تاریخ تشیع در ایران

مشخصات کتاب

سرشناسه:شاکر، ابوالقاسم، 1336 -

عنوان و نام پديدآور:تاریخ تشیع در ایران [کتاب]/ نویسنده ابوالقاسم شاکر ؛ تهیه کننده پژوهشکده تحقیقات اسلامی.

مشخصات نشر:قم: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،نمایندگی ولی فقیه،پژوهشکده تحقیقات اسلامی،انتشارات زمزم هدایت، 1390.

مشخصات ظاهری:176 ص.

شابک:35000 ریال:978-964-2461-24-0

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:کتابنامه: ص. 203 - 208؛ همچنین به صورت زیزنویس.

موضوع:شیعه -- ایران -- تاریخ

شناسه افزوده:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نمایندگی ولی فقیه. پژوهشکده تحقیقات اسلامی

شناسه افزوده:سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نمایندگی ولی فقیه. پژوهشکده تحقیقات اسلامی. انتشارات زمزم هدایت

رده بندی کنگره:BP239/ش16ت2 1390

رده بندی دیویی:297/530955

شماره کتابشناسی ملی:2527981

ص: 1

اشاره

تاریخ تشیع در ایران

نویسنده ابوالقاسم شاکر

تهیه کننده پژوهشکده تحقیقات اسلامی

ص: 2

فهرست مطالب

ص: 3

فهرست مطالب

ص: 4

فهرست مطالب

ص: 5

فهرست مطالب

ص: 6

فهرست مطالب

ص: 7

فهرست مطالب

ص: 8

پيش گفتار

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است.

بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطۀ قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيرۀ رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعۀ اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه هم زمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقۀ فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راه هاى تأمين كنندۀ آن است. ازاين رو، ارتقا و تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية اللّه العظمى خامنه اى «مدّظلّه العالى» خطاب به نمايندۀ خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايۀ دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفۀ اساسى نمايندۀ اينجانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايۀ اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آن هاست.(1)

ص: 9


1- . بخشى از حكم مقام معظم رهبرى به نماينده ولى فقيه در سپاه (6 /تير/ 1369)

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرت هاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه دربرگيرندۀ سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانۀ سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى - سياسى در كليۀ درجات، ادارۀ آموزش هاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1 - تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزش هاى اسلام ناب محمدى صلى اللّه عليه و آله.

2 - توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3 - ايجاد توانايى و انگيزۀ فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دورۀ تداوم آموزش و سه دورۀ آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش مى شود.

براى هريك از دوره ها شمارۀ شناسۀ (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحلۀ سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده است؛ به عنوان مثال شمارۀ شناسۀ «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

ص: 10

نظام آموزشى دربرگيرندۀ هفت موضوع به شرح ذيل است:

1. اصول عقايد

2. اخلاق اسلامى

3. احكام

4. معارف قرآن

5. تاريخ اسلام

6. دانش سياسى - اجتماعى

7. نظام دفاعى

با توجه به تنوع موضوعات، شمارۀ هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسۀ «132/5» بيانگر آن است كه موضوع دورۀ يادشده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولىّ فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزۀ مأموريت آنان، در گروه هاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نماينده ولىّ فقيه در سپاه و يا نمايندۀ ايشان مى رسد.

كتاب حاضر با شناسه (كد) 203/5 و شامل 16 درس از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهى هاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

ادارۀ آموزش عقيدتى سياسى

نمايندگى ولىّ فقيه در سپاه

ص: 11

مقدمه

به گواه تاريخ، اديان الهى به خصوص اسلام به عنوان آخرين و كامل ترين آنها نقش اساسى در پيدايش، تحول، رشد و بالندگى تمدن و علوم و فنون و به طور كلى فرهنگ عام بشرى داشته اند. در ميان مذاهب اسلام، مذهب تشيع در پيدايش علوم مختلف و تدوين و تأليف كتب علمى پيشگام بوده است. در مراكز مهم علمى سده هاى نخست، عالمان، نويسندگان و پژوهشگران شيعى به خصوص شيعيان ايرانى كه از آنها به عنوان موالى ياد مى شد حضور فعال داشته اند.

مى توان گفت شيعه در طول تاريخ اسلام با اتكاى به فرهنگ، علوم و معارف اسلامى كه از اهل بيت (ع) بجاى مانده، بقا يافته و ماندگار شده و نقش شايستۀ خود را ايفا نموده است.

در ميان فِرق شيعه، شيعۀ دوازده امامى، استقلال خود را به طور كامل حفظ كرد و بر خلاف گروه هاى شيعى منشعب از آن به طور روز افزون گسترش يافت و امروز با تشكيل حكومت اسلامى در ايران از منزلت ممتازى در جهان برخوردار است و اين به بركت هيئت فرهنگى و علمى اين مذهب در طول تاريخ است.

تأليف كتاب به طور عام و تاريخ نگارى در اسلام نيز به وسيلۀ شيعيان آغاز و با هجرت امام على (ع) از مدينه به كوفه كه تشيع هويت سياسى پيدا كرد، اقدامات بنيادى براى نماياندن چهره واقعى شريعت ناب محمدى (ص) به عمل آمد و در تصحيح تاريخ اسلام، خطبه هاى امام على (ع) كه در زمان وى توسط اصحاب آن حضرت گردآورى شد و مصحف فاطمه (س) كه توسط همسرش حضرت على (ع) نوشته و تأليف كتاب در تاريخ توسط ياران آن حضرت مانند، عبيد اللّه بن ابى رافع، اصبغ بن نباته مجاشعى، سليم بن قيس هلالى، نقش مؤثرى داشت. از آن به بعد، جمع احاديث شيعه و تدوين تاريخ و سيرۀ پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) آغاز گرديد و كتابهاى فراوانى در مناقب اهل بيت (ع) به رشتۀ تحرير درآمد.

بنابراين عراق به خصوص كوفه، مركز تاريخ نگارى گرديد و از آنجا به ساير اقطار اسلامى راه يافت. در اين ميان موالى شيعه كه غالباً ايرانى نژاد بودند اقدامات مؤثرى براى حفظ موقعيت و سوابق فرهنگى خود ايفا نمودند.

در صف نخست كسانى كه تاريخ را به صورت، تحقيق، تفصيل و مقايسه نوشتند مى توان،

ص: 12

ابو منذر هشام بن محمد بن محمد بشر كلبى كه تأليفاتش بيش از 150 عنوان است، ابو عبد اللّه... بن محمد بن عمروى مدنى (م 207 ق)، احمد بن اعثم كوفى صاحب كتاب «الفتوح» مورخ قرن سوم، ابو مخنف، نصر بن مزاحم منقرى، محمد بن اسحاق مطلبى، يعقوبى، مسعودى، رازى خراسانى، حاكم نيشابورى، ابن طقطقى، ابن فوطى، اسكندر بيك، ميرزا محمد تقى سپهر، نام برد.

نخستين اثر در تاريخ تشيع از آنِ حسن بن موسى نوبختى، نويسنده كتاب «فرق الشيعه» است. ازآن پس، شمارى از نويسندگان مسلمان و شرق شناس به پژوهش دربارۀ تاريخ تشيع پرداختند كه آثار در خورى پديد آوردند. گرچه در لابلاى كتابهاى اين پژوهشگران به تاريخ تشيع ايران نيز اشاراتى شده ولى كتابهاى مستقلى كه در زمينه تاريخ تشيع ايران توسط پژوهشگران معاصر پديد آمده است، عبارتند از: «تشيع در ايران» نوشته، احمد مشكات كرمانى، «تاريخ تشيع اصفهان» نوشتۀ مهدى فقيه ايمانى، «سلطان محمد خدابنده» و تشيع امامى در ايران» و «تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم» نوشتۀ رسول جعفريان، همچنين در سال 1384 پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، كتاب درسى به نام «تاريخ تشيع» ارائه داد. اما با وجود همۀ اين آثار ارزشمند جاى كتابى جامع و در عين حال مختصر و درس بندى شده براى دانشجويانى كه دورۀ كارشناسى را گذرانده اند خالى بود.

بر همين اساس كتاب حاضر با استفاده از منابع مختلف تاريخى و كلامى به ويژه از دو كتاب اخير، در شانزده درس تدوين گرديد.

موضوع اصلى اين دروس، بررسى عوامل ورود و گسترش تشيع در ايران تاكنون بود. علاوه بر آن در دو درس نخست به شناساندن مفهوم و مبانى تشيع و چگونگى پيدايش اين مذهب و سير تكوينى آن پرداخته شد.

اميد آن داريم كه ارائه كتابهايى ازاين دست بتواند به تفاهم هر چه بيشتر مذاهب اسلامى به ويژه شناساندن مفاهيم و تاريخ تشيع به پيروان ديگر مذاهب كمك نمايد. اين آشنايى موجب مى گردد، تا مسلمانان بهتر بتوانند، دربارۀ يكديگر قضاوت نمايند و در اين برهه از زمان، كه دشمنان اسلام براى نابودى آن همت گماشته اند، راه را بر تفرقه افكنان، دروغ گويان و تهمت زنان ببندند و با اتحاد هر چه بيشتر در مقابل آنها بايستند.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى

ص: 13

درس اول: كليات

1. معناى لغوى و اصطلاحى شيعه و تشيع

واژه «شيعه» به معناى پيرو و طرفدار است، و نيز گروهى كه اعضاى آن بر امرى يك سخن شوند و همچنين به معنى گروه ياران آمده است.(1) اين واژه با معناى لغوى اش در قرآن و روايت نيز آمده است: وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ. (صافات: 83) پيامبر (ص) نيز فرمود:

اِن عليّاً وَ شيعَتُهُ هُمُ الفائِزُون».(2)

تشيع نيز در لغت به معناى پيروى، يارى و ولايت كسى را داشتن است؛ البته به مذهب شيعه نيز «تشيع» اطلاق مى شود.

شيعه در اصطلاح به مسلمانانى مى گويند كه حضرت على (ع) را پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) خليفه و امام شرعى مى دانند و معتقدند امامت آن حضرت به وسيله نص و تعيين، از جانب خداوند و با معرفى پيامبر (ص) صورت گرفته و عمل كسانى را كه پس از پيامبر (ص) در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند و غير على (ع) را به خلافت برگزيدند، نمى پذيرند.(3)

ابن خلدون مى نويسد: «شيعه در لغت به معنى ياران و پيروان مى باشد و در اصطلاح فقيهان و متكلمان، اعم از پيشينيان و پسينيان به پيروان على (ع) و فرزندانش اطلاق مى شود».(4)

شهرستانى در معناى اصطلاحى شيعه گفته است: «شيعه به كسانى مى گويند كه تنها از على (ع) پيروى مى كنند و قائل به امامت منصوص اويند و او را وصى مى دانند».(5)

ص: 14


1- . فيروزآبادى، قاموس المحيط، ذيل عنوان «شيع»؛ على اكبر، دهخدا، لغت نامه
2- . محمد بن محمد بن نعمان، مفيد، الارشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد، ج 1، ص 41
3- . لغت نامه دهخدا، ذيل عنوان «شيعه»؛ ر. ك: فياض لاهيجى، عبد الرزاق، گوهر مراد، ص 365-369
4- . عبد الرحمن، ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص 196
5- . محمد بن عبد الكريم، شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 130

ابن حزم نيز گفته است: شيعه به كسى گفته مى شود كه معتقد است على (ع) پس از پيامبر (ص) برترين مردم و سزاوارترين به امامت است.(1)

محمد جواد مغنيه مى نويسد: تشيع عبارت است از ايمان به وجود نص از جانب پيامبر (ص) بر امامت على (ع) و خلافت او، بدون آنكه درحق او يا فرزندانش غلو شده باشد.(2)

علامه طباطبايى نيز مى نويسد: شيعه در لغت به معنى پيرو مى باشد - و در اصطلاح - به كسانى گفته مى شود كه جانشينى پيامبر اكرم (ص) را حق اختصاصى خانواده رسالت مى دانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت (ع) مى باشند.

شيعه اعتقادى (يعنى كسانى كه در زمان پيامبر (ص) با توصيه هاى آن حضرت معتقد به امامت حضرت على (ع) پس از پيامبر (ص) بودند گرچه اصطلاح شيعه بر آنها بار نمى شد)، نخستين بار در زمان رسول خدا (ص) به پيروان حضرت على (ع) اطلاق شد.(3) و پيامبر اكرم (ص) در روايات متعددى، آينده اى روشن را به حضرت على (ع) و شيعيانش بشارت داده است.(4)

2. انشعابات شيعه

مذهب شيعه تا زمان امام حسين (ع) هيچ گونه انشعابى نپذيرفت، ولى پس از شهادت آن حضرت، اكثريت شيعه به امامت على بن الحسين (ع) - سجاد (ع) - قائل شدند و اقليتى معروف به كيسانيه، پسر سومحضرت على (ع)، محمد بن حنفيه را امام و مهدى موعود دانستند، كه در كوه رَضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد. پس از امام سجاد (ع) و در زمان امامان (ع) پس از ايشان در طول تاريخ انشعابات ديگرى نيز در شيعه صورت گرفت كه از اغلب آنها جز نامى در كتاب ها نمانده است.(5) امروزه تنها سه گروه از آنها در جهان باقى

ص: 15


1- . على بن احمد، ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 2، ص 226
2- . محمدجواد، مغنيه، الشيعه فى الميزان، ص 33
3- . ابو حاتم رازى، حاضر العالم الاسلامى، ج 1، ص 188
4- . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 2، ذيل عنوان «شيعه»
5- . ر. ك: شيعه در اسلام، ص 32-34

مانده كه عبارتند از:

يك. زيديه؛ اين گروه، پيروان زيد شهيد (121 ه. ق) فرزند امام سجاد مى باشند. اين گروه در عين حال كه امامت را حق امام على (ع) مى دانند، خلافت ابو بكر و عمر را به عنوان امامت مفضول پذيرفته و پس از امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) زيد بن على را به جاى امام باقر (ع) امام دانسته اند.

دو. اسماعيليه؛ اين فرقه به امامت حضرت على (ع) تا امام صادق (ع) معتقد هستند. اما پس از امام ششم، اسماعيل، پسر بزرگ امام صادق (ع) را امام هفتم و آخرين امام مى دانند.

اسماعيل در زمان حيات آن حضرت وفات كرد. اين فرقه پس از رحلت امام صادق در سال 148 هجرى از شيعه جدا شدند.

سه. اماميه اثنى عشريه؛ اصطلاح عام اماميه به تمام فرقه هايى گفته مى شود كه به امامت بلافصل على بن ابى طالب (ع) پس از رسول خدا (ص) معتقد هستند، اما اصطلاح خاص آن، تنها بر شيعه اثنى عشريه اطلاق مى شود كه به امامت امامان دوازده گانه كه نخستين ايشان حضرت على بن ابى طالب و فرجامين آنان حضرت مهدى (عج) است اعتقاد دارند. اين گروه اكثريت شيعيان جهان را تشكيل مى دهند و در واقع ديگر اقليت هاى شيعه از آن منشعب و جدا شده اند.(1)

3. اصول اعتقادى و سياسى شيعه

اشاره

مذهب شيعه اثنى عشرى، همانند هر دين و مذهبى، اصول و مبانى عقيدتى و سياسى مشخصى دارد كه آن را از ديگر اديان و مذاهب متمايز مى كند. اصول و مبانى عقيدتى و سياسى مذهب شيعه دوازده امامى بر آيات قرآن و روايات پيامبر اسلام (ص) استوار و مستند مى باشد و اين مهم ثابت مى كند كه شيعه همان اسلام ناب است و اركانش بر آيات محكم الهى و روايات پيامبر اكرم استوار شده است. معتقداتش ريشه در قرآن و روايت دارد. ديگر آنكه ظهور اين مذهب ازنظر اعتقادى به دوران بعثت و نبوت پيامبر اسلام (ص) بازمى گردد نه پس از رحلت آن حضرت، چنان كه برخى از مغرضين چنين گفته اند.

ص: 16


1- . محمدجواد، مشكور، تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلامى تا قرن چهارم، ص 59، 146 و 189؛ سيد محمد حسين، طباطبايى، شيعه در اسلام، ص 62-63 و 68؛ بغدادى ***، عبد القاهر بن طاهر، اصول الدين، ص 285؛ نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعه، ص 70، 79 و 116

شيعه حضرت على (ع) در دوران پيامبر (ص) بودن، بدين معنى نمى باشد كه آنها راه و رسم جداگانه در پيش گرفتند، چون بديهى است كه لازمه پيروى از حضرت على (ع) پيروى از رسول اسلام (ص) و حضرت على (ع)، خود تسليم ترين فرد به اوامر پيامبر (ص) بود. و هيچ گاه از دنباله روى و تبعيت از وى تخطى ننمود.(1)

پيامبر نيز همواره على را برحق دانسته است.(2) در اينجا، نخست اصول و مبانى عقيدتى شيعه، سپس به انديشه هاى سياسى آن به اختصار مى پردازيم:

1-3. اصول اعتقادات شيعه

الف) امامت، اصلى از اصول دين؛ يكى از مهم ترين جهاتِ بحث پيرامون اصل امامت، جهت اعتقادى آن است. شيعه بر اين باور است كه امامت از حساس ترين و حياتى ترين اصول اعتقادى است؛ زيرا سعادت دوجهان، اصلاح اخلاق و رفتار و همه شئون زندگى مسلمانان و بقا و بالندگى اسلام وابسته به آن است. با توجه به چنين جايگاه مهم اعتقادى است كه پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد: «

مَن ماتَ بِغَيرِ امامٍ ماتَ ميتَةً جَاهِليَّةً؛(3) كسى كه بدون امام از دنيا برود، به مرگ جاهليت - قبل از اسلام - مرده است.»

شيعه با توجه به حياتى بودن مسئله امامت آن را در رديف ديگر اصول اعتقادى يعنى توحيد، نبوت و معاد از اصول مذهب خويش قرار داده است.(4) شيعه بر اين باور است كه بقاى دين موقوف به وجود امام است، چنان كه حدوث آن نيازمند به وجود پيامبر (ص) بود.(5) ولى اهل سنت، امامت را از فرع دين و در رديف احكام عملى اسلام قلمداد كرده اند.(6)

متكلمان شيعه و سنى، امامت را جانشينى پيامبر در امر دين و دنيا دانسته اند،(7) ولى شيعه معتقد است كه امامت در باطن نوعى ولايت بر انسان و اعمال او دارد و در ظاهر انسان را تا

ص: 17


1- . نهج البلاغه، خطبه 37، ص 121
2- . عبد الحسين، امينى، الغدير، ج 3 ص 178
3- . سعد الدين، تفتازانى، شرح مقاصد، ج 5، ص 239؛ شيخ عبد العلى بن جمعه، تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 194
4- . محمد بن محمد بن نعمان، مفيد، المقنعة، ص 32؛ همو، اوائل المقالات، ص 7؛ گوهر مراد، ص 267
5- . گوهر مراد، ص 467-468
6- . شرح مقاصد، ج 5، ص 232
7- . شرح مقاصد، ج 5، ص 232؛ گوهر مراد، ص 461-462

مقصد هدايت و راهنمايى مى كند.(1) ازاين رو نبايد لحظه اى زمين از حجت خدا - امام - خالى بماند و گرنه زمين به همراه اهل آن نابود خواهد شد.(2)

شيعه، امامت را لطف پروردگار بر بندگان خود مى داند (الامام لطف) و بر خداوند است كه امامت را مانند نبوت از طريق وحى تعيين نمايد؛ با اين تفاوت كه پيامبر به طور مستقيم از طرف خداوند مبعوث مى گردد و امام با واسطه پيامبر (ص) از سوى خدا معرفى مى گردد.(3)

مسئله امامت جنبه الهى داشت نه مردمى و حتى پيامبر نمى توانست بدون تعيين خداوند كسى را براى اين منصب معرفى نمايد، ازاين رو پيش شرط اسلام آوردن برخى از قبايل عرب - مانند، بنى عامر بن صعصعه - را كه گفتند رهبرىِ پس از تو از آن ما باشد، رد كرد و فرمود: «اين كار به دست خداست هرجا كه بخواهد آن را قرار مى دهد.»(4) چنان كه انصار نيز در بيعت عقبه با پيامبر (ص) براين اساس بيعت كردند كه در هر شرايطى از آن حضرت اطاعت كنند و در مسئله جانشينى با او به نزاع برنخيزند.(5)

ب) عصمت امام؛ عصمت در لغت به معناى نگاهدارى نفس از گناه و در اصطلاح متكلمان شيعه، عبارت است از ملكۀ نفسانى يا نيروى ربانى و خدادادى كه دارندۀ آن را از خطا و گناه عمدى و سهوى - در عين قدرت ارتكاب - بازمى دارد.(6)

شيعه عصمت را در امام و رهبرى جامعه پس از پيامبر (ص) شرط مى داند، چون قوام و حفظ دين و شريعت به وجود امام معصوم است و بدون آن دين از تغيير و تبديل در امان نيست، زيرا وجود امام بدين جهت است كه پس از پيامبر (ص) به بيان احكام و دستورات دين بپردازد و به همان دليل كه پيامبر بايد در گرفتن وحى، حفظ و ابلاغ آن معصوم باشد تا در اين سه مورد22

ص: 18


1- . سيد محمد حسين، طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 270-275؛ نهج البلاغه، خطبه 152؛ مجموعه آثار، ج 4، ص 848
2- . ابو جعفر، صفار قمى، بصائر الدرجات، ص 9
3- . حسن بن يوسف، حلى، كشف المراد فى شرح تجديد الاعتقاد، ص 384؛ گوهر مراد، ص 475-476؛ مرتضى، مطهرى، امامت و رهبرى، ص 92
4- . محمد بن جرير، طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 350؛ بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج 2، ص 102
5- . على ابن ابى بكر، هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 6، ص 49؛ عبد الحسين، امينى، الغدير، ج 7، ص 134
6- . لغت نامه دهخدا، ذيل عنوان «عصمت»؛ ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 304؛ محمد تقى، مصباح يزدى، اصول عقائد (2)، راهنماشناسى، ص 91-92؛ محسن، شفاهى، شئون ولايت، ص 122

خطا و اشتباه نكند، امام نيز بايد چنين باشد تا در حفظ و تبيين و تفسير دين اشتباه ننمايد. شيعه براى اثبات عصمت امام، به آيات و رواياتى استناد كرده است كه از جمله آنها، موارد زير است:

1. آيه تطهير:

إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (احزاب: 33)

خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان - پيامبر - بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

روايات فراوانى از شيعه و سنى حكايت از آن دارند كه اين آيه در شأن پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) او، يعنى امام على (ع)، فاطمه (س)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) نازل گرديده و بر عصمت آنها دلالت دارد. چون اطلاق كلمه رجس - با توجه به آن كه الف و لام آن براى جنس است - هرگونه پليدى و گناه را شامل مى شود و كلمه «اِنّما» براى حصر و تاكيد است كه ارادۀ قطعى خداوند بر آن قرار گرفته كه اهل بيت از هرگونه پليدى و گناه پاك باشند كه همان مقام عصمت مى باشد.(1)

2. آيه اولوالامر:

أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. (نساء: 59)

خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را - نيز - اطاعت كنيد.

همه مفسران شيعه مى گويند، منظور از «اولوالامر» امامان معصوم مى باشند. برخى از علماى اهل سنت نيز گفته اند اين آيه دربارۀ حضرت على (ع) نازل شده است.(2) فخر رازى از علماى بزرگ اهل سنت مى گويد «اولوالامر» بايد معصوم باشند.(3)

روشن است كه اطاعت بى قيد و شرط از «اولوالامر» دلالت بر عصمت آنان دارد. امام على (ع) مى فرمايد:

همانا خداوند بدان جهت به اطاعت صاحبان امر فرمان داد كه آنان معصوم و پاكيزه هستند و هيچ گاه به گناه امر نمى كنند.(4)23

ص: 19


1- . تفسير نمونه، ج 17، ص 300-303
2- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 3، ص 436 و 443-444
3- . فخر رازى، تفسير كبير، ج 1، ص 142
4- . محمد بن على، صدوق، علل الشرائع، ج 2، ص 123

3. حديث ثقلين:

قال رسول اللّه (ص): «اِنِّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينَ كِتَابَ اللّهِ و عِتْرَتى اهْلُ بَيْتِى وَ انَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِ قَاحَتَّى يَرِدا عَلَّى الحَوضَ مَا انْ تَمَسَّكْتُمْ بِهما لَمْ - لَنْ - تَقَضِّلُوا».(1)

من ميان شما دو چيز گرانبها به جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم؛ و اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر به من بازگردند. اگر شما به اين دو تمسك جستيد هرگز گمراه نمى شويد!

رسول خدا در حديث ثقلين اهل بيت خود را هم پايه و در كنار، قرآن كريم قرار داد، همان قرآنى كه از هرگونه خطا و اشتباه به دور است و فرمود تمسك و دستاويز جستن به اين دو، شما را از گمراهى بازمى دارد. به همين دليل اهل بيت بايد از خطا پاك باشند تا تمسك به آنها موجب گمراهى نگردد.

4. حديث سفينه:

اِنَّ مَثَلَ اهَلِ بَيْتِى كَمَثَلِ سَفِيْنَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَها نَجى و مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ.(2)

همانا مَثَل اهل بيت من - در ميان شما - همچون كشتى نوح است كه هركس بر آن نشست نجات يافت و هركس از آن تخلف كرد - و جدا شد - غرق شد.

اين حديث بيان مى دارد كه اهل بيت را پيشوا و رهبر خود قرار دهيد تا نجات يابيد.

حديث سفينه بهترين گواه بر عصمت اهل بيت است، زيرا يك فرد خطاكار و گناهكار كه خود بر لب پرتگاه سقوط و نابودى است، هرگز نمى تواند ناجى ديگران باشد!

ج) علم امام؛ شيعه بر اين اعتقاد است كه خداوند مسئوليت رهبرى بندگان خود را در تمام زمينه هاى مادى و معنوى بر عهدۀ پيامبر و امامان معصوم (ع) نهاده است. ايفاى اين مسئوليت نياز به آگاهى بر بسيارى از مسائل دارد كه بر ساير مردم پوشيده است.

اين آگاهى، به آگاهى از احكام و قوانين الهى محدود نمى شود، بلكه لازم است بر كليات43

ص: 20


1- . محمدباقر، مجلسى، بحار الانوار، ج 2، ص 226 و ج 5، ص 21؛ ر. ك: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 4، ص 367؛ مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج 7، ص 123؛ ابن كثير، تفسير ابن كثير، ج 3، ص 494
2- . محمد بن على، صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 30؛ الغيبه، ص 44؛ حاكم نيشابورى، مستدرك الحاكم، ج 2، ص 343

اسرار جهان هستى و هدف از آفرينش علم داشته باشند؛ در غير اين صورت رهبرى آنان كامل نخواهد بود. و اين امر با حكمت الهى در تعيين امامت منافات پيدا مى كند.(1) امام صادق فرمود:

خداوند حكيم تر، گرامى تر، بزرگ تر و عادل تر از آن است كه به وجود حجتى بر مردم احتجاج كند، سپس چيزى از امورشان را بر او مخفى بدارد.(2)

تاريخ به روشنى شهادت مى دهد كه دربارۀ هر موضوعى از امامان شيعه سؤال مى كردند، پاسخ مى گرفتند. امام شيعه حضرت على (ع) است كه مى فرمايد: «هر چه مى خواهيد از من سؤال كنيد!»(3) سرچشمۀ علم امام از فضل خداوند است تا رهبرى و راهنمايى بندگان خدا را به عهده گيرند.

ه) نصب و نص امام؛ به اعتقاد شيعه، انتخاب امام از مردم ساخته نيست و نمى توانند در چنين موضوع مهمى، نظر دهند، بلكه خداوند است كه امام را تعيين و به وسيله پيامبر (ص) به مردم معرفى مى نمايد. از اين امر به نص يا تنصيص - نصب يا تعيين - تعبير مى شود. امامت منصبى الهى و تداوم رسالت است و انتخاب مردم در آن نقشى ندارد؛ همان گونه كه مردم در تعيين نبى و رسول دخالت ندارند.(4)

شيعه معتقد است، پيامبر پس از نزول آيه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (شعراء: 214) در سال سوم هجرت و دعوت علنى از خويشاوندانش، موضوع امامت و رهبرى پس از خود را مطرح و على (ع) را جانشين خود معرفى نمود. سپس اين امر را به مناسبتهاى گوناگون تكرار كرد و در غدير خم از مردم براى او بيعت گرفت و در واپسين لحظات عمر، قلم و كاغذ خواست تا وصيت نامه اى دربارۀ رهبرى پس از خود بنويسد، كه با مخالفت برخى عملى نگرديد.(5)

اهل سنت منكر نص و تعيين امام از سوى خداوند هستند، و امامت را منصبى اجتماعى مى دانند كه امام با انتخاب مردم از طريق، بيعت و شورا برگزيده مى شود. آنان از اين هم پا را21

ص: 21


1- . تفسير نمونه، ج 9، ص 46-47
2- . بحار الانوار، ج 26، ص 138
3- . سليمان، قندوزى حنفى، ينابيع المودة، ص 74
4- . ر. ك: گوهر مراد، ص 469 و ص 477-480
5- . كشف المراد، ص 465-266 و 486-521

فراتر نهاده حتى امامت كسى را كه از راه زور و استيلا به منصب خلافت و رهبرى دست يافته، مى پذيرند.(1)

2-3. اصول سياسى شيعه

به اعتقاد تشيع، سياست از ديانت جدا نيست و نظام سياسى و حكومت از مبانى فكرى و عقيدتى نشأت مى گيرد، به طورى كه اجراى احكام دين، بدون وجود يك حاكميت سياسى مقتدر امكان نمى پذيرد. پيامبر اسلام (ص) و امام على (ع) آن گاه مبانى و اصول عقيدتى خود را به عمل درآوردند و خود الگو و اسوه براى اقتدا شدند كه حكومت و دولتى نبوى و علوى را بنيان نهادند.

بنابراين اصول سياسى تشيع مانند اصول اعتقادى آن ريشه در قرآن كريم، سنت نبوى و سيره علوى و ائمه اطهار دارد. براى تبيين اين موضوع به بررسى ويژگى هاى مهم اين انديشه مى پردازيم:

الف) شيعه و منشأ حاكميت؛

به اعتقاد شيعه، حكومت و زعامت مسلمانان از حياتى ترين مسائل جامعه است و نمى شود خداوند كه توسط پيامبرش (ص) درباره همه مسائل از واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح سخن گفته، پيرامون حاكميت پس از پيامبر (ص) سخن نگفته باشد. شيعه منشأ حاكميت را الهى مى داند و معتقد است خداوند آن را به افراد خاصى وامى گذارد كه از ويژگى عصمت و علم لدنّى برخوردار باشند. از آنجا كه پس از پيامبر اسلام (ص) اين دو ويژگى در انحصار اهل بيت پيامبر بود فقط آنان شايستگى حكومت بر مردم را داشتند.

بنابراين حكومت حق قانونى ائمه اطهار بود و اين مسئله به قبول و نفى مردم بستگى نداشت، گرچه شرط تحقق و فعليت آن، مقبوليت مردمى بود كه امروز از آن تعبير به مردم سالارى دينى مى شود.

مردم سالارى دينى كه مى توان آن را مكتب سياسى اصيل شيعه علوى دانست، داراى سه ركن اساسى است:

ص: 22


1- . شرح مقاصد، ج 5، ص 233-236

1. ولايت در رتبۀ صلاحيت؛ به اين معنى كه حاكم بايد از صلاحيت و شايستگى هاى لازم - عصمت، علم لدنى افضليت از هر حيث - جهت ولايت و حكومت برخوردار باشد.

2. ولايت در رتبه جعل و اعتبار؛ به اين معنى كه منصب و مقام ولايت بايد از ناحيۀ كسى كه ولايت مطلق دارد - خداوند - براى حاكم واجد صلاحيت اعتبار گردد.

3. ولايت در رتبه سلطه و فعليت؛ به اين معنى كه با همراهى و همكارى مردم اين حاكم الهى و واجد صلاحيت به صورت بالفعل به حكومت و قدرت برسد.

با توجه به اين سه مرتبه مى توان مرتبه اول را به حقانيت، مرتبه دوم را به قانونيت و مرتبه سوم را به مقبوليت تعبير كرد.

از جمله نادرترين حكومتهاى جهان كه از تمامى اركان پيش گفته برخوردار بود و از مشروعيت و مقبوليت بهره داشت، حكومت حدوداً پنج ساله حضرت على (ع) است؛ از يك سو، صلاحيت و شايستگى امام على (ع) براى امر حكومت از هر حيث (اجماع امت، فرمودۀ پيامبر (ص) و سخنان خود حضرت) به اثبات رسيده است، و از سوى ديگر روايات بسيارى با نص صريح پيامبر (ص) دال بر انتصاب ايشان به خلافت موجود است - قانونيت - و نيز جنبه مقبوليت مردمى ايشان هم به قدرى واضح است كه احدى از مسلمانان، در آن اختلافى ندارد.

دانستيم كه منشأ مشروعيت حاكميت پيامبر گرامى اسلامى (ص)، امير مؤمنان على (ع) و ديگر امامان بزرگوار، صلاحيت و انتصاب ايشان از جانب شارع مقدس بوده و پذيرش مردم در نفى يا اثبات ولايت ايشان هيچ نقشى نداشته است.

براين اساس، ازآنجاكه ائمه اطهار (ع) داراى مقام عصمت و حائز شايستگى و صلاحيت براى حكومت بوده و انتصاب الهى را نيز پشتوانۀ ولايت خود داشته اند، حاكميتشان بر مردم، داراى قانونيت و مشروعيت الهى بوده و پذيرش و عدم پذيرش مردم هيچ نقشى در اين دو مرحله از ولايت آنان نداشته است، اما همين ولايت مشروع آنان، در مرحله عمل و تحقق خارجى، نيازمند اقبال و پذيرش مردم است. بارى، برحق ترينِ حكومت ها هم تا وقتى كه در مرحله عمل، مورد پذيرش تودۀ مردم قرار نگيرد، در خارج محقق نمى شود، چنان كه حكومت پيامبر (ص) در مدينه و حكومت حضرت على (ع) اين گونه بود. بنابراين، به هيچ وجه

ص: 23

نمى توان «مقبوليت» را تنها عامل «مشروعيت حكومت» در نظام حكومت اسلامى تلقى كرد. پيامبر اسلام (ص) دربارۀ دليل مشروعيت حكومت حضرت على (ع) مى فرمايد:

اِنَّ وَلِيَّكُم وَ انَّ امَامَكُمْ عَلىُّ بن ابى طالبِ، فَناصِحُوهُ و صَدِّقُوهُ؛ فَاِنَّ جِبرَئِيلَ أَخبَرَنى بذلكَ.(1)

همانا سرپرست شما و امام و رهبر شما على بن ابى طالب (ع) است، پس با او يكدل و يكرنگ باشيد و اورا تصديق كنيد كه جبرئيل از جانب خداوند مرا به اين امر، آگاه كرده است.

پيامبر (ص) نخست ولايت و امامت بى قيد و شرط على (ع) را بر مردم ثابت شمرده و آن گاه اين انتصاب را نه از جانب خودشان بلكه از جانب خداوند دانسته اند و پس از ثبوت ولايت آن حضرت، براى تحكيم آن، از مردم مى خواهند كه او را در اين ولايت تصديق كنند و ياران مخلصى براى امام خود باشند.

بزرگ ترين شاهد براى مشروعيت حكومت حضرت على (ع) حادثه غدير است كه پيامبر (ص) تنها با استناد به وحى، على (ع) را به ولايت برگزيد و فرمود:

اَلَسْتُ اولَى بِكُم مِن انْفُسِكُم، مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلىُّ مَولاهُ.(2)

همان گونه كه من بر شما، از خودتان داراى ولايت و اختيار بيشترى هستم، على (ع)، چنين رهبرى و ولايتى بر شما دارد.

پس از آنكه پيامبر (ص) ولايت على (ع) را با استناد به انتصاب الهى ثابت كرد، براى تاكيد اين مشروعيت الهى، از تمام مردم حاضر در غدير خم خواست كه با وى بيعت كنند و هميارى و همكارى خود را با ايشان اعلام دارند.

ب) شئون امامت:

شيعه، امامت را - به جز نزول وحى - ادامه نبوت مى داند و معتقد است اطاعت از امام بدون هيچ قيد و شرطى، همانند اطاعت از پيامبر مطلق است و تمام شئون آن حضرت را دارا است.

امام هشتم در تعريفى جامع و رسا از مقام امامت فرموده است:

امامت، مقام پيامبران، ميراث جانشينان - انبياء - است، امامت جانشينى خدا و رسول اوست... امامت ريشه و اساس اسلام رشد يا بنده و شاخه بلند آن است.(3)23

ص: 24


1- . عز الدين عبد الحميد هبة اللّه، ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 98
2- . حافظ ابو نعيم، اصبهانى، النور المشتعل، من كتاب ما نزل من القرآن فى على، ص 87
3- . بحار الانوار، ج 2، ص 122-123

از آنجا كه در يك جملۀ كوتاه و گويا، امامت به معنى «رياست همه جانبه الهى در امور دين و دنياست»(1) بايد از شئون زير برخوردار باشد:

1. مرجعيت دينى؛ شيعه مرجعيت دينى را حق على (ع) و يازده فرزندش مى داند، چون عصمت و علم به كتاب و سنت پيامبر (ص) به طور كامل در انحصار آن بزرگواران است.

توضيح آنكه پيامبر در طى دوران بيست و سه ساله رسالت خويش بنا به عواملى - از قبيل عدم آگاهى جامعه، بروز جنگهاى طولانى و فراوان، محدوديت زمانى و فراهم نشدن زمينه و شرائط زمانى براى بيان همه احكام - پاره اى از احكام و معارف قرآن را براى مردم بيان نفرموده، ازاين رو ضرورى بود كه كارشناسان الهى را به مردم معرفى نمايد، تا پس از وى احكام و معارف ناگفته را بيان كنند و سيره پيامبر (ص) را تداوم بخشند.(2) بنابراين مرجعيت دينى ائمه اطهار (ع) پس از پيامبر (ص)، امرى ضرورى است تا رسالت پيامبر (ص) به نقطه اكمال خود برسد.

2. قضاوت و داورى؛ قضاوت و داورى يك شأن و منصب الهى است، زيرا حكم به عدل است و اين شأن از سوى خداوند به پيامبر (ص) تفويض شده است.(3). نهج البلاغه، كلمات قصار، ص 1137(4)

اين منصب پس از پيامبر (ص) به جانشين و جانشينان او واگذار شده است. شأن قضاوت و داورى شايسته امامى است كه مانند پيامبر (ص) به حق و عدل داورى كند؛ و روشن است كسى به حق و عدل داورى مى كند كه خود عدالت مجسم باشد و آن، نمى تواند كسى جز على (ع) باشد كه در محراب عبادت به سبب شدت عدلش كشته شد.(4) پيامبر داناترين و بهترين فرد براى قضاوت و داورى را على (ع) دانست و فرمود: «أَقضَاكُم عَليٌّ»؛ و شكى نيست كه قضاوت نيازمند علم كامل و همه جانبه است و على (ع) چنين بود.(5)

اما ديگران در قضاوت هاى خود خطا مى كردند و على (ع) آنها را به اشتباهشان آگاه مى كرد. از51

ص: 25


1- . علامه حلى، الفين، ص 2؛ جعفر، سبحانى، الهيات، ج 2، ص 510
2- . امامت و رهبرى، ص 51
3- . ر. ك: سوره نساء
4- ، آيه 65
5- . گوهر مراد، ص 551

همين رو بارها گفتند: اگر على نبود هلاك شده بوديم.(1)

3. امامت و رهبرى سياسى؛ يكى ديگر از شئون پيامبر، امامت و رهبرى سياسى جامعه بود كه پس از رحلت ايشان مى بايست ادامه پيدا كند، شيعه چون امامت را تداوم بخش نبوت مى داند، مگر در موضوع نزول وحى، بنابراين لازم است علاوه بر ولايت معنوى و مرجعيت دينى مردم، حاكميت سياسى آنان را نيز در اختيار داشته باشد. مشروعيت هر والى نيز با تفويض او است تا مصداق اولى الامر(2) پس از رسول خدا باشد كه اطاعتش چون اطاعت خدا و رسولش واجب است، و چنين فردى جز امام معصوم نمى تواند باشد؛ چه، تنها او است كه مى تواند جامعه را به رشد و كمال برساند و از خطر انحرافات اعتقادى و سياسى بازدارد. امام على (ع) در گفتارى خطاب به عثمان درباره امامت و رهبرى فرمود:

بدان كه برترين بندگان خدا نزد او امامى است دادگستر، هدايت شده و راه بر، كه سنتى را كه شناخته شده بر پا دارد و بدعتى را كه ناشناخته است بميراند... و بدترين مردم نزد خدا امامى است ستمگر كه خود گمراه است و موجب گمراهى ديگران مى شود، پس سنت پذيرفته شده را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند.(3)

3-3. حقوق متقابل مردم و امامت

در انديشه سياسى امام على (ع)، رابطه حقوقى مردم و امامت دو جانبه و متقابل است. مردم حقوقى دارند كه امام و رهبر جامعه اسلامى نمى تواند به بهانه هاى مختلف آن را تحديد يا سلب كند، چنان كه امام نيز از حقوقى برخوردار است كه مردم بايد در رعايت آن بكوشند.

تنها آفريدگار جهان است كه محقّ محض است و در برابر ديگران تكليف ندارد. حضرت على (ع) در اين باره مى فرمايد:

حق هنگام وصف و گفتگو فراخ ترين چيزها است و زمان كردار و انصاف دادن با آن تنگ ترين امور (تعريف آن آسان و عمل بدان سخت است)! كسى را بر ديگرى حقى نيست مگر اينكه آن ديگرى نيز بر او حقى دارد. آن ديگرى را حقى بر او نيست، مگر اينكه او را هم حقى است. اگر

ص: 26


1- . همان
2- . سوره نساء (4)، آيه 59
3- . نهج البلاغه، خطبه 164، ص 68

كسى را بر ديگرى حقى باشد كه ديگرى را بر او حقى نباشد، چنين حقى مختص خداوند سبحان است و آفريده ها را چنين حقى نيست.(1)

حضرت على در قسمتى از خطبه مفصل صفين پيرامون حقوق متقابل امام و امت و ثمرات رعايت آن مى فرمايد: «و بزرگ ترين حقها كه خداوند سبحان واجب گردانيده، حق والى بر رعيت و حق رعيت بر زمامدار و والى است. اين حكم را خداوند سبحان براى هريك از زمامدار و رعيت بر ديگرى واجب فرموده است و آن را سبب نظم و آرامش براى دوستدارى ايشان يكديگر را و ارجمندى براى دينشان قرار داده است. پس حال رعيت نيكو نمى شود مگر به خوش رفتارى حكمفرمايان، و حال حكمفرمايان نيكو نمى گردد، جز به ايستادگى رعيت در انجام دستور ايشان.

پس هرگاه رعيت حق والى و والى حق رعيت را ادا نمود، حق در ميانشان ارزشمند و برنامه هاى دينشان برقرار و روشهاى عدل و درستكارى بر پا و سنتها - احكام - در جايگاه خود جريان پيدا مى كند و براثر آن روزگار اصلاح مى شود و به دوام و پايندگى دولت و حكومت اميد مى رود و طمعهاى دشمنان از ميان مى رود (اجانب را برايشان تسلطى نخواهد بود».(2)

حضرت على در جاى جاى نهج البلاغه(3) به خصوص در عهدنامه مالك اشتر(4) ملاكها و معيارهاى حقوق متقابل حاكم اسلامى و مردم را تبيين نموده است كه اين خود بيانگر مبانى انديشه سياسى تشيع است.

پرسش

1. واژه شيعه در قرآن و روايات به چه معانى به كار رفته است؟

2. شيعه در اصطلاح به چه كسانى گفته مى شود؟

3. به چه دليل ولايت و امامت تداوم نبوّت است؟

4. معناى عصمت چيست؟ و به چه دليل بايد امام معصوم باشد؟

5. دربارۀ اصول و مبانى انديشه سياسى شيعه به اختصار توضيح دهيد؟36

ص: 27


1- . نهج البلاغه، خطبه 207، ص 681
2- . نهج البلاغه، خطبه 207، ص 683
3- . ر. ك: همان، نامه 26، ص 885، نامه 27، ص 888؛ نامه 38، ص 952؛ نامه 46، ص 976؛ نامه 50، ص 983
4- . ر. ك: نامه 53، ص 988-1036

درس دوم: منشأ پيدايش تشيع

1. زمان و علل ظهور تشيع

براى پى بردن به اصالت و حقيقت هر چيز، بايد به زمان و علل ظهور آن توجه نمود، چنان كه در شناخت حقيقت تشيع نيز بايد، چنين كرد. برخى از نويسندگان متعصب يا ناآگاه بدون توجه به اين نكته، كوشيده اند تشيع را مانند ساير فرقه ها، گروهى نوظهور يا حزبى سياسى قلمداد كنند كه در اثر تحولات و دگرگونيهاى تاريخى، سياسى و يا اجتماعى پديد آمده است(1) و مى خواهند با اتهاماتى واهى آن را از پيكر اسلام جدا سازند. ازاين رو ديدگاهها و نظريات گوناگونى درباره منشأ و تاريخ پيدايى تشيع ابراز كرده اند، كه اين اختلاف ديدگاهها، خود بهترين دليل بر ابطال ديدگاههاى مغرضين و ناآگاهان و اثبات ديدگاه حق و مستند شيعه است كه دوران و منشأ پيدايى شيعه را به عصر نبوت بازمى گرداند. در اين درس با اشاره به ديدگاههاى غير منصفانه، به مستندات مهم عقلى، قرآنى و روايى ديدگاه حق مى پردازيم.

يك. برخى پيدايى شيعه را پس از جريان سقيفه بنى ساعده و انتخاب نخستين خليفه دانسته اند.

دو. عده اى از نويسندگان نوشته اند: شيعه از بدعتهاى عبد اللّه بن سبأ يهودى است.

سه. برخى ديگر گفته اند: شيعه پس از خلافت حضرت على (ع) پديد آمد.

چهار. بعضى پيدايى شيعه را پس از جنگ جمل دانسته اند.

پنج. كسانى نيز ظهور شيعه را پس از جنگ صفين و به دنبال پيدايى خوارج دانسته اند.

ص: 28


1- . مصطفى، رافعى، حضارة العرب، ص 230

شش. ظهور شيعه پس از شهادت امام حسين (ع) در كربلا، سخن برخى ديگر است.

هفت. برخى هم ظهور شيعه را به نوعى با ايرانيان مرتبط دانسته و مى گويند: ظهور شيعه رنگ و بوى ايرانى دارد.

هشت. دسته اى نيز تشيع را پيامد سياست پادشاهان صفوى دانسته اند.(1)

نه. پيدايش شيعه در عصر پيامبر اتفاق افتاد.

سخن حق و مستند، قول اخير است؛ يعنى تاريخ پيدايش شيعه به عصر پيامبر (ص) بازمى گردد . از شأن نزول و تفسير برخى آيات قرآن و روايات كه شيعه و سنى دربارۀ حضرت على (ع) و پيروان او نقل كرده اند فهميده مى شود كه هسته نخستين تشيع و اساس آن را خداوند در قرآن كريم نشاند و پيامبر اكرم (ص) در طول دوران رسالتش آن را آبيارى كرد و پروراند تا آنكه شجرۀ طيبه اى گرديد و در زمان آن حضرت به ثمر نشست. به همين جهت برخى - كه نام آنها خواهد آمد - در زمان پيامبر (ص) به عنوان شيعه معروف بوده اند. همين افراد بودند كه انتخاب خليفه را پس از پيامبر در سقيفه مردود دانسته و با استناد به احاديث پيامبر گفتند، پيامبر (ص) جانشين خود را در زمان حياتش و پيش تر تعيين و معرفى كرده است.

بنابراين پيامبر اكرم (ص) به فرمان خداوند، نخستين شخصى بود كه به ولايت و رهبرى حضرت على (ع) تاكيد كرد و به پيروان وى نام شيعه نهاد.(2) بدين جهت تشيع همان اسلام ناب محمدى و سيماى حقيقى و واقعى آن است كه در زمان خلافت ظاهرى حضرت على (ع)، اعتقادات درونى اش تحقق يافت و در اين دوران، تشيع خود را در عمل نشان داد و الگوى هميشه ماندگار حكومت عدل و قسط در جهان گرديد.

دليل و حجت شيعه براى ولايت و امامت حضرت على (ع) فراتر از ويژگى ها و برترى هاى شخصى آن حضرت است كه شيعه و سنى به آنها معترفند، ادله ولايت و امامت على (ع) و اثبات آن در دوران پيامبر (ص) از منظر عقل و نقل قابل اثبات است.16

ص: 29


1- . على اصغر، رضوانى، شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج 1، ص 39-40؛ تاريخ تشيع، ج 1، ص 35-37؛ دايرة المعارف تشيع ذيل عنوان «تشيع»
2- . تشيع در سير تاريخ، ص 15-16

2. دلايل عقلى در اثبات اصل ولايت و امامت

الف) عدالت و لطف پروردگار:

از عدالت و لطف پروردگار نسبت به نوع بشر به دور است كه مسئله رهبرى و امامت را مجمل گذارد؛ زيرا همان ملاحظات عقلى كه فرستادن انبياء و رسولان را ايجاب مى كرد، جانشينى رهبران شايسته و كارآمد در غياب آنان را براى به عهده گرفتن ولايت و رهبرى پيروانشان نيز الزام مى نمايد.

