره، عصر كشمكش نهايى بين امويان و شيعيان است و بنى اميه كوشيدند آثار على عليه السلام را محو سازند.(7)».

ص: 197


1- . الامامة و السياسة، ج 1، ص 50؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 165؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 224؛ تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، ص 183.
2- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 166؛ مروج الذهب، ج 2، ص 334؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 99.
3- . السيرة النبوية، ج 4، ص 689؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص 91.
4- . مراد خليفه از خاندان ابومعيط، فرزندان عقبة بن ابى معيط است. عقبه از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله بود و بعد از جنگ بدر، به دستور پيامبر صلّى الله عليه و آله با اينكه اسير شده بود، كشته شد. وليدبن عقبة بن ابى معيط، برادر مادرى عثمان بود. بر اساس پيش بينى خليفه دوم، عثمان مناصب كليدى را به آنان داد.
5- . تاريخ الطبرى، ج 4، صص 266 و 467.
6- . مروج الذهب، ج 2، ص 343؛ الأغانى، ج 6، ص 529.
7- . تفسير الكبير، ج 1، ص 206؛ السنن الكبرى، بيهقى، ج 5، ص 113. اهل سنت بلند گفتن بسم الله را در نماز حرام مى دانند؛ ولى شيعه آن را مستحب مى دانند. فخر رازى كه در اين امر مردد شده، گفته است: «ومن اقتدي بعلي فقد اهتدي».

الف) اوضاع سياسى، اجتماعى و اقتصادى در اين دوره

از مهم ترين كارهاى دوران خلافت عثمان، فتوحات اوست. فتوحاتِ زمان خليفه سوم، دو صورت داشت؛ بخشى از آنها مربوط به مناطقى بود كه در زمان خليفه دوم فتح شده بود و مواضع مسلمانان نياز به تحكيم داشت؛ اما برخى از مناطق، براى اولين بار در اين دوره به تصرف مسلمانان درآمد. مهم ترين مناطق و شهرهاى فتح شده در زمان عثمان جرجان، طبرستان،(1) فارس،(2) اهواز،(3) خراسان،(4) و مناطقى از آفريقا بود.(5) در زمان خليفه سوم، فتوحات، بيشتر جنبه كشورگشايى و به دست آوردن غنايم داشت و با فتوحات زمان دو خليفه اول كه بيشتر براى گسترش اسلام و دعوت اسلامى بود، فرق مى كرد.

بيشتر فرماندهان فتوحات از طايفه امويان بودند و بيشتر غنيمت هاى به دست آمده نيز بين آنان تقسيم مى شد؛ سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله ناديده گرفته مى شد؛ صحابه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مورد آزار و بى حرمتى قرار مى گرفتند؛ بافت سياسى جامعه عوض شد و بدعت ها پديد آمد.

ب) پيدايش تضادها و تعارض هاى همه جانبه

خلافت عثمان، انحراف ديگرى در جانشينى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و دور از آرمانگرايى دو خليفه اول بود. در اين قسمت به تناسب، بعضى از رويدادهاى زمان عثمان را كه موجب طعن بر او شد، مرور مى كنيم.

1. نخستين طعنى كه بر عثمان وارد شد، اين بود كه او پس از خلافت، بر منبر رفت و همانجايى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله مى نشست، قرار گرفت؛ با اينكه ابوبكر به احترام پيامبر صلّى الله عليه و آله يك

ص: 198


1- . البلدان و فتوحها و احكامها، بلاذرى، ج 2، ص 411.
2- . همان، ص 476.
3- . همان، ص 464.
4- . همان، ص 484.
5- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 167 به بعد؛ تاريخ الخفاء، ص 181.

پله پايين مى نشست و عمر به احترام پيامبر صلّى الله عليه و آله و خليفه اول، دو پله پايين تر مى نشست. مردم با ديدن اين صحنه به سخن آمدند و كسى گفت: «امروز شرّ پديد آمد»؛(1)

2. هنگامى كه عبيدالله بن عمر، جفنه،(2) هرمزان و خانواده اش را كشت - با اينكه دست داشتن آنان در كشتن عمر نامعلوم بود و هيچ محكمه اى نيز آنان را به چنين مجازاتى محكوم نكرده بود - على عليه السلام مجازات عبيدالله را خواستار شد؛ اما عبيدالله به عثمان پناه برد و عثمان از عبيدالله حمايت كرد و به كسانى كه خواستار مجازات او بودند گفت: «ديروز پدرش را كشتيد، امروز مى خواهيد خودش را بكشيد»؛(3)

3. حكم بن ابى العاص، عموى عثمان و پسرش مروان بن حكم از دشمنان بدانديش پيامبر صلّى الله عليه و آله بودند. حَكَم نگاه ناروا به خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله مى كرد و به پيامبر صلّى الله عليه و آله بى حرمتى مى نمود. ازاين رو پيامبر صلّى الله عليه و آله او را از مدينه راند و به طائف تبعيد كرد. عثمان از خليفه اول و دوم خواست تا اجازه دهند حكم از تبعيد به مدينه برگردد؛ اما خليفه اول با استناد به اينكه اين كار از طرف پيامبر صلّى الله عليه و آله بوده، اجازه برگشت به او نداد و خليفه دوم نيز با استناد به روش پيامبر صلّى الله عليه و آله و خليفه اول، حكم بن ابى العاص را به مدينه بر نگردانيد.

هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد، حكم را به مدينه برگرداند و مقدار زيادى از غنيمت ها را به او اختصاص داد. اين امر مورد اعتراض حضرت على عليه السلام و ديگر صحابه، مثل مقداد و عمار، قرار گرفت؛ ولى عثمان اصرار داشت كه گزارش دروغ به پيامبر صلّى الله عليه و آله رسيده بود؛ وگرنه بدتر از او هم وجود دارد. افزون بر اينكه او عموى من است و مى خواهم صله رحم كنم(4) و براى اين كار، به آياتى استدلال مى كرد كه به صله3.

ص: 199


1- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 162 و 163.
2- . جفنه، از اهالى حيره و مسيحى بود كه سعدبن ابى وقاص او را براى تعليم خواندن و نوشتن به مدينه آورد. انساب الاشراف، ج 3، ص 78.
3- . الجمل، صص 94 و 95.
4- . الجمل، ص 98؛ الشافى فى الامامه، ج 4، صص 269 و 270؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، صص 30 و 31؛ نهج الحق و كشف الصدق، علامه حلى، صص 292 و 293.

به خويشاوندان امر مى كند؛(1)

4. خمس غنايم فتوحات افريقيه را به مروان بن حكم بخشيد و فدك را نيز تيول او ساخت(2) و تمام امور حكومت از جمله عزل و نصب واليان را به مروان واگذاشت؛

5. ابوذر، صحابى بزرگ پيامبر صلّى الله عليه و آله را، كه از پارسايان و پنجمين مؤمن به پيامبر صلّى الله عليه و آله بود،(3) به ربذه تبعيد كرد؛(4)

6. وى در ايام حج، نماز را در منا چهار ركعتى خواند، با اينكه پيامبر صلّى الله عليه و آله دو ركعتى خوانده بود؛(5)

7. خليفه اول و دوم خود را خليفه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى ناميدند؛ اما عثمان خود را خليفه خدا ناميد. اين نامگذارى سبب شد بعدها خلفاى اموى نيز خود را خلفاى خدا بنامند. حجاج بن يوسف با توجه به اين اقدام خلفاى اموى مى گفت: خليفه و جانشين مرد در بين قومش، بهتر از رسول و فرستاده اوست. ازاين رو، منزلت خليفه اموى، بالاتر از پيامبر صلّى الله عليه و آله است كه رسول خدا بود؛(6)

8. صد هزار درهم به عموزاده خود، سعيد بن عاص بخشيد. هنگامى كه مردم به همراه اعضاى شوراى خلافت به اين اقدام او اعتراض كردند، گفت: من خويشاوندان مادرى دارم و بايد به آنان رسيدگى كنم. از او سؤال شد: مگر دو خليفه پيشين، خويشاوندان و بستگان مادرى نداشتند؟ در جواب گفت: ابوبكر و عمر پاداش اخروى0.

ص: 200


1- . انساب الاشراف، ج 6، ص 133.
2- . المعارف، ابن قتيبه، ص 195؛ انساب الاشراف، ج 6، ص 136.
3- . تاريخ الاسلام، ج 3، ص 405 به بعد.
4- . انساب الاشراف، ج 6، صص 134 و 167؛ الجمل، ص 96 (در جمل اجراى حد بر او آمده اما تبعيد به ربذه نيامده).
5- . مصنف، ابن ابى شيبه، ج 4، ص 340؛ مسند احمد، ج 1، ص 378؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 267؛ المعجم الكبير، ج 10، ص 115؛ ذيل السنن الكبرى، ج 3، ص 144؛ به نقل از: الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 1، ص 27.
6- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 410؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 242؛ الصحيح من سيرة النبى الأعظم صلّى الله عليه و آله، ج 1، صص 29 و 30.

را در كناره گيرى از خويشاوندان خود مى جستند، و من در بخشش به خويشاوندان انتظار پاداش دارم.(1)

تلاش عثمان در تبديل زمين هاى عمومى به اموال خالصه و شخصى، گام بزرگى در راه تبديل خلافت به پادشاهى بود. اين هدف او را، معاويه در زمان خلافت خودكامه خود، به طور كامل محقق ساخت؛ بدين صورت كه تمام املاك خالصه در سرتاسر قلمرو خلافت و نيز واگذارى و بازپس گيرى اقطاعات را كاملاً تحت نظارت مستقيم خود درآورد؛(2)

9. بعضى صحابه رسول خدا صلّى الله عليه و آله مثل عبدالله بن مسعود، عمار ياسر و... را كتك زد، تا جايى كه عمار بن ياسر بر اثر كتك هاى او فتق گرفت.(3)

از زيد بن ارقم كه عثمان را به دليل بدعت هايى كه در خلافتش ايجاد كرده بود، تكفير مى كرد، پرسيدند: چرا عثمان را تكفير مى كنى؟ گفت: به سبب سه چيز:

- جعل المال دولة بين الاغنياء؛

- جعل المهاجرين من اصحاب رسول الله صلّى الله عليه و آله بمنزلة من حارب الله ورسوله؛

- عمل بغير كتاب الله.(4)

از مهم ترين و بزرگ ترين ضعف هاى عثمان كه موجب طعن بر او شد، اين بود كه در فاصله چند سال خلافت خويش، از بذل هيچ گونه مساعدتى در تسلط بنى اميه بر امور مسلمانان و قرار دادن آنان در مناصب مهم حكومتى دريغ نورزيد؛ به طورى كه استان هاى مهم امپراتورى اسلامى را به دست اموى ها سپرد و آنان آزادانه توانستند نيروهاى خود را براى منافع خود به كار گيرند؛ مخالفان خود را به شدت سركوب1.

ص: 201


1- . انساب الاشراف، ج 6، صص 133 و 137؛ جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 117.
2- . جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 122.
3- . الجمل، ص 98؛ الشافى فى الامامة، ج 4، ص 290.
4- . الشافى فى الامامة، ج 4، ص 291.

نمايند و(1) در دين خدا بدعت ايجاد كنند.

گوياترين خبر از اوضاع دينى و اجتماعى زمان عثمان، سخنانى است كه حضرت على عليه السلام خطاب به او فرمود. حضرت اين سخنان را هنگامى به عثمان فرمود كه مردم مصر نزد حضرت گرد آمدند و در آنچه از عثمان ناپسند مى داشتند، شكايت كردند و از ايشان خواستند تا از سوى آنان با وى گفت وگو كند و رضايت ايشان را از او بخواهند. امام بر عثمان درآمد و گفت:

مردم پشتِ سر من اند، و مرا ميان تو و خودشان ميانجى كرده اند. به خدا نمى دانم به تو چه بگويم؟ چيزى نمى دانم كه تو آن را ندانى، تو را به چيزى راه نمى نمايم كه آن را نشناسى. تو مى دانى آنچه ما مى دانيم و....

مضمون سخنان حضرت اين است كه عثمان سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله و شيخين را مى دانست و بر خلاف آنها عمل كرد.(2)

ج) اعتراض هاى مردمى

خليفه سوم، به سبب رفتار ناپسندش با صحابه پيامبر صلّى الله عليه و آله و همين طور قوم مدارى و منصوب كردن خويشاوندانش به ولايت شهرهاى بزرگ و تصرف غير مجاز در بيت المال،(3) سخت مورد مذمت مسلمانان قرار گرفت. براساس نقل طبرى، از سال 35 هجرى، انتقادها از عثمان در ميان همگان آشكار شد. خليفه، محمد بن مسلمه را به كوفه، اسامة بن زيد را به بصره، عبدالله بن عمر را به شام، و عمار بن ياسر را به مصر فرستاد تا اوضاع سياسى - اجتماعى اين شهرها را به او گزارش دهند. به جز عمار، همه آنان برگشتند و اوضاع را به طور غير واقعى، آرام و بى مشكل توصيف كردند.(4)

ص: 202


1- . تشيع در مسير تاريخ، ص 103.
2- . نهج البلاغه، خطبه 164، ص 166.
3- . انساب الاشراف، ج 6، ص 208.
4- . تاريخ الطبرى، ج 4، صص 341 و 342.

عثمان، استانداران خويش را خواست تا براى آرامش اوضاع، با آنان مشورت كند. بعضى از آنان پيشنهاد سركوبى مردم و برخى پيشنهاد تطميع سران قبايل را دادند؛ اما معاويه مى گفت: مردم شام هرگز حركت مخالفى انجام نداده اند. بدين سان، او با آگاهى كامل از اوضاع، مدينه را بدون هيچ پيشنهادى ترك كرد.(1) عثمان هم از مشورت با واليان خود نتيجه اى نگرفت و آنان به ولايات خود برگشتند.

سعيدبن عاص، والى عثمان در كوفه، مزارع حاصلخيز عراق را بوستان قريش خواند و به زراندوزى و جمع آورى ثروت مشغول شد كه موجب اعتراض عده اى مثل صعصعة بن صوحان، زيد بن صوحان، مالك اشتر و ديگران گرديد و عده اى از قاريان قرآن را برضد عثمان شوراند. خبر اين شورش به عثمان رسيد و او نيز دستور داد تا اعتراض كنندگان را به شام تبعيد كنند و معاويه نيز آنان را به حمص، نزد عبدالرحمان ابن خالد بن وليد فرستاد.(2)

در مدينه، پسر عموى عثمان، حارث بن حكم، كه وى او را به رياست بازار گمارده بود، از قدرت خود براى خريد تمام كالاهاى وارداتى و فروش آنها با سود بسيار زياد سوءاستفاده مى كرد. اين عمل او، خشم و اعتراض مردم را برانگيخت. البته او اعمال نكوهيده ديگرى نيز انجام داد. عثمان، به درخواست مردم براى بركنارى او وقعى ننهاد و با بخشيدن تعدادى از شتران - كه به عنوان زكات جمع آورى و به مدينه آورده شده بود - به او، احساسات مردم را بيشتر جريحه دار كرد.(3)

اهالى مصر هم از ظلم و ستم عبدالله بن سعدبن ابى سرح، استاندار عثمان، به ستوه آمدند و شكايت او را به عثمان آوردند. خليفه افزون بر اينكه به دادخواهى آنان پاسخ9.

ص: 203


1- . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 342؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 306؛ الغدير، ج 9، ص 223.
2- . الغدير، ج 9، صص 35 و 36.
3- . تاريخ الطبرى، ج 4، صص 358 و 365؛ الفتوح، ابن اعثم كوفى، ج 2، صص 371 و 372؛ جانشينى محمد صلّى الله عليه و آله، ص 129.

نگفت، درصدد اغفالشان برآمد.(1)

گفت وگو براى حل اختلاف بين عثمان و مسلمانان ادامه داشت و على عليه السلام نيز پيوسته كوشش هايى به عمل مى آورد. واكنش دستگاه خلافت، به جاى پاسخ گويى به انتقادات تند مسلمانان، بيشتر جنبه تهديد و دفاع از مُلك دارى يافته بود. معاون اول خليفه، مروان بن حكم، اجتماع مسلمانان را به شمشير تهديد مى كرد و مى گفت: شما مى خواهيد ملك و پادشاهى را از ما بگيريد. با به وجود آمدن اين اوضاع، گفت وگوها حالت انتقادى خود را از دست داد و به مجادله و مبارزه تبديل شد.

