تاریخ تشیع در ایلام (از دوره سلجوقیان تا پایان حکومت قاجار)

مشخصات کتاب

سرشناسه : کوچکی، پروین، 1358 -

عنوان و نام پديدآور : تاریخ تشیع در ایلام (از دوره سلجوقیان تا پایان حکومت قاجار)/ پروین کوچکی.

مشخصات نشر : قم: انتشارات شیعه شناسی، 1391.

مشخصات ظاهری : 157 ص.؛ 5/14×5/21 س م.

شابک : 65000 ریال: 978-600-5147-18-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [149] - 157.

موضوع : شیعه -- ایران-- ایلام -- تاریخ

شیعه -- ایران -- تاریخ

موضوع : ایلام -- تاریخ

رده بندی کنگره : BP239/ک9ت2 1391

رده بندی دیویی : 297/53

شماره کتابشناسی ملی : 2768020

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

تاریخ تشیع در ایلام

(از دوره سلجوقیان تا پایان حکومت قاجار)

پروین کوچکی

ص: 3

* شناسنامه

سرشناسه: كوچكى، پروين، 1385.

عنوان و نام پديدآور: تاريخ تشيع در ايلام (از دوره سلجوقيان تا پايان

حكومت قاجار) / پروين كوچكى.

مشخصات نشر: قم، انتشارات شيعه شناسى، 1391.

مشخصات ظاهرى: 160 ص.؛ 5/14 * 5/21 س م.

قيمت: 28000 ريال.

شابك: 6-18-5147-600-978.

وضعيت فهرست نويسى: فيپا.

يادداشت: كتابنامه: ص 151-160.

موضوع: شيعه، ايران، ايلام، تاريخ.

رده بندى كنگره: 1391 2 ت 9 ك/ 239 .BP

رده بندى ديويى: 297/53.

شماره كتابشناسى ملى: 2768020.

تاريخ تشيع در ايلام: (از دورۀ سلجوقيان تا پايان حكومت قاجار)

مؤلف: پروين كوچكى

ناشر: انتشارات شيعه شناسى

نوبت چاپ: اول 1391

صفحه آرا: محمدكاظم آزرم

چاپ و صحافى: اسوه

شمارگان: 1500 نسخه

قيمت: 28000 ريال

شابك: 6-18-5147-600-6978-18-5147-600-978 ISBN

حق چاپ براى ناشر محفوظ است.

پست الكترونيك: inf@oshistu.org

ص: 4

فهرست

مقدمه 9

فصل نخست:

جغرافياى تاريخى ايلام (از آغاز تا عصر نخست خلافت عباسى)

درآمد 15

جغرافياى طبيعى ايلام 15

ايلام، پيش از اسلام 17

وجه نام گذارى ايلام 18

سرزمين ها و مناطق ايلام 19

ساكنان ايلام 21

نوع حكومت ايلام 25

عقايد و مذهب ايلامى ها 26

تمدن ايلامى ها 27

انقراض ايلام 29

ص: 5

ايلام، پس از اسلام 30

موقعيت جغرافيايى ماسبذان 31

ماسبذان پس از فتح 34

نتيجه 37

فصل دوم:

چگونگى ورود اسلام و تشيع به ايران

درآمد 41

اسلام در ايران 42

علل گرايش ايرانيان به اسلام 45

علل پيروزى مسلمانان بر حكومت ساسانى 46

چگونگى پيدايش و رشد تشيع 47

پيدايش تشيع 48

تشيع در ادوار تاريخى (قرن يكم تا چهاردهم هجرى) 50

قدرت يافتن تشيع در ايران 57

عباسيان 59

شورش هاى عصر عباسى 61

علل گرايش ايرانيان به تشيع 63

حكومت هاى ايرانى و تشيع 67

شيعه در عهد آل بويه 67

شيعه در عهد غزنويان و سلاجقه 68

شيعه در عهد مغولان ايلخانى 69

شيعه در عهد سربداران و تيموريان 72

شيعه در عهد صفويان 74

شيعه در عهد قاجار 79

ص: 6

فصل سوم:

نفوذ و گسترش اسلام و تشيع در ايلام

درآمد 85

ورود اسلام به ايلام 85

دلايل اسلام آوردن مردم ماسبذان و مهرجان قذق 87

نتيجۀ قيام بابك خرم دين 88

دلايل گسترش تشيع ميان طوايف كُرد 89

عالمان دينى، مشاهير و شعراى ايلامى و نقش آنان در نفوذ و گسترش تشيع درايلام 90

نقش حكومت ها در گسترش تشيع در ايلام با محوريت حكومت هاى محلى 100

حكومت محلى آل حسنويه 103

حكومت محلى بنى عناز (عيار) 105

اتابكان لر كوچك 106

اتابكان لر بزرگ (اتابكان لرستان) 115

واليان 118

رابطۀ واليان فيلى با حكومت مركزى 120

گذرى كوتاه بر واليان پشتكوه 125

آرامگاه ها و اماكن مذهبى (امامزاده ها) و نقش آنها در گسترش تشيع در ايلام 129

آرامگاه امامزاده سيدسيف الدين محمد 132

آرامگاه امامزاده سيداكبر 134

آرامگاه امامزاده على صالح 134

آرامگاه امامزاده سيدحسن 136

آرامگاه امامزاده عباس 137

ص: 7

آرامگاه امامزاده سيدناصرالدين 137

آرامگاه امامزاده سيدعبدالله 138

آرامگاه امامزاده سيدابراهيم 138

آرامگاه امامزاده سيدصلاح الدين محمد 139

آرامگاه امامزاده حاجى بختيار 140

نتيجه گيرى 143

منابع 151

ص: 8

مقدمه

پيش از آريايى ها، ايلاميان بر بخش هايى گسترده از ايران حكومت داشتند، تا اينكه تمدن شناخته شدۀ آنان در جهان به دست آشوريان برچيده شد. دولت ايلام نيز در سال 645 ق. م از صفحۀ روزگار محو گرديد، اما در گذر زمان، منطقه اى به اين نام در تاريخ باقى ماند كه در نوع خويش، نقشى بسزا در فرهنگ و تمدن ايران بازى كرد.

اين ديار كه در جنوب غرب ايران كنونى واقع است، در دوره هاى گوناگون تاريخى، فرازوفرودهاى بسيار داشته است. پررونق ترين عصر تاريخى ايلام، زمان ساسانيان بوده كه در قلمرو حكومت آنها قرار داشته است. اين سرزمين، همانند ديگر مناطق ايران، پس از ظهور اسلام تحولاتى را از سر گذراند. پس از ورود اسلام به ايران با تلاش هاى اسماعيليه در ميانۀ قرن دوم، اسلام به سرعت در ايلام گسترش يافت.

آنان با خلفاى عباسى و حكومت هاى طرف دار آن به مبارزه برخاستند و خلافت فاطمى را بنياد نهادند. سپس هم زمان با فاطميان، حكومت هاى شيعى مذهب علويان، زياريان، آل بويه و صفاريان ظهور كردند كه براى

ص: 9

رويارويى با حكومت عباسى بسيار كوشيدند. مردم ايلام نيز مانند ديگران از آنها حمايت كردند كه نمونۀ آن را مى توان در قيام بابك خرم دين بر ضد حكومت ستمگر مأمون، خليفۀ عباسى، ديد. گسترش افكار و عقايد شيعى به صورت ابتدايى ميان مردم كوچ روى ايلام، به اندازۀ ضعف خلافت عباسى در تشيع پذيرى آنان تأثير داشت. پس از آن، حكومت هاى كرد محلى آل حسنويه و بنى عناز (عيار) در نواحى غربى ايران شكل گرفت. آنان تا زمانى كه شيعه بودند، در گسترش تشيع نقش داشتند، اما پس از حملۀ گستردۀ ابراهيم ينال و طغرل به غرب ايران، به دليل ضعف در رويارويى، با سلجوقيان متحد شدند و به ظاهر سنى گشتند.

اتابكان لر و واليان نيز از اين دست حكومت هاى محلى بودند كه در گسترش تشيع نقشى مهم بر دوش داشتند. آنها از ورود عقيده هاى ديگر به كشور جلوگيرى مى كردند؛ به تعمير مقابر و اماكن مذهبى مى پرداختند و از علماى شيعه حمايت مى كردند. در زمينۀ مقابر و اماكن مذهبى (امامزاده ها) در ايلام، مهم ترين نقش را آن بزرگواران ايفا كردند.

تبليغات ايشان در بيشتر نقاط ايران با مبارزه همراه بود و اغلب نيز شهادت ايشان به دست حكومت هاى محلى وابسته به خلافت پايان مى يافت. اما ايشان دريافته بودند كه مردن در راه عقيده و افكارشان مى تواند بهترين راه براى تبليغ تشيع باشد. آنان در اين راه نيز موفق شدند؛ چراكه پس از شهادت، مزار ايشان محلى براى گردآمدن شيعيان مى شد.

ص: 10

وجود امامزادگان و زيارتگاه هاى گوناگون در ايلام، نشان از ريشه دار بودن فرهنگ و باور جاودانۀ تشيع و نقش بسيار مهم زيارتگاه ها در تثبيت آن دارد. زيارتگاه هاى استان ايلام از جايگاهى والا ميان مردم و قدمتى طولانى برخوردارند. اين اماكن همواره به منزلۀ پايگاهى مهم و پناهگاهى مستحكم براى مردم پاك سرشت اين ديار به شمار رفته اند و مردم ايلام اعتقادى ژرف به اين امامزادگان دارند.

در ايران، به سبب گرايش هاى شيعى، اينگونه بناها از ديگر كشورهاى اسلام بيشتر ديده مى شود. آرامگاه هاى اسلامى داراى برخى ويژگى هاى اجتماعى و مذهبى اند كه اين ويژگى ها، آرامگاه ها را در كشورهاى اسلامى از محبوبيتى هميشگى برخوردار كرده است.

پروين كوچكى

اسفندماه 1390

ص: 11

ص: 12

فصل نخست: جغرافياى تاريخى ايلام

اشاره

(از آغاز تا عصر نخست خلافت عباسى)

ص: 13

ص: 14

درآمد

بى ترديد، بررسى تاريخ تشيع در سرزمين ايلام، به شناخت هرچه بيشتر اين ديار گره خورده است. از اين رو بجا و بايسته است كه، هرچند به اجمال، نظرى به جغرافياى تاريخى آن بيفكنيم و موقعيت مكانى، طبيعى، تاريخى، تمدنى و فرهنگى آن را به تصوير كشيم.

گفتنى است كه سرزمين ايلام، همچون ديگر مناطق ايران زمين، چه پيش از اسلام و چه پس از آن، تحولاتى داشته است، و آنچه امروزه به اين نام خوانده مى شود، چه بسا با آنچه پيش تر بوده، ناهمسان است. به همين جهت، مى كوشيم تا دربارۀ اين ديار در ادوار تاريخى گوناگون سخن بگوييم، اما در آغاز به معرفى قلمرو كنونى آن مى پردازيم.

جغرافياى طبيعى ايلام

استان ايلام با مساحتى حدود 19086 كيلومتر مربع، در جنوب غربى ايران واقع شده است.(1) اين استان از شمال به كرمانشاه و لرستان، از جنوب به خوزستان و كشور عراق، از شرق به لرستان و از غرب به عراق

ص: 15


1- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 27.

محدود شده است.(1) و در 33 درجه و 38 دقيقه و 30 ثانيۀ پهناى شمالى و 46 درجه و 25 دقيقه و 30 ثانيۀ درازى خاورىِ گرينويچ قرار دارد.(2)

نيمۀ شرقى استان كوهستانى و نيمۀ غربى آن، ناحيه اى كم ارتفاع است كه به سمت كشور عراق، پيوسته از ارتفاع آن كاسته مى شود.

استان ايلام هشت شهرستان، هفده بخش و 36 دهستان دارد.(3) ايلام از نظر تقسيمات اقليمى جزو مناطق گرمسيرى كشور به شمار مى آيد(4) و سه نوع آب وهوا در آن وجود دارد: آب وهواى بيابانى و نيمه بيابانى (گرم و خشك) كه حاشيۀ مرزى و متصل به جلگۀ خوزستان، دشت هاى مهران، دهلران، دشت عباس و دامنه هاى جنوبى زاگرس در استان ايلام را دربرمى گيرد؛ آب وهواى معتدل كوهستانى كه بيشتر در نواحى شيروان، چرداول، هليلان، آبدانان، دره شهر و زرين آباد احساس مى شود؛ آب وهواى سر كوهستانى در ايوان و....(5)

در مجموع، سرزمين ايلام امروزه جزو مناطق به نسبت غنى و به لحاظ زيست بومى، مناسب براى زندگى به شمار مى رود و به دليل وجود كوهستان ها و مناطق هموار، براى سكونت اقوام گوناگون مناسب بوده است.8.

ص: 16


1- . عزيزالله بيات، جغرافياى طبيعى و تاريخى ايران، ص 423.
2- . عباس جعفرى، شناسنامۀ جغرافياى طبيعى ايران، ص 5.
3- . عزيزالله بيات، جغرافياى طبيعى و تاريخى ايران، ص 449.
4- . تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 8.
5- على عليزاده و حسن ابراهيم زاده، سيماى ايلام سراى صداقت، ص 28.

ايلام، پيش از اسلام

بنا بر برخى پژوهش ها، كهن ترين منبعى كه در آن نام ايلام نگاشته شده، به احتمالى به سدۀ 27 ق. م مربوط است. در فهرست شاهان سومرى آمده است كه «انمبار اگيسى» يا «ان مبر گيسى» پادشاه اساطيرى خاندان نخست كيش، به ايلام لشكر كشيد و از آنجا غنايم بسيار به دست آورد.(1)

قديمى ترين نام استان ايلام، جلگۀ آريوخ بوده است و ايلاميان به كمك شاه آشور، از اين سرزمين به نينوا شتافتند. تا پيش از سدۀ 13 م.

اين منطقه به اريوحان شهرت داشته است.(2) پيش از اسكندر، نام آريوخ به سبد كه جمع آن سبدان است تغيير كرد. اين نام با پيشوند محل «ماه» به «ماه سبد» و «ماه سبدان» تبديل شد. پس اين همان محلى است كه استرابو از آن با نام «ماساباتيس» به منزلۀ يكى از بخش هاى بزرگ ايلام، يعنى شوش و نواحى اطراف زاگرس ياد مى كند.

اين ايالت در زمان تسلط اردشير بابكان بر ايران، «ماه سبدان» ناميده مى شد. از سرزمين هاى نهاوند و بسطان نيز همين گونه ياد شده است.

اعراب دو واژۀ ماه و سبدان را با هم تركيب كردند و با تبديل حرف «د» به «ذ» آن را ماسبذان ناميدند.(3)

ص: 17


1- يوسف مجيدزاده، تاريخ و تمدن ايلام، ص 1.
2- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 28.
3- سر هنرى راولينسون، سفرنامه، ص 43-44.

وجه نام گذارى ايلام

ايلامى ها خود، نام كشورشان را به الفباى ميخى «هل - تا - ام - تى» مى نوشتند كه مى تواند «هل تمپت» نيز خوانده شود. «هل» به معناى سرزمين و «تمپت» به معناى فرزانه و سرور است.(1) در تورات (سفر پيدايش، باب چهاردهم)، نام ايلام به معناى كوهستان و سرزمين بلند است. شايد اين نام در آغاز به ناحيۀ كوهستانى ايلام، يعنى لرستان گفته مى شده و كم كم همۀ خاك آن كشور خوانده شده است.(2)

پارس ها، سرزمين ايلام و ايلامى ها را به نام «اوجا» يا «هوجا» خوانده و ميهن اصلى آنها را كوهستان هاى خاور شوش پنداشته اند.(3) شهر شوش، مركز ناحيه اى است كه يهوديان آن را ايلام، يعنى سرزمين بلند مى ناميده اند.(4)

در زبان آكادى، كشورى كه در سرزمين بلند و خاور سرزمين آنان بود، ايلام خوانده مى شد و معناى واژۀ ايلام در زبان آكادى و بابلى، سرزمين بلند است.(5)

ص: 18


1- . هينتس والتر، دنياى گمشدۀ ايلام، ص 25.
2- . جمعى از نويسندگان، تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 12.
3- . عزت الله نگهبان، حفارى هفت تپه دشت خوزستان، ص 453.
4- ويل دورانت، خلاصۀ داستان تمدن، تلخيص عزت صفرى، ج 1، ص 79.
5- ايرج افشار سيستانى، پژوهش در نام شهرهاى ايران، ص 136.

سرزمين ها و مناطق ايلام

كشور ايلام، خوزستان، لرستان كنونى، استان ايلام امروزى و سرزمين بختيارى را در برداشته است. مرزهاى اين مملكت از راه بابل به همدان (كوه هاى بختيارى)، در جنوب از خليج فارس تا بوشهر در شرق، بخشى از فارس و در غرب رود دجله بوده است.(1)

انزان يا انشان، از جمله نواحى مهمى بود كه مكان آن به درستى معلوم نيست، ولى گويا طى زمان شامل شوش بوده و سرانجام با واژۀ ايلام مترادف شده است. الواح خطوط ميخى و آيۀ اشعيا («پيش برو اى ايلام» و «محاصره كن اى ماد») نيز نظريۀ بالا را تأييد مى كند. اين سخن معروف كه سلاطين هخامنشى تنها آب كرخه را مى آشاميدند به رودخانه اى اشاره دارد كه از ميان وطن آنها مى گذشته است. همچنين انشان به سبب اينكه مركز كورش كبير بود، شهرت داشته است.(2)

شهرهاى مهم ايلام در آن زمان عبارت بوده اند از:

1. شوش كه مهم ترين شهر ايلام و از قديمى ترين شهرهاى عالم بوده است؛

2. ماداكتو، روى رود كرخه؛

3. خايدالو كه گمان مى كنند در جاى خرم آباد كنونى بنا شده است؛

4. اهواز.

ص: 19


1- پير آميه، تاريخ عيلام، ص 2.
2- سر پرسى سايكس، تاريخ ايران، ج 1، ص 66.

شهر شوش در پيشرفت حيات اقتصادى و اجتماعى دنياى قديم نقش داشته و در تمدن آن روزگار داراى شهرت فراوان بوده است.(1)

در زمان اشكانيان، استان ايلام جزو ساتراپى ماد بزرگ بود كه به دو بخش تقسيم مى شد:

1. ماد عليا (ناحيه همدان)؛

2. ماد سفلا (ناحيه رى)

مهرداد اول چند بار به ايلام لشگركشى كرد. وى در آخرين لشگركشى خود عليه پادشاه ايلام - كه مورخان آن زمان نام دولت او را «الى ميان» مى نويسند - معابدى سرشار از ثروت آن سرزمين را غارت كرد.

قلمرو دولت «الى ميان»، از كوه هاى زاگرس و گابى انه تا خليج فارس امتداد داشت. بخش گابى انه و مساباتيك در پشتكوه قرار داشته اند. اين تقسيمات كه به دوران ايلام مربوط است، در زمان شاهان ساسانى به هم خورد.(2)

ايلام در زمان اشكانيان به همراه لرستان، يكى از ولايات والى نشين بوده است.(3) مرز غربى ايران در اين دوره، رود فرات و در برخى نقاط، فراتر از آن بوده است. مرز كشور در منطقۀ ايلام امروزى در زمان9.

ص: 20


1- عزت الله نوذرى، تاريخ اجتماعى ايران از آغاز تا مشروطيت، ص 37.
2- تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 48.
3- . على عليزاده و حسن ابراهيم زاده، سيماى ايلام سراى صداقت، ص 49.

اشكانيان، رود فرات بوده است.(1) در زمان ساسانيان، ايلام كنونى را جزو سرزمين پهله (پهلو) به شمار آورده اند؛(2) يعنى استان بزرگى كه اعراب آن را بعدها جبال ناميدند. پهله سرزمينى بود كه شاهان اشكانى حكومت را از آنجا آغاز كردند و اصفهان، رى، همدان، كرمانشاهان، دينور، ماسبذان، مهرجان قذق، نهاوند، كوفه، قم، قزوين، كومش و آذربايجان را دربر مى گرفت.(3)

ساكنان ايلام

قديمى ترين اقوام ساكن ايلام كاسيت ها، آريانى ها، اوملياس، ايلاميان، پارسيان، حلولان، مادها و هپارتيپ ها بوده اند.(4) بيش از ورود آرياييان و استقرارشان در ايران، نژادهاى بومى در اين سرزمين مى زيسته اند.

استخوان هاى باقى مانده از عصر حجر گواهى مى دهد كه افزون بر نژاد مديترانه اى، نژادهاى ديگرى مثل استراليايى و حامى نيز در اين منطقه سكونت داشته اند و فرهنگ هاى متفاوتى در آنجا به هم آميخته اند.

ص: 21


1- . ربيع بديعى، جغرافياى مفصل ايران، ج 2، ص 20.
2- . نورالدين نعمتى، جغرافياى تاريخى منطقۀ ايلام از آغاز تا پايان سلسلۀ پهلوى، ص 17.
3- محمدتقى بهار (ملك الشعرا)، تاريخ سيستان، ص 150.
4- . عبدالحسين سعيديان، مردمان ايران، ص 447.

از حدود 40 هزار سال پيش، اقوامى غيرآريايى در ايران مى زيسته اند.

از جملۀ اين اقوام، ايلاميان (در جنوب غربى ايران)، كاسيان (زاگرس و لرستان)، لولويى (زاگرس و باختران) و سياه پوستان ساحل نشين جنوبى را بايد نام برد.(1) مهاجرت آريايى ها به ايران چندين سده طول كشيد كه آخرين مرحلۀ آن را در هزارۀ نخست پيش از ميلاد و نخستين مرحلۀ آن را در پايان هزارۀ دوم دانسته اند.(2) منطقۀ ايلام، از زمانى كه مهارجان آريايى نژاد وارد اين سرزمين شدند و جاى بوميان نجد ايران را گرفتند، جزو قلمرو آرياييان شد.(3) پس از ورود آريايى ها به فلات ايران و سقوط دولت ايلام باستان به دست آشوريان، اين منطقه جزئى از ايالات دولت ماد و هخامنشى شد.(4) مادها پيش از استقرار خود به بوميانى برخورده اند كه در هزارۀ سوم پيش از ميلاد، در آن سامان زندگى مى كرده اند. اين اقوام از جنوب به شمال عبارت اند از: «ايلاميان»، «كاسيان»، «لولوبيان» و «گوتى ها».(5)4.

ص: 22


1- . عبدالحسين سعيديان، مردمان ايران، ص 445.
2- . تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 42.
3- . نورالدين نعمتى، جغرافياى تاريخى منطقۀ ايلام از آغاز تا پايان سلسلۀ پهلوى، ص 17.
4- . مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 553.
5- جليل ضياءپور، مادها و بنيان گذارى نخستين شاهنشاهى در غرب فلات ايران، ص 74.

مادها در آغاز ورود به ايران، در آذربايجان و كردستان امروزى ساكن شدند، و زندگى آنان بر پايۀ دامدارى، كشاورزى و پرورش اسب استوار بود. ايشان سرانجام در نواحى مركزى زاگرس كه آشوريان آن را منطقۀ زيرنفوذ خود مى دانستند، دولتى را تشكيل دادند.(1) استان ايلام در زمان مادها (550-708 ق. م) جزو ايالت ايلام بود. كه خود در زمان حكومت كياكساريا هوخشتره (633-858 ق. م) جزو ساتراپ نشين هشتم دولت ماد به شمار مى آمد.(2)

پارس ها حدود 700 ق. م در ناحيۀ پارسوماش، واقع در كوه هاى فرعى سلسله جبال بختيارى - شرق شوشتر - مستقر شدند.(3) كوروش كبير، بنيان گذار اين سلسله، كشور گستردۀ خود را به بيست ساتراپى تقسيم كرد و هر استان حاكمى گماشت. استان ايلام امروزى، جزو ساتراپى ايلام بود.(4)

در زمان هخامنشى، پارس ها اين مملكت را «هووج» يا «خووج» مى ناميدند.(5) ايلام، لرستان و خوزستان از سال 640 ق. م كه دولت هخامنشى روى كار آمد، به نام «اووج» يا «سوزيانا»، سومين ايالت از 31 ايالت اين سلسله بوده است.(6)9.

ص: 23


1- . نورالدين نعمتى، جغرافياى تاريخى منطقۀ ايلام از آغاز تا پايان سلسلۀ پهلوى، ص 64.
2- م. م. دياكونوف، تاريخ ماد، ص 317.
3- . رومن گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام، ص 424.
4- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 120.
5- . عزيزالله بيات، جغرافياى طبيعى و تاريخى ايران، ص 422.
6- على عليزاده و حسن ابراهيم زاده، سيماى ايلام سراى صداقت، ص 39.

پس از درگذشت داريوش سوم (330 ق. م)، اسكندر مقدونى ممالك تابع ايران هخامنشى، از جمله ايلام را تصرف كرد.(1) راولينسون در سفرنامه اش مى نويسد: اسكندر هنگام رفتن به شوش و همدان در شيروان - يكى از شهرهاى استان ايلام - توقف كرد.(2) پس از فوت اسكندر در سال 323 ق. م، هرج ومرج در سراسر كشور آغاز شد و تا ده سال ادامه يافت.

سرانجام ميراث اسكندر بين سردارانش تقسيم شد.

پس از اسكندر و جانشينانش، سلوكيان بر بيشتر نقاط ايران مسلط شدند و شهرهايى را ساختند. در اين دوره، استان ايلام امروزى جزو ساتراپ نشين ماد بزرگ به شمار مى رفت.(3) برخى مورخان جديد، بوميان اوليۀ ايلام را مردمى شبه سياه و دراز جمجمه از نژاد مديترانه اى مى دانند(4)

كه گويا با نژاد دراويدى هند، نسبت داشته اند. دومورگان، ساكنان اوليۀ ايلام را از سياهان حبشى مى داند. او معتقد است كه اين نژاد، سرزمين خود را در اختيار فاتحان گذاشته و با آنها درآميخته اند و نژادى دورگه به وجود آورده اند كه شامل ساكنان شوش عليا و شايد نيز بخشى از كردستان باشد.(5)2.

ص: 24


1- . م. م.، دياكونوف، تاريخ اشكانيان، ص 11.
2- . سفرنامۀ راولينسون، ص 10.
3- . م. م. دياكونوف، تاريخ اشكانيان، ص 11.
4- . همو، تاريخ ماد، ص 130.
5- ژان دومورگان، مطالعات جغرافيايى هيئت علمى فرانسه در ايران، ج 2، ص 2.

سر پرسى سايكس معتقد است اين نژاد در كنار سواحل شمالى خليج فارس تا هندوستان گسترش يافته اند و سومرى ها نيز شاخه اى از همين نژاد بوده اند.(1)

نوع حكومت ايلام

حكومت ايلام، ملوك الطوايفى بوده، و هر يك از ايالت هاى آن، حكومتى جداگانه داشته است.(2) زمانى كه دولت مركزى اهميت و اقتدار كافى نداشت، هر يك از آنان با استقلال مى زيست. اما پس از آنكه دستگاه حكومت مركزى قدرت مى يافت، بار ديگر اين حكومت هاى خودمختار را زير پرچم خود مى گرفت و قدرتى واحد را تشكيل مى دادند. البته اين حكومت ها هرگز استقلال داخلى خود را از دست نمى دادند. از اين رو تاريخ ايلام، گاه بسيار مغشوش و درهم مى نمايد.(3)

ايلام باستان دو پايتخت به نام هاى «سوزيانا» (شوش) و «ماداكتو» داشته است. مورخان بر اين باورند كه پايتخت بااهميت ماداكتو در شمال اين ايالت، يعنى ايلام كنونى واقع بوده است.

ساكنان شمالى ايلام باستان، مردمانى سخت كوش، سلحشور، هنرمند و متمدن بوده اند. همان ها بودند كه نخستين بار كشاورزى را به جهانيان

ص: 25


1- سر پرسى سايكس، تاريخ ايران، ج 1، ص 65 و 64.
2- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 110.
3- عزت الله نوذرى، تاريخ اجتماعى ايران از آغاز تا مشروطيت، ص 36.

آموختند؛ گونه هايى از دام ها مانند بز را اهلى كردند؛ و اسب سوارى و استفاده از كالسكه را به مردمان بين النهرين ياد دادند. ساكنان شمالى ايلام، طليعه دار صنعت و تكنولوژى در عصر خود بودند و با دستيابى به مفرغ و برخى آلياژها، دروازۀ پيشرفت هاى بعدى را به روى تمدن بشرى گشودند.

عقايد و مذهب ايلامى ها

قديمى ترين سند مكتوب دربارۀ مذهب ايلامى ها، از كندوكاوهاى شوش به دست آمده است؛ لوحى گلى كه از دورۀ پادشاهى هينا به جاى مانده است.

او يازدهمين پادشاه سلسلۀ اوان يا نخستين سلسلۀ ايلامى است كه حدود 2240-2270 ق. م حكومت مى كرد. اين پادشاه ايلامى با نارامسين، پادشاه اكد در جنوب بين النهرين (2255-2292 ق. م) هم عصر بوده است.(1)

ايلامى ها، عالم را پر از ارواح مى دانستند و خداى بزرگ را شوشيناك مى ناميدند، ولى پرستش اين خدا تنها به پادشاهان و كاهنان اختصاص داشت.(2) مكان اين خداى بزرگ در محل متبركى از جنگل بود.(3) ايلامى ها مثل بابلى ها به خدايان گوناگون معتقد بودند و براى آنها مجسمه هاى

ص: 26


1- محمدرحيم صراف، مذهب قوم ايلام (2600-5000 سال پيش)، ص 7.
2- . جمعى از نويسندگان، تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 142.
3- عزت الله نوذرى، تاريخ اجتماعى ايران از آغاز تا مشروطيت، ص 40.

بسيار مى ساختند. هر شهرى خداى ويژۀ خود را داشت. ايلامى ها بر اين باور بودند كه وقتى مجسمه اى را به شهرى ديگر مى برندّ خداى آن شهر را انتقال داده اند.(1)

با گسترش آيين زردشتى، به ويژه در زمان ساسانيان، دين مردم ايران، از جمله ايلام بدان تغيير يافت. با فروپاشى ساسانيان و افزايش نفوذ مسلمانان، مردم ايران دين اسلام را اختيار كردند. ايلامى ها زندگى پس از مرگ را باور داشتند. آنان معتقد بودند دو خداى راهنما، ايشنيكاراب و لاگامال به پيشواز روح جداشده از زمين مى رود و به سوى اينشوشيناك راهنمايى اش مى كنند تا او رأى خود را در مقام ارزيابى روح ها صادر كند.(2)

در فرهنگ ايلامى، همۀ خدايان فرۀ ويژۀ خود را دارند، ولى در امور حقوقى، كى تن متعلق به اينشوشيناك، مهم ترين نقش را ايفا مى كند.(3)

تمدن ايلامى ها

پيدا شدن ظروف سفالى مربوط به دورۀ حجر اوليه، نشانِ وجود تمدن اوليه در برخى نقاط اين سرزمين است.(4) قديمى ترين آثارى كه از تمدن ايلام به دست آمده در تپه اى معروف به تپۀ «محمدجعفر» يافته شده

ص: 27


1- جمعى از نويسندگان، تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 132.
2- . تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 181.
3- ناصر راد، تاريخ سرزمين ايلام، ص 114.
4- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 100.