افزون بر اين، موضوع رهبرى جامعه، حياتى تر از آن است كه به تبادل آراى افراد عادى واگذار گردد، زيرا امكان دارد اشخاص نالايق و ناشايسته اى را براى جانشينى برگزينند كه توانايى حل مشكلات و معضلات دينى و دنيوى جامعه را نداشته باشند و يا قوانين جامعه را مطابق اميال و خواسته هاى خويش ترسيم كنند و از اين راه با منظور وحى الهى، كه تزكيه و تعلم انسانها است، مقابله نمايند. فقط خدا از صلاحيت هاى علمى و عملى و پاكى و عصمت از خطا و گناه افراد آگاه است و مى تواند با شناساندن اين افراد، توسط رسولان خويش، پيروزى و بقاى وحى را تامين نمايد.(1)

ب) لزوم حفظ شريعت:

هر اجتماع دينى، نيازمند به شخصى است كه گفتار و كردارش، حجت قاطع و اسوه و ميزان حق و باطل باشد، تا اگر در مسائل و محتواى دين، اختلافى بروز كرد، با مراجعه به او، اختلافات را حل نمايد و دين را از خطر انحراف مصون دارد. ازاين رو وجود چنين انسانهايى پس از پيامبر (ص) ضرورى است و گرنه برداشتهاى مختلف از دين و تفسيرهاى به راى آن را به خطر مى افكند. حضرت امام رضا (ع) در اين باره مى فرمايد:

اگر خداوند، امامى استوار، امين، حافظ و نگاهدار - دين و اسرار الهى - براى مردم قرار ندهد، به طور قطع، شريعت كهنه مى شود و دين از بين مى رود و سنت پيامبر و احكام الهى، دگرگون مى گردد، بدعتگذاران بر آن مى افزايند و ملحدان از آن مى كاهند و كار را بر مسلمانان مشتبه مى سازند.(2)

ص: 30


1- . ر. ك: گوهر مراد، ص 475؛ على بن يونس، بناطى العاملى، الصراط المستقيم، ج 1، ص 163؛ سيد حسين، جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ص 15-16
2- . بحار الانوار، ج 23، ص 32

بنابراين نياز شريعتِ جاودانه به حافظى معصوم و امين، بعد از دوران آغازين آن و تا روز قيامت، همانند نياز آن به مبلغى معصوم و امين در آغاز مى باشد. يعنى آنچه در حدوث دين نياز بود در بقاى آن نيز نيازمند است.(1)

ج) نياز جامعه به رهبران الهى:

انسان، نيازمنديهايى دارد، كه جز از راه تشكيل جامعه و تعاون عمومى برآورده نمى شود و جامعه صالح نيز در پرتو اجراى قوانين الهى شكل مى گيرد. اجراى قوانين نيازمند به شخصى است كه خود در مرحله نخست، عالم و عامل و از لغزش و خطا پاك باشد، تا آن را به طور دقيق اجرا نمايد و حق هر ذى حقى را به او برساند و گرنه آن قوايى كه براى رسيدن به كمال در نهاد انسان گذارده شده به ظهور نمى رسد و لازم مى آيد كه ايجاد آنها از ناحيه خداوند لغو باشد، و حال آنكه او حكيم است و صدور كار لغو از حكيم، محال است. امام هفتم در روايت فضل بن شاذان چنين فرمود:

يكى از علتهاى تعيين اولى الامر از طرف خداوند، آن است كه مردم را در امور دين و دنيا كه لازم دارند، سرپرستى و رياست كند. پس حكيم با توجه به حكمتش، امكان ندارد انسانها را از چيزهايى كه مى داند به آنها نيازمندند و قوام آنها جز به آن نيست، محروم رها كند.(2)

د. نياز دين به تفسير و تبيين

خداوند، اسلام را به عنوان يك دين كامل بر پيامبر (ص) وحى كرد و دستور و حكمى از اسلام ناگفته نماند، ولى آيا پيامبر اسلام هم همۀ دستورات اسلام را به مردم گفتند؟ اهل تسنن، مى گويند، دستورات اسلام هرچه بود، همان است كه پيامبر (ص) فرموده، اما در برخى مسائل كه از اصحاب پيامبر (ص) چيزى دريافت نكرده اند و نمى دانند چه كار كنند، به ناچار پاى قياس را به ميان مى كشند، ولى شيعه اعتقاد دارد كه خداوند همه دستورات را براى پيامبر (ص) بيان كرده است، ولى آنچه پيامبر (ص) بيان كرد، همه آنهايى نبود كه به عموم مردم گفت - زيرا بسيارى از احكام و دستورات بود كه موضوع آنها در زمان پيامبر (ص) پيدا نشده بود و بعد

ص: 31


1- . گوهر مراد، ص 475
2- . بحار الانوار، ج 23، ص 32

پيش آمد - بنابراين رسول خدا (ص) همه دستوراتى كه از جانب خدا بيان شده بود، به شاگرد خاص و جانشين خودش حضرت على (ع) تعليم داد و به او فرمود: شما براى مردم بيان كن.(1)

تفسير و تبيين دين به طور صحيح، بدون امام معصوم تحقق نمى يابد؛ زيرا امكان ارتكاب خطاى بيان و تشريح در غير معصوم وجود دارد و در اين صورت دين از تغيير و تحريف مصون نمى ماند. امام رضا (ع) دربارۀ ضرورت وجود امام معصوم در تبيين و تشريح دين فرمود:

چون براى مردم قوانين و دستورات معينى تعيين شده است و مردم مامورند از حدود شرعى تجاوز نكنند، اين موضوع امكان نمى يابد مگر اينكه شخص امينى بر آنان گمارده شود....(2)

علاوه برد لايل عقلى پيش گفته، كه ضرورت تعيين جانشين پيامبرى را از سوى خداوند ايجاب مى كرد، شواهد تاريخى نيز گواه بر اين موضوع است. از جمله پيامبر اسلام در غيبتهاى كوتاه خويش از مركز حكومت - مدينه - براى خود جانشين معرفى مى كرد. پس چگونه مى شود پيامبرى كه تا اين اندازه دقيق و حساس بود، براى زمان پس از خود و ادامه راهش، به فكر جانشين نيفتاده باشد!(3)

3. دلايل قرآنى در اثبات ولايت و امامت

اشاره

آيات و روايات فراوانى بر ظهور تشيع در عصر پيامبر (ص) حكايت مى كند كه در اين درس به برخى از آنها اشاره مى شود:

1-3. آيه ولايت

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.

ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند؛ همان كسانى كه نماز به پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

استدلال به آيه، براى تبيين ديدگاه قرآن درباره امامت و ولايت حضرت على (ع) پس از پيامبر (ص) و اثبات، ديدگاه شيعه نيازمند به سه مقدمه است:

ص: 32


1- . ر. ك: امامت و رهبرى، ص 54؛ ر. ك: محمد، محمدى، رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 1، ص 139-140 و 150
2- . بحار الانوار، ج 23، ص 32
3- . ر. ك: گوهر مراد، ص 475

اول. شأن نزول آيه؛ مفسران شيعه و سنتى با نقل روايات فراوانى، آيه را در شأن و منزلت على بن ابى طالب دانسته و چنين مى نويسند: «روزى حضرت على (ع)، در مسجد پيامبر (ص) در حال نماز بود كه فقيرى وارد شد و تقاضاى كمك كرد. حضرت على (ع) درحالى كه در ركوع بود، انگشتر خود را از انگشت درآورد و به سائل داد. خداوند آيه پيش گفته را در شأن و فضيلت او نازل كرد.»(1)

دوم. معنى واژه «ولى»: با توجه به اينكه لفظ «ولى» تكرار نشد. و بر سه كلمه «اللّه» و «رسوله و الذين آمنوا» به يك سياق وارد شده است، وحدت سياق حكم مى كند كه ولايت در همه آنها به يك معنى باشد. و مراد از ولايت خدا و رسول خدا (ص) اولى به تصرفو سرپرستى مادى و معنوى است كه در انحصار خدا و رسول او و فرد خاصى از مؤمنان است.(2) زيرا كلمه «انما» معناى انحصار و اختيار را مى رساند. علامه امينى از چهل و دو عالم بزرگ تفسير و لغت نام مى برد كه مولى را به اولى - كسى كه به تصرف سزاوارتر است - معنى كرده اند نه به معناى ناصر و دوستدار، زيرا ولايت به معناى دوستى و يارى كردن مخصوص كسانى نيست كه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكات مى دهند، بلكه يك حكم عمومى است كه همه مسلمانان را در بر مى گيرد.(3)

سوم. انفاق در حال نماز؛ انفاق در حال نماز از واجبات يا مستحبات آن شناخته نشده تا بگوييم ممكن است عده اى مردم به اين حكم عمل كرده باشند. پس «و الذين» اشاره به فرد خاصى دارد و اگر به صورت جمع آمده، براى تكريم و تعظيم او به سبب كارى است كه انجام داده و اين گونه استعمال نزد اهل لغت پذيرفته است و در قرآن نظير آن گونه استعمال فراوان ديده شده است.(4)

نتيجه اينكه از ديدگاه قرآن، ولايت و امامت پس از پيامبر (ص)، استمرار ولايت و امامت خدا و رسول او است و همان گونه كه ولايت خدا و رسول او بر مردم، به انتخاب و اختيار مردم نيست، امامت و ولايت امام پس از پيامبر نيز به اختيار و انتخاب مردم نمى باشد، بلكه تعيين آن با خدا است و ولايت و امامت غير از كسانى كه خدا تعيين و در اين آيه با واژه «انّما»29

ص: 33


1- . زمخشرى، تفسير الكشاف، ج 1، ص 624؛ آلوسى بغدادى، تفسير روح المعانى، ج 6، ص 186؛ فخر رازى، تفسير كبير، ج 12، ص 26؛ سيوطى، الدر المنثور، ج 2، ص 293؛ الغدير، ج 2، ص 52-55، شرف الدين عملى، المعراجات، ص 142-143 و...
2- . تفسير الميزان، ج 6، ص 12 و 14
3- . ر. ك: الغدير، ج 1، ص 14-151؛ ر. ك: قاضى نور الله، تسترى، احقاق الحق، ج 2، ص 415-500
4- . ابو على، فضل بن حسن، طبرسى، مجمع البيان، ج 2، ص 128-129

محصور كرده، پذيرفته نيست. بنابراين اعتقاد به امامت حضرت على (ع) پس از پيامبر (ص) كه شيعه به آن اعتقاد دارد به عصر نزول قرآن و نبوت بازمى گردد.

2-3. آيۀ تبليغ و آيۀ اكمال دين

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ. (مائده: 67)

اى پيامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن؛ و اگر نكنى پيامش را نرسانده اى، و خدا تو را از - گزند - مردم نگاه مى دارد. آرى، خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

قرآن كريم در آيه تبليغ و اكمال - كه خواهد آمد - به معرفى مصداق كامل امام (ع) و جانشين پيامبر (ص) پرداخته است. روايت كرده اند، هنگامى كه آيه تبليغ بر رسول خدا (ص) نازل شد، او را به طور صريح خطاب كرد تا جانشين خود را رسماً معرفى كند، و فرمود چنانچه چنين نكنى رسالت خود را انجام نداده اى! آن حضرت پس از حجة الوداع در روز غدير خم - هيجدهم ذى حجه - مردم را براى رساندن پيام خداوند در نصب على به خلافت، طلبيد و پس از گرد آمدن همه مردم، برخاست و على را نزد خود خواند و بازوى او را گرفت و بلند كرد، تاحدى كه مردم سفيدى زيربغل پيامبر (ص) را مشاهده كردند. آنگاه فرمان الهى را درباره جانشين خود و امامت على (ع) به مردم ابلاغ كرد. هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه اكمال مبنى بر ياس كفار از شكست دادن اسلام به سبب اكمال دين و اتمام نعمت - كه معرفى امامت على بود - نازل گرديد:(1)

اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً. (مائده: 3)

امروز كسانى كه كافر شده اند، از - كارشكنى در - دين شما نوميد گرديده اند. پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما - به عنوان - آيينى برگزيدم.

بسيارى از كفار اميد داشتند كه دين پيامبر هم با رحلت ايشان، به پايان راه خود برسد، زيرا پسرى ندارد تا جانشين او شود. اما خداوند با تعيين على (ع) به عنوان جانشين پيامبر (ص) و معرفى وى توسط پيامبر در غدير خم، دين خود را كامل و كافران را مايوس كرد.

ص: 34


1- . ناصر، مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 9، ص 184-193

روايات فراوانى بر اين مطلب دلالت دارد كه آيه پيش گفته پس از آيه 72 سوره مائده و بلافاصله پس از حادثه غدير نازل شده است.(1) از آن شمار، روايت ابو سعيد خدرى است كه نقل مى كند رسول خدا (ص) مردم را در روز پنجشنبه در غدير خم جمع كرد و آنان را به پيروى از على (ع) دعوت نمود و آن دو از يكديگر جدا نشدند تا آنكه آيه «اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ...» نازل گرديد. پس رسول خدا (ص) به مژدگانى اينكه دين به حد كمال رسيد و نعمت خدا تمام شد و پروردگار از رسالتش و از ولايت على (ع) راضى گرديد، تكبير گفت و سپس فرمود:

اللهمَ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نَصَرهُ وَ اخْذُلْ مَن خذَلَهَ.(2)

امام باقر و امام صادق (ع) فرموده اند آيه تبليغ و آيه اكمال در روز غدير نازل شده اند و امام صادق در معنى آيه اكمال فرمود: معناى آيه اين است امروز دين شما را با انتخاب و پاسدار و نگاهدار آن كامل نمودم و نعمت خود را با ولايت اهل بيت بر شما تمام كردم و تسليم شدن شما را در برابر دستورات اين پاسداران اسلام پذيرفتم.(3)

3-3. آيه اولى الامر

أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. (نساء: 59)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا و اولياى امر را - نيز - اطاعت كنيد.

اطاعت بى قيد و شرط از «اولوالامر» در آيه، و قرار دادن اطاعت آنها در رديف اطاعت خدا و رسول خدا، دلالت بر عصمت آنها دارد و چنان كه در درس اول ثابت شد فقط اهل بيت پيامبر - ائمه اطهار (ع) - معصوم مى باشند و روايات فراوانى مصداق «اولى الامر» را كه اطاعتشان واجب است، امامان دوازده گانه شيعه دانسته اند كه يك نمونه اشاره مى شود:

جابر بن عبد اللّه انصارى نقل مى كند: هنگامى كه خداوند آيه مذكور را نازل كرد، به

ص: 35


1- . دلائل الصدق، ج 2، ص 231؛ الميزان، ج 5، ص 188-201
2- . سند حديث غدير در اين منابع آمده است: ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 633، ش 3713؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 5، ص 43، ش 116؛ خصائص اميرالمؤمنين، ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب نسائى شافعى معروف به خصائص النسائى، ج 21؛ مستدرك الحاكم، ج 3، ص 109-110؛ البداية و النهاية، ج 5، ص 184؛ مسند احمد، ج 4، ص 373؛ اسد الغابه فى معرفة الصّحابه، ج 3، ص 307؛ ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 1043؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 234-239 جهت اطلاع بيشتر ر. ك: الغدير، ج 1، ص 11
3- . كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 295؛ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 69

پيامبر (ص) عرض كردم «اولوالامر» چه كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنان را دوشادوش طاعت شما قرار داده است؟

حضرت فرمود: اى جابر! آنان جانشينان من اند كه اولشان على بن ابى طالب است» سپس آن حضرت جانشينان على (ع) - يازده فرزندش - را برشمرد تا به آخرين جانشين و وصى يعنى حضرت مهدى (عج) رسيد و فرمود: «خداوند سرتاسر زمين را در اختيار او قرار خواهد داد.

او از ديده پيروان و دوستدارانش پنهان است به گونه اى كه تنها كسانى كه خداوند قلب آنان را با ايمان ثابت داشته است، بر اعتقاد خويش به امامت آن حضرت ثابت قدم مى مانند».(1)

4-3. آيه راستگويان

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ. (توبه: 119)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و با راستگويان باشيد!

راستگويان در آيات متعدد قرآن، مثل آيه 177 سوره بقره و آيه 15 سوره حجرات معرفى شده اند. از جمله نشانه هاى راستگويان، ايمان به خدا و فرمانبردارى و تعبد خالصانه و پايدارى و جهاد در راه دين است. بر اساس آيه مذكور، مسلمانان وظيفه دارند در هر زمانى با راستگويان همراه باشند.

مفسران شيعه و سنى، كامل ترين مصداق راستگويان را على بن ابى طالب (ع) مى دانند و بر آن اند كه آيه راستگويان نيز درباره او نازل شده است.(2) آيه ازاين جهت كه به طور مطلق و بدون هيچ گونه قيد و شرطى به همراه بودن با على (ع) دستور مى دهد، بر عصمت آن حضرت دلالت دارد؛ چنان كه فخر رازى نيز عصمت را از اين آيه استفاده كرده است. البته او در مصداق آيه به خطا رفته و اجماع امت را معصوم دانسته است.(3)

افزون بر آيات پيش گفته، آيات فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه بر عصمت، امامت يا

ص: 36


1- . سيد هاشم، بحرانى، غاية المرام، ص 368، ح 10
2- . جلال الدين، سيوطى، الدر المنثور، ج 1، ص 414، الجامع الاحكام القرآن، ج 13، ص 60؛ شيخ مؤمن شبلنجى، نور الابصار فى مناقب آل بيت نبى المختار، ص 130، سليمان بن ابراهيم قندوزى صفى، ينابيع المودة، ص 18؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 259؛ ترجمه تفسير الميزان، ج 9، ص 556
3- . ر. ك: فخر رازى، التفسير الكبير، ج 16، ص 221

برترى حضرت على (ع) دلالت دارد؛ مثل آياتِ ذوى القربى، مباهله، ليلة المبيت، هل اتى و...

كه مجال طرح آنها در اين نوشته نيست.(1)

4. دلايل و مستندات روايى در اثبات اصل ولايت و امامت

اشاره

افزون بر نصوص قرآنى، اماميه براى اثبات شايستگى على (ع) به مقام ولايت و جانشينى پيامبر (ص)، به رواياتى كه مبيّن فضيلتها و نيز ويژگى هاى آن حضرت است، استناد كرده اند.

مشهورترين اين روايات عبارت اند از:

1. تربيت على (ع) در خانۀ پيامبر (ص)؛

2. شنيدن صداى وحى؛

3. سبقت در اسلام آوردن؛

4. حديث يوم الدّار (سبقت در آشكار كردن اسلام)؛

5. عقد اخوّت (برادرى) پيش از هجرت و پس از هجرت؛

6. ليلة المبيت؛

7. پيشگامى على (ع) در جنگها (بدر، احد، خندق و...)؛

8. حديث سدُّوا الابواب؛

9. حديث مشهور لا فتى الّا على (در احد)؛

10. حديث مشهور ضربة على (ع) (در خندق)؛

11. حديث طير؛

12. حديث رايت (در غزوه خيبر)؛

13. حديث منزلت (در غزوه تبوك)؛

14. حديث نجوا (در غزوه طائف)؛

15. حديث خاصف النعل (در غزوه طائف)؛

16. حديث نفس (در اعلام سوره برائت)؛

ص: 37


1- . براى اطلاع بيشتر از اين آيات ر. ك: نهج الحق و كشف الصدق؛ الصراط المستقيم...، ج 1؛ دلائل الصدق، ج 2 و در بيشتر تفاسير، ذيل سوره هاى شورا، 23؛ اسراء، 26؛ آل عمران، 59-64؛ بقره، 297؛ و سورۀ انسان (هل اتى)

17. حديث غدير؛

18. حديث ولايت.

بين اماميه و اهل سنت، گاه در دلالت و زمانى در سند اين احاديث اختلاف وجود دارد.

اهل سنت منكر نص بر ولايت على (ع) به معناى خلافت هستند، اما نص بر ولايت، به معناى حبّ و دوستىِ اهل بيت (ع) را قبول دارند. البته با توجه به اين روايات، شيعه امامت و جانشينى على (ع) را اثبات مى كند، و تداوم فرهنگ قرآن و سنت پيامبر (ص) را تنها در خط فكرى و سياسى اجتماعى امامان منصوص و معصوم مى داند كه همان اهل بيت (ع) به معناى اخص هستند.

در اين درس به سه روايت كه يكى در وهلۀ نخست نبوت و بعثت و ديگرى در آغاز آشكار كردن رسالت پيامبر (ص) و سومين حديث كه در آخرين سال عمر پيامبر (ص) براى تعيين جانشين از آن حضرت صادر شده بسنده مى شود.

اول - خلافت حضرت على هم زمان با بعثت پيامبر (ص):

امامت و جانشينى حضرت على (ع) از همان لحظات نخست، هم زمان با اعلان پيامبرى و بعثت پيامبر اسلام (ص) در غار حرا، مطرح بوده است و پيامبر (ص) وى را به عنوان وزير و جانشين خودش معرفى كردند. حضرت على (ع) در خطبه قاصعه مى فرمايد:

من به هنگام نزول وحى بر محمد (ص) صداى ناله شيطان را شنيدم، از رسول خدا پرسيدم:

اين ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است كه از عبادت خويش مايوس گرديده است. تو آنچه را كه من مى شنوم، مى شنوى، و آنچه را كه من مى بينم، مى بينى، تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير منى و بر مسير خير قرار دارى.(1)

در اين حديث، پس از نزول نخستين وحى، پيامبر (ص) على (ع) را وزير خويش دانسته است.

امام صادق (ع) در اين باره مى فرمايد: «حضرت على (ع) پيش از ماموريت پيامبر (ص) براى رسالت همراه آن حضرت نور وحى را مى ديد و صداى آن را مى شنيد. پيامبر اكرم (ص) به او فرمود:

اگر اين نبود كه من آخرين پيامبرم، تو در نبوت هم با من شريك بودى، اكنون اگرچه تو پيامبر نيستى، ولى وصى پيامبر خدا و وارث او، بلكه سرور اوصياء و پيشواى باتقواترين آنها مى باشى.»(2)

ص: 38


1- . نهج البلاغه، خطبه 234، ص 812
2- . ابن ميثم، بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 4، خطبه 234، ص 537

دوم - اعلان جانشينى حضرت على هم زمان با دعوت علنى مردم به اسلام:

هنگامى كه آيات 214 و 215 سورۀ شعراء در سال سوم بعثت نازل شد، پيامبر (ص) از سوى خداوند مأموريت يافت تا رسالت خود را آشكار كند. ازاين رو، آن را نخست به خاندان خود كه فرزندان عبد المطلب بودند، ابلاغ كرد. ماجراى اين دعوت را بيشتر تاريخ نگاران و مفسران در ذيل اين آيات آورده اند. پيامبر (ص) پس از ابلاغ پيام، سه مرتبه دعوت خويش را تكرار كرد كه هر بار كسى غير از على بن ابى طالب (ع) دعوت او را نپذيرفت، آنگاه پيامبر (ص) خطاب به على (ع) فرمود:

به درستى كه على، برادر، وصى و جانشين من در بين شماست، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.

بدين ترتيب، پيامبر (ص) على (ع) را جانشين و امام بعد از خود معرفى كرد. آورده اند كه در پايان اين جريان، ابو لهب با تمسخر به ابو طالب گفت: محمد دستور داد فرمان فرزندت را بشنوى و مطيع او باشى!(1)

سوم - تثبيت ولايت و جانشينى حضرت على در غدير خم:

پيامبر اكرم (ص) در آخرين سال از عمر مبارك خود، مراسم باشكوه و معنوى حج را با جماعت بسيارى از مسلمانان نقاط مختلف سرزمين اسلامى انجام داد. اين حج كه به «حجة الوداع» معروف شد، يكى از عالى ترين عرصه هاى تجلّى حضور معنوى مسلمانان به همراهى پيامبر (ص) در اين مكان مقدس بود.

آن حضرت، به هنگام بازگشت از حج، در كنار آبگيرى به نام غدير خم كه حاجيان از هم جدا مى شدند، دستور توقف داد و كسانى را كه اندكى از غدير خم عبور كرده بودند، فراخواند و اجتماع بزرگى برپاشد.

ازنظر زمان و مكان(2) بهترين فرصت فراهم شد تا پيامبر (ص) در آن اجتماع، آخرين رسالت خود را در تبليغ انجام دهد. ازاين رو، پس از گرد آمدن مسلمانان خطبه اى خواند و در آن مسلمانان

ص: 39


1- . حديث يوم الدار كه به حديث يوم الانذار نيز معروف است، در كتابهاى تاريخى، تفسيرى و كلامى زيادى وارد شده كه بخشى از آنها عبارتند از: تاريخ طبرى، ج 2، ص 32؛ تفسير الطبرى، ج 19، ص 68؛ مسند احمد، ج 1، ص 111 و 159؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 346 و ج 3، ص 16؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 217 و 318 و ج 10، ص 63؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 300؛ شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 210 و...
2- . مكان اجتماع در جحفه بود. اين مكان چهار راهى است كه از شمال به مدينه، از شرق به عراق، از غرب به مصر و از جنوب به يمن مى رسد

را به شهادت گرفت كه پيامبر (ص) از جان و مالشان به آنان سزاوارتر است، سپس دست على بن ابى طالب (ع) را بالا برد و فرمود: «هركس كه من مولا و سرور اويم، على سرور و مولاى اوست».

بعدازاين خطبه، مسلمانان حاضر در غدير خم، با على (ع) به عنوان «امرة المؤمنين» (امير المؤمنين) بيعت كردند.

علامه امينى در كتاب الغدير، حديث غدير را از 110 صحابى و 84 تابعى و 360 دانشمند معروف نقل كرده است؛ بنابراين، حديث غدير از متواترات تاريخ به شمار مى آيد، به طورى كه كسى در سند آن خدشه نكرده است.

شيعه معتقد است خاستگاه اين حركت پيامبر (ص) در راستاى تكليفى بود كه خداوند در امر جانشينى پيامبر (ص) به عهده او گذاشته بود و او نيز وظيفه داشت آن را اعلام نمايد. اداى اين تكليف از چنان اهميتى برخوردار بود كه خداوند به پيامبر (ص) فرمود اگر انجام نشود، رسالتش را ابلاغ نكرده است. اين آيه در حالى ابلاغ مى شد كه بسيارى از اركان مهم اسلام استوار شده بود و جمله «وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ» در آن آيه نشان مى دهد كه ابلاغ اين پيام، از دشوارترين حالات پيامبر (ص) بود و به علت موضع گيرى سخت بعضى از اطرافيان پيامبر (ص)، ممكن بود جان او به خطر بيفتد. ازاين رو خداوند حمايت خاص خود را دراين مورد از پيامبر (ص) اعلام داشت.(1)

امر پيامبر (ص) به اجتماع همه حاجيان در آن گرماى سوزان نيز تنها در شرائط بالا قابل توجيه است.

پس از اين واقعه، آيۀ تماميت و جامعيّت ابلاغ رسالت پيامبر (ص) و كمال دين حق نازل گرديد.

بنابراين، غدير يك مفهوم سياسى يا اخلاقى نيست كه شيعه درست كرده باشد، يا تنها پيامبر (ص) خواسته باشد بدان وسيله دوستى خود را با على (ع) اعلام كند، بلكه غدير اعلام ولايت على (ع) است.

شيعه نيز قبول دارد كه يكى از معانى «مولى» دوست، ياروياور است، ولى كلماتى كه داراى معانى مختلف مى باشند بايد با توجه به قرائن موجود معنى شوند. كلمۀ «مولى» هم به90

ص: 40


1- . پيام قرآن، ج 9، ص 190

معنى دوستى و هم به معنى سرپرستى و زعامت است، قرائن موجود در اين آيه كه سرپرستى و رهبرى را مى رساند عبارتند از:

يك. مسئلۀ دوستى على (ع) با همۀ مؤمنان، مطلب مخفى و پيچيده اى نبود كه نياز به آن همه تأكيد و متوقف ساختن قافله عظيم حجاج در آن بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و اعتراف گرفتن از حاضران داشته باشد. پس امر بسيار مهمى در بين بود كه پيامبر مأمور شد مهم ترين پيام الهى را بيان فرمايد؛ پيامى كه براى بيان نماز، روزه، خمس و يا جهاد و... چنين مقدمه چنينى نشد، آن هم پيامى كه ابلاغ آن با تهديد توأم گردد. بنابراين جاى هيچ ترديد نيست كه اين مولى به معنى صاحب اختيار و سرپرست مى باشد.

دو. جمله

«اَ لَسْتُ اوْلى بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ» كه در بسيارى از متون اين روايت آمده، هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده ندارد، بلكه مى خواهد بگويد همان اولويت و اختيارى كه من نسبت به شما دارم و سرپرست و پيشواى شما هستم، براى على (ع) هم ثابت است.

سه. اگر كلمۀ «مولى» در اين حديث به معنى دوستى باشد، چگونه ممكن است ابلاغ نكردن آن با انجام ندادن رسالت برابرى كند؟! مگر پيامبر (ص) دوستى على (ع) را پيش ازاين بيان نكرده بود؟ پس بايد اين «مولى» به معنى زعامت و سرپرستى باشدكه چنين ارزش گذارى شده است.

چهار. كلمۀ «مولى» در اين حديث بايد از اهميت و معناى پرارجى برخوردار باشد كه خداوند با ابلاغ آن دين را كامل و نعمت را تمام كرد، اگر دوستى تنها باشد قابل پذيرش عقل نمى باشد.(1)

پنج. تبريك هايى كه مردم در اين واقعۀ تاريخى به على (ع) گفتند، در منابع شيعه و سنى آمده است، مخصوصاً تبريكى كه «عمر» و «ابو بكر» به او گفتند، نشان مى دهد مفهوم حديث، چيزى جز نصب خلافت نبوده است كه در خور تبريك باشد؛ زيرا اعلام دوستى كه براى همۀ مسلمانان به طور عموم ثابت است، تبريك ندارد.

شش. اشعار «حسان بن ثابت» با تعبيرات صريح و روشن پس از واقعه، نيز گواه ديگرى بر مسأله زعامت على (ع) مى باشد.(2)94

ص: 41


1- . ر. ك: پيام قرآن، ج 9، ص 192؛ امامت، ص 33-34
2- . پيام قرآن، ج 9، ص 193-194

بعد از گذشت 25 سال از واقعه غدير، على (ع) بار ديگر حادثه غدير را زنده كرد. در رحبه(1) و در منا اصحابى را كه در غدير حضور داشتند، به شهادت طلبيد و گواهى خواست. بعضى از صحابه كه از اهل بدر نيز بودند، بلند شدند و شهادت دادند كه در غدير آن سخنان را از زبان مبارك پيامبر اكرم (ص) درباره على (ع) شنيده اند.(2)

از امام رضا (ع) نيز نقل شده است كه جمعه اى مصادف با غدير شد. على (ع) در آن روز خطبه مفصلى ايراد فرمود. سپس حضرت رضا (ع) خطبۀ على (ع) را در آن روز نقل مى كند كه از مطالب مهم، آن اشاره به توحيد، نبوت، امامت و ارتباط اين سه با همديگر و رفتار گذشتگان نسبت به امامت و ولايت است.(3)

از مجموع آيات و روايات پيش گفته و... استفاده مى شود كه تاريخ، طرح، اعلان علنى و تثبيت، ولايت و امامت على (ع) - پس از پيامبر (ص) - كه تشيع بدان معتقد است، ريشه در دوران نبوت دارد و در واقع تاريخ پيدايش تشيع به عصر پيامبر (ص) بازمى گردد و در برخى از دورانهاى پس از پيامبر (ص) مثل، دوران حكومت حضرت على (ع)، قيام امام حسين، آل بويه، صفويه و... اين مذهب رشد و گسترش يافته است.

پرسش

1. تاريخ پيدايش شيعه به نظر اماميه به چه زمانى برمى گردد؟

2. آيا در انتخاب رهبر مى توان به آراء عمومى تكيه كرد؟ دليل خود را بيان داريد.

3. آيۀ «اِنَّما وليُّكُمُ اللّهُ وَ رسُولُه... و يؤتون الزكاةَ و هم راكِعُون» در شأن چه كسى است؟ و ابا ذر غفارى دراين باره چه مى گويد؟

4. كامل ترين مصداق راستگويان چه كسى است و آيه راستگويان درباره چه كسى نازل شده است؟

5. درباره حديث غدير خم توضيح دهيد.ست

ص: 42


1- . رحبه، فضاى خالى جلوى مسجد است. ظاهراً امام على (ع) اين احتجاج و مُناشده را در جلوى مسجد كوفه اقامه كرده است
2- . عبد الحسين، امينى، الغدير، ج 1، ص 23؛ سيد احمدرضا، خضرى، تاريخ تشيع، ج 1، ص 53
3- . در مورد اين خطبه ر. ك: شيخ طوسى، مصباح المتهجّد، ص 696؛ سيد بن طاوس، الاقبال، ص 462؛ كفعمى، المصباح، ص 695؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب (ع)، ج 3، ص 46 و الغدير، ج 1، ص 285 آمده است

درس سوم: شيعيان نخست

اشاره

در درس پيش اشاره شد، كه مؤسس شيعه، خداوند و مبلّغ آن پيامبر اكرم (ص) در طول 23 سال بعثت بود، كه به پيروى از حضرت على (ع) و التزام به ولايت و امامت آن حضرت پس از وى فرمان داد. پرسشى كه اينجا مطرح مى شود اين است كه آيا در زمان پيامبر كسانى بودند كه على (ع) را به اين عنوان پذيرفته و او را ولى و جانشين پس از پيامبر (ص) قبول كرده باشند؟ در اين درس به پاسخ اين پرسش پرداخته مى شود.

1. شيعه در عصر پيامبر

گروهى از صحابه در زمان پيامبر اكرم (ص)، با شنيدن آيات و روايات در امر ولايت و خلافت، حضرت على (ع)، به آن حضرت اعتقاد پيدا كردند و امامت حضرت على (ع) را پس از پيامبر (ص) پذيرفته، از ارادتمندان و مريدان آن حضرت شدند. اين گروه از همان دوران به «شيعۀ على (ع)» معروف شدند. ابو حاتم رازى مى گويد:

واژه و كلمه «شيعه» در عهد رسول خدا (ص) بروز كرد، اين كلمه، لقب چهار نفر از صحابه، يعنى ابو ذر، سلمان، مقداد و عمّار بوده است.(1)

ابن خلدون مى نويسد:

جماعتى از صحابه، شيعۀ على بودند و او را سزاوارتر از ديگران به خلافت مى دانستند.(2)

ص: 43


1- . ابو حاتم رازى، حاضر العالم الاسلامى، ج 1، ص 188؛ شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج 1، ص 57-58
2- . ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 364، شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، ج 1، ص 58

استاد محمد كردعلى مى گويد: «در عصر رسول خدا، گروهى از بزرگان صحابه، مشهور به مواليان على (ع) بودند، از آن جمله سلمان فارسى است كه مى گفت: ما با رسول خدا (ص) بيعت كرديم بر خيرخواهى مسلمانان و اقتدا به على بن ابى طالب (ع) و مواليان او. و نيز ابو سعيد خدرى است كه گفت: مردم به پنج كار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و يكى را ترك كردند.

از او سؤال شد آنچه را ترك نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولايت على بن ابى طالب (ع).

از او سؤال شد آيا ولايت با چهار عمل ديگر واجب است؟ پاسخ داد: آرى. و ابو ذر غفارى، عمار ياسر، حذيفة بن يمان، ذو الشهادتين، خزيمة بن ثابت، ابو ايوب انصارى، خالد بن سعيد بن عاص و قيس بن سعد بن عباده [نيز جزو اين گروه از صحابه بودند]».(1)

دكتر صبحى صالح مى نويسد:

در ميان صحابه حتى در عصر پيامبر اكرم (ص) براى على (ع) پيروان و شيعيانى بوده است؛ از آن جمله مى توان ابو ذر غفارى، مقداد بن اسود، جابر بن عبد الله، ابىّ بن كعب، ابو الطفيل عامر بن وائله، عباس بن عبد المطلب و تمام فرزندان او، عمار ياسر و ابو ايوب انصارى را نام برد.(2)

استاد محمّد عبد الله عتّان مى گويد: «اين اشتباه است كه بگوييم شيعه براى اولين بار هنگام جدايى خوارج ظهور پيدا كرده است، بلكه ظهور شيعه در عصر رسول خدا (ص) بوده است.»(3)

شيعيان هنگام وفات پيامبر (ص) با توجه به دستور و تأكيدهاى آن حضرت، درصدد تثبيت و تنفيذ فرمان آن حضرت برآمدند. آنگاه كه پيامبر اصرار بر آوردن قلم و دوات براى نوشتن وصيت نمود. گروهى بر آن شدند تا قلم و دوات بياورند تا پيامبر وصيت خود را مكتوب دارد، ولى از آنجا كه طرف مقابل قوى بود و مخالفت كرد، نتوانستند اين فرمان را عملى سازند. پيامبر نيز با توجه به جوّ موجود، از مكتوب كردن وصيت چشم پوشيد و جمعيت را از خود دور كردند و افرادى از شيعيان على (ع) امثال مقداد و ابو ذر را نزد خود نگاه داشت و وصيت خود را نسبت به امامان پس از خود نزد آنان مطرح نمود.(4)58

ص: 44


1- . همان، به نقل از خطط الشام، ج 5، ص 251
2- . همان، به نقل از حسين، حاج حسن، النظم الإسلامية، ص 96
3- . همان به نقل از الشيخ عبد الله، نعمة، روح التشيع، ص 20
4- . همان، ص 60 به نقل از كوفى، الشيخ ابو صادق سليم بن قيس هلالى عامرى، كتاب سليم بن قيس هلالى، ج 2، ص 658

پيامبر (ص) هنگام نزديك شدن وفات خويش، على بن ابى طالب و گروهى از شيعيان و ارادتمندان او را در لشكر اسامه نفرستاد، تا چنانچه مرگ او فرارسيد، اين چند نفر با بيعت با امام على (ع) خلافت و حكومت را براى آن حضرت تمام و عملى كنند، ولى متأسفانه عمر، ابو بكر و برخى ديگر با تخلف از لشكر اسامة بن زيد اين تدبير عالى پيامبر را نيز به هم زدند تا مبادا خلافت به على (ع) برسد.(1)

2. شيعه پس از پيامبر (ص)

ازنظر تاريخى، اختلاف در ميان مسلمانان و ظهور ديدگاههاى گوناگون درباره رهبرى جامعه اسلامى از وقتى شروع شد كه پيامبر (ص) چشم از جهان فروبست.

بنا بر گزارش بيشترِ تاريخ نگاران، انصار به محض شنيدن خبر رحلت پيامبر (ص) بدون اينكه در كنار بدن مطهر رسول خدا (ص) حاضر شوند، در منزل سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج گرد آمدند و به لحاظ عدم گنجايش منزل او به سقيفه بنى ساعده رفتند كه محل اجتماعشان در مسائل مهم بود.

دو نفر از انصار به نامهاى عُوَيم بن ساعده و معن بن عدى خبر تجمع انصار را به قريش رساندند. عمر به محض شنيدن خبر تجمع انصار، ابو بكر و ابو عبيده جراح را نيز با خبر كرد و به اتفاق، به طرف سقيفه حركت كردند.

سعد بن عباده درحالى كه بيمار بود، به عنوان رئيس انصار براى تصدى جانشينى پيامبر (ص) به سقيفه آمد و به سخنرانى پرداخت. او در آغاز، از مهاجران تعريف كرد و سابقه آنان در اسلام و لزوم حرمت نهادن به آنان را يادآور شد. سپس مدينه را شهر انصار خواند و آنان را به لحاظ موقعيتى كه نزد پيامبر (ص) داشتند و به عنوان مدافعان و نخستين پناه دهندگان او به شمار مى آمدند، ستود و گفت: پيامبر (ص) در ميان ما عزت پيدا كرد، و رواج اسلام به كمك ما صورت گرفت، مهاجران به وسيله ما سروسامان يافتند و...، بدين جهت، انصار براى تصدى خلافت سزاوارترند. سخنان سعد مورد تأييد انصار قرار گرفت.

ص: 45


1- . همان، ص 60-61 به نقل از شيخ محمدحسين مظفّر

در همين حال، ابو بكر، عمر بن خطاب و ابو عبيده وارد شدند و سخن به اعتراض گشودند.

ابو بكر ضمن تعريف و تمجيد از مقام والاى انصار و موقعيتى كه آنان نزد پيامبر (ص) داشتند، گفتار آنان را در امر جانشينى ناصواب خواند و با تمسك به قرابت قريش با پيامبر (ص) آنان را مستحق تصدى جانشينى او دانست.

انصار وقتى از تمسك به موقعيت والاى خويش نزد پيامبر (ص) نتيجه اى نگرفتند، گفتند:

اميرى از ما و اميرى از شما.

ابو بكر در برابر اين اقدام انصار، سخن تأثيرگذار «الائمة من قريش» را مطرح كرد و ستون اصلى حكومت و جانشينى پيامبر (ص) را از آنِ قريش دانست و سخن انصار را ردّ كرد. عمر بن خطاب نيز در تأييد سخنان ابو بكر گفت: دو شمشير هرگز در يك نيام نمى گنجد!

با سخنان ابو بكر اختلافات شدت گرفت. ابو بكر وعده داد كه بدون مشورت انصار كارى انجام ندهد. اين وعده ابو بكر گرچه هيچ وقت عملى نشد، ولى باعث شد تا عده اى از انصار به طرفدارى از او برخيزند.

ابو بكر پس از سخنرانى خويش، بلافاصله دستش را به عنوان بيعت با عمر و ابو عبيده به طرف آنان دراز كرد، اما آن دو از پذيرفتن عنوان خليفه براى خودشان امتناع ورزيدند و در مقابل، با ابو بكر به عنوان خليفه بيعت كردند. ابو بكر نيز لحظه اى در پذيرش بيعت درنگ نكرد! در واقع ابتكار عملى انصار، تبديل به فرصتى براى ابو بكر شد تا بدون نام بردن از على (ع) و نيز حتى سخنى از پيامبر اكرم دربارۀ جانشينى خويش، حكومت را در دست بگيرد! بعدها ابو بكر اين اقدام عجولانه، اعمّ از پيشنهاد دو نامزد براى انتخاب شدن (عمر و ابو عبيده) و نيز پذيرش شتابزده بيعت را «فلته» خواند كه در مباحث بعدى خواهد آمد.

هم زمان با تجمع عده اى از صحابه در سقيفه بنى ساعده، على (ع) كه همراه چند نفر از صحابه مشغول تجهيز (غسل و كفن) پيامبر اكرم (ص) بود خبر واقعه سقيفه را دريافت كرد و با شنيدن اين خبر، آيات ابتدايى سوره عنكبوت را مبنى بر فتنه بودن واقعه سقيفه تلاوت كرد.

عده اى از مهاجر و انصار كه همراه على (ع) مشغول تجهيز پيامبر اكرم (ص) بودند، انتخاب سقيفه را تقبيح كرده و آن را نپذيرفتند. آنان به عنوان مخالف با اين اقدام همراه على (ع) در خانۀ تنها دختر پيامبر، فاطمه زهرا (س) تجمع كردند.(1)78

ص: 46


1- . تاريخ تشيع، ج 1، ص 75-78

خليفه در نخستين واكنش به اقدام مخالفان، خانه حضرت زهرا (س) را بيت حرب (اتاق جنگ) ناميد و به دنبال آن، مشاوران او به همراهى عمر بن خطاب، خانه فاطمه (س) را تهديد به آتش زدن كردند.(1) او در اقدامى ديگر، امكانات مالى اهل بيت (ع) اعم از خمس، فدك، سهم ذوى القربى را - كه در قرآن به آن تصريح دارد - از آنان گرفت.(2)

3. شيعه در ايام خلافت ابو بكر

اشاره

پس از انتخاب ابو بكر به عنوان خليفه، واكنش هايى از سوى برخى از صحابه كه در زمان پيامبر (ص) با على (ع) بيعت كرده بودند بروز كرد. آنها وفادارى خود را حفظ كردند و با جريان سقيفه به مخالفت پرداختند. از جملۀ مخالفان، اركان چهارگانه شيعه اند كه به واكنش آنها در اين خصوص مى پردازيم.

1-4. سلمان فارسى

1-4. سلمان فارسى(3)

نخستين واكنش سلمان به ماجراى سقيفه اين بود كه وقتى شنيد با ابو بكر بيعت كرده اند گفت:

كرداذ و نكرداذ (كرديد و نكرديد) يعنى كرديد آنچه نبايد مى كرديد و نكرديد آنچه را كه بايد مى كرديد. و خود نيز از بيعت با ابو بكر امتناع ورزيد.(4)

سلمان همواره گرايش شيعى خود را با نقل روايتهايى دربارۀ وصايت و امامت على (ع) بروز مى داد؛ چنان كه صاحب انساب الاشراف از قول سلمان خطاب به مردم چنين نقل كرده است:

ص: 47


1- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 126؛ الامامة و السياسة، ص 18؛ مروج الذهب، ج 2، ص 301
2- . تاريخ طبرى، ج 2، ص 444؛ عمررضا، كحاله، اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام، ج 4، ص 134
3- . سلمان فارسى از اهالى جى در حوالى اصفهان بوده است (سيره ابن هشام، ج 1، ص 238) كه در جستجوى دين حق از موطن خود هجرت و رنجها و سختيهاى بسيارى در اين راه تحمل كرد؛ تا آنجا كه در اين راه به بردگى مبتلا شد و سرانجام خداوند او را به دين حق هدايت فرمود و در سال اولِ هجرتِ پيامبر اكرم (ص) به مدينه مسلمان شد و در جنگها، آن حضرت (ص) را يارى داد. حكايت شده است كه مردى به منزل او وارد شد و در آن جز يك شمشير و قرآن چيزى نديد، با تعجب پرسيد: آيا جز آنچه مى بينم در خانه ات چيزى نيست؟ سلمان جواب داد: پيش روى ما منزلگاهى سخت است و ما كالا و متاعمان را به آن منزل پيش فرستاده ايم. هنگامى كه سلمان از دنيا رفت، حضرت امير (ع) از مدينه به مدائن رفت و غسل، كفن، نماز و دفن او را به انجام رسانيد. ر. ك: تاريخ تشيع، ج 1، ص 84؛ سيد مرتضى عاملى، سلمان فارسى
4- . همان، ج 2، ص 442؛ به نقل از عمر رضا، كحاله، اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام، ج 4، ص 124؛ العقد الفريد، ج 4، ص 260؛ الجمل... ص 115؛ الامامة و السياسة، ص 13

على (ع) در بين شماست، ولى دست به دامان او نمى زنيد، قسم به كسى كه جانم در دست قدرت اوست، كسى بعد از على (ع) از اسرار پاك پيامبرتان خبر نمى دهد.(1)

ابن اثير در نهايه از سلمان چنين نقل كرده است: «پيامبر (ص) در روز عرفه خطبه خواند و فرمود: اى مردم! خداوند در اين روز به جهت آمرزش گناهانتان به شما مباهات مى كند، اما آمرزش خاصۀ او براى على (ع) است. سپس حضرت به على (ع) دستور داد تا به پيامبر (ص) نزديك شود. على (ع) نزديك پيامبر شد و آن حضرت (ص) فرمود: خوشبخت كسى است كه بعد از من، تحت ولايت تو باشد و بدبخت و شقى كسى است كه تو را نافرمانى كند و با تو دشمنى نمايد.»(2)

2-4. عمار بن ياسر

2-4. عمار بن ياسر(3)

بعد از حادثه سقيفه، عمار از متخلفان با بيعت ابو بكر بود.(4) عمار از پيامبر اكرم (ص) شنيده بود كه به او مى فرمود: اى عمار! على (ع) تو را از هدايتى ردّ نمى كند و بر امر ناگوارى دلالت نمى كند. اطاعت او اطاعت من، و فرمانبردارى از من، اطاعت از خداست.(5) وى همچون على (ع) از بيعت با ابو بكر خوددارى كرد و در جمع مردم مدينه چنين گفت:

اى مسلمانان! بدانيد كه خاندان پيامبر (ص) به ارث او سزاوارتر، به دين او آگاه تر و بر امت او امين ترند. پس حق را به صاحبانش برگردانيد قبل از اينكه دير شود و فتنه و آشوبها سر گيرد و گروه شما را متفرق سازد!(6)

ص: 48


1- . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 183
2- . محمد بن محمد بن نعمان، مفيد، امالى المفيد، ص 161، روايت 3
3- . عمار و والدين او از مسلمانان نخستين هستند. روزى كه مشركان از ايمان آنان آگاه شدند، در آزار و شكنجه ايشان كوتاهى نكردند، به طورى كه سميّه، مادر عمار را به شهادت رساندند. عمار ايمان خود را كتمان كرد و از كشته شدن در امان ماند كه آيۀ 106 سوره نحل درباره او نازل شده است. عمار پيوسته ملازم ركاب پيامبر (ص) بود و در تمام نبردها او را همراهى كرد. پيامبر (ص) بارها فرموده بود كه عمار را گروهى ستمكار مى كشند. بعد از رحلت پيامبر (ص) عمار از پادرركابان على (ع) و از مخالفان سرسخت عثمان بود. او در 91 سالگى در جنگ صفين به دست لشكر معاويه به شهادت رسيد. (ر. ك: سيرة ابن هشام، ج 1، ص 320؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ص 249 و مروج الذهب...، ج 2، ص 360)
4- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124
5- . ابراهيم بن محمد، جوينى، فرائد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الائمة من ذريتهم، ج 1، ص 145
6- . الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 1، ص 195

به نقل ابن ابى الحديد، عمار جزء كسانى بود كه مى خواست دوباره در بين مهاجران شورا تشكيل دهد تا خلافت را به على (ع) برگرداند.(1) و به هنگام مشاوره شوراى شش نفره خليفه دوم، از پشت درهاى بسته فرياد مى زد: براى يكپارچگى مسلمانان به على (ع) رأى دهيد و امر حكومت را از خاندان پيامبرتان بيرون نرانيد.(2)

عمار در تمام دوران حيات خويش، از هيچ كوششى براى برپايى دين خدا دريغ نكرد، و از دين پيامبر (ص) دفاع كرد.(3) نصر بن مزاحم منقرى نقل مى كند كه در جنگ صفين، عمار ضمن يادآورى حديث غدير، به ياران معاويه چنين گفت: پيامبر (ص) به من امر فرمود: با ناكثين بجنگم، اطاعتش كردم. فرمود: با قاسطين بجنگم و شما همانهاييد. اى مرد ابتر! آيا نمى دانى او به على (ع) فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاهْ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ؟(4)

با وجود روايات فراوان از پيامبر (ص) در بزرگداشت عمار،(5) هنگامى كه او در زمان خليفه سوم بر حيف و ميل اموال توسط عثمان اعتراض كرد، به سختى مورد عتاب و ضرب و شتم خليفه قرار گرفت.(6) فاصله گرفتن خلافت عثمان از سنت پيامبر (ص)، پيروان على (ع) را بيشتر از هركس، از خلافت او بيزار مى كرد و موجب اعتراض آنان مى گرديد.

3-4. ابو ذر غفارى

3-4. ابو ذر غفارى(7)

ص: 49


1- . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 220
2- . همان، ج 9، ص 52
3- . يوسف بن عبد اللّه، ابن عبد البر، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 2، ص 476
4- . احمد بن شعيب، نسائى، فضائل الصحابه، ص 14؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 45؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 297؛ مستدرك الحاكم، ج 3، ص 110، 116، 134، 371. نصر بن مزاحم، منقرى، وقعة صفّين، ص 338
5- . ر. ك: الغدير، ج 5، ص 9، ص 27-30
6- . همان، ج 5، ص 15
7- . ابو ذر غفارى از بزرگان و برگزيدگان صحابى پيامبر اكرم (ص) و چهارمين كسى بود كه اسلام آورد و سخت تحت شكنجه و آزار قريش قرار گرفت. پيامبر اكرم (ص) درباره ابو ذر فرمود: در زير آسمان كبود، راستگوتر از ابو ذر وجود ندارد. ابو ذر بهسفارشات پيامبر (ص) دربارۀ على (ع) وفادار ماند. او سخنان پيامبر (ص) دربارۀ اهل بيت (ع) را همه جا نقل مى كرد. در زمان خليفه سوم، گروه حاكم را سخت مورد انتقاد و سرزنش قرار داد. او عثمان را در شمار دوزخيان مى دانست و آيه 35 سوره توبه را «يَوْمَ يُحْمى...» بر او مى خواند تا اينكه عثمان او را به ربذه تبعيد كرد و او به تنهايى در ربذه جان سپرد. ر. ك: الطبقات الكبرى، ج 4، ص 173؛ أنساب الأشراف، ج 11، ص 127؛ معرفة الصحابة، ج 1، ص 457؛ الانتفاضات الشيعية عبر التاريخ، ص 127

ابو ذر نيز مانند سلمان فارسى، در تمام دوره خلفا، در پيروى از على (ع) مى كوشيد و از چشمۀ گواراى علم او بهره مى جست، در راه حفظ ارزشهاى دينى و اجراى عدالت اسلامى از هيچ تلاشى دريغ نمى كرد و پيوسته فضائل و شايستگى اهل بيت پيامبر (ص) را متذكر مى شد.(1)

البته در زمان دو خليفه اول، به دليل فعاليت آنان براى گسترش كلمه توحيد و حفظ دستاوردها و ظواهر دستورهاى دينى، مجالى براى ظهور او وجود نداشت؛ زمان خليفه دوم، به دليل نقل احاديث پيامبر (ص) توسط خليفه زندانى شد.(2) اما هنگامى كه خليفه سوم از اصول اسلامى، كه در واقع اصول تشيع نيز به حساب مى آمد دور شد، رجال برجسته شيعى مثل سلمان، ابو ذر و عمار ضمن نقل فضيلتهاى على (ع)، بر خليفه و سرپيچى او از اصول معترض شدند.(3)

ابو ذر غفارى مى گفت: از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: بعد از من، به كتاب خدا و على (ع) رجوع كنيد.(4) او در كنار كعبه مى ايستاد و فرياد مى زد: اى مردم! هركس مرا نمى شناسد، من ابو ذر غفارى هستم. از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: اهل بيت من به كشتى نوح مى ماند؛ هركس از آنان تخلف كند، غرق مى شود.(5) ابو ذر سعى داشت فضيلتهاى اهل بيت (ع) به ويژه على (ع) را در ميان نسل جوانى كه زمان پيامبر (ص) را درك نكرده بودند، بيان كند؛ بدين سبب، عثمان او را به شدت از تماس با جوانان پرهيز مى داد.(6)

4-4. مقداد بن عمرو

4-4. مقداد بن عمرو(7)

در حديثى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: خداوند متعال به من امر فرمود تا چهار نفر را دوست بدارم و خود نيز آنان را دوست دارد؛ آنان عبارت اند از: على، مقداد، ابو ذر و سلمان.