عثمان، خليفه مسلمانان، به جاى تجديد نظر در روش خود در مقابل انتقادكنندگان، كه بيشترشان از بزرگان صحابه پيامبر صلّى الله عليه و آله بودند، آنان را به گستاخى و سوءاستفاده از رفتار نيك خود متهم كرد. مروان بن حكم نيز با خطاب خويش به مسلمانان معترض - كه مى گفت: اگر مى خواهيد، شمشير بين ما حاكم باشد -(2) وضعيت را بحرانى تر نمود.

از جمله برخوردهاى خليفه با معترضان اين بود كه وقتى مردم مصر(3) از او خواستند عبدالله بن سعد بن ابى سرح را از مصر عزل، و محمد بن ابى بكر را به جاى او برگزيند و نيز اهل كوفه خواستند سعيدبن عاص را عزل كند و اهل نهروان خواستند كه ابن كريز دست از كارهاى ناروايش بردارد، او با تأكيد فراوان قول داد به همه اين خواسته ها عمل كند و على عليه السلام نيز اين قول هاى مؤكد خليفه را ضمانت كرد. جمعيت پراكنده شدند و هر گروهى آماده برگشتن به موطن خويش گرديد. اما هنوز اهل مصر اندكى از مدينه فاصله نگرفته بودند، كه با پيك عثمان برخورد كردند و نامه خليفه را نزد او9.

ص: 204


1- . انساب الاشراف، ج 6، ص 134.
2- . الجمل، ص 101.
3- . گفته شده تعداد 200 نفر از كوفه، به سرپرستى مالك اشتر، 150 نفر از بصره، به سرپرستى حكيم بن جبله و 600 نفر از مصر، به رهبرى عبدالرحمان بن عديس بلوى براى اعتراض به عثمان به مدينه آمده بودند و عموم اهل مدينه نيز، غير از بنى اميه، بر عثمان معترض بودند. معترضانى كه از كوفه، مصر و بصره آمده بودند، در ذوخشب تجمع كردند. عثمان، على عليه السلام را فرستاد تا ببيند آنان چه مى گويند. الجمل، صص 68 و 69.

يافتند. خليفه در آن نامه به والى خود نوشته بود وقتى نامه من به تو رسيد، گردن آنان را بزن و دست و پايشان را قطع كن تا در خون خود غوطه ور شوند.(1) پس از اين واقعه، على عليه السلام سراغ عثمان آمد و او را مورد عتاب و سرزنش قرار داد. سپس در خانه خود نشست و تصميم گرفت دخالتى نكند.(2)

كشمكش ها و گفت وگوهاى فراوانى كه بين خليفه و نمايندگان مسلمانان معترض انجام گرفت، و نيز اندرزها و راهنمايى هايى كه على عليه السلام به خليفه داد، سودى نبخشيد و شورشيان خانه او را محاصره كردند.

به طور كلى معترضان و محاصره كنندگان خليفه به دو دسته تقسيم مى شدند: دسته اى به دليل انحراف خليفه از كتاب و سنت و سيره پيامبر صلّى الله عليه و آله و حتى دو خليفه پيشين، قيام كرده بودند؛ مثل ابوذر، عمار ياسر، عبدالرحمان بن عديس بلوى، مالك اشتر و...؛(3) دسته ديگر نيز براى رسيدن به منصب يا زياده خواهى از بيت المال به شورش پيوستند؛ مثل عمرو بن عاص، طلحه، زبير و عايشه كه پيوسته عثمان را نعثل(4) مى خواند و آرزو مى كرد كه او كشته شود.(5) براساس نقل يعقوبى، عثمان، عطايا و سهم عايشه را از آنچه خليفه دوم مقرر كرده بود كم كرد و مثل سهم ساير زن هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله قرار داد.(6)

قريب به چهل روز خانه عثمان در محاصره بود و خليفه در اين مدت از معاويه در شام كمك خواست؛ معاويه كه سال ها كوشيده بود تا موقعيت خود را در شام و اطراف آن مستحكم كند، از ابتداى نارضايتى مردم برضد عثمان، مى كوشيد تا امور را پيچيده8.

ص: 205


1- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 175؛ الجمل، ص 71.
2- . الجمل، ص 71.
3- . ر. ك: تاريخ اليعقوبى، ج 2، صص 171-175.
4- . روباه پير يا پيرمرد احمق.
5- . الجمل، صص 72-76
6- . عايشه در شورانيدن مردم برضد عثمان نقش بسيار مؤثرى داشت. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 175؛ ر. ك: تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه نميرى، ج 4، صص 1225 و 1226؛ انساب الاشراف، ج 6، ص 208.

كند و عثمان كشته شود و او بتواند بهترين بهره بردارى را از اين واقعه ببرد. ازاين رو، هيچ گونه كمكى به او نكرد تا اينكه، در ذى الحجه سال 35 ه. ق، عثمان كشته شد و معاويه توانست از كشته شدن او بهترين بهره بردارى را كند.(1)

غضب و خشم مسلمانان برضد عثمان به حدى بود كه بعد از كشته شدن او، نگذاشتند بدنش دفن شود. تا اينكه بعد از سه روز، او را در «حش كوكب» كه قبرستان يهود بود، دفن كردند. بعدها معاويه حش كوكب را به قبرستان بقيع متصل كرد تا قبر عثمان داخل بقيع گردد.(2)

د) نقش امام على عليه السلام در اين رويدادها

از زمانى كه شورشيانِ شهرهاى ديگر وارد مدينه شدند، على عليه السلام تنها كسى بود كه از عثمان دفاع مى كرد. البته دفاع حضرت از خليفه، به دليل مصالح كلى اسلام و مسلمانان بود؛ نه به اين دليل كه آن حضرت از ياوران خليفه باشد.(3) على عليه السلام مى كوشيد كه هم خليفه كشته نشود و هم خواسته هاى مشروع قيام كنندگان برآورده گردد. آن حضرت درباره سعى خويش براى كشته نشدن عثمان چنين مى فرمايد:

و من از خدا مى خواهم كه تو امام مقتول اين امت نباشى؛ چه، در اين حال خواهند گفت در اين امت امامى كشته شد كه با كشتن او، كشت و كشتار تا روز قيامت، فتح باب گرديد.(4)

همچنين درباره سيره ناپسند عثمان مى فرمايد: «او استبداد پيشه كرد و در آن استبداد،

ص: 206


1- . ر. ك: سيرى در نهج البلاغه، مرتضى مطهرى، ص 167، نقش ماهرانه معاويه در قتل عثمان؛ انساب الاشراف، ج 6، صص 210 و 211؛ الجمل، ص 195.
2- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 176.
3- . انساب الاشراف، ج 6، صص 223 و 224؛ الجمل، صص 106 و 107؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 16، ص 219؛ سمط النجوم، عبدالملك بن حسين عصامى، ج 2، ص 413.
4- . «... وإنَّى انْشِدُك اللهَ الاّ تَكونَ امامَ هذه الاُمَّةِ المَقتُولَ...». (نهج البلاغه، خطبه 164).

مرتكب خطا گرديد.(1) شما نيز بى تابى كرديد و در اين كار، راه غلط پيش گرفتيد».

حضرت در معرفى بعضى از قاتلان عثمان مى فرمايد: «طلحه بيش از همه بر قتل او اصرار مى ورزيد».(2)

قبل از كشته شدن عثمان، مسلمانان يك دست بودند؛ اما بعد از كشته شدن او، به دو دسته علوى و عثمانى(3) تقسيم شدند. عثمان خود نيز تصريح كرد كه اگر مرا بكشيد، هرگز با هم برضد قومى نمى جنگيد.(4)

ه) قتل عثمان و پيامدها

از پيامدهاى مسلّم كشته شدن عثمان، سه جنگ مهم جمل، صفين و نهروان بود. عايشه در جنگ جمل قاتلان عثمان را لعن، و هدف خود را از جنگ با امام على عليه السلام انتقام از آنها معرفى مى كرد. هنگامى كه حضرت على عليه السلام لعن عايشه را شنيد، فرمود: «من نيز قاتلان او را لعن مى كنم».(5)

در جنگ جمل، حضرت على عليه السلام طلحه را خواست و فرمود: «اى ابا محمد! چه چيزى تو را به جنگ ما آورده است»؟ گفت: «خون خواهى عثمان». حضرت فرمود: «خدا بكشد هر كدام از ما را كه سزاوارتريم به قتل عثمان».(6) هنگامى كه ابن عباس

ص: 207


1- . «... اسْتَأثَرَ فَاَسَاءَ الاَْثَرَةَ و جزعتم فاسأتم الجزع...». نهج البلاغه، خطبه 30؛ سيرى در نهج البلاغه، ص 165 به بعد.
2- . «... و لم يكن في القوم احرص عليه منه...». نهج البلاغه، خطبه 174. بلاذرى نقل كرده كه او گفته است: «رَأيْتُ عَلِيّاً عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ الله صلّى الله عليه و آله حِيْنَ قُتِلَ عُثْمانْ وَ هُو يَقُولُ ما احْبَبْتُ قَتْلَهُ و لا كَرِهْتُهُ وَ لا امَرْتُ وَ لا نَهَيْتُ عَنْه». (انساب الاشراف، ج 6، ص 224).
3- . گروه عثمانيه را بايد در نقطه مخالف شيعيان به حساب آورد. آنان جمعى از مسلمانان بودند كه پس از كشته شدن خليفه سوم و به ويژه بر اثر تبليغات امويان، به مظلوميت خليفه مقتول قائل شدند و معاويه را از آن جهت كه خود را خون خواه عثمان مى دانست، به عنوان امير پذيرفتند و بدين ترتيب، در مقابل حكومت على عليه السلام قرار گرفتند. تاريخ تشيع، ج 1، ص 98.
4- . انساب الاشراف، ج 6، ص 213.
5- . المصنف كوفى، ابن ابى شيبه، ج 8، ص 712؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 96؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 712.
6- . مروج الذهب، ج 2، ص 362.

گزارش خود را از ديدار با طلحه و زبير به على عليه السلام عرض مى كرد، حضرت فرمود: «آن دو چاره اى ندارند، جز اينكه قتل عثمان را بهانه قرار دهند».(1)

حضرت على عليه السلام با دورانديشى تمام، عواقب قتل عثمان را مى ديد و مى كوشيد به هر صورت ممكن، از دخالت در آن بپرهيزد. قتل عثمان، بهترين بهانه براى بنى اميه شد تا بدان وسيله، با امام على عليه السلام و بعد از او با خاندان نبوت به مبارزه بپردازند. مروان بن حكم وقتى خبر شهادت حسين عليه السلام را در مدينه شنيد، گفت: «روزهاى عثمان در برابر چشمم مجسم شد».(2) معاويه هنگامى كه عمرو بن عاص را به جنگ با امام على عليه السلام دعوت كرد، نوشت: «تو را دعوت مى كنم به جنگ با كسى كه عصيان پروردگار كرده و خليفه را كشته است».(3) اين در حالى است كه برائت از قتل عثمان، بارها در سخنان على عليه السلام آمده است. آن حضرت فرمود:

«ما قَتَلْتُ و لا أمَرْتُ، و لا رَضِيتُ...».(4)

با توجه به آنچه گذشت، تشيع دوره هاى مختلفى را پشت سر گذاشته است كه دوره تكوينى انديشه هاى سياسى - اعتقادى آن، از مهم ترين اين دوره هاست. نخستين ظهور تاريخى تشيع در سقيفه بنى ساعده بود كه اين ظهور تاريخى، نگاه و نگرش شيعه را درباره امامت مشخص كرد و سبب تكوين انديشه هاى شيعه و تمييز آنان از تسنن شد.

در طول تاريخ، عواملى در بسط انديشه هاى شيعى مؤثر بوده كه از مهم ترين آنها رفتارها و سخنان حضرت زهرا عليها السلام و امام على عليه السلام با خلفاست. بعد از آن دو، تربيت يافتگان خاص امام على عليه السلام، مانند ابوذر، عمار، مقداد و سلمان، از كوشش كنندگان اوليه براى بسط اين انديشه ها بوده اند. بعد از اين دوره، در زمان خليفه سوم، ظهور تاريخى تشيع نمود بيشترى پيدا كرد تا اينكه در سال 35 هجرى، با به حكومت0.

ص: 208


1- . همان، ص 364.
2- . انساب الاشراف، ج 3، ص 417.
3- . وقعة صفين، ص 37.
4- . المصنف كوفى، ج 8، ص 684؛ تاريخ المدينة المنوره، نميرى، ج 4، صص 1263-1268؛ مروج الذهب، ج 3، ص 415؛ الرياض النضرة، محب الدين طبرى، ج 3، ص 70.

رسيدن امام على عليه السلام، نقطه عطفى در تاريخ تشيع پديد آمد و اعتقادات باطنى و وقائع ظاهرى انطباق عينى يافت.

4. شيعه در گذر تاريخ

اشاره

فرهنگ و نام اهل بيت با نام بسيارى از مناطق جغرافيايى جهان اسلام آميخته است. به طورى كه جغرافياى سياسى بخش هاى مهمى از جهان اسلام، با حركت هاى پيروان اهل بيت، يا وابستگانشان شكل گرفته و در همين راستا آثار فراوان تمدنى، فرهنگى و اقتصادى در سرتاسر دنيا از آنان باقى مانده است.

لازمه درك دقيق و صحيح وضعيت تشيع در دوره هاى مختلف، بررسى همه اخبار باقى مانده از دوره هاى مختلف تاريخى است كه از حوصله اين نوشته خارج است و پژوهش مستقلى را مى طلبد. اما آنچه در ذيل مى آيد، نگاهى گذرا به وضعيت شيعه طى قرون گذشته است. در ادامه، طى دو بخش دوره حضور و دوره غيبت، مطالبى كوتاه در اين باره ارائه مى شود.

قبل از وارد شدن به بحث تشيع در دوره ائمه، بيان اين نكته ضرورى است كه شيعه در مقايسه با عامه، همواره جمعيت كمترى داشته است. ازاين رو در تمام دوران ائمه عليهم السلام مى كوشيد با سياست دفاعى، به بقاى خود ادامه دهد و هويت خود را حفظ كند. لذا در اكثر اوقات، شيعيان در تقيه به سر مى بردند و اين محدوديت سياسى، همواره مانع انتشار اخبار مربوط به ائمه عليهم السلام بوده است.

الف) تشيع در عصر حضور ائمه عليهم السلام

اشاره

پيروان اهل بيت، از ابتداى تشكيل سقيفه، از جمله مخالفان آن بودند. منشأ اختلاف نيز در ديدگاه آنان درباره اصل خلافت، و مفهوم و ماهيت آن بود. بر اين اساس براى هر كدام از گروه هاى اسلامى مهم بود كه چه كسى و چگونه حكومت كند و اين خود

ص: 209

موجب مناقشه بين آنان مى شد. بر اساس ديدگاه شيعه و پيروان اهل بيت بر سر مسئله خلافت و حكومت، شيعيان در تمام مدت خلافت اموى و عباسى، پرچمدار مخالفت با آنان بودند. البته مخالفت با خلافت اموى و عباسى منحصر به گروه هاى شيعى نبود و گروه هاى ديگر از مسلمانان نيز با آنان مناقشه داشته اند. مخالفت با دستگاه خلافت اموى و عباسى به نزاع و درگيرى سياسى و نظامى بين آنان منجر مى شد و آنان را به حركت هاى سياسى و نظامى و همچنين فرهنگى عليه شيعيان وامى داشت.

طبيعى است كه در مناقشات بين شيعيان و حاكمان مسلط، قبض و بسطهاى بسيارى براى شيعه به وجود آمد و در دوره هاى مختلف اسلامى، گاهى موجب در تنگنا قرار گرفتن آنان و گاهى موجب گسترش و توسعه ديدگاه هاى شيعى شد. آنچه در اين بخش مى آيد نگاهى اجمالى به وضعيت شيعيان در دوره هاى مختلف تاريخى است.