است. آنچه در آنجا يافت شده، به عصر حجر مربوط است. حفاران در تپۀ «موسيان» كه در سه كيلومترى تپۀ محمدجعفر است، تا 2/5 متر از سطح دشت پيش رفته اند و سنگ چخماخ هاى تراشيده به دست آورده اند.

آنان در تپۀ «هزينه»؛ واقع در سه كيلومترى جنوب شرقى موسيان، از ميان توده اى قلوه سنگ، پياله اى از مس كشف كرده اند. در تپۀ «ژيان» آثارى از ظروفى يافته اند كه با چرخ كوزه گرى ساخته شده است و نشان مى دهد كه ايلاميان از آغاز چرخ را به كار برده اند.(1) ايلاميان نخستين پايه گذاران قنات و كاريز بوده اند. آنان قانون ظروف مرتبطه را به طور علمى، سال ها پيش از آن كه در كتاب هاى رياضى درج شود مى شناخته اند.

از جمله اشياى كشف شدۀ ايلامى، گلدان نقره اى است كه از نزديكى تخت جمشيد به دست آمده است. روى آن تصوير زنى در لباس فاخر كه دو شيىء استوانه مانند در دست دارد و زنى كه روى زمين چمباتمه زده، حك شده است. اين گلدان، شاهكارى از هنر و صنعت مردم سرزمين ايران است. آرايش سر و زلف دقت و اعتدال، پيراهن بلند و خوش دوخت، چگونگى تجسم بازوها كه خود نشان هدف دارى و انعطاف است، تماشاگر را به ستايش اين اثر هنرى وا مى دارد. احترامى كه زنان در دوران تمدن ايلامى داشتند و سالارى و مقامى كه در كشوردارى داشته اند، در اين نقش به خوبى ديده مى شود.5.

ص: 28


1- . سعيد نفيسى، تاريخ اجتماعى ايران پيش از تاريخ و آغاز تاريخ، ص 71-75.

«معبد زيگورات» يكى ديگر از آثار تمدنى ايلام است.(1)

خط و زبان ايلامى ها: در دورۀ ايلامى خط مردم ميخى بوده است و علامت ها از نقوشى به شكل ميخ به طور افقى يا عمودى تركيب مى يافتند.

اين علامت ها بالغ بر سيصد نوع بوده اند.(2) قديمى ترين زبان اهالى اين مملكت، زبان انزانى است كه به باور دمورگان، سه هزار سال ق. م متروك شد و پس از آن، زبان سومرى و زبان سامى در آنجا رواج يافت.(3)

انقراض ايلام

ايلام باستان كه سرتاسر روزگار فرمانروايى اش در جنگ با همسايگان بين النهرين گذشت، در سال 612 ق. م، به دست آشور بانى پال با خاك يكسان شد. پشتكوه «ورهشى» نيز به منزلۀ يكى از مهم ترين ايالت هاى ايلام كه نخستين نقطۀ برخورد با دشمنان غربى بود، به دست آشوريان تصرف شد.

اين فاتح بزرگ دنياى باستان، چنان كه از كتيبه هايى كه به افتخار اين فتوحات از خود به جاى گذاشته برمى آيد، سراسر سرزمين ايلام را ويران ساخت و بر ويرانه هاى اين سرزمين نيز خار و خاشاك و نمك پاشيد. حتى

ص: 29


1- تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 54.
2- . جمعى از نويسندگان، تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 132-141.
3- همان، ص 141.

به گفتۀ خود، آواز پرندگان و وحوش را در اين سرزمين خاموش ساخته.(1)

آنها به كشتار و غارت بسنده نكردند و استخوان هاى پادشاهان ايلام و اشخاص نامى را بيرون آوردند و به نينوا فرستادند.(2) بدين صورت ايلام از صحنۀ روزگار به منزلۀ دولتى مستقل حذف شد و در دولت ها و ملت هاى همجوار و متجاوز ادغام شد.(3)

ايلام، پس از اسلام

پس از تسلط اعراب بر ايران، ايلام و لرستان را ايالت جبل ناميدند، و چون حاكم اين منطقه از كوفه مى آمد و خراج اين نواحى را به كوفه مى فرستادند، گاهى آن را ماه كوفه مى ناميدند.(4) در منابع گوناگون مورخان اسلامى، نام ماسبذان و مهرجان قذق (مهرگان كده) و شهرهاى آنها بارها تكرار شده است. ماسبذان معرب «ماسپتان» يا «ماه سبدان» است كه در واقع بخش شمالى و مركزى استان كنونى ايلام را اين ولايت تشكيل مى داده و نيمۀ جنوبى اين استان، ولايت مهرجان قذق، معرب «مهرگان كده» بوده است. در آغاز اسلام، اين دو ولايت، ولاياتى از ولايات

ص: 30


1- . روح الله بهرامى، تاريخ سياسى - اجتماعى لرستان پشتكوه در عهد فرمانروايى واليان علوى، ص 25.
2- . جمعى از نويسندگان، تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 149.
3- ناصر راد، تاريخ سرزمين ايلام، ص 38.
4- . همان، ص 26.

گوناگون كوهستان (جبال) بودند و مهم ترين شهرهاى آنها، سيروان (معرب شيروان) و صيمره (سيمره) ياد شده است. تازيان در سال شانزدهم هجرت، حلوان را تصرف كردند. در پى آن، منطقۀ ماسبذان به سال 22 هجرى در دورۀ خلافت عمر بن خطاب به دست حذيقة بن يمان با جنگ فتح شد. پيش از آن سعد بن ابى وقاص اين منطقه را فتح كرده بود.(1)

موقعيت جغرافيايى ماسبذان

ماسبذان، شهرى است گرانقدر، باعظمت و پرگستره، ميان كوه ها و دره ها كه به آن سيروان مى گويند. ماسبذان از همۀ شهرها به مكه شبيه تر است و در آن، چشمه هاى آب سرگشاده اى است كه در ميانۀ شهر به سوى نهرهاى بزرگى جارى است. اين نهرها مزرعه ها و آبادى ها و زمين هاى زراعى و بستان ها را تا مسافت سه روز سيراب مى كنند. اين چشمه ها در زمستان گرم و در تابستان سرد است.(2) معادن گوگرد و انواع زاج و بورك و چند نوع نمك در آنجا قرار دارد.(3) ظاهراً نخستين گروه آريايى كه به آن سرزمين گام نهادند، ماسپى ها، از طوايف ده نشين يا صحراگرد پارسى، بودند.(4)

ص: 31


1- خليفة بن خياط العصفرى، تاريخ خليفة بن خياط، ص 108.
2- . احمد بن ابى يعقوب بن واضع يعقوبى، فتوح البلدان، ص 36.
3- . زكريا بن محمد بن محمود قزوينى، آثار البلاد واخبار العباد، ص 61.
4- اكرم بهرامى، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا سقوط بغداد، ص 185.

راولينسون در اين باره مى نويسد: ماه سبدان ناحيه اى را از جلگۀ ايوان در امتداد كوه هاى زاگرس تا حدود سوزيانا (شوش) دربر مى گرفته است.(1)

وجه نام گذارى ماسبذان و مهرگان كده: ماسبذان معرب «ماسپتان» يا «ماه سبذان» است كه در واقع، بخش شمالى و مركزى استان كنونى ايلام را تشكيل داده و نيمۀ جنوبى اين استان، ولايت مهرجان قذق، معرب مهرگان كده بوده است.(2) مهرگان كده يعنى ديه شخصى مهرگان كه معرب آن مهرجان قذق است. اين لقب را قباد، پدر انوشيروان، به آن شهر داده؛ زيرا شهرى سرسبز و نيكو بوده و هواى سالمى داشته است.(3) شايد نام گذارى اين منطقه به روايت هاى افسانه اى و اساطيرى دورۀ پيشداديان و به عيد مهرگان بازگردد.

مهرگان از اعياد باستانى ايرانيان بود و پايه گذارى آن به زمان پيروزى كاوه آهنگر و فريدون بر اژدى هاك (ضحاك) بازمى گردد.

ايرانيان معتقدند كه فريدون و كاوه، اژدى هاك را در روز مهرگان كه از روزهاى ايرانيان بود، اسير كردند و كشتند. به همين دليل، در روز مهرگان جشن ها مى گرفتند و مى گفتند: «مهرگان براى كشتن كسى است كه مردم را مى كشت». مهرگان كده، به معناى خانۀ مهرگان2.

ص: 32


1- سرهنرى راوليسون، سفرنامۀ راولينسون، ص 45.
2- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 24.
3- . محمدجواد مشكور، جغرافياى تاريخى ايران باستان، ص 372.

است و به احتمال بسيار، شهر مهرگان كده از يادمان هاى مربوط به اين پيروزى يا جشن هاى آن است.(1) ولايت مهرجان قذق كه بر صيمره احاطه داشت، در قرن چهارم به فراوانى نعمت معروف بود.(2) ماسبذان دو حاكم نشين داشت: شيروان و اريجان (اريوجان). مركز مهرجان قذق نيز صيمره (سيمره) يا دره شهر كنونى بود.(3) مهرجان قذق، محل ييلاق برخى امراى دورۀ ساسانى بوده و هنوز در اين محل، آثار دژ و حصار تنگ چوبينه كه به نام بهرام چوبينه نام گذارى شده، باقى است.(4)

پررونق ترين عصر تاريخى ماسبذان به همين دوره مربوط است كه اين ايالت در مركز قلمرو حكومت ساسانيان قرار داشت و يكى از شاهراه هاى بين النهرين به خراسان از آنجا مى گذشت. آثار و خرابه هاى دو شهر سيروان و سيمره و پل هاى چم نشست و گاوميشان اين مطلب را تأييد مى كند.(5)6.

ص: 33


1- . روح الله بهرامى، تاريخ سياسى - اجتماعى لرستان پشتكوه در عهد فرمانروايى واليان علوى، ص 26.
2- . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ص 218.
3- . تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 59.
4- . عليرضا ناصرى، سيماى ميراث فرهنگى استان ايلام، ص 27.
5- مراد مرادى مقدم، تاريخ سياسى - اجتماعى كردهاى فيلى در عصر واليان پشتكوه (ايلام)، ص 36.

ماسبذان پس از فتح

احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، مؤلف كتاب فتوح البلدان دربارۀ فتح ماسبذان مى نويسد: ابوموسى به ماسبذان رفت. اهل ماسبذان با او بجنگيدند و مردم سيروان با ابوموسى صلح كردند و پرداخت جزيه و خراج را به گردن گرفتند. ابوموسى دسته هايى از سپاهيان را گسيل داشت و بر اراضى آن ناحيه چيره شد.

جمعى گويند: ابوموسى ماسبذان را پيش از واقعۀ نهاوند فتح كرد.(1)

خراج ماسبذان و مهرجان قذق، 3500000 درهم بوده است.(2) ماسبذان تا زمان تشكيل حكومت اتابكان لر كوچك، در اواخر قرن ششم جزو ايالت جبال به شمار مى رفت.(3) حوزه هاى جبال عبارت اند از: ماسبذان و مهرجان قذق، ماه كوفه كه همان دينور است و ماه بصره كه نهاوند است و همدان و قم.

ابن رسته در اين باره چنين مى آورد: «حوزه هاى منطقۀ جبال عبارت اند از: ماسبذان و مهرجان قذق، ماه كوفه (دينور) و ماه بصره (نهاوند) و همدان و قم».(4) پس از نفوذ اسلام به مناطق غرب كشور، مناطق ماسبذان و مهرجان قذق، كم كم اسلام را پذيرفتند؛ گرچه ميان آنان كسانى بودند كه پيرو آيين زردشت باقى ماندند. وجود آتشكده هاى دورۀ ساسانى در

ص: 34


1- . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمۀ محمد متوكل، ص 433.
2- . ابوالقاسم عبيدالله بن عبدالله ابن خرداد به، المسالك والممالك، ص 35.
3- . مراد مرادى مقدم، تاريخ سياسى - اجتماعى كردهاى فيلى در عصر واليان پشتكوه (ايلام)، ص 39.
4- . احمد بن عنبر ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ص 122.

برخى شهرستان هاى ايلام، مانند آتشكدۀ سياگل (چهارطاقى) در ايوان، آتشكدۀ نزديك سرابله و آتشكدۀ دره شهر كه همچنان باقى است، نشان حضور زردشتيان در اين استان تا چند قرن بعد است.(1)

عمده ترين گروه مذهبى در دورۀ عباسيان، گويا مسلمانان بوده اند.

افزون بر آنها، اقوامى از يهوديان، مسيحيان، زردشتيان و فرقۀ خرم دينان، در اين نواحى حضور داشته اند كه رفته رفته به اسلام گرايش يافته اند. در ادوار بعدى، بيشتر آنان مسلمان شدند و ديگر فرقه هاى مذهبى در اقليت قرار داشتند.(2) پس از منصور دوانيقى، پسرش مهدى عباسى خليفه شد.(3)

او بنيان خلافتش را بر عدالت قرار داد و سلطنت را به درجه اى بس رفيع رسانيد. او خطوط ارتباطى كشور را اصلاح كرد و گسترش داد؛ قصبات و شهرها بنا ساخت؛ شعر و ادب را رواج داد؛ و شعرا را بسى تشويق مى كرد.

مهدى پيروان مانى را به طور جدى تعقيب كرد؛ حتى براى اين كار اداره اى ويژه تشكيل داد.(4)

از رخدادهاى مهم دورۀ عباسيان در ماسبذان، مرگ سومين خليفۀ عباسى، مهدى بالله در آن منطقه بود.(5)5.

ص: 35


1- مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 220.
2- . همان، ص 264.
3- احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 57.
4- سر پرسى سايكس، تاريخ ايران، ص 783.
5- محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج 12، ص 5142؛ ابن واضح يعقوبى، فتوح البلدان، ج 3، ص 145.

شب دوازدهم محرم سال 169 ه. ق مهدى در راه بغداد به عراق در قريه اى به نام «رذ»، از قراى «ماسبذان» فرود آمد. هنگام شكار، سگ هاى شكارى آهويى را تعقيب مى كنند. مهدى نيز در پى آهو مى دود تا آنكه حيوان به درون ويرانه اى مى گريزد. در اين تعقيب، در ويرانه به او آسيب مى زند و وى در سن 48 سالگى درمى گذرد.(1) حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده، سن او را 43 سال و مدت خلافتش را هجده سال و يك ماه نگاشته است.(2) مسعودى نيز در التنبيه والاشراف، مدت خلافتش را دو سال و 45 روز نوشته است.(3) او را در ديه ماسبذان دفن كردند.(4)

مقبرۀ مهدى، خليفۀ عباسى، در مركز شهر ايلام كنونى، در محل پارك كودك، نزديك مسجد جامع بوده است. مصالح به كار رفته در اين مقبره، سنگ و گچ بوده و بلندى گنبد آن نزديك نه متر و تمام سطح ديوار داخلى مقبره، گچكارى بوده ست. اما در سال 1352 ش، اين مقبره به دليل بى توجهى مسئولان فرهنگى تخريب شد و آثارى از آن بر جا نمانده است.

امروزه در آن محل، كتابخانۀ عمومى ساخته شده است.(5)1.

ص: 36


1- . ابن واضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 403.
2- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسن نوايى ص 301.
3- ابوالحسن على بن حسين مسعودى، التنبيه والاشراف، ص 324.
4- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 301.
5- نورالدين نعمتى، جغرافياى تاريخى منطقۀ ايلام از آغاز تا پايان سلسلۀ پهلوى، ص 39-41.

نتيجه

تا پيش از سدۀ سيزده، ايلام به اريوحان مشهور بوده است. ايلامى ها خود، نام كشورشان را به الفباى ميخى «هل - تا - ام - تى» مى نوشتند كه هل تمپت نيز خوانده مى شود. هل به معناى سرزمين و تمپت به معناى فرزانه و سرور است. كشور ايلام از خوزستان، لرستان كنونى، استان ايلام امروزى و سرزمين بختيارى تركيب يافته بود. مرزهاى اين مملكت، راه بابل به همدان، از جنوب خليج فارس تا بوشهر، از شرق، بخشى از فارس و از غرب رود دجله بوده است.

در زمان اشكانيان، استان ايلام جزو ساتراپى ماد بزرگ بود. مهرداد اول چندين بار به آن منطقه لشگر كشيد و در آخرين لشكركشى اش عليه پادشاه ايلام، معابر سرشار از ثروت آن را غارت كرد. ايلام در زمان اشكانيان به همراه لرستان يكى از ولايات والى نشين بوده است.

پس از تسلط اعراب بر ايران، ايلام و لرستان، ايالت جبال ناميده شدند. در منابع گوناگون مورخان اسلامى، نام ماسبذان و مهرجاق قذق (مهرگان كده) و شهرهاى آن بارها تكرار شده است.

ماسبذان معرب ماسپتان يا ماه سبدان است كه در واقع بخش شمالى و مركزى استان كنونى ايلام را تشكيل داده و نيمۀ جنوبى اين استان، ولايت مهرجاق قذق، معرب مهرگان كده بوده است. در آغاز اسلام، اين دو ولايت، از ولايات گوناگون كوهستان (جبال) بودند. از مهم ترين رخدادهاى دورۀ خلفاى بنى عباس در ولايت ماسبذان، مرگ مهدى بالله، سومين خليفۀ عباسى است. مقبرۀ او تا سال 1352 ش در مركز شهر ايلام وجود داشت، اما امروزه به جاى آن كتابخانۀ عموى ساخته شده است.

ص: 37

ص: 38

فصل دوم: چگونگى ورود اسلام و تشيع به ايران

اشاره

ص: 39

ص: 40

درآمد

زندگى بيابان نشينى، به ضرورت، درگيرى و جنگجويى را به مردم بيابان نشين آموخته بود. روزى كه مردم حجاز اسلام آوردند، با آموزه هاى اين دين دشمنى با يكديگر را به برادرى تبديل كردند و خود را به پيكار در راه اسلام و خدا موظف دانستند. به اين ترتيب، نيرويى همفكر و متحد در مرز ايران ايجاد شد. نيرويى با ايمان راسخ به دين كه اگر بجنگند، پيروزى يا شهادت از آنِشان خواهد شد و در هر دو حال، به سودى بزرگ دست يافته اند.

گذشته از نيروى ايمان - كه مهم ترين علت پيروزى عرب در لشگركشى ها بود - موقعيت سياسى و مهم تر از آن عوامل اجتماعى كشور ايران در اين زمينه نقش داشت. در اواخر دورۀ ساسانى مردم با وضعيت سختى روبه رو شدند كه مى كوشيدند خود را از آن نجات دهند. از زمان مرگ خسروپرويز تا پادشاهى يزدگرد سوم، چهار سال مى گذشت. در اين مدت يازده تن به پادشاهى رسيده بودند و اين نشان بى ثباتى اوضاع سياسى در آن سال ها بود. جنگ هاى طولانى ايران و روم فشار بسيارى را

ص: 41

به مردم وارد مى كرد. نيروهاى انسانى فراوانى از پا درآمده بودند و ماليات هاى سنگينى براى تأمين هزينۀ اين جنگ ها بر ملت تحميل مى شد. همۀ اين عوامل موجب نارضامندى مردم از دولت شده بود.(1)

اسلام در ايران

در حملۀ عرب، مردم از يك سو سادگى سربازان فاتح را با حشمت نيروى مسلط بر خود مقايسه مى كردند و از ديگر سو، در مقابل نظام طبقاتى حاكم از عدالت اسلامى داستان ها شنيده بودند. اگر در اين درگيرى، مردم با نيروى دولتى و فرماندهان نظامى همراه بودند، و اگر خود راه را براى سربازان اسلام هموار نمى ساختند، شكست هاى پى درپى در فاصله هاى كوتاه رخ نمى داد.

سرداران ايرانى مثل هرمزان، بهمن جادويه و رستم فرخ زاد مى كوشيدند با تحريك مرزداران و دهقانان، از هجوم اين سپاه جلوگيريى كنند، اما مردم از دهقانان و مرزداران دل خوشى نداشتند. در اين سال ها، يزدگرد سوم، پادشاه ايران بود(2) كه توانست وضع آشفته دربار ساسانى را سامان دهد. اما يا از اوضاع داخلى كشور و حال مردم به درستى آگاه نبود و نمى دانست كه آنان از حكومت دل خوشى ندارند يا اگر مى دانست، جز آنچه كرده بود، كارى از او برنمى آمد. يزدگرد به جاى فهميدن آنكه

ص: 42


1- سيدجعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 112.
2- . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 627.

چرا مردمش دين اسلام را بر آيين كشور ايران ترجيح داده اند، سردارانى را با لشگرهايى انبوه براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان مى فرستاد، اما آنها يكى پس از ديگرى شكست مى خوردند يا با مسلمانان صلح مى كردند.(1)

ايران از قرن هفتم تا يازدهم ميلادى (قرن اول تا پنجم هجرى) دين باستانى هزارسالۀ خود، يعنى زردشت را رها كرد و به دين اسلام كه در حال رشد بود، گرويد. از اين روست كه قوم ايرانى توانسته به گونه اى كم نظير در اين معنا مؤثر واقع گردد كه اسلام از چارچوب مذهبى ملى - عربى تجاوز كند و صبغه اى جهانى بيابد. تقريباً همۀ ايرانيان، بدون اعمال زور و فشار خارجىِ فاتحان، طى قرونى اندك به اسلام گرويده اند. در بين النهرين، سوريه، فلسطين، مصر و اسپانيا تا قرن هاى متمادى، دسته هاى بزرگ مذهبى مسيحى، هستى خود را حفظ كردند. آنان سرانجام يا به كلى بر مسلمانان چيره شدند يا به شكل دسته هايى كوچك تر پايدارى كردند و باقى ماندند. اما ايران سراسر كشورى اسلامى شد و با حفظ هستى اصلى خود، بر آن شد كه اسلام را به شكل مذهبى ويژه با موجوديت خود درآورد. ايران با اينكه مملكتى اسلامى شد، زبان خود را حفظ كرد و آن را حتى در قرونى كه عرب ها بر اين مملكت حكم مى رانند، نجات داد.(2)0.

ص: 43


1- احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 260.
2- اشپولر برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 1، ص 239-240.

در درجۀ نخست، طبقۀ عالى ايرانيان اسلام آوردند؛ يعنى كسانى كه فرهنگ ايران را كاملاً در دست داشتند و داستان هاى پهلوانى ايران را با شيوۀ جوانمردانه و با نگاه خود به زندگى محقق مى ساختند. آنان دليلى براى اينكه عادات و افكارشان را از دست بدهند نداشتند؛ زيرا محيط اجتماعى زندگى آنان مانند گذشته باقى مانده بود. پس از طبقۀ عالى، عموم مردم به علل سياسى به نيروى حكومت تمايل يافتند. كارگران زردشتى كه با عنوان «نجس» تحقير مى شدند، رهايى خود را از اين فشار روحى در پذيرش اسلام مى ديدند. افزون بر اين، شباهت هاى دين زردشت و اسلام، پذيرش اسلام را بر زردشتيان آسان كرد. براى مثال، تصور دو نيروى موجود در دين زردشت، يعنى نيكى و بدى را مى توانستند در تصور اللّه و ابليس بيابند.

پس از آن، در مناطق ديگرى مانند ديلم (حدود سال 800، برابر 184 هجرى) سربازانى كه خدمت آنان پايان يافته بود، اسلام را وارد كردند.

اين امر در غيرديلم نيز بسيار رخ داده است. در اين موارد نيز نخست دلايل سياسى و اقتصادى ملاك گرويدن به اسلام بوده است. فرمانروايان ترك نيز، پس از اسلام آوردن خويش، حتى در همان نسل نخست، وظيفۀ تبليغ و ترويج اسلام را جدى گرفتند و در جهادهايى كه به سود اسلام بود، از آن پيروى مى كردند. حتى خليفه از نيمۀ قرن دهم، آزادى خود را از قيوميت آل بويه كه شيعه مذهب بودند، از تركان انتظار داشت. اگر در درجۀ نخست، دلايل اجتماعى و اقتصادى موجب پذيرش سريع و ظاهرى دين اسلام شده و بعدها به ايمانى ژرف و واقعى تبديل شده است، همين

ص: 44

موضوع مى توانمد دليل گرويدن ديگر اهالى مملكت ايران به اسلام باشد.(1)

در حقيقت، اسلام آوردن ايرانيان به سرعت فتوحات نظامى ايشان نبود. البته اين مسئله در آغاز به سبب آشنايى نداشتن آنها با اسلام بود.

اما هرچه آشنايى ايرانيان با اسلام بيشتر مى شد، مسلمان شدن ايشان نيز سرعت بيشترى مى يافت. آشنايى روزبه روز ايرانيان با اسلام، به همان اندازه موجب مى شد كه آيين زردشت از رونق بيفتد و پيروان آن كاهش يابد. ايرانيان اسلام را با ميل و اشتياق پذيرفتند و هيچ گونه زور و فشارى براى پذيرفتن اسلام و ترك عقايد و آيين پيشينشان وجود نداشت.(2)

علل گرايش ايرانيان به اسلام

اگر بخواهيم علت اسلام آوردن ايرانيان و گرايش ايشان را به تشيع در دو مورد خلاصه كنيم، نخست حكومت حق و ديگرى عدالت اجتماعى است، آنچه بيش از هر چيز ديگرى موجب شد ايرانيان به اسلام گرايش يابند برابرى اسلامى بود. ايرانيان در طول حكومت طولانى ساسانيان از وضعيت طبقاتى جامعه و ستم روحانيون زردشتى به ستوه آمده بودند. از اين رو، با شنيدن نداى برابرى و برادرى اسلام به سوى آن شتافتند و در واقع گم شدۀ خود را در آن يافتند.

ايرانيان خلافت اسلامى را در دوران حكومت امام على عليه السلام كه هدف

ص: 45


1- برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج 1، ص 239-260.
2- احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 366.

آن گسترش عدالت و زدودن تعصبات نژادى و قومى بود، به خوبى درك كرده بودند و عدالت بى نظير ايشان همان بود كه آرزويش را داشتند. پس با درك درست حكومت اسلامى در دوران زمامدارى امام على عليه السلام، بيشتر و عميق تر به اسلام گرايش يافتند. به ويژه شخصيت ممتاز امام على عليه السلام و وجه بارز آن، يعنى عدالت خواهى ايشان، ايرانيان را شيفته و دلباختۀ امام عليه السلام و تشيع ساخت.

ايرانيان در آغاز با دو چهرۀ متفاوت از اسلام روبه رو شدند: نخست حكومت خلفاى راشدين و در پى آن، روى كار آمدن بنى اميه و بنى عباس، و ديگرى، زمامدارى على و فرزندانش. ايرانيان با مقايسۀ اين دو چهرۀ متفاوت دريافتند كه در واقع حكومت اسلامى امويان و عباسيان، با جهنم طبقاتى ساسانيان هيچ تفاوتى ندارد و آنان راه ساسانيان را ادامه مى دهند.

ايرانيان به زودى فهميدند كه حكومت بنى اميه از تبعيض و بيدادگرى سرشار است و بايد بساط آن برچيده شود. آنان معتقد بودند اگر حكومتى همچون حكومت على عليه السلام بر سر كار آيد، همۀ مشكلات مسلمانان حل خواهد شد. اين سياست ايرانيان بود كه هر جا صداى حكومت علوى را مى شنيدند به آن پاسخ مثبت مى دادند.

علل پيروزى مسلمانان بر حكومت ساسانى

به جز ايمان به خود و خدا، عوامل زير سبب شدند عرب در مدتى كمتر از ده سال با نيروى نامنظم و امكاناتى ابتدايى، امپراتورى بزرگ ايران را نابود سازد:

ص: 46

1. ناراحتى مردم از حكومت ساسانى؛

2. اعمال فشار بر مردم از سوى طبقه حاكم؛

3. امتيازهاى طبقاتى و محروم ماندن بيشتر مردم از اين امتيازها؛

4. كهنه و بى روح شدن آيين زردشتى؛

5. گسترش دين اسلام در ايران و سادگى اين دين، به ويژه عدالت و برابرى آن.(1)

چگونگى پيدايش و رشد تشيع

پيدايش و آغاز تشيع به دوران زندگى رسول اكرم صلى الله عليه و آله بازمى گردد.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت خويش، اقوام و خويشاوندان نزديكش را گرد آورد تا آنها را به اسلام دعوت كند، نخستين كسى كه دعوت پيامبر را پذيرفت و در اسلام آوردن از ديگران پيشى گرفت،(2)

حضرت على عليه السلام بود. در همين زمان بود كه پيامبر او را وصى و جانشين خود معرفى كردند(3) و فرمودند: «يا على، تو براى من مثل هارون براى موسايى؛ با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد».

پيامبر در روايات گوناگونى كه از شيعه و سنى نقل شده است، همواره حضرت على عليه السلام را به منزلۀ كسى كه از گناه و لغزش به دور است معرفى

ص: 47


1- سيدجعفر شهيدى، تاريخ تحليلى اسلام، ص 121.
2- . محمود مهدوى، جلوه هاى تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 27.
3- . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 63.

كرده اند و رفتار و گفتار ايشان را بنا بر معارف اسلامى دانسته اند.(1) على عليه السلام به اسلام خدمات گران بهايى كرده است كه به يقين مانند آنها را هيچ فرد ديگرى انجام نداده است؛(2) خدماتى چون خوابيدن در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله در شب هجرت پيامبر از مكه به مدينه و نيز دلاورى هاى ايشان در جنگ هاى بدر، احد و خيبر كه شايد اگر اين شجاعت ها نبود، اسلام و مسلمانان با خطرهايى جدى روبه رو مى شدند.

حضرت على عليه السلام از ديد پيامبر صلى الله عليه و آله، معصوم از گناه و عالم به معارف اسلامى بود. از اين رو، پيامبر در روز غدير، بار ديگر در حضور جمعى گسترده، على عليه السلام را جانشين خود خواندند.(3) روشن است كه حضرت على عليه السلام با داشتن چنين فضايل و ويژگى هايى، كانون علاقۀ پيامبر و بسيارى از ياران او باشد و از ديد پيامبر، شرايط رهبرى جامعۀ اسلامى را پس از ايشان داشته است.

پيدايش تشيع

هرچند عبارت «شيعۀ على» و «شيعۀ اهل بيت» در سخنان پيامبر بسيار ديده مى شود، آغاز پيدايش و در واقع، جدايى شيعه را از سنى بايد پس از رخداد غدير دانست. كسانى كه به سبب علاقۀ پيامبر به حضرت على عليه السلام، كينه به دل گرفته بودند، جانشينى ايشان را نپذيرفتند و راه خود را جدا كردند. آنان با ابوبكر بيعت كردند و حق مسلم على عليه السلام را ضايع ساختند.(4)

ص: 48


1- . اسماعيل بن كثير ابى الفداء، البداية والنهاية، ج 7، ص 359.
2- . محمود مهدوى دامغانى، جلوۀ تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 150.
3- . هالنس هالم، تشيع، ص 28.
4- . محمد بن جرير طبرى، پيشين، ج 4، ص 1328.

