رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره

مشخصات کتاب

سرشناسه:موسوی دهسرخی اصفهانی، محمود، - 1305

عنوان و نام پديدآور:(... رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره)/ تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

مشخصات نشر:محمود دهسرخی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.

شابک:بها:3600ریال(ج.1)(هرجلد)

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

يادداشت:جلد دوم (چاپ دوم: 1375)؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

موضوع:واقعه کربلا، ق 61

حسین بن علی (ع)، امام سوم، ق 61 - 4

رده بندی کنگره:BP41/5/د9ر8

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:م 71-3042

ص: 1

جلد 1

اشاره

کتابخانه عمومی

حضرت آیت الله دهسرخی (رحمة الله عليه)

همراه: 09123519832

تلفن: 37745149 - 025

آدرس: قم - خیابان معلم - کوچه 12 - پلاک 46

شناسنامه کتاب

نام کتاب رمز المصيبة مؤلف سید محمود بن السيد مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی ناشر مؤلف تیراژ 1000 نسخه

چاپخانه علمیه قم نوبت چاپ سوم

تاریخ چاپ اول رجب 1421 ه. ق تاریخ چاپ دوم 1415 ه. ق تاریخ چاپ سوم 1422 ه. ق

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين واللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين .

و بعد چنین گوید این حقیر فقیر، بی بضاعت محمود بن السيدمهدی موسوی ده سرخی اصفهاني . که در این اوقات که سنه 1412 هجر بست شصت و هفت سال از عمر گذشته و هیچ خاکی بر سرنکرده، و توشه ای برای رفتن بسفر آخرت مهیا نکرده، نه درس خوانده تا در زمره علماء باشد، و نه منبری رفته تا در فرقه و عّاظ در آید، و نه گریه ای کرده تا در جمع بكائين بشمار آید. هر چه فکر کردم، فکرم بجائی نرسید، یک وقت یادم آمد تقریباً چهل و دو سال قبل مرحوم محقق خراسانی واعظ معروف آن زمان در نجف اشرف در مسجد بالا سر حضرت أمیر المؤمنين عليه السلام بعد از نماز مغرب و عشاء مرحوم آیة الله السيد جمال الدین گلپایگانی منبر میرفت وقصه سوره یوسف را میفرمود : در ضمن تفسير بقصه آن پیر زنی رسید که کلافی از نخ خام در دست داشت آورد که یوسف را بخرد، باو گفتند ای بیچاره ، خزینه دولتي آورده اند برای خریدن يوسف . گفت میدانم ولي میخواهم اسمم در زمره خریداران يوسف برده شود ، بفکرم افتاد که انسان نباید همتش از آن پیره زن کمتر باشد .

یا مثالی دیگر : گُربه مسکین سر سفره حاضر میشود چند مرتبه صدا بمعو

ص: 3

معو بلند میکند ، هر چند آن گُربه منفور صاحب خانه باشد، وقتی اصرار کرد یک دو لقمه نزد آن میاندازد .

حقیر دیدم سفره اِمام حسین (علیه السلام)روحي لمقدم غلامه التركي فداء در تمام عالم مسلمان و غیر مسلمان گسترده و پهن است ، و همه از آن سفره بهره مند هستند ، منهم گُربه سر سفره حسیني میشوم معو معو معو ... میکنم خیلی بعید است که یک لقمه نزد این گربه پیر ، بی دندان نیاندازند. لذا این کتاب را که بنام (رمز المصيبة في مقتل مَن قال اَنَا قتیل العبرة) جمع آوری کردم، امیدوارم از فضل و کرمش رد نفرماید ( بحق محمد و آله الميامين ).

مقدمه: دو سئوال در این مقام شده

دو سئوال در این مقام شده یکی آنکه چرا حضرت امام حسین(علیه السلام) از مدينه و بعد از مدينه از مکه معظمه با اهل و عیالش بیرون آمد ؟ دوم چرا خداوند ولي و دوست خود را از کشته شدن و ظلم و ستم نجاة نداد؟.

و ایشان را بدترین کفّار مبتلا نمود ؟.

مرحوم در بندی در اسرار الشهادة ص 26 از مرحوم مجلسی در ایراد اول چنین نقل کند، كما في البحارج 45 ص98.

که اخبار بسیاری دلالت دارد(1) بر اینکه هریک از ائمه (علیهم السلام)مأموریت خاصی داشتند، که در کتب وصحف آسمان که بر رسول خدا وارد شده نوشته بوده، پس ایشان عمل بآن ميكردند .

ص: 4


1- مؤلف گوید من جمله ازآن اخبار در کافی ج 1 ص 279 حديث اول معاذ ابن کثیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که وصیت نامه از آسمان بر حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) نازل شد در حالیکه نوشته شده بود و هیچ نوشته ای بر حضرت نازل نمیشود که مهر شده باشد، مگر این وصیت نامه . پس جبرئیل عرض کرد ای محمد این وصیت شما است در أمتت نزد أهل بیتت. حضرت فرمود کدام اهل بيتم أي جبرئيل؟ عرض کرد نجیب خدا از ایشان ( يعني أمير المؤمنين (علیه السلام)) وذریه اش تا علم نبوت را از تو بارث ببرند چنانچه بارث گذاشت ابراهيم (علیه السلام). و میراثش مال علي وذريه تو از صلب او است . فرمود: و بر آن وصیت نامه مهرهائي زده شده بود، فرمود : پس علي (علیه السلام)مهر اولش را باز کرد و آنچه در آن نوشته بود امتثال کرد. پس از او امام حسن مهر(علیه السلام) دوم را باز کرد و بر طبق آن عمل نمود، و چون اِمام حسن وفات نمود. امام حسين (علیه السلام)مهر سوم را باز کرد دید نوشته است جنگ کن بکش و کشته بشو، وجماعتی را همراه خود بردار برای شهادت و کشته شدن، و شهادتی هم برای آن جماعت نیست مگر باتو، حضرت هم امتثال امر نمود . و در وقت شهادتش آن وصیت نامه را بعلي بن الحسين(علیه السلام) سپرد الخ. ومن جمله در کافی ج 1 ص 280 حدیث یک از محمد بن احمد بن عبيد الله (عبد الله) العمری از پدرش از جدش از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود: خداوند عزوجل كتابي بر پیغمبرش نازل کرد قبل از وفاتش و فرمود: اي محمد این وصیت نامه شما است به نجباء از اهلت ، عرض کرد نجبساء اهلم كيست يا جبرئيل ؟ عرض کرد علي بن أبي طالب وأولادش (علیهم السلام)، و بر وصیت نامه مهرهائی از طلا بود ، پس پیغمبر(صلی الله علیه و اله) دادند بأمير المؤمنين (علیه السلام)، یکی از آن مهرها را باز کرد و عمل نمود بآنچه در آن بود . پس از آن دارند بامام حسن(علیه السلام) پس مهری را باز کرد و عمل فرمود بانچه در آن بود. پس امام حسن دادند بامام حسين (علیه السلام)ویک مهری را باز کرد دید در آن نوشته است بیرون برور باجماعتی برای شهادت و شهادتي نيست ایشان را مگر با شما و بفروش جهان خودرا بخداي عزو جل پس بجا آورد تا آخر حديث. من جمله در ص281 از ضریس کناسی از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که حمران خدمت حضرت معرفی کرد فدایت شوم چه سبب شد که علی وحسن و حسین (علیهم السلام)خروج کردند وقیام بدین خدا نمودند ورسید ایشان از مهيبتها از دست ظالمان و کفار از کشته شدن و ظفر یافتن بایشان تا اینکه کشته شدند و مغلوب شدند ؟. پس حضرت باقر (علیه السلام)فرمود : ای حمران خداوند تبارك و تعالی مقدر کرده برایشان این بلاهارا وحکم کرده بود و امضاء وحتم فرموده بود. پس از آن اجراء نمود. پس بواسطه علمي که از طرف رسول خدا داشتند علي و حسن و حسین قیام کردند و بواسطه همان علم ساکن شدند آنهائیکه ساکت شدند. پس خروج هریک از امامان وسکوت ایشان بأمر خدا بوده نه دلبخواه واجتهاد

ص: 5

و سزاوار نیست که احکام متعلقه بایشان را ماقیاس بأحكام خودمان بنمائیم. و بعد از اطلاع بر حالات پیغمبران گذشته ، واینکه اکثر ایشان مبعوث و فرستاده

ص: 6

مقدمه میشدند بر هزاران نفر از کفار، و خدایان ایشان را سب ولعن میکردند و ایشان را دعوت بدین خود مینمودند.

و هیچ با کی هم از کشته شدن و حبس رفتن و آزار و أذيت کشیدن نداشتند.

و سزاوار نیست که اعتراضی بأئمه دین در امثال اینطور امور بشود .

با اینکه بعد از ثابت بودن عصمت ایشان با براهین و نصوص متواتره جای اعتراضی نیست ، بلكه واجب است تسلیم ایشان باشیم در هر کاریکه از ایشان صادر میشود .

علاوه بر اینکه اگر تأمّل کنی میدانی که حسین(علیه السلام) چگونه جان خود را فدایِ دین جدش نمود . و ارکان دولت بنی أمیه متزلزل نشد مگر بعد از شهادت او ، و برمردم کفر و گمراهی ایشان ظاهر نشد مگر بعد از شهادت او ، واگر با ایشان مدارا میکرد سلطنت ایشان قوی تر میشد، آنوقت امر بر مردم مشتبه میشد، و آثار دین بکلی از بین میرفت .

با اینکه حضرت از مدينه از ترس کشته شدن فرار کرد بمکه، ووقتی فهمید در مکه هم قصد کشتن او را دارند حج را مبدل بعمره کرد و از مکه خارج شد .

و در بعض کتب معتبره دیدم که يزيد عمرو بن سعید بن عاص را امیر حاج قرار داد، ولشکر عظیمی با او فرستاد و أمر کرد که حسین(علیه السلام) را مخفیانه بگیرد و اگر نشد او را غفلتاً بکشد.

پس از آن سی نفر از شیاطین بنی امیه را مخفيانه فرستاد و امر کرد حسین عليه السلام را بکشند در هر حالیکه ممکی باشد .

لذا حضرت وقتی فهمید حج را مبدل بعمره نمود .

و باسناد معتبره روایت شده که چون محمد بن حنفية منع کرد حضرت را که طرف کوفه رود حضرت فرمود ای برادر بخدا قسم اگر در سوراخ حيوانات

ص: 7

زمین بروم مرا از آنجا خارج کنند و بکشند ، الخ.

اما جواب از سئوال دوم که چرا خداوند ظلم و کشته شدن را ازأئمه دور نساخت و چرا ایشان را مبتلا گردانید .

مرحوم مجلسی در بحار ج 44 ص 223 از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانی روایت کند که گفت نزد شيخ أبي القاسم حسین بن روح(1) قدس الله روحه باجماعتی بودم که من جمله ایشان علي بن عیسی قصری بود که مردي بر پا ایستاد و عرض کرد سئوالي دارم فرمود سئوال کن آنچه را میخواهی.

عرض کرد خبر ده مرا از حسین بن علي (علیهما السلام)آیا او ولي ودوست خدا بود ياخير ؟ فرمود بلی ، عرض کرد خبر ده مرا آیا کشنده او دشمن خدا بود یاخبر ؟ فرمودبلی .

آن مرد عرض کرد آیا جایز است خداوند دشمنش را بر دوستش مسلط کند ؟ پس جناب ابوالقاسم (حسین بن روح) قدس الله روحه فرمود بفهم آنچه را بتو می گویم خداوند عزوجل بامردم خطاب نمیکند علناً وبا ایشان سخن نگوید، ولي پیغمبراني از جنس خودِ بشر برای ایشان میفرستد .

و اگر از غیر ایشان (ملکی با جنسی) میفرستاد بشر زیر بار نمیرفتند و از ایشان نفرت میگردند، ولی چون از جنس و صنف خود بشر پیغمبر آمد و مثل ایشان خوراك ميخوردند و در بازار راه میرفتند گفتند شمامثل ما میباشید (اگر راست می گوئید از طرف خدا آمده اند) از شما قبول نمیکنیم مگر وقتی که چیزی بیاورید و معجزه ای نشان دهید که ما عاجز از آوردن آن باشیم آنوقت

ص: 8


1- حسین بن روح وکیل سوم حضرت امام زمان علیه السلام میباشد و بیش از 21 سال سفارت داشت ودر سنه 326 وفات فرمود

بدانیم که شما مخصوص هستید نه ما ، پس خداوند با ایشان معجزاتی قرار داد که دیگران از آن عاجز ماندند .

بعضی را باطوفان فرستاد بعداز انکه قوم خود را ترسانید و عذری برای ایشان نگذاشت پس هر کس که طغیان کرد و زیر بار نرفت غرق نمود (مثل حضرت نوح(علیه السلام)).

و بعضی را در آتش انداختند و خداوند آن را سرد و سلامت قرار داد ، (مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام)).

و بعضی از سنگ سخت شتری در آورد و در پستانش شیر جاری ساخت (مثل حضرت صالح(علیه السلام)).

و بعضی دریارا شکافت و از سنگ آب و چشمه ها جاری ساخت و عصائی باو داده شد که هرچه ساحران درست کرده بودند آنهارا بلعید (مثل حضرت موسی(علیه السلام)).

و بعضی کور مادر زاد و پیسی را شفا داد و مردگان را باذن خدا زنده گردانید و ایشان را از آینده خبر میداد که چه میخوریدو چه چیز را ذخیره میکنید، (مثل حضرت عیسی علیه السلام).

و بعضی را ماه را برای او دو نیم کرد و با حیوانات سخن گفت مثل شتر و گرک و غیر آنها، (مثل پیغمبر آخر الزمان محمد بن عبد الله(صلی الله علیه و اله)).

پس چون اینطور معجزات راآوردند و مردم عاجز شدند از آوردن مثل آن آنوقت خداوند از جهت لطفی که بینندگانش داشت و حکمتش اقتضاء میکرد ومقدر فرموده پیغمبرانش را با این معجزات گاهی غالب و گاهی مغلوب و گاهی قاهر و گاهی مقهور قرار میداد .

و اگر میخواست همیشه ایشان غالب وقاهر باشند مردم خیال میکردند

ص: 9

ایشان خدا هستند، ودانسته نمیشد که ایشان صابر بر بلاء وامتحان هستند .

لذا خداوند احوال ایشان را مثل سائر مردم قرار داد که در اوقات گرفتاری صابر و در اوقات عافيت شاكر باشند، و در جميع حالات متواضع و فروتنی کنند نه تکبر و خود نمائی .

و مردم هم بدانند که ایشان خدائی دارند که ایشان را ایجاد نموده و تدبیر کارشان با او است، آنوقت مردم خدارا عبادت کنند و از پیغمبرانش اطاعت نمایند و حجت خدا همیشه ثابت باشد براي کسانیکه از حدّ تجاوز میکنند و ایشان را خدا میدانند و یا عناد و مخالفت میکنند و با معصیت و انکار میکنند آنچه از طرف خدا آمده بواسطه پیغمبرانش .

و دیگر انکه هر کس هلاك شد از روی بینایش باشد و هر کسی زنده دل شداز روی دلیل باشد .

محمد بن ابراهيم بن اسحاق می گوید فردا بنزد شيخ ابي القاسم حسين بن روح رفتم و پیش خود گفتم آیا آنچه را روز گذشته فرمود بما از پیش خود فرمود؟ پس جناب حسین بن روح ابتداء فرمود ای محمد بن ابراهيم اگر ازآسمان پرتاب شوم و پرندگان مرا بخورند یا باد تندي مرا بجای دوری بیندازد برای من بهتر است از اینکه در دین خدا از پیش خود چیزی بگویم بلکه آنچه را گفتم از حضرت حجت علیه السلام شنیده بودم .

ص: 10

فصل اول: در ثواب گریه برحسین مظلوم عليه السلام

«1» در بحار ج 44 ص278 از علي بن حسن بن فضال از پدرش روایت کند که امام رضا فرمود هر کس باد مصیبتهای ما کند و گریه کند برای آنچه که بما رسیده در روز قیامت دردرجه ما باشد ، و کسی که باد مصيبتهای ما کند و گریه کند و بگریاند روزی که همه چشمها گریانند چشم او گریان نباشد ، و هر کس بنشیند در مجلسی که امر مارا زنده میکنند قلب او نمیرد روزیکه همه قلبها مرده است .

«2» و از بکر بن محمد از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس باد ماکند یاما نزداو یادآوری شویم پس مثل پر مگس از چشم او اشك خارج شود خداوند گناهان او را بیامرزد ولو اینکه مثل کف دریا باشد .

«3» واز ابان بن تغلب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمودآه کشیدن شخص مهموم وغم دیده برای ظلمی که بما شده ثواب تسبيح دارد (سبحان الله گفتن) وحزنش برای ما عبادت است، و كتمان سِرِّ ما جهاد در راه خدا است، بعد

ص: 11

حضرت صادق(علیه السلام) فرمود واجب است این حدیث را باطلا نوشت .

«4» و در صفحه 279 از ابن خارجه از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که گفت مانزد حضرت بودیم که یادی از حسین بن علي (علیهما السلام)شد ، که بر قاتلش لعنت خدا باد پس امام صادق(علیه السلام) گریه کرد و ماهم گریه کردیم پس سر مبارك بالا کرد و فرمود امام حسین(علیه السلام) فرمود من کشته گریه هستم مرا مؤمنی یاد نکند جز آنکه گریان شود الخ.

«5» و از محمد بن عماره کوفی روایت کند که گفت شنیدم جعفر بن محمد میفرمود هرکس چشمش گریان شود برای خاطر خو نيکه از ما ریخته شده یا حقیکه ناقص شده و با عرضیکه هتک شده با برای یکی از شیعیان ما خداوند همیشه جای او را در بهشت قرار دهد.

«6» و از ابن الربيع بن منذر از پدرش از حضرت امام حسین (علیه السلام)روایت کند که فرمود هیچ بنده ای نیست که برای خاطر ما چشمش یک قطره اشک بریزد با گربان شود جز آنکه خداوند جای او را همیشه در بهشت قرار دهد.

«7» و در صفحه 280 از معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر جزع و گریه مکروه است جز جزع و گریه برای حضرت امام حسین عليه السلام .

«8» واز ابي يحيي حذا از بعض اصحاب از امام صادق(علیه السلام)روایت کند که أمير المؤمنين (علیه السلام)نظر بامام حسين (علیه السلام)نمود و فرمود ای گریه هر مؤمنی امام حسین (علیه السلام)فرمود من اي پدر؟ فرمود بلى أي فرزندم .

«9» واز ابی عماره منشد روایت کند که فرمود یاد آوری حسین بن علي(علیهما السلام) نشد نزد امام صادق(علیه السلام) در هیچ روزی که اورا خندان بينند تاشب و همیشه میفرمود حسین(علیه السلام) سبب گریه هر مؤمن است .

ص: 12

«10» و از اسماعیل بن جابر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که امام حسین (علیه السلام)میفرمود من کشته شده گریه ام .

«11» و در صفحه 281 از محمد بن مسلم روایت کند که امام صادق (علیه السلام)میفرمود بدرستیکه حسین بن علي (علیهما السلام)نزد پروردگارش نظرمیکند بلشگر گاهش و کسانیکه با او شهید شده اند و نظر میکند بزوّارش .

واو داناتر است بايشان واسمها واسمهای پدرانشان و بدرجات و منزلتی که نزد خود دارند از یکی شماها نسبت بفرزندش ؛ و او می بیند هر کس را که برای او گریه میکند پس طلب مغفرت میکند برای ایشان و از پدرانش میخواهد که ایشانهم طلب مغفرت کنند برای او.

و میفرمود اگر زائر حسین (علیه السلام) بدانند چه مقامی نزد خدا دارند در اینه خوشحالی ایشان بیشتر از حزن ایشان میبود .

و بدرستیکه زائرش برمیگردد و گناهی برای او باقی نمیماند .

«12» واز محمد از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که علي بن الحسین (علیه السلام) میفرمود:

هر مؤمنی که برای کشته شدن امام حسين (علیه السلام)گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود خداوند در بهشت غرفهائی آماده میکند که همیشه در ان ساکن باشد.

وهر مؤمنی که گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود برای أذيّتی که از دشمن در دنیا بما رسیده خداوند مهیا کند در بهشت جائی برای او .

و هر مؤمنی که بواسطه ماأذيتي باو رسیده باشد پس چشمانش گریان شود بطوریکه اشک بر صورتش جاری شود بواسطه درد مصیبتیکه أذیت کرده شده خداوند هر بدی را از او بر گرداند و روز قیامت از سخط خود و آتش جهنم

ص: 13

ایمنش سازد .

«13» و در صفحه 282 از أزدی از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که حضرت بفضيل فرمود اي فضيل باهم می نشینید و حدیث میکنید؟ عرض کرد بلی فدایت شوم ، حضرت فرمود بدرستیکه آن مجالس را من دوست میدارم پس زنده کنید أمر مارا اي فضيل،پس خدا رحمت کند کسی را که أمر مارا زنده کند ، اي فضیل کسی که یاد ما کند یاما نزدش یاد شویم پس از چشمش مثل پر مگس اشك خارج شود خداوند گناهان او را بیامرزد ولو اینکه بیش از کف دریا باشد.

«14» واز ابي عماره منشد (شعر خوان) روایت کند که حضرت صادق عليه السلام من فرمود اي ابا عماره چند شعر در امام حسین (علیه السلام)برای من بخوان گفت خواندم پس حضرت گریه کردند باز خواندم و حضرت گریه کردند پس بخدا قسم من شعر در مرثیه خواندم وحضرت گریه کرد تاوقتی صدای گریه را از داخل خانه شنیدم .

پس حضرت فرمود اي ابا عماره کسی که مرثیه حسين بن علي شعر بگوید پس پنجاه نفر را بگریاند بهشت برای اوست .

و کسی که در حسین شعر بگوید پس سی نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین، شعر بگوید پس بیست نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید و ده نفررا بگریاند بهشت برای اوست .

و کسی که در حسین شعر بگوید پس یک نفر را بگریاند بهشت برای اوست.

و کسی که در حسین شعر بگوید پس گربه کند بهشت برای او است .

و کسی که در حسین شعر بگوید وخودرا بگریه زند بهشت برای اوست .

ص: 14

«15» و از زيد شحّام روایت نموده که من با جماعتی از اهل کوفه نزد حضرت صادق بودیم که جعفر بن عفان وارد شد حضرت اورا اِکْرام فرمود و نزديك خود نشانید پس فرمود اي جعفر عرض کرد لَبَّيك خدا مرا فدای تو گرداند حضرت فرمود بمن رسیده که تو در مرثيه حسين (علیه السلام)شعر می گوئی و نیکو می گوئی عرض کرد : بلی فدایت شوم حضرت فرمود که پس بخوان چون جعفر مرثیه خواند حضرت و حاضرین گریستند و حضرت آنقدر گریست که اشک چشم مبارکش بر محاسن شریفش جاری شد.

پس فرمود بخدا قسم که ملائکه مقربان در اینجا حاضر شدند و مرثیه ترا برای حسین شنیدندو بیشتر از آنچه ما گریستیم گریستند، و بدرستیکه خداوند در همین ساعت بهشت را با تمام نعمتهای آن از برای تو واجب گردانید و گناهان ترا آمرزید .

پس فرمود أي جعفر میخواهی که زیادتر بگویم عرض کرد بلی اي سيد من فرمود هر کس در مرثيه حسين (علیه السلام)شعری بگوید و بگرید و بگریاند البته حقتعالی بهشت را برای او واجب گرداند واو را بیامرزد.

«16» و در صفحه 283 از ابراهیم بن ابی محمود روایت کند که حضرت امام رضا(علیه السلام) فرمود بدرستیكه مُحرَّم ماهی بود که اهل جاهليت در آن جنگ را حرام میدانستند پس خون مارا در آن حلال دانستند و حرمت مارا هتك نمودند، و بچه ها و زنان مارا اسیر کردند و خيمه هاي مارا آتش زدند، وهر چه در آنها بود غارت کردند، و حرمت رسول الله را نسبت بما رعایت نکردند، بدرستیكه روز حسین چشمان مارا زخم کرد و اشکان مارا جاری ساخت و عزیزان مارا ذلیل کرد در زمین کرب و بلا و گرفتاری و بلا را تا قیامت بما ارث داد ، پس برای مثل حسین باید گریه کنندگان گربه کنند بدر ستیکه گریه بر او گناهان بزرگ را

ص: 15

از بین میبرد.

پس از آن فرمود همیشه پدرم ماه مُحرّم که میرسید خندان دیده نمیشد و غم و اندوه بر او غالب میشد تا ده روز می گذشت پس چون روز دهم میشد آن روز روز مصیبت و حزن و گریه اش بود و میفرمود این همان روزیست که حسین عليه السلام در آن کشته شد صلی الله عليه .

«17» و در صفحه 284 از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که امام حسین(علیه السلام) فرمود من کشته شده گریه هستم و هیچ مؤمنی مرا یاد نکند جز آنکه گریه اش بگیرد .

«18» واز فضیل از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس ما نزد او یاد شویم پس چشمش گریان شود ولو اینکه مثل پر مگس باشد آمرزیده شود گناهانش ولو اینکه مثل کف دریا باشد.

«19» و در صفحه 285 از محمد از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر مؤمنی که گریان شود چشمانش برای کشته شدن حسين (علیه السلام)بطوریکه اشک بر گونه اش جاری شود مهيا ميكند خداوند در بهشت غرفهائی که همیشه در آن ساکن باشد .

«20» و از فضیل بن فضاله از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس مانزد اویادآوری شویم پس چشمانش گریان شود حرام میکند خداوند صورتش را بر آتش .

«21» راز ريّان بن شبیب روایت کند که گفت خدمت امام رضا (علیه السلام) رسیدم در اول از روز مُحرّم پس حضرت فرمود :

اي پسر شبیب آیا روزه گرفته ای عرض کردم خير ، پس حضرت فرمود امروز آن روزیست که حضرت زکریا خدای خود را خواند و عرض کرد

ص: 16

«رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ»(1) پس خداوند اجابت فرمود برای او و ملائکه را امر فرمود زکریارا ندا کردند و حال انکه او در محرابش مشغول نماز بود خداوند بشارت میدهد ترا به (يحيی) پس هر کس این روز را روزه بگیرد ودعاء کند خداوند دعای او را اجابت کند چنانچه دعای زکریارا اجابت فرمود .

پس از آن فرمود:

اي پسر شبیب محرم ماهی بود که اهل جاهلیت در زمان گذشته ظلم و جنگ را در این ماه حرام میدانستند برای حرمت این ماه ،پس این امُت حرمت این ماه را نگاه نداشتند و حرمت پیغمبر را ندانستند ، و در این ماه باذُریّه پیغمبرِ خود جنگیدند و زنان ایشان را اسیر نمودند اموال ایشان را بغارت بردند.

پس خداوند ایشان را هرگز نیامرزد.

اي پسر شبیب اگر گریه میکنی برای چیزی پس گریه کن برای حسین بن علي (علیهما السلام) که اورا مانند گوسفند ذبح کردند و او را با هیجده نفر از اهل بیتش شهید کردند که هیچ یک در روی زمین مانند نداشت.

وبدرستی که گریه کردند برای کشته شدنِ او آسمانهایِ هفت گانه و زمینها ، و بدرستیکه چهار هزار ملك برای یاری او از آسمان فرود آمدند و چون بزمین رسیدند او شهید شده بود .

پس ایشان پیوسته نزد قبر آنحضرت هستند ژولیده مو، وگردآلود تاوقتی که حضرت قائم(علیه السلام) ظهور کند و از یاران او خواهند بود، و در وقت جنگی شعار ایشان این کلمه خواهدبود (یالثارات الحسين(علیه السلام)) يعني اي کشندگان

ص: 17


1- در سوره آل عمران آیه 38 یعنی ای خدای من هبه کن مرا از لطفت ذریه پاکیزه ای بدرستيکه تو شنوا هستی دعاء مرا

حسین(علیه السلام).

اي پسر شبیه خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش که چون جدم حسین عليه السلام کشته شد آسمان خون و خاك سرخ بارید .

اي پسر شبیب اگر گریه کنی بر حسین(علیه السلام) تا آب دیده تو بر روی تو جاری شود حقتعالی جمیع گناهان صغيره وكبيره ترا بیامرزد خواه کم باشد و خواه زیاد .

اي پسر شبیب اگر خواهی خدا را ملاقات کنی، و هیچ گناهی بر تو نباشد پس زیارت کن امام حسین (علیه السلام)را.

اي پسر شبیب اگر خواهی که در غرفه عالیه بهشت ساکن شوي بارسول الله وائمه طاهرین (علیهم السلام)پس لعنت کن قاتلان حسين (علیه السلام)را.

اي پسر شبیب اگر خواهی که مثل ثواب شهدای کربلا را داشته باشی، پس هرگاه که مصیبت آن حضرت را یاد کنی بگو (يالَيْتَني كُنتُ مَعَكُمْ فَأفَوُزَ فوزاً عَظيما ) يعني اي كاش من بودم با ایشان و رستگاری بزرگی میافتم .

ای پسر شبیب اگر خواهی که در درجات عالیات بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما غمناك باش و برای شادی ما شاد باش و بر تو باد برولایت و محبت ما که اگر مردی سنگی را دوست دارد خداوند او را در قیامت با آن محشور میکند.

«22» و در بحار ج 44 ص286 و کامل الزیارات ص 105 از عبدالله بن غالب روایت کند که چون داخل شدم بر امام صادق(علیه السلام) انشاد کردم مرثیه امام حسین را پس چون رسیدم این شعر :

(لبلية تسقو حسینا بمسقاة الثرى غير التراب) گریه کننده ای از پشت پرده صیحه زد یا ابتاه .

ص: 18

«23» ودر بحار ج 44 ص 287 و کامل الزبارات ص 105 از أبي هارون مکفوف ( نابينا ) روایت کند که داخل شدم بر امام صادق(علیه السلام) پس بمن فرمود شعر مرثیه بخوان برای من ،پس خواندم فرمود : نه آن طور بخوان که نزد خودتان می خوانید و نزد قبرش مرثیه سرائی میکنید، پس من خواندم ( امرر على جدث الحسين فقل لاعظمه الزكية (1) ) گفت چون حضرت گریه کرد من ساکت شدم حضرت فرمود بخوان پس خواندم فرمود بازهم بخوان ( باز هم بخوان ) پس این شهر را خواندم ؛ ( يامريم قومي وأندبي مولاك وعلى الحسين فأسعدي ببكاک (2) ) پس حضرت گریه کرد وزنها شيون کردند . و چون زنها ساکت شدند. فرمود :

اي اباهارون هر کس شعری برای امام حسین(علیه السلام) بگوید پس ده نفر را بگریاند ( بهشت برای اوست) پس بنا کرد یک یک کم کند تارسيد بيك نفر پس فرمود هر کس شعری بگوید در مرثيه حسين (علیه السلام)و یک نفر را بگریاند پس برای اوست بهشت ، سپس فرمود هر کس یادش کند و گریه کند برای اوست بهشت.

«24» و در صفحه 289 از صالح بن عقبه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که در باره امام حسین (علیه السلام)يك بيت شعر بگوید پس بگرید و بگریاند ده نفر را پس برای او و ایشان است بهشت، و هر کسی یک بیت شعر بگوید ونه نفر را بگریاند، پس برای او وایشان است بهشت. همین پائین آمد تا

ص: 19


1- مرور کن بر قبر حسين پس بگو به استخوانهای پاکیزه اش یا تشنه اش
2- ای مریم بلند شو و ندبه و زاری کن مولای خود حسين را و یاری کن بواسطه گریه ات

فرمود هر کس درباره امام حسین (علیه السلام)يك بيت شعر بگوید پس گریه کند و گمان میکنم فرمود یا تباکی کند یعنی خودرا بگریه زند پس بهشت برای اوست .

«25» و از مسمع كردین روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود اي مسمع تو از اهل عراق هستي آیا زیارت امام حسین (علیه السلام)میروی؟ عرض کردم: نه من مردی هستم از اهل بصره و مشهورم و نزد ما کسانی هستند که هواخواه خليفه وقت هستند و دشمنان از اهل قبیله ها زیاد میباشند و ناصبی هستند و از ایشان ایمن نیستم که خبر گذاری کنند نزد اولاد سليمان ( خليفه وقت ) و بر من ضرر داشته باشد .

فرمود آیا ياد آور میشوی آنچه بامام حسین کردند ؟ عرض کردم بلى : فرمود : پس جزع میکنی ؟ عرض کردم بلی بخدا قسم گریان میشوم بطوریکه اهل و عیالم اثر آن را بر من مشاهده میکنند، و از خوراك امتناع میکنم بطوریکه اثر گرسنگی در صورتم مشاهده میشود، حضرت فرمود: خدا رحمت کند گریه ترا آگاه باش تو از جمله کسانی هستی که بر ما جزع میکند و از کسانی هستی که در شاديِ ما شادی و در حزنِ ما محزوني ، و از جمله کسانی هستی که میترسند برای ترسیدن ما و ایمن هستند در وقتی که ما ایمن هستیم ، آگاه باش زود است که ببینی در وقت مرگ پدران من حاضر شده اند و سفارش ترا به ملك الموت میفرمایند وتلقین توکنند چیزیرا که بشارت باشد برای تو پیش از مرگت و چشم تو بآن روشن گردد ، وملك الموت ( حضرت عزرائیل ) نسبت بتو از مادرِ مهربان بیشتر مهربانی کند. پس حضرت گریست من هم گریستم.

پس فرمود حمد خدائی را که مارا فضیلت داد بر خلقش برحمت ، و مارا مخصوص رحمت خود گردانید .

ص: 20

اي مسمع بدرستیکه زمین و آسمان گریه میکنند برای ما از زمانیکه أمیر المؤمنين (علیه السلام)کشته شد ، وانهائیکه برای ما گریه میکنند از ملائکه بیشترند ، واشكك ملائکه از وقتی که ما کشته شده ایم نخشکیده است، و گریه نکند أحدى برای ما از روی رحمت و برای آنچه بما رسيده ( از ظلم و ستم ) مگر آنکه خداوند رحمت کند او را قبل از اینکه اشک از چشم خارج شود .

پس وقتی که اشکش برصورتش جاری شد اگر قطره ای از آن در جهنم ریخته شود آتش آن را خاموش کند بطوریکه حرارتی نداشته باشد .

و آنکه قلبش ناراحت شود برای ما در وقت مرگش که ما را ببیند شادی در او ایجاد شود که هرگز تمام نشود تا وقتی که بر حوض کوثر بر ما وارد شودوحوض کوثر خوشحال میشود وقتی دوستی از دوستان ما بر او وارد شود ، و میچشاند او را از اقسام خوراکیها چیزيرا که نمیخواهد از او دور شود .

اي مسمع هر کس از آن آب کوثر یک جرعه بیاشامد هر گز بعد از آن تشنه نشود و مشقّتی بعد از آن نبيند و آن در سردی مثل کافور است و بوی مشک دارد و مزه زنجبیل، شیرین تر از عسل است نرم تر از کره است و از اشک چشم صاف تر است، و از عنبر پا کیزه تر است، وخارج میشود از تسنیم ( چشمه ایست در بهشت يانهری است در آسمان یا غیر از خدا کس نداند ) و مرور میکند بنهر های بهشتی که از روی سنگ ریزه ها در وياقوت می گذرد،و در آن ظرفهائی است بعدد ستاره گان آسمان، بُوی آن از هزار سال راه شنیده میشود، وظرفهای آن از طلا و نقره است برنگ جواهر ، و منتشر میشود بوي خوش آن بصورت خورنده اش و آرزو میکند ای کاش مرا همین اینجا میگذاشتند باشم چیز دیگری نمیخواستم ، آگاه باش اي (مسمع) کردین تواز کسانی هستی که از آن سیر آب میشوی ، وهیچ چشمی برای ما گریه نکند جز انکه متنّعم میشود بنگاه

ص: 21

کردن بکوثر و آب داده میشود از آن، کسی که مارا دوست میدارد الخ.

«26» و در صفحه 292 مرحوم مجلسی می فرماید در بعضی از مؤلفات بعض از ثقات معاصرین دیدم روایت کرده که چون پیغمبراکرم (صلی الله علیه و اله)بدخترش فاطمه (علیها السلام)خبر داد بکشته شدن بچه اش امام حسین (علیه السلام)و آنچه از مصیبتها بر او میرسد حضرت فاطمه گریه سختي نمود و عرض کرد اي پدر جان این در چه وقتی خواهد شد؟ فرمود در وقتی که نَه مَنْ ونَه تو و نه پدرش علی میباشد ، پس گربه اش سختر شد و عرض کرد اي پدر پس کی گریه میکند بر او وملتزم اقامه عزای او میشود ؟ پیغمبر فرمود ای فاطمه زنان اُمّتِ مَنْ بر زنان اهل بیت من گریه میکنند و مردانشان برای مردانِ اهل بیت من، و پشت اندر پشت در هر سال عزاي اورا تازه میکنند، پس وقتی قیامت شد تو برای زنان شفاعت کن و من برای مردان، و هر کسی از ایشان گریه کرده برای مصیبتهای حسین دستش را می گیریم و داخل بهشتش میکنیم، اي فاطمه هر چشمی در روز قیامت گریبان است مگر چشمی که برای مصیبتهای حسین گریه کرده که آن خندان ، و بشارت داده شده بنعمتهای بهشت .

«27» و در صفحه 293 مرحوم مجلسی میفرماید در بعض مؤلفات اصحاب خودمان دیدم که حکایت میکند از سیدعلي حسيني که فرمود من مجاور مشهد علي بن موسی الرضا (علیه السلام)بودم با جماعتی از مؤمنین و چون دهم مُحرّم شد یکی از اصحاب ابتداء کرد بخواندن مقتل امام حسين(علیه السلام) پس روایتی از امام باقر (علیه السلام)خواند که هر کس چشمانش اشک آلوده شود برای مصیبتهای حسین ولو اینکه مثل پر مگس باشد خداوند گناهان او را میامرزد ولو اینکه مثل کف دریا باشد .

و در مجلس مرد جاهلی بود آن هم بجهل مرکب ادعای علم میکرد و حال

ص: 22

انکه نمیدانست و می گفت این حدیث صحیح نیست و عقل قبول نمیکند و بحث زیادی شده بین ماها و از آن مجلس متفرق و جدا شدیم .

واو مصر بر عناد خود بود در تکذیب حديث، پس آن مرد بخواب رفته در آن شب و در خواب دید مثل اینکه قیامت برپا شده و مردم روي زمين صافی که هیچ پست و بلندي ندارد محشور شده اند و ترازوی اعمال برپاشده و پل صراط کشیده شده و حساب کشیده و نامه اعمالها منتشر شده و آتش جهنم روشن گشته و بهشت را آرایش داده اند و گرما سخت بر او میتابد و تشنگی سختی باو رو آور شده و دارد از پي آب می گردد ، پس بدست راست و چپ نگران شد که وقتی دید حوض بزرگ طولانی و پهن نمایان شد.

پیش خود گفت این حوض کوثر است که در آن آب سردتر ازيخ وشیرین تر از شیرینی میباشد ولي دو مرد و یک زن که نورشان خلائق را روشنی میدهد انجا ایستاده اند و لباس سیاه پوشیده اند وگریان و محزونند، پرسیدم ایشان کیانند گفته شد این محمد مصطفی و این امام علي مرتضی است و این طاهره فاطمه زهراء است، گفتم چرا سیاه پوشند و گریان و محزونند گفتند مگر امروز روز عاشوراء نيست و روز کشته شدن حسین نیست برای اینجهت ایشان محزون هستند.

گفت پس نزدیک بسیده نساء و فاطمه شدم و باو عرض کردم ای دخترِ پیغمبرِ خدا من تشنه ام.

پس حضرت فاطمه یک نگاه غضب آلودی بمن نموده و فرمود توبودي منکر فضیلت گریه بر مصائب بچه ام حسین و سرور دلم و روشنائی چشمم شهیدیکه ظلماً وعدواناً کشته شده خداوند لعنت کند کشندگانش را و آنهائیکه ظلمش کردند و از خوردنِ آب مانع اش شدند، آن مرد می گوید من از خواب بیدار

ص: 23

شدم در حالیکه ترسناك بودم و ازخدا زیاد طلب مغفرت کردم و پشیمان شدم از آنچه از من سر زده بود ورفتم پیش رفقائیکه با ایشان بودم و ایشان را از خواب خود آگاهی دادم و توبه کردم.

«28» در اسرار مرحوم در بندي ص 40 از علقمه از امام محمد باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود در ضمن زیارت عاشورا از نزدیک و دور .

پس نوحه وندبه کند و برای حسین(علیه السلام) گریه کند و اهل بیتش راکه از ایشان تقیه نمیکند امر کند گریه کنند و اقامه عزا نمایند در خانه اش و بعضی بعض دگررا تعزیت و سر سلامتی دهند و من ضامن هستم وقتی ایشان این کار بکنند ثواب دوهزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ در راه خدا.

راوي عرض میکند شما ضامن هستید این ثوابهارا و کفیل میباشید ؟ فرمود: من ضامن و کفیل هستم برای هر کس این عمل را انجام داد، عرض کرد چگونه همدیگر را تعزیت بگوئيم؟ فرمود بگو ( عظم الله اجورنا واجوركم بمصابنا بالحسين(علیه السلام) وجعلنا واياكم من الطالبين بثاره مع وليه والامام المهدي من آل محمد(صلی الله علیه و اله)).

«29» و در اسرار مرحوم در بندي ص 42 از عبدالحمید رابشی از امام باقر در ضمن حدیث روایت کند که فرمود هیچ بنده ای نیست که نزد او یادی از اهل بیت (پیغمبر(صلی الله علیه و اله)) شود و او رقّت کند برای ما (ودلش بسوزد) مگر انکه ملائکه دست بر پشت او بکشند وهمه گناهان او آمرزیده شود جز انکه گناهی انجام دهد که از ایمان خارجش نماید .

«30» و در اسرار الشهادة ص43 از منتخب از دعبل خزاعی روایت کند که گفت خدمت سيد ومولاي خود علي بن موسی الرضا (علیهما السلام)رسیدم درمثل این روزها پس ديدم مثل شخص حزين وغم ناك نشسته و یارانش اطرافش همه

ص: 24

غمگین نشسته اند و چون مرا دید فرمود مرحبا بنو اي دعبل مرحبا بیاور ما بدست وزبانش پس جائی را برای من باز کرد و نزد خود نشانيد سپس فرمود اي دعبل دوست دارم شعري برايم انشاد کنی که این روزها روزِ اندوهِ ما اهل بیت است و روزِ سُرورِ دشمنانِ ما میباشد خصوصاً بني أمية لعنهم الله خدا لعنت کند ایشان را.

اي دعبل هر کس گریه کند و بگریاند بر مصائب ما ولو یک نفر باشد اجر ومزدش با خدا است .

اي دعبل هر کس اشک چشمش برای مصائب ما جاری شود و گریه کند برای مصیبتهائیکه از دشمنانِ ما بمارسیده خداوند او را محشور سازد با ما در درجه ما.

اي دعبل هر کس گریه کند بر مصیبت جدم حسين(علیه السلام) بيامرزد خداوند گناهانش را البته ( يعنى یقيناً ) سپس بلند شد و پرده ای بین ما وزنهایش زد واهل بیتش را پشت پرده نشانید تا برای مصیبت، جدّشان گربه کنند سپس بمن فرمود:

اي دعبل مرثيه بخوان برای حسین بدرستیكه تو ياور ومادح (ثنا گوی) ما هستی مادامیکه زنده باشی و کوتاهی نکن از یاری ما آنمقداری که توانائی داری دعبل گوید پس گریان شدم و اشکم جاری شد .

ص: 25

فصل دوم: در گریه جميع مخلوقات بر حسین بن علی علیهما السلام

«1» در کامل الزیارات ص 79 از ابی بصیر از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود اِنْس وجِن و طُيور وَوُحوش بر حسین (علیه السلام)گریه کردند بطوریکه اشکشان جاری شد .

«2» واز حارث أعور از أمير المؤمنين(علیه السلام)روایت کند که فرمود پدر و مادرم فدای حسینی که در پشت کوفه کشته شد مثل اینکه می بینم انواع وُحوش گردن بطرف قبرش کشیده اند و نوحه سرائی میکنند و گریه میکنند از شب تا صبح پس هروقت این اتفاق افتاد دوری کنید از جفای براو . ( یعنی مواظب باشید که کمتر از حيوانات نباشید ).

«3» و از ابی فاخته ويونس بن ظبيان و ابی سلمة ومفضل بن عمر روایت کند که گفتند همه ما شنیدیم از امام صادق (علیه السلام)که میفرمود چون حسین بن علي از دنیا رفت گریه کردند بر او آسمانهای هفت گانه وزمینهای هفت گانه و آنچه در آنها بود و آنچه بین انها بود و آنچه در انها تصرفات میکنند و بهشت و آتش و آنچه پروردگار ما ایجاد کرده و آنچه دیده میشود و آنچه دیده

ص: 26

نمیشود .

«4» و از مفضل بن عمر روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام)میفرمود: چون حسین بن علي (علیهما السلام)از دنیا رفت گریه کردند بر او تمام مخلوقات مگر سه چیز، بصره ودمشق و آل عثمان .

«5» در حديث حسین بن ثوير گويد: من و یونس بن ظبيان و مفضل بن عمر وأبوسلمه سرّاج نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودیم و حرف زنِ ما بونس بود،که از همه ما بزرگتر بود و حديث طويلی را ذکر نمود پس امام صادق(علیه السلام) فرمود : چون حسين (علیه السلام)از دنیا رفت گریه کردند بر او آسمانهاي هفت گانه و زمینهای هفت گانه و آنچه در انها بود و آنچه بین انها بود و آنچه در بهشت و جهنم تحوّلات داشتند و آنچه پروردگارِ ما ایجاد کرده بود وآنچه دیده میشد و آنچه دیده نمیشد مگر سه چیز که گریه نکردند بر او گفتم فدایت شوم آن سه کدام است فرمود گریه نکرد براو بصره ودمشق و آل عثمان بن عفان .

«6» واز زراره روایت کند که امام صادق (علیه السلام)فرمود: اي زرارة آسمان چهل روز خون گریست برای حسین وزمین چهل روز گریست بر او بسیاهی و خورشید چهل روز گریست بر او باینکه کسوف شد و قرمز گشت، و کوهاقطعه قطعه شدند، و متفرق شدند، و دریاها منفجر شدند ، وملائکه چهل روز گریستند بر حسین(علیه السلام) و هیچ زنی از ما خضاب نکرد وروغن بخود نمالید و سرمه بچشم نکشید و شانه بسر نزد تاوقتیکه سر ابن زیاد را برای ما آوردند، و همیشه ما بعد از حسین (علیه السلام)گریان بوده ایم وجدّ من ( علي بن الحسين ) هر زمان یاد میکرد حسین(علیه السلام) را گریه میکرد بطوریکه اشکِ چشمش ریشِ مبارکش را تر میکرد و هر کس او رامی دید بواسطه گریه او گریان میشد ، وملائكه ای که در نزد قبرش ساکنند گریه میکنند و بواسطه گریه ملائکه انهائیکه در هوا و آسمانها ساکنند

ص: 27

گریه میکنند .

و چون جان از بدنش خارج شد چنان جهنم صدائی کرد که نزديك بود زمین منشق شود و پاره گردد .

تا انجا که فرمود هیچ چشمی وهیچ گریه ای نیست که محبوبتر باشد نزد خدا مگر چشمی که برای امام حسين (علیه السلام) گریه کند.

وهیچ گریه کننده ای نیست که گریه کند مگر انکه صله کرده فاطمه زهراء عليها السلام را و کمک او نموده ، و پیوند با رسول خدا نموده و حق مارا أداء کرده .

و هیچ بنده ای نیست که در قیامت محشور شود جز انکه چشمانش گریان است مگر گریه کننده گان برای جدم حسين (علیه السلام)که محشور میشود و چشمان او روشن است و بشارت داده شده و خوشحالی در صورتش ظاهر است و همه مردم در فزع و ناراحت هستند و ایشان ایمن هستند و مردم عرضه بحساب میشوند و ایشان با امام حسین (علیه السلام)هم صحبت هستند زیرعرش، و در سایه عرش و نمیترسند بد حسابی را گفته میشود داخل بهشت شوید و ایشان قبول نمیکنند و صحبت با امام حسين(علیه السلام) را خوشتر دارند، و حور العین پیغام میدهند که ما وَوِلْدانِ مُخَلَدُّون مشتاق شمائیم و ایشان سر بالا نمیکنند بجهت انکه می بینند مجلس امام حسین عليه السلام سُرُور و کرامتش بیشتر است الحديث.

«7» واز ابی بصیر روایت کند که گفت نزد امام صادق(علیه السلام) بودم وحدیث میکردم اورا که ناگاه پسرش بر او داخل شد حضرت باو مرحباً فرمود و در بغل گرفت و او را بوسید و فرمود کوچک و حقیر کند خدا کسی راکه شما را تحقیر کرد و انتقام بکشد از کسی که شما را تنها گذاشت و ذلیل کند کسی را که شمارا ذلیل کرد و خدا لعنت کند کسی را که شماهارا کشت و همیشه خدا ولی

ص: 28

و حافظ و ناصر شما باشد. پس بتحقیق که طولانی شد گریه زنها و گریستن انبیاء وصديقين وشهداء و ملائکه آسمان سپس حضرت گریه کردند.

وفرمود اي ابا بصیر وقتی نگاه باولاد حسین (علیه السلام)ميكنم حالتي بمن دست میدهد که خود داری از آن نتوان نمود بجهت آن مهیبتهائیکه بپدرشاد و خودشان رسید.

ای ابا بصیر، بدرستیکه حضرت فاطمه (علیها السلام) هر اینه گریه میکند و شهقه میزند پس جهنم چنان ناله میکند که اگر نبود خزین داران و حفظه آن که می شوند گریه آن را و آماده آن هستند از ترس آنکه مبادا پارئی از آن خارج شود یا دود آن فرار کند پس اهل زمین را بسوزاند ( هر اینه همه را میسوزانید ).

ولكن حفظش میکنند تا مادامیکه گریان است و منعش میکنند و درهایش را محکم میکنند از ترس اهل زمین و ساکت نمیشود مگروقتی که حضرت فاطمه زهراء ساکن شود و دریاها نزديك است پاره شود و بعضی داخل بعض دیگر شوند و به هر قطره ای ملکی بآن موکل است پس وقتي ملك صداي آن را شنید آتشش را ببال خود خاموش میکند و حبس میکند بعضی را بر بعض دیگر از ترس دنيا و آنچه در زمین است که مبادا بسوزد.

پس همیشه ملائکه از روی شفقّت گریه میکنند و خدا را می خوانند و تضرّع بسوی او میکنند و اهل عرش و آنچه در اطراف آن است تضرع میکنند، و صدای ملائکه بتقديس براي خدا بلند است برای ترس از زمین و اگر صدائی از صداهای ایشان بأهل زمین برسد همه میمیرند و کوها تکه تکه میشوند و زمین اهلش را بواسطه زلزله نابود میکند .

عرض کردم فدایت شوم این امرِ بزرگیست حضرت فرمود آنچه را نشنیده ای

ص: 29

بزرگتر است .

سپس فرمود اي ابا بصير :دوست نداری از جمله کسانی باشی که فاطمه عليها السلام را کمک میکنند پس چون این را شنیدم گریه کردم دیگر قدرت بر نطق نداشتم و از گریه کلامم مفهوم نمیشد.

پس حضرت بنماز ایستاد ودعاء میکرد من از نزدش بیرون شدم و از خوراك افتادم و خواب از سرم رفت و فردارا روزه گرفتم با حال ترس و خدمت حضرت رسیدم دیدم آرام شده حمد خدا گفتم که بر من بلائی نازل نشده .

ص: 30

فصل سوم: در گریه ملائکه بر جناب امام حسين عليه السلام

«1» ایضاً در کامل الزیارات ص 83 از فضیل بن يسار از امام صادق عليه السلام روایت کند که فرمود چه شده شما را که بزیارت قبر امام حسين نمیروید .

پس بدرستی که چهار هزار ملك نزد قبرش گریانند تاروز قيامت .

«2» واز ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که چهار هزار ملك بزمين آمدند و اراده جنگ داشتند با حسین بن علي (علیهما السلام)و حضرت اِذْن جهاد نداد برگشتند که از خدا اِذْن بگیرند چون بزمین آمدند ديدند امام حسین عليه السلام کشته شده .

پس ایشان نزد قبرش پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند تا روز قیامت، ورئيس ایشان ملکی است منصور نام .

«3» و از ابی بصیر از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود: چهارهزار ملك پریشان حال و غبار آلوده برای امام حسين (علیه السلام)گریه میکنند تاروز قيامت .

«4» و نیز از ابی بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که خداوند هفتاد

ص: 31

هزار ملك موکّل بر امام حسین(علیه السلام) نموده که هر روز صلوات بر او فرستند در حالی که پریشان حال و غبار آلوده اند از روزیکه امام حسين(علیه السلام) کشته شده تا آن مقدار که خدا خواهد (یعنی تاقیام قائم(علیه السلام)).

«5» و نیز از هارون از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که خداوند چهار هزار ملك موکّل بر او نموده که پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند برای او تا روز قیامت .

«6» و نیز از ربعی روایت کند که در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام)عرض کردم کجا است قبور شهداء ؟ ( یعنی شهداء أحد ) فرمود آيا أفضل و بهتر شهداء نزد شما نیست قسم بکسیکه جانم در دست قدرت اوست چهار هزار ملك اطراف او پریشان حال و غبار آلوده گریه میکنند تاروز قیامت .

«7» و نیز از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که چهار هزار ملك پریشان حال وغبار آلوده برای امام حسين (علیه السلام)گریه میکنند تاروز قیامت نرود بزیارت او احدی مگر انکه اورا استقبال کنند و مريض نشود أحد مگر آنکه عیادتش بروند و نمیرد أحدی مگر آنکه تشییع جنازه اش روند .

«8» و نیز از ابی حمزه ثمالی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود : بدرستیکه خداوند موکّل نموده بقبر امام حسین(علیه السلام) چهار هزار ملك پریشان حال وغبار آلوده برای او گریه میکنند از طلوع فجر تازوال ظهر .

پس چون ظهر شد چهار هزار ملك بزمین میایند و چهار هزار مالك باسمان میروند و دائماً بر او گریه میکنند تا طلوع فجر . ( این چهار هزار غیر آن چهار هزارند که همیشه هستند ).

«9» و نیز از محمد بن مروان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت کن امام حسين (علیه السلام)را ولو اینکه سال یک مرتبه باشد بجهت انکه هر کس

ص: 32

زیارت کند أورا وحقش را بشناسد و انگارش نکند عوضی جز بهشت ندارد ، وروزی او زیاد میشود، و خداوند بزودی موجب خوشحالیش را فراهم میکند ، و بدرستیکه خداوند موكّل فرموده بقبر امام حسین (علیه السلام)چهار هزار ملك همه برای او گریه میکنند وزوارش را مشایعت میکنند تا بأهلش برسانند و اگر مریض شد عیادتش میکنند، واگر مرد بجنازه اش حاضر میشوند و طلب مغفرت و رحمت میکنند براو .

«10» و نیز از بکر بن محمد از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود موکّل کرد خداوند بر قبر امام حسين (علیه السلام)هفتاد هزار ملك پریشان حال و غبار آلوده تا روز قیامت برای گریه میکنند، و نماز میخوانند نزد او که يک نماز ایشان معادل هزار نماز آدمها است ثواب آن نماز هارا تماماً میدهند بکسی که قبرش را زیارت کرده .

«11» و نیز از عبدالملك بن مقرن از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود وقتی امام حسین(علیه السلام) را زیارت کردید سکوت کنید مگر از خیر بجهت انکه ملائکه شب و روز که محافظت می کنند با ملائکه ای که همیشه درحرم هستند ملاقات ومصافحه میکنند همدیگر را و از شدت گریه جواب نمیدهند پس منتظر میشوند ایشان را تا ظهر و تاطلوع فجر پس از آن با هم صحبت میکنند و از اوضاع آسمانها سئوال میکنند .

و اما در بین این دو وقت ایشان تکلم نمیکنند و همیشه مشغول گریه ودعاه هستند.

پس در این دو وقت ایشان را از رفقایشان مشغول نکنید چون اگر شما سخن بگوئيد مشغول شما میشوند .

عرض کردم فدایت شوم چه چیز سوال میکنند از او و کدام یک سئوال

ص: 33

از دیگری میکنند آیا محافظین از ملائکه مقیم در حرم سئوال ميكنند يا ملائكه مقیم از محافظين سئوال میکنند ؟ فرمود بلکه ملائکه مقیم در حرم از ملائکه محافظين سئوال میکنند چون ملائکه ایکه همیشه در حرم مطهر مقیم میباشند رفت و آمدن بآسیمان را ندارند مأمورند همیشه در حرم آن حضرت باشند .

ولكن ملائکه محافظین هستند یک دسته بالا میروند و دسته دیگر پائین میایند .

عرض کردم از چه چیز سئوال میکنند فرمود ایشان مرور میکنند در وقت رفتن بآسمان باسماعیل که رئیس هواء میباشد و چه بسا باشد. بر خورد بپیغمبر صلى الله عليه و آله میکنند در حالیکه نزد آن جناب فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسين وسائر أئمه(علیهم السلام) که در گذشته اند میباشند .

پس سئوال میکنند از چیزهائی و می گویند کدام یک از شما در حائر حسینی حاضر بودید و می گویند بشارت بدهید ایشان را بدعاي خودتان .

پس حفظه و محافظین می گویند چگونه بشارت بدهیم ایشان را و حال انکه کلام مارا نمی شوند پس می گویند شما مبارك باد بگوئید بایشان و از طرف ما دعاء کنید ایشان را پس این بشارت است از طرف ما .

و چون منصرف شوند شما با پرهای خود دور ایشان را بگیرید تامحسوس باشد مکان شما و ما ایشان را ودیعه می گذاریم نزد کسی که ودیعه هارا ضایع نمیکند ، و اگر میدانستند چه فوائدی درزیارتش هست و این را مردم میدانستند هر اینه مردم جنگی میکردند با شمشیر های خود برای زیارتش ، واموال خودرا میفروختند برای رفتن بزیارت .

و چون فاطمه(علیها السلام) نظر کند بايشان (زوار) در حالیکه با او ست هزار پیغمبر و هزار صدیق وهزار شهید و از ملائکه کروبین هزار هزار که اورا كمك ميكنند

ص: 34

برگریه و چنان ناله ای کند که نماند در آسمانها ملکی مگر انکه گریان شود برای خاطر ناله او وساکت نشود مگر وقتی که پیغمبر (پدرش) بیاید و بفرماید بدرستیکه اهل آسمانها را گریان نمودی واز تسبیح و تقدیم ایشان را باز نمودی پس گریه را بس کن تا مشغول تقدیم شوند ، و خداوند آنچه را مقدر فرموده باید بشود، و حضرت زهراء(علیها السلام) هر آینه نگاه میکنند کسی که از شما حضور دارد پس از خدا میخواهد برای ایشان هرخوبی را ، پس شما کوتاهی نکنید از زیارت او که خیروخوبی در زیارتش بیش از آن است که بشمار آید.

ص: 35

فصل چهارم: در گریه آسمانها و زمین است برای کشته شدن

حسين ويحيى عليهما السلام «1» در کامل الزیارات صفحه 88 از حسن بن حکم نخعی او ازمردی روایت کند که در رحبه (یکی از شهرهای کوفه) شنیدم أمير المؤمنين(علیه السلام) این آیه را تلاوت میفرمود ( فَما بَكَتْ عَلَيهمْ السماء والأرض وما كانوا منظرين) یعنی پس گریه نکرد برایشان آسمان و نه زمین و مهلت داده هم نشدند که. ناگاه امام حسین (علیه السلام)از بعض درهای مسجد خارج شد أمير المؤمنين(علیه السلام) فرمود آگاه باشید این زود است که کشته شود و آسمان و زمین بر او گریه کنند .

«2» و از ابراهیم نخعی روایت کند که امیر المؤمنين(علیه السلام) آمد در مسجد نشست و أصحابش أطراف او جمع شدند و امام حسین (علیه السلام)آمد و پیش روی او ایستاد پس حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)دست بر سر او گذاشت و فرمود پسر جانم خدا در قرآن جماعتی را یاد نموده و فرموده (فما بكت عليهم السماء والأرض وما كانوا منظرين) وبخدا قسم ترا البته بعد از من خواهند کشت پس آسمان و زمین برای تو گریه کنند .

ص: 36

«3» و از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که آسمان و زمین برای کشته شدن حسين گریه کنند و سرخ شوند و هرگز برای أحدی گریه نکرده اند مگر برای یحیی بن زکریا و حسین بن علي (علیهما السلام).

«4» واز عبد الله بن هلال روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) فرمود آسمان گریست برای حسین بن علي و يحيى بن زکریا و گریه نکرد برای أحدي مگر برای آن دو .

عرض کردم گریه آسمان چگونه است؟ فرمود چهل روز مکث کرد آفتاب طلوع میکرد باسرخی وغروب میکرد باسرخی، عرض کردم اینست گریه اش ؟ فرمود بلی .

«5» واز علي بن مسهر قرشی روایت کند که گفته جدّه من حديث کرد مرا که من در کمک کردم حسین بن علی را در وقت کشته شدنش پس یکسال و نه ماه آسمان را درک کردم مثل یک قطعه خون که خورشید دیده نمیشد .

«6» واز حلبی از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود خدا میفرماید (فما بكت عليهم السماء والأرض وما كانوا منظرين) حضرت فرمود گریه نکرد آسمان از زمانیکه یحیی بن زکریا کشته شد تا زمانیکه امام حسين(علیه السلام) كشته شد پس بر همین گریه کرد .

«7» واز داود بن فرقد از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود سرخ شد آسمان وقتی حسین (علیه السلام)کشته شد تا یک سال و وقتی که یحیی بن زکریا کشته شد و سرخیش همان گریه آن است .

«8» و از عبدالخالق بن عبد ربه روایت کند که گفت شنیدم امام صادق عليه السلام میفرمود (خدا که میفرماید) (لم يجعل له من قبل سمياً). یعنی خدا قرار نداد برای او در گذشته همنامی، حسین بن علي را هم در گذشته همنامی

ص: 37

و نیز بحیی بن زکریا در گذشته همنامی نداشت و گریه نکرد آسمان مگر بر این دو چهل روز، عرض کردم گریه اش چگونه بود؟ فرمود صبح که میشد سرخ بود غروب هم سرخ بود .

«9» واز جابر از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که آسمان گریه نکرد بر أحدي بعد از یحیی بن زکریا مگر برای حسین بن علي (علیهما السلام)که چهل روز برای او گریه میکرد.

«10» و از کلیب بن معاوية اسدي از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گریه کرد آسمان مگر بر حسین بن علي وبحیی بن زکریا .

«11» واز محمد بن سلمه یامسلمة از کسانیکه اورا حديث کرده اند که چون حسين بن علي (علیهما السلام)کشته شد آسمان خاك سرخ بارید .

«12» واز عمر بن وهب یاعمرو بن وهب از پدرش از علي بن الحسين عليهما السلام روایت کند که آسمان نگریست از روزیکه نهاده شد مگر بر یحیی ابن زكريا وحسين بن علي(علیهما السلام) ، عرض کردم گریه اش چه بود ؟ فرمود چون لباسی را میدیدی که شبیه خون کک بر آن بود.

«13» واز حسن بن زیاد از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود کشنده یحیی بن زكريا ولد زنا بود و کشنده حسين (علیه السلام)نیز ولد زنا بود و آسمان گریه نکرد بر أحدي مگر بر این دو، گفتم چگونه گریه کرد ؟ فرمود خورشید طلوع میکرد باسرخی وغروب میکرد در سرخی.

«14» عبد الله بن هلال می گوید شنیدم که امام صادق(علیه السلام) ميفرمود آسمان گریست برای یحیی بن زکریا و حسین بن علي(علیهما السلام) ونگریست بر أحدي مگر برای این دو ، عرض کردم گریه اش چگونه بود؟فرمود چهل روز مکث

ص: 38

کرد خورشید با سرخي طلوع میکرد و با سرخی غروب مینمود، عرض کردم گریه اش اینطور بود فرمود بلی .

«15» و از صفوان جمالی روایت کند که ما در راه مدينه بودیم اراده مکه را داشتیم از امام صادق (علیه السلام)سئوال کردم أي پسر رسول خدا چرا شما را محزون شکسته عالی می بینم ؟ فرمود اگر می شنیدی آنچه را من میشنوم دیگر جای سؤال نمیماند ، عرض کردم چه میشنوید؟ فرمود دعا یعنی نفرين وزاری ملائکه را بسوی خدا بر کشنده گان أمیرالمؤمنین و حسین بن علي(علیهما السلام) و نوحه سرائی ملائکه و گریستن ایشان انهائیکه اطرافش هستند. وشدت جزعیکه دارند و با این حال چه کسی میل بطعام وشراب و خواب دارد .

«16» و از زهری نقل کند که چون امام حسین(علیه السلام) کشته شد آسمان خون گریست و در بیت المقدس سنگریزه ای نبود مگر انکه زیرش خون تازه بود.

ص: 39

فصل پنجم گریه و نوحه سرائی جنیان

بر امام حسین علیه السلام «1» در کامل الزیارات صفحه (93) از أم سلمه زن پیغمبر(صلی الله علیه و اله) روایت کند که فرمود من از وقتیکه خدا پیغمبرش را گرفت نوحه سرائی جن را نشنیده بودم مگر آن شب یعنی شب یازدهم محرم(1) که مصیبت زده شدم بپسرم حسین عليه السلام ( گفته شد از کجا فهمیدی) فرمود یکی از زنهاي جن آمد و گفت (أيا عَيْناي فَانْهَمِلا بِجَهدٍ فَمَنْ يَبْكي عَلَى الشُهَداءِ بَعْدی) (عَلی رَهْطٍ تَقُودُهُم المَنايا اِلى مُتَجَبِّرٍ مِن نَسلِ عَبدٍ) یعنی اي چشمان من اشک بریزید با جدیت تمام ، پس کیست بعد از من بر شهداء گریه کند بر جماعتی که مرگ ایشان را میکشاند بسوی متکبری که از نسل عبد وغلام است.

«2» از میثمی روایت کند که پنج نفر از اهل کوفه میخواستند بیاري

ص: 40


1- معالی السبطین ص109

حسین بن علی(علیهما السلام) بروند پس گذرشان افتاد بقريه شاهی (که نزديك قادسيه بوده) بدو نفر برخورد کردند یکی پیر و دیگر جوان بود و هر دو بر این پنج نفر سلام دادند .

پیر مرد گفت : من مردی هستم از جن و این جوان پسر برادرم میباشد میخواهیم بیاری این مرد مظلوم برویم ولكن نظریه دارم آن پنج نفر گفتند نظریه شما چیست؟ گفت من بروم و خبري از انها بگیرم تا شما با بصیرت بروید گفتند خوب نظریه است، گفت یک شب وروز پنهان شد و چون فردای آن روز که شد صدائی شنیدند و شخصی را ندیدند می گفت . (وَاللهِ ماجِئتُکُم حَتی بَصُرَتُ بِه بِالَّطفِ مُنعَفِرَ الخَدَّينِ مَنحُوراً) (وَحَولَهُ فِتيَةٌ تُدمي نُحُورُهُم مِثلَ المَصابِیحِ يَملُون الدُجانُوراً)(1) (وَقَد حَثَثتُ قَلوُصی کَی اُصادِفَهُم مِن قَبلِ ما اَن يُلاقُوا الخُرَّدَ الحُورا) (فَعاقّني قَدَرً وَاللهُ بالِغُهُ وَكانَ اَمراً قَضاهُ اللهُ مَقدُوراً)(2) (كانَ الحُسَينُ سِراجاً يُستَضاء بِه اَللهُ يَعلَمُ اَنّي لَم أقَلُ زُوراً) (صَلَّی الاِلهُ عَلى جِسمٍ تَضَمَّنَهُ قَبرُ الحُسَينِ حَلیفَ الخَيرِ مَقبُوراً)(3) (مُجاوِراً لِرَسُولِ اللهِ في غُرَفٍ وَللبَتُسولِ ولِلطَيّارِ مَسرُوراً) یعنی بخدا قسم نیامدم پیش شما مگر آنکه دیدم او را در کنار شط آب دو گونه اش خاك مال و سرش بریده بود ، و اطرافش جوانانی بودند که خون از گلویشان میریخت، مثل چراغهائی بودند که شب تاریک را پر از نور کرده بودند.

ص: 41


1- در ناسخ ج3 ص 241 (يطفون الدجی نوراً)
2- اين يك جفت شهر در معالی السبطين 109 و ناسخ ج 3 ص 341 هست و در کامل الزیارات نیست
3- اينهم مثل سابق

و بتحقيق من بسرعت راندم شترم را تا بایشان بر سم پیش از انکه باحور العين بِکر ملاقات کنند ، ولكن مقدرات الهی که باید بنهایت برسد مرا بعقب انداخت، و کاری بود که خدا مقدر کرده بود .

و حسین (علیه السلام)چراغی بود که میشد از او طلب نور و روشنائی نمود ، وخدا میداند که من دروغ نمیگویم ، درود فرستاد خداوند بر جسمی که در بر گرفته قبر حسین را که همیشه ملازم خیر و خوبی بود در حالیکه در قبر گذاشته شده بود وحسين(علیه السلام) مجاور رسول خدا و زهرای بتول و جعفر طیار در غرفه های بهشتی شادمان ومسرور بودند .

پس بعض از آن پنج نفر که از آدمیان بودند او را جواب گفتند .

(اِذهَب فَلا زالَ قَبرُ اَنتَ ساكِنُهُ اِلىَ القِيامَةِ يَسقىِ الغَيثُ مَمطُوراً) (وَقَد سَلَكتَ سَبيلاً اَنتَ سالِکَهُ وَقَد شَرِبتَ بِكأسٍ كانَ مَغزُوراً) (وَفِتيَةً فَرَّغُوا لِلّهِ اَنفُسَهُم وَفارَقُوا المالَ وَ الاَحبابَ وَالدُّورا) یعنی برو همیشه تو ساکن آن قبر هستی تا قیامت و مسیر آب کند باران که همیشه میبارد . و بدرستیکه منهم بهمآن راه میروم که تو رفتی و بتحقيق نوشیدم کاسه ای راکه آبش زیاد است ، و جوانانی بودند که خود را برای خدا فارغ ساخته بودند و از مال و دوست و خانه جدا شده بودند .

«3» ودر ص94 از ابي زياد قندی روایت کند که گج فروشها که در بیابان بودند سحري شنیدند که جن برای کشته شدنِ حسين (علیه السلام)نوحه سرائی میکنند و می گویند .

(مَسَحَ الرَّسُولُ جَبينَهُ فَلَهُ بَريقُ فِي الخُدُود) (اَبَواهُ مِن عُليا قُرَيشٍ جَدّه خَيرُ الجُدود) یعنی پیغمبر (علیه السلام)پیشانیش را پاك كرد پس برای او روشن بود در دو گونه

ص: 42

اش ، پدر و مادرش از بزرگانِ قریش بودند و جدش بهترین جدها بود.

«4» و در ص 95 از ولید بن غسان از راوی خود روایت کند که گفت جن نوحه سرائی میکردند برای حسین بن علي (علیهما السلام)می گفتند .

(لِمَنِ الاَبياتُ بِالطَّفِ عَلى كُرهٍ بُنيَه تِلكَ اَبياتُ الحُسينِ يَتَجاوَبنَ الرَّنينَة) یعنی این خانه ها در کنار شط آب مال کیست که با کراهت ساخته شده ؟ (جواب) این خانه ها مال حسین(علیه السلام) است که هم ناله او هستند .

«5» واز علي بن خزور روایت کند که شنیدم لیلی می گفت شنیدم جن برای حسین (علیه السلام)نوحه سرائی میکردند و می گفت .

(ياعَینُ جُودي بِالدُّمُوعِ فَاِنَّما يُبكي الحَزینَ بِحُرقَةٍ وَتَفَجُّعٍ) (یا عَینُ اَلهاکِ الرُّقادُ بِطيبَةٍ مِن ذِكرِ آلِ مُحَمَّدٍ وَتَوَجُّعٍ) (باتَت ثَلثاً بِالصَّعيدِ جُسُومُهُم بَينَ الوُحُوشِ وَكُلُّهُم في مَصرَعٍ) یعنی ای چشم اشک خودرا ببخش پس بدرستیكه شخص غمگین بادل سوخته و درد آورنده گریه میکند. ای چشم مشغول ساخته ترا خواب خوش از یاد کردن آل محمد وهَم دردي ، سه شب است جسم ایشان روي خاك افتاده بین وحوش و همه در یک جا افتاده اند .

«6» و در ص 95 از عبد الله بن حسان كنانی روایت کند که جنیان برحسبن ابن علي گربه میکردند . و می گفتند .

(ماذا تَقُولُونَ اِذ قالَ النَّبيُّ لَكُم ماذا فَعَلتُم وَأنتُم آخِرُ الاُمَمِ) بِأهلِ بَيتي وَاِخواني وَمَكرُمَتي مِن بَينِ اَسری وَقَتلى ضَرَّجُوا بِدَمٍ) یعنی چه خواهید گفت وقتی پیامبر(صلی الله علیه و اله) بشما بگوید چه کردید در حالیکه شما آخر أمتها بوديد بأهل بيته من و برادران من و عزیزان من يك دسته را اسیر کردید ویک دسته را کشید و بخون خودشان رنگین نمودید .

ص: 43

«7» واز معمر بن خلاد از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کند مثل الفاظ سلمه را که گفت .

(ياناقَتي لاتَذعَري مِن جري زَجري وَشَمِّری قَبلَ طُلُوعِ الفَجرِ) (بِخَيرِ رُکبانٍ وَخَيرِ سَفرٍ حَتّى تُحَلّى بِكَريمِ القَدرِ)(1) (بِما جِدِ الجَدِّ رَحيبِ الصَّدر اَبانَهُ اللهُ (2) لِخَيرِ اَمرٍ) (ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ) يعني اي شتر من ناراحت نشو از تندی من نسبت بتو، و با سرعت برو پیش از طلوع فجر . با بهترین سوار شده گان و بهترین مسافران، تا زینت بخشیده شوی وعزيز شود قدرتو. و بزرگوار حقیقی وسینه گشاده وخدا جدا میکند به بهترین کار، انجا نگاهش دارد تادهر باقی است .

( پاسخ حسین بن علي (علیهما السلام)) (سَأَمضي وَما بِالمَوتِ عارٌ عَلَى الفَتى اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسلِماً) (وَواسَي الرِّجالَ الصّالحينَ بِنَفسِه وَفارَقَ مَثبُوراً وَخالفَ مُجرِماً) (فَاِن عِشتُ لَم اَندَم وَاِن مِتُّ لَم أُلَم كَفي بِكَ مَوتاً اَن تُذَلَّ وَتَغرَما) یعنی زود می گذرم و مرگ براي جوان مرد عار نیست، وقتی که نیتش حق باشد و مسلمان وار بجنگد و با جان خود مردان شایسته ای را مواسات کرده و جدا شده از مجرمین و تباه کاران و مخالفت نموده گناه کاران را. پس اگر زنده ماندم پشیمان نیستم و اگر مردم ملامت نمیشوم ، مرگ ترا کافی است که دليل شوی و بینیت بخاك مالیده شود .

در پاسخ ج2 ص162 دارد:

ص: 44


1- في البحار ج45 ص237 (بكريم البحر)
2- في البحار ج45 ص237 (أثا به الله)

(اُقَدِّمُ نَفسي لااُريدُ بَقائَها لِتَلقی خَمیساً فِي الوَغی وَعَرَمرَماً) یعنی زندگی را نمیخواهم ، جان خود را پیش میاندازم تا در میدان جنگ لشگر بسیار روبرو شود .

«8» و از جابر از محمد بن علي (علیه السلام)روایت کند که فرمود چون حسين(علیه السلام) قصد کرد از مدينه خارج شود زنهای بنی عبدالمطلب پیش آمدند و جمع شدند برای نوحه سرائی، اِمام حسین (علیه السلام)رفت بین ایشان وفرمود شمارا بخدا قسم میدهم این کار نکنید (که دشمن باخبر گرد) که معصیت خدا و رسولش شود.

زنهاي بني عبدالمطلب عرض کردند پس گریه و زاریرا برای کی بگذاریم امروزپیش ما مثل روزی است که رسول خدا وعلي وفاطمه ورقيه وزينب وأم کلثوم از دنیا رفته پس سوگند میدهیم ترا بخدا که ما را خدا فدای تو گرداند از مرگ ای حبیب نیکان از اهل قبرستان .

و بعضی از عمه هایش پیش آمده گریه میکرد و می گفت من شهادت میدهم اي حسین جان که شنیدم جِنّيان نوحه سرائی میکردند برای تو و می گفتند :

(فَاِنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِن آلِ هاشِمٍ اَذَلَّ رِقاباً مِن قُرَيشٍ فَذَلَّت) (حَبيبَ رَسُولِ اللهِ لَم اَیکِ فاحِشاً اَبانَت مُصيبَتُكَ الاُنُوفَ وَجَلَّت) یعنی شهید روز عاشوراء از دودمان هاشم است که گردن کشان قریش را خوار کرد، ای حبیب پیغمبر خدا با اینکه من علناً گریه نکردم با این مصیبت تو بر مردم فاش گردیده برای همه پس بزرگ آمد. ( كذا في هامش الناسخ ) ج2 ص11.

(وقلن أيضاً) (اَبکی حُسَيناً سَیِّداً وَلِقَتلِه شابَ الشَّعَرُ) (وَلِقَتُلِه زُلزِلتُم وَلِقَتلِه انكَسَفَ القَمَرُ)

ص: 45

(وَاحمَرَّت آفاقُ السَّماء مِنَ العَشيَةِ وَالسَحَر) (وَتَغَیَّرت شَمسُ البِلادِ بِهِم وَاَظلَمَتِ الكُوَرُ) (ذاكَ بنُ فاطِمَةَ المُصابُ بِهِ الخَلائِقُ وَالبَشَر) (اَورَثَتنا ذُلَّا بِهِ جَدعَ الاُنُوقِ مَعَ الغَرَر) یعنی گریه میکنم برای حُسینیکه سید وبزرگوار بود و برای کشته شدن او موها سفید شد. و براي کشته شدن او زلزله زده شدید و برای کشته شدن او ماه گرفت، و آفاق سرخ شده از شب تا سحر وغبار آلوده شد خورشید شهرها بواسطه ایشان ودهات را ظلمت و تاریکی گرفت ،این پسر فاطمه است که مصیبت زده شده جمیع خلائق و بشر بواسطه او ، وارث داد بما ذلت را و بینیهارا بخاک مالید و در معرض خطر وهلاكت كشانيد .

«9» ودر کامل الزیارات از عمرو بن مکرمه و در بهارج45 ص 235 و ناسخ ج3 ص84 از این نما ، در مثير الأحزان ص108 عمرو بن عكرمه می گوید صبح کردیم در مدینه شبی را که حسين (علیه السلام)در آن کشته شده بود غلامی برای ما بود گفت : دیشب شنیدیم نداء کننده ای فریادمیزد و می گفت :

(اَيُّهاً المقاتِلُونَ جَهلاً حُسَيناً اَبشِرُوا بِالعَذابِ وَالتَّنكيلِ) (كُلُّ أَهلِ السَّماء يَدعُو عَلَيكُم(1) مِن نَبِّي وَمُرسَلٍ(2) وَقَبيلٍ) (لَقَد لِعُنتُم عَلَى لِسانِ بنِ داوُدَ وَذي الرُّوح حامِلُ الاِنجيل(3)) یعنی ای کسانی که ازروی جهل و نادانی حسین(علیه السلام) را كشتيد، بشارت باد شمارا بعذاب و سرکوبی کرد نيکه عبرت دیگران باشد، همه اهل آسمانها شمارا

ص: 46


1- في البحار ج 45 ص 235 (تبکی علیکم)
2- في البحار 45 (وملاءك)
3- في البدار ج45 (وموسی و صاحب الانجيل)

ص: 47

ص: 48

و از جمله نوحه سرائی ایشان این شعر است .

(نِساءِ الجِنِّ يَبكينَ مِنَ الحُزنِ شَجيّات وَاَسعَدنَ بِنَوحٍ لِلنّساءِ الهاشِميّاتِ) (وَيَندَبنَ حُسَيناً عَظُمَت تِلكَ الرَزّيّاتِ وَیَلطِمنَ خُدُوداً كَالدَّنانيرِ فَقِّياتِ) (وَیَلبَسنَ ثيابَ السُّودَ بَعدَ القَصَبيّات(1)) یعنی زنهای جن از حزن و اندوه گریه میکنند در حالیکه محزون میباشند (با سر شکسته هستند) و بواسطه گریه و زاری زنهای هاشميين را كمك ميكنند، و نیکی های حسین(علیه السلام) را یاد میکنند و بزرگ است آن مصیبات، ولطمه بصورت خود که مثل طلای خالص است میزنند ، ولباس سیاه پوشیده اند بعد از انکه اعضای انها (یعنی شهداء) قطعه قطعه شده .

و از جمله نوحه سرائی ایشان این شهر است .

(اِحمَرَتِ الاَرضُ مِن قَتلِ الحُسَينِ كَما اِخضَرَّ عِندَ سُقُوطِ الجَونَةِ العَلَقُ(2))

ص: 49


1- در وسائل المحبين ص 115 اینطور معنا کرده و پوشید رختهای سیاه را بعد از پوشیدن کتان سفید و لطيف
2- در ناسخ ج3 ص 245 (احمر عند سقوط الجونة الفلق)

(یاوَیلَ قاتِلهِ باوَیلَ قاتِلِه فَاِنَّهُ في سَعیرِ النّارِ يَحتَرِقُ(1)) یعنی سرخ شد زمین از کشتن حسین (علیه السلام)چنانچه سبز میشود وقتی رنگهای مختلف از زالو خارج میشود اي واي بر کشنده اش اي واي بر کشنده اش بدرستیکه او در زبانه آتش میسوزد .

ص: 50


1- و در هامش ناسخ اينطور معنا کرد: زمین از کشتن حسين قرمز گشت، چنانچه آسمان هنگام فرو رفتن خورشید سرخ می گردد. وای بر کشنده او که در آتش سوزان خواهد سوخت

فصل ششم: در گریه و عزاداری جغد بر حسين عليه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 99 از حسین بن ابی غندر از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که حضرت فرمود راجع بجغد که آیا هیچ شما آن را در روز دیده اید گفته شد هیچ وقت آن در روز دیده نشده مگر در شب ، فرمود آگاه باشید که آن همیشه در آبادانی زنده گی میکرد ولی چون امام حسین(علیه السلام) کشته شده سوگند یاد کرد که دیگر در آبادانی زنده گی نکند و جای گزین نشود مگر در خرابها و همیشه روزهارا روزه دار و چون شب فرا رسد نوحه سرائی میگه تا صبح.

«2» در حدیث دیگر از امام رضا (علیه السلام)نقل کند که فرمود این چغد را می بینی که مردم چه می گویند .راوی گوید عرض کردم فدایت شوم آمده ایم که سئوال کنیم؟ فرمود ابن جغد در زمان جدم رسول خدا (صلی الله علیه و اله)جای در منازل و قصرها بود و هر وقت مردم غذا می خوردند میامدند نزديك مردم و ایشان خوراکی بآن میدادند می خورد و بجای خود پرواز میکرد. وچون امام حسین(علیه السلام) کشته شد از آبادانیها خارج شدند

ص: 51

و در خرابها و كوها و صحراها جای گرفتند و گفتند بد اُمّتی هستید شما پسر دختر پیغمبر خودرا کشتید من دیگر از جان خود ایمن نیستم .

«3» واز امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود بدرستبكه آن جغد روزها روزه می گیرد و چون شب میشود افطار میکند و نُدبه وگریه میکند بر امام حسین تا صبح .

«4» وايضاً از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که حضرت یعقوب ( بن شعيب ) فرمود اي يعقوب آیا دیده ای جغدي در روز تنفّس کند و نفسي باشد عرض کرد ندیده ام فرمود : میدانی برای چیست ؟ عرض کردم نمیدانم فرمود برای آن است که روزها روزه دار است بر آنچه که خدای روزیش کرده پس چون شب در رسد افطار میکند بر آنچه روزیش شده پس با آواز خوش برای امام حسين زمزمه میکنه تا صبح .

ص: 52

فصل هفتم در مرور انبیاء بزرگ بكربلاء (مرور آدم عليه السلام بكربلاء:

اشاره

«1» در اسرار الشهادة ص80 از منتخب طریحی ص48(1) وپاسخ 1 ص270 روایت کند که چون حضرت آدم (علیه السلام) بزمین آمد حواء را ندید پس بنا کرد در طلب او اطراف زمین را بگردد پس مرورش بكربلاء افتاد انجا مريض احوال وعقب افتاد و سینه اش تنگ شد بدون هیچ سببی و بزمين خورد در همان مکانیکه امام حسین(علیه السلام) کشته شد و خون از پایش جاری شد.

پس سرش را بآسمان بلند کرده عرض کرد اي خداي من آیا گناهی باز از من سر زد که مرا مورد عقاب قرار داده ای بجهت انکه من تمام اطراف زمین را سیر کردم و بدئی بمن نرسید مثل این سر زمين ؟ پس خداوند وحی فرمود اي آدم از تو گناهی سر نزده وليكن در این سر زمین بچه تو حسین(علیه السلام) بدون هیچ گناهی کشته میشود پس خون تو اینجا جاری شد که موافقت کند با خون امام حسین (علیه السلام)، حضرت آدم عرض کرد

ص: 53


1- مؤلف گوید حقیر از متن طریحی ترجمه می کنم

آیا حسین پیغمبر است فرمود نه ولكن نوه دختری پیغمبر محمد(صلی الله علیه و اله) است، عرض کرد قاتل و کشنده او کیست فرمود قاتلش یزید است.

پس آدم گفت من چه کنم اي جبرئيل ؟ جبرئیل گفت لعنش کن ای آدم پس چهار مرتبه اورا لعنت کرد و چند قدمی رفت وبكوه عرفات رسید و حواءرا انجا پیدا کرد.

مرور نوح عليه السلام بكربلاء

«2» و در ناسخ ج 1 ص 271 و منتخب ص84 ايضا روایت کند که چون حضرت نوح (علیه السلام)سوار بر کشتی شد تمام دنیا را گشت پس چون بكربلاء عبورش افتاد زمین اورا گرفت و نوح ترسید غرق شدن را پس دعا کرد و عرض کرد خدایا من تمام دنیا را گشتم و ترسی بمن دست نداد مثل این سرزمین پس جبرئیل نازل شد و عرض کرد اي نوح در این سرزمین حسین(علیه السلام) کشته میشود که نوه دختری محمد خاتم انبیاء و پسرِ خاتمِ اوصياء است ، حضرت نوح فرمود کشنده او کیست اي جبرئيل ؟ جبرئیل عرض کرد لعنت شده اهل هفت آسمان و اهل هفت زمین است پس نوح چهار مرتبه لعن کرد اورا پس کشتی بحرکت آمد ورفت تا بکوه جودی رسید انجا ایستاد(1).

مرور حضرت ابراهيم عليه السلام بكربلاء

«3» وايضا در منتخب طریحی ص49 نقل کند که حضرت ابراهيم (علیه السلام)مرور کرد بزمین کربلاء واو سوار بر اسبی بود پس اسب بزمين خورد و ابراهیم عليه السلام بزمین افتاد و سرش شکست وخونش جاری شد شروع کرد باستغفار

ص: 54


1- کوه جودی همانجا است که قبر حضرت امیر المؤمنين عليه السلام است

کردن و عرض کرد خدایا چه چیز از من سر زد؟ پس جبرئیل نازل شد براو و گفت:اي ابراهیم: گناهی از تو سر نزد ولكن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتمِ انبیاء و پسرِ خاتمِ اوصیاء کشته میشود پس خون تو جاری شد برای موافقت کردنِ خونِ او، فرمود جبرئیل قاتل و کشنده او کیست؟ عرض کرد لعنت کرده شده اهل آسمانها و زمین است و قلم جاری شده بر لوح بلعن کردن او بدون اِذن از پروردگارش .

پس خدا وحي فرمود بقلم که تومستحق ثناء و ستایش مدح هستی بواسطه این لعن .

پس حضرت ابراهيم (علیه السلام)دستهایش را بلند کرد و یزید را لعن بسیاری کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت. حضرت ابراهيم (علیه السلام)بأسبش فرمود چه چیزی فهمیدیکه بر نفرين من آمین گفتی؟ عرض کرد اي ابراهيم من افتخار میکنم که تو سوار من باشی وچون من بزمین خوردم و شما از پشت من افتادی خجالت من زیاد شد و سببش يزيد بود.

مرور حضرت اسماعيل عليه السلام بكربلاء

«4» ودر منتخب ايضا 49 ونساسخ ج1 ص273 روایت کند که حضرت اسماعیل (علیه السلام)گوسفندانش کنار شط فرات میچریدند چوپانش خبر داد که گوسفندان از این مشرعه(1) چند روز است آب نمیخورند حضرت از پروردگارش سبب پرسید ؟ جبرئیل نازل شد و عرض کرد اي اسماعيل از خود گوسفندان بپرس سبب را می گویند، حضرت بگوسفندان فرمود چرا از این آب نمیخورید؟ جواب دادند بزبان رسا که بما خبر رسیده پسر تو حسين (علیه السلام)که

ص: 55


1- جای آب خوردن

نوه وختري محمد(صلی الله علیه و اله) است تشنه کشته میشود پس ما از این مشرعه آب نمیخوریم برای اندوه و دلتنگی براو .

پس حضرت از کشنده اش پرسید، گفتند کسی اورا میکشد که اهل آسمانها و زمینها و تمام خلائق اورا لعن کرده اند.

پس حضرت اسماعيل(علیه السلام) عرض کرد اللهم العن قاتل الحسين اي خدا لعنت کن کشنده حسين(علیه السلام) را.

مرور حضرت موسی علیه السلام بكربلاء

«5» در منتخب نیز وناسخ ج 1 ص 284 روایت کند که حضرت موسی عليه السلام روزی با یوشع بن نون سیر میکرد چون بزمين كربلاء رسيد نعل و کفشش سوراخ و پاره شد وخارِسِه پهلو بپایش رسید وخون جاری شد.

پس عرض کرد ای خدایِ مَن چِه گناهی از من سر زده ؟ پس خداوند با و وحي فرمود که اینجا کشته میشود حسين (علیه السلام)و اینجا ریخته شد خون تو برای موافقت خون او ، عرض کرد خدايِ مَن حسین کیست؟ گفته شد او نوه محمدِ مصطفی و پسرِ علي مرتضی است، عرض کرد کشنده او کیست ؟ گفته شد نفرین کرده شده ماهیست در دريا ووحوش در صحرا و پرندگان در هواء .

پس موسی هردو دست بالا نموده و لعن کرد یزید را و نفرین نمود او را ويوشع بن نون آمین گفت بر دعای او و موسی گذشت از انجا .

مرور حضرت سلیمان علیه السلام بكربلاء

«6» ايضا در منتخب ص ( 50 ) وناسخ ج 1 ص 274 روایت کند که حضرت سلیمان روی فرشش مینشست و در هواء سیر میکرد پس روزی گذرش

ص: 56

افتاد بزمین کربلاء پس باد سِه مرتبه اورا دور گردانید بطوریکه ترسید سقوط کند .

پس باد ساکن شد و فرش سلیمان در کربلاء فرود آمد حضرت فرمود چرا فرود آمدی؟ باد عرض کرد بدرستیکه اینجا حسین (علیه السلام)کشته میشود حضرت فرمود حسین کیست ؟ باد گفت ار نوه پیغمبر محمدِ مختار و پسرِ علي كرّار است ، حضرت فرمودکی با او جنگ کند؟ عرض کرد کسی که نفرین شده اهل آسمانها و زمین یزید است ، پس حضرت سلیمان هر دو دست بالا کرده و نفرین کرد یزید را و اِنس وجِن آمین گفتند پس باد وزید و بساط وفرش سلیمان بحرکت آمد.

مرور حضرت عیسی علیه السلام بكربلاء

«7» ايضا در منتخب ص 50 وناسخ ج 1 ص275 روایت کند که حضرت عیسی سیاحت میکرد با یارانِ خود پس مرورشان افتاد بكربلاء پس شیریرا دیدند که دستهای خودرا پهن کرده و خوابیده و راهرا گرفته پس حضرت عیسی(علیه السلام) پیش شیر رفته و فرمود چرا اینجا نشسته ای ونمی گذاری ما برویم پس شیر بازبان رسا عرض کرد من نمی گذارم از این راه بروید مگر وقتی که لعن کنيد يزيد کشندهِ حسین را ، حضرت عیسی فرمود حسین کیست ؟ شير عرض کرد نوه دختري محمد نبي اُمّي و پسرِ علي ولي، فرمود قاتلش کیست؟ عرض کرد نفرین شده تمام وحُوش و گرگان و درنده گان است خصوصاً در ایّام عاشوراء ، پس حضرت عیسی دستهایش را بالا نموده و یزید رالعن کرد و یارانش دعای اورا آمین گفتند پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند.

ص: 57

مرور پیغمبر صلی الله عليه و آله بكربلاء

«8»در اسرار الشهادة ص81 از ارشاد مفید ص250 از أم سلمه روایت کند که فرمود شبی رسول خدا از نزد ما خارج شد و مدتی غیبتش طول کشید پس مراجعت فرمود در حالیکه ژوليده مو وغبار آلوده بود ودستش بسته بود پس عرض كردم اي رسول خدا چه شده شمارا ژوليده مو وغبار آلوده می بینم؟ فرمود این وقت مرا سیر دادند بطرف موضعی از عراق که آن را کربلاء نامند پس جای افتادن فرزندم حسین و جماعتی از أولادم و أهل بیتم را دیدم و بنا کردم خون ایشان را جمع کردن و آن این است ودست مبارك را باز کرد .

و فرمود بگیر این را وحفظش کن پس آن را گرفتم دیدم مثل خاك سرخی است پس در شیشه ای گذاشتم و سرش را بستم و محافظتش نمودم تاوقتیکه حسین عليه السلام از مکه خارج شد و متوجه عراق گردید و من هر روز و شب آن شیشه را باز میکردم و می بوئیدم و نگاه میکردم و گریه میکردم برای مصیبتهای او.

و چون روز دهم محرم شد و آن روزی بود که حسین (علیه السلام)در آن روز کشته شد اول روز بآن نگاه کردم بحال خود دیدم و در آخر روز نگاه کردم دیدم خون تازه ای شده پس ضجّه کردم و گریه کردم و خشم خود را فرو کشیدم از ترس انکه مبادا دشمن ایشان در مدینه با خبر گردد و سرعت بشماتت کنند و همیشه آن روز را محافظت کردم تا خبر مرگش را اعلان کردند و محقق شد آنچه را دیده بودم.

مرور رأس الجالوت پسر یهودا بکربلاء

«9» در مثیر الاحزان ابن نما ص82 وسراج الايمان یک صفحه بمقصد

ص: 58

سوم مانده روایت کنند که :رأس الجالوت پسر یهوذا گفت : هر زمانیکه من با پدرم بهوذا از زمین کربلا می گذشتیم ، پدرم مرکب خودرا بسرعت میتاخت تا از آن سر زمین می گذشت ، تا آنکه حضرت امام حسين(علیه السلام) بدرجة شهادت رسید ، دیگر اینحالت را از پدرم ندیدم .

پس جهت را از او پرسیدم ، در جواب گفت : اي فرزند ، ماهمانا این سخن را حدیث میکردیم کهدر زمین کربلا پیغمبر زاده کشته خواهد شد، پس میترسیدم که او من خودم باشم اینبود که مرکب را بسرعت حرکت میدادم تا چون حسین کشته شد بدانستم که آن پیغمبر زاده حسین است . و همین حدیث را محمد بن جریر طبری در تاریخ خود از علاء بن ابی عائشه از رأس الجالوت از یهوذا پدرش روایت کرده .

ص: 59

فصل هشتم: در مرور أمير المؤمنين عليه السلام بكربلاء

در امالی صدوق رحمه الله ص534 بسند خود از ابن عباس روایت کند که گفت در وقت خروج أمير المؤمنين (علیه السلام)بطرف صفين من با او بودم چون بنینوی که آن را شط فرات گویند رسید با صدای بلند فرمود اي ابن عباس آیا میشناسی این موضوع را ؟ عرض کردم نمیشناسم اي أمير المؤمنين ، فرمود اگر شناسائی باینجا داشتي مثل شناسائی مَن از اینجا رد نمیشدی مگر انکه گریه میکردی مثل گریستن من . گفت حضرت گریه بسیاری فرمود بطوریکه ریش مبارکش تر شد و اشکش بسينه مبارکش جاري شد ، و ما هم گریه کردیم وحضرت میفرمود (أواه أواه) ( کلمه تعجعبه است ) مراچه با آل ابی سفیان مرا چه با آل حرب که حزب شیطان و دوستان كفرند صبر میکنم صبر کردنی (ياصبر كن صبر کردنی) اي أبا عبد الله .

پس بدرستیکه ملاقات کرد پدرت مثل آنچه را تو از ایشان ملاقات کنی ، سپس آب خواست و وضوءِ نماز گرفت و نماز خواند مقداریکه خدا میخواست نماز بخواند و باز کلام اولش را یاد آور شد و یک ساعتی بعد از نماز و سخنش

ص: 60

چرتی زد سپس بیدار شد و فرمود:

اي ابن عباس عرض کردم بلی من اینجا هستم، فرمود آیا خوابیرا که اَلآن دیدم برایت بگویم ؟ عرض کردم چشمت آرام باشد و خواب خیر باشد، فرمود مثل اینکه دیدم مردانی از آسمان فرود آمدند و با ایشان پرچمهائی است مفید و شمشیرها را بیرون انداختند وانها سفید و روشنی میدهنده وَدورِ این زمین خط کشیدند و مثل اینکه دیدم این درختهای خرما شاخهای خود را بزمین زدند وخون تازه بیرون آمد.

ومثل اینکه دیدم حُسَینم که بچه مَن و پاره گوشت من و مغز استخوان من است در آن خونها غرق شده و هر چه فریاد میکند بفريادش نمیرسند .

ومثل اینکه مردان سفید از آسمان فرود آمدند و او را صدا میکنند و می گویند صبر کنيد اي آل رسول بدرستیکه شماها بدست بدترین مردم کشته میشوید و این بهشت است اي أبا عبد الله که بتو مشتاق است .

سپس مرا تسلیت میدادند و میگفتند بشارت باد ترا ای أباالحسین که خداوند در روز قیامت چشمت را باین فرزند روشن خواهد کرد روزی که همه مردم در پیشگاه خدا ایستاده اند .

پس از خواب بیدار شدم و سوگند بکسي که جانِ علي بدست اوست این خبر را صادق مصدّق ابوالقاسم (محمد)(صلی الله علیه و اله) بمن داده بود که وقتی من خروج میکنم بطرف ظالمان و ستمگران اينهارا می بینم .

و این زمین زمینِ کربلاء است که دفن میشود در آن حُسَین وهفده نفر مرد از بچه های من و بچه های فاطمه و اين در آسمانها معروف است یاد میشود زمین کرب و بلاء چنانچه حرم مکه و مدینه و بیت المقدس یاد می شود .

سپس فرمود اي ابن عباس طلب کن برای من در اطراف این زمین پشگل

ص: 61

آهو را که بخدا قسم دروغ نگویم و دروغ نشنیده ام و آن پشگلها رنگشان زرد وبشگل زعفران هستند .

ابن عباس گوید پس در جستجو شدم و آنها را گرد هم یافتم پس صدا زدم اي أمير المؤمنين انهارا پیدا کردم بهمان نحویکه توصیف کرده بودید . پس علي فرمود راست گفت خدا و رسولش سپس بلند شد و هَروله کنان بطرف انها دوید پس انها را برداشت و بوئيد و فرمود این همان است.

آیا میدانی اي ابن عباس این پشگلها چیست همان پشکلهائیست که عیسی ابن مریم آن را بوئیده در وقتی که باحواریینِ خود از اینجا گذر میکرد دید آهوهائی دور هم جمع شده اند و گریه میکنند عیسی(علیه السلام) با یارانِ خود نشست و عیسی گریه کرد و یارانش نیز گریستند ولی نمیدانند چرا عیسی نشست و چرا گریه میکند ؟ پس عرض کردند اي روح خدا و كليم الله چه باعث گریه شما شد؟ حضرت فرمود آیا میدانید این چه سر زمیست ؟ عرض کردند نه فرمود : این زمینیست که فرزند پیغمبر اَحمد و فرزند بنده پاکیزه بتول که همانند مادرم میباشد اینجا کشته میشود ودفن میشود ، وَ گِلِ آن خوشبو ترا از مشک است چون گل آن فرزند پیغمبر است که اینجا طلب شهادت میکند و همین طور است طینت پیغمبران وأولاد ایشان .

پس آهوها با من تكلم میکنند و می گویند ما اینجا چرا میکنیم برای اشتياقيكه بجوجه مبارک ( فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و اله)) داريم وگمان میکنند در این زمین ایمن هستند .

پس حضرت عیسی (علیه السلام)دستش را زد بآن پشگلها و بوئيد و فرمود این شکل آهو است باین خوشبوئی بواسطه علفهاي اينجا، ای خدا اینهارا همیشه

ص: 62

نگاه دار تا پدر او بو کند و موجب شکیبائی و تسلی خاطر او شود.

پس حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)فردود بواسطه دعای حضرت عیسی (علیه السلام)تا امروزمانده است وزردیش بواسطه طول زمان است و این زمین کرب و بلاء است.

سپس با صدايِ بلند فرمود اي خدايِ عیسی بن مریم، بر کت مده بکشندگان او و کمک کنندگان بر قتلش و کسانی که باریش نکردند.

پس از آن گریه بسياري فرمود و ما هم گریه کردیم و حضرت بطوری گریه کرد که بصورتش زمین افتاد وغش کرد و مدتی بیهوش شد، پس بهوش آمد و پشگلهارا در عبای خود جمع کرد و أمر فرمود من هم انهارا کيسه کنم .

پس از آن فرمود اي ابن عباس وقتی دیدی از اینها خون تازه جوشید و خون تازه جاري شد بدان حسين(علیه السلام) کشته شده و دفن شده .

ابن عباس گوید بخدا سوگند من چنان نگاهداري انهارا میکردم که بیشتر از بعض واجبات اِلهي بود و من از گوشه آستینم نمی گشودم تا در بین اینکه در خانه خود خواب بودم ناگاه بیدار شدم دیدم خون تازه جاری است و آستینم پر از خون تازه شده پس نشستم و گریان شدم و گفتم بخدا قسم حُسَین کشته شده ، بخدا قسم علي هرگز بمن دروغ نگفت و هر چه بمن خبر داد همان شد چون پیغمبر(صلی الله علیه و اله) چیزهائی را بایشان خبر می داد که بدیگران نمیداد.

پس هراسان شدم و بیرون شدم و آن وقتی بود که فجر طلوع کرده بود پس بخدا مدینه را دیدم مَه فرو گرفته بود بطوریکه چشم جائی را نمیبیند پس خورشید طلوع کرد دیدم مثل اینکه گرفته است و دیدم ديوارهاي مدينه مثل اینکه خون تازه بر آن ریخته و نشستم و گریان بودم پس گفتم بدرستیکه امام حسین (علیه السلام)کشته شد و صدهائی را از طوف شانه شنیدم و او می گفت :

ص: 63

(اِصبِرُوا آل الرسول قُتِلَ الفرخ البتول) (نزل الروح الامين ببكاء وعویل) یعنی صبر کنيد اي آل رسول که کشته شد فرزند بتول . ونازل شد روح الأمين ، بگریه و زاري.

سپس گریه کرد با صداي بلندش و من هم گریه کردم پس ثابت شد نزدِ مَن آن ساعت و ده روز از ماه مُحرّم گذشته بود ، و چون خبر بما رسید معلوم شد همان روز بوده و من حديث را با کسانیکه با آن حضرت بودند نقل کردم گفتندبخدا قسم ما در جبهه بودیم و شنیدیم آنچه را تو شنيدي و ندانستیم چه خبر است ولي گمان کرديم او حضرت خضر بوده .

در جلاء العیون ص 158 مرحوم مجلسی از هرثمه روایت کند که گفت در خدمت أمير المؤمنین (علیه السلام)از غزوه (جنگ) صفین مراجعت میکردیم حضرت بكربلا فرود آمد و نماز بام داد (صبح) را انجا ادا نمود پس کفي از خاک برداشته بوئید و فرمود خوشا حال تو اي تربت، از تو گروهی محشور خواهند شد که بیحساب داخل بهشت شوند .

پس هرثمه بسوی زوجه خود برگشت و آن زن شیعه آن حضرت بود و آن خبررا بآن زن نقل کرد، زن گفت أمير المؤمنين (علیه السلام)دروغ نمی گوید، آنچه می گوید البته واقع میشود .

هرثمه گفت که چون حضرت امام حسین (علیه السلام)کربلا آمد من در میان لشگری بودم که ابن زیاد برای مقاتله آن حضرت فرستاده بود، چون آن زمین و درختان را دیدم آن قصه بخاطرِ مَن آمد ، هر شتر خود سوار شدم و بخدمت حضرت امام حسین(علیه السلام) رفتم و سلام کردم آنچه از پدر حضرت شنیده بودم در آن منزل عرض کردم .

ص: 64

حضرت از من پرسید که تو با ما خواهی بود یا برما خواهی بود ؟ گفتم نه با تو و نه بر تو، و کودکی چند گذاشته ام در عقب خود و از ابن زیاد میترسم حضرت فرمود پس برو که کشته شدنِ ما نبيني وصداي اِستغاثه(طلب یاري) مارا نشنوي بحق آن خداوندیکه جانِ حُسَین بدست قدرت او است که هر که امروز صدای ما را بشنود و ياري ما نکند حق تعالی او را برو در جهنم اندازد .

ايضا مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 158 از قرب الاسناد بسند معتبر از حضرت صادق (علیه السلام)روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنين (علیه السلام)با دو کس از اصحاب خود بصحرایِ کربلا رسید چون داخل آن صحراء شد آب از دیده های مبارکش فرو ریخت، فرمود این محل خوابیدن شتران ایشان است و این محل فرود آوردن بارهای ایشانست، در اینجا ریخته میشود خونهای ایشان خوشا بحالِ تو اي تربت که خونهايِ دوستان خدا بر رويِ تو ريخته شود .

در اسرار الشهادة ص82 از اصبغ بن نباته روایت کند که ما باعلي(علیه السلام) آمدیم بجای قبر امام حسين (علیه السلام)پس حضرت فرمود اینجا جای فرود آمدن شتران ایشانست.

و اینجا جاي بارهایِ ایشانست ، و اینجا جایِ ریخته شدنِ خونهايِ ايشان است، جماعتی از آل محمد(صلی الله علیه و اله) در این سرزمین کشته خواهند شد که آسمانها و زمین بر ایشان گریه کنند .

در منتخب طریحی ص 87 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود امیر المؤمنين(علیه السلام) گذرش بکربلا افتاد پس گریان شد بطوریکه چشمانش پر از اشک شد و فرمود این جایِ خوابیدنِ شترانِ ایشان است اینجا جایِ بار انداز ایشانست اینجا جایِ ریختنِ خونِ ایشانست، خوشا بحال تو اي خاك که خون دوستان روي تو ريخته میشود، جاي بار انداز شتران وجاي شهدائیست که نه قبلیها بمقام ایشان رسیدند و نه بعدیها بمقام ایشان میرسند.

ص: 65

فصل نهم: زیارت انبیاء امام حسین علیه السلام را

«1» در کامل الزیارات ص 111 از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق ميفربود هیچ پیغمبري در آسمانها و زمین نیست مگر انکه از خدا اِذن میطلبند برای زیارت امام حسین (علیه السلام)پس دسته ای فرو میایند ودسته ای بالا میروند.

«2» از حسین دختر زاده ابی حمزه ثمالی روایت کند که گفت در اواخر زمان حکومت بني مروان رفتم برایِ زیارتِ اِمام حسین (علیه السلام)، البته مخفیانه از اهل شام رفتم تا رسیدم بكربلا و در ناحیه دهکده مخفی شدم تا نصف شب گذشت رفتم طرف قبر چون نزديك شدم مردي گفت برگرد مأجور خواهی بود چون تو نمیتوانی بقبر برسی.

پس ترسناك بر گشتم تا نزديك طلوع فجر باز آمدم طرفِ قبردیدم همان مرد می گوید تو بقبر نمیتوانی برسی گفتم خدا عافيت بتو بدهد چرا نمیتوانم؟ من از کوفه براي زيارتش آمده حائل نشو بین من و آن میترسم هواء روشن شود شاميها مرا گرفته بکشند ، فرمود : کمی صبر کن چون موسی بن عمران از خدا اِذن گرفته برای زیارت امام حسین (علیه السلام)خدا هم اِذن فرموده پس هفتاد هزار ملك با او فرود آمده اند و در خدمتش هستند از اول شب طلوع فجر را

ص: 66

انتظار می کشند و بالا میروند عرض کردم تو که باشی خدا عافیت دهد ترا فرمود من از ملائکه ای هستم که قبر امام حسین(علیه السلام) را پاس میدهم ، و براي زوّارش طلبِ مغفرت میکنم .

پس من برگشتم و نزديك بود عقلم پرواز کند . چون این را شنیدم پس رفتم و بعد از طلوع فجر آمدم دیگر مانع من نشد پس نزديك قبر رفتم و سلام دادم ونفرین بر کشنده اش کردم و نماز صبح را اداء نمودم و از ترس اهل شام زود برگشتم .

«3» و از ابن سنان از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که گفت شنیدم میفرمود قبر حسين(علیه السلام) بيست ذراع در بیست ذراعست مكسراً باغی است از باغهاي بهشت و از انجا است معراج ملائکه بطرف آسمان وَنَه مَلَك مُقرّب وَنَه پیغمبر مرسلی نیست مگر انکه از خدا سئوال میکند اینکه زیارت کند آن را پس دسته ای فرود میایند ودسته ای بالا میروند.

«4» و از صفوان جمّال روایت کند که امام صادق(علیه السلام) در وقتی که بحيره آمده بود فرمود آیا قبر حسین(علیه السلام) را (میخواهی زیارت کنی) عرض کرد شما هم زیارتش میکنید فدایت شوم ؟ فرمود چگونه زیارتش نکنم و حال انکه خدا او را زیارت میکند ، در هر شب جمعه با ملائکه ، وانبیاء و اوصیاء فرود میایند و محمد أفضل انبياء است و ما افضل اوصیاء هستیم .

صفوان گفت فدایت شوم.پس هر شب جمعه زیارت میکنی تازیارت خدارا درک کني فرمود بلي اي صفوان ملازم این عمل باش تا برای تو نوشته شود زیارت قبر امام حسين(علیه السلام) واین فضیلت است و این فضیلت است .

ص: 67

فصل دهم: در زیارت ملائکه امام حسین علیه السلام را

«1» در کامل الزیارات ص 114 بسند خود از اسحاق بن عمار ازامام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت : شنیدم آن حضرت میفرماید هیچ ملکی در آسمانها و زمین نیست جز انکه از خداوند سئوال میکند اِذنش بدهد در زیارت امام حسین (علیه السلام)پس فوجی فرود میایند و فوجی بالا میروند.

«2» و از داود رقی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود خداوند خلق نفرموده مخلوقی را که بیشتر از ملائکه باشند و ایشان فرود میایند هر عصري هفتاد هزار ملك طواف میکنند خانه خدا را تاطلوع فجر آنوقت میروند بسوی قبر پیغمبر(صلی الله علیه و اله) پس انجا سلام میدهند .

سپس میروند نزد قبر أمير المؤمنين(علیه السلام) پس انجا سلام میدهند .

پس از آن میروند طرف قبر امام حسين (علیه السلام)پس باو سلام میدهند پس تا قبل از طلوع آفتاب بآسمان بالا میروند . پس ملائکه روز هفتاد هزار فرود میایند وطواف خانه خدا میکنند تا نزديك غروب آنوقت میروند سمت قبر پیغمبر صلى الله عليه و آله پس سلام باو میدهند ، سپس طرف قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام)میروند و سلام میکنند پس از آن نزد قبر حسين (علیه السلام)میروند و سلام میکنند پس از آن بآسمان میروند پیش از انکه غروب شود .

«3» و از اسحاق بن عمار از حضرت صادق (علیه السلام)روایت کند که ما بين

ص: 68

قبر حسين (علیه السلام)تا بآسمان محل رفت وشد ملائکه است.

«4» و از عبدالله بن سنان(1) روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود قبر امام حسين(علیه السلام) بيست ذراع در بیست ذراع است مکسراً باغی است از باغهای بهشت از انجا بآسمان بالا میروند پس هیچ ملکی مقرب و نه پیغمبري مرسل نیست جز انکه از خدا سئوال میکند که امام حسین (علیه السلام)را زیارت کند پس فوجی فرود میایند و فوجی بالا میروند.

«5» و از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت : خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم اي پسرِ پیغمبر در شبِ عرفه درحیره بودم پس قريب بسه هزار یا چهار هزار مرد دیدم که صورتهای نیکو و بوهای خوش داشتند لباسهای بسیار سفید داشتند همه شب را نماز میخوانند من میخواستم نزد قبر امام حسين (علیه السلام)بروم و ببوسم ودعاهائی داشتم میخواستم بخوانم از بسیاری جمعیت نتوانستم پس چون فجر طالع شد بسجده رفتم چون سرم را بالا کردم احدي را ندیدم حضرت فرمود آیا دانستی ایشان چه کسانی بودند؟ عرض کردم نه فدایت شوم، فرمود خبر داد مرا پدرم از پدرش که چهار هزار ملك بر امام حسين (علیه السلام)گذشت و او کشته شده بود پس بآسمان بالا شدند خداوند بايشان وحی فرمود اي جماعت ملائکه گذارتان افتاد پسر حبیب من وصفي من محمد صلى الله عليه و آله و او کشته شده بود بقهر و غلبه و مظلوم وار پس یاری او نکردید پس فرود آئید بزمین نزد قبر او پس برای او گریه کنید ژولوده مو وغبار آلوده تا روز قیامت پی ایشان انجا هستند تا قيامت .

«6» در روایت دیگر اسحاق بن عمار می گوید بامام صادق (علیه السلام)عرض کردم من شب عرفه را در حائر ( کربلا ) بودم و نماز میخواندم وانجا قريب

ص: 69


1- چنانچه در زیارت انبیاء حدیث سوم ايضا گذشت

پنجاه هزار از مردم جمع بودند صورتهای نیکو و بوهای خوش داشتند و همه شب را نماز میخوانند وچون فجر طالع شد سجده کردم و چون سرم را بالا کردم احدي از ایشان را ندیدم امام صادق(علیه السلام) فرمود پنجاه هزار ملك گذرشان افتاد بامام حسين (علیه السلام)واو کشته شده بود پس بآسمان بالا رفتند خداوند بایشان وحي فرمود گذرتان افتاد بپسر حبیب من و او کشته شده بود پس یاريش نکردید بروید بزمین و نزد قبرش سکونت کنید در حال ژولوده مو وغبار آلود تا روزیکه ساعت قیامت برپا شود .

فصل یازدهم: در دعاء ملائکه برای زوار امام حسین علیه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 119 از ابان بن تغلب از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود چهار هزار ملک نزد قبر امام حسین (علیه السلام)ژولوده مو وغبار آلوده براي او گریه میکنند تا روز قیامت ، ورئيس ایشان ملكی است نامش منصور است زیارت نکند امام حسین(علیه السلام) را احدي مگر انکه استقبالش کنند ووداع نکند اورا أحدي مگر انکه اورا مشایعتش کنند، و مریض نشود از ایشان أحدي جز انکه اورا عیادتش کنند و نمیرد از ایشان أحدي مگر انکه بر جنازه اش نماز بخوانند و بعد از مرگش طلب آمرزش کنند .

«2» واز ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود خداوند تبارك و تعالی هفتاد هزار ملك را مُوَکِّل بر امام حسین(علیه السلام) فرموده درود میفرستند بر او هر روز در حالیکه ژولوده مو وغبار آلوده هستند دعاء میکنند برای کسیکه زیارتش کنند و می گویند پروردگارا اینها زوّار اِمام حسين (علیه السلام)میباشند اینطور

ص: 70

بجا بیاور برای ایشان اینطور بجا بیاور برای ایشان (کنایه از اینکه حاجاتشان را برآور).

«3» واز معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند. که فرمود ترك مکن زیارت حسین (علیه السلام)را آیا دوست نداری از کسانی باشی که ملائکه ایشان را دعاه میکنند .

«4» و از ابی بصیر ازامام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود خداوند هفتاد هزار ملك موکل قبر حسین(علیه السلام) نموده هر روز درود میفرستند. بر او در حالیکه ژولوده مو وغبار آلوده از روزیکه کشته شده تا انوقتیکه خدا بخواهد یعنی تاقیام قائم ودعاء میکنند برایِ کسیکه زيارتش رِوَد و می گویند اي خودای ما ایشان زوّار حسینند ما جانشان را برآور. ام

فصل دوازدهم: در دعای پیغمبر وفاطمة وعلي وأئمه علیهم السلام برای زوار امام حسین علیه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 116 از معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود: اي معاویه ترك مكن زیارت قبرامام حسین(علیه السلام) را برای ترس (ترس شامیها شیعه هاي يزيد) بجهت انکه هر کسی ترك كند زيارتش را انقدر حسرت خورد که تمنا کند اي كاشک قبرش نزد او بود، آیا دوست نداري که شخص و سیاهی ترا خداوند در زمره کسانی ببیند که رسول خدا و علی وفاطمه

ص: 71

وسائر ائمه(علیهم السلام) و دعاء میکنند برای او(1) .

«2» و در ص117 ايضا از معاوية بن وهب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود اي مهاوية ترك مكن از روي ترس زیارت امام حسین (علیه السلام)را بجهت انکه هر کس ترک کند آن را انقدر حسرت خورد که ای کاشک قبرش نزد او بود آیا دوست نداری خدا ترا در زمره کسانی ببیند که رسول الله وعلي و فاطمه و ائمه(علیهم السلام) او را دعا میکنند ؟ آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش گناهان گذشته ، و گناه هفتاد سالت آمرزیده باشد ؟ آیا دوست نداری از دنیا بیرون شوی و هیچ گناهی که مؤاخذه شود نداشته باشی ؟ آیا دوست نداری که فردای قیامت از کسانی باشی که رسول خدا با او مصافحه میکند (2) ؟

فصل سیزدهم: در دعای امام صادق علیه السلام برای زوّار امام حسین علیه السلام

«1» در کافی ج 4 ص 582 حديث (11) وکامل الزیارات ص 116 و در مقتل الحسین مقرم ص112 از معاوية بن وهب روایت کنند که گفت اذن طلبیدم

ص: 72


1- بحار ج 101 ص 9 حدیث 31
2- بحار ج 101 ص 8 ذیل حدیث 30

بر امام صادق (علیه السلام)داخل شوم پس بمن گفته شد داخل شو چون داخل شدم دیدم در خانه در مصلايِ خود مشغولِ نماز است پس نشستم تا از نمازش فارغ شد، پس شنیدم با خدایِ خود مناجات میکرد و میفر مود ، اي کسی که مارا بكرامت اختصاص دادی و مارا بوصیت اختصاص دادی و وعده شفاعت دادی وعلم گذشته و آینده را بما عطا فرمودی .

و دلهای مردم را مایل ما گردانیدی، بیامرز مرا و برادران مرا.

وزوّار قبر ابی [عبد الله] حسین (علیه السلام)را که اموال خودرا انفاق کردند و روانه کردند خودرابسوی ما برایِ اینکه دوست داشتند نیکی بما را وامید دارند آنچه را که نزد تو است در صله ما وسرور وخوشحالی که داخل بر پیغمبرت میکنند که درود تو بر او و آل او، و برای انکه اجابت کرده اند امرمارا، وخشمناك کرده اند دشمنان مارا ، و این کارها را برای رضایت تو کرده اند .

پس مزد ایشان را از قِبَلِ ما بهشت را بایشان مرحمت کن وشب وروز ايشان را نگاه داری کن.

و جانشین خوبی برای اهل و اولادیکه گذاشته اند و بطرف ما آمده قرار ده ویار ایشان باش، و از شَرِّ هر ستمگر عنود و هر ضعیفی و شدیدی وشیاطین انسی وجنی حفظ کن، وبایشان عطا کن بهتر از آنچه آرزو دارند در غربتشان از وطن خود .

ومارا مقدم داشتند بر بچه های خود و اهل و عیال و نزدیکان خود .

ای خدا دشمنان ما آمدن ایشان را بطرف ما عيب ميدانند ولی ایشان اعتنا بعیب جوئی ایشان نمیکنند و بر خلافِ مخالفين ما عمل میکنندو بطرف ما میایند .

پس اي خدا رحم کن آن صورتهائیکه آفتاب انهارا تغییر داده .

ص: 73

ورحم کن آن گونهائیکه متوجه قبر ابي عبد الله(علیه السلام) میشوند .

ورحم کن آن چشمانیکه اشکشان برای دلسوزی ما جاریست .

ورحم کن آن دلهائیکه سوخته برای ما زاری میکنند .

ورحم کن آن فریادهائیکه برای ما میزنند ( حسین حسین می گویند ) .

ای خدا من پیش تو آن نفسها وبدنهارا امانت می گذارم تا در روز تشنه گی نزد حوضِ کوثر حقشان را اداء کنم.

و همین طور حضرت در حال سجده ایشان را باین نحو دعا میکرد ، چون فارغ شد.

عرض کردم فدایت شوم این طور دعائیکه از شما شنیدم خیال می کنم کسی هم که خدارا نمی شناسد آتش اورا نسوزاند.

بخدا قسم آرزو کردم ای کاشک حج نرفته بودم و زیارت امام حسین عليه السلام رفته بودم، حضرت فرمود چقدر خیالت بجااست چه چیز مانعت شد که بروی بزیارتش .

سپس فرمود اي معاویه ترل مکن آنرا، عرض کردم من نمیدانستم که زیارت امام حسین (علیه السلام)باین حد ثواب دارد؟ فرمود أي معاویه انهائیکه در آسمان دعاء میکنند برای زوارش بیشترند از انهائیکه در زمین دعاء میکنند .

«2» ودر کامل الزیارات ص 117 دارد که امام صادق(علیه السلام) فرمود اي مهاويه ترک مکن زیارت امام حسین(علیه السلام) را برای ترس پس بدرستیکه هر کس ترك کند آنقدر حسرت کشد که ای کاش قبرش نزد او بود(1).

آیا دوست نداری خدا را درزمره کسانی ببیند که رسول الله(صلی الله علیه و اله) وعلي

ص: 74


1- در بحار ج 101 ص 9 در ذيل حديث 30 (ما يتمنى ان قبره بيده الخ) فراجع

و فاطمه و ائمه(علیهم السلام) او را دعاء میکنند ؟ آیا دوست نداری از کسانی باشی که برگردی با آمرزش از گناهان گذشته و گناه هفتاد سالت آمریده شده باشد .

آیا دوست نداری از کسانی باشی که از دنیا بیرون رود و گناهی نداشته باشد.

آیا دوست نداری فردای قیامت رسول خدا (صلی الله علیه و اله)با تو مصافحه کند(1).

در فصل قبلی ایضا این حدیث ذکر شد.

فصل چهاردهم: در اینکه ثواب نماز ملائکه مال زوار امام حسین علیه السلام است

«1» در کامل الزیارات ص 121 از عنبسه از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که شنیدم امام ميفرمود: خداوند مُوَکِّل فرموده بر قبر امام حسین(علیه السلام) هفتاد هزار ملك که نزد او عبادت میکنند یک نماز هریک ایشان معادل هزار نماز آدمیان است، و ثواب آن نمازها مالِ زوّار قبرِحسين است ، ولعنت خدا بر کشندگان از ولعنت ملائکه و همه مردم تا ابد الدهر .

«2» و از بکر بن محمد ازدی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود خدای تعالی موکل نموده بر قبر امام حسین (علیه السلام)هفتاد هزار ملك پریشان حال و غبار آلوده و برای او گریه میکنند تاروز قیامت و نزد او نماز میخوانند که یك

ص: 75


1- این حدیث را در بخاری ج101 ص 9 بعنوان ذیل حدیث متقدم ذکر کرده فراجع

نمازایشان معادل و مساوی هزار نماز آدمیان است ثواب واجرنمازشان مال کسانی است که قبرش را زیارت میکنند .

فصل پانزدهم: در وجوب ولزوم زیارت امام حسین علیه السلام

«1» در کامل الزیارات ص 121 از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود: امر کنید شیعیان مرا برفتن زیارت قبر حسین (علیه السلام)بجهت انکه زیارتش واجب است در هر مؤمنی که اقرار بامامت امام حسین(علیه السلام) دارد از طرف خدای عز وجل .

«2» واز وشاء روایت کند که گفت شنیدم امام رضا (علیه السلام)میفرمود بدرستیکه برای هر امامي عهدیست در گردنِ دوستان و شیعه او و بدرستیکه از تمامِ وفساءِ بعهد ونیکو اداء کردنش بزیارت قبور ایشان رفتن است، پس کسی که از روي رضاورغبت واز روي تصديق بآنچه ترغيب بآن شده اند زیارت کند ایشان را، امامان ایشان در قیامت شفیع ایشان باشند .

«3» واز اُم سعيد احمسيه از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود اي أم سعيد زيارت ميكني قبر امام حسین(علیه السلام) را؟ عرض کردم بلی، بمن فرمود زیارتش كن بدرستیکه زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) بر هر مرد وزنی واجب است.

«4» و از عبدالرحمن بن کثیر غلام ابي جعفر (علیه السلام)از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر یکی از شماها تمام روزگارش را حج کند وزیارت امام حسین بن علي(علیهما السلام) نرود هر آینه ترك نموده حقی از حقهای خدارا و حقوق رسولش را چون حق حسين(علیه السلام) از طرف خدا بر هر مسلمانی واجب است .

ص: 76

فصل شانزدهم: در ثواب کسی است که خود زیارت کند امام حسین علیه السّلام را یا نائب بگیرد

«1» در كامل الزيارات ص 122 از محمد بصری از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود شنیدم از پدرم که میفرمود بيکی از دوستانش که سؤال از زیارت کرده بود چه کس را زیارت میکنی و چه کسی را بواسطه آن زیارت اراده کرده ای؟ عرض کرد خدای تبارك وتعالی را ؟ فرمود هر کس پشت او يك نماز واجب را بخواند برای رضای خدا ملاقات میکند روزیکه ملاقات میکند خدارا و بر او نوري باشد که همه چیز را بپوشاند، و خداوند اِكرام میکند زوّار اورا و نمی گذارد آتش از او چیزی را بگیرد، و بدرستیکه زیارت کننده او عاقبتش منتهی میشود بحوض کوثر، وأمير المؤمنین(علیه السلام) کنار حوض ایستاده با او مصافحه میکند و سیر آبش میکند و کسی قبل از او بحوض نمیرسد تا او سیر آب شود سپس بمنزل خود در بهشت میرود وملکی از طرف أمير المؤمنين (علیه السلام)همراه او میشود وبصراط امر میکند که برای او رام شود و آتش را امر میکند چیزی از حرارتش باو نرساند تا او رد شود و فرستاده أمير المؤمنين(علیه السلام) با او هست .

ص: 77

«2» ودر ص223 از هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام)در حديث طويل روایت کند که مردی خدمتش عرض كرد اي پسر رسول خدا آیا پدرت زیارت میشود فرمود بلی، ونماز بخواند نزدش و فرمود پشت سرش نماز بخواند و مقدم بر سر مقدس نشود.

عرض کرد مزد کسی که زیارتش کند چیست ؟ فرمودبهشت ، اگر باو اقتداء کند ( در عمل خود ).

عرض کرد اگر کسی از بی رغبتی ترک کند چه میشود ؟ فرمود افسوس ودريغ خورد در روز قیامت .

عرض کرد اگر کسی اقامت کند نزد او و بماند؟ فرمود هر روزی هزار ماه حساب میشود .

عرض کرد برای انفاق کننده در وقتیکه بسوی او میرود و یا در نزد او صرف میکند چه خواهد بود؟ فرمود يك درهم بهزار درهم (عوض داده میشود) .

عرض کرد اگر کسی در راه سفرش بمیرد چه مزدی دارد؟ فرمود ملائکه تشييع او کنند و حنوط و کفن از بهشت برایش بیاورند ، و بعداز کفن نماز براو بخوانند و بالای کفنش کفن بپوشانند، وزیرش ریحان فرش کنند، و در قبر از هر چهار جهت سه میل راه فاصله شود از پیش رو و پشت سر و از بالای سر واز پائین پا ودربی از بهشت بقبرش باز شود. وروح وريحان داخل قبرش شود تا ساعت قیامت.

عرض کردم کسی نزدش نماز بخواند چه مزدی دارد؟ فرمود هر کس نزد او دو رکعت نمازبخواند از خدا چیزی را نطلبد مگر انکه باو عطا فرماید .

عرض کردم کسی که از آب فرات غسل کند سپس بزيارتش رود چه مزدی

ص: 78

دارد ؟ فرمود چون از آب فرات غسل کند. و اراده زیارتش کند گناهانش بریزد مثل روزیکه از مادر متولد شده .

عرض کردم کسی که خود بزیارت نرود بجهت علتی که دارد ولیکن دیگریرا روانه کند چه مزدی دارد؟ فرمود خدا عطا کند بار در مقابل هر درهمی مثل کوه أحد از حسنات و چندین مقابل آنچه انفاق کرده بجاي آن بگذارد وبر طرف سازد از او از بلاهاي كه نازل شده و باید بوده باو برسد و مالش را محفوظ بدارد .

عرض کردم اگر پادشاهی باو ستم کند و او را بکشد نزد قبر امام حسين (علیه السلام)چه اجري دارد ؟ فرمود اول قطره ایکه از خونش بریزد هر خطائی که کرده آمرزیده شود، وملائکه طینت اورا که از آن خلق شده بشویند بطوریکه خالص گردد چنانچه انبیاء مخلص خالص گردیده اند ،، و هر چه از طینت اهل كفر با او مخلوط شده بود ببرد و قلبش را بشویند و سینه اش باز شود و پر از ایمان شود ،پس خدارا ملاقات کند و حال انکه خالص شده از آنچه بدنها ودلها بدان مخلوطند، و نوشته شود. برای او شفاعت اهل بیتش و هزار نفر از برادرانش.

و ملائکه وجبرئيل وملك الموت بر او نماز بخوانند ، و کفن وحنوطش را از بهشت آورند و قبرش را توسعه دهندو چراغهائی در قبرش گذاشته شود و دري از بهشت براي او باز شود و ملائکه از بهشت براي او طرفه آورند (یعنی یک چیزهای تازه و نورس) و بعد از هیجده روز اورا بحظيرة القدس بالا برند و همیشه با اولیاء خدا باهم باشند. تاصور اسرافیل بدمد .

پس چون نفخه صور دوّمي بدمد از قبرش خارج شود.

واول کسی که رسول خدا و أمير المؤمنين (علیه السلام)واوصياء بااو مصافحه میکنند او باشد . و بشارتش میدهند و می گویند بیا با ما تا میبرندش بر سر حوض کوثر

ص: 79

پس از آن سیر آب میشود و آب میدهد بهر کس دوست دارد .

عرض کردم اگر او را حبس کنند و مانع شوند از زیارت رفتن چه مزدي دارد؟ فرمود بهر یک روزیکه حبس شده و غمناك گشته خوشحالی میباشد تاروز قیامت و اگر بعد از حبس او را بزنند در رفتن بزیارت براي او باشد بهرضرب و کتکی یک حوریه و بهر دردیکه بیدنش رسيده هزار هزار حسنه داشته باشد و هزار هزار گناه از او زائل گردد، و هزار هزار درجه بالا رود ، و از هم صحبتان رسول خدا (علیه السلام)باشد تا از حساب فارغ شود، وحمله عرش با او مصافحه کنند و باو گفته شود سئوال کن آنچه میخواهی وزننده اورا بیاورند براي حساب پس از او چیزی نپرسند وبحسابش رسیدگی نکنند و دو بازوی او را گرفته و بملكي بدهند اورا بچهار دست و پا بکشاند و از آب گرم و آبیکه به چرك و خون مخلوط است باو بیاشامند و در آتش جائی گذارند که باندازه خودش باشد (مثل زندان انفرادی ) و باو گفته شود بچش آنچه را با دست خود جلو فرستادی ومردیکه زوار خدا و رسولش بود زدي و آن کتک خورده را میاورند بدرب جهنم و می گویند بین او که ترا زد کارش وجایش بکجا رسید آیا سینه ات شفا یافت . وبدرستیکه از او برای تو قصاص شد؟ پس می گوید الحمد لله که خدا برای من و براي فرزند رسولش انتقام کشید .

«3» ودر ص 125 از عبدالله بن بكير در حديث طويل از امام صادق عليه السلام روایت کند که فرمود اي ابن بكير خداوند اختيار کرده از قطعه هاي خوب زمین شش قطعه را.

یکی خانه خودرا .

دوم حرم را.

سوم مقابر پیغمبران را .

ص: 80

چهارم مقابر اوصیاء را .

پنجم مقابر وجای کشته شدن شهداء را.

ششم مساجدیکه در آنها ذکر خدا میشود ، ای ابن بکیر میدانی چه اجری دارد کسی که زیارت کند قبر أبي عبدالله حسين (علیه السلام)را وقتی که جهال آن را ندانند ، هیچ صبحی نیست مگر آنکه بر قبرش هاتفی است (آواز دهنده) از ملائکه ندا میکند ای طالب خیر بیا نزد کسی که خدا او را ناب خود کرده و بر گرد با کرامت و از پشیمانی ایمن شو ، آن ندا را اهل شرق وغرب میشوند مگر ثقلین ( انس وجن ) و در زمین ملکی از حفظه باقی نماند جز آنکه مایل بر او شود وقتی بنده خوابش رود نزد او خدا را تسبیح کنند و از خدا بخواهند از اوراضی شود و هیچ ملکی در هوا نباشد مگر آنکه وقتی آن صدا را بشنود تقدیس کند خدا را پس صداهای ملائکه شدت کند پس اهل آسمان دنیا بایشان جواب دهند و صداهای ملائکه و اهل آسمان دنیا شدت کند تا برسد باهل آسمان هفتم پس صدای ایشان را خدا و پیغمبرانش بشنوند. پس انبیاء طلب رحمت کنند برای امام حسين (علیه السلام)ودرود فرستند و زوارش را دعا کنند .

فصل هفدهم: در ثواب کسی که با ترس زیارت کند امام حسین علیه السلام را

«1» در کامل الزیارات ص 125 بسند خود(1) از زراره از امام باقر

ص: 81


1- بحار ج 101 ص 10 حدیث 38

روایت کند که گفت چه میفرمائی درباره کسی که پدرت را از روی ترس زیارت کند؟ فرمود خداوند او را در روز فزع اكبر ایمن گرداند و ملائکه اورا ملاقات کنند و بشارت دهند که نترس ومحزون مباش امروز روز تست که رستگار شوی.

«2» واز ابن بکیر از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که گفت خدمت حضرت عرض کردم من به ارجان ( اسم شهریست ) رسیدم و دلم میخواست بزیارت قبر پدرت بروم وچون خارج شدم که بروم ترس مرا گرفت و قالیم ترسان بود از ترس سلطان و سعایت گران و دیدبانان تا برگشتم .

حضرت فرمود ای ابن بکیر دوست نداری خدا ترا در ما ترسان ببیند آیا ندانسته ای هرکس بترسد برای ترس ما خدا سایه عرشش را بر او سایه بان قرار دهد و در زیر عرش هم صحبت امام حسین(علیه السلام) باشد ، و خداوند از ترسهای روز قیامت ایمنش کند و مردم در ترس باشند و او نترسد و اگر هم بترسد ملائکه اورا بشارت دهند تا قلبش آرام گیرد و قوی شود .(1) «3» واز معاوية بن وهب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود ای معاویه ترك مكن زیارت قبر امام حسین را برای ترس تا آخر حديث که در فصل (13) گذشت مراجعه کن .

«4» واز يونس بن ظبيان ازامام صادق(علیه السلام) روایت کند که خدمت حضرت عرض کردم فدایت شوم ( چه میفرمائی ) در زیارت حسین (علیه السلام)در حال تقیه ؟ فرمود چون بفرات رسیدی غسل کن و لباس پاك بپوش پس برو پهلوی قبر و بگو (صَلّى اللهُ عَلَيكَ يا أبا عَبد الله صلى الله عليك يا ابا عبد الله صلى الله عليك يا ابا عبدالله) پس بدرستیکه زیارت تو تام است (و نقصی ندارد).(2)

ص: 82


1- بحار ج 101 ص10 حدیث 39
2- بحار ج 101 و 284 حدیث 1

«5» و از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت کند که گفت حضرت فرمود آیا بزيارت قبر امام حسین (علیه السلام)میروی ! عرض کردم بلی ولی با ترس ولرز ، فرمود هر چه ترس بیشتر باشد ثواب هم بقدر ترس است . و هرکس با ترس زیارت کند او را خداوند از ترس روز قیامت او را ایمن گرداند ، روزیکه همه در پیشگاه پروردگار ایستاده اند. او با آمرزش برگردد و ملائکه بر او سلام دهند و پیغمبر(صلی الله علیه و اله) او را زیارت کند و دعا کند إلخ .(1).

فصل هیجدهم: در ثواب کسی که مالش را در زیارت امام حسین عليه السلام انفاق کند

«1» در کامل الزیارات ص127 از ابان روایت کند که گفت شنیدم امام صادق میفرمود : کسی که زیارت کند قبر ابی عبدالله(علیه السلام) را پس بتحقيق پیوند نموده با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)وما ، وحرام شده غيبتش ، و گوشتش بر آتش حرام گشته ، و عطا کند او را خداوند بهر درهمی که صرف نموده ده هزار شهر که برای اوست در کتاب محفوظ، و خداوند پشت حاجتهایش را دارد (که هر چه خواست به او بدهد) .

و هر چه را پشت سر گذاشته (از اولاد ومال) آنها هم نگاهداری میشوند تا بر گردد ، وسؤال نکند از خدا چیزیرا مگر آنکه باو بدهد وسؤالش رااجابت کند ، یا زود بدهد و یا بتأخیر اندازد .

ص: 83


1- بحار ج 101 ص 11 حدیث 40

«2» واز حلبی از امام صادق(علیه السلام) در حديث طویل روایت کرده که گفت خدمت آن حضرت عرض کردم چه میفرمائيد در باره کسی که ترك كند زيارت امام حسین(علیه السلام) را و حال آنکه قادر بر آن هست.

فرمود میگویم او نافرمانی کرده رسول خدا (صلی الله علیه و اله)و ما را ، و كوچك شمرده چیزیرا که آن برای او بوده .

و هر کس زیارت کند او را خدا پشت سر حوائج او خواهد بود.

و مهمات دنیوی او را کفایت کند.

ورزق بنده را از هر سوی بطرف او بكشاند.

و هر چه انفاق نموده و مصرف کرده بجای آن گذاشته شود ، و گناه پنجاه سال او آمرزیده شود .

و وقتی بسوی اهل و عیالش باز گشت کند وزر وخطائی برای او نباشد ، وهمه نابود شود .

و اگر در سفرش مرگش برسد ملائکه او را غسل دهند و درهای بهشت بسوی وی باز گردد و داخل شود بر او راحتیهای بهشت تا روز نشور، و اگر سالم ماند درب رزق بر او باز شود ، و برای هر درهمی که صرف کرده ده هزار درهم برایش ذخیره کنند. پس چون محشور شود باو گفته شود برای تو بھر درهمی که صرف کرده ای ده هزار درهم میباشد ، و خداوند کمك تو بوده و برای تو ذخیره کرده نزد خودش .(1) «3» و از ابن سنان روایت کند که گفت عرض کردم خدمت امام صادق عليه السلام فدایت شوم پدرت میفرمود هر درهمی که در حج صرف شود هزار درهم عوض دارد

ص: 84


1- بحار ج 101 ص 2 حدیث

پس برای کسی که در زیارت پدرت امام حسین (علیه السلام)انفاق کند چه خواهد بود؟ فرمود ای پسر سنان حساب میشود برای او بهر درهمی هزار هزار تاده مرتبه را شماره فرمود و مثل همین درجه اش بالا رود ، وخشنودی خدا برای او بهتر است ودعای محمد رسول الله(صلی الله علیه و اله) ودعای امیرالمؤمنين و ائمه (علیهم السلام)برای او بهتر است .(1) «4» در حدیث دوم از فصل شانزدهم گذشته مراجعه کن .

فصل نوزدهم: در ثواب کسی که امام حسين عليه السلام را سواره یا پیاده زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 132 بسند خود از حسین بن ثوير ابی فاخته روایت کند که امام صادق (علیه السلام)فرمود : ای حسین کسی که از منزلش خارج شود و اراده زیارت قبر حسین بن علی صلوات الله عليهما را داشته باشد اگر پیاده میرود بهر قدمی که بر میدارد و میگذارد خداوند يك حسنه برای او بنویسد ، و يك گناه از وی نابود سازد ، تا وقتیکه بحرم مطهر برسد آنوقت خداوند او را در زمره مصلحین و برگزیده گان بنویسد تا وقتيكه اعمالش را تمام کند ( از غسل و زیارت و نماز زیارت ) آنوقت خداوند او را از جمله رستگاران بنویسد ، تا وقتیکه میخواهد برگردد ملکی نزد او بیاید و بگویند رسول خدا (صلی الله علیه و اله)بتو سلام میرساند و میفرماید عملت را از سر گیر چون گناهان گذشته تو آمرزیده شد.

ص: 85


1- بحار ج 101 ص 50 حدیث 1

«2» و از بشیر دهان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که مردي چون بخواهد بطرف قبر امام حسین (علیه السلام)برود براي اوست وقتی از اهلش بیرون شد بأول قدمیکه برداشت آمرزش گناهانش ، همین طور هر قدمیکه بر میدارد و می گذارد مقدس شمرده شود تا وقتی که بِقَبر برسد وقتی بقبر رسید خداوند با او مناجات کند و بفرمايد اي بنده مَن از مَن سئوال کن تا عطا کنم، مرا بخوان تا اِجابت کنم، از مَن طلب کن تابِدهم، حاجتی از مَن بخواه تاحاجتِ ترا بر آورم. اِمام صادق (علیه السلام)فرمود بر خدا است که عطا کند آنچه بذل نموده .

«3» و از حرث بن مغيرة از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود:براي خداوند ملائکه ایست که مُوَكّلِ بقبر امام حسین(علیه السلام) هستند ، و چون مردي قَصد زیارتش را داشته باشد خداوند گناهانش را بملائکه بدهد پس چون یك قدم بردارد آن گناهان را نابود سازد، و چون قدم دیگری بردارد حسنانش را دو مقابل کند ، و همین طور حسنانش مُضاعف شود تاواجب شود براو بهشت ، پس اطراف او را بگیرند و تقدیس کنند و ملائکه آسمان ندا کنند که تقدیس کنید زُوّارِ حبيب ودوستِ خدا را پس چون غسل کنند محمد (صلی الله علیه و اله)ایشان را ندا کند اي وَفدِ خدا (اي هيئت اعزامی خدا ) بشارت باد شما را که در بهشت رفيقانِ مَن هستید .

سپس أمیر المؤمنين(علیه السلام) ندا کند که مَن ضامِنِ قضاءِ حاجتهايِ شما هستم وضامِنِ رفع بلا از شما هستم در دنیا و آخرت .

سپس پیغمبر (صلی الله علیه و اله)و آلش اطراف اورا از راست و چپ بگیرند تا بأهلشان برسند.

«4» و از ابی صامت روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود کسی که پیاده بزیارت قبرِ اِمام حسین(علیه السلام) برود خداوند بهر قدمیکه میرود

ص: 86

هزار حسنه بنویسد و هزار گناه مَحو فرماید و هزار درجه اورا بالا برد، و چون بفرات رسعد وغسل کند و كفشهاي خود را بدست گیرد و پا برهنه مِثلِ عبدِ ذليل برود و چون بدرب حرم برسد چهار مرتبه تکبير (الله اكبر) بگوید و کمی پیش رود و چهار بار تکبیر بگوید.

پس برو نزدِ سرِ مُبارك(1) و بایست و چهار بار تکبیر بگو و چهار رکعت نماز بخوان و از خدا حاجتت را بخواه .

«5» واز عبدالله بن هلال روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم کمتر مزد زیارت کننده قبر امام حسین(علیه السلام) چیست ؟ فرمود اي عبد الله بدرستیکه کمتر چیزیکه براي او هست آن است که خداوند حفظ میفرماید خود و عیالَش را تا بأهلش باز گردد، و چون روز قیامت شود خدا حافظ او باشد .

«6» واز علي بن میمون صايغ(2) از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود اي علي زيارت كن حسين (علیه السلام)را وترکش مَکُن گفت عرض کردم مزد کسی که زیارتش کند چیست ؟ فرمود کسی که پیاده زبارتش کند خداوند بنویسد بهر قدمیکه بر میدارد حسنه ای و نابود سازد از او گناهی و بالا برد براي او درجه ای.

پس چون بقبر او رسد خدا دو ملك را موکل او گرداند که هر خوبی از دهان او خارج شد بنویسید و هر بدي از او صادر شد ننویسند، و چون از سفر برگردد وِداعش کنند و بگویند اي دوست خدا تو آمرزیده شدي وتو از حزب خدا و رسولش و اهل بیت رسولش شدي و بخدا آتش را بِچَشمَت هرگز نبینی

ص: 87


1- در خود روایت از غیبت بخطاب پرداخته
2- در بحار ج 101 ص 24 حدیث 24

و آتش هم ترا نبیند، وطعمه آن نشوي.

«7» واز عبدالله بن مسكان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس ازشیعیان ما زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را از سفر برنگردد مگر انکه هر گناهی کرده آمرزیده شود و بنویسد خداوند بهر قدمیکه برداشته و هر دستی که حیوان سواریش بلند کرده هزار حسنه و نابود سازد از او هزار گناه و بالا برد براي او هزار درجه .

«8» و از ابی سعید قاضی روایت کند که گفت داخل شدم بر امام صادق(علیه السلام) عليه السلام در غريفه ایکه مال او بود (1) و نزدش مرازم بود پس شنیدم که میفرمود هر کس پیاده بزیارت قبر امام حسين (علیه السلام)برود بهر گامی که بر میدارد و بهر قدمیکه بر میدارد و می گذارد خداوند بنویسد براي او ثواب آزاد کردن فرزندی از فرزندان حضرت اسماعیل .

و هر کس با کشتی بزیارتش رود و کشتی وارونه وچپ شود از آسمان ندا کند فدا کننده که پاکیزه شدید و پاکیزه شد بهشت برای شما .

«9» و از عبدالله بن نجار(2) روایت کند که امام صادق(علیه السلام) بمن فرمود زیارت میکنید امام حسین(علیه السلام) را سوار کشتی میشوید ؟ عرض کردم بلی فرمود آیا دانستی وقتی کشتی شما وارونه شود ندا کرده شوید آگاه باشید پاکیزه شدید و پاکیزه شد بهشت برای شما.

ص: 88


1- غريفه هم بمعنای بیشه (جای پر درخت) آمده وهم بمعنای بالاخانه ، در بحار ج 101 ص 34 حدیث 48
2- در بحار ج 101 ص 25 حديث 27

فصل بیستم: در کرامت و بزرگی که زوار امام حسین عليه السلام نزد خدا دارند

«1» در کامل الزیارات ص 135 از عبدالله الطحان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم آنحضرت میفرمود احدی در روز قیامت نیست مگر آنکه تَمَنّا و آرزو میکند ای کاشك از زوّارِ اِمام حسین(علیه السلام) بود بجهت آنکه میبیند چه بزرگی و کرامتی از طرف خدای تعالی بزوّار امام حسین(علیه السلام) میشود.

«2» واز صالح بن میثم از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس خوش دارد که در روز قیامت بر مائدهای نور باشد. پس باید از زوّارِ حسین بن على (علیهما السلام) بوده باشد .

«3» واز مفضل بن عُمَر روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود(1) مثل اینکه می بینم بخدا قسم ملائکه بامؤمنين بر قبر امام حسين (علیه السلام)مزاحمت دارند گفت عرض کردم :

پس دیده میشوند برای او؟ فرمود هيهات هيهات دور است دور ، بتحقيق

ص: 89


1- في البحار ج 101 ص 65

ملازم مؤمنين هستند بخدا قسم حتی اینکه با دست خود بر صورت ایشان میکشند و خداوند فرو میفرستد بر زوّار حسین (علیه السلام)صبح گاه و شب گاه از طعام بهشتی وخدمتگذارشان ملائکه هستند ، وسؤال نکند بنده از خدا حاجتی از حاجت های دنیا و آخرت مگر آنکه عطا کند باو حاجتش را ، گفت عرض کردم اینست بخدا کرامت ، بمن فرمود اي مفضل زيادتر بگویم ؟ عرض کردم بلی ای سید من ؟ فرمود مثل اینکه می بینم تختی از نور گذارده شده وقبة (مثل چادر و گنبد) بر آن زده شده که از یاقوتِ سُرخ بجواهرات آراسته شده و امام حسين (علیه السلام)بر آن نشسته و در اطرافش نَوَد هزار قُبّه سبز میبوده باشد و مؤمنین او را زیارت میکنند و سلام میدهند.

پس خداوند بایشان بفرماید دوستانِ مَن از من سؤال کنید .

پس بطول انجامید اَذّیت شدنِ شما و ذلیل شدنِ شما و بواسطه مذهب ستم زده شدید پس امروز روزیست که نخواهید از حاجتهای دنیا و آخرت مگر آنکه عطا کنم و بدهم بشما پس خورد و خوراکشان در بهشت باشد پس اينست بخدا قسم کرامتی که تمام شدنی نیست و آخرش درك نشود.

«4» و در ص 136 باب (51) از هیثم بن عبد رمانی از امام رضا (علیه السلام) از پدرش از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود روزهای زوّار امام حسين(علیه السلام) از عُمرِ ایشان حساب نشود و از اجلش بشمار نیاید .

فصل بیست ویکم: در اینکه زوّار امام حسین علیه السلام هم جوار رسول خدا وعلى مرتضی و فاطمه زهراء عليهم السلام هستند

«1» در کامل الزیارات ص 137 از ابی اسامه روایت کند که گفت شنیدم

ص: 90

امام صادق(علیه السلام) میفرمود کسی که خواسته باشد در جوار پیغمبرش باشد و جوار علی و فاطمه(علیهما السلام) پس زیارت حسین بن علي(علیهما السلام) را ترك نكند .

«2» و از ابی بصیر روایت کند که گفت شنیدم از امام صادق(علیه السلام) یا باقر که میفرمود کسی که دوست دارد مَسکنش و جای گاهش بهشت باشد پس ترك نکند زیارت مظلوم را، عرض کردم مظلوم کیست ؟ فرمود حسين بن علي(علیهما السلام) صاحب کربلاء ، کسی که با شوق و از روی محبت پیغمبر و فاطمه و علی صلوات الله عليهم اجمعين زيارتش كند خداوند او را بنشاند سر سفرهای بهشتی و با ایشان بخورد و مردم در حساب باشند .

«3» و از حرث بن المغيرة النصري از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود خدای تبارك و تعالی قرار داده ملائکه موکلین بر قبر امام حسین(علیه السلام) پس چون مردی قصد زیارتش کندوغُسل کند محمد صدا کند ای زوّار خدا بشارت باد شما را برفاقتِ مَن در بهشت الخ.

فصل بیست و دوم: در اینکه زوار امام حسین عليه السلام قبل از مردم داخل بهشت میشوند

«1» در کامل الزیارات ص 137 از عبد الله بن زرارة(1) روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود در روز قیامت برايِ زوّار اِمام حسين(علیه السلام) فضیلتی بر مردم هست ، عرض کردم فضیلت ایشان چه باشد ؟ فرمود چهل سال پیش از مردم داخل بهشت میشوند و ما بقی مردم در موقف حساب خواهند بود .

ص: 91


1- در بحار ج 101 ص 26 حديث 30 عبيد بن زرارة

فصل بیست و سوم: در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را با معرفت زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 138 از قائد حناط(1) از امام موسی (علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد خداوند گناهانِ گذشته و آینده اش را بیامرزد.

«2» و از هارون بن خارجه(2) روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عليه السلام عرض کردم ایشان روایت میکنند که هر کس امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند برای او يك حج و عمره باشد ، بمن فرمود هر کس او را زیارت کند و عارف بحقش باشد گناهانِ گذشته و آینده اش آمرزیده شود .

«3» و از حسین بن محمد قمی(3) از حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) روایت کند که فرمود کمتر ثوابیکه بزائر امام حسین(علیه السلام) درکنار فرات میدهند در صورتیکه حق و حرمت و دوستی او را بشناسد آن است که گناهانِ گذشته و آینده او آمرزیده شود.

ص: 92


1- در بحار ج101 ص 21 حدیث 1
2- در بحار 101 ج 23 حدیث 16
3- در بحار ج101 ص 24 حدیث 19

«4» و از ابن مسکان(1) از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود : کسی که بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) برود وعارف بحقش باشد خداوند بیامرزد گناهانِ گذشته و آینده اش را.

«5» و از هند حناط روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) ميفرمود کسی که زیارت کند حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد و اِقتداء باو کند بیامرزد خداوند گناهانِ گذشته و آینده اش را.

«6» واز فائد حناط(2) روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم ایشان بزیارت قبر حسين (علیه السلام)میروند با نوحه گری و طعام فرمود گاهی شنیده ام سپس فرمود ای فائد هر کی زیارت کند قبر حسین بن علی(علیهما السلام) را در صورتیکه عارف بحقش باشد گناهانِ گذشته و آینده اش آمرزيده شود.

«7» وايضاً از فائد(3) از عبدصالح (موسی بن جعفر)(علیه السلام) روایت کند که گفته داخل شدم بر او و عرض کردم فدایت شوم بدرستیکه حسین را زیارت میکنند مردم بعضی عارفند و بعضی عارف نیستند و زنها بدون پروا دور او جمع میشوند و شهرتی پیدا شده و من از اینکار که شهرت یافته دلم گرفته شده گفت حضرت مدتي سرش را بزیر انداخته و جواب مرا نداد سپس رو بمن نموده و فرمود ای عراقی اگر ایشان خود را مشهور ساخته اند و خود را مشهور نکن بخدا قسم زیارت نکند حسین(علیه السلام) را در صورتیکه عارف بحقش باشد مگر آنکه بیامرزد خداوند گناه گذشته و آینده او را .

«8» واز صالح نیلی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود کسی که

ص: 93


1- در بحار 101 ص 22 حدیث 11
2- در بحار ج 101 ص 25 حدیث 28
3- در بحار ج 101 ص 26 حدیث 29

زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد مثل آن است که سه حج با رسول خدا بجا آورده باشد .

«9» ودر بحار ج 101 ص 34 از ثواب الاعمال از صالح نیلی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) برود وعارف بحقش باشد مثل آن است صد مرتبه با رسول خدا حج کرده باشد .(1) «10» ودر کامل الزیارات ص 141 از محمد بن جرير قمی روایت کند که گفت شنیدم از امام رضا (علیه السلام)ميفرمود کسی که حسین را زیارت کند و عارف بحقش باشد او از هدایت کننده گان خدا است فوق عرشش سپس این آیه را تلاوت فرمود «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» آیه 54 - 55 از سوره قمريعني بدرستیكه پرهیزکاران در بهشتها و انبساطند در مجلسی پسندیده نزد پادشاهی توانا.

«11» ودر کامل الزیارات ص 144 ازهارون بن خارجه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت خدمت امام عرض کردم فدایت شوم چه مزدیست کسی را که قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند در حالیکه عارف به حقش باشد و غرضش خدا و آخرت باشد ؟ حضرت فرمود اي هارون هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند و عارف بحقش باشد وغرضش خدا و آخرت باشد خداوند پیامرزد گناهانِ گذشته و آینده او را سپس سه مرتبه فرمود آیا قسم نخوردم برای تو آیا قدم نخوردم برای تو آیا قسم نخوردم برای او .

قال في البحار لعل الحلف سقط من الراوي أو النساخ أوكان في كلام آخر غير هذا (2) .

ص: 94


1- در حدیث 8 سه حج فرمود و در حدیث 9 صد حج این برای تفاوت و درجات و معرفت زائر است
2- فی البحار ج 101 ص 19 حدیث 4

«12» در کامل الزیارات ص 147 از عيينه بياع القصب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود: هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند و عارف بحقش باشد ،خداوند او را در أعلى عليين بنویسد ، و باین مضمون از عبد الله بن مسكان وهارون بن خارجه و دیگران روایت نموده .

فصل بیست و چهارم: در ثواب کسی که امام حسين عليه السلام را زیارت کند برای محبت رسول الله وامير المؤمنين و فاطمه زهراء عليهم السلام

در کامل الزیارات ص 141 از جويرية بن علاء از بعض اصحاب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود چون روز قیامت شود منادیِ ندا کند کجایند زوّارِ حسین بن علي (علیهما السلام)؟ پس جماعتی که غیر از خدا بشمار نیاورد بپاخیزند پس بایشان گفته شود بچه منظور قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کردید ؟ پس بگویند ای خدایِ ما برايِ مَحَبَّتي که برسول الله وعلی و فاطمه (علیهم السلام)داشتیم و مهربانیکه بحسین(علیه السلام) داریم که چه بی احترامی نسبت بجنابش مرتکب شده اند پس با ایشان گفته شود این محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین ملحق شوید بایشان وشما با ایشان در درجه ایشانید پس بروید زیر پرچم رسول خدا پس بروند زیرپرچم رسول خدا و در سایه اش باشند و پرچم بسدست علي (علیه السلام)است پس همگی داخل بهشت شوند يك دسته جلو پرچم ويك دسته در دست راست پرچم ويك دسته در دست چپ پرچم و يك دسته در پشت پرچم باشند .و در فصل 21 حدیث دوم مناسب مقام گذشت.

ص: 95

فصل بیست و پنجم: درثواب کسی که از روی شوق امام حسين عليه السلام را زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 142 از ابی اسامه زيد شحام روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود کسی که از روی شوق و علاقه زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را خداوند او را در زمره ایمن شد گان بنویسد روز قیامت و نامه عملش را بدست راستش بدهد و زیر پرچم امام حسين(علیه السلام) باشد تا داخل بهشت شود در درجه اوبدرستیکه خدا عزیز و حکیم است . و در فصل بیست و یکم حدیث دوم مناسب مقام گذشت.

«2» و از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر مردم میدانستند چه ثواب و أجري براي زيارت قبر امام حسين(علیه السلام) میباشد هر آینه از شوق و آرزومندي میمردند و از حسرت جانشان و یا نفسشان قطعه قطعه میشد راوي عرض میکند چه أجري دارد ؟ فرمود هر کس از روی شوق و آرزو زیارتش کند خداوند هزار حج مقبول و هزار عمره مبروره و مزدهزار شهید از شهداءِ بَدر وأجرِ هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه مقبوله وثواب هزار بنده آزاد کردن در نامه عمل او بنويسد ، و در آن سال از هر آفتي محفوظ بماند که آسان انها شيطان باشد و ملکی را موکل او گرداندکه اورا از جلو و راست و چپ و بالا و پائین حفظ کند.

و اگر در آن سال مرگش برسد ملائکه رحمت برای غسل و کفن او حاضر

ص: 96

شوند و طلب رحمت و آمرزش کند براي او وتا نزد قبرش او را تشیع کند با استغفار برای او ، و بمقدار چشم انداز قبرش وسعت پیدا کند و خداوند از فشارِ قبرش نجات دهد و از ترسِ نکیر و مُنکر ایمن شود و دَری ببهشت باز شود ، ونامه عملش بدسمت راستش داده شود و در روزقیامت نوري باو داده شود که مابین مشرق و مغرب را روشنائی دهد ومنادی ندا کند که این کسی است که از روي شوق امام حسین(علیه السلام) را زیارت کرده پس آنروز کسی نماند مگر انکه آرزو کند ای کاش از زوّار اِمام حسین بود.

«3» واز محمد بن مسلم روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عليه السلام عرض کردم چه مزدی است برای کسی که زیارت کند امام حسین عليه السلام را ؟ فرمود هر کس از روي شوق بزيارتش رود از بنده گانِ گرامی خدا محسوب میشود و در زیرِ پَرچم حسین بن علی(علیهما السلام) خواهد بود تا خداوند داخل بهشتش گرداند .

«4» واز ذریح محاربی روایت کندکه گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم مَن چِه زجری میکشم از دستِ جماعتم و بَچّه هایم وقتی که بایشان خبر میدهم چه خیر و برکتی هست در رفتن بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) مرا تكذيب میکنند و میگویند تو بجعفر بن محمد دروغ می بندی ؟ حضرت فرمود ای ذریح ترك كن مردم را بگذار هر طرف میخواهند بروند بخدا قسم خداوند مباهات میکند بزیارت روند گان حسین بن علی (علیهما السلام)و وارد شده گان را ملائکه مقربین و حمله عرش استقبال میکنند حتی اینکه بایشان میگوید آیا می بینید زوار قبر حسین را که از روی شوی باو و بفاطمه دختر پیغمبر(صلی الله علیه و اله) او را زیارت میکنند آگاه باشید بعزت و جلال وعظمت خود در آینه کرامت خود را برای ایشان و اجب گردانم .

ص: 97

و البته ایشان را وارد بهشتم میکنم که برای اولیاء و انبیاء ورسولان خود آماده کرده بودم ، اي ملائکه مَن ایشان زوّار قبر حسین حبيب محمد رسول منند ومحمد حبيبه من است ، و هر کس مرا دوست دارد حبیب مرا دوست داشته و هر کس دوست دارد حبیب مرا دوست میدارم هر کس او را دوست دارد ، وهر کسی دشمن دارد حبیب مرا ، مرا دشمن داشته و بر من سزاوار است که او را بر سخت ترین عذابم عذاب کنم و او را بِگَرم ترین آتشم بسوزانم و جهنم را مسكن و مأوای او گردانم وعذابي كنم اورا بسخت ترین عذابها که أحدی از عالمين را آنطور عذاب نکرده باشم .

فصل بیست و ششم: در ثواب کسی که امام حسین علیه السلام را محتسباً وقربة الى الله زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 144 از قدامة بن ملك (مالك) از امام صادق(علیه السلام) عليه السلام روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را محتسباً وقرية الى الله نَه از روي فرح و کفران نعمت وسمعه ورياء باشد گناهانش شسته شود چنانچه لباس را آب میشوید و چرکی را باقی نمی گذارد و نوشته شود برای او بهر قدمیکه میگذارد حَجّی و بهر قدمیکه بر میدارد عمره (1).

«2» در فصل 23 حدیث ده گذشت آنچه مناسب مقام است .

«3» و در ص 145 از عبد الله بن میمون قداح از امام صادق(علیه السلام) روایت

ص: 98


1- بحار ج 101 ص 19 حدیث 3

کند که گفت خدمت آن حضرت عرض کردم چه باشد برای کسی که قبر حسين بن علي(علیهما السلام) زائر باشد در حالیکه عارف باشد و عارش نیاید و تكبر هم نکند ؟ فرمود نوشته شود براي وي هزار حج مقبول و هزار عمره مبروره و اگر شقي باشد سعید نوشته شود و همیشه در رحمت خدا فرو رفته باشد (1).

«4» و از صفوان بن مهران جمال از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند وزیارتش برای خدا باشد جبرئیل و میکائیل و اسرافیل او را مشایعت کنند تا بمنزلش برسد(2).

«5» واز عبدالله بن مسکان روایت کند که گفت حاضر بودم که جماعتی از اهل خراسان آمدند نزد امام صادق(علیه السلام) وسؤال کردند از زیارت امام حسین(علیه السلام) و از فضل آن ، حضرت فرمود پدرم از جدم حديث کرد مرا که میفرمود کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را برای خدا خداوند او را از گناهانش بیرون برد مثل روزی که از مادر زائیده شده بود و ملائکه اورا در وقت مسافرتش مشایعت کنند و بالای سرش با بالهای خود پر زنان صف زنند تسا بمنزلش بر گردد ، و ملائکه برای وی از خدای تبارك و تعالی طلب مغفرت کنند، و از أعنان السماء (یعنی از صفحات آسمان) رحمت او را فرو گیرد، و ملائکه او را ندا کنند پاکیزه شدی و پاکیزه است آنکه زیارتش کردی و در اهلش محفوظ باشد .(3) «6» و در ص145 از معمر روایت کند که گفت شنیدم زید بن علي میفرمود: هر کس زیارت کند قبر حسین بن علي (علیهما السلام) را واز این زیارت ناخواسته باشد مگر رضایت خدا را آمرزیده شود جمیع گناهانش ولو اینکه مثل کف

ص: 99


1- بحار ج 101 ص20 حديث 6
2- بحار ج 101 ص20 حدیث 7
3- بحار ج 101 ص 19 حدیث 5

دریا باشد پس زیاد زیارت کنید او را خداوند میامرزد گناهانِ شمارا (1) .

«7» و در ص146 از حذيفة بن منصور روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را ولله وفي الله باشد خداوند او را از آتش آزاد کند و از فزع اكبر ( ترس بزرگ ) ایمنش سازد و هر حاجتی از حاجتهای دنیا و آخرت خواسته باشد باو عطا فرماید (2) .

فصل بیست وهفتم: در اینکه زیارت امام حسين عليه السلام أفضل اعمال است

«1» در کامل الزیارات ص146 از ابی خدیجه (سالم بن مکرم)روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سئوال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) فرمود آن از افضل اعمالست (3) .

«2» واز ابان ازرق از مردی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود از محبوبترین اعمال بسوی خدا زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) است، و افضل اعمال نزد خدا داخل نمودن خوشحالیست بر مؤمن ، و نزدیکترین اوقات بنده بخدا دروقتی است که در سجده باشد (4) .

«3» و از ابی خدیجه روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم زیارت امام حسين چه مقامی دارد ؟ فرمود افضل اعمالست (5).

«4» وايضاً از ابی خدیجه روایت کند که گفت امام صادق(علیه السلام) فرمود بدرستیکه زیارت امام حسين(علیه السلام) افضل اعمالست .

ص: 100


1- بحار 101 ص20 حديث 8
2- بحار 101 ص20 حديث 9
3- بحار 101 ص49 حديث 1
4- بحار 101 ص49 حديث 4
5- بحار 101 ص49 حديث 5

فصل بیست و هشتم: در اینکه هر کس امام حسين عليه السلام را زیارت کند مثل آن است که خدا را در عرشش زیارت کرده و در اعلی علیین نوشته شود

«1» در کامل الزیارات ص 147 و از زید شحام روایت کند که گفت عرض کردم خدمت امام صادق(علیه السلام) چه اجری است برای کسی که امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند ؟ فرمود مثل کسی است که خدا را در عرشش زیارت کرده باشد، عرض کردم چه مزدیست کسی را که یکی از شماها را زیارت کند ؟ فرمود مثل کسی است که رسول خدا را زیارت کرده باشد (1).

«2» ودر کامل الزیارات ص 147 وص148 از حسین بن محمدقمی روایت کند که امام رضا فرمود کسی که قبر أبي عبد الله را در کنار شط فرات زیارت کند چنانست که خدا را بالای عرشش زیارت نموده باشد .

و در روایت دیگر بالای کرسیش زیارت کرده باشد(2).

ودر ص 148 و ص149 در هشت حديث وارد شده که هر کس قبر امام حسین (علیه السلام)را زیارت کند خداوند او را در اعلى عليين بنویسد .

ص: 101


1- بحار ج 101 ص76 حدیث 29
2- بحار 101 ص76 حديث 30

وعليين بعضی گفته اند یعنی مراتب عاليه .

و بعضی گفته اند یعنی آسمان هفتم که ارواح مؤمنین آنجا هستند .

و بعضی گفته اند سدرة المنتهی است.

و بعضی گفته اند یعنی بهشت .

و بعضی گفته اند آن لوحی است از زبرجد سبز که زیر عرش معلق است و اعمال ایشان آنجا نوشته شده.

فصل بیست ونهم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام زیارت پیغمبر صلى الله عليه و آله است

«1» در کامل الزیارات ص 149 از جويرية بن العلاء از بعض اصحاب روایت کند که گفت هر کس در دست دارد در روزِ قیامت بسوی خدا نظر کند وسكرات مرگ وهول مطلع بر آن آسان شود پس باید زیاد زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را چونکه زیارت اِمام حسین زیارت رسول خدا است (1).

«2» و در ص150 از أبي بصير از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود (زائر) زیارت کننده حسین بن علي(علیهما السلام) زیارت کننده رسول خدا (صلی الله علیه و اله) است(2).

«3» زيد شحام می گوید بامام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه باشد برای کسی که یکی از شماهارا زیارت کند ؟ فرمود مثل کسی است که رسول خدا صلی الله عليه و آله را زیارت کند(3) .

ص: 102


1- بحار 101 ص77 حديث 40
2- بحار 101 ص77 حديث 35
3- بحار 101 ص76 حديث 29

فصل سی ام: در اینکه زیارت امام حسين عليه السلام عُمر ورزق را

زیاد کند و ترکش عُمر ورزق را کم کند «1» در کامل الزیارات ص 151 از محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود : امر کنید شیعیان مرا بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) چون زیارتش رزق را زیاد کند و عُمر را طولانی نماید و بدیهارا دفع کند وزیارتش بر هر مؤمنی که او را با مامت قبول دارد از طرف خدا واجب است(1).

«2» واز منصور بن حازم روایت کند که گفت شنیدم از او که میفرمود کسی که یکسال از او بگذرد وزیارت امام حسين (علیه السلام)نرود خداوند از عمرش یکسال کم کند، و اگر بگویم یکی از شماها سی سال پیش از اجلش میمیرد هر آینه راست گفته ام، بهجهت انکه شما ترك نموده اید زیارت امام حسین(علیه السلام) را ، پس ترک نکنید زیارتش را خداوند عُمر شمارا طولانی کند ورزق شمارا زیاد نماید .

و چون زیارتش را ترک کنید خداوند عمر ورزق شمارا کم گرداند پس رغبت کنید در زیارتش و آن را ترک نکنيد بجهت انکه امام حسین(علیه السلام) نزد

ص: 103


1- بحار 101 ص48 حديث 17

خدا و رسول خدا و فاطمه و أمير المؤمنين شاهد این عمل است(1).

«3» واز داود حمار از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت نکند قبر امام حسین(علیه السلام) را از خیر کثیری محروم شده و یکسال از عمرش نقصان پیدا کند(2).

«4» واز محمد بن مروان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم میفرمود زیارت کنید حسین (علیه السلام)را ولو در سالی یک بار .

پس بدرستیکه هر کس او را زیارت کند و حقش را بشناسد و انکارش نکند عوضي ندارد جز بهشت ، ورزق واسع روزیش شود و از طرف خداوند فرج نزدیک (یاخوشحالی نزدیک) باو داده شود الخ(3) .

«5» و از عبدالملك الخثعمی ازامام صادق(علیه السلام) روایت کند که حضرت بمن فرمود اي عبد الملك ترک نکن زیارت حسین بن علي (علیهما السلام)را و ياران خودرا امر کن باین عمل، خداوند عمرت را دراز کند ورزقت را زیاد فرماید وزنده بدارد ترا خشونت و نمیری مگر سعید (شهید) و نوشته شوی در زمره خشوقتان(4) .

ص: 104


1- بحار 101 ص 47 حديث 11
2- بحار 101 ص 48 حديث 15
3- بحار 101 ص 47 حديث 13
4- بحار 101 ص 47 حديث 12

فصل سی ویکم: در اینکه زیارت امام حسين عليه السلام گناهان را میریزد

مؤلف گوید چند حدیث در فصل 19 و 26 مناسب این فصل گذشت تکرا نمیکنم .

«1» در کامل الزیارات ص 153 از عبد الله بن يحيی کاهلی از امام صادق(علیه السلام) عليه السلام روایت کند که فرمود هر کس بخواهد در روز قیامت در کرامت خدا باشد و شفاعت محمد(صلی الله علیه و اله).

پس باید امام حسین(علیه السلام) را زائر باشد انوقت بفضل و کرامت خدابرسد و ثواب خوب نصیبش شود و از گناهی که در دنیا مرتکب شده سئوال نشود ولو اینکه گناهانش بمقدار عدد رملهای عالج (یعنی کوهای ریگ) و كوهای تهامه و کف دریا باشد بدرستیکه امام حسین(علیه السلام) مظلوم کشته شد و بواسطه دینش ستمش کردند و خود و اهل بیت و یارانش تشنه بودند .

«2» واز حسن بن راشد از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) روایت کنند که فرمود کسی که از خانه اش بیرون رود و اراده زیارت قبر أبي عبد الله حسين بن على عليهما السلام را داشته باشد خداوند ملکی را موکل او گرداند پس انگشتش را بپشت آن زائر گذارد و هر چه از دهانش خارج میشود بنویسید تا وارد حرم شود و چون از درب حرم خارج شد کف دستش را بپشت او گذارد و بگوید

ص: 105

اما آنچه از گناهانت گذشته پس بدرستیکه بخشیده شد پس عمل را از سر گیر .

فصل سی و دوم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل عمره

«1» در کامل الزیارات ص 154 از محمد بن ابی نصر از بعض اصحاب از امام رضا(علیه السلام) سوال کرد از کسی که زیارت میکند قبر حسين(علیه السلام) را فرمود معادل عمره است (1).

«2» و در ذیل حدیث ابی سعیدمدائنی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود چون زیارتش کنی نوشته شود برای تو ثواب بیست و دوعمره.(2) «3» و در ص 155 از محمد بن سنان روایت کند که گفت شنیدم حضرت امام رضا (علیه السلام)میفرمود زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) معادل عمره مبروره قبول شده است .(3) «4» و از حسن بن جهم روایت کند که گفت خدمت امام رضا (علیه السلام)عرض کردم چه میفرمائید در زیارت قبر امام حسين (علیه السلام)فرمود تو چه میگوئی عرض

ص: 106


1- بحار 101 ص 28 حديث 1
2- بحار 101 ص 28 حديث 3
3- بحار 101 ص 29 حديث 5

کردم بعض ما میگوید حج و بعض ما میگوید عمره است ، حضرت فرمود آن عمره قبول شده است(1) «5» و از ابی البلاد روایت کند که از امام رضا سوال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) حضرت فرمود شما چه میگوئید عرض کردم ما میگوئيم يك حج ويك عمره است ، حضرت فرمود معادل عمره مبروره است (یعنی پذیرفته شده)(2) .

«6» واز صفوان بن یحیی روایت کند که گفت از امام رضا (علیه السلام)سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) که چه فضلی دارد فرمود معادل عمره است(3) .

«7» و در ص 156 از ابي رباب (أبي رئاب) روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم از زیارت قبر امام حسين (علیه السلام)، فرمود بلی معادل عمره است و سزاوار نیست که بیش از چهار سال از آن تخلف کند(4) .

«8» ودر ص 156 از عبد الله بن عبید انباری روایت کند که اگر تو بخواهی عمره بجا آوری و اسبابش مهیا نشد برو بزیارت قبر امام حسین(علیه السلام) برای تو يك عمره نوشته شود(5).

ص: 107


1- بحار 101 ص 29 حديث 8
2- بحار 101 ص 29 حديث 10
3- بحار 101 ص 30 حديث 11
4- بحار 101 ص 30 حديث 14
5- بحار 101 ص 31 حديث 19

فصل سی وسوم: در اینکه زیارت قبر امام حسین علیه السلام معادل يك حج است

«1» در کامل الزیارات ص 156 از فضيل بن يسار از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت قبر حسين (علیه السلام)و زیارت قبر رسول الله(صلی الله علیه و اله) و زیارت قبور شهداء معادل يك حج پذیرفته شده است با رسول خدا (صلی الله علیه و اله).(1) «2» و از محمد بن سنان روایت کند که گفت شنیدم امام رضا(علیه السلام) میفرمود کسی که زیارت کند قبر حسین (علیه السلام)را خداوند بنویسد برای او يك حج پذیرفته شده .(2) «3» واز عبدالله بن عبید انباري روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عليه السلام عرض کردم فدایت شوم برای من هر ساله آماده گی نیست که حج کنم؟ حضرت فرمود هروقت اراده حج کردی و برای تو مهیا نشد برو بزيارت قبر امام حسین(علیه السلام) برای تو یک حج نوشته شود و هر وقت اراده عمره کردی و مهیا نشد برای تو برو بزیارت قبر امام حسين یك عمره برای تو نوشته شود.(3)

ص: 108


1- بحار 101 ص 30 حديث 15 با مختصر تفاوتی
2- بحار 101 ص 30 حديث 18
3- بحار 101 ص 31 حديث 19

«4» و از عبدالكريم بن حسان روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه گفته میشود که زیارت قبر حسین(علیه السلام) معادل حجه وعمره است؟ پس حضرت فرمود بدرستیکه حج وعمره اینجا است .

و اگر مردی اراده کند حج را وبرای او مهیا نشود پس بزيارت او رود خداوند بنویسد برای او يك حج و اگر مردی اراده عمره کند و نتواند پس بزيارت او رود عمره ای برای او نوشته شود(1).

«5» و در ص 157 از فضل بن يسار (از امام باقر كما في البحار) روایت کند که فرمود بدرستیكه زيارت قبر رسول الله(علیه السلام) و زیارت قبور شهداء و زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) معادل يك حج است که با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)بجا آورده باشد (2).

«6» ايضاً از فضيل بن يسار از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که زیارت قبر حسين (علیه السلام)معادل يك حج پذیرفته شده است که بارسول خدا (صلی الله علیه و اله)بجا آورده باشد(3) .

«7» و از ابن ابي يعفور روایت کند که گفت شنيدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود اگر مردی اراده حج داشته باشد و مهیا نشود رفتن بحج پس بزيارت قبر امام حسين(علیه السلام) برود وعرفه نزد او باشد این زیارت از حج کفایت میکنند(4) .

«8» ابراهيم بن عقبة میگوید نوشتم خدمت موسی بن جعفر (علیهما السلام)كه اگر آقای ما صلاح بداند بما خبر دهد از افضل آنچه درباره زیارت امام حسين

ص: 109


1- بحار ج 101 ص 31 حدیث 21
2- بحار 101 ص 30 حديث 15
3- بحار 101 ص 31 حديث 23
4- بحار 101 ص 32 حديث 25

عليه السلام رسیده و با آن معادل حج میباشد راجع بکسی که حج از او فوت شده ؟ حضرت در جواب مرقوم فرمودند معادل يك حج است برای کسی که حجش فوت شده(1) .

فصل سی و چهارم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل یک حج و یک عمره است

«1» در کامل الزیارات ص 158 از ام سعید احمسيه روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سؤال کردم از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) پس فرمود معادل یك حج و يك عمره است و از خير هكذا وهكذا و با دستش اشاره فرمود(2).

واز عبد الكريم بن حسان نیز روایت کند الخ در فصل 33 حدیث 4 گذشت.

«2» و درذیل حدیث هارون بن خارجه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که از پدرت روایت شده زیارتش معادل یک حج و يك عمره است فرمود بلی یک حج و یک عمره تا ده بار شماره کرد (3).

«3» واز ابی خدیجه روایت کند که مردی از امام باقر (علیه السلام)سئوال کرد از زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) پس فرمود بدرستیکه آن معادل یک حج ویك عمره است الخ(4) .

«4» و در ص 159 از یونس روایت کند که حضرت امام رضا (علیه السلام)فرمود هر کس زیارت کند قبر حسين(علیه السلام) راپس مثل اینکه حج و عمره بجا

ص: 110


1- بحار 101 ص 32 حديث 26
2- بحار 101 ص 32 حديث 27
3- بحار 101 ص 32 ذیل حديث 29
4- بحار 101 ص 33 حديث 31

آورده باشد ، گفت عرض کردم حجة الاسلام از او ساقط میشود فرمود نه این حج ضعفاء است تا تمکن پیدا کند و حج کند خانه خود را، آیا ندانسته ای که هر روز هفتاد هزار ملك دور خانه طواف میکنند تاشب در رسد پس بالا روند وغير از ایشان نازل شوند و طواف کنند تا صبح وبدرستیکه امام حسين (علیه السلام)هر آینه گرامی تر است، بسوی خدا از خانه خدا .

و بدرستیکه در وقت هر نمازی هفتاد هزار ملك نازل شوند که پريشان حال و غبار آلوده هستند و تاقیامت دیگر نوبت بایشان نرسد(1).

«5» وفضيل بن يسار روایت کندکه گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود خداوند چهار هزار ملك موكل قبر امام حسین(علیه السلام) نموده که پریشان و غبار آلوده هستند و تا روز قیامت برای او گریه میکنند و زیارتش معادل يك حج ويك عمره و زیارت قبور شهداء است(2).

«6» و از ابی التراب بياع سابری روایت کند که گفت شنیدم امام صادق عليه السلام میفرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را خداوند بنویسد برای او يك حج و يك عمره و بايك عمره ويك حج.

«7» و از ابی خلان ( ابي فلان ) کندی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسين(علیه السلام) را خداوند بنويسد برای او یك حج ويك عمره(3) .

«8» و در ص160 از عیسی بن راشد روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم چه مزدی است برای کسی که زیارت کند

ص: 111


1- بحار 101 ص 40 حديث 60
2- بحار 101 ص 40 حديث 61
3- بحار 101 ص 39 حديث 56

قبر امام حسین(علیه السلام) را و دو رکعت نماز نزدش بخواند ؟ فرمود يك حج و يك عمره برایش نوشته شود ، عرض کردم فدایت شوم برای زیارت قبر هر امامیکه مفترض الطاعة باشد همین اجر خواهد بود؟ فرمودهمین طور است هر کس زیارت کند قبر اماميکه واجب است طاعتش .

فصل سی وپنجم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل ده حج است

«1» در کامل الزيارات ص 158 ذیل حدیث هارون بن خارجه از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که از پدرت روایت شده زیارتش معادل يك حج ويك عمره است، فرمود بلی یک حج و يك عمره تا ده بار شماره کرده(1).

فصل سی وششم: دراینکه زیارتش معادل بیست حج است

«1» در کامل الزیارات ص 161 از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود : زیارت امام حسین(علیه السلام) معادل بیست حج است و بلكه افضل از بیست حج است (2).

«2» ودر ص162 از شهاب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت: امام از من سئوال کرد چند مرتبه حج رفته ای؟ عرض کردم نوزده مرتبه، حضرت

ص: 112


1- بحار 101 ص 32 ذیل حديث 29
2- بحار 101 ص 41 حديث 66

فرمود : یک مرتبه دیگر حج کن تا بیست مرتبه تمام شود، آنوقت ثواب یک زیارت امام حسین(علیه السلام) برای تو حساب شود (1).

«3» و از حذيفة بن منصور روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود : چند مرتبه حج رفته ای ؟ عرض کردم نوزده مرتبه ، فرمود: اگر يك مرتبه دیگر بروی و بیست حج را تمام کنی ، آنوقت بوده باشی مثل کسی که امام حسین(علیه السلام) را زیارت کرده .(2) «4» و در ص 163 از يزيد بن عبدالملك روایت کند تا آنجا که گفت : مردی خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد من نوزده حج کرده ام ، دعا فرمائید تا يك مرتبه دیگر موفق شوم تا بیست حج شود ، حضرت فرمود: آیا امام حسین عليه السلام را زیارت کرده ای ؟ عرض کرد خیر ، فرمود: هر آینه زیارتش بهتر از بیست حج است .(3)

فصل سی وهفتم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل بیست و پنج حج است

«1» در کامل الزیارات ص 161 در ذيل حديث ابي سعيد مدائنی دارد که امام صادق(علیه السلام) فرمود : وقتی تو قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کنی خداوند بنویسد برای تو بیست و پنج حج (4).

ص: 113


1- بحار 101 ص 42 حديث 73
2- بحار 101 ص 42 حديث 75
3- بحار 101 ص 40 ذیل حديث 62
4- بحار 101 ص 41 ذیل حديث 70

فصل سی و هشتم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل سی حج است

«1» در کامل الزیارات ص 163 در ذيل حديث موسی بن قاسم حضرمی روایت کند که امام صادق(علیه السلام) بآن مرد یمانی فرمود : زیارت امام حسين (علیه السلام)معادل يك حج مقبول پاکیزه است با رسول خدا ، پس تعجب کرد از این کلام حضرت فرمود : بلى والله معادل دو حج پذيرفته است که با رسول خدا بجا آوری پس تعجب نبود ، وحضرت همین طور زیاد کرد تا اینکه فرمود معادل سی حج پذیرفته است که با رسول خدا حج کرده باشی (1).

فصل سی ونهم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل پنجاه حج است

«1» در کامل الزیارات ص 164 از مسعدة بن صدقة روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه مزدیست برای زائر حسين(علیه السلام) ؟ فرمود یک حجی که با رسول خدا بجا آورده باشد ، برایش نوشته شود، عرض کردم فدایت شوم يك حج ؟ فرمود : دو حج، عرض کردم : فدایت شوم دو حج ؟

ص: 114


1- بحار ج 101 ص 37 حدیث 52

فرمود : بلی وسه حج ، وهمینطور تا ده حج شمرد ،عرض کردم : ده حج، فرمود : بلى و بیست حج ، عرض کردم و بیست حج ؟ حضرت همینطور زیاد کرد تا پنجاه حج ، پس ساکت شدم . (1)

فصل چهلم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل هشتاد حج است

«1» در کامل الزیارات ص 162 از مالك بن عطيه روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود : کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را ، خداوند بنویسد براي او هشتاد حج پذیرفته شده .(2)

فصل چهل ویکم: در اینکه زیارت آن حضرت معادل صد حج است

«1» در کامل الزیارات ص 162 از صالح نیلی روایت کند که امام صادق عليه السلام فرمود : کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را و عارف بحقش باشد مثل کسی است که صدمرتبه با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)حج کرده باشد .(3)

ص: 115


1- بحار ج 101 ص 43 حدیث 79
2- در بحار ج 101 ص 42 حدیث 78
3- بحار ج 101 ص 42 حدیث 77

فصل چهل و دوم: در اینکه زيارت آن حضرت معادل هزار حج است

«1» در کامل الزیارات ص 164 از عبدالله بن میمون قداح روایت کند که گفت : خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم چه اجر و مزدی باشد برای کسي که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را و عارف بحقش باشد ، و تكبر هم نداشته باشد ، وعارش نیاید از زیارت ؟ فرمود : نوشته شود برای او هزار حج و هزار عمره پذیرفته شده ، و اگر بد بخت باشد در زمره خوشبختان نوشته شود و همیشه در رحمت خدای عز وجل فرو رفته باشد .(1) «2» در بحار ج 101 ص 44 در ذيل حديث 84 دارد که پیغمبر از جبرئیل سؤال میکند که آیا او را (یعنی امام حسین(علیه السلام) را) کسی زیارت میکند ؟ گفت : بلى غرباء او را زیارت میکنند ، گفتم چه مزدی است برای کسی که او را زیارت کند ؟ گفت : نوشته شود برای او ثواب هزارحج ومزار عمره که همه را با تو بجا آورده باشد الخ.

ص: 116


1- بحار ج 101 ص 43 حدیث 80

فصل چهل و سوم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام معادل آزاد کردن چند بنده است

«1» در کامل الزیارات ص 164 از صالح نیلی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را وعارف بحقش باشد بنویسد خداوند برای او اجر کسی را که هزار بنده آزاد کرده باشد و مثل کسی است که حمل یا حمله کرده باشد بر هزار اسب در راه خدا که آنها با زین و لجام باشند.(1) «2» و از ابی سعید مدائنی روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم بروم بزيارت قبر پسرِ رسولِ خدا؟ فرمود بلي اي ابا سعید برو بزيارت قبر پسر رسول خدا پاکیزه ترین پاکیزه ها و پاكترین پاکها ، و نیکوترین نيكوها پس چون زیارتش کنی بنویسد خداوند برای نسو ثواب آزاد کردنِ بیست و پنج بنده . (2)

ص: 117


1- بحار ج 101 ص 43 وص 81. ودر كافي ج 4 ص 581 حدیش 5 و در تهذيب ج 6 ص 44 حدیث 9
2- بحار ج 101 ص 34 حدیث 36

فصل چهل و چهارم: در اینکه زوار امام حسین علیه السلام شفاعت میکنند

«1» در کامل الزیارات ص 165 از سیف تمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود : زائر امام حسين (علیه السلام)شفاعت کننده اند يكصد مرديرا که در دنیا از اِسراف کنندگان بوده اند و آتش برای ایشان ثابت بوده .(1) «2» ودر ص 166 در ذیل حدیث طولانی از صفوان از امام صادق(علیه السلام) دارد که شفاعت میکند در اهل بیتش و هزار نفر از برادرانش و تمام حدیث در فصل 16 حدیت دوم از هشام گذشت مراجعه کن.

«3» و در روایت سلیمان بن خالد ازامام صادق(علیه السلام) دارد که خداوند میامرزد هر زائر قبر حسین(علیه السلام) را و اهل بیتش را و هر کسی را شفاعت کند در روز قیامت هر کس که باشد و اگر چه مستوجب آتش باشد ولي بشرط آنکه ناصبی نباشد.

«4» و در روایت عبد الله بن شعيب تمیمی از امام صادق(علیه السلام) دارد که روز قیامت ندا شود کجایند زوّار قبر امام حسین(علیه السلام) پس مردم بسیاری بلند شوند پس بایشان گفته شود بگیرید دست هر کس را دوست دارید و داخل بهشت شوید.

ص: 118


1- بحار ج 101 ص 77 حدیث 36

فصل چهل و پنجم: در اینکه زیارت امام حسین علیه السلام گرفتاری را برطرف می سازد و حوائج را برآورد

«1» در کامل الزیارات ص 167 از فضيل بن يسار روایت کند که گفت امام صادق(علیه السلام) فرمود : در طرف شما قبریست که هیچ گرفتاری و غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خدا گرفتاریش را برطرف سازد و حاجتش را بر آورد.(1) «2» واز ابی الصباح كنافی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) میفرمود : در طرف شما قبريست که هیچ گرفتار و غمناکی زیارتش نکند سبز آنکه خدا غمش را زائل کند و حاجتش را برآورد الخ .(2) «3» و از اسماعیل بن جابر از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم او را میفرمود بدرستيکه حسین(علیه السلام) کشته شد در حالیکه غمناك بود و سزاوار است که هیچ غمناکی زیارتش نکند جز آنکه خداوند او را خوشحالی برگرداند(3) «4» او از محمد بن علی حلبي از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند ولایت و محبت ما را بر شهرها عرضه داشت هیچ يك قبول نکردند مگر اهل کوفه و بدرستیکه در طرف آن قبریست که زیارتش نکند غمناکی و چهار

ص: 119


1- بحار ج 101 ص 45 حدیث 1 و 2 و 3
2- بحار ج 101 ص 45 حدیث 1 و 2 و 3
3- بحار ج 101 ص 45 حدیث 1 و 2 و 3

رکعت نماز نزدش بخواند جز آنکه خداوند او را مسرور و خوشحال بگرداند با حاجت بر آورده شده .

«5» و در ص 168 از محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود بدرستیكه حسين(علیه السلام) صاحب کربلا کشته شد در حالیکه مظلوم و غمگین وتشنه و اندوهگین بود و سزاوار است که خداوند عز و جل هر کس را که اندوهگین و غمناك و گناه کار و مغموم وعطشان وهر صاحب در دیرا که زیارت میکند او را وتقرب بخدا میجوید بواسطه حسين(علیه السلام) هم وغمش را بر طرف سازد و درخواستهای او را عطا كند و گناهانش را بیامرزد و عمرش را طولانی ورزقش را فراوان گرداند پس عبرت گیرید ای صاحبان بصیرت(1).

«6» ودر ص 168 از بعض اصحاب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستيکه پشت کوفه هراینه قبریست که هرگز هیچ گرفتاری بزیارتش نرود جز آنکه خداگرفتاری و همش را برطرف سازد یعنی قبر حسين(علیه السلام) (2).

و در بحار ج 101 ص 45 احتمال داده مراد قبر امیر المؤمنين(علیه السلام) باشد .

«7» واز ابي النمير روایت کند که امام باقر (علیه السلام)فرمود بدرستیکه ولایت و محبت ما عرضه شد براهل شهرها پس قبول نکردند مثل قبول کردن اهل کوفه و این بجهت این است که قبر على (علیه السلام)در آنجا است و در جنب آن قبر دیگریست - یعنی قبر حسین صلوات الله عليهما - پس هر کس بزیارت او رود و در نزدش دو رکعت یا چهار رکعت نماز بخواند و از خدا بخواهد حاجت خود را خداوند حاجتش را بر آورد و بدرستیکه در هر روزی هزار ملك دور او میگردند.(3)

ص: 120


1- بحار ج 101 ص 46 حدیث 5
2- بحار ج 101 ص 45 حدیث 4
3- بحار ج 101 ص 46 حدیث 6

«8» و از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کردم مرا شوق بشما بسوی شماکشانیده بارنج و زهت و مشقت آمده ام پس بمن فرمود شك در خدا نکن ، چرا نرفتی پیش کسی که حق او بزرگتر بود بر تو از من ، پس این گفتارش که فرمود، چرا نرفتی پیش کسی که حق او بزرگتر بود بر تو از من سختر بود بر من از گفتارش که فرمود شك نكن در خدا .

پس عرض کردم کیست که حقش بر من بزرگتر است از جناب شما ؟ فرمود حسین بن علی(علیهما السلام) چرا نرفتی نزد حسين (علیه السلام)پس دعا کنی وحوائج خود را بسوی او شکایت کنی ؟! (1) «9» ودر ص 169 از اسحاق بن زیاد (يزداد) روایت کند که مردی آمد نزد امام صادق(علیه السلام) وعرض کرد من هر چه از طلا و نقره داشتم بهم زدم و باغهای خود را فروختم و گفتم مکه را جای سکونت قرار بدهم حضرت فرمود اینکار مکن بجهت آنکه اهل مکه عَلَني بخدا کافر شدند ، عرض کرد پس بروم بحرم رسول خدا (یعنی مدینه) فرمود ایشان بدترند از اهل مكه ، عرض کرد پس یکجا بروم ؟ فرمود بر تو باد بکوفه عراق که برکت از اطراف آن تا دوازده میل است و در جنب آن قبریست که هیچ گرفتار و مظلومی بآن پناه نبرد جز آنکه خداوند آن گرفتاریرا برطرف سازد. (2)

فصل چهل وششم: در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در روز عرفه «1» در کامل الزیارات ص 169 از بشیر دهان روایت کند که خدمت

ص: 121


1- بحار ج 101 ص 46 حدیث 7
2- بحار ج 6 ص 44 حدیث 7

امام صادق(علیه السلام) عرض کردم : چه بسا باشد که حج از من فوت شود پس عرفه را در نزد قبر امام حسین(علیه السلام) میگذرانم پس حضرت فرمود أحسنت ای بشير هر مؤمنیکه زیارت کند قبر حسین(علیه السلام) را و عارف بحقش باشد در غير روز عید بنویسد خداوند برای او بیست حج و بیست عمره پذیرفته شده و قبول شده و بیست جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل ، وهرکس زیارتش کند در روز عید بنویسد خداوند برای او صد حج وصد عمره و صد جنگ با پیغمبر مرسل يا امام عادل .

و هر کس زیارتش کند در روز عرفه و عارف بحقش باشد بنویسد خداوند برای او هزار حج و هزار عمره قبول شده و هزار جهاد و جنگ با پیغمبر مرسل یا امام عادل .

گفت عرض کردم کجا برای من مثل موقف میشود (یعنی این ثوابها بموقف عرفات نمیرسد).

گفت حضرت بمن نگاهی غضب آلود کرد پس فرمود ای بشیر بدرستیکه مؤمن وقتی زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در روزِ عرفه و از فرات غسل کند ومتوجه او گردد بنویسد خداوند برای او بهر قدميکه بر میدارد يك حج یا جميع مناسکش و نمیدانم که فرمود و يك جهاد (یعنی خیال میکنم که فرموده باشد ويلك جهاد)(1) . (در فقيه وتهذیب و يك عمره).

«2» ودر ص 170 از عبدالله بن مسکان روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود خداوند تبارك وتعالی تجلی و ظهور میکند برای زوّار قبر امام حسین(علیه السلام) پیش از اهل عرفات (یعنی اول نظر رحمت میکند بزوار امام حسين(علیه السلام) قبل

ص: 122


1- این حدیث را در کافي ج 4 ص 580 حدیث 1 و فقیه ج 2 ص 346 حدیث 11 و تهذیب ج 6 ص 46 حدیث 16 و در بحار ج 101 ص 80 حدیث 1 ذکر فرموده اند

از آنکه بزوار خود در عرفات نظر کند) و حوائج ایشان را بر آورد و گناهانشان رابیامرزد و شفیع قرار دهد ایشان را در خواهشهای خود سپس بِاَهل عرفات نظر رحمت کند و همین طور که برای زوار امام حسین(علیه السلام) عمل کرد بایشان هم عمل فرماید(1).

«3» و در فقیه ج 2 ص 347 حدیث 13 وتهذيب ج 6 ص 50 حدیث 31 وكامل ص 170 حدیث 3 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستیکه خداوند تبارك وتعالی در شب عرفه ابتداء میکند بنظر کردن بسوی زوّار قبر حسین بن علي (علیهما السلام) گفته شد قبل از نظر باهل موقف؟ فرمود بلی ، گفته شد این چگونه میشود ؟ فرمود برای آنکه در موقف عرفات اولاد زنا هستند ولی در زوّارِ امام حسين(علیه السلام) اولاد زنا نیست .

«4» ودر کامل الزیارات ص 170 از داود رقی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) وامام رضا (علیه السلام)ميفرمودند هرکس زیارت کند قبر امام حسین عليه السلام را در عرفه خداوند او را با قلب مطمئن برگرداند(2).

«5» و در تهذيب ج 6 ص 49 حدیث 28 و کامل ص 172 حدیث 10 و بحار ج 101 ص 18 حدیث 18 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که هر کس قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند در روز عرفه بنویسد خداوند برای او ثواب هزار هزار حج که با قائم(علیه السلام) بجا آورده باشد وهزارهزار عمره که بارسول خدا بجا آورده باشد ، و هزار هزار بنده آزاد کرده باشد ، و هزار هزار بار اسب در

ص: 123


1- بحار ج 101 ص 86 حدیث 10 و 11 و 12
2- در بحار ج 101 ص 86 حدیث 8 دارد که داود رقی گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) و کاظم و رضا علیهم السلام میفرمودند تا آخر حدیث. و همین طور است در فقیه ج 2 ص 347 حدیث 12

راه خدا داده باشد ، و خداوند او را نام بنده راست گوی خود گذارد و بفرماید بوعده من ايمان آورده و ملائکه بگویند او صدیق است خداوند او را در بالاي عرشش پا کیزه کرده و در زمین او را کروبی نامند (یعنی سید ملائکه).

«6» ودر کامل الزیارات ص 171 از حنان بن سدير از پدرش از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که چون روزِ عرفه شود خداوند اِشراف پیدا میکند بر زوّار قبر أبي عبدالله الحسین (علیه السلام)پس بایشان بفرماید عمل را از سر بگیرید بدرستیکه شما را بخشیدم پس از آن الطافش را بر اهل عرفات قرار میدهد(1).

«7» و در ص 170 از يونس بن يعقوب ابن عمار(2) از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که عرفه را در عرفات درك نكند ولي عرفه را در نزد قبر امام حسين(علیه السلام) باشد مثل اینست که عرفات را درک کرده باشد و بدرستیکه خداوند تبارك و تعالی اول نظر رحمت بزوّار قبرِ اِمام حسين (علیه السلام)ميكند پیش از اهل عرفات و فرمود بِرَحمَتِ خود با ایشان آمیزش کند(3) .

«8» و در ص 171 از يونس بن ظبيان از امام صادق(علیه السلام) روایت کنند که فرمود: هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در شب نیمه شعبان وشبه قطر وشب عرفه در یکسال بنویسد خداوند براي او ثواب هزار حج پذیرفته شده وهزار عمره قبول شده و بر آورده شود برای او هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرت(4) .

«9» واز عمر بن حسن عرزمی روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام)

ص: 124


1- بحار ج 101 ص 88 حدیث 15
2- بحار ج 101 ص 87 حدیث 14(عن عمار)
3- در كامل (يخالطهم) و در بحار (يخاطبهم)
4- بحار ج 101 ص 90 حدیث 24

شنیدم که میفرمود چون روزعرفه شود خداوند نظر میکند بزوار قبر امام حسین عليه السلام و میفرماید برگردید بدرستیکه گناهان گذشته شما آمرزیده شد.

و از روزیکه بر میگردند تا هفتاد روز گناهی برای هیچ يك ايشان نوشته نشود(1).

«10» و در ص 172 از بشیر دهان روایت کند که گفت شنیدم روزیکه امام صادق(علیه السلام) در حبره تشريف داشت و جماعتی از شیعیانش نزدش بودند روی مبارك بسوی من کرد و فرمود ای بشیر آیا امسال حج کردی؟ عرض کردم فدایت شوم نه وليكن عرفه را در نزد قبر امام حسين (علیه السلام)بودم، فرمود ای بشیر بخدا قسم فوت نشده از تو آنچه را که برای اصحاب مکه بوده ، عرض کردم فدایت شوم در آن عرفات هست ؟ پس آهسته بمن فرمود ای بشير یك مردیکه از شما برود از فرات غسل کند پس برود بزيارت قبر امام حسين (علیه السلام)وعارف بحقش باشد خداوند باو عطا کند بهر قدمیکه بر میدارد و یا میگذارد صد حج مقبول و صد عمره پذیرفته شده وصد جهادیکه با پیغمبریکه فرستاده شده بسوی دشمنان خدا و رسولش ، ای بشیر بشنو و برسان بکسیکه قلبش تحمل دارد که هر کس زیارت کند امام حسین عليه السلام را در روزِ عرفه مثل آنست که خدا را درعرشش زیارت کرده باشد(2).

ص: 125


1- بحار ج 101 ص 88 حدیث 16 مع تفاوت فی السند
2- بحار ج 101 ص 87 حدیث 13

فصل چهل و هفتم: در ثواب کسی که در روز عاشورا امام حسین علیه السلام را زیارت کند

«1» در کامل الزیارات ص 173 از جابر جعفی روایت کند که گفت روز عاشوراء خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم فرمود ایشان زوار خدایند و سزاوار است که خداوند گرامی دارد زائر را.

هر کس شب عاشورا نزد قبر امام حسین(علیه السلام) بيتوته كند ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالیکه بخون خود آلوده باشد مثل اینکه در عرصه(1) کربلا با او کشته شده باشد .

و فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را یعنی روز عاشوراء یا نزد او بیتوته کند مثل کسی خواهد بود که جلو او شهید شده(2).

«2» و در ص 174 از حریز از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در روز عاشوراء بهشت برای او واجب گردد(3).

ص: 126


1- فی البحار (فی عصره) یعنی در زمان او
2- بحار ج 101 ص 104 حدیث 7
3- بحار ج 101 ص 104 حدیث 8

«3» و از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که زیارت کند قبر حسین بن علی(علیهما السلام) را روز عاشوراء وعارف بحقش باشد بوده باشد مثل کسی که خدا رادر عرشش زیارت کرده (1).

«4» و از مالك جهنی از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را روز عاشوراء از محرم و تمام روز را نزدش گریان باشد ، ملاقات کند خدای تبارك وتعالی را روز قیامت با ثواب هزار هزارحج و هزار هزار عمره وهزار هزار جهاد .

وثواب هر حجی و عمره ای و جهادی مثل ثواب کسی باشد که یا رسول خدا وائمه راشدین صلوات الله عليهم اجمعین این اعمال را انجام داده باشد.

گفت عرض کردم فدایت شوم کسانیکه در بلاد دور هستند و نمی توانند این روز را درک کنند چه کنند؟ فرمود چون روز عاشوراء شود برود بصحراء یا برود روی بام بلندیکه در خانه اش هست و اشاره بسوی او کند بسلام دادن وجديت کند در نفرین کردن بقاتلينش و بعدش دورکعت نماز بخواند و این عمل را در اول روز بجا آورد پیش از ظهر پس برای حسین(علیه السلام) ندبه و گریه کند و امر کند کسانی را که در خانه هستند گریه کنند و در خانه اش عزا بپا کند و در خانه ها هم دیگر را با گریه ملاقات کنند و همدیگر را تعزیت گویند بمصيبتهای حسين (علیه السلام)پس من ضامن ایشانم اگر این عمل را انجام دادند خداوند همه آن ثوابها را بایشان بدهد .

عرض کردم فدایت شوم نو ضامن میشوی برای ایشان اگر این اعمال را انجام دادند و کفیل هستی باین ثوابها؟ فرمود من ضامن و کفیلم برای ایشان اگر این اعمال راانجام دهند ابن ثوابها را .

ص: 127


1- بحار ج 101 ص 105 حدیث 11

عرض کردم چگونه همدیگر را تعزیت گویند ؟ فرمود بگویند (عَظَّمَ اللهُ اجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَينِ (علیه السلام)وَجَعَلَنَا وَاِيّاكُم مِنَ الطَّالِبينَ بِثارِهِ مَع وَلِّيهِ الاِمَامِ المَهدي مِن آلِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و اله)) يعني بزرگ گرداند خدا مزد ما را بواسطه مصيبت ما بحسين و قرار دهد ما و شما را از طلب کننده گان خون اوباولي خود امام مهدی از آل محمد(صلی الله علیه و اله) .

پس اگر بتوانی که آن روز را از خانه خارج نشوی برای حاجتی بجا آور.

جهت آنکه آن روزِ نحسي است حاجنی بر آورده نشود و اگر هم بر آورده شود مبارك نباشد و رشدی نداشته باشد ،و آن روزچیزی برای خانه ات ذخیره مکن که هر کس چیزی ذخیره کند مبارك نباشد ، نه برای خود و نه برای اهل و عیالش .

پس هر کس اینها که گفته شد عملی کند نوشته شود برای او هزار هزار حج و هزار هزار عمره وهزارهزار جهاد که همه را با رسول خدا (صلی الله علیه و اله)بجاآورده باشد.

و بوده باشد برای او ثواب مصيبت هر پیغمبری ورسولي وصدیقی وشهیدی مرده باشد یا کشته شده باشد از زمانیکه خدا دنیا را ایجاد کرده تا روز قیامت. انتهى موضع الحاجة .

فصل چهل و هشتم: درثواب زیارت امام حسين عليه السلام در ماه رجب

«1» در کامل الزیارات ص 182 از بزنطی روایت کند که گفت از حضرت رضا (علیه السلام)سؤال کردم که در چه ماهی ما زیارت کنیم (تو زیارت میکنی. بحار) امام حسین(علیه السلام) را فرمود در نيمه رجب ونیمه شعبان(1).

ص: 128


1- بحار ج 101 ص 96 و حدیث 14 و 24

«2» ورد ذیل حدیث بشير دهان از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسين (علیه السلام)را در اول ماه رجب البته خداوند او را بیامرزد (1).

«3» و در بحار ج 101 ص 97 حدیث 25 از بزنطی روایت کند که گفت از حضرت رضا (علیه السلام)سؤال کردم درچه وقت افضل است که من در آنوقت امام حسین(علیه السلام) را زیارت کنم ؟ فرمود در نیمه رجب و نیمه شعبان(2) .

فصل چهل و نهم: در ثواب زیارت امام حسین علیه السلام در نیمه شعبان

«1» در کامل الزیارات ص 179 از هارون بن خارجه از امام صادق عليه السّلام روایت کند که فرمود چون نیمه شعبان شود منادی نداکند از اُفق اعلی که اي زائرین حسین(علیه السلام) برگردید در حالیکه آمرزیده شده اید و ثواب شما بر خدای شما و بر محمد نبي شما است(3).

«2» و از ابی بصیر از امام صادق(علیه السلام) واز ابي حمزه از امام زین العابدین عليه السلام روایت کند که فرمودند هر کس دوست دارد که یکصد و بیست چهار هزار پیغمبر با او مصافحه کنند پس باید در نیمه شعبان قبر امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند پس بدرستیکه ارواح پیغمبران(صلی الله علیه و اله) از خدا اذن میطلبند برای زیارتش پس بایشان اذن داده میشود که پنج نفر ایشان اولوالعزم هستند.

ص: 129


1- بحار ج 101 ص 97 و حدیث 21
2- كامل الزيارات ص 182 بتفاوت
3- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 5

عرض کردیم ایشان کیانند؟ فرمود نوح و ابراهيم وموسى وعيسى ومحمد صلى الله عليهم اجمعين .

عرض کردیم معنای اولوالعزم چیست ؟ فرمود یعنی مبعوث شده اند برای شرق زمین وغرب آن از جن وانس(1).

«3» و در ص 180 از صافی برقی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هرکس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را سه سال متوالی ( پشت سر هم ) که فاصله نداشته باشد در نیمه شعبان گناهانش آمرزیده شود(2).

«4» و از داود رقی از امام باقر (علیه السلام)روایت کند که فرمود زائر امام حسین عليه السلام در نیمه شعبان گناهانش آمرزیده شود و تا یکسال گناهي براي او نوشته نشود و چون یکسال به سر آمد و باز زیارت کرد همه گناهانش آمرزیده شود (3).

«5» و از عبدالرحمن بن حجاج یا غير از او که اسمش حسین است از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند حسین بن علی را در يك شب از سه شبه خداوند بیامرزد گناهانِ گذشته و آینده او را ، راوی گفت فدایت شوم آن به شب کدام است ؟ فرمود شب فطر وشبه قربان و شب نیمه شعبان(4).

«6» ودر ص 181 از يونس بن ظبيان از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در شب نیمه شعبان وشب فطر وشب عرفه در یکسال بنويسد خداوند برای او هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره

ص: 130


1- بحار ج 101 ص 93 و حدیث 2
2- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 7
3- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 9
4- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 10

ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام) در نیمه شعبان قبول شده و هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرتش بر آورده شود(1).

«7» و از زيد شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در نیمه شعبان خداوند گناهانِ گذشته و آینده اش را بیامرزد(2).

«8» و از یونس بن يعقوب از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود ای یونس در شب نیمه شعبان خداوند بیامرزد برای هر مؤمنی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را گناهان گذشته و آینده ایشان را و بایشان گفته شود عمل را از سر بگیرید الخبر .

«9» و در اقبال ص 711 و بحار ج 101 ص 98 حدیث 27 از برقی روایت کند که گفت از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد چه اجر و مزدی است برای کسیکه زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در نیمه شعبان؟ حضرت فرمود هر کس زیارت کند قبرِ حسین بن علي را در نیمه شعبانو برایِ خدا باشد نه برای مردم خداوند بیامرزد گناهانش را در آن شب ولو اینکه بعدد موهای بزهای طایفه کلب باشد .

پس باو گفته شد فدایت شوم همه گناهانش آمرزیده شود؟ فرمود آیا خیال میکنی این مزد زیاد است برای زائر حسین چگونه نیامرزد و حال آنکه زیارت آن حضرت مثل زیارت خدا است در عرشش .

«10» ودر بحار ج 101 ص100 حدیث 35 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در نیمه شعبان خداوند بنويسد برای او ثواب هزار حج

ص: 131


1- بحار ج 101 ص 95 و حدیث 11
2- بحار ج 101 ص 93 و حدیث 1

فصل پنجاهم: در ثواب زیارت امام حسين عليه السلام در ماه رمضان وشب قدر وشب فطر

«1» در کامل الزیارات ص 184 از ابی الصباح کنانی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود وقتی که شب قدر باشد که در آن جدا میشود هر امر موافق حکمت منادی ندا کند از باطن عرش که خداوند آمرزید کسی را که امشب زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را (1).

«2» ودر کامل الزیارات ص 330 حدیث 7 از محمد بن فضل روایت کند که گفت شنیدم امام صادق(علیه السلام) جعفر بن محمد میفرمود کسی که زیارت کند قبر امام حسین(علیه السلام) را در ماه رمضان و در راه بمیرد او را بعرض حساب نیاورند و باو گفته شود با امنیت داخل بهشت شو(2) .

«3» و در اقبال ص 10 از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد از زیارت امام حسین عليه السلام در ماه رمضان فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در حالیکه (خاشعاً محتسباً مستقبلا مستغفراً) با خشوع باشد و برای خدا باشد وطلب مسامحه کند و طلب مغفرت نماید و در یکی از سه شب حاضر شود نزد

ص: 132


1- بحار ج 101 ص 96 و حدیث 18
2- بحار ج 101 ص 97 و حدیث 20

قبر مطهر ، شب اول ماه و شب نیمه و شب آخر آن تمام گناهانیکه مرتکب شده بوده بریزد چنانچه برگ درختان بواسطه باد تند بریزد بحديکه مثل روزی باشد که از مادر متولد شده و علاوه بر این مزد کسی را باو بدهند که در آن سال حج رفته باشد ، وعمره بجا آورده باشد ، و دو ملك او را نداکنند بطوریکه هر ذی روحی صدای آنها را بشنود مگر جن و انس یکی بگویدای بنده خدا پاك شدی عمل را از سر گیر ، دیگری بگوید ای بنده خدا نیکی کردی بشارت باد ترا بآموزش از طرف خدا(1).

«4» وايضا در اقبال ص212 از عبدالعظیم حسنی از ابی جعفر ثانی (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در شب بیست و سوم شهر رمضان و آن شبی است که امید میرود شب قدر باشد که در آن شب هر امر موافق با حکمت جدا میشود روح بیست و چهار هزار ملك و پیغمبر با او مصافحه کنند و همه ایشان در آن شب اِذن از خدا طلب کنند برای زیارت امام حسين (علیه السلام)(2).

«5» وايضا در اقبال ص 213 از ابی صباح کنانی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود چون شب قدر شود خداوند جدا کند هر امر موافق حکمت را منادی از آسمان هفتم از باطنِ عَرش ندا کند بدرستیکه خداوند آمرزید هر کسی را که امام حسین(علیه السلام) را زیارت کند(3) .

«6» ودر بحار ج 101 ص 101 حدیث 36 از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) روایت کند که فرمود سه شب است که هر کس زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را

ص: 133


1- بحار ج 101 ص 99 و حدیث 29
2- بحار ج 101 ص 100 و حدیث 31.وملك را در بحار ذکر نکرده
3- بحار ج 101 ص 100 و حدیث 32

آمرزیده شود گناه گذشته و آینده اش شب نیمه شعبان و شب بیست و سوم رمضان و شب عید .

«7» ودر کامل الزيارات ص180 حدیث6 روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود هر کس زیارت کند قبرامام حسین(علیه السلام) را در یکی از سه شب خداوند بیامرزد گناهِ گذشته و آینده او را ، راوی عرض کرد کدام سه شب فدایت شوم؟ فرمود شب فطر وشب اضحی (عید قربان) وشب نیمه شعبان(1).

«8» ودر ص 181 از يونس بن ظبيان روایت کند که امام صادق(علیه السلام) فرمود کسی که زیارت کند امام حسین(علیه السلام) را در یکسال شب نیمه شعبان و شب فطر وشب عرفه خداوند بنویسد برای او هزار حج پذیرفته شده و هزار عمره قبول شده .

و هزار حاجت از حاجتهای دنیا و آخرتش روا شود(2).

فصل پنجاه و یکم: در کسیکه ترك كند زیارت امام حسين عليه السلام را در بهشت مهمان اهل بهشت است

«1» در کامل الزیارات ص 193 از سیف بن عمیره از مردی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که نرود بزیارت قبر امام حسين (علیه السلام)واو گمان کند از شیعیان ما است تا بمیرد پس بدرستیكه او شيعه ما نیست و اگر هم از اهل بهشت باشد او مهمان اهل بهشت است (خودش در بهشت منزل ندارد)(3).

ص: 134


1- بحار ج 101 ص 94 و حدیث 10
2- بحار ج 101 ص 95 و حدیث 11
3- بحار ج 101 ص 4 و حدیث 15

«2»و از محمد بن مسلم اني أمام باقر(علیه السلام)روایت کند که فرمود هر کس از شیعیان ما بزیارت قبر امام حسين(علیه السلام)نرود او هم ايمانش ناقص است وهم دینش و اگر هم داخل بهشت شود (مكانش) در بهشت پائین تر از مؤمنین است (1) «3»و از بکر بن حضرمی از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که گفت شنیدم میفرمود کسی که میخواهد بداند او از اهل بهشت هست یا نه پس مدعیت ما را بر قلب خود عرضه بدارد اگر قبول کرد پس او مؤمن است و هر کس محب و دوست ما باشد پس باید رغبت داشته باشد در زیارت قبر امام حسین (علیه السلام) .

پس هر کس زوار امام حسين (علیه السلام) باشد میشناسیم که او محب و دوست یا است و از اهل بهشت است و هر کس زوار قبر امام حسين (علیه السلام) نباشد. او ایمانش ناقص است (2).

«4» واز هارون بن خارجه از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که گفت موالى کردم از کسی که ترك كرده زیارت قبر امام حسين (علیه السلام) را بدون هیچ علتی فرمود این مردیست از اهل آتش (3) .

«5»و در ص 194 از علی بن میمون روایت کند که گفت شنیدم أمام صادق بلا ميفرمود اگر یکی از شماها هزار مرتبه حج كند پس قبر امام حسین عليه السلام را زیارت نکند هر آینه ترك كرده حقی از حقوق خدا را ، و از این مسئله سؤال شد فرمود حق امام حسين (علیه السلام) بر هر مرد مسلمان واجب است (4).

«6»و در ذیل حدیث هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که

ص: 135


1- بحار ج101 ص 4 حدیث 13 .
2- بحار ج 101 ص 4 حديث 16
3- بحار ج 101 ص5 حديث 17
4- بحار ج 101 ص 5حديث 18

جزای کسی که ترك كند زیارت امام حسین (علیه السلام) را و بی رغبت باشد نسبت بآن چیست ؟ فرمود حسرت خوردن در روز قیامت (1).

«7»ودر کامل الزیارات ص 128 حلبی خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کرد چه میفرمائید راجع بکسی که ترك كند زیارت امام حسین بلا را وحسال آنکه قادر بر زیارت هسته فرمود میگویم او آزار داده و نافرمانی کرده رسول خدا را و نافرمانی ما کرده و سبك شمرده چیز براکه مال خودش بوده، الحديث(2)).

«8» ودر کامل الزیارات ص 122 حديث و از عبدالرحمن بن كثير فلام امام باقر البلا روایت کند که گفت امام صادق الا ميفرمود بدرستیكه اگر يکی از شماها تمام روز گارش را حج کند پس بزیارت حسین بن على(علیهما السلام) نرود هر آینه ترك كرده حتی از حقوق خدا و رسول خدا را بجهت آنکه حق امام حسین عليه السلام فریضه است از طرف خدا و ثابت بر هر مسلمانی(3) .

فصل پنجاه و دوم: در فضیلت کربلا وخاك آن «1»در بحار ج 101 ص 109 حدیث از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود زمین کعبه گفت کيست مثل من و حال آنکه خانه خدا پشت من بناشده و مردم از راه های دور میآیند بزیارت من و من حرم خدا وأمن او هستم ؟ پس هداوند بآن وحی فرمود بس کن و قرار گیر فضل تو نسبت بفضل کربلا مثل

ص: 136


1- بحار 101 ص5 حدیث 19
2- بحار 101 ص2 حدیث 5
3- بحار 101 ص3 حدیث 4

سوزنی است که در دریا فرو برند و اگر شاه کربلا نبود توا فضیلت نمیدادم .

و اگر برای خاطر آنکه در کربلا مدفون است نبود ترا خلق نمیکردم ونه خار باش وزیر بار برو وتكبر نكن نسبت بزمین کربلا و خود را بزرگتر ندان والا فرو میبرم ترا در آتش جهنم .

«2»ودر ص 107 حدیث پنج از امام باقر(علیه السلام) روایت کند که فرمود خداوند زمین کربلا را بیست و چهار هزار سال قبل از کعبه خلق نمود و آن را مقدس و مبارک نمود پس همیشه پیش از ایجاد خلائق زمین کربلا مقدس و مبارک بوده و همین طور خواهد بود تا وقتی که خداوند آن را از بهترین زمینهای بهشته قرار دهد.

و بهترین منزل و مسکنی که خدا دوستان خود را در آن جای دهد در بهشت همان زمین کربلا است «3» ودر ص 108 حدیث 10 از امام زین العابدين(علیه السلام) بلا روایت کند که فرمود خداوند زمین کربلا را حرم امن خود قرار داد و مبارك نمود پیش از آنکه زمین کعبه را خلق نماید و حرم خود گرداند به بیست و چهار هزار سال ، و چون خداوند زمین را بلرزاند کربلا را با خاکش در حالیکه نورانی و صاف است در بهترین جای بهشت قرار دهد و ساکن نشوند در آن مگر پیغمبران مرسل یا فرمود پیغمبران اولوالعزم وبدرستی که آن زمین روشنی میدهد در بین باغهای بهشتی چنانچه ستاره هاي روشن روشنی میدهند بین ستاره گان ، ونسورش خيره میکند چشمان اهل بهشت را و صدا کند من هستم زمین خدا که مقدس و پاکیزه ومبار کم که در بغل دارم سید شهداء وسیده جوانان اهل بهشت را .

«4» بحار ج 10 ص 108 حدیث 13 از امام باقر(علیه السلام) روایت کند

ص: 137

که فرمود غاضر یه (كربلاء) همان بقعه ایست که موسی، با خدا سخن گفت و نوح در آنجا مناجات کرد و آن گرامی ترین سرزمین است نزد خدا و اگر اینطور نبود خداوند دوستان خود و فرزندان پیغمبران خود را آنجا نمی سپرد پس قبرهای ما را در فاضربه زیارت کنید .

«5»و در ص 109 مهدیث 14 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود غاضریه از خاك بیت المقدس است .

«6» و در حدیث 10 از امام صادق از امیرالمؤمنین از رسول خدا صلی الله عليهم أجمعين روایت کند که فرمود پسر من بخاك سپرده میشود در زمینی که آنجا را کربلا نامند و همان بقعه ایست که قبة الأسلام آنجا است که خداوند مؤمنین را که با نوح ایمان آورده بودند در طوفان نجات داد .

«7» از فضل بن يحيى از پدرش از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت کنید کربلا را قطع نکنید آن را جهت آنکه بهترین اولاد انبياء را در بر گرفته آگاه باشید که ملائکه کربلا را زیارت کردند هزار سال پیش از آنکه جدم حسين(علیه السلام) ساکن شود و هیچ شبی نگذرد مگر آنکه جبرئیل و میکائیل آنجا را زیارت کنند ، پس جدیت کن اي يحيی که آنجا را از دست ندهی .

دهد و از صفوان جمالی روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) ميفرمود خداوند زمینهارا بعضي آنها را بر بعض دیگر فضیلت داد آنوقت بعض آنها افتخار کردند و بعض آنها طغيان نمودند و هیچ آبی و زمینی نیست مگر آنکه معاقب واقع شد برای ترك فروتنی آنها برای خدا ، تا اینکه مسلط نمود مشر کین را بر کوپه و آب شور را بر زمزم تا اینکه طعمش فاسد شد ، و بدرستيکه کربلا و آب فرات اول زمین و اول آبی بودند که خدا آنهارا مقدس نمود ومبارك گردانید پس

ص: 138

بأن فرمود تکلم کن به آنچه خدا فضیلت داده قرا، پس چون زمینها و آبها بعضي بر بعضي فخر کردند گفت من زمين خدایم که مقدس و مبارك هستم شنا در شمالك و آب منست و فخر نمیکنم بلکه خاضع وذلیل هستم برای کسی که این فضیلت را بمن داده و بر پشت تر از خود افتخار نمیکنم بلکه شکر میکنم خدا را ، پس خداوند بواسطه تواضع وشکرش بامام حسين علیه السلام واصحابش او را گرامی تر نمود و افزونی داد . .

سپس امام صادق (علیه السلام) فرمود هر کس تواضع کند خدا او را باند گرداند و هر کس تكبر نمود خدا او را بزمين زند .

«9»ودر کافی ج 4 ص588 و تهذیب ج 2 ص 71 و بحار ج 101 ص 110 ودر کامل الزیارات ص 272 مهدیث 4 از اسحاق بن عمار روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) میفرمود بدرستی که برای جای قبر حسین بن علي عليهما السلام فرمتی است معلوم کسی که معرفت داشته باشد و بان پناه برد پناه داده میشود گفت عرض کردم فدایت شوم جای آن را بیان فرما برای من ؟ فرمود مساحت کن از جای قبر که امروز هست بیست و پنج ذراع از طرف پاها و بیست و پنج دراع از طرف رو و بیست و پنج دراع از طرف پشته و بیست و پنج ذراع از طرف سر ، و جای قبرش از روزیکه دفن شده باغی بود از باغهای بهشت ، و از اینجا معراج ومحل بالا رفتن اعمالی زوارش بوده باسمان ، و نبوده هیچ ملکی ونده پیغمبری در آسمانها مگر آنکه از خدا طلبه میکردند اذن در زیارت رفتن قبر حسین (علیه السلام) پس دسته ای پائین میامدند و دستهای بالا میرفتند .

«10»و در بحار ج 101 ص 111 حديث 20 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود احترام قبر حسين (علیه السلام) يك فرسخ در پس فرسخ است از چهار جانب قبر .

ص: 139

«11» ودر کامل الزیارات ص 272 حدیث 3 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که حریم قبر حسين (علیه السلام) پنج فرسخ از چهار طرف قبر است.

«12»ودر کامل الزیارات ص 282 حدیث و از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود حریم قبر حسين الا بك فرسخ است در يك فرسخ در يك فرسخ در يك فرسخ (1).

مرحوم مجلسی فرموده تکرار فرسخ چهار مرتبه دلالت دارد بر اینکه معنای حدیث این است که حریمش يك فرسخ از هر چهار طرف است . پس (في) بمعنای (مع) است.

و در بحار ج 101 ص 112 از صاحب مصباح نقل کرده وجه اختلاف روایات در حدود قبر شریف بحسب مراتب فضل است مثلا دورتر از همه حدود پنج فرسخ است و نزدیکتر يك فرسخ است واشرف آن يك فرسخ بيست و پنج ذراع است واشرف آن بیست و پنج ذراع بيست ذراع است و أشرف آن بیست ذراع خود قبر است . این ملخص فرمايش صاحب مصباح است .

( فصل پنجاه و سوم) در فضیلت تربت امام حسین علیه السلام و کیفیت مهر کردن آن و کیفیت برداشتن آن و کیفیت خوردن آن است «1»در کافی ج 4 ص588 از ابن ابی یعفور روایت کند که گفت خدمت حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم انسانی از گل قبر امام حسین(علیه السلام) بر میدارد

ص: 140


1- بحار ج 101 ص 114 حدیث 35

ونفع میبرد و دیگری بر میدارد ونفع نمیبرد ؟ فرمود نه بخدائیکه جز او خدائی نیست هر کسی از آن بگیرد و عقیده داشته باشد که خدا بواسطه او نفع میدهد منتفع میشود و نفع میبرد .

«2»ودر تهذيب ج 9 ص 72 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود تربت قبر امام حسين (علیه السلام) تا ده میل است .

«3»و در ص 74 از حسن بن أبي العلا روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) ميفرمود كام دهان اولاد خود را با تربت حسین (علیه السلام) بردارید که آن أمان است.

«4»ودر کافی ج 4 ص 588 وتهذيب ج 9 ص 74 از سليمان بن عمر سراج از بعض أصحاب از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود گرفته میشود گل قبر امام حسين(علیه السلام)از نزد قبر تا هفتاد ذراع .

«5»و در کافی ج 4 ص 588، حدیث 4 از بونس بن ربیع از امام صادق عليه السلام روایت کند که فرمود بدرستی که نزد سر امام حسین ابلا هر آینه خاکی است سرخ شفاء است از هر دردی مگر مرگ ، راوی گفت بعد از شنیدن این حدیث آمدیم نزد قبر و بالای سر قبر را حفر کردیم (کندیم) بمقدار بك ذراع پس يكدرهم خاك مثل ماسه سرخ پیدا شد پس با خود برداشتیم و بکوفه بردیم و با آب ممزوج و مخلوط کردیم و بمردم میدادیم با آن مداوا میکردند .

«6»و در کافی ج 4 ص 88 حدیث به فرموده ، مهر نمودن بر گل قبر امام حسين (علیه السلام) (که چیزی بآن نرسد و خاصیتش از بین نرود) آن است که سوره إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ بر آن بخوانی و روایت شده که وقتی خاك را میگیری بگو (بِسْمِ اَللَّهِ، اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلطَّاهِرَهِ، وَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلطَّیِّبَهِ، وَ بِحَقِّ هَذَا اَلْوَصِیِّ اَلَّذِی تُوَارِیهِ، وَ بِحَقِّ جَدِّهِ وَ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ، وَ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلَّذِینَ یَحُفُّونَ بِهِ،

ص: 141

وَ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلْعُکُوفِ عَلَی قَبْرِ وَلِیِّکَ، یَنْتَظِرُونَ نَصْرَهُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ، اِجْعَلْ لِی فِیهِ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ، وَ أَمَاناً مِنْ کُلِّ خَوْفٍ، وَ عِزّاً مِنْ کُلِّ ذُلٍّ، وَ أَوْسِعْ بِهِ رِزْقِی، وَ أَصِحَّ جِسْمِی» .

«7»در فقیه ج 2 ص 492 حدیث2 از امام ششم روایت کند که فرمود وقتی خواستی از گل قبر امام حسین (علیه السلام) بخوری.

پس بگو ( اَللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلْمُبَارَکَهِ وَ رَبَّ اَلْوَصِیِّ اَلَّذِی وَارَتْهُ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ اِجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ).

«8»و در تهذیب ج 6 ص 74 حديث 14 وج 9 ص 89 حدیث 115 و کافی ج 6 ص 265 از امام باقر یا صادق(علیهما السلام) روایت کرده که خداوند آدم را از گل ایجاد کرده پس حرام گردانیده گل را پر اولاد وذريه او ، راوی گفت عرض کردم(1) چه میفرمائید در گل قبر حسين بن علي (علیهما السلام) ؟ فرمود حرام است بر مردم خوردن گوشت خودشان و خوردن گوشت ما حلال است؟ ! (یعنی اینطور نیست) ولكن بمقدار يك نخود اشکالی ندارد .

«9»و در تهذيب ج 6 ص 74 حدیث 10 روایت کند که راوی بامام صادق(علیه السلام) عرض کرد من مردی هستم که زیاد مریض میشوم و هیچ دوائیر فرو نگذاشته ام و بهمه مداوا کرده ام ؟ حضرت فرمود چرا از گل قبر امام حسين (علیه السلام) غفلت داری بدرستی که در آن شفاء هر دردیست ، وأمن از هر ترسی است و بگو هر وقت خواستی آن را بگیری «اَللَّهُمَّ اِنِّی اَسْألُکَ بِحَقِّ هذِهِ الطّینَهِ وَبِحَقِّ الْمَلَکِ الَّذِی اَخَذَها وَبِحَقِّ النَّبِیِّ الَّذِی قَبَضَها وَبِحَقِّ الْوَصِیِّ الَّذِی حَلَّ فیها صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَاَهْلِ بَیْتِهِ وَاجْعَلْ لی فیها شِفاءاً مِنْ کُلِّ داءٍ وَاَماناً مِنْ کُلِّ خَوْفٍ) سپس فرمود:

ص: 142


1- این ذیل در کافی وج9 تهذيب نيست .

اما ملکی که آن گل را گرفت جبرئیل بود که نشان پیغبر(صلی الله علیه و اله) بر داد وعرض کرد این خاك پسر نو است که بعد از تو امتت او را میکشند .

واما پیغمبری که آن گل را گرفت محمد (صلی الله علیه و اله) بود.

واما وصیی که در آن دفن شد او حسين (علیه السلام) بود که سید جوانان شهداء است راوی عرض کرد از هر دردی شفاء اسمت معلوم اما چگونه امان از هر ترسی است؟ فرمود هر وقت از سلطانی یا غیر سلطاني ترسیدی از منزل خارج نشومگر آنکه با تو از گل قبر امام حسین (علیه السلام) باشد ، و چون خواستی همراهت ببری بگو ( «اَللَّهُمَّ هذِهِ طینَهُ قَبْرِ الْحُسَیْنِ وَلیِّکَ وَابْنِ وَلیِّکَ اتَّخَذْتُها حِرْزاً لِما اَخافُ وَما لا اَخافُ») . چون این کار را بکنی وارد شود بر تو چیزی که نترسی، آن مرد گفت همین کار را انجام دادم خدا بدم را سالم گردانید و أمان شد مرا از آنچه میترسیدم و از آنچه نمیترسیدم چنانچه امام فرموده بود پس بحمد الله بعد از آن مکروهی را ندیدم .

«10»ودر کافی ج 9 ص 290 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود همه گلها حرام است مثل گوشت خنزير وهر کس بخورد و بمبرد من بر او نماز نمیخوانم مگر گل قبر امام حسين (علیه السلام)که در آن شفاء است از هر دو دی.

ولی اگر کسی آن را از روی شهوت بخورد شفاء در آن نیست . ( مثل کسانیکه عادت بخوردن گل یا خاك دارند).

«11»و در بحار ج 101 ص 118 حديث و از مسیب بن زهير روایت کند که گفت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) بعد از آنکه مسموم شد بمن فرمود از خاك من چیزی نگیرید برای تبرك بجهت آنکه هر خاکی که از ما است حرام است مگر تربت جدم حسین بن علي (علیهما السلام) که آن را خدا شفاء قرار داده برای شیعیان و دوستان ما .

ص: 143

«12» ودر ص 119 حدیث از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود بدرستی که خداوند تربت جدم حسین (علیه السلام) را شفاء قرار داده از هر دردی وامان قرار داده از هر ترسی.

پس چون یکی از شماهسا بخواهد آن تربت را بردارد باید ببوسد و بر چشمش بگذارد و پماد بر تمام جسدش ، و بگويد ( اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ وَ بِحَقِّ مَنْ حَلَّ بِهَا وَ ثَوَی فِیهَا وَ بِحَقِّ أَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَخِیهِ وَ اَلْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلاَئِکَهِ اَلْحَافِّینَ بِهِ إِلاَّ جَعَلْتَهَا شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَ بُرْءاً مِنْ کُلِّ مَرَضٍ وَ نَجَاهً مِنْ کُلِّ آفَهٍ وَ حِرْزاً مِمَّا أَخَافُ وَ أَحْذَرُ ) پس از آن استعمالش کند .

ابو اسامه گوید از وقتی که حضرت آن را توصیف کرد و من زمان زیادی استعمال کردم بحمد الله مكروهی ندیدم .

«13»ودر ص 119 حديث6 و روایت کند که از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که چگونه تربت را بگیرند ؟ فرمود باید با سر انگشتان بگیرند و بمقدار يك نخود بیشتر نباشد و باید آن را ببوسند و روی چشمهای خود بگذارند ودعائیکه گذشت بخوانند.

«14»و در ص 122 حدیث 10 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر مریضی از مؤمنین حتی امام حسین(علیه السلام)و حرمتش و ولايتش را بشناسد و بمقدار سر انگشت از گل قبرش بگیرد دواء او خواهد بود .

«15»ودر ص 123 حدیث 18 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود در گل قبر حسین (علیه السلام) شفاء هر دردیست و آن است دواء اكبر (یعنی بزرگ) .

«16»و در ص124 حدیث20 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرموددر گل قبر حسین (علیه السلام)شفاء است و اگر چه از سر یك میل باشد (بعضی گفته اند میل چهار هزار ذراع است و بعضی گفته اند يك چشم انداز است) .

ص: 144

«17»در کامل الزیارات ص 280 حديث و بحار ج 101 ص126 حديث 32 و مرحوم محدث قمی در مفاتیح الجنان ص 471 از ابی حمزه ثمالی از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که خدمتش عرض کردم فدایت شوم می بینم أصحاب ما میگیرند از گل قبر حائر (یعنی قبر امام حسين (علیه السلام)) وطلب شفا میکنند بأن آیا در این کار چیزی هست از شفا ئیکه میگویند ؟ فرمود طاب شفا میتوان کرد از خاکی که بر میدارند از میان قبر تا چهار میل .

وهمچنین است خاك قبر جدم رسول خدا (علیه السلام)و همچنین است گل قبر حسن وعلي ومحمد ( (علیهم السلام)).

پس بگیر از آن خاك كه شفای هر دردیست و سپر است از هر چه میترسی .

و برابری نکند آن را هیچ چیزی از چیزهائیکه بأنها طاب شفا میکنند مگر دعاء .

و چیزیکه آن را فاسد میکند آن است که در ظرفهاي نا مناسب میگذارند و کسانیکه معالجه بأن میکنند یقین ایشان کم است و اما کسانیکه يقين دارند آن شفا است اگر معالجه بأن کنند کفایت کنند باذن خدا و بغیر آن احتیاج پیدانکنند. وايضا ) چیزی که آن را فاسد میکند شیاطینند و کافران جن هستند که خودرا بأن تربت میمالند و بو میکنند .

واما شیاطین و کفار جن ایشان حسد میورزند نسبت با بن آدم پس خود را بان میمالند پس اکثر خواص آن میرود و بوی خوش آن برطرف میشود ، و خارج نمیشود گل از حائر (حسینی) مگر آنکه مهیا میشوند برای آن تربت از شیاطین آن مقداری که عده ایشان بشمار نمیآید ، بخدا قسم آن تربت در دست صاحبش میباشد و ایشان خود را بآن میمالند ولي با بودن ملائکه قدرت بر دخول حائر را ندارند .

ص: 145

و اگر تربت سالم میماند از دستمالی شیاطین و کفار جن هر کس استعمال میکرد شفا میافت در همان ساعت ، (پس راه حفظش آن است که هر وقت آن تربت را گرفتی پنهانش کن وذکر خدا بران زیاد بخوان .

و بدرستی که من خبردار شده ام بعض از کسانیکه آن تربت را میگیرند سبك میشمارند و بعضی در توبره شتر و قاطر وخرشان میگذارند پا در ظروف خوراکیها میاندازند که قهرا دستمالی میشود یا در خرجين وجوال میگذارند ، پس چگونه طلب شفا میکند کسی که حالش این است ولكن دليکه در آن يقين نيست وسبك میشمارد چیزیرا که صلاحش در آن است عمل خود را فاسد ساخته .

«18»و کامل الزیارات ص 283 از ابی حمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام)روایت کند که فرمود هر وقت اراده کردی از گل قبر حسين (علیه السلام) برداری پس بخوان بر آن فاتحة الكتاب و معوذتین و قل هو الله احد وانا انزلناه في ليلة القدر ويس وآية الكرسي و بگو ( «اللهمّ بحقّ محمد عبدک ورسولک وحبیبک ونبیّک وأمینک، وبحقّ أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب عبدک وأخی رسولک، وبحقّ فاطمه بنت نبیّک وزوجه ولیّک وبحق الحسن والحسین وبحقّ الائمه الراشدین، وبحقّ هذه التربه، وبحقّ الملَک الموکّل بها، وبحقّ الوصیّ الذی حلَّ فیها، وبحقّ الجسد الّذی تضمّنت، وبحقّ السبط الذی ضمّنت، وبحقّ جمیع ملائکتک وأنبیائک ورُسلک، صلّ علی محمّد وآل محمد، واجعل لی هذا الطین شفاء من کل داء - ولمن یستشفی به من کلّ داء - وسُقم ومرض وأماناً من کلّ خوف، اللهمّ بحقّ محمد وأهل بیته اجعله علماً نافعاً، ورزقاً واسعاً، وشفاء من کلّ داء وسقم وآفه وعاهه وجمیع الأوجاع کلّها، إنّک علی کلّ شیء قدیر».

وتقول: «اللهمّ ربّ هذه التربه المبارکه المیمونه، والملَک الّذی هبط بها، والوصیّ الذی هو فیها، صلّ علی محمد وآل محمد وسلَّم وانفعنی بها إنّک علی کلّ شیء قدیر»).

«19»ودر کامل الزیارات ص 286 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که

ص: 146

فرمود گلی قبر امام حسین(علیه السلام) شفاء است از هر دردی و چون خواستی برخوری پس بگو ( بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ اَللَّهُمَّ اِجْعَلْهُ رِزْقاً وَاسِعاً وَ عِلْماً نَافِعاً وَ شِفَاءً مِنْ کُلِّ دَاءٍ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) .

«20» و در حدیث دیگر فرمود چون از تربت آن مظلوم گرفتی و گذاردی در دهانت پس بگو (اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی قَبَضَهَا وَ اَلنَّبِیِّ اَلَّذِی حَضَنَهَا وَ اَلْإِمَامِ اَلَّذِی حَلَّ فِیهَا أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِی فِیهِ شِفَاءً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ أَمَاناً مِنْ کُلِّ خَوْفٍ وَ دَاءٍ) پس چون این را بگوید خداوند با و عافیت و شفاء عنایت فرماید .

فصل پنجاه و چهارم در آداب زیارت امام حسين عليه السلام است

«1»در بحار ج 101 م 140 حدیث 2 و کامل الزیارات ص 141 حدیث 3 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود هر وقت خواستی زیارت کنی امام حسین (علیه السلام) را پس زیارت کن در حاليكه حزین و گرفته و پریشان حال و غبار آلود و گرسنه باشی ، بجهت آنکه امام حسین (علیه السلام) کشته شد در حالیکه حزین و گرفته و پریشان حال وغبار آلوده و گرسنه و تشنه بود ، وحاجتهای خود را بخواه و بر گرد و آنجا را وطن خود نماز .

«2»ودر ص 141 حدیث5 به مردی از امام صادق(علیه السلام)روایت کند که فرمود زیارت میکنید قبر امام حسین(علیه السلام)را ؟ گفت بلي ، فرمود سفره تهیه میکنند برای رفتن بزیارت ؟ گفت عرض کردم بلى ، فرمود اگر سر قبر پدران و مادران خود میرفتید این کار را نمیکردید ، گفت عوض کردم پس چه بخوریم؟

ص: 147

فرمود نان و ماست.

«3»و در حدیث 6 حزام امام صادق (علیه السلام) گفت فدایت شوم جماعتی زیارت میکنند قبر امام حسین(علیه السلام) را وسفره های رنگین درست میکنند امام (علیه السلام) فرمود آگاه باش که اگر ایشان قبرهای پدران خودشان را زیارت میکردند چنین سفره نمیگرفتند .

«4»در کامل الزیارات ص 129 و ص130 و بحار ج 101 ص 141 حدیث 7 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود بمن خبر رسیده که گروهیکه میخواهند زیارت کنند امام حسین (علیه السلام)را با خود سفره بر میدارند که در آن حلواء هست ( یا گوشت بزغاله و حلواء هست) (1) و مانند آن که اگر قبرهای دوستانشان را زیارت میکردند این کار نمیکردند .

«5»در کامل الزیارات ص 130 حديث 4 وص 131 حديث 2 و بحار ج 101 ص 141 حديث 10 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود زیارت کنید بهتر از آن است که زیارت نكنيد و زیارات نکنید بهتر است که زیارت کنید مفضل بن عمر گفت عرض کردم پشتم را شکستید ، فرمود بخدا قسم یکی از شماها بزیارت قبر پدرش میرود محزون و غمناك است ، وزیارت امام حسین میروید با سفره های رنگین هرگز نشاید تا اینکه زیارت کنید پریشان حال و غبار آلوده .

«6» ودر کامل الزیارات ص 130 حديث 1 وبحار ج 01 ص 142 حدیث 11 محمد بن مسلم گوید بامام صادق (علیه السلام) عرض کردم وقتی بزیارت

ص: 148


1- در متن حدیث کا مل ( الحلو اه والاخبصه ) و در بحار ( الجدا و الاخبصه ) دارد و اخبصه یک نوع حلوائیست از خرما و کشمش وروغن درست میکنند ، چنانچه در مجمع البحرین در (خیص) ذكر يافته .

پدرت رویم مثل این نیست که بحج میرویم ؟ فرمود چرا، عرض کردم پس آنچه بر حاجی لازم است بر ما لازم است ؟ فرمود چه باشد ؟ عرض کردم چیزهائیکه بر حاج لازم است؟ ( چه باشد ) فرمود لازم است با هر کس رفاقت کردی نیکی کني، ولازم است که سخن کم کنی مگر در چیزهای خوب ، ولازم است ذکر خدا زیاد کنی ، و نظافت لباست را مراعات کنی ، و قبل از آنکه بحائر برسی غسل کنی ، و با خشوع باشي ، ونماز زیاد بخواني ، و درود بر پیغمبر و آلش زیاد بفرستی ، و در گرفتن چیزیکه مال تو نیست عجله نکنی و بردباری نمائی، وچشمت را بر هم نهي ، و بصاحبان حاجت رسیدگی کنی ، کسانیکه برادر دینی تو هستند و در راه مانده اند مساوات را رعایت کني ، ولازم است که تقیه کنی که قوام دین تو بر آن است ، و پرهیز کني از چیزی که از آن نهی شده ای و خصومت ودشمنی نکني، وزياد قسم یاد نکنی وجدالیکه در آن سوگند باشد بجا نیاوری.

پس هر وقت اینها را عمل نمودی حج و عمره تسو تمام است و مستوجب آن اجری شوی که از خدا طلب میکردی و در راه او انفاق مینمودی و از اهلي وعيال خود دور میشدی وراغب بودی که بر گردی در حالیکه آمرزیده شده و رمت و رضایت خدا را شامل شده باشد .

فصل پنجاه و پنجم: در زیارت امام حسين عليه السلام با سل

«1» در کامل الزیارات ص 134 حدیث 4 و بحار ج 101 ص 142 حدیث 13 از ابی صامت روایت کند که گفت شنیدم امام صادق (علیه السلام) ميفرمود هر کس زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را با پای پیاده خداوند بنویسد برای او

ص: 149

بهر قدمی هزار حسنه ، و نابود کند از او هزار بدي ، و بالا بود برای او هزار درجه ، پس وقتی که بفرات رسیدی غسل کن و کفش خود را بدست گرفته و پا برهنه برو مثل رفتن بنده ذلیل و چون بدرب حرم رسیدی چهار مرتبه (الله اكبر) بگو پس کمی راه رفته باز چهار مرتبه (الله اكبر) بگو پس برو نزديك سر مبارك و بایست پس چهار مرتبه (الله أكبر) بگو : و چهار رکعت نماز بخوان و حاجت خود را از خدا طلب کن .

«2»در کامل الزیارات ص 184 حديث 1 وبحار ج 101 ص 143 حديث 14 از صفوان جمال از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود هر کس تحمل کند. بآب فرات وزیارت کند قبر امام حسين(علیه السلام) رامیبوده باشد مثل روزیکه از مادر متولد شده هیچ گناهی نداشته باشد ، ولو اینکه گناهان کبیره را مرتکب بوده ، و دوست میداشتند که مردی چون بخواهد زیارت قبر امام حسین عليه السلام کند با غسل باشد و چون میخواهد وداع کند غسل نکند و دست خود را بصورتش مسح کند و وداع نماید .

«3» وايضا در کامیل ص 184 حدیث 2 و بحار ج 101 ص 143 حدیث 15 از بشیر دهان روایت کند که امام صادق (علیه السلام) فرمود اي بشیر بدرستیکه مؤمن چون زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را وحقش را بشناسد پس غسل کند در فرات سپس خارج شود نوشته شود برای او بهر قدمی که بر میدارد يك محج ويك عمره که پذیرفته و قبول شده باشند و يك جهاد که با پیغمبر مرسل يا إمام عادل بجا آورده باشد .

«3» وايضا در کاملی ص 172 ذیل حدیث 9 و در ص 185 ذیل حدیث3 امام صادق(علیه السلام) بشیر دمان فرمود ای بشیر مردی از شما که در کنار فرات غسل گنده پس زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را وحقش را بشناسد پس خداوند

ص: 150

باو عطا کند بهر قدميکه میگذارد و بر میدارد صد حج قبول شده ، وصد عمره پذیرفته شده و صد جهاد با پیغمبری که فرستاده شده باشد بسوی دشمنان خود ورسولش .

«5»و در کامل الزیارات ص 186 از علی بن جعفر الهمانی (1) حدیث 5 و بحار ج 101 ص 143 حديث 16 از علی بن جعفر همدانی روایت کند که امام دهم علی بن محمد عسکری(علیهما السلام) فرمود کسی که از خانه خود بیرون شود و بخواهد زیارت کند امام حسين (علیه السلام) را پس برود بطرف فرات وغسل کند از آن بنویسد خداوند او را از رستگار شده گان الخ.

«6»در كامل ص 185 ذیل حدیث 4 و بحار ج 101 ص 145 ذيل حدیث 28 از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد که چه اجریست برای کسی که در فرات غسل کند سپس بزیارت امام حسين (علیه السلام) برود ؟ فرمود وقتی غسل کند از آب فرات و اراده زیارتش را داشته باشد گناهانش بریزد مثل روزی که از مادر متولد شده باشد.

«7»ودر کامل ص 186 حديث 7 وبحار ج 101 ص 146 حدیث 31 از بشیر دهان از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که بزیارت حسین بن علي (علیهما السلام) برود پس وضوء بگیرد وغسل کند در فرات قدم بر ندارد و نگذارد مگر آنکه خداوند بنویسد براي او يك حج ويك عمره .

«8»ودر کامل ص 186 حدیث 8 و بحار ج 101 ص 146 حدیث 33 از یوسف کنانی از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود وقتی آمدی نزد قبر امام حسين (علیه السلام) پس برو از فرات که پهلوی قبرش میباشد غسل کن .

ص: 151


1- همانیه ده بزرگیست از دهات بغداد منسوب به آنجارا همانی گویند در همدانی غلط است کمافي هامش کامل

«9»و در همان صفحه از رفاعة بن موسی نخام از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود کسی که برود بطرف قبر امام حسين (علیه السلام)وحقش را بشناسد واز فرات غسل کند و از آب خارج شود بوده باشد مثل کسی که از گناهانش خارج شده ، و چون برود بطرف جرم قدمی برندارد و نگذارد جز آنکه نوشته شود برای او ده حسنه و محو شود اني او ده سيئه .

«10»ودر تهذیب ج6 ص 53 حدیث 3 و بحار ج 101 ص 147 حدیث 36 از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که فرمود بدرستی که برای خدا ملائکه ایست که موکل قبر امام حسین (علیه السلام) هستند. پس چون مردی قصد کند زیارت امام حسین (علیه السلام) را و غسل كند محمد (علیه السلام) کند أي زوار خدا بشارت باد شما را که در بهشت رفيق من هستید ، وأمير المؤمنين(علیه السلام)ندا کند من ضامن قضاء انتهای شما و دفع بلا از شما در دنیا و آخرت هستم ، و پیغمبر(صلی الله علیه و اله) از راست و چپ ایشان را احاطه کند تا بمنزلهای خود برگردند .

«11»و در تهذيب ج6 ص53 حدیث4 و بحار ج 101 ص 147 حدیث 37 از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که از زائر قبر امام حسين (علیه السلام) سؤال شد فرمود هر کس در فرات غسل کننده و برود بطرف قبر امام حسين (علیه السلام) بوده باشد برای او بهر قدمی که بر میدارد و می گذارد يك حج قبول شده با تمام مناسکش .

فصل پنجاه وششم: در زیارت امام حسين عليه السلام بدون غسل

«1»در کامل الزیارات ص 187 از عيص بن القاسم بجلی حدیث 1 وبحار ج 101 ص 144 حدیث از امام صادق(علیه السلام) سؤال کرد کسی که زیارت

ص: 152

میکند حسین بن علي(علیهما السلام) را بر او غسل هست ؟ فرمود خير .

«2»و در همان صفحه مردی از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد از غسل برأي کسی که میخواهد زیارت کند قبر امام حسین (علیه السلام) را ؟ فرمود غسل ندارد .

«3»ودر کامل ص 188 حديث 4 و بحار ج 101 ص 145 حدیث 25 از یونس بن عمار از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمود اگر نزدیک هستی یعنی بامام حسین (علیه السلام)) اگر آب داری غسل کن و الأوضوء بگیر وزیارتش کن.

«4»ودر كامل ص 188 حديث 5 از حسن بن عطية ابي ناب.

و در بحار ج 101 ص 145 حدیث 26 از حسن بن عطية بن باب از امام صادق (علیه السلام) سوال کرد از غسل وقتی میخواهد زیارت کند قبر حسین (علیه السلام) را فرمود بر تو غسل نیست.

مؤلف گوید اخباری در فصل قبل گذشت که زیارت غسل میخواهد یعنی مستحب است نه واجب واخباری که در این فصل ذکر شد که غسل نمیخواهد یعنی واجب نیست پس منافانی بین این دو دسته اخبار نیست . آن میگویسد مستحب است این میگوید واجب نیست .

فصل پنجاه وهفتم: در سبب خروج امام حسین علیه السلام از مدینه

اشاره

مرحوم مجلسی در جلاء العيون فصل دوازدهم ص 509 و فرموده چون در كتب خاصه وعامه این واقعه هایله (ترسناك) را مختلف ایراد نموده اند بآنچه أعاظم (بزرگان ) علمای شیعه ایراد نموده اند اکتفا می نمایم . چون در روایات ونقلهای ایشان نیز اختلافی هست مجملی از همه ایراد نموده اشاره بمحل

ص: 153

اختلافه ميرود .

شیخ ابن بابویه (1) بسند معتبر از حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) کرده اسما .

وصیت معاویه به یزید

که چون هنگام ارتحال ( از دنیا رفتن) بدترین اهل بغي وعدوان معاوية بن أبي سفيان عليه النيران بسراي جحيم وعذاب الیم رسید. فرزند خود یزید را طلبيد و نزديك خود نشانید و گفت ای فرزند بدان که من برای تو گردنکشان جهانرا ذلیل و منقاد گردانیدم وجميع بلاد را در حیطه تصرف تصو در آوردم ، و جهان داری و اسباب ملاك وشهریاری را برای تو مهیا ساختم و از سه نفر (2) بر تو میترسم ، و میدانم که مخالفت تو خواهند کرد بقدرت و توانائی خود .

اول : عبدالله پسر عمر بن خطاب.

دوم : عبدالله پسر زبیر .

سوم : حسین بن علی .

ما عبد الله پسر همر پس او از تو جدا نمیشود اگر با او مدارا نمائی ؟ پس دست از او بر مدار .

واما پسر زبیر اگر بر او دست بیا بی بندهای او را از هم جدا کن که پیوسته در کمین تو خواهد بود مانند شیر که در کمین طعمه نشسته باشد و مانند رو بسا شب و روز بانديشه ونگر مشغولست که دولت ترا تباه گرداند.

ص: 154


1- شیخ صدوق در امالی مجلس (30) و بدحار ج 44 ص.310 حدیث 1.
2- بعدا خواهد آمد که از چهار نفر بیعت خواسته بود که یکی هم عبدالرحمن ابن ابی بکر بود

واما حسین بن علی پس تو میدانی محبت و قرابت او به حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله) و او پاره تن آنحضرت است، و از گوشت و خون آنحضرت پرورده است ، ومن میدانم که البته اهل عراق او را بسوی خود خواهند بود و باری او نخواهند کرد و او را تنها خواهند گذاشت، اگر بر او ظفریابی حق حرمت اورا بشناس، و منزلت و قرابت او را با پیغمبر بیاد آور و او را بکرده های او مؤاخذه مکن وروابطی که من با او در این مدت محکوم کرده ام قطع مكن زينهار که باو مكروهی و آسیبی مرسان (1).

پس حضرت فرمود چون معاویه بدرك رفت (2) و یزید بعد از او بر مسند خلافت قرار گرفت عموی خود عقبه سمر ابو سفیان را و بروایت شیخ مفید (3) و دیگران . ولید بن عتبه را ها کم مدينه گردانید ، و بهینه فرستاد .

ومروان بن حکم را که از جانب معاوبه ستا کم بود معزول ساخت ، چون عتبه داخل مدينه شد و بر مسند امارت متمکن گردید خواست که حكم بزید را در باب مروان جاری گرداند ، مروان گریخت ، و عتبه بر او دست نیافت .

پس رسولی بنزد حضرت امام حسين (علیه السلام) فرستاد که يزيد مرا مأمور ساخته است که برای او بیعت بگیریم باید حاضر شوی و بیعت یزید را قبول نمائی .

ص: 155


1- مرحوم مجلسی فرموده غرض آن ملعون از این نصيحتها حفظ ملك و پادشاهی یزید پلید بود، الخ).
2- در ارشاد ص200 و ان در نیمه رجب سنه(60)بود.
3- در ارشاد مفید ص200

گفتگوی امام حسين عليه السلام با حاکم مدینه عتبه پسر ابوسفیان)

چون حضرت حاضر شد فرمود که ای عتبه تو میدانی که ماییم اهل بیت عزت و کرامت و معدن نبوت ورسالت .

وماییم اعلام دین و نشانهای راه يقين ، حق تعالی حق را در دلهای ماس پرده وزبانهای ما را بآن گویا گردانیده ، و پیوسته چشمه های كمت از دریای علم جناب اهديت بر زبان معجز بیان ما جاریست ، به تهقیق که شنیدم از جد خود حضرت رسول(صلی الله علیه و اله)که میفرمود خلافت حرام است بر فرزندان ابوسفیان پس چگونه بيعت کنم با گروهی که رسول خدا (صلی الله علیه و اله)و این سخن در حق ایشان گفته انته

نامه عتبه به يزيد

چون عتبه این جواب را از حضرت شنيد ، كانبي خود را طلبيد و نامه باین مضمون بيزيد نوشت (بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست بسوی بنده خدا یزید که پادشاه مؤمنانست از جانب عقبه پسر ابو سفیان اما بعده بدرستی که حسین ابن علی ترا سزاوار خلافت نمیداند و راضی به بیعت تو نمیشود پس آنچه رأی تو اقتضاء مینماید در دي او بعمل آور و السلام) .

چون نامه بیزید رسید در جواب نوشت که چون نامه من بتو میومد جواب آنرا بمن برسان و در نامه خود بیان کن که اطاعت من کرده یا که مخالفت من اختیار نموده و باید که سر حسین بن علی را با نامه خود برای من بفرستی.

شیخ مفید (1) رسید بن طاووس وابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند

ص: 156


1- ارشاد مفید 200 و بحار ج 44 ص 324 حدیث 2

که چون حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام)) برياض جنت ارتحال نمود شیعیان در عراق بحر کسته در آمده عريضه بحضرت امام حسین (علیه السلام) نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده با شما بیعت میکنیم ، حضرت در آنوقت صلاح در آن امر دانسته ایشان را مجاب گردانید وامر بصبر فرمود .

نامه يزيد بن معاویه به وليد بن عتبه وگرفتن بیعت از چهار نفر

چون معاويه بعذاب هاويه (آتش) ملحق شد در نیمه ماه رجب سال شصتم هجرت یزید نامه نوشت بسوی ولید بن عتبة بن أبي سفيان که از جانب معاویه حاكم مدينه بود ؟ مضمون نامه آنکه باید بیعت بگیری از برای من از :

حضرت امام حسین (علیه السلام).

وعبد الله بن عمر .

وعبد الله بن زبیر وعبدالرحمن بن ابی بکر .

و باید کار را برایشان تنگ گیری وعذري از ایشان قبول ننمائي و هر يك که از بیعت امتناع نماید سر او را برای من بفرستی.

چون این نامه تولید رسید با مروان بن حکم در این امر مشورت کرد .

مروان گفت که تا ایشان از مردن معاویه خبر ندارند بزودی ایشان را بطلب و بیعت یزید را از ایشان بگیر و هر که قبول نکند او را بقتل رسان ، و این امر بر وليد بسیار گران بودم پس در آن شب ایشان را طلب نمود و ایشان در آن وقت در روضه منورة حضرت رسالت جمع بودند ،

ص: 157

چون رسالت وليد را شنیدند امام حسين (علیه السلام)فرمود معاویه مرده است(1) و نمیطلبدارا و مارا مگر برای بیعت با یزید.

پس عبدالله پسر عُمَر و پسر ابو بکر گفتند ما بخانهای خود میرویم و در بروی خود می بندیم، و پسر زبیر گفت که من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد ،حضرت امام حسين فرمود که مرا البته نزد ولید میباید رفت .

رفتن امام حسین علیه السلام نزد وليد با سی نفر

پس حضرت سی نفر از اهل بیت و غلامان و موالیانِ خود را که سلاح با خود بستند با خود برد ، فرمود شما بر درِ خانه بنشینید ، و اگر صداي من بلند شد بخانه در آیید .

چون حضرت داخل مجلس ولید شد، ديد مروان با ولید تنها نشسته .

چون امام حسین(علیه السلام) نشست وليد خبر مرگ معاویه را بآن حضرت گفت حضرت فرمود اِنّا لِلّهِ وَاِنا اِليهِ راجِعُون.

پس وليد نامه یزید را خواند ،حضرت فرمود که من گمان ندارم که تو راضي شوي بآنکه من پنهان با یزید بیعت کنم وخواهی در علانیه در حضور مردم از من بیعت بگیری که مردم بدانند .

وليد گفت آری.

حضرت فرمود پس تأخير کن تا صبح ومن رأى خود را به بینم ، و تو رأي خود را به بینی ، و با يك ديگر مناظره کنیم هر يك از ما، و او بخلافت سزاوارتر

ص: 158


1- در مثیر الاحزان ابن نما ص 23 دارد که چون پیغام ولید باین جماعت رسید امام حسین علیه السلام فرمود گمان می کنم معاویه بدرک رفته چون دیشب خواب دیدم منبر معاویه سرنگون شده و در خانه اش آتش شعله ور است القصة

باشد دیگری با او بیعت نماید ، وليد گفت برو ، خدا با تو همراه ، تا در مجمع مردم ترا ملاقات نماییم .

مروان گفت دست از او بر مدار که اگر الان از او بیعت نگیری دیگر براو دست نمیابی مگر بخون بسیار که ریخته شود ، اکنون که بر او دست یافته دست از او بر مدار ، واگر بیعت نکند او را گردن بزن .

حضرت از سخن آن ملعون در غضب شده فرمود که ای ولد زنا فرزند زن ازرق زناکار تو مرا خواهی کشت یا او ، بخدا قسم که دروغ گفتی و تو و او هیچیك قادر بر قتل من نیستید .

پس رو بولید گردانید فرمود که ای امیر ماییم اهل بیت نبوت و معدن رسالت وملایکه در خانه ما نازل میشوند و بما خدا فتح کرد نبوت و خلافت را ، و بما ختم خلافت و امامت خواهد کرد، و یزید مردیست فاسق و شراب خوار و کشنده مردم بنا حق ، وعلانية بانواع فسوق ومعاصي اقدام می نماید ، وَمِثلِ من کسی با مثل او کسی هرگز بیعت نمیکند .

و دیگر تا ترا به بینیم گوییم و شنویم ، این را گفت و با اصحاب خود بخانه مراجعت نمود و این در شب شنبه بیست و هفتم ماه رجب بود .

چون حضرت بیرون رفت مروان بوليد گفت سخن مرا نشنیدی بخدا قسم دیگر دست بر او نخواهی یافت .

وليد گفت واي بر تو أی که توبرای من پسندیده بودی موجب هلاك دين و دنیای من بود بخدا سوگند که راضی نیستم که جميع دنیا از من باشد و مسن در خون حسین داخل شوم ، سبحان الله تو راضی میشوی که من امام حسین(علیه السلام) را بکشم برای آنکه با یزید بیعت نکند ، به خدا سوگند که هر که در خون او شريك شود او رادر قیامت هیچ حسنه نخواهد بود .

ص: 159

مروان در ظاهر گفت : که اگر از برای این نکردی خوب کردی ، و در دل راضی بكردة أو نبود.

نصيحت مروان بحسب ظاهر امام عليه السلام را

چون صبح شد حضرت امام حسین(علیه السلام) از خانه بیرون آمد و در بعضی از کوچهای مدینه مروان را دید ، مروان گفت مرا اطاعت کن و نصیحت مرا قبول کن و با یزید بیعت کن، که برای دین و دنیای تو بهتر است.

حضرت فرمود که اِنا لِلّهِ وَاِنا اِلَيهِ راجِعُون ، وای بر حال اِسلام که اُمّت مبتلا شدند بخليفة مانند بزید بتحقیق که من شنیدم از جدّم رسول خدا که خلافت حرامست بر آل ابي سفيان و سخنان بسیار در میان ایشان جاری شد ، مروان در غضب شد و گذشت .

ووليد در شب اول در بیعت ابن زبیر مبالغه نمود ، و او در صبح از مدینه فرار نمود ، متوجه مکه شد ، چون وليد بر فرار او مطلع شد مردي از بنی اُمّیه را با چهل سوار(1) از پی او فرستاد، چون از راه غیر متعارف رفته بود چندانکه او را طلب کردند نيافتند و بر گشتند.

چون آخر روز شنبه شد باز کسی بخدمت امام حسین(علیه السلام) فرستاد و در امر بیعت تأکید کرد .

حضرت فرمود که صبر کنید تا امشب اندیشه بکنم .

و بروایت شیخ مفید(2) در همان شب که شب یکشنبه بیست وهشتم (رجب) بود متوجه مکه شد.

ص: 160


1- در ارشاد مفيد ص201 باهشتاد سوار
2- ارشاد مفید ص 201

وداع امام حسين عليه السلام با قبر جدش

وبروایت گذشته امام زین العابدين (علیه السلام) (1) فرمود که چون حضرت امام حسين (علیه السلام)عزیمت عراق نمود در شب اول بقصد وداع بر سر تربت جد بزرگوار خود رفت که آنحضرت را وداع کند چون بنزديك قبر رسید نوری از قبر مقدس بر آن حضرت ظاهر شد چون حضرت آن حالت را مشاهده نمود بجای خود مراجعت فرمود .

و در شب دوم که بجانب ضريح مقدس روانه شد در نزديك مرقد مطهر آن سرور ایستاد و نماز بسیار کرد، و در سجده آن حضرت را خواب ربود ، پس در خواب دید که رسالت بنزديك آن حضرت آمد و او را در بر گرفت و میان دو چشم آن نور دیده خود را بوسید . و گریست فرمود که پدر و مادرم (2) فدای تو باد ای حسین گویا می بینم که در خونِ خود غوطه خورده باشی، در میان گروهی از این اُمّت که امید شفاعت از من داشته باشند ، بدرستیکه ایشان را نزد حق تعالی بهره نخواهد بود .

ای فرزند گرامی تو در این زودی بنزديك پدر و مادر و برادر خود خواهی آمد ، و ایشان مشتاقند بسوی تو ، وترا در بهشتِ جاوید درجه چند هست که بآنها نمیرسی مگر بشهادت .

پس آن حضرت بیدار شد گریان و محزون بخانه مراجعت نمود و خواب خود را باهل بیت خود حکایت کرد و عازمِ سفرِ عراق گردید.

ص: 161


1- امالى صدوق در ذیل مجلس (30) ص 135 . و بحار ج 44 ص 312 ذیل حدیث 1 . و عوالم جلد امام حسين عليه السلام ص 161
2- در امالی صدوق ص 135 این طور دارد (بأبی أنت) يعني پدرم فدایت باد

وبروایت معتبر دیگر (1) چون خبر بیعت گرفتن از آن حضرت بولید رسید بسیار محزون گردید ، و گفت خدا نخواهد که فرزند حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) را بقتل آورم و نخواهم کرد هر چند یزيد جميعِ روی زمین را بمن دهد.

چون فرستاد که حضرت راطلب نماید حضرت بر سر قبر جدش رفته و عرض کرد (السلام عليك يا رسول الله منم حسین پسر فاطمه فرزند تو و فرزند زاده تو که مرا بودیعت بأمت خود سپردي و مرا خلیفه خود برایشان گردانیدی ای پیغمبرِ خدا گواه باش بر ایشان که مرا باری نکردند و ضايع گذاشتند ، وحُرمَتِ مرا رعایت نکردند و این شکایت منست از ایشان بسوی تو ، تا ترا ملاقات نمایم(2)، و مشغول نماز و عبادت گردید تا صبح).

گفت وليد فرستاد بمنزل حسین (علیه السلام)تا ببیند آیا از مدینه خارج شده یا نشده؟ پس در منزل حضرت رانیافتند .

پس وليد گفت (الحمد لله الذي خرج ولم يبتلني بدمه) شکر میکنم خدا را که او از مدينه بدر رفت و من آلوده بخونِ او نشدم .

چون شب دوم شد باز بروضه مقدسه جدش رفت و چند رکعت نماز کردچون از نماز فارغ شد گفت خداوند این پیغمبرِ توست وَمَن فرزندِ پیغمبر تو أم، و مرا امری رو داده است که میدانی، خداوندا من نيکها را دوست میدارم و بآنها

ص: 162


1- بحار ج 44 ص 327 سطر (16)
2- در پاسخ ج 2 ص 14 دارد که عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد ای رسوله خدا . بتمام اکراه داشتن و اندوه از جوار تو بیرون شدم و از تو دور افتادم ،همانا قهراً بر من سخت گرفتند که با یزید شراب خوار گناه کار بیعت کنم ، اگر قبول کنم کافر شده ام و اگر قبول نکنم کشته خواهم شد. و من از جوار تو از روی اکراه بیرون میروم ، پس بر تو باد از من سلام ای رسول خدا

امر میکنم و بدیها را دشمن میدارم و از آنها نهی میکنم ، و از تو سؤال می نمایم ای صاحب جلال و اکرام بحق این قبر وهر که در این قبر است که اختیار نمائی برای من آنچه رضای تو ورسول تو در آنست .

گفت پس بنا کرد گریه کردن نزدقبر تا نزديك صبح و سرش را بقبر گذاشت وخوابش برد در خواب دید که حضرتِ رسالت (صلی الله علیه و اله)با گروهِ بیشمار از ملائکه مقرّبان که بر دور آن حضرت اِحاطه کرده بودند بنزديك آن حضرت آمدند ، و حضرتِ سید انبیاء سید شهداء را در بر کشید و بر سینه خود چسبانید ، و میان دو دیده او را بوسید .

و گفت ای حبیب من وای حسین شهیدِ من ، زود باشد که ترا در صحرای کربلا سر از تن جدا کنند و در خونِ خود دست و پا زنی ، در میان گروهی که دعوی کنند که از اُمّتِ منند و در آن حال تشنه باشی و ترا آب ندهند و با این حالت امید شفاعت از من داشته باشند خدا در روز قیامت ایشان را از شفاعت من محروم گرداند ، ای نور ديده مَن وَای فرزند پسنديدة من پدر و مادر و برادر تو پیش من آمده اند و مشتاق لِقای تواند ، وترا در بهشت منزلت و درجه چند هست که بغير از شهادت بآنها نمیرسی.

گفت پس امام حسین(علیه السلام) در خواب شروع کرد بنظر کردنِ بجدّش و میفرمود یا جدا مرا حاجتی بدنيا برگشتن نیست مرا با خود ببر و با خود داخل قبرت کن .

پس رسول خدا فرمود ناچار باید بدنیا برگردی تا شهادت روزي توشود وبدرجه بلند سعادت ابدی که خدا برای تو نوشته برسی .

پس بدرستیکه تو و پدر و برادر تو وعموی تو و عموی پدر تو در قیامت در زمرة واحدة محشور میشوید تا داخل بهشت شوید .

ص: 163

گفت پس امام حسین(علیه السلام) با فَزَع وَ بيم وَوَحشَت از خواب بیدار شد و بخانه مراجعت نمود آنچه در خواب دیده بود باهل بیت خود نقل کرد.

و در آن روز هیچ خانه آبادة حزن و اندوه ایشان زیاده از اهلبیت رسالت نبود ، وصدای گریه و نوحه از اهلبیت آن حضرت بلندشد، وحضرت تهیه خود راگرفته عازم سفر مکه شد.

و در میان شب بر سرِ قبرِ مادرِ خود فاطمهِ زهراء و برادرِ خود امام حسن (علیه السلام)مجتبی رفته بمراسم وداع قيام نمود وصبح بخانه برگشت.

فصل پنجاه وهشتم: نصيحت محمد بن حنفیه امام حسین علیه السلام را

اشاره

در آن وقت محمد بن حنفیه بخدمت آن حضرت آمد و گفت ای برادر گرامی ، تو عزیزترین خلقی نزد من ، وترا از همه کس دوست تر میدارم ، و بر من لازم است که آنچه خیر ترا در آن دانم بعرض رسانم ، چرا نکنم و حال آنکه تو برادر بزرگوار مني ، و بمنزله جان و دِل و دیده مني ، و بزرگ اهلبیت رسالتي ، وامام و پیشوای مني ، وأطاعت تو بر من واجب است ، وحق تعالی ترا بر من شرافت و فضیلت داده است ، وترا بهترین جوانانِ بهشت گردانیده .

و من صلاح ترا(1) در آن میدانم که از بیعت یزید کناره جوئی و از شهرها دوری گزینی، و ببادیه ملحق شوی ورسولان بسوی مردم بفرستی، و مردم را بسوی بیعت خود دعوت نمائی ، اگر بر سرتو جمع شوند و بیعت ترا اختیار نمایند

ص: 164


1- ارشاد مفيد ما 201 تا 202 و بحار ج 44 ص 329. و مقتل خوارزمی ص 187

حمد خدا كني ، و اگر اطاعتِ تو نکنند و دور دیگری غیر از شما جمع شوند، خداوند بواسطه این دین و عقل ترا ناقص نکند ، وفضل ومروّتت از بین نرود .

و بدرستیکه من میترسم که داخل یکی از بلاد شوی و اهل آن بلاد مختلف شوند ، گروهی با تو باشند ، و گروهی مخالفت نمایند ، وکار بجدال و قتال منتهي شود و جانِ شریفِ تو و اهل بیت تو که اشرف جانها است درمعرض تلف در آورند .

حضرت فرمود که ای برادر پس در کجا توقف نمایم گفت برو بمکه، و و اگر توانی در آنجا قرار گیر .

و اگر اهل مکه با تو شیوه بیوفائی رفتار کنند متوجه بلاد یمن شو ، که اهل آن بلاد شیعیان پدر و جد تواند ،و دلهاي رحيم وعزمهای صمیم دارند، و پلاد ایشان گشاده است .

و اگر در آنجا نیز کار تو استقامت نباید متوجه کوهها و بیابانها شو ، و منتظر فرصت باش تا حق تعالی میان تو و این قاسقان بحق حکم کند .

پس حضرت امام حسين (علیه السلام)فرمود ای برادر(1) اگر هیچ ملجأ و پناهي نیابم با یزید بیعت نخواهم کرد ، پس محمد بن حنفیه سخن را قطع کرد و گریست و امام حسين(علیه السلام) نيز با او يك ساعتی گریست ، پس فرمود ای برادر خدا جزايِ خير دهد نصیحت کردی و خیر خواهی نمودی اکنون عازم مکه گردیده ام ومهیای این سفر شده ام ، و برادران و فرزندان برادر و شیعیان خود را با خود میبرم ، وامر ایشان امر منست برای ایشان رأی منست .

واما تو ای برادر باکی نیست که در مدينه بمانی وجاسوس من باشی بر ایشان هر چه روی داد برای من بنویسی .