ص: 50


1- . اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 24؛ عبارت رجال كشى چنين است: هو الهاتف بفضائل امير المؤمنين (ع)...
2- . المستدرك...، للحاكم النيسابورى، ج 1، ص 110؛ به نقل از: سيره پيشوايان، ص 324
3- . أنساب الأشراف، ج 11، ص 127؛ أصل الشيعة و أصولها، ص 48
4- . اختيار معرفة الرجال، ص 36
5- . تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 171
6- . الطبقات الكبرى، ج 2، ص 270 و 354
7- . مقداد جزء هفت مسلمانان اوليه است كه اسلام خود را آشكار نساخت. او دو بار هجرت كرد: هجرت به حبشه و هجرت به مدينه. در جنگ بدر و ديگر جنگهاى پيامبر (ص) او را يارى داد. بعد از رحلت پيامبر (ص) در فتوحات شام شركت كرد. بعد از فتح شام به مدينه برگشت و در جوار خانه حضرت على (ع) خانه گرفت و ملازم ركاب او شد و در سال 33 هجرى رحلت كرد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. (السيرة النبوية، ج 1، ص 348؛ أعيان الشيعه، ج 1، ص 134. براى مطالعه بيشتر ر. ك: محمدهادى امينى، اصحاب الامام اميرالمؤمنين و الرواة عنه، ج 2، ص 558)

مقداد از مهاجران به حبشه بود.(1) او به شدت به اهل بيت پيامبر (ص)، به ويژه على (ع) عشق مى ورزيد و از كسانى بود كه بعد از حادثه سقيفه با ابو بكر بيعت نكرد.

او در ماجراى شوراى شش نفره، بر خليفه عيب گرفت و عبد الرحمن بن عوف را به دليل رأى به عثمان مورد عتاب قرار داد و گفت:

به خدا قسم با اهل بيت پيامبرتان بد رفتار كرديد! عجب از قريش كه عالم ترين، عادل ترين و باتقواترين فرد را براى خلافت رها كرد و ديگرى را به خلافت برگزيد! به خدا قسم اگر يارانى داشتم، اين چنين نمى شد!(2)

افزون بر افراد پيش گفته، افراد ديگرى از صحابه پيامبر اكرم (ص) بودند كه در زمان حيات آن حضرت، به على (ع) عشق مى ورزيدند و تأكيدهاى پيامبر (ص) را دربارۀ على (ع) به ياد داشتند. ازاين رو، پس از رحلت پيامبر (ص)، على (ع) را امام خود مى دانستند و به نشر و تبليغ آنچه على (ع) دوست داشت مى پرداختند. فعاليتهاى آنان در دوره هاى مختلف، چهره هاى متفاوتى داشت و در دوره خليفه سوم، به دليل مجاهدتهاى آنان، بينش تشيع از تسنن تمييز يافت و تفكيك شد و بسط و توسعه پيدا كرد. به طور خلاصه، سه دوره مشخص براى تحولات انديشه شيعى به وجود آمده است:

1. دوره تكوين انديشه هاى سياسى، اعتقادى شيعه؛

2. دوره تمييز و تفكيك بينش تشيع از تسنن؛

3. دوره بسط انديشه هاى تشيع با مجاهدت و كوشش اصحاب پيامبر (ص) و ياران على (ع).

پرسش

1. نظر ابو حاتم رازى را دربارۀ زمان بروز واژه «شيعه» و افرادى كه به اين نام مشهور شدند بنويسيد.

2. پيامبر (ص) هنگام وفات خود براى تثبيت شيعه چه قصدى داشت و چرا عملى نشد؟

3. منشأ اختلاف بين مسلمانان ازچه زمانى شروع شد و چرا؟

4. اركان اربعه شيعه در زمان پيامبر و پس از آن چه كسانى بودند؟

5. سلمان فارسى پس از جريان سقيفه چه فرمود و معناى آن چيست؟64

ص: 51


1- . الطبقات الكبرى، ج 3، ص 119؛ تاريخ الطبرى، ج 11، ص 506
2- . مروج الذهب...، ج 2، ص 343؛ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 164

درس چهارم: نقش سلمان فارسى در تشيع ايرانيان

1. نخستين مسلمان ايرانى

سلمان فارسى نخستين ايرانى است كه پس از جستجوى دامنه دار و رنجهاى فراوان و پيمودن راه هاى طولانى و سفرهاى پرماجرا و گرفتار شدن به بردگى، گم شده خويش را پيدا كرد. او از چشمۀ زلال اسلام ناب محمّدى سيراب گرديد و گوى سبقت را در ديندارى و تقوا از هم كيشان خويش ربود و مدال پرافتخار «سلمان از ما اهل بيت است»(1) را از پيامبر (ص) دريافت نمود و به سلمان محمّدى معروف شد.(2) پيامبر (ص) درباره پيشگامى سلمان به اسلام فرمود:

پيشگامان چهار نفرند؛ من پيشگام عرب به اسلام هستم. صهيب پيشگام روميان به اسلام است. سلمان پيشگام ايرانيان به اسلام است و بلال پيشگام حبشه به اسلام مى باشد.(3)

پيامبر (ص) در تعبير بالاترى فرمود:

من پيشگام همۀ فرزندان آدم هستم، و سلمان پيشگام مردم ايران است.(4)

2. سلمان از نخستين شيعيان

اشاره

سلمان فارسى نه تنها از ايرانيان پيشگام به اسلام است، بلكه وى از پيشگامان تشيع و از اعضاى اصلى هستۀ مركزى تشيع بود.

ص: 52


1- . ابو على فضل بن حسن، طبرسى، مجمع البيان، ج 2، ص 427؛ سيد محسن، امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 286
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 287
3- . حافظ ابو نعيم احمد بن عبد الله، الاصبهانى، حلية الاولياء، ج 1، ص 185
4- . محمد محمدى، اشتهاردى، زندگى پرافتخار سلمان فارسى، ص 52، به نقل از احتجاج طبرسى، ج 1، ص 150

چنان كه در درس اول بيان شد، تشيع در عصر پيامبر (ص) پى ريزى شد و در غدير خم، با نصب امام على توسط پيامبر رسماً اعلام گرديد و پيشگامان شيعه چهار نفر بودند كه عبارتند از: «سلمان، ابو ذر، مقداد و عمار». اين چهار نفر از همان آغاز پيدايش تشيع شيعه بودند، و هرگز به راه ديگر نرفتند، سلمان از افرادى است كه حتى يك لحظه در حقانيت تشيع شك نكرد، و يك لحظه از پيروى امير مؤمنان على (ع) منحرف نشد.

1-2. سلمان و ماجراى سقيفه

در ماجراى سقيفه، سلمان به دنبال اكثريت نرفت و باوجودآنكه سخت تحت فشار بود و شكنجه ديد، از مرز تشيع خارج نشد.(1)

هنگامى كه ابو بكر به عنوان خليفه انتخاب شد، سلمان فارسى در زمره معترضين قرار گرفت و از ناراحتى به فارسى گفت: «كرديد و نكرديد»، يعنى تسليم سخن پيامبر (ص) دربارۀ على (ع) در روز غدير خم، نشديد. جمله «ندانيد كه چه كرديد» را به عنوان سرزنش گفت؛ يعنى كار شما ازروى جهل و گمراهى بود و نه براساس آگاهى و هدايت.(2)

2-2. سلمان و ماجراى بيعت گرفتن از على (ع)

در ماجراى بيعت گرفتن از امير مؤمنان على (ع) براى ابو بكر، سلمان با على (ع) بود و در هر فرصتى از آن حضرت دفاع مى كرد و هرگز او را تنها نگذاشت و آشكارا بااينكه در خطر بود اعتراض مى كرد و مى فرمود:

اى فرزندان روزگار، بر شما هلاكت باد! آيا مى دانيد چه گامهايى بر زيان خود برداشتيد، و چون امّتهاى پيش، از هوسهاى نفسانى خود پيروى كرديد، و از سنت پيامبر (ص) دورى نموده، مقام امامت را از مركز و اهل آن ربوديد؟!

سلمان به دفاع از على (ع) ادامه داد تا آنكه ماجرا شدت گرفت. حضرت على (ع) به سلمان فرمود: «سكوت كن» آنگاه سلمان به امر امام (ع) ساكت شد.(3)

ص: 53


1- . ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب، طبرسى، احتجاج طبرسى، ترجمه، مصطفوى، حسن، ج 1، ص 245
2- . اعيان الشيعه، ج 1، ص 28
3- . احتجاج طبرسى، ج 1، ص 246-247، ترجمه حسن مصطفوى

3-2. سلمان و تبليغ از على (ع)

سلمان همواره، مردم را به پيروى از حضرت على (ع) دعوت مى كرد و روش او را شيوه پيامبر (ص) مى دانست و مى گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

اِنَّ عَلِيّاً بابٌ فَتَحَهُ اللّهُ، مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤمِناً، وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافراً.(1)

همانا على درى است كه خداوند آن را گشوده است، هركس كه در آن وارد شود مؤمن است، و هركس كه از آن خارج گردد كافر است.

و گاهى مى گفت: پيامبر (ص) فرمود:

خَيْرُ هذِهِ الْاُمَّةِ عَلىّ بنُ ابِى طالِبٍ.(2)

بهترين فرد اين امت، على است.

پس از رحلت پيامبر، مرد مسافرى براى تحقيق و يافتن راه حق به مدينه آمد و نزد سلمان، ابو ذر و مقداد كه در كنار هم نشسته بودند نشست و تقاضاى راهنمايى كرد. سلمان به او گفت:

بر تو باد، كه به كتاب خدا - قرآن - بپيوندى، و بر تو باد پيوند با على بن ابى طالب (ع)، زيرا على (ع) با قرآن است و از آن جدا نمى گردد.(3)

3-2. سلمان آماده دفاع از امامت

در ماجراى حوادث پس از جريان سقيفه چهل نفر از مهاجران و انصار به حضور على (ع) آمدند و چنين گفتند:

سوگند به خدا تو امير مؤمنان و بهترين و سزاوارترين انسانها نسبت به پيامبر هستى، دستت را به ما بده تا با تو بيعت كنيم، سوگند به خدا آماده ايم كه در اين راه تا حدّ كشته شدن بايستيم!

حضرت على (ع) فرمود:

اگر راست مى گوييد برويد فردا صبح با سر تراشيده نزد من حاضر شويد. حضرت على خودش، موى سرش را تراشيد، فرداى آن روز نخستين كسى كه با سر تراشيده به حضور على (ع) آمد،

ص: 54


1- . سليم بن قيس، عامرى، كتاب سليم بن قيس، 248
2- . اعيان الشيعه، ج 7، ص 287
3- . احتجاج طبرسى، ج 1، ص 230

سلمان بود و پس از وى مقداد و سپس ابو ذر با سرهاى تراشيده آمدند. [و ديگر هيچ كس نيامد] اين قضيه بار ديگر اتفاق افتاد امّا ديگران تخلف كردند و اين سه نفر بر سخن خود ايستادند.(1)

4-2. سلمان و راهنمايى به سوى امام حق

سلمان در پيروى از امام حق و راهنمايى افراد به سوى آن حضرت لحظه اى نياسود. در عصر خلافت ابو بكر و عمر، گاهى افراد و يا گروههايى براى جستجوى خليفۀ واقعى پيامبر (ص)، به مدينه مى آمدند و براى اطمينان پرسشهايى مطرح مى كردند كه ابو بكر و عمر از پاسخ به آنها درمى ماندند. سلمان فارسى در اين فرصتها به سوى امام على (ع) مى رفت و او را حاضر مى كرد و آن حضرت به پاسخ پرسشها مى پرداخت و براى همگان روشن مى شد، كه حضرت على (ع) اعلم مسلمانان پس از پيامبر (ص) و خليفه برحق او است.(2)

5-2. نقش سلمان در فتح ايران

افكار برجستۀ سلمان، در ميدانهاى جنگ به شكلهاى گوناگون بروز مى كرد و چاره ساز بود.

او گاهى با طرحها و ابتكارات خاص(3) و گاهى با دعوت حكيمانه و سخنان خيرخواهانه به سپاه اسلام دلگرمى مى داد و دشمن را به راه حق مى آورد.

در ماجراى فتح مدائن، سعد وقاص، فرمانده سپاه اسلام بود، او فرمان داد تا سپاه از رود دجله عبور كنند. در آن وضع دلهره آميز و نگران كننده كه حتى فرمانده در اضطراب بود، سلمان در كنار فرمانده لشكر بود و او را با اين سخنان دلدارى مى داد:

مردم تازه مسلمان شده اند و به گناه آلوده نيستند. ازاين رو آب و دريا همچون خشكى برايشان رام شده است. سوگند به خدايى كه جان سلمان در دست اوست، همه دسته دسته از اين رود خواهند گذشت....(4)

ص: 55


1- . بحار الانوار، ج 22، ص 341
2- . احتجاج طبرسى، ج 1، ص 307-308؛ الغدير، ج 7، ص 78
3- . سلمان در جنگ احزاب طرح كندن خندق و در جنگ طائف طرح درست كردن منجنيق و در جنگ تبوك از محافظان پيامبر بود (فروغ ابديت، ج 2، ص 125 و 360.
4- . تاريخ طبرى، ج 4، ص 12؛ ترجمه اخبار الطوال، ص 160-161

خود سلمان پيشاپيش گروههايى بود كه با اسب از رودخانه گذشتند و به كنار حصار مدائن رسيدند.

سخنان سلمان در مدائن سبب شد تا دو شهر از شهرهاى مدائن و ايوان و كاخ مدائن، از جمله تيسفون كه سالها پايتخت ساسانيان بود، بدون درگيرى به دعوت وى تسليم لشكر اسلام شود، و حدود چهار هزار نفر از سپاه ويژه و گارد ايران كه تحت فرماندهى «رستم فرخ زاد» بودند، از سپاه او جدا شده، به سپاه مسلمانان بپيوندند.

دعوت سلمان براى اسلام آوردن ايرانيان در مدائن بدين صورت بود: «همانا اصل و نسب من از شما ايرانيان مى باشد و من در سه چيز خيرخواه شما هستم، و صلاح شما در آنها است:

الف. اگر اسلام بياوريد، برادر ما هستيد و در اموال ما شريك بوده و بر شما است همان تكليفى كه بر ما است.

ب. تسليم شويد و به مسلمانان جزيه بدهيد.

ج. در غير اين دو صورت، با شما مى جنگيم، همانا خدا، خائنان را دوست ندارد.»(1)

3. سلمان استاندار مدائن

يكى از بخشهاى مهم زندگى درخشان سلمان، حكومت نوزده سالۀ او به عنوان استاندار مدائن، پايتخت شاهان منقرض شدۀ ساسانى و مركز ايران پيشين بود.

پيامبر (ص) در فرصتهاى گوناگون از فتح و پيروزى وسيع آينده اسلام خبر داد. در جنگ خندق و فتح مكه، از فتح ايران و... پيشگويى كرد و حتى در مورد فتح ايران و كاخ مدائن و بيان شكل آن با سلمان گفتگو كرد و سلمان او را تصديق نمود. درحالى كه منافقين، اين اخبار را به استهزاء گرفتند.

روزى پيامبر (ص) به سلمان فرمود: «هنگامى كه فارس به دست مسلمانان افتاد، تاج كسرى بر سر تو نهاده مى شود.» سلمان پس از فتح، براى لحظه اى تاج را بر سر گذاشت و سپس بر زمين نهاد و به عمامۀ كرباسى خود اكتفا كرد.(2)

ص: 56


1- تاريخ طبرى ج 4 ص 14
2- ميرزا حسين نورى الرحمن ص 93 مجمع البيان ج 2 ص 427

پس از فتح مدائن، در آغاز حذيفة بن يمان به طور موقت حاكم مدائن شد سپس خليفه دوم - با توجه به شايستگى سلمان، با صلاحديد حضرت على (ع) - سلمان را براى فرمانروايى مدائن برگزيد.

سرگذشت و جزئيات فرمانروايى سلمان در مدائن به شكل زمان بندى شده در تاريخ نيامده، بلكه فرازهايى از آن به طور جسته و گريخته ذكر شده كه از آنها مى توان چنين نتيجه گرفت كه اساس حكومت وى بر عدالت، زهد، ساده زيستى، رعايت دقيق حقوق اقشار مختلف و قاطعيت در اجراى حدود الهى استوار بوده است. شيوه فرمانروايى او براساس شيوه حكومت امير مؤمنان على (ع) تنظيم شده بود.(1)

براى اينكه تا حدودى به شيوه حكومت دارى سلمان در مدائن پى ببريد، مى توانيد به نامه اعتراض آميز خليفه دوم به نحوه زندگى ساده سلمان و پاسخ قاطع او در تغيير ندادن شيوه زندگيش مراجعه كرد. وى در فرازى از آن نامه مى نويسد: «اين را بدان كه من به سوى مدائن براى تدبير امور مردم، و اقامه و اجراى حدود الهى در ميان آنها نيامدم مگر اينكه براساس ارشادات و راهنمايى انسان آگاه [حضرت على (ع)] رفتار كنم و تا در ميان مردم مطابق راه و روش و برنامۀ او زندگى كنم.»(2)

4. نقش سلمان در تشيع ايرانيان

مهم ترين آرمان سلمان، به حاكميت رسيدن تشيع راستين بود و در اين راستا از هيچ كوششى دريغ نورزيد. وى تا در مدينه بود در هر فرصتى به تبليغ از على (ع) به عنوان امام حق مى پرداخت و پس ازآنكه با اجازه على (ع) در زمان عمر حاكم مدائن پايتخت پيشين ساسانيان گرديد، هم وطنان خويش را با گفتار و رفتار به اسلام ناب و تشيع(3) راستين دعوت مى كرد، و مى توان گفت يكى از عوامل مهم گرايش ايرانيان به تشيع، وجود سلمان در مدائن و عملكرد

ص: 57


1- . سيد صدر الدين، مدنى شيرازى، الدرجات الرفيعة فى طبقات الامامية من الشيعه
2- . احتجاج طبرسى، ج 1، ص 185-188؛ بحار الانوار، ج 22، 360
3- . محمد، محمدى، اشتهاردى، زندگى پرافتخار سلمان فارسى پيشگام رابطه ايران و اسلام، ص 163-164 و 114

درست وى مى باشد.

دكتر وردى مى گويد:

در سه شهر تشيّع نضج گرفت: يكى در كوفه به سبب وجود عمار ياسر،(1) ديگرى مدائن به سبب حضور سلمان فارسى و سوم جبل عامل به دليل تلاش ابو ذر غفارى.(2)

مدائن يكى از شهرهاى شيعه نشين به شمار مى رفت كه درباره آن گفته شده: «اهالى آن منطقه كشاورزند و شيعه امامى اند. از جمله عادات آنها اين است كه زنان آنها روز از خانه خارج نمى شوند.»(3)

سلمان حقيقت تشيع را كه در عصر پيامبر (ص) تأسيس شده بود و موضوع امامت حضرت على (ع) را كه يك امر الهى بود به روشنى به مردم تفهيم كرد و با عمل و تبليغ خط فكرى اسلام كه همان تشيع است مجسم نمود.

سلمان يك مسلمان و شيعه ايرانى بود، مسلمانى مخلص، مهربان، عادل، زاهد و عالم. وقتى ايرانيان، زندگى اين ايرانى مسلمان را در ترازوى فكر خود مى سنجيدند، اسلام را به طور كامل و خالص در وجود او مى يافتند.

ستايشهايى كه پيامبر اسلام (ص) از سلمان نموده بود، كم وبيش به گوش ايرانيان مى رسيد و مى ديدند كه وى شيعۀ على (ع) است. در نتيجه به طور طبيعى، بلكه عاشقانه مذهب تشيع را برمى گزيدند.

اكثر مردم مدائن و كوفه و مسافران اين دو شهر ايرانى بودند. ملاقات سلمان با آنها موجب شد كه سنگ نخستين بناى تشيع در اين دو شهر نهاده شود و ترويج شود و سپس به ساير شهرهاى ايران سرايت كند.

پارسايى و صداقت پيشگامان تشيع و مبارزات فرهنگى و سياسى هركدام نقش مؤثرى در گسترش تشيع و استحكام پايه هاى آن داشت، ولى در نواحى ايران شايد بتوان گفت در آغاز، هيچ عاملى مانند فعاليت هاى سلمان كارساز و ثمربخش نبود.89

ص: 58


1- . تاريخ تشيع در ايران...، ج 1، ص 87
2- . همان
3- . همان، ص 89

1-4. مراحل رشد و گسترش تشيع در ايران

ممكن است اين سؤال مهم مطرح شود: اگر اسلام در دوران خلافتخليفۀ دوم وارد ايران گرديد، چرا اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان به تشيع گرويدند؟ عوامل تشيع ايرانيان چيست و مراحل سير و گسترش آن كدام است؟

تاريخ تشيع در ايران نشان مى دهد كه ايرانيان از قرن اول به تدريج مرحله به مرحله به تشيع گرويدند و در هر مرحله اى اين گرايش عميق و گسترده تر گرديد.

از سوى ديگر مى بينيم تشيع ايرانيان غالباً اثنى عشرى بوده است. گرچه در برخى از بُرهه ها در مناطقى از ايران شيعه زيديه يا اسماعيليه، بوده اند؛ ولى آنها هم به مرور تشيع دوازده امامى را برگزيده اند.

برخى از كوته بينان يا غرض ورزان، عوامل بى اساس و بى پايه اى براى گرايش ايرانيان به تشيع ذكر كرده اند. اما حقيقت اين است كه منشأ تشيع در ايران، همان روح اسلام خواهى آنها بوده است كه از تبعيضات ناروا و ستم به ستوه آمده بودند و چون عدالت و روح اسلام را در على (ع) و پيشگامان تشيع مثل سلمان يافتند به سراغ آن رفتند.

تشيع بيش ازآنكه در ميان ايرانيان مطرح شود، در ميان بنى هاشم و برخى از عربها مطرح شد و مراحلى را طى كرد. تشيع ايرانيان نيز سير تدريجى داشت كه به مراحل آن اشاره مى شود:

الف. مرحله اسلام گرايى ايرانيان در نيمۀ نخست قرن اول و نقش سلمان فارسى در اين راستا.

ب. مرحله امامت پربار امام على (ع) در كوفه و همراهى موالى ايرانى با آن حضرت.

ج. نهضت امام حسين (ع) و پيامدهاى آن.

د. جنبش عظيم فرهنگى و علمى امام صادق (ع) و نقش آن در تشيع ايرانيان.

ه. مهاجرت اشعرى ها و اعراب به قم و ايجاد نخستين پايگاه تشيع و گسترش آن در ايران.

و. مهاجرت امام رضا به خراسان و نقش علويان و شاگردان ائمه اطهار در گسترش تشيع در ايران.

ز. نقش عالمان بزرگ شيعه در توسعه تشيع در ايران و ديگر نقاط جهان.

ح. نقش فرمانروايان مثل آل بويه، سلطان محمد خدابنده و صفويه در گسترش تشيع در ايران.

ص: 59

بنابراين در مرحله اولِ نشر تشيع در ايران، سلمان نقش بسزايى داشت؛ زيرا تماسهاى نخستين ايرانيان با مسلمانان در مدائن و نواحى آن آغاز شد و سلمان حدود بيست سال بر آن شهر حاكم بود؛ سلمانى كه شيعۀ اعتقادى على (ع) و پشتيبان مواضع برحق آن حضرت در همۀ مقاطع بود؛ كسى كه روش زندگى اش على گونه بود و توانست بذرهاى نخستين تشيع را در دل ايرانيان بكارد و ديگران در مراحل بعد آن را پرورش دهند تا امروز به صورت شجره طيبه تنومندى درآيد كه در برابر همۀ طوفانها بايستد و مقاومت كند.

پرسش

1. پيامبر اكرم (ص) دربارۀ پيشگامان به اسلام چه فرمود؟

2. سلمان در ماجراى بيعت گرفتن از حضرت على چه موضعى داشت و چه گفت؟

3. نقش سلمان در فتح ايران به دست مسلمانان چه بود؟

4. سلمان چند سال استاندار مدائن بود و شيوه زندگى او چگونه بود؟

5. مراحل رشد تشيع در ايران چگونه بود و سلمان در كدام مرحله نقش داشت؟

ص: 60

درس پنجم: موالى و عوامل گرايش آنها به تشيع

1. موالى در لغت و اصطلاح

موالى، جمع «مولى» به معانى يار، ياور، دستگير، آزادشده، عبد، مملوك و غلام آزادشده آمده است.

و در اصطلاح به مسلمانانى «موالى» گفته مى شود كه، كافر بوده اند و به دست مسلمانان اسلام آورده و ولاى آنها را پذيرفته اند.(1) به پناهندگان مهاجرى كه براى تأمين امنيت پناهنده (زينهار) قبيله اى مى شدند، نيز موالى گفته مى شود.(2) و اين اصطلاح دلالت بر دون پايگى اجتماعى و نوكرى و گماشته بودن نيز دارد.(3)

2. موالى ايرانى در عراق

در آستانۀ نبرد قادسيه، چهار هزار نفر ايرانى به سپاه عرب پيوستند. آنان به فرماندهى «زهرة بن حويه» براى شركت در جنگ آماده شدند. اين افراد كه «حمراء» يا «موالى» ناميده شدند، براى پيوستن به سپاه عرب شرط كردند كه پس از جنگ هركجا خواستند بتوانند بروند، با هر قبيله اى كه خواستند، هم پيمان شوند و سهمى از غنائم جنگى نيز برگيرند. با شرائط آنها موافقت شد و آنها در جنگ شركت كردند. اينها پس از پيوندشان با برخى از قبايل عرب، اصطلاحاً «موالى» آن قبايل ناميده و مشهور به «حمراء» شدند.(4)

ص: 61


1- . لغت نامه دهخدا، ذيل عنوان «مولى» و «موالى»
2- . سيد مصطفى، حسين دشتى، معارف و معاريف، ذيل عنوان «موالى»
3- . تشيع در مسير تاريخ، ص 102
4- . تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج 1، ص 111

پس از فتح ايران به دست مسلمانان، شمار فراوانى از ايرانيان در عراق به خصوص شهر كوفه سكنى گزيدند؛ چنان كه در شكل گيرى شهر كوفه، دومين عنصر اساسى پس از اعراب به حساب مى آمدند. ايرانيان ساكن كوفه چنين افرادى بودند:

- افرادى كه به دست فاتحان مسلمان اسير شده و به عنوان برده به كوفه آورده شدند، اكثر آنها اسلام آوردند و آزاد شدند، ولى هم پيمان و نان خور اعراب باقى ماندند.

- كسانى كه زندگى خود را در امپراتورى فارس از دست داده بودند، كوفه را مناسب ترين شهر براى بازيابى فرصتهاى شغلى خويش يافتند و به آنجا هجرت كردند.

- شمارى از زندانيان ايرانىِ آزادشده در جنگ نهاوند، و زنانى كه بهره فاتحان مسلمان شده بودند و به ازدواج اسيرگيرندگان خود درآمده بودند و همچنين 4000 ديالمه اى كه در آغاز تأسيس كوفه بدانجا رفته بودند، از ديگر ايرانيانى بودند كه جمعيت ايرانى شهر كوفه را تشكيل مى دادند.(1)

3. اسلام آوردن موالى

در دوران ساسانيان و مقارن حمله مسلمانان به ايران، بحران همه اركان كشور را فراگرفته بود. ايران آن روز از درون پوسيده و زمينه براى يك دگرگونى ژرف و اساسى در امپراتورى ساسانى ازهرجهت فراهم بود.

توده مردم زير فشار مالياتهاى سنگين، تبعيضات نارواى اجتماعى، فساد، نظام طبقاتى و تحميل قوانين مذهبى آن روز حقوقشان نابود شده بود، عامه مردم كه از كوچك ترين حقوق خويش محروم بودند، براى نابودى امپراتورى لحظه شمارى مى كردند.(2)

اوضاع مذهبى عصر ساسانى، دچار چنان اختناقى بود كه از آن به عنوان مهم ترين سبب آشفتگى اوضاع ايران در دورۀ ساسانيان ياد مى كنند. تفرق و تشتّت بين موبدان در اين زمان به حدّ اعلاى خود رسيده بود. خودكامگى ها و اقدامات نارواى روحانيون در پيچيده ساختن

ص: 62


1- . تشيع در مسير تاريخ، ج 1، ص 101-102
2- . زرين كوب، عبد الحسين، ايران بعد از اسلام، ص 537

مبانى دين زرتشتى، مردم را از اين دين بيزار ساخته و آنان را آماده پذيرش اعتقادات نوين بهترى كرده بود.(1)

با حمله مسلمانان به ايران و فتح آن، اسراى ايرانى با دين مبين اسلام آشنا شدند و آن را برتر از كيش خود يافتند، و اسلام را با آغوش باز پذيرفتند. آنان پس از اسلام آوردن، آزاد شدند و به عنوان «موالى» معروف گشتند.

اگرچه اصطلاح موالى، مفهوم بنده آزادشده را در خود داشت، ولى پس از فتوحات مسلمانان اين مفهوم به مردم گوناگون غير عرب گسترش يافت و به همه ايرانيان ساكن عراق و كوفه «موالى» اطلاق مى شد.(2) ازاين رو كوفه را مى توان مركز تجمع موالى دانست.

4. كوفه پايگاه تشيع

انتقال مركز خلافت از مدينه به كوفه در زمان حكومت حضرت على (ع) مهم ترين نقش را در رشد تشيع در اين شهر داشت، گرچه حكومت عمار ياسر در دوران خلافت عمر بر اين شهر در زمينه سازى آن بى تأثير نبود.

منطقه عراق بيش از چهار سال شاهد حكومت عدل امام على (ع) بود و عموم مردم به طور مستمر در پرتو رهنمودهاى حضرت على (ع) در ابعاد اعتقادى و سياسى پرورش يافتند، اضافه بر اين، زندگى و روش عملى اسلامى و نمونه على (ع) محبوبيت وى را بيشتر كرده بود و تجربۀ عينى مردم در فاصلۀ جنگ با ناكثين و قاسطين و سپس با خوارج به طور طبيعى، مرزبندى اعتقادى را به گونه اى معيّن مى كرد كه تشيع در مقابل انديشه ها و مواضع عثمانى و خارجى قرار گيرد.

افزون بر اين، توضيحاتِ گستردۀ امام در مورد اهل بيت (ع) كه نهج البلاغه مشحون از آنهاست و طرح محوريت و اساس جامعه اسلامى بودن اهل بيت (ع) و خرده گيرى از شيوه عملكرد خلفاى گذشته در شكل اداره جامعه، پايه امامت شيعى و تشيع اعتقادى را در عراق تقويت كرد.

ص: 63


1- . ر. ك: سعيد، نفيسى، تاريخ ايران از انقراض ساسانيان تا انقراض امويان، ص 19 و ص 23
2- . تشيع در مسير تاريخ، ص 102

پس از شهادت على (ع) و در طول حكومت شش ماهه امام حسن (ع)، حمايت از تشيع ادامه يافت و مردم با آن حضرت بيعت كردند. آنان گرچه در جنگ با معاويه حاضر به پذيرش امام بدون جنگ شدند و امام مجبور به صلح و كناره گيرى از حكومت شد، ولى عده اى از شيعيان با انتقاد از امام، وى را خواركننده مؤمنين خواندند. امام نيز در دفاع از خود فرمود: به دليل حفظ شيعيان و اهل بيت دست به چنين حركتى زده است. در حقيقت امام خود را تنها يافته بود و با وجود اندك شيعيان واقعى اميدى به پيروزى نداشت و جنگ را نيز جز نابودى كامل شيعه نمى ديد كه در آن صورت معاويه كمترين اثرى از شيعه باقى نمى گذاشت. اما همين شيوه برخورد امام موجب شد تا درصد قابل توجهى از مردم كوفه شيعه ماندند.

تشيّع در عراق ريشه دوانده بود و قوى تر از آن بود كه مزدوران معاويه امثال زياد و پسرش - عبيد اللّه - بتوانند ريشۀ آن را بخشكانند. شيعيانى همچون، رشيد هجرى، ميثم تمار و يا كميل بن زياد به دليل دوستى على و برائت نجستن، سرشان بر دار رفت و يا زبانشان از پشت گردن آن ها بيرون كشيده شد! اين گونه افراد در دوره هاى بعد بيشتر شدند. آنها پس از شهادت امام حسن (ع) همراه شيعيان سياسى به تشكّل خود ادامه داده و خواستار آن بودند تا فرزند ديگر امام على (ع)، يعنى امام حسين (ع) رهبرى را به دست گيرد؛ اما او نيز به علت صلح برادرش امام حسن تا معاويه زنده بود از اين امر سرباززد، ولى پس از معاويه به نداى شيعيان كوفه پاسخ مثبت داد. اگر شيعيان كوفه حضرت را حمايت نكردند عمدتاً به دليل ايجاد موانعى بود كه ابن زياد در اين راه ايجاد كرد، گرچه شمارى از كوفيان نيز خيانت كردند.

ظهور جريان توابين و قيام مختار و غلبه وى و بعدها حمايت از زيد بن على نيز نشان داد كه پس از گذشت چند دهه هنوز كوفه در آتش تشيع مى سوزد.(1)

5. علل گرايش موالى به تشيع

عواملى چند موجب گرايش موالى به تشيع و رشد و گسترش آن گرديد:

يك. تبعيضات نارواى خلفا و امويان نسبت به موالى؛ عربها كه پيش از اسلام بهره اى از

ص: 64


1- . ر. ك: تاريخ تشيع، ج 1، ص 101-104

مدنيّت نداشتند، با سلطه بر ايرانيانِ داراى تمدن كهن، روحيه عصبيت عربى خود را در امر حكومت دخالت دادند و به اين ترتيب تحقير بيشترى نسبت به موالى روا داشتند و آنها را شهروند درجه دوم قرار دادند و كارهاى پرمشقت و سخت را به آنها واگذار كردند.

راه ندادن عجمها به شهر مدينه مركز حكومت به دليل آميخته نشدن با عربها، منع تكلّم به زبان فارسى، نگرفتن برده عرب با وجود برده هاى عجم، زن ندادن به عجمها ولى زن گرفتن از آنها، از جمله تبعيضهايى بود كه در زمان خليفه دوم مرسوم بود. اين نوع برترى دادن عربها بر موالى، توسط عُمّال عمر همچون ابو موسى اشعرى نيز اعمال مى گرديد. در عهد عثمان اين مسائل بيشتر تقويت گرديد. ازاين رو موالى تحقير شدند و عقدۀ خاصى نسبت به وضع موجود به وجود آمد و آنها را از شيوۀ اداره حكومت ناراضى كرد و موجب كشته شدن خليفه دوم به دست يكى از همين ناراضيان گرديد.

در دورۀ حكومت امويان مسائل نژادى تشديد شد، زيرا حكومت آنها، حكومتى عربى و متكى بر نژاد عرب بود، ازاين رو در تبعيض بين عرب و عجم، سنگ تمام گذاشتند. در دوره آنان، موالى از حقوقى كه اعراب از آن برخوردار بودند، محروم ماندند.(1) در زمان معاويه چون تعداد موالى زياد شده بود، از كثرت آنها و اينكه مبادا دردسر بيافرينند، به هراس افتاد، لذا بر آن شد كه تمام يا برخى از آنها را بكشد، و در اين موضوع با سمرة بن جندب و احنف بن قيس مشورت كرد. احنف بن قيس او را از اين كار منصرف كرد و گفت: آنها در همه چيز با ما شريكند و ما آنها را شريك زندگى خود كرده ايم.(2) معاويه به زياد دستور داده بود تا در عراق نسبت به موالى براساس سنّت خليفه دوم عمل كند: چرا كه با اين سياست آنها خوار و ذليل خواهند شد. به موجب اين سنت، عربها مى توانستند از موالى زن بگيرند اما حق نداشتند به آنها زن بدهند و نيز براساس همين شيوه، عرب مى توانست از آنان ارث ببرد اما به عكس ممكن نبود! سهم آنها بايست كاهش مى يافت، بايد در جنگها در صف مقدم باشند. جادّه ها را بسازند، درختان را قطع كنند، امامت جماعت به آنها واگذار نشود و در صف جماعت مقدم نايستند. معاويه مى نويسد: اى زياد، وقتى اين نامه به تو رسيد، عجمان را تحقير كرده آنها را مورد اهانت قرار ده، از خودت دور گردان و از احدى از آنها براى كارهايت كمك نخواه!29

ص: 65


1- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 109-119
2- . همان؛ ص 113؛ داود، الهامى، در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 428-429

گفته شد در زمان امويان وقتى عربى بارى بر دوشت داشت و عجمى مى ديد، آن را به او مى داد تا برايش حمل كند، او نيز مخالفتى نمى كرد. از ديدگاه امويان، موالى براى كارهايى از قبيل روبيدن راهها و نيز دوختن لباس عربها آفريده شده بودند.

در زمان حجاج، از موالى به اين بهانه كه اسلام آنها واقعى نيست و براى فرار جزيه اسلام آورده اند جزيه گرفته مى شد، درحالى كه ازنظر اسلام گفتن شهادتين به معناى پذيرش اسلام بود. او موالى را به زور به ميدان جنگ مى برد و آنها را در شهرها متفرق كرد و بر دست هريك نام شهرى را كه مى بايست بدانجا برود نقش كرده بود!

در اشعار عجمها را هجو مى كردند و احاديثى در مذمت آنها ساختند براى نمونه، گفتند:

پيامبر (ص) فرموده: «بدترين زبانها نزد خداوند فارسى است و زبان شيطان است!»

اينها چند نمونه از تبعيضاتى بود كه از آغاز درحق موالى اعمال مى شد. اين تحقيرها نه تنها نسبت به ايرانيان بلكه نسبت به ساير عجمها انجام مى شد.

موالى و ايرانيان با همۀ تحقيرهايى كه بر آنها روا مى شد، اسلام را پذيرفتند؛ زيرا محتواى اسلام را برتر از آيين خود يافتند. ولى عكس العمل اين برخوردهاى ناروا در ميان ايرانيان چگونه مى توانست باشد؛ ملتى كه مغلوب شده و براى خود، صاحب فرهنگ و تمدّنى بوده، امروز در برابر قومى كه پيش از آن او را خوار مى داشته، حال چنين ذليل شده است. پذيرش اسلام از ناحيۀ چنين مردمى، نشانگر نفوذ اسلام در عمق وجود آنها بود. آن گونه كه جريحه دار شدن غرور ملى آنان نتوانست جلوى مسلمان شدن آنها را بگيرد، بااين حال طبيعى بود كه آنها در مقابل تحقيرى كه نسبت به آنها صورت مى گرفت ساكت ننشينند.

شمارى از موالى مسلمان در زمان معاويه عليه دست نشانده او «مغيرة بن شعبه» والى كوفه خروج كردند و كشته شدند، پيش از آن نيز شمارى از آنها به حمايت از حضرت على (ع) كه رفتارش عين اسلام بود در جنگ صفين آمده بودند. بنابراين مى توان دشمنى خلافت با موالى را كه در رفتارهايشان نسبت به آنها بروز مى كرد يكى از عوامل گرايش بخشى از موالى به تشيع دانست.(1)29

ص: 66


1- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 109-119؛ ر. ك: در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 428-429

دو. عدالت حضرت على (ع)؛ موالى و توده مردم ايران كه از ستم و اجحاف و حق كشى ساسانيان به ستوه آمده بودند و از جهنم طبقاتى و تبعيض رنج مى بردند، گم شدۀ خود را در اسلام يافته، آن را با آغوش باز پذيرفتند. ايرانى كه چند صباحى زير لواى اسلام و در سايه فرح بخش حكومت اسلامى مى خواست بيارامد و رنجهاى گذشته خود را فراموش كند، بار ديگر خود را در جهنم و شكاف طبقاتى اموى يافت!

مشى رهبرى و حكومت بنى اميه و بنى عباس به همان راه افتاد كه ساسانيان از پيش پيموده بودند، ولى ايرانى اسلام را خوب شناخته بود. مظالم و تبعيضات نژادى خلفاى اموى نتوانست مسلمان ايرانى را به اسلام بدبين كند و حساب اسلام را از حساب خلفاى جور جدا كرد و اعتراض آنها به دستگاه خلافت شروع شد، نه به قوانين اسلام ناب! ايرانى اسلام را فقط نزد خاندان رسالت يافت و تنها آنها را مى ديد كه بدون هيچ گونه تبعيض از حقوق موالى دفاع مى كنند. آنان على را مى بينند كه نماينده آرمان ضد طبقاتى و ضد تبعيض نژادى اسلام است و اوست كه از حقوق همۀ مسلمانان به طور يكسان پشتيبانى مى كند.

خاطرۀ توده نوازى، عدالت، ساده زيستى و بى پيرايگى حكومت حضرت على (ع) بزرگ ترين انگيزۀ دشمنى ايرانيان با نظام طبقاتى بنى اميه و طرفدارى از خاندان على (ع) و آل عباس بود.

ايرانيان وقتى مشاهده كردند آل عباس به جاى پيروى از سيره پيامبر (ص) و على (ع)، روش خلفاى بنى اميه را پيش گرفته و به تقليد از شاهان ساسانى، به تشريفات و نظام طبقاتى رو آورده اند، از آنان مأيوس شدند.

ايرانيان حكومت اسلامى را در دو چهره كاملاً متفاوت ديده بودند: حكومت تبعيض آميز و غرق فساد بنى اميه و سپس بنى عباس، و ديگر حكومت عدالت گستر على (ع) كه در پاسخ به تقاضاى چند درهم اضافۀ برادرش عقيل از بيت المال، آهن تفتيده بر كف دستش مى نهد و مى خواهد به جرم عاريۀ يك شبه گلوبندى از بيت المال، دست دخترش را قطع كند و فرماندارش را به دليل شركت در يك ميهمانى اشرافى كه گروهى گرسنه بر آستان آن در ايستاده بودند، به شدت توبيخ مى كند.(1)89

ص: 67


1- . در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 688-689

ايرانى الگوى خود را در چنين حاكمى يافت و او را خليفه به حق مسلمانان دانست و از مدعيان دروغين بيزارى جست.

عدالت اجتماعى على (ع) برترين انگيزۀ دشمنى موالى با نظام طبقاتى بنى اميه و طرفدارى از خاندان على (ع) شد كه به نمونه هايى اشاره مى شود:

همين كه اسيران ايرانى وارد مدينه شدند، عمر اراده كرد زنان آنها را بفروشند و مردانشان را برده عمومى عرب قرار دهند تا در طواف كعبه، افراد عليل و ضعيف و پيران فرسوده را به دوش بكشند و طواف دهند. حضرت على (ع) فرمود:

پيامبر خدا فرمود: بزرگان هر قوم را گرامى داريد، هر چند مخالف شما باشند، و مردم ايران گرامى و محترم هستند و خود تسليم شده رو به ما آورده اند و در اسلام به رغبت وارد شده اند.

من سهم خود و بنى هاشم را به خاطر خدا آزاد كردم.

مهاجر و انصار هم گفتند: ما هم حق خود را به تو بخشيديم، اى برادر رسول خدا (ص)، امام فرمود: بار خدايا! شاهد باش كه آنان بخشيدند و من هم قبول كردم و آزاد نمودم. عمر گفت: «على بن ابى طالب پيش افتاد و امتى را برد و تصميم مرا درباره عجمها در هم كوبيد.»(1)

گروهى از موالى بهحضور امير مؤمنان شرفياب شدند و از اعراب شكايت كردند و گفتند:

رسول خدا هيچ گونه تبعيضى ميان عرب و غير عرب در تقسيم بيت المال و يا در ازدواج قائل نبود، بيت المال را به طور مساوى تقسيم مى كرد و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول خدا با زنان عرب ازدواج كردند، ولى امروز اعراب ميان ما و خودشان تفاوت قائلند.

حضرت على (ع) از شنيدن اين سخن ناراحت شد، و با اعراب در اين زمينه به گفتگو پرداخت اما مفيد واقع نشد و فرياد كشيدند: ابداً ممكن نيست! على (ع) درحالى كه از اين جريان خشمناك شده بود، به ميان موالى آمد و گفت با كمال تأسف اينان حاضر نيستند با شما مساوات پيش گيرند و مانند يك مسلمان مساوى الحقوق رفتار كنند. من به شما توصيه مى كنم بازرگانى پيشه كنيد و خداوند به شما بركت خواهد داد.(2)92

ص: 68


1- . همان، ص 691
2- . همان، ص 692

مى نويسند: على (ع) در يك روز جمعه روى منبرى آجرى خطبه مى خواند، اشعث بن قيس كه از سرداران معروف عرب بود، گفت: يا اميرالمؤمنين اين سرخ رويان (ايرانيان) جلوى روى تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اينها را نمى گيرى! سپس درحالى كه خشم او را گرفته بود گفت: امروز من نشان خواهم داد كه عرب چه كاره است! على (ع) فرمود:

اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر استراحت مى كنند و آنها [موالى و ايرانيان] روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مى نمايند و آنگاه از من مى خواهند آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم! قسم به خدايى كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد، از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «به خدا هم چنان كه در ابتدا شما آنها [ايرانيان] را به خاطر اسلام با شمشير مى زديد، بعدها آنها [ايرانيان] شما را با شمشير به خاطر اسلام خواهند زد.(1)

مغيرة بن شعبه، هميشه در مقايسه ميان على و عمر مى گفت: على تمايلش و مهربانى اش نسبت به موالى بيشتر بود ولى عمر برعكس از آنها خوشش نمى آمد.(2)

در دوران خلافت حضرت على (ع) ميان يك زن عرب و يك زن ايرانى اختلاف افتاد و كار به آنجا كشيد كه هر دو خدمت حضرت على (ع) شرفياب شدند و على با عدالت بين آن دو قضاوت كرد و هيچ گونه تفاوتى قائل نشد. و اين مسأله بر زن عرب بسيار سنگين آمد و زبان به اعتراض گشود. على (ع) دو مشت خاك از زمين برگرفت و به دقت در آن دو نگاه كرد، فرمود:

«من هر چه تأمل مى كنم، به هيچ وجه ميان اين دو مشت خاك تفاوتى نمى بينم!»(3)

اين گونه داستانها در كتابهاى تاريخ و حديث فراوان است كه از آنها برمى آيد بنى اميه حكومت خود را بر اصل سيادت عرب نهاده بودند و سياست تبعيض ميان عرب و غير عرب اجرا مى شد و موالى را از تمام شئون مدنى و اجتماعى محروم مى داشتند. برعكس، على (ع) و خاندان رسالت مخالف اين سياست بودند. همين به تنهايى كافى بود تا ايرانيان به سوى على (ع) و خاندان پاكش كشانده شوند و به اين خاندان عشق ورزند و على (ع) را «شاه ولايت، مولاى متقيان، پدر يتيمان، دادرس بيچارگان و شوهر بيوه زنان» بخوانند.93

ص: 69


1- . همان، ص 692
2- . همان، ص 692-693
3- . همان، ص 693

بنابراين يكى ديگر از عواملى كه موجب شد ايرانيان مسلمان گردند، آن بود كه از تبعيض نجات يابند و به عدالت برسند. همين دليل نيز سبب شد تا به خاندان پيامبر و على (ع) علاقه مند شوند و بذر محبتشان در دلشان كاشته شود و سرانجام شيعه و پيرو اهل بيت پيامبر گردند.

سه. قبائل شيعه عراق؛ سومين عامل گرايش موالى به تشيع، همانا قبايل شيعه عرب عراق بودند. تشيع نه تنها به صورت پراكنده در عراق حضور داشت، بلكه به صورت طايفه اى نيز در اين منطقه نفوذ عميق پيدا كرده بود. در كنار قبايل عربى، موالى هم به علت وابسته بودنشان به آنها گرايش هاى مذهبى آنها را پيدا كردند.

پيش ازاين اشاره شد كه موالى معمولاً از لحاظ طايفه اى به يكى از قبائل عربى بستگى داشتند. اين بستگى مى توانست بدان دليل باشد كه آنها آزادشدۀ فردى از آن قبيله بودند و اين آزادى مى توانست با قرارداد و عقد به دست آمده باشد. در اين صورت موالى شهر كوفه كه در ميان قبايل شيعى چون، همدان و ربيعه پرورش يافته بودند، طبعاً از تشيع تأثير مى پذيرفتند.

قبيله هَمْدان از يمن به كوفه آمدند و با داشتن پيشينۀ آشنايى از يمن با امام على (ع)، در زمرۀ شيعيان امام درآمدند. قاضى نور الله شوشترى از تشيع قبايل هَمدان، مذحج، خزاعه، ازْد و طَيّئ سخن گفته است.

موالى كه به دلخواه خود يا به اجبار به كوفه و عراق آورده شدند، جمعيت بزرگى را تشكيل دادند و در سالهايى كه جنگ صفين برپابود، شمارى از آنها حاميان على (ع) بودند، شمارى از اين موالى از وابستگان همين قبايل شيعى همدان و ربيعه بودند. از همين رو در امر مذهب هم از آنها پيروى مى كردند.(1)

شركت موالى در قيام مختار به خون خواهى امام حسين دليل بر تشيع آنها است. شركت در اين قيام، نخستين فعاليت سياسى آنها در يك قيام سياسى مذهبى بود. مختار براى نخستين بار به جذب آنها پرداخت و در اين قيام توانست شمار فراوانى از قاتلان امام حسين (ع) و اصحاب آن حضرت را به قتل برساند.10

ص: 70


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 106-110

مختار موالى را برگزيد چون متهم به قتل امام حسين (ع) نبودند و نسبت به اهل بيت اظهار علاقه مى كردند، بلكه انگيزه سياسى نيز براى رهايى خود از ستم تبعيض آميز امويان داشتند.

شمار موالى در سپاه مختار را تا چهار هزار نفر هم نوشته اند.

حمايت موالى از بنى هاشم در نهضت هاى قرن دوم نيز چشمگير است. در قيام بنى عباس كه به نام تشيع و اهل بيت سر كار آمدند نيز چنين است.(1)

پرسش

1. موالى را در لغت و اصطلاح تعريف كنيد.

2. چند گروه از موالى ايرانى در عراق مى زيستند؟

3. به چه دليل موالى اسلام را پذيرفتند؟

4. به چه دليل كوفه پايگاه تشيع گرديده بود؟

5. چند دليل از دلايل گرايش موالى به تشيع را برشماريد.27

ص: 71


1- . همان، ص 121-127

درس ششم: گسترش تشيع در مناطق مركزى ايران (1)

1. قم، نخستين پايگاه تشيع در ايران

اشاره

شهر قم، نخستين شهر شيعى در حوزه مركزى ايران به شمار مى رود؛ زيرا پيشينۀ تشيع در آن به قرن اول هجرى بازمى گردد. درحالى كه ايران آن دوران هنوز گرفتار كشمكش پذيرش اسلام و يا باقى ماندن بر كيش اجدادى خود بود، با سكونت اعراب شيعه در قم، اين شهر مشى مذهبى خود را هم انتخاب كرد.(1)

1-1. خاندان اشعرى در قم

پيش از هجرت عربها به قم، ايرانيان كهن در آن زندگى مى كرده اند. در توصيف شهر قم و ساكنين آن آمده است:

شهرى است جليل القدر كه گويند در آن هزار گذر است و درون شهر، دژى است كهن براى عجم، و در كنار آن شهرى است كه به آن «كمندان» گفته مى شود و آن را رودخانه اى است كه در ميان دو شهر آب در آن جارى است و روى آن پلهايى است كه با سنگ بسته شده... و اهالى كه بر آن چيره اند قومى هستند از «مذحج» و سپس از «اشعريان» و در آن مردمى از عجمهاى كهن سكونت دارند و قومى هم از موالى كه خود مى گويند موالى عبد الله بن عباس بن عبدالمطلب اند.