طبيعى است كه در چنين موقعيتى، دوست داران و پيروان على عليه السلام گرد آمدند و به اين ترتيب، شيعيان، يعنى ياران حضرت على عليه السلام از كسانى كه ولايت او را نپذيرفتند جدا شدند. دوست داران على عليه السلام به سبب جايگاه ايشان نزد پيامبر و به استناد سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز دعوت ايشان و روز غدير، هيچ كس را جز على عليه السلام شايستۀ جانشينى پيامبر نمى دانستند.

اما برخلاف انتظار آنان، پس از رحلت پيامبر، در حالى كه هنوز پيكر پاك ايشان دفن نشده بود و على و اهل بيت عليهم السلام سوگوار بودند، گروهى پرشمار شتابزده و بدون مشورت با اهل بيت خليفه اى را تعيين كردند.(1) آنان با اين انتخاب، على عليه السلام را در برابر عمل انجام شده قرار دادند و به خيرخواهى امور مسلمانان وانمود كردند.(2)

گروهى از ياران على عليه السلام مانند عباس، زبير، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار، پس از دفن پيامبر به اين كار آنان اعتراض كردند؛(3) اما آنان با بيان اينكه صلاح مسلمانان در اين است، ابوبكر را به خلافت برگزيدند و با وى بيعت كردند. از همين جا، افراد كم شمار شيعه از سنيان پرشمار جدا شدند و پيروان على عليه السلام شيعه نام گرفتند؛ هرچند دستگاه خلافت مى كوشيد آنان با اين عنوان معروف نشوند. على و يارانش نيز به خاطر مصلحت اسلام و مسلمانان بهتر ديدند كه به اقدامى دست نزنند. البته براى انجام قيام نيروى كافى نيز در اختيار نداشتند.7.

ص: 49


1- . همان، ج 4، ص 1328.
2- ابن عساكر، تاريخ مدينۀ دمشق، ج 38، ص 41.
3- . ابوالحسن على بن حسين مسعودى، پيشين، ج 2، ص 307.

تشيع در ادوار تاريخى (قرن يكم تا چهاردهم هجرى)

قرن يكم هجرى

هرچند از همان آغاز جدايى شيعه و سنى، به سبب شمارِ كم، شيعيان روزگار سختى را آغاز كردند و همواره دستگاه خلافت مشكلاتى را براى آنان ايجاد مى كرد، سخت ترين روزگار شيعيان دوران معاويه بود. وى در تمام طول اين دوران ايشان را آزار مى داد.(1)

معاويه چنان وضعيتى به وجود آورده بود كه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام هيچ گونه ابزار و وسيله اى براى بازگرداندن اوضاع به سود شيعيان در اختيار نداشتند. زندگى شيعيان به اندازه اى سخت شده بود كه حتى امام حسن در خانۀ خودش و از همسرش كه مى بايست بهترين ياورش باشد، در امان نبود. سرانجام نيز وى با تشويق معاويه امام را مسموم و شهيد كرد. امام حسين عليه السلام نيز كه به پذيرش بيعت با يزيد حاضر نبود، به ترك مدينه مجبور شد و سرانجام نيز در شرايطى نابرابر، خود و يارانش به دست سپاهيان يزيد به شهادت رسيدند.(2)

دوران حكومت معاويه و يزيد را بايد سخت ترين روزگار شيعه دانست؛ چراكه آنان حتى در خانه هاى خود در امان نبودند. با همۀ اين مشكلات، شيعيان همواره به مبارزه عليه دستگاه اموى ادامه مى دادند و با اينكه هميشه در اقليت بودند، در برابر اين موقعيت سخت و نابرابر تسليم نشدند.(3)

ص: 50


1- محمود مهدوى، جلوۀ تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 171-172.
2- ابن واضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ص 216.
3- ابوالحسن على بن حسين مسعودى، پيشين، ج 3، ص 71.

قرن دوم هجرى

آغاز فعاليت رسمى تشيع را در ايران بايد قرن دوم هجرى دانست، و آن هنگامى بود كه به سبب بى دادگرى هاى بنى اميه در همۀ كشورهاى اسلامى، عليه آنان شورش و انقلاب شد.(1) سرانجام بنى عباس به نام اهل بيت عليهم السلام توانستند خلافت را از امويان بگيرند.(2) عباسيان در آغاز با فريبكارى از در دوستى با علويان وارد شدند. حتى به انتقام شهداى علويان، بنى اميه را قتل عام كردند و قبور آنها را شكافتند و اجسادشان را آتش زدند؛(3) اما همين كه پايه هاى حكومتشان استوار شد، آزار علويان را آغاز كردند و شيوۀ ستمگرانۀ بنى اميه را در پيش گرفتند. در واقع، وضعيت شيعه با انقراض امويان و روى كار آمدن عباسيان هيچ تغييرى نكرد و تنها ستمگران تغيير نام داده بودند.(4) در همين زمان، در خراسان نيز ابومسلم خراسانى به نام اهل بيت پيامبر و بر ضد امويان دعوتى را آغاز كرده بود.

هرچند اين دعوت به دستور مستقيم پيشوايان شيعه نبود، موجب آشنايى ايرانيان با تشيع شد.(5)5.

ص: 51


1- . ملك مؤيد اسماعيل بن على ابوالفداء، المختصر فى التاريخ البشر، ج 1، ص 208.
2- . ابن واضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 86.
3- . ملك مؤيد اسماعيل بن على ابوالفداء، المختصر فى التاريخ البشر، ص 212.
4- . رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ص 94-98.
5- ابن واضع يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ص 84؛ مطهر بن طاهر المقدسى، البدء والتاريخ، ج 6، ص 55.

قرن سوم هجرى

قرن سوم را بايد قرن نفس كشيدن تشيع دانست. در اين قرن، با روى كار آمدن مأمون عباسى، شيعيان تا اندازه اى وضعيت بهترى از گذشته يافتند.

مأمون، خليفۀ عباسى، معتزلى مذهب بود و به استدلال عقلى در مذهب علاقه داشت. در نتيجه به علما آزادى كامل داده بود كه به فعاليت علمى و مذهبى بپردازند. شيعيان نيز از اين فرصت به خوبى استفاده كردند و به تبليغ مذهب اهل بيت پرداختند. از سوى ديگر، مأمون امام رضا عليه السلام، پيشواى شيعيان را به ولايتعهدى خود برگزيده بود.(1) در اثر اين انتصاب، شيعيان و دوست داران اهل بيت تا حدى در گوشه و كنار بلاد اسلامى از آزار عباسيان در امان ماندند.(2) اما اين اوضاع پايدار نبود و آزار شيعيان، بار ديگر در دورۀ متوكل آغاز شد. در همين دوره بود كه براى نخستين بار، فردى شيعه مذهب به جرم دشنام دادن به ابوبكر و عمر كشته شد. او كه عيسى بن جعفر يا احمد بن محمد نام داشت، حاكمِ منطقۀ خان عاصم بود، به هزار تازيانه محكوم شد. پس از اينكه او را تازيانه زدند، در برابر آفتاب نگه داشتند تا مرد. سپس جسدش را در دجله انداختند.

اگرچه متوكل دشمن سرسخت تشيع بود،(3) شيعيان از خلفاى هم عقيدۀ خود نيز بى نصيب نماندند. معتضد عباسى، از جمله خليفه هايى بود كه2.

ص: 52


1- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 312؛ ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ص 189.
2- . ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ص 404.
3- . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج 5، ص 312.

هم عقيده شيعيان بود.(1) وى تصميم داشت بخش نامه اى را در ستايش على عليه السلام و نكوهش معاويه تدوين كند؛(2) اما چون در اين زمان قيام هاى زيديان كشورهاى اسلامى را فراگرفته بود و ممكن بود اين منشور موجب تشويش اذهان عمومى شود، از انتشارش خوددارى كرد.

ضعف و سستى حكومت عباسيان كه موجب لرزش پايه هاى حكومت آنان شده بود، بدانجا رسيد كه هرج ومرج همه جا را فرا گرفت و قدرت به دست استيلاجويان افتاد. اين وضعيت آشتفۀ عباسيان به سود شيعيان پايان يافت. در سال 334 ق، آل بويه وارد بغداد شد و عنان امور را به دست گرفت و با حكومت آنان، وضع شيعيان بهتر شد.(3)

قرن چهارم هجرى

در قرن چهارم، فرصتى براى شيعيان به وجود آمد كه بتوانند تشيع را گسترش دهند. ضعيف شدن پايه هاى حكومت عباسيان و ظهور پادشاهان آل بويه در ايران، شيعه را نيرومند ساخت. پادشاهان آل بويه كه مذهب شيعه را برگزيده بودند، نفوذ بسيارى در دستگاه خلافت بغداد و حتى خليفه داشتند. آنان به شيعيان فرصت دادند در برابر دشمنان كه پيوسته با كمك خلافت توانسته بودند شيعيان را تضعيف كنند، بايستند و آزادانه به تبليغ تشيع بپردازند.1.

ص: 53


1- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 335.
2- . محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ص 620-625.
3- كامل مصطفى الشيبى، تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجرى، ص 40-41.

در اين قرن، شهرهاى بسيارى از كشورهاى اسلامى شيعه شده بودند.

بخش بزرگى از جزيرة العرب، عمان و صعده شيعه بودند. حتى در شهر بصره كه شهرى سنى مذهب بود و رقيب شهر كوفه، به منزلۀ مركز تشيع، به شمار مى آمد، شيعيان بسيارى وجود داشت. همچنين در شهرهاى طرابلس، نابلس، طبريه، حلب و هرات، شيعيان بسيارى وجود داشت و در ايران نيز اهواز و سواحل خليج فارس، مذهب شيعه داشتند.

در همين قرن بود كه «ناصر اطروش»، پس از سال ها تبليغ در شمال ايران بر طبرستان چيره شد و سلطنتى شيعى تأسيس كرد.(1) پيش از اين نيز حسن بن زيد علوى در طبرستان حكومتى شيعى بنياد نهاده بود. در اين قرن، فاطميون اسماعيلى در مصر حكومت دامنه دارى را به وجود آوردند. با فتح بغداد به دست آل بويه در قرن چهارم، اوضاع در آغاز به سود شيعيان شد. آل بويه نيز با انجام كارهايى بزرگ در عراق، بيش از پيش تشيع را گسترش دادند؛ اما عباسيان به چاره جويى برآمدند تا هر طور شده، بغداد را از آل بويه پس بگيرند و آنان را بيرون برانند.

خليفه عباسى، القائم بامرالله(2) وزير خود ارسلان بن عبدالله بساسيرى را به كمك سلجوقيان فرستاد تا آل بويه را از عراق برانند. با ورود لشكر سلجوقى به بغداد در سال 447 هجرى قمرى، كار به سود خليفه پايان يافت و اوضاع بار ديگر به زيان شيعيان شد. آغاز اين فاجعه، كشته شدن7.

ص: 54


1- . ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى، الملل والنحل، ج 1، ص 254.
2- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 287.

رئيس شيعيان بود. سپس خانۀ شيخ طوسى، شيخ طائفه شيعه را غارت كردند و كتابخانه اش را آتش زدند.(1) شيعيان براى پاسخ دادن به كشتار و غارت سلجوقيان و عباسيان، شورشى را عليه آنان به راه انداختند. اين قيام نيز كه بساسيرى، از شيعيان حله در سال 450 ق آن را رهبرى مى كرد شكست خورد.

اما پيامدهاى اين شورش از شكست آن بدتر بود؛ چراكه شيعيان در دوران سلجوقيان زيان هاى فراوانى ديده بودند. حتى در سال 456 ق بر بالاى منبرهاى خراسان شيعه را لعنت مى كردند. كار از اين نيز فراتر رفت؛ تا جايى كه در سال 489 ق، بار ديگر به مرقد امام حسين عليه السلام تعرض شد.

قرن پنجم تا نهم هجرى

تشيع از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم، همان روند رو به رشد قرن چهارم را داشت. طى اين قرون، پادشاهانى شيعه مذهب در ايران روى كار آمدند كه موجب رشد تشيع شدند. در اواخر قرن پنجم، اسماعيليه كه در قلعۀ الموت حكومتى مستقل تشكيل داده بودند(2) و حدود يك و نيم قرن استقلال كامل داشتند و در مازندران سادات مرعشى سال هايى طولانى حكومت كردند. طى اين قرون، شاه خدابندۀ مغول نيز مذهب شيعه اختيار كرد و جانشينان وى نيز كه شيعه مذهب بودند، نقشى مهم در ترويج تشيع8.

ص: 55


1- . ملك مؤيد اسماعيل بن على ابوالفداء، المختصر فى التاريخ البشر، ج 3، ص 70.
2- . هاجسن، فرقۀ اسماعيليه، ص 138.

داشتند.(1) همچنين پادشاهان آق قويونلو و قره قويونلو كه در تبريز حكومت مى كردند و گسترۀ حكومتشان تا فارس و كرمان نيز مى رسيد، شيعه مذهب بودند.

در مصر نيز ساليانى دراز فاطميون حكومت كردند. در كل، بايد اين پنج قرن را قرون افزايش جمعيت شيعه دانست. هرچند طى اين قرن ها، تشيع مذهب رسمى هيچ يك از كشورهاى اسلامى نبود، مى توان گفت طى اين قرون، پادشاهانى كه مذهب شيعه را اختيار كرده بودند، موجب رشد و افزايش جمعيت شيعيان شدند.

قرن دهم تا چهاردهم هجرى

وضعيت تشيع در قرن هاى دهم و يازدهم در قياس با گذشته تغييرى اساسى داشت. اين تغيير به سود تشيع بود؛ چراكه براى نخستين بار، تشيع در يكى از كشورهاى اسلامى مذهب رسمى معرفى شد.

در سال 906 هجرى، جوانى به نام اسماعيل از خانوادۀ شيخ صفى الدين اردبيلى كه از مشايخ طريقت در شيعه بود، با سيصد تن از يارانش، براى ايجاد يك كشور مستقل شيعه مذهب قيام كرد. آنان توانستند پس از مبارزه، به ويژه با پادشاهان آل عثمان، حكومت ملوك الطوايفى را در ايران براندازند و يك حكومت مستقل شيعى تشكيل دهند. در اين قرن، شيعه7.

ص: 56


1- . رسول جعفريان، سلطان محمد خدابنده «الجايتو» و تشيع امامى در ايران، ص 7.

مذهب رسمى سراسر ايران شد. پس از شاه اسماعيل، جانشينان وى نيز تشيع را به منزلۀ مذهب رسمى ايران پذيرفتند و طى قرن هاى دهم و يازدهم، مذهب شيعۀ اماميه به اوج قدرت رسيد. در زمان شاه عباس كه اوج قدرت صفويان بود، گسترۀ ايران و جمعيت شيعيان به بيش از دوبرابر رسيد.

در قرن هاى دوازدهم تا چهاردهم هجرى، پيشرفت مذهب تشيع مانند گذشته طبيعى بود و تشيع همچنان مذهب رسمى ايران به شمار مى رفت.

اين زمان، در يمن و عراق نيز بيشتر مردم شيعه مذهب بودند. در ديگر كشورهاى اسلامى نيز شيعيان حضور داشتند و تا اواخر قرن چهاردهم، در نقاط گوناگون جهان حدود صدميليون شيعه زندگى مى كردند.(1)

قدرت يافتن تشيع در ايران

علاقۀ ايرانيان به تشيع در زمان ظهور اسلام ريشه دارد؛ يعنى تشيع زاييدۀ روح و فرهنگ ايرانى نبود و نخستين شيعيان - جز سلمان فارسى - عرب بوده اند. اما بى شك هرقدر ستم خلفا و حاكمان اموى بر غيرعرب ها و موالى افزون مى گشت و انديشۀ برترى طلبى قبيله اى و عربى جايگزين انديشۀ اسلامى مى شد، ايرانيان محروم از حقوق اجتماعى، به فرزندان پيامبر كه حاميان اسلام بودند گرايش مى يافتند.

ص: 57


1- سيدمحمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام، ص 59-60.

از آن سوى، هرچه امويان سختگيرى و ستم بيشترى به خاندان پيامبر و علويان روا مى داشتند، همبستگى دو گروه ستمديده، يعنى موالى و علويان افزون مى گشت.(1) براى مثال، رفتار خشونت بار امويان با فرزندان پيامبر در رخداد كربلا، عاملى مؤثر در تقويت تشيع بود؛ تا آنجا كه برخى به اشتباه مى پندارند تشيع پس از فاجعۀ كربلا پديد آمد.(2)

رفتار فرزندزادگان پيامبر و خلق وخوى علويان از يك سو و ستمگرى حكام و خلفاى اموى و عباسى از سوى ديگر، زمينۀ اصلى گرايش ايرانيان به تشيع بود. جنبش ها و نهضت هايى كه در ايران شكل گرفت، از جمله جنبش سياه جامگان و خرم دينان،(3) اگرچه در حمايت از علويان نبود، ناخواسته موجب قدرت گرفتن علويان شد؛ زيرا همين جنبش هاى ايرانيان زمينۀ نابودى حكومت فاسد بنى اميه، دشمنان قسم خوردۀ علويان را فراهم ساخت.(4)

شورش ها و نهضت هاى ايرانيان براى تشكيل يك حكومت اسلامى واقعى بود؛ حكومتى كه در آن هيچ گونه تبعيض و تفاوتى ديده نشود و شعار آن تنها عدالت و برابرى باشد. ايرانيان على عليه السلام را دشمن تبعيض ها و تعصب هاى عربى و تنها حامى موالى مى دانستند كه نمايندۀ واقعى آرمان4.

ص: 58


1- . ابراهيم حسن حسن، تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 385.
2- سميره مختار الليثى، جهاد الشيعه، ص 35.
3- . ابوالمظفر اسفراينى، التبصير فى الدين، ص 113.
4- ابوحنيفه احمد بن ابى داود دينورى، اخبار الطوال، ص 444.

ضدطبقاتى و تبعيض نژادى در اسلام بود. ايرانيان هنوز خاطرۀ مردم نوازى، عدالت، سادگى و شيوۀ مستقيم حكومت على عليه السلام را به ياد داشتند. همين موضوع موجب دشمنى ايرانيان با نظام طبقاتى امويان و طرفدارى از خاندان على عليه السلام و آل عباس شد. اما عباسيان نيز به جاى اينكه شيوۀ على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله را در حكومت دارى پيش گيرند، راه امويان و ساسانيان را ادامه دادند. آنان به تقليد از شاهان ساسانى به تشريفات روى آوردند و ديگر نظام طبقاتى را زنده كردند. بدين ترتيب، ايرانيان از آنان نيز نااميد شدند.

عباسيان

پس از فروپاشى بنى اميه، عباسيان كه مى توان گفت در راه رسيدن به قدرت، تنها مديون ايرانيان، به ويژه سياه جامگان به رهبرى ابومسلم خراسانى بودند، روى كار آمدند. بنى عباس پس از قدرت يافتن، از ترس اينكه مبادا نفوذ و قدرت ابومسلم در خراسان، كه آن زمان قلب تپندۀ ايران بود، موقعيت آنها را به خطر بيندازد، تصميم گرفتند ابوسلم را از سر راه بردارند. سرانجام منصور عباسى با حيله و نيرنگ او را كشت.(1)

پس از كشته شدن ابومسلم، عباسيان براى اينكه از شورش هاى احتمالى خراسانيان در حمايت از ابومسلم پيشگيرى كنند، كوشيدند

ص: 59


1- محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج 11، ص 4691.

ايرانيانى را كه دست پروردۀ خودشان بودند به دربار آورند. از جلمۀ آنان مى توان به خاندان برمكيان اشاره كرد. اما عباسيان به اين خاندان نيز وفا نكردند و آنها را نيز از ميان برداشتند.(1)

عباسيان كه مى ديدند اين حركات نه تنها به آرام شدن اوضاع خراسان كمك نمى كند، بلكه اوضاع را ناآرام مى سازد، تصميم گرفتند از نزديك اوضاع خراسان را زيرنظر بگيرند. به همين سبب، مأمون خراسان را به منزلۀ پايتخت خويش برگزيد. با پايتخت شدن، خراسان عباسيان بيشتر نيروها و قدرت خود را در آنجا متمركز كردند تا بتوانند از شورش هاى ايرانيان پيشگيرى كنند؛ چرا كه مى پنداشتند كنترل خراسان كنترل همۀ ايران است. با متمركزشدن نيروهاى تدافعى عباسيان در خراسان، كانون مقاومت و شورش عليه عباسيان به شمال و غرب ايران انتقال يافت.

افزون برآنچه گذشت، از ديگر علل گزينش اين مناطق به منزلۀ كانونى براى رويارويى با عباسيان، مى توان به موقعيت استراتژيك آنها، يعنى وجود كوهستان و جنگل هاى انبوه در شمال و كوهستانى بودن غرب كشور اشاره كرد. همين كوه هاى بلند و راه هاى دشوار، انديشۀ سركشى و شورش را در مردم ايران تقويت مى كرد. اين عصيان ها و شورش ها كه با پشتيبانى عامۀ ناراضى از عباسيان همراه بود، كم كم به صورت نهضتى بسيار قوى عليه عباسيان، به رهبرى خرم دينان در آذربايجان درآمد. آنان تا سال ها9.

ص: 60


1- همان، ج 3، ص 648-649.

خار سر راه خلفاى عباسى شدند.(1)

همان گونه كه اشاره شد، اگرچه اين نهضت برضد اسلام و مسلمانان شكل گرفته بود، ناخواسته به علويان كمكى بزرگ كرد؛ چراكه در گذشته بنى اميه و در اين دوره عباسيان با تمام نيرو علويان را سركوب كرده بودند تا براى هميشه از صحنۀ روزگار محو شوند؛ اما شورش هاى ايرانيان موجب تنزل قدرت خلفاى عباسى شده بود و اين فرصت را از آنها گرفته بود كه بتوانند همۀ قدرت خود را براى سركوبى علويان به كار گيرند.

شورش هاى عصر عباسى

از جمله شورش هايى كه در ايران عليه عباسيان انجام شد، قيام بابك خرم دين بود. بابك در اواخر روزگار مأمون قيام كرد.(2) دربارۀ نسب و مذهب بابك اختلاف نظر است، اما آنچه درست به نظر مى آيد اين است كه او از فرزندان «مطهر»، پسر فاطمه، دختر ابومسلم بود. اين فاطمه همان كسى است كه فاطميان به او منسوب اند و با فاطمه، دختر پيامبر نسبتى ندارند. بابك در اوضاع نابسامان و پرآشوب حكومت رشد كرد. او قيام خود را با كشتن مردم ناحيۀ «بذ» آغاز كرد.(3) و روستاها و شهرهاى اطراف را ويران ساخت.

ص: 61


1- ابوحنيفه احمد بن ابى داود دينورى، اخبار الطوال، ص 446.
2- . ابومنصور بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 192.
3- . ياقوت حموى، المعجم البلدان، ج 1، ص 429.

هنگامى كه خبر شورش بابك به مأمون رسيد، عبداللّه بن طاهر بن حسين(1) را با لشكرى بزرگ براى سركوبى او روانه ساخت. عبدالله حركت كرد و در ميان راه در بيرون از شهر دينور، جايى كه به قصر عبدالله بن ظاهر معروف شد، اردو زد. سپس از آنجا حركت كرد و به «بذ» رسيد.

عبدالله هنگامى رسيد كه كار بابك بالا گرفته بود و مردم به شدت از او مى ترسيدند. او و سپاهيانش، با بابك جنگيدند، اما نتوانستند وى را شكست دهند. بابك سپاهيان عبدالله را پراكنده ساخت و سرداران سپاه او را كشت. پس از آنكه حكومت به معتصم رسيد،(2) او نيز انديشه اى جز سركوبى بابك نداشت. وى نيز سپاهيانى نيرومند و اموالى فراوان را براى جنگ با بابك تدارك ديد و غلام خود را كه حيدر بن كاووس نام داشت و به افشين معروف بود(3) به فرماندهى سپاه برگزيد.

افشين در ناحيه «برزند» اردو زد و صبر كرد تا زمستان فرا رسد. پس از گذشت ماه ها، ميان دو سپاه جنگى سخت درگرفت. سرانجام پس از كشته شدن شمار بسيارى از سپاهيان بابك و سرداران سپاهش، وى راه ارمنستان را در پيش گرفت. افشين سپاهيانى را براى تعقيب بابك فرستاد.

چون از ارس گذشت، سهل بن سنباط، فرماندار آن ناحيه، بابك را اسير كرد و نزد افشين برد. وى نيز بابك را همراه خود نزد معتصم برد. معتصمن.

ص: 62


1- . ابوالمظفر اسفراينى، التبصير فى الدين، ص 119.
2- . همان.
3- همان.

دست ها و پاهاى بابك را بريد و او را به دار كشيد.(1)

شورش بابك بيست سال به طول انجاميد كه در اين مدت، وى كه در آذربايجان مستقر بود، مشكلات بسيارى را براى دستگاه خلافت عباسيان، به ويژه دو خليفۀ آنان مأمون و معتصم به وجود آورد. مسعودى در التنبيه والاشراف مى نويسد: «در طى اين بيست سالى كه قيام بابك طول كشيد، به كمترين قول، پانصدهزار تن از امرا و رؤسا و ساير طبقات مردم به قتل رسيدند و گفته مى شود كه بيشتر از اين بود كه به فزونى به شمار نمى آيد».(2) خواجه نظام الملك نيز در سياست نامه مى نويسد: «از جلادان او يك جلاد گرفتار آمده بود. از او پرسيدند كه تو چند كَس كشته اى؟ گفت: او را جلادان بسيار بوده اند، اما آنچه من كشته ام 36 هزار مسلمان است؛ بيرون از آنچه جلادان ديگر كشته اند.(3)

علل گرايش ايرانيان به تشيع

پيش از اين گفتيم كه گرايش ايرانيان به اسلام و تشيع دو دليل داشت:

نخست حكومت حق و ديگرى عدالت اجتماعى. يعنى همان عواملى كه موجب شد ايرانيان مسلمان شوند. ايرانيان آنچه را مى خواستند در اسلام و تشيع يافته بودند. پس از آنجا كه اسلام را با دقت و از سر مطالعه

ص: 63


1- ابوحنيفه احمد بن ابى داود دينورى، اخبار الطوال، ص 444-447.
2- . ابوالحسن على بن حسين مسعودى، پيشين، ص 1300.
3- حسين بن على خواجه نظام الملك، سياست نامه (سيرالملوك)، ص 256.

برگزيدند، بيش از هر ملت ديگرى به باطن اسلام پى بردند. به اين دليل، توجهشان به خاندان رسالت بيش از هر ملت ديگرى بود و همين عامل موجب نفوذ و گسترش تشيع در ايران شد.

مردم ايران پس از آشنايى با اسلام دريافتند كه بهترين نمونۀ حكومت را على عليه السلام داشته است. به همين دليل با جان و دل به دفاع از آن در برابر بنى اميه برخاستند. از آنجا كه ايرانيان به سبب عشق به على عليه السلام از علويان حمايت مى كردند، دشمن علويان را دشمن خويش مى دانستند. از اين رو به شدت از بنى اميه بيزار بودند و در برابر آنان مى ايستادند. به دليل اين كينه و نفرت، هرجا شورشى عليه بنى اميه برپا مى شد رنگ وبوى ايرانى داشت. قيام هاى به آفريد، سنباد،(1) استادسيس(2) و مقنع،(3) هرچند با اسلام موافق نبودند، شورش هايى بودند كه ايرانيان عليه بنى اميه صورت دادند و موفق شدند از خودسرى بنى اميه پيشگيرى كنند. سرانجام نيز ايرانيان با رهبرى ابومسلم خراسانى توانستند خاندان بنى اميه را از صحنۀ روزگار بردارند.(4)

در گرايش ايرانيان به تشيع، نقش حكومت هاى ايرانى و شيعى را نمى توان ناديده گرفت. سلسله هايى كه در دوران مأمون در ايران بنيان0.

ص: 64


1- . احمد بن يحيى بلاذرى، فتوح البلدان، ص 339.
2- مطهر بن طاهر المقدسى، البدء والتاريخ، ص 86.
3- ابومظفر اسفراينى، التبصير فى الدين، ص 109.
4- همان، ص 108؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج 10، ص 4500.

نهاده شدند دو دسته بودند: دستۀ نخست مانند زيديه در طبرستان و گيلان و صفاريان و آل بويه و زياريان، به دليل پيوستن به مذهبى جز مذهب رسمى خلفا، سيادت روحانى خليفۀ بغداد را نمى پذيرفتند. و دستۀ ديگر نيز، مثل سامانيان و غزنويان و سلجوقيان چون مذهب سنى داشتند، بر همان مذهب خليفه بودند و او را اميرالمؤمنين مى شناختند.

البته بايد توجه داشت كه برخى نويسندگان مستشرق، براى گرايش ايرانيان به تشيع دليل هايى دور از واقعيت برشمرده اند. مستشرقان (پروفسور ويكنز، كنت كبينو، دكتر هاز آلمانى، پروفسور هانرى ماسه) عوامل زير را دليل هاى گرايش ايرانيان به تشيع مى دانند:

1. ايشان بر اين باورند كه ايرانيان به سبب عادت كردن به حكومت مورثى، به اصل امامت موروثى پيوستند؛

2. ايرانيان قديم، سلطنت را حق آسمانى و موهبت الهى مى دانستند و اين عقيده با مذهب تشيع سازگار بود؛

3. ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو، دختر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانى، موجب تشيع ايرانيان گرديد؛

4. مذهب شيعه را ايرانيان به وجود آوردند؛ يعنى تشيع تعبير گونه اى از اسلام در نظر ايرانيان و واكنش روح ايرانى در برابر عرب بود.(1)6.

ص: 65


1- داوود الهامى، در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 695-696.

به خوبى روشن است كه اين ادعاهاى اسلام شناسان غربى در كينه توزى ايشان به اسلام و تشيع ريشه دارد و آنها بنابر روحيۀ خودشان، به توجيه اين علل پرداخته اند. واقعيت اين است كه علل گرايش ايرانيان به تشيع همان حكومت حق و عدالت اجتماعى بود. آنان كه از نظام طبقاتى ساسانيان و ستم روحانيون زرتشتى خسته شده بودند، عدالت و برابرى را در حكومت على عليه السلام يافتند و او را تنها نمايندۀ آرمان ضد طبقاتى و ضد تبعيض نژادى دانستند. به همين سبب به تشيع گرويدند.

در رد عوامل چهارگانۀ مستشرقان بايد گفت: در ايران، سلطنت موروثى بود و مجلس بزرگان و نجبا اگر فرزند پادشاه را شايستۀ حكومت مى ديدند او را به پادشاهى مى پذيرفتند، اما در تشيع امامت موروثى نبود.