ص: 165


1- بحار ج 44 ص 329. ومقتل خوارزمی ص 187 تا 189

وصیت نامه امام حسین علیه السلام به محمد بن حنفیه

پس حضرت دوات وقلم وكاغذ طلبیده وصیت نامه نوشت باین مضمون برای برادرش محمد ، (بسم الله الرحمن الرحیم این وصیت حسین بن علی بن ابيطالب است بسوی برادر خود محمد معروف بابن حنفیه بدرستیکه حسین شهادت میدهد که حق تعالی یگانه است، و شریکی ندارد ، و گواهی میدهد که محمد (صلی الله علیه و اله)بنده او ورسول اوست، بحق وراستی مبعوث گردیده است از جانب خداوند، و شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است ، وساعت قیامت آمدنی است و در آن شکی وریبی نیست ، وحق تعالی زنده میگرداند همه آنها را که در قبرهایند ، و بدرستیکه من بیرون نرفتم از روی طُغیان وَ عُدوان و افساد و ظلم، ولیکن بیرون رفتن برای اصلاح اُمّت جد خود که امر بمعروف کنم و نهی از منکر نمایم .

و عملی کنم در میان ایشان بسيرت جدِّ خود سید انبیاء و پدر خود سيد أوصياء پس هر کس مرا قبول کند بحق وراستي خدا سزاوارتر است بحق و پاداش اهل حق ، و هر که رد کند بر من صبر میکنم تا خدا میان من و این گروه براستی حکم کند و خدا بهترین حکم کننده گان است ، اینست وصيت من ای برادر بسوی تو ، و نيسته توفيق من مگر بخدا ، بر او توکل مینمایم و بسوی اوست بازگشت من).

پس حضرت نامه را پیچیده و بر آن مهر زد و بدست او داد ، ودر میان شب روانه شد .

ص: 166

سبب تخلف محمد بن حنفیه از امام حسین علیه السلام

و در کتب معتبره باسانيد قويه مر ویست(1) که روزي حمزة بن حمران بخدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد که چه سبب داشت تخلف کردن محمد بن حنفیه از امام حسین(علیه السلام) در هنگامی که متوجه عراق گردید ؟ حضرت فرمود که من بگویم بتو سخنی که دیگر از این مقوله سؤال نکنی چون حضرت امام حسین(علیه السلام) روانه شد ، كاغذي طلبید و در آن نوشت (بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بن ابیطالب بسوی فرزندان هاشم .

اما بعد بدرستیکه هر که بمن ملحق میگردد شهید میشود و هر که از من تخلف نماید رستگاری نمی یابد و السلام).

فصل پنجاه ونهم: گریه زنهای بنی هاشم ووداع ایشان با امام حسین علیه السلام در وقت بیرون رفتن از مدینه

ابن قولویه (2) بسند معتبر از امام محمد باقر(علیه السلام) روایت کرده است که چون حضرت امام حسین(علیه السلام) اراده نمود که از مدينه طيبه بیرون رود مخدرات بنی هاشم جمع شدند. وصدا بنوحه وزاری بلند کردند ، آن امام مظلوم چون ناله و بیقراری ایشان مشاهده نمود ، فرمود : که شما را بخدا سوگند میدهم که صبر

ص: 167


1- بحار ج 44 ص 330
2- کامل الزیارات ص 96 باب 29

پیش آوريد ، و دست از جزع و بی تابی بردارید.

آن مِحنَت زَدِگانِ جِگَر سُوخته گفتند که ای سیّد و سَروَرِ ما چگونه خود را از گریه و زاری منع کنیم و حال آنکه مثل تو بزرگواری بحسرت و ناکامی از میان ما میرود وما بيكسان را غریب و تنها میگذارد ، و آخرکار تو با این منافقان نمیدانیم بکجا منتهی میشود ، پس نوحه و سوگواری را برای چه روزي بگذاریم؟ بخدا سوگند که این روز نزد ما ، مانند روزیست که حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله)از دنیا رفت ، و مانند روزیست که حضرت فاطمه شهیده شد، و مانند روز یست که حضرت امیر المؤمنين برتبه شهادت رسید ، و مانند روزیست که رقیه و زینب و ام کلثوم(1) وفات یافتند ، خدا جانِ ما را فدایِ تو گرداند ، ای محبوب قلوب مؤمنان ، واي يادگار بزرگواران .

پس یکی از عمه های آن حضرت آمد وشبون بر آورد و گفت گواهی میدهم ای نور ديده مَن که در این وقت شنیدم که جنیان بر تو نوحه میکردند و میگفتند :

فَاِنَّ قَتيلَ الطَّفِ مِن آلِ هاشِمٍ اَذَلَّ رِقاباً مِن قُرَيشٍ فَذَلَّت (تا آخر این اشعار که در فصل پنجم این کتاب گذشته مراجعه کنید).

یعنی شهید طف کربلا از آل هاشم ذلیل گردانید گردنهای قریش را ، آن بزرگواریکه حبیب دل حضرت رسول بود و هرگز بدی از او بظهور نیامد و مصیبت او بینی ها را بر خاك مالید و نیکان را ذلیل گردانید .

پس آن مخدرات حجرات طهارت و سیادت هسم آواز گردیده مرثیهای جان سوز در مصیبت آن حضرت خواندند و اشکهای خونین بر روی گلگون خود جاری گردانیدند ، و آن جان جهان را وداع نمودند .

ص: 168


1- هر سه دختران پیغمبر صلی الله عليه و آله بودند

فصل شصتم: گریه ووداع ام سلمه زن پیغمبر صلی الله عليه و آله

با امام حسين عليه السلام وقت بیرون رفتن از مدینه قطب راوندی و دیگران (1) روایت کنند که چون حضرت سید شهداء عازم گردید که از مدينه بیرون رِوَد اُمِّ سلمه زوجه طاهره حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله)بنزد آن حضرت آمد و گفت اي فرزندِ گرامی مَرا اندوه نالك مَگَردان بیرون رفتن خود بسوی عراق زیرا که من شنیدم از جدِّ بزرگوارِ تو مکرّر میفرمود که فرزندِ دلبند من حسین در زمینِ عراق بتيغِ جورِ اهلِ کُفر وَ نفاق شهید خواهد شد ، در زمینی که آن را کربلا گویند .

حضرت فرمود که ای مادرِ محترم ، من نیز میدانم که شهید خواهم شد ، و مرا چاره از رفتن نیست ، و بفرموده خدا عمل می نمایم بخدا سوگند میدانم که در چه روز کشته خواهم شد ، و که مرا خواهد کشت ، و در کدام بقعه مدفون خواهم گردید ، و میدانم که کی با من از اهلبیت و خویشان من کشته خواهند شد، و اگر خواهی ای مادر بتو بنمایم جایی را که در آن کشته ومدفون خواهم

ص: 169


1- در بحار ج 44 ص 331 ووجدت في بعض الكتب الخ و در جلاء العيون ص 516 از قطب راوندی و دیگران روایت کند الخ

شد؟ پس آن حضرت بجانب کربلا بدست مبارك خود اشاره نمود و باعجاز آن حضرت زمینها پست شد، وزمین کربلا بلند شد ، تا آنکه آن حضرت لشکرگاهِ خود را و محلِ شهادت و موضع دفن خود و هر يك ازاصحاب خود را باُمِّ سلمه نمود.

پس ام سلمه فغان و ناله بر آورد ، و در و دیوار را بگریه در آورد.

حضرت فرمود که ای مادرِ گرامی چنین مقدّر شده است ، که من بجور و ستم شهید گردم ، و فرزندان و خویشان من کشته شوند و اهل بیت وزنان و اطفال مرا اسیر و مقید گردانیده شهر بشهر و دیار بدیار بگردانند ، و هر چند استغاثه (طلب فریاد رسی) نمایند یاوری نیابند.

اُم سلمه گفت ای فرزند دلبند ، جَدِّ تو تربتِ مدفنِ ترا بمن داده است ، و در شیشه ضبط کرده ام .

پس حضرت امام حسین(علیه السلام) دست دراز کرد و کفی از خاک کربلا برداشت و باُم سلمه داد ، وفرمود ای مادر این خاك را نیز در شیشه ضبط کن و در هنگامی که هر دو خاك خون شد ، بدانکه من در آن صحرا شهید شده ام .

فصل شصت ویکم: در وداع حضرت با یاران و خویشان خود در وقت بیرون شدن از مدینه

اشاره

در امالی صدوق در ذيل مجلس(30) از امام زین العابدين (علیه السلام)روایت کند که چون حضرت عازم شد که از مدينه بیرون رود خویشان و یاران خود را وداع نمود و خواهران و دختران و پسر برادرش قاسم بن حسن بن علی (علیهما السلام)را

ص: 170

بر محملها سوار کرد.

و با بیست و یکنفر مرد از اصحاب و اهلبیتش که من جمله ایشان ابوبکر بن علی و محمد بن علی و عثمان بن علي وعباس بن علی و عبد الله بن مسلم وعلي بن الحسین (علی اکبر) وعلي بن الحسین (علی اصغر) بود برداشته و روان شد ، و شيخ مفيد در ارشاد ص 202 و دیگران روایت کرده اند که چون حضرت امام حسین(علیه السلام) از مدینه بیرون رفت این آیه را خواند (که در قصه بیرون رفتن حضرت موسی از ترس فرعون بسوی مدین نازل شده است) (فَخَرَجَ مِنها خائِفاً يَتَرقَّبُ قالَ رَبّ نَجِّني مِنَ القَومِ الظالِمين) یعنی پس بیرون رفت از شهر ترسان و مترقب رسیدن دشمنان گفت پروردگارا نجات بخش مرا ازگروه ستمکاران(1).

و از راه متعارف روانه شد ، اهلبیت آنحضرت گفتند که مناسب آنست که انه بیراهه تشریف ببرید چنانچه ابن زبیر رفت تا آنکه اگر کسی بطلب شما بیاید شما را در نیابد ، حضرت فرمود که من از راه راست بدرد نمیروم تاحق تعالی آنچه خواهد میان من و ایشان حکم کند (2).

ص: 171


1- در ناسخ ج 2 ص 15 از سکینه دختر امام حسين (علیه السلام)روایت کند که میفرمود: وقتی ما از مدينه بیرون شدیم ، هیچ اهل بیتی از اهل بیت رسول خدا ترسناكتر نبود
2- در ناسخ ج 2 ص 16 دارد که حضرت فرمود شما ترس دارید که در طلب شما بیرون شوند؟ عرض کردند ترسناکیم، فرمود من ترسناکم که از حذر کردن از مرگ راه بگردانم و این شعر انشاد کرد. اِذَا المَرءُ لايَحمي بَنيهِ وَعِرسَهُ وَعِترَتَهُ كانَ اللَّئيمَ المُسَبَّبا وَمَن دُونَ مانَبغي يُريدُ بِنا غَداً يَخُوضُ بِحارَ المَوَتِ شَرقاً وَمَغرِباً و نضرب ضربا کالحریق مقدما اذا ما رآه ضیغم فر مهربا یعنی اگر شخصي از زن ، فرزند و فامیل خود حمایت نکند آدم پست ولئيمی است که خود وسیله دشنام خویش را فراهم میکند، ولی دشمن در کمین ما مدت، شرق وغربا را بر ما گرفته و تا مارا نکشد از ما دست بردار نیست (هكذا في هامش الناسخ) ابوسعید مقری گوید که هم در این شبا ، چون حسین از مسجد بیرون شد بدین شعر يزيد بن مفرغ تمثل جست. لا ذعرت السوام فی فلق الصبح مغیرا و لا دعیت یزیدا یوم اعطی من المهابة ضیما و المنایا یرصدننی ان احیدا من دست بیعت بایزید نخواهم داد ، و از اینکه شبانگاهان برما بشورند ومارا محاصره و زندگی ما را چپاولیه کننده ترس ندارم .. روزی که داده شوم خواری را از روی متم، مرگها مرا در زیر نظر دارند که از جاده بیرون نشوم .

آمدن فوجهای از جن و ملائکه بنزد امام عليه السلام در وقت بیرون رفتن از مدینه.

در جلاء العیون ص 517 فرمود بسند معتبر از حضرت امام صادق(علیه السلام) روایت کردند .

و در بحار ج 44 ص 330 از شیخ مفید روایت کرده که چون حضرت سید الشهداء از مدینه بیرون رفت فوجهای بسیار از ملائکه با علامتهای محاربه و

ص: 172

نیزه ها دردست و بر اسبان بهشت سوار و بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام کردند و گفتند ای حجت خدا بر جمیع خلائق بعد از جدّ و پدر و برادر خود ، بدرستیکه حق تعالی جدّ ترا در مواطن بسیار بما مدد و یاری کرد ، اکنون ما را بیاری تو فرستاده است ، حضرت فرمود که وعده گاهِ ما و شما آن موضعی است که حق تعالی برای شهادت و دفن من مقرر فرموده است ، و آن کربلاست چون بآن بقعه برسیم بنزد من آیید .

ملائکه گفتند ای حجت خدا هر حکمی که خواهی بفرما که ما اطاعت می کنیم ، و اگر از دشمن میترسی ما همراه تو آییم ، ودفع ضرر ایشان از تو میکنیم، حضرت فرمود که ایشان ضرری بمن نمی توانند رسانید تا بمحل شهادت خود برسم .

پس افواج بي شمار از مسلمانان از جِنیان ظاهر شده چون بخدمت آن حضرت آمدند گفتند ای سید و بزرگِ ما ، ما شیعیان و باوران توايم ، آنچه خواهی در باب دشمنان خود و غیر آن بفرما تا اطاعت کنیم ، و اگر بفرمائی که جميع دشمنان را در همین ساعت هلاك كنيم بي آنکه خود تعب (ورنج) بکشی و حرکتی بکنی بعمل می آوریم ، حضرت ایشان را دعا کرد ، وفرمود مگر نخوانده اید در قرآن که حق تعالی بر جد من فرستاده است این آیه را (اَينَما تَكونُوا يُدرِككُمُ المَوتُ وَلَو کُنتُم في بُرُوجٍ مُشَيَدةٍ) يعني در هر جا که باشید در می یابد شما را مرگ و هر چند بوده باشید در قلعهای محکم .

و باز فرموده است که (قُل لَو كُنتُم في بُيوتِكُم لَبَرزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيهِم القَتلُ اِلى مَضاجِعِهِم) یعنی بگو ای محمد بمنافقان که اگر میبودید در خانهاي خود البته بیرون میامدند آنها که برایشان کشته شدن نوشته شده بود بسوی محل کشته شدن واستراحت ایشان .

ص: 173

و اگر مٙن در جای خود توقف نمایم و بیرون نروم به چه چیز امتحان خواهند کرد این خلق گمراه را ، و بچه ممتحن خواهند گردانید این گروه تباه کار را ، و که ساکن خواهد شد در قبر من در کربلا که حتی تعالی آن را برگزیده است در روزیکه زمین را پهن کرده است، و آن مكان شريف را پناه شيعيان من گردانیده و بازگشت بسوی آن بقعه مقدسه را موجب ایمنی دنیا و آخرتایشان ساخته .

وليكن بنزد من آبید در روز عاشوراء که در آخر آن روز من شهید خواهم شد در کربلا در وقتی که احدی از اهل بیت من نمانده باشد ، که قصد کشتن او نمایند ، وسر مرا برای یزید پلیدببرند.

پس جنیان گفتند که ای حبیب خدا و فرزند حبیب خدا اگر نه آن بود که اطاعت امر تو واجيست و مخالفت تو ما را جایز نیست هر آینه میکشتیم جميع دشمنان ترا پیش از آنکه بتو برسند.

حضرت فرمود به خدا سوگند که قدرت ما بر ایشان زیاده از قدرت شماست وليكن می خواهیم که حجت خدا را بر خلق تمام کنیم وفضايِ حق تعالی را انقياد نماییم .

فصل شصت ودوم: ورود حضرت همکه معظمه

اشاره

شیخ مفید در ارشادش ص 202 و در بحار ج 44 ص 332 ودر جلاء العیون ص 518 و روایت کرده است که آنحضرت در روز جمعه سیم ماه شعبان داخل مکه معظمه شد، و این آیه را خواند (وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلقاءَ مدَينَ قالَ

ص: 174

عَسى رٙبّي اَن يَهدَيني سَواءَ السَّبيل) در سورة قصص 28 آیه (21) یعنی چون موسی متوجه جانب شهر مدین شد گفت امیدوارم که پروردگار من هدایت کند مرا براه راست که مرا بمقصود خود رساند .

چون اهل مکه و جمعی که از اطراف بعمره آمده بودند خیر قدوم مسرت لزوم آن امام مظلوم را شنیدند بخدمت آن حضرت مبادرت نمودند ، وهر صبح وشام بملازمت آن حضرت می شتافتند .

وعبد الله بن زبیر(1) در آن وقت در مکه بود و در پهلوی کعبه به جا گرفته بود و برای فریب دادن مردم پیوسته مشغول نماز بود ، و در اکثر اوقات بملازمت آن حضرت میرسید و ظاهراً اظهار مسرت (وخوشحالی) از قدوم آن حضرت می نمود و در باطن بآمدن آن حضرت راضی نبود زیرا که میدانست که تا آنحضرت در مکه است کسی از اهل حجاز با او بیعت نخواهد کرد .

نوشتن نامه از کوفه برای امام علیه السلام

چون این خبر باهل کوفه رسید شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند(2) و حمد و ثنای حق تعالی ادا کردند و در باب فوت معاویه

ص: 175


1- عبد الله بن زبیر خودش از بیعت یزید فرار کرده بود و خود را خليفه میدانست و آمدن حضرت بمکه برای او خیلی گران بود
2- سليمان بن صرد کسی است که پیغمبر را درک کرده و از جمله مهاجرین است اسمش یسار بود رسول خدا اسمش را سلیمان نهاد و از جمله کسانیست نامه برای امام حسن نوشت و در کربلا بکمک نیامد از ترم ابن زياد ولي بعد از شهادت حضرت جزء توابین شد، و بر علیه بنی اُمیه جنگید تاشهید شد (اصدق الاخبار ص 5)

و بیعت یزید سخن گفتند ،سلیمان گفت که چون معاویه بجهنم واصل شده وحضرت امام حسین(علیه السلام) از بیعت یزید امتناع نموده و بجانب مکه معظمه رفته است و شما شیعیان او و شیعیانِ پدرِ بزرگوارِ اوبید ، اگر میدانید که او را یاری خواهید کرد و با دشمنان او جهادخواهید کرد ، و بجان و مال در نصرت (ویاری) او کوشش خواهید نمود . نامه باو بنویسید و او را طلب کنید .

و اگر در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نيك خواهی و متابعت احمت بعمل نخواهید آورد، و او رافريب مدهيد ، و در مهلکه میفکنید ، ایشان گفتند که چون این دیار را بنور قدوم خود منور گرداند همگی بقدم اخلاص بسوی او می شتابيم و بدست ارادت با او بیعت می نماییم ، و در یاری او ، ودفع شر دشمنان او ، جان فشانیها بظهور میرسانیم .

پس عریضه باین مضمون خدمت آن حضرت نوشتند ، (بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست بسوی حسین بن علي(علیهما السلام) ازجانب سليمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه ،(1) ورفاعة بن شداد بجلی ، و حبیب بن مُظّهر (مظاهر).

وسائر شیعیان از مؤمنان و مسلمانان اهل کوفه سلام خدا بر تو باد ، وحمد میکنیم خدا را ، بر نعمتهای کامله او بر ما ، وشکر میکنیم او را ، بر اینکه هلاك کرد دشمن جبار معاند ترا ، که بی رضای اُمّت بر ایشان والي (و پادشاه) شد ، و بجور وعدوان بر ایشان حاکم گردید ، و اموال ایشان را بناحق تصرف نمود و نیکان ایشان را بقتل رسانید ، و بدان ایشان را بر نیکان مسلط گردانيد، و أموال خدا را بر مالداران و جَبّاران قسمت نمود ، پس خدا او را لعنت کند چنانچه قوم اللهم صوتیسمسم معلمان

ص: 176


1- مسیب بن نجبه فزاری از أصحاب أمیرالمؤمنین (علیه السلام)بود

ثمود را لعنت کرد (1).

بدانکه ما در اینوقت امامی و پیشوائی نداریم بسوی ما توجه نما ، و بشهر ما قدم رنجه فرما ، که ما همگی مطیع توایم ، شاید که حق تعالی ، حق را ببرکت تو بر ما ظاهر گرداند .

ونعمان بن بشير حاکم کوفه در قصر الاماره نشسته است ، در نهایت مذلت (و خواری) و جمعه او حاضر نمیشویم ، و در عید با او بیرون نمیرویم ، چون خبر برسد که شما متوجه این صوب (وديار)گردیده اید ، او را از کوفه بیرون می کنیم ، تا باهل شام ملحق گردد ، والسلام.

پس این نامه را با عبدالله بن مسمع همدانی، و عبد الله بن وال (2)، بخدمت آن زبده اهل بیت عصمت وجلالت فرستادند ، ومبالغه کردند که ایشان آن نامه نامه را با نهایت سرعت بخدمت آن حضرت برسانند ، پس ايشان در دهم ماه مبارك رمضان داخل مکه شدند ، و نامه اهل کوفه را بآن حضرت رسانیدند .

باز اهل کوفه بعد از دو روز از فرستادنِ آن قاصدان ، قيس بن مصهر (3)

ص: 177


1- ثمود : طایفه از عرب بودند و ایشان جماعت حضرت صالح پیغمبر بودند و باسم پدر بزرگشان نامیده شده اند که ثمود بن عاقر بن آدم بن سام بن نوح باشد، و زمین ثمود نزدیک تبوک بوده که جای ایست در شام چهارده منزل است تا مدینه (مجمع)
2- در مقتل خوارزمی ص 194 نامه را با عبدالله بن سبيع همدانی و عبد الله ابن مسمع بکری فرستادند
3- در بحار و ارشاد وخوارزمی (قيس بن مسهر)

صيداوي ، وعبد الله بن شداد(1) وعمارة عبدالله را(2) فرستادند با صد و پنجاه نامه که بزرگان اهل کوفه نوشته بودند ، یك كس ودوکس و چهار کس، وزياده يك قامه نوشته بودند .

و باز بعد از دو روز هاني بن هاني سبيعي ، وسعيد بن عبد الله حنفی را بخدمت آن حضرت روان کردند (3) و نوشتند (بسم الله الرحمن الرحیم این عريضه ایست بخدمت حسین بن علی از شیعیان وفدویان و مخلصان آن حضرت .

اما بعد بزودی خود را بدوستان و هواخواهان خود برسان که همه مردمِ این ولايت منتظر قدمِ مسرّت لزوم تواند ، و بسوی غیر تورغبت نمی نمایند . البته البته بتعجیل تمام خود را باین مشتاقان برسان والسلام خير ختام.) پس شبث بن ربعي ، وحجار بن ابجر ، ويزيد بن حارث ، وعروة بن قیس وعمرو بن حجاج ، ومحمد بن عمرو ، عريضه دیگر نوشتند باین مضمون .

اما بعد صحراها سبز شده و میوه ها رسیده ، اگر باينصوب تشریف آوری لشگرهای تو مهیا و حاضرند ، و شب و روز انتظار مقدمِ شریف تو می برند.

و هر چند این نامه ها بآن حضرت میر سید حضرت تأمل نموده جواب ایشان را نمی نوشت ، تا آنکه در يك روز ششصد نامه از آن غَدّاران (بي وفا و حیله گر) بآنحضرت رسيد ، چون مبالغه ایشان از حَدّ گذشت و رسولانِ بسیار نزد آن

ص: 178


1- در بحار (عبد الله وعبدالرحمن پسران عبدالله بن زياد أرحبي) ودر ارشاد عبدالله وعبدالرحمن پسران شداد ارحبي)
2- در مقتل خوارزمی ص 194 (قيس بن مسهر صیداوی و عبدالله بن عبد الرحمن أرحبي وعامر بن عبید سلولی و عبدالله بن وال تیمی)
3- در مقتل خوارزمی ص 195 وبحار ج 44 ص 334 گوید این آخرین قاصدی بود که از اهل کوفه فرستاده شد

حضرت جمع شدند دوازده هزار نامه از آن ناحيه بآنجناب رسید .

نوشتن حضرت جواب نامه های کوفیان را

حضرت در جواب نامه اخیر ایشان نوشت ، (بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه ایست از حسین بن علی بسوی گروه مؤمنان و مسلمانان و شیعیان .أما بعد بدرستی که هانی و سعید نامه از شما آوردند بعد از رسولان بسیار و مکاتیبِ بیشمار که از شما بمن رسیده بود ، و بر مضامین همه اطلاع بهمرسانیدم ودر جمیع نامه ها نوشته بودید که ما ، امامی نداریم بزودی بیا نزد ما، شاید که حق تعالی ما را ببرکتِ تو بر حق و هدایت مجتمع گرداند.

اينك من می فرستم بسویِ شما برادر و پسر عم ومحل اعتماد خود پسرِ عقیل را پس اگر او بنویسد بسوی من که مجتمع شده است رأيِ عقلا ودانایان و اشراف و بزرگان شما بر آنچه در نامه ها در ج کرده بودید، انشاء الله بزودی بسوی شما می آیم ، پس بجانِ خود سوگند یاد میکنم که امامی نیست مگر کسی که حکم کند در میانِ مردم بکتابِ خدا وقيام نماید در میانِ مردم بعدالت ، وقدم از جاده شریعت مقدسه بیرون نگذارد و مردم را بر دینِ حقّ مستقیم بدارد والسلام.

و در مقتل خوارزمی ص 195 دارد که بعد از آنکه هانی بن هاني السبيعي، وسعيد بن عبد الله حنفی نامه آخر را آوردند حضرت از ایشان سؤال کرد که نامه ایکه شما آوردید چه اشخاصی در آن نامه اجتماع داشتند ؟ پس عرض کردند اي پسرِ رسولِ خدا اجتماع کردند بر آن شبث بن ربعی، وحجار بن ابجر ، ويزيد بن حرث ، ویزید بن رويم ، و عزرة بن قيس ، وعمرو ابن حجاج ، ومحمد بن عمير بن عطارد .

پس چون باينجا رسید حضرت بلند شد و وضو گرفت و بین رکن و مقام

ص: 179

دو رکعت نماز خواند و چون از نماز فارغ شد از خداوند طلب خیر فرمود راجع بنامه های که اهل کوفه بحضرتش نوشته اند .

پس روی مبارك برسولان نمود و پایشان فرمود جدّم رسولِ خدا را در خواب دیدم مرا امر فرمود بکاری که باید من انجام دهم و خدا خیر مرا خواسته و او عهده دار است و بر آن قادر است .

سپس امر فرمود که جواب نامه ها را اینطور بنویسند ، (بسم الله الرحمن الرحيم از حسین بن علی بسوی گروه از مؤمنین سلام عليكم.

اما بعد بدرستیکه هانی بن هاني، وسعيد بن عبدالله ، که رسولانِ شما بودند پیش من آمدند و بتحقيق که بمضامين نامه هایِ شما اِطلاع پیدا کردم ، ومن کوتاهی نخواهم کرد از آنچه شما دوست دارید .

ومن فرستادم بسوی شما برادر و پسر عم خود مسلم بن عقيل بن ابیطالب را وامرش کردم از حال شما برای من بنويسد، وخبر ورأي صاحبان عقل وفضل شما را بمن خبر دهد ، و او متوجّهِ بسويِ شما شد انشاء الله ولا قوّة الا بالله ، پس اگر دید شما همانطوری هستید که نامه های شما گواهی میدهد پس بلند شوید و با او بیعت کنید و او را ذلیل نکنید، پس بجانِ خودم سوگند امام آنست که بكتاب خدا عمل کند و بعدالت رفتار نماید نه آنکه حكم كند بغير حق وراه حق و باطل را تمیز ندهد، خداوند ما و شما را براهِ هدایت جمع کند، وما وشمارا ملزم کند کلمه تقوی وپرهیزکاری را ، اوست لطف کننده بهر کس که بخواهد ، والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته .

ص: 180

فصل شصت وسوم: در فرستادن حضرت مسلم بن عقیل را بسوی کوفه

اشاره

در بحار ج 44 ص 335 و ارشاد مفید ص 204 و مقتل خوارزمی ص 196 وجلاء العيون ص 520 مرحوم مجلسی فرموده چون رُسُل و رسائل کوفیان بی وفا از حَدّ گذشت ، حضرتِ امام حسين (علیه السلام)مسلم بن عقیل پسر عمِ خود را که بوفور عقل و علم و تدبير و صلاح وسداد و شجاعت و سخاوت و متانت از همکنان ممتاز بود طلبید برای بیعت گرفتن از اهل کوفه و با قيس بن مسهر صیداوی، و عمارة بن عبد الله سلولي ، وعبدالرحمن بن عبد الله ازدی (1) متوجه آن صوب (طرف ناحیه) گردانید ، و امر کرد او را بتقوی و پرهیزکاری ، وکتمانِ امر خود از مخالفان و حُسنِ تدبير ، ولطف و مدارا ، وفرمود که اگر اهل کوفه بر بیعت من انفاق نمایند بزودی حقیقت حال را بمن عرضه نما .

اس مسلم حضرت را وداع نموده بمدينه رفت (2) و در مسجد مدينه نماز

ص: 181


1- در ارشاد (وعبد الله، وعبد الرحمن پسران شداد ارحبي)
2- ودر مقتل خوارزمی ص 196 اینطور نقل نموده که حضرت بمسلم بن عقیل فرمود من ترا میفرستم بسوى أهل كوفه وزود است که خدا حکم فرماید از امر تو بآنچه دوست می داردو راضی است ، ومن امیدوارم که هردو در درجه شهداء باشیم ، پس برو خدا بهمراهت تاداخل کوفه شوی و چون داخل کوفه شدی وارد شو بر کسی که وثاقت بیشتری باوهست و مردم را باطاعت من دعوت کن پس اگر دیدی مردم جمع شدند بر بیعت من پس زود خبر بده تامن بحسب آن عمل کنم انشاء الله تعالی پس امام حسين (علیه السلام)بامسلم معانقه کرد ووداع نمود و هر دو گریه کردند . و مسلم شبانه از مکه خارج شد که بنی اُمّیه نفهمند الخ

کرد ، و حضرت رسالت صلوات الله عليه و آله را زیارت کرده بخانه خود در آمد و اهل و یاران و خویشان خود را وداع نمود، و دو دلیل ( راه نما ) ازقبيله قیس گرفته متوجه کوفه شد ، ایشان راه را گم کردند، و آب که برداشته بودند بآخر رسید ، و تشنگی بر ایشان غالب گردید ، و آن دو مرد از شدت عطش هلاك شدند ، و مسلم بمشقت بسیار خود را بر سر آب رسانید ، و از آنجا نامه بخدمت حضرت امام حسين(علیه السلام) نوشت ، وحقیقت حال خود را و مردن آن دو مرد را از تشنگی در آن نامه درج کرد ، و نوشت که من در ابتداء سفر این واقعه را بفال برای خود نیکو ندانستم، اگر مصلحت دانید مرا از این سفر معاف دارید ، و نامه را بقيس بن مسهر داده بخدمت حضرت فرستاد، حضرت در جواب نوشتند (1) که گمان من آنست که ترس ترا باعث شده است که از من

ص: 182


1- در مقتل خوارزمی اینطور دارد که حضرت در جواب نوشت (بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن علي بمسلم بن عقيل . اما بعد من میترسم سبب نگارش شما و استعفا خواستن از این سفر ، ترس و کاهلی باشد، برو بآن راهیکه امرت کردم و السلام عليك ورحمت الله و بركاته . چون نامه امام حسين(علیه السلام) بمسلم رسید بدل گرفت و گفت حضرت مرا بترس نسبت داده و حال آنکه من از خود تا این ساعت هرگز همچه چیزی را نمیدانم، پس روانه شد الخ

استعفا می نمائی ، از رفتن این سفر ، چون نامه حضرت باو رسید ، روانه شد ودر اثنای راه مردی را دید که تیری بسوی آهوئی افکند و آهو بر زمین افتاد و هلاک شد.

مسلم گفت انشاء الله دشمن خود را خواهم کشت ، بظاهر چنين گفت اما خاطر شریفش از مشاهده آن حال پریشان گردید ، چون داخل شهر کوفه شده در خانه مختار بن ابي عبيدة (1) ثقفی نزولِ اِجلال فرمود و مردمِ کوفه از استماع و شنیدنِ آمدنِ مسلم اظهار سرور بسیار نمودند ، وفوج فوج بخدمت او می آمدند و نامه حضرت امام حسين(علیه السلام) را برایشان می خواند ، از شنیدن آن نامه گریان گردیده(2) بیعت میکردند تا آنکه بر دست مسلم هیجده هزار نفر از اهل کوفه

ص: 183


1- در خوارزمی دارد که داخلی منزل مسلم بن مسیب شد که آن خانه مال مختار ابن ابی عبیده ثقفی بود. و در ارشاد مفيد ص205 در بحار ج 44 ص335 دارد که داخل خانه مختار ابن ابی عبیده شد که امروز آن خانه را خانه مسلم بن مسیب می گویند
2- در مقتل خوارزمی ص197 روایت کند که چون مسلم نامه حضرت را برایشان میخواند آن مردم برای اشتیاق آمدن امام حسین علیه السلام گریه میکردند. پس مردی از همدان که اورا عابس شاکری می گفتند پیش مسلم آمد و گفت : اما بعد من از مردم بشما خبر نمیدهم چون نمیدانم در نفس خود چه دارند، ولي من خبر میدهم از خودم که هر وقت مرا بخوانید جواب خواهم داد و با دشمن شما جنگ کنم و همیشه شمشیر خواهم زد بحمایت شما تاخدا را ملاقات کنم و از فداکاری نمیخواهم مگر آنچه نزد خدا است . پس از او حبیب بن مظاهر اسدی فقعسی بلند شد و گفت بخدا قسم من هم مثل توأم ، و شیعه ها بلند شدند و همین سخن این دو مرد را می گفتند. پس اموال زیادی آوردند بذل کردند و مسلم هیچ قبول نفرمود پس خبر بنعمان بن بشیر رسيد الخ)

بشرف بیعت آن حضرت سرافراز گردیدند .

پس مسلم عريضه بخدمت آن حضرت نوشت که تا حال هیجده هزار نفر از اهل کوفه ببیعت شما در آمده اند اگر متوجه این طرف گردید مناسب است .

خطبه نعمان بن بشیر بر علیه مسلم بن عقيل عليه السلام

پس چون تردد شیعیان بخدمت مسلم بسیار شده نعمان بن بشیر که از جانب معاویه و یزید والي بود بر حقیقت مطلع شده بمسجد در آمد و بر منبر بر آمد و بعد از حمد و ثنايِ اِلهي و درود بر حضرت رسالت گفت :

اما بعد اي بندگان خدا از حق تعالی بترسید و بسوی فتنه وافتراق اُمّت مسارعت منمایید ، که موجب کشتن مردان و ریختن خون مسلمانان ونهب وغارت اموال ایشان میگردد .

ص: 184

و کسی که با من جنگ نکند من با او در مقام جنگ بدر نمی آیم ، وتا شما در آرامشید شمارا بشورش درنمی آورم ، و بتهمت و گمان کسی را عقوبت نمیکنم .

وليكن اگر خروج نمایید و بر روی من بایستید و بیعت خلیفه خود را بشکنید پس بخدا سوگند که تیغ کین از قیام انتقام میکشم و تا شمشیر در دست منست خود را از محاربه ودفع شما معاف نمیدارم هر چند هیچکس از شما یاری من نکند ، و امیدوارم که حتی شناسان زیاده از فتنه جویان باشند .

پس عبدالله بن مسلم بن ربیعه(1) که هم سوگند بنی اُمیه بود برخواستو گفت :

اینگونه سخن که از تو ناشی شد دفع شری نمیکند، و این کلام مردم ضعيف وسعت و بی باور است .

نعمان گفت که اگر ضعیف باشم و در طاعت خدا باشم نزد من بهتر است از آنکه غالب گردم در معصیت خدا ، پس از منبر بزیر آمد، (وداخل قصر الاماره شد (خ)).

نامه نوشتن عبد الله بن مسلم بیزید بر علیه نعمان

پس عبدالله بن مسلم نامه نوشت(2) بیزید بن معاویه (بسم الله الرحمن الرحيم لعبد الله يزيد امير المؤمنين من شيعته من أهل الكوفه تا آخر نامه که خلاصه اش این است این نامه برای بنده خدا یزید که پادشاه مؤمنان است از

ص: 185


1- در مقتل خوارزمی ص 197 گوید پس مسلم بن سعید حضرمی بلند شد و گفت أي أمير خدا ترا اصلاح کند، این سخن ورأی که تو داری این رأی مستضعفین است الخ
2- مقتل خوارزمی ص198

طرف یکی از شیعیانش از مردم کوفه.

اما بعد بدرستیکه مسلم بن عقيل آمده است کوفه وشيعه هايِ حسين بن علي با او بیعت میکنند و مردم زیادی هستند اگر ترا حاجتی بكوفه هست کسی که قوي باشد و امر ترا بتواند انفاذ کند بفرست که انجام بدهد در آنجا آنچه را تو برای دشمنانت انجام میدهی ، بجهت آنکه نعمان بن بشير ضعیف است یا خودرا بسستی زده والسلام.

و دیگران نیز نامه نوشتند مثل عمارة بن ولید بن عقبة بن ابي معيط ، وعمر ابن سعد بن ابي وقاص (عليه اللعنة) .

نامه نوشتن یزید بن معاویه برای ابن زیاد عليه اللعنه

چون یزید لعین بر مضامین نامه ها اطلاع یافت(1) سرحون آزاد شده معاویه راطلبید و با او در این باب مشورت کرد(2) سرحون گفت که من مصلحت در آن میدانم که عبيد الله بن زیاد را والی کوفه گردانی که آتش این فتنه را در آن دیار بغیر آن بدترین اشرار کسی فرو نمیتواند نشانید ، چون یزید با ابن زیاد بد بود اول قبول این رأي را ننمود ، سرحون گفتکه تو چه اعتقاد داری براي معاويه؟ گفت رأي او را در هر باب متین میدانم ، سرحون نوشته معاویه را بیرون آورد که امارت کوفه را باضافه امارات بصره برای ابن زیاد نوشته بود و مهر کرده بود چون معاویه از دنیا رفت عهد نامه نزد سرحون مانده بود.یزید چون نامه پدر را دید گفت بفرست و خودش نیز نامه برای ابن زیاد

ص: 186


1- بحار ج 44 ص 336 مقتل خوارزمی ج1 ص198
2- سرحون نامه نویس معاویه بود و در جلاء العيون و ارشاد مفید نوشته (سرجون)وظاهراً غلط چاپی است

ص: 187

ص: 188

گفتند بفرما که آنچه صلاح دانیم بیان کنیم و بهر چه امر فرمائی اطاعت نماییم.

گفت معاویه مرده است و بمردن او درگاه جور و طغیان شکسته شده ، و اركان ظلم وعدوان از هم ریخته یزید پلید شراب خوار و بد کردار بعد از او عَلَمِ خِلافَت افراخته، و او را از عِلم و بردباری بهره نیست ، و بهیچ وجه قابل ریاست و خلافت نیست (1).

و حسین بن علی(علیهما السلام) که صاحب نسب جليل ، وشرف جمیل ، ورأي اصيل است ، و دریای علم او بی پایانست ، وفضائل و کمالات او از حد احصاء (شمار) بیرون است، با این امر سزاوار تر است ، و معدن نبوت و رسالت و منبع علم و حكمت است ، ودر رأفت ورحمت و مروت از عالمان ممتاز است ، (2) وهر که از بیعت و معاونت (كمك) او تقاعد نماید بمذلت دنيا وعذاب اَليم عقبی مبتلا می گردد .

ص: 189


1- در بحار ج 44 ص 338 فرمود قسم خدا که جنگ با او براي دين أفضل أز جنگ با مشرکین است. و این حسین بن علی است تا آنجا که گفت صخر بن قیس خود داری کرد از یاری حق در روز جمل، پس این عار را بشویید بواسطه خروج خود بطرف پسر پیغمبر صلی الله عليه و آله و یاریر او، الخ
2- در ناسخ ج 2 ص 46 دارد که صغیر را عطوفت کند، و کبیررا ملاطفت فرمايد چه بسیار بزرگوار است رعیت را رعایت و وأامت را امامت او، لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاده و مواعظت او را ابلاغ داد، همانا ای مردم، نیک وا بينيد تا کورکورانه از نور حق بیک سوی خیمه نزنید ، همانا ( صخر بن قیس) یعنی احنف در روز جمل از ركاب أمير المؤمنين عليه السلام تقاعد ورزید و شما را آرایش خذلان داد . اکنون آن آلودگی را بنصرت و یاری پسررسول خدا بشوئيد الخ

پس اول بني حنظله اِظهار اطاعت و اِنقیاد نمودند، و بعد از ایشان بنی تمیم اِظهار رضا و خشنودی کردند ، بنی سعد گفتند ما در این باب تفکر نموده آنچه رأي ما بر آن قرار یابد ترا اِعلام خواهیم کرد.

عریضه نوشتن يزيد بن مسعود بخدمت امام عليه السلام

پس یزید بن مسعود عريضه بخدمت آن حضرت نوشت و اظهار فرمان برداری و اطاعت و جان سپاری نمود ، و نوشت که قبائل بني تميم ، وبني سعد ، وبني حنظله را باطاعت و انقیاد شما مایل گردانیده ام ، وهمگی منتظر قدوم مسرت لزوم گردیده ، و كمر اطاعت بر میان بسته ایم ، و هرگاه که باین صوب (طرف) تشریف ارزانی داری ، جان نثار مقدمِ شريفِ تو می نماییم ، ومتابعت ترا بر خود لازم می شماریم .

چون نامه أو بنظر شریف امام حسين(علیه السلام) رسید او را رها کرد، و فرمود که خدا ترا در روز بیم (ترس) ایمن گرداند، و از تشنگی روز قيامت ، ترا رهائی بخشد .

از قضای الهی روزی که او خواست که با لشكر خود از بصره متوجه آن حضرت گردد ، خبر محنت اثر شهادت شهیدان کربلا را شنید .

واما احنف بن قيس بدینگونه نامه نوشت .

اما بعد (فاصبر ان وعدالله حق ولايستحقك الذين لا يوقنون) از ایراد این آیه مبارکه بكنایت اشارتی از بیوفائی مردم کوفه بعرض رسانید (كما في الناسخ ج 2 ص 9).

واما منذر بن جارود پس نامه حضرت را بعبيد الله بن زیاد ، داد از بيم (ترس) آنکه مبادا این نامه حيله باشد که او برانگیخته باشد برای امتحان أشراف

ص: 190

بصره(1).

وابن زیاد لعین فرستاده حضرت را گرفت و بر دار کشید و بر منبر آمد واهل بصره را تهديد ووعيد بسیار نمود و در روز دیگر متوجه کوفه شد .

توجه ابن زیاد از بصره بكوفه

ودر مقتل خوارزمی دارد بعد از تهدیدات گفت ای اهل بصره بدرستیکه امیرالمؤمنین یزید مرا حاکم کوفه قرار داده و من فردا عازم آنطرف هستم ، و برادرم عثمان بن زیاد را جانشین خودم بر شما قرار دادم.

پس مواظب باشید مخالفت اونکنید که بخدا قسم اگر خبر دار شوم یکی از شماها مخالفت او کرده او را و آشنایانش و دوستانش را میکشم و البته دور ترین اشخاص را بواسطه نزدیکانش خواهم گرفت تا همه بامر من ایستادگی کنید ، و در بین شما نه مخالفي باشد و نه تفرقه انداز ، من ابن زیاد هستم ، که شبیه ترین مردم با او از بین کسانیکه روی زمین راه رفته اند ، و کنده نشده از من شباهت (خال وعم) دائی وعمو .

ص: 191


1- در مقتل خوارزمی ص 199 گوید هر که نامه حضرت را خواند مخفی کرد مگر منذر بن جارود (که پدر زن ابن زیاد بود) ترسید که این نامه دسیسه باشد از این فریاد و (بحرة) دختر منذر بن جارود در تحت حباله ابن زیاد بود رفت خبر داد، و ابن زیاد غضب آلود شد و گفت کيست قاصد امام حسين بسوی اهل بصره؟ منذر گفت: قاصدش مردی است بنام (سلیمان) گفت بیاورید او را وسليمان نزد بعضی از شیعه بصره مخفی بوده پس وقتی اورا آوردند ابن زیاد با او تکلم نکرد آورد جلو و گردنش را صبراً زد و أمر كرد بدارش کشیدند. (وقتل صبر) آنست که هر صاحب روحی را زنده نگاهش دارند تا بمیرند)

پس چون فردا شد فریاد زد در مردم و از بصره خارج شد و اراده کوفه را نمود و با او بود مسلم بن عمرو باهلي ، ومنذر بن جارود عبدی ، وشريك بن عبدالله همدانی ، پس همین طوررفت تا بنزديك كوفه رسید و صبر کرد تا شب شد ، عمامه سیاهی طلبيد و دور سرش پیچید و يك طرفش را روی صورت خود انداخت، و شمشیرش را آویزان کرد، و کمانش را بگردن انداخت ، وتیردانش را در کنارش گذاشت ، وعصائی بدست گرفت ، وبر قاطر سیاه و سفید سوار شد و یارانش نیز سوار شدند و از طرف بیابان بكوفه وارد شد و آن شب مهتاب بود، و مردم منتظر قدوم امام حسین(علیه السلام) بودند .

دخول ابن زیاد بكوفه

در شبی که ابن زياد لعين داخل کوفه شد گمان کردند آن حضرت است و او سلام بایشان میداد و ایشان شك نداشتند که امام حسین(علیه السلام) است ، پس جلو روی او راه میرفتند و می گفتند مرحبا بتو ای پسر رسول خدا ، مقَدَمت مبارك ، پس ابن زیاد دید مردم بهم بشارت میدهند برای آمدن حسين(علیه السلام) ، ناراحت شد و سکوت اختیار نمود و هیچ بایشان نگفت .

پس مسلم بن عمرو باهلی سخن گفت و گفت کنار روید از امیر، ای ترابیه (یعنی ای دوستان علی) این آن نیست که گمان میکنید ،این امیر عبیدالله بن زیاد است ، پس مردم متفرق شدند ، و ابن زیاد بدر قصر الأماره کوفه رسید ودر را کوبید، نعمان بن بشير (1) گمان کرد که حضرت امام حسین(علیه السلام) است که تشریف آورده، بر بالای قصر بر آمد و گفت ترا بخدا سوگندمیدهم که دورشوی و متعرض من نگردي آنچه بمن سپرده اند باختيار خود بتو نمیدهم ، و با تو در مقام مقاتله

ص: 192


1- نعمان بن بشير حاکم معاویه بود در کوفه

در نمی آیم. چون ابن زیاد این سخنان را شنید، بر نعمان فریاد زد که در را باز کن (خدا ترا لعنت کند خ) .

نعمان صدای او را شناخت در را گشود ، و مردم ازآمدن او خائف گردیده پراکنده شدند.

چون صبح شد منادي او در کوفه ، ندا کرد که اهل کوفه جمع شوند چون جمع شدند و بیرون آمد و خطبه خواند.

و گفت : يزيد مرا والی شهر گردانیده ، و سرحد شما را بمن سپرده ، ومرا امر کرده است که مطیعان را نوازش نمایم، و مخالفان را بتازیانه و شمشیر تأدیب کنم ، پس از مخالفت خليفه وعقوبات او حذر نماید ، و از منبر فرود آمد، و رؤسای قبائل و محلات را طلبيد ، ومبالغه و تأکید نمود که هر که را گمان بريد که در محله و قبیله خود با یزید در مقام خلاف ونفاقند باید که نام ایشان را بنویسید ، و بمن عرض نماييد ، وهر گاه ظاهر شد که چنین کسی در قبیله و محله شما بوده ، و مرا بر حال او مطلع نگردانیده باشد ، خون و مال شما بر من حلال خواهد بود .

چون خبر ورود آن ملعون بمسلم (بن عقیل)(علیه السلام) رسید ،خائف گردید و از خانه مختار بیرون رفت، و در خانه هانی بن عروة پنهان شد (1) و شیعیان

ص: 193


1- در مقتل خوارزمی ص 200 گوید: مسلم بن عقیل منتقل شد بخانه هانی بن عروة مرادی، وبا و پیغام داد که من پناهنده تر شده ام،چون ابن زیاد بکوفه آمده و من از او بر جان خود میترسم . پس هانی آمد پیش مسلم و گفت: مرا تکلیف کردی بچیزیکه از اندازه بدر است ، و اگر داخل خانه من نشده بودی دوست میداشتم از من مصرف میشدی ، ولی برمن زشت است که مردی بمن پناهنده شود، و من او را پناه ندهم، پس داخل شو بامید خدا (هانی میدانست که ابن زیاد چه ولد زنائیست و چه خواهد کرد)

پنهان بخدمت او میرفتند ، و با او بیعت میکردند ، و از هر کس بیعت میگرفتند او را سوگند میداد که افشای راز ننمایند ، و بیعت را از مخالفان پنهان دارد .

ايضا در جلاء العيون مجلسی ص 254 از ابن شهر آشوب ودیگران روایت کرده که چون مسلم بن عقیل داخل کوفه شد در خانه مسیب نزول فرمود، و دوازده هزار کس با او بیعت کردند ، چون ابن زیاد داخل (کوفه) شد ، در میان شب بخانه هانی انتقال نمود ، و در پنهان از مردم بیعت میگرفت ، تا اینکه بیست و پنجهزار نفر با او بیعت کردند.

چون خواست که خروج کند هانی او را مانع شد و گفت : تعجیل مکن .

رفتن ابن زیاد بعیادت شريك بن اعور همدانی در خانه هانی

وشريك بن اعور همدانی با ابن زیاد از بصره آمده بود ، و در خانه هانی نزول کرد و بیمار شد ، و بر احوال مسلم مطلع گردید، با مسلم گفت : که عبيدالله بعبادت من خواهد آمد، چون من او را مشغول سخن گردانم ، تو با شمشیر خود بیرون آی و کار او را بساز (1) و علامت میان من و تو آن است که آب بطلبم چون ابن زیاد بعیادت شريك آمد وشريك آب طلبيد ، مسلم خواست که بیرون آید هانی اورا مانع شد . و گفت : نمیخواهم که او در خانه من کشته شود(2).

بروایت دیگر زنی، از اهل خانه هانی او را مانع شد.

وبروایت دیگر مسلم فرمود : که نخواستم که بمكر وغدر او را بکشم، زیرا

ص: 194


1- در مقتل خوارزمی داردکه شريك گفت: او را بکش و در قصر الأمارة بنشین، اگر من زنده ام أمر بصره را برای تو درست می کنم انشاء الله الخ
2- در مقتل خوارزمی دارد که هانی گفت: در منزل من زنها و بچه ها هستند و ایمن از نا امنی نیستم میترسم، پس مسلم دست نگاه داشت

که حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) نهی کرده است از کشتن بغدر فرموده (الاسلام قید الغتک).

و چون بیرون آمدن مسلم بتأخير افتاد شريك شعری ادا کرد که دلالت بر خروج او میکرد و ابن زیاد از آن شعر متوهم گردیده، برخواست و بیرون رفت(1).

در مقتل خوارزمی ص 202 این شعر را نقل کرده . وكذا درناسخ ج 2 ص 63. مَا الاِنتِظار بِسَلمى اَن تُحيَّيها فَحَيّي سَلمي وَحَیِّ مَن يُحَيّيها ثُمَّ اسقِنيها واِن تَجلَب عَلَىَّ رَدى فَتِلكَ اَحلى مِنَ الدُّنيا وَما فيها

تدبير هانی ومسلم در قتل ابن زیاد

در ناسخ ج 2 ص 61 تدبیرقتل ابن زیاد را اینطور نوشته است ، که خلاصه اش این است ، شبی مسلم وهاني راجع بابن زیاد سخن گفتند ، هانی گفت ، ای مولای من چند روز است که من در بستر بیماری افتاده ام و چون دوستان من خبردار شوند بابن زیاد خبر میدهند و او بعیادت من خواهد آمد، توشمشیر خود

ص: 195


1- در قمقام ص295 گوید : ابن زياد بعد از شنیدن این اشعار گفت این چیست مگر هذیان می گوید هانی گفت (بنا بروایتی که شريك مريض بود) آری از صبح تا کنون حالت او چنین است از این سخنان سخت بد گمان شد، برخواست شريك گفت بنشین تاوصایای خود بگویم، ملعون گفت: بار دیگر بیایم . وبروایتی مهران غلام او اشاره کرد که باید رفت ، از این جهت برخاسته و بدار الامارة رفت، مهران گفت : شريك اراده قتل تو را داشت، ابن زیاد گفت نی که زیاد در حق او نیکوئیها است و من هیچ دقیقه در اکرام او فرو نگذاشته ام ، و آن گاه در خانه هانی هرگز این نتواند بود ، مهران گفت : سخن این است که گفتم الخ)

را مهیا کن و در جائی پنهان شو وقتی که من حال را مقتضی دیدم علامت میدهم توبیرون بیا و ابن زیاد را بکش ، و علامت من آن است که چون عمامه از سر برداشتم و بر زمین گذاشتم تو عجله کن و فرصت را از دست مده ، که اگر سر بسلامت برد دمار از تو بر آورد و مرا زنده مگذارد .

عیادت ابن زیاد از هانی

هانی بن عروة کسی را بنزد ابن زياد فرستاد و آغاز گله کرد که من بیمار بودم وتو از حال من نپرسیدی ؟ ابن زیاد معذرت خواهی کرد که من اطلاع نداشتم و امشب بعيادت تو خواهم آمد ، چون نماز عشا را خواند بدر خانه هانی آماد وخبر بهانی دادند که امیر اِذن دخول ميطلبد ، هانی کنیز خود را گفت : این شمشیر بمسلم بده و او را در مخفی گاه جای بده ، مسلم شمشیر بگرفت و در پناه گاه ایستاد ، ابن زیاد داخل شد و نزد هانی نشست ، و پاس دار او در پشت أو ایستاد ، هانی حال مرض وشدت نمی شود را بیان کرد آنگاه عمامه خود از سر برداشت و بر زمین گذاشت و منتظر مسلم بود که کار خود را انجام دهد مسلم بیرون نیامد، سه مرتبه هانی عمامه برداشت و بر زمین گذاشت و از مسلم اقدامی بعمل نیامد ، هانی بدین شعر تَمَثّل جُست تا مسلم بشنود و کار را انجام دهد .

(مَا الانتِظِارُ بِسَلمی لا يُحيَّيها حَيُّوا وَحَیُّوا مَن مُحیَّیها) هَل شَربَةُ عَذبَةَ أَسقي عَلى ظَمَاءٍ وَلَو تَلَفتَ وَ كانَت مُنيَتي فيها) (فَاِن أحَسَّت سَلیماً مِنكَ داهِيَةً فَلَستَ تَأمَن يَوماً مِن دَواهيها) مقصود این اشعار اینست: انتظار بپایان رسید، دیگر فرصت آن رسیده که از پناهگاه بیرون آیی ، واقدام خود را که مانند رسانيدن جرعه آبی بآدم تشنه بموقع است ، انجام دهی ، امروز اگر باو صدمه نزنی و به حسابش نرسی ، وی

ص: 196

روزیکه بتو دست یابد ، صدمه ها خواهد زد. (كذا في هامش الناسخ) خلاصه این اشعار را چند مرتبه خواند ، ابن زیاد متوهم شد سبب تكرار این اشعار را سؤال کرد گفتند حال هانی خوب نیست وقتی مرض شدت میکند سخنان بیهوده میزند ، ابن زیاد برخاست و بدار الاماره برفت.

هانی سبب تأخير وعدم اقدام مسلم را پرسيد ؟ معلم گفت : دو چیز مانع شد ، یکی اینکه زنی با من در آویخت و گفت ترا بخدا سوگند میدهم ابن زیاد را در خانه ما مکش ، و ما را خانه خراب مکن و سخت بگریست.

دیگر آنکه حدیث رسول خدابخاطرم آمد که فرموده (ان الايمان قيد الفتك ولا يفتك مسلم) ایمان مسلمان را از کید و حيله باز میدارد ، هانی گفت اگر او را کشته بودی ، فاسقي فاجری کافری را کشته بودی ، اکنون مرا پی سپر دمار وهلاك ساختی ، و خود را بتهلکه انداختی .

جاسوسی معقل غلام ابن زیاد

ابن زیاد غلامی داشت بنام معقل ، او را طلبید و سه هزار درهم باو داد ؛ و او را بطلب مسلم فرستاد ، و گفت تفحص کن شیعیان او را، و هر يك از ايشان را که بیابی اظهار محبت و ولایت اهل بیت را بکن واین زر را باو بده وباو بگو این را نذر کرده ام که صرف جنگ با دشمنان اهل بیت نمایم ، و از این راه ایشان را بازی بده ، وطرح آشنائی با ایشان بیفکن ، و مکرر در پنهان ایشان را ملاقات کن شاید بر احوال مسلم بن عقيل مطلع گردی ، پس معقل بمسجد در آمد و جاسوسانه در اَحوال واَوضاع مردم می نگریست ، ناگاه نظرش بر مسلم ابن عوسجة افتاد .

و شنید که جمعی می گفتند که این مرد برای امام حسین(علیه السلام) از مردم بیعت میگرد

ص: 197

چون این را شنید بنزديك مسلم بن عوسجه آمد ، و در پهلوی او نشست تا از نماز فارغ شد ، پس بنزديك او نشست وگفت من مردی از اهل شامم ، وحق تعالی بر من مِنَّت نهاده است ، بمحبّت اهل بیت رسالت و دوستان ایشان را دوست میدارم ، و در ضمن این سخنان بساختگی گریه میکرد ، ومبالغه در اظهار اخلاص و محبت می نمود ، پس گفت شنیده ام که یکی از اهل بیت باین شهر آمده است ، که برای فرزند رسول خدا از مردم بیعت بگیرد ، و از ترس مخالفان پنهان گردیده است ، سه هزار درهم برای او بنذر آورده ام ، و کسی مرا راهنمائی نمی کند که باو برسانم ، در این وقت در مسجد متحیر بودم در کار خود ناگاه شنیدم که جماعتی از مؤمنین میگفتند که این مرد بر اهل بیت مطلع است ، و بسوی تو اشاره میکردند ، باین سبب بنزديك تو آمده ام ، که این مال را از من بگیری و مرا بشرف ملازمت فرستاده امام مشرف گردانی، و امیدوارم که مرا از این شرف محروم نگردانی ، که من از محبان ایشانم ، و اگرخواهی اول از من بیعت بگیر ، بعداً مرا بخدمت او برسان(1).

گول خوردن ابن عوسجه از معقل جاسوس

ابن عوسجه از سخنان او فریب خورده گفت خدا را حمل میکنم بر آنکه

ص: 198


1- بحار ج 44 ص 342، ارشاد مفید ص 207 مقتل خوارزمی ص 201. و در ناسخ ج 2 ص 65 گوید مسلم بن عوسجه گفت : اي برادر عرب از اینگونه سخن مکن مرا با اهل بیت موالات و درستی نیست، آنکه ترا بسوي من دلالت کرده خطا رفته، معقل گفت: مرا بغلط میانداز گروهی از مردم مرا آگهی داده اند که تو با حسین بن علي دست بیعت داده و اطاعت او را بگردن نهاده ای اگر مرا موافق نمیدانی اول از من بیعت بگير الخ

دوستی از دوستان اهل بیت را ملاقت کردم ، و از دیدن تو شاد گردیدم ، وليكن آزرده شدم از اینکه مردم بر احوال من مطلع گردیده اند، آن محيل (حیله باز) ملعون گفت آزرده مباش که آنچه برای شما میشود خیر است اکنون بزودی از من بیعت بگیر که می خواهم داخل بیت امام خود شوم ، آن ساده لوح بیچاره کلمات دروغ او را بر صدق حمل کرده از او بیعت گرفت و بقسم های شدید از او عهد گرفت که در مقام خیرخواهی باشد، و افشای این راز ، ننماید، پس آن ملعون چند روز بخانه ابن عوسجه میرفت تا آنکه ابن عوسجه براو اعتماد کرد، و او را بخدمت مسلم بن عقيل (علیه السلام) برد ، و بيعت را تازه کرد ، و مال را سپرد ، و هر روز بخدمت مسلم میرفت ، و بر خفایایِ اَحوالِ شیعیان اطلاع پیدا میکرد ، وابن زیاد را خبر میداد ، (1) .

بازی دادن هانی و بمجلس ابن زیاد بودن او

و چون هانی از این زیاد متوهم بود (وميترسيد) ببهانه بیماری به مجلس او حاضر نمیشد . روزی ابن زیاد گفت که چرا هانی بنزد ما نمی آید(2) گفتند او بیمار است ، گفت شنیده ام که بهتر شده ، و بر در خانه خود می نشیند ، پس

ص: 199


1- بحار ج 44 ص 342. وارشاد مفيد ص208، و مقتل خوارزمی ص 201 ، وناسخ ج 2 ص 65
2- چون هانی از بزرگان اهل کوفه است باید در مجلس استندار رفت و آمد داشته باشد

محمد بن اشعث ، واسماء بن خارجه ، وعمرو بن الحجاج را طلبيد ، و دخترعمر و این الحجاج (رويحه) در حباله هانی بود ، و ایشان را فرستاد هنزد هانی، و گفت: او را تکلیف کنید که بمجلس ما در آید، زیرا که او از اشراف عربست نمی خواهم که میان من و او غبار و کدورتی بالا گیرد، پس ایشان نزد هانی

ص: 200

آمدند ، او را بازی دادند و بمجلس آن ملعون در آوردند ، هانی در راه بایشان میگفت که من از این ملعون خائف هستم ، وایشان او را تسلی میدادند ، که او بدي از تو در خاطر ندارد ، چون نظر ابن زیاد بر هاني افتاد گفت : بپای خود بمحل قصاص آمده(1) چون داخل مجلس شد ، با او شروع بعتاب کرد ؛ و گفت : این چه فتنه ایست در خانه خود بر پا کرده و با یزید در مقام خیانت در آمده ، ومسلم را در خانه خود جا داده لَشگر وسلاح برايِ او جمع میکنی؟هانی انکار کرد، پس ابن زیاد معقل را طلبيد چون نظر هاني بر معقل افتاد دانست که آن ملعون جاسوس ابن زیاد بوده است (2) ، و آن لعين را بر خفایای

ص: 201


1- در مقتل خوارزمی ص 204 دارد که چون نظر ابن زیاد بھانی افتاد این شعر را انشاد كرد: اريد حياته (حبائه) و يريد قتلي غديری من خلیل من مراد در بحار ج 44 ص 345 دارد که بشریح قاضی رو کرد و این شعر را بخواند . ارید حبائه ويريد قتلی غديرک من خليلك من مرادی و در لهوف و لواعج ص 48 وناسخ ج 2 ص 68 دارد که این شعر مال عمرو بن معد یکرب زبیدیست. ودر مناقب ج4 ص 92 در حاشیه اش گويد: این مثل را أمير المؤمنين عليه السلام بآن تمثل نمود در حالیکه با بن ملجم نظر می کرد. معنی شعر: من خواهان زندگی و سعادت او هستم، ولی او در پی آن است که بمن صدمه زند و بزندگی من خاتمه دهد (كذا في هامش الناسخ) و در لهوف مترجم ص 47 منش زندگی خواهم او مرگ من چه عذر آورد دوستت نزد من
2- در ناسخ ج2 ص 69 دارد که پس معقل بیرون آمد و بهاني گفت: (مَرحَباً بِكَ یاهانی اتعرفنی) هان أي هانی مرا میشناسی

اسرار ایشان مطلع گردانیده است ، دیگر نتوانست انکار کرد ، پس گفت : بخدا قسم که من او را بخانه نیاورده ام ، او بی خَبَر شبي بخانهِ مَن آمد و از من اَمان طلبید و من نتوانستم که او را بیرون کنم .

اکنون سوگند یاد میکنم که اگر مرا رخصت دهي بروم و او را از خانه بیرون کنم و باز بنزد تو آیم ؟ و اگر خواهی گروگان میدهم که نزد تو باشد تا من برگردم.

ابن زیاد گفت بخدا سوگند که دست از تو برنمیدارم تا او را نزد من حاضر گردانی .

هانی گفت بخدا سوگند که این هرگز نخواهد شد ، که من دخیل و میهمانِ خود را بدستِ تو دهم ، که او رابقتل آوری .

پس ابن زیاد مبالغه کرد ، در آوردن او ، و او مضایقه میکرد . چون سخن میان ایشان بطول انجامید .

گفتگوی مسلم بن عمرو باهلي با هانی

(گفتگوی مسلم بن عمرو باهلي با هانی) (1) مسلم بنِ عَمرو باهلی برخواست و گفت ايها الأمير بگذار تا من با او در خلوت سخن بگویم ، ودست او راگرفته بكنار قصر برد، و گفت ای هاني خود را بکشتن مده و قبیله خود را ببلا میفکن، میان مسلم وابن زیاد و یزید رابطه قرابت و خویشی هست ، و او را نخواهند گشت ، تومسلم را با یشان بده ، و خود را از بلارهائی ده .

هانی گفت بخدا سوگند که این ننگ را بر خود نمی پسندم ، كه میهمان خود را بدست دشمن دهم با آنکه صحیح و سالم و أعوان و یاوران دارم ، بخدا

ص: 202


1- ناسخ ج 2 ص 70 و ارشاد مفید ص 209

سوگند که اگر هیچ یاور نداشته باشم تا کشته نشوم مسلم را باو، وانمیگذارم.

حبس کردن ابن زیاد هانی را چون ابن زیاد این سخن را شنید هانی را بنزديك خود طلبید و گفت بخدا

سوگند که اگر الحال مسلم را حاضر نکنی گردنت را میزنم .

هانی گفت اگر اِراده این امرنمائی شمشیرها از غلاف کشیده شود و آتش حرب (جنگ) مشتعل (روشن) گردد (1).

ابن زیاد گفت تو باین سخنان مرا میترسانی ، پس چوبی که در دست داشت بر رو، و بینی او بسیار زد ، تا آنکه چوب بشکست وخون بر ریش و سینه او جاری شد (2).

پس هانی دست بقائمه شمشیر کرد که از غلاف بکشد.

ابن زیاد بانك برغلامان زد که او را گرفتند و در خانه افکندند ، و در بِرُویِ او بستند .

ص: 203


1- خیال کرد عشيره اش او را كمك می کنند (كما في الارشاد) ص209
2- در ناسخ ج2 ص 71 از ابی مخنف روایت کند که چون هانی را ابن زیاد بزد هانی مثل شیر زخم خورده شمشیر بکشید و بر سر ابن زياد فرو آورد، و کلاهش را چالی زد و جراحتی منکر بر سر او زد، معقل خواست از ابن زیاد دفاع کند هاني رخسار او را با تیغ دونیمه ساخت، ابن زیاد بانگ زد که ای مردم هانی را بگیرید، و هانی همی جنگید و میگفت: وای بر شما اِي مردم اگر پایِ مَن بر زهر کودکی از آل رسولی باشد بر ندارم تا قطع شود، و بیست و پنج تن از آن جماعت را مقتول ساخت ، پس هانی را دستگیر کردند و بنزد ابن زیاد بردند ابن زیاد عمودی آهنی در دست داشت بر سر هانی بزد و فرمان داد اور بحبس خانه بردند

اعتراض حسان بن اسماء یا اسماء بن خارجه بر ابن زیاد

چون حسان بسن اسماء ،(1) این حالت را مشاهده کرد گفت تو ما را فرستادی که این مرد را بحیله آوردیم ، و از جانب تو او را امان دادیم ، اکنون با او غدر می نمائی ، ابن زیاد بانك بر او زد ، و دشنام داد، و امر کرد که او را پشت گردنی زدند ، و او در کناری نشست .

در این حال محمد بن اشعث گفت که امر از امیر است آنچه او میکند بکرده او راضیم.

نهضت قبیله هانی

پس خبر بعمرو بن حجاج رسید که هانی کشته شد، عمرو بن حجاج هم قبیله (مذحج) جمع کرد ، ودار الاماره آن لعین را احاطه کرده و فریاد زد که منم عمرو بن حجاج اینك شجاعان قبیله (مذحج) جمع شده اند و طلب خون هانی می نمایند، و میگویند که از او جرمی صادر نشده بود، بچه سبب او را بقالی آوردي ؟ ابن زیاد از اجتماع ایشان متوهم گردید ، شریح قاضی را گفت که برو وهانی را ببین و مردم را خبر ده که او زنده است .

خیانت شریح قاضی ومتفرق کردن فامیل هانی

چون شريح بنزد هانی رفت دید که خون از روی هانی جاریست میگوید کجایند خویشان و یاوران من ؟ اگر ده نفر از ایشان بقصر الاماره در آیند مرا

ص: 204


1- در جلاء العيون ص 526 (حسان بن اسماء) نقل کرده، و در ناسخ ج2 ص73 ومقتل خوارزمی ص 205 (اسماه من خارجه) ذکر کرده اند

از شر این ملعون نجات میدهند (وشریح بی دین باور نگفت که تمام فامیل تودر اطراف دارالاماره جمعند) پس شریح بیرون آمد و صدا زد از بالای قصر که هانی زنده است و آسیبی باو نرسیده است ، چون اهل قبيله او شنیدند که او زنده اس پراکنده شدند.

منبر رفتن ابن زیاد و متفرق کردن مردم

و ابن زياد بمسجد در آمد با اَتباع و ملازمانِ خود و اَشراف کوفه و بر منبر بر آمده مردم را از تفرق ومخالفت ترسانید ، ومطيعان را بنوازش و بخشش امیدوار گردانید .

و در مقتل خوارزمی ص 206 گوید : ابن زیاد منبر رفته حمد خدای را نمود وثنا بر او گفت پس نگاهی بطرف یارانش از راست و چپ نمود دید همه چماق و شمشیر بدست آماده فرمان اویند ، گفت :

اما بعد ای مردم کوفه چنگ زنيد بطاعت خدا (وسال آنکه خودش خدا را قبول نداشت) و رسولش و پیشوایان خود و اختلاف نکنید و متفرق نشوید که هلاك شوید و پشیمان شويد وذلیل گردید و مقهور شوید و از عطا محروم شوید و کسی خود را بکشتن ندهد و من ترسانیدم پس عذری ندارید .

فصل شصت و چهارم: خروج مسلم بن عقیل علیه السلام با هیجده هزار لشگر یا بیشتر

اشاره

ابن زیاد هنوز خطبه اش تمام نشده بود که صدای فریاد بگوشش رسید گفت چه خبر است ؟ گفته شد اي أمير الحذر الحذر این مسلم بن عقيل است كه

ص: 205

خروج کرده با کسانیکه با او بیعت کرده اند.

پس زود از منبر بزیر آمد و داخل قصر الاماره شد و درها را بست .

در همان وقت مسلم بن عقیل باهیجده هزار لشگر یا بیشتر رسید ، وجلو او پرچمها و مردمِ مُسلح بودند و ابن زیاد را فحش میدادند و پدرش را لعن میکردند و شعارشان این بود، (یا منصور امت)(1).

ومسلم بن عقيل يك پرچم بدست عبدالله کندی داده بود برای قبیله کنده ، و جلو اسب سواران انداخته بود.

ويك پرچم براي مسلم بن عوسجه قرار داده بود برای دو فامیل (مذحج) و (اسد).

ويك پر چم برای ابي تمامة بن عمر صائدی قرار داده بود آنهم برای دو فامیل (تمیم) و (همدان).

ويك پرچم برای عباسی بن جعده جدلی قرار داده بود برای اهل شهر .

ومسلم پیش آمد تا در قبیله (بني الحرث بن کعب) بروز کرد و آمد تا مسجد انصار و از آنجا قصر الاماره را احاطه کرد، و در قصر الاماره کسی نبود مگر سی نفر پاس بان و بیست نفر از اشراف کوفه و اهل بیت و غلامانش ، وأصحاب ابن زیاد با اصحاب مسلم مخلوط شده با هم جنگیدند ساخت و ازهم دیگر کشتند .

وابن زیاد در بین اشراف کوفه بديوار قصر الأماره تکیه داده و جنگ مردم

ص: 206


1- در صدر اسلام رسم چنین بود که جمعیتهای سری پس از اینکه با رهبر خود بیعت می کردند رهبر شعار سری خود را که گاهی بجاي (اسم شب) بکار میرفت، بآنان میگفت افراد جمعیت همیشه گوش بزنگ بودند که هر وقت آن شما را بشنوند خودرا فوراً برهبر برسانند (كذا في هامش الناسخ 2 ص 74)

را تماشا میکردند .

ترسانیدن چهار نفر خائن از اصحاب ابن زیاد لشگر مسلم بن عقيل عليه السلام را

پس چهار نفر از اصحاب ابن زیاد که یکی کثیر بن شريك بود و دیگری محمد بن اشعث ، وسومی قعقاع بن ثور ، و چهارمی شبث بن ربعی بنا کردند از بالاي قصر الاماره فریاد زدن که ای شیعه مسلم بن عقيل واي شيعه حسین بن على (الله الله) که جان خودو اهل بیت و اولادتان را بکشتن ندهید بدرستیكه لشگر اهل شام رسیدند .

و امیر عبيد الله قسم یاد کرده که اگر شما این جنگ را اِدامه دهید بخشش وعطای خود را از شما قطع کند و شجاعان شما را بواسطه لشگر شام از بین ببرد .

و بی گناه شما را بواسطه گناهکار شما بگیرد و مؤاخذه کند ، و حاضر شما را عوض غائب شما بگیرد تا اینکه احدی از مخالفان شما را باقی نگذارد جز آنکه و بال کارشان را با یشان بچشاند.

و مرحوم مجلسی در بحار ج 44 ص 348 وجلاء العیون ص 527 از عبدالله ابن حازم روایت کرده است که من در مجلس ابن زیاد بودم که هانی را مجروح گردانید ، و امر کرد بحبس او ، و چون آن حالت را مشاهده کردم بنزد مسلم آمدم وقضیه را باو نقل کردم .

چون اصحاب مسلم در خانهای اطراف خانه هانی جمع شده بودند ، مسلم مرا امر کرد که ندا کنم در میان ایشان که بیرون آیند ، ومنادیان را فرمود که ندا کردند که (یا منصور امت) چون بی وفایان اهل کوفه ندای مسلم را شنیدند، و بر در خانه هانی جمع شدند ، مسلم بیرون آمد و برای هر قبیله علمی

ص: 207

ترتیب داد و در اندك وقتی مسجد و بازار پر شد ازاصحاب او ، وکار بر ابن زیاد تنگ شده ، زياده از پنجاه نفر در دارالاماره با او نبودند، و بعضی از یاران او که بیرون بودند، و راهی نمی یافتند که بنزد او روند ، پس اصحاب مسلم قصر آن ملعون را در میان گرفتند ، و سنگ می افکندند و ابن زیاد و مادرش را دشنام میدادند.

ابن زياد ، کثیر بن شهاب را طلبيد ، و گفت تو بیرون رو ، و با هر که ترا اطاعت نماید از قبیله مذحج مردم را از عقوبت یزید و سوء عاقبت جنگی شدید برحذر نمایید ، و در معاونت (كمك) مسلم سست گردانید، و بعد از او محمد ابن اشعث را فرستاد که قبیله کنده را بر سر خود جمع کند ، ورایت امان بگشاید وندا کند ، که هر که در تحت این رایت (و پرچم) در آید بجان و مال و عرض در امان باشد .

هم چنین قعقاع دهلی و شبث بن ربعي ، وحجار بن ابجر ، وشمر ذي الجوشن را برای اینکار و برای فریب دادن آن بي وفايان غدار بیرون فرستاد.

پسر اشعث علمی (و پرچمی) بلند کرد و جمعی بر سر او جمع شدند، و آن گروه بوساوس شیطانی مردم را از موافقت مسلم (بن عقيل(علیه السلام)) پشیمان میکردند(1) و جمعیت ایشان را بتفرقه مبدل می گردانیدند ، تا آنکه گروه بسیار

ص: 208


1- در قمقام ص 302 سطر آخر گوید: مردکی پسر یا پدر خویش را گفتی فردا است که شامیان بیایند ترا که تاب مقاومت نباشد ، با جنگ چه کار است ، وزنی برادر و شوهرخود را بردی که تو در میانه چه پديد آئی تکلیف انکه در خانه بياسائی و آن دیگری می گفت: مارا چه افتاده؟ اولی تر و بهتر اینکه اینهارا بخود گذاریم تا مال حال و (عاقبت) کار چگونه خواهد شد، و آن یک دوست

از آن غداران (خائنین) را گرد آوردند ، و از عقب قصر بدار الاماره در آمدند .

چون آن ملعون (ابن زیاد) کثرتی در اتباع (پیروان) خود مشاهده کرد ، علمی (و پرچمی) برای شبث بن ربعی ترتیب داد ، و او را با گروهی از منافقان بیرون فرستاد .

ابن زیاد اشراف کوفه را امر کرد که بر بام قصر بر آمدند، واتباع مسلم را ندا کردند که ای گروه بر خود رحم کنید، و پراکنده شوید ، که اينك لشگرهای شام میرسند ، و شما را تاب ایشان نیست ، و اگر اطاعت کنید امير متعهد شده است که عذر شما را از بزید در خواهد ، وعطاهای شما را مضاعف (در مقابل) گرداند ، و سوگند یاد کرده است که اگر متفرق نشوید ، چون لشکرهای شام برسند مردانِ شما را بقتل آورد ، و بی گناه را بجای گناه کار بكشد ، وزنان و فرزندان شما را بر اهل شام قسمت کند، مردم از شنیدن این سخنان متفرق میشدند تا آنکه چون شام شد،زیاده از سی نفر با مسلم نمانده بودند ، چون مسلم این حالت را مشاهده کرد ، و بر غدر و مکر (و حیله) اهل کوفه مطلع گردید داخل مسجد شد ، و نماز شام را ادا کرد، و چون از نماز فارغ شد ، ده نفر با او مانده بودند ، خواست که از مسجد بیرون رود ، چون از در کنده بیرون رفت هیچکس بااو نمانده بود ، آن غريب مظلوم در کار خود متحیر گردید.

ص: 209

رفتن مسلم بن عقیل بخانه محمد بن كثير و گرفتاری محمد و پسرش بدست ابن زیاد

در ناسخ ج 20 ص 78 از احوالات امام حسین(علیه السلام) فرمود (چیزیرا که خلاصه اش این است) در صد مجلد کتاب عربی و فارسی که خاصه علمای نحرير در مقتل حسين(علیه السلام) تحریر کرده اند در هیچ یك قصه گرفتاری محمد بن كثير در نصرت مسلم بن عقیل باین تطویل و تفصیل نیافتم.

چون اعصم کوفی از علمای اهل سنت و جماعت است و در جمع سیر حاوی احاطت وبلاغت و بیشتر روایت از ابن اسحاق و ابن هشام میکند ، دریغ داشتم که نگارش او را ندیده انگارم، او بدین اسلوب مکتوب میکند که چون مردم کوفه پراکنده شدند.

غربت و سرگردانی

و مسلم بن عقیل تنها ماند ، در تاریکی شب بر اسب خويش سوار وخواست تا از کوفه بیرون شود ، وراه بیرون شدن ندانست ، در کوی از روی بیهوشی همی رفت ، از قضا سعيد بن احنف با او برخورد، و او را شناخت و پیش تاخت و گفت ای سید ومولای من بکجا میروی؟ گفت می خواهم از ابن بلد بيرون روم شاید که از آن جماعت که با من بیعت کردند پیوسته شوند و مرا یاری کنند.

سعید بن احنف گفت حاشا و کلا این شهر را بر تو دربندان کرده اند و حافظان وحارسان گماشته اند که ترا دست گیر کنند.

مسلم فرمود اکنون بگو رأی چیست؟ سعيد بعرض رسانید که با من باش تا تورا

ص: 210

راهنمایی کنم، ومسلم رابیاورد در سرای محمد بن كثير ، و بانگ زد ای محمد ابن کثیر بیرون شتاب و مسلم بن عقیل را در یاب ، محمد سراسیمه بیرون شتافت و پای مسلم بن عقیل را بوسيد ، و خدا را سپاس گزار گشت ، که باین دولت بزرگ و نعمت عظیم برخوردار شد ، و او را اندر نشیب سرای ، بیتی ونهانخانه بود که کس کمتر توانست از آنجا نشان گرفت ، مسلم را بدان خدا نه در آورد ، و آنچه را شایسته بود فراهم کرد .

گرفتاری محمد بن كثير

از آن سوی آنان که بفحص حال مسلم مامور بودند ، و در گرد محله ها تَجَسُّس مینمودند این معنی را تفرس کردند (بفراست فهمیدند) و ابن زیاد را آگهی دادند سخت شاد شد ، پسر خود خالد را بفرمود تا با فوجی از لشگر برفت و اطراف خانه محمد بن كثير را محاصره کردند، و چون او را یاوری نبود محمد و پسرش را گرفته بنزد ابن زیاد فرستادند ، و بر مسلم دست نیافتند ، لاجرم خالد بدار الاماره مراجعت کرد.

و از این سوی سلیمان بن صرد خزاعی و مختار بن ابی عبیده ثقفي ورقاء بن عازب و گروهی از اشراف کوفه ، چون از واقعه محمد بن كثير آگاه شدند ، با یکدیگر مواضعه نهاوند (یعنی همدست شدند) که فردا بگاه لشگری در هم آورند و بر ابن زباد حمله برند ، ومحمد و پسرش را نجات دهند ، آنگاه با لشگرهای خود بیرون کوفه خیمه زنند و با حسین (علیه السلام)پیوسته شوند ، و در رکاب او با دشمنان جنگ کنند ، در این نسق رأی استوار کردند ، وقبايل خوبش را آگهی فرستادند که آماده شوند و بامداد بر ابن زياد بتازند .

ص: 211

رسیدن سپاه شام بكوفه

از آن سوی از قضاء چنان افتاد که پیش از سفیده صبح عامر بن طفيل با ده هزار مرد ، از لشگر شام از راه در رسیده و با ابن زیاد پیوست، و این وقت ابن زیاد سخت شاد شد ، ودلش قوی گشت .

و چون آفتاب طلوع کرد محمد بن كثير را مخاطب داشت و دشنام داد و سرزنش نمود ، محمد گفت هان ای پسر زیاد این هرزه درائی چیست ؟ ترا آن مکانت نیست که با من آغاز سفاهت کنی ؟ من ترا نيك میشناسم و حسب و نسب ترا نیکو میدانم ، پدر ترا بدروغ با ابوسفیان بستند و بد ستاری ابن بنهره (حرام زاده پست) نژاد تأسیس چندین فتنه و فساد نمودند .

هنوز محمد با ابن زیاد سخن بمحاوره در میان داشت که ناگاه فریاد کوس جنگ زخمه(1) بر افلاك نواخت ، وهیاهوی مردم ، پرده گوش همی چاك زد، نزديك بچهل هزار تن مرد جنگ دار الاماره را محاصره کردند ، وفوج پس از فوج در ایستادند ، خشم ابن زیاد بیشتر شد.

و گفت ای پسر کثير بجان و سر یزید که بر این سخن هیچ مزید نیست باید مسلم بن عقیل را بمن سپاری واگر نه با دم شمشیرت سپارم (یعنی ترا میکشم) در جواب گفت ترا آن پای نیست و آن دستبرد که يك موی از سر من کم کنی . ابن زیاد اگر چند خشم آگین بود همچنان دوربین بود، لختی سر فرود داشت و اندیشه در هم بافت ، و تحمل شنیدن این کلمات را نتوانست کرد ، ناچار سو برآورد.

و گفت ای محمد بن كثير ، اکنون بگو تو خويشتن را دوست تر میداری

ص: 212


1- آلت کوچک فلزی که با آن تار میزنند (عمید)

یامسلم را بیشتر میخواهی ؟ محمد گفت ای پسر زیاد ، جان مسلم را خداوند ناصر ومعين أست، و یاور من سی هزار شمشیر خونخواره است ، که دار الاماره را پره (1) افکنده است، دیگر نیروی شكيب (صبر) در ابن زیاد نماند دواتی در پیش روی او بود، بر گرفت و بسوی محمد پرانيد ، راست بر پیشانی محمد آمد وخرد در هم شکست وخون بروی و موی او بدوید .

محمد دست بزد و تیغ بر کشید و آهنگ (2) ابن زیاد کرده اشراف کوفه اطراف او را گرفتند و در میانه حايل ومانع شدند .

شهادت محمد بن كثير و پسرش

اینوقت معقل که از هانی جراحت يافت چنانکه بدان اشارت شد بر روی محمد در آمد ، محمد بن کثیر چون شیر شمیده(3) بر وی تاخت و تیغ بزد و او را دو نیمه ساخت.

ابن زیاد چون آن شهامت و شجاعت را نظاره کرد، از میان انجمن کناره گرفت و غلامان خویش را بانگ زد که عجله کنید و او را زنده نگذارید ،سپاهیان او را در کناری کشیدن و از هر طرف بجانب او حمله بردند ، و محمد از راست و چپ میجنگید ، از آن جماعت نیز دو تن يكشت ، ناگاه در آن گیر ودار ، پایش ببند شاد روان (4) آمد و بر روی در افتاد ، سپاهیان فرصت بدست

ص: 213


1- پره : دائره وار ایستادن لشگر (عميد)
2- آهنگ: یعنی قصد و عزم (عميد)
3- شميده: آشفته (عميد)
4- شادروان: پرده بزرگی که در قدیم جلو بارگاه پادشاه میکشیدند (عمید)

کردند و او را از پای در آوردند .

شجاعت فرزند محمد وشهادتش

اما پسر محمد بن کثیر نیز با شمشیر کشیده جنك ميکرد ، و دروازه دار الاماره میجست باشد که جان بسلامت بدر برد ، و مردي دلير و کند آور (پهلوان بود ، میزد و میکشت وراه میبرید ، وقتی که بدروازه دارالاماره رسید ، بيست تن را بکشته بود ، اینوقت غلامی از پس پشت او در آمد و نیزه بزد و او را در انداخت و شهید ساخت، و همچنان از بیرون دروازه سپاه شام با مردم کوفه در هم افتاده بودند و یکدیگر را هدف قبر میگردانیدند ، سپاه شام از صبر وسکون مردم کوفه مقیاس میگرفتند و تعجب مینمودند.

ابن زیاد گفت : مقاومت کوفیان بیشتر در طلب محمد بن کثیر و پسر اوست سرهای ایشان را از تن جدا کنید و میان مردم اندازید تا دلهای ایشان نا تندرست گردد ، ودست و بازویشان در کار سست شود ، همین کار کردند و ایشان را از قتل محمد و پسرش آگاه ساختند ، لكن كوفيان دست از جنگ برنداشتند ، تا روز تمام شد و شب در آمد، و هر کس بخانه خود شتافت ، و از آن جماعت يك تن بجای نماند .

بیرون شدن مسلم از خانه محمد بن کثیر

از آن طرف خبر کشته شدن محمد و پسرش بگوش مسلم رسید از پناه گاه خانه محمد بن کثیر بیرون آمد، و ندانست بکجا میرود ، وابن زیاد هم از مردم کوفه بيمناك بود، که بَر وِي بشورند ، وهم در فحص حال مسلم كمال جدیت داشت و لشگر را بچند قسمت میکرد خصوصاً در شب ، هر محله را از شهر

ص: 214

بدسته ای میسپرد.

لاجرم عبور مسلم درعرض راه بمقدمه لشكر ابن زیاد افتاد ، و ایشان دوازده هزار کس بودند ، و ایشان هر گذرگاهی را نگران بودند ، بعضی مسلم را دیدار کردند، گفتند :کیستی و بکجا میروی، گفت مردی از قبیله بني فرازه ام ، گفتند برگرد که این راه تو نیست .

مسلم راه بگردانید و در محله دیگر بدار البيع رسيد ، در آنجا خالد پسرِ عُبَیدالله زیاد با دوازده هزار تن از لشگریان دیده بان بودند.

از آنجا نیز روي برگردانید و لختی (پاره) از چپ و راست راه رفت ، پس بكناسه رسید، در آنجا خادم شامی با دو هزار تن حاضر بود .

از آنجا نیز دلیرانه بر گذشت و راهِ بازارِ درودگران پیش داشت ، چون از کناسه بسرعت برگشت ، مردی که او را حارث مینامیدند ، سواری را دید که بسرعت عبور میکند ، با خود فکر کرد که این نیست مگر مسلم بن عقيل .

در اینوقت نزدیک بود که سفیده صبح بدمد ، پس دوان دوان بدار الماره آمد و بنعمان حاجب گفت مسلم را دیدم که ببازار درود گران میرود ، وروی بدروازه بصره دارد ، نعمان در همان زمان با پنجاه سوار تاختن کرد، ناگاه مسلم تکاپوی (آمد و شد) سواران را بشنید ، دانست که او را میطلبند ، بی درنگ از اسب پیاده شد، و اسب را بزد، و براند و خود راه بگردانید، ودر شارع دیگر روان شد ، سواران برسیدند و پی اسب بر گرفتند و چون بمحله حلّاجان رسیدند اسبی بیسوار دیدند، ناچار اسب را گرفتند و باز شتافتند و ابن زیاد را از صورت حال آگهی دادند ، که هر چه شتافتیم مسلم را نیافتیم.

ابن زیاد فرمان داد تا دروازها را محکم بستند و در بازار ومحله ها کمین گزاران بنشستند و در همه شهر منادی ندا در داد که هر کس یاران ما را بسوی

ص: 215

مسلم برد، يا مسلم را بنزد ماآورد ، او را در میان امثال و انباز (همتا) سرافراز داریم، و از اموال دنيا اورا بی نیاز فرمائیم، این کلمات شیفتگان زر وذهب (طلا) را در طمع وطلب افكند وفحص حال مسلم را در روز و شب مشغول گردانید .

اما از آن سوی مسلم چون سواران نعمان حاجب را اغلوطه (سخن غلط) داد و راه بگردانید، نميدانست بکجا میرود مثل بی هوشان راه میرفت ، و سخت گرسنه و تشنه بود ، ناگاه بكوچه رسید و چنان دانست که از این کوی بیرون میشودرفت ، چون پاره راه رفت معلوم شد راه مسدود است ، پریشان و حیرت زده بچپ وراست دوید پس بمسجدی خراب رسید ، داخل آن مسجد شد ، و در گوشه بیارمید، تا آفتاب غروب کرد وسياهی جهان را فرو گرفت ، پس از مسجد بیرون شد ، و دیگر باره بهر سوئی تکاپوی (رفت و شد) کرد ، وعبور او به خانه های بنی جبله از قبیله کنده افتاد ، ناگاه بسرائی رسید که بنیانی بلند و ارکانی ارجمند داشت ، در آستانه نشست تا قدری استراحت کند.

مهمان نوازی طوعه

و آن سرايِ زنی بود اُم وَلَد وطوعه نام داشت در جلاء العيون مجلسی گوید واو کنیز اشعث بن قیس بود که او را آزاد کرده بود ، و اسيد حضرمی او را تزويج نموده بود ، و از او پسری بهم رسانیده بود، که او رابلال میگفتند ، طوعه در خانهِ خود نشسته بود و انتظارِ پسرِ خود میکشید ، مسلم گفت آیا آبی داری که من بیاشامم ؟ (1). طوعه رفت و شربت آبی برای او آورد ، چون

ص: 216


1- در ناسخ ج2 ص84 دارد که مسلم بر طوعه سلام داد و طوعه جواب داد ، آنگاه گفت : اي كنيز خدا مرا شربت آبی بده ، طوعه اورا آب داد ورفت داخل و برگشت ، دید مسلم انجا نشسته، طوعه گفت : اي بنده خدا آب خوردي؟ مسلم فرمود بلی، طوعه گفت: برو بمنزل خود، مسلم ساکت شد و چند مرتبه طوعه سخن خودرا تکرار کرد و مسلم جواب نداد: در مرتبه سوم طوعه گفت : سبحان الله اي بنده خدا برخیز و بطرف اهل و عیال خود برو، چون صلاح نیست در خانه من نشستن، مسلم برخاست الخ

مسلم آبرا آشامید ساعتی مکث نمود ، طوعه گفت: ای بنده خدا بجای خود برو که در این وقت شب بودن تو در اینجا مناسب نیست .

مسلم گفت ای مادر مرا در این شهر خانه و خویشی و یاوری نیست ، غریبم وراه بجای نمیبرم ، اگر مرا پناه دهی امشب ممكنست که در روز قیامت که همه کس درمانده باشند ، حضرت رسالت(صلی الله علیه و اله) ترا پناه دهد .

طوعه گفت تو کیستی ؟ گفت منم مسلم بن عقيل ، اهل کوفه ها را فریب دادند و آواره دیار خود کردند، و از خویش و دوست ویار دور انداختند، ودست از یاری من برداشته مرا تنها گذاشتند.

چون طوعه مسلم را شناخت او را بخانه در آورد ، و حجره نیکو برای او فرش کرد وطمامي برايِ او حاضر کرد، در آنحال (بلال) پسرِ آن زن بخانهِ آمد چون دید که مادرش بآن حجره بسیار میرود و می آید ، از سبب آن حال سؤال نمود ، مادر خواست که از او پنهان دارد ، چون الحاح را از حد گذرانید، طوعه او را سوگند داد ، وخبر آمدن مسلم را باو گفت .

اعلان خطر از طرف ابن زیاد

واما ابن زیاد لعین چون شنید که اصحاب مسلم متفرق شده اند در همان

ص: 217

شب بمسجد در آمده بر منبر بالا رفت (امان از وقتی که منافق و بی دینی باسم دین منبر رود آنوقت با دین و جان و ناموس مردم چه خواهد کرد ؟ ) و مناديانِ او در کوفه ندا کردند که هر که از بزرگانِ كوفه در این وقت در مسجد حاضر نشود خونِ او هدر است ، پس در اندك وقت مسجد از مردم پسر شد، چون مردم جمع شدند ، ندا کرد در میان ایشان که مسلم بن عقیل مخالفت خلیفه کرده و اکنون گریخته است، هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود، ومارا خبر نداده باشد ، جان و مال او در معرض تلف است ، وهر که او را بنزد ما آورد دیه او را باو خواهیم داد (1) و ایشان را تهدید کرد و بسیار ترسانید ، و از منبر بزير آمد ، و داخل قصر شد، و لشگریانِ خود را فرستاد که به دروازهای شهر را محافظت کنند، که مسلم از شهر بیرون نرود.

وحصين بن نمیر را فرستاد که در محله ها و خانه ها تفحص نماید چون صبح شد آن ملعون در مجلس نشست ، و مردم کوفه را رخصت داد که داخل شوند، ومحمد بن اشعث رانوازش بسیار نمود (2).

خبر دادن بلال ابن زیاد را از حال مسلم

در آن وقت پسر طوعه بدر خانه ابن زیاد آمد ، وخبر مسلم را بعبدالرحمن ابن محمد بن اشعث داد ، عبدالرحمن ملعون بنزد پدر خود آمد و این خبر را

ص: 218


1- دیه هر مرد مسلمانی هزار دینار طلا یا صد نفرشتر است
2- در ناسخ ج2 ص 88 نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که مسلم خواب آشفته دید و دانست، شب آخر عمر اوست گریان شده و ناله میکرد، طوعه سبب گریه پرسید، مسلم فرمود: دیشب عمویم علي بن أبي طالب را در خواب دیدم که فرمود:بشتاب بشتاب تعجیل کن تعجیل کن، فهمیدم شب آخر عمر منست

باو گفت : در وقتی که در پهلوی ابن زیاد نشسته بود ، ابن زياد چون این خبر را شنید ، هفتاد کس از قبیله قيس را با او همراه کرد و بطلب مسلم فرستاد و در مقتل خوارزمی ص 209 گوید؛ پسر طوعه آمد و خبر مسلم را بعبدالرحمن ابن محمد بن اشعث داد ، عبد الرحمن گفت : ساکت باش و بکسی مگو ، و آمد پیش پدرش و گفت مسلم در منزل طوعه است ، و کنار رفت ، ابن زیاد گفت : پسرت چه گفت ، محمد بن اشعث گفت : خدا امیر را اصلاح کند بشارت بزرگیست ، گفت : چه مطلب است ، مثل تو بشارت بخوبی میدهد ، پس خبر را با بن زباد گفت : و آن دشمن خدا خوشحال شد ، و گفت : بلند شو و او را بیاور و برای تست جایزه بزرگ.

پس ابن زياد خلیفه خود عَمرو بن حريث مخزومی را گفت : سیصد نفر از بزرگان اصحابش را با محمد بن اشعث برای آوردنِ مسلم بفرست . پس محمد بن اشعث سوار شد و بدر خانه طوعه رسید .

ودر منتخب طریحی ص246 فرموده ابن زياد محمد بن اشعث را خواست وهزار سوار و پانصد نفر پیاده با او همراه کرد ، و ایشان رفتند تا در خانه طوعه رسیدند .

جنگ حضرت مسلم با مردم کوفه

چون مسلم صدایِ پایِ اسبان را شنید دانست که بطلبِ او آمده اند. گفت: (اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُون) و شمشیر خود را برداشت و از خانه بیرون آمد، چون نظرش بر ایشان افتاد شمشیر خود را کشید و بر ایشان حمله آورد ، وجمعی را بر خاك هلاك افكند ، و بهر طرف که رو میآورد از پیش او میگریختند ، تا

ص: 219

آنکه در چند جمله چهل و پنج نفر بآتش دوزخ فرستاد، (1) و شجاعت وقوت آن شیر بیشه هيجاء بمرتبه بود که مردی رابیکدست میگرفت و بر بام بلند مي افكند تا آنکه بكر بن عمران ضَربَتي بر روي مُكَرَّمِ او زد و دندان او را افکند و باز آن شیر خدا بهر سو که رو می آورد کسی در برابرِ او نمی ایستاد (2) چون از محاربه او عاجز شدند بر بامها بر آمدند و سنگ و چوب بر او میزدند ، و آتش بر ني میزدندو بر سر آن سرور ، میانداختند ، چون آن سید مظلوم آنحالت را مشاهده و از حیات خود ناامید گردید شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد، جمعی را از

ص: 220


1- در ناسخ ج2 ص90 گوید : صد و هشتاد تن از آن جماعت را با تیغ در گذرانید. ودر قمقام ص305 گوید بروایتی هشتادنفر را بدوزخ فرستاد
2- خوارزمی در مقتل خود ص209 وناسخ ج2 ص90 دارد که محمد بن اشعث چون این شجاعت را دید پیش ابن زیاد فرستاد که مدد بفرست پانصد نفر از شجاعان لشگر فرستاد انها هم کشته شدند . بار دیگر فرستاد که مدد بفرست. ابن زیاد در خشم شد و گفت مادر بعزایِ تو نشنيد يك مرد این همه از شما را کشته پس اگر بجنگ کسی ترا میفرستادم که از مسلم شجاع تر بود (یعنی حسين) تو چه میکردی ؟ محمد بن اشعث در جوابش نوشت اي امیر گمان میکنی تو مرا بجنگ بقالی از بقالهای کوفه يا زارعی از زارعین حیره فرستاده مگر نمیدانسی مرا بجنگ شیری درنده و شمشیری بُرنده فرستاده و آن شمشیر در دست شجاعی دلير وشاهي دلاور از عشیرت پیغمبر است، این وقت ابن زیاد پانصد مرد جنگی دیگر فرستاد و گفت مسلم را امان بده که غیر از این راه دست باو نخواهی یافت

پا در آورد ، چون ابن اشعث دید که بآساني بار دست نمیتواند یافت گفت ای مسلم چرا خود را بکشتن میدهی ما ترا امان میدهیم و بنزد ابن زیاد می بریم ، واو اراده قتل تو ندارد (لعنت بر دروغ گو).

مسلم فرمود قول شما کوفیان اعتماد را نمی شاید ، و ازمنافقان بي دین وفا نمی آید .

واین اشعار را انشاد میفرمود (1) :

(أَقسَمتُ لا اقتَلُ اِلّا حُرّاً وَاِن رَأيتُ المَوتَ شَيئاً نُكراً) (اَكرَهُ اَن أخدَعَ أو اُغَرّاً رَدَّ شُعاعِ النَّفس فَاستَقَّراً (2)) (أو یَخلِطَ البارِدُ سَخناً مُرّاً كُلُّ امرِءٍ يَوماً مُلاقِ شَرَّاً) أَضرِبُكُم وَلا أَخافُ ضَرَّاً فِعلَ غُلامٍ قَطُّ لَن يَفِرّاً) (وَ كُلُّ ذي غُذرٍ سَیَلقی غُدراً (ضرا) اَيضاًوَ يُصلي فِي المَعادِحَرَّاً (جمراً) خلاصه معنی قسم یاد کرده ام که نکشم مگر ازاده گان را ، و اگر چه مرگ را چیز تا پسند میبینم ، چون دوست ندارم که گول بخورم یا فریب داده شوم و نور و روشنائی نفس یا آفتاب بر گشت و در جای خود مستقر شد شاید اشاره به این آیه باشد که در سوره فجر آیه 28 (أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرجِعی اِلی رَبِّکِ راضِیَةً الخ) ای نفس آرمیده باز گرد بسوی پروردگارت خشنود پسندیده ياسر درا با تلخ و گرم مخلوط کنم، هر مردی روزی بدی را ملاقات خواهد کرد، میزنم وهیچ باکی ندارم ، مانند کار غلاميکه هرگز فرار نمیکند ، وهر صاحب خیانتی بزودی بنتیجه خیانتِ خود خواهد رسید و نیز در قیامت در آتش سوزان

ص: 221


1- ناسخ ص92 از ج2
2- در قمقام ص 306 و بحار ج 44 ص 352 (رد شعاع الشمس فاستقرا) و در بعض نسخ (غاب) نقل شده

خواهد افتاد .

وخوارزمی در ص 209 این رجز را این طور نقل کرده .

(أَقسَمتُ لا اقتَلُ اِلّا حُرّاً وَاِن رَأيتُ المَوتَ شَيئاً مُرّاً) (کُلُّ امرِءٍ یَوماً مُلاقٍ شَرّاً رَدَّ شُعاعِ النَّفس فَاستَقَّراً) (أو یَخلِطَ البارِدُ سَخناً مُرّاً كُلُّ امرِءٍ يَوماً مُلاقِ شَرَّاً) أَضرِبُكُم وَلا أَخافُ ضَرَّاً ضَربَ هُمَامٍ یَستَهینَ الدَّهراً) (وَ یَخلِطُ البارِدَ سَخناً مُرّاً وَلا اُقیمُ لِلاَمانِ قَدراً).

(أخافُ اَن أخدَعَ أو أغَرّاً).

ودر لهوف ومناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 93 ودیگر کتب طور دیگر نقل کرده اند مراجعه شود .

چون آن شیر بیشه هيجاء ازکثرت مقاتله أعداء وجراحتهای آن مکاران بی وفا مانده شد ضعف و ناتواني بر او غالب گردید ، ساعتی پشت بديوار داد ، چون ابن اشعث بار دیگر امان بر او عرضه کرد بناچار تن بامان در داد ، با آنکه میدانست که کلام آن بيدينان را فروغی (روشنی) از صدق نیست .

با این اشعث گفت که آیا من در امانم ؟ گفت بلی ، با رفیقان او خطاب کرد که آیا مرا امان داده اید ؟ گفتند بلی ، دست از مدار به برداشت ، ودل بر کشته شدن گذاشت.

بروایت سید بن طاووس هر چند ایشان بر او أمان عرض کردند قبول نکرد و در مقاتله اَعدا اِهتمام می نمود تا آنکه جرات بسیار یافت ، و نامردی از عقب او در آمد، و نیزه بر پشت او زد ، و او را برو انداخت ، آن کافران هجوم

ص: 222

آوردند ، و او را دستگیر کردند(1).

گرفتاری مسلم بن عقیل

ابن اشعث گفت که مسلم را بر استری سوار کردند و اسلحه را از او گرفتند در اینحال آه حسرت از دل پردرد بر کشید ، وسیلاب اشك از دیده بارید و گفت (اِنّا لِلّهِ وَاِنّا اِلَيهِ راجِعُون) ما از خداییم و بسوی او بر میگردیم .

عبیدالله بن عباس بن مرداس گفت ای مسلم چرا گریه میکنی آن مقصد بزرگی که تو در نظر داری این آزارها در تحصیل آن بسیارنیست .

مسلم گفت گریهِ مَن برایِ خود نیست ، ولیکن بر حال اِمام حسين واصحاب او میگریم که بفریب این منافقان غدّار (حیله گر) از یار و دیار جدا شده اند و روی باینجانب آوره اند و نمی دانم که چه بر سر ایشان خواهد آمد .

وصیت مسلم بابن اشعث

پس متوجّه ابن اشعث گردید و گفت میدانم بر امان شما اِعتمادي نيست ، و مرا بقتل خواهند آورد ، التماس دارم که از جانب من کسی بفرستی بسويِ حضرت امام حسین(علیه السلام) که او بِمَكرِ كوفيان ووعدهای دروغ ایشان ترك دیار خود نکند، و بر احوال پسرعمّ غريب مظلوم شود مطلع گردد ، زیرا که میدانم

ص: 223


1- در ناسخ ج2 ص93 گرفتاری مسلم را باین نحو ذکر فرموده که خلاصه اش این است چاهی در راه مسلم کندند و سرش را پوشانیدند آنوقت مسلم در چاه افتاد توانستند دستگیرش نمایند . محمد بن اشعث شمشیری برچهره همایونش فرود آورد بطوریکه از بالای بینی او گذشت ودندانهاي بالاي مسلم پراکنده شد

که او امروز یا فردا متوجه اینجانب می گردد ، باو بگوید که پسر عم تومیگوید که برگرد پدر و مادرم فداي تو باد ، که من در دستِ ایشان اسیر شده مترصد (منتظر) قتلم ، واهل کوفه همان گروهند که پدر تو آرزوی مرگ میکرد که از نفاق ایشان رهائی یابد .

ابن اشعث تعهد این امورنموده مسلم را بدر قصر ابن زياد آورد و احوال او را بعرض آن ولد الزنا رسانید ، ابن زیاد گفت ترا با اَمان چه کار بود من ترا نفرستادم که او را امان بدهي.

آب طلبیدن مسلم بن عقيل

چون آن غریق مِحنَت و بلا را بر در قصر آن ولد الزنا بازداشتند تشنگی بر او غالب شد و اکثر اعیان کوفه بر در قصر نشسته بودند(1) انتظار دستور میکشیدند .

ص: 224


1- من جمله عمارة بن عقبة بن ابي معيط ، وعمرو بن حريث ، ومسلم بن عمرو، و کثیر بن شهاب بودند و کوزه بزرگ سرشار از آبِ زلال حاضر بود . مسلم بن عقیل روی با آن گروه کرد، و فرمود: مرا پاره از این آب دهید. مسلم بن عمرو گفت اي پسر عقیل آبسی سرد و گوارا نگریستی ؟ قسم بخدا قطره از این آب بهره نخواهی یافت ناگاهی که از حمیم جهنم سیر آب شوی. مسلم فرمود وای بر تو بگو تو چه کسی و از کجائی؟ گفت من آن کسم که حق را شناختم زمانیکه تو انکار کردی و امام خویش را نصیحت نمودم زمانیکه تو به نیرنگ سخن گفتی، واورا اطاعت کردم وقتیکه تو مخالفت نمودي اینکه من مسلم بن عمرو با هلی هستم . حضرت مسلم فرمود مادر تو بر تو بگرید ای پسر باهله، جفاکار مستم پیشه قسي القلب تسو سزاوار تری از من بشرب حميم ولود جحیم ( ناسخ ج2 ص 95 ).

مسلم گفت ای منافقان بی وفا ، جرعه آبی بمن دهید .

مسلم بن عمرو گفت كه يك قطره آب نخواهی یافت تا حميم جهنم را بیاشامی .

مسلم بن عقیل فرمود مادرت به زای تو بنشیند ای سنگین دل ، جفا کار ، وای كمك كننده كفار واشر أو ، تو سزاوارتری از من بشرب دميم وخلود در جحيم پس حضرت مسلم از غایت ضعف و تشنگی بر دیوار تکیه داد، چونعمرو ابن حریث آن حالت را از آن حضرت مشاهده کرد غلام خود را فرمود که قدح آبی برای او آورد چون حضرت خواست بیاشامد ، قدح پر از شون شد، آن آب را ریخت و آب دیگر طلبيد ، آن نیز چنین شد ، در مرتبه ممیم که خواست بیاشامد دندانهای مبارکش در قدح ریخت ، گفت الحمدلله گو یا مقدر نشده است که از آب دنیا بیاشامم ؟ ورود مسلم بن عقیل بر ابن زیاد) در این حال رسول ابن زیاد آمد و او را طلبید، چون مسلم داخلی مجلس آن

ص: 225

لعین شده سلام نکرد، ملازم ابن زیاد گفت چرا سلام نکردی ؟ (1) مسلم فرمود که اگر مرا خواهد گشت چرا او را سلام کنم ؟ و اگر مرا نخواهد کشت سلام بر او بسیار خواهم کرد بعد از این ، ابن زیاد گفت که البته ترا خواهم کشت خواه سلام بکنی و خواه نکنی.

مسلم فرمود اگر مرا بکشی بدتر از تو بهتر از مرا کشته است.

ابن زیاد از این سخن در خشم شد وزبان پلید خود را بناسزا گشود ، و گفت ای های وای پراکنده کننده اهل اتفاق ، بر امام خود خروج کردی و جمعیت مسلمانان را بپراکندگی مبدل گردانیدنی و آتش فتنه را مشتول ساختی؟ حضرت مسلم فرمود دروغ گفتی بلکه معاویه و پسر او يزيد جمعيت مسلمانان را پراکنده کردند، ورخنه در دین خدا افكندند وتو و پدر تو کسه ولد الزنا وفرزند غلام ثقيف بود نائره فتنه و فساد در میان اهل اسلام افروختید ومن امیدوارم که سعادت شهادت دریا بم در دست بدترین خلق خدا ، و به آبای کرام خود ملحق گردم ، و آمدني من باین شهر برای آن بود که اهل این دیار بما نوشتند که تو و پسر تو بدعتها در دین خدا احداث گردید، و نیکان را بیگناه کشتید و اعمال کسری (ملك فرس) وقيصر (ملك روم) را در میان مسلمانان جاری کردید ، ما آمدیم که مردم را بکتاب خدا و سنت رسول امر فرمائيم ، وبعد الت در میان ایشان رفتار نماییم ، خدا حکم کند در میان ما و شما ، بحق وراستی واو بهترین حکم کنندگان است.

ابن زیاد گفت خدا شما را اهل امر ندانست

ص: 226


1- در پاسخ ج2 ص 97 بکنن از حارسان در بار ، بر مسلم بانگ زد که بر امیر سلام کن، فرمود واي بر تو سما کشو، بخدا قسم او بر من امبر نیست (امیر حسین و نعم الأمير) زبان حال است نه مقال .

حضرت مسلم فرمود پس که از ما سزاوارتر است ، بخلافت و امامت ؟ ابن زیاد گفت پزید . حضرت مسلم فرمود که راضي شده ایم بحكم خدا در میان ما و شما (1)

ص: 227


1- در ناسخ ج2 ص100 دارد که این زباد گفت مان أي مسلسم گمان میکنی که در امر خلافت شمارا بهره ایست ؟ حضرت مسلم فرمود سوگند بخدای گمان نمیکنم بلکه یقین میدانم ، گفت اکنون بگوی از بهر چه بدين بلد آمدي ؟ وامر مردم را مجتمع بود پراکنده ساختی و اختلاف کلمه در میان ایشان انداختی؟ مسلم فرمود : من در این شهر از بهر آن آمدم که شما معترف منگر شدید ومنكر معروف آمدید و به رضای مردم بر گردن مردم پای نهادید ، وامارت بدست آورديد ، وبغير حكم خدای ، حکم خود را بر ایشان حمل نمودید ، و بکردار اكاسره وقياصره ( پادشاهان کسری و روم) در میان ایشان سلطنت آوردید پس ما آمدیم تا در میان ایشان امر بمعروف و نهی از منکر فرمائيم ، و ایشان را احکام کتاب خدا و سنت مصطفی دعوت نمائیم، چه ما اهل اینکاریم . ابن زیاد از این کلمات سخت در غضب شد و گفت أي فاسق ، تو چه کسی باشی که بدین صفات خویشتن را بسنائی ؟ تو اندر مدينه بشرب خمر شاغل مسلم فرمود مرا با شرب خمر نسبت میکنی ؟ همانا خدای میداند که تو دانسته این دروغ میزنی و بكذب این سخن میرانی و من چنان نیستم که نه و میگوئی، وتو بشرب خمر سزاوار تری از من ، و تو آن کسی که بتمام اهتمام در ریختن خون مسلمانان حریصی - و از پس چندین قتل زشت که کار ذاتی تو است خویشتن را شاغلي لهو و لعب هود اری الخ .

و سخنان بسیار در میان ایشان گذشت ، آن ملعون ناسزای بسیار بحضرت امیر المؤمنین و حضرت امام حسين(علیه السلام) و عقیل گفت .

حضرت مسلم فرمود چون مرا خواهی کشت بگذار که یکی از حاضران را وصي خود گردانم ، که بوصيتهای من عمل نماید ، ابن زیاد گفت بگو آنچه خواهی .

وصیت دیگر مسلم بن عقيل عليهما السلام

(وصیت دیگر مسلم بن عقيل عليهما السلام)(1) حضرت مسلم رو بعمر بن سعد بن وقاص آورد و گفت میان من و تو قرابتی هست وصیت مرا قبول کن ، آن ملعون برای خوش آمد ابن زیاد گوش بسخن او قداد .

ابن زیاد گفت که با تو رابطه قرابت دارد چرا از قبول وصیت او امتناع مینمائي ؟ عمر چون از ابن زیاد دستوری بافت جناب مسلم را گرفته بهار قصر برد .

حضرت مسلم فرمود :

وصیت اول من آنست که در این شهر هفتصد درهم قرض دارم شمشير وزره مرا بفروش و فرض مرا ادا کن .

وصیت دوم من آنست که چون مرا بقتل آورند بدن مرا از ابن زیاد رخصت بطلبی و دفن نمائی .

وصيت سيم من آنکه به حضرت امام حسين (علیه السلام) بنویسی که کوفیان بیوفائی کردند و پسر عم ترا یاری نکردند ، بر وعده های ایشان اعتماد مکن ، و باین صوب (ناحیه) میا.

ص: 228


1- جلاء العيون ص531 و ناسخ ج2 ص 98

ابن زیاد چون وصیتها را شنید گفت ما را با مال أو کاری نیست هر چه گفته است چنان کن، وما چون او را بقتل آوریم ، در دفن کردن بدن أو مضايقه نخواهیم کرد . وأما حسین اگر اراده ما ننماید ما اراده او نمی نمائیم (1) .

شهادت مسلم بن عقيل عليه السلام

پس ابن زیاد بکر بن حمران را طلبید که مسلم در آن روز ضربتی بر سر او زده بود گفت مسلم را ببر بام قصر و او را گردن بزن و سرش را با نفش از قصر بزیر اندازه .

ص: 229


1- در ناسخ ج2 ص98 وصیت نامه را اینطور نقل فرمود که حضرت مسلم فرمود : اول وصیت من شهادت بوحدانیت خدای یکتا که شريك ندارد و نبوت محمد مصطفی که بنده ورسول خدا است و اینکه علي ولي خدا است . وصیت دوم آنکه من در این شهر هزار درهم قرض کرده ام زره مرا بفروشید وقرض مرا ادا کنید . وصیت سوم آنکه خبردار شده ام که امام حسين (علیه السلام) با زنان و فرزندان بسوی کونه کوچ کرده اند بنویس برگردد تأمثل من مبتلا نگردد . عمر سعد در جواب گفت آنچه از کلمه شهادت باد کردي همگان بدین کلمه هم داستانیسم ، و آنچه از بیع زره فرمودي ما أولائیسم در این امر ، اگر خواهیم دین نورا ادا کنیم و اگر نخواهیم نکنیم و آن وصیت که در حق حمسين مودي ، دانسته باش که حسین ناچار است که بسوی ما سفر کند و بدست ما تمام سختی کشته شود ، آنگاه روی با بن زیاد کرد و گفت دانی مسلم چه گفت؟ و چه جواب شنید؟ و صورت حال را بعرض رسانید . ابن زیاد گفت مرد امین خیانت نمیکند لکن گاهی خائن بلفظ در شمار امین میرود، و خداوند زشت کند ترا که ودیعت را ضایع گذاشتی و از کشف اسرار باك قد اشتی، اگر میرا امین اسرار خویش میداشت سر او را بپوشیدم و در اسعاف سماجت او بکوشیدم . اما اي پسر سعد وقاص ، بدین گناه که تو کردي ودر امانت پسر عم خود خیانت ورزيدي ، اول کس تو خواهی بود که بجنگ حسین بن علي فرمان خواهی یافت . آنگاه روی بمسلم آورد و گفت ای پسر عقیل ، بر امام خود بیرون شدی وشق عصمای مسلمین فرمودي الخ.

مسلم فرمود که اگر ولد زنا نبودی و میان من و تو قرابتی می بود امر بقتل من نمی کردی ، (1) پس آن ملعون دست آن سلاله اخیار را گرفت و بر بام قصر بود ، در اثنای راه زبان آن قرب اله بحمد و ثنا وتكبير وتهليل و تسبیح حق تعالي وصلوات بر سيد انبیاء و اهل بیت آن حضرت جاري بود ، و باحق زبان بمناجات گشوده میگفت که خداوندا تو حکم کن میان ما و میان این گروهی که ما را فریب دادند ، و دروغ گفتند و بوعده خود وفا نکردند ، (2) چون لعين بد

ص: 230


1- قصد مسلم آن بود که بفهماند که ابن زیاد و پدرش زنا زاده اند و هیچ نژادي و نسبی از قریش ندارند (ناسخ ص102 از ج2 ).
2- در پاسخ ج4 ص103 دارد که چون بفراز بام رید مسلم فرمود مرا بگذار تا دور کعت نماز بگذارم آنگاه بآنچه مأموري میکنی، گفت: روا نباشد مسلم بگریست و این شعر بگفت : جزي الله عنا قومنا شر ما جزي شرار الموالي بل اعق و اظلما هم منعونا حقنا و تظاهروا علينا و راموا ان نذل و نزعما اغاروا علينا يسفكون دمائنا و لم يرقبوا فينا ذماما و لا دما فنحن بنو المختار لا خلق مثلنا نبي اتت اركانه ان تهد ما فاقسم لو لا جيشكم آل مذحج و فرسانها و الحر كان المقدما در پاورقی فرمود خلاصه اشعار. خدا قوم مارا مسخت ترین کیفر دهد، مار . از حتی خویش باز داشته و در صدد خواری ما بر آمد نسد ، خون مارا ريخته و احترام ما نگذاشتند ، در صورتیکه ما فرزند پیغمبری هستیم که اركان دين أو ، ویران شدنی نیست . در این وقت بکر بن حموران گفت الحمد لله که خدا مرا بر تو سلطنت داد این بگفت وتیغ براند، شمشیر او کارگر نیفتاد، مسلم فرمود اي بنده در عوض خون تو این خراش که بر گردن من آوردی کافی نیست ؟ چون این سخن با بن زیاد رسید گفت هنگام مرگ بمفاخرت سخن کرده ، و بالجمله در ضربت دوم مسلم را شهید کرد و دهشت زده از قصر بزید آمد الخ.

کردار ، آن زبده ابرار ، ونقاره (پاكيزه اخبار را بر بام قصر بر آورد وشهد شهادت بكام آن سعادتمند رسانید سر و بدن شريفش را از بام قصر بزیر افکند و خود لرزان بنزد ابن زیاد آمد، ابن زباد گفت سبب تغير حال تو چیست ؟ گفت چون مسلم را بقتل آوردم مرد سیاه مهیب دیدم که در برابر من ایستاده و انگشتهای خود را بدندان هیگزد .

ص: 231

و بروایت دیگر (1) پیش از کشتن اين حالت را مشاهده نمود و دستش خشك شد چون خبر به پسر زیاد رسيد اورا طلبيد و بعد از استعلام حال آن شقی تبسمی کرد و گفت چون میخواستی بخلاف عادت کاری بکنی دهشت بر تو مستولی گردید وخیالی در نظر تو آمده پس آن ملعون دیگری را بر بام فرستاد.

چون او اراده قتل مسلم كرد صورت حضرت رسالت را دید و از قرص آن حضرت زهره اش آب شد و در همان ساعت بمرده پس ابن زیاد شامی ملعوني را فرستاد که بکار او پرداخت ، چون مسلم پریاض جنان انتقال نموده

قتل هانی بن عروه

ابن زیاد هانی را طلبيد ، و بقتلش فرمان داد .

در ناسخ ج 2 ص 10 فرموده در این وقت محمد بن اشعث برخاست و گفت ای امیر ، نسو مکانت و منزلت هانی را در این شهر دانسته و قوم و قبیله او را شناختة ، مرا مطمئن خاطر ساختی تا او را نزد تو آوردم ، و روا ندارم که مردم این شهر با تو دشمن شوند ، او را بمن بخش ، گفت روا باشد ، وزود پشیمان شد ، و فرمان داد که هانی را ببازار برند و در میدانیکه گوسفند میفروشند گردن زنند ، پس مانی را دست بسته از دارالامارة بر آوردند و او فریاد برميداشت که ( و امذحجاه! و لا مذحج لی الیوم ) ای طایفه مذحج کجائید ومذحجی امروز

ص: 232


1- در ناسخ ج2 ص 106 از کتاب عبد الله بن محمد رضا حسینی نقل کند

مرا نیست . (وَا عَشِیرَتَاهْ وَ أَیْنَ مِنِّی عَشِیرَتِی (1) ) ای عشیره من کجا امروز مرا عشیره هست .؟ مسعودی در مروج الذهب گوید : چهار هزار مرد زره پوش با هانی سوار میشد، و هشت هزار پیاده فرمان پذیر داشت ؛ و چون اعلاف (هم قسم های خود را از قبیله کنده و دیگر قبائل دعوت میکرد سی هزار مرد زره پوش او را اجابت مینمودند و این هنگام که او را بجانبه بازار میرا قله نما چون که صیحه میزد و مشایخ (بزرگان) قبائل را بنام باد میکرد ، و وامذحجأه میگفت ، هیچکس او را جواب نداد ، قوت کرد و دست خود را از هند رها ساخته، و گفت آیا عمودی با کاردی با سنگی با استخوانی نیست که من با آن جهاد کنم ، باران ابن زیاد ، او را گرفتند و این بار محکم بستند و گفتند : گردن بکش، گفت من بعطای (دادن) جان خود سخی نیستم و برقتل خود اعانت شما نخواهم کرد، يك تن غلام ابن زیاد که رشید ترکی نام داشت گردن هانی را با تیغ بزد ، هانی گفت بازگشت بسوی خداست ، ای پروردگار من ، بسوی رحمت تو ورضوان تو می آیم (2).

عبدالله بن زبیر اسدی در مرثیه مسلم بن عقيل وهانی، این اشعار را انشاد وبروایتی فرزدق این اشعار را در مرثیه مسلم ومانی گفته و عبدالله بن زبیر از فرزدق روایت کرده.

ص: 233


1- مقتل خوارزمی ص 214
2- در قمقام ص310 گوید عبدالرحمن بن حصین مرادی آنو اقعه مشاهده مینمود و فرصت نگاه میداشت ، تارشید را در خازر که باعبيد الله بود بدید نیزه خویش برداشته گفت قتلني الله أن لم أقتلك ( خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم ) و بر او حمله کرد و با طعن سنانش بکشت .

فَإِن كُنتِ لا تَدرينَ مَا المَوتُ فَانظُري

إلى هانِئٍ فِي السّوقِ وَابنِ عَقيلِ

إلى بَطَلٍ قَد هَشَّمَ السَّيفُ وَجهَهُ

وَآخَرَ يَهوي مِن طِمارِ قَتيلِ

أصابَهُما أمرُ الأَميرِ فَأَصبَحا

أحاديثَ مَن يَسري بِكُلِّ سَبيلِ

تَرَي جَسَدا قَد غَيَّرَ المَوتُ وَجهَهُ

ونَضحَ دَمٍ قَد سالَ كُلَّ مَسيلِ

فَتىً هُوَ أحيا مِن فَتاةٍ حَيِيَّةٍ

وأَقطَعُ مِن ذي شَفرَتَينِ صَقيلِ

أيَركَبُ أسماءُ الهَماليجَ آمِنا

وقَد طَلَبَتهُ مَذحِجٌ بِذُحولِ

تَطيفُ حَوالَيهِ مُرادٌ وكُلُّهُمُ

عَلى رِقبَةٍ مِن سائِلٍ ومَسولِ

فَإِن أنتُمُ لَم تَثأَروا بِأَخيكُمُ

فَكونوا بَغايا اُرضِيَت بِقَليلِ

خلاصه معنا پس اگر نمیدانی مرگ چیست ؟ پس نظر کن در بازار، بهانی ومسلم بن عقيل ، نگاه کن بشجاعی که شمشیر صورتش را شکسته ، و نگاه کن بان دیگر که از بالا بزیر افکنده در حالیکه کشته شده ، ولد زنانی مثل ابن زیاد بأن دو نفر اینطور برخورد کرده که هر رهگذری این قصه را نقل میکند، دیده اسمته جسديرا مرگ رنگ آن را تغییر داده ، و از هر رهگذری خون جاریست . جوانیه حياعاشی بیش از دختر با حياء بود ، و برنده تر از شمشیر دو سر صيقل داده شده . آیا اسماء(1)بر فاطر خوش رفتار سوار باشد با امنیت ؟! و بدرستیكه طایفه مذحج خون او را مطالبه میکنند ، دور میزند دو طرف طایفه مراد که طايفه هانی هستند و همه منتظر فرصت هستند که از سائل ومسؤل انتقام کشند ، اگر شما انتقام برادر خود را نمیکشید پس زنا زاده باشید که یکمی راضی است چون ابن زیاد از قتل هانی بپرداشت گفت تا سر مسلم وهانی را بر گرفتند

ص: 234


1- اسماء : نام شخصی است که ابن زیاد، او را با عمرو بن حجاج ومحمد این اشعث بطلب هانی فرستاد (کذا في هامش الناسخ ج2 ص106)

و بدن ایشان را بگردکوی و بازار بگردانیدند ، و در محله گوسفند فروشان بر دار زدند .

اینونت قبيله مذحج جنبشی کردند و تن ایشان را از دار بزیر آوردند و بر ایشان نماز گذاشتند و به خاك سپردند (1).

زبانحال حضرت مسلم از جوهری

خداوندا به شهر کوفه خوارم

غريب و بيكس و بيغمگسارم

ندارم بك نفر یار و عزا دار

اگر من در غریبی جان سپارم

ز سوز تشنگی و زخم بسیار

امید زندگی دیگر ندارم

ندارم باکی از مرد وليكن

براي طفلهایم بی قرارم

نمی دانم چسان آن بيكسان را

میان این همه دشمن گذارم

من اندر کوفه با صد گونه خواری

براهت جان شیرین می سپارم

تن مجروح با بازوی خسته

بروی استر عريسان سوارم

زنندم سنگ از بالاي هر بام

که گویا مسن اسیر زنگبارم

وله أيضا)

در کوفه بزیر تیغ خونبار

میگفت بنا لسه مسلم زار

ان کی ابن عم غريب بی بار

دیگر بقیامت است دیدار

ای شاو زمان خدا نگهدار

ای مایه افتخار مسلم

دیگر مکش انتظار مسلم

در کوفه گذشت کار مسلم

دیگر بقيامت است دیدار

ای شاو زمان خدا نگهدار

ص: 235


1- ناسخ ج2 ص 106

زنهاز تسو تر این سفر کن

از فتنه کوفیان حذر کن

رو جاذب کشور دیگر کن

دیگر بقيامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

کوفی خبر از خدا ندارد

رحم و صفت و وفا ندارد

کاری بجز از جفا ندارد

دیگر بقيامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

اول بمن احترام کردند

بر دور من ازدحام کردند

مهمانداری تمام کردند

دیگر بقیامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

جلاد ستساده در بر من

با خنجر کین برابر من

خواهد که جدا کند سر من

دیگر بقیامت است دیدار

ای شاه زمان خدا نگهدار

ای ابن عم بزرگوارم

چون جان برو تو می سپارم

جان تو و طفلهاي زارم

دیگر قیامت است دیدار

ای شاو زما خدا نگهدار

وله ايضا)

مسلم اندر کوفه چون بیدار شد

آنزمان کز زندگانی شست دست

گردن کج زیر تیغ کین نشست

با زبانحال از بالاي بام

گفت ایشاير شهيدان السلام

السلام ای زاده زهرا حسين

السلام ای پادشاه عالمين

ای حسین ای زاده خير البشر

خوب داری از پسر همت خبر

ص: 236

شکوه ها دارم ز دست كوفيان

الامان از ظلم کوفی الامان

ای پسر هم وقتی رفتن آمده

قائلم از بهر کشتن آمده

جان مسلم شد فداي جان تو

در غریبی من شدم قربان تو

ای حسین از کوفه کن قطع نظر

زین سفر أي شاو خو بان در گذر

گر بیائی کوفه بي باور شوی

بی برادر بي علي اكبر شوی

گر بیائی کوفه ای شاه زمان

میشود چون من اسير كوفيان

گر بیائی کوفه قربانت کنند

وقت مردن سنگ بارانت کنند

گر بیائی کوفه ای فخر بشر

میشود از کین سکينه بي پدر

گر بیائی کوفه ای شاه کبار

میشود زینب أسير و خوار و زار

گر بیائی کوفه ای سلطان دین

از جفاي كوفيان دارم يقين

باید اول ترك جان سر کشی

منزل آخر روي خاكستر کنی

فرستادن ابن زیاد سر مسلم وهانی را بشام)

از آن سوی ابن زياد تصمیم گرفت که سر مسلم وهانی را بشنزد یزید پلید بفرستد، کاتب خود عمرو بن نافع را طلب کرد و گفت قصه مسلم وهانی را بسوی یزید بنویس، عمرو در این قصه اطاله مكتوب را مطلوب دانست، و در حق مانی وابن عقیل مفصل نوشت ، واول كس بود که در نامه اطاله مقاله را نوعی از محاسن شمرد، ابن زیاد چون آن بدید ، گفت چیست این فضول در کلام و تطويل نابهنگام ؟ بدینگونه رقم کن .

اما بعد سپاس خداوندی را که حق امیرالمؤمنین را مأخوذ داشت و دشمن او را کفایت کرد ، همانا مسلم بن عقیل در این شهر در خانه هانی بن عروه پناهنده آمد از بهر ایشان کمین جایها مرتب داشتم وعيون وجواسيم بكاشتم تا

ص: 237

هر دو تن را بدست آوردم و گردن زدم ، وسرهای ایشان را همراه هاني بن أبي به ، وزبير بن أروح ، روان داشتم ، وایشان اهل اطاعت و نصیحت اند ، و از طريق مصداقت و پرهیزکاری بیرون نشوند، أمير المؤمنين صورت حال را از ایشان سؤال فرماید، تا آنچنان که هست آگاهی دهند و السلام .

بالجمله هانی بن ابی حبه ، وزبير بن اروح، نوشته ابن زیاد را گرفتند وسر مسلم وهانی را با خود برداشتند و هر چه زودتر روانه دمشق شدن ، واین اول سری بود که از خاندان رسالت که از عراق بدمشقي حه ل دادند و بعد از ورود بدمشق يزيد عليه اللعنه نيك شاد شد و ایشان را نيكو بنواخت.

نامه تشکر یزید بابن زیاد

و در پاسخ ابن زیاد بدینگونه نوشته اما بعد ای پسر زیاد از فرمان من سر پیچی نکردی چنان زیستی که من خواستم ، چنان کار کردی که خردمند دور اندیش کند، و چنان حمله افکندی که شجاع قوى القلب افكند ، و تقديم خدمت کر دی ، و گمان مرا در حق خودبية ين پیوست ، همانا فرستادگان را حاضر ساختم ، و ایشان را صاحب رأی منین وفضل مبين شناختم و از آنچه لازم بود پرسش نمودم ، و بدانچه لایق شمردم القا کردم .

همانا بمن رسیده که حسین بن على طريق عراق می پیماید، واجب است که دیدبانها بگماری و مردان با اسلحه تمام در کمین گاهها باز داری ، و هر كس را ظن میرود مخالف است حبس کنی و هر کس متهم است بکشی ، وهر روز خبرهای تازه را براي من بنویسی.

و در قمقام گوید در نسخه دیگر دارد هر کسی را ظن مخالفت داری حبس

ص: 238

کن و هر کسی متهم است بگیر و نکش مگر کسی که با تو جنگ کند.

و در رواية ابن نما دارد که یزید با بن زیاد نوشت بمن خبر رسیده که حسینی بطرف کوفه میآید و بدرستی که مبتلا شده به او زمان تو از بین زمانها و بلند تواز بين بلدها وتو نیز مبتلا شده از بین عمال .

وعندها تعئق أو تعودا عبد ما تعبد العبيدا ) آیا در چنین وقت چون آزادگان کار میکنی و آزاده میر وی یا بکردار عبيد باز میشتایی و عبد میشوی .

در ناسخ ص109 ج 2 فرمود ، از این کلمات نیز کنایتی جسته و لطيفة بسنه چه زیاد بن ابیه را پسر عبید می گفتند ، وعبيد عبدي از بني ثقیف بود، او را زیاد بخورید و آزاد کرد و از آن پس معاویه زیاد را برادر خویش و پسر ابوسفیان خواند ، بالجمله بزيد او را میآگاهاند که اگر نیکو رزم کنی و حسین را بشکنی نسبت بقریش میرسانی و نبيره ابوسفیان خواهی بود، و اگر نه باز گشت خواهی کرد و نبيره عبید خواهی بود .

ص: 239

فصل شصت و پنجم: در ذکر شهادت محمد و ابراهیم پسران مسلم بن عقيل عليهم السلام

اشاره

در بحار ج 45 ص 100وعوالم ج 1 ص 353 و هر دو از امالی شیخ صدوق مجلس (19) حدیث دو بسند خود از ابی محمد شبیخ و بزرگ اهل کوفه روایت کرد که چون حسين بن علی (علیهما السلام) کشته شد.

دو پسر كوچك از لشکر گامش اسیر شدند ، و آنها را نزد عبيد الله آوردند زندانیان را طلبید و گفت این دو كودك را ببروشور الك خوب و آب سرد به ایشان مده و بر آنها تنك به گیر ، آن دو كودك روز را روزه می گرفتند و چون شب میشد دو قرص نان جو، ويك كوزه آب خالصی برای ایشان می آورد ، پس چون یکسال بهمین منوال گذشت، یکی از این دو بدیگری گفت ای برادر مدتی است ما در زندانیم و داره عمر ما فانی و بدن ما کاسته میشود.

پس اگر این پیرمرد آمد او را دانا کن و بگو ما از اهل بیت پیغمبر یم شاید بما توسعه در شورا بدهد و آبی بیشتری برای ما بیاورد .

پس چون شب فرا رسید و آن پیر مرد دو نان ويك كوزه آب آورده پسر كوچك فرمود اي پیر مرد آیا محمد را میشناسی؟ گفت چگونه نشناسم وحال آنکه او پیغمبر من است ؟ ..

آن كودك فرمود آیا میشناسی جعفر بن ابیطالب را ؟! گفت چگونه

ص: 240

نمی شناسم و حال آنکه خداوند باو دو بال داد با ملائکه پرواز میکند هر طور که بخواهد فرمود آیا میشناسی علی بن ابیطالب (علیه السلام) را؟ گفت : چگونه على رانشناسم وحال آنکه او پسر عم پیغمبر من و برادر او است . فرمود اي پیرمرد پس بدان ما از عترت پیغمبر تو هستیم و ما فرزندان مسلم بن عقیل بن ابیطالبیم ، بدست تو اسپريم خوراك خوب میخواهیم بما نمیدهی، آب سرد میخواهیم بمانمیدهی، و بر ما تنك گرفته. پس آن پیر مرد خودرا روي قدمهاي ايشان انداخت و بنا کرد بوسه زدن و عرض کرد ، جانم فدای جان شما و صورتم سپر صورت شما باد اي عترت پیغمبر خدا که برگزیده است، این در زندان جلو روي شما باز است پس از هر راهی که میخواهید بروید .

چون شب در رسید دو قرص نان ويك كوزه آب آورد، و راه را بایشان نشان داد و عرض کرد در شب راه بروید و در روز پنهان شوید ، تا خداوند بر ای شما فرجی فرماید ، پس آن دو كودك همین کار کردند ، و چون شب در رسيد ، برخورد کردند بر پیره زنی که در خانه اش ایستاده بود .

و فرمودند ای پیره زن ما دو كودك كوچك و غریب و تازه و راه را نمیدانیم وشب ما را فرو گرفت امشب ما را میهمان کن فردا صبح براه میفتیم.

میهمان کردن پیره زن دو طفلان مسلم را

آن پیره زن گفت شما چه کس باشید ؟ اي دوست من که بوی خوش از شما بمشامم میرسد که همچه بوي خوشی بمشامم نخورده بود .

فرمودند ای پیره زن ما از عترت پیغمبر توایم که از زندان ابن زياد فرار کردیم ، از ترس کشته شدن ، پیره زن گفت ای حبیب من شوهری دارم که

ص: 241

فاسق است ودر لشكريان ابن زياد واقعه کربلا را شاهد بوده ، میترسم در اینجا بچنگ اوافتید و شما را بکشد، فرمودند همین شب را ما بسر ببریم چون صبح شود براه افتاده میرویم .

پیره زن گفت بگذارید خوراکی بیاورم بخورید رفت و برای ایشان طمام آورد، خوردند و آب نوشیدند ، و بفراش در آمدند .

پسر کوچك بپسر بزرگ گفت ای برادر ما امیدواریم امشب را ایمن و آسوده باشیم ، بیا با هم معانقه کنیم و همدیگر را ببو ئیم پیش از آنکه مرگ بين ما جدائی اندازد ، پس همین کار کردند و در آغوش هم خوابیدند.

رسیدن شوهر پیره زن حارث

چون پاره از شب رفت شوهر پیره زن که فاسق بود درب را آهسته زده پیره زن گفت : کیست ؟ گفت منم ، گفت چه سبب شده که این وقت شب آمده ای و هیچ وقت در این وقت نمیامدي و گفت وای بر تو در را باز کن پیش از آنکه عقلم پرواز کند ، و زهره ام از شدت بلا بترکد، زن گفت وای بر تو چه شده مگر ، گفت دو كودك از زندان ابن زیاد فرار کرده اند .

وجارچی ابن زیاد گفته هر کس بر يك نفر ایشان را بیاورد هزار درهم جایزه دارد و هر کسی در دو نفر را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد . ومن هر چه کردم که ایشان را پیدا کنم بدستم نیامدند ، پیره زن گفت ای شوهر من بپرهیز که در قیامت محمد دشمن تو باشد ، گفت وای بر تو دنیا را باید بدست آورد زن گفت دنیای بی آخرت بچه درد میخورد ؟ گفت تو از آنها طرفداری میکنی گویا در این موضوع اطلاعی داری ؟ بلند شو امیر ترا میطلبد . گفت امير از من پیره زنی که در گوشه بیابانم چه میخواهد ؟ گفت من باید جستجو کنم در را

ص: 242

باز کن ثامن استراده کنم و چون صبح شود ببینم باید در چه راهی بروم برای پیدا کردن ایشان .

پس در را باز کرد و طعام و خوراکی از نان و آب آورد و او خورد ، وچون پاره از شب گذشت صداي خرخر آن دو كودك را شنید ، پس مثل شتر مست بحر کت آمد و مثل گاو بنا کرد صدا کند ، و دست باطراف دیوار خانه میکشید و میرفت که ناگاه دستش به پهلوي کور کو چك رسید آن كودك پرسید تو کیستی ؟ گفت من صاحب منزلم بگو بدانم تو کیستی ؟ آن كودك بنا کرد برادر بزرگ را حرکت دادن و گفت اي حبيب من بلند شو افتاديم در آنچه میترسیدیم .

صاحب منزل گفت کيسقيد شما ، فرمودند ای پیر و مرد اگر راست بگو ثیم در امان هستیم ؟ گفت بلى.

گفتند در امان خدا و رسولش و در عهده خدا و رسولش میباشیم ؟ گفت بلی گفتند و محمد بن عبد الله (علیه السلام) بر این شاهد است ؟ گفت بلی، گفتند خدا بر آنچه گفتیم و کیل و گواهست ؟ گفت آري ، گفتند اي پیره مرد ما از عترت پیغمبر تو محمدیم ، از ترس کشته شدن از زندان او فرار کردیم ، گفت از مرگ فرار کردید و در مرگ واقع شديد ، حمد خدائی را که شما را بدست من انداخت .

پس بلند شد و بازوي هر دو را بست و آن دو كودك با بازوی بسته شب را بسر بردند .

کیفیت شهادت طفلان مسلم

پس چون صبح شد غلام سیاهش که فليح نام داشت صدا ، زد و گفت این

ص: 243

دو كودك را بگیر و برو کنار فرات وسر ایشان را از بدن جدا کن و هر دو سر را نزد من آور تا پیرم نزد ابن زیاد و دو هزار درهم جایزه ام را بگیرم ، پس غلامش شمشیر برداشته و دو كودك را همراه برد مقدار کمی که رفتند .

یکی از آن دو كودك گفت ای سیاه چقدر تو شباهت داري بأن صباهی که أذان گوی پیغمبر بود ، غلام سیاه گفت مولای من مرا امر کرده شما را بکشم شما چه کسی هستید و گفتند ما از هترت پیغمبر تو محمدیم ، از ترس کشته شدن از زندان ابن زیاد فرار کردیم و این پیره زن شما دیشب ما را میهمان کرد و مولاي تو می خواهد ما را بکشد ؟ پس غلام افتاد بروی قلمهای ایشان و بنا کرد ببوسد و میگفت جانم فداي جاي شما ، رویم سپر روی شما باد ، ای عترت پیغمبر که برگزیده خدا است ، بخدا قسم کاری نکنم که محمد(علیه السلام) در قیامت دشمن من باشد ، پس شمشیر را بکناری انداخت و خود را بآب انداخت و عبور کرده مولای او صدا زد ای غلام نافرمانی من کردی ؟ غلام گفت من مادام اطاعت تو کنم که معصیت خدا نکنی ، و چون معصیت خدا کنی من از تو بیزارم در دنیا و آخرت ، پس پسرشرا صدا زد و گفت ای پسر جان حلال و حرام دنیا را براي تو جمع کردم و باید دنیا را بدست آورد ، پس بگیر این دو كودك را و ببر نزد فرات و گردن ایشان را بزن و سرشان را بیاور تا بنزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه را بگیرم ، پس پسرش آن دو كودك را گرفته میبرد که یکی از آن دو گفتند ای جوان من از آتش جهنم براي تو ترسانم ، پسر گفت ای حبوب من شما که باشید ؟ گفتند ما از عترت پیغمبر تو محمدیم که پدر تو میخواهد ما را بکشد.

پسر بر قدمهای آن دو كودك افتاده و بوسید و آنچه آن غلام گفت همان را گفت و شمشیر را بكناري انداخت و خود را در آب انداخت و عبور کرد ، پس

ص: 244

پدرش فریاد کشید اي فرزند نافرمانی من کردی ؟ گفت از خدا اطاعت کنم و ترا معصیت کنم برای من بهتر خواهد بود، تا اینکه خدا را نافرمانی کشم و اطاعت تو نمایم پیرمرد گفت این کار نکند جز خودم، و شمشیر را گرفته و رفت تا نزد فرات .

چون آن دو كودك شمشیر برهنه را مشاهده کردند چشمانشان گریان شد و گفتند ای پیرمرد ما را بر بازار و بفروش و از پول ما استفاده کن ونخواه فردای قیامت ماده دشمن تو باشمئه .

گفت این نخواهد شد مگر آنکه من شما را بکشم و سر شما را نزد ابن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه را بگیرم.

گفتند ای پیر مرد آیا قرابت ما را نسبت برسول الله حفظ نمیکنی ؟ گفت شما را با رسول خدا قرابتی نیست .

گفتند اي پیر مرد پس ما را ببر نزد ابن زیاد هر چه خواست درباره ما حكم کند ، گفت راهی برای اینکار نیست جز آنکه بواسطه خون شما من باو تقرب جویم .

گفتند ای پیرمرد آیا بكمي سن ما رحم نمیکنی ؟ گفت خدا در قلب من نسبت بشما رحم قرار نداده .

گفتند ای پیرمرد پس اگر ناچار از کشتن ما هستی بگذار ماچند رکعت نماز بخوانیم ؟ گفت نماز بخوانید اگر برای شما فائده دارد .

پس آن دو كودك چهار رکعت نماز خواندند و سر بآسمان بلند کردند و عرض کردند (يا حي يا حكيم يا أحكم الحاکمین احكم بيننا وبينه بالحق) ای خدای زنده و دانا ای کسی که محکم از همه حکم کنندگان مقدم است شود حکم کن بین ما و او بحق .

ص: 245

پس آن ملعون بلند شد و سر برادر بزرگ را از بدنش جدا کرد و سر را گرفت و در توبره خود گذاشت، و برادر کوچک خود را همي در خون برادر مالید و گفت میخواهم رسول خدا را اینطور خون آلود ملاقات کنم .

آن ملعون گفت عیب ندارد الان ترا هم ببرادرت ملحق میکنم ، پس بلند شد و سر آن مظلوم را از بدن جدا کرد و در توبره گذاشت و بدن هر دو را در آب انداخت در حالیکه خون از آن بدنها میچکید .

بردن سر دو طفلان بنزد ابن زیاد ) وان دو سر را نزد ابن زیاد برد ، ابن زیاد روي كرسي خود نشسته بود و بدستش عصاي از خيزران داشت چون نظرش بأن دو سر افتاد سه مرتبه بلند شد و نشست .

پس گفت وای بر تو کجا اینها را يافتي ؟ گفت پیره زنی داشتم ایشان را میهمان نموده بود ، گفت حق مهمان را نشناختی ؟ گفت نه .

گفت : این دو طفل چه گفتند بنو ؟ گفت بمن گفتند ای شیخ ما را ببازار ببر و بفروش و از پول ما استفاده کن ونخواه که در قیامت محمد (صلی الله علیه و اله) دشمن تو باشد .

گفت : تو چه در جواب گفتی ؟ گفت بایشان گفتم من باید شما را بکشم وسر شما را نزد عبيد الله بن زیاد ببرم و دو هزار درهم جایزه بگیرم .

گفت : چه بنو گفتند : گفت بمن گفتند ما را ببر نزد ابن زیاد تا در ما حکم کند آنچه میخواهد .

گفت : چه در جوابشان گفتی ؟ گفت : گفتم راهی نیست جز آنکه بواسطه خون شما باو تقرب جویم.

ص: 246

گفت چرا زنده پیش من نیاوردي تا اینکه دو مقابل جایزه بتو بدهم که چهار هزار درهم باشد ؟ گفت : این را صلاح ندیدم جز انکه بدون ایشان بتو مُقرّب شوم.

گفت : دیگر چه گفتند بتو؟ گفت : گفتند اي شيخ قرابت و خویشاوندی ما را برسول خدا حفظ کن.

گفت : تو چه گفتی ؟ گفت من گفتم شما را قرابتی برسول خدا نيست .

گفت: وای بر تو دیگر چه گفتند بتو ؟ گفت : گفتند اي پیره مرد بکُوچَکیِ ما رحم کن .

گفت : پس رحم نکردي بايشان ؟ گفت گفتم خدا در قلب من نسبت بشما هیچ رحمی قرار نداده .

گفت : واي بر تو دیگر چه گفتند بتو؟ گفت گفتند بگذار ما چند رکعت نماز بخوانیم .

پس گفتم هر چه میخواهید نماز بخوانید اگر نفعی برای شما دارد .

گفت بعد از نماز چه گفتند ؟ گفت سر بآسمان بلند کردند و گفتند (یا حَيُّ یا حَکیم یا أحكَمَ الحاكمين أحكُم بَينَنا وَبَینَهُ بِالحَق).

عبيد الله بن زیاد گفت پس بدرستيکه احکم الحاکمین حکم کرد بین شما، کیست این فاسق را کارش را بسازد؟ مردی شامی از جا بلند شد و گفت من برای اینکار آماده ام .

گفت اینرا ببر همانجائیکه گردنِ آن در طفل را جدا کرد ، گردنش را بزن و نگذار خونش بخون آن دو طفل مخارط شود ، وزود سرش برایِ من بیاور . مرد شامی برد و سرش را آورد و به نیزه زدند و آنجا نصب کردند بچه ها تیر و سنگ باو میزدند و می گفتند این قاتل ذريه رسول خدا (صلی الله علیه و اله)است .

ص: 247

شهادتِ طفلانِ مسلم بطریقی که ناسخ نقل کرده

در ناسخ ج 2 ص 110 قصه شهید شدنِ طفلانِ حضرت مسلم را طوردیگر نقل فرموده ، و خلاصه اش اینست که فرمود مکشوف باد که شهادت محمد و ابراهیم پسرهایِ مسلم را کمتر در کتاب پیشینیان دیده ام ، اِلّا انکه اعصم كوفي میگوید :گاهی که ابن زياد هانی را محبوس داشت چنانکه مرقوم شد.

و مسلم از سرای هانی بیرون شتافت ، و شیعیان خود را فراهم کرد ، تا بر دارالاماره حمله افكند، پسرهاي خود را بخانه شریح قاضی فرستاد تا در حمایت او بسلامت مانند .

دیگر نه از نام ایشان باد میکند و نه از شهادت ایشان باز می گوید تا انجاکه می گوید.

ومن بنده این قصه را از روضة الشهداء منتخب میدارم تا انجا که می گوید اکنون بر سر سخن رویم .

فرمان ابن زیاد درباره پسران مسلم

همانا پسرهايِ مسلم بحكم پدر در خانه شریح قاضی بودند ، تا گاهی که مسلم را شهید کردند ، وابن زیاد را آگهی دادند که مردم این شهر دو تن پسران مسلم را پوشیده میدارند ، ابن زياد بفرمود تا در تمامِ شهر منادی ندا کند که هر کس پسرهايِ مسلم را در خانه خود نگاهدارد و بنزد من نياورد خانه اش غارت شود و خونش هدر باشد .

شریح چون این ندا بشنيد محمد و ابراهیم را پیش طلبيد ، وهای های بگریست ، گفتند : اي شریح این گریه چیست ؟ گفت بدانید که (پدر شما)

ص: 248

مسلم شهید شد ، ایشان جامه چاك کردند ، وخاك بر سر نمودند و فریاد (وا اَبَتاه وا غربتاه) بر آوردند ، شریح گفت :

ای برادر زادگان چندین مخروشید ، و بر خون خویشتن و کید من مكوشید چه ابن زباد شما را میطلبد تا در کجا بیابد ، وتا شما را دستگیر نکند آرام نشود ، و از صاحب خانه انتقام کشد ، ایشان از ترس خاموش نشستند .

شریح گفت : شما روشنیِ چشم و چراغِ دلِ منید ، چنان رأي زده ام که شما را به امینی بسپارم تا با خود بمدينة برد ، و بخيشان بسپارد ، و پسر خود که اسد نام داشت فرمود که : شنیده ام که بیرون دروازه عراقين كارواني بجانب مدينه میرود ، این کودکان را ، رسان و با امینی بسپار تا بمدينه برسانند، و هر يك را پنجاه دینار زر (طلا) سرخ بر میان بست ، چون تاریکی جهان را فرو گرفت ، اسد آن کودکان را برداشت و از شهر بیرون شتافت .

وقتی رسیدند که کاروانیان بار بسته و مقداری راه رفته بودند ، اسد نظری افکند سیاهی از دور دیدار بود ،روي با پسرهای مسلم کرد و گفت این سپاهی که دیدار میشود ، کاروانیانند، قدری راه را بعجله روید و خود را بقافله رسانید.

این بگفت و برگشت ، کودکان مسلم که از راه و بیراه آگاه نبودند، قدری بدويدند و خسته شدند ، واثر قافله را گم کردند ، چند نفر از کوفیان با یشان دچار شدند و شناختند که ایشان پسران مسلمند ؛ پس هر دو را گرفته بنزد ابن زیاد بردند ، واو فرمان داد که ایشان را زندان کنند ، ونامه بیزید نوشت که پسران مسلم در زندانند تا چه فرمائی .

رهائی دادن زندانبان پسران معلم را

اما زندانبان که مشکور نام داشت، از دوستان اهل بیت بود، و از آه و ناله

ص: 249

این کودکانِ هفت هشت ساله اندوهناك گشت ، وجاي خوب بهر ایشان مهیا کرد و خورش و خوردنی حاضر ساخت ، و چندکه توانست نیکو خدمتی کرد . وشب دیگر چون هوا تاريك شد ، ایشان را برداشت و بر سر راه قادسیه آورد، انگشتر خود را بایشان داد ، و گفت : این انگشتر از من نزد شما علامتی باشد چون بقادسیه رسیدید ، بدین علامت برادرمرا آگاه کنید تا شما را خدمت کند و بمدينه برساند.

چون مشکور باز گشت و ايشان راه قادسیه را پیش گرفتند ، باز راه را گم کردند، و تا سفیده صبح کنار شهر دور میزدند ، صبح دیدند در کنار کوفه اند ، سخت بترسیدند، که مبادا دیگر باره گرفتار شوند ، خودرا بنخلستانی کشیدند و در کنار چشمه آبی بر درختی بر آمدند و در میان شاخهای درخت قرار گرفتند .

کنیز کسی حبشي هنگام چاشت بكنار چشمه آمد تا آب بر گیرد ، عکس ایشان را در چشمه بدید ، برخاست و با ایشان از درِ مهرِ و نوازش سخن گفت ، و محبت خود و بانوى (سيده) خودرا با اهل بیت پیغمبر باز نمود، و هر دو كودك را برداشته بمنزل آورد ، وزن صاحب خانه ایشان را پذیرفت ، و سر و روی ایشان را بوسه زد، و کنیز را بواسطه این خدمت نیکو آزاد کرد، و پسران مسلم را در پستو خانه جاي داد . وخورش و خوردنی پیش آورد ، و بكنيز وصیت کرد که شوهر من را از این راز آگاه مکن .

شهادت زندانبان

و از آن سوی ابن زیاد مشکور زندانبان را طلب نمود و گفت چه شدند پسرهاي مسلم ؟ گفت من ایشان را در راه خدا آزاد کردم .

گفت: از من نترسیدی ؟

ص: 250

گفت : جز از خدای نترسم ، دیروز پدر این کودکان را کشتی ،امروز از این دوطفل نو رس چه میخواهی ؟ ابن زیاد در غضب شد.

و گفت : اکنون بفرمایم تا سرت را از تن جدا کنند.

گفت : آن سر که در راه مصطفی نباشد نخواهم .

این وقت ابن زیاد فرمان داد که مشکور را بعد از پانصد تازیانه زدن گردن بزنند، چون او را دردو عذاب کشیدند ، و ابتدا بزدن تازیانه کردند، در تازیانه اول گفت: (بسم الله الرحمن الرحیم) . در زدنِ تازيانه دوم گفت : اِلهی مرا صبر بده.

و در زدن تازيانه سوم گفت: خدایا مرا در حُبِّ فرزندان رسول تو میکشند.

چون نوبت بچهارم و پنجم افتاد گفت : اي پروردگار من ، مرا بمصطفی و فرزندانش باز رسان ،ودیگر سخن نگفت تا پانصد ضرب ( زدن ) بنهایت رسید.

اینوقت گفت مرا شربتی آب دهید . ابن زیاد گفت: او را تشنه گردن زنید .

عمرو بن الحارث قدم فروتنی و خواری پیش گذاشت، و مشكوررا بشفاعت درخواست و خانه خيش آورد تا او را مداوا کند ، مشکور چشم بگشود ، و گفت بشارت باد که من از آب کوثر سیراب شدم،این بگفت وجان بداد .

طفلان مسلم در خانه حارث

اما از آن سوی پسران مسلم را آنزن و کنیزك نیکو خدمت همی کردند ، و پرستاری نمودند، تا شب برسید، پس خورش و خوردنی حاضر ساختند و ایشان

ص: 251

بعد از صرفِ شام بخوابیدند .

اینوقت شوهر آن زن که حارث نام داشت بخانه در آمد، وسخت آشوفته خاطر و کوفته اندام بود.

زن پرسید که مگر ترا حادثه ای رسید، گفت: اول صبح بردر سرایِ امیر بودم، منادی ندا در داد که پسرهایِ مسلم را مشكور از زندان رها نمود، هر که ایشان را دستگیر کند، از امير بعطای مال و ثروت و آرزو بهرمند گردد .

من چون این کلمه شنیدم سوار شدم و اطراف کوفه را گردش کردم و أسب از شدت شتافتن ترکید و افتاد من هم از پشت اسب در افتادم ، و بهزار رنج خودرا بدر خانه رسانیدم، و از ایشان نشانی نیافتم .

زن گفت اي مرد این چیست که می گوئي؟ از خدا بترس و بر فرزندان رسول خدا، بد مَیَندیش .

حارث گفت : خاموش باش ، ابن زیاد مرا مال و مرکب دهد ، و از فضه وذهب توانگر کند، ترا با این سخنان چکار، برخیز و آب وطعام بيار.

زن بیچاره گَشت و او را پاره ای خورش و خوردنی آورد تا خورد و خوابید.

گرفتاری طفلان مسلم بدست حارث

اما پسران مسلم ، محمد که برادر بزرگ بود ناگاه از خواب بیدار شد و ابراهیم را از خواب بیدار کرد و گفت برخیز که ما نیز کشته میشویم، چه مرا اندرین ساعت در خواب نمودار شد که مصطفی و مرتضی و سيده كونين وحسنين عليهم السلام در بهشت برین عبور میدادند ، ناگاه مرا و ترا ، مصطفی از دور دیدار کرد، پس روي بمسلم آورد و فرمود ترا چگونه دل داد که این کودکان را نزد دشمنان بگذاشتی؟ و بسوي ما گام برداشتی ؟ مسلم عرض کرد که ایشان از

ص: 252

قفاي ما میایند، وفردا نزد ماخواهند بود.

ابراهیم عرض کرد : اي برادر سوگند بخدا من هم بدونِ کم و زیاد این خواب را ديدم، پس دست در گردنِ یکدیگر در آوردند، وهاي هاي بگریستند ؛ صدای گریه ایشان حارث را از خواب بیدار کرد و سر از بالین برداشت و گفت: اي زن این شور و شیون در خانه ما از کیست؟ برخیز و چراغی بر افروز تا بدانیم این صدا از چیست ؟ و این سوگواری از بهر کیست ؟ زن را نیرويِ برخاستن و قدرتِ چراغ آراستن نبود ، ناچار حارث بن عروة خود برخاست و چراغی بر افروخت و بنهان خانه در آمد، پسران مسلم را نگریست که یکدیگر را دست بگردن در آورده و با صدای بلند می گویند .

گفت شما کیستید؟ و در اینجا چکنید؟ ایشان چون او را اهل سرای دانستند از شیعیان پنداشتند، گفتند : ما يتيمان مسلم بن عقیلیم.

حارث گفت: من در طلب شما، این شهر و نواحی را بگشتم وأسبِ خودرا بکُشتَم و شما خانه مرا وطن گرفته اید ؟(1) و خوش بخفته اید ؟ پس با مشت سر و مغز ايشان را لختی (قدری) بكوفت و هر دو تن را بر بست و هم در آن نهانخانه در افكند ، و در را استوار کرد ، زن پیش دَوید و بزاري آغاز شفاعت نمود ، و دست و پایِ حارث را بوسه زد، و از خدا و رسول بیم داد ، ولي کلمات زن در حارث هیچ اثر نکرد .

شهادت طفلان مسلم بدست حارث

واول صبح بر خواسته و لباس جنگ بر تن کرد و پسران مسلم را برداشته روان شد، تا در کنار نهر گردن بزند ، زن از قفای او میدوید و مینالید ، و چون

ص: 253


1- آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم یار در خانه و ما گِردِ جهان میگردیم

نزديك ميشد حارث با شمشیر کشیده بر وی حمله می افکند، بدین گونه همی رفت تا در کنار نهر رسید، پس غلام خویش را پیش طلبيد و شمشیر خودرا بدو داد و گفت : این دو كودك را گردن بزن ، غلام گفت : مرا از مصطفی شرم آید که این دو طفل بی گناه را ازخاندان او گردن زنم، و هرگز اینکار نکنم .

حارث گفت اول ترا خواهم کشت و آهنگ غلام کرد ، غلام دانست که بخشایش در نهاد حارث ننهاده اند و بیگمان کشته خواهد شد ناچار با حارث در آویخت ، هر دو تن دست در گریبان شدند، ناگاه حارث بِرُ وي در افتاد، غلام خواست تيغ براند حارث جلدی کرد و چابکی نمود و بر جست و تیغ از دست غلام گرفت ، غلام شمشیر خویش را از نیام بکشید و بر حارث فرود آورد ، حارث مَردِ مبارزه بود ، ان زخم را با سپر بگردانید ، و تیغ بزد و دست غلام را قطع کرد ، در این هنگام زنِ حارث با پسر در رسيدند ، پسر پیش دوید و کمر غلام بگرفت و گفت : ای پدر ، این غلام برادر رضاعی من و فرزند خوانده مادر منست ، از وی چه میخواهی ؟ حارث پاسخ نگفت ، وتیغ بزد وغلام را بکشت ، و پسر را گفت : هم اکنون تعجیل کن و این دو كودك را گردن بزن ، پسر گفت : من این دو كودك را که از خاندان پیغمبرند ، سر بر ندارم ، و تو را نیز نگذارم ، وزنش نیز مینالید و می گفت : این دو طفل بیگناه را چرا تباه باید کرد ؟ چه زیان دارد که ایشان را زنده بنزد ابن زیاد حاضر سازی تا او چه خواهد و چه فرماید .

گفت : دوستداران ایشان در این شهر فراوانند ، تواند شدذکه ایشان را از دست من فرا گیرند و مرا از عطايِ ابن زیاد بی بهره گذارند ، و تیغ بکشید و آهنک کودکان کرده زن پیش تاخت و با حارث در آویخت که از خدای بترس و از قیامت بیندیش ، این چه نکوهیده کردار است که پیش داشتهاي ؟. حارث

ص: 254

در خشم شد و تیغ بزد و زنرا جراحت بزرگی زد.

پسر بدوید که مبادا مادر را بزخم دیگر تباه کند و دست پدر بگرفت و گفت: ای پدر بخود آی، چندین بیهشانه چکنی؟ و خویش از بیگانه نداني، حارث هم در حال غضب تيغ بزد ، و پسر را بکشت ، و چون گرگِ دیوانه بر سرِ پسرهایِ مسلم بتاخت ، چندان که زاری کردند فایده نداشت. گفتند ما را بگذار دو رکعت نماز گذاریم ، گفت : نگذارم و دست هر يك را میگرفت که سرش را جدا کند آن يك میدوید که من کشته برادر توانم دید ، مرا بکش، حارث اول محمد را سر برید و سرش را بخاك گذاشت و تنش را در آب انداخت ، ابراهيم بدويد وسر را در بر گرفت و بر سینه بچسبانید و بهاي هاي بگریست . حارث سر محمد را از دست ابراهیم بگرفت و او را نیز بِکُشت و تنش را در آب افکند .

آوردن حارث سرهای طفلان را نزد ابن زیاد

وسرهای مبارك ایشان را درتوبره نهاده بدار الأماره آورد ، و نزد ابن زیاد گذاشت، گفت: این چیست؟ گفت: سرهایِ دشمنانِ تو است که بریده ام و بنزد در آورده ام تا بدان عطا که وعده کردی وفا کنی .

ابن زیاد گفت : کدام دشمن ؟ گفت: فرزندان مسلم بن عقیل، ابن زیادگفت : سرها را بر آوردند و بشستند و در طبقی نهاده پیش گذشتند .

ابن زیاد را کردار او نا گوار افتاد ، گفت : از خدای نترسیدی، ودو تن کودک بی گناه را بکشتی ؟ و حال آنکه من بیزید نوشته ام که پسرهای مسلم را گرفته ام تا چه فرمائی؟ اگر خواهی زنده فرستم ، ممکن است زنده بخواهد چه جواب گویم؟ چرا زنده بنزد من نیاوردي ؟ حارث گفت: بترسیدم که مردم شهر ایشان را از دست من بگیرند، و من از

ص: 255

عطای امیر بی بهره مانم.

ابن زیاد گفت: ممکن بود ایشان را باز داري و مرا آگهی دهی ، تا کسی بفرستم و پنهانی بنزد خویش حاضر سازم. حارث را جای پاسخ نماند، سر بزیر افکند، و خاموش ایستاد.

کشته شدن حارث بفرمان ابن زیاد

ابن زیاد را ، هم نشینی بود که مقاتل نام داشت، و با اینکه میدانست با اهل بیت نبوت محبت دارد ، چون نديم و هم نشینی نیکو گوی ، و نيكوخوي بود، بر وي سخت نمیگرفت اورا گفت: حارث بدون اجازه من پسران مسلم را سر بریده، او را بگیر و در همانجا که پسرهای مسلم راکشته ، بهر خواریکه خواهی بکش، وسرهای پسران مسلم را در آنجا که تنهای ایشان را در آب افکنده در آب افکن .

مقاتل سخت شاد شد و گفت :اگر ابن زیاد سلطنت خودرا بمن میداد چندین شاد نشدم، پس بفرمود: تا حارث را دست بگردن بر بستند و کلاه از سر بر گرفتند و از میان بازار کوفه کشان کشان عبور دادند ، وسرهای کودکانرا بر مردمان عرضه میدادند ، وصورت حال را تقرير ( وبيان ) میکردند، و مردمان میگریستند، و حارث را لعن میفرستادند.

چون بکنار نهر رسیدند ، جوانیرا دیدند که کشته اند ، و غلامیرا پاره پاره افکنده اند ، وزنی مجروح و مطروح افتاده ، چون بر حال ایشان مطلع شدند، و تعجب مردم بر خباثت حارث زیاد شد.

اونوقت حارث: روی بمقاتل کرد و گفت : مرا دست باز دار تا بگوشه ای پنهان شوم، و ده هزار دینار در عوض این کار از من بگیر.

ص: 256

مقاتل گفت: اگر همه دنیا را تو داشتی و بمن گذاشتی (یعنی بمن میدادی) ترا دست باز نداشتم ، ودر ازاي قتل تو ، از خدای جهان بهشت جاودان خواهم یافت .

و چون چشم مقاتل بر مقتل پسر هاي مسلم وخون ایشان افتاد، سخت بگریست و در خون ایشان بغلطيد ، آنگاه غلام خود را فرمان داد تا اول دستهاي حارث را قطع کرد ، آن گاه هر دو پای او را برید ، از پس آن چشمهای او را بر آورد و گوشهای او را از تن باز کرد ، پس شکم او را بشکافت ، وانچه از تن او باز کرده بود ، در شکم او نهاد ، وسنگی بر شكم او بست ، و آن تن ولید را در آب افکند .

در خبر است که سه نوبت او را در آب افکند، و آب او را نپذیرفت، و بکنار افکند، و سه نوبت او را در چاه افکندند و با سنگ و خاشاك انباشته نمودند ، هم زمین او را نپذیرفت، و بیرون افكند ، آنگاه تن او را سوزانیدند، وخاکسترش را بباد دادند .

و چون سرهای پسران مسلم را در آب افکندند ، تنهای ایشان روی آب آمد و با سر پیوسته شد ، ودست در گردن یکدیگر کرده در آب فرو شدند.

ص: 257

فصل شصت وششم: در توجه امام حسين عليه السلام از مکه بسوی عراق

اشاره

در ناسخ ج 2 ص 119 فرمودند امام حسين (علیه السلام)شب یکشنبه بیست و هشتم شهر رجب از مدینه بیرون شد و روز جمعه سیم شعبان وارد مکه گشت ، وماه شعبان و شهر رمضان وشوال وذيقعده را در مکه معظمه اقامت فرمود، و روز ترویه که روز سه شنبه هشتم ذیحجه بود، از مکه آهنگ عراق نمود.

و طریحی در منتخب(1) خود آورده که : یزید بن معاویه سی نفر از شیاطین بني اُميه را مأمور ساخت که باز اثرین بیت الله کوچ داده ، در مکه حسین عليه السلام را دستگیر کنند، و اگر نتوانند مقتول سازند ، چون حسين(علیه السلام) بر مَكرِ او عالم بود ، ناچار عازم عراق شد.

و بروایت شیخ مفید این همان روز بود که مسلم بن عقیل بر ابن زیاد خروج کرد و روز دیگر که يوم عرفه بود شهید گشت .

و بروایت اعصم کوفی چنانکه بشرح رفت ، چنان بر می آید که شبی هم در خانه محمد بن كثير بماند ، در اینصورت خروج مسلم روز دوشنبه هفتم ذیحجه و شهادتش روز عرفه بوده .

ص: 258


1- منتخب ص 435 مجلس (9) از جلد 2

و در جلاء العيون ص 532 فصل چهارم از شیخ مفید و سید بن طاوس و شیخ ابن نما فرموده چون حضرت سید الشهداء در سیم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بیم آسیب مخالفان مکه معظمه را بنورِ قدمِ خود منوّر گردانیده بود در بقیه آن ماه و ماه رمضان وشوال وذي القعده در آن بلده محترمه بعبادت حق تعالی قیام می نمود، و در آن مدت جمعی از شیعیان از حجاز و بصره و سایر بلدان نزد آنحضرت جمع شدند ، چون ماه ذيحجه در آمد ، حضرت احرام بحج بستند، چون بزید پلید جمعی رافرستاده بود ببهانه حج که آن حضرت را گرفته بنزد او برند ، یا بقتل آورند، حضرت اِحرامِ حج را بعمره عدول نموده اعمال عمره را بعمل آورد ، ومُحلّ شد و متوجّه عراق گردید .

و در چند حدیث معتبر از حضرت صادق (علیه السلام)منقول است که چون حضرت میدانست که نخواهند گذاشت که حج را تمام کند ، اِحرام بعمره مفرده بست وعمره را بِاِتمام رسانیده در روز هفتم ماه ذيحجه از مکه بیرون رفت.

و بعضی گفته اند در روز عرفه بیرون رفت .

و سید بن طاوس روایت کرده است که در روزِ سیّمِ ماه بیرون رفت ، و در همان روز مسلم شهید شده بود .

وأيضاً روایت کرده است که چون عزم توجه عراق نمود . خطبة أدا فرمود .

خطبه حضرت امام حسين عليه السلام در مکه

پس فرمود (الحمد لله وما شاء الله ولا حول ولا قوة إلا بالله وصلى الله على رسوله (وسلم) خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة على جيدا الفتاة وما أولهني

ص: 259

إلى أسلافي ، اشتياق يعقوب إلى يوسف ، وخير لي مصرع انا لاقيه . كأني بأوصالي یتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و کربلاء ، فیملان منی أكراشا جوفا وأجربة سغبا ، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، رضي الله رضانا أهل البيت نصبر على بلائه ، ویوفينا أجور الصابرين . لن تشذ عن رسول الله لخمة وهي مجموعة له في حظيرة القدس ، تقر بهم عينه، وينجز لهم وعده ومن كان فينا باذلا مهجته ، موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا فانی راحل مصبحا إن شاء الله).

یعنی حمد خدا را آنچه را خداوند مقدر فرموده بعمل می آید و درود بر پیغمبر خدا و قوّتي نيست مگر باو ، و بدرستیکه مرگ را مانند قلاده ( گردنبند) بر گردنِ اولادِ آدم لازم گردانیده مثل گردنبند در گردن دخترانِ جوان ، و چه بسیار خواهان و مشتاقم دیدار گذشتگان خود را مثل اشتياق يعقوب دیدار یوسف را.

و از برای من محل افتادنی قرار داده شده که ناچار باید آن محل را دیدار کنم، و گویا می بینم که در این زودی اعضاي من پاره پاره خواهد شد در صحرای کربلا و چاره نیست از در یافتن آن روزیکه مقدر گر دیده برای ابن امر، و ما اهل بیت رضا بقضايِ خدا داده ایم ، و بر بالای خدا صبر می نماییم، تا عطا کند ما را بهترین جزای صبر کنندگان ، بزودی آن اعضای پاره پاره در حظيره قدس نزد حضرت رسالت(صلی الله علیه و اله) مجتمع خواهد گردید ، و حق تعالی دیده او را روشن خواهد گردانید ، ووعده های خود را بعمل خواهد آورد ، و هر که را آرزوي شهادت باشد و خواهد که جهان در راه نصرت ما در بازد و سعادت ابدی فایز گردد با ما رفيق شود که فردا صبح روانه شویم ان شاء الله .

ص: 260

نصیحت مشفقانه واقدي وزرارة بن صالح امام حسین علیه السلام را

در دلائل الأمامه طبري ص 74 باسناد خود روایت کرده (1) که ابو محمد واقدي وزرارة بن صالح(2) نقل نموده اند که ما سه شب پیش از حرکتِ حضرت بِعراق او را ملاقات کردیم و او را خبر دار نمودیم که مردم کوفه ضعیف هستند ودلهای ایشان با شما است ولی شمشیرهای ایشان بر شما است .

پس حضرت با دست مبارك بسويِ آسمان اِشارتي فرمود تا درهای آسمان گشوده شد و از اَفواج ملائکه آن قدر بزیر آمدند که عدد ایشان را بغیر از خدا كس احصاء نمی تواند کرد ، حضرت فرمود (لولا تقارب الاشياء وحبوط الاجر(3) لقاتلتهم بهؤلاء ولكن أعلم عِلماً(4) ان هناك مصرعي و مصارع أصحابي لاينجو منهم اِلّا ولدي علي) اگر نه بود نزديك شدن چیزها و از بین رفتن مزد واجر هر اينه بواسطه این ملائکه با کفار میجنگیدم ولكن میدانم که محل افتادن من و اصحاب مَن در انجا خواهد بود و أحمدي نجات نداشته باشد از کشته شدن مگر فرزندم على .

ص: 261


1- سید در لهوفش و ناسخ در جلد 2 ص 119 و مجلسی در جلاء العيون ص 533 چاپ اسلاميه و قمقام ج1 ص328
2- در لهوف (زرارة بن خلج) ذکر کرده و در ناسخ و مجلاء العيون وقمقام (زرارة بن صالح) ذکر یافته و در قمقام ص328 از بعض نسخ (اجلح) ذکر شده
3- در لهوف و ناسخ (وهبوط الأجل) نقل کرده، یعنی فرا رسیدن مرگ
4- در ناسخ (ولكن أعلم يقيناً الخ)

نصیحت مشفقانه محمد بن حنفیه امام حسين عليه السلام را

ايضا در لهوف و ناسخ ج 2 ص 121 و مجلسی در جلاء العيون س 533 از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند که در شبی که سید شهداء عازم گردید که در صبح آن روز متوجه کوفه گردد .

محمد بن حنفیه بخدمت حضرت آمد و گفت : ای برادر تو دانستی غدر و مکر اهل کوفه را نسبت بپدر و برادرِ خود ، می ترسم که با تو نیز چنین کنند اگر در مکه بمانی که حرم خداست ،عزیز و مکرم خواهی بود، و کسی در مکه متعرض تو نمیتواند شد.

حضرت فرمود که میترسم که یزید پلید مرا در مکه با مکر شهید گرداند آنوقت من سبب شده باشم که حرمت این خانه مباح شود و ضایع گردد .

محمد بن حنفیه عرض کرد اگراز این میترسی پس برو بطرف يَمَن يا بطرف بیابانها انجا اقامت کن ، که در أمن وأمان باشي و کسی نتواند بتودست یابد.

حضرت فرمود در این باره باید فکری کنم .

پس چون هنگام سحر شد حضرت کوچ کرد.

ودر ناسخ ج 2 ص 122 گوید در خبر است که امام حسين (علیه السلام) سفر عراق را از قرآن مجيد فال گشود ، و این آیه آمد : (كُلّ نَفسٍ ذائِقةُ المَوت) یعنی هر کس باید شربت مرگ را بنوشد ، حضرت فرمود : (صدق الله وصدق رسوله) خدا و رسولش راست گفتند .

در لهوف و ناسخ وجلاء العيون . چون خبر حرکت کردن حضرت بمحمد بن حنفیه رسید ، دوان دوان بیامد وزمام شتر برادر را گرفت .

ص: 262

و گفت : اي برادر با من وعده نکردی که در این کار فکر و اندیشه کنی ؟ فرمود بلی گفت پس چرا باین زودی متوجه سفر شدی ؟ فرمود چون تو رفتی رسول خدا (صلی الله علیه و اله)پیش من آمد و فرموداي حسين خارج شو که حق تعالی میخواهد ترا کشته ببیند .

محمد گفت (اِنّا لِلّهِ وَاِنا اِلَيه راجِعُون).

هر گاه تو باین قصد میروی پس چرا زنان خود را بهمراه مييري ؟ حضرت فرمود: بمن گفت خداوند میخواهد زنان را اسيرببیند (1)محمد بن حنفیه بادل بريان ودیده گریان آن امام عالمیان را وداع کرد و برگشت .

نصيحت مشفقانه عبد الله بن عباس امام حسين عليه السلام را

در ناسخ ج2 ص123 وجلاء العیون ص 534 روایت کرده اند که بعد از محمد بن حنفیه عبد الله بن عباس بخدمت آن حضرت آمد، و مبالغه در ترك آن سفر نمود.

حضرت فرمود : رسول خدا مرا أمري فرموده و مخالفت آمر آن حضرت هرگز نخواهم کرد ، پس ابن عباس بیرون آمد و میگریست، و فریاد واحسيناه

ص: 263


1- در لهوف از کلینی بسند خود از حمزة بن حمران روایت کرده است که از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد چرا محمد بن حنفیه با امام حسین(علیه السلام) خروج نکرد و تخلف نمود؟ حضرت فرمود اي حمزه الان بتو مطلبی می گویم بشرط انکه دیگر باره از این سؤالها نكنی، حسين(علیه السلام) چون خواست حرکت کند نامه نوشت برای بنی هاشم (اما بعد فانه مَن لَحِقَ بِي مِنكُم استشهد وَمَن تَخَلَّفَ عَني لم يبلغ الفتح و السلام) هر کس بمن ملحق شد کشته خواهد شد و هر کس از من تخلف کرد پیروزی نخواهد دید والسلام .

بر کشید .

نصیحت بحسب ظاهر مشفقانه عبدالله بن زبیر امام حسين عليه السلام را

در جلاء العيون ص 534 فرموده : در احادیث معتبره از امام باقر وصادق عليهما السلام منقول است ، که چون حضرت بِاِرادِه سفرِ عراق از مکه بیرون رفت، عبدالله بن زبير بمشایعت آن حضرت رفته ، بظاهر در منع آن حضرت از آن سفر سخنانی میگفت (1).

حضرت فرمود: نمی خواهم که برایِ مَن حرمتِ خانه خدا (حرم و کعبه) برطرف شود ، و هر چند از حرم دورتر باشم و کشته شوم ، مرا خوشتر است ، از آنکه نزدیکتر باشم ، و اگر در کنار فرات مدفون گردم بهتر است از برایِ من از آنکه در نزديك كعبه مدفون گردم، وحضرت اورا باعجاز خبر میداد که او در مکه کشته خواهد شد ، وحرمت کعبه بسبب آن هتک خواهد شد، و او نمیفهمید یا تَجاهُل وخودرا بجهل میزد، و آخر چنان شد که کعبه را حجّاج بر سر او خراب کرد(2).

ص: 264


1- عبد الله بن زبیر خودرا خليفه میدانست و از خارج شدن امام حسین عليه السلام خیلی خوشحال بود ، چون اگر امام حسين (علیه السلام)در مکه میماند کسی با عبد الله بيعت نمیکرد مگر دشمنان امام حسين(علیه السلام)
2- در فقيه ج2 ص162 ذیل حدیث 31 سئوال میشود که چرا بر حجاج جاری نشد آنچه بر تبع (پادشاهی بود) واصحاب فیل جاری شد (یعنی وقتی تبع واصحاب فیل خواستند کعبه را خراب کنند ، خداوند ایشان را هلاک ساخت و مبتلا گردانید، ولی وقتی حجاج کعبه را خراب کرد طوری نشد؟ حضرت فرمود حجاج قصد خراب کردن کعبه را نداشت بلکه ابن زبیر را که مخالف حق بود میخواست دستگیر کند او هم در کعبه متحصن شده بود ، حجاج کعبه را بر سرش خراب کرد و او را بکشت و بر مردم معلوم شد که ابن زبیر بر حق نبود

در قمقام ج1 ص330 فرموده: عبد الله بن زبیر آمد و عرض کرد: من ندانم از چه روی ما که اولاد مهاجرین و اولی بأمر خلافت هستیم، خلافت را بایشان گذاریم ، و از تعرض آل ابوسفیان دست باز داریم ، حالیم بفرمائید اراده شما بچه چیز متعلق است ؟ فرمود : اشراف كوفه مرا خواسته اند و من هم اجابت کردم بسوی ایشان میروم .

ابن زبیر گفت: آری اگر مرا نیز مانند تو دوستان و شیعیان بودي، ازاین سفر نمیگذشتم ، باز اندیشید که مبادا حضرت او را در این سخنانِ نفاق آمیز، متّهم داند، عرض کرد، اگر هم در حجاز بمانی و اراده خلافت فرمائی مخالفت نورزیم، و شرائط مساعدت و معاونت بجای آریم .

فرمود أمير المؤمنين (علیه السلام)مرا حديث کرد که رئیسی در حرمِ خدای کشته شود ، و من نيكو نمیدانم آن کس من باشم ، و بسبب من حرامی حلال دارند، و این سخن اشاره بواقعه حجاج و کشته شدن عبد الله بن زبیر بود، باز گفت : وظیفه آنکه در خانه خدا مقيم باشي و مرا متولی این امر فرمائی که بهیچ روی عصیان تو نکنم، فرمود: بدین قضيه نيز همدست نیستم .

پس ابن زبیر سخني چند پنهان گفت: حضرت فرمود: میدانید چه گفت ؟ عرض کردند نه ، خدا مارا فدایِ تو گرداند .

ص: 265

فرمود : مرا همی گوید در مسجد مقيم باش ، ومن مردمان را ببیعت تو دعوت کنم .

و بخدا قسم که اگر در سوراخ جانوران باشم، بني اُميه مرا بیرون کِشَند تا مقصود خویش بامضاء رسانند ، و بازبخداي قسم بنی امیه در کشتن من از حَدّ گذرند چنانچه یهودیها در روز شنبه (از حدّ تجاوز کردند) و اگر خارج از حرم شهید شوم خوش تر دارم که داخل آن باشم . پس عبدالله بن زبیر رفت .

حضرت فرمود : او همی خواهد که من بعراق روم وصفحه حجاز او را مُخَلّی گردد ، چون میداند هیچکس او را با من برابر ندارد و با وجود من سر بطاعت او در نیاورد .

ایضاً نصيحت دوم عبدالله بن عباس بامام حسين عليه السلام

در قمقام ص 231 نقل کند که ابن عباس باز شبانگاه یا بامداد دیگر شرف حضور پیدا کرد و گفت یا بن رسول الله من درین حادثه هر چند که شکیبائی باز نمایم ، بهیچ روی شكيب نتوانم ، و از این سفر بسي بر تو هراس دارم ، که عراقیان گروهی غدّارند ، البته فسخ این عزيمت فرمائی که امروز مُقتدا وسیّد و مولای مسلمانان توئي ، اگر کوفیان چنانچه نوشته اند در متابعت حضرتِ تو ، صادق العقيده ، و ثابت الجنان باشند ، بنویس تا حاکم خويش اخراج ، ودشمنان تو از عاج و از جا بر کنند ، آنگاه تشريف قدوم ارزانی دار ، و اگر از اقامت مکه امتناع داری بجانب یمن رو که مملكتِ وسیع است ، و پر از شیعیان امیر المؤمنين است .

و نیز از دشمنان دورتر و بر کنار تر است . از آنجا دعوت کنندگان باطراف عالم بفرست و مردم را بمتابعت خویش بخوان ، اميد است که چهره

ص: 266

مقصود ظاهر گردد .

حضرت فرمود: ای پسر عمِ مَن همی دانم که این نصیحت از روی کمال مهربانی میکنی ، ولكن من بدین سفر مصدوم شده ام ، گفت : پس این زنان وکودکان با خویش مبر ، بخدای که دیدگان عبد الله بن زبیر را بدین سفر روشن کردی ، و چون با وجود تو هیچ کس بدو ننگرد، و او را قدری نباشد.

و بروایتی حضرت فرمود اگر بمكان دیگر شهادت یابم مرا خوش تر که حرمت حرم ندارند.

و روایتی گفت: مرا حضرت رسول امري فرموده که باید بِاِمضا رِسَد .

و به روایت در النظيم ابن عباس گفت: یابن رسول الله از سفر عراق صرف نظر فرماي ، فرمود : يا بن عباس مگر ندانی که باید از آن خاک بر انگیخته شوم و أصحاب مَن در آن زمین بدرجه شهادت رسند،ابن عباس گفت: این ازچه روی همیگوئی؟ فرمود بدان سِرّ که بمن خبر داده اند .

ابن عباس بیرون آمده واحُسَيناه همی گفت ، و گذارَش بر عبد الله بن زبیر افتاد ، بر شانه او دستی زده گفت: چشم تو روشن شد ، که أبو عبد الله بطرف عراق همی رود تا حجاز ترا مُصَفّا گردد،آنگاه این شعر طرفه بخواند .

يالَکِ مِن قُنّبُرَةٍ بِمَعمَرٍ

خَلا لَكِ الجَوُّ فَبيضي وَاصفِري

وَنَقِّري ماشِئتِ أَن تُنَقِّري

قَد رَفَعَ الفَخَّ فَماذا تَحذَري

هَذَا الحُسَينُ سایِرً فَاَبشِري

ودر ناسخ ج3 ص126 فرمود ابن عباس این شهر را از طرفة بن عبد تمثّل کرد.

ص: 267

يا لَکِ مِن قُبَّرَةٍ بِمَعمَرٍ

خَلا لَكِ الجَوُّ فَبيضي وَاصفِري(1)

وَنَقِّري ماشِئتِ أَن تُنَقُّری

قَد رَحَلَ الصَّيادُ عَنكِ فَأبشِري(2)

وَرَفَعَ الفَخَّ فَماذا تَحذَري

لابُدَّ مِن صَيدِكِ يَوماً فأَصبِري (3)

هَذَا الحُسَينُ خارِجٌ فَأَبشِري

اِلىَ العِراقِ راجِياً لِلظَّفَري(4) مكشوف باد ، که طرفة بن عبد ، هنگام کودکی در صید قبره این شعر گفت: ومن بنده در جلد دوم از کتاب ناسخ التواريخ و کتاب امثلة عرب بشرح نگاشتم، لكن اشعار طرفه آن سه شعر نخستین است و شعر آخر را که اشارت بسوی حسین (علیه السلام)است ، بعید نیست که ابن عباس هنگام تمثل ازخویشتن آورده یا دیگری بدر باز بسته، انتهى ما في الناسخ .

گفتگوی ابن عباس با ابن زبیر

در قمقام ص 332 فرموده (بعد از انشاء کردن ابن عباس آن اشعار را) ابن الزبير گفت : شمارا گمان چنین است که خلافت سید المرسلین(علیه السلام) مخصوص

ص: 268


1- در پاورقی ناسخ اینطورمعنا کرده، قبره (چکاوک) مرغيست خوش آواز که آنرا (ابوالملیح) نیز گویند . (معمر:) چای پر آب و گیاه (بیضی) جای بگیر (اصفری) نغمه سرائی کن
2- ( تنقري ) همواره کردن مرغ زمین را برای تخم گذاري . (رحل) کوچ کردن
3- (فخ) دام
4- خلاصه اشعار، أي چكاوك، مژده بادترا، شکارچی رفت ودامش را برد آسوده خاطر تخم بگذار و نغمه سرائي كن ، ولي بناچار روزی تو هم شکار خواهی شد: شاد باش که حسین بامید پیروزی بسوی عراق رفت

شما است، و دیگری را حقی نیست؟ ابن عباس گفت: این گمان آن کند که در شک باشد، و ما خود بر يقينيم ، دیگر انکه تو بكدام جهت خلافت میطلبي؟ (ابن زبیر) گفت : بدان شرافت که مراست .

ابن عباس گفت: هر شرف که یافته بسبب انتساب بخاندان نبوّت و رسالت باشد، و چون این معنا ثابت شد ، ما از تو أشرف و أولی باشیم.

یکی از غلامان ابن زبیر گفت : یابن عباس این سخنان بگذار که شمارابا ما محبت نباشد، و ما نیز شما را دوست نداریم .

ابن زبیر سیلی بغلام زد که با حضور من تو سخن می گوئي ؟! ابن عباس گفت از این کار چه خیزد، سزاوارِ زَدَن آن کس باشد که سخنان نسنجیده گوید، و از دین بیرون رود، گفت:آن که باشد؟ گفت تو ، پس مشایخ قريش بمیان آمده انها را تسكين نمودند .

نصيحت عبد الله بن مطيع عدوی امام حسين عليه السلام را

در جلاء العيون ص538 و مقتل خوارزمی ص 217 وقمقام ص 344 و ناسخ ج2 ص 139 نقل کنند که چون امام حسین(علیه السلام) از منزل حاجز بجانب كوفه میل نمودند، بآبی از آبهايِ عرب رسیدند که عبد الله بن مطيع نزدیک آن آب منزل کرده بود ، چون نظرش بر آن جناب افتاد باستقبال شتافت و گفت: پدر و مادرم فدايِ تو باد براي چه باین دیار آمده ؟ حضرت فرمود:

چنانچه شنیده ای معاویه ازدنیا رفت و اهلی عراق نامه های پی در پی بمن نوشته اند و مرا دعوت نموده اند.

ص: 269

عبدالله گفت: ترا بخدا سوگند میدهم که خود را در معرض تلف در نیاوري وحرمت اسلام و قریش وعرب را ضایع نگردانی ، زیرا که حرمت همه به حرمت تو بسته است ، بخدا سوگند که اگر اراده نمائی که سلطنت بنی امیه را از ایشان بگیري ترا بقتل می آورند، و بعد از کشتنِ تو از کشتنِ هیچ مسلمانی پروا نخواهند کرد، و از هیچکس نخواهند ترسید، پس زنهار که بكوفه مرو، ومتعرض بنی امیه مشو، حضرت متعرض سخنان او نگردید و آنچه از جانب حق تعالی مأمور بود تقاعد نورزید و از او گذشت.

نصیحت مشفقانه عمرو بن عبد الرحمن بن الحارث ابن هشام مخزومی امام حسين عليه السلام را

در قمقام ص332 نقل فرماید چیزیرا که مجملش آن است . که عمر و بن عبدالرحمان بن الحارث بن هشام مخزومی بخدمت آمد ، عرض کرد: دواعی قرابت ورحمیت لازم کرد که هر چه در خاطر دارم بعرض رسانم ، حضرت فرمود ای ابابكر(1) ترا منهم ندانم آنچه را میدانی بگو .

عرض کرد یابن رسول الله صولت أمير المؤمنين علي(علیه السلام) معلوم بود، و کوفیان باو امیدوار تر ، و اوامر او را بیشتر اطاعت میکردند، و با وجود این و کثرت انصار واَعوان و اجماع مسلمانان وقتی که بطرف جنگ صفین تشریف برد ، ترك یاری او کردند و دنیا را بر آخرت مقدم داشتند، و مخالفت عَلَنی کردند، تا آخر او را بدرجه شهادت رسانیدند.

ومعامله انها را با برادرت امام حسن مجتبی (علیه السلام)مشاهده فرمودید .

ص: 270


1- کنیه (عمرو) است، و در ناسخ ج2 ص 129 این قصه را با کم وزيادی نقل فرموده

و اکنون که نفاق و خلاف آنها را با پدر و برادر ملاحظه کرده میخواهید باشامیان جنگ کنید ؟ و خود میدانی که امروز عدت وحدت یزید بیشتر و قوّت او از شما افزون تر است ، و مردم هم بندگان دِرهَم ودینارند.

ونیز از یزید بیشتر میترسند تا از شما ، و آن گاه که نهضت شما را بسوی عراق بشنود آنها را بِطلا و نقره فریب دهند ، و بریختن خون پاك شما برانگیزند، بطوریکه آن کسی که بشما وعده نصرت داده در جنگ با شما سختر باشد ، وانکه ترا بیشتر دوست دارد، یاری تو فرو گذارد، بخدای که بر جان خویش ببخشائي .

حضرت فرمود جَزاكَ اللهُ يَابنَ عَمِّ خَیراً (1) (خدا جزای خیر بتو بدهد ای پسر عم) آنچه خدای خواسته البته همان خواهد شد.

أبو بكر گفت : یا ابا عبدالله در مصیبت تو از خداوند اجر میطلبم ، و از خدمت آن حضرت مرخص و هنزد حارث ابن خالد بن عاص بن هشام مخزومی والي مکه آمده واقعه را باز نمود.(2).

ص: 271


1- در ناسخ ج2 ص 129 این زیادی را دارد (قَدِ اجتَهَدتَ رَأيَكَ وَمَهما يقَضِ اللهُ يَكُن) یعنی خداوند تورا جزايِ خير دهد نیکو رأی زدي ، لكن آنچه خداوند بر آن حکم کند خواهد شد
2- در ناسخ دارد و این شهر گفت : كَم تَرى ناصِحاً يَقُولُ فَيَقضي وَضَنینساً بِالعَيبِ يُلقي نصيحاً در پاورقی اینطور معنی کرده: بسا مرد خیرخواه را می بینی که نصیحت می گوید و تمام میکند، و پند دهنده بخيل بعيب هم یافت میشود

نصيحتِ بحسبِ ظاهر مُشفقانه عبدالله بن عمر بن الخطاب امام حسین علیه السلام را

در قمقام ص332 و پاسخ ج2 ص123 چیزیرا نقل فرماید که خلاصه اش این است . عبد الله بن عمر بن الخطاب نیز بشرف خدمت رسید و بترك قتال وصلح اهل كفر وضلال اشارت کرد .

حضرت فرمود: یا ابا عبد الرحمن مگر ندانسته که ازخواری و بیقدری دنیا نزد خدا آن بود که سر یحیی بن زکریا را بهديه نزد زني زنا کار بردند .

در ناسخ گوید و بروایتی زود باشد که سر مرا بنزد یزید که پسرِ زنِ زانیه است هدیه برند. و بنی اسرائیل از اول سفيده صبح تا اول طلوع آفتاب هفتاد نفر پیغمبر شهید کردند وچنان بخرید و فروش مشغول شدند که گمان کنی هیچ معصیتی انجام نداده اند ، و خداوند قهّار در عقوبت ایشان تعجيل نفرمود و بعد از آن ایشان را سخت بگرفت و بشدائد عقوبات دنيا وعذاب عقبی مبتلا کرد (فَأَخَذَهُم اَخذَ عَزيزٍ مُقتَدرٍ (1)).

پس از خدا بترس ای پسر عمروترك یاری من مکن .

عبدالله گفت بوسه گاه حضرت رسول (صلی الله علیه و اله)بگشای حضرت ناف مبارك گشود ، عبدالله سه بار بوسیده بگريست و گفت ترا بخدایی همی سپارم که در این سفر شهید خواهی شد.

و در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 534 از حضرت امام زین العابدین عليه السلام (2)، منقول است که چون حضرت سیدالشهداء متوجه عراق شد .

ص: 272


1- سوره (54) آیه (42) یعنی پس گرفتیم ایشان را گرفتن غالبی توانا
2- در امالی شیخ صدوق مجلس (30)

عبدالله بن عمر سوار شد و بسرعت تمام خودرا بآنحضرت رسانید و پرسید که یابن رسول الله بكجا میروى ؟ فرمود : بجانب عراق میروم.

ابن عمر گفت مرو ، و بحرم جد خود برگرد ، چندانکه مبالغه کرد حضرت قبول نفرمود ، پس پسر عمر گفت: ای ابو عبد الله بگشا آن موضع جسد مطهر خود را که حضرت رسالت (صلی الله علیه و اله)مکرر میبوسید ، حضرت ناف مشرف خود را گشود و آن حیله گر مَکّار سه مرتبه آن موضع را بوسید ، و گریست و گفت ترا بخدا می سپارم که در این سفر کشته خواهی شد. (پس پسر عمر بواسطه اخباریکه از پیغمبر(صلی الله علیه و اله) شنیده بود می دانست که امام حسين (علیه السلام)شهید خواهد شد پس معقول است که پسر عمر بداند و خودِ حضرت نداند کَلّا وحاشا).

و در قمقام ص332 از در النظيم از امالی سمعانی و در مقتل خوارزمی ص 221 آورده در آن هنگام(1) پسر عمر در یکی از مزارع خویش بود چون توجه حضرت را بجانب عراق بشنید سوار شده به روز راه پیمود تا بشرف خدمت رسید ، گفت : یابن رسول الله اراده کجا فرموده اید ؟ فرمود اینک نامه هایِ کوفیان اظهار بیعت و انقیاد نموده اند ، و اکنون عزیمت عراق دارم .

عبد الله بن عمر گفت : زنهار تا نروی که جبرئیل حضرت خاتم النبيين را در میان دنیا و آخرت مختار کرد، وجد بزرگوارت نعیم باقی و بهشت جاودانی را اختیار فرمود . شما را که اولاد و پاره تن حضرت خیر البشر هستید از دنیا بهره ونصيب نباشد ، و آنچه خداوند در آن جهان برای شما مهیا داشته بزرگتر است .

پس حضرت را در بر گرفته گفت : ای شهیدِ غریب در هر حال باريتعالی

ص: 273


1- یعنی وقتی که امام حسين عليه السلام متوجه عراق شده بود

ترا حافظ و ناصر باشد ، و امام حسین(علیه السلام) ميفرمود بخدا قسم مرا وانگذارند تا اینکه این دلم را از جوفم بیرون کشند ، و چون این کار کنند خداوند برایشان مسلط کند کسی را که ذلیلشان گرداند بطوریکه ، از لته حيض ذلیل تر باشند .

نصيحتِ مُشفقانه هاشم مخزومی امام حسين عليه السلام را

در ناسخ ج 2 ص 128 نقل کند که هاشم مخزومی در آمد و عرض کرد : ای مولايِ من ، کجا میروی ؟ بمن خبر رسید که سفر عراق خواهی کرد ، سخت بر تو میترسم ،بمملكی میر وی که عمّال آن بلاد فرعون صفتند ، و مخزنهایی انباشته از مال دارند، و مردم دنیا بنده دراهم و دینارند. (یعنی بنده نقره و طلایند) چگونه بر تو ایمن باشم که این جماعت ترا نصرت ویاری خواهند کرد ؟ حسين (علیه السلام)فرمود خداوند ترا جزاي خير دهد ، که نصیحت کردي و شفقت نمودي لكن من از سفر عراق ناگزیرم . یعنی ناچارم باید بروم.

ملاقات امام حسين عليه السلام با فرزدق شاعر

ملاقات دیگري فرزدق دارد بعد از این ذکر میشود . ص 304.

در ناسخ ج2 ص130 ودرقمقام ص337 و در مقتل خوارزمی ص 223 و مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 535 از شیخ مفید در ارشادش ص 218 و دیگران از فرزدق شاعر روایت کرده اند که گفت : من در سال شصتم هجرت مادرِ خود را بحج بردم ، چون داخل حرم شدم(1) دیدم که حضرت امام حسین(علیه السلام)

ص: 274


1- در قمقام ملاقات فرزدق را از مطالب السؤل در منزل (شقوق) نقل کند و در مقتل خوارزمی ايضاً منزل شقوق گفته . و در لهوف در منزل (زباله) و در ناسخ در منزل (ذات عرق) روایت کند

عليه السلام با اسلحه کار زار ، از حرم بیرون میرود ، چون دانستم که آن حضرت عازم سفر است بخدمت او شتافتم ، سلام کردم ، و گفتم : حق تعالی ترا بمقصود خود برساند ، وترا كامروای مطالب دو جهان گرداند ، پدر و مادرم فدای تو باد ، بچه سبب تعجيل نموده اید و پیش از اداء مناسك حج از مکه بیرون آمده ؟ حضرت فرمود که اگر تعجيل نميكردم مرا میگرفتند و دست گیر میشدم . پس حضرت احوال اهل عراق را از من سؤال کرد ، عرض کردم ، از مرد خَبیر ودانا سؤال کردي دلهای ایشان با تست ، و شمشیرهای ایشان با بنی أمیه است و آنچه خدا خواهد میکند و از قضای حق تعالی چاره نیست .

فرمود راست گفتی زمام اموربكف قدرت و توانائی حضرت محدود است، هر روز و هر ساعت خدا را تقديرى ، و در امور عباد تدبيریست .

اگر قضای الهي نازل شود بآنچه محبوب ماست ، پس خدا را حمد میکنیم بر نعمتهای او ، و از او یاری می جوییم ، و توفيقی می طلبیم، بر شکر او .

و اگر قضاء خدائی بر خلاف اميد ما جاری گردد ، کسی که نیّت او حق باشد ، وروش او بر پرهیز کاری ثابت باشد ، از بلاهای دنیا پروائی ندارد .

گفتم حق فرمودی خدا ترا بمطلوب خود برساند ، و از آنچه حذر میکنی بر کنار گرداند .

پس مسئله چند از مسائل حج سؤال کردم و آن حضرت را وداع نموده گذشتم . و در مقتل خوارزمی ص 223 دارد که فرزدق عرض کرد فدایت شوم ای پسر رسول خدا چگونه باهل کوفه اعتماد کردی و حال اینکه ایشان پسر عم تو مسلم بن عقيل و شيعيانش را کشتند ؟ پس امام حسین(علیه السلام) چشمش گریان شد .

ص: 275

سپس فرمود خدا رحمت کند مسلم را که بتحقيق بطرف خدا و رضوانش رفت و آنچه وظیفه اش بود انجام داد و وظیفه ما باقی است پس از آن این ابیات را انشاء فرمود:

فَاِن يَكُنِ الدُّنيا تُعَدُّ (1) نَفيسَةً

فَاِنَّ ثَوابِ اللهِ اَعلى وَاَنبَلُ (2)

وَاِن تَكُنِ الاَبدان (3) لِلمَوتِ اُنشِئَت

فَقَتلُ امرِىءٍ فِي اللهِ بِالسَّيفِ اَفضَل

وَاِن تَكُنِ الاَرزاقُ قِسماً مُقَدَّراً (4)

فَقِلُةُ حِرُصِ المَرءِ(5) فِي الرِّزقِ اَجمَلُ

وَاِن تَکُنِ الاَموالُ(6) لِلتَّرکِ جَمُعُها

فَما بالُ مَترُوکٍ بِهِ المَرءُ يَبخَلُ(7) پس فرزدق با آن حضرت وداع کرد و با رفقایش حرکت کردند بسوی مکه .

مؤلف گوید و خلاصه معناي اشعار شاید این باشد .یعنی اگر دنیا جزو نفایس شمرده شود ثواب خدا اعلا و بهتر است و اگر بدنها برایِ مَرگ نشو ونما داشته باشند ، پس مرد در راه خدا با شمشیر کشته شود افضل است . واگر روزی بحسب تقدير الهی تقسیم شده ، پس مرد هر چه کمتر حرص زند نیکوتر باشد، و اگر بنا باشد مال را برای جمع کردن و گذاشتن باشد ، پس چرا انسان بخل ورزد و در راه خدا انفاق نکند .

ص: 276


1- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (لئن كانت الدنيا الخ)
2- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (فدار ثواب الله أعلى وأنبل)
3- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (وان كانت الابدان الخ)
4- در حياة الحسين ج 3 ص 61 (وأن كانت الأرزاق شيئاً مقدراً)
5- در حياة الحسين (فقلة سعيي المره الخ)
6- درحياة الحسين (وان كانت الأموال الخ)
7- این اشعار با تفاوتی ایضا در ملاقات دوم فرزدق خواهد آمد

اشعاری هم در مدح امام زین العابدين (علیه السلام)بدو نسبت میدهند که اولش این است ( هذا الذي تعرف البطحاء وطأته الخ ) چون اختلاف هست که اشعار مال کیست ذکرش نکردم هر کسی طالب میباشد بمقتل خوارزمی ص 224 و مقام ص338 رجوع کند .

و در کتاب حياة الحسين ج 3 ص 61 گوید فرزدقیکه هم شاعر وهم عالم وهم میداند که امام حسين (علیه السلام)کشته میشود با این حال امام را یاری نمیکند چه رسد بمردم جاهل و نادان .

فرستادن عمرو بن سید جماعتی رابنزد امام حسين عليه السلام که او را از سفر منصرف سازند

در ناسخ ج2 ص124 فرموده عمرو بن سعید که عامل يزيد بود ، نپسندید که حسین (علیه السلام)سفر عراق كند ، مبادا با مردم اتفاق کند ، پس رزم (جنگ) آغازد ( ابتداء کند ) وشکافی در ملت بزید اندازد، لاجرم برادر خود یحیی بن سعيد بن العاص را با جماعتی بنزد آنحضرت فرستاد ، ایشان برسیدند و بعرض رسانیدند ، که بکجا میروی ؟ مراجعت فرمای و در جای خویش اقامت نما .

و در میان فریقین سخن بلا و نعم ( واختلاف ) افتاد ، باران جانبين يک دیگر را بتازیانه آسیب زدند ، وحسین(علیه السلام) انجماعت را اجابت نفرمود، و ایشان بر گشتند و امام حسین(علیه السلام) راه عراق را ادامه داد.

طرفداران عمرو بن سعید فریاد زدند که ای حسین از خدا نمیترسی ؟ ازجماعت مسلمین جدا میشوی و در بين اُمت تفرقه میاندازی ؟ حضرت فرمود برای من کاریست و برای شما کرداری ، شما از رفتار من بیزارید و منهم از کردار شما بیزارم ، این بفرمود وروان گشت.

ص: 277

نصيحت ونامه عبدالله بن جعفر بامام حسين عليه السلام

شیخ مفید در ارشاد ص219 و مرحوم مجلسی در جلاء ص 535 وناسخ ج 2 ص127 وقمقام ص341 و مقتل خوارزمی ج1 ص 217.

روایت کرده اند که چون حضرت از مکه خارج شد و يحيى بن سعيد بامر برادرش عمرو بن سعيد بن العاص متعرض حضرت گشت و خواست او را برگرداند و حضرت قبول نفرمود ورفت تا به تنعيم(1) رسيد عبد الله بن جعفر طیار (شوهر حضرت زینب خاتون) خبر دار شد که حضرت عازم عراق هستند دو پسر خود محمد وعون را با نامه بخدمت حضرت فرستاد ، و در آن نامه نوشت که تعجیل در آن سفر نفرمائيد(2) و نوشت که امروز پشت و پناه مؤمنان و حسن و بهاء شیعیان و پیشوا و مقتدایی هدایت یافتگان توئی .

چون تو از میان برای اهل بیت تو مستأصل می شوند، و پسرانِ خود را بخدمت تو فرستادم ، و اينك خود ازعقب میرسم ، چون نامه و پسران خود را روانه کرد ، نزد عمرو بن سعید والی مدینه رفت و از او التماس کرد که نامه بحضرت بنویسد و آن حضرت را أمان دهد ، و التماس کند که بر گردد .

ص: 278


1- تنعیم فعلا متصل بمکه است ولی در آن زمان دوفرسخ فاصله داشته بعضی چهار فرسخ هم گفته اند . و در این منزل قصه قافله یمن و مصادره اموال ایشان را نقل میکنند ما از آن قصه صرف نظر کردیم چون مرحوم بحرالعلوم در رجالش آن قصه را تضعيف کرده مراجعه شود بحياة الحسين ج3 ص 59 ورجال بحرالعلوم ج4ص48
2- در مقتل خوارزمی دارد که من امان می گیرم از يزيد وجميع بنی أمیه برای جان تو واولاد تو و اموال تو و اهل بیت تو والسلام

عمرو بن سعید نامه به خدمت حضرت نوشت و با برادر خود یحیی روانه کرد ، وعبد الله بن جعفر با یحیی همراه شد ، چون بخدمت حضرت رسیدند چندانکه مبالغه در مراجعت آنحضرت نمودند سودی نبخشید ، و فرمود که من حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) را در خواب دیده ام ، و مرا امری فرموده و از فرمان او تجاوز نمی نمایم ، گفتند چه خوابی دیده ؟ فرمود : نمی گویم و اثر آن بزودی ظاهر خواهد شد .

چون عبد الله بن جعفر از برگشتن آن حضرت نا امید گردید پسرانِ خود را همراه آن حضرت فرمود، و با دیده اشکبار و دل افکار برگشت .

ودر ارشاد در ذیل این حدیث دارد که دو پسر خود عون و محمد را امر فرمود که باید ملازم رکاب آن حضرت باشندو خو درا فدای آن حضرت فرمايند و خود عبدالله با يحيى بمکه برگشتند.

نامه عمرو بن سعید امام حسين عليه السلام

ودر قمهام ج 1 ص 341 ومقتل خوارزمی ص 218 عین نامه عمر و بن سعيدرا نقل فرموده اند.

اما بعد فاني اسئل الله ان يصرفك عما یوبقك ، وأن يهديك لما يرشدك ، بلغني أنك قد توجهت الى العراق ،(1) واني أعيذك بالله من الشقاق، فاني اخاف عليك فيه الهلاك ، وقد بعثت اليك عبد الله بن جعفر ، و يحيى بن سعيد ، فاقبل:

ص: 279


1- في المقتل ( ولقد علمت ما نزل بابن عمك مسلم بن عقيل وشيعته وأنا الخ )

الي معهما،(1) فان لك عندي الأمن ،(2) وحسن الجوار والصلة والبرلك ، الله علي بذلك شهيد ، و كفيل ، ومراع ووكيل والسلام .

خلاصه معنی انکه از خدا میخواهم که هلاکت را از تو بر گرداند ،وهدایت و راهنمایی کند ترا بآنچه رشد تو در آن است ، شنیده ام متوجه عراق گشته ای، و پناه بخدا میدهم ترا از مخالفت ، چون میترسم در این مخالفت هلاك ترا ، من عبدالله بن جعفر ويحيى بن سعيد را بسوی تو فرستادم پس با ایشان بطرف من برگرد ، که براي تو نزد من امنیت و خوش رفتاری وصله و نیکوئی خواهد بود، خدا بر آنچه گفتم گواه و کفیل ووکیل است و السلام .

عبدالله ويحيي آن عريضه راگرفتند ودر (صباح)(3) یا ( ذات عرق ) برسانیدند و چندانکه جهد کرد مسؤل آنها شرف قبولی نیافت - و بفرمود تا جواب نامه عمرو بن سعید را بدینگونه نوشتند .

اما بعد فانه لم يشاقق الله ورسوله من دعا الى الله عز وجل ، وعمل صالحاً وقال : انني من المسلمين ، وقد دعوت الی الامان والبر والصلة ، فخير الامان، امان الله ، ولن يؤمن الله في الاخرة من لم يخفه في الدنيا ، فسئل الله مخافة في الدنيا تو جب لنا امانة يوم القيامة(4) فان كنت نوبت بالكتاب صلتي و بری فجزیت

ص: 280


1- في المقتل (ولقد بعثت اليك بأخي يحيى بن سعيد فاقبل الي معه الخ)
2- في المقتل (فلك عندنا الامان الخ)
3- في المراصد : موضع بين حنين وانصاب الحرم
4- في المقتل : (ونحن نسأله لك ولنا في هذه الدنيا عملا یرضى لنا يوم القيامة فان كنت الخ)

خيراً في الدنيا والاخرة (1).

یعنی آنکسکه نیکوکاری پیشه کند و مردمان را بطاعت خداوند بخواند ، با خدای عز اسمه و پیغمبر او ، خلاف نورزیده ، اینکه مرا امان دهی امان خدا نیکوتر است ، هر انکه در این جهان از خدای خویش نترسد ، در روز قیامت ایمن نباشد .

پس از خدا میخواهیم که در دنیا ترسی بما عطا کند که در آخرت در امان او باشیم .

واگر آنچه که نوشته ای غرض نیکوئی واحسان است نسبت بمن خدا جزايِ خير بتو بدهد در دنیا و آخرت .

نامه یزید بن معاویه به عمرو بن سعید

در مقتل خوارزمی ج1 ص218 نقل کند که نامه از یزید بن معاویه برای عمرو بن سعید آمد و در آن نامه امر کرده بود که در موسم حج آن را براي مردم بخواند و در آن نامه این ابیات را نوشته بود .

و در پاسخ ج2 ص28 این ابیات را در ذیل نامه يزيد به عبدالله بن عباس نقل کرده .

یا اَیُّهَا الرّاكِبُ الغادِي لطیته (2)

عَلى عَذافَرَةٍ في سَيرِها قُحمً

اَبِلغ قُرَيشاً عَلى نَأَيِ المَزارِ بِها

بَيني وَ بَينَ الحُسَينِ اللهُ والرَّحِمُ

ص: 281


1- في المقال: (فان كنت بكتابك هذا الي، أردت بري وصلتي، فجزیت بذلك خيراً في الدنيا والاخرة و السلام)
2- در ناسخ (مطيته)

و موقت بفناء البيت ینشده (1)

عهد الاله (غدا) وماتوفی به الذمم

عنیتم (2)قومكم فخرا بأمكم

أم لعمري حصان عمها الكرم (3)

هي التي لايداني فضلها أحد

بنت الرسول و كل (4)الناس قد علموا

وفضلها لكم فضل وغيرکم

من قومكم لهم من قضايا قسم(5)

إني أظن وخير القول أصدقه (6)

والظن يصدق أحيانا وينتظم

ان سوف يترکكم ما تدعون به

قتلی تهداکم (7) العقبان و الرخم

یا قومنا لاتشبوا الحرب اذ سكنت

واستمسكوا بجمال الخبر(8) واعتصوا

قد عضت الحرب (9) من قد كان قبلكم

من القرون وقد بادت بها الأمم

فانصفوا قومكم لاتشمخوا بذخا (10)

قرب ذي بذخ زلت به القدم

ص: 282


1- در ناسخ ( أنشده )
2- در پاسخ ( هشتم )
3- در ناسخ ( حسان، عفة ، كرم )
4- در ناسخ (وخير الناس الخ).
5- این بیت در ناسخ نیست
6- در ناسخ (انی لاعلم أو ظنا لمالمه ).
7- در ناسخ ( نهادیکم)
8- در ناسخ (وامسكوا بحبال السلم الخ).
9- در پاسخ ( قد غرت الحرب الخ )
10- در ناسخ (لانهلكوا الخ ) .

خلاصه معنی: ای کسیکه سوار بر شتر ماده مثل شیر شده و بلا رو یه میروی از قول من بقریش که از محل دیدارشان دورم بگو. بین من و بین حسین خدا ورحمیت هست. و در کنار خانه خدا موقفی است، طاب میشود (يا طلب میکنم) عهد و پیمان خدا فردای قیامت ، و آنچه بآن وفا میشود ضمان . عنایت و عطا کردید گروه خودرا بواسطه مادرتان فخر را ، مادر یکه بجان خودم قسم نیکو است ، وعفت ، و کرم دارد . مادريكه أحدي فضلش بآن نرسد ، دختر رسول خدا است، که همه مردم (یا بهترین مردم) آن را میدانند . وفضيلت او مال شماست ، وغير شما هم از گروهتان در آن نصیبی دارند . و من گمان میکنم وبهترین گفتار را تصدیق میکنم ، و گمان هم گاهی ر است و موزون است ، وزود است که انهائیکه ادعا میکنند (مودت شما) شما را ترک کنند و کشته های شمارا عقابها و کرکسها مانند گوشت هدیه بخورند . اي گروه ما، آتش جنگ را درشب روشن نکنید وقتیکه خاموش است، و چنگ زنید بکارهای خوب (یا بریسمان صلح) بتحقیق که جنگ دندان گرفت (یا مغرور ساخت) کسانیکه قبل از شما بودند و مردمان را نابود کرد، و با انصاف با گروه خود رفتار کنید و تکبر نکنید چه بسا باشد انکه خود را بزرگ پندارد قدمش بلغزد .

و همین ابیات را برای اهل مدينه از قریش و غیر قریش آوردند.

و اهل مدینه ابن ابیات را برای امام حسین(علیه السلام) فرستادند و گفتند مال کیست. چون امام حسين (علیه السلام)آن را ملاحظه فرمود دانست مال یزید است.

و در جوابشان نوشت بسم الله الرحمن الرحيم «وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ»(1).

ص: 283


1- سورة يونس آیه (41) وان کذبوك الخ واگر تکذیب کردند ترا پس بگو برای مسنت عمل من و برای شما است عمل شما ، شما از کِردارِ مَن بیزارید و من از کردار شما بیزارم

نامه يزيد عليه اللعنة بعبدالله بن عباس در امر حسین بن علی علیه السلام

در ناسخ 2 ص 26 فرمود چون یزید بن معاويه آگهي يافت که حسین بن على (علیهما السلام)و عبد الله بن زبير از بیعت بر تافتند و به جانب مکه شتافتند.

بر ولید بن عتبة بن ابي سفيان خشم گرفت و او را در شهر رمضان المبارك از حکومت مدينه معزول داشت ، وعمرو بن سعيد الاشدق را به جای او گماشت، و بدین منوال مكتوبی بسوي عبد الله بن عباس نگاشت.

که ای ابن عباس پسر عم تو حسین: ودیگر دشمن خدا عبد الله زير بيعت مرا سبک شمردند و طریق مکه پیش گرفتند اکنون در کمین فتنه نشسته اند ، ودل بانگیزش فساد بسته اند، و نمیدانند که خویشتن را بتهلکه می افکنند ، وعرضه هلاك ودمار میگردند .

اما پسر زبیر زود باشد که در شبکه بلاء اسير گردد، ودست خوشِ شمشیرشود .

واما حسین دوست میدارم که شکایتِ او را به سوی شما اهل بیت شرح دهم، گله کنم . همانا بمن رسید که جماعتی از اهل عراق که در شمار شیعیان حسین اند ، او را بِاِرسال نامه ها بخلافتِ خویش می خوانند ، وحمین نیز آن جماعت را بِاِمارتِ خویش بشارت میدهد ، شما میدانید که در میان ما صله و نتایج ارحام را حرمتی عظیم است ، وحسين قطع رحم کرد یَا ابنَ عباس : تو امروز سید سلسله وقاید (و پیشوا) قبیله و بزرگ بلاد خویشتنی ، او را دیدار کن واز تفرق وتشتَت أمَت باز دار ، و انگیزش فساد و جنبش فتنه نگذار ، اگر از تو بپذيرفت و فتنه را ترك نمود ، او را در نزد من أمان و کرامتی بیگرانست ،

ص: 284

و آنچه پدر من معاویه در وجه برادرش (حسن) مقرر داشت از مَن نیز در وجه حسین برقرار است ، و اگر از آن نیز افزون بخواهد تو ضامنی که من از وي دریغ نخواهم داشت ، و بر ذمت منست از برايِ او ، سوگندهايِ عظيم و پیمان های مُحکم که در انجاح مطالب و انتظام امور مطمئن خاطر باشد.

در پاسخ نامه تعجیل کن وحوائج خویش را نیز بنگار ، و در پایانِ نامه این اشعار نگاشت (ايها الراكب النادي الخ) که قَبلاً ذکر یافت .

چون نامه یزید با بن عباس رسيد ، در جواب بدینگونه مکتوب کرد نامه تو رسید باز نموده بودی که حسین (علیه السلام)، وعبد الله زبير بمكه شتافتند ، اما (عبدالله) پسر زبیر مردیست که خود را از ما بیگانه شمرده و برأي وهواي خويش كار کرده و با این همه سینهِ اَو از کین و کید پُر است و همی خواهد که آتش درما زند ، خداوند او را کام روا نکند ، عبدالله در کار خود نگران امریست که تو نیز از آن نگراني.

اما حسین (علیه السلام)، گاهی که از حرم جد خود روی بر تافت ، و بجانب مكه شتافت ، از وی پرسش کردم که تو را چه افتاد؟ و مرا خبر داد که عمال تو در مدينه بسخنان زشت خود او را بستوه آوردند، و بکلمات ناشایسته حشمت او را پست کردند ، لاجرم رخت بر بست و در جوار خدای همسایه و پناهنده گشت. اکنون ملتمس او را باجابت مقرون خواهم داشت ، و بدانچه اشارت فرمودی اطاعت خواهم کرد ، حسين(علیه السلام) را دیدار میکنم و شرط نصیحت بپای میبرم ، شاید که اختلاف كلمه از میانه برخیزد، و آتش مناجزت ( جنگ ) و مبارزات انگیخته نگردد ، و خون بیگناهانِ اُمّت ريخته نشود .

اما تو ای یزید در ظاهر و باطن از خدای بترس ، و هیچ شب بین هیچ مسلمان نخواب و بد خواه جان و مال مسلمانان مباش ، مگر از امثال نخوانده ای؟

ص: 285

که نوشته اند ؛ چه بسیار چاه کن که از بهر دیگری چاه کند و خود در افتاد، و چه بسیار آرزومندی که هرگز در آرزوی خود دست نیافت ، صواب آن است که بقرائت قرآن و نشر سنت قيام سازی ، و بمواظبت صوم وصلاة (روزه و نماز) پردازی ، واز ارتکاب ملاهی ( زدن رقصيدن ) ومناهی بپرهیزی ، و با گوش دادن بسخنان بیهوده واباطیل نیامیزی ، خویشتن را ملاحظه کن که آنچه ترا بکار دنیا باز دارد ، ضايع وفانی است ، و آنچه تو را بأمرآخرت بگمارد ، نافع و باقی است . والسلام .

وداع محمد بن حنفيه باحضرت برادر

در ناسخ ج2 ص 128 فرماید در مقتل ابي مخنف مرقوم است : که حسین عليه السلام وقتی از مکه آهنگ کوفه فرمود ، از راه مدينه عبور کرد و بار دیگر قبر رسول خدا را وداع گفت ومحمد بن حنفیه بیامد و فراوان گریست. و گفت ای برادر قسم با خدای که نیروی گرفتن قبضه شمشیر ندارم ، وحمل کعب ( ته ) نیزه خود را نتوانم ، لاجرم از ملازمت رکاب تو دور افتادم، اکنون شهید مظلومیرا به خدا میسپارم و میروم.

ملاقات بشر بن غالب با آن حضرت در ثعلبية

در امالی صدوقی ص135 و بحهار ج44 ص313 و جلاء مرحوم مجلسی ص 536 از امام زین العابدين (علیه السلام)منقول است : که چون آنحضرت بثعلبیه(1)

ص: 286


1- ثعلبیه یکی از منازل است که در راه مکه واقع شده و آن قریه بوده خراب شده منسوب بثعلبه بن مالک است (مراصد)

رسید بشربن غالب بآن حضرت رسید و گفت :(1)يا بن رسول الله مرا خبر ده از تفسیر این آیه (یَومَ نَدعُو كُلَّ اُناس بِاِمامِهِم) یعنی روزی که میخوانیم هر جماعتی از مردم را با امام ایشان، حضرت فرمود که امامی هست که مردم را بهدایت خوانده ، واجابت او نموده اند ، و امامی هست که مردم رابسويِ ضلالت دعوت کرد، ومتابعت او کرده اند ، و هر يك را با پیشوایِ خود میطلبند ، و آنها را بسويِ بهشت میبرند، و اینها بسويِ جهنم ، چنانچه خدا فرموده (فَريقً فِي الجَنَّةِ وَفَريقً في السَّعير) گروهی در بهشتند و گروهی در جهنم .

وبروایت دیگر حضرت احوال اهل کوفه را از اوپرسید ، او گفت :دلها با شماست ، و شمشیرها با بنی امیه است ، حضرت فرمود (يفعل الله ما يشاء و بحکم ما يريد) هر چه خدا بخواهد بجای آورد ، وحكم كند بآنچه می خواهد.

کلینی در کافی ج 1 ص 398 ک 4 ب 100 حدیث (2) و مجلسی در جلاء ص 536 روایت کرده که مردي ملاقات کرد امام حسین(علیه السلام) را در ثعلبیه وقتی که اراده کربلا را داشت پس آن مرد داخل شد و سلام کرد، آنجناب فرمود از اهلِ کدام بلدي ؟ گفت از اهل کوفه ، حضرت فرمود : که اگر در مدينه بنزد من می آمدی هر اینه اَثَر جبرئیل را از خانه خود شما می نمودم که از چه راه داخل میشده ، و چگونه وحي را بجدِّ مَن میرسانيده آیا چشمهِ آبِ حيوان علم و عرفان در خانه ما نیست ؟ و مردم میدانند علوم خدا را و ما نمیدانیم ؟ این هرگز نمی تواند بود.

ودر ناسخ ج2 ص 132 فرموده چون حضرت بمنزل ثعلبيه وارد شد پیش از ظهربخواب رفته ، و چون از خواب بر انگیخته شد فرمود هاتفی رادیدم که

ص: 287


1- در قمقام ص341 ملاقات بشر بن غالب را با آنحضرت در منزل ذات عرق بحساب آورده

میگفت شما سرعت میکنید در طی مسافت ، و مرگها شما را میرانند بسویِ بهشت.(1) علی بن الحسين (علیه السلام)عرض کرد : ای پدر مگر ما بر حق نیستیم ؟ فرمود بخدا قسم ما بر حقيم ، عرض کرد: در اینحال ما را از مرگ هیچ باکی نیست، پس حسين (علیه السلام)فرمود : خداوند جزای خیر دهد ترا، بهتر جزائی که داده میشود پسر را از پدر و آن شب را امام حسین(علیه السلام) با اهل بیت در ثعلبيه بسر برد.

ملاقات حسين عليه السلام با ابا هره ( أبا هرم ) ابوهريرة

در جلاء العيون ص537 وامالى صدوق ص 136 روایت کند که آن حضرت در رهیمه نزول فرمود و در آن منزل مردی از اهل کوفه که او را ابو هريره(2) میگفتند بخدمت آنجناب آمد و سلام کرد، گفت : یابن رسول الله چرا از حرم خدا و حرمِ جدِّ خود بیرون آمدي ؟ حضرت فرمود: ای ابو هريره ، بنی امیه

ص: 288


1- در امالی صدوق ص136 از امام زین العابدین (علیه السلام) این قصه را در ( عذيب ) نقل میکند فرمود چون آنحضرت وارد ( عذيب ) شد خواب قیلوله کرد تا گاه با گریه از خواب بیدار شد ، پسرش عرض کرد سبب گریه شما چیست؟ فرمود: فرزند این ساعت ساعتی است که خواب دران دروغ نمیباشد، در خواب دیدم که هاتفي مرا ندا کرد که شما سرعت می نمایید و مرگ شمارا بسوی بهشت سرعت میفرماید تا آخر حديث
2- در ناسخ ج2 ص132 وعوالم ج17 ص218 ( ابا هره ) نقل کرده و در امالى صدوق ص 136 ( ابا هرم ) ذکر نموده و در جلاه العيون مجلسی ص537 ( أبو هريره ) یاد کرده . ورهيمه : آب و زمین زراعتی نزدیک کوفه بوده

مالم را گرفتند صبر کردم ، وهتك حرمتم نمودند صبر کردم ، چون خواستند خونم را بریزند گریختم ،(1) بخدا قسم که این گروه طاغی مرا شهید خواهند کرد. و خداوند قهّار ، لباس مزلت و خواری بر ایشان خواهد پوشانید ، و شمشیر انتقام بر ایشان خواهد کشید ، و بر ایشان مسلط خواهد گردانید ، کسی را که ایشان را ذلیل تر گرداند از قوم سبا(2) که زنی فرمان فرمایِ ایشان بود.

و بروایتی دیگر فرمود که اهل کوفه نامه ها بمن نوشته اند ، و مرا طلبیده اند، و ایشان مرا بقتل خواهند آورد ، حق تعالی کسی را برایشان مسلط خواهد کرد که بشمشير جور وستم لباس مذلت برایشان پوشاند.

ملاقات حسين عليه السلام با مرد عراقی

در ناسخ ج 2 ص133 فرماید : وریاشی (3) بامداد خویش می گوید : مردی از اهل عراق بزیارت مکه میشتافت ، يك روز پاره از راه بیک سوي افتاد ، و چشم گشود خیمه هائی نِگریست که در دامنِ بیابان بر افراشته اند ، بشتافت و چون راه نزدیک کرد پرسش نمود که خیمه ها از کیست ؟ گفتند مال حسین بن علیست ، گفت پسرِ علی و پسرِ فاطمه؟ گفتند بلي، عجله کرد، وحسین (علیه السلام)را بر

ص: 289


1- کسی نگوید چرا امام حسین(علیه السلام) فرار کرد ؟ چنانچه بعض جهله امروزه می گویند بجهت انکه امام حسین(علیه السلام) بأمر خدا فرار کرد چنانچه موسی کلیم الله از مصر بأمر خدا فرار کرد، در سوره شعراء آیه 21 فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا الخ پیغمبر(صلی الله علیه و اله) از مکه بأمر خدا على(علیه السلام) را بجایِ خود خوابانید و فرار کرد
2- سباً : شهر بلقیس بود در یمن
3- در عوالم ج17 ص218 از کتاب تاریخ از ریاشي نقل کرده

در خیمه خویش یافت ، که بخواندن کتاب ( ونامه ) مشغول است ، سلام داد و جواب گرفت و عرض کرد ای پسرِ رسول خدا ، پدر و مادرم فدايِ تو باد، در این بیابان بی آب و علف چکنی ؟ که آن را نه گیاهیست ، که علف چر توان کرد ، ونه پناهگاهیست که ملجأ توان ساخت .

فرمود : بني اُميه مرا بیم قتل دادند ، و مردم کوفه مرا دعوت کردند ، اینک نامه های ایشان است ( که قرائت میکردم ) و حال آنکه کشنده من ایشانند، لکن گاهی که مرتکب این معنی شدند ، و پرده مُحرّمات را چاك زدند ، خداوند برایشان میگمارد . کسی را که همگان را بقتل رساند و ایشان را خوار تر از قوم بلقیس گرداند .

و در قمقام ص 344 این قصه را اینطور نقل فرموده که صاحب دُرّ النظيم آورده که حديث کرد جعفر بن سلیمان از کسی که مشافهة از حسین بن علی عليهما السلام شنیده بود که گفت : در آن سال حج بيت الله الحرام گذاشتم ، و از کنار جاده میرفتم ، خیمه های بسیار برافراشته دیدم ، گفتند مال حضرت خامِسِ آل عبا است ، عزم خدمت کردم ،بخيمه بزرگ اشارت نمودند ، بدانجای در آمدم دیدمش نزد ستون خیمه نشسته نامه های بسیار در پیش داشته نظر میکرد ، گفتم : یابن رسول الله چون است که در این بیابان بی آب و گیاه فرود آمده ؟ فرمود : که بني اميه اراده قتلِ مَن کردند ، و اینک نامه های كوفيانست که مرا دعوت نموده اند ، و البته مرا به درجه شهادت رسانند ، و چون چنین کنند حرمت هیچکس نپایند، آنگاه قهّار مُنتقم کسی بر گمارد تاخوارشان کند ، چنانکه خوار تر از رکوي (لته) حیض کنیزان سياه باشند .

ص: 290

نامه وليد بابن زیاد

در ناسخ ج 2 ص 134 فرموده : در خبر است که ولید بن عتبة بن ابی سفیان، گاهی که از جانب پسر عم خود یزید حکومت مدينه داشت و با حسین(علیه السلام) کار برفق و مداراگذاشت، و بدین گناه از مسند حکومت گوشه نشین شد، ( چنانکه بشرح رفت ) اینوقت که دانست حسین(علیه السلام) سفر کوفه خواهد کرد، با بن زیاد نامه فرستاد ، که اي پسرِ زیاد بدانکه حسين بجانبِ عراق کوچ داد ، و او پسرِ فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا است ، هان ای پسرِ زیاد :بر حذر باش که با او طریق مخاصمت و جنگ نسپاری ، واز برایِ خود وقومِ خود سبب کار زشت و ناپسند نشوی که از تو تا قیامت در میان اُمت تذکره (و یاد آوری) شود و خاص وعام هرگز فراموش نکنند و چند که دنيا بجایست باز گو نمایند ابن زباد نصيحت ولید بن عتبه را وقعی ننهاد ،و نامه او را پاسخ (جواب) باز نداد.

ومرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 537 و بحار ج 44 ص368 این قصه را از محمد بن ابیطالب روایت کرده است.

ملاقات حسين عليه السلام با طرماح ونصیحت طرماح آن حضرت را

در ناسخ جلد 2 ص 135 نقل کند که در خبر است که طرماح بن حكم ، طعام اهل و عیال خويش را حمل داده بسرای میرسانید ، ورسم و عادت داشتند

ص: 291

اهل ( أجا ) (1) و (فيد) (2) که خوردنی يكساله را ذخیره میکردند بلکه علف و آزوغه زائرین بیت الله را برای بيع وشراء در (فید) مهیا مینمودند، و بالجمله طرماح در عرض راه حاضر خدمت امام(علیه السلام) شد ، و عرض کرد ترا می آگاهانم که فریب اهل کوفه نخوری ، قسم بخدا اگر بکوفه در آئي، ترا زنده نگذارند همانا بیمناکم که بكوفه نتوانی رسید ، اگر تصمیم گرفته ای که طريق حرب وضرب سپاري ، در کوه ( أجأ ) فرود آي که مَعقلي متين است ، سوگند بخداي که ما هرگز ذلیل دشمن نشدیم و چند که در آنجا اقامت فرمائی ، اهل وعشيرت من ترا نصرت کنند و دشمن را دفع کنند.

حسین(علیه السلام) فرمود : میان من و مردم کوفه و عده ای است که واجب است وفایِ آن ، اگر خداوند دشمنان را از ما دفع کرد ، دیر وقتی است که پیچیده عنایت و کفایت او بوده ایم ، واگر قضا دیگر گون شد ، بسعادت شهادت فایز میشوم انشاء الله .

طرماح بن حکم میگوید : آزوغه اهل وعشیرت خویش را بسويِ ایشان حمل دادم ، وشرط وصیت و نصیحت بپای آوردم ، ومراجعت کردم که شاید بحضرت حسین ملحق شوم ، در عرض راه سماعة بن يزيد رادیدار کردم ، مرا خبر داد که حسین (علیه السلام)شهید شد ، پس مراجعت کردم .

و در مقتل خوارزمی ص 233 و در قمقام ص 354 و در بحار ج 44 ص 378 و در عوالم ج 17 ص 229 و ناسخ ج 2 ص 162 ملاقات امام حسين(علیه السلام) را

ص: 292


1- أجأ : بر وزن فعل یکی از دو کوه طبی است (مراصد)
2- فيد : در نصف راه مکه است از کوفه و مردم که حج میکردند هرچه بار زیادی داشتند انجا می گذاشتند تا وقت برگشتن ، وعلف یکسال را جمع میکردند و بحجاج ميفرختند (مراصد)

با طرماح بعد از ملاقات حُرِّ بن یزید ریاحی نقل کرده اند.

و در ناسخ ملاقات طرماح را در دو جا نقل کرده یکی قبل از ملاقات حُرّ در ص 135 و دومی را بعد از ملاقات حر ص 162.

در قمقام گوید چون امام حسين(علیه السلام) بعذيب الهجانات(1) رسیدند در این وقت چهار نفر از کوفه بخدمت امام آمدند که طراح بن عدی و نافع بن هلال و مجمع بن عبيد الله (عبدالله) العائذي ويك كس دیگر بودند ،طرماح را چون دیده بر جمال مبارك افتاد ابن رجز بخواند .

ودر مقتل خوارزمی وعوالم دارد که امام حسین(علیه السلام) رو کرده باصحاب فرمود آیا در شما کسی هست که راهی غیر از جاده بداند و بهما خبر دهد . طرماح گفت بلى يابن رسول الله من راهرا خبر میدهم ، امام حسين(علیه السلام) فرمود پس جلو ما برو ، پس طرماح براه افتاد و امام حسين(علیه السلام) و اصحابش همراه ميرفتند.

پس طرماح شروع کرد برجز خواندن: متن مقتل خوارزمی این است .

یا ناقَتي لا تُذعَري مِن زَجزي وَامضي بِنا قَبلَ طُلُوعِ الفَجر بِخَير فِتيانٍ(2) وَ خَير سَفَرٍ آلِ رَسُولِ اللهِ اَهلِ الفَخرِ السّادَةِ البيضِ الوُجُوهِ الغُرّ(3) الطّاعِنينَ بِالرِّماحِ السُّمر

ص: 293


1- عذيب : تصغير عذب است آبیست در طرف راست قادسيه مال بنی تمیم است بین آن و بين قادسیه چهار میل است (مراصد)
2- در قمقام (بخير ركبان و خیر سفر)
3- في البحار والعوالم والقمقام والمناقب ج4 ص96 (الوجوه الزهر)

والضّارِبينَ بِالصّفاحِ البُتر

حَتّى تُحَلّى بِکَریمِ النَّجر (1)

اَلماجِدِ الحَرِّ الرَّحيبِ الصَّدر

أتَى بِهِ الله لِخَیرِ اَمرٍ

عَمَّرَهُ اللهُ بَقاءَ الدَّهر

وَزادَهُ مِن طَيِّباتِ الذِّكر

يا مالِكَ النَّفعِ مَعا وَالضَّر

أَيِّد حُسَيناً سَيِّدي بِالنَّصر

عَلَى الطُّغاةِ مِن بَقايَا الكُفر

أعني اللَّعينَينِ سَليلِ صَخرٍ

وَابنِ زِيادِ العاهِرِ ابنِ العَهر

فَاَنتَ يا رَبِّ بِهِ ذُو البِرِّ (2) خلاصه معنی اشعار : اي شتر نترس و ما را در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر ، واز خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و اله)که بزرگوار وسلحشور وعالي نژاد ، و دارای سعه صدر میباشند ببر ، ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است ، آقایم حسین (علیه السلام)را بر دو کافر ملعون يزيد خَمّار ، وابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما (كذا في هامش الناسخ) البته باز این ارجوزه بعد ازملاقات امام حسین(علیه السلام) در را خواهد آمد. بعنوان (راهنمائی طرماح لشگر حسين را).

آگهی یافتن ابن زیاد از توجه امام حسين عليه السلام بجانب کوفه

مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 537 فرموده :

ص: 294


1- في البحار والعوالم (بكريم الفخر)
2- در عوالم (يزيد لازال حليف الخمر - وابن زياد عهر بن العهر) . البته این اشعار در این چند کتاب مختلف نقل شده و عقب و جلو نقل کرده اند و کم و زیاد دارد . حقير از مقتل خوارزمی نقل میکنم

مشایخ عظام روایت کرده اند که چون خبر توجه امام حسین(علیه السلام) بابن زیاد رسید حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بر سر راه آن حضرت بقادسیه فرستاد ، واز قادسیه تاقطقطانه (1) از لشگر ضلالت اثر خود پر کرد.

نامه حسين عليه السلام بزرگان کوفه

چون امام مظلوم ببطن رمه رسید . عبد الله بن يقطر برادر رضاعی خود را، وبروایت دیگر قیس بن مصهر (مسهر) را برسالت بجانب کوفه فرستاد . هنوز خبرِ شهادتِ مسلم بآن حضرت نرسیده بود ، نامه باهل کوفه نوشت باین مضمون (2) .

بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین بن علی بسوی برادرانِ مؤمن و مسلمان سلام (الهی) بر شما باد ، حمد میکنم خداوندی را که بجزء او اَحدی نیست .

اما بعد بدرستیكه نامه مسلم بن عقيل بمن رسیده و در آن نامه مندرج بود که اتفاق نموده اید ، بر نُصرتِ ما ، وطلب حتی ما از دشمنانِ ما، از خدا سؤال میکنم که احسان خود را بر ما تمام گرداند ، و شما را بر این (حُسن نیّت و کردار) بهترین جزاي أبرار عطا فرماید ، وبتحقیق که بیرون آمدم از مکه و روی بديار شما آوردم ، در روز سه شنبه هشتم ماه ذیحجه ، و چون پيك من (قاصد) بشما رسد باید که کمرِ متابعت بر میان به بنديد ، و أسباب کارزار (جنگ) را

ص: 295


1- قطقطانه : مکانیست نزديك كوفه از راه بیابان بطرف کربلا (مراصد)
2- بحار جلد 44 ص369 وعوالم ج17 ص219 وناسخ جلد 2 ص137 وقمقام ص343

آماده گردانید و مهیایِ نصرتِ مَن باشید که باین زودی خود را بشما میرسانم ، والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته .

سبب نامه نوشتن حضرت

و سببِ نوشتن نامه آن بود که مسلم بيست و هفت روز پیش از شهادتش نامه بخدمت آن حضرت نوشته بود و اظهار اِطاعت وانقياد اهل کوفه نموده بود، و جمعی از اهل کوفه نامها نوشته بودند ، که در اینجا صد هزار شمشیر برایِ نُصرتِ تو مهیا گردیده است ، بزودی خود را بشيعيان خود برسان .

گرفتار شدن عبدالله بن یقطر

چون پيك ( فاصل ) آنحضرت روانه شد، و بقادسیه رسید حصین او را گرفت (1) و خواست که نامه را از او بگیرد نامه را پاره کرد و باو نداد ، حصین او را نزد ابن زياد فرستاد .

شجاعت و شهادت عبدالله بن يقطر در کاخ ابن زیاد

چون بنزد ابن زیاد حاضرش کردند ابن زیاد پرسید تو کیستی ؟ گفت :

ص: 296


1- در ناسخ ج2 ص138 فرمود: چون عبدالله بن يقطر بقادسیه رسید دیدبانان حصین بن نمیر او را گرفتند و بدربار او بردند، همین فرمان داد که او رابکاوید. تا اگر مکتوبی با اوست مکشوف شود. عبدالله بن يقطر مكتوب (نامه) حسين(علیه السلام) را بر آورد ، و پاره پاره کرد چنان از بین برد که کسی از آن بهره نتوانست یافت . پس حصين او را دست بگردن بسته بنزد ابن زياد فرستاد

مردی از شیعیان علي بنِ ابيطالب و پسرِ بزرگوارِ اویم، گفت چرانامه را پاره کردی ؟ گفت : برايِ آنکه تو مطلع نشوي بر آنچه در آن نامه بود ، ابن زیاد گفت : نامه را که نوشته بود؟ و بکه نوشته بود و گفت : نامه را امام حسین(علیه السلام) نوشته بود بجماعتی از اهل کوفه که نامهای ایشان را نمیدانم ، ابن زیاد در غضب شد ، و گفت : دسته از تو بر نمیدارم تا نام ایشان را بمن بگوئی ، یا بر منبر بالا روي و حسین را و برادر و پدرش را ، ناسزا بگوئی واِلّا ترا پاره پاره میکنم . گفت نام انجماعت را نمیگویم و آن مطلب دیگر روا ميكنم، پس بر منبر بالا رفت ، حمد و ثنايِ حق تعالی را ، اَدا کرد، و درود بر حضرت رسالت واهل بيت او فرستاد ،وصلوات بسیار بر حضرت امام حسین(علیه السلام) و پدر و برادر بزرگوارش فرستاد ، وابن زیاد و پدرش و سائر بني أميه را لعن بسیار کرد.

و گفت : اي اهل كوفه من پیك (قاصد) حضرت امام حسين (علیه السلام)بسوی شمایم ، و او را در فلان موضع گذاشته ام (1) هر که خواهد یاری او نماید ،بخدمت او بشتابد .

پس ابن زياد : امر کرد که او را از بالايِ قصر بزیر انداختند و بدرجه شهادت فایز گردید .

وبروایت دیگر رمقی در او باقي بود عبد الملك بن عمر ، (2) سرش را جدا کرد.

وابن زیاد دستور داده راههايِ بصره وشام را بسته بودند که خبری بیرون

ص: 297


1- در ناسخ جلد2 ص 139 (در ارض بطن رمه بجای گذاشتم)
2- در ناسخ ج2 ص 139 وبحار ج44 ص 370 (عبد الملك عمير اللخمی سرش را برید و به او عیب جوئی کردند که چرا این کار نمودی گفت میخواستم راحتش کنم

نمیرفت و کسی داخل نمیتوانست شد، و بیرون نمی توانست رفت .

پس جماعتي از اعراب رسیدند و از ایشان خبر پرسیدند، گفتند ما خبری نداریم و این قدر میدانیم که کسی بیرون نمی آید و داخل نمی شود .

ملاقات امام حسین علیه السلام با زهیر بن قین

مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 539 و ناسخ ج2 ص 141 وبحار ج 44 ص 371 رعوالم ج17 ص 221 و حياة الحسين ج3 ص66 و قمقام ص345 و ارشاد مفيد ص221 همه این ملاقات را ذکر نموده اند .

در بحار گوید : جماعتي از فزاره و از بجيله (دو قبیله اند) حديث کرده اند که ما با زهیر بن قین بجلی بودیم در وقت مراجعت از مکه ودر منازل بحضرت امام حسین(علیه السلام) میرسیدیم ، و چیزی نبود برای ما که خشمگین تر باشد از اینکه با حسين (علیه السلام)در يك منزل فرود آییم .

ولی ناچار در يك منزل اتفاق افتاد که باید با هم باشیم .

پس حسین (علیه السلام)در يك طرف منزل کرد و ما در طرف دیگر .

پس در این بین که ما نشسته بودیم و چاشت میخوردیم که ناگاه قاصدي از طرف امام حسین(علیه السلام) آمد و سلام کرد ، وداخل شد و گفت :

أي زهیر بن قین بدرستیکه مرا أبا عبد الله حسين بسوی تو فرستاده که بنزد او آئی . پس هر یک از ماها آنچه در دست داشت افکندیم حتی اینکه مثل کسی بودیم که بالاي سرش پرنده نشسته باشد .

پس زن او (1) گفت : سبحان الله ،پسرِ پیغمبر ترا طلبیده تو نمیروی؟!گر بِرَوی وسخنِ او را بشنوی و بر گردی چه میشود ؟

ص: 298


1- در لهوف گوید (اسم او دیلم دختر عَمرو بود)

پس زهیر بن قین بخدمت حضرت رفت، طولی نکشید که شاد بر گشت و صورتش میدرخشید ، پس دستور داد خيمه ها و بارها و متاعش را بهم زد و بار کرد و نزد امام حسین(علیه السلام) رفت .

سپس بزنش گفت ( اَنتِ طالِق ) تو رهائي برو ملحق شو باهل خود من دوست ندارم بسبب من بدی بتو برسد نمیخواهم جز خیر .

رسید در حدیثش زیاد کرده که من میخواهم همراه حسین باشم و جان خود را فدایِ او سازم.

پس مالهای زنش را داد و سپرد ببعضی از عمو زادهایش که او را باهلش برسانند.

پس زن بلند شد و گریست و او را وداع کرد و گفت خدا خیر ترا خواست منهم از تو خواهشی دارم که در قیامت مرا نزدِ جَدِّ حسین یاد کنی .

مفید گويد (1) پس باصحابش فرمود هر کس میل دارد با من بیاید والا این آخرین دیدار است .

بدرستیکه من بشما حدیثی نقل کنم (اِنّا غَزونَا البَحر) (2) ما در بعض نواحی دریا با کفار جنگیدیم و بر ایشان ظفر یافتیم و غنیمت بسیار بدست آوردیم

ص: 299


1- ارشاد مفید ص 221
2- در بحار وعوالم وارشاد مفيد و ناسخ جلد2 ص142 (انا غزونا البحر) ذکر کرده اند ولي در قمقام وحياة الحسين ج3 ص67 و لواعج الأشجان ص82 ومقتل مقرم (بلنجر) نقل کرده اند و در مراصد گويد (بلنجر) شهریست از شهرهای خزر پشت باب الأبواب است ، و مرحوم سید محسن امین در لواعج فرموده (البحر) تصحیف شده و صحیح همان بلنجر بر وزن غضنفر است

(فقال لنا سلمان (1) - رحمه الله - ) پس سامان گفت آیا شاد گردیدید از این غنیمت که بشما رسید ؟ گفتیم بلي ، گفت : هر گاه به بیند که سید جوانان آل محمد متوجه قتال منافقان است ، باید که از رفاقت او شادتر باشد از این غنیمتهایِ دنیا که یافته اید . پس من با شما وداع میکنم و شما را به خدا میسپارم ،گفتند بخدا قسم از آن حضرت جدا نشد تا بدرجه شهادت رسید .

خبر دادن هاتف بزينب عليهما السلام

در بحار ج 44 ص 372 از مناقب وعوالم ج17 ص 222 ايضا از مناقب ، وحياة الحسين ج3 ص66، وناسخ ج2 ص143 ، وجلاه العيون ص 539 همه روایت کرده اند که چون بخزیمیه(2) رسيدند شب در آن منزل استراحت نمودند، چون صبح شد زینب خواهر محترمه آن حضرتگفت : که در شب گذشته بقضايِ حاجت بیرون رفتم صداي هاتفي (3) را شنیدم که این شعر را میخواند :

أَلا يا عَينُ فَاحتَفِلي بِجَهدٍ

وَمَن يَبكي عَلَى الشُّهَداءِ بَعدي

عَلی قَومٍ تَسُوقُهُمُ المَنايا

بِمِقدارٍ اِلى اِنَجُازِ وَعدٍ

ای دیده اشک حسرت ببار بر شهیدانی که مرگ ایشان رامیراند و بزودي بوعده گاه شهادت میرساند . حضرت فرمود : که اي خواهر آنچه مقدر شده است

ص: 300


1- بعضی گویند مراد از سلمان بن ربيعه باهلی است نه سلمان فارسی چنانچه از قمقام و مقتل مقرم مترجم مفهوم میشود. ولی در ارشاد مفید وحياة الحسين ج3 ص67 و بعض نسخ قمقام سلمان فارسی ذکر شده
2- یکی از منازل حاج بعد از ثعلبيه (مراصد)
3- هاتف : آواز دهنده (عميد)

خواهد شد.(1) و در هامش ناسخ گوید : ای چشم با کوششِ تمام اشك فراوان ببار، کیست بعد از من که بگرید بر گروهی که مرگ آنها را بسوي وفايِ بوعده میبرد (وعده شهادت حسين(علیه السلام))

آگاه شدن حسين عليه السلام از شهادت مسلم بن عقيل وهاني بن عروة

در ارشاد مفيد ص 222 و بحار ج 44 ص 372 وعوالم ج 17 ص 223 وحياة الحسین ج3 ص68 . وناسخ ج2 ص143 ، وجلاء العيون ص 539 . از عبد الله بن سليمان ومنذر بن مشعل (2) که دو تن از قبیله بنی اسد بودند ، روایت کرده اند که گفتند چون از اعمال حج فارغ شديم بسرعت تمام خود را بجانب امام حسین(علیه السلام) رساندیم ، که ببینیم کار آن حضرت بکجا میرسد ، و در نزدیکی ( زرود )(3) ناگاه دیدیم که مردی از جانب کوفه پیدا شد، چون امام حسین عليه السلام را دید راه را گردانید ، پس امام حسين(علیه السلام) ايستاد مثل اینکه میخواست او را ببیند ، پس حرکت کرد و رفت ، وما بطرف او رفتیم.

پس یکی از ما گفتیم خوب است برویم نزد آن مرد و از کوفه سؤال کنیم، چون خبر کوفه نزد اوست .

ص: 301


1- کمافی جلاء العيون للمجلسی ره
2- در ناسخ (منذر بن اسماعیل)
3- ز رود : موضعی است در راه مکه (مراصد) و در جلاء المعيون بجاي (ز رود) ثعلبیه نقل کرده

پس رفتیم تا باو رسیدیم ، پس گفتیم السلام عليك جواب داد و علیکم السلام .

گفتیم از چه طائفه ای ؟ گفت : اسدي هستیم، گفتیم ما هم از بنی اسد هستیم ، باز سئوال کردیم تو کیستی ؟ گفت: من بكر بن فلان هستم ، وما هم نسب خود را گفتیم سپس سئوال کردیم از مردم چه خبر داری ؟ گفت بلی از کوفه بیرون نیامدم تا دیدم که مسلم بن عقيل وهاني بن عروه را شهید کردند، و پاهای ایشان را گرفته در بازار می کشیدند .

پس رفتیم تا بحسین (علیه السلام)ملحق شديم ، و همین طور رفتیم تا عصری در ثعلبیه فرود آمد پیش رفتیم وسلام دادیم و جواب گرفتیم .

سپس عرض کردیم ، خدا ترا رحمت کند ، نزد ما خبريست ، اگر میخواهی در علانيه بگوئیم و اگر میخواهی در خفا عرض کنیم .

پس يك نگاهي بما کرد و یک نگاهی باصحابش نمود وفرمود در نزد اینجماعت سري نيست ، پس عرض کردیم آن سو او را دیدید ؟ شب گذشته طرف او رفتيد ؟ فرمود بلی میخواستم از او سئوالی کنم ، گفتیم ما از او سؤال کردیم وخبر گرفتیم او مردیست از ما ، وصاحب رأي وصدق ، وعقل است ، او خبر داد که مسلم وهانی راشهید کردند و پاهایِ ایشان را گرفته دور بازار گردانیدند .

پس (امام حسين(علیه السلام)) فرمود إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. رحمة الله عليهما و این را مکرر میفرمود .

پس عرض کردیم قسم میدهیم شما را بخدا وطلب میکنیم از شما که مراعات جان خود واهل بیت خود را بفرمائید و از همین جا برگردید ، چون

ص: 302

شما در کوفه نه یاور دارید و نه شيعه ، بلکه میترسیم بر علیه شما قیام کنند .

پس حضرت یک نگاهي باولادِ عقیل نموده و فرمود چه می بینید بدرستیکه مسلم کشته شد.

پس عرض کردند بخدا قسم ما برنمیگردیم تا اینکه طلب خونخواهی کنیم یا مثل مسلم مرگ را بچشیم .

پس حضرت روي کرد بما وفرمود زندگانی و خوشی بعد از ایشان نیست.

پس دانستیم که حضرت رأیش آن است که این راه را برود ، پس عرض کردیم خدا خیر بشما بدهد ، فرمود خدا شما را رحمت کند .

پس اصحابش عرض کردند به خدا قسم تو مثل مسلم بن عقیل نیستی اگر کوفه قدم گذارید در اینه مردم بسرعت بسويِ شما خواهند آمد. پس حضرت چيزي نفرمود و ساکت شد.

گریه دختر مسلم بر پدر

درناسخ ج 2 ص 145 از اعصم کوفی روایت کند مسلم بن عقیل را دختری سیزده ساله بود ،(1) که با دختران حسين(علیه السلام) میزیست و شبانه روز با ایشان همراه بود، چون امام حسين (علیه السلام)خبر مسلم بشنید ، بسرا پرده خویش در آمد و دخترِ مسلم را پیش خواست و نوازش بسیار نمود ، دختر مسلم را از آن حال صورتی در خیال مصور گشت. وعرض کرد ای پسرِ رسول خدا با من طوری ملاطفت میکنی که با یتیمان میکنند ، مگر مسلم را شهید کرده اند ؟ حضرت حسین صبر نتوانست کرد

ص: 303


1- دختر حضرت مسلم دختر همشیره حضرت امام حسين(علیه السلام) است و آن حضرت دائی آن دختر میشد

پس بگریست و فرمود ای دختر غَم مخور ، اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم ، و خواهرم مادر تو باشد و دخترانم خواهرانِ تو باشند ، و پسرانم برادرانِ تو باشند، دختر مسلم فریاد بر آورد ، وزار زار بگریست ، و پسرهای مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و بهاي های بانگ گریه درانداختند ، واهل بیت در این مصیبت با ایشان موافقت کردند ، و بسوگواری پرداختند ، و حسین(علیه السلام) از شهادتِ مسلم عظیم کوفته خاطر گشت.

ملاقات دوم فرزدق با حسين عليه السلام

در ناسخ ج2 ص 146 فرمود و همچنان در منزل زباله فرزدق شاعر بخدمت حضرت آمد ، و چنان مینماید که فرزدق بعد از زیارت مکه و مراجعت بكوفه، دیگر باره ادراك خدمت اِمام فرمود، و عرض کرد : يا ابن رسول الله چگونه مردم کوفه را معتمد ومؤتمن می شمارى ؟ وحال انکه پسر عمت مسلم را شهید کردند و شیعیان ترا دستخوش شمشیر نمودند ؟ آن حضرت بگریست و فرمود خداوند رحمت کند مسلم را همانا او بسوی روح وريحان (آسودگی و معیشت) خداوند شتافت و تشريف ترحيب ومقام رضوان یافت وَ هَمُ در آن وقت این اشعار را در تلیست اهل بیت انشاد فرمود:

فَاِن تَكُنِ الدُّنيا تُعَد نَفیسَةً

فَدارُ ثَوابِ اللهِ اَعلى وَاَنبَلُ

وَاِن تكُنِ الاَبدانُ لِلمَوُتِ أنشِئَت

فَقَتلُ امرِءٍ بِالسَّیفِ فِي اللهِ اَفضَلُ

وَاِن تَكُنِ الاَرزاقُ قِسماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ حِرصِ المَرءِ فِي الرِّزقِ اَجمَلُ

وَاِن تَكُنِ الاَموالُ لِلتَّرکِ جَمعُها

فَما بالُ مَترُوکٍ بِهِ الحُرُّ یَبخَلُ (1)

یعنی اگر دنیا با ارزش بشمار آید ، پس خانه ثواب خدا که بهشت باشد

ص: 304


1- این اشعار با تفاوتی در ملاقات اول فرزدق گذشت

بهتر وشريف تر است . واگر بنا باشد بدنها برایِ مرگ ساخته شده باشد، پس کشته شدنِ مرد در راه خدا بشمشیر افضل است، و اگر بنا باشد روزی بهمان قسم که مقدر شده تقسیم شود ، پس کم حرص خوردنِ مَرد در روزی نیکوتر است، و اگر بنا باشد. اموال را برایِ گذاشتن جمع شود ، پس چرا مردِ آزاد در آن بخل ورزد؟ و در ترجمه لهوف این اشعار را ذکر فرموده :

دنیا اگر بچشم لئيمان گرانبها است

پاداش حق گرانتر و برتر بنزد ما است

گَر بَهرِ مَرگ پیكرِ ما را سرشته اند

در راهِ دوست کشته شدن افتخار ما است

چون سهم ما روزي دنيا مقدر است

زیبا تر آن که حرصِ طلب در دلش بكاست

چون جمع مال عاقبتش ترك گفتن است

مالي چنین، بخیل شدن بَهرِوِي چرا است

رسیدن خبر قتل عبد الله بن يقطر بامام حسین علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 147 فرمود و هم در منزل زباله سیدالشهداء(علیه السلام) را آگهی آوردند که ابن زياد عبد الله بن يقطر را که حامل مكتوب آن حضرت بود (بشرحی که مرقوم شد) مقتول ساخت.

امام حسین(علیه السلام) بگریست ، و بیرون شد در میان اصحاب و این کتاب را قرائت کرد : (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَمَّا بَعدُ فَقَد أَتانا خَبَرً فَظیعُ : قُتِلَ مُسلِمُ ابنُ عَقيلٍ وَهانِيُ بنُ عَروَةَ وَعَبدُ اللهِ بنُ يَقطُرَ وَقَد خَذَلَنا شيعَتُنا، فَمَن اَحَبَّ مِنکُمُ

ص: 305

الاِنصِرافَ فَليَنصَرِف في غَيرِ حَرَجٍ وَلَيسَ عَلَيهِ ذِمام)(1) فرمود (ای مردم) خبری زشت (ووحشت انگیز) بما رسید : (همانا) مسلم بن عقيل وهاني بن عروة وعبدالله بن يقطر را بکشتند، و شیعیان ما، خذلان ما را اختیار کردند ، اکنون من عهد خویش را از گردنِ شما برگرفتم ، تا هر که بخواهد بدون مانع ودافعی خویشتن را از این مخافت برهاند وَ بِمَأمَني رساند.

از آن روز که حسین(علیه السلام) از مدينه بیرون شد تا اینوقت که از مکه بجانب عراق روان گشت ، بتفاریق جماعتی بزرگ بآن حضرت پیوسته وسپاهی درخور مصاف مینمودند (2).

چون این کلمات را شنیدند از يمين وشمال طريقِ تَشَتُّت و تفرّق گرفتند ، و در کوه و دشت پراکنده گشتند ، و آن حضرت از تذکره این کلمات همي خواست که آن مردم که با وي كوچ میدهند، بدانند که ایشان را مناصی وملجأی بدست نخواهد شد ، بلکه بامرگ روی در ، روي خواهند رفت ، لاجرم بعد از شنیدن این کلمات جز اهل بیت نبوّت و آنانکه هنگام بیرون شدن از مدينه ملازم رکاب مبارکش بودند و عددي قليل که بعد از خروج از مدينه بار پیوستند بجای نماند.

ص: 306


1- تا اینجا مفيد در ارشادش ص223 وبحار ج 44 ص 374 و عوالم ج17 ص 225 ذکر فرموده اند
2- در قمقام ص348 از مروج الذهب روایت کند که در آن وقت از أهل بیت و اصحاب پانصد سواره و يکصد تن پیاده همراه بودند دنیا پرستان بمجرد استماع از چپ و راست به رفتند الخ

ملاقات حضرت با عمرو بن لوذان (يوذان

در ارشاد مفید ص223 و مقام ص 349 وناسخ ج2 ص 150 و بحار ج 44 ص375 و عوالم ج17 ص225 وجلاء العیون ص 540 همه روایت کرده اند که حضرت در بطن عقبه نزول فرمود . و در آنجا مرد پیری ازبنی عکرمه که اورا عمرو بن لوذان (1) میگفتند بخدمت حضرت آمد و عرض کرد کجا میروی ؟ حضرت فرمود : بكوفه ، پس پیره مرد عرض کرد: تراقسم میدهم که برگردی، بخدا قسم نمیروی مگر رو بنوك سنان و دم شمشير ، و آن جماعت که بنزد شما قاصد فرستاده اند ، اگر مؤنه جنگ را کفایت میکردند و زمینه را آماده مینمودند آنوقت شما بسوی ایشان میرفتید خوب بود ، ولی با این حال که شما یاد آوری میکنید هیچ صلاح نمی بینم برای شما رفتن بآنجا را.

حضرت فرمود ای بنده خدا چنان نیست که من حقیقت این امر را ندانم ، وعاقبت این کار را نبینم، لکن خدا بر آنچه قضا کرده و حکم نموده مغلوب نشود، وحكم او دیگر گون نگردد.

سپس فرمود سوگند با خدای این جماعت مرا دست باز ندارند، نا خون من نریزند ، و چون این عمل را انجام دهند خداوند مسلط کند برایشان کسی

ص: 307


1- در ناسخ (یوذان) ذکر کرده، و در حاشیه عوالم نیز (يوذان) را نسبت بأصل که ارشاد باشد داده

را که ذليلشان کند بطوریکه خوارترین ملتها شوند (1) پس از بطن عقبه(2) روانه شد تا در (شراف)(3) منزل کرد و سحر که شد امر فرمود جوانانش را که آب زیاد بردارند، پس از آنجا حرکت کرد تا نصف روز رفت ، در بین اینکه حضرت سیر میفرمود که ناگاه مردي از يارانش تكبير ( اَلله اكبر ) گفت : حضرت فرمود اَللهُ اَكبَر : چرا تکبیر گفتی ؟ عرض کرد درختان خرما ديدم ، گروهی از اصحاب گفتند بخدا قسم ما در اینجا درخت خرمائی ندیده بودیم.

حضرت فرمود پس چه می بینید؟ گفتند وَاللهِ ما گوش اسبان مي بينيم ، حضرت فرمود من به خدا قسم همین را می بینم ، پس حضرت فرمود : پناهگاهی نیست که ما بآنجا پناه بریم و در پشت خود قرار دهیم، که اگر محتاج جنگ شدیم از طرف رو با آنها مواجه باشیم ؟ عرض کردند بلی اینجا (ذو حسم(4))

ص: 308


1- در قمقام ص349 از كامل الزيارات از امام صادق(علیه السلام) روایت کند که چون حضرت امام حسین(علیه السلام) از بطن عقبه بالا رفت بأصحابش فرمود : من خودرا نمی بینم جز کشته شده ، عرض کردند بچه جهت ؟ فرمود خوابی دیدم عرض کردند آن خواب چیست؟ فرمود: دیدم سگهائی بِمَن حمله میکنند و دندان میگیرند و یکی از انها سگ سیاه و سفید بود که بیشتر حمله میکرد
2- منزلیست در راه مکه بعد از واقعه (مراصد)
3- (شراف) ما بين واقصه وفرعاء است که سه چاه بزرگ انجا هست (مراصد)
4- (ذو حسم) نام کوهی است که نعمان بن منذر در انجا شکار میکرد (حاشیه چهره خونین) و در ناسخ ج2 ص152 (ذو خشب) نقل کرده که موضعی است در نزدیکی کربلا. و در بحار ج 44 ص 375 وعوالم ج17 ص 226 (ذو جشم) نقل کرده اند

است که در طرف چپ ما نزديك است بروید بآن طرف که اگر شما زودتر بآنجا رسیدید خواسته شما درست آمده پس حضرت بآن طرف روانه شدند وما هم همراه بودیم.

ملاقات حسين عليه السلام با حر بن یزید ریاحی

که ناگاه مقدمة الجيش سپاهِ دشمن فرا میرسید، چنان مینمود که سنانهای نیزه ایشان گزنده تر از زنبورِ سُرخ و پردهِ بزرگِ پرچمهایِ ایشان پرنده تر از کلاغ سیاه بود و حسين (علیه السلام)از شاه راه بيکسوي همیرفت و سرعت نمود و از انجماعت سبقت گرفت ، چون بذي حسم (بذو خشب) رسید ، بفرمود : خیمه ها برافراختند و کار جنگ را بساختند ، واز قفایِ ایشان حر بن یزید ریاحی که پیشوایِ بنی تمیم بود با هزارسوار (1) در رسید ، وسواران او چنان شاکی السلاح (2) بودند که جز دیده ایشان دیدار نبود ، بالجمله حر آمد و با لشکریانش مقابل امام حسین(علیه السلام) ایستاد در ظهر گرمايِ شديد ، و امام حسين(علیه السلام) با اصحابش شمشیرها را حمایل کرده بودند .

آب دادن اصحابِ حسين علیه السلام بلشگر حُرّ

پس امام حسين (علیه السلام)دستور داد بجوانانشان که این گروه را آب دهید و سیرابشان کنید، و بگذارید اسبان هر چه در ظرفها مانده بیاشامند، و بنا کردند ظرفهايِ خود از کاسه وطاس پر کنند و نزد اسبان بگذارند و هر وقت سه بار يا چهار بار یا پنج بار آب خوردند آنوقت از نزد آن اسب بردارند و نزددیگری

ص: 309


1- در منتخب طریحی ص 438 دارد که حر با چهار هزار سوار رسید
2- یعنی با سلاح تمام بودند

بگذارند، بهمين نحو همه را سیراب کردند .

قصه آب خوردن علی بن طعان محاربی

علی بن طعان محاربی گفت: من آن روز با حر بودم، و از آخر همه آمدم پس چون حسین (علیه السلام)تشنگی من واسبم را دید، فرمود (الخ الراوية(1)) (وراويه) نزد من یعنی مشك آب ، سپس فرمود ای پسر برادر (انخ الجمل) یعنی شتريکه آب حمل دارد بخوابان پس شتر را خوابانيدم فرمود آب بخور من شروع کردم بآب خوردن ولی آبها از دهنه مشک میریخت .

پس امام حسین(علیه السلام) فرمود (اخنث السقاء) یعنی لب مشك را برگردان ندانستم چه کنم ، پس (حضرت) ایستاد ولب مشك را برگردانید پس آب خوردم واسب خود را سیراب نمودم .

فرستادن ابن زیاد حصین بن نمیر را باستقبال آن حضرت

وابن زیاد حصین بن نمیر را با لشگر انبوه بِاِستقبالِ آنجناب بقادسیه فرستاده بود ، و حصین حر را با هزار سوار پیشتر فرستاده بود ، چون وقت نماز ظهر داخل شد حجاج بن مسروق را فرمود که اذان نماز گفت، چون وقت اقامه شد

ص: 310


1- آسید محسن امین در کتابش لواعج ص89 فرموده (راوية) درز بان اهل حجاز شتریست که با او آب حمل میکنند . و در زبان اهل عراق ظرف و مشک آب را گویند. لذا آن عرافی مقصود امام را نفهمید چون معنای (انخ الراوية) در نزد اهل عراق یعنی بخوابان مشک آب را . و در نزد اهل حجاز یعنی بخوابان شتریکه آب حمل کرده چون آن عراقی نفهمید حضرت فرمود (انخ الجمل) یعنی شتر را بخوابان

جناب سيد الشهداء بيرون آمد و رو لباسی و عبا و نعلین بپوشید.

خطبه حسين عليه السلام در منزل ذو حسم .

دو خشب پس حمد و ثنای حق تعالی را بجا آورد، و فرمود : ای مردم من بسوی شما سفر نکردم مگر بعد از آنکه نامه های متواتر (پي در پي) وقاصدهای شما بمن رسید و نوشته بودید : که البته بيا بسوی ما ، که ما امام و پیشوائی نداریم شاید که خدا ما را ، و شما را ، بر حق و هدایت جمع کند اگر بر سر عهد و گفتارِ خود هستید پیمان خود را تازه کنید ، وخاطر ما را مطمئن گردانید ، و اگر از گفتارِ خود برگشته اید ، و پیمانها را شکسته و از آمدنِ مَن كراهت دارید ، من بجایِ خود بر میگردم.

پس همه ساکت شدند و هيچ يك از ایشان چیزی نگفت .

پس حضرت بمأذن فرمود اقامه بگو پس اقامه نماز گفت : پس بِحُرّ فرمود اگر میخواهی با اصحاب خود نماز گذار ، حر گفت نه بلکه شما نماز بخوانید وما هم بنماز شما اقتداء میکنیم ، پسحضرت با ایشان نماز خواند ، وداخل (خیمه) شد و اصحابش دورش جمع شدند ، وَحُرّ نیز بمكان خود برگشت و در خيمه که مهیا بود برايِ او داخل شد ، و بعضی از اصحابش با او داخل شدند (1) وما بقی هر کس بجای خود برگشت ، وعنان اسب خود را گرفته و در زیر سایه اسبش نشست .

و چون وقت عصر شد دستور بعلي بن الحسين داد که مهیایِ حرکت باشند

ص: 311


1- در بحار ج 44 ص 376 فرمود پانصد نفر از اصحابش دورش جمع شدند

سپس امر فرمود منادی و جارچيِ خود را که اِعلان نماز عصر کند و اقامه گفت و حضرت پیش ایستاد و با هر دو لشکر نماز خواند . پس از سلام نماز ، رويِ خود را بطرفِ ایشان نموده پس حمد و ثنايِ اِلهي رانمود؛

خطبه امام حسین علیه السلام بعداز نماز عصر

در ناسخ ج2 ص155 وارشاد مفيد ص225 سپس فرمود: ای مردم اگر از خودا بترسيد و حق اهل حق را بشناسید موجب خشنودی حق تعالی از شما میگردد، وما که اهلبیت رسالت و بعلم و کمال و عصمت و جلالت موصوفیم ، سزاوارتریم بخلافت و امامت از این گروه که بناحق دعوي ریاست میکنند ، و در میانِ شما بجور ، وعُدان ، سلوك می نمایند، و اگر در جهالت و ضلالت راسخید ، ورأيِ شما از آنچه بمن نوشته اید بر گشته است ، برمیگردم .

حُرّ در جواب گفت : بخدا قسم که مَن از این نامه ها ورسولان که می فرمائيد بهیچ وجه خبري ندارم (1).

حضرت عقبة بن سمعان (2) را فرمود که آن دو خرجین را که نامه ها در

ص: 312


1- در ارشاد مفید، ص 225 فرمود که حر گفت : ما از کسانی نیستیم که بشما نامه نوشته اند . بلکه امر شده ایم چون شما را ملاقات کنم از تو مفارقت نکنم تا شما را در کوفه بنزد ابن زیاد برم
2- عقبة بن سمعان : غلام رباب دختر امرء القیس کلبیه زنِ حضرت امام حسین(علیه السلام) است چون حضرت شهید شد ، عمر بن سعد او را گرفت و گفت تو کیستی ؟ گفت من غلامی هستم مملوک پس او را رها کرد ، و از اصحاب امام حسين(علیه السلام) کسی نجات نیافت مگر همین شخص و مرد دیگری و لذا بیشتر روایات کربلا از او نقل شده (لواعج ص 91)

آن است حاضر ساز ، چون آن دو خرجین را آورد، مملو از نامه ها بود ، نزد حُرّ منتشر کرد.

در گفت : من اطلاعی ندارم از این نامه ها ، و از طرف ابن زیاد مأمور شده ام که چون ترا ملاقات نمایم ، از تو جدا نشوم ، تا ترا بنزد ابن زیاد برم.

جلوگیری حر از حسین علیه السلام

امام حسین(علیه السلام) فرمود : مرگ بتو نزدیکتر است از این کار پس از آن باصحابش فرمود بلند شوید سوار شوید. پس سوار شدند و منتظر شدند تازنهای ایشان سوار شدند، پس باصحابش فرمود برگردید ، چون خواستند برگردند یاران حُرّ مانع از برگشتن شدند، امام حسين (علیه السلام)بحر فرمود : مادرت بعزایت بنشیند چه میخواهی.

حر گفت : اگر غیر از تو از عرب این را بمن میگفت، و او در حالتی بود که تو در آن هستی، منهم اسم مادرش را میبردم بگذار هر کس باشد، جز انکه بخدا قسم جایز نیست برایِ من یادِ مادرِ تو مگر بهترین چیزی که در قدرت ما است.

حضرت فرمود چه میخواهی؟ گفت: می خواهم ترا ببرم نزد امیر عبيد الله . حضرت فرمود بخدا قسم پیرويِ تو نکنم .

حر گفت : بخدا قسم تو را وا نگذارم . پس سه مرتبه این گفتار ردّ وَ بَدَل شد. چون کلام بین ایشان بطول انجامید (1) حر عرض کرد من مأمور بجنگ

ص: 313


1- در ناسخ ج2 ص 157 نقل کند که حسین(علیه السلام) فرمود : اي حر اگر خواهی از میان این سپاه کناری گیریم و یک تنه با یکدیگر جنگ کنیم خدا هر که را خواهد بگذارد و هر که را خواهد بکشد، حر عرض کرد الخ

با تو نیستم ،بلکه مأمورم از شما مفارقت نکنم تا شما را بكوفه رسانم ، اگر قبول نكنید .

پس راهی را انتخاب کنید که نه يكوفه رود ونه بمدينه ، تا این عدالتی باشد بین تو و من ، تا بنويسم بسوی عبید الله شاید خدا توفیق کاری دهد که موجب عافیت من باشد از اینکه مبتلا شوم بچیزی نسبت بشما، پس بگیر این طرف را.

پس حضرت میل بدست چپ نموده از راه عذيب وقادسیه حرکت کرد ، حُرّ هَم با اصحابش روان شده و همراه حسین(علیه السلام) میرفت و عرض میکرد اي حسین تو را بخدا قسم میدهم و گواهی میدهم که اگر جنگ کنید کشته خواهی شد. امام (علیه السلام)فرمود آیا بمرگ مرا میترسانی .

تا اینجا از ارشاد مفيد نقل کردم .

ندای شگفت آور بِحُرّ

و در امالی صدوق مجلس (30) از امام زین العابدين (علیه السلام) روایت کند (1) چون ابن زیاد خبردار شد که حسین در رهیمه فرود آمده ، حر را با هزار سوار بسوی او فرستاد.