همچنين گفته شده كه پس از قيام مختار در سال 67 هجرى، گروهى از بنى اسد به قم هجرت كرده و در آنجا سكنى گزيده اند و پيش از اشعريان طايفه مذحج و قيس به اين شهر آمده بودند. در اين شهر پيش از ورود اعراب آتشكده هايى وجود داشته كه سپس تبديل به مسجد شده است.(2)

ص: 72


1- . تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، ج 1، ص 179
2- . تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، ج 1، ص 179-180

مهم ترين خاندانِ عرب مقيم قم، طايفه اشعريون بودند كه شمارشان را تا شش هزار تن نوشته اند.(1) آنها از قبايل مشهور يمن بودند كه نسبشان به اعراب قحطانى مى رسيد. آنان از قبايل نامدار، نقش آفرين و پرنفوذ در نواحى مختلف يمن به شمار مى آمدند و در ميان قبايل عرب، به نيك خويى، شرافت و جوانمردى شهره بودند.

اشعريان از معدود قبايلى هستند كه با ميل و رغبت به اسلام گرويدند و از سرزمين خود براى پشتيبانى از رسول خدا (ص) به مدينه هجرت كردند و اسلام آنها به شايستگى از جانب رسول خدا پذيرفته شد. اشعريان در مدينه نقش بارزى در گسترش اسلام ايفا كردند. آنها در دورۀ فتوحات اسلامى از اركان سپاه اسلام به شمار آمدند. از مفاخر ايشان در اين دوره، مالك بن عامر اشعرى است كه به هنگام فتح مدائن، سوار بر اسب به فرات زد. اقدام جسورانه وى، به سپاه اسلام جرأت بخشيد تا به دنبال وى از فرات بگذرند. وى برخلاف ابو موسى اشعرى، از ياران استوار گام على در جنگ صفين بود. از ديگر سرداران فتوحات، ابو موسى اشعرى بود كه قبيلۀ اشعرى در سپاه او شمشير مى زدند و بسيارى از شهرهاى ايران، از جمله قم را فتح كردند.

برخى اشعريان پس از فتوحات در بخشى از نواحى ايران، به احتمال قوى در دورۀ خلافت عمر به كوفه آمدند و در همان جا مستقر شدند و در تحولات سياسى، اجتماعى و فرهنگى در عراق و به دنبال آن جهان اسلام، نقش برجسته اى ايفا كردند.(2)

2-1. علت مهاجرت اشعريان به قم

در علت مهاجرت اشعريان از كوفه به قم، بنا به گفتۀ مؤلّف تاريخ قم، اختلاف وجود دارد. به روايتى، مالك بن عامر اشعرى از ياران استوارگام على (ع) در جنگ صفين بود. سائب فرزند وى نيز از بزرگان كوفه و دلاور مردان عرب بود كه به يارى مختار شتافت و از فرماندهان ارشد سپاه وى به شمار مى رفت و در سال 67 هجرى در كنار مختار و در مصاف با لشكر مصعب بن زبير، كشته شد.

ص: 73


1- . همان، ص 181
2- . همان، ص 181-182؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 164-166

فرزند سائب، محمد نيز فردى دلاور و جنگجو بود. چون خاندان اشعرى با آل مروان دشمن بودند، حجاج حاكم مروانى عراق، از ترس برپايى قيام توسط وى، حكم كرد كه او به آذربايجان به روايتى به قزوين برود. محمد از فرمان او سرباززد و در كوفه مخفى شد. با افشا شدن مخفيگاه وى، حجّاج او را دستگير كرده به قتل رساند. كشته شدن محمد بن سائب به دست حجاج را علت كوچ اشعريان از كوفه دانسته اند.(1)

در منابع، از مناطق اصفهان، قزوين، آذربايجان، ارمنستان و خراسان، به عنوان مقصد اشعريان نام برده شده است. اما مسير حركت آنها سرنوشت ديگرى را برايشان رقم زد.

اشعريان پس از تلفاتى كه براثر شيوع وبا، متحمل شدند، به سوى مركز ايران حركت كردند و به سال 94 ق، به قريۀ ابَرشْتَجان از نواحى قم رسيدند و تصميم به اقامت موقت در اين ناحيه گرفتند. طى اين مدت، روابط صميمانه اى بين ايشان و اشراف محلى منطقه به نامهاى «خربنداذ» و «يزدانفاذار» برقرار گرديد. با دفع حملۀ ديلميان به ناحيه قم به دست اشعريان، بوميان قم خواستار اقامت اشعريان در قم شدند كه با موافقت آنها روبه رو شدند و پيمان نامه اى متضمن صلح و دوستى و دفاع از يكديگر بين ايشان منعقد گرديد.(2)

آنها در توسعه و آبادانى شهر، تلاش وافرى داشتند، به طورى كه قم را - كه از روستاهاى پراكنده تشكيل شده بود - به شهرى اسلامى تبديل كردند.(3)

2. تشيع اشعريان

اشاره

اطلاع دقيقى از زمان شيعه شدن اشعريان در دست نداريم. تنها شاهد تاريخى از پيشينه تشيع آنها، شركت مالك بن عامر از ياران حضرت على (ع) در جنگ صفين است.(4) و نيز از حمايت فرزندش سائب، از مختار كه به نام اهل بيت (ع) قيام كرد و از قاتلان امام حسين (ع) انتقام گرفت و خطبۀ سائب پس از پيروزى مختار بر كوفه با عبارت «يا شيعه آل رسول الله...» مى توان به دست آورد كه آنها گرايشات شيعى داشته اند.(5)

ص: 74


1- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 167؛ ر. ك: تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، ج 1، ص 184-188
2- . همان، ص 167-168؛ ر. ك: تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، ج 1، ص 187-188
3- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 169
4- . تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، ج 1، ص 191
5- . همان، ص 185-202

هر چند در منابع، به تشيع، احوص و عبد الله پسران سعد بن مالك كه به قم آمدند تصريح نشده، ولى نشر و تبليغ تشيّع و تظاهر به آن در قم، پس از گذشت مدت كوتاهى از مهاجرت آنان به قم، نشان از پيوند عميق اين خاندان با تشيع دارد.

در زمان خلفاى عباسى، ياران ائمه (ع) و شيعيان ايشان، جرأت اظهار نداشتند و به شدت تعقيب مى شدند و به ناچار، تقيه مى كردند. امامان شيعه نيز تحت نظارت شديد خلفا بودند و حتى براى ابراز ديدگاههاى فقهى خود نيز دچار تنگناها و مشكلات شديدى بودند. در چنين فضاى بسته اى، اشعريان تنها با ايجاد حوزه هاى درسى و علمى، توانستند فقه اهل بيت (ع) را آشكارا تبليغ و ترويج كنند.

بنا بر نقل تاريخ قم، موسى بن عبد الله بن سعد، نخستين فرد از اين خاندان بود كه به صورت آشكار تشيّع را تبليغ كرد و به ترويج آن اهتمام ورزيد. وى تربيت شده كوفه و اماميه بود. اشعريان نخستين شيعيانى بودند كه آشكارا خمس اموال خود را به ائمه (ع) دادند و اموال منقول و غير منقول فراوانى وقف ايشان كردند. حمايت و پشتيبانى مالى اشعريان از اهل بيت (ع)، نقش مهمى در حفظ و گسترش مكتب تشيّع داشته است. بر اين روال، ايشان، پرداخت خراج به حكومت مركزى را شرعاً حرام مى دانستند و از پرداخت آن به شدّت اكراه داشتند.(1)

امتياز ديگر اشعريان كه از استيلاى آنها بر قم ناشى مى شد، استقبال شايسته از طالبيانى(2) بود كه از ستم بنى عباس به آنها پناهنده مى شدند. آنان سعى در برآوردن حوايج مادى پناهندگان داشتند و آنان را مورد تكريم و احترام قرار مى دادند. سلوك پسنديدۀ آنها، موجب مهاجرت بيشتر طالبيان به اين شهر مى شد، چنانكه در كتاب «مَنتقلة الطالبيه»، نام بيش از سى نفر از آنها با اولاد و فرزندانشان آمده است. همچنين وجود نزديك به چهارصد نفر از امامزادگان در قم، بيانگر كثرت ورود طالبيان به اين شهر است. اينان كه از شهرهاى مدينه، كوفه و بغداد مى آمدند، مكاتب حديثى اين دو شهر و احاديث اهل بيت (ع) را نيز منتقل مى كردند كه بر غناى علمى قم مى افزود تا آنجا كه نام شهر قم، مترادف با نام تشيّع شد؛ و كوفه به عنوان مركز تشيّع در قرن دوم و سوم، محسوب نمى شد.(3)02

ص: 75


1- همان
2- درباره سادات طالبيه و طالبيان ر ك فرهنگ معين ج 5 ذيل عنوان طالبيه
3- تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى ص 198 202

1-2. اشعريان و امامان معصوم

اشعريان روابط عميقى با پيشوايان معصوم داشتند كه تا غيبت امام دوازدهم (عج) ادامه داشت و در هيچ دوره اى قطع نشد. برجسته ترين صحابى اشعرى، زكريا بن آدم است. وى در كتابهاى شيعه با تعابير: «ثقه»، «جليل» و «عظيم القدر» ستوده شده و از اصحاب خاصّ امام صادق (ع)، امام كاظم (ع)، امام رضا (ع) و امام جواد (ع) بوده است. از حضرت رضا (ع)، سخنان كم نظيرى دربارۀ منزلت وى نقل شده است.

عمران بن محمد بن عمران، از ديگر اشعريانى است كه صحابى امام صادق (ع) بود و آن حضرت درباره وى دعا كرد و در جاى ديگر امام فرمود: «عمران نجيبى از طايفۀ نجيبان است.

هيچ جبّارى قصد آنها را نمى كند، مگر اينكه خداوند، او را هلاك كند.»

از ديگر مشايخ اشعريان، سعد بن سعد بن احوص بن سعد بن مالك است. وى از اصحاب امام كاظم (ع)، امام رضا (ع) و امام جواد (ع) بود. امام جواد (ع) در آخر عمرش، او را چنين دعا كرد:

خداوند، سعد بن سعد را از جانب من خير دهد! به درستى كه او با من و فا كرد.»

احمد بن اسحاق بن عبد الله بن مالك بن احوص، يكى ديگر از اشعريان است كه از سفيران، نايبان و وكيلان ائمه (ع)، شيخ و بزرگ قمى ها، كبير القدر و از ثقات اماميّه به شمار مى رود.

وى از اصحاب امام جواد (ع) و امام هادى (ع) و از خواص اصحاب امام عسكرى (ع) است و از كسانى است كه امام زمان (عج) را ديده و توقيعى از سوى حضرت در توثيق وى صادر شده است.

از ديگر اشعريان، عبد العزيز بن مهتدى است. وى از اصحاب امام كاظم (ع) و از وكيلان و خواص امام رضا (ع) و از ياران امام جواد (ع) است و امام جواد (ع) درحق او دعا كرده است.

زكريا بن ادريس بن عبد الله بن سعد اشعرى نيز از بزرگان اين خاندان است. وى از بزرگان اماميه و از اصحاب امام صادق (ع)، امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) است.

در مجموع، 83 نفر محدث و فقيه اشعرى شناخته شده اند كه از ابتداى سكونت ايشان در قم تا ابتداى قرن پنجم، 57 نفر صحابى ائمه (ع) مى باشند.(1)

ص: 76


1- . تاريخ تشيع، ج 1، ص 172-174؛ ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 195-198

2-2. مرجعيت علمى اشعريان

مكتب علمى اشعريان، مكتب اصيلى است كه در پيوند مستحكم و عميق با ائمه (ع) شكل گرفته بود. ازاين رو مورد اعتماد ديگر حوزه هاى علمى شيعى در كوفه و سپس بغداد و نجف واقع شد و از اعتبار و مرجعيت والايى برخوردار گرديد. اين توثيق و اعتبار، در بالاترين درجه، مورد تأييد و امضاى امامان شيعه (ع) بود و آنان خود، اين مرجعيت و اعتبار را به اشعريان بخشيده بودند.(1)

3-2. حوزۀ قم

چنان كه گفته شد، قم، از نخستين شهرهايى است كه مردم آن، مذهب تشيّع را پذيرفتند و امامان شيعه (ع)، بارها از اين سرزمين به نيكى ياد كرده اند. اين شهر، پايگاهى براى تشيّع و همواره شاهد حضور شاگردان ائمه (ع) بوده است. بسيارى از راويان شيعه را اهالى قم تشكيل مى دهند و اين شهر پس از كوفه در قرن سوم هجرى، مركز نشر حديث اماميه گرديد. سخت گيرى هايى كه در عراق از سوى عباسيان به فقها و علماى شيعه مى شد، از علل انتقال مدرسه علمى عراق به ايران بود. بزرگ ترين محدّثان و فقهاى شيعۀ اماميه پس از غيبت كبرا (329 ق) تا نيمۀ اول قرن پنجم در شهر قم و رى زندگى مى كردند و كتب حديثى مهمى تأليف كردند. علمايى همچون كلينى (م 328 ق)، على بن حسين بن بابويه، پدر شيخ صدوق (م 329)، ابن قولويه (م 369 ق) شيخ صدوق (م 381 ق) و محمد بن حسن صفّار، در اين قرن، تلاشهاى علمى بسيارى در قم به انجام رساندند.

عمده روايات كلينى در «الكافى» مأخوذ از مشايخ قم است كه اين خود، نشان از اقامت طولانى وى در اين شهر و بهره گيرى او از منابع آن حوزه، خصوصاً كتابخانه استادش على بن ابراهيم قمى دارد.

در قرن پنجم و ششم (دوره سلجوقيان)، قم، مركزى بزرگ براى فقها و علماى شيعه بود و از شهرهاى ديگر براى تحصيل به اين شهر مى آمدند و مدارس پُر رونق بود.(2)

ص: 77


1- . تاريخ تشيع، ج 1، ص 175-176
2- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 324، به نقل از النقض، ص 164 و 390؛ ر. ك: تاريخ تشيع در ايران... ج 1، ص 208-218

حوزۀ حديثى قم با داشتن ويژگيهايى خود، از ديگر حوزه هاى شيعى چون كوفه و بغداد و رى، متمايز است. اهتمام شديد بر حفظ و سلامت احاديث از آسيب خلط با احاديث ضعيف و غلوّآميز، مقابله با غاليان ناقلان اين گونه احاديث، گرايش به اخباريگرى و پرهيز از دخالت مستقيم عقل در نقّادى و فهم شريعت و تكيۀ ويژه بر متون دينى، از ويژگيهاى حوزۀ قم بوده است.

اين حوزۀ شيعى در قرن سوم و اوايل قرن چهارم، داراى سيطرۀ علمى مهمى در حوزۀ جهان تشيّع بوده،(1) به نحوى كه حسين بن روح نوبختى (سومين نايب حضرت حجّت (ع)، كتابِ «التأديب»، را نزد محدّثان قم ارسال مى دارد و از آنان مى خواهد كه نظر خود را دربارۀ احاديث آن كتاب، اظهار دارند و آنان نيز پس از بررسى اين كتاب، همۀ آن را به جز يك مورد، تأييد مى كنند.(2)

3. تأثير تشيع قم بر ساير مناطق

با توجه به وجود علماى بزرگ شهر قم، به خوبى مى توان حدس زد كه تشيع از اين منطقه به ساير شهرها سرايت كرده است. آوه يا آبه يكى از شهرهاى بين قم و ساوه، گرايش شيعى شديد داشته است. هجرت برخى از سادات قم به آن شهر نيز دليل بر شيعه بودن آنها بوده است.

كاشان يكى ديگر از شهرهاى اطراف قم است كه عملاً تابع شهر قم بوده است. قزوينى درباره آن مى نويسد: «اهالى آن، شيعه غالى امامى هستند و سپس اشاره به سنت مرسوم در اين شهر در مورد انتظار حضرت مهدى (عج) مى كند. همچنين ماهاباد يكى از قريه هاى بزرگ اطراف كاشان، شيعه اماميه بوده اند.

اهالى فراهان يكى ديگر از مناطق اطراف قم، شيعه اماميه بوده اند. تفرش يا طبرس از مناطق شيعه نشين اطراف قم قلمداد شده است و گفته شده عمده ساكنان آن سادات حسينى اند.

عمده شيعيان مناطق جبال (قصر شيرين و همدان تا رى) تأثيرپذيرى از قم داشته اند.(3)

همچنين تشيّع از قم به سرعت به روستاهاى اطراف آن رفته، مردم آن اطراف، مذهب تشيّع را پذيرفته بودند.(4)

ص: 78


1- همان
2- ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى كتاب الغيبه ص 240
3- تاريخ تشيع در ايران ج 1 ص 125 218 و س 240
4- همان

پرسش

1. نخستين شهرى كه در ايران تشيع را پذيرفت چه شهرى بود و چه كسانى تشيع را در آن گسترش دادند؟

2. علت مهاجرت اشعريان به قم چه بود؟

3. رابطه اشعريان با امامان معصوم چگونه بود؟

4. دربارۀ علت انتقال حوزۀ علمى عراق به ايران توضيح دهيد؟

5. تأثير تشيع قم بر ساير مناطق چگونه بود؟

ص: 79

درس هفتم: گسترش تشيّع در مناطق مركزى ايران (2)

1. رى دومين پايگاه تشيع در ايران

1-1. تاريخچه اسلام در رى

شهر رى، بدون درگيرى، در زمان عثمان به دست ابو موسى اشعرى فتح شد. گرايش مذهبى مردم اين شهر به سوى امويان بود و اين موضوع، به دليل حضور حاكمان منصوب از سوى امويان و ناصبى مذهبى چون كثير بن شهاب(1) بود كه براساس سنت امويان، حضرت على (ع) را بر منابر، لعن مى كردند. اسكافى، رى را در كنار شام و بصره، از جمله شهرهاى ناصبى برشمرده است.

رواياتى نيز از زبان اهل بيت در مذمت رى نقل شده است كه مى تواند تأييدى بر گرايش ضد شيعى مردم اين شهر باشد. فرار مردم رى، به هنگام حمله ابو مسلم خراسانى به اين شهر حكايت از ناصبى بودن آنها دارد. ولى در عين حال نبايد ناديده گرفت كه حتى در زمان امويان نيز، كسانى از دوستداران اهل بيت (ع) در اين شهر بوده اند. گفته شده در ميان بيعت كنندگان با زيد بن على، افرادى از مردم رى وجود داشته اند.(2)

2-1. علل و عوامل گرايش مردم رى به تشيع

گرچه به دليل سلطه حاكمان ناصبى در آغاز اسلام بر شهر رى مردم را به دشمنى اهل بيت (ع)

ص: 80


1- . كثير بن شهاب از سوى مغيرة بن شعبه، والى كوفه، به حكومت رى منصوب شد. او بر منبر رى دشنام فراوان به امام على (ع) مى داد، كثير بن شهاب از كسانى است كه بر ضد حجر بن عدى، شهادت ظالمانه داد، كه براساس آن حجر و يارانش شهيد شدند. همچنين در محاصره قصر ابن زياد توسط مسلم بن عقيل بر قصر رفت و با تبليغ مردم را از گرد مسلم پراكنده كرد، او محرك مردم كوفه در رفتن به كربلا براى جنگ با امام حسين (ع) نيز بوده است. (تاريخ تشيع در ايران...، ج 1، ص 245-246)
2- . تاريخ تشيع در ايران...، ج 1، ص 245-248

كشاندند، ولى افرادى نيز از دوستداران اهل بيت در اين شهر مى زيستند و در سال 127 عبد اللّه بن معاوية بن عبد اللّه بن جعفر نيز مدت كوتاهى بر اين شهر حكومت كرد.(1) ولى تغيير اساسى مذهب مردم رى پس از پيروزى دعوت بنى عباس در قرن دوم هجرى و مهاجرت سادات به مركز ايران صورت گرفت. برخى از عوامل گرايش مردم رى به تشيّع چنين است:

الف. موقعيت جغرافياى رى؛ در مرحلۀ نخست موقعيت جغرافيايى رى را بايد علت گرايش به تشيع مردم آنجا دانست كه از طرف شمال به طبرستان و از طرف جنوب به قم محدود مى شد و به سبب اينكه آن دو منطقه و به خصوص قم از مناطق شيعه نشين بوده اند، بر رى نيز تأثير گذاشته اند.

ب. حاكميت ابو الحسن احمد بن حسن مادرانى (رمادرايى) بر رى در سال 275 ق كه گرايش شيعى داشت، و حمايت وى از شيعيان، به گونه اى كه حتى برخى از علماى تسنن براى تقرب به وى كتابهايى دربارۀ فضائل اهل بيت (ع) نوشتند.

ج. وجود وكيل يكى از نواب امام زمان (عج) در اين شهر؛ يكى ديگر از مهم ترين علل زياد شدن شيعيان در رى را مى توان وجود ابو الحسين محمد بن جعفر اسدى (م 312 ق) دانست كه از سوى يكى از نواب اربعه مسئوليت وكالت داشت.

د. حضور چشمگير شخصيتهاى علمى و سياسى سادات و بزرگان شيعه در اين شهر؛ از اواسط قرن سوم تا قرن ششم و هفتم هجرى شخصيتهاى فراوانى به اين شهر هجرت كردند كه تأثير زيادى بر اوضاع سياسى، مذهبى اين منطقه گذاشته اند. از چهره هاى برجستۀ اين سادات، مى توان عبد العظيم حسنى (ع) و حسن بن زيد، معروف به داعى كبير، از بنيانگذاران دولت علويان طبرستان را نام برد كه در قرن سوم هجرى در اين شهر مى زيسته اند.(2)

عبد العظيم حسنى از اصحاب بزرگوار امام هشتم تا دهم بود و به روايتى از طبرستان به رى آمد. وى در دهۀ پنجم قرن سوم، يعنى زمانى كه علويان در آن حدود قدرتى نداشتند و عمال طاهرى بر مردم ستم مى كردند به رى آمد و از ترس سلطان، در زيرزمين خانه يكى از شيعيان رى در محله «سكة الموالى» سكونت گزيد. وى در آنجا به عبادت پرداخت، روزها72

ص: 81


1- . همان، ص 248
2- . تاريخ تشيع در ايران...، ج 1، ص 251-202؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 270-272

روزه و شبها به نماز مشغول بود. در نزديكى آن خانه قبرى بود كه آن حضرت به زيارت آن مى رفت و صاحب آن را فرزند موسى بن جعفر (ع) مى دانست. وى در آن سرداب چندان ساكن شد كه شيعيان مطلع شده، بيشتر آنان وى را شناختند.

آمدن حضرت عبد العظيم به رى، هم نشانه وجود تشيع در اين شهر است و هم زمينه اى براى رشد دعوت شيعى. وى احتمالاً در سال 250 ق رحلت كرده باشد. رواياتى در فضيلت زيارت حضرت عبد العظيم وارد شده كه موجب توجه شيعيان به رى و سكونت در آن شهر شده است.(1)

بنا بر گزارشى، بيش از شصت نفر از سادات به رى هجرت كردند و هريك، خاندانى را در اين شهر بنيان گذاشتند. برخى از بزرگان به اسامى علما و خاندان و سادات شيعى (اعم از امامى و زيدى) اشاره كرده اند كه خاندان بابويه و سادات جعفرى، شجرى، ديباجى، مرعشى و كيسكى از آن جمله اند. نكتۀ قابل توجه اينكه بيشتر اين بزرگان با يكى دو واسطه از شاگردانِ سيد مرتضى و شيخ طوسى و پسرش شيخ على بوده اند و اين نكته يكى از عوامل اصلى و مهم انتقال فقه و انديشه هاى تشيع از عراق به ايران بوده است.(2)

ه. ظهور دولت شيعى مذهب آل بويه در قرن چهارم و پنجم هجرى؛ با ظهور دولت آل بويه عصر جديدى براى شيعيان ايران و عراق آغاز شد. شيعيان و علماى شيعه كه تا آن هنگام در فشار و تبعيد و تقيه به حيات سياسى، مذهبى خود، ادامه مى دادند، در اين دوران با حمايت حاكمان آل بويه، به بسط و گسترش مذهب شيعه پرداختند. شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى در عراق، و شيخ كلينى و شيخ صدوق در قم و رى و خراسان، از چهره هاى علمى شيعه اند كه در اين دوران درخشيدند و اصول چهارگانۀ جهان تشيّع (كتب اربعه) را تدوين نمودند. ركن الدوله با دعوت از شيخ صدوق براى آمدن از قم به رى و برگزارى مباحثه و مناظرات علمى، نقش ويژه اى در گسترش تشيّع در رى و خراسان داشت. ازاين رو، نجاشى از صدوق به «وجه الطائفة بخراسان» ياد كرده است، چنان كه دربارۀ كلينى نيز مى گويد: «شيخ اصحابنا فى وقته بالرى و وجههم».72

ص: 82


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 250-251
2- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 271-272

كتابخانه بزرگى كه آل بويه تأسيس كرد و بيشتر كتابهايش دربارۀ كلام و عقايد شيعه بود، خود نمونه اى از تلاش آل بويه در تقويت و گسترش مذهب شيعه در رى است.(1)

به نوشتۀ ابن طباطبا، رى در قرن ششم به يكى از پايگاههاى تشيّع در ايران تبديل شده بود.

روستاهاى رى نيز شيعه مذهب بوده اند. ياقوت مى گويد: روستاهاى رى، همگى شيعه اند و تعداد بسيار اندكى حنفى در آن روستاها زندگى مى كنند؛ ولى از شافعيان اثرى نيست.

از جمله روستاهاى رى مى توان به كلين، ورامين، دوريست، اشناباد و قصران (منطقۀ كوهستانى شمال شرقى و غربى تا مرز مازندران، كه خود شامل روستاهاى بسيار فراوان بوده) اشاره كرد. از روستاها و توابع رى، برخى از خاندانهاى بزرگ و علما و فقهاى نامى شيعى نيز برخاسته اند كه خاندان دوريستى، از آن جمله اند. از اين خاندان، عالمانى چون: جعفر بن محمد دوريستى (380-472 ق) از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى، و نيز عبد الله بن جعفر بن محمد بن موسى بن جعفر دوريستى (م 600 ق) را مى توان نام برد. همچنين شيخ كلينى رازى، مؤلف كتاب پرارج الكافى - كه يكى از كتب چهارگانۀ شيعه است - از جمله علماى بزرگ شيعه به شمار مى رود كه از توابع رى برخاسته است. نام بسيارى ديگر از اين علما را مى توان در فهرست منتجب الدين يافت كه با پسوند فاميل و روستاهاى آنان مشخص شده اند.

امّا رى در قرن هفتم براثر نزاعها و جنگهاى ميان تشيّع و تسنّن از يك سو، و حنبليان با شافعيان از سويى ديگر، رو به ويرانى نهاد، چنان كه ياقوت كه خود در سال 617 ق، از رى ديدن كرده، با شهرى ويران شده روبه رو شده است.(2)

قرن هشتم، دورۀ تسلط مجدد شيعيان بر اين ناحيه بوده است. حمد الله مستوفى، در قرن هشتم، دربارۀ مذهب مردم رى چنين گفته است:

اهل شهر و اكثر ولايات، شيعۀ اثناعشرى اند، مگر روستاهاى قوهه كه حنفى باشند و در رى، اهل بيت بسيار مدفون اند.(3)73

ص: 83


1- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 272؛ ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 399-402
2- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 272-273
3- . همان، ص 273

2. حضور علويان در رى

رى و طبرستان دو مركز مهم استقرار علويان در ايران است. پس از ولايتعهدى امام رضا (ع) در زمان مأمون، سادات روى به ايران نهادند. سادات حسنى و حسينى به ولايت رى و عراق [عجم] آمدند و پس از شنيدن خبر شهادت امام هشتم (ع) در كوهستانهاى ديلمستان و طبرستان پراكنده شدند.

يكى از برادران امام هشتم، به نام حمزة بن موسى بن جعفر (ع) به رى آمده و در آنجا از دنيا رفته است. زمانى هم كه حضرت عبد العظيم به رى آمد، به زيارت قبر او مى رفت و زمانهاى بعد شيعه و سنى به زيارت قبر او مى رفتند.

سادات ساكن رى اعم از امامى و زيدى بودند و درحالى كه گاهى تقيه مى نمودند، از مدافعان اهل بيت (ع) بودند.

سيد فخر الدين علوى (ق 6) يكى از سادات است كه رياست شيعه را در رى برعهده داشته است.

زمانى كه كارگزارِ سليمان بن عبد الله بن طاهر، به نام محمد بن اوس بلخى درحق مردم طبرستان ستم مى كرد، بزرگان آن ناحيه نزد محمد بن ابراهيم كه به زهد، تقوا و دانش مشهور بود، رفتند(1) و گفتند كه: «ما از ظلم جماعت محمد بن اوس به جان آمديم و شما و آبا و اجدادتان، همواره مقتداى اهل اسلام بوده ايد. ما مى خواهيم كه سيد والايى از آل محمّد را بر خود حاكم گردانيم تا در بين ما به عدالت، سلوك نمايد؛ چه، باشد كه بر تو بيعت كنيم تا با حركت تو ظلم او دفع گردد؟

محمد بن ابراهيم، در پاسخ آنان گفت: من اهليّت اين كار را ندارم؛ ولى دامادى دارم كه شجاع و در امور جنگى، مجرّب است و بسيارى از حوادث را پشت سر گذاشته است. او اكنون در رى ساكن است. اگر نامۀ مرا نزد او ببريد، به كمك و نيروى او مقصود شما برآورده مى شود.

وقتى نامه محمد بن ابراهيم به حسن بن زيد رسيد كه بعد به داعى كبير مشهور شد، از دعوت مردم استقبال كرد و از رى به طبرستان رفت و سلسله علويان طبرستان را پايه گذاشت.(2) وى

ص: 84


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 395-396
2- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 9-10

نزديك به بيست سال (250-270 ق) حاكم طبرستان بود و در برخى سالها (250-253 و 258 ق) رى را نيز در كنترل خود داشت. اين پيروزى، ديگر علويان شهرهاى مختلف را نيز به طبرستان و رى كشاند. ارتباط رى و طبرستان از دو سوى تأثير و تأثر متقابل شيعى را بر رى و نواحى اطراف آن نظير قصران در پى داشت. از آنجا كه نوع علويان حاكم بر طبرستان زيدى مذهب بودند تفكرات شيعى زيد در نواحى شمالى رى و نيز خود رى وجود داشت. ولى ارتباط قم و رى، از سوى ديگر، سبب نشر تفكر شيعى امامى بود.

ابن طباطبا نام شخصيتها و خاندان علوى فراوانى را آورده كه در رى ساكن شده اند. وى تا قرن پنجم مى زيسته و اين افراد تا آن زمان در رى بوده و برخى از آنها مشهور بوده اند. آمارى كه وى از علويان رى مى دهد در مقايسه با آمار علويان شهرهاى ديگر نشان كثرت آنها در رى مى باشد. اين فهرست شامل نام بيش از شصت و پنج علوى است.

از قرن سوم به بعد برخى از علويان كه تفكرات زيدى داشتند، در رى و اطراف آن به دست عمّال طاهريان، و عمّال معتضد و معتز عباسى كشته شده و قبرهاى آنها زيارتگاه شيعيان و محل گرد آمدن آنها بوده است.

يكى ديگر از سادات، «ابو يعلى الزيدى» است، كه در سال 337 هجرى از نيشابور به رى رفت و مردم براى بيعت با وى جمع شدند، ولى وى از اين كار خوددارى كرد. حاكم رى وى را دستگير و به بخارا فرستاد. وى در سال 346 هجرى درگذشت و در قزوين مدفون شد.

مردم رى، حتى سنّيان آنجا به سادات علاقه داشتند و با اندك شورشى گرد آنان جمع مى شدند. زمانى كه «محمد بن قاسم» - يكى از بزرگان سادات حسنى كه در طبرستان حكومت مى كردند - در اواخر قرن دوم هجرى در خراسان دستگير شد، به سربازان سفارش شده بود تا در راه عبور از رى به گونه اى مخفى عمل كنند كه هيچ كس متوجه نشود؛ چرا كه احتمال شورش براى خلاصى وى وجود داشت.(1)

3. حوزۀ رى

شهر رى در گذار اعصار و قرون رجال بزرگ دينى، سياسى و علمى فراوانى از فقيهان، حافظان حديث، فيلسوفان، مفسران و حكيمان در دامن خود پروريده است كه بسيارى از آنها از حواريون امام باقر (ع) تا امام عسكرى (ع) بوده اند. دكتر حسين كريمان در كتاب «رى باستان»

ص: 85


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 395-398

احوال نزديك به 450 تن از مشاهير رجال اين شهر را آورده است كه دلالت بر عمق تشيع در اين شهر بعد از قم دارد.(1)

از قرن دوم تا قرن چهارم، دستِ كم 88 تن از محدّثان و علماى امامى به نام «رازى» شناخته شده اند. در ميان صحابيان امامان، علمايى از شهر رى به شرح زير به چشم مى خورند:

از صحابيان امام باقر (ع)، يك نفر.

از صحابيان امام صادق (ع)، ده نفر.

از صحابيان امام كاظم (ع)، پنج نفر.

از صحابيان امام رضا (ع)، يازده نفر.

از صحابيان امام جواد (ع)، نُه نفر.

از صحابيان امام هادى (ع)، ده نفر.

از صحابيان امام عسكرى، شش نفر.

در مجموع، شهر رى با حدود پنجاه صحابى، بعد از شهر قم - كه حدود 140 صحابى داشته - بالاترين ارتباط و پيوند را با ائمه (ع) در سرزمين شرقى خلافت، دارا بوده است. عبد الجليل رازى، تعداد پانزده مدرسۀ شيعى را در رى نام مى برد كه نشان از فعاليت آموزشى علماى شيعى در قرن ششم در رى دارد.(2)

در حوزۀ رى، برخلاف قم كه يكدست شيعى امامى بود، مذاهب زيدى، اسماعيلى و اهل سنت نيز وجود داشته است. زيديان و اسماعيليان بيشتر فعاليتهاى انقلابى داشته اند، ولى مشى عالمان و فقيهان شيعه بر اين پايه استوار نبوده و قيام خاصى از اماميه مشاهده نشده است.

پرسش

1. چرا اهالى رى در آغاز گرايشات غير شيعى داشتند؟

2. تغيير اساسى مذهب مردم رى ازچه زمانى و به دست چه كسانى رخ داد؟

3. دربارۀ عوامل گرايش مردم رى به تشيع توضيح دهيد.

4. علويان ازچه زمانى در رى و طبرستان مستقر شدند؟

5. صحابيان كدام يك از ائمه اطهار در رى مى زيسته اند و تعداد آنها چند نفر بود؟26

ص: 86


1- . دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «رى»
2- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 325-326

درس هشتم: هجرت امام رضا (ع) به ايران و گسترش تشيّع

1. زندگى نامه مختصر امام رضا (ع)

هشتمين امام شيعيان جهان، حضرت امام على بن موسى الرضا (ع)، بنا به قول مشهور، روز پنجشنبه، يازدهم ذى قعده سال 148 هجرى در مدينه ديده به جهان گشود و در آخر ماه صفر سال 203 هجرى، در 55 سالگى به شهادت رسيد.(1) نام مباركش «على» و كنيه اش «ابو الحسن» و لقبهاى آن حضرت صابر، رَضِىّ، وفى، صديق و مشهورترين آنها «رضا» است.(2) پدر آن حضرت، موسى بن جعفر (ع) است و نام مادرش را نجمه، تكتم، سمانه، ام البنين، اروى و خيزران ذكر كرده اند و گويا پس از ولادت امام رضا (ع) طاهره ناميده شده است و لقبش را «شقراء» گفته اند.(3) مادر امام رضا (ع) در عقل و دين داراى مرتبه والايى بود و در اخلاق، ادب و رفتار بر ديگر زنان برترى داشت.(4)

2. مدت امامت و حاكمان عصر امام رضا (ع)

اشاره

امام رضا (ع) به سال 183 هجرى، در 35 سالگى عهده دار مقام امامت و پيشوايى امّت شد.

ص: 87


1- . محمد بن نعمان، مفيد، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 247؛ محمدباقر، مجلسى، بحار الانوار، ج 49، ص 9؛ شيخ عباس، قمى، منتهى الآمال، ج 2، ص 455
2- . ابو الحسن على بن عيسى، اربلى، كشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج 3، ص 53
3- . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 14؛ طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ص 313؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 367؛ كشف الغمه، اربلى، ج 3، ص 53
4- . عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 12

مدت امامتش بيست سال بود كه حدود ده سال اول آن، با سالهاى آخر زمامدارى هارون، پنج سال با حكومت فرزند او امين و پنج سال آخر با حكومت پسر ديگرش مأمون هم زمانبود.(1)

1-2. امام رضا در عصر هارون

بيشتر دورۀ امامت امام هشتم با حكومت هارون معاصر بود. باآنكه رفتار هارون با شيعيان خوب نبود و آنها را تبعيد و زندانى مى كرد و يا مى كشت و حتى مرقد امام حسين (ع) را ويران و زمين كربلا را شخم زد و درخت سدرى را كه زائران در سايه اش مى آسودند، به دست كارگزارانش قطع كرد، ولى به دليل تظاهر به بى طرفى در شهادت امام كاظم (ع) يا دلايل ديگر، درصدد آزار امام هشتم برنيامد و گويا آن حضرت نيز از اين تصميم هارون آگاه بود، چون وقتى برخى از شيعيان از دعوت آشكار و گسترده امام ترسناك بودند، امام (ع) فرمود: «هر چه مى خواهد تلاش كند؛ او راهى بر من ندارد.»(2) محمد بن سنان مى گويد: «در روزگار هارون به امام رضا (ع) عرض كردم: خود را به اين امر (امامت) مشهور كرده و جاى پدر نشسته ايد، درحالى كه از شمشير هارون خون مى چكد.» امام (ع) فرمود:

آنچه مرا به اين كار بى پروا ساخته سخن پيامبر است كه فرمود: «اگر ابو جهل يك مو از سر من بگيرد گواه باشيد كه من پيامبر نيستم.» من هم به شما مى گويم: اگر هارون مويى از سر من كم كرد گواه باشيد كه من امام نيستم!(3)

مبارزات علنى امام (ع) در زمينه تبيين و تثبيت امامت خود و نفى امامت ديگران، به حدّى بود كه درباريان هارون احساس خطر كرده جريان فعاليتهاى آن حضرت را به هارون گزارش كردند. هارون - كه هنوز وجدانش از جريان به شهادت رساندن امام كاظم (ع) در رنج و عذاب بود - در پاسخ آنان با ناراحتى گفت:

آيا آنچه را كه نسبت به پدرش انجام داديم كافى نيست؟ شما مى خواهيد ما همۀ آنان را بكشيم؟!(4)

ص: 88


1- . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 430 و 442؛ پژوهشكده تحقيقات اسلامى سپاه، تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد، ص 60
2- . عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 228؛ بحار الانوار، ج 49، ص 115؛ با دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «آستانه حسينى»
3- . عبد الرفيع، حقيقت، جنبش زيديه در ايران، ص 43؛ بحار الانوار، ج 49، ص 115
4- . همان، ص 113

فعاليتهاى گسترده و بى پرواى امام رضا (ع) و سعايتها و گزارشهاى پياپى درباريان، هارون را بر آن داشت تا كينۀ درونى خود را نسبت به امام آشكار كند و وى را به هدف كشتن به مركز حكومت خود فراخواند. چون چشم امام (ع) به «هارون» افتاد، هارون رو به حضرت كرد و گفت: «صدهزار درهم براى شما در نظر گرفته ام، نيازهاى خانواده تان را نيز براى ما بنويسيد.» چون امام هشتم از نزد هارون، بيرون رفت، هارون به اطرافيان خود گفت: «من اراده اى كردم، ولى خداوند اراده ديگرى؛ ولى آنچه خدا خواست بهتر بود.»(1)

2-2. امام رضا در عصر امين

تاريخ پنج سالۀ حكومت «امين»، در بيان اقدامات و موضع گيريهاى اين حاكم عبّاسى نسبت به امام هشتم و همچنين تلاشهاى آن حضرت و يا واكنشهاى امام (ع) در برابر اقدامات «امين» ساكت است.

آرام ترين دوره امامت امام رضا (ع) و شيعيان او، اين دوره است. در اين زمان، به دليل سرگرمى بيش از حد امين به عيّاشى و لهو و لعب و نيز اختلافات و كشمكشهايى كه از همان روزهاى نخست حكومت خود با برادرش «مأمون» پيدا كرد، فرصت پرداختن به ديگر مخالفان از جمله حضرت على بن موسى (ع) و شيعيان را نيافت. و همين باعث شده بود شيعيان به آسانى و بيش ازپيش با امام رضا (ع) ارتباط برقرار كرده، از دانش و رهبريهاى آن حضرت كمال استفاده را بنمايند. آن حضرت نيز بتواند با آرامش بيشتر، به گسترش و تحكيم مبانى اعتقادى و دينى شيعيان در نقاط مختلف سرزمين اسلامى مبادرت ورزد؛ حتى چنانكه خود آن حضرت فرموده اند، باآنكه خودشان در مدينه بوده اند، اما نامه ها و دستورهايشان در شهرهاى ديگر نفوذ داشته است. ايشان گاه براى استوارى روابط معنوى اعتقادى بين امت و امامت، پرده از اسرار سياسى جامعه برمى داشت و به كشته شدن امين به دست مأمون و شكست هواداران و فرماندهان نظامى هريك و شكست يكى از ديگرى اشاره مى كرد.(2)

ص: 89


1- . ر. ك: بحار الانوار، ج 49، ص 116
2- . تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد، ص 67؛ تاريخ تشيع، ج 1، ص 270

3-2. امام رضا در دوران مأمون

مأمون هفتمين خليفۀ عبّاسى بود كه در سال 198 هجرى برايش بيعت عمومى گرفته شد. او از همان آغاز نوجوانى تحت تربيت «يحيى برمكى» و «فضل بن سهل» ايرانى، به كسب علوم و فنون مختلف پرداخت و از برادران خود پيشى گرفت. وى با تظاهر به زهد و پارسايى و ديندارى و در سايه تدبير و تلاش «فضل بن سهل» و حمايت همه جانبۀ مردم «خراسان» به حكومت رسيد و مركز خلافت را كه تا پيش از او بغداد بود به مرو آورد و با گماردن كارگزاران به سامان دادن امور حكومت پرداخت. او پس از به قدرت رسيدن نيز برخلاف امين، به كسب علم و همنشينى با علما و فقها پرداخت و از مباحث دينى سخن مى گفت و به «فضل» دستور داد تا درباره زهد، تقوا و ديانت او تبليغ كند. خود نيز در نامه اى كه به عباسيان نوشت، خود را واعظى پرهيزكار و بى ميل به دنيا و پايبند به احكام شريعت و تعاليم دين مى نماياند تا عباسيان منش وى را جهت خلاف شخصيت برادرش امين و برتر از او ببينند و بشناسند.(1)

- شرائط سياسى: مأمون با سه گروه عمده روبه رو بود كه در آن مقطع زمانى مى زيستند و از اعتبار و قدرتى برخوردار بودند. اين گروه ها عبارت بودند از: ايرانيان، عربها و علويان.

مأمون در ميان دو گروه عربها و علويان جايگاه چندان خوبى نداشت. عربها پيش از به قدرت رسيدن مأمون، از برادرش امين حمايت مى كردند و با وى شديداً مخالف بودند و پس از پيروز شدن او بر برادر و كشتن او كينه و عداوت عربها نسبت به مأمون افزايش يافت.

علويان نيز چون عباسيان را غاصب خلافت مى دانستند بيشتر از اعراب با حكومت مأمون مخالف بودند. تنها گروهى كه مأمون مى توانست براى تثبيت حكومتش بر آنها تكيه كند، ايرانيان بودند كه در سايه تدبير و تلاش «فضل بن سهل» و حمايت همه جانبۀ مردم «خراسان» به حكومت رسيده بود. ولى حمايت اين گروه را نيز پس از به قدرت رسيدن به علت عمل نكردن به وعده هايش - كه تأمين امنيت و رفع ظلم بود - كم رنگ كرده بود و جايگاه علويان دراين بين محكم تر شده بود.

ص: 90


1- . جعفر مرتضى، عاملى، زندگى سياسى امام رضا (ع)، ترجمۀ انتشارات اسلامى، ص 141-143

مأمون براى نجات خويش و حكومتش و خارج شدن از بحران، تمام استعداد خود را به كار گرفت. او به تجربه دريافته بود كه سياستِ خشونت و زورگويى موجب رهايى اش از اين گرداب نخواهد بود؛ زيرا مى ديد بسيارى از مشكلاتش ناشى از گزينش همين سياست است.

سلاح منطق و برهان نيز كاربردى نداشت، زيرا مهم ترين دليلى كه مى توانست براى حكومتش مورد استناد قرار گيرد، وجود نص از سوى پيامبر (ص) درباره رهبرى امّت پس از آن حضرت بود كه در آن زمان بر فرزند پيامبر (ص) على بن موسى الرضا (ع) تطبيق مى كرد.

ازاين رو پس از انديشۀ فراوان و مشورت با سياست مداران راه حلّ ديگرى كه تازگى داشت به نظرش رسيد و آن دعوت از امام رضا (ع) از مدينه به مرو و سپردن وليعهدى به وى بود و اين اساسى ترين و استوارترين طرحى بود كه در آن شرائط مى توانست علويان و ايرانيان را آرام كند و صحنه را از وجود پرنفوذترين و قدرتمندترين چهره مخالف دستگاه خلافت كه در ميان علويان و ايرانيان از محبوبيت والايى برخوردار بود خالى نمايد.(1)

- دعوت امام رضا به ايران: مأمون، امام رضا (ع) را به مرو دعوت كرد. آن حضرت نخست اين دعوت را به علتهاى گوناگون نپذيرفت، ولى مأمون چندين بار براى آن حضرت نامه نوشت و بر اين كار اصرار ورزيد تا آنكه امام رضا (ع) دانست كه مأمون از وى دست بردار نيست و چاره اى جز پذيرش اين دعوت ندارد.(2) امام رضا (ع) ناخرسندى خود را از اين سفر نشان داد و به گونه هاى مختلف اظهار مى نمود. وداع هاى متعدد با مرقد پيامبر اكرم (ص) در مدينه، چگونگى خداحافظى ها، سخنان و سفارشهاى ايشان با خانواده اش در آستانۀ سفر و حتى تصريح به اينكه ديگر به مدينه بازنخواهد گشت، همگى نشان مى داد كه آن حضرت ازروى اجبار و اكراه به دعوت مأمون پاسخ مثبت داده است.(3)

- مسير حركت امام رضا از مدينه تا خراسان: مأمون براى آوردن امام رضا به مرو، يكى از فرماندهان خود را مأمور اين امر كرد. همچنين با توجه به حضور برخى از شيعيان امام رضا (ع) در كوفه و قم، مأمون مسير امام رضا (ع) را از راه «بصره»، «اهواز» و «فارس» تعيينان

ص: 91


1- . ر. ك: تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد، ص 67-74
2- . ر. ك: كافى، ج 1، ص 555؛ ارشاد، ج 2، ص 259؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 217-218
3- . همان

كرد و تأكيد كرده بود كه ايشان را از راه جبال و قم عبور ندهند، و حتى در نامه اى براى امام رضا (ع) به اين نكته تأكيد كرد.

علت اين محدوديت اين بود كه مردم «كوفه» و «قم» به دوستى اهل بيت (ع) معروف بودند و با عبور امام (ع) از اين دو شهر حساس و استقبال بى نظير از آن حضرت، چه بسا براى حكومت مشكل تازه اى به وجود مى آوردند.

منازل و شهرهايى كه امام هشتم در طول سفر خود به خراسان پيموده و همچنين حوادثى كه در هريك از اين منازل رخ داده، در كتابها به صورت مفصل و گوناگون آمده و همچنين در برخى از نقاط ايران بناها و آثارى به يادبود آن سفر تاريخى به چشم مى خورد. در اين درس تنها به توقف امام رضا (ع) در نيشابور و حديث پربار «سلسلة الذهب» آن حضرت اشاره مى شود.(1)

- امام رضا (ع) در نيشابور: نيشابور در آن زمان از شهرهاى آباد و پرجمعيت و مركز علم و فرهنگ و پايگاه حديث به شمار مى رفت هنگامى كه امام رضا (ع) به اين شهر رسيد، مورد استقبال انبوه علاقه مندان و شيعيان و دانش دوستان قرار گرفت و از آن حضرت خواستند تا حديثى از پدران بزرگوارش بيان نمايد. آنها چنين عرض كردند:

اى بزرگوار و فرزند بزرگواران، اى پيشوا و فرزند پيشوايان، اى سلالۀ پاك! اى يادگار شجرۀ نبوت! تو را به حق پدران پاك و دودمان بزرگوارت، چهرۀ مباركت را بر ما بنمايان و از پدرانت براى ما حديثى نقل كن.

مركب امام (ع) بازايستاد و امام چهرۀ خود را به مردم نماياند. هركس به گونه اى احساسات خود را ابراز مى كرد. پس از آرامش و سكوت مردم، با ذكر حديثى كه اسناد آن را از امام كاظم (ع) تا رسول خدا (ص) متصل نمود، از قول خداوند متعال فرمود:

كلمۀ «لا اله الله» دژ من است، هركس در دژ من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود.

پس از آنكه موكب امام به حركت درآمد، حضرت سر از كجاوه بيرون آورد و فرمود:

بِشُروطِها وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِها؛ البته شروطى دارد و من از شروط آن هستم.92

ص: 92


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 220؛ بحار الانوار، ج 49، ص 91-92

ديدار مردم نيشابور با امام رضا (ع) و شنيدن حديث نابِ «سلسلة الذهب» كه اساسى ترين پايۀ ايمان به يگانگى خداوند متعال را، پذيرش امامت خود - كه به معناى پذيرش امامت ساير امامان (ع) نيز هست - قرار داد، مسلماً تأثير شگرفى در گسترش و تعميق تشيع در جان ايرانيان داشت.(1)

- ولايتعهدى امام رضا (ع): بدون ترديد بايد ولايت عهدى امام رضا (ع) را مهم ترين موضوع دوران زندگى آن حضرت به شمار آورد. مأمون به انگيزه هاى مختلف، امام رضا (ع) را از مدينه به خراسان احضار كرد و در ابتدا، اصل خلافت را به آن حضرت پيشنهاد كرد و چون آن حضرت نپذيرفت، ولايتعهدى ايشان را مطرح كرد. آن حضرت با آن نيز مخالفت كرد، ولى چون با تهديد مأمون روبه رو شد، به ناچار با قرار دادن شرطهايى كه به خوبى گوياى مخالفت عملى آن حضرت با اين كار بود ولايتعهدى را پذيرفت.

امام رضا (ع) ولايتعهدى را بدان شرط پذيرفت كه هيچ امرونهى نكند، هيچ فتوا و قضاوتى برعهده نگيرد، هيچ كس را ولايت ندهد و از ولايتش بركنار نكند و هيچ چيز را تغيير ندهد. روشن است كسى كه چنين شرطهايى نمايد، ولايتعهدى اش معنا ندارد.(2)

- انگيزه هاى مأمون از پيشنهاد ولايتعهدى به امام رضا (ع): مورخان انگيزه هاى چندى را براى پيشنهاد ولايتعهدى مأمون به امام رضا (ع) بيان كرده اند كه مهم ترين آنها را، گرايشات شيعى مأمون، نذر وى مبنى بر اينكه چنانچه به حكومت رسيد آن را به صاحب اصلى اش برگرداند و به دليل سياست ملك دارى او دانسته اند كه احتمال آخر به حقيقت نزديكتر است.