شيعه معتقد است كه رهبر بايد معصوم و امام افضل و اعلم و اعدل باشد.

طبيعى است كه اگر فرزند امام اين شرايط را نداشته باشد امام نمى شود.

اگر ايرانيان اسلام را با عادت هايشان تطبيق مى دادند، پس بايد حضرت فاطمه عليها السلام را جانشين پيامبر مى دانستند؛ چون در ايران زنان نيز حكومت مى كردند، در حالى كه ايرانيان هرگز فاطمه عليها السلام را جانشين پدرش نمى شمارند.

ديگر اينكه در حكومت ساسانى، همه چيز مورثى بود. اما ايرانيان كه از نظام طبقاتى و موروثى ساسانيان بيزار بودند چرا بايد سلطنت موروثى را مى پذيرفتند؟ مگر خلافت اموى و عباسى موروثى نبود؟ پس چرا ايرانيان با آنها سازگار نبودند و از در دشمنى با ايشان وارد شدند و حتى موجب

ص: 66

براندازى شان شدند. پس آشكار است كه آنچه ايرانيان را به سوى تشيع كشاند، شعار برادرى و برابرى و عمل كردن على عليه السلام به اين شعارهايى بود كه اسلام وعده داده بود، نه عواملى كه اسلام شناسان غربى بيان كرده اند.(1)

حكومت هاى ايرانى و تشيع

شيعه در عهد آل بويه

حكومت هاى ايران، نقشى فعال و روشن در گسترش تشيع در ايران داشته اند. نخستينِ اين حكومت ها، آل بويه بود. اين خاندان هنگامى ظهور كرد كه عباسيان هر روز بر فشار و آزار و اذيت خود بر علويان مى افزودند.

آل بويه در آغاز با فتح بغداد توانستند سررشتۀ كارها را در دست گيرند.

ورود آل بويه به بغداد، يعنى مركز خلافت، نشان دهندۀ آن بود كه عباسيان نيز به غروب حكومت خود نزديك شده اند.

فرمانروايان آل بويه در آغاز زيدى بودند، نه دوازده امامى؛ زيرا پس از سال ها مبارزات طولانى به همراه ديلميان، «ناصر اطروش» زيدى ايشان را مسلمان كرده بود و زيديان از سال 250 تا 345 هجرى قمرى، كه سامانيان قلمرو ايشان را فتح كردند، بر طبرستان فرمانروايى مى كردند.

آل بويه پس از اينكه بغداد را فتح كردند براى اينكه از زيديان جدا و مستقل شوند، از زيدى گرى به مذهب دوازده امامى روى آوردند. آنان به

ص: 67


1- همان، ص 697-698.

اقداماتى دست زدند كه از جملۀ آنها مى توان به بنيان گذارى شهر نجف اشاره كرد. عضدالدوله اين شهر را در كنار مرقد مطهر حضرت على عليه السلام ساخت(1) و اين اقدام موجب شد كه يك شهر كاملاً شيعه نشين به وجود آيد. آنها سپس شهر حله را بنا كردند كه اين شهر نيز در عصر مغول به يكى از مراكز اصلى شيعه تبديل شد.

آل بويه با پيوستن به شيعۀ دوازده امامى، نخست مى خواستند از وابستگى به زيديان نجات يابند. از سوى ديگر، با اين اقدام حمايت و طرفدارى عراقيان را در جهت تثبيت قدرت خود به دست آوردند. در هر حال، اين حكومت ايرانى موجب رونق و گسترش و افزايش جمعيت شيعيان شد.(2)

شيعه در عهد غزنويان و سلاجقه

در دورۀ غزنويان (367-977/587-1191) كه حاكمان آن اهل سنت بودند، شيعيان به طور كلى تعقيب مى شدند،(3) اما گاهى به مقابر مقدس شيعيان توجه مى گرديد. مرقد مطهر امام رضا عليه السلام كه در سال چهارصد قمرى به دستور سبكتكين، بنيان گذار غزنويان، ويران شده بود. به امر محمود غزنوى بار ديگر بنا شد. در قرن پنجم هجرى، دوباره ترك ها آن را

ص: 68


1- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 413.
2- ياقوت حموى، المعجم البلدان، ج 3، ص 327-328.
3- . ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى، الملل والنحل، ج 1، ص 38.

ويران كردند، ولى در اوايل قرن ششم تعمير شد. در سال 617 بار ديگر به دست مغولان خراب شد، اما در عهد الجايتو باز بنا گرديد.

در دورۀ سلجوقيان، از فرقه هاى گوناگون شيعه، تنها چهار فرقه اهميت خود را در ايران حفظ كردند كه عبارت اند از: 1. نصيريه؛ 2. زيديان؛ 3. اسماعيليان؛ 4. اماميه (شيعيان دوازده امامى).(1) به جز اسماعيليان، نيرومندترين فرقۀ شيعه در اين دوره، فرقۀ دوازده امامى بود. سلجوقيان زمانى قدرت خود را در ايران استقرار دادند كه عناصر شيعه نيرومند بودند و جنبش نيرومند اسماعيليه راه را براى برانداختن خلافت عباسى هموار مى كرد. اسماعيليه در اين دوره، اذيت و آزار مى شدند و به ناچار يا مخفى مى شدند يا خود را سنى معرفى مى كردند. يكى از دلايل قيام حسن صباح در دورۀ سلاجقه، همين آزار و اذيت حكومتى بود. در زمان بركيارق سلجوقى، اسماعيليان در نيشابور به قتل رسيدند. در زمان حكمرانى محمد سلجوقى براى ريشه كن كردن اسماعيليان بسيار كوشيدند.

شيعه در عهد مغولان ايلخانى

در روزگار هلاكو در سال 650 ميان شيعه و سنى جنگ درگرفت و ابوبكر، پسر بزرگ المستعصم، آخرين خليفۀ عباسى(2) محلۀ شيعيان بغداد و مشهد امام موسى كاظم را غارت كرد. او با اين حركت، عموم

ص: 69


1- . بويل. ج. ا.، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشى دولت ايلخان، ج 5، ص 277.
2- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 368.

شيعى مذهبان دارالخلافه را از بنى عباس بيزار ساخت. مؤيدالدين بن العلقمى وزير نيز كه شيعه بود پس از اين رخداد از خليفه بسيار رنجيده و آزرده خاطر شد.(1) در زمان هلاكو، تشيع به كندى گسترش مى يافت و شيعيان يكى پس از ديگرى تسليم سپاهيان هلاكو مى شدند.(2) دربار حكومت آباقا، به دليل ازدواج او با دختر امپراتور قسطنطنيه، پر از روحانيون مسيحى بود و وى نيز پيمان هايى برضد مسلمانان با پادشاهان مسيحى بست.

نخستين حاكم ايلخانى كه اسلام را پذيرفت، تكودار بود كه نام احمد را برگزيد. او نامه اى به علما و بزرگان بغداد نوشت و خود را حامى دين اسلام و شريعت رسول اكرم صلى الله عليه و آله خواند. در پى آن، شمار فراوانى از مغولان مسلمان شدند. در سال 694، غازان اسلام را پذيرفت و نام اسلامى محمود را بر خود نهاد. در پى او بسيارى از مغولان اسلام آوردند. از اين سال تا انقراض سلسلۀ ايلخانان، آيين اسلام مذهب رسمى دولت شد.

غازان مأمورانى به سرزمين هاى اطراف فرستاد تا كليساها و صومعه ها را نابود كنند و به جاى آن مسجد بسازند او دستور دارد در مهرهاى دولتى عبارت شهادتين و در آغاز فرمان ها و مكتوب ها بسم الله الرحمن الرحيم بنويسند. غازان برادرش محمد را به وليعهدى خويش تعيين كرد.

او پس از نشستن بر تخت، لقب سلطان الجايتو يعنى آمرزيده را برگزيد و3.

ص: 70


1- . حسن پيرنيا، عباس اقبال آشتيانى، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجار، ص 710.
2- . برتولد اشپولر، تاريخ مغول در ايران، ص 203.

به تشويق و اصرار علماى شيعه، به اين مذهب گرويد.(1) وى دستور داد كه نام خلفاى سه گانه را از خطبه و سكه بيندازند و نام حضرت على عليه السلام و امام دوم و سوم را در خطبه بياورند. او براى گسترش عقايد شيعه دستور داد كه پيشوايان اين مذهب را از اطراف بياورند و براى آموزش اصول و عقايد شيعه مدارس خصوصى تشكيل دهند.

از جملۀ اين پيشوايان كه به دعوت او آمدند، علامه حلى و محقق كركى بودند. در چنين موقعيتى، شيعيان فرصت يافتند تا مراكز شيعى خود را گسترش دهند و با خيالى آسوده به امور مذهبى بپردازند. پس از الجايتو، ابوسعيد جانشين وى شد. در اين زمان، بار ديگر به نام خلفاى راشدين سكه ضرب شد و با اين شيوه، از نفوذ شيعيان دوازده امامى در دربار و دستگاه هاى دولتى كاسته شد.

دربارۀ اهميت دورۀ مغول در تاريخ دينى ايران مى توان گفت: در اين دوره، شاهد پر و بال گرفتن مذهب شيعه، و در نتيجه سقوط خلافت عباسى هستيم. اين امر با تخفيف متناسب اختلاف ميان شيعه و سنى، پيدايى تمايلات شيعى در ميان متصوفه، در ميان محافل سنى همراه بود.

از اين گذشته، پاره اى از جنبش هاى صوفى و شيعى با تشكيلات نظامى شكل گرفتند كه پيشگامان جنبش صفوى بودند و بالاخره تصوف، خصوصاً گرايش هاى عقيدتى آن پيشرفت شايان توجهى نمود.(2)0.

ص: 71


1- . ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانى، تاريخ اولجايتو، به كوشش مهين همبلى، ص 99.
2- بريل. ج. آ.، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشى دولت ايلخان، ج 5، ص 520.

شيعه در عهد سربداران و تيموريان

از ديگر حكومت هاى ايرانى كه نقشى بسزا در گسترش تشيع داشتند، سربداران بودند. پيشينۀ شيعه گرى در قلمرو سربداران به مهاجرت علويان، به ويژه امام رضا عليه السلام به خراسان بازمى گردد. اين مهاجرت موجب شد كه مردم خراسان از فرهنگ علوى و شيعى تأثير پذيرند. هنگامى كه زيد بن على عليه السلام در كوفه به شهادت رسيد،(1) شيعيان خراسان به خونخواهى و طرفدارى از او حركت كردند. آنان همه جا از ستم امويان سخن مى گفتند تا اينكه يحيى بن زيد به خراسان گريخت. نصر بن سيار او را گرفت و در قلعۀ مرو زندانى كرد. با مرگ هشام، وليد بن يزيد اموى او را آزاد كرد. بنابر برخى روايات، او از زندان گريخت و به بيهق رفت. در آنجا شيعيان گرد او جمع شدند. او با كمك شيعيان با حاكم اموى نيشابور جنگيد و پس از پيروزى بر او به سوى بلخ حركت كرد. وقتى خبر حركت اسلم بن احوز به يحيى رسيد به سوى او حركت كرد و در منطقۀ گرگان با وى درگير شد، ولى در اين جنگ يحيى و يارانش به شهادت رسيدند.(2)

مردم خراسان در آن سال به احترام او فرزندان پسر خود را يحيى و زيد نام نهادند.

با ورود امام رضا عليه السلام به خراسان مذهب تشيع بيشتر گسترش يافت و شيعيان بيشترى به خراسان وارد شدند. با شهادت امام رضا عليه السلام، شيعيان

ص: 72


1- . سيدمرتضى داعى رازى، تبصرة العوام، ص 650.
2- . ابوالحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 228-230.

در آرامگاه ايشان گرد آمدند. در شهرهاى ديگر خراسان نيز شيعيان زندگى مى كردند. فضل بن شاذان از نيشابور به بيهق رفت. سبزوار، مركز بيهق پايگاه مهم تشيع بود و مذهب دوزاده امامى داشتند. شيخ خليفۀ مازندرانى با اتكا بر مذهب تشيع، قيام خود را برضد ستم آغاز كرد. او در سبزوار مردم را گرد آورد تا آنان را با مسائل دينى و سياسى آشنا سازد.

اگرچه در اين راه جان خود را از دست داد،(1) شاگرد وى شيخ حسن جورى ادامه دهندۀ راه وى بود. او شهر به شهر مى گشت و مسائل دينى و سياسى را براى مردم توضيح مى داد. شيخ حسن جورى نيز حامى مذهب دوازده امامى بود.

برخى از اميران سربدار نيز در دوران حكومت خود به ترويج مذهب تشيع پرداختند. يكى از اميران سربدار به نام خواجه على مؤيد براى ترويج مذهب تشيع و مسئلۀ مهدويت و انتظار ظهور مى كوشيد. او دستور داد هر صبح و شام اسبى زين كنند و در دروازۀ شهر آماده نگاه دارند تا اگر امام زمان ظهور كرد، بى مركب نماند.(2) خواجه على براى تقويت سياسى و تدوين مرامنامه و دستورى براى سربداران، با شمس الدين محمد مكى، معروف به شهيد اول در جبل عامل نامه نگارى مى كرد. او در پى اين نامه ها كتاب جامع و مختصرى به نام اللمعة الدمشقيه فى فقه الاماميه را براى6.

ص: 73


1- . ميرخواند، حبيب السير، ج 5، ص 605.
2- . همو، روضة الصفا، ج 3، ص 396.

شيعيان خراسان نوشت تا بنابر آن عمل كنند.(1) دولت سربداران نقشى مهم در گسترش تشيع در خراسان داشت. اما هريك از اميران سربدار كه به قدرت مى رسيد و پايه هاى حكومتش قوى مى شد، به دشمنى با رهبران دينى برمى خاست. همين مسئله موجب به وجود آمدن اختلافات درونى ميان ايشان شد و اسباب سقوطشان را فراهم ساخت.

حمايت از تشيع و شيعيان در لشكركشى هاى تيمور نيز نمودى بارز داشت. او در تصرف دمشق با شيعيان به مهربانى رفتار كرد و تسخير دمشق را حتى نوعى خونخواهى از نسل يزيد و انتقام امام حسين عليه السلام دانست.

شيعه در عهد صفويان

اما مهم ترين اين حكومت ها، صفويان بودند كه به سبب موقعيت مذهبى - سياسى ويژه اى كه كسب كردند، اهميت دارند. شاه اسماعيل يكم، با برخوردارى از عقايد ويژۀ صفويان و مقام تقدس خود، حركت تاريخى اش را آغاز كرد و به اعتبار چنين پشتوانه اى بود كه پس از ورود به تبريز و تاجگذارى، توانست شيعۀ امامى را مذهب رسمى كند. بدين شكل، خطبه به دستور او به نام «دوازده امام شيعه» خوانده شد و به اذان و اقامه

ص: 74


1- . كامل مصطفى الشيبى، تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجرى، ص 152-155.

عبارات اشهد ان علياً ولى الله و حى على خير العمل افزوده شد.

اسماعيل همچنين بر خود لقب «ابومظهرشاه اسماعيل الهادى الوالى» نهاد و جهت ابراز ارادت خود به خاندان پيامبر دستور داد عبارات لا اله الا الله، محمد رسول الله و على ولى الله بر يك روى سكه ها ضرب شود. در روى ديگر سكه ها السلطان العادل الكامل الهادى الوالى، شاه اسماعيل بهادرخان الصفوى و در حاشيه، نام چهارده معصوم حك شد.(1)

شاه اسماعيل در ماه رجب سال 930، هنگامى كه براى شكار به ولايت شكى در حدود قفقاز رفته بود، بيمار شد و در نوزدهم اين ماه در نزديكى سراب جان سپرد. در آن زمان او بيش از 38 سال نداشت و 24 سال از آغاز پادشاهى او مى گذشت. جسد او را به اردبيل بردند و در آرامگاه شيخ صفى الدين اردبيلى به خاك سپردند.(2)

پس از مرگ شاه اسماعيل، پسرش طهماسب اول جانشين او شد. در اين دوره، اگرچه وى مى كوشيد سياست شاه اسماعيل يكم را پى گيرد، قدرت هاى محلى، گاهى حتى به وسيلۀ قزلباشان پديدار شدند. او همين كه بر تخت سلطنت نشست و بر مناطق بيشترى تسلط يافت، فتح نامه اى صادر كرد و خود را «بندۀ شاه ولايت» ناميد. سياست مذهبى وى نيز همانند گذشته بر احترام ويژه به سادات و علماى دين مبتنى بود.

شاه طهماسب، علماى مخالف را از كشور بيرون راند. پس متوجه علماى شيعه مذهب جبل عامل سوريه شد و برخى از آنان، مانند شيخ9.

ص: 75


1- عالم آراى صفوى، به كوشش يدالله شكرى، ص 64.
2- محمدجواد مشكور، تاريخ ايران زمين از روزگار باستان تا انقراض قاجار، ص 269.

حسين بن عبدالصمد حارثى (پدر شيخ بهايى)، زين الدين عاملى معروف به شهيد ثانى، خاندان حلى و برادران كركى را به ايران دعوت كرد.

معروف ترين آنان، على بن عبدالعالى كركى عاملى، خاتم المجتهدين، محقق ثانى است. ورود علماى جبل عامل، به ويژه عبدالعالى كركى به ايران، در سياست مذهبى صفوى دگرگونى هايى به وجود آورد. او همۀ شئون مملكتى را در دست گرفت و حتى طهماسب يكم را نايب خود شمرد. عبدالعالى كركى نوآورى هايى در مذهب تشيع به وجود آورد؛ تا جايى كه به وى لقب «مخترع مذهب الشيعه» دادند.(1)

اسماعيل دوم كوشيد در نظام ادارات و اجتماعات تعادل ايجاد كند. او از كشتار اهل تسنن جلوگيرى كرد كه موجب شد برخى او را سنى بدانند. او دستور داد از لعن خلفا در خطبه ها و مساجد جلوگيرى شود. اين اصلاحات و شايعۀ تمايل اسماعيل دوم به تسنن موجب شد كه وى براى نشان دادن ارادتش به خاندان امام على عليه السلام به نام خود سكه ضرب كند. با همۀ اين كوشش ها، وى نتوانست بر مشكلات پيروز شود و نقطويان كه در دورۀ شاه طهماسب شكل گرفته بودند، در زمان او از نيرو و فراوانى بيشترى برخوردار شدند؛ تا آنجا كه به صورت يكى از مشكلات اساسى درآمدند.

برادر اسماعيل دوم، محمدميرزا پس از وى به سلطنت رسيد. او بر خود لقب خدابنده نهاد.(2) مشخصۀ اصلى سلطنت شاه جديد، درگيرى ها و7.

ص: 76


1- مريم ميراحمدى، دين و دولت در عصر صفوى، ص 54.
2- . رسول جعفريان، سلطان محمد خدابنده «الجايتو» و تشيع امامى در ايران، ص 7.

دسيسه هاى اميران قزلباش بود كه دهه هاى متمادى ادامه داشت. اين دسيسه ها تنها زمانى فروكش مى كرد كه شاهى از راه قدرت و زور يا ترفتند و حيله كارهاى آنها را سركوب و خنثى مى كرد. از آنجا كه محمد خدابنده(1) به چنين كارهايى توانا نبود، خيره سرى ها و نيرنگ بازى هاى آنان بر سر مقام و منصب به اوج خود رسيد، تا اينكه فرزند او عباس توانست همۀ آنان را مالشى سخت دهد و سر جايشان بنشاند.(2)

سياست عباس يكم در زمينۀ مذهب، تا حدى متعادل تر از پيشينيانش بود. وى به طور كلى تعصب كمترى در قبال مذاهب نشان مى داد، اما با علاقۀ كافى به ترويج و تقويت تشيع پرداخت. او به اقليت هاى مذهبى بسيار توجه مى كرد و زمانى كه دولت عثمانى مسيحيان را آزار داد، از آنان حمايت كرد.(3)

شاه عباس يكم زمام امورى را كه پيش تر روحانيان اداره مى كردند در دست گرفت و اين زمان، در حقيقت دوره افول نفوذ روحانيان در دربار صفوى است. البته او به مذهب پايبند بود و به دستور وى به دليل ارادتش به خاندان ائمه، در مهر و فرمان هاى رسمى عبارت «كلب آستان على» و «كلب آستان ولايت» گنجانده شد. وى در ميدان نقش جهان اصفهان مجالس سوگوارى برگزار مى كرد و خود نيز در آنها حضور مى يافت. او8.

ص: 77


1- . عالم آراى صفوى، به كوشش يدالله شكرى، ص 66.
2- كمبريج، تاريخ ايران دورۀ صفويان، ص 70.
3- همان، ص 78.

حتى در زمان جنگ نيز اين مجالس را فراموش نمى كرد. چندين بار به سبب ارادت به امام رضا عليه السلام براى زيارت پياده از اصفهان به مشهد رفت.

او از خروج مسافران و زوار اماكن متبركه به خارج از كشور جلوگيرى كرد تا پول ايران از كشور خارج نشود. اين ممنوعيت موجب گرايش بيشتر ايرانيان به زيارت اماكن مقدس داخل كشور مانند مشهد و قم شد.(1)

سياست مذهبى عصر صفوى، دوره هاى متفاوتى داشته است و بسته به شاهى كه روى كار مى آمد، سياست مذهبى اين عصر نيز تغيير مى كرد. اما به طور كلى، مذهب مسلمانان شيعه بود و مسلمانان اهل تسنن چه در داخل و چه در نواحى مرزى ايران، آزار و اذيت مى شدند. اما هرگاه سنيان به كشورهاى ديگر مثل عثمانى و ازبكستان روى مى آوردند، حكومت از آزار ايشان دست مى كشيد؛ چون صفويان تمايلى به گرويدن سنيان به اين كشورها نداشتند. مبارزۀ دولت صفوى تنها مسلمانان اهل سنت يا پيروان ديگر اديان الهى را در برنمى گرفت، بلكه غلات شيعه و دراويش صفوى را نيز شامل مى شد.

اهميت دادن دولت صفوى به تشيع و توجه ويژه اش به علماى شيعى مذهب و حمايتش از علماى مذهبى موجب شد كه كم كم علما در امور اجتماعى و سياسى مملكت مؤثر واقع شوند. اين تأثير و نفوذ در دورۀ طهماسب يكم و سلطان حسين يكم، به اوج رسيد. تشويق سلاطين صفوى1.

ص: 78


1- اسكندربيك تركمان، عالم آراى عباسى، ج 2، ص 761.

به رونق فلسفه و فقه تشيع، مرجعيت علما و مشروعيت دولت را تقويت كرد. در واقع بين قدرت مذهبى و قدرت دنيوى، يعنى زعامت معنوى و زعامت سياسى رابطه پديد آمد.(1)

در اين ميان، نقش حكومت هاى محلى از جمله آل حسنويه از كردهاى برزيكان، بنى عناز از كردهاى شاذنجان - كه بيش از صد سال بر بخش عمدۀ لرستان شمالى، استان ايلام كنونى و كرمانشاه فرمانروايى كردند - همچنين اتابكان لر كوچك و لر بزرگ كه پس از تجزيۀ دولت سلجوقيان پديد آمدند و با اعدام آخرين فرد آنان شاهوردى خان به دست شاه عباس يكم در 1006 ق، از صحنۀ روزگار محو شدند و تشكيل سلسلۀ واليان را به دست شاه عباس نبايد ناديده گرفت. آنان در گسترش تشيع نقشى انكارناپذير داشتند كه در فصل بعد به طور مفصل بررسى خواهد شد.

شيعه در عهد قاجار

در دورۀ قاجار، تحولاتى بزرگ در تشيع رخ داد كه تا آن دوره بى پيشينه بود. در اين دوره، شيعۀ دوازده امامى كه تا اين زمان فرقه اى متحد و منسجم بود، به چند فرقه تقسيم شد كه دليل اين اختلاف ها و فرقه ها حول محور مهدويت بود.

ص: 79


1- اسكندربيك تركمان، عالم آراى عباسى، ص 763.

فرقه هايى كه در دورۀ قاجاريه به وجود آمدند، دربارۀ چگونگى ظهور مهدى (عج) با هم اختلاف نظر داشتند. رهبران اين فرقه ها كه همه زاييدۀ تشيع دوازده امامى بودند، آن قدر بر مواضع خود پافشارى كردند كه به دشمنى براى شيعيان اصلى (همان كسانى كه به ظهور مهدويت آن گونه كه در احاديث و روايات منقول از پيامبر و امامان آمده بود اعتقاد داشتند) تبديل شدند.

اين فرقه ها كه در دورۀ قاجار به وجود آمدند عبارت اند از: شيخى گرى، ازلى گرى، كريمخان گرى، بابيت، و بهائيت، كه به طور مختصر به دو فرقۀ شيخيه و بابيت مى پردازيم.

در آغاز سلطنت فتحعلى شاه، يكى از علماى شيعه به نام شيخ احمد بن زين الدين كه مردى فاضل، ولى اهل غلو بود، در عتبات به نشر عقايدى دربارۀ اصول دين پرداخت. اين باورها با عقايد علماى شيعۀ دوازده امامى فرق داشت؛ يعنى وى از اصول پنج گانۀ دين، تنها سه ركن توحيد، نبوت و امامت را پذيرفت و عدل و معاد جسمانى را منكر شد. وى در برابر، به ركن رابع معتقد بود؛ يعنى وكيل يا نايبى كامل از ميان شيعيان كه بين آنان و امام غايب واسطه باشد. پيروان او را شيخيه مى گويند.(1)

پس از او رياست اين فرقه به يكى از شاگردانش رسيد كه حاج سيدكاظم رشتى نام داشت. پس از فوت سيدكاظم، بين دو تن از شاگردان3.

ص: 80


1- سيدسعيد زاهد زاهدانى، بهائيت در ايران، ص 173.

او بر سر جانشينى رقابت درگرفت. يكى حاج كريم خان قاجار و ديگرى سيدعلى محمد شيرازى. سيدعلى محمد به جاى عنوان شيعۀ كامل و ركن رابع خود را باب خواند؛ با اين هدف كه وسيلۀ ارتباط با امام زمان و راه رسيدن به او باشد. او مذهبى بنيان نهاد كه بابيه ناميده شد. سيدعلى محمد ادعايش را در سال 1260 مطرح كرد؛ يعنى هزار سال قمرى پس از تاريخ غيبت امام دوازدهم كه به باور شيعه در سال 260 هجرى بوده است.(1)

پس از مدتى، سيدعلى محمد پا را فراتر نهاد و خود را همان امام غايب دانست كه طى هزار سال، شيعيان انتظار ظهورش را داشتند. او كتابى با عنوان بيان آورد، كه به باور خودش نسخ كنندۀ قرآن بود. سيدعلى محمد توانست براى خود پيروانى بيابد. در سال 1263 وى در اصفهان دعوت خود را از سر گرفت و به تبليغ آيينش پرداخت. اما به دستور محمدشاه قاجار، او را از اصفهان به آذربايجان بردند و در سال 1266 به فتواى علماى تبريز تيرباران كردند. با همۀ اين اوضاع، شيعيان همواره با دشمنان خود مبارزه كردند و هرگز تسليم موقعيت هاى سخت و ناگوار نشدند.

اين گونه تشيع قدرت گرفت و مذهب غالب مردم شد. البته اين دستاوردى ناگهانى نبود، بلكه با آگاهى مردم و اعتقاد قلبى به جانشينى حضرت على عليه السلام و پيروى از آن بزرگوار بود.(2)

در پايان گفتنى است كه در همۀ ادوار يادشده و با توجه به فراز و4.

ص: 81


1- همان، ص 191.
2- حسن پيرنيا و عباس اقبال، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجار، ص 1003-1004.

فرودهايى كه شيعيان داشته اند، مى توان حدس زد كه ايلام و مردمان اين خطه نيز دچار تغيير و تحولاتى شده اند، اما متأسفانه به دليل جزئى بودن موضوع، در هيچ يك از منابع و مآخذى كه مطالعه شد، مطلبى در خور توجه يافت نشد. آنچه در فصل سوم با عنوان نفوذ و گسترش اسلام و تشيع در ايلام به آن پرداخته شده، حاصل مطالعۀ كتاب هاى گوناگون است. اين امر، خود نشان مظلوميت تشيع و محروميت ايلام است.

ص: 82

فصل سوم: نفوذ و گسترش اسلام و تشيع در ايلام

اشاره

ص: 83

ص: 84

درآمد

در زمينۀ ورود اسلام به ايلام، نخست بايد هرچند به اجمال نگاهى به آيين اين مردم پيش از اسلام بيندازيم. با توجه به آتشكده هاى به جامانده مى توان گفت مردم ايلام زردشتى بوده اند، اما با ورود اسلام به ايران، مردم اين خطه اسلام را پذيرفتند و براى گسترش آن از هيچ تلاشى فروگذار نكردند. آنان بعدها با كمك به امامزاده هايى كه براى يارى رساندن به امام رضا عليه السلام از اين منطقه مى گذشتند، نقش خود را براى حفظ و گسترش اسلام، به خوبى ايفا كردند.

ورود اسلام به ايلام

با گسترش آيين زردشتى در دورۀ ساسانيان، دين مردم ايران، از جمله ايلام، زردشتى بود. اين آيين جنبۀ ثنوى داشت؛ يعنى هرچه نيكى، روشنايى و زيبايى را به مبدأ خير و هرچه زشتى، تيرگى و پستى را به مبدأ شر نسبت مى داد. زردشتى، دين كار و كوشش بود. تكليف انسان را پيكار با دروغ و زشتى در زندگى مى دانست. و از زهد و رياضتى

ص: 85

كه در دين هاى ديگر وجود دارد در آن خبرى نبود. خداى زردشت خداى راستى و عدالت بود و جبر و تقدير در اين دين راه نداشت.

از نشانه هاى آن نيز آتشكده هايى بود كه در هر گوشه برپا بود. پس از ورود اسلام به ايران، مردم ماسبذان و مهرجان قذق تا ساليان طولانى از پذيرفتن اسلام خوددارى كردند و آيين زردشتى را پاس داشتند.

وجود آتشكده ها و چهارطاقى ها، از جمله آتشكدۀ سياگل در ايوان، آتشكدۀ نزديك سرابله و آتشكدۀ دره شهر كه هنوز آثار و بقاياى آنها ديده مى شود، گواه اين امر است. به نظر مى رسد كسانى كه بعدها در اين مناطق اسلام را پذيرفته اند، اهل تسنن و از هواداران عثمان و بنى اميه بوده اند. بنى اميه كسانى را كه از مخالفان جدى شيعيان و حضرت على عليه السلام بودند به اين مناطق مى فرستادند. يزيد نيز كثير ابن شهاب بن حصين را كه از مخالفان على و شيعيان بود، به فرمانروايى اين مناطق برگزيد. از دلايل ديگرى كه اثبات مى كند مردم ناحيۀ ماسبذان و مهرجان قذق از حاميان بنى اميه بودند، حضور خوارج كه از مخالفان على و شيعيان بودند، در اين منطقه است. اقليت هاى ديگرى نيز در اين استان حضور داشته اند؛ از جمله يهوديان، مسيحيان و فرقۀ خرم دينان كه بعدها اسلام را پذيرفتند. اما عمده ترين گروه مذهبى همان مسلمانان بودند.(1)0.

