سرشناسه: نمازی شاهرودی، علی، 1293 - 1363.
عنوان قراردادی: اثبات ولایت
عنوان و نام پدیدآور: اثبات ولایت / تاليف على نمازی شاهرودی رحمة الله.
مشخصات نشر: مشهد. انتشارات ولایت، 1399.
مشخصات ظاهری: 456 ص.
شابک: 2 - 85 - 6172 - 964- 978
وضعیت فهرست نویسی: فیپا
یادداشت : کتابنامه. نمایه معجزات. نمایه آیات.
موضوع: ولایت *Sainthood
موضوع: ولایت تکوینی * Guardianship of genesis
موضوع: ولايت -- جنبه های قرآنی *Sainthood -- Qur'anic teaching
موضوع: ولایت تکوینی -- احاديث *Guardianship of genesis -- Hadiths
رده بندی کنگره: الف 8ن / 8/ 223 1399BP2043
رده بندی دیویی:297/45
شماره کتابشناسی ملی: 4222237
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ص: 1
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرَّاحِمينَ
ص: 2
اثبات ولایت
علامه شیخ على نمازی شاهرودی رحمة الله
تحقيق مرتضی اعدادی خراسانی
ص: 3
اثبات ولایت
علامه حاج شیخ علی نمازی شاهرودی رحمة الله
تحقيق: مرتضی اعدادی خراسانی
ص: 4
بسم الله الرحمن الرحيم
(ادعُ إِلىٰ سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ ۖ)
علم ومعرفت بزرگ ترین و بهترین نعمت الهی است که خداوند متعال آن را به بندگان صالح خویش عطا می فرماید و آن ها را در مسیر عبودیت وکمال بندگی به سوی خود با آن یاری می دهد.
برترین مباهات بندگان خدا نیز، برخورداری از این نعمت گران سنگ است .
عالمان ربانی و عارفان حقیقی کسانی هستند که در راه بندگی خدا همواره پیامبران الهی و امامان معصوم - صلوات الله عليهم اجمعین - را چراغ راه خویش قرار داده و هیچگاه از سلوک طریق علمی و عملی آنان احساس خستگی به خود راه نداده اند و از هر طریق دیگری غیر از راه امامان علیهم السلام دوری و بیزاری جسته اند.
مؤسسه معارف آل محمد علیهم السلام با هدف احیای آثار چنین بزرگانی، که در طول تاريخ تشيع همواره مدافع و پشتیبان معارف اصيل وحیانی وعلوم راستین اهل بیت علیهم السلام بوده اند، سامان یافته است و امید دارد با توجهات خاص حضرات معصومین علیهم السلام، توفیق احیای آثار ارزشمند آن بزرگان را بیابد.
عالم آل محمد
موسسة عالِم آل محمد (علیهم السلام)المعارفیة
info@alemalmohammad.com
ص: 5
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن. صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
ص: 6
مقدمه تحقیق ...11
مقدمه ...21
بخش اول: تبیین وجوب پیروی از ولایت / 23
فصل اول: وجوب تمسک به ثقلین ...25
نتیجه گیری از حدیث ثقلین ...27
فصل دوم: مقصود از عترت ...35
معرفی عترت در روایات ...36
فصل سوم: مفاسد تفسیر قرآن بدون مراجعه به عترت...41
وجوب مراجعه به عترت در تفسیر قرآن ...45
تخصیص برخی از آیات قرآن، به دلالت روایات ...53
فصل چهارم: قرآن و علم غیب پیغمبر و امام علیه السلام ...57
فصل پنجم: لزوم پیروی کامل از قرآن و اهل بیت علیهم السلام ...67
فصل ششم: مأموریت حکم به ظاهر ولی...73
فصل هفتم: ولایت تکوینی و تشریعی...85
بخش دوم: تبیین ابعاد ولایت تکوینی / 93
فصل اول: بررسی واژه «مُلک» در آیات و روایات...95
اعطای «مُلک» به پیامبران پیشین ...96
مقایسه مقام حضرت سلیمان با ائمه طاهرين علیهم السلام... 105
فصل دوم: وجود کتب و آثار تمامی انبیا نزد صاحبان ولایت ...115
ص: 7
فصل سوم: علم ولی به تمامی علوم اعطا شده به خلایق...123
فصل چهارم: ولایت و سلطنت پیغمبر وائمه هدی علیهم السلام بر تمامی کائنات ..125
فصل پنجم: قدرت پیغمبر وائمه هدی علیهم السلام...141
فصل ششم: نفوذ اراده حتمی ولی در جسم و صورت انسان...143
فصل هفتم: اطاعت حیوانات و تصاویر آنان از صاحبان ولايت ...163
فصل هشتم: توانایی پیغمبر وائمه هدی: بر زنده کردن مردگان...175
فصل نهم: اطاعت درختان و گیاهان از مقام ولایت ...183
فصل دهم: اطاعت جمادات از پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام... 197
فصل یازدهم: فرمان برداری ابروباد از ولی...207
فصل دوازدهم: اطاعت آب از پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام ...213
فصل سیزدهم: اطاعت ملائکه از پیغمبر وائمه هدی علیهم السلام ... 217
فصل چهاردهم: اطاعت جنیان وشیاطین از صاحبان ولایت ...221
بخش سوم: بررسی دلایل عقلی و نقلی در نفی ولایت تکوینی / 223
فصل اول: بررسی آیات به ظاهر معارض با ولایت تکوینی...225
1.(لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ)...225
2.(وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ )...225
3.(قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا)...237
4.(قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ)...241
5.(إِنَّما عَلَيْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ)...243
6.(وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً)...247
7.(فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ)...252
8.(مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ)...253
9.(«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ یوحی إلَی)...255
ص: 8
10.(قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا)...257
11. آیات مربوط به وکیل نبودن رسول ...263
12. وعده خداوند برای جانشینی انسان های صالح در زمین ...266
فصل دوم: بررسی روایات به ظاهر معارض با ولایت تکوینی...271
1. فرازهای از فصل نودم دعای جوشن کبیر...271
2. فرازی از خطبه 105 نهج البلاغه در مورد وظایف امام ... 285
3. فرازی از دعای روز دوشنبه امام سجاد علیه السلام ...296
4. روایتی به سند ضعیف و مجهول از امام صادق علیه السلام ... 297
5. روایتی در نکوهش غلو از امام صادق علیه السلام... 298
6. فرازی از فصل 94 دعای جوشن کبیر ...315
7. فرازی از دعای عرفه ...317
8. فرازهای برخی از ادعیه در پوزش از گناه و تقاضای دفع شر...320
9. عباراتی از ائمه علیهم السلام درباب قدرت خداوند...321
10. روایات مربوط به تفویض و موارد آن ...323
11. تطبيق روایات مربوط به اعجاز ائمه هدی علیهم السلام با آیات قرآن ...329
فصل سوم: بررسی دلایل عقلی در نفی ولایت تکوینی ...335.
1.دلیل «تَحَيز» و چگونگی حضور هم زمان یکی از ائمه در چند مكان ...335
2. رابطه ولایت تکوینی با توحید افعالی...370
3. دفع شر نکردن امام از خود و تعارض آن با ولایت تکوینی ...372
4. ولایت تکوینی رسول خدا و علت عدم ارائه معجزه تکوینی برای کفار...377
5.آیا خداوند برای سرپرستی جهان کافی نیست ؟...379
زمینه های انکار فضائل والای چهارده معصوم علیهم السلام ...380
فصل چهارم: بررسی شبهات مطرح شده در نفی ولایت تکوینی...383
1.آیا حاجت خواستن از غیر خدا جایز است؟...384
2. آیا حديث «لَولَاکَ لَمَاخَلَقتُ الأَفلَاکَ» صحیح است؟ ...391
ص: 9
3. شرح حديث «إنا صَنائعُ رَبَّنا وَالنَّاسُ بَعدُ صَنائِعُ لَنا» ...393
4. بررسی اشتباهات کتاب درسی از ولایت ...398
5. نظر فقها و مجتهدان درباره ولایت تکوینی ...402
نمایۂ آیات ...417
نمایه معجزات ...430
فهرست منابع ...439
چکیده عربی و انگلیسی....452
بیان مؤسسه ...454
ص: 10
امامت مقام و منزلت رفیعی است که خداوند متعال به برخی از بندگان برگزیده خویش عطا می کند؛ به طوری که حتی بسیاری از پیامبران و رسولان الهی علی رغم دارا بودن جایگاه بلند نبوت و رسالت، فاقد مقام امامت بوده اند. امام رضا علیه السلام قدر و شأن این مقام الهی را چنین بیان می کند:
«اِنَّ الاِمامَةَ اَجَلُّ قَدراً، وَ اَعظَمُ شَأناً، وَ اَعلا مَکاناً وَاَمنَعُ جانِباً وَ اَبعَدُ غَوراً مِن اَن یَبلُغَها النّاسُ بِعُقُولِهِم اَویَنالُوا بِآرائِهِم»(1)
امامت الهی اندازه اش بزرگ و شأنش عظیم و منزلتش بالا و حدودش دست نیافتنی و عمقش دورتر از آن است که در حیطه درک عقل و خرد درآید.
نه تنها این مقام در حیطه عقل مردم نمی گنجد، شناخت ویژگی ها و عظمت منحصر به فرد حاملان چنین مقامی نیز فراتر از محدوده فهم بشر است؛ زیرا معرفت فعل خداست و اوست که خودش را به ما شناسانیده و معرفی کرده است:
«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»،(2) هم چنین ما را مفطور به معرفت نبی و امام نموده است، که اگر او معرفی ننماید ما به گمراهی خواهیم افتاد، چنانکه در دعای زمان غیبت می خوانیم:
« اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ، حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی.»(3)
ص: 11
البته خدای متعال به غرض حکیمانه خلقت، این معرفی را از یاد انسان زدوده است: «نَسُوا المَوقِف»،(1) ولكن انسان را منور به نور عقل نموده، تا با فحص و جستجو در آیات متذکر به معرفت الهی شود و در مقابل حقایق و داده های وحیانی خاضع گردد و با پیروی از رسولان الهی به فلاح و قرب نائل شود.
پس با توجه به مذكریت آیات و روایات به معرفت فطری در این که خداوند متعال قیوم و مالک همه چیز است و اوست که با حکمت خود هرچه بخواهد، به هرکه بخواهد، عطا می کند و فرقی در امور نمی کند که آن امر از قبیل احکام باشد و یا از قبیل آثار تکوینی که براشیا بار است - مثل سوزاندن آتش که اگر بخواهد آن اثر را از او می گیرد - لذا بر اساس همین حکمت، ولایت تشریعی و تکوینی بر تمام اشیای عالم را به عده ای از برگزیدگان خاص خود تفویض نموده است.
مرحوم محدث و فقيه خبير آیت الله حاج شیخ علی نمازی شاهرودی در راستای این مباحث معارفی که دخيل در معرفت شناسی است، آثار متعدد و گران سنگی را از خود به یادگار گذاشته است که کتاب پر محتوای اثبات ولایت از آن جمله است. وی در این کتاب به موضوع مهم سرپرستی ائمه معصومین علیهم السلام بر تمام موجودات و کائنات هستی می پردازد که به جهت تسلط عمیق ایشان بر معارف اهل بیت، با تلفيق داده های الهی با استدلال های عقلی، این اثر ماندگار را در موضوع ولایت تکوینی و پاسخ گویی به شبهات آن در میان سایر آثار این حوزه کم نظیر کرده است.
شایسته است پیش از اشاره به محتوای این کتاب، گزارش کوتاهی از شرح حال، تحصیلات، اساتید، آثار، ویژگی های شخصیتی و اندیشه های معارفی مؤلف طرح گردد.
ص: 12
شرح حال مؤلف(1)
مرحوم آیت الله حاج شیخ علی نمازی شاهرودی که از عالمان عامل، زاهدان با تقوی و فقیهان بصیر و پُرکار زمانه بود در سال 1323 هجری قمری مصادف با 1294 هجری شمسی در شاهرود و در خانواده ای مذهبی و اهل علم به دنیا آمد. پدر ایشان مرحوم حاج شیخ محمد بن اسماعيل نمازی شاهرودی از علمای بنام شاهرود بود که اجازه اجتهاد خود را از مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم فیروزآبادی گرفته بود و تألیفات سودمندی نیز از ایشان به یادگار مانده است. ارادت ویژه ایشان به ساحت قدسی امام هشتم به گونه ای بوده است که در مدت نود سال عمر پر برکتشان بیش از چهل بار با پای پیاده به زیارت استان قدس رضوی نائل می گردند.
مرحوم حاج شیخ علی نمازی که از کودکی به تحصیل سطوح در نزد چنین پدر بزرگواری مشغول بوده اند، از استعداد بی نظیر و پشتکار خستگی ناپذیر برخوردار بوده اند و از همان دوران آثار نبوغ در رفتارشان نمایان بوده است، به طوری که در نوجوانی افزون بر گذراندن سطوح عالی نزد والد بزرگوار خود و دیگر اساتید آن سامان، به حفظ قرآن کریم نیز همت گماشته، حافظ قرآن می گردند.
ایشان پس از گذراندن سطوح مقدماتی و عالی در شاهرود، رهسپار حوزه پربرکت آن زمان خراسان در مشهد می شوند، تا از محضر عالمان بزرگ آن بهرمند شوند. پیشرفت علمی ایشان در مشهد به قدری سریع است که در سن 22 سالگی به درجه اجتهاد می رسند و به نوشتن فقه استدلالی می پردازند.
مهم ترین ویژگی تحصیلی مرحوم حاج شیخ علی نمازی، کسب فیض ازمحضر مرحوم آیت الله العظمی میرزا مهدی اصفهانی در فقه، اصول و معارف
ص: 13
بوده است. ایشان تا زمان رحلت این استاد برجسته، مدت بیش از پانزده سال کمال استفاده را از محضر وی می نماید و ضمن آشنایی کامل به مبانی معارفی، فقهی و اصولی ایشان به ترویج این مبانی همت می گمارد.
مرحوم نمازی در ذیل واژه «هدی» در کتاب مستدرک سفينة البحار خود، شرح سیره علمی و مقامات روحی و چگونگی انصراف خاطر میرزای اصفهانی از طلب حقایق از راه فلسفه و عرفان و توجه کامل به قرآن و باب علوم آن را چنین بیان می کند:
عالم عامل کامل ، دانای علوم الهی و برخوردار از تأئیدات صمدانی، پرهیزگار متقی، پاکیزه وارسته ، دارای اخلاق کریمه و صفات جمیله ، مولای ما و استاد ما، آقا میرزا مهدی اصفهانی خراسانی ... من خداوند را سپاس می گذارم که مرا به تشرف به حضور او و بهرمندی از مقام کریم او توفیق داد.(1)
پس از رحلت مرحوم آیت الله العظمی میرزای اصفهانی، ایشان رهسپار نجف اشرف می شوند تا در کنار مرقد مولایشان از عالمان آن حوزه نیز بهره مند شوند و پس از مدتی به مشهد بازگشته، مشغول تدریس و تبلیغ معارف اهل بیت علیهم السلام می گردند. این عالم بزرگوار در حوزه علمیه مشهد، همواره مورد تکریم اهل فضل بود و همت خود را صرف تدریس و تربیت طلاب و نشر معارف و حقایق ناب تشیع می کرد.
مرحوم آیت الله نمازی در بحث و مناظره نیز قدرت شگرفی داشت. وی بافرق مختلف اسلامی با استناد به کتب خودشان سخن می گفت. بحث های مستمر ایشان با اهل سنت که با حکمت و موعظه حسنه انجام می گرفت، آثار ارزنده ای در پی داشت که از آن جمله می توان به هدایت گروه کثیری از مسلمانان پاکستان و هندوستان اشاره کرد.
ایشان در پرتو عنایات و توفيقات الهی، به علم و عمل زبان زد بود و در اثر
ص: 14
تربیت و انفاس استاد بزرگوارش میرزا مهدی اصفهانی، توجه خاصی به قرآن کریم و ارادت ویژه ای به اهل بیت رسالت داشت. تتبع بی وقفه ایشان در احادیث نیز این امر را استوارتر ساخته بود، به ویژه اینکه در مکتب معارفی ایشان علم صحیح تنها از مسیر قرآن و احادیث به دست می آید و هدایت و تربيت بدون رجوع کامل به این دو منبع تحقق نمی یابد.
مرحوم علامه نمازی از حافظه قوی برخوردار و تلاش و پشتکارش ستودنی و بی نظیر بود. ایشان افزون بر آشنایی با علم تاریخ، علوم غریبه، طب قدیم، ریاضی، گیاه شناسی، زبان عربی و فرانسه و حفظ کامل قرآن و تسلط کافی بر آیات و تفاسیر آنها، توجه ویژه ای نیز به روایات و احادیث ائمه معصومین علیهم السلام داشتند؛ به گونه ای که پنج بار مجموعه بحارالأنوار را به طور کامل مطالعه و بررسی کردند که حاصل این پژوهش ده جلد کتاب با ارزش مستدرک سفينة البحار و هشت جلد مستدرکات علم رجال الحدیث گردید. ایشان هم چنین چندین بار کتب اربعه ، الغدير، احقاق الحق و سایرکتب روایی را به صورت عمیق مطالعه نمودند.(1)
این عالم با تقوی و مجاهد خستگی ناپذیر که به اخلاق عملی و تقوای الهی مزین بوده و آثار قلمی فراوانی از خود به یادگار گذاشت، سرانجام در شب دوشنبه دوم ذی حجة1405هجری قمری مصادف با 28 مرداد 1364 هجری شمسی در مشهد دیده از جهان فرو بست و به دیدار معبود شتافت. پیکر پاک و مطهر این عالم بزرگ با شکوه تمام تشییع و در حرم رضوی آرام گرفت.
آثار مؤلف
مرحوم حاج شیخ علی نمازی که از خط زیبا و ذوق بالای نویسندگی برخوردار بود، هم زمان با مطالعه مستمر کتب روایی به پدید آوردن آثار گرانبهایی نیز پرداخت ، که به برخی از آنها اشاره می شود:
ص: 15
الف. آثار چاپ شده
1. مستدرک سفينة البحار در 10 جلد
2. مستدرک علم رجال الحديث در 8 جلد
3. اعلام الهادية الرفيعة في اعتبار کتب الأربعة المنيعة
4. مستطرفات المعالی
5. الاحتجاج بالتاج على اصحاب اللجاج
6. رساله نورالأنوار في خلقة الرسول و آله الأطهار علیهم السلام(فارسی)
7. رساله نورالأنوار في خلقة الرسول و آله الأطهارعلیهم السلام(عربی)
7. رساله في تفويض الأمر إلى الأئمة علیهم السلام
8. مناسک حج (رساله بیانیه امام جعفر صادق علیه السلام)
9. ابواب رحمت
10. علم غیب(1)
11. رساله علم غیب (عربی)
12. اصول دین
13. ارکان دین
14. اثبات ولایت(2)
15. مقام قرآن و عترت
16. زندگانی حبیب بن مظاهر اسدی
17. تاریخچه مجالس روضه خوانی وعزاداری سید مظلومان أبی عبدالله الحسین علیه السلام
18. حاشیه بر بحارالانوار(3)
19. وسيلة النجاة
ص: 16
20. تاریخ فلسفه و تصوف(1)
21. راهنمای حق
ب. آثار چاپ نشده
1. روضات النظرات در 10 جلد ( موضوعات فقهی استدلالی)
2. مجموعه ای نفیسه در طب
3. معرفت اشياء (گیاه ها، درخت ها، حیوانات، جمادات)
4. معارف الهیه (که دوره کامل آن مشتمل بر 43 جزوه است)
5. حاشیه بر تفسير البرهان
6. حاشیه بر رجال شيخ طوسی رحمة الله و تصحیح آن
7. حاشیه بر رجال مامقانی رحمة الله
8. حاشیه بر رجال آیت الله سید ابوالقاسم خویی رحمة الله
9. حاشیه بر بصائر الدرجات
10. حاشیه بر حدائق الناضرة
11. حاشیه بر جواهر الكلام
12. حاشیه بر وقايع الشهور
13. حاشیه بر خصائص زینبية (مرحوم جزائری)
14. حاشيه رساله رجبیه (مرحوم محدث بيرجندی)
15. بحر الغرائب في العلوم الغريبة
16. رساله آداب سفر آخرت
17. رسالة تحفة الأحياء
18. رسالة في علاج مرض الوسوسة
ص: 17
19. رسالة نور الابصار
20. مباحث اصول (دو دفتر)
21. الهادي إلى الحق وإلى صراط المستقيم
22. معارف القرآن
23. تاریخ فلسفه و تصوف (جلد دوم)
شایان ذکر است که پس از فوت ایشان فرزند گرامیشان جناب حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن نمازی شاهرودی، تکمیل و چاپ آثار گرانمایه پدر را به عهده گرفته اند و در این راه برای ساماندهی و چاپ این آثار، با تکمیل برخی ارجاعات و تحقیق و تهذیب و استخراج مدارک آن، اقدامات ارزشمندی انجام داده اند.
گزارش مباحث کتاب
کتاب اثبات ولایت یکی از آثار با ارزش و ماندگار علامه نمازی است که با تأثر از مدرسه معارفی خراسان نگاشته شده است. مؤلف در این کتاب به مشی استاد بزرگوار خویش میرزا مهدی اصفهانی سلوک کرده، معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام را یگانه راه رسیدن به حقایق می داند و در طرح مباحث خویش به کلمات وحیانی خاندان عصمت تمسک و سخنان نورانی ایشان را سرلوحه نوشتار خویش قرار می دهد.
اعتقاد ویژه مؤلف به قرآن و احادیث به عنوان یگانه مسیر کسب هدایت و تربیت و هم چنين تتبع مستمر و خستگی ناپذیر ایشان در این دو گنجنیه گرانبها و ذوق نویسندگی ایشان موجب سامان گرفتن مجموعه ای از احادیث بسیار ارزنده درباره مقامات الهی، حقایق علمی و مراتب و درجات روحی و نوری معصومین علیهم السلام جهت بهرمندی علمی و عملی در این کتاب شریف گردیده است.این کتاب در سه بخش سامان یافته است. مؤلف ارجمند در بخش نخست کتاب که مشتمل بر هفت فصل است، به تبیین وجوب پیروی از ولایت
ص: 18
می پردازد. ایشان در این بخش به برتری امامان اهل بیت علیهم السلام بر تمام خلق اشاره می کند و دارا بودن عصمت و علم غیب را برای این بزرگواران لازم و ضروری می داند و اشاره می کند که تمام انبیا و رسولان پیشین، تحت امر پیامبر خاتم و اوصیای حضرتش قرار داشته اند.
بخش دوم کتاب به تبیین ابعاد ولایت تکوینی می پردازد که شامل چهارده فصل است. مؤلف در این بخش با استناد به آیات و روایات، ابعاد ولایت تکوینی پیامبر و ائمه علیهم السلام را تبیین و اثبات می کند. اگرچه ولایت تشریعی که همان مقام آمریت و افتراض طاعت امامان الهی است، از ویژگی های ولایت این بزرگواران محسوب می شود، اما موضوع این بخش از کتاب ، ولایت تکوینی ایشان بر کائنات عالم به اذن خداوند است که برخی از ابعاد این ولایت که مورد بررسی قرار گرفته است، عبارت اند از: در اختیار داشتن تمامی علم اعطا شده به خلایق و کتب انبیا گذشته، ولایت و سلطنت بر تمام کائنات، قدرت و نفوذ اراده حتمی ایشان بر عالم، اطاعت حیوانات و نباتات و جامدات و سایر کائنات از ایشان، فرمان بری ملائکه و جنیان و شیاطین از ایشان و....
بخشی پایانی کتاب در چهار فصل به بررسی دلایل عقلی و نقلی در نفی ولایت تکوینی می پردازد. در دو فصل نخست این بخش آیات و روایاتی مطرح می شود که مخالفان و معاندان جهت نفی ولایت تکوینی امامان به آنها استشهاد می کنند. مؤلف ضمن پاسخگویی به شبهات مطرح شده، به بررسی معنای غلوو تفویض از منطق فقهای شیعه می پردازد. در فصل سوم، پنج دلیل عقلی ارائه شده از سوی منکران، مطرح و به آنها پاسخ داده می شود. فصل پایانی نیز با پاسخ به شبهات یکی از معاندان و مغرضان شروع می شود و با طرح انظار برخی از فقها در تأیید ولایت تکوینی پایان می یابد.
ص: 19
ویژگی های این تحقیق
کتاب اثبات ولایت در زمان حیات مؤلف و پس از فوت ایشان بارها چاپ شده ، و مورد استقبال اهل علم قرار گرفته است. در آخرين چاپ کتاب که به اهتمام فرزند ایشان صورت گرفته ، اصلاحات زیر مد نظر بوده است:
1. جایگزینی مدارک چاپ جدید بحارالانوار با مدارک منطبق بر چاپ قدیم آن؛
2. اضافه کردن پاورقی هایی که جنبه استدراکی داشته است به متن کتاب؛
3. اضافه کردن ترجمه قسمت های عربی متن در پاورقی؛
4. فارسی کردن عبارات عربی متن؛
5. تبويب مطالب و افزودن برخی عناوین؛
6. ويراستاری متن کتاب.
آن چه که در این تحقیق مورد اهتمام بوده، به این شرح است:
1. تکمیل تبویب مطالب متناسب با محتوای آن؛
2. مدرک یابی موارد ناقص و یا فاقد مدرک؛
3. اضافه کردن کتابنامه و نمایه آیات و معجزات به انتهای کتاب؛
4. افزودن متن عربی برخی از آیات و روایات ترجمه شده در چاپ قبلی به پاورقی؛
5. ویرایش فنی کتاب.
امید است جویندگان حق با مطالعه دقیق این کتاب و دیگر آثار علامه نمازی از دانش فراوان و قلم شیوای آن عالم ربانی به نحو شایسته بهره مند گردند.
مرتضی اعدادی خراسانی
عش آل محمد علیهم السلام(قم)
پائیز 1389مقدمه
ص: 20
بسم الله الرحمن الرحيم
الحَمدُلله رَبّ العَالَمينَ کَما هُوَ أَهلُه، وَلا إِلهَ غَيرُه، والصَّلاةُ والسَّلامُ عَلَى أشرَفِ الخَلائِقِ أجمَعِينَ، ورَحمَةً لِلعالَمينَ، اَلَّذي نَزَّلَ اللهُ الفُرقانَ عَليهِ لِيكُونَ لِلعَالَمِينَ نَذيراً وَحُجَّهً وَبَشِيراً، وَسُلطَانَاً لِلخَلائِقِ أجمَعِينَ، مُحَمَّد، وَآلِهِ الطَّيبِينَ الطّاهِرينَ المَعصُومينَ، اَلأسماءِ الحُسنَى وَالأَمثالِ العُليَا، واللَّعنَةُ عَلىَ أعدائِهِم وَمُعانِدِيهِم،وَمُنكِري فَضائِلِهِم وَمَناقِبِهِم وَوِلايَتِهِم،مِنَ الآنَ إلَى يَومِ الدِّينِ.
در این زمان پرآشوب، که دست های اجانب و بیگانگان از یک طرف و قلم های مغرضین آیین تشیع از سوی دیگر به شدت هرچه تمام تر به کار افتاده و پیوسته در نظر دارند که به طرق مختلف به پیکره مقدس و منزه ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آسیب و خلل وارد کنند، مصمم شدم که درباره مقام منیع و مرتبه رفيع ولایت و ریاست مطلقه حضرت خير المرسلین محمد بن عبدالله صل الله و علیه وآله و اوصیای آن حضرت، ائمه اثنا عشر علیهم السلام با تأییدات خدای منان شرح مختصری بنویسم و مقام ولایت تشریعی (در امور شرعی افراد مکلف) و ولایت تکوینی ایشان را حق فرمان فرمایی شان بر تمام کائنات و ممکنات از جانب پروردگار) اثبات کنم؛
ص: 21
به امید اینکه شاید بتوانم در این اوضاع آشفته، در راه خدمت به دین و بیدار ساختن غافلان از خواب سنگین، قدم مؤثری بردارم و این اقدام، در پیشگاه صاحب ولایت، مقبول واقع گردد.
روی سخن این کتاب با افرادی است که حقانیت قرآن کریم را قبول دارند و رسالت حضرت رسول اکرم صل الله و علیه وآله و خلافت و وصایت ائمه اثناعشر علیهم السلام را تصديق کرده اند. بر چنین کسانی، فرض و واجب است که عقاید خود را از قرآن مجید با ضميمه تفسیر آن از عترت پاکی که علوم قرآن در نزد آنان است، بگیرند و پیوسته در تحکیم آنها بکوشند و در جمیع امور مربوط به اصول و فروع، به ذيل عنایت قرآن و عترت متمسک شوند.
ص: 22
ص: 23
ص: 24
در خبر متواتر بین مسلمین آمده است که پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله فرمود:
من دو چیز سنگین و گران بها را در میان شما به جا می گذارم: کتاب خدا و عترت پاکیزه ام - مادامی که به این دو متمسک باشید، هرگز گمراه نخواهید شد. آگاه باشید که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند، تا روز قیامت که بر من وارد شوند.
این حديث شريف - که به حدیث ثقلین معروف است - را علمای شیعه و علمای اهل سنت، فزون تر از حد تواتر نقل کرده اند و این جانب مقداری از شرح مدارک و اسامی کتب عامه و خاصه آن را در کتاب مقام قرآن و عترت ذکر کرده ام.(1)
ص: 25
در اینجا نیز به ذکر دو روایت از کتاب تاج، جامع اصول سته عامه ، که مورداعتماد همه آن هاست، قناعت می نمایم.(1)
از پیامبر صل الله و علیه وآله نقل کرده اند که فرمود:
من در میان شما چیزی را به جا می گذارم که اگر به آن چنگ زنید، هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد. یکی - که از دیگری بزرگ تر است - کتاب خداست که ریسمانی است کشیده شده میان آسمان و زمین؛ و دیگری ، عترت من، اهل بیتم. این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا روز قیامت که در کنار حوض کوثر، بر من وارد شوند. پس بنگرید که پس از من با آن ها چه می کنید.
مؤلف کتاب تاج، پس از نقل روایت ، تذکر می دهد که این روایت را مسلم(2) وترمذی(3) نقل کرده اند.
هم چنین، در همان کتاب، مؤلف به سندی دیگر از آن حضرت نقل کرده است که در خطبه ای فرمود:
من در میان شما دو چیز گران قدر به جا می گذارم: اولین آن دو، کتاب خداست که نور و هدایت در آن است؛ پس آن را بگیرید و به آن
ص: 26
متمسک شويد. سپس سه مرتبه فرمود: و اهل بیتم - شما را تذکر می دهم که درباره اهل بیتم و رعایت حق ایشان، خدا را در نظر داشته باشید.