يك - تشيع در عصر حضرت على عليه السلام

حضرت على عليه السلام در تمام مدت عمر بابركت خود، رسول خدا صلّى الله عليه و آله را همراهى كرد و رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيز حضرت على را به دليل خدمات به اسلام و اخلاصش در يارى آن حضرت، با بهترين عناوين و القاب مختلفى، از جمله «وصيى»، «خليفتى»، «وزيرى»، «وارثى»، «هادى»، «مولى»، «اولوالامر»، «حجة الله»، «قسيم الجنة والنار»، «سيدالمسلمين»، «امام المتقين»،(1) «صديق اكبر»، «فاروق الاعظم»، «ولى»، «وصى»،(2) «شبيه هارون»، «صاحب اللواء»، «صاحب الحوض»، «خيرالبشر»، «راية الهدى»، «امام البررة»، «قاتل الفجره» و... خطاب مى كرد. خطابات آن حضرت به طور طبيعى واقعى بوده و نشان از محتواى اين عناوين و قرابت آن حضرت به رسول خدا صلّى الله عليه و آله در رفتار و كردار داشت. بنابراين بى ترديد عصر حاكميت اميرمؤمنان، امام على عليه السلام، از دوره هاى برجسته تاريخ اسلام و تشيع به

ص: 210


1- . الاستيعاب، ابن عبدالبر، ج 2، صص 483 و 484.
2- . المستدرك على الصحيين، ج 3، صص 110 و 111؛ سنن ترمذى، ج 2، ص 298.

شمار مى آيد. احياى فرهنگ قرآنى و سنت نبوى، رفع تبعيض و تبيين حقوق متقابل حكومت و مردم و اجراى عدالت اجتماعى و اقتصادى، و به طور كلى تجلى حكومت دينى براساس انديشه هاى اسلامى و شيعى، از ويژگى هاى آشكار دوره مذكور است.(1)

عصر حكومت امام على عليه السلام، عصر استوار شدن انديشه شيعى و رشد و گسترش و تثبيت تاريخى تشيع است. انتخاب امام على عليه السلام از سوى مسلمانان به عنوان خليفه و بيعت عمومى با آن حضرت، افق روشنى را به روى شيعيان گشود. در اين دوره، در پناه حكومت امام على عليه السلام، تشيع خود را آشكار ساخت و با شكل گيرى ساير فرقه ها، مرزهاى فكرى و اعتقادى آن، بيش از گذشته روشن و مشخص شد.(2) كوفه افزون بر مركز خلافت على عليه السلام، مركز تشيع و مركز حاميان آرمان هاى آن حضرت گرديد.

عده زيادى از ياران وفادار و شيعيان اعتقادى اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ هاى فرساينده زمان آن حضرت به شهادت رسيدند. بعد از شهادت امام على بن ابى طالب عليه السلام و خلافت كوتاه امام حسن مجتبى عليه السلام، ديگر ياران فعال آن حضرت نيز، يكى پس از ديگرى، به شهادت رسيدند. آنان كه ولاى آن حضرت و خاندان عصمت را داشتند، با خاطرات شيرين ايام آن حضرت كه به اميدهايى براى آينده تبديل شد و با آموزه هاى امامان بعد، هسته هاى اصلى شيعيان را تشكيل دادند.

دو - تشيع در عصر امام حسن عليه السلام

شهادت امام على عليه السلام سبب آشفتگى عراق و اوضاع شيعيان اين شهر شد. امام حسن عليه السلام هنگامى به خلافت رسيد كه فضاى سياسى و اجتماعى عراق، به دنبال تبليغات سوء امويان، به شدت ملتهب و نگران كننده بود. ازاين رو امام حسن مجتبى عليه السلام ناچار به صلح با معاويه شد و با حكومت معاويه، اوضاع شيعيان به شدت رو به وخامت گذاشت.

ص: 211


1- . تاريخ تشيع، جمعى از نويسندگان، ج 1، ص 84.
2- . تاريخ تشيع، ج 1، ص 96.

بى شك، شيعيان از دشمنان مهم معاويه بودند. همچنان كه خوارج نيز دشمنان ديگرى براى او محسوب مى شدند. اما اهميت خوارج چندان نبود؛ زيرا بدبينى عمومى مسلمانان به آنها و افراطگرايى و بى رحمى هاى خاص و مواضع تند و بى حساب و كتاب آنها سبب شد كه خوارج پايگاه مردمى خود را از دست بدهند. اما بر عكس، شيعيان، به ويژه در عراق، پشتوانه اى همچون نفوذ امام على عليه السلام و ديگر اهل بيت عليهم السلام را داشتند. فرهنگى كه امام على عليه السلام در عراق ترويج كرده بود، فرهنگى كاملاً اسلامى بود و مردم، گرچه تحت فشار معاويه سكوت مى كردند، در عمق وجود خود مى توانستند حق آن حضرت را از باطل معاويه تشخيص دهند.(1)

بنابراين، روزگار معاويه از سخت ترين دوره هاى تاريخى براى تشيع است و معاويه سياست بسيار سخت گيرانه اى درباره شيعيان در پيش گرفت كه نتيجه آن، قلع و قمع شيعيان و منع هرگونه ظهور و بروز شيعه در جامعه اسلامى شد. تنها مسئله اى كه مى توانست در اين دوران، شيعه را از نابودى حتمى نجات دهد، صلح امام حسن مجتبى عليه السلام بود و گذشت زمان نيز نشان داد كه امام حسن عليه السلام در حركت تاريخى خويش موفق بود. آن حضرت هرگز تسليم احساسات و عواطف خود و دوستان و پيروانش نشد، و هر آنچه حق و به مصلحت اسلام و شيعيان بود، همان را انجام داد و با اين حركت خويش، بقاى شيعه را تضمين كرد و در دادگاه تاريخ موفق و سربلند شد؛ چنان كه در كلمات آن حضرت نيز آمده است كه اين صلح بيشتر براى بقاى شيعيان از نابودى حتمى بود.(2)

معاويه در جهت سياست سخت گيرانه خود نسبت به شيعيان اهل بيت، بعد از صلح، كوفه را به زيادبن ابيه سپرد كه شعيان كوفه را مى شناخت. زياد نيز كه در دشمنى با شيعيان از هيچ كوششى دريغ نكرد، در نامه اى هتاكانه به امام حسن عليه السلام نوشت: «شيعيان1.

ص: 212


1- . تاريخ امويان، طقوش، ص 23.
2- . علل الشرايع، صدوق، ج 1، ص 211.

تو و پدرت را اگر بين گوشت و استخوانت مخفى باشند پيدا كرده و خواهم كشت».(1) او به جست وجوى خانه به خانه پرداخت، و بعد از دست يافتن به شيعيان، عده اى را كشت و عده اى را تبعيد يا آواره كرد.(2) نحوه شكنجه شيعيان، بريدن دست و پا، آويزان كردن بر درختان خرما و ميل كشيدن چشم بود. همچنين در هيچ محكمه و دادگاهى شهادت و گواهى آنان را نمى پذيرفتند.(3)

اين سياست در تمام دوران اموى پا برجا بود؛ چنان كه در روايتى نيز به نقل از زراره چنين آمده است:

قَالَ شَهِدَ أَبُو كُدَيْنَةَ الْأَزْدِيُّ وَمُحَمَّدُ بن مُسْلِمٍ الثَّقَفِيُّ عِنْدَ شَرِيكٍ بِشَهَادَةٍ وَهُوَ قَاضٍ، وَنَظَرَ فِي وَجْهِهِمَا مَلِيّاً، ثُمَّ قَالَ جَعْفَرِيِّينَ فَاطِمِيِّينَ، فَبَكَيَا فَقَالَ لَهُمَا مَا يُبْكِيكُمَا، فَقَالا نَسَبْتَنَا إِلَى أَقْوَامٍ لَا يَرْضَوْنَ بِأَمْثَالِنَا أَنْ نَكُونَ مِنْ إِخْوَانِهِمْ، لِمَا يَرَوْنَ مِنْ سُخْفِ وَرَعِنَا، وَنَسَبْتَنَا إِلَى رَجُلٍ لَا يَرْضَى بِأَمْثَالِنَا أَنْ نَكُونَ مِنْ شِيعَتِهِ، فَإِنْ تَفَضَّلَ وَقَبِلَنَا فَلَهُ الْمَنُّ عَلَيْنَا وَالْفَضْلُ قَدِيماً فِينَا، فَتَبَسَّمَ شَرِيكٌ ثُمَّ قَالَ إِذَا كَانَتِ الرِّجَالُ، فَلْتَكُنْ أَمْثَالَكُمْ يَا وَلِيدُ أَجِزْهُمَا هَذِهِ الْمَرَّةَ وَلَا يَعُودَا، قَالَ فَحَجَجْنَا فَخَبَّرْنَا أَبَا عَبْدِ اللهِ عليه السلام بِالْقِصَّةِ فَقَالَ وَمَا لِشَرِيكٍ شَرَكَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِشِرَاكَيْنِ مِنَ نَارٍ.(4)

ابوكدينه ازدى و محمد بن مسلم ثقفى براى شهادت پيش قاضى شهر به نام شريك رفتند. شريك نگاهى به دقت در چهره آن دو نمود. سپس گفت: هر دوى شما جعفرى و فاطمى هستيد (منظورش اين بود كه شيعه و دوست دار فاطمه زهرا عليها السلام هستيد).

اشك از ديدگان هر دو جارى شد؟ شريك گفت: «چرا گريه مى كنيد»؟! گفتند:).

ص: 213


1- . انساب الاشراف، ج 3، ص 294.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 16.
3- . انساب الاشراف، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 121؛ الاحتجاج، ج 2، ص 295.
4- . الاختصاص، مفيد، ص 201؛ اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 385. (در ترجمه از ترجمه بحارالانوار استفاده شده است).

«ما را به گروهى نسبت دادى كه راضى نيستند مثل ما جزء برادران دينى آنان محسوب شويم، به واسطه كمى ورع ما و لياقت نداشتن ما، و به مردى ما را منتسب كردى كه راضى نمى شود مثل ما را شيعه خود شمارد. اگر لطف فرمايد و قبول كند، بر ما منت نهاده و بزرگوارى فرموده». شريك لبخندى زده گفت: «اگر كسى ارادتمند و پيرو داشته باشد، اى كاش چون شما باشد. اينك وليد! شهادت آنها را اين مرتبه قبول كن براى مرتبه بعد از آنها نمى پذيريم؛ ديگر شهادت نخواهند داد». گفت: ما براى حج به مكه رفتيم و خدمت حضرت صادق عليه السلام جريان را نقل نموديم. فرمود: «واى بر شريك! خدا او را روز قيامت با دو زنجير آتشين ببندد».

سخت گيرى امويان با هدف پراكنده كردن نيروهاى شيعيان و واداشتن آنان به سازش انجام مى گرفت. ازاين رو امام در اين دوران، به لحاظ مساعد نبودن فضاى سياسى، شيعيان را از هرگونه حركت فيزيكى در برابر حكومت معاويه برحذر مى داشت؛ تا اينكه تلاش هاى امام حسن مجتبى عليه السلام به بار نشست و اساس تشيع و شيعيان اهل بيت از نابودى نجات يافتند و زمينه كار براى ائمه بعدى فراهم شد.

سه - تشيع در دوره امام حسين عليه السلام

عصر امام حسين عليه السلام به طور حتم نقطه عطفى در تاريخ تشيع است. بررسى تاريخ تشيع در عصر امامت امام حسين عليه السلام، با عواملى چون رهبرى و امامت آن حضرت، تحولات خلافت اموى و عملكرد جامعه شيعه پيوند دارد. تاريخ تشيع در دوره مذكور را مى توان به دو بخش، از شهادت امام حسن عليه السلام تا مرگ معاويه، و از مرگ معاويه تا حادثه عاشورا تقسيم كرد.

استراتژى امام حسين عليه السلام در رهبرى شيعيان و مقابله با انحراف هاى خلافت، با آنچه برادرش پيش از او به انجام رساند، مطابقت كامل داشت. روايات تاريخى چندى اين هماهنگى را به اثبات مى رسانند. عصر امامت امام حسين عليه السلام كه قريب دوازده سال طول

ص: 214

كشيد، به جز چند ماه آخر، مصادف با حكومت معاويه بود. معاويه با استبداد مطلقه اى كه توسط عمالش ايجاد مى كرد، نه تنها تمام روزنه ها را بر شيعيان بسته بود، بلكه همواره به تعقيب و كشتار آنان نيز مى پرداخت. با وجود اين، امام حسين عليه السلام كوشيد تا با نامه نگارى و نيز راه اندازى تجمعات و...، امر به معروف و نهى از منكر نمايد؛ هرچند به قيامى دست نزد.

مرگ معاويه، نويد گشايشى براى شيعيان بود و آنان را به حركت واداشت. متأسفانه عمر اين گشايش كوتاه بود و با خشونت شديد يزيد، به ويژه عليه امام حسين عليه السلام و يارانش، پايان يافت. اما حادثه عاشورا، به رغم اندوهبار بودنش، دستاوردهاى مهمى را براى تشيع به همراه آورد(1) و تأثيرى بسيار شگرف بر شيعيان به جاى گذاشت و دوره اى نو براى ظهور و بروز تشيع به وجود آورد.(2)

چهار - تشيع در دوره امام سجاد عليه السلام

بعد از واقعه كربلا، رهبرى شيعيان را امام سجاد عليه السلام، تنها فرزند ذكور باقى مانده از خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله، بر عهده گرفت. امام سجاد عليه السلام در كربلا حضور داشت و روز عاشورا، به دليل بيمارى، نتوانست در ميدان نبرد حاضر شود. پس از آن، ابن زياد قصد كشتن وى را داشت كه حضرت زينب عليها السلام مانع شد و به اين ترتيب وى همراه اسرا به دمشق رفت و از آنجا به مدينه بازگشت.

زندگى امام سجاد عليه السلام در مدينه و دور بودن از عراق، فرصت هدايت جريانات شيعى كوفه را از امام گرفت. در چنين شرايطى كه تصور نابودى اساس تشيع وجود داشت، امام سجاد عليه السلام، كار را از صفر شروع كرد و مردم را به سمت اهل بيت كشاند و در اين راه موفقيت زيادى كسب كرد.

تاريخ گواه است كه امام سجاد عليه السلام در طول 34 سال فعاليت، شيعه را از يكى از

ص: 215


1- . تاريخ تشيع، ج 1، ص 131.
2- . تشيع در مسير تاريخ، ص 261.

سخت ترين دوران هاى حيات خويش عبور داد. دورانى كه جز سركوب شيعه به دست زبيريان و امويان نشان ديگرى ندارد. بيست سال حاكميت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملك بن مروان بر كل قلمرو اسلامى، تنها ارمغانش كوبيدن شيعيان بود. امام سجاد عليه السلام در اين دوران سخت توانست شيعه را حياتى نو بخشد و زمينه را براى فعاليت هاى امام باقر و امام صادق عليهما السلام فراهم كند. به هر حال، امام موفق شد بقاياى جامعه شيعه را حفظ كند و اندك اندك آن را گسترش دهد. روش فقهى آن حضرت، نقل احاديث پيامبر صلّى الله عليه و آله از طريق على عليه السلام بود كه شيعيان تنها آن احاديث را درست تلقى مى كردند. بدين صورت شيعه اولين قدم هاى فقهى خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت؛ گرچه بخش اعظم اين كار به زمانى پس از آن موكول گرديد.(1)

امام سجاد عليه السلام در وقت گفتن اذان، جمله «حى على خير العمل» را در آن مى آورد. وقتى به ايشان اعتراض شد، فرمود:

«هو الاذان الأوّل»؛ «اذان نخستين به اين صورت بود».(2) كنار بودن شيعه از انحرافات عراق، موجب حفظ مبانى اعتقادى اصيل شيعى شد. به رغم تلاش هاى مهم امام، كه البته موجب بقاى شيعه گرديد، مدينه، به دليل كژى هايى كه از صدر اسلام در آن بنيان نهاده شده بود و فضاى ضد شيعى كه داشت، جاى مناسبى براى رشد شيعه نبود و امام سجاد عليه السلام خود مى فرمود كه دوستداران واقعى آنها در مكه و مدينه به بيست نفر نمى رسد. در حالى كه در عراق افراد بيشترى وجود داشتند كه به آنها علاقه مند بودند. از نظر سياسى، غير از آنچه در روزهاى پس از حادثه كربلا در كوفه و شام واقع شد، برخورد ديگرى ميان امام سجاد عليه السلام و امويان وجود نداشته است؛ زيرا امام سجاد عليه السلام، به دليل عدم شركت در جريان هاى سياسى، فاصله اى ميان خود و حكومت اموى ايجاد كرد و آنان هيچ بهانه اى براى ايجاد مزاحمت براى امام سجاد عليه السلام نداشتند. آن حضرت، حتى در داغ ترين تحولات سياسى مدينه در واقعه حره، در هيچ حركت انقلابى ضد امويان شركت نكرد. اين موضع، نه تنها7.