حر گوید چون از منزلم خارج شدم که بطرف امام حسین(علیه السلام) بروم سه بار صدائی شنیدم که ای حر تو را بشارت باد ببهشت. نگاه کردم کسی را ندیدم گفتم مادرِ حُرّ بعزایش بنشيند میرود بجنگِ پسرِ رسولِ خدا آنوقت بشارت ببهشت داده میشود ؟(2) .

ص: 314


1- مجلسی در جلاء العيون ص 542 نقل فرموده
2- ناسخ ج2 ص 154 . مؤلف گوید این قصه نزد حر مبهم و نامعلوم بود تاوقتیکه سعادتش یاری کرد و توبه نمود و بأصحاب حسين ملحق شد

ملاقات حر با امام حسين عليه

السلام بروایت امالی) پس حر در وقت نماز ظهر بآن حضرت رسيد.

آنجناب بفرزند خود فرمود که اذان و اقامه بگو ، وحضرت بلند شدند نماز را برايِ هر دو دسته خواندند ، چون سلام نماز را گفتند : حر در برابر آن حضرت آمدو گفت : السلام عليك اى پسرِ رسولِ خدا ورحمة اللهِ وبركاته .

حضرت فرمود وعليك السلام تو کیستی ؟ ای بنده خدا ؟ حر گفت: منم حر بن یزید، حضرت فرمود که بجنگ ما آمده یا بیاری ما ؟ حر گفت بخدا قسم مرا بجنگ شما فرستاده اند ، و پناه میبرم بخدا از اینکه محشور شوم از قبر خود ، وموی پیشانی مرا بر پای من بسته باشند، ودستم را در گردنم غل کرده باشند، و مرا بِرُو در جهنم اندازند.

اي پسر رسول خدا بکجا میروی برگرد بحرم جد خود، بدرستیکه تو کشته خواهی شد.

در ناسخ ج 2 ص 161 و جلاء العيون ص 543 و بحار ج 44 ص 378 و عوالم ج 17 ص 228 همه با تفاوتی و تقديم و تأخیری ذکر کرده اند.

ومن از ناسخ ذکر میکنم که چون حر حضرت را تهدید کرد که کشته میشوی حضرت فرمود اى حر مرا از مرگ بهم میدهی همانا چون من کشته شوم شما ببلائی بزرگ و عذابی عظیم کیفر بينيد :

زود است که من آن گویم که مردی از بني الاوس پسر عم خود را گفت گاهی که او را از نصرت رسول خدای باز میداشت و بیم میداد که کشته خواهی شد، و او در پاسخ بدین شعر تمثل کرد.

سَأَمضي وَما بِالمَوتِ عار عَلَى الفَتى اِذا ما نَوی حَقّاً وَجاهَدَ مُسلِماً

ص: 315

وَواسي الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفسِه

وَفارَقَ مَثبُوراً وَ وَدَّعَ مُجرِماً

فَاِن عِشتُ لَم أَندَمُ وَاِن لَم أَلَم

کَفي بِكَ ذُلاًّ أَن تَعيشَ وَتُرغَما فاضل مجلسی گويد (1) محمد بن أبیطالب قبل از شعر آخر این شعر را بر آن افزوده و روایت کرده :

أُقَدِّمُ نَفسي لا اُريدُ بَقائَها لِتَلقی

خَمیساً فِي الوَغي وَعَرَمَرَما

یعنی زود است که ادامه بدهم بآن راهیکه برای آن آمده ام ، ومردن براي جوان مردان عیب نیست خصوصاً وقتیکه قصدش حق باشد ، و در راه اسلام جهاد کند ، ومواسات کند مردانِ شایسته ایرا بجانِ خود و مفارقت کند در حالیکه کشته شده ستمکاری را ، پس اگر کشته شدم پشیمان نیستم ، و اگر زندگی کنم دردی نکشیده ام، (يا ملامت نشده ام) و بس است تورا که بذلت بمیری و دماغت بخاك ماليده شود . خودم را جلو انداخته ام و زندگی را نمیخواهم ، تا اینکه با لشگر و سپاه زیاد روبرو شوم.

ملاقات امام حسين عليه السلام با عبيد الله بن حر جعفی

در ناسخ ج 2 ص 148 و مقتل خوارزمی ص 226 وحياة الحسين ج 3 ص 86 وقمقام ص 356 و جلاءالعيون ص 543 و ارشاد مفید ص 236.

همه این ملاقات را در قصر بنی مقاتل ذکر کرده اند مگر مجلسی در جلاء که در منزل قطقطانه نقل کرده و همه جعفی یاد کرده اند مگر در جلاء العيون که (حنفی) نقل کرده .

وخلاصه آنچه در ارشاد مفید است آن است که چون عضرت بقصر بنی مقاتل فرود آمد ، نظر مبارکش بخیمه ای افتاد،

ص: 316


1- در بحار ج 44 ص 378 وعوالم ج17 ص229

پرسید که این خیمه از کیست ؟ گفتند : از عبيد الله بن حر جعفی است .

حضرت فرمود : او را طلب کنید بسویِ مَن، چون قاصدِ (1) آنحضرت بنزد عبيد الله رفت گفت : این حسین بن علی(علیهما السلام) است شما را میخواهد .

عبيد الله گفت : (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) بخدا قسم من از کوفه بیرون نشدم مگر آنکه دوست نداشتم حسین بكوفه آید و من آنجا باشم .بخدا قسم نمیخواهم من او را ببینم ونه او مرا ببیند ، پس قاصد آمد و آنچه شنیده بود بعرض رسانید .

پس امام حسین(علیه السلام) خودش بلند شد و رفت و بر او داخل شد و سلام کرد و نشست . سپس او را دعوت بخروج کرد.

پس عبيد الله همان سخن اول را اعاده کرد، و استقاله(2) نمود از آنچه حضرت میخواهد ، حضرت فرمود اگر یاری ما نکنی بپرهیز از اینکه با ما جنگی کنی، بخدا قسم هر کس صدايِ غربت ما را بشنود و ياريِ ما نکند هلاك خواهد شد ، عرض کرد اینکه هرگز نخواهد شدانشاء الله .

پس امام (علیه السلام)از نزد او برخواست و داخل منزل خود شد . ودر ناسخ ج2 ص148 این ملاقات را اینطور نقل کرده .

چون حضرت بقصر مقاتل رسید سرا پرده ای دید افراخته ، و نیزه بلندی برزمین نشانده ، وشمشیر نیز از عمود خیمه آويخته ، واسبی عربی در بار بند بر آمیخته (بر آورده، برکشیده).

حسين(علیه السلام) فرمود این سرا پرده مال کیست ؟ گفتند : عبد الله (عبید الله)

ص: 317


1- در مقتل خوارزمی ص226 و ناسخ ج 2 ص 148 نقل کرده اند که مردی بنام حجاج بن مسروق جعفی که از قبيله اوبود فرستاد بنزد عبيد الله
2- استقاله : فسخ معامله و کناره گیری . ومعاف داشتن

حر را که از فارسان کوفیان ، ودليران ودلاورانِ ایشان است ، در شجاعت وسماحت ( سخاوت ) اورا هیچ حریفی وقرینی نیست .

حسين(علیه السلام) حجاج بن مسروق جعفی را که از قبیله او بود، فرمان کرد که برو ، وعبداله ( عبدالله ) حررا نزد ما دعوت کن.

حجاج برفت و عبدالله ( عبید الله ) را از دعوت حسین (علیه السلام)آگهی داد، عبدالله ( عبيد الله ) گفت مرا ابو عبد الله از بهر چه کار طلب میکند ؟ حجاج گفت : از بهر آنکه او را نُصرَت كني ، و بادشمنان او رزم زنی (جنگ کنی) و بر زخم شمشیر و نیزه شكيب ( صبر ) نمائی ، واگر شهادت نصیب تو شود اجر جزیل ( بزرگ ) یابی .

عبد الله ( عبيد الله ) گفت : من از پیش دانستم که حسین را با کوفیان مقاتلت خواهد رفت، من از کوفه بیرون شدم تا اگر او کشته شد در میان قاتلان او نباشم .

ای حجاج دانسته باش ، که کوفیان دنيايِ فاني را بنعیم جاودانی برگزیدند (اختیار کردند) و محبت خاندان نبوت را بعطايِ ابن زیاد بباد دادند ، مرا با ایشان سازش نبود، ونیروی مخالف نیز نداشتم، ناچار از میان ایشان هجرت کردم ، و در کناری نشستم، تا خداوند چه خواهد ، وقضا چه راند .

حجاج باز شد ( برگشت ) و در (خدمت) حضرت صورت حال را باز گفت.

امام حسین(علیه السلام) فرمود : نیکو آنستکه من خود عبدالله ( عبيد الله ) رادیدار کنم . و اقامه حجت فرمایم ، پس برخواست و بسوی سرا پرده عبد الله (عبيد الله) روان گشت عبدالله (عبيد الله) چون این بدید ، با استقبال بدوید، و آن حضرت را در جائی نیکو فرود آورد ، و در برابر او ایستاده شد .

ص: 318

امام حسين(علیه السلام) فرمود: بزرگان شما بسويِ مَن نامهايِ پي در پي فرستادند، که من بسوی ایشان سفر کنم ، و بر ذمه خود نهادند که دقیقه ای از شرائط جانبازی فرو نگذارند ، و در کار جهاد کمال مجاهدت معمول دارند، اکنون میشنوم که پشت بر حق کرده اند ، و باطل را بر حق اختيار کرده اند ، تو أي عبد الله ( عبید الله ) نيك دانسته ای که هر خوبی و بدیرا پاداش و کیفریست ، وهر گفتار و کرداری را در قیامت باز پرسی است ، امروز ترا بنصرت خویشتن دعوت میکنم ، اگر اجابت فرمائی فردای قیامت مصطفی را از خود شاد خاطرخواهی یافت (1).

عرض کرد: این معنی مقرر است ، و هر کس ترا اطاعت کند و بر متابعت تو قدم زند ، بهشت جاويد بهره یابد ، لكن مردم کوفه از نصرت تو دست باز داشته اند ، و پرچم مخالفت افراشته اند ، ولشکرهايِ يزيد از حوصله حساب افزونست ، لابد بر اصحاب نو ظفر خواهند جست، و غلبه بهره ایشان خواهد گشت، در چنین مصاف چون حرب دیدار کریه (و زشت) بنماید، از من یک تنم چه آید ؟ خواستارم که مرا معاف داری ، و این اسب مادیان که ملحفه نام دارد و هیچ سواری گرد آن را چاك نزده ، و این شمشیر که از دندان شیر کار گرتر است ، از من بخدمتی بپذیری .

حسين (علیه السلام)فرمود: من بطلب اسب و شمشیر ترا دیدار نکردم، بلکه خواستم بموافقت من موفق شوی ، و در آن سرای رستگار آئی ، در راه خدا بذل جان

ص: 319


1- در مقتل خوارزمی ص227 دارد که حضرت فرمود اي پسر حر خدا ترا مؤاخذه خواهد کرد بواسطه انچه کسب کرده ای و پیش انداخته ای از گناهان در روزگار گذشته و من ترا دعوت میکنم بتوبه کردن و شستن گناهان میخوانم ترا بیاری خود الخ

باید کرد ، و ما را ببذل مال حاجت نیست ، همانا از رسول خدا شنیدم که فرمود: آنکس که فریاد اهل بيت من بشنود و داد ندهد ، خداوند او را بروی در آتش افکند ، این بگفت و برخاست و فرمود : «وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا»(1) و بیرون شد که تا جانب كوفه کوچ دهد (2).

پشیمان شدن عبدالله (عبيد الله بن حر جعفی از ترك نصرت امام حسين عليه السلام

در خبر است که عبد الله (عبيد الله) بن حر از پس این واقعه پشیمان شد، و دريغ خورد ، که چرا ملازمت خدمت آن حضرت را نکردم؟ و هم در خبر است

ص: 320


1- در سوره کهف (18) آیه (49) یعنی من گمراه کننده گان را یار و مدد کار خود نخواهم گرفت
2- در قمقام ص357 از در النظيم از يزيد بن مرة از عبيد الله بن حر روایت کند که حضرت باجیه گلگون کلاهی بر سر و نعلین اندرپا ، نزد من تشریف آورد ، محاسن مبارک چنان سیاه که گفتی پر غراب (کلاغ) است ، و من در عمر خود هیچکس بدان حسن و جمال ندیده بودم ، مرا بغایت دل بسوخت که امام همی آمد و کودکان خوردسال دختران کوچک گرد او گرفته بودند، مرا بنصرت خویش خواند، تا انجا که گفت بحضرت عرض کردم موهای صورتت سیاه است و یا خضاب کرده ای ؟ فرمود: اي فرزند حر پیری زود به من روی آورده، فهميدم خضاب کرده است. این قصه را در حياة الحسين ج3 ص87 و چهره خونین227 از انساب الاشراف ج5 ص 291 وخزانة الادب ج1 ص298 نقل کرده اند

که عبد الله ( عبید الله ) بن حر جعفی، چند که زنده بود از اندوه دست بر دست میمالید و این شعر تذكره ( یاد ) مینمود .

فَيا لَكَ حَسرَةَ ما دُمتُ حَيّاً

تُرَّدَدُ بَينَ صَدری وَالتَّراقي

حَسَينُ حينَ يَطلُبُ نَصرَ مِثلي

عَلى أَهلِ العَداوَةِ وَالشِّفاقی

مَعَ ابن المُصطَفی رُوحي فِداهُ

فَوَيلي يَومَ تَوديعِ الفِراق

فَلَو اَنّي اَواسِيهِ بِنَفسي

لَنِلتُ الفَوزَ في يَومِ التَّلاقي

لَقَد فازَ الَّذي نَصَرُا حُسَيناً

وَخابَ الآخَرُونَ ذَوُوالنِفاقِ

خلاصه معنی چنانچه در پاورقی ناسخ ج2 ص150 است تا هروقت زنده باشم این اندوه سينه مرا تنگ نموده و گلو گیرمن میباشد . که پسرِ پیغمبر از من یاری بخواهد ومن سَر پیچی کنم ، وای بر من در روزیکه بمیرم ، کسانیکه او را یاری نمودند نیکبخت ودیگران نگون بخت شدند .

احوالات عبيد الله بن حر جعفی

در قمقام ص 357 فرموده : اين عبيدالله عثماني الرأي و از شجعان و فرسان ورؤسایِ عرب بود ، و در جنگ صفین نظر بمحبتی که با عنوان داشت در لشگر معاویه بود ، چون امير المؤمنين (علیه السلام)را بدرجه شهادت رسانیدند بكوفه آمد ، و در واقعه کربلا عمداً از کوفه بیرون شد ، تادر آنجا نباشد ، بعد از شهادت آن مظلوم ، ابن زیاد اشراف کوفه را جستجو مینمود ، ابن الحو را در کوفه نديد .

روزی چند که بگذشت نزد ابن زیاد آمد ، گفت : یابن الحر کجا بودی؟ گفت : رنجور بودم ، گفت تراتن مريض بود یا دل ؟ گفت دلرا بیماری نیست و خداوند را بر عافیت و سلامت بدن بر من منتها است ، گفت : همانا با دشمنان

ص: 321

ما بودی ؟ گفت : اگر با آنان بودمی أثر آن پديدار آمدی .

ابن زیاد بکار دیگر مشغول شد ، ابن الحر بر اسب خود سوار شده برفت ساعتی دیگر او را خواسته ندید ، شرطی ( پاسبان ) در پی او بفرستاد گفت : امیر خود را بگوی چشم اطاعت از من مدار که من باختيار نزد تو نیایم، پس اصحاب خویش گرد کرده بكربلا رفت و بر مصارع شهداء بنگریست و بگریست این اشعار(1) گفته اظهار حسرت کرده از آنجا بمداین رفت .

و در چهره خونین ص 226 از تاریخ طبری ج 7 ص 168 روایت کند که گفته عبيد الله از طرفداران عثمان بود، و برای همین جهت نزد معاویه رفت .

و در صفین با علی جنگ کرد و بعد گفته : وی مردی متمرد بود، و به احکام شریعت اعتنائی نداشت، اموال مردم غارت میکرد ، وراه ها را بر مردم میگرفت. و ابن اثیر در کامل ج 4 ص 112 گوید : وي در شام مدتی ماند ، و زنش برای اینکه شوهرش او را ترك گفته بود با عكرمة بن خبیص ازدواج کرد، هنگامیکه عبیدالله قضيه را شنید پیش على(علیه السلام) آمد ، و موضوع را در میان گذاشت ، امير المؤمنين(علیه السلام) به او گفت : چرا از دشمنان ما پشتیبانی کردی ؟ گفت : مگر عدل تو به خاطر این کار من ، مرا از حقم منع میکند ، فرمود : نه عملت مانع نیست ،سپس على(علیه السلام) زن را که آبستن بود در نزديك يك شخص مورد اعتماد گذاشت ، بعد از وضع حمل ، بچه را به عكرمه داد ، وزن را به عبيد الله برگردانید، و او بشام برگشت تا آن گاه که امیر المؤمنين به شهادت رسید ، عبدالله (بن حر جعفی) در سال 68 در روزگار عبدالملك مروان در

ص: 322


1- اشعار زیاد است اولش این است : (يقول امير غادر وابن (اي) غادر ألا كنت قاتل الحسين بن فاطمة) هرکس طالب است بقمقام ص348 رجوع کند

نزدیك شهر انبار کشته شد.

زیاد یاد کردنِ امام حسین علیه السلام یحیی بن زکریا را

در جلاء العيون ص 544 از شیخ مفید از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت کرده است که می گفت: در سفر کربلا پدر مظلومم مکرر يحيي(علیه السلام) وشهادتش را یاد میکرد ، و میفرمود از پستی و خواری دنیا نزد حق تعالی آنست که سر يحيى(علیه السلام) را برای زن زنا کاری بهديه فرستادند .

وبروایت دیگر وَسَرِ مرا برايِ ولد زنائی بهدیه خواهند فرستاد .

راهنمائی طرماح لشگر حسین علیه السلام را

در ناسخ ج2 ص 162 (ملاقات دوم) نقل فرموده که حسین(علیه السلام) رو باصحاب خویش آورده و فرمود : هیچکس از شما میتواند از بیرون جاده بسوی مقصود طی طریق کرد؟ طرماح عرض کرد یابن رسول الله ، من از راه و بیراه نیک آگاهم .

حسين (علیه السلام)فرمود در طيِ طریق ، در پیش رویِ ما میباش ، پس راه بر گرفتند وطرماح از پیش رویِ جماعت همي رفت و این ارجوزه قرائت همي کرد .

يا ناقَتي لاتُذعَري مِن زَجري

وَامضي بِنا قَبلَ طُلُوعِ الفَجر

ص: 323

بِخَيرِ فِتيانٍ وَخَيرِ سَفَرٍ

آلِ رُسُولِ اللهِ آلِ الفَخر

السّادَةِ البيضِ الوُجُوهِ الزَّهُر

الطّاعنينَ بِالرِّماحِ السُّمر

الضّارِبينَ بِالسُّيُوفِ البُتر

حَتّی تُحَلّى بِکَريمِ النَّجر

اَلمُاجِدِ الجَدِّ الرَّحيبِ الصَدر

اَصابَهُ اللهُ بِخَيرِ اَمر

عَمَّرَهُ اللهُ بِقاء الدَّهر

یا مالِكَ النَّفعِ مَعَاً وَالضَّر

اُمدُد حُسَیناً سَيِّدي بِالنَّصر

عَلَى الطُّغاةِ مِن بَقاياَ الكُفر

عَلَى اللَّعينَينِ سَليلِ صَخر

يَزيدَ لازالَ حَليفَ الخَمر

وَابنَ زیادٍ عَهَدِ بنِ العَهد

در حاشيه ناسخ فرموده خلاصه معنی اشعار : ای شتر نترس ومارا در سحرگاهان بهمراهی بهترین جوانان ماهر، واز خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و اله)که بزرگوار وسلحشور و عالی نژاد و دارای سعه صدر می باشند، ببر. ای خدائیکه سود و زیان بدست تو است ، آقايم حسين(علیه السلام) را بر دو کافر ملعون: يزيد خمار، وابن زیاد چکیده زنا پیروز فرما.

حر بن یزید ریاحی، چون این ارجوزه بشنید وسبّ وشتم ابن زیاد و یزید را شنید، از کنار حسين(علیه السلام) بيکسوی رفت و پاره دور از جیش آن حضرت طی مسافت همی کرد.

نَقل نمودنِ اِمام حسين عليه السلام خوابِ خود را برایِ پسرش

در ناسخ ج2 ص163 عقبة بن سمعان گوید : در ملازمت رکاب میرفتم ، ناگاه حسین (علیه السلام)بر پشت اسب سر فرو داشت ، وخوابگونه ای (چرت) اورا فراز آمد ، پس سر برآورد، و گفته : (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) و دو کرت واگر نه سه كرت این کلمات را تکرار داد ، علي بن الحسين(علیه السلام) پیش آمد

ص: 324

و عرض کرد : اي پدر، این تحمید و اِستِرجاع در اینوقت چه بود .

فرمود: اي پسرک من را چرت وپینکی در ربود، و سواری بر من ظاهر گشت، و همی گفت : این جماعت همی روند و مرگ بسوی ایشان همی رود ، دانستم که این خبر دهنده مرگ ما است، علي عرض كرد اي پدر، مگر ما بر حق نیستیم ؟ فرمود ، سوگند بآنکس که بازگشتِ مردم بسويِ او است ، ما بر حقيم .

عرض کرد: چون چنین است ما را از دمار وهلاك چه باك ؟ حسین(علیه السلام) فرمود: خداوند تورا جزايِ خير دهد، بهتر جزائی که پسر را از پدر بهره تواند بود .

همچنان راه در نور دیدند، تا سفیده صبح بر دمید، و آن حضرت باجماعت نماز بگذاشت، و بتعجيل اسب بخواست و بر نشست و از جانبِ يَمينِ جاده را دست باز داشت و بطرف چپ روان گشت ، وطی طریق کرده ، بعذيب الهجانات(1) رسید وأصحاب آن حضرت همگان ملازمت رکاب داشتند .

رسیدنِ نامه ابنِ زیاد به حُرّ

در ناسخ ج2 ص164 وجلاء العيون ص 544 فرمود در این هنگام مردی را نگریستند که شاکی السلاح(2) بر شتری رهوار بر آمده و کمانی از بر دوش افکنده ، از طریق کوفه بتعجیل میامد ، و هر دو لشگر باو نظاره میکردند چون بنزدیک آمد بر حسين (علیه السلام)سلام نکرد و بنزد حر رفت و بر او سلام کرد، و نامه

ص: 325


1- آبيست در طرف راسته قادسیه مال بنی تمیم است بین آن و قادسیه چهار میل است (مراصد)
2- یعنی مرد با سلاح تمام و با هیبت وشوکت (عميد)

ابن زیاد را باو داد، چون نامه را گشود آن ملعون نوشته بود. (اَمّا بَعدُ فَجَعجِع بِالحُسَینِ حينَ يَبلُغُكَ كِتابي هذا وَيَقدَمُ عَلَيكَ رَسُولي وَلا تُنزِلهُ اِلّا بِالعَراءِ في غَيرِ خُضرٍ وَعَلى غَيرِ ماءٍ ، وَقَد أَمَرتُ رُسُولي اَن يَلزَمَكَ وَلايُفارِقَكَ حَتّى يَأتَيني بِانفاذِ أَمري وَالسَّلامُ).

در جمله می گوید: چون رسول من به تو رسید و مکتوب مرا به تو رسانید کار را بر حسین سخت و صعب بگیر، و اورا مگذار فرود آید جز در زمین بی آب و علف ، وفرستاده خودرا فرموده ام که از تو جدا نشود ، و نگران تو باشد چون امر مرا بنفاذ رسانی، نیکو خدمتی تورا بمن رساند .

حر آن نامه را مطالعه نمود، و بر حسين وأصحابش نیز قرائت فرمود ؛ و گفت اینک عبيد الله ابن زیاد فرمان کرده است که در مکانیکه مکتوب اورا مطالعه نمودم، شمارا فرود آورم .

در میان اصحاب حسين (علیه السلام)يزيد بن مهاجر کندی ، رسول و فرستاده ابن زیاد را بشناخت و روی بدو کرد و گفت: مادر بر تو بگرید چه زشت پیغام بود که تو بر ذمه گرفتی ؟ گفت امام خودرا اطاعت کردم، و در تقديم خدمت او تشیید بیعت نمودم ، ابن مهاجر گفت : بلکه عصیان کردی پروردگار خود را،و اطاعت کردی امام خودرا در هلاك خود، ودر تقدیم این خدمت بهره تو در دنیا و آخرت آتش باشد، چنانچه خدا میفرماید امامان شما، شما را دعوت میکنند بآتش دوزخ و در قیامت شما را یاری نکنند .

جلوگیری حر از حضرت امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج2 ص165 ولهوف فرمود بالجمله حسين(علیه السلام) اصحاب خودرا

ص: 326

فرمان کرد: تا کوچ دهند و ایشان بهر جانب کسه خواستند روان شد ، سپاه حر در برابر آمدند و مانع شدند، و گفتند مگر انکه در زمین بی آب و علف فرود آئيد.

حسین (علیه السلام)بحر فرمود : اي حُرّ دست باز دار ، تا در یکی از این قری فرود آئیم .

عرض کرد: لا والله از قدرت بازوی من بیرونست، چه اینکه فرستاده ابن زیاد مرا نگرانست تا در امتثال امر او چکنم .

زهیر بن قین در خشم شد، عرض کرد یا بن رسول الله سوگند باخدای آنچه از این پس بر ما در آید ، سخت تر از این است که امروز مینگريم ، صواب آن است که هم در این ساعت با ایشان جنگ کنیم قسم بجانِ من که این پس لشگری در جنگ ما جمع شوند که مقاتلت وجنگ ایشان را نتوانيم .

امام حسین(علیه السلام) فرمود : من ابتداء بجنگ ایشان نمیکنم تا بر این جماعت حجت تمام شود .

خطبه امام حسين عليه السلام و در میان اصحاب برخواست و این خطبه قرائت کرد :

(فحمد الله وأثنى عليه وذکر جده رسول الله فصلى عليه ، ثم قال : انه قد نزل بنا من الأمر ماقد ترون وان الدنيا قد تغيرت وتنكرت وادبر معروفها ولم يبق منها إلا صبابه كصبابة الإناء و خسیس عيش کالمرعى الوبيل ، ألا ترون إلى الحق لا يعمل به والى الباطل لايتناهى عنه، ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا حقا فاني لاأرى الموت إلا سعادة والحياة مع الظالمين الأ برما).

ص: 327

پس حمد و ثنايِ اِلهي را گفت ونام جدش را برد ، و درود بر او فرستاد سپس فرمود: کار ما باین صورت در آمده که می بینید وهمانا چهره دنيا دِگَرگُون و زشت و نیکوئی از آن رو گردان شده است و با شتاب رو گردان است ، وته کاسه ای بیش از آن باقی نمانده است (زندگانی پست و زبونی مانند چراگاه ناگوار) مگرنمی بینید که بحق رفتار نمیشود و از باطل جلوگيري نمي گردد؟ بر مؤمن است که ملافات پروردگار خودرا بجان و دل راغب باشد که مرگ در نظر من خوشبختی است و زندگانی با مردم ستمکار ستوه آور . (كذا في هامش اللهوف).

پس از سپاس خداوند ودرود رسول(صلی الله علیه و اله) فرمود:

اي مردم ، می بینید این شدت و بلا را که بر ما فرود آمد ، همانا روزگار وارونه شد ، وروز کریه دیدار بنمود ، و از نیکوئی بجاي نماند الا ناچیز آلایشی ، مانند نمایش مشروب ومأكول در ته ظروف، و بودن در این روزگار سخت ناگوار است ، مگر نمی بینید که کسی بسوی حق نرود، و از باطل روی نگرداند، لاجرم واجب میکند که مرد مؤمن دیدار حق را طلب آید ، و بجدی تمام قصد مرگش فرماید ، و من اکنون مرگ را سعادت دانم ، وزندگی را با این ستمكاران ذلت شمارم.

جواب اصحاب بسخنان حسين عليه السلام

در اینوقت زهیر بن قین بپای برخاست . و عرض کرد: اي پسرِ رسول خدا اگر دنیا همیشه برایِ ما باقی می بود هر اینه کشته شدن را در راه تو بر بقایِ ابدی دنيا اختیار می کردیم ، هر گاه دنیارا فاني میدانیم چگونه جان خود را از

ص: 328

تو مضایقه کنیم ؟ پس از او هلال بن نافع بجلی (جملی) برخاست و گفت : یابن رسول الله جد تو رسول خدا نتوانست که محبتِ خودرا در دلِ مردم مستقر گرداند و ایشان را بر طاعت خود ثابت بدارد ، و بسياري از منافقان بودند که اورا وعده یاری میدادند و با او در مقام مکر بودند، و پیوسته از منافقان أصحاب خود در محنت وعنا بود تا بسرای باقی ارتحال نمود.

و پدرِ بزرگوارِ تو از نا كثان و قاسطان و مارقان کشید آنچه کشيد (1) تا برحمت ایزدی واصل گردید ، و تو نیز امروز باین گروه مبتلا گردیده ، هر که نكث عهد کند (عهد خود را بشکند) وخلع بیعت تو نماید (و بيعت ترا رها کند) بخود ضرر رسانیده .

وما با نیّت درست و عزم صحيح اختیار متابعت تو نموده ایم ، و با دوستانِ تو دوستیم، و با دشمنانِ تو دشمنيم ، و آنچه فرمائی جان قبول میکنیم .

پس از او بریر بن حضير(2) برخاست و گفت: اي فرزندِ رسولِ خدا، حق تعالی بتو منّت نهاده است بر ما که در پیش رویِ تو جهاد کنیم، و اعضایِ ما پاره پاره شود ، و جدِّ تو در روزِ جزا شفیعِ ما باشد ، ورستگار نمیشود گروهی که فرزند پیغمبر خودرا ضایع گذارند، و او را یاری ننمایند ، اُف باد برایشان ، نخواهد بود در قیامت برایِ ایشان مگر عذاب اَلَيم ، وحسرت و ندامتِ در جحیم.

ص: 329


1- مراد از ناکثان (اصحاب جمل وعايشه وطلحه و زبیر است) ومراد از قاسطان (معاویه) است و مراد از مارقان (خوارجند)
2- در ناسخ ج2 ص 167 ولهوف مترجم ص 80 وابصار العین 70 (بریر بن خضیر) ذکر یافته

پس حضرت سیدالشهداء، ایشان را دعا کرد، و بسوی اهل بیت و فرزندان و برادران خود بحسرت نظر کرد، و دست بدعا برداشت ، و گفت خداوندا ما عترت پیغمبر توایم ، مارا راندند، و آواره کردند از درم جد خود، و بنی أمیه بر ما تعدی مینمایند،خداوندا تو حق ما را از ایشان بگیر و یاری ده ما را بر گروه ستمکاران .

پس فرمود که مردم همه بندگان دنیایند ، و دین را بر زبان خود جاری می گرداند. چون امتحان بمیان آید دین داران وخدا طلبان بسیار کمند .

فصل شصت وهفتم (در ورود امام حسين عليه السلام بكربلاء:

اشاره

در ناسخ ج2 ص168 فرمود و بالجمله حسين(علیه السلام) روان شد و أصحاب اورا پیش داشتند،و سپاه حر از هر جانب مانع ودافع بودند ، بدینگونه بیش و کم طي مسافت مینمودند .

زهیر بن قین عرض کرد یابن رسول الله ، نيكو آن است که در زمین کربلا فرود آئيم ، و در کنار فرات لشکرگاه کنیم ، و از زحمت بی آبی بر آسائیم ، آنگاه اگر با ما رزم و جنگ كنند ماهم جنگ کنیم و از خدا استعانت و کمک جوئیم .

امام حسین(علیه السلام) چون این کلمات شنيد آب در چشم بگردانید. و فرمود: (اَللّهُمَّ اِنّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الكَربِ وَالبَلاءِ) خدایا من بتو پناه میبرم از کرب وبلاء.

بالجمله از راه و بیراه قطع مسافت کرده ، بزمین کربلا رسیدند، ناگاه

ص: 330

اسب امام (علیه السلام)از رفتار باز ایستاد ، چند که پا بزد اسب حرکت نکرد، آن حضرت بفرمود تااسب دیگر حاضر کردند، چون سوار شد آنهم حرکت نکرد .

بروایت لوط بن یحیی : هفت اسب یا هشت اسب عوض کرد و هیچ بك حرکت نکردند .

اسمهای کربلا

(مرحوم مجلسی در جلاء 584 فرموده) در حدیث معتبر فرمود که حضرت امام حسین(علیه السلام) در روز شهادت با اصحاب خود گفت که حضرت رسول (علیه السلام)با من می گفت که اي فرزند گرامی زود باشد که ترا ببرند بسوی عراق بسوی زمینی که در آنجا ملاقات می نمایند پیغمبران واوصیای ایشان یکدیگر را و آن زمین را.

عمورا می نامند و تو در آن صحرا شهید خواهی شد با گروهی از اصحاب خود که آلَمِ جراحتِ آهن نخواهند یافت پس این آیه را خواند .

«یا نار کُوني بَرداً وَسَلاماً عًلى اِبراهيم» پس آتش حرب برتر و برایشان بَرد وسلام خواهد بود پس حضرت امام حسين (علیه السلام)فرمود که بشارت باد شما را که بنزد پیغمبر خود میرویم و نزد آن حضرت خواهیم ماند آنچه خدا خواهد پس اول کسی که در رجعت برخواهد گشت واز قبر بیرون خواهد آمد من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق بیرون آمدن حضرت أمیر المؤمنين خواهدبود در هنگامی که قایم آل محمد(صلی الله علیه و اله) ظاهر شود پس برمن نازل خواهند شد گروهی از آسمان که پیش از این نازل نشده باشند و فرود آید جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشگرهای ملائکه و محمد وعلي و برادرم با جميع ائمه(علیهما السلام) که همه بر اسبان ابلق از نور سوار باشند و مخلوقی پیش از ایشان بر آنها سوار نشده

ص: 331

باشد پس حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) لوای خودرا حرکت دهد و بدست قایم ما دهد با شمشير خود وبدان حال مدتها در زمین بمانیم و حق تعالی از مسجد کوفه چشمه ازروغن و چشمه از آب و چشمه از شیر جاری گرداند پس امير المؤمنين عليه السلام شمشیر حضرت رسالت را بمن دهد و بسوي مشرق و مغرب زمین فرستد که هر دشمن خدا که باشد خونش را بریزم وجميع بتها را بسوزانم تا آنکه جميع بلاد هند را فتح کنم و حضرت دانیال ويوشع زنده میشوند بنزد أمير المؤمنين(علیه السلام) می آیند و می گویند راست گفتند خدا و رسول (صلی الله علیه و اله)پس حضرت با ایشان هفتاد نفر سوار بسوی بهره می فرستد که مخالفان بصره را بقتل رسانند و لشگری بجانب بلاد روم خواهد فرستاد که جميع آن بلاد را فتح نمایند پس من خواهم کشت هر حیوان حرام گوشت را تا آنکه بر روی زمین نماند مگر طيب ونيكو وبر یهود و نصاری و سایر ملل اسلام را عرض خواهم کرد و ایشان را میان اسلام و کشته شدن مخيّر خواهم گردانيد هر که قبول اسلام کند بر او مفت خواهم گذاشت و هر که قبول نکند خونش را خواهم ریخت و هر که از شیعیان ما در زمین باشد خدا ملکی بسوی او خواهد فرستاد که خاك از روی او پاك كند و زنان و منزلت اورا در بهشت باو نماید و بر روی زمین.

کوري وزمین گیری و مبتلایی نماند مگر آنکه بیرکت ما اهل بيت شفا یابد و برکتهای خدا از آسمان بسوی زمین فرود آید بمرتبه که درختان آن قدر باربر دارند که شاخهای ایشان بشکند و ميوه زمستان را در تابستان بخورند و میوه تابستانرا در زمستان بخورند چنانچه حق تعالی می فرماید که « وَلَو اَنَّ أَهلَ القُرى آمَنُوا وَاتَّقُوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالاَرضِ وَ لكِن كَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما كانُوا يَکسِبُونَ» یَعنی اگر اهل شهرها ایمان بیاورند و پرهیز کاری

ص: 332

نمایند هر آینه خواهیم گشود بر ایشان بر کتها از آسمان و زمین ولیکن تکذیب کردند پس گرفتیم ایشان را بآنچه کسب کرده بودند پس حضرت فرمود که خدا خواهد بخشید بشیعیان ما کرامتی چند که مخفی نماند برایشان چیزی در زمین حتی آنکه اگر کسی خواهد خبرخانه خود را بداند زمین اورا خبر دهد بأحوال ایشان خلاصه در پاسخ ج2 ص168 .

امام حسين(علیه السلام) فرمود این زمین رانام چیست ؟ گفتند ( غاضريه ) فرمود : نام دیگر دارد ؟ عرض کردند (نینوا) فرمود : نام دیگر دارد ؟ گفتند : (شاطى الفرات) فرمود : آیا جز این اَسامی او را نامی هست ؟ عرض کردند (کربلا)(1) این وقت آهی سرد برآورد و فرمود: (اَرضُ کَرُبٍ وَ بَلاءٍ ثُمَّ قالَ : قِفُوا وَلا تَرحَلُوا مِنها، فَههُنا وَاللهِ مُناخُ رِكابِنا ،وَمهنا وَ اللهِ سَفكَ دِمائِنا ، وَمهنا وَاللهِ هَتکُ حَريمِنا،

ص: 333


1- در مقتل مقرم ص235 ازکشکول شیخ بهائی ج2 ص91 چاپ مصر نقل فرموده که امام حسین(علیه السلام) سرزمين هاي أطراف قبر خودرا از اهل نینوا وغاضریه به شصت هزار درهم خریداری کردند ، و به مردمان همان ناحیه وقف نمودند ، و با آنها شرط فرمودند ، که مردم را بطرف قبرش راهنمائی کنند ، وزائرین آن جناب را مدت سه روز مهمانی دهند ، حرم امام حسین(علیه السلام) که از مردم خریداری کرده بودند چهار میل در چهار میل بود، آن سرزمین برای فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و براي مخالفين آنها حرام است و در انجا برکت قرار داده شده است ، و امام صادق(علیه السلام) فرمود: مردم به شرائط وصیت ووفق عمل نکردند انتهی

وَههُنا وَاللهِ قَتلُ رِجالِنا ، وَههُنا وَاللهِ ذَبحُ اَطفالِنا ، وَههُنا وَاللهِ تُرازُ قُبُورُنا، (1) وَبِهذِهِ التُّربَةِ وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و اله)وَلا خُلفَ لِقَولِه).

فرمود : اینجا زمین اندوه و ابتلا است ، فرود آئيد ، واحمال واثقال خود را فرود آرید، و از اینجا بجایِ دیگر نروید ، اینجا است که خوابگاه شترانِ ما است ، اینجا است که خونهایِ ما ریخته شود ، اینجا است که پردهِ حِشمَت وحرمتِ ما چاك گردد ، و اینجا است جایِ کشتنِ مردانِ ما ، و اینجا است جایِ کشتنِ اطفالِ ما، و اینجا است که قبرهايِ ما زیارت میشود ، این همان خاك است که جدم رسول خدا بمن وعده داده و گفتارش خلف ندارد . و این واقعه در روز پنجشنبه دوم شهر محرم الحرام بود (2).

ص: 334


1- در منتخب طریحی ص439 اینطور دارد: (هاهنا والله ترمل النسوان، و تذبح الأطفال ، وهاهنا والله تهتك الحريم ، فانزلوا بنا ياكرام ، فهاهنا محل قبورنا، وهاهنا والله محشرنا و منشرنا و بهذا وعدني جدي الخ). و در لهوف مترجم ص 81 دارد (هاهنا هحط رحالنا ومسفك دمائنا ، وهاهنا محل قبورنا بهذا حدثني جدي الخ. و در قمقام ص366 از حياة الحيوان دمیری نقل کند که چون امام حسين عليه السلام بكربلا رسید پرسید از اسم آن مکان گفته شد کربلا است، فرمود : (کرب و بلاء) پدرم عبورش باین زمین افتاد در وقتی که بصفین میرفت و من همراه بودم ايستاد و از آن سئوال کرد ، پس فرمود اینجا محل شتران میباشد . اینجا محل ریختن خونهای ایشان میباشد، سبب سئوال کردند، فرمود جماعتی از آل محمد اینجا کشته میشوند
2- مرحوم مجلسی در جلاءالعيون ص 544 فرموده : بقول جمعی روز چهارشنبه تا پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یکم هجرت بوده، و بقول بعضی روز هشتم محرم بوده . ودر ارشاد مفيد ص227 روز پنجشنبه دوم محرم سنه شصت و یکم را اختیار کرده

اشعاری مناسب مقام از جوهری

نام این دشتِ بلاگر بیقین کرببلا است

تا صفِ حَشر همين خاك بود بسترِ مَن

اندر این دشتِ بلا کشته ز شمشير شوند

یاورانم همه در پیش دو چشمِ تَرِ من

اندر این دشتِ بلا ، از پی يك قطره آب

تیر بیداد رسد بر گلويِ اصغرِ من

اندر این دشتِ بلا گریه بسیار کند

اُم ليلا بسرِ نعشِ علی اکبرِ من

اندر این دشتِ بیفتد زِ دَمِ تیغ ستم

دست از پیکرِ عباس وفا گستر من

با لبِ تشنه در این دشت بِبُرد ز قفا

شمر از خنجرِ بیداد سَر از پیکرِ من

اندرین دشت شود ، در عوضِ غُسل و کفن

پای مال سمِ اسبان بدن اَطهرِ من

اندر ین دشتِ بلا، از دَمِ شمشیر جفا

ساربان قطع کند دستِ من از پیکر من

ص: 335

از پس قتلِ من اي قوم از این دشت بلا

چون اسیران بسوي شام رود خواهر من

اندر این دشتِ بلا از ستم شمر وسنان

میخورد سیلی کین در برِ من دخترِ من

(وله ايضا)

چون شاهِ کربلا بصف کربلا رسید

هنگام درد و محنت و کرب و بلا رسید

آن شاه چون پیاده شد از اسب پیل تن

بر گوش او ز هاتف غیب این ندا رسید

كامروز ، روز وعده عهد أَلَستِ تست

آماده شو که موسم صبر ورضا رسید

پس شه بناله گفت بعباس نوجوان

بر پا کنید خیمه که حکم قضا رسید

یثرب کجا حجاز كجا کربلا کجا

انجام کار ما ز کجا تا کجا رسید

برگو بخواهرت که بمنزل رسیده ایم

آسوده باش رنج ترا انتها رسید

اینجا است وعده گاه تو وقتلگاه من

از بهر من بلا وترا ابتلا رسید

از این زمین بمنزل دیگر نمیرویم

هر چند ز اهل کوفه بما نامه ها رسید

و در رجال کشی ص 24 نقل کند که چون سلمان فارسی بکربلا رسید پرسید اینجا را چه مینامند؟ گفتند کربلا ، فرمود اینجا است محل افتادن برادران من

ص: 336

اینجا است جای بار انداز شان، اینجا است جای خوابیدن شترانشان ، اينجا است محل ریختن خونشان ، کشته شد در اینجا بهترین اولین و کشته میشود در اینجا بهترین آخرین .

آگهی یافتن ابن زیاد از ورود حسين عليه السلام بزمین کربلا

در ناسخ ج 2 ص 177 وقمقام ص 367 و در جلاء العیون ص 545 روایت کرده اند که چون حسین (علیه السلام)در زمین کربلا منزل ساخت ، وحر بن یزید ریاحی در برابر او خيمه بر افراخت ، ابن زیاد را آگهی فرستاد که من حسین را از راه و بیراه بکربلا آوردم وامتثال امر کردم . لکن مرا با او نیروی جنك و مبارزت نیست ، دیگر خود دانی .

ابن زیاد چون این بدانست ، بسوي حسين(علیه السلام) نامه نوشت بدین مضمون (اَمّا بَعدُ ياحُسَينُ فَقَد بَلَغَنّي نُزُولُكَ بِكربَلاء ، وَقَد كَتَبَ اِلىَّ اَميرَ المُؤمِنينَ يَزيدُ : أَنُ لا أَنَوَسَّدَ الوَثيرَ وَلا أَشبَعَ مِنَ الخَميرِ اِلّا أَلحِقَکَ بِا للَّطيفِ الخَبيرِ ، أَو تَرجِعَ اِلى حُكمي وَحُكمِ بَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ وَ السَّلام (1)).

یعنی ای حسین بتحقيق بمن خبر رسیده که تو بکر بلاوارد شده ، و بدرستیکه امیرالمؤمنین یزيد بمن نامه نوشته که سر بر بالین نرم ننهم ، وطعام سیر نخورم تا ترا بقتل برسانم ، یا بحكم من و يزيد تن در دهی .

ص: 337


1- در قمقام ص367 از نور الدين مالکی در فصول المهمة بدينگونه ایراد نموده (اما بعد فان يزيد بن معاویه کتب الي أن لاتغمض جفنك من المنام ولاتشبع بطنك من الطعام ، أو يرجع الحسين الى حكمي أو تقتله) والاول هو الاصح، یعنی يزيد بن معاويه بمن نوشته باید خواب نروی وشکم از طعام سیر نکنی تا اینکه همین برگردد بحكم من یا او را بکشی. و قول اول صحیح است

قاصد ابن زیاد نامه را بامام حسین(علیه السلام) داد، چون حضرت آن را خواند از دست بیفکند .

سپس فرمود : رستگار مباد آنکس که خشم خداوند را براي خشنودی بنده بخرد.

قاصد ابن زیاد گفت : یا ابا عبد الله جواب نامه امیر را بده ، فرمود : نزد من این نامه را جواب نباشد ، چه او مستحق کلمه عذاب است .

پیشنهاد ابن زیاد بعمر بن سعد جنگ با حسین علیه السلام را

در ناسخ ج 2 ص 178 لاجرم قاصد ابن زیاد باز شتافت و صورت حال را بعرض رسانید ، کانون خاطر ابن زیاد از آتش غضب تافته گشت ، ودر دفع حسین(علیه السلام) بر شتاب و عجله بیفزود .

وعمر بن سعد بن ابی وقاص را که یك دو روز از این پیش فرمان ایالت ري داده بود و طلبید.

و گفت : اى عمر بن سعد ، اينك حسين بن علی است که در کربلا نزول کرده ، کسی بباید که با عجله بجانب او روان شود، و با او جنگ کند و او را دفع کند ، امروز این خدمت شایسته تو است ، عمر گفت : ای امیر مرا از این خدمت معفو دار ، و غیر از من کسی را اختیار کن ، چون حسین پسر فاطمه و علی مرتضی و نبيره محمد مصطفی است ، من چگونه بجنگ او کمر بندم ؟ و از دشمنی پیغمبر نترسم ؟ ابن زیاد گفت این سخنان یاوه وهرزه بدرد نمیخورد ، یزید مملکت ری را بکسی دهد که نیكو خدمت کند و از جنگ با پسر پیغمبر نپرهیزد ، اگر ترا در امتثال این امر کراهتی هست باکی نیست، عهد ري را باز فرست ، تا بدیگری

ص: 338

بدهم و باین خدمت گمارم(1).

تفکر عمر سعد در جنگیدن با حسين عليه السلام

ناسخ ج 2 ص 179 وقمنام ص 368 ابن سعد گفت : يك امشب را بمن مهلت بده تا روی این کار فکر کنم و نتیجه را فردا بعرض رسانم ، این بگفت و بسرای خویش باز آمد ، شب که شد جماعتی از مهاجران و انصار بر وی گرد آمدند و او را هدف ملامت و شناعت ساختند، و گفتند اي پسر سعد پدر تو يك تن از عشره مبشره بود (2) وشخص ششم است که بتشریف اسلام مباهی گشت : بگو چگونه با پسر پیغمبر میكوشي ؟ و بر روی او شمشیر میکشی ؟ حمزة بن مغيرة بن شیبه که یکتن از خویشاوندان .

وبروایتی خواهر زاده او بود گفت : زنهار با حسین جنگ نکنی و خود

ص: 339


1- در اعيان الشيعة ج 1 ص598 فرموده چند روز قبل از پیشنهاد حكومت ري با بن سعد داده بود و چهار هزار لشگر در تحت اختیار او گذاشته بود که برود و با دیلم بجنگد چون حسین آمد بعراق گفت باید اول بروی و با حسین بجنگی چون از کار او خلاص شدي برو بسر حکومت ري
2- عشرة مبشره : در دائرة المعارف اعلمي رحمه الله ج 22 ص 36 دارد که نزد سنيها ابو بكر، وعمر، وعثمان، وعلي، وطلحه و زبير ، وعبد الرحمن بن عوف، وسعد بن مالك ، وعبد الله بن مسعود است. چنانچه ابن اثیر در اسد الغابة ج 4 ص 29 چاپ ایران ذکر کرده . و در ج3 ص314 دارد که ابوعبیده جراح، سعد بن أبي وقاص را زیاد کرده انتهی مورد الحاجة . يعنی سنیها معتقد هستند که پیغمبر(صلی الله علیه و اله) این ده نفر را بشارت ببهشت داده و معلوم است که این نسبت دروغ است

را در ته جهنم نیفکنی ، بخداقسم اگر در دنیا پول سیاهی نداشته باشی بهتر است از آنکه دستت آلوده خون حسین(علیه السلام) گردد .

گفت : یك امشبی را بمن مهلت دهید تا خوب فکر کنم . آن شب را نخفت و همه شب را سخن از امارت ري و کشتن پسر پیغمبر گفت ، صبح شنيده شد که این شعر را میخواند :

دَعاني عُبَيد الله مِن دُونِ قَومِهِ

اِلى خُطَّةٍ فيها خرجت لحيني (1)

فَوَاللهِ ما أدَري وَاِنّي لَحائِرً

أفَكِّرُ في أَمري عَلى خَطَرَبن

ءأترُكُ مُلكَ الرَّيِ وَالرَّيُ مُنيَتي

أَم أصبِحُ مَأثُوماً بِقَتلِ حُسَينٍ

حُسَینُ بنُ عَمّي وَالحَوادِثُ جُمَّةً

لَعَمري وَلي فِي الرَّيِ قُرَّةُ عَينٍ

وَاِنَّ اِلهَ العَرشِ يَغفِرُ زَلَّتي

وَلَو كُنتُ فيها أَظلَمَ الثَّقَلَين

أَلا اِنَّمَا الدُّنيا لَخَير مُعَجَّل

وَما عاقِلً باعَ الوُجُودَ بِدَين

يَقُولُونَ اِنَّ اللهَ خالِقُ جَنَّةٍ

وَنارٍ وَتَعذيبٍ وَغُلِّ يَدَين

فَاِن صَدَقُوا فيما يَقُولُونَ اِنَّني

أَتُوبُ اِلىَ الرَّحمنِ مِن سَنَتَين

وَاِن كَذِبُوا فُزنا بِدُنیا عَظَيمَةٍ

وَمُلکٍ عَقيمٍ دائِمِ الحَجَلَين

در پاورقی ناسخ ج 2 ص 180 این طور معنی کرده. میان دو امر بزرگ سرگردانم ، نمیدانم استانداری شهر ری را که روشنی چشم من در آنست رها کنم ، یا با کشتن پسر عمویم حسين(علیه السلام) خود را گنه کار نمایم ؟ ولی دنیا خیر نقداست و هیچ عاقلی نقد را بنسیه نمیفروشد، مردم میگویند ، خدا دارای بهشت و جهنم است و اگر راست بگویند پس از کشتن حسين (علیه السلام)توبه میکنم ، و اگر دروغ است بعیش و لذت دنیا رسیده ام .

و در خبر است که چون این ابیات را عمر سعد عليه اللعنه قرائت کرد ،

ص: 340


1- این بیت اول را در قمقام ج1 ص368 ذکر کرده و ناسخ ندارد

هاتفی (آواز دهنده) ندا در داد و این اشعار را انشاد نمود :

ألا أَيُّهَا النَّغلُ الَّذي خابَ سَعيُهُ

وَراحَ مِنَ الدُّنيا بِبَخسَةِ عَينٍ

سَتُصلى جَحيماً لَيسَ يُطفی لَهيُبها

وَسَعيُكَ مِن دُونِ الرِّجالِ بِشَينٍ

اِذا كُنتَ قاتَلتَ الحُسَينَ بنُ فاطِمٍ

وَأَنتَ تَراهُ أَشرَفَ الثَقَلَين

فَلا تَحسَيَنَّ الرَّيَّ يا أَخسَرَ الوَرى

تَفُوزُ بِه مِن بَعدِ قَتلِ حُسَينٍ

خلاصه معنی اشعار : اي ولد الزنا بدبخت زیانکار ، بزودی بدوزخ در افتی ، هر گاه حسین پسر فاطم (علیه السلام) را که باعتراف خودت بهترین مردمست بکشی ، گمان نکن که بحكومت ری هم برسی.

خلاصه عمر بن سعد همه شب را با خویشتن رأي ميزد و حکومت وي را با قتل حسین بترازویِ اندیشه میسنجيد ، و گاهی از آتشِ دوزخ در هول و نرم میزیست، و گاهی امارتِ ري را طريق طمع وطلب می سپرد ، در پایان امر بدست نفس اماره بیچاره شد، و پسر پیغمبر را خونخواره کشت . صبح بدارالاماره آمد، ابن زیاد گفت : کیست که ده ساله حکومت ري را منشور (نامه) بستاند و حسین را بقتل رساند ؟ ابن سعد گفت : من اینك حاضرم.

در قمقام ص 369 فرموده : آخر چنان شد که بمفاد آیه کریمه (وَأَلقَينا بَينَهُمُ العَداوَة وَالبَغضاء) ابن زیاد از او برنجيد ، و از حکومت ري محروم ماند ،کوفه نیز با او دل بد کردند ، (یعنی اهل کوفه از او بدشان آمد) چنانکه زنان و کودکانش لعنت مینمودند و او را در هیچ مجمع ومسجدي جايِ نشستن نبود ، تا خداوند جلّت عظمته مختار را تأیید کرد و او را با پسرش بر زشترین وجهي بكشت .

و از تذکره سبط بن جوزی نقل کند که محمد بن سیرین گفت : کرامات علی بن ابیطالب(علیه السلام) در این ظاهر شد ، چون روزی حضرت ، عُمَر بن سعد

ص: 341

را ملاقات کرد ، وار جوانی بود، پس فرمود: وای بر تو ای پسر سعد چه شود ترا در روزیکه خود را بین جهنم و بهشت مخیر بینی و جهنم را اختیار کنی؟

خطبة ابن زیاد و آماده کردن لشگر

در ناسخ ج2 ص181 وقمقام ص371 و مقتل خوارزمی ص 242 . فرموده این هنگام ابن زیاد از دار الاماره بمسجدِ جامعِ کوفه آمد و بمنبر بالا رفت و گفت : اي مردم : شما آل ابي سفيان را بمیزان آزمایش بسنجيديد ، و بر حسب خواهش شما راست آمد ، واينك أمير المؤمنین یزید را بشناخته اید ، که ستوده سیرت و پسندیده سریرت است ، و در رعایت رعیت مجد وساعي ومعطي وسخی است . وزمانِ او در اَمنیت است ، و بدین وجه همی کار کند که پدر او معاویه در زمانِ خود کرد ، اکنون یزید پسر آن پدر است ، بندگانِ خدای را نیکو بنواخت ، وببذل اموال غني ساخت ، و بر ماهیانه و اجرای ایشان صد صد بیفزود، اکنون مرا فرمان کرده است ، که بر عطايِ شما بیفزایم ، و شما را بجنگ حُسَین که دشمن یزید است روان سازم ، گوش داريد و فرمان پذیر باشید .

این کلمات بگفت و از منبر بزیر آمد، و درهايِ خزینه ها را باز کرد و مردم را از بذل و بخشش مال شاد خاطر ساخت ، واول از بهر عمر بن سعد رایتی بست، و او را با شش هزار سوار، وبروایتی بانُه هزار سوار بجانب کربلا روان داشت.

پس از او کسی دنبال شبث بن ربعی فرستاد که حاضر شو و ساختگی کار کن که باید بجنگ حسین رفت .

ص: 342

نامه ابن زياد بشبث بن ربعی

شبث خواست تا متصدی قتال حسين نشود ، خود را بمریضی زد.

ابن زباد بدو نوشت : اما بعد رسول (قاصد) من آمد و مرا آگهی آورد، که تو بدروغ خویش را ناتوان نمودي ، وتمارض کردی ، سخت میترسم از آن مردمی باشی که چون مؤمنان را دیدار کردند ، از در نفاق گفتند : ما ایمان آورده ایم . و چون با منافقان نشستند ، گفتند: ما با شما اتفاق داریم . و با ایشان سخنی از دراستهزاء گفتیم ، هان اي شبث ، اگر در اطاعت ما استواري و متابعت مارا واجب میشماری ، زود بنزد ما سرعت کن .

شبث را ترك دنيا گفتن و فرمان ابن زیاد نپذیرفتن ، سخت مشکل مینمود، وهمي خواست که ابن زیاد نفهمد که او مريض نیست، لذا شب که شد بنزد ابن زیاد آمد که ابن زیاد تشخيص عالم و مريض را ندهد، ابن زیاد چون او را دیدار کرد نزدیک خویش نشانید و بسیار (مرحباً واهلا)(1) گفت :

و گفت : واجب است که تو در دفع حسین با ما همدست شوی و بربخشش او افزود (پول زیادتر باو داد)

تعيين سرهنگان و پرچمداران

و پرچمی و چهار هزار سوار در تحت فرمان او کرد .

و دیگری عروة بن قیس را طلب نمود، و نیز از بهر او پرچمی بر افراخت و چهار هزار سوار در تحت فرمان او در آورد .

ص: 343


1- این دو کلمه بمنزله خوش آمدي ومشرف فرمودي استعمال میشود

ودیگر پرجمی بسنان بن انس نخعی داد ، وده هزار و بروایتی چهار هزار سوار در تحت حکومت او قرار داد .و دیگر حصین بن نمیر سکونې سرهنگ چهار هزار مرد سپاهی بود .

وشمر بن ذی الجوشن ضبابي نيز چهار هزار مرد رزم آزمای را فرمان رواي بود .

ومضایر بن رهينه مازنی با سه هزار مرد عزم نبرد کرد .

ويزيد بن ركاب کلبی با دو هزار مرد جنگی مأمور شد . ونضر بن خرشه نیز بر دو هزار تن فرمان داشت . ودیگر محمد بن اشعث با هزار سوار مأمور گشت. و دیگر عبدالله الحصين با هزار سوار روان شد .

ودیگر در شرح شافيه مسطور است که : ابن زياد پرچمی از برای خولی بن يزيد اصبحی بر پای داشت و ده هزار سوار در ظل علم (سایه علم) او روان کرد .

ودیگر کعب بن طلحه با سه هزار کس روان شد . وحجار بن ابحر با هزار مرد جنگی ساختگی کرد .

وحر بن یزید ریاحی چنانکه از پیش رقم شد باسمه هزار سوار حاضر کربلاشد . بدینگونه ابن زیاد عرض لشگر داد.

عدد لشکر ابن زیاد ملعون

در ناسخ ج2 ص183 فرماید : باید دانست که علمایِ اخبار و مورخین آثار، در شمار لشگری که از برایِ جنگ با حسین(علیه السلام) انجمن شدند ، باختلاف سخن کرده اند، این جمله که من بنده یاد کردم و با سپاه عمر بن سعد بشمار آوردم ،

ص: 344

پنجاه و سه هزار تن در قلم آمد .(1) وفاضل مجلسی آن سرهنگان را که به نام یاد کرده و سپاه هر تن را بشمار گرفته بیست هزار تن بقلم آورده . آنگاه مینویسد که : لشکر ابن زیاد در کربلا سی هزار کس بود.

وابن طاوس در کتاب لهوف لشگر ابن زیاد را بیست هزار کس رقم کرده.

وابی مخنف لشگر ابن زیاد را هشتاد هزار سوار نگاشته ، و گوید همگان کوفی بودند ، وحجازي وشامی با ایشان نبود .

وابن شهر آشوب، لشگر ابن زیاد را سی و پنج هزار کس در شمار آورده. واعصم کوفی . بیست هزار کس رقم کرده .

وابن جوزی در تذکره خواص الأمه في معرفة الائمة ، شش هزار کس رقم کرده .

ويافعی در تاریخ خود : بیست و دو هزار کس دانسته . و در شرح شافيه : پنجاه هزار سوار مکتوب است . و درمطالب السؤل : بیست و دو هزار کس مرقوم است . بالجمله ، شمار سپاه ابن زیاد را باختلاف نگاشته اند .

جماعتی : صد هزار، و دویست هزار ، تاهشتصد هزار روایت کرده اند .

که تفصیل آن موجب تطويل است .(2)

ص: 345


1- موسوي گوید: آنچه را که ایشان ذکر فرموده اند یک حساب (پنجاه و هشت هزار) و بیک حساب (پنجاه و شش هزار) میشوند. ملاحظه فرمائید
2- در اسرار الشهادة مرحوم در بندي ص 345 گوید عدد جميع لشگر ابن زیاد چهارصد و شصت هزار بوده اند

مختصر اقوال در عده لشگر ابن زیاد

6/000 . از این جوزي نقل شده .

20/000 . از مجلسی وابن طاوس ، واعصم کوفی نقل شده 22/000 . از یافعی ، ومطالب السؤل نقل شده .

30/000 . از روایات اهل بیت استفاده میشود ، چنانچه در بحار ج 44 ص 298 حديث 4 ذکر شده .

35/000 . از ابن شهر اشوب نقل شده .

50/000 . از شارح شافيه نقل شده . 51/000 . قول دیگر صاحب ناسخ است .

53/000 . ناسخ اختیار کرده .

80/000 . از ابی مخنف نقل شده .

100/000 . بنقل صاحب ناسخ .

200/000 . بنقل صاحب ناسخ .

460/000 . در اسرار الشهاده ص 345.

800/000 . بنقل صاحب ناسخ.

جمع بين اقوال در عدد لشکر این زیاد

مرحوم سپهر در ناسخ ج 2 ص 184 جمع بین اقوال مختلفه در تعداد لشکر ابن زیاد را اینطور تقریر فرموده که اگر امام حسین(علیه السلام) قبل از ورود ابن زیاد وارد کوفه میشد ، یا مسلم بن عقیل در خانه هانی بن عروة ابن زیاد را گردن میزد ، بي شك بعد از ورود حضرت ، از اطراف بیش از صد هزار لشگر

ص: 346

برای او جمع میشد و روز بروز از مدينه ویمن وحجاز و دیگر بلدان لشگری تازه بنزد او میآمد .

چنانکه قبل از ورود ابن زیاد بكوفه چهل هزار کس با مسلم بن عقیل بیعت کرده بودند، و این معنی بر یزید و اولیاءِ دولتِ او روشن بود . لاجرم برايِ جنگ صد هزار و دویست هزار آماده میکردند وبتمام بلدان که در تحت سلطنت يزيد بود، نشریه ها روان میگشت و از هر بلدى باندازه ای که قدرت حمل آن داشتند طلب سپاه میکردند، که بجانب كوفه بتازند و با حسین جنگ کنند .

وهمچنین بر تمام بزرگان قبائل عرب نامه نوشتند که باسپاه خود بطرف کوفه کوچ کنید .

و اینها اگرحاضر میشدند کمتر از هشتصد هزار تن نبودند، و چون سرهنگان وحساب گران لشکریرا که بنام جريده (دفتر) کرده بودند ، باز مینمودند ، این صورت بذهن مردم افتاد ، و از این جهت یکدسته صد هزار گفتند .

و يك دسته دویست هزار روایت کردند (وهكذا).

لكن مردم دانان میدانند که هشتصد هزار تن مرد جنگی با این عجله نتوان فراهم کرد ، و در کنار طف (کربلا) نتوان منزل کرد ، و علف و آزوغه ايشان نتوان بدست آورد .

دیگر آنکه برای دفع دشمن که(72) نفر بودند هشتصد هزار لشگر لازم نیست بلکه هشت هزار هم لازم نبود .

چون اگر امام حسین(علیه السلام) با قوه و قدرت اِلهی و امامت میخواست جنگ کند ده مقابل آن لشکر با اشارتی از بین میرفت وهلاك ميشد، و اگر بقوه و قدرت جسمانی ونیروی بشری بود، برای هفتاد تن هفتصد کسی هم کافی بود .

ص: 347

این خلاصه فرمایش مرحوم سپهر بود در جمع بين اقوال مختلفه .

شماره اصحاب امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 185 دارد چیزیرا که خلاصه اش آن است . اما اصحاب حسين آنچه فاضل مجلسی رقم کرده ، چهل تن پیاده و سی و دو کس سواره بودند .

ومحمد بن ابیطالب : سی و دو تن سوار و هشتاد و دو تن پیاده دانسته .

و از محمد بن على بن الحسين (علیهما السلام)حديث کرده اند که : لشکر حسین(علیه السلام) چهل و پنج تن سوار ، وصد تن پیاده بود.

و در کتاب اعلام الوری لشکر امام حسین(علیه السلام) را سی و سه تن سواره ، و چهل تن پیاده مرقوم داشته .

وابن جوزی در تذکره مینویسد : لشکر آنحضرت هفتاد سوار وصد پیاده بودند (1).

و نیز سی سوار وصد پیاده گفته اند. و در شرح شافية ابي فراس في مناقب آل الرسول ومثالب (عیب جوئی) بني العباس مسطور است که : سپاه حسین(علیه السلام) هزار تن بودند .

و مسعودی در مروج الذهب میگوید : هزار سوار و صد تن در رکاب حسين جهاد کردند تا شهید شدند.

ص: 348


1- مؤلف گوید: در تذكره ابن جوزی ص257 سطر (2) اینطورمينويسد (وكان في خمسة وأربعين فارساً و مائة راجل) یعنی چهل و پنج سوار وصد تن پیاده الخ

و در جلد هفدهم عوالم عبد الله بن نورالله سی و دو تن سواره وچهل تن پیاده رقم کرده .

وعبد الله بن محمد رضا الحسینی در کتاب خود که جلاء العيون نیز نام دارد سی و دو تن سوار و چهل تن پیاده آورده .

و نیز عبوس منصوری ، در کتاب (زبدة الفكرة في تاريخ الهجرة) لشکر حسین (علیه السلام)را ، سي و دو تن سوار و چهل تن پیاده نگاشته .

ویافعی در تاریخ مرآت الجنان ، سپاه حسین(علیه السلام) را از سواره و پیاده هشتاد و دو تن دانسته.

و طبری در تاریخ خود سپاه حسين(علیه السلام) را ، چهل سوار و صد پیاده رقم کرده.

و در تاریخ معینی مسطور است که : هفت تن از اولاد علی (علیه السلام)و سه تن از اولاد حسین بن علی (علیه السلام)، و از اصحاب آن حضرت هشتاد و هفت تن شهید شدند.

بالجمله ، علمای احادیث و اخبار و مورخين قصص و آثار ، در شمار سپاه حسين وعدد لشکر ابن زیاد ، باختلاف سخن کرده اند ، اگر بخواهم كتب عربی و فارسیه که هنگام اسوداد (چرك نويس) این اوراق از نظر میگذشت بنویسم وشمساره لشکر جانبين را بروایات مختلفه جدا گانه یاد کنم موجب خسته گی خواننده گان میشود، لاجرم (ناچار) مختار خویش را در قلم می آورم .

همانا آنچه من بنده از استقراء واستيعاب بدست آوردم ، آن است که سپاه امام حسین(علیه السلام) از يكصد و چهل و پنج تن زیادتر نبودند ، ولشکر ابن زیاد از بیست هزار کمتر نبودند .

ومنتهی و آخرین درجه پنجاه و يك هزار است ، چه من بنده نام سرهنگان

ص: 349

وشمار لشکری که در تحت فرمان هر يك بوده مرقوم داشتم (1) لكن از اجتهاد بنده چنان بر می آید ، که ابن زیاد پنجاه ویکهزار تن لشکری را عرض داد و سرهنگان بگماشت و از پس یكدیگر روان میداشت .

اما بیش از سی هزار کس حاضر کربلا نشد ، چون حسين (علیه السلام)شهید شد حاجت بدیگران نیفتاد ، والعلم عند الله .

مختصر اقوال در عدد لشگر امام حسین علیه السلام

بقولی (72) نفر بنقل از مجلسي، وعوالم ، وعبد الله بن محمد رضا حسینی و از زبدة الفكرة.

وبقولی (73) نفر بنقل از اعلام الوری. و بقولی (82) نفر بنقل از یافعی .

و بقولی (97) نفر بنقل از تاریخ معيني .

وبقولی (113) نفر چنانچه در ابصار العین سماوی ص 134 تا ص 136 نقل فرموده .

و بقولی (114) نفر بنقل از محمد بن ابیطالب .

وبقولی (130) نفر ناقلش معلوم نیست .

و بقولی (140) نفر از طبری در تاریخش نقل شده .

و بقولی (145) نفر بنقل از امام باقر (علیه السلام).

ص: 350


1- موسوي مؤلف این کتاب گوید قبلا (در عدد لشگر ابن زیاد) تذکر داده شده که آنچه ایشان (مرحوم سپهر) ذکر فرموده اند بیک حساب پنجاه و هشت هزار و بیک حساب پنجاه و شش هزار میشوند.مراجعه فرمائید تا معلوم شود

وبقولی (170) نفر بنقل از ابن جوزی .

و بقولی (190) نفر بودند چنانچه شهید کربلا ج 1 ص 187 از کتاب یاران پایدار امام حسين (علیه السلام)نقل فرموده .

وبقولی (1000) نفر بنقل از ابی فراس .

وبقولی (1100) نفر بنقل از مسعودی.

ذکر رسیدن عمر بن سعد بن ابی وقاص با لشکرهای خود بکربلا

در ناسخ ج 2 ص 187 وقمقام ج 1 ص 369 فرموده اند: و خلاصه اش این است.

چون عمر بن سعد با سپاه خود بزمین کربلا رسید ، بفرمود : بارها فرو نهادند ، و در برابر حسین(علیه السلام) لشکرگاه ساخت ، و خيمه ها بر افراخت ، واین واقعه در روز دوشنبه ششم شهر محرم الحرام بود، چون از رنج راه بیاسود ، عروة بن قيس احمسی را طلبيد و گفت : بنزد حسین میروی و پرسش میکنی که ترا چه سبب شد باینجا سفر نمودی ؟ وچه میخواهی ؟ عروه بن قیس چون از کسانی بود که بخدمت امام حسین(علیه السلام) نامه نوشته بود حیاء کرد که برود و این سؤال کند ، گفت مرا معفو دار در این کار و دیگری بفرست.

و چون اکثر بزرگان کوفه دعوت نامه حضرت نوشته بودند هر کس را ابن سعد خواست که بفرستد بنزد آن حضرت امتناع میکردند .

آمدن قاصد ابن سعد بنزد آن حضرت

از میان آن جماعت ، كثير بن عبد الله شعبی برخاست و گفت : اينك منم که اگر فرمان دهي ميروم واگر خواهی او را گردن میزنم ، ابن سعد گفت :

ص: 351

دستور کشتن نمیدهم ولی برو و از او سؤال کن برایِ چه اینجا آمدی؟ كثير بن عبدالله روان شد، و تا نزديك آن حضرت رفت .

چون ابو ثمامه صیداوی (1) او را بديد ، عرض کرد اصلحك الله یا ابا عبدالله ، اينك كثير بن عبدالله که از تمامی اهل زمین شرورتر است و خونریزتر است ، متوجه شما است ، این بگفت ، وبنزد کثیر بن عبد الله شتافت ، و گفت؛ اگر میخواهی بنزد امام حسين(علیه السلام) بروی ، شمشیر خود را بگذار .

گفت نه والله هرگز شمشیر خود را فرو نگذارم ، اگر گوش فرا دارند ابلاغ رسالت کنم و اگر نه باز میگردم.

ابو ثمامه گفت : من قبضه شمشیر تو را میگیرم و تو پیغام خود را برسان ؟ چون تو مرد شریر و بیباکی ، كثير بن عبد الله در غضب شد ، و لختی با ابو ثمامه درگیر شد (بیکدیگر سب کردند (قمقام)) و آن ملعون برگشت و قصه را بابن سعد گفت :

ابن سعد قرة بن قيس حنظلی را بفرستاد ، و گفت : میروی نزد حسین و میپرسی برایِ چه باینجا آمده ای ؟ قرة روان شد چون نزديك خيام رسید، امام حسین(علیه السلام) از اصحاب بپرسید هیچکس این مرد را میشناسد؟ حبیب بن مظاهر گفت : مردی از بنی حنظله تمیم است و خواهر زاده ما است ، رأی نیکو دارد ، وسیرت پسندیده ، و من گمان نداشتم که بچنین موقف در آید .

زهیر بن قین او را گفت : که چه حاجت داری ؟ گفت : از ابن سعد بحضرت حسین (علیه السلام)رسالتي دارم ، اگر اجازت باشد در آیم و بعرض رسانم.

زهیر بن قین گفت : سلاح خویش را بجای گزار و نزديك شو ، گفت: حباً

ص: 352


1- در قمقام : ابو ثمامه صائدی

وكرامة ، پس سلاح خویش بجای گذاشت و بنزد حسین(علیه السلام) شتافت ، وسلام داد ، وجواب گرفت، آنگاه دست و پای امام را بوسه زد ، و عرض کرد: چرا باینجا آمده اید ؟ فرمود : مردم این شهر بمن نامه نوشتند و بجانب خویش دعوت نمودند ، منهم دعوت ایشان اجابت نمودم، و اگر اکنون پشیمانند و مرا نمیخواهند بر می گردم .

قرة عرض کرد: خداوند ایشانرا لعنت کند که بسویِ شما نامه فرستادند ، و امروز از خاصان ابن زیادند .

و چون خواست مراجعت کند و جواب را با بن سعد برساند .

حبیب بن مظاهر گفت : واي برتو ای قرة بكجا میروی ؟ همینجا باش و پسر پیغمبر را یاری کن ، که بدست پدران او توفیق اسلام یافتي .

قرة عرض کرد : ای مولایِ من ، کیست که جهنم را بر بهشت برگزیند (اختیار کند) اکنون میروم و پیغام خویش را باز میدهم و باز می اندیشم پشت و روی این امر را . پس بنزد ابن سعد آمد و صورت حال را بیان کرد .

نامه ابن سعد به ابن زیاد

ابن سعد گفت : امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین محفوظ وارد و بدین شرح نامه بابن زیاد نوشت :

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اَمّا بَعدُ فَإنّي حَيثُ نَزَلتُ بِالحُسَينِ بَعَثتُ اِلَیهِ رَسُولي فَسَألتُهُ عَمّا أَقدَمَهُ وَماذا يَطلُبُ ، فَقالَ : كَتَبَ اِلَّي أَهلُ هذَا البَلادِ وَأَتَتني

ص: 353

رُسُلُهُم فَسَأَلُونیَ القُدُومَ(1) فَأَمّا اِذا کَرِهتُمُونی وَبَدالَهُم غَیرُ ما أَتَتنی بِه کُتُبُهُم فَأَنَا مُنصَرِفً عَنهُم) .

حسان بن قائد بن بكر عبسی گفت : نزد پسر مرجانه (ابن زیاد) بودم که نامه ابن سعد رسید.

و معناي نامه به حسب ظاهر این بود که چون بزمین کربلا رسیدم کس فرستادم و از حسین موجب آمدن پرسیدم فرمود مردم کوفه مرا دعوت کردند و نامه ها و قاصدها فرستادند منهم خواهش ایشان را پذیرفتم ، اکنون اگر نمیخواهند و پشیمانند بر میگردم .

ابن زياد چون نامه را خواند و گفت : أَلانَ عُلِّقَتَ مَخالِبُنا بِه يَرجُو النَّجاةَ وَلاتَ حینَ مَناص اکنون که چنگال هايِ ما او را فرو گرفته خلاصي ميطلبد هرگز او را خلاصی نیست.

«جواب ابن زیاد بابن سعد»

و در جواب ابن سعد بدین منوال نامه نوشت:

(فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ وَفَهِمتُ ما ذَكَرتَ فَأَعرِضُ عَلَى الحُسَينِ أَن يُبايِعَ لِيَزيدَ هُوَ وَجَميعُ أَصحابِه فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ رَأَينا فيهِ رَأَينا وَالسَّلام).

یعنی نامه تو را قرائت کردم ، وآنچه در آن بود بدانستم ، عرضه کن بر حسین تا با یزید بیعت کند او وتمام يارانش ، پس چون بیعت کرد ، ما رأي خود را در او اعمال میکنیم و السلام .

چون ابن نامه با بن سعد رسید سخت ناراحت شد، چون میدانست که

ص: 354


1- (فقعلت) كما في القمقام

حسين با یزید بیعت نکند. .

در قمقام ابن سعد نامه بخواند، گفت : من خویش همی دانستم که ابن زیاد عافیت نجوید و مضمون نامه را بحضرت امام آشکار نکرد، چه میدانست فرزند رسول خدا سر بیعت فرزند زنا در نیارد .

«اذن گرفتن حبیب بن مظاهر از آن حضرت برای استمداد از بنی اسد»

در ناسخ ج 2 ص 190 وقمقام ص 374 و مقتل خوارزمی ص 243 روایت کرده اند که :

حبیب بن مظاهر بنزد حسين(علیه السلام) آمد ، و عرض کرد : ای پسر رسول خدا، قبيلة بني اسد بما نزدیکند ، اگر امر فرمائی بنزد ایشان روم ، ونصرت و یاری تو را از آن جماعت كمك خواهم ، حضرت اِذن فرمودند .

پس حبيب شب که شد بطور ناشناس از بین اصحاب بیرون شد، و بتعجيل در قبیله بنی اسد در آمد.

گفتند : ای حبیب بگو چه حاجت داری ؟ گفت : آمده ام تا شما را بخیر وخوبی دلالت کنم ، اینك پسر دختر رسول خداي با جماعتی از مؤمنین که هر تن از هزار مرد افضل است ، در زمین کربلا فرود آمده ، وعمر بن سعد با لشکر زیاد دور او را گرفته اند ، قوم وعشيره من شمائيد ،ونصيحب شما بر من واجب است ، تا از روی بصیرت مرا اطاعت كنيد ، و در ياري پسرِ پیغمبر همدست شوید، تا از شرف دنیا و آخرت برخوردار گردید ، قسم بخدا که هیچکس در خدمت او شهید نشود، مگر آنکه در بالاترین درجه بهشت رفيق مصطفی باشد .

عبد الله بن بشر گفت : اول کس منم که این دعوت را اجابت کردم، و در

ص: 355

راه پسر پیغمبر دل از جان و مال بر گرفتم .

و این ارجوزه را خواند .

قَد عَلِمَ القَومُ اِذا تَواكَلُوا

وَأَحجَمَ الفُرسانُ أَو تَناضَلُوا

اَنّي شُجاعً بَطَلً مُقاتِلً

کَأَنَّني لَيثٌ عَرينٍ باسِلٌ

در پاورقی ناسخ فرموده خلاصه معنی : قوم و قبیله من در تمام احوال خود دانسته اند که من دلاوری جنگجو و سلحشوری (1) مانند شیر بیشه میباشم . چون مردان بنی اسد ابن بديدند ، سرعت نمودند و از یکدیگر سبقت گرفتند ، تا اینکه نود تن مرد جنگی جمع شدند، و دست در دست دادند ، و در همان ساعت راه خدمت حسین(علیه السلام) گرفتند.

و از آن طرف مردی از بنی اسدکه خمیر مایه نفاق و شقاق بود ، سرعت کرد و خود را بلشکرگاه عمر بن سعد رسانید، و صورت حال را مکشوف داشت (ظاهر ساخت).

ابن سعد بی درنگ مردی از سران سپاه را که ازرق نام داشت با چهار صد تن مرد مرد جنگی بفرمود تا بتاختند و در عرض راه با بنی اسد دو چار شدند، و در کنار فرات جنگی درگیر شد.

حبیب بن مظاهر صدای زد که ای ازرق واي بر تو از برای تو ، و برای ما این کار سزاوار تو نیست ، بگذار تا دیگری این بدبختی را بجا آورد ، ازرق را این کلمات اثر نکرد ، و لشگر را تحریص میکرد بجنگ ، چون بنی اسد کم بودند نیروی مقاومت نیاوردند ، و پس رفته عقب نشینی کردند ، وحبيب بتمام زحمت خود را بحضرت حسين(علیه السلام) رسانید و صورت حال را باز گفت.

حضرت فرمود لا حول ولا قوة الا بالله .

ص: 356


1- سلحشور ؛ سپاهی و مستعد قتال و جدال باشد. (برهان قاطع)

«ملاقات عمر بن سعد با امام حسین علیه السلام»

در ناسخ ج 2 ص 191 دارد که چون عمر بن سعد جنگ با حسین (علیه السلام)را کاملا کراهت داشت ، آنحضرت را آگهی فرستاد که اگر مسئلت مرا اجابت میفرمائی، صواب آن است که ساعتي با هم بنشینیم ، و دراصلاح این امر مشورت کنیم.

حسين (علیه السلام)فرمود : مانعی نیست ، پس شبانگاهی در کنار فرات فرشی انداختند و مجلس را خالی از بیگانه ساختند ، و هر دو تن گفتگو فراوان کردند .

ودر قمقام ج 1 ص 375 دارد که حضرت امام حسين(علیه السلام) ، عمر و بن کعب بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد بفرستاد ، که شبانگاه بين دو لشکر میباید تا مرا ملاقات نمائی .

چون شب فرا رسید ، عمر بن سعد با بيست سوار از لشکر گاه بیرون آمد. وحضرت نیز با بیست نفر از اصحاب از خيمه ها بیرون آمدند ، و بقولی امام با حضرت عباس و علی اکبر .

و با عمر سعد حفض وغلام او بود ، ودیگران را دورتر نگاه داشتند .

حضرت فرمود : ای ابن سعد بازگشت تو بخدای عز اسمه خواهد بود، مگر از خدا نمیترسی ، و میدانی که من فرزند کیستم ، و بااينحال با من جنك میکنی ؟ واین کافران را بگذار و با من باش که بواسطه اطاعت من بخدا نزديك شوی .

عمر سعد گفت : همی ترسم تا خانه من ویران کنند ، فرمود: من بهتر از آن را بسازم ، گفت میترسم که ضياء ومقار (باغات) مرا بگیرند و مصادره کنند .

فرمود : من در حجاز از مال خاص خودم بهتر از آن را بتو بدهم.

ص: 357

گفت : بر عيال خود هراسنا كم . امام خاموش شده بازگشت.

وهمی فرمود : امیدوارم که از گندم عراق نخوری ، و ترا چون گوسفندان سر بروند ، و خداوند ترا هرگز نیامرزد.

عمو گفت : اگر گندم نباشد در جو نیز کفایت است .

وبروایت مفید (1) عليه الرحمه چون حضرت را با عمر سعد ملاقات اتفاق افتاد ، قدري بخوی (راز) کرده بازگشتند ، و هر کس بگمان و حدس خویش سخنی می گفت : که خود مقالات آنها نشنیده بودند ، و کسی پایشان نگفته بود وهمی پنداشتند که حضرت فرمود : بگذارید تا بدان جای که آمده بودم بازگردم ، یا خود بشام نزد یزید بن معاویه شوم ، یا مانند دیگر مسلمانان بیکی از ثغور اسلام روم.

چنانکه ابن اثیر وسبط بن جوزی و دیگر مورخین بعد از ایراد این خبر .

از عقبة بن سمعان روایت کرده اند ، که از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا در خدمت آن جناب بودم ، وجميع مخاطبات آن حضرت را شنیدم تا آنگاه که بدرجه رفیعه شهادت رسید ، هیچوقت نگفت که نزديك يزيد روم ، یا بیکی از ثغور مسلمانان شوم ، بلکه آن حضرت فرمود : از من دست باز دارند تا بدان جاي که بوده ام مراجعت كنم يا با مشتی عيال واطفان خود سر در این بیابانها گذارم .

«نامه خولی بابن زیاد:

در نپاسخ ج 2 ص 192 دارد که خولی بن يزيد اصبحی که با حضرت

ص: 358


1- در ارشاد ص 229

حسين(علیه السلام) سخت دشمنی داشت چون این بدید (ملاقات عمر سعد با حسین (علیه السلام)را) نامه بعبيد الله بن زیاد بدین شرح نوشت .

(أَمّا بَعدُ أَيُّهَا الاَمير اِنَّ عُمَرَ بنَ سَعدٍ يَخرُجُ كُلَّ لَيلَةٍ وَيَبسُطُ بَساطاً وَيَدعُو الحُسَينَ وَيَتَحَدّثانِ حَتى يَمضي مِنَ اللَيلِ شَطرُهُ وَقَد أَدرَكتُهُ عَلَى الحُسَينِ الرَّحمَةَ وَالرَّأفَة فَأمرُهُ أَن يَنزِلَ عَن حُكمِكَ وَيُصيرَ الحُكمَ لي وَأَنَا أَكفيكَ أَمرَهُ).

نوشت که : اي امير همانا پسر سعد هر شب از لشکرگاه خود بیرون میشود و در کنار فرات بساطی می گسترانند ، وحسين را ميخواند، و از هر در سخن میکنند ، تا پاره از شبه سپری میشود ، او را با حسین جز از در رحمت ورأفت ندیده ام ، فرمان کن تا این خدمت را از گردن فرو نهد ، وزمام کار را بدست من دهد تا من این خدمت را بآخر رسانم وکار حسین را کفایت کنم .

«فرمان ابن زیاد در جلوگیری از آب فرات»

چون ابن زیاد کتاب خولی را قرائت کرد از عمر سعد آزرده شد و بدین گونه نامه نوشت : ای پسر سعد بمن رسید که هر شب از لشکرگاه خویش بیرون میشوي و بساطی می گسترانی ، وحسین را میخوانی و طریق گفتگو در شب میسپاری تا نیمی از شب در می گذرد ، هان ای پسر سعد ، چون کتاب (و نامه) مرا قرائت کردی، حسین را امر کن که در اطاعت من در آید اگر اطاعت کرد نیکو باشد ، و اگر نه آب را از وی باز گیر و در میان او و فرات حائل باش ، که من آب را بر یهود و نصاری حلال کردم ، و بر همین و اهل بیت او حرام نمودم پس باید مانع شوي ميان حسين واصحاب او و میان آب ، تا قطره نیاشامند ،

ص: 359

عوض انکه با امیر المؤمنين عثمان روا داشتند(1).

چون ابن سعد : بر مضمون این نامه اطلاع پیدا کرد ، بیچاره گشت ، و عمرو بن حجاج را طلبيد، و او را با پانصد سوار بر شریعه فرات بگماشت . و فرمان داد که مانع شوند از آب برداشتن حسین و اصحاب حسین ، و این واقعه در روز سه شنبه هفتم شهر محرم الحرام بود .

«شماتت عبد الله بن حصین و نفرین ابی عبدالله الحسين عليه السلام»

در ناسخ ج 2 ص 193 ولواعج ص 110 وارشاد مفيد ص 228 در این وقت عبد الله بن حصين أزدي از جماعت بجيله فریاد برداشت : أي حسین نظاره نمیکنید آب فرات را که گویا ، زلال باران و جگر پاره آسمانست ؟ قسم بخدا از این آب نخواهید آشامید تا که از شدت عطش بمیرید .

حضرت فرمود اي خدايِ مَن، عبد الله بن حصین را با لبِ تشنه بکش ، و او را هیچ وقت میامرز .

حمید بن مسلم گوید :(2) بخدا قسم عبد الله بن حصین را دیدم که از تاب

ص: 360


1- چون عثمان که خود را خلیفه ورهبر زوری مسلمانان کرد و باسم دین احکام خدارا زیر پا گذاشت مسلمانان اجتماع کردند و آب را بر وي بستند تا بجهنم واصل شد. حالا این ولد زنا میخواهد تلافی آن را از فرزندفاطمه زهراء ونبيره محمد مصطفی و فرزند علی مرتضی در آورد . اللهم العنهم و كل من مال ميلهم وحذا حذوهم وسلك طريقتهم ، وتصدر بیدعتهم ، من الأولين والاخرين
2- در ارشاد مفيد ولواعج گوید حمید بن مسلم گفت : من در مرض عبدالله بن حصين بعيادتش رفتم دیدم مرض تشنگی گرفته الخ

تشنگی فریاد العطش میکشید . و آب حاضر میکردند و آنچه توانست بخورد بعد همه را قی میکرد و باز فریاد العطش میکرد ، همین طور میاشامید وقی میکرد تا بمرد.

ابن جوزي گويد : عمرو بن الحجاج(1) نیز فریاد کشید اي حسين ، اینك آب فراتست که سك بآن زبان میزند ، و جانورانِ بیابانی مثل خنزير (خوك) و گور خر وحشی وگرگ از آن می آشامند و قطرهی بهره تو نخواهد بود تا گامی که از آب داغ جهنم بیاشامی .

«جلوگیری از آب و کندن چاه»

در ناسخ ج2 ص194 و جلاء العيون مجلسی ص548 دارد که چون زحمت عطش بر حسين واصحابش زیاد شد حضرت تبري بر گرفت و از بیرون خیمه زنان نوزده(2) گام بجانب قبله برفت ، آن گاه زمین را مقداری کند ، ناگاه آبی زلال و گوارا بجوشید واصحاب وحضرت بنوشیدند ، و مشكها پر آب کردند ، پس آن چشمه فرو شد چنانکه اثري بجاي نگذاشت ، چون این خبر بابن زیاد بردند ، نامه با بن سعد بدین منوال نوشت :

بمن رسیده است که حسین حفر چاه میکند و آب بر می آورد ، وخود و اصحابش میاشامند ، خوب دقت کن، چون نامه مرا قرائت کردي ، چند که قدرت داری مگذار که حفر چاه کنند ، و بآب دست یابند ، وسخت بگیر برایشان

ص: 361


1- و این ملعون با پانصد نفر موكل شریعه فرات بود که نگذارد امام حسین عليه السلام آب بخورد . پس خداوند او را در دنیا از تشنگی بکشت (أصدق الأخبار ص65)
2- مرحوم مجلسی فرموده : (نه گام)

همانطور که بر عثمان زکی (وپاکیزه) سخت گرفتند .

چون عمر بن سعد این نامه را قرائت کرد، در سخت گیري نيكوتر بکوشید و در منع آب از حسین (علیه السلام)واصحابش استوارتر بایستاد .

«ملقب شدن عباس علیه السلام بسقا»

در ناسخ ج 2 ص 195 و مقتل خوارزمی ص 244 فرموده اند چون آب در میان اصحاب کمیاب شد ، حسین (علیه السلام)عباس را طلب فرمود ، و بیست سوار و سی تن پیاده ملازم رکاب او فرمود، تا از طریق شريعه (1) آب بلشکرگاه آورند. عباس ماند تا شما رسید ، این وقت چون شیر دمنده بجانب شریعه روان شد ، آن گاه از ميان اصحاب هلال بن نافع بجلی از پیش روی عباس روان بود ، اول او وارد شيعه گشت.

عمرو بن الحجاج گفت : کیستی و اینجا چکنی ؟ گفت : يك تن پسر عم تو ، آمده ام تا آب بنوشم ، عمرو گفت، بنوش بر تو گوارا باد .

هلال گفت : اي عمرو مرا آب میدهی ، و پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه می گذاری تا از تشنه گی هلاك شوند ؟ عمرو گفت : این سخن راست است ، لكن چه توان کرد؟ بأمري مأمورم ولابد باید آن کار را بنهايت رسانم .

هلال چون این سخن بشنید صدا کرد اي اصحاب حسین بیائید .

ص: 362


1- شريعه : یعنی جای آب برداشتن . چون شط فرات آبش از سطح زمین پائین تر است ناچار باید مثل پله آب انبارها حفر کنند تا نزديك آب برسد آنوقت بشود آب برداشت . پس در طول شط هرجائيکه ده كده يا چادر نشین باشند مجبورند راه آب برداشتن تهیه کنند لذا لشگر ابن سعد اطراف شریعه را گرفته بودند

عباس سلام الله عليه چون شیر با جماعت شود شريعه در آمد.

و از آن طرف، عمرو بن الحجاج مردم خود را فرمان جنگ داد ، آتش زد و خورد افروخته گشت.

اصحاب حسين (علیه السلام)نیمی بجنگ پرداختند، و نیمی مشکهای خود را پر از آب ساختند ، در این جنگ جماعتي از لشكر عمرو بن حجاج کشته شدند و گروهی خسته و مجروح گشتند ، و از اصحاب حسين(علیه السلام) هیچکس را آسیبی نرسید .

پس عباس بسلامت بازگشت ، واصحاب حسین و اهل بیت سیراب شدند و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند.

«نصیحت کردن یزید بن حصین ابن سعدرا»

در ناسخ ج 2 ص 196 صبح که شد بعد از سقایت عباس ، اصحاب محتاج آب شدند.

بروایت شرح شافيه ومطالب السؤل ، يزيد بن حصین همدانی بحضرت حسین (علیه السلام)عرض کرد : ای پسرِ رسولِ خدا ، اگر اجازه فرمائید عمر بن سعد را دیدار کنم (و موعظه) نمایم شاید از این گمراهی باز آید ، فرمود روا باشد، پس یزید بن حصین بنزد ابن سعد آمد و او را سلام نگفت .

ابن سعد گفت : اي برادرهمدان چه مانع شد که بمن سلام ندادي ؟ مگر من مسلمان نبودم ؟ وخدا و رسول را نستودم ؟ یزید بن حصین گفت : اي پسر سعد اگر تو مسلمانی چگونه بر عترت رسول خدا خروج کرده ای و میخواهی با او جنگ كنی ؟ واينك آب فرات است که سك وخوك از آن میاشامند و حسین بن علی ، و برادران ، وزنان او از تشنگی

ص: 363

هلاك ميشوند ؟ و تو در میان ایشان و فرات مانع میشوي؟ و گمان میکنی مسلمانی و خدا و رسول را میشناسی .

عمر بن سعد خجل شد ، وقدری سر بزیر انداخت . سپس سر بلند کرده و گفت : اي برادر همدان چندان که با نفس کاوش کردم اجابت نکرد که حکومت وي را از دست بدهم و بدست دیگری افتد .

پس یزید بن حصین برگشت بخدمت امام حسین(علیه السلام) و عرض کرد عمر بن سعد میخواهد شما را بکشد تا به حکومت ري برسد.

«مذاکره حضرت حسین علیه السلام با عمر سعد»

در ناسخ ج 2 ص 197 دارد که چون عمر بن سعد مكروه ميداشت که با حسین(علیه السلام) ابتداء جنک کند حیله بکار برد که شاید این کار را از در مسالمت خاتمه دهد ، پس يك تن از مردم خویش را بخدمت آن حضرت فرستاد که امیدوارم شرف ملاقات ترا ادراك نمايم، و سخنی چند در مجلسی که از بیگانه خالی است بعرض رسانم، حضرت امام حسین(علیه السلام) قبول فرمود، و در خلوتگاهی او را دیدار کرد .

ابن سعد ابتداء بسخن کرد و گفت : چه چیز ترا باینجا آورد ؟ فرمود فرستاده گان و نامه هاي اهل کوفه و خواهندگی و پناهندگی ایشان درطلب طریقت و شریعت .

ابن سعد گفت: اکنون دانستید که اهل کوفه عهد بشکستند، وهمّتها بدشمنی تو در هم بستند ؟ فرمود : کسی که در راه حق با ما خدعه کند، ما هم پذیرائی خدعة او

ص: 364

میشویم ، چه بصورت ظاهر طریقت حق میطلبد .

ابن سعد گفت : اکنون که کار بدینصورت بر آمده چه می بینی ؟ و چه رأي میزنی ؟ فرمود : دست از من باز دارید تا بر گردم ، و در مکه یا مدینه با یکی از مرزها وحدود اقامت کنم مثل مردم دیگر .

«نامه ابن سعد بابن زیاد»

چون ابن سعد این کلمات را از امام حسين (علیه السلام)شنید ، عرض کرد من این صورت مجلس را بابن زیاد مینویسم ، بعید نیست که از من بپذیرد و اینکار را به نیکوئی بر زمین آرد ، آنگاه هر کدام بمنزل خویش بر گشتند ، و بدین گونه نامه بابن زیاد نوشت.

خداوند آتش فتنه را خاموش کرد ، و امر امت را بصلاح آورد ، اینك حسین با من عهد نمود که برگردد بآنجائیکه آمده بود یا بمرز و حدودی برود و مانند يك تن از مسلمین زندگی کند ، و در سود و زیان با يك تن مسلمان همانند باشد .

و اگر نه برود نزد امیرالمؤمنین یزید و دست در دست او نهد (1) تا او چه فرماید ، و این جمله صلاح امت و موجب خشنودی خاطر تو است .

ص: 365


1- این جمله را از پیش خود ابن سعد زیاد کرد تا اینکه ابن زیاد را خشنود سازد والا عقبة بن سمعان گوید من همراه حسین(علیه السلام) بودم از آن روزي که از مدينه خارج شد تاروزیکه شهید شد هرگز چنین سخن از وي نشنيدم

«جواب ابن زياد بعمر سعد توسط شمر عليه اللعنه»

چون ابن زیاد نامه ابن سعد را قرائت کرد گفت: (هذا كتاب ناصح مشفق على قومه) یعنی این نامه نصيحت کننده و مهرباني است جماعت خود را.

شمر بن ذي الجوشن عليه اللعنه چون این را بشنید ، برخاست و گفت : آیا میپذیری از ابن سعد که این کلمات را ؟ و حال آنکه حسین در زمین تو فرود آمده واسیر و دستگیر تست ، سوگند بخدا اگر از بلاد تو کوچ دهد پیش از آنکه دست در دست تو نهد، روز بروز شوکت و قدرت او زیاد شود، وساعت بساعت ضعف و عجز تو افزون گردد ، پس قبول نکن این سخن را که خواری و پستی بزرگیست برایِ حکومت تو ،بلكه لازم است حسین و اصحابش فرمانِ ترا گردن نهند ، آن گاه اگر خواهی عقوبت کنی و اگر خواهی عفو نمائی .

ابن زیاد در جواب شمر گفت : سخن آن است که تو گفتی ، الان با لشکر خود دو اسبه بشتاب و کتاب و نامه مرا بعمر بن سعد برسان ، و اورا بگو تا بر حسین سخت گیرد تا بفرمان من گردن نهد ، اگر فرمان پذیر شد ، او را سالماً بسوي من فرستد ، واگر سر از فرمان بتافت با او جنگ کند .

اگر این جمله را ابن سعد برذمه گرفت او را اطاعت کن، و اگر کار بمسامحه ومماطله گذاشت ، گردنش رابزن ، وسرش را بمن فرست و امير جيش تو باش.

و بدین گونه نامه را برای ابن سعد نوشت :

اي سور سعد: من تو را بسوی حسين نفرستادم که از جنگ او خودداری کنی و تو را نفرستادم تا کار بمساهله ومماطله (سهل انگاری) کنی ،و نگفتم سلامتی و بقای او را امیدوار باشی ، و نخواستم گناه او را عذرخواه گردی ، و فرمان

ص: 366

ندادم که او را از راه خضوع و خواری نزد من شفاعت کنی ، نگران باش اگر حسین سر بفرمان من فرو گذاشت ، او را واصحاب او را سالماً بنزديك من فرست واگر سر برتافت، بر او واصحاب او حمله سخت کن تا همه را از دم تیغ در گذرانی ومثله كني (1) چهایشان سزاوار این گونه کیفرند (و مكافاتند) .

واگر حسین را کشتی سینه و پشتش را با سم اَسبان پایمال کن ، چون او از حد گذشت وستم کرد ، اگر چه بعد از مرگ اینکار زیانی باو نمیرساند ولي چون بر زبانم جاری شد که اگر او را کشتم، اسب بر کشته او بتازم .

اکنون اي پسر سعد : اگر آنچه گفتم پذیرفتی ، تو را جزای شنونده پذیرنده خواهم داد ، و اگر سر بر تافتی عمل ما را دست باز دار ، و از لشکرما برکنار باش ، وکار را با شمر بن ذي الجوشن گذار و السلام(2).

و در قمقام ص 379 دارد که ابن زیاد جويرية بن بدر(3) تمیمی را خواست که یکی از سرهنگان بود و بکربلا روانه کرد، و گفت : اگر ابن سعد را ببینی که در کار جنگ اهمال میکند باید او را بگیری و قید و بند کنی تا امیر دیگری بفرستم .

چون جویریه به راه افتاد ، عبیدالله ترسید که او عمر سعد را حبس کند ولشکر ضایع ماند ، شمر را با آن نامه از پس او روانه نمود.

سعد بن عبیده گوید از حرارت هوا با عمر بن سعد توي آب رفته بودیم ،

ص: 367


1- مثله : آن است که لب ، و بینی ، و گوش کسی را ببرند و این کار در شرع اسلام حرام است
2- ناسخ ج 2 ص 199 تا 201 و قمقام ص 376 تا 378 و مقتل خوارزمی ص 245 بتفاوت
3- در مقتل خوارزمی - جویریرة بن یزید تمیمی دارد

مردی آمده بگوش او گفت که ابن زیاد جويريرة بن (بدر) یزید را فرستاده که اگر در کار جنگك اهمال ورزی تورا گردن زند ، چون این بشنید برجسته سلاح جنك بر خویش پوشید و بر اسب بر آمده آتش جنگ را فرمان داد .

و در مقتل خوارزمی ص 245 دارد که عبیدالله جویریرة بن يزيد تمیمی را خواست و گفت: چون نامه مرا بعمر بن سعد رسانیدی اگر در همان ساعت جنك باحسین را شروع کرد که خوب و اگر نکرد بگیر اورا و قید و بند بر دست و پای او بزن، وشهر بن حوشب را امير لشکر مردم قرار بده الخ.

ورود شمر بن ذی الجوشن بصحرای کربلاء

در ناسخ ج 2 ص 201 وقمقام ص 379 دارد که شمر بن ذی الجوشن لعنه الله آن نامه شوم را گرفت و بطرف كربلاء حرکت کرد تا روز پنجشنبه نهم محرم وارد صحرای کربلا شد.

واقدی گوید : چون عمر بن سعد شمر را دیدار کرد بانك بر آورد : که بخدا سوگند که قابل هیچ خوش آمد گفتن نیستی ، اي پيسي دار ، خدا ترا وخانه تر از آبادانیها دور میسازد ، و قبرت را از نظرها محو و پوشیده دارد ، و زشت گرداند آنچه را که تو آورده ای ، بخدا قسم چنان میدانم که تو نگذاشتي ابن زیاد قبول کند آنچه را من باو پیشنهاد کرده بودم ، وفاسد نمودي آنچه را که اصلاح آن را امید داشتم ، والله حسین آنکس نیست که تسلیم شود، و بایزید دست بیعت دهد ، همانا تنِ او از جانِ علیّ مرتضی آکنده و پر شده .

چون نامه ابن زیاد را از شمر گرفت و قرائت کرد، روي بدو آورد ، و گفت : قسم بخدای تو رأي او را برتافتي و عزم او را دیگرگون ساختی ، واو را درترس انداختی ، تو شیطان مردودی ، کردی آنچه کردی .

ص: 368

شمر گفت: اکنون با امر امير چه میکنی ؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن او راه مبارزت گیر ، واگرنه دست از عمل باز دار ، و سپاه را با من گذار .

عمر سعد گفت : (لا وَلا كَرامة لك) تو ارزشی نداری و کرامتی ترا نیست تو سرهنك بپادگان خویش باش ، که من خود امیر لشکرم این بگفت ، و برخاست و یکباره دل بر جنك حسین بست . وحجر بن حر را طلب نمود و او را با چهار هزار تن از مردان جنگی بر شریعه غاضريه (1) گماشت، و همچنین پرچمی از بهر شبث بن ربعی بست ، او را نیز با هزار سوار بشريعة غاضریه فرستاد ، و فرمان داد که حسین و اصحاب او را قطره ای از آب روا ندارند .

جواب حضرت حسین علیه السلام بفرستاده ابن سعد

چون حدود امور را بر حسب مراد استوار ساخت ، خواست تا حسین را از مضامین نامه ابن زیاد آگاه کند . لاجرم کسی بنزد آن حضرت فرستاد ، واو را از این خبر آگهی داد.

حضرت فرمود : قسم بخدا من هرگزدست خود را بدست پسر مرجانه ندهم و این دو شعر ابن مفرغ بخواند: لا ذُعِرتُ السَّوامَ فِي غَسَقِ اللَّيلِ مُغيراً وَلا دَعَوتُ یَزيداً(2)

ص: 369


1- غاضرية : یکی از دهات کوفه و نزديك كربلااست (مراصد)
2- در ناسخ ج2 ص16 در پاورقی اینطور دارد . ذعر : ترس ، سوام : محاصرشدن ، غسق الليل: تاریکی شب ، مغيراً: غارت کننده (من دست بیعت بایزید نخواهم داد، و از اینکه شبانگاهان برما بشورند و ما را محاصره و زندگی مارا چپاول کنند ترس ندارم ...)

يَومَ اعطى مِنَ المُهانَةِ ضَيماً

وَالمَنايا تَرَصُدني اَحيداً (1)

ودر قمقام ص 380 اینطور دارد. و این دو شعر ابن مفرغ بر خواند :

لا ذعرت السوام في غلس

الصبح مغيراً اولا دعيت یزیداً

يوم اخشی مخافة الموت ضيماً

والمنايا يرصدنني ان احيداً

در ناسخ ج2 ص 203 فرماید این کرت ثانیست که آن حضرت بشعر يزيد بن مفرغ تمثل جست .

گفتگوی حسين عليه السلام با ابن سعد

آن گاه حسین (علیه السلام)، عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن کند ، پس ابن سعد با بیست سوار از لشکرگاه خود بیرون شد ، وحسبين(علیه السلام) نيز بابيست سوار تشریف آورد و بین دو لشکر پیاده شدند ، امام حسین(علیه السلام) اصحاب خود را فرمود لختی از ما کناره گیرید ، همه رفتند جز عباس وعلى اكبر . ابن سعد نیز مردم خود را گفت تا کناری رفتند ، مگر پسرش حفص وغلامش که با او بودند.

حضرت فرمود : واي بر توای پسرِ سعد بترس از خدای که بازگشت او بسوی اوست ، آیا با من جنك میکنی و حال آنکه میدانی من پسر کیستم؟ این جماعت را واگذار و بیا با من باش که این براي تو نزدیکتر است بسوي خدا .

ابن سعد گفت : من چگونه این کار توانم کرد ؟ ابن زیاد خانه مرا خراب میکند .

ص: 370


1- المهانة : خواری، ضیم: ستم. المنايا : مرگها الترصد : کمین کردن وزیر نظر داشتن . حید: میل کردن

امام حسین(علیه السلام) فرمود : عیبی ندارد من خانه بهتري بتو میدهم. ابن سعد گفت : میترسم تمام اموال مرا مصادره کند و از من بگیرد. امام فرمود: از این هم مترس من از بستان خود که در حجاز دارم بهترش را بتو میدهم.

ابن سعد گفت : بر عیالانم میترسم، کلمات بیهوده او بر امام حسين (علیه السلام) ناگوار افتاد . از وي روي برگردانید و بر خاست و روان شد.

و میفرمود : چه شود ترا خداوند ترا بزودی در فراشت بکشد و در روز قیامت ترا نيامرزد.

پس بخدا قسم امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر اندکی.

ابن سعد از روی استهزاء گفت : ما راجو از گندم کفایت میکند ، و بر خاسته بلشکرگاه خویش مراجعت کرد.

رخصت امام حسين عليه السلام اهل بیت و اصحاب را بمراجعت

حضرت بعد از رسیدن بلشکرگاه خویش ، اصحاب را طلب نمود ، ودر میان ایشان ایستاد.

حضرت سجاد(علیه السلام) نقل میکند(1) که من با شدت مرض که داشتم نزديك شدم تا گوش دارم چه میفرماید .

پس شنیدم که پدرم باصحابش میفرمود : خدا را با بهترین وجه ثناء می گویم و در هر حال حمدش میکنم ، اي پروردگار من سپاس می گذارم تراکه ما را بنبوّت گرامی داشتی ، وقرآن را یاد ما دادی ، ودین را بما فهماندی ، و گوش و چشم و دل براي ما قرار دادي ، پس ما را از شکر گذاران قرار ده .

ص: 371


1- ارشاد مفيد ص231 . وقمقام ج1 ص382

همانا من اصحابی با وفاتر و اهل بیتی بهتر و نیکوکارتر از اهل بیت خود ندانم ، خداوند شما را جزاي خير دهد ، دانسته باشید که من گان دیگر در دقی این جماعت داشتم ، و ایشان را در طریق اطاعت ومتابعت می انگاشتم ، اکنون شما را اِذن میدهم که همه بروید و آزاد هستید و حرجی براي شما نیست ، سیاهی شب شما را فرو گرفته هر يك شتري برداشته و يك تن از اهل بیت مرا با خود ببرید، و پراکنده شوید در بلاد خود ، این مردم با غیر از من کاری ندارند چون مرا دست گیر کنند با دیگری کار ندارند .

جواب اهل بیت امام حسين عليه السلام

چون حضرت سخن را باینجا رسانید ، فرزندان ، و برادران ، و برادر زادگان ، و پسرهای عبدالله جعفر اِبتداءِ بسخن کردند و گفتند : لا والله نه بخدا ما بدين کار گردن ننهیم و بعد از تو زندگانی نخواهیم . خداوند ما را هرگز بدین تا ستوده کردار دیدار نکند .

اول حضرت عباس بن علی بن ابیطالب(علیهما السلام) آغاز سخن کرد و لختی بدین منوال بپرداخت .

پس حسين(علیه السلام) فرمود: اي فرزندان عقیل کشته شدنِ مُسلم شما را کفایت میکند شما را رخصت دادم بروید.

عرض کردند : سبحان الله مردم بما چه خواهند گفت ، و ما چه جواب مردم را بدهیم ؟ بگوئیم سیّدو بزرگ و پسر عم خود را در میان دشمن گذاشتیم ، و دست از ياري او باز داشتیم ، نه تيري با او انداختیم ، و نه نیزه بدشمنش زدیم و نه با شمشیری جنگیدیم ، نه بخدا ای پسر رسول خدا هر گز از تو جدا نشویم مگر وقتي جان و مال و عیال را در راه تو فدا كنيم ، و در رکاب تو بادشمن

ص: 372

تو جنك كنیم ، تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد میشود ، خداوند زشت کند آن زندگانی را که بعد از تو خواهیم (1).

پاسخ وجواب اصحاب به حضرت حسین علیه السلام

در اینوقت مسلم بن عوسجه برخاست پس عرض کرد : اي پسر رسول خدا آیا ما آنکس باشیم که دست از تو باز داریم ؟ پس بچه چیز معذرت بخواهیم بسوي خدا در اداء حق شما ؟ نه بخدا قسم تا وقتیکه با نیزهِ خود فرو برم بسينه هاي دشمنان و با شمشیر خود ایشان را بزنم مادامیکه دسته شمشیر بدست من باشد، و اگر سلاح جنگی نداشته باشم، با سنك با ایشان بجنگم ، و دست از یاری تو بر ندارم تا خدا بداند که حرمت پیغمبر او را در حق تو رعایت کرده ام .

به خدا قسم اگر بدانم هفتاد مرتبه مرا بکشند پس زنده شوم بازسوخته شوم دست از شما بر ندارم (2) ، تا پیش از شما مرگ را ملاقات کنم ، چه رسد باینكه يك كشته شدن بیش نیست ، پس از آن سعادت و کرامتِ اَبدی است که نهایت ندارد (3) .

ص: 373


1- ناسخ ج2 ص206 و مقتل خوارزمی ص 247 وقمقام ج1 ص382
2- در جلاء وقمقام اگر هفتاد بار مرا بکشند و باز زنده کنند و سوخته خاکستر مرا بباد دهند دست از شما بر ندارم الخ
3- در مقتل خوارزمی و اعیان الشيعة ج 1 ص 601 بعد از مسلم بن عوسجه (سعد بن عبدالله حنفی را) ذکر کرده

پس از آن زهیر بن قین برخاست و گفت : بخدا سوگند که من راضی هستم که هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و هزار جان را فدایِ تو و اهل بیت تو کنم . و خدا بواسطه این کار کشته شدن را از تو و اهل بیت تو دفع کند .

وسائر آن سعادتمندان نیز بر این منوال سخن گفتند ، و حضرت ایشان رادعا کرد .

و بروایت دیگر حضرت در آن وقت جاهای ایشان را در بهشت برایشان نشان داد و حور و قصور ونعيم موفور خود را مشاهده کردند ، و یقین ایشان زیاد گردید، و بآن سبب درد نیزه و شمشیر و تیر بر ایشان اثر نمیکرد ، وشربت شهادت بر ایشان گوارا بود. و این قصه را در قمقام ج 1 ص 387 از خرائج از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت کند تا آنجا که فرمود اینك سر بلند کنید و منازل خود را در بهشت عَدن بنگرید، بیکی میفرمود این قصر مال تو است و بدیگری میفرمود این خانه بهر تو مهیّا شده ، لذا در روز عاشوراء براي جنك از همدیگر سبقت می گرفتند الخ.

آگهی محمد بن بشر ازگرفتاری پسرش

و بروایت دیگر در آن شب بمحمد بن بشر حضرمی گفتند : (1) که پسر ترا در سر حدِّ رِي اسیر کردند ، گفت : در راه خدا بحساب میرود و من دوست ندارم که او اسیر شود ، و من بعد از وي باقي بمانم كتابت ار اینکه میخواهم در رکاب حسین(علیه السلام) کشته شوم.

ص: 374


1- جلاء العيون مجلسی ص 551 وناسخ ج2 ص208، و در اعيان الشيعة ج 1 ص 601 و قمقام ص386 (محمد بن بشير حضرمی نقل کرده اند)

چون این کلمات را امام حسين (علیه السلام)شنید، فرمود خدا ترارحمت کند ، من ترا مرخّص می گردانم که بروی و فرزندِ خود را از قيدِ اَسيری رها کنی .

عرض کرد دِرَندِگان مرا زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.

پس حضرت پنج جامه باو عطا فرمود که بهزار دینار(1) می ارزد ، و فرمود اینها را براي رهائی فرزند خود بده بپسرت تا برود و برادر خود را فديه دهد و او را رها کند (معلوم میشود محمد بن بشر پسر دیگری همراه داشته) .

دستور حضرت بر اینکه خیمه ها را متصل بهم برپا کنند

در جلاء العيون مجلسی ص 552 از امام زین العابدین (علیه السلام)روایت کند که حضرت در آن شب فرمود : خیمه های حرم را یکدیگر متصل بر پا کنند ، و بر دور آنها خندقی حفر نمودند . و از هیزم پر کردند که جنك از يك طرف باشد(2).

وعلى اكبر را با سی سوار و بیست پیاده فرستاد که چند مشك آب با نهایت خوف و بیم آوردند ، پس اهل بیت واصحاب خود را فرمود که از این آب بیاشامید که آخر توشه شماست ، وغسل کنید و جامه هاي خود را بشویید که كفنهایِ شما خواهد بود .

امان آوردن جریر بن عبد الله يا عبد الله بن ابی المحل از جانب ابن زیاد برای حضرت عباس و برادرانش علیهم السلام

در ناسخ ج 2 ص 209 واعيان الشيعة ج 1 ص 600 و مقتل خوارزمی

ص: 375


1- همه دینار نقل کرده اند ولي مرحوم مجلسی (درهم) نقل فرموده
2- ناسخ ج 2 ص 214. وأعيان الشيعة ج 1 ص 601

ص 246 و قمقام ج 1 ص 378 و بحار ج 44 ص 391 نقل کرده اند که چون شهر نامه ابن زیاد را گرفت و براي ابن سعد خواست ببرد.

جریر بن عبد الله بن مخلد کلابی(1) بر پای برخاست و گفت : أيها الامير : مرا سخنی است ، اگر فرمان رود بعرض رسانم ، ابن زیاد گفت : بگوی تا چه داري ؟ گفت علی بن ابیطالب آنوقت که در کوفه سکونت اختیار فرمود ، دختر عم مرا که اُمّ البنین نام داشت بحباله نکاح خویش در آورد، و ازوي چهار پسر متولد گشت :

اول عبدالله ، دوم جعفر ، سوم عباس ، چهارم عثمان ، و این چهار تن عمزادگان من باشند، اگر اجازت فرمائی ایشان را نام رقم کنم وخط امان فرستم و این بزرگ عطائی است که در حق ما کرده باشی .

ابن زیاد گفت : ایشان را امان دادم ، صورت حال را رقم كن و بدیشان فرست تا از هول وفرار آسوده باشند.

جرير بن عبد الله بن مخلد ، این صورت را نامه کرد و غلام خویش را که (عرفان) نام داشت (2) طلب نمود و گفت : و بایدت بتعجيل بکربلا رفت و این نامه را بدست عبدالله وعباس وجعفر وعثمان داد ، ومواظب باش غير از این چهار تن ، کس از این نامه آگاه نشود. پس عرفان آن نامه گرفت و شتاب زده طی طریق کرده بكربلا آمد و آن نامه را بعباس و برادران داد، ایشان آن نامه را قرائت کردند ، و صورت حال

ص: 376


1- در قمقام واعيان الشيعة ومقتل خوارزمی ص246 (عبدالله بن ابی المحل ابن حزام (حرام) کلابی) ذکر شده
2- در قمقام باغلام خویش (کرمان)

را بدانسته، عرفان را گفتند : برگرد وخال ما پسر عبد الله مخلد را از ما بگوی که : ما آنکس نیستیم که دست در ذیل امان پسر زیاد زنیم ، امان خداوند قاهر غالب از بهر ما نیکوتر است . ما آن را خواهیم که خدا خواهد .

لاجرم عرفان بازگشت و آنچه شنیده بود بمولاي خود باز گفت ، جرير بن عبدالله سخت بیازرد ، چه میدانست که پایان کار بهلاکت خواهدکشید .

«امان آوردن شمر برای حضرت عباس و برادرانش»

وهمچنین شمر بن ذی الجوشن ، چون نسب از قبیله پسر عبدالله داشت ، هنگام بیرون شدن از کوفه أمان ایشان را از ابن زیاد خواستار شد ، و او پذیرفت.

پس شبانگاه که حسین(علیه السلام) اصحاب خود را حل بیعت فرمود بشرحی که رقم شد ، شمر از لشکرگاه خودبیرون شد و بلشکر گاه حسین راه نزديك كرد و با صدای بلند ندا درداد : (أَينَ بَنُو اُختي عَبدُاللهِ ، وَجَعفَرً، وَعَباس ، وَعُثمان)؟ پسرهای خواهر من کجایند ؟ مرا با ایشان سختی است .

حسین (علیه السلام)صدای او را شنید فرمود شمر مردی فاسق است لکن یکتن از اخوال شما است ، جواب او را باز دهید .

ایشان او را پاسخ دادند و گفتند : بگوي تا چه داري ؟ گفت : ای فرزندان خواهرِ مَن شما در امانید ، با برادر خود حسین جنك نکنید و خود را بیهوده بکشتن مدهید ، و از لشکر گاه حسین کناره گیرید ، و سر در طاعت امیر المؤمنين یزید در آورید .

عباس بن علی(علیهما السلام) صدا زد و فرمود : دستهای تو بریده باد و زمانی که آورده اي ملعون باد ، اي دشمنِ خدا : ما را امر میکنی که برادرِ خود و مولايِ خود حسین پسر فاطمه را دست باز داریم و سر در طاعت فاسق و فاجري زنازاده

ص: 377

گذاریم ؟ آیا ما را اَمان میدهی و از برايِ پسرِ رسولِ خدا امان نیست ؟ شمر از شنیدن این کلمات خشمناك شد و بلشکرگاه خویش باز شتافت .

هجوم لشکر عمر سعد عصر روز نهم بطرف خیام آن حضرت

ناسخ ج 2 ص 216 و مقتل خوارزمی ص 250 و قمقام ج 1 ص 380 گوید : پسین روز نهم عمر بن سعدِ کافر از خداوند شرم نکرده گروه مخالفان را بجنك فرزند رسول مختار برانگیخته ، خود بر اسب سوار شده فریاد زد اي لشگر خدا سوار شوید و ببهشت بشارت باد شما را ، سپاه مخالف نیز سوار شده روي بلشکر گاه آن حضرت نهاد .

آن امام مظلوم در خيمه سر بزانو نهاده اند کی خوابش برد ، غوغای لشگر نزديك شد. زينب بخدمت امام آمده عرض کرد این کافران در رسیدند، و ابوالفضل نیز خبر باز گفته .

امام سر برداشته فرمود اکنون جَدِّ خویش رسول مختار(صلی الله علیه و اله) را بخواب ديدم ، که بمن میگفت : فردا شب نزد ما باشي .

عقیله بنی هاشم (زينب) این سخن بشنید ، به روی خویش سیلی زده ، فریاد يا ويلتاه برداشت.

امام فرمود : ویل مال تو نیست ای خواهرم ساکت باش ، خدا ترا رحمت کند .

و ابوالفضل را فرمود : برو نزد این منافقان و سبب این هجوم را بپرس ، حضرت ابوالفضل(علیه السلام) با حبیب بن مظاهر، و زهیر بن قبن، و هیجده سوار دیگر نزد انها رفته سبب پرسیدند .

ص: 378

گفتند : امیر ما، عُبيد الله گفته یا زبر بار حکم ما روید و یا آماده جنك شوید.

ابوالفضل فرمود بگذارید تا از امام سؤال وجواب باز آرم . عباس خدمت برادر آمد و منافقان بايستادند.

حبیب بزهیر گفت : اگر خواهی تو این گروه را موعظه کن و اگر خواهی بگذار تا من موعظه کنم ، زهیر گفت : تو موعظه کن .

حبیب گفت : وَه چه زشت بندگانِ خدا هستید، هیچ فکر نمیکنید که فردايِ قیامت خدا را ملاقات کنید در حالیکه اهل بیت پیغمبر را شهید کرده اید ، و متهجدين ونيكانِ اُمّت را کشته باشید .

عروة بن قيس (عزرة بن قيس) ملعون گفت : تو تا بتوانی هیچ گاه از ستایش و تزکیه خود ، دست بر نداری .

زهیر گفت : او خویش رانمی ستاید ، خداوندش پسندیده و ستوده ، وشاه راهِ هدایت بدو باز نموده است . هان از باریتعالی بترس و یاور گمراهان مباش و به ریختن خون پاك اين نفوس زکیه کمک نکن و نصیحت من بپذیر .

عروة (عزرة) گفت : اي زهير ترا همواره عثمانی می دانستم ، و در شمار شیعیان اهل بیت نبودی ؟ چگونه حالا آمدي و تُرابي شدي يعني شيعه على شدى؟ گفت : بلی همین طور است که تو مي گوئي ، ولي خدا گواه است که من ایشان را دعوت نکردم و نامه ننوشتم و وعده نصرت نکردم ، جز آنکه راه ما راجمع کرد ، (یعنی در بین راه ما بآن حضرت متصل شدیم) دیدم حقِّ او غصب شده و جدش را بیاد آوردم ، و منزلت او را در نزد جدش متذكر شدم ، پس رأیم بر آن شد که جان خودم را فدایش کنم ، وحقی را که شما ضایع نموديد حفظ کنم.

ص: 379

پس ایشان مشغول موعظه بودند و امام حسين (علیه السلام)نشسته فکر میکرد در امر جنك . و برادرش عباس پیش روی آن حضرت ایستاده بود .

مهلت خواستن حضرت يك شب را

پس حضرت فرمود: ای برادر بر گرد بنزدِ این گروه و اگر توانستی جنك را بفردا قرار ده که امشب وداع عبادت پروردگار خود را بجا آورم ، زیرا که او میداند من پیوسته خواهان و مشتاق نماز و تلاوت قرآن و استغفار و عبارت بوده ام و یکشب را براي مناجات و تضرع بدرگاه قاضی الحاجات غنیمت می شمارم (1).

پس حضرتِ عباس بسويِ لشگرِ ابن سعد برگشت و فرمودهِ اِمام حسين(علیه السلام) را با یشان گوش زد کرد.

پس با بن سعد این خبر را رسانیدند ابن سعد بشمر گفت چه رأي میدهی؟ شمر گفت تو امیر لشگر ما هستي رأي ندارم جز رأی تو ، هر چه میخواهی بجا آور .

عمر سعد گفت : من میخواستم امير نباشم ، ولي نگذاشتند و اِکراهم کردند سپس باصحابش گفت : شما چه می گوئید ؟ ایشان هم گفتند شما امیر ما هستی.

عمرو بن حجاج زبيدي با بن سعد گفت : سبحان الله بخدا قسم اگر ایشان از ترك و دیلم بودند و يك شب از شما مهلت میطلبیدند سزاوار بود با یشان مهلت

ص: 380


1- در جلاء العيون ص 550 و مقتل خوارزمی ص 250 و قمقام ص 381 و ناسخ ج2 ص217 با کم و زیادی این جملات مذکور است

دهید ، وحال انکه ایشان اولاد محمد پیغمبر شما هستند (1).

ابن سعد گفت : با یشان خبر دهید که ما بقي امروز تا فردا صبح بشما مهلت دادیم اگر تسلیم شديد ، شما را بنزد ابن زیاد میفرستم، و اگر نه آماده جنك شويد.

در لهوف مترجم ص 94 روایت کند که آن شب را امام حسین(علیه السلام) و اصحابش اِحياء گرفتند و مانند زنبور عسل زمزمه و ناله داشتند ، بعض ایشان در حال رکوع بودند و بعضي در حال سجود و بعضی ایستاده و بعضي نشسته مشغول عبادت بودند .

پس سی و دو نفر از لشکر ابن سعد عبورشان بخيمه ها افتاد ، (وملحق بآن حضرت شدند) كما في جلاء العيون ص 552 و الناسخ ج 2 ص 211.

چرا امام حسين عليه السلام کم اولاد بود

ایضا در لهوف ص 94 از ابن عبد ربه در جزء چهارم از کتاب العقد روایت کند که بعلی بن الحسين(علیهما السلام) عرض شد چرا پدر تو اولاد کمتر داشت ؟ فرمود همین قدر که داشت شگفت آور بود ، زیرا که پدرم در هر شبانه روزی هزار رکعت نماز میگذارد کی برای آمیزش با زنان فراغت داشت ؟

ص: 381


1- در قمقام دارد که (قيس بن اشعث) گفت: اکنون این خواهش را اجابت نما بخدا فردا بامدادان جنگ را آماده باشند . عمر بن سعد گفت: اگر يقين دانم، کار را بفردا نگذارم . آنوقت عمرو بن حجاج بن سلمة زبيدی گفت سبحان الله الخ

اعتراف سر بازِ عُمرِ سعد بشجاعت اصحاب حسين عليه السلام

در ناسخ ج 2 ص 214 از شرح شافيه روایت کند که مردی از لشکر، ابن سعد را گفت وای بر تو با فرزند رسول خدا جنگ میکنی ؟ گفت : سنك بر دهانت ، اگر تو می دیدی، آنچه را ما دیدیم تو نیز همان کار میکردی ، جماعتي بر ما خروج کردند که دستها در قبضهايِ شمشير برده اند ، مانند شیرانِ دِرَنده ، دَر هَم میشکنند مردانِ دلاور را از چپ و راست ، ودر طلب مُلك خود را در دهان مرگ میفکنند، به اَمان را قبول میکنند و نه بمالی رغبت دارند،و هیچ چیز در میان ایشان و مرگ مانع نشود ، يا عروس ملك در کنار گیرند و اگر نه جان بر سرِ این کار نهند ، اگر ما با این جماعت رزم نزنیم ، و با ایشان طریق رِفق و مدارا سپر یم ، تو امت این لشکر را با شمشير در گذرانند ، مادر مباد ترا ما چگونه از طعن خویشتن داری کنیم ؟ واین شهر انشاد كرد :

قَومً اِذا نُودُوا لِدَفعِ مُلِّمَةٍ

وَالقَومُ (1) بَينَ مُدَعَّسِ وَمُکَردَسٍ

لَبِسَوا القُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ وَأَقبَلُو(2)

یِتَهافَتُونَ عَلى ذَهابِ الاَنفُسِ

یعنی گروهیگه هر گاه در شدت جنك برايِ رفع گرفتاری خوانده شوند ، دلهای خود را بالايِ زره ها پوشیده و برای جانبازی بر یکدیگر پیشی می گیرند (كذا في هامش الناسخ). گروهی که چون رو بدشمن نمایند پی نیزه داران وخیل سواران

ص: 382


1- در لهوف مترجم ص 112 (والخيل بين الخ)
2- در لهوف (كأنهم الخ)

ز جوشن زبر آهنین دل بپوشند

بود نزدشان جان ز کف دادن آسان

(كذا في هامش اللهوف المترجم)

فصل شصت وهشتم: در وقایع شب عاشورا: :

«ملحق شدن سی و دو نفر از اصحاب ابن سعد باصحاب امام حسين عليه السلام»

در تحت عنوان (مهلت خواستن حضرت يك شب را) گذشت مراجعه کنید .

تنوير وتنظیف آن حضرت بااصحاب

در جلاء العيون ص 552 و ناسخ ج 2 ص 211 دارد که در سحر آن امام مطهر برایِ تهیه سفرِ آخرت فرمود که : نوره ساختند در ظرفی که مشك در آن بسیار بود، و در خیمه مخصوصی در آمده مشغول نوره کشیدن شدند ، و در آن وقت برير ابن خضير هَمداني ، وعبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه محترمه ایستاده بودند ، و منتظر بودند که چون آن سرور فارغ شد، ایشان نوره بکشند .

بریر ، در آن وقت با عبدالرحمن خنده و شوخی میکردند . عبدالرحمن گفت : ای بریر ، این هنگام شوخی نیست.

بریر گفت : خدا میداند که من هرگز در جوانی و پیری مایل بلهو و لعب نبوده ام . در این حالت شادی میکنم بسبب آنکه میدانم شهید نخواهم شد ، و

ص: 383

بعد از شهادت حوریان بهشت را در بر خواهم کشید ، و بنعمتهايِ ابدي آخرت متنعم خواهم گردید .

بعض از وقایع شب عاشوراء و اشعار یا دهر أف لك

در جلاء العيون ص 552 و قمقام ج 1 ص 384 از امام زین العابدين(علیه السلام) روایت کند که فرمود : در آن شب مرض بر من غلبه کرد و عمه من زینب خاتون بپرستاری من مشغول بود و پدرم در خیمه دیگر بود، وجون بن جون (ابی حوی) غلام ابی ذر غفاری که در آلات جنك بصیرتی داشت در خدمت امام اصلاح سلاح میکرد، و آن حضرت اسلحة حرب را ترتیب میداد، ودر مقام یأس از دنيا وحبِ لقایِ حق تعالی شعري چند باین مضمون می خواند .

یا دَهرُ اُفِّ لَكَ مِن خَليلٍ

كَم لَكَ بِالاِشراقِ وَالاَصيلِ

مِن طالِبِ بِحقِّه قَتيلٍ

وَالدَّهرُ لا يَقنَعُ بِالبَديل

وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكً سَبيلي

ما أقرَبَ الوَعدَ مِنَ الرَّحيل(1)

وَانَّمَا الاَمرُ اِلىَ الجَليلِ

سُبحانَ رَبِّي مالَهُ مَثيل (2) قوله (من طالب بحقه قتيل) در لهوف (من طالب وصاحب قتيل) ذكر کرده .

و در خوارزمی (من صاحب وطالب قتیل) ایراد کرده . وقوله (سبحان ربي ماله مثيل) در لهوف اصلا دكرش نکرده . و در خوارزمی (سبحانه جل عن المثيل) ذکر کرده .

ص: 384


1- این بیت (و كل حي الخ) را در قمقام ذکر نکرده
2- این اشعار را در ناسخ ج2 ص 169 و در مقتل خوارزمی ص237 ولهوف مترجم ص 81 ذکر فرموده اند

ودر ارشاد مفید ص 232 سه جفت بیشتر ذکر نکرده (يا دهر الخ) (من صاحب الخ) (وانما الأمر الخ).

یعنی ای روزگار نا پایدار ، اف بر تو باد که هرگز وفا نکردی ، با هیچ دوست و یار ، چه بسیار یاریرا که در هر شهر و دیار بقتل آوردی، و از هیچکس ببدل راضی نمیشوی، ولی باز گشت همه بسویِ خداوندِ جليل است ، و هر زنده را راهی که مَن میروم در پیش است .این معنی را مرحوم مجلسی کرده .

و در ترجمه لهوف دارد :

ای چرخ اف در دوستی بادت که خواهی

بینی بهر صبحی و در هر شامگاهی

آغشته در خون از هوا خواهی و یاری

وين چرخ نبود قانع از گُل بر گیاهی

هر زنده ای باید به پیماید ره من

گیتی ندارد غیر از این رسمي وراهی

حالی که نزديك است وقت کوچ کردن

جز بارگاهِ عزّتش نَبوَد پناهی

«بی تاب شدن زینب کبری عليها السلام»

امام زین العابدین(علیه السلام) فرمود : چون من این اشعار را از پدرم شنیدم دانستم که بليه نازل شده است ، و آن سرور تَن بِه شهادت داده باین سبب حال من متغيّر شد، و گریه بر من زور آورد ، و آب از دیده فرو ریخت ولی برایِ اضطراب زنان صبر کردم .

چون زینب این سخنان را شنید بی تاب شد ، بَر جِست و پاي برهنه بخيمه

ص: 385

پدرم دوید ، وشيون برآورد ، که ای کاش شربت مرگ را می نوشیدم ، و این حالت را در تو نمی دیدم.

امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن مردند ، اي جانشینِ گذشتگان و پناهِ بازماندگان .

پس امام حسين(علیه السلام) با چشمانِ پر آب فرمود اي خواهرم صبرکن و شیطان حلمِ ترا نبرد ، اي خواهر اگر مرغ قطا را در آشیانه اش میگذاشتند او آسوده می خوابید .

زینب (علیها السلام)عرض کرد : واي بر من شما بناچاری تن بمرگ داده اید ، و بیشتر دل مرا مجروح میکند و سخت تر است بر من.

و لطمه بصورت زد و مقنعه را از سر کشید وغش کرد بر زمین افتاد .

پس امام(علیه السلام) برخاست و آب بصورت خواهر زد، و گفت اي خواهر از خدا بترس و بقضايِ حقّ تعالی راضي شو و بدانکه همه اهل زمین میمیرند و اهل آسمانها باقی نمیمانند، و هر کس باید بمیرد جز ذات اقدس حق ، که همه را ایجاد فرموده بقدرت خود و همه را مبعوث خواهد کرد، و او یکی است تنها .جدّم بهتر از من بود ، و پدرم بهتر از من بود ، و مادرم بهتر از من بود، و برادرم بهتر از من بود ، و بر من و هر مسلمانی لازم است برسول خدا اقتداء کنیم ، و تسلی داد آن بي بي عالم را پس وصیت کرد که اي خواهر تو را سوگند میدهم که چون من از دنیا بروم گریبان چاك مكنيد ، ورو مخراشید ، وَ واویلا مگوئید ، پس اهل بیت عصمت را في الجمله تسلي نمود ، وفرمود طنابهاي خیمه ها را در میان یکدیگر کشیدند، و راه تردد را از میان خیمه ها مسدود گردانیدند وخندق را که دور خیمه ها کنده بودند پر از هیزم کردند (1).

ص: 386


1- ارشاد مفید ص 232

گفتگوی بریر باشمر وعبد الله بن سمير (سخير)

در مقتل خوارزمی ص 251 و ارشاد مفید ص 232 و ناسخ ج 2ص 213 با تفاوتی روایت کند که :

امام حسین(علیه السلام) شب عاشوراء همیشه در رکوع و سجود و گریه و زاری و استغفار بود، وبدر گاهِ خدا تضرع داشت ، و اصحابش مثل زنبور عسل صدا داشتند.

در نیمه شب شمر بن ذي الجوشن با گروه از يارانش برای تفتیش آمده بودند نزديك لشکرگاه امام حسین(علیه السلام) رسیدند پس شنید که این آیه را تلاوت میکردند: «وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ الآیة(1)».

پس مردی از اصحاب شمر (2) صدا زد که بخداي کعبه ، مائیم پاکيزه گان و

ص: 387


1- آیه 177 از سوره آل عمران «ولايحسبن الذين كفروا الخ» یعنی باید نپندارند البته انها که کافر شدند که مهلت دادنِ ما ایشان را بهتر است برای ایشان جزاین نیست که ما مهلت میدهیم ایشان را تا زیاد کنند گناه را و برای ایشان است عذاب خوار کننده. خدا نگذارد مؤمنين را بر آنچه شما هستید تاجدا سازد پلید را از پاکیزه
2- در ارشاد مفیدگوید آن مرد اسمش عبد الله بن سمير بود. و در ناسخ دارد که عبد الله بن سخیر که شجاعتي بكمال داشت وشهامتي بسزا و سخت ضحاك وفتاك (بی خبر کسی را کشتن) بود نزديك سرا پرده حسین عليه السلام شد و شنید که تلاوت قرآن میفرمود «ولايحسبن الذين كفروا الخ»

شمائید پلیدان و بدرستیکه ما را خدا جدا کرد از شما .

پس برير بن خضير هَمدانی نمازش را برید و گفت : ای فاسق واي فاجر اي دشمنِ خدا ، اي پسر کسی که پشت پاشنه پایش بول میکرد ، آیا مثل تو از پاکیزه گان هستی و حسین پسرِ رسولِ خدا از پلیدان است ؟ والله تو نیستی مگر بهيمه که نمیداند چه میکند و چه میگذارد، پس بشارت باد تو را اي دشمنِ خدا بخواريِ روزِ قیامت و عذابِ دردناك .

پس شمر صدا زد (1) خدا تو را وصاحبترا بزودی میکشد .

ص: 388


1- در ناسخ این طور نقل کند: که شمر بن ذی الجوشن ندا در داد که : خداوند پاک را از پليد جدا نمود، ما پاكانیم و شما از پلیدان . بریر گفت: اي دشمن خدا، گمان میکنی که تو از پاكانی وحسين بن علي و برادران او از پلیدان ؟ سوگند به خدا که ترا جز با دیوانگان که پلیدی خود خورند نتوان مانند ساخت . باش تا بجزاي این گفتار باطل همیشه از دوزخ بیرون نشوی . شمر گفت: اي گوینده امروز آنچه در دل داری بگوی که فردا با شمشیر ما کشته خواهی شد . بریر گفت : اي دشمن خدا مرا از مرگ میترسانی؟ خدايِ قاهر غالب دانا است که در خدمت حسين(علیه السلام) بمیرم یا کشته شوم دوست تر دارم تا در میان شما در وسعت نعمت و تمام راحت زنده باشم ، بخدا قسم که شما از شفاعت مصطفی (صلی الله علیه و اله)بهره نخواهید یافت و جز در جهنم جای نخواهید داشت حسین(علیه السلام) فرمود: اي بریر دربغ باشد که با ایشان سخن گوئی کار تو مثل آن دو مرد مؤمن آل فرعون است که آل فرعون را موعظه کردند ونتیجه نگرفتند، تو نیز شرط موعظت بجای آوردی وفائده نداشت راضیيم بقضاء خدا، لاجرم بریر بر گشت

بریر گفت : آیا از مرگ مرا میترسانی ؟ بخدا قسم مردنِ با پسر پیغمبر بسویِ من محبوبتر است تا زندگیِ با شما، بخدا قسم نرسد بشفاعت محمد (صلی الله علیه و اله)گروهیکه خون ذریّه اش را بریزد .

پس يك نفر از اصحابش آمد و گفت: ای بریر حضرت ابی عبدالله میفرماید برگرد بجايِ خود و این گروه را مخاطب خود مکن بجانِ خودم اگر مؤمن آل فرعون جماعت خود را موعظه و نصیحت کرد تو نیز این جماعت را نصیحت فرمود و مبالغه نمودی.

یکی از وقایع شب عاشوراء اتمام حجت بر اصحاب

یکی از وقایع شب عاشوراء آن است ناسخ ج 2 ص 219 از ابی حمزه روایت کند که سید سجاد فرمود : در شبِ آن روز که پدرِ مَن شهید شد ، اهل و اصحاب خود را حاضر ساخت و فرمود: اي اهلِ من و شیعیان من ، در این شب شتران خود را بر نشينيد و جان خود را بسلامت در گذرانید ، مطلوب این قوم جز من نیست ، چون مرا بکشند هرگز یاد از شما نکنند ، طریق نجات پیش دارید که من بیعت خود را از گردنِ شما ساقط ساختم .

چون آن جماعت این کلمات را گوش دادند، همی گفتند : که ای ابو عبدالله ای سیّد و مولايِ ما ، سوگند بخدا که هرگز دست از دامن تو باز نداریم ، که آنوقت مردم بگویند امام و بزرگِ خود را یَکّه و تنها گذاشتند ، و چه عذری نزد خدا بتراشيم ، جز این نیست که در رکابِ تو کشته شویم .

فرمود ای قوم من فردا کشته میشوم و شما همگان کشته میشوید و یکتن از شما باقی نمیماند ، گفتند : سپاس خدایِ را که گرامی داشت ما را بنصرت و یاری تو، و ما را مشرف گردانید بسعادت شهادت در حضور شما، ای پسر رسول

ص: 389

خدا آیا شاد نباشیم از ملازمت خدمت شما ؟

خبر دادنِ حسين عليه السلام شهادت قاسم وعبد الله را

حضرت ایشان را دعا فرمود :

حضرت قاسم پسر امام مجتبی(علیه السلام) عرض کرد : منهم جزوِ کسانی هستم که کشته می شوند ؟ حضرت فرمود: ای پسرك مَن مرگ در نزدِ تو چگونه است؟ عرض کرد: از عسل شیرین تر است ، فرمود اي والله بلي بخدا قسم عمویت بقربانت ، تو نیز کشته میشوی بعد از گرفتاری سخت .

و فرزندم عبدالله نیز کشته شود ، گفت : ای عمو این لشگر تا بنزد زنان تاختن کنند ؟ و عبد الله شیرخواره را بکشند؟ فرمود عمویت بقربانت عبد الله را میکشند در وقتی که از شدت عطش مُشرِفِ بر مرگ باشد ، و من بروم در خیمها طلب آب و شیر کنم ، چیزی نیابم ، پس بگویم او را بمن دهید تا از زبان خودم او را آب دهم پس او را نزد من آورند و من او را گرفته نزديك دهنم آورم که آب دهم ، فاسقی تیري بسوي او رها کند و او را نحر کند (مثل شتر) و دست من از خون او پر شود ، و بسوی آسمان می افشانم ، و میگویم :اي پروردگار من ، صبر میکنم بر بلايِ تو و بحساب تو این کار میکنم ، اینسوقت لشگر با تیغ و سنان بر من حمله می افکند و آتش از خندقی که در پشت خیام است ، زبانه میگیرد ، ومن حمله میکنم در تلخترین وقتی از اوقات دنيا، و این چنین خدای خواسته است .سید سجاد میفرماید : چون این کلمات را بفرمود بگریست و ما همگان

ص: 390

بگریستیم ، صدای گریه و فزع از ذریه رسول خدا بالا گرفت .

اونوقت زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر خواستند بدانند که سید سجّاد نیز شهید میشود ، عرض کردند اي سيّدِ ما چونست حال مولاي ما على؟ (یعنی زین العابدین) با ديده اشك آلود فرمود: خداوند نسل مرا در دنیا قطع نمیکند، چگونه او را میتوانند بکشند و حال انکه او پدر هشت امام است؟

رخصت دادن حسين عليه السلام يارانش را ببازگشت

در ناسخ ج 2 ص 222 دیگر باره حسین (علیه السلام)از مردم خویش را امتحان کرد در تفسیر امام مسطور است که حضرت با لشگر خویش فرمود: من بیعتِ خود را از گردنِ شما برداشتم ، پس بعشائر ودوستان خود ملحق شوید.

و با اهل بيت فرمود : شما را نیز اجازت دادم که از من جداشوید ، چه طاقت جنگ ایشان را ندارید، و هیچکس جز من مقصود این جماعت نیست ، مرا با این جماعت واگذاريد خداوند مرا اعانت میکند و بنظر رحمت نگران است ، چنانچه بگذشتگان طيّب وطاهرين من نگران بود.

امام فرمود: لشكر او مفارقت کردند و پراکنده شدند ،وخويشان وخاصان او ایستاده گی کردند .

ومن بنده از این پیش رقم کردم که در مروج الذهب می گوید : لشگر حسين هزار سوار وصد پیاده بود ، در این شب همه رفتند و هفتاد تن بیش باقی نماند.

و آنانکه باقی ماندند عرض کردند اي پسر رسول خدا! ما هرگز از تو جدا نمیشویم.

ص: 391

پس امام حسين (علیه السلام)فرمود : اگر شما خود را آماده کرده اید بآنچه من خودم را آماده کرده ام .

پس بدانید که خداوند عطا میفرمایید منزلهای شریف و عالی رابکسانیکه مکاره را متحمل میشوند .

و بدرستیکه خدای متعال اگر اختصاص داد مرا با کسانیکه از اهل بيت من گذشته اند و من آخر ایشانم ، در بقاي دنيا و از در کرامات سهل میفرماید برمن تحمّل مكروهات را، شما را نیز بهره ای از کرامات خدا بهره تواند بود. بدانید که زشت و زیبایِ دنیا مثل خواب باشد ، و بقا و بیداری در دار آخرت است ، آنکس که در آخرت رستگار است ، جاودانه رستگار است ، و آنکس که در آخرت شقاوت شعار است همیشه گرفتار است.

خواب دیدن امام حسين عليه السلام حمله کردن سگ ابلق را

در قمقام ج 1 ص 388 و جلاء العيون ص553 وناسخ ج2 ص 211 روایت کرده اند که چون وقت سحر شد امام حسین(علیه السلام) را خواب ربود ، و گریان از خواب بیدار شد ، فرمود : در این ساعت در خواب دیدم که سگی چند برمن حمله کردند و در آن میان سك ابلقی بود که زیاده از دیگران بر من حمله میکرد و گمان دارم که آن کس که متوجه قتل و کشتن من شود (پیس) (1) باشد، پس دیدم که جدّم حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) با فوجی از ارواح مقدسه بنزد من آمدند .

وجدم بمن فرمود : اي فرزند گرامی توئي شهيد آل محمد ، واهل آسمانها ومقدسان مَلَاَ اعلا باستقبال تو آمده اند ، و انتظار روح مقدّس ترا می کشند ، تعجیل کن که امشب نزد ما افطار نمایی ، و اينك مَلَكی از آسمان نازل میشود

ص: 392


1- پیسی؛ مرضی است که در بدن لکهای سفید میزند

و شیشه سبزی آورده است ، که چون تو شهید شوی ، خون ترا در آن شیشه کند و بآسمان برد .

در قمقام دارد که فرمود من اینها رابخواب دیدم حاليا وقت نزديك شد و هنگام رَحيل از این دار محنت وسرايِ غرور فرا رسید.

نامه نوشتن امام از کربلا بمحمد بن حنفيه

نیز در قمقام ج 1 ص 388 از ابن قولویه روایت کند که حضرت امام حسين (علیه السلام)بمحمد بن حنفیه از کربلا بدین گونه نامه نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الى محمد بن علي ومن قبله من بني هاشم اما بعد فكان الدنيا لم تكن والأخرة لم تزل .

مثل اینکه دنیائی نبود و آخرت از بین رفتنی نیست .

و در دلائل الامامة طبری ص 77 دارد که چون امام حسين (علیه السلام)متوجه عراق شد کاغذي طلبيد ونوشت بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي الى بنی هاشم . اما بعد فانه مَن لَحِق بي استشهد ومن تخلّف عني فانه لم يبلغ الفتح .

یکی از وقایع شب عاشوراء خبر سكينه عليها السلام است

در ذریعه ص81 از کتاب نورالعیون روایت کند از سکینه دختر امام حسین عليه السلام که فرمود: من در شب ماه تاب بود که در وسط خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه ها صدایِ گریه و زاری شنیدم، پس ترسیدم که زنها بواسطه من اطلاع پیدا کنند بآن گریه وزاریها پس از خیمه بیرون شدم دیدم پدرم نشسته و اصحابش دور او جمعند واو گریه میکند .

پس شنیدم که باصحاب میفرماید بدانید که شما با من خارج شدید چون

ص: 393

میدانستید این گروه با من بزبان و قلب بیعت کردند .

وفعلا كار بعكس در آمد شیطان بر ایشان غلبه کرد ، پس خدا را از یاد بردند .

والان قصدي ندارند جز کشتن من و کسانیکه با من هستند و اسیر کردن عيالات من بعد از غارت کردن آنها ، ومیترسم شما ندانید و یا بدانيد ولي حياء مانع شود.

و فریب دادن نزد ما اهل بیت حرام است ، پس هر کس کراهت دارد نزد ما جهاد کند بر گردد و شبه تاريك و پرده ایست و راه خطرناك نيست ، ووقت مثل ظهر گرم نیست ، و هر کس با ما بخواهد مواسات و برابری کند با جان خود فردایِ قیامت با ما باشد در بهشت و ازغضب خدا دور باشد .

و بدرستیکه جدم رسول خدا (صلی الله علیه و اله)فرموده بچه من حسین کشته میشود در زمینی که آن را کربلا گویند ، در حالتیکه هم غریب است و هم تنها و هم تشنه و بی کس .

پس هر کس او را یاری کند ، مرا یاری کرده ، وياري فرزندش حضرت قائم را نموده، واگر با زبان ما را یاری کند او در حزب ما خواهد بود در روز قیامت .

سکینه فرمود : پس بخدا قسم کلام پدرم هنوز تمام نشده بود که از دور او متفرق شدند ، ده تا ، بیست تا ، و باقی نماند نزد او مگر هفتاد و يك تن ، پس نگاه بپدرم کردم و دیدم سرش را بزیر انداخته .

پس گریه گلو گیرم شد ، ترسیدم پدرم گریه مرا بشنود .

پس سر بآسمان بلند و عرض کردم خدایا اینان ما را ذلیل کردند خدایا خودت ایشان را ذلیل و خوارشان بگردان ، ودعای ایشان را قبول نفرما ، و فقرِ

ص: 394

را بر ایشان مسلط کن و شفاعت جدم را در قیامت نصیب ایشان مگردان ، پس بخيمه بر گشتم در حالیکه اشکم در صورتم جاری بود، عمه ام اُمّ كلثوم مرا دید و فرمود : ای دخترم چه چیز ترا بوحشت انداخت ؟ پس قضيه را باو خبر دادم ، پس فریاد بر کشید وا جدّاه ، واعليّاه ، واحَسَناه ، وا حَسَيناه ، وا قلة ناصراه ،کجا است خلاصی از دشمن ای کاش بعوض قناعت میکردند، واگذاشتی همسایه گی جد خود را، ومدت دور ما را براه انداختی، پس آوازه گریه از ما بلند شد ، پدرم این را شنید ، و بسوی ما تشریف آورد و اشکش جاری بود.

و فرمود این گریه چیست ؟ عرض کرد ای برادر ما را بحرم جدمان بر گردان .

فرمود ای خواهر امکان ندارد .

عرض کرد پس مقام و منزلت جد و پدر و مادر، و برادر خود را گوش زد ایشان کن ، فرمود : کردم نتیجه ای نبخشید ، نصيحت و موعظه کردم ، قبول نکردند ، و راهی جز کشتن من ندارند ، و ناچار باید کشته مرا رويِ خاك افتاده ببینند .

ولكن شمارا وصیت میکنم بتقوايِ خدا كه بترسید از خدائیکه همه را آفریده ، وصبر بر بلا كنيد ، وخشم خود را بخورید ، و باین کشته شدن جدِّ شما وعده کرده و خلف وعده ندارد، و شمارا بخدایِ یکتا و پناه دهنده بیچاره گان میسپارم، پس ما باهم یکساعتی گریستیم وامام (علیه السلام)میفرمود : «وما ظلمونا ولكن كانوا أنفسهم يظلمون» یعنی بما ستم نکردند بلکه به خودشان ستم نمودنده .

ص: 395

اشعار مناسب شب عاشورا از مرحوم کمپانی

امشب شبِ وِصالست روزِ فراق فردا است

در پرده حجازي شور عراق فردا است

امشب قِران سعد است در اختران خرگاه

یا آنکه ليلة البدر روزِ محاق فردا است

امشب ز لاله رویان فرخنده لاله زار یست

رخساره هايِ چون خور در اِحتراق فردا است

امشب نوایِ تسبیح از شش جهت بلند است

فریاد واحسَينا تانُه رواق فردا است

امشب بنورِ توحید خرگاهِ شاه روشن

در خيمهِ آتشِ كفر دود نفاق فردا است

امشب ز رويِ اكبر قرصِ قمر هویدا است

پآسیب آن شقائق تیغ شقاق فردا است

امشب شگفته اصغر چون گُل بروي مادر

پیکان آن گلورا بوس عناق فردا است

امشب خوش است وخرّم شمشاد قدّ قاسم

رفتن بحجلهِ گور باطمطراق فردا است

امشب نهاده بیمار سر رويِ بالش ناز

گر دون بحلقة غل پادر و ثاق فردا است

امشب بروی ساقی آزادگان گشاده

بندِ گرانِ دشمن بر دست وساق فردا است

ص: 396

امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت

پیمون ره عشق روی براق فردا است

امشب شه شهیدان آماده رحیل است

دیدار روی جانان يوم التلاق فردا است

امشب بگو بیانو يكساعتی بیارام

هنگامة بلا خیز مالايطاق فردا است

الى هنا تم الجزء الاول من كتاب رمز المصيبة ويليه الجزء الثاني انشاء الله تعالى ، والحمد لله أولا وآخراً ، وصلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين

15/شوال المکرم / 1412 ه ق

ص: 397

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:موسوی دهسرخی اصفهانی، محمود، - 1305

عنوان و نام پديدآور:(... رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره)/ تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

مشخصات نشر:محمود دهسرخی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.

شابک:بها:3600ریال(ج.1)(هرجلد)

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

يادداشت:جلد دوم (چاپ دوم: 1375)؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

موضوع:واقعه کربلا، ق 61

حسین بن علی (ع)، امام سوم، ق 61 - 4

رده بندی کنگره:BP41/5/د9ر8

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:م 71-3042

ص: 1

اشاره

کتابخانه عمومی

حضرت آیت الله دهسرخی (رحمة الله علیه)

همراه : 09123519832

تلفن : 37745149-025

آدرس : قم - خیابان معلم - کوچه 12 - پلاک 46

شناسنامه کتاب :

* کتاب : رمز المصيبة

* مؤلف : سید محمود موسوی ده سرخی اصفهانی

* ناشر : مؤلف

* چاپخانه : امیر

* جلد : دوم

* تیراژ : 1000 نسخه

* نوبت چاپ : دوم

* تاریخ : ج 1 / 1417 ه- ق - 1375 شمسی

ص: 2

در وقایع روز عاشورا

فصل شصت ونهم : در وقایع روز عاشوراء

اشاره

در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 554 از امام صادق علیه السلام روایت کند که چون صبح آن روز میشوم طالع شد ، آن امام مظلوم با اصحاب خود نماز صبح را اداء کرد ، و بعد از نماز ، رو بجانب اصحاب سعادت مآب خود گردانید ، و فرمود : گواهی میدهم که امروز همه شما شهید خواهید شد بغیر از علی بن الحسين ، پس از خدا بترسید و صبر کنید تا بسعادت فایز گردید ، و ازمشقت و مذلت دنیای فانی رهائی یابید .

بروایت دیگر آن امام مظلوم بعد از نماز ، بتهيه صفوف قتال پرداخت . ومجموع لشکر آن حضرت سی و دو سوار ، و چهل پیاده بودند ((1)) . وبروایت دیگر هشتاد و دو پیاده . و از امام محمد باقر علیه السلام منقول است که چهل و پنج سوار وصد پیاده بودند .

ص: 3


1- در ناسخ ج 2 ص 229

ولشكر مخالف بقول مشهور بیست و دو هزار نفر بودند . واز امام صادق علیه السلام منقول است که سی هزار نفر بودند .

حضرت زهیر بن قین را در میمنه لشكر ، وحبیب بن مظاهر را در میسره مقرّر فرمود .

وعَلَم هدایت را بدست عباس برادر خود داد .

و فرمود : آتش در خندق افروختند که آن كافران نزديكِ خيامِ حرم نیایند ، وجنك از يك طرف باشد ((1)) .

وعمر سعد لشکر خود را نیز مرتب ساخت پس میمنه را بعمرو بن حجاج سپرد ، وميسره را بشمر ذي الجوشن سپرد ((2)) ، وعروة بن قیس را هر سواران گماشت ، وشبث بن ربعی را سر کرده پیادگان گردانيد ، و خودش بسا سائر لشکریان درقلب ایستادند ((3)).

دعای حضرت

بعد از ترتیب لشکر ، عمر سعد با آن لشکر بی شرم و حیا رو بطرف لشکر امام علیه السلام آوردند ، چون حضرت بی باکي و بی حیائی ایشان را مشاهده نمود دست بدعا برداشت و فرمود : ( اَللّهُمَّ أَنْتَ ئِقَتي في كُلِّ كَرْبٍ ، وَرَجائي في كُمّلِ شِدَّةٍ ، وَأنْتَ لي في كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ ، كَمْ مِنْ كَرْبٍ يَضْعُفْ عَنْهُ الْفُؤادُ وَتَقِلُّ فيهِ الْجيلَةُ ، وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّدیقُ ، وَيَشْمَتُ بِهِ العَلْموُ ، وَ أنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهٌ اِلَيْكَ ، رَغْبَةً مِنّي اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ ، فَفَرَّجْتَهُ وَکَشَفْتَهُ ، فَأَنْتَ وَليُّ كُلِّ هم و نِعْمَةٍ وَ

ص: 4


1- در ناسخ ج 2 ص 225
2- (و پرچم خود را به درید مولای خود داد) كما في جلاء العیون ص 554
3- ناسخ ج 2 ص 229 وجلاه العيون ص 554

صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهی کُلِّ رَغْبَةٍ ) ((1)) . یعنی ای خدای من توئی طرف اعتماد من در هر اندوهی ، و امید من در هر سختی ، و توئی ملجأ وطرف اعتماد و لشکر من در هر چیزیکه بر من وارد میشود .

و چه بسیار اندوهیکه دل را ضعیف کند و راه چاره را مسدود سازد ، و دوست را ذلیل کند ، ودشمن را در شماتت کمك کند ، ومن بدر گاه تو رو آوردم و شکایت بتو کردم ، بواسطه میلی که بتو داشتم و از غیر تو چیزی نخواستم ، پس آن بلا را تو فرج بخشیدی و برطرف نمودي ، پس تو ولي هر نعمتي وصاحب هر نیکی و مننهایِ هر آرزو هستي .

کیفیت مسلح شدن حضرت

در ناسخ ج 2 ص 225 و جلاء ص 556 فرمود : چون این مناجات را بنهايت آورد ، سلاح جنك خویش را طلب فرمود ، و زره رسول خدا را پوشید و عمامهٴ آن حضرت که سحاب نام داشته ، بر سرگذاشت ، و آن ( کلاه ) خودي بود از آهن که اطراف آن يك وجب ریسمان داشت ، و بند آن خود بر بالايِ ریسمان می آمد ، و اطراف گردن و چهرگان را از زخم شمشیر و نیزه حفظ مينمود آن گاه شمشیر رسول خدا را بر کمر بست ، و از خیمه بیرون شد . و بفرمود : تا آن هیزمها راکه در خندق ريخته بودند آتش زدند .

ص: 5


1- ناسخ ج 2 ص 224 وجلاه ص 554

یاوه سوالی ابن ابی جويرية، وتميم، بن حصين، وعبدالله ابن حصين وشمر عليهم اللعنة هنگام دیدن خندق

در جلاء العیون ص 554 وناسخ ج 2 ص 226 وامالى صدوق ص 139

مجلس (3) از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که در این حال :

ابن ابي جوریه مزنی دست بر هم زد وندا کرد که ایِ حسین و اصحاب حسینبشارت باد شما را بآتش که در دنیا برایِ خود بر افروختید ، امام فرمود کیست این مرد گفتند ابن ابی جویریه مزنی است .

حضرت نفرین کرد که خداوند در دنیا باو عذاب آتش بچشان ، ناگاه با عجاز آن حضرت اسب آن ملعون رم کرد و او را در خندق انداخت ، وسوخت و از آتش دنیا بلهب عذاب جهنم واصل شد .

در ناسخ ج 2 ص 227 دارد که چون اصحاب حسین (علیه السلام) این بدیدند صدای تکبیر بلند کردند و از سرعت اجابت این دعا شاد و شاکر شدند و ندائی از آسمان آمد که گوارا باد ترا اِجابت دعوت ای پسر رسول خدا ، از لشکَرابن سعد مروان بن وائل حدیث میکند که : چون من اينصورت بدیدم ، از جنكِ با او پا در کشیدم .

ابن سعد گفت : چه شد که از جنك با حسین دست باز داشتی ؟ گفتم : بخدا قسم من چیزی را از این اهل بیت دیدم که تو ندیدی ، والله هرگز باحسین جنك نخواهم کرد .

پس تمیم بن حصین ندا کرد : که ای حسین واصحاب حسین نظر کنید بسوی آب فرات که مثل شکم ماهی روشنی میدهد ، و موج میزند ، بخدا سوگند كه يك قطره از آن نخواهید چشید تا جرعه ناگوار رگ را بياشامید ، حضرت

ص: 6

فرمود : کیست این مرد ، عوض کردند تميم بن حصين است .

حضرت فرمود : که او ، و پدر او ، از اهل جهنمند ، خداوندا ، ابن ملعون را امروز از تشنگی هلاک گردان ، پس در همان ساعت باِعْجاز آن حضرت بر آن لعين تشنگی غالب شد ، و از اسب افتاد و در زیر سم اسبان تشنه به جهنم واصل گردید .

و بروایت دیگر عبد الله بن سهين مثل این ندا کرد ، وحضرت دعا کرد که خداوندا ، او را از تشنگی هلاك كن ، و هرگز او را میامرز .

راوی گفت : که بعد از واقعه کربلا بیمار شد من بعيادت او رفتم دیدم که از شدت عطش و تشنگی فریاد می کرد ، و چون آب بنزديك او می بردند چندان می آشامید که نفسش تنك میشد ، وفي ميكرد ، و باز از عطش فریاد میکرد ، و پیوسته در این حالت بود تا بجهنم واصل شد .

و بروایت دیگر ((1)) شمر بكنار خندق آمد و گفت : اي حسین آتش دنیا را پیش از آتش آخرت اختیار کردهٴ ؟ حضرت فرمود : ای فرزند پسر بُزْ چَران تو سزاوارتری باتش افروخته ((2)) ، مسلم بن عوسجه گفت : یابن رسول الله دستوری ده که تیری بر این ملعون بزنم که این از همه شقی تر است و بر سر قبر آمده است ، حضرت فرمود : من ابتداء بهجتك ايشان نمی کشم .

وبروایت دیگر از امام زین العابدين منقول است ((3)) که فرمود مرد

ص: 7


1- در جلاء ص 555 و ناسخ ج 2 ص 226 و ارشاد مفید ص 233
2- پس سه نفر از لشگر ابن سعد در دنیا بنفرین حضرت هلاك شد . ابن أبی جویریه . و تمیم بن حصين . و عبد الله بن حصين . و چهارمی محمد بن اشعث است که در ص 8 خواهد آمد
3- امالی صدوق ص 139 وجلاء ص 555

دیگر از لشکر عمر سعد پیش آمد که او را محمد بن اشعث بن قیس کندی میگفتند : پس عرض کرد : ای حسین بن فاطمه چه حرمتی است برای تو از رسول خدا که برای دیگران نیست ؟

حضرت فرمود این آیه است که خداوند میفرماید ( ان الله اصطفی آدم و نوحاً و آل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية الاية ) یعنی خدا برگزید آدم ونوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر تمام عالمين ( ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم ) فرزندان بعضی از بعض خدا شنوا و دانا است .

پس بخدا قسم محمد از آل ابراهيم است و عترتش از آل محمدند .

کیست این مرد ؟ گفتند : محمد بن اشعث بن قیس کندیست . پس حضرت سرش را بآسمان بلند کرد و عرض کرد خدايسه امروز ذلّتی بمحمد بن اشعث بده که هرگز بعد از امروز عزتش ندهی و عزیزش نگردانی ، در همان ساعت از لشکر گاهش بیرون رفت و برای قضاء حاجت نشست ، ناگاه عقربی را خدا بر او مسلط گردانید که او را گزید و او با عورت گشوده در عذره خود غلطيد تا روح پليدش به عذاب شديد رسید .

موعظه کردن بریر بن خضیر کوفیان را

در ناسخ ج 2 ص 230 و مقتل خوارزمی ص 353 نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است که بریر بن خضير .

و بروایت امالی صدوق ص 139 سطر آخر یزید بن حصين عرض کرد : یابن رسول الله اجازه میفرمائید بروم و ایشان را موعظه کنم ؟ حضرت فرمود مانعی نیست .

در مقتل خوارزمی دارد که امام حسین فرمود یا بر بر پیش برو وموعظه و

ص: 8

نصیحت کن ایشان را .

پس بر پر پیش رفته فرمود : ای مردم خداوند عزّ وجلّ محمد (صله الله علیه واله )را بسوی شما فرستاد بحق در حالیکه بشارت دهنده و بيم دهنده بود و مردم را بإِذن خدا بسوی خدا دعوت میکرد ، وچراغی بود روشني دهنده ، و این آب فرات است که سگها وخوک هاي صحرا در آن فرو میروند و شما بین آن و فرزندش حائل ومانع شده اید ؟

لشگر کوفه او را بانك زدند که ای برير ( اي يزيد ) زياد حرف نزن ، بخدا قسم حسین باید تشنه بماند چنانچه عثمان بن عفان تشنه ماند پیش از او .

و در جلاء العيون مجلسی ص 555 سطر آخر و مقتسل خوارزمی ص 252 نقل کند که بریر گفت : اي گروه بیحیاء از خدا بترسید که حرمت و دريت واهل بیت حضرت رسالت (صله الله علیه واله )بزمين شما در آمده اند و میهمان شما گردیده اند ، نسبت پایشان چه اراده دارید ؟

گفتند میخواهیم ایشان را بدست پسر زیاد بدهیم که آنچه خواهد نسبت بایشان بعمل آورد .

بریر گفت : آیا راضی نمی شوید که بر گردند بوطن خود ؟ وای بر شما اي اهل کوفه ، آیا پیمانها و نامه هایِ خود را که مؤکّد به قسم بود نوشته بودید فراموش کردید ؟ بی شرمان شما بپسر پیغمبر خود نوشتید که بدیار ما بیائید جان خود را فداي شما میکنیم ، اکنون که تشریف آورده اند از آب هم مضايقه میکنید ، و میخواهید ابن زیادِ بي اَصل و نسب را بر ایشان مسلّط گردانید ؟ رعایت پیغمبر خود را در حق فرزندانش چنین میکنید ؟ بد گروهی بوده اید شما خداوند شما را در قیامت سیر آب نگرداند ((1)) .

ص: 9


1- در مقتل خوارزمی دارد که یک نفر از لشگر کوفه گفت ای بریر نمیدانم چه می گوئی ، بریر گفت الحمد لله الخ

چون جواب شافی از ایشان نشنید برگشت و گفت : الحمدلله که بینائی من در گمراهي و كفر شما زیادتر شد ، خداوندا بیزاری میجویم بسوی تو از کردار ایشان ، خداوندا شمشیرهای ایشان را بروی یك دیگر برهنه گردان ، که بزودی هلاك شوند ، و در حالیکه تو از ایشان خشمناك باشي ، پس لشکر کوفیان بریر را تیر باران کردند پس بریر بر عقب بر گشت .

خطبه امام حسين عليه السلام واستشهاد او از بزرگان کوفه

در ناسخ ج 2 ص 230 وجلاء العیون ص 556 وامالی صدوق ص 140 و ارشاد مفید ص 234 وقمام ج 1 ص 390 :

پس امام حسین (علیه السلام)راحله ( شتر ) خود را طلبيد و سوار شد .

وبروایت امالی بر شمشیرش تکیه کرد ، ((1)) و با صدای بلند فریاد نمود ای اهل عراق - واكثرشان می شنیدند - اي مردم سخن مرا گوش دهید و عجله

مکنید تا شما را بآنچه سزاوار است موعظه کنم ، وعذر خویش را مکشوف سازم ، که از در انصاف بیرون نشويد ، پس اگر انصاف دادید مراسعادتمند گردید ، واگر بی انصافی کردید با من ، پس آرايِ خود را جمع کنید ، پس نباید کار شما بر شما پوشیده ( و یا با اندوه ) باشد ، پس گزارش دهید بمن و مهلت ندهید مرا .

همانا ولي من خداوندیست که قرآن را فروفرستاه واوست ولي شایسته گان .

ص: 10


1- و در تذکرة الخواص ابن جوزی ص 262 چاپ نجف از هشام بن محمد روایت کند که چون حضرت ديد مصر بر قتل او هستند قرآن را گرفت و باز کرد و بر روی سر مبارک گذاشت وصدا زد بین من و شما کتاب خدا وجدم محمد رسول الله (صله الله علیه واله )( حاکم باشد ) اي مردم چرا خون مرا حلال دانسته اید الخ

سپس خدا را ثنا گفت با آنچه سزاوار او بود و درود فرستاد بر پیغمبر و بر ملائکه و انبیاءاش .

و نشنیده بود متکلمی هرگز قبل از او ونه بعد از او که بلیغ تر باشد در نطقش از آن حضرت .

پس فرمود : هان ای مردم نيك نظر کنید و بدانید من کیستم و نسبت من با کیست ، آنگاه با خویش آئيد و خویشتن را ملامت کنید ، و ببینید آیا صلاح هست برايِ شما کُشتنِ من ؟ وهنك حرمتِ من ؟

آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم ، و پسر وصي پیغمبر شما نیستم ؟ که او پسر عمّ رسول خدا بود ، وبرسول خدا ايمان آورد و اول کسی بود که تصدیق رسول خدا نمود .

آیا حمزه سیدالشهداء عمّ من نیست ؟ آیا جعفر طیّار که با دو بال خود در بهشت پرواز میکند عمّ من نیست ؟ آیا شما نشنیدید که رسول خدا در حق من و برادرم حسن فرمود : ایشان دو سیّد جوانانِ اهل بهشتند ؟ اگر سخن مرا تصدیق میکنید و اوست حق ، بخدا قسم هیچ وقت قصد دروغ نداشته ام از وقتی که دانستم خداوند دروغگو را دشمن میدارد ، با این همه اگر مرا تکذیب میکنید در میان شما اشخاصی هستند که گواهی دهند . سؤال کنید از جابر بن عبدالله انصاری ، وأبا سعید خدری ، وسهل بن سعد ساعدي ، وزيد بن اَرْقم ، و اَنَس بن مالك ، همه شما را خبر دهند که این گفتار راجع بمن و برادرم حسن شنیده اند ، ايا كافي نيست شما را

که خون من نریزید ؟

ص: 11

یاوه سرائی شهر وجواب حبیب بن مظاهر بِوِي

در ناسخ ج 2 ص 232 چون سخن حضرت بدينجا رسید شمر بن ذی الجوشن گفت : خدا را از در شك وريب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه میگوئی .

و در مقتل خوارزمی دارد که شمر گفت یا حسین بن على ( انا أعبد الله على حرف ان كنتُ أدري ما نقول ، فسكت الحسين ) يعني من خدا را بشك وريب عبادت کرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئي .

پس امام حسين ساکت شد .

حبیب بن مظاهر بشمر گفت : ای دشمن خدا و رسول ، من گمان میکنم تو خدا را بر هفتاد شك وريبه عبادت میکنی ، ومن شهادت میدهم که تو راست گفتی نمیدانی حسین چه میگوید ، البته نمیدانی ، خدا تقلب ترا مهر زده .

حضرت فرمود ای برادر اسدی کافی است ترا ، ((1)) بدرستیکه امضاء شد آنچه مقدّر بود و قلم خشك شد و خدا آنچه را میخواست بانتهاء رسانید ، و بخدا قسم من اشتیاقم بجد و پدر و مادر و برادر و گذشتگانم بیشتر است از اشتیاق يعقوب بيوسف و برادرش ، ومن محل افتادني دارم باید بآن برسم .

و بروایت ارشاد ، امام حسين فرمود : اگر بدانچه گفتم شك داريد ، در این هم شك دارید که من پسر دختر پیغمبر شما میباشم ؟ قسم بخدا در بین مشرق ومغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست ، خواه در میان شما و خواه در ميان غير شما .

ص: 12


1- چون حبیب بن مظاهر از طایفه بنی اسد است لذا حضرت می فرماید ای برادر اسدی

واي بر شما از شما کسی را کشته ام وشما شتون او را از من طاب می کنید ؟

يا مالی را از شما تباه کردم : با کسی را بجراحی آسیب زده ام ؟ قصاص میطلبيد ؟ هیچ کس آن حضرت را جواب نگفت ((1)) .

خطبه امام حسین علیه السلام بروایت صدوق

و بروایت امالي صدوق ص 140 امام حسین بلند شد وبصداي بلند فریاد زد ، شما را بخدا سوگند میدهم که ایا مرا می شناسید ؟ گفتند بلي ، تو فرزند زادهٴ حضرت رسولي .

فرمود : که شما را بخدا قسم میدهم میدانید که جدّم حضرت رسالت پناه است ؟ گفتند بلی .

فرمود : آیا میدانید که مادرِ مَنْ فاطمه دختر محمد است ؟ گفتند بلی . فرمود : ایا میدانید که پدرم علی بن ابیطالب است ؟ گفتند بلی .

فرمود : ایا میدانید که جده ام خديجه دختر خویلد است که پیش از جمیع زنان این اُمت مسلمان شد ؟ گفتند بلی .

فرمود : ایا میدانید که حمزه سید الشهداء عم پدر منست ؟ و گفتند بلی .

فرمود : آیا میدانید که جعفر طیار پرواز کنندهٴ در بهشت غم منست ؟ گفتند بلی .

فرمود : آیا میدانید که این شمشیر پیغمبر است حمایل کرده ام ؟ گفتند بلی .

فرمود : آیا میدانید که این عمامه رسول خدا است من پوشیده ام ؟ گفتند بلی .

فرمود : ایا میدانید که علی پیش از جمیع این اُمتّ اسلام آورد و از همه

ص: 13


1- ناسخ ج 2 ص 234 و ارشاد مفید هر 234 و قمقام ج 1 ص 390

کس داناتر و بُرْد بارتر بود ، وولي و مولايِ هر مؤمن ومؤمنه بود ؟ گفتند بلی .

فرمود : پس بچه جهت خون مرا بر خود حلال کرده اید ، وحال انکه پدرم در قیامت گروهی را از حوض کوثر دور خواهد کرد ، چنانچه شتر بیگانه را از سر آب برانند ، ولو اي و پرچم حمد در روز قیامت در دست جدّ من خواهد بود ؟ گفتند همه اینها را میدانیم و دست از تو بر نمیداریم تا با لب تشنه شربت مرگ را بچشی ((1)) .

پس حضرت دست بر ریش مبارك خود گرفت و در آن وقت عمر شريفش به پنجاه و هفت سال رسیده بود .

پس فرمود شدید شد غضب خدا بر یهود در هنگامی که گفتند : عزیز پسر خدا است .

وشدید شد غضب خدا بر نصاری در وقتی که گفتند : مسیح پسر خدا است . وشدید شد غضب خدا بر مجوس در وقتی که آتش پرستیدند ، بغير از خدا . و سخت شد غضب خدای تعالی بر هر گروهیکه پیغمبر خود را شهید کردند . و شدید خواهد شد غضب خداوندِ جَبّار بر این گروهِ اشرار که میخواهند پسر پیغمبرشان را بقتل رسانند ((2)) .

خطاب حضرت بيك يك از بزرگان کوفه

و بروایت دیگر ((3)) حضرت ندا کرد در میان لشکر مخالفان که اي شبث

ص: 14


1- در قمقام ج1 ص 397 و ناسخ ج 2 ص 237
2- مقتل خوارزمی ج 2 ص 9 ناسخ ج 2 ص 238
3- ارشاد مفید ص 234 و ناسخ ج 2 ص 234 وقمقام ج 1 ص 391 وجلاء العيون ص 559

ابن ربعی ، واي حجار بن ایجر ، واي قيس بن اشعث ، وای یزید بن حارث ، آیا شما ننوشتید بسویِ من که میوه ها رسیده ، وصحراها سبز شده ، ولشكرها برایِ تو مهیّا گردیده ، بزودي بیا که همه ترا یاری میکنیم ؟

قیس بن اشعث جواب داد و گفت : که اکنون این سخنان فائده نمیکند . دست از جنك بدار و بحكم پسران عمّ خود راضی شو ، که ایشان نسبت بتو بدی اراده نخواهند کرد .

حضرت فرمود : نه بخدا قسم خود را بدست شما نمیدهم وذلیل پستان نمیگردانم ، و برسم بندگان طوق اِطاعت در گردن نمی گذارم ((1)) پس بآواز بلند ندا کرد که ( یا عِباد الله اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَرَبِكُم اَنْ تَرْجُمُونِ ((2)) ، أعوذُ بِرَبّي وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَكَبِرٍ لا يُؤمِنَ بِيَوْمِ الْحِسابِ ((3)) ای بندگان خدا من بپروردگار خود و پروردگار شما پناهنده ام ، که سنگسار کنید مرا ، و پناه میرم بپروردگارم و پروردگار شما از هر تکبر کننده که بروزحساب ایمان نمیاورد .

خطبه دیگر

در بحار ج 45 ص 7 وقمقام ج 1 ص 392 و ناسخ ج 2 ص 246 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 6 وارشاد مفید ص 235 همه روایت کرده اند که حضرت شتر خویش را خوابانيد ، وعقبة بن سمعان را گفت تا دو زانسوي آن بيست ، و بر اسب سوار شد ، و همه لشکر رو بحضرت آوردند . واز هر طرف دور او را

ص: 15


1- عبارت عربی دو رقم نقل شده اول ( لاأفر فرار العبيد ) كما في الارشاد والناسخ دوم ( ولا أقر اقرار العبيد ) كما في البحار ج 45 ص 7
2- سوره دخان ( 44 ) آیهٴ 19
3- سورة غافر ( مؤمن 40 ) آیهٴ 28

گرفتند و مثل حلقه بر او اِحاطه کردند . پس حضرت بیرون آمد تا بنزد مردم رسید . و فرمود خاموش باشید ، قبول نکردند .

فرمود : وای بر شما چرا خاموش نمی شوید و سخن مرا گوش نمیدهید ، آن کس که اطاعت من کند هدایت یابد . وهر که مخالفت کند ملاك شود . همه شما امر مرا مخالفت کنید و سخن مرا گوش ندهید ؟ بدرستیکه شکم شما از حرام پر شده ، و بر قلبهای شما مهر زده شده ، وای بر شما چرا گوش نمیدهید ؟ چرا ساکت نمیشوید ؟

پس بین اصحاب عمر سعد اختلاف شد و همدیگر را ملامت کردند ، وگفتند گوش دهید سخن او را .

پس حضرت بلند شد و فرمود : ( تَبَّاً لَكُمْ اَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَتَرَحاً ((1)) ، ( وتسعاً خ ) حين ( أفَجينَ ) اسْتَصْرَخْتُمُونا وَلِهينَ ( و الهين ) مُتَحَیِّرینَ فَاَصْرخْتُكُمْ ( فاصرخناكم ) مُؤدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ ، ( موجفين ) سَلَلْتُمْ عَلَينْا سَيْفاً في رِقابِنا ( سيفا لنا في ايمانكم - في ايدينا) . وَ حَشَشْتُمْ عَلَينْا نارَ الْفِتَنِ خباها ( جَناها ) عَدُّوُكُمْ وَعَدُوُّنا ( ناراً اقتدحناها على عدونا وعدو کم ) فَأَصْبَحْتُهمْ اِلباً علَى اَوْلِيائِكُمْ وَیَدأ عَلَيْهِمُ لِاعْدائِكُمْ ( الباً لاعدائكم على اوليائكم ) بِغَيرِ عَدلٍ اَفْشُوهُ فيكُمْ ، وَلا اَمَلِ أَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ ، اِلَّا الحَرامُ مِنَ الدُّنيا أمالُو كُمْ ؟ وَخَسيسُ عَيْشٍ طَمَعْتُمْ فيهِ ، مِنْ غَیْرِ حَدَثٍ کانَ مِنّا ، وَلا رَأيٍ تَفَيَّلَ لَنا فَهَلّا ( مهلا ) لَکُمُ الْوَيلاتُ ، اِذْ کَرِهْتُمُونا وَتَرَكْتُمُونا تَجَهَّزْ تِّمُومنا . وَالسَّیْفُ لَمْ يُشْهَرُ ( والسيف مشیم ) وَالْجاشُ طامِنُ ،

ص: 16


1- بحار ج 45 ص 8 و در ناسخ ج 2 ص 247 و قمقام ج 1 ص 393 و لهوف مترجم ص 96 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 6

وَالرَّأيُ لَمْ ( لما ) يُسْتَحْصَفْ ، وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ علَيْنا ( اليها ) ، کَطَيْرَةِ الذُباب ( الدباء ) وَتَداعَيْتُمْ ، ( اليها ) ( وتهافتم اليها ) کَتَداعي الفَراشِ ( کتهافت الفراش فقیحاً ( فسحقاً ) لَكُمْ ، ( ياعبيدالامة ) فَإِنَّما أَنْتُمْ مِنْ طَواغيتِ الْاُمّةِ وَشُذّاذِ الْاَحزابِ . ( و بقية الاحزاب ) وَنَبَذَةِ الْكِتابِ ، وَنَفْثَةِ الشَّيْطانِ ( وَمُحّرِ فِی اْلکَلِمْ ) ، وَعُصْيَةِ الآثام ، وَمُحّرِ فیِ الْكِتابِ وَمُطْفِىء السُّنَنِ ، ( أهولاء تعضدون وعنا تخاذلون ) وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبياَءِ ، وَ مُبيری عِتْرَةِ الْاَوصْیآءِ وَ مُلْحِقي الْعِهارَ باِلنَسَّبِ ، وَمُسؤُذِي الْمُؤْمِنينَ ، وَصَراخِ اَتئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئينَ ، اَلذَّينَ جَعَلوُا القُرْآنَ عِضينَ ، وَاَنْتُمْ اِبْنَ حَرْبٍ وَاَشْياعَهُ تَمْتَمِدُونَ وَاِيّانا تُخاذِلُونَ ، أَجَلْ وَاللهِ اَلْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوفٌ ، وَشَجَتْ عَلَيْهِ ( اليه ) اُصُولُكُمْ وَ فُروُعُکُمْ ، ( وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ ، وَتَوارَثَتْهُ أصُوُ لُكُمْ وَفُروُهُكُمْ ، ) وَثَبَتَتْ عَلَیْهِ قُلُوبُكُمْ ، وَغَشیَتْ صُدُورُكُمْ ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَيْءٍ سَنَخاً ( سخنا ) للناصب ( اَخْبَثَ شَجَرٍ شَجی للناظر ) وَ أكْلَةً لِلْغاصِبِ ، أَلا لَعْنَةُ الله عَلَى النّاكِثينَ ، الذَّينَ يَنْقُضُونَ الْاَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها ، وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً فَأَنْتُمْ وَاللهِ هُمْ .

أَلاَواِنَّ الدَّعّيِ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ : بَيْنَ القِلَّةِ ( السِلَّةِ ) وَالذِّلَّةٍ ، وَهَيْهاتَ ( مِنَّا الذِّلَة ) ما آخُذُ الدَّنيِّةَ ، اَبَی اللهُ ( یأبَی اللهُ ) ذلِكَ وَرَسُولُهُ ، ( والمؤمنون ) وَجُدُودً طابَتْ ( وَحُجُوزٌ طابَتْ ) وَحُجُورٌ طَهُرَتْ ، وَأنُوفٌ حَميَّةٌ وَنُفُوسُ أَبِیَّةٌ ، ( من أن تؤثر طاعة اللثام على مصارع الكرام ) لا تُؤْثِرٌ مَصارِعَ اللِّثامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَأَنْذَرْتُ ، ألا اِنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسْرَةِ ، عَلى وقِلَّةِ العناد ( الاَعْوانِ ) ، ( مَعَ قِلّةِ العَدَدِ وَخَذْلَةِ النّاصِر ) وَخَذْلَةِ الْأصْحابِ ، ثم أنشأ يقول : ( ثم أوصل كلامه با بیات فروة بن مسيك ( سبيك ) المرادی .

فَاِنْ نَغْلِبْ فَفَلّابْونَ قِدْماً

وَاِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّميناً

وَما اِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ

مَنایانا وَدُولَةُ آخَرينا

اِذا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ أنُاسِ

كَلا كلَهُ اَناخَ بِآخَرينا

ص: 17

فَأَفْتى ذلِكُمْ سَرَواتِ قَوْمي

كَما أَفْتَي الْقُرُونَ الاَوَّلينا

فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ اِذَنْ خَلَدْنا

وَلَوْ بَقیِ الْكِرامُ اِذَنْ بَقينا

فَقُلْ لِلشّامِتينَ بِنما أَفيقُوا

سَيَلْقَى الشّامِتُونَ كَما لَقينا ((1))

ثُّمَ اَیْمُ اللهِ ، لاتَلْبَثُونَ بَعْدَها اِلّا كَرَيْثِ مايَرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى تَدُورُ بِكُمْ دَوْرَ الْرَّحى وَتُقْلِقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ ، عَهِدَ عَهْدَهُ إلىَّ أَبي عَنْ جَدّي ، فَاَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكائِکُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمَرْكُم عَلَیْکُمْ غُمَّة ثُمَّ اقْضُوا اِلىَّ وَلا تُنْظِرُونِ ، اِنّي تَوَکَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبّي وَرَبِّكُمْ ما مِنْ دابّةٍ اِلّا هُوَ آخِذُ بِناصيَتِها اِنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ اَللّهُمَّ أحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمساءِ وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سنینَ کَسِني يُوسُفَ ، وَسَلِّطْ عَلَیْهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يَسْقيهِمْ كَأساً مُصْبَرَةً وَلايَدَعْ فيهِمْ أحَداً اِلّا قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ ، وَضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لي وَلِاَوليائي وَاَهْلِ بَيْتي وَ اَشْیاعي مِنْهُمْ ، فَاِنَّهُمْ غَرُّونا وَ كَذَّبُونا وَ خَذَلُونا وَأَنْتَ رَبُّنا ، عَلَيْكَ تَوَكَّلنا وَاِلَيْكَ اَنَبْنا وَاِلَيْكَ الْمَصیرُ .

در قمقام ج 1 ص 395 این طور معنا کرده :

ای ناکس مردمان هلاکت و مرگتان باد ، که چون متحیر فرو ماندید ، آرزومندی خود بازنمودید ، واستغاثه آوردید ، چون دعوت شما را اجابت واغاثت را عجله کردیم ، بناگاه آن شمشیر که از ما بدست اندر داشتيد ، بر ما کشیدید ، و آن آتش که بر دشمنان خویش وشما افروختیم ، هم بر ما شعله ور ساختید ، از آنها عدالتی ندیده ، و اميدی بر نیامده ، و از ما جرمی سر نزده ، بطمع جيفه دنیوی بیاری دشمنان بخون دوستان کمر بستد ، واي بر شما اندکی آهسته تر ، چه باشد که چون ما را نخواهید دست بدارید ، و کنون که باری ندهید دشمنی مکنيد ، هنوز که تیغها در غلاف و دلها بجای ، ورأي ها نااستوار

ص: 18


1- این اشعار در ناسخ ج 2 ص 250 وقمنام ج 1 ص 394 ولهوف مترجم ص 98 ذکر شده

است ، مانند ملخ و مگس از هر طرف بر ما گرد آمديد ، و چون پروانه از هر کناری فرو ریختید ، خداوند دورتان کند که بقیه احزاب هستید ، کتاب خدا پشت پا انداختید ، نور هدایت و سیرت رسول را خاموش ساخته اید ، از کلام ابلیس فرو افتاده اید ، که اولاد انبیاء را كشتيد ، وزِنا زادگان را که ملحق بخود ساختند پسندیده اید و زشتی را برای خویش تهیه کرده اید ، وعذاب جاودان بر خود پسندیده اید ، ایشان را كمك ميكنيد ، و ما را میگذارید ؟ بلى والله ، بدین غدر و مكر بر رسته و بیخ فرو برده شاخه بر آورده اید ، مثل ثمر آن درخت پلید باشید که چون باغبانش که پرورده بدهان گذارد ، در گلو بماند ، و آنان را که بظلم خورند ، گوارا باشد . لعنت بر آن گروه که عهد بستند و بشکستند .

همانا زنا زادهٴ زياد بن اَبیه میخواهد که مرا مجبور کند که با کشته شوم و یا تن بمذلت دهم ، هیهات خدا این را نپسندد ، و رسول خدا باین خشنود نباشد .

و مادران پاکیزه سرشت ، و پدران پاك نهادِ مَنْ این را روا ندارند . و نیز نفس شريف وذات عزیزِ مَنْ ، کشته شدن رابر خاری ترجیح دهد . و با قلّت باران ، و کثرت دشمنان ، وخار کردن یاوران ، جنك را آماده ام .

پس باین اشعار تمثل جست . ( فان نغلب فنلابون قدماً ) تا آخر اشعار که گذشت .

و در پاورقی ناسخ اینطور معنا کرده : اگر ما پیروز شدیم ، همیشه پیروز بوده ایم ، و اگرشکست خوردیم ، در حقیقت شکست نخورده ایم ، و ترس و بیم عادتِ ما نیست ، ولي مرگ براي ما و دولت بهرهٴ دیگر انست .

هر گاه شتر مرگ از مردی سینه بردارد ، نزد دیگران سینه میاندازد . پس مرگ بزرگواران ما را نابود کرد ، چنانکه پیشینیان را نابود کرد .

ص: 19

اگر سلاطین و اشراف نمی مردند ، ما هم باقی بودیم ، وبسرزنش کنندگان ما بگو ، بهوش آئید ، بزودی انها هم میرسند بآنچه ما رسیدیم .

پس از این اشعار حضرت فرمود : بخدا سوگند شما را چندان مهلت باشد که کسی بر اسب سوار شود ، ناگهان روزگار بر شما چون آسیاب گردد ، و مانند محور ((1)) مضطرب شوید .

عهدی است که پدرم از جدم چنین شنیده و مرا خبر داده ، ای خدا باران رحمتت را بر ایشان مبار ، و قحطی و تنگ دستی برای ایشان بفرست ، و سالهایشان را مثل سالهای حضرت یوسف بگردان ، ((2)) و آن جوان ثقفی ( مختار ) را ((3)) مسلط کن که کاسه زهر بر ایشان بچشاند ، واحد را از ایشان باقی نگذارد مگر اینکه در مقابل هر کشتنی بکشتنی كیفر شود ، و برابر هر ضربتی بضربتی انتقام کشد ، این انتقام رحمتی است ،برايِ من و از برايِ دوستانِ من و اهل بیت من و شیعیان من .

چون که این جماعت ما را فریب دادند و دست بیعت دادند ، آنگاه تكذيب کردند و خار نمودند ما را ، و تو پروردگار مائي بر تو توکل میکنم و بسوی تو زاری میکنم و بسوی تو باز میگردم .

موعظه زهیر بن قین کوفیان را

در ناسخ ج 2 ص 241 وقمقام ج 1 ص 396

ص: 20


1- محور : تیر چرخ که چرخ روی آن می گردد ( عميد )
2- چون در زمان حضرت یوسف عليه السلام هفت سال قحطی شد
3- در قمقام و ناسخ ( حجاج بن يوسف ) ذکر یافته ولی ظاهراً مراد همان مختار باشد

روایت کنند که زهیر بن قین سپاه کوفه را با صدای بلند مخاطب ساخت .

و فرمود اي مردم مسلم را بر مسلم حق نصیحت است ، و ما و شما بيك آثين وشریعتیم ، اینك خدا ما را امتحان میکند بفرزند پیغمبر خود ، با نگاه کند ما و شما چه میکنیم در حق ایشان ، و من شما را دعوت میکنم بیاری کردن حسین ، و خار کردن گمراهان . چون کوفیان این کلمات بشنیدند ، گفتند : ما صاحب شما و متابعان او را عرضهٴ شمشیر نخواهیم داشت ، مگر انکه با یزید بیعت کنند .

زهیر گفت : ای بندگان خدا ! حسين بنصرت و مودت سزاوارتر است از پسر سميه ، اگر او را یاری نمیکنید از کشتنِ او دستْ بردارید ، شاید یزید از وی خشنود شود ، بي آنکه کشته گردد ، و از شما راضی گردد بي آنكه قاتل حسین باشید .

این هنگام شمر بن ذی الجوشن تیری بزهير انداخته گفت : خاموش باش از کثرت کلامت ما را بزحمت انداختي .

زهیر گفت : ای پسر بول کننده بعقب با تو چهارپا سخن نمی گویم ، اکنون تو عذاب آخرت را آماده باش ، شمر گفت : ساعت دیگر تو وصاحبت راخواهیم کشت .

زهیر گفت : مرا از مرگ میترسانی بخدا کشته شدنِ با حسین را دوست تر میدارم تا زندگی کردن با شما . پس روی باصحاب کرد و گفت : ای مهاجرین و انصار ، گول نزند سخن این سكِ ملعون و امثال او شماها را ، بجهت آنکه او از شفاعت محمد بهرهٴ نخواهد داشت در اینوقت مردی بنزديك زهیر آمد و گفت : ای زهير ، حسين(علیه السلام) میفرماید : قسم بجان من که شرط نصیحت و موعظت بپاي آوردی و نیکو سخن

ص: 21

کردی ، ( پس زهیر برگشت ودر صف خود بایستاد ) .

خطبهٴ دیگر امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 244 وقمقام ج 1 ص 399 و جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 557 روایت کرده اند که : در این خطبه حضرت فرمود حمد می کنم خداوندی را که دنیا را آفرید ، و خانهٴ فنا و نیستی گردانید ، و اهلش را بواسطه تغير احوال امتحان نمود ، پس فریب خورده کسی است که از آن بازی خورد ، و بدبخت کسی است که مفتون آن گردد ، پس فریب ندهد شما را این دنیا بدرستيکه قطع میکند امید امیدواران خود را ، و نا امید میگرداند طمع کنندگان خود را ، و می بینم شما را که جمع شده اید ، برای امری که خدا را بخشم آورده اید ، وغضب او را متوجه خود گردانیده اید ، و از رحمت او خود را محروم ساخته اید ، پس نیکو پروردگاریست خدای ما ، و بد بندگانید شما برای او ، اول اقرار کرديد بفرمان برداری او ، و ایمان آوردید در ظاهر به پیغمبر او ، و اکنون جمعیت کرده اید ، برای کشتن ذریه و عترت او ، شیطان بر شما غالب گردیده است ، و یاد خدا را از خاطر شما محو کرده است ، پس لعنت بر شما باد ، وبر اراده شما ، ای بی وفایان جفا کار غدار .

در هنگام اضطرار بمدد وباری خود طلبیدید ، چون اجابت شما کردیم و بهدایت و یاری شما آمديم ، شمشیر کینه بر روی ما کشیدید ؟ و دشمنانِ خود را بر علیه ما یاری کردید ، و از دوستانِ خدا دست برداشتيد ، ودشمنان خود پرداختيد ، بی انکه ایشان عدالتی در میان شما ظاهر کرده باشند ، بي آنکه امید رحمتی از ایشان داشته باشید ، مگر مال حرامی چند که در این وقت برای

ص: 22

مصلحت ، بشما دادند ، و ایالت و استان داری باطلی چند که شما را بوعدهای دروغی امیدوار ساختند ((1)) و از ما جُرمی صادر نشده نسبت بشما ، و بدی از ما نرسیده بشما ، واي بر شما چگونه توانستید بدون دشمنی و کینه و نزاع ، شمشیرکین از نیام بر کشیدید و بدون سبب بكشتن اهل بیت رسالت کمر بستيد ، از پستی ولئامت چون فوج مگس بر سر سفره لثيمان جمع شديد ، و مانند پروانه گان خود را بر آتش زدید ، قبیح و زشت باد رویهای شما اي گمراهان اُمت ، و ترك کنندگان کتاب ، ومتفرقان حزبها ، و پیروان شیطان ، و ترك كنند گان سنتهاي خير الانام ( بهترین مردمان ) و کشند گان اولاد پیغمبران ، و هلاك كننده گان عترت واوصياي ايشان ، وملحق کننده گان اولاد زنا بغير پدران ، واذیت کننده گان مؤمنان ، وياري کننده گان ظالمان ، واي بر شما فرزند حرب را بازی میکنید ، و فرزندان سید پیغمبران را برای ایشان بقتل می آورید ، و بي وفائی وترك یاری ائمه و پیشوایان دین در میان شما شایع گردیده است .

و در طبع کوچکان و بزرگان شما راسخ و ثابت شده است . و در دلهای شما ریشه دوانیده است .

لعنت خدا بر آنها که میشکنند عهدها و بيعتها و پیمانها را بعداز آنکه مؤکد بأيمان ( قسمها ) گردانیده اند ، و خدا را بر خود گواه گرفته اید .

بدرستیکه ولد زنا فرزند ولد زنا یعنی پسر زیاد مرا مردد گردانیده است میان کشته شدن و اختیار مذلت نمودن ، و هرگز نخواهد شد که من خود را دليل و اسیر چنان كافري گردانم ، وصاحبان همتهای بلند و خصلتهای ارجمند ، و اربابِ نَسَبهاي فاخر ، و پروردگان دامسانهای طاهر هرگز مذلت لثيمانه را بر

ص: 23


1- اشاره بحکومت ( ری ) است که این نهاد وعده اش را بعمر سعد داد و خلف ولم کرد

شهادت کریمانه اختیار نمیکنند ، بدرستیکه من عذر خود را ظاهر گردانيدم و حجت خدا را بر شما تمام کردم ، و اينك با عدم سامان و قلّتِ اَعْوان با این گروه قليل از بزرگواران رو بشما می آیم و پشت از جهاد نمی گردانم ، و میدانم که همه شهید خواهیم شد . وليكن جدم مرا خبر داده است که بعد از شهادت من ، باندك زماني بتيغ انتقام کشته خواهید شد ، و بآرزوهای خود نخواهد رسید ، اکنون هر چه خواهید بکنید .

ومن توكل بر خدا کرده ام ، و آنچه برای من مقدر برگردانیده بآن راضیم .

پس رو بآسمان گردانید و فرمود : که خداوندا حبس کن از ایشان باران رحمت را و ایشان را بقحط مبتلا كن ، وفرزند ثقیف یعنی مختار را بر ایشان مسلط گردان ، که کاسهای زهرآلود مرگ را بكام جان ایشان برساند ، واحدی از ایشان را نگذارد مگر آنکه انتقام من و خویشان و دوستان مرا از ایشان بخواهد ، زیرا که ایشان ما را فریب دادند ، و دروغ گفتند ، و باری دشمنان ما کردند ، خداوندا توئی پروردگار ما ، بر تو تو کل کردیم ، و بازگشت همسه بسوی توست .

ملاقات حسين عليه السلام با ابن سعد لعنه الله

بعد از این سخنان فرمود : که عمر بن سعد را برای من بطلبيد و آن ملعون نمیخواست که در برابر آن حضرت بیاید ، چون نزديك آن حضرت آمد ، فرمود که اي عمر تو مرا میکشی بامید حکومت رِي وجرجان که پسر زیاد درام زاده بتو خواهد داد ، بخدا سوگند که هرگز آنها برای تو میسر نخواهد شد ، وبعد از من زندگانی برای تو گوارا نخواهد بود ، و پدران من مرا چنین خبر داده اند

ص: 24

ص: 25

ص: 26

قسم بجان تو کز دَرْگهِ تو باز نگردم

امید خواجگیم بود بِنْدگی تو کردم

هواي سلطنتم بود خدمت تو گزیدم

نبود باور و هرگز نیامدی بخیالم

که بینمت بچنین روز اینخیال ، محالم

کنون ز شرم تو أیم بکن زلطف حلالم

اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم

بکرد سرو خرامان قامتت نرسیدم

دل عيال تورا از نخست چونکه بختم

بسنك جور جفا شیشه وفا بشکستم

زپا فتاده ام اکنون زمهر گیر تو دستم

که حبل خویش بِحَبْلِ محبت تو بستم

* * *

حُربگفتا که شها باغم و آه آمده ایم

سویت ای خسرو بیخیل و سپاه امده ایم

رَسْته زابِلْيس بدَرْگاه اِله آمده ایم

ما بديندر نه پی حشمت و جاه آمده ایم

از بَدِ حادثه اینجا به پناه آمده ایم

من و فرزند ایا سبط نبی فخر امم

بطفیل تسو نهادیم در ایجاد قدم

گر بغلطيم بخون در رَهِ عشق تو چه غم

رَه رو منزل عشقيم ز سر حدّ عدم

تا بِاِقْلیم وجود اینهمه راه آمده ایم

بخداوند که بیزارم ازین فرقه زشت

زانکه از حُب ولاي تو مرا بود سرشت

تخم مهرت زازل بر دل من خالق کشت

سبزه خط تو دیدم ز بستان بهشت

بطلب کاری آن مهر گیاه آمده ایم

منم آنکسکه نمودم بتوظُلْم اوّلْ بار

ره گرفتم بنواي پادشه بیکس ويار

شرمسارم من از آن کرده خود بادل زار

آبرو میرود ای ابر خطا پوش به بار

که بديوان عمل نامه سیاه آمده ایم

کر چه سر تا قدمم غرق بتقصیر خطاست

ليك چشمم سویت ای خسرو اقليم صفاست

گر به بخشی تو گناه من دلخسته رواست

لنگر حِلْم تو ای کشتی توفیق کجاست

ص: 27

که در این بحر كرم غرق گناه آمده ایم

* * *

بنده ام بنده ولی بی خردم

خواجه با بی خردی می خردم

خواجه ام دید و پسندید خرید

با همه آگهی از نيك وبدم

جواب حضرت

گردو صد جرم عظیم آورده ای

غم مخور رو بر کریم آورده ای

هیچ فردي نه از اَحْرارُ عبید

روي نسومیدی در ایندر گه ندید

باش خوش دل ماند هان دَرِ توبه است باز

هان بگیر از عفو ما خط جواز

سبط احمد عقده قلبش گسست

بر سرش از لُطْفِ شفقت سود دست

گفت زاندم که ترا مادر بزاد

حُرّ آزادي که حُر نامت نهاد

هان میار از دیدگان اشك چه در

باش خوش ذل كُنْتَ فِي الدّارین حُر

حر بن یزید چون این بدید ، بدانست که : این دشمنی بمسالمت پیوسته نشود ، هم اکنون باید چشم از شفیع محشر بپوشید و شمشیر بر روی پسر پیغمبر کشید ، قدری اسب خود را پیش راند ، وروی بابن سعيد آورد ، و گفت : اي عمر آیا تو با این مرد جنك ميكنی ؟ گفت : سوگند بخدا جتك سختی خواهم کرد که سرها از تنها جدا شود ، و دستها قلم گردد .

حر گفت : آیا نمیتوانی این کار را بمسالمت خاتمه دهی ؟

عمر گفت : اگر زمام امر بدست من بود ، چنین کردم که تو گوئی ولكن امیر تو ابن زياد راضی نمیشود .

حر آزرده خاطر از او جدا شده ، و بصف خویش آمد . وقرة بن قیس را که یکتن از خويشان او بود گفت : اي قرة ، امروز اسب

ص: 28

خویش را آب داده ای ؟ ((1)) قره در جواب گفت : امروز اسب خود را آب نداده ام ، وهر وقت خواستم آب میدهم .

در خبر است که قرة میگوید : چون در این سخن با من گفت : فهمیدم که میخواهد از جنك کناره گیری کند ، و مقصودش را نمیخواهد که بداند ، بخدا قسم اگر مرا از قصد شود آگهي میداد ، به لازمت او حاضر خدمت امام حسین عليه السلام میشدم .

بالجمله حراز کنار قره برفت و اندك اندك بلشگر گاه حسين نزديك شد .

مهاجر بن اوس گفت : اي حُرحال ترا دِگرگون مینگرم ؟ میخواهی حمله کنی ؟

حر جواب نداد ، و لرزه با ندامش افتاد .

مهاجر گفت : اي حر امر تو مرا بشك انداخت ، بخدا قسم ترا در هیچ وقت اینطور مشاهده نکرده بودم ، و اگر از من سؤال ميشد از شجاعترين اهل کوفه از تو تجاوز نمیکردم . حر گفت : بخدا قسم من خویش را بین بهشت و دوزخ مخیر داشتم ، و بخدا قسم هرگز بر بهشت چیزیرا اختیار نکنم ، اگر چه مرا پاره پاره کنند ، و بآتش بسوزانند .

در شرح شافیه گوید : حر در این وقت روي بفرزند خود على کرد ، و گفت :

اي پسرك من ، مرا طاقت آتش دوزخ نیست ، بیا تا بامام حسین(علیه السلام) ملحق شویم و او را یاری کنیم ، و با دشمنان او بجنگیم .

شاید که بواسطه شهادت در سعادت ابدی بدست آریم .

ص: 29


1- (1) مرحوم سپهر از این سخن استفاده میکند که در میخواهد بگويد اي مردم شما اسبهای خودرا آب میدهید و فرزند رسول خدا را تشنه می گذارید

گفت : اي پدر من هرگز بدون رضای توکار نکنم ، و در رکاب پدر روان شد ، لشکریان گمان کردند که ایشان بقصد جنك میروند ، چون قدري از صف دور شدند ، حُر دست بر سر نهاد وهمی گفت : اي پروردگار مَن ، مَنْ توبه کردم بر من ببخشاي ، چون دلهای اولیاء تو را و فرزندان پیغمبر تو را بترس انداختم .

و چون به حسین (علیه السلام)راه نزديك كرد ، از اسب پیاده شده ، و زمین را ببوسید و پیشانی بر خاك نهاد ((1)) .

حسین علیه السلام فرمود کیستی ؟ سر از خانه بردار . عرض کرد : جان من فداي تو باد ، ای پسر رسول خدا ، من آن کسم که

ص: 30


1- در منتهی الامال ج 1 ص 253 این اشعار را ذکر فرموده که مناسب مقام است . ای در مقصد و مقصود ما وی رخ تو شاهد ومشهود ما نقد غمت مايهٴ هر شادیئی بندگیت بِهْ زهر آزادئی یارشو اي مونس غمخوارگان چاره کن أي چارهٴ بيچارگان در گذر از جرم که خواهنده ایم چارهٴ ما کن که پناهنده ایم چارهٴ ما ساز که بي یاوریم گر تو برانی بکه رو آوریم دارم از لطف ازل منزل فردوس طمع گرچه در باني میخانه فراوان کردم سایهٴ ای بر دل ریشم فكن اي گنج مراد که من اینخانه بسودای تو ویران کردم

تو را براه خویش نگذاشتم و راه را بر تو بستم و تو را از راه و بیراه بگردانیدم تا بدین زمين بلا انگیز رسانیدم ، وهرگز گمان نداشتم این گروه با تو چنین کنند ، سوگند بخدا اگر این بدانستم هرگز نمیکردم آنچه کردم ، اکنون از آنچه کردم پشیمانم ، و توبه میکنم ، آیا تو به من قبول است ؟

حسين(علیه السلام) فرمود : خدا توبه ترا قبول میکند ((1)) ، اکنون پیاده شد و و استراحت کن ، عرض کرد : اگر من همواره جنك كنم ، نیکوتر است تا پیاده باشم ، حسين فرمود خود دانی .

سخنان حر بن یزید با کوفيان

این وقت ، حر از پیش روی امام حسین (علیه السلام)بیرون شد و سپاه کوفه را مخاطب داشت .

پس گفت : اي مردم کوفه : مادر بعزايِ شما نشیند ، و بر شما بگرید ، این مرد صالح را دعوت کردید ، چون خواهش شما را پذیرفت . او را رها داشتید و با دشمنان گذاشتید .

و حال آنکه بر آن بودید که در راه او جهاد کنید ، و از بذل جان دريغ ندارید و حیله گردید تا او را بقتل رساند ، ودور او رااحاطه نمودید که بهیچ شهری

ص: 31


1- ايضا این ابیات را ذکر فرموده : گفت باز ا که در توبه است باز همین بگیر از عفو ما خط جواز اي درا که کس ز احرار وعبید روی نومیدی در این در که ندید گر دو صد جرم عظیم آورده ای غم مخور رو بكریم آورده ای

نتواند برود ، لاجرم مثل اسیر در دست شما افتاد که نه جلب نفع تواند و نه دفع ضرر ، ومانع شدید او را و اهل بیتش را از آب فرات ، که یهود و نصاری میخورند ، و مجوس می آشامند ، وسك وخوك دهان میزنند ، و اينك آل پیغمبر ند که از آسيب عطش از پایِ در افتاده اند ، چه بد مردم بوده اید بعد از پیغمبر در حق آل پیغمبر ، خدا شما راسیراب نگرداند در روزی که مردمان تشنه باشند .

چون حر سخن بدينجا آورد ، گروهی از کوفيان او را به تیر باران بيم دادند او بر گشت و پيش روي امام حسین(علیه السلام) ایستاد .

خود نمائی عمر سعد

در ناسخ ج 2 ص 257 و قمقام ص 402 روایت کنند که در اینوقت : ابن سعد بغلام خود که ( درید ) نام داشت صدا زد که پرچم خویش را پیش دار ، چون پرچم را نزديك آورد تیری بطرف لشکر امام حسين(علیه السلام) رها کرد ، و گفت : اي مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم ، ويزيد را نیکو خدمتی کردم . ودر قمقام ص 403 دارد که لشکریان نیز متابعت کرده تیر انداختن را آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بر عسکر امام فروبارید . امام مظلوم فرمود : اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند ، چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر است ، یاران نیز مشغول جهاد شدند .

عدد مقتولین در حمله اولى

بدانکه در عدد کشته شده گان در حمله اولی اختلاف است . در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 113 تا چهل نفر ذکر کرده .

ص: 32

و در قمقام ص 403 از مناقب ( 41 ) نفر نقل فرموده . و در لهوف مترجم ص 101 گوید : در حمله اول روز جماعتی از اصحاب حسین (علیه السلام) کشته شدند ، و در ابصار العین سماوي تقريباً ( 35 ) نفر یاد شده که در حمله اولی کشته شدند .

حقیر مجموع اینها را بحذف مکررات بترتیب حروف ذکر میکنم که تقريبا ( 55 ) نفر میشوند و با رمز ( اب ) و ( قب ) و ( نا ) تعیین میکنم که کدام را در مناقب ذکر کرده و کدام را در ابصار العين نقل نموده و کدام در زیارت ناحيه نقل شده .

الادهم بن أمية العبدی البصری

در ابصار العین ص 112 فرموده : ادهم از شیعیان بصره است که بطرف امام حسین (علیه السلام)رفته .

صاحب حدائق گوید : با حسین (علیه السلام)کشته شد . و دیگری گذشته در حمله اولی کشته شد .

امية بن سعد طائي

در ابصار العین ص 114 فرموده : امية از اصحاب امیر المؤمنين(علیه السلام) است و از تابعین است که در کوفه نازل شده چون آمدن امام حسین (علیه السلام)را بكربلا خبردار شد بسوی آن حضرت برفت و در خدمت او کشته شد .

وصاحب حدائق گوید : در اول جنك كشته شد یعنی در حمله اولی

بشر بن عمرو بن الأحدوث حضرمي کندي

در ابصار العین ص 103 گويد : الخ مؤلف گوید در تحت عنوان ( آگهی محمد بن بشر ) ص 374 قصه را نقل کرده ایم تکرار نمی کنیم .

ص: 33

جابر بن الحجاج مولی عامر بن نهشل التميمی

در ابصار العین ص 112 گوید : جابر شجاع بود و در کربلا با حسین(علیه السلام) حاضر بود و در خدمت او کشته شد و کشته شدنش قبل از ظهر در حمله اولی بوده .

جبلة بن علی

تب أب نا . در ابصار العین ص 124 گوید : جبلة بن علی شیبانی شجاعی بود از شجاعان اهل کوفه . اول با مسلم قیام کرد . سپس با امام حسین (علیه السلام)قیام نمود .

صاحب حدائق گفته در کربلا با امام حسین(علیه السلام) کشته شده . و سروی گوید : در حمله اولی کشته شد . و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على جبلة بن علي الشيباني كما في البحار ج 45 ص 72 .

جنادة بن کعب بن الحرث الأنصاري الخزرجي

در ابصار العین ص 94 گوید : جناده از کسانی بود که از مکه با امام حسین(علیه السلام) همراه بود روز عاشورا بجنك رفت و در حمله اولی کشته شد .

جوین بن مالك بن قيس بن ثعلبة التيمی

در ابصار العين ص 113 گوید : جوبن در بنی تمیم بود و با اهل کوفه بجنك امام حسین (علیه السلام)رفت و خود از شیعیان بود ، وقتی دید بشرائطی که امام حسين (علیه السلام)کرد عمل نکردند برگشت بطرف امام حسین(علیه السلام) با کسانیکه شب آمدند و ملحق بآن حضرت شدند ، و در خدمت شرت کشته شد .

سروی گفته در حمله اولی کشته شد .

حباب بن حارث

( في ) . ( نا )

در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی حباب بن الحارث السلماني الازدی .

كما في البحار ج 45 ص 72 .

ص: 34

ص: 35

ص: 36

وسروری گفته : در حمله اولی کشته شد . وشیخ طوسی و دیگران گفته اند محمد بن سنان زاهری که از امام رضا و امام جواد (علیهما السلام)روایت کند از احفاد او است و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی زاهر مولی عمرو بن الحق الخزاعی .

كما في البحار ج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 . ولی در بحار ج 45 ص 72 ( زاهد ) بن عمرو نقل کرده .

زهير بن بشر

قب . نا .

در زیارت ناحیه فرمود : السلام على زهير بن بشر الخثعمی ، كما في البحار ج 45 ، ص 72 وج 101 ص 273 . و در ناسخ ج 3 ص 23 ( زهير بن بشر بن خثعمی ) نقل کرده .

زهير بن سليم

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 109 گوید : زهير بن سلیم ازدی از کسانی بود که شب عاشورا ملحق بأصحاب امام حسین (علیه السلام)گشت . وقتی که دید مردم تصمیم جنك دارند با امام حسين(علیه السلام) و در حمله اولی کشته شد . در زیارت ناحیه فرمود السلام على زهير بن سليم الأزدی . كما في البحار ج 45 ص 72 رناسخ ج 3 ص 24 و در بحار ج 101 ص 273 این سلام سقط شده تصحیح فرمائید .

سالم بن عمرو، مولی بن المدينة الكلبی

اب . نا .

در ابصار العين ص 108 گوید : سالم از اهل کوفه و شیعه بوده . از کوفه رفت بطرف امام حسین(علیه السلام) در ایام صلح و باصحاب آن حضرت پیوست .

در حدائق گوید همیشه با حضرت بود تا کشته شد. سروی گوید : در حمله اولی کشته شد .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على سالم مولى بني المدينة الكلبی .

ص: 37

كما في البحار ج 45 ص 72 وج 01 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 .

سالم مولی عامر بن مسلم العبدی

اب . نا .

در ابصار العین ص 111 گوید : سالم رفت بطرف امام حسين (علیه السلام)وقتی که بکربلا رسید دید جنك بر پا است ، و در خدمت حضرت کشته شد .

و از مناقب از حدائق نقل کند که او در حمله اولی کشته شد .

مؤلف گوید : اسمی از سالم در مناقب نيست رجوع کن بمناقب ج 4ص 113 . در زیارت ناحیه فرمود : السلام على سالم مولی عامر بن مسلم . كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .

سعد بن الحرث مولی علی بن ابیطالب

اب . در ابصار العین ص 54 گوید : سعد غلام على(علیه السلام) بود بعد از او با امام حسن (علیه السلام)منضم شد و بعد از امام حسن (علیه السلام)با امام حسین(علیه السلام) بود . وقتی امام حسین(علیه السلام) از مدينه بمکه خواستند تشریف ببرند با حضرت بمکه رفت و از مکه بکربلا و در کربلا در حمله اولی کشته شد . این را ابن شهر آشوب در مناقب و دیگر مورخین ذکر کرده اند .

مؤلف گوید : در مناقب ج 4 ص 113 فرموده : دو غلام از امیر المؤمنين عليه السلام در حمله اولی کشته شدند ولی بخصوص اسم نبرده شاید در جای دیگر مناقب اسم برده باشد .

سوار بن ابی عمیر نهمی

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 80 گوید : سوار بن منعم بن حابس بن ابی عمیم بن نهم الهمدانی النهمی آمد خدمت امام حسين(علیه السلام) در ایام صلح و در حمله اولي جنگید تا اسیر شد و بنزد ابن سعله بردند خواست او را بکشد خویشانش شفاعت

ص: 38

کردند و نزد ایشان تا یکسال بماند تا فوت شد .

و بعضی از مورخین گفته اند در دست ایشان اسیر بود تا فوت شد ، و شفاعت خویشانش برای دفع کشته شدن بود .

در زیارت ناحيه فرمود السلام على الجریح المأسور سوار بن ابی حمير الفهمی الهمدانی . كما في البحار ج 45 ص 73 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 24 و لكن در ناسخ ( ابی عمير النهمی ) ذکر کرده .

وصاحب ابصارالعین فرموده در بعض کتب ( فهمی است ) و این غلط واضح است . وتصحيف شده . پس ابی عمیر نهمی درست است .

سيف بن مالك نميری

قب . نا .

در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی سیف بن مالك ، كما فی البحار ج 45

ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .

شبيب مولى الحرث بن سريع الهمدانی الجابری

اب . نا .

در ابصار العین ص 79 گوید : شبيب مولى الحرث مردی بود شجاع و در حمله اولی کشته شد . از ابن شهر آشوب نقل کند .

و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على شبيب بن الحارث بن سريع . كما فی البحار ج 45 ص 73 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 24 . و در ناسخ ج 2 ص 314 او را جزء کسانی ذکر کرده که اسمی در تاریخ ندارد .

ضرغام بن مالك

قبا . نا . در مناقب او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده . ولی در ابصار العین ص 114 گوید : ضرغام از شیعیان و از کسانی بود که

ص: 39

با مسلم بیعت کرده بود .

و چون مسلم بی یاور ماند با ابن سعد بکربلا رفت یعنی جزء لشکر عمر بن سعد شد ، و بعد ميل بامام حسین(علیه السلام) نمود و در خدمت آن حضرت در میدان مبارزه بعد از ظهر کشته شد .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على ضرغامة بن مالك ، كما فی البحار ج 45 ص 71 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .

عائذ بن مجمع بن عبد الله المذحجی العائذی

در ابصار العین ص 86 گوید : عائذه با پدرش مجمع بطرف امام حسین عليه السلام رفت و در راه بآن حضرت برخورد کردند حر بن یزید ریاحی خواست مانع ایشان شود امام حسين(علیه السلام) از ایشان دفاع کرد .

وصاحب حدائق گوید : در حمله اولی کشته شد . و دیگران گفته اند با پدرش یکجا کشته شدند .

عامر بن مسلم

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 111 گويد : عامر بن مسلم عبدی بهری از شیعیان بصره بود آمد کربلا و ينقل صاحب حدائق در حمله اولی کشته شد .

ودر زیارت ناحیه فرمود : السلام علی عامر بن مسلم . كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .

عبدالرحمن بن عبد رب الأنصاری الخزرجی

در ابصار العین ص 93 گوید : چیزی را که خلاصه اش اینست عبدالرحمن صحابیست و برای او ترجمه وروانیست . و ازمخلصين اصحاب امير المؤمنين عليه السلام است .

واز ابن عقده بسند خود از اصبغ بن نباته روایت کند که علی(علیه السلام) در روز

ص: 40

رحبه مردم را قسم داد که هر کس در روز غدير خم از پیغمبر (صله الله علیه واله )چیزی راجع بمن شنیده از جا بلند شود ، و برنخيزد مگر کسی که از پیغمبر (صله الله علیه واله )شنیده ، پس چند نفر که از ده زیادتر بودند و از بیست کمتر از جا بر خواستند که من جمله ایشان عبدالرحمن بن عبد رب الانصاری بود و همه شهادت دادند که ما از یغمبر(صله الله علیه واله )شنیدیم که فرمود : آگاه باشید خدا ولیّ منست و من ولي مؤمنینم ، و آگاه باشید هر کس را من و لیم پس علی ولی اوست ، ( اللهم وال من والاه وعاد من عاداه واحب من احبه وابغض من ابغضه واعن من اعانه ) خدایا یاری کن هر کساو را یاری کند . ودشمن دار هر کس او را دشمن دارد ، ودوست دار هر کس او را دوست دارد ، وخشم کن هر کس او را بخشم آورد ، و كمك کن هر کس او را كمك كند .

و در حدائق گوید : علی بن ابیطالب (صله الله علیه واله )او را قرآن یاد داد و تربیتش فرمود .

وعبدالرحمن از کسانی بود که از مکه با امام حسين(صله الله علیه واله )، آمد ( عراق ) و در پیش روی او در حمله اولی کشته شد .

وسروي گوید : او جنگید و کشته شد رضی الله عنه .

عبدالرحمن بن عبدالله الارحبی

قب . اب . نا .

در ابصار العين ص 77 گوید : هو عبدالرحمن بن عبد الله بن الكدن بن ارحب بن دعام بن مالك بن معاوية بن صعب بن رومان بن بكير الهمدانی الارحبيی و بنو ارحب بطن من همدان .

تا آنجا که فرموده عبد الرحمن از جمله اصحاب امام حسين (علیه السلام)بود تا روز عاشورا چون آن حالت رادید از حضرت اذن میدان گرفت و با شمشیرش همی زد و این شعر بگفت :

صبراً على الاسياف والاسنة * * صبراً عليها لدخول الجنة

ص: 41

و همین طور جنگید تا کشته شد رضوان الله عليه .

مؤلف گوید : و از این جمله معلوم میشود که جزء مبارزین بوده و در حمله اولی کشته نشده .و در زیارت ناحیه فرمود: (السلام علی عبدالرحمن بن عبد الله بن الكدر الارحبی ) كما فی البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577 .

و در بحار ج 101 ص 273 عبارت زیارت این طور نقل شده ( السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدن الارحبی )و در ناسخ ج 3 ص 24 ( السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الكدري الارحبی ) .

و در پاسخ ج 2 ص 313 گوید : عبد الرحمن بن کدری و برادرش بروایت شرح شافیه در پیش امام(علیه السلام) مردانگیها نمودند و حمله های گران متواتر کردند و بسیار کس از لشکر مخالف را کشتند و شهید شدند .

عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التیمی

در ابصار العین ص 112 گوید : عبدالرحمن و پدرش از شجاعان مشهور و شیعیان معروف بودند . با ابن سعد از کوفه خارج شدند و در کربلا چون فرصت بدست آوردند بطرف امام حسین (علیه السلام)مشرف شدند و سلام بر حضرت نمودند و بودند تا در حمله اولی کشته شدند چنانچه سر وي نقل کرده .

عبد الله بن بشر خثعمي

در ابصار العین ص 101 گويد : عبدالله از کسانی بود که با تشکر ابن سعد خروج کرد پس از آن در ایام صلح ( یعنی قبل از شروع جنك ) بطرف امام حسین عليه السلام رفت .

و بنقل صاحب حدائق وغير او پیش از ظهر در حمله اولی کشته شد .

عبدالله بن زید بصری

در مناقب ج 4 ص 113 جزء مقتولین در

ص: 42

حمله اولی شمرده .

عبدالله بن عروة بن حراق غفاری

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 104 و مناقب جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده اند . ودر تحت عنوان ( شهادت عبدالله وعبدالرحمن غفاری ) خواهد آمد .

عبدالله بن عمير الكلبی

در مناقب ج 4 ص 113 جزء مقتولین در حمله اولی ذکرش کرده و در تحت عنوان ( مبارزه ابن عمير با غلام زیاد ) خواهد آمد .

عبدالله بن يزيد بن ثبیط

در مناقب ج 4 ص 113 وابصار العین ص 111 جزء مقتولین در حمله اولی شمرده اند . و تفصیلش در تحت عنوان ( یزید بن ثبیط ) خواهد آمد .

عبيد الله بن زيد بصری

در مناقب ج 4 ص 113 جزء مقتولین در حمله اولی شمرده .

عبید الله بن يزيد بن ثبیط عبدی بصری

در ابصار العین ص 110 جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و تفصیاش در تحت عنوان ( یزید بن ثبیط ) خواهد آمد .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی عبدالله وعبيد الله ابني يزيد بن ثبیت ((1)) القيسی كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .

عمار بن ابی سلامة

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 79 گوید : هو عمار بن سلامة بن عبدالله بن عمران بن راس بن دالان ابو سلامه الهمداني الدالاني ، و بنو دالان بطن من همدان .

ص: 43


1- در ابصار العين ص 111 فرموده : در بعض کتب ( ثبیت ) ( و نبيط ) آمده و هر دو تصحیف شده ، بلکه ( ثبيط ) صحیح است

واو از صحابه بوده چنانچه كلبی وابن حجر نقل کرده اند .

وابو جعفر طبری او را از اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام)و از مجاهدین شمرده و در هر سه جنك ( جمل ، صفین ، نهروان ) شرکت داشته و در خدمت امیر المؤمنين جهاد میکرده .

و از ابن حجر در اصابه نقل کند که او در کربلا خدمت امام حسين (علیه السلام)رسید و با او کشته شد .

وصاحب حدائق و سروی گفته اند : در حمله اولی کشته شد . و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على عمار بن ابی سلامة الهمدانی . كما في البحار ج 45 ص 73 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 .

عمار بن حسان طائی

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 113 گوید : عمار بن حسان از شیعیان مخلص بوده و در شجاعت معروف بوده . وعمار از مکه ملازم رکاب امام حسين(علیه السلام) بوده تا درخدمت حضرت کشته شد .

وسروی گفته : در حمله اولی کشته شده .

و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على عمار بن حمدان بن شريح الطائی .

كما في البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 . ( عمار بن سلامه ) در تحت عنوان ( عمار بن ابی سلامه ) گذشت بر قم 47

از مقتولین در حمله اولی .

عمرو بن خالد صیداوی

در قمقام ص 403 از مناقب (عمرو بن خالد صیداوی ) را جزء مقتولین در حمله اولی نقل کرده ولی در مناقب ما نیافتیم .

و در ابصار العین ص 66 گوید : عمرو بن خالد اسدی صیداوی ابو خالد

ص: 44

شخص شریفی بوده در کوفه و از مخلصین اهل بیت بود و با مسلم بود تا وقتیکه اهل کوفه بمسلم خیانت کردند ، چارهٴ ندید جز آنکه مخفی باشد همین طور بود تا وقتی که ( قيس بن مسهر ) کشته شد وعمرو شنید کشته شدن او را وقيس هم خبر داده بود که امام حسین(علیه السلام) آمده است تا بحاجر رسیده . پس عمرو بیرون شد که بطرف امام حسین(علیه السلام) برود و با او بود مولای او سعد ، ومجمع عائذی و پسر مجمع ، وجناده بن حرث سلمانی وغلام نافع بجلی هم با اسبی که داشت و نامش کامل بود همراه ایشان شد ، و طرماح شد بی طائي را که آمده بود کوفه طعام تهیه کند راهنما گرفتند . پس طرماح ایشان را از ترس از بیراهه هر چه زودتر سیر داد چون میدانستند که راهها بسته است ، تا نزديك امام حسين (علیه السلام)رسیدند طرماح شروع کرد بحدي خواندن . فقال ( یا ناقَتي لا تَذْعوي مِنْ زَجْري ) تا آخر أشعار ( که در ص 44 از ج 1 این کتاب گذشت ) پس حضرت را در عذيب هجانات ملاقات کردند و سلام کردند و آن اشعار را برای حضرت انشاد کردند .

حضرت فرمود بخدا من امیدوارم خير ما باشد چه کشته شویم یا ظفر یابیم

و از ابی مخنف روایت کند که حُرّ چون ایشان را بدید بامام حسين (علیه السلام)گفت : این چند نفر از اهل کوفه میباشند ، و همراه شما نیامده بودند ، و من ایشان را با حبس میکنم و یا بكوفه برمیگردانم ، امام (علیه السلام)فرمود همانطوریکه من از خود دفاع میکنم از ایشان هم دفاع میکنم ، ایشان از انصار و اعوان من هستند ، و تو با من عهد کردی که در هیچ امری متعرض من نشوي تا نامه ابن زیاد بتو برسد ، حُر گفت : بلى درست است ولی ایشان با تو نبوده اند . حضرت فرمود : ایشان اصحاب من میباشند مثل آن است که با من آمده باشند ، اگر بحسب قرار داد متعرض من نشدی فيها والا با تو جنك میكنم ، پس حُر دست

ص: 45

از ایشان باز داشت .

ايضا از ابی مخنف نقل کند کهچون کار بجك افتاد این چند نفر پیش جنك شدند و داخل در کار شدند مردم ایشان را احاطه نموده از لشكر امام جدا شان کردند چون امام حسین این را بدید برادرش عباس را بکمک ایشان فرستاد حضرت عباس بر لشکریان حمله آورد و به تنهائی با شمشیرش مردم را میزد و میکشت تا ایشان را از چنك دشمن خلاص کرد ، و ایشان زخم بسیار برداشته بودند ودر اثناء راه دیدند آن جماعت نزديك است راه را بر ایشان بگیرند از عباس جدا شدند و سخت بر آن جماهت حمله کردند و جنگیدند تما يكجا کشته شدند . پس عباسی ایشان را گذاشت و بخدمت برادر بر گشت و صورت حال را بیان فرمود :

: امام حسين (علیه السلام)مكرر بر ایشان طلب رحمت نمود .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی عمر ( عمرو ) بن خالد صیداوي ، كما في البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 24 و اقبال ص 577 سطر 2 و شهادت او خواهد آمد .

عمرو بن ضبيغة

در تحت عنوان ( عمر بن ضبيعة ) خواهد آمد رقم ( 42 )

عمرو بن عبدالله جندعی

در زیارت ناحیه فرمود : السلام على المرتب معه عمر و بن عبدالله الجندعي و ( مرتب ) غلط است ، صحيح آن است که در بعض نسخ اقبال ص 577 .

وبعض نسخ عوالم ج 17 ص 340 .

ومتن بحار ج 101 ص 273 ذکر شده و آن ( مرتث ) است از ماده ( رتث ) بباب افتعال رفته ( ارئتث ) شده فهو ( مرتث ) .

در بحار ج 101 ص 276 گوید : ( ارتث ) على المجهول اذا حمل من

ص: 46

المعركة . رثيئاً اي جريحاً و به رمق .

ودر مناقب ج 4 ص 113 ( عمرو جندهی را ) جزء مقتولين در حمله اولی شمرده .

عمرو بن مشیعه

در مناقب ج 4 ص 113 او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده . ( 42 ) ( عمر بن ضبيعة بن قيس بن ثعلبة الضبعي التيمی ) ((1))

در ابصار العین ص 113 گوید : عمر مردی بود شجاع و جلو دار ، با ابن سعد از کوفه خارج شد ، پس از آن از کسانی شد که ملحق باصحاب امام حسین عليه السلام شدند . و بقول سروی در حمله اولی کشته شد .

در زیارت فرمود : السلام على عمرو بن ضبيعة (الضبعي ) كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 576 .

عمران بن کعب بن حارث اشجعی

در مناقب ج 4 ص 113 او

را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده .

قارب بن عبد الله الدئلي مولى الحسين بن علىعلیهما السلام

در ابصار العین ص 54 گوید : مادرش کنیز امام حسین (علیه السلام)بود عبد الله دئلی او را تزويج كرد . بچه ای بنام قارب از او متولد شد پس قارب غلام امام حسين(علیه السلام) است از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مکه و از مکه بطرف کربلا و در آنجا در حمله اولی کشند شد که آن حمله یکساعت قبل از ظهر بود . در زیارت ناحیه فرمود : السلام على قارب مولی الحسين بن على . كما فی البحار ج 45 ص 69 وج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 21 .

قاسط بن زهير

قب . اب . نا .

ص: 47


1- در زیارت ناحیه ( عمرو بن ضبیعه )

در ابصار العین ص 114 گوید : ( قاسط بن زهير بن الحرث التغلبی ) قب . اب . نا .

( و برادرش )

( کردوس بن زهير بن الحرث التغلبی )

( و برادرش )

( مقسط بن زهير بن الحرث التغلبی )

هر سه از أصحاب امیر المؤمنين (علیه السلام)بودند . و از کسانی بودند که در هر سه جنك ( جمل ، صفین ، نهروان ) در خدمتش جهاد میکردند .

و بعد از امیر المؤمنين با امام حسن مجتبی(علیه السلام) بودند . و در کوفه بودند تا اینکه امام حسین(علیه السلام) بكربلا آمد ، شبانه بطرف آن حضرت رفتند . و در جلو حضرت کشته شدند .

سروي گوید : در حمله اولی کشته شدند . و در زیارت ناحيه فرمود : السلام علی قاسط و کرش ((1)) بنی زهير التغليبين .

كما فی البحار ج 101 ص 273 و نسخه در اقبال ص 576 . ولی در بحار ج 45 ص 71 وناسخ ج 3 ص 23 و متن اقبال ص 576 بجای ( زهير ) ( ظهير ) نقل کرده اند .

قاسط بن حبيب بن ابی بشر الازدی

اب . نا . در ابصار العین ص 109 گوید : قاسم شجاعی بود از شیعیان کوفه با ابن بعد خروج کرد و در کربلا ایام صلح با مام حسین(علیه السلام) پیوست و با حضرت بود

تا در حمله اولی کشته شد .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی قاسم بن حبيب الازدی ، كما في

ص: 48


1- در ابعاد العين ( كردوس ) نقل کرده

البحار ج 45 ص 73 و 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 24 .

و در ناسخ ج 2 ص 314 او را جزء کسانی شمرده که اسمی در تاریخ ندارد .

کردوس بن زهير

در تحت عنوان ( قاسط ) گذشت . ( کرش ) در تحت عنوان ( قاسط ) گذشت .

كنانة بن عتيق تغلبی

قبا . اب . نا .

در ابصار العین ص 114 گويد : کنانه شجاعی از شجاعان وعابدي از عباد ، وقاريثي از قراء کوفه بود . در کربلا بخدمت امام حسين(علیه السلام) آمد وجلو حضرت کشته شد .

و سروی گفته در حمله اولی کشته شد . و دیگری غیر از او گفته اند در میدان مبارزه بین حمله اولی و بین ظهر کشته شد .

و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على كنانة بن عقيق . كما فی البحار ج 45

ص 71 و ج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .

مجمع عائذي

قب . اب . نا .

در ابصار العين ص 85 گوید : مجمع بن عبد الله بن مجمع بن مالك بن ایاس بن عبد مناة بن عبيد الله بن سعد العشيرة المذحجي العائذي از تابعین است و از اصحاب امیر المؤمنين(علیه السلام) است .

تا آنجا که فرمود : امام حسین(علیه السلام) احوال مردم کوفه را پرسید . مجمع بن عبدالله گفت :

اما اشراف مردم بواسطه رشوه های بزرگ همه ظرفهایشان پر شده برضد شما جمع شده اند . واما باقی مردم امروز قلب ایشان مایل بشما است ولي فردا شمشیرهاشان بر علیه شما است . تا آنجا که فرمود : اهل سیرو مقاتل گفته اند : مجمع با عمرو

ص: 49

بن خالد واصحابشان در روز عاشورا در يك مكان کشته شدند .

و در زیارت ناحيه فرمود : السلام على مجمع بن عبد الله العائذي . كما في البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .

مسعود بن الحجاج

قب . اب . نا. در ابصار العین ص 112 گوید : ( مسعود بن الحجاج التيمي تيم الله بن ثعلبه )

( و پسرش ) ( عبدالرحمن بن مسعود بن الحجاج التيمی )

از شیعیان معروف کوفه بوده اند و در شراعت معروف بودند ، ومسعود در جنگها زبان زد مردم بود . و هر دو با ابن سعد خارج شدند و با او بودند تا فرصتی در ایام صلح بدست آوردند . وملحق بامام حسین (علیه السلام)شدند و سلام بر آن حضرت نمودند و نزد حضرت بودند تا روز عاشورا که هر دو در حمله اولی کشته شدند . چنانچه سروی ذکر نموده .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی مسعود بن الحجاج وابته . كها فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص 273 وناسخ ج 3 ص 23 .

مسقط بن زهير بن الحرث التغلبي

در ابصار العین ص 114 او را جزء مقتولین در حمله اولی شمرده و در تحت عنوان ( قاسط بن زهير ) گذشت .

مسلم بن كثير

و در ابصار العين ص 108 گوید : مسلم بن كثير الأعرج الأزدي كوفي است و از اصحاب امير المؤمنين(علیه السلام) است و در بعض جنگها پایش از بین رفت .

اهل سیر گفته اند : از کوفه خارج شد بطرف امام حسين (علیه السلام)پس در کربلا

ص: 50

بهم رسیدند .

سروي گفته او در حمله اولی کشته شد .

در زیارت ناحیه فرمود : السلام على أسلم بن كثير الاأزدي الأعرج كما فی البحار ج 45 ص 72 وج 101 ص273 وناسخ ج 3 ص 24 .

مؤلف گوید احتمال دارد مراد همان مسلم بن كثير باشد و الله العالم .

نصر الله بن أبي نیزر مولی علی بن ابیطالبعلیه السلام

در ابصار العين ص 54 گوید : ابو نیزر از بعض فرزندان پادشاهان عجم بود . یا بنابر قولی : از فرزندان نجاشی بوده .مبرد در کامل خود گوید : صحیح نزد من آن است که از فرزندان نجاشی بوده باسلام رغبت پیدا کرد در کودکی پس آمد نزد رسول خدا و اسلام آورد و پیغمبر او را تربیت کرد .

و بعد از آن حضرتْ با حضرتِ فاطمه و اولاد او بود .

وغير مبرد گوید : از فرزندان پادشاهان عجم بود هدیه آوردند برای رسول خدا و بعد از رسول خدا (صله الله علیه واله )بامير المؤمنین منتقل شد و در نخلستان آن حضرت کار میکرد .

وصاحب حديث مشهور است که از امیر المؤمنين نقل میکند راجع باستخراج آن چشمه و کیفیتِ وَقْفَشْ يا حبسش چنانچه مبرد در کامل ذکر نموده .

وخلاصه اش آن است که ابو نیزر گويد : على (علیه السلام)نزد من آمد و من در دو باغستان او که ( عين ابی نیزر ) و ( بغيبغة ) باشد بودم . پس فرمود : آیا نزد تو طعامی پیدا میشود ؟ عرض کردم طعامی است که برای امیرالمؤمنین خوش ندارم کدوئی از بستان

ص: 51

با مرق گوشت بد بو ((1)) درست کرده ام . حضرت فرمود بیاور پس بلند شد و رفت سر جوئی و دست خود را شست و از آن طعام میل فرمود و باز برگشت دستهای خود را با رمل شست تا پاك شد ، سپس بر شکم خود مالید و فرمود : ( من ادخله بطنه النار فأبعده الله ) کسی که شکمش او را داخل آتش کند خداوند او را دورساز دو کلنك را گرفته داخل چشمه شد و بنا کرد بکندن و آب بتأخير افتاد از چشمه بیرون آمد در حاليكه پیشانی مبارك عرق کرده بود با انگشت مبارك پاك نمود . سپس بازگشت ( بكندن چشمه ) و همهمه میکرد که ناگاه مثل گردن بچه شتر آب از چشمه جوشید حضرت با سرعت بیرون آمد و فرمود خدا را شاهد میگیرم که این صدقه است ، پس نوشت این صدقه ایست از بنده خدا أمير المؤمنين صدقه داد این دو باغستان را بر فقراء مدينه مگر آنکه امام حسن و امام حسین محتاج شوند که در اینصورت ملك خالص ایشان است نه غير ايشان انتهی ملخصا ((2)) .

ونصر که پسر ابن ابو نیزر است بعد از امير المؤمنين و امام حسن (علیهما السلام)بطرف امام حسین(علیه السلام) گردید و از مدینه با حضرت خارج شد بطرف مكه و از مکه بطرف کربلا و آنجا کشته شد ، اسب سوار بود اسمش را پی کردند و در

ص: 52


1- در أبصار السين ص 55 وکنی و الالقاب ج 3 در ترجمه مبرد لفظ عربی این است ( قرع من الضيعة صنعته باهالة سنخة ) اهال را در مخزن و تحفة حكيم مؤمن بمعنای مرق گوشت وَ بُقوُل گرفته ( سنخه ) را در المنجد بمعنای بوی بد معرفی کرده . و در ترجمه رازی دام ظله جلد چهار ص 164 اینطور ترجمه کرده کدوئی است با روغن تیز و تندی درست کرده ام
2- مؤلف گويد : مفصلش را مرحوم قمی در کنی و القاب جلد 3 ص 138 در ضمن ترجمه مبرو ذكر فرموده مراجعه شود

حمله اولی شهیده شد رضوان الله عليه .

نعمان بن عمرو راسبی

قب . اب .

در ابصار العین ص 109 گوید : نعمان بن عمرو راسبی از اهل کوفه است و با عمر بن سعد از کوفه خارج شد . چون ابن سعد شروط امام حسین را رد کرد و قبول نکرد نعمان شبانه بنزد امام حسین (علیه السلام)رفت و باحضرت بود تا در حمله اولی کشته شد .

نعيم بن عجلان انصاری خزرجی

قب . اب . نا .

در ابصار العین ص 94 گوید : نضر ونعمان و نعيم هر سه برادر بودند و از اصحاب امير المؤمنين (علیه السلام)بودند . درصفین موقعیتی داشتند و از شعراء بودند ، و شجاع بودند ، نضر ونعمان مردند . و نعیم در کوفه بود تا امام حسین عليه السلام بعراق آمد رفت بطرف آن حضرت و در روز عاشورا پیش جنك شد و در حمله اولی کشته شد .

در زیارت ناحيه فرمود : السلام علی نعیم بن عجلان الأنصاری . كما في البحار ج 45 ص 70 وج 101 ص 272 و ناسخ ج 3 ص 22 .

مؤلف گوید : پس مجموع مقتولین در حمله اولی پنجاه و پنج نفر شدند که بعض آنها در مناقب این شهر آشوب ج 4 ص 113 ذکر شده .

وبعض آنها در ابصار العين ، موجود است . و بعضی را هم در مناقب وهم در ابصار العین هر دو ذکر کرده اند . وبعض آنها در زیارت ناحیه آمده است و بعضی آنها نیامده است . و ممکن است اشخاصی که در ابصارالعین اسم برده شده و در مناقب ، بخصوص اسم برده نشده جزء اشخاصی باشند که در مناقب بنحو کلی ذکر کرده .

مثلا فرموده : ده نفر از موالیان امام حسین و دو نفر از موالیان امیر المؤمنين

ص: 53

در حمله اولی کشته شدند .

مثلا نصر الله بن ابی نیزر در مناقب بخصوص اسم برده نشده ولی بعنوان دو نفر از موالیان امیر المؤمنین مندرج است .

با قارب بن عبدالله در مناقب اسم ندارد ولی در تحت عنوان ده نفر از موالیان امام حسین مندرج است .

خود نمائی عمر سعد

در ناسخ ج 2 ص 257 وقمقام ص 402 روایت کنند که در اینوقت : ابن سعد بغلام خود که درید نام داشت صدا زد که علم خویش را پیش دار ، چون علم را نزديك آورد تیری بطرف لشکر امام حسين انداخت و گفت : ای مردم گواه باشید که اول کس من بودم که بلشکر حسین تیر انداختم و یزید را نیکو خدمتی کردم ((1)) .

ص: 54


1- در قمقام ص 403 دارد که لشگریان نیز متابعت کرده تیر انداختن آغاز کردند که گوئی قطرات باران است بسر عسكر امام فرو بارید ، امام مظلوم باصحاب فرمود : اینها رسولان این قومند که بجانب شما همی آیند ، چون از مرگ گریزی نیست باستقبال آن مبادرت اولی تر . یاران نیز مشغول جهاد شدند . وبروایت لهوف در آن حمله جماعتی از اصحاب امام کشته شدند . وابن شهر آشوب در مناقب ج 4 ص 113 کشته ها را در حمله اولی بدینگونه ایراد نموده . نعیم بن عجلان ، وعمران بن کعب بن حارث اشجعی ، وحنظلة بن عمرو شیبانی ، و قاسط بن زهير ، وعمرو بن خالد صیداوی ، و كنانة بن عتيق ، وعمر بن مشيعة ، وضرغامة بن مالك ، وعامر بن مسلم ، وسيف بن مالك نمیرى ، وعبد الرحمن ارحبي ، ومجمع عائذی ، وحباب بن حارث ، وعمرو جندهی ، وحلاس بن عمرو راسبی ، وسوار بن أبي عمير فهمي ، وعمار بنابی سلامه دالانی ، ونعمان بن عمرو راسبی ، وزاهر ( زاهد ) بن عمرو مولی ابن حمق ، وجبلة بن علي ، ومسعود بن حجاج ، وعبد الله بن عروة غفاری ، وزهير بن بشر خثعمی ، وعمار بن حسان ، وعبد الله بن عمير ، ومسلم بن كثير ، وزهير بن سليم ، وعبد الله . وعبيد الله پسران يزيد قيسی بصری ، وده نفر از موالی حسین ، و دو نفر از موالی أمير المؤمنين عليه السلام . مؤلف این کتاب رمز المصيبة گوید : ( عمرو بن خالد صیداوی ) در مناقب مطبوع نزد ما ذكر نشده شاید در مناقب موجود پیش صاحب قمقام بوده در این چاپ حذف شده و الله العالم

ذکر مبارزه اصحاب امام حسين عليه السلام با لشکر عمر بن سعد

در ناسخ ج 2 ص 257 گوید جماعتی از وجوه لشکر کوفه از دل رضا نمیدانند که با حسین (علیه السلام)رزم آغازند ، و خود را رانده شده دارَین سازند : از این جهت کار جنك بممساطلت میرفت و در خلال این حال ، از جانبين ارسال رسل و نامه نگاري تقرير بافت ، وروز عاشورا نیز تا چاشتگاه کار بدینگونه میرفت ، این هنگام معلوم شدکه امام حسين (علیه السلام)زیر بار ذلت نخواهد رفت ، وابن زیاد برای کینه ای که با آن حضرت داشت دست از او بر نخواهد داشت لاجرم از هر دو طرف عازم جنك شدند .

ص: 55

مبارزه ابن عمير با غلام زیاد

در ناسخ ج 2 ص 258 و بحار ج 45 ص 12 وقمقام ص 404 روایت کرده اند که اول کس از سپاه عمر سعد ( يسار ) غلام زیاد بن ابیه بود ، که اسب براند و میدان آمد و مبارز خواست ، از میان اصحاب ( عبد الله بن عمير كلبی ) اسب بر انگیخت و با او روي در روي شد ( يسار ) گفت : ترا نمیشناسم برگرد وزهیر بن قین و( حبیب بن مظاهر ) را که هم شأن من هستند بفرست ، ( عبدالله بن عمير ) گفت : اي پسر زانيه ، مگر دلبخواه تو است که هر کس را بخواهی بمبارزت طلب کنی ؟ این بگفت : واسب برجهاند و شمشير حواله ( يسار ) کرد و از اسب بر زمین انداخت ، ( سالم ) غلام عبيد الله چون این بديد بتاخت آمد تا ( يسار ) را یاری کند ، اصحاب حسين(علیه السلام) ( عبدالله بن عمیر را ) خبر دادند که مواظب باش دشمن فرا رسید ، ( عبد الله ) چون مشغول زد و خورد بود صدای ایشان را نشنید ، لاجرم ( سالم ) مثل ابر سیاه رسید و شمشير حواله کرد ( عبد الله ) دست چپ را سپر سر قرارداد ، وانگشتانش بزنم تیغ از تن جدا شد ، ( عبدالله ) باین زخم اعتنائی نکرده و مثل شیر زخم خورده ، ( سالم ) را بزخم شمشیر بجهنم فرستاد ، وهمچنان بر پشت اسب از چپ و راست بجنگید و این شهر بخواند . اِنْ تُنْكِروُني فَأنَا ابْنَ كَلْبٍ اِنَّي أمْرُءً ذُو مِرَّةٍ وَعَضْبٍ وَلَسْتٌ بِالْخَوّارِ عِنْدَ السَّلْب ((1)) اگر مرا نمیشناسید پس بدانید که من پسر کلبم مردي هستم صاحب قوّت و شمشیر وضعیف و ناتوان نیستم در وقت ربودن ، یا در وقت مصيبت .

ص: 56


1- در قمقام ص 405 و بحار ج 45 ص 13 ( عند النكب ) نقل کرده اند

در قمقام ص 405 فرماید : ( ام وهب ) زوجه عبد الله بن عمير ، عمود خیمه در دست گرفته بميدان نزد شوهر آمده او را تحريص وتشجيع ميکرد ، که ( فداك أبي واُمي قاتل دون الطيبين ذرية محمد(صله الله علیه واله )) .

پدر و مادرم فداي تو باد تو جنك كن و نگذار پاکان ذریه محمد (صله الله علیه واله )بميدان روند .

شوهر خواست تا وِیْ را بخیام برگرداند زنْ قبول نمیکرد و میگفت ترا تنها نگذارم تا اول من جان سپارم . امام فرمود : خداي جزای خبر بشما عنایت فرماید بر گرد که خدا از زنان جهاد نخواسته ، زن فرمان برده باز گشت .

تیر بارانْ نمودنِ اَصْحابْ کوفیان را

در ناسخ ج 2 ص 259 و قمقام ص 405 و بحار ج 45 ص 13 . بعد از قتل ایشان ، عمرو بن الحجاج باجماعتی از سپاه کوفه ، ميمنيهٴ لشگر حسین را نصب العین کرد ، چون مسافت بین دو لشگر اندك شد ، سپاهیان حسین عليه السلام زانو بر زمین نهادند و نیزه هارا راست کردند ، و بطرف دشمن دراز کردند ، سواران کوفه چون در رسیدند از سنان نیزه ها بترسیدند و برگشتند ، اصحاب امام حسين(علیه السلام) ایشان را تیرباران کردند ، بعضی در افتادند و جان دادند و گروهی بزخم تير مجروح شدند .

ص: 57

کشتن مسلم بن عوسجه ابن جوز را

(کشتن مسلم بن عوسجه ابن جوز را)(1)

در اینوقت مردي از قبيلة بني تميم که اورا ( عبدالله بن جوزه )(2) گفتند ، اسب خویش را نهیب داد و روی بلشگر گاه حسين نهاد ، اصحاب آن حضرت گفتند : مادر بر تو بگرید بکجا می آئی ؟ ( فَفالَ اِنّي اُقدِمُ علَى رَبٍّ رَحيمٍ وَشَفيعٍ مُطاعٍ ) ( یعنی من میروم نزد پروردگاريکه رحیم است و شفاعت کننده که مطاع است ) . امام حسين (علیه السلام)فرمود : این کیست ؟ گفتند : ابن جوزه است .

حضرت فرموده : اي پروردگار من ، اورا بسوی دوزخ کو چ ده(3) ، در همان زمان اسب در زیر پای ابن جوزه سر کشی وچموشی نمود ، و او را در انداخت بطوریکه پای چپش در رکاب آویزان شد و پای راستش وارونه گشت .

مسلم بن عوسجه عجله کرد و پای راستش را از تن جدا کرد ، واسب او رم کرده ، وسر اورا سرکوب سنگ و خار وزمین کرد تا جان بداد و بدوزخ

ص: 58


1- اصل قصه را در قمقام ص 405 و بحار ج 45 ص 13 و ناسخ 2 ص 259 نقل کرده اند من اقتباس از پاسخ میکنم .
2- در بحار ( عبدالله بن خوزه ) و در قمقام ( عبد الله بن حوزه ) نقل شده .
3- در قمقام دارد که مردی که اورا عبدالله بن حوزه تمیمی گفتند نزديك آمده گفت : مگر حسین در اینجا باشد که جوابش نداد ، چون سه بار این سخن بگفت : گفتند آری حاجت بگو ؟ گفت يا حمدين ابشر بالنار . فرمود دروغ گفتی هرگز این نشود من نزد خداوند مهربان همیروم و جد من شفيع مطاع است ، یاری بگو تا خود کیستی ؟ آن ملعون نام بگفت : حضرت فرمود : اي پروردگار من اورا بآتش بَرْ الخ .

واصل گشت .

مبارزه حر

(مبارزه حر)(1)

اینوقت حر بن یزید ریاحی را آتش خبرت در کانون خاطر زبانه کشید ، پیش تاخت و عرض کرد : یا ابن رسول الله ، آن روز که ابن زیاد مرا بجنگ تو فرمان داد ، چون از دار الاماره بیرون شدم ، از پشت سر خود ندائی شنیدم که می گفت : ( اِبْشِرْ ياحُرُّ بِخَيْرٍ ) شاد باش اي حر بخوبی و خیر ، نگاه کردم کس ندیدم ، با خود گفتم : سوگند باخدای که این بشارت نیست ، چون من بجنگ پسر پیغمبر میروم ، ودر خاطر نداشتم که در خدمت شما توبه خواهم کرد ، اکنون آن سخن راست آمد که بخیر رسیدم .

اجازه خواستن حر برای شهادت

(اجازه خواستن حر برای شهادت)(2)

یابن رسول الله ، اول كس من بودم که بر تو بیرون شدم ، اجازه فرما تا اول کس من باشم که در راه تو جان بازم ، وفردای قیامت اول کس باشم که بارسول خدا مصافحه کنم .

وحر از این سخن میخواست که پیشرو سرهنگان و اول مبارزان باشد ، چون قبل از او گروهی مجروح و کشته شدند .

و در لهوف مترجم ص 104 فرموده مقصود حر از اولین شهید راه حسین اولین شهید از آندم به بعد بود و گرنه پیش از او چند نفر شهید شدند .

بالجمله ، حسين(علیه السلام) او را رخصت جنگ فرمود ، وحر چون شیر آشفته

ص: 59


1- از ناسخ ج2 ص 260 اقتباس می شود
2- ناسخ ج2 ص260

به میدان مبارزه آمد ، واسب بگردانید ، و این اشعار را یاد آور شد :

آلَيْتُ لا أقْتَلُ حَتّى اَقْتُلا

أضَرِبُهُمْ بِالسَّيْفِ ضَرْباً مُفْضَلا

لاناقِلاً عَنْهُمْ وَلا مُعَلّلا

لا حاجِزاً عَنْهُمْ وَلا مُبَدَّلا

أَحْمي الْحُسَينَ الْماجِدَ المُؤمَّلا

یعنی سوگند یاد نمودم تا نکشم کشته نشوم . باشمشیر انهارا ضربت سخت میزنم ، نه بر میگردم و نه سرگرم چیزی میشوم ، نه از انها دفاع میکنم و نه جای خودرا بدیگری میدهم ، حسین بزرگواری را که امید جهانیان بدواست یاری میکنم ( كذا فی الناسخ ج 2 ص 260 ) .

آنگاه در مقابل صفوف کوفه بايستاد و این رجزها بگفت :

اِنّي أَنَا الْحُرّ وَنَجْل الْحُرّ

أَشْجَعُ مِنْ ذي لَیَدٍ هِزَبْرٍ

وَلَسْتُ بِالْجَبانِ عِنْدَ الْكَرّ

لکِنَّي الْوَفّافُ عِنْدَ الْفَرّ

یعنی من حر وزادهِ حُرّم ، از شیرِ دلاورْ دَلیر ترم ، هنگام حمله کردن ترسو نیستم ، بلکه در موقع فرار سپاه ، من ایست میکنم ( كذا فی هامش الناسخ ص 261 )

شهادتِ علی بن الْحُرّ

اینوقت حر روی با پسر خود علي کرد و گفت : اي فرزند ، بر این قومِ ستم کار حمله کن و ناتوانی جهاد نما ، پسر حر اسب بر انگیخت و بر لشگر كوفه حملهٴ گران افكند ، کوفیان او را حلقه کردند و جنگ سختی نمودند .

در شرح شافیه گوید : پسر حر بیست و چهار نفر از مشرکین را بکشت ، وابو مخن می گوید : هفتاد کسی بكشت ، آنگاه كشته شد .

ص: 60

حر از شهادت فرزند بسیار شاد شد ، و گفت : سپاس خدای را که شهادت را روزی تو گردانید پیش روی مولایم حسين بن أمير المؤمنین علیهما السلام.

توبه مصعب برادر حر

در پاسخ ج 2 ص 261 از جمال الدين محدث که از ثقات و مردمان مورد اطمینان اهل سُنَّت و جماعت است ، در کتاب روضة الاحباب نقل کند که چون حر آهنگ جنگ فرمود ، برادرش مصعب بن یزید ریاحی که هنوز در میان لشکر ابن سعد بود ، این ارجوزهٴ حر را بشنید اسب بر انگیخت ، کوفیان خیال کردند که بمبارزت برادر میتازد ، چون راه نزديك كرد ، حر را ترحيب ومرحبا گفت : وترحيب و بزرگش شمرد ، و صدا زد اي برادر : مرا از سیاه چاه گمراهی بشاهرا ، هدایت دلالت فرمودی ، اينك از در تو به و اِنا به آمده ام حُرّ اورا بخدمت حضرت آورد تا تائب گشت ، و در میان اصحاب بر صف شد .

شجاعت و شهادت حر بن یزید ریاحی

بالجمله در بعد ازقتل فرزند شاد خاطر ، و آماده جنك شد وابن ارجوزه را قرائت کرد .

اِنّي اَنَا الْحُرُّ وَمَأوَی الضَّیْف

أَضْرِبُ في أَعْناقِكُمْ بِالسَّیْف

عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ بِأرْضِ الخَيْف

أَضْرِبَكُمْ وَلا أري مِنْ حَيْف

من حر و پناه گاه مهمانم ، برای دفاع از بهترین شخصی که بزمین مکه واردشد ، گردن شما را میزنم و ستمی نمی بینم .

و مبارز طلب نمود ، این صورت بر ابن سعد ثقیل ( سنگین ) افتاد ، صفوان

ص: 61

ابن حنظله را که بشجاعت و شهامت در میان لشکر معروف بود طلب کرد و گفت : ترا به مبارزت حر باید رفت ، لكن اول آتش کید و کین را بنصيحت فرو نشان ، و بمقام خویش باز آر ، و اگر بيفرمانی کند ، بی تواني بر وِیْ بتاز و سرش از تن جدا کن .

صفوان که غرق اسلحه بود تاختن کرد و جلو در آمد و گفت : اي حر خوب کاری نکردی از یزید که خلیفه زمان بود روی برگردانیدی و بنزد حسین بشتافتی ؟

حر گفت : ای صفوان تو دانشورْ مردي بودی ، از این سخن ناسنجيده تعجب میکنم ، بمن بگو طرفداری حسین را فرو گذارم و یزید شراب خوار و زنا دوست را فرا گیرم ؟

صفوان در خشم شد ، و بسوی حر حمله کرد و نیزه را براند ، حر زخم او را بگرداند ، وسینه او را با سنان نيزه بكونت ، چنانکه از پشتش سر بدر کرد .

صفوان را سه برادر بود ، همدست وهمداستان بخون خواهی برادر برحُرّ بتاختند ، در دست در کمر یکتن کرد ، و او را از زین بر گرفت ، و بر زمین کوفت ، چنانکه جان بداد ، و یکی را با تیغ در گذرانید .

سومّی پشت بجنك کرده فرار کرد .

حر از قفای او بناخت ، و او را بزخم نيزه ببرادران ملحي ساخت . وهم چنان در میدان بایستاد ، ومبارز طلب نمود .

در خبر است که چون ((1)) حر آهنك خدمت حسین(علیه السلام) نمود ، یزید بن سفیان که مردی از قبیله بنی تمیم بود ، گفت : اگر او را دیدار کنم با سنان پیکانش بخاك افكنم .

ص: 62


1- در پاسخ ج 2 ص 262 و قمقام ج 1 ص 408و مقتل خوارزمی ج 2 ص ، سطر بآخر نقل کرده اند

این هنگام که در در میان لشكر كر وفر و رفت و آمد میکرد ، و از راست و چپ میجنگید ، و دو گوش و دو ابروی اسبش بزخمِ شمشیرِ دشمنان رفته بود .

حصین بن نمیر گفت : هان ای یزید بن سفيان ، اينك حر است که آرزوی کشتن او داشتی ، گفت چنین است ، و اسب بر جهاند ، و بر روی حر در آمد ، در او را مجال درنك نگذاشت و بيك زخم تیغ ، ازاسبش در انداخت ، واین اشعار انشاد کرد .

أَكُونُ أميراً غادراً وَابْنَ غادِرٍ

اِذا كُنْتُ قاتَّلْتُ الْحُسَينَ بْن فاطِمَة

وَنَفْسي عَلى خِذْلانِه واعتزاله

وَبَيْعَةِ هذاَ الناكِثِ الْعَهْدِ لائِمَة

فَيا نَدَمي أَنْ لا أَكُونَ نَصَرَتُهُ

أَلا کُلُّ نَفْسٍ لا تُواسيه نادِمَه

أَهُمُّ مِراراً اَنْ أسيرَ بِجَحْفَلٍ

اِلى فِئَةٍ زاغَتْ عَنِ الْحَقِّ ظالِمَة

فَكُفُّوا وَاِلّا زُرْتُكُمْ بِكَتائبٍ

أَشَدَّ علَيْكُمْ مِنْ زُحُوفِ الدّيالِمَة

سَقَى اللهُ أَرْواحَ الَّذينَ تَزاوَرُوا

عَلى نَصْرِه سَحاً مِنَ الْغَيْثِ دائِمَة

وَقَفْتُ عَلى اَجْسادِهِمْ وَقْبُورِهِمْ

فَكادَ ألْحَشا تَنْفَثُّ وَالْعَيْنُ صاجِمَة

لَعَمْري لَقَدْ كانْوا مَصاليتَ فِی الوَغى

سِراعاً اِلىَ الْهَيْجا لیُوثُ ضَراغِمَة

تَواسَوْا عَلى نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبيِّهِمْ

بِأَسْيافِهِم آسادُ خَيْلٍ قَشاعِمَة

در پاورقی ناسخ ج 2 ص 264 فرموده خلاصه اشعار : اگر یا حسین بجنگم امیری خائن و پیمان شکن و سرزنش شده ام ، هر کس او را یاری نکند پشیمان میشود ، اي ستمگران از جنك يا حسين(علیه السلام) دست بردارید ، و گر نه با لشکر گران بر شما میشورم ، خدا از باران رحمت خود ، یاوران او را سير آب کند ، آن شيران دلاور سالخورده ای که بسوی میدان دویده ، پسر پیغمبر خود را یاری میکردند . وهمچنان چون شیر آشفته بر دمید ، و اسب بتأخفت و خود را بمیان سپاه کوفه

ص: 63

در انداخت ، و تنی چند را بکشت و باز شتافت و این شعر بگفت :

هُوَ الْمَوْتُ فَاصْنَعْ وَ یْكَ ما أَنْتَ صانِعٌ

فَأَنْتَ بِکَأْسِ الْمَوْتِ لا شَكَّ جارِعٌ

وَحامِ عَنِ ابْنِ الْمُصْطَفى وَحَريمِه

لَعَلَّكَ تَلْقی حَصْدَ ما أَنْتَ زارِعٌ

لَقَدْ خابَ قَوْمٌ خالَفُوا اللهَ رَبَّهُمْ

يُريدُونَ هَدْمَ الدَّينُ وَالدّينْ شارِعٌ

يُريدُونَ عَمْداً قَتْلَ آلِ مُحَمَّدٍ

وَجَدُّهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ شافِعٌ

این مرگ است هر چه میخواهی بکن ، بیگمان جامِ مراگرا می آشامی ، حمایت کن از پسر پیغمبر وحریمش ، یقيناً نتيجه آنچه کشت کرده ای زراعت خواهی کرد ، بتحقیق که خیانت و ضرر کرده اند گروهیکه خدای خود را مخالفت کرده اند ، میخواهند دین را ویران کنند و حال آنکه دین شاهراه همه است . میخواهند از روی عمد آل محمد را بکشند ، وحال انکه جدشان در روز قیامت شفاعت کننده است . ( كذا في هامش الناسخ ج 2 ص 264 ) .

و دیگر باره حمله کرد و چون برق و باد تند ، تنی چند را بخاك در انداخت وروی بر تافت ، باز شتافت و از نهایت غیرت و شدت ناراحتی بنا کرد بهای های

گریستن و این رجز بخواند .

أَضْرِبُ في اَعْراضِكُمْ بِالسَّيْف

ضَرْبَ غُلامٍ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَيْف

أَنْصُرُ مَنْ حَلَّ بِاَرْضِ الْخَيْف

نَسْلَ عَليِ الطُّهْرِ مُقْري الْضَّيْف

( در پاورقی ناسخ ج 2 ص 264 ) معنی اینطور کرده : با شمشیر خود اشراف شما را میزنم ، زدن غلامی که از ستم ترس نداشته

ص: 64

باشد ، یاری خواهم کرد کسی را که بزمین مِنی و مسجد خیف وارد شده ، و از نسل علی است که پاکیزه است و دعوت کننده میهمان است .

و در این مرتبه دل بر مرگ نهاد و حمله گران افكند ، وهشتاد و چند نفر را بر خاك افكند ، و کار بر کوفیان سخت شد .

وابن سعد صدا زد اي لشگر عجله کنید و او را تیر باران کنيد .

پس از هر طرف او را هدف تیر قرار دادند بطوریکه زره حُرّ مثل جلد خارپشت گشت و اسبش را نیز پی کردند ، مقداری پیاده جنگید و از پای درافتاد أصحاب حسين ( عليه السلام ) بتاختند و جسد او را حمل داده بنزد آن حضرت نهادند هنوز رمقي از جان در تن داشت ، امام ( عليه السّلام ) چهرهٴ خون آلود او را مسح می کرد و می فرمود سوگند بخدا ترا مادر بغلط حُر نام نگذاشت ، والله تو در دنیا وآخرت حري ( یعنی آزادی ) آنگاه بگریست و از بهر او استغفار فرمود ، گویند امام ( عليه السّلام ) او را نوحه سرائی کرد ((1)) .

فَنعْمَ ((2)) الْحُرُّ حُرُّ بَني رياحٍ

صَبُورُ عِنْدَ مُشْتَبَک الرّماح وَنَعْمَ ((3)) الْحُرُّ في رَهَجِ المَنَاياً

اذَا الأبْطَالُ تَخْطرُ بِالصفَّاح

وَنِعْمَ الحُرُّ اِذْ و اسا حُسَينا

وَفازَ بِالهِدايَةِ وَالفَلاحِ

ص: 65


1- در قمقام ج 2 ص 413 گوید امام سجاد(علیه السلام) اورا مرثیه فرمود و بقولی یکی از اصحاب . و در مقتل خوازمی ج 2 ص 11 نسبت ببعض اصحاب میدهند و از حاکم چشمی نقل کند که امام سجاد (علیه السلام)مرثیه خوانده
2- در قمقام ج 1 ص 413 ومقتل خوارزمی ج 1 ص 11 ( لنعم الحر الخ )
3- این بیت در خوارزمی و قمقام ذکر نشده

وَنِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادى حُسَيْناً

فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّیاح ((1))

فَیا رَبّي ((2)) أَضِفْهُ في جِنانٍ

وَزَوِّجْهُ مَعَ الْحُورِ الْمِلاح

یعنی نیکو آزاد مردی است حر بنی رباح ، و هنگام بهم ریختن نیزه ها ( شدت جنك ) بردبار است .

آفرین بر حر ، میان گرد و غبار مرگها ، هنگامی که دلاوران با سینهٴ شمشيرها خود ارزش میدهند .

آفرین بر حر که حسین را یاری کرد ، و بهدايت و رستگاری نائل شد .

آفرین بر حر که چون ( هنگام توبه ) حسین را خواند ، جانبازی نمود .

پروردگارا ، او را در بهشت پناه ده و با زیبا چشمان نمکین همسر گردان .

بروایت مفید ابوایوب بن سرح ومردی از فرمان کوفه در فتل حر همدست بودند ((3)) .

و در زیارت ناحیه فرمود : السَّلام عَلَى الْحُرِّ بْن يَزيدِ الرّياحی . كما فی البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576 .

شهادت مصعب برادر حر

بعد از شهادت حر ، مصعب از سید الشهداء اجازه خواست و بر كوفيان حملهٴ گران افکند ، و فراوان بکوشیده تا شربت شهادت بنوشید .

ص: 66


1- در قمقام ( الكفاح ) نسخه بدل است
2- این بیت پر خوارزمی ذکر نشده
3- فی البحار ج 45 ص 14

شهادت عروه غرةغلام حر

وحر را غلامی بود که عروة (غرة) نام داشت، ودر جيش ابن سعد بوده چون مولای خود در را و پسر او علي را، و برادر او مصعب را کشته دید ، از هوش بیگانه شد، و چون دیو دیوانه خود را بر سپاه ابن سعد زد . و چند تن ازراست و چپ بکشت ، آنگاه بطرف امام حسين (علیه السلام) بشتافت و عرض کرد: یابن رسول الله مرا عفو کن که بدون اجازه شما ابتداء بجنك کردم ، چون از کشته شدن در و پسر و برادرش بی اختیار شدم ، اکنون رخصت فرمای تا بر این دشمنان دین بنازم ، راز سعادت شهادت بهره ای بدست آرم .

حسین (علیه السلام) او را دعای خیر فرمود ، پس اسب بميدان تاخت ، و گروهی را از اسب بزمین انداخت ، تا خویش را بمولای خود ملحق ساخت .

شهادت بریر بن خضير الخضرمی لهوف

در ناسخ ج 2 ص 266 وبحار ج 45 ص 15 وعوالم ج 17 ص 258 و مقتل خوارزمی ج2 ص 11 وقد قام ص 406 ولهوف مترجم ص 104:

در این وقت جنك بهای خود ایستاد ، و اهداب حمسين (علیه السلام) دل از جان بر گرفتند و تن بمرگ دادند، و هر يك آهنك مبارزت نمودند، عرض کردند : السلام عليك ابن رسول الله ، وجواب پس گرفتند ، و برفتند ، و آن حضرت فرمود: ما نیز از قفای (پشت سر) شما میرسیم ، و این آیه مبارکه را قرائت میفرمود ، فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبديلً) پس بعض ایشان مدتشان را تمام کردند و بعض ایشان انتظار می کشند و تغییری ندادند .

من جمله بریر بن خضير همدانی اجازه میدان گرفت و این روز بخواند

ص: 67

أَنَا بُرَیرٌ وَأَبی خُضَیْرٌ (1)*** لَیْسَ یَرُوعُ الاُْسْدَ عِنْدَ الزَأرِ(2)

یَعْرِفُ فینَا الخَیْرَ اَهْلُ الْخَیْرِ *** أضْرِبُکُم وَلا أرى مِنْ ضَرٍّ

وَذاکَ فِعْلُ الحُرِّ مِن بُرَیْرِ

يعني من بر برم و پدرم خضیر است ، شيري هستم که شیران از غرشم میترسند نیکوکاران نیکی ما را باور دارند ، با شمشیر شما را میزنم ، وزیانی نمی بینم ، کار نيك بر بر همین است (پاورقی ناسخ).

وحمله گران افكند ، و شمشیر زده میگفت : پیش من نزديك شويد أي ملال کنندگان مؤمنان ، واي کشند گان اولاد بدريين ، واي کشندگان فرزندان رسول خدا ، وباقي مانده ذربه اش ، و از چپ و راست بتاخت و مرد و مرکب بخاك اند اخت، و سی تن مرد جنگی بدست او کشته شد .

در این وقت یزید بن معقل (مفقل لهوف) اسب بتاخت ، و بانك، زد که :

أي طاغی گمراه گواهی میدهم که تو از گمراه کنندگانی.

بر در گفت : بیا تا مباهله کنیم و خدا را بخوانیم ، و از وي بخواهیم تا هر که بر باطل است بدست آن كه حق است کشته شود، این بگفت : و بر او بناخت قدری با هم نبرد ردند .

يزيد فرصتی یافت ، وشمشیر بزد، ولي زخم او کارگر نیفتاد .

بریر بر او شمشیري زد که از کلاه خود در گذشت و تا قعر دماغ و مغز سرش مدريد ، و بأن زخم در افتاد و جان سپرده

ص: 68


1- در مقتل خوارزمی (أنا بر بر وقتی خضير ) آمده
2- در عوالم ج17 ص 259 و بحار (عند الزار) و (زار ) يعني آواز شیر واین بیت ( ليث الخ ) در قمقام و مقتل خوارزمی ذکر نشده بلی در بحار وعوالم و ناسخ ذکر شده .

واز عقب او بحير بن أوس بي اسب بتاخت و با بربر در آويخته ، بربر بدنه ستا او شهید شد.

و در مقام ص 406 گوید : کم به بن جابر از دي بربر را شهید کرد، و چون بخانه آمد زن باو گفت : باري دشمنان فرزند فاطمه کردی و بوير سيد قراء را شهید ساختی بخدا قسم که دیگر با تو سخن نگویم ).

و بروایت دیگر بحیر بن اوس او را شهید کرد و در میدان جولان داد و بدین شعر (1) مباهات میکرد .

سلي تخبري عني و أنت ذميمة(2)***غداة حسين و الرماح شوارع .

ألم آت اقضي ما كرهت و لم تخل***غداة الوغي و الروع ما انا صانع [10] .

معي مزني(3) لم تخنه كعوبه***و ابيض مشحوذ الغرارين قاطع

فجردته في عصبة ليس دينهم***كديني و اني بعد ذالك لقانع (4)

و قد صبروا (5) للطعن و الضرب حسرا***و قد جالدوا لو ان ذلك نافع [13] .

فابلغ عبيدالله اذ ما لقيته***باني مطيع للخليفة سامع

قلتلت بريرا ثم جلت لهمه(6)***غداة الوغي لما دعا من يقارع

ص: 69


1- این اشعار را در ناسخ ج2 ص268 در بحار ج 45 ص15 و مقتل خوارزمی ج2 ص12 و قمقام ص407 با تفاوتی ذکر کرده اند
2- در قمقام وأنت وسيمة (ذميمة.)
3- در قمقام (معي يزني الخ).
4- در قمقام (والي بعد ذاك تقانع).
5- در بحار و مقتل و قمقام وفد صبر و الخ)
6- در مقتل خوارزمی (ثم جللت نعمة) .

لغاتهای این اشعار

(غداة ) اول روزم .

( الشوارع ) نیزه های راست شده بسوی کسی .

( الوغى) الحرب یعنی جنك م.

( مزني ) نيزه منسوب بقبيله مزينه است .

( كعوب ) العقدة من عقد الرمح .كل ما ارتفع وعلام.

( مشحود الغرارین )شمشیری که از هر دو طرف برنده باشد .

( العصبة ) أي الجماعة م.

( حر ) جمع حاسر : برهنه از زره .

( الجلد ) القوة والشدة م.

( جل ) اي عظم و كبر م.

( قارع) فرع رأسه بالعمما أي امر به م.

در پاورقی ناسخ ج 2 ص 298 فرموده خلاصه معنی اشعار ، روز جنگ با حسین نیزه و شمشیر برانی داشتم شمشیر خود را بر گروهی که دین را نداشتند از نیام کشیدم و چون بربر حریف خواست رفتم و او را کشتم ، با بن زياد بگو هر وقت ملاقاتش کردی که من فرمان بردار وشنوای خلیفه میباشم .