در پایان نیز نقل کرده است که اهل بیتِ آن حضرت خاندان آن حضرت اندکه صدقه بر آن ها حرام است.(1)
در کتاب احقاق الحق روایات حدیث ثقلین از طرق عامه نقل و مواضع و
محل های آن مشخص شده اند.(2)
علامه بزرگوار معاصر، نجم الدين عسکری نیز، در کتابی که درباره حديث ثقلین نوشته است، بیش از 150 روایت را از طريق دانشمندان عامه از پیامبر با ذکر محل های آن ها نقل کرده است.(3) به همین نحو است کتاب فضائل الخمسه(4) که حاوی روایات متعددی از حدیث ثقلین است.
از حديث صحيح ثقلین که متواتر و قطعی بین مسلمین است، استفاده می شود که عترت پاکیزه رسول اکرم صل الله و علیه وآله بعد از آن حضرت، افضل و اشرف مردمان اند؛ برای آنکه حضرت همه امت را به آنان ارجاع فرموده. پس معلوم می گردد که همه مردم به آن عترت پاکیزه محتاج اند و عترت به مردم محتاج نیستند.
نیز استفاده می شود که این عترت از خطا و از کفر و شرک و معصیت پاک اند، به تمام علوم قرآن دانایند، از جانب خدا و رسول خلیفه پیغمبرند، امامت بر حق الهی
ص: 27
مخصوص و منحصر به آنان است، هدایت به سوی حق و حقیقت در سایه تمسک به ذیل عنایت آنها امکان پذیر است و تا روز قیامت زمین از این عترت پاکیزه و نیزاز قرآن خالی نمی شود. در ذیل به تبیین و اثبات این خصوصیات می پردازیم.
1.افضل و اشرف بودن عترت از تمام مردم: پیغمبر صل الله و علیه وآله کتاب و عترت را قرین و عدیل یکدیگر قرار داده و فرموده این دو از یکدیگر تا روز قیامت جدا نمی شوند ( خداوند در عالم خارج، چنین مقرر فرموده است و تمسک به این دو را مانع گمراهی امت قرار داده است. پیداست که اگر فردی در میان افراد امت مانند عترت يا افضل از ایشان بود، پیامبر امت را به تمسک به عترت به طور خاص امر نمی فرمودند؛ بلکه اگر فرد یا افرادی در میان مردم از آن عترت پاکیزه افضل بودند، آن حضرت باید عترت را امر می فرمود به کسانی که افضل اند متمسک شوند.
2. ارجاع تمام امت به عترت :پیامبر فرموده است که قرآن از عترت وعترت از قرآن هرگز جدا نمی شود.
جدا نشدن قرآن از عترت، دلالت می کند بر آنکه امت همگی محتاج به عترت اند و جدا نشدن عترت از قرآن، دلالت می کند که آن عترتِ پاکیزه به هیچ فردی از افراد امت محتاج نیستند.
توضیح این مطلب آن است که همۀ افراد امت، برای فهمیدن احکام و وظایف دینی خود و کیفیت قضاوت و رفع نزاع و اصلاح جامعه و شناختن امور مربوط به حقوق و اصلاح امور معاش و معاد مسلمین، به علم قرآن محتاج اند و چون قرآن از عترت هرگز جدا نخواهد شد، پس همه محتاج به عترت اند.
از طرفی، قرآن کریم - هرچند جامع جميع مایحتاج خلق است . به بیان
ص: 28
صریح خودش، محکم و متشابه دارد؛ و از طرف دیگر، به تصریح روایات متواتر، قرآن ظاهری دارد و باطنی، تا هفتاد بطن.(1)
محکمات قرآن تمام احتياجات مردم را رفع نمی کند و ایشان، برای کشف تفسیر و تأويل متشابهات و بطون قرآن، راهی ندارند مگر مراجعه به کسی که خداوند او را برای علم قرآن اختیار فرموده و در آخر سوره رعد، به او اشاره فرموده است.(2) و چون پیغمبر صل الله و علیه وآله به مردم اعلام فرموده است که قرآن از عترت و عترت از قرآن هرگز جدا نخواهد شد؛ پس تمام افرادی که به قرآن محتاج اند به عترت نیز محتاج اند.
نیز فقط عترت اند که به جمیع علوم قرآن عالم اند؛ زیرا اگر عترت به همه قرآن عالم نباشند، در آن چه عالم نیستند، از قرآن جدا می شوند؛ و چون هیچگاه از قرآن جدا نمی شوند، پس مطلبی از قرآن نیست که عترت به آن عالم نباشند.
پس ثابت شد مردم، که محتاج به علم قرآن اند، همه محتاج به عترت اند؛ و
ص: 29
عترت، چون تمام علوم قرآن را دارند، به هیچ فردی نیازمند نیستند.
هم چنین واضح است که اگر در بین امت افرادی غیر عترت پاکیزه، عالم به جميع علوم قرآن باشند، واجب است که پیغمبر صل الله و علیه وآله آنان را نیز قرين عترت خود قرار دهد و تمسک به آنان را نیز امر فرماید. پس چون همه امت را به تمسک قرآن و عترت امر فرموده و احدی را استثنا نکرده، معلوم می شود که همه افراد امت محتاج به عترت اند و هیچکس غیر از اینان به همه علوم قرآن عالم نیستند؛ که اگر عالم می بودند، محتاج به عترت نبودند.
3. معصوم بودن عترت از خطا و لغزش: پیغمبر صل الله و علیه وآله فرمودند که عترت از قرآن جدا نمی شود و تمسک به آنها، مایه ایمنی از گمراهی و ضلالت است پس عترت باید معصوم باشند؛ زیرا اگر معصوم نباشند و خطا و لغزش داشته باشند، از قرآن جدا می شوند و تمسک به آنان موجب نجات از گمراهی نخواهد بود و از ضلالت نیز مصون نخواهند بود. بنابراین عترت باید معصوم باشند که هیچ وقت از قرآن جدا نشوند و تمسک به آنان مایه مصونیت از ضلالت باشد.
4. بودن تمام علم کتاب نزد عترت: از آن چه در ذیل موضوع دوم گذشت، ظاهر شد که عترت باید به تمام علوم قرآن دانا باشند؛ برای آنکه اگر بعضی را ندانند، در آن چه نمی دانند از قرآن جدا می شوند؛ زیرا که جاهل از آن چه نمی داند جداست.
نیز با این فرض که بعضی را ندانند، تمسک به آنان موجب امنیت از ضلالت نخواهد بود؛ زیرا در این صورت، در هر موردی که انسان به عترت مراجعه کند، احتمال می دهد که آن موضوع از مواردی که نمی دانند باشد. پس از این جهت، از ضلالت و گمراهی در امان نخواهد بود.
5. خلیفه خدا و رسول بودن عترت: پیغمبرصل الله و علیه وآله در کلام شریف خود،
ص: 30
عترت پاکیزه خود را قرین قرآن و در محل رفيع وجوب تمسک برای رفع ضلالت امت قرار داده است. از این رو گمراه نشدن امت فرع تمسک به این دو اصل مقرر شده است، پس ثابت می شود که امامت و ولایت و خلافت آنان از جانب خدا و رسول است. در روایاتی آن حضرت فرموده:
من دو خلیفه در میان شما می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم .(1)
چون عترت پیغمبر به مردم محتاج نیستند و تمام مردم به آنها محتاج اند، عقل حکم می کند که باید عترت، امام و پیشوای کل باشند. لذا درباره علی بن ابی طالب علیه السلام گفته اند:
اِستِغناؤُهُ عَنِ الكُلِّ وَاحتِياجُ الكُلِّ إلَيهِ ، دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ إمَامُ الكُلِّ؛(2)
بی نیازی آن حضرت از تمام افراد و نیازمندی تمام افراد به آن حضرت،دلیل این است که آن حضرت پیشوای همگان است.
هم چنین، چون فقط آن عترت پاکیزه مرجع تمام افراد امت تا روز قیامت اند، باید تمام احتياجات امت تا روز قیامت در نزد آنان باشد و تمام این علوم مخصوص عترت است؛ زیرا احدی از افراد مردم ضمیمه عترت نشده است.
پس همه افراد امت به عترت محتاج اند و عترت به هیچ فردی محتاج نیستند و فقط کسانی که تمام افراد امت به آنها محتاج اند، امام و پیشوای تمام خلق اند؛ زیرا محتاج و جاهل هیچگاه امام و پیشوای خلق نمی شود، نه در وقت جهل و احتیاج و نه در وقت رفع جهل و رفع احتیاجش، آن گاه که به عالم مراجعه کرده و دانا شده اند.
ص: 31
آیا ممکن است مجتهدی که عالم کامل است و وظیفه های دینی مردم را تعیین می کند، بعد از آنکه فتوا داد و تعیین وظیفه نمود و مقلدی را که به او مراجعه کرده به وظیفه اش آگاه ساخت، مکلف باشد که تابع همان مقلد شود ؟!
نکته دیگر این که تقسیم قرآن کریم به محکمات و متشابهات دليل است بر آنکه خداوند، برای تعلیم کلام شريف خود، دانشمندانی که تعلیم قرآن دهند قرار داده است؛ چرا که اگر قرار ندهد، اخلال به حکمت وارد می شود و قرآنی که وسیله هدایت است وسیله تحير و سرگردانی خواهد شد. به همین جهت، این دانایان به تمام علوم قرآن از نادانان ممتاز می شوند.
هم چنین خداوند متعال، در آخر سوره رعد، گواهی «کسی که علم كتاب نزد اوست» به حقانیت حضرت رسول را، قرین گواهی خود قرار داده است و چنان که در روایات بسیاری وارد شده، «مَن عِندَهُ عِلمُ الكِتَابِ »(1)عترت پاکیزه نبوی است.(2)
6. منحصر بودن امامت و خلافت الهی در عترت: از کلام شريف «لَن يَفتَرِقا» می توان دریافت که هرگز قرآن از عترت و عترت از قرآن جدا نشوند؛ این کلام - چنان که پیش تر ثابت شد - دليل است بر این که غیر عترت به عترت محتاج است . پس در میان افراد، کسی غیر از عترت امام وخلیفه نخواهد بود؛ زیرا که اگر باشد، او محتاج به عترت نخواهد بود.
7. منحصر بودن راه هدایت در تمسک به عترت و قربن بودن آن با قرآن: پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله فرمود: «مادامیکه به آن دو متسمک باشید، هرگز گمراه نخواهید شد». از این کلام، استفاده می شود که راه هدایت و سعادت منحصر در این دو است و امت مصون از ضلالت نخواهند بود، مگر آن که به این دو
ص: 32
متمسک شوند.
نیز معلوم است که هدایت و سعادت در قرآن است، علم قرآن نزد عترت است و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند. پس اگر هدایت و سعادت در نزد غیر عترت يافت شود، قرآن از آنها جدا می شود، و این باطل است.
08 خالی نماندن زمین از عترت و قرآن، تا روز قیامت: پیامبرصل الله و علیه وآله فرمود: «این دو از یکدیگر جدا نشوند، تا آن که روز قیامت بر من وارد شوند». از این کلام، استفاده می شود که هیچگاه زمین از این دو خالی نمی گردد؛ زیرا که اگرخالی گردد، هریک از این دو از دیگری جدا خواهد شد.
نیز از آن جا که مصونیت خلق از گمراهی در تمسک به این دو ثقل است، مادامی که خلق در روی زمین مشمول تکالیف باشند، باید این دو نیز برای اتمام حجت در روی زمین باشند.
این موضوع با غیبت امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف منافات ندارد، برای آنکه در حال غیبت نیز مردم از ایشان انتفاع می برند، چنان که از خورشید، وقتی که در پشت ابرها از نظرها غایب است، منتفع می شوند.(1)
از آن چه گذشت، روشن می شود که این حدیث از جمله کلمات جامع حضرت رسول صل الله و علیه وآله است که بسیاری از فضایل مهم عترت را حکایت می کند.
ص: 33
ص: 34
مراد از عترت همان اهل بیت پیغمبر و ائمه معصومین علیهم السلام از اولاد امام حسین اند؛ به چند دلیل:
اول: گفتار اهل لغت است، مبنی بر این که عترت همان اولاد شخص اند.
دوم گفتار پیغمبر در بسیاری از روایات است که فرمودند: «وَعِترَتِي أَهلَ بَيتِي» .(1)
سوم: اوصافی است که برای عترت بیان کرده اند؛ از جمله، این که: معصوم و پاکیزه از گناه اند،(2) به جمیع علوم قرآن عالم اند، از قرآن جدا نمی شوند،(3) تمسک به آنان موجب مصونیت از ضلالت است،(4) مَثَل آنها مَثَل کشتی نوح است (5)و صفات دیگری که مورد اتفاق عامه و خاصه است.(6) روشن است که این صفات کریمه بر هیچ کس غیر از ائمه اثنا عشر علیهم السلام منطبق نبوده و نخواهد بود.
ص: 35
برای معرفی عترت، شایسته است به روایاتی اشاره شود که از جانب خداوند و رسول اکرم صل الله و علیه وآله و صادر شده است و در آن، بیان افراد عترت پاکیزه و اسامی آن بزرگواران و فضائل و مناقب ایشان آمده، تا مطلب مانند آفتاب روشن گردد. این روایات بیش از حد تواتر - بلکه بالغ بر چند هزار روایت - است.
شیخ کلینی در کتاب شریف الکافی - که در میان کتاب های شیعه مانند خورشید تابان است. بیش از پانزده روایت که در آنها تصريح خدا و رسول بر اسامی عترت پاکیزه و فضائل و مناقب آنان ذکر شده، نقل فرموده است.(1)
علامه مجلسی نیز در بحارالأنوار عددِ احادیثی را که از پروردگار عالم در این خصوص نقل شده، به 22 روایت صحیح و معتبر رسانیده است .(2)
اما احادیث وارده از حضرت رسول صل الله و علیه وآله در این باره به دو دسته قسمت می شود:
دسته اول: احادیثی است که در آن حضرت تعداد خلفا و اوصیای خود رادوازده نفر اعلام می کنند. برخی از این احادیث از این قرارند:
شیخ صدوق، در کتاب خصال، 46 حديث که بیشتر آن از طرق اهل سنت است ذکر کرده که همگی شامل این مضمون است.(3)
شیخ طوسی، در کتاب غیبت، ده روایت از طريق عامه نقل می کند ومی فرماید روایات شیعه از حد احصا خارج است .(4)
ص: 36
شیخ جلیل القدر نعمانی، در کتاب غیبت ، متجاوز از سی روایت نقل فرموده است.(1)
علامه بزرگ سید هاشم بَحرانی - صاحب تفسیر برهان - در کتاب انصاف، از صحیح بخاری سه حديث و از صحیح مسلم نُه حديث نقل می کند. هم چنین از حمیدی هشت روایت در جمع بين صحیحین و چند حدیث از جمع بين صحاح و از ابن بِطريق در کتاب عمده از بیست طريق و از دیگرانی که همه از دانشمندان عامه اند نقل کرده که پیغمبر او فرمود: «خلفای بعد از من دوازده نفرند».(2) واضح است که این عدد بر غیر ائمه اثناعشر علیهم السلام منطبق نیست.
دسته دوم: روایاتی است که در آن پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله اسامی عترت پاکیزه رابیان می فرمایند. در این دسته از روایات حضرت رسول تصریح می کنند که خلفا و اوصیای ایشان که سرور اهل عالم اند، دوازده امام هستند و با ذکر اسم، شرح فضايل و مناقب آنان را بیان می کنند. محل ذکر برخی از این احادیث چنین است:
شیخ کلینی در کتاب الکافی، ده روایت نقل کرده است،(3) شیخ صدوق در کتاب عیون متجاوز از سی حدیث،(4) شیخ طوسی در کتاب غیبت(5) پانزده و نعمانی در کتاب غیبت سی روایت نقل کرده است.(6)
عالم کامل و ثقه جلیل، علی بن محمد خزاز، در کتاب کفاية الأثر، نصوص و تصريحات پیغمبر بر ائمه اثناعشرعلیهم السلام و فضائل و مناقب ایشان را در بیش از دویست روایت گردآوری کرده است.(7)
ص: 37
سید بزرگوار در کتاب انصاف ، در نصوص بر ائمه، 326 روایت از حضرت رسول صل الله و علیه وآله نقل کرده است که در آن ها تصریح به اسامی عترت پاکیزه و فضایل و مناقب آنان دیده می شود(1) و پس از آن روایاتی که از طریق اهل سنت از پیغمبر اکرم نقل شده را بیان می کند که به چهل حدیث اکتفا فرموده است.(2)
علامه مجلسی در بحار در باب نصوص پیغمبر اکرم بر ائمه دین علیهم السلام 240 حديث نقل کرده است.(3) ایشان در جای دیگری از این کتاب نیز روایاتی را که جابر بن عبدالله انصاری در این خصوص از پیغمبر اکرم نقل کرده، جمع فرموده است.(4)
شیخ صدوق در کمال الدین روایات این موضوع را نقل و به 37 حديث قناعت می کند. هم چنین در ابواب احادیث صریحی که از پروردگار و احمد مختار و ائمه اطهار علیهم السلام در این موضوع صادر شده، 189 روایت صحیح و معتبر نقل فرموده است.(5)
در کتاب شریف مدينة معاجز، تألیف علامه بزرگ سید هاشم بَحرانی، روایات معجزات دوازده امام علیهم السلام به 2066 روایت رسیده است که از آن جمله، متجاوز از 650 روایت ، اخبار غیبی آنان است.(6)
علامه بزرگوار شیخ حر عاملی - صاحب وسائل الشيعة - در کتاب شریف
ص: 38
إثبات الهُداة ، روایات معجزات ائمه هدی علیهم السلام را به 1907 روایت رسانده و از روایات معجزات پیغمبرصل الله و علیه وآله به 720 روایت قناعت کرده است.(1)
هم چنین 927 روایت نقل کرده است(2) که در آن به امامت ائمه هدی و خلافت و عصمت آنان به اجمال یا تفصیل اشاره شده است. افزون بر این 278 روایت نیز از علمای عامه در این موضوع نقل کرده است.(3)
ایشان هم چنین در باب دهم همین کتاب، 1019 روایاتِ نصوص بر امامت و خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام ،(4) 551 رواياتِ نصوص بر امامت و خلافت آن حضرت از طریق عامه،(5) 326 روایاتی که در حكم نص بر این موضوع است(6) و 1309 روایاتِ نصوص ائمه اثناعشرعلیهم السلام بر خودشان و هریک به امام بعد از خودش را نقل می کند.(7)
ص: 39
ص: 40
بنابر آنچه گفته شد، هر امری - چه به ولایت تکوینی مربوط باشد، چه به غیر آن - در صورتی که با آیات قرآن کریم به ضمیمه تفسیر عترت نبوی ، که علم کتاب نزد آنان است؛ اثبات شد، بر تمام اهل ایمان واجب است آن را قبول کنند و به آن معتقد شوند و حرام است که از آن رو گردانند و به حجت پروردگار (قرآن و عترت) متمسک و معتقد نگردند.
نیز کسی اجازه ندارد که بدون مراجعه به پیغمبر و امام علیهم السلام به احکام عام ومطلق قرآن متمسک شود و مطلبی را اثبات کند.
مواردی که برای نمونه در ذیل می آید بر صحت این نتیجه گیری تأکید دارد:
نباید به ظاهرِ بعضی از آیات متشابه متمسک شد و گفت که خداوند درآخرت دیده می شود، چنانکه عده ای از مسلمانان - که تابع ائمه معصومین علیهم السلام نیستند - چنین می گویند.(1)
نباید با احتجاج به برخی از متشابهات قرآن خدا را جسم دانست و برای او
ص: 41
اعضا و جوارحی قائل شد.(1)
نباید به بعضی از آیات نظر افکند و به جواز وقوع شرک و معصیت از انبیا ومرسلین قائل گشت.(2)
نباید با استناد به برخی از آیات متشابه ، به جیر معتقد شد.(3)
نباید به بعضی از آیات متمسک و ولایت تکوینی شخص پیغمبر و ائمه دین علیهم السلام را منکر شد؛ چنان که نقد آن در بخش سوم خواهد آمد.
نیز، نباید به ظواهر بعضی از آیات استدلال کرد و علم غیب پیغمبر و امام رامنکرگشت.(4)
نباید به ظواهر تعدادی از آیات استدلال و تناقض و اختلاف برای قرآن اثبات کرد.(5)
گفتنی است که شخصی در زمان امیرالمؤمنین چنین کرد و در دین شک نمود، لكن، چون خدمت حضرت رسید و شبهات خود را عرضه داشت، ایشان
ص: 42
تمام آنها را جواب فرمود.
نیز در زمان حضرت عسکری علیه السلام فيلسوفی ادعا کرد که تناقض و اختلاف در قرآن هست و اوراقی در این مقوله نوشت. حضرت آن ها را جواب فرمود و اشتباه او را ثابت کرد، چنان که خود آن شخص تمام آن اوراق را سوزانید.(1)
نباید به آیه شریفه «وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ» (2)متشبث شد و گفت که حضرت رسول صل الله و علیه وآله از نهاد همسایگان منافقش بی اطلاع بوده است. این خود بی توجهی به آیه شریفه«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(3) است، با اینکه این آیه شریفه می فرماید: خداوند و رسول و مؤمنان اعمال شما را می بینند، آیا ممکن است پیغمبر یا اعمال منافقین را ببینید و باز حقیقت حال آنان را نداند؟!
نباید به جمله ای از آیات متشابه متمسک شد و - معاذ الله - جهل و نادانی یا معصیت برای پیغمبر صل الله و علیه وآله اثبات کرد؛ همان طورکه نباید آیات محکم راجع به علم و کمال پیامبر و کلمات اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام که مقام علم و دانایی آنان را اثبات می فرماید، زیر پا گذاشت و ادعا کرد که مجعول است؟
ص: 43
با این وصف، بیم آن می رود که کار بعضی از نا آگاهان به جایی برسد که آیاتی را که آن زنديق در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام مورد شبهه قرار دارد و حضرت به طور مشروح شبهات او را دفع فرمود، مستمسک قرار دهند و بگویند که خبر وارده، در جواب شبهات، ضعیف است و بدین ترتیب خود و دیگران را به گمراهی اندازند.
سپس باید بین آیات قرآن جمع نماییم و متشابهات آن را بر محکمات آن حمل کنیم؛ چنان که حضرت رضا علیه السلام فرموده است.(1)
برای نمونه، باید آیه متشابه «لَاتَعلَمُهُم» را با آیه« فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ »جمع کنیم و بگوییم که آیه «َاتَعلَمُهُم» علم ذاتی را نفی می کند اما به فرموده پروردگار، پیامبرصل الله و علیه وآله همه اعمال را می بیند. کسی که خداوند ملکوت آسمان و زمین را بر او عرضه داشته، آیا اهل مدینه را نمی شناسد؟ مگر آنکه بگویند ملکوت آسمان و زمین فقط بر ابراهیم خلیل علیه السلام عرضه شده، اما بر پیغمبرصل الله و علیه وآله عرضه نشده و اگر هم شده، فراموش کرده است !
هم چنین ممکن است کسی به آیه سوم سوره نساء(2) متمسک شود و بگوید که، از این آیه، جواز تعدد زوجات استفاده می شود؛ لكن مشروط به عدالت است. بعد به آیه 129 همان سوره (3) نظر افکند و بگوید که عدالت ممکن نیست !
ص: 44
سپس از این دو آیه نتیجه بگیرد، خداوند جواز آن را به شرطی که مقدور نیست، مشروط فرموده؛ پس در حقیقت، تعدد زوجات ممنوع است!
چنین کسی آیه را به رأی خود تفسیر کرده است، مانند ابن ابی العوجاء که درزمان امام صادق علیه السلام به تناقض واختلاف این دو آیه قائل شد و به هشام بن حکم مراجعه کرد، اما هشام نتوانست جواب بگوید. لذا به سوی مدینه رفت و خدمت امام صادق علیه السلام رسید و قضیه را به عرض آن حضرت رساند. امام فرمود:
«آیه اول به نفقه مربوط است»؛ یعنی جواز تعدد زوجات مشروط به عدالت درانفاق بر آن هاست. اگر می تواند در انفاق بر آن ها عدالت کند، می تواند زوجات متعدد بگیرد؛ وگرنه به همان یکی اکتفا کند.
«اما آیه دوم به محبت و مودت مربوط است»؛ یعنی در مودت و محبت قلبی،بین زوجات، هرگز نمی توانید عدالت برقرار کنید.
این روایت را کلینی در الكافي نقل فرموده(1) و علی بن ابراهیم قمی نیز آن را نقل کرده است.(2) عیاشی نیز از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که درباره آیه دوم فرمود: «در مودت، هرگز نمی توانید عدالت را رعایت کنید».(3) این روایات در تفسیر برهان و غیر آن نیز نقل شده است.(4)
بنابر آن چه گفته شد، چون تمام علوم قرآن نزد پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله و پیشوایان دین علیهم السلام - عترت پاکیزه آن سرور - موجود است، پس باید در کشف علوم قرآن و
ص: 45
پی بردن به مرادهای پروردگار، تنها به پیغمبر و امام مراجعه کنیم. از این رو کسی نمی تواند فقط به قرآن هدایت شود و کسانی که فقط به قرآن بدون تفسیر و بیان عترت متمسک شوند، در طريق ضلالت و گمراهی واقع شده و می شوند.
کلام «حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ؛(1) کتاب خدا برای ما بس است»، نیز درست نیست و خلاف تصریح پیغمبر این است که در حدیث ثقلین فرمود: «قرآن و عترت هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند». از این جهت است که قرآن راهنمای مردم به سوی پیغمبر و امام است. متقابلا، پیغمبر و امامان دین علیهم السلام نیز راهنمای مردم به سوی قرآن اند. خود ایشان می فرمودند:ما هرگز برخلاف قرآن سخنی نمی گوییم و هرچه می گوییم از قرآن است.(2)
امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن خطبه شریفه خود فرمودند:
قرآن کلام پروردگار است و نوری است که باید به آن پیروی و اقتدا کرد. پس هرچه می خواهید، از آن بپرسید؛ ولی می دانید که هرگز به شما جواب نمی دهد. از من سؤال کنید، تا من از قرآن برای شما خبر دهم.(3)
همین است که فرمود:
این قرآن کتاب صامِت الهی است و من کتاب ناطق خداوندم.(4)
ص: 46
زین العابدین امام سجاد علیه السلام نیز فرمودند:
امام نمی شود، مگر شخص معصوم. عصمت هم در ظاهر خلقت بدن نیست که مردم آن را ببینند؛ از این جهت امام را باید خدا و پیغمبر معین کنند. عرض کردند: معصوم کیست و چیست؟ فرمود: معصوم کسی است که معتصم و متمسک به حبل الله باشد . و «حبل الله » قرآن مجید است چنان که هیچگاه این دو از یکدیگر جدا نشوند، تا روز قیامت. پس امام علیه السلام به سوی قرآن و قرآن به سوی امام هدایت می فرماید. این است کلام خدا که فرمود:«. إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ ».(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
بترس از آن که قرآن را به رأی خود تفسیر کنی، مگر آن که آن را از کسانی که عالم به آن باشند یاد بگیری و بیاموزی؛ زیرا بسا می شود که ظاهر قرآن شبیه به کلام بشر باشد، ولی آن ظاهر خود مراد پروردگار نباشد. چون خالق هیچ شباهتی به مخلوق ندارد، افعال خالق نیز شباهت به افعال مخلوق ندارد. کلام خالق فعل خالق است و کلام مخلوق فعل مخلوق. از این رو، کلام خالق هیچ به کلام مخلوق شبیه نیست. پس کلام خالق را به کلام مخلوق تشبیه نکن که در ضلالت و گمراهی واقع خواهی شد.(2)
ص: 47
پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله در خطبه شریفه خود فرمود:
علی برادر من، وصی و خلیفه من و رسانندۀ دین از طرف من است. اگر از او طلب هدایت و سعادت کنید، شما را هدایت فرماید. اگر تابع او شوید، نجات یابید و اگر با او مخالفت کنید، گمراه شوید...؛ زیرا خداوند قرآن را بر من نازل فرموده و مخالفش گمراه است. کسی هم که علم قرآن را از غير على طلب کند، هلاک و خسارت نصیب اوست.(1)
امام صادق علیه السلام در رساله شریف خود مرقوم فرمودند:
بر شما باد که آثار و اخبار حضرت رسول اکرم و ائمه اطهار را ملتزم و پذیرا شوید، هرکس چنین کند هدایت یابد و کسی که متابعت نکند و رو بگرداند گمراه خواهد شد؛ چون اینان کسانی اند که خداوند شما را امر فرموده مطیع و فرمان بردار آنان باشید و آقایی و ولایت ایشان را قبول کنید.(2)
نیز در این رساله فرمودند:
بدانید هیچ کسی حق ندارد در دین خدا، به هوای نفس و رأی و قیاس خود، کلامی بگوید. خدای متعال قرآن را نازل فرموده و بیان هر چیزی را در
ص: 48
آن قرار داده و برای قرآن و علوم آن نیز اهلی قرار داده است که دیگران باید تابع آنان شوند. آنان مورد کرامت و لطف و عنایات پروردگار واقع شده اند، به این صورت که خداوند تمام علوم قرآن را نزد آنان گذاشته و آنان را از هر جهت مستغنی فرموده است؛ لذا هیچگاه به رأی و قیاس و هوای نفس عمل نمی کنند. آنان «اهل ذکر» هستند که خدای متعال در قرآن مجید امر فرموده است مردم از آنان سؤال کنند و تابع آنها گردند؛ و چنان که هیچ فردی حق نداشت در زمان حیات پیغمبر به حضرتش مراجعه نکند و به هوای نفس و رأی و قیاس عمل کند، بعد از پیغمبر اکرم نیز باید تابع آثار پیغمبر و اوصیای آن سرور باشد.(1)
علامه خویی می فرماید:
اخبار بسیاری از ائمه اطهار علیهم السلام به طور تواتر وارد شده و دانشمندان طایفه حقه امامیه - رضوان الله عليهم - نیز اجماع کرده اند بر اینکه قیم قرآن (عالم به تفسیر محکمات و متشابهات آن و حافظ اسرار آیات الهی) بعد از پیغمبراکرم صل الله و علیه وآله عترت پاکیزه آن سرور، ائمه اثنا عشر علیهم السلام هستند و
عقل و نقل و اجماع دلیل بر این است.(2)
سپس علامه به ذکر برهان عقلی و نقلی مبنی بر اینکه علوم قرآن مخصوص
ص: 49
ائمه هدی علیهم السلام است، می پردازد.(1)
پس اصحاب پیغمبر و دیگر مسلمانان بعد از آنان هیچ گاه حق نداشته اند و نخواهند داشت که به آیه شریفه«أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ ۚ»(2) متمسک شوند و بگویند که قرآن کریم به تنهایی برای ما کافی است و با این ادعای باطل، به پیغمبر و امام مراجعه نکنند. اگر ما به آیه قبل از همین آیه شریفه نظر کنیم، به خوبی روشن می شود که چون کفار درخواست معجزه کردند، در جواب آنان، این آیه نازل شد: «آیا معجزة قرآن کریم برای آنان کفایت نمی کند؟!». البته کفایت می کند؛ زیرا اگرچه کلمات آن عربی است و آنها نیز عرب اند، هرگز نمی توانند یک سوره مثل آن بیاورند.