ص: 86


1- مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 700.

دلايل اسلام آوردن مردم ماسبذان و مهرجان قذق

در حقيقت ايرانيان، از جمله مردم ماسبذان و مهرجان قذق، اسلام را با ميل و رغبت پذيرفتند و هيچ گونه زور و فشارى براى پذيرفتن اسلام بر آنان وارد نشد. هيچ كس آنها را به ترك عقايد و آيين پيشينيان مجبور نكرد. در حقيقت، نفرت و بدبينى مردم ايران، از جمله مردم ماسبذان و مهرجان قذق نسبت به اعراب، فشار طبقۀ حاكم، امتيازهاى طبقاتى و محروميت بيشتر مردم، در كنار سادگى و بى پيرايگى دين اسلام، به ويژه عدالت و برابرى، سبب گرايش آنها به اسلام شد. مردم اين ايالت به دليل پيوندهاى قبيله اى و تعصبات قومى، با دستگاه خلافت عباسى كنار نمى آمدند. از اين روى بر خود لازم مى دانستند كه عليه جور و ستم آنان قيام كنند. ايشان با پيوستن به خرم دينان، در اين راه گام برداشتند.

خرم دينان پيروان بابك خرم دين بودند كه بر ضد ستم حكومت عباسى به پا خاستند.(1) ابن النديم، خرميه را از پيروان مزدك مى داند و مى نويسد: خرم دينان كه به سرخ جامگان شهرت دارند، از پيروان مزدك اند و در آذربايجان، رى، ارمنستان، همدان و دينور و روستاهاى اصفهان و اهواز پراكنده بودند.(2) او در دورۀ مأمون در آذربايجان شورش كرد. چون مأمون در خراسان بود و از عراق و آذربايجان دور بود، بابك

ص: 87


1- . ابومنصور بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 192.
2- . ابن النديم، الفهرست، ص 493-494.

توانست پيشرفت كند و چند قلعه، از جمله «بذ» را بگيرد.(1) او چندين بار سپاهيان خليفه را شكست داد. پس از مرگ مأمون، معتصم سخت در برابر بابك ايستاد. او، افشين، يكى از سرداران ايرانى اش را به جنگ بابك فرستاد. افشين پس از سه سال جنگ با بابك توانست وى را فريب دهد و قلعۀ بذ را تصرف كند. بابك دستگير شد و خليفه او را اعدام كرد.(2) با كشته شدن بابك، خرم دينان يك باره از بين نرفتند و در قرن چهارم به طور گسترده در ماسبذان و مهرجان قذق حضور داشند.

نتيجۀ قيام بابك خرم دين

هرچند بابك در اصل بر ضد اسلام و با هدف ريشه كنى آن در ايران قيام كرد، در هر حال اين قيام نه تنها زيانى براى علويان نداشت، بلكه تا حدى به سود آنان پايان يافت؛ چراكه در آن دوره، دشمن اصلى علويان، عباسيان بودند. آنان اگر فرصت مى يافتند از هيچ كوششى براى ريشه كنى علويان فروگذار نمى كردند. اما قيام بابك تا سال ها چنان عباسيان را سرگرم كرد كه فرصت پرداختن به علويان را از آنها ربود و به شيعيان فرصت داد كه بتوانند تا حدى خود را در برابر عباسيان آماده سازند.

ص: 88


1- . ياقوت حموى، المعجم البلدان، ج 1، ص 429.
2- . ابوحنيفه احمد بن ابى داود دينورى، اخبار الطوال، ص 447-448.

از سوى ديگر، اگر به دور از تعصب به اين قيام نگاه كنيم، مى بينيم آنان با حكومتى جنگيدند كه تنها نام اسلام را يدك مى كشيدند و حكومتشان در عمل هيچ شباهتى به اسلام نداشت. شايد بابك از اسلام خودساختۀ امويان و عباسيان خسته شده بود كه به قيام برضد آنها دست زد. حال مى توان دريافت كه دين زردشتى با فشار و اجبار حذف نشد؛ چون پيروان آن تا پايان دورۀ عباسى در ايران آزادى مذهبى داشتند. پس آنان با اختيار به دين اسلام روى آوردند.

دلايل گسترش تشيع ميان طوايف كُرد

تشيع طى قرن هشت تا ده، در اثر تبليغات جنبش هاى شيعى مثل حروفيان و مشعشعيان و نيز روى كار آمدن شاخه اى از خاندان خورشيدى(1) كه ادعا مى كردند از نسل عباس بن على عليه السلام هستند، مذهب غالب شد و بيشتر مردم به آن گرايش يافتند. گسترش تشيع ميان طوايف كرد و لر نتيجۀ ضعف و انقراض خلافت عباسى و گسترش افكار شيعى به طور ساده و ابتدايى در ذهن مردم ساده و كوه نشين بوده است.(2)

حضرت على صالح عليه السلام، باباسيف الدين عليه السلام، سيدصلاح الدين محمد عليه السلام و همۀ امامزادگانى كه براى يارى رساندن به امام رضا عليه السلام حركت كرده بودند از اين مسير گذشتند و در نبرد با مأموران خليفۀ زمان به شهادت رسيدند؛ يعنى اين مسير از همان آغاز، مسيرى براى شيعيان و دلباختگان

ص: 89


1- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 552؛ شرف خان بدليسى، شرفنامه (ترجمۀ فارسى)، ص 58.
2- سعادت خودگو، اتابكان لر كوچك، ص 183.

به شمار مى رفته است. طى سال ها و قرن ها،(1) زايران ايرانى از اين راه به عتبات عاليات مى رفتند و از آن سوى شيعيان عراقى و لبنانى براى زيارت امام رضا عليه السلام اين راه را مى پيمودند. اما نمود عينى تشيع مردم ايلام را مى توان از زمان صفويه تا قرن حاضر ديد كه بيشتر مردم شيعۀ دوزاده امامى اند.

عالمان دينى، مشاهير و شعراى ايلامى و نقش آنان در نفوذ و گسترش تشيع در ايلام

علما و بزرگان، در نفوذ و گسترش تشيع در ايلام، همواره نقشى انكارناپذير داشته اند. آنان بى شك حاميانى دلسوز براى مردم كوه نشين ايلام بوده اند و با آموزش هاى خود به مردم اين منطقه، همواره مصداق اين شعر حافظ بوده اند كه: «هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت». تشيع امروز ايلام، رهين تلاش هاى آن بزرگ مردان است. آنان با سلوك و رفتار خويش و همچنين با اشعار و قلم توانايشان در شكوفايى باورهاى شيعى منطقه مؤثر بوده اند.

اعتقاد به تشيع و بالاتر از آن به حضرت على عليه السلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اشعار بيشتر اين شعرا نمود دارد؛ چنان كه زمانى حسن خان والى بر غلام رضاخان اركوازى، از مشاهير پشتكوه در عصر واليان خشم گرفت و او

ص: 90


1- . مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 730.

را به زندان انداخت. وى در زندان، مناجات نامه اى سرود و به باور عوام بر اثر توسل به حضرت على عليه السلام زنجيرها از دست و پايش باز شد و از زندان رهايى يافت. وقتى چنين افرادى معلم و يا به تعبير ساده تر، الگوى افراد قرار مى گيرند، خواه ناخواه تأثيرى مثبت بر مردم مى گذارند. اين تأثير در زندگى آنان بى شك نمود مى يابد و حاصلش گسترش تشيع در منطقۀ ايلام است كه افزون بر باور قلبى مردم، زاييدۀ كوشش آن بزرگان بوده است. در ذيل شمارى از آنان را معرفى مى كنيم.

ابوزكريا، يحيى بن عدى (على) صيمرى: هرچند از وى اطلاعات چندانى در دست نيست، شهرستانى او را از فلاسفۀ متأخر اسلامى خوانده است كه در ترجمه از سريانى به عربى مهارت داشت و تأليفاتى پرشمار گردآورى كرده بود.(1) او مدعى بود كه در شبانه روز حدود يكصد ورق به رشتۀ تحرير درآورده است. ابوزكريا به سال 364 ق در سن 81 سالگى درگذشت.

عباد بن سليمان صيمرى: وى را از بزرگان و مشاهير صيمره خوانده اند كه در علم كلام نيز صاحب انديشه و نظر بوده است. شهرت وى تا بدانجا بود كه گفته اند در اشعار شاعران عهد مأمون از او ياد شده است. مسعودى در التنبيه والاشراف خويش از وى ياد كرده است.(2) هرچند بيش از اين اطلاعاتى از عباد در دست نيست.1.

ص: 91


1- . ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستانى، الملل والنحل، ص 24، 25 و 67.
2- . ابوالحسن على بن حسين مسعودى، پيشين، ص 381.

شيخ مفلح بن حسين صيمرى: ابن فهد حلى وى را مردى فاضل و علامه دانسته كه كتاب هاى پرشمارى داشته است.(1) وى را فقيهى دانسته اند كه فتاوا و نظرياتش در كتب فقهى علماى شيعى آمده است.(2) برخى از كتاب هاى وى عبارت اند از: شرح الشرائع، شرح الموجز، مختصر الصحاح، كتاب جواهر الكلمات فى العقود والايقاعات، كه نشان علم و فضل و احتياط اوست. وى معاصر شيخ على كركى بوده است.(3) محقق كركى كتاب غاية المرام را كه از كتب ارزندۀ فقه شيعى است از او دانسته است.(4)

ابوجعفر محمد بن على صيمرى: او مردى صاحب رأى، خوش سخن، آگاه از امور ديوانى و استخراج اموال و از بزرگان مهرجان قذق بود. وى در زمان احمد معزالدوله سمت وزارت داشت. چون معزالدوله خواست خلافت را از آل عباس به آل على انتقال دهد و به سيدابوالحسن محمد بن يحيى زيدى - كه از بزرگان سادات و در فضل و ادب و ديندارى بى مانند بود، بسيار اعتقاد داشت و خواست با او بيعت كند، ابوجعفر صيمرى وزير گفت:

«اى خداوند، اگر خليفۀ علوى بنشانى و او صفاتى داشته باشد كه در مذهب تو (زيدى) موجب امامت باشد، از او اطاعت مى كنى؟» معزالدوله گفت:

«بله». وزير گفت: «اگر به تو بگويد مملكت را به من واگذار و تو يكى از1.

ص: 92


1- . ابن فهد حلى، المهذب البارع، ج 1، ص 25.
2- . محسن امين، اعيان الشيعه، ج 10، ص 133.
3- . مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 285.
4- على بن عبدالعالى كركى، جامع المقاصد، ص 21.

امراى لشكر باش مى پذيرى يا نه؟» معزالدوله گفت: «او به من چنين نمى گويد. اگر هم گويد، يا مطيع او مى شوم و پادشاهى را از دست مى دهم، يا مخالفت مى كنم و به دوزخ مى روم». وزير گفت: «چرا نمى گذارى كه كار در دست كسى باشد كه از تو اطاعت كند و اگر خلاف امر او انجام دهى در دين تو خللى ايجاد نشود و او از تو توقع فرمان بردارى نداشته باشد؟» معزالدوله چون اين سخن را شنيد از آن انديشه پشيمان شد و دانست كه انديشۀ درست، سخن وزير است.

ابوجعفر در جمادى الاخر سال 339 درگذشت.(1) با مرگ او معزالدوله ابومحمد حسن مهلبى را كه با آمدن ابوجعفر سررشتۀ كارها از دستش خارج شده بود دوباره به كار بازگرداند و به وى توجه كرد. او به طور رسمى مقام كتابت يافت و بر ديگر كاتبان مقدم داشته شد.(2)

عبدالله بن اسحاق: عبدالله بن اسحاق، از اهالى صيمره در قرن چهارم هجرى، از مشايخ معتزله و معاصر صاحب بن عباد (326-385 ق)، وزير مشهور آل بويه و وزير فخرالدولۀ ديلمى بود. وى در بازگشت از اهواز به صيمره آمد. عبدالله بن اسحاق نزد او رفت و صاحب براى او قيام كرد.

وى پس از رفتن عبدالله به حاضران گفت: «بيست سال است براى هيچ كس قيام نكرده ام» و قيام او براى عبدالله به دليل تقوا و زهد او بود.(3)3.

ص: 93


1- . هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، تصحيح عباس اقبال، ص 232-233.
2- آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ص 124.
3- احمد بهمنيار، شرح احوال و آثار صاحب بن عباد، ص 63.

ميرنوروز: ميرنوروز از اعقاب شاهوردى خان، آخرين اتابك لرستان كوچك است. او پسر احمد، نوۀ شاهوردى خان است (شاهوردى خان در سال 1006 ق به دستور شاه عباس اول كشته شد).(1) ميرنوروز در سال هاى فروپاشى صفويان به دنيا آمد و در نابسامانى هاى پس از مرگ كريم خان زند درگذشت. اشعارش مشتمل بر ستايش بارى تعالى و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ابيات عرفانى و عشرت آور است.(2)

غلامرضاخان اركوازى: غلامرضا اركوازى، شاعر نامدار ايلامى، حدود دو قرن پيش به دنيا آمد. سال دقيق تولد او بر ما معلوم نيست، اما اگر سنش را، زمانى كه حسن خان والى پشتكوه او را به رياست كل طايفۀ اركوازى برگزيد، سى يا 35 سال فرض كنيم، مى توان حدس زد او بين سال هاى 1184 تا 1189 ق چشم به جهان گشوده است. او به تيرۀ ميثم و يا محسن، از تيره هاى طايفۀ اركوازى منتسب است.

فضاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى عصر غلامرضاخان: با كشته شدن شاهوردى خان، آخرين اتابك لر در سال 1006 ق، واليان كه از خويشاوندان شاهوردى خان بودند، بر سركار آمدند. آنها تا سال 1216 ق بر پشتكوه و پيشكوه و تا سال 1307 تنها بر پشتكوه (ايلام كنونى) با اقتدار حكمرانى كردند. نهمين والى لرستان، اسماعيل خان زمانى كه با كريم خان زند به مخالفت برخاست، براى مقاومت در برابر نيروهاى7.

ص: 94


1- . مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 721.
2- ايرج كاظمى، مشاهير لر، ص 567.

كريم خان به كوه هاى پشتكوه پناه آورد و تا زمان مرگ كريم خان در آنجا به سر برد. پس از نابودى زنديان و روى كار آمدن قاجاريان، اسماعيل خان با دادن هدايا در جلب نظر آنان كوشيد. آنان با پذيرش دوستى اسماعيل خان، براى محدود كردن حكومت واليان لرستان و نيز حفظ بيشتر مرزهاى غربى در برابر عثمانى، حكومت واليان لرستان را تنها به پشتكوه محدود كردند. پس از يك سلسله رخدادهايى، اسماعيل خان حكومت را به نوه اش حسن خان واگذار كرد. حسن خان پس از تسويه حسابى خونين با مردم لرستان، به همراه نزديكانش به ايلام آمد. او در نخستين سال هاى ورودش (1291)، غلامرضا اركوازى را به رياست طايفۀ اركوازى گماشت. اينكه غلامرضا چند سال با او به آشتى و مهر همكارى كرد، معلوم نيست. اما سرانجام اين همكارى و دوستى به دشمنى گراييد. خان دستور داد غلامرضا را در غل و زنجير كردند و زير نظر سرهنگ و سالارى به نام «شهبازخان» از انواع شكنجه ها براى آزار وى سود جستند. شاعر در مناجات نامۀ خود از آزار و سمتم هايى كه بر او رفته، ناله سر مى دهد. اركوازى در اشعارش فاش نمى سازد كه اختلاف نتيجۀ چه بوده است. او پيوسته خان را ستمگر مى خواند، اما مصاديق ستمش را بازگو نمى كند. غلامرضا خان مدتى طولانى زير غيرانسانى ترين شكنجه ها زندانى بود. مناجات نامه، حاصل اين دوره از زندگى اوست. چنان كه در ايلام معروف است و در يكى از نسخ خطى مناجات نامه نيز آمده، شاعر پس از اينكه خداوند و معصومان،

ص: 95

به ويژه حضرت على عليه السلام را به يارى مى خواهد، از زندان رهايى مى يابد و به گوشه اى مى گريزد. وى تا پايان عمر نمى تواند به زادگاهش بازگردد و در غربت مى ماند. پس از مرگش، دوست دارانش جنازۀ او را بنابر سنتى كه تا ساليان اخير مرسوم بود، به عتبات عاليات مى برند و به خاك مى سپارند.

او شاعرى شيعى است كه اعتقاداتى ژرف و ارادتى استوار به مذهب خود و بزرگان آن، به ويژه حضرت على عليه السلام دارد. از جلمۀ آثارش مناجات نامه است كه عمده ترين اثر اوست و در 24 بند (610 بيت) سروده شده است. شاعر در هشت بند آغازين خداوند را مى خواند و مى ستايد و از درگاهش مى خواهد كه گناهانش را ببخشايد. از بند هشت به بعد، تنها حضرت على عليه السلام را به يارى مى خواند و از او مى خواهد كه از قيد و بند ظالمان رهايى اش بخشد. باويال مرثيه اى است عالى در رثاى فرزند جوان و ناكامش؛ غربت، كه آن را در ايام غربت و آوارگى اش سروده است؛ و زوله يخام شوران، كه شاعر به توصيف زيبارويى پرداخته و اجزا و اندام معشوق را به اشياى اشرافى مثل ابريشم خام، صدف و مرجان، فنجان زرين و... تشبيه كرده است. اركوازى به سبب آثارى كه پديد آورد، سرگذشتش و كوشش هايش در جهت نشر معارف تشيع در غرب كشور، ميان بزرگان ادب كردى جايگاهى والا دارد.(1)4.

ص: 96


1- ظاهر سارايى، زندگى و شعر غلامرضا اركوازى، ص 57-64.

علامه سيدجعفر الاعرجى پشتكوهى: اين سيد بزرگ از سادات اعرجى و نوادگان امام سجاد عليه السلام است. وى هنگام حكومت واليان ابوقداره در محدودۀ ايلام و لرستان زندگى مى كرد. سيدجعفر زندگى پرارزش خود را به كسب علم و پژوهش در علوم اسلامى و علم انساب سپرى كرد. مرحوم آيت الله مرعشى نجفى رحمه الله دربارۀ ايشان فرموده اند: او نسب شناسى بزرگ و جليل القدر بود. نشانه اى از نشانه هاى خداوند در اين علم شريف است.

سيدجعفر اعرجى سال 1274 به دنيا آمد و سال 1332 ق / 1913 م درگذشت. او علامۀ عصر و نسب شناس بزرگ زمان خود و از دانشمندان عصر قاجار در ايلام بود كه بيش از شصت كتاب دربارۀ اسلام و نسب شناسى تأليف كرد. مرحوم مرعشى نجفى رحمه الله در مقدمۀ كتاب مناهل الضرب سيدجعفر اظهار داشته كه وى استاد پدرش سيدشمس الدين محمود حسينى مرعشى بوده است. خاندان اعرجى نسل و ذريۀ پرشمارى داشته اندكه در كشورها و شهرها پراكنده بودند. آنان در كوفه املاك و اموال فراوانى به دست آوردند؛ تا جايى كه مردم مى گفتند: «آسمان مال خداست و زمين مال فرزندان عبيدالله اعرج است». دربارۀ لقب اعرجى كه به سيد داده مى شود، گفته اند: يكى از پاهاى جد بزرگ وى، عبيدالله اعرجى نقصى داشت كه با ياى نسبت پيوسته است. شايد اين واژه از عروج به معناى صعود و ارتقا در علوم و مقدمات الهى نيز گرفته شده باشد.

خاندان اعرجى، از قديمى ترين و بزرگ ترين خاندان هاى شيعى در ايران، عراق و لبنان اند. نسبت آنان به عبيدالله بن حسين اصغر بن

ص: 97

زين العابدين عليه السلام مى رسد. علامه سيدجعفر تأليفات فراوانى در علوم و فنون گوناگون؛ لغت، نحو، سيره، حديث، فقه، اصول فقه، اعتقادات، تاريخ و نسب شناسى داشته است. كتاب هاى نسب شناسى و شجره شناسى او بر دو قسم اند: برخى از آنها به خانوادۀ خودش اختصاص دارند و برخى عمومى اند. از تأليفات سيد مى توان به اين آثار اشاره كرد: نحو كه به صورت نظم درآمده، لغت، حرف ظاء و نام حيوانات. همچنين كتاب هايى به زبان عربى و نحو و زندگى نامه و سيره و وفيات دارد؛ از جمله بهجة الناظرين، الذريعه و الثقات. تأليفات علامه در نسب شناسى نيز عبارت اند:

البلد الامين، الاساس، شقاش النغمان، رياض الاقحوان و....

علامه سيدجعفر در حوزه هاى علميه به تدريس مى پرداخت و شاگردان بسيارى را تربيت كرد؛ از جمله آيت الله مرحوم سيدشهاب الدين مرعشى نجفى كه از بستگان آن مرحوم بوده است. ايشان در زمان حكومت قاجار به دعوت علماى قم و تهران از كاظمين به ايران مسافرت كرد. درگذر از منصورآباد (مهران)، مرحوم غلامرضاخان ابوقداره، والى پشتكوه به پيشواز وى رفت. علامه در اين سفر همراه با هيئت همراه براى استراحت و به جاى آوردن نماز در منزل شخصى مؤمن و مهمان نواز چند روزى را سپرى كرد. در اين مدت غلامرضاخان به حضور ايشان شرفياب شد و پس از دعوتِ ايشان، دربارۀ چگونگى سفر به ايران سخن درگرفت.

ايشان فرمودند: بنا به دعوت علما بايد به قم و تهران بروم. علامه پس از حضور در جلسۀ مذهبى حوزۀ علماى مذهبى قم و تهران اشرف السادات لقب گرفت. در بازگشت از سفر به پشتكوه، به دعوت دوبارۀ والى و اصرار

ص: 98

بزرگان طايفه هاى پشتكوه، ايشان براى اداى فرايض مذهبى و ارائۀ دانش و ترويج مذهب خود در پشتكوه باقى ماند. پس از گذشت مدتى كوتاه، حاكم به سبب علاقۀ بسيار به علامه پيشنهاد كرد با دخترش ازدواج كند.

علامه پذيرفت و با دختر وى ازدواج كرد. به پيشنهاد علامه و موافقت والى، دستور بناى آثار تاريخى همۀ امامزاده هاى پشتكوه صادر و اجرا شد.

پس از گذشت چند سال و روى كار آمدن رضاخان، علامه و حاكم آن زمان براى در امان ماندن از جور حكومت رضاخان، به عراق پناهنده مى شوند. علامه باقى عمر خود را در كاظمين و نجف به تدريس علوم دينى و مذهبى پرداخت و در اين مكان مقدس درگذشت. مقبرۀ ايشان در صحن مطهر امام موسى كاظم عليه السلام است.(1)

على قلى خان والى: على قلى خان، فرزند شاهوردى خان خورشيدى است كه در زمان شاه صفى به ولايت لرستان منصوب شد و معاصر شاه عباس دوم بوده است. با توجه به اينكه وى از خاندان خورشيدى و نسل ابوالفضل العباس بوده، مى توان گفت در نفوذ و گسترش تشيع در خطۀ ايلام تأثيرگذار بوده است. البته به سبب كمى تجربه و اوضاع آشفتۀ لرستان در اين زمان توانايى حكومت دارى نداشت و شاه عباس، عمويش منوچهرخان والى را به جاى او برگزيد. وى نيز به مشهد تبعيد شد.(2)1.

ص: 99


1- حبيب الله محموديان، «مجموعه مقالات اولين كنگرۀ ملى بزرگداشت علامه سيدجعفر الاعرجى پشتكوهى»، ص 39-49.
2- على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 291.

نقش حكومت ها در گسترش تشيع در ايلام با محوريت حكومت هاى محلى (اتابكان و واليان)

حكومت ها در نفوذ و گسترش تشيع همواره نقشى مهم داشته اند. در فصل دوم به شمارى از اين حكومت ها پرداختيم و در تكميل بحث، به ديگر حكومت ها، البته با نگاهى دقيق تر به حكومت هاى محلى كه بحث اصلى پژوهش حاضر است، مى پردازيم.

حكومت هاى محلى معمولاً به صورت قبيله اى زندگى مى كرده اند و رئيسى داشته اند كه افراد قبيله موظف به اطاعت از او بوده اند. آنان همواره به شكل واحدى منسجم، همراه و همدل در كنار هم مى زيسته اند. افراد قبيله خودْ استقلالى نداشته و از نظر و دستور رئيس خود پيروى مى كرده اند. اين قبايل در سطحى گسترده تر، گاهى پيرو حكومت هاى مركزى بودند و از شاه يا شاهزادگان اطاعت مى كردند. گاه نيز براى خوشايند حكومت مركزى و در امان ماندن خود، كارهايى را كه آنها دوست داشتند انجام مى دادند. اين كارها از شركت كردن در جنگ ها و در اختيار گذاشتن نيروى نظامى براى آنها تا پيروى از آيينشان را دربرمى گرفت. گاهى نيز قبايل از اطاعت حكومت مركزى سرپيچى مى كردند. نمونۀ بارز اين حكومت ها، سلسله واليان بود كه يكى از مهم ترين حكومت هاى محلى بوده اند.

آنها در دورۀ صفويان، نيروهاى نظامى خود را در اختيار دولت صفوى مى گذاشتند و در همه لشگركشى هاى شاه عباس اول و بيشتر شاهان صفوى

ص: 100

شركت مى كردند. اين همكارى در دورۀ نادرشاه افشار نيز ادامه داشت و واليان او را نيز همراهى مى كردند؛ به گونه اى كه نادر وقتى شايستگى و لياقت على مردان خان، والى لرستان را ديد، او را به خدمت در ركاب خود موظف ساخت. مهدى خان را نيز به نيابت از او به حكمرانى لرستان منصوب كرد و على مردان خان را به منزلۀ نمايندۀ ايران براى حل اختلاف با عثمانى به كشور آنان فرستاد. او چنان به نادر نزديك شد كه يكى از مشاوران نظامى و سياسى او گرديد. البته دربارۀ دين و مذهب نادر نمى توان نظر قطعى داد. برخى معتقدند كه او به هيچ دينى اعتقاد نداشت، اما برخى ديگر معتقدند نادر با توجه به موقعيت خودش، گاه سنى مى شد و گاه شيعۀ متعصب؛ تا آنجا كه مرقد امام رضا عليه السلام را تعمير مى كرد و در صحن امام رضا عليه السلام گلدسته و حوض سنگى بنا مى كرد و خود را بنده و غلام على عليه السلام مى خواند. همۀ اينها در ساختار دينى اتابكان نقش مستقيم داشته است؛ يعنى براى خوشايند حاكمان زمان آنچه را مى پسنديدند كه جانان پسندند!

اما با ظهور كريم خان زند، والى لرستان به دليل رقابت هاى خانوادگى با كريم خان زند و با توجه به اهميت خاندان، به اطاعت از او حاضر نشد. در حملۀ كريم خان به لرستان، والى آنجا (اسماعيل خان) حين فرار به عراق، مدت ها در پشتكوه (ايلام) سرگردان بود. حتى پس از مرگ كريم خان،

ص: 101

هيچ گاه تسليم جانشينان وى نشد.(1) در اين زمان، كريم خان بنا به سنت، به نام امام غايب (حضرت مهدى «عج») سكه زد و به ساختن مساجد و بقاع توجه كرد. به اين ترتيب، به تقويت مذهب تشيع پرداخت.(2) اسماعيل خان تا زمان ظهور آقامحمدخان قاجار، با خاندان زند دشمنى كرد. سپس به اطاعت خان قاجار درآمد و با انتقال مركز فرمانروايى از خرم آباد (پيشكوه) به ايلام (پشتكوه) نقش واليان را در نگهدارى از مرزهاى ايران و عثمانى بيشتر كرد.

واليان ايلام براى ترويج تشيع در منطقه، از ورود عقيده هاى ديگر جلوگيرى مى كردند. آنها از شيعيان و عالمان شيعه حمايت مى كردند و براى آنان محيطى آرام را فراهم مى ساختند تا بتوانند آزادانه به نشر افكار و عقايد خود بپردازند. آنها به ساختن و مرمت مقابر امامزاده ها همت مى كردند. از جمله ايشان غلامرضاخان بود كه به امامزاده ها و مقابر مذهبى احترام فراوان مى گذاشت و امامزاده سيدحسن در جنوب شرقى مهران به دستور او تعمير شد. همچنين همه ساله مبلغ چهل تومان براى روشنايى حرم حضرت على عليه السلام و بيست تومان براى روشنايى حرم مطهر كاظمين و بيست تومان براى روشنايى حرم سامرا اختصاص مى داد. همۀ8.

ص: 102


1- . مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 545.
2- . عزت الله نوذرى، تاريخ اجتماعى ايران از آغاز تا مشروطيت، ص 338.

فرزندان غلامرضاخان نيز وظيفه داشتند اين كارها را همه ساله انجام دهند.(1) اين كارها بى شك در گسترش تشيع تأثير داشته است. واليان در اين راه تا جايى پيش رفتند كه خود را از نسل حضرت ابوالفضل العباس مى دانستند و براى خويش شجره نامه نيز تهيه كرده بودند.

حكومت محلى آل حسنويه

از ميانۀ قرن چهارم هجرى، در داخل قلمرو آل بويه، فعاليت كردهاى برزيكان به ايجاد قدرت تازه اى انجاميد. اين قدرت تازه در تاريخ با عنوان آل حسنويه شهرت دارد.(2) «مؤسس اين سلسله، حسنويه بن حسين برزيكانى بود كه از ديوان بغداد او را ناصرالدوله لقب دادند و او را براى تصرف جبال فرستادند و به او خلعت ها دادند».(3) او از شيعيان بافضيلت و باقدرت بود و از تشيع و شيعيان به خوبى حمايت مى كرد. در قلمرو حكومت حسنويه همۀ فقها، سادات، قاضيان، يتيمان و ضعيفان بخشوده مى شدند.

اقتدار حسنويه بن حسن برزيكان به آنجا رسيد كه آل بويه نيز به شأن وى توجه كردند. پس از مرگ او، فرزندانش پراكنده شدند. در دورۀ

ص: 103


1- . آيت فرجى، قلاقيران (دوهفته نامۀ فرهنگى - اقتصادى ايلام)، ص 4.
2- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 241.
3- . استانلى لين پول، طبقات سلاطين اسلامى، ص 124.