شواهد تاريخى و اوضاع سياسى آن عصر نيز اين ديدگاه را تأييد مى كند كه اين تصميم ازروى صداقت و صميميت نبوده است و به دنبال اهداف ديگرى بود كه بخشى از آن را مى توان در يكى از نامه هاى او به دست آورد.(3) مهم ترين انگيزه هاى مأمون از طرح پيشنهاد ولايتعهدى امام رضا (ع) به قرار زير هستند:82

ص: 93


1- . تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد (ع)، ص 88؛ تاريخ تشيع، ج 1، ص 272 به نقل از توحيد، صدوق، ص 25 و ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صدوق، ص 22
2- . ارشاد...، ج 2، ص 259-260؛ تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 219
3- . ر. ك: عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 181-182

يك. جلب رضايت ايرانيان و ادامۀ پشتيبانى آنها؛

دو. فرونشاندن قيامهاى علويان و خلع سلاح آنها؛

سه. خالى كردن صحنه از وجود امام رضا (ع)؛

مأمون دراين باره مى گويد: «ما ترسيديم اگر او را بدين حال رها كنيم، از جانب وى آن چنان شكافى در كار ما پديد آيد كه توان بستن آن را نداشته باشيم و بلايى بر سر ما فرود آيد كه غير قابل تحمل باشد!

چهار. بهره بردارى از موقعيت استثنايى امام به نفع خود؛

پنج. مشروعيت بخشيدن به حكومت خويش.(1)

مأمون به اين انگيزه خود اشاره مى كند و مى گويد: «ما او [امام رضا (ع)] را وليعهد خود قرار داديم تا دعايش براى ما باشد و به حكومت و خلافت ما اعتراف كند و... بداند كه امر خلافت، ما راست نه او را.»(2)

3. اقدامات و تدابير امام رضا و تأثير آن در گسترش تشيع

امام رضا (ع) از اهداف پشت پرده مأمون در تحميل ولايتعهدى آگاه بود. ازاين رو، هنگامى كه ناچار شد پس از تهديد مأمون ولايتعهدى بپذيرد، به گونه اى با اين مقام موافقت و رفتار كرد كه به نفع مأمون تمام نشود، بلكه كار به آنجا رسيد كه مأمون احساس خطر كرد و چنين گفت:

با بزرگداشت او [امام رضا (ع)] مرتكب اشتباه شديم و با بزرگ داشتن او، خود را در معرض نابودى قرار داديم، سپس سهل انگارى در كار او جايز نيست. بايد اندك اندك از موقعيت او بكاهيم تا آنكه وى را در نظر مردم چنان ترسيم نماييم كه از ديد آنها شايستگى خلافت نداشته باشد، سپس در مورد او چنان انديشه كنيم كه خطرات وى متوجه ما نشود.(3)

امام رضا (ع) تدابير و اقداماتى در پيش گرفت كه با اجراى آنها هوش از سر «مأمون» سياستمدار ربود. اقداماتى كه موجب يك انقلاب فرهنگى و سياسى عميق و وسيع به نفع

ص: 94


1- . ر. ك: تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد، ص 77-83
2- . عيون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 167
3- . ر. ك: عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 181-182

شيعيان گرديد كه پس از نهضت علمى امام صادق (ع) در تاريخ تشيع نظير ندارد. موارد زير، از جمله آن اقدامات است:

يك. هنگامى كه پيك «مأمون» براى بردن آن حضرت وارد مدينه شد، امام سعى كرد با گفتار و كردارش فضاى شهر را از كراهت و نارضايتى خود از اين دعوت پر كند و اين سفر را يك سفر اجبارى و سفرى كه به مرگ او منتهى مى شود معرفى نمايد.

دو. على رغم آنكه «مأمون» از امام رضا (ع) خواسته بود هركس از افراد خانواده اش را كه مايل است با خود همراه بياورد، امام (ع) اين كار را نكرد و تنها تن بدين سفر داد و در حقيقت به «مأمون» فهماند كه وى نه تنها به آينده اين دعوت خوشبين نيست، بلكه اين سفر را يك سفر خطرناك مى داند.(1)

سه. در عين آنكه «مأمون» تمامى تلاش خود را براى قطع ارتباط عاطفى و معنوى امام با مردم و شيعيان در طول سفر به خراسان به كار برد، ولى امام (ع) در هر فرصتى با پايگاههاى مردمى خويش تماس مى گرفت و با گفتار و كردار و معجزات و كرامات حقانيت و امامت خويش را به اثبات مى رسانيد و رهبرى و اطاعت از خويش را تداوم رسالت پيامبر اسلام (ص) و شرط توحيد مى دانست. ايشان بدين ترتيب مشروعيت خلافت را از امثال مأمون سلب مى كرد و تشيع ناشى از دوستى اهل بيت (ع) را تبديل به يك تشيّع اعتقادى اصيل كرد.(2)

چهار. خوددارى امام (ع) از پذيرش خلافت و ولايتعهدى تا حدود دو ماه، تا آنكه به تهديد كشيده شد و به اجبار امام ولايتعهدى را با آن شرائط پذيرفت و تا آخر نيز ناخشنودى خويش را از اين امر ابراز مى داشت.(3)

پنج. تلاشها و فعاليتهاى علمى و فرهنگى امام (ع) در قالب مناظره، مباحثه با پيروان اديان و مذاهب و پرسش و پاسخ در زمينۀ مسائل كلامى و اعتقادى نيز يكى از روشن ترين برگهاى تاريخ زندگى امام در تقويت حقانيت امامت و اعتقادات تشيع بود.

استفاده امام از موقعيت استثنايى كه مأمون - به قصد تضعيف امام - براى وى فراهم كرده97

ص: 95


1- . تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد (ع)، ص 94-95
2- . همان، ص 95-96؛ تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 221-222
3- . تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد (ع)، ص 97

بود توانست حصار «تقيه» را در هم شكند و مسأله امامت پيشوايان معصوم (ع) را در سطح گسترده اى - حتى در ميان ملل غير مسلمان - مطرح سازد و حقايق بسيارى را كه در طول 150 سال جز در خفا و با «تقيه» و به خِصّيصين ياران نزديك گفته نشده بود با فرياد بلند به گوش همگان برساند.

گذشته از مناظره ها، احاديث و روايات فراوانى از امام رضا (ع) در زمينه هاى گوناگون علوم و معارف اسلامى و شيعى چون فقه، اصول عقايد، اخلاق و... براى تقويت تشيع طرح گرديد كه انديشه شيعه را گسترش داد.

شكسته شدن حصار «تقيه» توسط امام رضا (ع) در آن دوران موجب شد كه برخى از دوستداران اهل بيت قصائد و مدايحى در فضائل امام رضا و اهل بيت بسرايند و كرسيهاى خطابه در تمامى نقاط و بلاد اسلامى براى معرفى و بيان فضائل امام نصب گردد و همه جا به عظمت و نيكى از خاندان پيامبر (ص) كه هفتاد سال كسى جرأت بيان آن را نداشت - و حتى به آنها بد مى گفتند - ياد شود.

شش. احياى سنت پيامبر در اجراى عبادات اسلامى. وقتى مأمون با اصرار تمام از امام رضا (ع) خواست كه نماز عيد فطر را بخواند، امام با اين شرط پذيرفت كه طبق سنت پيامبر و روش حضرت على (ع) - بدون تجملات شاهانه - انجام شود و مأمون نيز اين شرط را پذيرفت.

امام پس از به جاى آوردن آداب نماز عيد، مثل روش پيامبر (ص)، با پاى برهنه و تكبيرگويان به طرف مصلّى حركت كرد. شكل ظاهرى امام و اطرافيانش و چگونگى حركت و تكبير آن حضرت، چنان غوغايى در خراسان به پا كرد و چنان تحوّلى حتى در بين درباريان و لشكريان مأمون به وجود آورد كه آنها نيز به جمعيت پيوستند و به طرف مصلّى حركت كردند. اينجا بود كه وزير مأمون، فضل بن سهل به او اطلاع داد كه اگر امام رضا (ع) به همين شكل به مصلى برود، مردم شيفتۀ او خواهند شد و ما بر جان خود ترسناكيم، مگرآنكه او را برگردانى. ازاين رو، مأمون كسى را فرستاد و به بهانۀ آنكه نمى خواهد امام رضا را به زحمت اندازد، از ايشان خواست تا از مصلى برگردد و شخص ديگرى بنا بر رسم معمول نماز عيد را به پا دارد. امام رضا (ع) نيز كفش خود را پوشيده، سوار بر مركب شد و بازگشت. نماز عيد آن روز هم با نظم برگزار نشد.(1)23

ص: 96


1- . كافى، ج 1، ص 555-556؛ ارشاد...، ج 2، ص 264-265؛ تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 223

گويا پس از اين واقعه بود كه مأمون متوجه شد كه نقشه هايش نه تنها به سودش تمام نشده، بلكه موجب افزونى مقام والاى امام رضا (ع) در ميان مردم و گسترش پايگاه شيعيان گرديده است. مأمون براى خروج از تنگناى دشوارى كه خويشتن را در آن افكنده بود، سخت گيرى هايش نسبت به امام شروع شد و كوشيد تا ارتباط امام با شيعيان را قطع و به طرق مختلف كنترل كند و در نهايت براى حفظ حكومت خويش و حذف محور شيعيان، به همان شيوه اى متوسل شد كه زمامداران ستمگر گذشته به كار گرفته بودند، يعنى به شهادت رساندن امام آن هم به شيوه مرموز مسموم كردن آن حضرت.(1)

امام هشتم، آخر ماه صفر سال 203 هجرى،(2) يك سال و اندى پس از صدور فرمان ولايتعهدى به نام آن حضرت به شهادت رسيد.

حضور نزديك به دو سالِ امام رضا (ع) در خراسان و بعدها مقبرۀ آن حضرت در ايران موجب استحكام و گسترش تشيّع در ايران گرديد.

پرسش

1. مدت امامت و حاكمان عصر امام رضا را بيان كنيد.

2. چرا امام رضا (ع) در عصر هارون بى پرده سخن مى گفت؟

3. گروههاى عمده عصر مأمون چه كسانى بودند؟

4. به چه علت مأمون امام رضا (ع) را به مرو دعوت كرد؟

5. حديث سلسلة الذهب چه مطلبى را بيان مى كند؟

6. اقدامات امام رضا در گسترش تشيع را بيان كنيد.8)

ص: 97


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 223؛ تاريخ اسلام در عصر امامت امام رضا و امام جواد، ص 102-103
2- . اعلام الورى، ص 303. دربارۀ شهادت امام رضا (ع) تاريخهاى ديگرى هم ذكر شده است. (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 248)

درس نهم: علويان و فتح طبرستان

1. جغرافياى طبرستان

طبرستان(1) در جنوب و جنوب شرقى درياى خزر قرار دارد و سرزمينى سرسبز، آباد و داراى موانع طبيعى بوده است و از شهرها و دهكده هاى معروف آن، سارى، مامَطِير، تُرجى، ناتِل، چالوس، رويان، كلار و آمل را مى توان نام برد. شهر بزرگ آمل، مقرّ حكومت سلاطين طبرستان بوده است.(2)

طبرستان را سرزمينى پر از دژ دانسته اند كه به سبب نيرومندى و قدرت مردانش به اين نام خوانده شده است.(3)

محدودۀ جغرافياى طبرستان، از شرق به ولايت خراسان و گرگان، از مغرب به ديار گيلان و عراق عجم، از شمال به درياى خزر، و از جنوب به ناحيه رى و قومس ختم مى شد. شايان ذكر است كه وسعت جغرافياى طبرستان، براثر تحوّلات سياسى در منطقه، گهگاه تغيير يافته است.(4)

2. آشنايى مردم طبرستان با اسلام

نخستين لشكركشى مسلمانان به طبرستان، در زمان خليفۀ دوم به وسيله نعمان بن مُقَرّن كه فرماندهى نيروهاى اسلام را به عهده داشت، آغاز شد. وى برادرش سُويد را براى فتح قومس

ص: 98


1- . طبرستان نام سابق مازندران است و قسمتى از ايالت قديمى «فرشواذگر» به حساب مى آمده كه شامل آذربايجان، طبرستان، گيلان، ديلم، رى، قومِس، دامغان و گرگان بوده است. تاريخ تشيع، ج 2، ص 4؛ (ر. ك: ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، ص 56)
2- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 4 به نقل از حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 144-145
3- . همان به نقل از دمشق، محمد بن ابى طالب، نخبه الدهر فى عجائب البرّ و البحر، ص 382
4- . همان، ص 5 به نقل از، زين العابدين، شيروانى، بستان السياحه، ص 382

فرستاد و پس از فتح آنجا، گرگان و سپس طبرستان را به صلح، تصرف كرد.(1) بنابه گزارشى ديگر سعيد بن عاص، در زمان خليفۀ سوم، طبرستان را فتح كرد و با پادشاه گرگان، بر دويست هزار درهم مصالحه كرد و سپس، رويان و دماوند را فتح كرد.(2)

با ورود مسلمانان عرب به اين مناطق، مردم با اسلام آشنا شدند و براى نشر اسلام در بعضى از شهرها مساجدى ساخته شد.

پس از فتح طبرستان، خلفاى امَوى، نمايندگان خود را به اين مناطق فرستادند كه حاكمان محلّى، گاهى با نمايندگان خليفه درگير مى شدند و گاهى هم با آنان مصالحه مى كردند؛ ولى اعراب نتوانستند بر منطقه حاكميتى داشته باشند.

3. قدرتهاى مستقل در طبرستان و ديلم

طبرستان، در طول تاريخ، حكومتهاى مستقل و نيمه مستقل داشته است. سلسله هاى اصلى كه از زمان ساسانيان بر طبرستان سلطه داشتند، عبارت اند: قارنيان (سوخرانيان)، باونديان، دابوهيان (رگاوبارگان) و پادوسپانيان.

هريك از اين خاندانها تا چندين قرن پس از ورود اسلام، در منطقه حكومت داشتند.(3)

4. همكارى خاندانهاى مستقل با علويان

در آغاز دورۀ خلفاى اسلامى، طبرستان از لحاظ سياسى اهميت چندانى نداشت؛ زيرا طبرستان، آخرين منطقۀ ايران بود كه به تصرّف اعراب درآمد و فرمانروايان محلّى آنجا، حتى پس از فتوحات مستقل بودند و ساليانه به خلفا خراج مى پرداختند، يا اينكه از طرف خلفا، همان مناطقِ تحت تصرّف، در اختيار آنان قرار مى گرفت.

با نفوذ مسلمانان عرب در طبرستان و آشنايى مردم آنجا با اسلام، علويان كه از جور حاكمان ظالم به دنبال پناهگاه امن بودند به اين ديار آمدند و چون علويان مخالف دستگاه خلافت بودند

ص: 99


1- . همان، به نقل از محمد بن جرير، طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 153
2- . همان، به نقل از احمد، بلاذرى، البلدان و فتوحها و احكامها، ص 382
3- . همان، ص 5-6، به نقل از دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 585-597

مردم طبرستان كه داعيه استقلال داشتند ازاين جهت با آنان هم عقيده بودند. علويان با كمك خاندانهاى محلّى - كه از قدرتمندان منطقه به حساب مى آمدند - و با هميارى مردم، توانستند حكومت خود را تشكيل دهند. آنان، سران و رؤساى مناطق را به عنوان حاكم همان شهر، قرار مى دادند؛ گرچه همين خاندانهاى محلى، گاه با علويان درگير مى شدند.(1)

5. ورود نخستين علويان به طبرستان

يحيى بن عبد الله محض(2) از نوادگان امام حسن (ع)، در سال 169 هجرى در قيام شهيد فخّ (حسين بن على) شركت داشت و مجروح شد. سپس مدتها مخفيانه زندگى مى كرد. وى، طبرستان را كه محلّ امنى برايش بود، برگزيد و در سال 175 هجرى در منطقۀ ديلم طبرستان بر ضد هارون الرشيد، قيام كرد. ازاين رو، تحت تعقيب خليفۀ عباسى قرار گرفت. يحيى توانست از اوضاع فرهنگى و سياسى منطقه بهره ببرد و يارانى را گرد خود آورد. او ابتدا نزد شروين بن سرخاب، از سلاطين محلى طبرستان - كه از خاندان آل باوند بود - رفت ولى مورد حمايت او قرار نگرفت. به ناچار، با ياران خود به منطقۀ ديلم آمد و حمايت حاكم ديلم را جلب كرد.(3)

عدۀ زيادى با او بيعت كردند و او را به پيشوايى خود برگزيدند.(4) هارون الرشيد، فضل بن يحيى برمكى را روانۀ منطقه كرد تا يحيى را دستگير كند. فضل با ارسال هداياى گرانبها براى جستان، حاكم ديلم، توانست حمايت او را از يحيى قطع كند و يحيى را به صلح، تشويق نمايد.

يحيى، وقتى قطع حمايت جستان را ديد، به فضل گفت: به شرطى كه هارون، امان نامه اى به خط خود برايش بنويسد، صلح را مى پذيرد. فضل، اين خبر را به هارون رساند. هارون خوشحال شد و امان نامه اى براى يحيى نوشت و تعدادى از فقها و قضات و بزرگانى از بنى هاشم را بر آن شاهد گرفت. يحيى به همراه فضل، نزد هارون الرشيد آمد. هارون در ابتدا برخورد بسيار

ص: 100


1- . همان، ص 6-7 به نقل از تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 133
2- . وى فردى، عابد و زاهد بود و بيشتر علماى زمان، امامت او را پذيرفته بودند. او از بيم هارون الرشيد به ديلم رفت. (ر. ك: مستوفى، حمد الله، تاريخ گزيده، ص 790)
3- . همان، ص 6-7 به نقل از تاريخ گزيده، ص 305
4- . همان، به نقل از ابن طقطقى، تاريخ فخرى، ص 265؛ نخجوانى، ضد و شاه، تجارب السلف، ص 138

محبّت آميزى با يحيى داشت و اموالى را در اختيار او قرار داد. وى، حقوق روزانه او را پرداخت مى كرد و نهايت اكرام را در حقّ او به جاى آورد؛ اما بعد از گذشت چند ماه، او را به زندان انداخت. وى چندان در زندان بود تا درگذشت. مردم وى را شهيد مى خواندند.(1)

6. شكل گيرى نهضت طبرستان

پس از آنكه كارگزارانِ محمد بن عبد الله طاهرى و سليمان بن عبد الله طاهرى درحق مردم طبرستان، ستم فراوانى روا داشتند و زمينهاى آنها را تصاحب كردند، محمد و جعفر، فرزندان رستم كه به دليرى و شجاعت و اطعام مردم و كمك كردن به آنان معروف و خاندان پادوسيان، كلار و چالوس را در اختيار داشتند، با كمك مردم به مقابله با آنها پرداختند. كارگزار سليمان بن عبد الله به نام محمد بن اوس از ترس نزد سليمان رفت. محمد و جعفر از مردم ديلم براى رويارويى با كارگزاران خليفۀ عباسى كمك خواستند و با آنان، هم پيمان شدند كه براى تنظيم كارها، يكى از بزرگان علوى را به رهبرى انتخاب كنند.

آنان نزد محمد بن ابراهيم يكى از علويان منطقه كه به زهد، تقوا و دانش مشهور بود رفتند و گفتند: «ما از ظلم جماعت محمد بن اوس به جان آمديم و شما و آبا و اجدادتان، همواره مقتداى اهل اسلام بوده ايد. ما مى خواهيم كه سيّد والايى از آل محمد را بر خود حاكم گردانيم تا در بين ما به عدالت، سلوك نمايد؛ چه، باشد كه بر تو بيعت كنيم تا به حركت تو ظلم او دفع گردد؟»

محمد بن ابراهيم، در پاسخ آنان گفت: من اهليت اين كار را ندارم؛ ولى دامادى دارم كه شجاع و در امور جنگى، مجرّب است و بسيارى از حوادث را پشت سر گذاشته است. او اكنون در رى ساكن است. اگر نامۀ مرا نزد او ببريد، به كمك و نيروى او مقصود شما برآورده مى شود.

وقتى نامه محمد بن ابراهيم به حسن بن زيد رسيد، از دعوت مردم استقبال كرد و به سوى طبرستان حركت كرد و سلسله دولت علويان طبرستان را بنياد نهاد كه به آن مى پردازيم.(2)

ص: 101


1- . همان، ص 7-6. به نقل از تاريخ طبرى، ج 8، ص 242-243 و 247؛ تاريخ گزيده، ص 305؛ ابو الفرج، اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 318-319
2- . همان ص 8-9. به نقل از تاريخ طبرى، ج 9، ص 272؛ على بن ابى كرم، ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 159، اولياء اللّه، آملى، تاريخ رويان، ص 64؛ ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، ص 228، تاريخ طبرستان، رويان و مازندران، ص 129

7. فرمانروايان علوى طبرستان

1-7. حسن بن زيد داعى كبير (250-270 ق)

حسن بن زيد با دعوت مردم طبرستان به سعيدآباد (نزديك كلار) آمد. مردم و بزرگان كلار به استقبال او آمدند و بر اقامۀ كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و امربه معروف با وى بيعت كردند.

وى، مبلّغانى را به چالوس و نواحى آن فرستاد. سادات آن نواحى به همراه محمد بن ابراهيم، از حسن بن زيد استقبال كردند. وى چند روزى در كُجُور ماند و نماز عيد فطر را در مصلّاى آن شهر خواند و مردم را به قيام، فراخواند. اين قيام مردمى چنان جاذبه داشت كه حسين بن محمد المهدى حنفى، عالم اهل سنت چالوس، فرستادگان حسن بن زيد را به حضور پذيرفت و با اجازۀ او فرستادگان در مسجد جامع آن شهر، براساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) براى داعى كبير، بيعت گرفتند.(1)

داعى كبير به سوى آمل رفت و مردم شهرهاى مسير حركتش با او بيعت كرده، كارگزاران طاهرى را از شهرها اخراج مى كردند. امّا جنگ شديدى ميان او و محمد بن اوس - كه مانع ورود داعى به شهر آمل بود - درگرفت و محمد بن اوس، شكست خورد و نزد سليمان بن عبد الله، كارگزار طبرستان رفت. داعى، شهر را تصرّف كرد و براى شهرهايى كه از دست طاهريان خارج شده بود، حاكمانى برگزيد. داعى، سپس مبلّغانى به شهرهاى دماوند و فيروزكوه، كه در محدودۀ رى بود، فرستاد و خود به طرف سارى حركت كرد و بدون درگيرى، شهر را به تصرف درآورد و سليمان به سوى خراسان گريخت. ازاين پس طبرستان براى مدّتى روى آرامش به خود ديد.

داعى براى گسترش نهضت، مبلّغانى را به خارج از نواحى طبرستان فرستاد.(2)

معتزّ، خليفۀ عبّاسى، وقتى خطر فعاليت گستردۀ علويان را در خارج از مناطق طبرستان احساس كرد، سپاهى به فرماندهى مُفلح اعزام كرد تا قدرت داعى كبير را در هم بشكند. با همكارى عده اى از سران طبرستان مفلح توانست سارى و سپس آمل را به تصرف درآورد. داعى كبير به طرف ديلميان حركت كرد و در مناطق كوهستانى درگيرى سختى به وقوع پيوست كه بسيارى از ديلم و ياران داعى كشته شدند.

ص: 102


1- . همان، به نقل از، تاريخ طبرستان، ص 229؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 130
2- . همان، ص 10-11، به نقل از: تاريخ طبرستان، ص 230-231

مُفلح، قصد تعقيب داعى را داشت؛ امّا به سبب مرگ خليفه به رى احضار شد و از ادامۀ تعقيب، بازماند. پس از خروج مفلح از منطقه، داعى كبير به كمك ديلميان، بار ديگر بر طبرستان تسلط يافت و به نواحى خارج از آن حمله كرد و در رمضان 256 هجرى رى را به تصرف درآورد. وى حتى در سال 257 هجرى بر گرگان، كه در اختيار طاهريان بود، تسلط يافت. همين شكست طاهريان به زوال آنان انجاميد.

بعد از مدّتى، يعقوب ليث صفارى كه در سيستان قدرتى پيدا كرده بود، به بهانه پناه دادن داعى به يكى از مخالفانشان به نام عبد الله سَگْزى، به طبرستان لشكر كشيد كه در اين جنگ نيز داعى شكست خورد، ولى بار ديگر به كمك ديلميان توانست بر طبرستان تسلط يابد. حاكمان محلّى و دشمنان خارجى او بارها سر به شورش برداشتند كه داعى توانست آنها را سركوب نمايد. داعى در سال 270 هجرى در اثر بيمارى درگذشت.(1)

2-7. محمد بن زيد (270-287 ق)

محمد بن زيد، برادر حسن بن زيد (داعى كبير) به سال 270 هجرى جانشين حسن شد. او پيش از آن، برادر را در استمرار نهضتش يارى داده بود و مقام علمى و معنوى و سابقۀ او در نهضت، سبب شد كه داعى كبير، در اواخر عمرش از مردم و خواص براى او بيعت بگيرد. محمد بن زيد، به هنگام مرگ برادر در گرگان بود چون خبر درگذشت حسن را شنيد به سوى سارى حركت كرد و بر طبرستان، گرگان و گيلان سلطه يافت و به ادارۀ امور آنجا پرداخت، به طورى كه آوازۀ همت، دانش و سخاوت، امانتدارى و وفاى او در همه جا پيچيد.

محمد بن زيد در جنگ با محمد بن هارون، كارگزار امير خراسان كه از طرف معتضد عباسى بر خراسان حكومت مى كرد كشته شد و فرزندش اسير شد. محمد بن هارون، سرِ محمد را با فرزند اسيرش، زيد به بخارا نزد امير سامانى فرستاد. او هم زيد را زندانى كرد. زيد چندى بعد از زندان آزاد شد و در بخارا سُكنا گزيد.(2)

ص: 103


1- . همان، ص 11، به نقل از: تاريخ طبرى، ج 9، ص 406-407 و 245 و 249؛ الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 204-205 و 242 و 264؛ تاريخ طبرستان، ص 239 و 245
2- . همان، ص 12-13. به نقل از الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 404؛ على بن الحسين، مسعودى، مروج الذهب...، ج 3، ص 154؛ تاريخ طبرستان، ص 254 و 256؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 141

3-7. حسن بن على اطروش، ناصر كبير (301-304 ق)

ناصر كبير، پس از كشته شدن محمد بن زيد - كه از ياران هميشگى او بود - قيام كرد و چون از حمايت حاكمان محلّى طبرستان برخوردار نبود، به رى پناه برد. پس از مدتى، محمد بن هارون كه پس از پيروزى بر محمد بن زيد با حمايت حاكمان محلى بر طبرستان فرمان مى راند براى مخالفت با سامانيان، با ناصر كبير بيعت كرد؛ ولى امير سامانى، سپاهى را روانۀ طبرستان كرد و بر آنجا تسلّط يافت.

در مدت سيزده سال حكومت سامانيان بر طبرستان، ناصر كبير در ديلمان و گيلان به فعاليت فرهنگى پرداخت و شاگردانى را تربيت كرد و بسيارى از مردم را كه بر دين زرتشتى بودند مسلمان كرد و مساجدى را بنا نمود.

مردم طبرستان كه از كارگزاران سامانى ستم بسيار ديده بودند، ناصر كبير را به قيام تشويق كردند و او با كمك نيروهاى آماده، كارگزاران سامانى را از آنجا اخراج كرد و بر طبرستان تسلّط يافت.

وى پس از مدتى حكومت را رها كرد و آن را به حسن بن قاسم، كه وى را شايستۀ رهبرى مى ديد سپرد و خود به امور دينى مردم پرداخت و از تمام نقاط جهان براى استفاده از دانشش نزد او مى آمدند. وى به سال 304 هجرى درگذشت.(1)

4-7. حسن بن قاسم، داعى صغير (304-316 ق)

پس ازآنكه، حسن بن قاسم با لقب «داعى صغير» حكومت را به دست گرفت. وى پس از شكست جعفر فرزند ناصر كبير كه با كمك سامانيان بر طبرستان دست يافته بود، از اختلافات داخلى سامانيان بهره برد و ليلى بن نعمان، سردار خود را براى تصرف شهر نيشابور فرستاد و او پس از تصرف شهر به نام «داعى» خطبه خواند. وى پس از آن، شهر طوس را تصرف كرد؛ ولى شهر به محاصرۀ سپاه سامانى درآمد. ليلى نيز در درگيرى به همراه بسيارى از سپاهيانش

ص: 104


1- . همان، ص 14-16، به نقل از تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 144، 146-147، 150، 275؛ الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 48؛ تاريخ طبرستان، ص 268؛ تاريخ مازندران، ص 69؛ تاريخ رويان، ص 79؛ تاريخ طبرستان، ص 274

كشته شد. سپاه سامانى بعدازاين پيروزى به گرگان حمله كرد ولى نتوانست آن را تصرف كند. لذا با دادن تلفات زياد، مجبور به عقب نشينى شد.

داعى صغير، پس از دفع نيروى دشمن با توطئه هاى داخلى مواجه شد. فرزندان ناصر دست به شورش زدند و وى مجبور شد به يكى از حاكمان محلّى پناه ببرد. او هم داعى را تحويل حاكم رى داد و او داعى را در «الموت» زندانى كرد. پس از كشته شدن حاكم رى، داعى از زندان آزاد شد و پس از رهايى به گيلان و ديلمان رفت و با حمايت بزرگان طبرستان و با بذل و بخشش اموال در ميان مردم ويارى آنان، به سوى طبرستان حركت كرد و آمل و سارى را فتح كرد و فرزندان ناصر را در گرگان شكست داد و با پدرزنش احمد، مصالحه كرد. ولى بار ديگر اختلافات داخلى ميان علويان شدت گرفت و فرزندان ناصر با همكارى برخى رؤساى ديلم، عليه داعى شورش كردند.

وى از توطئۀ آنان آگاه شد و به كوه ها گريخت. وى بار ديگر پس از حكومتِ برخى از فرزندان ناصر، در سال 315 هجرى حكومت را به دست گرفت و در درگيرى با اسفار بن شيرويه به سال 316 هجرى كشته شد. ازآن پس، كسى مانند داعى پيدا نشد تا بتواند بر تمام طبرستان حكومت كند، گرچه برخى از علويان در بخشهايى از طبرستان، حاكميت محدودى داشتند.(1)

- عوامل مهم در سقوط دولت علويان

1. اختلافات داخلى ميان علويان كه هريك داعيۀ رهبرى مردم را داشتند، موجب فروپاشى حكومت آنان شد. همين اختلافات، موجب مى شد تا حاكمان محلّى با حمايت از يك علوى بتواند منافع خود را تأمين كند.

2. علويان در پى گسترش حاكميت خويش، بدون ارزيابى از موقعيت دشمن، در خارج از طبرستان بودند و اين مسئله و خسارت بسيارى بر سپاه وارد كرد كه تضعيف دولت را در برداشت.

پرسش

1. همكارى خاندانهاى مستقل طبرستان با علويان چگونه بود و دليل آنچه بود؟

2. نخستين علويان كه به طبرستان آمدند چه كسانى بودند؟

3. علت شكل گيرى نهضت طبرستان بيان شود؟

4. نخستين فرمانرواى علوى طبرستان چه كسى بود و بر چه اساسى از مردم بيعت گرفت؟

5. عوامل سقوط علويان طبرستان چه بود؟86

ص: 105


1- . همان، ص 16-17 به نقل از تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 276، 150 و تاريخ طبرستان، ص 286

درس دهم: تأثيرات مهاجرت علويان به ايران

1. علل مهاجرت سادات به ايران

اكثر سادات علوى با خلفاى امَوى و عباسى اختلاف عقيدتى داشتند و همواره بر آن بودند تا قدرت و حكومت را از چنگ آنها درآورند؛ زيرا در انديشه و ديدگاه عقيدتى آنان، خلفاى اموى و عباسى و كارگزارانشان، غاصبان خلافت بودند و گرفتن قدرت و حكومت از آنان را از وظايف مهم خود مى دانستند. عباسيان، كه با داعيه طرفدارى از علويان روى كار آمدند از نخستين سالهاى خلافت خود، شيعيان را با خشونت بسيار از خود راندند و در قلع و قمع آنان از هيچ كارى دريغ نكردند. اين بى مهرى ها از همان آغاز موجب بروز شورشها و قيام هاى سادات علوى و شيعيان شد و زمينه قيامهاى متعددى چون، شريك بن شيخ،(1) نفس زكيه، ابراهيم باخمراء،(2) يحيى و ادريس فرزندان عبد الله حسنى، حسين بن على (شهيد فخ) و ديگران را پديد آورد.

ص: 106


1- . شريك بن شيخ، از اعراب مقيم بخارا و از پيروان مذهب شيعه بود كه پس از مشاهۀ خونريزى و ستمكارى عباسيان به مخالفت با آنان و ابو مسلم خراسانى، والى خراسان برخاست و در بخارا خروج كرد و مردم را دعوت به خلافت فرزندان على (ع) نمود. قيام او با بى رحمى تمام فرونشانده شد و وى در اثناى نبرد كشته شد. (ر. ك: دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «شريك»)
2- . ابراهيم بن عبد اللّه محض (م 145 ق) فرزند حسن المثنى ابن حسن بن على بن ابى طالب (ع) معروف به باخمرى (دهى ميان كوفه و واسط در شانزده فرسخى كوفه) در دوران خلافت منصور عباسى در بصره قيام كرد كه ابو حنيفه نيز فتوا به يارى او داد. او بصره و خوزستان و فارس را به تصرف درآورد ولى عاقبت به خاطر اشتباهات نظامى كه مرتكب شد در باخمرى كشته شد. (ر. ك: دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «ابراهيم بن عبد اللّه المحض» همچنين، نفس زكيه، يحيى و ادريس، حسين بن على (شهيد فخ از نوادگان امام حسن بودند كه در دوران حكومت عباسيان قيام نمودند و در اين قيامها به شهادت رسيدند)

بيشتر اين قيامها در سدۀ دوم هجرى به خون نشست و به تأسيس حكومت يا دولتى نينجاميد و پس از هر قيام، سخت گيرى هاى بسيارى نسبت به سادات اعمال مى شد و آنها در پى پناهگاهى امن برمى آمدند. ازاين رو به ايران كه دور از دسترس حكومتهاى دمشق و بغداد بود پناه مى آوردند تا از امنيت نسبى برخوردار شوند.

مردم ايران نيز به دليل آن كه سادات از فرزندان رسول خدا بودند، بدانها احترام مى گزاردند.

اين مسأله نيز موجب آن گرديد كه سادات ايران را براى مهاجرت ترجيح دهند.

يكى ديگر از دلايل مهاجرت سادات به ايران جذب نيرو براى مبارزه و قيام عليه غاصبان حكومت بود. چون مردم ايران يكبار امتحان خود را در يارى عباسيان براى سرنگون كردن امويان نشان داده بودند. آنها با اين اميد كه از يارى ايرانيان برخوردار خواهند شد، به سوى ايران روانه شدند. به طور خلاصه مى توان دلايل مهاجرت سادات علوى به ايران را امور زير دانست:

يك. فشارهاى بى اندازه امويان و سپس عباسيان به سادات علوى خاصه ساداتى كه دست به قيام زده بودند يا با حكومت آنها مخالف بودند.

دو. جذب نيرو براى ادامه مبارزه عليه غاصبان حكومت.

سه. امنيت نسبى برخى از مناطق ايران به دليل دور از دسترس بودن از مركز حكومت امويان و عباسيان.

چهار. احترام خاص ايرانيان به فرزندان رسول خدا (ص) و ذرارى حضرت زهرا (ع).(1)

2. تأثيرات فرهنگى هجرت علويان به ايران

هجرت علويان به ايران تأثيرات فرهنگى مهمى بر جاى نهاد. وقتى يحيى بن عبد الله محض كه از نوادگان امام حسن (ع) و فردى عابد و زاهد بود از بيم هارون الرشيد به ديلم رفت، مردم ديلم را به اسلام دعوت كرد و مسجدى بنا نمود. او بدين ترتيب قلوب مردم را به سوى اسلام سوق داد.

حسن بن زيد (داعى كبير) به شرط به پا داشتن كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و امربه معروف و نهى از منكر با مردم بيعت كرد. وى حركت تبليغى خود را بر همين اساس كه نشان از خط

ص: 107


1- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران از قرن اول تا دهم هجرى، ج 1، ص 231-239؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 1 و 2

مشى معين او دارد، آغاز كرد و براى كارگزاران خود، دستورالعملى بدين شرح صادر كرد تا بدان عمل كنند:

يك. به كتاب و سنت پيامبر (ص) و آنچه كه به طور يقين از امير مؤمنان على (ع) در اصول و فروع رسيده عمل شود.

دو. حضرت على (ع) را بر همۀ امّت برتر بدانند.

سه. مردم را از اعتقاد نسبت به جبر و تشبيه، به شدت بازدارند و از دشمنى با موحّدان كه به عدل و توحيد معتقدند، برحذر باشند.

چهار. «بسم الله الرحمن الرحيم» را با صداى بلند (به جهر) در نمازها بخوانند.

پنج. در نماز صبح، قنوت را به جا آورند.

شش. براى نماز ميت، پنج تكبير بگويند.

هفت. هنگام وضو گرفتن، مسح كفشها را ترك كنند.

هشت. «حى على خير العمل» در اذان و اقامه گفته شود.(1)

حسن بن زيد، با اين منشور به تبيين حكومت دينى خود پرداخت و مبلّغانى را به شهرها روانه كرد. شاعرى در مدح او قصيده اى خواند كه مطلع آن، اين بود:

«اللّهُ فردٌ وَابنُ زَيْدٍ فَرْدٌ»

داعى كبير بر او فرياد زد كه: خاك بر دهانت! چرا نمى گويى:

«اَللّهُ فَرْدٌ وَابنُ زيدٍ عبدٌ؟»

سپس از تختى كه بر آن نشسته بود، خود را بر زمين انداخت و صورت خود را بر خاك ماليد و خداى را تسبيح كرد و گفت: «خدا، يكى است و پسر زيد هم بنده است!»(2)

داعى كبير، فقيهى دانشمند بود و تأليفاتى از جمله كتاب الجامع فى الفقه، كتاب البيان و الحجّة فى الإمامة داشته است و پايه هاى علمى، فقهى و عقيدتى شيعه با تأليفات او در طبرستان، استوار شد.

از برخى گزارشها به دست مى آيد كه پيش از تشكيل دولت علوى، برخى از مناطق طبرستان از جمله گرگان پيرو شيعۀ امامى بوده اند. سختگيريهاى داعى نسبت به مخالفان مذهب، نشانۀ53

ص: 108


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 16-18 به نقل از محلى، ابو الحسن حميد بن احمد، حدائق الوردية فى مناقب أئمة الزيديه، ص 197؛ تاريخ طبرستان، ص 228-229؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 130
2- . همان، ص 18-19، به نقل از تاريخ طبرستان، ص 240؛ الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 338؛ تاريخ رويان، ص 68؛ مروج الذهب...، ج 4، ص 251-253

آن است كه او براى ترويج مذهب، تلاش مى كرد. مادلونگ، دربارۀ گرايش مذهبى حسن بن زيد مى گويد: در سياست مذهبى خود، به گونه اى رسمى، آداب و شريعت شيعه و كلام معتزلى را رواج داد. فضاى فرهنگى در زمان محمد بن زيد در طبرستان، به گونه اى بود كه كسى جرأت مخالفت نداشت.(1)

افندى، از شيخ بهايى نقل كرده كه علماى محقق گذشته معتقدند كه ناصرُ الحق، چنانكه از تأليفاتش برمى آيد، پيرو امام جعفر صادق (ع) بوده؛ ولى به سببِ جذب افراد مذاهب مختلف، بعضى از مسائل فقهى را به شكلى خاص مطرح كرده است. در دستورالعمل او نيز به موضوعات فقهى، مانند:«حىّ على خير العمل»، تصريح شده است.

وى در آمل، مدرسه و كتابخانه اى بنا كرد و براى آن، موقوفاتى قرار داد. فعاليتهاى فرهنگى او نتيجه بخش بود و توانست با كمك مردم، بار ديگر حكومت علويان را در طبرستان احيا كند. وى در همۀ دانشها تبحّر داشت و داراى تصانيف بسيارى است، مانند: كتاب الطهاره، كتاب الاذان و الاقامه و... ابن نديم، دربارۀ آثار او مى گويد: اينها كتابهايى است كه ما ديده ايم و برخى از زيديه بر آن اند كه او حدود صد كتاب، تأليف كرده و ما آن را نديده ايم.(2)

ناصر كبير، پسر عمويش حسن بن قاسم را كه سيّدى پاك سيرت و نزد مردم، مشهور به عدل و انصاف بود، به جانشينى برگزيد. و او را براى امربه معروف و نهى از منكر، نزد مردم گيلان و ديلم فرستاد. حسن بن قاسم (داعى صغير) پس از تثبيت حكومت بر طبرستان و ديلم، نظم خاصى در كارهايش داشت. وى، يك روز را به نشر علم فقه و آداب شريعت بين مردم مشغول بود و روز ديگر، به خواستۀ ستمديدگان رسيدگى مى كرد و روز ديگر، كارهاى جارى حكومت را انجام مى داد و روز جمعه به احوال پرسى از زندانيان مى پرداخت و براى ارج نهادن به مقام صاحبان علم و فضل به خانۀ آنان مى رفت و از آنان، ماليات نمى گرفت.

پس از حسن بن قاسم، اقدامات فرهنگى در منطقه ديده نشد؛ زيرا دولت علويان سقوط كرده بود و علويانى كه بر مناطقى كوچك و براى مدتى اندك حكومت داشتند، نتوانستند دولت76

ص: 109


1- . همان، ص 20، به نقل از ابن نديم، الفهرست، ص 244، سعيد بن هبة الله، راوندى، الخرائج، ج 1، ص 424-425. محمد بن حسن، طوسى، ص 193؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى، ص 1؛ ويلفرد، مادلونگ، فرقه هاى اسلامى، ص 143
2- . همان، ص 22 به نقل از تاريخ طبرستان، ص 97؛ تاريخ رويان، ص 148؛ تاريخ رويان، ص 76

علويان را برپادارند، گرچه القائد بالله ابو الفضل، اقداماتى در ساختن مدارس، مساجد و خانقاه انجام داد و موقوفاتى براى آنها قرار داد.(1)

3. تحولات سياسى و اجتماعى هجرت علويان به ايران

حضور و استقرار علويان و سادات در طبرستان و ديلم، سبب امتزاج خونى دو عنصر قومى عرب و ايرانى، و از آن مهم تر، تحكيم و تثبيت تشيّع در ميان ايرانيان شد. تشكيل دولتى علوى تبار و زيدى مذهب در ايران، آن هم بنا به خواست مردمان بومى طبرستان و ديلمستان، خود، سنگ بناى رشد و گسترش سريع سياسى - مذهبى تشيّع در ايران گرديد و با زوال آن دولت علوى زيدى، دولتى مقتدر كه پايه گذارانش ايرانيان بودند سر برآورد، يعنى دولت مقتدر آل بويه كه بر بخش وسيعى از قلمرو شرقى جهان اسلام، سايه گستردند.

حسن بن زيد براى برقرارى عدالت، بسيار كوشيد و امنيت جامعه را تضمين كرد و بعضى از مردم شرورِ ديلم را ابتدا نصيحت و سپس مجازات كرد. عملكرد حسن بن زيد و پس از آن محمد بن زيد در منطقه، موجب شد تا مورد توجّه مردم قرار گيرند.

محمد بن زيد به مرقد امامان و سادات احترام مى گذاشت و سالانه، سى هزار درهم به مرقد اميرالمؤمنين على (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و ساير سادات و نزديكان خويش مى فرستاد. وقتى متوكل، مراقد ائمه (ع) را ويران كرد، او نخستين كسى بود كه به تعمير آنها اقدام كرد و هداياى سخاوتمندانه اى براى علويان بيرون از قلمرو خويش فرستاد و نزد شيعيان محبوبيت بسيارى پيدا كرد.

پس از شهادت محمد بن زيد، طبرستان براى مدّتى در دست سامانيان بود تا آنكه ناصر كبير با حمايت مردم، بار ديگر دولت علويان را تشكيل داد. پس از وى در روزگار حسن بن قاسم، مردم در رفاه و آسايش بودند و به كارهاى آنان رسيدگى مى شد.(2)

ص: 110


1- . همان، ص 22 به نقل از تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 150؛ تاريخ طبرستان، ص 272؛ و 146 و 151؛ تاريخ طبرستان، ص 284 و 155
2- . همان، ص 23-24 به نقل از تاريخ طبرستان، ص 238؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 136؛ تاريخ طبرستان، ص 252 و 95؛ تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، ج 4، ص 181؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 150

پرسش

1. علت شورش علويان عليه عباسيان چه بود؟

2. علل مهاجرت سادات علوى به ايران بيان كنيد.

3. دستورالعمل حسن بن زيد (داعى كبير) چه بود؟

4. ناصر كبير چه مذهبى داشت؟

5. تحولات فرهنگى حكومت علويان بر طبرستان چه بود؟

ص: 111

درس يازدهم: آشنايى با دولت آل بويه

1. تأسيس دولت آل بويه

اشاره

سلسله ايرانى نژاد و شيعى مذهب منسوب به ابو شجاع بُوْيَه، ميان سالهاى 322-448 هجرى بر بخش بزرگى از ايران و عراق و جزيره تا مرزهاى شمالى شام فرمان راندند.(1)

1-1. سابقه تاريخى

ميانه هاى سدۀ سوم هجرى را بايد دورۀ جنبشهاى استقلال طلبانه اى دانست كه در بخشهايى از قلمرو عباسى به انگيزه هاى مختلف صورت گرفت و تجزيه و ضعف خلافت عباسى و تأسيس حكومتهاى مستقل و نيمه مستقل را در پى داشت.(2)

در اوايل سدۀ چهارم هجرى، ديلميان كه هيچ گاه به اطاعت خلفا گردن ننهادند، جنبشهاى ديگرى در شمال ايران آغاز كردند كه به گفته برخى از مورخان از خلافت عباسى جز نامى باقى نگذاردند.(3)

2-1. ديلم، خاستگاه آل بويه

ديلم در لغت، اسم ابزارى آهنى است براى سوراخ كردن سنگ و ديوار. اين واژه در زبان عرب به معناى دشمن به كار رفته، و وقتى گفته مى شود فلان كس از ديالمه است، يعنى از دشمنان است. ديلم به معنى گروه بسيار و سياهى هم آمده است.(4)

ص: 112


1- . كاظم موسوى، بجنوردى، دائرة المعارف بزرگ اسلامى ذيل عنوان «آل بويه»
2- . همان؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 26
3- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان آل بويه؛ تاريخ تشيع؛ ج 2، ص 27
4- . على اصغر، فقيهى، آل بويه و اوضاع زمان ايشان با نمودار از زندگى مردم آن عصر، ص 36؛ محمد، معين، فرهنگ معين، ذيل عنوان «ديلم»

ديلم نام مردمى بومى قديم ناحيۀ ديلم كه آل بويه از ميان آنان برخاستند ديلميان تا قرن هشتم وجود داشتند و از تيره گيل جدا بوده اند. در قرن هشتم سادات كيايى بسيارى از آنها را كشتند و آنچه باقى ماندند با مردم گيل در آميخته و گيلكهاى امروزى فرزندان و بازماندگان دو تيره اند.(1)

سرزمينهاى ساحلى درياى خزر را «گيلان» و ناحيۀ كوهستانى مُشرف بر اين اراضى را «ديلم» گويند. ديلميان تا اواسط قرن دوم هجرى به دين اسلام نگرويدند، ولى با دعوت علويان زيدى مذهب چون حسن بن زيد، محمد بن زيد و حسن بن على (اطروش) مسلمانان شدند و حكومت مستقلى تشكيل دادند.

در نيمه اول قرن چهارم، از همين ناحيه، حكومتى برخاست كه به نام جدّ بنيانگذاران آن «بُويَه»،(2) حكومت آل بويه نام گرفت و به سبب جانبدارى از مذهب شيعه و سلطۀ مطلقه بر دستگاه خلافت، از ديگر حكومتهاى مستقلى كه تا آن زمان به وجود آمده بود، تمايز آشكارى يافت.

آل بويه، فرزندان ابو شجاع بويۀ ديلمى بودند. وى مردى فقير بود كه از راه ماهيگيرى ارتزاق مى كرد. ابو شجاع، سه پسر داشته كه به ترتيب سن، نامهايشان على، حسن و احمد بود كه بعدها به «عماد الدوله»، «ركن الدوله» و «معزّ الدوله» ملقّب شدند. ابو اسحاق صابى و ابن ماكولا، نسب آل بويه را به بهرام گور رسانده اند؛ ولى ابن مسكويه، آنان را از فرزندان يزدگرد مى داند.(3)

بويهيان نخستين بار با خدمت در لشكر علويان چون حسن بن على معروف به الناصر الى الحق و حسن بن قاسم، معروف به داعى صغير به فرماندهى رسيدند.(4)

پس از مرگ حسن بن على اطروش، ما كان بن كاكى و پسران ابو شجاع كه از سران سپاه او بودند، با حسن بن قاسم (داعى صغير) بيعت كرده توانستند بر طبرستان، رى، قزوين، زنجان، قم، ابهر و ديگر ولايتهاى پيوسته به رى تسلّط يابند.(5)29

ص: 113


1- . لغت نامه، دهخدا، ذيل عنون «ديلم»؛ على اصغر، فقيهى، آل بويه و اوضاع زمان ايشان با نمودار از زندگى مردم آن عصر، ص 36-37
2- . كلمه «بُوْيَه» يك واژه فارسى است به معناى اميد و آرزو، آل بويه از اخلاف پادشاهان ساسانى بودند و چون زمان طولانى در سرزمين ديلم اقامت داشتند به آنها ديلمى گفته شده است. (آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، ص 36-37)
3- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 27-28
4- . تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن دهم هجرى، ج 1، ص 335
5- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 29

3-1. ظهور آل بويه

پس از سقوط دولت علويان در طبرستان به دست سامانيان، ما كان بن كاكى، اسفار بن شيرويه و مرداويج زيارى هريك لشكرى فراهم كردند و از ديلم خروج نمودند. پسران ابو شجاع بويه، على و حسن به ما كان كه فرمانبردار سامانيان بود پيوستند. على خود پيش تر در خدمت نصر بن احمد سامانى مى زيست. پس از شكست ما كان به دست مرداويج در سال 321 هجرى و سلطۀ مرداويج بر گرگان و طبرستان، اينان با جلب نظر ما كان به مرداويج پيوستند. برخى از سرداران ديگر ما كان نيز چنين كردند.

مرداويج آنان را گرامى داشت و على را به حكومت كرج گماشت. اما به زودى از كرده خويش پشيمان شد و به وشمگير برادر خود كه حاكم رى بود نامه نوشت كه فرمان را پس بگيرد و به كسى اجازۀ خروج از رى ندهد. چون نامه نخست به دست حسن بن محمد، ملقّب به عميد رسيد، وى مضمون نامه را پنهانى به على بن بويه خبر داد و از او خواست تا هر چه زودتر از رى خارج شود.

عميد، بامدادان كه نامه را براى وشمگير خواند، على بن بويه شب پيش به طرف كرج حركت كرده بود و چون به كرج رسيد، با مردم و كارگزار آنجا كه از دادن ماليات به مرداويج سرباز زده بودند، به نيكى و مهربانى رفتار كرد. در همين حال، وى توانست بر دژها و گنجهاى خُرّمدينان دست يابد و به وسيلۀ آنها، دل مردم را به دست آورد.