با این توضیح، روشن می شود که مفاد آیه مزبور آن نیست که این قرآن به تنهایی برای مسلمین کافی است و ایشان به تفسیر پیغمبر و عترت علیهم السلام محتاج نیستند. پس هرکه به این آیه استناد کرده و بدون مراجعه به اخبار و بیان عترت، آیاتی را برای اثبات جهل پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام آورده، به راه غلط رفته است.
أف باد بر این افراد جاهل که از روی غرض و مرض و برای متاع دنیا، آیات متشابهی را جمع می کنند و به تفسیر عترت پیغمبر مراجعه نمی کنند؛ مرام مخالفان را تأیید می کنند و به آیات محکم دیگر توجه و به کسانی که علوم قرآن نزد آنان است مراجعه نمی کنند. آنگاه ، خود که گمراه شدند، دیگران را نیز گمراه می کنند و از اخبار اهل بیت دور می سازند. ایشان هرچه را به فکر کوتاه خود
ص: 50
نمی فهمند، انکار می کنند و گاهی آن را خلاف قرآن (آیات متشابهی که جمع کرده اند) می دانند؛
بلی، پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام فرموده اند که ما هرگز برخلاف قرآن سخن نمی گوییم؛(1) پس اگر روایتی برخلاف قرآن به ما منسوب شد، باطل است.
میزانِ شناختن چنین روایتی نیز آن است که آن چه را به صریح قرآن ثبت گردیده است، نفی کند؛ یا آن چه را قرآن به دلالت قطعی نفی کرده است، اثبات کند.
در این جا، ما به ذکر دو روایت که این میزان را برای ما نصب می کند، می پردازیم:
اول: در کتاب کافی، به سند صحیح، از ثقه جليل عبدالرحمن بن حجاج نقل شده است که حکم بن عتیبه و سلمة بن کھیل - که دو نفر از علمای عامه بوده اند - نزد حضرت امام محمد باقر علیه السلام رفتند و عرض کردند: آیا به شهادت یک نفر با قَسَم، دعوی ثابت می شود؟ امام باقر علیه السلام فرمود:
بلی، حضرت رسول و امیرالمؤمنین علیهما السلام در کوفه به آن حکم فرمودند. (یعنی در مقام قضاوت و حکم شرعی، دعوی شخص مدعی به شهادت یک نفر، همراه با قسم مدعی، ثابت می شود). حكم و سلمه عرض کردند: این حکم برخلاف قرآن است. حضرت فرمود: چگونه برخلاف قرآن است؟ عرض کردند: برای آنکه خداوند در قرآن می فرماید: «وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ».(2) امام فرمود: مگر فرمان دو شاهد گرفتن به این معنی است که شهادت یک نفر را با قسم قبول نکنید؟(3)
ص: 51
دوم: در روایت دیگری ، امام صادق علیه السلام فرمود:
مَنِی از جمیع بدن بیرون می شود. ابوحنیفه عرض کرد: چگونه منی از جميع بدن بیرون می شود، حال آنکه خداوند در قرآن می فرماید:« يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ»(1) امام علیه السلام فرمود: مگر مفهوم کلام پروردگار این است که منی از غیر این دو موضع بیرون نمی آید ؟!(2)
پس، از این دو روایت، میزان مخالفت با قرآن برای اهل ایمان ثابت می شود. تشخیص این میزان نیز مخصوص افرادی است که به علوم و معارف قرآن آشنا باشند؛ نه مثلا کسی که حتی به عبارت دعای کمیل - که رایج ترین ادعیه است - احاطه ندارد و به امیرالمؤمنین علیه السلام دروغ بسته و گفته است که حضرت در دعای کمیل عرضه داشته: «إِلهي، بِرُبُوبِیّتِک تَوِسُّلِي». چنین عبارتی در دعای کمیل نیست، اما چون مدعی در مقام انکار توسل به امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز انکار اصل ولایت است و خداوند چشم بینای قلب او را کور کرده، چنین افترایی بسته و آن را به چاپ نیز رسانده است و این لطفی است برای عبرت گرفتن مؤمنین که گفتار بی اعتبار از با اعتبار ممتاز گردد.
پس مقیاس شناختن راست و دروغ اخبار، فهم هرکس نیست که اگر مطلبی را نفهمید، بگوید دروغ است. قرآن تکذیب کنندگان را چنین معرفی می کند: «وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَٰذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ»(3)
چون به فهم آن راه نیافته اند، می گویند که این دروغی کهنه است.
ص: 52
نیز می فرماید:
«بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ»(1)
آن چه را به علمش احاطه نیافتند، دروغ انگاشتند.
ائمه هدی علیهم السلام نیز، هم خبرسازان دروغگو را معرفی می فرمودند، هم راستگویان را و این دسته اخیر را نزد اصحاب ، توثیق و تجلیل می فرمودند.
گاهی راویان اخبار اسامی افرادی را خدمت امام عرضه می داشتند و از وثاقت و صداقت آنان جویا می شدند؛ گاهی نیز از کتاب هایشان سؤال می کردند، یا کتاب را برامام عرضه می داشتند. امام علیه السلام هم اخبار ایشان را تصدیق یا تکذیب می فرمودند.
بزرگان دین - مانند شیخ کلینی، شیخ صدوق، جمعی از شیعیان و دانشمندان قم، شیخ طوسی و شیخ مفید - زحمات فوق العاده ای کشیدند و اخبار معتبر و موافق قرآن را ضبط و روایات بی اعتبار را اسقاط کردند.(2)
بنابراین آن چه از اخبار و آثار نزد ماست، همه معتبر است؛ مگر تعداد اندکی که بعید است دانشمندان علم حدیث در تشخیص آن ها دچار اشتباه شوند.
روایاتی که در بیان مطالب مفید و خاص وارد گشته، با آیات و احکام مطلق و عمومی مخالف نیست؛ چه به اصول دین مربوط باشد، چه به فروع دین یا احکام و معارف دیگر. مثلا روایاتی که در بیان احکام و مسائل وضو و غسل و تيمم صادر گشته با آیات مطلقه نازل گشته در باب وضو و غسل و تیمم مخالف نیست. هم چنین، روایات احکام نماز و روزه و زكات و حج و معاملات و دیگر موارد که چندین هزار روایت است. با آیات نازل گشته در عبادات و معاملات مخالف نیست. با این که این
ص: 53
مطلب مثل آفتاب روشن است، برای تبیین بیشتر چند مثال بیان می شود:
1. آیه شریفه «أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(1) که لفظ آن عام است با روایات مخصص آن، که بیان می دارد ائمه هدی علیهم السلام مصادیق منحصر أولوالأمرند، منافاتی ندارد.
نیز، بعد از اینکه ائمه هدی علیهم السلام فرمودند: «مقصود از «وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» در این آیه ماییم»، کسی دیگر نمی تواند با تمسک به عموم اين عام، غير ائمه را اولوالأمر بداند.
2. در آیه شریفه «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»(2) که بیان می دارد راسخان در علم، تأويل تمام آیات قرآن را می دانند، لفظ عام و مراد خاص است؛ چنانکه، در قالب روایات متواتری فرموده اند:
ماییم راسخان که تمام تأويل قرآن را می دانیم .(3)
3. در آیه ولایت:«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا»(4)لفظ عام و مراد از «المُؤمِنُونَ» امیرالمؤمنین علیه السلام است.(5) پس کسی نمی تواند بعد از آن که مراد را در روایات تعیین فرمودند، آیه را در غیر ائمه هدى علیه السلام جاری کند و با تمسک به ظاهر آیه ، آن را تعمیم دهد.
4. در آیه عرض اعمال: «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»(6) نیز لفظ عام است. با وجود این، روایات متواتری که بیان می دارد مراد از
ص: 54
«الْمُؤْمِنُونَ» ائمه هدی علیهم السلام هستند،(1) مخالف قرآن نیست و هیچ کس نمی تواند با استدلال به لفظ عام آن، دلالت این آیه را در موردی غیر از امامان بر حق الهی جاری بداند و بگوید که ظاهر لفظ عام است و شامل دیگران نیز می شود.
5. کسی نمی تواند بگوید که لفظِ «اهل بیت» در آیه تطهير(2) عام است و این آیه شریفه تمام زنان پیغمبر را در بر می گیرد، بلکه باید تسليم روایاتی شد که بیان می دارد مراد از «اهل بیت» در این آیه، به طور خاص، پیغمبر و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین -هستند.(3)
6. در آیه خمس،(4) عناوين «يتامی» ، « مساکین» و «ابن سبیل» مطلق است و سادات و غیر سادات را شامل می شود، اما چون آنها را در روایات به بنی هاشم مقيد فرموده اند،(5) جایز نیست کسی به ظاهر آیه نظر افکند و در مورد غیر سادات نیز حکم خمس را اجرا کند.
7. مثال دیگر، آیه دعای حضرت سلیمان است که عرض کرد:
« رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي»(6)
پروردگارا، مرا بیامرز و به من پادشاهی ای ببخش که برای احدی بعد از
من سزاوار نباشد.
ص: 55
حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در مورد این آیه می فرماید:
مقصود سليمان آن بود که احدی بعد از او نگوید این پادشاهی را به ظلم و جور به دست آورده، بلکه واضح باشد که بخشش خدایی بوده است.(1)
پیداست که این روایت با آیه شریفه مخالف نیست، بلکه مقصود حضرت سلیمان را بیان می کند.
پس ممکن است در قرآن کلامی باشد که ظاهر آن مراد نباشد، بلکه قرینه آن در کلام امام علیه السلام بیاید که به ما بفهماند ظاهر آن آیه مراد پروردگار نیست. هرگاه امام علیه السلام مراد پروردگار را معین فرمود، روا نیست کسی به ظاهر لفظ تکیه کند و معنی دیگری را طرح و از آن، مطلبی به خلاف بیان ائمه اثبات کند.
همین طور است روایات بسیاری که در شرح عوالم مخلوقات(2) و شمار آنها وارد شده که به هیچ وجه مخالف قرآن نیست، بلکه موافق قرآن و شرح کلمه عالَمین» است که در سوره حمد و دیگر سوره های قرآن کریم تکرار شده است.
ص: 56
روایاتی که علم غیب را برای پیغمبرصل الله و علیه وآله اثبات می کند، نه تنها مخالف قرآن نیست، بلکه موافق آن است. در این باره ، خداوند متعال می فرماید:
«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشَاءُ»؛(1)
خدا شما را بر غیب آگاه نمی فرماید، بلکه هرکدام از رسولان خود را که بخواهد برای این علم غیب برمی گزیند.
پس، به طور قطع و یقین، پیغمبر ما نیز که برگزیده خدا و از همه خلايق افضل است ، از علم غیب آگاهی یافته است.
نیز می فرماید:
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا*إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ»(2)
خداوند عالم غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نسازد، مگر آن رسولی که او را بپسندد.
شکی نیست که حضرت رسول صل الله و علیه وآله پسندیده خداست، پس آن ذات اقدس
ص: 57
علم غیب را به ایشان تعلیم فرموده است. این مطلب صراحتاً در روایات صحیح و معتبر آمده است.(1)
پس آیاتی که در ابتدا برخلاف این مطلب به نظر می رسد و بیان می دارد که علم غیب مخصوص خداوند است - را باید با این آیات و روایات جمع کرد و به همه آنها ایمان آورد. برای مثال امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه شریفه خود فرموده است:
مراد از آن غیب که احدی آن را نمی داند، علم قیامت است .(2)
ابتدای آیه ای که از سوره جن ذکر شد نیز دلالت دارد که حضرت رسول صل الله و علیه وآله وقت قیامت را نمی داند، اما موارد دیگری هم وجود دارد که مراد از نفی علم غیب، نفی علم ذاتی است، بدون یاد گرفتن از خداوند متعال و بدون وراثت از پیغمبر صل الله و علیه وآله است.
در این جا به توفیق پروردگار، آیات و روایاتی را برای اثبات علم غیب پیغمبر وائمه هدی علیهم السلام ذکر می کنیم تا مطلب روشن شود.
از جمله آیاتی که بر علم غیب امام دلالت دارد، این آیه شریفه است که
خداوند در آن می فرماید:
«وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(3)
هیچ امر غیبی و ناپیدایی در آسمان و زمین نیست، مگر آن که (علم آن)در کتاب مبین است.
هم چنین خداوند می فرماید:
هیچ دانه ای در تاریکی های زمین و هیچ ترو خشکی نیست، مگر آن که در کتاب مبین است.(4)
ص: 58
نیز می فرماید:
چیزی نیست که کوچکتر از ذره یا بزرگ تر باشد، مگر آن که (علم آن) در
کتاب مبین است.(1)
اما در مقام معرفی کتاب مبین که همین قرآن کریم است، خداوند می فرماید:
«الر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ*إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا»(2)
ای محمد این است آیات کتاب مبين. ما آن را (به صورت) قرآنی عربی نازل کردیم برای آن که شما بفهمید.
هم چنین می فرماید:
«حم*وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ*إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّاً»(3)
در سوره دخان هم می فرماید:
ما کتاب مبین را در شب مبارک (شب قدر) نازل کردیم .(4)
نیز می فرماید:
«وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ»(5)
ما آن کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانی است برای هر چیز.
یعنی علم همه چیز در قرآن هست، چنان که می فرماید:
«مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ»؛(6)
ما چیزی را در کتاب (قرآن) فروگذار نکردیم.
ص: 59
هم چنین خداوند، در بیان اینکه این علوم در دسترس کسی نیست، مگرافرادی معین (عترت) که خدا و رسول آنان را معین فرموده اند، می فرماید:
«قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»؛(1)
شهادت پروردگار و شهادت کسی که علم کتاب نزد اوست، بین من و شما کافی است.
اما «کسی که علم کتاب نزد اوست»، علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ چنان که در روایات بسیاری از طریق عامه و خاصه بیان شده است.(2)
البته ائمه هدی علیهم السلام نیز از مصادیق این آیه اند؛ چنانکه مشروحاً در کتاب مقام قرآن و عترت بیان شده است.(3) به این ترتیب، از این روایات دانسته شد که کتاب مبین صامت، همین قرآن است و علوم آن نزد کتاب مبين ناطق؛ یعنی امام علیهم السلام است.
در کتاب شریف وسائل الشیعه که مورد اعتماد تمام علما و مجتهدين ماست ، از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند که فرمود:
این (قرآن کریم) کتاب صامت خداست و من کتاب ناطق خداوند هستم.(4)
در کتاب شريف الكافى در حديث مفصلی، نقل شده است که عالمی
ص: 60
نصرانی خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام رسید و مسائلی پرسید؛ از آن جمله، از تفسیر آیه «حم * وَالكِتابِ المُبِينِ »سؤال کرد. امام فرمود:
در باطن قرآن، تفسیر این آیه آن است که «حم» اسم محمد صل الله و علیه وآله ... وکتاب مبين» امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است.(1)
پس در ظاهر قرآن، کتاب مبین، همین قرآن است و در باطن قرآن، کتاب مبين، همان امام مبین؛ یعنی امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.
عالم جلیل القدر، عیاشی، در تفسیر خود از ثقة جليل حسین بن خالد نقل می کند که: از امام صادق علیه السلام تفسیر آیه شریفه « وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(2)را می پرسد. در ادامه این حدیث چنین نقل می کند: عرض کردم تفسير عبارت شريف «في كتاب مبین» چیست ؟ امام فرمود:
یعنی در امام مبین است.(3)
شیخ کلینی در کتاب روضه کافی، از ابوالربيع شامی، از امام صادق علیه السلام تفسیر این آیه شریفه را این گونه نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
همه (علم) این در (قلب) امام مبین است.(4)
یعنی وی به همه اتفاقات و پدیده های این جهان آگاهی دارد.
ص: 61
علامه مجلسی در کتاب مرآة العقول می نویسد:
امام مبین تفسیر کتاب مبین است؛ یعنی مراد از «کتاب مبين» ائمه هدی علیهم السلام هستند.(1)
عامه و خاصه نیز در تفسیر آیه « وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»(2) نقل کرده اند که پیغمبرصل الله و علیه وآله با اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این است امام مبین.(3)
بنابراین چون همه علوم کتاب مبین نزد آن حضرت است، پس او هم کتاب مبین است و هم امام مبین، که خداوند علم تمامی آفریده ها را در وجود مقدس او ضبط وإحصا فرموده؛ چنان که در سوره یس می فرماید: «َكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» تفسیر این آیه، به انضمام روایات شریفی که در تفسیر آن وارد گشته ، به طور مشروح خواهد آمد.(4)
شیخ طبرسی در کتاب احتجاج حدیث مفصلی از امام صادق علیه السلام نقل کرده
ص: 62
که در ضمن آن آمده است: خداوند متعال درباره صاحب شما امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده:
«قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب»(1)نیز فرموده: « وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ.»(2) و علم این کتاب نزد آن حضرت است.(3)
مؤلف کتاب شریف آیات الأئمه علیهم السلام، در تفسیر آیه شریفه «وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا ۚ كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(4) فرموده است:
اخبار بسیار از اهل بیت علیهم السلام وارد شده که مراد از «کتاب مبین» ائمه هدی علیهم السلام هستند و ایشان به آن چه در تمام خلایق است عالِم اند.(5)
شیخ بزرگوار علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه شریفه «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ»(6)، به سند معتبر از ابوبصیر، از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود:
این کتاب همان امیرالمؤمنین است که شکی در (حقانیت) او نیست وراهنمای شیعیان ماست.(7)
این تأویل با تنزيل منافات ندارد و باطن مطلب با ظاهر آن ناسازگار نیست.
ص: 63
ظاهرِ آن همان قرآن صامت و باطن آن نیز کتاب ناطقِ خدایی، امیرالمؤمنین علیه السلام، است که شک و شبهه در قلب مقدس او راه ندارد. هرکس با نظر عقل و انصاف به زندگانی و احوال امیرالمؤمنین علیه السلام بنگرد، حقانیت آن حضرت براو ثابت می شود.
خود آن حضرت به گروهی از مردمان پست دنیاپرست فرمود:
هر آینه، به تحقیق می دانید که حق با من است .(1)
هم چنین در روز صفین، هنگامی که اهل شام گفتند باید قرآن را حَکَم قرارداد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: « منم قرآن ناطق».(2)
در خطبه شريفه وسیله نیز، که در روضه کافی هم نقل شده، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
فَأَنَا الذِّکْرُ الَّذِی عَنْهُ ضَلَ وَ السَّبِیلُ الَّذِی عَنْهُ مَالَ وَ الْإِیمَانُ الَّذِی بِهِ کَفَرَ وَ الْقُرْآنُ الَّذِی إِیَّاهُ هَجَرَ وَ الدِّینُ الَّذِی بِهِ کَذَّبَ وَ الصِّرَاطُ الَّذِی عَنْهُ نَکَبَ.(3)
منم ذکری که (معاند) از آن گمراه و راه خدایی که از آن منحرف و ایمانی که به آن کافر گشت. نیز قرآنی که آن را ترک و دینی که آن را تکذیب و راه مستقیمی که از آن اعراض و دوری کرد.
این شش کلمه (ذکر، سبیل، ایمان، قرآن، دین و صراط) که حضرت خود را به آن توصیف فرموده است، هریک اشاره به آیاتی دارد که در باطن قرآن کریم به
ص: 64
آن حضرت تأویل شده است.(1)
در این جا، شاهد ما کلام آن حضرت است که فرمود: منم آن قرآنی که مرا ترک کردند و از من منحرف شدند. پس آن حضرت کتاب مبین و قرآن کریم ناطق است.
مورد دیگر آیه شریفه «هَٰذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ ۚ»(2) است که در قرائتاهل بیت عاليا فعل «ينطق» به صیغه مجهول آمده است؛ چنان که امام صادق علن فرموده است:
قرآن سخن نگفته و هرگز نیز نخواهد گفت. پیغمبر و ائمه هدی هستندکه از قرآن سخن می گویند.(3)
از آن چه گذشت، به طور کامل روشن شد که خداوند علم تمامی اشیا را در قلب مقدس امام مبین، امیرالمؤمنين علیه السلام ، احصا و ضبط فرموده؛ و همین است که در سوره یس می فرماید: «َكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ». این ظاهر کلام را پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام نیز، در روایاتی که خواهد آمد، تأیید و تعیین فرموده اند.
متأسفانه نویسنده مغرضی بر اثر لجاجت، از ظاهر این آیه و روایات وارده در تفسیرش دست برداشته و به بافته های کسانی که به رای خود در قرآن تکلم می کنند و خود را مستغنی از عترت می دانند، چنگ می زند؛ درحالی که مبنای او این است که به ظاهر آیات متشابه بچسبد، اما در اینجا دست از ظاهر برداشته و به تفسیر اهل بیت و بیان عترت که مطابق ظاهر است اعتماد نمی کند. اگر روایتی
ص: 65
برخلاف ادعای این شخص باشد، آن را ضعیف یا از روایتِ غلات می شمارد ويا تأویل می کند که ما با تأویل کاری نداریم. من می ترسم کار این مخترم(1) به جایی برسد که منکر عصمت انبیاء و ائمه هدي علیهم السلام بشود و بگوید ظاهر آیات امکان وقوع گناه از پیغمبران است و روایات دلیل بر عصمت خلاف قرآن است .کسیکه می گوید چون ائمه هدی علیهم السلام در دعاهای خود به پروردگار عرض می کنند: «أنتَ العَالِمُ وأنَا الجَاهِلُ»(2)، پس جاهل چگونه متصدی امور عالم شود؟ می ترسم این کوتاه فكر بگوید چون در قرآن آمده است که حضرت موسی بن عمران علیهما السلام می گوید:« رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي »(3)،پس چگونه این ظالم پیغمبر باشد؟ و این گونه منکر نبوت آن حضرت شود، بلکه منکر رسالت و امامت شود.
در این راه کج و مبنای خراب مار و عقرب گزنده زیاد است، خداوند مؤمنین را از شر شیاطین نگه داری فرماید.
ص: 66
در بسیاری از آیات قرآن کریم، خداوند رحیم پیغمبر صل الله و علیه وآله و مؤمنین را امر می فرماید که تابع قرآن باشند. نیز می فرماید:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(1)؛
اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول و أولى الأمری که از خودتان هستند.
مراد از «اولى الأمر» نیز ائمه هدی هستند؛(2) چنان که در موضع خودش با دلایل عقلی و نقلی استواری ثابت شده است. نیز در ادامه همین آیه می فرماید که در موارد اختلاف، به اولي الأمر مراجعه کنید تا ایشان رفع اختلاف کنند.
در جای دیگر از قرآن می خوانیم:
« فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»:(3)
از اهل ذكر سؤال کنید، اگر نمی دانید.
ص: 67
و ما می دانیم که در خود قرآن به وجود گرامی پیغمبر صل الله و علیه وآله «ذکر» گفته شده(1) و«اهل ذکر» نیز اهل بیت اویند. در روایات متواتری نیز فرموده اند:
ماییم اهل ذکر که شما فرمان یافته اید از ما سؤال کنید.(2)
هم چنین در قرآن می خوانیم:
فقط خداوند و راسخان در علم تأويل آيات قرآن را می دانند.(3)
با توجه به آیات و روایات یاد شده، به آسانی می توان دریافت راسخانی که به همه علوم قرآن دانایند، حضرات ائمه هدی علیهم السلام هستند.(4)
نکته دیگر آن است که قرآن در سوره های قدر(5) و دخان(6) از شب قدر یاد می کند و می فرماید در شبی مبارک که شب قدر باشد، ملائکه و روح نازل می شوند و تقدیر «کل امور» را از جانب پروردگار بر پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله - البته، در زمان حیات ایشان -به عرضه می دارند.
در کتاب های تفسیر عامه(7) و خاصه،(8) روایات بسیاری در تفصیل و بیان «کل
ص: 68
امور» وارد شده و گفته اند مراد آن است که: در شب قدر مرگ ها، بلايا، آفات ، امراض و تمام قضایای کوچک و بزرگ آینده مقدر می شود. در زمان پیغمبرصل الله و علیه وآله و این مقدرات را بر ایشان عرضه می داشتند، پس آن حضرت، به تعليم خدایی، همه آن ها را می دانست.
هم چنین از قطعيات روايات عامه و خاصه، که مطابق با ظاهر قرآن است، چنین بر می آید که شب قدر بعد از پیغمبرصل الله و علیه وآله نیز موجود است. در اخبار متواتر مذهب شیعه، آمده است که بعد از پیغمبر صل الله و علیه وآله ملائکه و روح بر امیرالمؤمنین علیه السلام و بعد از آن حضرت نیز بر امامی که در هر زمان هست، نازل می شوند و تمام تقديرات امور را به طور مفصل بر امام عرضه می دارند.(1)
با وجود این، مسلمانی هم که شیعه نیست و امامت ائمه هدی علیهم السلام را قبول ندارد و روایات علوم ایشان را انکار می کند، باید پیغمبر را قبول داشته باشد و این را بپذیرد که در شب قدر همه تقديرات سال را برایشان عرضه می دارند! اگر هم به آیات سوره های آل عمران(2) و جن(3) ایمان دارد، باید قبول کند که پیغمبر ما برگزیده و پسندیده خداست، برای علم غیب.
نیز، اگر پیغمبر را از حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام بهتر و افضل می داند، باید روایاتی را که حاکی است ملکوت آسمانها و زمین را به پیغمبر ما نیز نمایش داده اند، قبول کند.
ص: 69
در سوره برائت (توبه)، خداوند متعال در دو آیه می فرماید:
اعمال شما را خدا و رسول او می بینند.(1)
آیا رواست کسی که خود را پیرو قرآن می داند به این آیات ایمان نیاورد؟ چرا باید از این آیات چشم بپوشند و به یک آیه متشابه در قرآن بچسبند و بگویند: پیغمبر حتی از احوال همسایگان منافقش بی خبر است ؟!
آیا کسی آن قدر جاهل هست که نتواند این آیه را با آیات دیگری که بیان شد جمع کند و در یابد که مقصود آن یا نفی علم ذاتی است، یا نفی علم از طریق اسباب عادی بشری ؟!
چگونه ممکن است کسی که ملکوت آسمانها و زمین ها را دیده و اعمال همگان را نیز به چشم نبوت و رسالت می بیند، همسایگان خود را نبیند و به اعمال آن ها آگاهی نداشته باشد؟!
این چه بیماری و نادانی شگفتی است، که باعث می شود کسانی به آیه «مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَ»(2) ایمان آورند و به آیات دیگر که اشاره کردیم توجه نکنند؟! اینان فراموش می کنند که خداوند فرمود:
«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ».(3)
ص: 70
این بیماری باعث می شود ایشان به آیه «وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا»(1) به ایمان آورند و بگویند که آگاهی به گناه بندگان فقط به پروردگار منحصر است و هیچ کسی غیر از خدا - چه رسول باشد و چه امام - از گناه مردم باخبر نیست.
آیا این افراد به آیه شریفه «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ ۖ»(2) کفر می ورزند که می فرماید: خدا و رسول و مؤمنان (ائمه هدی) اعمال شما را می بینند؟ آیا آن بزرگواران با دیدن اعمال بندگان از حالشان آگاه و باخبر نمی شوند؟ معلوم است که می شوند.
ص: 71
ص: 72
در اصل آگاهی پیامبر صل الله و علیه وآله به علم غیب جای تردیدی نیست، اما این سؤال مطرح است که با وجود علم غیب پیامبر از اعمال بندگان ، آیا صحیح است که ایشان برخلاف قرآن و دستورهای خودش عمل کند؟
پاسخ آن است که خداوند در سوره برائت می فرماید:
« وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ»(1)
منافقان می گویند که پیغمبر گوش شنواست (هر گفته ای را از هر کس قبول می کند. ای محمد) بگو: او گوش شنوی خوبی است که هم به خدا ایمان دارد، هم مؤمنان را تصدیق می فرماید.
شأن نزول این آیه شریفه آن است که مردی خدمت پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله می آمد و کلمات آن حضرت را به گوش منافقان می رساند. جبرئیل نازل شد و قضیه را خدمت آن حضرت عرضه داشت. ایشان نیز او را خواست و قضیه را به او فرمود، اما آن مرد انکار کرد و قسم خورد که من این کار را نکرده ام. پس پیغمبراکرم صل الله و علیه وآله
ص: 73
در ظاهر، او را تصدیق کرد و عذرش را پذیرفت. سپس این آیه شریفه نازل شد.(1)
از این آیه کریمه، استفاده می شود که خداوند پیغمبر خود را به این خصلت ستوده و مدح و تأیید کرده و فرموده است: «قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ». پس وظیفه پیغمبر، در ظاهر، مدارا کردن با خلق است؛ یعنی باید عذر مردم را بپذیرد و در مورد افرادی که ظاهراً ایمان آورده و شهادتین را بر زبان خود جاری کرده اند - هرچند باطناً معتقد نباشند - احکام ظاهری اسلام را از نماز و روزه و زكات و حج و غیره جاری و آن ها را در گفتارشان تصدیق فرماید.
آری، پیغمبر مأمور است که با نظر به ظاهر افعال و اقوال مردم رفتار کند و علم به باطنِ آنان، که از ویژگی های مقام نبوت و رسالت است، در برنامه عادی آن حضرت نیست، لذا می فرماید:
«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»(2)
من بشری همانند شمایم.
ایشان می خواهد، در گفتار و کردار، جنبه بشری خود را ثابت فرماید؛ لذا در معاشرت با امت، از راه عادی بشری تجاوز نمی کند، مگر به وقت اعجاز قرآن نیز او را به سوی همین روش سوق می دهد. در شب معراج هم خداوند به او فرمود:
یَا مُحَمَّدٌ... دَارِ خَلقِي؛(3)
محمد... با خلق من مدارا کن.
ص: 74
و می فرماید:
«وَلَا تَجَسَّسُوا»(1)
تجسس نکنید و به یکدیگر گمان بد نبرید.