ص: 216


1- . تاريخ امويان، ج 2، صص 97 و 98.
2- . مسند الإمام السجاد عليه السلام، عطاردى، ج 2، ص 197.

موضع امام سجاد عليه السلام، بلكه موضع تمامى بنى هاشم و چهره هاى برجسته آن، مانند محمد بن حنفيه و عبدالله بن عباس بود.(1)

بنابراين امام در سخت ترين شرايط سياسى و فرهنگى جامعه، توانست شيعه را از بحران ها عبور دهد و زمينه را براى امام باقر عليه السلام و پس از آن، براى امام صادق عليه السلام، براى رشد معارف شيعى و گسترش آن، مهيا كند. امام سجاد عليه السلام در اواخر عمر مبارك خود موفق شد شاگردان سرشناس و پيروان قديمى اهل بيت را گرد خود جمع كند. اين جمع كوچك كم كم توانست حاميان فعال و هواخواهان زيادى براى آن حضرت به وجود آورد كه افزون بر گسترش تشيع، حلقه هاى اصلى ياران دو امام بعدى را نيز تشكيل مى داد.

پنج - شيعه در دوران امام باقر عليه السلام

پس از شهادت امام سجاد عليه السلام، رهبرى جامعه شيعه در اختيار امام باقر عليه السلام قرار گرفت. دوران امامت امام باقر عليه السلام مصادف با ادامه فشارهاى خلفاى بنى اميه و حكام آنها بود. با توجه به اينكه عراق مركز اصلى شيعه بود، توجه حكام اموى نيز بيشتر متوجه عراق بود. ازاين رو هشام بن عبدالملك خطاب به امام باقر عليه السلام مى گفت: «المَفْتون به اهل العراق»؛ «كسى كه اهل عراق شيفته او هستند»،(2) يا «هذا نبيُّ اهل الكوفة، هذا محمدبن علي»؛ «اين مرد نبى مردم كوفه، محمد بن على است».(3) قريش نيز با همين ذهنيت به امام مى گفتند

ص: 217


1- . تاريخ امويان، صص 99 و 100.
2- . الارشاد، ج 2، ص 163؛ تاريخ دمشق، ج 54، ص 279.
3- . الكافى، كلينى، ج 8، ص 120؛ «كَانَ حَجَّ فِيهَا هِشَامُ بن عَبْدِ الْمَلِكِ وَكَانَ مَعَهُ نَافِعٌ مَوْلَى عُمَرَ بن الْخَطَّابِ فَنَظَرَ نَافِعٌ إِلَى ابى جَعْفَرٍ عليه السلام فِى رُكْنِ الْبَيْتِ وَقَدِ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ النَّاسُ فَقَالَ نَافِعٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هَذَا الَّذِى قَدْ تَدَاكَّ عَلَيْهِ النَّاسُ فَقَالَ هَذَا نَبِى أَهْلِ الْكُوفَةِ هَذَا مُحَمَّدُ بن عَلِى»؛ «در سفر حج، نافع، كه از همراهان هشام بود، متوجه فردى شد كه مردم گرد او فراهم آمده اند. با شگفتى از هشام درباره اين فرد پرسيد و هشام در پاسخ او گفت: اين مرد نبى مردم كوفه، محمد بن على است». نافع، به ظنّ قوى، براى تقرب به خليفه، از او اجازه مناظره با امام را گرفت و هشام نيز به اميد غلبه نافع موافقت كرد (لعلّك تخجله). ولى چون نافع بازگشت به خليفه گفت: «به خدا سوگند اين مرد داناترين خلايق است».

«امام اهل العراق»(1) كه همه اينها نشان از رهبرى امام بر شيعيانى است كه جامعه عراق نماينده آن مى باشد.

از مهم ترين مشكلاتى كه جامعه شيعه در عصر امام باقر عليه السلام و، به تبع، رهبرى اين جامعه با آن مواجه بوده است، جريان انشعابى زيدى است كه آن زمان نه با اين نام، اما با پيروى از زيد بن على كه به سال 122 قمرى قيام كرد، شناخته مى شد. آن جريان، در ظاهر، انقلابى و سياسى بود، درحالى كه جريان امام باقر عليه السلام، جريانى علمى، فكرى و فقهى بود.

گذشته از جريان انقلابى مربوط به زيد، جريان غلو هم وجود داشت كه به مشكلات امام مى افزود و هم زمان با فشار امويان، رو به فزونى گذاشته بود. غاليان با سوء استفاده از روايات امام على عليه السلام و فرزندان آن حضرت، و نسبت دادن احاديث جعلى به ايشان، مى كوشيدند رنگ شيعى به خود دهند و با كشاندن شيعيان ساده لوح به دنبال خود، به اهداف خود برسند. زمانى كه امام در مدينه بود، اين فرصت طلبى ها شدت بيشترى گرفت. وقتى كه امام آنها را از خود طرد كردند، اصحاب آن حضرت نيز، غلات را از جمع خود بيرون راندند. اصحاب امام باقر عليه السلام، مغيرة بن سعيد و بيان بن سمعان را كه هر دو از معروف ترين شخصيت هاى غاليان و از رهبران آنها بودند، تكفير كردند. ابوهريره عجلى در شعرى در اين باره گفت:(2)

اى ابوجعفر! تو امامى هستى كه ما دوستش داريم و هر آنچه تو راضى هستى، ما بدان راضى بوده، از آن پيروى مى كنيم. كسانى پيش ما آمده و احاديثى را به شما نسبت مى دهند كه ما از شنيدن آن دلگير مى شويم. احاديثى كه مغيره آنها را از شما روايت مى كند و بدترين چيزها، بدعت هاست.1.

ص: 218


1- . «أَقْبَلَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام فِى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَنَظَرَ إِلَيْهِ قَوْمٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالُوا مَنْ هَذَا فَقِيلَ لَهُمْ إِمَامُ أَهْلِ الْعِرَاق». كافى، ج 6، ص 429.
2- . انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج 2، ص 51.

اين اشعار نشان دهنده تلاش هاى غلات در اشاعه احاديث دروغ از ائمه براى جذب شيعيان عراق بود.

در برابر، امام باقر عليه السلام مكرر به لزوم تكيه بر عمل صالح تأكيد مى فرمود. سخنان آن حضرت، اقدامى براى نفى موضع غلات و انديشه هاى فاسد آنان بود و يكى از انگيزه هاى صدور احاديث، خنثى كردن آثار انديشه هاى غلات در ميان شيعه بوده است.(1)

ابن ابى الحديد(2) به طريق خود روايت مفصلى از امام باقر عليه السلام درباره تحليل اوضاع سياسى شيعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل كرده كه چنين است:

ما اهل بيت، از ستم قريش و صف بندى آنان در مقابلمان چه ها كشيديم و شيعيان و دوستان ما از مردم چه ها كشيدند. رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هنگام رحلت، اعلان فرمود كه ما به مردم از خودشان اولى تريم. اما قريش با كمك يكديگر اين امر را از محور آن خارج كردند. آنان براى رسيدن به حكومت، با حق و اولويت ما به حكومت استدلال كردند؛ ولى حق ما را تصاحب نمودند. آن گاه حكومت در ميان قريش دست به دست گرديد تا اينكه دوباره به ما اهل بيت بازگشت. ولى مردم بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ به پا كردند؛ به طورى كه اميرالمؤمنين عليه السلام، تا هنگامى كه به شهادت رسيد، در فراز و نشيب (تند باد حوادث) قرار گرفته بود و سپس با فرزندش امام حسن عليه السلام بيعت كرده، وعده وفادارى به او دادند، اما به او نيز خيانت ورزيدند و پس از آن، ما به طور مداوم مورد تحقير و قهر و ستم قرار گرفتيم و از شهر و خانه مان رانده و از حقوقمان محروم شديم و مورد قتل و تهديد قرار گرفتيم؛ به طورى كه امنيت جانى از ما4.

ص: 219


1- . تمام مطالب مربوط به تشيع در عصر امام باقر از كتاب دولت امويان، سهيل طقوش، ترجمه حجت الله جودكى، صص 154 و 155 استفاده شده است.
2- . شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44.

و پيروان ما به طور كلى سلب شد و دروغگويان و منكران حق، به خاطر دروغ و انكارشان، زمينه را مساعد ديدند و در سراسر كشور اسلامى، به وسيله دروغ و انكارشان به سردمداران جور و ستم و قضات و كاردانان آنها تقرب جسته، روايت احاديث دروغ و انتشار آن را آغاز كردند. آنها از قول ما چيزهايى روايت كردند كه نه از زبان ما جارى شده بود و نه به محتواى آنها عمل نموده بوديم. آنها با اين كار مى خواستند ما را ميان مردم، منفور كنند و تخم عداوت و كينه ما را در دل آنان بكارند. اين سياستى بود كه پس از وفات امام حسن عليه السلام، در زمان معاويه، با شدت هر چه بيشتر دنبال مى شد. به دنبال اين تبليغات مسموم بود كه همه جا به كشتار شيعيان پرداختند و با كوچك ترين سوء ظنى دست ها و پاهاى آنها را مى بريدند. كسانى كه به دوستى و پيروى از ما معروف بودند راهى زندان ها شدند، اموالشان به غارت رفت و خانه هايشان ويران شد. اين رويّه تا روزگار «عبيدالله بن زياد» روز به روز شديدتر مى شد تا اينكه حجاج بن يوسف در كوفه روى كار آمد. او با انواع شكنجه ها به كشتار شيعيان پرداخت و آنان را با هر سوء ظن و هر اتهامى بازداشت مى كرد. عرصه بر پيروان ما چنان تنگ شد و كار به جايى رسيد كه اگر كسى را با صفت «زنديق» يا «كافر» وصف مى كردند، برايش بهتر از آن بود كه او را «شيعه» اميرالمؤمنين [عليه السلام] بخوانند؛ تا جايى كه كسانى كه به خير و صلاح معروف بودند و شايد هم واقعاً اشخاص پرهيزگار و راستگويى بودند، احاديث شگفت انگيزى در زمينه برترى برخى از حكام گذشته روايت كردند؛ چيزهايى كه نه خدا چيزى از آنها آفريده بود و نه چيزى از آنها به وقوع پيوسته بود. راويان بعدى حقانيت اين مطالب را باور داشتند؛ زيرا اين نوع مطالب به كسانى نسبت داده شده بود كه به كذب و كم تقوايى معروف نبودند.(1)ت.

ص: 220


1- . براى ترجمه اين متن از كتاب دولت امويان، ترجمه حجت الله جودكى، ص 157 استفاده شده است.
شش - شيعه در دور امام صادق عليه السلام

دوره امامت امام صادق عليه السلام از طولانى ترين دوره هاى امامت امامان شيعه است. آن حضرت، به دليل درگيرى ميان امويان و عباسيان، فرصت بسيار مناسبى يافت تا پايه هاى اعتقادى و مذهبى شيعيان را انسجام بخشد و متخصصانى براى نشر فرهنگ شيعه پرورش دهد. ازاين رو عصر آن حضرت از شكوفاترين دوره هاى تاريخ تشيع است.

عباسيان كه با شعار دعوت به اهل بيت عليهم السلام روى كار آمده بودند، مركز خلافت خود را، طى مدت كوتاهى، به كوفه كه مركز تشيع بود، منتقل كردند و شيعيان براى مدت كوتاهى، روزگار آرامى را گذراندند. اما اين آرامش شيعيان چندان دوام نياورد و نبرد قدرت ميان عباسيان و شاخه حسنى علويان به سرعت اين وضعيت را دگرگون كرد. در روزگار منصور، دومين خليفه عباسى (حكومت: 136-158 ق)، آزار علويان با قدرت تمام شروع شد و تا پايان حكومت نواده اش، هارون الرشيد (حكومت: 170-193 ق)، ادامه يافت.(1) حركات منصور عليه خاندان اهل بيت عليهم السلام و پيروان و شيعيان آنان خاطره فجايع دوران اموى را تجديد كرد.

نخست، منصور شاخه حسنى هاشميان را به شدت سركوب، و بسيارى از چهره هاى برجسته آنان را زندانى كرد يا به قتل رساند. بعد از منصور، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام كه چهره شاخص خاندان رسول خدا صلّى الله عليه و آله بود، نخست به دست مهدى عباسى و پس از او، به دست فرزندش هارون الرشيد، سال ها زندانى بود و سپس در زندان به شهادت رسيد.

سركوب دولتى و انشعابات داخلى از مشخصات جامعه شيعى عصر امام صادق عليه السلام است. اوضاع اعتقادى، فرهنگى، علمى و سياسى شيعيان در اين دوره به شدت تحت تأثير دو عامل فشارهاى دولتى و انشعابات داخلى است. نتيجه دو عامل فوق سربرآوردن جريانات مخالف در قالب گروه هاى سياسى - مذهبى يا مذهبى - سياسى و

ص: 221


1- . ميراث مكتوب شيعه، مدرسى طباطبايى، ص 167.

جذب تدريجى آنان در قدرت بود. البته بعد از جذب شدن آنان در قدرت، مورد توجه و حمايت حكومت قرار گرفتند.

در چنين اوضاع و احوالى، امام صادق عليه السلام، از طرفى به حفظ آرمان هاى اساسى تشيع پرداخت و از طرف ديگر مانع جذب شدن شيعيان به گروه هاى موجود شد و آنان را از تمايلات افراطى باز داشت.(1)

در دوره امويان، با همه اختلافاتى كه ميان گروه هاى شيعى وجود داشت، همه آنان در مخالفت با مصالح امويان گام بر مى داشتند، و از همين رو، اختلافات داخلى، آنان را كمتر تهديد مى كرد. اما با فروكش كردن فشارهاى سياسى بر شيعيان، مسئله غلات به تدريخ دامنه بيشترى يافت؛ به طورى كه در زمان امام صادق عليه السلام يكى از مسائل مهم و اصلى شيعه، مسئله غلات بود. در زمان امام صادق عليه السلام مرحله اول و اساس تاريخ تكون شيعه، كامل، و جهت گيرى ها مشخص شد؛ روند فكرى تشيع به خوبى تعريف گرديد و آرمان تربيتى و اصول اعتقادات مذهبى روشن شد؛ به طورى كه با توجه به آنها مى توان تفاوت تفسير تشيع از اسلام با ساير مذاهب را به خوبى درك كرد.

هفت - تشيع در عصر امام كاظم عليه السلام

كار صادقين عليهما السلام در تربيت شاگردان و تحكيم پايه هاى فكرى شيعى در عصر امام كاظم عليه السلام به بار نشست و امام كاظم عليه السلام در تمام مدت عمر شريف خويش به دنبال كار عظيم پدر بزرگوارش، به دو مسئله مهم، يعنى طرح بنيادين مذهب و تربيت نيروهاى مكتبى از ميان انبوهى از شاگردان پدرش پرداخت و مذهب تشيع را روز به روز شكوفاتر كرد و از نظر فقهى و كلامى، ميان مذهب شيعه و فرقه هاى ديگر مرزبندى دقيق و مشخصى ايجاد كرد. سرازير شدن وجوهات براى امام كاظم عليه السلام، مراجعات زياد شيعيان به وى و بسط و گسترش سازمان وكالت در عصر امام كاظم عليه السلام، نشانه هاى

ص: 222


1- . تشيع در مسير تاريخ، محمدحسين جعفرى، ص 335.