مرداويج، عده اى از فرماندهان خود را براى گرفتن مقرّرى به نزد على بن بويه به كرج فرستاد؛ ولى او با بخششهايش آنان را نيز با خود همراه كرد. اين موضوع، سبب وحشت مرداويج گرديد. ازاين رو، نامه اى به على نوشت تا به همراه سرداران به رى بازگردد؛ ولى او نپذيرفت و با سيصد و چند نفر از يارانش به سوى اصفهان شتافت تا به ابو الفتح مظفّر بن ياقوت، فرمانرواى آن ديار، پناه ببرد؛ ولى ابن ياقوت، على را نپذيرفت(1) و با ده هزار تن به جنگ وى آمد. در همين حال، ششصد نفر از سپاهيان ديلمى و گيلىِ ابن ياقوت به على بن بويه

ص: 114


1- . علت اين امر، طمع ابن ياقوت در اموال زياد على بن بويه بود كه از كرج به همراه آورده بود و از طرفى تعداد نيروهاى او بسيار اندك بود؛ ازاين رو، ابن ياقوت تصور مى كرد به راحتى مى تواند آنها را از چنگ وى درآورد. (تاريخ تشيع، ج 1، ص 31 پاورقى)

پيوستند و در نتيجۀ پايدارى آنان، ابن ياقوت شكست خورده، به فارس گريخت و اصفهان به تصرف على درآمد.

مرداويج برادر خود وشمگير را به سوى اصفهان روانه كرد و نامه تهديدآميزى براى على فرستاد. على صلاح ديد اصفهان را ترك كند. وى پس از جمع آورى اموال، به سوى ارَّجان(1) حركت كرد. ابو بكر بن ياقوت، فرماندار آن شهر، بدون جنگ، شهر را رها كرده به رامهرمز گريخت و على بن بويه، وارد ارجان شده اموال، بسيارى به دست آورد.(2)

4-1. استقرار حكومت آل بويه

پس ازآنكه على بن بويه بر ارّجان تسلط يافت، نامه اى از ابو طالب زيد بن على نوبندگانى به دستش رسيد كه از او خواسته بود هر چه زودتر به شيراز بيايد؛ چرا كه به گفته او ياقوت، حاكم شيراز، نيرويى نداشت و اموال مردم را چپاول مى كرد. ازاين رو، به سوى نوبندگان حركت كرد و نيروى دو هزار نفرى ياقوت، نتوانست مانع رسيدن آنان به آنجا شود.

پس از سلطه بر نوبندگان، برادرش حسن را مأمور تسخير كازرون و ديگر مناطق فارس كرد.

ياقوت، نيرويى به جنگ او فرستاد؛ ولى حسن، پيروز شد و كازرون را گشود و غنايم بسيارى به دست آورد. سپس لشكر ياقوت را كه دوباره به اصفهان سلطه يافته بود و به مقابله با پسران بويه آمده بود در هم شكست و به نزد على بازگشت.

در اين زمان، على بن بويه به شدت از اتّحاد ياقوت و مرداويج بيمناك شد، و با سپاه هشتصد نفرى خود به قصد پناهنده شدن به ما كان - كه اينك حاكم كرمان بود - از نوبندگان به اصطخر و از آنجا به بيدا - بيضاء - پناه برد، امّا در كنار پلى نزديك اصطخر، با نيروهاى ياقوت كه هفده هزار نفر بودند، روبه رو شد و پس از جنگى سخت كه سه روز به طول انجاميد.

سرانجام، على بن بويه لشكر ياقوت را شكست داد و شيراز را به تصرف درآورد و دولت مستقل خود را در آنجا پى افكند. ولى مورخان فتح ارّجان در سال 321 هجرى را آغاز پايه گذارى دولت

ص: 115


1- . ارَّجان را برخى پيش از اسلام از شهرهاى تابعۀ اصفهان و برخى تابعۀ اصطخر و برخى تابعۀ رامهرمز دانسته اند. (تاريخ تشيع؛ ج 1، ص 31)
2- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان «آل بويه»؛ تاريخ تشيع، ج 1، ص 30-31

آل بويه دانسته اند.(1) طى دوازده سال پس از آن، حسن و احمد برادران على بن بويه به ترتيب بر رى و كرمان و عراق چيره شدند و دولت آل بويه به سه شاخه اصلىِ بزرگ و يك شعبۀ كوچك در كرمان و عمّان تقسيم شد. فارس و خوزستان به برادر بزرگ، على، ايالت جبال و رى به حسن، و عراق به برادر كوچك احمد، سپرده شد.(2)

2. حاكمان آل بويه

1-1. عماد الدوله على بن بويه (مؤسس حكومت آل بويه در فارس)

پس از چيرگى على بر فارس، قدرت او بالا گرفت و با كشته شدن مرداويج به دست تركان شورشى و شكست دادن ياقوت، خليفۀ عباسى «الراضى باللّه» را در مقابل دريافت هشت ميليون درهم در سال، راضى كرد تا خلعت و فرمان فارس را به او بدهد.

فرمان و خلعت خليفه را ابو عيسى يحيى بن ابراهيم مالكى از سوى ابن مقله، وزير الراضى بالله، به فارس آورد. وى مأمور بود تا پس از دريافت مبلغ مورد نظر، فرمان و خلعت را تحويل دهد؛ ولى عماد الدوله او را فريفت و فرمان و خلعت را به زور از او گرفت و نمايندۀ خليفه را آن قدر نگه داشت تا در سال بعد، درگذشت. و آن مبلغ را نپرداخت.

على بن بويه در سال 324 هجرى برادر كوچك خود احمد را به تصرف كرمان گسيل داشت و به قولى، خود به آن ديار لشكر كشيد و آنجا را متصرف شد. سپس به فرمان او احمد به اهواز و بصره لشكركشى كرد و آنجا را تسخير كرد. حسن بن بويه نيز به اشارت برادرش به رى حمله و آنجا را تصرف كرد.

على بن بويه برادر خود احمد را از اصطخر فراخواند و با سپاهى به همراه بريدى(3) روانه اهواز نمود كه به تصرف خليفه عباسى درآمده بود. او علاوه بر اهواز (سال 326 ق)، توانست بغداد را به سال 334 هجرى به تصرف خود درآورد.(4)

ص: 116


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 31-32؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان «آل بويه»
2- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى ذيل عنوان «آل بويه»
3- . ابو عبد الله بريدى پس از خيانت به ياقوت و كشته شدن او بر اهواز سلطه يافت كه خليفه عباسى آن را از چنگ وى درآورد. بريدى به فارس گريخت و على بن بويه را تحريك به تصرف بغداد كرد. (تاريخ تشيع، ج 1، ص 34)
4- . تاريخ تشيع، ج 1، ص 32-34؛ دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «آل بويه»

على بن بويه پس ازآنكه برادرش احمد بر بغداد چيره شد، از سوى خليفه عباسى «المستكفى» لقب عماد الدوله يافت و مدتى بعد ناصرالدولۀ حمدانى كه بر شمال عراق حكومت مى كرد و به مخالفت با وى برخاسته بود، هم خطبه به نام سه برادر خواند. عماد الدوله همچنان بر تختگاه خود شيراز فرمان مى راند تا در سال 338 هجرى درگذشت و در اصطخر به خاك سپرده شد.(1) وى در زمان خود، از سوى خليفه، منصب اميرالاُمرايى داشت و معزّ الدوله به نيابت از او بر عراق حكم مى راند. به گفته ابن اثير، وى انسانى كريم النفس، بردبار و عاقل بود و در امر حكومت و رفتار با مردم سياستى نيكو داشت.(2) وى چون پسر نداشت برادرزادۀ خود، فناخسرو، پسر ركن الدوله حسن را به جانشينى خود برگزيد. حاكمان فارس پس از وى به ترتيب عبارتند از:

- عضد الدوله فناخسرو بن ركن الدوله.

- شرف الدوله ابو الفوارس شير زيل.

- صمصام الدوله، ابو كاليجار

- بهاء الدوله، ابو نصر فيروز

- سلطان الدوله، ابو شجاع بن بهاء الدوله

- عماد الدين ابو كاليجار، مرزبان بن سلطان الدوله

- الملك الرحيم، ابو نصر، خسرو فيروز بن ابى كاليجار(3)

سلسله آل بويه از سال 322 تا 448 هجرى قمرى بر فارس حكومت كردند.

عضد الدوله قدرتمندترين حاكم آل بويه بود. در دوران او علاوه بر تسلّط بر خلافت عباسى و گسترۀ قلمروش از عراق و جزيره تا مرز خراسان و ماوراءالنهر، خدمات علمى، فرهنگى و اجتماعى بسيارى انجام شد. وى پس از 34 سال حكومت در بغداد درگذشت و پيكرش ابتداء در بغداد دفن شد و سپس به نجف انتقال داده شد. متأسفانه، پس از او به علت جنگهاى داخلى ميان امراى آل بويه، زمينه هاى سقوط دولت آنان فراهم شد تا اينكه سلطانه»

ص: 117


1- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان «آل بويه»، آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، ص 142، 145، 161-162
2- . تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 34
3- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان «آل بويه»

محمود غزنوى توانست عمر اين دولت بزرگ شيعى را پايان دهد.(1)

2-2. ركن الدوله حسن بن بويه (مؤسس حكومت آل بويه در رى و ايالت جبال)

ركن الدوله از طرف برادرش على بن بويه كه حاكم فارس بود مأمور تصرف اصفهان شد. وى توانست آن ايالت را در سال 327 قمرى به تصرف درآورد. سپس به رى حمله كرد و آنجا را در سال 329 قمرى تسخير كرد، ولى پس از سه سال در سال 333 قمرى نوح سامانى، ابو على بن محتاج را مأمور بازپس گيرى كرد. ابو على در حمله دوم توانست علاوه بر رى بار ديگر جبال را تصرف كند. ركن الدوله به فارس رفت و با ترفند عماد الدوله و به جان هم انداختن سامانيان، بار ديگر ركن الدوله به رى بازگشت و زمام امور رى و جبال را به دست گرفت.

ركن الدوله پس از آن به طبرستان و گرگان حمله كرد و آنجا را به تصرف درآورد و با صلحنامه اى كه با سامانيان منعقد كرد، توانست مناطق تحت سلطۀ خود را حفظ كند. وى سپس به عراق حمله كرد و فتنه تركان شورشى را خاموش كرد. ركن الدوله پس از 44 سال در سال 366 قمرى در 78 سالگى در رى درگذشت.

ركن الدوله، انسانى بردبار، كريم النفس، بسيار بخشنده و سخاوتمند و داراى سياستى نيكو بود. همّتى بلند داشت و عدالت را رعايت مى كرد و تا آنجا كه ممكن بود از خونريزى پرهيز مى نمود و در ردّ مظالم و رسيدگى به علويان و نيازمندان تلاش مى كرد.(2) حاكمان پس از ركن الدوله در رى و همدان و اصفهان عبارتند از:

- مؤيد الدوله، ابو منصور بن ركن الدوله.

- فخر الدوله، ابو الحسن على بن ركن الدوله.

- مجد الدوله، ابو طالب رستم بن فخر الدوله.

- شمس الدوله، ابو طاهر بن فخر الدوله.

- سماء الدوله، ابو الحسن بن شمس الدوله.(3)

3-2. معزّ الدوله احمد بن بويه (مؤسّس حكومت آل بويه در عراق)

كوچك ترين پسر ابو شجاع ديلمى، احمد بود كه حكومت آل بويه را در عراق تأسيس كرد.

ص: 118


1- . تاريخ تشيع، ج 2، ص 46 و 81
2- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 1، ص 34-38؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان «آل بويه»
3- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ذيل عنوان «آل بويه»

احمد از سوى برادرش على مأمور تصرف كرمان شد و آنجا را به تسخير خود درآورد. و سپس مأمور فتح عراق گرديد كه نخست شكست خورد و با نيروى كمكى كه از سوى برادرش على رسيد، بار ديگر به بغداد حمله كرد و اين بار آن را فتح نمود (يازدهم جمادى الاول 334).

خليفه عباسى مستكفى، چاره اى جز اظهار خشنودى نداشت و به او، لقب «معز الدوله» و به على، لقب «عماد الدوله» و به حسن، لقب «ركن الدوله» داد. و سكّه به نام آنان ضرب شد و براى خليفه، روزى پنج هزار درهم حقوق مقرّر كرد.

معز الدوله چنان بر امور خلافت مسلط شد كه مستكفى را عزل و المطيع را به خلافت رساند و پس از آن هيچ امرونهى و خلافت و وزارتى براى مطيع نمانده بود. معز الدوله به سال 335 قمرى بر «ناصرالدولۀ حمدانى» تاخت و توانست قلمرو حكومت آنها را به تصرف خود درآورد.

وى همچنين در سال 354 قمرى به عمان تاخت و امير آنجا را به اطاعت خود درآورد.

وى براى سركوبى عمران بن شاهين به واسط رفت كه در آنجا بيمار شد و براى معالجه به بغداد بازگشت، و در سال 356 پس از 21 سال و يازده ماه حكومت، در 53 سالگى درگذشت و در كاظمين دفن شد و پسرش عز الدوله بختيار، جانشين او شد. حاكمان عراق پس از وى عبارتند از:

- عزّ الدوله ابو منصور بختيار بن معزّ الدوله.

- عضد الدوله فناخسرو بن ركن الدوله.

- شرف الدوله.

- صمصام الدوله.

- بهاء الدوله.

- سلطان الدوله.

- مشرف الدوله شاهنشاه، ابو على حسن بن بهاء الدوله.

- جلال الدوله ابو طاهر بن بهاء الدوله.

- عماد الدين ابو كاليجار.

- الملك الرحيم ابو نصر خسرو فيروز.

برخى از حاكمان آل بويه در عراق، در ضمن حاكم فارس نيز بوده اند كه اسم آنها مشترك در هر دو جا آمد.

علاوه بر فارس، رى و عراق شاخه كوچكى از آل بويه بر كرمان حكومت مى كردند كه بيشتر

ص: 119

تابع دولت آل بويه در فارس و عراق بود و به همين سبب اكثر فرمانروايان كرمان، حاكمانِ اين دو شاخه بودند.(1)

3. مذهب آل بويه

اشاره

با وجود منابع زيادى كه به اين موضوع پرداخته اند، ترديدى در تشيع آل بويه نمانده است. ازنظر جغرافيايى، خاستگاه آل بويه، طبرستان ديلم بوده است. مردم اين ناحيه به وسيلۀ علويان با اسلام آشنا شدند. بنابراين، گرايش آنان به تشيّع، امرى كاملاً طبيعى است،(2) ولى با توجه به زيدى بودن برخى از علويان حاكم بر طبرستان، قضاوت بر اينكه آيا آل بويه زيدى مذهب بودند يا امامى كار آسانى نيست. اگرچه نشانه هايى از امامى بودن آنها هم در دست است، كه به اختصار بدانها مى پردازيم.

3-1. احياى شعائر دينى

اقدامات اين خاندان علاوه بر اينكه موجب رشد و گسترش تشيع در مناطق تحت نفوذ آنان شد، حكايت از شيعه امامى بودنشان دارد.

از جملۀ اين اقدامات كه پيش از آن شيعيان يا نمى توانستند انجام دهند و يا به طور پنهانى و معمولاً با جنگ و خون ريزى همراه بود، مراسم سوگوارى در روز عاشورا بود. اين مراسم به دستور معز الدوله، به طور رسمى از سال 352 هجرى، تا انقراض آل بويه (448 ق) در بغداد، مركز خلافت عباسى، انجام مى گرفت. در اين روز، بازارها تعطيل مى شد و شيعيان به صورت دسته جمعى به عزادارى مى پرداختند. همچنين روز عيد غدير را روز جشن و سرور قرار دادند.

از جمله اقدامات ديگرى كه به دستور معز الدوله در سال 351 هجرى صورت گرفت و به خوبى حكايت از تشيع او دارد، نوشتن برخى از شعارهاى شيعى بر سردر مساجد بود كه دلالت بر لعن بر مخالفين آل محمد داشت و از بارزترين شعارهاى مذهبى كه تا آخر حكومت آنها ادامه داشت، احياى جملات «اشهد ان عليّا ولى الله» و «حىّ على خير العمل» در اذان بود.

ص: 120


1- . دائرة المعارف جهان اسلام، ذيل عنوان «آل بويه»
2- . همان؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 56-59

زيارت قبور مطهر ائمه اطهار (ع) نيز يكى از بهترين شعائر مذهبى شيعه بود كه آل بويه انجام مى دادند و به تعمير و تجديد بناى مشاهد شريف و تأسيس ساختمانهايى براى زائران در نجف و كربلا پرداختند و همچنين وصيت مى كردند كه اجسادشان در كنار قبور ائمه (ع) به خاك سپرده شود.

2-3. داشتن وزراى شيعه

حضور چشمگير وزراى شيعى در خدمت آل بويه، بيانگر گرايش مذهبى آنان به تشيّع است؛ وزرايى چون ابن عميد، كه از اهالى قم بود و نيز صاحب بن عبّاد و مهلبى و... كه شيعى بودن آنان از آثارشان به خوبى آشكار است.(1)

3-3. رابطۀ آل بويه با خاندان و علماى شيعه

پشتيبانى آل بويه در دوران غيبت كبرا به علماى شيعه و خاندانهاى شيعى، كمك شايانى در تقويت و پاسخگويى به معارضان بود. دعوت ركن الدوله از شيخ صدوق و حضور وى در رى و پاسخگويى به پرسشهاى ركن الدوله از او در باب امامت و نبوت و مناظرات علمى شيخ صدوق با ديگران - كه ركن الدوله دربارۀ مسائل كلامى و به خصوص موضوع غيبت امام زمان (عج) ترتيب مى داد - حاكى از اين پشتيبانى و رابطۀ مناسب ميان امراى آل بويه و علماى اماميه است. در يكى از اين مناظرات، شيخ صدوق به امامى بودن ركن الدوله تصريح كرده است.

چنان كه برخى مورخان اعتراف كرده اند، احترام بسيار آل بويه به علماى شيعه، مانند:

شيخ صدوق، شيخ مفيد، ابن جنيد، سيّد رضى و سيّد مرتضى، حاكى از تمايل آنان به مذهب تشيّع بوده است.(2)

4-3. موضع گيرى ديلميان و تركان

در منازعات بغداد، معمولاً ديلميان از امراى آل بويه، و تركان و اهل سنت بغداد از خليفۀ عباسى دفاع مى كردند كه اين خود گرايشات شيعى آنان را مى رساند.

ص: 121


1- . ر. ك: آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، ص 457-481؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 56-61
2- . آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، ص 457-481؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 61-62

5-3. مورّخان و علماى شيعه

علما و مورخان شيعه از جمله شيخ صدوق، به تشيّع آل بويه و مهم تر از آن به امامى بودن آنان تصريح كرده اند.(1)

4. خدمات آل بويه

آل بويه سهم به سزايى در شكوفايى تمدن اسلامى و ظهور استعدادهاى بالقوه داشتند كه بيشتر در عرصه هاى فرهنگى بود و موجب سر برآوردن دانشمندان در علوم مختلف و نيز توسعۀ كتابخانه ها و تأليف كتاب گرديد.

آل بويه از خدمات اجتماعى در كنار خدمات فرهنگى غافل نبودند. آنها اقداماتى در آبادانى قلمرو حكومت خود انجام داده اند كه مى توان، امنيت، آبادانى مخصوصاً در عهد عضد الدوله را در شمار آنها آورد.(2)

پرسش

1. آل بويه در چه سالهايى و در كجا حكمرانى كردند؟

2. تمايز آل بويه بر ساير حكومتهاى شيعه چه بود؟

3. قدرتمندترين حاكم آل بويه چه كسى بود و دايره حكومتش تا كجا گسترش يافت؟

4. شواهد شيعۀ امامى بودن آل بويه را نام ببريد.

5. آل بويه چه تأثيرى در مذهب ايرانيان داشتند و چه خدماتى در اين زمينه انجام دادند؟

ص: 122


1- . اكمال الدين، صدوق، ص 53؛ آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، ص 457-481؛ تاريخ تشيع، ج 2، ص 62-63
2- . آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، ص 490-552؛ همان، ص 71-80

درس دوازدهم: تشيع و ايلخانان مغول

1. هجوم مغولها به سرزمينهاى اسلامى

اشاره

در نيمۀ نخست قرن هفتم هجرى، حادثه مهمى در عالم اسلام پديد آمد: صحرانشينان مغول به رهبرى چنگيزخان متحد شدند و حركت خود را براى تصرف سرزمينهاى غربى خود آغاز كردند. آنها با نيروى عظيم انسانى كه از دل صحراهاى مغولستان مى جوشيد با انضباط قبيله اى، تحت فرمانده مشترك به ساير نقاط يورش بردند. اين لشكركشى در اواخر دهۀ دوم قرن هفتم با حمله به خراسان آغاز شد و با حوصلۀ تمام، طى چهل سال، به پايتخت خلافت عباسى، بغداد رسيد و در 656 هجرى قمرى با انحلال خلافت، خليفه به دستور هلاكو خان مغول به قتل رسيد.(1)

1-1. هجوم مغولها به ايران

مهم ترين مانع پيشروى مغولها دولت خوارزمشاهى بود. چنگيز خان - ظاهراً - طالب دوستى با حاكمان ايران و عراق بود و قصد حمله به اين مناطق را نداشت و در پيوند دوستى با اين مناطق تلاش مى كرد. ازاين رو سفيرى با اختيارات تام و بازرگانانى نزد خوارزمشاهيان فرستاد، ولى غرور سلطان محمد خوارزمشاه (م 617 ق) سبب شد تا بازرگانان و سفير چنگيز را به قتل برسانند و همين مسأله موجب شد تا خود شاه و مناطق ايران را دچار مشكل بزرگى سازد. پس از اين درگيريها و جنگهاى مغولان با خوارزمشاهيان در مناطق شرقى ايران آغاز گرديد. دولت خوارزمشاهى پس از چندى مقاومت دچار شكست گرديد و حتى اسماعيليان كه

ص: 123


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 3-6

بيش از دو قرن در برابر سلجوقيان مقاومت كرده بودند شكست خوردند. عواملى كه سبب حمله مغولان به ايران شد عبارت است از:

الف. غرور سلطان محمد خوارزمشاه و كشتن سفير تام الاختيار و بازرگانان چنگيز خان مغول.

ب. توسعه طلبى مغولها؛ مغولان در فكر توسعه قلمرو خويش بودند با حركت نسنجيده سلطان محمد خوارزمشاه، بهانه اى به دست آوردند و حملات خود را به سمت آسياى مركزى آغازكردند.

ج. تحريكهاى غربيها؛ غربيها و مسيحيان يكى از عوامل تحريك مغولها براى حمله به ايران و كشورهاى اسلامى بودند؛ زيرا در كنار جنگهاى صليبى اين حمله مى توانست كمك شايانى به مسيحيان بكند. در اين مسأله ارامنه ارمنستان نيز در كنار غربيها بودند.(1) و به نقلى همسر هولاكو خان مغول نيز از مسيحيان بود كه با تحريك او، مغولان هرجا مساجد و عبادتگاههاى مسلمانان را مى يافتند ويران مى كردند، ولى كليساهاى مسيحيت را تعمير يا اگر رو به ويرانى بود تجديد بنا مى نمودند.(2)

وقتى اسماعيليان به اميد يافتن متّحد براى نبرد با مغولها نمايندگانى به دربارهاى چند كشور بزرگ اروپا فرستادند و براى مقابله با دشمن زورمند و خون خوار كمك طلبيدند، هيچ يك از كشورهاى اروپايى پاسخ مثبت ندادند. اسقف وينچستر گفت:

چه بهتر كه اين سگها به جان هم بيفتند و يكديگر را بدرند و بخورند تا بر سر ويرانه شهرها و سرهايشان كليسا بسازيم و شادى كنيم!(3)

2. نقش عالمان شيعه در مهار مغولها

اشاره

عالمان شيعه همواره در صورت داشتن قدرت، به مقابله با ظلم و ظالمان قيام كرده و در صورت نداشتن قدرت با تقيه و نفوذ در ظالمان از ظلم و ستم آنها به مردم كاسته اند و حتى عقايد برخى از آنها را تغيير داده و به سوى گرايشات شيعى سوق داده اند. نمونه هاى فراوانى

ص: 124


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 608-609
2- . سيد مرتضى، قزوينى، خواجه نصير الدين طوسى، ترجمه حسين غفارى، ص 19
3- . اقبال، يغمايى، خداوند دانش و سياست خواجه نصير الدين طوسى، ص 5

از اين عالمان در دولتهاى پيش از مغولان وجود دارد كه شرح حال آنها در تاريخ آمده است.

در اين درس به نقش برخى از اين بزرگان كه در حكومت مغولها نفوذ كرده و آنها را مهار و حتى به تشيع كشانده اند اشاره مى شود.

1-2. خواجه نصير الدين طوسى

ترديدى نيست كه خواجه نصير الدين طوسى - به زور يا با تدبير و سياست خود - با مغولها همكارى داشته است. وى طى سالهاى پايانى عمر خود به كارهاى علمى در دولت مغول اشتغال داشت و پس از وى نيز فرزندش كار پدر را دنبال نمود. در اينكه چرا خواجه با آنها همراه شد بايد نكاتى را در نظر آورد:

- هجوم بى رحمانۀ مغولها همچون سيل بنيان كنى بود كه هيچ كس را در مسير خود تحمل نمى كرد، اگر خواجه نصير نيز دير مى جنبيد، نابود مى گرديد و خون خود را بيهوده به هدر مى داد. پس ازآنكه قلاع اسماعيليان كه بيش از صد و هفتاد سال در برابر سلجوقيان مقاومت كرده بودند به دست مغولها افتاد، خواجه چاره اى جز تسليم براى نجات از مرگ نداشت. وى با حسن تدبير و شناختى كه هلاكو از مقام علمى وى پيدا كرده بود به دربار هولاكو راه يافت و از اين راه بهره برد و به نفع اسلام و مسلمانان و فرهنگ و تمدن اسلامى تلاش كرد.

- خواجه يك شيعۀ دوازده امامى بود، از جمله ميراث فرهنگى و تاريخى شيعه كه در گذرگاههاى حساس تاريخى و در تنگناها شيعه را حفظ كرده مسأله «تقيه» است. تقيه اى كه هركس نداشته باشد تا در مواقع حساس از آن بهره ببرد، دين ندارد. خواجه كه با چشم خود ديده بود مهاجمان مغول با كمال قساوت تمام شهرها را با خاك يكسان و همه را از دم تيغ خود مى گذرانند و همۀ آثار فرهنگى و كتابخانه ها را نابود مى كنند، آيا چاره اى جز تقيه براى مهار چنين خونخوارانى داشت؟

- نفوذ در سران مغول، يكى ديگر از علل پيوستن خواجه به دربار مغول بود. وى به مرور زمان، نه تنها توانست ازنظر سياسى هولاكوى خون خوار و تمدن سوز را تعديل كند، بلكه توانست وى را پس از چندى به كارهاى عام المنفعه بكشاند. همين نفوذها بود كه برخى از خانهاى مغول پس از خواجه مسلمان شدند و در بارور كردن فرهنگ اسلامى كوشيدند.

ص: 125

البته اين سخن به اين معنى نيست كه افرادى كه مقاومت كرده و دليرانه جنگيدند و به شهادت رسيدند خطا كرده باشند، بلكه كار آنها نيز بسيار ارزشمند بود ولى درك واقعيت نشان داد كه شيوه ديگرى در كنار مبارزات وجود دارد كه آن نفوذ در سران مغول بود، تا علاوه بر حفظ جان خود، از آنها به نفع اسلام و مسلمانان بهره ببرند؛ شيوه اى كه بزرگانى پيش از خواجه، امثال على بن يقطين در دربار هارون، سيد رضى، سيد مرتضى و ابن علقمى ها در كنار خلفاى عباسى به كار بردند و توانستند به نفع تشيع خدمت نمايند.

1-1-2. نفوذ خواجه در هولاكو

با حملۀ مغولها به قلاع اسماعيليه و از هم پاشيدن اين فرقه در ايران و همچنين با حمله آنها به عراق و مركز خلافت عباسيان در بغداد و برچيده شدن بساط خلافت، زمينه هايى براى تقويت، رشد و شيوع مذهب تشيع دوازده امامى ايجاد شد. خواجه طوسى و پس از او شاگردش علّامه حلى و برخى ديگر از عالمان شيعه از چنين زمينه هايى كمال استفاده را كردند و با نفوذ در دربار هولاكو و با اعتمادى كه به وى پيدا شد، توانست مغولها را به اسلام مجذوب نمايد و نيز باعث شد تا فرهنگ و تمدن اسلامى به كلى از هم نپاشد و جهان اسلام بتواند تا حدودى خود را در آن شرائط حفظ كند.

مغولان با هجوم به مناطق غربى خود، با اديان اسلام، مسيحيت آشنا شدند. و با سه فرهنگ زمان خود، يعنى اسلام، مسيحيت، و بودايى به تسامح برخورد كردند. اما اسلام به دليل غنى بودنش و نفوذ عالمان آگاه و باتدبير چون خواجه نصير الدين و علامه حلى و... بيشتر از ديگر اديان توانست در مغولان نفوذ كند و در آنها جاذبه هاى اسلام پديد آورد و آنها را كنترل و مهار نموده تا از ادامه حملات وحشيانه و ويرانگر مغولها جلوگيرى نمايد. و آنها را به مدافعين حريم اسلام، خاصه تشيع تبديل كند. ژ. ساندرز(1) ، يكى از نويسندگان غربى مى نويسد:

اسلام از ميان طوفان مغول، بى نهايت قوى بيرون آمد و مسيحيت بى نهايت ضعيف.(2)

2-1-2. خدمات خواجه به عالم تشيع

خواجه در طول دوران حضور خود در دربار مغولها سعى كرد تا خود را در امور سياسى و71

ص: 126


1- . مرتضى، يوسفى راد، انديشۀ سياسى خواجه نصير الدين طوسى، ص 24-26
2- . ج. ج، ساندرز، تاريخ فتوحات مغول، ترجمه ابو القاسم حالت، ص 171

اجرايى دخالت ندهد، مگر آنجا كه وى را به انجام كارى مأمور يا طلب مشورت مى كردند.

وى در طول دوران زندگيش، چه در دورانى كه در نيشابور - مركز علمى و پژوهشى آن زمان - براى تحصيل حضور داشت و چه در زمانى كه به ناچار در قلاع اسماعيليه براى در امان ماندن از شرّ مغولان به سر مى برد. وقت خود را صَرف تحصيل علم و اشاعه و رواج مذهب تشيع و تحكيم پايه هاى آن و حفظ عالمان و رواج علم و شاخه هاى آن نمود. وى در دوره سوم زندگى خويش يعنى دورانى كه با مغولها به سر مى برد منشأ خدمات علمى بسيار و تأليفات علمى و عقيدتى شد. براى نمونه، هولاكو پس از فتح بغداد وى را مأمور تأسيس رصدخانه اى در مراغه كرد. خواجه از علاقه اى كه هولاكو به زيج و رصدخانه داشت استفاده نمود و به بهانه تأسيس رصدخانه، به تأسيس كتابخانه بزرگى پرداخت و با گردآورى كتابهاى نفيس قديم و جديد كه قسمت مهمى از آنها از كتابخانه هاى بغداد و شام و ديگر مناطقى كه مورد هجوم مغولها قرار گرفته بود، فراهم شد، تعداد آنها را به چهارصد هزار جلد رسانيد.(1) كه اين كار بسيار عظيمى در آن زمان بود.

از جمله كارهاى خواجه، حفظ جان عالمان و انديشمندانى بود كه گاهى گرفتار خشم مغولها مى شدند، خواجه با تدبير جان آنها را از خطر حفظ مى كرد كه مى توان حفظ جان عز الدين (ابن ابى الحديد) و برادرش موفق الدين، علاء الدين جوينى و ابن فوطى را مديون تدابير خواجه نصير دانست.(2)

از ديگر خدمات خواجه به تشيع، فعاليتهاى علمى و عقيدتى وى است. در اين دوران كتابهايى نظير تجريد الاعتقاد، قواعد العقائد و فصول العقائد و رساله اى در امامت تأليف شد كه موجب تقويت و استحكام خاص كلام شيعه گرديد.(3)

بنابراين خواجه طوسى به جاى درگير شدن با مقام و برخوردارى از نعمت هاى دنيوى، وقت خود را در آن دوران سخت صرف گرد آوردن انديشمندان در كنار كتابخانه عظيم مراغه و28

ص: 127


1- . ر. ك: محمد بن شاكر بن احمد، الكتبى، فوات الوفيات، ج 2، ص 307-312؛ ر. ك: انديشه هاى سياسى خواجه نصير الدين، ص 19-28
2- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 620-621
3- . انديشه هاى سياسى خواجه نصير الدين، ص 28

تأليف و تربيت شاگردانى چون علامه حلى نمود كه تاكنون از آثار علمى و عقلى اش صاحب نظران و دانش پژوهان بهره مى برند و كتاب كلامى اش - تجريد الاعتقاد - از متون كلاسيك درسى حوزه هاى تشيع مى باشد.

در برخى از گزارشات، آمده كه با تلاش خواجه، انديشه هاى شيعى در افكار هولاكو - (و.

109) شكل گرفت، ولى ميراث وى به «اولجايتو» منتقل شد. آن چنان كه سخت مدافع مذهب تشيع گرديد(1) و از طرف شيعيان به «محمد خدابنده» ملقب شد.

3. اولجايتو و مذهب شيعه

اشاره

مادر اولجايتو كه از قبيلۀ عيسوى كرائيت بود، فرزند خود را در ابتدا به اسم «نيكلا» مطابق مراسم آيين مسيح غسل تعميد داد و اولجايتو در اين كيش سر مى كرد تا مادرش از دنيا رفت.

وى همسر مسلمانى اختيار كرد. اين زن اولجايتو را به اسلام تشويق كرد. وى نيز به دليل نفوذ علماى حنفى مذهب خراسان آن مذهب را اختيار كرد.

اولجايتو پس از جلوس بر تخت سلطنت (703 ق) اسلام را دين رسمى كشور اعلام كرد. وى بر مذهب حنفى بود، ولى نخستين وزيرش «رشيد الدين» كه از شافعيان و مخالف حنفيان بود تلاش كرد تا از نفوذ آنان در دربار بكاهد. ازاين رو «نظام الدين عبد الملك» مراغى شافعى را به دربار آورد و با جلب اعتماد ايلخانان مغول، مقام قاضى القضاتى را كسب كرد و براثر نفوذ كلام وى اولجايتو (707 ق) به مذهب شافعى درآمد.

مجادله و خصومت بين حنفيها و شافعيها و بدگويى هركدام نسبت به مذهب ديگر موجب انزجار بزرگان مغول گرديد و بر آن شدند تا به دين اجدادى و ياساى چنگيزى بازگردند.

اولجايتو سه ماه در حال ترديد بود و نمى توانست برخلاف ميل قلبى و وصيت برادرش، غازان خان يك باره دست از اسلام بكشد. يكى از امراى او كه «طَرْمطازْ» نام داشت به خان گفت: غازان خان [جلوس 694 - ف 703 ش] كه عاقل ترين و كامل ترين مردم عصر خود به حساب مى آمد مذهب تشيّع اختيار كرد، خوب است كه جانشين وى نيز به آن مذهب روى آورد تا از اعتقادات مذهب تسنن رهايى يابد. ولى رشيد الدين مانع از تغيير مذهب او شد.

ص: 128


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 648-649؛ تاريخ شيعه، محمدحسين مظفر، ترجمه سيد محمدباقر حجتى، ص 302-303

درباره علت گرايش اولجايتو به مذهب تشيع سخنان مختلفى بيان شده است. برخى علت آن را، مشرّف شدن اولجايتو به زيارت مرقد مطهر امام على (ع) و خواب ديدن وى كه حضرت امير او را تشويق به تقويت اسلام كرد دانسته اند. امراى شيعه مذهب خواب را چنين تعبير كردند كه سلطان بايد مذهب تشيع را اختيار كند. اولجاتيو قبول كرد و به پيروى از وى ساير بزرگان و امرا مذهب شيعه را پذيرفتند مگر امير چوپان كه بر مذهب تسنن باقى ماند.

اولجايتو در سال 709 قمرى امر كرد كه نام سه خليفه را از خطبه و سكه بردارند و نام حضرت على (ع)، امام حسن و امام حسين (ع) را در خطبه بياورند و در سكه فقط بر نام حضرت على (ع) اقتصار كنند و مردم ايران بايد قبول مذهب شيعه نمايند.

اولجايتو براى ترويج عقايد شيعه دستور داد كه پيشوايان اين مذهب گرد آيند و مدارس مخصوص تعليم اصول و عقايد مذهب شيعه ترتيب دهند. در كنار گنبد سلطانيه مدرسه اى درست كرد كه شصت معلم و مدرس در آنجا به تعليم و تربيت دويست شاگرد مشغول بودند و مدرسه ديگرى به نام «مدرسه سيار» از خيمه و كرباس درست كرد كه با اردو مى گرداندند و تعدادى از بزرگان دين با آن حركت مى كردند و به دانش پژوهان علم مى آموختند.

توجه اولجايتو به مذهب شيعه موجب شد تا علماى بزرگ شيعه به اردوى سلطان بيايند و بيشتر از پيش وى را به سمت مذهب متمايل و با ادلّه كلامى و شواهد ديگر ايمان او را مستحكم تر سازند و راه نفوذ بزرگان مذاهب ديگر را سد نمايند.(1)

1-3. نقش علامه حلّى در تشيع اولجايتو

دربارۀ تأثير علامه حلى در تشرف اولجايتو به مذهب تشيع منابع نظر يكسانى ندارند. ولى برخى از نويسندگان بر اين باورند كه علّامه حلى بيشترين نقش را در تبيين حقانيت مذهب تشيع به اولجايتو و پذيرش وى داشته است.

بنا به گزارشى اولجايتو در حال خشم، همسر خود را سه طلاقه كرد. پس از آن سخت پشيمان شد. فقهاى مذاهب اهل سنت را براى حل مشكل طلبيد. آنها راهى براى بطلان طلاق در مذاهب خود نيافتند و تنها توانستند پيشنهاد دهند كه شايد فقيهى شيعى بتواند راه حلى پيدا كند. از

ص: 129


1- . ر. ك: عباس اقبال، آشتيانى، تاريخ مغول، ص 313-316؛ تاريخ تشيع در ايران...، ج 2، ص 650-662

اين رو اولجايتو عالم شيعى، علامه حلى را به دربار طلبيد. وى با فقهاى سنى به مناظره پرداخت، توفيق علامه در شكست دادن رقيبانش در مناظره و اثبات بطلان طلاق چنان در اولجايتو تأثير گذاشت كه مذهب تشيع را اختيار كرد.

بنا به نقل ديگرى اولجاتيو بزرگان چندين مذهب اسلامى را به دربار فراخواند و به آنان دستور داد دربارۀ مسائل مختلف كلامى بحث نمايند. تأثير كلام علامه در بحث موجب شد تا وى مذهب تشيع را برگزيند.(1) ابن بطوطه نقش علامه حلى در تشيع اولجايتو را چنين آورده است:

پادشاه عراق يعنى سلطان محمد خدابنده در حال كفر با فقيهى از فقهاى شيعيان امامى به نام، جلال الدين مطهر [علامه حلى] مصاحب بود و چون سلطان اسلام آورد به تبع او بسيارى از تاتار به شرف اسلام درآمدند. اين فقيه، مذهب شيعه را در پيش چشم او آراست و آن را بر مذاهب ديگر برترى داد و احوال صحابه و خلافت را بر او تقرير كرد و گفت: ابو بكر و عمر دو وزير پيامبر اسلام و حضرت على (ع) داماد و وارث خلافت آن حضرت بوده اند و براى نمونه سلطنت ارثى خدابنده را مثال آورد و گفت: كه سلطان باوجودآنكه در بدو حال به كفر سر مى كرده و به قواعد دينى آگاهى نداشته، باز به حق وارث اجداد خود گرديده است. اين بيانات سلطان را به قبول تشيع مايل كرد و در اين خصوص به عراقين، فارس، آذربايجان، اصفهان، كرمان و خراسان مراسلات فرستاد و مأمورين روانه كرد...(2).

علامه حلى پس از تشيع اولجايتو، به مُدرّسىِ مدرسه سيار كه مقامى ويژه عالمان نزديك به دربار بود برگزيده شد تا هركجا ايلخانان مى روند اين مدرسه در خدمت آنان باشد. در مواردى ايلخانان سؤالاتى از علامه مى كردند و وى به آنها پاسخ مى داد، كه آن پرسشها و پاسخها را به صورت نگارش درآورد. علامه در دوران اقامتش در دربار چندين كتاب در موضوعات جدلى و كلام نوشت و آنها را به ايلخانان اهدا كرد از جمله كتابها، «نهج الحق و كشف الصدق»، «منهاج الكرامة فى الامامه»، «استقصاء النظر فى القضاء و القدر» و «كشف اليقين فى فضائل اميرالمؤمنين» بود.

اين اقدام علامه، نشانۀ ترويج تشيع در اين دوره است.(3)41

ص: 130


1- . اشميتكه، زابينه، انديشه هاى كلامى علامه حلّى، ترجمه احمد نمايى، ص 34-42؛ تاريخ تشيع در ايران...، ج 2، ص 662-669
2- . ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه، 219-220
3- . تاريخ تشيع در ايران...، ج 2، ص 662-669؛ انديشه هاى كلامى علامه حلى، ص 40-41

مذهب تشيع در دوران اولجايتو رونق گرفت و جمعى از علماى اين مذهب كه در عراق و بحرين متوارى بودند به تدريج خود را نشان دادند و كتابهاى بسيار در اثبات مذهب تشيع به رشته تحرير درآوردند و زمينه اى محكم براى دوره هاى بعد فراهم كردند كه در اين ميان نقش علامه حلى از همه بيشتر بود.(1)

گرچه حملۀ مغولان به ايران خسارت فراوانى در پى داشت ولى با حمله آنان به خلافت عباسى و برچيده شدن بساط آن، زمينه هايى براى، رشد و ترويج مذهب تشيع دوازده امامى ايجاد شد و شيعيان در اين عصر نسيم آزادى را استشمام كردند و عصر پرورش عالمان بزرگ و آزادى مناظره و مباحثه علمى بين مذاهب اسلامى و انتشار آثار فراوان بود، به خصوص در زمان اولجايتو كه يكى از ايلخانان نسبتاً خوب بود.(2)

2-3. مرگ اولجايتو و جانشين وى

اولجايتو در سال 716 قمرى پس از دوازده سال و نه ماه سلطنت درحالى كه بيش از چهل سال نداشت در سلطانيه درگذشت و او را در آن شهر به خاك سپردند.

پس از مرگ اولجايتو، پسرش، بهادر خان ابو سعيد صاحب تخت و تاج سلطنتى شد. وى نيز پيرو اهل بيت (ع) و پادشاهى علم دوست بود. در عهد او علوم و ادبيات رونق گرفت. با مرگ وى در سال 736 قمرى تقريباً حكومت مغولها در ايران منقرض گرديد.(3)

پرسش

1. علل حملۀ مغولها به ايران چه بود؟

2. نقش خواجه نصير الدين طوسى در كنترل و هدايت مغولها چه بود؟

3. خدمات خواجه نصير الدين طوسى به تشيع را در دوران مغولها نام ببريد.

4. علت تشيع اولجاتيو چه بود؟ توضيح دهيد.

5. علامه حلى در زمان اولجايتو چگونه به تحكيم پايه هاى مذهب تشيّع و ترويج آن كمك كرد؟

ص: 131


1- . تاريخ مغول، ص 317
2- . تاريخ شيعه، ترجمه، سيد محمدباقر حجتى، ص 304-305
3- . تاريخ مغول، ص 324، 325 و 345؛ تاريخ شيعه، ص 304؛ انديشه هاى سياسى خواجه نصير الدين طوسى، ص 25

درس سيزدهم: تشيع و نقش آن در دولت صفويه

1. پيدايش صفويه

اشاره

در تاريخ ايران، پيدايش سلسلۀ صفويه اهميت فراوان دارد، از همه مهم تر، مسئلۀ وحدت ملى و رسمى شدن مذهب تشيع و پيشرفت علم و دانش و صنايع است. مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى مى فرمايد:

در دوران طلوع صفويه اين سرزمين، اردبيل توانست، دو خدمت بزرگ به اين كشور بكند، اول اينكه توانست از كشورى كه بخشهاى آن از هم جدا و باهم در حال اختلاف درگيرى بودند يك كشور متحد و مقتدر... عزيز و سربلند و پيشرفته - در دنياى آن روز - معرفى كنند.

خدمت دوم، آن چيزى بود كه در واقع پشتيبانى معنوى آن عامل اول محسوب مى شود، يعنى احياى مذهب شيعه، مذهب اهل بيت (ع) و ارادت به خاندان پيامبر (ص).(1)

پس از حملۀ مسلمانان به ايران به عمر شاهنشاهى ايران كه تقريباً چهارده قرن بر بخش بزرگى از دنياى آن روز سلطنت مى كردند خاتمه داد. در مدت چند قرنى كه اعراب مسلمان بر ايران حكومت مى كردند تا تشكيل شاهنشاهى صفوى تقريباً وحدت ملى ايران، گسيخته شد و كشور به صورت يكى از كشورهاى تابعۀ دنياى اسلامى به شمار مى رفت.

پيش از شكل گيرى حكومت وحدت ملى صفويه گروهى كوشش نمودند، كه استقلال ازدست رفتۀ ايران را بيابند، چنان كه اين تلاش به تشكيل حكومتهاى مستقلمانند: صفاريان، سامانيان در سيستان و خراسان و ماوراءالنهر و آلِ زيار، آل بويه، در كرانه هاى درياى خزر،

ص: 132


1- . سخنرانى، تاريخ 1379/5/3

اصفهان، فارس و باختر ايران، گرديد. ولى اين حكومتها همۀ كشور ايران را در قلمرو خود نداشتند. نخستين كسى كه توانست اساس وحدت ملى را پايه گذارى كند شاه اسماعيل صفوى است. وى نه تنها كشور ايران را تحت يك حكومت درآورد، بلكه به واسطۀ رسمى كردن تشيع مردم ايران را از هر قوم و زبان با يكديگر متحد و متفق نمود و آنها را از سلطۀ بيگانگان نجات داد.

1-1. نسب صفويه

نسب سلسلۀ صفويه به صفى الدين اردبيلى مى رسد كه در زمان خود قدوۀ اهل عرفان بود و بزرگان و رجال مملكت براى وى احترام خاص قائل بودند.

برخى از مورخين نسب اجداد شيخ صفى را به امام موسى كاظم (ع) مى رسانند. شيخ صفى در سال 650 قمرى در كلخوران، قريه اى در سه كيلومترى شمال غربى اردبيل به دنيا آمد،(1) نامش اسحاق و پدرش سيد امين الدين جبرئيل بود. جبرئيل فرزند صالح فرزند قطب الدين احمد، فرزند صلاح الدين رشيد فرزند سيد محمد فرزند سيد عوض خواص فرزند فيروز شاه است كه نسب وى را مورخان به ابو القاسم حمزه فرزند امام موسى كاظم (ع) هفتمين امام شيعيان مى رسانند.

شيخ صفى از اوان كودكى به عبادت و رياضت گذراند و چون در نهايت زيبايى و جمال بود، پدر و مادرش كمتر اجازۀ خارج شدن از منزل را به وى مى دادند. پس از بلوغ و روييدن مو بر صورتش با اصرار از مادر اجازه سير آفاق و انفس گرفت. در اين سياحت عاقبت به شيراز رسيد و در آنجا با بسيارى از عرفا و صاحب دلان همچون شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى و مولانا رضى الدين مانقى ديدار كرد و در خدمت مولانا، علم تفسير قرآن بياموخت.

سپس با راهنمايى برخى از بزرگان، به حضور امير عبد الله كه داراى نسب سيادت، زهد و تقوى و حالت عرفانى بود رسيد. امير عبد الله، به وى گفت: اى فرزندم از شرق تا غرب عالم كسى كه مشكل تو را حل تواند كرد جز شيخ زاهد گيلانى نيست. شيخ صفى از شيراز به اردبيل بازآمد و پس از ديدار با مادر و خويشاوندان خود، به ديدار شيخ زاهد گيلانى شتافت و تحت تربيت وى قرار گرفت و با دخترش «بى بى فاطمه» ازدواج كرد و پس از درگذشت شيخ زاهد، بنا به وصيّت و شايستگى، جانشين وى گرديد و از گيلان به اردبيل بازگشت.(2)

ص: 133


1- . عبد اللّه، رازنى، تاريخ كامل ايران، ص 409
2- . رحيم زاده، صفوى، شرح جنگها و تاريخ زندگانى شاه اسماعيل صفوى، ص 26-33؛ رضاقلى خان، هدايت، تاريخ روضة الصفاى ناصرى، ج 8، ص 4-5

آوازه شخصيت شيخ صفى از مرزهاى ايران گذشت و در روم شرقى، سوريه، لبنان و هندوستان به عنوان يك شخصيت بزرگ عرفانى شناخته شد و پيروان زيادى به حلقۀ ارادتش درآمدند. نوشته اند امير چوپان از شيخ صفى الدين پرسيد: لشكريان ما بيشترند يا مريدان شما؟ شيخ جواب داد: تنها در ايران در برابر هريك از اصحاب جلادت، صد نفر ارباب ارادت وجود دارند.

شيخ صفى، همواره مورد توجه ايلخانان مغول بوده است. وى در دستگاه غازان خان به اعتبار مراد مقتدر خود، شيخ زاهد، قرب و منزلتى يافته بود. سلطان محمد خدابنده به شيخ احترام و ارادتى داشته است. ابو سعيد ايلخان گاه به ديدارش مى رفت و نزدش چون كودكى در برابر استاد مى نشست و به اندرزها و رهنمودهايش گوش مى داد و به كار مى بست. وى در مسائل معضل سياسى - چون حملۀ پادشاه ازبك به ايران - از شيخ صفى طلب يارى كرد.

شيخ صفى به سبب كثرت رياضت و افراط در روزه و اجتناب از غذاى حيوانى در اواخر عمر تدريجاً ضعيف و مكرر بيمار شد و سرانجام در دوازدهم محرم 735 قمرى در اردبيل درگذشت و در آنجا دفن شد.(1)

3-1. مذهب شيخ صفى الدين اردبيلى

با مرورى بر حوادثى كه در فاصلۀ حملۀ مغول در سال 616 قمرى تا روى كار آمدن صفويه به سال 906 قمرى، رخ داد مى توان ادعا كرد، تصوف و تشيع از رشد چشمگيرى برخوردار بوده است.

تصوف در آغاز از تسنن شروع شد و سرانجام بخش عمدۀ آن به تشيع روى آورد، كه نمونه بارز يك گرايش عام و اصيل صوفيگرى را به تشيع مى توان در خاندان صفويه، پيش از به حكومت رسيدن شاه اسماعيل صفوى در آغاز قرن دهم هجرى دانست.(2)

شيخ صفى الدين در مذهب، تعصب جاهلانه نمى ورزيد. و در مذهب وى ترديد وجود دارد.