نیز، دستور می فرماید که گفتار مؤمنان را تصديق کنید؛ و مؤمنان کسانی اند که به زبان اقرار کرده و ایمان آورده اند، هرچند که باطناً معتقد نباشند.
خطاب «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نیز شامل کسانی می شود که ظاهراً دعوت پیغمبر را قبول کرده اند و خداوند به آنان دستور داده است که عذر یکدیگر را بپذیرند.
افزون براین طبق دستورهای دین مبین اسلام، اظهار معصیت و گناه، به خودی خود حرام است. اگر کسی معصیت و گناهی انجام دهد و مخفی کند، نباید آن را به اطلاع دیگران رساند. بازگو کردن عیب و نقص و گناه مؤمن نزد کسانی که از آن بی خبرند، غیبت است و غیبت کننده و غیبت شنونده در آن گناه خاص، مانند خود گناه کار می شوند؛ چراکه کار بد را آشکار کرده اند.
از همین روست که مثلا اگر کسی به دیگری نسبت زنا بدهد، باید حد بر او جاری کنند .هرچند که واقعا راست بگوید - مگر آن که شخص مخبر چهار شاهد عادل داشته باشد. در غیر این صورت قرآن می فرماید که اینان در نزد خدا دروغگو محسوب می شوند.(2)
براین اساس، دستور شرعی آن است که اگر مؤمنی امری را اظهار کرد وشنونده مانع شرعی از قبول نداشت، باید گفته آن مؤمن را قبول کند و از روی
ص: 75
بدگمانی منکر آن نشود. خود پیغمبر و امام نیز به این دستور عمل می کنند.
برای مثال به قضیه ابوبراء - بزرگ طایفه بنی عامر دقت کنید(1) که مورخ عامه آن را نقل کرده است.(2) خلاصه واقعه چنین است که وقتی او به مدینه آمد، به خدمت حضرت رسول يا رسید و درخواست کرد که ایشان چند نفر را برای تبلیغ دین به سوی نجد بفرستد. آن حضرت نیز چهل نفر از اصحاب خود را به آن جا فرستاد، اما چون ایشان به نجد رسیدند، نجدیان همه را کشتند.
بر فرض صحت این نقل تاریخی، اعتقاد ما بر این است که حضرت رسول صل الله و علیه وآله مأمور بود به اوضاع ظاهری اعتنا کند، نه به علم باطنی خود، لذا با نظر به ظاهر امر، آنها را فرستاد و همه در راه دین شهید شدند. آنان از خانه بلا و گرفتاری به خانه خوشی و نعمت و رحمت منتقل شدند و هیچ ایرادی هم در این زمینه به فرمان پیامبرصل الله و علیه وآله وارد نیست.
هم چنین می توان گفت که در حساب باطن، خداوند اندازه عمر آن چهل نفر را معین کرده بود، خود پیغمبر صل الله و علیه وآله نیز با توجه به اخبار غیبی شب قدر، می دانست که اجل آن ها در آن وقت معین است و خاتمه عمر آنها چنین خواهد بود؛ چرا که خداوند آن گونه مقدر فرموده بود.
حال سؤال این است که آیا ایشان می بایست از تقدیر پروردگار فرار کند و آنها رانفرستد ؟! آیا اصلاً بندگان می توانند از قضا و قدر الهی فرار کنند؟! اگرچه پیغمبر صل الله و علیه وآله در باطن می دانست که اجل آن چهل نفر در شب قدر چنین مقدر شده، خود به فرار از تقديرات مکلف نبود، بلکه باید طبق تقدير عمل می فرمود.
ص: 76
مثلا حضرت خضر علیه السلام مأمور باطن است، آن پسر را می کشد و آن عملیات را انجام می دهد، ولی حضرت موسی مأمور ظاهر است، از این جهت بر کار خضر اعتراض می کند.
پیغمبر در باطن می داند که اجل آنها در شب قدر چنین مقدر شده است.
پیغمبر مکلف به فرار از تقديرات نیست، بلکه باید طبق تقدير سيرفرماید.
جای تعجب است که آن نویسنده مریض بین روایات عامه و خاصه تمیز نمی دهد، آن روایات خاصه را که مطابق مبنای باطل او نیست، کنار می گذارد و رد می کند و روایات عامه را که مطابق رای باطلش است، قبول می کند و چون تفسیر قمی و تفسیر برهان و تفسیر نورالثقلین را صحیح نمی داند به آنها اعتنا نمی کند؛ اگر هم مراجعه کند، آیات «إفک»(1) را نخواهد فهمید. علمای عامه می گویند این آیات درباره تطهیر عایشه و تبرئه اش نازل شده و نقل می کنند در غزوہ بنی المصطلق در یکی از منازل لشکر حرکت کرد و عایشه که در جستجوی گردنبند خود بود، جاماند. صفوان نامی، او را به مدینه رسانید. منافقین به افترا سخنانی درباره آنها گفتند که آیات «إفک» نازل شد.
در صورتی که در روایات خاصه آمده است که این آیات وقتی نازل شد که خاطئه به پیغمبر اکرم عرض کرد که چرا برای ابراهیم (فرزندت )گریه می کنی درحالی که او فرزند جريح قبطی است و فرزند تو نیست ؟ چون این دروغ را به ماريه قبطيه نسبت داد، این آیات نازل شد که دستور کلی برای تمام امت بود.
و نیز آیه شریفه«إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»(2) در همین مورد نازل شده؛
ص: 77
چنانکه قمی در تفسیرش(1) فرموده است که پیغمبر دروغ خاطئه را می دانست و مأموریت امیرالمؤمنین علیه السلام برای قتل جريح به حسب ظاهر بود، تا برای دیگران آن دروغ کشف شود. اگر مأموریت قطعی بود به طور قطع او را می کشت. شاید هم این مأموریت برای این بود که خاطئه توبه کند و از سخن خود برگردد، لكن هیچ برنگشت و از کشته شدن یک نفر مسلمان مؤمن به نام جريح باک نکرد و بر او ناگوار نیامد؛ چنان که قمی در تفسیر سوره نور و حجرات از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.(2)
اگر بنا بود که پیغمبر صل الله و علیه وآله به علمی که به واسطه مقام رسالت خود واجد آن گشته، با مردم معاشرت فرماید و با هرکس مطابق باطن یا آینده او رفتار کند، باید اکثر افراد امت را از خود دور می کرد و به مسجد راه نمی داد و نیز همیشه گریان و نالان می بود و جمعی را آشکارا لعنت می کرد، در این صورت واضح است که اسلام پیشرفت نمی کرد. پس علم پیغمبر به باطن مردم و آینده آنان موضوع تکلیف نبود و آن حضرت هم مأمور نبود که طبق آن در امور خود و دیگران عمل فرماید، مگر گاهی اوقات که به جهت آوردن معجزه برای هدایت خلق و یا مصلحت مقتضی دیگری چنین می کرد.
مثلا پیغمبر صل الله و علیه وآله به تعلیم ربوبی می دانست که خداوند مقدر فرموده است، در فلان وقت معین، زید(3) همسر خود، زینب بنت جحش را طلاق خواهد داد و در فلان وقت ، زینب به همسری ایشان در خواهد آمد. خداوند نیز آیه ای را در جواز
ص: 78
ازدواج شخص با زنِ مطلقه پسر خواندۀ خود - که از نسل او نیست - نازل می فرماید. تقدير رقم می خورد که زید همسر خود را طلاق می دهد و پس از منقضی شدن عده همسرش، آن حضرت با او ازدواج می فرماید.
این علم باطنی پیغمبر صل الله و علیه وآله بود، اما از نظر ظاهر، ماجرا چنین بود: روزی آن حضرت از مقابل منزل زيد عبور کرد و با دیدن همسر وی، فرمود:
سبحان الله ! ایشان می خواست با این کلام خود، خدا را از گفتار مشرکان که معتقد بودند ملائکه دختران خدایند تنزیه کند، اما چون زید به منزل آمد و قضیه را از همسرش شنید، پیش خود خیال کرد پیامبر صل الله و علیه وآله به او میل کرده است، لذا تصمیم گرفت همسر خود را طلاق دهد، تا اگر آن حضرت مایل باشد، بعد از انقضای عده، او را تزويج فرماید. زيد خدمت پیامبرصل الله و علیه وآله آمد و عرض کرد می خواهم همسر خود را طلاق دهم، اما ایشان فرمود: «همسر خود را نگه دار و او را طلاق نده.(1)
در این جا، معلوم است که اگر پیغمبر صل الله و علیه وآله طبق علم غیب خود عمل و او را به طلاق توصیه می کرد، جا داشت که مردم - که دیدند بعد از انقضای عده، آن حضرت با او ازدواج کرد - بگویند به پسر خوانده خود دستور داد که همسرش را طلاق دهد، تا خودش او را بگیرد. از این جهت ایشان به زید فرمان داد که او رانگه دارد، ولی در قلب خود می دانست که او را طلاق می دهد؛ زیرا به علم غیب می دانست که خداوند زینب را از جمله زوجات ایشان مقدر فرموده است.
آیا جایز بود که پیغمبر چون می دانست زینب همسر او خواهد شد، از زید بخواهد که او را طلاق دهد؟! یا قبل از تحقق ازدواج، احکام زوجیت او را با خود
ص: 79
جاری فرماید ؟!
آیا پیغمبر اسلام صل الله و علیه وآله بر آن دسته از افراد امت خود که می دانست بعد از رحلتش مرتد می شوند، باید احکام ارتداد را جاری می فرمود؟! مسلما چنین نیست.
پیغمبر صل الله و علیه وآله با افرادی که می دانست در آینده بر اهل بیت او ستم خواهند کرد، چگونه معاشرت می کرد؟ آیا آنان را از اطراف خود دور و از مسجد بیرون می کرد، ایمان ظاهری شان را رد و آنان را رسوامی کرد و هروقت آن ها را می دید، به یاد آن مصیبت ها، گریه می کرد؟! پیداست که چنین نبوده است.
علم به باطن و آینده مردم موجب نمی شد که پیغمبر صل الله و علیه وآله آنان را از نزد خود دور و احکام ارتداد را بر آن ها جاری فرماید و در ظاهر با آنان دشمنی نماید.
مثلا زبیر، پسر عمه پیغمبر و برادرزاده خدیجه کبری علیها السلام ، در خدمت پیغمبر و امیرالمؤمنین علیه السلام بود و بسیاری از اوقات هم آن دو بزرگوار را یاری و از حقوق اسلام و مسلمین دفاع می کرد.
در یکی از جنگ ها، شمشیر او شکست. پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله چوبی را گرفت و دست مبارک خود را به دو طرف چوب کشید. آن چوب به بهترین شمشیر تبدیل شد و زبیر با آن در راه خدا جهاد می کرد. از سوی دیگر، پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله آینده او را به علم باطنی می دانست، لذا به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر داد که زبیر مرتد خواهد شد و در جنگ جمل با تو پیکار خواهد کرد.
آیا پیغمبر و امیرالمؤمنین علیه السلام ، با آن که آینده او را می دانستند، مطابق علم باطنی خود با او رفتار کردند؟! نه، هرگز مطابق آن علم با او رفتار نکردند،بلکه برخی امور را نیز به او واگذار می کردند: پیغمبر او را با امیرالمؤمنین علیه السلام و بیست
ص: 80
نفر دیگر برای گرفتن پادشاه «دومة الجندل»(1) فرستاد. حضرت امیر نیز او را هنگام دفن فاطمه زهرا علیها السلام حاضر کرد.(2)
علم باطنی پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهماالسلام به آینده زبیر تا زمانی که مرتد نشده بود، منشأ اثری در ظاهر نشد و احکام ارتداد را بر او جاری نفرمودند و معاشرت با او را ترک نکردند، بلکه مانند دیگران با او رفتار می کردند.
این است مراد از این که پیغمبر و امام مأمورند بر اساس ظواهر حکم کنند، نه بر اساس باطن اشخاص.
امیرالمؤمنین علیه السلام با قاتل خود، پیش از آن که به آن جنایت بزرگ دست بزند، چه رفتاری کرد؟ آیا احکام قاتل را بر او جاری کرد؟! می دانیم که چنین نیست. خودش فرمود که قصاص قبل از جنایت جایز نیست.
آیا پیغمبر و امیرالمؤمنین و ائمه هدی علیهم السلام که از جنایات بنی عباس خبر داده بودند، پیش از وقوع آن جنایات، با آنها دشمنی می کردند؟
آیا جایز است احکام سارق را بر فردی که می دانند در آینده سرقت خواهد کردو هنوز سرقت نکرده، جاری کنند؟
آیا فردی که هنوز محرم به احرام حج یا عمره نشده، احکام محرم براو جاری می شود؟
آیا بر جانی و مجرم بالقوه ای که هنوز از او جرم و جنایتی صادر نشده، احکام مجرم و جانی را جاری می کنند؟!
آیا احکام حائض بر زنی که هنوز حائض نشده ، جاری می شود؟
ص: 81
آیا بر خائنی که هنوز خیانت نکرده، احکام خائن را جاری می کنند؟
پاسخ همه این سؤالات منفی است.
پس علم به وقوع جرم و جنایت، پیش از وقوع آن، نباید منشأ اثر باشد. در قانون شرع هم اجازه نداده اند که آثار و احکام مربوطه را، قبل از صدور جرم و جنایت ، بر کسی جاری کنند.
از همین مقوله است قضیه چند نفری که امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را والی و استاندار خود قرار داده بود، اما بعدا با خیانت ایشان مواجه گشت.(1) علم حضرت به اینکه آنها پس از گذشت مدتی راه ناصواب را در پیش می گیرند، موضوع تکلیف نبود و حضرت نیز مأمور نبود به علم باطنی خود عمل کند؛ چنانکه علم پیغمبران و امیرالمؤمنین علیه السلام به ارتداد زبیر موجب تکلیفی نشد و در صورت ظاهر ایجاد اثری نکرد.
بنابراین جایز نیست احکام خائن را بر شخصی که می دانند یا حدس می زنند در زمان آینده خیانت خواهد کرد و هنوز خیانت نکرده، جاری کنند.
هم چنین، وقتی که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام زيادبن مروان و علی بن ابی حمزه بطائنی را وکیل خود قرار داد، امین بودند و هیچ جرم و خیانتی ازآنها صادر نشده بود. علم امامت نیز مورد تکلیف نبود که حضرت امام کاظم علیه السلام به دلیل آن که پیشاپیش می دانست آن دو بعداً مرتکب خیانت می شوند، احکام خیانت پیشگان را بر آنها جاری سازد.(2)
پس آیه شریفه «لَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا»(3) هیچ ربطی به این موارد ندارد؛
ص: 82
چون آیه می گوید طرفدار خائنین نباش. پس نمی توان حکم را درباره کسی که هنوز خائن نشده جاری کرد و اگر کسی جاری نماید، مثل آن است که احکام حائض را بر کسی که هنوز حائض نشده، جاری نماید.
درست است که پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام تقديرات آینده مردم را به علم نبوت و امامت می دانند و خداوند آنان را بر آن تقديرات واقف فرموده است، اما آیا ایشان نباید مطابق خواست خداوند سیر کنند و تسلیم مقدرات الهی باشند؟ رفتاری جز این با كمالات آنان مناسبت ندارد. كما تسلیم و رضا آن است که علم باطنی آنان در رفتار ظاهری شان هیچ تأثیر نکند و مانند یک بشر عادی در امور خود و دیگران سیرکنند، مگر وقتی که مأذون باشند و مصلحت الهی اقتضا کند.(1) چنین است که درباره ایشان گفته اند:
«عِبَادٌ مُكْرَمُونَ*لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ».(2) چون این بزرگواران به لطف و احسان خداوندی در اعلى درجه رضا و تسلیم و بهترین مرتبه قابلیت و استعداد و برترین درجه علم و دیگر کمالات بودند، پروردگار کریم و قادر آنان را مشمول الطاف و عنایات بی پایان خود قرار داد و آنان را به همه چیز دانا و توانا و بینا فرموده است.
این است سلطنت و خلافت و ولایت بر حق الهی که ما در صدد اثبات آنیم.
ص: 83
ص: 84
آیات شریفه قرآن مجید، به ضمیمه تفسیر و بیان عترت پیغمبر، مقام منیع ولایت تکوینی و تشریعی را اثبات می کند. بنابراین، بر ما واجب است که آن را قبول کنیم و به آن معتقد شویم. در ضمن، باید جهالت منکران ولایت تکوینی را آشکار و دیگران را آگاه سازیم، تا گمراه نشوند.
خداوند متعال می فرماید:
«أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا»؛(1)
آیا به افرادی که مشمول فضل پروردگار واقع شدند حسد می برند؟! پس ما به آل ابراهيم (محمد و اوصیای او، ائمه هدی علیهم السلام) «کتاب» و «حکمت» داده و به آنان «ملک عظیم» (پادشاهی ای بزرگ) بخشیده ایم.
در توضیح این آیه کریمه پنج روایت در کتاب شریف الکافی،(2) نُه روایت در
ص: 85
بصائرالدرجات،(1) بیش از بیست روایت در تفسیر نورالثقلين(2) وتفسير برهان(3) و بیش از شصت روایت معتبر و صحیح در بحار(4) نقل شده است. و مفاد همه این روایات این است که پیغمبر و خلفای آن سرور، ائمه اثناعشر -صلوات الله عليهم أجمعين- همان کسانی اند که مورد حسادت دیگران واقع شده اند. در این روایات متواتر، فرموده اند:
ماییم که مشمول لطف و فضل و کرم خداوند واقع شده ایم، لذا مردم به ما و به مقام امامت و خلافتی که خداوند به ما عنایت فرموده، حسد می ورزند. مراد از «آل ابراهیم» در این آیه کریمه نیز ماییم که خداوند به ما «علم کتاب» و «حکمت» و «ملک عظیم» را مرحمت فرموده است.(5)
هم چنین یکی از دانشمندان عامه ، حافظ حَسَکانی حنفی، در کتاب شواهد التنزيل روایاتی نقل کرده که حاصل آنها این است:
محسودان، در این آیه ، آل محمد علیهم السلام هستند و آنان همان آل ابراهیم اند که خداوند به ایشان علم کتاب (قرآن) و حکمت و وجوب اطاعت دیگران از آنان را عنایت فرموده است.(6)
اما اگر کسی بگوید که مراد از آل ابراهيم يوسف و داوود و سلیمان اند و کلمۀ
ص: 86
آتَينَاهُم» که فعل ماضی و اِخبار از گذشته است، شاهد آن است، در پاسخ می گوییم:
از موارد استعمال كلمة «آل» در قرآن و روایات استفاده می شود که تمام اولاد وبستگان و همۀ تابعین هر شخصی «آل» آن شخص محسوب می شوند؛ مثلا «آل موسی و آل هارون و آل عمران» اولاد و تابعین ایشان و «آل فرعون و آل زیاد و آل مروان» نیز تابعین آنان هستند.
بنابراین آل ابراهیم تمام فرزندان اویند که از آن جمله اند: پادشاهان روم، تعداد هفتاد هزار پیغمبر از نسل پاکیزه او،(1) ائمه هدی علیهم السلام و تمام مؤمنان پیرو ایشان.
از طرف دیگر واضح و قطعی است که در این آیه شریفه، تمام فرزندان وهمه هفتاد هزار پیغمبر مذکور و مؤمنین پیروان ایشان در حلقه «آل ابراهیم» داخل نمی شوند؛ چون به همه آنان کتاب و حکمت نداده اند.
پس مراد، بعضی از آنان اند و آن «بعضی» ممکن است پیغمبرانی باشند که به آنان کتاب و حکمت داده شده است.
بنابراین باید به منکران گفت: چگونه است که مفاد این آیه را نسبت به آنان قبول دارید، اما نسبت به پیغمبر اکرم و ائمه اثناعشر - که افضل و اکمل تمام افراد آل ابراهيم اند - قبول ندارید ؟!
گذشته از این، ممکن است که اصلا آن «بعضی» محمد و عترت آن شرور، ائمه اثناعشر علیهم السلام باشند؛ چنان که اصلا خود آن بزرگواران هم به این موضوع تصریح فرموده اند.
در قرآن کریم، آیات بسیاری هست که به لفظ عام آمده و مرادی خاص از آنها در
ص: 87
نظر بوده که به افرادی معین مربوط است؛ مثل آیه ولایت و آیه اولي الأمر و آیه تطهیر.
هم چنین ضمیر، در عبارت شريفه «وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا»(1) ، مخصوص افرادی معین از آل ابراهیم است؛ و نظیر این را می توان در آیه شریفه «يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ... وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ»(2) مشاهده کرد که ضمیر در کلمه «بُعُولَتُهُنَّ» مخصوص زنان مطلقه ای است که عده دارند و شوهر می تواند در آن مدت به ایشان رجوع کند، نه مطلقات بائن.
نیز اگر ما آن «بعضی» را چهارده معصوم پاک بدانیم - که حق نیز همین است - با کلمه «آتَینا» که فعل ماضی است، منافات ندارد؛ برای آن که شاید مراد از زمان گذشته، پیش از نازل شدن آیه باشد که خبر می دهد خداوند به پیغمبر ما - که «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ»(3) است - کتاب و حکمت و ملک عظیم داده و از او به اوصیای آن سَروَر، ائمه اثناعشر علیهم السلام رسیده است.(4)
شاید هم مراد عوالم پیشین، عالَم اَظله و اَشباح و ارواح، باشد؛ یعنی ما در زمان گذشته و پیش از حیات دنیوی ، این افراد پاک را مورد لطف و عنایت خود قرار داده ایم و به اینان که برترین افراد آل ابراهیم اند، «کتاب» و «حکمت» و«مُلک عظیم» بخشیده ایم.
مردمانِ پستِ دنیاپرست نیز به همین خاطر به این بزرگواران حسد می ورزند.
ص: 88
به این طریق، خداوند به رسول اکرم صل الله و علیه وآله اطلاع می دهد:
یا رسول الله ! مردم دنیا، در زمان زندگی ات در دنیا و پس از آن، به تو و به خاندان پاکیزه ات حسد می ورزند. اما مراد از «ملک عظیم» در این آیه کریمه سلطنت و ریاست و حق فرمان، فرمایی است که ایشان بر تمام افراد مکلف، تمام حیوانات و تمام کائنات و موجودات دارند؛ يعنی خداوند بر همه مخلوقات و موجودات واجب فرموده که مطیع وفرمان بردار آنان باشند.
از آن جمله، اطاعت و فرمان برداری جهنم از ایشان در روز قیامت است؛
چنان که امام صادق علیه السلام به هشام فرموده است. این روایت را جناب ثقه جليل، صفار، در کتاب بصائر نقل فرموده(1) و در بحار نیز مذکور است.(2)
در کتاب بصائر و تفسیر قمی و تفسیر برهان و تفسیر نورالثقلين وبحار و غیره،روایات بسیاری نقل شده است که بیان می دارد مراد از «مُلک عظیم» وجوب اطاعت تمام اشیا از آنان است.
در روايت شق القمر آمده است که جبرئیل نازل شد و عرض کرد:
«یا رَسُولَ اللهِ إِنَّ اللَّهَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ: إِنِّی قَدْ أَمَرْتُ کُلَّ شَیْ ءٍ بِطَاعَتِکَ،»(3)؛
خداوند بر تو سلام می فرستد و می فرماید که من امر کردم تمام اشیا
مطیع و فرمان بردار تو باشند.
ص: 89
امام حسین علیه السلام نیز می فرماید:
«وَاللهِ ما خَلَقَ اللهُ شَیئاً اِلاّ وَقَدْ اَمَرَهُ بِالطّاعَةِ لَنا»(1)
به خدا قسم، خداوند چیزی را نیافرید، مگر آن که به او امر فرمود مطيع ما باشد.
سایر روایات مربوط به این موضوع را در بخش دوم بیان خواهیم کرد. بدیهی است که این روایات مخالف قرآن نیست، بلکه با اطلاق آن موافق است؛ زیرا در بیانات عترت، «مُلک عظیم» به وجوب اطاعت تفسیر شده است. وجوب اطاعت هم اطلاق دارد و شامل اطاعت افراد انسان در احکام شرعی و نیز اطاعت تمام موجودات از آن پاکان می شود. دلیل بر این اطلاق، علاوه بر اطلاق لفظ روایات، روایت صریح هشام است؛ زیرا اطاعت جهنم از فرمان ائمه علیهم السلام در محدوده اطاعت افراد مکلف در احکام شرع وارد نمی شود.
هم چنین، بعضی روایات دیگری که «مُلک عظیم» را به امامت و خلافت بر حق الهی تفسیر می کند، روایات فوق را تأیید می کند. افزون بر این چون آن بزرگواران حجت خدا و امام و خلیفه و نایب پروردگار بر جمیع خلايق اند، پس باید به احوال جميع خلق دانا و به تغییر و اصلاح آن توانا باشند.
از آن چه گفتیم، مقصود ما از ولایت تکوینی معلوم شد؛ یعنی خداوند متعال که جميع مخلوقات را خلق فرموده و حدوث و بقای آن ها به خواست و اراده اوست، به همگان امر فرموده که مطیع و فرمان بردار پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام باشند.
به عبارت دیگر، ذات مقدس پروردگار تمام موجودات را مُسخَر فرمان پیغمبر و
ص: 90
ائمه معصومین علیهم السلام قرار داده است. از این رو امام صادق علیه السلام فرموده اند:
«سُبحانَ الَّذِی سَخَّرَ لِلْاِمامِ کُلَّ شَیْءٍ؛ »؛(1)
پاک و منزه است خدایی که همه چیز را در تسخیر امام قرار داد.
پس اگر آن بزرگواران بخواهند با استفاده از قدرت نبوت و رسالت و امامت در حال دشمنان حق تصرف نمایند، می توانند قدرت و اختیار را از آنها بگیرند، بلکه می توانند آن ها را حتی از صورت انسانیت هم بیرون آورند؛ همان طور که در موارد متعددی چنین کرده اند.(2)
اما دنیا خانۀ امتحان و اختیار و فریب است. خداوند دنیا را چنین ساخته است. پیغمبر اکرم و ائمه علیهم السلام نیز که در اعلی درجه رضا و تسلیم و امین اسرار تقديرند، دستگاه خلقت دنیا را برهم نمی زنند و اختیار را از کسی نمی گیرند، مگر وقتی که ضرورت اعجاز و مصلحتِ اهمی پیش بیاید.
در حقیقت چون امامان برای هدایت اختیاری آمده اند، از راه غیر عادی وارد نمی شوند. در اصل تبلیغ هم رسولان، با کمال قدرت و توانایی خود، هیچگاه از حد متعارف عادی خارج نشدند، مگر وقتی که خداوند به آنها اجازه داد و مصلحت مهم تری در نظر بود.
شرح این بحث در بخش دوم کتاب بیان می گردد.
ص: 91
ص: 92
ص: 93
ص: 94
در این فصل معنای لغوی «مُلک» بیان و تفسیر آیاتی که این لفظ در آن ها موجود است، بررسی می گردد. هم چنین اشاره ای به پیامبرانی که خداوند به آنها بهره ای از این ملک را مرحمت فرموده است می نماییم؛ مانند یوسف، طالوت، داوود و سلیمان «على نبينا وآله وعليهم السلام» که در قرآن از ملکشان به عظیم یاد نشده است. این در حالی است که قرآن ملک محمد و آل طیبین او را به صفت عظیم یاد می کند.(1) البته آیات شريفه مربوط به ملک، با آیه «وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ»(2) منافاتی ندارد؛ زیرا واضح است که مملوک (بنده) غنی بالغير، شریک مالک غنی بالذات نمی شود.
«مُلک» یعنی سلطنت، ریاست، استیلا و توانایی تصرف در امور عباد و بلاد.(3)
مملکت» هم شامل چیزهایی است که تحت تصرف، استیلا و سلطنت صاحب مُلک است؛ مانند امور همه جهانیان که در حیطه اقتدار و استیلا و فرمان فرمایی و سلطنت اوست.
ص: 95
اما «مَلِک» صاحب مُلک است؛ یعنی سلطان و پادشاه که صاحب قدرت وسلطنت و ریاست است.
میان «مُلک» و «مالک» هم باید فرق گذاشت؛ زیرا که استیلای مُلک بیشتر از استیلای مالک است و آن چه در حیطه اختیار و استیلا و سلطنت مَلِک است از آن چه در اختیار مالک است بیشتر است.(1)
مُلک و پادشاهی مِلک خداست و اوست که مالک آن است. پادشاهی را به هرکه بخواهد، لطف می فرماید و آن را از هرکه بخواهد، می گیرد؛ چنان که در قرآن کریم می فرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ».(2)
پادشاهی که خداوند به او امکان پادشاهی داده، شریک خدا نمی شود؛ زیرا مالكيت حق، به ذات قدوس خود اوست، ولی مالکیت بندگان به بخشش، لطف واحسان آفریدگار وابسته و به تفضلات ، عنایات و نعمات خداوندی منوط است.
پس خداوند می تواند سلطنت و ولایت مطلقه را به هر بنده ای که بخواهد،بدهد. اگر چنین کند، آن بنده شریک خدا نمی شود، اگر هم خداوند به کسی ملک اعطا نفرماید، نقصی بر کار او وارد نمی گردد.
از جمله پیامبرانی که خداوند متعال به ایشان ملک و پادشاهی عنایت فرموده،حضرت یوسف است که عرض کرد:
«رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ»(3)
پروردگارا، به من پادشاهی و سلطنت عنایت فرمودی و تأويل و تعبیرقضایای خواب را تعلیم دادی.
ص: 96
ملک یوسف علیه السلام سلطنت و ریاست او براهل مصر و اطراف آن تا یمن بود،که يوسف بر عباد و بلاد این نواحی پادشاهی و حکومت می کرد.
در آیات شریفه مربوط به قضایای طالوت وجالوت و داوود علیه السلام نیز آمده است که گروهی از بنی اسرائیل پس از وفات حضرت موسی علیه السلام از پیغمبر زمان خود درخواست کردند:
«ابْعَثْ لَنَا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّه»(1)
پادشاهی برای ما برانگیز و تعیین فرما تا ما به سرکردگی او، در راه خداوند جهاد کنیم.
پیغمبر آنان فرمود: خداوند طالوت را به پادشاهی شما برانگیخت.
« قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ۖ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ*وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَىٰ وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَائِكَةُ»(2)
گفتند: از کجا رواست که او برما بزرگی و پادشاهی داشته باشد، در صورتی که ما به پادشاهی سزاوارتریم. افزودن بر این، او متمول هم نیست؟! آن رسول در جواب آنان فرمود: طالوت از این جهت برای پادشاهی از شما شایسته تر است که خداوند او را برگزیده و در دانش و توانایی افزونی بخشیده است. خدا ملک خود را به هرکه خواهد، می بخشد و خداوند توانا و داناست. نیز به آنان فرمود: نشانه پادشاهی او
ص: 97
این است که تابوتی(1) برای شما می آورد که پروردگارتان در آن برای شما مایه آرامش قرار داده، بقایای بازمانده از خانواده موسی و هارون نیز در آن است و فرشتگان آن را حمل می کنند.