روشنى از رشد شيعه در اين دوران است.

تعداد 4000 راوى و محدث كه در زمان هاى مختلف از محضر پرفيض آن حضرت بهره مى بردند، مى تواند تأييدى بر نظريه گسترش نسبى شيعه در اين عصر باشد؛ چنان كه درباره امام كاظم عليه السلام، به هارون گفته شد: از مشرق و مغرب جهان براى او خمس مى آوردند؛ در عصر امام كاظم عليه السلام، على رغم تضييقات بنى عباس، اين سير تدريجى در گسترش تشيع ادامه يافت. تعدد وكلاى آن حضرت و كثرت اموال و وجوه شرعى كه توسط وكلا جمع آورى مى شد، از بهترين شواهد گستردگى عالم تشيع در اين عصر است.(1) گسترش تشيع در اين عصر تا حدى است كه برخى از رجال و سران حكومتى، مانند على بن يقطين، گوش به فرمان آن حضرت بودند.

امام كاظم عليه السلام علاوه بر عراق، در مدينه نيز مورد توجه مسلمانان بود. ازاين رو هارون ناچار بود بازداشت آن حضرت را توجيه كند.(2) شاگردان آن حضرت كه قبل از او شاگردان پدر و جد بزرگوارش بودند، در توسعه تشيع در اين عصر نقش بسزايى داشتند؛ مانند الاحول كه از شيعيان فوق العاده و از فداكارترين پيروان امام باقر عليه السلام به شمار مى رفت و از حقوق آن حضرت در برابر زيد دفاع مى كرد و پس از آن امام، به جرگه هواداران سرسخت و پرحرارت امام صادق عليه السلام و سرانجام امام موسى كاظم عليه السلام درآمد. البته بيشترين فعاليت فكرى او در پيشبرد اهداف تشيع، در دوره امام ششم بود.(3)

هشت - تشيع در عصر امام رضا عليه السلام

يكى از شكوفاترين و پيچيده ترين دوره هاى تاريخ تشيع، عصر امام رضا عليه السلام است.(4) البته امام رضا عليه السلام در ابتداى امامت خود با مشكلاتى مانند واقفيه كه داراى جمعيت

ص: 223


1- . سازمان وكالت، محمدرضا جبارى، ج 1، ص 48.
2- . الارشارد، 187.
3- . تشيع در مسير تاريخ، ص 356.
4- . براى آگاهى بيشتر از عصر امام رضا عليه السلام ر. ك: حياة السياسية للإمام الرضا عليه السلام، سيد جعفر مرتضى.

فراوانى بودند و ميراث حديثى و اقتصادى شيعه نيز در دست آنان بود، مواجه گشت؛ اما با همه اين مشكلات، فرهنگ و معارف شيعى به شكل كامل و گسترده اى براى شيعيان روشن شده بود. ازاين رو، انحرافات تأثيرى در اصل تشيع نداشت.

از زمان امام باقر عليه السلام به بعد و نيز به دست امام صادق و امام كاظم عليهما السلام، شمار فراوانى از شيعيان پرورش يافتند كه هر كدام استوانه اى در فقه و كلام شيعى به حساب مى آمدند. افرادى چون هشام بن حكم، هشام بن سالم، يونس بن عبدالرحمان و على بن اسماعيل از بزرگانى بودند كه مانع رسوخ انحرافات در مذهب شيعه شدند و از آن پس، فرهنگ حديثى شيعه را با كمك اصول تأليف شده، حفظ كردند. اين وضعيت تا زمانى كه مرحوم كلينى و صدوق به جمع آورى منظم آن اصول پرداختند، ادامه داشت.(1)

گسترش عالم تشيع مأمون را ناچار كرد امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو بياورد و او را وليعهد كند و تمايل خود را به علويان نشان دهد. مأمون به ناچار تمام شعارى هاى عباسيان را كنار نهاد و لباس سياه را كه شعار عباسيان بود، درآورده، لباس سبز كه شعار علويان بود، پوشيد و دخترش را به ازدواج على بن موسى الرضا عليه السلام(2) درآورد. البته امام براساس موضع اصولى خود، مبنى بر عدم مشروعيت خلفا، ولايتعهدى را به شرط دخالت نكردن در امور حكومتى پذيرفت.

حضور حضرت در مجالس مناظره اى كه مأمون براى تحقير امام رضا عليه السلام تشكيل مى داد و غلبه امام بر دانشمندان عصر خود، نماز باران امام(3) و مسائلى از اين قبيل، سبب شناخت مردم از امام و گسترش محبوبيت و توسعه هواداران آن حضرت و پيوستن عده اى از مرجئه، اهل سنت، زيديه و افراد ديگر به تشيع شد. از مهم ترين2.

ص: 224


1- . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه عليهم السلام، رسول جعفريان، ص 431.
2- . مأمون دخترش، ام حبيب، را به همسرى امام رضا عليه السلام، و دختر ديگرش، ام فضل، را به ازدواج امام جواد عليه السلام درآورد. تاريخ الطبرى، ج 8، ص 566.
3- . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 102.

مسائل دوران امام رضا عليه السلام درگيرى ميان شيعيان امامى و واقفى است كه در نهايت با روشنگرى امام رضا عليه السلام به تثبيت انديشه شيعى منجر شده است.

از مهم ترين حركت هاى شيعى در اين دوره مى توان به قيام هاى ابوالسرايا در جمادى الثانى 199 قمرى و محمد بن جعفر صادق عليه السلام، معروف به ديباج، در سال 200 قمرى اشاره كرد. در دروه امام رضا عليه السلام تشيع در ايران گسترش زيادى داشت و اين توسعه جمعيتى شيعه در ايران، ارتباط مستقيمى با آمدن آن حضرت به ايران دارد. استاد جعفريان در اين باره مى نويسد:

به هر روى در زمينه گسترش تشيع در ايران، يكى از نكات غير قابل انكار، آمدن امام رضا عليه السلام به ايران است. توجه به حفظ آثار برجاى مانده از مسير امام در شهرها و مناطقى كه به نحوى محل استقرار امام بوده، نشان از علاقه ويژه شيعى در ميان مردم است؛ هر چند ممكن است درباره برخى از اين مكان ها و ارتباط آنها با امام رضا عليه السلام خبر درستى در دست نداشته باشيم.(1)

بنابراين، حضور حضرت در ايران از مهم ترين علل گرايش ايرانيان به تشيع، و حضور گسترده طالبيان در ايران در عصر امام رضا عليه السلام از نشانه هاى اين گسترش است.

نه - تشيع در عصر امام جواد عليه السلام

امام محمدتقى، جواد الائمه عليه السلام، فرزند امام رضا عليه السلام، نهمين امام شيعه اماميه اثناعشريه است. آگاهى هاى تاريخى درباره زندگى امام جواد عليه السلام و شيعيان آن حضرت چندان گسترده نيست؛ زيرا افزون بر اينكه محدوديت هاى سياسى همواره مانع از انتشار اخبار مربوط به امامان معصوم عليه السلام مى شد، تقيه و شيوه هاى پنهانى مبارزه كه براى حفظ امام عليه السلام و شيعيان از فشار حاكميت بود، عامل مؤثرى در نقل نشدن اخبار آن دوره در منابع تاريخى است. افزون بر اين، زندگى امام جواد عليه السلام چندان طولانى نبود و اخبار

ص: 225


1- . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه عليهم السلام، ص 463.

فراوانى هم از آن در دسترس ما قرار نگرفت.(1) اما آنچه مسلّم است اينكه در عصر امام جواد عليه السلام، اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آن حضرت، علاوه بر اوضاع نابسامانى كه از ناحيه عباسيان دچار آن شده بودند، از اختلافات و انشعابات داخلى نيز رنج مى بردند.(2)

بى شك وجود اصحاب و ياران امام جواد عليه السلام، در مناطق مختلف سرزمين هاى اسلامى، در توسعه تشيع در اين مناطق مؤثر بوده است. حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در رى، داوود بن قاسم مشهور به ابوهاشم جعفرى، على بن مهزيار و خيران الخادم، از جمله ياران آن حضرت اند كه با انتشار احاديث امام جواد عليه السلام در توسعه فرهنگ تشيع سهيم بودند.(3)

شرايط سياسى و نظامى حاكم بر جامعه عصر امام، اجازه حركت هاى انقلابى را به شيعيان نداده است؛ لذا بيشتر فعاليت هاى شيعيان در اين عصر، حركت هاى فرهنگى و توسعه شبكه ارتباطى بين امام و شيعيان و پاسخگويى به مسائل آنان است. از مهم ترين مشكلات جامعه شيعه در عصر امام جواد عليه السلام، گرايش عده اى از شيعيان به عبدالله بن موسى برادر امام رضا عليه السلام، سياست بى رحمانه عباسيان نسبت به شيعه و فعاليت گسترده فرق اسلامى است كه امام جواد عليه السلام با فراست و مديريت علمى، هر سه بحران را پشت سر گذاشت و انسجام جامعه شيعى را تداوم بخشيد.

ده - تشيع در عصر امام هادى عليه السلام

تا عصر امام هادى عليه السلام، خلفاى عباسى مدافع افكار معتزله بودند و اين سياست، با وجود فشار بر شيعيان و سركوب آنها، فضاى مساعدى را براى انتشار افكار اهل بيت عليهم السلام به دست شيعيان فراهم مى ساخت. اما با آمدن متوكل عباسى و حمايت او از اهل حديث و سنيان متعصب و تحريك آنان عليه شيعيان و معتزليان، عرصه بر امامان

ص: 226


1- . دولت عباسيان، سهيل طقوش، حجت الله جودكى، ص 127
2- . رجال الكشى، ص 457؛ إعلام الورى، طبرسى، ج 2، ص 43.
3- . اختيار معرفة الرجال، ص 443.

شيعه و پيروان آنان سخت و تنگ تر شد. ازاين رو عصر امام هادى عليه السلام از دشوارترين دوره هاى سركوبى شيعيان است.

در طول 250 سال حضور ائمه عليهم السلام، تبيين مبانى تشيع در اختناق شديد و به صورت تدريجى صورت گرفت. اما خفقان دوره متوكل عباسى بسيار گسترده تر بود؛ به طورى كه حتى مرقد مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام بارها تخريب شد. البته تا زمان امام هادى عليه السلام، مبانى اعتقادى و حقايق تاريخى شيعه تا حد زيادى روشن شده بود و بسيارى از غير مسلمانان و نيز مسلمانان و حتى عده زيادى از شيعيان كه اعتقادات كاملى نداشتند، از اصول عقيدتى مذهب اهل بيت عليهم السلام آگاهى يافتند. با اين همه بسيارى از مطالب عميق شيعى - كه در زمان ساير ائمه عليهم السلام مجال گفتن آن نبود و جز چند نفر انگشت شمار كسى در پى آن نبود يا آن را نمى پذيرفت - در زمان امام صادق و امام رضا و امام هادى عليهم السلام طرح شد و عقايد شيعه در سطح بالاترى، همچون محتواى زيارت عاشورا و زيارت جامعه، از عصر كاظمين عليهما السلام به بعد بر مردم عرضه گرديد.(1)

زيارت جامعه كبيره كه از زبان مبارك امام هادى عليه السلام صادر شده است از مهم ترين و كامل ترين زيارتنامه هاى معصومان عليهم السلام است كه افزون بر زيارتنامه بودن، عقايد شيعه درباره امامت، مقام امامان و وظايف شيعيان در مقابل ائمه اطهار عليهم السلام را نيز تبيين كرده است. زيارت جامعه كبيره را مى توان حاوى يك دوره مباحث امام شناسى در قالب عبارات فصيح و دلنشين به حساب آورد.(2) اين زيارتنامه در تحكيم و تثبيت باورهاى شيعى نقش مهمى ايفا كرده است و ازاين رو، تاكنون ده ها شرح به زبان هاى مختلف بر آن نوشته شده است.

صرف نظر از زيارت جامعه و صرف نظر از شيعيان و پيروان امام هادى عليه السلام، نزديك به 190 صحابى راوى آن حضرت براى ما شناخته شده اند كه از حدود 180 نفر آنان،ه.

ص: 227


1- . ر. ك: أسرار آل محمد عليهم السلام، ص 60.
2- . ويكى پديا شيعه.

احاديثى در ابواب مختلف در دسترس ماست. در آن زمان شيعيان كتاب هاى حديث مدون فقهى و كلامى ائمه را در اختيار داشتند و از طريق وكلا، مشكلات خود را از امام مى پرسيدند. امام نيز شيعيان را به آن دسته از اصحاب خود راهنمايى مى كردند كه سابقه زيادى داشتند و به اهل بيت عليهم السلام بسيار علاقه مند بودند.(1) از بعضى قرائن - گرچه تاريخ اطلاعات دقيقى از وضعيت شيعه در آن زمان ها در دسترس ما نمى گذارد - به خوبى مى توان فهميد كه جامعه شيعه مديون فعاليت هاى منظم آن بزرگواران و وكلاى آنان و همچنين مديون محبت عميق مسلمانان به اهل بيت رسول خدا صلّى الله عليه و آله بوده است.(2)

از مهم ترين مطالب مربوط به شيعيان در عصر امام هادى عليه السلام، وجود قيام هاى زيديان و سازمان وكالت است كه تنظيم ارتباط ميان امام و شيعيان را برعهده داشتند. در دوران امام هادى عليه السلام، شيعه در سرتاسر بلاد اسلامى گسترده شده بود. رشد كمّى شيعه در اين دوران، از فعاليت هاى ضد شيعى كه از اين دوره بر جاى مانده و همچنين از اقدامات سياسى و نظامى حكام به منظور جلوگيرى از گسترش روزافزون تشيع، به خوبى روشن است.(3)

يازده - تشيع در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام و حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه الشريف

عصر امامت امام حسن عسكرى عليه السلام مصادف با سال هاى پايانى دوران 250 ساله امامت است. در اين عصر، مبانى مستحكم و خدشه ناپذير شيعه تبيين شده و شيعيان داراى شبكه ارتباطى وسيعى شده اند كه از لابه لاى فشارهاى سهمگين و طولانى امويان و عباسيان عبور كرده و اكنون در تمام جهان اسلام شهرت يافته است. خلفاى عباسى، امام حسن عسكرى عليه السلام و قبل از او پدر بزرگوارش را به سامرا خوانده بودند و مدت

ص: 228


1- . رجال كشى، ص 11؛ مسند الامام الهادى عليه السلام، ص 83.
2- . دولت عباسيان، ص 167.
3- . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه عليهم السلام، ص 513.

زيادى از عمر مبارك آن حضرت (تقريبا 24 سال) در اين شهر كه لشكرگاه نيز بود، گذشت و ازاين رو به عسكرى شهرت يافت. انتقال امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام از مدينه به «سامرّا»، مركز خلافت عباسى در آن عصر، از جهاتى شبيه سياست مأمون در آوردن امام رضا عليه السلام به خراسان بود تا بدين وسيله، ارتباط شيعيان با امام را تحت نظر بگيرند و شيعيان آن حضرت را شناسايى كنند. ازاين رو يكى از مهم ترين مشكل شيعيان در اين دوره، سختى ارتباط با امام عليه السلام بود.

با همه مشكلاتى كه ائمه عليهم السلام و شيعيان با آن مواجه بودند، تشيع طى دو قرن دوم و سوم، با توجهات ائمه اطهار و آموزه هاى ايشان و جهاد پيگيرشان، رو به گسترش نهاد.