او را پسر عمی بود (1) گفت : إني بحير بربر از بندگان شایسته خدا بود، او را میکشی و بر قتل او مفاخرت میجوئی ؟ وای بر تو ، فردای قیامت چگونه پروردگار خود را ملاقات خواهی کرد ؟ بدير از کرده خود پشیمان شد، و این

ص: 70


1- در مقتل خوارزمی ج2 ص 12 گوید پسر عم او اسمش ( عبيد الله بن جابر ) بود

شعر قرائت کرد؛

فلو شاء ربی ما شهدت قتالهم***و لا جعل النعماء عند ابن جائر

لقد کان ذا عارا علی و سبه(1)***یعیر بها الأبناء عند المعاشر

فیا لیت أنی کنت فی الرحم حیضه(2)***و یوم حسین کنت ضمن المقابر(3)

فیا سوأتا ما ذا أقول لخالقی***و ما حجتی یوم الحساب القماطر(4)

خلاصه اشعار : اگر خدا میخواست بجنگ حسین نمیرفتم ، و نعمتهاي دنیا را به پسر ستمگر نمیداد ، راستی کشتن بریر برای من مایه ننگی است که فرزندان مرا بدان، سرزنش کند، اي کاش روز عاشوراء را زنده نبودم، زای بر من جواب خدا را چه گویم ؟ (و در روز قیامت که روز حساب سخت است چه دلیل آورم ).

چند وهب نام در میان اصحاب بود؟

در ناسخ ج2 ص 299 گوید مکشوف باد که طریحی در میان مبارزین روز عاشوراء دوتن وهب در قلم آورده .

ص: 71


1- در مقتل خوارزمی (لقد كان ذاك اليوم عارا وسبة ) و در قمنام (لقد كان ذا عار على و سبة).
2- در قمقام ص 407و بحار ج45 ص16 و مقتل خوارزمی ج3 ص 12 (نيا ليت اني كنت في الرحم حيضة ).
3- در مقتل (ويوم مهمين كنت في راس قابر ).
4- فما عطر: روزی سخت

اول وهب بن وهب که نصرانی بود و با نفاق مادرش بدست امام حسین(علیه السلام)ایمان آورد، و در کربلا شهید شد .

و دیگر وهب بن عبد الله(1) که گویند او نیز با مادر وزن حاضر بود در روز عاشوراء ، و آنچه من بنده فحص کردم بیش از یک وهبه نیافتهم ، وطریحی بعضی از واردات احوال وهب را بنام وهب بن وهب و برخی را بنام وهب بن عبدالله نگاشته العلم عند الله انتهى .

ودر لواعج ص163 سطر آخر واعيان الشيعة ج 1 ص 90 آسید محسن امين رحمه الله فرموده : پس وهب بن حباب کلبی میدان مبارزه رفت و گویند او نصرانی بود، وعين قصه وهب بن عبدالله را ذکر فرموده : ودر لواعج ص 139 در ضمن ترجمه ( عبد الله بن عمير كلبي ) گويد : ظاهرا بين مورخین اشتباهی شده بین قصه ( وهب بن حباب كلبي ) و بين قصة ( عبد الله بن عمیر کلبی ) الخ.

شهادت وهب بن عبدالله

در پاسخ ج2 ص 269 گويد : وهب بن عبد الله اسب بميدان راند، و این رجز بر خواند (2)

ص: 72


1- در بحار ج 45 ص 17 وعوالم ج17 ص260 (وهب بن عبد الله بن حباب کلبی) ذکر کرده اند. و در مقتل خوارزمی ج2 ص12 (رهب بن عبدالله بن جناب کلبی ذکر کرده . و در قمقام ص418 (وهب بن عبدالله بن خباب کلبی ذکر نموده.
2- در بحار ج 45 ص 16 وعوالم ج17 ص260 دارد که: وهب بن عبدالله بن حباب کلبی در آن روز مادرش همراه بود فرمود پسرم برخیز و یاری کن پسر دختر پیغمبر را عرض کرد بچشم ای مادر کوتاهی نخواهم کرد پمیدان آمد و این روز بخواند الخ.

إنْ تُنْکِرُونی فَأنا ابْنُ الکَلْبی*** سَوْفَ تَرَوْنی وَتَرَوْنَ ضَرْبی

وَحَمْلَتی وَصَوْلَتی فِی الْحَرْبِ ***ادْرِکُ ثاری بَعْدَ ثارَ صَحْبی

وَأدْفَعُ الْکَرْبُ أمامَ الْکَرْبِ (1)***لَیْسَ جِهادی فی الْوَغی بِاللَّعبِ(2)

در پاورقی ناسخ خلاصه أشعار: اگر نمیشناسید من از قبیله كلميم : بزودی حمله و دلاوری و ضربت مرا می بینید ، که از خود و دوستانم خون خواهی کنم، واندوه را یکی پس از دیگری بردارم . ( وجهاد مسن در روز جنگ بازیچه نیست )، تني چند بر خاك انداخت، بجانب مادر (که قمری نام داشت) وزن آمد گفت: مادر از من راضي شدي؟ گفت: نه تا در رکاب امام بخاك و خون آغشته شوی، زنش گفت: ترا بخدا قسم مرا بعزاي خودته مبتلا مگردان، مادرش گفت : اي فرزند گوش بسخن أو مكن و برگرد و در جلو پسر رسول خدا جنگ کن، تا فردای قیامت در پیشگاه احدیت شفیع تو شود). (3)

در ناسخ ج2 ص270 دارد که چون از شب زفاف ( عروسی ) زن وهب تا روز عاشورا بیش از هفده روز نبود ، مفارقت شوهر بر دي دشوار میآمد ، گفت : اي وهبا ، برمن معلوم است که چون در راه پسر پیغمبر شهید شوي ، در بهشت برین جای کني ، و با محور العين هم آغوش باشی، و مرا فراموش فرمائی ، واجبه می کند که در حضور امام بامن عهد استوار کنی که فردای

ص: 73


1- در مقتل خوارزمی ج2 ص13 (وادفع الكرب يوم الكرب ) ( فما جلادی في الوغا باللعب
2- و در قمقام ص 419 (ليس جهادي في الوغا بالعجب ) .
3- بحار ج45 ص17 وعوالم ج 17 ص260 قمقام ص419 لهوف مترجم ص 105 و مقتل خوارزمی ج2 ص13 تقريبا متفق هستند .

قیامت در بهشت و جدا از من أقامت ننمائی ، پس هر دو بخدمت آن حضرت رسیده نده زن وهب عرض کرد با ابن رسول الله : مرا.

دو مسئله هست ، یکی آنکه این جوان فریب ، عنقریب بضرب سيف سنان رهسپار باغ جنان است ، این بی کسی را در این بیابان فریاد رس نیست ، مرا باهل بیت خویش سپاری که نگران حال من باشند .

دوم آنکه چون وهب در این میدان سر بدهد با هور العين بيك بالین سر پنهد ، امروز تو را بر من گواه گیرد، که چون با حور ، هم آغوش شود ، مرا فراموش نکند .

حسین (علیه السلام)از شنیدن این کلمات سخت بگریست ، و خواهش او را قبول فرمود ، اينوقت وهب با تمام طرب بميدان رو نمود و این ارجوزه بسرود :

إنِّی زَعیمٌ لَکِ امّ وَهْبِ بِالطَّعْنِ فِیهِمْ تارَهً وَالضَّرْبِ ضَرْبَ غُلامٍ(1) مؤمِنٍ بِالرَّبِّ حَتّی یُذیقَ القَوْمَ مُرَّ الحَرْبِ إنِّی امْرُؤٌ ذُو مِرَّهٍ وعَضْبٍ(2) وَلَسْتُ بِالخَوّارِ عِنْدَ النَّکْبِ حَسْبی إلهی مِنْ عَلیمٍ حَسْبی(3)

در پاورقی ناسخ دارد : ای مادر وهب ، جوانی که ایمان به پروردگار دارد با نیزه و شمشیر از نگهداری میکند ، و این گروه تلخی جنت را می چشاند ، من دارای نیرو ، و شمشیر برانم ، هنگام بلا ناتوان نیستم ، خدای دانا مرا بس

ص: 74


1- در مقتل خوارزمی ج2 ص13 (فعل غلام الخ).
2- در بحار ج5 ص17 وعوالم ج17 ص 290 و مقتل خوارزمی ( وعصب ) و در مقام ص419(وغضب الخ)
3- در مقتل خوارزمي حسبي بنفسي من عليم حسبي اذا انتمیست في رام العرب

است.

چون پلنگ درنده خویش را بر صفوف كوفيان افکند و از راست و چپ میجنگید پس دوازده پیاده و نوزده تن سواره را بجهنم فرستاد .

اینوقت مردی از لشکر کوفه فرصتی بدست آورد ، ودست راستش را جدا کرده

وهب شمشیر را بدست چپ گرفته و جهاد میکرد که ، مردی از قبیله کنده نیز تیغ زد و دست چپش را قطع کرد.

اینونت زن وهب عمود خیمه بگرفت و بميدان جنك آمد و گفت : اي و هب پدر و مادرم فداي تو باد ، تا میتوانی جنک کن و حرم رسول خدا را از دشمن دفع کن .

وهب گفت اي زن تو آنکسی بودی که مرا از جنگی منع میکردی چه شده که مرا تحریص بجهاد میکنی ؟

گفت : من آنوقت دل از جان بر کندم و بر زندگانی دنیا پشت پا زدم که ندای حسین ان را شنیدم که همی گفت : (وا غربتاه، وا قلّه ناصراه، وا جدّاه، أما من ذابّ یذبّ عنّا، أما مِن مجیر یجیرنا؟ ) .

آیا کسی هست که دشمن را از ما دفع کند ؟ آیا کسی هست که ما را پناه دهد ؟ وامل بیت در خیمها بهاي هاي میگریستند ، با خود گفتم که زندگانی بعد از آل رسول بچه کار آید ؟ قصد کردم که با این قوم جنك كنم تا جان دهم .

وهب گفت : ای زن بر گرد که ترا جهاد نیست.

گفت : من بر نگردم تا با تفاق تو در خون خویش غوطه زنم .

وهب را چون درست نبود که او را برگرداند با دندان عامة او را بگرفت و باز داشت ، زن زور زد و خود را برهانیده

ص: 75

وهب فریاد کشید و بامام حسین (علیه السلام) استغاثه برد .

حسين (علیه السلام) فرمود : از اهل بيت من جزاي خير بهره شما باد ، بسوی خیمه زنان برگرد .

چون جهاد برای زنان واجب نیست .

عرض کرد : اي مولاي من بگذار تا جنك كنم چون کشته شدن آسان تر است براي من از اسیر شدن بدست بني اميه .

حضرت فرمود: تو با زنان ما بيك سال خواهی زیست ، و او را با زبان احترام و موعظه بخيمه ها برگردانيد .

و از آن طرف وهب را مجروح بخاك افكندند .

زن وهبه سرعت کرد و خود را بر بالاي شوهر افکند و خون از چهار گانش پاك میكرد.

شهر ذي الجوشن این بليل، غلام خود را فرمان داد تا گرزی بر سر او بزد، و او را بشوهرش منحنی ساخت .

واو اول زنی است که در لشکر حسین(علیه السلام) شربت شهادت نوشید .

آن گاه کوفیان وهب را نزد ابن سعد آوردند ، گفت: چه بسیار سخت استشه حمله تو ؟ و فرمان داد تا سرش را از تن جدا کنند ، و بطرف سپاه حسین پرتاب کردند .

مادر وهب سر فرزند را بر گرفت و به وسيد ، و گفت : سپاس خدای را که روی مرا بشهادت تو ، در پیش روی حتمین سفید دشت .

آن گاه روي با كوفيان آورد و گفت : اي امت زشت کردار ، گواهی میدهم که نصاری در کلیسا و مجوس در کنیسه بر شما شرف دارند، و از روي خشم سمر وهب را بسوي سپاه ابن سعد پرتاب کرد ، از قضاء آن سر بر سینه قاتل

ص: 76

وهب آمد و بدان زخم شد، آنگاه عمود خیمه را بگرفت و دو تن دیگر بخاك انداخت .

حسین (علیه السلام) او را برگردانید، و فرمود بجای بنشین که جهاد بر زنان نیست ، تو و فرزندت وهب با جت من محمد در بهشت جای دارند ، پس مادر و همب باز شد .

وگفت : ای خدای من مرا نا امید مگردان ، حسين (علیه السلام) فرمود : ای مادر وهب خداوند قطع نکند امید تو را.

در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 561 فرموده ؟

در حدیث حضرت زین العابدین وارد شده (1) که این وهب اول نصرانی بود، او و مادرش بر دست امام حسين(علیه السلام) مسلمان شدند ، چون بمعرکه رفت هفت هشت نفر را بقتل آورد .

وبروایت دیگر بیست و چهار نفر پیاده و دوازده نقرسوار از منافقان را بکشت واز بسیاری جراحت از کار ماند او را دستگیر کردند ، و بنزد عمر بن سعد بردند آن ملعون حكم كرد او را گردن زدند ، الخ.

وهب بن وهب

و در امالى صدوق ص 142 وهب بن وهب ذکر شده چون احتمال اتحاد داده شده تکرار نمیشود .

و در قم قام ص 19 فرموده : وهميه بن عبدالله در زیارت ناحيه ذكر شده و کیفیت شهادت او وزوجه اش را مده ثين بيك نهج با عمير بن عبدالله روایت

ص: 77


1- در امالی صدوقی مجلس 30 ه 2 14 و در مقتل خوارزمی ج2 ص13 از مجد الائمه سر خسکی نقل کرده .

کرده اند ، وشاید که بسبب كنيت زوجه عبدالله که ام وهب بوده و اتحاد قبیله با عمیر بن عبدالله که در قائمیات ( زیارت ناحيه ) ذکر شده هشته شده باشد و الله اعلم .

شهادت عمرو بن خالد از دی

در ناسخ ج 2 ص 273 و قمقام ص 420 وعوالم ج 17 ص 261 و بحار ج 45 ص 18 و مناقب ج4 ص 101 وجلاء العیون ص 562 و لهوف مترجم ص 109 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 14 وحقير اقتباس از ناسخ ميكنم .

عمرو بن خالد ازدی بمیدان در آمد و این شعر بگفت :

إلیک یا نفس(1) إلی الرحمن***فأبشری بالروح و الریحان(2)

الیوم تجزین علی الإحسان***قد کان منک غابر الزمان(3)

ما خط فی اللوح لدی الدیان***لا تجرعی فکل حی فان(4)

و الصبر أحظی لک بالأمانی***یا معشر الأزد بنی قحطان(5)

ص: 78


1- در مناقب و مقتل خوارزمی ( اليوم يا نفسي الى الرحمان).
2- در مناقب و مقتل خوارزمی (تمضين بالروح والريحان)
3- در مناقب اليوم تجزين على الاحسان***ما خط في اللوح لدى الديان لا تجزعي فكل حي فان و تا اینجا بیشتر چیزی فکر نمی کند .
4- در مقتل خوارزمی ؛ ما خُطُّ فِی اللَّوحِ لَدَی الدَّیّانِ*** فَالیَومَ زالَ ذاکَ بِالغُفرانِ
5- در مقتل خوارزمی لا تجزعی فکلّ حیّ فان و الصّبر أحظی لک بالأمان و این آخرین شعر است که نقل کرده .

در پاورقی ناسخ خلاصة اشهار : ای جان بسوي خدای مهربان برو، و برفاه و آسایش شاد باش ، در گذشته گناهانی از تو سر زده ، امروز پاداش نیکو می بینی ، بینابی نکن که هر زنده ای میمیرد . ( وصبر نتیجه اش برای نور بیشتر است از آسایش ، ای جما عت از پسران قحطان )،

عمرو بن خالد ابن اشعار بگفت و خود را بالشكر زد و جنگید تا کشته شده

شهادت خالد بن عمرو

پس از او پسرش خالد بن عمرو بميدان آمد و این رجز بگفت :

صبرا علی الموت بنی قحطان

کی ما تکونوا فی رضی الرحمن(1)

ذی المجد والعزّه والبرهان

وذی العلی والطول والإحسان(2)

یا أبتا قد صرت فی الجنان

فی قصر ربّ حسن البنیان (3)

خلاصه اشعار : فرزندان قحطان ، بر مرگ پر دبار باشید ، تا خشنودی خدای مهربان عزیز بخشنده را در بیابید ، ای پدر ، در قصر زیبای بهشت جای گرفتی .

پس حمله کرد و چند تن بکشت تا کشته شد. و عین این اشعار را در قمقمام ص 420 برای عمرو بن خالد صیداوی و

ص: 79


1- در مقتل خوارزمی (كيما نكون في رضي الرحمان).
2- در مقتل خوارزمی : ذی المجد والعزة والبرهان با ابتا قد صرت في الجنان پیش از این چیزی ذکر نکرده .
3- در مناقب ابن شهر آشوب (في قصر در حسن البنيان). و در قمقام( في قصر ربه حسن البیان).

پسرش ذکر کرده .

شهادت بمعد بن حنظلة

در ناسخ ج2 ص 274 و مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص 101 و مقتل خوارزمی ج2 ص14 و قمقام م420 وعوالم ج17 ص 261 و بحار ج 45 ص 18.

در ناسخ دارد : سعد بن حنظلة تميمى بميدان آمد ، ومبارز خواست، و این ارجوزه بخواند .

صبراً علی الأسیاف والأسنّه***صبراً علیها لدخول الجنّه

وحور عین ناعمات هنه(1)***لمن یرید الفوز لا بالظنه(2)

یا نفس للراحه فاجهدنه(3)***وفی طلاب الخیر فارغبنه

وفي طلاب الخير قاژبنة خلاصه اشعار : کسی که رستگاری و بهشت و حور نرم تن خواهد ، باید در برابر شمشیر و پیکانهای نیزه بزد بار باشد، أي جان، برای آسودگی بكوش ، وخوبی را خواهان باش . پس حمله سختی کرد و جنك نمایانی نمود تا شربت شهادت بنوشید .

شهادت عمیر بن عبد الله مذحجی

در ناسخ ج 2 ص 275 وجلاء العيون مجلسی ص 562 و مناقب ج 4 ص 101 و مقتل خوارزمی ج2 ص 14 و بحار ج 45 ص 18 وعوالم ج 17 ص0262

ص: 80


1- هاء ( هنه ) (فاجهدنه) (فار غبنه ) هاء سكت است . كما في البحار ج 45 ص 78 سطر (5) .
2- (لمن يريد الخ ) این بیت را در مناقب کر نکرده
3- در مقتل خوارزمی ( يا نفسي للراحة فاطر حنه ).

پس از سعد بن حنظله ، عمیر بن عبد الله مذحجي بميدان آمد و این رجز بخواند:

قد علمَت سعد وحیّ مِذحج***أنّی لدی الهیجاء لیث محرج(1)

أعلو بسیفی هامه المدجّج***وأترک القرن لدی التعرّج(2)

فریسه الضبع الأزل(3) الأعرج(4)

در پاورقی ناسخ یعنی قبیله سعد ومذحج میدانند که من هنگام نبرد و جنگی سخت گیر نیستم ، شمشیر خود را بكاسة سر سلاح پوشیده فرود میآورم، و حریف خودرا طعمه كفنار لنگه میگردانم. کفتار حیوانی است درنده شبیه مگ است).

پس تیغ کشید و حمله گران افكند ، وتني چند بکشت آنگاه بدست مسلم الضباعي وعبدالله بجلی کشته گشت.

شهادت مسلم بن عوسجه

در ناسخ ج 2 ص 275 و مقتل خوارزمی ج2 ص 14 وقمقام ص 409 و بحار ج 45 ص 19 و مناقب ج 4 ص 102 وعوالم ج 17 ص 262 ولهوف مترجم ص 106 ومثير الأحزان ابن نما ص 63:

در پاسخ دارد بعد از او ( يعني عمير بن عبد الله ) مسلم بن عوسجه بميدان

ص: 81


1- در مقتل خوارزمی (اني ليث الغاب لم اهجهج) هجهج السبع وهجهج به ؛ صاح به وزجره ليكف (لسان العرب) و در بحار (اني لدى الهيجاء ليث محرج).
2- در مقتل خوارزمی و بهار (لدى التعرج)
3- در بحار و مقتل خوارزمی (الازل) بالزاء .
4- در مقتل خوارزمی: فراسة الضبع الأزل الأعرج فمن تراه واقفة بمنهجي

در آمده و این ارجوزه را بخواند:

ان تسئلوا عنّی فانّی ذو لبد***من فرع قوم فی ذری بنی اسد

فمن بغانا حاید عن الرّشد***و کافر بدین جبّار صمد

یعنی هرگاه شخصیت مرا بخواهید ، شیری هستم از فرزندان دسته اي از بزرگان بني أسد، کسی که بر ما ستم کند گمراه و بدین خداي بي نياز كافرگشته است .

و خود را چون باد تند بر سپاه دشمن زد ، ونور جنگ را گرم کرد. مردی از سپاه ابن سعد بیرون آمد و قدري با او نبرد کرده مسلم بن عوسجه پهلوی راست او را با نیزه بزد ، چنانکه سنسان نيزه از پهلوی چپ او در شد ، پس دیگری بر او بناخت ، او را نیز از اسب در انداخضاء و همین طور میزد و میکشت تا پنجاه تن شجاع را بخاك انداخت ، واز کثرت زخم بی تاب شد و بخاك افتاد ، وهنوز رمي از جان در تن بود، که حسین (علیه السلام) با حبیب بن مظاهر بر بالین او حاضر شدند .

و امام حسین (علیه السلام) فرمود : خدا رحمت کند تو را أي مسلم (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً) (1) آنگاه حبیب بن مظاهر بر سر بالين او آمد و گفت : اي مسلم : سخت است بر من این حالت تو ، ولی شاد باش که در بهشت خدا جای داری .

مسلم با صداي ضعیف گفت : خدا توا بخير بشارت دهد .

حبیب گفت اي مسلم اگر میدانستم بعد از تو زنده ام میگفتم بمن وصيت خود را بنما ، لكن میدانم که يك ساعت بعد بتو ملحن خواهم گشت . مسلم

ص: 82


1- آیه 23 از سوره 33 پی پس بعض ایشان بسر آور و مدنش را و بعضی انتظار می کشد و تبدیل نکرد تبدیل کردنی .

گفت : ترا باین وصیت میکنم و اداره امام حسین (علیه السلام) نمود .

و گفت تا جان داري دست از ياري او برندار .

حبیب گفت : سوگند بخداي جز این نکنم .

آنگاه مسلم گفت : با ابن رسول الله میروم ناجد و پدرت را از رسیدن تو بشارت دهم ، این بگفت و در گذشت.

( در زیارت ناحيه ) فرمود :

السَّلامُ عَلی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَهَ الأَسَدیِّ، القائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ أَذَنِ لَهُ فی اْلإِنْصِرافِ: أَنَحْنُ نُخَلّی عَنْکَ وَبِمَ نَعْتَذِرُ إلیَ اللَّهِ مِنْ أداءِ حَقِّکَ، وَلا وَاْللَّهِ حَتّی أُکَسِّرَ فی صُدُورِهِمْ رُمحی وأَضْرِبهُمْ بِسَیْفی ما ثَبَتَ قائمُهُ فی یَدِی وَلا افارِقُکَ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِیَ سَلاحٌ أُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَهِ، ثُمَّ لم افارِقْکَ حَتّی أمُوتَ مَعَکَ، وَکُنْتُ أوّلَ مَنْ شَرَی نَفْسَهُ، وأَوَّلَ شهیدٍ مِنْ شهداءِ اللَّهِ قضی نَحْبَهُ، فَفُزْتَ ورَبِ الکَعْبَهِ، شَکَرَ اللَّهُ لَکَ استِقْدامَکَ، وَمُواساتِکَ إِمامَکَ، إذ مَشی إِلَیْکَ وَأَنْتَ صَرِیعٌ فَقال:

یَرْحَمُکَ اللَّهُ یا مُسْلمُ بْنُ عَوْسَجهَ وقرأ لَعَنَ اللَّهُ المُشرِکینَ فی قَتلِکَ عَبْدَ اللَّهِ الضَّبابیَّ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ خشکارَهَ(1) البجلي ومسلم بن عبدالله الضَّبابیَّ بحار ج 45 ص 69 و ناسخ ج 3 ص 21.

مسلم را کنیز کی بود ، چون مولاي خود را کشته دید ، بر سر او آمد ، و فریاد برداشت که با سيداه ، يا ابن عوسجاه ، کوفیان از بانك او شاد خاطر گشتند ، و از قتل مسلم بمالیدند .

شبث بن ربعی گفت : مادرهای شما بر شما بگرید ، سران خود را میکشید و عزیزان خود را ذلیل میکنید و بگشتن مسلم شادي ميكنيد ، بخدا سوگند مسلم را در اسلام محل بسیار عالی است ، وموقفی بس بلند است ، او را در جنگ

ص: 83


1- در بعضی نسخ (خئکارة ) و آن غلط است .

آذربایجان نگران بودم ، از پیش که صفها مسئور گردد وصف آرائی شود ، شش تن از کافران را با تیغ در گذرانید .

شهادت پسر مسلم بن عوسجه

در ناسخ ج 2 ص 277 دارد که در کتاب روضة الأحباب مسطور است که :

مسلم بن عوسجه را پسری جوان بود ، چون پدر را کشته دید ، مانند شیری بر دمید، حسین (علیه السلام) او را از آهنك وقصدش بازداشت، و فرمود: اي جوان پدرت شهید شد و اگر تو نیز کشته شوی ، مادرت در این بیابان بی آب و علف در پناه کی باشد ؟

پسر مسلم خواست برگردد ، مادرش شتاب زده سر راه بر او گرفت و گفت:

ای فرزند ، سلامت نفس را بر نصرت ویاری پسر پیغمبر اختیار میکنی ؟

هرگز از تو راضی نخواهم شد.

پسر مسلم عنان برتافت ، وحمله گران افکند و مادرش از پشت سر فریاد همي کرد که : اي پسر شاد باش که بزودی از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد، و او مردانه می کوشید ، تا پس از کشتن سی تن از مشركان ، شربت شهادت نوشید ، کوفیان سر او را بریده بسوی مادرش افکندند ، مادر سر را برداشت و ببوسید و چنان بگریست که حاضران همه بگریستند .

ص: 84

شهادت هلال بن نافع

شهادت هلال بن نافع) (1)

در مقتل خوارزمی ج2 ص 20 وناسخ ج 2 ص 277 از صاحب روضية الأحباب روایت کند که بعد از شهادت مسلم بن عوسجه .

هلال بن نافع بجلی (جهلی) قصد میدان نمود ، و جوانی بود نيكو اندام، و دختری در عقد او بود که هنوز هم بستر نشده بودند ، چون ملال را نگريست که قصد جنك دارد، آب از دیده فرو ریخت ، و بر دامن او در آویخت ، که کجا میروی و و مرا با که میگذاري ؟ وبهاي هاي بگریست.

امام حسین (علیه السلام) چون قصه ایشان را شنید ، هلال را فرمود امروز اهل تسو دوري تو را طاقت ندارند اگر خواهی در کار جهاد مسامحه کن و ایشان را از خود راضی نما ؟

عرض کرد ؛ یا ابن رسول الله اگر امروز نصرت تو نجویم ، فردا با رسول خدای چه گویم ؟ وزن را وداع کرده آهنك جهاد نمود، و این ارجوزه بخواند:

أرمی بها معلمه أفواقها

والنفس لا ینفعها إشفاقها

مسمومه تجری بها أخفاقها

لیملأن(2) أرضها رشاقها

در پاورقی ناسخ اینطور معنی کرده : با تیرهائیکه سوکارهای آن نشانه دارد ومسرمست میزنم ، ترسیدن سودی ندارد ( از مرگ نميرهاند ) جنبیدن تيرها

ص: 85


1- در مقام ص 414 ومقتل خوارزمی ج2 ص 20 ( نافع بن هلالی) بجای هلال بن نافع ذکر کرده اند . و در ابصار العين ص89 گوید: در بعض کتب وزبانها (هلال بن نافع) گفته شده این غلط است چنانچه بجای جملی بجلی ذکر کرده اند این هم غلط است .
2- در مقتل خوارزمی ( لتملئن) .

آنها را میبرد ( یا با آنها میرود ) و انداختن آنها زمين را پر ميكند .

هلال مردی دلیر و کمانداری دلاور بود که هرگز نیرش خطا نمیکرد ، هشتاد تیر در جعبه داشت که با هر يك يكتن از کفار بکشت ، و چون تیرها تمام شد مردانه با شمشیر حمله کرد و این شعر بگفت :

أنَا الغُلامُ الیَمَنِیُّ الجَمَلِی***دینی عَلی دینِ حُسَینٍ وعَلِی

إن اقتَلِ الیَومَ فَهذا أمَلی***وذاکَ رَأیی واُلاقی عَمَلی(1)

یعنی من جوانی از اهل یمن و از قبیله بجيله هستم ، دین من دین حسین و علي است ، اگر امروز کشته شوم آرزوی من همین است ، ورأي من میباشد وعملم را ملاقات میکنم .

پس مردی از سپاه ابن سعد که او را فیس مینامیدند و با شمشیر برهنه بميدان ناخت ، هلال او را مجال نداد و بی درنك او را بجهنم فرستاد ، و با شمشیر سیزده تن از دشمن را از پای در آورد، و اینوقت انبوه لشكر از هر طرف هجوم نموده با ضرب شمشیر و سنان او را خسته کردند ، و بازوي او را در هم شکستند و او را اسیر کرده بنزد شمر ذي الجوشن بردند (2) ، شمر حکم کرد تا سر مبارکش

ص: 86


1- در حاشیه پاسخ فرموده: در بعضی از نسخ ناسخ بجای بيت ثانی، این بیت را در حاشیه آورده اند ؟ اضربکم ضرب غلام بطل*** ويختم الله بخير عمل
2- در قمقام ص 414 دارد که اورا بنزد عمر بن سعد بردند، گفت: باری اگر مرا بخواهید گشتن، من سیزده نفر تنها بکشتم غیر از آنان که خسته و مجروح ساختم، و اگر مرا بازوها بجای بود اسیر نتوانستید گرفت، واثرهای نیک من پديدار آمدی، شمر شمشیر کشید تا او را گردن زند، گفت: بخدا اگر مرا از اسلام بهره بود در خون ما اقدام نمی کردی، وقتل ما بس عظیم میشمردی، سپاسی خودای را که موت ما بدعت بدترین مردمان مقدر فرمود، شمر تیغ برد و او را شهید ساخت .

را از تن جدا کردند .

شهادت نافع بن هلال بجلی الجملی

در ناسخ ج 2 ص 279 و بحار ج 45 ص 19 و مناقب ج 4 ص 104 وعوالم ج 17 ص 262 وقمقام ج 1 ص 414 وجلاء العيون ص 563 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 20 و ارشاد مفید ص 237 .

اینونت نافع بن هلال بجلی ابتداء بمبارزت نمود و از حسین (علیه السلام) اجازه گرفت و بميدان آمد، و این رجز بخواند :

أنا ابن هلال البجلی***أنا علی دین علی

و دینه دین النبی

در مقتل خوارزمی :

أنا علی دین علی***إبن هلال الجملی

أضربکم بمنصلی(1)***تحت عجاج القسطل(2)

پس مزاحم بن حریث که از قبيلة بني قطعيه بود بمبارزه او بميدان آمد ، و گفت : من بر دین خشمانم ، نافع گفت : تو بر دین شیطاني ، و بر وي بتاخت و با طعن فيزه وزدن شمشیرش از اسب در انداخت .

و در قمقام و مقتل خوارزمی همان اشعار که در هلال بن نافع ذکر شده در باره

نافع بن هلال ذکر کرده اند .

و در بحار ج 45 ص 19 سطر (12) وعوالم ج 17 ص 262 سطر (21)

تصریح دارند که نافع مزاحم بن حریث را کشت .

ص: 87


1- المنصل: السيف (المنجد).
2- القسطل: الغبار الساطع في الحرب (المنجد).

ولی در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 13 و سطر (15) تفریح دارد بر اینکه مزاحم نافع را شهید کرده ،

و ارشاد مفید ص 237 سطر (8) ظهورش در قول اول است .

و در زیارت ناحیه فرمود : السَّلَامُ عَلَی نَافِعِ بْنِ هِلَالِ بْنِ نَافِعٍ الْبَجَلِیِ الْمُرَادِیِّ كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.

جنگ همگانی

در ارشاد مفيلم ص 267 و بحار ج 45 ع 19 وعوالم ج 17 ص 262 و ناسخ ج 2 ص 279 دارد که عمرو بن حجاج بمردم فریاد زد که اي مردم احمق آیا میدانید با که میجنگید ؟ میجنگید با اسب سواران اهل شهر ؟ میجنگید با جماعتی که طلب مرگ میکنند؟ احدي بمبارزه با بشان نرود جز آنکه کشته شود اگر چه ایشان کم هستند ، بخدا قسم اگر ایشان را سنگباران کنید همه کشته خواهند شد .

عمر بن سعد گفت : رأسميته میگوئی ، رأي رأي نو است ، و به ردم خبر داد .که تك تك بميدان فروید ، والا همه کشته خواهید شد.

پس عمرو بن حجاج وأصحابش از طرف فرات بر امام حسين (علیه السلام) حمله کردند .

در بحار وعوالم و ناسخ دارد که :اینونت عمرو بن حجاج قدری پیش رفت و نزديك حسين لئلا شد ، آنگاه روی بر تافت و گفت :

ای مردم کوفه ، ملازم اطاعت و جماعت خود باشید ، وشك نداشته باشید در قتال کسی که از دین بیرون رفته و با امام مخالفت نموده

ص: 88

حضرت فرمود : ای پسر حجاج : مردم را بمن بر میشوراني ؟ آیا ما از دین بیرون شدیم ، و شما در دین پای بندید ، به خدا قسم تو میشناسی که کدام از دین بیرون رفته و چه کم سزاوار آتش است .

پس این هنگام عمرو بن حجاج از کنار فرات بر مبمنه سپاه حسين (علیه السلام)حمله افکنده ودر ناسخ وشمر بن ذی الجوشن از جانب میسره تاختن آورد .

حمله های گران پی در پی کردند ، ... أصحاب حسين (علیه السلام) که در دهان مرگ چنان برغبت برفتند که داماد نو خط (1) در حجله عروس نورس نرفتی ، چون شیر ، دیوانه آشفته آماده جنگ شدند. گروهی پیادگان و سی و دو تن سوار بودند، سواران ام به برانگیختند و تيغها بر کشیدند، و مانند شعله تند حمله افکندند ، و سپاه ابن سعد را از چپ وراست پراکنده نمودند. این حال بر ابن سعد بسیار ناگوار افتاد .

حصین بن نمیر را پیش خواند، و فرمان داد که پانصد نفر کماندار که در تحت فرمان داشت ، بر اصحاب حسين (علیه السلام) حمله ور گردد ، و ایشان را بزخم پیکان در هم شکند.

پس حصين بن نمیر که خمیر مایه کید و کین بود ، باجیش خود أصحاب حسين (علیه السلام) را هدف تیر قرار دادند، و شمر ذی الجوشن بافوج خود، و عمرو بن حجاج چون گرگ درنده آمده و همه همدست شدند، و بجانبه فرزند شیر یزدان تاخت و تاز کردند .

واصحاب حسين (علیه السلام) با قلت و کمي عدد مانند شیر، برایشان بتاختند، و هر يك مثل صاعقه آتش بار، جماعتی را بهلاکت رسانیدند .

ص: 89


1- جوانی که تازه بر رخسارش موی روئیده

با این همه اگر یکتن از سپاه حسین (علیه السلام) کشته میشد ، چون عددشان کسم بود نمایان بود، ولی اگر از سپاه کوفیان صد تن کشته میشد، بنظر نمیآمد، چون عدد شان بسیار بود.

و کوفیان در اطراف لشگر گاه حسين (علیه السلام) گرد بر مي آمدند، شاید از هر جانب در آیند و سپاه آن حضرت را محاصره کنند، و اصحاب سه تن و چهار تن از لابلاي خيمه ها در بیرون میکردند و ایشان را هدف قبر میساختند .

اینوقت عمر بن سعد ندا در داد که : عجله کنید و خندق پر از هیزم است آتش زنید، لشگریان آتش در خندقی زدند .

امام حسين (علیه السلام) فرمود بگذارید تا خوب آتش افروخته شود، چون جنگ از یک طرف میشود، و مانع دخول لشگر کوفیان میشود بطرف خیمه ها .

در این هنگام شبث بن ربعی پیش تاخت و بانگ بر عمر سعد زد که : مادر بر تو بگرید از این زنان و کودکان چه خواهید و لشکریان از سرزنش اور شرمگین شدند و بر گشتند، لذا جنك منحصر بيك طرف شد .

واصحاب زهیر بن قین حمله افکندند، وابو غدره ضبابی را که از بزرگان سپاه شمر بن ذي الجوشن بود مقتول ساختند .

صاحب مناقب از کتاب بستان الطرف از حسن بصری روایت می کند که : در این مقاله چون هردو لشکر روي در روي شدند و جماعت بسیاری از سپاه ابن سه مدل بدوزخ وارد شدند و از اصحاب سيد الشهداء نیز در این حمله بسیاری شهید شدند. نخستین نعیم بن عجلان (1) الخ.

ص: 90


1- عدد مقتولین از اصحاب حضرت در حمله اولی قبلا ج 2 ص 32 گذشت تکراری میکنیم

شدت جنگی و یاد خدا

(شدت جنگی و یاد خدا )(1)

در این وقت که جوشش جنگ بود : عمرو بن عبدالله انصاری که معروف است به ابو نمامه صیداوی (2) خدمت امام حسين (علیه السلام) آمد و عرض کرد یا أبا عبد الله : جان من فدای تو باد، اگرچه ننور جنگ افروخته ولی قدم بخدا شما کشته نشوی تا من بخون خویش غلطان نشوم ، دوست دارم که یک نماز دیگر با تو بگذارم، آنگاه خدارا دیدار کنم .

حسين (علیه السلام) سر بسوی آسمان برداشت و دید که هنگام نماز است، فرمود باد نماز کردی خودا ترا از نمازگزاران محسوب کند. اینکه وقت نماز است ، از این جماعت مهلت بگیر بمقداری که ما نماز گزاریم .

حصین بن نمیر چون این را بشنید فریاد برداشت که : نماز شما قبول درگاه خدا نیست.

حبیب بن مظاهر گفت : اي منافقي غدار : نماز پسر رسول خدا پذیرفته نیست و نماز تو قبول است ؟!

حصين بن نمیر با تیغ برهنه برحبیب بن مظاهر بتاشت و این روز بخواند:

دونَکَ ضَرْبَ السَّیْفِ یا حَبیبُ***وافاکَ لَیْثٌ بَطَلٌ نَجیبُ

فی کَفِّهِ مُهَنَّدٌ قَضیبُ***کَاَ نَّهُ مِنْ لَمْعِهِ حَلیبُ

اي حبيب : آماده ضربت شیر دلاور نجیبی باش که ناگهان با شمشير هندي

بران و براقي مانند شیر دوشیده بر سرت رسید . (كذا في هامش الناسخ)

آنگاه فریاد برداشت : که اي حبيب بن مظاهر : حاضر میدان جنك باش

ص: 91


1- ناسخ ج2 ص 282 و جلاء العيون مجلسی ص 564 و سطر اول .
2- شهادت ابو نمامه صیداوی خواهد امد

وروبرو شدن دشمن را ملاحظه کن .

بميدان آمدن حبیب بن مظهر مظاهر

(بميدان آمدن حبیب بن مظهر ( مظاهر))(1)

در پاسخ ج 2 ص 284 وبحار ج 45 ص 26 و مقتل خوارزمی ج2 ص 18 وعوالم ج 17 ص 270 و مناقب ج 4 ص 103 و حقیر از ناسخ تلخيص میکنم.

حبيب اينوقت در پیش امام حسين (علیه السلام) ايستاده بود چون این کلمات را شنید حضرت را وداع کرد ، وعرض نمود : ای مولای من : پدر و مادرم فدای تو باد ، بخدا قسم آرزومندم این نماز را در بهشت بخوانم و از جانب شما جل و پدر و برادرت را سلام بر همانم ، این بگفت و بميدان آمد، و با حصین بن نمير روي در روي شد و این ارجوزه را قرائت کرد؛

أَنَا حَبیبٌ وَأَبِی مُظَهَّرُ(2)***فارِسُ هَیْجاءِ وَحَرْبٍ تَسْعَرُ

انْتُمْ أَعَدُّ عُدَّهً وَاکْثَرُ ***وَنَحْنُ أَوْفی مِنْکُمُ وَأَصْبَرُ

اَیْضا وَفی کُلِّ الأُمورِ اَقْدَرُ***وأنتم عند الوفاء أغدر

ص: 92


1- در مجالس الستية ج1 ص106 گوید: حبیب بن مظهر ( مظاهر غلط است) از کسانی است که نامه برای امام حسين عليه السلام نوشته و وقتی مسلم بن عقيل بكوفه آمد برای امام حسین بیعت می گرفت، و چون ابن زیاد بكوفه آمده و مردم کوفه بي وفائی کردند حبیب در کوفه مخفی شده تا وقتی که امام حسين بكمر بلا آمد بطرف آن حضرت حرکت کرد شب راه می رفت روز مخفی بود تا بکر بلا رسید .
2- در ناسخ ج 2 ص 284 دارد که بين علماء رجال در نام پدر حبيب اختلاف دارند بعضی (مظاهر) و بعضی (مظهر) بر وزن (مظهر) دانسته اند ، و از این ارجوزه معلوم میشود (مظهر) در همه است .

وَ نَحْنُ أَعْلَی حُجَّهً وَ أَظْهَرُ ***حَقّاً وَ أَتْقَی مِنْکُمْ وَ أَعْذَرُ

و فی یمینی صارم مذکّر ***و فیکم نار الجحیم تسعر

خلاصه معنی اشعار: من حبیبم پسر مظهرم ، اگر چه شماره شما از ما بیشتر است لکن ما بردبار و با وفا و توانائریم، ودق وحجت با ما است ، در دست من شمشیر براني است ، که در میان شما آتش دوزخ می افروزد (كما في هامش الناسخ ).

و در بحار ، وهو الم و مقتل خوارزمی ، ومناقب ، ارجوزه را اینطور نقل کرده اند ؟

اَنَا حَبیبٌ وَاَبی مُظهِرُ***وَفارِسُ الْهَیْجاءِ لَیْثُ تَسْوَرُ

وَأنتم عند العدید أکثر***وَنحن اَعلی حُجَّهً وَاَظْهَرُ(1)

وأنتم عند الوفاء أغدر(2)***ونحن أوفی منکم واصبر

حقا وانعی منکم واعذر

ودر امالی صدوق ص 141 اینطور نقل میکند.

انا حبیب وابي مظاهر لنحن از کی منکم واطهر ننصر خير الناس حين يذكر و بیشتر ذکر نکرده .

شهادت حبیب بن مظهر

شهادت حبیب بن مظهر) (3)

چون حبيبها ارجوزه را تمام خواند ، آهنك حصين بن نمیر کرد ، وحمله

ص: 93


1- در مناقب تا اینجا بیشتر ندارد.
2- در خوارزمی (وأنتم عند الهياج غدر) .
3- ناسخ ج 2 ص 285، و بحار ج 45 مي 26، و عوالم ج17 ص 270، و مقتل خوارزمی ج2 ص 18و قمقام ص 412.

سختی نمود ، و با شمشیر زخمی بر بالای بینی حصین بزد ، حصین از اسب در افتاد حبیب خواست سر از بدنش جدا کند ، اصحاب او بر حبيب حمله کردند و او را از میدان بدر بردند، چون زخم او سخت نبود، بار دیگر بلند شد و در صف خود ایستاد ، از آن طرف حبیب با تنی سالخورده وقامتی خمیده ، مانند شیراز چپ وراست همی تاخت ، ومرد و مرکب بخاک همي انداخت ، وابن اشعار بخواند .

أقسمُ لو کنّا لکم أعدادا(1)***أو شطرَکم ولیتمُ أکتادا

یا شرَّ قومٍ حسباً وَآدا(2)***وشرهم قد علموا(3) اندادا(4)

یعنی ای بدترین گروه ، از لحاظ نژاد و نیرو ؟ و بدترین مشركين ، بخدا قسم اگر ما باندازه یا نصف شما میبودیم شما پشت بجنک داده فرار میکردید .

خویش را بخدای بفروخت و از راست و چپ جنگید ( تا سي و يك نفر را بروایت مجلسی در جلاء العيون).

و بروایت محمد بن ابیطالب شصت و دو تن از کوفیان را طعمه شمشیر نمود. اینوقت مردی از بني تميم از کمین بیرون شد ، و ناگهان با سنان نيزه حبیب را زخمی برد ، چنانکه بروي در افتاد .

حبیب زود برخاست تا دشمن را کیفر کند ، حصین بن نمير در رسيد ، و شمشیری بر سر حبیب بزد تا از پای در افتاد ، پس از اسب پیاده شد و سر او را از بدن جدا کرد ، و بر گردن اسب در اویخت .

ص: 94


1- در مقتل خوارزمی (اقسم لو كنتم لنا أعداد ) .
2- در بعضي مصادر (وزادا).
3- در بعض مصادر (قد علموا الخ).
4- در مقتل خوارزمی (و با اشد معشر عنادا ) .

و بروایتی بعد از زخم حصین هم آن مرد تمیمی سر حبیب را از تن جدا کرده .

و نیز گفته اند : بدیل بن صريم سر حبیب را برید ، و از گردن اسب آویخت و بر نشست و بمکه رفت ، (1) در مکه پسر محبیب که هنوز مراهق (نزديك بسن بلوغ) بود ، سر پدر را بشناخت ، بدیل را بکشت و سر پدر را گرفته دفن کرد.

صاحب ناسخ فرماید این سخن در نزد بنده درست نیست ، چون در مکه کسی نبود که بدیل بن صريم را بدین کردار عطائی كند و جایزه دهد ، وعبد الله بن زبير بن العوام که این هنگام در مکه دعوی دار خلافت بود با حبيب كينه و کیدی نداشت که بدیل، این مسافت دراز بپیماید و همه جا، سر حبیب علاقه گردن

ص: 95


1- بمکه رفت مسلما غلط است باید بکوفه باشد در مقتل خوارزمی ج2 ص 19 فرموده: بعضی گفته اند بدیل بن عمر مبسم حبیب را کشت و سرش را جدا کرده و در گردن اسمش معلق نمود چون داخلی کوفه شد، پسر حبیب بن مظاهر که پسر نابالغ بود پر بد و قاتل پدر را کشت و سر را گرفت . و در مقام ص412 سخنی دارد که خلاصه اش این است نزاع شد بین حصين و آن مرد تمیمی در قتل حبيب، حصین گفت: من در فتل وی با تسو شر کم این سر را بمن ده ، تمیمی قبول نکرد، همین گفت: من می خواهم سر او را در گردن اسب خود آويخته در میان لشگر دور نزنم تا بدانند من هم با تو شریک هستم آنوقت سر را پشو می دهم که نزد ابن زیاد بری و جایزه بگیری من محتاج جایزه نیستم؟ تمیمی قبول کرد حصین همین کار که می خواست انجام داد و باز سر را به تصمیمی بر گردانید، چون بكوفه آمد قاسم پسر حبیب آن سر را شناخت و با تمیمی به جانب قصر الاماره رفته، تمیمی شکی شد و سبب ملازمت پر سید، قاسم گفت: این سر پدر من است بده تا دفن کنسم ، نمیمی گفت: اولا امير راضی بدفن نیست وثانية من می خواهم جایزه بگیرم، این بود تا در زمان مصعب قاسم قاتل پدر را بکشت . چنانچه در هامش به بحار ج 45 ص 27 همین معنا را تأیید می کند .

اسب او باشد ، اگر بطمع عطا بود ، البته بكوفه می شتافت . والله أعلم - .

بالجمله ، چون حبیب شهید شد ، مرگ او بر حسین (علیه السلام) سخت آمد.

فقال : عندالله احتسب نفسی و حماه اصحابی(1) و وجد فی المقاتل انه علیه السلام ایضاً قال الله درّک یا حبیب لقد کنت فاضلا تختم القرآن فی لیله واحده، إمام (علیه السلام) حبیب را بدعای خیر باد کرد، و او هر شبی قرآن را ختم میفرمود زهیر بن قین عرض کرد: یا ابن رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد ، چرا روی شما در قتل حبيب شكسته گشت ؟ مگر نمیدانی که ما بر حقيم ؟ فرمود :

خوب میدانم که ما و شما بطريق هدایت میرویم ، عرض کرد : دیگر چه باك داريم ؟ اينك بجانب جنت و نیم بهشت خواهیم شتافته

دریاران پایدار ص 50 و این اشعار را نقل کند :

ببین اخلاص این پیر هنرمند***چه خواهد کرد در راه خداوند

رجز خواند و نسب فرمود***آگاه مبارز خواست از آن قوم گمراه

چنان رزمی نمود آن پير هشیار ***که بر نام آوران تنك آمدی کار

سر شمشير آن پير جوانمرد ***همی مرد از سرمرکب جدا کرد

به تیغ تیز آن رزم و پیکار***فکند از آن جماعت جمع بسیار

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على حبيب بن مظهر الأسدي كما في

البحار ج 45 ص 71

نماز در برابر شمشیر و تير

در پاسخ ج 2 ص 287 آنچه که مجملش این است : امام حسين (علیه السلام) در

ص: 96


1- در قمنام 413 امام فرمود: (عند ذلك أحتسب حماة اصحابی ) اکنون در موت بزرگان اصحاب ورؤسای انصار خود از خداوند عوض وأجر میطلبم .

اینوقت زهیر بن قین ، وسعيد بن عبدالله را فرمان داد که از پیش رو با یه تند تا حضرت نماز ظهر را بخواند ، و ایشان بحسبه فرمان خویشتن را هدف تیغ و قیر داشتند ، پس حسين (علیه السلام) با يك نيمه اصحاب نماز خوف پگذاشت ، ونیم دیگر مشغول دفع دشمن بودند .

وسعيد بن عبد الله در راست و چپ امام خود را سپر قرار داد، چندانگه بزخم شمشیر و تیر از پای در افتاد ، و گفت : خدایا لعن کن این گروه را مثل العن عاد و ثمود ، ای پروردگار من ، سلام مرا به پیغمبر خود برسان و بگو آنچه بمن رسید از این زخمها ، من برای یاری فرزند تو بجان خریدم ، این بگفت وجان بداد .

در بدن او غير از زخم شمشیر و نیزه میزده قیر یافتند . و بروایتی آن حضرت واصحابش نماز را با اشاره فرادا و تنها گذاشتند (1).

كلمات حسين واهل حرم عليهم السلام در تهييج لشكر

(كلمات حسين واهل حرم عليهم السلام در تهييج لشكر)(2)

و بعد از فراغت از نماز حسین (علیه السلام) اصحاب را بجهاد تحريك نمود و فرمود : ای اصحاب : اینك درهای بهشت گشاده است ، و نهرهای بهشتی جریان دارد ، و میوه ها رسیده هنگام چیدن است ، وتصرهای بهشت زینت داده شده، وحور وغلمان بهشت مأنوس است ، واین رسول خداست ، وشهيد انیگه کشته شده اند حاضر خدمت اویند ، و پدر و مادر من قدوم شما را انتظار میبرند و مشتاق دیدار شمایند ، هم اکنون در ترویج دین خدا بکوشید ، وحرم رسول

ص: 97


1- ابن نما در مثیر الاحزان ص65 فرموده وقيل : صلی الحسین (علیه السلام) وأصحابه فرادى بالايماء . چنانچه در بحار ج45 ص23 نیز نقل فرموده
2- ناسخ ج 2 ص 287

خدا را از دشمن دفع کنید .

اینوقت اضطراب ، واضطرار عظیم در میان اهل بیت پدید آمد ، و ناپروا از خیمه ها بیرون شدند ، و فریاد برداشتند که ای جماعت مسلمانان ، ای مؤمنین با شجاعت ، حمایت کنید از دین خدا ، ودفع کنید دشمنان را از حرم رسول خدا ، ودور سازید دشمنان را از امام و پیشوای خود ، که پسر دختر پیغمبر شما است ، و بدانید که خداوند امتحان میفرماید شما را در پاری ما، و شما همسایگان و پناهندگان مائيد ، ودر پناه جل مائيد ، و شما جوان مردانید ، و دوستان مائيد ، ناچار دشمنان ما را از ما دفع کنید .

پاسخ وجواب اصحاب

أصحاب چون این کلمات بشنیدند ، بهاي هاي بگریستند ، و بانك نالمه و شیون در هم افکندند . و هم آواز گفتند : ای اهل بیت رسول خدا ، جانهاي ما فداي جانهاي شما است ، و خونهاي ما فداي خونهاي شما است ، وروحهای ما فدای ارواح شما است . قسم بخدا تا ما زنده باشیم دشمن نزديك شما نتواند د آمد ، و بدانید که در راه شما ما جانهاي خود را نثار شما میکنیم ، تا شربت مرگ بنوشیم، چون امروز کسی نجات یابد که سر خود را براه شما دهد .

شهادت زهیر بن قین

(شهادت زهیر بن قین) (1)

در امالى صدوق ص 141 فرمود : چون زهير عزم میدان کرد خطاب بامام

ص: 98


1- در ناسخ ج4 ص 289 وبحار ج 45 ص 25 و قمقام ص414 وعوالم ج17 ص 269 وامالى صدوق ص 141 و مقتل خوارزمی ج2 ص20 و مناقب ج4 ص103 وحقير از ناسخ اقتباس میکنم .

حسين (علیه السلام) کرد

الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا***وحَسَناً وَالمُرتَضی عَلِیّاً

ودر ناسخ و زهیر بن قین اول کسی بود که دستور مبارزه خواست و به بمیدان آمد، وحريف وهم شان طلبید و این ارجوزه بگفت؛

أنا زهیر وأنا ابن القین *** وفی یمینی مرهف الحدین(1)

أذودکم بالسیف عن حسین *** إن حسیناً أحد السبطین

ابن علی طاهر الجدین *** من عتره البر التقی الزین

ذاک رسول اللّه غیر المین(2) *** یا لیت نفسی قسمت قسمین

وعن إمام صادق الیقین *** أضربکم محامیاً عن دینی

أضربکم ولا أری من شین(3) *** أضربکم ضرب غلام زین

بأبیض وأسمر ردین(4)

خلاصه معنی اشعار : من زهير پسر قینم ، برای راندن شما از حسین که نوه رسول خدا و پاك نژاد و پیشوای من است ، شمشیر برانی در دست دارم که براي دفاع از دینم بشما میزنم ، وزشتی وعیبی در آن نمی بینم .

این ارجوزه فقط در ناسخ ذکر شده .

ص: 99


1- مرهف: شمشیر یکه هر دو طرفش نیز باشد.
2- مین : یمنی دروغ.
3- شین : زشتی .
4- ابيض؛ یعنی شمشیر واسمر: یعنی نیزه وردین: در لسان العرب گفته : اردنية ، اسم زنی اسم سته و نیزه . ردينية، منسوب باوست ، ودر المنجد گفته: ردینی: نیزه ایست که منسوب به ردیده است، و آن اسم نیست که مشهور بقیمت گذاری نیزه ها است .

و آنچه در بهار و عوالم و مقام و مقتل خوارزمی ومناقب ذکر شده این

انا هير وأنا في قين ***أذودکم بالسیف عن حسین

إن حسیناً أحد السبطین*** من عتره البر التقی الزین(1)

ذاک رسول اللّه غیر المین***أضربکم ولا أری من شین(2)

یا لیت نفسی قسمت قسمین

خلاصه زهیر این ارجوزه را خواند، و خودرا مثل صاعقه بر قلب لشکر زد و از راست و چپ بتاخت و بسياري از ابطال را بر خاك انداخت .

و بروایت محمد بن أبي طالب يكصد و بیست تن از شجاعان كوفه را با شمشیر در گذرانید، آنگاه كثير بن عبدالشعبی، و مهاجر بن اوس تهیه ی فرصتی بدست آوردند و بزخم شمشیر و سنان اورا از پای در آوردند .

چون حسین (علیه السلام) او را دید بر خاك افتاده فرمود: اي زهير خداوند تو را دور نیفکند از حضرت خویش، و لعن کند کشنده ترا مثل لعن گروهیکه بصورت بوزینه و خوک در آورد.

و در مقتل خوارزمی ج2 ص20 گفته روایت شده که زهیر چون اراده حمله

کرد پیش امام حسین (علیه السلام) ایستاد و دست بر کتفش زد و گفت :

أقدِم حُسَینُ هادِیا مَهدِیّا***الیَومَ نَلقی جَدَّکَ النَّبِیّا

تا آخر ارجوزه که عنقریب ذکر میشود ، و گفته نمیدانم زهير انشاء کرده یاحجاج بن مسروق ، (چون این ارجوزه در احوالات حجاج بن مسروق ذكر میشود ).

ص: 100


1- مناقب تا اینجا بیشتر ذکر نکرده
2- مقتل خوارزمی تا اینجا بیشتر ذکر نکرده .

در زیارت ناحیه فرمود

السَّلامُ عَلَی زُهَیْرِ بْنِ الْقَیْنِ الْبَجَلِیِّ ، الْقَائِلِ لِلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَقدْ أَذِنَ لَهُ فِی الاْءِنْصِرَافِ : لاَ وَاللّهِ لاَ یَکُونُ ذلِکَ أَبَداً، أَتْرُکُ ابْنَ رَسُولِ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ أَسِیراً فِی یَدِ الْأَعْدَاءِ وَأَنْجُو أَنَا ؟ لاَ أَرَانِیَ اللّهُ ذلِکَ الْیَوْمَ كما في البحار ج 45 ص 71 وج101 ص272 وناسخ ج3 ص22.

شهادت ابو ثمامه صیداوی

( شهادت ابو ثمامه صیداوی) (1)

آنگاه ابو ثمامه صیداوی، عرض کرد : السلام عليك يا أبا عبد الله، و بميدان جنگ تاخت، و این شهر قرائت کرد؛

عزاءً لآل المصطفي وبناته***علي حبس خير الناس سبط محمّد

عزاءً لزهراء النبيّ وزوجها***خزانة علم اللّه من بعد أحمد

عزاءً لأهل الشرق والغرب كلّهم***وحزناً علي حبس الحسين المسدَّد

فمنْ مبلغٌ عنّي النبيَّ وبنته ***بأنّ ابنكم في مجهد أيّ مجهد

يعني عزاء است برای آل محمد و دخترانش ، برای حبس و گیر افتادن بهترین مردم که نوه محمد است ، عزاء است برای زهرای پیغمبر و شوهرش ، که خزینه علم خداست بعد از پیغمبر، عزاء است برای اهل مشرق و مغرب همه، وزن و اندوه است برای حدس حسین درستکار ، پس کی پیغام مرا به پیغمبر و دخترش میرساند که فرزند شما در موقتی است و چه سختی ؟ در زیارت ناحیه فرمود : السلام على ابی ثمامة عمر بن عبدالله الصائدي كما في البحار ج 45 ص

ص: 101


1- در مناقب ج4 ص 104 وناسخ ج2 ص291 و در عنوان (شدت جنگ و یاد خدا ) ج2 ص91 نیز باد از او شد .

73 و در پاسخ ج4 ص 24 (عمرو بن عبدالله) .

شهادت حجاج بن مسروق

(شهادت حجاج بن مسروق) (1)

مجمل آنچه در پاسخ است : حجاج بن مسروق جعفی که مؤذن حسين التلا بود، و اورا رکاب دار نیز می گفتند ؛ روی بروی حضرت ایستاد و این شمار قرائت کرد:

أقدم حسین(2) هادیا مهدیا***الیوم نلقی (3)جدک النبیا

ثم أباک ذا الندی علیا(4)***ذاک الذی نعرفه وصیا(5)

والحسن الخیر الرضی الولیا***وأسد اللّه الشهید الحیا

وذا الجناحین الفتی الکمیا***وفاطم والطاهر الزکیا(6)

ومن مضی من قبله تقیا***فاللّه قد صیرنی ولیا

فی حبکم أقاتل الدعیا***واشهد اللّه الشهید الحیا

ص: 102


1- در مناقب ج4 ص 103 و مقتل خوارزمی ج2 ص20 و عوالم ج17 ص 269 و بهار ج45 ص 25 و ناسخ ج2 ص291.
2- في العوالم ( اقدم حسين الخ ).
3- في مقتل خوارزمی ( نلقى جدك الخ).
4- في المقتل ( ذا العلا عليا ).
5- مناقب تا اینجا بیشتر ذکر نکرده . و در مقتل بجای این بیت (والحسن الخير الرضا الوليا) ذکر کرده .
6- این بیت و باقی ابیات که بعد از این ذکر میشود : در هیچ یک از مصادر که بهار و عوالم و مقتل خوارزمی باشد ذکر نشده و فقط ناسخ ذکر فرموده .

لتبشروا یا عتره النبیا***بجنه شرابها مریا

والحوض حوض المرتضی علیا

خلاصه اشعار (كمافي هامش الناسخ) أي حسین پیش آی که امروز جدت پیغمبر و پدرت علي وصي، امام حسن، حمزه اسد الله، جعفر طیار دلاور، فاطمه طاهر و پرهیزکارانی که پیش از وي در گذشته اند ملاقات خواهی کرد، ای خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله برای دوستی شما با این زنا زاده میجنگم ، تا مرا به بهشتی که آشامیدنیهایش گوارا ، وحوضش که مال علی مرتضی است مژده دهید .

آنگاه اجازه گرفت و میدان جنگ شتافت، و پانزده تن را با شمشیر در گذرانيد و شهید شده و در کتاب شرح شافيه مسطور است که حجاج بن مسروق باتفاق غلامش مبارك نام، یکصد و پنجاه تن از کوفیان را بکشتند آنگاه کشته شدند .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على الحجاج بن مسروق الجعفی کمافی البحار ج45 ص72.

شهادت یحیی بن کثیر

(شهادت یحیی بن کثیر) (1)

پس از شهادت حجاج، یحیی بن کئیر انصاری اجازه مبارزه بافت و بميدان شتافت ، واین اشعار را خواند .

ضاق الخناق (2)بابن سعد و ابنه***بلقاهما لفوارس الأنصار

و مهاجرين مخضبين رماحهم***تحت العجاجة (3)من دم الكفار

ص: 103


1- ناسخ ج2 ص292
2- الخناق: مايخنق به کالحبل العنق (م) .
3- العجاجة : أي الأحمق و بمعنی فرومایه و دود و غبار و گرد هم آمده .

خضبت علی عهد النبی محمد***والیوم تخضب من دم الفجار

خانوا حسینا والحوادث جمه(1)***ورضوا یزیدا والرضا فی النار

فالیوم نشعلها بحد سیوفنا***بالمشرفیه(2) والقنا (3)الخطار(4)

هذا علی ابن الأوس فرض واجب***والخزرجیه وفتیه النجار

وخلاصه معنی اشعار (على ما في هامش الناسخ) ابن مرد و پسرش از روبرو شدن با سواران مهاجرین و انصار که نیزه آنها از خون مردم بی دین رنگین بوده و میباشد ، نزديك است خفه شوند . بسا همین پیمان شکنی کردند و بز بسد را از خود راضی نمودند ، آنها ويزيد در آتشند ، امروز بر انصار واجب و لازم است که با نیزه و شمشيرهاي بر آن همان آتش را در میان اینان شعله ور کنند .

وبروایت ابي مخنف پنجاه نفر و بروایت شرح شافیه چهل کس بکشت آنگاه کشته گشت.

شهادت یحیی بن سليم

(شهادت یحیی بن سليم) (5)

و دیگر یحیی بن سلیم مازنی رخصت بافته آهنك جهاد نمود، و این رجز

ص: 104


1- الجمة : مجتمع شعر الرأس (م) والجمة معظم الشيء (م) .
2- المشرفي: المنسوب الى قرى من ارض العرب تدنو من الريف اسمها مشارف الشام ، منها السيوف المشرفية (م) .
3- القنا : اللحية من الخضاب: أسودت (م).
4- الخطار: الطمان بالرمح (م).
5- مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص 102 وعوالم ج17 ص297 و بحار 45 ص 24 وناسخ ج2 ص292. وجلاء العيون ص566 . ومقتل خوارزمی ج2 ص17 سطر آخر، وقمقام ص422.

بگفت :

لاضربن القوم ضربا فیصلا***ضربا شدیدا فی العداه معجلا

لا عاجزا فیها ولا مولولا***ولا أخاف الیوم موتا مقبلا

لکننی کاللیث أحمی أشبلا

دشمنان را با شتاب ضربت سخت و بران میزنم، نه از مر گیکه ناچار خواهد آمد میترسم و نه عجز و بیتابی نشان میدهم ، بلکه مانند شيري از شير زادگان دفاع میکنم . ( كما في هامش الناسخ ) وهم چنان جنگید و بسیاری بكشت تا بدرجه شهادت رسیده.

در مقتل شوارزمی ج2 ص 18 ارجوزه را اینطور نقل کرده .

لاضربنّ الیوم ضرباً فیصلاً***ضرباً طلحفی(1) فی العدی مستأصلا

لا عاجزا عنهم و لا مهللا(2)***ما أنا إلّا اللیث یحمی الأشبلا(3)

شهادت حنظلة بن سعد

(شهادت حنظلة بن سعد) (4)

حنظلة بن سعد ( أسعد (5) ) شامی ( شیامی (6) ) پیش آمد و در برابر امام

ص: 105


1- طلحف: ضربا طلحفي اي شديدا (لسان العرب).
2- یعنی نه عاجزم و نه صدا بلند میکنم .
3- نیستم من مگر شیر یکه از بچه های خود حمایت میکند.
4- بحار ج 45 ص 23 وقمنام ص416 وعوالم ج17 ص267 و ناسخ ج2 ص293 و ابن نما ص65 وابصار العين ص77 و ارشاد مفید ص238 واهوف مترجم ص109.
5- كما في اللهوف المترجم ص109 وابن نما ص65
6- در ارشاد مفيد وبحار وجلاء العيون مجلسی (ره) و ابن نما ص65 و مقام ص416 (شبامی) ذکر شده که طایفه از همدان می باشند. و در ابصارالعین ص 77 گوید: در بعض کتب (شامی) ذکر شده که منسوب بشام باشد وهو غلط فاضح و این غلطی است روشن، پس شبامی درست است ،

حسین (علیه السلام) با استاد ، و در حفظ آن حضرت خود را سپر شمشیر وهدف تیر قرار داد ، و فریاد زد ( يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْکُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ تا آخر آيه ) که ظاهر معنی اینست .

أي قوم من ، من میترسم بر شما که مستوجب عذاب لشکر احزاب شوید و کیفر قوم نوح وعاد و ثمود بینید ، وبحكم عدل خداوند کریم ، دستخوش عذاب الیم گردید ، أي قوم من ، من بر شما میترسم از عذاب روز قیامت روزیکه از محشر روی بگردانید بسوي جهنم و شما را عذاب خدا نگاه دارنده نباشد . ای قوم مكشید حسین را پس مستاصل گرداند خدا شما را بعذاب عظيم و نا امید است کسی که بر خدا افتراء بندد .

حضرت فرمود : ای حنظلة بن سعد ، خداوند ترا رحمت کند بدر منیکه ایشان مستوجب عقاب شدند ، چون نصیحت قرا قبول نکردند، و بر توخروج

کردند و دشنام دادند بنو وأصحاب تو ، و برادران شایسته ترا کشتند ، دیگر چه امید با یشان باشد ؟).

حنظله عرض کرد : اي پسر رسول خدا ، پدر و مادرم فداي تو باد، درست میفرمائید آیا من بسوی پروردگار خود نروم ؟ و به برادران خود ملحق نشوم ؟

فرمود : شتاب کن و برو بسوی چیزیکه بهتر است از دنیا و آنچه در دنيا است ، و بسوی سلطنتی که هرگز کهنه نشود ، وزوال نپذیرد ، معنظله عرض کرد:

السلام علیک یا ابن رسول الله صلی الله علیک وعلی أهل بیتک وجمع بیننا

ص: 106

وبینک فی جنته ).

یعنی سلام بر تو ای پسر رسول خدا ، درود خدا بر تو و اهل بیت تو و خدا جمع کند بین ما و شما در بهشت .

در قمقام دارد حضرت فرمود آمین آمین .

و حمله گران افکند وجنك نمایانی نمود و شربت شهادت نوشید رحمة الله عليه .

و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على حنظلة بن سعد الشبامي . كما في البحار ج 4 ص 73.

شهادت عبدالرحمن بن عبدالله

شهادت عبدالرحمن بن عبدالله) (1)

پس عبدالرحمن بن عبد الله بزنی (2) بميدان آمد و رجز خواند :

أنا ابن عبدالله من آل بزن ***ديني على دين حسين وحسن

أضربكم ضرب فتى من اليمن*** أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن

من عبد الله واز قبيله يزن ، وبردین حسین و حسن میباشم ، مانند جوان بمنی شما را میزنم ، و بأن رحمت خدایر؛ امیدوارم . ( كما في هامش الناسخ) پس حمله کرد بر دشمن و تني چنديرا بکشت وبدرجه شهادت رسید .

ص: 107


1- عوالم ج17 ص 265 و بحار ج 45 ص 22 وجلاء العيون م564 و ناسخ ج2 ص 295 ومنافب ج4 ص 102.
2- در جلاء العيون ( مزني ) ذکر کرده ولی در تمام مصادر ( بزنی ) ذکر شده

شهادت عمرو بن قرظه

(شهادت عمرو بن قرظه) (1)

پس عمرو بن قرظه(2) انصاری پیش آمد و با تمام رغبت در خدمت امام عليه السلام جانبازی نمود ، واز امام حسین اذن جهاد خواست حضرت الأنش دادند، پس مثل مشتاقان بمزد جهاد کرد تا گروهی از حزب ابن زیاد را بکشت و جمع کرده بود بین مداد وجهاد ، و هر قبری که بطرف حسين (علیه السلام) ميآمد دست خود را سپر میکرد، و اگر شمشیری حواله حضرت میشد بجان خویش میخورید تا در اثر زيادي زدم تاب و توانش نماند ، روي بجانب حسین کرد و گفت : ای پسر پیغمبر وفاداری کردم ؟ فرمود : آری و چون تو ، پیش از من به بهشت میروی سلام مرا برسول خدا برسان ، و بگو که من نیز بدنبال تو می آیم ، پس آنقدر جذلك كرد تا شهید شده . رضوان الله عليه ، و در مناقب وعوالم و بحار و ناسخ این ارجوزه بخواند و از مناقب نقل میکنم :

قد علمَت کتیبهُ الأنصارِ***أنّی سأحمی(3) حوزه الذمارِ(4)

ضرب غلامٍ غیر نکس شار(5)***دون حسینٍ مهجتی وداری

ص: 108


1- عوالم ج17 ص 265 و بحار ج 45 ص 22 ولهوف مترجم ص107 وناسخ ج2 ص295 و مناقب ج4 ص105.
2- در لهوف (قرطه).
3- در ناسخ و موالم و بحار ( آن سوف احمي الخ .
4- الذمار : كل ما يلزمك حفظه وحمايته والدفع عنه ( كما في هامش المناقب ).
5- في البحار والعوالم (شاری) من شرى بنفسه من قومه تقدم بين ايديهم فقاتل عنهم و در ناسخ (ساری) .

یعنی سپاه انصار میدانند که من از محیط حرم سرای دفاع میکنم ، وضربت من ضربت جوانی است سر بلند و پیش آهنك است ، خون دل من و خانمان من فدای حسین باد. (كما في هامش الناسخ)

و در زیارت ناحیه فرمود :السلام علی عمرو بن قرظه الأنصاری کما في البحار ج 45 ص 71.

عون بن حوی مولی ابی ذر غفاری

در تحت عنوان (شهادت جون) ذکر میشود ..

شهادت جون بن حوی غلام ابی ذر غفاری

شهادت جون بن حوی (1)غلام ابی ذر غفاری (2)

پس جون غلام ابي ذر غفاری که عبدی بود سیاه ، آرزوی شهادت نمود و از حضرت طلب رخصت کرد .

حسين (علیه السلام) فرمود: اي جون : تو در طلبه عافیت متابعت ما کودی ، خود را ببلاء ما گرفتار مكن ، ونو از طرف من مأذون هستی که هرجا خواسته باشی بروی

جون عرض کرد: یا ابن رسول الله : من در ایام راحت و زندگی خوش

ص: 109


1- در مناقب ج4 ص 103 (جون بن أبي مالك مولی ابی ذر ). و در زیارت ناحيه (جون بن حوي مولی ابی ذر غفاري) و در پاسخ ج3 ص23 سطر7 (عون ابن حوي الخ ).
2- بحار ج 45 ص 22 وعوالم ج17 ص 265 ولهوف مترجم ص108 ومناقب ج 4 ص 103 ومثير الأحزان ابن نما ص63 و قمقام ص421 وجلاء العيون ص 564. وناسخ ج2 ص296 و حقیر از ناسخ وجلاء العيون اقتباس میکنم .

کاسه لیس شما بودم ، امروز که روز سختی است من شما را خوار کنم ، بهخدا قسم بوي من، بدبو است ، و حسب من پست است ، ورنك صورتم سیاه است پس نمیخواهید که من باین روي سياه و به تباہ و بوی بد شهید شوم ؟ ومفيد رو وخشنود داخل بهشت شوم ، بخدا سوگند که از شما جدا نمی شوم ، تا خون سیاه خود را با خونهای طیب شما مخلوط گردانم .

این بگفت : و اجازه میدان رفتن حاصل کرد و این ارجوزه بخواند ، که از محمد بن ابیطالب نقل می کنند :

کيف يري الکفار ضرب الاسواد***بالسيف ضربا عن بني محمد

اذب عنهم باللسان و اليد***ارجوبه الجنة يوم المورد

واز صاحب مناقب اینطور نقل میکنند (1):

كَيْفَ يَرىَ الْفجَّارُ ضَرْبَ الأَسْوَدِ*** بِالْمُشْرِفِى الْقاطِعِ الْمُهَنَّدِ

بِالسَّيْفِ صَلْتاً عَنْ بَنى مُحَمَّدٍ ***أَذُبُّ عَنْهُمْ بِاللِّسانِ وَالْيَدِ

أَرْجُو بِذاكَ الْفَوْزَ عِنْدَ الْمَوْرِدِ***مِنَ الالهِ الْواحِدِ الْمُوَحَّدِ

إذ لا شَفیعَ عِندَهُ کَأَحمَدِ.

خلاصه معنی : چگونه مینگرند گنهکاران ضربت شمشیر هندی و بر آن غلام سپاه را ؟ با دست و زبان از فرزندان پیغمبر دفاع میکنم ، و امید شفاعت و نجات از یگانه شفیع نزد خداي يكتا احمد صلی الله علیه واله دارم . ( كذا في هامش الناسخ).

چون من سوی میدان شجاعت بخرامم***بس خصم که بی جان شود از ضرب حسامم

ص: 110


1- اگر مراد از مناقب ؛ مناقب ابن شهر آشوب باشد آنجا دو جفت شعر بیشتر ذکر نشده مراجعه کنید .

بگزیدهٴ مردانم اگر چند سیاهم

بشنودهٴ شاهانم اگر چند غلامم

فردا بشفاعتْ بُوَدْ آسمان همه کارم

و امروز بر آید بشهادت همه کامم آنگاه حمله گران افکند و سخت بکوشید تا شربت شهادت بنوشید ، حسين بيامد و بر سر او بایستاد ، وفرمود : پروردگارا : سفید کن روي او را ، و او را با نیکان محشور کن ، و در میان او و محمد و آل محمد شناسائی ده و دوستی بیفکن .

و از حضرت باقر از علی بن الحسين روایت میکنند که مردمان آنوقت که برای دفن گشته گان حاضر شدند ، جسد جون را بعد از ده روز یافتند وبوی مشك از او بالا میرفت رضوان الله عليه .

و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى جَوْنِ بن حوی مولی ابی ذرالغفاري كما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576 بنا بر يك نسخه .

شهادت عمرو بن خالد صیداوی

(شهادت عمرو بن خالد صیداوی) (1)

مؤلفه گوید : در ( عدد مقتولین در حمله اولی ) نیز ذکری از عمرو بن خالد صیداوی شد ج 2 ص 44 تحت رقم 39 رجوع شود بی فائده نیست .

پس عمرو بن خالد صیداوي بخدمت امام آمد ، و عرض کرد : یا ابا

ص: 111


1- مثير الأحزان أبن نما ص 64 وعوالم 17 ص 266 و لهوف مترجم 109 و بحار 45 س24 . قمقام ص 420 و ناسخ ج2 ص298 و در مناقب ج 4 ص 101 عمرو بن خالد از دي ذکر کرده ممکن است دو نفر باشند و ممکن است با صيداوي یکی باشند . ولي در پاسخ دو نفر حساب کرده (عمرو بن خالد ازدي را با پسرش در ج2 ص273 نقل کرده و عمرو بن خالد صیداوی را در ص298 آورده .

عبدالله بر من سخت ناگوار است که ترا تنها بگذارم و ترا بین اهل بيتَتْ کشته ببینم میخواهم باصحاب شما ملحق شوم . حضرت فرمود : پیش برو ما هم تا ساعتِ دیگر بتو ملحق میشویم .

پس جنگید تا کشته شد رضوان الله عليه . ودر مناقب ابن شهر آشوب این ارجوزه را بعمرو بن خالد ازدی نسبت

داده :

اَلْيَوْمَ یا نَفْسُ اِلَى الرَّحْمنِ

تَمْضينَ بِالرَّوْحِ وَالرَّيحان

اَلْيَوْمَ تُجْزينَ عَلَى الْاِحْسان

ما خُطَّ فِی اللَّوْحِ لَدَى الدَيّان

لا تُجْزَعی فَكُلُّ حَيٍّ فان

و در قمقام این رجز را باو نسبت داده .

اِلَيْكَ يا نَفْسُ اِلَى الرَّحْمن

فَابْشِري بالرَّوْحِ وَالرَّيْحان

تا آخر ارجوزه که ما از ناسخ در ص 78 راجع بعمرو بن خالد ازدي ذکر کردیم رجوع شود .

ودر اَبصار العین سماوي فقط عمرو بن خالد صیداوي را نقل کرده لا غير . یعنی ( عمرو بن خالد ازدي ) ذکر نشده .

و در زیارت ناحيه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى عَمْرِو بْنِ خالِدِ الصِّيْداوی : كما فی الناسخ ج 3 ص 24 و بحار ج 45 ص 72 و ج 101 ص 273 واقبال ص 577 .

ص: 112

شهادت سوید بن عمرو ابي المطاع

(شهادت سوید بن عمرو ابي المطاع) (1)

پس سوید بن عمرو بن ابی المطاع انماری خثعمی پیش آمد و او مردی بود شریف و بسیار نماز گذار ، مانند شیر دلیر جنگید ، ودرشدائدی که بر او وارد میشد کاملا شکیبائی ورزید ، تا آنکه از زیادی زخم توانش نماند ، و میان کشته گان از پای در آمد دشمنان او را کشته پنداشتند ، و بهمین حال بدون حرکتی بود تا وقتیکه شنید میگویند حسین کشته شد ، پس بزحمت خود را حرکت داد و چاقوئی که در چکمه داشت بكشید ، و با ضعف و ناتوانی که داشت بجنگید تا شهید شد رضوان الله عليه .

ودر ابصار العین گوید : عروة بنبكار تغلبی و بزید بن ورقاء جهانی او را کشتند . و در قمقام گويد : عروة بن بطان ثعلبی و یزید بن رقاد او را شهید کردند .

شهادت قرة بن أبی قرة

(شهادت قرة بن أبی قرة) (2)

پس قرة بن ابي قرة غفاری از حضرت اجازه خواست و بميدان آمد و این شعر بخواند :

قَدْ عَلِمَتْ حَنأ بَنُو غَفّارٍ

وَخِنْدَفٌ ((3)) بَعْدَ بَني نِزارٍ

ص: 113


1- در قمقام ص426و ناسخ ج2 ص298 وأبصار العین ص 101 ولهوف مترجم ص 111 و بحار ج45 ص 24 وابن نما ص67 وعوالم ج17 ص267.
2- مناقب ج4 ص 102 وعوالم 17 ص268 وبحار ج 45 ص24 وناسخ ج2 ص 299 و قمقام ص422.
3- خندف : هدف الرجل : اسرع . وخندف : امرأة الباس اسمها ليلى ، سميت بها القبيلة ( لسان العرب )

بِأنَي الَّیْثُ لَديَ الْغُبار

لَاَضْرِبَنَّ مَعْشَرَ الْفُجّار

بِکُلِّ عَضْبٍ ذَکَرٍ بَتْارٍ ((1))

ضَرْباً وَجيعاً عَنْ بِنی الْاَخْيار

رَهْطِ النَّبِيِّ سادَةِ الاَبْرار

یعنی قبیله غفار ، وخندف ، و نزار ، باور دارند و میدانند که من هنگام انگیزش غبارجنك ، شیری هستم که با شمشیر برّان ، برای دفاعِ از خاندان نبوّت گنه کاران را ضربت سخت میزنم . ( كما في هامش الناسخ ) . پس جنگید تا کشته شد . و در مناقب گويد شصت و هشت نفر را بکشت .

شهادت مالك بن انس مالکی

(شهادت مالك بن انس مالکی) (2)

پس مالك بن انس مالكی بميدان جنك تاخت ، و این ارجوزه بخواند : قَدْ عَلِمَتْ مالِكُ وَالدَّودانْ وَالْخِنْدَفیُّونَ وَقَيْسُ غَيْلانُ

ص: 114


1- عضب : السيف القاطع . ذكر : شمشير آب دار . بتار : سيف بتار اي قطاع ( لسان العرب ) . و در قمقام ص 415 این ارجوزه را نسبت به عبدالله وعبد الرحمن غفاري داده و گوید : بعضی از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاري نسبت داده اند . و خود ایشان درص 422 از قمقام رجز را برای قرة ذکر کرده
2- کما درناسخ ج2 ص299 وعوالم ج17 ص268 و بحار ج45 ص 24 ولی درقمقام ص 422(انس بن حارث ) ذکر کرده وابن نما در ص63 (انس بن حارث کاهلی) ذکر کرده و مناقب ج 4 ص102 وامالی صدوق ص 142 (مالک بن انس کاهلی )ذکر کرده اند

بِأَنَّ قَوْمي آفَةُ الاَقْرانِ

لَدَي الْوَغا وَسادَةُ الْفُرْسان

مُباشِرُوا المَوْتِ بِطَعْنٍ آنٍ

لَسْنا نَرَى الْعَجْزَ عَنِ الطِعّانِ

آلُ عَليٍّ شيعَةُ الرَّحمنِ

آلُ زِیادٍ شيعَةُ الشَّيطان

خلاصه معنی : قبیله بنی اسد وخندف باور دارند که قوم من در جنك سرود سواران و بلای حریفان خود میباشند ، و با زخم نیزه میکشند . خاندانِ علیّ شیعه و پیروِ رَحْمانند ، وخاندانِ زیاد پیروان شيطانند. (كما في هامش الناسخ)

درامالي صدوق گويد هيجده نفر از دشمنان را بکشت سپس کشته شد رضوان الله علیه .

ودر امالى صدوق ص 142 رجز را اینطور نقل فرموده :

قَدْ عَلِمَتْ كاهِلُها وَدَوْدانْ

وَالْخِنْدَفيوُّنَ وَفَیْسُ عَيْلان ((1))

بِاَنَّ قَوْمي قَصَمَ الْأفران

یا قَوْمِ کُونُوا کَأَسوَدِ ألجان آلُ علَيٍّ شيعَةُ الْرَحمن وَ آلُ حَرْبٍ شيعَةُ الْشَّيْطان وابن نما در مثير الأحزان ص 63 رجز را اینطور نقل کرده .

قَدْ عَلِمَتْ كاهِلُنا وَذُو دان

وَالخِنْدَفيُّونَ وَقَيْسُ غَيْلان

بِاَنَّ قَوْمي آفَةُ لِلْاَقْران

یا قَوْمِ كُونُوا كَاَسْوَدِ الخفان

واستقبلوا القوم بضرب الان

آلُ عَليٍّ شيعَةُ الْرَّحْمن

وَآلُ حَرْبٍ شيَعةُ الشَّيطان

و در مناقب ج 4 ص 103 فقط اكتفا کرده باین رجز :

آلُ عَلىٍّ شيعَةُ الرَّحْمنِ

وَآلُ حَرْبٍ شيعَةُ الشَّيطان

ص: 115


1- در امالى صدوق و بحار وعوالم ( عيلان ) ذکر کرده اند ولي در ناسخ ودیگر کتب ( غیلان ) یاد شده

شهادت سعید بن عبدالله الحنفی

دربحار ج 45 ص 26 و مناقب ج 4 ص 103 وعوالم ج 17 ص 269 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 20 یکی از شهداء را سعید بن عبد الله حنفی بشمار

آورده و این رجز را برای او نقل کرده اند :

أَقْدِمُ حُسَيْنَ الْيَوْمَ تَلْقی أَحْمَداً

وَشَيْخَكَ الْحِبْر عَلّياً ذَا النَّداء ((1))

وَحَسَناً كَالْبَدرِ وافَى الاَسْعَدا

وَعَمَّكَ الْقَرْمُ ((2)) الْهِمامُ ((3)) الْاَرْشَدا

حَمْزَةُ لَيْتُ اللهِ يُدْعی اَسَداً

وَذَا الجَناحَيْنِ تَبوُا ((4)) مَقْعَداً

في جَنَّةِ الْفِرْدَوْس يَعْلُو صَعَداً

خلاصه معنی : پیش بیا ای حسین که امروز در بهشتِ فردوسی ملاقات میکنی پیغمبر و پدر و برادر و عمو و حمزه و جعفر طیار را . وهمي جنگید تا بدرجه شهادت رسید .

و در بهار گويد : در مناقب این اشعار را به سويد بن عمر بن ابی مطاع نسبت داده . مؤلف گوید اگر مراد از مناقب ، مناقب ابن شهر آشوب باشد نسبت درست نيست رجوع شود بصفحه 103 از مناقب .

بلی در مقتل خوارزمی ج 2 ص 20 گوید : ( وروی ) ان هذه الأبيات

ص: 116


1- ذالنداء : صاحب بخشش
2- القرم : السيد یعنی بزرگ
3- السيد ، الشجاع ، السخي ( المنجد الأبجدي )
4- تبوأ : تبسوأ العرش : اي اعتلاه ( م ) و این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر نکرده

لسويد بن عمرو بن ابی المطاع .

(در زیارت ناحيه) فرمود : اَلسَّلامُ عَلى سَعْدِ بْنِ عَبْدِاللهِ الْحَنَفّيِ ((1)) الْقائِلِ لِلْحُسَيْن وَقَدْ اَذِنَ لَهُ فِي الْاِنْصِراف : لا وَاللهِ لا نُخَلّيكَ حَتى يَعْلَمَ اللهُ أَنّا قَدْ حَفِظْنا غَیْبَةَ رَسُولِ اللهِ فيكَ ، وَاللهِ لَوْ اَعْلَمُ اَنّي اُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْری وَ يُفْعَلُ بي ذلِكَ سَبْعينَ مَرَّةً ما فارَقْتُكَ ، حَتى أَلْقى حَمامي ( مرگ ) دُوْنَكَ وَكَيْفَ اَفْعَلُ ذلِكَ وَاِنَّما هِيَ مَوْتَهُ اَو قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ هِيَ بَعْدَهَا الْكَرامَةُ الَّتي لا اِنْقِضاءَ لَها اَبدَاً فَقَدْ لَقَيْتَ حَمامَكَ ، وَواسَيْتَ اِمامَكَ ، وَلَقَيْتَ مِنَ اللهِ الْكَرامَةَ في دارِ الْمُقامَةِ حَشَرَنَا اللهُ مَعَكُمْ فِي الْمُسْتَشْهَدينَ وَرَزَقَنا مُرافَقَتَكُمْ في أَعلی عِلیّینَ . بحار ج 45 ص 70 و ناسخ ج 3 ص 22 و اقبال ص 575 .

ودر أبصار العین ص 126 گوید : که ابی مخنف روایت کرده که چون امام حسین نماز ظهر را خواند بعنوان نماز خوف پس سعید بن عبد الله حنفی جلو امام ایستاد وهر تیري که میآمد بجان خود میخرید و خود را هدف قرار داده بود که بامام حسین آسیبی نرسد و گاهی نیر بصورتش میرسید و گاهی بسینه اش میرسید و گاهی به پهلویش تا از بسیاری جراحت بزمین افتاد و میگفت خداوندا تولعنت کن ایشان را مانند لعنت عاد و ثمود ، خداوندا سَلامِ مرا به پیغمبر خود برسان و او را اعلام کن از آنچه بمن رسیدهاز زخمها بدرستیکه دریاری پیغمبر تو ثواب ترا میخواهم پس بطرف امام حسین نظر کرد و عرض کرد آیا وفا کردم ای پسر رسول خدا ؟ فرمود بلی تو در بهشت جلو روی مَنْ خواهی بود پس روحش پرواز کرد .

ص: 117


1- بعید نیست ( سعيد بن عبد الله حنفی ) که در مقاتل نوشته شده همان ( سعد بن عبله الله حنفی ) باشد که در زیارت ناحیه رسیده و متن اقبال وناسخ ومجلسی در جلا ص 564 گوید سیزده تیر در بدن او بود سوای زخمهای شمشیر و نیزه

مجلسی در جلا ص 564 گوید سیزده تیر در بدن او بود سوای زخمهای شمشیر و نیزه .

شهادت عمرو بن مطاع جعفی

در ناسخ دیگر عمرو بن مطاع جعتی از حضرت اجازه خواست و این رجز بخواند :

اَنَا ابْنُ جَعْفٍ وَأبي مُطاعٌ

وَفي يَميني مُرْهَفٌ قَطّاعٌ

وَأَسْمَرٌ في رَأْسِه لَمّاعٌ

یُری لَهُ مِنْ ضَوْئِهِ شُعاعً

اَلْيَوْمَ قَدْ طابَ لَنَا الْقِراعُ ((1))

دُوْنَ حُسَيْنِ الْضَّرْبُ وَالسَّطاعُ

يُرْجى بِذالكَ الْفَوْزَ وَالدِّفاعُ

عَنْ حَرِّ نارٍ حينَ لاَ انْتِفاعْ ((2))

صَلّى عَلَيْهِ الْمَلِكُ الْمُطاعُ

خلاصه معنی : من پسر مطاع و از قبیله جعفم ، امروز زدن با شمشیر بُرّان ونیزه بَرّاق برايِ دفاعِ از حسین برایمْ لذيذ و گوارا است ، زیرا نجات از آتش دوزخ را بآن امیدوارم . ( كما فی هامش الناسخ ) .

پس جنك سختي نمود و شهید شد . و در مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده .

اَنَا ابْنُ جَعْفی وَ ابی مُطاعً وَفي يَميني مُرْهَفُ قَطّاعٌ

ص: 118


1- في المناقب ( الفراع ) . وهو من القوم شريفهم
2- در قمقام و بحار تا اینجا بیشتر ذکر نکرده

وَاَسْمَرٌ سَنانُهُ لَمّاعٌ يُرى لَهُ مِنْ ضَوْئِهِ شُعاعٌ قَدْطابَ لي فی يَوْميِ الْقِراعُ دُوُنَ حُسَیْنٍ وَلَهُ الدِّفاعُ و در مناقب ج 4 ص 102 این رجز را نقل کرده : اَلْيومَ قَدْ طابَ لَنَا الْفِراعُ ((1))

دُوْنَ حُسَیْنِ الضَّرْبِ وَالسَّطاعُ ((2)) نَرْجُو بِذاكَ الْفَوْزِ وَالدِّفاعُ مِنْ حَرِّ نارٍ حينَ لاَ امْتِناعُ

شهادت جوانی پدر کشته

(شهادت جوانی پدر کشته) (3)

خلاصه آنچه در ناسخ است آن است که : جوانی که پدرش بدست كوفيان کشته شده بود بتحريص مادر آهنك میدان کرد ، چون مادر او را مخاطب داشت : ای پسر ، بیرون شو ، و در پیش روي پسر رسول خدا شمشیر بزن ، و جنك کن ، لاجرم آن جوان اسلحه پوشید ، بطرف میدان رفت . امام حسين فرمود : این جوان است پدرش کشته شده ، شاید مادرش

ص: 119


1- الفراع : من القوم شريفهم
2- السطاع : صوت الضربة او الرمية
3- ناسخ ج 2 ص 300 و بحار ج 45 ص 27 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 21 سطر آخر . و قمقام ص 423 . ومقتل مقرم ص 314 ، ودرجلاء العيون وابصار العین گویند اسم این جوان ( عمر بن جناده بوده ) و در مناقب ج 4 ص 104 گوید او پسر جناده بن حارث انصاریست . و از اکثر مصادر ظاهر میشود که این جوان همان ( عمر ) یا ( عمرو ) بن جناده است ، و اگر ( عمرو ) بن جناده باشد او خواهد آمد و رجز او غیر از رجزاین جوان است .

راضی نباشد میدان رفتن او را .

آن جوان عرض کرد : اي پسر رسول خدا پدر و مادرم فدای تو باد ، مادر مرا بميدان فرستاده ، و این شمشیر بكمر من بسته ، امام او را اجازه داد ، آن جوان بميدان آمد و این رجز قرائت کرد.

اَميري حَسَیْنٌ وَنِعْمَ الْاَميرِ سُروُرُ فُؤادِ الْبَشيرِ النَّذيرِ لَهُ طَلْعَةُ مِثْلُ شَمْسِ الْضُّحي لَهُ غُرَّةُ مِثْلُ بَدْرٍ مُنيرٍ ((1))

و جنگید تا کشته شد . و در مناقب و مقتل خوارزمی رجز را اینطور نقل کرده اند : اَمیري حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الْاَميرِ سُروُرُ فُؤادِ الْبَشيرِ النَّذيرِ عَلّي وَفاطِمَةٌ والِداهُ فَهَل تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَّظيرٍ و در بحار وعوالم وقمقام این طور نقل کرده اند : اَمیري حُسَیْنٌ وَنِعْمَ الْاَميرِ سُروُرُ فُؤادِ الْبَشيرِ الْنَّذيرِ عَلىٌّ وَفاطِمَةُ والِداهُ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَّظیرٍ لَهُ طَلْعَةُ مِثْلُ شَمْسِ الْضُحى لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْرٍ الْمُنيرِ و مرحوم حاج سید محسن امین در اعیان الشیعه ج 1 ص 607 این اشعار را تشطیر کرده یعنی بهر بك بيتي ، يك بيت اضافه کرده و آن این است :

اَمیری حُسَیْنٌ وَنِعْمَ الْاَميرِ اَميرٌ عَظيمُ جَليلُ خَطيرٌ حَبيبُ الْوَصّيِ عَزيزُ الَبَتوُلِ سُرُورُ فُؤادِ الْبَشيرِ الْنَّذيرِ عَليُّ وَفاطِمَةٌ والِداهُ وَمُشْبِهُهُة فِي الْبَرايا بَشيرٍ

ص: 120


1- یعنی امیر و فرمان ده من حسین است، و چه خوب اميريست، که مایهٴ شادی دل پیغمبر است، برای او رخساریست مثل خورشید درخشان، و نور پیشانیش مثل ماه تابانست

سَما قَدْرُهُ فَوْقَ كُلِّ الْاَنامِ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظّيرٍ لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الْضُّحى تَرْدُّ الشُّمُوسَ بَطَرْفٍ حَسیرٍ لَهُ راحَةٌ مِثْلُ غَيْثِني هَمی لَهُ غُرَّةُ مِثْلُ بَدْرٍ مُنیرٍ

لشکریان اِبْن سعد سَرْ از بدنِ آن جوان جدا کردند و بطرف لشکرگاه حسين (علیه السلام)پرتاب نمودند ، مادر سَرِ پِسَر را بر گرفت و بسینه چسبانید و گفت : احسنتَ ای پسرك من ، وَاِيْ مایهٴٴِ شادی دلِ مَنْ ، وَاِيْ روشني چشمِ من ، و آن سر را با تَمام غضب بسویِ لشگرِ دشمن پرانید و يك تن از کفار را بقتل رسانید و آنگاه عمود خیمه را گرفته حمله بر دشمن کرد و این رجز را بخواند :

أنَا عَجُوزُ سَيِّدي ضَعيفَةُ خالِيَةُ بالِيَةُ نَحيفَةُ أَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةِ عَنيفَةٍ دُونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفَةِ من پیره زنی ناتوان و فرسوده و تنها ولاغر میباشم ، براي دفاع از پسرانِ فاطمهِ بزرگوار شما را ضربت میزنم ( كما فی هامش الناسخ ) .

و دو تن از لشکر کفار را بکشت . امام حسين (علیه السلام)فرمود بر زنان جهاد واجب نیست بر گرد و آن زن بامر امام برگشت . در مقتل وبحار وعوالم حضرت او را دعاي خیر فرمودند .

اسلم بن عمرو مولی حسین علیه السلام

در ابصار العین ص 53 رجز ( امیري حسین و نعم الامير را نسبت به ( اسلم بن عمرو مولی حسین بن علی (علیه السلام)) داده و فرموده : اسلم از غلامان امام حسین عليه السلام بوده ، و پدرش ترك بوده .

وبعض اهل سیر ومقاتل گفته اند : چون بميدان مبارزه رفت این رجز را

ص: 121

بخواند ، پس جنگید تا کشته شد ، و چون بزمین افتاد امام حسین(علیه السلام) آمد دید رمقی دارد و بآن حضرت اشاره میکند ، حضرت با او معانقه کرد و صورت بصورتش گذاشت پس اسلم لَبْخَنْدي زد و گفت : ( مَنْ مِثْلي وَاِبْنُ رَسُولُ اللهِ واضِعُ خَدَّهُ عَلى خَدّي ) كيست مثل من و حال آنکه پسر رسول خدا صورتش را بصورتِ من گذاشته پس روحش پرواز کرد رضوان الله عليه.

در اعیان الشیعه ج 1 ص 607 گوید : غلام ترکی اِسْمش اَسْلَم مولی الحسین است .

اسلم بن کثیر ازدی اعرج

یکی از شهداء اسلم بن کثیر ازدی اعرج است که در زیارت ناحیه فرموده :

اَلسَّلامُ علَى اَسْلَمِ بْنِ كَثيرِ الاَزْديِ الاَعْرَج كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 577 .

شهادت جنادة بن حارث

(شهادت جنادة بن حارث )(1)

ودیگر جنادة بن حارث انصاری است که از حضرت اجازه جنك گرفت و این رجز بخواند : أنَاَ جَنادٌ وَاَنَا ابْن الحارِثِ لَسْتُ بِخَوّارٍ ((2)) وَلا بِناکِتٍ

ص: 122


1- مناقب ابن شهر اشوب جلد 4 ص 104 وقمقام ص 424 و عوالم جلد 17 ص 271 و بحار جلد 45 ص 28 و مقتل خوارزمی جلد 2 ص21. وناسخ جلد 2 ص301
2- الخوار : الجبان یعنی ترسو

عَنْ بَيْعَتي حَتّى يَرِثْني وارِثٌ ((1)) اَلْيَوْمَ شِلْوي ((2)) فِی الصَّعيدِها کِثٌ

((3)) یعنی من جناده پسر حارثم ، تا بمیرم ناتوان و پیمان شکن نیستم، امروز پیکرم در خاك جایگزین میشود ( كما في هامش الناسخ ).

شهادت عمرو بن جنادة

(شهادت عمرو بن جنادة) (4)

در ناسخ پس از او عمرو بن جناده آهنك مبارزت نمود ، و در برابر صفوف دشمن این شعر قرائت کرد . اَضِقِ الْخِناقَ مِنِ ابْنِ هِنْدٍ وَارْمِه

مِنْ عامِه ((5)) بِفوارِسِ الْاَنْصارِ ((6)) وَمُهاجِرينَ مُخَضِّبینَ رِماحُهُمْ تَحْتَ العَجاجَةِ ((7)) مِنْ دَمِ الْكُفّارِ خُضِبَتْ عَلى عَهْدِ الْنَّبيِّ مُحَمَّدٍ فَالْيَوْمَ تُخْضَبُ مِنْ دَمِ الْفُجّارِ

ص: 123


1- در مناقب وقمقام ( حتی برثني وارثي )
2- الشلو : العضو من أعضاء اللحم ( بحار جلد 45 ص 79 )
3- در مناقب ( اليوم ثاري في الصعيد ما کثی ) ودر مقتل خوارزمی بجای ( اليوم شاوی الخ ) ( من فوق شلوى فی الصعيد ماکث ) نقل کرده
4- مقتل خوارزمی جلد2 ص21 و بحار جلد 45 ص28 و عوالم جلد 17 ص271 وقمقام ص 424 و ناسخ جلد 2 ص 302 ومقتل مقوم ص 314 و ابصار العین ص94
5- عامه اي متحير ضال كما في البحار جلد 45 ص 79 وشاید بمعنای ( همه ) مثل كل باشد
6- در مقتل خوارزمی بجای ( من عامه الخ ) ( في عقره بفوارس الأنصار ) دارد . و ( عقر ) شايد بمعنای خانه باشد
7- العَجاجَة : يعني غبار

وَالْيَوْمَ تَخُضَبُ مِنْ دِماء اَراذِلٍ ( معاشرخ ) رَفَضُوا الْقُرآنَ لِنُصْرَةِ الْاَشْرارٕ طَلَبُوا بِثارِهِمْ بِبَدْرٍ اِذْ اَتَوْا بِالْمُرْهَفاتِ ((1)) وَ بِالْقَنَا الْخَطّار ((2)) وَاللهِ رَبّي لا أزالُ مُضارِباً فیِ الْفاسِقينَ بِمُزهَفٍ بَنّار ((3)) هذا عَلَى الْاَزْديِّ ((4)) حَقٌّ واجِبٌ في كُلِّ يَوْمٍ تُعانِقٍ وَكِرارٍ ((5)) بعضی از این اشعار ، در ذیل احوال يحيى بن كثير انصاری مرقوم شد ، و شاید و جهش این باشد که از باب توارد باشد ( ذهن دو شاعر بدون اطلاع از یکدیگر موافق شود ) و یا سخن دیگری را در میان نظم یا نثر کسی ، بیاورد .

پس عمرو بن جناده حمله کرد و جنگید تا کشته شد .

شهادت شوذب بن عبدالله الهمدانی الشاکری مولی لهم

(شهادت شوذب بن عبدالله الهمدانی الشاکری مولی لهم) (6)

در ابصار العين ص 76 دارد که شوذب از رجال شیعه بود و از بزرگان ایشان بود ، وجزو سواران انگشت شمار بود ، و حافظ حدیث بود ازامیرالمؤمنين عليه السلام .

وصاحب حدائق وردیه گفته : شوذب مجلسي داشت که شیعه ها میآمدند و از او حدیث فرا میگرفتند .

ص: 124


1- المرهفات : شمشیرهاي آبدار وتند
2- بالقنا : الضرب بالعصا (م) وخطّار : طعن زدن به نیزه
3- تبار : شمشیر برنده
4- در مقتل خوارزمی ( هذا علي اليوم حق الخ )
5- کرار : حمله کردن ( م )
6- مولی لهم یعنی حلیف و هم سوگند بود با ایشان .(کما فی هامش القمقام ص 416)

وابو مخنف گوید : شوذب وقتی که مسلم بكوفه آمد و نامهٴ با عابس بخدمت حسين(علیه السلام) فرستاد همراه عابس بود ، از کوفه تا مکه و آنجا بود تا بکر بلا آمد

و چون جنگ شروع شد و بعض اصحاب کشته شدند ، عابس بشوذب گفت : در پیش خود چه نظر داری ؟ گفت : میجنگم تا کشته شوم ، پس بميدان رفت و جنگید تا کشته شد رضوان الله عليه .

و در جلاء العیون ص 566 دارد که عابس با شوذب مولای خود گفت : که ای شوذب چه در خاطر داری ؟ گفت : مقاتله خواهم کرد تا کشته شوم ، عابس گفت : من بتو این گمان نداشتم ((1)) ، چون این سعادت یافتهٴ برو بخدمت امام (علیه السلام)و از او رخصت بطلب ، وعهد خود را تازه کن ، ومهياي سفرآخرت شو که امروز روزیست که باید در تحصیل اَجْرِ آخرت سمی نماییم ، زیرا که بعد از این ، عملی

نخواهد بود ، وحساب روز جزا در پیش داریم . در ناسخ ج 2 ص 303 دارد که عابس شوذب را برداشت و بنزد حسين(علیه السلام) آمد تا آخر قصه عابس که خواهد آمد ، و از کشته شدن یا نشدن شوذب حرفي نیست .

و در مقتل مقرم ص 312 دارد که بعد از سخنان عابس و شوذب ، شوذب آمد و سلام کرد بر حسين (علیه السلام)وجنگید تا کشته شد .

و در ارشاد مفيد ص 238 دارد که شوذب مولی شاکر پیش آمد و عرض کرد السلام عليك يا ابا عبدالله ورحمة الله و بركاته ووداع کرد و جنگید تا کشته شد رحمة الله عليه . و در زیارت ناحیه فرمود : السلام على شوذب مولی شاكر كما فی البحار

ص: 125


1- در ناسخ جلد 2 ص 303 و مقتل خوارزمی جلد 2 ص 22 دارند که عابس فرمود همین گمان بتو بود

ج 45 ص 73 .

شهادت عابس بن ابی شبیب همدانی شاکری

(شهادت عابس بن ابی شبیب همدانی شاکری) (1)

ابن نما در ص 66 فرماید : عابس بن ابی شبیب شاکری مولی ( غلام یا حلیف ) بنی شاکر آمد خدمت امام حسين ، حضرت فرمود : يا ابا شوذب چه در خاطر داری ؟ گفت : در رکاب شما میجنگم .

پس نزديك حضرت آمد و عرض کرد : اگر قادر بودم که چیزی از تودفع کنم که عزیزتر از جان خودم بود هراینه میکردم ؟ پس بميدان رفت احدی بميدان او نیامد ، پس ( زیاد بن ربیع بن ابی تمیم حارثی ) گفت : این پسر ابی شبیب شاکریست ، که قوي و شجاع است کسی بميدان او نخواهد آمد، سنگبارانش کنید ، پس سنگش زدند تا کشته شد .

و در ابصارالعین ص 75 از ابی مخنف روایت کند که ( عابس شاکری ) پیش آمد و شوذب با او بود ، گفت : اي شوذب چه در خاطر داری ؟ گفت میجنگم تا کشته شوم ، عابس گفت : همین گمان بتو بود ، اکنون برو بخدمت امام عليه السلام تا ترا بحسب آورد ، چنانچه غیر از تو از اصحابش را بحسب آورد

ص: 126


1- در ناسخ جلد2 ص303 (شهادت عابس بن شبيب وشوذب غلام او ). ودر ارشاد مفید ص238 ايضا (عابس بن شبیب شاکر) نقل کرده . و ايضا در مقتل خوارزمی جلد2 ص22 ( عابس بن شيعيه شاکري ذکر کرده . و نیز در مقتل مقرم ص311 (عابس بن شبیب شاکری) نقل نموده ولي ابن نما در مثير الأحزان ص66 و إبصار العين للسماوي ص 74 ( عابس ابن ابی شبیب شاکری) نقل نموده اند و هو المعتمد.

و تا اینکه منهم ترا بحسب آورم ((1)) .

پس بدرستیکه اگر با من در این ساعت کسی بود که بهتر از تو باشد دوست میداشتم او را جلو بفرستم تا أجر زیادتری برم ، چون امروز روزیست که سزاوار است برای ما حتی المقدور بکوشیم در طلب اجر ، زیرا که بعد این عملی نخواهد بود ، و فردای قیامت حساب در کار است .

وايضا از ابی مخنف روایت کند که عابس بعد از گفتگویش با شوذب نزد امام حسين(علیه السلام) آمد و عرض کرد ای پسر رسول خدا امروز هیچ کس از خویش و بیگانه نزد من از تو عزیز تر نيست ، و اگر می توانستم دفع نمایم کشتن و منم را از تو بچیزیکه نزد من از جان عزیز تر بود هر آینه میکردم ، بر تو سلام می کنم وترا وداع می نمایم ، و ترا گواه می گیرم که برطریقه حق تو و پدر تو ثابتم ، این را گفت و شمشیر از غلاف کشید و مانند شیر رو بأهل خلاف آورد .

ربيع بن تمیم گفت : که من چون دیدم که او با تیغ برهنه خشمناك رو بلشكر ما می آید ، و مکرر شجاعت او را در معرکه ها مشاهده کرده بودم . گفتم ايها الناس این پسر ابی شبیب است شیرِ شیرها است ، مبادا کسی برابر او رود .

پس هر چه مبارز طلبید کسی جواب نگفت .

پس عمر بن سعد فریاد زد واي بر شما سنگبارانش کنید ، پس از هر طرف بنا کردند بسنك زدن . عابس چون این بدید ، زره و کلاهخود خود را بپشت انداخت و بر مردم

حمله کرد .

ص: 127


1- قال في المجمع : الاحتساب فی الاعمال الصالحة وعند المكروهات هو البدار الي طلب الأجر وتحصيله بالتسليم أو الصبر ، وباستعمال أنواع البر والقيام بها على الوجه الموسوم فيها طلبأ للثواب المرجو فيها

جوشن ((1)) زبر گرفت که ما هم نه ماهیم مغفر ((2)) ز سر فکند که بازم نیم خروس بي خود و بي زره بدر آمد که مرگ را در بر برهنه میکشم چه نو عروس (در کربلا چه گذشت ص 355) بخدا قسم هر آینه دیدم او را که بیش از دویست نفر از دور او فرار میکردند تا اینکه از هر طرف بر او حمله کردند و بسنك جفا بدنش را خسته نمودند چون از جنك عاجز شد سرش را بریدند ، ودیدم سرش در دست مردم است هر يك میگویند من او را کشتم تا بنزد عمر سعد رفتند گفت نزاع نكنيد يك نفر او را نکشته همه شریکيد در قتل او ((3)) . و در زیارت ناحيه فرمود : السلام علی عابس بن ابي شيب الشاكري كما

في البحار ج 45 ص 73 .

ص: 128


1- جوشن : زره
2- مغفر: کلاه خود
3- در ناسخ ج 2 ص 303 وابصار العین ص 75 ومقتل مقرم ص 31 وعوالم ج 17 ص 272 و بحار ج 45 ص 28 و ابن نما ص 66 و جلاء العيون ص 566 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 22 وارشاد مفيد ص 238 . همه این قصه را نقل کرده اند بعضی مختصر و بعضی متوسط و بعضی مفصل انشاء الله ما مفصلش را نقل کرده ائیم

شهادت عبد الله وعبدالرحمن غفاری

(شهادت عبد الله وعبدالرحمن غفاری) (1)

عبدالله وعبدالرحمن ( ابنا عروة بن حراق ) غفاری ((2)) بخدمت امام حسین عليه السلام آمدند ، و گفتند : السلام عليك يا ابا عبدالله ، بخدمت تو آمده ایم که جان خود را فدای تو کنیم ( و از تو دفع دشمن کنیم ) حضرتفرمود مرحباً بشما ، پیش من بیائید ، ایشان نزديك شدند و هر دو گریان بودند ، حضرت فرمود : اي پسران برادر مَنْ سبب گریه شما چیست ؟ سو گند بخدا بعد از يك ساعت دیگر امیدوارم چشم شما روشن بشود .

عرض کردند : خداوند جان ما را فداي تو گرداند ، سوگند بخدا ما برای خود نمیگرییم ، ازاین جهت گریانیم که ترا در محیط بلا نگرانيم ، و چارة نتوانیم ، حضرت فرمود : خدا جزایِ خير بشما دهد بواسطه اندوهی که بر حال من دارید ، بهترین جزاي پرهیزکاران را ، آنگاه عزم میدان کردند و عرض کردند : السلام عليك يا ابن رسول الله فرمود : وعليكما السلام ورحمة الله و بركاته : پس ایشان برفتند و قتال کردند تاکشته شدند .

ودر ابصار العین ص 104 و قمقام ص 415 این رجز را نقل کرده اند:

قَدْ عَلمَتْ حُقاً بَنُو غَفّار وَخْندَفٌ بَعْدَ بَنی نزار

ص: 129


1- ناسخ ج 2 ص 305 و جلا العیون ص 567 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 23 و عوالم ج 17ص 273 و بحار ج 45 و قمقام ص 415 و ابصار العین ص 104
2- در ابصار العین : گوید : این دو برادر از اشراف و شجاعان كوفه بودند ، وجد ایشان ( حراق ) از أصحاب أمیر المؤمنين (علیه السلام)بودند و در سه جنگ ( جمل و صفین و نهروان ) شرکت داشت الخ

لَنَضْرِ بَنَّ مَعْشَر الْفُجّار***بِكُلِّ عَضْبٍ صارِم ((1)) بَتّار

ياقَومُ ذُودُوا عَنْ بِني الْاَطهار ***((2)) بِالْمَشْرفّيِ وَاْلَقنَا الْخَطّار

خلاصه معنی : قبيله بنی غفار وخندف و نزار میدانند که البته ما گروه فجار را میزنیم ، بهر شمشیر نیز برندهٴ ، ای مردم دفع کنید دشمن را از اولاد پاکان با شمشیر و عصا و نیزه .

ودر قمقام گويد : بعضی از محدثین شیعه این رجز را بقرة بن ابی قرة غفاری نسبت داده اند .

ودر ابصار العین ص 105 از سروی نقل کند که عبدالله در حمله اولی کشته شد ، وعبد الرحمن بميدان آمد ، و غير از او گفته اند : هر دو در میدان مبارزه کشته شدند و هو الظاهر من المراجله انتهى .

در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى عَبْدِاللهِ وَعَبْدِالرَّحْمنِ ابْنَي عُرْوَةَ بْنِ حُرّاقِ الغِفّارِيّینِ ، كما فی البحار ج 45 ص 71 وج 101 ص 273 و ناسخ ج 3 ص 23 .

شهادت عبدالرحمن بن عروة بن حراق الغفاری

در تحت عنوان ( عبدالله وعبد الرحمن غفاری ) گذشت .

ص: 130


1- در قمقام : ( بكل عضب ذكر بتار )
2- در قمقام ( عن بني الأخيار )

شهادت غلام ترکی

(شهادت غلام ترکی)(1)

پس غلام ترکی که اسمش اسلم است ( كما فی الاعيان ) و قاری قرآن و عارف بعربيت و از غلامان امام حسین (علیه السلام)بود ((2)) عازم میدان شد .

ودر ناسخ از بحر اللئالی روایت کند آن غلام را سيد الشهداء خرید و به فرزند خود امام زین العابدين (علیه السلام)هبه فرمود .

و از کتاب روضة الأحباب روایت کند که چون فلام در طلب رخصت جهاد بخدمت امام حسین آمد ، حضرت فرمود از سید سجاد رخصت بخواه ، پس فلام تركي از زين العابدین اجازه گرفت و اهل حرم را وداع نمود ، و بميدان شتافت و این رجز بخواند :

اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْني وَضَرْبي يَصْطَلي ***وَالْجَوُّ مِنْ سَهْمي وَنَبْلي يَمْتَلي ((3))

اِذا حُسامي في يَميني یَنْجَلي***يَنْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ الْمُبَخَّل ((4)) یعنی از ضربت شمشیر و نيزه من ، دریا آتش میگیرد ، وهوا از تیرهای من پر میشود ، هنگامیکه شمشیر در دست راست من برهنه شود ، آنوقت است که دل شخص حسود و بخیل شکافته میشود .

در ناسخ پس حمله کرد و هفتاد نفر را طعمه تیر و تیغ ساخت .

ص: 131


1- ناسخ ج 2 ص 305 و مناقب ج 4 ص 104 و بحار ج 45 ص 30 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 24 واعیان الشیعة ج 1 ص 607 و عوالم ج 17 ص 273 و قمقام ص 424
2- در مناقب گويد : ثم برز غلام تركی للحر ، وظاهراً اشتباه شده
3- در قمقام : تا اینجا بیشتر رجز را ذکر نکرده
4- در مناقب وخوارزمی وبحار وعوالم ( المبجل ) نقل کرده اند

سید سجاد علیه السلام چون دانست غلام او مشغول جنك است ، خواست

مبارزه او را مشاهده کند ، فرمود : پرده خيمه را بالا زنند ، غلام ترك پس از رنج بزرگ وجنك باعظمت بار دیگر بخدمت زین العابدین آمد و آن حضرت را وداع گفت ، و باز بميدان شتافت در این بار از زحمت کوشش و شدت عطش و کثرت جراحت بخاك افتاد .

سید الشهداء (علیه السلام)مثل عقاب بر سر او حاضر شد و از اسب فرود آمد ، و بر او بگریست ، و چهرهٴ مبارك را بر گونه اوگذاشت . غلام ترکی را هنوز اندك رمقی از جان بود ، چشم بگشود و آقاي خود را در کنارش دید لبخندی زد و دنیا را وداع گفت رضوان الله عليه .

ودر اعیان الشیعه ج 1 ص 607 گوید : این غلام ترکی اسمش اسلم بن عمرو مولی الحسین است . ودر روضة الشهداء ص 246 گويد : ترجمه بعضی از رجزهای او که ابوالمفاخر بنظم آورده اینست :

اي حسين اي گهر روحانی نسخهٴ مكرمت سبحاني منم آن ترك که سلطان باشم گر توام هندوی حضرت خوانی تيغ در دست من از معجز تو بر سر خصم کند ثعبانی چه شود گر تو برویِ خوشِ خویش سرخ روی ابدم گردانی روی بر روي من غمگین نه چون کنم ترك سراي فانی

شهادت یزید بن زياد بن معاصر ابو الشعثاء الكندی البهدلی

(شهادت یزید بن زياد بن معاصر ابو الشعثاء الكندی البهدلی) (1)

در قمقام و مقتل خوارزمی گوید : یزيد بن ابی زياد کندی اول در سپاه حر

ص: 132


1- ناسخ ج2 ص306 و مقتل خوارزمی ج2 ص 25 و ابصار العین ص 102 و قمقام ص417 و بحار ج 45 ص 30 و عوالم ج17 ص 274 و مناقب ج 4 صفحه 103، وابن نما در مثیر الاحزان ص 61

بود ، در مقابل امام بزانو در آمد . وصد چو به تیر ((1)) بینداخت که پنج آن بر خطا نرفت ، وامام بر هر تیری میفرمود : ( اَللّهُمَ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهُ الْجَنَّهَ ) اي خدا تیرش بر فشان آر ، و بهشت را ثواب آن قرار ده .

پس حمله براو کردند و او را کشتند . ودر قمقام دارد این رجز را میخواند :

اَنَا يَزيدُ وَاَبی مُهاجِرٌ ( مُهاصِرً )***اَشُجَعُ مِنْ لَيْثُ الشری ((2)) مبادر

وَالْطَعْنُ عِنْدي لِلّطغاةِ حاضِرٌ***یا رَبِّ اِنّي لِلحُسَيْنِ ناصِرٌ

وَ لِاِبْنِ هِنْدٍ تارِكٌ وَهاجِرٌ***وَفي يَميني صارِمٌ وَ باتِرٌ ((3))

ودر ابصار العين وبحار ومثير الاحزان اینطور دارد :

اَنَا يَزيدٌ وَاَبی مُهاصِرُ***كَأنَّني لَيْثٌ بِغيلٍ خادِرٌ ((4))

یا رَبِّ اِنّي لِلْحَسَیْنِ ناصِرٌ ***وَلِاِبْنِ سَعْدٍ تارِكُ وَ هاجِرٌ

و در مناقب ج 4 ص 103 اینطور نقل میکند :

اَنَا یَزیدُ وَ أبي مُهاصِرٌ ***لَیْثُ هَصُورٌ ((5)) فِی الَعَرينِ ((6)) خادِرٌ ((7))

ص: 133


1- در پاسخ گوید : او را هشت چوبه تیر در جعبه بود . و پنج آن خطا نکرد و پنج تن را بخاك افكند الخ . ولي در ابصار العين و قمقام وخوارزمی ( صد چوبه تیر ) نوشته اند
2- مأسدة جانب الفرات يضرب بها المثل فيقال : هو كأسد الشرى المنجد
3- صارم و باتر : شمشیر برنده
4- ليث : شير . غيل : جایگاه شير ، خادر : کمین گاه
5- هصور : یمنی شیر ، کما اینکه ليث : بمعنی شیر است ( المنجد )
6- العرين : الفريسة ( المنجد )
7- خادر : گفته شد یعنی کمین گاه

یا رَبِّ اِنّى لِلْحُسَيْنِ ناصِرٌ ***وَ لِاِبْنِ سَعْدٍ تارِكٌ وَ هاجِرٌ

خلاصه معنی اشعار : من يزيد پسر مهاصر ( یا مهاجرم ) که مثل شیر که برای صید خود در کمین است و نیزه زدن من برای طغیان کننده گان حاضر است ، اي خدا من برایِ حسین یاورم و براي پسر هند يا ابن سعد تارك ودوری کننده ام ، و در دست راستم شمشیر برنده است . ودر ابصار العین گوید : یزید مردی بود شریف و شجاع و بی باك تا آنجا که گوید : چون اسبش را پي کردند پیش امام حسين(علیه السلام) بدو زانو افتاد و صد چوبه تیر انداخت که پنج آن خطا نکرد و مرد تیراندازي بود ، و هر چه تیر پرتاب میکرد میگفت : انا ابن بهدلة ((1))

فرسان العرجله ((2)) وهمین طور جنگید تا کشته شد . رضوان الله عليه .

مؤلف گوید : در ناسخ ج 2 ص 306 ( يزيد بن زياد بن شعثاء ) را با ( یزید بن مهاجر ) که در ناسخ ص 307 ذکر شده که کنیه اش ابو الشعثاء بوده از مردم بهدله از طایفه کنده است دو نفر حساب کرده .

و حال آنکه آنچه از ابصارالعین ص 102 ظاهر میشود ، يك نفرند ، و یزید بن مهاجر غلط است و يزيد بن زياد بن مهاصر است ، و مهاصر بصاد جده او بوده .

و از دعای حضرت که فرمود ( اَللّهُمَّ سَدِّد رَمْيَتَهُ ) و رجزهائیکه ذکر کردند نیز اتحاد را میرساند والله العالم . و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلَى یَزيدَ بْنِ زيادَ بْنِ مُهاصِرِ الْکَنْدی کما

ص: 134


1- بهدله : طائفه ای از کنده هستند که یزید هم از ایشان بود
2- العرجلة : یك قطعه از اسبها و جماعتی از پیادها

في البحار ج 45 ص 72 .

شهادت یزید بن مهاجر

همان ( یزید بن زياد بن مهاصر بصاد است ) . چنانچه قبلا تذکر داده شد .

شهادت یزید بن مهاصر

در امالی صدوق ص 142 دارد که زیاد بن مهاصر کندی حمله بر دشمن کرد

و این رجز بخواند :

اَنَا زيادٌ وَ اَبي مُهاصِرٌ ***اَشْجَعُ مِنْ لَیْثِ الْعَرينِ الْخادِر

یا رَبِّ اِنّي لِلْحُسَيْنِ ناصِرٌ ***وَلاِبْنِ سَعْدٍ تارِكً مُهاجِر

پس نه نفر از ایشان بکشت سپس شهید شد .

مؤلف گوید : احتمال دارد این همان یزید بن زیاد بن مهاصر باشد . ولغات اشعار معنی شده مراجعه شود .

شهادت ابو عمرو نهشلی

پس ابو عمرو نهشلی ((1)) که گروهی او را خثعمي خواند ، آغاز مقاتله نمود . واو مردی شب زنده دار و نمازگذار و متقي و پرهیزکار بود .

ص: 135


1- در ناسخ ( نهلشی ) ذکر شده و ظاهراً غلط باشد

ابن نما ((1)) حدیث میکند که مهران مولی بنی کاهل ، که در روز عاشوراء حاضر کربلا بوده روایت میکند : که مردی را دیدم چون شیر شرا ((2)) قتال میکرده ومردم چون گاه گرگ دیدهاز پیش روی او فرار میکنند ، گفتم : این کیست ؟ گفتند : ابو عمرو نهشلی است ، جمعی را بکشت و بخدمت حضرت آمد و این شعر بگفت:

اِبْشِرْ هُديتَ الرُّشْدَ تَلَقْى أَحْمَداً ***في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صَعَدا

یعنی مژده باد ترا - بصلاح هديت شوی - بملاقات پیغمبر و بالارفتن درجات بهشت ( كما في هامش الناسخ ) . دیگر باره حمله کرد ، عامر بن نهشل از بنى اللات از قبیله ثعلبه بر وِي حمله کرد و او را کشت و سرش را از بدن جدا کرد .

شهادت سیف بن ابی الحارث جابری و مالك بن عبد الله بن سریع جابری

(شهادت سیف بن ابی الحارث جابری)(3)

در ابصار العین ص 78 دارد که سیف بن الحارث بن سريع بن جابر

ص: 136


1- در مثیر الاحزان ص 57
2- شرا : بر وزن رسا . و کوهیست در تهامه درنده گان بسیار دارد . مؤلف گوید : در این نما اینطور دارد : دیدم مردی قتال میکرد قتال سختی الخ
3- ناسخ ج 2 ص 308 و مثیر الاحزان ابن نما ص 66 وبحار ج 45 ص 31 و عوالم ج 17 ص274 و جلا العیون مجلسی ص 567 (یوسف بن ابی الحارث )ذکر شده و ظاهرا غلط باشد

الهمدانی الجابری و مالك بن عبد الله بن سريع بن جابر همدانی جابری که بنو جابر طائفه ای از همدان هستند . این دو نفر با هم برادر اُمي و پسر عمو میباشند خدمت حسین(علیه السلام) آمدند .

و شبیب مولی ( غلام با هم قسم ) ایشان همراه ایشان بود ، پس داخل در لشکر آن حضرت شدند .

و چون روز عاشورا حسین (علیه السلام)رابآن حالت دیدند گریه کنان خدمت آن حضرت رسیدند .

حضرت فرمود : ای پسران برادر من چرا گریه میکنید ، بخدا قسم من اميدوارم بعد از يك ساعت چشم شما روشن شود .

عرض کردند : فدایت شوم بخدا قسم برای خود گریه نمیکنیم و لکن برایِ تو گریانیم که چگونه دشمنشما را محاصره کرده و قدرت نداریم که از شما دفع کنیم جز آنکه جان خودمان را فدایت کنیم .

حضرت دعای خیر در حق ایشان نمود ، پس هر دو طرف میدان شتافتند ورو بحضرت نموده عرض کردند ( السلام عليك يا ابن رسول الله ، حسین (علیه السلام)فرمود : وعليكما السلام ورحمة الله وبركاته ) وهر دو پشت بهشت جنگیدند تا شهید شدند . و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى مالِك بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ سَريع كما فی

البحار ج 45 ص 73 و ناسخ ج 3 ص 24 .

شهادت یوسف بن ابی الحرث ومالك بن عبد الله

در جلاء العيون مرحوم مجلسی ص 567 ذکر نموده : وظاهراً درست نباشد بلکه ( سيف بن أبي الحارث ) است که گذشت .

ص: 137

شهادت زیاد مصاهر

ناسخ در جلد 2 ص 309 روایت کند که عبدالله بن محمد رضا حسینی در جلد دوم جلاء العيون از مؤلفات خود مینویسد که بعد از مالك بن انس ( زیاد مصاهر ) کندی بر لشکر ابن سعد حمله کرد ، و نه نفر از آن گروه را با تیغ بکشت آن گاه کشته شد .

شهادت ابراهيم بن الحسين عليه السلام

در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 113 فرموده شش نفر از اولاد حسین باختلافی که هست در ایشان شهید شده اند من جمله ابراهیم را ذکر نموده .

و در اعیان الشیعه ج 1 ص 610 ايضا ابراهيم بن الحسين را از ابن شهر آشوب نقل کرده . ودر فرسان الهيجاء ج 1 ص 10 فرموده حقير زائد بر این چیزی نیافتم .

شهادت ابراهيم بن الحصين الاسدی

(شهادت ابراهيم بن الحصين الاسدی)(1)

در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 105 وفرسان الهيجاء ص 10 ویاران پایدار ص 26 وناسخ ج 2 ص 309 و ما از ناسخ نقل میکنیم که بسند خود روایت کند از ابی مخنف که ابراهیم این رجز انشاد كرد :

أَقْدِمْ حُسَيْنٌ الْيَوْمَ تَلْقی اَحْمَداً ثُمَّ اَباكَ الطّاهِرَ الْمؤَيَّدا وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاَسْعَدا وَذَا الْجَناحَين حلیفَ الشُّهَداء

ص: 138


1- در ناسخ (ابراهیم بن الحسین)ذکر شده و ظاهرا درست نباشد و در(استغاثه حسین (علیه السلام) از شهدای زنده دل) یا ابراهیم بن الحصین یاد شده.

وَحَمْزَةَ اللَّيْثَ الكَمّيِ السَّيِدا***في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ فازُوا سَعَدا

یعنی پیش بیا ای حسین که امروزدر بهشت فردوس ملاقات خواهی کرد جدّ و پدرِ پاك و تایید شده ، و حسن برادرِ بزهر کشته شده ، و صاحب دو بال که هم سوگند شهداء بود جعفر ، وحمزه شیرِ شجاع . پس ابراهيم حمله نمود بلشكر ابن سعد و پنجاه تن بکشت .

وبروایتی هشتاد و چهار تن از بزرگان سپاه را بخاك انداخت . و بار دیگر این رجز بخواند .

اَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلاً وَساقاً ***لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمي اِهْراقاً

وَ تُرْزِقُ الْمَوْتَ اَبا اِسْحاقاً ***اَهْني بَنِي الْفاجِرَةِ الْفُسّاقا

یعنی با شمشیر به بند اعضاء شما میزنم تا خونم بریزد ، و گنهکاران زنا زاده را مرگ بهره گردد ( كما في هامش الناسخ ) . آنگاه از این جهان فانی جای بپرداخت .

شهادت علی بن مظاهر

در ناسخ ج 2 ص 310 دارد ، بروایت ابی مخنف ، علی بن مظاهر اسدی چنانکه در شرح شافيه نیز مسطور است بميدان آمد ، واین رجز بگفت :

أَقْسَمْتُ لَوْ كُنّا لَكُمْ أَعْداداً***أَوْ شَطْرَكُمْ وَلَّیْتُمُ أَنْكاداً ((1))

یا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباً وَزاداً***لا حَفَظَ اللهُ لَكُمْ أوْلاد ((2)) یعنی قسم یاد میکنم که اگر ما مقدار شما بانصف شما لشكر داشتیم ، شما پشت بميدان و فرار میکردید در حالیکه قليل و ناچیز بود خیرِ شما ، اي بدترین

ص: 139


1- انکاد : جمع نكد ، اي قليل الخير
2- این رباعي در حبیب بن مظاهر با تفاوتی گذشت

گروه از لحاظ حسب وتوشه ، خداوند حفظ نکند اولاد شما را .

پس بر لشکر کوفه حمله ور شد ، وهفتاد تن از آن جماعت را بخاك هلاکت انداخت ، وشهيد شد .

شهادت معلی بن علی

درناسخ ج 2 ص 310 از شرح شافيه و ابی مخنفه روایت کند که معلی بن علی که معروف بشجاعت و شهامت بود بميدان آمد ، و این شعر را قرائت کرد :

أَنَا الْمُعَلَّی حافِظاً لا أَجَلي ***دیني عَلى دينِ مُحَمَّدٍ وَعَلي

أَذُبُّ حَتى يَنْقَضي اَجَلي ***ضَرْبَ غُلامٍ لا يَخافُ الْوَجَل

أَرْجُو ثَوابَ الْخالِقِ الْاَزَلّي*** لِيَخْتِمَ اللهُ بِخَيْرٍ عَمَلي

خلاصه معنی : اسمم معلی ، دینم دین محمد و علی است ، بدون ترس بامید ثوابِ پروردگار وحسن عاقبت دفاع میکنم تا بمیرم ( كما في هامش الناسخ ) .

وجنك سختي نمود و شصت و چهار نفر از لشکر ابن سعد را بهلاکت رساند پس از آن دست گیرش کرده بنزد ابن سعد بردند گفت : سخت از رفیقت امام حسین دفاع و نصرت کردی ، پس فرمان داد تا سرش را از تن جدا کردند .

شهادت طرماح بن عدی

(شهادت طرماح بن عدی) (1)

در ناسخ ج 2 ص 311 گوید : پس طرماح بن عدى ، چون شیر آشفته

ص: 140


1- در ابصار العین ص67 سطر 23 فرموده: این، طرماح بن عدي بن حاتم که معروف بوجود است نیست . چون اولاد او در جنگهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشته شدند، وعدي بعد از ایشان فوت شد و اولادی نداشت.

بميدان آمد و این شعر بگفت :

اِنّي طِرِمّاحٌ شَديدُ الْضَّرْب ***وَقَدْ وَثِقْتُ بِاِلاِلهِ الرَّبِّ

اِذا نَضَیْتُ فیِ الْهِياجِ عَضْبی ((1)) ***يَخْشی قَربني فِی الْقِتالِ غَلْبي

فَدُونَ كُمْ فَقَدْ قَسْيَتُ قَلْبي*** عَلىَ الُطّغاةِ لَوْ بِذاكَ صَلْبي

یعنی : من طرماح سخت ضربتم ، بخدا اطمینان دارم ، هنگامیکه شمشیر خود را برهنه کنم ، حریف خودم میرسد که بر او پیروز شوم ، آماده باشید که بر شما سَرْکِشان رحم نمیکنم . ( کذا فی هامش الناسخ ) .

پس مثل پلنگ رها گفته و مثل مرد پدر کشته بر کوفیان حمله افكند ، و از چپ وراست بتاخت و مرد و مرکب بخاك انداخت تا هفتاد تن از آن گروه را نابود ساخت ، ناگاه در آن گیر و دار ، اسبش بروی افتاد و او را از پشت در انداخت ، کوفیان دور او را گرفتند و گردنش را بزدند - رحمة الله عليه -

شهادت محمد بن مطاع

(شهادت محمد بن مطاع) ((2))

در شرح شافيه مسطور است که : محمد بن مطاع خود را ساختهٴ جهاد کرد و از امام رخصت مبارزه طلبید و بميدان شتافت ، وسی تن از سپاه ابن سعد را با شمشیر وئیر تباه ساخت ، آنگاه بدعت کوفیان شهید شد .

شهادت جابر بن عروة

(شهادت جابر بن عروة) ((3))

از پس او ، چنانکه در شرح شافيه مرقوم است و ابو مخنف حدیث میکند :

ص: 141


1- نضى فضياً : السيف صله ، والعضب : السيف القاطع
2- در ناسخ ج 2 ص 312
3- در ناسخ ج 2 ص 312

جابر بن عروة غفاری که مردی سالخورده و پارسا بود ، و در جنك بدر و دیگر جنگها ملازم خدمت پیغمبرصلی الله علیه و اله بود دستمالی به پیشاني بسته که جلد ابروهای او فرو نیفتد ، وچشم او را ، از دیدار باز ندارد .

حسين (علیه السلام)چون نگریست که جابر آهنك جنك دارد فرمود : (شكر الله سعيك يا شيخ) .

وجابر این شعر را قرائت کرد :

قَدْ عَلِمَتْ حَقّاً بَنُو غَفّارٍ ***وَخِنْدَفٌ ثُمَّ بَنُو نِزارٍ

بِنَصْرِنا لِاَحْمَدَ الْمُخْتارِ ***یا قَوْمِ حامُوا عَنْ بَنيِ الْاَطْهار

اَلطَّيِبّينَ السادَةِ الاَخْیار***صَلّى عَلَيْهِمْ خالِقُ الْاَبْرار

یعنی بدرستیکه طائفه بنو غفار و بنوخندف و بنو نزار میدانند یاری نمودن مامَرْاَحْمد مختار را ، ای جماعت ما حمایت کنید اولاد پاکان را که طيب وسيد

خوبانند ، خدای که ایجاد کننده نیکانست درود بر ایشان فرستد .

پس آغاز جنك نمود ، و در پیش روی امام (علیه السلام)هشتاد تن از مردانِ جنگی را بخاك انداخت ، و خود نیز شهید شده رضوان الله عليه .

شهادت مالك بن داود دودان

(شهادت مالك بن داود (دودان)) (1)

در ناسخ از پس او، مالك بن داود و در مناقب (دودان)، امام حسين (علیه السلام)

را سلام داد و بميدان شتافت و این شعر بخواند.

اِلَيْكُمْ مِنْ مالِكِ الضَّرْغام ***ضَرْبَ فَتىً يَحْمي عَنِ الْكِرام

يَرْجُو ثَوابَ اللهِ ذُو الاِنْعامِ ***سُبْحانَهُ مِنْ مَلِكٍ عَلّامٍ

یعنی آماده ضربت جوانی که نامش مالك است و مانند شیر از بزرگواران

ص: 142


1- در ناسخ ج2 ص 312 و مناقب ج4 ص 104

دفاع می کند و ثواب خدای بخشنده ومالك ودانا و منزه را امید دارد، بوده باشید، آنگاه مانند شیر بر صفوف دشمنان حمله کرد و شصت نفر را بهلاکت کشانید و خود برحمت ایزدی برفی و شهید گشت.

شهادت عبد الرحمن بن کدری و برادرش

(شهادت عبد الرحمن بن کدری و برادرش) (1)

عبدالرحمن بن کدری و برادرش، بروایت صاحب شرح شافیه در پیش امام مردانگیها نمودند، و حمله های گران متواتر کردند، و بسیار کس ازلشکر مخالف را کشتند و شهید شدند.

مؤلف گوید: در عدد مقتولین در حمله اولی مفصلا ذکري از عبدالرحمن گذشت مراجعه شود.

و در زیارت ناحیه فرمود: اَلسّلامُ عَلَى عَبْدِالرّحمنِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ الْكَدريّ الْاَرْحَبي كما في البحار ج 45 ص 73 .

شهادت مالك بن اوس

(شهادت مالك بن اوس) (2)

و دیگر مالك بن اوس مالکی، بروایت اعصم کوفی که از بزرگان علمای اخبار و موثقين راویان آثار است، با شمشیر کشیده بميدان آمد و چند تن مبارز را بخاك انداخت، آنگاه در راه سید الشهداء جان داد.

ص: 143


1- در ناسخ ج2 ص 312
2- در ناسخ ج2 ص 312

شهادت انيس بن معقل

(شهادت انيس بن معقل) (1)

و همچنان بروایت اعهصم كوفی، انيس بن معقل اصبحی، خود را بخدای بفروخت و بخدمت حسين(علیه السلام) عرض کرد: (السلام عليك يا ابن رسول الله). وبجانب دشمن بشتافت و این ارجوزه قرائت نمود:

أَنَا اَنيسٌ وَاَنَا ابْنُ مَعقَلٍ وَفی يَميني نَصْلُ سَیْفٍ مُصْقَلٍ أَعْلوُ بِهَا الْهاماتِ وَسْطَ الْقَسْطَلِ عَنِ الْحُسَيْنِ الْماجِدِ الْمُفَضَّلِ اِبْنِ رَسُولِ اللهِ خَيْرِ مُرْسَلٍ یعنی من انیس پسر معقلم، در دستم شمشیر براقی است که برای دفاع از حسین بزرگوار که پسر بهترین فرستادگان خدا است در میان غبارِ جنك بكاسهٴ سرها فرود میاورم. (كما في هامش الناسخ). پس ده واندی کس بکشت و شمشیر همی زد تا جان بداد.

فصل 70: در اسامی شهیدانیکه در کتب اخبار وتواريخ ذکر نشده اند

در ناسخ ج 2 ص 314 فرموده: ذکر اسامی جماعتی از شهدای یوم عاشورا که بعضی از علمای اخبار و تواریخ در مؤلفات خود ننوشته اند . اسامی شهدای روز عاشورا را آنچه من بنده از کتب معتبره باستيعاب و استقراء (جستجو و کاوش) یافتم نگاشتم.

و سید بن طاوس باسناد خود از امام منتظر صاحب الامر صلوات الله عليه

ص: 144


1- در ناسخ ج2 ص 312

ترتیب زیارت شهدا را روایت میفرماید که حاوی وحاکی اسامی بنی هاشم و غير بني هاشم است، و در آن کتاب (اقبال ص 573) اسامی بسیار کس از شهدا است که علمای اخبار و تواریخ در کتب خود یاد نکرده اند. من بنده آن کتاب زیارت را انشاء الله در جاي خود خواهم نگاشت ((1)) اکنون اجمالا آن اسامی را مینگارم که امام (علیه السلام) شهادت ایشان را منصوص داشته و علماي اخبار بذکر نام و نشان ایشان نپرداخته اند تا معلوم شود که شهدای روز عاشورا منحصر به ( 72 ) تن نمیباشد .

یکی از شهدائی که مورخین و محدثین یاد او نکرده اند :

(1) سلیمان مولی حسین(علیه السلام) است ((2)) .

(2) و دیگر قارب مولی حسین(علیه السلام) است ((3)).

(3) و دیگر منجح مولي حسين(علیه السلام)است ((4)) .

(4) ودیگر سعد بن بشر بن عمر الحضرمی است .

ص: 145


1- مؤلف این کتاب گوید: حقير بعد از (ذکر شماره شهدای کربلا اول ج 3) خواهم نوشت انشاء الله . وناسخ در جلد 3 ص 17 ذکر فرموده . وبحار ج 45 ص 65 وج 101 ص 269 مرقوم داشته
2- در زیارت ناحيه فرموده : السلام على سليمان مولى الحسين بن أمير المؤمنين لعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمي . بحار ج 45 ص 69
3- در زیارت ناحیه فرموده : السلام علی قاری مولى الحسين بن علي . بحار ج 45 ص 69 مؤلف گوید قارب را در ( عدد مقتولین در حمله اولی ایضاً ذکرش کردیم رجوع شود به ج 2 ص 32
4- در زیارت ناحیه فرموده : السلام علی منجح مولى الحسين بن علي . بحار ج 45 ص 69

(5) ودیگر یزید بن حصین الهمدانی المشرفی القاری ((1)) .

(6) ودیگر ، عمر بن الكعب الانصاری ((2)) .

(7) و دیگر ، عبد الله بن عمير الكلبی ((3)) .

(8) ودیگر ، انس بن كاهل الأسدی ((4)) .

(9) ودیگر ، شبيب بن عبدالله النهشلی ((5)) .

(10) و دیگر ، حجاج بن زيد السعدي ((6)) .

(11) و دیگر ، حوي بن مالك الضبعی ((7)) .

ص: 146


1- در زیارت ناحیه فرموده : السلام على يزيد بن حصين الهمداني المشرفي القاري المجدل بالمشرفي . بحار ج 45 ص70 . وناسخ ج 3 ص 22
2- در زیارت ناحیه فرموده : السلام على عمر بن الكعب الأنصاري ، بحار ج 45 صفحه 70
3- در زیارت ناحيه : السلام على عبد الله بن عمير الكلبي . بحار ج 45 ص 71 مؤلف گويد : عبدالله بن عمیر کلبی را در ( عدد مقتولین در حمله اولی ) نیز ذکرش کرده اند و در تحت عنوان ( مبارزه ابن عمیر باغلام زیاد ) ايضا گذشت ج 2 ص 56
4- در زیارت ناحیه : السلام على أنس بن كاهل الأسدي . بحار ج 45 صفحه 71
5- در زیارت ناحيه : السلام على شبيب بن عبد الله النهشلي . بحار ج 45 صفحه 71
6- در زیارت ناحيه : السلام على الحجاج بن زيد السعدي . بحار ج 45 صفحه 71
7- در زیارت ناحیه : السلام على حوي بن مالك الضبعي . بحار ج 45 صفحه 72

(12) ودیگر ، یزید بن ( زید بن ) ثبيت القيسي ((1)) . (13) و دیگر ، قعنب بن عمرو النميری ((2)) . (14) ودیگر ، سالم مولی عامر بن مسلم ((3)) . (15) ودیگر ، زید بن معقل الجعفی ((4)) . (16) و دیگر ، جندب بن حجر ( حجير ) الخولانی ((5)) .

در ابصار العین ص 104 فرموده : جناب حجیر کندی خولانی از وجوه شیعه است و ازاصحاب امير المؤمنين(علیه السلام) بود و پیش از آنکه حر متصل بشود در راه خود را بامام حسین (علیه السلام)ملحق ساخت و با همراه حضرت بکر بلا آمد .

ص: 147


1- در زیارت ناحيه : السلام علی زیدبن ثبیت القيسی كما في البحار ج 45 صفحه 72 وفي الناسخ ج 3 ص 23 السلام على يزيد بن ثبیت القيسی . مؤلف گوید در أبصار العین ص 111 فرموده : ثبیت غلط است وصحيح ( ثبيط ) است . و تفصيلش بزودي خواهد آمد
2- در زیارت ناحیه : السلام علی قعنب بن عمرو التمري . پس نمیری غلط است بحار ج 5 ص 72 . و ممکن است نمیری دُرست باشد و تمری غلط باشد
3- در زیارت ناحيه : السلام على سالم مولی عامر بن مسلم . بحار جلد 45 ص 72
4- در زیارت ناحيه : السلام على زيد بن معقل الجعفی ، بحار ج 45 صفحه 72
5- در زیارت ناحيه : السلام على جندب بن حجر الخولاني كما في البحار ج 45 ص 72 وجلد 101 ص 273 وأقبال ص 577 سطر اول هم ( جندب بن حجر ) نوشته اند ولي در ناسخ ج 3 ص 24 سه بار اول و ابصارالمین ص 104 ( جندب بن مجیر ) رقم کرده اند

واهل سير گفته اند در اول جنك جهاد کرد و کشته شد .

وصاحب حدائق گفته : او و پسرش در اول جنك كشته شدند و صحیح نباشد که فرزندش با او کشته شده باشد لذا در زیارت ناحیه هم اسمی از پسرش برده نشده .

(17) ودیگر ، سعيد مولى عمر بن خالد الصيداوی ((1)) . (18) و دیگر ، سالم مولى بنی المدنية الكلبی ((2)) . (19) و دیگر ، قاسم بن حبيب الازدی ((3)) .

(20) و دیگر ، عمر بن جندب الحضرمی ((4)) . (21) و دیگر ، شبيب بن حارث بن سريع ((5)) و بعنوان ( شبيب مولى الحرث بن سريع ) گذشت و آن درست است نه شبيب بن الحارث سریع .

ص: 148


1- آنچه در زیارت ناحیه آمده : السلام علی سعید مولاه . بحار ج 45 ص 72 وناسخ ج 2 ص 24
2- در زیارت ناحيه : السلام على سالم مولى بني المدنية الكلبی . بحار جلد 45 ص 72
3- در زیارت ناحيه : السلام علی قاسم بن حبيب الأزدي بحار ج 45 ص 73 و در ج 2 ص 56 در عدد مقتولین در حمله اولی نیز ذکرش شد
4- در زیارت ناحيه : السلام على عمر بن جندب الحضرمی ، بحار ج 45 صفحه 73
5- در زیارت ناحيه : السلام على شبيب بن الحارث بن سريع . بحار ج 45 و صفحه 73

فصل 71 : در بعض از نوادر

حبشی بن قيس النهمی

در ابصار العين ص 79 گوید : ابن قيس حبشی است و از کسانی است که در کربلا حاضر بوده و ابن حجر گوید : با امام حسین(علیه السلام) کشته شد .

زید بن ثبیت قیسی

در زیارت ناحیه فرمود : السلام علی زید بن ثبيت القيسی . بحار ج 45 ص 72 .

یزید بن ثبیط بن عبدی عبد قيس بصری ودو پسرش

عبد الله بن يزيد بن ثبیط . وعبيد الله بن يزيد بن ثبیط .

در ابصار العین ص 110 گوید : يزيد شيعه بود و از اصحاب ابي الاسود بود و شریف قومش بود .

طبری گوید : ماریه دختر منقذ عبدیه شیعه شد و خانه اش جای الفت شيعيان بود . هر صحبتی داشتند آنجا میگفتند . و ابن زیاد با خبر شده بود که امام حسین (علیه السلام)بطرف عراق حرکت کرده پس عمالش را دستور داد راههارا بستند . یزید بن ثبیط بنا گذاشته که بطرف امام حسین علیه السلام برود .

ص: 149

واو را ده نفر پسر بود همه را دعوت بخروج نمود و فرمود كدام يك شما با من همراه هستید ؟ دو نفر ایشان اجابت کردند عبدالله وعبيد الله ، و برفقایش گفت من میخواهم از کوفه بيرون شوم کيست با من باشد ؟ اصحابش گفتند ما از ابن زیاد میترسیم.

خلاصه یزید با جماعتی از کوفه خارج شد و درابطح مکه بامام حسين(علیه السلام) رسید پس در منزلش استراحت کرد پس از آن بسراغ امام حسین(علیه السلام) رفت ، و چون امام حسین(علیه السلام) شنید آمدن یزید را بنا کرد جستجو کردن تا منزل بزيد را پیدا کرد .

بحضرت عرض کردند یزید رفت بخدمت شما پس حضرت در منزل یزید نشست تا یزید برگشت وقتی دید حضرت در منزل او تشریف دارد گفت : ( بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا ) بفضل و رحمت خدا خوشحال باشید السلام عليك يابن رسول الله پس بعد از سلام نشست نزد حضرت و قصه آمدنش را عرض کرد ، امام(علیه السلام) او را دعا فرمود . پس دستور داد رحل او را بردند پیش رحل امام (علیه السلام)و با هم بودند تا وقتي که در کربلا بميدان رفت و شهید شد .

و دو پسرش در حمله اولی کشته شدند . چنانچه سروی نقل کرده . و یکی از پسرهایش بنام ( عامر بن یزید ) برای پدر و برادرانش مرثیه گفته .

يا فَرْوَ قُوْمي فَانْدُبي ***خَيْرُ الْبَريّةِ فِی الْقُبُورِ

وَابْكيِ الْشَّهيدَ بِعَبْرَةٍ ***مِنْ فيضِ دَمْعِ ذی دُرُور

وَارْثِ الْحُسَیْنَ مَعَ التَّفَجُّعِ ***وَ التَّأَوْهِ وَ الْزَّفير

قَتَلوُا الْحَرامَ مِنَ الْأَيُمةِ*** فِی الْحرامِ مِنَ الشُّهُور

وَابْکیِ یَزیداً مُجَدَّلًا ***وَابْنَيْهِ في حَرِّ الْهَجير

مَتَزَمِّلینَ دِماؤُهُمْ ***تَجْري عَلى لَبَبَ النُّحُور

ص: 150

يالَهْفَ نَفْسي لَمْ تَفُزْ ***مَعَهُمْ بِجَنّاتٍ وَحُوْر ((1))

در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى يَزيدَ بْنِ ثَبيطِ الْقِيْسي . السَّلامُ عَلى عَبُدَ اللهِ وَ عُبَيْدَ اللهِ اِبْنَی يَزيَدَ بْنِ ثبیطِ الْقِيْسی .

در ابصار العین ص 111 فرموده در بعضی کتب ( ثبیت و تبیط ) نوشته شده و هر دو غلط است و تصحیف شده .

شهادت سعد بن الحرث انصاری عجلانی

(و برادرش) (ابو الحتوف بن الحرث انصاری عجلانی)

در ابصار العین ص 94 گوید : این دو برادر از اهل کوفه بودند و با عمر بن سعد برای جنگ با حسین(علیه السلام) بیرون آمدند .

صاحب حدائق گوید : چون روز عاشورا شد واصحاب حسين (علیه السلام)کشته شدند و امام حسین بنا کرد به هل من ناصر ینصرنا فرمودند اهل بيت وزنان و اطفال او شنيدند صدای بناله و شیون بر آوردند .

ص: 151


1- شاید خلاصه معنی آن باشد که اي فرو بلندشو وندبه وزاري کن بهترین کسی را که در قبورند و با اشک چشمت که مثل در جاریست برای آن شهید گریه کن ، و با درد و سوز و گداز برای امام حسين(علیه السلام) مرثیه بخوان ، چون کسی راکه محترم و از پیشوایان بود در ماه حرام کشتند . و برای یزید بن ثبیط و دو پسرش که در ظهر گرما بزمين افتادند و بخون جاری شده از گلویشان آغشته شدند گریه کن ، افسوس بر من که لایق نبودم با ايشان يبهشت و حور العين برسم

سعد و برادرش ندای امام حسین وناله زنها و بچه ها را شنیدند ، شمشیرهای خود را گرفته بطرفداری امام حسین بنا کردند جنگیدن دسته ای را کشتند و دسته ای را مجروح ساختند و هر دو با هم کشته شدند .

شهادت بکر بن حی بن تیم الله بن ثعلبة التيمی

در ابصار العين ص 113 گوید : بكر از کسانی بود که با ابن سعد بجنك امام حسين (علیه السلام)بیرون شد و چون جنك بپای شد بطرفداری آن حضرت و بر علیه ابن سعد بنا کرد جنگیدن پس در خدمت امام حسين (علیه السلام)بعد از حمله اولی کشته شد چنانچه صاحب حدائق و دیگران نقل نموده اند .

شهادت رافع بن عبدالله مولی مسلم بن کثیر ازدی

در ابصار العين ص 108 گوید : رافع با مولای خود مسلم بن کثیر ازدی بطرف امام حسین (علیه السلام)رفته و بعد از مولايِ خود مسلم بعد از ظهر کشته شد .

شهادت زياد ابو عمرة الهمدانی الصائدی

بعنوان ( شهادت أبو عمرو نهشلی ) گذشت مراجعه کن که تکرار نشود .

شهادت سلمان بن مضارب بن قيس الانماری البجلی

در ابصار العين ص 100 گوید : سلمان پسر عموي پدر و مادری زهير بن قین بود ، و در سنه شصت با زهیر حج رفته بود ، چون زهير حسینی شد و بهمراه حضرت بكربلا رفت سلمان هم باایشان شد ، وصاحب حدائق گوید : سلمان جزء کسانی بود که پیش از ظهر کشته شدند و مثل اینکه قبل از زهیر کشته شده .

ص: 152

شهادت عباد بن المهاجر بن ابی المهاجر الجهنی

در ابصار العین ص 115 گويد : عباد از کسانی بود که از میاه جهنية ( اسم مکانیست ) با امام حسين (علیه السلام)همراه شد و در کربلا با آن حضرت کشته شد .

چنانچه صاحب حدائق الورديه فرموده . رضي الله عنه .

شهادت عقبة بن الصامت الجهنی

در ابصار العین ص 115 گوید : عقبه از کسانی بود که از منازل جهنیه پیرو امام حسين(علیه السلام) شد و ملازم او بود و در کربلا با امام حسين(علیه السلام) کشته شد کما عن صاحب الحدائق .

شهادت عمرو بن عبد الله بن کعب ابو ثمامه الهمدانی الصائدی

(شهادت عمرو بن عبد الله بن کعب ابو ثمامه الهمدانی الصائدی) (1)

در ابصار العین ص 69 گوید : ( ابو ثمامه عمرو الصائدی ) عمرو بن عبدالله ابن کعب است تا آنجا که فرمود : ابو مخنف گوید : ابو ثمامه چون دید روز عاشورا ظهر شد و جنك بر پای خود استوار است عرض کرد بامام حسین (علیه السلام)یا ابا عبدالله جانم فدای جان شما من می بینم دشمن بشما نزديك شده و بخدا تو کشته نشوی مگر آنکه من قبل از شما کشته شوم انشاء الله ، و دوست میدارم خدا را ملاقات کنم و این نماز که وقت آن رسیده خوانده باشم ، حضرت سر بآسمان بلند کرد ، فرمود بلی این اول وقت نماز است باد نماز کردی خدا ترا از نماز گزاران قرار دهد

ص: 153


1- ابن عمرو بن عبد الله احتمال دارد همان ابو ثمامه صیداوی باشد که در ج2 ص 91 بعنوان (شدت جنگ و یاد خدا) گذشت مراجعه کن.

سپس حضرت فرمود : از ایشان بخواهید که دست از ما بدارند تا نماز بخوانیم ، پس درخاست مهلت نمودند ، حصین بن تمیمگفت نماز از شما قبول نیست حبيب جواب او را داد بنحوی که گذشت . پس ابو ثمامه بامام حسين عليه السلام عرض کرد در حالیکه نماز را خوانده بودند . من قصد دارم به اصحاب خود ملحق شوم و دوست ندارم ترایَکّه و تنها ببينم حضرت فرمود پیش رو ما هم تا يك ساعت دیگر بشما ملحق خواهیم شد . پس بميدان جنك رفته جنگید تا زخمهای فراوان بدو رسید .

پس قیس بن عبد الله صائدي که پسر عموي او بود و عداوتي با او داشت او را بکشت و این بعد از کشته شدن حر بود .

و در زیارت ناحيه فرمود : اَلسَّلامُ عَلى اَبي ثُمامَةَ عَمْرِو بْنِ عَبْدِ اللهِ الصّائِدي كما في البحار ج 45 ص 73 . والناسخ ج 3 صفحه 24 . مؤلف گوید : عین این عبارات یا قریب این کلمات در أبو ثمامه صیداوی که در ج 2 ص 91 تحت عنوان ( شدت جنك و يا خدا ) است ذکر شد مراجعه کن .

شهادت مجمع بن زياد بن عمرو الجهنی

در ابصار العین ص 115 گوید : مجمع بن زیاد در منازل جهنیه در اطراف مدينه بود . چون گذر امام حسين (علیه السلام)بايشان افتاد جزء پیروان حضرت شد و چون مردم از اطراف امام (علیه السلام)پراکنده شدند او استقامت نمود و در کربلا شهيد شد ، چنانچه صاحب حدائق وغيره ذکر نموده اند .

ص: 154

موقع بن ثمامه الاسدی الصيداوی ابو موسی

در ابصار العين ص 68 گوید : موقع جزء کسانی بود که خود راشبانه از جنك ( عمر سعد ) خلاص کردند و بخدمت امام حسین (علیه السلام)رسیدند .

ابو مخنف گوید : موقع بزمین افتاد خویشان او را نجات دادند و بکوفه آوردند و مخفی نگاهش داشتند ، خبر یابن زیاد رسید بدنبال او فرستاد که بقتلش رساند ، جماعتي از بنی اسد شفاعتش کردند پس ازسر کشتن او در گذشت و لیکن دست و پای او بآهن بسته و به زاره ((1)) تبعید کرد ، و همین طور مريض بود تا بعد از یکسال فوت شد و درباره او کميت أسدي گفته ( وَاِنَّ اَبا مُوسى اَسیرٌ مُکَبَّلٌ ) .

شهادت واضح ترکی مولی الحرث المدحجی السلمانی

در ابصارالعین 85 گوید : واضح غلامیست ترکی مؤلف گوید در ( غلام ترکی ) ذکر شد تکرار نمیکنم .

شهادت یزید بن مغفل بن جعف المدحجی الجعفی

در ابصار العین ص 91 گوید : یزید یکی از شیعیان و شجاعان و شعراء نامي بود ، و از اصحاب امیر المؤمنين على (علیه السلام) بود . واز صاحب خزانه نقل کند که از مکه با امام حسین (علیه السلام) آمد و با آن

ص: 155


1- در مراصد گوید : زارة : عين الزارة در بحرین معروف است . وده بزرگیست انجا ، و یکی از دهات طرابلس غرب است : وشهریست در صعيد نزدیک قفط

حضرت بود ، و از اهل مقاتل و تاریخ نقل کند که چون روز عاشوراء شد از امام حسین (علیه السلام)اذن میدان رفتن گرفت ، حضرت اذنش داد ، و او جلو رفته و میگفت :

اَنَا يَزيدٌ وَ اَنَا مِنْ مُغَفَّلٍ ***وَفی يَميني فَصْلُ سَیْفٍ مِنْجَلٍ

اَعْلُوا بِهِ الْهاماتِ وَسْطَ الْقَسْطَلِ ***عَنِ الْحُسَيْنِ الْماجِدِ الْمُفَّضَلِ

خلاصه معنی : من يزيد از مغفلم ، و در دست راستم تیزی شمشیریست که درو میکند ، سرها را میپرانم در وسط گرد و غبار ، دفاع میکنم از حسینِ با فضیلت و بزرگوار ،پس جنگید تا کشته شد .

و از مرزباني در معجمش نقل کند که چون جنك سخت شد جلو رفته این شعر بگفت :

اِنْ تُنْکِرُوني فَأَنَا ابْنِ مُغَّفَلٍ*** شَاكُ لَدَى الْهَيْجاءَ غَيْرَ اَعْزَل

وَفی یَمیني سَیْفٍ مُنَصَلٍ*** اَعْلوُ بِه الْفارِسَ وَسْطَ الْقَسطَل

اگر مرا نمیشناسید من پسر مغفلم در وقت جنك و نبرد با اسلحه تمام هستم نه اینکه بی اسلحه باشم ، و در دست راستم تیزي شمشیر است که در وسط گَرْد و غبار اسب سوار را بلند میکنم .

پس چنان بجنگید که مثلش دیده نشده پس جماعتی را بکشت سپس خود کشته شد رضي الله عنه .

داود بن طرماح

داود بن طرماح اِسمي بحسب ظاهر در جائی ندارد مگر در استغاثه امام عليه السلام که فرمود يا داود بن طرماح .

و در فرسان الهيجاء ج 1 ص 135 فرموده معلوم می شود که یکی از معاريف بوده که در عداد کسانی واقع شده که امام آنها را تخصيص بذکر داده است .

ص: 156

اسد الکلبی

در فرسان الهيجاء ص 33 او را جزء شهداء آورده بدلیل آنکه ابو مخنف گفته امام حسين (علیه السلام)بنا کرد به راست و چپ نگاه کردن و کسی را از اصحاب ندید مگر آنکه کشته شده پس فریاد بر آورد یا مسلم بن عقبل تا آنجا که فرمود ويا اسد الكلبي الخ .

زن وهب بن عبدالله

در وهب بن عبد الله ج 2 ص 72 گذشت کیفیت شهادت زن وهب .

حجير بن جندب

در ابصار العین ص 104 گوید : صاحب حدائق (الوردیه) گفته حجير بن جندب با پدرش جندب بن حجير در اول جنك كشته شده ولی نزد من صحيح نباشد کما اینکه در زیارت ناحيه نيز اسمش برده نشده.

شهادت شریح بن عبيد

در روضة الشهداء ص 235 فرمود : شریح بن عبيد روى بميدان نهاد و بر مرکب سوار شده بچپ و راست میتاخت و مرد را از زین بزمین میانداخت .

بهر جا که نیزه بر افراختی جهانی ز مردم تهی ساختی بهر سو که مرکب برانگیختی بشمشیر خون یلان ((1)) ريختی ناگاه مرکبش خطا کرد و او را بزمين زد جمعی گرد او در آمده بزخمهای

ص: 157


1- یل : پهلوان ( برهان قاطع )

پی در پی او را شهید ساختند .

حماد بن انس

در باران پایدار ص 60 از روضة الشهداء نقل کند که پس از شهادت عمرو ابن عبد الله مذحجى حماد بن انس بميدان در آمده اسب میتاخت ولواي نصرت بر می افراخت و به تیغ مبارزت سر دشمنان از تن جدا میساخت و آنرا بچوگان نصرت چون گوي میتاخت و بنای صبر و قرار از دل اشرار برمیانداخت ، عاقبت خدنك اجل دیده املش ((1)) بر بست و با دلی شادان و جانی به محنت آبادان به شهیدان راه حق پیوست .

هر لحظه باد میبرد از بوستان گُلي*** آشفته میکنَدْ دل مسکین بلبلي

شهادت زهير بن حسان الاسدی

در روضة الشهداء ص 225 نقل کند چیزیرا که خلاصه اش این است عمر سعد مبارز نامداریرا که سامحهٴ ازدی نام داشت بميدان فرستاد آمد و نداي هل من مبارز کشید .

در این وقت زهير بن حسان در پیش روی امام حسين(علیه السلام) ایستاده بود ، گفت : یابن رسول الله این مرد که بميدان آمده مبارز صف شکن و دلاورِ مَرْد افکن است مرا اجازه دهید تا با او نبرد کنم ، و لِواي لاف و گزافی که در میان میدان بر افراشته بصر صر ( باد تند ) قهر در هم شکنم ، حضرت اور اجازت داد و این زهير از قبيلهٴ بنی اسد بود ، در همان نزدیکی از وطن خود بریده و خدمت امام را از همه عالم گزیده ( اختیار کرده ) بود ، مبارزه مردانه و دلاور

ص: 158


1- آرزو

فرزانه بود .

در افکند مرکب بميدان دلیر*** بفريد مانندهٴ نره شیر

در گرمی تاختن سر راه بر ( سامحهٴ ازدی ) گرفت سامحه چون زهير را دید از ترس او بلرزید و از راه نصیحت در آمده گفت : ای شهسوار مضمار محاربت وَاِیْ نامدارِ میدانِ مبارزتْ شرم نداري که مال و منال واهل وعیال خود را میگذاری وروی تقویت حسین میآری ؟ زهیرگفت : ای ناکس دُونْ ترا شرم می باید داشت که شمشیر بر روي اهل بیت پیغمبر (صله الله علیه واله )میکشی ، و برای نعمتِ فانی دنیوي عقوبت دائمي اُخروی اختیار میکنی ؟ ( سامحه ) خواست که دیگر سخن گوید : که زهیر نیزه بر دهنش . زد ، سنان نیزه از پشتش بیرون آمد ، في الحال از مرکب در افتاد و جان بداد ، پس زهیر در برابر عمر سعد آمده و نعره زد که یا اهل العراق هر که مرا شناسد خود شناسد ، و هر که نشناسد منم زهير بن حسان اسدي ، کیست از شما که بیرون آید تا زمانی با یکدیگر بگردیم و ببینیم که بخت کرا یاري میکند و نکبت کرا بر خاك اِدْبار خواری میافكند .

کوی عشقست و درو زخمِ بلا پِيْ در پي*** کو حریفی که قدم بر سر این کوی نهد

اهل شام و عراق که آوازه شجاعت او را شنیده بودند سر در پیش انداختند و از جنك با او بترسيدند ، عمر سعد بانك بر سپاه خود زد که این چه بي حمیتی است که شما را دریافته آخر یك كس بميدان روید و نام خود را در پهلوانان بلند سازید ، تا آنجا که فرمود : سيد سوار او را در میان گرفتند .

راوی گوید : که پنجاه سوار را بینداخت اما نود زخم بر وجود شریفش زده بودند ، امام (علیه السلام)چون آن حال را مشاهده کرد ، جمعی را فرمود که زهير را دریابید ، سعد که غلام اميرالمؤمنين (علیه السلام)بود با ده تن از مبارزان رفتند و خود را بر آن گروه زده وزیر را از آن میانه بیرون آوردند بیش از دویست چوبهٴ

ص: 159

تیر بر وجود او نشسته بود ، او را نزد امام(علیه السلام) آوردند حضرت پیاده شد بر سر بالین وِيْ بایستاد زهیر چشم باز کرد و امام را بر بالای سر خود ایستاده دید آن مقدار قوت داشت که روی خود را بر قدم امام حسین (علیه السلام)نهاد و بزبان حال مضمون این مقال را ادا کرد . خاك قدم دوست شدم نیست کسی را این عیش که امروز مرا در قدم اوست

حضرت فرمود : ای زهیر سخن گوی و آنچه در دل داری ظاهر كن ، زهیر گفت : اي فرزند رسول خدا براي من جام آب صاف زلال آورده اند صبر فرمائي تا آب بخورم آنگه سخن کنم ، امام فرمود : ای یاران بهشت را بزهير نموده اند پس زهیر دهان بر هم میزد چنانچه کسی چیزی آشامد آنگه نفسی زد وروحش بعالم بالا پرواز کرد انتهی ملخصاً .

عبدالله بن ابی دجانه

در یاران پایدار ص 24 از روضة الشهداء وعلمای معاصرین نقل کند که عبدالله بن ابی دجانه روز عاشورا رخصت فداکاري خواست و دلیرانه وارد میدان شد و جهاد کرد ، و افرادیرا بکشت و بدنش زخمها برداشت و از هر طرف دشمن به او حمله کرد و بدرجه شهادت نائل گردید .

اشعث بن قیس

در بیاران پایدار ص 32 از جمهره انساب العرب وروضة الشهداء نقل کند هنگامیکه محمد بن مقداد ، و عبد الله بن ابودجانه در محاصرهٴ سپاه کوفه افتادند اشعث بن قيس ، قيس بن ربیع ، عمرو بن قرط ، حنطمه ، حماد ، سعد بن حرث به مدد ایشان رفتند ، و جهت کثرت سپاه و ضربهای متوالی پی در پی این

ص: 160

گروه شهید شدند .

شهادت شبيب بن جراد کلابی وحیدی

در یاران پایدار ص 82 از تنقیح المقال ج 2 ص 80 نقل کند که او در شمار تابعین و از اصحاب اميرالمؤمنين (علیه السلام)بوده ، و با مسلم بن عقیل در کوفه بیعت کرد و با کشته شدن مسلم به سپاه عمر بن سعد پیوست و به کربلا آمد و تا شب نهم محرم در لشکر عمر سعد بود عصر روز نهم که شمر بکربلا رسید و نامهٴ ابن زیاد را به عمر سعد داد ، محتوی بر اینکه کار حسین را به سرعت پایان دهد ، شبیب دانست که کار صلح به جنك و از جنك به کشتن امام (علیه السلام)منجر خواهد شد لذا شدیداً ناراحت و افسرده خاطر شد ، و در تاریکی شب دهم شود را به حسين (علیه السلام)رسانید و روز عاشورا به شرف شهادت رسید.

شهادت ظهير بن حسان اسدی

ظهير بن حسان اسدی را در یاران پایدار ص 86 از علماي معاصرین ص 269 جزء شهدای کربلا شمرده و فرموده نامی برای او در کتب نديدم . و جای سؤال است که شما از کجا نقل کردید ؟

شهادت عبد الله بن ابی سفيان

یاران پایدار ص 100 از اصابه ج 2 ص 320 و مجالس المؤمنين ج 1 ص 200 نقل کند که عبد الله بن ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم هاشمی مادرش نسمه دختر همام بن ارقم اسدی از صحابهٴ پیغمبر(صله الله علیه واله )است و بعد از وفات رسول الله به علی بن ابیطالب(علیه السلام)گروید ، وهمراه او به جنگها رفت

ص: 161

و سپس به حسين(علیه السلام) پیوست و شهید شد .

غرة غلام حر

بعنوان (عروة) در ج 2 ص 67 گذشت . در یاران پایدار ص 140 گوید بعضی ( قرة ) و بعضی (عروة) نقل کرده اند و هر دو اشتباه است.

قیس بن منبه

در روضة الشهداء ص 238 گوید: قيس بن منبه چون شیر شکاری و پلنك کوهساری روی بميدان نهاد ورجزي آغاز کرد که ترجمه بعضی از ابیات آن اینست :

من قيس بن منبه ام که در جنك کیوان نرسد بدار و گیرم گر رستم زال زنده گردد گردد بخم کمند اسیرم در دوستی حسین و آلش باکی نبود اگر بمیرم امروز شوم شهید و فردا در خلد برین بود سر برم كمان کین در بازوی تمكين فكنده کمند گیر و دار از فتراك ادراك در آویخت وبقوت بازوي توانا خاك ميدان با خون دشمنان در آمیخت ، سالار کوفی از میسرهٴ عمر سعد بمبارزت وي بیرون آمد و طاقت حرب وي نياورده روي بگریز نهاد ، وراه بیابان بر گرفت قیس از روي تعصب مرکب از عقب وي در تاخت تا از لشکرگاه بصحرا رسید عمرسعد حکم کرد تا جوقی سواران از عقب در دو بناختند همین که نزديك سالار رسید و خواست که نیزه بوی رساند سواران از قفای وي در آمده و زخمها بر او گشاده دمار از وی بر آوردند ، و عاقبت الامر بزخمهای پی در پی شهیدش کردند و سالار بسلامت باز گردید و بجای خود آمد

ص: 162

محمد بن انس

در یاران پایدار ص 157 از خیابانی نقل کند که محمد بن انس مرادي خزاعي را در شمار شهداي کربلا نوشته .

وقاص بن مالك

در روضة الشهداء ص 234 بعد از حماد بن انس وقاص را در شمار شهداء ذکر کرده:

تیز کرد اسب را چو بحر خفيف كل شيء من الظريف ظريف هنوز دوازده تن را نکشته بود که نا حافظی بر وي تاخت و بطعن نيزه اش

بر خاك انداخت .

جرعه ای از جام شهادت چشید رخت بايوان سعادت کشید

شهادت هاشم بن عتبه

در روضة الشهداء ص 239 چیزیرا نقل کند که خلاصه اش این است . ناگاه از دست راست امام حسین(علیه السلام) از میان بیابان سواری بیرون آمد و نعره زد که لشکر کوفه و شام ، وای بی رحمان خون آشام هر که مرا داند خود داند ، وهر که نداند منم هاشم بن عتبه وقام برادر زادهٴ سعد ، پس روی بلشکر امام حسین نهاده گفت : السلام عليك يابن رسول الله اگر پسر عمم عمر سعد با دشمنان یار است ، دل من دوستان شما را هوا دار است و در دوستی شما بغایت وفادار ، و ابن هاشم در صفین جنگ کرده بود ، و در جنك عجم همراه عم خود بسی دلیریها نموده چنانچه در تواریخ صحابه معلومست ، آنگه از امام همت طلبیده روي

ص: 163

بميدان نهاد و گفت: نمیخواهم از این لشكر الأعمزادهٴ خود عمر سعد را ، عمر صمد که این سخن بشنید وطعنهٴ هاشم گوش کرد ، ارزه بر وي فتاد و چون مبارزتهای هاشم شنوده و دلیری و مردانگی او را دانسته بود ، روي بلشکر خود آورده گفت : ای دلاوران ، این سوار عمزادهٴ منست و مرا در میدان رفتن او مصلحت نیست ، کیست که برود و دل مرا از او فارغ گرداند ؟

سمعان بن مقاتل که امیرحلب بود بميدان آمد ، و او در آن نزدیکی از دمشق با هزار سوار بیاري پسر زیاد آمده بود ، مردی كار ديده و گرم و سرد روزگار کشیده چون بمیان میدان رسید نعرهٴ بر هاشم زد که ای بزرگ زادهٴ عرب ، پسر عم ترا از پسر زیاد چه بد رسیده و حالا ملك ري و طبرستان نامزد اوست و سپهسالار لشکر کوفه و شامست ، و تو او را گذاشته ای ، و با حسین که نه مملکت دارد و نه حشم ونه خزانه و نه قدم بارشده اي ، این کار مکن و از دولت روی مگردان و با بخت خویش ستیزه فروگذار . همت بلند دار وز دولت مناب روى أدبار را مجوي و از اقبال سر مپیچ هاشم گفت اي ناکس این دو سه روزه اقتدار فانی را دولت نام نهاده اي وجاه بی اعتبار دنیا را اقبال لقب داده ای مگر ندانسته ای . گفتم بکس که چیست دولت گفتا روزی دو سه دو باشد و باقی هم لت نه دولت جهان را اعتباریست و نه اقبال او را ثباتی وقراری . اگر دهد بتو جام جهان نما دنيا بينم جو مستان هزار جام جمش کشیده دار قدم از حریم حرمت او که بیشتر همه نامحرمند در حرمش اي سمعان بیا و دیدهٴ انصاف بگشاي و بنعیم باقی بهشت رغبت نموده از سر این جیفهٴ از سگان واپس مانده در گذر و کمر خدمت فرزند مصطفی صلوات الله وسلامه عليه برمیان جان بسته دولت ابد پیوند رضای اِلهی وسعادت سرمد عطای

ص: 164

نامتناهي بدست آر ، گوش سمعان از شنیدن این سخنان تیره گفت : اي هاشم نه از پسرعم شرم میداری و نه از پسر زياد حساب ميبري ، هاشم گفت : لعنت بپسر زیاد باد که پدر عمم را بازی داد تا دین بدنیا بفروخت ، سمعان دیگر باره خواست سخن گوید ، هاشم در غضب شده بانك بر مرکب زد و گفت : اي ناستوده بمجادله آمده اي یا بمقاتلهٴ پس بر سمعان حمله کرد و نیزه درنیزهٴ یکدیگر افکندند ، در آخر هاشم نیزه از دست بیفکند و شمشیر کشیده روي بسمعان نهاد ، سمعان حلبی نیزه بر سینهٴ هاشم راست کرده بود ، هاشم پشت شمشیر بر نیزهٴ او زد . نیزه از دستش بیفتاد ، و خواست که تیغ بر کشد ، هاشم امانش نداد شمشیر بر فرق سرش زد ودو نیمش کرد صداي تكبير از سپاه امام حسين (علیه السلام)بر آمد ، وهاشم در پیش صف عمر سعد بايستاد ، و گفت : ای عمو زاده پدرت سعد وفاص در روز احد جان فدای حضرت رسالت(صله الله علیه واله )کرده تیر در روی دشمنان دین می انداخت و حضرت او را دعا میکرد ، و پدر من عتبة بن وقاص سنك بر لب و دندان مبارك آن حضرت میزد ومدد مخالفان می کرد ، امروز حالتي عجيب مشاهده میرود ، که تو پسرچنان پدر با دشمن یار شده ای تیغ در روي فرزند مصطفی(صله الله علیه واله )میکشی ، و من پسر چنان پدری اهل بیت آن حضرت را حمایت میکنم ، عمر سعد که این سخنان گوش کرد آه سرد از دل بر آورد و سر در پیش افکنده آب ندامت از دیدهٴ بی شرمش روان شد ، و چون سمعان بدان خواری کشته گردید برادرش نعمان بن مقاتل با هزار مرد که ملازم سمعان بودند بیکبار بر هاشم حمله کردند هاشم نترسید و از آن لشکر ذره ای نیندیشد ، و پیش حلمه ایشان باز شد و دست و بازو بکار آورد ، تا آخر .

مؤلف گوید : کیفیت شهادت هاشم را بیان نکرده که چگونه شهید شد و كي

او را بکشت .

ص: 165

محمد بن جعفر بن ابیطالب

بعضی او را در شمار شهداي کربلا ذکر کرده اند و این اشتباه شده ( بمحمد بن عبد الله بن جعفر ) و براي توضیح بیشتر برجال مرحوم ممقانی ج 2 ص 91 از ابواب میم رجوع شود .

شهادت هفهاف بن المهنّد الرابسي البصري

در رجال ممقانی ج 3 ص 303 این مرد شجاعی بود از اهل بصره و از مخلصين اهل بیت بود و ملازم امیرالمؤمنين(علیه السلام) بود تا آن حضرت کشته شد امام حسن (علیه السلام)پیوست و بعد از امام حسن با امام حسین (علیه السلام)بود و چون خبر خروج امام حسین را از مکه بطرف عراق شنید از بصره بیرون شد وبعد از کشته شدن آن حضرت بکربلا رسید.

پس داخل لشکر عمر سعد شد و پرسید چه خبر است امام حسين(علیه السلام) کجا است؟ باو گفتند تو کیستی؟ گفت من هفهاف راسبی بصري هستم، آمده ام براي یاري حسين(علیه السلام) باو گفتند آیا نمی بینی که لشکر هجوم بخيمه ها کرده و مشغول غارت کردن هستند، چون این را بشنيد شمشیر کشید و هر کس نزديك ميآمد میکشت تا زخم بسیار برداشت و بالاخره شهید شد رضوان الله عليه.

شهادت یحیی بن هانی بن عروه

مرحوم ممقانی در رجال خود ج 3 ص 322 فرمود: اهل تاریخ نقل کرده اند که چون هانی با مسلم در کوفه کشته شدند پسرش يحيی فرار کرد ونزد خویشان خود مخفی شد از ترس ابن زیاد، و چون شنید که امام حسین (علیه السلام) وارد کربلا

ص: 166

شده رفت بطرف امام حسین و ملازم او بود تا روز عاشورا که جنك شروع شد پیش رفت و جماعتی بسیار را بکشت سپس شربت شهادت را نوشید.

فصل 72: در کسانیکه قبل از روز عاشورا شهید شده اند غیر از حضرت مسلم وهانی

اشاره

یکی (قيس بن مسهر صیداوي) است.

در ابصار العین ص 64 گوید چیزیرا که خلاصه اش اینست. مردم کوفه چند روز پی در پی نامهٴ دعوت برای امام حسين(علیه السلام) مينوشتند. نامه دوم را توسط چند نفر فرستادند که من جمله ایشان قيس بن مسهر صیداوي بود. چون نامه ها پشت سر هم رسید، حضرت جناب مسلم بن عقیل را خواست و بطرف کوفه فرستاد، ودو نفر را که یکی قيس بن مسهر و دیگری عبد الرحمن ارحبی باشد همراه مسلم فرستاد، مسلم چون بمضيق ((1))رسید راهنمای ایشان جاده را گم کرده و از تشنگی بمردند، مسلم نامه ای توسط قيس بن مسهر برای امام حسین(علیه السلام) فرستاد.

حضرت جواب نامه مسلم را نیز با قیس فرستاد و با معلم بكوفه رفتند، چون مسلم اجتماع مردم کوفه را و بیعت کردن ایشان را بديد نامه توسط قيس برای حضرت فرستاد، و ایشان در مکه خدمت حضرت رسیدند و نامه را تقدیم نمودند و ملازم حضرت بودند.

ابو مخنف گوید: چون امام حسین بحاجر ((2)) رسيد نامه برای مسلم و

ص: 167


1- مضيق: قربه ایست بین مکه و مدینه (المراصد)
2- در حاشیه مراصد از اساس نقل کند که حاجر مکانی است در راه مکه

شیعیان نوشت و با قیس فرستاد (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الى اِخْوانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلِمينَ: سَلامٌ عَلَيْكُمْ فَاِنّي اَحْمَدُ اِلَيْكُمُ اللهَ الَّذي لا اِلهَ اِلّا هُوَ: أَمّا بَعْدَ فَاِنَّ كِتابَ مُسْلِمِ جائَني یُخْبِرُني فيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ، وَاجْتِماعِ مَلَئِكُمْ عَلى نَصْرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا فَسَألتُ اللهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصَّنیعَ، وَأَنْ يُثِبْتَکُمْ عَلى ذلِكَ أَحْسَنَ الْاَجْرِ، وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثَّلثاء لِثَمانٍ مَضَیْنِ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ يَوْمَ التَّرْويَةِ فَاِذا قَدِمَ رَسُولي عَلَيْكُمْ فَانْكَمِشُوا في أَمْرِكُمْ وَجِدُّوا : فَاِنّي قادِمٌ عَلَيْكُمْ في أيّامي هذِهِ اِنْشاءَ الله وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ) این نامه ایست از حسین بن علی بسوي برادران مؤمن پس از سپاس خداوند بی مانند میفرماید: مسلم بن عقیل نامه ای بمن فرستاد ومرا آگهی داد که شما بحسن رأي ورؤيت (فکر و نظر) متفق شده اید و بنصرت ما کمر بسته اید و در طاب حق ما همداستان گشته اید، و من از خداوند خواستار شدم که نیکو گرداند بساخته خویش و در این امر أجر عظیم عنایت فرماید مر شما را، من روز سه شنبه هشتم ذیحجه در روز ترویه از مکه بیرون شدم و بجانب شما رهسپار گشتم، هم اکنون چون فرستاده من بنزديك شما فرا رسد عجله کنید و کوشش نمائید در امر خود و من نیز در این روزها بنزد شما حاضر خواهم شد و السلام عليكم.

در اثناء راه مأمورين ابن زیاد که رئیس ایشان حصين بن تعیم بود قیس بن مسهر را گرفتند. و این بعد از قتل مسلم وهانی بود. چون دستگیر شد حصین او را نزد ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد از قیس پرسید نامه را چه کردي؟ قيس گفت: پاره کردم. گفت:

چرا پاره کردی؟ گفت، برای آنکه ندانی چه در نامه هست، گفت: نامه براي که بود؟ گفت، اسم ایشان را نمیدانم، گفت: اگر اسم ایشان را نگوئی پس برو منبر و این دروغگو پسر دروغ گو را (یعنی امام حسین(علیه السلام)) سب کن و

ص: 168

ناسزا بگو. پس قيس بالای منبر رفت و گفت: اي مردم حسین بن علي (علیه السلام)بهترین خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خدا(صله الله علیه واله )است، من فرستاده اویم بسوي شما، و در اجر (مکانی است بین مکه و عراق) او را گذاشتم پس او را اجابت کنید، سپس ابن زیاد و پدرش را لعن کرد، وبر على امير المؤمنين (علیه السلام)صلوات فرستاد، پس ابن زیاد امر کرد او را بالای قصر بردند و از آنجا پرتاب کردند بزمین افتاد و قطعه قطعه شد و بمرد. حضرت در عذیب (که یکی از منازل است) خبر شهادت او را شنید فرمود: (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر) اللهم اجعل لنا ولهم الجنة منزلا واجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك ورغائب مذخور ثوابك.

پس بعضی از دنیا رفتند و بعضی انتظار میکشند خداوندا بهشت را منزل ما و ایشان قرار ده، و در قرارگاه رحمتت که ثوابهاي مرغوب ذخیره شده ما و ایشان را جمع فرما.

ودرز بارت ناحية فرمود: اَلسَّلامُ عَلى قَيْسِ بْنِ مُسْهِرِ الصَّيداوي . كما فی البحار ج 45 ص 71 و ج 101 ص 273 سطر 2 وناسخ ج 3 ص 23 سطر 6.

عبدالله بن يقطر الحمیری رضيع الحسين عليه السلام

دیگر عبد الله بن يقطر است که قبل از عاشورا شهید شده.

در ابصار العين ص 52 گوید: مادر عبدالله نگاه دار امام حسين(علیه السلام) بود چنانچه مادر قيس بن ذريح که نگاه دار امام حسن(علیه السلام) بود.

و امام حسین(علیه السلام)از مادر عبدالله بن يقطر شیر نخورده بود ولی رضیع گفتند بجهت آنکه حضرت را نگاه داری میکرد.

واهل سیر گفته اند او را امام حسين(علیه السلام)بطرف کوفه فرستاد با نامه ایکه در

ص: 169

جواب نامه حضرت مسلم بود.

پس حصين بن تمیم او را در قادسية دستگیر کرد و بنزد ابن زیاد فرستاد تا آخر قصه که در ص 219 در تحت عنوان (نامه امام حسین (علیه السلام)بزرگان کوفه) گذشته ملاحظه فرمائید.

عبد الاعلى بن يزيد الكلبي العلیمی

ودیگر عبد الاعلى است.

در ابصار العین ص 108 گويد: شجاعی بود از اهل کوفه جزء کسانی بود که با مسلم بن عقیل رضوان الله عليه خروج کرد، چون مردم از یاری مسلم کوتاهی کردند، کثیر بن شهاب او را گرفته بابن زیاد تسلیم داد ابن زیاد هم او را حبس کرد. ابو مخنف گوید: چون مسلم کشته شد، ابن زیاد او را حاضر کرد و از حالش پرسید گفت: آمده بودم تماشا کنم مرا گرفتند، ابن زیاد گفت قسم یاد کن، عبد الاعلى قسم نخورد، پس او را بردند به (جبانة السبيع) ((1)) و آنجا بقتل رسانیدند رحمه الله.

عمارة بن صلخب الازدی

دیگر عمارة بن صلخی بود ((2)) در ابصار العين ص 110 گوید: عماره از شیعیانی بود که با مسلم بیعت کرده بود، و بامسلم خروج کرده بود، چون

ص: 170


1- در مراصد گوید : جبانه در أصل بمعنای صحرا است ولی اهل کوفه مقبره را جبانه نامند و در کوفه چند جا هست که آنها را جبانه می گویند ، یکی جبانه کننده، دیگر جبانه سمیع ، دیگر جبانه میمون و غیر از اینها همه در کوفه است
2- صلخب: بر وزن جعفر

مسلم گرفتار شد و کشته شد ابن زیاد عماره را حاضر کرد و گفت: از چه طائفه هستی؟ گفت از طايفه ازد هستم دستور داد ببرند نزد فامیلش و او را گردن زنند همین کار کردند. بردند بين فامیل و طایفه اش و گردنش را زدند.

سليمان بن رزین مولى الحسين بن علی عليهما السلام

دیگر سلیمان بن رزین است که در ابصار العین ص 53 می گوید: از غلامان حضرت امام حسین (علیه السلام)بوده و نامه ایکه حضرت برای اهل بصره نوشت توسط او فرستاد و منذر بن جارود خيال کرد این حیلهٴ ای باشد از ابن زیاد پس نامه و سلیمان را تحویل ابن زیاد داد و او را گردن زدند.

و در زیارت ناحيه فرمود: اَلسَّلامُ عَلی سُلَیمان مولی الحسين بن امیرالمؤمنین ولعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمي. كما في البحار ج 45 ص 69. مؤلف گوید در ص 188 از جلد اول از رمز المصيبه در تحت عنوان ( نامه نوشتن حضرت برای شیعیان و اشراف بصره ) ذکر این سلیمان شد رجوع

شود.

فصل 73: ذكر حال جوانان بنی هاشم که در روز عاشوراء شهید شدند

اشاره

مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 567 فرموده: چون بغير از اهلبیت رسنالت کس نماند، اهل بیت و اولاد امجاد آن حضرت و اولاد امیرالمؤمنین و اولاد امام حسن و اولاد جعفر بن ابیطالب، و اولاد عقیل جمع شدند و یکدیگر را وداع کردند و عازم جنك شدند.

ص: 171

شهادت عبد الله بن مسلم

(شهادت عبد الله بن مسلم) (1)

در ناسخ گوید: اول كس، عبد الله بن مسلم بن عقيل بن ابیطالب بود.

ابو الفرج گوید مادر عبدالله بن مسلم رقیه دختر علی بن ابیطالب بود بالجمله عبد الله خدمت امام آمد، تا رخصت مبارزه گیرد. در بحر الئالیي مسطور است که آن حضرت فرمود: هنوز از شهادت مسلم زمانی نگذشته و مصيبت او از خاطر نرفته ، ترا رخصت میدهم که دست مادر پیر خود را گرفته از این صحراء بیرون شويد ، عرض کرد، پدر و مادرم فداي تو باد ، من آن کس نیستم که زندگانی دنیا را بر زندگانی جاویدانی اختیار کنم، خواهش من آن است که این جان نا قابل را براي قربانی قبول فرمائید، حسین عليه السلام قبول فرمود، پس عبدالله چون شير غضبناك و پلنك خشمگین بميدان تاخت و این رجز بخواند:

اَلْيَوْمَ أَلْقى مُسْلِماً وَهْوَ اَبي وَفِتْيَةً بادُوا عَلى دينِ النَّبِیّ لَیْسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا بِالْكِذْب لکِنْ خِیارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ

مِنْ هاشِم السّاداتُ أَهْلُ الحَسَب امروز پدرم مسلم و جوانانیکه مسلمان وراستگو و شر یف نژاد، و از فرزندانِ هاشم بوده و شهید شدند ملاقات میکنم. در جلاء العيون گوید بروایت امام زین العابدين سه نفر را بقتل آورد.

ص: 172


1- در جلاء العيون ص567، و ناسخ ج 2 ص316 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 26 و مقام ص 434 . و ابصار العين ص 50 و ابن نما ص67 ومناقب ج4 ص 105 و ارشاد مفيد ص 239 و بحار ج 45 ص 32

و بروایت دیگر در سه حمله نود و هشت ((1)) نفر را بدوزخ فرستاد. وبروایت ناسخ نود نفر را بکشت، و به دست عمرو بن صبيح صيداوي و اسد بن مالك (و در جلاء اسد بن صبیح وعمر بن مالك ((2))) شهيد شد.

و بروایتی عبدالله دست مبارك بر پیشانی داشت، ناگاه از سپاه ابن سعد تیري آمد و دست عبدالله را بر پیشانی بدوخت و بدان زخم از اسب در افتاد.

و در ناسخ گوید: از زیارت ناحيه معلوم میشود تیرانداز همان عمرو بن صبیح صیداوي بوده ((3)).

و در قمقام گوید: بروایت دیگر آن ملعون زید بن رقاد حبانی بود و میگفت چون تیر بعبدالله رسید گفت: (اَللّهُمَّ اِنَّهُمْ اِستَّقِلُّونا وَ اسْتَذِلُّونا فَاقْتُلْهُمْ كَما قَتَلوُنا) بار خدایا ما را اندك شمردند و خوار کردند ایشان را بکش چنانکه ما را بکشند و چون شهید شد ظالمي پیش تاخت آن تیر که بر جبهه عبدالله زده بود حرکت داد تابیرون آورد، پیکان بماند و چوبه بكشيد و آن تیر دیگر که بر سینه مبارك انداخته بود بگرفت.

و بروایت دیگر چون عزم جهاد کرد این رجز می خواند:

ص: 173


1- كما فی المناقب و ابصار العين والبحار والقمقام
2- و این اشتباه است. بجهت انکه مخالف جميع مصادر است
3- مؤلف گوید: این اشتباه است چون در زیارت ناحيه دارد: السلام على القتيل ابن القتيل عبد الله بن مسلم بن عقیل لعن الله قاتله وراميه عامر بن صعصعة وقيل أسد بن مالك. ناسخ ج 3 ص 21 سطر (2) و بهار ج 45 ص 68 سطر (14) را ملاحظه فرمائید. و شاید منشأ اشتباه این باشد که در زیارت ناحيه بعد از عبدالله بن مسلم بن عقیل (أبي عبدالله (عبيد الله) بن مسلم بن عقيل) را ذکر فرموده و فرمود لعن الله قاتله ورامیه (عمرو بن الصبیح الصيداوی) آنوقت اشتباه شد (با عبد الله بن مسلم)

اَقْسَمْتُ لا اَقْتُلُ اِلّا حُرّاً ***فَقَدْ وَجَدْتُ الْمَوْتَ شَيْئاً مُرّاً

اَكْرَهُ اَنْ اُدْعى جَباناً فَرًّا ***اِنَّ الجَبانَ مَنْ عَصى وَفَرّاً

سوگند بخدا نکشم جز آزاده گان را، بتحقیق که مرگ را تلخ یافتم، و دوست نمیدارم مرا ترسو و فرار کننده بخوانند زیرا که ترسو کسی است که گناه کند و قرار نماید در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلىَ الْقَتيلِ ابْنِ الْقَتيلِ؛ عَبْدِاللهِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ، لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَرامِیَهُ: عامرِ بْنَ صَعْصَعَةَ وَقيلَ: اَسَدُیْنُ مالِكٍ ((1)) كما فی البحار ج 45 ص 68.

شهادت محمد بن مسلم بن عقيل

(شهادت محمد بن مسلم بن عقيل)(2)

در ناسخ پس او محمد بن مسلم بن عقیل چون برادر را در خاك و خون غلطان دید مانند پلنگ زخم خورده بر دمید.

و از امام رخصت طلبید، بميدان آمد و چند تن از بزرگان را بدرك فرستاد، آن گاه بدست ابو جرهم ازدي ، و لقيط بن ایاس بن جهنی ((3)) بدرجه شهادت رسید.

ص: 174


1- قوله: وقيل قال فی البحار ج 45 ص 74 سطر
2- ناسخ ج 2 ص 318 ، وقمقام ص 435. وابصار العین ص 50، وجلاء العيون ص 568 . وابن جوزی در تذکره ص 266 .
3- (3) در قمقام وابصار العين وجلاء ( لقيط بن ریاس جهنی )

شهادت هفت تن از اولاد عقیل

جعفر و عبدالرحمن وعبد الله اصغر و عبدالله اكبر و موسی وعون وعلی .

شهادت جعفر بن عقيل

پس جعفر بن عقیل رخصت طلبید و آمد در برابر صفوف دشمن و این رجز بخواند:

اَنَا الْغُلامُ الْاَبْطَحيُ الطّالِبيُّ ***مِنْ مَعْشَرٍ في هاشِمٍ وَغالِبٍ

وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِب ***هذا حُسَیْنُ ((1)) أَطْيَبَ الْاَطائِب

مِنْ عِتْرَةِ الْبَّرِ التَّقيِ الْعاقِب ((2))

من غلام و جوانی هستم از ابطح وطائفه طاليين از جماعت هاشم وغالب (که هر دو جد پیغمبرند) وما بزرگ بزرگانیم، این حسین است که پاکیزه ترین پاکها است از نسل عاقب یعنی پیغمبر که نیکو و پرهیزکار بود میباشد.

قرة العين عقیلم من و مولایم حسین ***جان و دل ز آلايش هر تهمت و شین

پسرعم منست این شه و شهزاده که هست ***قرة العين نبي چشم و چراغ ثقلین

ابن حسین بن علی است که جبرئیل امین*** پرورش داد و را در حلل اجنحتين

و جنگید تا پانزده سوار نامدار را بهلاکت رساند.

ص: 175


1- در مناقب (فينا حسين الخ)
2- عاقب یکی از اسماه پیغمبر است زیرا که آن حضرت آخرین انبیاء است (كما في هامش الناسخ) و در مجمع البحرین گوید: و عقبت زيداً من باب قتل جئث بعده ومنه سمى النبی العاقب لانه عقب كل من كان قبله من الانبياء و ما بعدهم

در مناقب گوید دو نفر را بكشت، و (بشر بن سوط همدانی) او را شهید کرد.

و در ناسخ (بشر بن حوطه همدانی) او را شهید کرد. و در ابصار العین (بشر بن حوط همدانی) او را بکشت.

و بروایت حمید بن مسلم وابی جعفر الباقر او را عروه بن عبد الله خثعمي مقتول ساخت كما فی الناسخ والقمقام.

و در ناسخ از ابو الفرج روایت کند که مادر جعفر ام نفر بود دختر عامر عامري.

و در مقام گوید مادر او، ام الشقر (الشغرخ) دختر عامر بن البصان (الهضاب) عامري بود.

وبقولی اسم او حوصا (خوصاء) بود. ودر بحار از ابی الفرج روایت کند که مادرش (ام الشغر) بود.

در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلی جَعْفَرِ بْنِ عَقيل، لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَرامِيَهُ بِشْرِ بْنِ حُوْطِ الهمدانی. كما فی البحار ج 45 ص 68. و در بحار ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 20 (بشر بن خوط الهمدانی)

شهادت عبدالرحمن بن عقيل

(شهادت عبدالرحمن بن عقيل) (1)

در ناسخ پس عبد الرحمن بن عقيل بميدان آمد، و این رجز بگفت: أَبي عَقيلٌ فَاعْرِفُوا مَکاني مِنْ هاشِمٍ وَ هاشِمٍ اِخْوانی

ص: 176


1- در ناسخ 319 و قمقام ص435. و بحا ج 45 ص33 و مناقب ج 4 ص 105 و تذکره ص266 وابصار العين ص51. و ارشاد مفيد ص 239. و مقتل خوارزمی ج2 ص26

کُهُولُ صِدْقٍ سادَةُ الْاَقْران ***هذا حُسُیْنٌ شامِخُ الْبُنْيانِ

وَ سَیِّدُ الشَّيْبِ مَعَ الشُّبان

یعنی من از فرزندانِ هاشم و پدرم عقيل است، منزلت مرا بشناسید، اجدادم مردانی راستگو وسرور همدوشان خود بودند، این است حسین بلند مرتبه و سرور پیران و جوانان. (كما في هامش الناسخ) پس جنگید، وهفده تن از فرسان لشکر ابن سعد را بخاك افكند، آنگاه بدست عثمان بن خالد جهني شهید شد ((1)).

قمقام گوید: وصاحب مقاتل در طي طالبين ذكر او نکرده است.

و چون در زیارت ناحیه مقدسه، و ارشاد مفيد، و کامل بن اثیر مذکوربود ایراد شد. در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى عَبْدِ الرَحْمنِ بْنِ عَقيل . لعن الله قاتله وراميه عثمان بن خالد بن اشیم الجهني. كما فی البحار ج 45 ص 68.

ودر ناسخ ج 3 ص 20 و بحار ج 101 ص 271 (عمر بن خالد بن اسد الجهني) ذکر شده و در هامش بحار ج 45 ص 68 گوید: في بعض النسخ: عمر بن خالد بن اسد. فهو تصحيف.

شهادت عبد الله بن عقیل بن ابیطالب

(شهادت عبد الله بن عقیل بن ابیطالب) (2)

در ناسخ گوید : عبد الله بن عقيل بن ابيطالب بميدان آمد، ورزمی سخت داد، و بعد از کَرُّ وفرِّ فراوان، عثمان بن خالد بن اشیم جهني و بشر بن خوط القایضی او را شهید کردند .

ص: 177


1- در ابصار العین گوید: بدست عثمان بن خالد بن اشیم جهانی و بشر بن حوط الهمدانی کشته شد
2- در ناسخ319 و قمقام ص435. و بحا ج 45 ص33 و مناقب ج 4 ص 106

و بروایت سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، او عبد الله. اصغر است، و مادرش ام ولد است ((1)).

شهادت عبد الله الاكبر بن عقيل

(شهادت عبد الله الاكبر بن عقيل) (2)

در ناسخ گوید: بعد از او برادرش عبد الله اكبر بميدان آمد، مادر او نیز ام ولد است، جنك بزرگی نمود.

وبروایت مداینی، عثمان بن خالد جهنی و مردي از قبيلهٴ همدان او را بقتل آوردند.

شهادت موسی بن عقيل

(شهادت موسی بن عقيل)(3)

در ناسخ گوید: ابو مخنف حدیث میکند که موسی بن عقیل خدمت امام حسين آمد و سلام داد، و بميدان مبارزه تاخت و این رجزخواند:

يا مَعْشَرَ الْكُهُولِ وَالشُّبّان اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ وَالسَّنانِ أَحْمي عَنِ الْفِتْيَةِ وَالنِّسْوان وَ عَنْ اِمامِ الْاِنْسِ ثُمَّ الْجان اَرْضى بِذاكَ خالِقَ الْاِنْسان ثُمَّ رَسُولَ الْمَلِكِ الْمَنّان

خلاصه اشعار: اي گروه پیر و جوان، با شمشیر و نیزه شما را میزنم، واز امام جن و انس و بانوان، و جوانان او دفاع میکنم تا خدا و پیغمبرش را خشنود سازم (كذا في هامش الناسخ).

وحمله گران افکند و چندان بکوشید که هفتاد کس از سپاه ابن سعد را با

ص: 178


1- أم ولد: کنیزیکه از مولای خود فرزند داشته باشد
2- ناسخ ج2 ص 319 و قمقام ص435. و مناقب ج 4 ص 106
3- ناسخ ج2 ص 319

شمشیر در گذرانيد آنگاه شهید شد.

شهادت عون بن عقیل

(شهادت عون بن عقیل) (1)

در ناسخ گوید: جزري در کتاب تذکره ((2)) عسون را در شمار پسران عقيل

آورده و او را نیز مقتول روز طف (کربلا) دانسته .

شهادت علی بن عقيل

(شهادت علی بن عقيل) (3)

در ناسخ گوید: فاضل مجلسی باستاد خود ، علی بن عقیل را در شمار شهدای کربلا رقم کرده. مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج 4 ص 33 و در جلاءالعيون ص 568

نقل فرموده.

در ناسخ گوید: فرزند زادگان عقیل را که اکنون رقم میشوند افزون از این شمارند نخستین.

شهادت محمد بن ابی سعید بن عقيل

در ناسخ ج 2 ص 321 و قمقام ص 436 گويد: محمد بن ابی سعید بن عقیل که او را احول میگویند و مادرش ام ولد است بميدان جهاد آمد، و او را لقيط بن ياسر جهنی بزخم تیغ بکشت.

و در مقتل مقرم ص 353 در شهادت او اینطور نقل کند که طبری در تاریخ خود ج 6 ص 258 وابن اثیر در بدایه ج 8 ص 186 روایت کند که هانی بن

ص: 179


1- ناسخ ج2 ص 320
2- کتاب تذکرة الخواص ص 266 آخر سطر چهارم چاپ علمیه نجف أشرف سال 1369 هجری
3- ناسخ ج2 ص 320 و بحارج 45 ص33و قمقام ص436.

ثبیت حضرمی گوید: من با ده نفر از باران خود ایستاده بودیم هنگامی که حسین برروي زمین افتاده، کودکی از فرزندان حسین که پیراهن و شلواری پوشیده و در گوشش گوشواره داشت و یکی از ستونهاي خيمه را برداشته بود با ترس و وحشت به طرف راست و چپ نگاه میکرد، در این هنگام سواری با شتاب خود را به او رسانید و خم شد و او را با شمشیر به دو نیم کرد، وقتيكه مردم به این مرد اعتراض کردند که چراکودك را کشته است از معرفی خویش شود داری کرد و نام خود را نگفت، این کودك محمد بن ابي سعيد بن عقیل بن ابیطالب بود، و مادرش باين حانت او نگاه میکرد و خویش را از دست داده بود الخ.

و در زیارت ناحیه فرمود : اَلسَّلَامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ أَبي سَعيدِ بْنِ عَقيلٍ . لَعَنَ الله قاتِلَهُ: لَقيطَ بْنَ ناشِرِ الْجُهَني . كما فی لبحار ج 45 ص 69 و ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 21.

شهادت جعفر بن محمد بن عقيل

(شهادت جعفر بن محمد بن عقيل) (1)

در ناسخ گوید: جعفر بن محمد بن عقیل را نیز در شمار شهداي کربلا آورده اند.

و بروایتی در روز حره (که در سال دوم سلطنت يزيد مدينه را قتل عام کرد) شهید شد.

و در بحار از ابی الفرج نقل کند که گفته ما در كتب انساب پسری برای محمد بن عقیل که نامش جعفر با شد ندیده ایم.

ص: 180


1- ناسخ ج2 ص 321 و قمقام ص436 و بحارج 45 ص33

شهادت احمد بن محمد بن عقيل

(شهادت احمد بن محمد بن عقيل) (1)

در ناسخ گوید: احمد بن محمد بن عقیل، چون شیر آشفته بميدان جنك در آمد، و این رجز بگفت:

اَلْيَومَ اَتْلُو حَسَبي وَدیني ***بِصارِمٍ تَحْمِلُهُ یَمیني

اَحْمي بِه عَنْ سَيِّدي وَديني ***اِبْنِ عَلِي طاهِرٍ اَمين

امروز نژاد و دین خود را با شمشیر دستم که با آن از دین و سرورم پسر علی پاك رامین دفاع میکنم ( برای شما ) بیان خواهم کرد. (كذا فی هامش الناسخ) وجنگید تا هشتاد تن از کوفیان را بکشت، آن گاه کشته گشت.

شهادت ابی عبید الله بن مسلم بن عقيل

در زیارت ناحیه مقدسه بحار ج 45 ص 68 فرمود: اَلسَّلامُ عَلى أَبي عُبَيْدِاللهِ

ابْنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل. لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَراميهِ عَمْرِو بْنِ الصُّبَيْحِ الصَّيْداوي .

ولی در بحار ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 21 بجاي (ابي عبيد الله)

(ابي عبدالله ذکر کرده اند).

شهادت سه تن از اولاد جعفر طیار

اول شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر طیار

(اول شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر طیار) (2)

درابصار العین ص 40 گوید: محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب

ص: 181


1- ناسخ ج2 ص 321 و مناقب ج ص105 و یاران پایدار ص28
2- ناسخ ج 2 ص 321 . و بحار ج 45 ص 34 و قمقام ص439. و مقتل خوارزمی ج2 ص 26 وأبصار العين ص 40

مادرش خوصاء دختر حفصة بن ثقيف است.

و در ناسخ گوید: او آهنك جنك کرد و این ارجوزه قرائت نمود:

نَشْکُوا ((1)) اِلَى اللهِ مِنَ الْعُدْوان ***قِتالِ ((2)) قَوْمٍ فی الرَّدی عُمْيان

قَدْ تَرَکُوا ((3)) مَعالِمَ الْقُرآن ***وَمُحْكَمَ التَّنْزيلِ وَالتِّبْيان ((4))

وَاَظْهَرُوا الْكُفْرَ مَعَ الطُّغْيان ((5))

یعنی بخدا شکایت میکنیم از ستم گروهیکه راهنمائی های قرآن را رها کردند و بی دیني و سرکشي را آشکار نموده اند کور کورانه بوی هلاکت میروند. (كذا فی هامش الناسخ) و خود را در میان دشمن افکند و ده تن ایشان را با تبر و شمشیر بکشت، آن گاه بدست عامر بن نهشل تمیمی کشته شد. و در ابصار العين و قمقام دارد که سليمان بن قتة ایشان را در قصیده اش اراده کرده:

وَسَمِّيُ النَّبي غُودِرَ فيهِمْ ***قَدْ عَلوهُ بِصارِمٍ مَصْقُولٍ

وَاِذا مابَكَيْتُ عَيْني جُودی*** بِدُمُوعٍ تَسيلُ کُلَّ مَسیل

وَهَمْ نامِ پیغمبر غدر کرده شد بین ایشان، که با شمشیر صيقلي شده فرقش را شکافتند، و هر وقت گریه کنم اي چشم من بخش اشك خود راکه هر جا میخواهد جاری شود.

در زیارت ناحيه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرٍ، الشّاهِدِ

ص: 182


1- در أبصار العين و مناقب (اشكو الخ )
2- در أبصار العين و مناقب و مقتل خوارزمی ( فعال قوم الخ)
3- در أبصار العين ومناقب (قد بذلوا الخ )
4- در مناقب بجای این بیت ( واظهروا الكفر مع الطغيان ) ذکر کرده
5- این بیت در أبصار العین ذکر نشده

مَكانَ اَبيهِ وَالتّالي لِأخيهِ وَ واقیهِ بِبَدَنِهِ ، لَعَنَ اللهُ قاتِلِهِ: عامِرَ بْنِ نَهْشَلِ التَّميميَّ.

كما فی البحار ج 45 ص 68 و ج 101 ص 271 و ناسخ ج 3 ص 20.

دوم شهادت عون بن عبدالله بن جعفر

در ابصار العین گوید: مادرش زینب عقيله كبری دختر امير المؤمنين(علیه السلام) است.

گویند چون خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) با دو پسرش باو رسیده در مدینه در خانه خود نشست و مردم برای تعزیت او داخل میشدند و او را تعزیت میگفتند ابو السلاس که غلام او بود گفت: این مصیبتی که بما رسید از ناحیه حسين است، پس عبدالله (بن جعفر) با کفش خود او را بزد، و گفت: (يا ابن الخناء) بحسين جسارت میکنی ، بخدا قسم اگر حاضر بودم از او جدا نمیشدم تا اینکه با او کشته میشدم و مصیبتها برای من آسان است چون دو پسرم با برادر و پسر عمویم شهید شدند ومواسات کردند ، وصبر نمودند، پس رو بجلساء گرد و فرمود الحمدلله که اگر خودم حسین را یاری نکردم ولي بواسطه دو پسرم او را مواسات کردم.

خلاصه عون بميدان جنك قدم گذاشت و این روز را بخواند: چنانچه در پاسخ یاد کرده.

اِنْ تُنْکِرُوني فَاَنَا ابْنُ جَعْفرٍ ***شَهیدٍ صِدْقٍ فیِ الجِنانِ الْاَزْهَر ((1))

يَطيرُ فيها بِجَناحٍ أَخْضَرٍ ***كَفى بِهذا شَرَفاً فِی الْمَحْشَرِ ((2))

ص: 183


1- در أبصار العين و مناقب و قمقام و مقتل خوارزمی (فی الجنان أزهر)
2- در مقتل خوارزمی (فی معشر)

یعنی اگر مرا نمیشناسید، فرزند جعفری هستم که براستی شهید شد و با بال سبز در بهشت پرواز میکند، در قیامت همین شرف مرا بس است (که فرزند چنین پدرم) (كذا فی هامش الناسخ).

وحمله کرد و جنگید تا سه تن سوار و هشت تن پیاده را از مرکب بخاك هلاکت انداخت. ودر ابصار العين وقمقام و مناقب گوید: سه تن سوار و هیجده تن پیاده را بکشت.

و در قمقام گوید: ابن اثیر در کامل آورده که (عون بن ابی جعفر بن ابیطالب) را که مادرش جماعه دختر مسیب بن نجبه فزاریست (عبدالله بن قطبه طائی) او را بکشت، واین مخالف با تمام مرويات فريقين است و شاید اشتباه از نساخ باشد.

در ناسخ گوید: بدست (عبد الله بن بطه طائی) شهید شد، و بعضی قاتل او را (عبد الله بن قطنه تیهانی) دانند.

و در ابصار العین و مناقب گوید (عبدالله بن قطنه طائی بنانی) او را شهید نمود.

و در قمقام و مقتل خوارزمی گوید (عبدالله بن قطبه طائی (نبهانی خ) او رابکشت.

ودر قمقام وابصار العين دارد که سليمان بن قته در قصیده خود بدو اشارت میکند.

واند بی ان بكيت عونا اخاه ((1)) ***ليس فيما ينوبهم ((2)) بخذول ((3))

ص: 184


1- در ابصار العين ( واندیی ان ندبت عونا اُخاهم)
2- ناب: عن فلان قام مقامه
3- خذل: فلانا ترك تصرته

فلعمری لقد اصيب ذوو القربى فبكى على المصاب الطويل در زیارت ناحيه فرمود:

اَلسَّلامُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفرٍ الطَّيّارِ فِی الجِنانِ، حَليفِ الْاِيمانِ وَمُنازِلِ الْاَقْرانِ النّاصِحِ لِلرَّحْمنِ التّالي لِلْمَثاني وَالْقُرْآنِ. لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ عَبْدَاللهَ بْنَ قَطْبَةَ النَبْهانی.

بتقديم النون كما فی الاقبال ص 575 والبحار ج 45 ص 68 و ج 101 ص 271.

ولی در ناسخ ج 3 ص 20 (التيهانی) ذکر کرده شاید اشتباه باشد.

سوم شهادت عبيد الله بن عبد الله بن جعفر

(سوم شهادت عبيد الله بن عبد الله بن جعفر)(1)

در مقام گوید: عبيد الله بن عبد الله بن جعفر پاي بعرصه کارزار گذاشت، و مادر او نیز حوصا دختر حفصه است.

در مقاتل طالبيين آورده که او با حسین در کربلا شهید شد. و در مناقب گوید: بشر بن حويطر قانصی او را بکشت.

شهادت اولاد امام حسن عليه السلام

(شهادت اولاد امام حسن عليه السلام) (2)

در ناسخ ج 2 ص 322 فرماید چندانکه در کتب معتبره فحص کردم و پسرهای آن حضرت را بنام و نشان دانستم، بیست تن بر آمدند.

تا آنجا که میفرماید هفت تن از ایشان در روز عاشوراء ملازم رکب سید الشهداء بودند.

ص: 185


1- ناسخ ج2 ص 322 و مناقب ج 4 ص106 و قمقام ص 437 و بحار ج 45 ص 34 و جلا العیون ص 567 وبجای عبید الله عبد الله نقل کرده
2- ناسخ ج2 ص322

اول حسن مثنی. دوم عبد الله اکبر بن حسن. سوم عبدالله اصغر بن حسن. چهارم قاسم بن حسن. پنجم عمر بن حسن. ششم ابوبکر بن حسن. هفتم احمد بن حسن. و بروایتی زید بن حسن نیز ملازم رکاب بود.

اما حسن بن حسن که او را حسن مثنی گویند، در خاطر داشت که دختر حسین (علیه السلام)را در حبالهٴ نكاح در آورد، چون این خبر را بعرض حسین (علیه السلام)رسانیدند، او را حاضر ساخت و فرمود: اينك فاطمه وسكينه دختران منند، هر يك را خواستار باشی با تو عقد خواهم بست، محسن شرمناك سر فرو داشت و سخن نکرد.

حسين (علیه السلام)فرمود: من دختر مورد فاطمه را که با مادرم شبیه تر است با تو کابین بستم.

ابو نصر بخاری گوید: فاطمه از حسن سه پسر آورد: عبدالله که او را عبد الله محض گویند. ابراهیم که او را ابراهيم غمر گویند.

حسن و او را حسن مثلث گویند.

ذکر حال حسن مثنی

(ذکر حال حسن مثنی) (1)

بالجمله، حسن مثنی در یوم طف (عاشوراء) با لشکر ابن سعد جهاد کرد و

ص: 186


1- ناسخ ج2 ص322

زخم فراوان یافت و در میان کشتگان افتاد، گاهی که سر شهداء را از تن جدا میساختند ، هنوز رمقی در تن بود، اسماء بن خارجه فزاری که مکنی بأبی حسان بود او را شفاعت کرد و گفت: بگذارید تا او خود در میگذرد، و این شفاعت از بهر آن بود که مادر حسن مثنی (خوله) دختر منظور از قبيلهٴ فزاره بود ، چون عبيد الله بن زياد آگهی یافت، گفت: پسر خواهر ابی حسان را باو گذارید.

پس ابی حسان، حسن را بكوفه آورد، ومداوا کرد تا صحت یافت و از آنجا روانه مدينه شد.

از این حدیث معلوم شد که قصه دامادی (قاسم بن حسن(علیه السلام)) درکربلا و تزویج کردن حسين(علیه السلام) فاطمه را با او، از دروغهای روات است.

مؤلف این کتاب رمز المصيبه گوید: عدم عمت دامادی حضرت قاسم عليه السلام حرفی است و دروغ بودن حرف دیگر ما بنحویقبن نميتوانيم تكذيب کنیم.

خصوصاً مثل مرحوم نراقی درمحرق القلوب مجلس یازدهم و مرحوم در بندی در اسرار الشهادة ص 310 میخواهند تأیید کنند اگر چه دلیلی ندارند.

کلام نراقی در ص 189 خواهد آمد.

شرح حال عمر بن حسن

(شرح حال عمر بن حسن) (1)

ودیگر از پسرهای امام حسن(علیه السلام) که در يوم طف ((2)) حاضر کربلا بود و سلامت بیرون شد، عمر بن حسن(علیه السلام) است و او صغير بود و در میان اهل بیت میزیست ، اهل بیت او را بشام بردند. یکروز یزید بن معاویه با او گفت:

ص: 187


1- ناسخ ج2 ص324
2- الطف: کنار دریا و طرف بیابان مراد کربلاء است که یک طرفش بیابان دیگرش فرات است

میتوانی با پسر من عبد الله بكشتي زور آزمائی کنی؟. گفت مرا نیروی کشتی گرفتن نیست، و کشتی نتوانم گرفت، اگر خواهی کاردی مرا ده وکاردی عبدالله را، تا هر دو با هم مبارزه کنیم، اگر او مرا کشت با جدم رسول خدا و پدرم علی مرتضی پیوسته خواهم شد، و اگرمن او را کشتم او نیز با جدش ابو سفیان و پدرش معاویه خواهد پیوست.

یزید چون این بشنيد قدري از روي خشم با گوشه چشم باو نگریست.

و گفت:

شِنْشِنَةٌ أَعْرِفُها مِنْ أَخْزَمٍ ((1)) ***ما تَلِدُ الْحَيَّةُ اِلّا حُيَیَّةُ

یعنی این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند. ومار جز مار بچه نزاید. خلاصه باید بعد از این مثال گفت: از مار جز مار بچه نزاید. سپس دستور داد که نگاه کنید علامت بلوغ در او ظاهر شده یا هنوز بچه است گفتند هنوز بچه است و بالغ نشده، لاجرم از قتل او صرف نظر کرد.

در پاسخ ج 2 ص 326 فرموده: پنج تن از فرزندان امام حسن(علیه السلام) در کربلا شهید شدند.

ص: 188


1- این بیت از ابی اخزم جد حاتم طائی است که پسری داشت بنام (اخزم) بد خلق بود در جوانی بمرد و چند پسر بجای گذاشت این پسر ها که نوه ابی خنزم بودند رونی جد خودرا زدند و خون آلود کردند ابی اخرم یادی از بد خلقی پسرش آمد و گفت: اِنَّ بَنِيَّ رَمَّلُوني بِالدَّمِ ***شِنْشِنَةُ اَعْرِفُها مِنْ اَخْزَمٍ یعنی فرزند زادگان من مرا خون آلود کردند و این طبیعت ناهموار و خوی درشت را از پسرم اخزم بمیراث دارند، کما فی الناسخ ج 2 ص 325

شهادت قاسم بن حسن عليهما السلام

مادر قاسم همان مادر ابو بکر است که بعضی نام او را نفیله گفته اند و بعضي اسم مادر قاسم را (رمله) گفته اند ((1)).

و در محرق القلوب مرحوم نراقی راجع بحضرت قاسم(علیه السلام) مفصل سخن گفته خلاصه اش این است که فرموده مخفي نماند که از جمله قضایاي کربلا که باعث اندوه دلها است قضیه شهادت قاسم بن حسن است و علماي ما رضوان الله عليهم کیفیت آن را بطرق مختلفه نقل کرده اند، بعضی دامادي او را ذکر کرده اند و بعضی دامادی او را نقل نموده اند و در صحت آن تأمل دارند. چون که فقیر این حکایت را در بعض کتب ملاحظه نموده که اعتبار آن كتب بوجهی چند در نزد فقير بصحت پیوسته لهذا قصه قاسم را بنهجی که اظهر و اوضح است ذکر میکنم، قاسم طفلی بسود صغير وهنوز بحد تکلیف نرسيده بود و چهرهٴ مبارکش چون آفتاب تابان و شجاعت از جد و پدر میراث داشت، آن نور دیده چون دید که دوستان و برادر ان شربتِ شهادت چشیدند دل او بدرد آمد، و آه سرد کشیده بخدمت عمو آمد وعرض کرد ای عمویِ بزرگوار مرا دیگر تاب مفارقت دوستان و خویشان نمانده مرا دستور ده که بميدان روم، چون امام شهیدان قاسم را بآنحال مشاهده نمود او را در بر کشید و شروع بگریه کرد ، قاسم نیز میگریست، و آن دو مظلوم دست در گردن یکدیگر داشتند و چون ابر بهار زار زار میگریستند، و آن قدر گریه کردند که هر دو بیهوش شدند، چون بهوش آمدند، امام حسین فرمود: ای جان عم من چگونه ترا رخصت جنك دهم و حال آنکه تو یادگار برادر منی، قاسم بدست و پای عمو افتاد و گاهی دست

ص: 189


1- ابصار العین ص 36

او را می بوسید و گاهی پاي منور او را، حضرت او را اجازه جنك ندادند ، چون قاسم اجازه نیافت بخيمه در آمد و سر بزانوی غم نهاد و گریه میکرد.

ناگاه بخاطرش آمد که پدرش تعويذي (بازو بند) ببازوی او بسته و باو وصيت نموده که ترا هر وقت غم و اندوه بنهايت رسید آن تعويذ را باز کن و بر خوان، وهر چه در آن نوشته عمل نما، پس آن تعويذ را گشود.

دید حضرت امام حسن(علیه السلام)بخط مبارکش نوشته ای قاسم وصیت میکنم ترا که چون برادرم حسین را در دشت کربلا بیکس و تنها به بیني باید که سر خود را در راه او بدهی و جان خود را فدايِ او گرداني.

پس قاسم بخدمت هم آمد و آن نامه را بدست مبارکش داد، چون حضرت وصیت نامه را خواند آه سوزناك از ته دل بر کشید، وزار زار بنالید و فرمود: اي جان عم این وصیتی است که برادرم بتو نموده دربارهٴ من میخواهي عمل کنی، مرا نیز دربارهٴ تو وصیتی کرده است میخواهم آن را بجاي آورم، وصيت او بمن آن است که فاطمه دختر من که پدرت او را نامزد تو نموده، بعقد تو در آورم ، پس دست قاسم را گرفت و او را بدرون خيمه برد، و برادران خود عباس وعون را طلبيد، وعقد فاطمه را از براي قاسم بمهر شهادت بستند، و زینب را فرمود که جامهایِ حضرت امام حسن را حاضر کرد، و فرمود که جامه فاخری بقاسم پوشانیدند و حضرت بدست مبارك خود زره امام حسن (علیه السلام)را به او پوشانید و عمامه او را بر سر وی بست پس دست دختر خود را گرفت و به سمت قاسم دادو فرمود: این است امانتي که پدرت بمن سپرده بود الخ.

و در ناسخ ج 2 ص 326 و جلاء العیون ص 568 و بحار ج 45 ص 34 و مناقب ج 4 ص 106 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 27 و مثیر الاحزان ص 69 و ابصار العین ص 36 وقمقام 437.

ص: 190

فرموده اند اول کس که از اولاد امام مجتبی(علیه السلام) بميدان آمد. قاسم بن الحسن بود که چهره مبارکش مانند ماه میدرخشيد، وهنوز بحد بلوغ نرسیده بود، نزد عموي خود آمد و اِذْنِ جهاد طلبيد، حضرت او را در بر کشید و آن قدر گریست که نزديك بود مدهوش گردد.

و در مقتل خوارزمی دارد که چون نظر امام حسين (علیه السلام)باو افتاد معانقه کردند و هر دو گریستند تا غش کردند. و در ناسخ دارد که چون بهوش آمدند. جناب قاسم ابتداء بسخن کرد و اِذْنِ میدان طلبيد، و حضرت اِبا نمود، و آنجوان چندان بگریست و دست و پاي عمو را بوسه زد، که آن حضرت ساکت شد. پس بعد از رخمت گرفتن بميدان آمد و این شهر بگفت:

اِنْ تُنْکِرُونی فَاَنَا ابْنُ الْحَسَنِ*** سِبْطُ النَّبيِّ الْمُصْطَفى وَالْمُؤْتَمَنِ

هذا حُسَیْنٌ کَالْاَسيرِ الْمُرْتَهَنِ ***بَيْنَ اُناسٍ لاسَقَوْا صَوْبَ الْمُزَنِ

یعنی اگر مرا نمیشناسید، پسر امام حسن نوهٴ پیغمبر برگزیده و امینم، این حسین است که مانند اسیر گروگاني در دست مردمي که باران رحمت بر آنها نبارد گرفتار است (كذا فی هامش الناسخ) کمرهٴ در ترجمه نفس المهموم فرموده:

گر نشناسیدم منم زاد حسن ***سبط نبی مصطفای مؤتمن

عمو حسینم چو اسیر مرتهن***مردمی باران میاشان

در وطن و در مناقب ج 4 ص 106 رجز را اینطور نقل کند:

اِنّی اَنَا الْقاسِمْ مِنْ نَسْلِ عَلي ***نَحْنُ وَبِيْتُ اللهِ اَوْلى بِالنَّبي

مِنْ شمر ذی الجوشن او ابن الدعی من قاسم از نسل علی هستم، ما بخانه خدا قسم نزدیکترین پیغمبر از شمر

ص: 191

ذی الجوشن با پسر زنا زاده.

منم همان قاسم و از نسل على ***ما بخدا هستیم اولی به نبی

از شمر ذی الجوشن و از این دعی

رجز خواندن حضرت قاسم در میدان

منم آنکه جدم رسول آمده است ***سپهرش ز نازلترین درگه است

منم وارث سایه نه حجاب ***فلك مرکب و آفتابش ركاب

پدر باشدم شاه کر و بیان*** حسن آن شرف بخش کون و مکان

شجاعت مرا در صف کار زار ***ز میراث حيدر بود یادگار

منم آنکه جدم بگاه مصاف ***بلرزید از هیبتش کوه قاف

ولی داد از این چرخ بی اعتبار ***که کرده ز گلزار خار اختیار

نموده است ما را ذلیل شما ***که باشیم یکسر قتيل شما

که ای قوم بی شرم و بی آبرو*** که هستید از جهل ما را عدو

همین شهسوار ملايك خدم ***که خم گشته قدش از بار ستم

حسین سرو بستان پیغمبر است ***همین نو گل گلشن حیدر است

شما آب بر روي او بسته اید ***دلش را ز جور و جفا خسته اید

کشیدید از روي کین از نیام ***بصید حرم تیغ ماه حرام

در شرح شافيه مسطور است که مردی را که با هزار مرد برابر می دانستند بقصد قاسم تاختن کرد، وقاسم چون برق بر او حمله کرد، و او را بزخم شمشیر از اسب بزمين افكند، آنگاه چون خورشید درخشان خود را در میان انبوه مردم در افکند، و با خرد سالی سی و پنج تن و روایتی هفتاد تن از آن لشکر بهلاکت رسانید.

ص: 192

حميد بن مسلم گوید: که در لشکر ابن سعد بودم. ناگاه جوانی را دیدم که پیرهنی و ازاری در بر داشت ، و بند نعلی که در پای چپ داشت گسیخته بود.

و بقول مجلسی در جلاء ص 568 و بند نعل راست او گسیخته بود . و در ابصارالعین ص 37 از حمید بن مسلم نقل کند که بنده یکی از کفشهایش پاره شد و من فراموش نمیکنم که پای چپش بود پس ایستاد تا ببندد که عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت الخ. عمر بن سعد بن عروة بن نفیل ازدی ((1)) گفت: قسم بخدا بر این كودك حمله کنم و او را دفع کنم . گفتم: این چیست که میگوئی؟ اگر این جوان شمشیر بر من زند من دست بسوی او نمیگشایم، وانگهی این همه مردم که او را احاطه کرده اند او را کفایت خواهند کرد، ترا چه افتاده که خود را بخون این چنین کس آلایش دهی؟ گفت: قسم بخدا از این قصد بر نگردم، واسب بتاخت و فرصتی بدست آورد و با شمشیر فرق قاسم را بشکافت، و او از روی اسب بر زمین افتاد و فریاد یا عماه بر کشید. چون بانك استغائه او بگوش حسين (علیه السلام)رسید، مثل باز شکاری بر دشمن حمله کرد و لشكر را از اطراف قاسم پراکنده کرد و بقصد قاتل قاسم شمشیر کشید ودست نحس او را از مرفق جدا ساخت، و آن ملعون صيحهٴ عظيم يزد، لشکر هم پشت شده خواستند قاتل قاسم را از چنك حسين(علیه السلام) برهانند جنك مغلوبه

ص: 193


1- در قمقام ص 438 گوید: و يقول ابن اثیر. سعد بن عمر بن نفیل ازدی گفت الخ. و در مقتل خوارزمی ج 2 ص 27 و مثیر الاحزان ابن نما ص 69 گویند: عمرو بن سعد ازدی الخ

شد و جسد قاسم زیر پای سم اسبان خورد شد.

و در قمقام ص 438 و اسرار الشهادة ص 305 گویند جنك مغلوبه شد و جثه خبيث او (یعنی قاتل قاسم) در زیر سم ستوران خورد گشت.

چون حضرت آن کافران را دور کرد و بر سر فرزند برادر گرامی خود آمد دید که پا بر زمین میساید و عزم پرواز اعلی علیين دارد، اشك حسرت از دیدهای مبارکش جاری شد و گفت بخدا قسم که بر عم تو گرانست که تو او را بیاری خود بطلبی و اجابت نتواند، و اگر اجابت کند أعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، خدا رحمت خود را دور گرداند از کسانیکه ترا بقتل آوردند وواي بر گروهیکه پدر وجد تو خصم و دشمن ایشان باشد.

پس حضرت آن شهید معصوم را برداشت و سینه اش را بر سینهٴ خود گذاشت و پاهای اوبر زمین می کشید و او را برد تا در میان کشتگان اهل بیت خود جاي داد ((1)) و گفت خداوندا کشندگان ما را بکش، وجمعیت ایشان را پراکنده گردان، واحدی از ایشان را مگذار و هرگز ایشان را میامرز.

پس فرمود: که اي پسر عمان من واي اهل بيت من صبر کنید که بعد از این روز دیگر مذلت و خواری نخواهید دید، و بعزت و سعادت ابدی خواهید رسید.

و در جلاء العيون ص 569 فرموده:

وبروایت امام زین العابدين (علیه السلام)حضرت قاسم سه نفر از آن کافران را بجهنم فرستاد.

و زیاده تیز روایت کرده اند.

ص: 194


1- در ابصار العين ص 37 نقل کند که او را آورد تانزد پسرش علی اکبر گذاشت پس پرسیدم این غلام کیست؟ گفتند قاسم بن الحسن بن علی بن أبی طالب است (واسم مادرش رمله است)

و در ناسخ ج 2 ص 327 فرموده با خرد سالی و کم روز گاری سی و پنج و بروایتی هفتاد تن از آن ستم گران را بكشت.

و در اسرار الشهاده ص 304 چنانچه خواهد آمد شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت.

وقصه دامادی او در کتب معتبره بنظر فقیر نرسیده است.

و در ناسخ ج 2 ص 324 گوید: حديث دامادي قساسم از اکاذیب روات است مؤلف گوید: در حال حسن مثنی گذشت که مرحوم در بندی در اسرار الشهادة ص 310 و مرحوم نراقی در محرق القلوب مجلس یازدهم تأیید کرده اند. و در اسرار الشهاده ص 304 گوید: چون حضرت قاسم عازم میدان شد امام حسین (علیه السلام)يخهٴ او را چاك زد و عمامه اش را دو نیم کرد و یکطرفش را بصورت حضرت آویزان کرد و لباسش را بصورت کفن در آورد و شمشیرش را بكمرش بسته و بسوی کفارش فرستاد.

پس قاسم حمله افکند و شصت تن از لشکریان را بهلاکت انداخت وبرگشت بسوی عمو و عرض کرد: (یا عماه العطش العطاش ادركني بشربة من الماء) پس امام حسین(علیه السلام) او را امر بصبر نمود، وانگشترش را داد و فرمود در دهان گذار.

قاسم گوید: چون خاتم بدهان گذاشتم مثل چشمهٴ آب شد و سیراب شدم.

و در ص 305 گوید: در روایتی دارد که حمله کرد وهمی جنگید تا دویست نفر را بکشت.

و مسلم خولانی گوید: در نزد من مردی بود از اهل شام گفت بخدا قسم این غلام از دست من رهائی بخواهد جست چون دارد از حال خود تجاوز میکند.

ص: 195

پس گفتم: واي بر تو حفظ نمیکنی خویشی او را با رسول خدا(صله الله علیه واله )پس اعتناء بكلام من نکرد و حمله نمود و بر سر قاسم زده و او فوراً بزمین افتاد وصیحه زد يا عماه ادرکنی.

پس حسین(علیه السلام) بر قاتل او حمله کرد وضربتی زد و نصف سرش را قطع نمود پس فریاد کشید بدادم برسید.

پس عمر بن سعد با جميع لشکریان حمله کردند و قاسم را زير پاي اسبان خورد کردند.

و در روایت دیگر دارد حضرت قاسم همتش آن بود که علمدار را بکشد پس تیربارانش کردند پس بر زمین افتاد پس شيبة بن سعد شامی با نیزه بر پشتش زد بطوریکه از سینه اش در آمد پس افتاد و در خون خود نالید و صدای را عماه بلند کرد حسين(علیه السلام) آمد و قاتلش را بکشت.

بعضی از مراثی حضرت قاسم علیه السلام

(ناصرالدين شاه فرموده)

چو اعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد

همه گفت از ره تحسين عجب وجه حسن دارد

رخش چون پرتو افکن شد در آنوادی فلك گفتا

خوشا حال زمین را کسو مهی در پیرهن دارد

لبش پژمرده همچون گل ز سوز تشنگی اما

تو کوئی چشمهٴ کوثر در این شیرین دهن دارد

چو بلبل شور انگیزد در آواز رجز خوانی

بشوق نو گلی کو در میان آن چمن دارد

ص: 196

کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هيجا

تو گویی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد

چنان آشوب افکندآندر آن صحر از خون ریزی

پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد

چه بی انصاف بودی آن جفا جویان سنگین دل

چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد

ز هر سو لشکر عدوان هجوم آورد چون ظلمت

بصيد شاهبازی جمله کو زاغ و زغن دارد

فكندند از سریر زين سليمان وار آنشه را

بلی اندر کمین دایم سليمان اهرمن دارد

چه سرو قد او زینت گلستان بلا را شد

بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد

مرا دریاب با عما ز روی مرحمت اکنون

که مرغ روح شوق ديدن بابم حسن دارد

(جودی گوید)

عمو فدای تو گردم بدار دست از جنك

مكن مقاتله شاها دمی نمای درنك

تو جنك میکنی و جان برفت زاعضایم

شکست زیر سم اسب استخوانهایم

بیا بیا که رسیده وقت مردن من

بیا بیا که بود وقت جان سپردن من

ص: 197

عمو بچشم يتيمی بمن نگاه مکن

بماتمم بحرم منع اشك و آه مکن

بگو که حجلهٴ گورم سیاه پوش کنند

ز ناله تازه عروس مرا خموش کنند

ز جور قوم جفا پیشه دلی دو نیم منم

برس بداد من بينوا يتيم منم

میان اهل حرم مادرم غريب بود

ستم کشیده و افکار و بی نصیب بود

کند چو از غم من آه و ناله و زاری

بگوی تا بدهندش زر مهر دالداری

از این بلیه رها چون شوی بخاطر شاد

در آن شبی که علی اکبرت شود داماد

سر مزار مرا هم می چراغان کن

ز روی لاله رخان تربتم گلستان کن

جوهری گوید :

آن تازه جوان بچشم خونبار ***میگفت که ای عموی بی یار

دیگر بقیامت است دیدار*** ای شاه زمان خدا نگهدار

افتاده بخاك پیكر من*** قاتل چو اجل برابر من

خواهد که جدا کند سر من*** ای شاه زمان خدا نگهدار

ایشاه بیا که نوجوانم ***قربانی راه شیعیانم

از کینه اسیر کوفیانم*** اي شاه زمان خدا نگهدار

خود را برسان ز راه احسان*** مگذار که من در این بیابان

ص: 198

پا مال شوم ز سم اسبان ***اي شاه زمان خدا نگهدار

اي زینت عرش کبریائی ***با مادر من به آه وزاری

بر گو که دگر پسر نداری*** ای شاه زمان خدا نگهدار

دیدی چو بحجله نو جوانی*** بنشسته چه خوش بشادمانی

کن گریه برای من زمانی*** ایشاه زمان خدا نگهدار

بر گو بعروس دلفکارم ***در خیمه مکش تو انتظارم

من در دم مرگ و احتضارم*** ایشاه زمان خدا نگهدار

تا شام به پیش محمل تو*** باشد سر من مقابل تو

دارم خبر از غم دل تو*** ایشاه زمان خدا نگهدار

در زیارت ناحیه دارد: اَلسَّلامُ عَلىَ الْقاسِمِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ، اَلمَضْرُوبِ عَلى هامَتِه اَلمَصْلوُبِ لاَمَنُهُ حينَ نادی الْحُسَيْنَ عَمَّهُ، فَجَلا عَلَيهِ عَمُّهُ كَالصَّفْرِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ التُرابَ وَالْحُسَينُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلوُكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ جَدُّكَ وَابُوْكَ، ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللهِ عَلى عَمِّكَ أنْ تَدْعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ أَوْ اَنْ يُجبَكَ وَ أَنْتَ قَتیلٌ جَدیلٌ. فَلا يَنْفَعَكَ هذا وَاللهِ يَوْمٌ كَثُرَواتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ، جَعَلَنيَ اللهُ

مَعَكُما يَوْمَ جَمَعِکُما وَبَوّئَني مُبَوِّئَكُما وَلَعَنَ اللهُ قاتِلَكَ عُمَرَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُرْوَةِ بْنِ نُفَيْلِ الْاَزْدي وَاَصْلاهُ جَحيماً، وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً اَليماً. كما في البحار ج 45 ص 67 .

شهادت عبد الله اكبر بن حسن عليهما السلام

بعد از وي (يعني قاسم بن الحسن علیهما السلام) عبد الله، اکبر بن حسن بميدان آمد و او مكنى بأبی بکر بود، وابن ارجوزه قرائت کرد:

ص: 199

اِنْ تُنْكِرُوني فَأَنَا ابْنُ حَيْدَرَهْ ***ضِرْغامُ آجامٍ وَلَیْثُ قَسْوَرَةْ

عَلىَ الْاَعادي مِثْلُ ريحٍ صَرْصَرَهْ ((1)) ***أَکیلُکُمْ بِالسَّیْفِ كَيْلَ الْسَّنْدَرَهُ

یعنی اگر نمیشناسید، من پسر حیدر و شیر بیشه ها (دلاور معرکها) هستم، بر سر دشمنان مانند تند باد مرگم، شما را بوسیلهٴ شمشیر با پیمانه بزرگ میپایم (یعنی سخت و بسیار میکشم) (كذا فی هامش الناسخ).

وحمله افکند و رزمی صعب داد، و چهارده تن از افسران سپاه را بضرب شمشیر و سنان تباه ساخت، ناگاه مردیکه او را هانی بن ثبیت حضرمی ((2)) مینامیدند ناگهان بر وی بتاخت و او را مقتول ساخت. و بواسطه این گناه بزرگ رویش سیاه شد در همان زمان.

وبروایت امام محمد باقر علیه السلام حرمله بن کاهل او را شهید کرد. و ابن عبد الله ملقب بعبد الله اكبر ومُكّنى بأبي بكر بود، و چند سال عمر او از جناب قاسم بیشتر بود، چون قاسم بانفاق علماي سير ، حدود تکلیف را مالك نبود، در هر حال عبدالله را از قاسم عمر افزون بود، لکن در جنك اعداء قاسم از عبدالله سبقت جست و قبل از او شهيد شد.

در زیارت ناحیه فرمود:

اَلسَّلامُ عَلی عَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ الزَّكيّ. لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ وَرامیَهُ حَرْمَلَةِ بْنِ كاهِلِ الْاَسَدي. كما فی البحار ج 45 ص 67.

ص: 200


1- قمقام تا اینجا بیشتر ذکر نکرده
2- در جلاء (هانی بن شبث حضرمی) ذکر شده و صحيح نباشد

شهادت ابو بکر بن حسن عليهما السلام

وابن ابو بکر بروایت محدثین غیر از عبد الله اكبر است که مکنی بأبی بکر بود. چون در کتاب زیارت، قاتل عبدالله اکبر را، حرملة بن كاهل اسدي دانسته، وابو بکر را، کشته یتير عبد الله بن عقبة الغنوی نگاشته.

و مادر ابو بکر از زنان امام حسن(علیه السلام) ام ولد است ((1)) که بعضی نام او را نفیله دانسته اند.

وفاضل مجلسی (در بحار ج 45 ص 36) نیز، بروایت ابی مخنف، قاتل او را عبدالله بن عقبة الغنوی دانسته.

ودر ابصار العين ص 36 فرموده وروي ان عقبة الغنوي هو الذي قتله الخ. در زیارت ناحیه فرمود:

اَلسَّلامُ عَلى اَبي بَكْرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَليّ الزّكي الوَلّي الْمَرْميّ بِالسَّهْمِ الرَّدِيّ لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ ، عَبْدَ اللهِ بْنَ عُقُبَةَ الْغَنَويَّ، كما فی البحار ج 45 ص 67 و ج 101 ص 270 وناسخ ج 3 ص 19 والاقبال ص 574 .

شهادت عبدالله اصغر بن الحسن عليهما السلام

شهادت عبدالله اصغر بن الحسن عليهما السلام)(2)

در ابصار العین گوید: مادرش دختر شليل بن عبد الله بجلی است. و از شیخ مفید نقل کند که چون مالك بن نسر کندی بعد از فحاشی بِاِمام

ص: 201


1- أم ولد: كنزيکه از مولای خود فرزند داشته باشد
2- ناسخ ج 2 ص 330 و 385 و قمقام ص 454

حسین (علیه السلام)با شمشیرش بر سر آن حضرت بزد، حضرت کلاه خود را انداخت وخرقه و کلاهی طلبید و بر سرش بست و کلاه را پوشید و عمامه را بالای آن

گذاشت، شمر و آنانکه با او بودند از نزد حضرت برگشتند و بجای خود رفتند، حضرت قدری مکث کرد.

پس شمر و اطرافیانش دوباره بسوی حضرت برگشتند و او را احاطه کردند.

در این وقت عبد الله از پیش زنان بیرون آمد و او هنوز ببلوغ نرسیده بود، پس تند آمد و خود را بعمویش حسین (علیه السلام)رسانید.

پس حضرت زینب خود را رسانید خواست عبد الله را نگاه دارد پس عبد الله قبول نکرد.

امام حسین در مورد ایخواهر نگاهش دار عبد الله سخت امتناع کرد و گفت بخدا قسم از عمویم جدا نشوم.

پس بحر بن کعب ((1)) شمشیر بر امام حسین (علیه السلام)حواله نمود.

عبدالله فرمود واي بر تو يا ابن الخبيثه میخواهی عمویم را بکشی؟ پس آن ملعون شمشیر بر آن مظلوم بزد عبد الله خواست با دست خود دفع کند دستش قطع شد و بجلدش آویزان شد، صدای وا عماه بلند شد حسین او را گرفت و بسینه چسبانید و فرمود ای پسر برادر صبر کن بر آنچه بتو رسید و بحساب خدا بگذار که خدا ترا بپدران شایسته ات ملحق کند.

پس امام حسين(علیه السلام) دست بآسمان برداشت و عوض کرد ای خدا باران رحمتت را از ایشان باز گیر، و از بر کت زمین ایشان را باز دار. واجتماعشان را بتفرقه مبدل کن و حکام را هرگز از ایشان راضی مگردان، ایشان ما را دعوت

ص: 202


1- وقال فی أبصار العین: ص 38 و یمضى فی بعض الكتب و يجری على بعض الالسن (ابحر بن کعب) وهو غلط و تصحیف

کردند که یاری کنند بر عليه ما قیام کردند و ما را کشتند.

و از ابو الفرج نقل کند که حرملة بن كاهل اسدی عبدالله را شهید کرد.

و از ابو مخنف وغيرش نقل کند که هر دو دست (بحر) قائل عبد الله در تابستان آب میداد و در زمستان خشك میشد مثل چوب خشك. انتهى ما في ابصار العين.

و در مقام ص 456 گويد: در تابستانها آن دستهاي شومش خشك شدي چنانکه در چوب. و چون زمستان رسیدی پیوسته خون و چرك تراوش کردي تا از عذاب ادنی بمذاب اکبر پیوست.

بعضی از مراثی عبدالله بن الحسن عليهما السلام

بود طفلى ز حسن در حرم آلي عبا

حسني وجه و حسین خلق و پیمبر سیما

بسته از شادی قاسم پسر پنجه حنا

رخ او مصحف و گیسوی سیه بسم الله

عمر کوتاه ولي نام نکو عبدالله

مال دیدن سلطان شهیدان گردید

از سرا پرده روان جانب میدان گردید

چرخ از كج روي خويش پشیمان گردید

شور محشر بصرف ماریه گردید پديد

مادر و عمه و عم زاده بشور افتادند

همه در واهمه و شور و نشور افتادند

ص: 203

حوريان هم بتأسف ز قصور افتادند

همه بر سایهٴ آن لمعه نور افتادند

مادرش غنچهٴ پستان بسر دست نهاد

گفت این شیر که خوردی تو گوارایت باد

يك پسر را به حضور تو نمودم داماد

رفت و تا صبح قیامت بدلم داغ نهاد

مرو از دیده و بر هم مشکن اعضایم

ور نه من از عقبت سینه زنان می آیم

زِیْنَبَشْ گفت که اي شمع سرا پردهٴ ناز

میکشم من قدم ناز تو بر چشم نیاز

بود امیدم که ما را برسانی به حجاز

رشتهٴ عمر تو کوته شد و امید دراز

گفته شهزاده حسین عم غريبم تنهاست

گل گلزار نبی خار بچشم اعد است

او بخون مَنْ بسرا پرده نشینم نه رواست

خاك عالم بسرم این چه حیاء و چه و فاست

الغرض اهل حرم را به حرم برگرداند

خویشتن را بحضور شه لب تشنه رساند

شه دین در برش آورد و دُرِ اَشْك فشاند

سینه بر سینه نهاد و بکنارش بنشاند

گفت ای جان گرامی بکجا آمدهٴ؟

تیر میبارد از این قوم چرا آمدهٴ؟

ص: 204

گفت شهزاده که از راه وفا آمده ام

جان عمو بسلام شهداء آمده ام

عمان سامانی فرماید

یکی طفلی برون آمد ز خرگاه***سوی شه شدروان چون قطعه ی ماه

هوای دیدن شه داشت بر سر***بُدی شه زاده قاسم را برادر

در آندم خواهران را گفت آن شاه***که این کودک برون ناید ز خرگاه

ندارند این جماعت رحم بر ما***نه بر کودک نه بر پیر و نه برنا

گریزان از حرم گردید آن ماه***دوان تا رفت در آغوش آن شاه

شهش بگرفت همچون جان شیرین***بگفت از یادگار یار دیرین

چرا بیرون شدی از خرگه ای جان***نمی بینی مگر پیکان پرّان

به ناگه کافری زان قوم گمراه***حوالت کرد تیغی بر سر شاه

ز بهر حفظ شه کودک حذر کرد***بَرِ آن تیغ، دست خود سپر کرد

جدا گردید دست کودک از بُن***به شه گفتا ببین چون کرد با من

چه دیدش حرمله آن کفر بدبخت***بزد بر سینه اش تیری چنان سخت

که کودک جان بداد و بی محابا***پرید از دست شه تا نزد بابا

شهادت احمد بن حسن عليهما السلام

در ناسخ ج 2 ص 330 از ابی مخنف روایت کند که: احمد بن حسن عليهما السلام بميدان آمد و او بشجاعت قلب، وجود و جمال معروف بود و عمر شریف از شانزده بیشتر نبود، چون شیر زخم خورده بر آشفت و این رجز بگفت:

اِنیّ اَنَا نَجْلُ الْاِمام بْن عَلىّ ***أَضْربُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّى يَفْلَل

ص: 205

نَحْنُ وَبَيْتِ اللهِ اَوْلى بِالنَّبيّ ***اَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ وَسْطَ الْقَسْطَلِ

یعنی من فرزند پیشوائی که پسر علی است میباشم. با نيزه وشمشير میان گرد و غبار شما را میزنم تا کند شود، سوگند به خانه خدا که در انتساب به پیغمبر ما (از دیگران) سزاوارتریم. (كذا في هامش الناسخ).

و با شمشیری چون زبانه آتش اسب بر انگیخت و راست را بچپ در آمیخت وحمله کرد و هشتاد تن سوار نامبردار را عرضهٴ هلاك ساخت.

و خدمت امام آمد در حالیکه از عطش چشمانش بگودی فرورفته ندا در داد که (یا عَمّاهُ هَلْ شَرْبَةٌ مِنَ الْمآءِ أبَرِّدُ بِها کَبِدي وَاَتَقَوّى بِها عَلى اَعْداءِ اللهِ وَرَسُولِه)؟

یعنی ای عم آیا بر شربت آبی توان دست یافت که حدت و حرارت کبد را بدان بنشانم و در مقاتلت دشمنان خدا و رسول نیرومند گردم؟ حسين فرمود: اي پسرِ برادر، ساعتي صبر کن تا جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات کني و آبی بتو بدهد که هرگز تشنه نشوي بعد از آن.

احمد بن حسن چون این را بشنيد روي بميدان کرده و این رجز را بخواند:

اِصْبِرْ قَلیلاً فَالْمُنی بَعْدَ الْعَطَشِ*** فَاِنَّ رُوحي فِي الْجِهادِ تَنُكَمِشْ

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذَا الْمَوْتُ وَحَشَ ***وَلَمْ اَكُنْ عِنْدَ الِّلقا ذاتَ رَعَشٍ

یعنی اندکی صبر کن که پس از تشنگی زمان رسیدن بآرزوها فرا میرسد، همانا جان من در این جنك (بسوی بهشت) میشتابد، از مرگ خطر ناك نميترسم و هنگام برابری با حریف نمیلرزم (كذا في هامش الناسخ). این بگفت: وحملهاي سنگين پي در پي کرد، و پنجاه تن دوار دیگر بخاك در انداخت، آنگاه بقرائت این اشعار پرداخت:

ص: 206

اِلَيْكُمْ مِنْ بَنيِ الْمُخْتارِ ضَرْباً ***يَشيبُ لِهَوْ لِه رَأْسُ الرَّضيع

یُبيدُ مَعاشِرَ الْكُفّارِ جَمْعاً ***بِکُلِّ مُهَنَّدٍ عَضْبٍ قَطيع

یعنی از جانب پیغمبر زادگان آماده ضربتی باشید که از ترسش موي سر شیر خواره به یاد می شود، و با شمشير هندي بُرّان، گروه بی دینان را يكجا نابود میکند.

و در این حمله شصت سوار دیگر را بخاك افكند، آنگاه شربت شهادت بافت.

شهادت عبد الله بن علی عليهما السلام

شهادت عبد الله بن علی عليهما السلام) (1)

در ناسخ ج 2 ص 332 گوید: اینوقت نوبت بچه هاي شیر پروردگار یعنی فرزندان حیدر کرار افتاد.

مؤلف گويد: در تحت عنوان (ذکر شماره شهدای کربلا) نیز یادی خواهد شد.

نخستین عبد الله الاصغر و کنیت او ابو بكر است، و مادر او لیلی دختر مسعود بن خالد بن ربعی بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم بن تمیمه است، از برادر رخصت یافته بميدان آمد و این رجز بخواند:

شَيْخي عَلِيُّ ذُو الْفِخارِ الْاطْوَل***مِنْ هاشِمِ الصِّدْقِ الْكَريمِ الْمُفْضِل ((2)) هذا حُسَيْنُ بْنُ النَّبِيِّ الْمُرْسَل*** عَنْهُ نُحامي بِالْحُسامِ الْمُصْقَل

نَفَذ يه نَفْسي مِنْ أخٍ مُبَجَّل

ص: 207


1- در ابصار العين وقمقام ص440 و ناسخ ج 2 ص 332 وبحار ج45 ص 36 و عوالم ج 17 ص280
2- در ابصار العين رجز را اینطور نقل کرده: شیخی علی ذوالفخار الاطول من هاشم وهاشم لم تعدل

یعنی آقایم على صاحب افتخار بزرگ است. از خاندان با کرم و فضیلت هاشمم، ابن حسین پسر پیغمبر(صله الله علیه واله )است که من با شمشیر برنده براق از او دفاع میکنم. جانم فداي برادر بزرگوارم. (كذا فی هامش الناسخ).

ورزمی صعب برانگیخت.

ودر روضة الاحباب مسطور است که بیست و یکتن از کوفیان را با تیغ در گذرانيد، بالجمله، قتال داد تا بدرجهٴ شهادت رسید.

و در قاتل او اختلاف است.

در ناسخ گوید: در کتاب زیارت مسطور است که هانی بن ثبیت حضرمي او را شهید کرد.

و در عوالم وابصار العین ص 36 سطر (10) قاتل او را زجر بن بدرنخعی ((1))

نگاشته. وجماعتی نسبت قتل او را بعبد الله عقبة الغنوي داده اند. كما في ابصار العين ايضاً.

وابو الفرج گوید: نام قاتل او معروف نیست. مدایتی گوید: کشتهٴ او را در میان شهداء جستند، و کشنده را ندانستند. و از ابو جعفر حدیث کرده که قاتل او مردي از قبيلهٴ همدان بود و الله أعلم.

ودر ابصار العین گوید: که بعض روات ذکر کرده اند که جماعتی در قتل اوشرکت داشتند که من جمله ایشان عقبة غنوی بود.

ودر قمقام گوید: که مداینی گفته در ساقيهٴ (جوی آب) کشته او را پیدا کردند و کشنده اش را ندانستند.

ص: 208


1- در بحار ج 45 ص 37 وعوالم ج 17 ص 280 (زحر بن بدر نخعی) نقل کرده و ظاهراً غلط است چون همه (زجر) نقل کرده اند

ودر اسم او نیز اختلاف است. در قمقام نقل کنند که اسم او (عبيد الله) است. واز ابو الفرج نقل کند که اسمش معلوم نیست. ودر ناسخ (عبدالله) ذکر یافته چنانچه گذشت.

مؤلف گوید این عبد الله بن علي که مادرش لیلی دختر مسعود بن خالد است غير از عبدالله بن علي است که خواهد آمد و مادرش ام البنين است.

(در زیارت ناحیه فرمود) اَلسَّلامُ عَلی عَبْدِاللهِ بْنِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ مُبْلىَ الْبَلاءِ وَالْمُنادي بِالْوَلاءِ في عَرْصَةِ كَرْبَلاءَ، الْمَضْرُوبِ مُقْبِلاً وَمُدْبِراً، لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ: هانِيَ بْنَ ثُبَیْتِ الْحَضْرَمِي.

كما في البحار ج 45 ص 66 و ج 101 ص 270 و ناسخ ج 3 ص 18 سطر آخر.

مؤلف گوید: در این زیارت اسم عبد الله بن أمير المؤمنین ذکر شده و دو نفر عبد الله بن علي داريم آیا كدام يك مراد است معلوم نیست چون قاتل هر دو را (هانی بن ثبیت حضرمی) نقل کرده اند پس از راه قاتل تشخيص داده نمیشوند پس ممکن است هر دو مراد باشند و الله العالم.

شهادت عمر بن علی علیهما السلام

(شهادت عمر بن علی علیهما السلام) (1)

در ناسخ گوید: بعد از وي (يعني عبد الله بن علی) عمر بن علی اجازت یافت و بميدان شتافت و این روز بگفت:

ص: 209


1- بحار ج 45 ص 37 عوالم ج 17 ص 280 وقمقام 440 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 28

اَضْرِبُكُمْ وَلا اَرى فيكُمْ زَجَرَ ((1)) ***ذاكَ الشَّقِيُّ بِالنَّبِيِ قَدْ كَفَرَ

یا زَجْرُ یا زَجْرُ تَدانِ مِنْ عُمَرَ*** لَعَلَّكَ الْيَوْمَ تَبُوءُ مِنْ سَقَرَ

شَرِّ مَكانٍ في حَريقٍ وَسَعَرَ*** لِأنَّكَ الْجاحِدُ يا شَرَّ الْبَشَرِ

يعني شما را ضربه میزنم، وزجر کافر (قاتل برادرم) را در میان شما نمی بینم ای زجر، نزديك عمر بیا شاید امروز در آتش دوزخ جایگیری. (كذا في هامش الناسخ).

وزجر بن بدر را که قاتل برادرش عبد الله اصغر بود، بمبارزت طلب کرد و با او رزم زد، و او را بخون برادر بکشت، و تيغ در لشکر ابن سعد نهاد، و از چپ وراست بناخت، و سیار کس از مخالفین را بخاك انداخت و این شعر قرائت کرد:

خَلُّوا عُداةَ اللهِ خَلُّوا عَنْ عُمَرَ ***خَلُّوا عَنِ الْلَيْثِ الْعَبُوسِ الْمُكْفَهِرّ

يَضْرِبُكُمْ بِسَيْفِه وَلا يَفِرُّ ***وَلَيْسَ فيها كَالْجَبانِ الْمُنْجَحِر ((2))

یعنی ای دشمنان خدا، واگذاريد، و سر راه بر عمر نگیرید، از شیر خشمگین ترشروي بگریزید، شیریکه با شمشیرش شما را میزند و فرار نمیکند و هنگام جنك، چون مردم ترسو بسوراخ نمیخیزد. (کذا فی هامش الناسخ). وتيغ همی زد و کوشش هم نمود.

و در کتب مقاتل آن کس که مبارزت عمر بن علی را رقم کرده او را در شمار شهدای آورده ((3)).

ومن بنده آنچه باستقراء واستيعاب در شرح احوال اولاد امیرالمؤمنین علی

ص: 210


1- در بحار و عوالم و قمقام و مقتل خوارزمی (زحر) نقل کرده اند
2- در قمقام (المتحجر) نقل کرده
3- مثل بحار ج 45 ص 37 وعوالم ج 17 ص 280 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 28

عليه السلام يافته ام و در کتاب امير المؤمنین نگاشته ام، عمر بن عالی تواند بود که در کربلا حاضر بوده لكن شهید نشده ((1)).

و امیر المؤمنين(علیه السلام) را هیجده پسر بوده و از ایشان دو تن عمر نام داشتند. یکی عمر اکبر که مادرش صهبا نام بود. و دیگری عمر اصغر که مادرش ام حبيبة دختر ربیعه بوده.

واهل سیر خبری و اثری از عمر اصغر ذکر نکرده اند این مجمل آنچه است که در ناسخ ج 2 ص 334 کر فرموده هر کس طالب تفصیل است بآنجا رجوع کند.

شهادت ابراهيم بن علی علیهما السلام

در ناسخ ج 2 ص 336 گوید: دیگر ابراهیم است؛ که محمد بن علی بن حمزه روایت میکند که: امير المؤمنين (علیه السلام)از (ام ولد) پسر دیگر داشت که نام او ابراهیم بود. و در خدمت حسین (علیه السلام)سفر عراق كرد و درروز عاشوراء شهيد شد.

لكن او در این خبر متفرد است، و این حدیث را غیر از وی کسی نشنیده است.

و در مقام ص 441 این قصه را از ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه

ص: 211


1- در قمقام ص 441 گوید که در عمدة الطالب فی نسب آل ابی طالب آورده که عمر در مدينه بود که خبر شهادت امام عليه السلام بشنيد. و نیز مورخین و محدثین فريقين بر آنند که تا زمان سلطنت عبد الملك مروان در حیات بود، و او را در صدقات أمير المؤمنين عليه السلام با حسن بن الامام المجتبی حسن علیه السلام گفتگوها بود

والسياسة، وابن عبدربه در کتاب العقد نقل کند. سپس فرموده و لكن ابوالفرج در مقاتل ((1)) نفي این مطلب کرده میگوید: وقد ذكر محمد بن علي بن حمزة انه قتل يومئذ ابراهيم بن علي بن أبي طالب(علیه السلام) وأمه أم ولد، وماسمعت بهذا عن غيره، ولا رأيت في شيء من كتب الأنساب ذكراً انتهی.

فرزندان امیر المؤمنین علی علیه السلام از ام البنین

در ناسخ ج 2 ص 337 گوید: اميرالمؤمنين(علیه السلام) از ام البنين چهار پسر آورد.

اول جناب عباس الأكبر(علیه السلام). دوم عبد الله الأكبر.

سوم جعفر الأكبر.

چهارم عثمان الأكبر، وهر چهار تن در کربلا شهید شدند.

شهادت عبد الله بن علي عليهما السلام

(شهادت عبد الله بن علي عليهما السلام)(2)

در قمقام ص 441 دارد روز عاشوراء ابو الفضل برادرانِ خود را بخوانید و نخست عبد الله بن علی را فرمود بميدان رو تا تو را کشته ببینم، و از خداوند اجر طلبم چه تو را فرزند نباشد.

و بروایت ابو الفرج عبدالله را در آنوقت عمرش به بيست و پنج رسیده

ص: 212


1- در مقاتل الطالبيين ص 57
2- در ناسخ ج 2 ص 337 وقمقام ص 441 و بحار ج 45 ص 38 و عوالم ج 17 ص 281 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 29 و ابصار العین ص 34

بود ((1)) عبد الله بن على قدم بعرصه کار زار گذاشته این رجز میخواند:

اَنَا ابْنُ ذِي النَّجْدَةِ وَالْاِفْضالِ ***ذاكَ عَلِيُّ الْخَيْرِ ذُو الْفِعالِ ((2))

سَيْفُ رَسُولِ اللهِ ذُو النَّكالِ ***في کُلِّ قَوْمٍ ظاهِرِ الْاَهْوال ((3))

یعنی من پسر مرد دلاور و بخشنده ام ، آن مرد علی نیکوکار است، که شمشیر پیغمبر و کیفر دهنده ایست که آثار ترس از او در هر جماعتی آشکار است. (كذا في هامش الناسخ). و در آخر بضربت هاني بن ثبیت حضرمي شهادت یافت.

و در مناقب ج 4 ص 207 هانی بن شبیب حضرمی او را بقتل رسانید و ظاهراً همان (هانی بن ثبیت) درست باشد كما فی ابصار العين ص 34 والناسخ ج 2 ص 337.

شهادت جعفر بن علی علیهما السلام

(شهادت جعفر بن علی علیهما السلام) (4)

در ناسخ گوید: جعفر اکبر پسر على(علیه السلام) ((5)) آهنك قتال نمود، و اومُکَنّی

ص: 213


1- در ناسخ ج 2 ص 237 گوید: این هنگام نوزده ساله بود و فرزند نداشت، و بروایتی 25 ساله بود . مؤلف گوید: اگر شهادت حضرت امیر علیه السلام در سنه چهل باشد و شهادت امام حسين عليه السلام در سنه شصت و یکم باشد، قول نوزده تمام نباشد
2- در قمقام (ذو النوال) ودر ابصار العين (فی الأفعال)
3- در مقتل خوارزمی (كاشف الخطوب والأهوال)
4- در ناسخ ج 2 ص 337 وقمقام ص 442 و بحار ج 45 ص 38 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 29 و عوالم ج 17 ص 281 وجلاء العیون ص 570 و مناقب ج 4 ص 107 و ابصار العین ص35
5- در ابصارالعین گوید: قريب بدو سال با پدرش زندگی کرد ، وقریب دوازده سال با برادرش امام حسن عليه السلام بود، و قریب به بیست و یکسال با امام حسين عليه السلام زیست نمود پس آنچه را صاحب قمقام از ابوالفرج در مقاتل طالبين ذكر فرموده که جعفر (19) ساله بوده درست نخواهد بود

بود بأبي عبدالله، ومادر او چنانکه مرقوم شد ام البنين است، برادرش جناب عباس بعد از عبدالله، او را فرمان داد، و جعفر در برابر صف این رجز بگفت:

اِني اَنَا جَعْفَرُ ذُو الْمَعالي ***اِبْنُ عَلِيِّ الْخَيْرِ ذِي النَّوال ((1))

حَسْبي لعمي شرفة وخالي*** أحمیسینا ذا الندى الفضال

يمني من جعفر ودارای موجبات شرفم، پسر علی نیکو کار و بخشنده ام، عمو ودائم برای شرف مسن بس است، از حسین با جود وفضيلت حمایت میکنم. (كذا في هامش الناسخ).

ودر مناقب رجز را اینطور نقل فرموده:

اِني اَنَا جَعْفَرُ ذُو الْمَعالي ***اِبْنُ عَلِيِّ الْخَيْرِ ذِي النَّوال

ذاكَ الْوَصيُّ ذُو السَنا ((2)) وَالْوالي ***حَسْبِي بِعَمّي جَعْفَر وَالْخال

أَحْمي حُسَيْناً ذِی النَّدیَ الْمِفْضال و بالجمله: بجنك در آمد، و او را نیزهاني بن ثبیت حضرمی شهید ساخت . وبروایت صاحب عوالم ج 17 ص 282 و بحار ج 45 ص 39 و ابصار

ص: 214


1- و در ابصار العين (ابن علی الخير ذى الأفعال) ذکر نموده ورجز را بهمین ختم کرده
2- صاحب رفعت

العين ص 35 خولی بن يزيد اصبحی او را شهید نمود. و در ناسخ ج 2 ص 338 و مناقب ج 4 ص 107 گوید: خولی اصبحی تیری بسوی او انداخت و آن تیر بر شقيقه با چشم او آمد و از اسب در افتاد .

در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى جَعْفَرِ بْنِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، الصّابِرِ بِنَفْسِهِ مُحْتَسِباً وَالنائي عَنِ الْاَوْطانِ مُغْتَرِباً ، اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلْقِتالِ الْمُسْتَقْدِمِ لِلنَّزالِ الْمَكْثُورِ بِالرِّجالِ لَعَنَ اللهُ قاتِلَهُ ، هانِيَ بْنَ ثُبَيْتِ الْحَضْرَميَّ كما فیي البحار ج 45 ص 066 وناسخ : ج 3 ص 19.

شهادت عثمان بن علی عليهما السلام

(شهادت عثمان بن علی عليهما السلام) (1)

در ابصار العین ص 34 گوید: مادرش فاطمه ام البنین است، قریب بچهارسال با پدر بود، وقريب چهار ده سال با امام حسن(علیه السلام) بود وقريب بیست و سه سال با برادرش امام حسين(علیه السلام) بود و از امیر المؤمنين (علیه السلام)روایت کند که فرمود نامش را عثمان گذاشتم برایِ خاطر برادرم عثمان بن مظعون ((2)).

ص: 215


1- و ابصار العین صفحه 34 بحار ج 45 صفحه 37 عوالم ج 17 ص 280 و در ناسخ ج 2 صفحه 238وقمقام صفحه 442 و مناقب ج 4 صفحه 107
2- در ابصارالعین گويد: عثمان بن مظعون بن حبيب بن وهيب بن حذافة بن جمع القرشی الجمحی. بعد از سیزده مرد اسلام آورد و دو مرتبه هجرت نمود ، و در جنگ بدر حاضر بود ، و بعد از دو سال از هجرت اول مردی بود که درمدينه وفات کرد، و در زمان جاهلیت خمر را بر خود حرام کرده بود ، و چون فوت شد رسول الله صلى الله عليه و آله بخانه او آمد و فرمود خدا ترا رحمت کند و خم شد و او را بوسید و چون حضرت سرش را بالاكرد اثر گربه در او نمایان بود، پس نماز بر او خواند و در بقيع دفنش کرد، و سنگی بنحر علامت بر قبر واو گذاشت و همیشه بزیارتش می رفت تا تا آخر قصه

واهل تاریخ نقل کنند که چون عبد الله بن علی کشته شد حضرت عباس عثمان را بخواند و فرمود پیش برو اي برادرم ، پس عثمان وارد جنك شد و شمشیر میزد و میگفت:

اِنّي أَنَا عُثْمانُ ذُو الْمَفاخِرِ ***شَيْخي عَلِىٌّ ذُو الْفَعالِ الظّاهِرِ

ودر ناسخ رجز را اینطور نفل فرموده :

اِنّي أَنَا عُثْمانُ ذُو الْمَفاخِرِ ***شَيْخي عَلِىُّ ذُو الْفَعالِ الظّاهِرِ

وَاِبْنُ عَمٍّ لِلنَّبِيِّ الطّاهِرِ ***أَخي حُسَيْنُ خَيْرَةُ الْاَخایِرِ

وَ سَیِّدُ الْكُبّارِ وَالاَصاغِرِ ***بَعْدَ الرَّسُولِ وَالْوَصِيّيِ النّاصِرِ

خلاصهٴ اشعار: من عثمان و دارايِ وسائل افتخارم، آقایم علی نیکو کار، و عمو زادهٴ پیغمبر پاك است، برادرم حسین بهترین نیکان و پس از پیغمبر وعلي سرورِ تمام مردم است. (كذا في هامش الناسخ) .

و در مناقب ج 4 ص 107 رجز را اینطور نقل کرده:

اِنّي اَنَا عُثْمانُ ذُو الْمَفاخِرِ ***شَيْخي عَلِىُّ ذُو الْفَعالِ الطّاهِرِ

هذا حُسَیْنٌ الْاَخایِرِ ***وَسيِّدُ الصِغارِ وَالْاَكابِرِ

بَعْدَ النَّبيِ وَالْوَصِيّ الناصِرِ

خلاصه آنکه بعد از کشش و کوشش بسیار خولي بن یزید اصبحي تيري انداخت و بر جبین مبارکش آمد و از اسب در افتاد، ومردي از قبیله بنی ابان بن دارم بشتافت و سر از تنش برداشت.

در زیارت ناحیه فرمود: اَلسَّلامُ عَلى عُثْمانَ بْنِ اَميرِ الْمُؤمِنينَ، سَمِّي عُثْمانَ ابْنِ مَظْعُونٍ، لَعَنَ اللهُ رامِيَهُ بِالسَّهْمِ: خَوْلِيَ بْنِ يَزيدَ الْاَصْبَحيِّ الْاَيادِيّ وَالْاَبانيَّ الدارِميّ . ( رجل من ابان بن دارم ) كما في البحار ج 45 ص 67. والناسخ: ج 3 ص 19

ص: 216

ابو بکر بن علی بن ابی طالب عليهم السلام

در ابصار العین ص 36 گوید: اسمش محمد اصغر يا عبد الله است . مؤلف گوید: اگراسمش محمد اصغر بن علی(علیه السلام) است بعد از این بدون فاصله ذکر میکنم بعنوان (شهادت محمد اصغر بن علی(علیه السلام)) و اگر عبد الله است در ص 48 گذشت بعنوان (شهادت عبد الله بن علیهما السلام) پس تکرار نمیکنیم.

شهادت محمد اصغر بن علی عليهما السلام

(شهادت محمد اصغر بن علی عليهما السلام) (1)

در ناسخ ج 2 ص 338 گوید: دیگر از فرزندان امیر المؤمنين محمد اصغر ((2)) است که بميدان مبارزت تاخت و تیغ بر کشید و بسیار کس از آن جماعت را خون بریخت، واو را مردي از قبيلهٴ بني تميم از ابان بن دارم ((3)) شهید کرد، و مادر محمد اصفر ام ولد است.

در زیارت ناحیه فرمود: السَّلامُ عَلى مُحَمَّد بْنِ اَميرَ الْمُؤمِنينَ قَتيل [الأبادي] الأباني الدَّارِمِّي. لَعَنَهُ اللهُ وَضاعَفَ عَلَيْهِ الْعَذابَ الْاَلِيمَ ، وَصَلَّى اللهُ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدُ وَعَلى اَهْلِ بَيْتِكَ الصّابِرينَ. كما فی البحار ج 45 ص 67 . والناسخ: ج 3 ص 19 .

ص: 217


1- بحار ج ص 39 و عوالم ج 17 ص 382 و ناسخ ج 2 ص338 و مقاتل الطالبیین صفحه 56
2- در ابصارالعین صفحه 36 سطر 3 گوید اسمش (یعنی ابو بکر بن علی) محمد اصغر با عبدالله است مؤلف گوید احوالاتی که برای او نقل کرده بدون هیچ کم و زیادی منطبق با عبدالله بن علی است که در صفحه 48 گذشت
3- در بحار وعوالم ومقاتل الطالبيين اينطور دارد که مردی از تمیم از بنی ابان بن دارم او را بکشت رضوان الله عليه و لعن الله قاتله

شهادت عون بن علی علیهما السلام

در ناسخ ج 2 ص 339 گوید آنچه که ملخصش این است: ودیگر از فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، عون بن علی است که عز شهادت یافت.

ومكشوف باد که اسماء بنت عمیس اول در حباله نکاح جعفر بن ابيطالب بود، وعبد الله را از جعفر آورد.

و بعد از شهادت جعفر، ابوبكر بن ابی قحافه او را ترویج کرد و از وی محمد متولد شد. و بعد از ابوبکر، امیر المؤمنين(علیه السلام) او را تزويج نمود، وعون از وي متولد گشت.

لاجرم عبد الله بن جعفر و محمد بن ابي بكر وعون بن علی از جانب مادر برادر بودند.

اما شهادت عون را در روزعاشورا در کتب مقاتل په عربی و چه فارسی ندیدم.

ولكن چون صاحب روضة الاحباب از اجلهٴ علماي اهل سنت و جماعت است، و در ابلاغ روایات موثق است ، من بنده از وي پیروی کردم و باسناد او اكتفا نمودم.

بالجمله عون بخدمت برادر آمدو اجازه میدان خواست، آن حضرت اشك در چشمان بگردانید ، و فرمود يك تنه با این لشکر انبوه نتوانی جنگید ، بهتر آنکه حریف خود را مبارزه طلبی.

عرض کرد آنکه هوای جانبازي دارد از کم وبیش لشکر کی اندیشد؟ این بگفت و اسب بر انگیخت و خویشتن را بر قلب لشکر زد. و از راست و چپ

ص: 218

بسیار کس بكشت. از چپ و راست دو هزار او را احاطه کردند، عون بعنايت یزدان صفوف ايشان را بشکافت، وخدمت حضرت آمد، امام (علیه السلام)سر، وروي او را بوسه زد، و بر آن دست و بازو (اُحسنت) گفت:

و فرمود: چنك فراوان كردي، وزخم فراوان یافت قدری استراحت کن. عرض کرد من خواستم يك بار دیگر شما را دیدار کنم، اکنون کام روان گشتم لكن روا نیست که پشت به جنگ کنم، و از بذل جان بیندیشم وشدت عطش مرا زحمت میدهد، رخصت فرماي تا جان خویش را نثار کنم.