پس آنان قبول کردند و لشکری به ریاست طالوت حرکت کرد. چون آنان به میدان مبارزه با جالوت و لشکریان او آمدند عرض کردند: پروردگارا، به ما صبرو استقامت عنایت فرما و ما را ثابت قدم بدار و در برابر كفار، یاری مان فرما.
«فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ»(2)
پس ایشان کافران را به اذن خدا شکست دادند و حضرت داوود جالوت را کشت. خدایش نیز به او پادشاهی داد و حکمت آموخت و از آن چه خواست، به او تعلیم فرمود.(3)
ص: 98
مُلک و حکمتی که در این آیه شریفه به آن اشاره شد، همان فضل و کرم و بخششی است که خداوند متعال به حضرت داوود عنایت فرموده است. در سوره سبأ، حق تعالی در این باره می فرماید:
امر کردیم که ای کوه ها وای مرغان! شما هم با تسبیح و نغمه الهی داوود هماهنگ شوید. آهن سخت را نیز «چون موم» به دست او نرم
ص: 99
گرداندیم و به او دستور دادیم: از آهن زره بساز و حلقه های زره را به اندازه و به یک شکل بگردان تا هم نرم باشد، هم بدن را محافظت کند. کردار خوب انجام دهید که من به هرچه می کنید، آگاهم.(1)
در مناقب ابن شهر آشوب، آمده است که جماعتی از قول خالد بن ولید نقل کرده اند: علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم که حلقه های زرهش را به دست خود اصلاح می کرد. گفتم: نرم بودن آهن که برای داوود بودا حضرت فرمود:
بِنَا أَلَانَ اللَّهُ الحَدِیدَ لِدَاوُدَ فکیف لَنَا(2)
به سبب ما بود که خداوند آهن را برای داوود نرم کرد. (گمان می کنی که پس چگونه باید باشد حال خودمان ؟
در روایت دیگر هم نقل شده است که آهن را مانند خمیر به گردن خالد پیچانید.(3)
در سوره «ص»، بعد از آن که خداوند درباره تسخیر کوه ها و تسبیح گویی آنها سخن گفته، فرموده:
«وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً ۖ كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ*وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ»(4)
همه پرندگان را مُسخراو کردیم که نزد او جمع شوند و در ستایش خداوند، با او هماهنگ شوند. ملک و پادشاهی او را نیز نیرومند ساختم و به او حکمت و دانایی و قدرت تمیز حق از باطل عطا کردیم.
ص: 100
قمی در تفسیر خود می نویسد:
هر زمانی که داوود از میان صحرا عبور می کرد و کتاب زبور را می خواند، کوه ها و پرندگان و حیوانات وحشی همراه او تسبیح می نمودند و خداوند آهن را مانند موم برای او نرم کرد که هرچه می خواست درست می کرد.(1)
امام صادق علیه السلام فرمود:
روزی داوود از خانۀ خود بیرون شد درحالی که زبور می خواند. هروقت مشغول خواندن زبور می شد، هیچ کوهی، سنگی، پرنده ای، درنده ای و جنبنده ای نبود، مگر آن که هماهنگ او می شد و در ذکر و ستایش وتسبیح با او شرکت می نمود... .(2)
چون حضرت داوود از دار فانی به خانه باقی منتقل شد، حضرت سلیمان وارث علم و کمال و ملک داوود گردید. از قول سليمان، در قرآن آمده است که به خداوند عرض کرد:
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»:(3)
پروردگارا، مرا بیامرز و ملک و سلطنتی به من عطا فرما که برای احدی بعد از من سزاوار نباشد. تو بسیار بخشنده ای .(4)
ص: 101
خدای متعال، در مقام اجابتِ دعای سلیمان، می فرماید:
ما باد را مُسخر فرمان او کردیم، تا به اطاعت فرمانش ، هرجا بخواهد، به آرامی روان شود. جنیان و شیاطین را نیز، که برای او بناهای عالی می ساختند و از دریا جواهر بیرون می آوردند، تحت فرمان او قرار دادیم؛ و دیگر شیاطین را (که در پی گمراه کردن خلق بودند) به دست او در غل و زنجیر کشیدیم. این نعمت سلطنت و قدرت و اقتدار بخشش ماست.(1)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:
خداوند مُلک سلیمان را در انگشتر او قرار داد. چون انگشتر را به دست خود می کرد، جنیان و آدمیان و پرندگان و وحشیان به خواست او نزد او حاضر می شدند و در تحت فرمان او بودند. خداوند متعال، باد را که می فرستاد، تخت سلیمان (بساط) را همراه با هرچیز و هرکس که بر آن بود، از شیاطین، پرندگان ، آدمیان، جنبندگان و اسب های سواری ، همه را حرکت می داد و به هرجا که سلیمان می خواست می برد. هنگام صبح،در شهر شام نماز می خواندند و وقت ظهر، در فارس .(2)
تمام این بخشش ها که در آیه و روایت مربوط به آن آمده، از آثار و شئون و
ص: 102
مصادیق مُلکی است که سلیمان درخواست کرده بود.
از کلام شریف «تَجرِي بِأَمرِهِ»،(1) استفاده می شود که باد تحت فرمان سلیمان بوده و هرچه را حضرتش فرمان می داده، اطاعت می کرده است. هم چنین، به صراحت آیه و روایت، جنیان و شیاطین تحت فرمان و به امر او بودند. این سلطنت و ولایت بر کائنات فقط از جانب پروردگار عالمیان برای او ممکن گشته بود.براساس روایات قطعی و متواتر، تمام کمالات علوم انبياء و مرسلین برای پیغمبر خاتم صل الله و علیه وآله جمع است ، با زیادتی های بسیار؛ و همه به ائمه اثناعشر علیهم السلام به ارث رسیده است .(2)
البته تمام علوم و دیگر کمالاتی که به هر مخلوقی داده شده، همه از الطاف پروردگار است. مخلوق ، ذاتاً فقیر و عاجز است و هر نعمتی که به او می رسد از جانب غني بالذات افاضه می شود.
هم چنین، در سورة سبأ، خداوند می فرماید:
ما باد را مُسخر سلیمان کردیم تا (بساطش را) صبح گاه به قدر یک ماه راه ببرد؛ و عصر هنگام نیز یک ماه. برای او معدن مس گداخته را جاری کردیم. بعضی از جنیان، به اذن پروردگار، در حضورش به خدمت پرداختند و برای او هرچه می خواست از کاخ ها و عمارات و معابد عالی و ظروف بزرگ حوض مانند و نقوش و تمثال ها و دیگ های بزرگ که پایه های آن ها در زمین فرو رفته بود، می ساختند.(3)
ص: 103
در سوره نمل نیز می فرماید:
سلیمان که وارث مُلک داوود شد (و مقام سلطنت و خلافت يافت)، به مردم گفت: ما را زبان مرغان آموختند و از هرچیزی (نعمتی) به ما عطا فرمودند. این همان فضل و بخشش آشکار است (از جانب خداوند متعال). سپاهیان سلیمان از گروه جن و انس و پرندگان (هر سپاهی تحت فرمان رئیس خود) در رکاب او حاضر شدند، تا آن جا که به وادی مورچگان رسیدند. موری (پیشوای موران) چون جلال سليمان و سپاه عظیم آنان را مشاهده کرد، گفت: ای موران! همه به خانه های خود روید؛ مبادا سليمان و سپاهش ندانسته شما را پایمال کنند. سلیمان از گفتار مور بخندید و گفت:پروردگارا، مرا توفیق شکر نعمت عنایت فرما.(1)
در دعای معروف به علوی مصری هم، که از امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف نقل شده،چنین آمده است:
خدایا، از تو درخواست می کنم به حق آن اسمی که بنده تو، پیغمبرت (سلیمان ، تو را بدان خواند و )عرض کرد: پروردگارا، به من مُلکی ببخش که برای احدی بعد از من سزاوار نباشد.
فَاسْتَجَبْتَ لَهُ دُعَاءَهُ وَ أَطَعْتَ لَهُ الْخَلَق؛(2)
پس دعای او را اجابت فرمودی و خلق را فرمان بردار او قرار دادی.
از این دعا، استفاده می شود که حقیقت مُلک و پادشاهی سلیمان فرمان برداری خلق است و شرح بعد از آن فقط بیان افراد و انواع و حدود آن است.
ص: 104
لفظ مُلک در آیه شریفه ای که مربوط به سلیمان علیه السلام است، این پیامبر به صفت «عظیم» موصوف نشده است؛ به خلاف آیة «وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا»،(1) که در فصل آخر بخش قبل مطرح گردید و به فرمان روایی حضرت رسول و ائمه هدی علیهم السلام مربوط بود؛ پس ملک سلیمان، نسبت به تملک آن بزرگواران، عظیم نیست و ملک محمد و آل محمد علیهم السلام است که خداوند آن را به عظمت و بزرگی یاد فرموده؛ نه ملک سلیمان .
هم چنین درضمن آیات شریفه ای که از سوره نمل نقل شد، حضرت سلیمان می فرماید:
«وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ»(2)
از هر چیزی، (بهره ای)، به ما داده اند.
کلمه «مِن» (از) در این آیه بر «بعض» دلالت دارد. ایشان نفرموده است: «وَأُوتِينَا كُلِّ شَيْءٍ» تا دلالت کند که تمام چیزها به حضرتش داده شده است، بلکه آن حضرت فرموده است که فقط «بعض» چیزها را به ایشان داده اند.
اما خداوند متعال، درباره علم و دیگر کمالات مولای متقیان امیرمؤمنان
على علیه السلام ، در سورة يس می فرماید:
« وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»(3)
همه چیزها را در وجود مقدس امام مبین (خليفة الله) ضبط و احصا کردیم.
پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله در خطبه مفصلی، در روز غدير، فرمود:
ای مردم! هیچ علمی نیست، مگر آن که خداوند سبحان آن را در من
ص: 105
احصا و ضبط فرموده است. من نیز هرچه را می دانم در امام متقین، علی بن ابی طالب، احصا و ضبط کرده ام. هیچ علمی نیست، مگر آن که من آن را به علی بن ابی طالب آموخته ام و اوست امام مبین .(1)
شیخ صدوق از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
چون آيه«وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» بر پیغمبراکرم نازل شد، ابوبکر و عمر به ایشان عرض کردند: یا رسول الله ، این امام مبین کتاب تورات است ؟ فرمود: نه. باز عرض کردند: کتاب انجیل است؟ فرمود: نه. در بین این گفت و گو، علی بن ابی طالب امیرالمؤمنين علیه السلام وارد شد. پیغمبر فرمود: این است آن امام مبین که خداوند علم و دانش همه چیز را در قلب مقدس او جای داده است.(2)
شیخ طوسی از عمار یاسر نقل کرده است که گفت:
در یکی از جنگها که من در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام بودم، به زمینی که مورچه بسیاری در آن جمع بود، رسیدیم. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، آیا کسی هست که عدد این مورچگان را بداند؟ فرمود: بلی، ای عمار. من کسی را می شناسم که عدد این مورچگان و شمار نر و ماده آن ها را می داند. عرض کردم: چه کسی، آقای من ؟ فرمود: عمار، مگر در سوره یس آیه«وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» را نخوانده ای ؟! عرض کردم: خوانده ام. فرمود: منم آن امام مبین که علم همه چیز در قلب من ضبط و احصا شده است.
ص: 106
و نظیر این روایت را از ابی ذر نیز نقل کرده است.(1)
وجه دیگری از مقایسۀ مقام حضرت سلیمان با ائمه طاهرین علیهم السلام آن است که
« وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ»(2)
بر تو کتاب «قرآن» را نازل کردیم، برای بیان همه چیز.
نیز می فرماید:
«مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ۚ»(3)
در کتاب (قرآن) چیزی را فروگذار نکردیم.
یکی از بدیهیات مذهب شیعه نیز آن است که تمام علوم قرآن نزد پیغمبر و امام موجود است.
در سوره نمل،(4) گفت وگوی هدهد با سلیمان و گزارش آن پرنده از قضایای
ص: 107
بلقيس و تشکیلات سلطنتی او آمده است که هدهدمأمور به بردن نامه برای بلقیس می شود. در ادامه آیات این سوره حضرت سلیمان به بزرگان اطراف و حضار اشراف می فرماید: کدام یک از شما تخت بلقیس را، پیش از آنکه قوم او بیایند و اسلام بیاورند، نزد من می آورید؟ چون جنیان در خدمت گزاری و انجام فرمان های سلیمان حاضر بودند، یکی از بزرگان آنها می گوید: من قدرت و توانایی آن را دارم که، قبل از اینکه شما از جایگاه خود حرکت کنید، تخت را به حضورتان بیاورم . سپس، کسی که «علمی از کتاب» داشت یعنی آصف بن برخیا که وصی سلیمان بود و یک حرف از اسم اعظم را می دانست - عرض کرد: من، پیش از آنکه چشم خود را برهم زنی، تخت را به این جا می آورم. ناگهان سلیمان دید که تخت در پیشگاه اوحاضر است، گفت: این نعمت و اقتدار از فضل و کرم خداست که به ما این قدرت را لطف کرده است. چنانکه در قرآن مجید می فرماید:
«قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ»(1)
عبارتی صریح، در این آیه آمده است که در آن آصف عرض می کند: «أنا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك»؛ من تخت بلقیس را، پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی، می آورم.
از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند:
آصف به انگشت خود اشاره کرد و تخت را آورد و کاری بیشتر از این انجام نداد.(2)
ص: 108
علامه کامل، قطب راوندی، در کتاب خرایج فرموده است که مابین حضرت سلیمان و تخت بلقیس، 500 فرسخ راه بوده است.(1)
کوتاه سخن آن که آصف به یک اشاره زمین را شکافت و در هم پیچید و تخت را حاضر کرد؛ سپس، باز زمین مثل اول شد. این قدرت و توانایی و استیلای او بر زمین بر اثر آگاهی از «بخشی از علم کتاب» بود که گفته اند فقط یک حرف اسم اعظم بود. این مطلب در روایات بسیاری وارد شده است که در فصل پنجم همین بخش خواهد آمد.
شیخ مفید به اِسناد خود، از سلمان فارسی، از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده است که فرمود: ای سلمان، محمد صل الله و علیه وآله افضل است یا سلیمان؟ عرض کرد: محمد صل الله و علیه وآله افضل است. فرمود:
سلمان، چگونه می شود که آصف، وصی حضرت سلیمان، تخت بلقیس رااز فارس به یک چشم برهم زدن نزد سلیمان حاضر کند . با آن که فقط بخشی از علم کتاب را داشت - و من، که (وصی محمدم و) علم هزار کتاب را می دانم، نتوانم چندین برابر کار او را انجام دهم ؟! بلی، می توانم.(2)
پس قدرت و سلطنت امیرمؤمنان و یازده فرزند پاک او به درجاتِ بسیار، بلکه بی شمار، بیشتر است؛ چون از ناحیه پدر بزرگوارشان دارای علم هزار کتاب شده اند و 72 حرفِ اسم اعظم را می دانند. توانایی و اقتدار آنان بیشتر از توانایی و
ص: 109
اقتدار تمام انبیا و مرسلین است.
پس می توانند، به اذن پروردگار، مرده ها را زنده کنند و کور مادرزاد و پیس را شفا دهند و هرچه را، از هرجای دنیا که بخواهند، بردارند . مثلاً، امیرالمؤمنین علیه السلام در کوفه دست دراز می کند و از کوهی در شام برف می آورد؛ چنانکه در قضاوت های آن حضرت مذکور است.(1)- ایشان می توانند، به هرجا که بخواهند، در یک چشم برهم زدن بروند و هر چیزی و هرکسی را نیز همراه خود ببرند.
شیخ مفید، در کتاب اختصاص، از ابان بن عثمان از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
ای ابان، چگونه این مردم کلام امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار می کنند که (در کوفه فرمود: اگر بخواهم، پای خود را بلند می کنم و بر سینه معاویه پسر ابی سفیان در شام می زنم و او را از تخت به زمین می اندازم؛ ولى کلام آصف وصی سلیمان را که گفت: تخت بلقیس را، قبل از چشم برهم زدن، در پیشگاه سلیمان می آورم، انکار نمی کنند ؟!
آیا پیغمبر ما از تمام پیغمبران و مرسلین فاضل تر نیست؟ آیا وصی او از تمام اوصیای پیغمبران فاضل تر نیست ؟ آیا امیرالمؤمنین را مانند وصی سلیمان قرار نمی دهند؟
خداوند، بین ما و کسانی که حق ما را انکار می کنند و منکر فضیلت وشرافت ما می شوند، حکم فرماید!؟(2)
ص: 110
جماعتی از شیعیان در محضر مقدس امام صادق علیه السلام بودند؛ از آن جمله،سدير صيرفي و ابوبصیر و دیگران.امام، خطاب به سدير فرمود:
ای سدیر، آیا این (آیه قرآن) را خوانده ای که می فرماید: «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ۚ»عرض کرد: فدایت شوم! بلی، خوانده ام. فرمود: آیا او را می شناسی و می دانی چه اندازه از علم کتاب داشت؟ سدير گفت: شما بفرمایید. حضرت فرمود: به اندازه یک قطره آب، نسبت به دریای اخضر. عرض کرد: چقدر اندک است! امام فرمود: سدير، (بلکه) چقدر زیاد است؛ برای آن که خداوند او را به علم و کمال نسبت داده است. سدير، آیا آیه « قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ » (1) را خوانده ای؟
سدير گويد: عرض کردم: بلی، فدایت گردم! خوانده ام.
پس فرمود: ای سدير، آیا کسی که تمام علم کتاب را دارد داناتر است و یا کسی که بخشی از علم کتاب را دارد؟ سدیر گفت: آن کس که تمام علم کتاب را دارد داناتر است. پس حضرت به سینه مبارک خود اشاره
ص: 111
کرد و فرمود: علم کتاب، و الله ، تمام آن نزد ماست. علم کتاب، و الله ، تمام آن نزد ماست.(1)
در حدیث دیگری ، امام صادق علیه السلام فرمود:
کسی که علم کتاب نزد اوست امیرالمؤمنین علیه السلام است.
راوی سؤال کرد: کسی که علمی از کتاب نزد اوست (يعني آصف) داناتر است، یا آن کس که همه علم کتاب نزد اوست (امیرالمؤمنین)؟
امام علیه السلام فرمود: دانش کسی که علمی از کتاب دارد، نسبت به دانش آن که همه علم کتاب را دارد، مگر به اندازه آبی که پشه کوچک به بال خود از آب دریاها بردارد، نیست.(2)
باید توجه داشت که آصف وصی سلیمان، با همین مقدار علمی که داشت، دارای چنان قدرتی بود که می توانست تخت بلقیس را به یک چشم برهم زدن، نزد سلیمان حاضر کند. پس کسی که دریای این علم نزد اوست دارای چه قدرتی خواهد بود؟!
از ابوبصیر نقل کرده اند که گفت: خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مفضل
ص: 112
وارد شد. عرض کرد آخرین درجات علم امام چیست ؟ امام علیه السلام کلماتی فرمود که حاصل آن چنین است:
آسمان اول، نسبت به آسمان دوم، مانند حلقه زرهی است در بیابان بزرگی. آسمان دوم نیز، نسبت به آسمان سوم، مثل حلقه زرهی است در بیابان بزرگی و هم چنین تا آسمان هفتم... و همه این ها نسبت به علم امام علیه السلام مانند مقدار مُدی (تقریبا ده سیر) از خردل است که آن را خوب نرم بکوبی و در میان آب مخلوط کنی و برهم زنی تا کفی ظاهر شود و از آن کف به اندازه انگشتی برداری (علم تمام مخلوقات نسبت به علم امام علیه السلام به اندازه آن مقداری است که از آن کف برداری)؛ و باز، علم امام نسبت به علم پروردگار مانند دانه خردلی است که آن را بکوبی و در آب بریزی و برهم بزنی تا کفی ظاهر شود و از آن کف به اندازه سر سوزنی برداری .(1)
آری، این است «مُلک عظیم» که خداوند به محمد و آل محمد علیهم السلام مرحمت و عنایت فرموده است که اگر بخواهند، می توانند در تمام کائنات تصرف و فرمان فرمایی کنند؛ چه، خداوند اطاعت آنان را بر همه موجودات واجب کرده است.
مُلک سلیمان، با آن که به صفت «عظیم» موصوف نشده، به گونه ای بودکه وی حق فرمان فرمایی بر جن و انس و شیاطین و باد و حیوانات را داشت. خداوند اینها را افراد رعیت و در حیطه تصرف او قرار داده و فرمان او را نیز بر همة مملکتش لازم الاجرا کرده بود.
ص: 113
بنابراين، صاحب «مُلک عظیم» کسی است که دایره مملکت او از ملک سلیمان بسیار وسیع تر است. حقیقت پادشاهی و حکومتی که خداوند به چنین شخصی می دهد، این است که او را بر افراد رعیت خود دانا و توانا فرماید؛ به نحوی که اخبار آنها بر او مخفی نباشد و هر تصرفی که بخواهد، در مورد مملکت خود، بتواند انجام دهد.
ص: 114
در این فصل به بررسی روایاتی می پردازیم که حاکی از به ارث رسیدن تمامی کتاب های نازل شده از آسمان، علوم، کمالات، آثار و آیات انبیا و مرسلین پیشین به حضرت محمد صل الله و علیه وآله از ایشان به ائمه معصومین علیهم السلام است.
صُحُف آدم، ادريس و ابراهیم؛ تورات موسی؛ انجیل عیسی؛ زبور داوود و زره او؛ عصای حضرت موسی که آن را از بهشت برای حضرت آدم آورده بودند و از آدم به شعيب و از شعیب به موسی رسیده بود، همراه با آن سنگ معین که به بیان قرآن بر اثر اصابت عصای موسی دوازده چشمه از آن ظاهر شد؛ تابوت (صندوق) بنی اسرائیل؛ پیراهن یوسف که آن را از بهشت برای حضرت ابراهیم خلیل آورده بودند و از ابراهیم به اسحاق و از اسحاق به يعقوب و از يعقوب به يوسف رسیده بود، سپس یوسف آن را فرستاد تا بر روی صورت پدر بزرگوارش انداختند و بینایی اش را باز یافت؛ انگشتر سلیمان و... از جمله اشیایی هستند که به اذن خداوند متعال به پیامبر ما رسیده و از آن حضرت در نزد ائمه علیهم السلام گرد آمده است.
مرحوم کلینی در کتاب شریف الکافی، در باب این که ائمه هدی وارث علم پیغمبر و جمیع انبیا و مرسلین و اوصیای گذشته اند، هفت روایت صحیح و معتبر فرموده است؛ از آن جمله به سند صحیح از ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل
ص: 115
کرده است که فرمود:
خدای عزوجل به پیغمبران چیزی نداده، مگر آن که آن را به محمد صل الله و علیه وآله داده است... و نزد ماست صُحفی که خداوند در قرآن فرموده: «صُحُف إِبرَاهِيمَ وَمُوسَی» .(1)ابوبصیر می گوید که گفتم: فدایت شوم! منظورتان الواح» است؟
فرمود: بلی؛ يعنى الواح موسى - على نبينا وعلى آله وعليه السلام - که کتاب تورات است.(2)
هم چنین، به سند صحیح از عبدالله بن سنان، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
زَبور داوود و تمام کتاب هایی که نازل شده نزد اهل علم است؛ و آن اهل علم ماییم.(3)
نیز، در همین باب، نقل کرده است که عبدالحمید خدمت حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام عرض کرد: آیا پیغمبر خاتم صل الله و علیه وآله وارث تمام پیغمبران، از آدم تا خاتم، بوده است؟ ایشان فرمود:
بلی، خداوند هیچ پیغمبری را نفرستاده، مگر آن که محمد صل الله و علیه وآله از او داناتر است... خداوند در قرآن می فرماید:«وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَىٰ»؛(4)
ص: 116
(علم) این قرآنی که به آن می توان کوه ها را حرکت داد، زمین و مرزهایش را درنوردید (در زمان کوتاه، راه دور را طی کرده و به آن مردگان را زنده کرد، به ما ارث رسیده است.
بعد، حضرت آیة «وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(1) و«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»(2)را تلاوت کرد و فرمود:
ماییم آن کسانی که خدا ما را برگزید و این کتاب را، که بیان هر چیزی در آن است، به ما به ارث رسانید (و تعلیم فرمود).(3)
مضمون این روایت را عامه نیز نقل کرده اند؛ چنان که در ملحقات کتاب اِحقاق الحق (4)از قندوزی در کتاب ینابيع المودة از کتاب مناقب چنین نقل گردیده است:
از علی بن ابی طالب كرم الله وجهه - سؤال کردند: حضرت عیسی بن مریم مرده را زنده می کرد و حضرت سلیمان نطق پرندگان را می دانست، آیا شما نیز این شأن و مقام (و این قدرت و کمال) را دارید؟ حضرت فرمود:
غضب سلیمان بر هدهد (چنان که بیان صریح قرآن است(5)) برای آن بود که او را به سوی آب راهنمایی می کرد و سلیمان خود موضع آب را (در زمین)نمی دانست، با آن که باد و حیوان و جن و انس مطیع فرمان او بودند؛ اما
ص: 117
راجع به علم و کمال ما، خداوند در قرآن کریم می فرماید: «وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ...».
سپس حضرت تمام این آیه را، همراه با دو آیۀ دیگر که در این خبر شریف ذکرشده، قرائت کرد و فرمود:
ماییم وارث علوم این قرآن که در آن چیزهایی هست که می توان به وسیله آن، کوه ها را سیر داد و مرزها را درنوردید و مردگان را زنده کرد. ما جای آب را (در زمین) می شناسیم! این قرآن، که بیان هرچیز در آن هست، (علوم آن از پیغمبر) به ما به ارث رسیده است.(1)
شیخ مفید در کتاب ارشاد فرموده است: محدثان موثق عامه و خاصه نقل کرده اند که امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن خطبه شريفه خود، فرمود:
ای مردم! بر شما باد به اطاعت و شناخت افرادی که اگر نسبت به آنان معرفت پیدا نکنید، معذور نیستید و مسئول خواهید بود. بدانید که تمام علوم و فضایل پیغمبران، از حضرت آدم تا خاتم، نزد عترت پیغمبر شماست. با این تحير و سرگردانی، به کجا می روید؟!
ای کسانی که از اولاد کشتی سواران (یاران نوح) هستید! عترت در بین شما مثل کشتی است. همان طورکه آن کشتی سواران نجات یافتند، کسانی هم که در کشتی نجات عترت وارد شوند نجات می یابند. من ضامن نجات آنانم و به این (ضمانت و اعتبار آن) قسم یاد می کنم. پس، وای بر کسی که تخلف ورزد!
آیا نشنیدید کلام پیغمبر را که در حجة الوداع فرمود: من دو چیز سنگین
ص: 118
در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترتم. مادامی که به آن دو متمسک باشید، گمراه نگردید... .(1)
در کتاب الکافی نیز، در باب این که جمیع کتاب هایی که از آسمان نازل شده ، نزد ائمه هدی علیهم السلام موجود است، دو روایت نقل گردیده است.(2)
در همین کتاب، در باب این که آیات (معجزات) پیغمبران نزد دوازده امام است، پنج روایت نقل گردیده است.(3) مفاد آن روایات این است که امامان وارث تمام علوم، کمالات، فضایل و معجزات انبیا و مرسلین اند.
هم چنین، در زیارتی که از معصومین به ما رسیده، وراثت آن بزرگواران از آدم،نوح، ابراهیم، موسی، عیسی علیه السلام و نیز حضرت محمد صل الله و علیه وآله او بسیار ذکر شده است.(4)
درباره اینکه عترت پیغمبر صل الله و علیه وآله وارث همه علوم و کمالات تمام پیغمبران اند، روایات بسیاری در دست است که اکنون به برخی از منابع آنها اشاره می شود تا استواری مطلب بیش از پیش واضح گردد.
ثقه جلیل القدر صفار در کتاب بصائر، جزء سوم، در باب اول ، چهارده روایت؛ در باب سوم، چهار روایت؛ در باب دهم، پانزده روایت؛ در باب یازدهم، هفت روایت نقل کرده است. هم چنین در جزء چهارم، باب اول، بیست و چهار روایت؛ در باب چهارم، پنجاه و هشت روایت؛ و نیز در جزء هفتم، باب سیزدهم، سه روایت در این زمینه نقل کرده است.
ص: 119
هم چنین علامه مجلسی، در بحار(1) در باب «علم پیغمبر و آن چه از کتاب ها و وصايا و آثار انبيا به او داده شده ... و اینکه بر معجزات انبيا قدرت دارد»، شصت و دو روایت ذکر فرموده است. اما دلیل بر اینکه تمام این علوم وکمالات از پیغمبر صل الله و علیه وآله به امامان بر حق به ارث رسیده، علاوه بر روایات فوق، روایات دیگری نیز در بحار(2) و غیره مذکور است.
پس، برای نمونه، علم حضرت خضر نیز که بعضی از حوادث آینده را به مددآن درمی یافت - چنان که بیان صریح قرآن است (3)- نزد پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام موجود است؛ البته با اضافات بسیار.
هم چنین علمی که حضرت عیسی داشت و با استفاده از آن، به آن چه مردم در خانه های خود ذخیره کرده بودند خبر می داد، نزد پیغمبر و امام علیه السلام موجود است.
در قرآن کریم، آمده است که يعقوب در مورد پسرش يوسف غیب گویی می کرد. هنگامی که او خواب خود را برای پدر عرض کرد، يعقوب از آینده او چنین خبر داد:
خداوند تو را برمی گزیند، علم تعبير خواب را به تو تعلیم می فرماید و نعمت حق متعال بر تو و آل يعقوب تمام می شود.(4)
ص: 120
نیز چون دیگر فرزندانش به او گفتند که یوسف را گرگ خورده است، بعد از مدتی که پسر دیگرش بنیامین را نیز می برند و برنمی گردانند، می فرماید:
«يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ»:(1)
فرزندان من! برای جست وجوی یوسف و برادرش (به مصر) بروید. من از جانب خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.