در زمان امام محمد هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام آمار شيعيان در برخى مناطق ايران و كوفه، بغداد، مدائن، مصر، يمن، حجاز و حتى سامرا، پايتخت عباسى ها، بالغ بر ده ها ميليون نفر بود كه همگى آنها در مشكلات و مسائل دينى و دنيايى كه برايشان پيش مى آمد، مرجع و امامى جز امام حسن عسكرى عليه السلام نداشتند و خمس اموالشان به وسيله وكلايى كه در همه جا پراكنده بودند، به سوى آن حضرت سرازير مى شد.(1)

بعد از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام (سال 260 ق) غيبت صغرا آغاز شد. در دوره غيبت صغرا، شيعيان از طريق چهار نفر نايبان خاص امام زمان عليه السلام با آن حضرت در ارتباط بودند و امور آنان حل وفصل مى شد. اين امور، افزون بر مسائل مالى، مسائل عقيدتى و فقهى را نيز شامل مى شد. رابطين ميان آن حضرت و شيعيان چهار نفر از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان پيشين بودند كه يكى پس از ديگرى اين وظيفه خطير را بر عهده گرفتند. اين افراد از طرف امام زمان عليه السلام با وكلاى او در دورترين نقاط بلاد اسلامى در تماس بوده و نامه ها و خواسته هاى شيعيان را به محضر مقدس ايشان مى رساندند و در جواب، توقيعاتى از طرف آن حضرت صادر مى شد.(2)5.

ص: 229


1- . زندگانى دوازده امام عليهم السلام، هاشم معروف الحسنى، ترجمه مقدس، ج 2، ص 516.
2- . دولت عباسيان، ص 175.

ب) گذرى كوتاه بر دوره هاى مختلف گسترش تشيع

شيعه در دوره هاى مختلف تاريخ اسلام، سخت تحت فشار حكومت هاى مختلف مستقل و نيمه مستقل بود. گذشته از دوره امويان و عباسيان كه شيعه بودن جرم بزرگى محسوب مى شد، در دوره غزنويان كه مذهب اهل سنت داشتند، شيعيان به طور كلى تحت تعقيب بودند. در عصر سلجوقى شيعيان سخت مورد اذيت و آزار قرار گرفتند و به ناچار به زندگى مخفيانه و تقيه روى آوردند. يكى از دلايل قيام حسن صباح، اقدامات سلجوقيان عليه شيعيان بود. اقدامات خصمانه دولت سلجوقى عليه شيعيان سبب شد گسترش شيعه كند شود و تحولات تاريخى آن از شكوفايى باز ماند.

على رغم همه اين محدوديت ها، شيعيان توانستند راه خود را در تاريخ ادامه دهند. آنان توانستند از اواخر نيمه دوم قرن دوم، در مناطق مختلف، حكومت هاى مستقل و قدرتمندى مانند حكومت ادريسيان در شمال آفريقا (172-375 ق)، علويان طبرستان در شمال ايران (250-316 ق)، دولت آل بويه در ايران و عراق (328-446 ق)، فاطميان در مصر (297-567 ق)، و حمدانيان در موصل و شام (282-381 ق) تشكيل دهند. به طور طبيعى شيعيان در دوه حكومت حاكمان شيعه، آزادى عمل بيشترى پيدا كردند و تشيع در اين دوره ها گسترش زيادى يافت.

بعد از ماجراى خونين فخ به سال 169 ق و كشته شدن عده زيادى از علويان و نوادگان امام حسن مجتبى عليه السلام،(1) نجات يافتگان از اين خاندان به ناچار به مناطق دوردست از جمله به مغرب گريختند و دولت قدرتمندى را تشكيل دادند. ادريسيان، بازماندگان دولت علوى مغرب هستند كه بعدها به شرفا شهرت يافتند. 1(2) انديشه امامت و حقانيت اهل بيت را شرفا در مغرب رواج دادند. برخى از شهرهاى مغرب مانند شهربندرى سوسه كاملاً شيعه نشين بوده است و عمده درآمد فاطميان از طريق شيعيان

ص: 230


1- . مهاجران آل ابوطالب، ابن طباطبا، ص 497؛ «لم تكن مصيبة بعد كربلا اشدَّ وافجع من فخّ». (معجم البلدان).
2- . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، ص 488؛ اخبار الفخ، احمدبن سهل رازى، صص 63-150.

اين شهر تأمين مى شده است.

شايد اوج اين گسترش مربوط به خلافت آل بويه باشد كه به عنوان قدرتمندترين دولت شيعه، يك قرن و نيم بر ايران و شام حكومت كردند و توانستند بر خلافت عباسى مسلط شوند. حضور حاكمان آل بويه در برخى شهرها، مانند رى، توسعه تشيع را شتاب بيشترى داد. البته نبايد غافل شد كه حضور حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى، در دوره امام هادى عليه السلام، تأثير فراوانى در گرايش آنان به تشيع و گسترش اين مذهب داشت و با حضور آل بويه در اين شهر، توسعه تشيع شتاب بيشترى گرفت. به ويژه با اظهار تشيع احمدبن حسين ماذرائى (سال 275، در ايام معتضد) دانشمندانى از اهل سنت، مانند عبدالرحمان بن ابى حاتم، با تأليف كتاب فضائل اهل بيت عليهم السلام، سعى كردند به احمد بن حسين تقرب جويند.

در اين دوره شيعه قدرت گرفت و دولت مردان آل بويه به باورهاى شيعى توجه زيادى نشان مى دادند و براى گسترش آن، تلاش فراوانى كردند. ابن كثير در اين باره مى نويسد:

وفيها كتبت العامة من الروافض على أبواب المساجد لعنة معاوية بن أبي سفيان رضي الله عنه، وكتبوا أيضا: ولعن الله من غصب فاطمة حقها، وكانوا يلعنون أبا بكر ومن أخرج العباس من الشورى، يعنون عمر، ومن نفى أبا ذر - يعنون عثمان - رضى الله عن الصحابة، وعلى من لعنهم لعنة الله، ولعنوا من منع من دفن الحسن عند جده يعنون مروان بن الحكم، ولما بلغ ذلك جميعه معز الدولة لم ينكره ولم يغيره، ثم بلغه أن أهل السنة محوا ذلك وكتبوا عوضه لعن الله الظالمين لآل محمد من الأولين والآخرين، والتصريح باسم معاوية في اللعن، فأمر بكتب ذلك.(1)

روال گسترش تشيع، در دولت هاى فاطميان و حمدانيان نيز ادامه يافت. دولت هاى فاطميان در شام و مصر و حمدانيان (317-406 ق) در حلب، به ويژه شخص1.

ص: 231


1- . البداية و النهاية، ج 11، ص 241.

سيف الدوله حمدانى (333-356 ه. ق) نقش ويژه اى را در گسترش و توسعه تشيع ايفا كردند. سقوط خلافت بغداد، آزادى عمل زيادى را به علماى شيعه داد تا تشيع را گسترش دهند. سنيان متعصب در عكس العمل به گسترش فزاينده تشيع، به تحريك حكمرانان، به سخت گيرى بر شيعيان پرداختند. اين تحريكات، موجب شد ابن تيميه فتواى قتل شيعيان را صادر كند كه در نتيجه آن، آرامش مذاهب به هم خورد و درگيرى ميان آنان اوج گرفت.

ذهبى درباره گسترش تشيع در دوره فاطميان مصر مى نويسد: «و في هذه السنين وبعدها كان الرفض يغلي ويفور بمصر والشام، والمغرب، والمشرق لا سيما العبيدية الباطنية».(1) با توجه به تسلط فاطميان بر مصر، مقصود از «العبيدية الباطنية» فاطميان است.

در عصر حمدانيان، شامات، حلب، بعلبك، و جبل عامل، پايگاه عالمان شيعى بود؛ چنان كه مقدسى(2) نيز گفته است: سرزمين شام، طبريه و بخش اعظم نابلس، شهر قدس و عمده امان، شيعه نشين بودند. مراسم مذهبى در اين دوره رونق دارد و مراكز مذهبى شيعى بسيارى ساخته شد.

با روى كار آمدن دولت هاى غزنوى و سلجوقى، شيعيان به شدت سركوب شدند. اين وضعيت تا سركار آمدن مغولان ادامه يافت. البته در دوره مغولان نيز ملك معزالدين حسين (732-771 ه. ق)، از سلاطين آل كرت،(3) با سركوبى سربداران و حمايت از سنيان حنفى، مانع توسعه تشيع در شرق خراسان شدند.(4) ولى در دوره مغول، ورود علامه حلى به ايران، در كنار روش عقلانى و معتدل وى در اثبات حقانيت عقايد شيعه، هم به تشيع سلطان محمد خدابنده (حاكم ايلخانى) انجاميد و هم بر شيوه نگارش آثار4.

ص: 232


1- . تاريخ الإسلام، ذهبى، ج 26، ص 259.
2- . احسن التقاسيم، مقدسى، ص 179.
3- . آل كرت سلسله اى از امرايند كه از حدود 643 تا 783 ق، در خراسان استقلال داشته اند.
4- . تاريخ آل چوپان، ابوالفضل نبئى، ص 164.

دينى فارسى و ايرانى تأثيرى ژرف نهاد؛ يعنى هم صبغه علمى و عقلى آثار دينى فارسى بيشتر شد و هم سمت و سويى تحليلى، به اخبارگرايى مكتب ايرانى پيشين بخشيد.(1) كتاب كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين به دستور سلطان خدابنده (الجايتو) در چهار فصل نوشته شده است كه بدون ترديد در گسترش تشيع و شناخت مردم از حضرت على عليه السلام تأثير فراوانى بر جامعه آن روز داشته است. تأثير علامه حلى در تشيع سلطان محمد خدابنده سبب شد مذهب شيعه به عنوان مذهب رسمى كشور شود و به نام دوازده امام سكه ضرب كنند و اذان به طريق شيعه گفته شود. نقش مناظرات علمى اين دوره را در گسترش تشيع نبايد ناديده گرفت.(2)

رشد تشيع در دوره تيمورى، طورى است كه مناطقى چون گيلان، مازندران، خوزستان و شهرهايى چون رى، ورامين، قم، كاشان و سبزوار در خراسان از مراكز سنتى تشيع اند.(3)

علاوه بر دوره هاى آل بويه و برخى دوره هاى ديگر كه براى شيعه اهميت زيادى داشت، دوره صفويه نيز از دوره هاى فعال تاريخ ايران براى بسط و گسترش تشيع است. صفويان با ايجاد مراكز مذهبى، احياى آثار علمى شيعى و انتشار آنها، دعوت از علماى شيعه جبل عامل و تطبيق قوانين جارى حكومت با قوانين شيعه، از پيشگامان ترويج تشيع در ايران بودند.

امروزه شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام در سرتاسر دنيا پراكنده اند و حوزه جغرافيايى آنان به وسعت تمام جهان است. در طول تايخ آرمان هاى بلند دينى تشيع در سراسر جهان، تمام مكاتب مادى را به چالش كشيده و موجب توجه جدى ملت ها به اين مذهب شده است. دشمنان تشيع نيز در قالب نحله هاى مختلف دينى و مادى درصدد3.

ص: 233


1- . شيعه ايرانى پيش از ايران شيعى، سيد محمدعماد حائرى، مجله معارف، ش 66.
2- . ر. ك: انديشمندان ايران و اسلام، فقيه حله، عبدالحسين طالعى، ص 270.
3- . ايران در عصر جديد: تاريخ ايران از 1350 تا 1750، هانس روبرت رويمر، ج 5، ص 143.

برآمدند آرمان هاى اصيل دينى و اسلامى تشيع را خاموش كنند تا بتوانند بر مردم و ذخائر عظيم آنان سيطره داشته باشند. ازاين رو از قرون نخستين اسلامى، با تحريك عواطف دينى و تعصبات مذهبى فرق ديگر، فعاليت هاى مذهبى شيعيان را محدود، و آنان را از طبيعى ترين و كمترين حقوق انسانى محروم مى ساختند. در راستاى اين محروميت، شيعيان همواره از انتشار كتاب، برگزارى مراسم مذهى، و از هر فعاليت فكرى و فرهنگى ديگرى محروم بوده اند.

نويسنده كتاب جغرافياى تشيع، به بررسى وضعيت تشيع در جهان معاصر پرداخته است. در اين كتاب ضمن بررسى جغرافياى طبيعى و انسانى شيعيان، پيشينه حضور شيعيان در مناطق مختلف جهان، اوضاع فرهنگى، اقتصادى، وضعيت كنونى شيعيان و همچنين ژئوپلتيك شيعه در كشورهاى آسيايى، اروپايى، افريقايى و امريكايى بررسى شده است.

در كتاب جغرافياى تشيع پراكندگى جغرافيايى تشيع در همه كشورهاى دنيا، با وضعيت سياسى و جمعيتى آنان، منعكس شده است. در اكثر قريب به اتفاق اين كشورها، مذهب شيعه از قرون نخستين اسلامى به دست نخستين داعيان تشيع به اين كشورها وارد شده و با استقبال مردم بومى اين سرزمين ها مواجه شده است و به تدريج عقايد شيعه در بين آنها گسترش يافته است.

ص: 234

كتابنامه

قرآن كريم

نهج البلاغه

1. آشنايى با علوم اسلامى (اصول فقه)، مرتضى مطهرى، قم، صدرا.

2. آشنايى با علوم اسلامى (منطق و فلسفه)، مرتضى مطهرى، قم، صدرا.

3. اثبات الوصيه، على بن الحسين مسعودى (م 346 ه. ق)، قم، انصاريان، 1417 ه. ق.

4. الاحتجاج، فضل بن على طبرسى (م 560 ه. ق)، به كوشش سيد محمد باقر، دارالنعمان، 1386 ه. ق.

5. أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ابوعبدالله محمد بن أحمد مقدسى (م قرن 4)، ترجمه علينقى منزوى، چاپ اول، تهران، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361 ه. ش.

6. الاحكام السلطانيه، ابويعلى محمدبن حسين فراء ماوردى (م 450 ه. ق)، به كوشش خالد عبداللطيف، بيروت، دارالكتاب العربى، 1415 ه. ق.

7. احكام القرآن، ابوبكر احمد بن على جصاص (م 370 ه. ق)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ه. ق.

8. الاحكام السلطانيه، محمدحسين بن فراء ابويعلى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1362 ه. ش.

9. اخبار الفخ، سهل رازى، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1995 م.

10. اختيار معرفة الرجال (رجال كشى)، محمدبن حسن طوسى (م 460 ه. ق)، به كوشش ميرداماد و رجائى، قم، آل البيت عليهم السلام، 1404 ه. ق.

ص: 235

11. الإرشاد، محمدبن محمد بن نعمان (مفيد) (م 413 ه. ق)، تحقيق مؤسسة آل البيت، قم، المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد.

12. اسباب النزول، على واحدى نيشابورى (م 468 ه. ق)، قاهره، الحلبى و شركاه، 1388 ه. ق.

13. أسد الغابه فى معرفة الصحابه، عزالدين على بن اثير (م 630 ه. ق)، بيروت، دارالكتاب العربى.

14. الأصفى فى تفسير القرآن، محسن فيض كاشانى (م 1091 ه. ق)، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1418 ه. ق.

15. اصل الشيعة و اصولها، كاشف الغطاء (م 1373 ه. ق)، به كوشش علاء آل جعفر، قم، مؤسسه امام على، 1415 ه. ق.

16. أضواء على الصحيحين، محمد صادق النجمى، تحقيق و ترجمه الشيخ يحيى كمالى البحرانى، الطبعة الأولى، مؤسسة المعارف الإسلامية، قم، 1419 ه. ق.

17. اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام، عمر رضا كحاله، بيروت، الرساله، 1404 ه. ق.

18. اعيان الشيعه، سيد محسن امين (م 1371 ه. ق)، به كوشش حسن الامين، بيروت، دارالتعارف.

19. الاغانى، على بن حسين ابوالفرج اصفهانى (م 356 ه. ق)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1415 ه. ق.

20. اقبال الاعمال، على بن موسى بن طاووس (م 664 ه. ق)، به كوشش القيومى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1418 ه. ق.

21. امالى المفيد، محمدبن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) (م 413 ه. ق)، به كوشش غفارى و استاد ولى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ه. ق.