ظاهراً سنى شافعى بود ولى بعضى اقوال و اشعار منقول از وى بر محبت و مهر حضرت على (ع) حاكى است. به هر حال مذهب شيخ هرچه بوده است، در اعتقاد وى نسبت به اسلام

ص: 134


1- . دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «صفى الدين اردبيلى»
2- . تاج بخش، ايران در زمان صفويه، ص 22

شكى نيست برخى نيز آورده اند: «وى مريدان خود را در ابتدا در پنهانى به مذهب جعفرى هدايت مى كرد و پس از فراوان شدن مريدان، پيروان خود را به اظهار مذهب جعفرى دستور داد و در مواردى كه عقيدۀ مفتيان اهل سنت را برخلاف اصول مذهب خويش مى ديد، بى پروا انكار مى كرد و خلاف آن را اعلام مى نمود.»(1) برهان نيز در ملحقات روضة الصفاى ناصرى مى نويسد:

زياده بر سى سال بر سجاده ارشاد مكين بود و بيشتر از صد هزار كس را در ضمن اظهار اسرار اوراد و اذكار بر طريقه طريقت حقه ائمۀ اثنى عشر عليهم سلام الله الملك الاكبر راهنمايى فرمود... شيخ در مكاشفات خود ديده بود كه اولاد وى پاى بر تخت سلطنت خواهند گذاشت و رايت حقيقت آيت مذهب حقه جعفرى خواهند برافراشت. لهذا در باب تقويت طريقت حيدرى و ترويج ملت جعفرى هم اولاد خود را وصيت مى نمود و ترغيب مى فرمود.(2)

4-1. جانشينان شيخ صفى الدين

پس از فوت شيخ صفى در سال 735 قمرى پسرش صدر الدين جاى او بگرفت و تا سال 794 قمرى با كمال احترام و شهرت با زهد و تقوى به سر برد. قاسم انوار، شاعر معروف يكى از مريدان او بود. برخى از عرفا از وى تمجيد كرده اند و سلاطين وقت به خدمتش مى رسيدند.

پس از صدر الدين، پسرش خواجه على پيشواى آن سلسله گرديد و در سال 830 قمرى در فلسطين بدرود حيات گفت و پسرش شيخ ابراهيم معروف به شيخ شاه بر جاى او نشست.

پس از شيخ شاه پسر كوچك ترش شيخ جنيد جانشين او شد.

شيخ جنيد به ديار بكر رفت و طرف توجه اوزون حسن، حاكم مقتدر آق قويونلو واقع شد و خواهر خود را به ازدواج او درآورد و به اين وسيله مريدان شيخ جنيد را به طرف خود جلب كرده، ده هزار نفر از صوفيان سلحشور حاضر به خدمت او گشتند و موجب خوف و هراس جهان شاه، حاكم آذربايجان و عراقين گرديد. شيخ جنيد پس از مراجعت به اردبيل، با مريدان

ص: 135


1- . دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «صفى الدين اردبيلى»، شرح جنگها و تاريخ زندگانى شاه اسماعيل صفوى، ص 35
2- . تاريخ روضة الصفاى ناصرى، ج 8، ص 5

خود به قصد جنگ عازم طرابزون و شيروان گرديد و در جنگ با سلطان خليل والى شيروان به شهادت رسيد.

پس از سلطان جنيد در سال 860 قمرى، پسرش شيخ حيدر جانشين او گرديد و با دختر اوزون حسن به نام عالم شاه بيگم ازدواج كرد. شيخ حيدر به مريدان خود دستور داد تا به جاى كلاه تركى، كلاه سرخ رنگ - تاج دوازده رنگ - بر سر گذارند و دوازده ترك، رمز دوازده امام بود. ازاين رو اين افراد موسوم به «قزلباش» يا «سرخ سر» گشتند. وى در ترويج تشيع و بسط عدالت كوشيد تا آنكه در سال 893 قمرى در جنگ شروان شاه كشته شد و سه پسر به نامهاى سلطان على ميرزا، اسماعيل ميرزا و ابراهيم ميرزا به يادگار گذاشت. سلطان يعقوب آنها را به فارس فرستاد و در قلعه اصطخر زندانى كرد. حاكم فارس در حفظ و حراست آنها كوشيد. سلطان على ميرزا و برادرانش پس از چهار سال و شش ماه از زندان نجات يافتند و در سال 898 قمرى به تبريز آمدند. سلطان على ميرزا دو سال بعد در جنگ با رستم ميرزا كشته شد. اسماعيل ميرزا پس از چهل روز اختفاء به گيلان رفت و كاركيا ميرزا على حاكم گيلان كه از سادات بود از وى حمايت نمود و ابراهيم نيز از گيلان به اردبيل رفت و مخفيانه نزد مادر زندگى مى كرد.(1)

2. شاه اسماعيل صفوى

اشاره

شاه اسماعيل (ميرزا) پسر شيخ حيدر و عالم شاه بيگم دختر اوزون حسن در 892 قمرى ديده به جهان گشود و هنگام كشته شدن پدرش بيش از يك سال نداشت.

وى تا سيزده سالگى نزد حاكم لاهيجان به سر برد. سپس در سال 905 قمرى به اتفاق هفت يا هفتاد نفر از صوفيان به طرف اردبيل حركت كرد. در راه طارم و خلخال در هر منزل، گروهى از شيعيان آسياى صغير و شام به وى پيوستند. چون وارد اردبيل شد، حاكم آنجا، سلطان على بك چاكرلو، او را مجبور به ترك آن شهر كرد. اسماعيل ميرزا به طرف آستارا رفت و در سال 905 قمرى در سن سيزده يا چهارده سالگى به اقدامات اساسى دست زد و با مساعدت نه قبيله كه با وى بيعت كرده بودند، يعنى، استاجلو، شاملو، تكلو، روملو، وارساق، ذو القدر،

ص: 136


1- . همان، ص 5-10؛ تاريخ كامل ايران، ص 9-10

افشار، قاجار و صوفيان قراباغ به سمت اردبيل حركت كرد و پس از زيارت قبور اجداد خود در اردبيل و طلب دعاى خير از مادر پير خود، از راه قراباغ و ارزنجان به شيروان رفت. چون خبر قيام اسماعيل ميرزا پخش گرديد، مريدان او از سوريه، ديار بكر و سيواس زير پرچمش گرد آمدند و با هفت هزار نفر به جنگ «فرخ يسار» شاه شيروان رفت و نزديك گلستان او را شكست داد و به قصاص پدر او را بكشت و سلسلۀ شيروان شاه را منقرض كرد.(1)

پس از فتح بادكوبه، اسماعيل ميرزا به جانب آذربايجان حركت كرد و الوند بيك پسر يوسف بك را شكست داد و نزديك نخجوان جنگ سختى رخ داد كه در آن لشكر «آق قويونلوها» به سردارى امير عثمان موصلى مغلوب گرديد. الوند بيك به ديار بكر فرار كرد و اسماعيل ميرزا با پيروزى وارد تبريز گرديد و به نام شاه اسماعيل تاج سلطنت ايران را در سال 907 قمرى بر سر نهاد.(2)

شاه اسماعيل از پادشاهان بزرگ ايران است. وى توانست، آذربايجان، عراق، خراسان، فارس، كرمان، خوزستان را تحت قلمرو خود درآورد. مدتى ديار بكر، بلخ و مرو تحت اقتدار وى بود. به شهادت مورخان شرقى و اروپايى اين پادشاه هنگام جنگ بسيار شجاع بود.

گرچه نسبت به دشمنان خويش در بعضى مواقع قساوت به خرج داده، ولى به طور كلى در بسط عدل و جلوگيرى از ظلم و منع سپاهش از تعدى به مردم كوشا بود. وى داراى حسن صورت و سيرت بود و به مذهب تشيع اعتقاد راسخ داشت.

شاه اسماعيل از سيزده سالگى پيوسته در جنگ بود و مهم ترين آنها پنج جنگ بزرگ ازاين قرار است.

- جنگ با فرخ يسار، شيروان شاه معروف به جنانى به سال 906 قمرى

- جنگ با الوند بيك در شرور (907 ق)

- جنگ با سلطان مراد آق قويونلو نزديك همدان (908 ق)

- جنگ با شيبك خان نزديك مرو (916 ق)

- جنگ با سلطان سليم در چالدران (920 ق)15

ص: 137


1- . همان، ص 10-12؛ تاريخ كامل ايران، ص 410-412
2- . ر. ك: همان، ص 13-48؛ تاريخ كامل ايران، ص 415

شاه اسماعيل در همۀ جنگها فاتح بود مگر در جنگ پنجم كه به واسطۀ عمليات توپخانه عثمانيها شكست خورد. وى در سال 930 قمرى وفات يافت.(1)

1-2. علل موفقيت شاه اسماعيل

يك. موفقيت معنوى خاندان صفوى

چنان كه گفته شد، شيخ صفى الدين اردبيلى، جد خاندان صفوى، از صوفيان بنام بود و مريدان بسيارى داشت و پس از وى اين ارادت به فرزندانش ادامه يافت. خاندان صفويه، پيش از رسيدن به قدرت، در ميان مردم موقعيت ويژه داشتند و مورد توجه و علاقۀ آنها بودند و در واقع بر قلب بخشى از مردم ايران حكومت مى كردند.

شاه اسماعيل با يارى مريدان و استفاده از موقعيت معنوى خويش توانست مردم را به خود جلب كند و سلسلۀ صفويه را تشكيل دهد.

دو. هرج و مرج داخلى

هرج و مرج داخلى و عدم قدرت مركزى يكى از علل مهم انقراض يك سلسله و تشكيل سلسله ديگر است. وضع سياسى ايران، پيش ازروى كار آمدن صفويه، دچار هرج و مرج و حكومت ملوك الطوايفى بود و در هر گوشه و كنارى، فردى داعيۀ استقلال داشت و چون قدرت مركزى و وحدت وجود نداشت، شاه اسماعيل در مدت كوتاهى توانست مدعيان سلطنت و رقباى خود را از ميان بردارد و حكومت واحدى را تشكيل دهد.

سه. آمادگى مردم براى نجات از وضع موجود

در دوران حكومت مغولها و تيموريان، مردم ايران به علت عمليات وحشيانه، متوارى شده، در گوشه و كنار با ترس و هراس زندگى مى كردند، و در انتظار بازگشت روزگار گذشته بودند تا زندگى آرام و آسوده اى داشته باشند و به كسب و كار خود مشغول شوند.

در اواخر حكومت تيموريان، هرج و مرج در امور كشور راه يافت و در هر گوشه و كنار، بساط حكومت و سلطنت گسترده شد و جنگهاى داخلى براى توسعه قلمرو نفوذ به وجود آمد و در نتيجه موجب خرابى و ناراحتى مردم گرديد. همين كه خاندان صفويه آهنگ تشكيل حكومت

ص: 138


1- . تاريخ كامل ايران، ص 415-416

كرد، مردم ناراضى و منتظر، براى رهايى از بدبختى و نابسامانى با جان و دل در تقويت اين خاندان كه از سالها پيش مورد تكريم و احترام مردم بودند، كوشيدند تا شاه اسماعيل را به سلطنت رساندند.

چهار. اتحاد قدرت روحانى و نظامى

هر قدرت نظامى براى موفقيت خود نيازمند قدرت و نفوذ معنوى است. يكى از عواملى كه موجب رونق خاندان صفويه گرديد مسئلۀ اختلاط قدرت روحانى و قدرت نظامى بود كه كار را از هر حيث تكميل كرد.

طرح موضوعِ سيادتِ سلاطين صفويه و انتساب خود به خاندان حضرت على (ع) توانست نظر مردم ايران كه به اين خاندان عشق مى ورزيدند و توجه خاصى به آنها داشتند جلب نمايد.

سران خاندان صفويه، صرف نظر از اينكه در اصل از سادات بودند يا نه، از توجه مردم به سادات استفاده كرده، خود را از خاندان حضرت امام موسى كاظم (ع) معرفى كردند و به اين وسيله بر طرفداران خود افزودند.

شاه اسماعيل صفوى در آغاز حكومت خويش از علاقۀ مردم به خاندان على (ع) استفاده كرد و با معرفى خود به عنوان سادات موسوى و ترويج مذهب تشيع توانست مردم را به خود جذب نمايد و نظام نوين دينى به وجود آورد كه هنوز ما حضور آن را در ابعاد گوناگون حيات فرهنگى و اجتماعى خود احساس مى كنيم.

در دوران شاه اسماعيل، تشيع كه در برابر تسنن قرار گرفته بود، به مرور به خود پرداخت و در ابعاد مختلف پايه هاى خود را مستحكم كرد تا آنكه به صورت يك مذهب رسمى در ايران درآمد.

پرسش

1. اهم خدمات سلسله صفويه به ايران چه بود؟

2. دربارۀ مذهب شيخ صفى الدين اردبيلى توضيح دهيد.

3. شاه اسماعيل صفوى در چه سنى و از كجا و با چه كسانى حركت خود را آغاز كرد؟

4. علل موفقيت شاه اسماعيل را بنويسيد.

5. جنگهاى مهم شاه اسماعيل را نام ببريد و علت شكست وى را در جنگ چالدران بنويسيد.

ص: 139

درس چهاردهم: صفويه و رسميت يافتن تشيّع در ايران

1. جنبشهاى شيعى

بنى اميّه مى كوشيدند جهان اسلام را به شيعه بدبين كنند و تخم اختلاف و نفاق را در سرزمين اسلام بيفكنند. شيعيان همواره زير فشارهاى اسلحۀ قلم، زبان و شمشير عصبيت بنى اميه از امنيّت و آزادى و حقوق خود محروم بودند. و براى در امان ماندنِ جان و مذهبشان ناگزير بودند يكى از راههاى زير را بپيمايند:

- تقيه و اختفاء؛

- مهاجرت به اماكن و كشورهاى امن؛

- قيام علنى و مبارزه با دشمن؛

تقيه موجب شد تا شيعه در برابر دشمن قسم خورده خود به طور كلى نابود نگردد. همچنين مهاجرت به مناطق امن موجب گسترش تشيع در برخى نقاط به خصوص ايران گرديد. گسترش نيروهاى شيعى زمينۀ قيام و مبارزه علنى را بر ضد حكومتهايى كه با آنها دشمنى مى كردند فراهم ساخت. مبارزات تشيع در مقاطعى از تاريخ به بارمى نشست و منجر به تشكيل حكومتهايى شيعى مى گرديد كه به برخى از آنها در درسهاى پيش اشاره شد.

2. علل گرايش صفويه به تشيّع

تصوف از تسنن آغاز شد، ولى تعصبهاى خشك و ديدگاههاى تنگ اهل تسنن، بخش عمده اى صوفيان را به وادى تشيع آورد. فرقه هايى هم كه كوشيدند رنگ تسنن را حفظ نمايند، در بسيارى از ديدگاههاى خود مجبور شدند رنگ تعصب را كنار زده، تسليم الگوهاى فكرى و شخصيتى شيعه شوند.

ص: 140

نمونه بارز يك گرايش عام و حتى اصيل صوفيگرى به تشيع را، بايد در خاندان صفويه - تا پيش از به حكومت رسيدن شاه اسماعيل در آغاز قرن دهم هجرى - جست وجو كرد.(1) شيخ صدر الدين، فرزند و جانشين شيخ صفى الدين براى حفظ نفوذ خويش بر توده هاى مردم به فرقۀ ميانه رو شيعه يعنى اماميه (دوازده امامى) پيوست و مسأله انتساب پشت بيست و يكم شيخ صفى را به امام موسى كاظم (ع) مطرح كرد و با اين عنوان دعاوى سياسى خود را آغاز نمود.(2)

علاوه بر دلايل درونى و ارتباطات داخلى، موارد زير در اين تغيير و تحول (گرايش به تشيع)، مؤثر بود:

الف. زمانى كه مبارزات خاندان شيخ صفى، شكل سياسى به خود گرفت، روشن شد كه ديگر نمى توان با عالم تصوف و صرف رابطۀ مراد و مريدى را كه به دور از حوادث و جريانات دنيا و پرهيز از آن بود، الگو قرار داد؛ چون اين مرام به منظور عزلت و گوشه نشينى به وجود آمده بود. بنابراين وقت آن رسيده بود تا اعتقادى به صحنه آيد كه بتواند با قدرت سياسى - دنيوى نيز ارتباطى داشته باشد، بدين جهت صوفيان مجبور به پذيرش تشيع شدند.

ب. براى يك حكومت سياسى كه قدرت دنيوى را در اختيار داشت، به دليل سلطه بر جامعۀ مسلمانان، وجود شرع و قوانين فقهى لازم بود. همۀ مردم صوفى مشرب نبودند تا بى نياز از اين امور باشند. اكثر مردم در بازارِ تجارت و زمين زراعت، مشغول كسب و كار بودند و در موارد اختلاف، نياز به فقيه و قاضى داشتند تا آن را حل نمايد. چنين كارى از تصوف ساخته نبود. ازاين رو مذهب شيعه - كه پيش ازاين در ميان فرزندان شيخ صفى براى خود جايى باز كرده بود - به رسميت شناخته شد و اعلان گرديد.

ج. عامل ديگر، حضور علماى اصيل شيعى - كه تشيع را بدون آميختگى با تصوف ترويج مى كردند - در تشكيلات دولت صفويه بود. دعوت شاهان صفوى از علماى جبل عامل و قدرت يافتن آنها در جامعه و تسلطشان بر امور فكرى و اعتقادى مردم، باعث شد تا تصوف در قشر محدودى باقى مانده و كار ادارۀ فكرى جامعه از دست آنها خارج شود. گرچه در ابتدا، برخى71

ص: 141


1- . رسول، جعفريان، دين و سياست در دوره صفويه، ص 76-77
2- . ن. و، پيگو لوسكايا، و ديگران، ترجمه، كريم، كشاورز، تاريخ ايران در دوران باستان تا پايان سدۀ هيجدهم ميلادى، ص 471

از عالمان رعايت حال صوفيان را مى كردند، ولى سرانجام با همّت علماى شيعه، تصوّف به طور كلى از حالت يك نيروى متنفّذ در سياست و جامعه خارج شدهو در خانقاه ها و ديرها محدود گرديد.(1)

3. رسميت يافتن مذهب تشيع

پيش ازاين اشاره شد كه مذهب تشيع قبل از به قدرت رسيدن صفويه در برخى از شهرهاى ايران به عنوان يك اقليت پذيرفته شده نفوذ داشته و حتى دولتهايى نيز با نام تشيع روى كار آمده بود. زمانى كه شاه اسماعيل جنبش خود را آغاز كرد، شمار زيادى از مردم ايران بر مذهب تشيع بودند و بقيۀ مردم همه با اين مذهب آشنايى داشتند.

از آنجا كه شاه اسماعيل براى رسميت بخشيدن مذهب تشيع در ايران گامهاى اساسى و استوارى برداشت و ديگر پادشاهان صفوى راهش را ادامه دادند، بيشتر به دوران وى مى پردازيم و به خدمات ديگران تنها اشاره اى مى كنيم.

شاه اسماعيل پس از استحكام دولت خويش تصميم به رواج مذهب شيعه گرفت و آن را مذهب رسمى كشور قرار داد. بيشتر مردم آذربايجان سنى مذهب بودند و ازاين رو، بزرگان شيعه بيم داشتند كه آنها از پذيرفتن پادشاه سرپيچى كنند. پاسخ شاه اين بود كه مرا به اين كار امر كرده اند و خداوند و حضرات ائمۀ معصومين همراه من هستند و من از هيچ كس ترسى ندارم و اگر مردم سخنى بگويند با شمشير پاسخ آنها را خواهم داد.(2)

شاه اسماعيل دستور داد نام دوازده امام را آشكارا در خطبه ها بخوانند و بر دشمنان آنها لعنت فرستند و برخى از جوانان «قزلباش» مسلح ايستاده بودند تا در صورت مخالفت، مخالف را از ميان بردارند.

اين برخورد شاه براى آن بود تا در آغاز كار، زهر چشمى از مخالفان بگيرد، ولى روند كار به آسانى ادامه يافت و با دشوارى چندانى روبه رو نگرديد. درست است كه او در آغاز تهديداتى كرد، ولى در عمل بسيارى از مردم به طور آرام و طبيعى شيعه شدند و تا زمان شاه عباس اين

ص: 142


1- . دين و سياست در دوره صفويه، ص 76-78
2- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران...، ج 2، ص 757-762

حركت تدريجى ادامه داشت. شاهد، آن كه هيچ گونه جنبش ضد شيعى مسلحانه در ايران بر پا نشد. جدا از ترس و هراسى كه وجود داشت، نيروهاى مخالف انگيزه اى براى مخالفت نداشتند به طورى كه در سالهاى درگيرى صفويان با عثمانيها، هيچ نيروى داخلى به دليل سنّى بودن به حمايت از عثمانيها اقدامى ننمود.

شاه اسماعيل نه تنها در تبريز با جنبشى روبه رو نشد، بلكه در بسيارى از شهرهاى مركزى ايران مشكل چندانى نداشت. در شيراز بسيارى از مردم به راحتى تشيع را پذيرفتند.(1) عبدى بيگ مى نويسد:

«برقرارى دولت شيعى تا آن زمان ميسر نشده بود و زمانى هم كه خدابنده تشيع را اعلام كرد، بسيارى از شهرها مخالفت كردند كه از جملۀ آنها اصفهان بود. بعد از آن تلاشى صورت نگرفت تا آنكه سلطان حسين بايقرا خواست تا «اسامى دوازده امام را در خطبه ذكر كند، اما هجوم عام به مرتبه اى رسيد كه مير سيد على قائنى را از منبر به زير كشيدند.... اما در عهد نواب كامياب خاقانى، شاه اسماعيل صفوى، اين توفيق شد كه سكه و خطبه به نام ائمه هدى (ع) مزيّن ساخت و غلغلۀ تبرا در گنبد فيروزه گون فلك انداخت و مذهب حق شيعۀ اماميۀ اثنى عشرى را كه در زمان ائمۀ معصومين در لباس تقيه مستور بود ظاهر و شايع گردانيده شمشير خارجى كش برافروخت و روى زمين از متمردان بپرداخت و اين مذهب آن چنان رواج گرفت كه حال به دولت شاه دين پناه، ابو المظفر شاه طهماسب در ممالك غير محروسۀ آن حضرت نيز بى مزاحمى معمول است، چنان كه در هندوستان پادشاه نظام الملك و سپاهى و رعاياى او اين مذهب دارند.(2)

يكى ديگر از نصوص تاريخى دربارۀ برخورد شاه اسماعيل با مسئلۀ رسميت بخشيدن تشيع در ايران مى نويسد:

چون پادشاه منصور - اسماعيل - در موضع شرور بر وجهى كه مسطور گشت به وصال شاهد فتح و فيروزى مسرور گرديد...، سر منبر و روى زر را به اسامى سامى ائمه معصومين - صلوات الله عليهم اجمعين - رتبت زينت بخشيد و پيكر سعادت اثر مذهب عليۀ اماميه را كه مدت مديد به واسطۀ غلبه سنيه در زاويۀ خفا مخفى بود به مرتبۀ ظهور رسانيد و حكم فرمود كه در مساجد و41

ص: 143


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 760-762
2- . عبدى بيگ، شيرازى، تكملة الاخبار، ص 40-41

معابد، محراب اهل سنت را تغيير دهند و مؤذنان كلمۀ «اشهد ان عليا ولى الله» را در اذان بعد از شهادتين گفته در عقب حى علاتين، يعنى حى على الصلاة و حى على الفلاح، جملتين حى على خير العمل و محمد و على خير البشر را تكرار نمايند. و فرمان واجب الاذعان به صدور پيوست كه من بعد هركس خلاف مذهب اماميه نماز گزارد، تيغ بندان عتبۀ عليه، سرش را از تن جدا سازند و جاهلان و متعصبان كه قبل از اعلاى ولاى شاه ولايت در شهر و ولايت، محبان و شيعيان را تعذيب و ايذا مى نمودند، در آتش انتقام بگذارند، لاجرم در آن اوقات و اوان، عرصۀ مملكت آذربايجان به آب تيغ بى دريغ غازيان از لوث وجود بسيارى از جهّال و اهل ضلال پاك گرديد و دين حق رواج تمام پيدا كرده و خروش فرقۀ ناجيه و طايفه به گوش مُسبّحان ملاء اعلى رسيد.(1)

4. تحول مذهبى در ساير شهرها

پيش از به قدرت رسيدن صفويه، در مناطق و شهرهاى گيلان مذاهب گوناگون اسلامى مانند زيدى، اسماعيلى، حنبلى، شافعى وجود داشت. پس از به قدرت رسيدن صفويه حاكم گيلان، سلطان احمد خان به دربار احضار شد و مذهب شيعه را پذيرفت و پس از بازگشت به گيلان مردم را به تشيع دعوت كرد و به تدريج مردم گيلان به مذهب اماميه روى آوردند.

شاه اسماعيل ميان سالهاى 908 تا 915 قمرى توانست، آذربايجان، عراق عجم، سمنان، فارس، يزد، خوزستان، كردستان، گيلان، مازندران و ديگر بخشهاى ايران را تصرف كرده، مطيع خويش سازد و مذهب تشيع را رسميت بخشد، ولى بخش اعظم خراسان به اشغال ازبكها درآمد. پيش از حملۀ آنها، مردم آنجا تلفيقى از سنى و شيعه و تصوف بودند و در كنار يكديگر زندگى مى كردند. شاه اسماعيل و علماى شيعه خواستار حل مسئله ازبكها با مذاكره بودند كه آنها با جوابهاى تند و متهم كردن شيعه به كفر از شاه اسماعيل خواستند كه مذهب شيعه را ترك نمايد. شاه اسماعيل چون ديد مسئله خراسان با مذاكره قابل حل نيست، به آنجا حمله كرد و سپاه شيبك خان ازبك را شكست داد و سراسر خراسان و هرات، مرو، قندهار تا رود آمويه را به دست آورد و مذهب شيعه را در سراسر اين نواحى مذهب رسمى اعلام كرد.(2)

ص: 144


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 758 به نقل از ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوى، ص 125-126
2- . ر. ك: تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 771-779؛ تاريخ ايران باستان...، ص 473-474؛ خان بابا، بيانى، تاريخ نظامى ايران جنگهاى دوره صفويه، ص 371-385

5. ترويج تشيع پس از شاه اسماعيل

در دوران شاه اسماعيل وحدت سياسى و مذهبى ايران پايه گذارى شد و ديگر پادشاهان صفويه در تحكيم آن كوشيدند. پس از شاه اسماعيل، شاه طهماسب مروّج مذهب تشيع گرديد. وى علاوه بر استفاده از نيروهاى حكومت، از تلاشهاى فرهنگى هم سود فراوانى برد و شمار بسيارى از عالمان شيعۀ عرب را به ايران فراخواند. عالمان عرب مهاجر به ايران، از مهم ترين عوامل بسط تشيع در ايران، و نيز اصلاح تشيع صوفيانه به تشيع فقيهانه هستند. به دستور شاه طهماسب كتابهاى زيادى در فضائل ائمه تأليف و ترجمه و ميان مردم منتشر شد. كتاب «كشف الغُمّه» اربلى كه از بهترين آثار در زمينه شرح حال ائمه است كه به دستور شاه سه بار ترجمه گرديد.(1)

در زمان شاه عباس اول نيز با رهنمودهاى دو دانشمند بزرگ شيعه، شيخ بهاء الدين عاملى معروف به «شيخ بهايى» و سيد محمدباقر داماد گامهاى اساسى براى نشر مذهب تشيع برداشته شد.

شاه عباس نسبت به اهل بيت (ع) احترام خاصى نشان مى داد و بارها به زيارت امام هشتم مشرف شد و در يكى از اين زيارتها، مسافت پايتخت (اصفهان) تا مشهد را پياده پيمود. وى در توسعه و تعمير مشاهد ائمه مدفون در عراق و امام هشتم كوشيد و در ساختن مساجد، مأذنه هاى اصفهان و شهرهاى ديگر و حفر قنوات و بناها و كاروانسراها در مسير مسافرانِ مشاهد مقدسه نقش بسزايى داشت كه برخى از آن آثار تاكنون باقى و به نام «شاه عباسى» معروف است.

ساير سلاطين صفويه نيز به تناسب در ترويج مذهب تشيع و فرهنگ اسلامى تلاشهايى كرده اند كه در اين درس امكان بيان آنها نمى باشد.

قوام و ادامه نشر و ترويج شريعت در زمان صفويه، رهين همكارى و هميارى زمامداران و عالمان شيعه بوده است. در هر دوره اى كه بى دينى و مخالفت با شريعت رواج يافته، دوره اى است كه زمامدارانِ آن دوره از علماى دينى فاصله گرفته و به نصايح آنها گوش نداده اند و از ديدگاههاى آنها بهره نبرده اند.(2)

ص: 145


1- . تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 791
2- . ر. ك: محمدحسين، مظفر، تاريخ الشيعه، ص 220-224

6. درآميختن مذهب و سياست

پادشاهان سلسله صفويه با درآميختن سياست و مذهب، توانستند حكومت واحدى با قدرت عظيم در ايران به وجود آورند و به تدريج دست دشمنان مذهبى و سياسى را از سرحدات كشور كوتاه كنند. باآنكه سلاطين آخر دوران صفويه افرادى ضعيف و سست اراده بودند، دورۀ دويست وچهل سالۀ حكومت آنها، دوران مجد و عظمت ايران و دوران توسعۀ علوم الهى و دينى بود. در اين دوره فضلا و علماى بزرگ چون محقق ثانى، مقدس اردبيلى، شيخ بهايى، ملا محمدباقر مجلسى (علاّمه)، ملا محمدتقى مجلسى، ميرداماد، ملا صدراى شيرازى، ملا محسن فيض كاشانى، ملا عبد الرزاق لاهيجى، ميرزا ابو القاسم ميرفندرسكى ظهور كردند كه در فقه، حديث، فلسفه و تفسير تبحر تمام داشتند و كتابهاى معتبرى تدوين كردند.

در اين دوران به علت توجه پادشاهان صفوى به مذهب تشيع و تعظيم و تكريم آنان نسبت به آل على (ع)، شعراى مرثيه گو مانند محتشم كاشانى و نوپردازانى به سبك هندى چون كليم و صائب پرورش يافتند و بازار صنايع ظريف رونق گرفت و نقاشان و خطاطان بزرگى ظهور كردند كه در تاريخ هنرهاى زيباى اين كشور قدر و منزلت فراوان دارند. از آن جمله، كمال الدين بهزاد بود كه اوايل دورۀ صفويه را درك كرد و ديگر مير سيد على و سلطان محمد و ميرك و على رضا تبريزى عباسى را مى توان نام برد.(1)

بيشتر پادشاهان معمولاً مردمانى غرق در عيش و نوش و فساد و انحراف اخلاقى و دينى اند؛ اما براى اينكه بتوانند به اين عياشيها در سايه حكمرانى خويش تداوم بخشند، خود را همرنگ محيط مى كنند و يا اگر مصالح سياسى اقتضا مى كند، از مذهب براى ايجاد همبستگى ميان مردم سود مى برند. شايد صفويه هم براى ايجاد اتحاد در ميان مردم، تشيع را تنها زمينه اى ديدند كه از طريق آن با اطمينانى بيشتر به حكمرانى و سلطنت خود تداوم بخشند، ولى صرف نظر از نيّت و هدف آنها، دوران صفويه دوران مجد و عظمت و افتخار ايرانيان بود. رهبر انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى مى فرمايد:

پادشاهان صفويه مايه افتخار ما هستند. مى دانيد ما براى پادشاهان صفوى ارزش و اعتبارى

ص: 146


1- . ر. ك: تاريخ دو هزار و پانصد ساله ايران، ج 3، ص 172-188

قائليم؛ چون پيرو مكتب اهل بيت (ع) بودند و استقلال و تماميت ارضى ايران را حفظ كردند.

اما شما بيشتر همين شاه عباس كه يك چهره برجسته است، چقدر ظلم ناشى از خودكامگى محض كرده است. اين قدر از خويشاوندان خود را كشت و كور كرد كه بعضيها مجبور شدند برخى از شاهزاده هاى صفوى را به گوشه اى ببرند و گم و گور كنند تا شاه از وجود آنها مطلع نباشد.(1)

پرسش

1. قبل از رسميت يافتن مذهب تشيع در ايران، شيعيان چه وضعيتى داشتند؟

2. علل گرايش صفويه به تشيع چه بود؟

3. شاه اسماعيل براى رسميت بخشيدن به تشيع چه اقداماتى كرد؟

4. مهم ترين عامل بسط و اصلاح تشيع صوفيانه به فقيهانه چه بود؟

5. صفويه چگونه توانستند حكومت واحدى در سراسر ايران تشكيل دهند؟12

ص: 147


1- . سخنرانى در تاريخ 1380/8/12

درس پانزدهم: تحولات شيعه از صفويه تا انقلاب اسلامى ايران

1. دوران صفويه

صفويان با تكيه بر اعتقادات ديرين و جاافتاده شيعى مانند امامت علوى، مهدويت و احساسات و عواطف سركوب شده هزار ساله شيعه توانستند به مذهب تشيع در ايران رسميت ببخشند.

نخستين پادشاه اين سلسله «شاه اسماعيل» با ادعاى سيادت و پيوند خود با آل على (ع) مشروعيت سياسى خود را محرز كرد و بدين ترتيب تا حدودى اقتدار خود را با باورهاى ديرين شيعه، يعنى امامت علوى از نسل فاطمه (ع)، نزديك ساخت.

با رسميت يافتن مذهب تشيع توسط صفويان برخى از بزرگان شيعه بنابه شرائط موجود در دستگاه صفويه وارد شدند و به آنها براى پياده كردن دستورات اسلام و مهار قدرت و تعليم و ارشاد آنها همكارى نمودند كه در اواخر عصر صفويان نفوذ و اقتدار سياسى و اجتماعى فقيهان و عالمان شيعه به اوج خود رسيد. اين شمار عالمان كه به ملاباشى - شيخ الاسلام - ملقب شدند، چندان قدرت سياسى يافتند كه در عزل و نصبها و امور سياسى و اقتصادى نقش مهمى ايفا مى كردند. كار آنها به آنجا كشيد كه شاه سليمان صفوى از آقا حسين خوانسارى، مجتهد برجستۀ آن زمان خواست، كه در غيبت او، جانشين وى در كار سلطنت باشد و هرگونه كه بخواهد، در كار مملكت دخل و تصرف نمايد. در آن دوران براى جواز همكارى با پادشاهان و مشروعيت قدرت آنها شرايطى به شرح زير لازم ديده شد:

الف. شاه شيعه امامى باشد.

ب. مذهب شيعه را ترويج كند.

ص: 148

ج. از فقيهان شيعه اطاعت معنوى و فقهى نمايد.(1)

به هر حال از دوران صفويه به بعد، على رغم اعتقاد به حق انحصارى حكومت و ولايت براى معصوم (ع) در حيطۀ مباحث كلامى و نظرى، شيعيان امامى سلطنتِ شيعى صفويان را به عنوان يك قدرت مشروع و در عين حال مشروط گردن نهادند. با توجه به اين مسئلۀ تاريخى است كه امام خمينى مى فرمايد:

خواجه نصير كه رفت دنبال هلاكو و امثال آنها... براى اينكه آنها را مهار كند، و آن قدرى كه قدرت داشته باشد خدمت بكند به عالم اسلام و خدمت به الوهيت بكند. و امثال او، مثل محقق ثانى، مثل مرحوم مجلسى و امثال اينهايى كه... مرحوم مجلسى كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد؛ نه خودش را صفويه كرد! آنها را كشاند توى مدرسه و توى علم و توى دانش و اينها تا آن اندازه اى كه البته توانستند... ما آن وقت هم اگر مى توانستيم، كه آن طورى كه آنها مى خواهند خدمت بكنند ما هم وارد مى شديم.(2)

2. دوران افغانها

آخرين سلطان صفويه يعنى «شاه سلطان حسين»، به دليل بى سياستى و اكتفا كردن به ظواهر دين تاج سلطنتى را با دست خود بر سر محمود افغان نهاد و موجب سلطۀ آنها گرديد.

فتنه افاغنه توسط فردى از طايفه غلزائى - غلجانى - به نام «ميرويس» شروع شد. اين طايفه در قندهار و حوالى آن مسكن داشتند و در آن دوران، قندهار در قلمرو ايران قرار داشت. «ميرويس» كه اهل سنت بود به مكه رفت و با عثمانيها و مفتيهاى سنى تبانى كرد و با گرفتن فرامين و فتاواى متعددى در موضوع وجوب قتل شيعيان از علماى اهل سنت، حركت خود را با تسخير قندهار و كشتن حاكم آنجا كه از سوى حكومت مركزى ايران تعيين شده بود آغاز كرد. اين حركت شوم با لشكركشىِ فرزندش محمود ادامه يافت تا آنكه پايتخت ايران - اصفهان - را به اشغال خويش درآورد و قدرت را به دست گرفت.

محمود افغان در آغاز، هدفش فراهم كردن بقاى سلطنت و سلطه بر تمام ايران بود، از اين

ص: 149


1- . ر. ك: دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان، تشيع
2- . صحيفه امام، ج 8، ص 437

رو سياست اقتضا كرد كه تا حدودى با مردم مدارا كند. ولى پس از شكست در قزوين، جنون سلطنت او را گرفت و دست به قلع و قمع زد و حكم برترى افاغنه از همه طوايف و پايين تر بودن شيعيان از همه را صادر كرد. او به ترتيب، سنّيان، ارامنه و نصارى، هنديها، آتش پرستان، يهوديان و آخرين گروه را شيعيان به شمار آورد.

طايفۀ غلجانى با حكومت دو پادشاه، محمود و اشرف پس از هفت سال حكومت، به دست نادر شاه افشار منقرض گرديد.(1)

3. دوران نادر شاه افشار

نادر يكى از سرداران صفويه بود كه توانست در مدت كوتاهى همۀ فتنه ها را خاموش كند.

وى در هشتم رمضان 1148 قمرى وارد صحراى موغان (مغان) گرديد و دستور احضارِ اعيان و اشراف و جمعى از روحانيون و حاكمان و رؤساى لشكرها در تمام نقاط ايران را به آنجا صادر كرد. پس از حضور آنها، به شرح خدمات خود درباره طرد اجانب از خاك ايران و ايجاد وحدت سياسى و نظامى پرداخت و گفت:

من وظيفه خود را در باب اصلاح نظام و تشكيل نيروى جديد و برقرار ساختن امنيت در كشور انجام دادم، اينك طهماسب دوم و فرزندش، عباس ميرزا هر دو حيات دارند. شما يكى از آن دو يا هركس ديگر را كه مى خواهيد به سلطنت برداريد و من نيز به خراسان مى روم تا بقيۀ عمرم را به راحتى بگذرانم.(2)

از آنجا كه نادر لياقت خود را در مدت دو سال بروز داده بود، حاضران وى را براى سلطنت نامزد كردند و گفتند: لايق تر از تو كسى را براى سلطنت سراغ نداريم. نادر پس از چهل روز خوددارى، قبول سلطنت را به شرط پذيرش پيشنهادش از طرف نمايندگانِ ايلات و قبايل كه به ملاقاتش آمده بودند موكول كرد و گفت: «اختلاف مذهب بين ايران و عثمانى و بسيارى از اقوام مجاور ايران موجب بروز جنگها و ناامنى شده است. بايد مردم ايران دست از مذهب تشيع بردارند و همه پيرو امام جعفر صادق (ع) شوند و من دربار عثمانى را وامى دارم كه مذهب

ص: 150


1- . ر. ك: محمود افشار، يزدى، افغان نامه، ج 1، ص 559-582
2- . عباس، پرويز، تاريخ دوهزاروپانصدسالۀ ايران، ج 3، ص 113-114

جعفرى را به عنوان ركن پنجم اسلام بپذيرد و در مسجد الحرام ركنى براى پيروان اين مذهب برقرار سازد.»

نمايندگان صحراى مغانى اين پيشنهاد را پذيرفتند و شهادت نامه هاى متعددى به امضاى نمايندگان ايالات و ولايت رسيد و پيشنهادى در اين موضوع درباره رفع اختلافات ايران و عثمانى به اين شرح تنظيم گرديد:

يك. چون ايرانيان از مذهب تشيع دست كشيده و پيرو مذهب جعفرى و تابع امام جعفر صادق (ع) شده اند، علماى عثمانى بايد اين مذهب را به عنوان ركن پنجم اسلام بپذيرند.

دو. براى پيروان مذهب جعفرى ركنى مخصوص در مسجد الحرام تعيين گردد.

سه. هر سال از جانب دولت ايران يك نفر امير حاج براى رهبرى زوار ايرانى كه به مكه مى روند انتخاب شود.

چهار. تمام اسراى طرفين آزاد شوند.

پنج. روابط سياسى بين دولت ايران و عثمانى برقرار شود تا نمايندگان و سفراى آنها اختلافات سياسى و سرحدى را دوستانه برطرف سازند.

دولت عثمانى در قبول پيشنهادنادر راجع به شناختن مذهب جعفرى به عنوان ركن پنجم اسلام تعلل ورزيد. نادر بر آن شد تا با قدرت نظامى اين پيشنهاد را تحميل كند و حتى برخى از شهرهاى متعلق به دولت عثمانى را تصرف كرد، ولى فرستاده دولت عثمانى نزد نادر آمد و يادآور شد كه قبول اين شرط توسط دربار عثمانى موجب شورش و اغتشاش در كشور عثمانى شده، تقاضا مى شود كه سپاه ايران به سرحدات برگردند و با دولت عثمانى قرارداد صلح امضا گردد. نادر اين مسئله را پذيرفت و قرارداد صلح بين او و احمد پاشا برقرار شد.

دوره بيست ساله سردارى و حكومت نادر را بايد دوره تمام عيار نظامى دانست. وى با قدرت نظامى توانست مناطق ازدست رفته ايران را پس بگيرد و در اين انديشه بود كه اختلافات شيعه و سنى را كه در زمان صفويه تشديد شده بود برطرف كند و آنها را به هم نزديك نمايد. از طرف ايرانيان مخالفتى با تصميم نادر ابراز نشد، زيرا جرأت مخالفت با وى را نداشتند ولى دولت عثمانى پيشنهادهاى نادر را نپذيرفت.(1)29

ص: 151


1- . همان، ص 113-114 و ص 129

4. دوران كريم خان زند

پس از كشته شدن نادر (1160 ق) به دست همراهانش، سران سپاه وى در هر گوشه اى از ايران سر به شورش برداشتند، و خود را حاكم آن منطقه دانستند. تا آنكه كريم خان زند توانست پس از چهارده سال جنگ همه مدعيان را از ميان بردارد و يا زير نفوذ خويش درآورد. وى در ماه صفر 1179 قمرى وارد شيراز گرديد و آن شهر را پايتخت خود قرار داد.

ايل زند پيرو مذهب تشيع بودند. كريم خان به تقليد از سلاطين صفويه، در ايام محرم به اقامۀ مراسم عزادارى مى پرداخت. بديهى بود كه مقيد بودن وى به آداب مذهبى كه شعار ايرانيان بود در توجه عمومى نسبت به وكيل زند تأثير بسزايى داشت. او نسبت به مذهب تعصب نداشت و عقايد دينى را مانع انجام مقاصد و امور سياسى قرار نمى داد. او به پيروان تمام اديان احترام مى گذاشت و از لحاظ تعهدات اجتماعى و مقررات كشورى، ميان افراد ملت تفاوتى نمى نهاد و اگر فردى از پيروان يكى از اديان، مورد ستم مسلمانى قرار مى گرفت، از وى حمايت مى كرد.

كريم خان بااينكه به نقل مورخين، خواندن و نوشتن نياموخته بود، نسبت به دانشمندان و علماى مذهب احترام قائل بود و به طبقه عرفا و مشايخ علاقه مند بود و حضور برخى از و زارى علم دوست مانند ميرزا محمدحسين فراهانى و ميرزا محمدجعفر، از منشيان قديم نادر كه امور كشورى را اداره مى كردند، در ترويج علم و معارف آن عصر بى تأثير نبود.(1)

5. دوران قاجار

اشاره

مورخين، دوره قاجار را دوران انحطاط مادى و معنوى ايران مى نامند. شرح زيانهايى كه در مدت حكمرانى سلاطين قاجار بر اين كشور رفته، كتاب مفصلى را مى طلبد.

در آغاز سلطۀ قاجار، آغا محمد خان توانست كشور متحدى را تشكيل و كشور را از حالت ملوك الطوايفى نجات دهد، ولى براى رسيدن به قدرت خونريزى هاى بسيار كرد و حتى به برادران و عموزادگان خويش رحم نكرد. (2)

ص: 152


1- ر ك همان ص 141 171 و ص 159 160
2- تاريخ كامل ايران ص 590 تاريخ دو هزار و پانصد ساله ايران ج 3 ص 226 227

امام خمينى مى فرمايد:

شما نمى دانيد كه آن وقتى كه مى خواست حكومت به قاجار برسد و يك انقلابى بود كه يك رژيم سلطنتى را به يك رژيم سلطنتى ديگر يعنى يك طايفه اى را از بين ببرند و طايفه اى ديگر بيايند آغا محمد قجر در ايران چه كرد و برجهايى كه از سرهاى مردم درست كرد و امثال اينها.(1)

در زمان فتحعلى شاه طبق معاهدات ننگين گلستان و تركمن چاى بسيارى از شهرهاى ايران به روسها واگذار شد و ايران از حق كشتى رانى در درياى خزر محروم گرديد و دست اجانب بر اين كشور باز شد و لطمۀ بزرگى به حاكميت ايران وارد آمد.

در زمان محمد شاه محاصرۀ هرات صورت گرفت كه جز خسارت فايده ديگرى نداشت و عاقبت در زمان ناصر الدين شاه ايران از حاكميت خود بر هرات و تمام افغانستان چشم پوشيد و محمد شاه با كشتن صدر اعظم خود ميرزا ابو القاسم فراهانى كه فردى دانشمند، اديب، مدير و مدبر بود لطمۀ ديگرى بر اين كشور وارد كرد.

در زمان ناصر الدين شاه، از طرف مشرق ايران، خيوه و مرو و نقاط ديگر به دست روسها افتاد و نفوذ ايران بر بغداد و سليمانيه از دست رفت. اين پادشاه با كشتن شخصيت بزرگ، خدوم، آگاه و سياستمدارى چون اميركبير ضربه مهلكى بر اين كشور وارد كرد.

در دوران قاجار، ثروتى كه صفويه و نادر اندوخته بودند بر باد رفت و علاوه بر آن يك سلسله امتيازات به خارجيان داده شد كه موجب دخالت آنها در امور داخلى اين كشور گرديد.(2)

1-5. مسائل مذهبى و دينى

خاندان قاجار تظاهر به مذهب مى كردند، ولى معلوم نيست اين گونه كارها از اعتقاد قلبى بوده يا براى فريب مردم و دوام سلطنت خويش بوده است. در اين دوران برخى از بزرگان دينى براى تقويت مذهب با سلاطين قاجار همكارى داشتند، ولى آنها با روحانيون آگاه و بيدار و مخالف استبداد و استعمار چون سيد جمال الدين اسدآبادى، سيد محمدحسن شيرازى مرجع بزرگ عالم تشيع رفتار خوبى نداشتند. سيد جمال را تبعيد كردند و به نصايح ميرزاى

ص: 153


1- . امام خمينى، صحيفه نور، ج 15، ص 85
2- . ر. ك: تاريخ كامل ايران، ص 590-594؛ تاريخ دو هزار و پانصد ساله ايران...، ج 3، ص 226-227

شيرازى كه مخالف دادن امتياز تنباكو به انگليس بود وقعى ننهادند كه عاقبت ميرزا، فتواى تحريم تنباكو را صادر كرد. پس از آن نيز به مقابله با فتوا پرداخته، دست به اكاذيب و شايعات زدند و نسخه هاى آن را جمع نمودند، ولى چون اينها فايده اى نبخشيد و نهضت مردم بالا گرفت و شعارها متوجه شخص شاه شد، مجبور به لغو كلى امتياز گرديد و انگلستان متحمل ضرر بسيار سنگينى شد.(1)

امام خمينى مى فرمايد:

قضيه تنباكو در زمان مرحوم ميرزا به اينها فهماند كه با يك فتواى يك آقايى كه در يك دِه در عراق سكونت دارد، يك امپراتورى را شكست داد و سلطان وقت هم با همۀ كوششى كه كرد براى اينكه حفظ كند آن قرارداد را نتوانست، حفظ بكند و مردم ايران قيام كردند و شكستند آن پيمانى كه آنها داشتند.(2)

در دوران مظفر الدين شاه نيز تحت تأثير گسترش نفوذ غرب، روابط دربار با عالمان دينى به سردى گرائيد كه حضور روحانيون در نهضت مشروطيت و فعاليتهاى سياسى آنها به عنوان يك نيروى مخالف و معترض واكنشى به اقدامات غرب گرايانه حكومت بود.(3)

6. نهضت مشروطيت و نقش بزرگان تشيع

حوادث و وقايع نهضت مشروطيت فراوان است و عواملى چند در پيدايش آن ها نقش داشت.

يكى از مهم ترين آنها مراجع و بزرگان مذهبى بودند كه با آگاهى بخشيدن و بسيج مردم، مبارزه غير فعال مردم را تبديل به مبارزه فعال نمودند.

علماى بزرگى كه در اين نهضت نقش مهمى داشتند عبارت بودند از: آيت الله طباطبايى، آيت الله سيد عبد اللّه بهبهانى، آيت اللّه شيخ فضل اللّه نورى و بزرگان نجف چون آيت اللّه تهرانى، آيت اللّه خراسانى، آيت اللّه مازندرانى نيز با اين نهضت همراهى كردند.

ص: 154


1- . تاريخ دو هزار و پانصد ساله ايران...، ج 3، ص 191-174؛ ر. ك: تاريخ شيعه، ص 310-313؛ سيد جلال الدين، مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، ص 15-30
2- . تروجنى، سيد محمد هاشمى و حميد بصيرت منش، تاريخ سياسى معاصر ايران از ديدگاه امام خمينى، ص 44
3- . فريدون، اكبرزاده، نقش رهبرى در نهضت مشروطه، ملى نفت و انقلاب اسلامى، ص 45-46

يكى ديگر از علماى معاصر مشروطه كه در اين نهضت نقش داشت، ميرزا محمدحسين نائينى است كه با نوشتن كتاب «تنبيه الملّة» با ارائه بحثى نظرى، منطقى و مستدل، به دفاع از ايجاد مشروطيت برخاست و انگيزه او مذهب بود.(1)

نهضت مشروطيت با حمايت بزرگان تشيع پيروز شد، ولى پس از پيروزى به علت نبودن رهبرى واحد كه نظر او از جانب همه روحانيون و اقشار مردم پذيرفته شود، اختلافات بين روشنفكران و روحانيون از يك سو و اختلافات بين روحانيون از سوى ديگر موجب گرديد نهضت مشروطيت از مسير اصلى خود منحرف گردد و در اين ميان تنها روحانى اى كه فعالانه در مقابل روشنفكرنمايان و بيگانگان ايستاد، شيخ فضل الله نورى بود كه جان خود را در اين راه از دست داد. امام خمينى دراين باره مى فرمايد:

شما وقتى كه تاريخ مشروطيت را بخوانيد، مى بينيد كه در مشروطه بعد از اينكه ابتدا پيش رفت، دستهايى آمد و تمام مردم ايران را به دو طبقه تقسيم كرد، نه ايرانِ تنها، از روحانيون بزرگ نجف يك دسته طرفدار مشروطيت، يك دسته دشمن مشروطه... اين يك نقشه اى... كه تأثير كرد و نگذاشت كه مشروطه به آن طورى كه علماى بزرگ طرحش را ريخته بودند عملى بشود. به آنجا رساندند كه آنهايى كه مشروطه خواه بودند به دست يك عده كوبيده شدند، تا آنجا كه مثل مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى در ايران براى خاطر اينكه مى گفت بايد مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطه اى كه از غرب و شرق به ما برسد قبول نداريم، در همين تهران به دار زدند و مردم همپاى او رقصيدند يا كف زدند....(2)

رقابت در مجلس بين احزاب و در درون صفوف بزرگان سياسى، و از همه مهم تر مداخلات گسترده بيگانگان به ويژه روس و انگليس، جنگ جهانى اول و فعاليتهاى ارتشها و عاملان روسيه، عثمانى، انگليس و آلمان نوعى بى نظمى و هرج و مرج در كشور به وجود آورد. در واقع تهديد جنگى داخلى و فروپاشى كشور زمينه را براى ظهور دولتى كه بتواند آرامش و ثبات را بازگرداند فراهم ساخت كه كودتاى سوم اسفند 1299 شمسى و بنيانگذارى پهلوى از اين زاويه قابل بررسى است.(3)76

ص: 155


1- . ر. ك: تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 1، ص 53-54؛ ر. ك: نقش رهبرى در نهضت مشروطه ملى نفت و انقلاب اسلامى، ص 45-74
2- . تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خمينى، ص 64
3- . نقش رهبرى در نهضت مشروطه، ملى نفت و انقلاب اسلامى، ص 75-76

7. دوران رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوى

اشاره

رضا شاه با حمايت انگليس در سوم اسفند 1299 در رأس قواى 2500 نفرى خود با همراهى سيد ضياءالدين طباطبائى عازم تهران گرديد و در چهارم اسفند همه وزارتخانه ها و مؤسسات دولتى را تصرف و كابينه سپهدار را ساقط كرد. احمد شاه قاجار كه در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود به ناچار سه روز پس از كودتا در ششم اسفند 1299 فرمان نخست وزيرى سيد ضياء الدين را امضا كرد و رضا خان نيز با لقب سردار سپه به رياست لشكر قزاق منصوب شد.