يوسف هم خود از غیب خبر می دهد و به برادرانش می فرماید:
پیراهن مرا ببرید و بر روی صورت پدر بیندازید؛ بینا می شود.(2)
باز، به مجرد آن که کاروان ایشان از مصر حرکت می کند، یعقوب در شهر خود به سایر اولادش می فرماید: من بوی یوسف را می شنوم.(3)
باید از اهل انکار و تردید بپرسیم که آیا بدن مقدس پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام به اندازه پیراهن یوسف دارای اثر نیست که دست خود را به چشم های کوری بمالند و او را شفا دهند؟! یا به اندازه يوسف و يعقوب علم غیب ندارند؟!
آیا فاطمه زهرا عليا ، دختر پیغمبر خاتم، کمتر از مریم مادر عیسی است که زکریای پیغمبر را با کراماتش به تعجب انداخت؟!
آیا امیرالمؤمنين علیه السلام كمتر از حضرت عیسی است که چون متولد شد، به مادرش چشم روشنی داد و برای استفاده از چوب خشک درخت خرما - که آن راحرکت دهد تا خرمای تازه بریزد و بخورد و نیز در مورد اینکه در برخورد بامخالفان چه کند و چه بگوید وی را راهنمایی فرمود؟!
ص: 121
همو در مقام تبرئه مادرش، درحالی که خود نوزادی بیش نبود، گفت: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا»(1)
آیا امیرالمؤمنین از حضرت عیسی افضل نیست؟! پس چرا قرائت آن حضرت را در وقت تولد انکار می کنند؟! چرا در کیفیت ولادت حضرت امیر و حدیثی که در مورد شگفتی های آن وارد شده تشکیک می کنند.
ص: 122
خداوند دارای دو علم است: یکی مخصوص ذات مقدس خالق است که به هیچ فردی از مخلوقات داده نشده؛ دیگری هم علمی است که به همۀ مخلوقات - اعم از ملائکه، انبيا، مرسلین و دیگران - بذل شده و تمام این مبذول به خلایق را ائمه هداة مهدیین می دانند.
در کتاب شریف الکافی به سند معتبراز ابوبصیر، از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:
خداوند متعال دو علم دارد: یکی مکنون و مخزون است و احدی به آن آگاهی ندارد، مگر ذات مقدس پروردگار؛ دیگری علمی است که به ملائکه و انبیا و مرسلین تعلیم فرموده و ما تمام این علم را می دانیم.(1)
عین این روایت را، به سند صحیح دیگری از ابوبصیر، از امام محمد باقر علیه السلام و همین مفاد را نیز به سند صحیح از علی بن جعفر، از برادرش موسی بن جعفر عليهاالسلام به همراه سه روایت دیگر با این مضمون، می توان در کتاب شریف کافی، باب: «امامان تمام علومی را که به ملائکه و انبیا و مرسلین عنایت شده می دانند»(2) مشاهده کرد.
همین مضمون را جناب صفار نیز در کتاب شریف بصائرالدرجات عنوان بابی مستقلق قرار داده است و برای اثبات آن، هیجده روایت معتبر و صحیح نقل فرموده است.(3)
ص: 123
شرح مدارک این روایات را که در بحار و دیگر منابع مذکور است، در کتاب مقام قرآن و عترت(1) بیان کرده ام و تمام جهات علم و قدرت پیغمبر و امام را به طور مشروح و مفصل در آنجا ذکر نموده ام.
از تمام روایاتِ سه فصل اخیر، که در حدود دویست روایت است، کاملا استفاده می شود که علوم و فضایل و کمالاتی که از جانب پروردگار به ملائکه مقرب و انبیا و مرسلین و اوصیای آنان افاضه شده، تماما در نزد دوازده امام علیه السلام یافت می شود. هیچ مخلوقی نیست که دارای علم و کمالی باشد، مگر آن که آن علم و کمال به پیغمبر ما و اوصیای آن حضرت داده شده؛ البته با اضافات بسیار، به طوری که علم سایر مخلوقات نسبت به علم محمد و آل محمد علیهم السلام مانند نسبت قطره است به دريا.(2)
این علوم، که علوم خدایی است، عین قدرت و استیلاست؛ زیرا آصف وصی سلیمان، که به اندازه قطره ای از این علم داشت، قدرت و استیلایی یافته بود که توانست با آن، به یک چشم برهم زدن، تخت بلقیس را در پیشگاه حضرت سلیمان حاضر کند.
حال که چنین است، پس میزان قدرت و استیلا و محدودۀ سلطنت آن کسی که دریای این علوم نزد اوست، چقدر خواهد بود؟!
این است «مُلک عظیم» که خداوند به آل ابراهيم ( محمد و آل محمد علیهم السلام) عطا فرموده؛ یعنی سلطنت و قدرت و استیلایی که ایشان به اذن خدا بر تمام مخلوقات دارند و فرمانشان در تمام دایره خلقت لازم الاجرا است.
ص: 124
نتیجۀ مُلک عظیم، که خداوند متعال به محمد و آل محمد علیهم السلام عنایت فرموده، سلطنت و ریاست و ولایت است بر تمام کائنات و پروردگار تمام کائنات را اِلزام فرموده که فرمان بردار آنان باشند. این معنا حق است و با هیچ درجه ای از درجات توحید منافات ندارد؛ برای آنکه حدوث و بقای آنان و سایر کائنات، تماماً، به اراده و خواست آن حي قيوم وابسته است.
تمام علوم و کمالاتی که همه دارند از ناحیه پروردگار است و به ذات خود، هیچ چیز ندارند؛ زیرا در مخلوقیت اثری از استقلال نیست و تمام جهات كمال مخلوق از ناحيه خالق است، چنان که در قرآن مجید می خوانیم:
«وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»(1)
هرچه خالق به مخلوق تملیک فرموده، خود نسبت به آن مالک تر است. اگر بخواهد که نعمت را دریغ فرماید، مخلوق فقیر به هیچ وجه از خود چیزی ندارد:
«ما شآءَ اللَّهُ لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّه».(2)
ص: 125
فرض کنیم سلطان مملکتی به شخصی اهلیت و قابلیت داده، او را تربیت کرده و به کمال رسانده است. سپس اختیار تام یک یا چند استان را به او لطف فرموده است. آیا این که آن شخص نسبت به حوزه کار خود دارای اختیار تام است، با مقام سلطنت و اختیارداری و فرمانروایی سلطان منافات دارد؟! قطعا چنین نیست.
حال، علاوه بر آن چه پیش از این آوردیم، روایاتی را که بر ولایت و سلطنت
پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام بر کل مخلوقات دلالت دارد، بیان می کنیم.
امام صادق علیه السلام فرمود:
چون کفار از پیغمبر خاتم درخواست کردند که آن حضرت امر فرماید ماه دو قطعه گردد، جبرئیل نازل شد و عرض کرد:یا رَسُولَ اللَّهِ ، إِنَّ اللَّهَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ :إِنِّي قَدْ أَمَرْتُ كُلِّ شَيْ ءٍ بِطَاعَتِكَ...؛ ای رسول گرامی، پروردگارت سلام می رساند و می فرماید: من امر کردم که تمام اشیا (کائنات) مطیع و فرمانبردار تو باشند؛ درخواست کفار را قبول فرما.
پس پیغمبر رحمت سر مقدس خود را بلند فرمود و فرمان داد که ماه دو قطعه شود. ناگهان دیدند که ماه دو قسمت شد؛ و پیغمبر صل الله و علیه وآله سجده شکر فرمودند.(1)
این روایت شریف مراد امام را، که در روایات دیگر فرمودند: «مُلک عظیم همان وجوب اطاعت است»، واضح تر می نماید.
ص: 126
به عبارت دیگر، این کلام اطلاق دارد و روایات دیگر مانند روایت فوق - انواع و افرادِ مورد اطلاق را شرح می دهد.
امام سجاد علیه السلام در دعای اول صحیفه سجادیه می فرماید: والحمدلله الَّذِي اختارتا مَحَاسِنِ الْخَلقِ . . . وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِيلَةِ بَالَ-مَلَكَة(1) عَلَى جَمِيعِ الْخَلقِ . فَكُلّ خَلِيقَتِه ِمُنقادة ٌلَنَا بِقُدْرَتِهِ وصائرةٌ إِلَى طَاعَتَنَا بِعِزَّتِهِ.(2)الصحيفة السجادية ، ص30، دعاء اول.
سپاس از آنِ خداوندی است که خوبی های آفرینش را برای ما برگزید... و این برتری را برایمان قرار داد که فرمان ما بر همه آفریدگان روا باشد. پس به قدرت و ارجمندی اوست که یکایک آفريدگانش پایبند وفرمان بردار ما می شوند.
پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
يا على، خداوند به تو فضیلت هایی عنایت فرموده؛ از جمله آن که، دردها و مرض ها را مطیع و فرمان بردار تو قرار داده است. پس چیزی نیست که آن را منع فرمایی مگر آن که به اذن پروردگار، تابع گردد و دور شود. آن حضرت این کلام را وقتي فرمود که امیرالمؤمنين علیه السلام نزد بیماری که مبتلا به تب بود، رفته بودند و به تب فرمود: از بدن این بیمار خارج شو. بلافاصله، تب از بدن او خارج شد و بیمار بهبود یافت.(3)
علامه بزرگوار، ابن شهرآشوب، در کتاب مناقب نقل کرده است که وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام نعمت های خدا را برای خود می شمرد، پیغمبرصل الله و علیه وآله بعد از هر کدام می فرمودند: راست گفتی!
ص: 127
از آن جمله، حضرت امیر فرمود:
وَأَنْ جَعَلَنِيَ مَلَكاً مَالِكاً ، لَا مَمْلُوكاً ، وَأَنْ سخرلي سماءه وَ أَرْضِهِ وَ مَا فِيهِمَا وَ مَا بَيْنَهُمَا مِنْ خَلْقِهِ:(1)
(خداوند) مرا فرمان روایی صاحب اختیار قرار داده و از بردگی، برکنار؛ و زمین و آسمانش را، همراه با آفريدگانش که در آن ها سر می برند، به تسخير من درآورده است.
علامه بزرگوار شیخ حر عاملی - صاحب کتاب وسائل - حدیثی از پیغمبر
اکرم صل الله و علیه وآله نقل کرده است که فرمود:
یا على ، تویی امیر و فرمانده اهل آسمان و زمین ....(2)
عالم بزرگوار سیدهاشم بحرانی از محمد بن جریر طبری - در کتاب دلائل الإمامة - نقل می کند که کثیر بن سلمه گفت:
امام حسن مجتبی علیه السلام را دیدم که از میان سنگ، عسل خوبی بیرون آورده است. به خدمت حضرت رسول صل الله و علیه وآله مشرف شدم و قضیه را عرض کردم. حضرت فرمود: آیا فضیلت او را انکار می کنی ؟! او آقاست وآسمانیان در آسمان و زمینیان در زمین مطیع و فرمان بردار اویند.(3)
در روایتی دیگر زراره از امام صادق علیه السلام چنین نقل می کند:
وقتی، سید مظلومان اباعبدالله الحسین علیه السلام نزد عبدالله بن شداد رفت که
ص: 128
شیعه ای کامل بود و در آن وقت، به تب شدیدی مبتلا شده بود به محض ورود حضرت در خانه او، تب برطرف شد و عبدالله شفا یافت. عرض کرد: مولای من، تب از شما فرار کرد! امام حسین علیه السلام فرمود:
وَ اللَّهِ ، مَا خَلَقَ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا وَقَدْ أَمَرَهُ بِالطَّاعَةِ لَنَا؛(1)
قسم به خداوند منان که پروردگار چیزی را نیافریده مگر آن که آن را امر فرموده مطیع و فرمان بردار ما باشد.
دلالت این روایات بر موضوع کلام ما واضح است .
اکنون به چند روایت دیگر توجه فرمایید:
علامه بحرانی روایت مفصلی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که در ضمن آن
آمده است:
سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لِلْإِمَامِ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ جَعَلَ لَهُ مَقالِيدَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لِينُوبَ عَنِ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ؛(2)
پاک و منزه است آن خدایی که همه چیز را به فرمان امام درآورد و کلیدهای آسمان ها و زمین را برای او قرار داد تا خليفه و نایب خدا در خلق شود و دستورهای خدایی را اجرا فرماید (چون او حجت خدا بر خلق است).
امام جواد علیه السلام به محمدبن سنان فرمود:
ذات مقدس، یکتای بی همتا بود و هیچ چیز با او نبود. چون اراده
ص: 129
خلقت نمود، محمد و علی و فاطمه علیهم السلام را خلق فرمود. اینان هم زمان های بسیار طولاني (الف دَهر) بودند که هیچ چیز با آنان نبود (به تسبیح و تهليل و ذکر مشغول بودند) سپس حق - تعالى - جميع اشیا را خلق فرمود و آنان را شاهد خلق خود قرار داد و اطاعت آنان را بر تمام اشيا لازم فرمود.(1)
علامه مجلسی، یگانه غواص بحارِ أنوارِ کلمات پیغمبر و اوصیای آن سرور، در مرآة العقول ، در شرح این روایت فرموده:
کلام شریف امام «أشهَدَهُم خَلقَها» یعنی اینکه خداوند موجودات را در
ص: 130
حضور آنان آفرید و آنان به اطوار و اسرار خلق آگاهاند. پس ایشان مستحق امامت شدند، به جهت کمال علم خود به شرايع و احکام و علل خلق و نیز علم غیب که تمام امامان شیعه به این صفات متصف اند.
اگر کسی بگوید که این موضوع با آیه شریفه ذیل سازش ندارد:
«مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا»(1)
من، در وقت آفرينش آسمان ها و زمین یا خلقت خود ایشان، آنها راحاضر و گواه نساخته و گمراهان را یاور خود نگرفته ام.
جواب می دهیم که این آیه شريف نه تنها با موضوع بحث منافات ندارد، بلکه آن را تأیید و بر آن تأکید دارد. دلیل آن هم این است که ضمیر «هم» در فعل «مَاأَشْهَدْتُهُمْ» یا راجع به شیطان و ذریه اوست - چنان که کلام پروردگار در آیه قبل از این هم راجع به آن هاست - یا آن که این ضمیر راجع به گمراهان است، چنان که از ذیل آیه استفاده می شود؛ یعنی: من شیطان و ذریه او یا گمراهان را در خلقت آسمانها و زمین و خلقت خود ایشان گواه و یاور نگرفتم.
پس منافات ندارد که خداوند راهنمایان و برگزیدگان خلق خود را شاهد خلق خود قرار دهد. پروردگار موضوع نفی را شیاطین و گمراهان قرار داده - پس معلوم می شود که این مطلب در مورد دیگران جاری نیست.- از این جهت آیه شریفه ، مطلب ما را تأیید و بر آن تأکید می کند.(2)
شیخ طبرسی نیز در تفسیر این آیه گفته است که خداوند می فرماید:
من شیطان و ذریه او را در خلقت آسمانها و زمین و هم چنین در خلقت
ص: 131
خود ایشان حاضر نکردم و گواه نگرفتم و شیاطینِ گمراه کننده را پشتیبان و یاور خود قرار ندادم.(1)
پس این کلام با آنکه خداوند خوبان و برگزیدگان را شاهد خلق خود قرار دهد منافات ندارد؛ چنان که در روایات دیگر وارد شده است. حضرت امیرالمؤمنین و امام باقر و امام صادق علیهم السلام در روایات بسیاری، که به اسانید صحیح و معتبر نقل شده، فرموده اند:
نَحْنُ شُهَدَاءُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ فِي أَرْضِهِ؛
ماییم شاهدان و گواهان پروردگار بر خلقش و حجت او در زمین . این روایات در بحار(2) و مواضع دیگری که در مستدرک سفینه ، ذیل لغت «شهد»،(3) بیان کرده ام موجود است.
هم چنین در الکافی،(4) پنج روایت صحیح و معتبر و در بصائر(5) روایاتی دیگر در این موضوع نقل شده است. این روایات مخالف قرآن نیست، بلکه موافق قرآن است؛ برای آن که خداوند در قرآن کریم گاهی از ائمه هداة مهدیین به لفظ «شاهد»، گاهی به لفظ «شهید»، گاهی به «أشهاد» و گاهی به «شهداء» تعبیر فرموده؛ چنان که در کتاب مقام قرآن و عترت (6)مذکور است.
علامه مجلسی در شرح این عبارتِ امام جواد علیه السلام : « وَ أَجْرَى طَاعَتُهُمْ عَلَيْهَا»،
ص: 132
در روایتی که گذشت، می فرماید:
اطاعت و فرمان برداری آنان را بر تمام اشیا، حتى جمادات و مخلوقات آسمانی و زمینی، واجب فرمود؛ چنان که، به اشاره آن حضرت، ماه شکافته شد و دو قسمت گشت؛ درخت به خدمت حضرت شتافت؛ سنگ ریزه در دست آن جناب تسبیح گفت و امثال این قضایا که بسیار است.(1)
شیخ مفید در کتاب اختصاص، صفار در کتاب بصائر و ابن شهر آشوب درکتاب مناقب - چنان که در بحار از آنان نقل گردیده است - از امام باقر علیه السلام روایت کرده اند که در ضمن حدیثی به جابر فرمود:
خداوند ما را بر هرچه بخواهیم توانا فرموده است.(2)
ص: 133
صدوق، به سند خود، از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که حضرتش راجع به اصحاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در وقت ظهور فرمود:
لَيْسَ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا وَ هُوَ مُطِيعُ لَهُمْ(1)
هیچ چیز نیست، مگر آن که مطیع آنان باشد.
اگر حال اصحاب حضرت چنین باشد، حال امامان بر حق شیعه چگونه است؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن روایت مفصلی فرمود:
تمامی اشیاء، آسمان ها و زمین و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و حیوانات و دریا و بهشت و جهنم، ما را اطاعت می کنند. تمام این قدرت و ولایت بر اثر اسم اعظمی است که خداوند به ما لطف و عنایت کرده و ما را به آن مخصوص فرموده است .(2)
هم چنین، امام باقر علیه السلام به ابوحمزه ثمالی فرمود:
خداوند به رسول اکرم وحی فرمود: ای محمد، من تو را خلق کردم، بعد از آن که هیچ نبودی؛ و در تو روح خودم را دمیدم (قرار دادم).(3) این کرامتی بود که من تو را اکرام کردم؛ چون بر جمیع خلق خود لازم و ثابت کردم که مطیع و فرمان بردار تو باشند. پس مطیع و فرمان بردار تو
ص: 134
مطيع من و مخالف تو مخالف من است. نیز، این کرامت را برای علی بن ابی طالب و نسل پاکیزه او، همان کسانی که آنان را مخصوص خود قرار دادم، ثابت کردم.(1)
آن حضرت، در ضمن روایت مفصلی، به جابر فرمود:
کسی که خداوند وی را به روح ویژگی بخشیده امر خود را به او واگذار فرموده است؛ پس وی به اذن پروردگار می آفریند، زنده می کند،(2) آن چه پنهان است می داند و از آن خبر می دهد و نیز می داند آن چه را تا روز قیامت خواهد شد. این علم و کمال و قدرت برای آن است که آن روح از امر خداست. پس صاحب روح می تواند آن چه را بخواهد، به اذن پروردگار، به جا بیاورد؛ می تواند در یک لحظه از مشرق به سوی مغرب برود؛ می تواند به آسمان بالا رود و به زمین فرود آید و هرچه بخواهد، انجام دهد. جابر می گوید که عرض کردم: آقا و مولای من، این روح را از قرآن مجید به من معرفی فرما. حضرت فرمود: این آیه شریفه را بخوان:«وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا » (3).(4)
ص: 135
در بسیاری از روایات صحیح و معتبر وارد شده است که پیغمبرو اوصیای آن سرور، یعنی ائمه اثناعشر علیهم السلام، حجت پروردگار بر جمیع عوالم وجميع مخلوقات اند.(1)
صاحب تفسیر برهان در کتاب شریف مدينة المعاجز از کتاب ثقه جليل، طبری امامی، به سند خود از امام هشتم حضرت رضا علیه السلام نقل کرده است که ده نفر برای رسیدگی امر امامت خدمت حضرت رسیدند. چون با حضرت تکلم کردند، شنیدند چیزی که در زیر پای حضرت بود به سخن آمد و گفت: حضرت رضا امام من و امام همه چیز است . نیز، چون به مسجد آمدند، شنیدند که دیوارها و چوب ها با حضرت تکلم و به ایشان عرض سلام می کنند.(2)
این روایت را شيخ حر عاملی نیز در اثبات الهداة (3) نقل فرموده و در آن جا روایتی هم در تفسیر آیه شریفه «جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا»(4) آورده است، حاکی از این که «سلطان» در این آیه حجت خدا بر جميع خلق است.
فقیه کامل و مرجع دینی مردم در زمان خود، جناب ابن ادریس حلی، در آخر کتاب سرائر، از کتاب جامع بزنطی از سلیمان بن خالد نقل کرده است که گفت: از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که فرمود:
آدمیزادی، جنى، ملَکی و هیچ چیز دیگری در آسمانها و زمین وجود ندارد،
ص: 136
مگر آن که ما حجت های پروردگار برآن هاییم. خداوند خلقی نیافرید، مگر آن که ولایت ما را بر آنان عرضه داشت و به وسیله ما، با آنان احتجاج فرمود؛ پس بعضی تصدیق و بعضی انکار کردند. حتی بر آسمان ها و زمین و کوه ها نیز ولايت ما را عرضه داشتند؛ بعضى قبول و بعضی انکار کردند.(1)
یکی از مطالب قطعی و واضح روایاتِ فضایل این است که معصومین علیهم السلام، بر هرچه و هرکسی که حجت اند، باید از احوال و لغات آنان اطلاع کامل داشته باشند و بتوانند در شئون مختلف وجودی آنان تصرف و ولايت خود را اعمال بدارند؛ و چون خليفه و شاهد خلق و حجت پروردگارند، باید نسبت به افراد رعیت خود - که روز قیامت می خواهند درباره آن ها شهادت دهند - دانا و توانا و بینا باشند.
عبدالله بن بکیر از امام صادق سؤال کرد: آیا امام مابین مشرق و مغرب را
می بیند؟ امام علیه السلام فرمود:
چگونه می شود که او حجت خدا بر مابین مشرق و مغرب باشد، آن گاه آن ها را نبیند و بر آن ها قدرت نداشته باشد؟ چگونه می شود از جانب خدا شاهد خلق باشد، آن وقت آنان را نبیند؟(2)
از این روایت، استفاده می شود که لازمه حجت و شاهد بودن امام بر مابین مشرق و مغرب، دانا و بینا و توانا بودن نسبت به آن هاست.
در کتاب مناقب ابن شهر آشوب، از نصر خادم نقل شده است که گفت: شنیدم
ص: 137
که امام حسن عسکری علیه السلام با غلامان خود به زبان های مختلف ایشان سخن می گفت. پس در این فکر فرو رفتم که آقا در مدینه متولد شده و جایی نرفته؛ چگونه زبان های گوناگون را می داند؟! دیدم، حضرت به من توجه کرد و فرمود:
خداوند مقام حجت را از سایر خلق جدا کرده و شناسایی تمام چیزها را به او داده است. پس شخص حجت لغات مختلف و انساب مردم و تمام حوادث را می داند. اگر این طور نباشد، فرقی بین حجت و رعیت نخواهد بود.(1)
اباصَلت هَرَوی نقل کرده است که امام هشتم، حضرت رضا علیه السلام ، با مردم به زبان های خود ایشان تکلم می فرمود؛ و قسم به خداوند، آن حضرت از همه مردم به هر زبانی داناتر بود و فصیح تر سخن می گفت. یک روز، خدمت آن حضرت عرض کردم: ای پسر پیغمبر، من از دانایی شما به تمام زبان های مختلف تعجب می کنم. فرمود:
اباصلت، من حجت خدا بر خلق پروردگارم؛ و خداوند برای خود حجتی نمی گیرد، مگر آن که او را بر تمام لغات افراد رعیت آگاه سازد. آیا گفتار امیرالمؤمنين علیه السلام به تو نرسیده است که فرمود: به ما فصل الخِطاب داده اند؟ فصل الخطاب چیزی نیست، مگر معرفت تمام لغات.(2)
ابوعبیده حذاء از امام باقر علیه السلام نقل کرده که در تفسیر آیه شریفه «وَرَحمَتِي
ص: 138
وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ۚ»(1) فرموده است:مراد از رحمت که همه چیز را فرا گرفته علم امام است؛ و چون علم امام از علم پروردگار است، همه چیز را فرا گرفته و به آن احاطه دارد.(2)
در چند روایت، آورده اند که امام صادق علیه السلام فرمود:
دنیا در مقابل امام مانند نصف گردوست. هیچ چیز دنیا از او مخفی نیست و از اطراف دنیا، هرچه بخواهد، برمی دارد.(3)
ابن شهر آشوب در کتاب شریف مناقب، در فصل اخبار غیبی امام
ص: 139
صادق علیه السلام ، روایت مفصلی نقل کرده است که در ضمن آن ایشان می فرماید:
دنیا نزد امام مانند ظرف غذایی است که در مقابل شخص می گذارند.
اگر اینطور نباشد، امام نخواهیم بود و مانند سایر مردم می شویم.
این روایت را دیگران نیز نقل کرده اند. از این روایت، استفاده می شود که دانایی و توانایی از جمله لوازم مقام امامت بر خلق است.
در روایات بسیار، در تفسیر آیه شریفه «وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ »،(1) وارد شده است که خداوند به پیغمبر خاتم و اوصیای آن حضرت، ائمه هداة مهدیین علیهم السلام ملکوت آسمان و زمین را مانند ابراهیم خلیل نمایانده است و ایشان تمام آسمان های هفت گانه و ساکنان آنها و مافوق عرش را، هم چنین زمین ها و آن چه در زمین است، نیز آن چه در هوا و فضاست،همه را دیده اند.(2)
حضرت باقر العلوم علیه السلام به محمد بن مسلم فرمودند:
تمام آن چه خداوند متعال خلق فرموده، از چرنده و پرنده و غیره، برای ما از فرزندان آدم فرمان بردارترند.(3)
ص: 140
چنان که امام باقر علیه السلام و صادق علیه السلام در روایات بسیاری فرموده اند، اسم اعظم 73 حرف است که به حضرت آدم 25 حرف و به حضرت نوح هم 25 حرف(1) (و طبق بعضی از روایات پانزده حرف) داده شده بود.(2) و نیز نزد حضرت ابراهيم خليل هشت حرف و نزد حضرت موسی چهار حرف بود.(3)
هم چنین نزد آصف، وصی حضرت سلیمان، یک حرف بود (4)-و سلیمان آن را می دانست که آصف به همان یک حرف زمین را شکافت و تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم برهم زدن برای سلیمان حاضر کرد؛ چنان که بیان صریح قرآن است.(5)
و نیز نزد حضرت عیسی دو حرف بود که با آن به اذن خدا مردگان را زنده می کرد؛ پیس و کور مادرزاد را شفا می داد؛(6) گِل را به صورت پرنده می ساخت و در آن می دمید و آن پرنده گِلی زنده می شد و می پرید.
ص: 141
تمام معجزات انبیاء به وسیله این حروف صورت می گرفته است.
نزد پیغمبر ماصل الله و علیه وآله نیز 72 حرف از اسم اعظم موجود است؛ و یک حرف آن نزد پروردگار مخزون و مکنون است که احدی از مخلوقات آن را نمی داند. تمام آن چه پیغمبر ما می داند نیز نزد اوصیای آن حضرت، ائمه اثناعشر علیهم السلام، موجود است و آنان وارث پیغمبران اند.(1)
با این قدرت و توانایی است که معصومین علیهم السلام، هروقت امری را بخواهند و انجام دادن آن را نسبت به کسی صلاح بدانند، اظهار قدرت می کنند.
از جمله، در کتاب کافی، در باب «مولد أبي الحسن الرضا علیه السلام »، نقل شده است:
که شخصی در شب خدمت امام هشتم رسید. حضرت دست مبارک را بلند فرمود؛ به اراده حضرت، چنان روشنایی داد که گویا ده چراغ روشن شده است. در این هنگام، شخص دیگری آمد و اجازه خواست که به پیشگاه امام وارد شود. حضرت دست خود را انداخت؛ به حالت عادی برگشت و نور آن خاموش شد. آن گاه امام اجازه داد و آن شخص وارد شد.(2)
این روایت در اثبات الهداة از طریق دیگر نیز نقل شده است.(3)
ص: 142
دو نفر با یکدیگر نزاع و جدال می کردند؛ پس، برای رفع نزاع و صدور حکم مقتضی، به مولی امیرالمؤمنین - صلوات الله و سلامه عليه - مراجعه کردند. حضرت بین آنان حکم فرمود. مردِ محکوم، که ظاهراً از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام بود، در مقام اعتراض برآمد و عرض کرد: شما به عدالت حکم نکردی و حکومت تو نزد پروردگار، پسندیده نیست ! امیرالمؤمنین علیه السلام ، آن مظهر قدرت حق، به او فرمود:
دور شو، ای سگ! ناگهان او مانند سگ به صدا درآمد.(1)
در مورد دیگری که چنین اتفاق افتاد، شخص محکوم که از خوارج بود عرض کرد: یا علی، در این حُکمت، به عدالت حکم نکردی ! فرمود:
دور شو، ای دشمن خدا! ناگهان او از صورت انسانیت خارج شد و به
ص: 143
صورت سگ درآمد و لباس هایش نیز دور گشت. او مانند سگی پوزش خواستن آغاز کرد و اشک هایش ریزان گشت. امیرالمؤمنین علیه السلام هم به حال او رقت کرد و دعا فرمود. آن گاه، وی به حال اول بازگشت و لباس هایش به سوی او برگشت. حضرت فرمود: آصف وصی سلیمان، به یک چشم برهم زدن ، تخت بلقیس را در مقابل سليمان حاضر کرد. پیغمبر شما از سلیمان افضل و اشرف است و وصی او نیز افضل و تواناتر است.(1)
از ذیل حدیث که حضرت قصه آصف را نقل فرموده، استفاده می شود که چون پیغمبر ما افضل است، وصی او نیز افضل است. آصف که یک حرف از اسم اعظم را می دانست، به سلیمان گفت: من تخت بلقيس را در مقابل تو حاضر می کنم؛ پس شخص افضل، که 72 حرف اسم اعظم را می داند و تمام علم کتاب نزد اوست، هزاران درجه داناتر و تواناتر خواهد بود و نظیر این کرامات برای او بزرگ نیست.