22. الامالى، محمد بن على (صدوق) (م 381 ه. ق)، قم، البعثه، 1417 ه. ق.

23. امام صادق و مذاهب چهارگانه، اسد حيدر، مترجم حسن يوسفى اشكورى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1369 ه. ش.

24. الامامة و السياسه، عبدالله بن مسلم بن قتيبه (م 276 ه. ق)، به كوشش على شيرى، بيروت، الرضى، 1413 ه. ق.

ص: 236

25. امامت در پرتو كتاب و سنت، مهدى سماوى، ترجمه حميدرضا آژير و حسين صابرى، مشهد، آستان قدس، 1378 ه. ش.

26. انساب الاشراف، احمدبن يحيى بلاذرى (م 279 ه. ق)، به كوشش محمودى، بيروت، اعلمى، 1394 ه. ق.

27. اوائل المقالات، محمدبن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) (م 413 ه. ق)، به كوشش الانصارى، بيروت، دارالمفيد، 1414 ه. ق.

28. ايران در راه عصر جديد (تاريخ ايران از 1350 تا 1750)، هانس روبرت رويمر، ترجمه آذر آهنچى، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1385 ه. ش.

29. الايضاح، محمد بن فضل بن شاذان نيشابورى (م 260 ه. ق)، به كوشش الحسينى الارموى، دانشگاه تهران، 1363 ه. ش.

30. بحار الانوار، محمدباقر مجلسى (م 1110 ه. ق)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1403 ه. ق.

31. بحوث فى الفقه المعاصر، حسن جواهرى، قم، معراج، مجمع الذخائر الإسلامية، 1422 ه. ق.

32. البدء و التاريخ، مطهربن طاهر مقدسى (م 507 ه. ق)، بيروت، دار صادر، 1903 م.

33. البداية و النهاية، اسماعيل بن عمر بن كثير (م 774 ه. ق)، به كوشش على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1408 ه. ق.

34. بصائر الدرجات، محمدبن حسن صفار (م 290 ه. ق)، به كوشش كوچه باغى، تهران، اعلمى، 1404 ه. ق.

35. بلاغات النساء، ابوالفضل احمد بن ابى طاهر بن ابى طيفور (م 280 ه. ق)، قم، الرضى.

36. البلدان و فتوحها و احكامها، احمدبن يحيى بلاذرى (م 279 ه. ق)، به كوشش صلاح الدين، قاهره، النهضة المصريه، 1956 م.

37. البيان و التبيين، عمروبن بحر جاحظ (م 255 ه. ق)، بيروت، مكتبة الهلال، 1423 ه. ق.

38. پيام قرآن، مكارم شيرازى و ديگران، قم، مدرسه امام على بن ابى طالب، 1374 ه. ش.

39. تاريخ آل چوپان (يا چوپانيان در تاريخ ايلخانيان)، ابوالفضل نبئى، تهران، 1316 ه. ش.

ص: 237

40. تاريخ آل زراره، ابوغالب محمد على رازى (م 368)، مطبعة ربانى، 1339 ه. ق.

41. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م 808 ه. ق)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1391 ه. ق.

42. تاريخ الادب العربى (العصر الجاهلى)، شوقى ضيف، مصر، دارالمعارف.

43. تاريخ الادب العربى، رژى بلاشير، ترجمه ابراهيم الكيلانى، دمشق، دارالفكر المعاصر، 1419 ه. ق.

44. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير، محمدبن احمد ذهبى (م 748 ه. ق)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربى، 1410 ه. ق.

45. تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشى ايلخانى، باسانى، ترجمه انوشه، تهران، اميركبير.

46. تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه (كمبريج 4)، ريچارد فِراى، ترجمه حسن انوشه، اميركبير، تهران، 1364 ه. ش.

47. تاريخ بغداد، احمدبن على خطيب بغدادى (م 463 ه. ق)، به كوشش عبدالقادر، بيروت، دارالكتب العلميه، 1417 ه. ق.

48. تاريخ تمدن اسلام (5 جلدى)، جرجى زيدان، ترجمه جواهركلام، تهران، اميركبير، 1333 ه. ش.

49. تاريخ الجاهليه، عمر فروخ، بيروت، دارالعلم للملايين، 1984 م.

50. تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطى، (م 911 ه. ق)، به كوشش محمد عبدالحميد، قم، الرضى، 1411 ه. ق.

51. تاريخ خليفه، خليفة بن خياط (م 240 ه. ق)، به كوشش زكار، بيروت، دارالفكر، 1414 ه. ق.

52. تاريخ الخميس، حسين دياربكرى (م 966 ه. ق)، بيروت، مؤسسة شعبان، 1283 ه. ق.

53. تاريخ سياسى اسلام، ابراهيم حسن حسن، ترجمه پاينده، شركة تضامنى علمى مهر.

54. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم عجّل الله تعالى فرجه الشريف، جاسم حسين، مترجم سيد محمدتقى آيت اللهى، تهران، اميركبير، 1385.

55. تاريخ طبرى (تاريخ الامم و الملوك)، محمدبن جرير طبرى (م 310 ه. ق)، به كوشش گروهى از

ص: 238

علما، بيروت، اعلمى، 1403 ه. ق.

56. تاريخ مدينة دمشق، على بن الحسن بن عساكر (م 571 ه. ق)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالفكر، 1415 ه. ق.

57. تاريخ المدينة المنوره، عمربن شبه نميرى (م 262 ه. ق)، تحقيق حبيب محمود احمد، قم، دارالفكر، 1410 ه. ق.

58. تاريخ اليعقوبى، احمدبن واضح يعقوبى (م 292 ه. ق)، بيروت، دار صادر، 1415 ه. ق.

59. تأويل مختلف الحديث، عبدالله بن مسلم بن قتيبه (م 276 ه. ق)، به كوشش اسماعيل اسعردى، بيروت، دارالكتب العلميه.

60. تحف العقول، حسن بن شعبه حرانى (مقرن 4 ه. ق)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1404 ه. ق.

61. تذكرة الحفّاظ، محمدبن احمد ذهبى (م 748 ه. ق)، بيروت، دار احياء التراث العربى.

62. تذكرة الفقهاء، حسن بن يوسف حلى (م 726 ه. ق)، المكتبة المرتضويه.

63. تشيع در مسير تاريخ، سيد حسين محمد جعفرى، ترجمه محمدتقى آيت اللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368 ه. ش.

64. تشيع، هانيس هالم، ترجمه محمدتقى اكبرى، قم، نشر اديان، 1384 ه. ش.

65. تفسير ابن عربى (تفسير القرآن الكريم)، محيى الدين بن عربى (م 638 ه. ق)، به كوشش عبدالوارث، بيروت، دارالكتب العلميه، 1422 ه. ق.

66. تفسير ثعلبى (الكشف و البيان)، ابواسحاق احمد ثعلبى (م 427 ه. ق)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422 ه. ق.

67. تفسير فرات الكوفى، فرات بن ابراهيم كوفى (م 352 ه. ق)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ه. ش.

68. تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، محمد رشيد رضا (م 1354 ه. ق)، قاهره، دارالمنار، 1373 ه. ق.

ص: 239

69. تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، محمدبن احمد قرطبى (م 671 ه. ق)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ه. ق.

70. تفسير القمى، على بن ابراهيم قمى (زنده در 307 ه. ق)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ه. ق.

71. التفسير الكبير، فخر رازى (م 606 ه. ق)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ه. ق.

72. تلخيص الشافى، محمدبن حسن طوسى (م 460 ه. ق)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، مكتبة المعلمين، 1383 ه. ق.

73. تمهيد الاصول فى علم الكلام، محمدبن حسن طوسى (م 460 ه. ق)، به كوشش مشكوة الدين، دانشگاه، 1362 ه. ش.

74. التنبيه و الاشراف، على بن الحسين مسعودى (م 346 ه. ق)، بيروت، دار صعب.

75. التوحيد، محمدبن على صدوق (م 381 ه. ق)، به كوشش حسينى تهرانى، قم، جامعه مدرسين.

76. جامع البيان فى تأويل آيات القرآن، محمدبن جرير طبرى (م 310 ه. ق)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ه. ق.

77. الجامع الصغير من حديث البشير النذير، جلال الدين سيوطى (م 911 ه. ق)، بيروت، دارالفكر، 1401 ه. ق.

78. جانشينى حضرت محمد صلّى الله عليه و آله، مادلونگ ويلفرد، ترجمه احمد نمايى و ديگران، مشهد، بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1377 ه. ش.

79. الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصره، محمدبن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) (م 413 ه. ق)، قم، مكتبة الداورى.

80. جواهر التاريخ، شيخ على كورانى، دارالهدى، 1425 ه. ق.

81. الخراج، يعقوب بن ابراهيم قاضى ابويوسف (م 182 ه. ق)، بيروت، دارالمعرفه.

82. خصائص اميرالمؤمنين على بن ابى طالب، احمدبن شعيب نسائى (م 303 ه. ق)، به كوشش الامينى، مكتبة نينوى الحديثه.

ص: 240

83. خصائص الوحى المبين، يحيى بن حسن بن بطريق (م 600 ه. ق)، به كوشش المحمودى، قم، دارالقرآن الكريم، 1417 ه. ق.

84. الخصال، محمد بن على (صدوق) (م 381 ه. ق)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1416 ه. ق.

85. خلاصة عبقات الانوار، حامد نقوى، تهران، بعثت، 1405 ه. ق.

86. خلاصة عبقات الانوار، على الحسينى ميلانى، تهران، بعثت، 1405 ه. ق.

87. دائرة المعارف الاسلاميه، ترجمه: شنتاوى و ديگران، بيروت، دارالمعرفه، 1933 م.

88. دائرة معارف القرن العشرين، فريد وجدى، بيروت، دارالفكر.

89. الدر المنثور، جلال الدين سيوطى (م 911 ه. ق)، بيروت، دارالمعرفه، 1365 ه. ق.

90. دلائل الصدق، محمدحسن مظفر (م 1375 ه. ق)، قاهره، دارالعلم، 1396 ه. ق.

91. دلائل النبوه، احمدبن الحسين بيهقى (م 458 ه. ق)، به كوشش عبدالمعطى، بيروت، دارالكتب العلميه، 1405 ه. ق.

92. الذريعة الى تصانيف الشيعه، آقابزرگ تهرانى (م 1389 ه. ق.)، بيروت، دارالاضواء، 1403 ه. ق.

93. ربيع الابرار، محمودبن عمر زمخشرى (م 538 ه. ق)، به كوشش النعيمى، قم، الرضى، 1410 ه. ق.

94. رسائل المرتضى، على بن الحسين (سيد مرتضى) (م 436 ه. ق)، به كوشش حسينى و رجائى، قم، دارالقرآن، 1405 ه. ق.

95. روضة الواعظين، محمد فتال نيشابورى (م 508 ه. ق)، به كوشش سيد محمد مهدى، قم، الرضى.

96. الرياض النضره، احمد محب الدين طبرى (م 694 ه. ق)، به كوشش محمد بدرالدين، مصر.

97. زندگانى دوازده امام عليهم السلام، هاشم معروف الحسنى، مترجم محمد مقدس، تهران، اميركبير، 1382 ه. ش.

98. الزينه (گرايش ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست)، احمد بن حمدان ابوحاتم رازى (م 322 ه. ق)، ترجمه على آقانورى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1382 ه. ش.

99. السقيفه و فدك، احمدبن عبدالعزير جوهرى (م 323 ه. ق)، تحقيق محمدهادى الامينى، بيروت،

ص: 241

شركة الكتبى، 1413 ه. ق.

100. السقيفه، محمدرضا مظفر (م 1381 ه. ق)، تحقيق محمد مظفر، چاپ دوم، قم، انصاريان، 1415 ه. ق.

101. سكه هاى شاهان اسلامى ايران، جمال ترابى طباطبايى، تهران، بى نا.

102. سلوك الملوك، فضل الله روزبهان خنجى، تصحيح محمدعلى موحد، سپهر، تهران، 1362 ه. ق.

103. سمط النجوم العوالى، عبدالملك بن حسين عصامى (م 1111 ه. ق)، به كوشش عادل احمد و معوض، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419 ه. ق.

104. سنن ابن ماجه، محمدبن يزيد ابن ماجه (م 275 ه. ق)، به كوشش محمد فؤاد، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1395 ه. ق.

105. سنن الترمذى، محمدبن عيسى ترمذى (م 279 ه. ق)، به كوشش عبدالوهاب، بيروت، دارالفكر، 1402 ه. ق.

106. السنن الكبرى، احمدبن الحسين بيهقى (م 458 ه. ق)، بيروت، دارالفكر.

107. سير اعلام النبلاء، محمدبن احمد ذهبى (م 748 ه. ق)، به كوشش گروهى از محققان، بيروت، الرساله، 1413 ه. ق.

108. السيرة الحلبيه...، على بن برهان الدين حلبى (م 1044 ه. ق)، بيروت، دارالمعرفه، 1400 ه. ق.

109. السيرة النبويه، عبدالملك بن هشام (م 218 ه. ق)، به كوشش محمد محيى الدين، مصر، مكتبة محمد على صبيح، 1383 ه. ق.

110. سيرت رسول الله، رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى معروف به قاضى ابرقوه (م 623 ه. ق)، تحقيق اصغر مهدوى، چاپ سوم، تهران، خوارزمى، 1377 ه. ش.

111. سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، چاپ ششم، قم، مؤسسه امام صادق، 1376 ه. ش.

112. الشافى فى الامامه، على بن الحسين (سيد مرتضى) (م 436 ه. ق)، به كوشش حسينى، تهران، مؤسسة الصادق، 1410 ه. ق.

113. شرح احقاق الحق، شهاب الدين مرعشى نجفى، تحقيق سيد محمود مرعشى،

ص: 242

چاپ اول، 1413 ه. ق.

114. شرح الاخبار فى فضائل الائمة الاطهار، قاضى نعمان، نعمان بن محمد (م 363 ه. ق)، به كوشش جلالى، قم، نشر اسلامى، 1414 ه. ق.

115. شرح اصول كافى، محمد صالح مازندرانى (م 1081 ه. ق.)، به كوشش سيد على عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421 ه. ق.

116. شرح المقاصد فى علم الكلام، سعدالدين تفتازانى (م 793 ه. ق)، پاكستان، دارالمعارف النعمانيه، 1401 ه. ق.

117. شرح المواقف، على بن محمد جرجانى (م 816 ه. ق)، قم، الرضى، 1325 ه. ق.

118. شرح نهج البلاغه، عبدالحميد ابن ابى الحديد (م 656 ه. ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378 ه. ق. بيروت، دارالفكر، 1409 ه. ق.

119. الشفاء (الهيات، الطبيعيات، المنطق)، حسين ابن سينا (م 428 ه. ق)، به كوشش الاب قنواتى و ديگران، قم، كتابخانه نجفى، 1405 ه. ق.

120. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الآيات النازلة فى اهل البيت، عبيدالله بن احمد حسكانى (م 506 ه. ق)، تحقيق محمد باقر محمودى، تهران، وزارت ارشاد، 1411 ه. ق.

121. شيعه در اسلام، سيدمحمدحسين طباطبايى، (م 1402 ه. ق.)، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1348 ه. ش.

122. شيعه در برابر معتزله و اشاعره، هاشم معروف حسنى، ترجمه سيد محمدصادق عارف، آستان قدس رضوى، 1371 ه. ش.

123. شيعه شناسى معاصر اهل سنت (جلد دوم اينترنت و مخالفان وحدت اسلامى)، كاميار صداقت ثمر حسينى، تهران، پژوهش علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1393 ه. ش.

124. صحيح البخارى، محمدبن اسماعيل بخارى (م 256 ه. ق)، به كوشش بن باز، بيروت، دارالفكر، 1418 ه. ق.

125. صحيح مسلم، مسلم بن الحجاج قشيرى نيشابورى (م 261 ه. ق)، بيروت، دارالفكر.

ص: 243

126. الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلّى الله عليه و آله، جعفر مرتضى عاملى، بيروت، دارالسيره، 1414 ه. ق.