حسين(علیه السلام) فرمود: اسب عون خسته شده اسب دیگر بیاورید، اسب دیگر

آوردند ، عون بر نشست و باز تاخت و حمله گران افکند. از لشکر ابن سعد مردی که او را صالح بن سیار مینامیدند و در زمان خلافت امير المؤمنين (علیه السلام)خمر خورده بود حضرت عون را فرمود تا حدّ شرب خمر بر او جاری کرد. این هنگام صالح، عون را در میان انبوه لشكر زخم خورده و تشنه نگریست. بكينه دیرینه اسب بر جهاند و با تيغ برهنه بر روي عون در آمد، وزبان بدشنام گشود. عون سخن در دهان او بشکست و بزم نیزه از اسبش در انداختم. برادرش بدرین سیار ، چون این بدید بخونخواهي برادر اسب بتاخت . عون او را نیز با صالح هم سفر ساخت.

این وقت خالد بن طلحه فرصتی بدست کرده از کمین بر آمد. وعون را بضربت تیغ از اسب در افکند، گفت: بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله، و بسرای جاودانی برفت رضوان الله عليه.

ص: 219

شهادت وشخصيت عباس بن علی علیهما السلام

(شهادت وشخصيت عباس بن علی علیهما السلام) (1)

در ناسخ گوید: دیگر از فرزندان امير المؤمنين(علیه السلام) عباس بن علي علیهم السلام تشریف شهادت یافت.

و بعض علماء نوشته اند که: عباس بن علی در شب عاشوراء شهيد شد و بیشتر از اهل سیر وخبر شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته اند ((2)).

چون از پسرهای امير المؤمنين دو تن را عباس نام برد: یکی را عباس الاكبر و آن دیگر را عباس الأصفر مینامیدند، تواند شد که عباس الاصغر در شب عاشورا شهید شده باشد. وعباس الاكبر در روز عاشورا، عباس الاصغر نیز در شب عاشوراء بطلب آب شتافت و سعادت شهادت یافت، اکنون در داستان آئیم.

همانا حضرتش را عباس الاكبر گویند و کنیت مبارکش ابوالفضل است، وملقب بسقا است، چنانکه مذکور شد، و همچنانکه (ابوالقربه) یعنی صاحب مشك خوانند ، و در روز عاشورا صاحب لواي (پرچم) حسین (علیه السلام)بود. و او اکبر اولاد اُم البنين است، و از پسرهاي امير المؤمنین پسر چهارم است، چه

ص: 220


1- بحار45 صفحه 39 وعوالم ج17 صفحه 282 و مقاتل طالبیین صفحه 55 و قمقام صفحه 442 ومقتل خوارزمی ج2 صفحه 29 و مناقب ج4 صفحه 108 وابصار العين صفحه 25 و مثير الاحزان صفحه 71 لابن نما, وناسخ ج 2 صفحه 340 و جلاء العيون مجلسی صفحه، 57.
2- در قمقام صفحه 445 گوید: باری آنانکه شهادت ابوالفضل را در شب عاشورا هنگامیکه بطلب آب رفته بود، ایراد کرده اند، اشتباه بزرگی کرده اند چه باتفاق اصحاب خبر و سیر روز عاشورا امام حسین علیه السلام پرچم را بأبي الفضل عنایت فرموده بود الخ

بعد از حسین(علیه السلام) ومحمد بن حنفیه متولد شد، و او را چنان چهرئی دل آرا وطلعتی زیبا بود، که عرب قمر (ماه) بني هاشم همي گفت، و چندان تنومند و بلند بالا بود، که چون بر پشت اسب سوار میشد پاي از رکاب بیرون کردی، قدمهاي مبارکش از دو جانب بر زمین کشیده میشد. و آن حضرت را از لبابه دختر عبيد الله بن عباس بن عبدالمطلب، دو پسر بود: یکی فضل و آن دیگر عبیدالله نام داشت. و او را از مادر خود سه برادر بود، وهیچیك از ایشان فرزند نداشتند.

عباس در روز عاشورا ایشان را قبل از خود به جنگ فرستاد، از بهر آنکه مبادا بعد از شهادت او مانعی در جانبازی ایشان واقع شود، و دیگر آنکه خواست تا کشتهٴ ایشان را ببیند و ادراك أجر شکیبائی در مصائب ایشان فرمايد .

خلاصه میراث ایشان بعد از شهادت چون فرزند نداشتند منتقل بعباس شد. و چون عباسی شهید شد، آن مال بفضل و عبيد الله رسید، و چون فضل قبل از عبید الله وفات یافت، تماماً عابد عبيد الله گشت.

و اینکه میگویند: عمر بن علی بن ابیطالب با عبيدالله در طلب ميراث منازعه کرد و بمصالحه گذشت، چه او برادر اعیانی (پدر و مادري) حضرت عباس بود، درست نباشد ، چون عمر برادر مادري عباس اصغر است و با او برادر اعیانی است، و با عباس اکبر از جانب پدر برادر است چگونه میتوانست بها عبید الله در طلب میراث منازعه کند .

لغزش مجلسی عليه الرحمة

از قول ناسخ است وفاضل مجلسی علیه الرحمه ، عمر را در شمار شهدا نگاشته ((1)). و در ورفهٴ

ص: 221


1- در بحار ج 45 صفحه 37 سطر 4

دیگر منازعه او را در طلب میراث با عبيد الله رقم کرده(1) ((2)).

وجماعتی در این قصه پیروي او کرده اند ((3)) . (السيف قد ينيو و الجواد قسد يكبو) شمشیر گاهی کندی میکند و اسب خوشرفتار گاهی بسر در می آید .

کسیکه مصنفات ومؤلفات او را در فارسی و عربي از دو کرور بیت کمتر بشمار نتوان گرفت ، صد چنین لغزش را از او معفو باید داشت . هیچ انسانی جز معصوم از سهو ونسیان مصون نتواند بود .

مبارزه حضرت ابي الفضل علیه السلام درمجلاء العیون ص 572 گوید: چون عباس دید کسی بغیر از آن امام مظلوم و فرزندان معصوم او نماند بخدمت برادر آمد و گفت : اي برادر مرا رخصت فرماي که جان خود را فداي تو گردانم، و خود را بدرجه شهادت رسانم حضرت از شنیدنِ این سخنانِ جانسوزِ آن برادرِ مهربان سیلاب اشك از دیدهاي

خود روان کرد.

و فرمود اي برادر تو علمدار مني و از رفتن تو لشکر من از هم می پاشد ((4)) عباس گفت: اي برادر سینه من از کشته شدن برادران و یاران و دوستان تنگ شده و است، و از زندگی ملول شده ام.

آن امام غریبه فرمود : که اگر عازم سفر آخرت گردیدهٴ آبي براي این و کودکان بیاور که از تشنگی بیتاب گردیده اند.

ص: 222


1- ممکن است منافاتی نداشته چون امیر المومنین (علیه السلام) رادوپسر باسم عمر بوده یکی در شهید شده باشد دیگر در مدینه بوده چنانچه در ص 211 سطر 4 همین جلد اشاره بان شده والله العالم( علی بن المولف)
2- بهار ج 45 صفحه 39 سطر 15
3- از آن جمله صاحب عوالم ج 17 صفحه 282 سطر 22
4- در ناسخ گوید: ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی کس با من نماند

عباس نزديك آن بی حیاء مردم رفت.

و فرمود: اي مردم اگر ما بگمان شما گناه کاریم این زنان و اطفالِ ما چه گناه دارند؟ بر ایشان رحم کنید و شربت آبی با نشان بدهید. چون دید که نصیحت در آن كافران اثر نمیکند بخدمت برادر برگشت، ناگاه از خیمهاي حرم صدایِ الَعَطَش بگوش او رسید، بی تاب شد و بر اسب خود سوار شد، و نیزه و مشکي برداشت و تصمیم گرفت که آبي براي کودکان بدست آورد. و این رجز بخواند .

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذَا الْمُوتُ رَقا*** حَتّی اُواري فِي الْمَصاليتِ اللَّقا ((1))

نَفْسي لِنَفْسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقا ***وَلا أَخافُ طارِقاً اِنْ طَرَقا

بَلْ أَضْرِبُ الْهامَ وَأَفْرِي الْمَفْرَقا*** اِنّي اَنَا الْعَباسُ أَغْدُو بِالسَّقا

وَلا أَخافُ الشَّرَّ عِنْدَ الْمُلْتَقى

ص: 223


1- المصاليت: جمع المصلات وهو من الرجال: الشجاع الماضی فی الحوائج (كذا فی هامش المناقب). و در مقتل خوارزمی ج 2 صفحه 30 گوید پس عباس حمله کرد و این روز را بخواند : أقسمت باللَّه الأعزّ الأعظم***و بالحجون صادقا و زمزم و بالحطیم و الفنا المحرّم***لیخضبنّ الیوم جسمی بدمی دون الحسین ذی الفخار الأقدم***إمام أهل الفضل و التکرم لفت این رجز: الحجون: جبل بمكة صار اليه النبی صلى الله عليه وآله بعد موت ابی طالب عليه السلام (المجمع) . حطيم: مکانیسمت بين حجر الاسود ودرب خانه کعبه. و فناء: حریم خانه است و مراد حریم کعبه است

یعنی از مرگ زمانیکه بلند شود (و بسوي من آید) نه بترسم تا در میان مبارزان کار آزموده ببر خورد سختی پنهان شوم، با خواری ودلت را در میان آنها پنهان کنم، من عباس آب آورم، از مرگ و شر و بالا نمی ترسم ، تارك دشمن را می شکافم، جان من سپر جان پیغمبر پاك (حسین(علیه السلام)) است. (کذا في هامش الناسخ).

چون بشط فرات رسید آن چهار هزاریکه مو کل شریعه فرات بودند براي ممانعت از بردن آب آن حضرت را تیر باران کردند، و آن شیر بیشه شجاعت خودرا بر آن سپاه بزد و هشتاد نفر را با تن تنها برزمین افکند و این رجز بخواند: كما في الناسخ ج 2 ص 344.

اُقاتِلُ القَومَ بِقَلبٍ مُهتَدٍ ***أَذُبُّ عَن سِبطِ النَّبیِ أَحمَد

أَضرِبُكُم بِالصّارِمِ المُهَنَّد*** حَتّی تَجيدُوا عَن قِتالِ سَيّدي

اِنّي أَنَا العَباسُ ذُو التَوَّدُّد*** نَجلُ عَلیِّ المُرتَضىَ المُؤَيَد

خلاصه معنی: من عباس مهربان، فرزند علي مرتضایم، با دلی ره یافته و شمشیري بران از نوه پیغمبر دفاع میکنم تا از جنك با سرورم بگریزید. (كذا في هامش الناسخ).

لشکریان چون این بدیدند پشت بجنك دادند و روي بفرار نهادند.

عباس چون شیر خشم آلود شريعه را پیمود و اسب بفرات درانداخت و از زحمت گیرودار و شدت عطش با تنی تافته و جگري سوخته، خواست تا زحمت ماندگی و شدت تشنگی را بشربتي آب بشکند، دست برد و کفی آب بر گرفت بیاشامد، تشنگی سیدالشهداء(علیه السلام) بخاطرش صورت بست آبرا روی آب ریخت و مشك را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت تا خود را بلشگر گاه برادر رساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند.

ص: 224

و این رجز بگفت:

یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَینِ هُونِی*** فَبَعْدَهُ لا کُنْتِ اَنْ تَکُونِی

هذَا الْحُسَینُ شارِبُ الْمَنُونِ*** وَ تَشْرَبِینَ بارِدَ الْمُعِینِ

هَیْهاتَ ما هذا فَعالُ دینی*** وَلا فِعالُ صادِقِ الْیَقینِ

خلاصه معنی: اي نفس پس از حسین زنده نباشی، او آشامنده مرگها، و تو میخواهی آب سرد بنوشي؟! این کار با دینم نمیسازد و از مرد معتقد سر نمیزند. (كذا في هامش الناسخ).

در این وقت کمانداران راه براو بستند و لشکر ابن سعد نيز از جاي جنبش کردند و عباس را مانند دائره در میان گرفتند ، و آن حضرت چون شیر میزد و میکشت. ناگاه نوفل ازرق از کمین بیرون تاخت.

وبروایتی زید بن ورقا کمین نهاده، از پشت نخلی بیرون آمد و حكيم بن طفیل سنبسی طائی او را كمك كرد و تشجيع نمود، پس زید تیغ براند و دست راست آن حضرت را از تن جدا ساخت.

عباس که قلب پلنك و جگر نهنك داشت عجله کرد و مشك را بدوش چپ افکند و تیغ رابدست چپ گرفت و دشمن را همی دفع داد، با دست چپ میزد و میکشت و می انداخت و این شعر میگفت:

وَ اللَّهِ انْ قَطَعْتُمْ یَمِینِی*** انِّی احَامِی ابَداً عَنْ دِینِی

وَ عَنْ إمامٍ صادِقِ الیَقِینِ*** نَجْلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله الطّاهِرِ الْأمِینِ

نَبيِّ صِدقٍ جائَنا بِالدِّن*** مُصَدِقَاً بِالواحِدِ الاَمين

یعنی : سوگند بخدا اگر دست راستم بريديد (سستی نمی ورزم بلکه) همیشه از دین و پیشوایم که فرزند پیغمبر پاك و موحد و آورنده دین است حمایت میکنم بار دیگر حکیم بن طفیل با نوفل ازرق از پشت نخله ای بیرون تاخت و

ص: 225

دست چپش را قطع کرد.

عباس مشك را بدندان گرفت و این بگفت:

یا نَفْسُ لا تَخْشَیْ مِنَ الْکُفّارِ ***وَ أَبْشِری بِرَحْمَهِ الْجَبّارِ

مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ ***مَعَ جُملَةِ السّاداتِ وَالاَطهارِ

قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَساری ***فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النّارِ

يعني : أي نفس (با آنکه دست نداري) مبادا از بی دینان بترسی، ترا برحمت خدا و پیغمبر برگزیده و تمام سادات و پاكان (که ملاقات آنها نزديك شده) مژده باد، پروردگارا از روی ستم دست چپم بریدند، آنها را بآتش دوزخ در انداز (كذا في هامش الناسخ). وهمت عباس همان بود که آب را بخيام برساند، ناگاه تیري بر مشك رسید و آب بریخت.

و پیکان دیگر بر سینه مبارکش رسید، وحكيم بن طفيل عمودی از آهن بر فرق شريفش فرود آورد، اینوقت عباس از اسب در افتاد و فریاد برداشت که اي برادر مرا دریاب .

حسین (علیه السلام)چون باز شکاری بر سر او حاضر شد، وعباس رادر کنار فرات تشنه و مجروح و مطروح دید ، آن دستهای متطوع و آن تن پاره پاره را نظاره کرد سخت بگریست (1).

بعضی از مراثی حضرت عباس

(زبانحال حضرت بفارسی از جوهری)

علمدار سپاهم اي برادر شهید بی گناهم أي برادر توئی پشت و پناهم أي برادر برادر اي برادر أي برادر

ص: 226


1- ناسخ ج 2 صفحه 347 وقمقام صفحه 444 و مناقب ج 4 صفحه 108

بهر غم یار و غمخوارم تو بودی***بهر دردی پرستارم تو بودی

علمدار سپهدارم تو بودی***برادر ای برادر ای برادر

فلک بهر ما جور و جفا کرد***به حجران تو ما را مبتلا کرد

دو دست نازنینت را جدا کرد***برادر ای برادر ای برادر

من آخر پادشاه ملک و دینم***سرور قلب خیر المسلمینم

در این صحرا غریب و بی معینم***برادر ای برادر ای برادر

به عالم جز من مظلوم بی یار***کسی نشنیده شاهی بی علمدار

تن تنها اسیر قوم کفتار***برادر ای برادر ای برادر

فراق اکبر رعنا جوانم***اگر چه کرده پیر و ناتوانم

غم مرگ تو آتش زد به جانم***برادر ای برادر ای برادر

سکینه در حرم بیصبر و تابست*** نشسته منتظر از بهر آبست

ز سوز تشنگی جانش كبابست*** برادر اي برادر اي برادر

(وله ايضا)

دریغا که از جور اهل نفاق*** شدی کشته اندر زمین عراق

ز داغ غمت طاقتم گشته طاق*** امان از جدائی فغان از فراق

تو بودی وزیر وسپهدار من تو*** بودی علمدار و سالار من

تو بودي نگهدار اطفال من*** امان از جدائی فغان از فراق

دریغا از آن قد دلجوی تو ***دریغا از آن زور بازوي تو

بقربان آن روي نیکوی تو*** امان از جدائی فغان ازفراق

ص: 227

ز بیدستیت رفت کارم زدست*** نه تنها ز داغ تو پشتم شکست

فراق تو بر من ره چاره بست*** امان از جدائی فغان از فراق

دریغا که بی یار و یاور شدم*** ز جور فلك خوار و مضطر شدم

زظلم خسان خوارو بیکس شدم*** امان از جدائی فغان از فراق

زجا خیز و بهر رضاي خدا ***از این دشت پر محنت و ابتلا

برو بار دیگر سوی خیمه ها*** امان از جدائی فغان از فراق

سكينه لب تشنه جان فكار ***در خیمه با دیده اشکبار

نشسته براه تو در انتظار ***امان از جلائی فغان از فراق

ندارم گمان پیكر أطهرت ***توانم برم در بر خواهرت

ز بس خورده شمشیر بر پیکرت*** امان از جدائی فغان از فراق

بميدان كین گر گذارم تو را*** از آن ترسم از کینه اشقيا

شوي پايمال سم اسبها ***امان از جدائی فغان از فراق

به پیش دو چشم من ناتوان ***تو آخر شدی کشته ای نوجوان

جهان شد بکام دل کوفیان*** امان از جدائی فغان از فراق

امام حسين (علیه السلام)بعد از دیدن تن برادر فرمود : اَلآنَ إنكَسَرَ ظَهري وَقَلَّت حِبلَتي.

واین اشعار قرائت فرمود:

تَعَدَّیْتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیِکُمْ ***وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ

أَما کانَ خَیْرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا*** أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِیِّ المُسَدَّدِ

أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ*** أما کانَ مِنْ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ أحْمَدَ

لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیْتُمْ*** فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

یعنی ای بدترین گروه در ستم گری از اندازه بدر رفتید و درباره ما مخالفت

ص: 228

پیغمبر گردید، مگر بهترین مردم سفارش ما را بشما نکرد؟ مگر جد من برگزیده خدا (احمد) نیست؟ مگر مادرم زهراء و پدرم عليِ دُرُست کار برادرِ بهترینِ مردم نیست؟ با این جنایت رانده، ورسوا شديد، و بزودی بآتش فروزان دوزخ میافتید. (كذا في هامش الناسخ).

وبروایت عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلاء:

حسین (علیه السلام)بدین شعر او را مرثیه گفت:

اَحَقُّ النَّاسِ اَنْ یبْکی عَلَیهِ ***فَتیً اَبْکَی الْحُسَینَ بِکَرْبَلاء

اَخُوهُ وَابْنُ وَالِدِهِ عَلِیٍ*** اَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجِ بِالدِّماءِ

وَمَنْ وَاساهُ لا یثْنِیهُ خوف*** ءٌوَ جادَلَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءٍ

سزاوارتر کسی که باید برای او گریه شود، جوانی است که درکربلا حسين را بگریه در آورد. برادر حسین و پسر پدرش علی (یعنی) ابوالفضل که بخونها آغشته گشت، و کسی که حسین را نیکو یاري كرد و هیچ ترسی او را از تصمیمش برنگردانيد، و با وجود تشنگی برای آب آوردن برای حسین جانبازی نمود.

از امام زین العابدين منقول است که فرمود: رَحِمَ اللهُ الْعَبَّاسَ، فَلَقَدْ آثَرَ وَأَبْلَی وَفَدَی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَدَاهُ، فَأَبْدَلَهُ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکَهِ فِی الْجَنَّهِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَإِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَی مَنْزِلَهً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَه (1).

خدا رحمت کند عباس را که ایثار کرد و برادر را بر خود مقدم داشت و مصیبت زده شد و جان خود را فدای برادرش نمود تا دو دستش قطع شد پس خداوند عوض آن دو بال داد که مثل جعفر طیار در بهشت با ملائکه پرواز کند.

ص: 229


1- ناسخ ج 2 صفحه 347 وقمقام صفحه 447

وبراي عباس نزدخدا مقامي است که تمام شهداء در روز قیامت آرزوی آن مقام کنند.

و از امام صادق علیه السلام نیز این حدیث با تفاوتی وارد شده.

ودر ابصار العین ص 26 از امام صادق علیه السلام روایت کند که فرمود: كان عمنا العباس بن علي نافذ البصيرة. صلب الایمان، جاهد مع أبي عبدالله(علیه السلام)، وابلي بلاء حسناً ومضى شهيداً. عموي ما عباس بصیرتش مطاع بود و ایمانش محکم بود، در رکاب امام حسين جهاد کرد و امتحان خوبی پس داد یا در جنگ قوتش را آزمود، وشهيد از دنیا برفت.

وحضرت عباس(علیه السلام) در وقت شهادتش سی و چهار ساله بود (1).

ودر قمقام ص 444 گوید: آنهائیکه بدست حضرت عباس(علیه السلام) کشته شدند هشتاد نفر بودند (2).

و بصحت پیوسته که آن حضرت آن روز قصد جنك نداشت فقط همتش آب آوردن بخيمه ها بود.

و دیگر محدثین و مورخین را روایت چنین باشد که چون امام را از اصحاب وانصار بجاي نماند، تشنگی او شدت نمود، و لشکر کوفه از هر طرف حمله میکردند، امام قصد فرات کرد، و ابوالفضل در پیش روی او میرفت در این

ص: 230


1- كما في الناسخ ج 2 ص 348 وابصار العين ص 26
2- مرحوم دربندی در اسرار الشهاده ص 345 فرموده (فان العباس على ما نقله ثقات و اثبات عن كتاب المقتل للمحدث الحاذق ابن عصفور البحراني قد قتل من الأعداء والكفار خمسة وعشرين الفاً منهم) یعنی حضرت عباس علیه السلام بیست و پنج هزار از دشمنان را بقتل رسانید . مؤلف رمز المصيبة گويد: العهدة على الراوی

هنگام سواران کوفه هجوم آوردند، حصین بن نمیر.

و بقولی مردی از بنی دارم بانك برآورد، واي بر شما مانع وحائل شوید بین فرات واو، و نگذارید که آب بیاشامد، امام فرمود: ای بار خدايِ مَن، او را پیوسته تشنه دار و عطش بر او بگمار، آن ملعون در غضب شد تیري بینداخت.

و در روایت چنین باشد (فاثبته في حنكه) آن تير بر دهان مبارك با برزنخ مطهر آمد، امام تیر بر کشیدو دست همی داشت تا چون خون پر شد بآسمان افشاندی، و فرمود: (اللهم اني اشكو اليك ما يفعل با بن بنت نبيك) أي بار خدای من از آنچه این کافردلان بدختر زاده پیغمبر تو ميكنند شکوه بتو می آرم بدان حالت و آن شدت عطش که او را بود بازگشته در مرکز بایستاد.

و کوفیان از هر طرف حمله کرده میان امام و ابوالفضل حائل شدند، و ابوالفضل یکه و تنها از بسیاری لشكر نترسید و خویشتن را بر آن درياي لشكر زده همی بزد و بکشت تا جراحات بسیار بر بدن مبارك آن حضرت رسيده چنانچه توانائی حرکتش نماند .

زید بن ورقا وحكيم بن طفيل لعنهما الله بدرجه شهادتش رسانیدند.

واندك روزگاری بر نگذشت آن ملعون (دارمی) که بر امام تیر انداخته بود، خدای عز اسمه بتشنگی و سرما وگرما مبتلا فرمود، چنانچه از پس پشت او آتش ها و از پیش رویش برف نهادندي، و باد زدندي، و او با اینحالت پیوسته آب خواستی و بهیچ روي آن عطش تسکین نیافتی، کوزها از آب سرد او را مهیا داشتند و کاسه های بزرگ از سویق و شکر و شیر آماده کردند و او میخورد و میاشامید و باز فریاد میزد که تشنگی مرا بکشت تا شکمش مثل شتران بترکید.

ص: 231

وابو الفرج آورده(1) که اُم البنين بقبرستان بقیع میرفت و برای پسرانِ خود گریه و ندبه میکرد و اهل مدینه با او در نوحه موافقت میکردند و هر کس بر او میگذشت قدرت رفتن نداشت بواسطه ناله سوزناك آن مخدره وحتی مروان(2) جزو اشخاصی بود که میآمد و ناله و ندبه ام البنین را گوش میداد(3) و گریه میکرد.

این مجمل آنچه بود که در قمقام ایراد کرده بود.

و در مقاتل الطالبين ص 78 از مدائنی از هارون بن سعد از قاسم بن أصبغ بن نباته روایت کند که گفت: مردی از بنی ابان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه بود و حال آنکه قبلا او را میشناختم خوشگل و بسیار سفید بود، گفتم نزديك بود که نشناسم ترا؟ گفت: بلی جوانی را که با حسین بود و اثر سجود در پیشانیش بود او را کشتم و از زمانیکه او را کشته ام هر شب میاید و گربیان مرا می گیرد و بدوزخم (جهنم) میاندازد و من فریاد میکشم بطوریکه همه اهل قبيله صدای مرا میشنوند، گفت و آن جوان کشته شده عباس بن علي(علیهما السلام)بود.

در قمقام ص 446 گوید: ابن جوزی در تذکرة الخواص از قاسم بن الأصبغ مجاشعی روایت کرده(4) در آنوقت که سرهای شهدا را بكوفه آوردند در آن میانه مردی بسیار نیکو روی بر اسبی سوار بود و سر جوانی را که مانند ماه شب چهارده بود و اثر سجود بر جبهه مبارکش هویدا بود، بر گردن اسب خویش آویخته همی آمد، و آن اسب چون گردن برداشتی سر بزانوی اسب

ص: 232


1- مقاتل الطالبین ص 56
2- با اینکه مردان دشمن بنی هاشم بود و سخت دل بوده
3- كما في مقاتل الطالبین ص 56 سطر
4- تذکرة الخواص ص 291 سطر (15). چاپ علمیه نجف اشرف 1369 ه

رسیدی و باز چون گردن نهادي سر بر خاك كشیدی، من نام ان سوار و سر بپرسيدم گفت: این سر عباس بن علی بن ابیطالب(علیهما السلام)است، و مرا حرملة بن كاهل اسدی گویند.

روزی چند بر نگذشته بود باز بدیدمش سخت قبیح منظر وروی سیاه مانند قیر.

گفتم حال چیست که چنین شدی؟ ملعون بگریست و گفت: از آن روز که آن سر برداشتم هر شب چون بخواب روم دو نفر بیایند بازوان و گریبان من بگیرند و بآتش اندر اندازند تا بامدادان همی سوزم ، چنانکه هر کس در قبیله باشد افغان و ناله من بشنوند، و یکشب مرا رها نکنند، بدین حالت بود تا بعذاب ابد پیوست .

و در معالي السبطين ج 1 ص 274 این اشعار را نقل کند:

عبّاس يا حاميِ الظَّعينَةِ وَالحَرَم*** بِحِماکَ قَد نامَت سُكَينَةُ بِالحَرمِ

صَرَخَت وَنامَت يَومَ قَد سَقَطَ العَلَم*** اَليَومَ نامَت أَعيَنُ بِكَ لَم تَنَم

وَتَسَهَّدَت اُخری فَعَزَّ مَنامُها(1)

و دیگری گوید:

لِمَنِ اللِّوا اُعطی وَمَن هُوَ جامِعٌ ***شَملی وَفی ضَنَکِ الزِّحامِ یَقینی

عَبَّاسُ کَبشَ کَتیبَتی وکِنانَتی*** وسَرِیَّ قَومی بَل أعَزَّ حُصونی

ص: 233


1- یعنی عباس ای کسی که از زنان وحرم اهل بیت حمایت می کردی؟ بواسطه نگاه داری تو بود که سکینه در حرم می توانست بخوابد ولی روزیکه علم و پرچم تو سرنگون شد با گریه و ناله خوابید، امروز چشمانی بخواب رفتند که از ترس تو نمیخوابیدند و چشمانی هم خوابشان کم شد وضعیف گشت

عَبّاس تَسمَعُ ما تَقُولُ سُكَينَةً ***عَمّاه يَومَ الاَسرِ مَن يَحميني(1)

اختلاف ارباب مقاتل در وقت شهادت عباس عليه السلام

از صاحب ناسخ(2) و مقتل خوارزمی ج 2 ص 30 ظاهر میشود که بعد از

شهادت حضرت عباس علی اکبر شهید شد و آن آخر شهید است.

و از صاحب قمقام(3) ظاهر میشود که حضرت عباس آخر شهيد است.

چنانچه از مفيد(4) وابن طاوس همين قول نقل شده(5).

و از ابی مخنف نقل شده که عباس(علیه السلام) قبل از همه و اول شهید بوده.

ودر ناسخ ج 2 ص 341 فرموده: از پسر هاي اميرالمؤمنين دو تن عباس نام بود: یکی را عباس الاكبر و آندیگر را عباس الاصغر مینامیدند، تواند شد که عباس الأصغر در شب عاشورا شهید شده باشد و عباس الأكبر در روز عاشورا عباس الأصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت يافت انتهی.

ص: 234


1- پرچم ترا بچکسی بدهم و کیست که پراکنده گی های مرا جمع کند و از گرفتاریها نگهداری نماید. ای عباس که قوچ لشگر من و جعبه تیر های من و شریف جماعت من بلکه بهترین قلعه من بودی. آیا می شنوی که سکینه چه می گوید؟ می گوید: ای عمو جان روزیکه مرا اسیر می کنند چه کس از من نگاه داری می کند؟
2- در ناسخ ج 2 ص 349 بعد از شهادت عباس علی اکبر را ذکر نموده
3- قمقام ص 447 بعد از ذكر شهادت عباس شهادت خامس آل عبا را ذکر نموده
4- در ارشاد مفید ص 241
5- در لهوف مترجم ص 117

پس منافات بین این دو قول نیست آن کس که میگوید عباس اول شهید است یعنی عباس اصغر وانکه میگوید عباس در روز عاشورا شهید شده یعنی عباس اکبر، والله العالم.

ودر معالي السبطين ج 1 ص 274 از مرحوم در بندی نقل کند که امام حسین عليه السلام آمد بالین برادر و خواست او را بخيمه ها برد عباس (علیه السلام)چشم خود باز کرد و عرض کرد برادر چه میخواهی بکنی؟ فرمود میخواهم تو را بخيمه برم، عرض کرد شما را بجدت رسول الله قسم میدهم که این کار مکن. فرمود: چرا؟ عرض کرد من بسكينه وعده آب دادم و نتوانستم بوعده خودعمل کنم لذا خجالت میکشم، تا آنجا که فرمود:

پس امام حسین (علیه السلام)برادر را بجاي خود گذاشت و بطرف خیمه روان شد واشك چشمان مبارك را با آستین پاك ميكرد چون سكينه پدر را بآن حال دید پیش آمد و عرض کرد اي پدر آیا خبري از عمویم عباس داري؟ بمن وعده آب داده و طولانی شد آمدنش و هیچ وقت خلف وعده نمیکرد آیا آب خورد و ما را فراموش نمود یا با دشمنان میجنگد؟ امام حسین (علیه السلام)در این وقت بگریه آمد و فرمود ای دختر من عمویت کشته شد وروحش بهشت پرواز کرد.

زینب چون شنید عباس کشته شد فریاد کرد و فرمود(1): وا أخاه، وا عباساه، وا قلة ناصراه، وا ضيعناه من بعدك فقال الحسين(علیه السلام) اي والله من بعده واضيعتاه و انقطاع ظهراه .

وانشأ يقول:

يا أَخی یا نُورَ عَینِی یا شَقَیِقیِ ***فَلِیَ قَد کُنتَ کَالرُّکنِ الوثَیِق

اَیا اِبنَ أبی نَصَحتَ أخاكَ حَتّى*** سَقاکَ اللهُ كَأسَأ مِن رَحیق

ص: 235


1- در معالي ص 269

ايا قمرأ منيراً كنت عوني ***على كل النوائب في المضيق

فبعدک لا تطيب لنا حيوة ***سنجمع في الغداة على الحقيق

الا لله شکوائي وصبري*** وَما أَلقاهُ مِن ظَنَماءُ وَضيق

يعني اي برادرم و اي نور چشمم، تو برای من پشتیبان محکمی بودی، ای پسر پدرم برادرت را نصیحت نمودی تاوقتیکه خداوند ترا بكاسه شراب خالص بی غش سیراب کرد، اي ماه نور دهنده من تو در تمام گرفتاريها كمك من بودی، پس بعد از تو زندگی خوش نیاید، و فردای قیامت خداوند ما را هر چیز لايقي جمع خواهد کرد، و آنچه از تشنگی و تنگنائی بمن رسیده بخدا شکوه کنم وصبر نمایم.

در زیارت ناحیه فرمود: السَّلامُ عَلَی أبِی الفَضلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْمُوَاسِی أَخَاهُ بِنَفْسِهِ ، الاْخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ ، الْفَادِی لَهُ ، الْوَاقِی السَّاعِی إِلَیْهِ بِمَائِهِ ، الْمَقْطُوعَهِ یَدَاهُ ، لَعَنَ اللّهُ قَاتِلِیهِ یَزِیدَ بْنَ وَقَّادٍ وَحَکِیمَ بْنَ الطُّفَیْلِ الطَّائِیَّ

كما في البحار ج 45 ص 66. والناسخ ج 3 ص 19.

بعضی از مراثی حضرت عباس عليه السلام از شیخ کاظم از ری نقل شده

فَمَنِ المُعَزّى السِّبطَ سِبطَ مُحَمَّدٍ ***بِفَتىً لَهُ الاَشرافُ طَأطَأ هامها

وهَوی عَلَیهِ ما هُنا لِکَ قائِلاً ***الیومَ بانَ عَنِ الیَمینِ حُسامُها

اَلیَومَ سارَ عَنِ الکَتائِبِ کَبشُها*** اَلیَومَ غابَ عَنِ الهُداة اَمامُها

اَلیَومَ آلَ اِلَی التَّفَرُّقِ جَمعُنا ***اَلیَومَ حُلَّ عَنِ البُنودِ نِظامُها

الیَومَ خَرَّ عَنِ الهِدایَهِ بَدرُها ***اَلیَومَ غَبَّ عَنِ البِلادِ غَمامُها

اَلیَومَ نامَت أَعیُنٌ بِکَ لَم تَنَم*** وَتَسَهَّدَت أُخری فَعَزَّ مَنامُها

ص: 236

از حجة الاسلام تبریزی

حیدرانه آن سلیل ذو الفقار***خویش را زد یک تنه بر صد هزار

تیغِ آتش بارِ زادِ بوتراب***کرد در صحرا روان، خون، جای آب

کافران خیره رو از چارسو***حمله ور گشتند، چون سیلی بر او

او چو قرص مه، میان هاله ای***تیغ بر کف، شعله ی جوّاله ای

ناگهان کافرنهادی از کمین***کرد با تیغش، جدا دست از یمین

گفت: هان! ای دست! رفتی شاد رو***خوش برستی از گرو، آزاد رو

ساقی ار یار است، می این می که هست***دست چبْود؟ باید از سر شست دست

لیک از یک دست برناید صدا***باش کآید دست دیگر از قفا

از کمین، ناگه سیه دستی به تیغ***برفکندش دست دیگر، بی دریغ

هر دو دست او چو شد از تن، جدا***مشک با دندان گرفت، آن با وفا

ماه گفتی با ثریّا شد قرین***یا که عیّوق از فلک شد بر زمین

چون دو دست افتاده دید آن محتشم***گفت: دستا! رو که من بی تو خوشم

اندر آن کویی که آن محبوب روست***عاشق بی دست و پا دارند دوست

باز دِه، ای دست! هین! دستم به دست***تا به هم شوییم، دست از هر چه هست

در بساط عشق، دست، افشان کنیم***جان، نثار جلوۀ جانان کنیم

عاشقی باید ز من آموختن***شد عَلَم، پروانه از پر سوختن

بُد چو شور عشق، سر تا پای من***شد قیامت راست بر بالای من

تا مجرّد کس نشد زین بال پست***سوی منزل گاه عنقا پر نبست

خصم اگر زین دست بر من دست یافت***نی شگفت از جام عشقم، مست یافت

ورنه روبه کی حریف شیر بود؟***خاصّه شیری که از خون، سیر بود

ناگهان تیری فرود آمد به مشک***عُلویان از دیده باریدند اشک

شد چو نومید آن شه پُردل ز آب***خواست از مرکب، تهی کردن رکاب

وه! چه گویم من چه آمد بر سرش؟***کز فراز زین، نگون شد پیکرش

از عمان سامانی نقل شده

روز عاشورا بچشم پر ز خون***مشگ بر دوش آمد از شط چون برون

شد به سوي تشنه كامان رهسپر***تيرباران بلا را شد سپر

آنقدر باريد بروي تير تيز***مشگ شد بر حالت او اشك ريز

ص: 237

اشك چندان ريخت بر وي چشم مشك*** تا که چشم مشك خالي شد ز اشك

تا قیامت تشنه کامان ثواب*** میخورند از رشحه آن مشک آب

بر زمین آب تعلق پاك ریخت ***وز تعین بر سر او خاك ريخت

جودی خراسانی فرموده

بخون غلطان چرايي اي علمدار سپاه من***نظر بگشا و بنگر يك زمان بر سوز و آه من

زپشت زين چو افتادي شكست از بار غم پشتم***زجا خيز اي كه در هر غم بدي پشت و پناه من

ببالين تو گر دير آمدم اينك مرنج از من***كه سويت كوفيان از چار سو بستند راه من

بچشمم روز روشن گشت چون شب تيره از داغت***گشاي اي نور چشمان، ديده، بين روز سياه من

شبم روز از جمالت بود و جانم خرم از رويت***كه از قامت تو بودي سرو و از رخسار ماه من

بهر عضوت كه آرم دست زان عضوت جدا باشد***كدامين سنگدل كشتت چنين، اي بي پناه من

تو اي صد پاره تن از قتلگه برخيز و مأوا كن***كه بخشي زين قد و قامت صفا بر خيمه گاه من

زبهر جرعه ي آبي سكينه بر در خيمه***ستاده منتظر آن طفل زار بي گناه من

خوشم از آن كه يك شب زندگي بعد توام نبود***وگرنه روز، شب مي شد زآه صبحگاه من

ص: 238

من آن طاقت ندارم کز جمالت دیده بردارم ***بزیر تیغ خواهد بود بر رویت نگاه من

مرحوم کمپانی گوید

برادر چه آخر ترا بر سر آمد***که سرو بلند تو از پا در آمد

چه شد نخل طوبی مثال قدت را***که یکباره بی شاخ و برگ و بر آمد

چه از تیشه ی این ستم پیشه مردم***بشاخ گل و نو نهال تر آمد

دریغا که آئینه ی حق نما را***بسی زنگ خون بر رخ انور آمد

چه خورشید خاور بخون شد شناور***مهی کز فروغ رخش خاور آمد

ندانم که ماه بنی هاشمی را***چه بر سر از این قوم بد اختر آمد

ز سیردار رحمت سری دید زحمت***که تاج سر هر بلند افسر آمد

دریغا که عنقاء قاف قدم را***خدنگ مخالف ببال و پر آمد

دو دستی جدا شد ز یکتاپرستی***که صورتگر نقش هر گوهر آمد

کفی از محیط سخاوت جدا شد***که قلزم در او از کفی کمتر آمد

دریغا که دریا دلی ز آب دریا***برون با درونی پر از اخگر آمد

عجب درّ یکدانه ی خشگ لعلی***ز دریا برون با دو چشم تر آمد

ز سوز عطش بود دریای آتش***دهانی که سرچشمه ی کوثر آمد

دریغا که آن رایت نصرت آیت***نگون سر ز بیداد یک صرصر آمد

شهادت عباس بن علي الاصغر عليهما السلام

در ناسخ ج 2 ص 341 گوید: پسران امير المؤمنين(علیه السلام) دو تن را عباس نام بود: یکی را عباس الاكبر و آن دیگر را عباس الاصغر مینامیدند، تواند

ص: 239

بود که عباس الاصغر در شب عاشوراء شهید شد و عباس الاكبر در روز عاشورا چون عباس الاصغر نیز در شب عاشورا بطلب آب شتافت و سعادت شهادت يافت.

شخصیت علی اکبر بن حسين عليه السلام

در ناسخ ج 2 ص 349 فرموده: بعد از شهادت عباس(علیه السلام) کسی نبود که بتواند در خدمت امام حسين(علیه السلام) شمشیر زند و جنگ کند مگر فرزندش علی اکبر مادر او لیلی، دختر ابی مرة(1) بن عروة بن مسعود بن موسی القطان الثقفي است.

در ابصار العین ص 21 گوید: در اوائل زمان خلافت عثمان بن عفان متولد شد. و از جدش علي بن ابیطالب روایت کند چنانچه ابن ادریس در کتاب سرائر تحقیق نموده، و از علماء تاريخ وانساب نقل فرموده.

و در ناسخ ج 2 ص 349 گوید: او جوانی بود هیجده ساله(2) درفصاحت

ص: 240


1- در ارشاد مفید ص 238 چاپ بصيرتي: وأمه ليلى بنت أبي قرة السخ وابن غلط است چون در ص 253 سطر (6) خود مفید (بنت أبي مرة) ذکر نموده، و در مقتل خوارزمی ج 2 ص 30 سطر (8) وابصار العين ص 21 و قمقام ص 43 همه (بنت ابی مرة) ذكر کرده اند
2- در ارشاد مفید ص 238 نوزده ساله گفته. و در مناقب ج 4 ص 109 هیجده ساله گفته و از بعضی بیست و پنج ساله نقل کرده. ومقرم در مقتل الحسين ص 318 فرمايد عمر او بیست و هفت ساله بوده، چون در (11) شعبان سنه سی و سه از هجرت متولد شده. در کتاب علی اکبر ص 14 نقل کرده از امام رضا علیه السلام که او زن داشته و شاید جهت اینکه علی اکبر ابوالحسن کنیه داشته برای آن بوده که فرزندی داشته و اسمش حسن بوده انتهى ما في مقتل المقرم. و در ناسخ ج 2 ص 356 فرموده روایت هیجده ساله اصح است

لسان وشيوا سخني و صباحت رخسار و ملاحت دیدار و نیکوئی خُلق و موزونی خَلق و خوي وشمائل وخصلت و نشانهای نیکی هیچ کس در روی زمین شبیه تر از وی با خاتم النبيين نبود، نام و کنیت از جدش علی داشت چه او را بنام علی و بکنیت ابوالحسن گفتند. وشجاعت نیز از علیِ مرتضی داشت و بین مردم بجميع محاسن و مجاهد معروف بود چنانکه یک روز معاویه در ایام خلافت خویش گفت(1): (من أحق الناس بهذا الأمر؟) یعنی سزاوارتر امروز کیست که در مسند خلافت جای کند؟ حاضران گفتند: از تو کسی سزاوارتر ندانيم. معاوية گفت: نه چنین است، بلکه از براي خلافت سزاوارتر علی اکبر است که جدش رسول خدا است، وبشجاعت بني هاشم وسخاوت بنی امیه و حسن منظر وفخر و بزرگواری ثقیف است.

ودر مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانی چاپ دوم ص 53 گوید این ابیات در مدح علی اکبر گفته شده.

لَمْ تَرَ عَیْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ ***مِنْ مُحْتَفٍ یَمْشِی وَ مِن ناعِلٍ

يغلي نیء(2) اللحم حتى اذا انضج لم يغل على الأكل

ص: 241


1- كما في معالي السبطين ج 1 صفحه 249
2- در معالی السبطين ج 1 صفحه 249 چاپ بصيرتي (یغلی بن اللحم الخ). و در مقتل مقرم صفحه 319 چاپ سوم چاپخانه نجف در نجف (يغلی نهییء اللحم الخ)

كان اذا شبت له ناره *** أوقدها بالشرف القابل

كيما يراها بائس مرمل ***أو فرد حي ليس بالاهل

اعنی ابن لیلی ذاالسدي والندی(1)*** أعني ابن بنت الحسب الفاضل

لا يؤثر الدنيا على دينه*** ولا يبيع الحق بالباطل

مضامین لغات اشعار

(محتف) پا برهنه، (ناعل) کفش پوشنده، (يغلی) میجوشانید، (نيء) گوشت خام، (أنضج)پخته شد، (لم یغل) گران نباشد بلکه ارزان باشد،

(شبت) روشن کرد، (بالشرف) جای بلند، (القابل) اي المقبل، (البائسر) بينوا و فقیر، (مرمل) زن بي شوهر، (الأهل) بیکس و بی اهل، (السدی) أن ما يسقط أول الليل من البلل يقال له: (سدی) وما يسقط آخره يقال له: (الندي) (لا يؤثر) أي لا يختار.

خلاصه معنی آنکه احدی در عالم در جود و سخا و کرم و اطعام مساكين و اکرام میهمان مثل (علی اکبر) (علیه السلام) ندیده، گوشت گرفته و طبخ مینمود تا پخته میشد آنوقت بفقراء اطعام میکرد ، واز عادت عرب آن بود که در جای مرتفع آتش روشن میکردند تا واردین بدانند و سر سفره حاضر شوند، و این آتش را (نار القری) یعنی آتش میهمان مینامیدند، و دنیا را بر دینش اختیار نمیکرد وحق را بباطل نمیفروخت.

بميدان رفتن علی اکبر علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 349 گوید: چون على اكبر، اهل و عشیره خود را

ص: 242


1- در مقتل ص 319 (ذا الندى والسدی)

کشته و پدر را یکتنه و تشنه درمیان لشکر دشمن بدید دیگر صبر نتوانست، عرض کرد: جانم فداي تو باد، رخصت فرماي تا من نیز از این قوم انتقام گیری کنم و جانبازيرا آیت بهر روزی دانم، و چندان اصرار نمود تا رخصت حاصل نمود پس بخيمه ها رفته اهل بیت عصمت را يكيك وداع نمود.

زبانحال از جوهری

مادر مضطرم الوداع الوداع ***مهربان مادرم الوداع الوداع

شور محشر در این دشت برپا*** شده نور حق خوار در چشم اهدا شده

از جفای خسان زار و تنها شده*** باب غم پرورم الوداع الوداع

تا که من زنده ام بيقراري مكن*** از غم مرگ من سوگواری مکن

گریه وناله و آه و زاری مکن*** بیش از این در برم الوداع الوداع

ساعت دیگر اي مادر دل غمین*** گریه کن هر چه خواهی تو در این زمین

پاره پاره چو دیدی ز شمشیر کین*** نازنین پیكرم الوداع الوداع

نعش من چونكه آمد درِ خیمه ها ***ساعتِ دیگر اي مادر مه لقا

وقت مردن بیا و به بند از وفا*** چشم از خون ترم الوداع الوداع

سالها رنج و زحمت کشیدی مرا*** با دو صد آرزو پروریدی مرا

آخر از تیغ کین کشته دیدی مرا*** در ره داورم الوداع الوداع

شیر از شیره جان خود داديم*** اي دريغا نديدي شب شادیم

عاقبت شد کفن رخت دامادیم*** خاكخون بسترم الوداع الوداع

پس بانك وامحمداه از اهل بیت رسول الله بالا گرفت.

در ناسخ از کتاب روضة الأحباب نقل کند که: حسين (علیه السلام) علی اکبر را بدست خود سلاح جنك پوشانيد، و زره عادی و کلاهخود فولادی باو داد، و

ص: 243

ادیم و کمر بند چرمی که از علی مرتضی بیادگار داشت بر میان فرزند استوار بست، و بر اسب عقاب سوارش نمود، و چون بجانب میدان روان گشت، آن حضرت سخت بگریست و سبابه مبارك را بسوی آسمان بلند کرد و عرض کرد: (اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلی هؤُلاءِ الْقَوْم، فَقَدْ بَرَزَ اِلَیْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلْقا وَمَنْطِقا بِرَسُولِکَ، وَکُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلی نَبِیِّکَ نَظَرْنا اِلى وَجهِه، اَللّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الاَرْضِ وَفَرِّقْهُمْ تَفْریقا وَمَزِّقْهُمْ تَمْزیقا وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَدا وَلاتُرْضِ الْوُلاهَ عَنْهُمْ اَبَدا فَاِنَّهُمْ دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوْا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا). عرض کرد: اي پروردگار من، گواه باش، اينك جوانی بمبارزت ابن جماعت میشتابد که شبیه ترین مردم است در خلق وخلق و منطق پیغمبر تو، وما هر گاه مشتاق میشدیم بدیدار پیغمبر تو، بروي او نگران میشدیم، و او را نظاره می کردیم، اي پروردگار من، باز دار ازایشان برکات زمین را و انبوه ایشان را متفرق ومتشتت فرما، وَبِدَران پرده این جماعت را و پراکنده از ایشان را، و بیفکن این گروه را در طرق متفرقه و شعب و راه های مختلف، وحکام را هرگز از ایشان راضی مگردان، چون ایشان ما را دعوت کردند که یاری ما کنند چون اجابت ایشان کردیم، آغاز عداوت نمودند، و با ما جنگیدند.

آن گاه با صداي بلند صيحة بر ابن سعد زد.

(فَقالَ: مالَكَ؟ قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ وَلا بارَكَ اللهُ لَكَ في أَمرِكَ وَسَلَّطَ عَلَيكَ مَن يَذبَحكَ بَعدي عَلى فِراشِكَ كَما قَطَعتَ رَحمي وَلَم تَحفَظ قَرابَتي مِن رَسُولِ لله) فرمود: اي پسر سعد چه شد ترا؟ خدا قطع کند رحم تو را، ومبارک نگرداند ترا در هیچ کاری، و مسلط کند هر تو کسی را که در فراش تو بکشد تو را، بكيفر آنکه قطع کردی رحم مرا، وقرابت مرا با رسول خدا حفظ نکردی .

ص: 244

آن گاه با صداي بلند این آیه قرائت فرمود:

(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).

مبارزه وشهادت علی اکبر علیه السلام

اما از آن سوی علی اکبر چون آفتاب درافشان، با تیغ برهنه بمیدان تاخت درخشندگی طلعتش از جمال پیغمبر خبر میداد، وقوّت بازویش چون حیدر صفدر اثر مینمود.

در ثمرة الحياة ج 2 ص 497:

شعشعه جمال او مظهر نور احمدي ***طنطنة جلال او یاد ز حیدر آورد

الحذر الحذر بگردون رسد از نبرد او ***بانك امان والأمان گوش جهان کر آورد

العجل العجل ز تیغش بقتال دشمنان ***قابض روح را در آن مرحله مضطر آورد

در صف کارزارباشو کت و سطوت نبی*** بر همه ظاهر و عیان صولت حیدر آورد

پس ایستاد و این رجز انشاد کرد(1):

أنَا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِیّ*** مِن عُصبَهٍ جَدُّ أبیهِمُ النَّبِیّ

وَاللهِ لا یَحْکُمُ فِینا ابنُ الدّعِیّ*** أطعَنُکُمْ بالرّمْحِ حَتّی یَنْثَنی

أضْرِبُکُمْ بالسَّیْفِ أحْمی عَنْ أبی*** ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِیّ عَرَبی

یعنی من علی پسر حسینم که پیغمبر جد اوست، بخدا قسم که زنازاده بر

ص: 245


1- در ارشاد مفید ص 238 اینطور نقل نموده: انا على بن الحسين بن علي نحن و بیت الله اولی بالنبی تالله لايحكم فينا ابن الدعي اضرب بالسيف أحامي عن أبي میر غلام هاشمی قرشی

ما فرمان روائی نکند، برای حمایت پدرم شما را با نیزه و شمشیر میزنم، تا کج شود، یعنی نیزه و شمشیر سرشان کج شود.

آنگاه چون شیر حمله بر کوفیان نمود و میزد و میکشت بطوریکه ضجه اهل کوفه بلند شد بواسطه بسیاری کشتار که از ایشان کشته شد حتی اینکه روایت شد با عطشی که داشت یکصد و بیست نفر از ایشان را بکشت (1).

وجراحات بسیاری بر بدن نازنینش رسيد، بسوی پدر برگشت و عرض کرد (يا أَبَة، اَلعَطَشُ قَد قَتَلَني وَثِقلُ الحَديدِ أَجهَدَني، فَهَل اِلى شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبيلٌ أَتَقوى بِها عَلَى الاَعداءِ) اي پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی اسلحه مرا بتعب و خستگی عظیم افکند آیا بشربتی آب دست توان یافت تا در مقاتلت اعداء قوتی بدست کنم؟ و خون از اندام مبارکش مثل قطرات باران میبارید.

زبانحال از حاج شیخ جواد خراسانی

ای پدر از تشنگی قلبم طپید*** در تعب انداختم ثقل حديد

گرمی و سنگینی آهن چه باك*** میشوم از تشنگی آخر هلاك

آه اي بابا بفریادم برس ***چاره کن این تشنگی دادم برس

گر که بايك جرعه ترسازم ***گلو بار دیگر چیره گردم بر عدو

(از عمان سامانی)

اکبر آمد العطش گویان ز راه*** از میان رزمگه تا پیش شاه

گفت بابا از عطش افسرده ام*** می ندانم زنده ام یا مرده ام

ص: 246


1- كما في مقتل خوارزمی ج 2 ص 30 و مقتل مقرم ص 322 و ناسخ ج 2 ص 352 و قمقام ص 432

حسين(علیه السلام) در او نگریست و سخت بگریست. و فرمود. ای فرزند بر محمد و علی و بر من عظيم گران می آید که ایشان را دعوت کنی واجابت نفرمایند واستفاده کني و اعانت نمایند، وزبان علی اکبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد وخاتم خویش را بدو داد و فرمان کرد که: در دهان بگذارد، و فرمود: ای پسر این خانم را در دهان نگاه دار و باز شتاب بجهاد دشمنان، همانا روز را شب نکنی که جدت بشربتی تو را آب دهد که بعد از آن هرگز تشنه نشوی.

پس زبان بگذاشت در کام پسر*** یعنی از کام تو کامم خشك تر

گفت هان برگرد تا پیش از مساء*** سازدت سيراب جدت مصطفی

على أكبر برگشت بميدان و این ارجوزه قرائت کرد:

لْحَربُ قَدْ بانَتْ لَهَا الْحَقائقُ ***وَظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ

وَاللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ لانُفارقُ ***جُمُوعَکُمْ اَوْ تُغْمَدَ الْبَوارِقُ(1)

یعنی بواسطه جنك حقائق آشکار میشود، و پس از آن نشانهای راستی هويدا میگردد، سوگند بخدای پروردگار عرش، تا شمشیرها در نیام نرود عنك خاتمه نپذیرد، از شما جدا نمی شویم (دست بر نمیداریم) (کذا في هامش الناسخ مع تغيير).

پس دست از جان شسته و دل بر خدايِ بسته وخویش را در میان کفار انداخت و از چپ و راست همیزد و همی کُشت دراین کرّت نیز هشتاد تن از آن جماعت را بخاك هلاکت انداخت.

در این وقت منقذ بن مرة عبدي(2) فرصتی بدست آورد و شمشیری بر فرق

ص: 247


1- ناسخ ج 2 صفحه 353 و مقتل خوارزمی ج 2 صفحه 31 و قمقام صفحه 432 و مناقب ج 4 صفحه 109 وعوالم ج 17 صفحه 286
2- از زیارت ناحيه (مرة بن منقذ بن النعمان عبدی نقل شده)

همایونش بزد، و توانائی یکباره از علی اکبر برفت، دست در گردن اسب در آورد، وعنان رها داد، و اسب در میان سواران از این سوي ميتاخت و بر هر سواری عبور میداد زخمی بر علی اکبر میزد.

در زیارت ناحیه فرمود: السّلامُ عَلَیْکَ یا أوّلَ قَتیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلیلٍ مِنْ سُلالَهِ إبْراهیمَ الخَلیلِ. صلّی الله عَلَیکَ وَعَلی أبیکَ، إذْ قالَ فِیکَ قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوکَ یا بُنَیَّ ما أجْرأهُمْ علی الرَّحْمن وَعَلی انْتِهاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَی الدُّنیا بَعْدَکَ الْعَفَا، کَأنّی بِکَ بَیْنَ یَدَیْهِ ماثِلاً وَلِلکافِرینَ قائِلاً:

أنا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بْنِ عَلِیّ*** نَحْنُ وَبَیْتِ اللهِ أوْلی بالنّبیّ

أطعَنُکُمْ بالرّمْحِ حَتّی یَنْثَنی ***أضْرِبُکُمْ بالسَّیْفِ أحْمی عَنْ أبی

ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِیّ عَرَبی ***وَاللهِ لا یَحْکُمُ فِینا ابنُ الدّعِیّ

حَتّی قَضَیْتَ نَحْبَکَ وَلَقیتَ رَبّکَ، أشْهَدُ أنّکَ أوْلی بِاللهِ وَبِرَسُولِهِ وَأنّکَ ابنُ رَسُولِهِ وَابْنُ حُجّتِهِ وَأمینِهِ، حَکَمَ اللهُ لَکَ عَلَی قاتِلِکَ: مُرَّهَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمانِ العَبْدیّ، لَعَنَهُ اللهُ وأخْزآهُ وَمَنْ شَرِکَهُ فی قَتْلِکَ وَکَانُوا عَلَیْکَ ظَهِیراً وَأصْلاهُمُ اللهُ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراُ وَجَعَلَنَا اللهُ مِنْ مُلاَقِیکَ ومُرَافِقِیکَ وَمُرافِقِی جَدِّکَ وَأبِیکَ وَعَمِّکَ وَأخِیکَ وَأمِّکَ الْمَظْلُومَهِ وأبْرأ إلی اللهِ مِنْ قاتِلیکَ وَأَسْأَلُ اللَّهَ مرافَقَتَکَ فی دارِ الْخُلودِ وَأَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أعْدَائِکَ أولِی الجُحُودِ السَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ.

كما في البحار ج 45 ص 65 وج 101 ص 269 وناسخ ج 4 ص 17 و اقبال ص 573.

بعضی از مراثی راجع بعلی اکبر علیه السلام

(گفتگوی علی اکبر با اسب) از جوهری

گفت شهزاده که ای بادیه پیما فرسم*** نیست دیگر نفسم

ص: 248

برسانم بپدر غیر پدر نیست کسم ***نیست دیگر نفسم

کاكلت نازم ایا سب مبارك مقدم*** برسانم بحرم

کن تو تعجیل که تأخدمت بابم برسم ***نیست دیگر نفسم

از تف نیزه و بس خنجر خيل اشرار*** نفسم شد بشمار

گام بردار عقابا تو شناسی چه کسم ***نیست دیگر نفسم

مرکبا رو که بجانم رمق و حالت نیست*** دیگرم طاقت نیست

مادرم منتظر وعمه بيداد رسم*** نیست دیگر نفسم

بدر خيمه رسانم که ببند بصرم ***مادر خون جگرم

کاروان رفت ز دنبال من آخر جرسم*** نیست دیگر نفسم

ای صبا رو تو سلامم سوی صغری برسان ***داد از ظلم خسان

خواهرا عهد نمودم که به خدمت برسم ***نیست دیگر نفسم

ضربت منقذون شد که پرواز کنم ***بملک ناز کنم

طایر قدسم و این دار بود چون قفسم ***نیست دیگر نفسم

اجلم از پی ناکام من تازه جوان ***ایفلك از تو امان

لاف شیری زنم و کشته هر خمار وخسم*** نیست دیگر نفسم

(وله ايضا)

عقاب ای رفرف اوج سعادت ***عقاب ای پيك معراج سعادت

عقابا روز در چشمم چه شامست*** یقین دارم که عمر من تمام است

بببین در دست اعدا دستگیرم ***مشو راضی در اینصحرا بمیرم

شتابی کن که وقت خدمت تست*** گذشت از من زمان همت تست

خلاصی ده ز دست این سپاهم ***ازین میدان بیر تا خیمه گاهم

ص: 249

که لیلا مادرم چشمش براه است*** نشسته منتظر با اشك و آه است

ببر در خیمه جسم نازنیم ***که شاید مادر زار حزینم

دم مردن ببندد چشم هایم ***کشاند سوی قبله دست و پایم

اگر مردم من أندر این بیابان***ز بعد مرگ من از راه احسان

بمن همراهی از بهر خدا کن*** چو هدهد رو سوی شهر صبا کن

برو از کربلا سوی مدینه ***بگو از من بصغرای حزينه

که ای صغرای محزون فکارم ***مکش خواهر تو دیگر انتظارم

(فَقَطَّعُوهُ بِسُیُوفِهِم إرْباً إرْباً)، بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند. چون نزديك شد که روحش پرواز کند فریاد بر آورد: (يا اَبَتاهُ هذا جَدّي رَسُولُ اللهِ قَدْ سَقانی بِکَاْسِهِ الاَوْفیَ، شَرْبَهً لا اَظْمَاُ بَعْدَها اَبَداً، وَ هُوَ یَقوُلُ: اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ، فَاِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخوُرَهً حَتّی تَشْرَبَهَا السّاعَةَ(1).

عرض کرد: اي پدر اينك جدِّ من رسول خدا حاضر است: مرا سقایت کرد بآبیکه بعد از این هر گز تشنه نشوم، و فرمود اي حسین تعجیل کن که جامی دیگر از بهر تو ذخیره کرده ام تا در این ساعت بنوشی، حسين(علیه السلام) چون بانك فرزند ناکام را شنید صيحه عظیم زد:

(وَقالَ قَتَلَ اللّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ، مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمنِ وَ عَلَی رَسُولِهِ، وَعَلَی انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ، وَ عَلَی الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَا).

فرمود: خدا بكشد جماعتی را که تو را بکشتند، چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند قاهر غالب جرأت کردند، و از رسول خدای نهراسیدند، و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند، هان ای فرزند بعد از تو خاك بر سر دنیا ونیست و نابود باد آثار دنیا.

ص: 250


1- ناسخ ج 2 صفحه 354. وعوالم ج 17 صفحه 286. و قمقام صفحه 433

پس حسين(علیه السلام) اسب بر جهاند و بشتافت و صفوف لشكر را بشکافت و مردم را پراکنده نمود وصيحة همي زد و علي علي همی گفت: چون بر سر علی رسید از اسب پیاده شد، و فرزند را بر سینه خود بچسبانید و چهره مبارك بر چهره او نهاد.

زبان حال سید الشهداء بر بالین علی اکبر علیه السلام از جوهری

ز چه اي نديده كامم ***تو بمن نظر نداری

مگر از دل فکار ***پدرت خبر نداري

گل أحمر مني تو ***مه أنور مني تو

على اكبر مني تو ***تو بمن نظر نداري

بتو گویم ای جگر خون ***که شود ز غصه مجنون

چه رسد اگر بليلا ***که دیگر پسر نداري

بدو صد امید خود را ***بسر تو من رساندم

ستم است اگر سر خود ***تو ز خاك بر نداري

علی اکبر چشم بگشود و عرض کرد: اي پدر می بینم که درهای آسمان باز شد و حوران بهشتی فراز آمدند و جامهای سرشار از شربت بر کف دارند و مرا بسوي خویشتن می خوانند. اینک بدان سرای سفر میکنم و خواستارم که:این پردگیان (اهل حرم) بی یار و یاور درسوگواریِ مَن چهره نخراشند، این بگفت و در گذشت.

حسین(علیه السلام)، فرزند شهید را برداشت و بر در خیمه آورد و فریاد : (يا ثَمَرَةَ فُؤاداه وَيا قُرَّةَ عَيناه) از اهل بیت برخاست. كما في الناسخ ج 2 ص 355.

ص: 251

از حجة الاسلام تبریزی بنقل منتخب التواريخ

سر نهادش بر سر زانوی ناز***گفت کی بالید سرو سر فراز

ای درخشان اختر برج شَرَف***چون شدی سهم حوادث را هدف

ای نگارین آهوی مشکین من***با تو روشن چشم عالم بین من

این بیابان جای خواب ناز نیست***کایمن از صیاد تیر انداز نیست

خیز تا بیرون از این صحرا رویم***نَک به سوی خیمه ی لیلا رویم

رفتی و بردی ز چشم باب، خواب***اکبرا بی تو جهان بادا خراب

تو سفر کردی و آسودی ز غم ***من در این وادی گرفتار الم

زبان حال ليلا در بالین فرزندش از جوهری

چو حسین بخيمة اطهرش*** بنهاد پیکر اکبرش

ز حرم بر آمده مادرش *** بنوای گفت علي علي

چه شد آن روانِ رسایِ تو ***شده تیره روی چه ماه تو

من وهجر و درد فراق تو ***بجهان مباد علي علي

شده طلعت ماه تو بخاك ***شوم ای جوان زغمت هلاك

که تورا بدن شده چاکچاک*** ز ره نفاق علي على

بره تو مادرِ دلفکار *** شده پیر از غم روزِگار

چکند ز غصه در این دیار*** که شدی شهید علی علی

علی ای تو شمع شبانگهم *** تو انس و مونس وهمدمم

من و بیكسی و دیار غم *** نظري فكن تو علي علي

ص: 252

پدر تو بیکس و بینوا*** بفراق روي تو مبتلا

قد وی خمیده شد از جفا*** کشد آه و ناله علي علي

برو ای صبا بمدينه گو ***که شهید شد علي از عدو

بدل فکار پر آرزو ***نظري نما تو علي علي

دل من زهجر تو غرق خون*** شده بخت من زتو واژگون

زتو خیمه ام شده سرنگون*** ز ره فراق علي علي

شدي از برنج وغم و بلا*** برساندیم تو بکربلا

که شوم ز فراق تو مبتلا*** تو رها ز قيد علي علي

دلم از نشاط و شاد بود ***فلکم بحسرت دل فزود

که عروسی و عزا نمود*** ز جفای كوفيان علي علي

(مرحوم کمپانی فرماید)

لسان حال لیلای جگر خون***عقول ما سوی را کرده مجنون

بیا بلبل که تا با هم بنالیم***که ما هجران کش و شورید حالیم

ز تو گل رفت وز ما گلعذاری***تو را فریاد و ما را آه و زاری

تو را وصل گل دیگر امید است***بهار دیر از بهر تو عید است

ولیکن گلعذارم را بدل نیست***بهار دیگری ما را امل نیست

فراقی را که اندر پی وصالست***نه چون هجریست کورا اتصالست

گلی از گلشن من رفت بر باد***که تا محشر نخواهد رفت از یاد

گلی شد از من غمدیده در خاک***که گل در ماتمش زد پیرهن چاک

ز من باد خزان برگ گلی ریخت***که خاک غم سر هر بلبلی ریخت

مرا بر سینه داغ گلعذاریست***که گل در پیش او مانند خاریست

ص: 253

کبابم کرده داغ لاله روئی***که برد از لالۀ حمراء نکوئی

زمین گیرم برای سرو قدّی***که سروش بنده در بالا بلندی

یگانه گوهری گم شد ز دستم***که جویای ویم تا زنده هستم

بسا کس نوجوان رخت از جهان بست***ولیکن نوگل من ناگهان بست

نمی دانم چه شد آن سرو آزاد***ببادی ناگهان از پا در افتادد

ندید آن یوسف مصر ملاحت***بدوران جوانی روی راحت

اگر گرگ اجل خونین دهن نیست***چرا پس یوسف گل پیرهن نیست

دریغ از قامت شمشادی او***کفن شد خلعت دامادی او

دریغ از سرو بالای رسایش***دریغ از گیسوان مشگسایش

دریغ از حلقۀ پر پیچ و تابش***دریغ از کاکل در خون خضابش

هزاران حیف کانشاخ صنوبر***ز نخل زندگانی گشت بی بر

هزاران حیف کانگیسوی مشگین***بخون فرق سر گردیده رنگین

هزاران حیف کانخورشید خاور***میان لجۀ خون شد شناور

فغان کائینۀ روی پیمبر***بخاک تیره شد الله اکبر

(الى ان قال)

بيا اي نو گل گلزار مادر ***بزن آبی بسوز داغ مادر

بيا اي شمع جمع محفل ما *** ببين ظلمت سرا شد منزل ما

ترا با شیره جان پروریدم*** دریغا کز تو جانا دل بریدم

جوانا رحم کن بر پیري من ***مرا مگذار با يکدشت دشمن

انتهى ملخصاً.

در پاسخ ج 2 ص 355 و قمقام ص 433 وعوالم ج 17 ص 287 ومقتل

ص: 254

خوارزمی ج 2 ص 31 نقل کنند که:

حمید بن مسلم می گوید: زنی از خیام حرم شتابان بدر آمد و چنان بود که گوئی آفتاب از مشرق بر آمد، وصداي واويلا وا حبيباه را ثمرة فؤاداه وا نور عيناه بلند کرد، پس از او سؤال شد گفته شد این زینب دختر علي است، پس آمد و خود را روی جسد علي اكبر انداخت.

امام حسین(علیه السلام) آمد و دست او را گرفت و بخيمه برگردانید، پس با جوانانش آمد نزد علي اکبر و فرمود: بلند کنید برادر خود را پس از قتلگاه برداشتند و گذاشتند نزد خیمه ایکه جلو او میجنگیدند.

در قمقام ص 434 و بحار ج 45 ص 45 از مقاتل الطالبيين ص 77 سطر 13 نقل کند که فرمود: (وجعل يكركرة بعد كرة حتى رمي بسهم فوقع في حلقه فخرقه واقبل ينقلب في دمه ثم نادی: یا ابتاه عليك السلام هذا جدي رسول الله صلی الله علیه واله يقرئك السلام ويقول: عجل القدوم الينا(1) وشهق شهقة فارق الدنيا).

على از هر طرف همی تاخت و مردمی همی انداخت تا تیري بحلقوم مبارکش برسید و گلویش بدرید و در خون خویش همي غلطيد پدر را وداع کرده گفت: اینك رسول الله جد من ترا سلام میرساند و میگوید بدیدار ما شتاب کن صيحه بزد طایر روحش بشاخسار طوبی آشیان گزید.

و در بحار ج 45 ص 45 از ابی الفرج روایت کند که علی اکبر اولاد نداشت و کنیه اش ابا الحسن بود و مادرش لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی بود و او اول شهید بود.

ص: 255


1- در بحار (عجل القدوم علينا) و در مقام (عجل القدوم الينا)

ايضا در بعضي از مراثی راجع بعلی اکبر علیه السلام

عمه زار و ملول ***اکبر تو رفت رفت

نور دو چشم بتول ***اکبر تو رفت رفت

اخت دو سبط رسول ***اکبر تو رفت رفت

بنت وصیی رسول*** اکبر تو رفت رفت

(از شیخ علی فرزند شيخ العراقين نقل شده)

شه عشاق خلاق محاسن ***بکف بگرفت آن نيكو محاسن

بآه و ناله گفت ای داور من ***سوی میدانِ کین شد اكبر من

بخَلق و خُلق و از رفتار و گفتار ***بد این نورسته همچون شاه مختار

بناگه منقذ آن غدّارِ خونخوار ***سمند(1) افکند سوی شاه بی یار

شد از شمشیر آن مردود گمراه*** عيان شق القمر از فرق آن شاه

سوى لشكرگه دشمن شدی تفت(2) ***ندانستم کرا برد و کجا رفت

همی دانم که جسم و جان جانان*** مقطع گشت چون آیات قرآن

چه رفت از دست شاه عشق دلبند*** روان شد از پی گم گشته فرزند

عقابی دید ناگه پر شکسته ***على افتاده زین از هم گسسته

سري بي افسر و فرقی دریده ***بجانان بسته جان وز خود بریده

توانائی شدش از تن ز سر هوش ***گرفت آن پيكر خونين در آغوش

چو آوردند تمثال پیمبر صلی الله علیه و اله***برون از خيمه آمد دخت حیدر

ص: 256


1- سمند: تیر پیکان دار (عمید)
2- تفت: تند و باشتاب (عميد)

دوان شد سوی نعش برگزیده ***بدنبالش زنان داغ دیده

چنان زد صيحه لیلای جگر خون*** که عقل ما سوی گردید مجنون

(از جودی نقل شده)

بابا بیا که تیغ جفا ساخت کار من ***برگی نچیده گشت خزان نو بهار من

بابا ز پا فتادم و جانم بلب رسید ***دست اجل گرفت ز کف اختیار من

قاتل مرا ز خنجر کین پاره پاره کرد*** رحمی نکرد بر مژه اشكبار من

تا بر تنم بود رمقی بر سرم بیا ***بنگر بوقت مرگ بر احوال زار من

از تیغ ظلم رشته عمرم زهم گسیخت*** ليلا بگو دگر نکشد انتظار من

زبانحال سیدالشهداء با نعش علی اکبر جوهری گوید

علي اكبر ای نورِ چشمِ ترم ***علي اکبر اي نو گُلِ احمرم

علي اكبر ای شبه پیغمبرم*** جوانمرگ من اي علي اكبرم

جوانا از این غم دلم شد کباب ***که نا کام مُردي بعهد شباب

نمودی زخون دست و پایت خضاب*** جوانمرگ من ای علی اکبرم

جوان شهیدم علي يا علي*** نهال رشيدم علي يا علي

چراغ امیدم علي يا علي ***جوان مرگِ من ای علی اکبرم

ص: 257

شده قَتلگه حِجله شادیت*** کفن در برت رخت دامادیت

دریغا از این قدّ شمشادیت*** جوان مرگ من ای علی اکبرم

شدي در جوانی تو آخر شهید*** ز مرگ او اي نوجوان شهید

دریغا شد امید من نا امید ***جوان مرگ من اي علي اكبرم

پس از داغ مرگ تو اي نوجوان*** من پیر دل خسته و ناتوان

نخواهم دگر زندگی در جهان ***جوان مرگ من أي علي اكبرم

اگر بي تو با این دو چشم پر آب*** روم سوی خیمه چگويم جواب

به لیلای بیچاره دل کباب ***جوان مرگ من أي على أكبرم

بسوی وطن ای صبا در گذر*** بصغرای محزون بگو این خبر

که در کربلا من شدم بی پسر ***جوان مرگ من ای علی اکبرم

(در ثمرة الحياة ص 499 این اشعار را ذکر نموده)

چرا فتاده ای نو نهال نو ثمرم ***نديده كام ز ایام نوجوان پسرم

که ریخته بزمین خون ارغوانی تو ***مگرنسوخت دل او بنوجوانی تو

غم تو کرد بيك لحظه ای جوان پیرم*** ببین چگونه به بالین تو زمین گیرم

بروی من علی اکبر تو چشم خود واكن*** منم حسین پدرِ تو دلم تسلی کن

مخواه پیش عدو این قدر شکسته مرا*** به حجله میروی آخر ببوس دست مرا

(جوهری گوید)

ای خفته بخون برابر من ***نور دل و روح پیکر من

ای مظهر جد اطهر من*** نا کام علی اکبر من

ای روح تو باغ و لاله زارم*** ای قد نو در جویبارم

ص: 258

وز داغ تو شد خزان بهارم*** نا کام علی اکبر من

مُردي تو بعهد نو جوانی*** بعد از تو در این جهان فانی

آید به چه کار زندگانی ***نا کام على اكبر من

بودی تو ستاره سحر گاه ***عمر تو چقدر بود کوتاه

پنهان شدی از نظر بناگاه ***نا کام علی اكبر من

گفتم شب عیش تو بکوشم*** بر قامت تو قبا بپوشم

اکنون ز غم تو در خروشم ***نا کام علي اكبر من

افسوس ز نو جوانی تو*** از مُردن ناگهانی تو

حیف از رخ ارغوانی تو ***نا کام علي اكبر من

جز یاد توهمدمی نجویم*** بعد از تو اگر سخن بگویم

باشد شب و روز گفتگویم ***نا کام علی اکبر من

لیلا ز غم تو بی قرار است*** در خیمه نشسته اشکبار است

چشمش بره و در انتظار است*** نا کام علي اكبر من

شهادت عبد الله بن الحسين عليهما السلام

در پاسخ ج 2 ص 356 گوید: در کتب معتبره مسطور است که: بعد از شهادت علی اکبر طفلی از سرا پرده حسين بیرون شد و چندان از آن واقعة هولناک در هول و قرار بود که اندام مبارکش چون سیماب ناب در لرزش بود و دو گوشواره او از در و گوهر در گوش داشت که از لرزش سر وتن او لرزان بود، بیرون از سرا پرده ترسان و ارزان بايستاد و بجانب چپ و راست نگران بود.

هاني بن بعیث بر او حمله و او را از پای در آورد.

ص: 259

همانا علمای احادیث نسب آن كودك شهيد را مرقوم نداشته اند، و آنچه من بنده فحص کردم، نام او عبدالله بن الحسین است، چه از احادیث و اخبار چنان مستفاد میشود که: حسین را پسري بنام عبدالله بود، بعضی گویند: که علی اصغر را نام عبدالله بوده، وعلی اصغر لقب او است، این سخن نیز استوار نباشد، چه واجب میکند که علی اکبر و علی اوسط را نیز نام دیگر باشد.

و اینکه در بحار الانوار(1) و بعضی از کتب(2) مسطور است که وقتی آن كودك شهید شد، شهر بانو بی خویشتن ومدهوشانه نگران او بود، این سخن نیز از درجه صحت ساقط است، چه شهربانو در هنگام ولادت علی بن الحسين وداع جهان گفت و در سفر کربلا ملازمت خدمت سيد الشهدا را نداشت، العلم عند الله انتهى ما في الناسخ.

ودر مقتل خوارزمی ج 2 ص 31 سطر آخر اشاره باین قصه دارد.

و در ابصار العین ص 34 عبد الله بن الحسين را علی اصغر داند و خواهد آمد.

شهادت قاسم بن الحسين عليه السلام

در مناقب ج 4 ص 108 پس از حضرت ابي الفضل قاسم بن الحسين(علیه السلام) را ذکر فرموده. فرمود آن حضرت بميدان آمد و ابن رجز را بگفت:

اِن تُنكِرُوني فَاَنَا ابنُ الحَیدَرَة ضَرغام آجام وَلَیثُ قَسوَرَة

عَلَى الاَعادی مِثلُ ريحٍ صَرصَرَة اكيلُكُم بِالسَّيفِ کَيل السَندَرَة

و در بحار ج 45 ص 42 بعد ازذكر این شهادت فرموده وفيه غرابة.

ص: 260


1- ج 45 ص 46 سطر (3)
2- مثل مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 109 سطر (16) و عوالم 17 ص 288 سطر (22)

فصل 74: در ذکر شهادت امام حسین علیه السلام ومحمد بن ابی سعید ابن عقيل و علی اصغر و عبدالله بن الحسن عليهم السلام

اشاره

(در ذکر شهادت امام حسین علیه السلام ومحمد بن ابی سعید ابن عقيل و علی اصغر و عبدالله بن الحسن عليهم السلام) (1)

در ناسخ ج 2 ص 357 گوید: چیزیرا که خلاصه اش این است، چون در سپاه سید الشهداء دیگر کسی لایق جنگیدن باشد نماند یکّه و تنها بميدان آمد و با صدای بلند فریاد کرد: (هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا، هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إغَاثَتِنَا؟) و اضافه کرده.

در مقتل خوارزمی و قمقام (هَل مِن مُعینٍ یَرجُو ما عِندَ اللّهِ فی إعانَتِنا؟) .

و در مهیج الاحزان ص 215 سطر (20) (هَلْ مِنْ راحِمٍ یرْحَمُ آلَ الرَّسُولِ الُمخْتارِ، هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُ الذُّرِّیهَ الأطْهارَ، هَلْ مِنْ مُجیرٍلأبْناءِ الْبَتُولِ، هَلْ مِنْ ذابٍّ یذُبُّ عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ، هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا، هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إغَاثَتِنَا).

آیا رحم کننده هست که رحم کند حضرت احمد مختار را؟ آیا یاری کننده هست که یاری کند جگر گوشگان رسول ابرار را؟ آیا کسی بهم میرسد که فرزندان فاطمه را فریاد رسی نماید؟ آیا کسی هست که دفع شر از حرم پیغمبر

ص: 261


1- ناسخ ج2ص357و قمقام ص447و مقتل خوارزمی ج2ص32و مقاتل الطالبین ص79و بحار ج45ص46.

صلى الله عليه و آله نماید؟ آیا خدا پرستی هست که در حق ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسی هست که غزالان چین امامت را فریاد رسی نماید؟

چون ندای بی یاوری و فریاد بی مدد کاری بگوش اهل حرم رسید صدا بگریه بلند کردند و خروش بر آوردند. الخ.

در معالي السبطين ج 2 ص 9 نقل کند از در بندی که چون امام حسين (علیه السلام)فریاد هل من ناصر بلند کرد اركان عرش بلرزه در آمد و آسمانها گریست و ملائکه ضجه نمودند، وزمين مضطرب شده و همه عرض کردند اي پروردگارِ ما، این حبيب تست و نور چشم حبیب تو است.

پس اِزن بسده بیاریش رویم، که ناگاه نامه از آسمان نازل شد و بدست شریف امام حسین رسید پس بازش کرد و دید عهد نامه ایست که قبل از ایجاد مردمان از حضرتش گرفته شده برای شهادت. پس پشت نامه را خواند دید نوشته است با خط روشن ای حسین ما مرگ و شهادت را برای تو حتم نکردیم و الزام بر شهادت ننمودیم پس اختیار با تو است اگر میخواهی این بلا را از تو بگردانيم، واجر و مزد تو هيچ نقصان نداشته باشد.

پس بدانکه ما آسمانها و زمینها وملائكه و جنیان را تماماً در حکم تو قرار دادیم پس امر کن ایشان را در هلاك این کفره وفجره لعنهم الله، پس ناگاه دید ملائکه بین زمین و آسمان را پر کرده اند و هر يك در دست حربه آتشی دارند، منتظر حكم حسین هستند، چون بر مضمون نامه اطلاع پیدا کرد پرتاب کرد بآسمان و عرض کرد: اي خدای من دوست دارم هفتاد هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم در طاعت و محبت تو، خصوصاً اگر در کشته شدن من یاری دینت باشد، و حفظ ناموس شرع تو باشد.

دیگر آنکه بعد از کشته شدن دوستان و جوانان آل محمد از زندگی ملول

ص: 262

هستم پس اجازه بملائکه نداد بلکه خودش جنگ را مباشرت فرمود انتهی.

آمدن قبائل جن بیاری حسین علیه السلام

(آمدن قبائل جن بیاری حسین علیه السلام) (1)

در ناسخ ج 2 ص 358 از منتخب طریحی نقل کند که این هنگام قبائل جن در خدمت حسین(علیه السلام) حاضر شدند، و عرض کردند: يا أباعبد الله ما همگان انصار توایم، اگر اجازه فرمائی بميدان مبارزه رویم و این کافران را مقتول سازیم حسین(علیه السلام) ایشان را بدعای خیر یاد کرد.

و فرمود من فرمان جد خود رسول خدای را مخالفت نخواهم کرد، مرا با شتاب بسوی خویش طلب فرموده، چه الان رسول خدای را در خواب ديدم، مرا بسينه خود بچسبانید و میان هر دو چشم مرا بوسه داد و فرمود: اي حسين خداوند تبارك و تعالی میخواهد، تو را کشته و در خون خویش آغشته بیند در حالتی که تو را از قفا سر بریده باشند، و موی تو از خون تو در خضاب باشد، وهمی خواهد بيند اهل بيت تو را اسیر گیرند و بر شتران بي هودج و کجاوه بر نشانند، و من رضا بقضای خدا داده ام و بر آنچه حکم فرموده شکیبا میباشم، چه او است بهترین محکم کنندگان.

و از مقتل خوارزمي نقل کند که رسول خدای با حسین فرمود: (ان لك في الجنة درجة لن تنالها الا بالشهادة).

یعنی از برای تو در بهشت مقامی است که آن مقام را جز بادراك شهادت نتوانی دریافت.

ص: 263


1- ناسخ ج2ص358.

عازم میدان شدن زین العابدین علیه السلام

(عازم میدان شدن زین العابدین علیه السلام)(1)

بالجمله زین العابدين(علیه السلام) چون بانك پدر را شنید، اگر چه از کمال ناتوانی حمل سیف و سنان نتوانست کرد، نیزه بگرفت.

و بروایتی شمشیری برداشته، اُفتان وخیزان طریق میدان پیش داشت، اُم کلثوم از قفای او بانك زد که ای برادر زاده برگرد.

فرمود: اي عمه بگذار مرا تا پیش روي پسر پیغمبر جهاد کنم.

(فَقَالَ الْحُسَیْنُ: یَا أُمَّ کُلْثُومٍ خُذِیهِ لِئَلَّا تَبْقَی الْأَرْضُ خَالِیَهً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ)

یعنی حسین(علیه السلام) فرمود: ای ام كلثوم باز دار او را تا جهان از نسل آل محمد خالی نگردد.

در معالی السبطین ج 2 ص 11 از اسرار الشهادة نقل کند که امام حسين(علیه السلام) مثل بازشکاری پرید و زین العابدین (علیه السلام)را بخيمه بر گردانید و فرمود ای فرزندم چه میخواهی بکني زين العابدین عرض کرد ای پدر صدايِ تو رگهايِ قلب مرا پاره کرد میخواهم خود را فدايِ شما کنم، حضرت فرمود ای فرزند تو مريض میباشی و جهاد بر مريض نیست. و تو امام و حجتی بر شیعیان من و ائمه از نسل تو باید باشد، وتو متكفل يتيمان وبيوه زناني و اهل حرم را تو باید بوطن برگردانی و خدا هرگز زمین را از نسلِ من خالی از حجت نکند، ومثل اینکه می بینم دست و پاي تو را غل کرده اند و اسیر و ذلیل هستی.

زین العابدین عرض کرد پدر ترا بکُشند و من نگاه کنم اي كاش مُرده بودم جانم فدای جان شما.

امام حسين(علیه السلام) فرمود اي علي تو خلیفه بعد از من هستی و والی شیعه من

ص: 264


1- ناسخ ج2ص359.

می باشی و قائم بأوامر دین و راهنمائي صراط مستقيم وحافظ علوم پدرم وجدم میباشی پس دست بگردن هم انداختند و هر دو گریه سختی نمودند.

و از اثبات الوصيه نقل کند که اسم اعظم ومواريث انبیاء را باو وصیت فرمود و فرمود: تمام علوم و صحف و سلاح را باُم سلمه سپرده ام و امر کرده ام که بتو رد کند.

واز قطب راوندي در دعوات نقل کند که زین العابدين علیه السلام فرمود روزیکه پدرم کشته شد مرا بسینه چسبانید در حالتی که خون از بدنش میجوشید و فرمود اي پسرجان این دعا را در هم وحزن وغم ودر هر امر بزرگی که بتو وارد میشود حفظ کن که فاطمه بمن یاد داد و او را رسول الله ورسول الله را جبرئیل یاد داد بگو (بِحَقِّ یسَّ وَالْقُرْآنِ الْحَکیمِ وَ بِحَقِّ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِجِ السّآئِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فِی الضَّمیرِ یا مُنَفِّساً عَن الْمَکْرُوبینَ یا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَغْمُومینَ یا راحِمَ الشَّیْخِ الْکَبیرِ یا رازِق الطِّفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَافْعَلْ بی کَذا و کَذا).

وايضا از دمعة الساكبة نقل کند چیزیرا که خلاصه اش اینست که چون کار بر حضرت تنك شد نگاهی به خیمه هایِ برادران کرد دید خالی است، نگاهی بخيمه هاي پسرانِ عقیل کرد دید خالی است، نگاهی بخيمه هاي اصحابش کرد دید خالي است پس بسیار این کلماترا مکرر میکرد (لا حَولَ ولا قُوَّهَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ) پس رو کرد بطرفِ خیمه هايِ زنان و بدخیمه زین العابدین تشریف برد دید رویِ تختِ پوستی افتاده است و حضرت زینب پرستاري ميكند، چون نگاه زین العابدین بپدر افتادخواست برخیزد نتوانست از شدّت مرض بعمه اش فرمود مرا بسینه خود تکیه بدهید این پسر رسول خدا است که تشریف بیآورد پس زینب او را بسینه چسبانید امام حسين (علیه السلام)احوالپرسی میکرد زین العابدين میفرمود الحمدلله پس عرض کرد پدر کار بکجا رسید حضرت فرمود آتش جنك

ص: 265

روشن شد و از هر دو طرف کشته شدند و زمین از خون ایشان وما رنگین شد. زین العابدین از عمویش ابوالفضل سؤال نمود، گریه گلو گیر زینب شد وببرادر نظر داشت که چه جواب میگوید: حضرت فرمود: اي فرزند عباس را کشتند و در کنار فرات دستهای او را قطع کردند.

پس زین العابدین سخت گریه کرد بطوریکه غش نمود چون بهوش آمد بنا کرد از هر يك يك سؤال کردن امام حسين(علیه السلام) ميفرمود: قُتِلَ کشته شد، تا عرض کرد پدر علی اکبر کجا است حبیب بن مظاهر کجا است مسلم بن عوسجه وزهیر بن قیمن کجا است (بعضی از بزرگان خیال کرده اند حدیث ضعیف است چون امام میدانست جواب آن است که هر سؤالی علتش ندانستن نیست خداهم میدانست چه چیز در دست موسی است بازمیفرماید (ماتِلكَ بِيَمينَكَ يامُوسی) خلاصه امام میدانست حسین (علیه السلام)فرمود بدان اي پسر جانِ مَن که مردي غير از من و تو کسی نمانده، این وقت بود که زین العابدین از عمه اش عصا و شمشیر خواست که یاري پدرش کند امام حسین اورا مانع شد و فرمود تو خلیفه من هستی بر این عیالات و اطفال چه غریبه میباشند ذلت و یتیمی و دشمن شادي بايشان رو آورشده تو ایشان را مونس باش و دلداري بده و ایشان ترا بو کنند و تو ایشان را ببوي و ایشان بر تو گریه کنند و تو بر ایشان گریه کن سپس فرمود زینب اُم کلثوم سکینه رقيه فاطمه این خلیفه منست بر شماو امام واجب الاطاعه است پس فرمود اي فرزندم سلام مرا بشیعیانم بر سان و بگو بایشان پدرم غریب مُرد پس ندبه کنید برای او شهید از دنیا رفت پس گریه کنید برای او انتهى ما في دمعة الساكبة.

ص: 266

وداع حضرت حسین با بسكينه عليهما السلام

(وداع حضرت حسین با بسكينه عليهما السلام) (1)

آنگاه بانك برداشت که:

(یا سُكَينَةُ! يا فاطِمَةُ! يا زَينَبُ! يا اُمَّ كُلثُومَ! عَلَیکُنَّ مِنّی اَلسّلام).

یعنی ای سکینه ای فاطمه ای زینب ای ام کلثوم از من بر شما سلام باد.

چون اهل بیت این ندا شنیدند، فریاد (الوداع الوداع و الفراق الفراق) بر آوردند. سکینه مقنعه از سر بر افکند. (وقالت: يا أبَه: اِستَسلَمتَ لِلمَوتِ، فَاِلى مَنِ أتَّكَلنا؟) عرض کرد : اي پدر تن بمرگ در دادي، ما بکدام کس پناهنده شویم؟ حسین (علیه السلام)بگریست (وقال: يا نُورَ عَيني کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ لِلمَوتِ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِینَ؟ وَرَحْمَهُ اللهِ وَنُصْرَتُهُ لا تُفَارِقُکُمْ فِی الدُّنْیَا وَلا فِی الآخِرَةِ فَأصْبِری عَلی قَضاءِ اللّهِ وَ لاتَشْتَکی، فَاِنَّ الدُّنيا فانِيَةً وَالأخِرَةُ باقِيَةُ).

فرمود: ای نور چشم من: چگونه تن بمرگ ندهد کسیکه یار و باور ندارد؟

همانا رحمت و نصرت خداوند در دنیا و آخرت از شما جدا نخواهد بود، پس صبر کن و شکیبا باش برحکم خدا و بشَکوی و گلایه زبان مگشا، چه این دنیا دار فانی است و آخرت سرایِ جاودانی، آنگاه سكينه را بر سینه خود بچسبانید و این شعر قرائت فرمود:

سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَهُ فَاعْلَمی*** مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی

لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً***مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی

وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلی بِالَّذِی*** تَأْتینَهُ یا خَیْرَهَ النِّسْوانِ

اي سکينه بدان که پس از مرگ من گریه تو طولانی می شود.

تا جان در بدن دارم دِلَمرا باشكِ حسرتت آتش مزن، ای بهترین زنان هنگامیکه کشته شدم تو بگریستن سزاوار تری.

ص: 267


1- ناسخ ج2ص360و اسرار الشهادة ص408.

فَقَالَتْ یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَی حَرَمِ جَدِّنَا، فَقَالَ: هَیْهَاتَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ

و بدین شعر تمثلى فرمود:

لَقَد کانَ القَطاهُ بأرضِ نَجْدٍ ***قَریرَ العَینِ لَم یَجِدِ الغَراما

تَوَلَّتهُ البُزاهُ فهیّمَتْهُ ***وَلَو تُرِکَ القَطا لَغَفا وَناما

سکینه عرض کرد: ای پدر مارا بسوی مدینه که حرم جد مااست باز گردان، آن حضرت بدین مَثَلِ عَرَب تمثّل جست، فرمود: اگر مرغ قطارا دست باز می داشتند، در آشیان خود آسوده میخفت، وحسين باسکینه محبتی بكمال بود، چنانکه می فرماید:

لَعَمْرُکَ إِنَّنِی لَأُحِبُّ دَارَاً ***تَحُلُّ بِهَا سَکِیْنَهُ وَالرَّبَابُ

اُحِبُّهُما وأبذُلُ جُلَّ مالی ***ولَیسَ لِعاتِب عِندی عِتابُ

يعني بجان تو، خانه ایرا که سکینه ورباب در آن باشد دوست دارم، سكينه وربابرا دوست دارم و بیشتر دارائی خود را در راه آنها می بخشم و کسی هم بر من حق تندی ندارد (كذا في هامش الناسخ) ج 2 ص 361.

اسم سکینه (أمينه) است، لكن لقب او بر نام او غلبه کرده است، ورباب راکه در این شعر یاد فرموده دختر أمرء القيس مادر سکينه است.

سپردن اسرار امامت را بدختر خود فاطمه کبری

بالجمله، چون سید الشهداء(علیه السلام) باسکينه سخن بهای آورد؛ سید سجاد عليه السلام را طلب فرمود، واسرار امامت و خلافت را با او بودیعت گذاشت.

و چون از این هنگام آگهی داشت و نزول حوادث این هنگامه را از كوچك و بزرگ دانا و بینا بود، وقتیکه از مدينه بیرون می شد ودایع انبیاء و اوصیاء

ص: 268

و کتبی که بودیعت داشت بأم سلمه سپرد و فرمود: از پسرهای من جز علي بن الحسين از این سفر کس مراجعت نخواهد کرد،این اشیاء را که اثاثیه (کالا و ابزار) امامت و خلافت است تسلیم او باید کرد.

حضرت باقر(علیه السلام) می فرماید: وقتیکه حسین آهنگ جنگ فرمود و سید سجاد را از شدت مرض توانائی شنیدن نبود، دختر خود فاطمه کبری را طلب فرمود وصحيفه ای در هم نور دیده و کتاب وصیتی رقم زده اورا داد، زیرا که علي بن الحسين مرض اسهال داشت و چنان مریض بود که کس گمان سلامت بدو نداشت، چون شفا يافت فاطمه آن وصیت نامه و آن صحیفه را تسلیم آن حضرت نمود.

محمد باقر (علیه السلام)می فرماید: آن کتابِ وصيت وصحيفه پیچیده اَلاَن نزد ماست.

وبروایتی سید سجاد فرزند اکبر حسین(علیهم السلام) است، و امام محمد باقر علیه السلام در کربلا بود و چهار سال داشت، وعلي اکبر که شهید شد، نسبت بعلي اصغر بود که اورا علی اکبر مینامیدند.

پیراهن کهنه

در ناسخ گوید: اینوقت امام (علیه السلام)خواهر خود زینب را فرمود که: جامه فرسوده و کهنه ای از برايِ من حاضر کن، که آن را بهائی نبوده باشد تا چون کشته شوم آن را از بدنِ من بیرون نکنند و مرا عريان نیفکنند، جامه حاضر کرد چون بر بدن آن حضرت تنگ بود فرمود: این جامه اهل ذمت(1) است.

ص: 269


1- اهل ذمت: کفاریکه بمسلمين جزیه میدهند

در قمقام (ذلك لباس من ضربت عليه الذلة ولا ينبغي أن ألبسة) این لباس کسی است که مهر ذلت بر او زده شده سزاوار نیست که من بپوشم.

ازین وسیع تر بیاور برفتند و جامه و سریعتر از آن آوردند، اطراف آن را با دست مبارك پاره پاره کردند که قیمتی نداشته باشد، آنگاه پوشیدند و بر زیر آن جامهای دیگر در بر کرد وقطيفة خز بالای لباسها پوشید، ودرع وزره کوتاهی در پوشید و سلاح جنگ در بر نمود و بانگ ناله و عویل از اهل حرم بالا گرفت.

از وصال شیرازی نقل کنند

لباس کهنه بپوشید، زیر پیرهنش***مگر که بر نکشد خصم بدمنش ز تنش

لباس کهنه چه حاجت؟ که زیر سمِّ ستور***تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش

که گفت از تن او برکشید خصم لباس؟***لباس کی بود او را که پاره شد بدنش

نه، جسم یوسف زهرا چنان لگد کوب است***کزو توان به پدر برد بوی پیرهنش

زمانه خاک چمن را به خاک عدوان داد***تو در فغان که چه شد ارغوان و یاسمنش

نه گل، تو گر سر خاری در این چمن دیدی***بیا و آب ده از جویبارِ چشم منش

عیالش ار نه به همره در این سفر بودی***ازو خبر نرسیدی به مردم وطنش

بلی ز خاک، صبا بر تنش کفن پوشاند***بیافتی اثری گر ز جسم مُمتحنش

ز دستگاه سلیمان فلک اثر نگذاشت***مگر که روح قُدُس ساخت حرفی از دهنش

ص: 270

ز دستگاه سلیمان فلك نشان نگذاشت ***بغیر خاتمی آنهم بدست اهرمنش

و در نهضت حسینی ص 145 این زبان حال را از خواهرش زینب علیها السلام نقل کرده:

مرو مرو که فلك كارش اعتبار ندارد ***مرو که بي گلِ رويت دلم قرارندارد

عزیز من چه مقابل شدي بلشگر دشمن ***بگو که زینب من تاب انتظار ندارد

اگر اجازه دهی جمله صف کشیده بیائیم ***با بن سعد بگوئيم حسین پناه ندارد

توئی پناهِ من واهلبیت بی سامان ***پناهِ عالميان زينب پناه ندارد

تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم ***رخ چه ماه تورا چون دلم قرار ندارد

شهادت محمد بن ابی سعید بن عقیل در ج 2 ص 179 گذشت

شهادت علی اصغر یا آخرین گوهر گنجينة حسين عليه السلام

(شهادت علی اصغر یا آخرین گوهر گنجينة حسين عليه السلام) (1)

در ناسخ گوید: علی اصغر که هنوز ششماه بیشتر عمر نداشت، تشنه و گرسنه مینالید، چه مادرش از شدت عطش شیر در پستان نداشت امام

ص: 271


1- ناسخ ج2صفحه363و قمقام صفحه456و بحار ج45صفحه46و مقتل مقرم صفحه341و مقتل خوارزمی ج2صفحه32.

فرمود : فرزند من علي را بمن سپارید تا با او وداع گویم. وقنداقه آن طفل را بگرفت و او را ببوسید و گفت: (وَيلٌ لِهؤلاءِ القَومِ اذاكانَ جدُّکَ مُحَمَّدُ خَصمَهُم).

یعنی وای بر این قوم، آن روز که جد تو محمد مصطفی با ایشان خصومت کند، و آن طفل را بیاورد و در برابر صفا برافراشت. گویا همی گفت: ای بار خدای در گنجينه من جز این گوهر بجای نمانده، او را نیز همی خواهم در راه تو فدا کنم، آنگاه با كوفيان خطاب کرد که ای شیعیان آل أبو سفیان اگر مرا گناهکار دانسته اید، بدین كودك گناهی نتوانید بست. اورا آب (1) دهید که از شدت عطش شیر در پستان مادرش پخشكيد.

بعضی از مراثی

از حجة الاسلام تبریزی نقل کنند

شه گرفت آن طفل مه اندر كنار***يافت درى در دل دريا قرار

آرى آرى مه كه شد دورش تمام***در كنار خود بود او را مقام

برد آن مه را به سوى رزمگاه***كرد رو باشاميان رو سياه

گفت كاى كافر دلان بدسگال***كه برويم بسته ايد آب زلال

شاه در گفتار و كودك گرم خواب***كه زنوك ناوكش دادند آب

در كمان بنهاد تيرى حرمله***اوفتاد اندر ملايك غلغله

رست چون تير از كمان شوم او***پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون دريد آن حلق تير جانگداز***سر ز بازوى يدالله كرد باز

ص: 272


1- در تذكره ابن جوزی صفحه 263 سطر (4) فرمود: (يا قوم ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل) ای مردم اگر بمن رحم نمی کنید باین بچه رحم کنید

تا كمان زه خورده چرخ پیررا ***کس نديده دونشان یك تير را

شه کشید آن تیر و گفت أی داورم*** داوری خواه از گروه کافرم

نیست این نُو باوهِ پیغمبرت ***از فَصيل ناقه کمتر در برت

عمان سامانی فرماید

وه چه طفلی ممکنات اورا طفيل*** دست يکسر کاینات او را بذیل

شمة خلد از رخ زیبنده اش*** آیتی کوئر ز شکر خنده اش

اشرف اولاد آدم را پسر ***لیکن اندر رتبه آدم را پدر

از علی اکبر بصورت اصغر است*** ليك در معنی علی اکبر است

ظاهراً از تشنگی بی تاب بود*** باطناً سر چشمه هر آب بود

یافت کأندر بزم آن سلطان ناز*** نیست لايقتر از این گوهر نیاز

هیچ کس او را جواب نداد، حرملة بن کاهل اسدی، تیری بسوی او گشاد، آن تير بر حلقوم علی اصغر آمد و در گذشت و خون روان گشت ، امام(علیه السلام) کف بزیر آن خون ميداشت و چون سرشار میشد، بسوی آسمان بر می افشاند. حضرت باقر (علیه السلام)می فرماید از آن خون قطره ای بسوی زمین باز نیامد، حسین(علیه السلام) فرمود: (هَونٌ عَلىَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَينِ اللهِ) يعني آسان است بر من چند که هدف سهام این دواهي باشم، چه خداوند این جمله را نگرانست.

پس عرض کرد: ای پروردگار کشتقن طفل من در نزد توسهل تر از بچه ناقة صالح نیست، اگر امروز فتح و نصرت را از ما باز داشته ای مارا پاداشتی و مزدی از آن بهتر عنایت فرما.

اینوقت بروایت ابن جوزی که از علمای سنت و جماعت است هاتفی ندا

ص: 273

در داد (دَعْهُ یَا حُسَیْن فَإنَّ لَهُ مُرضِعَهً فِی الجَنَّه(1)) یعنی ای حسین دست از این كودك باز دار که در بهشت از برای او شیر دهنده ای مقرراست، که اورا شير دهد.

و در شرح شافيه مسطور است که از اسب فرود آمد و بر او نماز گذاشت

وبا بُنِ و بیخ غلاف شمشیر، گودالی حفر نمود و اورا مدفون ساخت.

در زیارت ناحیه فرمود:

السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحسینِ الطِّفلِ الرَّضیعِ المَرْمیِّ الصَّرِیعِ المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فی السَّماءِ، المَذْبوحِ بِالسّهْمِ فی حِجْرِ أبیهِ لَعَنَ اللَّهُ رامِیهِ حَرْمَلَهَ بنَ کاهلٍ الأسدیّ وَذَوِیْهِ.

كما في البحار ج 45 ص 66 وج 101 ص 270 و اقبال ص 574 وناسخ ج 3 ص 18.

مرحوم کمپانی فرماید

رفت اصغرِ شیرینم زِ آغوشم ودامانم ***برگِ گُلِ نسرينم با شاخه ریحانم

آنغنچه خندان را، من غنچه نمیخوانم ***آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد، دور لب و دندانم ***کی مهر و وفا باشد این چرخ بد اختررا

ص: 274


1- در تذکرة الخواص ابن جوزی ص 263 سطر (6) دارد (فنودی من الهوى دعه ياحسين فان له مرضعاً في الجنة) مرضع چون از صفات مختصه زنان است محتاج بتاء تأنيت نمی باشد

یاخلعتِ دامادی در بر کنم اكبر را ***بينم بِدلِ شادي آن طلعتِ دلبر را

بخت آن نکند بامن کانشاخ صنوبر را ***بنشینم وبنشانم گُل بر سرش افشانم

أي جعد(1) سمن سایت، دامِ دلِ شیدائی ***در نرگس شهلایت شور سر سودائی

بي لعل شکرخایت کو تاب و توانائی ***اي روي دِل آرایت، مجموعه زیبائی

مجموع چه غم دارد، از من که پریشانم***ایشمع رُخت شاهد، در بزم شهودِ من

مویِ تو و بویِ تو، مُشکِ من وعُودِ(2) من ***از داغ تو داد من، وز سوز تو دُود من

دریاب که نقشي ماند از طرح وجود من ***چون یاد تو می آرم، خود هيچ نمي مانم

ایلعل لبت میگون وِي سروِقَدت موزون ***عذراي جمالت را من وامق ومن مفتون(3)

رفتی تو وجانا رفت، جان از تن من بیرون ***ايخوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون

ص: 275


1- جعد: موی پیچیده (عميد)
2- عود: هندی یکی از بخورات است
3- رامق: دوست، عاشق، و نام عاشق عذرا که داستان عشق او به عذرا مشهوراست و مفتون: شیفته و فریفته و عاشق (عميد)

عشق تو بگرداند، در کوه و بیابانم*** ای کِشتِ امیدم را، خود حاصل بيحاصل

سهلت گذشت از جان، لیکن زِجَوان مشکل ***تند آمدي ورفتي، ایدولت مستعجل

دستی زغمت بر دل پائي ز پیت در گِل ***با این همه صبرم هست از روی تو نتوانم

زود از نظرم رفتي أي كوكب اقبالم ***یکباره نِگُون گَشتى اي رایت اِجلالم

آسوده شدي از غم من نیزُ بدنبالم ***در خفیه همی نالم وين طرفه(1) که در عالم

عشاق نمی خسبند از ناله پنهانم ***سوز غمت اي مهوش در سوخته میگیرد

فرياد مصیبت کش در سوخته میگیرد ***خوناب مرارت چش در سوخته میگیرد

بینی که چه گرم آتش در سوخته میگیرد ***تو گرم تر از آتش، من سوخته تر زانم

ایدوست نمی گویم چون آگهی از حالم ***از مرگ جوانانم و زناله اطفالم

گر دستِ جفا سازد، نابودم و پامالم ***باوصل نمی پیچم وز هجر نمي نالم

ص: 276


1- طرفه: چیز تازه و نورس

حکم آنکه تو فرمائي مَن بندۀِ فرمانم ***از بیش و کم دشمن هر چند که بسیارند

با كَم نبود هرگز چون در ره گُل خارند ***با نقشِ وجودِ تو چون نقش بدیوارند

يك پشت زمین دشمن گر روی بمن آرند ***از رويِ تو بیزارم گر روي بگردانم

زندان بلایت را، صد باره چه أَيُّوبَم ***من يوسفِ حُسنترا همواره چه يعقوبم

من عاشقِ ديدارم من طالب مطلوبم ***در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

از روی تو مدهوشم در وصف تو حیرانم ***زد (مفتقر) شَیدا زاول در این سودا

شد بار دلش آخر سود و بر این سودا ***تا گشت سمندر وار، در اخگر این سودا

گویند مکن (مهدي) جان در سر این سودا ***گر جان برود شاید، من زنده باجانم

زبانحال مادر شاه زاده علی اصغر عليهما السلام از کمپانی

لالهِ باغِ دلِ مَن عَلي جان علي جان ***شمعِ دلِ محفلِ من علي جان علي جان

طوطیِ مَن گز برِ من پریدي چه دیدی***غرقه بخون بِسملِ من علي جان على جان

ص: 277

خَرمَنِ عُمر تو چه رفت بر باد ز بیداد***سوخت زِغم حاصلِ من علي جان علي جان

گوهر تابنده من زِ کَف شد تلف شد ***دولت مستعجل من علي جان علي جان

تاب و توانائيِ من زِدِل رفت بگِل رفت ***مایه آب وگِلِ من علي جان علي جان

حلق ترا تير سِتَم دَریده بُریده ***زخم غمت قاتل من علي جان علي جان

روزِ من از سوزِ غمت چه شب تار مَپِندار ***تیره تر از منزلِ من علي جان علي جان

حرمله برکَند مرا ز بنیاد چه بنهاد ***و داغ ترا هر دلِ من علي جان علي جان

يوسفِ من گُرگ اَجل ترا بُرد مرا خورد ***وَه زِ دِل غافلِ من علي جان علي جان

لايق آن دستهِ گُل ستوده نبوده ***دامنِ نا قابلِ من علي جان علی جان

خنده ای غنچه من که شاید گشاید ***عقده این مشکل من علي جان

بار دگر پنجه بزن برویم چه گویم ***زین هوس باطل من علي جان علي جان

عُمر مَنِ سوخته جان بسر رفت هدر رفت ***زحمت بیحاصل من علي جان علي جان

ص: 278

همسفرم بودی و بی تو اکنون زدل خون***میچکد از محفل من علي جان علي جان

شهادت علی اصغر بطریق دیگر

در مهیج الاحزان ص 216 از لهوف(1) نقل کند که امام(علیه السلام) آمد در خیمه و بخواهر خود زینب فرمود :(ناوليني ولدي الصغير حتی اودعه فأخذه وأومأ اليه ليقبله فرماه حرملة بن الكامل الاسدي لعنه الله تعالى بسهم فوقع في نحره فذبحه فقال لزينب خذيه ثم تلق الدم بكفيه فلما امتلانا رمی بالدم نحو السماء ثم قال: هون على ما نزل بي انه بعين الله) يعنی فرزند خرد سال مرا بدست من بده تا او را وداع کنم پس آن كودك را گرفت و خواست او را ببوسد پس حرمله بن کاهل اسدی لعنت الله علیه تیری بسوی او پرتاب کرد، پس بگلوی آن طفل رسید و اورا ذبح نمود حضرت بزینب فرمود بگیرش و با دو دست خونهای زیر گلوي اوراگرفته و بطرف آسمان پرتاب کرد سپس فرمود: پس آسان است بر من آنچه بمن میرسد چون خداوند می بیند.

و بروایت دیگر نقل کند که زينب خواتون آمد در نزد برادر و آن طفل را آورده عرض کرد ای برادر این طفل سه روز است آب نخورده شربت آبی از این گروه برای او طلب نما، پس آن طفل را گرفته بمیان میدان آمد تا بنزدیک پسر سعد لعنه الله.

و فرمود: ايقوم شما کشتید شیعیان مرا واهلبيت مرا، وعهد و بیعت مرا شکستید دست از من بدارید تا بحرم جد خود برگردم با شربت آبی بمن بدهید کسی با من نمانده مگر زنان و اطفال که نیزه و شمشیر بکار نمی برند.

ص: 279


1- لهوف مترجم ص 117

(ویلکم اسقوا هذا الرضيع أما ترونه كيف يتلظي عطشا من غير ذنب اتاه اليكم) وای بر شما آخر این طفل شیر خواره را شربتی از آب باو بدهید نمی بینید چگونه بخود می پیچد از تشنگی آخر اورا گناهی نمیباشد.

مَنّوُا عَلَی ابنِ المُصْطَفی ***بِشَرْبَهٍ یُحْیی بِها

اَطفالُنا مِنَ الظَّما ***حَیْثُ الفُراتُ سائِلُ(1)

یعنی منت گذارید بر پسر پیغمبر بیک جرعه آبی که بچه های تشنه ما زنده

شوند چونکه آب فرات جاريست (وضرری برای شما ندارد).

و آن حضرت با ایشان در گفتگو بود که ناگاه حرملة بن كاهل ملعون تیری بر کمان گذاشته بجانب آن امام عالمیان انداخت آن تیر بر گلوى مبارك آن طفل آمد و گلوی مبارکش را در هم شکافت.

وبروایت شیخ مفید(2) در وقتی که اورا بنزد آن حضرت آوردند او را گرفته میبوسید و در کنار خود گرفته که مردی از بنی اسد تیر انداخت و گلویش را بريد الخ.

و در مقتل مقرم ص 342 سطر(5) از زیارت ناحیه نقل کند که حضرت حجت فرمود:(السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللَّهِ الرَّضیعِ المَرْمیِّ الصَّرِیعِ المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فی السَّماءِ المَذْبوحِ بِالسّهْمِ فی حِجْرِ أبیهِ، لَعَنَ اللَّهُ رامِیهِ حَرْمَلَهَ بنَ کاهلٍ الأسدیّ وَذَوِیْهِ).

یعنی سلام بر عبدالله شیر خوار که با تیر او را به زمین افکندند و در خونش کشیدند، و خون اورا بطرف آسمانها پاشیدند و در دامن پدرش او را شهید کردند خداوند حرملة بن کاهل اسدی قاقل أورا و کسانیکه به او کمک کردند لعنت کند.

ص: 280


1- در ناسخ ج 4 ص 147
2- در ارشاد ص 240 سطر (3) ومثير الأحزان ابن نما ص 70

و از اقبال سید ابن طاوس(1) نقل کند که در زیارت روز عاشورا میفرماید

(صَلَّی عَلَیْکَ وَعَلَیْهِمْ وَعَلَی وَلَدِکَ عَلِیٍّ الْأَصْغَرِ الَّذِی فُجِعْتَ بِهِ).

شهادت علی اصغر بطریقی که کاشفی نقل فرموده

در روضة الشهداء ص273 دارد که چون امام(علیه السلام) اهل بیت خود را تسلی داد و بر مرکب سوار شد خواست که بميدان رود ناگاه خروش عظیم وغلغله بزرگ از خیمه بگوش وی رسید از سبب آن پرسید گفتند أي سید و سرور زَمانهِ ستمگر برما خواری می کند و علي اصغر از تشنگی زاری میکند شیر در پستان مادرش خشك شده و آن طفل شیر خواره بهلاکت نزدیک گشته امام (علیه السلام)فرمود: که اورا نزد من آرید زینب اوربرداشته نزد امام حسین(علیه السلام) آورد امام مظلوم او را گرفت در پیش تروس زین گذاشت و نزديك سپاه رفته بر روی دست آورده آواز داد که اي قوم اگر بزعم شما می گناه کرده ام این طفل هيچ گناهی ندارد ويرا يك جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده، آن جفا کاران گفتند محالست که بی حکم ابن زیاد یك قطره آب بتو و فرزندان تو دهیم و نامردی از قبیله ازد که اورا حرمله بن کاهل می گفتند تیری کشیده بسوی امام حسين (علیه السلام)انداخت آن تیر بر حلق على اصغر آمد از آنجا گذشته به بازوی امام حسین(علیه السلام) نشست امام حسين (علیه السلام)آن تیر را از حلق آن طفل بیرون کشید و خونکه از حلق او میریخت بادامن پاك می کرد و نمی گذاشت که قطره ای بر زمین چکد پس روی بخيمه ها نهاده مادرش راطلبيد و گفت بگیر این طفل شهید را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند شهر بانو خروش بر آورده و خواتین اهل بيت فغان بر کشیدند و امام حسين (علیه السلام)بر حال طفل گریه

ص: 281


1- در اقبال ص 572 سطر(17)، از کتاب مختصر المنتخب نقل کند

میفرمود الخ.

مؤلف گوید مراد از شهر بانو یکی از زنهای آن حضرت بوده نه مادر زین العابدین که در حال نفاس از دنیا رفته فلا تغفل.

طلبیدن حسین علیه السلام ابن سعد را

در ناسخ از طریحی نقل کند(1) که اینوقت حسين(علیه السلام) برخاست و پیش صف آمد و عمر بن سعد را طلب نمود و فرمود: یا ابن سعد از سه کار یکی را اختیار کن.

اول آنکه مارا بگذار تا بمدينه برگردیم، ابن سعد گفت: این نشاید.

دوم آنکه مارا آب دهید که جگرهای ما از شدت عطش سوخته است، گفت: اینهم نمی شود.

سوم آنکه اگر از کشتن من ناگزیرید، من یکتن بیش نیستم يكتنه آهنگ (فصد) میدان می کنم، شما هم نیز يك ولك بميدان بیائید، ابن سعد گفت این روا باشد.

پس حسين(علیه السلام) آهنگ قتال نمود و این شعر بفرمود:(2)

أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الطُّهْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ*** کَفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ أَفْخَرُ

وَ جَدّی رَسُولُ اللَّهِ اکْرَمُ مَنْ مَضی*** وَ نَحْنُ سِراجُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ یَزْهَرُ

وَ فاطِمُ أُمّی مِنْ سُلالَهِ أَحْمَدَ ***وَ عَمِّی یُدْعی ذَالْجَناحَیْنِ جَعْفَرُ

ص: 282


1- طریحی در منتخب ص 451
2- منتخب ص 452 وبحار ج 45 ص 49 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 32 وناسخ ج 2 ص 365 وقمقام ص 458

وَ فینا کِتابُ اللَّهِ أُنْزِلُ صادِقاً ***وَ فینَا الْهُدی وَ الْوَحْیُ بِالْخَیْرِ یُذْکَرُ

وَ نَحْنُ أَمانُ اللَّهِ لِلنَّاسِ کُلِّهِمْ ***نُسِرُّ بِهذا فی الْأَنامِ وَ نَجْهَرُ

وَ نَحْنُ وُلاهُ الْحَوْضِ نَسْقی مُحِبَّنا***بِکَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ ما لَیْسَ یُنْکَرُ

إِذا ما أَتی یَوْمَ الْقِیامَهِ ظامِئاً ***الَی الْحَوْضِ یَسْقیهِ بِکَفَّیْهِ حَیْدَرُ

امامٌ مُطاعٌ اوْجَبَ اللَّهُ حَقَّهُ ***عَلَی النَّاسِ جَمْعاً وَالَّذی کانَ یَنْظُرُ

وَ شیعَتُنا فی النَّاسِ أَکْرَمُ شیعَهٍ ***وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسَرُ

فَطُوبی لِعَبْدٍ زارَنا بَعْدَ مَوْتِنا*** بِجَنَّهِ عَدْنٍ صَفْوُها لا یُکَدَّرُ(1)

خلاصه معنی: من پسر علي پاك از هر آلودگی و از خاندانِ هاشمم، چون خواهم افتخار کنم همین افتخار مرا بس است، جدم فرستاده خدا بهترین مردمست وماچراغهایِ روشنِ خدا در زمينيم، مادرم فاطمه فرزند احمد است، وعمویم جعفر را صاحب دو بال میخوانند، در شأن ما قرآن براستی نازل شد، وهدایت روحی درباره ما بنیکی یاد می شود، ایمنی از عذابِ خدا برایِ مردم مائیم، واین مطلب را گاهی پنهان و گاهی آشکار می کنیم، مااختیار دار حوض کوثریم و با جام رسول خدا دوست خودرا میاشامانیم، این سخن را جای انکار نیست.

چون دوست ما روز قیامت تشنه بسوی حوض آید، حیدر او را با دست خود آب دهد، حیدر پیشوائی است فرمان روا وحاكم كه خداوند حق او را بر تمام مردم لازم ساخته است، پیروان ما در میان مردم گرامیترین پیروان، و دشمن ما روز قیامت زیانکار است. خوشا حال بنده ایکه مارا پس از مرگ

ص: 283


1- این ابیات را کم و زیاد و مختلف نقل کرده اند. در منتخب طریحی نه بيت نقل کرده، و در بحار و مقتل خوارزمی و قمقام هفت بيت نقل نموده اند و ما از ناسخ نقل می کنیم که ده بيت است

زیارت کند، بواسطه بهشت جاودانیكه نعمتهایِ خالِص آن تیره شدنی نیست.

(كذا في هامش الناسخ).

شماره چهار پایان امام حسین علیه السلام

در ناسخ ج 2 ص 366 فرموده اسب سيد الشهداء را که در کتب معتبره بنام نوشته اند، افزون از دومال سواری نیست:

یکی اسب رسول خدا (صله الله علیه واله )که مرتجز(1) نام داشت.

دوم شتری که مسنات(2) می نامیدند.

و اسبی که ذوالجناح نام داشته باشد، در هیچیک از کتب احادیث و اخبار وتواريخ معتبره ندیده ام الخ(3).

جنگ یک تن باسی هزار

در ناسخ ج 2 ص 367 دارد که امام (علیه السلام)بميدان آمد و بحکم پیمانی که با ابن سعد بسته بود مبارز طلب کرد تا یکتنه با یکدیگر نبرد آغاز کنند، اولی کسی که آمد تميم بن قحطبه که از ابطال شام بود چون پلنگ خون آشام، قصد جنگ نمود.

ص: 284


1- مرتجز: (اسم فاعل) در لغت بمعنی کسیکه شعر رجز می خواند و چون این اسب شیهه و آوازش نیکو بود او را (مرتجز) نامیدند (کذا في هامش الناسخ)
2- مسناة: در لغت بمعنی رام و همواره است
3- مؤلف رمز المصيبه گوید: در فرهنگ عمید دارد که (ذوالجناح) صاحب بال، و بالدار، واسه تند رو، و نام اسبی که حضرت امام عليه السلام در کربلا بر آن سوار می شد

حسين (علیه السلام)مثل برق جهنده بر او تاخت و سرش را با تیغ بپرانید، همین طور هر يك از شجاعان پي در پي آمدند و شربت مرگ نوشیدند، زمین کار زار از خون کشته گان لاله زار گشت وعدد مقتولین افزون از شمار آمد، ابن سعد دانست که در پهن دشت آفرینش هیچکس را آن تاب و توان نیست که باحسين(علیه السلام) بتواند مقابله کند، و اگر کار بدینگونه رود، لشگر را بجمله باتیغ بپردازد، سپاهیان را بانگ زد (وَیْلٌ لَکُمْ، اَتَدْرُونَ لِمَنْ تُقاتِلُونَ؟ هذَا ابْنُ الاْءَنْزَعِ الْبَطینِ هذَا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ، فَأحْمَلُوا عَلَیْهِ مِنْ کُلِّ جانِبٍ).

وای بر شما، آیا میدانید با کدام کس قتال می کنید، این پسر انزع بطين است(1) این پسر کسی است که شجعان عرب را بکشت، پس از هر طرف حمله کنید براو، پس لشگر چون دريايِ طوفان زای بجنبش آمد.

رجزهای حضرت امام حسین علیه السلام

حسین که فرزند شیر ونو باوه شمشیر بود، از جاي نرفت و این ارجوزه را قرائت فرمود:(2).

ص: 285


1- انزع: کسیکه در دو طرف پیشانیش موی نروئیده باشد و بطین: بزرگ شکم
2- این ارجوزه هم در متن آن اختلاف هست و هم در عدد ابیانش. در قمقام ص 457 (17) بيت ذکر کرده. و در مقتل خوارزمی ج 2 ص 33 سه بیت ذکر کرده. و در بحار ج 45 ص 47 (20) بيت ذکر نموده. و طراحی در ص 452 (24) بیت ذکر کرده. و در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 79 (32) بيت نقل فرموده. وما از ناسخ ج 2 ص 368 نقل می کنیم که مجموع ابیاتش (47) بيت می شود، و ترجمه اش از پاورقي آن کتاب نقل می شود

کَفَرَ القَومُ وقِدماً رَغِبوا ***عَن ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَّقَلَین

این گروه بیدین گَشته و از پیش از ثواب خداوند پروردگار جن وانس

روی گردان شدند.

قَتَلَ القَومُ عَلِیّاً وَابنَهُ ***حَسَنَ الخَیرَ الکَریمَ الطَّرَفَین

حَنَقاً مِنهُم وَقالُوا أَجمِعُوا*** اُحشُرُوا اِلی حَربِ بِالحُسَین

این گروه از روی کینه علي و پسرش حسن نیکوکارا که پدر و مادرش بزرگوار است کشتند، گفتند: تصمیم بگیرید و مردمرا برای جنگ با حسین گرد آورید.

یا لَقَومٍ مِن اُناسٍ رُذَّلٍ ***جَمَعُوا الجَمعَ لِأَهلِ الحَرَمَین

اي قوم داد از مردمان ناکس و پستیکه بر اهل مکه و مدینه گروهی گرد آوردند.

ثُمَّ سارُوا وَتَواصَوا کُلُّهُم ***بِاجتِیاحی لِرِضاءِ المُلحِدَین

سپس روانه شدند و برای خشنودی دو بعدين (يزيد و ابن زیاد) یکدیگر را بکشتن من سفارش کردند.

لَم یَخافُوا اللّهَ فی سَفکِ دَمی*** لِعُبَیدِ اللّهِ نَسلِ الکافِرَین

بخاطر عبيد الله زاده در کافر در ریختن خون من از خدا نترسیدند.

وَابنُ سَعدٍ قَد رَمانی عَنوَهً ***بِجُنودٍ کَوُکوفِ الهاطِلَین

این شعر دو معنی را محتمل است: (اول) پسر سعد از روی ستم لشگری

ص: 286

مانند باران شدید بر من ريخت (دوم) پسر سعد از روی ستم با لشگری مانند باران شدید مرا تیرباران کرد (بنا بر معنی اول حرف (باء) برای تعديه ومتعلق برمانی، وبنابر معنی دوم بمعنى (مع) و اشاره بتير اندازی عمر سعد در صبح عاشورا میباشد).

لا لِشَیءٍ کانَ مِنّی قَبلَ ذا*** غَیرَ فَخری بِضِیاءِ الفَرقَدَین

بِعَلِیِّ الخَیرِ مِن بَعدِ النَّبِیِّ*** وَالنَّبِیِّ القُرَشِیِّ الوالِدَین

(کینه اینها بر من) نه برای چیزی (گناه و جنایتی) است که در پیش از من سرزده است بلکه تنها برای افتخار کردنِ من بروشني دو کو کب تابان پیغمبریکه پدر و مادرش فرشی و علی که بعد از پیغمبر بهترین مردمست می باشد.

خَیرَهُ اللّهِ مِنَ الخَلقِ أبی*** ثُمَّ امّی فَأَنَا ابنُ الخَیرَتَین

پسندیده خدا از میان مردم پدر وسپس مادرم می باشد، پس من پسر دو پسندیده شهدا هستم.

فِضَّهٌ قَد خَلَصَت مِن ذَهَبٍ*** فَأَنَا الفِضَّهُ وَابنُ الذَّهَبَین

(یامقصود از فضة خود حضرت وذهب جنس طلا است، و یا مقصود از فضة مادرش زهراءوذهب پیغمبرصلی الله علیه و اله است، و معنی شعر بنابر احتمال اول چنین است) من نقره ای هستم که از طلا گرفته شده است، پس من نقره وزاده دو طلا می باشم.

مَن لَهُ جَدٌّ کَجَدّی فِی الوَری أَو کَشَیخی فَأَنَا ابنُ العَلَمَین

در میان مردم نیست که جد و پدرش چون چد و پدر من باشد؟ پس من فرزند دو سرور می باشم.

فاطِمُ الزَّهراءُ امّی وأبی*** قاصِمُ الكُفرِ بِبَدرٍ وَحُنَینِ

مادرم فاطمه زهرا و پدرم شکننده کفر در جنگ بدر و حنین است.

ص: 287

عَبَدَ اللّهَ غُلاماً یافِعاً ***وقُرَیشٌ یَعبُدونَ الوَثَنَین

یَعبُدونَ اللّاتَ وَالعُزّی مَعاً ***وعَلِیٌّ کانَ صَلَّی القِبلَتَین

پدر من در کودکی و جوانی خدارا پرستش می کرد و برابر بیت المقدس و کعبه نماز می گذاشت. در صورتیکه قريش بُتِ لاتَ و غُزّی را میپرستیدند.

فَأَبي شَمسٌ وَأُمّي قَمَرً ***وَأَنَا الكَوكَبُ وَابنُ القَمَرَينِ

پس پدرم آفتاب (فلك امامت وولایت) و مادرم ماهتاب (آسمان هفت و طهارت) و من ستاره ای، زاده چنین خورشید و ماهم (یعنی نور ولايت وعصمت را از آندو کسب کرده ام).

ولَهُ فی یَومِ احدٍ وَقعَهٌ*** شَفَتِ الغِلَّ بِفَضِّ العَسکَرَین

پدرم در جنگ أحد بواسطه پراکنده ساختن لشگر کفار و اشرار موقعيت

شفا بخشیدن کینه وغصة اهل ایمان را دارد.

ثُمَّ فِی الأَحزابِ وَالفَتحِ ****مَعاً کانَ فیها حَتفُ أَهلِ الفَيلَقَينِ

موقعیت دیگرش در جنگ احزاب وفتح مكة می باشد که مرگش نکبت بار دو لشگر بیگران در آن بود.

فی سَبیلِ اللّهِ ماذا صَنَعَت*** اُمَّهُ السَّوءِ مَعاً بِالعِترَتَین

عِترَهِ البَرِّ التَّقِیِّ المُصطَفی ***وعَلِیِّ الوَردِ یَومَ الجَحفَلَین

(تمام این کارها) برای رضای خدا بود، و این أمت بد کردار در باره

خاندان پیغمبر برگزيده نیکوکار و خاندان علي شير روز کار چه بدیها کردند.

وبروایت طريحي و ابن شهر آشوب، این اشعار افزونست از آنچه تحریر شد.

فاطِمُ الزَّهْراءِ أُمِّی وَ أَبِی*** وارِثُ الرُّسْلِ وَ مَوْلَی الثَّقَلَیْنِ

ص: 288

مادرم فاطمه زهراء و پدرم وارث پیغمبران و سرور جن و انس است.

طَحَنَ الْأَبْطالَ لَمَّا بَرَزُوا ***یَوْمَ بَدْرٍ وَ بِاحْدٍ وَ حُنَیْنِ

روز جنگ بدر وأحد وحنين دلاورانی را که بجنگش آمدند کوبید و نرم کرد.

وَ أَخُوا خَیْبَرَ إِذْ بارَزَهُمْ ***بِحُسامٍ صارِمٍ ذی شَفْرَتَیْنِ

و با مردم خیبر با شمشیر بُرّانيكه دو طرفش نیز بود مبارزه کرد.

وَالَّذی أَوْدی جُیُوشاً أَقْبَلُوا ***یَطْلُبُونَ الْوِتْرَ فی یَوْمِ حُنَیْنِ

و سپاهیرا که روز جنگ حنین بخونخواهی آمده بودند هلاک کرد.

مَنْ لَهُ عَمٌّ کَعَمِّی جَعْفَرٌ ***وَهَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْنِحَتَیْنِ

کیست که عموئی مانند عموی من داشته باشد که خداوند دو بال باو بخشیده است؟

جَدِّی الْمُرْسَلُ مِصْباحُ الْهُدی*** وَ أَبِی الْمُوفی لَهُ بِالْبَیْعَتَیْنِ

جدم فرستاده خدا، چراغ هدایت است، و پدرم بیعت عقبه ورضوان را براي او وفا کننده است.

بَطَلٌ قَرْمُ هِزَبْرٌ ضَیْغَمٌ ***ماجِدٌ سَمْحٌ قَوِیُّ السَّاعِدَیْنِ

پدرم، دلاور، سرور، شیر خشمگین، بزرگوار، بخشنده و قوی بازو است.

عُرْوَهُ الدِّینِ عَلیٌّ ذاکُمُ ***صاحِبُ الْحَوْضِ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ

مَعَ رَسُولِ اللَّهِ سَبْعاً کامِلًا ***ما عَلَی الْأَرْضِ مُصَلٍّ غَیْرُ ذَیْنِ

این علی (که بِاُو افتخار می کنم) ریسمان محكم دین و اختیار دار حوض کوثر و کسی است که هفت سال با پیغمبر برابر بیت المقدس و کعبه نماز خواند در صورتیکه غیر از آندو، مرد نماز گذاری روی زمین نبود.

تَرَکَ الْأَوْثانَ لَمْ یَسْجُدْ لَها ***مَعَ قُرَیْشٍ مُذْ نَشاً طَرْفَهَ عَیْنٍ

ص: 289

او از زمانیکه بوجود آمد بتهارا دور انداخت و بمقدار يك چشم بهمزدن هم بموافقت قریش برابر آنها سجده نکرد.

وَ أَبِی کانَ هِزَبْراً ضَیْغَماً ***یَأْخُذُ الرُّمْحَ فَیَطْعَنْ طَعْنَتَیْنِ

کَتَمَشِّی الْأُسْدِ بَغْیاً فَسُقُوا ***کَأْسَ حَتْفٍ مِنْ نَجیعِ الْحَنْظَلَیْنِ

پدرم شیر خشمگین بود و مانند شیران در طلب شکار حمله می کرد، وضربتهای نیزه میزد، سپس دشمنانش از جام پر خون و تلخ مرگ سیراب می شدند.

وابو مخنف نیز این اشعار را نگاشته و بعضی را نادیده انگاشته(1).

ذَهَبٌ مِنْ ذَهَبٍ فی ذَهَبٍ ***وَ لُجَینٌ فی لُجَینٍ فی لُجَینِ(2)

فَلَهُ الْحَمْدُ عَلَیْنا واجِبٌ ***ما جَری بِالْفُلْکِ إِحْدی النَّیِّرَیْنِ(3)

خَصَّهُ اللَّهُ بِفَضْلٍ وَ تُقی ***فَأَنَا الزَّاهِرُ وَ ابْنَ الْأَزْهَرَیْنِ(4)

تَرَکَ الْأَصْنامُ مُنْذُ خَصَّهُ ***وَ رَقا بِالْحَمْدِ فَوْقَ النَّیِّرَیْنِ(5)

وَ أَبادَ الشِّرْکَ فی حَمْلَتِهِ*** بِرِجالٍ أُتْرِفُوا فی الْعَسْکَرَیْنِ(6)

وَ أَنَا ابْنُ الْعَیْنِ وَ الْأُذْنِ الَّتِی*** أَذْعَنَ الْخَلْقُ لَها فی الْخافِقَیْنِ(7)

ص: 290


1- محشی ناسخ فرموده چون انتساب اين قسمت از رجز بحضرت حسين عليه السلام دلیل محکمی ندارد لذا تنها بترجمه پارة از لغات اكتفا می کنیم
2- ذهب طلا و لجين نقره
3- نیرین ماه و خورشید
4- تقی از تقوی، وزاهر، درخشان
5- اصنام: بتها ورقا: بالا رفتن
6- اباد: هلاک کرد. اترفوا: سر مست مال شدند
7- اذعن: يقين کرد، خانقين: مشرق و مغرب

نَحْنُ أَصْحابُ الْعَبا خَمْسَتُنا ***قَدْ مَلَکْنا شَرْقَها وَ الْمَغْرِبَیْنِ(1)

ثُمَّ جَبْریلُ لَنا سادِسُنا ***وَ لَنَا الْبَیْتُ کَذا وَ الْمَشْعَرَیْنِ(2)

وَ کَذَا الَمجْدُ بِنا مُفْتَخِرٌ*** شامِخاً یَعْلُوا بِهِ فی الْحَسَبَیْنِ(3)

فَجَزاهُ اللَّهُ عَنَّا صالِحاً ***خالِقَ الْخَلْقِ وَ مَوْلَی الْمَشْعَرَیْنِ

عُرْوَهُ الدِّینِ عَلیٌّ الْمُرْتَضی*** صاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَیْنِ

یَفْرِقُ الصَّفَّان مِنْ هَیْبَتِهِ ***وَ کَذا أَفْعالُهُ فی الْخافِقَیْنِ

وَ الَّذِی صَدَّقَ بِالْخاتَمِ مِنْهُ*** حینَ ساوی ظَهْرَهُ فِی الرَّکْعَتَیْنِ

شیعَهَ الُمخْتارِ! طیبُوا أَنْفُساً ***فَغَداً تُسْقُونَ مِنْ حَوْضِ اللُّجَیْنِ

فَعَلَیْهِ اللَّهُ صَلّی رَبُّنا ***وَحَباهُ تُحْفَهً بِالْحَسَنَیْنِ

اینوقت چون شیر خشمگین دست از جان شسته و دل بر خدای بسته، بر

میمنه لشگر حمله افکند و این شعر بگفت:

اَلقَتلُ أَولی مِن رُکوبِ العارِ ***وَالعارُ أولی مِن دُخولِ النّارِ

کشته شدن از ارتکاب ننگ بهتراست وننگ از رفتن بآتش جهنم بهتر است.

و با تیغی چون صاعقه آتش بار خویش را بر خیل کفار زد و زمین را از خون کفار سرخ نمود میمنه را در هم شکست و مردم را پراکنده ساخت و قصد میسره فرمود و این رجز بخواند.

اَنَا الْحُسینُ بْنِ عَلِیٍّ اَلَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنِی*** اَحْمِی عَیالاتِ اَبِی اَمْضِی عَلی دِینِ النَّبِیِّ

من حسین پسر علي هستم بر خود واجب شمرده ام که از راه حق بر نگردم

ص: 291


1- اشاره بحديث کساء است
2- جبرئیل: در زير كساء نفر ششم ما بود خانه خدا و عرفات ومشعر مال ما است
3- مجد: بزرگی، شامخ: بلند

اکنون از خاندان پدرم حمایت می کنم و مطابق دین پیغمبر رفتار مینمایم.

و چون سیل بنیان کن جانب میسره گرفت و از جنگیدن در میدان و حرارت خورشید در گرمای ظهر وحمله أسلحه جنگ و جریان خون از جراحتهای شمشیر و سنان، سخت عطشان بود، و در آن تاب و تب، آب طلب می فرمود و زبان مبارك در دهان می گردانيد وَالعَطَش می گفت و با اینحال آن حضرترا ترسی نبود (قَالَ السَّيِدُ(1): قالَ بَعضُ الرُّواهِ: فَوَاللّهِ ما رَأَیتُ مَکثوراً قَطُّ قَد قُتِلَ وُلدُهُ وأهلُ بَیتِهِ وأصحابُهُ أربَطَ جَأشاً).

عبد الله بن عماد گفت:(2) قسم بخدای، هرگز ندیدم مردی را که لشگرهای بزرگ او را احاطه کرده باشند و فرزند او را کشته باشند و أهل بیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند، و او همچنان دلدار وقوي القلب صابر و ثابت بیاید و چون شیر درنده آهنگ رزم آزمايد، و گَرِد اضطراب و اضطرار بر دامانِ وِ قارش ننشیند.

ص: 292


1- قال في اللهوف المترجم ص 119 سطر (4). و در معالي السبطين ج 2 ص 16 اینطور نفل کند که راوی گفت: فوالله مارأيت مكثوراً قط قد قتل ولده وأهل بيته وأصحابه أربط جاشاً ولا أمضی جناحا ولا أجرء مقدماً من الحسين(علیه السلام) الخ. ودر قمقام ص 458 و مهیج الاحزان بزدي ص 221 از حميد بن مسلم نقل کند که گفت: بخدای قسم هیچکس چون او ندیدم که برادران وفرزندان وأصحاب او را کشته و سپاه دشمن گرد وي گرفته باشند و خود چنین رابط الجأش (شجاع) و ثابت الجنان (یعنی دلش محکم و قویتر باشد) یکتن تنها در مقابل چندین هزار خصم خونخوار ایستاده کار زار کند
2- كما في الناسخ ج 2 ص 374

عدد مقتولین بدست آن حضرت

بالجمله، میزد و میکشت و لشگر از پیش روی او چون گله گوسفند از گرگ میرمیدند.

تا بروایت ابن شهر آشوب(1) ومحمد بن أبي طالب هزار و نهصد و پنجاه کس از آن کفار را با تیغ درگذرانید سواي مجروحین.

ودر مهيج الأحزان ص 221 دارد چهارصد سواره و پیاده را روانه جهنم کرد.

ودر اسرار الشهاده ص 345 سطر (18) دارد که سیصد و سی هزار نفر را کشت. وعدد لشگر ابن زیادچهارصد و شصت هزار بوده اند انتهی.

در معالي السبطین ج 2 ص 16 سطر آخر از روضة الشهداء نقل کند که دوازده هزار مرد از دشمن را بکشت.

لختی اطراف او از دشمن تهی گشت، پس اندکی از میان لشگر کناره گرفت و فرمود:

(لاحَوْلَ وَلاقُوَّهَ إِلّا بِاللَّهِ الْعَلِیِ الْعَظِیمِ)

دیگر باره سرهنگان سپاه بانک بر لشکر کوفه زدند و آنها که پراکنده شده بودند جمع کردند و تحریص و ترغیب بر جنگ نمودند و همه هم دست شدند و بر آن امام مظلوم عطشان حمله آوردند. آن حضرت چون برق جهنده يكتنه خود را در میان آن لشکر افکند.

ص: 293


1- مناقب ج 4 ص 110 وناسخ ج 2 م 374

ندای غیرت بر بی غیرتان کوفه

(ندای غیرت بر بی غیرتان کوفه) (1)

در پاسخ به 2 ص 375 دارد که چهار هزار کماندار تیر بچله کمان برنهادند و کمین بگشادند وسواران حملهای پی در پی نمودند، و پیادگان بپرتاب کردن سنگها پرداختند و آن حضرت را مانند دائره در میان آوردند و میان حضرت وخيامِ اهل بيت حائل ومانع شدند، وجماعتي بطرف خیمه های رفتند، امام چون این بدانست صیحه ای بایشان زد و فرمود:

(یَا شِیعَهَ آلِ أَبِی سُفْیَانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَی أَحْسَابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَباً(2))

اي شيعيان آل ابی سفیان اگر چند ترك دین کردید و از خداوند و روز معاد ترس ندارید، کم از آن نباشید که در دار دنیا خویش را در شمار آزادگان گیرید، و اگرخویش را از عرب میشمارید بخصلت حسب و نسب خویش باز گرديد.

شمر گفت: (ما تَقولُ یا حُسَینُ؟ فَقالَ: أقولُ: أنَا الَّذی اقاتِلُکُم وتُقاتِلُونّی وَالنِّساءُ لَیسَ لَکُم عَلَیهِنَّ جُناحٌ فَامنَعوا عُتاتَکُم (عِنانَکُم) عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی

ص: 294


1- ناسخ ج2ص375و بحار ج45ص51و لهوف مترجم ص120و مقتل خوارزمی ج2ص33.
2- و در مقتل خوارزمی ج 2 ص 33 اینطور نفل کند (ويحكم يا شيعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فكونوا احراراً في دنياكم هذه وارجعوا الي احسابکم ان کنتم عرباً كما تزعمون)

مادُمتُ حَیّاً) شمر گفت: چه می گوئى اي حسین (در بعض کتب(1) چه می گوئی ای پسر فاطمه) فرمود می گویم من باشما جنگ میکنم و شما با من نبرد میکنید، زنان را در میانه چه گناه است که متعرض ایشان می شوید؟ سرکشان خودرا (با عنان خودرا) باز کشید و چند که من زنده ام بجانب من گرائید و با من رزم آزمائید، در مقاتل ابو الفرج ص 79 دارد (وَیلَکُم إن لَم یَکُن لَکُم دینٌ فَکونوا أحراراً فِی الدُّنیا فَرَحلی لَکُم عَن ساعَهٍ مُباحٌ) یعني واي بر شما اگر دینی برای شما نیست لا اقل در دنیا آزاده باشید پس اسباب و اثاث که در سفر با خود دارم يك ساعت دیگر برای شما مباح است.

شمر گفت: این روا باشد اي پسر فاطمه.

پس شمر بلشكريانش بانک زد از خیمه ها برگردید و خودش را قصد کنید جان خودم او کفر کریم است(2) لاجرم لشکریان دست در دست دادند وصف در صف بستند و آماده قتل امام (علیه السلام)شدند.

آن حضرت در برابر صف آمد و با صدای بلند فریاد زد، و فرمود:

(یا وَیْلَکُمْ عَلامَ تُقاتِلونی؟! عَلی حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟ أمْ عَلی سُنَّهٍ غَیَّرْتُها؟ أمْ عَلی شَریعَهٍ بَدَّلْتُها).

وای بر شما، از چه روی بامن قتال میدهید و بر قتل من اقدام می کنید؟ آیا حقی را ترك كرده ام؟ یا سُنتی را تغییر داده ام؟ یا شریعتی ودینی را تبدیل نموده ام؟

در جواب گفتند:

(بَلْ نُقاتِلُکَ بُغْضاً وَ عِناداً مِنّا لِأبیکَ وَ ما فَعَلَ بِأشْیاخِنا یَوْمَ بَدْرٍ وَ حُنَیْنَ).

ص: 295


1- كما في الناسخ ج 2 ص 375 والبحار ج 45 ص 51 و و لهوف مترجم ص 120
2- ناسخ ج 2 ص 375 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 33 و بحار ج 45 ص 51

بلکه با تو میجنگیم بواسطه بغض و کینه ای که با پدرت داریم چون در جنك بدر و همین بزرگان مارا بکشت.

حسین(علیه السلام) چون این کلمات را بشنید، سخت بگریست و این شعر را بفرمود:

یا رَبِّ لا تَتْرُکَنی وَحیدا*** فقَدْ تری الکفار وَالْجُحودا

قَدْ صَیَّرونا بَیْنَهُمْ عَبیدا ***یُرْضُونَ فی فِعالِهِمْ یَزیدا

اَمّا اَخی فَقَدْ مَضی شَهیدا ***مُعَفَّرا بِدَمِهِ وَحیدا

فی وَسْطِ قاعٍ مُفْرَدا بَعیدا*** وَاَنْتَ بِالْمِرصادِ لَنْ تَحیدا

یعنی پروردگارا: مرا تنها وامگذار، تو که این کافران و افکار آنها را میبینی، مارا مثل بندگان بین خود قرار داده و کارهایِ خود را برایِ خرسندی يزيد انجام میدهند، برادرم شهید شد و تنها و آغشته بخون میان بیابان همواره ودور افتاده ولكن توهمیشه بر سر راه گنهکاران هستی. (کذا فيها من الناسخ)

استغاثه حسين عليه السلام از شهدای زنده دل

در ناسخ ج 2 ص 377 دارد آن گاه از راست و چپ نگران شد، دید همه أصحاب و برادران و فرزندان در خاک و خون آغشته اند بنا کرد هر يك از ایشان را صدا کند پس فرمود:

(یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِی بْنَ عُرْوَهَ، وَیا حَبیبَ بْنَ مُظاهِرٍ، وَیا زُهَیرَ بْنَ الْقَینِ، وَیا یزیدَ بْنَ مُظاهِرٍ، وَیا یحْیی بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهیمَ بْنَ الْحُصَینِ، وَیا عُمَیرَ بْنَ الْمُطاعِ وَیا أَسَدُ الْکَلْبی، وَیا عَبْدَ اللهِ بْنَ عَقیلٍ وَیا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَهَ وَیا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یاحُرُّ الرِّیاحِی، وَ یا عَلِی بْنَ الْحُسَینِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیجآءِ. مالی أُنادیکُم فَلا تُجیبُونی؟ وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟!

أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟ أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ

ص: 296

إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ (صله الله علیه واله )لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَسُولِ، الطُّغاهَ اللِّئامَ، وَلکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللهِ رَیبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بکُمُ الدَّهْرُ الْخَؤُونُ، وَ إِلاَّ لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ فَها نَحْنُ عَلَیکُمْ مُفْتَجِعُونَ وَبِکُمْ لا حِقُونَ فَإِنَّا للَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ.

يعني أي مسلم بن عقيل ،واي هانی بن عروة ، وای حبیب بن مظاهر، واي زهير بن القين، واي يزيد بن مظاهر، واي يحيى بن كثير، واي هلال بن نافع، واي ابراهيم بن حصين، واي عمير بن مطاع، واي أسد كلبي، واي عبد الله ابن عقيل، واي مسلم بن عوسجة، واي داود بن طرماح، وای حر ریاحی، واي علي بن الحسين، واي شجاعان روز صفا، واي اسب سواران روز تنگنای نبرد چه شده مراکه هر چه شما را صدا می کنم جوابمرا نمی دهید وشمارا دعوت می کنم نمیشنوید، شمارا خواب ربوده امیدوارم بیدار شوید، یا چیزی مانع شده از دوستی شما نسبت بامام خودتان پس یاریش نکنید، این زنهای پیغمبرند که بواسطه فقدان شما اسير رنج وعنایند.

پس بلند شوید از خواب خوداي بزرگواران و این مردمان پست فطرترا از حرم رسول خدا دفع کنید.

ولكن افسوس بخدا قسم شما را مرگ بر زمین زده، و روزگار خیانت کار بر شما بی وفائی کرده، و الا شما از کسانی نبودید که از دعوت من کوتاهی کنید یا از یاری من دست باز دارید، پس ما بشما مصیبت زده ایم و بشما ملحق شونده ایم ما برای خدائیم و بسوي او باز گشت خواهیم کرد و این اشعار را قرائت فرمود(1):

ص: 297


1- ناسخ ج 2 ص 215 و 378 و لهوف المترجم ص 112 ومعالی السبطين ج 2 ص 10

قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّهٍ ***وَالْقَوْمُ(1) بَیْنَ مُدَّعَسٍ وَمُکَرْدَسٍ

لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ وَأ قْبَلُوا ***یَتَهافَتُونَ عَلی ذَهابِ الأ نْفُسِ

نَصَرُوا الْحُسَیْنَ فَیا لَها مِنْ فِتْیَهٍ ***عافُوا الحَیاهَ وَأُلبِسُوا مِنْ سُنْدُسِ(2)

یعنی گروهیکه هرگاه در شدت جنك براي رفع گرفتاري خوانده شوند دلهاي خودرا بالاي زردها پوشیده و برای جانبازي بر یکدیگر پیشی می گیرند، یاري کردند همین را ای کاش اینطور جوانانی بودند که زندگی را رها نمودند واز لباسهای بهشتی پوشیدند.

و در معالي السبطين ج 2 ص 10 این مرثیه را نقل کند از زبانحال آن

حضرت.

بالأمسِ کانُوا مَعی وَالیومَ قَدْ رَحَلُوا ***وَخَلَّفوا فی سُویدِ القَلبِ نِیراناً

نَذرٌ عَلیَّ لَئِنْ عادُوا وَاِنْ رَجَعُوا ***لَاَزرَعَنَّ طَریقَ الطَفِّ رَیْحَانَاً

یعنی دیروز همه با من بودند ولي امروز همه بار سفر بستند و رفتند، من نذر

می کنم که اگر باز برگشتند من راه کربلا را برای ایشان گل کاری می کنم.

زبانحال مناسب مقام از جوهری

کجا رفتند اصحاب کبارم ***که من اینسان غريب وخوار وزارم

کجائی أي علي اکبر جوانم ***کجائی قاسم اي آرام جانم

کجائی ای علمدار سپاهم*** معين ياور و پشت و پناهم

ص: 298


1- لهوف ومعالي السبطين (والخيل بين الخ)
2- این بیت در لهوف وموضعی از ناسخ ذکر نشده

ز جا خيزيد اي رعنا جوانان***به بينيد از جفا در اين بيابان

عيال من غريب و بي پناهند***گرفتار و اسير اين سپاهند

شما آسوده از هر رنج و محنت***مكان كرده در باغ جنت

ولي من با غم و محنت قرينم***در اين صحرا غريب و بي معينم

نه باك از نيزه و شمشير دارم***نه خوفي از سنان و نيزه دارم

از آن ترسم كه گر من كشته گردم***ز تيغ كين بخون آغشته گردم

گذارد شمر پا در خيمه هايم***زند سيلي به روي طفل هايم

ورود حسين عليه السلام بشریعه فرات

در ناسخ ج 2 ص 378 گوید: چیزیکه مجملش آن است، سپاه ابن سعد سواره و پیاده دفعة واحدة بر آن حضرت حمله کردند و حسين(علیه السلام) چون شیر غضبناك در مقابل ایشان در آمد، و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را بزخم تیغ وطعن نيزه چنان بخاك می افکند که باد خزان برگ درخت انگوررا میریخت، از کثرت عطش جانب فرات را گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگرشربتی آب بنوشد نه چندان از این بکوشد و بکشد، همگان بطرف شریعه آمدند وراه آب را هرچه محکمتر بستند.

اعور سلمی، و عمرو بن حجاج زبیدی، که با چهار هزار مرد کمان دار موکل شریعه بودند، بانك بر سپاه زدند که: که مواظب باشید حسین راه بآب پیدا نکند آن حضرت مانند شیر برایشان حمله کرد و صفوف ايشان را بشکافت و طریقه شیوه را از دشمن گرفت، و اسب بفراست راند و سخت تشنه بود و اسب آن حضرت نیز تشنگی از حال افزون داشت.

(قالَ الحُسَینُ: أَنتَ عَطَشانً و أَنَا عَطَشان، وَاللهِ لا ذُقتُ الماءَ حَتَّی تَشرَبَ)

ص: 299

امام حسين (علیه السلام)فرمود: تو تشنه ای و من تشنه ام سوگند بخدای آب نیاشامم تا تو آب نخوری، مثل اینکه اسب کلام حضرت را فهمید سر بلند کرد یعنی تا تو آب نخوری من آب نخورم، پس امام(علیه السلام) دست برد و کفی آب برداشت و فرمود: آب بخور که من آب می آشامم.

ناگاه حصين بن نمیر تیری بجانب آن حضرت انداخت و آن تیر بر دهان مبارکش آمد وخون جاري شد.

وبروایت شیخ مفید(1) حسین (علیه السلام)در اینوقت بر مسنات (شتر) سوار بود.

و از آن طرف سواري فریاد بر داشت که اي حسين تو آب مینوشی و لشکر بسرا پرده تو می رود و هتک حرمت تو می کند، چون حسین این را بشنيد آب از کف بریخت و از شريعه بيرون تاخت و با تیغ سپاه کوفه را پراکنده نمود و بسرا پرده خویش آمد معلوم شد آن ملعون خدعه و نیرنک زده.

آخرین وداع حسين عليه السلام با اهل بیت علیهما السلام

پس باردیگر اهل بیت را وداع گفت فرمود: (یا زَینَبُ یا اُمُّ کُلثوم یا سُکَینه) اهل بیت همگان با حال آشفته وجگرهای سوخته وخاطرهايِ خسته و دلهای شکسته در نزد آن حضرت جمع شدند، در خاطر هیچ آفریده ای صورت نبندد که ایشان با چه حال بودند، ایشان را وداع گفت و بصبر وسکون وصیت فرمود، و فرمان داد تا جامه ای که در خور اسیریست بپوشند.

وَقالَ لَهُم: اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ وَحَافِظُکُمْ وَ حَامِیکُمْ وَسَیُنْجِیکُمْ مِنْ شَرِّ الأعْدَاءِ وَیَجْعَلُ عَاقِبَهَ أَمْرِکُمْ إلی خَیْرٍ وَیُعَذِّبُ عَدُوَّکُمْ بِأَنْواعِ البَلاء

ص: 300


1- ارشاد مفید ص 240

وَیُعَوِّضُکُمْ عَنْ هذِهِ البَلِیَّهِ بِأَنْواعِ النِّعَمِ وَالکَرَامَهِ، فَلا تَشْکُوا وَلا تَقُولُوا بِأَلْسِنَتِکُمْ مَا یُنْقِصُ قَدْرَکُمْ)

فرمود: آماده بلا باشید و بدانید که خداوند حافظ شما است و از شما حمایت می کند، و از شرِّ دشمنان نجات می دهد، وعاقبتِ امرِ شمارا ختم بخبر كند، و دشمنان شمارا بأنواع بلا مبتلا سازد، وعذاب نماید، وشمارا بأنواع نعمتها و کرامتها عوض دهد، پس زبان بشکوه مگشائید و سختی که اجرِ شمارا ناقص کند مگوئيد(1).

آقای فلسفی در نهضت حسینی ص 144 از انوار المجالس نقل کند که حضرت عمامه پیغمبر(صله الله علیه واله )بر سر وزِره رسول اکرم را در بر و ذوالفقارِ پدر را در کمر و سپر حضرت حمزه را بر دوش و نیزهِ جعفرِ طیار را همراه و بر ذو الجناح سوار ووداع نمود و روانه میدان گردید ناگاه صداي ضعیفی شنید مهلاً مهلا يا ابن الزهراء، حضرت نگاه کرد دید خواهرش زینب علیها السلام است ایستاد و بي بي عالم عرض کرد می خواهم بوصیت مادرم زهراء علیها السلام رفتار کنم زیرا سفارش نمود موقعیکه حسینم روانهِ میدان شد تو زیر گلویش را ببوس در رياحين الشريعة ج 3 ص 104 مینگارد زینب علیها السلامچون بوسید سخت بگریست و امام او را تسلیت و بزبانِ حال به برادر عرضه داشت:

مرو مرو که فلك كارش اعتبار ندارد ***مرو که بی گُل رویت دلم قرار ندارد

عزیز من چه مقابل شدي بلشکر دشمن***بگو که زينب من تاب انتظار ندارد

ص: 301


1- ناسخ ج 2 ص 380

اگر اجازه دهي جمله صف کشیده بیائیم ***بابن سعد بگوئیم حسین گناه ندارد

توئی پناهِ منُ وأهل بيتِ بي سامان ***پناه عالميان زينبت پناه ندارد

تو حال میروی آهسته تر برو که به بینم ***رخ چه ماه تورا چون دلم قرار ندارد

انتهى ما في النهضة.

وداع حضرت باخواهرش زینب زبانحال از جوهری

ای زینب غم پرور اینور دو چشمانم ***ای بیکس و بي یاور اي خواهر گریانم

امروز مرا با تو این آن در دیدار است ***هجران تو ایخواهر آتش زده بر جانم

این زندگی دنیا این عالم ما فيها ***دیگر بچه کار آید از بعد جوانانم

از مرگِ همه یاران گر صبر کنم شاید ***از داغ علي اكبر من زنده نمی مانم

افسوس که شد کشته در خونِ خود آغشته ***عباسِ علمدارم سقايِ شهیدانم

از سینه مکش افغان از خیمه میا بیرون ***چون شمر کشد خنجر بر حنجر عريانم

ص: 302

از کینه این لشکر چون شد تن من بی سر

از بعد من مضطر جان تو وطفلانم

چون شمر گذارد پا در خیمه پی غارت

مگذار زند سیلي بر روي يتيمانم

وداع حضرت با اهل حرم از درة العلماء

چو شاه تشنه جگر کرد عزم رفتن میدان ***پيِ وداع حَرَم شد بخیمه گاه غریبان

کشید ناله زِ دِل كأي حرم سرای پیمبر ***زخیمه گه بدر آئید این زمان همه یکسر

جهادِ نوبتِ یاران گذشت و وقت من آمد ***زمان عمر برفت ووداع جان و تن آمد

حمیده خواهر من اي جفا کش دوران ***بمرگ من مخراشی رخ ومدر تو گریبان

بفوتِ مادرُ و جدُّ و برادر و پدرت ***که به زمن همه بودند جمله در نظرت

بماتم همه بودی صبورومدحتگر ***کنون بماتم من صبر کن تو ایخواهر

مگر ويل ومزن صرخه ای صديقه ثاني*** بصبر وحِلم تحمّل نما هر آنچه تواني

لباس کهنه بپوشان حریم در بدرم را *** که عنقریب به بینی بروي نيزه سرم را

طلبکنند پدر چونکه طفلهای يتيم *** بده تسلی ایشان بعابدين أليمم

اگر سراغ برادر کند سكينة گريان *** بود برادر او در جهان هر آنچه مسلمان

ص: 303

مگر تو هیچ کلامی که نقص اجر تو آرد ***مباد دیو رجمیت ز صبر و حلم در آرد

براه شام تو غافل مشو ز حال یتیمان*** شتر سواری و شب رفتن و اذیت عدوان

بقدر قوه نگه داری غریبان کن*** بهر بلیه پرستاری یتیمان کن

سکینه را ز همه بیش کن پرستاری*** برای خاطر من خاطرش نگهداری

خدای دوست بدارد یتیم داران را ***دل شکسته و چشمان اشک باران را

بدل نوازی طفل صغیر ای خواهر ***خدای گفته که أما الیتیم لاتقهر

دهد نجات بزودی خدا ز شر عدایت*** کند امور شما را بروزگار کفایت

مراجعت بمدینه کنی چو دفعۀ دیگر ***بوقت نافلۀ شب بکن تو یاد برادر

بدوستان جگر خون من سلام مرا ***رسان و بر همه یکسر بگو پیام مرا

که آب سرد چو نوشید یاد من آرید ***بحال غربت من خون ز دیدگان بارید

هزار حیف نبودید جمله در بر من ***که بنگرید همه حلق خشک اصغر من

نظر کنید و به بینید ظلم دشمن را ***بطفل تشنۀ من منع آب دادن را

پس آن زمان ز حرم کهنه پیرهن طلبید*** بزیر جامۀ خود جامۀ کهن پوشید

که شاید این به تنم ساتر کفن باشد ***بزیر سم ستوران حجاب من باشد

سکینه را سر زانوی مرحمت بنشاند*** بروی همچو مهش بوسه داد و اشک فشاند

ای عزیز پدر این قدر مکن زاری ***چو بی پدر شوی آندم بگریه حق داری

بنوک نی سر پر خون من هنوز ندیدی ***سر برهنۀ و گریان بهر طرف ندویدی

ص: 304

گشوده بر سر نعشم نگشته گیسویت***هنوز سیلی دشمن نخورده بر رویت

شتر سوار نرفتی بهر دیار و قفار***بلا حجاب نگشتی بگوچه و بازار

هنوز خار مغیلان نرفته در پایت***هنوز کنج خرابه نگشته مأوایت

باشک خویش مسوزان دل فکار مرا***مبیرز گریه خود طاقت و قرار مرا

وداع کرد حرم را و رو بمیدان کرد***بنای صبر جهان را چو سیل ویران کرد

برید دل ز جهان عازم شهادت شد***ز اهل بیت گذشت و فدای امت شد

زبانحال زینب مظلومه باشاه تشنه جگر از جوهری

ای برادر من سر گشته و حیران چکنم***از پس قتل تو با خیل اسیران چکنم

خواری درد غریبی همه سهلست ولی***از غم هجر تو و داغ جوانان چکنم

بصف کرب و بلا هر چه کشیدم گذشت***روز وارد شدن کوفه ویران چکنم

مجلس زاده مرجانه اگر صبر کنم***بعد از آن واقعه در گوشه زندان چکنم

از غم کوفه و زندان اگر آسوده شدم***در ره شام باین لشکر عدوان چکنم

وارد شام چو گشتم به آن حال خراب***سر بازار روی ناقه عریان چکنم

ص: 305

شام در گوشه ويرانه چه شد منزل ما ***با يتيمان تو و ناله طفلان چکنم

آخر کار در آن منزل میشوم یزید ***گر تو را چوب زند بر لب ودندان چکنم

(وله ايضاً)

بگفتا که ای پادشاه عراق*** امان از جدائی فغان از فراق

حذر کن از اینقوم کفر و نفاق *** امان از جدائی فغان از فراق

وصیت نموده بمن مادرت *** که امروز اندر دم آخرت

زنم بوسه بر حنجر انورت *** امان از جدائی فغان از فراق

من آخرتورا مهربان خواهرم *** جوانمرده و بیکس و یاورم

ز مرگت مکن خاك غم بر سرم*** امان از جدائی فغان از فراق

پس از مرگ تو ایشه بی معین*** چه سازم من خسته دل غمین

باين طفلهای یتیم وحزين *** امان از جدائی فغان از فراق

شه کربلا با دو چشم پر آب*** بپاسخ چنین داد اورا جواب

که ايخواهر بیکس دلکباب *** امان از جدائی فغان از فراق

خداحافظ ای زینب مضطرم *** خداحافظ ای مهربان خواهرم

خدا حافظ ای نور چشم ترم*** امان از جدائی فغان از فراق

ز بعد علی اکبر نوجوان *** نخواهم دیگر زندگی در جهان

قدم گشته از ماتمش چونکمان*** امان از جدائی فغان از فراق

ندارم بغیر از تو چون خواهری *** پس از مرگ من از ره یاوری

بکن بایتيمان مَن مادري*** امان از جدائی فغان از فراق

ص: 306

چو آسوده کشتی زرنج و محن ***چه از شام غم رفتي اندر وطن

بصغرای محزون بگو اینسخن *** امان از جدائی فغان از فراق

بهر روز شب با دل بی قرار *** بود ذاکر از بهر من اشكبار

از این گریه دارد بسی افتخار*** امان از جدائی فغان از فراق

اعلام حضرت که لباسهای مناسب اسیری بپوشند

در معالي السبطين ج 2 ص 14 دارد وقتیکه حضرت امر فرمود لباسهای مناسب اسیری بپوشند، حضرت زين سبب سئوال کرد.

حضرت فرمود: گویا باين زودي می بینم شما را مانند کنیزان و بندگان جلو اسب سواران میرانند و به بدترین عذاب شمارا عذاب می کنند، چون زینب این را بشنید گریست و فریاد (وا وحدتاه: وا قلة ناصراه: واسوء منقلباه: را شوم صباحاه:) بلند کرد، و يخه چاك زد، و موهایش را پریشان نمود، و اطمه بصورت زد.

پس حسین(علیه السلام) فرمود: (مهلا يا بنت المرتضی ان البكاء طويل) آرام باش ای دختر علیِّ مرتضی گریه طولانی خواهد بود.

چون حسین خواست از خیمه بیرون رود، زینب دامنش را گرفت و عرض کرد ای برادر آرام گیر و توقف نما تا من توشه ای از جمالت بگیرم و بقد و بالايت نگاه کنم، ووداعی کنم که دیگر دیداری پس از آن امید ندارم.

فَمَهْلاً اَخی قَبْلَ الْمَماتِ هَنیئَهً ***لِتَبْرَدَ مِنّی لَوْعَهٌ وَغَلِیلُ

پس شروع کرد دست و پايِ برادر را بوسیدن زنهایِ دیگر اطرافش را گرفتند و دست و پاهای حضرت را بوسیدند.

پس حضرت ایشان را ساکت نمود و بسویِ خیمه ها برگردانید، پس

ص: 307

خواهرش زینب را طلبيد وأمر بصبرش نمود ودست مبارکش را بر سینه اش کشید و از جزع و بی تابی آرامش کرد، وثواب صابران را که خداوند آماده کرده بیان فرمود، و کراماتیکه خدا به مقربین وعده داده ذکر نمود.

پس زینب راضی شد و اظهار خوشحالي نمود، و عرض کرد برادر خاطر جمع باش و چشمت روشن باد همانطوریکه شما دوست دارید و می خواهید و راضی هستید من عمل خواهم کرد.

صَبَرتُ عَلی شَییٍ اَمَرُّ مِنَ الصَبرِ*** سَاَصبِرُ حتی یَعجُزَ الصَبرِ عَن صَبری

صبور می کنم بر چیزیکه تلختر است از صبر (چادروا) و زود است چنان صبرکنم که صبر از صبر من عاجز ماند.

اسب طلب نمودن حضرت

واز بعض مقاتل نقل کند که چون حضرت خواست بميدان جنك تشريف ببرد نگاهی بر است و چپ نمود و صدا زد آیا کسی هست که اسب مرا بیاورد؟ زینب شنید و اسب برادر را آورد و عرض کرد:

لِمَن تُنادي وَقَد قَرَحتَ فُؤادي

چه کس را میخوانی قلبم را مجروح کردی.

شاعری گوید

مَن ذَا يَقدُمُ لِی الجَواد(1) وَلَأُمَتي(2)*** وَالصَّحبُ صَرعى وَالنَّصيرُ قَليل

کیست اسب با وزره مرا بیاورد، و حال آنکه یاران روی زمین افتاده اند و

ص: 308


1- جواد: اسب
2- لأمه: زره

یاری کننده گان کم شده اند.

فَأَتَتهُ زَینَبُ بِالجَوادِ تَقودُهُ ***وَالدَّمعُ مِن ذِکرِ الفِراقِ یَسیلُ

زینب در حالیکه اشک فراقش جاری بود اسب را آورد.

وتَقولُ قَد قَطَّعتَ قَلبِیَ یا أَخی*** حُزناً فَیا لَیتَ الجِبالَ تَزولُ

و فرمود رگهای قلبم را ای برادر پاره کردی ای کاشک کوه ها از هم می پاشید.

وَلِمَن تُنادی وَالحُماهُ(1) عَلَی الثَّری ***صَرعی ومِنهُم لا یُبَلُّ غَلیلُ(2)

چه کسی را صدا میزنی وحال انکه طرفداران روی خاك افتاده اند وکسی نمانده که بتواند تشنه ای را آب دهد.

ما فِی الخِیامِ وقَد تَفانی أهلُها ***إلّا نِساءٌ وَلَهاً(3) وعَلیلُ

در خیمه ها کس نماند جز يك مشت زنهای بچه مرده و علیل بیمار.

أرَأَیتَ اختاً قَدَّمَت لِشَقیقِها(4)*** فَرَسَ المَنونِ(5) ولا حِمیً وکَفیلُ

آیا دیده ای خواهری اسب مرگ برادرش را بیاورد، و طرفدار و کفیلی نداشته باشد.

فَتَبادَرَت مِنهُ الدُّموعُ وقالَ یا ***اُختاهُ صَبراً فَالمُصابُ جَلیلُ(6)

پس اشک بر چشمان حسین دوید و فرمود ای خواهر صبر کن که مصيبتها

ص: 309


1- الحماء: حمایت کنندگان، طرفداران
2- غلیل: تشنگی سخت
3- ولها: اندوهگین و بچه مرده
4- شقیق: برادر
5- منون: مرگ
6- فالمصاب جليل: مصيبتها بزرگ است

بزرگ است.

فَبَکَت وقالَت یَابنَ امِّی لَیسَ لی*** وعَلَیکَ مَا الصَّبرُ الجَمیلُ جَمیلُ

پس زینب گریه کرد و عرض کرد ای پسر مادرم درمصیبت تو صبر جمیل نیکو نیست.

یا نورَ عَینی یا حُشاشَهَ مُهجَتی(1)*** مَن لِلنِّساءِ الضّائِعاتِ دَلیلُ

ای نور چشم من و ای آخرین جان قلب من، زنهای بیکس را کی راهنما باشد.

ورَنَت إلی نَحوِ الخِیامِ بِعَولَهٍ(2) ***عُظمی تَصُبُّ الدَّمعَ وهیَ تَقولُ

رو بخیمه ها نمود و صدا زد درحالیکه اشکش جاری بود.

قوموا إلَی التَّودیعِ إنَّ أخی دَعا ***بِجَوادِهِ إنَّ الفِراقَ طَویلُ

بلند شوید برای وداع که برادرم اسب خود را طلبيد و معلوم است که جدائی بطول خواهد انجامید.

فَخَرَجنَ رَبّاتُ الخُدورِ عَواثِراً(3)*** وغَدا(4) لَها حَولَ الحُسَینِ عَویلُ

پس زنهای پرده نشین ترسان و لرزان بطرف حسین رفتند.

اللّهُ ما حالُ العَلیلِ وقَد رَأی*** تِلکَ المَدامِعَ لِلوَداعِ تَسیلُ

ای خدا حال علیل بیمار چگونه بود که ببیند برای وداع اشکهاي اهل بيت جاری است.

ص: 310


1- حشاشة: بقیه جان، ومهجت: خون یا خون قلب
2- رنت: صدا بگریه بلند کرد. معولة: گریه با صدا
3- عواثر: جمع عاثر کنایه از ترسان و لرزان
4- غدي: اي صار

حمله شاهباز زخم دیده بر ملخهای پراکنده

در ناسخ ج 2 ص 381 دارید که با دلي از درد شكافته مانند شیر پریشان آهنك قتال نمود، و بر ان قوم حمله کرد، میزد و میکشت، و لشکریان چون ملخها پراکنده، از پیش روی او پراکنده میشدند.

عمر سعد کمان داران را فرمان داد که اورا تیرباران کنید پس ایشان حضرتش راهدف تير ساختند وهمه تيرها بسينه «مبارکش میآمد چه هرگز پشت بجنگ نمیداد. و سینه اش چون پشت خار پشت گشت.

وقال: يا أمة السوء الخ أي أمت نکوهیده چه بد کردار بوده اید چه کردید در عترت پیغمبر آگاه باشید پس از کشتن من نمیکشید بنده ای ازبندگان خدا که بيمناك شوید و از خدا بترسید، بلکه قتل مسلمانان در نزد شما سهل و آسان خواهد بود. قسم بخدا که در برآوردن حاجت چنان دانم که پروردگار من مرا بزرگوار بدارد، بپاداش انکه مرا خوار گرفتند و کشتن مرا سهل شمردید، و کیفر کند شمارا درانتقام من، از جائیکه هرگز در خاطر شما صورت نبسته.

حصین بن مالك سكونی بانگ در داد اي پسر فاطمه خداوند بچه چیز از برای او انتقام میکشد از ما؟

فرمود: می افتد بلاي بأس و بينم شما در میان شما و ریخته می شود خونهای شما، آنگاه فرو می گیرد شمارا تنگنای دوزخ عذاب خدا.

آنگاه حمله گران افکند هر که با او کوشید شربت مرگ نوشید، و بهر جانب که تاخت گروهی را بخاك انداخت.

عمر بن سعد بانگ بر کمان داران زد که: حسین را تیرباران کنید. چهار هزار تن کمان داران دفعة واحده اورا هدف تیر ساختند.

ص: 311

شماره زخمهای بدن امام حسين عليه السلام

از کثرت تیر که بر چشمهای زره نشست، سینه آن حضرت چون پشت خارپشت گشت.

بروایتی غیر از زخم تیر، سی وسه زخم برداشت(1).

و بروایت صاحب مناقب وسيد، هفتاد و دو جراحات یافت. كما في البحار ج 45 ص 52.

ابو مخنف گوید: سی وسه طعن نيزه و سی و چهار ضرب شمشیر بدو رسید(2).

امام محمدباقر (علیه السلام)می فرماید: سیصدو بیست و اند (از سه تانه)زخم شمشیر وتير و نیزه بافت(3).

و بروایتی سیصدوشصت جراحت دید(4).

و نیز گفته اند هزار و نهصد زخم یافت وزره او از تیر باران مثل خار پشت گشت(5).

و این جمله از پیش روي بود(6).

ص: 312


1- كما في المناقب ج 4 ص 111 والبحار ج 45 ص 52 و ناسخ ج 2 ص 382
2- كما في المناقب ج 4 ص 110 و ناسخ ج 2 ص 382 و در لهوف مترجم ص 129 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 37 ازامام صادق علیه السلام عليه السلام روایت کند
3- كما في المناقب ج 4 ص 110 وناسخ ج 2 ص 382 و بحار ج 45 ص 52
4- كما في المناقب ج 4 ص 110 سطر آخر. وناسخ ج 2 ص 382
5- كما في المناقب ج 4 ص 111 وناسخ ج 2 ص 382
6- كما في المناقب ج 4 ص 111 وناسخ ج 2 ص 382

و در لهوف مترجم ص 129 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 37 فرموده در پیراهن آن حضرت يکصدوده واندي جاي تير و نیزه و شمشیر دیده شد.

آخرین لحظات سواری امام حسين عليه السلام

در ناسخ ج 2 ص 383 و بحار ج 4 ص 52 گویند: ناگاه ابوالحتوف(1)

جعفی از کمین در آمد و تیری بر پیشانی آن حضرت بزد.

و بقولی(2) خواست يك ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و برپیشانی

شریف خورد.

فلك سنگي فكند از دست دشمن***به پيشاني آن وجه الله احسن

چو زد از كينه آن سنگ جفا را***شكست آيينه ي ايزدنما را

كه گلگون گشت روي عشق سرمد***چو در روز احد روي محمد

به دامان كرامت خواست آن شاه***كه خون از چهره بزدايد بناگاه

دل روشنتر از خورشيد روشن***نمايان شد ز زير ابر جوشن

يكي الماس وش تيري ز لشكر***گرفت اندر دل شه جاي تا پر

كه از پشت پناه اهل ايمان***عيان گرديد زهرآلوده پيكان(3)

در ترجمه نفس المهموم کمره ای ص 452 این اشعار را نقل فرموده.

بمرکز باز شد سلطان ابرار***که آساید دمی از رزم و پیکار

فلک، سنگی فکند از دست دشمن***به پیشانیِ وجهُ اللهِ احسن

که گلگون گشت رویِ عشقِ سرمد***چو در روز احد، روی «محمد»

ص: 313


1- در جلاء العيون ص 577 (ابوالحنوق)
2- كما في البحار ج 4 ص 53 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 34
3- نهضت حسینی ص 149

بدامان کرامت خواست آن شاه***که خون از چهره بزداید، بناگاه

یکی الماس وش تیری ز لشکر***گرفت اندر دل شه جای ، تا پر

که از پشتِ پناه اهل ایمان***عیان گردید زهر آلود پیکان

مقام خالق یکتای بیجون ***ز زهر آلوده پیکان گشت پر خون

سنان زد نیزه بر پهلو چنانش ***که جنب الله بدرید از سنانش

بدیدارش دلارا رایت افراشت*** سمند عشق بار عشق بگداشت

بشکر وصل نسل فخز آدم ***به رو افتاد و می گفت اندر آن دم

ترکت الخلق طرأ فی ***هواکا و أیتمت العیال لکی أراکا

و لو قطعتنی فی الحب اربا*** لما حن الفؤاد الی سواکا

حسین علیه السلام تیر را بکشید و خون بر روی و موی مبارکش جاری شد.

عرض کرد: ای پروردگار من: تو خود نگران این جماعت گنهکار هستی ای خدا تو نابود کن ایشان را و بکش ایشان را وپراکنده کن ایشان را، و باقی مگذار بر روی زمین یکتن ایشان را، ومیامرز هرگز يکتن از ایشان را.

پس دامن زره را يك طرف کرد و عامه خویش را بر کشید، تاخون چشم و چهره را پاك كند(1).

ناگاه خدنگ و تیری که پیكانش مسموم وسه شعبه بود، بر سينة آن

حضرت آمد.

ص: 314


1- در بحار ج 45 ص 53 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 34 دارد که خواست یک ساعتی استراحت کند که سنگی آمد و بر پیشانی شریف خورد، دامن بالا زد که خون را پاک کند تیری آمد که مسموم و سه شعبه داشت بر سینه مبارك و بروایتی بر قلب شریفش رسيد الخ

و بروایتی بر قلب مبارکش رسید و از آن طرف سر بدر کرد، و آن تیررا خولی بن الأصبحی انداخت.

وبروایتی ابو قدامه عامری انداخت. (فقال الحسين: بسم الله و بالله وعلى ملة رسول الله) آن گاه سر بسوی آسمان برداشتهو عرض کرد: پروردگار من: تو میدانی که این جماعت مردی را می کشند که در روی زمین جز او پسر پیغمبری نیست، پس دست فرا برد و آن تیر را از پشت بیرون کشید(1).

پس دست بزیر جراحت گرفت چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشید، وقطرهای باز نگشت(2) و دیگر باره دست را از خون پر کرد و بر سر و روي وریش مبارك ماليد، و فرمود: اینطور میخواهم جدم را ملاقات کنم(3) در حالیکه سر ورویم بخونم خضاب شده باشد و عرض کنم یا رسول الله مرا فلان وفلان بکشت.

در اینوقت ضعف بر آن حضرت غلبه کرد خواست استراحت کند.

صالح بن وهب بن مزنی وقت را غنیمت شمرد و نیزه ای بر پهلوی میاره آن حضرت زد چنانکه از اسب در افتاد و روي مبارکش از طرف راست بر زمین آمد و پس بر خواست.

اسباب افتادن حضرت از اسب بر زمین

در معالی السبطين ج 2 ص 20 فرموده اختلاف است که سبب سقوط حضرت

ص: 315


1- در مقتل خوارزمی ج 2 ص 34 دارد که خون مثل ناودان جاری شد
2- در مقتل خوارزمی ج 2 ص 34 گوید سرخی آسمان از آن زمان شد
3- در مقتل خوارزمی دارد: (هكذا والله أكون حتی ألقی جدی محمداً وأنا مخضوب یدمی وأقول) الخ

از اسب چه بوده.

از لهوف نقل کند(1) که صالح بن وهب مزنی(2) نیزه بر پهلوي حضرت زد بطوریکه از اسب در افتاد واز صورت راستش بزمین آمد و میفرمود: (بسم الله وبالله وفي سبيل الله وعلى ملة رسول الله(علیه السلام)).

واز صدوق در اماليش نقل کند(3) که تیري بحلقومش رسید و از اسب بیفتاد و تیررا گرفت و پرتاب کرد.

واز ابی مخنف نقل کند که خولې تیری رها کرد و بگلوي مباركش رسید و به سرعت از اسب بزمین افتاد و در خون خود نالید و تير را بیرون کشید و خونهارا با دو کف دست می گرفت و ریش و سر خودرا رنگین می کرد و می فرمود: اینطور خداوند وجدم را ملاقات و شکایت می کنم از آنچه بمن رسیده.

و از مناقب ابن شاذان روایت کند که رسول خدا فرمود: مثل اینکه بحسين نگاه می کنم که تیري باو رسیده و با سرعت از اسب بزمین افتاده پس ذبح شده چنانچه گوسفند ذبح می شود.

و در معدن از مناقب روایت شده که ابو أيوب غنوي تیري بحلقش زد.

پس فرمود: (بسم الله و بالله ولاحول ولا قوة الا بالله وهذا قتيل في رضاء الله) و از اسب بزمین سقوط فرمود.

ص: 316


1- لهوف مترجم ص 124 سطر 7 نقل فرموده
2- در لهوف صالح بن وهب المری نقل کرده
3- عبادت امالى صدوق ص 143 سطر 22 اینطور دارد (و حال بنو كلاب بينه و بين الماء ورمي بسهم فوقع في نحره وخر عن فرسه فأخذ السهم فرمی به وجعل يتلقی الدم بكفه فلما امتلاأت لطخ بها رأسه ولحيته ويقولى القي الله عز وجل وأنا مظلوم متلطخ بدمی ثم خر على خده الأيسر صريعاً الخ

مقبل شاعر گوید:

در يگانه ي درياي مجمع البحرين***به خون طپيده ي كرب و بلا امام حسين

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت***نه سيدالشهداء بر جدال طاقت داشت

هوا ز جور مخالف چو قيرگون گرديد***عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديد

بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد***اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد

مرحوم ناصرالدين شاه فرموده:

یکتا گهري ز صدر زین افتاده

آویزه عرش بر زمین افتاده

افسوس که در واقعه کرب بلا

از خاتم انبیاء نگین افتاده

سخن حضرت زینب بعمر سعد

در ناسخ ج 2 ص 384 فرموده: زينب علیها السلام که نگرای میدان جنك بود چون این بدید از خیمه بیرون دوید، و فریاد کرد (وا أَخاه، وا سيّداه، وا أَهلَ بَیتاه، لَیَتَ السَّمَاءَ طُبِقَتْ عَلَی الأَرْضِ وَلَیْتَ الْجِبَالَ تَدْکَدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ).

کاش آسمانها خراب شود و بر زمین افتد، کاش کوهسار پاره پارد شود و پراکنده شود،بر روي بيابانها، آنگاه بعمر سعد رو کرد (فَقالَتَ: يا عُمَرَ بنَ سَعدٍ يُقتَلُ أَبُو عَبدِ اللهِ وَأَنتَ تَنظُرُ اِلَيهِ) اي پسر سعد حسین را می کشند و توشادان براو نظاره میکنی؟ ابن سعد گریان شد و جوابی نداد.

در معالي السبطين ج 2 ص 22 از تظلم الزهراء نقل کند که زینب علیها السلام چون آگاه از زمین افتادن حسین (علیه السلام)شد غش کرد، چون بهوش آمد رو بسوی میدان نمود، گاهی لباسهایش به پا می گرفت زمین میخورد و گاهی بصورتش بزمین میخورد از ترسی که داشت همین طور افتاد و خیزان رفت تا بمعرکه رسید بنا کرد براست و چپ نگاه کردن ناگاه دید برادرش حسین (علیه السلام)روی زمین افتاده دست و پا میزند و خون از زخمهایش جاریست مانند ناودان.

پس خودرا روي جسد شريف برادر انداخت و بنا کرد صدا زند آیا تو

ص: 317

حسین برادر مني ؟ آیا تو پسر مادر مني؟ آیا تو نور چشم مني؟ آيا تو ميوه قلب مني؟ آیا تو حمایت کننده مائی؟ آیا تو امید مائي؟ آیا تو پناه مائي؟ آیا تو ستون مائی؟ آیا تو پسر محمد مصطفی هستی؟ آیا تو پسر علي مرتضائی؟ آیا تو پسر فاطمه زهرائی؟ هر چه ناله زد جوابی نشنید.

چون از کثرت جراحات امام حسین(علیه السلام) بیهوش شده بود پس زینب علیها السلام گفتار خود را ادامه داد و گریه بسیار نمود تاحضرت بهوش آمد و با آخرین نفس با گوشه چشم ودست اشاره به خواهر نمود زینب بیهوش شده غش کرد.

چون بهوش آمد عرض کرد برادر بحق جدت رسول الله با من سخن بگو و بحق پدرت أمير المؤمنين با من حرف بزن أي جان دلم بحق مادرم زهرا مرا جواب بده اي نور چشم من با من تكلم کن، پس امام حسين(علیه السلام) از سخنان خواهر بهوش آمد.

و فرمود اي خواهر امروز روز از هم جدا شدن است این روزیست که جدم بمن وعده داده و او بمن مشتاق است.

پس باز غش کرد پس زینب پشت سر حضرت نشست و او را در بغل گرفت حضرت ملتفت شد و فرمود خواهر زينب قلبم را شکستی و ناراحتی مرا زیاد کردي ترا بخدا قسم ساکت شو و بی قراري مكن عرض کرد واي بر من أي برادر و اي پسرمادرم چگونه ساکت باشم و تو در این حال جان بدهی؟ و دست و پا زنی جانم فدای جان تو همین طور با برادر درد دل می کرد که ناگاه تازیانه ای بر كنفش رسید و گوینده گفت دور شو والا ترا باو ملحق سازم زینب نگاه کرد دید شمر است فرمود اي دشمن خدا جدا نخواهم شد تا مرا با او بکشی.

پس آن بی حیا با قهر و غلبه آن مخدره را از نعش برادر جدا کرد و كتك سختی باو زد و گفت بخدا اگر نزديك شوی با این شمشیر گردنت را میزنم.

ص: 318

پس آن لعین نزدیك امام حسین (علیه السلام) رفته در حالیکه آن جناب بیهوش افتاده بود و روی سینه آن حضرت نشست و او را بروی افکند زینب این را که دید دوید و شمشیر را از دستش گرفت.

و فرمود اي دشمن خدا مدارا کن با او سینه اش را شکستی و پشتش سنگین نمودی آیا ندانسته ای این سینه روی سینه پیغمبر وعلي وفاطمه تربیت شده؟ وای بر تو این کسی است که جبرئیل قصه ولالائی باو می گفته و میکائیل گهواره جنبان او بوده، ترا بخدا يك ساعت مهلتش بده تا سير اورا به ببینم وای بر تو أي لعين بگذار تا ببوسم بگذار تا چشمانش را به بندم بگذار دخترانش را خبر کنم بیایند از او توشه گیرند بگذار تا دخترش سکینه را بیاورم که هر دو همدیگر را دوست دارند در آن وقت آن لعین حمله بر اوکرد بطوریکه با صورتش بزمین افتاد و هیچ اعتنائی بکلام آن مخدره نکرد و کرد آنچه را کرد.

شهادت عبد الله بن حسن

این وقت علم الله بن حسن (علیهم السلام)که در میان زنان میزیست وهنوز از علامت بلوغ خبري نداشت چون عم خویش را بدینحال نگریست، تاب و توان از وي برفت و آهنک ملازمت خدمت کرد، از خیمه بیرون دوید تا خویشتن را بعم بزرگوار رساند: زينب عجلت کرد و اورا بگرفت و از آن سوی امام(علیه السلام) ندا در داد که: (يا اختاه احبسيه) اي خواهر عبد الله را نگاه دار که در این میدان بلا انگیز در نیاید وخودرا هدف تیر وتيغ ننماید.

زینب چند که در منع او شدت گرد فائده نکرد و گفت: سوگند باخدائی که از عم خویش مفارقت نخواهم کرد و خود رااز چنگ زینب رها ساخت.

ص: 319

و دوان دوان خویش را بامام حسین(علیه السلام) رسانید.

در این وقت ابحر بن کعب تيغ بر حسین(علیه السلام) فرو آورد. عبدالله گفت: اي پسر زانيه عم مرا خواهی کشت؟ وابحر چون تیغ فرود آورد عبد الله دست خود را سپر عم خویش ساخت و شمشیر دست او را قطع کرد. چنانکه با پوست زیرین بیاویخت پس فریاد برداشت که یا أماه، حسين او را بگرفت و بر سینه خود چسبانیدو فرمود: اي فرزند برادرِ مَن: صبر کن بر آنچه بر تو فرود آمد و آن را از در خیر و خوبي بشمار گیر. هم اکنون خداوند تو را با پدران بزرگوار تو پیوسته میدارد.

مؤلف گوید: قبلا بشهادت او اشارتی شد. ص 201

حسين عليه السلام در گودال قتلگاه

اینونت حرملة بن كاهل همچنانکه عبدالله درکنار حسین(علیه السلام) بود، تیری بسوی او روان کرد و آن تیر بر مقتل عبد الله آمد و در گذشت.

و بصواب دید شمر بن ذی الجوشن، عمر بن سعد فرمان کرد تا گروهی با تیر وجماعتي بانیزه و شمشیر، ودسته ای با سنگ و آتش بر آن حضرت حمله افکندند، واینوقت حسين(علیه السلام) بيهوش افتاده بود، و چون بهوش آمد خواست برخیزد وجنك كند، بدن مبارك را توانائی نبود آن حضرت بگریست.

وَنادی وا جَدّاهُ، وا مُحَمَّداهُ: وا أبا القاسماه: وا اَبتاهُ: وا عَلِیّاهُ: وا حَسَناهُ: وا جعفراه: وا حَمزَتاه: وا عَقیلاه: وا عَبّاساه: وا غُرْبَتاهُ: وا عَطَشاهُ: وا غَوْثاهُ: وا قِلَّهَ ناصِراهُ: أَأُقْتَلُ مَظْلوما وَجَدِّی مُحَمَّد الْمُصْطَفی؟ وَاُذْبَحُ

ص: 320

عَطْشاناً، وَاَبی عَلِیٍّ الْمُرْتَضی؟ وَاُتْرَکُ مَهْتُوکا وَاُمِّی فاطِمَهُ الزَّهْراء؟)(1).

وهمچنان بر روی در افتاده او را غشی فرو گرفت.

ابو مخنف می گوید: سه ساعت مغشياً عليه افتاده بود و لشکریان اور زنده می دانستند، و بيمناك بودند که با او نزديك شوند(2).

ص: 321


1- ناسخ ج 2 ص 386 و معالي السبطين ج 2 ص 21
2- در نهضت حسینی ص 150 از مرقات الايقان ص 18 از مجلسی نقل کند که چون حضرت در میان گودال قتلگاه قرار گرفت لشكر از آن شجاعتيکه دیده بودند جرأت نزديك شدن نداشتند و باختلاف سخن می گفتند برخی می گفت حسین از دنیا رفته و بعضی می گفت که حیله و خدعه نموده شمر گفت: من الان بر همه معلوم میکنم زیرا آنحضرت ناموس پرست است و صدا زد اي لشكر آتش بیاورید تا خیام و هر که در خیمه ها جاي دارند بسوزانم و لشكر بطرف خیمه ها رفتند و ناله و ضجه از اهلبیت بلند شد امام حسين(علیه السلام) نشست وتیری که بر گلو زده بودند بیرون نمود و خون مانند فواره جستن کرد و با آواز ضعف در حالیکه غلاف شمشیر بدست گرفته بود زانو بزانو حرکت می کرد و صدا زد يا شيعة آل ابی سفیان ان لم يكن لكم دین و کنتم لاتخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنيا كم هذه وأرجعوا الی أحسابكم ان کنتم عرباً كما تزعمون قال فناداه شمر لعنه الله ما تقول یاابن فاطمة. يعني اي پیروان خاندان ابی سفیان اگر دینی ندارید و از روز جزا نمیترسید پس لااقل در دنياي خود آزاد مرد باشید اگر گمان میکنید عرب هستيد شمر گفت چه می گوئى اي پسر فاطمه حضرت فرمود می گویم من با شما جنگ دارم شما با من زنان را گناهی نیست. پس ستم کاران و جاهلان وطاغيان خودرا نگذارید متعرض حرم من نشوند تا من زنده ام. شمر بآواز بلند گفت اي لشكر بخيام حمله نکنید و بر گردید سوگند بجان خودم حسین کفو کریم میباشد. مؤلف گوید نظیر این قصه را در تحت عنوان (نداي غيرت به بيغيرتان کوفه) ذکر نمودم

اینوقت مالك بن بسر كندي بجانب آن حضرت روان شد وسب وشتم کرد و با شمشیر بر سر مبارکش زخمی زد. (فَقالَ لَهُ الحُسَينُ: لاأَكَلتَ بِها وَلا شَرِبتَ وَحَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظّالِمينَ) با این دست نخوري و نیاشامی و خداوند تورا با ظالمان محشور کند.

و آن حضرت برنسی (کلاه دراز) از خز بر سر داشت، چون از خون فرق مبارکش پر شد فرو افكند.

مالك بن بسر بر گرفت و بخانه خویش برد تا از آلايش خون بشويد زوجة خودرا آگاه ساخت.

وبروایتی کلاه خود آن حضرت را برد، و بازوجه خود گفت این کلاه خودرا از خون بشوی. زن بگریست و گفت واي بر تو؛ پسر پیغمبر را میکشی وسلاح اورا می گیری؟ بیرون شو از نزد من که خداوند قبرتورا از آتش پرکند. سوگند با خدای توشوهر من نیستی و من زوجه تو نیستم و هرگز با تو در زیر سقف خانه هاشمر نخواهم شد.

خلاصه از دعای امام حسین (علیه السلام)هر دو دست مالك بن بسر از کار افتاد در تابستان مانند دو چوب خشك شده بود و در زمستان خون و چرك از آن میچکید

ص: 322

و سخت فقير شد و با بدحالی وارد جهنم شد.

و بروایت ابی مخنف چون مالك بن بسر آن کلمات از زن بشنید وز خشم شد و دست بر آورد تا بر وي لطمه زند دستش بر میخی رسید و میخ در آن فرو رفت هر چه کرد دستش را نتوانست نجات دهد تا از مرفق قطع شد و باحال فقر بسر میبرد تا بجهنم واصل گشت.

و در محرق القلوب نراقی ص 267 دارد که مرویست در آن وقت شخصی بقصد قتل آن حضرت آمد چون نزدیک سیدالشهداء(علیه السلام) شد حضرت دروي نگریست و فرمود برو که توکشنده من نیستی و مرا دريغ آید که تو بآتش جهنم بسوزي، آنشخص گریان شد و گفت: جعلت فدك يا بن رسول الله تو بدين حال رسیده و هنوز غم ما میخوري و نمی خواهی که بآتش دوزخ بسوزیم پس شمشیر خود را که بجهت کشتن امام حسین(علیه السلام) کشیده بود بحرکت آورد و دوان دوان بنزد عمر سعد آمد ابن سعد گفت: کار حسین را تمام کردي گفت نه وليكن آمده ام تا کار تو ملعون را بسازم، این بگفت: وتيغ خودرا حواله وي گرد، غلامان وی از هر طرف در آمدند و آن سعاتمندرا گرفته زخمهاي کاري زدند چون از حیات مأیوس شد رو بجانب امام حسين (علیه السلام)نمود و عرض کرد یابن رسول الله گواه باش که بر سر کوی تو شهید شدم فردای قیامت مرا بازجوی و در میان شهداي لشكرخود داخل کن حضرت او را آواز داد خوش دل باش که چنین خواهم کرد.

چون بر سر کوی مهر من کشته ***شدي از عهده خونبها برون آیم من پس آن نیک بخت با آن کافران جهاد کرد تا شربت شهادت چشید.

در قمقام ص 460 دارد که عمر بن سعد نزدیک رفت حضرت فرمود اي عمر تو خود بکشتن من آمدي عمر باز گشت. و گفت: هر کس سر حسین را

ص: 323

برای من بیاورد هزار درهم جایزه دارد(1).

این وقت شمر بانک بر لشکر زد که چرا سستی می کنید کار این مرد را تمام کنید.

ذرعة بن شريك اول كس بود که بدشمنی خدا و رسول کمر بست و بشانه آن حضرت با شمشیر زخمی زد.

أمام(علیه السلام) با ان همه زخم وضعف، تیغ براند و ذرعة بن شریک را بجهنم رساند. و گفت:

صَبراً عَلى قَضَائِكَ يارَبِّ ***لا اِلهَ سِواكَ ياغِياثَ المُستَغيثينَ

اینوقت شمر بن ذي الجوشن بانک بر مردم خویش زد که آتش حاضر

کنید تا خیام حسین را با هر که در آنها جای دارد بسوزانم.

حضرت فرمود: اي پسر ذي الجوشن: آتش طلب می کنی تا اهل بیت

رسول خدا را بسوزانی؟ خداوند بسوزاند تورا بآتش دوزخ.

این هنگام چهل تن از اشرار کفار و ستمگران و سران سپاه در گرد آن

حضرت حلقه زدند.

حصین بن نمیر تیري بر دهان مبارکش زد.

وابو ایوب غنوي تیري بحلقوم شریفش زد.ونصر بن خرشه با شمشیر زخمی بزد. وعمرو بن خليفه جعفی بر گردن مبارکش جراحتی رسانید.

وصالح بن وهب مزنی(2) نیزه بر تهیگاهش زد و آن حضرت بر وی در افتاد و دیگر باره برجای نشست.

و سنان بن انس نخعی چنبر گردنش را با نیزه بزد، وهم بدان نيزه سينه

ص: 324


1- كما في معالي السبطين ج 2 ص 21
2- در قمقام ص 460 (یزنی) و نسخه بدل (مزني) نوشته

مبارکش را جراحتی عظیم کرد، آنگاه كمان بگرفت و تیری بر گودی زیر گلوي مبارکش زد، حضرت در افتاد و باز بر نشست تیررابكشيد.

در لواعج ص190 دارد که ابن سنان را مختار گرفت و يك يك انگشتانش را برید و سپس دو دستش را برید و بعد پاهایش را قطع کرد و دیگی از روغن زيت بجوش آورد و آن ملعون را انداخت در آن ديك وانجا دست و پا زد تا بدرک وارد شد.

عمر سعد گفت: ما در بر شما بگرید تعجیل کنید و کار او را بپایان آرید.

وسر اورا از تن دور کنید.

اول کس شبث بن ربعی با شمشیر کشیده پیش تاخت، امام (علیه السلام)بجانب او نظري کرد شبث را رعده ای بگرفت و سخت بلرزید و شمشیر از کفش بیفتاد و باز گریخت وهمي گفت: معاذ الله که من خدای را ملاقات کنم و ذمه من مشغول بخون حسین باشد(1).

سنان بن انس که مردي برص دار و کوسج وصورت کوتاهی داشت از در شماتت روی باشبث بن ربعی کرد و گفت: مادر بر تو بگرید و قوم تو تباه گردد، چرا از کشتن او دست باز داشتی؟ گفت: چون چشم بگشود و مرا نظاره کرد چشمهای رسول خدا را معاینه کردم، نیروی من برفت و اندامم بلرزید، گفت: این شمشیر مرا ده که من از براي قتل او شایسته ترم از تو، تیغ بگرفت و قصد

ص: 325


1- در قمقام ص 463 گوید: اول عمر سعد به شبث بن ربعی گفت: از اسب به پیاده شو و سر او را نزد من بیاور، شبث گفت: نه بخدامن با او بیعت کردم و نامه نوشتم و او را دعوت کردم اکنون که غدر کردم و بیعت بشکستم این عمل نکنم، عمر سعد گفت: بخدا قسم بابن زياد بنویسم، گفت: هر چه دانی همین که من هرگز این کار نکنم. انتهی

حسین(علیه السلام) کرد.

چون نزديك شد، رعدتی عظیم او را بگرفت و سخت بترسید، چنانکه شمشیر از دست او بیفتاد و بگریخت.

شمر او را بسرزنش زبان باز کرد که چرا بگریختی؟ گفت: چون چشم بسوی من بگشود، شجاعت پدر او بیادم آمد بگریختم.

دیگر خولی بن یزید اصبحی تصمیم گرفت که سر مبارك امام را از تن جدا کند. وي نيز قدمی چند برفت ورعدتی او را بگرفت و باز شتافت.

شمر گفت: چه ترسنده مردم که شما بوده اید. هیچکس سزاوار از من نیست در قتل او وشمشیر بگرفت و برفت و بر سینه حسين(علیه السلام) بنشست.

اشعار جوهری مناسب مقام

آه از آن ساعت که سبط بو تراب ***سر نهاد از ضعف بر روی خاک

با تن مجروح و قلب داغدار*** با گلوی تشنه و حال فکار

ناگهان شمر لعین خنجر بدست*** آمد و بر سینه آن شه نشست

گفت ای شه وقت جان دادن رسید*** از حیات خود بکن قطع امید

شاه فرمود ای ستمکار لئیم ***من ز جاندادن ندارم خوف و بیم

خود من اینجا بهر قربان آمدم ***از برای جان دادن آمدم

بعد از اینم زندگانی مشکل است ***داغ اکبر چون مرا اندر دل است

حالیا ایدشمن آل رسول ***مطلبی دارم بکن از من قبول

میبری ناچار چون از تن سرم*** قطرۀ آبی رسان بر حنجرم

(وله ايضا)

اي شمر پر جور و جفا ***ظالم امان از تشنگی

ص: 326

ای کافر دور از خدا ***ظالم امان از تشنگی

من زاده پیغمبرم ***نور دو چشم حیدرم

رحمی بحال مضطرم ***ظالم امان از تشنگی

آخر من بی خانمان ***هستم غریب و میهمان

شرمی بکن ای میزبان*** ظالم امان از تشنگی

من داغ اکبر دیده ام ***مرگ برادر دیده ام

تنهای بی سر دیده ام ***ظالم امان از تشنگی

بگذار آید خواهرم*** در وقت مردن بر سرم

بندد دو چشمان ترم ***ظالم امان از تشنگی

با پا مزن بر سینه ام ***ای دشمن دیرینه ام

تا کی تو داری کینه ام ***ظالم امان از تشنگی

مکالمه سیدالشهداء باشمر ملعون

مکالمه سیدالشهداء باشمر ملعون) (1)

آن حضرت چشم باز کرد و بر روي او نظر کرد، شمر خجالت نکشید و نترسيد و گفت: من از آن مردم نیستم که از کشتن تو چشم بپوشم.

امام حسین فرمود: تو کیستی؟ که بر مقام بلندي بر آمدي؟ که بوسه گاه رسول خدا بود و گفت: من شمر بن ذي الجوشن ضبابی هستم.

حضرت فرمود: مرا میشناسی؟ گفت خوب میشناسم، تو حسین پسر علي مرتضائي، ومادرت فاطمه زهرا است، وجدت محمد مصطفی است وجده ات خدیجه کبری است.

امام حسین (علیه السلام)فرمود: واي بر تو با این شناسائی که تو داری چگونه

ص: 327


1- ناسخ ج2ص390.

مرا میکشی؟

گفت: برای جایزه یزيد بن معاویه. فرمود: توشفاعت جد مرا دوست تر ميداري یا جایزه بزید را؟ گفت دانگی از جایزه یزید نزد من محبوب تر از شفاعت جد و پدر تست.

حسين (علیه السلام)فرمود: اگر چاره جز کشتن من نداري مرا شربتی آب ده. گفت: هيهات هيهات سوگند باخدای آب نخواهی آشامید تا شربت مرگ بنوشی.

آنگاه گفت اي پسر ابوتراب(1) آیا تو آنکس نیستی که گمان میکنی که پدرت علي صاحب حوض کوثر است و آب میدهید هر کس او را دوست دارد تو نیز صبر کنی تا از دست پدرت سیر آب شوي.

امام حسين(علیه السلام) فرمود: ترا بخدا قسم میدهم رو بنده از صورت بگشا تاترا ديدار كنم. پس شمر روبنده خودرا از صورت بکشید دید او اعور (کور) و پیسی دارد، و پوزي مانند پوز سك و موی مانند موی خنزير دارد.

در محرق القلوب نراقی ص 268 دارد که حضرت فرمود: دامن زره از روی خود بر گیر چون روي نحس خودرا برهنه کرد حضرت دید دندانهای او چون دندانهای خوک از دهنش بیرون آمده حضرت فرمود اين يك نشانست که جل من فرموده.

پس فرمود: سینه خود را برهنه کن چون جامه برداشت دید داغ برص دارد حضرت فرمود: این نشانه دیگر. صَدَقَ جَدّي رسول الله توئی کشنده من اي شمر میدانی امروز چه روزی و این ساعت چه ساعتیست؟ آن ملعون گفت امروز روز جمعه و روز عاشورا و ابن ساعت وقت نماز جمعه است فرمود در این ساعت

ص: 328


1- كما في مقتل خوارزمی ج 2 ص 36

خطيبان أمت جدّم بر بالاي منابر خطبه میخوانند و نعت جدم بر زبان میرانند تو با من این معامله میکنی؟ ای شمر رسول خدا روي خودرا بر سينه من گذاشته و تو بر آنجا نشسته؟ و او بوسه بر حلق من میزد و تو تیغ بر آن میکشی و بدان که روح زكريا مظلوم بر طرف راست من است و روح یحیی معصوم بر جانب چپ من الخ.

و در ناسخ ج 2 ص 391 حضرت فرمود: راست گفته جدم رسول خدا.

شمر گفت: چه گفته جد تو؟ حضرت فرمود شنیدم جد من بپدرم علي گفت: این پسرت را مردی ابرص وأعور (پیسی دار و کور) که پوزی مانند پوز سگ و موی مانند موی خنزير دارد خواهد کشت.

شمر در غضب شد(1) و گفت: جد تو مرا همانند سگی کرده، بخدا قسم ترا از قفا (پشت) سر خواهم برید بجزاي آنکه جد تو مرا با سگ تشبيه نموده(2).

ص: 329


1- در مقتل خوارزمی ج 2 ص 36 دارد که شمر غضب کرد و نشست روی سینه امام حسین(علیه السلام) و ریش مبارکش را گرفت و قصد کشتن نمود امام حسین عليه السلام خندید و باو فرمود: آیا مرا میکشی؟ آیا ندانسته ای من کیستم؟ الخ
2- در مقتل خوارزمی ج 2 ص 36 دارد که شمر با پا بحضرت میزد واورا بپشت انداخت و ریشش را گرفت. امام حسین فرمود: تو همان سگ سیاه و سفیدیکه در خواب دیدم. شمر گفت اي پسر فاطمه مرا همانند سگ کردی پس شروع کرد با شمشیر بگلوی او زدن الخ

شهادت حضرت سیدالشهداء عليه السلام

(شهادت حضرت سیدالشهداء عليه السلام)(1)

پس آن حضرت را بروی در انداخت و شمشیر بکشید و آماده کشتن پسر پیغمبر شد و این شعر گفته:

اَقْتُلُکَ الْیَوْمَ وَنَفْسی تَعْلَمُ ***عِلْمَا یَقینا لَیْسَ فیهِ مَغْرَمُ

وَ لا مَجالَ لا وَلا تُکَتَّمُ ***اَنَّ اَباکَ خَیْرَ مَنْ یُکَلِّمُ(2)

بَعْدَ النَّبیِّ الْمُصْطَفی الْمُعَظَّمُ ***اَقْتُلُکَ الْیَوْمَ وَسَوْفَ اَنْدَمُ

وَاَنَّ مَثوایَ غَداً جَهَنَّمُ ***اَفیضُ دَمکَ بِالتّرابِ بِقَّمُ

وَلا لِاولادِ النَّبِیِّ اَرحَمُ

خلاصه معنی اشعار: امروز ترا میکشم، لیکن پشیمان خواهم شد، بدون شک و تردید، باور دارم که پدرت بعد از پیامبر بهترین مردمست و فردای قیامت

جایم در جهنم است (کذا في هامش الناسخ).

و با دوازده ضرب سر مبارك آن حضرت را از قفا (پشت) ببرید و بر سنان نیزه بلند نصب کرد.

محتشم گويد

روزیکه شد بنیزه سر آن بزرگوار***خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

موجی بجنبش آمد و برخاست کوه کوه*** ابری بارش آمد و بگریست زار زار

ص: 330


1- اسخ ج2ص391و مقتل خوارزمی ج2ص36.
2- تا اینجا بیشتر خوارزمی ذکر نکرده

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن***گفتی فتاد از حرکت چرخبی قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر***افتاد در گمان که قیامت شدآشکار

آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود***شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل***گشتند بی عماری محمل شتر سوار

لشکریان سه بار با صدای بلند تکبیر گفتند. زمین بلرزید، مشرق و مغرب را ظلمتی عظیم فرو گرفت و لرزه در اندام مردم افتاد و صاعقه ها پی در پی گشت و آسمان خون تازه باريد.

و در باریدن خون از آسمان در مصیبت حسین (علیه السلام)علمای عامه وفقهای اثنا عشریه منفق الكلمه اند. وجزاين نتواند بود، چه آن وجود مقدس، جان آفرینش و قلب عالم امکان است، چون جان شکنجه بیند وروح رنجه شود، ناگزیر است که تن خسته و بدن شکسته گردد، از اینجا است که از ابتدای عالم امر که فاتحه موجودات ومنتهای عالم خلق که خانمة مُكّو ناتست، هیچ آفريدة ای بجاي نماند اِلا انکه زحمتی را بر خورد کرد، و زیانی را پذیره شد، اگر چه شمر ويزيد وعبيد الله عنید بود.

خلاصه بعد از شهادت آن حضرت منادی از آسمان ندا در داد.

(قُتِلَ وَاللّهِ الإِمامُ بْنُ الإمامِ اَخُو الإِمامِ اَبُو الأَئمَهِ: الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبٍ(علیهما السلام)).

ص: 331

توصيف هلال بن نافع وقت جاندادن حسين عليه السلام را

در مثیر الاحزان ابن نما ص 75 و لهوف مترجم ص 128 و قمقام س 465 دارد که هلال بن نافع گوید من با سربازانِ عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم که

کی فریاد بر آورد: امير، مژده باد، این شمر است که حسین را کشته. گوید از میان لشکر بیرون شدم و در میان دو صف بالین حسین ایستادم و او در حال جان کندن بود، و بخدا قسم هرگز کشته آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم زیرا من آن چنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم که متوجه نشدم چگونه او را میکشند، حسین در آن حال آب خواست و شنیدم مردی می گفت: بخدا قسم آب نخواهی چشید تا وارد جهنم شوی و از آب گرم آن بنوشی حسین فرمود: در لهوف دارد فرمود واي بر تو من وارد بر جهنم نمی شوم و از آب گرمش نمی آشامم بلکه وارد میشوم بر جدم رسول خدا و با او ساکن می شوم و در جایگاه صدق و پیشگاه سلطان نیرومندخواهد نشست واز آب بهشتی تغییر ناپذیر خواهم نوشید و شکایت رفتار شمارا با من بآن حضرت خواهم برد. پس همه غضب کردند مثل اینکه رحم از دل ایشان سلب شده بود.

در لهوف: هنوز حسین با ایشان سخن می گفت که سرش را از بدنش جدا کردند از بی رحمی آنان تعجب کردم و گفتم بخدا قسم هرگز با شما در هیچ کاری شرکت نخواهم کرد.

در محرق القلوب نراقی مجلس پنجم ص 130 چیزیرا نقل کند که مناسب مقام است.

دایم ز جوی ديده ما آب میرود ***بهر نهال تشنه صحرای کربلا

ص: 332

اي دل فقان برار که در مانده گشته است*** شه زادهِ دو کَون بصحرای کربلا

ياعَينُ اَبكي لِلحُسَينِ وَأَهلِهِ ***دماً اِذا ما اَقلّ مِنکِ المُدمِعِ

اي چشم گریه کن از برای حسین و یاران او، هر گاه اشک چشم تو کم

باشد بجای اشک خون بریز.

اَبكي عَلى غَریبِ مُحَمَّدٍ وَحَبیبِهِ*** فَمُصابُهُ مِمّا سِواه اَفظَعٌ

گریه کن ای چشم بر غريب محمد و محبوب او زیراکه مصیبت او از همه

مصیبتها دشوار تر است.

تاچرخ سفله بود خطائی چنین نکرد ***با هیچ آفريدة جفائی چنین نکرد

اَبکی عَلی مُلقىً بِلاغُسلٍ وَلاکَفَن ***وَلا نَعشٌ هُناكَ یُشَيِّعٌ

گریه کن ای چشم بر حسین مظلوم که در دشت کربلا افتاده بود و غسل

نداده و کفن نکرد، و تشییع جنازه بعمل نیامده.

أَسَفاً عَلىَ النِّسوانِ في ذُلِّ السَّبي*** اِذا لَم يَكُن هُناكَ اَحَدً يَسمَعُ

واویلا از مخدرات اهل بیت که باخواری اسیر بودند، و کسی نبود که

زاری وعجز ایشان را بشنود.

خَرَجنَ مِن فُسطاطِهِنَّ صَوارخاً ***جَزَعاً صراخاً لِلصُّخُورِ يَصدَعُ

بیرون دویدند از خیمها از روی عجز وزاری و بنحوی نوحه میکردند که از نوحه ایشان دل سنگ آب میشد و پاره میگردید.

آه وأَتَيتَهُ وَالشِّمرُ جاثُ فَوقَهُ ***بِحسامِهِ لِرَأسٍ مِنهُ يَقطَعُ

در وقتی بسر امام حسين رسیدند که شمر بر سینه مبارك او نشسته بود و میخواست که سر مبارك او را جدا کند.

فَاجتّزَ رَأسُ السِّبطِ یالَکَ لَوعَةً ***لَم يَبقِ لِلاِسلامِ شَملا يَجمَعُ

آه پس شمر ملعون در برابر ایشان سر آن عالیجناب را جدا کرد ای وای

ص: 333

که دیگر حرمتی از برای اسلام باقی نمانده.

فَاهتَزَّ عَرشُ اللهِ جَلَّ وَشَجَّت*** مَلائِكَةً وَبَكَت اَسَفاً وَتَفَجَّعَ

در آنوقت عرش خدا بلرزه در آمد و ملائکه بناله در آمدند واز اندوه و

حزن گریستند.

وَهَوَّت نُجُومً عِندَ ذاكَ مِنَ السَّماء ***وَبَكَت دَمًا بَعضُ لِبَعضٍ يَتبَعُ

وَالاَرضُ مادَت وَالجِبالُ تَزَعزَعَت*** وَالجَوُّ مُسوَدٌّ هُنالِكَ اَسفَعُ

و ستارگان آسمان فرو ریختند و خون گریستند و زمین بر خود لرزید و کوهها

بحرکت آمدند، وهوا تیره وتار شد.

وَالطَّيرُ في جَوِّ السَّماءِ بَکَت لَهُ اَسَفاً ***وَاَعرَضَتِ الوُحُوشُ الرُّتَّعِ عَن رُتعِها

جَزَعاً عَلَيهِ وَلَم يَزَل ***لِلجِنِّ نَوح فِي الاَماكِنِ يَسمَعُ

مرغان هوا بگریه در آمدند و وحشیان صحرا از چرا باز ماندند، و صداي

نوحه از جنیان بلند شد.

وَعَلى سَنانِ الرُّمحِ شالُوا رَأسَهُ*** کَالبَدرِ يَزهُو نُورُهُ وَيَشَعشَعُ

وسر او را بر سر نیزه کردند و مانند ماه شب چهارده میدرخشید .

وَجَرَت خُيُولُهُم عَلى جُثمانِهِ ***حَتَّى تَحَطَّمَ صَدرَهُ وَالاَضلُعُ

واسبان خودرا بر جسد او تاختند تا استخوانهاي سينه و پهلوی او خورد شد.

وَتَناهَبُوا رَحلَ الحُسَينِ وَسَلَّبُوا ***نِوانَهُ ماخُبثُ ماقَد اَصنَعُ

اسباب و أموال امام حسین را غارت کردند، زنان او را برهنه نمودند لعنت

برایشان که چه بد کردند.

اَبکی لِنِسوانِ الحُسَينِ حَواسِر ***فِي البَيدِ مافيهِنَّ مَن يَتَقَنَّعُ

اي چشم گریه کن بر زنان و دختران حسین که همه سر برهنه در بیابانها سر گردان وحیران بودند، و نبود در میان ایشان کسی که مقنعه بر سرش باشد.

ص: 334

اَبكي عَلَى السَّجادِ وَهُوَ مُقَيِّدُ*** بِالقَيدِ مَکتُوفُ اليَدَينِ مُکَتَّعُ

اي چشم گریه کن بر زین العابدین در حالتیکه در بند و زنجیر بود و دستهای

ویرا بشدّت و سختی بر پشت بسته بودند.

اَبکی لِزَینَبٍ اِذ تَقُولُ لِلُختِها*** لَمّا تُنادُوا لِلرَّجیلِ وَاَزمَعٌ

گریه کن از برای زینب که بخواهرش أم كلثوم می گفت در وقتیکه لشكر

أعدا عزم بكوچ كردن داشتند.

یا اُختِ قَد عَزَمُوا عَلى تِرحالِهِم*** قُومي اِلى جَسَدِ الحُسَينِ تُوَدِّعُ

اي خواهر اي ام كلثوم اينك دشمنان ما قصد کوچ کردن دارند و مارا حال از کربلا بشام خواهند برد برخیز تا برویم بدن پاره پاره برادر را وداع کنیم.

قُومي اِلَيهِ فَما لَنا مِن نَظرَةٍ ***مِنهُ سِوى هذِي العَشِّيةِ نَطمَعُ

اي خواهر برخيز تابرويم بسوی جسد حسین که دیگر هوای امروز (این شب) طمع نظر کردن و امید نگاه کردن بجسد برادر از برای مانخواهد بود.

يااَختِ هذَا اليَومُ آخِرُ عَهدِنا ***لا يَومَ فيهِ بَعدَهُ تَتَجَمَّعُ

اي خواهر برخیز که امروز، روز آخر عهد ماست دیگر برادر خودرا نخواهیم دید و دیگر مارا روزی نخواهد بود که با برادر در یکجا جمع شویم.

در ناسخ ج 2 ص 393 ازمقتل ابن طاوس نقل کند که هاتفی ندا کرد.

اِنَّ الرِّماحَ الوارِداتُ صُدُورها - الخ.

مؤلف گوید: این ابیات در ج 1 ص 47 گذشت مراجعه کن.

وابو مخنف از ام کلثوم حدیث میکند که بعد از قتل حسين (علیه السلام)شنیدم که گوینده ای این شعر گفت و او را نديدم (و الله ماجئتكم حتی بصرت به) الخ.

مؤلف گوید: این ابیات نیز در ج 1 ص 41 ذکر شد.

ص: 335

بالجمله ساعتی جهان را گرد و غبار سیاه تاريك نموده بود و باد سرخ میوزید، و مردم منتظر عذاب بودند، تا تاریکی بر طرف شد.

اینوقت مردی بنزد عمر سعد آمد و بانک برداشت که (أبشر أيها الأمير فهذا شمر قد قتل الحسين) بشارت باد اي ابن سعد که شمر حسین را بکشت

اي واي حسین کشته شد*** نور دو عین کشته شد

الا لعنة الله على القوم الظالمين.

فصل 75: در قضایای بعد از قتل آن جناب قاتل سیدالشهداء که بوده

اشاره

در ناسخ ج 2 ص 394 فرموده اختلاف است.

بعضی قاتل را مردی گمنام از قبیله مذحج نوشته اند، و این روایت ضعیف است.

و گروهی خولی بن یزید اصبحی را گفته اند. وجماعتی این نسبت را بسنان بن انس نخی داده اند.

و جمعی در حق شمر بن ذي الجوشن متفق الكلمه اند و این اصح روایات است. و شاید خولی و سنان در این أمر کمکی کرده باشند.

و در مقاتل ابوالفرج اصفهانی ص 79 چاپ کاظم کتبی دارد که ابو الجنوب زياد بن عبدالرحمن جعفی وقثعم وصالح بن وهب بزنی وخولی بن یزید هر یك ضربتی زدند و در کشتن آن حضرت شريك بودند.

و سنان بن انس نخعی رفت سرش را جدا کرد صلوات الله عليه.

و در تذكره ابن جوزی چاپ نجف اشرف سال 1369 وص 263 گوید:

ص: 336

در قاتلش اختلاف است و تا پنج قول شماره کرده.

اول سنان بن انس نخعی از هشام بن محمد نقل کرده.

دوم حصین بن نمیر که تیری زد و پیاده شد و سر مبارکش را برید و بر گردن

اسبش آویزان کرد تا مقرب درگاه ابن زیادگردد.

سوم مهاجر بن اوس تمیمی.

چهارم كثير بن عبدالله شعبی.

پنجم شمر بن ذي الجوشن و أصح آن است که سنان بن أنس نخعی بوده و شمر بن ذي الجوشن شرکت داشته(1).وچون سنان بر حجاج داخلی شد، حجاج گفت: تو قاتل حسین هستی؟ گفت: بلی، گفت: بشارت باد ترا که با او در يك خانه جمع نخواهید شد. (یعنی او در بهشت است و تو داخل بهشت نخواهی شد) گویند سخنی از حجاج شنيده شد که بهتر از این باشد. انتهى ما في التذكرة.

و در حياة الحسين ج 3 ص 292 تا هشت قول نقل کرده. اول:سنان. دوم: شمر. سوم: عمر بن سعد. چهارم: خولی. پنجم: شبل بن بزید اصبحی. ششم: حصين بن نمير. هفتم: مردی از مذحج. هشتم: مهاجر بن اوس.

ص: 337


1- در قمقام قول شمشمی ذکر کرده که قاتل خولی بن يزيد اصبحی است چنانکه از ناسخ نقلش گذشت

آثاریکه در روز قتل آن جناب بظهور آمد

در قمقام ص 466 از امالی صدوق از امام صادق علیه السلام مرويست که چون خواستند سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السلام)را بشمشیر جدا کنند بأمر باري تعالی از بطنان عرش الهی ندا در دادند که اي بدبخت امتان که پیروی دنیا کردید و بحیرت اندر مانده بعد از پیغمبر خويش بذريه او ستم روا داشتيد، خداوند بشما توفیق عيد اضحى وعيد فطر ندهد، امام صادق علیه السلام فرمود لا جرم موفق نشدند، و البته فضيلت این هر دو در نیایند تا قائم آل محمد ظهور فرماید وخون جدش را بخواهد(1).

واز صواعق محرقه ابن حجر نقل کند که یکی از چیزهائیکه روز کشته شدن آن جناب ظاهر شد. آن بود که آسمان چنان سیاه شد که ستاره ها در میان روز دیده شد و مردم خیال کردند که قیامت بر پا شده.

صيحه وناله جبرئیل

در قمقام ص 466 و ناسخ ج 3 ص 6 از كامل الزيارات نقل کند چون امام شهادت یافت بکنن درمیان لشکرگاه پدید آمده صیحه همیزد، و مردمان دیگر منعش کردند که از آن افغان کردن باز ایستد گفت حاشا که رسول الله را همی بينم ایستاده بر شما نگران است، مرا بیم از آن است که نفرین کند و خداوند عذاب فرستد، و من نیز در این میانه باشم، منافقان گفتند همانا او دیوانه شده، امراء توابین با یکدیگر گفتند این چه بود که با خویشتن کردیم و بَهرِ خشنودی

ص: 338


1- در کافی ج 4 ص 170 حديث 3 وفقیه و ج 2 ص 54 ج 13 و 14 و ص 114 حدیث 20 و 21 نظیر این حدیث ذکر شده

پسر سميه(1) سید جوانان بهشت بكشتيم، از آن روز قصد خوانخواهی امام کردند تا بر عبيد الله خروج نمودند. راوي گفت: فدایت شوم آن که بود که چنین فغان میکرد؟ گفت: ما کس جز جبرئیل امین ندانيم.

و در پاسخ ج 3 ص 7 دارد که راوی گوید: بعرض سید سجاد(علیه السلام) رسانیدم که آن فریاد زننده چه کس بود؟ فرمود: آنکس جزجبرئیل نبود، و اگر از طرف خدا اِذن داشت، صیحه ای بر آن جماعت میزد که جان ایشان از بدنهایشان خارج و بدوزخ و اصل میشد، ولكن ایشان را مهلت داد تا گناه ایشان بزرگتر گردد.

ايضاً ناسخ ج 3 ص 7 از ابن قولویه در کامل از امام صادق علیه السلام روایت کند که میفرمود: درساعتی که حسين (علیه السلام)مقتول و کشته شد اهل بیت در مدينه شنیدند که گوینده ای می گوید که امروز بلا بر این امت نازل شد و از این پس فرح و شادی نخواهند دید تاوقتیکه قائم آل محمد ظهور کند و سینهاي شما را از حزن و اندوه شفا دهد و دشمنان شما را بکشد و خون شما را از ستمکاران بازجوید ایشان سخت بترسیدند و گفتند حادثه ای عظیم حادث خواهد شد و ما ندانیم چیست.

این بود تا وقتی که خبر کشته شدن امام حسین (علیه السلام)برسید چون حساب شد معلوم شد همان ساعت بوده که آن صدا را شنیدند.

سرگذشت اسب سید الشهداء عليه السلام

در ناسخ ج 3 ص 2 و مقتل مقرم ص 358 و قمقام ص 469 وامالي صدوق ص 144 آخر مجلس 30 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 37 همه این قصه را با کم

ص: 339


1- سمیه: اسم مادر ابن زیاد است کما في المجمع

وزياد نقل کرده اند ما از ناسخ نقل میکنیم.

چون حسین (علیه السلام)شهید شد اسب آن حضرت در میان میدان شبهه و ناله اش بلند شد، ابن سعد گفت: این اسب را بگیرید و بنزد من آرید که این اسب رسول خدا است، جماعتی از لشکر آن را حلقه زدند، اسب بمدافعه در آمد، و با دست و پا لگد میزد و با دندان از زین بزمین می افکند.

و بروایت عوالم چهل تن را بکشت.

و در مقتل مقرم ص 358 وده اسب را نیز بکشت.

ابن سعد بگفت: او را دست باز دارید تا چه کند، چون بیکسوی شدند، سر، وروی خودرا با خون حسين آلایش داد و بسوی سرا پرده آن حضرت روان شد، و با صدای بلند شیهه بر آورد، و با هر دو دست زمین را میکند و سر خودرا بر زمین بکوفت تا جانداد.

و در زیارت ناحیه مقدسه که دربحار ج 101 ص 322 سطر (11) نقل کرده فرمود:

وَأَسْرَعَ فَرَسُکَ شَارِداً، إِلَی خِیَامِکَ قَاصِداً مُحَمْحِماً بَاکِیاً، فَلَمَّا رَأَیْنَ النِّسَاءُ جَوَادَکَ مَخْزِیاً، وَنَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ، عَلَی الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ سَافِراتٍ، وَبِالْعَوِیلِ دَاعِیَاتٍ، وَبَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلَاتٍ، وَإِلَی مَصْرَعِکَ مِبَادِرَاتٍ، وَالشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِکَ، وَمُولِغٌ سَیْفَهُ عَلَی نَحْرِکَ، قَابِضٌ عَلَی شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ، ذَابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَکَنَتْ حَوَاسُّکَ، وَخَفِیَتْ أَنْفَاسُکَ، وَرُفِعَ عَلَی الْقَنَاهِ رَأْسُکَ، وَسُبِیَ أَهْلُکَ کاَلْعَبِیدِ، وَصُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ، فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِیَّاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ یُسَاقُونَ فِی الْبَرَارِی وَالْفَلَوَاتِ، أَیْدِیهِمْ مَغْلُولَهٌ إِلَی الْأَعْنَاقِ یُطَافُ بِهِمْ فِی الْأَسْوَاق.

ترجمه این جملات در زیارت ناحیه دوم خواهد آمد ج 3 رمز ص 23. و بروایتی خود را در آب انداخت غوفائی از اهل حرم بر پا شد.

ص: 340

سكينه بدوید و مقنعه از سر بیفکند و فریاد بر داشت که: وا قَتيلاه، وا أَبَتاه وا حَسَناه، وا حُسَيناه، وا غُربَتاه، وا بُعدَ سَفَراه، وا طُولَ كُربَتاه، هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، مَسلُوبُ العِمامِةِ والرِّداءِ، بگریست و این شعر بگفت:

ماتَ الْفَخارُ وَماتَ الْجُودُ وَالْکَرَمُ***وَاغْبَرَّتِ الأَرْضُ وَالآفاقُ وَالحَرَمُ

وَاَغْلَقَ اللّهُ اَبْوابَ السَّماءِ فَما***تَرْقی لَهُمْ دَعْوَهٌ تُجْلی بِهِا الْهِمَمُ

یا اُخْتَ قُومی اُنْظُری هذا الْجَوادَ اَتی***یُنَبِّئْکِ اَنَّ اِبْنَ خَیْرَ الْخَلْقِ مُخْتَرَمُ

ماتَ الْحُسَیْنُ فَیا لَهْفی لِمَصْرَعِهِ***وَصارَ یَعْلُو ضِیاءَ الأُمَّهِ الظُّلَمُ

یامَوْتُ هَلْ مِنْ فِدا یامَوْتُ هَلْ عِوَضٌ***اللّهُ رَبِّی مِنَ الفُجّارِ یَنْتَقِمُ

خلاصه اشعار: فخر و بخشش و بزرگی مرد، وروي زمين تاريك گشت، درهای آسمان بسته شد، اي خواهر. برخیز و ببین این اسب خبر مرگ پسر پیغمبر آورده است، ولي خدای از گنهکاران انتقام خواهد کشید (كذا في هامش الناسخ).

در محرق القلوب نراقی ص 275 گويد: زينب خاتون بر سینه میزد و اشك از دیده میبارید و بزبانحال می گفت: اي ذوالجناح.

کجا فکنده آن گلبن(1) امامت را*** كجا گذاشتی آن شافع قیامت را چه کردی آن گل گلدسته رسالت را ***چه آمده است بسر مُقتدایِ امت را

کجاست روشنی دیده رسول الله*** چه شد حیات جهان علي ولي الله

کجا است مایه آرام حضرت زهرا ***چه شد پناهِ مَنِ زار سيّدالشهداء

نخورده آب چه شد نوجوان برادر من*** که تشنه رفت بمبدان که خاك بر سر من

غریب تشنه لبم را بگو که آبش داد ***کدام سنك دل از تیغ کین جوابش داد

زخون کیست ترا این چنین جبین گلگون*** زجنك بَهرِ چه این صورت آمدی بیرون

ص: 341


1- گلبن: بوته گل (عميد)

القصه اهل بیت نوحه کنان وذو الجناح سر بزیر افکنده قطرهای آب از دیده میبارید و روی خودرا بر پای امام زین العابدين (علیه السلام)میمالید و این قدر سر بر زمین زد که نفسش قطع شد و بعضی گفته اند بجانب بادیه رفت و دیگر کسی از آن نشان نیافت الخ.

زبانحال سکینه با اسب پدر

گفت ای مرکب فرخنده چه شد تاج سرم*** اِيفرَس كو پدرم

خبرِ تازه اگر هست بکن با خبرم ***ايفرس کو پدرم

زین برگشته و این حالت افکار تو چیست ***چشم خونبار تو چیست

آتشِ آهِ تو اِي اَسب بدل زد شررم*** ايفرس کو پدرم

با چنین حال که تو سوی خیام آمده*** بي اِمام آمده

گوئیا کرد فلك خاك بتیمی بسرم*** ايفرس کو پدرم

به گمانم زده شمشیر کسی بر سر او ***یا که بر پیکر او

وَر نه از چیست ترا غرقه بخون مینگرم*** ايفرس کو پدرم

منکه از سوز عطش مرغ دلم گشته کباب ***نکنم خواهش آب

بار دیگر اگر آری پدرم را ببرم ***ايفرس کو پدرم

راست بر گو اگر آن پادشه کشور دین*** کُشت خودرا بيقين

به سر نعش علي اکبر نیکو سیرم*** اي فرس کو پدرم

اگر آورده ای اسب باین شیون شین ***خبر مرگ حسین

وای به حال من وعمه خونین جگرم*** اي فرس کو پدرم

به پدر گریه کنم یا ز غم بي پدري*** یا که از در بدري

با باین درد که با شمر وسنان همسفرم*** ای فرس کو پدرم

ص: 342

يكدم از کرب بلا سوی نجف کن گذری*** به علي ده خبری

گو که اي شاه تورا قاصد مرگ پسرم*** اي فرس کو پدرم

برو از دشت نجف بادل غمگین و ملول ***به سر قبر رسول

گو که شد کشته حسین تو به پیش نظرم ***اي فرس کو پدرم

در امالی صدوق ص 144 نقل کند که اسب امام حسین (علیه السلام)آمد ويال و کاگلش را بخون آنحضرت رنگین کرد و شروع کرد بدويدن و پا زمین زدن وشيهة كشیدن دختران پیغمبر(علیه السلام) شیهة اسب را شنیدند همه از خیمه ها بیرون شدند اسب را بلا صاحب ديدند فهمیدند که حسین کشته شده، ام كلثوم دختر علي(علیه السلام) بيرون شد و دو دست بر سر گذاشت و امام را ندبه میکرد و میگفت وا مُحَمَّداه(1) هذَا الحُسَين بِالعَراء قَد سُلِبَ العِمامةِ وَالرِّداء.

و در مقتل خوارزمی ج 2 ص 37 دارد که ام كلثوم فریاد زد: (وا مُحَمَّداه(2) وا جدّاه: وا نَبِيّاه: وا أَبَا القاسِماة؛ وا عَلِیّاهة: وا جَعفَراه: وا حَمزَتاه: وا حَسَناه؛ هذا حُسَينٌ بِالعَراء، صَريعٌ بِكَربَلا، مَحزُوزُ الرَّأس مِنَ القَفا، مَسلُوبُ العِمامِةِ وَالرِّداء، ثُمَّ غُشِي عَلَيُها).

یعنی ای محمد وأي جد بزرگوار وای پیغمبصر ای ابوالقاسم ای علي اي جعفر وأي حمزه وأي حسن، این حسین است که روی زمین کربلا افتاده است و سرش از پشت بریده شده، وعمامه وردائش را غارت کرده اند، پس بیهوشی باو دست داد.

در زیارت ناحیه دارد: فَلَمّا نَظَرنَ النِّساءُ اِلیَ جَوادِ مَخزِیّاً، و السَّرجُ عَلَیهِ مَلوِیّاً خَرَجنَ مِنَ الخُدورِ ناشِراتِ الشُّعورِ عَلَی الخُدودِ لاطِماتٍ ،لِلوُجوهِ

ص: 343


1- وا: حرف نداء است و مختص بندبه است (مجمع)
2- وا: حرف نداء است و مختص بندبه است (مجمع)

سافِراتٍ،وبِالعَویلِ داعِیاتٍ وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ وإلی مَصرَعَ الحُسَینِ مُبادِراتٍ(1).

در مقتل مقرم ص 358 این اشعار را نقل فرموده:

فَواحِدَهٌ تَحنو عَلَیهِ تَضُمُّهُ ***واُخری عَلَیهِ بِالرِّداءِ تُضَلِّلُ

واُخری بِفَیضِ النَّحرِ تَصبَغُ وَجهَها ***واُخری تُفدِیهِ وَأُخری تُقَبِّلُ

واُخری عَلی خَوفٍ تَلوذُ بِجَنبِهِ ***واُخری لِما قَد نالَها لَیسَ تَعقِلُ

یعنی یکی از روی مهربانی او را در بر میکشید.

و آن یکی با رداء سایه بر او میفکند.

دیگری با خون او صورتش را رنگین میکرد.

و دیگری میگفت پدر و مادرم فدای تو باد.

و دیگری او را می بوسید. و دیگری از ترس در کنار او پناهنده میشد.

و دیگری بواسطه بلاهای وارده بر او بیهوش بود.

و در ناسخ ج 3 ص 3 این اشعاررا از ام کلثوم نقل فرموده.

مُصیبَتی فَوْقَ اَنْ اَرْثی بِاَشعاری ***وَاَنْ یُحیطَ بِها عِلْمی وَاَفْکاری

شَرَّفْتُ بِالْکَأسِ فی صِنْوٍ فُجِعْتُ بِهِ ***وَکُنْتُ مِنْ قَبْلُ اَرْعی کُلَّ ذیجارِ

فَالْیَوْمُ اَنْظُرُهُ بِالتُّرْبِ مُنْجَدِلاً ***لَوْلا التَّحَمُّلُ طاشَتْ فِیهِ اَفکاری

کَأَنَّ صُورَتَهُ فی کُلِّ ناحِیَهٍ ***شَخْصٌ یُلایِمُ اَوْهامی وَاَخْطاری

جاءَ الْجَوادُ فَلا اَهْلاً بِمَقْدَمِهِ ***اِلاّ بِوَجْهِ حُسَیْنٍ طالِبِ الثّارِی

ما لِلْجَوادِ لَحاهُ اللّهُ مِنْ فَرَسٍ ا***َنْ لا یُجندل دونَ الضَّیْغَمِ الضّاری

ص: 344


1- یعنی چون چشم زنان بأسب افتاد که ذليل و بازين واژگون آمده همه از پرده سرا با موهای پرپشان در حالیکه بصورت خود میزدند و صورت باز و وا وبل گويان و بعد از عزتشان خوار بقتلگاه حسین شتابان بیرون شدند

يا نَفسُ صَبراً عَلَى الدُّنيا وَمِحنَتِها***هذَا الحُسَينُ اِلى رَبِّ السَّماء ساري

خلاصه اشعار: مصیبت من بالاتر از اینستکه بفکر گنجد، و یا شعر نوحه سرائی شود، برادر مرا روي خاك افتاده می بینم، اگر برد باری خدا نمیبود، سر گردان و دیوانه میشدم، ای نفس بر سختیهای روز گار برد بار باش، حسین بسوی پروردگار آسمان سفر نمود. (کذا في هامش الناسخ) چون اهل حرم این کلمات را شنیدند و آن اسب شکسته زین و گسسته لجام را نگریستند، لطمه بصورت زدند و با ناخن خراشيدند و گریبان چاك زدند وبانگ و فریاد زدند وا مُحَمَّداه: وا عَلِیّاه: وا حَسَناهُ: وا حُسَیْاهُ: اَلْیَوْمَ ماتَ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفی، اَلْیَوْمَ ماتَ عَلِیٌّ الْمُرْتَضی، اَلْیَوْمَ ماتَتْ فاطِمَهُ الزَّهْراءُ.

اینوقت ام کلثوم اشارتي بجانب زینب کرد و سخت بگریست و بگفت:

لَقَدْ حَمَّلَتنا فی الزَّمانِ نَوائبُهُ ***وَمَزَّقْنا اَیْنابُهُ وَمَخالِبُهُ

وَأجنا عَلَیْنا الدَّهْرُ فی دارِ غُرْبَهٍ ***وَدَبَّتْ بِما نَخْشی عَلَیْنا عَقارِبُهُ

وَاَفْجَعْنا بِالأَقْرَبَیْنِ وَشَتَّتَتْ ***یَداهُ لَنا شَمْلاً عَزیزا مَطالِبُهُ

وَاَودی اَخی وَالْمُرْتَجی لِنَوائبی*** وَعَمَّتْ رَزایاهُ وَجَلَّتْ مَصائبُهُ

حُسَیْنٌ لَقَدْ اَمْسی بِهِ التُربُ مُشْرِقا ***وَاَظْلَمَ مِنْ دِینِ الإِلهِ مَذاهِبُهُ

لَقَدْ حَلَّ بی مِنْهُ الَّذی لَوْ یَسیرُهُ ***أَناخَ عَلَی رَضْوی تَداعَتْ جَوانِبُهُ

وَیُحْزِنُنی اَن اَعیشُ وَشَخْصُهُ*** مُغیبٌ وَفی تَحْتِ التّرابِ تَرائبُهُ

فَکَیْفَ یُعَزّی فاقِدٌ شَطْرَ نَفْسِهِ ***فَجانِبُهُ حَیٌّ وَقَد ماتَ جانِبُهُ(1)

ص: 345


1- در حاشيه ناسخ فرموده: (چون اين يك بيت معنای لطیفی را متضمن است، آنرا جداگانه معنی میکنم) ماتم دیده ایکه نیمی از جانش مرده و نیمه دیگرش زنده است، چگونه میتواند نیمه جان خود را تسلیت گوید (یعنی با کشته شدن برادرم نیمی از جانم رفت)

فَلَمْ یَبْقَ لی رُکْنٌ اَلُوذُ بِرُکنِه ***اِذا غالَنی فی الدَّهرِ ما لا اُغالِبُهُ

تُمَزِقُنا اَیْدی الزَّمانُ وَجَدِّنا ***رَسُولُ الَّذی عَمَّ الأَنامِ مَواهِبُهُ

خلاصه اشعار نیش و چنگال روزگار مارا پاره کرد و جمعیت ما را متفرق نمود اگر اندکی از مصیبتهای من بر کوه رضوی وارد میشد گسیخته میگشت برادرم شهید شده و دیگر در پیش آمدهای روزگار تکیه گاهی ندارم. (كذا في هامش الناسخ) ج 3 ص 5.

در ناسخ ج 3 ص 5 از عبد الله بن قيس روایت کند که گفت: من نگران اسب بودم که در پایان کار چه میکند، ناگاه فرار کرد و خود را بفرات انداخت.

بعضی گویند در زمان ظهورحضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشريف ظاهر خواهد شد.

ايضا از عبدالله بن قیس روایت کند که در روز صفین که معاویه آب را بر سپاه أمير المؤمنين(علیه السلام) بسته بود، وحسين(علیه السلام)آن جماعت را دفع نمود أمير المؤمنين(علیه السلام) فرمود: این فرزند من در کربلاء شهید میشود با شدت عطش واسب او میرمد وجمجمه میکند و می گوید: (الظَليمَةُ الظَليمَةُ) داد، داد از اُمتی که کشتند پسر پیغمبر خودرا وحال انکه تلاوت میکند قرآنی را که خدا به او فرستاده. آنگاه علي(علیه السلام)، این اشعار را انشاء فرموده قرائت کرد:

اَرَی الْحُسَیْنَ قَتیلاً قَبْلَ مَصْرَعِهِ*** عَلْما یَقینا بَاَنْ یَبْلی بِاَسْرارِی

اِذْ کُلُّ ذی نَفْسٍ اَوْ غَیْرِ ذی نَفَسٍ*** کُلٌّ اِلَی اَجَلٍ یَجْری بِمِقْدار

فَما أَمَرَّ زَمانٌ أَغبَرَ وَجَلاً ***وَلا اَریَ الیَومَ صَفواً بَعدَ اِمرارٍ

یعنی هر جاندار و بی جانی مهلت معینی دارد حسینمرا پیش از کشته شدنش کشته می بینم.

محشي ناسخ فرموده مصرع پنجم ناقص بنظر میرسد الخ.

ص: 346

در منتخب طریحی ص 465 نقل کند که چون حسین (علیه السلام)کشته شد اسبش شروع کرد بشیهه وحمحمه کردن و در میدانِ جنگ بین کشتگان می گشت.

عمر سعد گفت: این اسب را بگیرید و برای من بیاورید.

و از بهترین اسبهای رسول خدا بود، پس خواستند بگیرند بنا کرد با دست و پا و دندان مردم را لگد کوب کردن بطوریکه جماعتی را بکشت وجماعتی را از اسبها بزمين افكند و نتوانستند او را بگیرند.

ابن سعد گفت: وای بر شما از آن دور شوید و بگذارید نگاه کنیم چه میخواهد بکند.

پس از دور او دور شدند چون حِسّ کرد که با او کاری ندارند شروع کرد بك بيك كشته گان را بررسی کردن تا بامام حسين (علیه السلام)رسید بنا کرد او را ببوید و با دهنش او را ببوسد و کاگلش را مالید بخون او و با اینحال شیهه میزد و مانند زن بچه مرده گریه میکرد بطوریکه همه از آن تعجب کردند، پس برگشت بطرف خیام زنان و بیابان را پر از سر و صدا کرد.

پس زینب شیهه آن را شنید پس رو به سکینه نمود و فرمود این اسب برادر من است شاید آبی آورده باشد.

پس سکينه با سر پوشی که داشت بیرون دوید و اسبِ بابا را بی صاحب دید پس روسری را برداشت و صدا زد بخدا قسم حسین کشته شد.

پس زینب صدای او را شنید پس ناله کرد و گریه نمود، پس زنها از خیام خارج شدند و بر صورت خود لطمه زدند و گریبان چاك زدند و صیحه زدند (وا مُحَمَّداه: وا عَلِیّاه: وا فاطِمَتاه: وا حَسَناهُ: وا حُسَیْاهُ.

و در مقتل مقرم ص 359 زینب صدا زد (وَا اَخَاهُ، وَا سَیِّدَاهْ، وَا اَهْلَ بَیْتَاهْ لَیْتَ السَّمَاءَ اَطْبَقَتْ عَلَی الْاَرْضِ وَ لَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ).

ص: 347

زینب رفت طرف امام حسين (علیه السلام)وعمر سعد باجمعي از يارانش انجا ایستاده بودند و حسین (علیه السلام)جان میداد زينب صیحه بعمر سعد زد که اي عمر حسین کشته میشود و تو نظاره میکنی عمر سعد صورت بر گردانید و اشكش بر محاسن نحسش جاری شد.

پس زینب فرمود: (ويحكم أما فیکم مسلم) وای بر شما آیا مسلمان در بین شما نیست احدی اور جواب نداد.

و در روضه ایکه خداوند برای حضرت موسی خوانده اشاره باین اسب شده.

و در بحار ج 44 ص 308 حکایتی دارد که مجملش آن است موسی حاجتی از خداوند خواست خداوند فرمود: ای موسی هر چه سوال کنی بتو خواهم داد چه میخواهی بگو.

موسی عرض کرد خدایا فلان بنده تو اسرائیلی گناهی کرده و از تو طلب عفو مینماید، خداوند فرمود ای موسی هر کس از من طلب عفو کند عفوش خواهم کرد مگر قاتل حسین.

موسی عرض کرد خدایا حسین کیست؟ خطاب شد انکه ذکرش در کوه طور گذشت، عرض کرد چه کسی او را میکشد؟ فرمود: امت جدش که ظالم و سر کش هستند در زمین کربلا. و اسبش فرار کند و حمحمه نماید و صیحه زند و بگوید (الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها) داد داد از دست اُمتي که کشتند پسرِ دخترِ پیغمبرشان را و بدون غسل و کفن او را روی خاك ميندازند وبُنه و چادرش را غارت میکنند و زنانش را در شهرها به اسیری میبرند و یارانش را میکشند و سرهاشان را با سَرِ آن حضرت بالای نیزه ها میکنند ای موسی کودکانشان از تشنگی میمیرند و بزرگانشان جلد بدنشان در هم کشیده میشود

ص: 348

طلب یاری کنند یاوری نباشد، پناهنده گی خواهند پناهی نباشد.

پس موسی گریه کرد. و عرض کرد خدایا جزایِ قاتلش از عذاب چه باشد؟ فرمود: ای موسی عذابیکه اهل آتش از آن عذاب بآتش پناه برند رحمت من شامل حال ایشان نشود و شفاعت جدش بایشان نرسد و اگر کرامت حسین نبود ایشان را در زمین فرو میبردم.

موسی عرض کرد من از ایشان برائت میجویم و از هر کس که راضی بکردار ایشان باشد.

خداوند فرمود ای موسی رحمتم رابرای تابعین او نوشتم.

و بدانکه هر کس بر او بگرید یا بگریاند با خودرا بگریه زند جسد او را بر آتش حرام میکنم.

غارت کردن لباس و اسلحه امام عليه السلام را

انگشتر

در ناسخ ج 3 ص و بحار ج 45 ص 58 و لهوف مترجم ص 130 وابن نما ص 76 وقمقام ص 468 ومقرم ص 360. و لواعج ص 192 ونفس الهموم ص 373.

روایت کرده اند که: انگشتر حضرت را بجدل بن سليم كلبي با انگشت حضرت قطع کرده و برد.

در اهو في دارد: او را مختار گرفت و هر دو دست و پاهایش را قطع کرد و گذاشتند در خون خود غلطيد تا هلاك شد.

واین انگشتر غیر از انگشتریست که از رسول خدا باو بأرث رسیده.

ص: 349

در نفس المهموم ص 373 از امالی صدوق روایت کند که محمد بن مسلم گوید از امام صادق علیه السلام سؤال کردم از انگشتر حسین(علیه السلام) بکه رسید و با او گفتم که من شنیده ام از انگشت مبارك حضرت ربودند؟ فرمود چنان نیست که گمان کرده اند حسين(علیه السلام) علي بن الحسين را وصي خود گردانید و انگشتری در انگشت او کرد و أمر امامت را باو واگذاشت چنانکه رسول خدا بأمير المؤمنين(علیه السلام) و أمیر المؤمنين(علیه السلام)بامام حسن و امام حسن بامام حسین و امام حسین بپدرم و او بمن واگذاشت و او نزد من است در هر روز جمعه بدست کرده و نماز می گذارم.

محمد بن مسلم گوید: در روز جمعه نزد او رفتم مشغول نماز بود چون از نماز فارغ شد دست سوی من دراز کرد و من آن انگشتر را دیدم و نقش نگینش این بود (لااِله اِلّا الله عدة بلقاء الله) و فرمود اینست انگشتر جدم أبي عبد الله الحسين(علیه السلام).

برنس

در کلاه خواهد آمد

بند زیر جامه

در مقتل خوارزمی ج 2 ص 102 نقل کند که: مردیرا دیدند که دست و پا ندارد و کور است، می گوید: پروردگار مرا از آتش نجاتم بده، باو گفته شد عقوبتی بر تو باقی نمانده و تو خواهش آزاد شدن از آتش را ميطلبی؟ گفت: من در جماعتی بودم که با امام حسین(علیه السلام) در کربلا جنگیدند، پس چون آن حضرت کشته شد بر تن او زیر جامه ای و بند زبر جامة نيكوئی دیدم.

پسر خواستم آن بند زیر جامه را بر بایم، که ناگاه دست راستش را گذاشت روی بند زیر جامه، و نتوانستم دستش را بردارم پس قطع کردم، باز خواستم بند زیر جامه را بگیرم دست چپش را روی آن گذاشت و نتوانستم دستش

ص: 350

را بلند کنم پس آن را قطع کردم پس قصد کردم که زبر جامه از بدن آن حضرت بیرون کنم زلزله ای را شنیدم پس ترسیدم رها کردم، خداوند خواب را بر من مسلط کرد پس بین کشته گان خواب رفتم، پس در خواب دیدم مثل اینکه پیغمبر(علیه السلام) آمد و با اوست علي وفاطمه و حسن(علیهم السلام)، پس سر حسین را گرفتند و فاطمه آن را بوسید و گفت: ای فرزندم را کشتند، خدا ایشان را بکشد ومثل اینکه حسین گفت: شمر سر مرا بريد و دو دستم را این که خوابیده بود واشاره بمن کرد فاطمه فرمود: خدا قطع کند دو دست و دو پای ترا و کورت گرداند و داخل آتشت نماید.

پس از خواب بیدار شدم چشمم جائی را نمیبیند و دو دست و دو پایم قلع شد و چیزی از دهاء باقی نمانده مگر آتش. (یعنی همه دعا مستجاب شد فقط دخول در آتش مانده).

پیراهن

در ناسخ ج 3 ص 8 وابن نما ص 76 وتذكره ابن جوزی ص 264 ومناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 111 و بحار ج 45 ص 57 روایت کند که: پیراهن شریفش را اسحاق بن حيوة حضرمی(1) ببرد و در بر کرد، پیسی گرفت، و موی سر ورویش بریخت، و در آن پیراهن نشانه یکصد وده و اندی زخم تیر وتیغ ونیزه و سنگ بود.

و در مجالس السنية ج 1 ص 145 گويد: پیراهنش را برادر اسحاق بن حويه گرفت و پوشید صورتش تغییر کرد و موهایش بریخت و بدنش مرض برص گرفت.

ص: 351


1- در تذکره، وابن نما: (اسحاق بن حويه حضرمی) یاد کرده، و در مناقب (اسحاق بن حوي) ذکر شده
زره

در ناسخ ج 2 ص 9 و بحار ج 45 ص 57 و لهوف مترجم ص 130 و قمقام ص 468 وابن نما ص 76 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 37.

همه روایت کرده اند که: از اخبار چنین مستفاد میشود که حسین (علیه السلام)در روز عاشورا با دو قسم زره بميدان ميامدند، یکی را (زره بتراء) مینامیدند که نيك رسا و بلند بود، آن را عمر بن سعد بر گرفت، و چون مختار او را بکشت آن زره را بقاتل أو (ابو عمره) بخشید، وزره دیگر را مالك بشر کندی(1) برد، وديوانه شد.

زیر جامه

در ناسخ ج 3 ص 8 وتذكره ابن جوزی ص 264 و بحار ج 45 ص 57.

ولهوف مترجم ص 130 ومنتخب طریحی ص 465 وقمقام ص 468 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 38. ومناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 111.

همه روایت کرده اند که: زیر جامه آن حضرت را ابحر بن کعب(2) تیمی

ص: 352


1- در مقتل خوارزمی (مالك بن نسر كندي) ذکر کرده، و در قمقام (مالك بن مسير کندی) یاد کرده
2- در مقتل خوارزمی (ابحر بن كعب) ودر لهوف وتذكره ومنتخب طريحي (بحر بن کعب تیمی) نقل شد. ودر مناقب ببک قول (بحیر بن عمیر جرمي) بيك فول (ابحر بن کعب تمیمی) نقل فرموده

برد و پوشید و زمین گیر شد و تازنده بود نتوانست بلند شود.

و بروایتی دستهایش خشک شد و در تابستان چون دو چوب بود، و در زمستان چرك و خون از آن تراوش میکرد.

و در ناسخ ج 3 ص 8 گوید: ابن شهر آشوب در مناقب نسبت گرفتن زیر جامه را به ابجر بن عمر جرمی داده و این قول را کسی نگفته.

مؤلف گوید در مناقب دو قول بیشتر ذکر نکرده یکی (بحير بن عمر جرمی) دیگری (ابحر بن کعب تمیمی) ملاحظه فرمائید.

شمشیر

در ناسخ ج 3 ص 9 ومناقب ج 4 ص 111 ولهوف مترجم ص 130 و مثير الأحزان ابن نما ص 76 و قمقام ص 468 وتذكره ابن جوزی ص 264 و بحار ج 45 ص 58. این قصه را با تفاوتی روایت کرده اند که: شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق ازدی(1).

و بروايتي اسود بن حنظله از قبیله بنی تمیم برد.

وبروایتی قلافس (فلان) نهشلی گرفته(2).

در لهوف دارد که محمد بن زکریا گوید: آن شمشیر بعد از او بدست دختر حبوب بن بدیل افتاد.

و در مناقب گوید: مختار ایشان را بآتش بسوزانید.

در لهوف وناسخ دارد این شمشیر غیر از ذوالفقار است چون ذوالفقار

ص: 353


1- درلهوف ونفس المهموم ص 372 (اودی)
2- در قمقام ص 468 (قلافس نهشلی) ذکر کرده. و در تذکره (قلافس) و در لهوف و نفس المهموم ص 372 (فلافس) یاد شده بنا بروایتی

بروایتی باسائر اثاثية نبوت و امامت مصون و محفوظ است (وانها نزد امام زمان عليه السلام است ).

عمامه

در ناسخ ج 3 ص 8 وتذكره ابن جوزی ص 264 وطریحی در منتخب ص 465 ومثیر الاحزان ابن نما ص 76 وقمقام ص 468 و بحار ج 45 ص 57 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 37 و مناقب ج 4 ص 111 ولهوف ص 130.

روایت کرده اند که: عمامه مبارکش را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمی گرفت و بروایت طریحی (احبش يزيد).

وبروایتی(1) جابر بن یزید اودی(2) بر سر بست و دیوانه شد، و بروایتی

خوره گرفت(3).

قطيفه

در ناسخ ج 3 ص 8 ولهوف مترجم ص 130 ومثير الأحزان ابن نما ص 76 ومناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 111 وتذكره ابن جوزی ص 264 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 38 و بحار ج 45 ص 58 و 60 وقمقام ص 468. روایت کرده اند که: قطيفه مبارکش را که از خزّ بود، قيس بن اشعث کندی برد، و اورا قيس القطيفة ناميدند.

ص: 354


1- كما في التذكرة
2- در خوارزمی ومناقب (ازدی)
3- كمافی مقتل خوارزمی

وبروایت خوارزمی، خوره گرفت، وأهل بیتش از وي دوری میکردندو او را در مزبله ها انداختند و هنوز زنده بود و مسگها گوشتش را میخوردند.

کلاه

در ناسخ ج 3 ص 8 وابن نما ص 76 و تذكره ابن جوزی ص 264. روایت کرده اند که کلاه مبارکش را که از خز بود مالك بن بشر کندی برد.

و بروایت تذکره وابن نما مالك بن بشیر کندی برد.

کمان

در ناسخ ج 3 ص 9 از ابن شهر آشوب نقل کند که: کمان آن حضرت و بعضی اشیا را رحيل بن جيثمه(1) جعفی وهاني بن ثبیت(2) حضرمی و جریر ابن مسعود، وثعلبة بن اسود اوسی گرفتند.

مؤلف گوید: قوله (ثعلبة بن اسود اوسی) که عطف بماقبل شده اشتباه است.

عین عبارت مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 111 این است (القوس والحلل(3)، الرحيل بن خيثمة الجعفي، وهاني بن شبيب (ثبيت) الحضرمی،

ص: 355


1- در مناقب ج 4 ص 111 (خیثمه) ذکر شده، چنانچه در مقتل مقرم ص 360 نیز (خیثمه) ذکر شده
2- در مناقب ج 4 ص 111 و (هانی بن شبيب) ذکر شده، و ظاهراً غلط باشد (هاني ابن ثبیت) باید باشد
3- أي اخذوا (القوس والحلل الخ)

وجریر بن مسعود الحضرمي، ونعليه الأسود الأوسي) اي أخذ تعليمه الأسود الأوسي. فراجع المناقب،

لباس - ثوب

در ناسخ ج 3 ص 8 ومناقب ج 4 ص 111 گوید: ثوب (یعنی لباس و جامه) آن حضرت راجعونة بن حويه حضرمی گرفت، و پوشید و رویش دیگرگون شد و مویش پراکنده گشت و بدنش پیسی در آورد.

نعلین - کفش

در ناسخ ج 3 ص 9 و لهوف مترجم ص 130 وقمقام ص 468 و مقتل خوارزمی ج 2 ص 38 ومناقب ج 4 ص 111 و بحار ج 45 ص 58 روایت کرده اند که: نعلین مبارکش را اسود بن خالد ازدي(1) برگرفت.

غارت کردن خيام وَبُنِه سيد الشهداء عليه السلام را

در ناسخ ج 3 ص 10 وطريحي در منتخب ص 468 اشاره ای بغارت کردن خيمه ها دارد. فرمود: این وقت سپاه ابن سعد قصد خیام مقدسه و خیمه های ذریه مطهره نمودند، شمر ذي الجوشن باجماعتی از کفار بر در خیمه ها آمدند و لشگر را فرمان داد: داخل شوید و آنچه از کم و زیاد بدست آورديد غارت كنيد، فریاد (وا مُحَمَّداه، وا عَلِيّاه، وا حَسَناه، وا حُسَيناه،) از اهل بیت رسول خدا بلند شد، و لشکریان به خيمه ها در آمدند و مشغول غارت گری شدند، دست بند از دستها و گوشواره از گوشها بیرون کشیدند، و گوش أم کلثوم را برای گرفتن

ص: 356


1- در مناقب (اسود اوسی) گرفت

گوشواره چاك زدند و جامه های زنان را از بدن ایشان کندند و در این عمل از همدیگر سبقت می گرفتند، و از طلا و نقره و جواهر اتیکه بود همه را بردند، و از اسب وشتر و گاو و گوسفند هر چه گرفتند بردند.

حمید بن مسلم گوید:(1) با تفاق شمر ذي الجوشن بخيمة علي بن الحسين در آمدیم و آن حضرت در بستر ناتوانی بخفته بود، گروهی گفتند: آیا این بیمار را زنده خواهیم گذاشت؟ من گفتم: سبحان الله: آیا شما کودکان را میکشید با این کودک بیمار چه کار دارید؟ بسیار گفتم تا شر ایشان را دفع کردم، و پوستی که در زیر پای او بود بکشیدند و ببردند ، و آن حضرت را بروی افکند.

أم كلثوم بگریست و این شعر بگفت:

اَضْحَکَنی الدَّهْرُ وَاَبْکانی*** وَالدَّهْرُ ذُو صَرفٍ وَاَلْوانِ

فسَلْ بِنا فی تِسْعَهٍ صُرّعوا ***بِالطَفِّ اَضْحَوا رَهْنَ اَکْفانِ

وَسِتَّهٌ لَیْسَ یُجازی بِهِمْ ***بَنُو عَقیلٍ خَیْرُ فِرْسانِ

وَاللَّیْثُ عَوْنٌ وَمُعیناً مَعاً*** فذِکْرُهُمُ جَدَّدَ اَحْزانی

روزگارِ مُتلوّن گاهی میخنداند و گاهی میگریاند، ياد نه نفر از اولاد علي عليه السلام وشش نفر از اولاد عقیل که در خاك کربلا افتاده اند، غم های مارا تازه میکند. (كذا في هامش الناسخ).

اینوقت عمر بن سعد بِرَسید زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند، عمر بن سعد فرمان کرد که کس بخیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرض نشوند، و هیچکس از این خیام بیرون نشود.

در ارشاد مفيد ص 242 فرمود: ابن سعد جماعتی را موكل خيمدها و خیام زنان وعلي بن الحسین گردانید و گفت کسی از این خيمه ها بیرون نرود و کسی

ص: 357


1- در ارشاد مفید ص 242 با تفاوتی و بحار ج 45 ص 61

اساء ادب بایشان نکند الخ.

ودر نفس المهموم ص 386 از کامل بهائی نقل کند که عمر سعد جميع شيوخ ومعتمدان را بر امام زین العابدين (علیه السلام)و دختر أمير المؤمنين(علیه السلام) وزنان بگمارد و تمام زنان بیست نفر بودند و زین العابدین بیست و دو سال داشت و امام باقر (علیه السلام)چهار ساله بود و در کربلا بودند و خداوند ایشان را حفظ فرمود.

اهل بیت گفتند: حكم كن آنچه از ما برده اند برگردانند تا بتوانیم سر وروی خودرا بپوشانیم، بلشگر گفت: هر کس هر چه بغارت برده بر گرداند. لکن کسی چیزی بر نگردانید.

ايضا ام كلثوم بگریست و این شعر بگفت:(1)

قِفُوا وَدَّعُونا قَبْلَ بُعْدِکُمْ عَنّا ***وَداعاً فَانَّ الْجِسْمَ مِنْ اجْلِکُمْ مُضْنی(2)

فَقَدْ نُقِّضَتْ مِنِّی الْحَیاه وَاصْبَحَتْ ***عَلَی فُجاجُ(3) اْلأَرْضِ مِنْ بَعْدِکُمْ سِجْنا

سَلامٌ(4) عَلَیْکُمْ ما امَرَّ فِراقَکُمْ*** فَیا وَیْلَتا(5) مِنْ قَبْلِ ذا الْیَوْمِ قَدْ مِتْنا

وَ انّی لَأرْثی لِلْغَریبِ وَإِنَّنی*** غَریبٌ بَعیدُ الدّارِ وَ اْلأَهْلِ وَ الْمَغْنا(6)

ص: 358


1- طریحی در منتخب ص 470 فرموده ولله در بعض المحبين حيث يقول: قفوا ودعونا - الی آخر الابيات یعنی خدا جزای خیر بدهد بعض دوستان را که این شعر را بگفت پس این اشعار مال بعض دوستان اهل بیت است نه مال ام كلثوم
2- مضني: لاغر ورنجور
3- فجاج: راههای وسیع
4- در منتخب طریحی (سلامی)
5- در منتخب: (فیاليتنا)
6- در منتخب: (والمعنمي)، المكلف: ما يشق عليه كما في المنجد. و اگر (مغنی) باشد در پاورقی ناسخ ج 3 ص 12 فرموده منزلیکه دارای ساکنین باشد

إذا طَلَعَتْ شَمْسُ النَّهارِ ذَکَرْتُکُمْ ***وَ انْ غَرَبَتْ جَدَّدْتُ مِنْ اجْلِکُمْ حُزْنا

لَقَدْ کانَ عَیْشی بالْاحِبَّهِ صافِیاً ***وَما کُنْتُ ادْری انَّ صُحْبَتَنا تُفْنی

زَمانٌ نَعِمْنا(1) فیهِ حَتّی إذا انْقَضی*** بَکَیْنا عَلی أیّامِنا بِدَمٍ أقْنی(2)

فَوَ اللّهِ قَدْ ضاقَ(3) اشْتِیاقی إلَیْکُمْ ***وَلَمْ یَدَعِ التَّغْمیضُ لی بَعْدَکُمْ جَفْنا(4)

وَ قَدْ بارَحَتْنی لَوْعَهُ الْبَیْنِ وَ الْأساء(5) ***وَقَدْصِرْتُ دوُنَ الْخَلْقِ لی مَفْزَعا(6) سَنا

وَقَدْ رَحَلُوا عَنّی أحِبَّهُ خاطِری ***فَما احَدٌ مِنْهُمْ عَلی غُرْبَتی حَنّا(7)

عَسی وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ یَجْمَعُ بَیْنَنا ***وَ تَرْجِعُ أیّامُ الْهَنا(8) مِثْلَ ما کُنّا

شاید ظاهر معنای این اشعار اینطور باشد:

بایستید و وداع كنيد مارا پیش از آنکه از ما دور شوید. چون بدنهای ما برای مصیبت شمارنجور است. زنده گی من شکست خورد و صبح شد بر من در حالیکه زمینها یا راههای وسیع بعد از شما مانند زندان شد. سلام یا سلام من بر شما چقدر تلخ است فراق شما، اي كاشك قبل از این روز مرده بودیم، من نوحه سرائی میکنم غرباءرا و حال آنکه خودم هم غریب و هم از خانه وأهل دورم، وقتی خورشید طلوع میکند بیاد شما میفتم، و چون غروب کند غمم

ص: 359


1- در منتخب: (زمان نعمنا)
2- اقني: سرخ پر رنگ
3- در منتخب: (قد زاد)
4- الحنف: الميل. و در منتخب(جفنا) یعنی پلك چشم
5- بارحتنی: دور شدن از منزل. لوعة: سوزش و عشق و فراق، أسا: اندوه
6- در منتخب: (مقترعاً) يعني یار ورفيق و اگر (مفزع) باشد یعنی پناه گاه
7- حنا: گریه کرد
8- هنا: گوارائی

تازه می شود، چه زنده گی خوشی داشتیم بادوستان و نمیدانستم که رفاقت ما نابود میشود، چه زمان خوبی بود، ولي چون منقضی شد بر روزگار خود خون گریستیم.

پس بخدا زیاد شد اشتیاقم بشما، ولي زياد نگریستن پلکِ چِشمی برایِ من نگذاشت (تغميض) کنایه باشد از زیاد گریستن.

وبدرستیکه دور ساخت سوزش جدائی واندوه، و از مردم پست تر شدم از حيث پناه گاه یا از حیث یار ورفيق، و بار سفر بستند دوستان ورفتند از نزد من، و هيچ يك برای غربت من گریه نکرد، امید است که روز گار بين ما جمع کند و باز روز خوش ما برگردد و مثل اول شود.

در منتخب طریحی ص 468 و ناسخ ج 3 ص 13 و مهیج الاحزان یزدی ص 246 ايضا از طریحی نقل کند که زینب خاتون دختر أمير المؤمنين(علیه السلام) فرمود: من در روزیکه ابن سعد دستور داد برای غارت کردن ما بر در خیمه ایستاده بودم مردی که چشمهای زاق داشت داخل خیمه شد و آنچه در خیمه بود گرفت وجميع آنچه بر من بود گرفت.

ونظر کرد دید امام زین العابدين(علیه السلام) روی پوستی افتاده و او عليل بود آن را از زیر او کشید و او را بر زمین انداخت، و آمد بسوی من و مقنعه مرا گرفت و دو گشواره که در گوش داشتم گرفت، و لكن گریه میکرد، گفتم باو خدا ترا لعنت کند (هتكتنا وأنت مع ذلك تبکی) پرده حرمت مارا دریدی و ما را برهنه کردی و با وجود این گریه میکنی؟! گفت: گریه میکنم بجهت آنچه بشما رو داد.

زینب می گوید بخشم آمدم و گفتم: خدا دست و پای تو را قطع کند ودر آتش دنيا بسوزاند قبل از آنکه بآتش آخرت بسوزی، پس بخدا قسم چندانی

ص: 360

نگذشت که مختار پیدا شد و دست و پاهای او را بریدند و بآتش سوزانیدند.

و در منتخب طریحی ص 468 این ابیات را نقل کرده و فرموده نقل شده که آن مال زینب دختر فاطمه علیها السلام است.

تمسك بالكتاب ومن تلاه فأهل البيت هم أهل الكتاب تا آخر ابیات هر كس طالب است بمنتخب رجوع کند.

وايضا از فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام)روایت کرده اند(1) که فرمود: در آن روز بیهوشانه بر در خیمه ایستاده بودم و آن بیابان پهناور و لشکر بیشمار را نظاره میکردم. پدر را و اصحاب پدر را و برادران را وعم وعمزادگان راچون گوسفندان روز قربانی سر بریده میدیدم و بدنهای ایشان عریان در زیر پای ستور کوفته و فرسوده می گشت، و من در اندیشه بودم که بعد از پدر مارا میکشند یا أسير می گیرند، ناگاه سواری را دیدم که با کعب نیزه زنان اهل بیت را میزند و میدواند و دست بند از دست ایشان بیرون می کند وروسری از سر ایشان بر میکشد و آن زنان پناه بیکدیگر میبرند و صیحه میزنند که : (واجداه، وا أبتاه، وا علياه، وا قلة ناصراه، وا حسناه) اما من مجير يجيرنا؟ اما من ذائد بذود عنا؟ آیا کسی هست که پناه دهد مارا آیا کسی هست که دفع کند دشمن را از ما؟

چون این بدیدم قلب من از جای حرکت کرد و بدنم بلرزید، از ترس او براست و چپ نظر می کردم، و نگران عمه ام أم كلثوم بودم، که مبادا آن مرد بسوی من شتابد، ناگاه دیدم قصد من کرد و بجانب من روان شد، من از ترس بگریختم و چنان دانستم که از دست وی سلامت توانم جست، او از پشت من سرعت کرد و کعبه نیزه بین دو شانه من بكوفت و مرا بر می انداخت،

ص: 361


1- ناسخ ج 3 ص 134 و جلاء العيون مرحوم مجلسی 580

و گوشواره از گوش من بکشید و گوش مرا بدرید و روسری مرا نیز بر گرفت وخلخال از پای من بر آورد(1) وسخت میگریست.

گفتم: اي دشمن خدا بر چه می گریی؟ گفت: چگونه نگریم وحال انکه جامه دختر پیغمبر را بغارت میبرم؟

گفتم: دسته باز دار و این جامه بجای گزار گفت: میترسم که دیگری دراید و بربايد(2) این بگفت و بغارت کردن پرداخت ورو لباسی را از پشت ما بکشید و برفت بسوی خیمه های دیگر.

پس خون از سر وروی منروان شد و آفتاب بر سر من بتافت و من بیهوش در افتادم، چون بخويش آمدم، عمه ام را دیدم که بر سر من می گرید و می گوید: برخیز تا بنگریم بر این أهل و عیال چه گذشت و برادر عليلت را چه پیش آمد؟ بر خواستم و گفتم: اي عمه آيا جامه پاره ای داری که من سر خودرا از چشم نامحرمان پوشانم؟ فرمود: (يا بنتاه وعمتك مثلك) أي دختر برادر عمه تو مانند تست، چون نظر کردم دیدم أو برهنه بود و از ضرب کعب نیزه و تازیانه بدن مبارکش سیاه بود.

پس با تفاق روان شدیم و بهر خيمه که داخل شدیم دیدیم همه را غارت کرده اند و برادرم علي بن الحسين(علیهم السلام) بروی در افتاده و از کثرت گرسنگی و تشنگی و رنجوری توانائی نشستن نداشت ما براو گریه می کردیم و او برما

ص: 362


1- در جلاء گويد: دو خلخال طلا در پای من بود و نامردی از پای من بیرون می کرد الخ
2- در جلاء گوید: گفتم تو هر گاه میدانی که من دختر پیغمبرم چرا متعرض غارت من میشوی؟ گفت: اگر من نگیرم دیگری خواهد گرفت و تا اینجا کلام مجلسی تمام شد و بعدش را از ناسخ ج 3 ص 14 نقل می کنم

میگریست.

در بحار ج 45 ص 58 از حمید بن مسلم روایت کند که گفت: دیدم زني از قبيله بكربن وائل که با شوهرش در لشکر عمر سعد بود(1) چون ديد آن لشکر هجوم بخيمه ها بردند و مشغول غارت کردن شدند شمشیر بدست گرفت و بطرف خیمه ها روان شد و گفت اي آل بكربن وائل آیا دختران پیغمبر را غارت میکنند و لباس انهارا بقهر و غلبه می گیرند و آنهارا برهنه می کنند حکمی نیست مگر برای خدا کجایند طلب کنندگان خون رسول خدا پس شوهرش آمد و او را بسوی منزل خود برگردانید.

اسب رانندگان بر بدن حسين عليه السلام

در ناسخ ج 3 ص 9 وجلاء العيون ص 581 ومقاتل الطالبيين ص 79 و مهیج الاحزان یزدی ص 249 وطریحی ص 466 وابن نما ص 78 و قمقام ص 472 واسرار الشهادة در بندي ص 438 و ارشاد مفید ص 242 ولوائج ص 194 ومقتل خوارزمی ج 2 ص 38 و مقتل مقرم ص 389 وبحار ج 45 ص 59.

همه اصل قصه اسب تاختن برجسد شريف امام حسین (علیه السلام)را نقل فرموده اند حقير از ناسخ نقل میکنم.

عمر بن سعد ندا کرد که (مَن يَنتَدِبُ لِلحُسِينِ فَيُوطِىءُ الخَيلَ ظَهرَهُ؟ در لهوف: وَصَدرَهُ).

گفت: کیست در باره حسین داو طلب بشود و بر پشت وسینه او اسب بتازد؟

ده تن از آن کار آماده این کار شدند.

ص: 363


1- مهیج الاحزان صفحه 247 و مقرم صفحه 386 و لهوف مترجم صفحه 132 و ابن نما صفحه 77 و ناسخ ج 3 صفحه 27 و قمقام صفحه 470

اول اسحاق بن حويه(1).

دوم اخنس بن مرثد.

سوم حكيم بن الطفيل السنبسي.

چهارم عمر بن(2) صبیح صیداوي.

پنجم رجاء بن منقذ عبدي.

ششم سالم بن خیثمه جعفی.

هفتم صالح بن وهب جعفی.

هشتم واعظ ابن ناعم(3).

نهم هاني بن ثبیت حضرمی(4).

دهم اسید بن مالك.