در مورد دیگر، مردی از خوارج و زنی در اختلاف خود به امیرالمؤمنین علیه السلام مراجعه کردند. ناگهان آن مرد خارجی در مقابل حضرت با آن زن، به صدای بلند، تندی کرد. حضرت به آن مرد خارجی فرمود: «اِخسأ»!(2) ناگهان سر او به شکل سر سگ درآمد. مردی عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، شما به این خارجی بانگ زدی، این طور شد، پس چه چیز مانع می شود که معاویه را هلاک نمی کنی؟ فرمود:
چه می گویی؟! اگر بخواهم معاویه را از شام به اینجا بیاورم، خدا را می خوانم تا معاویه را اینجا حاضر کند؛ ولی ما خزاين اسرار تدبیر در امور خلقیم - نه خزینه های
ص: 144
طلا و نقره - ما بندگانِ تابع امر پروردگاریم و به امرو اذن او کار می کنیم.(1)
روزی، امیرالمؤمنین علیه السلام ، در ضمن کلام شریف خود فرمود:
منم برادر رسول الله و پسر عموی او، وارث علم و معدن اسرار و مخزن ذخایر او. آن چه پیغمبر عمل کرده و آن چه خواسته، همه آن را می دانم و از من هیچ چیز پنهان نشده. من به تمام جنبنده ها و به آن چه در زمین فرو می رود و آن چه بالا می آید، به آن ابرهایی که تاریک می کند و باران می ریزد و به این که چه وقت باز می شود و برکنار می گردد دانایم؛و هرکس سؤال کند، به طور مشروح، (پاسخ را برای او بیان می کنم.
هلال بن نَوفَل کندی در فکر فرو رفت و از روی عناد، عرض کرد: یا امیرالمؤمنین،از حقیقت دور نشو و از ورود آفت ها و گرفتاری ها حذر کن (در دعوی خود، بلند پروازی نکن! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: برو به سوی سَقَر (دوزخ). راوی می گوید: والله ، کلام حضرت تمام نشده بود که به صورت کلاغ سیاه و سفید شد.(2)
أصبغ بن نباته نقل می کند: جمعی بودیم، در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام که پشت سر او راه می رفتیم. مردی از قریش در مقام اعتراض به امیرالمؤمنین علیه السلام برآمد و عرض کرد: شما مردان ما را کشتید و اولاد آنان را یتیم گذاشتید و کردید آن چه کردید؟ حضرت توجهی به او کرد و فرمود:
دور شو، ای سگ! ناگهان وی به سگ سیاهی تبدیل شد. آن وقت، شروع کرد
به پوزش خواستن و به آن حضرت پناه برد و اشک از دیدگانش جاری شد. پس
ص: 145
آن رحمتِ واسعه حق او را مورد رحمت خود قرار داد و لب خود را حرکت داد؛ گویا، کلامی فرمود. آن شخص به صورت اول برگشت. مردی عرض کرد: شما این همه قدرتمندید و معاویه به شما جسارت می کند؟! حضرت فرمود: ما بندگان گرامی خداوندیم و (فقط) به اذن پروردگار عمل می کنیم.(1)
واضح است که خداوند متعال به آنان این قدرت و توانایی کامل را داده که هرچه به اراده حتمی بخواهند، خواهد شد. اما، به وقت خواستن، تا خدا نخواهد، ایشان نیز نمی خواهند؛ و چون خداوند بخواهد، به قلب مقدس ایشان الهام می فرماید که قدرت نافذ خود را اِعمال کنند.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند:
اگر از پروردگار خود درخواست کنم عراق را شام و شام را عراق و مرد را زن وزن را مرد کن، او می نماید. مردی از اهل شام گفت: کیست براین کار قدرت داشته باشد؟ امام مجتبی علیه السلام به او فرمود: برخیز آیا حیا نمی کنی که بین مردان نشسته ای ، ناگهان متوجه خود شد، دید زن شده است. حضرت به او فرمود همسرتو در خانه تو مرد شده و با تو جماع خواهد کرد و تو به فرزندی ختنی حامله خواهی شد. راوی گوید: همان طورکه حضرت فرمود واقع شد و بعد از آن توبه کردند و پناهنده به حضرت شدند، حضرت دعا فرمود و به حالت اول برگشتند.(2)
ص: 146
علامه سید هاشم بحرانی، در کتاب مدينة معاجز، نقل کرده است که طفل نابینایی را خدمت امام سجاد علیه السلام آورده اند. امام دست مبارک خود را به چشم او کشیدند؛ بینا شد.
شخص لالی را آوردند. حضرت با او تکلم فرمود؛ گویا شد.
زمین گیری را آوردند. حضرت دست به پای او مالیدند؛ حرکت کرد و راه افتاد.
هم چنین، دست مبارک خود را به چشم ابوخالد کابلی کشیدند و بهشت را
به او نشان دادند.(1)
در روایت است که حَبابه والبيه خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و از نشانی امامت و خلافت بر حق الهي سؤال کرد: حضرت به سنگ ریزه ای اشاره کرد و فرمود:
این را برای من بیاور. حَبابه می گوید: آن سنگ را به حضرت دادم. حضرت خاتم مبارک را برآن زد. خاتم حضرت در سنگ اثر گذاشت و نقشی ظاهر شد. پس فرمود: هر یک از مردمان که ادعای امامت کرد و مانند من خاتم را به این سنگ زد و اثر آن ظاهر شد، او امام حق است . حبابه می گوید: بعد از وفات امیرالمؤمنین، سنگ را خدمت امام حسن علیه السلام بردم و بعد از او نیز خدمت سید الشهداء علیه السلام رسیدم. خاتم خود را که به آن سنگ زدند، اثرش ظاهر گشت.(2)
ص: 147
همو می گوید: سپس خدمت سید الساجدین، علی بن الحسین علیه السلام ، رسیدم؛ درحالی که پیرو خسته و ناتوان شده بودم و سن من به 113 سال رسیده بود. امام سجاد علیه السلام با انگشت سبابه به من اشاره ای فرمود؛ جوانی من برگشت.(1)
سپس فرمود:
آن سنگ را به من بده. من سنگ را دادم. پس آن حضرت نیز مانند جد و پدر خود خاتم به آن سنگ زدند، اثرش ظاهر شد. بعد از امام سجاد علیه السلام،خدمت امام باقر علیه السلام و بعد از او، خدمت امام صادق علیه السلام(2) و بعد، خدمت حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام و پس از او نیز خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم. هریک، مانند اجداد بزرگوارشان، خاتم را به سنگ زدند و اثرش ظاهر گشت. بعد از آن، حبابه نُه ماه دیگر زنده بود. سپس، از دنیا رفت.(3)
علامه کامل سیدهاشم بحرانی به سند خود از رُشَیدهَجَری نقل کرده است که فرمود:
من و سلیمان و قیس بن ورقا و مالک بن تیهان و سهل بن حنیف، در مدينه ، خدمت مولای متقیان و امیرمؤمنان علیه السلام بودیم . حبابه والبيه، قرآنی به گردن انداخته
ص: 148
و تسبیحی از سنگ و دانه خرما در دست، وارد شد. پس سلام کرد و گریست و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، نبودن شما در میان ما بسیار اسفناک و ناراحت کننده است. ما زنده باشیم و شمارا نبینیم ؟ شما که میدانی مقصود من چیست؟
حضرت دست راست خود را دراز کرد و سنگ سفیدی که در دست حبابه بود گرفت. آنگاه خاتم مبارک را بر آن سنگ زد، اثر آن در سنگ ظاهر شد. پس فرمود: مقصود تواین است!
عرض کرد: والله، مقصود من همین است. چون شنیدم شیعیان شما متفرق می شوند و اختلاف می کنند، من از شما برهان و نشانه امام حق را خواستم که اگر من بعد از شما در دنیا بودم، امام حق را بشناسم. ای کاش ، خودم و خویشانم فدای تو می شدیم!
حضرت فرمود: این سنگ را نگهدار که بعد از من خدمت فرزندانم حسن، حسین، علی بن الحسين، محمد بن علی، جعفربن محمد، موسی بن جعفر و علی بن موسی علیهم السلام خواهی رسید و هر یک از آنان مانند من سنگ را از تو درخواست می کنند. پس این خاتم را بر آن می زنند و مانند خاتم زدن من ، اثر آن ظاهر می شود. بدان که آنان امامان بر حق اند.
چون خدمت فرزندم على بن موسى الرضا علیه السلام رسیدی، برهان بزرگ دیگری از او خواهی دید و در آن زمان، مرگ خود را بر زندگانی اختیار خواهی کرد. به تجهیز و غسل و کفن و دفن تو نیز آن حضرت دستور خواهد داد و خود بر تو نماز خواهد خواند. من تو را بشارت می دهم که از جمله اشخاص با ایمان پسندیده ای و در زمان دوازدهمین فرزند من، حضرت مهدی قابل به دنیا برمیگردی.
حبابه از شوق گریه کرد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، برای من دعا کنید
ص: 149
که معرفت و ایمان من ثابت باشد و از فتنه ها در امان باشم. حضرت نیز برای او دعا فرمود.
حبابه می گوید: بعد از شهادت امیرالمؤمنین، خدمت حضرت مجتبی علیه السلام رسیدم. فرمود: سنگ را بیاور. پس دست راست خود را مانند امیرالمؤمنین علیه السلام دراز کرد و سنگ را از من گرفت. آنوقت، همان خاتم امیرالمؤمنین را بر آن زد و اثر آن ظاهر شد. بعد از آن حضرت، خدمت امام حسین علیه السلام رسیدم. او نیز مانند پدر و برادر، همان خاتم را بر آن سنگ زد و اثر آن ظاهر گشت. بعد از شهادت سید الشهدا علیه السلام ، شیعه اختلاف کردند. جمعی از شیعیان حجاز به امامت محمد بن حنفیه قائل شدند. بنابراین، گروهی از بزرگان شیعیان نزد من آمدند و درخواست کردند که خدمت امام سجاد على بن الحسین علیه السلام بروم تا حق آشکار گردد. من خدمت آن حضرت رسیدم و او مانند پدر و جد و عمویش سنگ را گرفت و همان خاتم را بر آن زد. پس اثر آن ظاهر شد و امامت حضرت آشکار گردید.
بعد از آن حضرت نیز خدمت ابوجعفر محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر و علی بن موسی - صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين - رسیدم. آن بزرگواران هم مانند اجداد پاکیزه خود عمل کردند. چون خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم، سن من زیاد و مویم سفید و بدنم ضعیف و ناتوان بود، ولی به برکت نظر به امامان، چشم و گوش و عقل و شعور من کامل بود. چون چشم من به جمال نورانی امام هشتم حضرت رضا علیه السلام افتاد، به صورت مبارک آن حضرت خندیدم. اطرافیان خنده مرا بر نادانی ام حمل کردند. حضرت فرمود:
ص: 150
چنین نیست، بر عقل و فهم حبابه نقصانی وارد نشده. جد من امیرالمؤمنین علیه السلام به او خبر داده است که مرگ او در این زمان واقع خواهد شد و در زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به دنیا برمی گردد؛ (لذا) از خوشحالی خنده کرده است.
اطرافیان که شنیدند، استغفار و عذرخواهی کردند و گفتند: ما این را نمی دانستیم. پس امام هشتم علیه السلام روی مبارک را به حبابه نمود و فرمود: جد من، امیرالمؤمنین، فرمود که چه چیز از من خواهی دید؟ عرض کرد: جد شما فرمود که برهان بزرگی از شما خواهم دید.
حضرت فرمود: موی سفید سرت سیاه شد دیگر سفیدی آن را نخواهی دید! آیا این برهان تو را کفایت می کند، یا بیشترش کنم؟ عرض کرد: زیادترش کنید؛ چون عنایات و تفضلات پروردگار بر شما بسیار است.
حضرت فرمود: آیا دوست داری که اضافه بر سیاه شدن مويت، جوان هم بشوی؟ عرض کرد: بلى ، آقای من، این است برهان بزرگ.
پس حضرت فرمود: و بزرگ تر آن است که من آن چه را در قلب خود درباره مقامات علمی من خیال می کنی می دانم.
حبابه می گوید که عرض کردم: آقا، مرا مورد تفضلات و عنایات و الطاف خود قرار دهید. آهسته، دعایی کردند و لبهای مبارک خود را حرکت دادند. حبابه می گوید: والله ، من جوان تازه نورسی شدم، با موهای سیاه. چون به جای خلوتی رفتم و بدنم را تفتیش کردم، خود را دختر باکره ای یافتم. پس خدمت حضرت رضا برگشتم و سجده شکر کردم. آن گاه عرض کردم: آقای من، انتقال به جوار رحمت الهی برای من بهتر است و من کاری به دنیا ندارم.
ص: 151
فرمود: حبابه، در اندرون منزل، نزد زنان و اهل بیت من برو که در آن جا تجهیزات تو (برای سفر آخرت) مهیا شده است.(1)
این روایت در کتاب اثبات الهداة به اختصار نقل گردیده است.(2)
در روایت دیگر، محمدبن زید می گوید:
من در خدمت آقای خودم حضرت رضا علیه السلام بودم و قضایای حبابه را مشاهده می کردم. حبابه به امر امام داخل اندرونی شد. بیشتر از آن اندازه که تجهیزات خود را معاینه کند، فاصله ای نشد. پس از آن، به وحدانیت و رسالت شهادت داد و از خانه فانی به خانه باقی منتقل شد. امام هشتم علیه السلام فرمود:
ای حبابه، خداوند تو را رحمت فرماید! عرض کردم: آقا، حبابه وفات کرد؟ حضرت فرمود: چون تجهیزات خود را دید، به جوار الهی منتقل شد.
راوی نقل می کند: امام دستور تجهیز او را دادند. پس، به دستور حضرت، او را غسل دادند و کفن کردند و از اندرونی بیرون آوردند. آن وقت، حضرت بر او نماز خواندند. ما و سایر شیعیان نیز بر جنازه او نمازخواندیم و او را دفن کردیم.حضرت به ما امر فرمودند که به زیارت قبراو برویم و آن جا قرآن بخوانیم و به دعا کردن در آن موضع تبرک جوییم.(3)
ص: 152
صفوان بن مهران، که از اصحاب عالی مقام امام صادق علیه السلام و به گفته همگان ثقه و عادل و جلیل القدر است، نقل می کند: از مولای خود امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود:
در زمان ابی عبدالله الحسین علیه السلام ، دو نفر درباره زنی و فرزند صغیری اختلاف کردند و هر یک می گفت: این همسر و فرزند از آن من است. امام حسین از آن جا می گذشت. به ایشان فرمود: نزاع شما در چیست؟ یکی عرض کرد: این همسر من است. حضرت به دیگری فرمود: بنشین. او نیز نشست.
حضرت روی مبارک را به آن زن نمود و فرمود: ای زن، راست بگو هنوز خداوند تو را رسوا نکرده است! زن عرض کرد: این مرد شوهر من است واین هم فرزند اوست. من آن دیگری را نمی شناسم.
در این هنگام، فرمان صاحب ولایت به آن پسر شیرخوار چنین صادر شد: ای پسر، به اذن پروردگار، سخن بگو تا گفتار این زن ثابت شود. آن پسر گويا شد و گفت: من فرزند هیچ یک از این دو نیستم. پدر من فلان چوپان است که با مادر من زنا کرده است. پس امام امر فرمود آن زن را سنگسار کردند.
امام صادق علیه السلام فرمود: دیگر آن پسر هیچ سخن نگفت.(1)
اَصبغ بن نباته(2) می گوید: خدمت سیدالشهدا امام حسین علیه السلام رسیدم. عرض کردم: آقای من، مولای من، می خواهم یک راز پنهانی را از شما سؤال کنم؛ با این که خود به شما یقین کامل دارم و می دانم که شما صاحب اسراريد. هنوز
ص: 153
سؤال نکرده ، امام فرمود:
اصبغ، میل داری گفت وگوی پیغمبر را در مسجد قُبا با ابي دون بشنوی؟ عرض کردم: بلی، همین اراده را داشتم. حضرت فرمود: برخیز. چون حرکت کردم، خودم را در خدمت حضرت نزد مسجد کوفه دیدم. ایشان به روی من تبسمی کرد و فرمود: اى اصبغ، باد برای سلیمان بن داوود مسخر شده بود و در صبح و شام، یک ماه را طی می کرد، ولی به ما بیشتر از آن چه به سلیمان داده اند، عنایت فرموده اند. عرض کردم: والله، راست فرمودی، ای پسر پیغمبر.
حضرت فرمود: ماییم که تمام علم کتاب و بیان آن چه در آن است نزد ماست. آن چه نزد ماست نزد هیچ کس نیست؛ چون ما مخزن اسرار خداییم و ما آل الله و وارثان رسول الله هستیم.
پس گفتيم: الحمد لله ، براین نعمت و الطاف پروردگار! باز، ایشان تبسمی به صورت من کرد و فرمود: داخل شو. داخل مسجد شدم. نزد محراب، پیغمبر را دیدم که ردا به خود یچیده و نشسته و امیرالمؤمنين علیه السلام را دیدم که جلوی لباس های اعسر(1) گرفته بود. دیدم پیغمبر به او روی کرده و می فرماید: تو و اصحابت با من و (اهل بیت من) بدرفتاری کردید. لعنت خدا و لعنت من بر شما باد!(2)
زهری می گوید: عبدالملک مروان به والی مدینه دستور داد که امام سجاد علیه السلام را در غل و زنجیر قرار دهند و به سوی شام بفرستند. پس چنین کردند. چون هنگام حرکت حضرت شد، از جماعتی که نگهبان حضرت بودند اجازه
ص: 154
خواستم و برای سلام و وداع، نزد حضرت رفتم. دیدم حضرت در غل و زنجیر است. با گریه، عرض کردم: دوست دارم من به جای شما در غل و زنجیر باشم و شما راحت و آزاد باشید.
حضرت فرمود: زهری، گمان می کنی این غل و زنجیر مرا اذیت می کند؟! اگر بخواهم، این غل و زنجیر دور می شود و بر (دست و پای )من نخواهد بود. ناگهان دیدم دست و پا را از غل و زنجیر بیرون کرد و فرمود: تا اندازه دو منزل راه از مدينه همراه ایشان خواهم بود، نه بیشتر.
زهری می گوید: بعد از حرکت حضرت سجاد علیه السلام، چهار شب فاصله شد. نگهبانان به مدینه برگشتند و هرچه کوشش کردند، حضرت را نیافتند. یکی از آنان به من گفت: ما در اطراف حضرت و نگهبان او بودیم و هیچ نمی خوابیدیم. یک شب که در اطراف او بودیم، چون صبح شد، در کجاوہ حضرت غیر از آهن چیز دیگری ندیدیم.
زهری می گوید: بعد از زمانی، نزد عبدالملک رفتم؛ از من احوال امام سجاد علیه السلام را پرسید. من (قضیه را به او خبر دادم. گفت: در همان وقت که نگهبانان او را نیافتند، امام سجاد علیه السلام نزد من آمد و مرا عتاب کرد و فرمود: تو با من چه کار داری ؟! چرا متعرض من می شوی ؟! ترس بسیاری در دل من افتاده بود. عرض کردم. میل دارم که نزد من باشید. فرمود: من دوست ندارم (با تو باشم) سپس بیرون شد و رفت.(1)
ص: 155
ابوخالد کابلی در خدمت امام سجاد علیه السلام بود که مشتاق ملاقات پدر و مادر خود شد و دل تنگ آنان گشت. از امام رخصت خواست که به سوی آنان برود . امام فرمود: فردا، یک نفر از ثروتمندان شام خواهد آمد که دختری مبتلا به مرض (دیوانگی) دارد و درخواست می کند: آیا کسی هست که دختر مرا معالجه کند؟ چون این را شنیدی، نزد پدر و دختر برو و بگو: من او را معالجه می کنم، به شرط آن که ده هزار درهم به من بدهید. او به تو وعده می دهد و وفا نمی کند. چون روز بعد شد و قافله شام رسید، چنین مطلبی را اظهار می کردند.
ابوخالد می گوید: رفتم و به پدر دختر گفتم که من او را معالجه می کنم؛ به شرط آنکه ده هزار درهم به من بدهید. قبول کردند. نزد امام سجاد علیه السلام آمدم و جریان کار را به عرض رساندم. امام فرمود: من می دانم که ایشان وفا نمی کنند. نزد آن دختر دیوانه برو و گوش چپ او را بگیر و بگو: ای خبیث ! على بن الحسين تو را امر می فرماید که از بدن این دختر دور شوی و برنگردی.
ابوخالد رفت و به دستور امام عمل کرد، دختر خوب شد؛ پس مبلغ ده هزار درهمی که قرار گذاشته بودند درخواست کرد. قبول نکردند و ندادند. افسرده ، خدمت امام برگشت و قضیه را به عرض مبارک امام رساند. حضرت فرمود: افسرده نباش که اینان دوباره خواهند آمد و از تو درخواست معالجه می کنند. در این مرتبه ، بگو: اول باید ده هزار درهم را نزد علی بن الحسين ببرید و امانت بگذارید تا من او را معالجه کنم. چنین کردند.ابوخالد، به امر امام، گوش چپ دختر را گرفت و فرمان آن امام همام را رساندو گفت: اگر به بدن این برگردی، تو را به آتش سوزان خدایی خواهم سوزانید. پس
ص: 156
مریض خوب شد. ابوخالد هم پول ها را گرفت و به اجازه امام، به کابل برگشت.(1)
زهری می گوید: مردی خدمت امام سجاد علیه السلام اظهار حاجت نمود و عرض کرد، من چهارصد دینار بدهکار هستم و قدرت ادای آن را ندارم. امام سجاد علیه السلام به شدت گریست. کسی عرض کرد: ای پسر پیغمبر، چرا گریه می کنید؟ حضرت فرمود: مگر گریه برای وقت مصیبت و محنت نیست ؟! عرض کردند:بلی.حضرت فرمود:کدام محنت از این مصیبت بزرگتر است که مؤمن،برادردینی خود را محتاج ببیند و متمکن نباشد احتیاجش را رفع کند؟
چون مردم متفرق شدند، آن مرد محتاج برگشت و عرض کرد: به من خبر رسیده است که شخصی ما را سرزنش کرده و گفته: عجیب است که اینان (امامان شیعه) ادعا می کنند آسمان و زمین و همه چیز مطیع و فرمان بردارآنهاست و می گویند که هرچه از خدا بخواهند، خداوند آنان را اجابت می فرماید. آنگاه، در چنین موردی ، اظهار عجز و ناتوانی می کنند؟! این کلام او بیشتر از محنت خودم مرا متأثر کرده است.
حضرت فرمود: حال، خداوند اجازه داد که فرج تو برسد. این دو قرص نان مرا بگیر و همراه خود ببر که خداوند فرج تو را در این قرار داده است.او نان ها را گرفت و به بازار رفت. یک قرص نان داد و یک ماهی گرفت، دیگری را نیز به مقداری نمک فروخت. سپس به خانه آمد و شکم ماهی را شکافت. دو لؤلؤگران بها در آن دید. آن را گرفت و بسیار خوشحال شد.
ص: 157
ناگهان در منزل را کوبیدند. دید که فروشنده ماهی و نمک آمده اند و می گویند:هرچه ما خواستیم با دندان از این نان ها استفاده کنیم، نتوانستیم! این نان های (خشک و سخت) را بگیر، برای خودت باشد؛ ماهی و نمک هم برای خودت! وقتی که رفتند غلام امام سجاد علیه السلام رسید و گفت که امام می فرماید: نان های ما را به ما برگردان. خداوند تو را فرج داد. نان های (مخصوص) ما را کسی غیر ما نمی خورد. پس نان ها را گرفت و به خدمت امام رساند.(1)
قضیه غلامی هم که نام او «رفید» بود مشهور است. ارباب رفید، علی بن هبيره شامی، بر او غضب کرده بود و قصد قتل او را داشت. رفید فرار کرد و به امام صادق علیه السلام پناهنده شد، حضرت به او فرمود:
نزد صاحبت برگرد و از جانب من، به او سلام برسان و بگو: من رفيد را به تو سپردم، پس او را اذیت نکن و شری به او نرسان. وی عرض کرد: فدایت شوم! او مرد خبیثی است از اهل شام. حضرت فرمود: برو، همین کلام را به او بگوو نترس. پس رفید برگشت.
در بین راه، به عربی رسید. آن عرب به رفید گفت: کجا می روی؟ من دست و روی تو را دست و روی مقتول می بینم! سپس چون زبان او را دید، گفت: به خدا قسم، در زبانت پیغامی می بینم که اگر به کوه های دنیا برسانی، مُنقاد (فرمان بردار) تومی گردند.
رفيد می گوید: چون بر آقای خود وارد شدم، اول، شانه های مرا بست و فرمان قتل مرا داد. گفتم: من به اختیار خود نزد شما آمدم و پیغامی برای شما دارم. بعد از ادای پیغام، هرچه می خواهی، انجام بده . پس امر کن که حاضران بروند تا آن
ص: 158
پیغام را بگویم. دستور داد همه بیرون بروند. پس چون خلوت شد، کلام امام صادق علیه السلام را به او رساندم.
آن کلام به اندازه ای در او تأثیر نمود که امر کرد شانه های مرا باز کنند و گفت: من قانع نمی شوم، تا همچنان که من شانه های تو را بستم، تو نیز شانه های مرا ببندی ! گفتم: چگونه می شود این کار را انجام دهم ؟! گفت: والله، تا انجام ندهی، قلب من آرام نمی گیرد. من هم اطاعت کردم. پس انگشتر خود را به من داد و گفت: اختيار من با شما باشد. هرچه می خواهی، دستور بده.(1)
هم چنین در مناقب نقل کرده اند که چون امام حسن عسکری علیه السلام را به امر خليفه عباسی حبس کردند، جمعی از بنی عباس نزد نگهبان زندان آمدند و گفتند: در حبس، بر این آقا سخت بگیر. وی در جواب گفت: من کار او را به دو نفر از بدترین خلق خدا واگذار کردم دیدم آنها زاهد و عابد شدند و صورت خود را برای او به زمین می گذارند. آنها را خواستم و اعتراض کردم که چرا این طور می کنند. جواب دادند: چه بگوییم درباره کسی که شبانه روز مشغول عبادت است؟ هروقت ما به او نظر می کنیم، اعضا و جوارح ما می لرزد و نمی توانیم خودمان را نگهداریم!(2)
نیز روایت کرده اند زنی را خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آورده بودند که صورت او، به طرف پشت سر برگشته بود. حضرت دست راست خود را بر پیشانی او گذاشتند و دست چپ را بر طرف دیگرو صورت او را به طرف جلو برگرداندند.(3)
ص: 159
احمد بن اسحاق قمی، وکیل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام، نقل می کند که من به خدمت حضرتش رفتم و عرض کردم: فدایت گردم! برای موضوعی،افسرده ام. می خواستم از شما سؤالی کنم؛ اما تاکنون موفق نشده ام. حضرت فرمود: آن موضوع چیست؟
عرض کردم: برای ما نقل کرده اند که پدران بزرگوار شما فرموده اند: خوابیدن پیغمبران بر پشت، مؤمنان بر طرف راست، منافقان بر طرف چپ و شیاطین به روی است.
حضرت فرمود: حديث صحيح است.
عرض کردم: مولای من، من نمی توانم به طرف راست بخوابم. باید به طرف چپ بخوابم. حضرت فرمود: نزدیک من بیا و دست خود را در زیر لباس هایت قرار بده.
احمد می گوید: من دست خود را به زیر لباس هایم بردم. امام نیز دست مبارک را به زیر لباس من آورد، دست راست خود را بر پهلوی چپ من و دست چپ را برطرف راست گذاشت و سه مرتبه دست کشید. احمد می گوید: بعد از آن،نتوانستم به طرف چپ بخوابم.(1)
هم چنین، نقل کرده اند که شخصی تازیانه خود را بلند کرد که بر ران مقدس و مطهر امام صادق علیه السلام بزند؛ پس امام بر او غضب کرد. به اشاره حضرت، دست او خشک شد و تازیانه در کف دست او ماند و نتوانست در دست خود تصرف
ص: 160
کند. حضرت را قسم داد که او را ببخشاید. حضرت او را بخشود و به اشاره حضرت ، که اشاره رحمت بود، دست او خوب شد و آزاد گشت.(1)
ابوسلمه نیز می گوید: من مبتلا به ثقل سامعه شده بودم و گوش من هیچ نمی شنید. امام جواد علیه السلام دست مبارک خود را به گوش و سر من کشید و فرمود: بشنو و ضبط کن ! ابوسلمه می گوید: به خدا قسم، بعد از آن، من صداهای آهسته را نیز می شنیدم.(2)
قطب راوندی، در کتاب شریف خرائج، از جعفر بن محمد بن مالک فزاری از ابوهاشم جعفری که از اصحاب بزرگوار پنج امام بوده - نقل کرده است:
من به پیشگاه امام دهم، حضرت هادی علیه السلام ، وارد شدم. حضرت به زبان هندی با من سخن گفت. من نتوانستم جواب دهم. حضرت از ظرفی، که سنگ ریزه هایی در آن بود، یک سنگ ریزه برداشت و در دهن خود گذاشت و قدری آن را مکید؛ آن گاه آن را به طرف من انداخت. به امر حضرت، آن را در دهان خود گذاشتم و مکیدم. به خدا قسم، از جای خود حرکت نکردم تا آن که احساس کردم می توانم به 73 زبان سخن بگویم؛ پس، اول به زبان هندی سخن گفتم.(3)
ص: 161
ص: 162
در این زمینه، قضایای بسیاری نقل کرده اند. از جمله، قضیه سوسمار آن اعرابی است که وی آن را در آستین خود پنهان کرده بود و به خدمت رسول الله صل الله و علیه وآله رسیده، عرض کرد: تا این سوسمار سخن نگوید، من ایمان نمی آورم!
پیغمبر فرمود: ای سوسمار! من کیستم؟ گفت: محمدبن عبدالله . خداوند تو را برگزید و حبیب خود قرار داد. تویی فرستاده رب العالمين و زینت آفرینش، در روز قیامت. رستگار و سعادتمند است کسی که به تو ایمان بیاورد.
آن اعرابی ایمان آورد و چون به منزل خود برگشت، بستگان خود را جمع و قضيه را برای آنان نقل کرد. پس جمعی به برکت تکلم آن سوسمار ایمان آوردند.(1)
متوکل عباسی کاخی ساخته و شبکه هایی در آن قرار داده بود که آفتاب از چهار طرف به آن وارد می شد. پرنده های بسیاری هم در اطراف قرار داده بود که هروقت در آن کاخ می نشست، پرندگان طوری می خواندند که هرکس سخن می گفت، کلام او شنیده نمی شد.
اما هر وقت امام هادی علیه السلام را به آن کاخ احضار می کرد، چون حضرت وارد می شد، پرندگان ساکت می شدند. تا زمانی هم که حضرت در آن جا بود، ساکت
ص: 163
می ماندند و چون ایشان بیرون می آمد، پرندگان خواندن را آغاز می کردند.