فرمانروايى خاندان حسنويه، ايالت ماسبذان و مهرجان قذق (ايلام امروزى) تحت فرمانروايى آن دو قرار داشت. از ديگر حاكمان اين سلسله، بدر بن حسنويه بود كه توانست با يارى عضدالدوله، قلمرو پسران حسنويه را تصرف كند، ولى بار ديگر امور آن را به ابوالنجم بدر بن حسنويه سپرد.(1)

بدر در زمان فخرالدوله عزت فراوان يافت. فخرالدوله دختر او را براى پسرش به زنى گرفت و پيمان تازه كردند. قلمرو بدر در اين زمان تا همدان بود.(2) او توانست بر شوكت و اقتدار خود بيفزايد و مناطق بسيارى، از جمله لرستان و ايلام را تصرف كند. او شاپورخواست (خرم آباد) و دژ مشهور آن را مقر حكومت خود قرار داد و طولى نكشيد كه بزرگ ترين امير غرب شد. از سوى خليفۀ عباسى به ناصرالدوله ملقب شد.(3) در دورۀ او، مردم به كشاورزى تشويق شدند.(4) سال هاى پايانى زندگى او در درگيرى با پسرش هلال سپرى شد. پس از او، پسرش هلال بن بدر(5) و پس از هلال، اميرطاهر برزيكانى به حكومت رسيدند كه در دورۀ آنان رخدادى ويژه پيش نيامد. از امرايى كه بازماندۀ اين خاندان بودند و بر بخش هايى از قلمرو آنان حكومت كردند، بايد از فرزندان بدر موسوم به برسق و بنى عناز نام برد.(6)2.

ص: 104


1- . مجمل التواريخ والقصص، تصحيح ملك الشعراء بهار، ص 398.
2- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 243.
3- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 39.
4- . سعادت خودگو، اتابكان لر كوچك، ص 18-19.
5- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 41.
6- على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 242.

حكومت محلى بنى عناز (عيار)

حكومت بنى عناز از نيمۀ دوم سدۀ چهارم قمرى آغاز شد. آنان بيش از صد سال بر بخش عمدۀ لرستان شمالى، ايلام كنونى و كرمانشاه فرمانروايى كردند.(1) بنى عناز سلسله كردى بودند كه پايگاه قدرتشان در قبيلۀ شازنجان قرار داشت. بنيان گذار اين سلسله، ابوالفتح محمد بود(2) كه در حلوان (سرپل ذهاب و قصرشيرين) حكومت مى كرد، اما جانشينان او در جنوب كردستان حكم مى راندند و از خودشان در مقابل آل بويه و بنى كاكويه دفاع مى كردند؛ اما اقتدارشان بر اثر يورش تركمانان غز به رهبرى ابراهيم ينال آسيب ديد.(3) اين امرا خراج خود را به وسيلۀ حسنويه براى آل بويه مى فرستادند و پس از آنها نيز خراج گزار سلاجقه بودند.(4)

پس از ابوالفتح محمد، ابوالشك فارس به حكومت رسيد. در اين زمان، غزها به دينور حمله كردند. ابوالشوك، يكى از پسران خود را به نام ابوالفتح، به جنگ آنان فرستاد كه پيروز شد و شمارى از تركان غز را كشت. اين پيروزى ابوالشوك را معروف كرد و خليفۀ عباسى، القادر بالله، به او لقب حسام الدوله داد.

ص: 105


1- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 130.
2- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 41؛ على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 243.
3- . ادموند كليفورد باسورث، سلسله هاى اسلامى جديد، ص 309.
4- . على محمد ساكى، پيشين، ص 243.

پس از او، برادرش مهلهل به حكومت رسيد(1) و سپس سعدى، بدر بن مهلهل و ابومنصور بن بدر، به ترتيب به حكومت رسيدند كه دوران حكومت آنان كوتاه بود و رخدادى ويژه در دورۀ آنها پيش نيامد.

پس از بنى عناز، منطقۀ تحت سلطۀ آنها از سوى سلاجقه به برسق بن بدر بن حسنويه واگذار شد. برسق و فرزندان مطيع سلاجقه بودند. برسق دوم در زمان محمود بن محمد ملك شاه، كتيبۀ معروف به سنگ نوشته را در خرم آباد نوشت. اين كتيبه نشان مى دهد كه در اوايل قرن ششم و پيش از ظهور حسام الدين شوهلى و شجاع الدين خورشيد، خانواده برسق بر بخش عمدۀ لرستان فرمانروايى مى كردند.(2) آنها از حكام مشهور روزگار سلاجقه اند كه بر بخش هايى از ايلام حكومت كرده اند و به وسيلۀ تركان آن سنقرى از ميان رفتند. حسام الدين شوهلى امراى بنى عناز را به خدمت پذيرفت، ولى برسقيان را از لرستان بيرون كرد و پس از آنها، اتابكان لر روى كار آمدند.(3)

اتابكان لر كوچك

در پايان حكومت سلجوقيان، اتابكان از ضعف پادشاهان استفاده كردند و در نواحى گوناگون كشور، دولت هاى محلى تشكل دادند كه به نام خودشان به اتابكان مشهور شدند. در اين جريان، استان ايلام امروزى، به فرمانروايى اتابكان لر كوچك فرمانروايى استان ايلام امروزى را در دست

ص: 106


1- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 42.
2- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 244.
3- همان.

گرفتند و تا سال 1006 ق كه شاه عباس اول، شاهوردى خان خورشيدى را كشت، اين خاندان در دوره هاى سلجوقيان، خوارزمشاهيان، ايلخانان، تيموريان و تركان بر ايلام فرمانروايى داشتند.(1) مشروعيت حكومت اتابكان لر، به تأييد دولت مركزى و سران طوايف نيازمند بود. نشان اين تأييد در دورۀ خلفاى منشور و در دورۀ مغولان و تيموريان يرليغ بود.

دورۀ اتابكان لر از دو جنبه اهميت دارد: 1. شناخت بهتر تاريخ ايران؛ 2. شناخت تاريخ محلى.

اتابكان لرستان صغير يا بنى خورشيد از نظر مدت، طولانى ترين حكومت هاى محلى ايران پس از اسلام را داشته اند. آنان نزديك به چهار قرن و نيم؛ يعنى از 570 ه. ق تا ميانۀ عصر صفوى (1006 ه. ق) بر منطقه اى كه در گذشته لر كوچك و امروزه استان هاى لرستان و ايلام را دربرمى گيرد، فرمانروايى كرده اند.(2) دربارۀ نام لر بزرگ و كوچك، حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده چنين مى نويسد: «ولايت لرستان دو قسم است:

لر بزرگ و لر كوچك، به اعتبار دو برادر كه حاكم آنجا بودند. بدر (برادر بزرگ تر) حاكم بخشى از لرستان شد كه به لر بزرگ معروف شد و ابومنصور (برادر كوچك تر) حاكم بخشى ديگر شد كه لر كوچك نام گرفت».(3)8.

ص: 107


1- . مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 326.
2- . استانلى لين پل، تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ص 315.
3- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 538.

راولينسون در اين باره در سفرنامه اش چنين مى آورد: «لرستان به دو ناحيۀ لر بزرگ و لر كوچك تقسيم مى شود كه لر بزرگ شامل منطقۀ كوهستانى بختيارى است كه از سرحدات فارس به طرف مغرب تا رود دزفول كشيده شده و لر كوچك بين رود دزفول و جلگه هاى آسور قرار دارد، و از شمال محدود است به كرمانشاه، از جنوب به سوزيانا (شوش).

لر كوچك هم به دو ناحيۀ پيشكوه و پشتكوه تقسيم شده كه پشتكوه همان ماسبذان است كه جغرافى دانان از آن ياد مى كنند و فقط از مرز شمالى آن كاسته شده است».(1) لر كوچك پس از ضعف خلافت عباسى از حوزۀ نفوذ آنها خارج شد و به دست فرمانروايان عراق عجم افتاد. اين ناحيه ماليات خود را به امراى سلجوقى مى پرداخت.

در اين دوره، مردم لرستان از لحاظ اجتماعى، به قبايل گوناگون تقسيم مى شدند. چون زندگى قبيله اى جزء جدايى ناپذير نظام كوچ نشينى است، هر قبيله اى در مكانى مشخص استقرار داشت. اين مكان در ييلاق و قشلاق، ملك آنان به شمار مى آمد. هر قبيله رئيسى داشت كه عهده دار امور سياسى و مأمور جمع آورى ماليات افراد و پرداخت آنها به اتابك بود.(2)

مغولان اتابكان لر كوچك را كه در پى سقوط سلجوقيان تشكيل شد، به طور كامل حمايت مى كردند. حاكمان مغول براى جلوگيرى از شورش اتابكان لر كوچك، فرزندان آنها را به منزلۀ ميهمان، اما در اصل به صورت گروگان در دربار خود نگه مى داشتند. اين امر موجب آرامش اوضاع و3.

ص: 108


1- . راولينسون، سفرنامه، ص 48.
2- سعادت خودگو، اتابكان لر كوچك، ص 133.

تداوم حكمرانى ايشان مى شد. اين خاندان مثل ديگر سلسله هاى ايران پيش و پس از اسلام به نام جد خود يعنى خورشيد، به سلسلۀ خورشيديان و آل خورشيدى نيز شهرت يافتند. اين اتابكان واقعى نبودند و سمتى در دربار سلاطين زمان خود نداشتند، بلكه مردانى خودساخته بودند كه از مرتبه اى كوچك به اين پايه ارتقا يافتند.(1) شجاع الدين خورشيدى(2) در سال 570 ق پايۀ حكومت اتابكان لر كوچك را محكم كرد و در غرب ايران حكومتى نيمه مستقل تشكيل داد.(3) اوضاع لرستان در دورۀ اتابكان لر كوچك، در سايۀ عدالت حاكمانش، آرام بود. اين عدالت در زمان سيف الدين خورشيدى، برادرزادۀ شجاع الدين به اوج رسيد؛(4) چنان كه در زمان او هيچ كس چوپان و گله بان نداشت و مردم شب ها در خانه هايشان را نمى بستند.

اما طولى نكشيد كه لرها از عدالتش سير شدند و او را كشتند.(5) به دليل همين عدالت، لرها مزارش را متبرك مى دانند. پس از او شرف الدين ابوبكر خورشيدى و سپس حسام الدين خورشيدى به حكومت رسيد. در اين زمان، اتابك تكله با لشكرى گران به لر كوچك لشگركشى كرد. ميان9.

ص: 109


1- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 246.
2- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 552؛ شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 58؛ معين الدين نطنزى، منتخب التواريخ، ص 49؛ استانلى لين پل، تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ص 315.
3- . ناصر راد، تاريخ سرزمين ايلام، ص 165.
4- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 553؛ شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 60.
5- . بابامردوخ روحانى، تاريخ مشاهير كرد، ص 19.

آنان جنگ درگرفت، ولى حسام الدين شكست خورد و برخى ولايات لر كوچك به تصرف اتابك تكله درآمد.(1) پس از حسام الدين، بدرالدين مسعود خورشيدى به فرمانروايى رسيد. او در پى فتح بغداد، فرمان حكومت لرستان را از هلاكو گرفت و به خاك كردستان تاخت. بدرالدين خانوادۀ سليمان شاه را به اسارت گرفت و با خود به لرستان آورد، اما بسيار جوانمردانه با آنان برخورد كرد. حتى برخى از آنها را به دامادى خود پذيرفت. بدرالدين پيرو مذهب امام محمد شافعى بود.(2) پس از وى، بين فرزندانش يعنى جمال الدين و ناصرالدين با تنها بازماندۀ حسام الدين، تاج الدين بر سر جانشينى اختلاف افتاد. اين اختلاف به دربار مغول نيز كشيده شد. آباقاخان، خان بزرگ مغول، فرمان حكومت تاج الدين بر لرستان را صادر كرد و آن دو ديگر را كشت.(3) پس از مدتى بين تاج الدين و مغولان اختلاف افتاد و به دستور آباقاخان، مغولان او را نيز كشتند.(4)

علت اين اختلاف را بى اعتنايى تاج الدين به فرمانروايى مغول و پرداخت نكردن ماليات گفته اند. پس از وى فرمانرواى مغول ناچار حكومت را به فرزندان بدرالدين، يعنى فلك الدين حسين و عزالدين حسين بن بدرالدين مسعود سپرد. اين دو برادر سال ها در نهايت صميميت بر لرستان حكومت5.

ص: 110


1- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 543؛ شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 64.
2- . همان، ص 557؛ همان، ص 67.
3- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 67.
4- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ترجمه به عربى: محمد عوفى، ج 1، ص 84-85.

كردند و در عدالت و حسن تدبير مشهور بودند.(1)

پس از آن، دولت خاتون خورشيدى و سپس عزالدين حسين دوم خورشيدى برسركار آمدند. حكومت عزالدين نيز سراسر عدل و امنيت بود و مردم در رفاه به سر مى بردند.(2) آن گاه شجاع الدين محمود خورشيدى و پس از آن ملك عزالدين بن شجاع الدين محمود خورشيدى روى كار آمد كه مردى فاضل بود و به اصلاح خرابى ها در لرستان پرداخت. مردم در زمان او مرفه و آسوده بودند. وى با سلاطين آل جلاير و آل مظفر روابطى دوستانه داشت.(3) پس از او سيدى احمد خورشيدى به تخت نشست. در زمان او سرزمين لر كوچك، دچار خرابى و اختلاف شد.

وى سال 815 ق درگذشت و مزارش زايران فراوان دارد. پس از او شاه حسين بن ملك عزالدين خورشيدى بر سر كار آمد كه حكومتش با اواخر دورۀ تيمورى هم زمان بود. سلاطين تيمورى او را تأييد نكردند و سال 873 ق وى را كشتند. حملات تيمور و فرزندان او موقعيت اتابكان لر را تضيف كرد و پس از آن قدرت و اعتبار آغازين را به دست نياوردند.(4)

سپس پسرش شاه رستم به حكومت رسيد كه معاصر پادشاهان صفويه2.

ص: 111


1- على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 262.
2- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 558-561.
3- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 72 و معين الدين نطنزى، منتخب التواريخ، ص 57.
4- . على محمد ساكى، پيشين، ص 272.

بود. در اين زمان، فرمانروايان لر كوچك، از اقتدار فراوان برخوردار شدند؛ تا آنجا كه از عنوان شاه استفاده مى كردند و با امپراتور عثمانى نامه نگارى داشتند. شاه رستم در جنگى كه با شاه اسماعيل صفوى داشت، شكست خورد و تسليم شد. او در مدتى كوتاه وفادارى اش را به شاه اسماعيل ثابت كرد و دوباره به حكومت لر كوچك رسيد. شاه رستم و اجدادش را از شيعيان و نوادگان حضرت ابوالفضل العباس مى دانند. او در سال 920 ق درگذشت.(1) پس از او اغور، پسر شاه رستم به حكومت رسيد كه مرزهاى غربى استان ايلام در دورۀ او به رود فرات در خاك عراق رسيد.(2) پس از او جهانگير، پسر ديگر شاه رستم به حكومت رسيد. در اين زمان، ايلام و نواحى اطراف آن جزو قلمرو اتابكان لر به شمار مى آمد و قلعۀ چنگوله (در شهر مهران، مرز ايران و عراق) از نظر نظامى در برابر عثمانى اهميت فراوانى داشته است.

پس از قتل جهانگير، شاه رستم، پسر جهانگير (شاه رستم دوم) خورشيدى به حكومت رسيد. پس از شاه رستم دوم، محمدى خورشيدى بر كل لرستان چيره شد.(3) و قدرت فراوان به دست آورد؛ به گونه اى كه شاه طهماسب و بعد از او شاه اسماعيل دوم كوشيدند با او رابطه برقرار كنند. پس از قتل اسماعيل دوم، اوضاع ايران آشفته شد. محمدى نيز براى حفظ قلمروش، به سلطان مراد سوم عثمانى روى آورد و با تقديم هدايايى4.

ص: 112


1- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 73؛ استانلى لين پل، تاريخ دولت هاى اسلامى وخاندان هاى حكومتگر، ص 315.
2- . همان.
3- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 74.

پذيرفت ماليات لرستان را به بغداد بفرستد. سلطان مراد پذيرفت و حاكميت نواحى فراوانى از عراق را به او سپرد. پس از مدتى، بين محمدى و حاكم بغداد اختلافاتى رخ داد و جهانگير و شاهوردى خان، پسران محمدى كه در بغداد گروگان بودند، گريختند. در اين زمان، شاه محمد خدابندۀ صفوى با محمدى رابطۀ دوستى برقرار كرد و از دختر محمدى براى حمزه ميرزا، وليعهد خود خواستگارى كرد. محمدى دخترش را به عقد او درآورد و تا پايان عمر از مدافعان مرزهاى غربى ايران بود و به خاندان صفوى وفادار ماند. پس از او، پسرش شاهوردى خان خورشيدى به حكومت رسيد.(1) كه به دليل عملكرد نامطلوبش، به دستور شاه عباس اول در سال 1006 ق كشته شد. به اين ترتيب، سلسلۀ اتابكان لر كوچك فروپاشيد و لقب اتابكى منسوخ شد. پس از آن عنوان والى رواج يافت و حسين خان فيلى به منزلۀ نخستين والى به فرمانروايى لرستان رسيد.(2) لر كوچك از زمان صفويه و پس از آن به لرستان معروف شد و مرزهاى آن تا زمان قاجاريه تغييرى نكرد.

ادوار فرمانروايى اتابكان لر كوچك: در كل مى توان تاريخ فرمانروايى اتابكان لر كوچك را به سه دوره تقسيم كرد:

1. از سال 580 (سال تأسيس) يعنى از زمان تسلط شجاع الدين خورشيدى بر لرستان تا آغاز حملۀ تيمور و اسارت ملك عزالدين و تبعيد وى به سمرقند؛5.

ص: 113


1- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ترجمه فارسى، ص 81.
2- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ترجمه به عربى، ص 94-95.

2. از اسارت ملك عزالدين تا تسليم شدن ملك شاه رستم به شاه اسماعيل و تصرف لرستان به دست نيروهاى قزلباش؛

3. از تسلط شاه اسماعيل صفوى تا فروپاشى اتابكان لر كوچك در سال 1006 ق و اعدام شاهوردى خان، آخرين اتابك لر كوچك.

از رخدادهاى تاريخى اين حكومت چنين برمى آيد كه دورۀ استقلال آن دوام چندانى نداشته و تنها در دورۀ دوم شجاع الدين خورشيد، استقلال حكومتش يك سال طول كشيد. ولى اختلافات اين خاندان سبب ناتوانى عمومى شد و اين وضع در اغلب حكومت هاى مقتدر آن زمان ديده مى شد. با اين حال، اين حكومت چه در داخل و چه در مرزها، امور را خوب اداره كرد و مملكت را گسترش داد. از نظر زبان و امثال آن نيز وحدت مهم سياسى وجود داشت.

اما نمود بارز رشد فرهنگ را در اين دوره مى توان در شعر ديد.

شعر در اين دوره رونق فراوان داشت و حاكمان از شعرا حمايت مى كردند.

اشعار آنها به خوبى بازتاب اوضاع آن دوران است. از جمله اين شاعران مى توان به اثيرالدين اومانى در نيمۀ نخست قرن هفتم و ملاپريشان در نيمۀ دوم قرن هشتم قمرى اشاره كرد. ملا پريشان به لكى شعر مى سرود و متأثر از حروفيان و معاصر حافظ شيرازى بود. سقوط سلسلۀ صفوى و در پى آن هجوم افغان ها به ايران، روى كار آمدن نادرشاه، فقر عمومى و بيداد حاكمان و مأموران دولتى در اشعار او به خوبى ديده مى شود.

ص: 114

اتابكان لر بزرگ (اتابكان لرستان)

اتابكان لرستان عنوان كلى دو سلسلۀ مشهور لر بزرگ و لر كوچك است كه چهار قرن بر لرستان و ايلام حكومت كردند. بنيان گذار اين سلسله ابوطاهر، فرزند محمد از كردهاى مهاجر بود كه از سوريه به لر بزرگ مهاجرت كرد.(1) او و جانشينش هزاراسب،(2) توانستند قلمرو خود را گسترش دهند.(3) چون نام جد ابوطاهر، فضلويه بود،(4) امراى اين سلسله به نام امراى فضلويه مشهور شدند.

دليل اهميت لر بزرگ؛ موقعيت جغرافيايى و قرار گرفتن اين ناحيه در سر راه شولستان، عراق عجم، بغداد و فارس بوده است. به همين سبب، با خلفاى بغداد، اتابكان فارس و ديگر امراى محلى ارتباط داشتند.(5) از جملۀ اين اتابكان تكله مظفرالدين، از مشاهير اتابكان لرستان است كه بيشتر زمان خود را صرف زدوخورد با اتابكان فارس و قبايل لر و مغول كرد.

سرانجام نيز به فرمان هلاكو در سال 656 كشته شد.(6) پس از او برادرش

ص: 115


1- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 46.
2- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 540.
3- . سعادت خودگو، اتابكان لر كوچك، ص 41.
4- استانلى لين پل، تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ج 2، ص 312.
5- . اكرم بهرامى، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا سقوط بغداد، ص 793؛ معين الدين نطنزى، منتخب التواريخ، ص 40.
6- . نصرت الله مشكوتى، از سلاجقه تا صفويه، ص 65.

شمس الدين الب ارغون به دستور هلاكو به حكومت رسيد.(1) او جوانمرد و نيكومنش بود و با مردم با محبت رفتار مى كرد. از او دو پسر بر جاى ماند:

يوسف شاه و عمادالدين پهلوان.(2) پس از او پسرش يوسف شاه به فرمانروايى رسيد و به مقر حكومت آباقاخان مغول، پسر هلاكو رفت و اطاعتش را پذيرفت.(3) آباقا نيز به دستور ارغون خان مغول جانشين پدرش شد. پس از او افراسياب به تخت نشست.(4) افراسياب اميرى ستمگر، خونريز و بى انصاف بود. او مردم را جريمه مى كرد و آزار مى داد.

در پى اين نابكارى ها مردم شكايتش را نزد غازان بردند و غازان به كشتن او دستور داد.

پس از كشته شدن افراسياب، برادرش نصرت الدين احمد به دستور غازان به فرمانروايى رسيد.(5) او برخلاف برادرش اميرى انسان دوست، مهربان و عادل بود. نصرت الدين به نيكويى با مردم رفتار مى كرد و در ترويج ديانت و احكام شريعت از هيچ كوششى دريغ نداشت. او 38 سال5.

ص: 116


1- . شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 50.
2- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 545.
3- . همان، ص 545؛ شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 50.
4- . همان، ص 546؛ همان، ص 52 و معين الدين نطنزى، منتخب التواريخ، ص 43.
5- . همان، ص 548؛ همان، ص 55؛ همان، ص 45.

زندگى كرد و چون اهل دانش بود، دانشمندان را گرامى مى داشت. فضل الله قزوينى تاريخ خود، المعجم فى آثار العجم را به نام او تأليف كرد. پس از فوت نصرت الدين، پسرش ركن الدين بر جايش نشست و مدت شش سال دادگرانه حكومت كرد. سپس پسرش مظفرالدين افراسياب احمد به تخت نشست و پس از او، نورالورد كه به سبب دست درازى به خزانۀ ولايتى و ولخرجى هاى بيش از اندازه، مردم بر او شوريدند و وى را كشتند.

پس از او شمس الدين پشنگ به حكومت رسيد و سپس پسرش احمد فضلويه جانشين وى شد.(1) كه به دليل بى كفايتى در مدت حكمرانى اش، ولايت دچار هرج ومرج و آشوب شد. در سال 795 كه تيمور لنگ از لرستان مى گذشت، احمد به خدمش شتافت و اظهار اطاعت كرد. او در سال 811 ق به دليل آشوب داخلى از بين رفت. جانشين وى، پسرش ابوسعيد فضلويه بود.(2) پس از وى، فرزندش شاه حسين حكومت يافت كه به دست غياث الدين بن كاووس بن پشنگ كشته شد(3) و خود بر تخت حكومت نشست. اما سلطان ابراهيم بن شاهرخ بن تيمور به قلمرو او تاخت و خاندان فضلويه را منقرض ساخت.(4) او حكم قلمرو آنها را به دست امراى عشيره اى بختيارى داد.(5)3.

ص: 117


1- . معين الدين نطنزى، منتخب التواريخ، ص 46.
2- . همان، ص 48.
3- . حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص 459؛ شرف خان بدليسى، شرفنامه، ص 56.
4- . استانلى لين پل، تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ص 312.
5- بابامردوخ روحانى، تاريخ مشاهير كرد، ص 103.

واليان

پس از كشته شدن شاهوردى خان به دست شاه عباس، از سدۀ دهم قمرى عنوان اتابك منسوخ شد و به جاى آن عنوان والى رواج يافت. از آن پس، حكمرانان ناحيۀ ايلام، لقب والى يافتند. در زمان صفويه، اغلب ايالت ها يا استان هاى ايران كه ممالك خوانده مى شدند، از طريق ديوان و زيرنظر حاكمانى با درجه هاى گوناگون چون والى، بيگلربيگى، خان و سلطان اداره مى شدند.(1) حسين خان، نخستين والى لرستان بود كه از سوى شاه عباس به حكومت رسيد. برخى حسين خان را از اعراب بنى ربيعه مى دانستند. واليان بنا بر شجره نامه اى كه موجود است، خود را از نسل حضرت ابوالفضل العباس مى دانند.(2)

لرهاى بخش فيلى به دو گروه پشتكوه (كبيركوه) و پيشكوه تقسيم مى شوند كه تا زمان آقامحمدشاه قاجار هر دو تابع يك فرمانروا بودند و از حكومت مركزى اطاعت مى كردند. اما فتحعلى شاه پيشكوه را از سلطۀ آنها بيرون آورد و قلمرو واليان فيلى را به پشتكوه منحصر كرد. با اين كار، عنوان فيلى نيز به پشتكوه و طوايف آنجا محدود شد؛ به گونه اى كه آن منطقه را پشتكوه فيلى و طوايف آنجا را نيز فيلى گفتند. چون آنها پيوسته در شورش بودند، فيلى يعنى شورشى ناميده شدند.

ص: 118


1- . ولاديمير مينورسكى، سازمان ادارى حكومت صفوى، ص 40.
2- مراد مرادى مقدم، تاريخ سياسى - اجتماعى كردهاى فيلى در عصر واليان پشتكوه (ايلام)، ص 52.

والى، رئيس امور سياسى و نظامى، نماد وحدت طوايف پشتكوه و بالاترين مقام حكومتى بود كه حكم آن را شاه تأييد مى كرد. آنها براى هر نوع دخالت در سرنوشت مردم زيردست خود حق داشتند؛ از مردم ماليات مى گرفتند؛ نهايى ترين مرجع دادرسى و قضايى مردم بودند؛ قدرت و اختيارات رؤساى ايلات و عشاير پشتكوه را داشتند، و مسئول ايجاد نظم و امنيت در قلمرو خويش و همچنين مدافع مرزهاى دولت ايران در محدودۀ قلمرو لرستان پشتكوه در برابر توسعه طلبى دولت عثمانى بودند.

از زمان تشكيل اين سلسله در 1006 ق، به دست شاه عباس اول صفوى، تا سقوط آنها در 1307 ق، به وسيلۀ رضاشاه، يكى از مهم ترين حكومت هاى محلى بوده اند كه در همۀ لشگركشى هاى شاه عباس و بيشتر شاهان صفوى، نيروهاى نظامى آنان در اختيار دولت صفويان بود.

واليان در دورۀ افشار، زند و قاجار: در دورۀ افشار و زند، به ويژه در زمان نادرشاه، سپاه واليگرى در خدمت او قرار گرفت. اما پس از كشته شدن نادر و قدرت يافتن كريم خان زند، والى لرستان از او اطاعت نكرد و راه عصيان در پيش گرفت. او با شكل گيرى دولت قاجار، هدايايى براى آقامحمدخان فرستاد و اطاعت خود را اعلام كرد. با انتقال مركز فرمانروايى از خرم آباد به پشتكوه (ايلام)، نقش اين خانان در نگهدارى از مرزهاى ايران و عثمانى بيشتر شد. در جنگ هاى ايران و عثمانى در دورۀ فتحعلى شاه، سپاه واليگرى پشتكوه در اردوى نظامى محمدعلى ميرزا دولتشاه پسر فتحعلى شاه، حضور داشت و بسيار كوشش كرد. اين سپاه تا سقوط خاندان

ص: 119

قاجار در سال 1307 ق، مهم ترين مدافع مرزهاى ايران و عثمانى و عراق در قلمرو استان ايلام امروزى بود.

زمانى كه واليان بر كل مناطق لرستان و ايلام حكمرانى مى كردند، مركز حكومتشان در خرم آباد و قلعۀ فلك الافلاك بود، اما سپس مقر حكومتشان به پشتكوه انتقال يافت و شهر كنونى ايلام مركز حكومتشان شد. قدرت واليان در دورۀ كرم خان، به دليل مخالفت هاى اسماعيل خان و درگيرى هاى او با خان زند ضعيف شد و رو به افول نهاد.(1)

رابطۀ واليان فيلى با حكومت مركزى

در دوران حكومت هاى صفويه، افشاريه و قاجاريه، روابط شاه و والى دوسويه بود. هر والى در برابر خدمات دوگانه اى كه براى دولت انجام مى داد، شاه به طور رسمى او را والى منطقۀ خود مى شناخت و تداوم حكمرانى او نيز در گرو اين گونه خدمات بود؛ اما در دورۀ زند، والى از كريم خان اطاعت نكرد و راه عصيان پيش گرفت. واليان براى دولت ها دو كاركرد داشتند:

كاركرد نظامى: مهم ترين كاركرد واليان فيلى براى دولت هاى مركزى ايران، كاركرد نظامى بود. در واقع، دولت هاى ايران تا زمان حكومت پهلوى، ارتش منسجم و منظمى نداشتند كه بتوانند نظم و امنيت را در سراسر

ص: 120


1- ناصر راد، تاريخ سرزمين ايلام، ص 207.

مملكت برقرار سازند و از كشور در برابر تجاوز دشمن دفاع كنند. از اين رو، براى برقرار امنيت داخلى و مرزها به نيروهاى خوانين محلى متكى بودند. واليان فيلى همواره بخشى از نيروهاى نظامى ايران را در لشگركشى به عثمانى فراهم مى آوردند. آنها با كمك نيروهاى ايلات و عشاير گوش به فرمانشان، سدى در برابر توسعه طلبى هاى دولت عثمانى ايجاد كرده بودند.

كاركرد اقتصادى: يكى از مهم ترين وظايف واليان در برابر حكومت مركزى، پرداخت ماليات سالانه به ديوان بود كه مبلغ آن از پيش مشخص مى شد. پرداخت به هنگام ماليات، نشان اطاعت و فرمانبردارى والى از شاه و تأييدى بر ادامۀ حكمرانى وى بود. چنانچه والى از پرداخت ماليات سالانه به حكومت مركزى خوددارى مى كرد، با لشگركشى حكام قاجار به قلمروش روبه رو مى شد يا بركنار مى گرديد. از اين رو، واليان براى آنكه كانون بى مهرى حكومت مركزى قرار نگيرند، با عايداتى كه از ايلات و عشاير قلمروشان مى گرفتند ماليات سالانۀ حكومت مركزى را پرداخت مى كردند. اين گونه، رضامندى شاه را به دست مى آوردند.(1)

عوامل تداوم حكمرانى واليان پشتكوه: خودبسندگى نظامى و اقتصادى جامعۀ عشايرى واليان پشتكوه و همسويى آنها با حكومت مركزى5.