رضا خان چند روز بعد از استعفاى دولت مشير الدوله در اول آبان 1302 طبق فرمان احمد شاه به نخست وزيرى برگزيده شد و احمد شاه چند روز پس از آن در دهم آبان 1302 ايران را به قصد اروپا ترك كرد و طى فرمانى برادر خود محمدحسن ميرزا را كه سمت وليعهدى داشت به نيابت سلطنت تعيين نمود.

رضا خان در 25 بهمن 1303 از طريق مجلس توانست فرماندهى كل قوا كه از آنِ شاه بود به دست آورد و پس از آن به وليعهد بى اعتنايى كرد تا آنكه وى نيز راهى اروپا شد و سرانجام طى برنامه ريزى دقيق مجلس در آبان 1304 انقراض سلطنت قاجار را تصويب و حكومت موقت را تا تعيين سرنوشت آينده كشور به رضا خان سردار سپه سپرد. انگليس نخستين دولتى بود كه حكومت موقت را به رسميت شناخت و در مراسم تاجگذارى چهارم ارديبهشت 1305 مساعدت كرد و به دولت ايران وام جهت هزينه تاجگذارى پرداخت نمود.(1)

1-7. اقدامات سياسى و اجتماعى در دوران سلطنت رضا شاه

اقداماتى كه در دوران رضا شاه رخ داد به اجمال عبارت است از:

الف. انقراض سلسلۀ قاجار.

ب. برگرداندن نام ماههاى شمسى از عربى به فارسى.

ج. تغيير نظام آموزش و پرورش.

د. سياست تضعيف مذهب.(2)

ص: 156


1- ر ك على رضا امينى تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى ص 21 26
2- همان ص 22 26 28 33

در اين درس تنها به سياست تضعيف مذهب، آن هم به اختصار مى پردازيم. رضا شاه پس از به قدرت رسيدن، وظيفه خود را سربلندى اسلام اعلام و اعلاميه اى بدين مضمون صادر كرد: قوانين اسلام به منظور بهروزى مردم اجرا خواهد گرديد و معنويت مسلمانى كاملاً اجرا خواهد شد و فروش نوشابه هاى الكلى ممنوع خواهد گرديد.

رضا شاه چون آگاه بود كه مذهب در ايران ريشه عميقى دارد و اگر برخلاف آن گام بردارد موفق نخواهد شد، خود را مسلمانى متعصب معرفى كرد و تظاهرات مذهبى زيادى براى جلب مردم و روحانيون داشت. به زيارت عتبات رفت در دسته هاى عزادارى محرم شركت مى كرد و مجلس روضه خوانى تشكيل مى داد. ولى ديرى نگذشت كه ماهيت خود را نشان داد و سياست مذهب زدايى را به مرحله اجرا درآورد.

امپرياليسم انگليس كه در دوران قاجار متوجه قدرت فوق العاده مذهب و رهبران مذهبى در تحولات سياسى - اجتماعى ايران شده بود و امكان رسوخ در آنان را نيز مشكل بلكه غير ممكن مى دانست، در موقعيت استثنايى كه در دوران رضا خان به دست آورده بود، بر آن شد تا ضربه خود را وارد كرده و به گمان خود براى هميشه اقتدار مذهب و نفوذ رهبران مذهبى را ريشه كن كند.(1) اقدامات مذهبى زدايى رضا خان عبارت بودند از:

الف. جاى گزين كردن نظام حقوقى به جاى شرعى.

ب. اجبارى كردن سربازى حتى براى طلبه ها.

ج. تغيير لباس ملى و حتى لباس روحانيون - مگر در موارد خاص - به لباس متحدالشكل به شكل اروپايى.

د. خلاف تجدد دانستن آداب مذهبى.

ه. جاى گزين كردن حقوقدانان اروپايى به جاى روحانيون.

ز. تغيير سن شرعى پانزده سال به [سن قانونى] هجده سال.

ح. اجازه به زنان در مواردى براى اقدام به طلاق.

ط. اجازه تشريح مردگان مسلمان در دانشگاه پزشكى تهران.

ى. اجازه ورود خارجيان غير مسلمان به مساجد تاريخى براى بازديد.37

ص: 157


1- . همان، ص 33-37

ه. غير مذهبى كردن قوه قضائيه با اضافه كردنِ شرط داشتن مدرك ليسانس از دانشكده حقوق تهران يا يكى از دانشگاههاى خارجى.

و. رفع حجاب زنان.

ز. سياست جدايى دين از سياست.(1)

2-7. آغاز زمامدارى محمدرضا پهلوى

رضا شاه در 25 شهريور 1320 تحت فشار حوادثِ پيش آمده، به نفع پسر ارشد خود از مقام سلطنت استعفا داد. دولت بريتانيا پس از مشورت با زمامداران مسكو، پسر بيست و يك ساله او محمدرضا را به عنوان پادشاه جديد ايران به رسميت شناختند. در سالهاى نخستين سلطنت وى امور ايران عملاً در دست سفراى انگليس و روس بود. آنها علنى و رسمى در امور داخلى ايران مداخله و امرونهى مى كردند. و هدفى جز نابودى مذهب نداشتند. به گفتۀ سيد جمال الدين اسدآبادى:

هر مسلمانى بايد بداند كه انگليس قصد دارد، دين اسلام را براندازد، و مسلمانان را، در هر جاى كرۀ زمين، نابود سازد، اگرچه اين كار شدنى نيست.(2)

پس از مدتى، براساس توافقهاى استعمارى، آمريكا نقش انگليس را در برخى كشورها، از جمله ايران، بر عهده گرفت. او دشمن بزرگ اسلام و ملت ايران گرديد و جنايات دورۀ رضاخانى به صورتى ديگر با ديكته آمريكا ادامه يافت. در اينجا به برخى از اقدامات محمدرضا براى مذهب زدايى اشاره مى شود:

يك. تصويب قانون تشكيل انجمنهاى ايالتى و ولايتى.(3)

ص: 158


1- . همان، ص 34-40؛ تاريخ سياسى معاصر ايران، ج 1، ص 117-120
2- . سيد جمال الدين، اسدآبادى، العروة الوثقى، ص 357
3- . پس از فوت آيت الله بروجردى و آيت الله كاشانى در سال 1340 شاه و اسد الله علم فرصت مناسبى براى اهداف خويش پيدا كردند و قانون انجمنهاى ايالتى و ولايتى را در چهاردهم مهر 1341 براى زورآزمايى با روحانيون و پيوستگى كامل به غرب تصويب كردند. اين قانون برخلاف قانون مصوب مجلس دوره اول، قيد اسلام از شرائط انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان برداشته شده بود. همچنين سوگند به «كتب آسمانى» را به جاى قرآن كافى دانسته بود و به زنان حق رأى و تساوى حقوق با مردان داده شده بود. (امينى، على رضا، تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 259-261)

دو. انقلاب سفيد.(1)

سه. تهاجم به مجلس سوگوارى مدرسه فيضيه و بازداشت امام خمينى و سپس تبعيد به تركيه و عراق.

چهار. احياى كاپيتولاسيون.(2)

پنج. جشنهاى 2500 سالۀ شاهنشاهى (1350 ش)

شش. تشكيل حزب رستاخيز.

هفت. ارتباط با اسرائيل.

هشت. افزايش نفوذ نظامى آمريكا در ايران.

نه. تغيير تاريخ هجرى به شاهنشاهى.

ده. مقاله توهين آميز هفده دى 1356 روزنامه اطلاعات به امام خمينى (ره).(3)

در برابر هريك از موارد بالا عكس العملهايى از سوى روحانيون و مراجع بزرگ به خصوص امام خمينى و تبعيت از ايشان، ملت مسلمان ايران در پى داشت و در اين راه خونهايى نيز به زمين ريخته شد تا آنكه صبر ملت مسلمان ايران با مقاله توهين آميز به امام خمينى به سر آمد و موجب انفجار بزرگ و قيام همگانى گرديد كه سقوط رژيم وابسته به آمريكا را در پى داشت و انقلاب اسلامى به بارنشست و حاكميت اسلام ناب محمدى پس از قرنها مبارزه شيعه ثمر داد.23

ص: 159


1- . اصول انقلاب سفيدى كه شاه در نوزدهم دى سال 1341 اعلام كرد عبارتند از: الف. الغاى رژيم ارباب رعيتى با تصويب اصلاحات ارضى براساس لايحه اصلاحى قانون اصلاحات مصوب نوزدهم دى ماه 1340 و ملحقات آن. ب. تصويب لايحه قانون ملى كردن جنگلها در سراسر كشور. ج. تصويب لايحه قانون فروش سهام كارخانجات دولتى به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضى. د. تصويب قانون لايحه قانون سهيم كردن كارگران در منافع كارگاههاى توليدى و صنعتى. ه. لايحه اصلاحى قانون انتخابات. ز. لايحه ايجاد سپاه دانش به منظور تعليمات عمومى و اجبارى
2- . طرح مصونيت مستشاران آمريكايى در ايران و حق نداشتن دادگاههاى ايران از محاكمه مجرمان آمريكايى كه در ايران هستند. (تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 266-267 و 291)
3- . ر. ك: تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 259-329؛ محمدرضا، حكيمى، تفسير آفتاب، ص 107-123

پرسش

1. نظريه هاى عالمان شيعه درباره حاكم غير معصوم در زمان غيبت چيست؟ و نظريه چه كسى در زمان صفويه پيروز شد؟

2. شرائط جواز همكارى با پادشاهان و مشروعيت قدرت آنها در زمان صفويه چه چيزهايى بود؟

3. نادر شاه براى اتحاد شيعه و سنى چه تصميمى گرفت؟

4. ديدگاه كريم خان زند نسبت به تشيع چگونه بود؟

5. نهضت تنباكو چه بود؟

6. علت شكست نهضت مشروطيت چه بود؟

7. تحولات دوران رضا شاه را نام ببريد.

8. محمدرضا پهلوى براى مذهب زدايى چه اقداماتى انجام داد.

ص: 160

درس شانزدهم: امام خمينى و حكومت ناب اسلامى

1. حكومت مسلمانان و شيعه و حكومت اسلامى و شيعى

بهترين حكومت براى تأمين سعادت كامل بشر، حكومتى است كه پيامبران در پى جايگزينى آن با حكومتهاى بشرى بودند. پيامبران مأمور تأسيس حكومت الهى و نفى نظامهاى طاغوتى بودند. صورت كامل تعاليم آسمانى در اسلام تجلى كرد. و حكومت الهى توسط خاتم پيامبران (ص) تشكيل شد پيامبر (ص) براى استمرار حكومت اسلامى پس از خود به امر خداوند پيش بينى كرد و اين مسئوليت را به عهده «امامت» نهاد كه على (ع) نخستين رهبر و امام منصوص پس از پيامبر (ص) بود. بنابراين، حكومت الهى، همان حكومت و مديريتى است كه بر پايۀ قرآن باشد و همراه تلقى و عملكرد امام؛ يعنى كسى كه پس از پيامبر (ص) تنها آشناى با قرآن و سنت پيامبر (ص) و تنها غمخوار انسان مى باشد.

بايد بين «حكومت مسلمانان» و «حكومت اسلامى» فرق قائل شد. مقصود از حكومت مسلمانان آن است كه اشخاصى كه در رأس قدرت و حكومت جاى مى گيرند، ازنظر اعتقادى، مسلمان باشند. اما مقصود از حكومت اسلامى، حكومتى است كه نظام نامۀ آن بر پايۀ تعاليم والاى اسلام قرار داشته باشد. همين گونه است حكومت شيعه و حكومت شيعى.

پس حكومت شيعه، الزاماً مصداق حكومت شيعى، و حكومت مسلمانان، الزاماً مصداق حكومت اسلامى نيست.(1)

ص: 161


1- . تفسير آفتاب، 302-304

2. سابقۀ حكومت در تشيع

در تاريخ اسلام، پس از ده سال حكومت اسلامى پيامبر (ص) حكومت شيعى كه در واقع همان استمرار حكومت اسلامى ناب محمدى بود، تنها در دورۀ حدود پنج سالۀ حكومت حضرت على (ع) و چند ماه حكومت امام حسن (ع) تحقق يافت. ولى حكومت مسلمانان و شيعه، در ايران و برخى نقاط جهان، بارها پديد آمده است. شيعه از همان روزگاران قديم، در برخى از كشورهاى اسلامى، قدرت و حكمرانى يافت، از جمله:

- ادريسيان در مراكش؛

- حمدانيان در شام؛

- علويان در طبرستان و گيلان؛

- زيديان در يمن؛

- بويهيان در شيراز و بغداد؛

- مزيديان در حله و اطراف آن؛

- فاطميان در مصر؛

- اسماعيليان در ايران؛

- سربداران در خراسان؛

- مشعشعيان در خوزستان؛

- صفويان در ايران؛

- عادل شاهيان در هند؛

- قطب شاهيان در هند؛

آنچه در عصر حاضر در ايران به دست امام خمينى (ره) و هميارى مردم مسلمان اتفاق افتاد، حكومت اسلامى شيعى است نه حكومت مسلمانان شيعه، چون رهبرى انقلاب در دست پيشوايى دين و عالمى ربانى، نايب امام(1) و ولى فقيه جامع الشرائط قرار گرفت، كه در هيچ يك از حكومتهاى مسلمانان شيعه در گذشته چنين نبوده است.

ص: 162


1- . همان، ص 304-305

جنبشهاى مردمى در گذشته به رهبرى روحانيت تشيع، گرچه پايه هاى حكومتهاى طاغوت را لرزانده و در مقاطعى از تاريخ منجر به حكومتهاى شيعه گرديده بود، ولى با وجود زمينه هاى مساعد و فداكاريهاى بسيار، قدرت و حاكميت به معنى كامل آن در دست رهبرى دينى قرار نگرفت. هرگاه تودۀ عظيم مردم آماده مى شد كه سرنوشت خويش را به دست بگيرد، عواملى از داخل و خارج جنبش را به شكست يا انحراف مى كشاندند و رهبران دينى را با شايعات و اتهامات منزوى مى كردند و قوانين هميشه سازگار و قابل اجراى الهى را كه اساس و مبناى مكتب تشيع بود، غير قابل اجرا اعلام مى كردند. از طرف ديگر، با تبليغات وسيع جاذبه هاى تمدن غرب را به رخ ملت مسلمان ايران مى كشيدند. ولى با همۀ كارشكنيها براى كنار زدن روحانيت و جدايى دين از سياست در سده هاى اخير و شكل نگرفتن حكومت آرمانى تشيع پس از غيبت كبرا، نهضت اسلامى ايران به رهبرى روحانيت و شخص امام خمينى (ره) در سال 1341 آغاز و با درس از عبرتهاى گذشته با تمام توطئه ها مقابله كرد و پس از پانزده سال تلاش و مجاهدت پيروز گرديد. با اين پيروزى بسيارى از موازين و معيارهاى جهانى به هم ريخت و عصر جديدى با خصوصيات تازه در مركز خاورميانه ايجاد كرد و با عنوان انقلاب اسلامى و اسلام ناب محمدى، ارزشهاى اسلامى و حكومت علوى را احيا نمود.

3. مشروعيت حكومت از ديدگاه شيعه

در فلسفه سياسى مكتب تشيع، حكومت از آن خدا است و به قبول و سعى مردم بستگى ندارد، گرچه تحقق اين حاكميت با پذيرش مردم است. بنابراين ولايت معنوى و مرجعيت دينى ائمۀ اطهار شيعه (ع) با نص الهى است و مشروعيت هر حكومتى در دوران غيبت كبرى تنها با تفويض از طرف امام زمان حضرت مهدى (عج) به عنوان نايب عام امكان پذير است.

اين ساختار كه در زمانهاى بعد و به ويژه امروز به عنوان رهبرى ولايت فقيه، شناخته شده، از كارآمدترين شيوه هاى رهبرى دينى به شمار مى رود و بر مسلمانان است كه با مراجعۀ به اين گونه رهبرى پاسخهاى پرسشهاى شرعى، اعتقادى و اجتماعى خود را دريافت نمايند تا آن گاه كه مسير تاريخ به پايان باشكوه خود نزديك گردد و آخرين امام و حجت خدا حكومت را به دست بگيرد.

ص: 163

فقهاى شيعه در گذشته از ولايت فقيه و حكومت اسلامى سخن به ميان آورده بودند، ولى طرح جامع آن در اوج خفقان رژيم طاغوت و استبداد پهلوى از سوى امام خمينى (ره) ارائه گرديد. و عملاً با جديت تمام و پشتوانۀ مردمى بدون تزلزل و لحظه اى درنگ و سازش اين آرمان شيعه را به پيش برد تا تحقق بخشيد.

4. نقش امام خمينى در تحقق حكومت اسلامى

علل و عوامل چندى در تحقق حكومت اسلامى دخيل بوده كه مهم ترينِ آنها، رهبرى آن به دست مرجع تقليد و نايب امام زمان بوده است؛ رهبرى كه مردم عمل به حكم او را وظيفه شرعى خود مى دانستند و براى اجراى آن از جان، مال و فرزند دريغ نمى ورزيدند.

رژيم طاغوت همواره از مرجعيت شيعه وحشت داشت و آن را مانع از اجراى بسيارى از اهداف خود مى دانست. پس از فوت آيت الله بروجردى در فروردين 1340 فرصت را مناسب پنداشت تا به اجراى برنامه هاى خود بپردازد. ازاين رو درصدد برآمد مركزيت روحانيت را در داخل كشور كم رنگ نمايد تا در آينده براى او ايجاد خطر ننمايد و يا مانع بالقوه اى در برابر حكومت نباشد. به همين جهت پس از آيت الله بروجردى كوشيد كه مرجعيت در خارج از كشور باشد. از تلگراف تسليت شاه به نجف به مناسبت درگذشت آيت الله بروجردى، اين معنى به دست مى آيد.

رژيم وابسته كه كار روحانيت در ايران را پايان يافته تلقى مى كرد، دست به اقداماتى براى از رسميت انداختن اسلام در كشور زد، تا بدين وسيله مانع اصلى در راهِ حضور استكبار و استعمار در كشور را از سر راه بردارد.

رژيم طاغوت تا آن زمان نمى توانست به طور علنى اين كار را انجام دهد، امّا در اين برهۀ جديد، اسد الله علم، نخست وزير فراماسونر شاه، لايحه اى را در هيئت دولت به تصويب رسانيد كه لايحۀ انتخابات انجمنهاى ايالتى (استانى) و ولايتى (شهرستانى) را كه در مشروطه بود، تغيير مى داد. در اين تغيير، دولت علم، قيد «اسلام» را از شرائط انتخاب نمايندگان حذف كرد و به جاى سوگند به قرآن، سوگند به «كتاب آسمانى» نهاد و به زنها هم حق رأى و حق انتخاب شدن داد كه در قانون مشروطه زنها حق رأى و انتخاب شدن را نداشتند.

ص: 164

نكته اساسى در لايحه پيش گفته حذف اسلام و قرآن بود و موضوع حق رأى زنها اين بود كه اگر علماى اسلام مخالفت كردند، آنها را مخالف ترقى زنها معرفى كنند و هياهو راه بيندازند كه هدف اصلى آنها در اين هياهو گم شود.

رژيم، غافل از آنكه شخصيت بى نظيرى چون امام خمينى (ره) كه تمام حوادث گذشته را با دقت مطالعه كرده بلافاصله پس از آيت الله بروجردى پرچم را به دست مى گيرد و برافراشته تر از گذشته مانع از اجراى اهداف طاغوت مى گردد. امام خمينى (ره) پس از تصويب قانون پيش گفته، در رأس مخالفان قرار گرفت و با سخنانى مستحكم نشان داد دخالت روحانيت در سياست پايان نيافته، بلكه با قدرتى جديد و وسيع تر ادامه دارد.

امام طى تلگرافى به عَلَم و سپس به شاه اين لايحه را مخالف اسلام و قانون اساسى اعلام مى كند. پس از دو ماه مبارزه و مقاومت امام، روحانيت و مردم مسلمان ايران، اسد الله علم در دهم آذر 1340 اعلام مى دارد كه قانون مربوط به انجمنهاى ايالتى و ولايتى قابل اجرا نخواهد بود.(1)

اين پيروزى كه در مرحله اول رويارويى طاغوت با روحانيت و اسلام در مدتى كوتاه به دست آمد، مردم را اميدوار به حركت الهى خويش ساخت و برخلاف خواست رژيم، دوباره اسلام و روحانيت در ميان مردم مستحكم تر شده و طاغوت در اين آزمايش اسلام زدايى ناكام ماند.

5. نقشه هاى آمريكا و نظر امام

آمريكا كه نقشه هاى خطرناك و دامنه دارى عليه اسلام داشت، به اين سادگى دست بردار نبوده، درصدد اجراى ديگر برنامه هاى خود برآمد. معاون وزارت خارجه آمريكا در امور خاور ميانه، «فيليپ تالبوت» در همان سال 41 گفته بود: «ايران با تشويقها و كمكهاى آمريكا شروع به اجراى برنامه شجاعانه اى كرده كه عبارت از تثبيت اوضاع سياسى، و رفع مشكلات داخلى است... و اين برنامه كه در سال 1963 م (1341 شمسى) آغاز مى شود، كاملاً جديد و پرارزش است.»(2) امام خمينى كه به عمق ماجرا پى برده بود، ياران خود و علماى اسلام را

ص: 165


1- . تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 259-265؛ اسد الله، بادام چيان، شناخت انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، ص 191-192
2- . شناخت انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن، ص 192-193

متوجه قضايا كرد و پس از اتمام غائله انجمهاى ايالتى و ولايتى، در اعلاميه تشكرآميزى فرمود:

قيام عمومى - دينى شما موجب عبرت براى اجانب گرديد. ليكن لازم است متذكر شوم كه مسلمين بايد بيش ازپيش بيدار و هوشيار بوده، مراقب اوضاع خود و مصالح اسلام باشند و صفوف خود را فشرده تر كنند.(1)

شاه براى اجراى برنامه هاى آمريكايى خود طرحهاى ديگر مثل انقلاب سفيد و به رفراندوم گذاشتن آن به اجرا مى گذارد كه با اعتراض شديد روحانيت و امام خمينى (ره) روبه رو مى شود و امام عيد نوروز آن سال را طى اعلاميه اى عزا اعلام مى كند.

رژيم شاه براى تضعيف روحانيت در دوم فروردين 1342 كه مصادف با 25 شوال، روز وفات امام صادق (ع) بود، مجلس عزادارى را به هم مى ريزد و سپس طلاب مدرسه فيضيه را به خاك و خون مى كشد. اين بار نيز با اعتراض شديد امام روبه رو مى شود و امام (ره) در محرم همان سال طى بيانيه اى از وعاظ و گويندگان مى خواهد كه از تهديد رژيم نهراسند و وظيفه دينى خود را انجام دهند و مردم را از خطر اسرائيل و عمال آن آگاه سازند. خود نيز طى نطقى در روز عاشورا در مدرسه فيضيه، به عملكرد رژيم شديداً حمله مى كند و مردم را از خطر آمريكا و اسرائيل و در خطر بودن اسلام آگاه مى نمايد كه در پى آن امام بازداشت مى شود. مردم مسلمان با شنيدن بازداشت امام، قيام مى كنند كه حادثه پانزده خرداد 1342 رخ مى دهد و ده ها نفر از مردم قم و ورامين در اين قيام به شهادت مى رسند. اين قيام نقطه عطفى در تاريخ مبارزات و تحولات ايران به شمار مى رود.

امام خمينى در فروردين 1343 از زندان آزاد مى شود و دوباره عليه رژيم به دليل گرفتن وام از آمريكا و لايحه كاپيتولاسيون سخنرانى مى كند و شاه، اسرائيل و آمريكا را به شدت مورد هجوم قرار داده، مردم را عليه آنها به قيام دعوت مى نمايد.

سخنان كوبنده امام بهانه اى براى رژيم جهت تبعيد وى شد. شب سيزدهم آبان 1343 صدها نيروى رژيم منزل امام را محاصره و وى را بازداشت و ابتدا به تركيه و پس از چندى به عراقان

ص: 166


1- . همان

تبعيد مى كنند.

امام در تبعيد نيز در مقابل عملكردهاى رژيم شاه ساكت نمى نشيند و به هر مناسبتى با اطلاعيه و سخنرانى به افشاى نيّات پليد رژيم شاه مى پردازد. تا آنكه روزنامه اطلاعات در روز هفدهم دى 1356 در مقاله اى تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» به قلم احمد رشيدى مطلق، صريحاً به امام خمينى اهانت مى نمايد كه احساسات مذهبى مردم به ويژه مردم قم جريحه دار و به واكنش هاى شديد و درگيريهاى جدى بين مردم و رژيم تبديل مى شود. اين تظاهرات پس از سه روز منجر به قيام خونين نوزدهم دى 1356 در قم و كشته و مجروح شدن تعدادى از مردم و طلاب گرديد. پس از حادثه قم، جنبش تبريز در چهلم شهداى قم در 29 بهمن همان سال شكل مى گيرد و در چهلم تبريز، مردم يزد قيام مى كنند و سپس سراسر ايران يكپارچه تبديل به قيام و تظاهرات و اعتصاب و درگيرى و... مى گردد. با ادامۀ اين حوادث، چند دولت عوض مى شود، ولى براى رژيم فايده اى نمى بخشد تا آنكه شاه در 26 دى 1357 ايران را به مقصد مصر ترك مى كند و با اين اقدام خود، پايان سلسله پهلوى و نابودى دولت دست نشانده آمريكا را در ايران رقم مى زند.

امام خمينى در روز دوازدهم بهمن 1357 پس از چهارده سال تبعيد به ايران بازمى گردد و مورد استقبال بى نظير مردم از فرودگاه تا بهشت زهرا قرار مى گيرد و طى سخنانى در بهشت زهرا مى فرمايد:

من دولت تعيين مى كنم! من توى دهن اين دولت مى زنم! من به پشتيبانى اين ملت دولت تعيين مى كنم، دولت غير قانونى بايد برود...!

پس از ورود امام به ايران، مردم ايران هر روز براى اعلام وفادارى و بيعت در محل استقرار امام حاضر مى شدند. تا آنكه در نوزدهم بهمن ماه پرسنل نيروى هوايى نيز همبستگى خود را با امام اعلام نمودند و در 22 بهمن ارتش اعلام بى طرفى مى نمايد و با غروب آن روز، عمر رژيم شاهنشاهى ايران به سر مى رسد و انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى پيروز مى گردد و نظام جمهورى اسلامى با ويژگيهاى منحصر به خود در عصر كنونى تأسيس مى شود.(1)47

ص: 167


1- . ر. ك: تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، ص 266-347

6. ويژگيهاى جمهورى اسلامى ايران

جمهورى اسلامى ايران داراى ويژگيهايى است كه در مجموع آن را از ديگر سيستمهاى سياسى و شكلهاى حكومتى ديگر متمايز مى كند. مهم ترين ويژگى اين نظام آن است كه در جهان معاصر بر آن شده تا در قالب «جمهورى»، حكومت اسلامى را بر اساس «ولايت فقيه» تحقق بخشد و «اسلام فقاهتى» را زيربنا و جهت دهندۀ حكومت و دولت در تمامى عرصه هاى فردى و اجتماعى و در قواى سه گانه حاكم بر جامعه (مقننه، قضائيه و مجريه) قرار دهد.

در مقدمۀ قانون اساسى آمده است: «حكومت از ديدگاه اسلام برخاسته از موضع طبقاتى و سلطه گرى فردى يا گروهى نيست، بلكه تبلور آرمان سياسى ملتى هم كيش و هم فكر است كه به خود سازمان مى دهد تا روند تحول فكرى و عقيدتى راه خود را به سوى هدف نهايى (حركت به سوى الله) بگشايد... در ايجاد نهادها و بنيادهاى سياسى كه خود پايۀ تشكيل جامعه است براساس تلقى مكتبىِ صالحان، عهده دار حكومت و ادارۀ مملكت مى گردند.(أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ) و قانون گذارى كه مبين ضابطه هاى مديريت اجتماعى است بر مدار قرآن و سنت جريان مى يابد. بنابراين نظارت دقيق و جدى از ناحيۀ اسلام شناسان عادل و پرهيزگار و متعهد (فقهاى عادل) امرى محتوم و ضرورى است... براساس ولايت امر و امامت مستمر، قانون اساسى زمينۀ تحقق رهبرى جامع الشرايطى را كه از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته مى شود

(مَجَارِىَ الاُمُورِ وَ الاَحكَامِ عَلَى ايْدِى العُلماءِ يَأمُرُ الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ و حرامِهِ)(1) آماده مى كند تا ضامن عدم انحراف سازمانهاى مختلف از وظايف اصيل اسلامى خود باشد.»

«ولايت فقيه» در پاييز 1367 شمسى در بيان امام خمينى به «ولايت مطلقۀ فقيه» تعبير شد، و سپس در اصلاحيه قانون اساسى منعكس گرديد. در عين حال، «جمهورى» نيز، كه «ولايت جمهور مردم» است مقبول افتاده است و اين دو باهم سازگارى پيدا كرده اند، چرا كه اولاً «چون هدف از حكومت، رشد دادن انسان در حركت به سوى نظام الهى است (وَ إِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ) تا زمينۀ بروز و شكوفايى استعدادها به منظور تجلّى ابعاد خداگونگى انسان فراهم آيد

(تخلقوا باخلاق الله) و اين جز در گرو مشاركت فعال و گستردۀ تمامى عناصر اجتماع در روند

ص: 168


1- . بحار الانوار، ج 100، ص 80

تحول نمى تواند باشد. با توجه به اين جهت قانون اساسى زمينۀ چنين مشاركتى را در تمام مراحل تصميم گيريهاى سياسى و سرنوشت ساز براى همۀ افراد اجتماع فراهم مى سازد تا در مسير تكامل انسان هر فردى خود دست اندر كار و مسئول رشد و ارتقاء و رهبرى گردد كه اين همان تحقق حكومت مستضعفين در زمين خواهد بود،» و ثانياً، رهبر و فقيه صاحب امر را نيز مردم برمى گزينند و در واقع، ولايت او را تحقق مى بخشند.

چنين انديشه و تفسيرى از حكومت و دولت، ولايت و رهبرى، نقش مردم در حكومت و در نهايت تلفيق «جمهورى» و «اسلام» و به عبارت ديگرى آميختن «حكومت مكتبى» و «نظام پارلمانى» در جهان امروز بى سابقه بوده و به ويژه در تاريخ شيعى كاملاً تازگى دارد. و از نوين ترين سيستمهايى است كه به بركت دين مبين اسلام و مذهب تشيع به عالم سياست وارد شده و كارآمدى خود را در دوران حكومت نبوى و علوى به اثبات رسانده است و با داشتن مشروعيت الهى از مقبوليت مردمى برخوردار است. اين است كه در جهان امروز جمهورى اسلامى ايران، با قانون اساسى و نظريه هاى نوين خود، تجربۀ كاملاً تازه اى پس از حكومت نبوى و علوى در جهان و عالم اسلام است. به ويژه اين نظريه ها، تحول عميق و بى سابقه اى در انديشۀ سياسى و كلامى سنتى شيعى پديد آورده است.(1)

از ويژگيهاى عمدۀ جمهورى اسلامى و قانون اساسى ايران بُعد «شيعى» بودن آن است. بااينكه عنوان رسمى نظام و قانون متصف به صفت «اسلاميت» است، اما اسلامى مورد توجه واقع شده كه بر مبناى انديشه هاى سياسى و كلامى و فقهى خاص شيعى باشد، مثلاً «ولايت فقيه» شيعى به عنوان ضابطه ايدئولوژيك و مشروعيت نظام مقبول واقع شده است. به همين دليل است كه در رياست جمهورى نيز شرط شيعى بودن براى رئيس جمهور منظور شده است.

فقهاى شوراى نگهبان و اعضاى حقوقدان آن نيز همه از شيعيان انتخاب مى شوند. بديهى است كه مجلس شوراى اسلامى هم لزوماً متعهد است كه به فقه و به آراء فقيهان شيعى استناد كند.

اين تمهيدات و اصول حاكم بر قانون اساسى، از نظام جمهورى اسلامى يك حكومت شيعى كامل مى سازد، البته با توجه به اينكه اكثر مردم ايران شيعه هستند و روحانيت و روشنفكرانن»

ص: 169


1- . دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «جمهورى اسلامى ايران»

شيعى در خيزش انقلابى اخير بيشترين نقش را داشته و در نهايت، رهبرى انقلاب به يك فقيه و مرجع مقتدر شيعى انتقال يافته، تأسيس نظامى بر بنياد آراء و عقايد شيعى و تعيين مذهب اثنى عشرى به عنوان مذهب رسمى كشور، امرى مشروع و طبيعى به نظر مى رسد. بااين همه بايد توجه داشت كه در اصول مختلف قانون اساسى، حقوق اقليت قابل توجه مسلمانان غير شيعى رعايت شده و آنان در عمل به احكام فقهى و آراء مذهبى خاص خود از آزادى كامل برخوردارند (اصل 12) و در مجلس شوراى اسلامى نيز حضور دارند. همان گونه كه طبق اصل سيزدهم قانون اساسى «ايرانيان زرتشتى، كليمى و مسيحى نيز در حدود قانون در انجام مراسم دينى خود آزادند و در احوال شخصى و تعليمات دينى برطبق آيين خود عمل مى كنند.»(1)

در حقيقت درخت طيّبه و تناور و سرسبز انقلاب اسلامى ايران، از اسلام ناب محمدى (ص) به رهبرى امام خمينى (ره)، پيدايش يافته و رشد كرده و با بعد تشيع ناب علوى به راحتى مى تواند از آسيبها و انحرافها و التقاطها مصون بماند و راه صحيح خود را انتخاب كند و مردم را حول محور ولايت، در مواقع حساس از خطرهاى تندروى و كندروى و احساساتى شدن و انجام كارهاى بى منطق و افتادن در دامهاى سياسى و حركتهاى ناصحيح اجتماعى حفظ كند. و بر مردم است كه با پشتيبانى كامل از رهبرى، به هميارى و همكارى خود براى استمرار حكومت شيعى ناب ادامه دهند تا انشاء الله اين پرچم و حكومتى كه از مشروعيت الهى و مقبوليت مردمى برخوردار است و به تعبير ديگر از مردم سالارى دينى بهره مند است، به دست صاحب اصلى آن در تمام عالم برافراشته گردد.

پرسش

1. تفاوت حكومت شيعه و حكومت شيعى بيان كنيد.

2. به نظر شيعه مشروعيت حكومت در چيست؟

3. نقش امام خمينى را در تحقق حكومت شيعى بيان كنيد.

4. مهم ترين ويژگى جمهورى اسلامى در جهان معاصر چيست؟

5. بُعد «شيعى» جمهورى اسلامى ايران و قانون اساسى در چيست؟ن»

ص: 170


1- . دائرة المعارف تشيع، ذيل عنوان «جمهورى اسلامى ايران»

منابع

1. قرآن كريم

2. نهج البلاغه، ترجمه شهيدى.

3. مرتضى، مطهرى، آشنايى با علوم اسلامى، صدرا، قم، [بى تا].

4. على اصغر، فقيهى، آل بويه و اوضاع زمان ايشان...، صبا، گيلان، 1357 ش.

5. ابو جعفر، محمد بن حسن، طوسى، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، تصحيح سيد حسن مصطفوى، دانشگاه تهران، 1341 ش.

6. ابو الحسن على بن محمد، ابن اثير جزرى، اسد الغابة فى معرفة الصحابه، تحقيق على محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، دار الكتب العلمية، بيروت، 1415 ق.

7. عبد القاهر بن طاهر، بغدادى تميمى، اصول الدين، مطبعة الدوله، استانبول، 1346 ق.

8. محمد بن يعقوب، كلينى، اصول كافى، تحقيق محمد آخوندى، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1350.

9. عمر رضا، كحاله، اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام، مطبعة الهاشمى، دمشق، [بى تا].

10. ابو على فضل بن حسن، طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1390 ق.

11. سيد محسن، امين، اعيان الشيعه، بيروت، احياء التراث، 1399 ق.

12. احمد بن على، طبرسى، الاحتجاج على اهل اللجاج، مطبعة النعمان، نجف، 1384 ق.

13. يوسف بن عبد الله، ابن عبد البر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، دار الكتب العلمية، بيروت، 1415 ق.

14. على بن موسى بن جعفر طاوس، سيد بن طاوس، الاقبال الاعمال الحسنة فيما يعمل مرة بالسنة، مركز نشر التابع لمكتب الاعلام الاسلامى، دوم، قم، 1418 ق.

15. ابو حامد، محمد، غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد، مكتبة الجندى، قاهره، 1393 ق.

16. محمد بن على، صدوق، الامالى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، پنجم، 1410 ق.

17. محمدباقر، صدر، تشيع يا اسلام راستين، [بى تا].

18. دار احياء التراث اهل البيت، امامت، تهران، [بى تا].

19. مرتضى، مطهرى، امامت و رهبرى، صدرا، قم، 1368 ش.

ص: 171

20. زابينه، اشميتكه، انديشه هاى كلامى علامه حلى، ترجمه احمد نمايى.

21. مرتضى، يوسفى راد، انديشۀ سياسى خواجه نصير الدين طوسى، دفتر تبليغات اسلامى قم، اول، قم، 1380 ش.

22. احمد بن يحيى، بلاذرى، انساب الاشراف، دار النشر، بيروت، 1400 ق.

23. محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، مفيد، اوائل المقالات (مصنفات شيخ مفيد، ج 4) مؤسسة النشر الاسلامى، دوم، قم، 1410 ق.

24. تاج بخش، ايران در زمان صفويه، [بى جا]، [بى نا]، [بى تا].

25. حسن بن يوسف، حلّى، باب حادى عشر، سلمان فارسى، اول، قم، 1370 ش.

26. محمدباقر، مجلسى، بحار الانوار...، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1983 م.

27. مكارم و جمعى از دانشمندان، شيرازى، پيام قرآن، نسل جوان، اول، قم، 1369 ش.

28. ابو جعفر محمد بن جرير، طبرى، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، تحقيق ابو الفضل ابراهيم، روائع التراث العربى، بيروت [بى تا].

29. احمد بن ابى يعقوب، يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، دار صادر، بيروت، [بى تا].

30. سعيد، نفيسى، تاريخ ايران از انقراض ساسانيان تا انقراض امويان، مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى، تهران، 1343 ش.

31. عبد الحسين، زرين كوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، اميركبير.

32. ن، و، ييگولوسكايا، و ديگران، تاريخ ايران در دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ميلادى، ترجمه كريم كشاورز، مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى، اول، تهران، 1346 ش.

33. سيد احمد رضا، خضرى، تاريخ تشيع، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اول، قم، 1384 ش.

34. رسول، جعفريان، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجرى، انصاريان، اول، 1375 ش.

35. عباس، پرويز، تاريخ دو هزار و پانصد ساله ايران از تشكيل سلسله صفويه تا عصر حاضر، مؤسسه مطبوعاتى علمى، اول، تهران، 1343 ش.

36. سيد جلال الدين، مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1361 ش.

37. محمدجواد، مشكور، تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن چهارم، اشرافى، تهران، 1362 ش.

38. ج، ج، ساندرز، تاريخ فتوحات مغول، مترجم: حالت ابو القاسم، سپهر، اول، تهران، 1361 ش.

39. عبد اللّه، رازى، تاريخ كامل ايران، اقبال و شركاء، تهران، 1347 ش.

40. ابو القاسم على بن الحسين، ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، مؤسسه محمدى، بيروت، 1398 ق.

41. سيد محمد هاشمى تروجنى، و حميد، بصيرت منش، تاريخ معاصر ايران از ديدگاه امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اول، تهران، 1378 ش.

ص: 172

42. عباس، اقبال آشتيانى، تاريخ مغول، انتشارات اميركبير، چاپ سوم، تهران، 1347 ش.

43. خان بابا، بيانى، تاريخ نظامى ايران، جنگهاى دوره صفويه، ستاد بزرگ ارتشداران، اول، 1353 ش.

44. على رضا، امينى، تحولات سياسى و اجتماعى ايران در دوران پهلوى، انتشارات صداى معاصر، اول، تهران، 1381 ش.

45. شمس الدين محمد بن احمد، ذهبى، تذكرة الحفاظ، دار الكتب العلمية، بيروت، 1419 ق.

46. محمدباقر، موسوى همدانى، ترجمه تفسير الميزان، كانون انتشارات محمدى، تهران، 1384 ش.

47. سيد حسين، جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيد محمدتقى آيت اللهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

48. محمدباقر، صدر، تشيع مولود طبيعى اسلام، مترجم: على حجتى كرمانى، چاپخانه اطلاعات، تهران، 1360 ش.

49. محمدرضا، حكيمى، تفسير آفتاب، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، [بى تا].

50. على بن ابراهيم، قمى، تفسير قمى، تصحيح جزائرى، مؤسسة دار الكتاب، قم، 1404 ق.

51. حميد، عنايت، تفكر نوين سياسى اسلام، ترجمه ابو طالب صارمى.

52. عبدى بيگ، شيرازى، تكلمة الاخبار، نشر نى، اول، تهران، 1369.

53. ابو جعفر، طوسى، محمد بن حسن، تمهيد الاصول، مترجم: عبد المحسن مشكاة الدينى، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران، تهران، 1358 ش.

54. شرف الاسلام بن سعيد، تنبيه الغافلين عن فضائل الطالبين، تحقيق نخستين آل شبيب، مركز الغدير، قم، 1420 ق.

55. محمد بن جرير، طبرى، جامع البيان فى تفسير القرآن، دار المعرفة للطباعة و النشر، بيروت، دوم، 1362 ق.

56. ابى عبد الله، محمد بن احمد انصارى، قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، دار احياء التراث العربى، بيروت، دوم، [بى تا].

57. مصطفى، رافعى، حضارة العرب، الشركة العالمية للكتاب، بيروت، 1988 م.

58. حافظ ابو نعيم احمد بن عبد الله، الاصبهانى، حلية الاولياء، دار الكتب العربى، بيروت، 1407 ق.

59. اقبال، يغمايى، خداوند دانش و سياست خواجه نصير الدين طوسى، فرهنگ و هنر، 1335 ش.

60. حامد، تقوى، خلاصه العبقات، تلخيص سيد على ميلانى، مطبعة سيد الشهداء، قم، 1406 ق.

61. سيد مرتضى، قزوينى، خواجه نصير الدين طوسى، مترجم: حسين غفارى، امام صادق (ع)، قم، [بى تا].

62. جلال الدين، سيوطى، الدر المنثور، مكتبة آيت الله المرعشى النجفى، قم، 1414 ق.

63. سيد صدر الدين، مدنى شيرازى، الدرجات الرفيعة فى طبقات الامامية الشيعه،

64. داود، الهامى، در رابطه با خدمات متقابل اسلام و ايران، مكتب اسلام، قم، 1374.

ص: 173

65. حبيب الله، طاهرى، درسهايى از علم كلام، دفتر انتشارات اسلامى، اول، قم، 1410 ق.

66. محمدحسن، مظفر، دلائل الصدق، دار العلم للطباعة، اول، قاهره، 1396 ق.

67. رسول، جعفريان، دين و سياست در دوره صفويه، انصاريان، اول، قم، 1370 ش.

68. ابن بطوطه، رحله ابن بطوطة، دار الكتب العلمية، بيروت، دوم، 1412 ق.

69. سيد مرتضى، علم الهدى، رسائل المرتضى، تحقيق احمد حسينى، مطبعه خيام، دار القرآن، قم، 1410 ق.

70. محمد بن احمد، فتال نيشابورى، روضة الواعظين و بصيرة المتعظين، الشريف الرضى، قم، 1368 ش.

71. محمد محمدى، اشتهاردى، زندگى پرافتخار سلمان فارسى پيشگام رابطه ايران و اسلام، پيام آزادى، اول، 1373 ش.

72. جعفر مرتضى، عاملى، زندگى سياسى امام رضا (ع)، كنگره جهانى حضرت رضا (ع)، [بيجا]، 1365 ش.

73. محمد بن يزيد، ابن ماجه، سنن ابن ماجه، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1408 ق.

74. محمد بن عيسى، ترمذى، سنن ترمذى، [بى جا]، [بى نا]، [بى تا].

75. رحيم زاده، صفوى، شرح جنگها و زندگى شاه اسماعيل صفوى، كتاب فروشى خيام، اول، 1341 ش.

76. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، دار احياء التراث، بيروت، 1358 ش.

77. اسد الله، بادام چيان، شناخت انقلاب اسلامى ايران و ريشه هاى آن، دانشگاه آزاد اسلامى واحد جنوب تهران، [بى تا].

78. عبيد الله بن احمد، حسكانى، شواهد التنزيل لقواعد التفصيل فى الآيات النازلة فى اهل البيت، تحقيق محمدباقر محمودى، مجمع احياء الثقافة الإسلامية، [بيجا]، 1411 ق.

79. سيد محمدحسين، طباطبايى، شيعه در اسلام، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1373 ش.

80. على اصغر، رضوانى، شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، نشر مشعر، دوم، تهران، 1384 ش.

81. محمدجواد، مغنيه، الشيعه فى الميزان، دار الجواد، بيروت، 1417 ق.

82. ابو بكر احمد بن عبد العزيز، جوهرى، صحاح اللغة.

83. مسلم بن الحجاج، قشيرى نيشابورى، صحيح مسلم، دار الفكر، بيروت، [بى تا].

84. على بن يونس، بناطى العاملى، الصراط المستقيم،

85. ابن سعد، محمد بن سعد هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق عبد القادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، 1410 ق.

86. محمد بن على، صدوق، علل الشرائع، دار الإحياء التراث العربى، بيروت، 1996 م.

87. محمد بن على، صدوق، عيون اخبار الرضا (ع)، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1404 ق.

88. سيد هاشم، بحرانى، غاية المرام، دار الهادى، بيروت، 1420 ق.

ص: 174

89. عبد الحسين، امينى، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1366 ش.

90. محمد بن ابراهيم، نعمانى، الغيبه، تحقيق على اكبر غفارى، مكتبة الصدوق، تهران، [بى تا].

91. ابراهيم بن محمد، جوينى، فرائد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين و الائمه فى ذريتهم، تحقيق محمدباقر محمودى، داور، تهران، 1378 ش.

92. ابو منصور عبد القاهر، بغدادى، الفرق بين الفرق، بيروت.

93. على بن احمد، ابن حزم اندلسى، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، دار الجيل، بيروت، [بى تا].

94. احمد بن شعيب، نسائى، فضائل الصحابة، دار الكتب العلمية، بيروت، [بى تا].

95. محمد بن شاكر بن احمد، الكتبى، فوات الوفيات، مكتبة النهضة المصرية، قاهره [بى تا].

96. فيروزآبادى، قاموس المحيط، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1412 ق.

97. سليم بن قيس، عامرى، كتاب سليم بن قيس، دار الفنون، بيروت، 1400 ق.

98. محمود بن عمر، زمخشرى، الكشاف، دار الكتاب العربى، بيروت، 1406-1407 ق.

99. روح الله موسوى، امام خمينى، كشف الاسرار، آزادى.

100. شيخ جعفر، كاشف الغطاء، كشف الغطاء، مهدوى، اصفهان [بى تا].

101. ابو الحسن على بن عيسى، ارملى، كشف الغمة فى معرفة الأئمة، دار الاضواء، بيروت، 1405 ق.

102. حسن بن يوسف، حلّى، كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، [بى جا]، [بى نا]، [بى تا].

103. حسام الدين، متقى هندى، كنز العمال، تحقيق شيخ بكرى، مؤسسه الرسالة، بيروت، [].

104. ملا عبد الرزاق، فياض لاهيجى، گوهر مراد، تصحيح زين العابدين قربانى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1372 ش.

105. محمد بن مكرم، ابن منظور، لسان العرب، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1408 ق.

106. على اكبر، دهخدا، لغت نامه دهخدا، دانشگاه تهران، 1373 ش.

107. ابو على فضل بن حسن، طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1415 ق.

108. نور الدين، على بن ابى بكر، هيثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408 ق.

109. على بن الحسين، مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، مؤسسه دار الهجرة، بيروت، 1409 ق.

110. محمد بن نعمان، مفيد، مسألتان فى النص على على (ع)، تحقيق محمدرضا انصارى، دار المفيد، بيروت، 1414 ق.

111. محمد بن عبد الله، حاكم نيشابورى، مستدرك الحاكم، تحقيق يوسف المرعشى، دار المعرفة، بيروت، 1406 ق.

112. احمد، ابن حنبل، مسند احمد، دار صادر، بيروت، [بى تا].

ص: 175

113. ابراهيم بن على، كفعمى، المصباح، شريف رضى، قم، 1405 ق.

114. ابو جعفر، محمد بن حسن، طوسى، مصباح المتهجد، مؤسسة فقه الشيعه، بيروت، 1411 ق.

115. سيد مصطفى، حسين دشتى، معارف و معاريف، اسماعيليان، اول، قم، 1369 ش.

116. محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، مفيد، المقنعة (مصنفات شيخ مفيد)، ج 14، مؤسسه النشر الاسلامى دوم، قم، 1410.

117. رضاقلى خان، هدايت، ملحقات تاريخ روضة الصفاى ناصرى، كتاب فروشى پيروز، تهران، 1339 ش.

118. محمد بن عبد الكريم، شهرستانى، الملل و النحل، تحقيق محمد بن فتح، مكتبة الانجلو المصرية، قاهره، [بى تا].

119. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، به كوشش محمدحسين دانش آشتيانى و سيد هاشم رسولى محلاتى، علامه، قم، [بى تا].

120. حاج شيخ عباس، قمى، منتهى الآمال،

121. سيد محمدحسين، طباطبايى، الميزان فى التفسير القرآن، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم [بى تا].

122. فريدون، اكبرزاده، نقش رهبرى در نهضت مشروطه، ملى نفت و انقلاب اسلامى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، اول، 1380 ش.

123. شيخ مؤمن، شبلنجى، نور الابصار فى مناقب آل بيت نبى المختار، شريف رضى، قم، [بى تا].

124. على بن يوسف، ابن جبر، نهج الايمان، تحقيق احمد حسينى، ستاره، قم، 1418 ق.

125. حسن بن يوسف، حلّى، نهج الحق و كشف الصدق، دار الهجره، قم، 1414 ق.

126. نصر بن مزاحم، منقرى، وقعة صفين، تحقيق عبد السلام محمد هارون، مكتبة آيت الله المرعشى النجفى، قم، 1367 ش.

127. ابن سينا، الهيات شفا، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، 1376 ش.

128. سليمان بن ابراهيم، قندوزى صفى، ينابيع المودة لذوى القربى، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، [بى تا].

ص: 176

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109