این جمله بر اسبهای خود سوار شدند و بر آن بدن شریف بتاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را درهم شکستند، و این جماعت چون بكوفه آمدند در برابر ابن زیاد ایستادند. اسید بن مالك گفت:

نَحْنُ رَضَضْنَا اَلصَّدْرَ بَعْدَ اَلظَّهْرِ***بِکُلِّ یَعْبُوبٍ(5) شَدِیدِ اَلْأَسْرِ

ما نرم کردیم سینه امام حسین را بعد از پشت بهر اسب تنومند تندرو.

ص: 364


1- در لهوف: کسی که پیراهن حسين عليه السلام را غارت کرد و در قمقام: اسحاق ابن حبوة حضرمی
2- در قمقام: عمرو بن صبيح
3- در قمقام و مثیر الاحزان ابن نما: (واخط بن ناعم) و در مقتل مقرم (واحط بن غانم) و در بحار (واحط بن نائم)
4- در مثیر الاحزان ابن نما: هاني بن ثبت حضرمی
5- در مقتل خوارزمی و ابن نما و بحار (بكل يعبوب) یعنی اسب دراز و تندرو

حَتّی عَصَینَا اللّهَ رَبَّ الأَمرِ ***بِصُنعِنا مَعَ الحُسَینِ الطُّهرِ(1)

تا اینکه معصیت خدا را کردیم بواسطه کاریکه با حسين پاك نمودیم.

عبیدالله بن زیاد گفت: شما چه کسانید؟ گفتند ما کسانی هستیم که اسب بر بدن حسین راندیم، وبدن او را چنان نرم کردیم که سنگ آسیا گندم را آرد میکند.

ابن زیاد اعتنائی بایشان نکرد و جایزه کمی با نشان داد.

در بحار ج 45 ص 60 از ابی عمر و زاهد نقل کند که چون بررسی کردیم همه این ده نفر اولاد زنا بودند.

جزاء این ده نفر

در ناسخ ج 3 ص 10 و بحار ج 45 ص 60 وابن نما ص 78 روایت کنند که چون مختار روی کار آمد دستور داد تا دستها و پاهای ایشان را با میخ آهنی بر زمین کوفتند وحكم داد تا بر بدن ایشان اسب راندند بطوریکه زیر پای اسبها نرم شده از بین رفتند لعنت الله عليهم.

آیا تاختن اسب بر بدن آن مظلوم تحقق پیدا کرده یانه

وحدیث شیر وفضه

در اسرار الشهاده ص 439 فرموده بدانکه علامه مجلسی بعد از نقل كلام سید بن طاوس که در ملهوفش ذکر کرده.

فرموده: آنچه نزد ما محل اعتماد است آن است که در کافی ذکر کرده که این عمل برای ایشان میسور نشد.

ص: 365


1- این بیت را در مقتل خوارزمی ذکر کرده

مؤلف گوید: مجلسی در بحار ج 45 ص 60 ذکر کرده و روایت کافی که بآن اشاره کرده این است.

در کافی ج 1 ص 465 كتاب حجت باب (116) یا (117) حدیث هشتم از ادریس بن عبد الله اودي (ازدي) روایت کند که:

چون حسین (علیه السلام)کشته شد و آن جماعت اراده کردند که اسب بر بدن او بتازانند.

فضه بزينب علیها السلام عرض کرد أي خاتون من سفينه(1) (غلام پيغمبر) در دریا کشتی او شکست و بجزيرة افتاد، ناگاه شریر را دید و ترسید و گفت اي شير من آزاد شده پیغمبرم همین که نام مبارک پیغمبر را شنيد همهمه کرد و در پیش روی او به راه افتاد و او را براه رسانید و نجات داد: اي سیده من در این نزدیکی شیری میباشد بگذار که بروم و اعلام کنم او را که فردا میخواهند بدن

ص: 366


1- سفينة: لقب غلام پیغمبر (صله الله علیه واله )بود که کنیه اش اباریحانه و اسمش قیس بود، کمافي هامش الكافي. ودر اسرار الشهاده ص 440 گوید: بدانکه برای پیغمبر (علیه السلام)غلامی بوده سیاه در سفریکه میرفتند هرجا خسته میشد بعضی از اثاثش را بدوش او میگذاشت تا بار سنگینی را حمل کرد پیغمبر (علیه السلام)فرمود: تو سفینه هستی یعنی کشتی، واین غلام بعد از پیغمبر (علیه السلام)مسافرت کرد و در دریا کشتی شکست وهمه غرق شدند و این غلام نجات یافت و در جزیره افتاد و قدري راه رفت به شیري برخورد کرد گفتند من کشتی وغلام پیغمبرم پس شیر آمد بطرف او و اشاره کرد بر پشت من سوار شو، پس بر پشت شیر سوار شد و با سرعت رفت بطرف ده كدة که نزدیک آنجا بود مردم دیدند پشت شير سواره است پس پیاده شد و شيربرگشت

فرزند پیغمبر را پامال سم اسبان نمایند.

زینب اورا رخصت داد، فضه می گوید رفتم بنزد آن شير و گفتم أي شير آیا میدانی که فردا بنی أمیه میخواهند با حسین (علیه السلام)چه کنند؟ میخواهند اسب بر بدن شریف او بتازند، گفت: دیدم شیر روان شد ورفت تانزد جسد حسین عليه السلام و دو دستش را روی او گذاشت، وقتی اسب سواران آمدند و آن را دیدند عمر بن سعد گفت: فتنه ایست دامن نزنید و بر گردید پس بر گشتند.

و مرحوم دربندي تقويت نموده قول صاحب لهوف (ملهوف) را و فرموده شاهد بر این قول قول امام حسین است از حلقوم مبارکش فرمود:

وَأَنَا السِّبْطُ الذِی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتَلُونِی*** وَبِجُرْدِ الخَیْلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحَقُوْنِی

علاوه بر اینکه جماعت زيادي این معنی را بشعر در آورده اند که از قدماء و چه از متأخرین که یکی از ایشان ابن ابی الحدید معتزلي است(1).

پس مقتضای جمع بین آنچه در کافی ذکر شده و آنچه شعراء و بزرگان دیگر یاد کرده اند آن است که بگوئیم عمر سعد نمیخواست اکتفا کند بآن مقداریکه آن ده نفر بجاي آورده بودند بلکه میخواست بطوري پامال کند که اثری از آن باقی نماند پس شیر آمد و نگذاشت.

ايضا مرحوم در بندي در اسرار الشهاده ص 439 تحقیقی دارد در باره شیر و نتیجه آن این است که در کربلا در شیر آمده یکی شیریست که بدعوت فضه آمده.

ص: 367


1- مؤلف گوید: ذیل حدیث 84 بحار ج 101 ص 44 که فرمود: وأما الحسين فانه يظلم ويمنع حقه و تقتل عترته و تطؤه الخيول وينهب رحله تا آخر حدیث مؤيد قول مرحوم دربندیست

دیگر شبریست که هر شب میامده نزد جسد شريف و مي نشسته ومیبوسیده و گریه می کرده.

جنیانیکه در آن صحرا برای حسین(علیه السلام) گریه میکردند میگفتند این شیر پدرش امیرالمؤمنین است.

این ملخص كلام مرحوم در بندیست در اسرار الشهادة تفصیلش را بآن کتاب رجوع کنید.

مرحوم مقرم در مقتل خود ص 390 از آثار الباقية ص 329 چاپ ليدن از بیرونی (ابوریحان بیرونی) نقل کند که گفته کاری با حسین(علیه السلام) کردند که در هیچ ملتی به اشرار مردم این کار نکردند، او را با شمشیر و نیزه و سنگ کشتند واسبها بر بدنش تاختند.

و از کتاب تعجب کرا جکی نقل کند که بعضی از این اسبها به مصر رسیدند، گروهی از مردم نعل این اسبها را کندند و برای تبرك به در خانه خود نصب کردند و این عمل در میان مردم سنتی شد که اکثر ایشان نظیر این عمل را انجام می دادند و نعل بدر خانه هاشان آویزان میکردند.

و مرحوم نراقی در محرق القلوب ص 128 در مجلس پنجم قصه ای نقل کند که مناسب مقام است فرموده بطرق معتبره مردیست که شخصی از قبیله بنی اسد می گوید: که من در کنار نهر علقمه که در کربلا واقعست زراعت میکردم بعد از رفتنِ لشکرِ شقاوت اثر ابنِ سعدِ ملعون عجائب بسیار و غرائب بی شمار از شهداء آن صحرا مشاهده نمودم که نمیتوانم ذکر آنها را نمایم.

از آن جمله چون باد بر آن بدنهای شریف میوزید بوئی نیکوتر از بوی مشک و عنبر بمشام من میرسید، و پیوسته میدیدم که ستاره ها از آسمان بنزديك

ص: 368

آن بدنهای مبارك فرود می آمدند و بالا میرفتند، و بدنهای چند دیدم که دلم پاره پاره شد.

یکی خونش هنوز از تن روان بود ***یکی جسمش بخاک و خون طپان بود

یکی دست از تنش خنجر بریده**** یکی از زندگانی پا کشیده

یکی سرو قدش از پا فتاده ***یکی از خون حنا بر کف نهاده

از انجمله صغیر شیر خواری*** بخون علطان ز تیر کین شکاری

گلویش از خدنک ظالمی چاک*** کشیده در برش گهوارۀ خاک

و چون نزدیک غروب میشد از جانب قبله شیري می آمد و در میان کشتگان داخل میشد، و چون صبح طالع میشد بر میگشت، ومن گمان میکردم که آن شير از جهت دریدن و خوردن کشتگان می آید، و چون نظر می کردم آسیبی از آن بآن بدنها نرسیده بود، من از مشاهده آن حال تعجب کردم، پس در یکی از شبها باخود قرار دادم که بخواب نروم شاید حقیقت حال بر من ظاهر شود، چون شام شد دیدم آن شیر ظاهر شد، و در میان کشتگان رفت یکی از آن بدنهارا که جایِ درستی در اعضایش نبود، و از همه بدنها مجروحتر و پاره پاره تر و مانند آفتاب نور از آن ساطع بود در بر گرفت و روی خودرا بر آن میمالید و همهمه مینمود، مثل نوحه کننده گان.

چون گل بو کرد اول جسم پاکش*** بسر میکرد با کف خون و خاکش

بآن حیوان نمیدانم چه رو داد*** همین دانم که زد فریاد و افتاد

بدور پیکرش میگشت گاهی ***کشیدی از دل پر سوز آهی

گهی افتاد در خاک و فغان کرد*** بنفرین گاه سر بر آسمان کرد

گهی بگریه سر خویش را زدي بزمین ***چو آنکسی که ستم پیشه را کند نفرین

ص: 369

گهی چو تعزیه داران نشست بر سر او ***گهی چو ماتمیان گشت گرد پیکر او

گهی گریست بر آن چون پدر بزاری زار ***گهی فتاده به پهلوی او برادر وار

از مشاهده اينحال حيرت من زیاد، ناگاه دیدم شمعها ومشعلهاي بسياري در آن صحرا روشن شد، و آن صحرا از روز روشن تر شد ناگاه صدای شيون و نوحه وزاري وطپانچه بر رو وسر و سینه زدن از جمبع آن عرصه بلند شد، و یکی می گفت واحسيناه، وا اماماه، وا مظلوماه، من بر خود لرزیدم و نزديك آن صدا رفتم، و گفتم ترا بخدا ورسول قسم میدهم که شما کیستید و سبب گریه شما چیست؟ گوینده ای گفت: مائيم طایفه جنیان و این شهیدی که می بینمي حسین شهید مظلوم فرزند دلبند رسول خدا میباشد که حجت خلائق است، و اورا بظلم و ستم شهید کردند، لهذا ما در هر شب از برای این امام شهید مظلوم نوحه مینمائیم.

پس گفتم بایشان بگوئید که این شیر که هر شب بر سر این نعشها می آید چه شیر است؟ گفتند اي مرد این شیر خدا علي بن أبي طالب است پدر جناب امام حسين(علیه السلام) که شب بزیارت فرزند خود می آید، نوحه و زاري وناله و بي قراری می نماید. پس هر که درمصیبت امام حسین (علیه السلام)گریه کند با شیر خدا شريك است، و فاطمه زهرا را اعانت (كمك) نموده و بمثوبات جزيله (ثوابهاي بزرگ) پروردگار خود فایو شده باشد.

دیدن طرماح پیغمبر صلی الله عليه و آله در قتلگاه

در ناسخ ج 3 ص 15 از ابی مخنف از طرماح عدی حدیث میكند چيزیرا

ص: 370

که خلاصه اش این است که گفت: من در میان قتلگاه بودم روز طف بازخمهای گران افتاده بودم، چنانکه هیچکس مرا زنده نمی پنداشت و سوگند یاد میکنم که دروغ نمی گویم همانا در بیداری دیدم که بیست سوار آمدند وهمه جامه های سفید پوشیده بودند و فضاي قتلگاه ببوی مشک معطر بود، باخود گفتم که لابد عبيد الله ابن زیاد است آمده میخواهد بدن امام حسین(علیه السلام) را مثله(1) کند.

پس یکنفر از آن سواران با جسد حسین(علیه السلام) نزديك شد و از اسب پیاده شد و بنشست و اینوقت سرهای شهدا را بجانب کوفه حمل میدادند آن شخص بجانب کوفه اشاره ای کرد، ناگاه دیدم سر حسين (علیه السلام)در رسید و با تنش ملحق گشت پس آن شخص آغاز سخن کرد.

و فرمود: اي فرزند من کشتند ترا آیا ديدي که شناختند ترا؟ و از آب منع کردند ترا؟ چه بسیار جرئت کردند بر خدای قاهر غالب، آنگاه بجانب همراهان نگریست و فرمود: اي پدر من آدم و ابراهیم و اسماعيل: واي برادر من موسی و عیسی: آیا نمی بینید که طاغيان امت با فرزند من چه کردند؟ خداوند محروم سازد ایشان را از شفاعت من. طرماح گوید؛ اینوقت دانستم که رسول خدا (صله الله علیه واله )است.

خواب دیدن ابن عباس در روز عاشورا

در ناسخ ج 3 ص 16 از طریحی از ابن عباس روایت کند که فرمود: من نیمه روزیکه در مدینه در منزل خود خواب بودم که رسول خدا (علیه السلام)را دیدم

ص: 371


1- مثله: آن است که گوش ولب و بینی کسی را ببرند و آن در شرع مقدس اسلام حرام است

از زمین کربلا آشفته حال و پریشان خاطر رسید و دو شیشه پر از خون در دست دارد، عرض کردم: اي رسول خدا این پریشان حالی چیست؟ و این دو شیشه خون از کیست؟ فرمود یکی خون فرزندم حسین است و دیگري خون اصحاب وأهل بيته او است. که من الان فرزندم حسین را بخاك

سپردم و مراجعت کردم و میگریست و مینالید و من از ترس از خواب بیدار شدم و هر روز بر حزن من افزوده میشد تا از این واقعه بیست و چهار روز گذشت که خبر مرگ آن حضرت بمدينه رسید و حساب کردم دیدم آن خواب مطابق روز عاشورا بوده.

آتش زدن خيمه ها بحكم ابن سعد

در ناسخ گوید: چون ابن سعد آهنگ کوفه نمود پس سوار شد و با جماعتی از لشكر بكنار خيام اهل بیت آمد، و فرمان داد که خیمه ها را آتش زنید و پاك بسوزانید، از اهل بیت فرياد (واغوثاه: وا ذلاه: وا محمداه: واعلياه: وا حسناه: وا حسيناه بالا گرفت).

پس بحكم پسر سعد آتش در خیمه های اهل بیت زدند شعله آتش بالا رفت فرزندان پیغمبر دهشت زده از خیمه ها بیرون دويدند، و با سر و پای برهنه بجانب قتلگاه روان گشتند و دوان دوان خودرا بانجا رسانیدند و سر و روی را با مشت وسیلی بزدند.

و در بحار ج 45 ص 58 ولهوف ص 132 از حمید بن مسلم روایت کند که زنهارا از خیمه ها بیرون کردندو خيمه ها را آتش زدند.

ص: 372

پس زنهای اهل بیت را با سر و پای برهنه از خیمه ها بیرون کردند و گفتند (بِحَقِ اللّهِ الا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الحُسَیْنِ، فَلَمّا نَظَرَ النِّسْوَهُ اِلی الْقَتْلی صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ قالَ: فَوَ اللّهِ لا اَنْسی زَیْنَبَ ابْنَهَ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ هِیَ تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ وَ تُنادی بِصَوْتٍ حَزینٍ وَ قَلْبٍ کَئیبٍ وا مُحَمَّداه الخ).

شمارا بخدا ما را از قتلگاه حسین ببرید و چنین کردند همینکه چشم زنان بر پیکرهای کشته گان افتاد صیحه زدند و صورت خراشیدند راوي گفت: بخدا یادم نمیرود زینب دختر علي را که با صدای غمناك ودل پر درد بر حسین مینالید وصدا میزد وا محمداه الخ.

ندبه وزاری حضرت زینب

وزينب علیها السلام با صدای حزين وقلبي أندوناك ندا کرد:

وا مُحَمَّداه، صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ، وبَناتُکَ سَبایا، إلَی اللّهِ المُشتَکی وإلی مُحَمَّدٍ المُصطَفی وَاِلی عَلِیٍّ المُرتَضی وإلی حَمزَهَ سَیِّدِ الشُّهَداءِ، وا مُحَمَّداه، هذا حُسَینٌ بِالعَراءِ، یَسفی عَلَیهِ الصَّبا، قَتیلُ أولادِ البَغایا، یا حُزناه، یا کُرباه، اَلیَومَ ماتَ جَدّی رَسولُ اللّهِ، یا أصحابَ مُحَمَّداه، هَؤُلاءِ ذُرِّیَّهُ المُصطَفی یُساقونَ سَوقَ السَّبایا.

زینب از در زاری وداد خواهی فریاد کشید که وا محمداه: ملائکه آسمانها بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خويش آغشته اند، اينك دختران تو اند که مانند اسيران شکایت و استغاثه بدرگاه اله ومحمد مصطفى وعلي مرتضی و حمزه سید شهداء ميبرند، وا محمداه، اینک حسین است که کشته اولاد زنا و دستخوش باد صبا گشته، (يا حزناه، يا كرباه)

ص: 373

امروز جدم رسول خدا وفات نمود، أي اصحاب رسول خدا این ذریه رسول خدا است که مانند اسیران میبرند.

و نیز فرمود: يامحمداه: اينك دختران تو اند که اسیرانند، اینک فرزندان تواند که کشته شده و غارت زده شده اند ومحل وزیدن باد صبایند، اینك حسين است که سرش را از قفا بریده اند وسلاح واثاثیه اش را بغارت برده اند، پدر ومادرم فدای آنکس که لشگرش را روز دوشنبه غارت کردند(1) پدر و مادرم فدای آن کس که سرا پرده اش را سرنگون کردند، پدر و مادرم فدای مسافری که امید بازگشت ندارد، و مجروحی که در خور معالجه نتواند بود، پدر و مادرم فدای کسی که جانم فدای اوست، پدر و مادرم فدای کسی که با غم و اندوه از دنیا رفت. پدر و مادرم فدای کسی که با لب تشنه کشته شد، پدر و مادرم فدای کسی که خون فرقش بر سر و روی و موی او جاري شد، پدر و مادرم فدای آن کس که جدش رسول خدا بود، پدر و مادرم فدای آن کس که نوه پیغمبر هدایت بود.

جانم فدای محمد مصطفی و خدیجه کبری و علی مرتضی و فاطمه زهراء سیده زنان عالمیان باد، پدر و مادرم فدای آن کس که آفتاب برای او بازگشت تا نماز خواند.

چون زینب این کلمات بگفت: دوست و دشمن بناله او بنالیدند و بهای های بگریستند، و هر يك از اهل بیت جسد شهیدی را در برکشیده و زار زار بگریستند سکینه دختر حسین جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و سینه خود را بر سینه مبارك آن حضرت بچسبانید و بعويل و ناله که دل سنگ سخت را پاره می کرد

ص: 374


1- شاید اشاره باشد بروزیکه در مدينه بعد از درگذشت پیغمبر (صله الله علیه واله )غصب خلافت کردند

مینالید و می گریست.

محتشم گويد

در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد ***شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانك نوحه غلغله در شش جهت فکند ***هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید ***هر جا که بود طايري از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت ***چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد ***بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان ***بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره هذا حسین از او ***سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة بتول ***رو در مدینه کرد که با أيها الرسول

این کشته فتاده بهامون حسین تست ***وين صید دست پا زده در خون حسین تست

وین نخل تركز آتش جانسوز تشنگی

ص: 375

دود از زمین رسانده بگردون حسين تست

این ماهی فتاده بدریای خون که هست ***زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشک لب فتادة ممنوع از فرات ***کز خون او زمين شده جيحون حسین تست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت ***از موج خون او شده گلگون حسين تست

این شاه كم سیاه که با خیل اشک و آه ***خر گاه از این جهان زده بیرون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین ***شاه شهید ناشده مدفون حسین تست

پس روی در بقيع بزهراء خطاب کرد ***مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

كأي مونس شکسته دلان حال ما ببین ***مارا غريب وبي کس و بي اقربا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند ***در ورطه عقوبت اهل دغا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان ***واندر جهان مصائب ما بر ملا ببین

نی نی درا چو ابر خروشان بكربلا ***طوفان سیل فتنه و موج بلا ببين

ص: 376

تنهای کشتگان همه در خاك و خون نگر ***سرهای مروران همه بر نیزه ها ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو ***غلطان بخاک معرکه کربلا ببین

یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد ***کو خاک اهل بیت رسالت بباد داد

وصال شیرازی فرموده

زینب چه دید پیکری اندر میان خون ***چون آسمان زخم تن از انجمش فزون

بیحد جراحتی نتوان گفتنش که چند ***پامال پیكري نتوان دیدنش که چون

خنجر در آن نشسته چه شهپر که درهما ***پیکان از او دمیده چه مژگان از جفون

گفت این بخون طبیده نباشد حسین من ***این نیست آنکه در بر من بود تا کنون

یکدم فزون نرفت که رفت از کنار من ***این زخمها به پیکر او چون رسید چون؟

گر این حسین قامت او از چه بر زمین ***ور این حسین رایت او از چه سر نگون؟

گر این حسین من سر او از چه بر سنان ***ور این حسین من تن او از چه فرقه خون؟

ص: 377

یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه ***یا خواب بوده آنکه مرا گشته رهنمون

می گفت ومی گریست که جانسوز ناله ***آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون

كأي عندلیب گلشن جان آمدي؟ بيا: ***ره گم نگشته خوش بنشان آمدي بیا

(وله)

آمد بگوش دختر زهراء چه این خطاب ***از ناقه خویش را بزمين زد باضطراب

چون خاک جسم برادر ببر گرفت ***بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

ای گلو بریده سر انورت کجاست ***وز چیست گشته پیکر پاکت بخون خضاب

اي میر کاروان گه آرام نیست خیز ***مارا ببر بمنزل مقصود وخوش بخواب

من يك تنِ ضعیفم و یک کاروان اسیر ***وين خلقِ بي حمیّت ودهری پر انقلاب

از آفتاب پر شمشان یا ز چشم خلق؟ ***اندوه دل نشانمشان یا که التهاب

زین العباد را ز دود آتش کباب بين ***سوز تبنه از درون و برون سوز آفتاب

ص: 378

گر دل بفرقتِ تو نِهَم کو شكيب وصبر ***ور بی تو رو بشام کنم کو توان و تاب

دستم ز چاره کوته و راهِ دراز پیش ***نه عُمر من تمام شود نه جهان خراب

لَختی چو با برادر خود شرح راز کرد ***رو در نجف نمود و در شکوه باز کرد

كأي گوهریکه چون تو نپرورده نه صدف ***پروردگانت زار وتو آسوده در نجف

داري خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟ ***افتاد شاهبازِ تو از شرفة شرف؟

تو ساقی بهشتی و کوثر بدست تست ***وین کودکانِ زارِ نو از تشنگی تلف

این اهل بیت تست بدینگونه دستگیر ***ای دستگیر خلق نگاهی باین طرف

ذکر شماره شهدای کربلا از اهل بیت

در بحار ج 45 ص 62 و عوالم ج 17 ص 343 از مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 112 روایت کنند که اختلاف کرده اند در شماره مقتولین از اهل بیت علیهم السلام پس اکثر گفته اند بیست و هفت نفر بوده اند. حقير متن مناقب را ذکر میکنم.

نه نفر از بني عقيل بوده.

مسلم بن عقیل (که در کوفه شهید شد) و جعفر، وعون، وعبد الرحمن، ومحمد بن مسلم، وعبد الله بن مسلم، وجعفر بن محمد بن عقيل، ومحمد بن أبي سعید بن عقيل.

ص: 379

مؤلف گوید اینها هشت نفر بیشتر نیستند.

و مجلسی وعوالم از مناقب هفت نفر نقل می کنند سپس می فرمایند و زاد ابن شهر آشوب (عوناً و محمداً) ابني عقيل وبالاضافه این دو، ده تن میشوند.

و در ناسخ ج 2 ص 318 هفت نفر شماره کرده سرای (مسلم بن عقیل) که با او هشت تن میشوند.

و سه تن از اولاد جعفرند. محمد بن عبد الله بن جعفر، وعون الأكبر بن عبد الله، وعبدالله بن عبدالله(1).

ونه نفر از اولاد أمير المؤمنین (علیه السلام)می باشند. حسین، وعباس، ويقال: وابنه محمد بن العباس، وعمر، وعثمان، وجعفر، وابراهيم، وعبد الله اصغر، ومحمد اصغر، وأبوبكر، شُکَّ في قتله(2).

و چهار نفر از اولاد امام حسن: أبو بكر، وعبد الله، وقاسم، وقيل بشر، وقيل عمر و كان صغيراً(3).

و شش تن از اولاد امام حسين(علیه السلام) می باشند با اختلافیکه در ایشان هست. علي اكبر، وابراهيم، وعبد الله، ومحمد، وحمزة، وعلي، وجعفر، وعمر

ص: 380


1- در بحار وعوالم و ناسخ ج 2 ص 322 (عبيد الله بن عبد الله بن جعفر) نقل شده
2- در ناسخ ج 2 ص 332 نه نفر سواي امام حسین(علیه السلام) ذکر کرده بنام: عبدالله اصغر، عمر بن علي، ابراهيم بن علي، عبدالله بن علي، جعفر بن علي، عثمان بن علي، محمد بن علي، عون بن علي، عباس بن علي
3- در شهادت اولاد امام حسن (علیه السلام)ص 396 گذشت که صاحب ناسخ هفت نفر ذکر فرموده که در رکاب حضرت بوده اند سپس فرموده پنج تن از فرزندان آن حضرت شهید شده

وزيد، وعبد الله که در بغل حضرت شهید شد. مؤلف گوید: این عدد نه نفرند. و حال انکه نص عبارت مناقب ج 4 ص 112 وبحار ج 45 ص 62 وعوالم ج 17 ص 343 (وستة من بني الحسین) است ولي در تعداد نه تن ذکر کرده اند.

ایضا در مناقب ج 4 ص 113 وبحار ج 45 ص 63 وعوالم ج 17 ص 343 از مناقب نقل کنند که:

حسن بن الحسن که دستش قطع شده بود اسير شد.

وزین العابدین کشته نشد چون پدرش اذن نداد و مريض بود.

و گفته شده که محمد اصغر پسر علي بن أبي طالب کشته نشد چون مريض بود. و بعضی گفته اند مردي از بني دارم تیري به او زد و او را بکشت.

(ألا لعنة الله على القوم الظالمين)

پایان جلد دوم

ص: 381

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:موسوی دهسرخی اصفهانی، محمود، - 1305

عنوان و نام پديدآور:(... رمز المصیبه فی مقتل من قال انا قتیل العبره)/ تالیف محمودبن سیدمهدی موسوی ده سرخی اصفهانی

مشخصات نشر:محمود دهسرخی اصفهانی، 1412ق. = - 1370.

شابک:بها:3600ریال(ج.1)(هرجلد)

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

يادداشت:جلد دوم (چاپ دوم: 1375)؛ بها: 12000 ریال

یادداشت:کتابنامه

موضوع:واقعه کربلا، ق 61

حسین بن علی (ع)، امام سوم، ق 61 - 4

رده بندی کنگره:BP41/5/د9ر8

رده بندی دیویی:297/9534

شماره کتابشناسی ملی:م 71-3042

ص: 1

اشاره

کتابخانه عمومی

حضرت آیت الله دهسرخی (رحمة الله عليه)

همراه: 09123519832

تلفن: 37745149 - 025 آدرس: قم - خیابان معلم - کوچه 12 - پلاک 46

شناسنامه کتاب:

کتاب : رمز المصيبة ج3

مؤلف: سید محمود موسوی ده سرخی ناشر: مؤلف

لیتوگرافی: سید الشهداء

چاپ: أمير

تیراژ : 1000

نوبت چاپ : دوم1418 ه

ص: 2

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين واللعنة الدائمة على اعدائهم اجمعین.

فبعد چنین گوید محمود بن السيد مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی غفر الله ذنو بهما که توفیقات ربانی شامل حال فقیر بی بضاعت گردید که اقدام بچاپ جلد سوم کتاب رمز المصيبة بنمایم و امیدوارم که خواننده گان محترم بهره مند گردند و این حقیر را از دعای خیر فراموش نگرداننده بحق محمد و آله.

فصل 76: در ذکر دو زیارت از ناحیه مقدسه

اول زیارت ناحیه مقدسه که اسامی چند تن در آن ذکر شده

در ناسخ ج 2 ص 17 گوید: چون این کتاب زیارت بروایت سید بن طاوس از ناحیه مقدسه بیرون شده است و اسناد آن به قائم آل محمد صلى الله عليه وآله منتهی می شود و اسامی بیشتر شهدا را ياد فرموده تحریر و تقریر آن مناسب مقام افتاد.

مؤلف گوید متن زیارت بسم الله الرحمن الرحیم چون خواستی

ص: 3

زیارت کنی شهدا رضوان الله عليهم را پس نزد پا های امام حسين عليه السلام بایست که اکثر شهدا آنجا هستند و اشاره کن به على ابن الحسين عليهما السلام و بگو:

سلامه على اهلبيت جده

السَّلام عَلَیْکَ یا أَوَّلَ قَتیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلیلٍ، مِنْ سُلالَهِ إبراهِیْمَ الخَلِیلِ، صلّی اللَّه عَلَیْکَ وَعلی أبیکِ، إذْ قالَ فیکَ: قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلوکَ یا بُنَیَّ! ما أَجرأَهُمْ علی اْلرَّحْمنِ، وعَلَی انْتِهاکِ حُرمَهِ الرَّسُولِ عَلی الدُّنیا بَعْدکَ العَفا، کأنّی بِکَ بَینَ یَدَیهِ ماثلًا، ولِلکافِرِینِ قائلًا:

أَنَا عَلیُّ بْنُ الحُسینِ بْنِ عَلیّ ***نحنُ وبیتِ اللَّهِ أَوْلی بِالنَبیّ

أُطْعِنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّی یَنْثَنی ***أَضْرِبُکُمْ بِاْلسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی

ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمیّ عَرَبی*** وَاللَّهِ لا یَحْکُمْ فینا ابْنُ الدّعیّ

حَتّی قَضَیْتَ نَحْبَکَ، وَلَقَیْتَ رَبَّکَ،أَشهَدُ أنّکَ أوْلی بِاللَّهِ وَبِرَسُولِه، وَأَنَّکَ اْبنُ رَسولِهِ، واْبنُ حُجَّتِهِ وَأمِینهِ حَکَمَ اللَّهُ علی قاتِلِکَ مُرَّهَ بنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعمانِ العَبْدیِّ - لَعَنَهُ اللَّهُ وأَخزَاهُ وَمَنْ شَرِکَهُ فی قتلِکَ، وَکانُوا عَلَیکَ ظَهیراً، وَأَصْلاهُمُ اللَّهُ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصیراً، وَجَعَلَنا اللَّهُ مِنْ مُلاقیکَ، وَمُرافِقی جَدِّکَ وَأَبیکَ وعمِّکَ وَأخیکَ، وَأُمِّکَ الْمَظْلومَهَ، وأَبرأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ قاتِلیکَ أَسْأَلُ اللَّهَ مرافَقَتَکَ فی دارِ الْخُلودِ وَأَبْرَأُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أَعْدائِکَ اولی اْلجُحودِ، السَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ.

السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحسینِ، الطِّفلِ الرَّضیعِ، المَرْمیِّ الصَّرِیعِ المُتَشَحِّطِ دَماً، المُصَعَّدِ دَمُهُ فی السَّماءِ، المَذْبوحِ بِالسّهْمِ فی حِجْرِ أبیهِ لَعَنَ اللَّهُ رامِیهِ حَرْمَلَهَ بنَ کاهلٍ الأسدیّ وَذَوِیْهِ.

السَّلامُ عَلی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَمیرِ الْمُؤْمِنِینَ، مُبْلِی الْبَلاءِ وَالْمُنادِی

ص: 4

بِالْوِلاءِ فی عَرَصَهِ کَربَلاءَ، المَضْرُوبِ مُقْبِلًا وَمُدْبراً، لَعَنَ اللَّه قاتِلهُ هانِیَ بْنُ ثُبَیْتٍ الحَضْرَمیّ.

السَّلامُ عَلَی العَباسِ بنِ أمیرِ المؤمنینَ، المُواسی أَخاه بِنَفْسِهِ، الآخِذِ لغدِهِ مِنْ أمْسِهِ، الفادِی لَهُ، الواقی الساعی إِلَیْهِ بِمائِهِ المَقْطُوعَهِ یَداهُ - لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَیْه یزیدَ بْنَ وَقادٍ وَحَکیمَ بْنَ الطُّفَیلِ الطائیّ.

السَّلامُ عَلی جَعْفرَ بْنِ أَمیرِ الْمُؤمِنینَ، الصّابِرِ نَفْسَهُ مُحتسباً، وَالْنّائِی عَنِ الأَوْطانِ مُغترِباً، المُسْتَسْلِمِ لِلقتالِ، المُسْتَقْدَمِ لِلنّزالِ، المَکْثُورِ بِالرِّجالِ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ هانیَ بْنَ ثُبَیْتٍ الحضرمیْ.

السَّلامُ عَلی عُثْمانَ بْنِ أمِیْرِ الْمُؤمِنینَ سَمِیِّ عُثمانَ بْنِ مَظْعُونِ، لَعَنَ اللَّهُ رامیهِ بِالْسَّهْمِ خِوَلّیَ بْنِ یَزِیدَ اْلأَصْبَحیَّ اْلأَیادیَّ الدّارمیَّ(1).

السَّلامُ عَلی مُحَمّدِ بْنِ أمِیرِ الْمُؤْمِنینَ قَتیلِ الأبانیّ الْدّارمیِّ(2)، لَعَنَهُ اللَّهُ وَضَاعَفَ عَلَیْهِ الْعَذابَ اْلأَلیمَ، وَصَلَّی اْللَّهَ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدُ وَعَلَی أَهْل بَیْتِکَ الصَّابِرینَ.

السَّلامُ عَلی أبی بکرِ بنِ الحسنِ الزّکی الوَلیّ، الْمَرْمِیِّ بالسَّهمِ الرَدیِّ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عَبدَ اللَّهِ بْنَ عَقَبَهَ الغَنَوِیَّ.

السَّلامُ عَلَی عَبدِ اللَّهِ بنِ الحَسنِ بنِ عَلیٍّ الزَّکیِّ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وَرامیَهُ حَرْمَلَهَ بِنِ کاهلِ الأسدیَّ.

السَّلامُ عَلَی الْقاسِمِ بْنِ الحَسَنِ بْنِ عَلیٍّ، المَضْرُوبِ هامَتُّهُ، المَسْلُوبِ لامَتُهُ حِیْنَ نادیَ الْحُسْینَ عَمَّه، فَجَلی عَلَیهِ عَمّهُ کالصَّقْرِ، وَهُوَ یَفْحَصُ برجْلِهِ التُّرابِ والحُسَینَ یَقُولُ: «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَمَنْ خصْمُهُمْ یومَ الْقِیامَهِ جَدُّکَ وأبوکَ».

ص: 5


1- يريد رجلا من بنى أبان بن دارم
2- يريد رجلا من بنى أبان بن دارم

ثُمَّ قالَ: «عَزَّ وَاللَّهِ عَلی عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فلا یُجیْبُکَ، أَوْ یُجِیْبَکَ وأَنْتَ قَتْیلٌ جَدِیْلٌ، فَلا ینفعُکَ، هذا واللَّهِ یومٌ کَثُرَ واتِرُهُ، وَقَلَّ ناصِرُهُ، جَعَلَنِی اللَّهُ مَعَکُمَا یوَمَ جَمْعِکُمَا، وَبَوَّأَنی مُبَوَّاکما، وَلَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَکَ [عَمْرَو بْنَ] سَعْدٍ بْنَ نُفَیْلٍ الأزدیَّ، وأَصْلاهُ جَحِیماً، وأعَدَّ لَهُ عَذاباً أَلِیْماً.

السَّلامُ عَلی عَوْنِ بنِ عبدِاللَّهِ بْنِ جَعْفرَ الطّیارِ فی الجِنانِ، حَلِیْفِ الْإِیمانِ، وَمَنازلِ الأقْرانِ، النّاصِحِ لِلرَّحْمنِ، التَّالی لِلْمَثانی وَالقُرآنِ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عبدَاللَّهِ بْنَ قَطبَهَ النَّبْهانیَّ.

السَّلامُ عَلی مُحَمّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بنِ جَعْفرَ، الشّاهِدِ مَکانَ أبیهِ، وَالتّالی لِأخیهِ، واقیهِ بَبَدَنِهِ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ نَهْشَلٍ الْتَّمیمیّ.

السَّلامُ عَلی جَعْفَرَ بْنِ عَقیلٍ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وَرامیَهُ

بِشْرَ بْنَ خَطُوطٍ الْهَمَدانِیَّ.

السَّلامُ علَی عَبدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَقِیْلٍ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلهُ وَرامیَهُ عُمَرَ بنَ خالدِ بنِ أَسَدٍ الجُهَنِیَّ(1).

السَّلامُ عَلَی الْقَتیلِ بْنِ القَتیلِ، عَبْدِ اللَّهِ بنِ مُسْلِمِ بْنِ عَقیلٍ، وَلَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ عامِرَ بنَ صَعْصَعَهَ، [وَقِیْلَ: أسدُ ابنُ مالِکٍ].

السَّلامُ عَلی أبی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْلمِ بْنِ عَقِیلٍ، ولَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامیهُ عَمْرَوْ بْنَ صَبیحٍ الصَّیداوی

السَّلامُ عَلی مُحَمَّدْ بْنِ أَبی سعیدِ بْنِ عَقیلٍ، وَلَعَنَ اللَّهُ قاتلَهُ لُقَیطَ بْنَ ناشرٍ(2) الجُهَنیَّ.

ص: 6


1- في بعطي النسخ: عمر بن خالد بن أسد، وهو تصحیف
2- لقيط بن یاسر خ ل

سلامه على اصحاب جده

السَّلامُ عَلی سُلَیْمَانَ مَوْلَی الحسینِ بْنِ أَمیرِ الْمُؤمِنینَ، وَلَعَنَ اللَّهُ قاتلَهُ سُلَیْمَانَ بْنَ عَوْفٍ الْحَضْرَمیّ، السَّلامُ عَلی قاربٍ مَوْلی الْحَسَیْنِ بْنِ عَلیٍّ، السَّلامُ علی مُنْجِحٍ مَولَی الحسینِ بنِ علی

السَّلامُ عَلی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَهَ الأَسَدیِّ، القائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ أَذَنِ لَهُ فی اْلإِنْصِرافِ: أَنَحْنُ نُخَلّی عَنْکَ وَبِمَ نَعْتَذِرُ إلیَ اللَّهِ مِنْ أداءِ حَقِّکَ، وَلا وَاْللَّهِ حَتّی أُکَسِّرَ فی صُدُورِهِمْ رُمحی وأَضْرِبهُمْ بِسَیْفی ما ثَبَتَ قائمُهُ فی یَدِی وَلا افارِقُکَ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ مَعِیَ سَلاحٌ أُقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَهِ، ثُمَّ لم افارِقْکَ حَتّی أمُوتَ مَعَکَ، وَکُنْتُ أوّلَ مَنْ شَرَی نَفْسَهُ، وأَوَّلَ شهیدٍ مِنْ شهداءِ اللَّهِ قضی نَحْبَهُ، فَفُزْتَ ورَبِ الکَعْبَهِ، شَکَرَ اللَّهُ لَکَ استِقْدامَکَ، وَمُواساتِکَ إِمامَکَ، إذ مَشی إِلَیْکَ وَأَنْتَ صَرِیعٌ فَقال:

یَرْحَمُکَ اللَّهُ یا مُسْلمُ بْنُ عَوْسَجهَ وقرأ

لَعَنَ اللَّهُ المُشرِکینَ فی قَتلِکَ عَبْدَ اللَّهِ الضَّبابیَّ وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ خشکارَهَ البَجَلیَّ.

السَّلامُ عَلی سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَنَفیّ، القائِلِ لِلْحُسَیْنِ وَقَدْ أَذِنَ لَهُ فی اْلإِنْصِرافِ: لا نُخلّیکَ حتّی یَعْلَمَ اللَّهُ أَنّا قَدْ حَفِظْنَا غَیْبَهَ رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله فیکَ، وَاللَّهِ لَوْ أَعْلَم أَنّی اقتَلُ ثمَّ احْیی ثُمَّ احْرَقُ ثُمَّ اذْری وَیُفعَلُ ذلکَ بی سَبْعینَ مرّهٍ ما فارَقْتُکَ حَتّی أَلْقی حَمامی دُونَکَ، وَکَیْفَ لا أَفْعَلُ ذلکَ، وإنّما هیَ مَوْتَهٌ أو قَتْلَهٌ واحِدهٌ، ثمَّ هیَ اْلکَرامَهُ الَّتی لَا اْنقِضاءَ لَها أَبَداً، فَقَدْ لَقْیِتَ حِمامَکَ، وَواسَیْتَ إمامَکَ، وَلَقِیتَ مِنَ اْللَّهِ الْکَرامَهَ فی

ص: 7

دارِ المُقامَهِ، حَشَرَنَا اللَّهُ مَعَکُم فی المُسْتَشْهَدینَ، وَرَزَقَنا مُرافَقَتَکُمْ فی أَعْلی عِلّیّین.

السَّلامُ عَلی بِشْرِ بنِ عُمَرِ الحَضْرَمیِّ، شَکَرَ اللَّهُ لَکَ قَوْلَکَ لِلْحُسینِ وَقَدْ أَذِنَ لَکَ فی الإِنْصِرافِ: أَکَلَتْنی إِذَنِ السِّباعُ حَیّاً إذا فَارقْتُکَ وَأَسْأَلُ عَنْکَ الرُّکبانَ، وَأَخْذُلُکَ مَعَ قِلَّهِ الأعْوانِ؟ لا یَکُونُ هذا أَبَداً.

السَّلامُ عَلی یَزِیدُ بْنِ حُصَیْنِ الهَمْدَانیّ المَشْرِقیّ القاری المُجَدَّلِ، السَّلامُ عَلی عِمْرَانَ بْنِ کَعْبٍ الأَنْصاریِّ. السَّلامُ عَلی نُعیمِ بْنِ عَجْلانَ الأَنْصاریّ.

السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ بْنِ اْلقَیْنِ البَجَلیّ، القائِلِ لِلحُسْین علیه السلام وَقَدْ أَذِنَ لَهُ فی الإنْصِرافِ: لا واللَّهِ لا یکونُ ذلکَ أبداً، أَأَتْرُکَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَسیراً فی یَدِ الأعْداءِ وَأَنْجُو أنا؟ لا أَرانیَ اللَّهُ ذلِکَ الیَوْمَ.

السَّلامُ عَلی عَمْرِو بْنِ قَرْظَهَ الأَنْصاریِّ، السَّلامُ عَلی حَبیبِ بْنِ مُظاهِرٍ الأَسَدیِّ، السَّلامُ عَلیَ الحُرِّ بْنِ یزیدَ الرِّیاحیِّ، السَّلامُ عَلی عَبْدِاللَّهِ بْنِ عُمَیْرٍ اْلکَلْبیِّ، السَّلامُ عَلی نافعِ بْنِ هلالٍ البَجَلیِّ(1) المُرادیِّ، السَّلامُ عَلی أَنَسِ بْنِ کاهِلٍ الأَسَدیّ، السَّلامُ عَلی قَیْسِ بْنِ مُسَهِّرٍ الصَّیداویِّ، السَّلامُ عَلی عَبِدِاللَّهِ وَعَبْدِالرَّحمنِ اْبنَی عُرْوَهَ بنِ حَرَّاقٍ الغِفارِیَّینِ، السَّلامُ عَلی جَوْنَ مَولی أَبی ذَرّ الغَفاریِّ، السَّلامُ عَلی شَبیبٍ بْنِ عَبْدِاللَّهِ النَهْشَلیِّ، السَّلامُ عَلَی الحَجّاجِ بْنِ یزیدَ السّعْدیِّ، السَّلامُ عَلی قاسِطِ وَکَرْشٍ(2) اْبنَی زُهیرٍ التَغْلُبیّینِ

ص: 8


1- هو في الطبری ج 6 ص 253 و کامل ابن الأثير ج 4 ص 29 والبداية ج8 ص 184 «الجملی» نسبة الى جمل بن كنانة
2- کردوس خ ل

السَّلامُ علی کِنانَهَ بْنِ عَتیقٍ، السَّلامُ عَلی ضُرْغامهِ بْنِ مالِکٍ، السَّلامُ عَلی جُوَیْنِ بْنِ مالِکٍ الضُّبَعیِّ، السلامُ علی عَمْرِو بْنِ ضُبَیعْهَ (الضُّبَعیِّ]، السَّلامُ عَلی زَیْدِ بن ثُبَیْتٍ القَیْسیِّ، السَّلامُ عَلی عَبدِاللَّهِ وَعُبَیْدِاللَّهِ اْبنَی یَزیْدَ بْنِ ثُبَیْتٍ القَیْسِی السّلامُ عَلی عَامِرِ بْنِ مُسْلمٍ، السّلامُ عَلی قُعْنُبَ بْنِ عَمْرو النِّمریِّ، السَّلامُ عَلی سالمٍ مَوْلی عامِرِ بْنِ مُسْلمٍ، السَّلامُ عَلی سَیْفِ بْنَ مَالِکٍ، السَّلامُ عَلی زُهَیْرِ بْنِ بِشْرِ الخَثْعَمِیِّ، السَّلامُ عَلی بَدْرِ بْنِ مَعْقِلٍ الجُعْفی السَّلامُ عَلَی الْحَجّاجِ بْنِ مَسْرُوقٍ الجُعْفِیِّ، السَّلامُ عَلی مَسْعودِ بْنِ الحَجّاجِ وَاْبنِهِ.

السَّلامُ عَلی مُجِمّعِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ الْعائِدِیّ، السَّلامُ عَلی عَمّارِ بْنِ حَسّانِ بْنِ شُریْحٍ الْطائیِّ، السَّلامُ علی حَیّانِ بْنِ الْحارثِ السَّلْمانیِّ اْلأزْدیِّ، السَّلامُ عَلی جُنْدَبَ بْنِ حِجْرٍ الخَوْلانیِّ، السَّلامُ علی عُمَرَ بْنِ خالِدٍ الصَّیْداوی السَّلامُ عَلی سَعیدٍ مولاه، السَّلامُ عَلی یَزیدَ بْنِ زِیادِ بْن المُظاهِر الکَنْدی السَّلام عَلی زاهرٍ مَوْلی عَمْرِوْ بْنِ الحُمْقِ الخُزَاعیِّ، السَّلامُ عَلی جَبَلَهَ بْنِ عَلیِّ اْلشَّیْبانی السَّلامُ عَلی سالمٍ مَوْلی بَنی الْمَدینَهِ الْکَلْبیّ، السَّلامُ عَلی أسْلمَ بْنِ کَثیرٍ الأزْدی السَّلامُ عَلی قاسمِ بْنِ حَبیبٍ اْلَأزدیّ، السَّلامُ عَلی عُمَرَ بْنِ الأُحْدُوثِ الحَضْرَمیِّ، السَّلامُ عَلی أبی ثُمامَه عُمَرَ بنِ عَبدِاللَّهِ الْصّائدیِّ.

السَّلامُ عَلی حَنْظَلهَ بْنِ أسْعَدٍ الشَّبامی السلامُ عَلی عَبدِالْرّحْمنِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْکَدَنِ الأرْحُبِیِّ، السَّلامُ عَلی عَمّارِ بْنِ أَبی سَلامَهَ الهَمْدانیّ، السَّلامُ عَلی عابِسِ(1) بْنِ شَبیبٍ الْشّاکِریِّ، السَّلامُ عَلی شَوْذَبَ مَولی شاکِرٍ.

السَّلامُ عَلی شَبیبِ بْنِ الْحارِثِ

ص: 9


1- في الأصل: عائس

بْنِ سَریعٍ، السَّلامُ عَلی مالِکِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سَریِعٍ، السَّلامُ عَلیَ الجَرِیْحِ المَأْسْورِ سَوّارِ بْنِ أَبی حِمْیَرٍ الفَهْمِیِّ الهَمْدَانیّ، السَّلامُ عَلیَ المُرْتَثِّ(1) مَعَهُ عَمْرُوْ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الجَنْدَعیّ.

السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا خَیْرَ أنصارٍ، السَّلامُ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الْدّارِ، بَوَّأَکُمْ اللَّهُ مُبَوّأ اْلأَبْرارِ، أشْهَدُ لَقَدْ کَشَفَ اللَّهُ لَکُمُ الغِطاءَ، وَمَهّدَ لَکُمُ الوَطاءَ، وَأَجْزَلَ لَکُمْ العَطَاءَ، وَکُنْتُمْ عَنِ الحقِّ غَیْرَ بُطاءٍ، وَأَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ، وَنَحْنُ لَکُمْ فی دارِ البَقاءِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمهُ اللَّهِ وبَرَکاتُهُ.

دوم: زیارت دیگری از ناحیه مقدسه

مؤلف گوید مرحوم مجلسی در بحار ج 101 ص317 از شیخ مفید و در ص328 از مزار کبیر زیارت دیگری از ناحیه مقدسه برای روز عاشوراذکر فرموده است و فرموده محتمل است که اختصاص بروز عاشورا نداشته باشد چنانچه سید مرتضی رحمه الله بجا آورده است. و آن زیارت این است. اگر خواستی در روز عاشورا زیارت کني بايست و بگو:

(أَلسَّلامُ عَلى ادَمَ صِفْوَةِ اللهِ مِنْ خَلیقَتِهِ) سلام بر آدم یار مخلص خدا از بين آفريدگانش. (أَلسَّلامُ عَلى شَیْث وَلِىِّ اللهِ وَ خِیَرَتِهِ) سلام بر شيث ولي خدا و بهترین بندگانش. (أَلسَّلامُ عَلى إِدْریسَ الْق--آئِمِ

ص: 10


1- كما في الناسخ ج3 ص 24 والبحار ج 45 ص 73، وفي بعض نسخ الاقبال مهر 577 والبحار ج 101 می273 (المرتث) بصيغة مفعول از ماده (رثث) وقتی بباب افتعال برود ارتثث می شود فهو (مرتث) بتشديد آخر،درالمنجد، گويد (ارتث) ای حمل من المعركة جريحاً. و مرحوم مجلسی در 101 ص276 فرموده يقال: ارتث على المجهول إذا حمل من المعركة رثيثا أي جريحاً و به رمق پس (و المرتبه) صحیح نباشد

للهِ بِحُ-جَّتِهِ) سلام بر ادریس که برای خدا حجت او را بپای داشت.

(أَلسَّلامُ عَلى نُوح الْمُجابِ فی دَعْوَتِهِ) سلام بر نوح که دعایش قرین اجابت بود. (أَلسَّلامُ عَلى هُود الْمَمْدُودِ مِنَ اللهِ بِمَعُونَتِهِ) سلام بر هود که كمك و یاری خدا مدد او بود. (أَلسَّلامُ عَلى صالِ-ح الَّذی تَ-وَّجَهُ اللهُ بِکَرامَتِهِ) سلام بر صالح که خداوند تاج كرامت بر سرش نهاد. (أَلسَّلامُ عَلى إِبْراهیمَ الَّذی حَباهُ اللهُ بِخُلَّتِهِ) سلام بر ابراهيم که خدا مقام خلت و دوستی را به او عطا فرمود.

(أَلسَّلامُ عَلى إِسْماعیلَ الَّذی فَداهُ اللهُ بِذِبْ--ح عَظیم مِنْ جَنَّتِهِ) سلام بر اسماعيل که خداوند ذبحي بزرگ از بهشتش را فدای اونمود.

(أَلسَّلامُ عَلى إِسْحاقَ الَّذی جَعَلَ اللهُ النُّبُوَّةَ فی ذُرِّیَّتِهِ) سلام بر اسحاق که خداوند پیغمبری را در ذريه او قرار داد. (أَلسَّ-لامُ عَلى یَعْقُوبَ الَّذی رَدَّ اللهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ) سلام بر یعقوبی که خداوند برحمت خود بینائی چشمش را به او باز گرداند. (أَلسَّلامُ عَلى یُوسُفَ الَّذی نَجّاهُ اللهُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ) سلام بر یوسفی که خداوند به عظمت خوداورا از چاهی که (هفتاد ذرع عمقش بود سرش باريك و ته آن پهن بود) نجاتش داد. (أَلسَّلامُ عَلى مُوسَى الَّذی فَلَقَ اللهُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدْرَتِهِ) سلام بر موسی که خداوند بقدرت خود دریا را برایش شکافت. (أَلسَّلامُ عَلى هارُونَ الَّذی خَصَّهُ اللهُ بِنُبُ-وَّتِهِ) سلام بر هارونی که خداوند پیامبری خود را به وی اختصاص داد. (أَلسَّلامُ عَلى شُعَیْب الَّذی نَصَرَهُ اللهُ عَلى اُمَّتِهِ) سلام بر شعیب که خدا او را بر امتش پیروزی داد. (أَلسَّلامُ عَلى داوُدَ الَّذی تابَ اللهُ عَلَیْهِ مِنْ خَطی-ئَتِهِ) سلام بر داودی که خداوند از خطای او در گذشت. (أَلسَّلامُ عَلى سُلَیْمانَ الَّذی ذَلَّتْ لَهُ الْجِنُّ بِعِزَّتِهِ) سلام بر سلیمانی که به واسطه عزتش جن به فرمان او و خوار بود. (أَلسَّلامُ عَلى أَیُّوبَ الَّذی شَفاهُ اللهُ مِنْ عِلَّتِهِ) سلام بر ایوبی که خداوند او را از مرضش

ص: 11

شفا بخشید. (أَلسَّلامُ عَلى یُونُسَ الَّذی أَنْ-جَ-زَ اللهُ لَهُ مَضْ-مُونَ عِدَتِهِ) سلام بر یونسی که خداوند به وعده خود برای او وفا نمود: (أَلسَّلامُ عَ-لى عُزَیْر الَّذی أَحْیاهُ اللهُ بَعْدَ میتَتِهِ) سلام بر عزیری که خداوند او را پس از مرگش زندگانی داد. (أَلسَّلامُ عَلى زَکَرِی-َّا الصّ-ابِرِ فی مِحْنَتِهِ) سلام بر زکریا که در رنج و بلا صابر بود. (أَلسَّلامُ عَلى یَحْیَى الَّذی أَزْلَفَهُ اللهُ بِشَهادَتِهِ) سلام بر يحيی که خداوند به سبب شهادت منزلت او را بالا برد. (أَلسَّلامُ عَلى عیسى رُوحِ اللهِ وَ کَلِمَتِهِ) سلام بر عیسی روح خدا و كلمة او. (أَلسَّلامُ عَلى مُحَمَّد حَبیبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ) سلام بر محمد حبیب خدا و برگزیده او. (أَلسَّلامُ عَلى أَمیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِىِّ بْنِ أَبی طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ) سلام بر امیر و فرمان ده مؤمنان علی بن ابیطالب که برادری رسول خدا به وی اختصاص یافت. (أَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ) سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله . (أَلسَّلامُ عَلى أَبی مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِىِّ أَبیهِ وَ خَلیفَتِهِ) سلام بر أبي محمد حسن (بن على) وصی و خليفة پدرش. (أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الَّذی سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ) سلام بر حسين که جان خود را بواسطه خون قلبش در راه خدا تقدیم نمود. (أَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللهَ فی سِ-رِّهِ وَ عَلانِ-یَ-تِ-هِ) سلام بر آن کسی که خدا را در ظاهر و باطن اطاعت کرد. (أَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللهُ الشّ-ِفآءَ فی تُرْبَتِهِ) سلام بر کسی که خداوند شفا را در خاك او قرار داد.

(أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاْ جابَ-ةُ تَحْتَ قُ-بَّ-تِهِ) سلام بر کسی که زیر گنبد او دعا اجابت می شود. (أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاْ ئِ-مَّ-ةُ مِنْ ذُرِّیَّ-تِ-هِ) سلام بر کسی که امامان از نسل اویند. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَمِ الاْ نْبِیآءِ) سلام بر پسر خاتم انبياء. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَیِّدِ الاَْوْصِیآءِ) سلام بر پسر

ص: 12

سید وصيها. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ) سلام بر پسر فاطمة زهراء. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خَدیجَةَ الْکُبْرى) سلام بر پسر خدیجه کبری. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى) سلام بر پسر سدرة المنتهی. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ جَنَّةِ الْ-مَ-أْوى) سلام بر پسر جنت المأوي. (أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْ-زَمَ وَ الصَّ-فا) سلام بر پسر زمزم و صفا. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ) سلام بر کسی که آغشته به خون است. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوکِ الْخِبآءِ) سلام بر کسی که خیام حرمش هتك كرده شد.

(أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسْآءِ) سلام بر کسی که پنجمین اصحاب أهل كساء است. (أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ) سلام بر غریب غریبان . (أَلسَّلامُ عَلى شَهیدِ الشُّهَدآءِ ) سلام بر شهید شهیدان (أَلسَّلامُ عَلى قَتیلِ الاْدْعِیآءِ) سلام برکشته شده اولادزنا . (أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ) سلام بر کسی که کربلا رامسکن ساخت. ( أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَةُ السَّمآءِ) سلام هر کسی که ملائکه آسمان بر او گریستند. (أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّیَّتُهُ الاْزْکِیآءُ) سلام بر کسی که ذریه اش پاکانند. (أَلسَّلامُ عَلى یَعْسُوبِ الدّینِ) سلام بر پادشاه و پیشوای دین. (أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهینِ) سلام بر جایگاه دلیلها و حجتهای روشن. (أَلسَّلامُ عَلَى الاْئِمَّةِ السّاداتِ) سلام بر پیشوایان بزرگان. (أَلسَّلامُ عَلَى الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجاتِ) سلام بر آن گریبانهای چاك شده. (أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ) سلام بر آن لبهای خشکیده . (أَلسَّلامُ عَلَى النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ) سلام بر آن جانهای مستأصل و بیچاره . (أَلسَّلامُ عَلَى الاْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ) سلام بر آن روحهای ربوده شده. (أَلسَّلامُ عَلَى الاْجْسادِ الْعارِیاتِ) سلام بر آن جسدهای برهنه. (أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ) سلام بر آن جسدهائی که بواسطه تشنگی و گرسنگی متغیر شده بودند. (أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ) سلام

ص: 13

بر آن خونهای جاری. (أَلسَّلامُ عَلَى الاَعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ) سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده. (أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ) سلام بر آن سر هائی که به نیزه بالا رفته اند. (أَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ) سلام بر آن زنانی که در خيمه ها محفوظ بودند و بناچار سر بصحرا گذاشتند. (أَلسَّلامُ عَلى حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمینَ) سلام بر حجت پروردگار عالميان. (أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى ابآئِک َ الطّاهِرینَ) سلام بر تو و پدران پاکت (أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى أَبْنآئِکَ الْمُسْتَشْهَدینَ) سلام بر تو و بر فرزندانت که شهادت را طلبیدند (أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلى ذُرِّیَّت-ِک َ النّ-اصِرینَ) سلام بر تو و برذریه ات که یاری کننده بودند. (أَلسَّلامُ عَلَیْک َ وَ عَلَى الْمَلآئِکَةِ الْمُضاجِعینَ) سلام بر تو و بر ملائکه ای که ملازم قبر تو هستند. (أَلسَّلامُ عَلَى الْقَتیلِ الْمَظْلُومِ) سلام بر آن کشته شده مظلوم ستمديده . (أَلسَّلامُ عَلى أَخیهِ الْمَسْمُومِ) سلام بر برادر مسمومش. (أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبیرِ) سلام بر علی اکبر. (أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضی-عِ الصَّغیرِ) سلام بر آن شیر خوار کوچک. (أَلسَّلامُ عَ-لَى الاَبْدانِ السَّلیبَةِ) سلام بر آن بد نهائی که لباس آنها را ربودند .

(أَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَةِ الْقَریبَةِ) سلام بر خاندانی که از نزدیکان پیغمبر بودند. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَدَّلینَ فِى الْفَلَواتِ) سلام بر آن به زمین افتادگان در بیابان ها. (أَلسَّلامُ عَلَى النّازِحینَ عَنِ الاَوْطانِ) سلام بر آن دورافتادگان از وطنها. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان) سلام بر کسانی که بدون کفن دفن شدند. (أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَبْدانِ) سلام بر سر هائی که از بدنها جدا شده اند. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ) سلام بر کسی که کارش بحساب خدا وصابر بوده. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر) سلام بر کسی که ستم شده و یاوری نداشته. (أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِیَةِ) سلام بر کسی که

ص: 14

در خاك پاكی ساکن شده (أَلسَّلامُ عَلى صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِیَةِ) سلام به کسی کهصاحب بارگاه عالی رتبه است. (أَلسَّلامُ عَلى مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ) سلام بر کسی که خداوند او را پاکیزه کرده(1) (أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَ-خَرَ بِهِ جَبْرَئیلُ) سلام بر کسی که جبرئیل به او افتخار می کند.

(أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکآئیلُ) سلام بر کسی که میکائیل در گهواره برای اوسخن خوش آیند می گفت. (أَلسَّلامُ عَلى مَنْ نُکِثَتْ ذِمَّ-تُهُ) سلام بر کسی که عهد و پیمانش شکسته شد.

(أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ) سلام بر کسی که هتك شد حرمتش. (أَلسَّلامُ عَلى مَنْ اُریقَ بِالظُّ-لْمِ دَمُهُ) سلام بر کسی که خونش بستم و ظلم ریخته شد.

(أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ) سلام بر کسی که بخون زخمها غسل داده شد. (أَلسَّلامُ عَلَى الْمُجَ-رَّعِ بِکَأْساتِ الرِّماحِ) سلام بر کسی که بواسطه جامهای نیزه ها جرعه نوشید. (عوض آب)

(أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ) سلام بر کسی که از روی قهر

و ستم خونش مباح گردید.

(أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى) سلام بر کسی که در ملا عام

سرش بریده شد.

(أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْ-لُ الْقُرى) سلام بر کسی که اهل دهات

دفنش کردند.

(أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ) سلام بر کسی که رگ حیاتش

را قطع کردند.

(أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین) سلام بر آن مدافع بی یاور.

ص: 15


1- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً ( 32/ 33)

(أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ) سلام بر آن محاسن بخون خضاب شده . (أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ) سلام بر آن گونه خاك آلوده. (أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ) سلام بر آن بدن برهنه.

(أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ) سلام بر آن دندان

چوبه خورده.

(أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ) سلام بر آن سر بالای نیزه رفته .

(أَلسَّلامُ عَلَى الاَجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ،تَنْ-هَشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّ-ارِیاتُ) سلام بر آن بدنهای برهنه و عریانی که در بیابان ها گرگهای تجاوز کننده به آن دهان می گذاشتند و درندگان گرسنه بسوی آنها رفت وشد می کردند.

(أَلسَّلامُ عَلَیْک َ یا مَوْلاىَ وَ عَلَى الْمَلآئِکَةِ الْمُرَفْرِفینَ حَوْلَ قُبَّتِک َ، الْحافّینَ بِتُرْبَتِک ،الطّ-آئِفینَ بِعَرْصَتِک َ، الْوارِدینَ لِزِیارَتِک).

سلام بر تو ای مولای من و بر ملائکه ای که اطراف بارگاه تو پر می زنند و اطراف تربتت گرد آمده اند، و در زمین تو طواف می کنند، و بزیارت تو وارد می شوند.

(أَلسَّلامُ عَلَیْک َ فَإِنّی قَصَدْتُ إِلَیْک َ ، وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَیْک َ) سلام بر تو پس بدرستی که من بسوی تو روی آورده ام، و برستگاری در پیشگاه تو امیدوارم.

(أَلسَّلامُ عَلَیْک َ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِک ،الْمُخْلِصِ فی وَلایَ-تِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّ-تِک َ، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِ-ک) سلام بر تو، سلام آن کسی که به حرمت تو عارف و آشناست، و در دوستی تو مخلص و بی ریا است، و بواسطه محبت تو بسوی خدا تقرب جسته، و از دشمنان تو بیزار است.

(سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِک َ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِک َ مَسْفُوحٌ)

ص: 16

سَلام بر کسی که قلبش بواسطة مصیبت تو جریحه دار است،

واشكش وقت یاد آوری تو جاری شده.

(سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ، الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ) سلام کسی که دردناك

و غمگین و شیفته و فروتن است.

(سَلامَ مَنْ لَوْ کانَ مَعَکَ بِالطُّفُوفِ ، لَوَقاک َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّیُوفِ ، وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَکَ لِلْحُتُوفِ ، وَ جاهَدَ بَیْنَ یَدَیْک َ ، وَ نَصَرَک َ عَلى مَنْ بَغى عَلَیْک َ ، وَ فَداک َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ ، وَ رُوحُهُ لِرُوحِک َ فِدآءٌ ، وَ أَهْلُهُ لاَهْلِک َ وِقآءٌ).

سلام کسی که اگر با تو در کربلا بود با جانش تیزی شمشیرها را می خرید و تو را محافظت می کرد. و بقیه جانش را برای خاطر تو بدست مرگت می داد، و در جلو روی تو جهان می کرد، و یاری می کرد ترا بر علیه کسی که ترا ستم کرده، و فدای تو می کرد جان وجسد و مال و فرزندانش را، وجانش فدای جان تو، واهلش بلاگردان اهل تو. (فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِى الدُّهُورُ) پس اگر چه زمانه مرا به تأخير انداخت. (وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِک َ الْمَقْدُورُ) ومقدرات مرا از یاری تو باز داشت. (وَ لَمْ أَکُنْ لِمَنْ حارَبَک َ مُحارِباً) و نبودم تا آنکه جنگ کنم با کسی که با توجنگید (وَ لِمَنْ نَصَبَ لَک َ الْعَداوَةَ مُناصِباً) و با کسانی که با تو دشمنی کردند دشمنی کنم (فَلاَ نْدُبَنَّک َ صَباحاً وَ مَسآءً) در عوض صبح و شام بر تو ند به و نوحه سرایی می کنم (وَ لاَبْکِیَنَّ لَک َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً) و بجای اشك برای تو خون گریه می کنم (حَسْرَةً عَلَیْک َ ، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک َ وَ تَلَهُّفاً) از روی حسرت و افسوس بر مصیبتهائی که بر تو وارد شد (حَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ) تا جائی که از فرد اندوه و مصیبت و غم و غصه وشدت

حزن جان سپارم.

ص: 17

(أَشْهَدُ أَ نَّک َ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلوةَ ، وَ اتَیْتَ الزَّکاةَ) شهادت می دهم که

تو نماز را بپاداشتی، و زکات را اداء نمودی (وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ ، وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْعُدْوانِ) و امر بمعروف نمودی و نهی از عداوت و منکر نمودی (وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ ما عَصَیْتَهُ) اطاعت خدا کردی و نافرمانی او نکردی. (وَ تَمَسَّکْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ) و بخدا و ریسمان او چنگ زدی (فَأَرْضَیْتَهُ وَ خَشیتَهُ، وَ راقَبْتَهُ) پس او را راضی کردی و از او در ترس و مراقبت بودی (وَ اسْتَجَبْتَهُ) او را اجابت کردی. (وَ سَنَنْتَ السُّنَنَ) وسنتهای نیکو بجا آوردی (وَ أَطْفَأْتَ الْفِتَنَ) وفتنه ها را خاموش نمودی، (وَ دَعَوْتَ إِلَى الرَّشادِ) و دعوت بر شد و هدایت نمودی (وَ أَوْضَحْتَ سُبُلَ السَّدادِ) و راههای صواب وحق را روشن و واضح کردی (وَ جاهَدْتَ فِى اللهِ حَقَّ الْجِهادِ) در راه خدا به آن طور که سزاوار بودجهاد نمودی (وَ کُنْتَ للهِ طآئِعاً) و بودی برای خدا اطاعت کننده (وَ لِجَدِّکَ «ص» تابِعاً) و پیر و جد خود محمد صلى الله عليه واله بودی (وَ لِقَوْلِ أَب-یک َ سامِعاً) و گفتار پدرت را شنوا بودی (وَ إِلى وَصِیَّةِ أَخیک َ مُسارِعاً) ووصیت برادرت را به سرعت انجام دادی (وَ لِعِمادِ الدّینِ رافِعاً) و ستونهای دین را بلند کردی. (وَ لِلطُّغْیانِ قامِعاً) و سرکوب کننده طغیان و سرکشی بودی (

وَ لِلطُّغاةِ مُق-ارِعاً) و سرکوب کننده ظالمان بودی (وَ لِلاُْ مَّةِ ناصِحاً) ونصیحت کننده امت بودی (وَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحاً) و در شدائد مرگش شناور بودی (وَ لِلْفُسّاقِ مُکافِحاً) و با فساق مبارز بودی (وَ بِحُجَجِ اللهِ قآئِماً) وقيام کننده با براهین خدا بودی (وَ لِ-لاِسْلامِ وَ الْمُسْلِمینَ راحِماً) ورحم کننده اسلام و مسلمین بودی (وَ لِلْحَقِّ ناصِراً) و یاور حق بودی. (وَ عِنْدَ الْبَلآءِ صابِراً) و در نزد بلا شکیبا بودی (وَ لِلدّینِ کالِئاً) و دین را حافظ بودی. (وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِیاً) و از ناحيه دين دفاع می کردی

ص: 18

(تَحُوطُ الْهُدى وَ تَنْصُرُهُ) هدایت راحفظ و یاری میکردی (وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ) و عدل را گسترش و وسعت دادی. (وَ تَنْصُرُ الدّینَ وَ تُظْهِرُهُ) و دین را یاری کردی و ظاهر ساختی (وَ تَکُفُّ الْعابِثَ وَ تَزْجُرُهُ) بازی گران را از کار خود بازداشتی و منعشان نمودی (وَ تَأْخُذُ لِلدَّنِىِّ مِنَ الشَّریفِ) حق ضعیف را از توان گر باز گرفتی (وَ تُساوی فِى الْحُکْمِ بَیْنَ الْقَوِىِّ وَ الضَّعیفِ) و در قضاوت و حکم بین قوی و ضعیف مساوات را مراعات میکردی (کُنْتَ رَبیعَ الاَیْتامِ) تو بهار سر سبز يتيمان بودی (وَ عِصْمَةَ الاَ نامِ) حافظ مردم بودی (وَ عِزَّ الاِسْلامِ) مایه عزت اسلام بودی. (وَ مَعْدِنَ الاَحْکامِ) معدن احکام بودی. (وَ حَلیفَ الاِنْعامِ) هم ردیف سوره انعام (یا هم پیمان نیکی و احسان بودی) (سالِکاً طَرآئِقَ جَدِّک َ وَ أَبیک) بروش جد و پدرت رونده بودی

(مُشْبِهاً فِى الْوَصِیَّةِ لاَِخی-ک) در وصیت مانند برادرت بودی (هر چه باو وصيت شده بود بتو نیز همان وصيت شده فرقی بین شما نیست) (وَفِىَّ الذِّمَ-مِ) وفاء کننده به پیمان بودی (رَضِىَّ الشِّیَمِ) دارای طبیعت نیکو بودی (ظاهِرَ الْکَرَمِ) کرم وجودت آشکار بود (مُتَهَجِّداً فِى الظُّلَمِ) شب زنده دار (بعبادت بودی) در تاریکی شبها.

(قَویمَ الطَّرآئِقِ) معتدل و میانه رو در راهها (کَریمَ الْخَلائِقِ)

با اخلاق کریمانه (عَظیمَ السَّوابِقِ) دارای سابقه های بزرگ (شَریفَ النَّسَبِ) دارای نسب شريف (مُنیفَ الْحَسَبِ) و حسب والا (رَفیعَ الرُّتَبِ) و رتبه های بلند (کَثیرَ الْمَناقِبِ) و مناقب بی شمار (مَحْمُودَ الضَّرآئِبِ(1)) وطبيعتهای پسندیده (جَزیلَ الْمَواهِبِ) صاحب عطایای و بخشش بزرگ (حَلیمٌ رَشیدٌ مُنیبٌ) برد بار و صبور و هدایت شده و بازگشت کننده (جَوادٌ عَلیمٌ شَدیدٌ) با سخاوت ودانا و توانا (امامٌ

ص: 19


1- الضرائب: جمع الضريبه ای الطبيعة والسجية (المنجد)

شَهیدٌ، أَوّاهٌ مُنیبٌ ، حَبیبٌ مَهیبٌ) پیشوا، شهید، بسیار ناله کننده و باز گشت کننده، دوست داشته شده و با هیبت بودی.

(کُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَلَداً وَ لِلْقُرْءانِ مُنْقِذاً (سَنَداً مُنْقِذاً) كما في بعض النسخ رسول خدا را فرزند بودی وظاهر کننده محاسن قرآن (یا سند آن یا نجات دهنده آن از تحریف) بودی. (لِلاُمَّةِ عَضُداً) و بازوی امت بودی، (وَ فِى الطّاعَةِ مُجْتَهِداً) و در طاعت خدا جدیت کننده بودی. (حافِظاً لِلْعَهْدِ وَالْمیثاقِ) عهد و پیمان را حافظ بودی (ناکِباً عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ) کنار گیر از روش فاسقان بودی (وَ باذِلاً لِلْمَجْهُودِ) آنچه توان داشتی در (اعلاء کلمه حق) بذل نمودی.

(طَویلَ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ) صاحب رکوع و سجود طولانی بودی (زاهِداً فِى الدُّنْیا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها) زاهد در دنیا بودی مثل زهد کسی که میداند از دنیا رفتنیست (ناظِراً إِلَیْها بِعَیْنِ الْمُسْتَوْحِشینَ مِنْها) مانند کسانیکه از دنیا وحشت دارند به آن نگاه میکردی (امالُک َ عَنْها مَکْفُوفَةٌ) آرزوهایت از دنیا بازداشته شده (وَ هِمَّتُک َ عَنْ زینَتِها مَصْرُوفَةٌ) همت تو از زینت دنیا رو گردان است. (وَ أَلْحاظُک َ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ) دیدگانت از بهجت و سرور دنیا بر بسته (وَ رَغْبَتُک َ فِى الاْخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ) و اشتیاق و میلت به آخرت شهره آفاق است (حَتّ-ى إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ باعَهُ) تا آنکه جور و ستم دست تعدی دراز نمود (وَ أَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ) و ظلم و سر کشی نقاب از چهره بر کشید.

( وَ دَعَا الْغَىُّ أَتْباعَهُ) و ضلالت و گمراهی پیروان خویش را فراخواند. (وَ أَنْتَ فی حَرَمِ جَدِّک َ قاطِنٌ) و حال آنکه تو در حرم جد خود متوطن بودی (وَ لِلظّ-الِمینَ مُبایِنٌ) و از ستمکاران فاصله گرفته

ص: 20

بودی. (جَلیسُ الْبَیْتِ وَ الْمِحْ-رابِ) وملازم منزل و محراب عبادت بودی. (مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّ-ذّاتِ وَ الشَّ-هَواتِ) و از لذتها و خواهشهای نفس کناره گیر بودی. (تُنْکِ-رُ الْمُنْکَ-رَ بِقَلْبِ-ک َ وَ لِسانِک َ، عَلى حَسَبِ طاقَتِ-کَ وَ إِمْکانِ-ک) و بر حسب طاقت و توانت منكر را با قلب وزبانت انکار می نمودی. (ثُمَّ اقْتَضاک َ الْعِلْمُ لِ-لاِنْکارِ) پس از آن علم و دانشت اقتضای انکار آشکار نمود. (وَ لَزِمَک َ أَلْزَمَک َ أَنْ تُ-ج-اهِدَ الْ-فُجّ-ارَ) و بر تو لازم گشت که با بدکاران جهاد کنی. (فَ-سِ-رْتَ ف-ی أَوْلادِکَ وَ أَه-الی-ک َ ، وَ شیعَ-تِک َ وَ مَوالیک) پس با اولاد و اهل و عیال و شیعه خود و بندگانت پراه افتادي (وَ صَدَعْتَ بِالْحَ-قِّ وَ الْبَ-یّ-ِنَ-ةِ) و حق و برهان را آشکار نمودی

(وَ دَعَوْتَ إِلَى اللهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) و با حکمت و پند و

اندرز نیکو مردم را بسوی خدا دعوت کردی .

(وَ أَمَرْتَ بِإِقامَةِ الْحُدُودِ ، وَ الطّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ) و به پا داری حدود و اطاعت معبود امر نمودی. (وَ نَهَیْتَ عَنِ الْخَبآئِثِ وَ الطُّ-غْیانِ) و از پلیدیها و سرکشی نهی فرموني.

(وَ واجَهُ-وک َ بِالظُّ-لْمِ وَ الْعُ-دْوانِ) ولی ایشان با ظلم ودشمنی با تو مواجه شدند (فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ الاْیعازِ لَهُمْ) پس تو با آنان به جهاد برخاستی پس از آنکه (حق را) به آنان گوشزد نمودی.

(وَ تَأْکیدِ الْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ) و حجت را بر آنها مؤکد نمودی (فَنَکَثُوا ذِمامَک َ وَ بَیْعَتَک) پس عهد و پیمان و بیعت ترا شکستند. (وَ أَسْخَطُوا رَبَّک َ وَ جَدَّک) و خدا وجدتت را به خشم آوردند. (وَ بَدَؤُوک َ بِالْحَرْبِ) وابتداء بجنگ تو کردند. (فَثَبَتَّ لِلطَّعْنِ وَالضَّرْبِ) پس تو به جهت زد و خورد استوار شدی. (وَ طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُ-جّارِ) و آسیا کردی لشكریان فاجران را (وَاقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ ) و در گرد و غبار جنگ فرو رفتی (مُجالِداً بِذِى الْفَقارِ) چنان با ذو الفقار جنگیدی

ص: 21

(کَأَنَّک َ عَلِىٌّ الْمُخْتارُ) که گویا علی مرتضی هستی. (فَلَمّا رَأَوْک َ ثابِتَ الْجاشِ، غَیْرَ خآئِف وَ لا خاش) پس چون تو را با قلبی مطمئن بدون ترس و هراس یافتند (نَصَبُوا لَکَ غَوآئِلَ مَکْرِهِمْ وَ قاتَلُوکَ بِکَیْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ) شرور مکر و حیله شان را بر تو پرافراشتند و از در نیرنگ و فساد با تو جنگیدند (وَ أَمَرَ اللَّعینُ جُنُودَهُ ، فَمَنَعُوک َ الْمآءَ وَ وُرُودَهُ) و آن ملعون لشگریانش را فرمان داد تا تو را از آب و استفاده آن منع نمودند (وَ ناجَزُوکَ الْقِتالَ) و با تو قتال نمودند (وَ عاجَلُوکَ النِّزالَ) و به جنگ و مبارزه تو شتافتند.

(وَ رَشَقُوکَ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ) وتیرها و نیزه ها بسوی تو پرتاب نمودند (وَ بَسَطُوا إِلَیْکَ أَکُفَّ الاِصْطِلامِ) و برای ناچار کردن تو دست دراز کردند (وَ لَمْ یَرْعَوْا لَکَ ذِماماً) و عهد و پیمان ترا رعایت نکردند.

(وَ لاراقَبُوا فیکَ أَثاماً) و از هیچ گناهی در مورد تو خودداری نمودند، (فی قَتْلِهِمْ أَوْلِیآءَکَ وَ نَهْبِهِمْ رِحالَکَ) چه در کشتن آنها دوستانت راوچه

در غارت اثاثيه خيمه هايت.

(وَ أَنْتَ مُقَدَّمٌ فِى الْهَبَواتِ) و تودر گرد و غبارهای جنگ پیش تاختى. (وَ مُحْتَمِلٌ لِلاَذِیّاتِ) و آزار و اذیتهای فراوانی تحمل نمودی. (قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلآئِکَةُ السَّماواتِ) بطوریکه ملائکه آسمانها از صبر تو تعجب کردند (فَأَحْدَقُوا بِکَ مِنْ کُلّ ِالْجِهاتِ) پس (دشمنان) از همه طرف به تو هجوم آوردند (وَ أَثْخَنُوکَ بِالْجِراحِ) وتورا بسبب زخمها ناتوان نمودند (وَ حالُوا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الرَّواحِ) و راه خلاص و رفتن بر تو بستند (وَلَمْ یَبْقَ لَکَ ناصِرٌ) تا آنکه هیچ یاوری برای تو نماند (وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ) و تو برای خدا و بحساب خدا صابر بودی (تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِکَ وَ أَوْلادِکَ حَتّى نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِک) از زنان

ص: 22

و فرزندان خود دفاع میکردی تا آنکه از اسب سواریت سر نگون کردند (فَهَوَیْتَ إِلَى الاَرْضِ جَریحاً) پس با بدن مجروح بر زمین افتادی. (تَطَؤُکَ الْخُیُولُ بِحَوافِرِها وَ تَعْلُوکَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها) در حالیکه اسبها تو را با سم های خود پایمال نمودند و سرکشان باشمشیرهای تیزشان بر تو مسلط شدند (قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک) در حالیکه عرق مرگ بر پیشانیت ظاهر شد (وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُکَ وَ یَمینُک) و دست چپ وراستت باز و بسته میشد (دست و پا میزدی) (دیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِکَ وَ بَیْتِک) با گوشه چشمت نگران خيمه ها و خانه ات بودی. (وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِکَ عَنْ وُلْدِکَ وَ أَهالیک) درحالیکه تو بخود مشغول بودی و از فرزندان و عیالت روی گردان بودی (وَ أَسْرَعَ فَرَسُکَ شارِداً إِلى خِیامِکَ قاصِداً مُحَمْحِماً باکِیاً) و اسبت با سرعت بطرف خیمه ها فرار کرد و شیهه کشان و گریان بود.

(فَلَمّا رَأَیْنَ النِّ-سآءُ جَوادَکَ مَخْزِیّاً) پس چون زنان اسبت را خوار نگریستند (وَ نَظَرْنَ سَرْجَکَ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً) و دیدند زین تو بر او واژگون است (بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الشُّعُورِ) از پس پرده های خيام بصحرا دویدند، موها پریشان کردند (عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتِ) بر صورتها سیلی می زدند (الْوُجُوهِ سافِرات) نقاب از چهره ها افكنده بودند، (وَ بِالْعَویلِ داعِیات) و با صدای بلند شیون میزدند (وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات) و بعد از عزتشان ذلیل و خوار شدند (وَ إِلى مَصْرَعِکَ مُبادِرات) و بسوی قتلگاه تو می شتافتند.

(وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ) در آن حال شمر بر سینه ات نشسته بود (وَ مُولِ-غٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک) و شمشیر خود را بر گلویت سیراب مینمود (قابِضٌ عَلى شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ) و با دست خود محاسن توراگرفته بود (ذابِ-حٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ) و باشمشیر هندی سرت را میبرید (قَد

ص: 23

سَکَنَتْ حَوآسُّک) تمام اعضایت از حرکت افتاده بود (وَ خَفِیَتْ أَنْفاسُک) نفسهایت پنهان شده بود (وَ رُفِ-عَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُک) وسرت بر نیزه بالا رفت.

(وَ سُبِىَ أَهْلُکَ کَالْعَبیدِ) واهل و عیالت به اسیری گرفته شدند مانند بندگان (وَ صُفِّدُوا فِى الْحَدیدِ) و در غل و زنجیر شدند (فَوْقَ أَقْتابِ الْمَطِیّاتِ) بالاي جهاز شتران (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِراتِ) گرمای نیم روز صورتشان را میسوزانید (یُساقُونَ فِى الْبَراری وَالْفَلَواتِ) در صحراها و بیابانها کشیده میشدند (أَیْدیهِمْ مَغلُولَةٌ إِلَى الاَعْناقِ) دستانشان به گردنها زنجیر شده بود (یُطافُ بِهِمْ فِى الاَسْواقِ) در بازارها میگردانید ایشان را (فَالْوَیْلُ لِلْعُصاةِ الْفُسّاقِ) پس وای بر گنهکاران فاسق (لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِک َ الاِسْلامَ) بدرستیکه کشتند بواسطه کشتن تو اسلام را.

(وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّیامَ) و نماز و روزه را ترك و ضایع کردند (وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الاَحْکامَ) و سنتها و احکام را شکستند (ووَ هَدَمُوا قَواعِدَ الاْیمانِ) و ارکان ایمان را خراب کردند (وَ حَرَّفُوا ایاتِ الْقُرْءانِ) و آیات قرآن را تحریف و تغییر دادند. (وَ هَمْلَجُوا فِى الْبَغْىِ وَالْعُدْوانِ) و در ستم و عداوت پیش تاختند (لَقَدْ أَصْبَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِوَ الِهِ مَوْتُوراً) بدرستیکه رسول خدا صلی الله عليه وآله صبح کرد در حالیکه از کشته گانش انتقام نکشیده (و یا تنها مانده) (وَ عادَ کِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجُوراً) و برگشت کتاب خدا ومتروك ماند (وَ غُودِرَ الْحَقُّ إِذْ قُهِرْتَ مَقْهُوراً) آنگاه که تو مقهور و مغلوب شدی حق مورد خیانت واقع شد (وَ فُقِدَ بِفَقْدِکَ التَّکْبیرُ وَالتَّهْلیلُ ، وَالتَّحْریمُ وَالتَّحْلیلُ ، وَالتَّنْزیلُ وَالتَّأْویلُ) و به فقدان تو تکبیر و کلمه توحید

ص: 24

و حرام و حلال وتنزيل و تأويل قر آن همه از بین رفت (وَ ظَهَرَ بَعْدَکَ التَّغْییرُ وَالتَّبْدیلُ ، وَ الاِلْحادُ وَالتَّعْطیلُ ، وَ الاَهْوآءُ وَ الاَضالیلُ ، وَ الْفِتَنُ وَ الاَباطیلُ) پس بعد از تو تغییر و تبديل (احکام) وكفر والحاد و بی سر پرستی دین هوی و هوسها و گمراهیها و فتنه ها و باطلها همه ظاهر شد.

(فَقامَ ناعیکَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّکَ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ فَنَعاکَ إِلَیْهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ قآئِلا یا رَسُولَ اللهِ قُتِلَ سِبْطُکَ وَ فَتاکَ وَ اسْتُبیحَ أَهْلُکَ وَ حِماک) پس قاصد و پیك مرگ نزد قبر جدت رسول خدا صلی الله عليه و آله ایستاده و با اشك ريزان خبر مرگ تو را به وی داد، واینگونه گفت: که ای رسول خدا نوه جوانمردیت شهید شد، خاندان و حریمت مباح گردید، (وَ سُبِیَتْ بَعْدَکَ ذَراریکَ وَ وَقَعَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِکَ وَ ذَویک) و بعد از تو فرزندانت اسير شدند. و وقایع ناگواری به عترت و خانواده ات وارد شد (فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ وَ بَکى قَلْبُهُ الْمَهُولُ) پس از شنیدن این خبر رسول خدا مضطرب شد و قلب هراسناکش بگریست (وَ عَزّاهُ بِکَ الْمَلآئِکَةُ وَ الاَنْبِیآءُ وَ فُجِعَتْ بِکَ اُمُّکَ الزَّهْرآءُ) و ملائکه و انبیاء اورا بواسطه مصيبت تو تسلیت و تعزیت گفتند، و مادرت زهراء بمصيبت تو دردناك شد.

(وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلآئِکَةِ الْمُقَرَّبینَ تُعَزّی أَباکَ أَمیرَالْ-مُ-ؤْمِنینَ) و ملائکه مقربين در مصیبت تو در رفت و شد بودند و تعزیت میگفتند پدرت امیر المؤمنين را (وَ اُقیمَتْ لَکَ الْمَ-اتِمُ فی أَعْلا عِلِّیّینَ) ودر اعلا عليين برای تو عزا برپا شده (وَ لَطَمَتْ عَلَیْکَ الْحُورُ الْعینُ) و حوران بهشتی برای تو سیلی بصورت میزنند (وَ بَکَتِ السَّمآءُ وَ سُکّانُها، وَ الْجِنانُ وَ خُزّانُها) ساکنین آسمانها و خزانه داران بهشت گریه کردند (وَ الْهِضابُ وَ أَقْطارُها وَ الْبِحارُ وَ حیتانُها وَ الجِنانُ

ص: 25

وِلْدانُها وَ الْبَیْتُ وَ الْمَقامُ وَ الْمَشْعَرُ الْحَرامُ وَ الْحِ-لُّ وَ الاِحْرامُ) و نیز گریه کردند کوهای بلند و کوهپایه ها و دریا و ماهيانش و بهشت و جوانانش و خانه کعبه ومقام إبراهيم ومشعر الحرام وحل وحرم

(أَللّ-هُمَّ فَبِحُرْمَةِ هذَا الْمَکانِ الْمُنیفِ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَاحْشُرْنی فی زُمْرَتِهِمْ وَ أَدْخِلْنِى الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِمْ) خدایا به حرمت این مکان رفيع درود بفرست بر محمد و آل محمد و مرا در زمره آنان محشور فرما و به شفاعت و وساطت آنها مرا داخل بهشت

گردان.

(أَللّهُمَّ إِنّی أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ یا أَسْرَعَ الْحاسِبینَ وَ یاأَکْرَمَ الاَکْرَمینَ وَ یاأَحْکَمَ الْحاکِمینَ بِمُحَمَّدخاتَمِ النَّبِیّینَ رَسُولِک َ إِلَى الْعالَمینَ أَجْمَعینَ) بارخدایا من به تو توسل می جویم ای سریعترين حسابگران وای بخشنده ترین کريمان وای فرمانروای حاکمان به محمد خاتم أنبياء و فرستاده تو بسوی تمام جهان (وَ بِأَخیهِ وَابْنِ عَمِّهِ الاَنْزَعِ الْبَطینِ الْعالِمِ الْمَکینِ عَلِىّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ) وبحق برادرش و پسر ۔ عمش که بلند پیشانی میان پر آن دانشمند عالی مرتبه على أمیر مؤمنان (وَ بِفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْع-الَمینَ وَ بِالْحَسَنِ الزَّکِىِّ عِصْمَةِ الْمُتَّقینَ) و بحق فاطمه بزرگ زنان جهانیان و بحق حسن پاکیزه که پناهگاه متقین است (وَ بِأَبی عَبْدِاللهِ الْحُسَیْنِ أَکْرَمِ الْمُسْتَشْهَدینَ وَ بِأَوْلادِهِ الْمَقْتُولینَ وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومینَ وَ بِعَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعابِدینَ وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِىّ قِبْلَةِ الاَوّابینَ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد أَصْدَقِ الصّادِقینَ وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر مُظْهِرِ الْبَراهینِ وَ عَلِىِّ بْنِ مُوسى ناصِرِالدّینِ وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِىّ قُدْوَةِ الْمُهْتَدینَ وَ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّد أَزْهَدِ الزّاهِدینَ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىّ وارِثِ الْمُسْتَخْلَفینَ وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعینَ).

ص: 26

و به حق أبي عبد الله الحسين گرامیترین شهداء و به حق فرزندان کشته شده اش وخانواده مظلومش و به حق علي بن الحسین زینت عابدان و به محمد بن على قبلۂ توبه کنندگان، و جعفر بن محمد راستگوترین راستگویان، و موسی بن جعفر آشکار کننده دلائل و براهين و علی بن موسی یاور دین، ومحمد بن علي الگوی هدایت شوندگان و علی بن محمد زاهدترین زاهدان و حسن بن علی وارث جانشینان و حجت خدا بر تمام آفریدگان (أَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدوَالِ مُحَمَّدالصّادِقینَ الاَبَرّینَ آلِ طه وَ یسَ وَ أَنْ تَجْعَلَنی فِى الْقِیامَةِ مِنَ الاْمِنینَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ) اینکه درود فرستی بر محمد و آل او. آن راستگویان نیکوکار همان آل طه و یس و اینکه مرا در قیامت از کسانی قرار دهی که از عذاب تو ایمن و با آرامش خاطر و رستگار ومسرور و بشارت یافته اند (أَللّهُمَّ اکْتُبْنی فِى الْمُسْلِمینَ وَ أَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ وَاجْعَلْ لی لِسانَ صِدْق فِى الاْخِرینَ) بار خدايا نام مرا در زمره مسلمین نگاشته و مرا به صالحين ملحق فرما، و نام مرا بر زبان امتهای آینده نیکو قرارده (وَانْصُرْنی عَلَى الْباغینَ وَاکْفِنی کَیْدَ الْحاسِدینَ) ومرا بر عليه ظالمين ياري ده واز مکر حسودان حفظ فرما (وَاصْرِفْ عَنّی مَکْرَ الْماکِرینَ وَاقْبِضْ عَنّی أَیْدِىَ الظّالِمینَ) وحيله حيله گران را از من برگردان و دست ستمکاران را از من دور نگهدار (وَاجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَ السّادَةِ الْمَیامینِ فی أَعْلا عِلِّیّینَ) و بین من و آن سروران با میمنت در اعلا عليين جمع بفرما

(مَعَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّینَ وَالصِّدّیقینَ وَالشُّهَدآءِ وَالصّالِحینَ بِرَحْمَتِک َ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ) همراه با کسانیکه بر آنها انعام فرمودی یعنی پیامبران و راستگویان در عمل و گفتار و شهداء و

ص: 27

شایستگان به رحمتت ای مهربانترین مهربانان. (أَللّهُمَّ إِنّی اُقْسِمُ عَلَیْکَ بِنَبِیِّکَ الْمَعْصُومِ وَ بِحُکْمِک الْمَحْتُومِ وَنَهْیِکَ الْمَکْتُومِ ، وَ بِهذَا الْقَبْرِ الْمَلْمُومِ الْمُوَسَّدِ فی کَنَفِهِ الاِمامُ الْمَعْصُومُ الْمَقْتُولُ الْ-مَظْلُومُ)بار خدایا تورا قسم میدهم به حق پیغمبر معصومت و به حق حكم حتمی و قطعی ات، و به حق نهی پنهانی ات، و به حق این آرامگاهی که (مردم از هر طرف به جهت زیارت) بر او گرد می آیند و این امام معصوم بظلم کشته شده (أَنْ تَکْشِفَ ما بی مِنَ الْغُمُومِ وَ تَصْرِفَ عَنّی شَرَّ الْقَدَرِ الْمَحْتُومِ وَ تُجیرَنی مِنَ النّارِ ذاتِ السَّمُومِ) اینکه غم و غصه ها را از من برطرف فرمائی و شرور قضا و قدر حتمی را از من برگردانی، و مرا از آتش عذابت که دارای بادهای سوزان است پناه دهي (أَللّ--هُمَّ جَلِّلْنی بِنِعْمَتِکَ وَ رَضِّنی بِقَسْمِکَ وَ تَغَمَّدْنی بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ باعِدْنی مِنْ مَکْرِکَ وَ نِقْمَتِک) بار خدایا مرا با نعمت خود بپوشان

(یا بزرگ گردان) و به عطایای خود راضی فرما و بجود و کرمت مرا بپوشان، و از مکر و انتقام خود دورم ساز، (أَللّهُمَّ اعْصِمْنی مِنَ الزَّلَلِ وَ سدِّدْنی فِى الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ وَافْسَحْ لی فی مُدَّةِ الاَجَلِ وَ أَعْفِنی مِنَ الاَوْجاعِ وَالْعِلَلِ وَ بَلِّغْنی بِمَوالِىَّ وَ بِفَضْلِک َ أَفْضَلَ الاَمَلِ) خدایا مرا از لغزش و خطا حفظ فرما، و در گفتار و کردار به راه صحيح هدايتم فرما، و در مدت زندگی ام وسعت ده، و مرا از دردها عافیت بخش، و مرا به سرورانم برسان و به فضل و کرم خویش مرا به بالاترین آرزوها نائل فرما، (أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَاقْبَلْ تَوْبَتی وَارْحَمْ عَبْرَتی وَ أَقِلْنی عَثْرَتی وَ نَفِّسْ کُرْبَتی وَاغْفِرْلی خَطیئَتی وَ أَصْلِ-حْ لی فی ذُرِّیَّتی) بار خدايا بر محمد و آل محمد رحمت فرست، و توبه را قبول فرما، و بر اشگ چشمم ترحم نما، و لغزش مرا چشم پوشی فرما، و حزن و اندوه مرا زائل کن، و گناهم را ببخش،

ص: 28

و نسل مرا برایم اصلاح فرما، (أَللّ-هُمَّ لاتَدَعْ لی فی هذَاالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ وَالْمَحَلِّ الْمُ-کَرَّمِ ذَنْباً إِلاّ غَفَرْتَهُ وَ لاعَیْباً إِلاّ سَتَرْتَهُ) بارخدایا در این مشهد والا مقام و در این محل گرامی برایم وامگذار گناهی را مگر آنکه ببخشی و نه عیبی را مگر آنکه بپوشانی (وَ لاغَمّاً إِلاّ کَشَفْتَهُ وَ لارِزْقاً إِلاّ بَسَطْتَهُ وَ لاجاهاً إلاّ عَمَرْتَهُ وَ لافَساداً إِلاّ أَصْلَحْتَهُ) و نه غمی را مگر برطرف سازی، و نه رزقی را مگر گسترش دهی، و نه منزلت ومقامی مگر باقی بداری، و نه فسادی را مگر اصلاح نمائی.

(وَ لاأَمَلا إِلاّ بَلَّغْتَهُ وَ لادُعآءً إِلاّ أَجَبْتَهُ وَ لامَضیقاً إِلاّ فَرَّجْتَهُ) و نه

آرزوئی را مگر به آن برسانی، و نه دعائی را مگر اجابت فرمائی، ونه تنگنائی را مگر بگشائی. (وَ لاشَمْلا إِلاّ جَمَعْتَهُ وَ لاأَمْراً إِلاّ أَتْمَمْتَهُ وَ لامالا إِلاّ کَثَّرْتَهُ وَ لاخُلْقاً إِلاّ حَسَّنْتَهُ) و نه امور پراکندگی مگر جمع کنی، و نه امری را مگر تمام فرمائی، و نه مالی را مگر زیاد کنی، و نه خلق وصفتی را مگر نیکو گردانی (وَ لاإِنْفاقاً إِلاّ أَخْلَفْتَهُ وَ لاحالا إِلاّ عَمَرْتَهُ وَ لاحَسُوداً إِلاّ قَمَعْتَهُ) ونه انفاقی را مگر جایگزین فرمائی، ونه حالی را مگر آباد فرمائی و نه حسودی رامگر ریشه کن کنی (وَ لاعَدُوّاً إِلاّ أَرْدَیْتَهُ وَ لاشَرّاً إِلاّ کَفَیْتَهُ وَ لامَرَضاً إِلاّ شَفَیْتَهُ وَ لابَعیداً إِلاّ أَدْنَیْتَهُ) و نه دشمنی را مگر هلاك گردانی، و نه شريرأ مگر منع فرمائی، و نه مریضی را مگر شفا دهی، و نه امر دوری را مگر نزديك فر مائی (وَ لاشَعَثاً إِلاّ لَمَمْتَهُ وَ لا سُؤالا سُؤْلا إِلاّ أَعْطَیْتَهُ) و نه تفرق و اختلالی را مگر جمع و اصلاح نمائی ونه خواسته ای را مگر عطاء فرمائی (أَللّهُمَّ إِنّی أَسْئَلُکَ خَیْرَ الْعاجِلَةِ وَ ثَوابَ الاْجِلَةِ) بار خدایا من از تو درخواست می کنم خیر دنیا و ثواب آخرت را.

(أَللّهُمَّ أَغْنِنی بِحَلالِک َ عَنِ الْحَرامِ، وَ بِفَضْلِک َ عَنْ جَمیعِ الاَنامِ) بارخدایا مرا به سبب حلالت از حرام بی نیاز کن و به فضل و احسانت از

ص: 29

جميع مردم بی نیاز فرما، ( أَللّهُمَّ إِنّی أَسْئَلُکَ عِلْماً نافِعاً وَ قَلْباً خاشِعاً وَ یَقیناً شافِیاً وَ عَمَلا زاکِیاً) بارخدایا از تو سؤال می کنم علم نفع دهنده و قلب خاشع و فروتن، و يقين سلامت بخش، و عمل پاکیزه

(وَ صَبْراً جَمیلا وَ أَجْراً جَزیلا) وصبر نیکو و مزد بی شمار (أَللّهُمَّ ارْزُقْنی شُکْرَ نِعْمَتِک َ عَلَىَّ وَ زِدْ فی إِحْسانِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَىَّ) بار الها شکر نعمت خود را بر من روزیم کن و احسان و کرمت بر من زیاد گردان (وَاجْعَلْ قَوْلی فِى النّاسِ مَسْمُوعاً وَ عَمَلی عِنْدَکَ مَرْفُوعاً وَ أَثَری فِى الْخَیْراتِ مَتْبُوعاً وَ عَدُوّی مَقْمُوعاً) و گفته مرا در مردم مقبول قرار ده، و عمل مرا به نزد خویش بالا بر، و سنت باقیمانده مرا در امور خیر مورد پیروی قرارده، ودشمن مرا ذلیل و ریشه کن نما .

(أَللّ-هُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّدالاَخْیارِ فی اناءِ اللَّیْلِ وَ أَطْرافِ النَّهارِ) بار خدايا بر محمد و آل محمد که نیکانند در تمامی لحظات شبانه روز رحمت فرست (وَاکْفِنی شَرَّ الاَشْرارِ وَ طَهِّرْنی مِنَ ال--ذُّنُوبِ وَ الاَوْزارِ وَ أَجِرْنی مِنَ النّ-ارِ) و مرا از شر بدان محفوظ بدار و از گناهان و سنگینی وزر وبال پاك و مبرا گردان، و از آتش نجاتم ده.

(وَ أَحِلَّنی دارَالْقَرارِ وَ اغْفِرْلی وَ لِجَمیعِ إِخْوانی فیکَ وَ أَخَواتِىَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ) و در سرای جاوید وارد فرما، و تمامی برادران من که برای خاطر تو برادری کرده اند و خواهران از مؤمنین و مؤمنات را بیامرز به رحمتت ای مهربانترین مهربانان. پس از تمام شدن زیارت رو به قبله کن و دو رکعت نماز بجای آور، به این ترتیب که در رکعت اول بعد از حمد سوره انبیاء ودر رکعت دوم بعد از حمد سوره حشر را بخوان و آنگاه در قنوت نماز بگو :

لاإِلهَ إِلاَّ اللهُ الْحَلیمُ الْکَریمُ ، لاإِلهَ إِلاَّاللهُ الْعَلِىُّ الْعَظیمُ ، لاإِلهَ إِلاَّاللهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ الاَرَضینَ السَّبْعِ، وَ ما فیهِنَّ وَ ما بَیْنَهُنَّ ، خِلافاً لاَعْدآئِهِ وَ تَکْذیباً لِمَنْ عَدَلَ بِهِ ، وَ إِقْراراً لِرُبُوبِیَّتِهِ ، وَ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ ،

ص: 30

الاَوَّلُ بِغَیْرِ أَوَّل وَالاْخِرُ إِلى غَیْرِ اخِر، الظّ-اهِرُ عَلى کُلِّ شَىْء بِقُدْرَتِهِ ، الْباطِنُ دُونَ کُلِّ شَىْء بِعِلْمِهِ وَ لُطْفِهِ ، لا تَقِفُ الْعُقُولُ عَلى کُنْهِ عَظَمَتِهِ، وَ لاتُدْرِکُ الاَوْهامُ حَقیقَةَ ماهِیَّتِهِ وَ لاتَتَصَوَّرُ الاَنْفُسُ مَعانِىَ کَیْفِیَّتِهِ، مُطَّلِعاً عَلَى الضَّمآئِرِ ، عارِفاً بِالسَّرآئِرِ ، یَعْلَمُ خآئِنَةَ الاَعْیُنِ وَ ما تُخْفِى الصُّدُورُ.

هیچ معبودی نیست جز خداوند شکیبا و کریم، هیچ خدایی نیست جز خداوند بزرگوار، هیچ معبودی نیست جز خداوندی که پروردگار آسمانها و زمینهای هفتگانه و موجوداتی که در آنها و میان آنها است، بر خلاف دشمنان حق و به جهت تکذیب کسانی که به خداوند شرك ورزيدند، و به خاطر اعتراف نمودن به ربوبيت او، و خضوع و خشوع در مقابل عزت و شرافت وي (اوست خدائی که) اول است بدون اول و آخر است بی نهایت، و به قدرتش بر تمام چیزها غلبه نموده، و به دانش و لطف و مرحمتش در هر چیز نفوذ کرده، عقول بشری برحقیقت بزرگی او مطلع نخواهد شد، و اوهام و خیالات کنه ذات او را درک نمی کند و معانی کیفیت او را هیچ ذهنی تصور نمی تواند کرد. (اوست) مطلع و آگاه بر باطن اشخاص و آشنا به تمام امور پنهان. خیانت چشمها و پنهانی دلها را

خبر دارد.

أَللّهُمَّ إِنّی اُشْهِدُک َ عَلى تَصْدیقی رَسُولَکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ إیمانی بِهِ، وَعِلْمِی بِمَنْزِلَتِهِ وَإِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِیُّ الَّذِی نَطَقَتِ الْحِکْمَهُ بِفَضْلِهِ ، وَبَشَّرَتِ الأَنْبِیَاءُ بِهِ ، وَدَعَتْ إِلَی الإِقْرَارِ بِمَا جَاءَ بِهِ ، وَحَثَّتْ عَلَی تَصْدِیقِهِ بِقَوْلِهِ تَعَالَی:«الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ» .

ص: 31

فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ إِلَی الثَّقَلَیْنِ ، وَسَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ الْمُصْطَفَیْنِ ، وَعَلَی أَخِیهِ وَابْنِ عَمِّهِ ، اللَّذَیْنِ لَمْ یُشْرِکَا بِکَ طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً ، وَعَلَی فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ سَیِّدَهِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ، وَعَلَی سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ ، صَلاَهً خَالِدَهَ الدَّوَامِ ، عَدَدَ قَطْرِ الزِّهَامِ ، وَزِنَهَ الْجِبَالِ وَالآکَامِ ، مَا أَوْرَقَ السَّلاَمُ ، وَاخْتَلَفَ.

بار خدایا تو را گواه می گیرم که رسول تو را تصدیق می کنم و به او ایمان دارم. و آگاه به قدر و منزلت اویم و براستی شهادت می دهم که اوست پیغمبر تو که قرآن به فضيلت او سخن گفته و انبیاء به (آمدن او) بشارت داده اند، و مردم را به سوی او دعوت کرده اند و بر تصدیق او برانگیختند چنانچه خودت در قرآن می فرمایی (او پیامبری است) که نام وی را در تورات و انجیل خودشان نگاشته می یابند او آنها را به نیکوئی امر می کند، و از زشتی نهی می فرماید، نعمتهای پاك و طیب را بر ایشان حلال و خبائث و پلیدیها را بر آنها حرام و ممنوع می گرداند و سنگینی و مشقت هائی که در ادیان سابق چون زنجیر بر گردن آنها بود همه را بر می دارد. پس درود فرست بر محمد فرستاده ات به سوی جن و انس و سرور پیامبران برگزیده و بر برادرش و پسر عمویش آنانکه هیچگاه به قدر چشم بر هم زدنی به تو شرک نورزیدند. و بر فاطمه زهراء سرور تمامی زنان جهانیان و بر دو آقای جوانان اهل بهشت یعنی حسن و حسین درودی جاویدان و همیشگی به عدد قطرات بارانها و همگون کوهها و تپه ها تا آن زمان که درخت سلام برکت می دهد.

الضِّیَاءُ وَالظَّلاَمُ ، وَعَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ ، الأَئِمَّهِ الْمُهْتَدِینَ ، الذَّائِدِینَ

ص: 32

عَنِ الدِّینِ عَلِیٍّ وَمُحَمَّدٍ وَجَعْفَرٍ وَمُوسَی وَعَلِیٍّ وَمُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ وَالْحَسَنِ وَالْحُجَّهِ ، الْقُوَّامِ بِالْقِسْطِ وَسُلاَلَهِ السِّبْطِ.

و روشنی و تاریکی شبانه روز در رفت و آمدند، و بر خاندان طاهر حسین، آن پیشوایان هدایت بافته آنها که از حریم دین و آئین دفاع نمودند یعنی علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و على وحسن وحضرت حجت آنکه عدل و داد را بر پا می دارد و فرزند دختر زاده پیامبر است.

اَللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هذَا الإِمَامِ فَرَجاً قِرِیباً ، وَصَبْراً جَمِیلاً ، وَنَصْرَاً عَزِیزاً ، وَغِنیً عَنِ الْخَلْقِ ، وَثَبَاتاً فِی الْهُدَی ، وَالتَّوْفِیقَ لِمَا تُحِبُّ وَتَرْضَی ، وَرِزْقاً وَاسعاً حَلاَلاً طَیِّباً، مَرِیئاً دَارّاً سَائِغاً، فَاضِلاً مُفَضَّلاً صَبّاً صَبّاً، مِنْ غَیْرِ کَدٍّ وَلاَ نَکَدٍ ، وَلاَ مِنَّهٍ مِنْ أَحَدٍ ، وَعَافِیَهً مِنْ کُلِّ بَلاَءٍ وَسُقْمٍ وَمَرَضٍ ، وَالشُّکْرَ عَلَی الْعَافِیَهِ وَالنَّعْمَاءِ ، وَإِذَا جَاءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنَا عَلَی أَحْسَنِ مَا یَکُونُ لَکَ طَاعَهً ، عَلَی مَا أَمَرْتَنَا مُحَافِظِینَ ، حَتَّی تُؤَدِّیَنَا إِلَی جَنَّاتٍ النَّعِیمِ ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

بار خدایا از تو در خواست می کنم بحق این امام بزرگوار، گشایشی نزديك راه، و صبری نیکو را، و پیروزی ای توأم با عزت را، و بی نیازی از خلایق را، و دوام و استمرار در طریق هدایت را، و توفیق را بر آنچه تو دوست داری و رضایتِ تو در آن است، و روزی ای را که وسيع و حلال و پاك. و گوارا و ریزان وخوشگوار، فراوان و برتر پی در پی باشد. بدون هیچ زحمت و مشقتي، وخالی از هر گونه منتي از احدی، و تندرستی از هر بلاء و ناخوشی و بیماری را، و شکر گزاری بر هر عافيت، و نعمتی را، و هنگامی که مرگ ما فرا رسید بر نیکوترین حال طاعت مارا قبض روح فرمائی، و در حالتی که نگاهبان دستورات تو باشیم، تا آنکه مارا به بهشت های

ص: 33

پر نعمت برسانی به رحمتت ای مهربانترین مهربانان.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَوْحِشْنِی مِنَ الدُّنْیَا وَآنِسْنِی بِالآخِرَهِ ، فَإِنَّهُ لاَ یُوحِشُ مِنَ الدُّنْیَا إِلاَّ خَوْفُکَ ، وَلاَ یُؤْنِسُ بِالآخِرَهِ إِلاَّ رَجَاؤُکَ . اَللّهُمَّ لَکَ الْحُجَّهُ لاَ عَلَیْکَ ، وَإِلَیْکَ الْمُشْتَکَی لاَ مِنْکَ ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ واَعِنِّی عَلَی نَفْسِی الظَّالِمَهِ الْعَاصِیَهِ ، وَشَهَوَاتِی الْغَالِبَهِ ، وَاخْتِمِ لِی بِالْعَافِیَهِ.

اَللّهُمَّ إِنَّ اسْتِغْفَارِی إِیَّاکَ وَأَنَا مُصِرٌّ عَلَی مَا نَهَیْتَ قِلَّهُ حَیَاءٍ ، وَتَرْکِیَ الاِسْتِغْفَارَ مَعَ عِلْمِی بِسِعَهِ حِلْمِکَ تَضْیِیعٌ لِحَقِّ الرَّجَاءِ . اَللّهُمَّ إِنَّ ذُنُوبِی تُؤْیِسُنِی أَنْ أَرْجُوکَ ، وَإِنَّ عِلْمِی بِسِعَهِ رَحْمَتِکَ یَمْنَعُنِی أَنْ أَخْشَاکَ ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَصَدِّقْ رَجَائِی لَکَ ، وَکَذِّبْ خَوْفِی مِنْکَ ، وَکُنْ لِی عِنْدَ أَحْسَنِ ظَنِّی بِکَ یَا أَکْرَمَ الأَکْرَمِینَ.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَأَیِّدْنِی بِالْعِصْمَهِ ، وَأَنْطِقْ لِسَانِی بِالْحِکْمَهِ ، وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ یَنْدَمُ عَلَی مَا ضَیَّعَهُ فِی أَمْسِهِ ، وَلاَ یُغْبَنُ حَظُّهُ فِی یَوْمِهِ ، وَلاَ یَهِمُّ لِرِزْقِ غَدِهِ . اَللّهُمَّ إِنَّ الْغَنِیَّ مَنِ اسْتَغْنَی بِکَ وَافْتَقَرَ إِلَیْکَ ، وَالْفَقِیرَ مَنِ اسْتَغْنَی بِخَلْقِکَ عَنْکَ ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَغْنِنِی عَنْ خَلْقِکَ بِکَ ، وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ لاَ یَبْسُطُ کَفّاً إِلاَّ إِلَیْکَ.

بار خدایا بر محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا از دنیا در

وحشت و هراس قرارده، و به آخرت انیس فرما، چرا که فقط خوف تو از دنیا وحشت زا است، و فقط امید ودلبندی به تو به آخرت انس بخش است، بار خدایا حجت و دلیل با توست نه بر علیه تو، و شکایت و گلایه باید بسوی تو باشد نه از تو، پس بر محمد وآل محمد درود فرست، و مرا بر علیه نفس ستمکار و سرکش خویش و بر شهوت غالب خودم یاری فرما، و پایان کارم را با عافیت قرار ده،

بار خدایا این کم حیائی من است که در خانه تو استغفار می کنم

ص: 34

و بر مناهی تو پافشاری می ورزم، چنانچه اگر استغفار نکنم با اینکه وسعت حلم تو را آگاهم، این تباه نمودن حق امیدواریست.

بارالها گناهانم مرا از امیدواری به تو مأیوس می کند، و آگاهيم به وسعت رحمت تو مرا از ترس و هراس از تو باز میدارد، پس بر محمد و آلش رحمت فرما، و امید و دلبندی مرا به خودت پا بر جا نما، و ترس و وحشت مرا از خودت تکذیب فرما، و برای من آنچنان باش که بتو حسن ظن دارم، ای بخشنده ترین کريمان.

بار خدايا بر محمد و آل او درود فرست و مرا به حفظ (از گناه) مؤيد فرما، و زبانم را به حکمت گویا فرما ، و مرا از کسانی قرار ده که بر تباهی های گذشته خویش نادم و پشیمانند، و بهره خویش را اکنون ناقص وضایع نکنند، واهتمام بر روزی فردای خود ننمایند .

بارالها غنى آن کسی است که به سبب تو بی نیازی جوید، و به سوی تو محتاج باشد، وفقير و درمانده کسی است که از تو روگردان شده به جانب مخلوقت بی نیازی طلبد، پس رحمت فرما بر محمد وآل محمد و مرا از خلق خودت به سبب خودت بی نیازی فرما، و مرا چنان قرار ده که هیچگاه دستی جز بسوی تو دراز نکنم.

(اَللّهُمَّ إنَّ الشَّقِیَّ مَنْ قَنَطَ وَأَمَامَهُ التَّوْبَهُ وَوَرَاءَهُ الرَّحْمَهُ ، وَإِنْ کُنْتُ ضَعِیفَ الْعَمَلِ فَإِنِّی فِی رَحْمَتِکَ قَوِیٌّ الأَمَلِ ، فَهَبْ لِی ضَعْفَ عَمَلِی لِقُوَّهِ أَمَلِی.

اَللّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِی عِبَادِکَ مَنْ هُوَ أَقْسَی قَلْباً مِنِّی وَأَعْظَمُ مِنِّی ذَنْباً فَإِنِّی أَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ مَوْلیً أَعْظَمُ مِنْکَ طَوْلاً، وَأَوْسَعُ رَحْمَهً وَعَفْواً ، فَیَا مَنْ هُوَ أَوْحَدُ فِی رَحْمَتِهِ ، اغْفِرْ لِمَنْ لَیْسَ بِأَوْحَدَ فِی خَطِیئَتِهِ).

خدایا بدبخت کسی است که از درگاه تو مأیوس باشد با اینکه در جلو او درِ تو به باز است و بعد از آن رحمت تو پشتیبان اوست،

ص: 35

و اگر چه عمل من ضعیف و ناچیز است ولی آرزوی من به رحمت تو قوی و محکم است. پس ضعف عمل مرا به واسطه قوت امیدواری من ببخش.خدایا تو که میدانی در بندگانت کسانی هستند که قلبشان از من قسی تر است و گناهشان از گناه من بزرگتر است، و من هم میدانم آقائی در فضل و کرم بزرگتر از تو نیست. و رحمت و عفوش وسیع تر از تو نیست، پس ای کسی که دَر رَحمَت و مهربانی یگانه ای ببخشای کسی را که در جرم و گناهش تنها و یگانه نیست.

(اَللّهُمَّ إِنَّکَ أَمَرْتَنَا فَعَصَیْنَا ، وَنَهَیْتَ فَمَا انْتَهَیْنَا ، وَذَکَّرْتَ فَتَنَاسَیْنَا ، وَبَصَّرْتَ فَتَعَامَیْنَا ، وَحَذَّرْتَ فَتَعَدَّیْنَا ، وَمَا کَانَ ذلِکَ جَزَاءَ إِحْسَانِکَ إِلَیْنَا ، وَأَنْتَ أَعْلَمُ بِمَا أَعْلَنَّا وَأَخْفَیْنَا ، وَأَخْبَرُ بِمَا نَأْتِی وَمَا أَتَیْنَا ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَلاَتُؤَاخِذْنَا بِمَا أَخْطَأْنَا وَنَسِینَا ، وَهَبْ لَنَا حُقُوقَکَ لَدَیْنَا ، وَأَتِمَّ إِحْسَانَکَ إِلَیْنَا ، وَأَسْبِلْ رَحْمَتَکَ عَلَیْنَا).

بار خدایا تو ما را امر فرمودی و ما سر پیچی نمودیم، و نهی فرمودی ولی ما دست برنداشتیم، مارا یادآوری فرمودی ولی ما خود را به فراموشی زدیم، مارا بينا فرمودي وما خود را به کوری زدیم، تو ما را تحدید نمودی و ما از حد گذراندیم، و این عمل در مقابل احسان تو بر ما پاداش نیکوئی نبود. ليك تو به آنچه ما آشکار و پنهان نمودیم داناتری، و به اعمالی که بجا آورده و می آوریم آگاه تری، پس رحمت فرست بر محمد و آل محمد و مارا مؤاخذه نفرما بر خطا و فراموشی هامان و حقوق تو را (که ضایع نمودم) بر ما ببخشا، و احسان و کرم خویش بر ما تمام فرما، و پردۂ رحمت بر ما افكن.

(اَللّهُمَّ إِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِهذَا الصِّدِّیقِ الإِمَامِ ، وَنَسْأَلُکَ بِالْحَقِّ الَّذِی جَعَلْتَهُ لَهُ وَلِجَدِّهِ رَسُولِکَ وَلِأَبَوَیْهِ عَلِیٍّ وَفَاطِمَهَ ، أَهْلِ بَیْتِ الرَّحْمَهِ،

ص: 36

إِدْرَارَ الرِّزْقِ الَّذِی بِهِ قِوَامُ حَیَاتِنَا ، وَصَلاَحُ أَحْوَالِ عِیَالِنَا ، فَأَنْتَ الْکَرِیمُ الَّذِی تُعْطِی مِنْ سَعَهٍ ، وَتَمْنَعُ مِنْ قُدْرَهٍ ، وَنَحْنُ نَسْأَلُکَ مِنَ الرِّزْقِ مَا یَکُونُ صَلاَحاً لِلدُّنْیَا ، وَبَلاَغاً لِلآخِرَهِ).

بار خدایا ما به تو توسل می جوئيم به سبب این امام راستگو، و از تو درخواست می کنیم به آن حق و حرمتی که برای او و جد او رسول خودت و برای پدر و مادر او علی و فاطمه که اهل بیت رحمتند قرار دادی، اینکه روزی خودت را که قوام زندگی ما به آن وابسته است و نظام احوال عيال ما در گرو آن است بر ما پیاپی فرو ریزی، چرا که توئی آن کریمی که از خزانه وسیعت عطا می کنی و با قدرت و توان خویش (آنکه را بخواهی) محروم می کنی، و ما از تو رزقی را خواهانیم که برای دنیای ما موجب صلاح و برای آخرت ما رسا و مايه كفاف باشد.

(اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاغْفِرْ لَنَا وَلِوَالِدَیْنَا، وَلِجَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ، وَالْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ ، الأَحْیَاءِ مِنْهُمْ وَالأَمْوَاتِ ، وَآتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.

ثم تَرکَع وَتَسجُد وَتَجلِس وَتَتَشَهَّد وَتُسَلِّم فَاِذا سَبَّحتَ فَعَفِّر خَدّیکَ وَقُل : سُبْحَانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّه وَلاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَاللّهُ أَکْبَرُ أربَعینَ مَرَّة. وَاسئَلَ اللّهَ العِصمَةَ وَالنَّجاةَ وَالمَغفِرَةَ وَالتُوفیقَ بِحُسنِ العَمَلِ وَالقَبُولِ لما تتقرب به إلیه وتبتغی به وجهه وقف عند الرأس ثم صل رکعتین علی ما تقدم.

ثم انکب علی القبر وقبّله وقل : زاد اللّهُ فی شرِفکم ، والسلام علیکم ورحمه اللّه وبرکاته. وادع لنفسک ولوالدیک ولمن أردت).

بار خدايا بر محمد و آل محمد رحمت فرست و ببخشای ما و والدین

ص: 37

ما را و جميع مؤمنین و مؤمنات را و تمام مسلمين و مسلمات را چه آنان که در قید حیات اند و چه آنها که در گذشته اند و در دنیا وآخرت په ما حسنه عطا فرما و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.

پس نماز زیارت بخوان و بعد از تسبیح حضرت زهراء دوطرف صورت را بر خاك بگذار و چهل مرتبه بگو (سبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله أكبر) و از خدا بخواه که تو را از گناهان نگهدارد و از عذاب خود نجات دهد و ببخشد وتوفيق عمل نيك كرامت فرماید واعمال تورا قبول نمایید سپس خودرا به ضریح بچسبان و ببوس و بگو :

(زَادَ اللهُ في شَرَفِكُم وَالسَّلامُ عَلَيكُم وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ) خداوند در عزت و شرف شما بیفزاید و درود و رحمت و برکات خداوند بر شما باد. سپس برای خود و والدین خود و هر کس را که خواهی دعا کن.

اسمهای شهیدانی که در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده بترتیب حروف

(1) ابن مسعود بن الحجاج كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576.

(2) ابوبکر بن الحسن عليهما السلام كما في البحار ج 4 ص 67 واقبال ص 574.

(3) أبو ثمامه كما في البحار ج 45 ص73 واقبال ص 577.

(4) ابو عبيد الله بن مسلم بن عقيل كما في البحار ج 45 ص68.

(0) ابوالفضل بعنوان عباس بن امیر المؤمنين عليهما السلام ذکر می شود.

(5) أسلم بن كثير كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 577.

(6) انس بن كاهل كما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576.

(7) بشر بن عمر (عمرو) كما في البحار ج 45 ص 70 و اقبال ص 576.

(8) جبلة بن على كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 577.

(9) جعفر بن أميرالمؤمنين كما في البحار ج 45 ص 66 و اقبال ص 574.

ص: 38

(10) جعفر بن عقيل كما في البحار ج 45 ص 68 واقبال ص 575.

(11) جندب بن حجر (حجير) كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 577.

(12) جون بن حوي كما في البحار ج 45 ص 71 و در اقبال و ناسخ (عون بن حوی)

(13) حباب بن الحارث كما في البحار ج 45 ص 72 ودر ناسخ واقبال (حيان بن الحارث).

(14) حبیب بن مظاهر (مظهر) كما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576.

(15) حجاج بن زيد كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.

(16) حجاج بن مسروق كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص576.

(17) حر بن یزید ریاحی کما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576.

(18) حنظلة بن سعد (اسعد) كما في البحار ج 45 ص73 واقبال ص 577.

(19) حوین بن مالك كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576.

(0) حيان بن حارث كما في الناسخ ج3 واقبال ص 576 و در بحار (حباب بن الحارث) .

(20) زاهد (زاهر) مولی عمرو كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 577.

(21) زهير بن بشر كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576.

(22) زهیر بن سليم كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 577.

(23) زهیر بن قين كما في البحار ج 45

ص 71 و اقبال ص 576.

(24) زید بن ثبیت (ثبيط) كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576 و در ناسخ

(یزید بن ثبیت)

(25) زید بن معقل كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص576.

(26) سالم مولی بنی المدنية كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 577.

(27) سالم مولی عامر بن مسلم كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576.

(28) سعد بن عبد الله كما في البحار ج 45 ص 70 و اقبال ص 575.

(29) سعید مولاه كما في البحار ج 45

ص 72 واقبال ص 577.

(30) سليمان مولى الحسين كما في البحار ج 45 ص 69 و اقبال ص 575.

(31) سوار بن ابی حمير (عمير) كما في البحار ج 45 ص 73 و اقبال ص 577.

ص: 39

(32) سيف بن مالك كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 576.

(33) شبيب بن الحارث كما في البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577.

(34) شبيب بن عبد الله كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.

(35) شوذب مولي شاكر كما في البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577.

(36) ضرغامة بن مالك كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.

(37) عابس بن ابی شبیب شاکری كما في البحار ج 45 م 73 واقبال ص 577.

(38) عامر بن مسلم كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576.

(39) عباس بن أمير المؤمنين (علیه السلام) كما في البحار ج 45 ص

66 و اقبال ص 574.

(40) عبد الرحمن بن عبدالله الكدري الارحبي كما في البحار ج 45 ص73 واقبال

ص 577.

(41) عبدالرحمن بن عروة كما في البحار ج 54 ص 71 و اقبال ص 576.

(42) عبد الرحمن بن عقيل كما في البحار ج 45 ص 68 واقبال ص 575.

(43) عبد الله بن أمير المؤمنين (علیه السلام) كما في البحار ج 45 ص 66 واقبال ص 574.

(44) عبدالله بن الحسن كما في البحار ج 45 ص 67 و اقبال ص 574.

(45) عبد الله بن الحسين الرضيع كما في البحار ج 45 ص 66 واقبال ص 574.

(46) عبد الله بن عمروة كما في البحار ج 45

ص 71 واقبال ص576.

(47) عبد الله بن عمير كما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576.

(48) عبد الله بن مسلم كما في البحار ج 45

ص 68 و اقبال ص 575.

(49) عبد الله بن يزيد كما في البحار ج 45

ص 72 واقبال ص 576.

(0) عبيد الله بن مسلم بن عقيل كما في الاقبال ص 575 وفي البحار (عبد الله بن مسلم)

(50) عبيد الله بن يزيد قيسي كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 574.

(51) عثمان بن أمير المؤمنين (علیه السلام) كما في البحار ج 45 ص 67 وأقبال ص 574.

(52) علی بن الحسين الاكبر كما في البحار ج 45 ص 65 و اقبال ص573.

(53) عمار بن ابي سلامة كما في البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577.

ص: 40

(54) عمار بن حسان كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 576.

(0) عمر بن خالد كما في الناسخ ج3.

(55) عمرو (عمر) بن ضبيعة كما في البحار ج 45 ص 72 وأقبال ص 576.

(56) عمرو بن عبد الله الجندعي كما في البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577.

(57) عمرو (عمر) بن قرظه كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص576.

(58) عمر بن جندب كما في البحار ج 45 ص 73 واقبال ص 577.

(59) عمر (عمرو) بن خالد كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 577.

(0) هم بن ضبيعه كما في الاقبال ص 576. و در بحار (عمرو بن ضبیعه).

(0) عمر (عمرو) بن عبدالله بعنوان (ابوثمامه) گذشت.

(0) عمر بن قرظه. بعنوان (عمرو بن قرظه) گذشت.

(60) عمر بن کعب كما في البحار ج 45 ص 70.

(0) عون بن حویی كما في الناسخ ج3 واقبال ص 576 و در بحار (جون بن حویی).

(61) عون بن عبد الله بن جعفر كما في البحار ج 54 ص 68 واقبال ص 575.

(62) قارب مولى الحسين كما في البحار ج 45 ص 69 و اقبال ص 575.

(63) قاسط بن ظهیر (زهير) كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.

(64) قاسم بن حبيب كما في البحار ج 45 ص73 و اقبال ص 577.

(65) قاسم بن الحسن كما في البحار ج 45 ص 67 واقبال ص 574.

(66) قعنب بن عمرو كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576 .

(67) قيس بن مسهر كما في البحار ج 45 ص 71 و اقبال ص 576.

(68) کرش بن ظهير (زهير) كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص576.

(69) كنانة بن عتيق كما في في البحار ج 45 ص

71 و اقبال ص 576.

(70) مالك بن عبد بن سريع كما في البحار ج 45 ص73 واقبال ص 577.

(71) مجمع بن عبدالله . كما في البحار ج 45 ص 72 و اقبال ص 576.

(72) محمد بن أبي سعيد كما في البحار ج 45 ص 69 واقبال ص 575.

(73) محمد بن أمير المؤمنين كما في البحار ج 45 ص 67 واقبال ص 574.

ص: 41

(74) محمد بن عبد الله بن جعفر كما في البحار ج 45 ص 68 و اقبال ص 575.

(75) مسعود بن الحجاج كما في البحار ج 45 ص 72 واقبال ص 576.

(76) مسلم بن عوسجه كما في البحار ج 45 ص69 و اقبال ص 575.

(77) منجح مولى الحسين كما في البحار ج 45 ص69 واقبال ص575.

(0) نافع بن نافع كما في الناسخ ج 3.

(78) نافع بن هلال كما في البحار ج 45 ص 71 واقبال ص 576.

(79) نعیم بن عجلان كما في البحار ج 45 ص 70 و اقبال ص576.

(0) یزید بن ثبیت كما في الناسخ ج3.

(80) یزید بن حصين كما في البحار ج 45 ص 70 واقبال ص 577.

(81) یزید بن زیاد كما في البحار ج 45 ص72 واقبال ص 577.

فصل 77:در ذکر ارسال رؤوس شهداء وحرکت اهل بیت از کربلا بجانب کوفه

قصة خولی و سر آن حضرت

عمر بن سعد، چون از کار شهادت سید الشهداء بپرداخت بسیج سفر کوفه نمود. واول سر مبارک امام حسین (علیه السلام) را بخولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی سپرد تا بنزد عبيد الله بن زياد حمل دهند. خولی آن سر را برداشت و با عجله بجانب کوفه شتاب کرد، وقتی به دارالاماره رسید در را بسته دید، ناچار آن سر مبارک را

ص: 42

بخانه خود بود و در طشت گلي بنهاد(1) و خولی را دو زن بود یکی از قبیله بنی اسد و دیگری از قبیله حضرميه و او از مردم حضرموت پود و نامش (نوار) بود. خولی به فراش نوار آمد. نوار گفت چه خبر داری؟ گفت: از برای تو زر سرخ و طلا آورده ام، اينك سر حسین است در خانه تو: نوار بر آشفت و گفت: وای بر تو: مردم سیم و زر می آوردند و تو سر پسر رسول خدای را؟ سوگند به خدا هرگز سر من باسر تودريك بالین فراهم نخواهد آمد. این بگفت و از فراش خولی بیرون شد، و آن زن اسدیه را بخواند و رفت نزديك آن طشت سفالین که سر مبارك در میان آن بود. ديد نور مانند عمود از آن سر بجانب آسمان بالا می رود، و تسبيح ملائکه را مانند زنبور عسل می شنید، و مرغان سفیدی دید که در اطراف آن سر می پرند، و می شنید که آن سر مبارك تلاوت قرآن می کند، تا به این آیه رسید

(وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) و زود است که بدانند کسانی که ستم کردند به چه کیفر گاه و دوزخی بازگشت می کنند.

در مهیج الاحزان ص 265 فرموده: و بعضی از علماء ذکر کرده اند که زن خولی می گوید: ناگاه دیدم که پنج زن از آسمان بزیر آمدند، یکی از ایشان پیش آمده، آن سر را برداشت و بوسید و بر سینه چسبانید و میگریست. و می گفت: ای شهید مادر، ای غریب مادر ، خدا داد مرا از قاتلان تو بستاند، پس گریه کردند و آن سر مطهر را گذارده و رفتند.

زبانحال حضرت فاطمه در خانه خولی از جوهری

گفت ایروح دل و نور دو چشمان رسول

زینت دوش علی زینت دامان بتول

ص: 43


1- مهیج الاحزان یزدی ص 265 فرموده سر مقدس را در تنوری پنهان کرده چنانچه نقل اين قول از روضة الشهداء خواهد آمد

چشم بگشا و ببین مادر غم پرور تو

با دوصد آه و فغان آمده اندر بر تو

من پی دیدنت از منزل دور آمده ام

یکسر از کربلا تا به تنور آمده ام

خبر آورده ام ای سر ز تن بی سر تو

که جدا شد ز جفا دست تو از پیکر تو

ای سرت سر خداوند و رخت آیه نور

تو کجا خانه خولی تو کجا خاك تنور

بتو این مطبخِ ويرانه مبارك باشد

منزل تازه و این خانه مبارك باشد

مگر این وادي طور و زن خوليست كليم

ارنی گو شده این زن بخداوند کریم

اندر این خانه مگر آمده موسی دیگر

یا که حق کرده دگر باره تجلای دگر

سر تو کوفه و چشمت بره کرببلاست

گوئیا دیده ات ای شه نگران اُسراست

که همه با سر بی معجر و با حال فکار

چون اسيران تتاری بروی ناقه سوار

اگر از حالت آن غمزدگان هی خبری

یا اگر کرده بتو دوری ایشان اثری

باش آسوده که فردا همه آیند برت

و سر هر کوچه و بازار ز دنبال سرت

بسرِ نیزه چو خورشید سرِ اَنوَرِ تست

هر کجا می روی اندر عقبت خواهر تست

ص: 44

حاليا کز بر تو روی بمنزل دارم

با همه غم که من غمزده در دل دارم

سوخت جان من از این غصه که در کرببلا

با لب تشنه بریدند سرت را زِ قفا

(وله ايضاً)

ای حسین ای زیب دامان رسول اى حسین ای راحت جان بتول السلام ای شاه عطشان السلام ای شهید کوی جانان السلام با خبر باش ای شه دور از وطن چشم بگشا ای سر دور از بدن مادرت با آه و افغان آمده تاتنور از باغ رضوان آمده ای سر گنجینه سر خدا ای سر پر خون از پیکر جدا از چه رو خولی شوم پُر غرور کرده مهمانی تو را اَندر تنور گیسوانی را که دایم جبرئیل از وفا شستی به آب سلسبیل حیف از این گیسوکه از خون تر شده از جفا پر خاك و خاکستر شده گو چه شد ای سر که اینجا آمدی؟ از چه رو در کوفه تنها آمدی؟ ای شه بیکس علمدارت کجاست؟ محرم راز و سپهدارت کجاست کو علی اکبر ناشاد تو گو چه شد آن قاسم داماد تو ای سر بی تن پریشانی چرا؟ این چنین از دیده گریانی چرا گريه تو از فراق خواهر ست یا که از داغ علی اکبر ست ذاكر از این گفتگو دیگر مگو می نگنجد آب دریا در سبو

قصة خولی و زن او بطریقی که کاشفی نقل کرده

مرحوم کاشفی در روضة الشهداء ص 288 گوید: خولی سر امام حسین (علیه السلام) را برداشته روی به کوفه نهاد، او را در يك فرسخی کوفه منزلی بود، در آن منزل فرود آمد، و زن او از انصار بود،

ص: 45

اهل بیت را به جان ودل دوستدار بود خولی از وی بترسيد و سر امام حسین (علیه السلام) را در آن خانه در تنوری پنهان کرد، و بيامد و بجای خود بنشست، زنش پیش آمد که در این چند روز کجا بودی؟ گفت شخصی با یزید یاغی شده بود. به حرب وِي رفته بودیم، زن دیگر هیچ نگفت(1) و طعامی بیاورد تا خولی بخورد و بخفت و زن را عادت بود که بنماز شب بر خاستی و تهجد گزاردی، آن شب برخاست و بدان خانه که تنور در آنجا واقع بود درآمد، خانه را بمثاب های روشن دید که گوئيا صد هزار شمع و چراغ برافروخته اند، چون نيك نظر کرد دید که روشنائی از آن تنور بیرون می آید، از روی تعجب گفت سبحان الله من خود در این تنور آتش نکرده ام و دیگری را نیز نفرموده این روشنائی از کجاست؟ در آن حیرت دید که آن نور بسوی آسمان میرود تعجب او زیاده گشت، ناگاه چهار زن دید که از آسمان فرود آمده بسر تنور شدند، یکی از آن چهار زن بسر تنور رفته و آن سر را بیرون آورده می بوسید و بر سینه خود می نهاد، و مینالید و میگفت ای شهید مادر و ای مظلوم مادر، حق سبحانه و تعالی روز قیامت داد من از کشندگان تو بستاند، و تا داد من ندهد دست از قائمة عرش باز نگیرم، و آن زنان دیگر بسیار بگریستند و آخر سر را در آن تنور نهاده غائب شدند، زن انصاریه برخاست و بسر تنور آمده سر را بیرون آورد و نیك درو نگریست چون حضرت امام حسین (علیه السلام) را بسیار دیده بود شناخت، نعره ای زد و بیفتاد، در آن بیهوشی چنان دید که هاتفي آواز داد که برخیز که ترا بگناه این مرد که شوهر تست مؤاخذه نخواهند کرد، زن از هاتف پرسید که این چهار زن که بر سر تنور آمده گریه و زاری کردند

ص: 46


1- قبلا گذشت که خولی دو زن داشت

کیان بودند؟ ندا رسید که آن زن که سر را بر روی سینه می مالید و بیشتر از همه می گریست و می نالید فاطمه زهرا علیها السلام بود، و آن دیگر مادرش خدیجه کبری وسوم مریم مادر عيسى عليه السلام و چهارم آسیه زن فرعون، با خود آمد کسی را ندید آن سر را بر گرفت و ببوسید و بمشک و گلاب از خون پاك بشست، و غاليه (يك نوع عطريست) و کانور بیاورد و بر روی آن مالید و گیسوی مبارك شاهزاده را شانه کرد و در موضع پاك نهاد، و بیامد خولی را بیدار ساخته گفت: ای ملعونِ پَست این سر کیست که آورده ای و در این تنور نهاده آخر سر فرزند رسول خداست برخیز که از زمین تا آسمان فغان برخاست و فوج فوج ملائکه می آیند و زیارت این سر بجای آورده گریه و زاری می کنند. و بر تو لعنت کرده توجه بفلك می نمایند، و من بیزارم از تو در این جهان و در آن جهان پس چادر بر سر افکند و قدم از خانه بیرون نهاد، خولی گفت ای زن کجا میروی و فرزندان را چرا یتیم می کنی؟ گفت: ای لعین تو فرزندان مصطفي را يتيم کردی و باك نداشتی بگذار فرزندان تو هم يتيم شوند، پس آن زن برفت و دیگر هیچکس از او نشان نداد.

قصه زن خولی بطریق دیگر

در ریاض القدس ج 2 ص 205 ستون یك نقل کند که زن خولی گوید صدای محزونی شنیدم که یکی می فرماید (انا الغريب) زن خولی گوید: مدهوش افتادم و در عالم غشوه دیدم مطبخ سرا وسیع شد حوریان بهشتی و کنیزکان پاکیزه سرشتی ریختند بمطبخ خانه حوریه فریاد می کرد (طرقوا طرقوا) راه دهید که فاطمه زهرا بدیدن سر فرزندش حضرت حسین (علیه السلام) می آید، ناگاه دیدم پنج هودج از

ص: 47

آسمان بزمین فرود آمد وزنان سیاه پوش بیرون آمدند، ودور تنور حلقه ماتم زدند، دیدم در میان آن زنان یکزنی که سن وی از همه کمتر بودگریبان دریده گریان گریان دست برد میان تنور يك سر پر خون مجروحی که هنوزاز رگهایِ گلویش خون جاری بود بیرون آورد، و به بسینه چسبانید و از دل آه برآورد، و گریان گریان فرمود (وَلَدي وَلَدي يا حسين اَيُّهَا الشَّهيد اَيُّهَا المَظلوُم قَتَلُوکَ وَ ماعَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْماءِ مَنَعُوکَ) فرزندم ای حسین ای شهید ای مظلوم ترا کشتند و نشناختند و ز آب منعت کردند.

و از مجالس شهید ثالث نقل کند که زن خولی گفت: دیدم آنخاتون سرِ پر خون را بروی زانو نهاد، و با گوشه مقنعه خود خون و خاکستر از آن سر و صورت و محاسن پاك می کرد و می فرمود: نور دیده پسر جان زمین خدا از برايِ تو تنگشد، نور دیده در باره تو زحمتها کشیدم، از برای شمعون یهودی مزدوری نمودم چادرم بگرو دادم، جو قرض کردم و بدست خود آرد نمودم، و نان پخته تا گرسنه نمانی، راضی نبودم باران بر بدن تو ببارد، راضی نبودم غبار بگیسويِ تو نشيند، اکنون سر تو را میان خاکستر و تَنَت را میان صحرایِ کربلا می بینم، خدا انتقام ترا بکشد، زن خولی گفت: چون بهوش آمدم، دیدم همه رفته اند، ومن مکرر حسین (علیه السلام) را ديده بودم(1) برخاستم بسر تنور رفتم دیدم سر بریده همان جا است بیرون آوردم درست نظر کردم دیدم آقایم حسین است، بی اختیار گفتم آقاجان تو حسینی، آنقدر خودم را زدم که مدهوش شدم در عالم بی هوشی صدائی شنیدم که یکی می گفت: آن زنها که تو دیدی

ص: 48


1- چون زمان امیر المؤمنين (علیه السلام) در کوفه حکومت داشتند

فاطمه زهرا و خدیجه کبری و مریم و آسیه و حوا بودند تا آخر قصه که گذشت.

ودر ثمرات الحيات آخر مجلس اول ص 10 از دمعة الساكبة و مخزن و صاحب تبر المذاب که از علماء عامه بوده می نویسند شمر ملعون سر مطهر را آورد به خانه خود و در زير قدح رخت شوئی گذارد.

(فخرجت امرأته ليلا فرأت نوراً ساطعاً عند الرأس الى عنان السماء) زنش شب بیرون آمد دیده نوری از آن سر بطرف آسمان بلند است.

تقسيم سرها بر بزرگان سپاه

در ناسخ ج3 ص26 و قمقام ص473 فرموده: چون عمر بن سعد سر مبارك سيد الشهداء را به خولی سپرد فرمان کرد تا دیگر سر ها را تنظيف کردند و از خاك و خون پاك نمودند و بر جماعت لشگر پخش کرد تا در طلب تقرب درگاه و کسب منزلت و جاه بنزد ابن زیاد برند.

به قيس بن اشعث کندی که بزرگ قبیله کنده بود سیزده

سر داد.

و به شمر بن ذی الجوشن که سرهنگ جماعت هوازن بود دوازده

سر بداد.

و به جماعت بنی تمیم هفده سر بداد(1).

و به جماعت بنی اسد شانزده سر بداد(2).

و به جماعت مذحج هفت سر بداد.

ص: 49


1- در قمقام ص 473 نوزده یا هفده سر
2- در قمقام و بقولی (نه سر)

و به سائر قبائل سيزده سر پخش نمود(1). (که مجموعش 78 سر

میشود). كما في القمقام ص 473 واللهوف ايضاً.

و این جمله را بجانب كونه روان داشت. و خود روز عاشورا بود و شب را نیز خوابید و روز یازدهم تازوال در کربلا بود. و بر کشتگان سپاه خود نماز خواند و همه را بخاك سپرد.

واصحاب حسين عليه السلام و اهل بیت رسول خدا آنانکه سر از تن جدا کردند و آنانکه سر نبریدند جسد همه را در بیابان بیفکندند.

روز یازدهم چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد آهنگ

کوفه نمود.

و در روضة الشهداء ص 288 سرها را اینطور تقسيمش را

بیان کرده:

بیست و دو سر به هوازن داد.

و چهارده سر به بنی تمیم داد، که سردار ایشان حصين بن نمیر

(تميم) بود.

و سیزده سر بقبيله کنده داد، و امارت ایشان بقيس بن اشعث تعلق داشت.

و شش سر به بنی اسد داد و بزرگ ایشان هلال بن اعور بود. و پنج سر بقبيلة ازد داد.

و دوازده سر دیگر بعهده بنی ثقیف کرد (که مجموع اینها 72

سر می شود).

و در بحار ج 45 ص 107 ولهوف مترجم ص 142 و ارشاد مفید ص 243 ومقتل خوارزمی ج2 ص 39 فرمود: ابن سعد روز عاشورا

ص: 50


1- در قمقام و بقولی (نه سر)

روانه کردن اهل بيت بجانب کوفه

سر امام حسین علیه السلام را توسط خولی بن يزيد اصبحی و حمید ابن مسلم ازدی برای ابن زیاد فرستاد.

و باقی سرها را توسط شمر بن ذی الجوشن وقيس بن اشعث وعمرو بن حجاج(1) بکوفه فرستاد.

ودر قمقام ص473 فرموده آنگاه عمر بن سعد سیزده سر بقیس ابن اشعث وقبيله کنده داد. و بیست سر بشمر بن ذی الجوش ضباعی و هوازن داد، و هفده سر بتيميان داد. و شش سر به اسدیان داد، و هفت سر بمذحجيان داد، وهفت سر دیگر را سائر لشگر برداشتند و این جمله هفتاد سر بود.

و در قمقام ص

474 از زبدة الفكرة روایت کند که: کنده با

سی سر بكوفه رفتند که رئیس ایشان قيس بن اشعث بود.

و هوازن با بیست سر که رئیس ایشان شمر بود.

و بنو تمیم با هفده سر و بنو اسد با شش سر. ومذحج با هفت سر

(که مجموعش هشتاد سر می شود).

مؤلف گوید: پس در عدد سرها پنج قول شد. بقولی شصت و هشت با ملاحظه حواشی و بقولی هفتاد و بقولی هفتاد و دو و بقولی هفتاد و هشت و بقولی هشتاد.

روانه کردن اهل بيت بجانب كوفه

در ناسخ ج3 ص 30 گوید: عمر سعد فرمان داد که اهل بیت را از قتلگاه دور کنند و سوار کنند. اهل بیت را بتهدید و ترسانیدن از قتلگاه دور کردند و سکینه را بزجر وزحمت تمام از جسد مبارك

ص: 51


1- و در نفس المهموم ص 382 (عمرو بن الحجاج و عزارة بن قيس)

پدر باز گرفتند. و دختران پیغمبر را با روهای بی پرده و مقنعه و خمار بر شتران بی جهاز و هودج سوار کردند. و بعضی را در محملها و هودجهای بی پرده و پوشش جای دادند.

و سید سجاد عليه السلام را غل جامعه (که گردن و دست و پا را

بند کند) بر گردن نهادند. و چون آن حضرت از شدت مرض توانائی نداشت هر دو پای او را از زیر شکم شتر با یکدیگر بستند، وایشان را مانند اسيران ترك و روم روان کردند.

در بحار ج 45 ص 107 ولهوف این شعر مناسب مقام را نقل کند

(يصلي على المبعوث من آل هاشم

و يغزی بنوه ان ذا لعجيب)

(به برگزیده هاشم نسب دهد صلوات

عجب که با پسرانش کند ستیز و نبرد)

(دیگر گوید):

(اترجو أمة قتلت حسينا شفاعة جده يوم الحساب)

(بروز حشر ندانم که قاتلان حسین

چگونه چشم شفاعت بجد او دارند)

و در ارشاد مفید ص 243 دارد که منادی ابن سعد فرمان کوچ

داد و متوجه کوفه شدند در حالیکه دختران امام حسین و خواهرانش و زنان دیگر و بچه همراه بودند و در ایشان بود علی بن الحسين که بمرض اسهال مبتلا بود و بنزديك مرگ رسیده بود.

و در مقتل خوارزمی ج2 ص 39 دارد که عمر بن سعد اذن کوچ داد بطرف کوفه و دختران و خواهران امام حسین و علی بن الحسين و ذریه اش را حمل کردند. چون بجثه امام حسین و اصحابش مرور کردند زنها صیحه زدند و سیلی بصورت خود زدند و زینب صدا

ص: 52

بناله بلند کرد (یا محمداه صلى عليك مليك السماء هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء، معفر بالتراب، مقطيع الأعضاء، يا محمداه بناتك في العسكر سبايا، وذريتك قتلى تسفي عليهم الصبا، هذا ابنك محزوز الرأس من القفا، لاهوغائب فيرجي، ولاجريح فیداوی ومازالت تقول هذا القول حتى ابكت والله كل صدیق و عدو ، وحتی رأينا دموع الخيل تنحدر على حوافرها .)

ای محمد ملائکه آسمان بر تو رحمت فرستند این حسین است که با اعضای پاره پاره در خون خویش آغشته است و بر وی خاكها افتاده و دختران تو در بين لشكریان اسیر شده و ذریه تو است که کشته شده باد صبا بر آنها میوزد، این پسر تو است که سرش را از قفا (پشت) بریده اند نه مسافریست که امید بازگشت داشته باشد و نه مجروحی است که امید مداوا داشته باشد همین طور بنالید و زاری کرد که دوست و دشمن بر او گریه کردند حتی اشك از چشمان اسبها روی سم آنها میریخت.

در قمقام ص 473 گوید: سكينه طاهره بر کشته پدر بزرگوار افتاده شیون و نوحه میکرد تنی چند از اعراب آمده آن مظلومه را

جدا نمودند.

ودر لهوف مترجم ص 134 گوید سپس سکینه نعش پدرش حسين را در آغوش کشید جمعی از عربها آمدند و او را از کنار نعش پدر کشیده و جدا کردند.

در معالي السبطين ج 2 ص 31 از دمعة الساكبة نقل کند که

سکینه خود را روی جسد شريف پدر انداخت و صیحه ای زد و غش کرد گوید در حال بیهوشی شنیدم پدرم میگفت :

ص: 53

(شیعتی ما انشربتم ماء عذب فاذکرونی

و او سمعتم بغريب او شهید فاند بونی)

(وانا السبط الذي من غير جرم قتلونی

و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقونی)

(ليتكم في يوم عاشورا جميعاً تنظرونی

كيف استسقى لطفلى فأبوأن يرحمونی)

(وسقوه سهم بغي عوض الماء المعين

با لرزء ومصاب هد اركان الحجون)

(ويلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين

فالعنوهم ما استطعتم شیعت في كل حين)

پس سکینه بهوش آمد و سیلی بصورت میزد.

یعنی ای شیعیان من هر زمان آب شیرین نوشیدید مرا یاد کنید

و یا اگر اسم غربت و شهیدی شنیدید برای من گریه کنید. کاش در روز عاشورا بودید و می دیدید چگونه برای طفل صغيرم آب طلب کردم و رحمم نکردند (آب که ندادند) بجای آب گوارا با تیر ستم سیرابش کردند. داد از مصیبت بزرگ که ارکان کوه دین را پاره پاره کردند، وای بر ایشان که قلب رسول ثقلين را مجروح کردند، پس ای شیعیان من در هرحالي آنچه مقدور شما است نفرین ولعن کنید ایشان را .

ودر محرق القلوب نراقی ص 278 سطر آخر گوید چون گذار اهل بیت بر قتلگاه افتاد جسدهای کشتگان را دیدند که غرق خاك و خون در زمین کربلا پاره پاره افتاده و سر های ایشان را آن كافران بر سر نیزه ها کرده در برابر ایشان دارند فغان از ایشان بر آمده و زلزله در میان آن غریبان بیکس افتاد چون نظر ایشان بر جسد

ص: 54

منور امام حسین (علیه السلام) افتاد صدا به شیون بلند کردند و خود را از شتران بزیر افکندند و چنان نوحه آغاز نمودند که ساکنان عالم بالا وقدسیان ملاء اعلا به گریه درآمدند و دلهای حاضران را از دوست و دشمن به آتش حسرت سوختند.

ای برادران چگونه آن غريبان بیکس در آنوقت نوحه وزاری نکنند که از يك طرف سر امام حسین و فرزندان و برادران و یاران او را میدیدند که بر نیزه های اهل جور و جفا بود و از يك طرف بدنهای ایشان را میدیدند که بخون آغشته و پاره پاره در صحرای کربلا افتاده کسی نبود که ایشان را دفن نماید.

و از يك طرف ایشان را به اسیری به کوفه و شام نزد ابن زیاد

و یزید بی ایمان میبردند.

مرویست که در آن وقت زینب خواتون چهار خطاب بمود:

اول رو به مدینه پیغمبر کرده گفت:

«يامحمداه صلى عليك مليك السماء هذا حسيئك منبوذ بالعراء مرمل بالدماء».

ای رسول خدا ای آنکه پروردگار زمین و آسمان بر تو صلوات فرستاده این حسین برگزیده و فرزند پسندیده تر است در میان بیابان در خاك و خون افتاده «مقطع الاعضاء مجزور الرأس من القفا» این حسین تست که اعضای او را پاره پاره کرده اند و سر اورا از قفا بریده اند «مسلوب العمامة والرداء شيبه يقطر بالدماء» این حسین تست که بی عمامه وردا بر خاك افتاده و محاسن مطهرش از خون او خضاب شده و روی انورش از خون او سرخ گردیده است «قتیل اولاد البغاء يسفي عليه ريح الصباء» این حسین تست که کشته أولاد زناست و جسد او در صحرای کربلا افتاده و بادها بر او میوزد و خاك بر او می افشاند.

ص: 55

یا رسول الله این حسین تست که بوسه بر روی او میدادی وروی او را بر سینه خود مینهادی «نحن بناتك سبايا واولادك في أيدى الظالمين اساری» ما دختران توایم که ما را اسیر میگردانند و فرزندان توایم که در دست ظالمان گرفتاریم و ما را به بندگی گرفته اند.

دوم بعد از آن روی به مادر خود کرد و گفت ای مادر ای دختر خیر البشر نظری بگشا بصحرای کربلا و فرزند برگزیده خود را ببین که سرش بر سنان مخالفان و تنش در خاك و خون غلطانست این جگر گوشه تو است که در این صحرا بر توده غبرا افتاده و دختران خود را ببین که سراپرده های ایشان را سوزانیدند و ایشان را بر شتران برهنه سوار کرده به اسیری میبرند ما فرزندان توایم که به این خواری و زاری در غربت گرفتار شده ای.

سوم: پس با چشم خون فشان وجگر بریان روی به جسد سرور شهیدان کرد و گفت خواهرت فدای تو باد ای فرزند محمد مصطفی و ای جگر گوشۂ على مرتضی وای نوردیده فاطمه زهرا و ای پاره تن خدیجه کبری و ای شهید آل عبا و ای قافله سالار اهل محنت و بلا «بابي العطشان حتی مضی» «بابي المهموم حتى قضی» فدای تو گردم ای برادر که ترا تشنه شهید کردند و به غم و اندوه کشتند

«بابی من قسطاطه مقطع العري» «بابی من لا هو غايب فيرتجي» ولا جريح فتداوی» فدای تو گردم ای آنکه خیمهای او را واژگون کردند وسرا پرده او را سرنگون گردانیدند فدای تو گردم ای غایبی که دیگر امیدواری بدیدار او نیست و ای مجروحی که زخمها و جراحتهای او دوا پذیر نیست.

چهارم بعد از آن رو به اهل کوفه و شام کرد و گفت «یا أصحاب محمد

ص: 56

هؤلاء ذرية المصطفى يساقون سوق السبایا» ای اصحاب محمد وای امتان او ما ذریه پیغمبر شمائیم و دختران أوييم که ما را مانند اسيران میبرند و شما می بینید واحزناه و واویلا «اليوم مات جدنا محمد المصطفى واليوم مات ابونا على المرتضی» امروز جد ما رسول خدا از دنیا رفته وامروز پدر ما على مر تضی رحلت نموده .

از گفتار زینب خواتون جميع لشکر مخالف صدا به گریه بلند

کردند و وحشيان صحرا و ماهیان دریا به ناله در آمدند و از آتش حسرت کباب گردیدند.

راوی می گوید که اکثر مردم در آن وقت دیدند که از چشمهای اسبان اشك جاری شد به نوعی که سمهای ایشان تر شده در آن وقت سکینه دختر سیدالشهدا دوید و جسد منور پدر خود را در بر گرفت و رو بر آن میمالید و با جگر سوخته مینالید تاجمیع حاضران را به گریه و ناله در آورد و اینقدر گریست و بر فرق خود زد که بیهوش گردید.

وداع حضرت زینب با نعش برادر از جوهری

(ای همسفر زینب رفتیم خداحافظ

ای تاج سر زینب رفتیم خداحافظ)

(ای پادشه خوبان ای تشنه لب عطشان

از کوی تو با افغان رفتیم خداحافظ)

(ماجمع پریشانیم سر گشته و حیرانیم

بر ناقه عریانیم رفتیم خداحافظ)

(گر مانده تو را پیکر در کربلا بیسر

ما با سر بی معجر رفتیم خداحافظ)

ص: 57

(در این سفر پر غم ما را بنگر همدم

و با این همه نامحرم رفتیم خداحافظ)

(ماندی تو در این صحرا با اکبر مه سیما

تا شام من و ليلا رفتیم خداحافظ)

(ماندی تو وسردارت عباس علمدارت

ما همه بیمارت رفتیم خداحافظ)

(رفتيم چه در بطحا داریم خجالتها

از دختر تو صغرا رفتیم خداحافظ)

(وله):

ز کویت رفتم ای میر قبایل بشام از کربلا محفل بمحفل

مگر تو همسفر با ما نبودی چرا کردی در این صحرا تومنزل

جفای دشمنان سهل است و آسان فراق دوستان سخت است و مشکل

من از داغ غمت ایشاه هستم بمرگ خویشتن امروز مایل

بمردن راضيم شاید که دیگر نه بينم قاتلت را در مقابل

زجا خيز و ببین زینب غريبست اسیر وخوار اندر چنگ قاتل زجا برخیز و لیلا را جدا کن ز نعش اكبر شیرین شمایل

ببین بر گردن بیمار زارت که از زنجیر کین دارد سلاسل

ز کویت عازم شام خرابم ز جا برخیز و بنشانم بمحمل

اگر چه درد و غم ازحد فزونست ولي يك غم مرا خو نکرده در دل

که امشب ساربان از تیغ بیداد ببرد دست تو ای خوش خصمائل

بی تابی سید سجاد عليه السلام و دلداری زینب کبری آن جناب را و حدیث ام ایمن

در بحار ج45 ص179 و در ناسخ ج3 ص30 و قمقام ص 474

ص: 58

از ابن قولویه در کتاب کامل(1) سند به سید سجاد میرساند که فرمود: در روز عاشورا چون در های مصیبت گشوده شد، پدر را کشته و در خاك و خون آغشته دیدم، فرزندان او را و برادران واعمام خودرا کشته نگریستم، و زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترك نظاره کردم، سخت بر من گران آمد، وسینه ام تنگ شده و همی خواست جان از تن من پرواز کند،عمه من زينب، چون مرا بدینگونه دیدار کرد گفت: (ما لي أراك تجود بنفسك؟ یا بقية جدي وابي واخوتی، فقلت: وكيف لا أجزع وأهلع وقد أری سیدی واخوتي وعمومتی وولد عمي وأهلي مضرجين بدمائهم، مرملين بالعراء مسلبين لا یکفنون ولا يوارون، ولا يعرج عليهم احد ولا يقربهم بشبر؟ كانهم أهل بيت من الديلم والخزر).

زينب عرض کرد: ای یادگار جد و پدر و برادرانم این چه حالیست که می نگرم؟ خواهی جان بدهی؟ پس گفتم چگونه جزع نکنم و چگونه صبر بر این مصائب نمايم؟ و حال آنکه می بینم سید خود و برادران و اعمام وعمزادگان و اهل و عشیره خود را در این بیابان در خون خود آغشته تن عریان و بی کفن و هیچکس بر ایشان مهربان

ص: 59


1- کامل الزیارات ص 240 مؤلف گوید: در اول این حال پیش اینطور دارد که زائده (اسم راوی حدیث است) گفت: علی بن الحسين عليه السلام فرمود ای زائده خبر دار شده ام که تو گاهی به زیارت ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) میروی گفتم بلی چنانست که به شما خبر رسيده حضرت فرمود برای چه اینکار میکنی و حال آنکه ترا نزد سلطان مقامی است و او هم نمیگذارد کسی فضائل و مناقب ما را بگويد. عرض کردم بخدا قسم این عمل را جز برای خدا نکنم و از کسی هم واهمه ندارم تا اینجاکه حضرت سه مرتبه فرمود بشارت باد ترا، خبر و حدیثی برای تو نقل کنم که نزد من محفوظ است در روز عاشورا الخ

و نگران نمی شود و نزديك ایشان نمی رود خيال کنی ایشان اهل بیت دیلم و خزرند(1).

عمه گفت: آنچه را بینی تا به جزع نیاورد، بخدا قسم این عهدیست از رسول خدا صلى الله عليه و آله بجد و پدر و عموی تو.

بدرستیکه خداوند عهد و میثاق گرفته از مردمیکه از این امتند و سرکشان وفرعون صفتان ایشان را نشناسند ولی نزد اهل آسمانها معروفند. ایشان بیایند و این اعضای متفرقه را جمع کنند و دفن کنند و علامتی بر قبر پدرت امام حسين عليه السلام نصب کنند که کهنه شدنی نباشد و مرور و گذشت شبانه روز آنها را از بین نبرد، و پیشوایان کفر و کمراهی هرچه جدیت کنند که آن آثار را از بین ببرند نتوانند و روز بروز آثارش زیادتر شود.

حديث اُمّ ايمن

گفتم آن عهد کدام است گفت: ام ايمن مرا حديث کرد که رسول خدا روزی از روزها به زیارت فاطمه علیها السلام رفت و فاطمه حریرة درست کرد و على عليه السلام طبقی از خرما آورد

و ام ایمن گوید منهم قدحی شیر (دوغ) وكره بردم رسول خدا

و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام از آن حریره خوردند و از آن شير (دوغ) آشامیدند و از آن خرما و کره نیز میل فرمودند و علی علیه السلام آب ریخت و رسول خدا صلی الله عليه و آله دست پشست و چون از شستن دست فارغ شد دست بصورت کشید آنگاه نگاهی به علی و فاطمه و حسن و حسین نمود بطوریکه سرور از

ص: 60


1- دو طایفه از کفار بودند که با مسلمانان میجنگیدند و اسیر میشدند

صورت مبارك هويدا بود، آنگاه چشم بطرف آسمان کرده و خود را بطرف قبله نموده و دستها را پهن کرده دعا فرمود، سپس به سجده رفته و گریه گلویش را گرفته بود و این حالت طولانی شد تا اینکه صدای به گریه بلند شد و اشکش جاری گشت، پس سر از سجده برداشت و بطرف زمین نگاه میکرد و اشکش مثل قطرات باران میریخت پس علی و فاطمه و حسن و حسین محزون شدند منهم با ایشان محزون شدم و جرئت پرسش نداشتیم تا این عمل بطول انجامید علی و فاطمه عرض کردند خدا چشمان شما را نگریاند سبب گریه شما چیست؟ که قلب مارا مجروح کرد حالت شما؟ فرمود: ای برادر

(ای حبیب من) من چون نگاهم بشما افتاد خوشحال شدم بطوریکه هرگز اينطور خوشحال نشده بودم و حمد خدا میکردم بر نعمت او بر من که ناگاه جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد خدا بر خوشحالی تو آگاه شد و دانست خوشی را به برادرت و دختر و دو نوه ات و نعمتش را بر تو کامل گردانيد بواسطه آنکه ایشان و ذریه ایشان و دوستان ایشان را در بهشت با تو قرار داد. (و فرقی بین تو و ایشان نگذاشت ایشان عطا میکنند مانند آنچه را تو عطا میکنی تا تو راضی شوی(1)).

و این کرامت برای اینست که در دنیا مبتلا میشوند بواسطه مردمی که خیال می کنند از امت تو میباشد مکاره زیادی بایشان میرسد و آن امتِ دروغی از خدا و تو بری ء هستند اولاد ترا میزنند

ص: 61


1- و در قمقام ص 476 سطر (6) اینطور ترجمه کرده (و چندان که به تو کرامت فرماید ایشان را نیز عطا فرماید تا حضرت تو خشنود شوی) و عین عبارت کامل ص 263 سطی (10) (لا يفرق بينك وبينهم يحبون كماتحبی و يعطون كما تعطي حتي ترضي و فوق الرضا) شما هم در ترجمه مختاريد

و میکشند و قبور ایشان متفرق و از هم دور باشند، خداوند این را برای ایشان و تو اختیار کرده پس حمد خدا بجای آور بر آنچه اختیار فرموده و راضی شو به آنچه مقدر نموده. پس حمد خدا میکنم و راضی هستم به آنچه مقدر و اختیار کرده برای شما.

پس جبرئیل به من گفت ای محمد به برادر تو نیز ظلم کرده و ستم شود و بعد از تو مغلوب امت تو گردد و از دشمنها رنج بسیار بیند سپس کشته شود، بدترین مردم او را بکشد و شقی ترین مردم باشد مانند کسی که شتر صالح را پی کرد، در بلدی کشته شود که جای هجرت او و محل شیعیان او و فرزندانش باشد، و در آن بلده بلاهای زیادی به ایشان بر سد.

و این نوه تو (و اشاره به امام حسین (علیه السلام) نمود) با جماعتی از ذريه تو و اهل بیت و دوستان تو در کنار شط فرات کشته شوند. در زمینی که آن را کربلا نامند به جهت آنکه کرب و بلا زیاد شود بر دشمنان تو و دشمنان ذریه تو در روزیکه بلا و حسرت آن تمام شدنی نیست. و آن بهترین زمین است و حرمتش بزرگ است. در آن نوه تو و اهل بیتش کشته شود. و آن زمین وادی ای باشد از بهشت، و چون آن روزی در رسد که کشته شود در آن نوه تو و اهل بیتش و جماعت کفار بر او احاطه کنند زمین بلرزد و کوه ها حرکت کنند و اضطرابشان زیاد شود، وموج دریاها به جنبش خیزند و آسمانها با اهلش مضطرب گردند، همه اینها برای آن است که برای خاطر تو و ذریه تو غضب نموده اند و هتك حرمت ترا بزرگت شمرده اند.

و هیچ آفریده نماند جز آنکه دریاری اهل بیت مظلوم و مستضعف

ص: 62

تو که حجتهای خدا بر خلقند بعد از تو از خداوند عزوجل رخصيت خواهند.

پس خداوند وحی فرماید به آسمانها و زمین و کوه ها و دریاها و آنچه در آنهاست که منم خدا و سلطان قادر که هیچ چیز از قدرت من خارج نیست نه کسی میتواند فرار کند و نه میتواند امتناع ورزد، ومن قدرتم بیش از شما برای یاری و انتقام کشیدن است، بعزت و جلالم هرآینه عذابی کنم کسی را که به رسول و برگزیده من ستم نموده و هتك حرمت او کرده و عترتش را کشته و عهدش را به پشتِ سَر انداخته و به اهلش ظلم کرده عذابیکه احدی را آنطور عذاب نکرده باشم، پس در آنوقت هرچه در آسمانها و زمینها استه به ضجّه درآیند و نفرین کنند به هر کس که به عترت تو ظلم کرده و حرمت ترا حلال دانسته.

و چون آن جماعت (یعنی امام حسین و اصحابش) شهید شوند خداوند بدست خود قبض ارواح ایشان نماید، و ملائکه آسمان هفتم به زمین آیند که با ایشان ظرفهائیست از یاقوت و زمرد و پر از آب حیات و حله های بهشتی وعطر های بهشتی و با آن آبها ایشان را غسل دهند و با آن حله ها کفن نمایند و با آن عطر هاایشان را حنوط کنند.

سپس ملائکه صف صف برایشان نماز خوانند، پس از آن خداوند جماعتی از امت تو بفرستد که کفار ایشان را نمی شناسند وایشان در خون شهدا هیچ شرکتی نداشتند نه بگفتار و نه بکردار و نه به نیت، پس ایشان را دفن کنند، و برای قبر سيد الشهداء در آن بیابان عَلَمی نصب کنند که نشانه باشد برای اهل حق و سبب رستگاری مؤمنین باشد، و از هر آسمانی صد هزار ملك در هر شبانه روزی

ص: 63

دور قبر او باشند، که درود بر او فرستند و طواف کنند بر او و تسبیح خدا کنند و طلب آمرزش کنند برای زوارش.

واسامی زوّار و پدرانشان و عشائرشان و بلدشان را بنویسند، و با نورِ عرشِ خدا پیشانی زوّار را علامت گذاری کند که ایشانند زائر قبر بهترين شهداء و پسر بهترین انبياء.

و چون روز قیامت شود، آن نشانه و علامت که در صورت ایشان

است چنان درخشندگی داشته باشد که اهل محشر را خیره کند.

و اهل موقف به آن نشانه ایشان را بشناسند، ومثل اینکه ای محمد تو بین من و میکائیل میباشی و على جلو ما میباشد و با ملائکه ایست که عدد ایشان را احصا نتوان کرد. و ما بواسطه آن داغ محبت اهل بیت که بر جبهه دارند از میان مردمانشان بربائیم و از زحمت و ترس قیامت برهانیم.

و این حکم خدا و عطای اوست برای کسی که قبر ترا زیارت کند یا قبربرادرت یا قبر دو سبط ونوه ات، و نخواسته باشد مگر رضای خدای تبارك و تعالی را .

وجماعتی که لعنت خدا بر ایشان ثابت است جدیت کنند که

اثر و علامت آن قبر را بکلی از بین ببرند ولی خداوند نگذارد.

سپس پیغمبر (ص) فرمود این بود که مرا محزون کرده و بگریه

درآورده بود.

حضرت زینب فرمود: چون ابن ملجم لعنه الله ضربت بسر پدرم

زد و اثر مرگ را بر پدرم مشاهده کردم.

عرض کردم ای پدر ام ایمن بمن اینطور حديث کرد و دوست داشتم از جناب شما بشنوم امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود: ای دخترم ام ایمن درست فرموده همان طور است که او نقل کرده.

ص: 64

و گویا ترا و زنان اهل بیت را می بینم در این شهر اسیرید در حالی که ذليل و ترسناك هستید و می ترسید مردم شما را بربایند پس صبر کنید بخداقسم در آن روز در پشت زمین سوای شما و دوستان و شیعیان شما کسی بر حق نیست.

و بدرستی که رسول خدا به ما خبر داد در آن وقتی که خبر (جبرئیل را) بما فرمود که ابليس لعنه الله در آن روز با شیاطینش پرواز می کند و از روی خوشحالی تمام زمین را می گردد، و می گوید ای جماعت شیاطین امروز طلب خود را از بنی آدم گرفتیم و آنها را بهلاکت رساندیم و جهنمی شدند مگر کسانی که متمسك به این خانواده شدند.

پس سعی کنید ایشان را بشك و تردید بیاندازید تا گمراهی دشمنان اهل بیت محكم شود (ولقد صدق علیهم ابليس وهو كذوب) هر چند ابليس دروغگو است این سخن از روی راستی گفته چون با دشمنی شما هيچ طاعت مقبول نیفتد و با محبت شما گناهی زیان رساند.

حضرت سجاد فرمود ای زائده این حدیث را نيك فراگیر که اگر

يك سال در طلب آن باشی هر آینه کم خواهد بود.

خلاصه اهل بیت را بتمام ذلت و زحمت بجانب کوفه کوچ دادند

و ایشان همواره در طی مسافت بنالیدند و بگریستند .

حدیث حضرت صادق وسویق در گریه بر حسین علیه السلام

در ناسخ ج3 ص 33 گوید: از حضرت صادق (علیه السلام) مرویست که اهل بیت نبوت چندان بگریستند که آب در چشم ایشان بخشکید. آن

ص: 65

حضرت را زنی كلبيه بود نگریست که یکتن از کنیزان را سیلاب اشك از دیده روان است. گفت: علت چیست که اشك توجاری است؟ گفت: شربتی از سویق (قاویت) نوشیدم وقوت گریستن يافتم، زن کلبیه دستور داد تا سویق حاضر کردند و همه از آن سویق میل کردند و قوت گریستن پیدا کردند و گفتند ما از این عمل قصدی نداریم جز آنکه قوتی بدست آریم و بر حسین پسر پیغمبر (ص) بگرییم .

دفن شهیدان کربلا

در قمقام ص 478 گوید: چون عمر بن سعد با اساری بجانب کوفه روانه شد گروهی از بنی اسد که در غاضریه بودند آمدند و بدن مقدس امام حسین علیه السلام را در آن موضعی که ضریح مطهر است دفن کردند و فرزندش علی اکبر را نزديك پای آن حضرت بخاك سپردند و دیگر شهدا را در پائین پای مبارك مدفون ساختند و حضرت عباس (علیه السلام) را در طريق غاضریه که اکنون آنجا است دفن نمودند.

و از مسعودی نقل کرده که اهل عامریه که جماعتی از بنی اسد میباشند حسين وأصحابش را بعد از یک روز از قتلش دفن نمودند .

و در مناقب ج4 ص 112 گوید: اهل غاضريه از بنی اسد یك روز بعد از قتل ایشان اجساد ایشان را در کربلا دفن نمودند و برای

ص: 66

دفن شهیدان کربلا

اکثر ایشان قبری کنده یافتند و پرنده های سفیدی آنجا مشاهده کردند.

و در ثمرات الحياة ص 140 آخر مجلس (20) خواب ام سلمه را نقل کند که پیغمبر (ص) فرمود ای ام سلمه حسين واصحابش را شهید کردند دیشب پیوسته برای حسین و اصحابش قبر می کندم الخ.

و در لهوف مترجم ص 144 گوید چون عمر سعد از کربلا دور شد جماعتی از بنی اسد آمدند و بر اجساد شهداء نماز خواندند و آنجائی که الان هستند دفن نمودند.

و در معالي السبطين ج 2 ص 38 گوید: ابن زیاد دستور داد به

ابن سعد که بدنهای اصحاب خود را دفن کن وجسد حسين وأصحابش را واگذار، ابن سعد به ابن زیاد نوشت که ممکن نیست دفن جمیع ایشان چون عدد مقتولین و کشته شده گان يك صد و پنجاه هزارند. ابن زیاد فرستاد که رؤسا را دفن کن و مابقی را بگذار، همین کار کرد و بعد از سه روز زنهای بنی اسد آمدند چون آن منظره را بدیدند رفتند و بمردان خود خبر دادند الخ..

و در تذكره ابن جوزی ص 266 گوید: زهیر بن قین با امام حسین کشته شد و زن زهیر بغلامش گفت: برو و مولای خود را کفن کن، غلام رفت دید بدن امام حسین بدون کفن افتاده گفت آیا مولای خود را کفن کنم و امام حسین را بدون کفن بگذارم هرگز این نخواهد شد پس اول حسین (علیه السلام) را کفن پوشانید و بعد مولای خود را.

و در کامل بهائی ص 287 گوید: چون عمر سعد رحلت کرد از کربلا، قومی از بنی اسد کوچ کرده می رفتند بکربلا رسیدند و آن حالت را دیدند،امام حسین (علیه السلام) را تنها دفن کردند و علی بن الحسين

ص: 67

را در پائین پای او نهادند، وعباس را برکنارۂ فرات آنجا که شهید کرده بودند دفن کردند و باقی را قبری کندند و جمله شهدا را در آن قبر نهادند.

و حر بن یزید را اقربای او در جائی که شهید کرده بودند دفن کردند، و قبرهای شهداء معین نیست که هريک کدام است الا آنکه لاشك حائر محیط است جمله از جانب پائین حسین علیه السلام، الا آنکه علی بن الحسين الاصغر (المعروف بالأكبر) نزديك تر است بپائین حسین علیه السلام، و بتواند بر قبائل عرب فخر آوردند که ما نماز بر حسین (علیه السلام) کردیم و دفن امام و اصحاب او کردیم.

و گفته اند که چون خیبر فتح شد جمعی از یهودان از رسول خدا بگریختند و بعراق آمدند و بنزديك کربلا منزل ساختند و بزرگ ایشان ابراهیم و روئيل نام داشتند چون لشکر از کربلا برفت ایشان بر بام خانه می خفتند نظر ایشان بکربلا افتاد نوری دیدند که از ابدان امام و شهداء بر می آید تا به آسمان، رعایا را جمع کردند در روز دوم، و گفتند این قوم بزرگند عند الله که همه شب نور نازل می شد بر سر ایشان، بیائید تا ایشان را دفن کنیم، برفتند و ایشان را دفن کردند.

و در ناسخ ج3 ص 34 فرمود: واجب نیست که تمام شهدا یکجا باشند بلکه اخبار و احادیث شامل حال اغلب است. چنانکه حبیب بن مظاهر(مظهر) و حر بن یزید ریاحی را مدفن جداگانه است.

خلاصه شهدا را بیشتر در روز دوازدهم که روز سیم شهادت

ایشان بود بخاك سپردند.

اما موافق احادیث صحیحه اماميه که علمای اثنا عشریه بدست

ص: 68

دارند امام را غیر از امام نتواند متصدی کفن ودفن گشت و چون امام حسين عليه السلام شهید شد در روی زمین جز زین العابدین سلام الله عليه امامی نبود، لاجرم متصدی کفن و دفن پدر او بوده .

چنانکه عبدالله بن محمد رضا حسینی در کتاب جلا از امام محمد باقر عليه السلام حدیث می کند که امام زین العابدين سلام الله عليه بدان علم و قدرت که خود دانست و توانست هنگام دفن پدر حاضر شد و بر آن جسد مبارك نماز بگذاشت و امر او را کفایت کرد و مراجعت فرمود.

و فاضل مجلسی نیز سند به حضرت رضا عليه السلام می رساند که: سید سجاد پوشیده از مردم بکربلا آمد و امر کفن و دفن پدر را انجام داد و بازگشت.

و شيخ کشی در رجال خویش می فرماید : جماعتی از واقفيه(1) که من جملة على بن ابی حمزه وابن السراج وابن المكاری خدمت حضرت امام رضا علیه السلام رسیدند و در امامت آن حضرت سخنانی رد و بدل شد در آخر کار گفتند: ما از پدران تو شنیده ایم که فرمودند: امام را غیر از امام کسی نتواند متصدی کفن و دفن گشت. کنایه از اینکه موسی بن جعفر در بغداد و فات کردو تو در مدينه بودی . (پس تو امام نیستی).

امام رضا عليه السلام فرمود: آیا امام حسين عليه السلام را امام می دانید یا نه؟ گفتند: بلی امام می دانیم، فرمود: وقتی که شهید

ص: 69


1- قال في المقباس المطبوع مع التنقيح ج3 ص83 الواقفيه هم الذين وقفوا على مولينا الكاظم عليه السلام كما هو المعروف من هذا اللفظ حيثما يطلق الخ

شد چه کس متصدی امر او شد؟ گفتند: علی بن الحسین (زین العابدین) فرمود: علی بن الحسين درحبس عبيد الله زیاد بود. گفتند: به نیروی (و قوت) امامت چنانکه پاسبانان زندان ندانستند بکر بلا آمد و امر پدر را متولی گشت ومراجعت نمود. حضرت رضا فرمود: اگر ممکن است علی بن الحسين از زندان بکربلا آيد و كار پدر را کفایت کند، نیز ممکن خواهد بود که صاحب امر از مدينه ببغداد آید و تجهیز کار پدر نماید. (وحال آنکه در زندان و اسير هم نبوده).

ومرحوم محدث قمی در نفس المهموم ص 391 فرموده: در کتب معتبره كيفيت دفن امام حسين عليه السلام بطور تفصیل ذکر نشده، و آنچه از روایت شیخ طوسی ظاهر می شود آن است که بنی اسد حصیر تازه ای آوردند و زیر بدن امام حسین (علیه السلام) فرش کردند.

زیرا که از دیزج(1) روایت شده که من با غلامان مخصوص خود آمدم او را شکافتم وحمير تازه ای را دیدم که بدن امام حسین (علیه السلام) روی آن بود، و بوی مشك از آن دریافت می شد، آن حصیر را به همان وضع که بدن حسین (علیه السلام) بر آن بود به حال خود گذاشتیم، و دستور دادم خاك بر آن انباشتند و آب بر آن بستم.

و مرحوم مقرم در مقتل خود ص 414 و چهره خونین ص 387

گوید: روز سیزده محرم امام زین العابدین برای دفن پدر شهیدش آمد. چون امام را باید امام دفن کند.

ص: 70


1- ديزج: ابراهيم ديزج اول یهودی بود بعدأ مسلمان شد و از عمال متوكل عباسی بوده متوکل او را مأمور خراب کردن قبر امام محمد حسین (علیه السلام) کرد تا آخر قصه که شاید توفیق حاصل شود و مفصلا ذکرش نمایم چنانچه در قمقام ص 760 و ناسخ ج3 ص 362 ذکرش شده

و در ص 415 گويد: هنگامی که امام سجاد (علیه السلام) به کربلا آمد دید بنی اسد اطراف کشته ها جمع شده اند ولی متحيرند نمیدانند باید چه بکنند چون كوفيان سر ها را از بدنها جدا کرده اند تمیز داده نمی شوند، و از هم سؤال می کنند شاید بدانها را بشناسند.

حضرت سجاد (علیه السلام) جسدها را به بنی اسد معرفی نمود، و نام هر يك را به ایشان فرمود. و بنی هاشم را با اصحاب یکایک برای آن جماعت برشمرد، در این هنگام گریه و زاری و فریاد و شیون از آن مردم برخاست. وسیل اشك از دیدگان جاری گردید، وزنان بنی اسد بر سر و سینه خود می زدند.

پس از این امام سجاد(علیه السلام) بطرف جسد پدر رفت و او را در بغل گرفت و با صدای بلند گریه کرد. و بدن مقدس پدر را کنار قبر آورد، و مقداری خاک از زمین برداشت، وقبری ظاهر گشت و ضریحی آماده دیده شد، دست خود را به پشت پدر گرفت و گفت: (بسم الله وفي سبيل الله وعلى ملة رسول الله صدق الله ورسوله، ماشاء الله لاحول ولا قوة الا بالله).

حضرت خود به تنهائی بدن پدرش را در قبر نهاد، و کسی از بنی اسد با وی كمك نكرد، و فرمود با من کسانی هستند که مرا مساعدت نمایند.

هنگامی که پدرش را در خاك نهاد صورت خود را بر گلوی پدر گذاشت و گفت: خوشا بحال زمینی که جسد پاکت در آن جای گرفت، ای پدر دنیا پس از تو تاريك شد، وآخرت بنور تو روشن گردید ، (اما الليل فمسهد) اما شب پس خواب کم است (والحزن سرمد) و حزن و اندوه طولانیست (ما همواره در این غم و اندوه هستیم) تا آن گاه که خداوند اختيار کند برای اهل بیت تو شانه ای را که تودر

ص: 71

آن مقیم هستی و بر تو باد سلام من ای پسر رسول خدا ورحمة الله برکاته.

و نوشت بر قبر: (هذا قبر الحسين بن علی بن ابیطالب الذي قتلوه عطشا تا غريباً) این قبر حسین پسر علی بن ابیطالب آن چنانیست

که تشنه و غریب کشتند او را.

بعد از دفن پدر بطرف جسد عمویش حضرت ابوالفضل رفت و او را در حالیکه فرشتگان وحورالعين بر آن می گریستند، مشاهده کرد، دست بر حلقوم بریده آن جناب می کشید و می گفت: بعد از تو خاك بر سر دنیا باشد، ای ماه تابان بنی هاشم ای شهید راه خدا، درود و رحمت خدا بر تو باد سپس قبری برای عموی خود حفر کرد و به تنهایی او را در قبرش نهاد.

سپس به بنی اسد امر کرد دو گودال حفر کردند، در یکی از آنها بنی هاشم را دفن کرد، و در دیگری یاران امام حسين عليه السلام را، و در دفن شهداء با بنی اسد مشارکت نمود.

حر بن یزید ریاحی را خویشاوندانش از میدان بیرون کردند،

و در همانجائی که اکنون مرقد او قرار دارد دفن کردند.

و گفته شد که مادرش در کربلا حاضر بود، هنگامیکه مشاهده

کرد جسدها را پاره پاره می کنند و سرها را از بدن جدا می سازند فرزندش را از معرکه بیرون کرد.

دفن شهدا بطریق دیگر

در معالي السبطين ج 2 ص 38 و تذكرة الشهدا ص383 ازسید نعمت الله جزائری نقل کنند چیزی را که خلاصه اش این است چون امام حسین (علیه السلام) کشته شد و ابن سعد خواست باسر های شهداء و اسراء

ص: 72

متوجه کوفه شود از طرف ابن زیاد خبر رسید که ابدان اصحاب خودت را دفن کن وجسد حسین و اصحابش را بهمان حال واگذار. ابن سعد خبر داد که ممکن نیست همه اصحاب خودم را دفن کنم چون عدد مقتولین و کشته شده گان صد و پنجاه هزار ند، ابن زیاد نوشت که رؤسا را دفن کن و باقی را واگذار ، ابن سعد بزرگان لشگر خود را دفن کرد، واهلبیت را حرکت داد بطرف کوفه، وطائفه ای از بنی اسد در جانب علقمی سکونت داشتند، زنان ایشان رفتند بطرف معرکه و دیدند ابدان شريفة آل پیغمبر همه روی زمین افتاده خون از آنها جاری است مثل اینکه الان کشته شده اند. پس زنان بنی اسد تعجب کردند .

در تذكرة الشهداء ص383 این اشعار را ذکر فرموده:

(بخاك مانده جسدهای کشتگان بی سر

خصوص نعش علی اکبر و علی اصغر)

(کسی نبود که اجساد آن شهیدان را

کند حنوط در دشت آن غریبان را)

پس قبیله انتهی.

و شوهر های خود را از این قصه خبردار کردند .

و گفتند در قیامت چه جواب پیغمبر و امير المؤمنین و زهرای

بتول خواهید داد که اولادش را یاری نکردید پس حالا که یاریش نکردید الان بلند شوید و بدنهای ایشان را دفن کنید، پس آمدند بميدان و همشان آن بود که بدن امام حسین را دفن کنند.

ولی تمیز نمیدادند، که ناگاه در تذكرة الشهداء ص

384 این اشعار را ذکر فرموده:

ص: 73

(سوار مهرلقائی ز دور شد پیدا

بسر عمامه سبزی ولیك ژولیده)

(بسان چشم غزالان سیاه پوشیده

بمكس حضرت یعقوب ناله سر میکرد)

(که او پسر پسر میکرد و این پدر پدر میکرد) سواری را دیدند که وارد شد و سؤال کرد اینجا چه می کنید؟

گفتند آمده ایم این شهدا را دفن کنیم ولی تمیز نمیدهیم.

چون آن سوار این را شنید ناله اش بلند شد و صدا کرد ای پدر ای ابا عبدالله ای کاشک حاضر بودی و میدیدی که چگونه اسير و ذلیلم پس از اسب پیاده شد و فرمود: من شما را راهنمائی می کنم پس بین کشته گان گردش کرد و نظرش بجسد پدر افتاد در بغل گرفت و عرض کرد پدر بواسطه کشته شدن تو چشم دشمنان روشن شد و بنی امیه خوشحال شدند، ای پدر بعد از تو حزن و اندوه ما

طولانی شد.

در تذكرة الشهداء ص 385 گوید و بروایتی آن نعش از راه

حلقوم بریده به آواز ضعیف فرمود ای نور دیده:

(خوش آمدی که چه مشتاق دیدنت بودم

همیشه شایق در بر کشیدنت بودم)

(لب سؤال بدرگاه دوست باز بکن

به کشته پدر بیکست نماز بکن)

پس چند قدم کنار رفته قدری از خاک را بر طرف کرد قبری آمده

ولحدی پرداخته نمایان شد.

در تذکره گوید:

ص: 74

(بسان خلد برین چون که دید مرقد را

ستاده دید ببالای سر محمد را)

(به جانب دگرش بود قدرت ازلی ستاده صاحب تیغ دو سر جناب علی)

(به پیش روی همان قبر حضرت زهراء

ستاده گریه کنان با دو چشم خون پالا)

(به جانب دگر قبر با هزار محن

ستاده گریه کنان حضرت امام حسن)

پس بروایتی پیغمبر (ص) گلوی بریده حسین را گرفت و علی

مرتضی کمرش را و امام حسن پاهایش را.

پس بدن پدر را دفن کرد، ويك يك شهدا را معرفی نموده و

بنی اسد دفن می کردند تا فارغ شدند.

سپس رفتند طرف جثه حضرت عباس عليه السلام پس آن سوار خم شد و بنا کرد بگریه کردن و می فرمود (يا عماه ليتك تنظر حال الحرم والبنات وهن ينادين واعطشاه واغربتاه) ای عمو کاش بودی و میدیدید اهل حرم و دختران ایشان چگونه صدا به واعطشاه و اغربتاه بلند می کنند، پس امر فرمود قبري ولحدی حفر کردند ودفن نمودند(1) .

پس برگشت طرف بدنهای انصار و يك حفيره ای را حفر کردند

و همه را آنجا دفن نمودند، جز حبیب بن مظاهر که بعض پسر عموهایش آمدند و در طرف دیگر دفن کردند.

و چون از همه فارغ شدند فرمود: بیائید تا بدن حر را دفن کنیم. پس رفتند تا آنجا که الان هست بنی اسد خواستند حمل کنند و

ص: 75


1- در تذكرة الشهداء ص385 گوید: چون عباس (علیه السلام) را نتوانستند حمل نمایند برای کثرت جراحات در همان موضع دفن کردند

نزد شهدا بیاورند فرمود بگذارید همین جا باشد پس همانجا دفن کردند(1).

چون از دفن حر خلاص شدند آن سوار خواست برود بنی اسد

گفتند بحق این شهدائی که با دست خودت دفن کردی شما چه کس باشید؟

فرمود: من حجت خدا هستم بر شما من على بن الحسين هستم آمدم پدرم و برادرانم و خویشاوندانم و یاورانم را دفن کنم و الان بزندان ابن زیاد بر می گردم واما شما پس گوارا یاد شما را و ایشان را وداع نموده و برگشت.

دفن شهدا بطریق دیگر

و از الايقاد شاه عبدالعظیمی نقل کند که چون بنی اسد می ترسیدند از لشگر ابن سعد و ابن زیاد بنا شد جاسوسی را بگمارند که طرف کوفه را نگران باشد و خود خواستند مشغول دفن شوند و هر چه خواستند بدن امام حسین (علیه السلام) را جابجا کنند نتوانستند بزرگ ایشان گفت: بگذارید تا دیگران را دفن کنیم تا بنگریم چه باید کرد، در همین گفتگو بودند که عربی که صورت خود را محکم پوشانیده بود پیدا شده بنی اسد کناره گرفتند.

دیدند از اسب پیاده شد و خود را روی جسد حسین (علیه السلام) انداخت

و بنا كرد ببوئیدن و بوسیدن. پس سر مبارك بلند نموده و فرمود چه میخواهید اینجا؟ گفتد

ص: 76


1- در تذكرة الشهداء ص 385 گوید: بعضی گفته که قبیله بنی اسد حر را بردند و در آن موضع که الحال معروف است دفن کردند. و بعضی گفته که چون در همان موضع از اسب افتاد بنی اسد او را در همانجا دفن کردند

آمده ایم تفرج کنیم و گردش نمائیم، فرمود: نه قصد شما این نبود، گفتند آمده ایم این ابدان را دفن کنیم، ولی نتوانستیم در همین گیر و دار بودیم که شما رسیدید.

پس آن عرب خطی کشید و فرمود اینجا را حفر کنید، حفر کردیم

پس (17) تن آنجا خالی نمودیم.

سپس خطی دیگر کشيد و فرمود اینجا را حفر کنید، حفر کردیم پس

باقی بدنها را آنجا خاك نمودیم.

باقی ماند يك تن دیگر پس فرمود:

قبری بالای سر شریف حفر کنید ما هم حفر کردیم.

پس خواستیم کمک کنیم او را برای دفن جسد حسين (علیه السلام) فرمود من امر او را کفایت می کنم. عرض کردیم ای برادر عرب چگونه به تنهائی می توانی دفن کنی و حال آنکه ما همگی هر چه کردیم نتوانستیم آن بدن را حرکت دهیم.

پس گریه شدیدی کرد و فرمود: با من کسی هست که کمک کند، پس دو دست مبارک را زیر بدن پدر نموده و فرمود: (بسم الله و بالله وفي سبيل الله وعلى ملة رسول الله هذا ما وعدنا الله ورسوله وصدق الله ورسوله ما شاء الله لاحول ولاقوة الا بالله العلي العظيم) پس به تنهائی بلند کرد و احمدی از ما شرکت در آن نداشت. پس دیدیم صورتش را بر گلوی شریف او گذاشت و گریه کرد و شنیدیم که میگفت خوشا بحال زمینی که جسد ترا در بر دارد، (اما الدنيا فبعدك مظلمة والاخرة بنورك مشرقة اما الحزن فسرمد و اما الليل فمسهد حتى يختار الله لاهل بيتك دارك التي انت مقيم بها وعليك مني السلام يابن رسول الله ورحمة الله و برکاته).

یعنی دنیا بعد از تو تاریک است و آخرت بنور تو روشن است

ص: 77

و اندوه وحزن طولانی است و شب خواب در آن کم است تا خداوند خانه ایکه تو در آن اقامت داری برای اهلبیتت اختیار کند و سلام من و رحمت خداوند بر تو باد ای پسر رسول خدا.

پس خشت چید و خاك بر قبر ریخت و روی قبر را با نگشتان خط کشی نمود، و بعضی صالحین گفته اند روی قبر نوشت این قبر حسین بن علی بن ابیطالب است که او را با لب تشنه و در غربت شهید کردند.

پس به ما التفاتی کرد و فرمود: نگاه کنید کسی باقی مانده؟ عرض کردند بلى يك نفر شجاع در نزد سد آب افتاده و دو نفر هم اطرافش افتاده،فرمود برويم بطرف او، چون نظرش به او افتاد

خود را بر روی او انداخت و بوسید و فرمود: بعد از تو خاك بر سر دنیا ای قمر بنی هاشم و سلام بر تو باد ای کسیکه برای رضای خدا شهید شدی و صبر کردی و امر کرد قبری کندیم و خودش به تنهائی او را دفن نمود و فرمود آن دو نفر را پهلوی او دفن کنید همین کار کردیم چون خواست سوار اسب شود خواستیم از او سئوال کنیم خود او ابتداء بسخن کرد و فرمود: اما قبر حسین را که دانستید و اما گودال اول مال اهل بیت او بود و آن که به حضرت نزديك بود علی اکبر بود.

و اما گودال دوم مال یارانش بود.

و اما قبریکه بالای سر شریف بود مال علم دارش حبیب بن مظاهر بود و اما آن شجاع که در نزد سد آب افتاده بود او عباس بن امیر المؤمنين (علیه السلام) بود و آن دو نفر که نزد او بودند از اولاد امير المؤمنين بودند.

پس هر کس بعد از من سئوال کرد اورا آگاه کنید. عرض کردیم

ص: 78

بحق آن کسی که به تنهائی دفنش کردی تو که باشی؟ پس گریه سختی نمود و فرمود: من امام شما علی بن الحسين هستم، عرض کردیم، تو علی بن الحسين هستی؟ پس از نظر ما غائب شد.

دفن شهدا بطریق دیگر

و در تذكرة الشهداء ص 385 گوید: بروایتی بنی اسد میرفتند و يك يك نعشها را میاوردند و آن حضرت نام آنها را معرفی میفرمود: و اول نعش که آوردند علی اکبر بود آن حضرت فرمود:

(شبیه ختم رسولان محمد عمر بیست

علی اکبر و نوباوه حسين على است)

پس نعش قاسم را آوردند او فرمود:

(شهید تیغ جفای گروه بی پرواست

بنام قاسم داماد سيد الشهد است)

پس قنداقه طفل شیرخوار را آوردند و عرض کردند:

(این طفل صغيری که گلويش شده صد چاك

از ناوك ظلم و ستم زمره بيباك)

(طوطی و شکر خوار و گل باغ که باشد

نور بصر و لاله پر داغ که باشد)

(نوشیده ز پستان خدنگ از چه سبب شير

افتاده در این دشت چنین بیکس و دلگیر) آن حضرت آن طفل را گرفت و بوسه به حنجرش داد و فرمود:

(علی اصغر بی شیر سرور دین است

گلو شکافته از ضرب ناوك كين است)

ص: 79

پس تمام شهدا را دفن نمودند، آن بزرگوار بر اسب خود سوار شده خواست برود. که طایفه بنی اسد به او چسبیدند و دامنش را بگرفتند و گفتند بحق این جسد طيب که او را بدست خود دفنش نمودی بفرما که تو کیستی؟

(بگو برای خدا ای جوان مهر لقا

که کیستی و کجا میروی در این صحرا)

(فقال: أنا حجة الله عليكم أنا على بن الحسين (علیه السلام) جئت لاواری جثة أبي ومن معه والان أنا راجع الى سجن ابن زیاد) فرمود: من حجت خدا علی بن الحسین میباشم آمده بودم این جسد هارا دفن نمایم و اکنون به زندان ابن زياد ميروم، عرض کردند که ما شنیدیم که تو با اسری به زندان ابن زیادی، فرمود: جثه امام راجز امام دفن نمیکند ، لهذا از زندان ابن زیاد آمده ام و این به آن مکان ميروم، پس با آن طائفه وداع کرد و از نظر شان غائب شد.

در تذكرة الشهداء ص 389 گوید: مشهور آن است که در شب دوازدهم محرم اسرای آل محمد را در خارج كوفه نگاه داشتند و بروایتی سبب آنکه اهل بیت را در آن شب در خارج كوفه نگاه داشتند آن بود که ابن زیاد امر کرد مردم در آن شب خضاب نمایند و مهیای عشرت باشند، و شهر را آئین بندند برای آنکه فتح با یزید شده و فردا عيال دشمن او را به اسیری به این شهر میاوردند.

مروی است که در آن حال آل الله را بر شتران سوار کرده میخواستند وارد کوفه نمایند، سهيل بن عريف ملعون سيخ بر شتران میزد تا آنها، رم کنند و آن زنان و اطفال را بیندازند.

در زمان سلطنت مختار آن ملعون را دست و پا برید و در آفتابش

انداخت تا به جهنم وأصل شد .

ص: 80

و بالجمله چون صبح روز دوازدهم شد اهل کوفه خضاب کرده لباسهای فاخری پوشیده، بوقها و طبلها نواختند و منتظر سرهای شهدا و عيال اسير شده مخامس آل عبا بایستاند.

جديله اسدی گوید: (رأيت اهل البيت مهتكات الجيوب مخمشات الوجوه يلطمن الخدود داخلات إلى الكوفة ورأيت على بن الحسين عليه السلام يبكي لسوء حاله وفقد رجاله) دیدم اهل بیت را در آن حال که داخل کوفه میشدند درحالیکه گریبانها چاك کرده بودند و صورتهای خود را میخراشیدند، ولطمه بر گونهای خود میزدند و دیدم على بن الحسین (علیه السلام) را در حالیکه بر اسیری خود و کشته شدن یاران خود میگریید، و گویا این اشعار میخواند یا اهل کوفان الخ.

فصل 78:ورود اهل بیت نبوت بكوفه

اشاره

در روز دوازدهم)

در جلاء العيون ص 593 از سید بن طاووس (در لهوف مترجم ص144)

ص: 81

روایت کند که چون اهل بیت رسالت علیهم السلام به نزديك كوفه رسیدند اهل کوفه به تماشا آمدند، پس زنی از زنان کوفه پرسید

که شما از کدام اسيرانيد؟

گفتند ماییم اسیران آل محمد، آن زن چون ایشان را شناخت بسرعت از بام بزیر آمد و آنچه در خانه داشت از چادر و مقنعه برای ایشان آورد، خود را به آنها پوشیدند، چون داخل کوفه شدند اهل کوفه حضرت امام زین العابدین را دیدند بسیار رنجور و لاغر است، و دست مبارکش را در گردن غل کرده اند، و زنان عصمت و طهارت را بر شتران برهنه سوار کرده اند، صدا بنوحه و شیون و گریه بلند کردند.

حضرت به آواز ضعیف گفت: شما بر ما گریه و زاری میکنید پس که ما را کشته است؟

بشیر بن حزیم اسدی گفت: در آن وقت زينب خاتون دختر امیر المؤمنين (علیه السلام) اشاره کرد بسوی مردم که خاموش شويد. و با آن شدت و اضطراب چنان سخن میگفت که گویا از زبان حضرت امیر المؤمنين سخن میگوید. الخ.

در ناسخ ج3 ص 35 گوید: در کتاب روضة الأحباب مسطوراست که چون به عبيد الله بن زياد آگهی رسید که اهل بیت رسالت بكوفه نزديك شدند، پاسبانهای شهر را دستور داد که به مردم برسانند که روز ورود اهل بیت هیچکس اسلحه جنگ با خود حمل نکند، وده هزار تن از سواره و پیاده از شجاعان لشکر بر جاده های عمومی و کوچه و بازار بگماشت، که مبادا وقت عبور اهل بیت شیعیان امیر المؤمنين فتنه انگیزند.

وسر های شهدا را که ابن سعد از پیش فرستاده بود، دستور داد

ص: 82

که برگردانند و بر سر نیزه ها نصب کنند و از پیش روی اهل بیت حمل دهند، و با اتفاق اهل بیت به شهر آورند، و در کوچه ها و بازارها بگردانند، تا بر هول و ترس مردم افزوده گردد.

مردم چون از رسیدن اهل بیت آگهی یافتند از کوفه بیرون شدند (و چون ممکن بود که این تماشا از صبح تا غروب طول بکشد هر کس مقداری نان و خرما و خواریکی همراه خود برداشتند که اگر خود یا بچه هایشان گرسنه شدند بزحمت نیفتند).

و چون ذريه رسول خدا را بر آن منوال نگریستند بنا کردند به های های گریستند، و بسیار کس از لشکریان از کرده خود پشیمان شدند و گریه میکردند.

(فقال علي بن الحسين (علیه السلام) بصوت ضعیف اتنوحون و تبكون لاجلنا؟ فمن قتلنا؟) سید سجاد به آوازی ضعیف فرمود: هان ای مردم آیا بر ما نوحه و گریه میکنید؟ پس کشنده ما کیست؟ ما راکه کشت و که اسیر گرفت؟. الخ

و در تذكرة الشهداء ص 392 گوید بروایت اسفراینی چون صدای مردم به گریه بلند شد اُم كلثوم (علیه السلام) فرمود: (غضوا أبصاركم) چشمهای خود را از من بپوشانید. پس چون زنان صدای اُم كلثوم را شنیدند بیکدفعه بنالیدند و گريستند الخ).

در قمقام ص 515 گويد: آورده اند که اسیران را بر اشتران امام سوار کردند که همه بی جهاز بودند، و از همه جوانان اهل و موالی جز حضرت سجاد (که 22 ساله بود) و امام محمد باقر (که چهار ساله بود) و حسن مثنی وزید و عمر و فرزندان حضرت مجتبی صلی الله عليه و آله و از غلامان غير از مرقع ابن قمامه اسدی و عقبة بن سمعان (غلام رباب) کسی همراه نبود. الخ.

ص: 83

تکلم سر مقدس در کوفه

(زید بن ارقم و شنیدن صوت قرآن از سر مبارك)

در محرق القلوب نراقی ص 297 گوید: در اخبار رسیده که هرکه را نظر بر سر امام حسين عليه السلام می افتاد از هیبت و سطوت آن حضرت بیهوش میشد ، سر او در میان سایر سرها مانند خورشید و ماه در میان ستارگان میدرخشید، و نور آن در و دیوار کوفه را روشن نموده بود.

زید بن ارقم گوید: که چون سر مبارک را در کوچه های کوفه میگردانیدند من در غرفه خانه خود بودم، ناگاه صدای هجوم عام و خروش عوام به گوشم رسید، چون سر از غرفه بیرون کردم دیدم سر های چند بر نیزه کرده اند، و یک سر در میان آنها مانند آفتاب میدرخشد ، و نور از او ساطع میگردد، چون نيك نگاه کردم سر امام حسین (علیه السلام) بود، بنزديك غرفه من رسید از شعاع نور آن غرفه منور شد، دیدم که لبهای او حرکت میکند، چون گوش فرا داشتم، سوره کهف را تلاوت مینمود و بدین آیه رسید که (ام حسبت أن أصحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجباً).

آیا گمان کنی که قصة اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه

آیات قدرت و عجائب حکمتهای ما واقعه عجیبی است؟

از هیبت این حال موی بر اعضای من بر خواست، گفتم: ای پسر

رسول خدا بخدا قسم که امر تو غریب تر و عجیب تر است.

ص: 84

شخص دیگر نقل کرده که در وقتی که سر مقدس را در کوفه

بر درخت آویخته بودند(1)، من نزديك ايستاده بودم دیدم لب مبارکش ميجنبد،گوش فرا داشتم این آیه را تلاوت میفرمود: (فلا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) یعنی گمان مکن که خدا غافل است از آنچه ظالمان میکنند و زود باشد که ظالمان بدانند که جایگاه ایشان کجا خواهد بود.

و جمعی نقل کرده اند که چون سر آن حضرت را در بازار کوفه به نیزه کردند شروع کرد به آواز بلند سوره کهف را خواندن و تا این آیه را خواند که: (أنهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدی) آنها جوان مردانی بودند که بخدا ایمان آوردند و ما بر ایمان و هدایتشان بیفزودیم.

در ناسخ ج3 ص 73 از مناقب ابن شهر آشوب و مقتل مقرم ص 433 روایت کنند که چون سر مبارك را (در يك محل تجارتی که رفت و آمد و سر و صدای معامله گران زیاد بود نصب کردند امام حسين (علیه السلام) خواست مردم را با موعظه متوجه خود سازد تنحنحی کرد که صدا از گلو صاف خارج شود مردم را ترس برداشت چون تا بحال از سر بریده کسی تنحنحی نشنیده بود(مقرم)) آنوقت شروع نمود بخواندن سوره کهف تا به این آیه رسید : (انهم فتية آمنوا بر بهم وزدناهم هدى ولاتزد الظالمين الا ضلالا).

در مقتل مقرم ص 434 نقل کند که هلال بن معاویه گويد: مردی را دیدم سر امام حسین (علیه السلام) را برداشته بود و آن سر با آن مرد تکلم میکرد و میفرمود (فرقت بين رأسي و بدنی فرق الله بين

ص: 85


1- كما في الناسخ ج3 ص 74 ايضاً

لحمك و عظمك وجعلك آية و نکالا للعالمين) جدائی انداختی بین سر و بدن من خداوند جدائی اندازد بین گوشت و استخوان تو، و ترا رسوا کندو علامتی قراردهد برای مردمان (که عبرت دیگران شوی) پس آن ملعون با تازیانه بنا کرد به زدن آن سر مبارك تا ساکت شد.

و از سلمة بن كهيل نقل کند که او شنید سر مبارک در حالتیکه بالای نیزه بود این آیه را میخواند (فسيكفيكهم الله وهو السميع

العليم).

قصة ابن وكيده با سر امام حسین ع

در مقتل مقرم ص 434 و مهیج الاحزان ص 276 و در ناسخ ج3 ص 74 از شرح شافيه و كتاب تظلم الزهراء روایت کند که حارث بن وكيده میگوید: چون قرائت سوره مبارکه را شنیدم مرا سخت عجب آمد و شك کردم که آیا این صدای ابا عبدالله است که من میشنوم؟

(فقال لي: يا ابن وكيدة: اما علمت انا معشر الائمة أحياء عند ربنا نرزق.؟ كما في مهیج الاحزان) فرمود: ای پسر وكيده: آیا نمیدانی که ما ائمه هدی و فرزندان رسول خدا در نزد پروردگار همیشه زنده ایم، هرگز نخواهیم مرد؟ چون این کلمات را شنیدم در خاطر نهادم که : فرصتی بدست کنم و آن سر مبارك را از دست این کفار بر بایم و مخفی کنم.

(فنادى: يا ابن وكيدة: ليس لك الى ذلك سبيل سفكهم دمی اعظم عند الله تعالى من تسيير هم اياي «فذرهم فسوف يعلمون اذ الاغلال في اعناقهم و السلاسل يسحبون»)

ص: 86

آن سر مبارك بصدا آمد که ای پسر و کیده: این کار نکن ریختن ایشان خون مرا در نزد خداوند بزرگتر از آن است که سر مرا در کوچه وبازار عبور دهند دست از ایشان بازدار بزودی کیفر کردارشان را خواهند یافت چون گرد نهایشان با غل و زنجیر های آتشین) کشیده شود.

اشعار مناسب مقام از جوهری

از سرِ نِي آن سرِ دور از بدن گفتُ با ابن وکیده این سخن) (کی فلان بگذر از این فکر و خیال با سرِ من باشد این سودا محال) (من سرم را داده ام در راه دوست هر چه او خواهد برای من نکوست) (راحتِ مَن در گرفتاری بُوَد عزّت اندر ذِلّت و خواری بود) (باسر بی پیکر من بعد از این کارها دارند این قوم لعين) (خوشدلم از آنکه آزارم کنند خوار در هر شهر و بازارم کنند) (باید این سر گردد از راه جفا تا چهل منزل بدور شهرها) (باید این سر گوی هر چوگان شود بر درِ دروازه آویزان شود) (گاه اندر دیر مهمانش کنند گاه از کین سنگ بارانش کنند) (گه گذار ندش بخواری زیر تخت گه بیاویزند بالايِ درخت) (گاه اندر کوچه های شهر شام میزنندش سنگ کين از پشت بام) (باید این سر بادف و چنگ و رُباب گردد آخر زینت بزم شراب) (عاقبت از چوب بیداد یزید بر لب او صدمه ها خواهد رسید) (بگذر ای ذاکر تو از این گفتگو بیش از این از خواری این سر مگو)

ص: 87

گفتگوی سهل با پیرمردی کوفی

در ناسخ ج3 ص 36 گوید: سهل شهروزی میگوید: چون از سفر مکه برگشتم و به شهر کوفه رسیدم بازارکوفه را آشفته دیدم و مردم را دیدم که یکدسته گریان و دسته دیگر خندانند. من تعجب کردم، نزديك پير مردی فرتوت رفتم و سبب پرسیدم آن پیرمرد دست مرا گرفت و از میان جماعت به يك سوى برد و سخت بگریست و گفت: این مردم بعضی برای پیروزی لشکری شادند و بعضی برای شکست سپاهی سوگوار. گفتم: کدام لشکر و کدام سپاه؟ گفت: لشکر ابن زیادو سپاه حسین بن علی علیهما السلام و با صدای بلند بگریست و این اشعار قرائت کرد:

(مَرَرْتُ عَلی اَبْیاتِ آلِ مُحَمّدٍ فَلَمْ اَرَها اَمْثالَها یَوْمَ حَلّتِ)

(فَلا یُبعِدِ اللّهُ الدِّیارَ وأَهلَها وإِن أصبَحَت مِنهُم بِرَغمٍ تَخَلَّتِ)

یعنی روزی از خانه های آل محمد گذشتم آنها را مانند آن حالتها ندیدم که مسكون بودند خداوند عالميان آن خانها و اهل آنها را از رحمت خود دور نسازد هر چندیکه به قهر و غلبه دشمنان خالی شدند(1).

(اَلَم تَرَ اَنَّ الشَّمسَ اَضحَت مَريضَةً لِقَتلِ حُسَينٍ وَالبِلادُ اضمَحَلَّت)

آیا نمی بینی آفتاب را که بیحالت و بی روشنی نمایان میشود؟

بجهت کشته شدن حسين عليه السلام و بلاد نابود شده .(2)

(وَكانُوا غِياثاً ثُمَّ اَضحَوا رَزِيَّةُ لَقَد عَظُمَت تِلكَ الرَّزایا وَجَلَت)

وایشان پناه ودادرس مسلمانان بودند بعد از آن بجهت کشته شدن خود سبب مصيبت مسلمانان شدند و از این جهت مصائب بزرگ و عظیم گشتند.(3)

ص: 88


1- محن الابرار ص118
2- محن الابرار ص118
3- محن الابرار ص118

(اَلَمْ تَرَ اَنَّ الْبَدْرَ اَضْحی مُمَرِّضا

لِقَتلی رَسُولِ اللّهِ لَما تَوَلَّتِ)

آیا نمی بینی که ماه شب چهارده مریض گشته بجهت کشته های

رسول خدا بعد از رفتنش از دنیا

(وَاِنَّ قَتیلَ الطَفِّ مِنْ آلِ هاشِمٍ

اَذَلَّ رِقابَ الْمُسْلِمینَ فَذَلَّت)

آگاه باش که کشتگان كنار فرات از آل هاشم گردنهای مسلمانان

را ذلیل نمودند و ایشان خوار گشتند.

(قَتیلاً حَماما عَلَّهُ(1) الْقَوْمُ شِرْبَهً

وَقَدْ نَهَلَتْ(2) مِنْهُ الرِّماحُ وَعَلَتْ)

شاید خلاصه معنی این شعر این باشد: کشته ایکه دشمنان مرگ را پی در پی به او چشانیدند و حال آنکه نیزه ها قبلا از آن حضرت سيراب شده بودند.

(فَلَیْتَ الَّذی اَهوی اِلَیْهِ بِسَیْفِهِ

اَصابَ بِهِ یُمْنی یَدَیْهِ فَشَلَّت)(3)

ای کاش کسیکه شمشیر بسوی او کشید بدست راستش میرسید

و شل میشد.

سهل گوید: هنوز این سخن در دهان داشت که بانك بوقات بالا

گرفت و پرچمهای لشکر نمایان شد و سرهای شهیدان را بر سنانهای نیزه نصب کرده از پیش روی اهل بیت حمل میدادند. و فرزندان پیغمبر را چون اسميران ميراندند .

به این منوال ایشان را از در دروازه کوفه وارد کردند.

خلاصه چون اهل بیت را وارد کوفه کردند، زنهای کوفیان از

بالای بامها تماشا میکردند، زنی از بالای بام آواز داد:

(من اي الاساری انتن) از اسیران کدام قبیله اید؟

ص: 89


1- (حماما) أي الموت. (عله) ای سقی بعد سقی
2- (نهلت) الأبل اي شربت اول الشرب
3- این ابیات را در محن الأبرار ص 143 نسبت داده به سلیمان بن قبة هاشمی

(فقلن: نحن اساری آل محمد) پس گفتند: ما اسيران آل محمدیم. آن زن چون این بشنید از بام بزیر آمد و آنچه در خانه داشت از

جامه و مقنعه برداشت و آورد و بر اهل بیت تقسیم کرد.

و در حياة الحسين ج2 ص 334 گوید: زن دیگری رفت وطعام و خرما آورد و به بچه ها تقسیم کرد. ام كلثوم فریاد نزد صدقه بر ما اهل بیت حرام است چون بچه ها گفتار عمه را شنیدند هريك از دهن بیرون کشیدند و گفتند عمه میگوید صدقه بر ما حرام است.

خطبه حضرت زینب علیها السلام

در ناسخ ج3 ص 38 گوید بشر بن حزیم(1) گوید: بخدا قسم زنی فصیح تر از زینب دختر امیر المؤمنین (علیه السلام) ندیدم گويا كلمات امير المؤمنين از زبان او فرو میریخت. در میان آن ازدحام واجتماع که از هر طرف ندائی میرسید بجانب آن جماعت اشارتی کرد که:خاموش باشید، تمام نفسها در گلو گیر کرد و زنگها از صدرا بیفتاد آنگاه حضرت زینب خطبه را شروع فرمود:

وَقالَت: اَلحَمدُ لِلِه وَ الصَّلوهُ عَلی اَبِی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطیّبِینَ الاَخیارِ. اَمّا بَعدُ یا اَهلَ الکوُفَهِ! یا اَهلَ الخَتلِ وَ الغَدرِ: اَتَبکُونَ؟ فَلا رَقَاَتِ العَبرَةُ ، وَ لا هَدَاَتِ الزَّفرَةُ، اِنَّما مِثلُکُم کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَت عَزلَها مِن بَعدِ قُوَهٍ اَنکاثاً ، تَتَّخِذونَ اَیمانکُم دَخلًا بَینَکُم ، هَل فِیکُم اِلّا الصَّلَفُ

ص: 90


1- در نفس المهموم ص393 (حذام بن ستیر اسدی) و بنسخه دیگر (حذلم ين تیر اسدی) نقل کرده. و در بحار ج 45 ص 108 ولهوف ( بشير بن خزيم الاسدی) نقل نموده . و در معالی السبطين ج2 ص 190 (بشير بن جذیم اسدی) بروایت کرده. و در احتجاج ص303 (حذيم بن شريك الاسدی) نقل نموده. که شیخ در رجالش او را از اصحاب زين العابدین (علیه السلام) شمرده

وَ العُجبُ وَ الشَّقَفُ وَ الکِذِبُ وَ مَلقُ الاِماءِ ، وَ غَمزُ الاَعداءِ اَو کَمَرعیً عَلی دِمنَهٍ اَو کَفِضَّهٍ عَلی مَلحُودَهٍ؟ اَلا ساءَ ما قَدَّمَت لَکُم اَنفُسَکُم ، اَن سَخِطَ اللهُ عَلَیکُم وَ فِی العَذابِ اَنتُم خالِدون. اِی أَجَلْ ، وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَانَّکُمْ واللَّهِ أَحَقُّ بِالبُکاءِ، فَابْکُوا کَثیراً وَ اضْحَکُوا قَلیلًا، فَقَدْ بُلِیْتُم بِعارِها وَ مُنیتُم بِشَنارِها وَ لَنْ تَرْحَضُوها ابَداً وَ انّی تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلیلُ خاتَمِ النُبَوَّه وَ مَعْدِنِ الرِسالَهِ وَ سَیِّدُ شَبابِ اهْلِ الجَنَّهِ وَ مَلاذُ حِزْبِکُم وَ مَعاذُ حِزْبِکُم وَ مَقرُّ سِلْمِکُم وَ آسی کَلْمِکُم وَ مَفْزَعُ نازِلَتِکُم وَ المَرْجِعُ الَیْهِ عِنْدَ مُقاتِلَتِکُم وَ مَدْرإِ حُجَجِکُم وَ مَنارُ مَحَجَّتِکُمْ؟ أَلا ساءَ ما قَدَّمْتُ لَکُم أَنْفُسِکُم وَ ساءَ ما تَزِروُن لِیَوْمِ بَعْثِکم، فَتَعْساً تَعْساً وَ نَکْساً نَکْساً، لَقَد خابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الایْدی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَه وَ بُؤْتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَهُ وَ المَسْکَنَهُ.

اتَدْرُون وَ یلَکُم أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثْتُم؟ وَ ایَّ عَهْدٍ لَهُ نَکَثْتُم؟! وَ أَیَّ کَریمَه لَهُ ابْرَزْتُم؟ وَ ایَّ حُرْمَهٍ لَهُ هَتَکْتُم؟ وَ ایَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُم؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً ادّاً «تَکَادُ السَّماواتُ یَتَفطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الارْضُ وَ تَخِرُّ الجِبالُ هَدّاً» لَقَدْ جِئْتُم بِها صَلْعاء عَنْقاءَ شَوداءَ فَقْماءَ - وَفی بَعضِها خَرْقاءَ شَوهاء - طِلاعَ الارْضِ وَ السَّماءِ أَفعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ السَّماءُ دَماً؟ «وَ لَعَذابُ الآخِرَه أَخْزی وَ هُمْ لا یُنْصَروُنَ» فَلا یَسَتَخِفَّنَکُمُ المَهْلُ، فَانَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا یَخْفِرُهُ البِدارُ وَ لا یُخْشی عَلَیهِ فَوْتُ الثّارِ، کَلّا انَّ رَبَّکُم لَنا وَ لَکُم لَبِالمِرْصادِ، ثُمَ أَنشَأَت تَقُولُ:

ماذا تَقُولُونَ اذْ قالَ النَّبِیُّ لَکُم؟ ماذا صَنَعْتُم وَ انْتُم آخِرُ الامَمِ؟

بِاهْلِ بَیْتِی وَ اوْلادِی وَ تَکْرِمَتی؟ مِنْهُمْ اساری وَ مِنْهُم ضُرِّجُوا بِدَمِ

ماکانَ ذاکَ جَزائی اذْنَصَحْتُ لَکُمْ انْ تَخْلِفُونی بِسُوءٍ فی ذَوی رَحِمِ

انّی لَاخْشی عَلَیْکُم أَنْ یَحِلَّ بِکُم مِثْلُ العَذابِ الَّذی اودی عَلی ارَمِ(1)

ص: 91


1- خلاصه معنی اشعار : اگر پیغمبر بشما بگوید : چه کردید با اولاد من؟ بعضی را بخون آغشته کردید و بعضی را اسیر نمودید، جزای من که نصیحت کردم شما را این نبود که بعد از من این جنایات را نسبت بذو القر بای من انجام دهید، بدرستیکه میترسم که عذاب ارم بر شما نازل شود: مؤلف گوید : ارم باغی بود که شداد در سیصد سال آن را درست کرد و مثل بهشت از طلا و نقره و زبر جد و یاقوت بنا نمود و هر قسم اشجار در آن بکاشت و چون تمام شد شداد با اهل مملکتش خواست آن را دیدار کند يك روز و يك شب راه مانده بود که صدائی از آسمان آمد و همه را هلاک نمود، كما في المجمع

ترجمه خطبه حضرت زینب

حضرت زینب عليها السلام بعد از حمد و ثنای خدای عزوجل و صلوات بر پیغمبر (ص) فرمود: ای اهل کوفه و ای اهل خدعه و حیله آیا میگر یید بر ما و حال آنکه ديده ما هنوز خونابه ریز و ناله ما شراره انگیز است، مثل شما مثل زنیست که رشته خود را نيك بافته باشد، آنگاه وارتابد چون شما ریسمان ایمان را بستيد و باز گسستيد، و در میان شما جز خودستائی و تکبر و دروغ وچاپلوسی کنیزان وغمازی با دشمنان خصلت وخوی نیست. مانند گیاه روی نجاست هستید بدرد خوردن نمیخورید و مانند سکه غش دار هستید که دخلی از شما عاید نمیشود، چه زشت زاد و توشه ای که نفسهای شما از برای شما برای همیشه در جهنم ذخیره کرده، پس از آنکه ما را كشتيد بر ما گریه میکنید؟ بخدا قسم شما برای گریه کردن سزاوارید، بسیار بگرييد وكم بخندید، همانا ساحت خود را بعيب و عاری آلایش دارید که تا قیامت بهیچ آبی نتوان شست، چگونه شسته شود کشتن پسر پیغمبر و سید جوانان اهل بهشت! کسی را کشتيد که یاور جنگ شما و كمك عقل شما و پشتوان صلح شما و طبيب جراحات شما و پناه بلاهای شما و راست نمودن گفتار شما، وطلسم و حرز حجج شما، و علامت روشن شما بود.

ای مردم جرم بزرگی بر خود حمل کردید و گناه بزرگی برای قیامت خود ذخیره نمودید، در معرض هلاکت درآئید، دستهای شما

ص: 92

بریده باد و پیمان شما سبب زیان باد، همانا بغضب خدا بازگشت نمودید، خواری و بیچارگی شما را لگدکوب کرد. وای بر شما آیا میدانید کدام پارۂ جگر مصطفي را شكافتيد و کدام عهد رسول خدای را بشکستید؟ و کدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون کشیدید؟ چه حرمتها که ضایع نمودید؟ و چه خو نهائی که بر یختید، از کر دار شما نزديك بود که آسمانها بشکافد، و زمین پاره شود، و کوهسارها سر نگون گردد، و این مصیبت سخت و بليه جاری آسمانها را فرو گرفت عجب نیست که آسمانها خون بارید، زودباشد که در آن جهان دستخوش عذاب دردناك شوید، و به این مهلت که خدا داده دل خوش نباشید چون خداوند بمکافات عجله نکند و ترس فوت شدن ندارد و بدرستی که پروردگار برای ما و شما در کمین گاه است و در کمین گنهکاران است.

چون زينب عليها السلام این کلمات را بفرمود از آن جماعت

روی بگردانید .

بشر بن حزیم اسدی (حزيم بن شريك اسدی) گوید: که مردم كوفه را از شنیدن این کلمات نگریستم که مانند زن بچه مرده گریه می کردند و دست بدندان می گزیدند.

پیر مردی در کنار من بود اشك چشمش بر روی و موی ریشش

جاری بود و دستها بجانب آسمان فرا گرفته و می گفت:

(بِأبي وَاُمّي كُهُولُهُم خَیرُ الكُهُولِ وَشَبابُهُم خَيرُ شَبابٍ وَنَسلُهُم(1) نَسلُ کَریم وَ فَضلُهُم فَضلُ عَظيمٍ) پدر و مادرم فدای شما باد، پیران

ص: 93


1- مؤلف گوید: در پاسخ ج3 ص 41 وأحتجاج ص 205 (کهولهم وشبابمهم) نقل کرده اند و بحسب ترجمه که کرده اند باید (کهولكم و شبابكم) باشد. چنانچه در مقتل خوارزمی ج2 ص 41 کهولكم - شبابكم - نساؤكم نقل کرده

شما بهترین پیراین است و جوانان شما بهترین جوانان است و خاندان شما خاندانی بزرگ و فضل شما فضلی بزرگوار است. و این شعر بگفت:

(کُهُولُهُمْ(1) خیْرُ الْکُهُولِ ونسْلُهُمْ

اِذا عُدّ نسْلٌ لایخیبُ ولایخْزی)

پیران آنها بهترین پیران و خاندان آنها در خور هلاکت و

رسوائی نیست.

سید سجاد عليه السلام فرمود: أي عمه ساکت باش از گذشته برای آینده اعتبارگیر بحمدالله تودانائی بدون اینکه معلم دیده باشی و فهمیده هستی بدون اینکه کسی ترا بفهمانده گریه و ناله آنهائی را که روزگار هلاك ساخته بر نگرداند.

خطبة فاطمه صغری

و بروایت زید بن موسی بن جعفر عليهما السلام، فاطمه صغری

این خطبه را قرائت فرمود:

فَقالَتِ: الْحَمْدُ ِللهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَالحِصی وَزِنَهَ الْعَرْشِ إلَی الثَّری أحْمَدُهُ وَاُؤْمِنُ بِهِ وَأتَوَکَّلُ عَلَیْهِ ، وَأَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیْکَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ، صَلَّی اللهُ عَلَیهُ وَ آلِه وَأنَّ وُلدَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ مِنْ بِغَیْرِ ذَحْل وَلا تُراث .

اللّهُمَّ إنّی أعُوذُ بِکَ أنْ أفْتَرِیَ عَلَیْکَ الکَذِبَ وَأنْ أقُولَ عَلَیْکَ خِلافَ ما أنْزَلْتَ مِنْ أخْذِ العُهُودِ وَالْوَصِیَّهِ عَلِیّ بْنِ أبِیطالِب الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْب کَما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاَمسِ فِی بَیْت مِنْ بُیُوتِ اللهِ تَعالى فيهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَهٌ بِألْسِنَتِهِمْ ، تَعْساً لِرُؤُوسِهِمْ ما دَفَعَتْ عَنْهُ ضِیْماً فِی حَیاتِهِ وَلا عِنْدَ مَماتِهِ حَتّی

ص: 94


1- در احتجاج ص 305 (کهولكم الخ)

قَبَضتَهُ اِلَیکَ مُحْمُودَ النَّقِیبَهِ ، طَیِّبَ الْعَرِیْکَهِ ، مَعْرُوفَ الْمَناقِبِ ، مَشْهُورَ الْمَذاهِبِ ، لَمْ تَأْخُذُهُ - اَللّهُمَّ - فیکَ لَوْمَهُ لائِم وَلا عَذْلُ عاذِل ، هَدَیْتَهُ - یا ربِّ - لِلإسْلامِ صَغِیراً وَحَمَدْتَ مَناقِبَهُ کَبیراً وَلَمْ یَزَلْ ناصِحاً لَکَ وَلِرَسُولِکَ حَتّی قَبَضتَهُ اِلَیکَ، زاهِداً فی الدُّنْیا، غَیْرَ حَریْص عَلَیْها ، راغِبٌ فی الآخِرَهِ ، مُجاهِداً لَکَ فی سَبیلِکَ ، رَضِیتَهُ وَاخْتَرْتَهُ وَهَدَیْتَهُ إلی صِراط مُسْتَقِیم .

أمّا بَعْدُ یا أهْلَ الکُوفَهِ یا أهْلَ المَکْرِ والْغَدْرِ والْخُیَلاءِ ، فَإنّا أهْلُ بَیْت إبْتَلانا اللهُ بِکُمْ وَابْتَلاکُمْ بِنا ، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَناً وَجَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنا وَفَهْمَهُ لَدَیْنا ، فَنَحْنُ عَیْبَهُ عِلْمِهِ وَوِعاءُ فَهْمِهِ وَحِکْمَتِهِ وَحُجَّتُهُ عَلی الأرْضِ ِلادِهِ لِعِبادِهِ ، أکْرَمَنَا اللهُ بِکَرامَتِهِ وَفَضَّلَنا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّد - صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ - عَلی کثیر مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِیلاً بَیِّنا،

فَکَذَّبْتُمُونا وَکَفَّرْتُمُونا وَرَأیْتُمْ قِتالَنا حَلالاً وَأمْوالَنا نَهَباً ، کَأنَّنا أوْلادُ تُرْک أوْ کابُل کَما قَتَلْتُمْ جَدَّنا بِالأمْسِ وَسُیُوفُکُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمانا أهْلِ الْبَیْتِ لِحِقْد مُتَقَدِّم ، قَرَّتْ لِذلِکَ عُیُونُکُمْ وَفَرَحَتْ قُلُوبُکُمْ إفْتِراءً مِنکُم عَلی اللهِ وَمَکْراً مَکَرْتُمْ واللهُ خَیْرُ الماکِرینَ(1). فَلا تَدْعُوَنَّکُمْ أنْفُسُکُمْ إلی الْجَذَلِ بِما أصَبْتُمْ مِنْ دِمائِنا وَنالَتْ أیْدِیِکُمْ مِنْ أمْوالِنا ، فَإنَّ ما اُصِبْنا مِنَ الْمَصائِبِ الْجَلیلَهِ وَالرَّزایا الْعَظِیْمَهِ فی کِتاب «مِنْ قَبْلِ أنْ نَبْرَأَها إنَّ ذلِکَ عَلَی اللهِ یَسیْرٌ لِکَیْلا تأسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَاللهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالِ فَخُور» تَبّاً لَکُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَهَ وَالْعَذابَ وَکَأنْ قَدْ حَلَّت بِکُمْ وَتَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ نَقِماتٌ، فَتُسْحِتَکُمْ بِما کَسَبتُم وَیُذیْقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْض ، ثُمَّ تَخْلُدُونَ فی الْعَذابِ الألیمِ یَوْمَ الْقِیمَهِ بِما ظَلَمْتُمونا ، ألا لَعْنَهُ اللهِ عَلَی الظّالِمینَ.

وَیْلَکُمْ أتَدْرُونَ أیَّهَ یَد طاعَنَتْنا مِنْکُمْ ؟ وَأیَّهَ نَفْس نَزَعَتْ إلی قِتالِنا ؟ أمْ بِأیِّةِ رِجْل مَشَیْتُمْ إلَیْنا تَبْغُونَ مُحارَبَتَنا ؟ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَغَلُظَتْ

ص: 95

أکْبادُکُمْ وَطَبَعَ اللهُ عَلی أفئِدَتِکُمْ وَخَتَمَ عَلی سَمْعِکُمْ وَبَصَرِکُمْ وَسَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطانُ وَأمْلی لَکُمْ وَجَعَلَ عَلی بَصَرِکُمْ غِشاوَهً فَأنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ .

تَبّاً لَکُمْ یا أَهْلَ الْکُوفَهِ! أیُّ تُراث لِرَسُولِ اللهِ قِبَلَکُمْ؟ وَذُحُول لَهُ لَدَیْکُمْ، بِما غَدَرْتُمْ بِأخِیهِ عَلِیِّ بْنِ أبیطالِب جَدّی وَبَنیهِ عِتْرَهِ النَّبیِّ الطّاهِرینَ الأَخْیارِ وَافْتَخَرَ بِذلِکَ مُفْتَخِرٌ؟

نَحْنُ قَتَلْنا عَلِیّاً وَبَنِی عَلیّ بِسُیُوف هِنْدِیَّه وَرِماح

وَسَبَیْنا نِساءَهُمْ سَبْیَ تُرْک وَنَطَحْناهُمْ فَأیَّ نِطاح(1)

بِفِیکَ أیُّها القائِلُ! الْکَثْکَثُ وَلَکَ الأثْلَبُ ، إفْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْم زَکّاهُمُ وَطَهَّرَهُمْ وَأذْهَبَ عَنْهُمْ الرِّجْسَ ، فَأکْظِمْ وَاَقْعِ کَما أقْعی أبُوکَ وَإنَّما لِکُلِّ امْرِءٍ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ حَسَدْتُمُونا - وَیْلاً لَکُمْ - عَلی ما فَضَّلَنَا اللهُ عَلَیکُم:

فَما ذَنْبُنا إنْ جاشَ دَهْراً بُحُورَنا وَبَحْرُکَ ساج لا یُوارِی الدّعامِصا

«ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیْهِ مَنْ یَشاءُ واللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیم».

«وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ لهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»

ترجمه خطبه فاطمه صغری

فاطمه صغری فرمود: سپاس میگذارم خدای را بعدد ریگها و سنگ ریزه ها، و به وزن عرش تا ثرى (خاکهای نم دار) و حمد میکنم او را و ایمان دارم به او، و بر او توکل می کنم، و شهادت می دهم که او را شریکی نیست و یکتا است، و شهادت می دهم محمد بنده و

ص: 96


1- ما کشتیم علی و فرزندانش را با شمشیر های هندی و نیزه ها و اسیر کردیم زنانش را مانند اسيران ترك، و آنها را شاخ عجیبی زدیم. (مائیم که کشتیم علی و اولادش با نیزه و تیغ هندی فولادش) (زنهای حرم را به اسیری بردیم ما شاخ زدیم هر چه بادا بادش) در کربلا چه گذشت ص13ه

پیغمبر اوست، که درود بر او و آل او باد، و گواهی میدهم که فرزندان او را بدون هیچ گناه در کنار شط فرات سر بریدند.

ای خدای من پناه بتو میبرم که بر تو دروغ زنم و بهتان بندم، یا سخنی گویم که برخلاف فرموده تو باشد که به پیغمبرت دستور دادی که برای وصي خود على بن ابيطالب از مردم بیعت گیرد و عهدها بندد، ولی او را حقش را گرفتند و بدون گناهی مقتول ساختند در خانه ای از خانه های خدا (که مسجد کوفه باشد) چنانچه دیروز فرزندانش را کشتند.

جماعتی که بزبان مسلمان بودند، هلاك باد بر رؤسای ایشان که نه در حال حیاتش دفع ظلم نمودند و نه بعد از شهادتش. تا اینکه او را بسوی خود گرفتی در حالی که ستوده منقبت و پاکیزه

جان بود مناقبش معروف و روشهایش مشهور بود.

ای خدا در عبودیت تو ملامت کننده گان و نه شناعت شناعت کنندگان او را باز نداشت، او را در کوچکی با سلام هدایت فرمودی و در بزرگی او را بستودی. و او همیشه نصيحت کننده بود برای تو و رسول تو.

تا اینکه او را بسوی خود گرفتی در حالیکه در دنیا زاهد بود و بر دنیا حریص نبود، و راغب آخرت بود، و در راه تو جهاد می کرد، تو از او خشنود بودی، انتخابش نمودی و هدایتش کردی، براه راست.

اما بعد ای اهل کوفه ای اهل غدر و خدعه و حيله، خداوند ما اهل بیت رابشما مبتلا ساخت و شما را به ما امتحان کرد. و ما را به این آزمایش ستوده داشت، وفهم و علم خود را نزد ما وديعه گذاشت، پس ما را ظرف علم و فهم خود قرار داد، وحکمت و حجتش را در زمین برای بلاد و عبادش بدست ما سپرد، بكرامتش مارا مکرم

ص: 97

داشت و به پیغمبرش ما را فضيلت داد بر اکثر مردمان. پس شما ما را تکذیب کردید، و کافر پنداشتید، و خون و مال ما را برای خود حلال دانستید، مثل اینکه ما از اولاد ترك یا کابل هستیم چنانچه جد ما را دیروز کشتيد(1) و خون ما اهل بیت از دم شمشیر های شما میچکد و این برای کینه دیرینه ایست، چشم شما به این کردار شما روشن است و دلهای شما فرحناك است، برای اینکه افتراء بخدا بستيد (و دیگری را خلیفه خود دانستید) و حیله و مکری بود که شما بجای آوردید، (غافل از اینکه) خداوند بهترین حیله کنندگان است پس از ریختن خون ما و غارت کردن اموال ماخوشدل مباشيد.

چون این مصائب پیش از این در کتاب خدا نگاشته آمده . و بر خدا سهل و آسان است لاجرم واجب است که از هیچ زیانی ملول نشوید و از هیچ سودی خشنود نگردید، و رضا بدست قضا دهید که خداوند دوست نمیدارد گردن کشان و متکبران را.

هلاك باد شما را منتظر لعنت و عذاب باشید که گوئی اکنون آمده است و از آسمان لعنتهای پی در پی فرو میبارد، وشمارا هلاك میکند، و شما را در این جهان بجان یکدیگر اندازد آنگاه در عذاب دردناک روزقيامت جاودان مانید بسبب أن ظلم و ستم که بر ما کردید، آگاه باشید لعنت خدا بر ستمکاران باد.

وای بر شما آیا میدانید کدام دست بر ما ستم کرد؟ و کدام دل به کشتن ما رغبت نمود؟ و به کدام پای به آهنگ کارزار بسوی ما آمدید؟ قلبهای شما قسی و سخت شد، وجگر های شما غليظ وسخت گردید، و مهر زده شد بر دلها و گوشها و چشمهای شما، وشيطان در نظر شما زشتیها را زینت داد، و نوید داد و امید وار ساخت شما

ص: 98


1- مراد از جدش امير المؤمنین است که در کوفه شهیدش کردند

را، و بر چشمهای شما پرده قرار داد، و شما هدایت نشدید و راه

حق نشناختيد.

هلاك باد شما را ای اهل کوفه، میدانید کدام خون از رسول خدابر گردن شما است؟ و از شما طلب خواهد کرد؟

آنگاه با برادرش علی بن ابیطالب (علیه السلام) جدم و فرزندانش که

چه غدر و حیله کردید. عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند و پاك و از اخیار بودند

آنوقت افتخار کننده شما فخر میکند و میگوید (نحن قتلنا عليا

و بني علي الخ) ما کشتیم علی و فرزندان علی را با شمشیرهای هندی و نیزه ها، وزنانشان را مثل اسيران ترك اسير نمودیم و شاخ سختی بایشان زدیم، خاک و سنگ در دهان آن گوینده ای باد که افتخار میکند به کشتن جماعتی که خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفریده از پلیدی و زشتی و مکروهي (فاكظم واقع كما اقعی ابوك) پس از این قصه بسوز و مانند پدرت سگ، تهی گاه خود را بر زمین گذار، همانا برای هر کس است آنچه از پیش بدست خود فرستاده ،

وای بر شما حسد بردید بر ما به آنچه خداوند از فضلش بما

عطا فرموده.

(فما ذنبنا أن جاش دهراً بحورنا

و بحرك ساج لايوارى الدعامصا)(1)

این فضل خدا است بهر کس بخواهد میدهد و خداوند صاحب

ص: 99


1- در پاورقی ناسخ ج 2 ص 45 گويد: در این جا بشعر أعشى استشهاد فرموده و تصرفی نیکو در آن نموده اعشی میگوید: (فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمك الخ) اگر در روزگاری دریای فضل و بزرگواری ما بتلاطم آمده و دریای تو ساكن مانده که پشه ها را غرق نمی کند گناه ما چیست؟. (ما را چه گناهی است که دریای پرآبیم دریای تو خشك است و نپوشد تن کِرمی)

فضل بزرگیست، آن را که خدا روشنی برایش قرار نداده هیچ وقت برای او نوری نخواهد بود و همیشه باید در ظلمت بسر برد.

در ناسخ ج3 ص 45 گوید: چون فاطمه سخن بدينجا آورد، مردم بهای های یگر هستند و صدا زدند که ای دختر پاكان دلهای ما را پاره ساختی وجگر های ما را به آتش حزن و اندوه بسوختی فاطمه خاموش شد.

خطبة ام كلثوم

سید بن طاووس گوید: ام کلثوم نیز در این روز قرائت این

خطبه فرمود:

فَقالَت: یا أهلَ الکوفَهِ ،سَوءَةً لَکُم،ما لَکُم؟ خَذَلتُم حُسَیناً وقَتَلتُموهُ وَانتَهَبتُم أموالَهُ ووَرِثتُموهُ وسَبَیتُم نِساءَهُ ونَکَبتُموهُ ؟(1) فَتَبّاً لَکُم وسُحقاً.

وَیلَکُم أتَدرونَ أیُّ دَواهٍ دَهَتکُم ؟ وأیَّ وِزرٍ عَلی ظُهورِکُم حَمَلتُم ؟وأیَّ دِماءٍ سَفَکتُموها؟ وأیَّ کَریمَهٍ اهتَضَمتُموها؟ وأیَّ صِبیَهٍ سَلَبتُموها؟ وأیَّ أموالٍ نَهبَتُموها؟ قَتَلتُم خَیرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبِیِّ ونُزِعَتِ الرَّحمَهُ مِن قُلوبِکُم. «ألا إنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغالِبونَ وحِزبَ الشَّیطانِ هُمُ الخاسِرونَ».

ثُمَّ قالَت:

قَتَلْتُمْ اءَخی صَبْرا فَوَیْلٌ لامِّکُمُ

سَتُجْزَوْنَ ناراً حَرُّها یَتَوَقَّدُ

سَفَکْتُمْ دِماءً حَرَّمَ اللّهُ سَفْکَها

وَ حَرَّمَهَا الْقُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ

اَلا فَاءبْشِروا بِالنّار اِنَّکُمْ غَدا

لَفی سَقَرٍ حَقّا یقینا تَخَلَّدُوا

ص: 100


1- در نفس المهموم ولهوف و بحار (و نکبتموه)

وَ اِنّی لَاَبْکی فی حَیوتی عَلی اَخی

عَلی خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیِّ یُوَلَّدُ

بِدَمْعٍ غَریزٍ مُسْتَهِلٍّ مُکَفْکَفٍ

عَلَی الْخَدِّ مِنّی دائِما لَیْسَ یُحْمَدُ

ترجمه خطبه ام كلثوم

ای اهل کوفه بدا بحال شما زشت باد روی شما که حسين عليه السلام را تنها گذاشتيد و او را کشتید و مال او را تاراج کردید، و آن را وارث شديد، و زنان اورا اسیر کردید، و آزار و شکنجه اش نمودید، (یا برای او گریه کردید) هلاك و مرگ بر شما باد، وای بر شما آیا میدانید چه مصيبتها بشما رسید؟ و چه گناهی بزرگ بر دوش گرفتید؟ و چه خونهائيرا ريختيد؟ و چه زنان شریفه را داغدار کردید؟ و از چه دختر بچه هائی لباس ربودید؟ و چه اموالی را غارت کردید؟ کشتید بهترین مردم را بعد از پیغمبر، و رحم از دلهای شما ربوده شد، آگاه باشید که حزب خدا رستگارانند وحزب شیطان زیان کارانند، سپس فرمود:

برادر مرا بزاری کشتید، وای بر مادر شما، زود است جزای شما آتشی باشد که روشن کردید، خونهائی که خدا و قرآن و پیغمبر ریختن آن را حرام کرده بود شما ریختید، پس آگاه باشید شما را فردای قیامت بشارت به آتش خواهند داد و یقیناً در آن مخلد خواهید بود، و من تا زنده ام بر برادرم گریه میکنم، بر بهترین کسی که پس از پیغمبر متولد شده، با اشگ فراوان که همیشه بر چهره من بریزد و هرگز خشك نشود. (شاعر گوید:) (بکشتید از من برادر که بادا بكيفر شما را عذابی فروزان) (چو کشتید خون ریز خون حرمی بحکم خدا و رسول و بقرآن)

ص: 101

(بشارت به آتش شما را که فردا بدوزخ بمانید جاوید سوزان)

(بعمری برادر ز مرگت بنالم که بودی به از هر که پرورده دامان)

بریزند اشکی چنان ديدگانم که هرگز نخشکند چون چشمه ساران)(1)

راوی گفت: مردم صدا به گریه و نوحه بلند کردند و زنان گیسوان پریشان نمودند، و خاك بر سر ریختند و صورت به ناخن خراشیدند، وسیلی بصورت خود میزدند، و صدا بواویلا بلند کردند و مردان به گریه افتادند و ریشها کندند و از آن روز بیشتر هیچ مرد و زنی گریان دیده نشد.

تنبیه

در قمقام ص 524 گوید: چون در این کتاب مستطاب بمناسبت مقام در چند جا ذکری از ام كلثوم شده لازم دانستیم که برای مزيد تبصره بینندگان مرقوم داریم که ام کلثوم کبری دختر صدیقه طاهره زمان امامت امام حسن مجتبی علیه السلام در مدینه منوره رحلت کرده و در واقعه کربلا حیات نداشت.

ارباب خبر آورده اند که او را از عمر بن الخطاب پسری به نام زید بوده که ذوالهلالين لقب داشت و دختری رقیه نام، که مادر و پسر هر دو یکبار وفات یافتند.

و از اسد الغابة روایت کند که ام كلثوم و پسرش زید در یکوقت

وفات کردند.

تا آنجا که فرمود: و این ام كلثوم دختر امير المؤمنين (علیه السلام) که

در کربلا بوده از زن دیگر است.

چون بروایت اکثر از مورخین امیر المؤمنين (علیه السلام) از زنهای دیگر دختری مکنات به ام کلثوم بوده. چنانچه ابن اثیر در کابل التاريخ

ص: 102


1- نقل از لهوف مترجم. ص155

تصريح این معنی کرده که اول زنیکه امیر المؤمنين تزویج کرده فاطمه دختر پیغمبر صلی الله عليه و آله بوده و از او امام حسن و امام حسین و محسن و زینب کبری و ام کلثوم کبری متولد شده.

و على نيز ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفیه را تزويج کرد و از او ام الحسن، و رملة الكبرى، و ام كلثوم متولد شد. و برای امير المؤمنين دختران دیگر از مادر های مختلف بوده یکی از ایشان ام هانی است و دیگر میمونه، و زينب الصغرى، و رملة الصغرى، و ام كلثوم الصغرى.

ومحمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤل در تعداد اولاد امیر المؤمنين بدين نهج نوشته: دخترها، زینب کبری، ام کلثوم کبری، أم الحسن رملة الكبرى، أم هانی، میمونه، زينب الصغری، رملة الصغرى، ام كلثوم الصغرى رقيه، فاطمه، أمامه، خدیجه، ام الكرام

(ام سلمه) ام جعفر، جمانه، نفيسه، وبنت اخرى لم يذكر اسمها ماتت صغيرة يعنی دختر دیگری داشته که اسم برده نشده و در حال کودکی فوت شده. الخ

مؤلف گوید: پس ام كلثومی در کربلا بوده ولی از نسل فاطمه

نبوده از زنهای دیگر امير المؤمنين (علیه السلام) بوده.

خطبه حضرت سجاد عليه السلام

آنگاه سید سجاد عليه السلام، مردم را اشارت فرمود که خاموش باشید و آغاز خطبه نمود. پس ستایش کرد خداوند یکتا را ودرود

ص: 103

فرستاد حضرت مصطفی را.

ثُمَّ قالَ: أیُّها النّاسُ، مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنی وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأنا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ بنِ عَلی بنِ أَبیطالِبٍ، أَنا ابنُ المَذبوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِنْ غَیرِ ذَحْلٍ وَلا تِراتٍ ، أنا ابنُ مَنِ انْتُهِکَ حَریمُهُ وَسُلِبَ نَعیمُهُ وَانْتُهِبَ مالُهُ وَسُبِیَ عِیالُهُ، أنا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفی بِذلِکَ فَخْراً. أیُّها النّاسُ! ناشَدْتُکُم بِاللّهِ، هَلْ تَعلَمُونَ أنَّکُمْ کَتَبْتُمْ إلی أبِی وَخَدَعْتُمُوهُ وَأَعطَیتُمُوهُ مِنْ أنفُسِکُمُ العَهدَ وَالمِیثاقَ وَالبَیعَهَ ثُمَّ قاتَلتُمُوهُ وَخَذَلْتُمُوهُ؟ فَتَبّاً لِما قَدَّمْتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَسَوْءاً لِرَأْیِکُمْ. بِأَیَّهِ عَینٍ تَنظُرُونَ إلی رَسُولِ اللّهِ، اِذ یَقُولُ لَکُمْ: قَتَلْتُمْ عِتْرَتی وَانْتَهَکْتُم حُرْمَتِی فَلَسْتُمْ مِنْ امَّتی؟

ترجمه خطبه سید سجاد عليه السلام

ای مردم آنکس که مرا شناخته لازم بگفتن نیست و آن کس که نشناسد بداند که منم علی بن الحسين بن علی بن ابیطالب، منم پس آن کس که در کنار فرات سرش را بریدند. بی جرم و گناه، منم فرزند کسیکه حریم او را هتك کردند، و نعمتهای او را غارت نمودند، واموال او را بردند، و عیال او را اسیر کردند، منم پس آن کسی که کشته شد صبراً(1) و این شهادت در مقام مفاخره کفایت میکند.

ای مردم شما را بخدا سوگند میدهم آیا دانسته اید که شما

نامه ها به پدرم نوشتید و فریب دادید و مکر خودرا درباره او بکار بردید، و از نفوس خود و عهد و پیمان بستيد و بیعت نمودید، آنگاه او را خوار و ذلیل نموديد و او را کشتید.

ص: 104


1- قتل صبر: آن است که صاحب روحی را زنده نگاه دارند و آنقدر او را بزنند تا کشته شود كما في المجمع. و در محن الابرار ص 50 طور دیگر این جمله از خعلبه را معنا کرده و ظاهراً درست نباشد

پس هلاکت باد شما را بجهت توشه بدیکه برای خود از پیش فرستادید، و قبيح باد رأی شما، بکدام چشم بروی رسول خدا نظر خواهید کرد، و چه عذر و جواب دارید، وقتی که بفرماید: عترت مرا کشتيد و حرمت مرا هتك نمودید پس از امت من نیستید.

چون سید سجاد عليه السلام سخن بدينجا آورد، مردم بهای های بگریستند و آوازها در هم افکندند، و صدای ناله از هر طرف بر خواست.

و بعضی بعضی را گفتند هلاك شديد و ندانستید.

بار دیگر سید سجاد عليه السلام آغاز سخن کرد و فرمود: (رَحِمَ اللّه ُ امرَأً قَبِلَ نَصیحَتی وحَفِظَ وَصِیَّتی فِی اللّه ِ وفی رَسولِهِ وأهلِ بَیتِهِ ، فَإِنَّ لَنا فی رَسولِ اللّه ِ اُسوَهً حَسَنَهً).

خداوند رحمت کند کسی را که نصیحت مرا قبول کند، ووصيت مرا برای خدا و رسولش و اهلبيتش حفظ نماید، چون برای ما با رسول خدا متابعتی شایسته و اقتدائی است استوار.

جميع حاضران اهل کوفه عرض کردند: ای پسر رسول خدا ماها سخنان ترا میشنویم و فرمان ترا اطاعت میکنیم، وعهد و پیمان ترا احفظ مینماییم در یاری تو از هیچ کس پرهیز نداریم، و از تو اعراض و روی گردان نمیشویم، پس بر ما هر امری که خواهی بفرما، خدا ترا رحمت کند، زیرا که ماها با دشمنان تو دشمن و با جنگ کنندگان در مقام جنگ و قتال ميباشیم و هر کس با تو صلح کند با او صلح کنيم (ولنأخذن يزيد(1)).

ص: 105


1- این جمله در ناسخ نیست ولی در لهوف ص158 مترجم و بحار ج 45 ص113 موجود است. و در احتجاج ص 306 (لنأخذن ترتك و ترتنا) يعني البته خون تو و خون خود را از کسانی که بر تو و بر ما ظلم كردند خواهيم گرفت

و البته یزید را دستگیر خواهیم کرد. و بیزاری خواهیم جست

از کسانیکه بتو و ما ظلم کردند.

فقال عليه السلام: هَيهاتَ هَیهاتَ! أیُّها الغَدَرَهُ المَکَرَهُ! حِیلَ بَینَکُم وَبَینَ شَهَواتِ أنفُسِکُم، أتُرِیدونَ أنْ تَأتُوا إلَیَّ کَما أتَیتُمْ إلی آبائی مِنْ قَبلُ؟ کَلّا وَرَبِّ الرّاقِصاتِ ، فَإنَّ الجُرحَ لَمّا یَندَمِل، قُتِلَ أبی بِالأمسِ وَأهلُ بَیتِهِ مَعَهُ فَلَمْ یَنْسَنی ثُکْلُ رَسولِ اللّهِ وَثُکْلُ أبی وَبَنی أبی وَوَجْدُهُبَینَ لَهاتِی وَمَرارَتُهُ بَینَ حَناجِری وَحَلقِی، وَغُصَصُهُ تَجری فی فراشِ صَدرِی.

وَمَسأَلَتِی: أنْ لا تَکونُوا لَنا وَلا عَلَینا.

رَضِینا مِنْکُم رَأْساً بِرَأسٍ فَلا یَومٌ لَنا وَلا یَومٌ عَلَیْنا

فرمود: هيهات هيهات دور شوید از من ای پیمان شکنان نیرنگ باز حائل واقع شده بین شما و میان خواهشهای نفوس شما، یعنی از بسکه بیوفائی بسیار از شماها سر زد دیگر خواهش شما را قبول نخواهم نمود. آیا میخواهید آنچه با پدران من بكار بستید با من روا دارید؟ حاشا و کلا بخدای آسمانهای دوار(1) هنوز جراحاتی که از شهادت پدرم قلوب ماراشکسته و جگر های ما را خسته، بهبودی نپذیرفته، و فراموش نگشته، هنوز مصائب پدرم و برادرانم در سینه من کاوش میکند، و تلخی آن در دهان من فرسایش مینماید كما عن الناسخ (تلخی آن در میان حلقوم و حنجره من است) (كما عن الشعرانی) و غصه آن در سینه من گره میزند (و اندوه آن در سینه من مانده است) كما (عن الشعرانی) با شما سر بس راضيم

ص: 106


1- مولف گوید: (راقصات) را مرحوم مجلسی در جلاء العيون ص 597 سطر2 اینطور معنا کرده که گذشت ولی مرحوم شعرانی در ترجمه تفس المهموم ص218 مطير (4) وکمره ای در کتاب در کربلا چه گذشت که ايضاً ترجمة نفس المهموم است ص 509 سطر 19 ترجمه به (شترن بانشاط حاجیان) کرده اند شما هم در ترجمه مختارید

که نه از ما باشید و نه بر ما، و فرمود:

(لَا غَرْوَ إِنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ وَشَیْخُهُ قَدْ کَانَ خَیْراً مِنْ حُسَیْنٍ وَ أَکْرَمَا)

(فَلَا تَفْرَحُوا یَا أَهْلَ کُوفَانَ بِالَّذِی أُصِیبَ حُسَیْنٌ کَانَ ذَلِکَ أَعْظَمَا)

(قَتِیلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحِی فِدَاؤُهُ جَزَاءُ الَّذِی أَرْدَاهُ نَارُ جَهَنَّمَا)

خلاصه معنی: مردمان كوفه اگر حسین را کشتید تعجب ندارد، زیرا که پدرش را که از او بهتر بود کشتید، شادی نکنید که جزای کشنده او آتش دوزخست كما في هامش الناسخ ج3 ص 52.

و در کربلا چه گذشت ص 510 این اشعار را نقل کند.

(عجب نه قتل حسین است باب أورا هم

که بود بهتر و مهتر بقتل آوردند)

(مباش شاد ای کوفی از مصیبت ما

که بد شهادت جدم عظیم تر بخدا)

(کنار نهر قتیلی است جان به قربانش

سزايِ آن که وِرا کُشت دوزخ آتش)

قصه مسلم گجکار

در محرق القلوب مرحوم نراقی و مهیج الاحزان يزدي ص 270 گوید: مسلم بَنّا گوید من در آن روز در خانه ابن زیاد مشغول کاری بودم ناگاه صدايِ شيون و غوغای عظیمی بگوشم رسید، از خادمی پرسیدم که صداها چیست؟ گفت شخصی بر یزید خروج کرده بود امروز لشکر ابن زیاد سر او و اهل بیت او را داخل کوفه میکنند، پرسیدم آن شخص که بود؟ گفت: حسین بن علی بن ابیطالب. من از ترس خادم ساکت شدم، چون او رفت طپانچه بر روی خود زدم که نزديك

ص: 107

بود چشمانم بیرون آید، پس از راه پشت قصر بیرون رفتم تا بکناسه کوفه رسیدم دیدم که مردم ایستاده اند و منتظر آمدن اسيران و سر های شهیدانند.

ناگاه دیدم قریب به چهل کجاوه و محمل پیدا شد، که حرم محترم سید الشهداء و فرزندان فاطمه زهرا در آن کجاوه ها بودند، ناگاه دیدم امام زین العابدین با غل و زنجیر بر شتر برهنه سوار است و بیمار و رنجور و مجروح است و خون از بدن مبارکش میریزد، و میگرید و از روی حزن و اندوه میگوید:(1)

(یا اُمَّهَ السَّوءِ لا سَقیاً لِرَبعِکُم یا اُمَّهً لَم تُراعِی جَدَّنا فِینا)

ای بد ترین امتها خدا شمارا خیر ندهد که رعایت جدما نکردید.

(لَو اَنَّنا وَ رَسُولُ اللهِ یَجمَعُنا یَومُ القِیامَهِ ما کُنتُم تَقُولوُنا)

در روز قیامت که ما و شما در نزد رسول خدا حاضر شویم چه

جواب خواهید گفت؟

(تُسَیِّرونا عَلَی الْأَقْتابِ عارِیَهً کَأَنَّنا لَمْ نُشَیِّدْ فیکُمْ دینا)

ما را بر شتران برهنه سوار کردید مانند اسیران می برید گويا

هرگز بکار دین شما نیامده ایم؟

(بَنی امَیَّهَ ما هذَا الْوُقُوفُ عَلی تِلْکَ الْمَصائِبِ لا تُلَبُّونَ داعِیَنا

(تُصَفِّقُونَ عَلَیْنا کَفَّکُمْ فَرَحاً وَ أَنْتُمُ فی فِجاجِ الْأَرْضِ تَسْبُونا)(2)

در ترجمه شعرانی ای بنی امیه برای چیست وقوف شما بر این

مصائب جواب ندادن خواننده ما؟

ص: 108


1- در تذكرة الشهدا ص389 این اشعار را اینطور نقل کرده: (يا اهل الكوفان کم ذا تضحكون وکم تبالغون بمافيه تأذينا) (يا امة السوء لا سقيا لربكم (يا أمة لم تراعي جدنا فينا اذ اتي جدنا في الحشر خصمكم) يوم القيامة ما کنتم تقولونا) (يا أمة الله ما هذا الترقب في تلك المصائب لاتبكون داعينا الخ
2- این دو بیت در محرق القلوب ذکر نشده

از شادی کفه میزنید و در زمینها ما را به اسیری میبرید؟

(أَلَیْسَ جَدّی رَسُولُ اللَّهِ وَیْلَکُمْ أَهْدَی الْبَرِیَّهَ مِنْ سُبُلِ الْمُضِلِّینا)

وای بر شما مگر نمیدانید که رسول خدا جد منست؟ که مردم

را از گمراهی هدایت کرد؟

(یا وَقْعَهَ الطَّفِ قَدْ أَوْرَثْتِنی حَزَناً وَاللَّهُ یَهْتِکُ أَسْتارَ الْمُسیئینا)

ای واقعه کربلا اندوهی بر دل ما گذاشتی که هرگز تسکین

نخواهد یافت، خدا پرده بدکاران را میدرد.

و در کربلا چه گذشت ص 515 این اشعار مناسب مقام را ذکر

فرموده:

(ای امت بد، میاد باران برزرع شما تباهکاران) (شرمی نه ز جد ما محمد کردید و نه از خدای سرمد)

(در روز پسین که با پیمبر باشیم و لوای عدل بر سر)

(پاسخ چه دهید زین جنایت؟ در پرسش آن شه عدالت)

(بر اشتر بی جهاز ما را رانید به شهر و دشت و صحرا)

(گویا که نه دین زر پرتو ما دارید و نه ما نژاد زهرا)

(اولاد اميه ظلم تا چند تا کی ندهید گوش بر پند)

(شاديد و چغانه(1) کوب بر ما دشنام دهیدمان به هر جا)

(جدم نه پیمبر خدا او است هادی بشر زگمر هي اواست)

(ای وقعه طف حزن آور هتاك ستار جمع بدتر)

در محرق القلوب نراقی ص 296 و دیگر کتب گوید(2) مسلم گوید در آن وقت دیدم که کوفیان از مرد وزن بر کودکان اهل بيت ترحم میکردند

ص: 109


1- جغانه: یکی از آلات موسیقی است (عميد)
2- در جلاء العيون ونفس المهموم و ناسخ و دیگر کتب نیز ذکر این قصه شده

و نان و خرما به ایشان میدادند(1) ام کلثوم صیحه برایشان میزد و آنها را ازدست کودکان میگرفت و بر زمین می انداخت و میگفت:

(يا اَهلَ الكُوفَةِ اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلى أَهلِ بَيتِ الرِّسالَةِ مُحَرَّمَة)(2) ای اهل

کوفه تصدق بما روا نبود، زكات لايق اولاد مصطفی نبود.

اهل کوفه از مشاهده اینحال میگریستند، ام كلثوم چون صدای گریه ایشان را شنید به آواز بلند گفت: ای اهل کوفه مردان شما مردان ما را میکشند، و زنان شما بر ما میگریند، در روز قیامت میان ما و شما خدا حاکم است.

حمل سرها و شکستن سر حضرت زینب

در آن اثنا صدای شیوتی عظیم بلند شد ناگاه دیدم سر های شهیدان را بر نیزه کرده می آورند، و در میان آنها سری بود در نهایت حسن و جمال مانند خورشید تابان و ماه درخشان و شبيه ترین مردم بود به رسول خدا، و اثر خضاب در محاسن مبارکش ظاهر بود. و باد ریش مبارکش را از راست و چپ حرکت میداد.

سر امام حسین ع اول سری بود که در اسلام بالای نیزه رفت

در تذكره ابن جوزی ص 269 دارد که آن اول سری بود در اسلام

ص: 110


1- اگر کسی بگوید مردم کوفه برای تماشا آمده بودند نان و خرما از کجا بود؟ جواب آنکه چون برای تماشا رفته بودند و قهراً طول خواهد کشید لاجرم هر کسی بمقدار لازم نان و خرما همراه می بردند که اگر بچه های خودشان گرسنه شدند به ایشان بدهند پس نان و خرما همراه داشتن از لوازم عادی زندگی است
2- در ناسخ ج3 ص 53 (ان الصدقة علينا حرام)

که به نیزه زدند. بعد از سر مسلم و هانی.

و در نفس المهموم ص 402 از عاصم نقل کند که اول سر یکه

در اسلام بالای نیزه نصب شد سر امام حسین (علیه السلام) بود.

در ناسخ ج3 ص 54 و دیگر مصادر دارد که چون نظر زینب بر آن سر افتاد خروش و فغان برآورد، و سر خود را چنان بر چوب محمل زد که سر مبارکش شکست. و خون از آن جاری شد، و این شعر بگفت:

(یا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمالاً غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غُروبا)

ای ماهی که چون بسر حد كمال رسید ناگهان خسوفش او را

درر بود و غروب کرد.

(ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً

مَکتُوباً)

ای پاره دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما اینگونه باشد.

(یا أخی فاطِمَ الصَّغیرَهِ کَلِّمْ(1) ها فَقَدْ کادَ قَلْبُها انْ یَذُوبا)

ای برادر با فاطمه خردسال سخنگوی، زیرا نز دیکست دلش

آب شود.

(یا أخی قَلْبُکَ الشَّفیقُ عَلَیْنا ما لَهُ قَدْ قَسی وَصارَصَلیبا)

ای برادرم دل تو بر ما مهربان بود، چرا سخت شده است (در این دو بيت تجاهل عارف که یکی از محسنات معنویه علم بدیعست بکار رفته است، زیرا با وجود اینکه خودزينب عليها السلام میداند.

ص: 111


1- در منتخب طریحی ص478 (يا أخي فاطمة الصغری کلمها)

سخن نگفتن برادر از نظر بی مهری نیست باز از وی سؤال میکند چنانچه خداوند متعال با آنکه میدانست در دست موسی عصا میباشد باو گفت: (ما تلك بيمينك يا موسی) (كما في هامش الناسخ)

(یا أخی لَوْ تَری عَلِیّاً لَدَی الْأسْرِ مَعَ الْیُتْمِ لا یُطیقُ وُجُوبا)

ای برادرم ایکاش میدیدی علی (زین العابدین) را که هنگام

اسیری و بی پدری توانائی نشست و برخاست نداشت.

(کُلَّما اوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نادا کَ بِذُلٍّ یَغیضُ دَمْعا سَکُوبا)

هرگاه او را ضربتی میزدند با ناتوانی ترا صدا میزد و اشکش

جاری بود.

(یا أخی ضَمِّهِ الَیْکَ وَ قرِّبْهُ وَسَکِّنْ فُؤادَهُ الْمَرْعُوبا)

برادرم او را پیش طلب و در برگیر ودل ترسانش را آرامش ده .

(ما أذَلَّ الْیَتیمِ حینَ یُنَادی بِأبیهِ وَ لا یَراهُ مُجیبا)

چه ذلت و خواریست یتیمی را که پدر خود را بخواند و جواب

دهنده ای را نبیند.

در کربلا چه گذشت ص 516 این اشعار مناسب مقام را ذکر

فرموده:

(ای مه نو که هنوزت نشده وقت کمال

ناگهان برده خسوفت ز جفا سوی زوال)

(ای عزیز دل من باور من کی میشد

که قضا و قدر این روز سیه داده مجال)

ص: 112

(ای برادر به سخن فاطمه ات را بنواز

که دلش آب شد و گشت ز غم مالا مال)

(ای برادر دل پر مهر و وفای تو کجا است

از چه بی مهر شد و کرد فراموش عيال)

(ای برادر تو ندیدی که علی گشت اسير

و بی پدر بود و جوابی نتوانست و سؤال)

(هر گهش دشمن بی رحم بیازرد بگفت

واحسينا و روان اشك به چهرش بی حال)

(ای برادر ببرش گیر و به گرمی بنواز

بکن آرام دل پر ز هراسش فى الحال)

(ای دریغا ز یتیمی که بر آرد فریاد

ای پدرجان وجواب از پدرش هست محال) سپس فرموده در فن رثاء که یکی از فنون هفتگانه ادب عربی است، شعری به این بالاغت وجانگذاری و سوگ پردازی دیده نشده است و از جز زینب شنیده نشده، یکی از نکات بلاغت این قطعه در همان شعر اول این است که سر برادر را به هلال و ماه نو (که تا شب سوم ماه) است تشبيه بليغی کرده، و در این تعبیر اسرار فراوانی مندرج است، مردم دنبال او می گردیدند و او را با انگشت به هم نشان میدادند، و بالای نیزه در افق نزدیکی نمایان بود، و طليعة عهد نوی در تاریخ اسلام محسوب می شد، و با شهادت او محیط اسلامی که بر اثر سیاست شوم معاويه ، شب ظلمانی گردیده و در محاق بود، دوره تازه ای را آغاز کرد، و بر اثر شهادت ابی عبدالله و گردش سر او در شهرها افق تاريك تاريخ اسلام روشن و باز شد، الخ.

ص: 113

زبانحال زينب ع با سر امام در بازار کوفه

از جوهری

سر شه چون بزينب رو بروشد به آن سر خواهرش در گفتگو شد

که ای پشت و پناه و يار زينب انیس و مو نس و غمخوار زینب

چرا از ما بریدی آشنائی ز ما ای شه چرا کردی جدائی

من از روز بلا أي شاه ابرار از این درد و بلا بودم خبر دار

که اهل کوفه مهمانت نمایند گلوی تشنه قربانت نمایند

ولی کی بود ای آرام جانم ز اهل کوفه و شام این گمانم

که جسم انورت بی سر گذارند سرت را روی خاکستر گذارند

تو ای سر زیب عرش کبریائی سر گنجینه سر خدائی

چه شد ای سر که دور از پیکری تو چرا پر خاك و پر خاکستری تو

پی عهد ازل هستم من اي شاه بهر درد و مصيبت با تو همراه

ترا گر تشنه از تن سر بریدند مرا از کین ز سر معجر کشیدند

تو ماندی کربلا با نعش اكبر بود همراه من لیلای مضطر

ترا گر یار عباس جوان است مرا از داغ او آه و فغان است

تو داری قاسم شیرین شمایل عروس او مرا اندر مقابل

تو اندر کربلا با جسم عريان شدی گر پایمال سم اسبان

مرا شمر لعین بر پشت و شانه زند کعب سنان و تازیانه

بتو گر ساربان جور و جفا کرد دو دست نازنینت را جدا کرد

ببین بازوی من اندر طنابست بحال من دل دشمن كبا بست

ترا ایسر محاسن غرقه خونست مرا درد و غم و محنت فزونست

چرا درد و محن افزون نباشد چرا گیسوی من پر خون نباشد

شنیدستم كه آن دلخون بیدل سر خود زد چنان بر چوب محمل

ص: 114

که خون از زیر محمل گشت جاری چو بارانی که از ابر بهاری

دل ذاکر هم از این غصه خو نشد نمیگوید پس از این قصه چون شد

در ثمرات الحيات آخر مجلس اول گوید:

(ای هلال مه زينب به کجا بودی تو

دیشب از خواهر خود از چه جدا بودی تو

پر غبار است چرا صورتت ای آیه نور گوئیا منزل تو بوده روی خاك تنور

بنگر آخر تو به زینب که چسان پیر شده

از غم دوری تو زار و زمین گیر شده)

فصل 79:در ورود اهلبیت به مجلس ابن زیاد

اشاره

در ناسخ ج3 ص 56 گوید: ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگهی یافت، مردم کوفه را از خاص و عام اذن دخول داد لاجرم مجلس از صحرا نشین و شهر نشین پیر شد. آن گاه فرمان داد تا سر های شهدا را حاضر مجلس کنند. اول سر امام حسین (علیه السلام) را در طبق زرین نهاده بنزد او گذاشتند.

آیا سر امام حسین ع را چه کسی بنزد ابن زياد آورد

مرحوم سپهر از روضة الأحباب نقل کند که خولی و بشر بن مالک آن سر مبارک را بنزد ابن زیاد نهادند، و بشر این شهر بگفت.

ص: 115

(امْلَأْ رِکَابِی فِضَّهً وَ ذَهَباً أَنَی قَتَلْتُ الْمَلِکَ الْمُحَجَّبَا)

(وَمَن يُصَلِّى القِبلَتَينِ فِي الصَّبي قَتَلْتُ خَیْرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً)

(وَ خَیْرَهُمْ إِذْ یُنْسَبُونَ نَسَباً)

یعنی رکاب مرا پر از نقره و طلاکن زیرا که من پادشاه بی گناه را کشتم و کسی را کشتم که از کوچکی بدو قبله نماز خوانده و کشتم کسی را که از جهت پدر و مادر بهترین مردم بود.

ابن زیاد گفت: وای بر تو اگر چنان دانستی که او اشرف جهانیان است از جهت پدر و مادر پس چرا او را کشتی؟ بخدا قسم تو از من هیچ بهره نخواهی یافت، جز آنکه ترا ملحق به أو سازم پس فرمان داد سر بشر بن مالك را از تن جدا کردند.

و از فصول المهمه روایت کند که آن سر مبارك را سنان بن انس به نزد ابن زیاد نهاد و آن اشعار را انشاد كرد و به حکم ابن زیاد

کشته شد.

و از صواعق ابن حجر نقل کند که ابن زیاد حامل سر و شاعر

را بکشت ولی اسمی از حامل و شاعر نبرده.

و از مسعودی نقل کند که مردی از قبیله مذحج سر حسين عليه السلام را بنزد ابن زیاد برد و آن اشعار را قرائت کرد، ابن زیاد او را با آن سر مبارک به نزد يزيد فرستاد. و قول اول به صحت نزدیکتر است.

نهادن سر مبارك را بنزد ابن زیاد

چون سر مبارك را نزد ابن زیاد نهادند. ابن زیاد از دیدن آن بسیار خرم وشاد گشت. و در دستش چوب دستی بود به آن بد ندانهای آن جناب میزد و میگفت : حسين را دندانهای نیکو بوده.

ص: 116

ودر تذكره ابن جوزی ص 270 دارد که چون سر را بنزد ابن زیاد آوردند حجامی را طلبید و گفت چشمانش را در بیاور پس این کار را کردند و گوشتهای مابین زیر گلو و چشمش را با مغز سرش خارج کردند، عمرو بن حريث مخزومی بلند شد و گفت به ابن زیاد تو بحاجت خود رسیدی از آن سر پس آنهارا بمن ببخش گفت می خواهی چه کنی؟ گفت می خواهم دفن کنم گفت بگیر پس آن اجزاء را گرفت و در عبای خزی گذاشت و برد در خانه اش شست و عطر به آن زد و کفن کرد و در خانه خود دفن نمود و آن در کوفه معروف بود به

(دار الخز عمرو بن حريث المخزومی) و در حياة الحسين ج3 ص353 این قصه را از مرآة الزمان في تواريخ الاعيان ص 97 و مرآة الجنان نقل می کند و گوید کسی جرأت جسارت کردن نکرد مگر طارق بن مبارك که سر را گرفت و مثله کرد و بعض اجزاء آن را قطع کرد . و در ناسخ ج3 ص 98 گوید حجامی را خواست و پاره گوشتها که در اطراف گردن امام علیه السلام بیرون اندام مینگریست حکم داد تا حجام با تیغ باز کرد.