ص: 121


1- مراد مرادى مقدم، تاريخ سياسى - اجتماعى كردهاى فيلى در عصر واليان پشتكوه (ايلام)، ص 168-175.

ايران، مهم ترين عامل تداوم حكمرانى واليان فيلى در منطقۀ پشتكوه بود. به عبارت ديگر، قدرت سياسى واليان به تأييد حكمرانى آنان از سوى حكومت مركزى و حمايت مالى و نظامى جامعۀ ايلى و عشايرى پشتكوه از آنها وابسته بود. به طور معمول، پس از مرگ هر والى فرزند ارشد او يا يكى ديگر از فرزندانش با تأييد حكومت مركزى حاكم پشتكوه مى شد. واليان با تكيه بر سپاه كوچكى كه از ايلات و عشاير قلمروشان تشكيل مى دادند، حكمرانى خود را حفظ مى كردند.

از ديگر عوامل تداوم حكمرانى واليان فيلى در منطقۀ پشتكوه، موقعيت جغرافيايى و طبيعى آن بود. دورى پشتكوه از مركز و عوامل طبيعى چون رود صيمره و كوه بلند كبيركوه و كوه هاى صعب العبور «رنو» و «مانشت» و بيابان هاى گرم و خشك «دويرج» و «كرخه» سبب شده بود كه دسترسى و ارتباط با آن منطقه دشوار باشد. بدين ترتيب، حكومت قاجار كمترين تسلط را بر آنجا داشت. آنها نيز مى كوشيدند كه كمترين ارتباط و نزديكى را با حكومت مركزى داشته باشند. اگر فردى حكومتى، گذرش به پشتكوه مى افتاد، پس از طى راه هاى صعب العبور كوهستانى درمى يافت كه سلطۀ حكومت مركزى بر آنجا امكان پذير نيست و همان بهتر كه در دست واليان باشد.(1)1.

ص: 122


1- همان، ص 164-171.

اعتقادات مردم ايلام در دورۀ واليان: با تشكيل دولت صفوى، تشيع به منزلۀ مذهب رسمى ايران شناخته شد. در جهت چنين سياستى، بيشتر نواحى ايران به اين مذهب درآمدند. بنابراين وقتى شاه اسماعيل اول به لرستان لشگر كشيد، شاه رستم اتابك خود را از مريدان خاندان صفوى خواند و به اطاعت دولت صفوى درآمد.

واليان لرستان خود را از نسل حضرت عباس عليه السلام مى دانستند. از اين رو، آنها را عباسيان ناميدند و از زمانى كه شاه عباس سلسلۀ واليان لرستان را در سال 1006 ق تشكيل داد، اين خاندان را كه از نسل حسين خان سلويزى بودند، واليان عباسى حقيقى مى خوانند.(1)

نقش واليان را در ترويج تشيع در ايلام نبايد ناديده گرفت. از آنجا كه آنان شيعه بودند، از ورود مرام هاى ديگر جلوگيرى و به شدت با آنها برخورد مى كردند؛ چنان كه:

1. حسين خان، فرزند منصوربيك از طايفۀ ميرهاى ربيعه بود كه در 1006 ق از سوى شاه عباس، به سمت نخستين والى لرستان منصوب شد؛

2. شاهان صفوى در پى به قدرت رساندن شيعيان بودند و مى كوشيدند شيعيان را به حكومت برسانند؛2.

ص: 123


1- مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 572.

3. نام بيشتر واليان برگرفته از نام ائمۀ اطهار است؛ مثل حسين خان و على خان؛

4. در آغاز اغلب سنگ نوشته هايى كه از دورۀ واليان به جا مانده، «يا على مدد» حكاكى شده است؛

5. حكام لر كوچك و واليان پشتكوه از ديرباز خود را حاكم شرعى و عرفى مردم اين منطقه مى دانستند و معتقد بودند از نسل حضرت ابوالفضل العباس هستند؛

6. آرامگاه برخى واليان به سبب ارادت به اهل بيت در جوار آنان بوده است.(1)

بنابراين مى توان گفت مذهب بيشتر مردم لرستان در دورۀ واليان، تشيع بوده است. با وجود اين، اقليت هاى مذهبى و دينى نيز در اين منطقه حضور داشته اند. در دورۀ واليان پشتكوه، مذهب غالب مردم ايلام تشيع بوده است. از اين رو، چون واليان پشتكوه خود را از نسل حضرت عباس عليه السلام مى دانستند، شيعه مذهب بودند و در تبليغ و نشر مذهب تشيع مى كوشيدند. آنان از علماى شيعى حمايت مى كردند و به ساختن و مرمت آرامگاه امامزاده ها مى پرداختند.(2)2.

ص: 124


1- على عليزاده و حسن ابراهيم زاده، سيماى ايلام سراى صداقت، ص 92.
2- مرتضى اكبرى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، ص 572.

گذرى كوتاه بر واليان پشتكوه

نخستين والى پشتكوه، حسين خان، پسرخالۀ شاهوردى خان بود كه از سوى شاه عباس به حكومت رسيد.(1) پس از درگذشت حسين خان در سال 1014 ق، پسرش شاهوردى خان به حكومت رسيد. او به سال 1051 ق در اصفهان درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد.(2) پس از او، پسرش على قلى خان به حكومت رسيد كه پس از مدتى بركنار گرديد و منوچهرخان، پسر حسين خان، بنيان گذار واليان، به منزلۀ والى لرستان برگزيده شد. او نتوانست نظم و آرامش ايجاد كند، اما سرانجام با حمايت شاه، مردم به اطاعت از او مجبور شدند.(3) پس از منوچهرخان، پسرش حسين خان دوم به حكومت رسيد كه دوران حكومتش با سلطنت شاه سليمان و سلطان حسين صفوى هم زمان بود.

پس از حسين خان دوم بر سر جانشينى بين پسرانش اختلاف افتاد.

شاهوردى خان به كمك سپاه قزلباش برادرش را دستگير كرد و به فرمان سلطان حسين به كرمان تبيعد نمود و به حكومت رسيد. پس از حملۀ افغان ها به ايران، على مردان خان (از مشهورترين حكمرانان عهد صفويه) از زندان رهايى يافت(4) و شاهوردى خان فرارى شد.

ص: 125


1- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 147.
2- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 291.
3- . بابامردوخ روحانى، تاريخ مشاهير كرد، ص 207.
4- على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 293.

شاهوردى خان در جنگ با افغان ها خود را به على مردان خان نزديك كرد و توانست اعتمادش را جلب كند، اما عاقبت با ايجاد شكاف ميان سپاه برادر، سبب شكست او از افغان ها شد. به همين سبب او را دستگير كردند. على مردان خان فرمان داد او را كور كنند و خود به حكومت رسيد.(1) حكومت او با سقوط صفويان به وسيلۀ افغان ها و آغاز حكومت نادر هم زمان بود. با ظهور نادر، على مردان خان به وى پيوست و به دليل كارهايش براى نادر، او سخت به على مردان خان توجه و اعتماد كرد؛ تا آنجا كه به منزلۀ نماينده ايران براى حل اختلاف با عثمانى به دربار آنها رهسپار شد، اما بين راه در منطقۀ سيواس به طرز مشكوكى درگذشت.(2)

پس از او برادرزاده اش اسماعيل خان به حكومت لرستان منصوب شد.

حكومتش با كشته شدن نادر و به قدررت رسيدن زنديه و سپس آغاز حكومت قاجاريان هم زمان بود. آقامحمدخان، بنيان گذار حكومت قاجار، پس از مدتى حكومت اين منطقه را به على قلى خان سپرد. او توانست خاندان حسين خان، نخستين والى لرستان را كاملاً تضعيف سازد و حكومت آنها را به بخشى از لرستان محدود كند.(3) پس از اسماعيل خان،4.

ص: 126


1- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 149-150.
2- محمدكاظم مروى، عالم آراى نادرى، ج 1، ص 246-247.
3- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 304.

نوه اش حسن خان والى شد كه معاصر فتحعلى شاه قاجار بود. به دليل اختلافات آن دو، حسن خان مركز حكومت را از پيشكوه (خرم آباد) به پشتكوه (ايلام) انتقال داد(1) و پيشكوه جزو قلمرو حكومتى محمدعلى دولتشاه (شاهزاده قاجارى) گرديد. وى از اين كار دو هدف داشت: نخست اينكه شاه قاجار فكر مى كرد هرچه قلمرو والى لرستان كوچك تر باشد، بيشتر مطيع خواهد شد، و ديگر اينكه دفاع از مرزهاى ايران و عراق به وسيلۀ والى به آسانى انجام مى گرفت.(2) اين عمل قلمرو والى را محدود و او را بيش از هر زمان ديگر به حكومت مركزى بى اعتنا ساخت. پس از مرگ حسن خان، پسرش عباس قلى خان والى شد كه در سركوبى عشاير شورشى، همواره با دولت قاجار همكارى مى كرد.(3) پس از او، پسران ديگر حسن خان، على خان و حيدرخان به حكومت رسيدند كه با دولت قاجار رابطۀ خوبى داشتند و در زمان آنها پيشامد مهمى رخ نداد. پس از حيدرخان، فرزندش حسين قلى خان، معروف به ابوقداره(4) و ملقب به صارم السلطنه و سردار اشرف والى پشتكوه شد. او از رجال معروف دورۀ قاجار بود. دوره واليگرى او با پادشاهى ناصرالدين شاه هم زمان است. او5.

ص: 127


1- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 155.
2- . على محمد ساكى، جغرافياى تاريخى و تاريخ لرستان، ص 306.
3- . رضاقلى خان هدايت، تاريخ روضة الصفاى ناصرى، ج 10، ص 514.
4- . علت شهرت او به ابوقداره اين است كه وى در جنگ با عشاير عرب خوزستان، دست عربى مسلح به تفنگ را از شانه قطع مى كند. هنگامى كه از او مى پرسند: چه كسى دستت را قطع كرده است؟ پاسخ مى دهد: اين ابوقداره (پدر شمشير). ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 175.

مردى جنگجو و كاردان بود. حسين قلى خان ميان عرب ها به ابوقداره معروف بود. چون در اين زمان اختلاف مرزى با عثمانى ها شديد بود، آنان هنگام برداشت محصول از مرز پشتكوه مى گذشتند و محصول كشاورزان را غارت مى كردند.(1) والى پشتكوه با كمك شاهزادگان قاجار اين غارتگران را سركوب كرد و به منظور تنبيه ياغيان، گوش و بينى شان را بريد. پس از مرگ حسين قلى خان، پسرش غلام رضاخان، ملقب به فتح السلطان، با تأييد مظفرالدين شاه قاجار والى پشتكوه شد. در زمان او، وقتى هيئت حفارى تخت جمشيد با مسئوليت دمورگان صندوق هاى اشياى عتيقه را به موزه هاى اروپا مى بردند، از شوش تفنگچيان آن را حفاظت مى كردند. اما هنگامى كه به پشتكوه رسيدند، به تفنگچيان دستور استراحت دادند و گفتند: اينجا ديگر به پاسبانى نياز نيست. بدين ترتيب، همۀ آنها تا صبح خوابيدند.(2) غلام رضاخان تا سال 1307 شمسى در اين سمت باقى بود، ولى در اين سال به دليل سياست تمركز قدرت سياسىِ رضاخان، او به كشور عراق پناهنده شد. اين گونه حكومت واليان پشتكوه فروپاشيد. او پس از مدتى اقامت، به سال 1318 ش در عراق فوت كرد و همانجا به خاك سپرده شد.(3)0.

ص: 128


1- . على رزم آرا، جغرافياى نظامى ايران، پشتكوه، ص 105.
2- . ايرج افشار سيستانى، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، ص 164.
3- تاج بخش نيازى، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى، ص 110-120.

آرامگاه ها و اماكن مذهبى (امامزاده ها) و نقش آنها در گسترش تشيع در ايلام

همان گونه كه گفتيم، عباسيان براى كنترل اوضاع ايران خراسان را به پايتختى برگزيدند. اين كار در زمان خلافت مأمون انجام شد. مأمون براى اينكه حكومت خود را موجه جلوه دهد، امام رضا عليه السلام را برخلاف ميل باطنى شان به ولايت عهدى منصوب كرد تا بتواند با استفاده از محبوبيت امام رضا عليه السلام، از شورش هاى مردم ايران جلوگيرى كند. با آمدن امام رضا عليه السلام به ايران، فرزندان و اهل بيت امام موسى كاظم عليه السلام نيز همراه ايشان يا پس از امام به ايران آمدند.

هرچند ايرانيان از پيش با انديشه هاى شيعى آشنايى مختصرى يافته بودند، پس از اين مهاجرت، ايرانيان بيشتر از گذشته با تشيع آشنا شدند و انس گرفتند. براى فرزندان امام موسى كاظم عليه السلام نيز موقعيتى تازه فراهم شده بود كه در ايران به تبليغ انديشۀ علويان بپردازند؛ چون آنجا را پايگاهى مناسب براى نشر افكار شيعى مى ديدند. در اين زمان، اوضاع عراق و عربستان هرگز به سود علويان نبود؛ چراكه عباسيان آنان را به شدت تعقيب مى كردند و آزار مى دادند. در اين اوضاع، ايران مى توانست بهترين مكان براى گسترش تشيع باشد.

اما ايلام، به دليل موقعيتى كه در مسير حركت اين امامزاده ها قرار داشت، از وجود شمارى از آنها بهره مند شد. البته گويا مقصد اين امامزاده ها خراسان و يارى رساندن به امام رضا عليه السلام بوده، ولى اگر به

ص: 129

پراكندگى آرامگاه هاى آنان توجه كنيم، مى بينيم ايشان افزون بر اينكه مى خواستند خود را به خراسان برسانند، هدف مهمترى داشتند كه همان تبليغ اسلام و تشيع بود. تلاش هاى اين امامزاده ها كه در جاى جاى استان پخش شده بودند، نقشى بسزا در نفوذ و گسترش تشيع در ايلام داشته است. هرچند ورود امامزاده ها به ايران هم زمان نبود، به نظر مى رسد كه آنان براى تبليغ، برنامه اى مدون و هماهنگ با هم داشته اند. هريك از آنان مأموريت داشتند كه در مسير حركت، نخست مردم را با اسلام و تشيع آشنا سازند و افكار عمومى را بر ضد حكومت ستمگر عباسيان بشورانند.

بدون شك در راه نفوذ و گسترش تشيع در ايران و ايلام، بايد مهم ترين نقش را براى امامزاده ها قايل بود. تبليغات ايشان در بيشتر نقاط ايران با مبارزه همراه بود و اغلب نيز با شهادت ايشان به دست حكومت هاى محلى وابسته به خلافت پايان مى يافت. اما ايشان دريافته بودند كه مردن در راه عقيده و افكارشان مى تواند بهترين راه براى تبليغ تشيع باشد. در اين راه نيز موفق شدند؛ چراكه پس از شهادتشان، مقابر ايشان محلى براى گردهم آمدن شيعيان شد. شايد اگر آنان در اين راه به شهادت نمى رسيدند، تشيع با اين شتاب گسترش نمى يافت.

وجود امامزادگان و زيارتگاه هاى فراوان در اين ديار نشان از ريشه دار بودن فرهنگ و باور جاودانۀ تشيع و نقشى بسيار مهم در تثبيت آن دارد.

زيارتگاه هاى استان ايلام از جايگاهى والا و قداستى ويژه ميان مردم

ص: 130

برخوردارند. اين اماكن همواره پايگاهى مهم و پناهگاهى مستحكم براى مردم پاك سرشت ايلام به شمار رفته اند و مردم اين منطقه، اعتقادى ژرف به اين امامزادگان دارند.

در مجموع 36 بناى آرامگاهى از نوع مذهبى در ايلام وجود دارد.

اين بناها از لحاظ فرم و ريخت شناسى در شمار بناهاى غيربرجى شكل قرار دارند. بناهاى آرامگاهى مذهبى در ايلام، مجموعۀ ناهمگونى را تشكيل مى دهند كه به سبك هاى مختلف ساخته شده اند و از لحاظ زمانى دوره هاى مختلفى را - از دورۀ سلجوقى تا عصر حاضر - شامل مى شوند.(1)

در ايران به سبب گرايش هاى مذهبى شيعى، اينگونه بناها از ديگر كشورهاى اسلامى بيشتر است. آرامگاه هاى اسلامى برخى ويژگى هاى اجتماعى و مذهبى دارند و همين ويژگى ها، آرامگاه ها را در كشورهاى اسلامى از محبوبيتى هميشگى برخوردار كرده است.

به طور كلى، آرامگاه ها به دو گروه مذهبى و غيرمذهبى تقسيم مى شوند. آرامگاه هاى مذهبى در طول زمان بارها نوسازى، تعمير و مرمت شده اند، ولى به آرامگاه هاى غيرمذهبى كمتر توجه شده و رفته رفته ويران گشته اند يا با آسيب ها و تغييرهايى جزئى، به همان شكل آغازين خود باقى مانده اند. ميان بناهاى مذهبى استان، تنها دو بناىه.

ص: 131


1- ابراهيم مرادى، بقاع متبركه ايلام، چكيده.

على صالح و سيدحسن در مهران كتيبۀ ساخت بنا و نام بانى دارند. اين كتيبه ها بر روى قطعه سنگ هايى ساخته شده اند و به دورۀ قاجار (واليان پشتكوه) تعلق دارند. در اينجا به طور مختصر مهم ترين اين اماكن را معرفى مى كنيم.

آرامگاه امامزاده سيدسيف الدين محمد

اين بزرگوار نوۀ امام موسى بن جعفر عليه السلام است. در بيان اولاد و اعقاب حضرت موسى بن جعفر عليه السلام آمده كه ايشان 37 فرزند داشته اند: هجده پسر و نوزده دختر. پسران ايشان امام رضا عليه السلام، ابراهيم، عباس، قاسم، اسماعيل، جعفر، هارون، حسن، احمد، محمد، حمزه، عبدالله، اسحاق، عبيدالله، زيد، حسين، فضل و سليمان بوده اند. سيدسيف الدين محمد، فرزند ابراهيم بن موسى كاظم عليه السلام است.(1) مرقد مطهر ايشان در شمال شرقى دره شهر، در محور راه اين شهر به پلدختر - كه تقريباً پانزده كيلومتر است - در ارمو قرار دارد. تاريخچۀ زندگى باباسيف الدين و زمان ساخت بقعه كه در امامزاده آويخته شده، چنين است: پس از اقامت امام رضا عليه السلام در مرو، برادر و برادرزادگان آن حضرت لشگرى را تشكيل دادند تا به حمايت از ايشان به سوى خراسان حركت كنند. اين بزرگواران به دو دسته تقسيم شدند: گروهى به فرماندهى شاهچراغ (احمد بن موسى كاظم عليه السلام) از

ص: 132


1- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 3، باب 9، ص 1547-1548.

مسير شيراز و گروه ديگر به فرماندهى حسن بن موسى كاظم عليه السلام از غرب وارد ايران شدند. در بين اين گروه، برادر ديگر امام رضا عليه السلام، ابراهيم بن موسى كاظم(1) كه سيدى جليل و عالم و فاضل بود، به سوى يمن رفت و در آنجا مردم را از امامت برادرش امام رضا عليه السلام آگاه كرد. اين خبر به مأمون رسيد و خواست او را بكشد، اما با شفاعت برخى، مأمون وى را امان داد.

ابراهيم بن موسى عليه السلام در بغداد وفات يافت و در آرامگاه قريش، نزد پدر بزرگوارش به خاك سپرده شد.(2) وى فرزندانى به نام هاى احمد، عباس، زيد و محمد داشت. محد بن ابراهيم (سيدسيف الدين) كه به سبب مهارت فوق العاده اش در مبارزه سيف الدين (شمشيرزن دين) لقب گرفته بود،(3) به خونخواهى عمويش در درگيرى هايى كه با سپاهيان خليفۀ وقت عباسى (مأمون) داشت، گردن زده شد. او مدت ها بقعه اى نداشت، اما هنگام گذر يكى از شاهان صفوى از اين ديار، وى متوجه وجود اين آرامگاه شده و دستور ساخت بقعه اى را داد.(4)

از ميان 425 امامزادۀ مدفون در ايران، تنها شجره نامۀ سيدسيف الدين محمد بن ابراهيم بن موسى كاظم عليه السلام را مرجع عاليقدر عالم تشيع در قرن اخير، حضرت آيت الله بروجردى تأييد كرده اند.2.

ص: 133


1- . ملاحسين واعظ كاشفى، روضة الشهداء، ص 331.
2- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ص 1547-1548.
3- . محمدحسين زندى شيرازى، امامزاده هاى مدفون در ايران، ص 19.
4- سهراب مروتى و يارمحمد قاسمى، نمادهاى مقدس در استان ايلام، ص 52.

آرامگاه امامزاده سيداكبر

بناى اين امامزاده در ده كيلومترى دهلران قرار دارد. مردم محل بر اين باورند كه وى پسر امام موسى كاظم عليه السلام است كه به همراه حضرت معصومه عليها السلام براى ديدار امام رضا عليه السلام از عراق به ايران آمد، اما در دهلران بر اثر بيمارى درگذشت و در اين محل دفن شد.(1) بنابر روايتى، حضرت امام موسى كاظم عليه السلام، دو فرزند به نام ابراهيم داشته است: ابراهيم اكبر، كه گويا همين سيداكبر است و ابراهيم اصغر كه پدر سيدسيف الدين محمد در دره شهر است.(2)

آرامگاه امامزاده على صالح

در ذكر فرزندان و پيشينيان عبيدالله اعرج بن الحسين الاصغر بن امام زين العابدين، آورده اند كه كنيۀ عبيدالله، ابوعلى است؛ مادرش ام خالد يا خالده، دختر حمزة بن مصعب بن زبير بن عوام است؛ و چون در يكى از پاهاى او نقصى بود، اعرج (لنگ) خوانده شد. او از بيعت با محمد بن عبدالله (نفس زكيه) سرپيچى كرد و در خراسان به ابومسلم پيوست.

ابومسلم مقدمش را گرامى داشت و مردم خراسان او را بزرگ داشتند.

عبيدالله چهار فرزند داشت: على الصالح، جعفرالحجة، محمد الجوانى، حمزة المختلس. على الصالح بن عبيدالله الاعرج، كنيه اش ابوالحسن و

ص: 134


1- . عليرضا ناصرى، سيماى ميراث فرهنگى استان ايلام، ص 82.
2- شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 3، باب 9، ص 1548.

مردى كريم، فاضل، پرهيزگار و از زاهدترينِ افراد آل ابوطالب در زمان خود بود. او و همسرش ام سلمه، دختر عبدالله بن الحسين الاصغر را كه دخترعمويش است الزوج الصالح مى خوانند. امام رضا عليه السلام به سليمان بن جعفر مروى دربارۀ ايشان فرموده اند: «اى سليمان، بدان على بن عبيدالله و زن او و فرزندانش اهل بهشت اند».(1) بناى اين امامزاده در چهل كيلومترى جنوب استان ايلام و در 45 كيلومترى شهرستان مهران واقع شده است.(2)

بنا به قولى، در زمان هولاكوخان مغول، برخى عشاير مهاجر كه از حواشى استان كرمانشاه براى چراى دام به منطقۀ صالح آباد آمده بودند، به قبر اين بزرگوار مى رسند و همان زمان بنايى گرد آن مى سازند.

در عصر صفويه، بنا به دستور والى زمان، مقبره اى بزرگ تر بر آن ساخته شد. همچنين در زمان ناصرالدين شاه، والى پشتكوه اين آرامگاه را بار ديگر بنا كرد. بر ديوار امامزاده كتيبه اى وجود دارد كه روى آن چنين نوشته شده است: «در سال 1308 ق، در زمان حكومت ناصرالدين شاه قاجار و به توفيق و اهتمام غلامرضاخان، والى لرستان و پشتكوه، به معمارى استاد حسين دزفولى بناى آن تجديد گرديد».(3) على صالح با3.

ص: 135


1- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 2، باب 6، ص 1334-1335؛ حاج شيخ ذبيح الله محلاتى، كشف الكواكب، ص 297؛ سيداحمد بن محمد بن عبدالرحمان كيا گيلانى، سراج الانساب، ص 115-116.
2- عليرضا ناصرى، سيماى ميراث فرهنگى استان ايلام، ص 86.
3- . آيت فرجى، قلاقيران، ص 3.

اينكه مسن ترين فرد خاندان ابى طالب به شمار مى رفت و بخش گسترده اى از مناطق شيعه نشين عراق را زير نفوذ داشت، در زمان قيام هاى كوچك و بزرگ شيعيان نه تنها همراه و همگام مولايش امام رضا شد، بلكه براى پرهيز از هرگونه سوءاستفادۀ سياسى از شخصيتش، فرزندان خود را از شركت در قيام هاى مسلحانه بازداشت. او در راه تبليغ دين اسلام از هيچ كوششى فروگذار نكرد.(1)

آرامگاه امامزاده سيدحسن

اين آرامگاه در دو كيلومترى جنوب شرقى شهر مهران واقع شده است. سنگ نوشته اى دربارۀ نسب، زمان ساخت بنا و وقفيات آن در اين امامزاده وجود دارد. بنابر سنگ نوشته، قبر قديمى اى كه در محل موجود است، سيدحسن، فرزند امام موسى كاظم عليه السلام است.(2) نام مادر ايشان نجمه تُكتَم بوده سه برادر (امامزاده هاشم، امام رضا و حضرت شاهچراغ) و يك خواهر (حضرت معصومه) داشته اند. سيدحسن مردم مهران را كه آن زمان زردشتى بوده اند، به دين اسلام دعوت كرده است.(3)

ص: 136


1- على عليزاده و حسن ابراهيم زاده، سيماى ايلام سراى صداقت، ص 82.
2- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 3، باب 9، ص 1547-1548؛ ملاحسين واعظكاشفى، روضة الشهداء، ص 331.
3- سهراب مروتى و يارمحمد قاسمى، نمادهاى مقدس در استان ايلام، ص 47-48.

آرامگاه امامزاده عباس

اين آرامگاه در سه كيلومترى غرب شهرك لومار پس از روستاى اسلامى و در كنار روستاى تقريباً متروك عباس آباد واقع است و كتيبۀ تاريخى و شجره نامه اى ندارد. ولى شجره نامۀ جديدى در داخل بقعه وجود دارد كه اين مقبره را به عباس بن قاسم بن زيد بن زين العابدين منسوب مى كند.

اين بقعه بنايى قديمى دارد كه در سال هاى اخير، ادارۀ اوقاف ايلام آن را تخريب كرده و به جايش بنايى نو ساخته است.(1)

آرامگاه امامزاده سيدناصرالدين

گفته مى شود امامزاده سيدناصرالدين از نوادگان امام هفتم شيعيان، امام موسى كاظم عليه السلام است، ولى هيچ مدرك مستدل تاريخى در اين زمينه وجود ندارد. وى براى يارى رساندن به امام رضا عليه السلام و ادامۀ راه آن بزرگوار وارد اين منطقه شد و به شهادت رسيد. بارگاه اين امامزادۀ پاك در كنار روستاى على آباد، از توابع بخشدارى زرين آباد شهرستان دهلران قرار دارد و داراى ساختمان و بارگاهى عظيم است. ساختمان سنتى آن را سال 1366 مديريت اوقاف و امور خيريۀ ايلام به گونه اى باشكوه بازسازى كرد.(2)

ص: 137


1- ابراهيم مرادى، بقاع متبركه ايلام، ص 30.
2- آيت فرجى، قلاقيران، ص 12.

آرامگاه امامزاده سيدعبدالله

اين آرامگاه حدود هفت كيلومترى جنوب شرقى ايوان، در محلى به نام سراب ايوان و بر دامنۀ شمال كوه شيره زول، واقع شده است و كتيبۀ تاريخى و شجره نامه اى ندارد. اما داخل بقعه، نوشته اى وجود دارد كه در آن سال و نسب امامزاده را چنين معرفى مى كند: سيدعبدالله بن محمد بن الحسن بن احمد بن محمود بن غياث الدين بن مجدالدين بن نورالدين بن سعدالدين بن عيسى بن موسى بن عبدالله بن الامام موسى كاظم عليه السلام.(1)

ايشان پيش تر اهل جايدر پلدختر بوده كه در اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم هجرى براى تبليغ و تشريح دين اسلام و آموزش امور دينى به اين منطقه آمده و همانجا به شهادت رسيده است.

آرامگاه امامزاده سيدابراهيم

وى نخست در بصره مخفيانه به ارشاد مردم و دعوت آنان به نيكوكارى و تقوا مى پردازد. اين كار خليفۀ زمان را مى آزارد. بدين منطور مأموران خليفه او را تعقيب مى كنند. سيد به ناچار شبانه سوى ايران مى آيد، اما در درگيرى با مأموران مجروح مى شود. او با همان وضعيت راه ايران را پيش مى گيرد تا به منطقه اى در خاك ايران به نام منصورآباد (مهران كنونى) مى رسد. اما به دليل ناامنى آنجا، دوباره به سوى بصره باز مى گردد. سيد

ص: 138


1- . ابراهيم مرادى، پيشين، ص 40.

در راه بازگشت، به دليل خونريزى فراوان شهيد مى شود و همانجا دفن مى گردد.(1)

امامزاده سيدابراهيم از فرزندان بلافصل امام محمدباقر عليه السلام است. امام باقر چهار پسر دارد: ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه السلام، عبدالله، ابراهيم و عبيدالله.(2) روى مزار شريف اين امامزاده، بارگاهى بنا شده، كه قدمت آن به دوران هولاكوخان مغول مى رسد. در كنار امامزاده بارگاه يكى از فرزندان او و در داخل بارگاه و ساختان امامزاده آرامگاه خواهر سيده اش قرار دارد.(3)

آرامگاه امامزاده سيدصلاح الدين محمد

اين آرامگاه در جنوب شرقى شهر آبدانان و در پايان شهر، بر روى تپه اى ساخته شده است. در اطراف اين امامزاده، قبرستانى وجود دارد كه هم اكنون نيز مردم شهرستان آبدانان از آن استفاده مى كنند. اين امامزاده كه آن را مدفن سيدصلاح الدين محمد مى دانند، يكى از فرزندان امام محمدباقر عليه السلام است. او دو پسر به نام هاى زاهدين (مدفون در شهرستان ايوان) و تاجدين (مدفون در منطقۀ كلم) است. مى گويند وى همراه دوست

ص: 139


1- سهراب مروتى و يارمحمد قاسمى، نمادهاى مقدس در استان ايلام، ص 83.
2- . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ص 1549؛ ملاحسين واعظ كاشفى، روضة الشهداء، ص 329.
3- عليرضا ناصرى، سيماى ميراث فرهنگى استان ايلام، ص 83.