127. صحيفه نور، امام خمينى رحمه الله (م 1368 ه. ش)، وزارت فرهنگ و ارشاد، 1361 ه. ش.

128. الصراط المستقيم، زين الدين عاملى نباطى (م 877 ه. ق)، به كوشش بهبودى، المكتبة المرتضويه، 1384 ه. ق.

129. الصوارم المهرقه، نورالله تسترى (م 1019 ه. ق.)، به كوشش محدث، تهران، نهضت، 1367 ه. ش.

130. الصواعق المحرقه، احمدبن حجر هيتمى (م 974 ه. ق)، به كوشش عبدالوهاب، مصر، مكتبة القاهره.

131. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد (م 230 ه. ق)، بيروت، دار صادر.

132. عبد الله بن سبأ، مرتضى عسكرى (م 1386 ش.)، توحيد، 1413 ه. ق.

133. عبقات الانوار، سيد حامد حسين لكهنوى (م 1306 ه. ق.)، به كوشش مولانا بروجردى، قم، محقق، 1404 ه. ق.

134. العقد الفريد، احمد بن محمد بن عبدربه (م 328 ه. ق)، به كوشش مفيد قميحه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1404 ه. ق.

135. علل الشرايع، محمد بن على (صدوق) (م 381 ه. ق)، به كوشش بحرالعلوم، نجف، المكتبة الحيدريه، 1385 ه. ق.

136. العلل و معرفة الرجال، احمدبن حنبل (م 241 ه. ق)، تحقيق وصى الله بن محمود عباس، رياض، دارالخانى، 1408 ه. ق.

137. عمدة عيون صحاح الاخبار، يحيى بن حسن ابن بطريق (م 600 ه. ق)، قم، نشراسلامى، 1407 ه. ق.

138. عون الحكم و المواعظ، ليثى، تحقيق حسين حسينى بيرجندى، قم، دارالحديث.

139. عيون اخبار الرضا، محمد بن على (صدوق) (م 381 ه. ق)، بيروت، اعلمى، 1404 ه. ق.

140. عيون الاثر، محمدبن عبدالله بن سيدالناس (م 734 ه. ق)، بيروت، مؤسسة عزالدين،

ص: 244

1406 ه. ق.

141. الغارات، ابراهيم ثقفى كوفى (م 283 ه. ق)، به كوشش المحدث، بهمن، 1355 ه. ش.

142. غاية المرام و حجة الخصام، سيد هاشم بحرانى (م 1107 ه. ق)، به كوشش عاشور.

143. الغدير، عبدالحسين امينى (م 1390 ه. ق.)، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1366 ه. ش.

144. غرر الحكم و درر الكلم، عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى (م قرن 5 ه. ق)، بيروت، اعلمى، 1407 ه. ق.

145. الغيبه، محمدبن ابراهيم نعمانى (م 380 ه. ق)، به كوشش فارس حسون، قم، انوارالهدى، 1422 ه. ق.

146. فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، احمدبن على بن حجر (م 852 ه. ق)، بيروت، دارالمعرفه.

147. الفتوح، احمدبن اعثم كوفى (م 314 ه. ق)، به كوشش على شيرى، بيروت، دارالاضواء، 1411 ه. ق.

148. فجر الاسلام، احمد امين، بيروت، دارالكتاب العربى، 1975 م.

149. فجر الاسلام، احمد امين، چاپ نهم، قاهره، النهضة المصريه، 1964 م.

150. فرائد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الائمة من ذريتهم، ابراهيم بن محمد جوينى (م 730 ه. ق)، بيروت، نشر محمودى، 1398 ه. ق.

151. فرق الشيعه، حسن بن موسى نوبختى (م 310 ه. ق)، به كوشش محمد صادق، نجف، المكتبة المرتضويه، 1355 ه. ق.

152. فرهنگنامه فرقه هاى اسلامى، يحيى شريف امين، ترجمه و پژوهش محمدرضا موحدى، تهران، انتشارات باز، 1378 ه. ش.

153. الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، على بن محمد بن حزم، (م 456 ه. ق)، بيروت، دارالندوة الجديده، 1320 ه. ق.

154. فضائل الصحابه، احمدبن شعيب نسائى (م 303 ه. ق)، بيروت، دارالكتب العلميه.

ص: 245

155. الفهرست، ابن نديم (م 438 ه. ق)، به كوشش تجدد، بى تا، بى جا.

156. القاموس المحيط، محمدبن يعقوب فيروزآبادى (م 817 ه. ق)، بيروت، دارالعلم.

157. قواعد المرام، ابن ميثم بحرانى (م 699 ه. ق)، به كوشش حسينى، قم، مكتبة النجفى، 1406 ه. ق.

158. الكافى، محمدبن يعقوب كلينى (م 329 ه. ق)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1375 ه. ش.

159. الكامل فى التاريخ، عزالدين على بن اثير (م 630 ه. ق)، بيروت، دار صادر، 1385 ه. ق.

160. الكشاف، محمودبن عمر زمخشرى (م 538 ه. ق)، مصطفى البابى، 1385 ه. ق.

161. كشف الغطاء، كاشف الغطاء (م 1227 ه. ق)، اصفهان، مهدوى.

162. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى (م 693 ه. ق)، بيروت، دارالاضواء، 1405 ه. ق.

163. كشف المراد، حسن بن يوسف حلى (م 726 ه. ق)، به كوشش موسوى زنجانى، قم، شكورى، 1373 ه. ش.

164. كفاية الاثر، على بن محمد خزاز قمى (م 400 ه. ق)، به كوشش كوه كمرى، قم، بيدار، 1401 ه. ق.

165. كمال الدين و تمام النعمة، محمد بن على (صدوق) (م 381 ه. ق)، به كوشش غفارى، قم، نشر اسلامى، 1405 ه. ق.

166. كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال، علاءالدين على متقى هندى (م 975 ه. ق)، به كوشش السقاء، بيروت، الرساله، 1413 ه. ق.

167. گزيده كتابشناسى شيعه، مصطفى صادقى و حامد قرائتى، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1389 ه. ش.

168. گوهر مراد، عبدالرزاق لاهيجى (م 1051 ه. ق.)، به كوشش قربانى، تهران، وزارت ارشاد، 1372 ه. ق.

169. لغت نامه، دهخدا (م 1334 ش.) و ديگران، مؤسسۀ لغت نامه و دانشگاه تهران، 1377 ه. ش.

170. مجمع الانساب، محمدبن على بن محمد شبانكاره اى، مصحح: محدث، تهران، اميركبير.

ص: 246

171. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، على بن ابى بكر هيثمى (م 807 ه. ق)، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ه. ق.

172. المجموع فى شرح المهذب، محى الدين بن شرف نووى (م 676 ه. ق)، دارالفكر.

173. مجموعه آثار، مرتضى مطهرى (م 1358 ه. ش)، تهران، صدرا، 1377 ه. ش.

174. المحاسن، احمدبن محمد برقى (م 274 ه. ق)، به كوشش حسينى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1326 ه. ش.

175. المحلى بالآثار، على بن محمد ابن حزم (م 456 ه. ق)، به كوشش احمد شاكر، بيروت، دارالفكر.

176. مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور (م 711 ه. ق)، به كوشش رياض مراد، النحاس والحافظ، دمشق، دارالفكر، 1404 ه. ق.

177. المختصر فى اخبار البشر (تاريخ ابو الفداء)، ابوالفداء اسماعيل بن كثير (م 732 ه. ق)، بيروت، دارالمعرفه.

178. مختلف الشيعه، حسن بن يوسف حلى (م 726 ه. ق)، قم، النشر الاسلامى، 1412 ه. ق.

179. مدينة المعاجز، سيد هاشم بحرانى (م 1107 ه. ق)، به كوشش مولائى، قم، المعارف الاسلامية. 1413 ه. ق.

180. المراجعات، سيد عبدالحسين شرف الدين (م 1376 ه. ق)، به كوشش الراضى، بيروت، 1402 ه. ق.

181. مروج الذهب، على بن الحسين مسعودى (م 346 ه. ق)، به كوشش اسعد داغر، قم، دارالهجره، 1409 ه. ق.

182. مسألتان فى النص على على عليه السلام، مفيد، تحقيق مهدى نجف، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد، 1414 ه. ق.

183. مسالك الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، زين الدين بن على شهيد ثانى (م 965 ه. ق)، قم، معارف اسلامى، 1416 ه. ق.

ص: 247

184. مسائل الامامة و مقتطفات من الكتاب الاوسط فى المقالات، عبدالله بن محمد ناشى الاكبر (م 293 ه. ق)، به كوشش يوسف فان، بيروت، 1971 م.

185. المستدرك على الصحيحين، محمدبن عبدالله حاكم نيشابورى (م 405 ه. ق)، به كوشش مرعشلى، بيروت، دارالمعرفه، 1406 ه. ق.

186. المسترشد فى امامة اميرالمؤمنين، محمدبن جرير طبرى (م. قرن 4)، به كوشش محمودى، تهران، كوشانپور، 1415 ه. ق.

187. مسند احمد، احمدبن حنبل (م 241 ه. ق)، بيروت، دار صادر.

188. مسند، زيدبن على (م 122 ه. ق)، بيروت، دار مكتبة الحياة.

189. مصباح المتهجد، محمدبن حسن طوسى (م 460 ه. ق)، بيروت، فقه الشيعه، 1411 ه. ق.

190. المصباح، تقى الدين ابراهيم بن على كفعمى (م 905 ه. ق)، بيروت، اعلمى، 1403 ه. ق.

191. المصنّف، عبدالرزاق صنعانى (م 211 ه. ق)، به كوشش حبيب الرحمان، المجلس العلمى.

192. المصنّف، عبدالله بن احمد بن ابى شيبه (م 235 ه. ق)، به كوشش سعيد محمد، دارالفكر، 1409 ه. ق.

193. المعارف، عبدالله بن مسلم ابن قتيبه (م 276 ه. ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، الرضى، 1373 ه. ش.

194. معالم الفتن، سعيد ايوب، چاپ اول، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، 1416 ه. ق.

195. معالم المدرستين، مرتضى عسكرى (م 1386 ش.)، بيروت، النعمان، 1410 ه. ق.

196. معانى الاخبار، محمد بن على (صدوق) (م 381 ه. ق)، به كوشش غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361 ه. ش.

197. المعجم الكبير، سليمان بن احمد طبرانى (م 360 ق)، به كوشش حمدى عبدالمجيد، داراحياء التراث العربى، 1405 ه. ق.

198. معراج السعادة، [ملاّ] احمد نراقى (م 1245 ه. ق)، قم، هجرت، 1378 ه. ش.

199. معرفة الصحابه، احمدبن عبدالله ابونعيم (م 430 ه. ق)، به كوشش محمد حسن و مسعد

ص: 248

عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلميه، 1422 ه. ق.

200. المعيار و الموازنه، ابوجعفر اسكافى (م 240 ه. ق)، به كوشش محمودى، 1402 ه. ق.

201. المغازى، محمدبن عمر واقدى (م 207 ه. ق)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، اعلمى، 1409 ه. ق.

202. المغنى، عبدالله بن قدامه (م 620 ه. ق)، بيروت، دارالكتب العلميه.

203. مفتاح الفلاح، محمدبن حسين بهائى (م 1030 ه. ق.)، بيروت، اعلمى.

204. مفردات، راغب اصفهانى (م 425 ه. ق)، نشر الكتاب، 1404 ه. ق.

205. المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، جواد على، دارالساقى، 1424 ه. ق.

206. مفهوم اهل الحل و العقد فى نظام الحكم الاسلامى، بلال صفى الدين، دمشق، دارالنوادر، 1423 ه. ق.

207. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، تحقيق كاظم مظفر، قم، مؤسسه دارالكتاب للطباعة والنشر، 1385 ه. ش.

208. المقالات و الفرق، سعدبن عبدالله اشعرى (م 310 ه. ق)، تهران، علمى فرهنگى، 1361 ه. ش.

209. المقنعه، محمدبن محمد بن نعمان (شيخ مفيد) (م 413 ه. ق)، قم، نشر اسلامى، 1410 ه. ق.

210. الملل و النحل، محمدبن عبدالكريم شهرستانى (م 479 ه. ق)، به كوشش سيد كيلانى، بيروت، دارالمعرفه، 1395 ه. ق.

211. مناقب آل ابى طالب، محمد بن على بن شهرآشوب (م 588 ه. ق)، به كوشش گروهى از اساتيد نجف، نجف، المكتبة الحيدرية، 1376 ه. ق.

212. مناقب الامام اميرالمؤمنين، محمدبن سليمان كوفى (م 300 ه. ق)، به كوشش محمودى، قم، دار احياء الثقافة الاسلاميه، 1412 ه. ق.

213. المناقب، موفق بن احمد خوارزمى (م 568 ه. ق) به كوشش مالك محمودى، قم، نشر اسلامى، 1411 ه. ق.

214. منتخب مسند عبدبن حميد، عبدبن حميد (م 249 ه. ق)، به كوشش سيد صبحى و محمود

ص: 249

محمد، بيروت، النهضة العربيه، 1408 ه. ق.

215. المنمق فى اخبار قريش، محمدبن حبيب بغدادى (م 245 ه. ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405 ه. ق.

216. مهاجران آل ابوطالب به انضمام كشف الارتياب، ابراهيم بن ناصر ابن طباطبا، ترجمه محمدرضا عطايى، به تصحيح سيد حسن موسوى، چاپ اول، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1372 ه. ش.

217. مواقف الشيعه، احمدى ميانجى، قم، النشر الاسلامى، 1416 ه. ق.

218. المورخون و العرب و الفتنة الكبرى، عدنان محمد ملحم، بيروت، دارالطليعه، 1998 م.

219. موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه السلام، رى شهرى و ديگران، قم، دارالحديث، 1421 ه. ق.

220. ميراث مكتوب شيعه، سيد حسن مدرسى طباطبائى، ترجمه سيد على قرائى و رسول جعفريان، قم، كتابخانه تخصصى تاريخ، 1383 ه. ش.

221. الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى (م 1402 ه. ق)، بيروت، اعلمى، 1393 ه. ق.

222. نثر الدر، منصوربن الحسين آبى (م 421 ه. ق)، تحقيق محمد على قرنه، مصر، مركز تحقيق التراث، 1981 م.

223. النزاع و التخاصم، تقى الدين احمد مقريزى (م 845 ه. ق)، تحقيق على عاشور.

224. نقد تاريخى، دفتر اول، به كوشش حبيب الله اسماعيلى و منيره قادرى، مقاله «آيينه تشيع»، رسول جعفريان، تهران، خانه كتاب، 1392 ه. ش.

225. نهج الايمان، زين الدين على بن جبر (قرن 7)، تحقيق سيد احمد حسينى، مشهد، مجتمع امام هادى، 1418 ه. ق.

226. نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف حلى (م 726 ه. ق)، به كوشش الحسنى الارموى، قم، دارالهجره، 1407 ه. ق.

227. نور الابصار فى مناقب آل بيت النبى، مؤمن شبلنجى، بيروت، دارالجيل، 1409 ه. ق.

228. نور الثقلين، عبد على بن جمعه عروسى حويزى (م 1112 ه. ق)، به كوشش رسولى محلاتى، اسماعيليان، 1373 ه. ش.

ص: 250

229. وسائل الشيعه، حر عاملى (م 1104 ه. ق)، قم، آل البيت عليهم السلام، 1412 ه. ق.

230. وضعيت شيعيان عراق در عصر صادقين عليهما السلام، سيد محمد احسانى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله، 1392 ه. ش.

231. وقعة صفين، نصر بن مزاحم منقرى (م 212 ه. ق)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفى، 1404 ه. ق.

232. ولايت فقيه، امام خمينى رحمه الله (م 1368 ه. ش)، قم، آزادى.

233. همبستگى ميان تصوف و تشيع، كامل مصطفى شيبى، ترجمه دكتر على اكبر شهابى، دانشگاه تهران، 1353 ه. ش.

234. ينابيع المودة لذوى القربى، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى (م 1294 ه. ق)، به كوشش الحسينى، تهران، اسوه، 1416 ه. ق.

ص: 251

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109