و أيضأ در تذکره نقل کند که رباب زوجه امام حسین (علیه السلام) آن

سر را گرفت و در دامن خود گذاشت و او را بوسید و گفت:

(واحسينا فلا نسيت حسينا اقصدته السنة الاعداء) (غادره بكربلاء صريعاً لاسقى الله جانبي کربلاء)

واحسينا فراموش نمیکنم حسین را که طعمه نیزه های دشمن گشت، در کربلا باو خیانت شد و به زمین افتاد خدا جانب کربلا را سيراب نکند.

و در قمقام ص 530 از یاقوت حموی نقل کند که این دو بیت را

ص: 117

در رثای امام بعاتكه بنت زید بن عمرو بن نفيل زوجه دیگر امام نسبت داده.

در نفس المهموم ص403 از ازدی نقل کند که سلیمان بن ابی راشد از قول حميد بن مسلم نقل کرد که عمر بن سعد مرا خواست و نزد خانواده اش روانه کرد تا به آنها مژده فتح و سلامتی او را بدهم، آمدم خبر به خانواده اش رساندم و رفتم و وارد دارالاماره شدم و دیدم ابن زیاد نشسته و اذن عام بمردم داده شد که داخل شوند ، من هم با ایشان داخل شدم. دیدم سر حسين عليه السلام را جلوی او گذاشتند و او باچوب دستی تا يك ساعت به دندانهای او می کوفت.

اعتراض زید بن ارقم بر ابن زیاد

زید بن ارقم(1) چون ديد آن ملعون دست از کار زشت خود بر نمی دارد، گفت: چوبت را از این دندانها بردار(2) به آن خدائی که جز او معبودی نیست من خودم دو لب رسول خدا را بر روی این

ص: 118


1- در کربلا چه گذشت ص 521 گوید: زيد بن ارقم از دوران کودکی درپرورش پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود، و در جنگهای بسیاری همراه آن حضرت بود و خدمت می کرد. و مردی درست کار و با اخلاص بود، وقرآن در سوره منافقون گفتار او را درباره منافقان تصدیق کرده، شیعه و سنی اخبار بسیاری از او روایت نموده و او را مورد اعتماد می دانند، سیاست زنجیر وار بنی امیه بطوری سخت بود که این مردان بزرگ را خانه نشین و از خود بیخود کرده بود. شهادت امام حسین عليه السلام این عناصر فعالی که بر اثر این سیاست شوم و ستمگرانه افسرده و یخ زده بودند. به جنبش انداخت. و پس از شورش آتشين آن زن از بکر بن وائل در دشت کربلا (که درج 2 ص363 گذشت) اکنون زید بن ارقم مشتعل شده و زبانه می کشد و شورش ضد حکومت اموی را با همین عمل مختصر اعلام میدارد، وجوهر حکومت ستمکاران را در این دو کلمه خلاصه می کند (خوبان را می کشد و بدان را عبد و برده خود می کند)
2- در امالى صدوق أول مجلس 31 ص 146 ابن زياد گفت (یوم بیوم پدر) یعنی امروز عوض روز بدر است

دندانها دیدم که بوسه می زد. سپس بغض آن پیر مرد ترکید و گریه سر درد شروع کرد بهای های گریستن.

ابن زیاد گفت: خدایت بگریاند، بخدا اگر پیری نبودی که خرف شده و عقلش رفته گردنت را می زدم. گوید (زید بن ارقم) از مجلس برخاست و بیرون رفت. چون من از دارالاماره بیرون آمدم شنیدم مردم می گفتند: بخدا قسم زید بن ارقم نطقی کرد که اگر ابن زیاد بشنود او را می کشید.

گفتم چه گفت؟ گفتند: می گفت: (ملك عبد عبداً فاتخذهم تلداً)

این مثالی است که در فارسی می گوئیم مرده را که رو بدهی کفن

خود را آلوده می کند.

و ترجمه اش این است که بنده ای بنده دیگر را مالك شد پس همه را خانه زاد خود فرض کرد. ومقصودش اینست (چنانچه شعرانی فرموده) : ای مردم عرب شما امروز عبد و بنده شدید، پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید و فرمانده خود کردید که نیکان شما را بکشد و بدان را بنده خود گیرد تن بخواری دادید مرگ بر کسی که تن بخواری دهد.

و در تذکرۂ ابن جوزی ص 267 دارد که زید بن ارقم بلند شد و گفت: ای مردم بعد از این روز همه شما بنده اید پسر فاطمه را کشتيد و ابن مرجانه را فرمان فرمای خود کردید، بخدا خوبان شما را بکشد و بدان شما را عبد خود گرداند.

پس مرگ باد یا دور باد کسی که ذلت و عار را راضی شود.

سپس به ابن زیاد گفت: تر احدیثی گویم سخت تر از این که شنیدی، رسول خدا صلی الله عليه و آله را دیدم که حسن (علیه السلام) را بر ران راست

شأنیده بود، وحسين (علیه السلام) را بر ران چپش و دست بر سر ایشان نهاده می گفت: (اللهم اني استودعك إياهما وصالح المؤمنين)

ص: 119

خدایا این دو را با صالح مؤمنین (که علی بن ابیطالب باشد) بتو سپردم. پس امانت رسول خدا صلى الله عليه وآله نزد تو چه شد ای پسر زیاد؟! (1).

اعتراض انس بن مالك

ايضأ در تذکره ص 267 وناسخ ج3 ص 58 و دمع السجوم ص224 و در کربلا چه گذشت ص 522 و نفس المهموم ص 404 روایت کنند که چون سر حسين عليه السلام را پیش ابن زیاد گذاشتند در طشتی و او دندانهای آن حضرت را بچوب دستی میزد و در زیبائی آن سخن می گفت انس بن مالك نزد او بود بگریست و گفت شبيه ترین مردم است به پیغمبر و آن حضرت بوسمه و بروایتی بسياهی خضاب کرده بود. و بعضی گویند: خضاب کردن حضرت بسياهی ثابت نیست و آفتاب رنگ آن را بگردانیده بود.

ودر مثیر الاحزان ابن نما ص 91 گوید: انس بن مالك گفت: حاضر بودم که ابن زیاد با چوب دستی بدندانهای امام حسین (علیه السلام) میزد و می گفت چه دندانهای خوبی دارد پس من به او گفتم بخدا قسم ترا خوش نیاید بدرستی که من دیدم رسول خدا صلی الله عليه وآله را که جای چوب ترا می بوسید.

و در نفس المهموم ص 402 از صواعق ابن حجر نقل کند که چون سر امام حسین (علیه السلام) را بخانه ابن زیاد وارد کردند از دیوارهای

آن خون جاری شد.

ص: 120


1- قمقام ص 527 ونفس المهموم ص403 وکامل بهائی ج2 ص 288 وناسخ ج 3 ص 59. و بحار ج 45 ص 116 همه این قصه را با کم و زیاد نقل کرده اند

كاهن ومعنای آن

در ناسخ ج3 ص59 وتذكره ابن جوزی ص 267 ونفس المهموم

ص 405 ودمع السجوم ص 224 و در کربلا چه گذشت ص523.

از هشام بن محمد روایت کنند که چون سر امام حسین علیه السلام را بنزد ابن زیاد گذاشتند کاهنش گفت: برخیز و پای خود را بر دهان دشمن خود بگذار، ابن زياد برخاست، و با قدم دهان آنحضرت را بکوفت.

در کربلا چه گذشت گوید: کاهن که در لغت عرب معنای غیب گو و طالع بین دارد، و از ملازمین و مخصوصین ابن زیاد بوده است و از عناصر بیگانه و جاسوسان مخالف اسلام بوده که برای از بین بردن اسلام بعنوان کاهن و مستشار وارد دستگاه حکومت اسلامی شده و در هر فرصت، حداکثر استفاده را بر زیان اسلام می نموده است، این کاهن ملازم پسر زیاد از قماش همان سرجون رومی مستشار معاویه و یزید بود که بوسیله او ابن زیاد به حکومت کوفه منصوب شد، و این جنایت را مرتکب گردید و اکنون بوسيلة این همکار شیطان او ابن زیاد اهانت به آل رسول را به نهایت می رساند.

و مهیار جه خوب سروده است:

(يعظمون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده وضعوا)

منبرش بر سر گذارند از برای احترام

زیر پا اولاد امجاد وِ را داده مقام

مختار انتقام این عمل را از ابن زیاد کشید

در نفس المهموم ص 405 گوید:خدا جزای خیر بمختار بدهد که از ابن زیاد انتقام کشید چنانکه شیخ طوسی و ابن نما روايت

ص: 121

کرده اند که چون سر ابن زیاد را نزد مختار آوردند غذا می خورد، خدای را بر این پیروزی حمد کرد و گفت: سر حسين عليه السلام را وقتی نزد ابن زیاد گذاشتند که غذا می خورد، و من هم غذا میخورم که سر ابن زیاد را برایم آوردند، و چون از خوردن غذا فارغ شد برخاست و با کفش خود روی ابن زیاد را ماليد و آن کفش را بغلام خود داد و گفت: آن را بشوی که بر روی نجس کافری نهاده ام.

و در تذکرۂ ابن جوزی ص 268 دارد که ابن زیاد به زید بن ارقم گفت: چگونه می بینی؟ گفت: بخدا قسم هر آینه دیدم رسول خدا صلى الله عليه و آله دهانش را گذاشته بود به آنجائی که تو قدم گذاشته ای.

و بعضی گفته اند این قصه برای یزید بن معاویه است با زين

ابن ارقم.

وابن جریر گفته آنکه حاضر بود نزد یزید ابو برزه اسلمي بوده. (نه زید بن ارقم).

قضاوت قیس بن عباد بين ابن زیاد و امام حسین

و از شعبی نقل کند که گفته : قیس بن عباد نزد ابن زیاد بود. پس به او گفت: چه گوئی درباره من و حسین؟ گفت: روز قیامت جد و پدر و مادرش میایند و شفاعتش میکنند. و جد و پدر و مادر تو هم می آیند و ترا شفاعت می کنند، ابن زیاد غضب کرد و او را از مجلس خود بیرون کرد.

در دل گرفتن جابر يا جبير کينة ابن زیاد را

و مدائنی گفته : از جمله کسانی که حاضر واقعه بوده مردی از

قبيله بكر بن وائل بنام جابر يا جبير بوده، چون دید ابن زیاد با سر

ص: 122

حسین (علیه السلام) چنان می کند در دل خود نذر کرد که اگر ده نفر مسلمان بر ابن زیاد خروج کنند، با آنها همدست باشد.

و در حياة الحسين ج3 ص343 از مرآة الزمان في تواريخ الاعيان ص 98 نقل کند که گفت (لله علي ان لااصيب عشرة من المسلمين خرجوا عليك الا خرجت معهم) برای خدا نذر کردم که اگر ده نفر از مسلمانان بر تو خروج کند من هم با ایشان خروج کنم.

و چون مختار خروج کرد برای خون خواهی حسین (علیه السلام) و دو

لشگر با هم مقابل شدند، همین مرد بمیدان رفت و می گفت:

(و كل شيء(1) قد اراه فاسداً الا مقام الرمح في ظل الفرس)

هر چیزی را تباه و بیهوده بینم مگر افراشته بودن نیزه در

سایه اسب.

هر چه را بینم تباه است ای پسر جز مقام نیزه در ظل فرس

پس حمله بر صفوف ابن زیاد کرد، و فریاد کشید ای ملعون اي پسر ملعون وای جانشین ملعون. مردم از دور ابن زیاد متفرق شدند. و با خود ابن زیاد دو نیزه رد و بدل کردند و هر دو کشته بر زمین افتادند.

و بعضی گفته اند ابن زیاد را ابراهیم پسر اشتر کشته و آن را

در جای خود نقل کنیم. انتهى ما في التذكرة.

مؤلف گوید این قصه را در ناسخ ج3 ص 59 و نفس المهموم

ص 405 و قمقام ص 528 و دیگر کتب نقل نموده اند.

ص: 123


1- در ناسخ ج3 ص59 (وكل عيش) ذکر نموده

جماعتی ابن زیاد را سرزنش کردند

(ومن جمله مرجانه)

در تذکره ص 269 و ناسخ ج3 ص 72 از طبقات ابن سعد نقل کند که مادر ابن زیاد مرجانه به پسرش ابن زیاد گفت: ای خبيث پسر رسول خدا را کشتی بهشت را هرگز نخواهی دید. ولی

(بر سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ)

در ناسخ گوید هیچ نصيحتی او را فائده نداشت. و (من جمله

عثمان بن زیاد).

در حياة الحسين ج3 ص 359 ونفس المهموم ص 414 وناسخ ج3 ص 75 روایت کرده اند که عثمان بن زیاد برادر ابن زیاد گفت والله دوست میداشتم اولاد زیاد همه زن بودند و مهار در بینی هاشان آویخته بود تا قيامت و حسین کشته نمی شد.

و (من جمله معقل بن يسار) در حياة الحسين ج 3 ص 359 گوید از کسانی که سخت انتقاد کرد و سرزنش نمود ابن زیاد را و از او دوری جست معقل بن يسار بود.

چکیدن خون سر امام حسین ع بر ران ابن زیاد

در ناسخ ج3 ص 59 وقمقام ص 527 گوید: بروایت صاحب روضة الاحباب که از اکابر اهل سنت و جماعت است ابن زیاد بعد از زدن چوب دستی، سر حسين عليه السلام بر گرفت و در روی آن حضرت نظاره همی کرد. ناگاه دستش بلرزید و آن سر مبارک بر زانوی او فرود آمد و قطره خونی بر ران او بچکید و از جامه او در گذشت و ران او را سوراخ کرد و از طرف دیگر بیرون شد، و آن زخم را چندان که مداوا کندند خوب نشد و سخت عفن و بدبو.

ص: 124

شد، لذا مشك می مالید که بوی گند آن را دیگران استشمام نکنند. از این جاست که گویند: چون ابراهيم بن مالك اشتر او را در تاریکی شعبه بکشت و ندانست کیست، گفت: کسی را بکشتم که بوی مشك از وي ساطع گشت چون بشتافتند و او را بیافتند، ابن زیاد بود.

گفتگوی حضرت زینب با ابن زیاد لعين

در ناسخ ج3 ص60 گوید : ابن زیاد فرمان داد تا اهلبیت را به مجلس درآوردند، و ایشان مانند اسیران کفّار در آمدند. زینب عليها السلام بطور ناشناس در آمد و در کناری بنشست و کنیزان اطراف او را گرفتند.

ابن زیاد گفت: آن زن کیست؟ کسی جواب نداد. دیگر باره پرسش کرد، جوابی نشنید در مرتبه سوم بعضی از خدام گفتند: او زینب دختر علی بن ابیطالب است(1) .

ابن زیاد روی به او آورد و گفت:

(اَلحَمدُللهِ الَذّي فَضَحَكُم وَقَتَلَكُم وَاَكذَبَ اُحدُوثَتَكُم) سپاس خداوندی را که رسوا ساخت شما را وروشن ساخت دروغ شما را.

زینب فرمود: (اَلحَمْدُ للهِ ﭐلَّذِی أَکْرَمَنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ وَطَهَّرَنَا مِنَ ﭐلرِّجْسِ تَطْهیراً. إِنَّمَا یُفْتَضَحُ الفاسِقُ وَيَكذِبُ الفاجِرُ وَهُوَ غَيرُنا) سپاس و ستایش خداوندی را که ما را مکرم داشت به پیغمبر خود

ص: 125


1- در قمقام دارد: بعضی از کنیزان گفتند: این زینب دختر فاطمه زهرا بضعه شام انبیاء است. و در مقتل خوارزمی دارد (فقال رجل من أصحابه هذه زينب الخ) پس مردی از أصحاب ابن باد گفت این زینب است ال

محمد مصطفي و پاك و پاكيزه داشت ما را از هر رجسی و آلایشی، همانا خداوند رسوا میکند فاسق گنهکار و دروغگو میشمارد فاجر نابهنجار را و ما از آنان نیستیم، بلکه دیگرانند.

ابن زیاد گفت: (کَیفَ رَأَیتِ صُنعَ اللهِ بِاَخيكِ) چگونه دیدی صنعت

خدا را با برادرت؟ (1)

حضرت زینب فرمود: (مَا رَأَیْتُ إِلاّ جَمِیلاً هؤُلاَءِ قَوْمٌ کَتَبَ ﭐللهُ عَلَیْهِمُ ﭐلْقَتْلَ فَبَرَزُوا إلی مَضَاجِعِهِمْ وَسَیَجْمَعُ ﭐللهُ بَیْنَکَ وَبَیْنَهُمْ وَتَتَحاجُّونَ وَ تَتَخاصَمُونَ عِندَهُ وَ اِنَّ لَکَ یَا ابنَ زیادٍ مَوقِفاً، فَاستَعِدَّ لَهُ جَواباً وَ اَنّی لَکَ بِهِ؟ فَانْظُرْ لِمَنِ ﭐلْفَلَجُ یَوْمَئِذٍ؟ ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ یَا بْنَ مَرْجَانَهَ) ندیدم جز نیکی چون آل رسول جماعتی بودند که خداوند از برای ایشان نوشته بود کشته شدن را پس بجانب خوابگاه خود شتافتند . لكن زود باشد که خداوند شما و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و نزد او محاجه و مخاصمه کنید، و برای تو ای پسر زیاد موقفی باشد (محل بازپرسی) پس در تهیه جواب باش و کجا برای توجواب

ص: 126


1- در منتخب طریحی ص 480 دارد که ابن زياد گفت چگونه دیدی صنعت خدا را با برادرت که میخواست با امیر یزید مکابره کند در ملکش پس خدا آرزویش را قطع کرد. زینب فرمود: ای پسر مرجانه چقدر بر ما طغیان میکنی برادرم حسین اگر طلب خلافت می کرد ستم نمی کرد بلکه میراث جد و پدرش را طلب می کرد و او سزاوارتر بود از تو و از کسی که ترا حکومت داده جهنم را برای خود خریدی جوابی برای خدا آماده کن که اوست قضاوت کننده و جدم رسول خدا خصم و دشمن تو است و جهنم زندان تو است. علی بن الحسين (علیه السلام) بغيرت آمد برای عمه اش زينب و به بن زياد فرمود: تاکی عمه ام زینب را هتك می کنی بین اشخاصی که او را می شناسند و آنهائی که نمی شناسند خداوند دست و پاهای ترا قطع كند، ابن زياد غضب کرد و امر کرد او را بزنند پس مانعش شدند الخ

باشد، پس نظاره کن برای کیست آن روز رستگاری. مادرت بعزایت بنشیند.

چون زینب سخن بدينجا آورد، ابن زیاد در خشم شد و تصمیم

گرفت که زینب را بدرجه شهادت رساند.

عمرو بن حریث که در مجلس حاضر بود این معنی را بفر است درك نمود و به این زیاد گفت: (إنَّهَا امرَأَهٌ وَالمَرأَهُ لا تُؤاخَذُ بِشَیءٍ مِن مَنطِقِها) او زنیست و هیچکس زن را بگفتارش مؤاخذه نکند.

دوباره ابن زیاد روی به زینب آورد و گفت:

(شَفانَا اللهُ مِن طاغِيَتِكِ الحُسَينِ وَالعُصاةِ المَرَدَةِ مِن اَهلِ بَيتِكِ).

شفا داد خداوند دل ما را از قتل حسین سر کش و گنهکاران از

حد تجاوز کن از اهل بیتت.

زینب چون این کلمات بشنید بگریست و فرمود:

(لَعَمری لَقَد قَتَلتَ کَهلی وأبرَزتَ اَهلی وقَطَعتَ فَرعی وَاجتَثَثتَ أصلی، فَإِن کانَ هذا شِفائَکَ فَقَدِ اشتَفَیتَ).

قسم بجان من کشتی پیران ما را و بی پرده بر آوردی پردگیان ما را و قطع کردی شاخ و برگ مارا، واز بیخ کندی اصل ما را، اگر شفای تو در این است البته شفا داده شدی.

ابن زیاد گفت: (هذِهِ سَجّاعَهٌ ولَعَمری لَقَد کانَ أبُوکَ سَجّاعاً شاعِراً) این زن سجاعه ایست یعنی مانند کهنه سخن بسجع و قافیه گوید قسم بجان من که پدرت نیز شجاع و شاعر بود.

زینب فرمود: (يَا ابنَ زِیادٍ اِنَّ لي عَنِ السَّجاعَةِ لَشُغلاً وَاِنّی لَاَعجَبُ

مِمَّن يَشتَفي بِقَتلِ اَئِمَّتِه وَيَعلَمُ اَنَّهُم مُنتَقِمُونَ مِنهُ في آخِرَتِهِ).

ای ابن زیاد مرا با قافیه پردازی چکار (دل غم دیده من بسجع وقافيه توجه ندارد) و من از کسی تعجب میکنم که بواسطه کشتن

ص: 127

امام خود دلش را خنك میکند و حال آنکه میداند در آخرت از او انتقام خواهند کشید.

كلمات أم كلثوم با ابن زیاد

در جلاء العيون ص 599 و ناسخ ج3 ص 62 دارد که در این

وقت ام کلثوم بسخن آمد(1) و فرمود:

(يا ابن زیا. إن كان قرت عينك بقتل الحسين، فقد كان عين رسول الله تق برؤيته، وكان يقبله ويتم شفتيه ويحمله هو واوه على ظهره قاشتي غدا الجواب)

ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین روشن است بدرستی که چشم رسول خدا بدیدار او روشن بود، ولبهای او را میمکید و او و برادرش را بر دوش خویش سوار میکرد. اکنون آماده جواب باش برای فردای قیامت.

کلمات حضرت سجاد با ابن زیاد

در جلاء ص 599 و ناسخ ج2 ص63 دارد که در این وقت ابن زیاد رو کرد بجانب سید سجاد (علیه السلام) و گفت: این پسر کیست؟ گفتند : على ابن الحسین می باشد.

گفت: (ألَیسَ قَد قَتَلَ اللّهُ عَلِیَّ بنَ الحُسَینِ؟) مگر علی بن الحسين نبود که خداوند او را بکشت؟ (فَقالَ: قَد كانَ لِي اَخُ يُقالُ لَهُ عَلِىُّ بنُ

ص: 128


1- در امالى صدوق آخر مجلس 30 ص 144 دارید که ابن زیاد قاصدی به نزد ام كلثوم دختر علی فرستاد و گفت: الحمد لله که خدامردان شما را کشت چه می بینی در آنچه با شما کرد. فرمود: ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین روشن شد چشم جدش بدیدار او روشن بود، و همیشه او را می بوسید ولبانش را می مکید و بشانه خودش سوارش می کرد ای ابن زیاد جواب جدش را آماده کن که فردای قیامت دشمن تو خواهد بود

الحُسَينِ، قَتَلَهُ النّاسُ).

سید سجاد فرمود مرا نیز برادری بود که او را علی بن الحسين

می گفتند. و او را مردم کشتند.

ابن زیاد گفت: بلکه او را خدا کشت.

فَقالَ «اَللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها» .

امام سجاد (علیه السلام) فرمود: خداوند میمیراند نفوس را، گاهی که مرگ ایشان فرا رسیده و آن را که مرگش نرسیده در خوابگاه خویش بیاسوده.

دستور ابن زیاد بکشتن على بن الحسين عليهما السلام

ابن زیاد در خشم شد و گفت: سخته جری و جسوری در جواب

من؟ و فرمان داد که او را بیرون برید و گردن بزنید.

و در مقتل خوارزمی ج2 ص43 دارد که ابن زیاد گفت: انظروا

اليه هل أدرك؟ فكشف عنه مروان بن معاذ الأحمري قال: نعم. قال اقتله فقال علي بن الحسين: فمن يتوكل بهؤلاء النسوة؟ الخ

زینب چون حرف قتل آن حضرت را شنید مضطرب شد و بر جست و به آن جناب چسبید و گفت: بخدا سوگند که از او جدا نمیشوم، اگر او را میکشی مرا نیز با او بکش.

حضرت فرمود که ای عمه تو مرا به او بگذار و به ابن زیاد فرمود: ای پسر زیاد مرا به کشتن تهدید می نمایی؟ مگر نمیدانی که کشته شدن در راه خدا عادت ماست، و شهادت در اعلای دین کرامت ماست؟

در ناسخ ج3 ص 63 زينب آشفته خاطر گشت و فرمود: (یَا ابْنَ زِیَادٍ حَسْبُکَ مِنْ دِمَائِنَا وَ اعْتَنَقَتْهُ وَ قَالَتْ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنِی مَعَهُ) ای پسر زیاد هنوز کافی نیست تو را چند که خون

ص: 129

ما بریختی و دست به گردن او انداخت و فرمود بخدا از او جدا نشوم، اگر خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.

ابن زیاد نگاهی به زینب کرد(1) و گفت: (واعَجَباً لِلرَّحِمِ! وَاللهِ اِنّي لَاَ ظُنُّها تَوَدُّ اَن اَقتُلَها دُونَهُ دَعُوةُ، فَاِنّي اَراهُ لِما بِهِ مَشغُولُ) عجب استوار است علاقه خویشاوندی بخدا قسم چنان میدانم که زینب دوست میدارد که بجای علی اورا مقتول سازم دست باز دارید که بدان چیز که من نگرانم اشتغال دارد.

و در حياة الحسين ج 3 ص 347 از رسائل جاحظ نقل کند که

ابن زیاد گفت: مرا بگذارید که او را بکشم که این باقی مانده نسل حسین است و این شاخه را از ته قطع کنم و این مریض را بکشم و این ماده را ریشه کن کنم، اطرافیانش رأی ندادند و گفتند متعرض او نشو مرضی که دارد او را خواهد کشت.امام سجاد (علیه السلام) فرمود: اگر در میان تو و این زنان علاقه ایست از رحم و خویشاوندی، کسی را بگمار تا ایشان را به منزل رساند، از این سخن ابن زیاد شرمگین شد.

گفت: تو ایشان را به منزل میرسانی.

زندانی کردن اهل بیت

در اینوقت عوانان را فرمان داد تا علی بن الحسين عليهما السلام و اهلبيت را از نزد او بیرون بردند و در خانه پستی که در پهلوی

ص: 130


1- در بحار ج 45 ص 117 سطر 21 (ابن زیاد ساعتی بزینب و زین العابدین نگاه کرد و گفت الخ). مؤلف گوید: این قصه را ابن نما در ص 91 ومفيد در ارشادش ص 244 نقل کرده اند ولی (ساعتی) ندارد

مسجد جامع بود جای دادند(1).

و در امالى صدوق اول مجلس ص 146 ابن زیاد دستور داد تا امام زین العابدین (علیه السلام) را غل کرده با زنان به زندان فرستاد و در بان ابن زیاد گوید: من همراه ایشان بودم به هر کوچه رسیدیم از زن و مرد پر بود و همه سیلی به رخ میزدند و میگریستند آنها را به زندان افکندند و در به روی آنها بستند.

زینب فرمود: (لا یَدخُلَنَّ عَلَیَّ عَربِیَّهٌ إلّا اُمُّ وَلَدٍ وَ مَملوکَهٌ ؛فَإِنَّهُنَّ سُبَینَ وَقَد سُبینا) یعنی به نزديك من حاضر نشود زنی مگر ام ولد

(کنیز) و بردگان چه ایشان اسیری دیده اند ما هم اسیر هستیم.

در محرق القلوب نراقی ص 299 دارد که چون امام زین العابدین فرمود کشته شدن عادت ما است ابن زیاد لحظه ای سر بزیر افکنده و تأمل نمود سپس گفت مرا از گفتگوی این قوم خلاص کنید وامر کرد ایشان را زندان بردند و گفت سر امام حسین را به نیزه کنند و داخل بازارهای کوفه بگردانند که تا مردم ببینند، چون سر را داخل بازار کردند هاتفی ندا کرد بطوریکه همه اهل کوفه شنیدند و به آواز بلند این شعر بخواند.

(رأس ابن بنت محمد و وصية

للمسلمين على قناة يرفع(2))

یعنی چه بسیار غريب و عجیب است که سر پسر دختر محمد و پسر خليفة محمد پیغمبر مرسل بر مسلمانان را بر نیزه کرده اند.

(و المسلمون بمنظر و بمسمع

لا ضارع منهم ولا متوجع(3))

ص: 131


1- در رياض القدس ج2 ص 239 از روضة الشهدها ص293 سطر8 نقل کند که ابن زیاد ملازمان خود را گفت مرا از گفت و گوی و ابرام این جماعت خلاص کنید و ایشان را از قصر بیرون برده پهلوی مسجد جامع در فلان سراي فرود آريد الخ
2- در نفس المهموم ص409 (للناظرين على قناة يرفع)
3- در نفس المهموم (لامنكر منهم ولامتفجع)

ومسلمانان

آنرا می بینند و میشنوند هیچ زاری و جزع نمیکنند

و دل کسی بدرد نمی آید.

(در نفس المهموم اضافه کرده این ابیات را): (كحلت بمنظرك العيون عماية واصم رزؤك كل رزء يسمع)

از دیدن مصيبت تو چشمها نابینا شد و عزای تو هرآوازی را

که شنیده میشد فرو نشانید.

(ايقظت اجفاناً وكنت لهاکری وانمت عينا لم تكن بك تهجع)

دیده هائی را که تو موجب خواب آنها بودی بیدار کردی و چشمی

را که از ترس تو بخواب نمیرفت خوابانیدی.

(ما روضة الا تمنت انها لك حفرة ولخط قبرك مضجع)

هیچ باغی نیست مگر آرزو میدارد قبر و آرامگاه تو باشد

(كما عن الشعراني رحمه الله)

ومضمون این اشعار را آقای کمره ای در کربلا چه گذشت ص

528 سروده.

(سر سبط رسول و زاده هم جانشین او

سر نیزه برآمد از برای ناظرین او)

(بود در منظر و در مسمع كل مسلمانان

نه دلسوزی بود نه منکری بر طبق دین او)

(زدیدار توای سر دیده ها گشته است نابینا

کنند گر گوش هر فردی نواي آهنين او)

(شده چشمانِ خواب آلوده اعداي حق بیدار

بخواب اندر شد ستی چشمهای نازنین او)

(گلستان آرزو دارد که گورستان او باشد

ببوسد هر دمی پای سعید زائرین او)

ص: 132

ربودن زین العابدین علیه السلام

و در حياة الحسين ج 3 ص 356 فرموده: بعضی از اهل کوفه امام

زین العابدين عليه السلام را ربوده و در منزلش جای داد و مقدمش را گرامی داشت و نیکی نمود، و هر وقت داخل بر آن حضرت میشد گریه میکرد، امام علیه السلام هم به او ظن نیکی داشت مدت کمی گذشت که ناگاه منادی ابن زیاد ندا کرد هر کس علی بن الحسين را پیدا کند و بیاورد سيصد در هم جایزه دارد.

چون آن مرد کوفی شنید بسرعت به نزد امام رفته طناب بدستها و گردنش بسته تحویل ابن زیاد داد و آن سيصد درهم را گرفت.

این قصه را از مرآة الزمان في تواريخ الاعيان ص 98 نقل کرده. و در تذکرة الشهداء ص 403 از تذكره ابن جوزی ص

نقل کند از سید سجاد (علیه السلام) که فرمود در واقعه اسيري مردی مرا گرفت و به کوفه آورد و در منزل بسیار از من نوازش کرد و هر وقت داخل خانه میشد گریه میکرد و هر وقت از خانه بیرون میشد گریه میکرد و من میگفتم اگر خيري در نزد اهل کوفه باشد در نزد همین مرد خواهد بود پس روزی نشسته بودم که ناگاه شنیدم که منادی ابن زیاد ندا میکند که هر کس که علی بن الحسین در نزد اوست بیاورد و سیصددر هم بگیرد پس آن مرد داخل خانه شد در حالیکه گریه میکرد و میگفت من از ابن زیاد میترسم اگر تو را بدست او ندهم مرا آزار میکند.

پس آن مرد دستهای مرا به گردن من بست و مرا بدست اعوان

ابن زیاد داد و آن در همها را گرفت.

ص: 133

سپس فرموده ولكن این حديث مخالف مشهور است از اینکه

حضرت همراه اسیران بود تا آنکه بسوی شام حمل شدند.

نامه نوشتن به زندانیان توسط پرتاب کردن سنگ

در نفس المهموم ص413 و دمع السجوم ص 229 و قمقام ص 533 و حياة الحسين ج 3 ص 355 ومقتل مقرم ص 425 و ص 441 همه قصه این نامه را نوشته اند.

از طبری از هشام از عوانة بن حکم کلبی روایت کرده اند که چون حسين عليه السلام کشته شد و بار و بنه و اسیران را به کوفه نزد عبيد الله آوردند، و اهل بیت در زندان بودند، ناگاه سنگی بیفتاد در زندان، و بر آن نامه بسته بود و نوشته بود که نامه ای با قاصدی تندرو سوی يزيد بن معاویه فرستادند، وقصه شما را برای او نوشتند، و قاصد و پيك در فلان روز بیرون رفت، وفلان مدت در راه میرود، وفلان مدت باز میگردد، و فلان روز به کوفه میرسد، پس اگر صدای تكبير شنیدید یقین کنید شما را فرمان کشتن آورده است، و اگر تکبیر نشنيديد أمان وسلامتی است انشاءالله .(1) چون دو روز با سه روز پیش از مراجعت پست نامه ای به زندان افکندند با تیغ سر تراشی که به سنگی بسته بود، در نامه نوشته بود: وصیت کنید و عهد خود را بسپارید که پست فلان روز میرسد پست فلان روز رسيد و صدای تکبیر بلند نشد و نامه ای آمد که اسيران را به سوی من روانه کن.

ص: 134


1- مرحوم شمرانی در دمع السجوم 229 فرموده: این کاغذ را ظاهراً یکی از دوستان خاندان که از اخبار قصر ابن زیاد آگاه بوده بستگی بسته و در زندان پرتاپ کرده است

در کربلا چه گذشت ص 533 آقای کمره ای فرموده: از این روایت سختی وضع زندانهای حکومت یزیدی مفهوم می شود و استفاده می گردد که اهل بیت امام (علیه السلام) در چه زندان جا داشتند و چه شکنجه و سختی می کشیدند،رسانیدن نامه بوسیله پرتاب با سنگ دلیل آن است که به هیچ وجه دسترسی به آنها نبوده، و مامورین مخلص ومحرم دستگاه حکومت هم نمی توانستند نزد آنها رفت و آمد کنند و گویا در قلعه محکمی که باروهای بلندی داشته زندانی بودند و مدت زندان آنها هم طولانی شده.

خطبة ابن زیاد

در ناسخ ج3 ص 65 فرموده چون ابن زیاد علی بن الحسين و اهل بیت را از نزد خود بیرون کرد (و به زندان فرستاد) خودش رفت به مسجد و بر منبر بالا رفته و کلمه چند در حمد و سپاس خدای قرائت کرد آنگاه گفت.

(الحمدلله الذي أظهر الحق ونصر امير المؤمنين وأشياعه وقتل الكذاب ابن الكذاب) یعنی سپاس خداوندی را که حق را ظاهر ساخت و أمير المؤمنین یزید بن معاويه و شيعيانش را نصرت داد، و دروغ گو پسر دروغ گو یعنی حسین بن علی علیهما السلام را بکشت.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص 92 خطبه ابن زیاد را اینطور

نقل کرده. ابن زیاد گفت: (الحمدلله الذي أظهر الحق واهله، و نص امير المؤمنين وحزبه،(1) و قتل الكذاب بن الكذاب وشيعته).

ص: 135


1- در ارشاد (و نصر أمير المؤمنين يزيد و حزبه الخ)

اعتراض عبدالله بن عفيف و کشته شدن او

در جلاء العيون ص 600 و ناسخ ج3 ص 66 فرمود: در این حال عبد الله بن عفيف ازدی که از شیعیان امير المؤمنین بود، و يك چشم او در جنگ جمل وچشم دیگرش در جنگ صفین ضایع شده بود(1)، و پیوسته در مسجد مشغول عبادت بود برخاست و گفت: ای پسر مرجانه كذاب و دروغ گو توئی و آن کس که ترا والى و حاکم کرده است و پدر او، ای دشمن خدا، فرزندان پیغمبران را می کشید و بر منبر های مسلمانان بالا میروید و این سخنان میگوئید.

ابن زیاد در غضب شد و گفت: که بود این سخن گفت؟

عبد الله بن عفیف گفت: (أَنَا الْمُتَکَلِّمُ یَا عَدُوَّ اللَّهِ تَقْتُلُ الذُّرِّیَّهَ الطَّاهِرَهَ الَّتِی قَدْ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ تَزْعُمُ أَنَّکَ عَلَی دِینِ الْإِسْلَامِ؟! وَا غَوْثَاهْ: أَیْنَ أَوْلَادُ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ؟ لَا یَنْتَقِمُونَ مِنْ طَاغِیَتِکَ اللَّعِینِ ابْنِ اللَّعِینِ عَلَی لِسَانِ مُحَمَّدٍ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ)

یعنی گفت: من بودم ای دشمن خدا تو میکشی ذرية طاهرة حضرت رسالت را که خدا آیه تطهیر را در شأن ایشان فرستاده و گمان میکنی مسلمانی و اغوثاه کجایند اولاد مهاجران و انصار که انتقام نمیکشند از طاغي و سرکش لعین یزید پلید که حضرت رسول مکرر او و پدر او را لعنت کرد.

پس آتش غضب آن لعين مشتعل شد و رگهای گردنش پر شد و گفت بیاورید او را بنزديك من، پاسبانان از طرف دويدند و او را گرفتند،(2) پسر عموهای او که اشراف قبيله ازد بودند او را از

ص: 136


1- در ناسخ دارد که چشم چپ او در جنگ جمل ناچیز گشت و چشم راستش در صفین
2- در مقتل مقرم ص 427 دارد که عبد الله بن عفيف صدا کرد به شمار قبيلة ازد که (یا مبرور) باشد، پس عده زیادی از قبیله ازد که هاش بودند برجسته او را از دست پاسبانان گرفته بخانه اش روانه کردند، و عبد الرحمن بن مخنف ازدی گفت این چه کار بود که کردی خود و عشيره خود را در معرض هلاکت قرار دادی؟ الخ. و در ارشاد مفید ص 224 که وقتی ابن زیاد دستور داد بگرفتن او پاسداران ریختند که او را بگیرند شمار طايفه ازد را بگفت و هفتصد نفر جمع شدند و او را نجات دادند الخ

دست پاسبانان گرفتند و از در مسجد بیرون بردند و به خانه او رسانیدند.

ابن زیاد گفت: بروید و این کور را بیاورید.(1)

چون این خبر به قبيله ازد رسید، هفتصد نفر اجتماع کردند و سایر قبایل یمن نیز جمع شدند. چون خبر به ابن زیاد رسید قبايل مضر را جمع کرد و با محمد بن اشعث به جنگ ایشان فرستاد، و جنگی سخت در میان این دو گروه افتاد تا آنکه بسیاری از عرب از هر دو طرف طعمه شمشير شدند. واصحاب ابن زیاد غلبه کردند و بدرخانه عبد الله بن عفيف رسیدند در را شکستند و بخانه در آمدند. دختر عبدالله بن عفیف آن پیر ضعیف راخبر کرد که مخالفان آمدند، گفت: باکی نیست شمشیر مرا بمن رسان چون شمشیر را بگرفت این شعر بگفت:

(أَنَا ابْنُ ذِی الْفَضْلِ العَفیفِ الطّاهِرِ عَفیفٌ شَیْخی وَابْنُ اُمِّ عامِرِ)

من پسر مرد با فضيلت و پاك دامنم، نام پدرم عفيف و زادة

ام عامر است.

(کَمْ دارِع مِنْ جَمْعِکُمْ وَ حاسِرِ(2) وَ بَطَل جَدَّلْتُهُ مُغاوِرِ)(3)

ص: 137


1- در ناسخ دارد: بشتابید و این اعجمی از دی را مأخوذ دارید و بیاورید که خداوند کور کند دل او را، چنانکه چشمش را کور کرده الخ
2- ابن نما در ص93 تا اینجا بیشتر ذکر نکرده
3- در لهوف مترجم 167 معنای ابیات عربی را اینطور بنظم أورده فرزند فاضلم عفيف وطاهر باهم عفيف و مامم امعامر پس قهرمان چابك و دلاور کافکندم از شما بخون شناور و در کربلا چه گذشت ص 531 اینطور فرموده: پسر صاحب فضلم که عفيف است بنام باب او باشد و ام عامر خوشنام مام از شما مرد زره پوش وقبادوش و یلان زدم و گشتم و بر خاك نمودند مقام

بسیاری از مردان مقاتل دلاور زره دار و بی زره را به خاک افکنده ام (كما في هامش الناسخ) و دخترش میگفت کاش من مرد بودم و امروز با این فاجر ان قاتلان عترت پیغمبران در پیش روی تو محاربه میکردم، و آن كافران از هر جانب که قصد او میکردند دخترش او را خبر میکرد که از فلان جانب آمدند، و او از آن جانب شمشیر را حرکت میداد و ایشان را دور میکرد.

تا آنکه بسیار شدند و از همه جانب به او احاطه کردند، دخترش فریاد کرد که (واذلاه) دشمنان پدرم را احاطه کردند و یاوری نیست که دفع ضرر از او بنماید. و عبدالله همچنان دور میزد و شمشیر می گردانید و میگفت:

(أُقْسِمُ لَوْ یُفْسَحُ لِی عَنْ بَصَرِی ضَاقَ عَلَیْکُمْ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی)

(وَكُنتُ مِنكُم قَد شَفَيتُ غِلَّتي اِن لَم يَكُن ذَا اليَومَ قَومی تَخفَری)

(اَم كَيفَ لي وَالاَصبَحِي قَداَتي بِالجَيشِ يَكسِرُ كُلَّ غَضَنفَرٍ)

(لَو اَنصَفُونی واحِداً فَواحِداً اَفنَیتُمُ بِمَورِدي وَ مَصدَری)

(يا وَيحَهُم وَالسَّيفُ اَبُدا مُشرِفاً لا يَنبَغي اِلّا مَقَرَّ الحَنجَر)

(وَيحَ ابنَ مَرجانَ الدَّعیَّ وَقَداتي وَيَزيدَ اِذ يُؤتى بِهِم فِي المَحشَر)

(وَالحُكمُ فيهِ لا اِلهَ وَ خَصمُهُم خَيرُ البَّريَّةِ اَحمَدُ مَعَ حَيدَرٍ)

خلاصه اشعار اگر چشم میداشتم، میدان را بر شما تنگ میکردم و کینه دلرا شفا میدادم، با این حال اگر تك تك به جنگ من می آمديد، همه شما را نابود میکردم، وای بحال یزید و ابن زیاد در روزیکه

ص: 138

خدا حاکم و پیغمبر (ص) و على (علیه السلام) خصم آنها باشند. (كما في هامش الناسخ ج3 ص 68).

در ناسخ دارد: پنجاه سوار و بیست و سه پیاده بدست او کشته

شد. در پایان کار او را مأخوذ داشتند و بنزد ابن زياد آوردند.

چون چشم ابن زیاد بن او افتاد گفت:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَخْزَاکَ، فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَفِیفٍ: یَا عَدُوَّ اللَّهِ: وَ بِمَا ذَا أَخْزَانِیَ اللَّهُ؟

وَ اللَّهِ لَوْ فُرِّجَ لِی عَنْ بَصَرِی، ضَاقَ عَلَیْکَ مَوْرِدِی وَ مَصْدَرِی) یعنی سپاس خدای را که تو را خوار و ذلیل ساخت.

عبدالله گفت: ای دشمن خدا! به چه چیز خداوند مرا ذلیل فرمود؟

سوگند بخدای اگر چشم من روشن بود جهان را بر تو تاريك

میکردم.

(فقال ابن زیاد یا عدو الله : ما تقول في عثمان بن عفان؟) ابن زیاد برای کشتن او حیله ای اندیشید، گفت چه میگوئی در حق عثمان؟ چون میدانست عبدالله بن عفيف شيعه على عليه السلام است، خواست تا عثمان را به زشتی ياد کند تا در قتل او شناعتی و ملامتی نباشد، عبد الله اورا دشنام داد و گفت: (يا عبد بنی علاج: يا ابن مرجانه: ما انت و عثمان؟ أن أساء أم أحسن، وان اصلح ام افسد، والله تعالی ولی خلقه، يقضي بينهم و بين عثمان بالعدل والحق، ولكن سلني عن ابيك وعنك وعن يزيد، وابيه) أي عبد کافران مجوس: و در این کلمه روی سخن با زیاد بن ابیه بود، چون زیاد اگرچه ولد زنا بود، لكن در فراش عبيد متولد شد و عبيد عبد بود، لاجرم واجب میکند که ابن زياد عبد باشد، آن گاه فرمود: ای پس مرجانه زانیه؟ ترا با عثمان چه نسبت؟

خوب باشد یا بد باشد خداوند ولی خلق خویش است و در میان

ص: 139

ایشان و عثمان بعدالت حکم خواهد فرمود، تو از خود و پدرت و یزید و پدرش سئوال کن.

ابن زیاد میخواست عبدالله از عثمان بدگوئی کند و به این بهانه

او را بکشد، عبدالله هم حقیقت را گفت و بدگوئی هم نکرد.

ابن زیاد دید بمقصودش نرسید گفت: من از تو هیچگونه سؤال نکنم، جز اینکه شربت مرگ بر تو بچشانم(1). عبدالله گفت: پیش از آنکه تو از مادر متولد شوی من از خداوند سعادت شهادت طلب کردم بدست ملعون ترین خلق، ودشمن ترین خلق با خدای، چون چشمهای من در جنگ و جهاد جمل و صفین از بین رفت از این سعادت مأیوس شدم، امروز دانستم که دعای قدیم من به أجابت رسیده و این اشعار را ببلاغتی تمام انشاد فرمود:

صحوت و ودعت الصبا و الفوانيا

وقلت لأصحابي اجيبوا المنادیا(1)

و قولوا له اذ قام يدعو الى المهدی

وقتل العدي: لبيك لبيك داعيا (2)

و قوموا له اذ شد للحرب ازره فكل امرء يجز بما كان ساعیا(3)

(1) یعنی بیدار شدم و بچه گی و جهل را وداع گفتم (یا کودکان و

زنان را وداع کردم) و به یارانم گفتم منادی را جواب دهید. (2) و به او بگوئید وقتی که برخاست و بسوی هدایت وکشتن دشمنان

دعوت کرد ای دعوت کننده لبيك لبيك اجابت کردم. (3) وهنگامی که او برای جنگ کمرش را بست بیاری او برخیزید،

که هر کس بقدر کوشش خود جزا و مزد داده میشود.

ص: 140


1- در بحار ج 45 ص 120 گفت (والله لأسألتك عن شيء أو تذوق الموت) و در لهوف ص168 دارد (والله لاسألتك عن شيء او تذوق الموت غصة بعد غصة أي جرعة بعد جرعة) ودر مثیر الاحزان ص93 (والله لاسألتك عن شيء حتى تذوق الموت عطشا)

وقودوا الى الاعداء گل مضمر

لحوق وقودوا السابحات النواجیا(4)

و سيروا الى الاعداء بالبيض والقنا

و هزوا حراباً نحوهم والعواليا(5)

وابکوا لخير الخلق جداً و والداً

حسين لاهل الأرض مازال هادیاً(6)

وابکو حسيناً معدن الجود والتقی وكان لتضعيف المثوبة راجياً(7)

وابكوا حسينا كلما ذرشارق

وعند غسوق الليل ابکوا أمامياً (8)

و يبكي حسينا كل حاف وناعل ومن راكب في الأرض

أو كان ماشياً (9)

لحي الله قوماً کاتبوه و غرروه

وما فيهم من كان للدين حامياً (10)

و لامن وفي بالعهد اذ حمى الوغا

ولا زاجراً عنه المضلین ماهیا (11)

(4) و به سوی دشمن در هر لشگر گاه روی پیش دارید و اسب های

تندرو را پیش تازيد. (5) و با شمشیر و نیزه و حقیر شمردن دشمن. برای جنگ بسوی

دشمن بروید. (6) وبگریید برای بهترین خلق از جهت جد و پدر، حسینی که

همیشه به اهل زمین راهنما و هدایت کننده بوده. (7) و گریه کنید برای حسینی که معدن بخشش و تقوا است، و برای

اضافه کردن اجر و ثواب اميد بخشش است. (8) و گریه کنید برای حسین هر وقت آفتاب از مشرق سر می زند و

هر وقت غروب میکند و به امام من گریه کنید. (9) و گریه میکند برای حسین هر پا برهنه ای و هر گیوه پائی و هر

سواری و هر پیاده ای. (10) قبيح گرداند خداوند جماعتی را که با مکر و حیله به او نامه

نوشتند و حال آنکه بین ایشان یک نفر نبود که دین را حمایت کند. (11) وکسی نبود که بعهد وفا کند هنگامی که جنگ در گرفت، و

نه گمراه کنندگان را از او دور سازد.

ص: 141

ولا قائلا لاتقتلوه فتخسروا

و من يقتل الزاكين يلق المخازياً (12)

و لم یک الا ناکثثا او معانداً

وذا فجرة ياتي اليه و عادياً (15)

وأضحی حسین للرماح درية

فغودر مسلوباً على الطف ثاوياً (14)

قتيلا كان لم یعرق الناس أصلة

جزى الله قوماً قاتلوه المخازياً (15)

فياليتني اذ ذاک کنت لحقته

وضاربت عنه الفاسقين الأعادياً (16)

و دافعت عنه ما أستطعت مجاهداً

واغمدت سيفي فيهم وسنانيا (17)

ولكن عذری واضح غير مختف

و كان قعودی ضضلة من ضلالیاً (18)

و ياليتني غودرت فيمن أجابه

وكنت له في موضع القتل فادیاً (19)

(12) و کسی نبود که گوید او را نکشید که زیان می برید، چون

هر کس پاکان را بکشد به ذلت و خواری می رسد. (13) و نبود آنجا مگر عهدشکن و دشمن و بدکار و زیان رسان. (14) وامام حسین (علیه السلام) مقابل نیزه های بالارفته قرار گرفت و او را

در کربلا برهنه بروی زمین انداختند. (15) او را چنان کشند که گویا مردم اصل و نسب او را نشناختند،

خدا جزای قاتلينش را ذلت و خواری بدهد . (16) ای کاش من در آنجا به او ملحق میشدم و با فداکاری فاسقان

را از او کنار میزدم . (17) و تا می توانستم با مجاهده از او دفاع میکردم، و نیزه و

شمشیرم را در میان آنان از غلاف میکشیدم. (18) ولی عذر من واضح است و پنهان نیست (و كان قعودی ضلة)

بعضی اینطور معنا کرده اند قعود من قسمتی از عفت من است. و در لغت الضلة المرة من ضل الحيرة: الغيبوبة في طلب خیر

او شر معنا کرده. (19) ای کاش پشت سر آنانکه او را اجابت کردند می رفتم و در

محل قتل فدای او میشدم.

ص: 142

و ياليتني يوم الطفوف فديته

بأهلى و اولادی جمیعاً و مالیاً(20)

تزلزلت الافاق من عظم فقده

وأضحى له الحصن المحصن خاویاً (21)

وقد زالت الأطواد من عظم قتله و اضحي له صم الشنا خيب هاوياً (22)

وقد كشفت شمس الضحى لمصابه

وأضحت له الافاق جهراً بواکیاً (23)

فيا أمة ضلت عن الحق والمهدی

أنيبوا فان الله في الحکم عالياً (24)

وتوبوا الی التواب من سوء فعلكم

وأن لم تتوبوا تدرکوا المغازيا (25)

وكونوا ضراباً بالسيوف وبالقنا

تفوزوا كما فاز الذي كان ساعياً (26)

و اخواننا کانوا اذ الليل جنهم

تلوا طوله القرآن ثم المثانیا (27)

(20) ای کاش در کربلا اهل و اولاد و سالم را فدای او می کردم. (21) همه آفاق از بزرگداشت فقدان او به زلزله افتاد و بخاطر

او قلعه محکم فرو ریخت. (22) و کوهها از عظمت قتل او درهم پاشید، وقله کوههای بلند

برای او سرازير شد. (23) از مصیبت او خورشید در روز گرفته شد و آفاق برای او

آشکارا گریست. (24) ای امتی که از حق و هدایت گمراه شده، بازگشت و توبه کنید

که خداوند در حكم بالاتر است.

(25) و بخدای توبه پذیر توبه کنید از کردار بدتان. و اگر تو به

نکنید ذلت و خواری درک می کنید. (26) و بوسیله شمشیر و نیزه شعله ور شوید تا رستگار شوید،

همانگونه که کوشش کنندگان رستگار شدند. (27) و برادران ما وقتی شب تاريك شد همه شب را قرآن و سبع

مثانی میخوانند.

ص: 143

أصابهم أهل الشقاوة والغوي

فحتی متى لايبعث الجيش عادياً (28)

عليهم سلام الله ماهبت اصبا

وما لاح نجم أو تحدر هاويا (29)

(28) اهل شقاوت و گمراهی به آنان رسیدند، پس تاکی لشکر سواره

نمی فرستند.

(29) سلام خدا بر آنان مادامی که باد صبا می وزد و مادامی که

ستاره ای می درخشد و سیر می کند و راهنما است.

در حاشیه ناسخ فرموده: عبدالله عفيف در این اشعار پس از ذکر مقدمه مناسبی که در اشعار عربی مرسوم است، پنج مطلب را تذکر می دهد: «1» بزرگی مصیبت حضرت سیدالشهداء عليه السلام و اینکه تمام روی زمین باید در این فاجعه عظمی گریان باشند. «2» پیمان شکنی و بیوفائی کوفیان. «3» اظهار تأسف از محرومیت ادراك شهادت در رکاب حضرت حسين عليه السلام. «4» تهییج مردم عليه قاتلین آن حضرت. «5» تمجید و تقديس از اصحاب بزرگوار آن حضرت و درود بر آنها.

ابن زیاد گوش فرا داشت تا شعر او بپایان رسید این وقت فرمان داد تا سر او را از تن جدا کردند و جسد مطهرش را در مسجد

(در کناسه) بدار زدند.

و در رياض القدس ج 2 ص 243 ستون 1 دارد که در اثنا که صدای گریه دختر بگوش عبدالله رسید از غیرت دل در برش طپید گفت : یا بن مرجانه عجل بقتلی چون خيال کشتن مرا داری زود تر مرا راحت کن زیرا طاقت ندارم دخترم را میان نامحرمان گریان و نالان ببینم پس عبیدالله حکم کرد گردنش را بزنید و تنش را بدار بیاویزید. ریش سفید آن عابد شب زنده دار را گرفتند سرش را بریدند و بدار

ص: 144

آویختند شب طائفه ازد بدور هم جمع شدند و گفتند این ننگست که بدن رئيس قبيلة ما بدار باشد و ما در رختخواب بخوابیم جمع شدند و همان شب رفتند بدن عبدالله را بزیر در آوردند بعد از کفن و نماز بخاك سپردند اما بدن ناز پرور عزیز زهرا در صحرای کربلا مدت سه شبانه روز مانده کسی نیامد بخاکش بسپارد و کفن کند جز ده نفر که آمدند و اسب بر بدنش تاختند إلخ. صلى الله عليك يا اباعبدالله.

عفو ابن زیاد از ابن معقل

در حياة الحسين ج3 ص 352 گوید ابن معقل در شورش عبدالله ابن عفيف شرکت داشت او را فریب دادند و به نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد گفت عفوش کنید و به ابن معقل گفت ترا واگذاشتیم برای

خاطر پسر عمویت سفین بن عوف که او از تو بهتر بود.

روشن شدن آتش در قصر ابن زیاد

در ناسخ ج3 ص 72 از منتخب طریحی ص 480 سطر 9 روایت کند که در این هنگامه آتشی از قصر ابن زیاد زبانه کشید، ولمعات و بروق آن در جو هوا بالا رفت، ابن زیاد از دیدن آن چنان ترسید که از تخت خویش بر جست و گریخت و در بعضی از خانه ها داخل شد و چون آن آتش ناپدید شد، برگشت و بر سریر خود بنشست.

در ریاض القدس ج 2 ص 240 ستون دوم دارد که بعد از زدن چوب به لب و دهان حضرت آتش سوزانی از در قصر ظاهر شد ابن زیاد ملعون فرار کرد صدائی از سر مقدس بلند شد (اين تهرب

ص: 145

يا عدو الله من النار) كجا از آتش فرار میکنی ای ملعون دشمن خدا كما في شرح الشافيه.

خشم ابن زیاد بر جندب بن عبدالله

در ناسخ ج3 ص 72 ومثیر الاحزان ابن نما ص94 و بحار ج 45 ص 121 گویند پس از قتل عبد الله بن عفيف جندب بن عبد الله از دی را طلب نمود، و او شیخی بود سالخورده وفر توت(1)، با او خطاب کرد که : ای دشمن خدا : آیا تو از شيعيان ابو تراب نیستی؟ گفت: آری چنین است. من از شیعیان علی بن ابیطالبم، از این معنی عذر نخواهم خواست، وروی گردان نیستم،(2) ابن زیاد گفت: جز این نیست که سرت را از تن دور کنم تا بدین کردار مقرب درگاه خدا شوم، جندب گفت: در این هنگام ترا نزديك خود نکند بلکه از خود دور سازد. ابن زیاد قدری سر بزیر انداخت آنگاه گفت جندب پیر و فرتوت گشته و از عقل بیگانه شده او را دست باز دارید تا براه خود برود.

بیرون شدن مختار از زندان

در مقتل مقرم ص 429 گوید چون ابن زياداسيران را در مجلس حاضر کرد فرستاد مختار را از زندان بیرون آورد و مختار بعد از

ص: 146


1- در حياة الحسين ج 3 ص 352 گوید: جندب بن عبد الله از فامیلمهای عبدالله بن عفيف بود و از شيعيان خوب امير المؤمنين عليه السلام بود
2- در حياة الحسین و مقتل مقرم ص 429 گوید: وقتی ابن زیاد گفت آیا تو از رفقای ابو تراب نیستی؟ گفت بلى و من او را دوست دارم و به او افتخار می کنم و تو پدرت را دشمن دارم مخصوصاً الان که فرزند پیغمبر و یاران و اهل بیتش را کشتی و از خدای جبار منتقم نترسیدی ابن زیاد گفت تو از آن گور بي حياتي هستي الخ

کشته شدن مسلم زندانی بود چون چشم او به اسیران افتاد ناله ای کرد و بین او و ابن زیاد سخنی رد و بدل شد مختار تندی کرد پس ابن زیاد غضب کرد و دوباره به زندانش فرستاد الخ.

طلب کردن ابن زیاد نامه خود را از عمرسعد

در ناسخ ج3 ص 75 و نفس المهموم ص 414 وجلاء العيون ص 600 گوید: سید احمد بن ابی طالب و دیگران روایت کرده اند که ابن زیاد عمر بن سعد را طلب نمود و گفت نامه ای که من بتو نوشته بودم در قتل حسین به من بده(1)، عمر سعد گفت: نامه گم شد. ابن زیاد گفت: البته باید که نامه را بیاوری، میخواهی عذری در دست داشته باشی برای دفع تشنیع مردم.

عمر گفت من ترا نصیحت کردم که متعرض قتل او مشو و از

من نشنیدی و آن محض خیر تو بود.

در ناسخ گويد: (فقال: لتجيئنی به معتذراً في عجائز قریش) ابن زیاد گفت: در خاطر نهاده ای که در نزد پیرزنان قریش بدست آویز نامه من ساحت خویش از آلايش قتل حسین صاف سازی؟

در نفس المهموم از کامل ابن اثیر اینطور نقل کرده که این زیاد با عمر سعد گفت آن نامه که درباره کشتن حسین (علیه السلام) بتو دادم به من باز گردان عمر گفت نامه چه لازم که فرمانی دادی و من به انجام رسانیدم و آن نامه هم گم شده است.

گفت باید بیاوری عمر سعد همان جواب گفت و ابن زیاد

اصرار کرد.

ص: 147


1- در ناسخ گوید : ابن زیاد خواست قتل حسین را بگردن عمر سعد بیندازد و این کردار زشت را از خود دور سازد لذا عمر سعد راطلبيد و گفت نامه قتل حسین را به من باز گردان الخ

عمر گفت نامه را گذاشتم که چون پیر زنان قریش در مدینه

بر من اعتراض کنند آن نامه عذر من باشد.(1)

من ترا نصیحت کردم در باره حسین که اگر پدرم را چنان نصيحت

کرده بودم حق پدر را ادا کرده بودم تو نشنیدی.

عثمان بن زیاد برادر عبيد الله گفت راست میگوید کاش اولاد زیاد تاقیامت همه زن بودند خزامه (ومهاری) در بینی هاشان آویخته بود و حسین کشته نمیشد و ابن زیاد (این قول برادرش را) انکار نکرد.

پشیمان شدن عمر سعد از کار خود

و در نفس المهموم ص 414 از تذكره ابن جوزی ص 269 سطر 17 نقل کند که عمر بن سعد از نزد ابن زياد برخاست تا به منزل خویش رود در راه همی گفت هیچکس به منزل خود باز نگشت آنطوریکه من بازگشتم، عبیدالله پسر زیاد فاسق فرزند فاجر را اطاعت کردم و خداوند حاكم عادل را نافرمانی نمودم و قطع رحم کردم.

و مردم همه از او دوری کردند، و هر وقت بر گروهی میگذشت روی از او برمیگردانیدند، و به مسجد می آمد مردم بیرون میرفتند و هر کس میدید دشنامش میداد، پس در خانه بنشست تا کشته شد لعنه الله .

مرحوم شعرانی در دمع السجوم ص 230 فرموده : از این روایت

ص: 148


1- در حياة الحسين ج3 ص 357 دارد که عمر سعد گفت بخدا قسم نامه را فرستاده ام که برای پیره زنان قریش خوانده شود که عذری باشد نزد ایشان. و من تو را نصیحت کردم الخ

معلوم میشود که عمر بن سعد به حکومت ری نرسیده و شاید حکومت ری هم حیله ای بوده از ابن زیاد، آوازه در انداخت که کفار بر آنجا مسلط شده اند تا مردم برغبت فراهم شوند، آنگاه آنها را به جنگ حسين عليه السلام فرستد.

ايضاً در نفس المهموم ص 414 و ناسخ ج 3 ص 76 روایت کند که ابوحنیفه دینوری گوید از حمید بن مسلم روایت شده است که گفت عمر سعد با من دوست بود، وقتی از او حالش پرسیدم گفت: مپرس از حالم که هیچ غایبی بدحال تر از من بسرای خویش باز نگشت، قرابت نزديك را قطع کردم و کاری بس زشت مرتكب گشتم (یا کار بزرگی را مرتکب شدم).

عين نامه ای که ابن زیاد برای ابن سعد نوشته بود

در حياة الحسين ج 3 ص 357 گفته نامه ایکه ابن سعد برای مدینه فرستاده بود برای دفع قتل امام حسین از خود و اثبات آن برای ابن زیاد این است.

ابن زیاد نوشت (من عبيد الله بن زياد الى عمر بن سعد، اما بعد :

فَإِنّی لَم أبعَثکَ إلَی حُسَینٍ لِتَکُفَّ عَنهُ، وَلا لِتُطاوِلَهُ ولا لِتُمَنِّیَهُ السَّلامَهَ وَالبَقاءَ،ولا لِتَقعُدَ لَهُ عِندی شافِعاً،اُنظُر فَإِن نَزَلَ حُسَینٌ وأصحابُهُ عَلَی حُکمِی وَاستَسلَمُوا فَابعَث بِهِم إلَیَّ سِلماً،وإن أبَوا فَازحَف إلَیهِم حَتّی تَقتُلَهُم وتُمَثِّلَ بِهِم فَإِنَّهُم لِذلِکَ مُستَحِقّونَ، فَإِن قُتِلَتَ حُسَیناً فَأَوطِئِ الخَیلَ صَدرَهُ وظَهرَهُ، فَإِنَّهُ عاقٌّ شاقٌّ قاطِعٌ ظَلومٌ(1).

فَاِن اَنتَ مَضَیتَ لِأَمرِنا جَزَیناکَ جَزاءَ السّامِعِ المُطیعِ ،وَإن اَنتَ

ص: 149


1- در ناسخ ج 2 ص 200 (فانه عات ظلوم ولست ارى ان هذا يضر بعد الموت شيئا ولكن على قول قد قلته ، لو قتلته لفعلت هذا به فان أنت الخ)

أبَیتَ فَاعتَزِل عَمَلَنا وجُندَنا،وخَلِّ بَینَ شِمرِ بنِ ذِی الجَوشَنِ وَبَینَ العَسکَرِ،فَإِنّا قَد أمَرناهُ بِأَمرِنا(1)).

مؤلف گوید ترجمه این نامه شوم در جلد اول رمز المصيبة ص

366 سطر 19 گذشت مراجعه کن.

چند نفر از اهل کوفه اظهار پشیمانی کردند

در حياة الحسين ج 3 ص 361 گوید: اهل کوفه سخت پشیمان شدند از این گناهانیکه مرتکب شدند من جمله از کسانیکه اظهار پشیمانی میکرد.

(1) براء بن عازب بود: پشیمان بود که چرا امام حسین (علیه السلام) را یاری نکرد و حال آنکه قبلا امير المؤمنین علیه السلام به او فرموده بود:

آیا امام حسین کشته میشود و حال آنکه تو زنده می باشی و یاری

او نکنی؟ براء بن عازب گفت این نخواهد شد يا أمير المؤمنين.

پس چون آن حضرت شهید شد براء قول أمير المؤمنين را یاد میکرد و تأسف میخورد و میگفت چه حسرت بزرگی است که نه در خدمت امام حاضر شدم و نه در رکابش کشته شدم؟

(2) ومن جمله مسيب بن نجبه بود. که از همه بیشتر حسرت

میخورد که چرا باید در رکاب امام حسین (علیه السلام) کشته نشده باشد و وقتی برای توابین سخنانش را بیان کرد اظهار پشیمانی نمود که ما خود را از خوبان حساب میکردیم و حال آنکه نزد خدا از دروغگویان

ص: 150


1- در مقتل خوارزمی ج1 ص245 دارد که (و ان ابيت ذلك فاعتزل خيلنا وجندنا وسلم الجند و العسكر الي شمر بن ذی الجوشن فانه اشد منك حزما وامضی منك عزماً)

شدیم، چون قبل از شهید شدن آن حضرت نامه ها و رسولان آن حضرت بما رسید و جای عذری برای ما نگذاشت و دعوت نمود ما را برای یاری خود و ما از جان خود دریغ داشتیم و یاریش نکردیم تا پهلوی ما کشته شد و از هیچ وجه كمك او نکردیم نه به مال و نه به دست و نه به جان و نه اینکه از عشائر خود كمك بخواهیم، پس چه عذری باشد برای ما نزد خدا و پیغمبر، نه والله هيچ عذری نخواهیم داشت مگر آنکه مسببین قتل او و قاتلش را بکشیم و یا خود در این راه کشته شویم تا شاید خداوند از ما راضی شود. ومن بعد از ملاقات خدا ایمن از عقابش نیستم.

(3) ومن جمله سليمان بن صرد بود که خطبه بين توابين خواند و در خطبه اش گفت: ماها گردن بسوی آمدن اهل بيت کشیده بودیم و وعده یاری میداديم و ترغیب به آمدن ایشان میکردیم، وقتی آمد سستی کردیم و خود را عاجز دانستيم و تأمل کردیم تا پسر پیغمبر و پاره تن او را نزد ما کشتند و هر چه فریاد زد و از مردم انصاف طلبید که با او با انصاف رفتار کنند قبول نکردند تا فاسقان او را نشانه تیر و نیزه کردند و او را کشتند و اثاثیه و بُنه و بارش را بغارت بردند.

(4) و من جمله عبدالله (عبيدالله) بن حر جعفی بود که حسرتش بیش از همه بود چون حضرت او را بیاری خود طلبید و قبول نکرد مؤلف گوید: تا آخر قصه که در جلد (1) ص 320 گذشت مراجعه شود.

ص: 151

فصل 80:در نامه نوشتن ابن زیاد به یزید و حاکم مدینه

اشاره

در جلا گوید پس ابن زیاد فتح نامه ها به اطراف نوشت وفرستاد و حقیقت حال را به یزید نوشت که آنچه در باب بقیه اهل بیت رسالت حکم کند بعمل آورد، و نامه در این باب به عمرو بن سعید امیر مدينه نوشت. چون خبر به آن ملعون رسید حکم کرد که در مدینه ندا کنند که حسین کشته شد.

پس شیوني از خانه های بنی هاشم و سایر خانه هاي مدينه بلند شد،

که هرگز چنین ماتمی دیده نشده بود.

ودر ناسخ گوید: نامه ایکه ابن زیاد برای عمر و بن سعيد حاكم مدينه نوشت به روایت شیخ مفید(1) همراه عبد الملك بن ابي الحارث (الحريث) سلمی فرستاد، و گفت هر چه زودتر عمرو بن سعید را بقتل حسین بشارت بده(2)، لاجرم عبد الملك بر شتری تیزرو سوار شد و بطرف مدینه روان گشت.

گوید مردی از قریش مرا ملاقات نمود و گفت په خبر داری؟

(فقلت: الخبر عند الامير) پس گفتم خبر نزد امیر است، خواهی شنید، قریشی گفت: (انا لله وانا اليه راجعون، والله قتل الحسين)

ص: 152


1- ارشاد مفيد ص 247
2- در نفس المهموم از طبری نقل کند که عبدالملك خواست بهانه آورد و نرود. ابن زیاد بانگی بر او زد (وكان عبيد الله لايصطلی بناره) يعني ابن زیاد دلاور یست که کسی تاب مقاومت او را ندارد گفت برو تا مدینه و کسی پیش از تو خبر بمدينه ترساند، و چند دینار به او داد و گفت بهانه نیاور اگر شترت مانده شد شتر دیگری بخر پس عبد الملك روانه مدينه شد الخ

ما برای خدائیم و بسوی او بازگشت خواهیم نمود بخدا قسم حسين کشته شده.

آگهی عمرو بن سعید از شهادت حسین علیه السلام

بالجمله، عبد الملك به نزد عمرو بن سعيد آمد، عمرو گفت: خبر چیست؟ گفت: شاد باش ای امیر که حسین کشته شد. عمرو گفت بیرون شو و در مدينه ندا کن و مردم را از قتل حسین آگهی ده، عبد الملك از نزد او بیرون آمد و در کوچه و بازار ندا کرد

(قد قتل الحسين) بتحقيق که حسین کشته شد. بنی هاشم چون این ندا را بشنیدند، ضجه از مدينه برخاست، زن و مرد هم آواز صیحه زدند و هاي هاي بگریستند.

عبد الملك گوید: بعد از خبر دادن به قتل حسين داخل بر عمرو بن سعيد شدم چون مرا دید تبسّمی کرد و به این شعر عمرو بن معدي کرب تمثل جست:

(عَجَّت نِساءُ بَنی زُبَیدٍ عَجَّهً کَعَجیجِ نِسوَتِنا غَداهَ الاِرنَبِ)

زنان بنی زیاد فریادی زدند همانطوریکه زنان ما در جنگ

ارنب فریاد زدند.

در نفس المهموم گوید: ارنب جنگی بود که بنی زبید در آن جنگ بر بنی زیاد غالب آمدند و این شعر از عمر و بن معدی کرب است، عمرو بن سعید پس از خواندن این شعر گفت: (هذِهِ واعِيَةً بِواعِيَةِ عُثمانَ بن عفان) این گریه و شیون مقابل گریه و شيون بر عثمان. او در پاسخ گوید: یعنی چنانکه عثمان را کشتند و سبب قتل عثمان بنی هاشم بودند، امروز حسین به قصاص خون عثمان کشته شد .

ص: 153

خطبه عمرو بن سعید در مدینه

در ناسخ گوید: آنگاه به مسجد آمد و مردم را جمع کرد و بر

منبر بالا رفت و مردم را از قتل حسین (علیه السلام) آگهی داد، و در عرض خطبه این کلمات را بگفت:

(اِنَّها لَدُمَةٌ بِلَدمَةٍ وَصَدمَةٌ بِصَدمَةٍ، كَم خُطبَةٍ بَعدَ خُطبَةٍ وَمَوعِظَةٍ بَعدَ مَوعِظَةٍ، حِكمَةُ بالِغَةُ فَما تُغنِی النُّذُرُ، وَاللهِ لَوَدَدتُ اَنَّ رَأسَهُ في بَدَنِهِ وَ رُوحَهُ في جَسَدِه اَحياناً كانَ يَسُبُّنا وَنمدَحُهُ وَيَقطَعُنا وَنَصُلُهُ كَعادَتِنا وَ عادَتِه وَلَم يَكُن مِن اَمرِه ماكانَ، وَلكِن كَيفَ نَصنَعُ بِمَن سَلَّ

سَیفَهُ يُريدُ قَتلَنا اِلّا أَن تَدفَعَهُ مِن اَنفُسِنا؟)

يعنی زدنی عوض زدنی و صدمه ای به عوض صدمه ای و چه بسیار خطبه ایکه بعد از خطبه پرده گوش را میکوبد و چه بسیار موعظه ای که بعد از موعظه بگوش میرسد و این همه حکمت بالغه خداوند است ولی پند سودی نخواهد بخشید.

و در همه این کلمات با گوشه و کنایه یادآوری خون عثمان

میکرد.

(در جلا گوید پس برای مصلحت گفت): بخدا قسم من میخواستم که سر اودر بدنش باشد و روحش در جسدش و ما را دشنام میداد و ما او را مدح میکردیم، و او قطع رحم میکرد و ما صله میکردیم چنانکه عادت او بود و عادت ما، و این امر یعنی قتل حسین (علیه السلام) واقع نشود.

ما چکنیم با کسی که شمشیر بر روی ما کشد و اراده قتل ما كند

بغیر آنکه او را بکشیم چه چاره ای توان کرد؟!

ص: 154

اعتراض عبدالله بن سايب

در جلا پس عبد الله بن سایب برخاست و گفت: اگر فاطمه زنده

می بود و سر حسین را میدید چه میکرد؟

در ناسخ عبد الله بن سایب حاضر مجلس بود برخاست و گفت: (لوكانت فاطمه حية فرأت رأس الحسين لبكت عينها وحرت كبدها) اگر فاطمه زنده بود و سر بریده فرزندش حسين را مینگریست، آتش در جگرش زبانه میزد و سیلاب از چشمش میریخت.

عمرو بن سعيد گفت: ما سزاوارتریم به فاطمه از تو، پدر او عم ماست، و شوهر او برادر ماست، و فرزند او فرزند ماست اگر فاطمه زنده بود چشمش میگریست و جگرش میسوخت و کشنده او را ملامت نمیکرد.

آگهی عبدالله بن جعفر از شهادت حسين عليه السلام

در ناسخ گويد: اما از آن سوی خبر شهادت محمد و عون و عبیدالله پسر های عبدالله بن جعفر طیار را به پدرش رسانیدند. عبدالله گفت: (انا لله وانا اليه راجعون) عبد الله غلامی داشت مکنی به ابو السلاسل. چون خبر شهادت مولی زادگان خویش را شنید، گفت: (هذا مالقينا من الحسين بن على).

و در نفس المهموم (هذا مالقينا ودخل علينا من الحسین (علیه السلام)) .

و در ارشاد (هذا مالقينا من الحسين بن علی فحذفه عبدالله بن جعفر بنعله ثم قال: يابن اللخناء للحسين (علیه السلام) تقول هذا؟ الخ) عبدالله نعل و کفش خود را گرفت و بر او زد و گفت: ای فرزند

ص: 155

کنیز گنديده(1) نسبت به امام حسين عليه السلام چنین سخن میگوئی؟ بخدا سوگند که من آرزو داشتم که خود در خدمت او کشته شوم و بهمین خشنودم که اگر خود نتوانستم در راه او کشته شوم و از این سعادت محروم شدم بحمد الله فرزندان من در رکاب او بسعادت شهادت رسیدند.

در ناسخ پس روی به مجلس آورد، و گفت: (الحمد لله، عز علي مصرع الحسين، ان لم اكن آسیت حسينا بيدي فقد آساه ولدای) سپاس میگذارم خدای را که سخت شد بر من مصرع حسین، اگر خود حاضر نبودم، فرزندان من بجای من در رکاب او سعادت شهادت یافتند .

آگهی اُم لقمان دختر عقیل از شهادت حسین علیه السلام

در اینوقت ام لقمان دختر عقیل بن ابیطالب چون قصه کربلا را شنید سر و پای برهنه باخواهران خود، ام هانی، واسماء، و رمله، و زینب حاضر شدند و بر کشتگان کربلا زار زار بگریستند، و ام لقمان این شعر بگفت:

(ما ذا تقُولون اِذْ قالَ النَّبِیُّ لَکُمْ ما ذا فَعَلْتُم وَاَنتُمْ آخِرُ الاُمَمِ؟)

(بِعِتْرَتی وَ بِأَهْلی بَعْدَ مُفْتَقَدی مِنْهُمْ اُساری وَقَتْلی ضُرِّجُوا بِدَمٍ)

آیا چه خواهید گفت در جواب پیغمبر خدا در وقتی که سئوال نماید از شما که این چه عملی بود که به اهلبیت من کردید بعد از من؟ که بعضی را به اسیری مبتلا کردید و بعضی را کشتید و بدن ایشان را به خونشان رنگین کردید.

ص: 156


1- در ناسخ (ای پسر زانیه)

ماکانَ هذا جَزائی اِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ اَنْ تَخْلِفُونی بِسُوءٍ فی ذَوی رَحِمِی)

این جزای من نبود. سزاوار نبود که در عوض حقهای من با

عترت من چنین کنيد؟

مؤلف گوید: نظیر این ابیات در ج 1 رمز المصيبة ص43 از قول

جنيان نقل شد.

وايضاً از خواهر اُم لقمان جناب زینب دختر عقیل خواهد آمد

شعر هاتف در مدینه

چون آن روز به پایان آمد، شبانگاه مردم مدینه ندای هاتفی را می شنیدند و کسی را نمی دیدند، و او به این شعر حسین را مرثیه

میگفت:

أَیُّهَا اَلْقَاتِلُونَ جَهْلاً حُسَیْناً اَبْشِرُوا بِالْعَذَابِ وَ لتَّنْکِیلِ)

(کُلُّ أَهْلِ السَّمَاءِ یَدْعُو عَلَیْکُمْ مِنْ نَبِیٍّ وَ مُرسَلٍ وَ قَتیلٍ)

(قَدْ لُعِنْتُمْ عَلَی لِسَانِ اِبْنِ دَاوُدَ وَ مُوسَی وَ صَاحِبِ اَلْإِنْجِیلِ)

ای کسانیکه از روی نادانی حسین را کشتید: مژده باد شما را به عذاب و رسوائی، تمام اهل آسمان از پیغمبر و شهدا شما را نفرین میکنند، بزبان پسر داود و موسی و صاحب انجیل شما لعنت شدید.

مؤلف گوید این ابیات نیز در جلد اول ص 46 گذشت. و در ناسخ گوید: فاضل مجلسی نیز این اشعار را نسبت به

ص: 157

هاتفی میدهد که در هوای مدینه انشاء کرد(1):

(یَا مَنْ یَقُولُ بِفَضْلِ آلِ مُحَمَّدٍ بَلِّغْ رِسَالَتَنَا بِغَیْرِ تَوَانٍ)

قَتَلَتْ شِرَارُ بَنِی أُمَیَّهَ سَیِّداً خَیْرَ اَلْبَرِیَّهِ مَاجِداً ذَا شَأْنٍ)

(اِبْنَ اَلْمُفَضَّلِ فِی اَلسَّمَاءِ وَ أَرْضِهَا سِبْطَ اَلنَّبِیِّ وَ هَادِمَ اَلْأَوْثَانِ)

(بَکَتِ اَلْمَشَارِقُ وَ اَلْمَغَارِبُ بَعْدَ مَا بَکَتِ اَلْأَنَامُ لَهُ بِکُلِّ لِسَانٍ)

ای کسیکه قائل ميباشی به جلالت و فضل آل محمد پیغام مرا به دوستان ایشان برسان و بگو که اشرار بنی امیه آقای عالميان را کشتند و بهترین خلق را شهید کردند، و بزرگ و مهتر همه را کشتند، کشتند فرزند کسی را که در آسمان و زمین او را بر همه کس تفضیل میدهند، کشتند سبط پیغمبر را و فرزند شکننده بتها را، همه عالم از مشرق و مغرب بر او گریستند و هر مخلوق به هر زبانی براو گریستند.

کلمات هاتف در مدینه

در ناسخ ج3 ص 84 و بحار ج 45 ص 172 از کتاب کامل الزیارات ص 336 روایت کنند که امام صادق عليه السلام فرمود چون حسین عليه السلام کشته شد در مدینه اهل ما شنیدند که گوینده ای در هوا میگفت:

(الیَومَ نَزَلَ البَلاءُ عَلی هذِهِ الاُمَّهِ ،فَلا یَرَونَ فَرَحاً حَتّی یَقُومَ قائِمُکُم،فَیَشفِیَ صُدورَکُم وَیَقتُلَ عَدُوَّکُم ویَنالَ بِالوِترِ واَوتاراً) یعنی امروز روزیست که بلا بر این امت نازل میشود، دیگر روی

ص: 158


1- در بحار ج 45 ص 124 گوید: ومما انفرد به النطنزى في الخصائص عن ابی ربیمه عن ابی قبیل قيل: سمع في الهواء بالمدينة قائل. (يامن يقول بفضل آل محمد الخ)

شادی را نخواهند دید تا هنگامیکه قائم آل محمد قيام کند و سینه های ایشان را شفا دهد، و دشمنان ایشان را مقتول سازد وخون شهیدان را از قاتلان باز جوید.

(ففزعوا منه و قالوا ان لهذا القول لحادثا قد حدث مالا نعرفه فاتاهم خبر قتل الحسين (علیه السلام) بعد ذلك فحسبوا ذلك فاذا هي تلك الليلة التي تكلم فيها المتكلم).

پس اهل مدينه ترسیدند و گفتند جز این نیست که حادثه ئی تازه گشته و ما ندانیم چیست تا آنکه خبر قتل حسین (علیه السلام) به مدینه رسید حساب کردند دیدند همان شبی بوده که هاتف ندا کرده.

راوی که (حلبی) باشد گفت:

(جُعِلْتُ فِدَاکَ إِلَی مَتَی أَنْتُمْ وَ نَحْنُ فِی هَذَا الْقَتْلِ وَ الْخَوْفِ وَ الشِدَّهِ فَقَالَ: حَتَّی ماتَ سَبْعُونَ فَرَجاً أَجْوَابٌ(1) وَ یَدْخُلَ وَقْتُ السَّبْعِینَ أَقْبَلَتِ الرَّایَاتُ تَتْرَی کَأَنَّهَا نِظَامٌ فَمَنْ أَدْرَکَ ذَلِکَ الْوَقْتَ قَرَّتْ عَیْنُهُ(2)).

خبر غراب کلاغ به فاطمه صغری در مدینه

در ناسخ ج3 ص 85 از بحار ج 45 ص 171 از امام صادق از امام سجاد عليهما السلام روایت کند که فرمود: چون حسين عليه السلام را شهید کردند، غرابی بیامد و پر و بال خود را در خون آن حضرت بيالود و خویشتن را به مدینه رسانید و بر لب دیوار خانه

ص: 159


1- در کامل الزیارات ص 336 (فقال حتی یأتی سیعون فرجاً اجواب ويدخل وقت السبعين فاذا دخل وقت السبعين أقبلت الرايات (الابيات نسخة) فمن أدرك ذلك الوقت قت عينه) و ترجمه این جملات از عهده ما خارج است
2- مؤلف گوید : در کامل این حدیث چند ذیل دارد يك ذیل آن درج 2 رمز المصيبة ص 338 تحت عنوان (صيحه و ناله جبرئیل) گذشت. و يك ذیلش در ج 1 ص 136 حدیث 7 گذشت الخ

فاطمه صغری بنشست. فاطمه چون سر برداشت و آن مرغ خون آلود را بدید، او را بفال بد زد، و به های های بگریست و این شعر بخواند:

(نَعَبَ الْغُرَابُ فَقُلْتُ مَنْ تَنْعَاهُ وَیْلَکَ یَا غُرَابُ؟)

(قَالَ الْإِمَامَ، فَقُلْتُ: مَنْ؟ قَالَ: الْمُوَفَّقُ لِلصَّوَابِ)

(إِنَّ الْحُسَیْنَ بِکَرْبَلَاءَ بَیْنَ الْأَسِنَّهِ وَ الضِّرَابِ

فَابْکِی الْحُسَیْنَ بِعَبْرَهٍ تُرْجِی الْإِلَهَ مَعَ الثَّوَاب)

(قُلْتُ: الْحُسَیْنُ: فَقَالَ: لی حَقّاً لَقَدْ سَکَنَ التُّرَابَ

ثُمَّ اسْتَقَلَّ بِهِ الْجَنَاح فَلَمْ یُطِقْ رَدَّ الْجَوَابِ)

(فَبَکَیْتُ مِمَّا حَلَّ بِی بَعْدَ الدُّعَاءِ الْمُسْتَجَابِ) یعنی کلاغ خبر مرگ آورد. گفتم خبر مرگ کی را آورده ای؟ گفت: امام. گفتم کدام امام؟ گفت حسين در کربلا بین پیکان ها و زدن شمشيرها است، برای او گریه کن و ثواب خدا را امیدوار باش، سپس برخاست و نتوانست جواب دهد و من از این مصیبت گریه کردم (كما في هامش الناسخ).

چون فاطمه صغری بدین کلمات با غراب سئوال و جواب کرد و

از شهادت پدر آگاه شد. به زاری و سوگواری اشتغال نمود، بروایتی در ابلاغ قتل حسین (علیه السلام) کس از آن غراب پیشی نجست.

«اشعاری مناسب مقام از جوهري»

(زبانحال فاطمه صغری در مدینه)

(ای صبا یکدم از راه یاری سوی کرب و بلا كن گذاری)

(گو به بابم بصد آه و زاری ای پدر جان امان از جدائی)

(گو که صغرای تو بی پناه هست روز و شب همدمِ اَشك وآهست)

ص: 160

(در مدینه دوچشمش برا هست ای پدر جان امان از جدائی)

(گر بخواهی تو از حال صغرا کس مبادا باحوال صغری)

(زانکه برگشته احوال صغرا ای پدر جان امان از جدائی)

(بی تو من در وطن خوار وزارم دیده بر راه در انتظارم)

(بیش از این تاب دوری ندارم ای پدر جان امان از جدائی)

(گو به اكبر مه سرو قامت تا به کی در غریبی اقامت)

(وعده ما و تو در قيامت ای پدر جان امان از جدائی)

(آرزو دارم ای ماهِ انور تا بیائی وطن بار دیگر)

(رَختِ شادي نمائی به پیکر ای پدر جان امان از جدائی)

(گر بمیرم من از هجر اکبر وقت مردن منِ زارِ مضطر)

(نه پدر دارم و نه برادر ای پدر جان امان از جدائی)

(کس ندارم که گرید برایم سوی قبله کشد دست و پایم)

(یا ببندد دمی چشمهایم ای پدر جان امان از جدائی)

(یا بیا ای پدر در مدینه نزد صغرای زار حزينه)

(یا ببر در برت چون سکینه ای پدر جان امان از جدائی)

(خواب و دیدم که با دیده بوسی بسته ای حجله آب نوسی)

(کرده ای به قاسم عروسی ای پدر جان امان از جدائی)

(قاسم از رنج و غم گر شد آزاد پس چرا ای پدر با دل شاد)

(اكبرم را نکردی تو داماد ای پدر جان امان از جدائی)

(چون ترا ذاكر از چاکران است بهر تو ای پدر نوحه خوان است)

(همچو من روز و شب در فغان است ای پدر جان امان از جدائی)

ص: 161

(وله ايضاً)

(الهی کام ناکامان بر آید شب هجران بیماران سرآید)

(غم تنهائی و درد جدائی ز هر درد و غمی مشکل تر آید)

(خدایا رحم کن هر حال صفری که عمر رفته بار دیگر آید)

(ز دشت کربلا سوي مدينه دوباره زاده پیغمبر آید)

(من و وصل پدر هیهات هيهات مرا کی این سعادت یاور آید)

(که عباس آن عموی تاجدارم چو بخت نوجوان از در درآید)

(نشسته روز و شب چشمم برا هست که از در زینب غم پرور آید)

(به راه کربلا در انتظارم که لیلی با علی اکبر آید)

(چه خوش باشد که بعد از ناامیدی سکینه با علی اصغر آید)

(شمیم موی زین العابدینم مرا خوشتر ز بویِ عنبر آید)

(بغیر از این ندارم آرزوئی که گر خورشید اقبالم بر آید)

(زنم تخت عروسی درمدینه که قاسم با عروس مضطر آید)

(مخور ذاکر غم محشر که بابم شفیع تو به نزد داور آید)

(وله ايضاً)

(ای صبارو بسويِ کرببلا كن گُذری

از مَنِ زار ببر خدمت بابم خبری)

(گو که صفرایِ تو می گفت چو مرغِ سحری

داد از درد جدائی و غمِ بی پدری)

(من از آن دم که بهجر تو گرفتار شدم

بخدا در نظر اهل جهان خوار شدم)

ص: 162

(تا که دور از بر تو ای شه ابرار شدم

ز غم دوری تو خسته و بیمار شدم)

(من بیمار نه غمخوار و نه یاور دارم

نه خبر از تو نه از حال برادر دارم)

(چشم در ره پیِ وعده اكبر دارم

انتظار تو و عباس دلاور دارم)

(روزوشب نیست بجز آه و فغان حاصل من

بسرِ راهِ فراق تو بود منزل من)

(زده آتش غم هجر تو به آب و گِلِ مَن

صبر تاکی کنم از هجرِ توخون شد دِلِ من)

(خواب دیدم علی اکبر بوطن آمده است

از ره مهر به غم خواریِ مَن آمده است)

(مژده ام داد که اصفر به سخن آمده است

فارغ از رنج و غم و درد محن آمده است)

(گفت قاسم بصف کرببلا شاد شده

حجله عیش بپا کرده و داماد شده)

(نوعروسش ز همه درد و غم آزاد شده

شاد از این عیش دل سجاد شده)

(وعده دادی که علی اکبرم آید ببرم

من به آن وعده که دادی به وطن منتظرم)

(نه تو می آیی و نَه اکبر نیکو سِیَرَم

و بلکه کرده است فلك خاك یتیمی بسرم)

(گو به عباس عموی من و تاج سر من

خوب داری خبر از حال دل مضطر من)

ص: 163

(به سکینه بگو ای نور دو چشم تر من

و خواهرا جانِ تو و جانِ علی اصغر من)

(سالها چاکر و فرزند تو ای شاه شهید بِرُهِ چاکریت موی سیه کرده سفيد)

(در صف حشر ندارد بکسی چشم امید

جز به احسان تو و لطف خداوند مجید)

سؤال و جواب آن مظلومه با مرغ خون آلود از جوهری

(گفت ای مرغ چرا حال پریشان داری

از غم کیست چنین ناله و افغان داری)

(اشك خونین زِ چِهِ از چشمِ ترت می ریزد

گو به من خون که از بال و پرت می ریزد)

(من ماتم زده آخر پدرم در سفر است

ز غم دوری او خونِ دلم در بصر است)

(نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم

روز و شب آرزويِ دیدنِ اکبر دارم)

(تو مگر هُدهدي و سويِ سبا آمده

یا مگر قاصدی از کرببلا آمده)

(بيقين آمده نزد من از سوی حسین

ورنه از چیست زتومیشنوم بويِ حسين)

(من به آن وعده که داده است پدر منتظرم

خبری تازه اگر هست بکن با خبرم)

(بلکه آورده ای مرغ باین شیون وشین

بهر صفر ايِ جگر خون خبرِ مرگِ حسین)

ص: 164

(آتش آهِ تو آتش زده بر پیکرِ من

بلکه داری خبر مرگ على اكبر من)

(پر و بالت همه را غرقه بخون مینگرم

گوئیا کرده فلك خاك یتیمی بسرم)

(گفت ای فاطمهِ با شور و نوا آمده ام

قاصد مرگم و از کرببلا آمده ام)

(کربلا یکسره صحرايِ منا بود امروز

روز قربانی شاه شهدا بود امروز)

(نوجوانان همه در خون خود آغشته شدند

قصه کوته همه در راه خدا کشته شدند)

(بهر يك قطره آب از دم شمشیر جفا

دست عباسِ علمدار زِ تن گشت جدا)

(پدرت بیکس و بی مونس و بی یاور بود

تن تنها به سر نعش على اكبر بود)

(همه سهلست ز یکواقعه خونست دلم

خاك غم بر سر من باد ز گفتن خجلم)

(فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان

کشته شد بالب عطشان بلب آب روان)

(نیمی از آل نبی کشته شمشير شدند

نیم دیگر زجفا بسته زنجیر شدند)

(زینب غم زده از ظلم فلك مضطر شد

بسوی شام روان با سر بی معجر شد)

(ذاکر غم زده امروز زغم نوحه گر است

فخر دارد که شه تشنه لبان را پسر است)

ص: 165

آلوده کردن مرغ سفید رنگ پرهایش را بخون حسین علیه السلام

در بحار ج 45 ص 191 و محن الابرار ج2 ص 119 و ناسخ ج2 ص 251 از طریق اهل بیت روایت شده که چون حسین علیه السلام شهید شد و روی خاک کربلا مانده و خون از بدن آنجناب

جاری میشدی ناگاه مرغ سفیدرنگی آمده پرهای خودرا بخون شریف آن حضرت آغشته نموده، پرواز کرد، پیوسته خون از پرهای آن مرغ قطره قطره میچکد تا اینکه به این حالت به مرغهای بسیاری دوچار شد که در زیر سایه در شاخهای درختان و اشجار افتاده هر یکی از آنها بهوای دانه و علف و آب نغمه و صدا میکنند، آن مرغ خون آلود بر آن مرغها بانگ زد، وای بر شما آیا رواست که شما در سایه و شاخهای اشجار مشغول خوانندگی و ملاهي و ذکر دنیا بوده باشید و حسین در زمین در برابر آفتاب گرم بر ويِ خاكِ گرم افتاده، تشنه لب کشته شده و خون از بدنش جاری گشته!؟

چون مرغان آن سرزمین این خبر وحشت اثر را از آن مرغ خون آلوده شنیدند، دست از نفمه ونواکشیده بتمامی پرواز نموده رو به سرزمین کربلا نمودند، چون به آن صحرايِ بلا رسیدند دیدند سید ما جناب امام حسين عليه السلام با تن بِی سر و با بدن بيغسل و کفن بر رويِ خاكِ گرم کر بلا افتاده، بادها خس و خاشاك و ریگ و خاك را بر بدن چاک چاکش میریزند، و استخوان بدنش در زیر سم اسبان خرد شده، زوّار آن بدنِ انور وحشیان بیابانها و نوحه و گریه کنندگانش جنیان کوهها و صحراهاست. رويِ خاك بِاَنوار تابناك آن نور خدا روشن و اطراف هوا از طلّعَتِ نور آفتاب عالمتاب جمال آنجناب روشن و نورانی گشته، چون آن مرغها اينحالت را

ص: 166

مشاهده نمودند بی اختیار بیکباره صیحه کشیدند و گریه و زاری نمودند و صدا به ناله وواويلا، وامصیبتاه بلند و آشکار ساختند، و خود را به خون شریف آن حضرت افکندند، و بدنها و پر و بال خود را بخون آن مظلوم آغشته نمودند، پس هر یکی به دیاری و جانبی پرواز کردند، که اهل آن دیار را از کشته شدن جناب ابی عبد الله الحسين عليه السلام خبردار نمایند، از قضای الهی و تقدير باری تعالی یکی از آن مرغها قاصد مدينه جناب رسول خدا گردید، تا اینکه وارد مدینه شده به مرقد شریف آن جناب آمده پیوسته پر میزد، و خون از سر پرهایش قطره قطره میریخت و اطراف مرقد اطهر میگردید، و ندای (اَلاقُتِلَ الحُسَينُ بِكَربلا، اَلاذِبحَ الحُسَينُ بِکَربلا) آشکار میکرد، پس مرغها هر طرف بدور آن مرغ گرد آمده در اطرافش جمع شدند، بحالت آن مرغ گریه و نوحه میکردند، چون اهل مدینه این حالت را از آن مرغ دیدند که خون پیوسته از پر آن مرغ قطره قطره میچکد، ندانستند که چه خبر است تا اینکه مدتی گذشت خبر کشته شدن جناب امام حسين عليه السلام به مدینه آمد،، آنوقت معلوم شد که آن مرغ خبر شهادتِ فرزندِ فاطمه را به جناب پیغمبر صلی الله عليه و آله میداد.

شفا يافتن دختر یهودی به برکت خون امام حسین که از پر آن مرغ چکید و مسلمان شدن پانصد نفر از يهود

و منقول است که در همان روزیکه آن مرغ به مدینه آمده بود در مدینه مردی بود یهودی و آن یهودی دختری داشت زمین گیر و

ص: 167

کور و شل و مبتلا به ناخوشی جذام بود، که انواع ناخوشیها بدن آن دختر بیچاره را احاطه کرده بودند.

از قضا آن یهودی همان دختر مريضه را از مدينه بيرون آورده در باغی که خارج مدينه بود گذاشت و بسوی مدینه برگشت، و آن مرغ خون آلود آمده و خون پیوسته از پرهایش میچکید در شاخه درختی افتاد و تمام شب را مشغول ناله و زاری شد، از قضای الهی یهودی را در همان شب کاری عارض شد نتوانست که به نزد دختر خود برگردد، چون دخترِ عليله يهودي مشاهده نمود که پدرش نیامد خواب از دیده های او دور شده بیدار ماند زیرا که پدرش هرشب او را با سخن مشغول میساخت و تسلی میدا تا اینکه میخوابید، چون آن شب تنها ماند خوابش نیامد تا دم سحر بیدار ماند، در هنگام سحر گریه و ناله آن مرغ را شنید خود را به مشقت بسیار از روی زمین میکشید تا اینکه در زیر همان درخت رسید که آن مرغ در سر شاخ وی نشسته بود، هر وقت آن مرغ صدای خود را به ناله بلند میکرد، آن دختر عليله با دل اندوهناك به جهت گریه او گریه میکرد، هنگامی که آن دختر در اینحالت بود ناگاه قطره ای از آن خون به چشم او افتاد، همان ساعت از برکت وی چشمش گشوده شد و قطره دیگر به چشم دیگرش افتاد، آن چشم نیز گشوده و روشن گردید، پس دو قطره دیگر بدستهای شل او افتاد همان ساعت شفا يافتند، پس بر پایش افتاد شفا یافتند، بعد از آن هر قطره که میافتاد آن دختر آن قطره خون را به بدن خود میکشید، و خون آلود مینمود تا اینکه به برکات آن خون شریف امام حسين (علیه السلام) از همه ناخوشیهائی که داشت شفا یافت، چون روز شد پدرش آمده دید که در میان بستان دختری هست میگردد، پرسید که مرا در این پستان

ص: 168

دختر عليل بود که قدرت بر حرکت نداشت هیچ از او خبر داری؟ آن دختر گفت: بخدا سوگند من دختر تو هستم چون یهودی این سخن را شنید بیهوش شده، به زمین افتاد، چون بهوش آمد، و از حکایت دختر خود آگاهی حاصل نمود از جای خود برخاست به نزد همان مرغ آمد که در شاخ درخت آشیانه ساخته بود، بدل اندوهناك و ناله سوزناک گریه و زاری مینمود بجهت دیدن آنچه که به بدن جناب امام حسین (علیه السلام) کرده بودند.

یهودی آن مرغ را گفت: ترا قسم میدهم به وجودی که ترا خلق کرده است بقدرت خدا با من سخن بگو، آن مرغ بادیده گریان بقدرت خداوند عالمیان به سخن آمد و گفت: من در شاخ درختی با گروهی از مرغان نشسته بودم ناگاه دیدم که مرغی از هوا به نزد ما آمد و میگفت ای گروه مرغان شما دانه میخورید و لِذّت میبرید و عیش و عشرت مینمائید و حال آنکه حسین درزمین کربلا در این ساعت گرمیِ هوا در رويِ خاك گرم تشنه لب خون از گلویش جاری گشته، و سر او را بریده به نیزه زده اند و زنان او را پابرهنه و بيچادر و مقنعه اسير و دستگیر نمودن، چون ما این سخن را شنیدیم پرواز کردیم به زمین کربلا رسیدیم آن مظلوم را در آن بیابان کشته دیدیم که غسل او از خون خود و کفنش ریگ بیابان است، که بادها بر بدنش میریزند، پس همه ما خود را برویِ بدنش افکندیم، نوحه و زاری کردیم و خود را به خون بدن شریفش رنگین و آلوده نمودیم، و هر یکی بسوی جانبی روانه شدیم، من به این مکان آمدم .

چون یهودی این سخن را شنید بسیار تعجب نمود، و گفت: اگر حسین در نزد خدا صاحبِ قَدَر و مرتبه بلند نمی شد. خونش شفای هر دردی و دوای هر مرضی نمیگردید .

ص: 169

پس یهودی با دختر و پانصد نفر از خویشان خود به شرف دین

اسلام مشرف شدند.

خبردار شدن ام سلمه از شهادت امام حسین علیه السلام و حدیث کسا

در ناسخ ج3 ص 86 روایت کند که چون خبر شهادت حسين عليه السلام به أم سلمه رسيد چنانکه در مسند أحمد بن حنبل مسطور است، اهل عراق را لعن فرستاد.

و فرمود: کشتند حسین را؟! خداوند، بکشد ایشان را. فریب

دادند و ذليل ساختند او را لعنت خداوند بر ایشان.

آنگاه فرمود: شامگاهی رسول خدا بخانه فاطمه در آمد، فاطمه غذائی ازآرد و روغن ساخته بود، آن را در طبقی نهاد و به خدمت حضرت رسول آورد، آن حضرت فرمود: پسر عَمِّ من علی و حسن و حسین را به نزد من حاضر کن. فاطمه برفت و دست حسن و حسین را بگرفت و روان شد . علی علیه السلام دنبال ایشان همی آمد، تا وارد بر رسول خدا (صلی الله عليه وآله) شدند. آن حضرت علی را بر طرف راست و فاطمه را بر طرف چپ جای داد و حسنین را بنشاند، آن گاه کسائیکه (پارچه) در زیر پای ام سلمه بود بکشید، و ایشان را در زیر کسا در آورد.

(وقال: اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً) یعنی ای پروردگارِ مَن: اینان اهل بیت منند، ایشان را معصوم بدار و از هر رجسی و آلایشی پاك و پاكيزه فرما، ام سلمه بعد از آنکه رسول خدا. این دعا در حق اهل بیت فرمود، عرض کرد:

ص: 170

یا رسول الله من از اهل تو نیستم؟ قال: بلى. و به روایتی(1) چون خبر قتل حسین به ام سلمه رسید (قالت: أوقد فعلوها؟! ملا الله بيوتهم وقبورهم ناراً) یعنی فرمود: در مکافات این کردار خداوند خانه ها و قبر های ایشان را از آتش پسر کند. (ثم بكت حتى غشي عليها) یعنی پس گریه کرد تا غش کرد.

آگهی حسن بصری و کلمات او در شهادت حسین علیه السلام

چون حسن بصری از قتل آن حضرت آگهی یافت، چنان بگریست که صدغين او باختلاج(2) افتاد. و گفت: چه بزرگی ذلتی است برای امتی که پسر دختر پیغمبر خود را زنازاده ای به قتل رساند؟! سوگند بخدا که سر حسين رد میشود به جسد او، و جد او رسول خدا و پدر او على مرتضی انتقام میکشند از پسر مرجانه

(یعنی ابن زیاد).

ودر قمقام ص 542 از کلمات حسن بصری شمرده که گفت: اول چیزیکه داخل شد بر عرب ادعای معاویه بود (زياد بن أبیه) را و کشتن حسین بن علی (یعنی اول عار و کار زشت) این دو کار بود.

كلمات ربیع بن خثيم در شهادت آن بزرگوار

در ناسخ چون خبر قتل حسین علیه السلام به ربيع بن خثيم رسید سخت بگریست و گفت: جماعتی را کشتند که اگر رسول خدا

ص: 171


1- كما في مثیر الاحزان ص 95 و نفس المهموم ص419
2- صدغ: بین چشم و گوش. اختلاج: پرش اضطراری اعضاء بدن

ایشان را دیدار میکرد، دوست داشت که ایشان را بدسمت خود طمام بنوشاند و بر زانوی خود بنشاند.

و در نفس المهموم ص 419 از ابن ابی الحدید روایت کند که ربیع بن خثيم بیست سال سخن نگفت تا حسین (علیه السلام) را کشتند یک کلمه از او شنیدند گفت: اوقد فعلوها (ثم قال اللهم فاطر السماوات والأرض عالم الغيب والشهادة انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه مختلفون) و باز خاموش بود تا درگذشت.

كلمات عمر بن عبد العزيز

در قمقام ص 543 از ابن خلکان روایت کند که عمر بن عبد العزيز (که یکی از خلفاء بني اميه است) گفت: اگر من جزء قاتلان امام حسین علیه السلام بودم و خداوند مرا میامرزید و داخل بهشتم میکرد، من داخل بهشت نمیشدم برای اینکه حياء وخجالت میکشیدم از رسول خدا.

كلمات عربی صحرائی

در قمقام ص 543 ازر بيع الابرار روایت کند که چون ابن زیاد امام حسین را شهید کرد عربی صحرائی گفت: نگاه کنید چگونه پسر زنازاده پسر دختر پیغمبرش را بکشت؟!

كلمات اسماء دختر عقیل

در ناسخ ج3 ص 88 از مجالس مفید و مقتل مقرم ص 438 از امالی ابن الشيخ الطوسي و نفس المهموم ص417 از شیخ طوسی روایت کرده اند که چون خبر شهادت حسین (علیه السلام) به اسماء دختر

ص: 172

عقیل رسید با جماعتی از زنان بر سر قبر رسول خدا آمد و فریاد زد و خود را بر روی قبر افکند و مهاجر و انصار را خطاب کرد و گفت: (مَا ذَا تَقُولُونَ إِذ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ یَوْمَ الْحِسَابِ وَ صِدْقُ الْقَوْلِ مَسْمُوعٌ)

(خَذَلْتُمُوا عِتْرَتِی أَوْ کُنْتُمْ غُیَّباً وَ الْحَقُّ عِنْدَ وَلِیِّ الْأَمْرِ مَجْمُوعٌ)

(أَسْلَمْتُمُوهُمْ بِأَیْدِی الظَّالِمِینَ فَمَا مِنْکُمْ لَهُ الْیَوْمَ عِنْدَ اللَّهِ مَشْفُوعٌ)

(مَا کَانَ عِنْدَ غَدَاهِ الطَّفِّ إِذْ حَضَرُوا تِلْکَ الْمَنَایَا وَ لَا عَنْهُنَّ مَدْفُوعٌ)

در کربلا چه گذشت ص538 مضمون این اشعار را بشعر آورده:

(چه گوئید ار پیغمبر از شما پرسید ای مردم

به روز حشر کانجا راستي مسموع(1) میگردد)

(رها کردید عترت را و یا بود در غیبت

حقیقت نزد حق معلوم و هم مجموع میگردد)

(به دست ظالمان دادید آنها را نباشد کس

که از بهر شما پیش خدا مشفوع(2) میگردد)

(به دشت کربلا چون مرگشان نازل ببالین شد نبد یاری که گوید مرگشان مدفوع(3) میگردد)

وقتی این اشعار را دختر عقیل خواند چنان ناله و شیون از مردم

زن و مرد شنیده شد که مثلش دیده نشده بود.

كلمات زینب دختر عقیل بن ابیطالب

در تذکرۂ ابن جوزی ص 277 از واقدی نقل کند که وقتی سر مبارك بمدينه رسید و اسراء احدی در مدينه نماند مگر آنکه خارج

ص: 173


1- یعنی شنیده شده
2- شفاعت کرده شده
3- دفع کرده شده

شدند و گریه وضجه زدند، وزينب دختر عقیل بن ابي طالب با روی باز و موهای پریشان ضجه و صیحه می زد و می گفت: واحسينا! وا اخوتاه! وا اهلاه، وامحمداه ، سپس این شعر بگفت:

(ماذا تقولون اذ قال النبي لكم ماذا فعلتم وانتم آخر الامم)

(باهل بیتي واولادي اما لكم عهد اما انتم توفون بالذمم)

(ذريتي و بنوا عمي بمضيعة منهم اساري وقتلى ضرجوا بدم)

(ما كان هذا جزائی اذ نصيحت لكم ان تخلفونی بسوء فيذوی رحمی)

مؤلف گوید: نظیر این ابیات با ترجمه در ص 156 از ج3 از

ام لقمان خواهر این زینب گذشت مراجعه شود.

رسیدن سر مبارك بمدينه وكلمات مروان بن الحكم علیه اللعنة

در ناسخ ج3 ص89 گوید: در کتاب عوالم و تاريخ بلادری (بلاذری) مسطور است که بحكم یزید بن معاویه سر مبارك حسين عليه السلام را به مدينه آوردند. مروان بن الحكم شاد شد و انشاد اشعار کرد. این سخن استوار نیست(1)، لكن سُرُورِ مَروان و خواندن این شعر عجیب نیست .

(ضُرِبَت رُؤوُس(2) فيهِمُ ضَربَةً

اَثبِتَت اَوتادُ مُلکٍ (3) فَاستَقَرَّ)(4)

و هم این شعر را مروان انشاد کرد: یا حَبّذر الخ.

ص: 174


1- در حياة الحسين ج 3 ص 421 گوید: اکثر مورخین قائل شده اند که سر مبارك را به مدینه فرستادند برای اشاعه رعب و ترس چنانچه نقش خواهد آمد
2- در ابن نما ص 95 ضربت دو سر) در حاشیه گفته اسم کتيبه ايست مال نعمان ابن منذر
3- در ابن نما ص 95 (اثبتت أوتاد حكم فاستقر)
4- مقصود مروان این است که سر های بنی هاشم بریده شد و میخهای سلطنت بنی امیه ثابت و پا برجا گشت (کما في هامش الناسخ)

در این نما ص95 دارد که مروان آن سر مبارک را گرفت بدست و با چوب دستی خود اشاره بصورت حضرت می کرد و می گفت:

(یَا حَبَّذَا بَرْدُکَ فِی اَلْیَدَیْنِوَ لَوْنُکَ اَلْأَحْمَرُ فِی اَلْخَدَّیْنِ

(کَأَنَّهُ بَاتَ بِمَجْسِدَیْنِ شَفَیْتُ مِنْکَ اَلنَّفْسَ یَا حُسَیْنُ)

یعنی چه خوبست قوت دو دست و سرخی دو گونه تو که گویا در دوجامه زعفرانی خوابیده است. ای حسین دل خود را از کینه تو شفا دادم. (كما في هامش الناسخ).

و در محن الابرار ج2 ص 65 اينطور دارد ای حسین کینه سينه

خود را بکشته شدن و چوب زدن بسر تو شفا دادم.

ودر نفس المهموم ص614 این اشعار را این طور از ابن ابی الحدید

نقل کرده.

(يا حَبَّذا بدك في اليدين وحمرة تجري على الخدين)

(اندر کف من چه خوش نمائی با گونه سرخ ارغوانی)

کمره ای دام ظله

دو شبهه در این حکایت شده یکی آنکه مروان در آن زمان حاكم مدينه نبوده، بلکه عمرو بن سعید بوده و دیگر آنکه سر مبارک را به مدینه نفرستادند.

جواب:

در حياة الحسين ج 3 ص 421 گوید: اکثر مورخین گفته اند طاغيه (یزید) سر امام حسین را به مدینه فرستاد تا موجب خوف و ترس شود و همه بدانند که امام حسین (علیه السلام) کشته شد و دیگر کسی نتواند بر علیه حکومت یزید حرکتی کند، و آن سر مبارك را بردند نزد

ص: 175

حاکم مدینه عمر و بن سعید خوشش نیامد، و گفت: بخدا قسم دوست میداشتم که امیر المؤمنين (یعنی یزید) سر مبارك را برای ما نمی فرستاد.

و در مجلس او وَزَغ بن وزغ يعني مروان بن حکم حاضر بود صيحه زد بر او که بد حرفی زدی بده بمن آن سر را، و سر مبارك را گرفت و بنا کرد استهزاء کند و شماتت نماید و خوشحال شد و این شعر بگفت:

(یَا حَبَّذَا بَرْدُکَ فِی اَلْیَدَیْنِ وَ لَوْنُکَ اَلْأَحْمَرُ فِی اَلْخَدَّیْنِ)

و سر را در مسجد پیغمبر صلی الله عليه وآله نصب کردند، و

ناله و شیون از زنان بنی هاشم برخواست و مروان گفت:

(عجت نساء بنی زبید عجة كمجيج نسوتنا غداة الارنب)

یعنی زنان بنی زبید فریاد زدند، همانطوری که زنان ما در جنگ ارنب فریاد زدند. بخدا قسم مثل اینکه ایام کشته شدن عثمان را نگرانم، و بعد نظر به قبر پیغمبر (ص) نمود و گفت: ای محمد امروز بعوض روز بدر.

از این کلمات معلوم می شود مروان اِيمان به اسلام نداشته و عقیده اش همان عقیده جاهلیت بوده و منتظر فرصت بوده که یك روزی از پیغمبر و عتر تش تقاص کند لعنت الله عليه.

پس ممکن است آن دوشبهه از این حکایت برطرف شود اما مروان حاکم نبود درست است ولی در مجلس حاکم حاضر بوده و آن چهارت را نمود.

واما سر مبارك بمدينه فرستاده نشده .

وقتی اهل خبره خبر بدهند که اکثر مورخین نقل کرده اند دیگر

استبعاد بی جا است والله العالم.

ص: 176

آگهی عبدالله بن زبیر از قتل حسین علیه السلام و خطبه او

در تذکره گوید: چون خبر قتل حسين عليه السلام در مکه انتشار

یافت عبد الله بن زبیر (که در آرزوی خلافت و امامت بود شاد شد، چون در حیات حسین (علیه السلام) بازار اور کساد بود)، وقتی فهمید حسین عليه السلام کشته شده به مسجد آمد و بر منبر بالا رفت و برای مردم خطبه خواند، و گفت: ای مردم بدانید که اهل عراق جماعتی هستند بی وفا و نیرنگ باز، و اهل کوفه رهبر ایشانند، امام حسین عليه السلام را بسوی خود دعوت کردند که او را رهبر خود گردانند و او کجی آنها را راست گرداند و از گمراهی نجات دهد، ومعالم اسلام را از قبیل نماز و روزه و حج بپا دارد.

چون حضرت دعوت ایشان را اجابت کرد و بنزد ایشان تشریف برد بر علیه او قیام کردند و گفتند باید دست بدست ابن زیاد ملعون بدهی و او رأی خود رادر تو عملی کند،

چون حضرت این بدید کشته شدن با عزت را اختیار کرد بر

زندگی بازلت.

پس خدا رحمت کند حسین را و خوار کند کشنده اش را ولعن

کند کسی را که امر به قتلش نمود و راضی شد به این کار.

پس آیا بعد از اینکه جاری شد بر ابی عبدالله آنچه جاری شد کسی اطمینان پیدا می کند بر این جماعت (یعنی اهل کوفه؟) یا عهد و پیمان مردم نیرنگ باز و بی وفاء را قبول می کند؟ بخدا سوگند حسین روزها روزه دار و شبها به عبادت بسر می برد، و سزاوارتر و نزدیکتر به پیغمبر (ص) بوداز فاجر پسر فاجر (زنازاده پسر زنازاده).

ص: 177

بخدا قسم هیچ وقت غنا را بر خواندن قرآن تبدیل نمی کرد و نه آوازه خوانی را به گریه از خوف خدا، و نه روزه را به شرب خمر، و نه تار و زرنا را به عبادت شب، و نه مجالس ذکر را به طلب صید و بازی با میمون، کشتند او را زود باشد که به مكافات خود برسند، خدا لعنت کند ستمکاران را، پس از منبر به زیر آمد.

در ناسخ ج3 ص 91 گوید: چون (ابن زبیر) این خطبه را تمام کرد به منزل برگشت و عبد الله بن عباس را طلب نمود و گفت: ای ابن عباس تو قرابت مرا با رسول خدا می دانی، و پدر من زبیر را میشناسی که در راه اسلام چه خدمتها کرد، و چه زحمتها کشید، و معاویه و یزید را هم شناخته و تجربه کرده ای، بنابر این امروز لازم است که متابعت من کنی و با من بیعت نمائی.

تا شاید این خلافت که قهراً از مرکز خود دور ساخته اند بجای

خود برگردد.

ابن عباس گفت: ای پسر زبیر مرا دست بازدار که روزگار فتنه انگیز و خون ریز است، من يك تن از مسلمانانم و خاتمه کار ترا نگرانم، اگر کار تو راست آمد و بمقصود خود رسیدی من هم در خدمت حاضرم.

نامه یزید به ابن عباس

چون این خبر به یزید رسید که ابن عباس زیر بار عبد الله بن

زبیر نرفته، شاد شد و نامه ای به این عباس نوشت.

سلام بر تو اما بعد شنیده ام ملحدی (کافری) در حرم خدا ترا به متابعت خود دعوت کرده و تو او را رد کرده ای، برای وفائی که

ص: 178

با ما داشته ای، پس نگاه کن هر کس از اهل بیت یا کسانی که از اطراف بلاد بر تو وارد می شوند، ایشان را آگاه کن و رأی خود را

به ایشان بفهمان که ابن زبیر چه کاره و من چه کاره هستم.

و البته ابن زبیر ترا به متابعت خود دعوت می کند که در باطل كمك او و در گناه شريك او باشی.

و تو چنگ به بیعت ما زدی و اطاعت مارا قبول کردی چون حق ما را می شناختی پس خدای جزای خیر به تو بدهد، بهترین جزاء کسانی که صله رحم کردند، و پیمان خود را یقین داشتند، و من فراموش نمیکنم ترا و فراموش کار نیستم، صله و نیکوئی به تو را همانطوری که سزاوار هستی.

پس نگاه کن هر کس از اطراف بلاد بر تو وارد می شوند بترسان ایشان را که گول ابن زبیر را نخورند و از لقلقه زبانش فريفته نشوند، و البته مردم از تو بهتر شنوا هستند و اطاعت ترا بهتر قبول می کنند والسلام.

جواب ابن عباس به یزید

چون نامه یزید به ابن عباس رسید، در جوابش اینطور نوشت :

نامه تو به من رسید خیال کردی من بیعت ابن زبیر را ترك

کرده ام برای خاطر تو؟

بجان خودم سوگند که من ستایش ترا نخواستم گمان کردی من فراموش کردم کشتن تو حسین را و جوانان پسران عبدالمطلب را که همه را در خون خود آغشته و برهنه در بیابان افکندی تاوحوش بر ایشان عبور کنند و بارها برایشان بوزد، تا خداوند جماعتی را بر انگیخت تا آمدند و ایشان را دفن کردند.

ص: 179

پس من فراموش نمی کنم آنوقتی که حسین را از حرم خدا و رسولش دور ساختی و نامه به پسر مرجانه (ابن زیاد) نوشتی و أمرش کردی حسین را بکشد. و من امیدوارم که خدا در کیفر کردار تو تعجیل کند همانطوری که عترت پیغمبر را کشتی وراضی گشتی.

واما اینکه نوشته بودی من احسان بتو را فراموش نمی کنم، خواهش میکنم اِحسان خود را از من باز داری و صله نفرمائی که من دوستی خود را از تو باز داشته ام.

و جان خودم قسم آنچه ما از تو طلب داریم نمی دهی مگر اندکش را، آنوقت توقع داری که من مردم را به محبت تو بگمارم واز بیعت ابن زبیر منصرف سازم؟ (لامرحبا ولاكرامة)(1).

درخواست یاری و دوستی از من داری؟ وحال آنکه کشتی پسر عم واهل بیت رسول خدا را که چراغهای هدایت و ستارگان شب تار بودند، لشگریان تو به آمر تو با ایشان حیله کردند و کشتند و روی خاك افکنند.

آیا فراموش کردی آنوقتی را که یاران خود را فرستادی در خانه خدا به هر نحوی شد حسین را بکشند؟ و همین طور او را ترسانیدی تا بسوی عراق او را روانه ساختی برای عداوتی که تو با خدا و رسول خدا و اهل بیت او داشتی.

وحال آنکه خداوند پلیدی را از ایشان دور نموده و پاکیزه کرده

ایشان را.

پس مائیم که خداوند پاك و پاکیزه کرده نه پدران توکه جفاکار وطغيان کردار وكافران زنازاده (اكباد الابل والحمير) و احمق و

د اما

ص: 180


1- يعني گشایشی ترا نیست کرامتی هم نداری

دشمن خدا و رسول خدا همانانی که در هر موطني با رسول خدا

جنگیدند.

و جد و پدر تو بود که بر خدا و پیغمبر خدا خروج کردند.

اگر خدا مهلت داد که خونم را از تو خواهم گرفت و اگر توسبقت گرفتی و مرا کشتی مُهِمّ نیست پیغمبرانی قبل از من کشته شدند و خدا یاری کننده است و بعد از این خواهی دانست که جنایت کار چه خواهد دید.

پس تو طلب می کنی دوستی مرا و حال آنکه تو میدانی وقتی که من با تو بیعت کردم می دانستم که اولاد پدر من و اولاد عموی من سزاوارتر بودند به این امر (خلافت) از تو و از پدر تو، ولكن شما از حد خود تجاوز کردید و ادعای خلافت نمودید و گرفتید آنچه را که حق شما نبود.

و تعدی نمودید نسبت به کسانی که صاحب حق بودند.

و من یقین دارم که خداوند شما را عذاب خواهد کرد چنانکه

عذاب نمود قوم عاد و ثمود و قوم لوط و اصحاب مدین را.

ای یزید بزرگترین سرزنشها آن است که تو دختران و اطفال وحرم رسول خدا را از عراق حمل نمودی برای شام در حالی که اسير بودند، و جلبشان نموده بودی و غارتشان کرده بودی تا به مردم بفهمانی قدرت خود را بر ما، و غلبه کردی و استيلاء پیدا کردی بر آل رسول خدا.

و پیش خود خیال می کردی انتقام روز بدر را می کشی که اهل بيت كافر و فاجرت کشته شده بودند، و اظهار داشتی انتقام خود را که پنهان می کردی، و کینه جوئی کردی آن را که در قلبت پنهان داشتي و تو و پدرت خون عثمان را بهانه کردید، وای بر تو از حاکم

ص: 181

روز قیامت.

و بخدا قسم اگر از زخم دستم در امان هستید از زخم زبانم در امان نیستی ، خاکت بر دهان، وسنگت بر دندان، چه ناستوده سرشت و نکوهیده نهاد که تو بوده ای.

امروز مغرور مباش اگر ما را مقهور داشتی، چه امروز اگر بر تو ظفر نجستم فردای قیامت نصرت مال ما است در محضر حاکم عدل که هرگز به ستم حکم نکند، زود است که ترا بگیرد و با حال بدی از دنیا خارجت کند، پس هرچه می توانی زندگی کن ای بی پدر که هر چه زندگی کنی بر گناه توافزوده شود (والسلام علی من اتبع المهدی).

در تذکره از واقدی نقل کند که چون یزید نامه ابن عباس را خواند (اخذته العزه بالاثم) 2 - 202 عزت را به گناه طلب کند قصد کرد ابن عباس را بکشد (خداوند) او را مشغول به ابن زبیر کرد و بعد از او خداوند او را مهلت نداد.

این خلاصة ترجمة كلمات ابن عباس بود که در ناسخ ج3 ص 92 وتذكره ابن جوزی ص 285 ذکر شده بود.

جواب نامه ابن زیاد از یزید و طلب کردن يزيد اسراء و سرهای شهیدان را

در ناسخ ج3 ص98 گوید: چون نامه ابن زیاد به یزید رسید و

از شهادت امام حسين عليه السلام باخبر شد.

به روایت ابن نما(1) یزید بن معاویه مجرب(2) بن حریث بن مسعود کلبی که از قبیله بنی عدی بود به اتفاق مردی دیگر از افاضل شام

ص: 182


1- ابن نما در مثیر الاحزان ص 94
2- در ابن نما و بحار ج 45 ص 123 (محرز بن حريث الخ)

طلب کرد(1)، و ایشان را بسوی مدینه روان داشت، تامژده قتل حسین را به حاکم مدینه که در این وقت عمرو بن سعید بود برسانند و مردم مدینه را نیز از این واقعه هولناك خبر دهند.

اگر چه ابن زیاد پیش از او خبر داده بود ولی یزید میخواست تا حزن اهل بیت را تجدید کند و قهر و غلبه خودرا بر بازماندگان بنی هاشم تازه نمايد.

در جواب ابن زیاد نوشت هر چه زودتر سرهای کشتگان را با اهل بیت رسول خدای بجانب شام کوچ بده، و اموال واثقال ایشان را نیز به همراه ایشان بفرست.

چون ابن زیاد بر نامه یزید اطلاع پیدا کرد، اسباب سفر اهل بیت را آماده کرد. و سر مبارک حسین (علیه السلام) را طلب نمود و فرمان کرد تا حجامی حاضر شد و پاره گوشتها که اطراف گردن امام عليه السلام بیرون اندام مینگریست، حكم داد تا حجام با تیغ باز کرد.(2)

فصل 81:در فرستادن ابن زیاد سرهای مبارك و اهل بیت را به شام

اشاره

مرحوم محدث قمی در نفس المهموم ص 425 فرموده: بدان که ترتیب منزلها که اهل بیت را سیر میدادند معلوم نیست و در کتب

ص: 183


1- در ابن نما ص94 دارد و مردی از (بهرام) (که قبیله ای از قضاء بود) که هر دو از افاضل شام بودند
2- مؤلف گوید: قصة حجام مفصلا در ج3 ص116 گذشت مراجعه کن

معتبره ذکرش نشده بلی بعضی از قضایا در بين منازل رخ داده اشاره به آنها می شود.

و در رياض القدس ج2 ص 266 ستون (2) فرموده: در این منزل که لشکر عبور کرده اند، از جاده سلطانی نرفته اند، بلکه از ترس محبان از راه و بیراه رفته اند، لهذا ترتیبی از حرکت ایشان در کتب ارباب مقاتل نیست الخ.

و در ناسخ گوید آنگاه بروایت سید مخفر بن تغلب بن عایدی(1)

را طلب نمود تا حامل رؤس شهدا او باشد(2).

وشیخ مفید میفرماید(3): سر حسين عليه السلام را به زحر بن قيس داد(4)، و ابو بردة بن عوف ازدی و طارق بن (ابی) ظبیان را با پنجاه سوار به حفظ و حراست آن سر مبارک گماشت، و همچنین

سرهای بنی هاشم و دیگر شهیدان را با جماعتی از لشکر به همراه زحر بن قیس روان داشت. پس فرمان داد: سید سجاد عليه السلام را با غل و زنجير سوار کردند.

واهل بیت رسول مختار را بی مقنعه و خمار بر شتران و اسبان

سوار کردند.

و شمر بن ذی الجوشن را با گروهی از لشکر برایشان گماشت، و گفت عجله کنید و خود را به زحر بن قیم برسانید، چون او

ص: 184


1- در لهوف مترجم ص 171 وابن نما ص96 و بحار ج 45 ص 124 (مخفر بن ثعلبه) ذکر کرده اند
2- در روضة الشهداء ص293 گويد: زحر بن قیس و محسن بن ثعلبه وشمر بن ذي الجوشن را با پنج هزار مرد مقرر کرد تا آن سس ها را با اهل بیت بشام برند ایشان متوجه شده قطع منازل و طی مراحل می کردند ودر هر موضعی کرامتی روی مینمود الخ
3- در ارشاد ص 245 و بحار ج 45 ص 124 ونفس المهموم ص 419
4- در مع السجوم ص233 مرحوم شعرانی فرموده (زعر بن قيس بفتح زای معجم و سکون حاء مهمله است و در کتاب اصابه بجیم است و آن از سهو كاتب و چاپخانه است ألخ)

مقداری از راه را طی کرده بود، لذا شمر سرعت کرد و به زحر بن قیس پیوست.

و در نفس المهموم ص 420 مرحوم محدث قمی فرموده من در اینجا حق دارم که گریه را طولانی کنم و به فرموده امير المؤمنين عليه السلام سید اوصیاء تمثل جویم (أين الذين تعاقدوا على المنية وابرد برؤسهم الى الفجرة) کجایند آنها که بر مرگ هم پیمان شدند و سرشان را پیکان (نامه بر) برای فاجران بردند.

و هم بقول این شاعر تمثل جویم.

(بنفسي رؤوس معلنات (معليات) على القنا

الى الشام تهدی بسارقات الاسنة

بنفسي خدود في التراب تعفرت

بنفسي جسوم بالعراء تعرت

ربیع اليتامى والأرامل فا بکها

مدارس للقرآن في كل سحرة

و اعلام دين المصطفى و ولاته

و اصحاب قربان و حج و عمرة)

یعنی جانم فدای آن سر ها که بالای نیزه پدیدار بود بر پیکانهای درخشنده و سوی شام به ارمغان برده شد، جانم فدای آن گونه های خاك آلوده و آن پیکر های برهنه در دشت افتاده ، بهار یتیمان و بيوه زنان بودند بر آنها گریه کن، و در هنگام شبگیر تلاوت قرآن میکردند. علمهای دین پیغمبر مصطفی و اصحاب قربان و حج و عمره بودند. کما في دمع السجوم ص 234.

مؤلف گوید این اشعار در بحار ج 45 ص 280 بسیار است چند

بیتش را مرحوم قمی اقتباس نموده تقديم و تأخیر هم شده .

ص: 185

در کربلا چه گذشت ص 541 این اشعار را ذکر فرموده:

بقربان سرها که بر نیزه شد سوى شام سوقات آورده شد بقربان آن گونه های عزیز که با خاك و خون سخت آغشته شد بقربان تنهای عریان به دشت که بهر عزا خوب سررشته شد به ایتام آل محمد بنال که قرآن از آنها پراکنده شد سر آن دیانت ولات هدی که قربانی و حج از آنها بجا

تشييع اهل کوفه اسيران را

در حياة الحسين ج 3 ص 368 از مرآة الزمان في تواريخ الاعيان ص 99 نقل کند که چون اهل بیت را سوار کردند که بطرف شام ببرند تمام طبقات اهل کوفه برای وداع بیرون آمدند، و يك دسته گریه میکردند و یک دسته نوحه سرائی میکردند، و راههای کوفه پر از مردم بود و تمام شب را مشغول گریه بودند و ازکثرت مردم قافله تمكن حرکت نداشت.

امام زین العابدين عليه السلام تعجب میکرد و میفرمود اینهاما

را کشتند و بر ما گریه میکنند؟!

و از حدائق الوردية ج 1 ص 129 نقل کند که زنهای همدان عجه کردند به گریه و نوحه و صدای گریه و واویلا از ایشان

بلند شد.

و از انساب الاشراف نقل کند که شمر بن ذي الجوشن امر کرد امام زین العابدین (علیه السلام) را در گردنش غل و زنجیر بندند پس غل کرده اسرا را بردند تا ملحق به قافله ای که سر هارا میبردندشدند.

و در ص367 از تحفة الأنام في مختصر تاریخ الاسلام نقل کند

ص: 186

که بطوری اهل بیت را حرکت دادند که بدن انسان بلکه بدن حیوانات بلرزه می آید.

ورود اهل بیت به منزل اول

و در منزل اول(1) چون فرود آمدند و اهل بیت را پیاده کردند، آن پنجاه تن سوار که حافظه و حامل سر مبارك بودند، نیز پیاده شدند، و کناره گرفتند، و آن سر مبارک را در صندوقی نهاده در کنار خود جای دادند، و مجلسی آراسته مشغول شرب خمر شدند، و بسیار مست گشتند و از عقل تهی شده بخواب رفتند.

يك نفر از آن سواران شرب خمر نکرد و لختی بیدار نشست، و دیده بر دریچه آسمان بست. ناگاه بانگ رعدی شنید و ابر برقداری را دید، چون نيك نظر کرد، درهای آسمان را باز یافت و دید که آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و خاتم انبياء محمد مصطفی (صلی الله عليهم) از آسمان بزیر آمدند، و جبر ئیل با جماعتی از فرشتگان خدمت پیغمبر صلی الله عليه و آله را ملازمت داشتند، و چون بر سر صندوق رسیدند جبر ئیل آن سر مطهر را بر گرفت و ببوسید و بر سینه خود بچسبانید، و پیغمبران هر يك این عمل را انجام دادند، و پیغمبر صلى الله عليه و آله را تسلیت گفتند و بگریستند، و رسول خدا از همه بیشتر بگریست.

اپنوقت جبرئیل گفت: که ای محمد خداوند مرا در تحت حکومت تو قرار داده اگر فرمان دهید زمین را بر أمت تو واژگون کنم، چنانکه بر قوم لوط کردم.

ص: 187


1- منزل اول کجا بوده معلوم نیست. بلي در رياض القدس ج2 ص260 ستون اول سطر 7 گوید منزل اول قادسیه بود الخ

آن حضرت فرمود: مرا در نزد خداوند با ایشان حسابی است.

آنگاه فرشتگان به عرض رسانیدند که: خداوند ما را بهلاکت این پنجاه تن فرمان داده، فرمود: فرمان شمار است. لاجرم آن فرشتگان هر يك حر به ئی بدست گرفتند و هر یکی را زخمی زدند، چون نوبت به آن يك نفر رسید که بیدار بود فریاد برداشت که:

(یا رسول الله الامان الامان) آن حضرت فرمود: دور شو که خدايت نیامرزد. لاجرم فرشتگان او را بسلامت گذاشتند. صبح که شد یکتن از آن جماعت زنده نماند، بلکه همگان خاکستر شده بودند.

قصه آن کس که در کعبه طلب مغفرت میکرد

مؤلف گوید: عين قصه گذشته را در بحار ج 45 ص 125 و محن الابرار ج2 ص 67 وقمقام ص546 و عوالم ج17 ص 425 اینطور نقل کرده است:

راوی میگوید: من در سالی در مکه معظمه مشغول طواف بودم ناگاه مردی را دیدم میگوید: (اللهم اغفر لي وما اراك فاعلا)(1) اي خدا مرا بیامرز و میدانم که نخواهي آمرزید. گفتم: ای بنده خدا : از خدا بترس و این کلام را مگو، بجهت آنکه اگر گناهان تو بعدد قطرات باران و برگ درختان باشد و از خدا بخواهی و تو به کنی خداوند آنها را بيامرزد، چون خدا غفور و رحیم است. آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خود را برای تو نقل کنم، چون نزديك رفتم گفت: ای بنده خدا بدان من یکی از آن پنجاه نفر هستم که(2)

ص: 188


1- در لهوف مترجم ص 172 این قصه را از ابن لهيعة وغير او نقل کند. و در مثير الأحزان ابن نما ص96 از سليمان بن مهران اعمش نقل کند
2- در مثیر الاحزان گوید: من جزء آن چهل نفر بودم که سر امام حسین را حمل کرده بودند، ولي لهوف ونفس المهموم ص 424 پنجاه نفر نقل کرده اند. کما في البحار والقمقام

به سر مبارک امام حسين عليه السلام موکل بودیم. و بسوی شام میبردیم، چون هنگام شب در منزلی از منازل فرود آمدیم، سر مبارك را در میان صندوقی میگذاشتيم، و مشغول شرب خمر میشدیم، در هنگامی که آن صندوق را میان خود میگذاشتيم شبی از شبها یاران من همه شراب خوردند و مست گردیدند، و آن شب من با ایشان موافقت نکردم و شراب نخوردم، چون پاسی از شب گذشت دیدم رعد و برق از آسمان ظاهر شد، در آنحالت نظر میکردم ناگاه دیدم درهای آسمان باز شدند و حضرت آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و پیغمبر ما جناب محمد صلى الله عليه وآله بسوی زمین فرود آمدند، و جبر ئیل با گروهی بیشمار از ملائکه آسمان در خدمت آن حضرت بودند، دیدم جبرئیل نزديك همان صندوق آمد و سر انور آن حضرت را از میان صندوق بیرون آورد و به سینه خود چسبانید، و بوسید، پس یکی یکی از پیغمبران آن سر مبارک را گرفتند و به سینه خودچسبانیدند و بوسیدند، جناب رسول خدا صلى الله عليه وآله به سر فرزند خود گریه میکرد، و پیغمبران او را تسلیت میگفتند، جبرئیل پیش آمد، وعرض کرد یا محمد خداوند مرا مأمور فرموده است که ترا در حق امت تو اطاعت نمایم، هر امری که در باره ایشان بفر مائی بعمل بیاورم اگر مرا امر کنی و فرمان دهی که زمین را به تزلزل بیاورم بالای زمین را پائین و پائین زمین را بالا کنم چنانکه در خصوص قوم لوط کردم همین ساعت چنان کنم.

رسول خدا فرمود: ای جبرئيل من راضی نیستم که چنین کاری درباره امت من بعمل بیاوری، زیرا که مرا با ایشان در روز قیامت مقام مخاصمه هست.

ص: 189

پس پیغمبر صلی الله عليه و آله با گروه پیغمبران به فرزند خود نماز کردند و صلوات فرستادند، و گروهی از ملائکه بخدمت آمدند و عرض کردند خداوند ما را مامور کرده است که این پنجاه نفر را بکشیم و هلاك نمائيم.

رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود: به هر امریکه در باره ایشان

مأمور شده اید بعمل آريد.

چون ایشان از حضرت رسول رخصت یافتند یکی یکی آن پنجاه نفر را حر به میزدند همان ساعت آتش میگرفتند و میسوختند. یکی از آن ملائکه زدن مرا قصد نمود، من از ترس و واهمه فریاد کشیدم (الامان الامان یا رسول الله) آن پیغمبر رحمت فرمود: برو خدا ترا نیامرزد.

چون صبح شد دیدم یاران من همه سوخته اند و خاکستر شده اند.

و بروایت مناقب که در بعض فقرات این روایت هست که هرکس در کشتن آن حضرت شرکت داشت دستهای او خشك شد.

و نیز در همان روایت از همان ملعون منقولست که ناگاه صدای برقی را شنیدم که هرگز چنین صدائی تا آنوقت به گوش من نرسيده بود. دیدم یکی صدا میکند که جناب رسول خدا آمد، صدای اسبها و سلاح به گوش من میرسید و جبرئیل و میکائیل و اسرافيل و کر و بیان و روحانیان و مقر بان دربار خدا همه آمدند جناب پیغمبر صلی الله عليه وآله از دست ستمکاران امت خود به گروه پیغمبران و سلسله کروبیان شکایت نمود، و فرمود: فرزند و نوردیده مرا کشتند، و هر یکی از پیغمبران و مقر بان ملا أعلي أن سر انور را میبوسیدند و به سینه خود میچسبانیدند.

ص: 190

دست و قلم

در بحار ج 45 ص 125 ومحن الابرار ج2 ص 67 ولهوف مترجم ص 174 و عوالم ج17 ص 425 و مقتل مقرم ص 443 و مقتل ابن نما ص96 نقل کنند که چون حسين بن علی (علیه السلام) کشته شد سرش را برای یزید فرستادند، در منزل اول که پیاده شدند بنا کردند خمر بنوشند، و با آن سر مبارک در میان خودشان شادی کنند (در لهوف سر را دست بدست بدهند) ناگاه دستی از دیوار نمایان

شد که قلم آهنی با آن دست بود، چند سطری با خون نوشت؛

(اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ)

آیا گروهی که حسین را کشتند دیگر در روز قیامت امیدشفاعت

جدش را دارند؟

(روز حشر ندانم که قاتلان حسین

چگونه چشم شفاعت بجد او دارند)

در لهوف دارد که چون این را بدیدند سر را گذاشته فرار کردند. در منتخب طریحی ص 480 اینطور نقل کند:

(اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ)

(فَلا وَاللهِ لَیسَ لَهُم شَفِیعً وَ هُم یَومَ القِیامَهِ فِی العَذابِ)

و در رياض القدس ج 2 ص 276 این قصه را این طور نقل کند که قلب راوندی از ابوالفرج از سعید بن ابی رجا از سليمان بن اعمش روایت میکند که روزی مشغول طواف خانه خدا بودم کسی را دیدم که مناجات میکند و میگوید: (اللهم اغفر لي وأنا أعلم أنك لا تغفر) یعنی خدایا مرا بيامرز هرچند میدانم نخواهی آمرزید، از این سخن لرزه بر تن من افتاد. و پیش رفته به او گفتم: ای نامرد این چه سخن است که میگوئی؟ در حرم خدا و رسول در ماه حرام،

ص: 191

و ایام حرام، چگونه از مغفرت خدا مأیوس گشته ای؟ گفت: بجهت آنکه گناهی عظیم (بزرگ) از من صادر شده، به او گفتم: آیا گناه تو بزرگتر است یا کوه تهامه؟ گفت: گناه من، گفتم: گناه تو بزرگتر است یا کوههای رواسی (بزرگ) گفت: گناه من، هرگاه بخواهی گناه خود را بتو باز گویم؟ گفتم: بگو گفت: از حرم بیرون بیا تا بگویم، چون بیرون آمدیم در گوشه ای نشست گفت: ای برادر من یکی از لشگریان شوم پسر سعد بودم، و از جمله آن چهل نفری بودم که با آنها سر مطهر فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله را از کوفه به شام بردیم، در بین راه بر يك مرد نصرانی برخوردیم، سرمقدس امام (علیه السلام) را بر سر نیزه زده و در پای آن مشغول غذا خوردن بودیم در این اثنا دیدیم دستی از غيب ظاهر شد و بر دیوار دیر نوشت:

(اَتَرْجُوا اُمَّهً قَتَلَتْ حُسَیْنا شَفاعَهَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ)

ما جماعت از آن حکایت به جزع و واهمه بر آمدیم یکی از ما خواست آن دست را بگیرد، غائب شد، ما مشغول غذاشدیم بازدیدیم همان دست پیدا شد و نوشت:

(فَلا وَاللهِ لَیسَ لَهُم شَفِیعً وَ هُم یَومَ القِیامَهِ فِی العَذابِ)

ترس ما زیاده شد و شقاوت بعضی زیادتر، خواستند آن کف را بگیرند پنهان گردید، باز مشغول خوردن طمام شدیم دوباره دست ظاهر شد و بر دیوار نوشت:

(وَقَد قَتَلُوا الحُسَينَ بِحُكمِ جَورٍ وَخالَفَ حُكمُهُم حُكمَ الكِتابِ)

ما دست از طعام بازداشتیم، زهر مار شد بر ما، در این اثنا راهبی که بردیر منزل داشت. بر بام برآمد. نگاهی به سر مطهر امام (علیه السلام) کرد (فرأی نوراً ساطعاً من فوق الرأس) چشم آن راهب که بر سر نورانی امام (علیه السلام) افتاد، دید مثل شب چهارده میدرخشید، از

ص: 192

بالای دیر بزیر آمده پرسید شما تشکر از کجا می آئید، و این سر پر نور که ضياء او عالم را منور، و عطر او جهانی را معطر نموده سر کیست؟ گفتند: ما از اهل عراقيم و این سر سر امام آفاق حسین عليه السلام ابن علی بن ابیطالب است، راهب گفت آن حسینی که پسر فاطمه است. و پسر پسر عم پیغمبر خدا محمد است؟ گفتند آری، گفت: (تبالكم والله لو كان لعيسى بن مريم ابن لحملنا على احداقنا) وای بر شما و آئین شما، بذات خدا اگر عیسی را پسری بود ما طائفه نصاری فرزند عیسی را بر حدقه چشمهای خود جای میدادیم، ای بی مروت لشکر. شما پسر پیغمبر خود را کشته اید و بعد از کشتن او اظهار فرح و خوشحالی میکنید، اکنون من از شما حاجتی میخواهم گفتند آن چیست؟ گفت: ده هزار درهم مرا از آباء و اجداد خود ارث رسیده این دراهم را از من بگیرید این سر را تا زمان رفتن به من بدهید، تا مهمان من باشد، قبول کردند، راهب دو همیان آورد که در هر يك پنجهزارو پانصد درهم بود. تا آخر قصه که در (ورود اهل بیت به دیر راهب) خواهد آمد.

پیدا شدن سنگ و کلماتی که بر آن نوشته بود

در تذكره ابن جوزی ص 284 سطر (16) از ابن سیرین نقل کند که پانصد سال پیش از مبعث پیغمبر صلی الله عليه و آله سنگی پیداشد که بر آن به سریانی نوشته بود و چون به عربی ترجمه شد این در آمد:

(اترجو امة قتلت حسيناً شفاعة جده يوم الحساب)

و در مثیر الاحزان ابن نما ص 97 و بحار ج 44 ص 225 نقل کنند که مورد نصرانی گوید: پدرم از پدرانش نقل کند که ایشان

ص: 193

در بلاد روم جائی را حفر میکردند سیصد سال پیش از مبعوث شدن پیغمبر عربی (ص) به سنگی برخورد کردند که این شعر در آن نوشته بود:

(اترجو عصبة قتلت حسیناً شفاعة جده يوم الحساب)

آیا امیدوارند جماعتی که حسین (علیه السلام) را کشتند شفاعت جدش

را در روز قيامت؟

و در بحار ج 44 ص 224 از مشایخ بنی سلیم روایت کند که گفتند ما با روم جنگیدیم پس داخل كنيسه ای شدیم یافتیم که در آن نوشته بود:

(ایرجوا معشر قتلوا حسيناً شفاعة جده يوم الحساب)

پرسیدم

چند وقت است این در کنیسه شما است؟ گفتند: پیش

از سیصد سال که پیغمبر شما صلی الله عليه و آله مبعوث شود.

در ثمرات الحياة ص107 آخر مجلس (16) از تنکابنی از اکلیل - المصائب از صاحب مفاتيح النجاة از انس بن مالك روایت کند که مردی از اهل نجران گودالی کند پس دید در آن گودال لوحی از طلا پیدا شد که در آن نوشته بود:

(اترجو امة قتلت حسینا شفاعة جده يوم الحساب(1))

كتبه ابراهيم خليل الله. پس آن مرد آن لوح را آورد خدمت پیغمبر (ص) حضرت آن را دید و گریست، و فرمود: هر که عترت مرا بیازارد نرسد او را شفاعت من.

ص: 194


1- در قمقام ص 545 دو بیت دیگر اضافه کرده و آن این است. (فقد قدموا عليه بحکم جور فخالف حكمهم حكم الكتاب) (متلقي يا یزید غداً عذاباً من الرحمن یالک من عذاب)

و در تذكره ابن جوزی ص 284 سطر (20) گوید: سليمان بن بسیار گفته: سنگی پیدا شد که بر آن نوشته بود(1):

(لابد أن ترد القيامة فاطمة وقميصها بدم الحسين ملطخ)

(ويل لمن شفاؤه خصماؤه والصور في يوم القيامة ينفخ)

یعنی ناچار در روز قیامت فاطمه (علیه السلام) وارد خواهد شد، و پیراهنش به خون حسین رنگین است، وای بر کسی که شفیعان او دشمنش باشند و صور (اسرافیل) در قیامت دمیده خواهد شد.

ايضاً در تذكره ابن جوزی ص 285 به سند خود از ابن ابی نعیم روایت کند که گفت: مردی آمد به نزد پسر عمر و من آنجا بودم، سئوال کرد از خون پشه که در لباس است آیا پاك است آن یا نجس؟

پسر عمر به او گفت: از اهل کجائی؟ گفت: از اهل عراق. پسر عمر گفت نگاه کنید او را از من از خون پشه سؤال میکند، و حال آنکه پسر رسول خدا را کشتند و حال آنکه من شنیدم رسول خدا فرمود: آن دو (امام حسن و امام حسین) ریحان منند از دنیا .

ورود اهل بيت به قادسیه

در ناسخ ج3 ص 101 گوید: چون یزید بن معاویه فرمان داد که سر های شهداء و اهل بیت رسول خدارا شهر به شهر و ده بده بگردانند، تا شیعیان علی بن ابیطالب پند گیرند و از خلافت آل علي مأیوس گردند، و دل در طاعت یزید بندند، لاجرم لشکریان اهل بیت

ص: 195


1- در قمقام نیز ذکر کرده

را با تمام شماتت وذلت کوچ دادند، و به هر قريه وقبيله می بردند، اگر چه از راه دور بود و مسافت طولانی تر می شد.

و هر يك از زنان و کودکان بر کشته گان خود می گریستند با

کعب نیزه می زدند، و بدینگونه کوچ می دادند.

تا به قادسیه برسیدند، ام کلثوم این شهر قرائت فرمود:

(ماتَتْ رِجالی وَاَفْنَی الدَّهْرُ ساداتی وَزادَنی حَسراتٍ بَعْدَ لَوْعاتی)

(صالُوا اللِّئامُ عَلَیْنا بَعْدَ ما عَلِمُوا اَنّا بَناتُ رَسُولٍ بِالْهُدی یَأتی)

(یُسَیِّرونا عَلَی الأَقْتابِ عارِیَهً کَاَنَّنا بَینَهُم بَعْضُ القَسیمات)

(عَزّ عَلَیکَ رَسُولَ اللّهِ ما صَنَعُوا بِاَهْلِ بَیْتِکَ یا نُورَ الْبَریّاتِ)

(کَفَرْتُمْ بِرَسُولِ اللّهِ وَیْلَکُمُ اَیدیکُمُ مِنْ سُلوکٍ فِی الضَّلالاتِ)

خلاصه معني اشعار كما في ترجمة أبي مخنف وهامش الناسخ و غيره: مردان من کشته شدند، و روزگار بزرگانم را از بین برد، و حسرتهای مرا افزود، بعد از ناله و زاریها، پست فطرتان بر ما هجوم آوردند، و حال آنکه می دانستند ما دختران پیغمبری هستیم که برای هدایت آمده بود. وما را مانند اسیران بر شتران بی محمل سیر می دادند، مثل اینکه مابین ایشان مانند غنائم جنگی تقسیم شده ایم، گران است بر تو ای رسول خدا اي نور آفریده گان آنچه بر اهل بیت تو انجام دادند. کافر شدید به رسول خدا وای بر شما گمراهان.

ورود اهل بيت بتكريت

در ناسخ ج3 ص103 از ابی مخنف نقل کند که:اهل بیت را با

ص: 196

سرهای شهداء از جانب شرقی حصاصة(1) بردند و از تکریت عجور دادند. و به حاکم آنجا نوشتند که : زاد و علوفه ذخیره بگذار و ما را استقبال كن (در ترجمه أبو مخنف سر های خارجی همراه ماست).

حاکم تكريت فرمان داد تا مردم آماده شدند و کوچه و بازار را زینت دادند و علمها افراشتند و بوقها را بنواختند، و با عده کثیری به استقبال بیرون شدند، و با سران سپاه ملاقات حاصل شد، و هر کس از سر ها سؤال می کرد می گفتند: مردی خارجی بر یزید خروج کرد ابن زیاد او را بکشت اينك سر او و اصحاب اوست که بنزد یزید حمل می شود.

يك نفر نصرانی گفت: ای مردم من در کوفه بودم که این سر مبارك را آوردند این سر خارجی نیست بلکه سر حسین بن علی بن ابیطالب است.

مردم چون این بشنیدند روي ورأي بگردانیدند و حاضر شدند که لشکر کوفه را برانند و دور سازند. و جماعت نصاری نیز با ایشان متفق شدند و ناقوسها بنواختند و گفتند: گروهی که پسر دختر پیغمبر خود را بکشند يك ساعت هم راضی نیستیم که به شهر ما در آیند و استراحت کنند. چون لشکر این بدیدند از زمین تکریت کوچ کردند.

ورود اهل بیت به وادى النخلة

و از طریق بیابان به دیر عروة رسیدند واز زمین صليتا گذشتند

ص: 197


1- حصاصه: از قراء سواد یعنی عراقست نزديك قصر ابن هیبره جزء استان کوفه است (المراصد)

و به وادي نخله فرود آمدند. و روز و شب را آنجا بودند، شبانگاه شنیدند که زنان جنیان بر حسين عليه السلام نوحه و مرثیه میخوانند.

(نِساءِ الجِنِّ اَسعَدنَ نِساءِ الهاشِمِيّات

بَناتُ المُصطَفی اَحمَدَ يَبكينَ شَجِّيات)

(وَيَألِلنَ وَيَندُبنَ بُدُورَ الفاطِميّات

وَیَلبَسنَ ثِيابَ السُّودِ لُبساً لِلمُصيبات)

(وَيَلطِمُنَ خُدوُداً كَالَّدنانيرِ نَقِيّات

وَيَندُبنَ حُسَیناً عَظُمَت تِلكَ الرَّزِيّات)

(وَيَبكينَ وَيَندُبنَ مُصابَ الاَحمَديّات)

یعنی زنان جنیان یاری می کردند زنان هاشميات را. دختران أحمد مصطفی (ص) با آه و زاری میگریستند جنیان در اطراف فاطميات ولوله و ندبه می کردند، ولباس سیاه که لباس اهل مصيبت بود پوشیده بودند، به صورتهای مانند دینار صاف لطمه میزدند و به حسين ندبه می کردند، و به آن مصيبتهای بزرگ، دختران احمد صلى الله عليه وآله می گریستند. و نده به می کردند.

در ریاض القدس ج 2 ص 262 گوید: حکایت زعفر جنی مشهور و معروف است که بعد از شهادت امام علیه السلام آمد خدمت بیمار عرض کرد فدایت شوم به ياری پدرت آمده بودم اذن نيافتم اکنون مرخص کن که دمار از روزگار لشكر بر آورم امام سجاد (علیه السلام) وی را اذن نداد، زعفر عرض کرد فدایت شوم پس خدمتی به ما رجوع کنید. فرمود در سفر شام همراه ما باشید و اهل و عیال و اطفال ما را در سر سواری نگاهداری و پرده داری کنید تا اجانب نظر به رو و موی پرده گیان ماننمایند لذا در وادي النخله صدای جن را شنیدند که نوحه می کردند و می گفتند (نساء الجن الخ) و ابیات گذشته را ذکر فرمود.

ص: 198

و شیخ طریحی در منتخب ص 481 نقل کند که چون به وادی النخله رسیدند گریه جن را شنیدند که زنان جنیه به صورت خود لطمه می زدند و می گفتند:

(مَسَحَ النَّبِیُّ جَبینَهُ فَلَهُ بَریقٌ فِی الْخُدُود

اَبَواهُ مِنْ عُلْیاً قُرَیْشٍ جَدُّهُ خَیرُ الْجُدُود)(1)

و دیگری می گفت:

(اَلا یا عَینُ جُودی فَوقَ خَدّی فَمَن یَبکی عَلَی الشُهداءِ بَعدی)

(عَلی رَهطٍ تَقودُهُم المَنایا إِلی مُتَکَبِّرٍ فِی المُلکِ عَبدٌ(2))

ورود اهل بيت ببلده لبایا مرشاد بنا به نقل طریحی در منتخب ص 481

در ناسخ ج3 ص104 و ترجمه مقتل أبی مخنف ص167 گوید: سپس از وادی نخله راه افتادند و راه ارمینا را پیش گرفتند و رفتند، و در مرز (لبا(3)) نزول کردند و بارانداز خود ساختند، و آنجا بلدی بود آباد،(4) زنان و مردان پیران و جوانان همگی از بلد بیرون شدند، چون نظر شان به سر مبارك حسين عليه السلام افتاد سلام کردند و بر جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی صلوات فرستادند، و فریاد زدند که ای کشندگان اولاد پیغمبران از بلد ما بیرون شوید،

ص: 199


1- مؤلف گوید: این ابیات را در ج1 رمز المصيبة ص 42 از كامل الزيارات نقل کردم و ترجمه اش ايضاً به آنجا رجوع شود
2- این ابیات هم با تفاوتی در ص 40 از ج1 گذشت
3- در ترجمه مقتل ابی مخنف 167 و تذكرة الشهدا ص 407 (لينا) ذکرکرده اند. و در رياض القدس ج 2 ص263 (لبنا) نقل کرده و فرموده آن مقابل (سرشاد) است
4- که اسمش بنا به نقل ناسخ (لبا) و بنا به نقل ابی مخنف و تذکرة الشهدا (لينا) و بنا به نقل رياض القدس (لبنا) و بنا به نقل طریحی (مرشاد) است

و بنا کردند به لعن لشگریان کوفه و فحش به ايشان بدهند، سران لشگر چون این بشنیدند در غضب شدند و حکم به قتل و غارت آن بلد دادند، و آن بلده را خراب کردند، و از آنجا به کحیل آمدند(1).

ورود اهل بيت به كحيله

در ریاض القدس ج 2 ص 263 عین قصه که در موصل بطريق

ابی مخنف نقل می شود اینجا نقل کرده پس تکرار نمی کنیم.

ورود اهل بیت به جهينه

در ریاض القدس ج 2 ص263 فرموده اما واقعه منزل جهينه عامل وی را خبر دادند که سر حسین بن علی (علیه السلام) با ما است و از جانب ابن زیاد به سوی یزید می رویم باید به استقبال ما بیائی و آذوقه و علوفه حاضر کنی شهر را زینت کردند، علمها به جلوه آوردند، مردم به استقبال در آمدند، چون دانستند که ایشان سر امام عالم امکان (علیه السلام) را همراه دارند سی هزار جمعيت شوریدند بنای مخاصمه گذاشتند خیال آن داشتند که سرها و اسیران را بگیرند که لشگر

از آن شهر فرار کردند.

ورود اهل بیت به موصل

در ناسخ ج3 ص 102 و ص 105 و ترجمه مقتل ابی مخنف

ص: 200


1- كحيل: قریه ایست پائين موصل در غربی شط دجله واقع شده (المراصد)

ص167 ونفس المهموم ص426 و قمقام ص 548 وروضة الشهداء ص 293 همه این قصه را نقل کرده اند.

در ناسخ گوید: از صاحب روضة الأحباب که از ثقات و مورد اطمینان اهل سنت است حديث شده که چون اهل بیت به موصل نزديك شدند، شمر به حاکم موصل نامه نوشت که ما با فتح و پیروزی و سرهای دشمنان یزید می رسیم، دستور بده تا مردم کوچه و بازار و شهر را زینت کنند، و خود با بزرگان شهر به استقبال ما بیا و لشگریان را مهمان کن(1).

حاکم موصل چون این را بدانست، اشراف و بزرگان شهر را جمع کرد و نامه شمر را برای ایشان بخواند، و گفت: اگر من به حسب ظاهر راضی شوم شما راضی نشوید و سر پیچی کنید. گفتند حاشا وكلا که بدین امر زشت گردن نهیم و به این عیب رضا دهیم.

اینوقت حاكم موصل در جواب نامه شمر نوشت که مردم این شهر اكثر از شیعیان علی مرتضی و دوستداران آل عبایند، اگر بدین شهر درآئید بعید نیست که بر عليه شما قيام کنند و آشوبی بر پا سازند، صواب آن است که قدری دورتر از این شهر فرود آئید و خستگی خود را تسکین دهید و کوچ کنید. و علف و آزوغه (آذوقه) از برای لشگریان فرستاد.

ص: 201


1- در روضة الشهداء ص 293 دارد که چون به نزديك موصل رسیدند کسی را به امير موصل فرستادند که شهر را بیارای و به استقبال ما بیرون آی و طبقهای سیم و زر مهیا ساز تا بی ما نثار کنی و به آمدن ما به منزل تو بر تمام افران خود مباهات و افتخار کنی، که سر حسین بن علی و فرزندان و برادران واقرباء ودوستان و هواداران او را همراه داریم و اهل و عیال او را نیز می آوريم الخ

شمر این سخن را خيال کرد راست است در يك فرسخی موصل فرود آمد و سر مبارک حسین (علیه السلام) را از سنان نیزه فرود آورده روی سنگی نهاد.

مشهد النقطة

در خبر است که قطره خونی از آن سر مطهر بر سنگ آمد و در هر سال روز عاشورا از آن سنگ خون تازه می جوشید، و مردم آنجا اجتماع می کردند و عزاداری می نمودند، این امر عجيب سالهای دراز ثابت بود، تا وقتی که آن سنگ را از آنجا بر گرفتند و جای دیگر حمل کردند، و تا سنگ آنجا بود مشهد (نقطه) می نامیدند.

گویند این علامت و آیت بزرگی را در زمان مروان ناپدید

کردند. انتهى ما في الناسخ.

و در نفس المهموم ص 426 وروضة الشهداء ص294 گوید:

سنگ تا زمان عبد الملك بن مروان باقی بود پس امر کرد آن سنگ را جابجا کردند و دیگر اثری از آن نماند، ولكن قبه وگنبدی در آن مقام بنا کردند و نامیدند آن را به مشهد النقطة.

و در روضة الشهدا ص 293 چند بیت شعر از شیخ اوحدی ره

نقل کرده .

(هر سال تازه میشود این درد سینه سوز)

(سوزی که کم نگردد و دردی که بی دواست)

اندر شفق هلال محرم ببین که هست)

(چون نعل اسب شه که بخون غرقه گشته راست)

(ای تشنه فرات یکی دیده باز کن)

(کز آب دیده بر سر قبر تو جویهاست)

ص: 202

پس فرموده ای عزیز، دمیدن خون تازه از سنگ عجب نیست و عجب تر آنکه در بعضی از بلاد روم در کوهی صورت شیریست که از سنگ تراشیده اند هر سال روز عاشورا از هر دو چشم شیر دو چشمه آب روان شود تا شب این آب میرود و مردم در حوالی آنجا مجتمع گردند و تعزیت اهل بیت بدارند و از آن آب بخورند و برسم تبرك به خانه برند.

کوه از حسرت آن تشنه لبان میگرید

بحر از غیرت آن خسته دلان میجوشد

آه از آن سنگدل بیخبر تیره درون

که ز حسرت نکشد آه و زغم نخروشد

ورود اهل بیت به موصل به طریقی که ناسخ ج3 ص105 از ابی مخنف روایت می کند

در ناسخ ج3 ص 105 گوید: لشگر به حاكم موصل نامه نوشت که ما با سر حسین و اهل بیت او وارد می شویم ما را استقبال کن، چون نامه را حاکم موصل قرائت کرد: بفرمود: تا شهر را زینت دادند و بزرگان شهر را از هر سوى طلب نموده، گفتند: خبر چیست؟ گفت: مردی از خوارج را عبيد الله بن زياد مقمهور ومقتول داشته، اينك سر او را به درگاه یزید می برند، و به اتفاق بزرگان شهر شش میل(1) لشکر ابن زیاد را استقبال کرد.

ص: 203


1- در مجمع البحرین در ماده (میل) فرمود: هر سه میل یك فرسخ است پس بنابراين اهل موصل دو فرسخ استقبال رفته اند، و آنچه در ترجمه مقتل أبی مخنف ص 168 سطر اول دارد که در شش فرسخي آنان را ملاقات کردنی ضاهراً درست نباشد

مردی از اهل بلد از قصه آگاه شد و بدانست که: اينك سر حسین ابن علی علیهما السلام است که این لشگر حمل کرده اند، چون برگشتند، مردم شهر را آگهی داد و چهار هزاسوار(1) از قبيله اوس و خزرج و دیگر مردم فراهم شد و متفق و موافق شدند که با لشگر ابن زیاد جنگ کنند و آن سر مبارك را بگیرند و در بلد خود به خاك سپارند تا اینکه تا قیامت فخری باشد برای ایشان.

و در تذكرة الشهداء ص407 گوید: و بروایتی سی هزار شمشیر کشیده شد برای آنکه لشگر ابن زیاد را بکشند و آن سر مطهر را بگیرند و در موصل دفن نمایند. و لكن آن لشگر به تعجیل از آنجا گذشتند.

ورود اهل بیت به نصيبين

در ناسخ ج3 ص 106 گوید: چون لشگر ابن زیاد این بدانستند (که اهل موصل بنای جنگی دارند) از آنجا کوچ دادند و تل اعفر(2) و کوه سنجار را گذشته به زمین نصيبين رسیدند و اهل بیت را با سرهای شهیدان عبور دادند، چون چشم زینب بر سر برادر افتاد این شعر بگفت:

ص: 204


1- در تذکرة الشهداء ص 4007 سطر 14 و ترجمه مقتل أبی مخنف ص 168 چهل هزار نقل فرموده اند
2- تل أعفر: اسم قلعه ایست بین موصل وسنجار و فاصله بین موصل و سنجار سه میل است که يك فرسخ باشد (المراصد)

(اَتُشَهِّرُونا فِی البَرِیَّهِ عَنْوَهً وَوالِدُنا اَوْحی اِلَیْهِ جَلیلٌ)

(کَفَرْتُمْ بِرَبِّ الْعَرشِ ثُمَّ نَبِیِّهِ کَاَنْ لَمْ یَجِئکُمْ فِی الزَّمانِ رَسُولٌ)

(لَحاکم اِلهَ العَرْشِ یا شَرَّ اُمَّهٍ لَکُمْ فی لَظی یَوْمَ الْمَعادِ عَویلٌ)

خلاصه معنی: از روی ستم ما را که فرزندان پیغمبریم میان مردم شهره می کنید، خدا شما و همه کفار را لعنت کند، گویا پیغمبری برای شما نیامده است (كما في هامش الناسخ).

وترجمه ای که به نظر حقیر میرسد: آیا مشهور می کنید ما را در دنیا از روی قهر و غلبه و حال آنکه خداوند جليل به سوی پدر ما وحي نموده، به پروردگار عرش و پیغمبرش كافر شدید مثل اینکه در هیچ زمانی پیغمبری برای شما نیامده. قبيح گرداند و لعنت کند خدای عرش شما را ای بدترین امتها، برای شما در آتش روز قیامت گريه باصدائی خواهد بود.

و در روضة الشهداء ص294 گوید: در روایت آمده که چون موصليها لشگر شمر را نگذاشتند که به شهر در آیند و ایشان را در بیرون شهر فرود آوردند، روز دیگر از آنجا رو به نصیبین آوردند و به منصور بن الیاس که امیر آنجا بود خبر فرستادند که تا شهر را زینت دهند، چون او شهر را زینت داد و همین که لشگر به شهر درآمدند به قدرت الهی از ابر قهر و غضب پادشاهی برقی پدید آمد که يك نيمه شهر را بسوخت، مردم بهم ریختند و خجل زده گِردِ آن لشکر نگشتند و ایشان را از آنجا به شهر دیگر که رئیس آنجا سلمان بن يوسف بود توجه نمودند، وسلمان را دو برادر بود، یکی در جنگ صفین بدست مرتضی علی به قتل رسیده بود، و یکی دیگر با این برادر در حکومت شريك بود، ويك دروازه شهر تعلق به وی

ص: 205

داشت و او را داعیه بود که سر هارا از دروازه خود به شهر در آورد، سلمان میخواست که از دروازه او به شهر در آیند میان برادران جنگ شد و سلمان کشته گشته فتنه و غوغا پدید آمد لشکر شمر از آنجا سراسيمه گشته رو به حلب نهاد الخ.

و در کامل بهائی ص 292 گويد:

چون به نصيبين آمدند منصور بن الياس گفت: زیاده از هزار آئین بستند،آن لعینی که سر حسین را داشت خواست که به شهر رود اسب او فرمان نبود چند اسب بیاوردند فائده نبخشید ناگاه سر امام حسین علیه السلام از نیزه بیفتاد، ابراهيم موصلی آنجا بود سر را نيك نگاه کرد دیده سر حسين عليه السلام است، خلق را ملامت بسیار کرد و شاميان او را شهید کردند.

و در نفس المهموم ص 426 فرموده: (لعل مسقط الراس الشريف صار مشهداً) يعنی شاید آنجا که سر مقدس به زمین افتاد زیارتگاه باشد.

ورود اهل بيت بدعوات

در پاسخ گوید: بامدادان از نصيبين بيرون شدند و اراضی عين الورد را طی کردند چون راه به دعوات نزديك كردند، کتابی به حاكم دعوات نوشتند که آذوقه و علوفه لشگر را آماده کنید و با مردم معروف و مشهور آماده پذیرائی باشید. حاكم دعوات فرمان داد تا در بوقها بدمند و با بزرگان شهر به استقبال بیرون شدند، و سپاهیان را با سر های شهداء و اهل بیت مصطفی از بابت اربعین

ص: 206

دلداخل شهر کردند، و سر مبارك حسين را در میدان شهر نصب نمودند و بگفت از چاشتگاه تا نماز دیگر منادی ندا درداد که: (هذا رأس خارجي على يزيد بن معاویه) این سر خارجیست که بر یزید ابن معاویه خروج کرده.

و مردم شهر نیمی گریان و نیمی خندان بودند، و لشکر ابن زیاد آن شب را مشغول شرب خمر و نواختن آلت موسیقی بودند تا صبح، و چون بامدادان که بار بستند علی بن الحسين (علیه السلام) زار بگریست و این شِعر قرائت فرمود:

(لَیْتَ شِعْری أعاقِلٌ فِی الدَّیاجی باتَ مِنْ فَجْعَهِ الزَّمانِ یُناجی)

(اَنَا نَجْلُ الإِمامِ ما بالُ حَقِّی ضائعٌ بَیْنَ عُصْبَهٍ اَعْلاجِ)

یعنی کاش میدانستم: آیا هیچ خردمندی در تاریکیها نشسته و از مصیبت های روزگار آهسته سخن میگوید؟ من که فرزند امامم چرا باید حقم میان گروهی کافر تباه گردد؟ (كما في هامش الناسخ).

در خبر است که در آن میدان که سر مبارک امام را نصب کردند تا روز قیامت هیچ کس از آنجا نمی گذرد مگر آنکه حاجتش برآورده

میشود.

ورود اهل بيت بقنسرین

در ناسخ ج3 ص 107 و تذكرة الشهدا ص 407 و ترجمه مقتل ابی مخنف ص 169 و قمقام ص 549 همه این قصه را نقل کرده اند ولی بعضی ورود به حلب را مقدم داشته اند.

ص: 207

در ناسخ گوید از دعوات طی طریق کرده بقنسرین رسیدند. مردم آن بلد همه از شیعیان امير المؤمنین علی علیه السلام بودند، چون وصول ایشان را بدانستند، دروازه ها را محکم بستند و ایشان را لعن میکردند و سنگ پرتاب میکردند و گفتند: ای قاتلان اولاد پیغمبران سوگند بخدای اگر همه ماها کشته شويم يك نفر شما را به این شهر راه ندهیم. ام كلثوم (علیه السلام) بگریست و این شعر بفرمود:

(کَمْ تَنْصِبونَ لَنَا الأَقْتابَ عارِیَهً کَاَنَّنا مِنْ بَناتِ الرُّومِ فی الْبَلِدِ)

(اَلَیْسَ جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَیْلَکُمُ هُوَ الَّذی دَلَّکُمْ قَصْداً اِلَی الرَّشَدِ)

(یا اُمَّهَ السَّوءِ لا سَقْیا لِرَبْعِکُمُ اِلاّ عَذاباً کَما اَخْنی عَلَی لُبَد)

چقدر شترهای عریان را برای ما آماده می کنید گويا ما از دختران روم در این شهرها هستیم، وای بر شما مگر جدا رسول الله نیست؟ جد ما است که شما را به راه هدایت راهنمائی کرده، ای امت بد، بهارستان شما سیراب نشود مگر با عذابی که نابود کند جمعیت را

(كذا في ترجمه مقتل ابی مخنف).

ورود اهل بيت بحلب

در تذکرة الشهدا ص 407 فرموده: چون به نزديك حلب رسیدند نامه به حاكمش نوشتند او بسیار خوشحال شد و علمها

ص: 208

برداشته با اهل حلب تا سه میل (يك فرسخ) لشكر را استقبال کرد و آنها را به شهر آورد، و تا سه روز از آنها ضيافت نمود و نهایت اکرام از آنها بجا آورد الخ.

در قمقام ص 549 گوید: در معجم البلدان آورده که در غربی حلب کوهی جوشن نام بود. که معدن مس داشت و از آن روز که اهل بیت عصمت و طهارت را از آنجا عبور افتاد آن كان (آن گاه) تباه گشت. چه زنی از امام حمل داشت و در دامنه کوه بار نهاد و از پیشه وران، نان و آب خواست، سنگدلان مضايقت کردند و دشنام دادند. بدیشان نفرین کرد سپس از آن کوه کم سود ندید، جانب قبلی آن کوه مزاری معروف به مشهد السقط و مشهدالدكه باشد، و آن سقط را نام محسن بن حسين بود انتهي.

مؤلف گوید: آنچه در معجم البلدان ج 2 ص 284 در حلب ذكر شد این است (وفي غربي البلد في سفح جبل جوشن قبر المحسن بن الحسين يزعمون انه سقط لماجيء بالسبي من العراق ليحمل الى دمشق او طفل كان معهم بحلب فدفن هنالك.)

و آنچه در (جوشن) ج 2 ص 186 ذکر شده مطابق آنست که در

قمقام ذکر فرموده.

و عین عبارت معجم در جوشن اینست (جوشن جبل في غربی حلب، ومنه كان يحمل النحاس الاحمر وهو معدنه، ويقال: انه بطل منذ عبر عليه سبي الحسين بن على، رضي الله عنه، ونساؤه، وكانت

د هوا طی دو سال و ما

ص: 209

زوجة الحسين حاملا فاسقطت هناك فطلبت من الصناع في ذلك الجبل خبزاً وماء فشتموها ومنعوها، فدعت عليهم، فمن الان من عمل فيه لایربح، وفي قبلي الجبل مشهد يعرف بمشهد السقط و یسمی مشهد الدكة، والسقط پسمی محسن بن الحسين رضي الله عنه)

واقعة غريبة عجيبة

در ریاض القدس ج 2 ص 267 گوید: صاحب روضة الشهدا(1)

مینویسد که شمر ملعون اسيران آل محمد را به شام می برند، در بین راه به شهر حلب رسید در حوالی آن دیار کوهی بود محکم، بر بالای آن كوه دهی بود در غایت آبادی بسکه آن قریه معموره بود نام او را معبوره نهادند (حالا هم معموره میگویند روضه) والی آن قریه شخصی بود یهودی، و نیز رعایای وی همه یهودی بودند، نام وی

(عزیز بن هارون) بود، اهل آن از مرد و زن حریر میبافتند ، جامه های ایشان در حجاز و عراق و شام بخوبی مشهور بود، چون لشکر ابن زیاد با اسيران به آن مکان رسیدند در پای آن کوه آب و علف بسیار داشت پیاده شدند، و اسيران را در مکانی نشانیدند، سر ها را در صندوقی بجای مأمون گذاردند.

تا آنجا که گوید «واقعه شیرین در راه شام»

نیز صاحب روضة الشهداء مینویسد شهر بانو را کنیزکی بود شیرین نام داشت که در لطافت شیرین و در ملاحت ليلى دوران ... مینویسد چون شهر با نورا اسیر کردند و به مدينه آوردند. صد نفر کنیز همراه آورده بود، در آن شبی که شهر بانو به وصال حضرت

ص: 210


1- روضة الشهداء ص 295

امام حسین علیه السلام رسید پنجاه کنیز از کنیزان خود را آزاد کرد، و نیز شبی که سید الساجدين على بن الحسين عليهما السلام از او متولد شد چهل کنیز دیگر را خط آزادی داد، با وی ده کنیز باقیمانده، روزی شهر بانو با حضرت نشسته بودند که شیرین از در در آمد، سلطان عوالم غیب و شهود بطريقه مطایبه و مزاح به شهر بانو فرمود: عجب روی افروخته ای شیرین دارد؟ شهر بانو گمان نمود که حضرت را به شیرین میلی پدید آمده. عرض کرد: قربانت شیرین مال شما است به شما بخشیدم. حضرت دریافت که شهربانو چه گمان برده، في الحال فرمود من هم ویرا آزاد کردم، شهر بانو برجست سر صندوق خود بگشاد، و یکدست لباس از لباسهای نفیسه ملوکانه بیرون آورد و خلعت آسا، بر قد رعنای شیرین پوشانید.

حضرت فرمود: شهر بانو تو چندیدن کنیز آزاد کردی ولی

هیچکدام را مثل شیرین جامه نپوشاندی؟

شهر بانو عرض کرد: قربانت آن کنیزان را که آزاد کردم همه آزاد کرده من بودند، اما شیرین آزاد کرده حسین است، فرق باید باشد میان آزاد کرده من با آزاد کرده شما، حضرت شهر بانو را تحسین و آفرین نمود.

حاصل شیرین با همان حالت در خدمت شهر بانو بود، و دست از کنیزی امام آفاق بر نداشت تا اینکه سفر عراق پیش آمد، در ملازمت بی بی خود بود، صدمات عاشورا را دید و گرسنگی و تشنگی چشید، ولی دست از کنیزی خود بر نداشت، بهمان منوال ملازم خدمت بود تا در آن شب که در پای کوه حلب با چندین غصه ورنج قرار گرفتند، شیرین در آن منزل خانم شکسته دل خودرا دید که به يك حالت ذلتی که جگر سنگ و کوه بر احوال او آب میشد.

ص: 211

شیرین چون آن حالت از ملکه دید به گریه درآمد، و به روی دست و پای شهر بانو افتاد قدری او را دلداری داد و گفت: ای خاتون اذن میدهی مرا که به این ده درآیم و اندك زيوری که با خود دارم و پنهان داشته ام بفروشم و بهای آن را چادری برای شما بخرم؟ شهر بانو فرمود: تو آزادی و اختيار خود را داری، شیرین چون اجازت يافت برخاسته در آن شب تار، روی بدان حصار(1) آورد، و از کوه بالا رفت بر در حصار آمد، در را بسته دید، چون پاسی از شب گذشته بود مردم همه بخواب رفته بودند شروع کرد آهسته آهسته در حصار را کوبیدن.

اول مرتبه که در را کوبید از پشت در (عزیز بن هارون) گفت: کیست کوبنده در؟ شیرینی که در میزنی؟ شيرين تعجب کرده و گفت: آري في الحال عزیز در را باز کرد و سلام داد، شیرین جواب باز داد و فرمود: ای بنده خدا از کجا دانستی که من شیرینم؟ واز کجا مرا شناختی و فهمیدی که در این دل شب من شیرینم؟ عزیز گفت: بنشین تا قصه خود را باز گویم .

بدانکه در اول شب بخواب رفتم موسى وهارون را به خواب دیدم که سر و پا برهنه دارند و ناله کنان آب از دیده ریزان و اثر تعزیت از ايشان ظاهر و هویدا بود، من به ایشان عرض کردم ای سيدان بنی اسرائیل و ای برگزیدگان رب جلیل شما را چه رسیده و سر و پای شما از چه برهنه است؟ و این آه و ناله شما از برای چیست؟ گفتند: ایها العزيز آیا تا بحال ندانسته ای که سبط پیغمبر آخر الزمان را کشته اند و نور چشم حبیب خداوند رحمان را به خون آغشته اند و اکنون (سر) او را با اهل بیتش به شام می برند و امشب در پای این کوه فرود آمده اند.

ص: 212


1- حصار : دیوار قلعه (عميد)

من عرض کردم یا کلیم الله شما میدانید که محمد ودین او بر حق است؟ فرمود: که ای عزیز چگونه ندانم و حال آنکه خداوند تعالی در باره او از ما پیمان گرفته، و ما خود ايمان آورده ایم، هر که به او ایمان نیاورد جای او در دوزخست، من عرض کردم که مرا علامتی نمائید که به آن نشانه يقين من بیفزاید، گفتند: الان برخیز و برو در حصار چون آن جا روی کنیزکی شیرین نام که آزاد کرده حسين مقتول است، و در دروازه ایستاده حلقه بر در میزند، در را باز کن و متابعت او نما، او زوجه تو خواهد بود، و بدین اسلام در آی، و برو به نزد اسيران آل محمد صلى الله عليه و آله و خدمت بزرگ اسيران لنگر زمین و آسمان نقطه دائره امکان فرزند حسین ابن علی (علیه السلام) امام زمان برس در حضرت او اقرار به اسلام بیاور. شرایع بیاموز، سلام ما را به آن سید جلیل برسان بگو (السلام على الرأس المذبوح المقطوع فانه يسمع صوتك و يجيب سلامك وهو على الرمح المنصوب والدم من اوداجه مسحوب) زيرا آن بزرگوار کلام ترا می شنود، وجواب سلام ترا میدهد و حال آنکه سرش بر نیزه است، و خون از شریانش میجوشد این بگفتند و از نظر من غائب شدند، چون از خواب بیدار شدم هراسان به در قلعه آمدم که تو در فرو کوفتی بدین واقعه گفتم تو شیرینی، گفتی آری چون گفتند تو حلال من خواهی بود آیا رضا میدهی که زوجه من باشی؟

شیرین گفت: روا باشد اما بشرط مسلمانی تو و رخصت بی بی شهر بانویه است. باید خدمت على بن الحسین (علیه السلام) برسی و اسلام بیاوری، و نیز از ملکه عجم که بانوی منست اجازه بگیری.

عزیز گفت: چنین کنم. شیرین گفت: حالا داخل حصار نمیشوم

ص: 213

میروم وخبر آمدن ترا به خدمت ایشان میرسانم تا تو بیائی و آنچه موسی و هارون گفته بعمل بیاوری. عزیز گفت: مختاری، من طللوع صبح در آنجا حاضرم، پس شیرین بازگشت تمام قصه را خدمت شهر بانو عرضه داشت، شهر بانو نیز واقعه را برای امام زمان و سائر زنان بیان کرد (وكانوا على ذلك الى الصباح فجائهم عزيز بوجه کالمصباح) .

اما چون خورشید جهان آرا، موسی آسا، با یبد و بيضاء، از سر کوه طلوع نمود، معموره عالم را روشن گردانید، عزیز بیامد و هزار دینار به موکلان سرها و اسيران رشوه داد(1) تا دستور دادند در حق اهل بیت خدمتی بجای آورد.

چون دستوريافت خدمت خواتین محترمه آمد ولباسهای قیمتی به رسم هدیه به ایشان تقدیم داشت (ثم اقبل الى الامام (علیه السلام) واقر لديه بحقيقة الاسلام(2)) هزار دینار خدمت امام بیمار نهاده و اسلام اختیار کرد، اذن گرفت برود پس بر سر بریده پدرش سلام موسی و هارون را برساند پس از اجازت روی به سر منور مطهر فرزند خیر البشر آورد، با آنکه مدتیست آن سر را بریده اند معهذا تر و تازه و سرخ و سفید كأنه حالا سرش را بریده اند.

عزیز در مقابل آن رأس کریم ایستاد و با کمال تعظيم سلام کرد، عرضه داشت يا سيدي موسى وهارون بر سر بریده تو سلام فرستاده اند. ناگاه دولب گهر بار مثل غنچه گل شکفت و فرمود:

ص: 214


1- البته رشوه حرام نبوده چون رشوه حرام آن است که چیزی به قاضی داده شود و حق کسی را پايمالي کند و بر له صاحب پول حکم کند
2- یعنی پس رو بطرف امام (علیه السلام) آورد و نزد او اقرار به حقیقت اسلام نمود

(سلام الله وسلامي على موسى وهارون انهما من المحسنين(1)).

عزیز عرض کرد قربان سر بریده تو شوم خدمتی به من رجوع فرمای که رضای حق سبحانه پدید آید، سر بریده امام فرمود: آنچه لایق بود بجای آوردی چون مسلمان شدی خدا و رسول از تو خوشنود شدند، و چون در حق اهل بيت من احسان کردی جد و پدر و مادر و برادرم از تو راضی شدند، چون سلام پیغمبران را بمن آوردی رضای مرا دریافتی و در روز قیامت در میان اهل بیت ما محشور

خواهی شد.

چون کار به این مقام کشيد شهر بانو شیرین را گفت: اگر رضای مرا میخواهی عزیز را بشوهری قبول کن. شیرین به گریه در افتاد و عرض کرد: چگونه شیرین از کنیزی تو دست بردارد آیا این از وفاست که من در روز عیش و عشرت از نوال عزت و اقبال شما کامران باشم امروز که روز ذلت و خواریست شما را در اسیری و دستگیری بگذارم و بروم جای آن داشت که شهر بانو بگوید بهتر آنکه نیائی و ذلت و خواری مرا در شام و مجلس یزید و در خرابه

نبینی .

چون در خواب عقد ترا موسى وهارون بسته اند روا نیست که پشت پا بر بخت خود بزنی که رضای من در آن است. شیرین لاعلاج تمکین کود (فزوجها الامام من جديد الاسلام) پس امام زین العابدین عليه السلام شیرین را برای عزیز عقد بست، شیرین به حصاررفت (فاعتبروا یا اولی الابصار) پس اهل حصار بالتمام مسلمان شدند انتهى ما في رياض القدس.

ص: 215


1- سلام خدا و من بر موسی و هارون که ایشان از نیکوکارانند

ورود اهلبیت به معرة النعمان

در ناسخ ج3 ص 108 ومقتل أبی مخنف مترجم ص 170 وقمقام ص 549 گوید: چون لشگریان دست به قنسرين نيافتند ناچار بجانب معرة النعمان بشتافتند. مردم آن در بروى ایشان بگشادند ولشگر را پذیرائی کردند و علف و آذوقه بياوردند، لاجرم آن شب را به تمام آسودگی بپای آوردند.

و در تذكرة الشهدا ص407 گوید: وذبيحه ها ذبح کردند (یعنی

گوسفندها برای ایشان قربانی کردند).

ورود اهلبيت بشيرز

در پاسخ ج3 ص 108 ومقتل ابی مخنف مترجم ص 170 و تذكرة الشهدا ص 407 وقمقام ص549 همه این قصه و رودرا ذکر کرده اند.

مرحوم سپهر فرموده چون سفیده بدمید از آنجا کوچ داده بکنار شیرز (بر وزن جعفر) فرود شدند. در شيرز پیری سالخورده و فرتوت بود، مردم را طلب کرد و فرمود: ای مردم اینك سر فرزند

ص: 216

مصطفی و پسر علی مرتضی و پارۂ جگر فاطمه زهرا است، رضا ندهید که این جماعت مذمت شده و شوم بدین شهر در آیند، وسعادت ابدی را در متابعت محمد و آل محمد از شما بگیرند و از بین ببرند .

مردم شیرز در دفع لشگریان همدست شدند. و در تذکرة الشهدا ص

407 گويد: اهل آنجا شمشیر ها برهنه کردند و بر لشگر حمله نمودند و هشتاد و شش نفر از آنها بکشتند و پنج نفر از اهل شیرز کشته شدند.

ام كلثوم فرمود: این شهر را چه نام است گفتند شیرز، فرمود خدا آبش را شیرین کند و نرخش را ارزان کند و دستهای ظلمه را از آن کوتاه نماید.

ورود اهلبیت به کفر طاب

بزرگان سپاه ابن زیاد ناچار بار بستند و راه قلعة كفر طاب را پیش گرفتند و در آنجا قلعه ای اگر چه کوچک بود ولی محکم بود.

آنجا هم در را بر ایشان بستند و بالای دیوارها رفته در پی مدافعه بر آمدند.

خولی بن یزید اصبحی بپای دیوار آمد و صدا کرد که آیا شما در تحت فرمان يزيد بن معاویه نیستید؟ در های قلعه را باز کنید و ما را آب دهيد. گفتند : قسم بخدا که شما را شربتی از آب نچشانیم

ص: 217

مگر شما همان مردمان نیستید که حسین بن علی علیهما السلام را با لب تشنه شهید کردید؟

ودر تذكرة الشهدا ص 407 گوید: اهل كفر طاب گفتند: (والله لو قتلنا عن آخرنا ماسقيناكم الماء وانتم قد منعتم الحسين واصحابه من شرب الماء وقتلتموه عطشاناً) والله اگر تمام ما کشته شویم ما به شما آب نخواهیم داد و حال آنکه شما حسین و اصحابش از آب منبع

کردید و ایشان را بالب تشنه شهید کردید.

ورود اهل بیت به سیبور

در ناسخ ج3 ص 108 وقمقام ص 550 و ترجمه مقتل أبي مخنف ص 170 و رياض القدس ج 2 ص 279 گویند: لشگر ابن زیاد چون دانستند که از آنجا (یعنی کفر طاب) بهره ای نتوان یافت، ناچار کوچ دادند و به اراضی سیبور فرود شدند این وقت سید سجاد این اشعار را انشاد فرمود:

(سادَ الْعُلُوجُ فَما تَرْضی بَذا الْعَرَبِ وَصارَ یَقْدِمُ رَأْسَ الأُمَّهِ الذَّنْبُ)

(یا لِلْرِّجالِ وَما یَأْتی الزَّمانُ بِهِ مِنَ الْعَجیبِ الَّذی ما مِثْلُهُ عَجَبُ)

(آلُ الرَّسُولِ عَلَی الأَقْتابِ عارِیَهً وَآلُ مَرْوانَ تَسْری تَحْتَهُمْ نُجُبُ (نجب))

مردمان پست و فرومایه آقا و بزرگ شدند و عرب به این امر راضی نیست و بالعكس رؤسای امت به حالت طبقه پائین در آمدند، مردان کجایند و آنچه از عجائب روزگار به او رسیده که شگفتی مانند آن نیست، خاندان پیامبر (ص) بر روی شتران برهنه اند، ولی آل مروان در زیر پایشان شتران تنومند (یا اسبهای نجیب) است و سیر می کنند.

ص: 218

این هنگام امل سیبور جمع شدند و پیروان و جوانان گرد آمدند. شیخی سالخورده از میان برخاست و او از آن مردم بود که ادراك صحبت عثمان بن عفان کرده بود، گفت: خداوند انگیزش فتنه را مکروه میدارد، شما بر نیاشو بید و فتنه را تنگ نکنید همانا این سر را در تمام امصار و بلدان طواف داده اند و هیچکس با ایشان در خلاف نکوبیده، شما را چه افتاده که نزاع کنید و تأسيس جنگ کنید؟ بگذارید از بلد شما نیز در گذرانند. جوانان گفتند : لا والله هرگز نگذاریم که این قوم پلید بقدوم خویش بلد مارا آلایش دهند. و در همان زمان بشتافتند و پلی که روی آب بود قطع کردند و آماده جنگ شدند و غرق اسلحه شدند و بیرون تاختند، خولی با انبوهی از لشگر به جنگ ایشان بپرداخت ششصد تن از لشگر ابن زیاد کشته

شدند و جماعتی از جوانان(1) سيبور نیز کشته گشتند.

ام كلثوم عليها السلام پر سید اسم این بلد چیست؟ گفتند سیپور است. (فقالت: أعذب الله تعالی شرابهم وارخص اسعارهم و رفع ایدی الظلمة عنهم) فرمود: خداوند گوارا کند آب ایشان را وارزان کند خوردنی و پوشیده نی ایشان را باز دارد دست ستمکاران را از ایشان.

ابو مخنف گوید: از آن پس اگر جهان همه به جور و ستم انباشته شدی در زمینهای ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت دادگری و عدل افراشته نگشتی.

ص: 219


1- در ترجمه مقتل ابی مخنف ص 171 گويد: و از آن جوانان پنج نفر بقتل رسید. ودر رياضي القدس ج 2 ص 280 فرموده بنا بر يك نسخه هفتاد و شش نفر از کفار کشته شدند و هفتاد نفر از اهل بلد شهید شدند و هذا أقرب الخ

ورود اهل بیت به حماة

در ترجمه مقتل ابی مخنف ص 172 گوید: بعد از سیبور راه افتادند و به حماة رسیدند، اهل آنجا در به روی لشگر یزید بستند وسوار اسب شدند و گفتند: بخدا قسم نباید به شهر ما داخل شوید. تا اینکه آخرین نفس ما را بکشید.

و در تذكرة الشهدا ص 407 گوید: اهل حماة لشگر را راه

ندادند.

ام كلثوم (علیه السلام) پرسید (ما يقال لهذه المدينة؟) گفتند: حماة فرمود: (حماها الله من كل ظالم) یعنی خدا این شهر را از هر ظالم و ستمگری نگاه دارد.

و در نفس المهموم ص426 سطر 17 گوید:

(اما المشهد الذي كان بحماة ففي بعض الكتب(1) نقلا عن بعض ارباب المقاتل انه قال: لما سافرت الى الحج(2) فوصلت الى حماة رأیت مسجداً يسمی مسجد الحسين عليه السلام قال: فدخلت المسجد فرأيت

ص: 220


1- مرحوم قمی خودش حاشیه دارد که مراد از بعض کتب رياض الاحزان قزوینی است (ص 83 طبع حجری سنه 1305)
2- در مقتل مقرم ص 444 سطر 9 گوید: وكان بالقرب من (حماة) في بساتينها مسجد يقال له مسجد الحسين ويحدث القوم ان الحجر والأثر والدم موقع رأس الحسين حين ساروا به الى دمشق بعداً. در حاشیه فرموده (قال الشيخ المحدث الجليل الشيخ عباس القمي في نفس المهموم شاهدت هذا الحجر هند سفري الى الحج الخ). مؤلف گوید: مرحوم قمی خودش مشاهده نکرده نقل قول میکند چنانچه عبارتش را در متن ملاحظه فرمودید

في بعض عماراته ستراً مسبلا من جدار، فرفعته و رأيت حجراً منصوباً في جدار و كان الحجر مؤربا فيه موضع عنق رأسه اثر فيه و كان عليه دم منجمداً فسألت من بعض خدام المسجد ما هذا الحجر والاثر و الدم؟ فقال لی: هذا الحجر موضع رأس الحسین علیه السلام، فوضعه القوم الذین یسیرون به الی دمش الخ).

در ریاض القدس ج2 ص 280 ستون دوم از مرحوم پدرش در ریاض الأحزان از بعض معاصرین خود نقل کند که آن فاضل معاصر در کتاب خود حکایت کرده که در سفر مکه عبورم به شهر (حماة) افتاد در میان باغ و بساتين آن مسجدی دیدم که مسمی به مسجد الحسين بود، فاضل معاصر می نویسد که وارد مسجد شدم در بعض از عمارات مسجد يك پرده کشیده شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگی به دیوار نصب است و آن سنگ را مؤربا(1) دیدم و اثر موضع گلوی بریده و شریان در آن سنگ نقش بود (و کان عليه دم منجمد) خون خشکیده دیدم در همان موضع گردن بر سنگ موجود بود، من از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست؟ و این اثر و این خون چه می باشد؟ گفتند: این سنگ سنگی است که چون لشگر ابن زیاد از کوفه به دمشق میرفتند سرهای شهیدان و اسیران را می بردند به این شهر وارد کردند ، سر مطهر فرزند خير البشر را روی این سنگ نهادند (فأثر في هذا الحجر ماتراه تأثيراً) اوداج بریده در دل سنگ این کار کرد که می بینی، ومن سالهاست که خادم این مسجدم لا ينقطع از میان مسجد صدای قرائت قرآن می شنوم و کسی را نمی بینم، و در هر سال که شب عاشورای حسین (علیه السلام) می شود نصفه شب نوری از این سنگی ظهور می کند که بی چراغ مردم در

ص: 221


1- ارب: الشيء احكمه. والتأريب: التوقير

مسجد جمع می شوند و دور آن سنگ گریه می کنند و عزاداری می نمایند و در آخر های عاشوراء بنا می کند خون از گردن ترشح کردن و همان گونه می ماند و می خشکد واحدی جرأت جسارت آن خون را ندارد، و خادم گفت آن خادمی که قبل از من در این مسجد خدمت می کرد، او هم سالهای متمادی در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر، به این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشورا همه را نقل می کرد، می گفت: خدام قبل هم برای او نقل کرده بودند، از مسجد که بیرون آمدم از اهالی آن بلد نيز پرسیدم همه آنچه خادم گفته بود گفتند انتهی.

ورود اهل بیت به حمص

در ریاض القدس ج 2 ص 280 ستون دوم گوید: چون به نزديك شهر حمص رسیدند نامه به والی آن شهر نوشتند که ما گماشتگان امير المؤمنین یزیدیم و از کوفه به شام می رویم و ما سر حسین را همراه داریم و اولاد و عترت پیغمبر (ص) را اسیر نموده به دیار شام می بریم، استقبال کن و تدارك لشگر ببین، و شهر را آئین ببنديد، امير شهر حمص برادر خالد بن نشيط بود3 که در شهر

ص: 222

جهنيه حکومت داشت، يك برادر آنجا والی بود چنانچه عرضه داشتيم، ونیز برادر دیگر در حمص ریاست داشت. چون از مضمون نامه لشگر مطلع شد (امر بالاعلام فنشرت والمدينة فزينت) علمهای سرخ وزرد و کبود و بنفش به جلوه در آورد، وشهر رازينَت کردند، مردم به تماشا بر آمدند، سه میل از شهر دور شدند تا آنکه لشگر ابن زیاد رسیدند، و آن کافر کیشان هم سرها را از صندوقها بدر آوردند، و بر نیزه ها زدند، و پردگیان حرم امامت را با کمال ذلت رو به شهر آوردند، اهل حمص بعد از تحقیق که اینها اولادِ حیدر و فرزندانِ پیغمبرند به غیرت در آمدند بسکه اَفغانِ طفلان و شیونِ ز نانِ وِیلان راشنیدند بجوش و خروش اندر شدند، به همین حالت بودند تا آنکه اهل بیت رسالت را از دروازه وارد کردند.

زنانِ شهرِ حمص که حرم پیغمبر (ص) را به آن خواری و زاري دیدند دست به شیون گذاشتند مردم شهر دیگر طاقت نیاوردند بنا کردند سپاه ابن زیاد را سنگباران کردن که از ضربت سنگهای گران بیست و شش نفر از فرسان کوفه و شام را به جهنم واصل کردند(1) و دروازه ها را بستند و گفتند (يا قوم لاكَفر بَعدَ الايمان) نمیگذاریم يك نفر از شما از این بلد جان بدر برید، تا آنکه خولی بن یزید حرام زاده را بکشیم و سر امام (علیه السلام) را بگیریم تا روز قیامت این افتخار در شهر ما بماند، و به این نیت قسم یاد کردند، و ازدحام

ص: 223


1- در تذکره الشهدا ص 408 گوید: و به روایتی چون خواستند داخل دروازه حمص شوند به جهت ازدحام خلق بیست و شش نفر مردند و چون دیدند که نمیتوانند از این دروازه داخل شوند رو به دروازه دیگر آن شهر آوردند، آن دروازه را به روی آنها بستند و گفتند (يا قوم اكفر بعد ايمان أم ضلال بعد هدى ايجوز في مدينتنا رأس ابن بنت محمد صلی الله عليه و آله والله لا كان ذلك أبدا) پس از دروازه دیگر سرها را یالسیران داخل شهر نمودند

جمعیت نزدیک کنیسه قسیسی که در جنب خالد بن نشيط بود اجتماع داشتند، لشگر ابن زیاد با آن جماعت در جنگ و جدل بر آمدند و سر مردم را گرم کردند، از دروازه دیگر سرها و اسیران را برداشتند و فرار کردند.

ورود اهل بیت بخندق الطعام أو سوق الطعام وجوسيه

در تذكرة الشهداءص 408 دارد که از آنجا کوچ کردند (یعنی از حمص) و به خندق الطعام آمدند و بعضی سوق الطعام ضبط کرده اند و اهل آنجا دروازه ها بستند و آنها را راه ندادند ، پس از آنجا به جوسيه آمدند و بعضی حوسية ضبط کرده اند و چون حاکم آن شهر مطلع شد چهار هزار سوار برداشته و امر نمود آنها را که با آن لشگر مقاتله نمایند، و آن سر ها را بگیرند واسيران را خلاص نمایند و خولی و شمر را بکشند، لشگر ابن زیاد مطلع شدند از راه بحيره به جانب بعلبك روانه شدند.

ورود اهل بیت به بعلبك

در ترجمه مقتل ابی مخنف گوید: به فرماندار آنجا نوشتند: سر امام حسین (علیه السلام) همراه ما است او دستور داد تا كنيزان، ساز و دف بزنند، و پرچمها را برافرازند، و بوقهارا بنوازند، لشگر نیز قاووت و شكر(1) و عطر بر گرفتند و شب را با شرابخوارگی به صبح آوردند، الخ.

ص: 224


1- در ناسخ گويد: سویق (قاووت) وسكر (شراب خرما) و دیگر مأكول ومشروب مهیأ ساختند الخ

و کامل بهائی ج 2 ص 291 گوید: ملا عین که سر حسین از کوفه بیرون آوردند خائف بودند از قبائل عرب که غوغا کنند و از ایشان بازستانند پس راهی که به عراق است ترک کردند و بیراه می رفتند، چون به نزديك قبیله ای رسیدند علوفه طلب کردند و گفتندی که سر های خارجی چند داریم بدین صفت می رفتند تا به بعليك رسیدند قاسم بن ربیع که والی آنجا بود گفت: شهر را آئین بستند و با چند هزار دف و ناي و چنگ و طبل سر حسين (علیه السلام) به شهر بردند(1) چون مردم را معلوم شد که سر حسین (علیه السلام) است يك نيمه شهر خروج کردند و اکثر آئین ها بسوختند و چند روز فتنه ها پدید آمد آن ملعونها که با سر حسین (علیه السلام) بودند پنهان از آنجا بیرون رفتند.

در ناسخ ج3 ص 111 و تذكرة الشهدا ص408 و ترجمه مقتل ابي مخنف ص173 و عوالم ج 17 ص 427 و بحار ج45 ص126 و رياض القدس ج 2 ص 281 نقل کنند که ام كلثوم (علیه السلام) فرمود: این بلد را نام چیست؟ گفتند بعلبك (فقالت: اباد الله تعالی خضراتهم ولااعذب الله شرابهم ولا رفع الله ايدي الظلمة عنهم، فلو ان الدنيا كانت مملوة عدلا وقسطأ لما انا لهم الا ظلماً و جوراً) یعنی خداوند هلاك کند سبزیجات و خرمی ایشان را و گوارا نفرماید آب ایشان را، و نیروی ستمکاران را از ایشان کم نکند، و اگر دنیا به عدل و داد پر شود ایشان را جز جور و ستم بهره ای نمی رساند. و در عوالم ج17 ص 427 دارد که ام كلثوم فرمود: (اباد الله كثرتكم و سلط عليكم من يقتلكم ثم بکی علی بن الحسين وقال:) (هُوَ الزَّمانُ فَما تُفنی عَجائِبُه مِنَ الكِرامِ وَما تهدی مَصائِبة)

تا آخر ابیات که چند سطر بعد ذکر می شود.

ص: 225


1- در تذكرة الشهدا ص 408 گويد : تا شش میل آنها را استقبال نمودند الخ

ورود اهل بیت به دیر راهب

در رياض القدس ج 2 ص 282 گوید: از آنجا کوچ کردند (یعنی از بعلبك) تا عصر راه رفتند تا رسیدند به صومعه راهبی(1) در آن حال امام سجاد (علیه السلام) از روزگار شکایت می نمود و این اشعار را فرمود:

(هذا الزَّمانُ(2) فَما تُفنی عَجائِبُهُ

عَنِ الكِرامِ وَمایهدی مَصائِبُهُ(3))

(فَلَيتَ شِعري اِلی کَم ذا يُجاذِبُنا؟(4) صُرُوفُهُ وَاِلی کَم ذا نُجاذِبُهُ(5))

(يَسَيرُونا علىَ الاَقتابِ عارِيَةً وَسائِقُ العِيسِ يُحمى عَنهُ غالِبُهُ(6))

(کَأَنَّنا مِن بَناتِ الرُّومِ بَينَهُمُ اَو كُلَّما قالَهُ المُختارُ كاذِبُهُ)

(كَفَرتُمُ بِرَسُولِ اللهِ وَ يحَکُمُ(7) يا اُمَّةَ السَّوءِ لاحَلَّت(8) مَذاهِبُهُ)

ص: 226


1- راهب: یعنی عابد نصاري، دیر نشین، کسی که در دین به عبادت مشغول باشد (عمید)
2- در ناسخ (هوي الزمان) و از ابی مخنف نقل شده (هو الزمان) الخ
3- در ناسخ (وما تفنی مصائبه)
4- در ناسخ (تجاذبنا)
5- در ناسخ (والی کم لانجاذبه)
6- در ناسخ (عنه عازبه)
7- در ناسخ (ويلكم)
8- در ناسخ (يا امة السوء قد ضاقت الخ)

خلاصه معنی با ملاحظه هواشی. همین روزگار است که عجائب آن ازبزرگواران

تمام نمیشود و مصیبت هایش آرام نمی گیرد. ای کاش می دانستم تا چقدر گردش روزگار ما را به خود می کشد و تا چقدر ما او را می پذیریم. ما را بر روی شتران برهنه سیر می دهند و بیگانگان او همراه عيش و خوشی هستند و از او حمایت می کنند.

گویا ما در میان آنان از اسیران روم هستیم یا هر آنچه که پیامبر مختار می فرموده دروغ است. وای بر شما که به رسول الله (ص) کافی شدید ای است بد که راه و روششان به تنگی و سختی افتاده.

چون لشگر ابن زیاد بپای صومعه راه رسیدند در آنجا فرود آمدند، سرها و اسيران را جای دادند، سرها را در جانبی از صومعه واسیران را در طرفی لشگر مشغول عشرت وسرور، اهل بیت گردهم در افغان وناله.

(لم انس فاطم وهي تبكي من اسي بسكينة والقلب منها موجع)

(في السبي حاسرة و تستر وجهها خجلا بفاضل ردتها و تبرقع)

(صرخت ألا ياعمتاه يقضي ابي في علته والبيض منه تقنع)

(يا عمتأه يمسی ابی فوق الثرى وعليه تختلف الرياح الاربع)

(من ذا يغسله وفي الاكفان يدرجه و للنعش الشريف يشيع)

(امن يوارى جسمه و عليه في رفق جبل ترابه و يودع)(1)

ص: 227


1- دررياض القدس ج2 ص 282 اینطور معنی کرده و دختران یتیم امام حسین(علیه السلام) از مصیبتهای خود فراموش و به فکر جسد پاره پاره پاره بودند که برهنه و عریان در خالی کر بلا مانده و بسوز آمده بودند، فاطمه دختر امام (علیه السلام) به عمه خود عرض می کرد: عمه جان پدرم برهنه و عریان روی خاك افتاده بود، باد بر بدنش می وزید، و آفتاب می تابید آیا کسی پدرم را غسل داد آیا کفن کرد آیا به خاك سپرد؟ آیا محض ثواب تشييع جنازه کرد؟ یا همان طوری روی خاک مانده؟

(وفي المقتل فلما عسعس الليل سمع الراهب دو یا کدوي الرعد

و تسبیحاً و تقديساً).

یعنی چون تاریکی شب عالم را فرا گرفت راهب در صومعه

(عبادتگاه) صدای تسبیح (سبحان الله) وتقدیسی شنید که مانند رعد (غرش ابر) می خروشید، و نوری پیداشد که عالم را روشن کرد، و پرتو آن در صومعه وِي شعاع افکند، راهب سر خود را از صومعه بیرون آورد، دید آن نور از آن نیزه است که سر بریده را براورده اند، نور آن سر منور مثل عمودسر به آسمان کشیده. راهم بدید دری از آسمان گشوده شد، و ملائکه بسیار از آن در بیرون آمدند وقصد زمین کردند، تارسیدند به نزديك آن سر مطهر، و می گفتند:

(السلام عليك يا ابن رسول الله، السلام عليك يا اباعبدالله) راهب از دیدن عجائب به جزع و ناله درآمد، يقين کرد که این سر، سر حاکم زمین و آسمان است، از صومعه بزیر آمد پر سید: (من زعيم القوم) بزرگ جماعت و موكل سر منور کیست؟ خولی بن یزید را نشان دادند، خولی را راهب دید و پرسید: این سر کدام بزرگوار است؟ گفت: سر حسين بن على است که مادرش فاطمه زهراء(علیه السلام) دختر محمد مصطفی پیغمبر ما است. راهب گفت: (تبالكم ولما جئتم في طاعته) وای بر شما پسر پیغمبر خود را کشتند و در اطاعت نانجيب درآمديد.

احبار و علماء ما راست گفته اند که ما را از افعال (کردار) شما خبرداده اند، گفتند چون این بزرگوار را بکشند از آسمان خون و خاکستر می بارد، آن روز که خون از آسمان می بارید من دیدم، و امروز دانستم که این مرد وصی پیغمبر است، زیرا که این علامت نیست مگر از برای این، و اکنون از شما درخواست می کنم که يك

ص: 228

ساعت این سر را به من بسپارید و در وقت رفتن بگیرید، خولی ملعون گفت: نمی دهم می خواهم این مهم را به نزد یزيد ببرم و جایزه بگیرم، راهب گفت جایزه شما به نزد یزید چند است؟ گفت: بدره دو هزار مثقالی، راهب گفت: آن بدره زر را من می دهم سر را به من بدهید. (فاحضر الراهب الدرهم) راهب زر را حاضر کرد، و سر را تسلیم وی کردند (و هو على القناة) يعنی سر بر نیزه بود به زمیں آوردند، راهب آن سر را مثل جان در بر گر فت (فقبله ویبکی) شروع کرد بوسیدن و گریستن، و می گفت: (يعز والله علي يا اباعبدالله ان لا او اسیك بنفسی) ای پسر پیغمبر خدا، بخدا قسم خیلی بر من گرانست که چرا در رکابت جان خود را فدای تو ننمودم، ولیكن یا ابا عبدالله چون جدت محمد مصطفی (ص) را ملاقات کردی حال و اخلاص مرا عرضه بدار، و شهادت بده که من شهادت دادم بر اینکه (اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له وان محمداً صلی الله عليه وآله

رسول الله وان علياً ولي الله وانك الامام).

بعد سر را تسلیم آن لعینان کرد و خود با چشم گریان رو به

صومعه نهاد.

آن ملعونها بعد از رفتن پولها مابين خود تقسیم کردند، در دست داشتند که پولها مبدل به سفال (گل پخته) شد، و در روی آن نوشته بود (وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) (26 - 228)(1).

ص: 229


1- در ناسخ ج3 م 115 دارد که بر يك جانب هر يك نوشته بود (لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون) (14 - 43) و برجانب دیگری نوشته بود (و سيعلم الذين ظلموا ای منقلب ينقلبون) (26 - 228) خولی گفت: (انا لله وانا اليه راجعون خمس الدنيا والاخرة) مردم خویش را گفت: این راز را پوشیده دارید

دیر راهب به طریقی که در روضة الشهدا ص 297 نقل کرده

در روضة از ابی سعید دمشقی نقل کند که گفت: من همراه آن جماعت بودم که سر امام حسين عليه السلام را به شام می بردند، چون نزديك به دمشق رسیدند خبري در میان مردم افتاد که مسيب بن قمقاع خزاعی لشگري جمع کرده می خواهد شبیخون آرد و سرها را باز ستاند.

سرداران لشگر با احتیاط تمام می رفتند، شبانگاه به منزلی رسیدند و در آن منزل دیری محكم ديدند: رأی ایشان بر آن قرار گرفت که آن دیر را پناه سازند تا اگر کسی شبیخون آرد کاری نتواند کرد.

راوی گوید: که شمر به در دیر آمده نعره زد، پیری که سر حلقه اهل دیر بود به بالای بام بر آمد، و نگاه کرد لشگری دید گرداگرد دیر سوار ایستاده و شمر در پیشِ در نمره می زند، پرسید که این چه لشگر است و شما چه کسانید؟ شمر گفت: ما از ملازمان ابن زیادیم و از کوفه به دمشق می رویم، پیر گفت به چه مهم متوجه شام شده اید؟ گفتند در عراق شخصی بایزید باغی شده بود، ما به جنگ وی رفتیم و او را با کسان وِي کشتيم و اينك سر هایِ ایشان را بر نیزه کرده ایم و اهل بیت او را نیز آورده ایم تا پیش یزید رویم، پیر نگاه کرد سرها را دید بر سر نیزه گفت: سر بزرگ اینان کدامست؟ اشاره به سر امام حسین علیه السلام کردند، پیر نگریست هیبتی از آن سر در دل وی افتاد.

گفت: گرد دیر من چرا آمده اید؟ شمر گفت: شنیده ایم که جمعی اتفاق کرده اند که بر ما شبیخون آورند، و سرها و اسیران را از ما بگیرند، می خواهیم که امشب به دیر تو آئیم.

ص: 230

پیر گفت: شمالشكر بسياريد، ودير من گنجایش چندین مردم ندارد، شما سرها و عورات (زنان) را به دير من در آرید و گرداگرد دیر را فرو گرفته آتشها برافروزید و هوشیار و بیدار باشید تا از شبیخون ایمن گردید. و دزدان اگر بیایند و مطلوب خود را نبینند بازگردند، و کسی خود بر این دیر دستی ندارد.

شمر گفت: نیکو می گوئی، پس سر امام حسین را در صندوقی مستحکم نهاده قفل محکم بر آن زدند، و هر که را از لشگریان گفتند که همراه صندوق به دیر درآئید و شب آنجا باشید هیچ کس قبول نکرد چه از قضية ابو الحنوق ترسیده بودند، اینقدر کردند که صندوق را به دیر در آوردند و در خانه ای مضبوط کرده قفل گران بر در آن خانه زدند، و از آن دیر بیرون برفتند.

وامام زین العابدين عليه السلام با اهل بیت در آمدند و پیر دیرانی ایشان را به منزل نیکو فرود آورد، وصندوق را در خانه ای که نهاده بودند پیر گرداگرد آن خانه می گردید، ومیخواست که سر مبارک امام حسین (علیه السلام) را از نزديك ببيند، ناگاه دید که آن خانه که صندوق دروست بی شمع و چراغ روشن شده.

پیر متعجب گشت و گفت: آیا این روشنی از کجاست، قضا را پهلوی آن خانه، خانه دیگری بود و روزنی در این خانه داشت پیر بدان خانه در آمد و از روزنه می نگریست دید، که آن روشنی هر ساعت زیاده می گردد تا به حدی که هیچ دیده تاب مشاهده آن نور نداشتی.

(دردا که هيچ دیده ندارد در ین جهان

تاب اشعه لمعات جمال تو)

ص: 231

(آنجا که کرد بارقه(1) نور او ظهور

گو عقل دم مزن که نباشد مجال تو)

القصه بعد از غلبه نورانیت سقف آن خانه بشکافت و عماری(2) نازل گشته از آن خاتون خوبروئی بیرون آمد با کنیزان بسیار که بجواری (كنيزان) دنیاشباهت نداشتند. ندا میزدند طَرَّقُوا، طَرَّقُوا، راه دهید راه دهید، مادر همه آدمیان حوا صفوة الله را، و بهمین کیفیت مادر اسحاق زن حضرت ابراهيم ساره ومادر حضرت اسماعیل هاجر فرود آمدند .

آنگه راحیل مادر یوسف و صفورا دختر شعيب و كلثوم خواهر موسی و آسیه زن فرعون و مریم مادر عیسی علی نبینا و علیهم السلام فرود آمدند.

ناگاه خروش برآمد و عماری (هودج) دیگر رسید در آن خديجة کبری و بعضی از زنهای پیغمبر صلی الله عليه و آله نزول فرمودند، سر را از آن صندوق بیرون آوردند، و يك يك زیارت کردند، ناگاه ناله و زاری عظیم پیدا شد، و عماری نورانی دیگری پدید آمد، و یکی بانگ بر پیر ترسا زد که ازاین سوراخ نگاه مکن که خاتون قیامت میاید: پیر از غایت حیرت بیخود شد، و چون بخود آمد حجابی در پیش نظر وی بود که کسی را از آن زنان نمیدید، ولی خروش و فریاد ایشان می شنید، و آواز یکی از آن زنان می آمد که السلام عليك اي مظلوم مادر، و ای شهید مهموم مادر، وای غریب مغموم مادر، و ای نور دیده من، و ای فرزند پسنديده من غم مخور که من داد تو از دشمنان بستانم.

ص: 232


1- بارقه: درخشنده. ابر برقدار (عمید)
2- عماري: كجاوه، هودج (عمید)

و در اخبار آمده که حضرت فاطمه در آن شب چند بیت در مرثيه آن امام مظلوم خواندند که خروش از خاتونان عصمت بر آمد، و مضمون بعض از کلمات از فحوای این ابیات معلوم میتوان کرد.

(گر بنسبت ابر نیسان(1) همچو من بگریستی

چشم پروین(2) بر سحاب قطره زن بگریستی)

(کاشکی صد دیده بودی مردم چشم مرا

تا بصيد ديده پر آن فخر زمن بگریستی)

(رشته موی حسین آغشته شد در خاك و خون

چشم شب کو تا بر آن مشکین رسن بگریستی)

(يوسف مصر نبي با ديده پر خون کجااست

دیدۂ یعقوب تا بر پیرهن بگریستی)

(کوه را گر گوش بودی تا شنیدی ناله اش

با همه سنگین دلی کوه از حزن بگریستی)

(طفل خرد شهر بانو تشنه لب شد آب کو

تا بدان لب تشنه شیرین دهن بگریستی)

پیر ترسا از شنیدن این سخنان بیهوش شد، و چون بهوش آمد و از آن عماریها (هودجها) و اهالی آن نشانی ندید، برخاست و از آن خانه بیرون دوید قفلی که آن مدبران بر در زده بودند درهم شکست و به خانه در آمده قفل صندوق را بگشاد، و پیش صندوق در خاك غلطیده بسیاری بگریست، پس سر آن سرور را بیرون آورده به مشك و گلاب بشست و بر سر سجاده نهاده، و دو شمع

ص: 233


1- نیسان: ماهي است از ماه های رومی مطابق است با اردیبهشت
2- پروین: نام یکدسته ستاره کوچک که مثل یک ستاره دیده می شود (عميد) و آن را به عربي ثریا خوانند. (برهان قاطع)

روشن کرده، پیش آورد، و از دور به زانوی ادب در آمده در آن سر نظاره میکرد، و به گریه و زاری میگفت: ای سر سروران عالم، و ای مهتر بهتران بنی آدم، گمان میبرم که تو از آن جماعتی که وصف ایشان در تورات موسی (علیه السلام) دیده ام و در انجیل عیسی (علیه السلام) خوانده ام بحق آن خدائی که ترا اين جاه و منزلت داده که محرمان سر سرادقات عصمت به زیارت تو می آیند، و خاتو نان سراپرده نبوت برای تو زاری مینمایند، که ما را خبر کن چه کسی؟

في الحال به فرمان حضرت ذوالجلال سر امام حسین به سخن در آمد، و گفت: ای پیر (انا المظلوم) من ستم رسیده ام. (انا المهموم) من غمدیده و محنت کشیده ام (انا المقتول) من به تیغ دشمنان کشته شده ام (انا الغريب) من از خانمان آواره گشته ام. (منم خسته ای بیدلی ناتوانی نه یاری نه کاری نه خانی نه مانی)

(اسیری غریبی شهیدی حزینی نه همراه یاری نه از کس أماني)

پیر گفت که (زِدني) زیادتر بفرما سر امام حسین فرمود: ای پیر از حال حسب و نسب میپرسی یا از سوز تشنگی و خستگی سؤال میکنی؟

اگر از نسب میپرسی (انا ابن النبي المصطفى) من پسر پیغمبر

برگزیده ام.

(انا ابن الولي المرتضی) من پسر ولی پسندیده ام.(1)

ص: 234


1- در محرق القلوب نراقی ص 301 گويد: پیر دیرانی که این سخن را شنید خروش از نهاد برآورد و بر جست و روی به روی مبارك او گذاشت و گفت : ای سید وسرور عالميان روی خود را از روی مبارکت بر نمی دارم تا بگوئی که فردا شفيع توام. ناگاه از سر مبارك آوازی در رسید که ای پیر ترسا: بدین جدم درای تا فردای روز جزا ترا شفاعت کنم راهب گفت اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمداً رسول الله

(من نورِ دو چشمِ مصطفایم فرزند عليِ مرتضایم)

(سر دفتر خاندان خویشم بگزیده حضرت خدایم)

(ني ني که غریب و مستمندم مظلوم شهید کربلایم)

پیر دیرانی که این سخنان شنيد في الحال مریدان خود را طلبيد، و ایشان هفتاد و دو تن بودند، و صورت حال با ایشان باز گفت ایشان فریاد بر کشیدند و جامه ها بدریدند و به اتفاق پیش امام زین العابدين عليه السلام آمده بیکبار زنارها(1) را بریدند و کلمه شهادت بر زبان جاری کردند. دست و پای شاهزاده را ببوسیدند و گفتند یا ابن رسول الله اجازه فرماي تا از دیر بیرون رفته شبیخون بر این لشگر زنیم ودل خود را از ناکسان پست خالی کنیم، حضرت فرمود: (جزاكم الله خيراً) خدای شما را جزای خیر دهد و ایشان دم بدم سزای خود خواهند دید.

در ترجمه مقتل ابی مخنف بعد از نقل ابیات زین العابدین (علیه السلام)

گوید: شب که فرا رسید سر امام را بسوی صومعه بردند در تاریکی نیمه های شب راهب صدائی مانند رعد و زمزمه تسبیح و تقدیس شنید، و نورهای تابانی را مشاهده کرد، سرش را از صومعه بیرون آورد، دید نوری از سر امام حسین (علیه السلام) بسوى آسمان کشیده شده و دری از آسمان گشوده شده، فرشتگان دسته دسته نازل میشوند و می گویند: (السلام عليك يا بن رسول الله صلى الله عليه وآله السلام عليك يا ابا عبد الله).

با دیدن این منظره راهب سخت ناله کرد. صبحگاه که خواستند

ص: 235


1- زنار :گردن بندی که نصاری باصليب کوچکی به گردن خود آویزان می کنند (عميد)

کوچ کنند راهب جلو آمده صدا زد: رئیس این قوم کيست؟ گفتند خولی بن یزید.

راهب گفت: آنچه همراه شما است چیست؟ گفتند: سر یکنفر خارجی است که به خاک عراق خروج کرده بود، عبیدالله زیاد او را کشت. راهب گفت: اسمش چیست؟ گفتند: حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) مادرش فاطمه زهراء جدش محمد مصطفی صلی الله عليه وآله(1).

راهب گفت: خسران و نابودی بر شما و به آنچه که در طاعت او انجام دادید، که اخبار درباره او راست گفته است که وقتی این مرد کشته میشود آسمان خون می بارد، و این امر جز در قتل پیامبر یا وصی پیامبر واقع نمیشود. بعد راهب به لشکر یزید گفت: می خواهم يك ساعت این سر را بمن بدهید که بعد به شما برگردانم. خولی گفت: آنچه با من است باز نخواهم کرد جز نزد یزید تا از او جایزه بگیرم.

راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟ خولی گفت: همیانی که ده هزار درهم در او باشد. راهب گفت: آن همیان را من به تو می دهم خولی گفت: هميان را حاضر کن، راهب هميان را آورد و به آنان داد، سر امام حسین (علیه السلام) که بر سر نیزه بود به او دادند، راهب سر را گرفت، می بوسید و می گریست و می گفت: ابا عبد الله بخدا قسم بر من گران و سخت است که جانم را فدایت نکنم ولی یا ابا عبد الله

ص: 236


1- در تذكرة الشهداء 409 گوید (فلما سمع ذلك من مغشياً عليه) راهب چون این بشنید غشي کرد و بیافتاد و چون به هوش آمد گفت: احبار وعلماء راست گفتند (لانهم قالوا في هذا الشهر یقتل نبی او وصي نبي) الخ

وقتی که جدت رسول الله صلى الله عليه و آله را ملاقات کردی برای من گواه باش که من شهادت می دهم خدائی جز خدای یگانه نیست انباز (همتا) و شریکی ندارد و شهادت می دهم که محمد صلى الله علیه و آله پیامبر خدا و شهادت می دهم که علی ولی خدا است. الخ

در محرق القلوب ص 301 گوید چون خواستند سر را از راهب بگیرند راهب گفت با بزرگ شما کاری دارم چون شمر به پای دیر آمد گفت: ترا به خدا و به جد صاحب این سر قسم میدهم که این سر را در صندوقی گذار و به آن اهانت نرسانی که از جمله مقربان بارگاه احدیت است شمر قبول کرد الخ.

در تذکرة الشهدا ص 409 گوید: و به روایتی این راهب در شب پیش حضرت عیسی را بخواب دید، که فردا لشگری از اهل ضلال وارد میشوند و جمعی از مقربان در گاه احدیت را به اسیری میاورند، و از علامات آنکه کنیزی را به نزد تو خواهند فرستاد نامش شیرین است، پس از خواب بیدار شد و منتظر بود که ناگاه کسی در صومعه بزد پرسید کیستی؟ گفت: شیرینم، راهب از جای برجسته در بگشود پرسید چه حاجت است گفت: سید سجاد (علیه السلام) میفرماید که آنچه عیسی (علیه السلام) تو را امر فرموده چنان کن.

پس راهب انواع لباسها و طعامها برداشته بخدمت حضرت رسیده به شرف اسلام مشرف گردید پس حضرت شیرین را برای او عقد بسته پس از آن منزل کوچ کردند.(1)

یکی از وقایع راه شام

در بحار ج 45 ص 172 از کتاب مناقب قديم نقل فرماید که

ص: 237


1- مؤلف گوید: قصة شيرين مفصلا قبلا در ج 3 ص 210 گذشت مراجعه کن

چون سر امام حسین (علیه السلام) را به طرف شام میبردند شب در رسید، نزد مرد یهودی منزل گرفتند، چون شراب خوردند و مست کردند گفتند: نزد ما است سر حسین (علیه السلام) گفت: به من نشان دهید، پس به او نشان دادند در حالی که سر در صندوق بود، و نور از او به آسمان ميرفت یهودی تعجب کرد، و سر را از ایشان به نحو ودیعه گرفت و به سر گفت: نزد جد خویش مرا شفاعت کن، خداوند سر را به سخن آورد.

پس فرمود: شفاعت من برای محمدیها است و تو محمدی نیستی.

پس یهودی خویشان خود را جمع کرد و سر را گرفت و در طشتی نهاد و گلاب و كافور و مشک و عنبر بر آن ریخت، پس به اولاد و اقرباء خود گفت: این سر پسر دختر محمد صلى الله عليه و آله است. پس گفت: دریغا که جدت را درک نکردم تا به دستش مسلمان شوم، دریغا که ترا زنده درك نكردم تا به دست تو مسلمان شوم و در پیش روی تو جهاد کنم؟ پس اگر الان مسلمان شوم شفاعت من میکنی در روز قيامت؟ پس خداوند سر را به سخن آورد با زبان فصيح فرمود: اگر مسلمان شوی من ترا شفاعت خواهم کرد سه مرتبه این را فرمود: و ساکت شد، پس یهودی و اقر بانش همه مسلمان شدند .

مرحوم مجلسی فرموده شاید این یهودی همان راهب قنسرین باشد که به سبب آن سر مقدس مسلمان شد و ذکرش در اشعار آمده، و جوهری جرجانی در مرثیه اش برای امام حسین (علیه السلام) ذکر نموده .

ص: 238

ورود اهل بيت به حران

در روضة الشهدا ص293 و رياض القدس ج 2 ص 277 نقل کنند و ناسخ ج3 ص115 گوید: صاحب روضة الاحباب، که از موثقين علمای سنت و جماعت است می گوید: جهودی (یهودی) که او را یحیای حرانی می نامیدند، در بالای تلي نزديك به شهر حران خانه کرده بود. روزی که اهل بیت را از دیر راهب به دران کوچ می دادند، او شنید که جماعتی از زنان را كوچك و بزرگی اسیر گرفته اند، و با عددی کثير از سرهای بریده امروز وارد حران خواهند کرد، يحيي از خانه بیرون شد و از بالای تل بزیر آمد، و در کنار راه به انتظار نشست، تا وقتی که لشکر ابن زیاد پیدا شدند يحيي نظاره کرد، دید که سرهای بریده را بر سنان نیزه ها نصب

کرده حمل می دهند، و اهل بیت را چون اسرای کفار، از پشت سرها میرانند، در میان چشم یحیی بر سر همایون پسر مصطفی افتاد، و درخشندگی جمالش در چشم یحیی تجلی دیگر نمود، نيك نگریست، دید که لبهای مبارکش را جنبشی است. لختی پیش رفت و گوش فرا داشت شنید که می فرماید:

(وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) (26 - 228) یحیی چون از سر بریده این آیه مبارکه را شنید و این علامت بزرگی را دیدار کرد. او را دهشتي و حیرتی بزرگ فرو گرفت، و ناپروا به نزد يك تن از لشگریان شتافت، و گفت: بگوی این سر از کیست؟ گفت: سر حسين پسر علی مرتضی است، گفت: مادرش را چه نام

ص: 239

است؟ گفت: فاطمه دختر محمد مصطفی. گفت: این اسيران چه کسانند؟ گفت: فرزندان و خویشاوندان حسین اند، يحيى به های های بگریست و گفت: سپاس خدای را که بر من ظاهر شد که در غیر شریعت محمد رفتار کردن گمراهی همیشگی است. و مزدش آتش همیشگی است. و بدين ميزان جور و ستم و حزن والم جز در خانواده انبیاء فرود نشود، و این بلية عمياء و داهيه دهياء نیز بر حقیقت ایشان برهان و دلیل است. پس کلمه (شهادتین) بگفت و مسلمان شد(1) و خواست از ساز و سامان (اسباب) خود اهل بیت را برگ نوائی (روزی - خوراکی) دهد، لشگریان او را منع کردند، و از قهر و غلبه یزید بیم دادند، یحیی که شیفته حسین (علیه السلام) بود، و چون شیفتگان از هیچ سود و زیان آگهی نداشت، آهنگ مقاتلت کرد، و شمشیر بکشید و با ایشان بکوشید، چندانکه شر بت شهادت بنوشید، اورا نزديك به دروازه حران به خاك سپردند و از آن پس مشهور به يحيا شهید شد(2) .

ص: 240


1- روضة الشهدا ص 293 گويد: و عمامه از سر بر گرفت و قعلعه قطعه ساخته به خواتین اهل بیت داد، و جامة خزي که پوشیده بود نزد امام زین العابدین (علیه السلام) آورد با هزار درم که این را در مایحتاج خود صرف کن، جماعتی که موکل آن سرها بودند هی بر وی زدند که این چه کار است که پیش گرفته ای و بر دشمنان و الی شام حمایت می کنی از گرد اين اسيران دور شو وگرنه سرت را بیندازیم، یحیی را ذوق محبت دریافته بود خادمان خود را فرمود تا شمشير وی بیاورند و تکبیر گویان برایشان حمله کرده پنج تن از ایشان بکشت عاقبت به درجه شهادت رسيد الخ
2- در روضة الشهدا ص293 گوید: در آنجا دعا مستجاب می شود

ذکر چند منزل غیر از آنهائی که ذکر شد

ورود اهل بيت به عسقلان

در روضة الشهداء ص 300 گوید: منازل ومراحل طی کردند تا که به شهر عسقلان رسیدند یعقوب عسقلانی از امرای شام بود که در جنگ امام حسین حاضر شده بود، و حالا با این لشگر همراه آمده و حکومت این شهر تعلق به وی می داشته، بفرمود تا شهر را آئین بستند و مطربان آغاز سرود کرده بر غرفه ها نشستند و مجالس خمر آراسته شادی و نشاط می کردند، و آن سرها را با اهل بیت به گرد شهر بر می آوردند، جوانی بازرگان که او را زریر خزاعی گفتندی آن روز در بازار عسقلان ایستاده بود، طرب و بهجت مردمان می دید و از هر طرف آواز مبارک باد می شنید، از کسی پرسید که آراستن شهر را سبب چیست و این مسرت و فرح از کجا است؟ آن کس گفت: مگر تو غریبی؟ گفت: آری دیروز بدین شهر رسیدم، و امروز چنین حالتی دیدم، (موجب این حال ندانم که چیست).

آن کس جواب داد که جمعی از مخالفان يزيد که در عراق پرچم یاغی گری بر افراشته بودند و رسم مطاوعت فرو گذاشته، امرای شام و عظمای کوفه ایشان را به قتل رسانیده اند و این سر های ایشان است که بر سر نیزه کرده گرد شهر می گردانند، و این زنان که در كجاوه ها می بینی اهل بیت ایشانند، زریر گفت: این جماعت مسلمان بوده اند یا مشرك؟ گفت: نی مسلمان بوده اند، اما اهل بغی اند بر امام زمان بیرون آمده اند، پرسید که سبب بیرون آمدن ایشان بر یزید چه بوده؟

گفت: بزرگی ایشان می گفته من به امامت سزاوارترم از یزید،

که پدر و برادر من امام بوده اند.

ص: 241

زریں گفت: پدر بزرگ ایشان که بوده؟ گفت: ابو تراب که نام وی علی بن ابیطالب است و برادرش حسن که با پدر يزيد صلح کرد.

پرسید که او چه نام داشت؟ گفت: حسین. گفت: مادر این دو برادر که بود؟

گفت: دختر پیغمبر ما که او را فاطمه زهرا می گفتند.

زریر که این سخن بشنید دود از دلش بر آمده روی به جانب هودجها روان شد، چون برسید، چشمش بر امام زین العابدین (علیه السلام) افتاد گریبان گشت، پرسید که ای جوان چه کسی؟

گفت: مردی غریبم، فرمود: که همه مردم شهر خندانند، توچرا گریانی؟ گفت: من شما را می شناسم و ای کاشکی هرگز بدین شهر نیامده بودم تا این حال مشاهده کنم، دریغا که از قبیله خود دورم و در غربت بیچاری و مهجورم، و از شما اندوهناك و رنجورم و اگر نه کاری می کردم با دشمنان که اثر آن بر صفحه دوران بماندی.

(چه کنم چه چاره سازم که اسیر و دردمندم و به کجا روم چه گویم که غریب و مستمندم)

(سر گریه دارم لب خنده گشت بسته

به هزار غم بگریم به چه خوشدلی بخندم) امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود که ای جوانمرد آن کس که سر پدرم دارد بفرمای تا از پهلوی شتران پیشتر رود تا مردم به نظاره آن مشغول شوند و عورات ما در حجاب بمانند، زریر برفت، و پنجاه دینار بداد كس بداد که سر امام حسین (علیه السلام) داشت تا اسب پیشتر راند و مردمان به تماشای آن از اطراف شتران دور شدند.

زریر باز آمد که یابن رسول الله خدمت دیگر بفرمای.

فرمود: که اگر جامه زیادتی داری برای عورات ما بیاور،

ص: 242

في الحال برفت و برای هر يك از مخدرات اهل بیت در جامه بیاورد. و بجهت امام زین العابدین (علیه السلام) جبه و عمامه ای ترتیب داد.

در اثنای این حال خوش و فریاد از بازار بر آمد.

زریر در نگریست شمر ذي الجوشن را دید که با جمعی مست و سرانداز نعره زنان وشادی کنان دررسید، غیرت دین و حمیت اسلام در دل زرير بجوش آمده، دردويد و عنان مرکب شمر گرفته گفت ای لعین این سر کیست که بر سر نیزه کرده ای؟ و این فرزندان که اند که برین شتران نشانده ای؟ دستهای شما بریده باد و دیده های شما برکنده، اسباب عقوبت شما جمع باد ودلهای شما پریشان و پراکنده .

(شما را دیده ها بی نور باد دل از دیدار حق مهجور باد)

(شما را جای جز سجين مبادا ز حق جز لعنت و نفرین مبادا)

شمر لعین نعره برملازمان زد که بزنید این بی ادب را، به یکبار به تیغ و خنجر بر وی حمله آوردند، و مردم شهر سنگ و خشت به جانب وی روان کردند، و چندان زخم به وی رسید که از پای در افتاد و بیهوش شد، مردمان گمان بردند که بمرد، او را بگذاشتند و برفتند، نیم شبی بود که زریر چشم باز کرد، کسی را در حوالی خود ندید، برخاست و روان شد، مشهدی بود در عسقلان که حضرت سلیمان (علیه السلام) ساخته بود و بسیاری از پیغمبران و پیغمبر زادگان در آن مشهد مقدس آسوده بودند.

زرير مجروح و کوفته از ترس دشمنان پناه بدان مشهد برد، و چون در آمد جماعتی را دید سرها برهنه کرده و جامه ها چاك زده و

آب از دیده ها گشاده و سينه خراشیده.

زریر گفت: چه حالتست که مردم این شهر همه در طربند و شما

ص: 243

در شغب (شور) همه در عشرتند و شما در عسرت (تنگدستی) همه در تهنيت اند و شما در تعزیت؟

ایشان جواب داند که ای عزیز وقت شادی خارجیان است و زمان ماتم محبان، اگر از دشمنانی به میان ایشان بازرو، و اگر از دوستانی بنشین و باما در غم و اندوه موافقت نمای.

(ای شمع بیا تا مَنُ و تو زار بگرییم

کاحوال دل سوخته هم سوخته داند)

زریر گفت: حاشا که من از مخالفان باشم، و من حالا از دست

قاتلان امام حسین جان به صد حیله بیرون آورده ام و از خوف معاندان روی بدین مشهد پاکیزه کرده، پس صورت حال به تمامی باز گفت: و جراحتهای خود بدیشان نمود و به اتفاق به مصیبت اهل بیت مشغول شدند و تأسف می خوردند، که کاشکی ما در کربلا بودیم تاجانها نثار شهدا می نمودیم، یا انتقام از قاتلان امام حسین میکشیدیم.

زریر گفت: حالا هم انتقام می توان کشید.

خلاصه زرير مالهای خود را همه اسب و سلاح خرید و صد وده

تن با وی بیعت کردند، و روز جمعه خروج کردند و خطیب را به قتل رسائیده داروغه (رئیس پاسبانان) را بدست آوردند، و قصه ایشان در کتابی علیحده مذکور است انتهی.

ورود اهل بيت به مرزین

در کامل بهائی ج 2 ص 292 گوید: وآن اول شهری است از شهرهای شام نصر بن عتبه آنجا حاکم بود از طرف یزید، شادیها کرد، وشهر

ص: 244

را آئین بست و همه شب به رقص مشغول بودند، ابری و برقی پیدا شد و آئین ها را جمله بسوخت.

ورود اهل بیت به میافارقین

در کامل بهائی ج2 ص292 گوید: عمرسعد وشمر گفتند این قوم (یعنی اهل مرزین) شومند و از آنجا به میافارقين رفتند، و رؤسای شهر با هم خصومت کردند و هر يك می گفتند که این سر را از دروازه من درآورند که هر یکی آئین ها بسته بودند، میان ایشان جنگ افتاد و چند هزار خلق کشته شد، سگان کوفه ده روز در آن شهر بماندند. الخ.

ورود اهل بیت به شبذیر

در کامل بهائی ج2 ص 292 گوید: از آنجا (یعنی نصيبين) به شهر شبذیر رفتند، شبذیریان عهد کردند که با ایشان علوفه ندهند و احترام نکنند و اگر ضرورت شود قتال کنند، کوفیان این حال بدانستند از آنجا نقل کردند و شبذیریان در عقب ایشان افتاده لعنت می کردند. الخ.

ورود اهل بيت به جوسية حوسيه

در تذكرة الشهدا ص08 4 گويد: پس از آنجا (یعنی خندق الطعام) به جوسيه آمدند و بعضی حوسیه ضبط کرده اند، و چون حاكم آن

ص: 245

شهر مطلع شد چهار هزار سوار برداشته و امر نمود که با آن لشگر مقابله کنند و آن سرها را بگیرند و اسیران را خلاص کنند و خولی و شهر را بکشند، لشگر ابن زیاد مطلع شد از راه بحیره به جانب بعلبك روانه شدند الخ).

فصل 82:ورود اهل بیت به شام

اشاره

سؤال: آیا چه روزی اهل بیت را وارد شام کردند؟ جواب آنکه

در روز ورود به شام اختلاف است.

در نفس المهموم ص429 گوید: کفعمی و شیخ بهائی و محدث

کاشانی گفته اند اول صفر سر مبارك را داخل دمشق نمودند.

و بنی امیه آن روز را عید گرفتند و اندوه مؤمنان در این روز

تازه گردید.

و در کامل بهائی ج2 ص293 گوید: روز چهارشنبه شانزدهم

ربیع الاول به شهر (یعنی دمشق) رفتند.

و در رياض القدس ج 2 ص 290 گوید: يزيد حکم کرد سه روز اهل بیت را در چهار فرسخی شهر شام کوفیان باز دارند و روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربيع الاول که مدت دو ماه و شش روز از

شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام) گذشته بود وارد شهر کردند.

در لهوف مترجم ص 174 گوید: راوی گفت: كوفيان سر حسین عليه السلام را با زنان و مردان اسیر بردند چون به نزديك دمشق رسیدند ام کلثوم به شمر که از جمله کوفیان بود نزديك شد و او را

ص: 246

فرمود:(1) مرا به تو حاجتی است، گفت: حاجتت چیست؟ فرمود: ما را که به این شهر می برید از دروازه ای وارد کنید که تماشاگر کمتر باشد، دیگر آنکه به اینان پیشنهاد کن که این سر ها را از میان کجاوه های ما بیرون ببرند و از ما دور کنند که از بس ما را با این حال دیدند، خوار و ذلیل شدیم.

شمر در پاسخ خواسته آن بانو از عناد و کفری که داشت دستور داد که سرها را بر نیزه ها بزنند و میان کجاوه ها تقسیم کنند و با این حال آنان را در میان تماشاگران بگردانند، تا آنکه آنها را به دروازه دمشق آوردند، و در پله های در مسجد جامع بپاداشتند یعنی همانجا که اسیران را نگه می داشتند.

در مثیر الاحزان ابن نما ص 97 این ابیات را سروده.

(فوا اسفا يغزى الحسين ورهطه ويسبی بطواف البلاد حريمه)

(الم يعلموا ان النبي لفقده له عزب جفن ما يخف سجومه(2))

(وفي قلبه ناريشب خرامها و آثار وجد ليس ترسی کلومه(3))

در ناسخ ج3 ص 118 و نفس المهموم ص433 وامالى صدوق مجلس 31 ص146 سطر آخر و لهوف مترجم ص176 گوید مردی از مشایخ شام چون ایشان را دیدار کرد از اسرای کفار دانست. (فقال: لهم الحمد لله الذي قتلكم واهلككم و قطع قرن الفتنة) یعنی سپاس خدای را که کشت شما را وهلاك ساخت شما را و شاخ فتنه از بیخ بر کند. و از سب و شتم و فحش هیچ دقیقه ای فرو نگذاشت. چون خاموش شد.

ص: 247


1- کما در مثیر الاحزان ص 97 و ناسخ ج3 ص 117 ونفس المهموم ص 429 و مقتل مقرم ص 447 وقمقام ص 554
2- سجومه: اي دموعه
3- کلومه: اي جروحه

سید سجاد عليه السلام به سخن آمد، و فرمود: ای پیر مرد: آیا کتاب خدا را تلاوت کرده ای؟ گفت: بلی، فرمود: این آیه مبارکه را خوانده ای؟ (قل: لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربی) (42 - 22) عرض کرد قرائت کردم(1) فرمود: به این آیه برخورد کرده ای (وآت ذا القربي حقه)؟ (17 - 28) عرض کرد بلی(2)، فرمود: این آیه را تلاوت کرده ای؟

(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم

تطهيراً) (33-33) عرض کرد خوانده ام(3).

فرمود: ای شیخ این آیات در حق ما نازل شده، مائيم ذی القربی و مائيم آن اهل بیت، که خداوند از آلایشی پاك و پاکیزه فرمود.

شیخ شامی چون این کلمات بشنید، دست بسوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه عرض کرد: (اللهم اني اتوب اليك اللهم اني ابرء اليك من عدو آل محمد ومن قتلة اهل بيت محمد) یعنی از در توبت وانابت بیرون شدم، عرض کرد: الهی بیزارم از دشمنان محمد و کشندگان اهل بيت محمد.

همانا چند که قرائت قرآن کردم بمعنی این کلمات راه نبردم،

آنگاه عرض کرد: یا ابن رسول الله : آیا توبه من پذیرفته است؟

فرمود: (ان تبت تاب الله عليك وانت معنا) یعنی اگر توبه کنی خداوند می پذیرد و تو با ما خواهی بود.

عرض کرد: من تائبم. چون این خبر به یزید رسید، فرمان داد

تا او را به قتل رسانیدند.

ص: 248


1- در امالى صدوق ص147 دارد فرمود (فنحن أولئك) ما ايشانيم
2- در امالي الصدوق فرمود (فنحن هم)
3- در امالى صدوق فرمود (فنحن هم)

قصه سهل ساعدی

در ناسخ ج2 ص 119 ونفس المهموم ص 430 گوید: صاحب مناقب به اسناد خویش از سهل بن سعد ساعدی حدیث میکند که گفت: برای حاجتی سفر بیت المقدس کردم و از آنجا به شهر شام درآمدم، شهری دیدم بسیار خرم و پر آب واشجار و بستانها و کوچه و بازار همه به پرده های ابریشمی و طلا بافت زینت داده، زنهای مغنيه مشغول به نواختن طبلها و دفها، این منظره مرا به شگفت آورد که این همه خوشحالی برای چیست؟ مردی را گفتم: مگر اهل شام را امروز عیدیست که تاکنون مارا آگهی نرسیده و ندانسته ایم؟ گفتند اي شيخ: مگر تو غریب هستی و از جای دوری رسیده ای؟ گفتم: لا والله من سهل بن سعد ساعدی، صاحب رسول خدایم.

(قالوا: يا سهل؟ ما اعجبك السماء لا تمطر دماً، والارض لا تنخسف بأهلها) گفتند: ای سهل تعجب نمیکنی که چرا آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد.

گفتم: از برای چه؟ گفتند امروز سر حسین بن علی بن ابیطالب را از زمین عراق به درگاه يزيد هدیه می آورند. گفتم: وا عجبا؟ سر حسین را به نزد يزيد هدیه میبرند و مردم شادی میکنند؟ از کدام دروازه داخل مینمایند؟ به دروازه ساعت(1) اشارت کردند. در این

ص: 249


1- مرحوم شعرانی در ترجمه نفس المهموم ص 241 میفرماید: بیشتر مردم امروز می پندارند آلت ساعت را فرنگیان نزديك به عهده ما ساخته اند، و باور نمیکنند در زمان يزيد، بالای دروازه شهر دمشق ساعت بود. وليكن چنین نیست بلکه در آن عهد و بیشتر هم ساعت بود، و مخترع اصلي آن معلوم نیست، مردم او را فراموش کرده اند، منتها اهل فرنگستان رقاص در ساعت بکار برده اند، برای تنظیم حرکات، و در قدیم بغیر رقاص تنظیم میکردند. امام فخر رازی که معاصر خوارزمشاهیان است، در تفسیر خود در جلد اول در ذیل آیه هاروت و ماروت و اقسام سحرها به مناسبت گوید: قسم پنجم کارهای شگفت انگیزیست که از ترکیب آلات به نسبت هندسی ظاهر میشود، و گاهي قوة متخيله را به ادراک أموري میدارد مانند دو سوار که با یکدیگر نبرد میکنند در یکی دیگری را میکشد (خیمه شب بازی) و مانند اسب سواری که در دست شیپور دارد و هر ساعت که از روز میگذرد، شیپور میزند، بی آنکه بر آن دست گذارند. وروم و هند صور تها میسازند که بیننده میان آنها و انسان حقیقی فرق نمیگذارد، حتی گریه وخنده، بلکه میان خنده شادی و خنده خجلت و خنده سرزنش و شماتت تمیز میدهند، تا اینکه گوید: از این باب است ترکیب صندوق ساعات و علم جراثقال که چیز بزرگ و سنگین را با آلتي سبك و مسهل بر میدارند، و اینها در حقیقت نباید از اقسام سحر شمرده شود. و در شرح حال أحمد بن علي بن تغلب بغدادی فقيه حنفی گویند: پدرش ساعتهای مشهور در مدرسه مستنصریه بغداد را ساخت. و نیز خاندان ساعاتی در دمشق و قاهره بودند. از فرزندان رستم بن هردوز و او در ساختن ساعت ماهر بود، و به امیر نورالدين محمود زرنگی ساعت جامع دمشق را اصلاح کرد. و فرزند ابوالحسن علي بن رستم شاعر معروف به ابن الساعات را ابن خلکان گوید در قاهره دیدم. و جرجی زیدان در آداب اللغة گوید: رضوان بن محمد کتابی در علم ساعات تصنیف کرد، و صورت آلات آن را در آن کتاب کشیده است و کار هر يك و نام آن و جای آن را به تفصیل ذکر کرده است و نسخه از آن در کتابخانه خدویویه است الخ. مؤلف گوید؛ پس بنابراین ساعت وجود داشته و دروازه ساعات معروف بوده که سهل را راهنمائی به آن کردند. پس کلام صاهب تذکرة الشهدا ص 410 درست نباشد چون ایشان فرموده دروازه مساهمات معروف به دروازه حلب بوده چون اهل بیت را سه ساعت آنجا نگاه داشتند از آن روز به بعد معروف به دروازه ساعات شد والله العالم

سخن بودم که پرچمهای فراوان پدیدار شد، و سر های شهدا را بر سنان نيزه ها نصب داده از پی یکدیگر حمل میدادند، و سر حسين عليه السلام راکه شبیه ترین خلق با رسول خداي بود، بر فراز رایتی

ص: 250

منصوب نموده بودند، و از پشت آن پرچم دختری بیشتر بی وطا (فرش) و محمل سوار بود، من به نزديك او شتافتم و گفتم کیستی؟ گفت: من سكينه دختر حسینم، عرض کردم: من سهل بن سعد از اصحاب جد توام، اگر در خور (مناسب) من خدمتی است، فرمان کن تا فرمان پذیر شوم، فرمود: اگر توانی حامل این سر مبارک رابگوی تا این سر را دورتر از ما حمل دهد، تا مردمان به نظاره آن سر مطهر پردازند و کمتر به حرم رسول خدای نظر اندازند.

سهل میگوید: حامل آن سر را گفتم : میتوانی برای رفع حاجت من چهل دینار زر سرخ بگیری(1)؟ گفت: حاجت چیست؟ گفتم: این سر مبارك را از پیش روی حرم قدری دور تر حمل کنی، این سخن را از من پذیرفت. زر بگرفت و پیشتر شتافت.(2)

سهل بن سعد گوید: گاهی که سر مبارک حسین (علیه السلام) را در شهر دمشق حمل میدادند، پنج تن زن از زنان شام را نگریستم که از برای تماشا ، بس دریچه قصر بلند بر آمده بودند، و در میان ایشان پیرزنی فرتوت (از کار افتاده) پشت خمیده بود، چون سر حسين

ص: 251


1- من نفس المهموم ص 431 (چهارصد دينار بگیری الخ)
2- در تذكرة الشهد ص 410 اینطور نقل کند که سهل گفت: من در آن حال که اهل بیت را وارد دمشق میکردند هاضر بودم (فنظرت الي السبايا واذا فيهم طفلة صغيرة علی ناقة وهي تقول: وا ابتاه وا حسيناه وا عطشاه و هی كأنها القمر المنیر) پس در میان اسيران دختر کوچکی را دیدم که بر ناقه سوار بود و ناله و ابتاه واحسيناه بر میکشید و گویا آن دختر مانند ماه درخشنده بود، پس نظری بسوی من کرد و گفت: آیا از خدا شرم نمیکنی که به سوی حرم رسول خدا نظر مینمائی؟ گفتم قسم بخدا که من به خیانت نظر نمی کردم تا مستوجب سرزنش باشم گفت: کیستی تو گفتم من مسهل شهروزی میباشم، گفت: اراده کجا داری؟ گفتم اراده زیارت بیت الله و زیارت رسول خدا گفت چون به قبر جد ما رسیدی سلام مرا به او برسان و شرح حال ما را به آن بزرگوار عر ض نما

عليه السلام را از برابر آن دریچه میگذرانیدند، آن پیرزن با پشت خمیده برخاست و سنگی بدست کرده بر آن سر همایون افکند ، چنانکه بثنايای مبارکش آمد، چون این بدیدم از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم: (اللهم اهلكها و اهلکهن معها بحق محمد و آله صلی الله عليه و آله اجمعین) هنوز این کلامرا تمام نیاورده بودم، که آن دریچه فرود آمد، و آن ملعونه و آنانکه با وی بودند به زیر

سنگ و خاک هلاک شدند.

در تذكرة الشهدا ص 411 گوید: و به روایتی چنان به شدت آن سنگ را بزد که آن سر از بالای نیزه بر روی زمین افتاد که ناگاه صدای ناله زنان و طفلان بلند گردید. چون ام كلثوم (علیه السلام) این حال مشاهده کرد بیطاقت گردید، و گفت: خداوندا این زنان که در بالای این منظر منزل دارند بزودی هلاك نما، هنوز دعای آن معصومه تمام نشده بود که آن قصر خراب شد و آن زنان با جمعی کثير هلاك شدند، حضرت زینب (علیه السلام) از روی تعجب تکبیر گفت: و فرمود چه زود این نفرین به اجابت رسید.

و در کامل بهائی ج2 ص 292 گوید: بر در شهر سه روز ایشان را نگاه داشتند تا شهر را بیارایند و هر حلی و زیوری وزینتی که در آن بود به آئین بستند به صفتی که کسی چنان ندیده بود. قريب پانصد هزار مردان و جوانان و زنان رقص کنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال کردند، جمله اهل ولایت دست و پای خضاب کرده و سرمه در چشم کشیده و لباسها پوشیده روز چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر رفتند، از کثرت خلق گوئی که رستخیز بود. چون آفتاب برآمد سرها را به شهر در آوردند، از کثرت خلق بوقت زوال به در خانه یزید لعین رسیدند .

ص: 252

يزيد لعنه الله تخت مرصع نهاده بود، خانه و ایوان آراسته بود، و کرسیهای زرین و سیمین راست و چپ نهاده حجاب بیرون آمدند، واکابر ملاعين که باسرها بودند، به پیش یزید بردند، او احوال بپرسید ملاعين گفتند به دولت امیر دمار از خاندان ابوتراب برآوردیم، وحالها باز گفتند، وسرهایِ اولاد رسول را آنجا بداشتند، و در این شصت و شش روز که ایشان در دست كافران بودند هیچ بشری بر ایشان سلام کردن نتوانست. الخ.

مژده شامی به یزید

در ترجمه مقتل أبي مخنف ص 176 گوید: در دمشق هستیم، بازارها تعطیل است و مردم همانند مستان عقل از کف داده اند، لشکر هم از کوفه رسیده و وارد دمشق گردیده است، يك نفر نزد یزید آمد و گفت: ای خلیفه، خداوند چشمت را روشن کند، یزید گفت: برای چه؟ گفت: با آمدن سر حسين عليه السلام. آن ولد الزنا گفت: خداوند چشمان ترا روشن نکند. آنگاه دستور داد آن مرد را زندان کردند.(1)

بعد امر کرد یکصد و بیست پرچم برافروخته کردند و سر حسین (علیه السلام) را استقبال کنند. گروهها جلو آمدند و در زیر پرچمها تكبير و تهلیل میگفتند، الخ.

ص: 253


1- باید برای اینکه مردم را به اشتباه اندازد و بگوید قتل حسین به أمر من نبوده این سخنها را میگفت

کلام سر مبارک و مرثیه هاتف

در ناسخ ج3 ص 121 گوید: بسیار از مردم شنیدند که آن سر مبارك پشت سر هم میفرمود: (لاحول ولا قوة الا بالله) ناگاه بانگ هاتفی برخاست و این اشعار قرائت کرد: (جَاءُوا بِرَأْسِکَ یَا اِبْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ مُتَرَمِّلاً بِدِمَائِهِ تَرْمِیلاً)

(لا یَوْمَ اَعْظَمُ حَسْرَهً مِنْ یَوْمِهِ وَاَراهُ رَهْنا لِلْمَنُونِ قَتیلا)

(فَکَاَنَّما(1) بِکَ یَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ قَتَلوا جِهاراً عامِدینَ رَسُولاً)

(قَتَلُوکَ عَطشاناً وَلَمّا یَرقَبُوا(2) فِی قَتلِکَ التَّأویلَ وَالتَّنزیلاً)

(وَیُکَبِّرُونَ اِذا قُتِلْتَ(3) وَاِنَّما قَتَلُوا بِکَ التَّکْبیرِ وَالتَّهْلیلاً(4))

یعنی ای پسر دختر پیغمبر صلی الله عليه و آله سر ترا آغشته به خونش آوردند، هیچ روزی پر حسرت تر از روز تو نیست و ترا در گرو مرگ می بینم کشته شده، مثل اینکه با کشتن تو ای پسر دختر پیغمبر صلی الله عليه وآله آشکارا و عمدا پیامبر را کشتند، بکشتن تو تکبیر میگفتند ولی در حقیقت با کشتن تو تکبیر و تهلیل را کشتند. (كما في ترجمه مقتل أبی مخنف).

در ناسخ گوید: از طریق خيزران در آمدند، سرهای شهدا را

ص: 254


1- در مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 117 (وكأنما الخ)
2- في المناقب (ولم يترقبوا الخ)
3- در مناقب (و یکبون بأن قتلت الخ)
4- در مناقب (لايوم اعظم الی) را ذکر نکرده و باقی ابیات را نسبت به (خالد بن معدان) داده و در حياة الحسين ج 3 ص 369 از تاریخ ابن عساکر ج 5 ص 85 ومرآة الزمان ص 101 نقل کرده و نسبت به (خالد بن صفوان یا غفران) داده

از پیش روی حمل دادند و اهل بیت را از دنبال، در محملهای بی پوشش و شترهای بی وطأ بر نشانده طی طریق کردند. مردی گفت: چه نیکو اسیرانی که ایشانند تا از کدام شهر و کدام بلدند؟

سکینه فرمود: (نحن سبايا آل محمد).

منهال بن عمرو، میگوید: سوگند به خدای گاهی که سر حسين را به دمشق در آوردند، مردی از پیش روی قرائت سوره کهف میکرد، چون بدین آیه مبارکه رسيد: (ام حسبت ان اصحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا) (کهف آیه 8). آن سر مبارك بزبان رسا و بیانی فصيح فرمود: (اعجب من اصحاب الكهف قتلي وحملي) عجب تر از اصحاب کهف کشتنِ من و حمل دادن سر منست.

شماتت ابراهيم بن طلحه و پاسخ حضرت سجاد علیه السلام

در ناسخ ج3 ص 122 گوید: در خبر است(1) که ابراهيم بن طلحة بن عبدالله چون شنید که اسرا را به شهر در می آورند، به استقبال علي بن الحسين عليهما السلام سر عت کرد. وازدر شناعت و شماتت گفت:

(یا علی بن الحسين من غلب؟) ای پسر حسین کی غلبه کرد؟

و به روایتی اینوقت آن حضرت در محمل بود، و سر در گریبان فرو میداشت، پس سر بر آورد، (فقال: إذا أردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذن واقم).

یعنی اگر میخواهی بدانی کدام کس غالب شد، چون هنگام نماز رسید اذان و اقامه بگوی، کنایه از آنکه در اذان و اقامه آنکس را بعد از خدای تعالی جل جلاله، نام مبارکش را به آواز بلند در محضر

ص: 255


1- نفس المهموم ص 434 از امالی شیخ طوسی ص 290. نقل کرده

جماعت قرائت کنند، او جد من محمد مصطفی است و فرزندان او همیشه قاهر و غالب اند.

و این ابراهیم بن طلحه آنکس است که در جنگ جمل بالشكر

طلحه و زبیر بود.

باليدن شمر و پاسخ ام كلثوم

در ناسخ ج3 ص123 گوید: سر امام حسین (علیه السلام) را شمر بن ذی الجوشن بر سنان نیزه برافراشته بود و همی گفت: (أنا صاحب الرمح الطويل، أناصاحب الدين الأصيل، أنا قتلت ابن سید الوصیین، واتيت برأسه إلى أمير المؤمنين).

یعنی من صاحب نیزه بلندم، من صاحب دین اصیلم، من کشتم پسر سید اوصیاء را وسرش را برای أمير المؤمنين (یزید) آوردم.

ام كلثوم در جواب فرمود: دروغ گفتی ای ملعون پسر ملعون،

لعنت خدای بر ستمکاران، وای بر تو در نزد یزید که ملعون پس ملعون است فخر میجوئی به قتل کسیکه جبرئیل و میکائیل در قتل او سوگوارند: عبارت عربی این است: (تفتخر على يزيد الملعون ابن الملعون بقتل من ناغاه جبرئیل و میکائیل، یعنی افتخار میکنی بر یزید ملعون پسر ملعون بواسطه کشتن کسی که جبرئیل و میکائیل برای او در گهواره لالائی و سخن خوش میگفتند.)

و کسی که نامش در سراپرده عرش خداوند نوشته است، و کسیکه چدش خاتم انبیای مرسلین است و پدرش ریشه کن سازنده همه مشر کین؟ کیست مانند جد من محمد مصطفی و پدرم على مرتضی و مادرم فاطمه زهراء صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين؟

ص: 256

خولی اصبحی به جانب آن حضرت روی کرد:

(وقال : لا تأبين الشجاعة وانث بنت الشجاع) گفت: تو هرگز از

شجاعت سر بر نمی تابی و حال آنکه تو دختر مرد شجاعی.

در تذكرة الشهدا ص 410 گوید: حضرت سجاد(علیه السلام) چون مشاهده نمود از یک طرف سرهای بریده، و از جانبی عمهای خود را با سر برهنه بر شتر برهنه و از يك طرف بازارها را زینت داده و از طرفی جهال و اراذل را دید که دف و کف میزنند و برای کشته شدن پدرش شادی مینمایند، آهی بر کشید واین اشعار بر خواند اقاد ذليلا (که خواهد آمد).

و در ناسخ ج3 ص 124 گوید: بالجمله بعد از سر حسین (علیه السلام) سر حر بن یزید ریاحی پدیدار شد، از پس آن سر عباس بن علی بن ابیطالب آشکار گشت، و آن را قشعم جعفی حمل میداد، آن گاه سر عون بن علی بن ابیطالب دیدار شد، و حامل آن سنان بن انس نخعی بود، بدینگونه سوار از پس سوار حامل سرهای شهدا بودند. اینوقت سید سجاد عليه السلام این شعر را انشاد کرد: كما في منتخب الطريحي ايضاً.

(اُقادُ ذَلیلاً فی دِمِشْقَ کَاَنَّنی مِنَ الزَّنُجِ عَبْدٌ غابَ عَنْهُ نَصیرُ)

(وَجَدِّی رَسُولُ اللّهِ فی کُلِّ مَشْهَدٍ وَشَیْخی اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ وزیرٌ[امیر])

(فَیا لَیْتَ اُمِّی لَمْ تَلِدْنی وَلَمْ اَکُنْ (ولم یکن) یَزیدُ یَرانی فی البِلادِ اَسیرُ(1))

ص: 257


1- در تذكرة الشهداء ص 410 و هامش ناسخ از ابی مخنف اينطور نقل کنند . (فياليت ثم انظر دمشق ولم يكن یزید يراني في القيود اسیر) ای کاش دمشق را ندیده بودم و یزید مرا دست بسته اسیر نمیدید

یعنی با خواری به دمشق کشیده میشوم، گویا بنده و برده زنگبارم، در صورتیکه جدم رسول خدا و آقايم أمير المؤمنین است، كاش مادر مرا نزائیده بود و یزید مرا اسیر نمیدید.

مخفی شدن مردی یکماه

در نفس المهموم ص 430 وناسخ ج3 ص 124 ولهوف مترجم ص 175 گوید: در خبر است که یکتن از علمای تابعین(1) چون سر حسين عليه السلام را نظاره کرد، به خانه خود رفت، و در گوشه ای بنشست ودرب خانه را به روی خویش و بیگانه بست، پس از یکماه که از خانه بیرون آمد. به او گفتند این گوشه نشینی برای چه بود؟ گفت: مگر ندیدید آن بلا که بر ما فرود آمد؟

در نفس المهموم و لهوف و منتخب طریحی ص 483 گوید: و

این شعر انشاد کرد:

(جاؤُا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنتِ مُحمَّدٍ مُتَرَمِلًا بِدِمائِهِ تَرمِیلًا)

تا آخر ابیات که در ج3 ص

254 گذشت و ناسخ از قول هاتف نقل

کرد:

(سر بریده ات ای میوه دل زهرا بخون خویش خضاب است و آورند بشام)

(بکشتن تو نمودند آشکار و بعمد

بقتل ختم رسل این گروه دون اقدام)

(لبان تشنه شهیدت نمود وخصم و نگفت

کز آیه آیه قرآن توئی مراد و مرام)

ص: 258


1- کسانیکه ارائه خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله را نکرده اند و بعد از اصحاب پیغمبر صلی الله عليه واله روی کار آمده اند ایشان را تابعين گويند

(تو را که معنی تکبیر بودی و تهليل

کشند و بانگ به تکبير، این گروه لئام)

حدیث امام سجاد با نعمان بن منذر

و در تذكرة الشهدا ص 411 سطر آخر فرمود: در حدیثی است که امام زین العابدين عليه السلام به نعمان بن منذر مداینی فرمود: که ای نعمان نديدم مصیبتی را که شدیدتر باشد از آن زمانی که ما را وارد به شهر شام نمودند.

عرض کرد: آن مصیبت چگونه بود؟

فرمود: این ظالمان در آنحال هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از زمان اسیری ما چنین مصیبتها بر ما وارد نیامده بود.

اول آنکه به دور ما احاطه کرده در حالیکه شمشیرهای خود را برهنه کردند و نیزه های خود را استوار نمودند، و بر ما حمله مینمودند، و کعب نیزه بر ما میزدند، پس ما را در میان جمعیت اهل شام نگاه داشتند، تا اهل طرب وطنبور ومزمار حاضر شدند، پس شادی میکردند و دف و طنبور میزدند.

دوم آنکه سرهای شهیدان را در میان زنان ما آوردند، سر پدرم و سر عمم عباس را در مقابل کجاوه عمه ام زینب و ام كلثوم قرار دادند، و سر برادرم علی اکبر و پسر عمم قاسم را در برابر خواهرم سکینه و فاطمه می آوردند و باسرها بازی میکردند. (فكم من رأس يكب على وجه الارض بين قوائم المراكب) چه بسیار سرها بود که بروی زمین در میان دستها و پاهای اسبان می افتاد.

سوم آنکه از بالای بامهای خانه های شام آب و آتش بر سر ما

ص: 259

میریختند، وقتی آتشی به عمامه من افتاد و چون دستهایم به گردنم بسته بود نتوانستم که آتش را خاموش نمایم، پس عمامه ام بسوخت و آن آتش به سرم رسید و نیز بسوخت.

چهارم آنکه از طلوع آفتاب تا نزديك غروب در کوچه و بازار با طنبورها ما را گردانیدند، و میگفتند که ای مردم بکشید این خارجیها را که هیچ احترامی در اسلام ندارند.

پنجم آنکه ما را از شتران پیاده کردند و به یک ریسمان بستند، پس ما را به در خانه های یهود و نصاری آوردند و به آنها گفتند که اینها از آن اهل بیتی هستند که پدران شماها را کشتند و خانه های شماها را خراب کردند، پس امروز شماها تلافی کنید و حرارت غیظ دلهای خود را فرو نشانید. (یا نعمان فما بقي احد منهم الا وقد القى علينا من التراب والاحجار والاخشاب ما أراد) اي نعمان تمام یهودیان و نصرانیان بر ما آنچه خواست از خاك و سنگ و چوب انداخت.

ششم آنکه ما را به بازار برده فروشان آوردند و خواستند که ما را بجای غلامان و کنیزان بفروشند (فما جعل الله لهم) پس خدا این مطلب را برای آنها میسر نفر مود.

هفتم آنکه ما را در مکانی منزل دادند که سقف نداشت روز از گرما و شب از سرما آرام نداشتیم و از گرسنگی و تشنگی و خوفه کشته شدن آسایشی برای ما نبود.

از اینجا معلوم شد سر سخن سید سجاد در آن حال که از او پرسیدند که سخت ترین مصائب بر شما کدام بود؟ فرمود: شام، شام، شام.

ص: 260

(وام كلثوم تدعو وهي باكية بدمع هامل كالعارض الحصين)

(أخي أخي وشفيقي ياحسين لقد تجددت لي احزان على حزني)

در آنحال ام كلثوم ناله می کرد و می خواند برادر خود را در حالیکه مانند ابر بهاران قطرات اشکش بر صورت جاری بود، و می گفت ای برادر مهربان من ای حسین در این شهر حزنهای بسیار بر حزنم افزوده شد.

(أخي أخي بعد جدي و الوصي ابي فقدتكم و ثياب الحزن البسنی)

(حسرى مجردة واویلتاه فلا اری كفيلا لهذا اليوم يكفلني)

ای برادر ای برادر بعد جدم و پدرم دلم به تو خوش بود، واكنون دستم به تو نمی رسد و در این بازار شام سر برهنه ام وکفیلی ندارم.

(و تستغيث الى الزهراء فاطمة بنت النبي ودمع العين کالمزن)

(يا ام قومي من الأجداث نادبة على الحسين مقيم الفرض و السنن)

و چون ام کلثوم جوابی از برادر نشنید، مادر خود فاطمه را ندا کرد در حالیکه اشکش جاری بود، و می گفت: ای مادر از قبر بیرون آی و بر حسینت گریه و نوحه کن.

(يا ام قومی و انظري السجاد معتقلا يساق نحو يزيد الفاجر اللكن(1))

ای مادر بر خیز و فرزند بیمارت را مشاهده نما که چگونه باغل

و زنجیر به سوی يزيد فاخرش می برند.

ايضاً در تذكرة الشهدا ص 413 از شیخ ابي اسحاق روایت کند که در آن حال که سر امام (علیه السلام) را در شام می گردانیدند ناگاه سر از بالای نیزه بیافتاد، دیواری خمیده شد و آن سر را نگاه داشت و نگذاشت که به زمین افتد. پس در آنجا مسجدی ساخته شد که تا بحال موجود است.

ص: 261


1- اللكن: المي، ثقل في لسانه م یعنی خسته و سنگین زبان

بشارت زحر بن قيس به کشتن حسین و اسیر اهلش

در مثیر الاحزان ابن نما ص98 و سراج الايمان ص 264 از عذری بن ربيعة بن عمرو جرشی روایت کند که گفت: من نزد يزيد ابن معاویه بودم که زحر بن قیس مذحجی وارد شد، یزید گفت: وای بر تو چه خبر با خود داری زحر گفت: بشارت باد ترا بفتح وفيروزی که حسین بن علی با هیجده نفر از اقرباء و اهل بیتش و شصت مرد از شیعیانش وارد گردیدند، ما مرکب به سوی ایشان تاختیم و ایشان را مخير ساختيم بين تسليم امير عبید انته يا آنکه آماده جنگ باشند، ایشان جنگ را اختیار کردند، پس مرکب بر ایشان تاختیم و در هنگام بامداد بود که از هر گوشه و جانب ایشان را در میان گرفتیم تا آنکه شمشيرها جای خود را گرفتند.

پس ایشان از ترس جان در بلندیها و پستیها پناه بردند وملجأ و مأوائی نیافتند، و حال ایشان مانند کبوتری بود که از چنگال باز شکاری بگریزد.

پس بخدا قسم یا امیرالمؤمنین نبود مگر مقدار نحر کردن شتر و یا به اندازه خواب قیلوله که تمام ایشان را از دم شمشیر گذرانیدیم.

واينك جسدهایشان برهنه و روهايِ خاك آلوده و لباسهای بخون آغشته و آفتاب بر ایشان همی تابد و باد بر ایشان همی وزد، و به دیدن ایشان نمی آید جز مرغان هوا و در بیابان بی آب و گیاه بیفکن افتاده وخشتی بر بالین ندارند.

یزید گفت: من از اطاعت شما به همین مقدار راضی بودم که

امام حسین را هم مقتول نسازید(1).

ص: 262


1- در ناسخ ج 3 ص 126 گوید: يزيد گفت: قد كنت ارضي من طاعتكم بدون قتل الحسين. اما لو کنت صاحبه لعفوت عنه) خلاصه معنی من به کمتر از این عمل از شما راضی بودم و نمی خواستم حسین کشته شود و اگر من حاضر بودم هر آينه او را عفو میکردم

در ناسخ ج3 ص 126 گوید: این هنگام مخفر بن ثعلبه که مأمور

به کوچ دادن اهل بیت بود، از باب دار الاماره درآمد و ندا کرد:

(هذا مخفر بن ثعلبة، اتي امير المؤمنين بالفجرة اللئام) یعنی اینك مخفر بن ثعلبه، فاجران لئيم را به درگاه امیر المؤمنین یزید آورد .

سید سجاد علیه السلام فرمود:

(ما ولدت ام مخفر ، اشد و الام ولكن قبح الله ابن مرجانه) يعني آنچه را که مادر مخفر بزاد، شدید تر ولئيم تر است، لکن خداوند زشت و ملعون بدارد پسر مرجانه را.

و به روایت ابن نما ص 98 جواب مخفر را یزید باز دار.

مرحوم سپهر فرماید این نزد من درست تر آید چه سید سجاد با

این کافران که از در عناد بودند، کمتر سخن می کرد.

ويزيد از بهر آنکه مردم را بفهماند که من قتل حسین را امر نکردم و راضی نبودم، گاهی از این گونه سخنها می کرد العلم عند الله .

فصل 83:ورود اهل بیت به مجلس یزید

اشاره

در نفس المهموم ص 436 ودمع السجوم ص 247 از عقد الفريد

ج 4 ص 382 از ریاشی به اسناد خود از محمد بن (على بن) الحسين بن علی ابن ابیطالب علیه السلام روایت کند که گفت: مارا نزد یزید بردند پس از کشتن حسین (علیه السلام) و ما دوازده پسر بودیم، و بزرگتر از همه علي بن الحسين عليهما السلام بود، و ما را بر یزید در آوردند، هر يك دست به گردن بسته.

ص: 263

پس با ما گفت: بندگان اهل کوفه شما را به قتل رسانیدند و

من از خروج ابی عبدالله (علیه السلام) و کشتن وي آگاه نبودم.

و در مثیر الاحزان این نما ص 98 و نفس المهموم ص 436 و دمع السجوم ص 247 ولهوف مترجم ص 186 و ناسخ ج3 ص 149 روایت کند که علی بن الحسين (علیه السلام) فرمود: ما دوازده پسر بودیم در غل بسته ما را بر یزید بن معاویه در آوردند، چون نزديك او ایستادیم، گفتم: ترا به خدا سوگند چه پنداری اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله ما را بر این حال نِگَرَد چه کند؟

یزید با مردم شام گفت: درباره اینان چه بینید؟

مردی گفت: (لا تتخذ من كلب سوء جروأ(1)) کنایه از اینکه همه

را باید بکشی و کسی باقی نگذاری.

نعمان بن بشیر گفت: ای یزید راجع به أهل بيت چنان کن که

اگر رسول خدا ایشان را به این حال میدید بجای میاورد.

در پاسخ گوید: در اینوقت یزید دستور داد که علی بن الحسين و اهلبیت را در مکان خراب جای دادند، که نه از سرما و نه از گرما حفظ نمیشدند چنانکه چهره مبارکشان از شدت سرما و گرما پوست انداخت.

ص: 264


1- مؤلف گوید: بعضی از مؤلفين اين جمله را نقل نکرده اند به خیال آنکه بی ادبی است اگر بنا باشد هر جمله ای که دال بر بی ادبی است نقل نشود پس از کجا آیندگان اطلاع برخبث سریره دشمنها پیدا کنند. و دیگر آنکه اجتهاد در مقابل نص جایز نیست. سوم آنکه هيچ يك از قضایایِ کربلا نباید ذکر شود چون از ابتدا تا انتهى کار های اهل کوفه و شام مخالف با ادب و وجدان بوده

خطاب فاطمه بنت الحسين به يزيد

فاطمه دختر امام حسین به یزید فرمود: دختران پیغمبرند که اسیر تو شده اند. پس مردم گریستند و صدای اهل خانه به گریه بلند شد(1).