و ياور خود پيرمحمد نزد امام رضا عليه السلام مى روند تا از ايشان حكم مأموريت و فرمانروايى در يكى از شهرهاى غربى را بگيرند، اما پس از شهادت امام رضا عليه السلام، آن دو با تحمل سختى هاى فراوان در كوهپايه هاى كبيركوه جنوبى منزل مى كنند و پس از مدتى در همانجا رحلت مى نمايند.(1)

آرامگاه امامزاده حاجى بختيار

اين آرامگاه در بخش چوار، از توابع ايلام در روستاى حاجى بختيار قرار دارد.

از محل تولد حاجى بختيار اطلاعاتى در دست نيست، ليكن روايت شده است كه او فرزند امام موسى كاظم عليه السلام و برادر امام رضا عليه السلام است. حاجى بختيار مدتى در كشور عراق و شهر سامرا زندگى مى كند. زمانى كه امام رضا عليه السلام به خراسان مى روند؛ همۀ اقوامشان براى پيوستن به امام راهى آنجا مى شوند، اما متأسفانه بيشتر آنان ميانۀ راه شهيد مى شوند، يا به دلايل ديگر از دنيا مى روند. حاجى بختيار در همين مكان كنونى از دنيا رفته و به خاك سپرده شده است. همچنين در برخى منابع گفته اند كه دشمن با رديابى آثار حركتش او را مى يابد و مى كشد.

برخى ديگر معتقدند كه ايشان امامزاده اى است كه در اين منطقه به تبليغ دين اسلام پرداخته و هنگامى كه خليفۀ عباسى پى برده، دستور داده

ص: 140


1- سهراب مروتى و يارمحمد قاسمى، نمادهاى مقدس در استان ايلام، ص 62.

او را بكشند. پس از شهادت وى، مردم براى باقى ماندن او در خاطره ها يك چهارديوارى بر روى قبرش ساخته اند.

گروهى ديگر نيز بر اين باورند كه در زمان هاى بسيار دور، حاجى بختيار از دست حكام ستمگر زمان مى گريزد و سوار بر گاوى، از كوه چاله سيابخش پايين مى آيد. سپس راهى روستا مى شود و تا پايان عمر در آنجا زندگى مى كند. اكنون آن نقطه از كوه به كل گاوى مشهور است. مردم او را به سبب بزرگوارى و ديندارى، گرامى داشته اند. آنان به حاجى بختيار پيرژان لقب داده اند. همچنين معتقدند كه اسم اصلى ايشان چيز ديگرى است و حاجى را به معناى برآورده كردن حاجت و بختيار را به معناى اختيار فراوان مى دانند.

بناى كنونى امامزاده حاجى بختيار در 1369 ه. ش ساخته شده است.

بنابر روايتى ديگر، او از نوادگان امامزاده على صالح است.(1) متأسفانه فقر منابع دربارۀ نسب اين بزرگوار، ما را دچار ترديد ساخته است.

از ديگر آرامگاه ها مى توان به موارد زير اشاره كرد:

- امامزاده سيدعبدالرحيم و امامزاده باباپيرمحمد، در آبدانان؛

- امامزاده شاه احمد در ايلام؛

- امامزاده حاجى حاضر در ايوان؛

- امامزاده مهدى صالح، امامزاده سيد (پير) محمد، امامزاده جابر،4.

ص: 141


1- . همان، ص 103-104.

امامزاده بابازيد و امامزاده زيد در دره شهر؛

- امامزاده عباس، امامزاده نعير، امامزاده سيدفخرالدين، امامزاده سيدحبيب و امامزاده سيديوسف، در دهلران؛

- امامزاده پيرمحمد حمزه، امامزاده باباقاسم، امامزاده پيرحسين، امامزاده عباس رود بار عرب، امامزاده سيدعلى و امامزاده محمدباقر، در شيروان چرداول؛

- امامزاده سيدمحمد ابوچماقين، امامزاده سيدمحمدعابد، امامزاده ابراهيم قتال، و بقعۀ سيداحمدى در مهران.

از اين امامزاده ها به جز سيدفخرالدين از نوادگان امام موسى كاظم عليه السلام، سيدمحمدعابد، فرزند امام موسى كاظم عليه السلام و ابراهيم قتال كه از نوادگان محمد حنفيه است، ديگر امامزاده هاى مدفون در استان ايلام شجره نامه و كتيبۀ تاريخى ندارند. متأسفانه كمبود منابع تاريخى يا از بين رفتن آنها، ما را در شناسايى درست نسب اين بزرگواران با مشكل جدى روبه رو كرده است. البته اين امر چيزى از اعتقادات مردم ايلام به اين بزرگواران كم نكرده و آرامگاه هاى ايشان محلى براى گردآمدن اين مردم مؤمن و معتقد است.

ص: 142

نتيجه گيرى

بدون شك، در راه نفوذ و گسترش تشيع در ايران و به طور جزئى تر در منطقۀ ايلام، بايد مهم ترين نقش را براى امامزاده ها قايل بود. اين بزرگواران در زمان زندگى خود براى گسترش اسلام پيوسته در حال درگيرى با خلفاى زمان بوده اند و بسيارى از آنان در اين راه جان خود را فداى اسلام و تشيع كرده اند. پس از شهادتشان نيز آرامگاه هاى آنان مكانى براى تجمع شيعيان و دوست داران اهل بيت شده است.

وجود امامزادگان و زيارتگاه هاى متعدد در استان ايلام، نشانۀ ريشه دار بودن فرهنگ و باور جاودانۀ تشيع ميان مردمان پاك سرشت اين خطه است. مردم مؤمن و متعهد ايلام نيز همچون ديگر ايرانيان اين اماكن را متبرك مى دانند و براى گرفتن حاجت و رفع مشكلات به آن بزرگواران توسل مى جويند.

نتيجه گيرى پايانى

1. پيش از آريايى ها، ايلاميان بر بخش هايى گسترده از ايران حكومت داشتند.

2. قديمى ترين نام استان ايلام، جلگۀ آريوخ بوده و ايلاميان به كمك شاه آشور از اين سرزمين به نينوا شتافتند.

3. تا پيش از سدۀ سيزده ميلادى، ايلام به اريوحان شهرت داشته است.

ص: 143

4. ايلامى ها خود، نام كشورشان را به الفباى ميخى «هل - تا - ام - تى» مى نوشتند كه مى تواند «هل تمپت» نيز خوانده شود. «هل» به معناى سرزمين و «تمپت» به معناى فرزانه و سرور است.

5. در تورات (سفر پيدايش - باب چهاردهم) نام ايلام به معناى كوهستان و سرزمين بلند است.

6. كشور ايلام شامل خوزستان، لرستان كنونى، استان ايلام امروزى و سرزمين بختيارى بوده است. مرزهاى اين مملكت، راه بابل به همدان، از جنوب خليج فارس تا بوشهر؛ از شرق بخشى از فارس و از غرب رود دجله بوده است.

7. شهرهاى مهم ايلام، از اين قرار بودند: اهواز، شوش كه مهم ترين شهر ايلام و از قديمى ترين شهرهاى عالم بود، ماداكتو روى رود كرخه و خايدالو كه گمان مى كنند در جاى خرم آباد كنونى بنا شده است.

8. در زمان اشكانيان، ايلام به همراه لرستان يكى از ولايات والى نشين بوده است. مرز غربى ايران در اين دوره، رود فرات و در برخى نقاط فراتر از آن بوده است.

9. قديمى ترين اقوام ساكن در ايلام كاستى ها، آريانى ها، اوملياس، ايلاميان، پارسيان، حلولان، مادها و هپارتيپ بوده اند.

10. ايلام از زمانى كه مهاجران آريايى نژاد وارد اين سرزمين شدند و جاى بوميان ايران را گرفتند، جزو قلمرو آرياييان شد.

ص: 144

11. پس از ورود آريايى ها به فلات ايران و سقوط دولت ايلام باستان به دست آشوريان، اين منطقه جزئى از ايالات دولت ماد و هخامنشى شد.

12. ايلام باستان دو پايتخت به نام هاى «سوزيانا (شوش)» و «ماداكتو» داشته كه مى گويند پايتخت با اهميت ماداكتو در شمال اين ايالت، يعنى ايلام كنونى واقع بوده است.

13. قديمى ترين سند مكتوب دربارۀ مذهب ايلام ها، از حفريات شوش به دست آمده است. آن نيز لوحى گلى است كه از دورۀ پادشاهى هينا، يازدهمين پادشاه سلسلۀ اوان يا نخستين سلسلۀ ايلامى است و حدود 2240-2270 ق. م حكومت مى كرد.

14. ايلامى ها مثل بابلى ها به خدايان گوناگون معتقد بودند و براى خدايان مجسمه هاى بسيار مى ساختند، و هر شهر خدايى ويژه داشت.

15. پس از تسلط اعراب بر ايران، ايلام و لرستان را ايالت جبل ناميدند.

16. ماسبذان معرب «ماسپتان» يا «ماه سبدان» است كه در واقع بخش شمالى و مركزى استان ايلام را تشكيل داده و نيمۀ جنوبى اين استان، ولايت مهرجان قذق معرب «مهرگان كده» بوده است.

17. منطقۀ ماسبذان در سال 22 ق و در دورۀ خلافت عمر بن خطاب به دست حذيقة بن يمان، با جنگ فتح شد؛ در حالى كه پيش تر سعد بن ابى وقاص آن را فتح كرده بود.

ص: 145

18. پررونق ترين عصر تاريخى ماسبذان به دورۀ ساسانيان مربوط است كه در مركز آن حكومت قرار داشت.

19. ماسبذان تا زمان تشكيل حكومت اتابكان لر كوچك در اواخر قرن ششم، جزو ايالت شمالى به شمار مى رفت.

20. پس از ورود اسلام به ايران، مناطق ماسبذان و مهرجان قذق به اسلام با گرايش تسنن روى آوردند.

21. عمده ترين گروه مذهبى در دورۀ عباسيان احتمالاً مسلمانان بوده اند.

افزون بر آنها اقوامى از يهوديان، مسيحيان، زردشتيان و فرقۀ خرم دينان در اين نواحى حضور داشتند و رفته رفته به اسلام گرايش يافتند.

22. از جمله وقايع مهمى كه در دورۀ خلفاى عباسى در ماسبذان رخ داد، مرگ مهدى، خليفۀ عباسى در اين منطقه است.

23. آشنايى روزبه روز ايرانيان با اسلام، به همان اندازه موجب شد كه آيين زردشت از رونق بيفتد و پيروان آن كاسته شود.

24. ايرانيان با ميل و رغبت اسلام را پذيرفتند، و هيچ گونه ستم و فشارى براى پذيرفتن اسلام بر آنها وارد نشد.

25. پيدايش و آغاز تشيع را بايد به دوران حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نسبت داد.

26. كسانى كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، جانشينى حضرت على عليه السلام را پذيرفتند و به منزلۀ شيعه شناخته شدند، اكثريتى كه جانشينى آن حضرت را

ص: 146

نپذيرفتند خود را اهل سنت، مى نامند.

27. سخت ترين روزگار شيعه در دوران معاويه و متوكل بود كه شيعيان هيچ امنيتى نداشتند و به شدت آزار مى ديدند.

28. در دورۀ مأمون، وضع شيعيان تا حدى بهتر شد. مأمون، امام رضا عليه السلام، پيشواى شيعيان را به ولايت عهدى خود برگزيد و در اثر اين انتصاب، شيعيان و دوست داران اهل بيت در گوشه و كنار بلاد اسلامى، قدرى از آزار و اذيت عباسيان در امان ماندند.

29. تشيع طى قرن هاى 8-10 ق، در اثر تبليغات جنبش هاى شيعى مثل حروفيان و مشعشعيان و روى كارآمدن شاخه اى از خاندان خورشيدى كه ادعا مى كردند از نسل عباس بن على عليه السلام هستند، مذهب غالب شد و بيشتر مردم به آن گرايش يافتند.

30. گسترش تشيع ميان طوايف كرد و لر، نتيجۀ ضعف و فروپاشى خلافت عباسى و گسترش افكار شيعى به صورت ساده و ابتدايى در ذهن مردم ساده و معتقد بوده است.

31. با آمدن امام رضا عليه السلام به ايران، اوضاع عراق و عربستان به سود علويان نبود. بدين ترتيب، ايلام كه به دليل موقعيتش در مسير حركت اين امامزاده ها قرار داشت، از وجود شمارى از آنان بهره مند شد.

32. اينكه حضرت على صالح، باباسيف الدين، سيداكبر و همۀ امامزادگانى كه براى يارى رساندن به امام رضا عليه السلام از اين مسير گذشته و به شهادت

ص: 147

رسيده اند نشان مى دهد كه راه ايلام از همان آغاز، مسير شيعيان و دلباختگان بوده است.

33. در راه گسترش تشيع در ايلام، بايد مهم ترين نقش را براى امامزاده ها قايل بود؛ چراكه در طول حيات مباركشان، با همۀ توان در اين راه كوشيدند و پس از شهادتشان، مقابر ايشان محلى براى تجمع شيعيان شد.

34. در مجموع 36 آرامگاه مذهبى در ايلام وجود دارد.

35. از ميان امامزادگانى كه استان ايلام را متبرك كرده اند، حضرت على صالح از نوادگان امام سجاد عليه السلام در مهران، امامزاده باباسيف الدين محمد، نوۀ امام موسى كاظم عليه السلام در دره شهر، امامزاده سيدحسن، فرزند امام موسى كاظم عليه السلام در مهران، سيدابراهيم فرزند امام محمدباقر عليه السلام و امامزاده سيداكبر، فرزند امام موسى كاظم عليه السلام در دهلران نسب نامه اى مشخص دارند. ديگر بزرگواران نسب نامه اى مشخص ندارند، اما اين مسئله از اعتقاد مردم مؤمن ايلام به آنان نكاسته است.

36. علما و بزرگان ايلام، در نفوذ و گسترش تشيع در اين منطقه، نقشى انكارناپذير داشتند.

37. اعتقاد به تشيع و در رأس آن، حضرت على عليه السلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، در اشعار بيشتر شعراى اين خطه نمود دارد.

38. حكومت هاى محلى آل حسنويه، بنى عناز (عيار)، اتابكان لر كوچك و بزرگ و واليان در نفوذ و گسترش تشيع در ايلام نقشى مهم داشته اند. اين

ص: 148

حكومت ها شيعه بودند و افزون بر دادن آزادى به شيعيان، از آنان حمايت مى كردند.

39. پس از كشته شدن شاهوردى خان به دست شاه عباس، عنوان اتابك منسوخ و به جاى آن، عنوان والى رايج شد.

40. نقش واليان را در ترويج تشيع در ايلام، نبايد ناديده گرفت؛ چون آنان شيعه بودند و از ورود عقيده هاى ديگر به كشور جلوگيرى مى كردند و به شدت با آنها برخورد مى نمودند.

ص: 149

ص: 150

منابع

1. آميه، پير، تاريخ عيلام، ترجمۀ شيرين بيانى، دانشگاه تهران، تهران، 1372.

2. ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده، جلد 1، چاپ سوم، جاويدان، تهران، 1337.

3. ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، تصحيح عباس اقبال، جلد 1، نشر خاور، تهران، 1366.

4. ابن خرداد به، ابوالقاسم عبيدالله، المسالك والممالك، ترجمۀ سعيد خاكرند، ميراث ملل، تهران، 1371.

5. ابن رسته، احمد بن عنبر، الاعلاق النفيسه، ترجمۀ حسين قره چانلو، چاپ دوم، اميركبير، تهران، 1380.

6. ابن عساكر، تاريخ مدينۀ دمشق، جلد 38، دارالفكر، بيروت، 1416 ق / 1996 م.

7. ابن كثير، ابى الفداء اسماعيل، البداية والنهاية، دار احياءالتراث، بيروت، دمشق، 2007 م.

8. ابن نديم، الفهرست، مطبعة الاستقامة، قاهره، 1991.

ص: 151

9. ابن واضح يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ترجمۀ محمدابراهيم آيتى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1357.

10. -، فتوح البلدان، ترجمۀ محمدابراهيم آيتى، علمى و فرهنگى، تهران، 1343.

11. ابوالفداء ملك مؤيد اسماعيل بن على (م 732)، المختصر فى التاريخ البشر، مصر، 1325.

12. اسفراينى، ابوالمظفر، التبصير فى الدين، المكتبة الازهرية للتراث، 1419 ق / 1999 م.

13. اشپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ترجمۀ جواد فلاطورى، جلد 1، چاپ چهارم، علمى فرهنگى، تهران، 1373.

14. -، تاريخ مغول در ايران، ترجمۀ محمود ميرآفتاب، علمى - فرهنگى، تهران، 1351.

15. افشار سيستانى، ايرج، ايلام و تمدن ديرينۀ آن، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1372.

16. -، پژوهش در نام شهرهاى ايران، روزنه، تهران، 1378.

17. اكبرى، مرتضى، تاريخ استان ايلام از آغاز تا سقوط قاجار، فقه، قم، 1386.

18. البدليسى، شرف خان، شرف نامه فى تاريخ الدول والأمارات الكردية، ترجمه به عربى محمد عوفى، جزء اول، چاپ سوم، دمشق، 2006.

19. الحموى، ياقوت، المعجم البلدان، ترجمۀ على نقى منزوى، جلد 1، ميراث فرهنگى، تهران، 1380.

20. السيوطى، جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر، تاريخ الخلفاء الشريف الرضى، طبع اول، كراچى، 1959.

ص: 152

21. الشيبى، كامل مصطفى، تشيع و تصوف تا آغاز سده دوازدهم هجرى، ترجمۀ عليرضا ذكاوتى قراگزلو، چاپ سوم، اميركبير، تهران، 1380.

22. العصفرى، خليفة بن خياط، تاريخ خليفة بن خياط، دارالفكر، بيروت، 1414.

23. القاشانى، ابوالقاسم، تاريخ اولجايتو، به كوشش مهين همبلى، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1348.

24. المقدسى، مطهر بن طاهر، البدء والتاريخ، جلد 6، دارالصادر، بيروت، 1899 م.

25. الهامى، داوود، در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران، اميرالمؤمنين، قم، 1374.

26. امين، محسن، اعيان الشيعه، جلد 10، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1416.

27. باسورث، ادمون كليفورد، سلسله هاى اسلامى جديد، ترجمۀ فريدون بدره اى، فجر اسلام، تهران، 1381.

28. بدليسى، شرف خان، شرف نامه، ترجمۀ فارسى، چاپ سوم، حديث، تهران، 1377.

29. بديعى، ربيع، جغرافياى مفصل ايران، جلد 2، اقبال، تهران، 1362.

30. بغدادى، ابومنصور، الفرق بين الفرق، به كوشش محمدجواد مشكور، چاپ سوم، اشراقى، تهران، 1358.

31. بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، ترجمۀ محمد متوكل، نقره، تهران، 1367.

32. بويل، جان اندرو، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشى دولت ايلخانان، ترجمه حسن انوشه، پژوهش دانشگاه كمبريج انگليس، جلد 5، چاپ چهارم، اميركبير، تهران، 1380.

33. بهار، محمدتقى (ملك الشعراء بهار)، تاريخ سيستان، وزارت فرهنگ، تهران، 1354.

34. بهرامى، اكرم، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا سقوط بغداد، دانشسراى عالى، تهران، 1350.

ص: 153

35. بهرامى، روح الله، تاريخ سياسى - اجتماعى لرستان پشتكوه در عهد فرمانروايى واليان علوى (پايان نامه ارشد)، دانشگاه تربيت مدرس، دانشكدۀ ادبيات، گروه تاريخ، تهران، 1375.

36. بهمنيار، احمد، شرح احوال و آثار صاحب بن عباد، دانشگاه تهران، تهران، 1344.

37. بيات، عزيزالله، جغرافياى طبيعى و تاريخى ايران، چاپ دوم، سپهر، تهران، 1373.

38. پيرنيا، حسن، اقبال، عباس، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض قاجار، چاپ دوم، باران انديشه، تهران، 1387.

39. پيرنيا، حسن، تاريخ ايران باستان، جلد 1، دنياى كتاب، تهران، 1366.

40. تركمان، اسكندربيك، عالم آراى عباسى، تصحيح ايرج افشار، جلد 2، اميركبير، تهران، 1382.

41. جعفريان، رسول، الجايتو و تشيع دوازده امامى در ايران، اعتماد، قم، 1380.

42. -، تاريخ تحليلى اسلام، چاپ هفتم، كانون انديشۀ جوان، تهران، 1387.

43. -، منابع تاريخ اسلام، انصاريان، قم، 1376.

44. جعفرى، عباس، شناسنامۀ جغرافياى طبيعى ايران، گيتاشناسى، تهران، 1368.

45. جمعى از نويسندگان، تاريخ ايران باستان، جلد 1، سمت، تهران، 1377.

46. حلى، ابن فهد، المهذب البارع، جلد 1، النشر الاسلامى، قم، 1407.

47. خواند ميرمحمد بن خاوندشاه بن محمود، روضة الصفاء، تصحيح جمشيد كيانفر، جلد 3، اساطير، تهران، 1380.

48. خودگو، سعادت، اتابكان لر كوچك، افلاك، خرم آباد، 1378.

49. دورانت، ويل، خلاصۀ داستان تمدن، تلخيص عزت صفرى، جلد 1، اقبال، تهران، 1363.

ص: 154

50. دومورگان، ژاك، مطالعات جغرافيايى هيئت علمى فرانسه در ايران، ترجمۀ وديعى، جلد 2، چهره، تبريز، 1362.

51. دياكونوف، م. م، تاريخ اشكانيان، ترجمۀ كريم كشاورز، پيام، تهران، 1372.

52. -، تاريخ ماد، ترجمۀ كريم كشاورز، پيام، تهران، 1372.

53. دينورى، ابوحنيفه احمد بن ابى داود، اخبار الطول، نى، تهران، 1364.

54. راد، ناصر، تاريخ سرزمين ايلام، ارغنون، تهران، 1374.

55. رازى، سيدمرتضى، تبصرة العوام فى معرفة المقامات الانام، تصحيح عباس اقبال، اساطير، تهران، 1313.

56. راولينسون، سرهنرى، سفرنامه، ترجمۀ اسكندر امان اللهى، نشر آگاه، تهران، 1362.

57. رزم آرا، على، جغرافياى نظامى ايران، تهران، پشتكوه، 1320.

58. روحانى، بابامردوخ، تاريخ مشاهير كرد، به كوشش ماجد مردوخ روحانى، جلد 3، بخش دوم، سروش، تهران، 1371.

59. زاهد زاهدانى، سيد سعيد، بهائيت در ايران، چاپ سوم، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، 1380.

60. زندى شيرازى، محمدحسن، امامزاده هاى مدفون در ايران، پگاه، تهران، 1362.

61. سارايى ظاهر، «زندگى و شعر غلامرضا اركوازى»، فرهنگ ايلام، شمارۀ اول، بهار 1379.

62. ساكى، على محمد، جغرافياى تاريخى لرستان، محمدى، خرم آباد، 1364.

63. سايكس، سر پرسى، تاريخ ايران، ترجمۀ محمدتقى فخر داعى گيلانى، جلد 1، چاپ چهارم، دنياى كتاب، تهران، 1368.

64. سعيديان، عبدالحسين، مردمان ايران، علم و زندگى، تهران، 1375.

ص: 155

65. شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم، الملل والنحل، ترجمۀ مصطفى خالقداد هاشمى، جلد 1، اقبال، تهران، 1362.

66. شهيدى، سيدجعفر، تاريخ تحليلى اسلام، چاپ شانزدهم، نشر دانشگاهى، تهران، 1373.

67. صراف، محمدرحيم، مذهب قوم ايلام، (2600-5000 سال پيشين)، سمت، تهران، 1384.

68. ضياءپور، جليل، مادها و بنيان گذارى نخستين شاهنشاهى در غرب فلات ايران، انجمن آثار ملى، تهران، 1352.

69. طباطبايى، سيدمحمدحسين، شيعه در اسلام، به كوشش سيدهادى خسروشاهى، چاپ پنجم، بوستان كتاب، تهران، 1387.

70. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم والملوك، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده، بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1354.

71. عالم آراى صفوى، تصحيح يدالله شكرى، اطلاعات، تهران، 1363.

72. عليزاده، على، ابراهيم زاده، حسن، سيماى ايلام سراى صداقت، عصمت، قم، 1377.

73. فرجى، آيت، قلاقيران، «امامزادگان و بقاع متبركه ايلام»، (دوهفته نامه فرهنگى، اقتصادى استان ايلام)، شمارۀ 12، فروردين 1387.

74. قزوينى، زكريا بن محمد بن محمود، آثار البلاد واخبار العباد، ترجمۀ عبدالرحمن شرفكندى (هژار)، مؤسسۀ علمى جوان، تهران، 1366.

75. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، ج 1 تا 3، تحقيق ناصر باقرى بيدهندى، دليل، تهران، 1359.

76. كاظمى، ايرج، مشاهير لر، افلاك، خرم آباد، 1376.

ص: 156

77. كركى، على بن عبدالعالى، جامع المقاصد، جلد 1، مؤسسۀ آل البيت، قم، 1408 ق.

78. كمبريج، تاريخ ايران از آمدن سلجوقيان تا فروپاشى دولت ايلخان، ترجمۀ حسن انوشه، جلد 5، اميركبير، تهران، 1381.

79. -، تاريخ ايران دورۀ صفويان، ترجمۀ يعقوب آژند، چاپ دوم، جامى، تهران، 1384.

80. گيرشمن، رومن، ايران از آغاز تا اسلام، ترجمۀ محمد معين، چاپ چهاردهم، علمى و فرهنگى، تهران، 1381.

81. گيلانى، سيداحمد بن محمد بن عبدالرحمان، سراج الانساب، زيرنظر سيدمحمود مرعشى، كتابخانه آيت الله مرعشى، قم، 1409.

82. لسترنج، گى، جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى، ترجمۀ محمود عرفان، چاپ سوم، علمى و فرهنگى، تهران، 1377.

83. لين پل، استانلى، تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومت گر، ترجمۀ سيدصادق سجادى، جلد 2، نشر تاريخ ايران، تهران، 1363.

84. -، طبقات سلاطين اسلامى، ترجمۀ عباس اقبال، چاپ دوم، دنياى كتاب، تهران، 1363.

85. متز، آدام، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى (رنسانس اسلامى)، جلد 1، ترجمۀ عليرضا ذكاوتى، اميركبير، تهران، 1364.

86. مجمل التواريخ والقصص، تصحيح محمدتقى بهار، به كوشش محمد رمضانى، خاور، تهران، 1318.

87. مجيدزاده، يوسف، تاريخ و تمدن ايلام، نشر دانشگاهى، تهران، 1370.

88. محلاتى، ذبيح الله، كشف الكواكب، اسلاميه، تهران، 1349.

ص: 157

89. محموديان، حبيب الله «مجموعه مقالات اولين كنگرۀ ملى بزرگداشت علامه سيدجعفر الاعرجى پشتكوهى»، دانشگاه آزاد اسلامى، واحد ايلام، 1385.

90. مختار الليثى، سميره، جهادالشيعة، دارالجيل، بيروت، 1396 ق.

91. مرادى، ابراهيم، بقاع متبركه ايلام (پايان نامه كارشناسى ارشد)، دانشگاه تهران، دانشكده ادبيات، گروه باستان شناسى، تهران، 1380.

92. مرادى مقدم، مراد، تاريخ سياسى - اجتماعى كردهاى فيلى در عصر واليان پشتكوه (ايلام)، پرسمان، تهران، 1385.

93. مروتى، سهراب و قاسمى، يارمحمد، نمادهاى مقدس در استان ايلام، انتشارات ايلام، ايلام، 1380.

94. مروى، كاظم، عالم آراى نادرى، جلد 1، تصحيح محمدامين رياحى، زوار، تهران، 1364.

95. مستوفى، حمدالله، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، سپهر، تهران، 1364.

96. مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، التنبيه والاشراف، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده، چاپ سوم، علمى و فرهنگى، تهران، 1381.

97. مسعودى، ابوالحسن على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجواهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1349.

98. مشكوتى، نصرت الله، از سلاجقه تا صفويه، كتابخانه ابن سينا، تهران، 1343.

99. مشكور، محمدجواد، تاريخ ايران زمين از روزگار باستان تا انقراض قاجار، چاپ هفتم، صفار، تهران، 1380.

100. -، جغرافياى تاريخى ايران باستان، دنياى كتاب، تهران، 1371.

101. مهدوى دامغانى، محمود، جلوۀ تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1،

ص: 158

چاپ دوم، نى، تهران، 1375.

102. ميراحمدى، مريم، دين و دولت در عصر صفوى، چاپ دوم، اميركبير، تهران، 1369.

103. ميرخواند، غياث الدين بن همام الدين، حبيب السير، جلد 5، خيام، تهران، 1362.

104. مينورسكى، ولاديمير، سازمان ادارى حكومت صفوى، ترجمۀ مسعود رجب نيا، زوار، تهران، 1334.

105. ناصرى، عليرضا، سيماى ميراث فرهنگى ايلام، ميراث فرهنگى، تهران، 1381.

106. نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، تصحيح عباس اقبال، چاپ سوم، طهورى، تهران، 1375.

107. نطنزى، معين الدين، منتخب التواريخ، به كوشش پروين استخرى، اساطير، تهران، 1383.

108. نعمتى، نورالدين، جغرافياى تاريخى منطقۀ ايلام از آغاز تا پايان سلسله پهلوى (پايان نامۀ كارشناسى ارشد)، دانشگاه تهران، دانشكدۀ ادبيات، گروه تاريخ، 1379.

109. نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى ايران پيش از تاريخ و آغاز تاريخ، اساطير، تهران، 1384.

110. نگهبان، عزت الله، حفارى هفت تپۀ دشت خوزستان، ميراث فرهنگى، تهران، 1372.

111. نوذرى، عزت الله، تاريخ اجتماعى ايران از آغاز تا مشروطيت، چاپ دوم، خجسته، تهران، 1381.

112. نيازى، تاج بخش، بررسى تاريخ سياسى - اجتماعى ايلام پشتكوه تا انقلاب اسلامى (پايان نامۀ كارشناسى ارشد)، دانشگاه آزاد اسلامى، دانشكدۀ ادبيات، ابهر، 1379.

113. واعظ كاشفى، ملاحسين، روضة الشهداء، تصحيح محمد رمضانى، خاور، تهران، 1334.

ص: 159

114. والتر هينتس، دنياى گمشدۀ عيلام، ترجمۀ فيروز فيروزنيا، علمى فرهنگى، تهران، 1377.

115. هاجسن، فرقۀ اسماعيليه، ترجمۀ فريدون بدره اى، كتابفروشى تهران، تهران، 1346.

116. هاينس، هالم، تشيع، ترجمۀ محمدتقى اكبرى، اديان، قم، 1384.

117. يوسفى اشكورى، حسن و جمعى از نويسندگان، دايرة المعارف تشيع، جلد 2، بنياد خيريه و فرهنگى شط، تهران، 1373.

ص: 160

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109