در ناسخ ج3 ص133 دارد که یزید روی با سید سجاد کرد و گفت: (یَا بْنِ اَلْحُسَیْنِ: أَبُوکَ قَطَعَ رَحِمِی وَ جَهِلَ حَقِّی وَ نَازَعَنِی فِی سُلْطَانِی فَصَنَعَ اَللَّهُ بِهِ مَا قَد رَأَیْتَ) ای پسر حسين پدر تو قطع رحم کرد وحق مرا نادیده انگاشت و سلطنت مرا حق خویش میپنداشت، لاجرم چنان که دیدی خداوند زحمت او را از من دفع کرد.

امام زین العابدین علیه السلام اورا بدین آیه مبارکه پاسخ داد : مَآ أَصَابَ مِن مُّصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی أَنفُسِکُمْ، إِلَا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَ لِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ) (57 - 22) هیچ مصیبتی در زمین و در نفوس شما در نمی آید جز آنکه مقدر است پیش از آنکه آفریده شود و این برای خدا سهل وآسان است.

یزید به پسر خود خالد گفت: او را جواب بگوی. خالد ندانست چه گوید، گفت: بگو (وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ) (42 - 29) يعنی هر مصيبتی را که دیدار میکنید اندوخته کردار شما است و آنچه را خدا عفو میکند زیاد است.

اجازه خواستن امام سجاد از يزيد

در مثیر الاحزان ابن نما ص 99 و نفس المهموم ص 437 و دمع السجوم ص 247 روایت کند که امام سجاد (علیه السلام) فرمود: من در غل بسته بودم گفتم ای یزید آیا اجازه میدهی من سخن گویم ،

ص: 265


1- در ناسخ ج3 ص 137 با تفاوتی نقل فرموده

گفت: بگو: اما بیهوده مگوی، گفتم در جائی ایستاده ام که شایسته چون من کسی یاوه گوئی نیست، گمان تو چیست به رسول خدا اگر مرا در غل بیند؟ یزید به اطرافیان خود گفت: او را بگشائید.

در نفس المهموم ص 437 و دمع السجوم ص 247 سطر آخر نقل کند که در اثبات الوصية مسعودی است که چون حسین علیه السلام شهید شد على بن الحسين عليهما السلام را با حرم روانه شام کردند، و بر یزید در آوردند، و ابوجعفر فرزندش دو سال و چند ماه داشت او را هم بردند، یزید گفت: ای علی بن الحسين چه دیدی؟ فرمود: آنچه خداوند مقدر فرموده بود پیش از آنکه آسمانها و زمین را بیافریند، یزید با همگان مشورت کرد، در امر وی، همه رأی به قتل او دادند و کلمه زشتی که (پیش گذشت) گفتند.

أبوجعفر (علیه السلام) لب به سخن گشود، و خدای را سپاس گفت و ستایش کرد. و به يزيد فرمود(1): ایشان به خلاف همنشینان فرعون رأی دادند، چون فرعون از جلساء خود راجع به موسی و هارون مشورت کرد و رأی خواست، به او گفتند: (ارجه وأخاه) او را با برادرش مهلت ده. ولی جلساء تو به قتل ما اشاره کردند، و این را سببی است. یزید گفت: سبب چیست؟ ابوجعفر فرمود: آنها اولاد حلال بودند و اینها اولادزنا، ونکشد انبیاء و اولادانبياء را مگر اولاد زنا. پس یزید سر به زیر انداخت. در منتخب طریحی ص 487 گوید: امام سجاد عليه السلام فرمود: چون ما را نزد یزید بردند مرا مثل گوسفند بسته بودند يك سر طناب به گردن من بودو يك سر طناب به گردن عمه ام كلثوم و به کتف زينب وسكينه ودختر های كوچك و هر وقت در

ص: 266


1- در مقتل مقرم ص 451 این کلام را به امام سجاد (علیه السلام) نسبت میدهد که حضرت فرمود: (يا يزيد لقد اشار عليك هؤلاء بخلاف ما اشاره به جلساء فرعون الخ)

راه رفتن کوتاهی میکردیم ما را میزدند تا ما را به نزد یزید بردند الخ.

در رياض القدس

ج2 ص308 گوید: در انوار النعمانيه و منتخب طریحی ج 2 ص 486 روایت شده که حرم رسالت را وارد بر یزید کردند همه ایشان را به يك ریسمان بسته بودند، سر ریسمان در دست زجر بن قیس بود آورد تا پای تخت یزید.

یزید بر ایشان نظر میکرد واز یکايك استفسار میکرد و میگفت: (من هذه ومن هذا؟) این زن کیست؟ این مرد کیست؟ گفته شد این ام کلثوم کبری و این ام كلثوم صغری و این صفيه و این ام هانی و این رقیه خاتونست که دختران امير المؤمنین علی بن ابیطالبند(1)

.

تا آنکه زنی پیش آمد که روی خود را با بند دست خود گرفته بود یزید پرسید این زن کیست که صورت خود را به بند دست خود گرفته. گفت: این سکینه دختر امام حسین (علیه السلام) است.

در منتخب پس یزید لعین متوجه سكينه شد و گفت: ای سکینه پدرت حق مرا کفران کرد و رحم مرا قطع کرد و در پادشاهی من نزاع کرد پس سکینه گریه کرد و فرمود: (لاتفرح بقتل ابي فانه كان مطيعاً الله الخ) یعنی خوشحال مباش به کشتن پدرم که اطاعت خدا و رسولش مینمود و خداوند او را دعوت کرد و اولبيك گفت و اجابت نمود و به این جهت سعادتمند شد.

و تو ای یزید در پیشگاه خدا بازداشت میشوی و از تو سؤال خواهد شد آماده جواب باش و کجا ترا جواب خواهد بود. یزید گفت ساکت باش ای سکینه پدرت را نزد من حقي نيست الخ.

ص: 267


1- در منتخب طريحي ص 486 (وهذه سکینه و هذه فاطمة بنتا الحسين وهذا علي بن الحسين الخ)

مستی یزید و اشعار کفر آمیزش

در ناسخ ج3 ص 127 گوید: يزيد حكم داد که: سر همایون حسین (علیه السلام) را در آورند، لاجرم شمر بن ذی الجوشن در آمد و آن سر مبارك را بر سنان نیزه میداشت، یزید گفت: تا از بالای نیزه بزیں آورند، و در طشتي از طلای خالص جای داده به نزد او نهادند . اینوقت یزید از شرب خمر خوب مست بود، از نظاره سر دشمن شاد و فرحناک گشت و این اشعار را انشاد نمود:

(یا حُسنَهُ یلْمَعُ بِالیَدَینِ یلْمَعُ فی طَسْتٍ مِنَ اللُّجَینِ)

(کَاَنَّما حُفّ بِوَرْدَتَینِ کَیفَ رَأَیتَ الضَّربَ یا حُسَینُ)

(شَفَیتُ غِلّیِ مِنْ دَمِ الْحُسَینِ یا لَیتَ مَن شاهَدَ فِی الحُنَینِ)

(یَرَوْنَ فِعْلِی الْیَومَ بِالحُسَینِ)(1)

و همچنان به خوردن جام شراب افزود تاوقتیکه مستی وسر ورش

افزوده گشت و این اشعار را بخواند.

(نُفَلِّقُ هاماً مِنْ رِجال اَعِزَّه عَلَینا وَ هُمْ کانُوا اَعَفُّ وَ اَصبَرُ)

(وَاَكرَمُ عِندَ اللهِ مِنّا مَحَلَّهً وَاَفضَلُ في كُلِّ الاُمورِ وَاَفخَرُ)

(عَدَوُنا وَمَا العُدوانُ اِلّا ضَلالَةً عَلَيهِم وَمَن يَعُدو عَلَى الحَقِّ يَخسَرُ)

(فَاِن تَعدِلُوا فَالعَدلَ اَلفاهُ نافِعاً اِذا ضَمَّنا يَومَ القِيامَةِ مَحشَرٌ)

(وَلکنَّنا فُزنا بِمُلكٍ مُعَجَّلٍ وَإن كانَ فِي العُقباءِناراً تُسَعَّرُ)

ص: 268


1- خلاصه معنی شاید این باشد: ای کسی که حسنش روشنی میدهد بدو دست، مثل روشنی دادن در طشتی از نقره مثل اینکه دو گل اطرافش را گرفته، چگونه و دیدی زدن را اى حسين، کينه خودم را از خون حسین شفا دادم، ای کاش آنهائیکه در جنگ حنین بودند مشاهده میکردند که چه کردم امروز با حسین

خلاصه معنی: سر های مردانی را میشکافیم، که در نزد خدا از ما گرامی تر و در همه امور از ما برترند، به آنها تجاوز کردیم و کسی که بر حق تجاوز کند زیان کار است، ولی ما به سلطنت نقد رسیدیم اگر چه در قیامت بهره ما آتش فروزان باشد. (كذا في هامش الناسخ).

اینوقت، فرمان داد تا: سرهای بریده را در آوردند، چون به نظاره ایشان مشغول شد، بانگی غرابی گوشزد او گشت، يکباره دل بر کفر و طغيان نهاد و قانون تمويه (سخن را به دروغ آراستن) و تدبیر را از دست داد و این شعر که بر کفر او سجلی بود، انشاد کرد: (لَمَّا بَدَتْ تِلْکَ اَلرُّءُوسُ وَ أَشْرَقَتْ تِلْکَ اَلشَّمُوسُ عَلَی رُبَی جَیْرُونِ)

(صَاحَ اَلْغُرَابُ فَقُلْتُ صِحْ أَوْ لاَ تَصِحْ فَلَقَدْ قَضَیْتُ مِنَ اَلنَّبِیِّ دُیُونِی)(1))

چون این سرهای مانند خورشید بر بالای تپه های جیرون ظاهر شد و درخشید، کلاغ فریاد زد، پس گفتم: بیخواهی فریاد کن یا ساکت باش که من قروضی که به پیغمبر داشتم ادا کردم (یعنی کسانی را که از فامیل من کشته بود، امروز تقاص کردم).

و چون صدای کلاغ را شنید فال بد زد و فهمید پادشاهیش رو

به زوال است لذا کلاغ را مخاطب خود کرد و این شعر بخواند:

(یا غُرابَ البَینِ: ما شِئتَ فَقُل إنَّما تَندُبُ اَمراً قَد فُعِل)

(کُلُّ مُلکٍ ونَعیمٍ زائِلٌ وبَناتُ الدَّهرِ یَلعَبنَ بِکُلٍّ)

ص: 269


1- كما في العوالم ج 17 ص 417

یعنی ای کلاغی که فریاد تو نشانه جدائی است: هر چه میخواهی فریاد کن که برای کار انجام شده نوحه میکنی. هر سلطنت و نعمتی از بین رفتنی است و روزگار همه گونه بازی میکند (كذا في هامش الناسخ).

محروم شدن شمر از جایزه یزید

در ناسخ ج3 ص 129 گوید: شمر بن ذی الجوشن که نگرنده یزید بود و او را سخت مست و خوشحال دید، با اینکه ابن زیاد گوینده این شهر را بکشت - چنانکه مرقوم شد - بی هول و ترس این شعر را اعاده کرد و بر روی یزيد قرائت نمود:

(إملَأ رِکابی فِضَّهً أوْ ذَهَباً إنّی قَتَلتُ المَلِکَ المُحَجَبًّا)

(قَتَلتُ خَیرَ النّاسِ اَمّاً وَاَبًا وَخَیرَهُم اِذْ یَنسِبُونَ النَّسَبا)

(وَاَکرَمَ النّاسَ جَمیعاً حَسَباً وَمَنْ عَلَی الْخَلْقِ مَعاً مُنْتَصِباً)

(طَعَنْتُهُ بِالْرُّمْحِ حَتّی اِنْقَلَبا ضَرَبْتُهُ بِالْسَّیْفِ حَتّی نَحَبا)

يعني تاركاب مرا از سیم و زر پر کن، زیرا من سلطان بی گناه را کشتم بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کسی که هنگامیکه مردم به نسبی منسوب گردند بهترین آنها است کشتم، کشتم کسی را که حسبش از همه گرامی تر و بر تمام مردم به امامت منصوب بود، او را با نیزه زدم تا برو افتاد و با شمشیر زدم تا کشته گشت .

یزید با گوشه چشم و غضب آلود به او نظر کرد و گفت:

اِذا عَلِمْتَ اَنَّهُ خَیْرُ النّاسِ اُمّاً وَاَبا فَلِمَ قَتَلْتَهُ ؟ وَاَمْلاً اللّهُ رِکابَکَ ناراً وَحَطَباً) خداوند رکاب تو را به آتش و هیزم پر کند اگر میدانستی که حسین از جهت پدر و مادر بهترین خلق جهان است، چرا او را کشتی؟

ص: 270

شمر گفت: برای آنکه جایزه عطا کنی.

یزید گفت: هرگز تو را از من جایزه نخواهد رسید(1).

شمر خائف (ترسناك) و خاسر (زیان کار) باز شتافت و از دنیا و آخرت بی بهره ماند .

سخنان یزید ملعون درباره حسين عليه السلام

آنگاه یزید روی به اهل مجلس کرد و گفت: همیشه حسین با من راه مفاخرت میسپرد و میگفت: پدر من از پدر یزید افضل است و مادر من از مادر يزيد فاضل تر است، و جد من از جد يزيد اشرف و من از یزید نیکوترم.

اما پدر حسین با پدر من از در لجاج و احتجاج بود و خداوند

در میان ایشان حکومت کرد، و پدر مرا برگزید.

اما مادر او فاطمه دختر رسول خدا از مادر من فاضلتر است و همچنان جد او از جد من افضل است، چه آنکس که با خدا و روز جزا ایمان دارد، نتواند خود را از محمد بهتر شمارد، اما اینکه خود را از من نیکوتر داند، گویا این آیه مبارکه را از قرآن قرائت نفرموده.

(قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شيء قدیر) «آل عمران آیه 25».

ص: 271


1- در ترجمه مقتل ابی مخنف ی 183 گوید: یزید با پشت شمشیرش سینه شمر زد و به او گفت: تو در نزد من جایزه نداری

ای خدائی که مالك ملك هستي ملك را میدهی به هر کس که

میخواهی و میگیری از هر کس که بخواهی، و عزیز میکنی هر کس را بخواهي و ذلیل میکنی هر کس را بخواهی خیر و خوبی بدست تو است و تو بر هر چیزی قادری.

عبدالرحمن

بن حکم که(1) در مجلس حاضر بود این شعر قرائت

کرد؛

(لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْنی قَرابَهً مِنِ ابْنِ زِیادِ الْعَبْدِ ذِی النَّسَبِ الْوَغْلِ)

(سُمَیهُ اَمْسی نَسْلُها عَدَدَ الْحَصی وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَیسَتْ بِذی نَسْلِ)

دریغ بر سریکه در کنار فرات بریده شد و برای تقرب نزد ابن زیاد حرام زاده میرود، فرزندان سمیه (مادر ابن زیاد) به شماره ریگها است، و دختر پیغمبر را فرزند نیست.

یزید دست بر سينه عبد الرحمن زد، و با او مخفیانه گفت:

(سبحان الله : افي هذا الموضع !؟ أما يسعك السكوت) يعنی در چنين موقع چرا اینگونه سخن کردی؟! خاموش نتوانستی بود؟! در محضر جماعت، آل زیاد را شناعت میکنی، و بر ذلت وقلت آل مصطفی دريغ میخوری!...

پس گفت: خداوند لعنت کند (ابن زیاد) پسر مرجانه را، که اقدام

بر قتل مثل حسین پسر فاطمه کرد، اگر من با او بودم هر چه خواهش میکرد به او عطا میکردم و مرگ را از او دفع میکردم به آنچه مقدورم بود ولو اینکه منجر به هلاك بعض اولادم بود، لكن چه توان کرد با قضاى الهی که هیچ کس آن را رد نتواند کرد.

ص: 272


1- كما في الموالم ج 17 ص 431 سطر 7. و جلاء العيون مجلسی ص 608

اینوقت یزید دستور داد تا اهل بیت را وارد کنند و حال آنکه سه ساعت بیش و کم ایشان را در خانه بپای داشته بودند، ناچار اهل بیت را وارد کردند چون چشم ایشان به یزید افتاد، نگریستند که تاجی جواهر نشان به در و یاقوت بر سر داشت و بر سریری نشسته و جمعی از قریش در پیرامن او بودند و سر حسین (علیه السلام) را در طشتی زرین جای داده و در نزد خویش نهاده بود.

حدیث حضرت رضا عليه السلام در لعن یزید

حضرت رضا عليه الصلاة والسلام میفرماید: این هنگام یزید به خوردن طعام و شراب مشغول بود، و اصحاب خود را در خوردن و آشاميدن انباز (شريك) خویش میداشت. چون از اکل و شرب فارغ شد طشت طلا که سر امام حسین در آن بود زیر تخت نهاده، مشغول شطرنج و قمار شد، و هر گاه بر همکار خود غلبه می کرد. به شادیانه سه جام فقاع میخورد و به آن پیمانه را در کنار طشت بر زمین میریخت.

آنگاه حضرت رضا عليه السلام میفرماید: (فمن كان من شيعتنا فليتورع من شرب الفقاع واللعب بالشطرنج. فمن نظر الى الفقاع او الى الشطرنج. فليذكر الحسين وليلعن يزيد،(1) يمح الله عزوجل ذنوبه ولو كانت كعدد النجوم) یعنی کسی که در شمار شیعیان ما باشد، واجب میکند که از شرب فقاع (شراب آبجو) و بازی با

ص: 273


1- در بحار و عوالم (و ليلعن یزید و آل زياد) و در اصل (و آل یزید)

شطرنج بپرهیزد، و آن کس که نظر کند به فقاع و شطرنج و لعن کند یزید را. خداوند گناهان او را بیامرزد اگر چه بشمار ستارگان باشد.

و در نفس المهموم ص 439 أيضاً از آن حضرت روایت کند که اول کسی که در اسلام آب جو (فقاع) برای او ساختند یزید بن معاویه بود در شام، وقتی که برای او آوردند سفره نهاده بود و سر مبارك حسين (علیه السلام) نزد او بود. پس خود بیاشامید و به یاران خود داد و گفت: بنوشید که این شرابی است مبارک و میمون و از مبارکی آن آن است که اول باریکه آنرا تناول میکنم سر دشمن ما حسین (علیه السلام) نزد ما است، و سفره طعام ما بر آن نهاده است، و با جان آرام و قلب مطمئن میخورم. پس هر کس از شیعیان ماست باید از آب جو (فقاع) بپرهیزد که آن شراب دشمنان ما است.

و در نفس المهموم ص 439 از کامل بهائی از کتاب حاویه

روایت کرده است. که یزید شراب نوشید و از آن بر سر شریف ریخت پس زن يزيد آن را بگرفت و با آب شست و به گلاب خوشبو کرد، در آن شب فاطمه زهراء عليها السلام را در خواب دید، او را بر آن کار نیک آفرین گفت.

بهانه جوئی یزید از امام سجاد علیه السلام

درناسخ ج3 ص 134 گوید: راوندی از ثقات روات حدیث می کند که: یزید یاسیدسجاد سخن می کرد و در خاطر می داشت که کلمه از آن حضرت بشنود که کیفر آن را موجب فتوای قتل او فرمايد، و

ص: 274

از آن حضرت کلامی ناستوده صادر نمی شد، جز آنکه سبحه ای

(تسبیح) در دست داشت و با انگشتان مبارك گردش می داد: یزید گفت: ای علی بن الحسين: من با تو سخن می گویم و تو مرا جواب می گوئی و با انگشتان خویش سبحه (تسبيح) می گردانی، این کی روا باشد؟

سید سجاد فرمود: پدر من از جد من مرا حدیث فرمود که: چون نماز بامداد می گذاشت، سخن نمی کرد و سبحه ای پیش روی خود می نهاد و می فرمود:

(اللّهُمَّ إنِّی أصبَحتُ اسَبِّحُکَ وَاُمَجِّدُکَ وَأحمَدُکَ وَاُهَلِّلُکَ بِعَدَدِ ما ادِیرُ بِهِ سُبْحَتِی) ای پروردگار من: صبح کردم در حالی که تسبيح می کنم تو را و تمجید می کنم تو را وسپاس می گذارم تو را و تهليل

(لا اله الا الله گفتن) می کنم، به عددی که می گردانم بدست سبحة خویش را، آنگاه سبحه خود را بدست می گرفت و می گردانید، بی آنکه ذکری بگوید. و می فرمود: این حرزی است (چیزی که انسان را از خطر حفظ کند) تا وقتی که به فراش خویش باز گردند. و شب این کلمات را اعاده می کرد، و سبحه خود را در خوابگاه خویش در تحت بالین می گذاشت، و می فرمود: این کردار بجای گردانیدن سبحه بشمار می رود. هان ای یزید: من در اشتغال این امر اقتدا به جد خویش می نمایم. (فقال له يزيد: لا اكلم احداً منكم الا ويجيبنی بما يعوذ به) پس گفت: با هیچ تن از شما سخن نگفتم جز آنکه مرا به پاسخ، زبان در دهانم شکست و دیگر باره یزید آغاز سخن کرد:

(فقال: یَا عَلِیَّ بْنَ اَلْحُسَیْنِ : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی قَتَلَ أَبَاکَ. فَقَالَ: عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ لَعَنَةُ اَللَّهُ مَنْ قَتَلَ أَبِی).

ص: 275

پس گفت: ای پسر حسين: سپاس خداوندی را که پدر تو را بکشت.

سید سجاد فرمود: لعنت خدا بر کسی که پدر مرا بکشت .

و با سید سجاد دوازده تن به يك غل و زنجیر بسته بودند، یزید که کشتن سید سجادرا بهانه طلب بود، چون این سخن بشنید، غضب کرد و فرمان داد که آن حضرت را گردن بزنند(1). (فَقالَ عَلِیّ بنُ الحُسَین: فَإذا قَتَلتَنی فَبَناتُ رَسولِ اللّهِ مَنْ یَرُدُّهُمْ إلی مَنازِلِهِم وَلَیسَ لَهُمْ مَحرَمٌ غَیرِی؟).

فرمود: ای یزید اگر مرا بخواهی کشت پس این دختران رسول خدای را که جز من محرم ندارند کدام کس به منازل ایشان کوچ خواهد داد؟ یزید آن شدت خشم را فرو خورد. (فقال: انت ترد هم الى منازلهم) گفت: تو ایشان را به منازل خویش کوچ خواهی داد،

ص: 276


1- در جلاء العيون ص 612 و رياض القدس ج 2 ص 315 گوید: در مناقب ابن شهر آشوب مذکور است که يزيد در غضب شد (وامر لجلو ازه أدخله في هذه البستان واقتله وادفنه) امر کرد که این جوان علیل را ببرید در این بوستان و سرش را ببرید و در همان جا دفن کنید، پس جلاد بعكم يزيد آمد و بازوی سید مسجاد (علیه السلام) را گرفت از مجلس بیرون برد و حضرت راوارد باغ نمود اول مشغول کندن قبر شد و امام سجاد در این وقت به راز و نیاز افتاد و با معبود پای مناجات نمود، حضرت در مناجات بود که جلاد از کندن قبر فارغ شد آمده و خواست حضرت را به قتل برساند (ضر به ید في الهواء فغر لوجهه و شهق ودهش) ناگاه دستی از هوا پیدا شده بر آن جلاد فورد که از ضرب آن دست به دور افتاد و نعره ای کشیده به درک واصل شد. خالد پسر یزید که این واقعه را دید بسوی پدر ملعونش دوید حکایت را برای يزيد گفت: يزيدگفت: حكم کرد که سید سجاد (علیه السلام) را در بیاورند و آن جلاد را رد همان قبر خاك كنند

و سوهانی طلب نمود و بدست خود غل جامعه را قطع کرد و از گردن سید سجاد بر گرفت و گفت:

یا علی بن الحسين: دانستی که در تقدیم این امر چه اراده کردم؟ فرمود: از بهر آنکه غیر از تو کسی بر من منت نگذارد. گفت: به خدا قسم جز این اراده نکردم.

آنگاه حکم داد تا تناب دیگر آن را نیز قطع کردند و همه را از بند رها ساختند. آنگاه فرمان داد تا آن طشت زر را که سر مبارك حسین در آن بود بیاورند و در پیش روی او نهادند و اهل بیت از قفای خویش جای داد که سر حسین را کمتر نظاره کنند.

اما سید سجاد چون چشم مبارکش بر آن سر همایون افتاد، هرگز

از سر گوسفند غذا نفرمود.

اشعار کفر آمیز یزید و چوب زدن به لب و دندان امام علیه السلام

خلاصه چون سر مبارك حسين عليه السلام را حاضر کردند، یزید چوبی از خيزران بدست گرفت و بر دندانهای مبارك آن حضرت می کوفت و این اشعار قرائت می نمود:

(لَیتَ اَشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا وَقعهَ الخَزرَج مَع وَقعِ الاَسَلِ)

(لَعِبَتْ هاشمُ بِالْمُلْکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَلا وحیٌ نَزَلَ)

(لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ أنْتَقِمْ مِنْ بنی اَحمدَ ما کانَ فَعَلَ)

(قَد اَخَذْنا مِنْ عَلِیٍّ ثارَنا وَ قَتَلْنَا الْفارِسَ اللَّیْثَ الْبَطَلَ)

(وَ قَتَلنا الْقَومَ مِنْ ساداتِهِم وعَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَانْعَدَلَ)

ص: 277

(فَجَزَیْناهُمْ بِبَدرٍ مِثْلَها وَ بِاُحدٍ یَوْمَ اُحدٍ فَاعْتَدَلَ) (لو رَاَوْهُ فاسْتَهلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَلُّ)

(و کَذاکَ الشَّیخُ اَوْصانی بِهِ فَاتَّبَعْتُ الشَّیخَ فیما قَد سَئَلَ)

خلاصه اشعار : بنی هاشم خلافت را بازیچه قرار دادند، زیرا نه خبری از جانب خدا آمده و نه وحی نازل شده بود، از علی خونخواهی کردیم و سَوارِ دَلاوَر چون شیر را کشتیم، و جنگ بدر را تلافی کردیم، ای کاش پدرانم که در جنگ بدر بودند، امروز می بودند و شاد می گَشتند و میگفتند: ای یزد دستت درد نکند، پدرم مرا این گونه سفارش کرد و هم امتثال كردم (كذا في هامش الناسخ).

اشعار مناسب مقام

در ریاض القدس این اشعار را ذکر کرده:

(ای سر اندر بزم من بهر چه دیگر آمدی

زودتر می خواستم أخر چرا دیر آمدی)

(گر نبودی بر سرت ای سر هوای سَروَری

پاره پاره تن چرا از ضرب شمشیر آمدی)

(کاش می بودند اجداد من امروز ای حسین

تا همی دیدند توچون از جهان سیر آمدی)

(آمدی خوش آمدی با جمله خویشان آمدی

ليك حیف از مرگ عباس جوان پیر آمدی)

خطاب يزيد بسر امام علیه السلام جوهری گوید

(با تبسم کرد با ساقی خطاب ساقيا خيز و بده جام شراب)

(ساقیا پر كن بده مینای می مطربا چنگی بزن بر نای و نی)

ص: 278

(بخت ما امروز فيروز آمده بهر ما امروز نوروز آمده)

(مجلس ماروضه رضوان ما است چون حسینِ تشنه لب مهمان ما است)

(آنقدر می خورد کز دین شست دست شاد و خُرّم بر سرِ زانو نشست)

(از شراب ناب شد مست وخراب خواست سازه عالمیرا دلكباب)

(در حضور زینب بی خانمان خم شد و برداشت چوب خیزران)

(بر لب و دندان شاه کربلا میزد و میگفت آن شوم دغا)

(ای حسین ای زینت دوش رسول ای حسین ای زیب آغوش بتول)

(مرحبا بر این لب و دندان تو آفرین بر طلعت خندان تو)

(آرزوی پادشاهی داشتی از پی این کار سر برداشتی)

(دیدی آخر کرد یاری بخت ما آمدی با سر بپای تخت ما)

(پادشاها کو سپاه و لشگرت کو علمدار و معین و یاورت)

(ای دریغ از اکبر ناشاد تو ای دريغ از قاسم داماد تو)

(چشم بگشا و نظر کن یا حسین خواهرانت را ببین با شور و شین)

(یکطرف زینب اسير وخواروزار یکطرف کلثوم با حال فکار)

(یکطرف ليلا غريب و در بدر همچو مجنون از غم مرگ پسر)

(دید گریان دختران زار تو زیر زنجیرِ گران بیمار تو)

(چون شنید این گفتگوهاسر بسر جست از جا زینب خونین جگر)

(پیراهن را چاک تا دامان نمود رو بسوی زاده سفیان نمود)

(گفت با او کی لعین بی ادب چوب بردار از لب این تشنه لب)

(این سر خیل ار باب وفاست این سر گنجینه سر خداست)

(ای ستمگر این سر دور از بدن بس جفاها دیده از جور زمن)

(بود این سر بر در دروازه ها گَه بدیر و گه بنوك نیزه ها)

(بوده این سی در ره شام خراب تا چهل منزل ميان آفتاب)

ص: 279

(آخر این سرداغ اكبردیده است داغ عباس دلاور دیده است)

(بیش از این آتش مرا برجان مزن چوب کین بر این لب و دندان مزن

زبان حال زينب مظلومه با یزید ظالم

از جوهری

(به آه و فغان زینب خونجگر بگفتا که ای از خدا بی خبر

(حیاکن تو از روی خير البشر بکن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(چو از تن بریدی سر انورش نهادی پر از خون بطشت زرش)

(به پیش رخ دختر و خواهرش بكن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کين بر لبان حسین)

(چو کشتی جوانان ما را زكين على اكبر و قاسم مه جبين)

(بیا ظلم برما مکن بیش از این بكن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کين بر لبان حسین)

(من بینوا گر چه بی یاورم ولی دختر دخت پیغمبرم)

(بیا رحم کن بر دل مضطرم بکن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(همين لعل لب را رسول مجید گهی بوسه منیزد گهی میمکید)

(حیا کن تو ای روسیاه پلید بکن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کين بر لبان حسین)

(دل من از این غم کباب آمده که این سر ببزم شراب آمده)

(ز کوفه به شام خراب آمده بکن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

(بیا چوب دیگر بر این سر مزن بقلب من خسته خنجر مزن)

(بذاكر از این غم تو آذر مزن بکن شرمی از خالق نشأتين)

(مزن چوب کین بر لبان حسین)

ص: 280

(ایضاً زبان حال زینب غمدیده با یزیدپلید) از جوهری

(چو دید زینبِ حزین لبِ حسین و چوبِ کين

بطعنه گفت ای لعین بزن که خوب میزنی)

(سریکه شمر بیحیا بریده از ره قفا

مزن تو چوب از جفا بزن که خوب میزنی)

(همین لبان نازنین مکیده ختم مرسلین

تو چوب میزنی زکین بزن که خوب میزنی)

(به پیش چشم خواهرش مزن تو چوب بر سرش

باین لبان اطهرش بزن که خوب میزنی)

(لبی که بود محترم به نزد سيد اُمم

مزن تو چوب از ستم بزن که خوب میزنی)

(سری که دیده در جهان فراق اكبر جوان

مزن تو چوب خیزران بزن که خوب میزنی)

(ببين بذاكر حزين که از جفایت ایی لعين

بناله گوید این چنین بزن که خوب میزنی)

(ايضاً زبان حال از رياض القدس ج 2 ص 313) (چوبِ ستم بر این سرِ انور مزن یزید

تیر اَلَم بجان پیمبر مزن یزید)

(این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه

بودی مدام زینت آغوش فاطمه)

(باشد هنوز لعل ولب او چه كهرباء

از بس کشیده تشنگی این سر بکربلا)

ص: 281

(این سر که دیده این همه جور از معاندین

آیا رو است چوب زدن باز بعد از این)

(آخر به طعنه گفت بزن خوب میزنی

ظالم ببوسه گاه نبی چوب میزنی)

و بدین شعر حصين بن الحمام المری نیز تمثل جست:

(صبرنا وكان الصبر منا سجية واَسيافنا یفرين هاما ومعصماً) (نفلق هاما من رؤوس احبة الينا وهم كانوا اعق واظلما)

صبر کردیم و صبر خوی ما است، شمشیر های ما سر و دست میبرد، سرهائی از دوستان خود را شكافتيم و ایشان بیشتر آزار رسان و ستم گر تر بودند.

در رياض القدس ج 2 ص 296 از تبر مذاب او از تاریخ عين القضاء نقل کند که چون سر مطهر مظلوم کربلا را پیش روی یزید نهادند.(1) (وكان بيده قضيب فكشف عن شفتيه و ثناياه ونكثهما بالقضيب) در دست یزید چوب دستی از جنس خیزران بود و به آن چوب دولب ابی عبدالله (علیه السلام) را از هم باز میکرد ودندانهای حضرت را بیرون میانداخت بعد به لبهای مبارک چوب میزد واشعار (ليت اشیاخی ببدر شهدوا) را می خواند .(2)

مردم شامی حاضر بودند و این کفریات را از یزید شنيدند رنگش رخشان تغيير کرد، چه معنی دارد خود را پادشاه اسلام میخواند و

ص: 282


1- در رياض القدس ج 2 ص 297 از اخبار الدول نقل کند که سر امام مظلوم را اول شستند بعد شانه زدند محاسن مبارکش را در میان طشت مللا نهادند، سر پوشی به روی آن نهادند و با سایر سرها ببارگاه بودند انتهی
2- اشعار در ج3 ص 277 گذشت

کفر میگوید: (و ثقل عليهم ما شاهدوه) بعلاوه چه قدر جسارت با سر بریده میکند، (فرأی یزید تغير وجوه اهل الشام) یزید دید شامیان از اقوال و گفتار وی در هم کشیده اند (فخاف مما شاهد من الناس) از حالت اهل مجلس یزید را ترس گرفت گفت: آیا می شناسید این سر کیست؟ این سر حسین بن علی است که افتخار میکرد جد و پدر و مادرم از پدر و مادر یزید بهترند، عم من و خال من بهتر از یزید است، و خودم بهتر از یزیدم، زیرا که دیدند رسول خدا مرا په زانوی خود نشاند، و در حق من فرمود: حسين ريحان باغ من و سيد شباب جنت است، در نسل و اولاد من پیغمبر صلی الله عليه وآله دعا کرده، من اولی ترم از یزید به این امر، وليكن گویا حسین این ایه قل اللهم را ملاحظه نکرده که خدا به هر که میخواهد سلطنت بدهد میدهد، و از هر که میخواهد بگیرد میگیرد، او را قابل ندانست نداد، و مرا لایق دید داد.

به همين دليل شامیان احمق ارام شدند و یقین کردند همین است

که میگوید، و حال آنکه تأویل آیه مبارکه این نبود و نیست.

برویم بر سر مطلب. از صبح کلام عین القضاء همچو معلوم

شد که چوب خیزران در دست یزید بود، چنانچه رسم صاحبان شوکت و رسم جبابره بر این است.

ولیکن مرحوم سید در لهوف ص179 میفرماید: (دعا يزيد بقضيب خيزرانه) يعنی گفت بیاورید آن چوب خیزران مرا، چون آوردند و به دست آن پلید دادند (فجعل ينكت به ثنايا الحسين) پس شروع کرد به آن چوب به دندانهای حسین زدن.

از ابن شهر آشوب و طبری و بلادری و ابن اعثم کوفي نقل

ص: 283

کند که: چون سر ها را پیش روی آن ملحد نهادند با چوب خیزران خود بر ثنایای حضرت میزد و میگفت: (يوم بيوم بدر) امروز بتلافي روز بدر.

و در بعض عبارات تعبیر به (قرع) هم شده چنانچه در زیارت آن حضرت میخوانی که (السلام على الثغر المقروع بالقضيب) (قرع) در لغت به معنی کوبید نست. و به (دق) هم تعبیر شده که آنهم به معنی کوبیدنست.

و ابی مخنف در مقتل خود از (قرع و نكت ودق) بالاتر مینویسد و میگوید: (فجعل يزيد ينكث(1) ثنايا الحسين) باقضيب خود شکست ثنايای جضرت را.

و صاحب زبدة الرياض مینویسد : (لما وضع الرأس بين يديه

اخذ قضيبأ فضرب بها ثنايا الحسين (علیه السلام) حتی کسرت) یعنی چون سر مطهر را به نزد آن کافی گذاردند قضيب خود را بدست گرفته آنقدر زد تا دندانهای حضرت شکست. انتهى ما في رياض القدس ملخصاً.

و در تذكرة الشهدا ص 416 سطر سوم گوید: (فلما رأته زينب عليها السلام فعل ذلك بكت ونادت بصوت حزين) پس چون زینب یزید را دید که چنین کرد فریاد (واحسيناه يا حبيب رسول الله) بر آورد و گفت: یا ابا عبدالله گران است بر ما که تو را به اينحال ببینیم و گران است بر تو که ما را به اينحالت مشاهده نمائی.

(فابكت كل من كان في هذا المجلس و یزید ساکت) پس از سخنان

زينب (علیه السلام) تمام اهل مجلس گریستند و یزید ساکت بود.

ص: 284


1- در المنجد گويد: نکث - ینکث نکثا. العهد او البيع: نقضه و نبذه يعنی عهد و بیع را شکست. و در نکث گوید: نكث الارض بقضيب او باصبعه: ضربها به حال التفكر فأثر فيها. پس فرق است بین نکث و نکث

و در محرق القلوب نراقی ص 314 گوید: چون زینب خاتون سر برادر خود را در نزد یزید بر طشت زرین دید، گریبان خود را پاره کرد و به آواز حزین ناله و فغان برآورد، به نحوی که دلهای حاضران کباب شد و گفت: (وا حسيناه وا محمداه وا عليا ياحبيب رسول الله يا بن فاطمة الزهراء بابن مكة و منی) ای نور دیده سید انبیاء و ای سرور سينه على مرتضی وای پسر دختر محمد مصطفی.

در آنوقت زنی از بنی هاشم که در خانه يزيد بود به نوحه وزاری درآمد و به آواز بلند گفت: ای بزرگتر اهل بیت رسول خدا و ای فرزند عزیز محمد مصطفی و ای فریادرس يتيمان و بیوه زنان و ای کشته اولاد زناكاران، حاضران مجلس از سخنان زینب و نوحه آن زن هاشمیه به خروش و فغان در آمدند و همگی زار زار گریستند الخ.

و در مثیر الاحزان ابن نما ص 100 گوید: (واما زينب فانها لما رأت رأس الحسين (علیه السلام) اهوت الى جيبها فشقته ثم نادت بصوت حزين يقرح الكبد الخ) واما زينب (علیه السلام) چون سر حسین را دیددست برد و گریبان چاك زد و با صدائی حزن آور که قلب را مجروح میکرد يا حسيناه يا حبيب جده الرسول الخ میفرمود.

و در تذكرة الشهدا گوید: (ثم انه مد يده و اخذ منديلا كان

وضعه على الرأس فلما رفعه صمد نور الي عنان السماء فدهش الحاضرين) پس یزید دست دراز کرد و روپوش سر را برداشت، پس ناگاه نوری از آن سر ساطع شد و تا آسمان بلند شد. پس همه حاضران را مدهوش ساخت.

و به روایتی آن لبها حرکت کرد و شروع به خواندن قرآن نمود و گویا این آیه بخواند (وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) یزید چون دید رسوا میشود و خواست امر را بر حضار مشتبه کند

ص: 285

چوب خیزران را که در دست داشت به آن لب و دندان اشاره میکرد و این اشعار میخواند: (یا حسنه يلمع في اليدين الخ) تا آخر ابیات که در ج3 ص268 گذشت.

اعتراض ابو برزه اسلمی

در تذكرة الشهدا ص 416 و محرق القلوب نراقی ص 314 و ناسخ ج3 ص 140 ومقتل ابن نما ص100 و عوالم ج17 ص433 وجلاء العيون مجلسی ص 610 نقل شده.

در تذکره گوید: در آنحال ابو برزه اسلمی که به روایتی از اصحاب رسول صلی الله عليه و آله بود و مدتها بود که در شام منزل داشت و از خانه بیرون نمی آمد و هر قدر معاویه مطالب دیدار او میشد او خود را نشان نمیداد و هر قدر زر برایش میفرستاد قبول نمیکرد، و چون شنید که آل الله را به مجلس یزید آورده اند خودرا به مجلس انداخت تا دفع شری از آنها نماید، چون این عمل را از یزید مشاهده کرد از جای برخاست و بر عصای خود تکیه داد و گفت: وای بر تو ای یزید به چوب خود اشاره می کنی بد ندانهای حسین (علیه السلام) و حال آنکه جدش میبوسید و میمکید این دندانها را و دندانهای برادرش را و میفرمود: (انتما سيدا شباب اهل الجنة قاتل الله قاتلكما) شما بهترین جوانان بهشتید و میگفت : خدا بکشد کشندگان شما را.

یزید از شنیدن این سخنان در غضب شد و امی نمود تا او را کشان کشان از مجلس بیرونش كردند و در آنحال زدن چوب را بر دندانهای امام (علیه السلام) زیادتر کرد که ناگاه کلاغي بو کنگره قصرش شروع کرد به صدها کردن.

ص: 286

پس یزید این اشعار بخواند (یا شراب البين ما شئت فقل الخ)

تا آخر ابیات که در ج3 ص 269 گذشت.

و درمحرق القلوب گوید: ابو بريره(1) (ابو برزه) گفت (قطع الله يديك) أی یزید خدا قطع کند دستهای تو را ای بيحيا (ويحك انتكث بقضيبك ثغر ابن فاطمة) وای بر تو چوب بر لب و دندان فرزند فاطمه میزنی بخدا قسم مکرر دیدم که پیغمبر صلی الله عليه و آله لب و دندان او و برادرش را میبوسید و میفرمود که شما بهترین

جوانان بهشتید و میگفت: خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند ایشان را و برساند ایشان را به عذاب الیم و اسفل درکات جحيم.

یزید از این سخنان در غضب شده گفت: ای ابو برزه اگر حرمت مصاحبت تو بارسول خدا منظور نمی بود گردنت را میزدم ابوبرزه گفت: سبحان الله این عجب حالتی است که مصاحبت مرا با آن حضرت ملاحظه میکنی و با فرزند ارجمند و نور ديده او چنین میکنی؟ پس حاضران به گریه درآمدند و ابو برزه گریان گریان از مجلس آن بی ایمان بیرون رفت.

اعتراض سمرة بن جنادة بن جندب

درناسخ ج3 ص 140 گويد: پس سمرة بن جنادة بن جندب برخاست و گفت: (قطع الله يديك با يزيد) خداوند قطع کند دستهای تو را ای یزید: چوب بر دندان پسر پیغمبر میزنی که من پی درپی دیدم رسول خدا آن موضع را بوسه میداد؟!

ص: 287


1- در ناسخ و تذکرة الشهدا و مقتل ابن نما و عوالم و بحار 45 ص133 سطر 2 (ابو برزه) ذکر یافته و در محرق القلوب (ابو بريره) ذکر شده و ظاهراً اشتباه باشد

یزید برآشفت و گفت: اگر نه این بود که صحبت تو را بارسول

خدا رعایت کردم، بفرمودم تا سرت را از تن دور کنند.

سمرة گفت: عجب حالی است که صحبت مرا با پیغمبر رعایت میکنی، و پسر پیغمبر را میکشی!! مردم از کلمات اأو بهای های بگريستند، چنانکه ترس میرفت فتنه ای حادث شود.

و زن هاشمیه در خانه يزيد بود ، به آواز بلند بانگ به ناله و عويل بر داشت که: (واحسيناه! واسيد أهل بیتاه! با ابن محمد اه) ای فریاد رس ایتام وارامل: وای مقتول بتيغ اولاد زنا.

زینب (علیه السلام) چون کردار یزید را با سر برادر بدید، دست بزد و

گریبان بدرید، و فریاد برآورد که:

يا حسيناه: يا حبيب رسول الله : يا ابن مكة ومنی: یا ابن فاطمة

الزهراء سيدة النساء: يا ابن بنت المصطفی.

طلب کردن شامی فاطمه را به کنیزی

این هنگام به روایت ابن طاووس (در لهوف مترجم ص 187 سطر يك) از مردم شام مردی سرخ روی برخاست و روی با یزید کرد و گفت: يا امير المؤمنين: این کنیزک را به من ببخش و از این سخن فاطمه دختر حسین (علیه السلام) را خواست.

فاطمه چون این بشنيد، بر خویشتن بلرزید و دامن عمه خود

زینب را بگرفت و گفت (یا عمتاه او تمت واستخدم).

ص: 288

اي عمه يتيم شدم کنیز هم بشوم؟! زینب فرمود: نه اعتنائی

به این فاسق نکن.

شامی گفت: این کنیزک کیست؟

یزید، گفت: این فاطمه دختر حسین است و آنهم زينب دختر

علی بن ابیطالب است.

شامی گفت: حسین پسر فاطمه و علی فرزند ابو طالب؟ گفت:

آری.

شامی گفت: خدا تو را لعنت کند ای یزید، فرزند پیغمبر را می کشی و خاندانش را اسیر میکنی؟ به خدا قسم من به گمانم که اینان اسیران روم اند، یزید گفت: به خدا که تو را نیز به آنان ملحق میسازم، پس دستور داد گردنش را زدند.

و در ناسخ ج 3 ص 141 گوید: زینب که دانا بر مسئله بود، روی به آن شامی کرد و گفت: (كذبت والله ولو مت والله ماذلك لك ولا له) دروغ گفتی سوگند به خدای اگر بمیری اینکار برای تو صورت نبندد و از برای يزيد نشود. یزید در خشم شد و گفت:

(كذبت والله ان ذلك لي، ولو شئت افعل لفعلت) سوگند بخدا دروغ

گفتی، اینکار از برای من روا است و اگر بخواهم بکنم میکنم.

زینب فرمود: (كلا: والله ما جعل الله لك ذلك، الا ان تخرج من ملتنا وتدين بغيرها) حاشا که اینکار توانی کرد جز آنکه از دین ما بیرون شوی و دینی دیگر اختیار کنی.

خشم يزيد زيادتر شد و گفت: در پیش روی من بدینگونه سخن

میکنی؟ همانا پدرت و برادرت از دین خارج شدند.

زینب فرمود: (بدين الله و دين ابي و دين اخي اهتديت، انت وابوك وجدك، ان كنت مسلما) بدین خدا و دین پدر من و دین برادر

ص: 289

من، تو و پدرت و جدت هدایت یافتید. اگر مسلمان باشی.

یزید گفت: (كذبت یا عدوة الله) دروغ گفتی ای دشمن خدا.

زینب فرمود: (انت اميراً تشتم ظالماً و تقهر بسلطانك) هان ای یزید به نیروی امارت فحش میگوئی و به قوت سلطنت با ما ستم میکنی و مارا مقهور میداری.

یزید شرمگین شد و خاموش گشت.

اینوقت شامی سخن خود را اعاده کرد، و گفت: یا امیر المؤمنين

این کنیزک را به من عطا کن.

یزید گفت: دور شو خدایت مرگ بدهد.

ام کلثوم روی به آن شامی کرد و فرمود: (اسكت يالكع الرجال : قطع الله لسانك واعمي عينك وايبس يديك وجعل النار مثواك، ان اولاد الانبياء لا يكونون خدمة الاولاد الادعياء) ساکت شو ای فرومایه، هرزه پست خداوند قطع کند زبان تو را و کور کند چشم تو راو بخشکاند دستهای تو را، و آتش را جای تو قرار دهد، بدرستی که اولاد پیامبران خادم زنازادگان نشوند. هنوز ام كلثوم این سخن در دهان داشت، که خداوند نفرین او را به اجابت رسانید، گنگ و نابينا شد و دستهایش بخشکید و افتاد و جان داد.

و اینکه سید (در لهوف) روایت فرموده که : آن مردشامی فاطمه را نمیشناخت و از یزید پرسید که این جاریه کیست؟ گفت: دختر حسین بن علی بن ابیطالب است، و او از گفته خود پشیمان شد و بر یزید برآشفت که ذریه پیغمبر را اسیر میگیری؟! و من چنان میدانستم که از اسرای روم است و یزید او را بکشت، خیلی بعید است.

ص: 290

چگونه می شود که اهل بیت را با آن سرهای بریده به شرحی که مرقوم شد، به شهر شام در آوردند و مرد شامی که از مقربان يزيد و در خور جلوس مجلس یزید باشد، ایشان را نشناسد بلکه روز تا روز از اخبار کربلا و نام و نشان شهدا و منازل اهلبیت چنانکه بود بی کم و زیاد آگاهی داشتند، انتهى ما في الناسخ.

و در رياض القدس ج 2 ص 309 ستون یك گوید: حکایت زهير مسخره. حسن بن محمد بن على الطبری در الكامل في السقيفة(1) نقل کند در آن روز که یزید بارگاه خودرا به جهت ورود اسيران آل محمد آراست و اَركانِ آنچه در شهر بود خواست، با سر مطهر آنچه خواست کرد و آنچه خواست گفت، در این اثنا زهير مسخره عراقی از در بارگاه وارد شد که این مرد همیشه مسخره گی بود آمد و يك نگاهی به اسیران آل محمد (ص) کرد. چشمش به ام كلثوم افتاد رو کرد به یزید گفت: یا امیر المؤمنين (هب لي هذه الجارية) این کنيزك را به من ببخش و اشاره به ام کلثوم نمود و خواست گوشه جامه آن مخدره را بگیرد که آن مخدره از روی غضب فرمود: (اقصر يدك عنا قطعها الله) کوتاه کن دستت را از ما خدا قطع کند دستت را، از سطوت این عتاب و خطاب لرزه بر اعضای زهیر افتاد متحیر شد از حاضرین مجلس پرسید که این اسیران از طائفه ای هستند که به عربی سخن می گویند من گمان کردم از کفار یا دیلم یا از ترك اند.

امام سجاد فرمود: ای مرد اینها از دختران رسول خدایند و من سبط پیغمبرم که امیر شما اولاد پیغمبر خود را اسیر کرده به مجلس نامحرم آورده.

آن مرد عراقی چون از احوال ایشان اطلاع پیدا کرد از مجلس

ص: 291


1- کامل بهائی ج 2 ص 296

بیرون آمد گریه کنان کاردی گرفت و همان دستی که به جانب ام كلثوم دراز کرده بود قطع کرد: و دست بریده را به دست چپ گرفت و خون از دست او می ریخت آمد وارد بارگاه شده خدمت امام سجاد(علیه السلام) رسید و عرض کرد یا ابن رسول الله از شما عذر می خواهم که من شما را نمی شناختم از جرم من درگذر، خدا دعاي عمه ات را در حق من مستجاب کرد. چون ایشان از خانواده کرمند و او هم نمی شناخت بخشیدند زهير از مجلس با چشم گریان استغفرالله گویان بيرون رفت دیگر کسی اثری از او ندید . انتهى ما في الرياض.

خطبه حضرت زینب عليها السلام در مجلس يزيد

در عوالم ج17ص403 وص433 سطر آخر و بحار ج 45 ص 133 و محن الأبرار ج2 ص 84 و لهوف مترجم ص 181 و مثیر الاحزان ابن نما ص 101 و ناسخ ج3 ص 143 ونفس المهموم ص 444 و جلاء العیون ص 610 .

در لهوف گوید: فقامت زینب بنت علی بن ابیطالب علیه السلام فقالت: (اَلْحَمدُ للّه ِ رَبِّ الْعالَمینَ وَصَلَّی اللّه ُ عَلی رَسُولِهِ وَآلِهِ اَجْمَعینَ(1)

صَدَقَ اللّهُ سُبْحانَهُ کَذلِکَ یَقُولُ: ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَآءُوا السُّوأَی أَنْ کَذَّبُوا بِایاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤن) (الروم10) پس

زینب دختر علی بن ابیطالب (علیه السلام) برخاست و گفت: سپاس خدای را که پروردگار عالميان است و درود بر پیغمبر و همه فرزندانش، خدای سبحان سخن بر است فرمود: که چنین فرماید: پایان کار آنان که بسیار کار زشت کردند این است که آیات الهی را دروغ پنداشته و آنها را مسخره می کنند.

القسم المتوس

ط استاد

ص: 292


1- دار احتجاج ص 308 (وصلى الله على جدی سید المرسلين)

(أَظَنَنْتَ یا یَزیدُ حَیْثُ أَخَذْتَ عَلَیْنا أَقْطارَ الْأَرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ(1)، فَأَصْبَحْنا نُساقُ کَما تُساقُ الاُساری(2)، أَنَّ بِنا عَلَی (مِن) اللّهِ هَوانا وَبِکَ عَلَیْهِ کَرامَهً(3)؟) آیا گمان کردی ای یزید تو که زمین و آسمان را از هر طرف بر ماتنگ گرفتی و مارا مانند کنیزان به اسیری می کشند این به جهت خواری ما است در نزد خدا، و تو را در نزد خدا احترامی است؟

(وَأَنَّ ذَلِکَ لِعِظَمِ خَطَرِکَ عِنْدَهُ(4)،) و این از آن است که قدر تودر نزد خداوند بزرگ است؟ (فَشَمَخْتَ بِأَنْفِکَ وَنَظَرْتَ فِی عَطْفِکَ جَذْلانَ مَسْرُوراً(5)) پس این چنین باد در بینی انداختی و متکبرانه نگاه می کنی شاد و خرم.

(حِینَ رَأَیْتَ الدُّنْیَا لَکَ مُسْتَوْسِقَهً(6)) پایه های دنیا را به سود خود محکم دیده. (وَالأُمُورَ(7) مُتَّسِقَهً، وَحِینَ صَفَا لَکَ مُلْکُنَا وَسُلْطَانُنَا(8)) کارها را به هم پیوسته مشاهده نموده و حکومت و قدرتی را که از آن ما بود بدون مزاحم بدست آورده ای.

(فَمَهْلاً مَهْلاً أَنَسیٖتَ(9) قَوْلَ اللّهِ تَعالی وَلایَحْسَبَنَّ الَّذیٖنَ کَفَرُوا أَنَّما

ص: 293


1- در احتجاج (وضيقت علينا آفاق السماء)
2- في الاحتجاج (فأصبحنا لك في اسار نساق اليك سوقا في قطار، وأنت علينا ذو اقتدار الخ)
3- في الاحتجاج (ان بنا من الله هوانا و عليك منه كرامة وامتنانا)
4- في الاحتجاج (وان ذلك لعظم خطرک وجلالة قدرک)
5- في الاحتجاج (فشمخت بانفك و نظرت في عطفك تضرب أصدریك (عرقان تحت الصدغين) فرحا، وتنفض منرويك (طوفا الاليتين مرحا)
6- كما في الناسخ والعوالم والبحار و في اللهوف (مستوثقة)
7- في الاحتجاج (والأمور لك متسقة)
8- في الاحتجاج (وحين صفا لك ملكنا وخلص لك سلطاننا)
9- في الاحتجاج (فمهلا مهلا لاتطش جمهلا: أنسيت الخ)

نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهْمُ عذَابٌ مُّهِینٌ(1)) آرام آرام مگر فرموده خدا را فراموش کرده ای؟ که کافران گمان نبرند مهلتی را که ما به آنان می دهیم بخير آنان است، مهلت ما فقط به آن منظور است که گناهشان زیادتر گردد و عذاب ذلت بخش برای آنان آماده است.

(أَمِنَ الْعَدْلِ، یَا ابْنَ الطُلَقاءِ: تَخْدیٖرُکَ حَرائِرَکَ وَإِمائَکَ وَسَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟ قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ وَأَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ یُحْدی بِهِنَّ مِنْ بَلَدٍ إِلی بَلَدٍ) آیا این رسم عدالت است ای فرزند آزاد شدگان؟ که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای داده ای ولی دختران رسول خدا اسیر و دست بسته در برابرت، پرده های احترامشان را هتک کرده ای و صورت هایشان را نمایان ساخته ای، آنان را دشمنان شهر بشهر می گردانند .

(اندر سریر ناز خوش آرمیده ای

شادى از آنکه رأس حسین را بریده ای)

(جا داده ای به پرده زنان خود ای لعين

خرم دلی که پرده ما را دریده ای)

(من ایستاده ام سر پا و کسی نگفت

بنشین که روی خار مغيلان دویده ای)

(گه بر فروش حکم کنی گه به قتل ما

ظالم مگر تو آل علی را خریده ای)

(زینب کجا و این همه ظلم و ستم چرا

باشد روا به يك زن ماتم رسیده ای)

رياض القدس ج2 ص313

ص: 294


1- آل عمران - 178

(وَ یَستَشرِ فُهُنَّ أهلَ المَناهِلِ وَ المَناقِلِ(1) وَ یَتَصَفَّحُ القَریبُ وَ البَعیِدُ وَ الدَّنِیُّ وَ الشَّریفُ(2)) و در مقابل دیدگان مردم بیابانی و کوهستانی و در چشم انداز هر نزديك و دور و هر پست و شریف ساختی.

(لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِیٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِیٌّ (3)) در حالتی که نه از مردانشان سر پرستی دارند و نه از یارانشان حمایت کننده ای، (وَکَیْفَ یُرْتَجی(4) مُراقَبَهُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَکْبادَ الْأَزْکِیاءِ(5)، وَنَبَتَ لَحْمُهُ

بدِماءِ الشُّهَداءِ؟!(6)) چه چشم داشت از کسی که دهانش جگر های پاکان را بیرون انداخت (و جویدن نتوانست(7)) و گوشتش از خون شهیدان روئیده.

(وَکَیْفَ یَسْتَبْطِأُ فِی بُغْضِنا أَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَیْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنَآنِ وَالْإِحَنِ وَالْأَضْغانِ؟! ثُمَّ تَقُولُ" - غَیْرَ مُتَّأَثِّمٍ وَلا مُسْتَعْظِمٍ

(لَأَهَلُّوا واسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا: یا یَزیدُ لا تَشَلْ)

ص: 295


1- في الاحتجاج (و تسشرفمن (تنظر) المناقل ويتبرزن لأهل المناهل)
2- في الاحتجاج (و يتصفح وجوههن القريب والبعيد، والغائب و الشهید ، والشريف والوضيع، والدنی والرفيع)
3- في الاحتجاج (ولا من حماتهن حمی، عتواً منك على الله وجهوداً لرسول الله،ودفعا لما جاء به من عند الله و لاغر و منك ولاعجب من فعلك)
4- في الاحتجاج (وانی ترتجی)
5- في الاحتجاج (اكباد الشهداء)
6- في الاحتجاج (و نبت لحمه بدماء السعداء ونصب الحرب سيد الأنبياء، وجمع الاحزاب، و شهر الحراب، وهز السيوف في وجه رسول الله (ص) اشد العرب جحوداً، وانکرهم له رسولا، واظهرهم له عدوانا، واعتاهم على الرب كفراً وطغياناً، الا انها نتيجة خلال الكفر، وصب يجرجر في الصدور لقتلى يوم بدر)
7- در این جمله اشاره است به هند جگر خوار که جگر جناب حمزه را در جنگ احد در دهان گذاشت. (8) في الاحتياج (فلا يستبطیء فى بغضنا أهل البيت من كان نظره الينا شفا واحنا وأضغانا، يظهر كفره برسول الله، ويفصح ذلك بلسانه، وهو يقول فرحا بقتل ولده و سبي ذريته، غیر متحوب (ای متأثم) ولا متعظم يهتف باشپاخه لاهلوا الخ.)

مُنْتَحِیاً عَلی ثَنایا ابی عَبْدِ اللَّهِ سَیِّدِ شَبابِ اهْلِ الْجَنَّهِ تَنْکِثُها بِمَحْضَرَتِکَ(1)).

وچه انتظار در تأخير دشمنی با اهل بیت از کسی که بادیده بغض و دشمنی و توهین و کینه جوئی بر ما نگریست و پس از این همه بدون اینکه خود را گنهکار ببینی و بزرگی این عمل را درك کنی می گوئی:

کاش بودند بگفتندی شاد دست تو درد مبيند يزيد

در حالی که با چوب دستی اشاره به دندانهای ابی عبدالله سید جوانان اهل بهشت میکنی و با چوب دستی خویش دندانهایِ حضرت را می زنی.

(وَکَیْفَ لا تَقولُ ذلِکَ وَ قَدْ نَکَأتِ القُرْحهُ(2) وَاسْتَأصَلَتِ الشّأفَهُ بِاراقَتِکَ دِماءَ ذُرِّیَّهِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ نُجوُمَ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَلّبِ(3)) چرا چنین نگوئی؟ تو که پوست از زخم دل ما برداشتی وریشه ما را در آوردی با این خونی که از خاندان محمد (ص) و ستارگان درخشان روی زمین از اولاد عبد المطلب ریختی.

وَتَهْتِفُ بِأَشْیاخِکَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُنادِیهِمْ فَلَتَرِدَنَّ وَشِیکاً مَوْرِدَهُمْ وَلَتَوَدَّنَّ أَنَّکَ شَلَلْتَ وَبَکِمْتَ وَلَمْ تَکُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ(4)).

یزید پدرانت را بانگ می زنی به گمانت که صدایت به گوششان

ص: 296


1- في الاحتجاج (متحنياً علي ثنايا أبي عبد الله وكان مقبل رسول الله (ص) ينكتها بمخضرته قد التمع السرور بوجهه
2- في الاحتجاج (لعمري لقد نكأت القرحة)
3- في الاحتجاج (باراقتك) دم سید شباب اهل الجنة، وابن يعسوب دين العرب، و شمس آل عبد المطلب)
4- في الاحتجاج (و هتفت باشیاخك وتقربت بدمه الى الكفرة من اسلافك، ثم صرخت بندائك، ولعمري لقد ناديتهم لو شهدوک، ووشيكا تشهدهم ولن يشهدوك ولتود يمينك كما زعمت شلت بك عن مرنقها وجذت واحببت امك لم تحملك وأباک لم تلد او حين تصير الى سخط الله و مخاصمك رسول الله (ص) اللهم خذ الخ)

می رسد؟ به همین زودی به جائی که انسان هستند خواهی رفت و آن وقت آرزو خواهی کرد که ای کاش دستت شل بود و زبانت لال و چنین حرفی نمی زدی و کاری که کرده ای نمی کردی.

(أَللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَکَ بِمَنْ سَفَکَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا(1)) بارالها حق ما را باز گیر، و از آنکه به ماستم کرد انتقام بگیر و خشم خود را فرود آر بر کسی که خونهای ما را ریخت و یاران ما را کشت، (فَوَاللهِ ما فَرَیتَ إ لّا جِلْدَکَ وَ لا حَزَزْتَ(2) إ لّا لَحْمَکَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلی رَسولِ اللهِ(ص)(3) بِما تَحَمَّلْتَ منْ سِفْکِ دِماءِ ذُرّیَّتِهِ(4)، وَانْتَهَکْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِی عِتْرَتِهِ و لُحْمَتِهِ حَیْثُ یَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَیَلُمَّ شَعْثَهُمْ وَ یَأخُذَ بِحَقِّهمْ(5)) يزيد بخدا قسم ندریدی مگر پوست خود را. و نبریدی مگر گوشت خود را و مسلماً با همین باریکه از ریختن خون ذریه رسول خدا وهتك احترام او در خاندان و خویشانش بر دوش داری به رسول خدا وارد خواهی شد هنگامی که خداوند همه را جمع می نماید و پراکندگی آنان را گرد آورد و حق آنان را باز گیرد. (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تَام بَلْ أَحْیَآءٌ عِندَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ(6) وَحَسْبُکَ بِاللَّهِ حاکِماً(7) وَبِمُحَمَّدٍ(ص) خَصیماً، وَبِجِبْریلَ

ص: 297


1- في الاحتجاج (على من سفك دمائنا و نفض ذمارنا، وقتل حماتنا وهتك عنا سدولنا و فعلت فعلتك التي فعلت)
2- في الاحتجاج (وما جزرت)
3- في الاحتجاج (و سترد على رسول الله ص)
4- في الاحتجاج (بما تحملت من دم ذذريته وانتهكت من حرمته، وسفكت من دماء عترته ولحمته)
5- في الاحتجاج (و يلم به شهشهم، وينتقم من ظالمهم، و يأخذ لهم بحقهم من اعدائهم، فلا يستفزنك الفرخ بقتلهم)
6- في الاحتجاج (فرحين بما آتاهم الله من فضله) (3 - 163)
7- في الاحتجاج (وحسبک بالله ولياً وحاكماً)

ظَهِیراً وَسَیَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَکَ(1) وَمَکَّنَکَ مِنْ رِقَابِ المُسْلِمِینَ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً وَأَیُّکُمْ شَرٌّ مَکَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً) آنانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زندگانند و در نزد پروردگارشان از روزیها برخوردارند.

و همین تو را بس که خداوند حاکم است و محمد طرف دعوا و جبرئیل پشتیبان او، و بهمین زودی آنکه فریبت داد و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد خواهد فهمید که ستمکاران را عوض بدی نصیب است و کدام يك از شما جایگاهش بر تر و سپاهش ناتوان تر است. (ولَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّواهِی مُخاطَبَتَکَ انّی لَاسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ وَ اسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَکَ و اسْتَکْثِرُ تَوْبِیخَکَ لکِنَّ العُیُونَ عَبْری وَالصُّدُورَ حَرّی(2)) و اگر چه پیش آمدهای ناگوار روزگار، مرا به سخن گفتن با توکشانده ولی در عین حال ارزش ات از نظر من ناچیز و سرزنشت بزرگ و ملامتت بسیار است، چه کنم که چشمها پر اشك و سینه ها سوزان است.

(ألا فَالْعَجَبُ کُلُّ العجَبِ لِقتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشّیْطانِ الطُّلَقاءِ(3): فَهذِهِ الأیْدِی تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا وَالافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لُحومِنا وَ تِلکَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواکِی تَنْتابُها العَواسِلُ وَ تُعفِّرُها امَّهاتُ الفَراعِلُ(4)).

ص: 298


1- في الاحتجاج (و سيعلم من بوأك)
2- في الاحتجاج (وما استصغاری قدرك، ولا استعظامي قدرك، ولا استعظامي تقريعك تو هما لانتجاع (انتفاع) الخطاب فيك بعد أن تركت عيون المسلمين به عبری وصدر هم عند ذكره هری فتلك قلوبة قاسية و نفوس طاغية واجسام محشوة بسخط الله ولعنة الرسول، وقله مشش فيها الشيطان و فرخ و من هناك مثلك مادرج)
3- في الاحتجاج (فالعجب كل العجب لقتل الأتقياء، واسباط الأنبياء، وسليل الأوصياء، بايدي الطلقاء الخبيثة و نسل العهرة الفجرة)
4- في الاحتجاج (تنظف اكفهم من دمائنا (ای تقطر) و تتحلب (ای تسیل) افواههم من لحومنا تلك الجثث الزاكية على الجيوب الضاحية، تنتابعها العواسل، و تعفرها امهات الفواعل (اولاد الضباع)

هان که شگفت آور است و بسی مایه شگفتی است که افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شیطان که برده گان آزاد شده بودند کشته شوند، و این دستها است که خون ما از آنها می چکد و این دهنها است که از گوشت ما پر آب شده، و این پیکرهای پاك و پاکیزه که پی در پی خوراك گرگهای درنده گشته، و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاك آلوده شده است. (وَلَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَماً لَتَجِدُنا وَشیکاً مَغْرَماً حینَ لا تَجِدُ الّا ما قَدَّمَتْ یَداکَ وَما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبیدِ فَالَی اللَّهِ الْمُشْتَکی وَعَلَیْهِ الْمُعَوَّلُ(1))

و اگر امروز ما را برای خود غنیمتی می پنداری به همین زودی خواهی دید که مایه زیانت بوده ایم و آن هنگامی است که هر چه از پیش فرستاده ای خواهی دید و پرودگار تو بر بندگان ستم روا نمی دارد، من شکایت به نزد خدا برم، و بر او توکل کنم.

(فَکِدْ کَیْدَکَ وَاسْعَ سَعْیَکَ وَناصِبْ جَهْدَکَ، فَوَاللَّهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا وَلا تُمیتُ وَحْیَنا وَلا تُدْرِکُ امَدَنا وَلا یُدحَضَ عَنكَ عارُها(2)).

هر نیرنگی که خواهی بزن و هر اقدامی که توانی بکن و هر کوششی که داری دریغ مدار که بخدا قسم نه نام ما را می توانی محو کنی و نه وحی ما را می توانی بمیرانی، و به ما نخواهی رسید و این ننگ از دامن تو شسته نخواهد گشت. (وَهَلْ رَاْیُکَ الَّا فَنَداً، وَایامُکَ الَّا عَدَداً، وَجَمْعُکَ الَّا بَدَداً، يَومَ يُنادِي المُنادي : «أَلا لَعنَةُ اللهِ عَلى الظّالِمينَ» فَالحَمدُلِلّهِ الَّذي خَتَمَ لِاَوَّلِنا بِالسَّمادَةِ، وَلاَخِرِنا بِالشَّهادَةِ

ص: 299


1- في الاحتجاج (قالي الله المشتكى والمعول، و إليه الملجأ و المؤمل
2- في الاحتجاج (لم کد کیدل و أجهد جهدك فوالله الذي شرفنا بالوحي والكتاب، والنبوة والانتخاب لا تدرك امرنا ، ولا تبلغ غايتنا، ولا تمحوذكرنا، ولا يرخص عنك عارها)

وَالرَّحمَةُ، وَنَسئَلُ أَن يُكمِلَ لَهُم الثَّوابَ وَيوجِبَ لَهُمُ المَزيدَ وَيُحسِنَ عَلَينَا. الخَلافَةَ اِنّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ وَحَسبُنَا اللهُ وَنِعمَ الوَكيل(1)) مگر نه این است که رأی تو دروغ است و روز های قدرتت انگشت شمار، و اجتماعت پراکنده، روزی می رسد که منادی ندا می کند که لعنت خدای بر ظالمان است، سپاس و ستایش خداوندی را که ختم کرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را، و از خدا می خواهم که پاداش آنان را بطور کامل و هر چه بیشتر عطا فرماید و ما را بازماندگان نیکی گرداند که او مهربان و با محبت است و خداوند ما را بس است و وکیل نیکوئی است.

در ناسخ ج3 ص 149 گوید: یزید را موافق نمی افتاد که زینب را بدین سخنان درشت و کلمات شتم آمیز مورد غضب و سخط دارد، خواست که عذری بتراشد که زنان نوحه گر بیهشانه سخن کنند، لاجرم او را بدین شعر پاسخ گفت:

(یا صَیْحَهً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ ما اهْوَنَ المَوْتَ عَلَی النَّوائِحِ)

یعنی ناله و زاری از زنان ناله کننده پسندیده است چه

بسیار آسان است مرگ زنان نوحه کننده. (بسا ناله ای کان پسندیده تر که آسان بود نوحه بر نوحه گر)

در رياض

القدس ج 2 ص 311 این ابیات را مناسب مقام ذکر کرده.

(ای زجفا کرده دل خلق ریش پیشه آزار گرفته به پیش) (غافل از آندر که عتابيت هست فارغ از آن غم که حسابیت هست)

ادا

ص: 300


1- في الاحتجاج (والحمد لله الذي حكم لاوليائه بالسعادة، وختم لاصفيائه بالشهادة ، ببلوغ الارادة، نقلهم الى الرحمة والرأفة، والرضوان والمغفرة، ولم يشق بهم غيرك ولا ابتلى بسهم سواك و نسألهم ان يکمل لهم الأجر ، و يجزل لهم الثواب والذخر و نسأله من الخلافة، وجميل الانابة انه رحيم ودود)

(روز قیامت که بود داوری شرم نداری که چه عذرآوری)

(چند غبارِ ستم انگیختن آبِ خود و خونِ کسان ریختن)

(آه کسان خرد نباید شمرد آتش سوزان چه بزرگ و چه خرد)

(تير ضعيفان چه گذشت از کمان بگذرد از نه سپر آسمان)

در ناسخ ج3 ص 149 گوید: در خبر است که در آن ایام در زمین بیت المقدس سنگی از زمین بر نمی داشتند جز آنکه خون تازه از جایِ آن جوشش داشت.

اسلام فرستاده پادشاه روم

یزید ملعون پی در پی اهل بیت رسول خدا حاضر مجلس می کرد

و مشغول شرب خمر و قمار می شد.

سید سجاد (علیه السلام) می فرماید: یکروز ما را احضار کرد و همچنان میگسار بود، و بر سر پدرم مینگریست، اینوقت کسی را در طلب رسول (فرستاده) ملك روم فرستاد چون او را حاضر کردند آمد و نشست، گفت: ای پادشاه عرب: این سر کیست؟ پاسخ داد که ترا با این سر حاجت چیست؟ گفت: چون من به نزد پادشاه خویش باز شوم، از هر کم و بیش از من پرسش می کند. می خواهم تا قصه این را بدانم و به عرض پادشاه خویش برسانم، تا شاد شود و با شادی تو شريك گردد.

یزید گفت: این سر حسین بن على بن ابیطالب است. گفت:

مادرش کیست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا.

ص: 301

نصرانی گفت: وای بر تو و بر دین تو: دین مرا با دین تو انباز (شريك) نتوان داشت(1) همانا نژاد من به داود نبی منتهی می شود و میان من و داود بسیار کس واسطه است، و مردم نصاری خاك قدم مرا از برای تبرک می گیرند. و شما پسر پیغمبر خود را که افزون از يك مادر واسطه نیست به قتل می رسانید؟ گوش بده تا قصه كنيسة حافر را با تو بگویم، یزید گفت: بگو، گفت:

در بحر عمان در راه چین جزیره ای است(2) هشتاد در هشتاد فرسنگ و در آن جزیره شهر بزرگیست و کافور و عنبر و یاقوت احمر (سرخ) از آنجا بدست میآید و در اراضی آن درختان عود عظیم می شود و در آن شهر چند کنیسه است یکی را كنيسة حافر گویند:(3) و در محراب آن کنیسه حقه ای از طلای سرخ آویخته اند ، و در آن حقه سمی است می گویند: این سم خری است که عیسی بر آن سوار می شد، علمای نصاری هر سال به زیارت آن سم می روند، و در اطراف آن طواف می کنند و حاجت می طلبند، و شما پسر پیغمبر خویش را می کشید؟ (لا بارك الله فيكم ولا في دينكم).

یزید گفت: این نصرانی را گردن بزنید، که در مملکت خویش

زبان به سب و شتم (فحش) ما خواهد گشود.

نصرانی چون این بدانست(4) گفت: دوش (شب گذشته) پیغمبر

ص: 302


1- در مثیر الاحزان گوید (دین من بهتر از دين شما)
2- در مشیر الاحزان (یکسال راه است و در آن جزیره آبادانی نیست مگر يك شهر که طولش)
3- در مثیر الاحزان (بزرگ آن کنیسه ها كنيسة حافر است)
4- در مثیر الاحزان گوید: چون دانست او را می کشند گفت مرا خواهی کشت؟ یزید گفت بلی، گفت: بدانکه دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم فرمود: ای نصراني تو از اهل بهشتی پس تعجب کردم از فرمایش او و من شهادت می دهم (اشهد ان لا اله الا الله وان محمداً رسوله الخ)

شمارا در خواب دیدم. مرا بشارت بهشت داد، در عجب شدم. اکنون سِرّ آن معلوم شد. کلمه (شهادتين) بگفت و مسلمان شد، و آن سر مبارك را برداشت و بر سینه چسبانید و ببوسید تا وقتی که از دستش گرفتند و گردنش را بزند.

رأس الجالوت و سرزنش او يزيد را

در رياض القدس ج 2 ص 299 گوید: از جمله کسانی که در مجلس يزيد حاضر بود، رأس الجالوت بود که از بزرگان و علماء یهود بود، چون از یزید دید آنچه را دید از جسارتها به سر مطهر و شنید آنچه را شنيد از مزخرفات گفت:

ای یزید سؤالی از تو دارم که می خواهم بپرسم وجواب بشنوم، یزید گفت: سؤال کن، رأس الجالوت گفت: ترا به خدا قسم می دهم مرا خبر ده که این سر بریده از آن کیست و گناه وی چیست؟

گفت: این سر حسین بن علی بن ابیطالب و مادرش فاطمه دختر

محمد بن عبدالله پیغمبر صلی الله عليه وآله ما بود.

رأس الجالوت پرسید که به چه جهت پسر دختر پیغمبر خود را

مستوجب کشتن يافتيد؟

یزید گفت: اهل عراق و کوفیان از کوفه نامه ها برای او نوشتند و او را دعوت به شهر خود نمودند که بیاید خليفه ایشان باشد او نیز گول اهل کوفه را خورد، با عيال و اطفال و جوانان و پیر و صغیر و کبیر به کوفه آمد.

عامل من ابن زیاد سر راه بر او گرفت و در صحرا او را با

ص: 303

همراهانش کشت سر های آنها را برای من فرستاده است.

رأس الجالوت گفت: البته جائی که پسر دختر پیغمبر باشد او اولی و سزاوارتر است بر خلافت از دیگران، چه قدر عجیب است کارهای شما ای یزید میان من و حضرت داود سی و سه پشت.

و بروایت لهوف(1) هفتاد پشت می گذرد(2) و هنوز طائفة يهود مرا تعظیم و تکریم می نماید و خاك قدم مرا محض تبرک بر می دارند و به سر و صورت می مالند، بی حضور من تزويج نمی کنند، بی وجود من امری را صحیح نمی دانند، اما شما امت بی مروت د دیروز پیغمبر شما از میان شما غائب شده پس او را کشتید. (والله انتم شر امة) به خدا شما بد ترین امت های عالم می باشید.

یزید از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت: اگر نه آن بود که پیغمبر ما فرمود: (من آذى معاهداً كنت خصمه يوم القيامة) یعنی کسی که اذیت کند نامسلمانی را که در پناه اسلام است و عهدی کرده بر سر عهدخود مانده دشمن او در قيامت خواهم بود. هر آینه ترا میکشتم:

رأس الجالوت گفت: ای یزید این سخن را بخود بگو این جواب بر ضرر تست زیرا پیغمبری که خصم و دشمن کسی باشد که معاهد (کسی که در پناه اسلام) را اذیت کند، آیا خصم تو که اولاد او را

ص: 304


1- در لهوف مترجم ص189 گوید: ابن لهيعة از ابي اسود محمد بن عبد الرحمن روایت کند که رأس الجالوت مرا ملاقات کرد و گفت: بخدا میان من و داود هفتاد پدر فاصله است و یهود وقتی به من می رسند احترام می گذارند فرزند پیغمبر شما و پیغمي يك پدر بیشتر فاصله نیست که فرزندانش را كشتيد
2- در مقتل ابی مخنف المترجم ص 184 (رأس الجالوت میگوید بدان ای یزید پین من و داود یکصد و سه فاصله است . و یهود مرا تعظیم می کنند الخ)

اذیت کرده ای نخواهد بود؟ قربان همچو پیغمبری.

پس رأس الجالوت رو کرد به سر بریده امام و عرض کرد: (يا ابا عبدالله اشهد لي عند جدك اني اشهد أن لا اله الا الله وان جدك محمد صلى الله عليه و آله رسول الله) ای آقا در نزد جدت شهادت بده که من از جمله ایمان آورندگان به اویم، اقرار به وحدانیت خدا و رسالت جدت پیغمبر آوردم.

یزید گفت: از دین خود خارج شدی وداخل در اسلام شدی ومن هم پادشاه اسلامم همچو مسلمانی را لازم ندارم که حمایت از دشمن من کند (فقد برئنا من ذمتك) جلاد بیا این یهود مردود را گردن بزن جلاد به حكم آن بدتر از نمرود و شداد تازه مسلمان غریب را در همان مجلس با در خارج گردنش را زد و بدنش را در مزبله انداخت. کسی از ترس یزید به کفن و دفن او نپرداخت...

در بعض کتب مقاتل به نظر می رسد که بعد از کشته شدن رأس الجالوت میان یهود و مسلمان در باب غسل ودفن و کفن منازعه شد عاقبت يهود غلبه کردند با احترام تمام بزرگ ملت خود را با اینکه از دین ایشان بیرون رفته بود برداشته و به خاك سپردند.

اسلام جاثلیق و شهادت وی

در ریاض و غيره و مقتل مترجم گوید: در آن زمان که یزید داشت چوب خیزران بر دندانهای حضرت می زد که جاثليق(1) نصاری

ص: 305


1- قال في القاموس : جاثليق رئيس للنصارى في بلاد الاسلام بمدينة السلام و يكون تحت يد بطريق انطاكية، ثم المطران تحت يده ثم الاسقف يكون في كل بلد من تحت المطران ثم القسيس ثم الشماس

مرد پیری بود که لباس سیاه در بر کرده بود، برنسي (كلاه خاص عباد) بر سر داشت در پای تخت یزید ساعتی ایستاد، نگاهی به سر بريدة امام حسین (علیه السلام) کرد و گفت: ای خلیفه : این چیست؟

یزید گفت: این سر حسین بن على بن ابیطالب (علیه السلام) مادرش

فاطمه دختر رسول الله صلى الله عليه و آله است.

جاثليق گفت: برای چه سزاوار کشتن شد؟

یزید جواب داد: اهل عراق اورا برای خلافت دعوت کردند. بعد فرماندار من عبيد الله بن زیاد او را کشت وسرش را نزد من فرستاد.

جاثليق مسیحی گفت: اي يزيد من الساعة در بقعه خوابیده بودم صيحه و صدای شدیدی شنیدم: پسر جوانی مانند آفتاب را دیدم که از آسمان به همراهی چند نفر فرود آمدند. من به یکی از آنان گفتم: این کیست؟ جواب داد: پیامبر اکرم (ص) است که فرشتگان برای فرزندش حسین (علیه السلام) به او تسلیت می گویند.

سپس جاثليق به یزید گفت: وای بر تو: این سر را از برابر خود بردار و گرنه خداوند ترا نابود می کند. یزید گفت: خوابهای آشفته دروغ خود را برای ما آوردی: ای غلامان او را بگیرید. غلامان يزيد آمدند و او را به زمین می کشیدند. دستور داد تا او را بزنند. آنان او را به سختی زدند.

جاثليق رو به سر سید الشهداء (علیه السلام) کرد و صدا زد: یا ابا عبد الله برای من در پیشگاه جدت گواه باش من شهادت می دهم خدائی جز خداوند یگانه نیست شریکی ندارد، و شهادت می دهم که محمد بنده

و رسول خدا است.

يزيد به خشم درآمد گفت: روحش را از بدنش جدا کنید.

جاثليق گفت: ای یزید می خواهی بزن می خواهی نزن این پیامبر

ص: 306

اکرم (ص) است که برابر من ایستاده، پیراهنی از نور و تاجی از نور در دستش می باشد و به من می گوید فاصله ای میان تو نیست که این تاج را بر سر نهی و این پیراهن را بپوشی جز اینکه از دنیا خارج شوی بعد تو در بهشت رفيق من هستی، آنگاه جاثليق به دست یزید به شهادت رسيد، رحمت خدا بر او باد.

در رياض القدس ج 2 ص 302 ستون 2 گوید: کشته وی را آوردند و در گوشه ای انداختند، اهل بیت رسالت که درب دار الامارة مقيدين مغلولین ایستاده بودند از واقعه جاثلیق آگاه شدند، برای او گریه کردند عليا مكرمه از سوز دل رو به نجف کرد و گفت: یا على یهود و نصاری از ما حمایت می کنند و دلشان می سوزد اما تو چرا از حال زار ما نمی پو سی و به فریاد ما نمی رسی.

(هر که در تنگی عَلِی گفت ای پدر دست او بگرفتی از هر رهگذر)

(ما که در بند بلائیم یاعلى جمله اولاد شمائیم ای پدر)

طائفة نصاری جمع شدند ورئيس ملت خود را به احترام تمام بر داشتند و به خاك سپردند. اما در کربلا مسلمانان جمع شدند و بر اسبهای خود سوار شدند و جسد پاره پاره بزرگ ملت و پسر پیغمبر خود را با خاک یکسان کردند الا لعنة الله عليهم اجمعين.

حکایت عبدالوهاب سفیر پادشاه روم در مجلس یزید

مرحوم شیخ فخر الدين طریحی در منتخب ص64 گوید: مرد

نصرانی از طرف پادشاه روم به نزد يزيد آمد در وقتی که یزید سر امام حسين عليه السلام را حاضر در مجلس کرده بود، چون نصراني

ص: 307

چشمش به سر مبارك افتاد گریه کرد و صیحه زد و نوحه سرائی کرد به طوری که از اشک چشمش ریش او تر شد.

سپس گفت: بدان ای یزید که من در زمان پیغمبر (ص) به رسم تجارت وارد مدينه شدم و خواستم هدیه ای برای حضرتش ببرم از یارانش پرسیدم چه هدیه ای نزد او محبوب است؟

گفتند: بوی خوش و عطر از هر چیزی نزد او محبوب تر است. من هم دو نافه مشك و مقداری عنبر اشهب (یکنوع عطريست) برداشتم و به خدمتش بردم آن روز حضرت در منزل زوجه اش ام سلمه بود، چون جمال مبارکش را مشاهده کردم نور چشمم زیادتر شد، وخوشحالی من زیاد شد و در قلبم محبتش زیاد گشت. پس سلام کردم و عطرها را خدمتش گذاشتم، فرمود: این چیست؟ عرض کردم هديه کوچکی است خدمت شما آورده ام(1)، حضرت فرمود: اسمت چیست؟ عرض کردم اسم من عبدالشمس است، فرمود: اسمت را عوض کن من ترا عبدالوهاب نام نهادم.

اگر از من اسلام را قبول کردی من هم هدیه از تو قبول می کنم :

پس نگاه کردم و تأمل نمودم دیدم او پیغمبر است و اوست که عیسی فرموده (اني مبشر لكم برسول يأتي من بعدي اسمه احمد) من بشارت می دهم شما را به پیغمبری که بعد از من می آید اسم او احمد است. پس اعتقاد پیدا کردم و به دست او در همان ساعت مسلمان شدم و برگشتم به طرف روم و اسلام خود را پوشیده داشتم و مدتی عمر کردم که مسلمان بودم با پنج پسر و چهار دختر و امروز من وزیر پادشاه روم هستم، واحدی از نصاری اطلاع از حال ما ندارد.

ص: 308


1- (پای ملخی نزد سلیمان بردن عیب است ولیکن هنر است از موری) روضة الشهداء

و بدان اي يزيد من روزی که در خدمت حضرت بودم در خانه ام سلمه، این عزیز را دیدم که تو سرش بنحو خواری واهانت نزدت گذاشته ای داخل شد بر جدش و حضرت رسول بغل گشود تا او را بگیرد و می فرمود: (مرحبا بك يا حبیبی) خوش آمدی بیا ای میوه دل من و او را گرفت و در بغل خود نشانيد و شروع کرد لب و دندانهای او را بوسیدن و مکیدن.

و میفرمود: دور باد خدا رحم نکند کشنده ات را ای حسین و کسانی که کمک کردند بر کشتنت. و پیغمبر در این حال گریه می کرد.

و چون روز دوم شد با پیغمبر در مسجد بودم که حسن علیه السلام با برادرش حسین علیه السلام وارد شدند،. وحسن عرض کرد یا جدا با حسین کشتی گرفتم(1) و هیچ يك غالب نشدیم و ما می خواهیم بدانیم کدام يك از ما قوتش بیشتر است؟

پس پیغمبر صلی الله عليه وآله بایشان فرمود: (ياحبيبي و يامهجتی) ای حبیب من وای روح و ميوه دلم: کشتی گرفتن لایق شما نیست بروید خط بنویسید هر کس خطش بهتر شد او قویتر است، ورفتند و هر يك سطری نوشتند، و خدمت جدشان آوردند که حکم کند کدام یك بهتر نوشته اند.

پس پیغمبر یکساعتی در آن دو خط نظر فرمود: و نخواست دل هیچکدام را بشکند. پس فرمود: ای حبیب من، من اُمي هستم خط نشناسم بروید نزد پدرتان تا او حکم کند که کدام خطش بهتر است

ص: 309


1- در ناسخ ج3 ص 153 سطر آخر و رياض القدس ج2 می 303 ستون دوم اینطور نقل کرده اند که (امام حسين عرض کرد یا جداه من با برادرم حسن کشتی گرفتم الخ)

پس هر دو به طرف پدر رفتند پیغمبر هم همراه ایشان بلندشد رفت و همگی داخل منزل فاطمه شدند. يك ساعتى نگذشت که پیغمبر تشریف آوردند و سلمان فارسی هم با حضرت بود. و بین من و سلمان رفاقت و دوستی بود، از سلمان پرسیدم پدرانشان چگونه حکم فرمود، وخط کدام بهتر بود؟ سلمان گفت: پیغمبر به هیچ يك جواب نداد، چون اگر می فرمود خط حسن خوب است دل حسين شکسته می شد و اگر می فرمود خط حسین خوب است دل حسن شکسته می شد، پس فرستاد نزد پدرشان.

به سلمان گفتم به حق رفاقت و دوستی و برادری که بین ما هست و بحق دین اسلام خبر بده چگونه پدرشان بین ایشان حكم فرمود؟ گفت: چون بنزد پدر رسیدند و حال ایشان را ملاحظه کرد به حال ایشان رقت نمود و نخواست قلب هیچ کدام را بشکند لذا فرمود: بروید نزد مادرتان تا او بین شما حکم فرماید، پس به نزد مادر رفتند و عرض حال نمودند و عرض کردند ای مادر جد ما دستور داد تا هر يك خطی بنویسیم هر کدام خطش بهتر شد معلوم شود که قوتش بیشتر است چون خط را نزد جدمان بردیم ما را حواله به پدرمان نمود و حکمی در باره خط مانفرمود، پدرمان نیز به نزد شما فرستاد.

پس فاطمه فكر نمود که جدشان و پدرشان نخواسته اند دل ایشان را بشکنند من چه کنم؟ و چگونه بین ایشان حکم کنم؟ پس فرمود: ای نور چشمان من:من گردن بند خود را روی سر شما می گشایم شما لؤلؤ آن جمع کنید هر کدام بیشتر جمع کردید قوت اور زیادتر خواهد بود. و در گردن بند بیش از هفت دانه لؤلؤ نبود.

ص: 310

امام حسین سه دانه گرفت و امام حسین نیز سه دانه برداشت و

يك دانه باقی نماند، هر يك مي خواست آن يك دانه را بردارد.

خداوند به جبرئیل امر فرمود که به زمین آید و با پر خود آن يك دانه لؤلؤ را دو نیم کند تا هر يك نيم دانه آن را بگیرد و هیچ پك دل شکسته نشوند. جبرئیل آمد و آن لؤلؤ را دو نیم کرد و هر يك نیم دانه آن را گرفتند. پس نظر کن ای یزید که پیغمبر و امير المؤمنين و فاطمه زهرا و خداوند نخواستند دل هیچ يك را بشکنند و تو با سر پسر دختر رسول الله اینکار میکنی اف بر تو و بر دین تو ای يزيد(1)؛ سپس نصرانی بلند شد به طرف سر مبارك و آن را در بغل گرفت و بنا کرد بوسیدن و گریه کردن و گفت : (یا حسین اشهد لي عند جدك محمد المصطفى وعند ابيك المرتضی و عند امك فاطمة الزهراء صلوات الله علیهم اجمعین.) ای حسین گواه باش برای من نزد جد خود محمد مصطفی و پدرت على مرتضی و مادرت فاطمه زهراء که درود خدا بر همه ایشان باد.

در ریاض القدس ج 2 ص 304 گوید: ذکری از کشتن این شخص نشده ولی مصنف كامل السقيفه گفته که یزید پلید این بیچاره را هم کشت.

ص: 311


1- در روضية الشهداء ص 306 سطر 19 گوید: من در روم شنیده ام که کسان تو يك برادر را زهر داده اند و شربت الماس چشانیده اند که هفتاد و دو پاره جگر از حلق وی برآمده و من بینم که سر آن دیگر با هفتاد و دو سر در نظر تو نهاده اند وای بر تو و متابعان توا (ای ناکستان به نسبت فرزند مصطفی باشد بهیچ وجه روا این چنین کنید) (بر حلق تشنه شه دین تیغ کین نهید در خاک و خون نهان رخ آن نازنین کنید)

خرابه شام

درناسخ ج3 ص 155 گوید: بروایت ابی عبدالله چون یزید اهل بیت را رخصت مراجعت داد، فرمان کرد تا ایشان را به اتفاق سید سجاد (علیه السلام) از مجلس بیرون برده در خانه ای خرابه در زیر طاق شکسته جای دادند. (فقال بعضهم : انما جعلنا في هذا البيت ليقع علينا فيقتلنا، فراطن الحرس،(1) افقال: انظروا الى هؤلاء يخافون عليهم البيت و انما يخرجون غدا فيقتلون) يك تن از اهل بیت با دیگری گفت که: ما را در زیر این طاق شکسته جای دادند، تا مگر این طاق بر سر ما فرود آید و ما هلاك شويم، نگهبانان ایشان را به زبان رو می گفتند: این جماعت را ببينيد که ترسناک میباشند تا مبادا این طاق خراب شود و همه را هلاك كند، و ندانند که فرداایشان را از این مکان بیرون بروند و گردن زنند.

(قالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ (علیه السلام) لَم يَكُن اَحَد يُحسِنُ الرَّطانَةَ غَيري)

سید سجاد (علیه السلام) کلمات ایشان را شنید و معنی آن بدانست و گفت: هیچکس از من نیکوتر زبان رومی را نداند.

در رياض القدس ج2 ص 318 گوید: چون اهل بیت از مجلس یزید بیرون آمدند و از آزار و زخم زبان آن بی دین نجات یافتند بلکه از کشته شدن خلاص شدند غلها از گردن مردان وريسمانها از بازوی زنان گشودند حکم شد ببرید منزل بدهید تا من رأی خود را در باره ایشان ببینم.

در کتاب بصائر از صفار از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت میکند خبری را که مضمونش این است. چون ما را به شام آوردند ما و اصحاب ما را به زندان بودند، در آن زندان دو روز بودیم که

ص: 312


1- راطن: بزبان روسی سخن گفت

کسی بجز عراقی و رومی که آنها هم اسیر بودند با ما رفت و آمد نمیکردند، زندانیکه طلاق و دیوار آن در شرف خرابی بود، اسرا به یکدیگر میگفتند ما را در اینجا منزل داده اند که خانه بر سر ما خراب شود بمیریم، پاسبانان اسیران را میترسانیدند و میگفتند: خانه بر سر شما خراب شود بهتر است که فردا شما را يزيد بطلبد و به انواع عقوبت بکشد و هر یکی از شما را بدست گروهی بدهد شما را قتل صبر کنند(1) .

ليکن بروایت مناقب ابن شهر آشوب حضرت زین العابدين اسيران

را دلداری میداد که غم مخورید فردا شمارا از قید بند خلاص میکنند، امام زین العابدین میفرماید: در آن خانه ما دو روز منزل داشتیم پس یزید ما راخواست و خلاص کرد.

و از رياض الأحزان نقل کند که غلها را از گردن مردان که دوازده نفر بودند، برداشتند و اسامی مردان بجز امام زین العابدین و حضرت باقر که چهار ساله بود و عمر بن الحسين وحسن بن حسن وعمر بن الحسن دیگر در کتب یافت نشد تا آنجا که میفرماید: چون از بيم قتل نجات یافتند و از واهمه کشته شدن آسوده شدند در میانه آن خرابه بی سقف به یاد جوانان و کشتگان افتادند، هر سه چهار زن در گوشه ای نشستند و بر جگر گوشه خود بناي ناله و نوحه نهادند. و نیز طفلان يتيم سر به زانوی ماتم نهادند و آه از دل میکشیدند.

مصيبت شب اول خرابه

در رياض القدس ج 2 ص 319 ستون دوم این ابیات را نقل

ص: 313


1- قتل صبر آن است که جانداری را بزنند تا بمیرد

فرماید:

(ستم ندیده کسی در جهان مقابل زینب

نسوخت هیچ دلی در زمانه چون دل زينب)

(نگشت شاد دلش از غم زمانه زمانی

از آب غم بسرشتند گوئیا گل زینب)

(نه آب بود و نه نانی نه شمع و نه چراغی

چو گشت کنج خرابه مقام و منزل زينب)

(چگونه شرح غمش راکسی تواند گفت

که جز خدای نباشد کس آگه از دل زینب)

از رياض الاحزان نقل کند که: آه از آن شب اول خرابه که

تمام مردم رو به خانه و آشیانه خود بروند و مقابل چراغ با اهل وعيال خود بسر کردند لیکن چون تاریکی عالم را فرو گرفت هم و غم تمام عالم در دل اسیران جای گرفت، يك طرف وحشت شکافهای خرابه، يك طرف وحشت تاریکی شب، اطفال خردسال به ترس و لرزه افتاده بودند، نه فرشی و نه چراغی، نه آبی و نه غذائی. غریبانه به گرد هم جمع شدند بعد از نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند. غصه همه زنان و اسيران را زينب (علیه السلام) میخورد، همچنین سایر زنان ناله کنان بر سینه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود.

حاصل آن مخدرات سوخته دل آن شب را به نوحه و زاری بسر بردند اندکی کام دل از گریه حاصل کردند، برای آنکه سپاهیان کوفه و شام نمیگذاشتند اهل بیت رسالت به فراغت بنشیند و از برای کشته های خودبگریند.

ص: 314

امام زین العابدین (علیه السلام) میفرماید: هر وقت صدای یکی از ما به ناله و ندبه بلند میشد پاسبانان تازیانه و سر نیزه بر سر ما میکوبید ند، و نمی گذاشتند گریه کنند تا در آن خرابه که نگهبانان نبودند، مادران خون جگر و خواهران بی برادر به عزاداری مشغول شدند.

و مرثیه خوان ایشان حضرت زینب خاتون بود که آن مخدره میخواند و سایرین میگریستند. چنانچه علامه مجلسی در بحار این مرثیه را از حضرت زینب خاتون نقل مینماید که چون به شام آمد این مرثیه را خواند و آن این است.

اَما شَجاكَ يا سَكَن قَتلُ الحُسَينِ وَالحَسَن ظَمأَنَ مِن طُولِ الحَزَن وَکُلُّ وَغدٍ(1) ناهِلٌ(2)

(يَقُولُ يا قَومُ أَبي عَليُّ البَرُّ الوَصِيّ

وَ فاطِمُ اُمِّي الَّتّي لَهَا التُّقى وَالنّائِلُ

یعنی ای زنها بردارم روز عاشورا غريب و تنها با لب عطشان در میان میدان ایستاده بود و میفرمود: ای قوم پدرم حیدر وصی پیغمبر و مادرم فاطمه شفيعة محشر است امروز منکه حسینم و میوه دل پیغمبرم يك خواهشی از شما دارم.

(مَنُّوا عَلیَ بنِ المُصطَفى بِشَربَةٍ تُحي بِها اَطفالُنا مِنَ الظَّماء حَيثُ الفُراتُ سائِلٌ)(3)

یعنی منت بر پسر پیغمبر بگذارید و يك شربت آب به اطفال جگر كباب من برسانید که از تشنگی مرده اند، زنده شوند.

ص: 315


1- الوغد: الاحمق الدنی
2- الناهل: الريان : العطشان (م)
3- ناسخ ج 420 ص 147

(قالُوا لَهُ لا ماءَ لنا [لا] اِلاَّ السُّيُوفَ وَالقَنا

فَانزِل بِحُكمِ الاَدعيا فَقالَ بَل اُقاتِلُ)

در جواب برادرم گفتند ای حسین تو در نزد ما آب نداری بلکه جواب تو نیزه و شمشیر است مگر آنکه سر به حکم یزید و ابن زیاد آوری تا آب بخوری برادرم فرمود: سر به حكم حرام زداه نخواهم آورد جنگ میکنم تا کشته شوم.

ای زنها برادرم آنقدر جنگ كرد تا آنکه:

(حَتّى اَتاهُ مِشقَصٌ رَماهُ وَعدٌ اَبرَصٌ مِن سَقَرٍ لا يُخلُصُ رِجسٌ دَعِيٌّ واغِلٌ)

تیری سه پهلو ملعونی پست ابر صی به طرف او رها کرد همان تیر کار برادرم حسین را ساخت و لشگر اظهار فرح و خوشحالی کردند الخ.

و در ص320 از امالی صدوق از فاطمه دختر امير المؤمنين (علیه السلام) روایت کند که یزید عیال امام حسین (علیه السلام) با زین العابدین (علیه السلام) را در محبسي حبس کرده بودند که اسیران را از سرما و گرما نگاه نمیداشت، آنقدر در آن حبس خانه ماندند که صورتهای ایشان پوست انداخت، در این ایام بلکه از روز شهادت امام (علیه السلام) تاروزیکه اهل بیت از شام مراجعت کردند.

در بیت المقدس هیچ سنگی را از جا برنمیداشتند مگر آنکه از زیر آن خون تازه ميديدند و آفتاب که بر دیوارها که می تابید سرخ و زرد بود مثل اینکه پارچه رنگی انداخته بودند.

(نه بازیچه است ناحق سر بریدن شهریاری را

که بودی حضرت روح الامین گهواره جنبانش)

ص: 316

(نه سهل است از عطش پژمرده کردن نوبهاری را

که در باغ رسالت رسته شد سرو خرامانش)

(نه آسانست کردن بر سر نیزه سر شاهی

که دادی بوسه سلطان رسل بر روی رخسارش)

(بوقت قتلش از هر ذره ای آواز می آمد

که نفرین خدا بر شمر و برانصار و اعوانش)

مرحوم سید در لهوف مینویسد که(1) (امرهم الى منزل(2)

لايكنهم من حر ولا برد فأقاموا به حتى تقشرت وجوههم) در منزلی ایشان را جای دادند که مانع سرما و گرما نبود و آنقدر ماندند که صورتهای آنها پوست انداخت.

مرحوم صدر الدین واعظ قزوینی میفرماید: از این دو روایت معتبره همچو مستفاد میشود که اقامت اهل بیت در منزل خرابه بطول انجامیده که صورتهای آنها پوست انداخته بود.

و از کامل السقيفه روایت کند که یزید حکم کرد اسیران را از مجلس به خرابه بردند و دستور داد سرها را بردارید در مسجدها و دروازه ها بیاویزید پس به حکم آن شقی سر مطهر را بردند بر مناره مسجد جامع آويختند، و سائر سرها را بردر مسجد های دیگر و دروازه ها نصب کردند، و مردم همه روز به تماشا ميرفتند، پس س امام عالم امکان چهل شبانه روز بر مناره آویخته بود که علی بن الحسين در این مدت هر روز به زیارت سر پدر می آمد و سلام میکرد و گریه مینمود، و از آنجا برمیگشت سرکشی به عيال و اطفال میکرد. (وكلما يشتهر ذکر هم ويتعرف مكانهم يزداد مراودة الناس بهم) از

ص: 317


1- لهوف مترجم ص 188
2- في اللهوف (ثم امر يهم الى منزل الخ)

این خبر هم معلوم میشود که مدت توقف اهل بیت در شام زياده بر آنچه مشهور در السنه عوام است بوده، پس از آنکه شناسائی مردم در حق اهل بیت زیاده شد مردم بنای مراوده را گذاشتند، مردها خدمت حضرت و زنها خدمت خواتین میرسیدند، این بود که يزيد پلید مکان ایشان را تغییر داده به خانه فرش کرده آراسته فرستاد و در آن خانه مدتی عزاداری کردند.

علامه مجلسی در بحار از صاحب مناقب حکایت میکند که آن ملعون حکم کرد سر منور فرزند خير البشر را به دروازه شام بیاویختند، روزی از روزها که حضرت زین العابدین در مجلس یزید بود غیر از مجلس اول که با اسرا آمده بودند مجالس دیگر زین العابدین را به تنهائی میخواست چنانچه مرحوم سید در لهوف میفرماید (وكان يزيد يتخذ مجالس الشراب ويدعی بعلی بن الحسين الخ) يزيد مجلس شراب فراهم می آورد و میفرستاد سر حضرت امام حسین (علیه السلام) را با زین العابدین می آوردند و در حضور دو امام شرب خمر میکرد.

ابن شهر آشوب در مناقب میگوید: بعد از آنکه زین العابدین با

یزید احتجاج نمود در آخر فرمود: یا یزید:

(ماذا تَقُولُونَ اِذ قالَ النَّبىُّ لَكُم ماذا فَعَلتُم وَاَنتُم آخِرَ الاُمَم)

(بِعِترَتي وَ بِاَ هلی بَعدَ مُفتَقَدی مِنهُم اُسارى وَمِنهُم ضَرَجَوُا بِدَمٍ)

یعنی جواب رسول خدا را چه خواهی گفت؟ وقتیکه از شما

سئوال کند بعد از من با اهل بیت من چه کردید؟ خواهید گفت بعضي را اسیرکردیم و بعضی را کشتیم، از این سخن یزید سر بزیر انداخت. باز جناب امام زین العابدين فرمود: وای بر تو: ای یزید

ص: 318

اگر عقل و شعور داشته باشی و بدانی چه کرده ای و چه کار بزرگی را مرتکب شدی؟ چه بد به روزگار پدر من و اهل بیت و برادر و عموهای من آوردی؟ هرآینه به کوه و صحرا فرار میکنی و روی خاکستر قرار میگیری، و فریاد وا ويلاه واثبوراه بر می آوری، ای

ظالم این چه ظلم است که کردی؟ سر بریده پدرم را که فرزند فاطمه و پسر امير المؤمنین (علیه السلام) است واداشته ای که بر دروازه شهرها بیاویزند و حال آنکه این سر امانت پیغمبر صلی الله عليه وآله است، مژده باد ترا در روز قیامت به خواری و ندامت.

فرمان یزید به قتل سيد سجاد عليه السلام

در ناسخ ج3 ص 157 گوید: چون این کلمات از زبان سید سجاد جریان یافت، آتش خشم در کانون خاطر یزید شعله کشید و دستور داد به یکی از پاسبانان بدخوی و پست که این غلام را بگیر و ببر در باغچه و بستان گردن بزن و هم در آنجا دفن کن، آن ملعون دست حضرت را گرفته به بستان سرای در آورد و به کندن قبر مشغول شد، سید سجاد این اشعار را قرائت فرمود:

(اُنادیکَ یا جَدّاهُ یا خَیرَ مُرسَل حَبیِبُکَ مَقتُولٌ وَ نَسلُکَ ضایِعٌ)

(وَآلِکَ اَمْشُوا کالإِماءِ بِذِلَّهٍ تُساعُ لَهُمْ بَیْنَ الأَنامِ فَجائِعُ)

(یُرَوِّعُهُمْ بِالسَبِّ مَنْ لا یَروعُهُ سَبابٌ وَلا راعَ النَبییَّنَ رائعُ)

(وَدائعُ اَمْلاکٍ وَاَفلاکَ اَصْبَحُوا لِجَوْرِ یَزیدِ بْنِ الدَّعِیِّ وَدائعُ)

(فَلَیْتَکَ یا جَدّاهُ تَنْظُرُ حالَنا نُسامُ وَنُشری کَالإِماءِ نُبایعُ)

ص: 319

خلاصه معنی: ای بهترین پیغمبر: حسینت کشته و فرزندانت چون کنیزان خوار گشته اند، کسی که از دشنام شنیدن باك ندارد، با ناسزا ایشان را میترساند امانتهای ملائکه گرفتار ستم یزید حرام زاده گشته اند. (كذا في هامش الناسخ).

آنگاه حضرت به نماز ایستاد. چون آن خبیث از کندن قبرخلاص شد و خواست امام سجاد را بکشد دستی غیبی بر آن پاسبان بزد چنانکه به روی درافتاد و فریاد هولناك برآورد و جان بداد.

پسی یزید خالد این خبر را به پدر رسانید یزید نیز بیمناك شد، فرمان داد آن پاسبان خبیث را همانجا دفن کنند و حضرت سجاد را باز آرند(1) اينوقت روی به اهل بیت آورد و گفت: خداوند زشت کند ابن زیاد پسر مرجانه را، اگر در میان شما و او قرابت رحم بود، هرگز با شما بدینگونه کار نمیکرد. الخ)

شرح احوال دختر سه ساله در خرابه شام

در رياض القدس ج 2 ص 323 گوید: چیزی را که خلاصه اش این است چون اولاد رسول و فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن

ص: 320


1- در بحار ج 45 ص176 وعوالم ج 17 ص412 گویند: وجای حبس سید سجاد امروز مسجد است

غریبان ستمدیده صبح و شام برای شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و عصرها که میشد، آن اطفال خردسال یتیم درب خرابه صف میکشیدند، میدیدند که مردم شامی دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل کرده به خانه های خود میروند، آن اطفال خسته مانند مرغان پرشکسته دامن عمه را میگرفتند که ای عمه مگر ما خانه نداریم، مگر ما بابا نداریم؟ زینب میفرمود چرا نوردیده گان خانه های شما در مدينه است و بابای شما سفر رفته، میگفتند عمه

(مگر کسیکه سفر رفت بر نمیگردد

مگر که شام غریبان سحر نمیگردد)

در میان آن اطفال دختر کوچکی بود از امام حسین (علیه السلام) به نام فاطمه چون امام حسین (علیه السلام) مادرش را دوست میداشت هرچه دختر خدا به او میداد فاطمه نام میگذاشت چنانچه هر چه پسر داشت علی نام میگذارد.

تا آنجا که میفرماید: چون بشام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و در ویرانه منزل کردند، دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ

ص: 321

آمد، در يك شبی شور دیدن پدر بسرش افتاد، در کنج خرابه زانو بغل گرفت از هجر پدر اشک میریخت و میگفت:

بابا در این خرابه

سازم به بینوائی چشمم به راه مانده شاید ز در درآئی ای باب مهربانم شد آب استخوانم برلب رسیده جانم نزدم چرا نیائی بازار شام دیدم دشنامها شنیدم دشوار تر ندیدم

از این خرابه جائی روز اندر آفتابم شب رو يخاك خوابم غَم نانُ و گریه آبم نه فرش و متکائی این دختران شامی پر زیر سر گذارند بالين من شده خشت غافل چراز مائی بودی همیشه جایم

در روی دامن تو از تو ندیده بودم اینگونه بیوفائی

از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روی خاك غمناك نهاد آنقدر گریه کرد که زمین از اشك چشمش تر و گِل شد. در این بین به خواب رفته و خواب پدر را دید که سر پدر میان طشت طلا در پیش روی یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر میزند و می بیند سر پدر در زیر چوب استغاثه بدرگاه خدا میکند.

آن صغيره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع درآمد، با وحشت از خواب بیدار شد (تبكي وتقول وا أبتاه وا قرة عيناه واحسيناه) چنان صیحه کشید که خرابه نشینان پریشان شدند فریاد میکرد ای پدر غريب من ای طبیب دردهای من، عمه و

ص: 322

خواهر به گرد وی حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وی را پرسیدند آن صغیره میگفت: الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر کنید تا توشه از جمالش بردارم، عمه الان در خواب دیدم که سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب برلبان وی میزند و آن سر با خدا مينالد، من سر بابایم را میخواهم، آن اسیران هرچه خواستند او را ساکت کنند ممکن نشد بلکه ناله اش دم بدم بیش تر میشد، امام سجاد (علیه السلام) پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلی میداد که نور دیده صبر کن و از گریه دل ما مسوزان، آن مظلومه آرام نمیگرفت و نوحه میکرد و میگفت:

(فدای جان تو بابا برس بفریادم

دمی بدیدنِ رویت نماي دلشادم)

(تغافل از من خونین جگر مکن بابا

مرا به چشم یتیمی نظر مکن بابا)

(مگر نه دختر سردار عالمينم من مگر نه دختر سلطان مشرقینم من)

(غریب و زار بمردم ز درد بی پدری

گرسنه جان بسپردم فغان ز در بدری)

(در این سیاهی شب جان رود ز اعضایم

دگر محال که ببینم جمال بابایم)

(خوش آن زمان که زراه وفا بشام و سحر

بدی همی بسرم سایه جناب پدر)

(دوباره گر بشوم رو برو بحضرت باب

از او نه خواهش نان میکنم نه خواهش آب)

ص: 323

کو پدر تاجدارم کو بابای بزرگوارم کو آن کسی که همیشه مرا

در آغوش می گرفت و می بوسید؟

(ز بابم بیوفائی کی گمان بود پدر با من بغايت مهربان بود)

(مگر عمه زِ مَن رنجیده بابم که کرده از آتشِ فرقت كبابم)

(اگر زنده است باب تاجدارم چرا زد شمر سیلی بر عذارم)

(توگوئی در سفر رفته است بابت کند امروز و فردا کامیابت)

(کجا ما را امید وصل باشد گمانم این سخن بی اصل باشد)

آنقدر گریه کرد روی دامن زین العابدین (علیه السلام) تا آنکه غش کرد ونفس وی قطع شد، امام بیمار به گریه درآمد و اهل بیت رسالت بشیون در آمدند، آن ویرانه از ناله اسيران يك بقعه گریه شد دختر بیهوش افتاد مخدرات در خروش بر سر میزدند و سینه می کوبیدند خاك بر سر می کردند و گریبان می دریدند که صدای ایشان در بارگاه بگوش یزید رسيد.

قصة طاهر بن عبدالله دمشقی

در ص 325 نقل کند که طاهر بن عبدالله دمشقی گوید: سر یزید روی زانوی من بود، بر او نقل می گفتم، سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همین که شیون از خرابه بلند شد دیدم سر پوش از سر طبق بکنار رفت، سر بلند شد تا نزديك بام قصر، بصوت بلند فرمود: (اختي سکتی ابنتي) همشيرة من دخترم را ساکت کن:

(خواهر به بیکسان حزینم تو یاوری

خواهر بكودكان يتيمم تو مادری)

(خواهر دمی بناله اطفال گوش کن

طفل يتيم در بدرم را خموش کن)

ص: 324

(مگذار تا بچرخ رسد بانگ شیونش

بنشان ز روی مهر زمانی بد امنش)

(يك امشبی صغيرة من میهمان بود

فردا بنزد فاطمه اندر جنان بود)

(امشب بعذر خواهیت ای خواهر آمدم

پایی نداشتم ببرت با سر آمدم)

(امشب چو آورند سرم در برابرش نگذار خون دل رود از دیده ترش)

(از دیدن سرم چو رود جان او ز تن

ز کهنه معجری بنما جسم او کفن)

(یاد آر از غم والم و رنج غربتش

روشن نماز آه چراغی بتربتش)

طاهری گوید: پس دیدم آن سر بر گشت رو به یزید کرد و فرمود: ای یزید من با تو چه کرده بودم که مرا کشتی و عیالم را اسیر کردی؟

یزید از این ندا واز آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است؟ گفتم: نمی دانم در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده که در جوش و خروشند، ودیدم سر مبارک حسین را که از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت، یزید غلامی فرستاد برو و خبری بیاور، غلام آمد احوال پرسی کرد. گفتند دختری صفيره از امام (علیه السلام) در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد و بسکه گریه کرده، غلام آمد و واقعه را بجهت یزید نقل کرد. آن پلید گفت: ارفعوا رأس ابیها اليها) بیائید سر پدرش را برای او ببرید تا آرام بگیرد. (وقال اطرحوا رأس الحسين بحجرها) بیندازید سر حسین را بدامنش (فعسى اذا نزلت اليه تسلت) پس آن سر مطهر را در میان طشت

ص: 325

نهادند و رو به خرابه آوردند که ای گروه اسيران سر حسین آمد(1) (فأتوا بها الطشت يلمع نوره كالشمس بل هو فوقها في البهجة)

(مژده زینب که شب هجر بپایان آمد

بخرابه سر سالار شهیدان آمد)

(چشم بگشا دمی ای عابد بیمار هم که ترا بهر عیادت شه خوبان آمد)

(ای سکینه به نثار سر باب آور جان

کز فلك بانگ غم و ناله وافغان آمد)

سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند و پرده را از روی آن سر بر داشتند پرسید (ما هذا الرأس) این سر کیست؟ گفتند این بابت حسین است.

ص: 326


1- در کتاب رقیه ص 8 جناب آقای فلسفی لطفی زاده دام ظله از تذكرة الشهداء یزدی ص 331 اینطور نقل می کند که طاهر بن حارث می گوید: من در نزد تخت یزید شبی نشسته بودم یکمرتبه دیدم که يزيد خوابش برد و پاسی از شب گذشت که به يكبار صدای شیون و ناله زنان از خرابه بلند شد پس ديدم سر منور امام حسین (علیه السلام) را که در میان طشت طلا پیش روی یزید بود مقدار چهار ارش (که دو متر می شود) بلند شد و در هوا ايستاد مانند ابر بهاران گریان و روی به درگاه ملك منان نمود و عرض کرد (اللهم هؤلاء اولادنا واكبادنا وهؤلاء اصحابنا) ای خدا اینان اولاد ما و پاره چگر ما هستند و اینان یاران ما می باشند پس لرزه پی من افتاد و شروع نمودم به گریه کردن پس از شدت فریاد و شیون اهل بیت که در خرابه بود يزيد بيدار شد و سر منور همچنان در میان هوا ایستاده بود به یزید فرمود: اي يزید من در حق تو چه بدی کرده بودم که با من این همه ستم کردی، یعنی رقیه مرا يتيم کردی پس عرض کرد خدایا داد مرا از یزید بگير پس لرزه بر اندام یزید افتاد و پرسيد چه صدای ناله و گریه است؟ گفتند صغيره حسين پدر را در خواب دیده هر چند او را تسلیت می دهند آرام نمی گیرد و پدری را می طلبد يزيد گفت سر پدرش را به نزدش ببرید چون طفل است مرده را از زنده تميز نمي دهد پس غلامان سفر را در میان طبقي گذاشتند و حوله ای بر آن سر انداختند آوردند در خرابه و گفتند : (که ای گروه اسيران سر حسين آمد سپاه تعزیه سردار عالمين آمد) (تمام اهل حریمش کنند استقبال که میرسد سر مسند نشین عزوجلال) الخ

(این همان است که در دامن او جای تو بود

بسر زانوى او منزل ومأوای تو بود) خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر را

بوسیدن و بر سر و سینه زدن، آنقدر با دستهای کوچک خود به دهانش زد که پر از خون شد. در منتخب گويد: (وهي تقول يا أبتاه من ذا الذي خضبتك بدمائك؟ یا ابتاه من ذا الذي قطع وريديك) پدر ترا کی بخون خضابت کرد، پدر کی رگهای گلویت را برید. (يا أبتاه من ذا الذي أيتمنى على صغر سني يا أبتاه من لليتيمة حتى تكبر)

ای پدر کی مرادر کوچکی یتیم کرد؟ پدر بعد از تودختر يتيمه

ترا کی پرستاری کند تا بزرگ شود.

(یا ابتاه من للنساء الحاسرات؟ یا ابتاه من للارامل المسبيات) ای پدر این زنان سر برهنه را کی نگاه داری کند؟ ای پدر این زنان بیوه را که توجه نماید؟ (يا أبتاه من للعيون الباكيات، یا ابتاه من للشعور المنشورات، یا ابتاه من بعدك واخيبتاه، من بعدك واغربتاه) ای پدر این چشمهای گریان واین جسمهای عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهای پر پشان چه کنند؟ ای پدر بعد از تو داد از غریبی و ناامیدی.

(یا ابتاه ليتني كنت لك الفداء، ليتني كنت قبل هذا اليوم عمیاء یا ابتاه ليتني وسدت الثرى ولا أرى شيبك مخضباً بالدماء) ای پدر کاشکی من فدای تو می شدم، ای پدر کاش کور می بودم ای کاش در زیر گل فرو می رفتم وریش ترا غرق خون نمیدیدم.

(من بودم و لطف تو و صد گونه عزیزی

چون شد که ترا دختر تو از نظر افتاد)

ص: 327

(از غصه سرم بر سر زانوست همه روز در شام ز پس عشق پدر بر سرم افتاد) ومتصل آن يتيمه صغيره نوحه گیری می کرد و اشک می ریخت تا آنکه نفسش به شماره افتاده گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سر کنده گاهی سر را به طرف راست و گاهی بطرف چپ می گذاشت و می بوسید و ناله می کرد، وریش پر خون پدر را می گرفت و پاک می کرد، بسکه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده اند، هر چه خون گلو را پاک می کرد دوباره رنگین می شد. زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پی بهانه می گشتند که برای آقا گریه کنند، وقتی می گفت باباجان این زنان جوان مرده چه کنند شیون از همه بلند میشد. (ثم انها وضعت فمها على فمه الشريف و بکت طويلا) پس آن صغيره لب بر لب پدر نهاد و گريه طولانی کرد (فناداها الرأس بنيه الي الي هلمي فانا لك بالانتظار) صدائی از سر مطهر بگوش آن دختر رسید که نوردیده بیا بیا بسوی ما که در انتظار توام. چون این صدای هوش ربا بگوش آن مخدره رسید بیهوشی به او رخ داد که دیگر به هوش نیامد همین که او را حرکت دادند دیدند مرده است.

صدای شیون از اهل بیت رسالت بلند، در آن خرابه ویران چنان شیون و افغان نمودند که تمام همسایگان خبر شدند، رو به خرابه آوردند و با دختران فاطمه به گریه در آمدند، مثل روز قتل امام حسین (علیه السلام) عزا بر سر پا نمودند، محض خاطر خدا غساله آوردند وكافور و کفن حاضر نمودند، چراغ آوردند آن معصومه را برهنه

کرده روی تخته انداختند، غساله مشغول غسل دادن و زنان بسر وسینه زدن، بعد از غسل در همان پیراهن پاره کفن کردند و در

ص: 328

همان خرابه بخاک سپردند.

روزی که اهل بیت از شام مراجعت کردند زینب تا بدر خرابه رسید سر از محمل بیرون آورد و رو به زنان شامی نمود و فرمود: يك أمانتی از ما در این خرابه مانده جان شما وجان این امانت گاه گاهی سر قبرش بیائید و آبی بر مزارش بپاشید و چراغی روشن

كنيد.

قبر رقیه عليها السلام را آب گرفته

در منتخب التواريخ ص 388 فرموده : عالم جلیل شیخ محمد علی شامی که از جمله علماء ومحصلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: که جد امی بلاواسطه من جناب آقا سيد ابراهيم دمشقی که نسبش منتهی می شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش علاوه بر نود بود و بسیار شريف ومحترم بود سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند.

شبی دختر بزرگشان در خواب دید جناب رقیه بنت الحسين عليه السلام را که فرمود: به پدرت بگو به والی بگوید آب افتاده میان قبر ولحد من و بدن من در اذیت است، بگو بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند. دخترش به سید عرض کرد. سید از ترس حضرات اهل تسنن بخواب اثری مترتب ننمود.

شب دوم دختر وسطی سید همین خواب را دید باز به پدر گفت.

ترتیب اثری نداد.

شب سوم دختر کوچک سید همین خواب را دیده و به پدر گفت

ايضاً ترتیب اثری نداد.

شب چهارم خود سید مخدره رقيه را در خواب دید که بطريق

ص: 329

عتاب فرمودند: چرا والی را خبر دار نکردی؟.

سید بیدار شد صبح رفت نزد والی شام و خوابش را به والی شام نقل کرد. والی امر کرد علماء وصلحاء شام از سنی و شیعه بروند و غسل کنند ولباسهای نظیف در بر کنند بدست هر کس قفل درب حرم مقدسه باز شد همان کس برود و قبر او را نبش کند و جسد مطهره را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کند بزرگان وصلحاء از شیعه و سنی در کمال آداب غسل کردند و لباس نظيف در بر کردند قفل به دست هيچيك باز نشد مگر بدست مرحوم سید بعد که مشرف میان حرم شدند کلنگ هیچیك به زمین اثر نکرد مگر کلنگ سيد ابراهيم، بعد حرم را خلوت کردند ولحد را شکافتند دیدند بدن نازنين مخدره میان لحد و كفن آن مخدره مکرمه صحيح و سالم است لکن آب زیادی میان لحد جمع شده، پس سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورد و روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند، اوقات نماز که می شد سید بدن مخدره را بر بالای چیز نظيفی می گذاشت بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر ولحد فارغ شدند، سید بدن مخدره را دفن کرد و از معجزه این مخدره در این سه روز سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجديد وضوء بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت فرماید. دعای سید مستجاب شد و در این سن پیری خداوند پسری به او مرحمت فرمود مسمی به سید مصطفي، بعد والی تفصیل را به سلطان عبد الحميد نوشت او

ص: 330

هم تولیت زینبية و مرقد شريف رقیه و مرقد شريف أم كلثوم و سکینه را به او واگذار نمود و فعلا هم آقای حاجی سید عباس پس آقا سید مصطفی پسر آقا سید ابراهیم سابق الذكر متصدی تولیت این اماکن شريفه است انتهي. سپس فرموده گویا این قضیه در حدود سه هزار و دویست و و هشتاد بود.

آمدن اهل بیت به حرمسرای یزید

در نفس المهموم ص 459 و ناسخ ج3 ص 158 وجلاء العيون مرحوم مجلسي ص616 از ابی مخنف و دیگران روایت کند که یزید امر کرد که سر آن سرور را بر در قصر شوم او نصب کردند واهل بيت آن حضرت را امر کرد که داخل خانه آن ملعون شوند چون مخدرات اهل بیت عصمت و طهارت داخل خانه آن لعین شدند زنان آل ابی سفیان زیورهای خود را کندند و لباس ماتم پوشیدند، وصدا بگریه و نوحه بلند کردند و سه روز ماتم داشتند.

پرخاش هند زوجة يزيد به يزيد

و هند دختر عبدالله بن عامر که در آنوقت زن یزید بود، و پیشتر در حباله حضرت امام حسین (علیه السلام) بود. پرده را درید و از خانه بیرون دوید و به مجلس آن ملعون آمد در وقتی که مجمع عام بود گفت: ای یزید سر مبارک فرزند فاطمه دختر رسول خدا را بر در خانه من نصب کرده ای؟! يزيد بر جست و جامه بر سر او افکند و او را برگردانید و گفت: ای هند نوحه و زاری کن بر فرزندرسول خدا و بزرگ قریش که پسر زیاد لعین در امر او تعجیل کرد، و من به کشتن او

ص: 331

راضی نبودم(1) پس اهل بیت را در خانه خود جا داد و در هر چاشت و شام حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را بر سر سفره خود می طلبيد.

در ناسخ دارد: که حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بیت

برداشت و ایشان را در کارهاشان به اختیار خویش گذاشت.

و در نفس المهموم ص 460 گوید: وقیل یعنی بعضی ها گفته اند در دمشق حجره ها و خانه ها خالی کرد و هیچ زن هاشمیه و قرشيه در دمشق نماند مگر سياه پوشید و هفت روز ماتم گرفتند.

در ارشاد: آنگاه امر کرد زنان را با علی بن الحسین (علیه السلام) در سرائی جداگانه فرود آورند و آن سرا پیوسته به سرای يزيد بودو چند روز در آنجا بماندند.

كلمات سيد سجاد در جواب منهال

در جلاء العيون ص 620 و ناسخ ج3 ص160 ولهوف مترجم ص193 وانوار النعمانيه ج3 ص 252 ونفس المهموم ص 459 ورياض القدس ج 2 ص 330 روایت کرده اند که روزی حضرت زین العابدین (علیه السلام) در بازارهای دمشق راه می رفت، منهال بن عمرو،

ص: 332


1- در محرق القلوب نراقی ص319 بعد از نقل قصة هند گوید: پس امر کرد نیزه ای که سر مبارك امام حسین (علیه السلام) بر آن بود. در برابر حجره ای که مجلس عیش او هود نصب کردند و چهل نفر را بر آن موکل گردانید یکی از آن چهل نفر نقل می کند که چون شب در آمد، رفيقان همه بخواب رفتند من از بسکه معجزات عظيم از آن سر مبارك مشاهده کرده بودم دهشت عظیمی به من روی داده بود خوابم نمی برد چون پاسی از شب گذشت صداهای عظیم از آسمان بلند شد و شنیدم که شخصی می گوید یا آدم اهبط تا آخر قصه که ما قبلا در ج3 ص 188 به عنوان (قصه آن کس که در کعبه طلب مغفرت می کرد) ذکرش کرديم تکرار نمی کنیم فقط فرقی که دارد در اول قصه است

به آن حضرت رسید و پرسید (كيف أمسيت يا ابن رسول الله صلى الله علیه و آله) چگونه شام کرده ای و چه حال داری؟ (و در انوار کیف أصبحت) حضرت فرمود: که شام كرده ام مانند بنی اسرائیل در آل فيس عون که فرزندان ایشان را میکشتند و زنان ایشان را اسیر میکردند.

ای منهال: غرب بر عجم فخر میکند که محمد از عر بست و قر یش بر سایر عرب فخر میکند که آن حضرت از ایشان است، و ما را که اهل اوییم میکشند، و از درهای خود میرانند و غصب حق ما می نمایند و شهر بشهر می گردانند، پس راضی شده ایم به قضای خدا و میگوییم (انا لله وانا اليه راجعون).

در ریاض القدس ج 2 ص 330 از انوار نعمانية روایت کند که منهال گفت من در کوچه و بازار دمشق عبور میکردم دیدم حضرت تكیه بر عصائی داده چون نگاه به ساق پای مبارکش نمودم دیدم كأنه دُو نِیِ خشکیده است و خون از ساق پای حضرت میریخت و آنقدر زرد و ضعیف بود که از دیدن صورت مبارکش گریه بر من مستولی شد پیش رفتم و عرض کردم یا ابن رسول الله كيف اصبحت دیدم حضرت به گریه افتاد و فرمود: چگونه میخواهی باشد حال کسی که اسیر و مغضوب یزید بن معاویه باشد: ای منهال زنان ما تا بحال شکم سیر نخوردند، و سرهای ایشان از برهنگی هنوز پوشیده نشده روز و شب آب و غذاشان نوحه و ناله است. منهال مثل ما مثل بنی اسرائیل است الى آخر.

در لهوف دارد: خدای جزای خیر دهد به مهیار که شعری گفته (يعظمون له أعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده وضعوا) (تعظیم چوب منبر اورا کنند وليك اولاد اوفتاده ببین زیر گامشان

ص: 333

(بأی حکم بنوه يتبعونكم وفخبركم انکم صحب له تبع)

(اولاد او چسان زشما پیروی کنند فخر شماست صحبت جدگرامشان)

درخواست یزید کشتی گرفتن را

در لهوف مترجم ص 194 و نفس المهموم ص 461 و ناسخ ج2 ص 324 و ج 3 ص 160 و جلاء العيون ص 620 در جلا گوید: روزی یزید امام زین العابدین و عمرو، فرزند امام حسن (علیه السلام) را طلبيد و عمرو، كودك یازده ساله بود، به عمر و گفت: با فرزند من خالد کشتی بگیر، عمرو گفت کشتی به چه کار می آید اگر خواهی شجاعت ما را امتحان کنی کاردی بدست من و کاردی بدست او بده تا با او مقابله کنیم. یزید گفت: این شجاعت را از پدران به میراث داری انتهی.

و در ناسخ ج3 ص 160 گوید: مکشوف باد که در بعضی از روايات(1) به ما رسیده که یکروز یزید ملعون على بن الحسين (علیه السلام) را گفت: هیچ توانی باپسر من خالد زور آزمائی کنی و او را در کشتی بیفکنی! گفت: من کشتی نتوانم، اگر خواهی او را کاردی ده و مرا نیز کاردی بخش تا به جای مصارعت (کشتی) منازعت آغازیم.(2)

مرحوم سپهر فرموده چون این حدیث را در حق عمر بن حسن عليه السلام و عبدالله بن یزید استوار دانستم درذیل قصة شهدای يوم طف نگاشتم.

مؤلف گوید: حقیر در رمز المصيبة ج 2 ص 187 ذکرش کردم

مراجعه شود.

ص: 334


1- كما في البحار ج 45 ص 175
2- در بحار ج 45 ص 175 دارد که یزید گفت: اشهد انك ابن علی بن ابیطالب

فرمان يزيد به خطيب در بدگوئی به آل پیغمبر ص و خطبه حضرت سجاد علیه السلام

در لهوف مترجم ص 187 ومنتخب طریحی ص 496 و جلاء العيون ص 613 و نفس المهموم ص 449 وابن نما ص 102 و بحار ج 45 ص 137 و ناسخ ج3 ص 161 ومقتل ابی مخنف مترجم ص193 همه روایت کرده اند که يزيد اگرچه در ظاهر اظهار پشیمانی میکرد و از اهل بیت به حسب ظاهر احترام میکرد ولكن خبث باطنی او وادار میکرد که آنچه بتواند اذیت و آزار به اهل بیت برساند لذا روزی امام سجاد عليه السلام را با خود به مسجد برد و در جنب خود او را جای داد، و خطیب را دستور داد که بر منبر بالا رود و از مناقب آل ابي سفيان هر چه میتواند بگوید: و امام امیر المؤمنين عليه السلام و امام حسین علیه السلام را مذمت کند .

خطيب هم بالا رفته و چندان که توانست در مدح آل ابی سفیان

و بدگوئی از آل على امير المؤمنين عليه السلام بجا آورد.(1)

سید سجاد چون این کلمات بشنید بانگ برو خطیب زد. (وقال:

وَیْلَکَ أَیُّهَا اَلْخَاطِبُ: اِشْتَرَیْتَ مَرْضَاهَ اَلْمَخْلُوقِینَ بِسَخَطِ اَلْخَالِقِ، فَتَبَوَّءْ مَقْعَدَکَ مِنَ اَلنَّارِ)

فرمود: وای بر تو ای خطيب: خشنودی مخلوق را بر خشم خدای اختیار کردی، جایگاه خود را پر از آتش کرده ای آنگاه روی به یزید آورده و فرمود:

(یا یَزیدُ ائْذَنْ لی حَتّی أصعَدَ هذِهِ الأعوادَ، فأتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ للّهِ فِیهِنَّ رِضیً وَلِهؤُلاءِ الجُلَساءِ أجرٌ)

یعنی ای یزید: اجازه بده تامن بر این چوبها (منبر) بالا روم و سخنی چند بگویم که خدا خشنود گردد و همگان مأجور گردند.

ص: 335


1- در لهوف مترجم دارد (اعلى المنابر تعلنون يسبه و بسیفه نصبت لكم أعوادها) (بدگوئی از کسی بنمایند آشكار بر منبری که تیغ وی اش پایه بر فراشت)

و درمنتخب: دارد که فرمود: (سألتك بالله الا مااذنت لي بالصعود على المنبر واتكلم بكلام لله فيه رضى وللامة فيه صلاح) يعني ترا بخدا قسم أذن بده تا براین منبر بالا روم وسخنی بگویم که رضایت

خدا و صلاح امت باشد(1).

در ناسخ دارد که یزید نپذیرفت، حاضران مجلس از اهل شام و دیگر بلاد دوست داشتند که آن جوان هاشمی بر منبر رود و بشنوند تا چه فرماید. گفتند: یا امیر المؤمنين! چه زیان دارد؟ دستور بده تا بر منبر برآید و هنر خویش بنماید. یزید گفت: اگر وی بر فراز منبر جای کند جز بر فضيحت آل ابوسفیان دم نزند. گفتند: یا يزيد: از این کودک نورس چه آید؟ (فَقالَ: اِنَّهُ مِن اَهلِ بَيتٍ قَد زُقُّوا العِلمَ

زَقّا) گفت: او از اهل بیتی است که او را از علم اطعام کرده اند چنانکه مرغان جوجه های خود را (خوراك میدهند) همه اصرار کردند، ناچار اجازه داد اگر چه کراهت داشت.(2)

و در کامل بهائی ج2 ص 299 گوید: امام زین العابدین گفت: با يزيد لعين که مرا اجازت ده تا در روز جمعه خطبه بخوانم، گفت شاید (یعنی عیب ندارد) چون روز جمعه شد يك ملعونی را پیدا کرد که سخت فصیح و شوخ بود. گفت: باید منبر روی و هرچه بر زبان آید از بدگوئی علی و حسین بگوئی و ثنا و شکر شیخین (ابوبکر و

ص: 336


1- در رياض القدس ج2 327 این ابیات را نقل کند. (پیروی نفس و هوا میکنی راه حق این نیست خطا میکنی) (در حق اخیار نگوئی سخن مدحت اشرار چرا می کنی) (آل عبا از همه فاضل ترنة ذم چنین قوم چرا می کنی)
2- در احتجاج ج2 ص 311 گوید: یزید گفت: (يا على اصعد المنبر فاعلم الناس حال الفتنة، وما رزق الله امير المؤمنين من الظفر فقال علي بن الحسين: ما اعرفني بما تريد فصعد المنبر الخ)

عمر) تقرير کنی آن شخص بر منبر رفت و هر محالی که مقدور بود گفت. امام گفت اجازت ده تا من نیز خطبه بخوانم لعین را ندامت و پشیمانی حاصل شد گفت نه، مردم بسیار شفاعت کردند قبول نکرد پسر آن لعین معاویه گفت: ای پدر او در صفر سن است بگذار تا خطبه بخواند معلوم است که خطبه او به چه رسد، یزید گفت: شما در کار این خاندان بشك اید ایشان را علم و فصاحت میراثی است من میترسم که از زیر این خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما هم

باشد عاقبت اجازت داد.

خطبه حضرت سجاد علیه السلام

پس سید سجاد عليه السلام بر منبر صعود داد. مردم شام قاصی

ودانی(1) چشم بینا و گوش نیوشا(2) بدو سپردند و آن حضرت پس از ستایش خداوند و درود و نیایش(3) احمد محمود.

قالَ: أیُّهَا النّاسُ ! اعطینا سِتّاً وفُضِّلنا بِسَبعٍ:اُعطینَا العِلمَ وَالحِلمَ وَالسَّماحَهَ وَالفَصاحَهَ وَالشَّجاعَهَ وَالَمحَبَّهَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ، وفُضِّلنا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الُمختارَ مُحَمَّداً ومِنَّا الصِّدّیقُ ومِنَّا الطَیّارُ،ومِنّا أسدُ اللّهِ وَ اَسَدُ رَسولِهِ وَ مِنّا سِبْطا هذِهِ الاُمّه .

مَنْ عَرفَنِی فَقَدْ عَرَفَنی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی انباءته بِحَسَبی وَ نَسَبی .

اَیُّها النّاسُ. اَنَا اَبْنُ مکه وَ مِنی ، اَنَا اَبْنُ زَمْزَمَ وَالصّفا ، اَنَا اَبْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِاطرافِ الرِّدا ، اَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائتزر وَارْتَدی ، اَنَا اَبْنُ خَیْرُ مَنِ انْتَعَلَ وَاخْتَفی ، اَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طافَ وَ سَعی ، اَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حج وَلَبّی ، اَنَا اَبْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی

ص: 337


1- قاصی: دور. داني: نزديك (مقصود، دور و نزديك نسبت به منبر یا شهر شام است)
2- نیوشا: شنوا
3- نیایش: دعاء با تضرع و زاری

البُراقِ فِی الهَواء ، اَنَا ابْنُ مَنْ اُسْرِیَ بِهِ مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ اِلی المَسْجِدِ الا قْصی ، اَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرئیلُ اِلی سِدْرَه المُنتَهی، أنا ابنُ مَنْ دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوسَینِ أوْ أدنی، أنا ابنُ مَنْ صَلّی بِمَلائِکَهِ السَّماءِ، أنا ابنُ مَنْ أَوْحی إلَیهِ الجَلِیلُ ما أَوحی، أنا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفی، أنا ابنُ عَلِیٍّ المُرتَضی، أنا ابنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِیمَ الخَلقِ حَتّی قالُوا: لا إلهَ إلَّااللّهُ أنا ابنُ مَنْ ضَرَبَ بَینَ یَدَیْ رَسُولِ اللّهِ بِسَیْفَینِ وَطَعَنَ بِرُمْحَینِ وَهاجَرَ الهِجْرَتَینِ وَبایَعَ البَیعَتَینِ وَقاتَلَ بِبَدرٍ وَحُنَینٍ وَلَمْ یَکفُرْ بِاللّهِ طَرفَهَ عَینٍ أنا ابنُ صالِحِ المؤمِنینَ ووارِثِ النَّبِیِّینَ وقامِعِ المُلحِدِینَ وَیَعسوبِ المُسلِمِینَ وَنُورِ المُجاهِدِینَ وَزَینِ العابِدِینَ وَتاجِ البَکّائِینَ، وَأصبَرِ الصابِرینَ وَأفضَلِ القائِمینَ مِنْ آلِ یاسِینَ رَسولِ رَبِّ العالَمینَ، أنا ابنُ المُؤَیَّدِ بِجَبرائِیلَ المَنصُورِ بِمیکائِیلَ، أنا ابنُ المُحامی عَنْ حُرَمِ المُسلِمینَ وَقاتِلِ المارِقینَ وَالنّاکِثِینَ وَالقاسِطِینَ وَالمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبینَ وَأفخَرِ مَنْ مَشی مِنْ قُرَیشٍ أجمَعِینَ وَأوَّلِ مَنْ أجابَ وَاسْتَجابَ للّهِ وَلِرَسولِهِ مِنَ المُؤمِنینَ وَأوَّلِ السّابِقِینَ وَقاصِمِ المُعتَدِینَ وَمُبیدِ المُشرِکِینَ وَسَهمٍ عَنْ (مِن(بحار)) مَرامی اللّهِ عَلَی المُنافِقِینَ وَلِسانِ حِکمَهِ العابِدینَ وَناصِرِ دِینِ اللّهِ، وَوَلِیِّ أمرِ اللّهِ وَبُستانِ حِکمَهِ اللّهِ وَعَیبَهِ عِلمِهِ، سَمْحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهلُولٌ زَکِیٌّ أبطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقدامٌ هُمامٌ صابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ قاطِعُ الأصلابِ وَمُفَرِّقُ الأحزابِ أربَطُهُمْ عِناناً وَأثبَتُهُم جَناناً وَأمضاهُمْ عَزیمَهً وَأشَدُّهُمْ شَکِیمَهً، أسَدٌ باسِلٌ یَطحَنُهُمْ فی الحُروبِ إذا ازْدَلَفَتِ الأسِنَّهُ وَقَرُبَتِ الأعِنَّهُ طَحْنَ الرَّحی وَیَذْرُوهُم فِیها ذَرْوَ الرِّیحِ الهَشِیمِ، لَیثُ الحِجازِ وَکَبشُ العِراقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدرِیٌّ احُدِیٌّ

ص: 338

شَجَرِیٌّ مُهاجِرِیٌّ مِنَ العَرَبِ سَیِّدُها وَمِنَ الوَغی لَیثُها، وَارِثُ المَشعَرَینِ وَأبو السِّبطَینِ

الحَسَنِ وَالحُسَینِ، ذاکَ جَدِّی عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ.

ثُمَّ قال: أنَا ابنُ فاطِمَهَ الزَّهراءِ، أنا ابنُ سَیِّدَهِ النِّساءِ،، أَنَا ابْنُ خَدِیجَهَ الْکُبْرَی أَنَا ابْنُ الْمَقْتُولِ ظُلْماً أَنَا ابْنُ الْمَجْزُوزِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا، اَنَا بْنُ الْعَطْشانِ حَتّی قَضی، اَنَا بْنُ طَرِیحِ کَرْبَلا، اَنَا بْنُ مَسْلُوبِ الْعَمامَهِ وَ الرِّداءِ، أَناَ ابنُ مَن بَکَت عَلَیهِ مَلائِکَةُ السَّماءِ، أَنَا ابنُ مَن ناحَت عَلَیهِ الجِنُّ فِی الاَرضِ وَالطَّیرُ فِی الهَواءِ، أَنَا ابنُ مَن رَأسُهُ عَلَی السَّنانِ یُهدی، أنَا ابنُ مَن حَرَمُهُ مِنَ العِراقِ اِلَی الشّامِ تُسبی.

أَيُّهَا النّاسِ! اِنَّ اللهَ تَعالى وَلَهُ الحَمدُ اِبتلانا أَهلَ البَيتِ بِبَلاءِ حَسَنٍ حَيثُ جَعَلَ رايَةَ الهُدى وَالعَدلِ وَالتُّقى فينا وَجَعَلَ رايَةَ الضَّلالَةِ وَالرِّدي في غَيرِنا.

ترجمه خطبه حضرت سجاد عليه السلام

خلاصه این کلمات به فارسی چنین می آید میفرماید: خداوند ما را به علم و حلم وسماحت و فصاحت و شجاعت ممتاز نمود و

دلهای مؤمنان را از محبت ما آکنده (پر) فرمود و ما را باحمد مختار و وحیدر کرار و جعفر طیار و حمزه سید الشهداء و فرزندان پیغمبر

ابومحمد وابو عبدالله (حسن و حسین) بر دیگر مردم فضيلت نهاد. آنکس که مرا نمی شناسد او را از حسب و نسب خود آگهی میدهم : منم پسر مکه و منی و پسر زمزم و صفا و پسر آن کسی که حجر۔ الاسود را حمل داد به دامان رداء(1)، منم پسر آنکس که بر براق مرحله پیمای گشت و آسمانها را به زیر پای در نوشد (در هم پیچید)،

ص: 339


1- رداء: عبا (این جمله اشاره به ساختن دیوار کعبه و نهم به حجر الأسود توسط حضرت رسول اکرم (ص) در سال سی ام عام الفيل میباشد)

منم پسر آنکس که جبرئیلش بسدرة المنتهی(1) کوچ داد و خداوندش سریر قرب به مقام اٙو اٙدني(2) نهاد، منم پسر آنکس که جبرئیلش به نیایش و درود پرداخت و رب جلیلش خزانه وحی ساخت، منم پسر آنکس که کافران از بيم تيغ او طريق حق گرفتند و کلمه (شهادتين) گفتند. منم پسر آنکس که در راه دین با دو سیف و دو سنان رزم همی زد: سيف وسنانی در تنزيل وسيف وسنانی در تأويل(3) منم پس آنکس که با پیغمبر دو هجرت کرد: یکی در شعب ابوطالب و آن دیگر در یثرب(4)، منم پسر آنکس که با پیغمبر دو بیعت کرد: یکی در مکه هنگام انکار کفره(5) و آن دیگر. در تحت شجره، منم پسر آنکس که جبرئیل او را مؤيد(6) بود و میکائیل نصرت فرمود، منم پسر آنکس که خوارج را از بن(7)، برانداخت ولشکر طلحه و زبیر را پاك بپرداخت(8) و سپاه شام را دستخوش تیغ خون آشام ساخت(9).

ص: 340


1- سدرة المنتهی: مکانی است در یمین عرش که مطابق اخبار ائمه معصومین عليهم السلام، علم ملائکه و آدمیان تا آنجا میرسد و از آن به بعد کسی راجز ذات یاری تعالی خبری نیست
2- اشاره به آیه شریفه «فکان قاب قوسین او ادنی» میباشد و مقصود قضيه معراج است
3- مراد به سیف و سنان تنزیل، جنگهای حضرت علی «ع» در زمان حضرت رسول صلوات الله علیه است که به حکم صریح قرآن کریم میباشد و مراد به سیف و سنان تأويل، جنگهای جمل، صفین و نهروان است که حکم آنها را از مصریح و محکم قرآن نمیتوان استفاده کرد
4- يثرب: مدينه «مقصود هجرتی است که مبدء تاريخ اسلامست»
5- كفره، جمع کافر و مقصود از این دو بیعت، بیعت عقبه و رضوان است
6- مؤيد «بصيغه اسم فاعل» ناصر، معين
7- از بن برانداخت: ریشه کن کرد
8- اشاره به جنگ جمل است
9- اشاره به جنگ صفین است

و نیز فرمود: منم پسر فاطمه زهرا و پسر سيدة نساء و پس خدیجه کبری و منم پسر آنکس که جلباب حیوتش را بدست ظلم و ستم بدریدند(1) و با لب تشنه سرش را از تن بریدند، منم پسر آنکس که جسد شريفش را در بیابان کربلا جريح وطريح(2) افكندند و عمامه وردا از تن مبارکش بر آوردند، منم پسر آنکس که در ماتم او فریشتگان (فرشتگان) در آسمان به سوگواری نشستند و جن و انس در زمین بانگ ناله و زاری در پیوستند و مرغان هوا بهای های بگریستند، منم پسر آنکس که سرش را بر سنان نیزه شهر تا شهر بگردانیدند و اهلبیتش را از عراق به شام أسير بردند. هان ای مردم! سپاس و ستایش خدای را که ما اهلبیت را به بلائی نیکو ممتحن(3) داشت گاهی که رایت هدایت و عدالت وزهادت(4) در میان ماجای داشت و علم غوایت و ضلالت(5) و هلاکت در دست دیگران بود.

در خبر است(6) که سید سجاد همچنان أنا و أنا میفرمود و مردم شام از اعضای این کلمات (شنیدن) مصيبت آمیز و قصه های غم انگیز آشفته خاطر شدند و بانگ ناله و عويل دردادند و باعلى صوت بگریستند. یزید ملعون بيمناك شد که مبادا فتنه ای انگیخته شود و خونها ريخته گردد. بیتوانی (بی در نگ) مؤذن را فرمان داد تا: سخن سید سجاد را قطع کرد و بانگ بر داشت که «الله اکبر» آن

ص: 341


1- کنایه از شهادت حضرت سید الشهداء «ع» است
2- جريح : زخمدار، طريح: روی خاك افتاده
3- ممتحن «بصيغه اسم مفعول» آزموده شده
4- زهادت: ترك دنیا پرهیز کاری
5- غوایت و ضلالت: گمراهی
6- نفس المهموم از کامل بهائی این خبر را نقل میکند

حضرت فرمود: هيچ شيء بزرگتر از خدای نیست، چون گفت: «أشهد أن لا اله الا الله» فرمود: گوشت و پوست و خون من گواهی میدهد که جز او خدائی نیست. آنگاه مؤذن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله» سید سجاد ازفراز (بالای) منبر روی بایزید کرد و گفت: هان (آگاه باش) أی یزید! این محمد جد من است یا جد تست؟ اگر گوئی جد تست، سخنی به کذب کردی و كافر شدی، اگر گوئی جد من است، بگوی: تا چرا عترت او را کشتی؟ یزید پاسخ نگفت، چون مؤذن از تقديم اذان و اقامه بپرداخت، یزید بر جماعت تقدم جست و نماز ظهر بگذاشت.

و در رياض القدس، ج 2 ص 329 گوید: (وفي نسخة من المقتل المخطوطة ثم بکی ورمي العمامة من رأسه بها الى المؤذن) حضرت عمامه خود را از سر برداشت و به جانب مؤذن انداخت و فرمود: أي مؤذن ترا به ذات خدا قسم میدهم چند دقیقه صبر کن. مؤذن آرام گرفت زین العابدین (علیه السلام) رو کرد به یزید و فرمود: یایزید محمد جد منست یا جد تو؟ اگر جد خود بدانی دروغ گفته و همه تکذیب تو میکنند، اگر جد منست و پیغمبر تو است پس چرا پس پیغمبر خود را کشتی و مرا يتيم نمودی؟ یزید جواب باز نداد و گفت (لاحاجة لي في الصلاة) من محتاج به نماز نیستم نماز نخوانده برخاست از مسجد بیرون آمد، مسجد بهم خورد و امام از منبر بزير آمد مردم به گرد حضرت جمع شدند معذرت میخواستند.

خطبه دیگر

در بحار ج 45 ص 174 و عوالم جج 17 ص 409 از مناقب در كتاب أحمر روایت کند که اوزاعی گفته: چون علی بن حسین (علیه السلام)

ص: 342

را با سر پدرش در شام برای یزید آوردند به خطیب بلیغی گفت: دست این پسر را بگیر و ببر او را روی منبر و مردم را خبر دار کن که پدرش و جدش چه رأی بدی داشتند و از حق جدا شدند و برما ستم کردند. (خطيب بالای منبر رفته) و هر بدی که بود به ایشان نسبت داد.

پس چون خطيب از منبر بزیر آمد. علي بن الحسين (علیه السلام) بلند شدند و حمد و ثنای خدای بجا آورد و درود بر پیغمبر خدا به نحو مختصر فرستاد سپس فرمود:

معاشر الناس من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني فأنا أعرفه نفسي: أنا ابن مكة ومني، أنا ابن المروة والصفا، أنا ابن محمد المصطفى، أنا ابن من لايخفى، أنا ابن من علا فاستعلا، فجاز سدرة المنتهي، وكان من ربه كقاب قوسين أو أدنى، أنا ابن من صلى بملائكة السماء مثنی مثنی، أنا ابن من اسرى به من المسجد الحرام الى المسجد الأقصى، انا ابن علي المرتضی، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن خديجة الكبرى، أنا ابن المقتول ظلما، أنا ابن المجزوز الرأس من القفا، أنا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طریح کربلا، أنا ابن مسلوب العمامة والرداء، أنا ابن من بكت عليه ملائكة السماء، أنا ابن من ناحت عليه الجن في الأرض والطير في الهواء، أنا ابن من رأسه على السنان يهدي، أنا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبی، ایها الناس أن الله تعالى وله الحمد ابتلانا اهل البيت ببلاء حسن، حيث جعل راية الهدى والعدل والتقى فينا، وجعل راية الضلالة والردى في غيرنا، فضلنا اهل البيت بست خصال: فضلنا بالعلم، والشجاعة والسماحة والمحبة، والمحلة في قلوب المؤمنين،

ص: 343

وآتانا مالم يؤت احد من العالمين من قبلنا فينا مختلف الملائكة، وتنزيل الكتب.

قال: فلم يفرغ حتى قال المؤذن : الله اكبر [فقال علي: الله اكبر كبيراً فقال المؤذن] اشهد ان لا اله الا الله فقال علي : اشهد بما تشهد به.

فلما قال المؤذن: أشهد أن محمداً رسول الله، قال علي: یایزید هذا جدي أو جدك؟ فان قلت: جدای فقد كذبت، وان قلت جدی فلم قتلت ابی وسبيت حرمه وسبيتني؟ ثم قال: معاشر الناس: هل فيكم من ابوه وجده رسول الله؟ فعلت الأصوات بالبكاء، فقام اليه رجل من شيعته يقال له المنهال بن عمرو الطائي، وفي رواية مكحول صاحب رسول الله صلى الله عليه و آله فقال له: كيف امسيت يا ابن رسول الله؟ فقال: ويحك كيف امسيت؟ أمسينا فيكم كهيئة بني اسرائيل في آل فرعون، يذبحون ابنائهم ويستحيون نسائهم الاية. وامست العرب تفتخر على العجم بان محمداً منها وامست قريش تفتخر على العرب بان محمداً منها، وامسى آل محمد مقهورين مخذولين، فالى الله نشكو كثرة عدونا وتفرق ذات بيننا و تظاهر الاعداء علينا.

خواب سکینه و نقل آن برای یزید

طریحی در منتخب ص 494 ومثیر الاحزان ابن نما ص 104 ومقتل مترجم ابی مخنف ص 191 و بحار ج 45 ص 194 و عوالم ج17 ص 420 ومنتهی الامال ص 317 و نفس المهموم ص 453 وانوار النعمانيه ج3 ص

254 و جلاء العيون ص 617 و اسرار الشهادة ص 515 و رياض القدس ج2 ص 322 ستون 2 و ناسخ ج2 ص168 همه این خواب را روایت کرده اند ولی با اندك تفاوتی.

ص: 344

مرحوم سپهر فرموده: چون در این ایام که یزید با اهل بیت با رفق و مدارا رفتار می کرد. حضرت سکینه روزی فرمود: أی یزید دیشب خوابی دیده ام که اگر گوش فرا کنی می گویم(1) گفت بگو تا گوش دارم.

سکینه فرمود: دیشب بعد از نماز و دعا پاره ای از شب بیدار بودم و از کثرت گریه خسته شدم چون بخواب رفتم دیدم درهای آسمان گشوده گشت. خود را در نوری ساطع از آسمان تا زمین دیدم.

در جلا گوید: حوریان بسیار از بهشت به زیر آمدند، ناگاه باغی دیدم در نهایت سبزی و خرمی و به انواع گلها و ریاحین آراسته، و در میان باغ قصری مشاهده کردم در نهایت بلندی و زینت، ناگاه پنج مرد پیر نورانی دیدم که داخل آن قصر شدند، از یکی از حوریان پرسیدم که این قصر از کیست؟ گفت: این قصر پدر تو امام حسین عليه السلام است.

گفتم : آن پیران که رفتند کیستند؟ گفت: اول آدم و دوم نوح و سیم ابراهیم و چهارم موسی گفتم: پنجم که بود که از نهایت اندوه دست بر ریش خود گرفته بود؟ گفت: ای سکینه او را نشناختی؟ او جد تو حضرت رسول بود. گفتم: به کجا رفتند؟

گفت: به نزد پدر تو امام حسين رفتند. گفتم: والله می روم به نزد جد خود و حال خود را به او شکایت می کنم، در این اندیشه

ص: 345


1- در جلا. اگر رخصت میدهی برای تو نقل کنم

بودم که ناگاه مرد خوشروئی دیدم، که با نهایت اندوه و حزن

ایستاده و شمشیری در دست دارد.

گفتم: این کیست؟ گفت: جد تو علی بن ابی طالب است، پس

بنزديك أو رفتم.

و به روایت دیگر: بنزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله رفتم و گفتم: با جداه مردان ما را کشتند و خونهای ما را ریختند و حرمت ما را ضایع کردند، و ما را بر شتران برهنه سوار کردند و بنزد یزید بردند.

پس حضرت رسول (ص) مرا در بر گرفت و گفت: ای پیغمبران خدا: می بینید که امت من با فرزندان من چه کرده اند. پس آن حوری به من گفت: ای سکینه شکایت بس است حضرت رسالت را به گریه در آوردی. پس دست مرا گرفت وداخل قصر کرد، در آن قصر پنج زن دیدم

در نهایت عظمت خلقت و حسن و صفا، و نور و بها، و در میان ایشان زنی بود از همه عظیمتر و نورانی تر وجامه های سیاه پوشیده بود، و موهای سر خود را پریشان کرده بود، و پیراهنی خون آلود در دست داشت، و هر گاه او بر می خواست ایشان بر می خواستند، و هرگاه او می نشست ایشان می نشستند، و در هر باب حرمت او را رعایت می کردند.

از آن حوري پرسیدم که این خواتین معظمه کیستند؟

گفت: ای سکینه یکی حوا است، و دیگری مریم مادر عيسی، و

دیگری خدیجه، و دیگری ساره زوجه ابراهيم خليل.

و به روایتی هاجر مادر اسماعيل وآنکه پیراهن خون آلود در دست دارد وهمه او را تعظیم می نمایند جده تو فاطمه زهرا است.

ص: 346

پس به نزديك جد بزرگوار خود رفتم و گفتم: ایجده بزرگوار؛

پدرم را کشتند و مرا يتيم کردند.

پس آن حضرت مرا به سینه خود چسبانید و بسیار گریست و آن خواتین دیگر بسیار گریستند و گفتند ای فاطمه خدا حکم خواهد کرد میان تو و یزید، در روز قیامت(1) .

ناگاه دیدم دری از آسمان گشوده شد و افواج ملائکه می آمدند

و سر پدرم را زیارت می کردند و بالا می رفتند.

چون یزید این خواب را شنید طپانچه بر روی خود زد و گریست

و گفت: (مالي ولقتل الحسين) مرا با قتل حسین چکار بود.

و به روایت دیگر اعتنائی به آن خواب نکرد و برخواست.

خواب دیدن هند زن يزيد

در جلاء العيون ص 621 و ناسخ ج3 ص 171 و بحار ج 45

ص 196 و عوالم ج17 ص 422.

در جلاء گوید: در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که هند زن يزيد(2) گفت: که چون سرهای شهدای کربلا را به شام آوردند شبی در خواب دیدم که دری از آسمان گشوده شد و فوج فوج ملائکه نازل می شدند و در برابر سر مبارک حضرت امام حسین می ایستادند

ص: 347


1- در ناسخ و مثیر الاحزان گويد: پس روی به من آورد و فرمود: اي سكينه: ساکت باش که جگر مرا مجروح کردی و قطع کردی رگ قلب مرا این پیراهن خون آلود پدرت حسین است از خود جدا نخواهم کرد تا وقتی که خله ای را ملاقات کنم الخ. و در ابن نما دارد که از خواب بیدار شدم و خواستم این خواب را کتمان کنم و به اهل بیتم حديث کردم پس بین مردم فاش شد
2- در جلا ص 616 دارد که هند دختر عبد الله بن عامر که در آن وقت زن يزيد بود و پیش تر در حباله حضرت امام حسین (علیه السلام) بوده الخ

و می گفتند: (السلام عليك يا ابا عبد الله، السلام عليك يا ابن رسول الله) ناگاه دیدم که ابری از آسمان به زیر آمد و مردان بسیار در میان ابر بودند و در میان ایشان مردی بود در نهایت صباحت و نور و صفا، چون بر زمین رسید دوید و خود را به آن سر منور رسانید و لب و دندان او را می بوسید و نوحه و زاری می کرد و می گفت: أي فرزند دلبند من تورا از آب فرات منع کردند مگر ترا نشناختند ای فرزند گرامی من جد توام رسول خدا، واین پدر تست على مرتضی، و این برادر تست حسن مجتبی واینها عموهای تواند جعفر طیار و عقيل. و حمزه و عباس ويك يك اهلبیت خود را می شمرد.

هند گفت: من از دهشت این حال خائف و ترسان بیدار شدم ، چون به نزد سر آن بزرگوار رفتم دیدم که نور از آن سر منور به آسمان بالا می رفت،رفتم که یزید را بیدار کنم و او را بر خواب خود مطلع گردانم او را در جای خود نیافتم چون تفحص کردم دیدم که به خانه تاریکی در آمده است و رو به دیوار نشسته است، و با غایت بیم و اندوه و خوف می گوید: (مالي وللحسين) مرا با حسین چکار بود. چون خواب مرا شنید غم و ترس او دو مقابل شد، سر بزیر افکند و جواب نگفت. چون صبح شد اهل بیت رسالت را طلبيد و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن بسوی مدینه با صحت و سلامت مخیر گردانيد.

گفتند اول می خواهیم ما را رخصت دهی که به ماتم و تعزیه آن امام مظلوم قیام نمائیم گفت: آنچه خواهید بکنید خانه ای برای ایشان مقرر کرد و ایشان جامه های سیاه پوشیدند و هر که در شام بود از قریش و بنی هاشم با ایشان در ماتم وزاری و تعزیت و سوگواری

ص: 348

موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زاری کردند(1).

و در روز هشتم ایشان را طلبيد و نوازش و عذرخواهی نمود.

فصل 84:در مهیا ساختن اسباب سفر اهل بیت برای مراجعت از شام

اشاره

در محن الابرار ج2 ص 106 گوید: چون اهل شام بعضی از معجزات با هرات و خوارق عادات از سر مقدس دیدند، و دیدند که ارباب ملل خارجه و علمای یهود و نصاری زبان طعن وملامت و سرزنش ومذمت بر اهل اسلام گشوده اند و بسبب کشتن فرزند پیغمبر واسير نمودن اهل بیت رسالت بدنامی مسلمانان ورد زبان کافران گردید. بناچاری در مجالس و محافل زبان طعن بر یزید گشودند، بعضی سخنان در میان خودشان آشکار ساختند اگر چه آن ملعونان در اول کار بسبب کشته شدن سیدابرار شادی می کردند.

ص: 349


1- در محرق القلوب نراقی ص 331 دارد که فرموده در کتابی به نظر حقیر رسیده که زينب خاتون از يزيد خواهش نمود که سرهای شهدا را به مجلس تعزیه ایشان بفرستند قبول نمود گفت: هرچه خواهید بکنید و خانه ای از برای ایشان مقرر نمود پس زنان بنو هاشم و قریش که در شام بودن لباسهای سیاه پوشیدند و به اتفاق مصیبت زدگان کربلا در تعزیت کوشیدند و یزید امر کرد که سرهای شهدا را بر طبقها گذاشتند به مجلس اهل بیت فرستاد، درحینی که مجلس ماتم منعقد شده بود سرها را حاضر کردند غلغله وفریاد و ناله در میان اهل بیت افتاد و فغان از زمین و آسمان برآمد زینب خاتون از جا جست و سر جناب سید الشهداء را برداشته برسینه گرفت. و ام کلثوم سر حضرت عباس را برداشته رو بروی وی گذاشت و فاطمه سر برادر خود علی اکبر را بر گرفت، و سکینه سر على اصغر را برداشت و به دامن گذاشت و مادر قاسم سر قاسم را برداشت و همه موها پریشان کرده و گریبان چاك زده آغاز گریه و زاری کردند و هفت روز آن بیکسان بر شهیدان کربلا نوحه وزاری نمودند و روز هشتم یزید ایشان را طلبين ألخ)

تا آنجا که فرموده از جمله چیزهائی که سبب بیداری اهل شام از خواب غفلت شد خواب جناب سکینه و خطبه امام سجاد(علیه السلام) در مجلس عام يزيد بود، و چیز های بسیار سبب تنبيه آن ملاعين شد ، تا اینکه بروایت ابی مخنف(1) که اهل شام دست از دكان و بازارها برداشتند و عزای آن حضرت را تازه نمودند. چون یزید پلید از کار مردم آگاهی یافت قرآن را دستور داد جزوه جزوه کردند، و چون اهل شام در مسجد جمع می شدند بعد از نماز جزوه ها را به مردم تقسيم می کردند تا مشغول قرآن خواندن شده دیگر ذكر بعض سخنان ننمایند.

و در آخر دید هیچکار فائده نمی دهد. از جهت این اسباب به صدد

استخلاص اهل بیت رسالت افتاد.

وعده یزید سه حاجت را برای امام سجاد

مثير الاحزان ص106 ولهوف مترجم ص194 و بعار ج 45

ص 144 و عوالم ج 17 ص

444 وناسخ ج3 ص 172 همه نقل کنند که یزید اهل بیت رسول خدای را طلبید و به سید سجاد عليه السلام گفت: سه حاجت از من بخواه که کوتاهی در آن نکنم، سید سجاد(علیه السلام) فرمود: حاجت اول من آن است که سر پدر من را به ما بده تا آن را زیارت کنیم.

دوم آنچه لشگریان از ما به غارت برده اند به ما باز گردان.

سوم اگر مرا خواهی کشت، امینی را با اهل بیت رسول خدا

بفرستی که ایشان را بوجه نیکو به جانب مدينه برساند.

یزید گفت: اما ديدار سر پدر هرگز از برای تو میسر نخواهد شد، اما کشتن توهرگز بدست من نخواهد شد، من ترا معفو داشته ام،

ص: 350


1- مقتل أبي مخنف مترجم ص 198

و جز تو کسی ایشان را به مدينه نخواهد برد. و آنچه که از اموال شما به غارت برده اند من قیمت آن را دو چندان عوض می دهم.

سید سجاد (علیه السلام) فرمود: ما از مال تو چیزی نخواسته ایم، و أموال خود را که از ما ربوده اند به آن می خواهیم که اشیاء بافتنی های فاطمه دختر پیغمبر و مقنعه او وقلاده او، و پیراهن او در میان آن اشیاء است.

یزید چون این بشنید، دستور داد تا آن اشياء را بیاورند و به ایشان بازدهند، و دویست دینار هم اضافه کرد. سید سجاد(علیه السلام) آن دینار را گرفت و بر فقراء پخش کرد.

آن گاه یزید روی به اهل بیت آورد و گفت: اگر شما را موافق می افتد در شهر شام در نزد من اقامت کنید و اگر نه به مدینه مراجعت بنمائید، گفتند ما دوست می داریم که بر حسین سوگواری کنیم. گفت مانعی ندارد تا آخر که گذشت.

روانه کردن یزید اهل بیت را به مدینه

در جلاء العيون ص 622 و ناسخ ج3 ص173 و عوالم ج17

ص 422 روایت کنند که:

روز هشتم ایشان را طلبيد، نوازش و عذرخواهی نمود و تکلیف ماندن در شام کرد. چون قبول نکردند محملهای مزین برای ایشان ترتیب داد و اموال برای خرجی ایشان حاضر کرد و گفت: اینها عوض آنچه است که به شما واقع شده.

و در ناسخ دارد که یزید روی به ام کلثوم کرد و گفت: (خذوا هذا المال عوض ما اصابكم) بگیرید این مال را در ازای آن مصائب که به شما وارد آمده .

ص: 351

(فقالت ام کلثوم: ما اقل حیائك: واصلب وجهك: تقتل أخي واهل بیتی و تعطینی عوضهم؟!) ام كلثوم فرمود: چه بسیار کم است حیاء تو: چه بسیار سخت است پیشانی تو! برادر و اهل بیت مرا می کشی و عوض به من می دهی؟!

پس یزید روی به سید سجاد (علیه السلام) کرد و گفت: خداوند لعنت کند پسر مرجانه را، سوگند به خدای اگر من حاضر بودم آنچه حسین از من طلب می کرد عطا می کردم و مرگ را از وی دفع می کردم به هر چه قدرت داشتم اگر چه به هلاك بعضی از فرزندان من معلق بود. لكن قضای خدا را میچ آفریده ای نتواند برگرداند.

اکنون هر حاجتی که داشته باشی حاضرم هر چه خواهی از

مدينه برای من بنویس.

در جلا گوید: بروایت شیخ مفید و دیگران يزيد نعمان بن بشير را که از اصحاب جناب رسول بود طلبید و گفت: مردی از اهل شام را که به صلاح وسداد و امانت و دیانت موسوم باشد با ایشان همراه کن و کارسازی تهیه سفر ایشان را بر وجه نیکو به عمل آور و جمعی از حارسان با ایشان بفرست و به روایت دیگر نعمان را همراه کرد(1).

و در تذكرة الشهدا ص 431 گوید: پس به روایتی روز هشتم ورودشان به شام بود که محملهای ملوکانه برای آنها مهیا کرد و شترها برای آنها حاضر نمود گفت اسباب سفر شما را مهیا کردم به هر کجا اراده دارید از مکه یا مدینه یا موضعی دیگر تشریف ببرید. اهل بیت قبول فرمودند و گفتند ما خواهیم که به سوی مدینه جد خود رویم.

عه عادت

ص: 352


1- در رياض القدس ج 7 ص 336 گوید: یکی از رؤسا که بغضی نام وی را نعمان بن بشير وبقولي عمرو بن خالد قریشی گفته اند روانه کرد الخ

پس یزید به روایتی سی نفر(1) و به روایتی پانصد نفر و به روایتی هزار نفر از سواران را با یکی از سرکرده های خود به همراه اهل بیت مأمور داشت و سفارش بسیار در حق آنهانمود و آنها را از شهر شام با کمال احترام و اعظام بیرون کرد. الخ.

برائت جستن يزيد از قتل حسین علیه السلام در نزد اهل شام و محاکمه سرهنگان کوفه

در روضة الشهداء ص308 ورياض القدس ج2 ص333 و ناسخ

ج3 ص 172 روایت کنند که یزید گفت: يا ابن الحسين از من حاجتی بخواه تا روا کنم، گفت قاتل پدرم را به من بده تا بکشم.

يزيد سرداران کوفه را طلبيد و گفت: حسین را که کشته؟ گفتند خولی بن یزید، یزید دستور داد تا او را حاضر کردند پرسید که حسين را تو کشتی؟ چون خولی سیاست بشیر بن مالك را دیده بود بترسید و گفت: حاشا مرا با کشتن حسین چکار است. پس گفت: که کشت؟ گفتند سنان بن انس. او را آواز داد و پرسید که حسین را تو کشتی؟ گفت: نی و لعنت خدا بر قاتلان حسین باد.

يزيد تند شد و گفت: پس او را که کشته است؟ گفتند: شمر بن ذی الجوشن، کس فرستاد تا شمر را آوردند، پرسید که حسین را تو کشتی؟ گفت: معاذالله .

یزید گفت: همه مردمان متفق اند بر آنکه او را تو کشته ای،گفت : دروغ می گویند، غضب بر یزید مستولی شده پرسید که پس او را که کشته است؟

شمر گفت: من راست بگویم که حسین را که کشته است؟ آنکه

ص: 353


1- در قمقام ص 302 سهل 18 (سیصد مرد)

قبائل عرب را جمع کرد، و در بیت المال را بگشود، ولشگر را اسب و سلاح و نفقه داد، و گفت: بروید و با حسین جنگ کنید(1).

یزید را انفعال (شرمندگی) عظیم دست داده گفت: برخیز که

لعنت خدمه ای بر همه شما باد.

در اسرار الشهادة ص 523 گوید: یزید وقتی فهمید اهل شام بدبین به او شده اند و کشتن امام حسین را به گردن او گذاشتند، امر کرد مردم در مسجد جامع جمع شوند وقتی جمع شدند رفت منبر و خطبه ای خواند و گفت: ای مردم شام خیال می کنید من حسين را کشته ام یا امر به کشتن او کرده ام؟ و حال آنکه ابن زیاد حسین را کشته، سپس گفت: به خدا قسم هر کس او را کشته من او را خواهم کشت.

پس احضار کرد آنهائی را که در قتل او حاضر بودند، چون همه جمع شدند رو کرد به شبث بن ربعی و گفت: وای بر تو، تو حسین را کشتی؟ یا من ترا امر کردم به کشتن او؟

شبث بن ربعی گفت: به خدا قسم من او را نکشتم و خدا لعنت

کند کشنده او را بلکه مصابر بن رهيبه او را کشت.

ص: 354


1- در ناسخ 3 ص 175 و مقتل مترجم ابی مخنف ص 199 گويل: سرهنگان بیچاره ماندند و متفق الكلمه گفتند: قاتل حسین قيس بن ربيع بود. یزید روی به قیس کرد و گفت: تو کشتی حسين را؟ گفت: من نکششم: گفت: وای بر شما پس کدام کس کشت؟ قیس گفت: يا أمير المؤمنين اگر ما امان میدهی میگویم : کیسته کشنده حسين؟ گفت: بگوی که از برای تو امان است قیس گفت: حسین را نکشت الا انکس که رایات جنگ را برافراخت و جیش از پی جیش روان ساخت. یزید گفت: آن کس کدام است ؟ قیس گفت: والله أی یزید توئی و تو کشتی حسين را يزید خشمگین از جای برخاست و به سرای خویش رفت و سر حسین را در طشت زر گذاشت و بمنديلي محفوف (پیچیده) داشت و در حجره خویش نهاد و لطمه برچهره خود بزد و همی گفت: (مالی وقتل الحسين) مرا با کشتن حسین چکار؟

پس یزید ملتفت او شد و گفت: وای بر تو! تو حسین را کشتی؟ يا من ترا امر کردم بکشتن او؟ گفت نه بخدا قیس بن ربيع او را کشت. پس یزید رو به او کرد و گفت: آیا تو حسین را کشتی؟ یا من ترا امر به کشتن او کردم؟ گفت: نه گفت پس که او را کشت؟ گفت: شمر بن ذی الجوشن او را بکشت. پس یزید رو به طرف او کرد و گفت: آیا تو حسین را کشتی و یا من تراامر به کشتن او کردم؟ گفت: نه، گفت: پس که او را کشت؟ گفت سنان بن انس نخعی، پس به او گفت: آیا تو حسین را کشتی یامن ترا امر به کشتن او نمودم؟ گفت: نه، گفت: پس که او را کشت؟ گفت: خولی بن یزید اصبحی او را کشت. به خولی گفت تو حسین را کشتی یا من ترا امر به کشتن او نمودم؟ گفت نه.

پس یزید غضب شدیدی کرد و گفت وای بر شما هر يك حواله به دیگری می دهید و به هم نگاه می کنید: گفتند: قيس بن ربیع او را کشت : به او گفت: تو حسین را کشتی؟ گفت: نه، گفت وای بر شما پس که او را کشت؟ قیس گفت: ای امیر المؤمنين من به تو بگویم چه کس او را کشت در امان هستم؟ گفت: آری گفت: به خدا قسم نکشت حسین را مگر کسی که پرچمها را بپا کرد و اموال را بین مردم پخش نمود. ولشگری بعد از لشگری بفرستاد.

یزید گفت: او کیست؟ گفت: توئی به خدا قسم نکشت حسين

را مگر تو.

يزيد از گفتار او در غضب شد و بلند شد به قصر خود داخل شد و سر را گذاشت در طشتی و سر پوشی روی آن انداخت و بغل گرفت و داخل خانه تاریکی شد و بنا کرد به سر و صورت خود زدن و می گفت: مرا با قتل حسین چکار بود؟! أنتهی.

ص: 355

آنگه روی به امام زین العابدین (علیه السلام) آورد که حاجت دیگر بطلب. گفت: سر پدرم را به من ده با سر های شهدا تا ببرم و به تنهای ایشان ملحق سازم، گفت: این حاجت رواست.

حاجت دیگر بخواه گفت: مرا با اهل بیت من اجازت فرمای تا به مدینه رویم، و بر سر روضه جد بزرگوار خود صلوات الله وسلامه عليه به طاعت و عبادت مشغول شویم، گفت: این مراد هم حاصل است.

آرزوی دیگر درخواست کن. گفت: فردا روز آدینه (جمعه) است مرا اجازت فرمای تا بر منبر روم وخطبه بخوانم. گفت: این آرزویت نیز بر آرم وخطابت فردا با تو گذارم، اما چون روز دیگر شد یزید از وعدۂ خطابت امام پشیمان شده خطيب فصيح شامی را مقرر کرد که خطبه بخواند و منادی ندا کرد که همه کس در مسجد جامع حاضر شوند، و چون مردم به نماز جمعه حاضر شدند خطيب بر منبر رفته زبان به ستایش آل ابوسفیان بگشود، و در مذمت آل ابی طالب مبالغه بسیار نمود. بطلان امام حسین را بیان کرد، و حقیقت و اولویت یزید را عیان (واضح) کرد، امام زین العابدین عليه السلام بيطاقت شده آواز داد که (یا شامی بئس خطيب القوم انت) ای مرد شامی بد خطیبی تو مر این قوم را و رضای مخلوق را بر سخط خالق اختیار نمودی و دین را به دنیای دون (پست) بدل کرده ای.

پس رو به یزید کرد که به وعده ای که مرا داده ای وفا کن و اجازت ده تا منبر روم و چنان خطبه ای که رضای خدا و رسول بدان باز بسته باشد بخوانم و شنوندگان را ثواب و اجر باشد.

یزید گفت: بر منبر رفتن حاجت نیست همین جا برپا ایستاده هر سخنی که خواهی بگوی، اهل دمشق به فغان آمدند و اشراف

ص: 356

شام بر پای خاسته درخواست نمودند که میخواهیم که الفاظ و عبارات اهل حجاز بشنویم و ببینیم که فصاحت و بلاغت حجازیان تا چه مرتبه است.

یزید گفت: ای اهل شام این پسر از بنی هاشم است و ایشان افصح عر بند مبادا که چون بر منبر رود آل ابو سفیان رامفتضح سازد و بنی امیه را سخنان ناسزا گوید:

اکابر شام گفتند او خردسال است چه تواند گفت: ما را هوس آنست که از جد خود سخنی نقل کند که در آن ما را موعظه و تذکره ای بود.

يزيد التماس بزرگان را رد نتوانست کرد اجازت داد امام به بالای منبر بر آمد و خطبه ای مشتمل بر حمدالهی و نعت حضرت رسالت پناهی ادا فرمود تا آخر خطبه که ذکرش گذشت.

ورود اهل بیت بار دیگر به کربلا و ملاقات با جابر آیا روز اربعین بوده یا نه اختلاف است

(يك دسته از ارباب مقاتل)

بنحو اطلاق فرموده اند از شام به کربلا رفتند اما چه روزی به کربلا رسیده اند معلوم نکرده اند مثلا:

(1) در ترجمه مقتل أبي مخنف ص 200 و اسرار الشهادة ص 525 گوید: بهر حال یزید مال کثیری در مقابل آنچه که از آنان

(در کربلا) غارت کرده بودند داد، و مقداری نیز زينت و زیور اضافه کرد، آنگاه دستور داد شترها را آوردند و خوابانیدند، و بهترین و زیباترین کجاوه بر آن شتران بستند و یکی از ساربانهایش را به ساربانی گماشت و پانصد سوار نیز به همراه کرد، و دستور

ص: 357

حرکت به مدینه را داد و از دمشق به راه افتادند، آن سار بان، گاهی از آنان جلوتر و گاهی عقب تر می رفت، و در راه با آنان خوش صحبت بود و همراهی میکرد و خدمت لایق و مناسب نسبت به آنان بجا می آورد.

در بین راه اهل بیت (علیه السلام) فرمودند ما را از کربلا عبور بده و ساربان آنان را به کربلا برد. در کربلا اهل بیت (علیه السلام) جابر بن عبد الله انصاری را با جماعتی که به زیارت امام حسین (علیه السلام) آمده بودند ملاقات کردند.

همین که کنار قبور شهداء رسیدند از محملها بزیر آمدند و حزن آنان تجدید شد و گريبانها چاك زدند و موها را پریشان کردند و غم و اندوهی که در دلها پنهان شده بود آشکار کردند، چند روزی در کنار قبر سيد الشهداء(علیه السلام) و سایر شهدا (علیه السلام) اقامت کردند و سپس از آنجا به سوی مدينه کوچ کردند.

(2) و در مثیر الاحزان ابن نما ص 107 گوید: چون عبور عيال امام حسین (علیه السلام) به کربلا افتاد دیدند جابر بن عبد الله انصاری باجماعتی از بنی هاشم برای زیارت آن حضرت آمده اند در يك وقت این اتفاق افتاده بود، پس بنای نوحه و ناله و شیون را گذاشتند.

(3) و در لهوف مترجم ص 196 و بحار ج 45 ص 146 ونفس المهموم ص 467 ومحن الابرار ج2 ص 111 و اسرار الشهادة ص 525 گوید: چون زنان و عیال امام حسین (علیه السلام) از شام بازگشتند و به کشور عراق رسیدند به راهنمای قافله گفتند: ما را از راه کربلا ببرید، پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند، دیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از اولاد پیغمبر صلی الله عليه وآله آمده اند برای زیارت قبر حسين عليه السلام پس همگی

ص: 358

به يك هنگام در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و سینه زنی با هم ملاقات کردند، و مجلس عزائی که دلها را جریحه دار میکرد برپا نمودند، و زنانی که در آن نواحی بودند، جمع شدند، و چند روزی بهمین منوال گذشت.

(4) و در جلاء العيون ص 622 گوید: چون روانه شدند و به نزديك عراق رسیدند از آن مردی که برای رفاقت ایشان مأمور بود التماس کردند که ایشان را به کربلا برد، و از آنجا متوجه مدينه کردند، او مضایقه نکرد، چون به کربلا رسیدند در آن روز جابر ابن عبدالله انصاری و گروهی از بنی هاشم و اقارب آن امام مظلوم به زیارت آن حضرت آمده بودند. در آن موضع شریف یکدیگر را ملاقات کردند. و نوحه و زاری بسیار کردند و جمعی کثیر از زنان اهل دهات و نواحی جمع شدند و به مراسم تعزیت و ماتم قیام نمودند و از آنجا متوجه مدینه شدند.

(و يك دسته از ناقلین) تصریح کرده اند روز بیستم صفر که روز اربعین و چهلم امام حسين عليه السلام بود به کربلا رسیدند ولی بعد از نقل فرموده اند بعید است مثل اینکه:

(1) در اقبال سید بن طاووس ص 589(1) دارد که در مصباح یافتم(2) محرم امام حسین (علیه السلام) روز بیستم صفر با علی بن الحسین (علیه السلام) به مدینه رسیدند. و در غیر مصباح دارد که ایشان در بازگشت از شام روز بیستم ماه صفر به کربلا رسیدند و هر دو بعید است الخ.

(2) و در زاد المعاد مرحوم مجلسی در اعمال ماه صفر گوید: روز بیستم این ماه مشهور است به روز اربعین یعنی چهلم شهادت

ص: 359


1- كما في البحار ج 101 ص 335 ايضا
2- يعني مصباح المتهجد شیخ طوسی ص 551

سيد الشهدا صلوات الله عليه است و بعد از نقل زیارت اربعین فرموده بدانکه مشهور آن است که سبب تأکید زیارت آن حضرت در این روز آن است که امام زین العابدین (علیه السلام) با سایر اهل بیت در این روز بعد از مراجعت از شام به کربلایِ معلا وارد شدند و سرهای مقدس شهدا را به بدنهای مطهر ایشان ملحق کردند و این بسیار بعید است.

(ویکدسته بدون تردید قائل شدند که ورود اهل بيت روز اربعین بوده)

(1) در جنات الخلود ص 44 گوید: و در بیستم این ماه (یعنی صفر) اسيران اهل بیت به کربلا آمدند و سرها را به بدنها ملحق ساختند، و به جابر بن عبدالله که از برای زیارت آمده بود برخورد

کردند.

(2) و در روضة الشهدا ص 312 گوید: امام زین العابدین عليه السلام سر پدر بزرگوار را و با سر های دیگر فرا گرفته به کربلا رفت و در بیستم ماه صفر سر آن سرور، به بدن اطهر انضمام یافت و سفرهای شهدای دیگر نیز به أبدان ایشان پیوست، الخ.

(3) و در منتخب طریحی ص 498 گوید: پس زنها به راهنما گفتند ترا به خدا قسم ماها را از کربلا عبور بده او هم قبول کرد، و چون به قتلگاه رسیدند روز بیستم صفر بود، جابر بن عبد الله انصاری را با جماعتی از بنی هاشم آنجا ملاقات کردند و شروع به گریه و ناله و شیون نمودند و تا سه روز ماتم عزا بر پا کردند الخ.

ص: 360

(4) و در اولین اربعین ص 373 از شیخ بهائی در رساله توضيح المقاصد نقل کند که روز اربعین جابر بن عبد الله انصاری برای زیارت به کربلا آمده و اتفاق افتاد که همان روز اهل بیت از شام به کربلا آمدند.

(5) و در تذكرة الشهداء ص 437 از اسفرائینی نقل کند که اهل بیت گفتند اي نعمان ترا بخدا قسم میدهیم که ما را از راه کربلا ببر تا با کشتگان خود تجدید عهدی نمائیم گفت: بدیده منت دارم پس آنها را به کربلا آورد در روز بیستم ماه صفر که از شهادت حضرت چهل روز گذشته بود و از این جهت این روز را اربعین گویند.

(و یکدسته) تصریح کرده اند که اهل بیت از شام حرکت کردند

و روز بیستم صفر به مدینه رسیدند. مثلا:

(1) در مصباح المتهجد شیخ طوسی ص 551 ومصباح کفعمی ص 510 از شیخ طوسی و اقبال سید بن طاووس ص 589 ايضاً از شیخ طوسی نقل کنند که فرمودند: روز بیستم صفر حرم امام حسین عليه السلام از شام به مدینه رسول الله صلی الله عليه وآله رسیدند.

(2) در مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی ص 293 فرموده روز بیستم صفر روز اربعین و بقول شیخین (شیخ مفید و شیخ طوسی) روز بازگشت حرم امام حسین است از شام به مدينه الخ.

(و یکدسته) تصریح کرده اند که اهل بیت از شام حرکت کردند و به مدینه رفتند و روزش را تعیین نکرده اند کمافی الارشاد شیخ مفيد ص246 سطر آخر گوید: پس یزید نعمان بن بشیر راخواست و به او گفت: اسباب حرکت این زنان را آماده کن برای رفتن به مدينه. و چون خواست ایشان را بفرستد علی بن الحسين راخواست وجائی را خلوت کرد و گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه را بخدا

ص: 361

قسم اگر من بودم پدرت هرچه میخواست می پذیرفتم و تا میتوانستم مرگ را از او دور میکردم اما خدا چنین تقدیر کرده بود، و چون به مدینه بازگشتی از آنجا سوی من نامه نویس و هر حاجت که داری بخواه. وخلعت برای او و خاندان رسالت مقرر کرد، و از جمله نعمان بن بشیر را همراه ایشان کرد و گفت: شبانه آنهارا ببرید، و تو خود اندکی دور از ایشان و در پی ایشان باش چنانکه چشم تو آنها را بیند و اگر در منزلی فرود آیند دورتر فرود آی، و خود با همراهان بر گرد ایشان پاسبان باشید، ودرجائی دورتر فرو آئید که اگر یکی از ایشان قضاء حاجتی با وضوئی خواهد شرم نکند.

پس نعمان با ایشان روانه شد و با ایشان در منازل فرود می آمد و مهربانی میکرد، همانطوریکه یزید سفارش کرده بود و پاس ایشان میداشت تا به مدینه رسیدند انتهى ما في الارشاد .

عقيده صاحب ناسخ نسبت به مراجعت اهل بیت به کربلا در روز اربعین

درناسخ ج3 ص 100 و ص 175 چیزی را فرموده که خلاصه اش این است که ثقات محدثین و مورخین متفقند که بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) عمر بن سعد اول سرها را به نزد ابن زياد فرستاد و بعد از آن اهل بیت را به کوفه وارد کرد، وابن زياد بعد از شناعت وشماتت باسید سجاد و اهل بیت دستور داد اهل بیت را به حبس خانه بردند و بعد از آن برای یزید نامه نوشت که تکلیف اهل بیت اسير و سرهای بریده چیست؟

یزید دستور داد که سرها و اهل بیت را برای شام بفرست. قهراً تا

ص: 362

نامه بر(پست) به شام برود وجواب گرفته برگردد چند روز طول خواهد کشید و بعد از رسیدن دستور یزید به ابن زیاد و مهیا کردن ابن زیاد اسباب سفر اهل بیت را به طرف شام چهل روز میشود. پس روا باشد که بگوئیم چون اهل بیت را به طرف شام کوچ دادند روز اربعین که بیستم صفر باشد به کربلا رسیدند، و ناله و عويل بر آوردند و از آن طرف جابر از مدينه به زیارت قبر امام حسین عليه السلام شتافته در کربلا هم دیگر را دیدار کردند.

ولكن اگر بگوئیم وقتی که اهل بیت از شام عازم مدينه بودند به کربلا آمدند و آن هم روز بیستم صفر بود که روز اربعین باشد، نزد هيچ خردمندی پسنديده نباشد .

و در ص 176 گوید: در هیچیك از کتب معتبره مرقوم نیست که اهل بیت روز اربعین شهادت سید الشهداء وارد کربلا شدند، و چون مقید به قید اربعین اول نباشد توانیم گفت: که در مراجعت از شام باره دیگر به کربلا آمدند. و اینکه در کتاب روضة الشهدا مرقوم است که اهل بیت باسر سید الشهداء وسر های دیگر شهیدان روز اربعین وارد کربلا شدند و از آنجا به مدینه آمدند، و صاحب حبيب السير نیز پیروی از آن کتاب نموده پسند هيچ خردمند نیفتد.

مؤلف گوید: سید بن طاووس هم در اقبال ص 589 این قول ورود اربعین را بعید شمرده مرحوم مجلسی هم در بحار وزاد المعاد فرموده بسیار بعید است و هكذا دیگر از محدثین.

پس بعد از ملاحظه اقوال گذشته معلوم میشود هيچ يك رانتوان وحی منزل گرفت و به نحو يقين يك طرف را ثابت نمود، آنچه مسلم است اهل بیت به کربلا بازگشت نموده اند و جابر هم به زیارت آمده و بعضی فرموده جابر روز اربعین به کربلا مشرف شده، و در

ص: 363

کوفه میهمان جناب عطيه عوفی که خود از بزرگان کوفه است بوده و دفعات متعددی به زیارت آمده و ممکن است در یکی از این دفعات با زین العابدین (علیه السلام) ملاقات حاصل شده باشد که آن در غير روز أربعين اتفاق افتاده باشد و این قول نه موجب کفر است و نه موجب فسق پس تاخت و تاز کردن وصاحب هر قولی صاحب قول دیگر را رد کردن و نسبت جهل و كم تدبری به ایشان دادن سزاوار نباشد چون مدرك هيچ يك وحی منزل نیست که مخالفش فاسق و دین خراب کن باشد.

مثل مرحوم حاجی نوری که نسبت به مرحوم در بندی و مرحوم ملا مهدی نراقی و یا بعض دیگر نسبت به جميع علما از شیخ مفید گرفته تا حاجی نوری و مجلسی و محدث قمی و دیگران همه را به باد بی سوادی و بی اطلاعی داده نعوذ بالله من طغيان القلم واللسان پس چون نص صریحی از اهل بیت نرسیده و تواريخ و اقوال هم مختلف است هر کس هر قولی را پسندیده آن را اخذ کند

عمل نماید انشاءالله مأجور خواهد بود.

ولی چون دنیا دار مکانات است حاجی نوری دیگران را رد کرده خداوند کاری کرده که مثل فصل الخطاب ولؤلؤمرجان بنویسد که مورد رد جميع طبقات شيعه گردد. پس رفقا مواظب باشند چند کلمه اصطلاحات یاد گرفتند از جاده حق بیرون نروند. و زبان خود را

حفظ کنند چون انسان به هر مقامی برسد ناقص است.

زیارت جابر در روز اربعین قبر امام حسین علیه السلام را

در اعيان الشيعه جلد 15 ص 47 از بشارة المصطفى ص 74 و غير آن روایت کند از اعمش از عليه عوفی که علیه گفت:

ص: 364

خارج شدم با جابر بن عبد الله انصاری برای زیارت قبر حسین (علیه السلام) پس چون وارد کربلا شدیم جابر نزديك شط فرات شد و غسل کرد سپس يك پارچه مثل لنگ بخود بست و يك پارچه مثل عبا بدوش انداخت (مثل آدم محرم) پس کیسه ای را باز کرد که در آن سعد کوفی (ریشه گیاهیست مانند حسه خرما چون آن را نرم بکوبند بسیار خشبو میشود) بود پس بر خود پاشید و قدم از قدم بر نمیداشت جز آنکه ذکر خدا میکرد، تا به نزد قبر رسیدیم گفت: دست مرا به قبر برسان دستش را به قبر رسانیدم پس خود را بر قبر انداخت بیهوشانه پس آب به صورتش زدم بهوش آمد چون بهوش آمد سه مرتبه گفت: یا حسین یا حسین یا حسین حبيب جواب حبیبش را نمیدهد؟ خودش معذرت خواسته گفت (اني لك بالجواب وقد شخبت(1) اوداجك على اثباجك) كجا میتوانی جواب بدهی و حال آنکه سینه ات از خون گلویت رنگین شده و بین سر و بدنت جدائی افتاده؟ (اشهد(2) انك ابن خير(3) النبيين وابن سيد المؤمنين وابن حليف التقوى وسليل المهدی وخامس اصحاب الكسا وابن سيد النقبا وابن فاطمة سيدة النساء ومالك لاتكون هكذا وقد غذتك كف سيد المرسلين ور بيت في حجر المتقين ورضعت من ثدى الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حياً وطبت میتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة بفراقك ولا شاكة في حياتك فعليك سلام الله ورضوانه، واشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا.

ثم جال ببصره حول القبر وقال: السلام عليكم ايتها الأرواح

ص: 365


1- در بشارة المصطفی (شحطت)
2- في بشارة المصطفى (فأشهد)
3- في البشارة (ابن خاتم)

التي حلت بفناء الحسين عليه السلام واناخت رحله، اشهد(1) انكم اقمتم الصلاة وآتيتم الزكاة وامر تم بالمعروف و نهیتم عن المنكر وجاهدتم الملحدين وعبدتم الله حتى أتاكم اليقين.) والذی بعث محمداً بالحق(2) لقد شاركناكم فيما دخلتم فيه.

قسم به کسی که محمد را به حق فرستاد هر آينه ما شريك هستيم

با شما در جهاد با ملحدين.

عطیه گفت: ما چگونه در اجر با ایشان شريك ميباشیم و حال آنکه ما مثل ایشان فرود نیامدیم بواديها و شمشیری نزدیم و این جماعت آن قدر کوشش در راه دین و حمایت از فرزند سید المرسلين کردند که در میان سر و پیکرشان جدائی افتاد و اولادشان يتيم شدند و زنهای ایشان بيوه گشتند؟!

جابر در جواب فرمود: اي عطيه قسم به ذات احدیت که از رسول خدا شنیدم که میفرمود: (من أحب قوماً حشر معهم، ومن احب عمل قوم اشرك في عملهم) یعنی هر که جماعتی را دوست دارد در قیامت با ایشان محشور میشود، و هر کس عمل قومی را دوست دارد در قیامت در عمل ایشان شريك میباشد، و به آن خدائی که محمد را بحق فرستاده، نیت من و نیت اصحاب من همان است که حسین انجام داده و بر آن گذشته(3).

ص: 366


1- في البشارة (واشهد)
2- في بشارة المصطفي (بالحق نبياً)
3- در بشارة المصطفی جملات بعد را ندارد ولی این جملات را دارد (جابر فرمود: خذني نحو الى ابيات كوفان، فلما صرنا في بعض الطريق قال يا عطية هل أوصيك وما اظن انتی بعد هذه السفرة ملاقيك أحبب محب آلى محمد صلى الله عليه وآله مااحبهم وابغض مبغض آل محمد ماابغضهم و ان کان صواما قواما وارفق بمحب محمد وال محمد . فانه أن تزل له قدم بكثرة ذنوبه ثبتت له اخری بمحبتهم فان محبهم يعود الى الجنة ومبغضهم يعود الى النار، انتهی

عطيه فرمود: در این بین سپاهی پیدا شد که از طرف شام می آمدند پس به جابر گفتم ای جابر سیاهی ای از طرف شام پیدا شد، پس جابر بعبد خود گفت: برو ببین این سیاهی چیست؟ خبرش را برای ما بياور، اگر از اصحاب عمر سعد میباشند به ما خبر بده که به پناه گاهی پناهنده شویم، و اگر زین العابدین است تو در راه خدا آزاد میباشي عطيه گوید: عبدجابر رفت و طولی نکشید برگشت و گفت: (یا جابر قم واستقبل حرم رسول الله هذا زين العابدین قد جاء بعماته واخواته) ای جابر بلند شو و حرم رسول خدا را استقبال کن این زین العابدین است که با عمه ها و خواهرانش دارند تشریف می آوردند.

پس جابر با پای برهنه و سر برهنه رفت تا به امام زین العابدین نزديك شد امام فرمود: (انت جابر) تو جابری؟ جابر عرض کرد بلى يابن رسول الله. (فقال يا جابر ههنا والله قتلت رجالنا، وذبحت اطفالنا، وسبيت نساؤنا وحرقت خيامنا) فرمود: ای جابر اینجا بود بخدا قسم که مردان ما کشته شدند، و أطفال ما سر بریده شدند و زنهای ما اسير شدند و خیمه های ما سوخته شدند.

زبان حال اهل بیت در وقت رسیدن به کربلا

در تذكرة الشهدا ص 438 فرموده در بعضی مقاتل است که سکینه خاتون (علیه السلام) در آنحال که به زمین کربلا رسیدند در محمل بخواب بود، نسیم تربت حسینی (علیه السلام) به مشامش رسید چشم گشود نظرش به عمه اش زینب (علیه السلام) افتاد کلماتی فرمود: به این مضامین. (شمیم جان فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان در آمد)

(گمانم کربلا شد عمه نزديك که بوی مشك و ناب و عنبر آمد)

ص: 367

(بگوشم عمه از گهواره گور صدای شير خواره اصغر آمد)

(مهار ناقه را یکدم نگهدار باستقبال ليلا اکبر آمد)

(مران ای سار بان یکدم که داماد سر راه عروس مضطر آمد)

(صبا یکدم حسین راگو که از شام بكويت زينب غم پرور آمد)

زبانحال زینب خاتون هنگام ورود به کربلا روز اربعین

از جوهری

(باز ای غمزدگان موسم افغان آمد

مژده ای بی وطنان بوی شهیدان آمد)

(ببر ای باد صبا زود خبر نزد حسين

گو که از شام بلا زینب نالان آمد)

(گو بداماد زجا خیز که از شام خراب

نوعروس تو بصد ناله و اففان آمد)

(مژده از بهر علی اکبر ناکام ببر

گو که لیلای تو با حال پریشان آمد)

(گو به عباس علمدار زجا خیز و ببین

خواهرت از سفر شام شتابان آمد)

ای صبا گوبه حسینم که پس از کشتن تو

چه جفاها بمن از لشگر عدوان آمد)

(مدتی از برت ای شاه اگر دور شدم

باز امروز مرا هجر به پایان آمد)

(درد هجران تو بسیار به ما مشکل بود

مشکل ماهمه از وصل تو آسان آمد)

(همه بودیم به هر درد و بلا باتوشريك

قسمت ما و تو ای شه همه یکسان آمد)

ص: 368

(کربلا کرب و بلا بود اگر قسمت تو

قسمت ما ز جفا دوری و هجران آمد)

(گر تن پاك تو بيغسل و کفن رفت بخاك

قسمت ما تن نیلی سر عریان آمد)

(سر تو گر به سر نیزه کين گشت بلند

ز جفا بر سر ما سنگ چو باران آمد)

(ساربان دست تو از تیغ اگر کرد جدا

دست ما بسته بزنجير لعینان آمد)

(ذاکرا چون که توئی چاکر و فرزند حسین

لاجرم اجر تو با شاه شهیدان آمد)

در رياض القدس ج 2 ص 347 فرموده: تاسه روز اهل بیت در کربلا اقامت کردند. و در روز چهارم حرکت نمودند، در روز آخر همه مخدرات به وداع قبر مطهر آمدند. و درآن روز بیش از سایر روزها نوحه و ندبه نمودند.

زبانحال عليا مكرمه زينب علیه السلام

(رفتم من و هوای تو از سر نمیرود

داغ غمت ز سینه خواهر نميرود)

(برخیز تا رویم برادر که خواهرت

تنها بسوی روضه رضوان نمیرود)

(خواهم برم عيال تو را در وطن ولی

لیلاز روی مرقد اكبر نمیرود)

(از روی تربت توکه دارالشفای ماست

سوی حجاز عابد مضطر نمیرود)

ص: 369

(پهلوی چاك خورده ات از نیزه سنان

ما را زیاد تا صف محشر نمیرود)

(زان لعل لب تلاوت قرآن بنوك نی

از خاطرم بحق پیمبر نمیرود)

فصل 85:در ورود اهل بیت به مدینه

اشاره

در مثیر الاحزان ابن نما ص 112 فرموده: چون زین العابدين به مدینه رسید پیاده شد و خیمه ها را بر پا کرد و زنان را پیاده نمود.

معذرت خواستن از ساربان

در ترجمه مقتل منسوب به ابی مخنف ص 205 گوید: وقتی ساربان خواست از مدینه برگردد، اهل بیت (علیه السلام) آنچه مال و لباس یزید به آنان داده بود. به او دادند و گفتند: اگر ما چیزی داشتیم به تو می دادیم، و خداوند در اینها به تو برکت میدهد. او گفت: من چیزی را قبول نمی کنم و با این خدمت که انجام دادم منت شما بر منست، ولی چون این راه طولانی است و شما از این مشك آب بی نیاز شدید آن را به من بدهید، مشك را به او دادند و ساربان آنان را وداع کرد و بسوی شام آمد.

ص: 370

معذرت خواستن از نعمان بن بشیر

و در ناسخ ج3 ص 177 گوید: در این وقت فاطمه دختر علی ابن ابیطالب با خواهر خود زینب گفت: نعمان بن بشیر انصاری در طى طريق از هیچ زحمتی در خدمت ما دریغ نداشت، او را باید به صله عالی و درخشانی خشنود نمود.

زینب فرمود: امروز مارا مال زیادی در دست نیست الا آنکه از زیور خود چیزی به او عطا کنيم، پس مقداری طلا و گردن بند و خلخال فراهم کردند و به خدمت او فرستادند و پیغام دادند که این برای بعض زحمات شما باشد، نعمان بن بشیر پیغام داد که اگر من برای دنیا این کار وخدمت را کرده بودم به کمتر از اینها راضی بودم بلکه خد مت من به شما به جهت پاس پیغمبر صلی الله عليه وآله بود و اشياء نام برده را برگردانید به اهل بیت و خود برگشت.

و به نقل رياض القدس ج 2 ص 362 از فصول المهمه صله را قبول نکرد و عرض کرد در عوض از برای من طلب آمرزش کنید و در قیامت مرا فراموش نکنید.

خبر بردن بشیر برای اهل مدینه

در این وقت سید سجاد در خيمه خویش در آمد و اهل بیت را در خیام دیگر مقام داد: بشير بن جذلم (حذلم) را که اینوقت ملازمت رکاب آن حضرت داشت طلب فرمود (وقال: يا بشير: رحم الله اباك لقد كان شاعراً: فهل تقدر على شيء منه؟) ای بشیر پدر تو شاعر بود تو را هیچ از آن صفت بهره ای هست؟ عرض کرد بلی: فرمود

ص: 371

اکنون برو مدینه و مردم را از شهادت ابی عبدالله و رسیدن اهلبيت آگاه کن بشير حسب الامر به مدینه رفت و با هیچکس سخن نگفت تا به مسجد رسول خدای رسید پس با صدای بلند بگریست و این شعر بگفت: (يا أهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فادمعی مدرار) (الجسم منه بکربلا مضرج والرأس منه على القناة بدار)

ای اهل يثرب سزاوار نیست که دیگر در يثرب بمانید زیرا حسین (علیه السلام) کشته گردیده و اینک سرشك ماتم از دیده رواندارم بدن شریفش در زمین کربلا در میان خون و سر انورش را بر بالای نیزه به هر شهر و دیار میگردانند.

پس گفت: اينك امام زین العابدین (علیه السلام) است که به ساحت شما اجلال نزول فرموده و در حوالی شهر شما بار سفر گشوده و من پيك اویم بسوی شما که مکان او را به شما معرفی کنم، اهل مدینه چون از این قصه آگاه شدند همه زنهای مخدره و محجبه از پشت پرده ها بیرون دویدند بعضی گریان و بعضی نوحه کنان و بعضی سینه زنان، و روزی تلخ تر از آن روز براهل مدینه نگذشته بود.

پس مردم برای دیدن حضرت همه جاده ها را پر کرده بودند.

و شنیدم که کنیزی بر حسین نوحه میکرد(1) (نَعی سَیِّدی ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعا وَأَمرَضَنی ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعا)

(أعَینَیَّ جودا بِالمَدامِعِ وَاسکُبا وجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِکُما مَعا)

(عَلی مَن دَهی عَرشَ الجَلیلِ فَزَعزَعا وأَصبَحَ أنفُ الدّینِ وَالمَجدِ أجدَعا)

ص: 372


1- كما في اللهوف المترجم ص198 والناسخ ج3 ص183

(عَلَی ابنِ نَبِیِّ اللّهِ وَابنِ وَصِیِّهِ وإِن کانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أشسَعا)(1)

(داد قاصد خبرِ مرگِ تو و دل بشنید

وه چه گویم که از فاجعه بردل چه رسید)

(دیدگان زَاشکِ عزایش منمائید دریغ

اشك ريزید پیاپی ز غم شاه شهید)

(آنکه در ماتم او عرش الهی لرزید

وزغمش مجدو شرف داد زكف دین مجيد)

(پسر پاك نبي الله و فرزند وصی

گرچه آرامگه اش دور زما شد جاوید)

بشیر گوید من به جانب خيمه آن حضرت رفتم دیدم امام سجاد عليه السلام بيرون آمد و دستمالی در دست دارد که اشك مبارك را بدان پاك مينمود و خادمی ملازم خدمتش بود و کرسی آورد بر زمین نهاد و آن حضرت بر بالای کرسی قرار گرفت و گریه آنچنان بر او غالب شد که اختیار از دستش برفت و گریه را نتوانست نگاه دارد. پس اهل مدینه عرض تعزیت و تسليت بخدمتش نمودند، و او را دلداری دادند. پس اشاره فرمود که ساکت باشید پس همه ساکت شدند، الخ.

ودر جلاء العيون ص 622 گوید: بشير بن جذلم که از رفقای ایشان بود گفت: که چون نزديك مدينه رسیدیم و حضرت سجاد عليه السلام در مکان مناسبی نزول اجلال نمود و فرمود که خيمه حرم

ص: 373


1- خلاصه معنی: کسی خبر مرگ آقايم را داد، و مرا ماتم زده کرد. ای دو چشم پی در پی اشك ببارید بر کسی که عرش خدا را مصیبت زده کرد و دین و بزرگواری با مرگ او ناقص شد. بر پسر پیغمبر غریب اشك بباريد. (کذا في هامش الناسخ)

را نصب کردند و سراپرده ای برای آن حضرت بر پا کردند.

و فرمود که ای بشیر خدا رحمت کند پدرت را، مرد شاعری بود آیا تو از پیشه پدر خود بهره ای داری؟ گفتم: بلى يا بن رسول الله؟ من نیز شعر را خوب می گویم. حضرت فرمود: که پس داخل مدينه شو و شعری چند در مرثیه سیدالشهداء بخوان و اهل مدینه را بر آمدن ما مطلع گردان، بشير گفت: که من سوار شدم و بسوی مدینه تاختم، تا داخل شهر شدم چون بمسجد حضرت رسول (ص) رسیدم صدا بگریه و زاری بلند کردم وشعري چند جانسوز ادا کردم به این مضمون ای اهل مدینه اقامت مکنید که حسین کشته شده به آن سبب سیلاب اشك از دیده های من روان است، بدن شریفش در کربلا میان خالی و خون افتاده و سرش را بر نیزه کرده در شهر ها می گردانند.

پس فریاد کردم علی بن الحسين با عمه ها و خواهران و بقية اهل بیت رسالت بنزديك شما رسیده اند و من پیك ایشانم بسوی شما، چون این آوازه در مدينه بلند شد جميع مخدرات بنی هاشم وزنان مهاجران و انصار از خانه ها بیرون دویدند با سر و پای برهنه، و روهای خود را خراشیدند و گیسوها پریشان کردند، و صدا به نوحه و زاری و ناله واویلا وامصيبتاه بلند کردند و هرگز مدینه را به آن حالت مشاهده نکرده بودم و هرگز روزی تلخ تر از آن و ماتمی از آن بزرگتر ندیده بودم، پس همه به نزد من دویدند و گفتند ای ناعي (کسی که خبر مرگ بیاورد) اندوه ما را بر سید الشهداء تازه گردی و جراحتهای سینه های ما را به ناله جانسوز خود خراشیدی؟ تو کیستی و از کجا می آیی گفتم : من بشير بن جذلم (حذلم) و مولای من على بن الحسين مرا بسوی شما فرستاده است و خود با عيال امام شهید غریب در فلان موضع فرود آمده است. چون خبر را از

ص: 374

من شنیدند زنان و مردان با سر و پای برهنه گریان و نالان به آن جانب دویدند و من چندان که می تاختم به ایشان نمی رسیدم و راهها پر شده بود از مردم که راه عبور نبود، چون نزديك خيمه آن حضرت رسیدم فرود آمدم و راه نمی یافتم از هجوم مردم که داخل خیمه شوم و دیدم که حضرت زین العابدین(علیه السلام) بر کرسی نشسته و آب از دیده حزين مبارکش مانند باران جاری است و دستمال در دست دارد و آب از دیده مبارکش پاک می کند و از هر طرف صدای نوحه وگریه مردان و زنان و خواتین معظمه وكنيزان بلند شده، و فوج فوج می آیند و آن حضرت را تعزیت می فرمایند و صدای ناله واحسين بعرش برین می رسد، و سیلاب اشك اهل زمين به آسمان می رسد ، و آب دیده قدسیان روی زمین را گلگون گردانید، چون طغيان گریه آن جناب تسکین یافت به سوی مردم اشاره کرد که ساکت شوید،

چون ساکت شدند.

خطبه امام سجاد علیه السلام

بدین خطبه ابتدا فرمود: در ناسخ گوید:

الحَمدُ للّهِ ِ رَبِّ العالَمینَ،الرَّحمنِ الرَّحیمِ،مالِکِ یَومِ الدّینِ،بارِئِ الخَلائِقِ أجمَعینَ،الَّذی بَعُدَ فَارتَفَعَ فِی السَّماواتِ العُلی وقَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوی، نَحمَدُهُ عَلی عَظائِمِ الأُمُورِ وَفَجائِع الدُّهُورِ وَ اَلَمِ الفَجائِعِ وَ مَضاضَهِ اللّواذِعِ وَ جَلِیلِ الرَّزءِ وَ عَظِیمِ المَصائِبِ القاظِعَهِ الکاظَّهِ الفادِحَهِ الجائِحَهِ.

اَیُّهَا النّاس! اِنَّ اللهَ وَ لَهُ الحَمدُ اِبتَلانا بِمَصائِبَ جَلِیلَهٍ وَ ثُلمَهٍ فِی

ص: 375

الأِسلامِ عَظِیمَهٍ، قُتِلَ اَبُو عَبدِاللهِ وَعِترَتُهُ وَ سُبِیَ نِسائُهُ وَصَیَّتُهُ وداروُا بِرَأسِهِ فِی البُلدانِ مِن فَوقِ عالِ السَّنانِ وَ هذِه الَّرزِیَّهُ الَّتِی لا مِثلُها رَزِیَّهُ

اَیُّهَا النّاسُ فَاَیُّ رِجالاتریال مِنکُم تُسِرُّونَ بَعدِ قَتلهِ؟ اَم اَیَّهُ عَینٍ تَجسُ دَمَعَها وَ تَضِنَّ عَن اِنِهما لِها فَلَقَد بَکت السَّبُعُ الشِّدادُ وَ بَکَتِ البِحارُ بِاَمواجِها وَ السَّمواتُ بِاَرکانِها وَ الاَرضُ بِاَرجائِها وَ الاَشجارُ باَغصانِها وَ الحِیتانُ وَ لُجَجُ وَ البِحارِ وَ المَلائِکَهُ المُقَرَّبُونَ وَ اَهلُ السَّمواتِ اَجمَعُونَ.

یا اَیُهَا النّاسُ! اَیَّ قَلبٍ لا یَنصَدعُ بِقَتلِهِ؟ اَم اَیَّ فُوٌادٍ لا یُحِّنُ اِلَیهِ؟ اَم اَیَّ مَسمَعٍ یَسمَعُ هذِهِ التُّلمَهُ الَّتِی ثَلُمَت فِی الاِسلامِ؟

اَیُّهَا النّاسُ! اَصْبَحْنا مَطْرودینَ مُشَرَّدینَ شاسِعینَ عَنِ الامْصارِ کَاَنَّنا اَوْلادُ تُرْکٍ وَ کابُلَ مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ اجْتَرَمْناهُ وَ لا مَکْرُوهٍ ارْتَکَبْناهُ ، وَ لا ثُلْمَهٍ فی الاسْلامِ ثَلَمْناها ، «ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائِنَا الاوَّلینَ ، انْ هذا الاّ اخْتِلاقُ»

وَ اللّهِ ، لَوْ اَنَّ النَّبِیَّ تَقَدَّمَ الَیْهِمْ فی قِتالِنا کَما تَقَدَّمَ الَیْهِمْ فی الْوِصایَهِ بِنا، لَما زادُوا عَلی ما فَعَلُوا بِنا فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَیْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصیبَهٍ ما اَعْظَمَها وَ اَوْجَعَها وَ اَفْجَعَها وَ اَفْظَعَها وَ اَمَرَّها اَفْدَحَها ، فَعِنْدَ اللّهِ نَحْتَسِبُ فیما اَصابَنا وَ اَبْلَغَ بِنا ، انَّهُ عَزیزُ ذُو انْتِقامِ).

ترجمه خطبه

حمد می کنم خداوندی را که پروردگار عالميان است و با همه خلائق رحیم و مهربانست و اوست صاحب روز جزا، و آفریننده ارض و سماء واز ادراك عقلها دور است و به رازهای پنهان نزديك است، حمد می کنم او را بر عظایم امور و مصائب دهور ومحنتهای بدرد آورنده، وماتمهای صبر براند از نده.

ص: 376

ای مردم خدا راست حمد که مبتلا گردانید ما را به بدترین مصیبتها و رخنه در اسلام شد، بزرگ ترین رخنه ها، سید جوانان بهشت را کشتند، وفرزندان او را اسیر کردند، و سرش را بر سر نیزه در شهرها گردانیدند، و این مصیبتی است که مثل خود ندارد.

پس کدام دل بعد از مشاهده این مصیبت جانسوز، شاد می تواند شد. و کدام ديده بعد از شنیدن این واقعه غم اندوز، سیلاب اشك خونین را حبس می توانند کرد؟ به تحقیق که آسمانهای هفتگانه برای شهادت او گریستند، و دریاها به خروش آمدند، و آسمانها و زمینها بر خود بلرزیدند، و درختان آتش از نهاد خود بر آوردند، و ماهیان بر آتش حرمان طپیدند، و قدسیان عالم بالا، و حاملان عرش أعلا در مصیبت سید الشهدا اشك خونین ریختند.

ای مردم! کدام دل از این محنت شکافته نشد؟ و کدام سینه از

این مصیبت مجروح نگردید؟

ای مردم! نمیدانید که با ما چه کردند؟ ما را مانند اسيران غل و زنجیر کردند، و بر شتران برهنه نشانيدند، و شهر به شهر و دیار به دیوار گردانیدند. مثل اینکه ما از اولاد ترك و كابل هستیم، بی آنکه مرتکب جرمی شده باشیم و یا مکرو هی را انجام داده باشیم، و بدعتی و شکستی در اسلام آورده باشیم، و از پدران گذشته خود نیز مجری وگناهی نشنيديم.

بخدا سوگند که اگر پیغمبر به ایشان سفارش در کشتن وذلیل کردن و برانداختن نسل ما می کرد، به جای آنکه در اکرام و اعزاز واحترام و رعایت ما به ایشان وصیت کرد، هر آینه زیاده از آنچه کردند نمی توانستند کرد، انا لله وانا اليه راجعون. چه ماتمی است

ص: 377

جان گداز؟ و چه واقعه ای است راحت برانداز؟ از خدا مزد خود را می طلبیم و از او امید ثواب داریم و اوست انتقام کشنده مظلومان و ثواب دهنده صابران.

پس صوحان بن صعصعه برخواست و عذر خواست که من زمین گیر شده ام و به این سبب از یاری شما محروم گردیده ام، حضرت عذر او را قبول فرمود و بر پدرش ترحم نمود.

اشعار ام كلثوم در وقت دیدن مدینه

(مَدِینَهَ جَدِّنَا لاَ تَقْبَلِینَا فَبِا لْحَسَرَاتِ وَ اَلْأَحْزَانِ جِئْنَا)

أَلاَ أَخْبِرْ رَسُولَ اَللَّهِ فینا بِأَنَّا قَدْ فُجِعْنَا فِی أَبِینَا) (وَ أَنَّ رِجَالَنَا بِالطَّفِّ صَرْعَی بِلاَ رُؤْسٍ وَ قَدْ ذَبَحُوا اَلْبَنِینَا)

(وَ أَخْبِرْ جَدَّنَا أَنَّا أُسِرْنَا وَ بَعْدَ اَلْأَسْرِ یَا جَدَّا سُبِینَا)

(وَ رَهْطُکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَضْحَوْا عَرَایَا بِالطُّفُوفِ مُسَلَّبِینَا)

(وَ قَدْ ذَبَحُوا اَلْحُسَیْنَ وَ لَمْ یُرَاعُوا جَنَابَکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ فِینَا)

(فَلَوْ نَظَرَتْ عُیُونُکَ لِلْأُسَارَی عَلَی أَقْتَابِ اَلْجِمَالِ مُحَمَّلِینَا)

(رَسُولَ اَللَّهِ: بَعْدَ اَلصَّوْنِ صَارَتْ عُیُونُ اَلنَّاسِ نَاظِرَهً إِلَیْنَا)

(وَ کُنْتَ تَحُوطُنَا حَتَّی تَوَلَّتْ عُیُونُکَ ثَارَتِ اَلْأَعْدَا عَلَیْنَا)

(أَ فَاطِمُ: لَوْ نَظَرْتِ إِلَی اَلسَّبَایَا بَنَاتِکَ فِی اَلْبِلاَدِ مُشَتَّتِینَا)

(أَ فَاطِمُ: لَوْ نَظَرْتِ إِلَی اَلْحَیَارَی وَ لَوْ أَبْصَرْتِ زَیْنَ اَلْعَابِدِینَا)

(أَ فَاطِمُ لَوْ رَأَیْتِ بِنَا سَهَارَی وَ مِنْ سَهَرِ اَللَّیَالِی قَدْ عَمِینَا)

(أَ فَاطِمُ: مَا لَقِیتِ مِنْ عِدَاکِی وَ لاَ قِیرَاطَ مِمَّا قَدْ لَقِینَا)

(فَلَوْ دَامَتْ حَیَاتُکِ لَمْ تَزَالِی إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَهِ تَنْدُبِینَا)

ص: 378

(وَ عَرِّجْ بِالْبَقِیعِ وَ قِفْ وَ نَادِ ءَ اِبْنَ حَبِیبِ رَبِّ اَلْعَالَمِینَا)

(وَ قُلْ یَا عَمِّ یَا حَسَنَ اَلْمُزَکَّی عِیَالُ أَخِیکَ أَضْحَوْا ضَائِعِینَا)

(أَیَا عَمَّاهْ: إِنَّ أَخَاکَ أَضْحَی بَعِیداً عَنْکَ بِالرَّمْضَا رَهِیناً)

(بِلاَ رَأْسٍ تَنُوحُ عَلَیْهِ جَهْراً طُیُورٌ وَ اَلْوُحُوشُ اَلْمُوحِشِینَا)

(وَ لَوْ عَایَنْتَ یَا مَوْلاَیَ سَاقُوا حَرِیماً لاَ یَجِدْنَ لَهُمْ مُعِیناً)

(عَلَی مَتْنِ اَلنِّیَاقِ بِلاَ وِطَاءٍ وَ شَاهَدْتَ اَلْعِیَالَ مُکَشَّفِینَا)

(مَدِینَهَ جَدِّنَا: لاَ تَقْبَلِینَا فَبِالْحَسَرَاتِ وَ اَلْأَحْزَانِ جِئْنَا)

(خَرَجْنَا مِنْکِ بِالْأَهْلِینَ جَمْعاً رَجَعْنَا لاَ رِجَالَ وَ لاَ بَنِینَا)

(وَ کُنَّا فِی اَلْخُرُوجِ بِجَمْعِ شَمْلٍ رَجَعْنَا حَاسِرِینَ مُسَلَّبِینَا)

(وَ کُنَّا فِی أَمَانِ اَللَّهِ جَهْراً رَجَعْنَا بِالْقَطِیعَهِ خَائِفِینَا)

(وَ مَوْلاَنَا اَلْحُسَیْنُ لَنَا أَنِیسٌ رَجَعْنَا وَ اَلْحُسَیْنُ بِهِ رَهِینَا)

(فَنَحْنُ اَلضَّائِعَاتُ بِلاَ کَفِیلٍ وَ نَحْنُ اَلنَّائِحَاتُ عَلَی أَخِینَا)

(وَ نَحْنُ اَلسَّائِرَاتُ عَلَی اَلْمَطَایَا نُشَالُ عَلَی جِمَالِ اَلْمُبْغِضِینَا)

(وَ نَحْنُ بَنَاتُ یس وَ طه وَ نَحْنُ اَلْبَاکِیَاتُ عَلَی أَبِینَا)

(وَ نَحْنُ اَلطَّاهِرَاتُ بِلاَ خَفَاءٍ وَ نَحْنُ اَلْمُخْلَونَ اَلْمُصْطَفَوْنَا)

(وَ نَحْنُ اَلصَّابِرَاتُ عَلَی اَلْبَلاَیَا وَ نَحْنُ اَلصَّادِقُونَ اَلنَّاصِحُونَا)

(أَلاَ یَا جَدَّنَا: قَتَلُوا حُسَیْناً وَ لَمْ یَرْعَوْا جَنَابَ اَللَّهِ فِینَا)

(أَلاَ یَا جَدَّنَا: بَلَغَتْ عِدَانَا مُنَاهَا وَ اِشْتَفَی اَلْأَعْدَاءُ فِینَا)

لَقَدْ هَتَکُوا اَلنِّسَاءَ وَ حَمَّلُوهَا عَلَی اَلْأَقْتَابِ قَهْراً أَجْمَعِینَا)

(وَ زَیْنَبُ أَخْرَجُوهَا مِنْ خِبَاهَا وَ فَاطِمُ وَالِهٌ تُبْدِی اَلْأَنِینَا)

(سُکَیْنَهُ تَشْتَکِی مِنْ حَرِّ وَجْدٍ تُنَادِی اَلْغَوْثَ رَبَّ اَلْعَالَمِینَا)

(وَ زَیْنُ اَلْعَابِدِینَ بِقَیْدِ ذُلٍّوَ رَامُوا قَتْلَهُ أَهْلُ اَلْخَئُونَا)

(فَبَعْدَهُمُ عَلَی اَلدُّنْیَا تُرَابٌ فَکَأْسُ اَلْمَوْتِ فِیهَا قَدْ سُقِینَا)

(وَ هَذِی قِصَّتِی مَعَ شَرْحِ حَالِیأَلاَ یَا سَامِعُونَ اِبْکُوا عَلَیْنَا)

ص: 379

خلاصه معنی اشعار: اي مدينه جد ما: ما را مپذیر، زیرا با دلی پر از حسرت و اندوه آمده ایم. به پیغمبر خبر بده که ما ماتم زده پدر شديم. و اینکه مردان در کربلا بدون سر روی خاک افتاده و پسران ما را سر بریدند، به جد ما خبر ده که ما اسير شديم و سپس شهر به شهر گشتيم. و اهل بیت تو ای پیغمبر: در کربلا برهنه و غارت شدند. حسین را سر بریدند و ملاحظه شما را درباره ما نکردند. ایکاش اسیران را که بر پالانهای شتران سوار بودند میدیدی. ای رسول خدا: پس از پرده نشینی چشمهای مردم نگران ما شد. چون چشم های تو از نگهداری ما برگشت. دشمنان بر ما شوریدند.

ای فاطمه: کاش میدیدی دختران اسیرت را که در شهرها

پراکنده گشته بودند.

ای فاطمه : ایکاش سر گردانها را میدیدی، ایکاش زین العابدین را میدیدی، ای فاطمه: کاش ماشب بيدارانی که از زیادی بی خوابی کور شده ایم میدیدی.

ای فاطمه: آنچه تو از دشمنان دیدی نسبت به آنچه ما دیدیم، به مقدار يك قيراط هم نیست. اگر زنده میبودی تا روز قیامت بر ما گریه میکردی. و در بقيع: بایست و صدا بزن، ای پسر حبيب پروردگار: (امام حسن) و بگوی: ای عمو: أي حسن پاك: اهل بیت برادرت ضایع گشتند. ای عمو: بدن بی سر برادرت در غربت گرفتار ریگهای داغ است که پرندگان و حیوانات وحشی آشکار بر او نوحه میکنند. آقای من: ایکاش حرم سرائی را که بی یاور بودند و روی شتران بی محمل باصورتهای باز، ایشان را میبردند میدیدی. که بر آمدیم و سوار شدیم شتران دشمنان را، (و حال آنکه ما بدون

ص: 380

هیچ خفائی پاکانیم و خالص و برگزیده ایم و بر بلاها صابریم و راست گویان و نصیحت کنندگانیم ای جد بزرگوار ما حسین را کشتند و خدا را نسبت به ما رعایت نکردند. ای جد بزرگوار ما دشمنان ما به آرزوی خود رسیدند و کینه های خود را شفا دادند. زنان ما را هتك نمودند و از روی قهر و غلبه بر شتران بی جهاز سوار کردند، و زینب را از پرده و خيمه خود بیرون کشیدند، و فاطمه دختر امام حسین سرگردان و نالان بود، و سکینه از شدت گرفتاری به خدای عالميان پناه میبرد. وزین العابدین را غل خواری به دست و پایش زده بودند و اهل خیانت اراده قتلش را داشتند.

پس بعد از ایشان خاك بر سر دنیا، کاسه مرگ را به ما نوشانیدند، و این شرح حال من و قصه منست، پس ای شنوندگان بر ما بگریید.

خبردار شدین محمد بن حنفیه از ورود اهل بیت به مدینه

در ناسخ ج3 ص 178 گوید در هیچ کتابی از کتب مقاتل علماء ندیده ام که محمد بن حنفیه به استقبال اهل بيت رفته باشد، مگر در کتاب مفتاح البكاء(1) که میگوید: (اِنَّ مُحَمَّدَ بنَ الحَنَفيةِ لَمّا سَمِعَ بِمَجيىءِ اَهلِ البَيتِ خَرَجَ بِسُرعَةٍ، فَلَمّا نَظَرَ اِلَى الاَعلامِ السُّودِ خَرَّ مِنَ الفَرَسِ اِلىَ الاَرضِ مَغشِيّاً عَلَيهِ، فَقيلَ لِلسَّجادِ: اَدرِک عَمَّكَ، فَاِنَّهُ

ص: 381


1- در ذریعه ج 21 ص 321 فرموده: (مفتاح البكاء في مصيبة خامس آل العباء) فارسیست دریکجلد تأليف حاج مولی محمد صالح بن آقا محمد برغانی قزوینی است که در کربلا سنه (1283) فوت شده و برادر حاج مولی محمد تقی معروف به شهید ثالث است. انتهي. و فوت مرحوم سپهر در 27 ربیع الثانی 1297 بوده كما في الشريعه 24 أيضاً

كادَ اَن يُهلَكَ، فَجاءَ باكياً اِلَيهِ وَاَخَذَ رَأَسَ عَمِّهِ في حِجرهِ حَتّى أَفاقَ.

فَلَمّا نَظَر اِلَى ابن أخيهِ تَأَوَّهَ وَ قالَ: يَا ابنَ اَخي: اَینَ أَخي؟ اَینَ قُرَّةَ عَینی؟ اَینَ ثَمَرَةُ فُؤادی؟ اَینَ خَليفَةُ اَبی؟ اَينَ الحُسَينُ أَخي؟ فَقالَ:

يا عَمّاه: أَتَيتُكَ يَتيماً. قَتَلُوا رِجالَنا وَاَسَرُوا نِسائِنا، يالَيتَ كُنتَ حاضِراً حَتّی تَری اَخيکَ كَيفَ يَستَغيثُ فَلا يُغاثُ وَكَيفَ يَستَعينُ فَلا يُعانُ، وَقَتَلُوهُ عَطشاناً، وَكُلُّ الحَيَواناتُ رَيّانٌ. فَصاحَ مُحَمَّدٌ صَيحَةً عالِيَةً حَتّى غُشِي عَليهِ، فَلَمّا اَفاقَ، قالَ: يَا ابنَ أَخي: كَيفَ جَرى عَلَيكُم؟ فَكانَ (علیه السلام) یَحکی ماجَری عَلَيهِم وَمُحَمَّدُ يَبكي).

یعنی چون محمد بن حنفیه آمدن اهل بیت را شنيد با سرعت تمام از خانه بیرون شد چون چشمش به پرچمهای سیاه افتاد از اسب به زمین افتاد در حالیکه غش کرده بود به امام سجاد (علیه السلام) عرض شد عمویت را دریاب که نزديك است هلاك شود. حضرت با گریه به بالین او آمد و سرش را در دامن گرفت تا به هوش آمد. چون چشم محمد به پسر برادر افتاد آهی دردناک کشيد و عرض کرد: ای پسر برادر : برادرم کجا است؟ نور چشمم کجا است؟ میوه دلم کجا است؟ جانشین پدرم کجا است؟ کجا است حسین برادرم؟ حضرت فرمود: ای عمو یتیم پیش تو آمده ام، مردان ما را کشتند و زنان ما را اسیر کردند. ای کاش حاضر بودی که ببینی چگونه برادرت فریاد بیکسی میکرد و کسی به فریادش نمیرسید و طلب یاری میکرد و کسی نبود که باریش کند و با لب تشنه شهیدش کردند در حالتيکه همه حیوانات سیر آب بودند. پس محمد صيحه ای زرد و از هوش رفت، و چون بهوش آمد عرض کرد: ای پسر برادر بر شما چه گذشت؟ حضرت هم ماجرای خودرا ذکر میفرمود ومحمد گریه میکرد.

ص: 382

ملاقات امام سجاد علیه السلام با عمویش به طریقی که ابی مخنف نقل کرده

در ناسخ ج3 ص 177 از ابی مخنف نقل کند که چون سید سجاد عليه السلام از زیارت قبر رسول خدا مراجعت کرد به خانه عم خود محمد حنفيه آمد و او را از شهادت پدر آگهی داد، محمد بگریست چندانکه از هوش رفت. چون بهوش آمد برخاست و زره بپوشید و شمشیر حمایل کرد و بر اسب خویش سوار شد بر کوه بالا رفت و مردم او را میدیدند آن گاه غائب شد و دیگر آشکار نشد تا زمانیکه مختار خروج کرد و این حدیث با عقاید شیعی راست نیاید انتهی.

مؤلف گوید: چگونه میشود مدینه پر از گریه و ناله و شیون شود زن و مرد بی اختیار از خانه های خود بیرون مدینه به استقبال أهل بيت بروند و مدينه يك پارچه عزا باشد و محمد حنفيه اطلاع پیدا نکند یا اطلاع پیدا کند و حرکتی نکند تا حجت خدا بر او وارد شود و او را از مرگ پدر اطلاع دهد این از محالات عادیه است عقل سلیم این را باور نکند و الله العالم.

ورود اهلبیت به مسجد رسول الله

در ناسخ ج3 ص 188 گوید: آنگاه آهنگ مدینه فرمود و با اهلبيت روان گشت و مردم مدینه با گریبان های چاك و ناله های سوزناك ملازم خدمت ایشان بودند و اتفاقاً روز، روز جمعه بود، که مردم دسته دسته با لباسهای سیاه و بانگ واويلاه وارد مدینه شدند مثل اینکه زمین مدینه زلزله شده همین طور آمدند تا بمسجد رسیدند.

ص: 383

زینب (علیه السلام) چهار چوب در مسجد را گرفت و عرض کرد (یاجَدّاه اَنا ناعِيَةٌ اِلَيكَ اَخيِ الحُسَينَ) ای جد بزرگوار ای رسول پروردگار: اينك من خبر مرگ برادرم حسین را برای تو آورده ام.

پس ام كلثوم عرض کرد: (السَّلامُ عَلَيكَ يا جَدّاه : اِنّي ناعِيَةً اِلَيكَ وَلَدَكَ الحُسَينَ صَلواتُ اللهِ وَسَلامُهُ عَلَيهِ) سلام بر تو ای جد بزرگوار من خبر مرگ فرزندت حسین را آورده ام.

در خبر است که اینوقت از قبر رسول خدا ناله ای دردناك بر آمد. و على بن الحسين صورت مبارك را بر قبر پیغمبر گذاشت و گریه کرد و عرض کرد:

(اُناجیکَ یا جَدّاهُ یا خَیرَ مُرسَل حَبیِبُکَ مَقتُولٌ وَ نَسلُکَ ضایِعٌ)

(اُناجیکَ مَحزُوناً عَلیلاً مُوجَلاً اَسِیراً وَ مالِی قَطُّ حامٌ وَ دافِعٌ)

(سبُیِنا کَما تُسبِی الاِماءُ وَ مَسَّنا مِنَ الضَّرِّ ما لا تَحتَمِلهُ الاَضالِعُ)

(اَیا جَدُّ یاجَدّاه بَعدَکَ اَظهِرَت امَيَّةُ فينا مَكرُها وَالشَّنائِعُ)

خلاصه معنی ای جد: ای بهترین پیغمبران با تنی بیمار و دلی اندوهناك به آهستگی میگویم حسینت کشته و اولادت تباه گشت،چون کنیزان اسیر شدیم و زبانهای طاقت فرسا به ما رسید و نیرنگ بنی امیه پس از تو نسبت به ما ظاهر شد. (كذا في هامش الناسخ).

گریه سید سجاد بر حسين عليه السلام

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: زین العابدین بر پدرش چهل سال گریست و در این مدت روزها روزه داشت و شبها به عبادت بر پا بوده هنگام افطار که میرسید خدمتگذارش غذا و آب حضرت را می آورد و در مقابلش میگذاشت و عرض میکرد :

ص: 384

آقا بفرمائید میل کنید. میفرمود: فرزند رسول خدا گرسنه کشته شد، فرزند رسول خدا تشنه کشته شد، آن قدر این جمله ها را تکرار میکرد و میگریست تا غذایش از آب دیدگانش تر میشد و آب آشامیدنی حضرت با اشکش می آمیخت حال آن حضرت چنین بود تا به خدای عزوجل پیوست، یکی ازغلامان حضرت گفته است که روزی امام به بیابان رفت گوید: من نیز به دنبالش بیرون شدم دیدم پیشانی بر سنگ سختی نهاده است من ایستادم و صدای ناله و گریه اش را میشنیدم هزار بار گفت: (لااله الا الله حقا حقا، لاإله الا الله تعبداً ورقا، لا اله الا الله ایماناً وتصديقا) سپس سر از سجده اش برداشت محاسن و صورتش غرق در آب بود از اشک چشمش، عرض کردم آقای من وقت آن نرسیده که روز گار اندوهت پایان پذیرد؟ و گریه ات کاهش یابد؟ فرمود: وای بر تو يعقوب بن اسحاق بن ابراهیم پیغمبر و پیغمبر زاده بود، و دوازده فرزند داشت خداوند یکی از فرزندانش را پنهان کرد، موی سرش از اندوه فراق سفید شد و از غم کمرش خم شد و از گریه دیده اش نابینا گشت، با اینکه فرزندش در همین دنیا بوده و زنده، ولی من پدرم و برادرم و هیفده تن از فامیلم را کشته و بر روی زمین افتاده دیدم چگونه روزگار اندوهم سر آید و گریه ام بکاهد.

و از امام صادق (علیه السلام) مرویست که فرمود: بعد از شهادت حسین عليه السلام يك زن هاشمیه سرمه به چشم نکشید و خضاب نکرد و دود از مطبخ ایشان بر نخاست تا بعد از پنج سال که عبيد الله بن زیاد کشته شد.

ص: 385

سر امام حسين عليه السلام کجا دفن است

در مثیر الاحزان ابن نما ص106 گوید: مردم اختلاف دارند نسبت به دفن سر مبارك و آنچه که مورد اعتماد است از بین اقوال آن است که سر مبارك را برگردانیدند و به بدنش ملحق ساختند.

و در لهوف مترجم ص 195 گوید: واما سر حسین (علیه السلام) روایت شده که آن را برگردانیدند و در کربلا با جسد شريف دفن نمودند و عمل طایفه شیعه هم بر همین است.

و در بهار ج 45 ص 145 گوید: مشهور بين علماء ماکه امامیه هستند آن است که با جسد شريفش دفن شده، علی بن الحسين (علیه السلام) برگردانیده.

و در عوالم ج 17 ص 453 گوید: این اقوالی که ذکر کردیم أقوال مخالفين بود و مشهور بين علماء ما که امامیه هستند علی بن الحسين عليه السلام برگردانید و با جسدش دفن نمود.

و در تذکره ابن جوزی پنج قول ذکر کرده: اول کربلا دوم در مدينه سوم در دمشق چهارم در مسجد رقه پنجم در قاهره. و گفته اشهر اقوال آن است که سر را برگردانیدند به کربلا و با جسدش دفن کردند.

ودر مقتل مقرم ص 470 از مناوی در کواكب الدريه ج 1 ص 57 نقل کند که امامیه اتفاق دارند بر اینکه سر را به کربلا برگردانیدند.

ص: 386

و پس از نقل اقوال فرموده پس بنابراین گفته های دیگران در این باره موردی ندارد و اعتنائی به آن نیست.

و حدیثی که دلالت دارد بر اینکه سر مبارك در کنار قبر امیر

المؤمنين (عليه السلام) دفن شده، این اعلام دیده اند پس اعراض ایشان از آن حديث دلالت میکند ما را که ایشان و ثوق و اعتماد به آن نداشتند ورجالش نزد ایشان معروف نبوده.

و وقتی از ابی بکر آلوسی از جای دفن سر مبارك سئوال شد

گفت:

(لا تطلبوا رأس الحسين(1) بشرق ارض او بغرب)

(ودعوا الجميع وعرجوا نحوى فمشهده بقلبي)

(بشرق و غرب مجوئيد قبر پاك حسين

به سوی قلب من آئيد كان مزار وی است)

و از حاج مهدی فلوجی حلی نقل کرده که گفت:

(لاتطلبوا رأس الحسين فانه لا في حمى ثاو ولا في واد)

(لكنما صفو الولاء يدلكم في انه المقبور وسط فؤادی)

و در کتاب تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء در چاپ سوم از ص 306 تا ص 341 راجع به دفن سر مبارك سخن گفته هر کس تفصیل میخواهد به آنجا رجوع کند.چون اگر بنا باشد قول حق قول شیعه امامیه باشد که سر مبارك ملحق به بدن شريف شده وقت صرف کردن در مابقی اقوال برای بعضی تضييع وقت است.

ص: 387


1- در تذکرة ابن جوزی ص277 (لا تطلبوا مولي الحسين) ذکر کرده

خاتمه در ده فائده است

فائده اول

در ابصار العین ص 127 گوید: در کربلا سر های شهدا را بعد از کشته شدن از بدنها جدا کردند مگر سر دو نفر را یکی سر شیرخواره حسین که روایت رسیده او را حضرت با غلاف شمشير قبری کند و دفن نمود. و دیگری سر حر ریاحی که بنی تمیم مانع شدند از بریدن سر او.

مؤلف گوید این قول معارض است با آنچه در ج3 رمز المصيبة ص 257 گذشت که سر حر را بعد از سر امام حسین (علیه السلام) وارد کردند ملاحظه شود.

فائده دوم

و در ص 128 گوید: اصحاب امام حسین غیر از طالبين بدون عيال خدمت امام بودند مگر سه نفر که ایشان با عیالشان بودند یکی جنادة بن حرث سلمانی، دیگر عبدالله بن عمیر کلبی، سوم مسلم بن عوسجه.

مؤلف گوید: چهارم وهب بود که باعيال خدمت امام بود.

فائده سوم

و در همان کتاب گوید: پنج نفر از اصحاب رسول خدا با امام حسین (علیه السلام) شهید شدند، سه نفر در کربلا، انس بن حرث کاهلی که جميع مورخین ذکرش کرده اند. و حبیب بن مظهر (مظاهر).

ص: 388

اسدی که فقط ابن حجر ذکرش نموده. و مسلم بن عوسجه اسدی که ابن سعد در طبقات نوشته و دو نفر در کوفه. هانی بن عروة مرادی، که همه ذکرش کرده اند، و عبد الله بن يقطر حمیری که ابن حجر ذکرش کرده.

فائده چهارم

در همان کتاب ص 129 گوید: چهار نفر در کربلا بعد از امام حسین (علیه السلام) کشته شدند.

یکی سوید بن ابی المطاع بود که مجروح شده بود و غشوه بر آن عارض شده بود، وقتی که امام شهید شد و مردم بشارت میدادند و صدای عیال امام را شنید کاردی را که مخفی کرده بود در کفش خود بیرون کشید و بنا کرد جهاد کردن تا کشته شد.

دیگر سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف بود که این دو برادر بر علیه امام حسین (علیه السلام) بودند وقتی که امام کشته شد و صدای ناله زنان و اطفالش را شنیدند بنا کردند با کفار نهاد کردند و با شمشیر بر سر ایشان زدن، جهاد کردند تا کشته شدند.

چهارم محمد بن ابی سعید بن عقیل بود چون امام (علیه السلام) بر زمین افتاد و ناله و صیحه زنان و اطفال را شنید عمود خیمه را گرفت و ترسان و لرزان از در خیمه بیرون شد و او را لقيط بن ياسر، یا هاني بن ثبیت حضرمی بکشت.

مؤلف گوید: تفصیلش به ج2 ص 179 رمز المصيبة رجوع شود.

فائده پنجم

در کتاب مذکور ص 129 گوید: دو نفر از یاران حضرت امام

ص: 389

حسین (علیه السلام) بعد از آن حضرت مردند بواسطه زخمی که پسر داشته بودند.

یکی سوار بن منعم نهمی که اسیر شد و بواسطه جراحات و

زخمهایش شش ماه بعد فوت شد.

و دیگری موقع بن ثمامه صیداوی که او هم اسیر شد و نفی بلد کردند به (زاره) که در بحرین معروف است و بعد از یکسال بواسطه زخمهائی که برداشته بود بمرد.

فائده ششم

و در ص 130 گوید: نه نفر در کربلا شهید شدند و مادر ایشان

در خیمه ها ایستاده و به ایشان نگاه میکردند.

(1) عبدالله بن الحسين که مادرش رباب در خیمه ایستاده و به

او نگاه میکرد.

(2) عون بن عبدالله بن جعفر که مادرش زینب عقیله در خیمه

ایستاده بود و نگاهش به فرزندش بود.

(3) قاسم بن الحسن که مادرش دختر شلیل بجیله ایستاده و به او نگاه میکرد.

(4) عبدالله بن الحسن که مادرش دختر شلیل بجلیه بود ایستاده

به او نگاه میکرد.

(5) عبدالله بن مسلم که مادرش رقیه دختر علی علیه السلام بود

ایستاده به او نگاه میکرد.

(1) محمد بن أبي سعيد بن عقیل بود که مادرش او را نظاره

میکرد که عمود خیمه را گرفته بود بدست و ترسان و لرزان این طرف و آن طرف نگاه میکرد که لقيط يا هانی او را ضربتی زد و کشت و مادرش به او نگاه میکرد.

ص: 390

(7) عمر بن جناده که مادرش ایستاده بود و او را امر به جنگ میکرد و او را کشتند و مادر به او نگاه میکرد.

(8) مادر عبدالله کلبی بنا به نقل طاووسی ایستاده بود و او را

تحريض بر جنگ میکرد و نظرش به او بود.

(9) علی بن الحسين که مادرش لیلی در خیمه ایستاده بود و او را دعا میکرد بنا به نقل بعض اخبار و میدید که او را پاره پاره

میکردند.

مؤلف گوید: ممکن است مادر وهب را هم بشمار آوریم پس ده نفر

میشوند.

فائده هفتم

در کتاب مذکور ص 132 گوید: هفت نفر بودند که امام حسین

عليه السلام بالای کشته ایشان تشریف برد.

(1) مسلم بن عوسجه وقتی کشته شد حضرت باحبيب بن مظاهر بسوی کشته او رفتند و حضرت فرمود خداترا رحمت کند ای مسلم.

(2) حر بن یزید ریاحی بود که چون کشته شد حضرت به بالینش رفته و فرمود (انت حر كما سمتك امك) تی آزاد و حری چنانکه مادرت ترا حر نام گذاشت .

(3) واضح رومی یا اسلم ترکی چون کشته شد حضرت به نزد

او رفته و معانقه نمود و صورت بصورتش گذاشت.

(4) جون بن حوی، چون کشته شد حضرت نزد او تشریف برد و فرمود: (اللهم بيض وجهه، وطيب ريحه واحشره مع الابرار وعرف بينه و بين محمد وآل محمد) خدایا رویش را سفید کن، و بویش را پاکیزه گردان و با نیکان محشورش کن، و میان او و آل محمد شناسائی ده.

ص: 391

(5) عباس بن علی علیه السلام که چون کشته شد حضرت به نزد او تشریف بردند و نشستند و فرمود الان انكسر ظهري وقلت حيلتي.

(6) علی بن الحسين الاكبر عليه السلام که چون کشته شد حضرت رفتند تا بالای سر آن جوان ایستادند و فرمود (على الدنيا بعدك العفا) بعد از تو خاك بر سر دنیا.

(7) قاسم بن الحسن (علیه السلام) که چون کشته شد حضرت رفتند بسوی او و فرمود (بعداً لقوم قتلوك ومن خصمهم يوم القيامة جدك وابوك) خدا رحمت خود را دور گرداند از کسانیکه ترا به قتل آوردند. و

دشمن ایشان در قیامت جد و پدر تو است.

فائده هشتم

در ابصار العين ص 131 گوید: امام حسين عليه السلام از بین دوستان و یارانش که در کربلا بودند ده نفر را بعد از شهادتشان مدح و ثنا و نوحه سرائی فرمود.

(1) فرزندش علی اکبر بود که وقتی به بالین او آمد فرمود (قتل الله قوما قتلوك ما اجرأهم على الرحمن و على انتهاك حرمة الرسول، على الدنيا بعدك العفا) خدا بکشد کشندگان ترا که بر خدا و هتك حرمت پیغمبر جرأت کردند، خاك بر سر دنیا بعد از تو.

(2) برادرش حضرت عباس بود: که وقتی به بالین او آمد ، فرمود (الان انكسر ظهري وقلت حيلتي، وشمت بی عدوی) الان کمرم شکست و بیچاره شدم و دشمن شاد گشتم.

(3) پسر برادرش حضرت قاسم بود که وقتی به بالین او آمد فرمود (بعداً لقوم قتلوك و خصمهم فيك رسول الله صلى الله عليه و آله ثم

ص: 392

قال: عز على عمك أن تدعوه فلا يجيبك الخ) از رحمت خدادور باد کسانی که ترا کشتند و خصمشان رسول خدا باشد، برعمت گران است که او را بخواني و نتواند ترا جواب گوید.

(4) پسر برادرش عبدالله بن الحسن بود که چون کشته شد او را در بغل گرفت و فرمود: (يا ابن أخي اصبر على ما نزل بك ، واحتسب في ذلك الخير، فان الله يلحقك بأبائك الصالحين الخ) ای پسر برادرم صبر کن بر آنچه بر تو وارد شد و بحسب خدا بگذار ثوابش را چون خداوند ترا به پدران شایسته ات ملحق خواهد نمود.

(5) پسرش عبد الله بن الحسين بود که چون کشته شد خونش را به طرف آسمان پاشید و فرمود: (اللهم لا يكن اهون عليك من دم فصيل ناقة صالح الخ) خدایا نزد تو از خون بچه شتر صالح کمتر

نیست.

(6) مسلم بن عوسجه بود که چون کشته شد حضرت فرمود (رحمك الله يا مسلم) ای مسلم خدا ترا رحمت کند، و این آیه را خواند (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا) پس بعضی بر آن عهد ایستادگی کردند و برخی به انتظار (شهادت) مقاومت کرده و هيچ عهد خود را تغییرندادند. سوره 33 آیه 23.

(7) حبیب بن مظهر (مظاهر) بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود: (عند الله أحتسب نفسي وحماة اصحابی) از خداوند اجر خود و بزرگان اصحابم را میطلبم.

(8) حر بن یزید ریاحی بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود: (انت كما سمتك امك حر في الدنيا وسعيد في الاخرة) تو همانطوریکه مادرت نام نهاد حری در دنیا و سعیدی در آخرت.

ص: 393

(9) زهیر بن قین بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود: (لايبعدنك الله يازهير من رحمته ولعن الله قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير) اي زهير خدا ترا از رحمتش دور نسازد و کشنده ترا لعنت کند مانند لعنت کسانیکه مسخ گشته بصورت میمون و خوک در آمدند.

(10) جون غلام ابی ذر بود که چون کشته شد حضرت به بالین او آمد و فرمود: (اللهم بيض وجهه وطيب ريحه وعرف بينه و بين محمد وآله).

خداوندا روسفیدش کن و بویش را خوش گردان و شناسائی ده

بین او و محمد والش.

فائده نهم

در کتاب مذکور ص 132 گوید: در کربلا سه سر از سر های

أصحاب حضرت را به طرف امام حسین (علیه السلام) پرتاب کردند.

(1) سر عبدالله بن عمیر کلبی بود که به طرف آن حضرت پر تاب

کردند پس مادرش آن را گرفت.

(2) سر عمر بن جناده بود که به طرف حضرت پرتاب کردند مادرش آن را گرفت و به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد و یکنفر را بکشت. وعمود خیمه را گرفت و خواست جنگ کند حضرت او را منع کرد (و فرمود جهاد بر زنان نیست).

(3) سر عابس بن ابی شبیب شاکری بود که چون کشته شد لشکریان درباره او نزاع کردند هریك میگفت من او را کشتم عمر سعد نزاع را فیصله داد و گفت او را يك نفر نکشته پس سر را به طرف امام حسین (علیه السلام) پرتاب کردند.

ص: 394

در کتاب مذکور ص 133 گوید: دو نفر زن در روز عاشورا به كمك حضرت برای جهاد بيرون آمدند.

یکی مادر عبدالله بن عمیر بود که بعد از کشته شدن فرزندش عمود خیمه را گرفت و به طرف دشمن رهسپار شد امام حسين (علیه السلام) او را برگردانید و فرمود برگرد خدا ترا رحمت کند خداوند جهاد را از تو برداشته.

دوم مادر عمر بن جناده بود که سر پسرش را گرفت و به طرف لشکر پرتاب کرد و یکنفر را بکشت سپس شمشیر بدست گرفت و این رجز بخواند: (انا عجوز في النساء ضعيفه بالية خاوية نحيفة) (اضربکم بضربة عنيفه دون بني فاطمة الشريفة(1))

پس امام حسین (علیه السلام) آمد و او را به طرف خیمه ها برگردانید چنانچه جماعتی از اهل مقاتل نوشته اند.

مؤلف گوید: زن وهب بن عبدالله ايضا به یاری امام حسین (علیه السلام) بیرون شد و شربت شهادت نوشید چنانچه در ج2 رمز المصيبة ص 76 نقل کردم وايضأ مادر این وهب نیز عمود خیمه را گرفت و دو تن از لشکر کوفه را به خاك انداخت پس امام حسین (علیه السلام) او را برگردانید. بنابراین چهار زن به كمك آن حضرت به میدان رفته اند. اللهم اینکه گفته شود بعضی از این مذكورات با بعضی متحدند.

تا اینجا این جزء از کتاب رمز المصيبة به پایان رسیده و الحمدلله

ص: 395


1- در جلد دوم رمز المصيبة ص 121 ترجمه این رجز گذشت مراجعه کنید

وله الحمد وصلى الله على محمد و آل محمد و امید است که هر نقصی و عیبی در این کتاب دیده شد از قصور مؤلف بحساب آورند نه تقصير آن و از خداوند منان خواهانم این خدمت ناچیز را بحرمت حسین عزیزش قبول فرماید و از برادران محترم خواهش دارم خورده گیری نکنند ولغزشهای حقیر را به قلم عفو خود اصلاح فرمایند و این حقیر بی بضاعت را از دعای خیر فراموش ننمایند.

(تنبيه)

بعضی از رفقا سؤال کردند چند وقت مشغول نوشتن این کتاب بودی؟ عرض می کنم: ابتداء تألیف این کتاب که در سه جزء اتمام پذیرفت هفتم شهر صفر الخير سنه 1412 و اختتام آن روز بیست ویکم ربیع الاول 1413 هجری واقع شد وانا الجانی محمود بن سید مهدی موسوی ده سرخی اصفهانی در جوار عمه سادات حضرت معصومه بنت موسی بن جعفر صلوات الله عليهم أجمعين.

ص: 396

فهرست جزء سوم کتاب رمز المصيبة

تصویر

ص: 397

تصویر

ص: 398

تصویر

ص: 399

تصویر

ص: 400

تصویر

ص: 401

تصویر

ص: 402

تصویر

ص: 403

تصویر

ص: 404

تصویر

ص: 405

ذكر بعض مصادر

تصویر

ص: 406

تصویر

ص: 407

تصویر

ص: 408

دوازده بند محتشم کاشی رحمة الله علیه

باز این چه شورش است که در خلق عالم است * باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین * بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کز او * کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب * کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت کبرا بعید نیست * این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست * سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک برآدمیان نوحه می کنند * گویاعزای اشرف اولاد آدم است

بند2

بر خوان غم، چو عالمیان را صَلا زدند * اول صلا به سلسله ى انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید، آسمان طپید * زآن ضربتى كه بر سر شیر خدا زدند

آن در كه جبرئیل امین بود خادمش * اهل ستم به پهلوى »خیرالنّسا« زدند

بس آتشى ز اخگر الماس ریزه ها * افروختند و در جگر مجتبى زدند

وآنگه سُرادِقى كه ملك محرمش نبود * كندند از مدینه و در كربلا زدند

وز تیشه ى ستیزه در آن دشت، كوفیان * بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتى كز آن جگر مصطفى درید * بر حلق تشنه ى خلف مرتضى زدند

اهل حرم، دریده گریبان، گشوده موى * فریاد بر در حرم كبریا زدند

بند3

کاش آنزمان سرادق گردون نگونشدی * وین خر گه بلند ستون بی سنونشدی

کاش آنرمان بر آمدی از کوه تا بکوه * سیل سیه که روی زمین قیر گو نشدی

کاش آنزمان ز آه جگر سوز اهل بیت * یک شعله برق خرمن گردون دو نشدی

کاش آنزمان که این حرکت کرد آسمان * سیماب وار روی زمین بی سکونشدی

کاش آنزمان که پیکر او شد درون خاك * جان جهانيان همه از تن برون شدی

کاش آنزمان که کشتی آل نبی شکست * عالم تصام غرقه دریای خون شدی

ص: 409

این انتقام گرنه فتادی بروز حشر *با این عمل معامله دهر چون شدی

آل نبی چه دست تظلم در آورند *اركان عرش را بتزلزل در آورند

بند4

کشتی شکست خورده طوفان کربلا * در خاک و خون طپیده به میدان کربلا

گر چشم روزگار براو فاش می گریست * خون می چکید از سرایوان کربلا

نگرفته دست دهرکلابی به غیراشک * زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان * خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید * خاتم زقحط آب سلیمان کربلا

زآن تشنگان هنوز به عیوق می رسد * فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگراعدا نکرده شرم * کردند رو به خیمه سلطان کربلا

بند5

چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید * جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب * از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند * طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند * گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش * از انبیا به حضرت روح الامین رسید

کرد این خيال وهم غلط کارکان غبار * تا دا من جلال جهان آفرین رسید

بند6

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند *یکباره بر جریده رحمت قلم زنند

دست عتاب حق بدر آید ز آستين *چون اهلبیت دست بر اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان بخاك* آل نبی چه شعله آتش علم زنند

فریاد از آنزمان که جوانان اهلبیت* گلگون کفن بعرصه محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا *در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز* آن ناکسان که تير بصيد حرم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر *دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

پس برستان کنند سری را که جبرئیل* شوید غبار گیسویش از آب سلسبيل

بند7

روزی که شد بنیزه سر آن بزرگوار *خورشید سر برهنه بر آمد ز کوهسار

موجی بخشیش آمد و برخاست کوه کوه *ابری بیارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاك مطمئن *گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار

عرش آنچنان بلرزه در آمد که چرخ پیر* افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خية که گیسوی حورش طناب بود *شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل* گشتند بی عماری و محمل شتر سوار

تا آنکه سر زد این عمل از امت نبی* روح الامین ز روی نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیلی حرم رو بشام کرد* نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

ص: 410

بند8

در حرگاه چون ره آن کاروان فتاد *شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانك نوحه غلغله درشش جهت *فکند هم گریه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید* هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت يباد رفت* چون چشم اهلبیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهداء چشم کار کرد* بر زخمهای کاری تیر و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهراء در آن میان *بر پيکر شريف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره هذا حسین از او *سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة بتول *رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول

بند9

این کشته فتاده بهامون حسين تست* وین صید دست و بازده در خون حسین تست

وین نخل تركز آتش جانسوز تشنگی* دود از زمین رسانده بگردون حسین تست

این ماهی فتاده دریای خون که هست* زخم از ستاره بر تنش افزون حسین تست

این خشك لب فتاده ممنوع از فرات *کز خون او زمین شده جیحون حسین تست

این عرقه محیط شهادت که روی دشت *از موج خون او شده گلگون حسین تست

این شاه کم سپاه که باخيل اشک و آه *خرگاه از اینجهان زده بیرون حسین تست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین* شاه شهید نا شده مدفون حسین تست

پس روي در بقیع بزهراء خطاب کرد *مرغ هوا و ماهی دریا کباب کرد

بند10

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین *ما را غریب و بی کس و بي اقربا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند *در ورطه عقوبت أهل دغا بیین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان *واندر جهان مصائب ما بر ملا ببین

نی نی درا چو ابر خروشان بکر بلا *طوفان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاك و خون نگر* سرهای سروران همه بر نیزها ببين

آن تن که بود پرورشش در کنار تو *غلطان بخاك معرکه کربلا ببین

یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد *کو خاك اهلبیت رسالت بباد داد

بند11

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده *و ز کین چها باین ستم آباد کرده

کام بزبد داده از کشتن حسین (علیه السلام)* بنگر كرا بقتل که دلشاد کرده

در ظلمت این بس است که باعترت رسول* بیداد کرد خصم وتو امداد کرده

ای زاده زیاد نکرده است هیچگه *نرود این عمل که تو شداد کرده

بهر کسی که بار درخت شقاوت است *در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو *با مصطفی و حیدر و اولاد کرده

حلقی که بود بوسه که مصطفى مدام* آزرده اش ز خنجر فولاد کرده

ترسم تو رادمی که بمجشر در آورند* از آتش تو دود بمحشر در آورند

ص: 411

بند12

خاموش محتشم که دل سنك آب شد *بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این شعر جانگداز *مرغ هوا و ماهیِ دریا کباب شد

تاچرخ سفله بود خطائی چنین نکرد *با هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

وصال شیرازی ره فرموده

زینب چو دید پیکری اندر میان خون * چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

بی حد جراحتی نتوان گفتنش که چند * پامال پیکری نتوان دیدنش که چون

خنجر در او نشسته چو شهپر که در هما * پیکان در او دمیده چو مژگان که از جفون(1)

گفت این به خون طپیده نباشد حسین من * این نیست آن که در بر من بود تا کنون

یک دم فزون نرفت که رفت از کنار من * این زخم ها به پیکر او چون رسید چون؟

گر این حسین قامت او از چه بر زمین * ور این حسین رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من، سر او از چه بر سنان * ور این حسین من، تن او از چه غرق خون

یا خواب بوده ام من و گمگشته است راه * یا خواب بوده آن که مرا بوده رهنمون

می گفت و می گریست که جان سوز ناله ای * آمد ز حلق پادشه تشنگان برون

کای عندلیبِ گلشن جان آمدی بیا * ره گم نگشته خوش به نشان آمدی بیا

وله

آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب * از ناقه خویش را به زمین زد به اضطراب

چون خاک جسم برادر به بر کشید * بر سینه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت ای گلوبریده سر انورت کجاست؟ * وز چیست گشته پیکر پاکت به خون خضاب؟

ای میر کاروان، گهِ آرام نیست، خیز! * ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر * وین خلق بی حمیت و دهر پر انقلاب

از آفتاب پوشمشان یا ز چشم خلق * اندوه دل نشانمشان، یا که التهاب؟

دستم ز چاره کوته و راه دراز پیش * نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لختی که با برادر خود شرح راز کرد * رو در نجف نمود و درِ شکوه باز کرد

کای گوهری که چون تو نپرورده نه صدف * پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید * افتاده شاهباز تو از شرفه ی شرف

تو ساقی بهشتی و کوثر به دست توست * وین کودکان زار ِ تو از تشنگی تلف

این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر * ای دستگیر خلق نگاهی به این طرف

وله

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش* مگر که بر نکشد خصم بد منش ز

لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور *تنی نبود که پوشند جامه با کفنش

ص: 412

که گفت از تن او خصم بر کشید لباس * لباس کی بود او را که پاره شد بدنش

نه جسم قامت زهراء چنان لگد کو بست *کز آن توان بيدر برد بوی پیرهنش

زمانه خاك چین را بیاد عدوان داد * تو درفغان که چه شد ارغوان ویاسنش

عیالش ار نه بهمره در این سفر بودی * از او خبر نرسیدی بمردم وطنش

دهان کجا که نماید تلاوت قرآن * مگر که روح قدس ساخت حرفي از دهنش

ز دستگاه سلیمان فلك نشان نگذاشت * بغير خاتمی آنهم بدست اهرمنش

جودی خراسانی ره فرموده

در شب قتل چه بیتابی طفلان را دید* زينب غمزده را شاه شهیدان طلبيد

گفت ای خواهر غمدیدة بی یاور من* يك زمانی بنشین در برم ای خواهر من

خالی از اشك کن این دیده چون دریارا *تا بگویم بتو من واقعة فردا را

مگرت نیست بخاطر که چه حي ذوالمن* زد ندا گفت زنان را که فدا گفتی من

عهد با حق چو ببستیم تو باما بودی *خود ز روز ازل اندر سر سودا بودی

تو مهين دختر زهرائی و ناموس رسول* پرورش یافته جسم تو در آغوش بتول

باغ جنت گلی از گلشن روی تو بود* پرتو مهر فلك برقع روی تو بود

اندرین دشت چه از کینه این قوم شرير* من شوم کشته و کردی تو بصد ظلم اسير

این مپندار سويت كس بشقاوت نکرد* که ترانه بتو با چشم حقارت نگرد

سوی خورشیدا گرديده صد مسكینست *أو بلند از نظر مردم کوته بین است

حال بابید که تو اندر سر پیمان باشی *با همه درد رضا از دل و از جان باشی

باش آگه که اجل دست گریبان منست *این شب آخر عمر من و یاران منست

آخر عمر من و اول بی یاری تست* شب قتل من و ایام گرفتاری تست

این مبادا که تو فردا زهیاهوی خسان* دست بر سینه زنی بر کشی از قلب فغان

غرق خون گرنگری اکبر مه سیمارا *باید از گریه تو خاموش کنی ليلا را

حلق اصغر شود از تیر جفا چون سیراب * نگذاری که بر آرد زجگر بانك رباب

جسم داماد چه فردا شود آغشته بخون* نگذاری که عروسش شود از خیمه برون

دست عباس جوانم چو بيفتد از تن * خواهرش را نگذاري كه نمايد شيون

سر اطفال تو از تن چه نمايند جدا * مهر اشك تو مبادا شود از ديده رها

اندر آن دم كه مرا بنگري آغشته به خون * نخراشي رخ و از خيمه نيائي بيرون

سينه من شكند چون ز جفا شمر لعين * نكني ناله و افغان ز دل زار حزين

غرض اي غمزده فردا چو در اين دشت محن * به سنان شد سر هفتاد و دو خورشيد زتن

جمع در دور خود اطفال پريشانم كن * گريه بر حال خود اي خواهر نالانم كن

كه پس از من به بسي درد گرفتار شوي * سر برهنه به سر كوچه و بازار شوي

وله

خواهر برو بخیمه که جانم برآمده * عمرم تمام گشته اجل بر سر آمده

خواهر برو بخيمه که از بهر کشتنم * شمر لعین گرفته بکف خنجر آمده

خواهر برو که نولك سنان ساخت کار من * کامم دگر ز فیض شهادت بر آمده

ص: 413

خواهر برو که حالت جان دادنم رسید * زین تیر و نیزۀ که بر این پیکر آمده

خواهر برو بخیمه که بهر عیادتم * قد خمیده حضرت پیغمبر آمده

خواهر برو بخیمه بی چشم بستنم * زهرا گشوده موی و بچشم تر آمده

خواهر برو بخیمه که با خیل اولیاء * با بم علی تبعزیۀ اکبر آمده

خواهر برو که ناله ام از زخم و تیر نیست * یادم ز تیر خلق علی اصغر آمده

این غیرتم کشد که بگویند کوفیان * زینب بقتلگه سر بی معجر آمده

کردند منشیان بسی این شرح را رقم * جودی چه شد که نام تو سر دفتر آمده

وله

خواهر برو که کار حسینت تمام شد * خواهر برو که صبح امید تو شام شد

خواهر برو که طایر روحم ز سر شده * بس نوک نیزه بر جگرم کارگر شده

خواهر برو مدار دگر انتظار من * خواهر برو که نوک سنان ساخت کار من

خواهر برو که دیده ام از خون دل تر است * چشمم بزیر تیغ سوی نعش اکبر است

خواهر برو که زندگی من حرام شد * دیگر بخیمه آمدن من تمام شد

خواهر برو مپاش نمک بر حراحتم * خواهر برو نماید دشمن شماتتم

رو در حرم که ننگری ای بی قرینه ام * کز ضرب چکمه شمر شکسته است سینه ام

برگرد تا نظر نکنی زیر دشنه ام * برگرد تا لنگری این گونه تشنه ام

وله

مهلتی تا به سوی قبله کشم پایش را * سایه از معجر نیلی کنم اعضایش را

تر کنم زاشک روان لعل گهرسایش را * سیر بینم دم مردن رخ زیبایش را

که دگر وعده دیدار قیامت باشد * میرود سوی سفر خیر و سلامت باشد

زیر خنجر چو حسین ناله زینب بشنید * چشم بگشود ز هم خواهر خود را طلبید

گفت با آنکه مرا عمر به آخر برسید * دگر از زندگی من بنما قطع امید

رو سوی خیمه که هنگام گرفتاری توست * آخر عمر من و اول بی یاری توست

رو سوی خیمه پرستاری اطفالم کن * جمع در دور خود اطفال پریشانم کن

ناله بر درد دل عابد بیمارم کن * گریه بر حال خود ای خواهر گریانم کن

که پس از من به بسی درد گرفتار شوی * سر برهنه به سر کوچه و بازار شوی

پس به ناچار سوی خیمه روان شد زینب * به فغان آمد و نومید ز جان شد زینب

دید چون شام سیه روز جهان شد زینب * بار دیگر سوی میدان نگران شد زینب

دید جن و ملک و ارض و سما میگریند * به سر نی سر شاه شهدا میگریند

وله

بابا بنگر سوز دل و چشم پر آبم * از كوي تو عازم به سوي شام خرابم

نگذشته زماني كه ز قتل تو ببستند * اين قوم جفاپيشه به زنجير و طنابم

اين يك زندم كعب ني آن سيلي بيداد * فرياد كه هر لحظه ز قومي به عذابم

بابا ز تو هر لحظه مرا بود سؤالي * از چيست كه اكنون ندهي هيچ جوابم

بردار سر از خاك كه اين قوم جفاجو * بردند ز سر معجر و از چهره نقابم

زين زخم كه بر جسم تو بيرون ز حسابست * در سوز من دلشده تا روز حسابم

ص: 414

وله

ایرفته سرت برنی وی مانده تنت تنها * ماندي توو بنهادیم ما سر به بيابانها

ایکرده بکوی دوست هفتاد و دو قربانی * قربانشومت اينرسم مانداز تو بدورانها

قربانی هر کس شد باحرمت و نشنیدیم * دست و تن قربانی افتد به بیابانها

اینگونه تنت از تیغ کردند دو صد پاره * قصاب نزد ساطور بر پیکر قربانها

از خون گلوی توايندشت گلستان شد * این سیر گلستان کرد سیرم زگلستانها

ريحان خط اكبر بر گرد رخ انور * برد از دل ما یکسر یاد گل وریحانها

ما جمع پريشانيم هم بی سر و سامانیم * بردار سر و بنگر این یسرو سامانها

اطفال حزین یکسر چادر و بی معجر * پاها همه در زنجیر سرهابگریبانها

وله

آخر از كوي تو با ديده ي گريان رفتم * آمدم با تو و با لشگر عدوان رفتم

گر تو با جمله شهيدان سوي جنت رفتي * من سوي شام به همراه اسيران رفتم

خاطر جمع و دل آسوده تو مي باش كه من * فرق بي معجر و گيسوي پريشان رفتم

اي شه تشنه جگر اين تو اين شط فرات * آب نوش آب كه من با لب عطشان رفتم

بعد از اين بانگ عطش نشنوي اي شاه كه من * با يتيمان به سوي كوفه ويران رفتم

عهد ما بود كه تو كشته شوي بر لب آب * تو وفا كردي و من بر سر پيمان رفتم

چاك پهلوي ترا ديدم و از پنجه غم * سينه را چاك زدم تا بگريبان رفتم

خاك بر فرق من و خواهري من كه تو را * جسم صد چاك فكندم به بيابان رفتم

بر سر نعش تو نگذاشت بمانم چون شمر * با سر پاك تو اي مهر درخشان رفتم

جوديا شرح غم غمزدگان كن كوتاه * كه ز هوش از اثر ناله و افغان رفتم

وله

مگر بکربلا آب قیمت جان بود * که از عطش بفلك ناله یتیمان بود

کفن دریغ مگر بود بهر شاه شهید * که تا سه روز تنش رويخاک عريان بود

بزیر سایه چتر زر ابن سعد لعين * عزیز فاطمه در آفتاب سوزان بود

ز کینه فرقه بی آبرو زدند آتش * سرداقی که در او جبرئیل دربان بود

بروی نعش علی اکبر جوان ليلا * چه موی خویشتن آشفته و پریشان بود

گلوی جمله تراز آب خوشگوار فرات * بحلق خشك علي اصغر آب پیکان بود

ز آب و نان همه سیروز کربلا تاشام * سکینه تشنه آب و گرسنه نان بود

سوار شام سراسر سوار بر مرکب * پیاده عابد بیدار زار و نالان بود

بشام جمله خلایق بخواب خوش همه شب * ز شام تا بسحر زینب أندر أفغان بود

نهاد خولی بی دین بروی خاکستر * سریکه مهر رخش رشك باغ رضوان بود

فغان که ریخت یزید شرابخوار شراب * بر آنرخی که لبش به ز آب حیوان بود

نه آب بود و نه نانی، نه شمعی و نه چراغی * چه گشت کنج خرابه مقام و منزل ما

ص: 415

وله

امشب شب غریبی اولاد مصطفی است * زینب اسیر شمر وحسین سر زتن جداست

ازخیمه های سوخته بس دود برفلک * رخصاره ی ماه وچهره ی خورشید بی ضیاست

طفلان بی پدر به بیابان در آفتاب * آن یک سر برهنه وآن یک برهنه پاست

لیلا به آه وناله چو مجنون به کوه ودشت * اکبر هزار پاره ز شمشیر اشقیاست

بیرق نگون ومشک تهی و سینه پر زغم * عباس را جدا زبدن دست از جفاست

گوش عروس زار پر زخون ز گوشوار * داماد را ز خون گلو دست و پا حناست

گهواره مانده خالی و اصغر به مهد خاک * از سینه رباب ز غم ، ناله برسماست

مهر رخ سکینه ز سیلی و تشنگی * نیمی چو ماه نیلی ونیمی چو کهرباست

بر روی تخت زر پسر سعد سنگدل * عریان به روی خاک تن سبط مصطفی است

در دست ساربان ستمگر ز کینه تیغ * از بند بند دو دست حسین جداست

این ظلم جودیا به که گویم که بعد قتل * جسم حسین به زیر سم اسب توتیاست

وله

این بانک درای کاروانست * یا زینب زار در فعان است

در شب شده آفتاب طالع * یا رأس حسین بر سنان است

بر نیزه سر چو ماه عباس * یا چارده ماه آسمان است

وعده است بناله یا که ليلا * در ماتم اکبر جوان است

گیسوی عروس وخون داماد * یا سنبل تر بگلستان است

از ابر بهار ژاله ریزد یا چشم * سکینه خونچکانست

وله

چرا از همرهان دوش ای سر تو نین جدا بودی ؟ * چرا پر خاک و پر خاکستری دیشب کجا بودی ؟

که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر * مگر درد ترا اینگونه داروئی دوا بودی ؟

به مهمانی چرا در خانه بیگانگان رفتی ؟ * بریدی از چه با ما روزی آخر آشنا بودی

گرفتار جفای شمر ما بودیم دیشب را * تو در دست که ای سر تا سحرگه مبتلا بودی

ترا چون بود سر در کوفه تن در کربلا جانا * دل ما سوی کوفه چشم ما در کربلا بودی

یکی گوید ترا جا بود در کنج تنور ای سر * یکی گوید بزیر طشت پنهان از جفا بودی

نه در خورد تو بود ای گنج شایان کنج مطبخها * تو آخر روزی ای سر زینت عرش خدا بودی

پس از کشتن سری در ماسوی کی شد بدینخواری * همانا ار ازل ایسر سوا از ماسوی بودی

هماندم دست جودی کاین مصیبت را رقم کردی * خدایا کاش تن از جان و جان از تن جدا بودی

ص: 416

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109