چند کبک هم نزد متوکل بود که هرگاه حضرت تشریف داشتند، آرام بودند و حرکت نمی کردند؛ ولی چون حضرت هادی علیه السلام تشریف می برد، آنها با هم مشغول مقاتله می شدند.(1)
اخبار اطاعت و انقیاد حیوانات در برابر معصومین علیهم السلام بسیار است؛ برخی نزد پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام اظهار کوچکی و ذلت می نمودند؛ برخی نیز چون تکلم می کردند، به وحدانیت و رسالت شهادت می دادند و به ولایت و خلافت ایشان اقرار می کردند.(2)
صفار در بصائر الدرجات، در حديث شکایت مار گزنده از ابراهیم بن وهب نقل کرده است که خدمت حضرت کاظم علیه السلام عرض کرد: آیا مارهای گزنده فرمان بردار شمایند ؟! فرمود:
بلی، قسم به آن خدایی که محمد را به رسالت فرستاد و على را به
ص: 164
وصایت و ولایت اعزاز فرموده، آن ها برای ما فرمان بردارترند.(1)
سید ابن طاووس از قاسم بن علا از صافی، خادم امام علی النقی علیه السلام ، نقل کرده است که گفت: از آن حضرت رخصت طلبیدم که به زیارت جدش امام رضا علیه السلام بروم. فرمود:
انگشتری که نگین آن عقیق زرد باشد بگیر و بر نگین آن، « مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ » و بر طرف دیگر، نام محمد و على را نقش کن. اگر این انگشتر را با خود داشته باشی، از شر دزدان و راه زنان ایمن خواهی بود؛ و این برای سلامت و حفظ دینت اثرش بیشتر است.
خادم می گوید: انگشتر را تهیه کردم و آن حضرت را وداع گفتم. قدری که رفتم، آن حضرت امر فرمود که مرا برگردانند. چون خدمتش بازگشتم، به من فرمود:
انگشتر فیروزه ای نیز تهیه کن و همراه خود داشته باش که میان طوس و نیشابور، شیری ظاهر می شود و مانع راه شما می گردد. تو پیش برو و این انگشتر را به شیر نشان بده و بگو: مولای من می گوید که از راه دور شو! باید بر یک طرف نگین فیروزه «اللهُ المَلِکُ» و در طرف دیگر نیز «الملُكُ الله الواحِدِ القَهَّارِ» را نقش کنی؛ زیرا که نقش نگین انگشتر امیرالمؤمنین «الله المَلِک» بود! پس، چون خلافت ظاهری به آن جناب برگشت،«الملُكُ الله الواحِدِ القَهَّارِ» را نقش کرد و نگینش فیروزه بود. این مایه امان از حیوانات درنده است و باعث ظفر و غلبه می گردد.
خادم می گوید: به دستور حضرت عمل کردم و شیر برگشت. چون خدمت حضرت برگشتم و قضایا را عرض کردم،حضرت فرمود:یک
ص: 165
مطلب دیگر مانده است. می خواهی آن را نقل کنم؟ پس فرمود:
شبی، در طوس، نزدیک قبر شریف جدم بودی و گروهی از جنیان به زیارت آن حضرت آمده بودند که نگین و نقش آن را دیدند. پس آن را از دست تو بیرون کردند و به نزد بیماری که داشتند بردند. آن گاه، آن را در آبی شستند و به بیمار خود خورانیدند، مریض خوب شد. سپس انگشتر را که تو در دست راستت کرده بودی برگردانیدند؛ اما ایشان آن را در دست چپ تو کردند. تعجب بسیار کردی و سبب آن را ندانستی. پس، نزدیک سر خود، یاقوتی را یافتی که الآن همراه توست و آن را به هشتاد اشرفی خواهی فروخت. این یاقوت هدیه جنیان است که برای تو آورده اند.
خادم می گوید: یاقوت را به بازار بردم و به قیمت هشتاد اشرفی فروختم.(1)
علی بن یقطین، وزير هارون الرشید، نقل می کند خلیفه از افسونگری خواست که عملیاتی انجام دهد تا حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام خجلت زده شود، از عظمت و جلال حضرت کاسته گردد و بدین ترتیب، از انظار مردم بیفتد. افسون گر جادویی کرد و نانی را در سفره حضرت گذاشت. چون حضرت خواست نان را بردارد، نان از میان سفره حرکت کرد و پرید. پس هارون و دیگران خنده مفصلی کردند. حضرت خشمگین شد و سر مقدس خود را بلند کرد. فرمان صاحب ولایت به نقش شیری که در پرده بود صادر شد و فرمود:
ای شیر، این دشمن خدا را بگیر! تصویر شیر به درنده ای تبدیل شد و آن جادوگر را گرفت، ریز ریز کرد و خورد.هارون و نديمانش از ترس افتادند و غش کردند. چون به هوش آمدند، هارون به خدمت حضرت
ص: 166
عرض کرد: تو را به حق خودم بر تو قسم می دهم که امرکنی این تصویر شیر آن مرد را برگرداند. حضرت فرمود: اگر عصای حضرت موسی آن چه را از ساخته های جادوگران بلعيد برگردانده بود، این تصویر نیزآن مرد را برمی گرداند.(1)
به عبارت دیگر، چنان که عصای موسی واقعیت داشت و چشم بندی نبود،آن تصویر شیر نیز حقیقت پیدا کرد و جان گرفت؛ پس چشم بندی نبود.
هم چنین در حديث مفصلی آمده است که حضرت رضا علیه السلام در خراسان از خداوند درخواست باران کرد و بادها و ابرهایی با رعد و برق ظاهر شدند، چون مردم خواستند از میان صحرا به سوی خانه های خود حرکت کنند، حضرت فرمود: صبر کنید! این ابرها برای شما نیستند، مأمور جای دیگرند.
چون آن ابرها رفتند، ابر و باد و رعد و برق دیگری ظاهر شد. حضرت فرمود:این ابرها نیز مأمور شما نیستند و می روند.
باز، ابر و باد و رعد و برق دیگری ظاهر شد. مردم می خواستند حرکت کنند که حضرت فرمود: صبر کنید. این ابرها نیز مأمور اینجا نیستند.
این حالت همچنان ادامه یافت ، تا آنکه ده مرتبه ابرها ظاهر شدند و رفتند.
ابر یازدهم که رسید، حضرت فرمود: این ابرها را خدا برای شما فرستاده؛ پس
ص: 167
پروردگار را شکر کنید و به منازل خود برگردید. باران وقتی می آید که شما به منزل هایتان رسیده باشید و تا نرسید، بر شما نمی بارد.
چون به منزل ها رسیدند، باران رحمت نازل شد. مردم خوشحال شدند و برکت، به وسیله حضرت، در خراسان زیاد شد. از آن پس، مداحان و شعرا در مدح حضرت اشعار بسیاری می سرودند.
یکی از حسودان، به نام حمید بن مهران، جسارت بسیار کرد و نزد مأمون، کلمات کفرآمیز بر زبان خود جاری ساخت؛ از آن جمله، به مأمون گفت: آیا کسی مانند شما چنین جنایت بزرگی را مرتکب شده که خلافت را از خانواده خود بیرون و به دیگری واگذار کند؟!
مأمون گفت: این مرد (حضرت رضا علیه السلام) در پنهانی مردم را به خود دعوت می کرد. من خواستم او را ولیعهد خود قرار دهم تا هم مردم را به سوی ما دعوت کند، هم خود به خلافت ما اقرار کند. بدین ترتیب، کسانی که شیفته و دل باخته او شده اند، نیز بفهمند که دعاوی او درست نیست. ترسیدم که اگر او را ولیعهد خود قرار ندهم، رخنه و شکاف بزرگی در امر خلافت و ریاست ما انجام دهد و ما نتوانیم آن را اصلاح کنیم. حال که خیال ما راحت شده است، سزاوار نیست او را به حال خود گذاریم. پس تا می توانیم ، در کوچک کردن او کوتاهی نخواهیم کرد.
حمید بن مهران گفت: این امر را به من واگذار کن. اگر ترس از تو نباشد، من او را از اعتبار و آبرو می اندازم. مأمون گفت: این کار در نظر من از هرکاری مهم تر است. گفت: بزرگان مملکت، قضات، دانشمندان و رجال دولت و ملت را جمع کن تا من نقايص او را ظاهر کنم.
پس محفلی بزرگ تشکیل دادند و مأمون بزرگان مملکت را جمع کرد؛ حضرت رضا علیه السلام را نیز در محل خود جای داد. حمید پلید به امام هشتم، ولی پروردگار و
ص: 168
حجت ایزد متعال، روی کرد و گفت: مردم درباره تو زیاده روی کردند و در مدح تو، گزافه گویی نمودند. بارانی که گاهی می آید و گاهی نمی آید، مردم خیال کردند به دعای تو آمده و این را معجزه ای برای تو قرار دادند. سزاوار است که شما از این دروغگویان جلوگیری کنید.
امام هشتم علیه السلام فرمود: من هرگز بندگان خدای متعال را از نقل نعمت ها و الطاف پروردگار نسبت به خود مانع نمی شوم و قصد فخر و مباهات هم ندارم.
آن خبیث گفت: اگر راست می گویی، تصویر این دو شیر را که در مسند مأمون است زنده کن و بر من مسلط فرما تا این معجزه ای برای تو باشد، نه بارانی که به دعای جمعی آمده و اثر دعای تو در آن هرگز از دعای دیگران بیشتر نبوده است.
ناگهان، آن خليفة الله و ولی خداوند به غضب آمد و به تصویر آن دو شیر بانگی زدو فرمود: این فاجر را بگیرید، او را پاره پاره کنید و اثری از او باقی نگذارید!
ناگهان، آن دو تصویر از جای خود جستند و به دو شیر زنده تبدیل گشتند. پس حميد عنيد و پلید را کشتند، استخوان های او را شکستند و گوشت و پوست و مو و استخوان های او را خوردند.
کوتاه سخن این که از او اثری باقی نگذاشتند؛ حتی خون او را نیز لیسیدند.
دیگران هم نگاه می کردند و مبهوت و ساکت مانده بودند.چون خوردن آن پلید را تمام کردند، آن دو شیر غران به زبان فصیح عرض کردند:
ای ولی پروردگار، منتظر فرمان شماییم. اگر اجازه می دهید، مأمون را به رفیقش ملحق کنیم! چون مأمون این کلام را از آن دو شیر درنده شنید، بیهوش شد.
اما حضرت رضا علیه السلام فرمود: متوقف شوید؛ و امر کرد که آب بر صورت مأمون ریختند و او را به هوش آوردند. پس از آن دو شیرعرض کردند: آقا، اجازه دهید تا این مرد را نیز به رفیقش ملحق کنیم ؟ حضرت فرمود: نه، مقدراتی باقی مانده
ص: 169
است که باید واقع شود. عرض کردند: پس چه دستور می فرمایید؟ فرمود: به جایگاه خود برگردید و مثل اول شوید. برگشتند و به شکل دو تصویر درآمدند.
مأمون گفت: الحمدلله که خداوند شر حمید بن مهران را از ما دفع کرد؟ سپس عرض کرد: ای پسر پیغمبر، این امر خلافت حق جد شما حضرت رسول صل الله و علیه وآله و بعد از او نیز حق شماست. اگر بخواهی، من برای خاطر شما از امر خلافت بیرون می روم.
حضرت رضا علیه السلام فرمود: اگر می خواستم، از تو درخواست نمی کردم (به واگذاری تو نیازمند نبودم)؛ چنان که خداوند تصویر این دو شیر را مطیع و فرمان بردار من کرده، سایر خلق را نیز در تحت فرمان من قرار داده است؛ جز آدمیان نادانی که در بهره خود زیان و ضرر کردند. (خدا خواسته که مردم به اختیار خود کار کنند و این اختیار از آنان گرفته نشود) مقدرات الهی جاری می شود و خداوند به من امر فرموده است که به تو اعتراض نکنم و به همان طريقه که هستم، باشم؛ چنان که یوسف را امر فرمود که در تحت اختیار فرعون مصر عمل کند. پس مأمون افسرده و حقیر شد.(1)
مردی به نام زرافه، ندیم متوکل عباسی، نقل می کند شعبده بازی هندی نزد متوکل بود که بازیگر عجیبی بود و مثل و مانند نداشت. متوکل به او گفت: اگر کاری کنی که علی بن محمد هادی خجلت زده شود، هزار دینار به تو می دهم. او گفت: دستور بده نان های نازک و سبک درست کنند و سفره ای بگسترانند و نان ها را آن جا بگذارند. چنین کردند و امام را فرا خواندند.
ص: 170
در آن جا، متکایی از جنس پوست بود که بر آن، تصویر شیری نقش بسته بود. شعبده باز نزدیک آن نشست، تا هنگامی که غذا را آوردند و در سفره گذاشتند و نان ها را نیز در مقابل آن امام همام نهادند. امام که دست مبارک خود را دراز کرد تا نان را بردارد، نان حرکت کرد و پرید! نان دوم را نیز که خواست بردارد، چنین کرد، جمعیتی اطراف سفره و متوکل بسیار خندیدند.
در این هنگام، امام دست مبارک را بر آن تصویر شیر زد و فرمود:
بگیر، این دشمن خدا را! ناگهان، آن تصویر به شیر درندهای تبدیل شد و از جای جست؛ پس آن شعبده باز را یک مرتبه بلعید و به جایگاه خود برگشت. همه مبهوت و متحیر و وحشت زده بودند. سپس امام حرکت کرد که تشریف ببرد.
متوکل گفت: از تو خواهش می کنم بنشینی و آن مرد شعبده باز را به ما برگردانی. امام فرمود: به خدا قسم، دیگر او را نخواهید دید. آیا دشمنان خدا را بر اولیای پروردگار مسلط می کنی ؟! این را فرمود و بیرون رفت. پس دیگر آن مرد ديده نشد.(1)
سیدهاشم بحرانی، صاحب تفسير برهان، نقل می کند که منصور دوانیقی هفتاد نفر کابلی را خواست و گفت: شما در سحر استادید و جعفر بن محمد نیز- معاذ الله - ساحری مانند شماست. اگر شما سحری کردید که بر او غالب شديد، پول زیادی از ناحیه من به شما خواهد رسید.
ایشان دست به کار شدند و هفتاد تصویر از شیرهای درنده در مجلس منصور
ص: 171
کشیدند. هریک از آن هفتاد نفر هم نزد تصویری که خودش کشیده بود نشست . منصور نیز بر تخت سلطنت نشست، تاج بر سر خود گذاشت و به دربان خود فرمان داد که حجت حق، و مظهرقدرت ایزد متعال، جعفر بن محمد صادق علیه السلام، را حاضر کند.
چون نور يزدان مجلس تاریک آن نادان را روشن کرد و حضرت وارد شد، چشم مقدس «عَينُ اللهِ النّاظِرَةِ فِي خَلقِهِ»(1) بر آنان افتاد. پس دست مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و کلماتی فرمود که قدری از آن آهسته و قدری آشکارا بود. آنگاه فرمود:
وای بر شما! سحر و جادويتان را باطل می کنم.
پس فرمان آن مظهر قدرت و جبروتِ حق صادر شد و فرمود: ای شیرها،
اینان را بگیرید!(2)
در روایت دیگر فرمود:
أَيَّتُهَا الصُّورِ المُتَمَثِلَهُ . لِيَأْخُذَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ صَاحِبِهِ؛(3)
ای تصاویر نقش بسته! هر یک از شما صاحب خود را بگیرید. پس هر تصویری به شیر درندهای تبدیل شد و صاحب خود را گرفت و خورد . منصور از تخت به زمین افتاد و بیهوش شد. چون به هوش آمد، به امام پناهنده شد و عذرخواهی کرد و عرضه داشت: آقای من، مولای من، دستور دهید این شیرها آن چه را خوردند برگردانند. امام فرمود: اگر عصای موسی آن چه را خورده
ص: 172
بود برمی گردانید،اینها نیز برمی گرداندند؛ یعنی چنان که عصای حضرت موسی علیه السلام آن اسباب سحر را برنگردانید، این ها نیز طعمه های خود رابرنمی گردانند.(1)
باید گفت این موضوع که نقل شیر بر پرده به شیر زنده درنده تبدیل شود، انسانی را بخورد و به جایگاه خود برگردد. چنان که به فرمان چهار امام همام محقق شده - برهانی قوی است بر مقام ولایت و سلطنت آن بزرگواران و به مراتب، از زنده کردن مردگان بالاتر و مهم تر است.
ص: 173
ص: 174
باید دانست که خداوند در آیات صریح قرآن معجزه احیای مردگان را - البته، به اذن پروردگار - به حضرت عیسی نسبت داده؛ چنان که در سوره آل عمران کلام عیسی را نقل می فرماید که به بنی اسرائیل فرمود:
من، از جانب پروردگار، نشانه ای آورده ام که بر حقانیتم دلالت کند: از گِل، مجسمه پرنده ای را درست می کنم و در آن می دمم، به اذن خدا پرنده ای (زنده) می شود؛ کور مادرزاد و پیس را (که پزشکان از معالجه امثال آنان عاجزند) از این مرض رهایی می بخشم؛ مردگان را به اذن خدا زنده می کنم؛و به شما درباره آن چه می خورید و ذخیره می کنید هم خبر می دهم.(1)
نیز، در آخر سوره مائده، خداوند گفتار خود را در روز قیامت خطاب به حضرت عیسی چنین نقل می فرماید:
هنگامی که به اذن من، از گِل شکلِ مرغی می ساختی و در آن می دمیدی؛ پس به اذن من پرنده می شد. کور و پیس را نیز به اذن من شفا می دادی؛ وباز به اذن من، مردگان را(از گورستان) زنده می کردی و بیرون می آوردی.(2)
ص: 175
بیان صحیح روایت این است که عملیات خارق العاده حضرت عیسی علیه السلام ، همه با استفاده از دو حرف اسم اعظم صورت می پذیرفت که خداوند به او تعلیم فرموده بود؛ و آن دو حرف، همراه با هفتاد حرف دیگر، نزد پیغمبر و ائمه هدى علیهم السلام موجود است. پس آن بزرگان می توانند، به اذن خدا، مرده انسان و حیوان را زنده کنند.
توجه داشته باشیم که خداوند در آیات مزبور به حضرت عیسی نفرمود: من مردگان را زنده می کردم، به دست تو؛ بلکه فرمود: تو زنده می کردی، به اذن من . پس در حقیقت، خود پیغمبر و امام مردگان را زنده می کنند؛ اما این به لطف قدرتی است که خداوند به ایشان داده است. اگر این قدرت را خداوند به ایشان نمی داد، از انجام چنین کاری عاجز بودند؛ و بدیهی است که خداوند نیز، به قدرتی که عین ذات مقدس اوست، مرده را زنده می کند.
پس خالق جهان مردگان را به قدرت خود زنده می کند؛ ولی مخلوق به قدرت خالق منان و اذن اوست که مرده را زنده می کند یا زنده را قبض روح می فرماید و آن چه را بخواهد، می تواند انجام دهد. در واقع، تمام این کرامت از لطف و احسان و قدرت الهی به او عنایت شده است.
آن چه گفتیم با آیات شریفه ای که خداوند در آنها می فرماید: ما آتش نمرود را برای ابراهیم خلیل سرد و سلامت کردیم(1) و کوه ها را به تسخیر داوود درآوردیم(2) و آهن را برای او نرم کردیم،(3) منافات ندارد؛ زیرا از طرفی تمام اینها فعل خداوند است و ازطرف دیگر، قضایای پیغمبران پیشین است که فعلا موضوع بحث ما نیست.
ص: 176
کلام ما در قدرت و توانایی پیغمبر آخرالزمان و اوصیای آن حضرت است که همه آن از لطف و عنایت و احسان خدایی است. خداوند این قدرت و توانایی را به ایشان مرحمت فرموده است؛ و اگر چنین نمی کرد، چیزی از خود نداشتند.
چون خداوند این علم و قدرت را به آن بزرگواران مرحمت فرموده، پس ایشان به اذن پروردگار گاهی این قدرت را اعمال می فرمایند و در کائنات خارجيه اعمال نفوذ اراده خود را نشان می دهند. اما از آن جا که این بزرگواران بندگان خاص و خالص پروردگارند و هیچگاه کاری انجام نمی دهند که از روی هوی و هوس باشد و تابع امر پروردگار و اذن ایزد متعال اند، پس صحیح است که فعل آنان را به خداوند نسبت دهیم.(1)
ابوحمزه ثمالی از امام سجاد علیه السلام سؤال کرد: آیا ائمه هدی علیه السلام می توانند مردگان را زنده ، کور مادرزاد را بینا و پیس را علاج کنند و بر روی آب راه بروند؟
امام سجاد علیه السلام فرمود:
خداوند چیزی را به پیغمبری نداده مگر آن که آن را به محمد صل الله و علیه وآله داده؛ و به محمد چیزهایی عنایت فرموده که به پیغمبران سابق نداده است. همه آن چه به محمد صل الله و علیه وآله داده شده نیز به امیرالمؤمنین علیه السلام رسیده و بعد از او، به حضرت امام حسن علیه السلام و بعد از او، به امام حسین علیه السلام و پس از او، به امامان از فرزندان امام حسین علیه السلام هریک بعد از دیگری، تاروز قیامت؛ با اضافات بسیار در هر سال و هرماه و هر روز.
سپس امام سجاد علیه السلام قصه گوسفند آن مرد انصاری را شرح داد که آن را کشتند و بریان کردند و پیغمبری ، همراه با اهل بیت خود و هرکس که آن حضرت می خواست، از آن خوردند و سیر شدند. اما استخوان های آن را
ص: 177
نشکسته بودند؛ پس حضرت آن گوسفند را زنده کرد.(1)
ثقه جلیل، صفار، در بصائر از ابوبصیر نقل کرده است که گفت: نزد امام باقرعلیه السلام و صادق علیه السلام رفتم و عرض کردم: وارثان حضرت رسول صل الله و علیه وآله شمایید؟ فرمودند: بلی. ابوبصیر می گوید که عرض کردم: آیا رسول الله صل الله و علیه وآله وارث تمام پیغمبران است و تمام علوم و کمالات آنان را دارد؟ فرمودند: «بلی». پس عرض کردم: شما می توانید مردگان را زنده کنید و کور و پیس مادرزاد را شفا دهید؟ فرمودند: «بلی، به اذن پروردگار». پس (یکی از آن دو) امام فرمودند: «نزدیک من بيا». نزدیک آن حضرت رفتم. دست مبارک خود را بر چشم و صورت من کشیدند، بینا شدم و خورشید، آسمان و زمین، خانه و هرچه در خانه بود را تماماً دیدم. پس فرمود: آیا دوست داری بینا باشی و حساب با خودت باشد؛ اگر عمل خوب کردی، از ثواب آن بهره مند شوی؛ اگر هم عمل بد کردی، مجازات گردی، یا آن که می خواهی به حالت نابینایی اول برگردی و ثواب تو بهشت باشد؟ ابوبصیر می گوید که عرض کردم: حاضرم به حالت اول برگردم. باز، امام دست مبارک خود را بر چشم هایم کشیدند و من مثل اول شدم.
على بن حَکم می گوید: من این حدیث را برای ابن ابی عُمیر نقل کردم. فرمود:شهادت می دهم که این، مانند روز روشن، حق است و شبهه ای در آن نیست.(2)
ص: 178
در مقدمه این حديثِ صحيح، که محدثان در صحت آن هم داستان اند، دو نکته از قطعیات مذهب شیعه بیان شده است که نتیجه آن دو این است:
امام می تواند مردگان را زنده کند، کور و پیس مادرزاد را شفا بخشد و هرچه را - ازهرجای دنیا که بخواهند - حاضر کند و به تمام کارهای انبیا و مرسلین دانا و تواناست.
اما آن دو نکته این است که اولا حضرت رسول وارث تمام پیغمبران ومرسلین است و همه کمالات آنان به پیغمبر ما رسیده. ثانيا ائمه هدی علیهم السلام وارث کمالات حضرت رسول صل الله و علیه وآله است و از انبیای گذشته اعلم و افضل اند.
پس، از این روایات شریف و معتبر استفاده می شود که تمام علوم و کمالات و قدرت انبيا و مرسلین نزد پیغمبر و اوصیای آن سرور است؛ با اضافات بسیار.
سخن دیگر این که در روایات متواتر عامه و خاصه به وضوح آمده است که هرچه در امت های پیشین واقع شده در این امت نیز واقع می شود و احیای اموات در آن امت ها چنان که در قرآن کریم نقل گردیده، بسیار واقع شده است؛(1) پس باید احیای مردگان در این امت هم اتفاق بیفتد و در واقع نیز چنین شده است.
روایت کرده اند که بعضی از منافقان گوسفند بریان شده ای را مسموم کرده بودند. پیغمبر و امیرالمؤمنین علیه السلام و جمع بسیاری از اصحاب نیز به امرپیغمبر از آن خوردند؛ ولی زهر در آنان هیچ تأثیر نکرد. پیغمبرصل الله و علیه وآله فرمود:
من و علی یک نور بودیم. خداوند ما را به اهل آسمان ها و زمین ها و سایر حجاب ها و بهشت ها و فضاها نشان داد و برایمان از آن ها عهد و پیمان گرفت که ما و دوستانمان را دوست بدارند و با دشمنان ما دشمن باشند؛ دوست دوستان ما و دشمن دشمنان ما باشند.(2)
ص: 179
در آخر این حديث مفصل آمده است که، به درخواست اصحاب، حضرت رسول آن گوسفند را زنده کرد. گوسفند شیر داد و همه از شیر او خوردند و سیر شدند؛ پس باز، به صورت استخوان برگشت.
در مورد دیگر، پیغمبر اکرم به درباره شش نفر از منافقان و حضرت امیر علیه السلام درباره چهار نفر دعا کردند و خداوند آنان را زنده کرد.(1)
پیغمبر و امام علیه السلام ، در وقت احیای مرده، گاهی فقط دعا می کردند یا نخست نماز می خواندند و بعد دعا می کردند؛ گاهی نیز پای مبارک خود را به آن مرده می زدند و می فرمودند: پای من، نزد خدا، از آن عضو گاو بنی اسرائیل که به آن کشته زدند و زنده شد بهتر و عزیزتر است . آنگاه، مرده زنده می شد.
نقل کرده اند که امام هشتم، حضرت رضا علیه السلام، به شخصی فرمود: نشانه امامت نزد تو چیست ؟ عرض کرد: اینکه شخص از امور پنهانی خبر دهد، زنده کند و
ص: 180
بمیراند. امام فرمود: پس من چنین می کنم. اما آن چه پنهان کردی پنج دیناراست . همسرت نیز یک سال است که مرده؛ در همین ساعت، او را زنده کردم و یک سال با تو خواهد بود. معلوم شد قضیه از همان قرار است و سرنوشت آن نیز همان طور شد که امام فرموده بود.(1)
در حدیث مفصل؛ مناظره و مباحثه حضرت رضا علیه السلام با علمای یهود و نصارا و دیگران، حضرت فرمود: جمعی از قریش خدمت حضرت رسول آمدند و درخواست کردند که پیغمبر، مردگان آنان را زنده فرماید. حضرت رسول امیرالمؤمنین را امر فرمود که همراه آن جمعیت برود و فرمود:
يا على ، همراه اینان به گورستان برو و اسامی افرادی را که به درخواست اینان قرار است زنده شوند به صدای بلند بخوان و بگو: ای فلان و ای فلان وای فلان! محمد رسول الله به شما می فرماید: برخیزید و زنده شوید؛ به اذن پروردگار.
پس رفتند و حضرت چنین فرمود و ایشان، درحالی که خاک را از سر خود می تکانیدند، زنده شدند. آنگاه، قريش سؤالات خود را از مردگان که زنده شده بودند مطرح کردند.
نیز، آن حضرت فرمود: پیغمبر کسانی را که کور مادر زاد و پیس و دیوانه بودند معالجه می کرد و حیوانات و پرندگان و جن و شیاطین با او تکلم می کردند.(2)
در مورد دیگر، شخصی که در زمان جاهلیت دختر پنج ساله خود را زنده به
ص: 181
گور کرده بود خدمت پیغمبر صل الله و علیه وآله رسید و درخواست کرد که ایشان دختر را زنده کند. حضرت به محل دفن او رفتند و فرمودند:
ای طفل، زنده شو؛ به اذن پرورگار! پس آن دختر از قبر بیرون شد و عرض کرد: لبیک، یا رسول الله . حضرت فرمود: پدر و مادر تو مسلمان شدند. اگر میل داری، تو را به سوی آنان برگردانم. عرض کرد: نه، یا رسول الله ، من به ایشان احتیاج ندارم.(1)
ص: 182
روایات مربوط به اطاعت درختان و گیاهان از صاحبان امر ولایت را می توان به دو قسم تفکیک نمود: قسمت نخست قضایای اطاعت درختان از رسول اكرم صل الله و علیه وآله است و قسمت دوم روایات اطاعت درختان از ائمه هدی علیهم السلام . از آنجا که روایات هر دو قسمت بسیار فراوان است ، از هرکدام به ذکر چند روایت تبرک می جوییم:
قسمت اول: برخی از قضایای اطاعت درختان از رسول اكرم صل الله و علیه وآله.
روایت کرده اند که روزی ، ابوطالب در مقابل جمعی از قریش، برای آنکه مقام ارجمند فرزند برادر خود را به دیگران معرفی کند، عرض کرد: برادرزاده، آیا خداوند تو را به پیغمبری فرستاده؟ پیامبر صل الله و علیه وآله فرمود: بلی. وی عرض کرد: پیغمبران معجزه داشتند، شما نیز به ما آیت و معجزه ای نشان دهید.
پیغمبر فرمود: برو و به این درخت بگو که محمد بن عبد الله می گوید: ای درخت! به جانب ما بیا. پس ابوطالب رفت و این کلام را گفت. دیدند که درخت آمد و در مقابل پیغمبر صل الله و علیه وآله خضوع و تواضع کرد. آنگاه، حضرت امر فرمود: ای درخت! به جای خود برگرد. دیدند برگشت.
ابوطالب عرض کرد: من به راستگویی تو شهادت می دهم؛ و فرمود: یا علی ملازم خدمت پسر عمویت باش.(1)
ص: 183
امام صادق علیه السلام فرمود:
روزی، پیغمبر ( در صحرایی) اراده تخلیه کردند؛ درحالی که شخصی هم در آن جا حاضر بود. حضرت به دو درختی که در آن جا بود فرمان داد: ای درختان ! نزدیک یکدیگر جمع شوید. ناگهان جمع شدند. پیغمبر در پشت درختان تخلیه کرد و برگشت. آن مرد رفت و در آن جا چیزی ندیدچون هرچه بود، زمین آن را در خود پنهان کرده بود).(1)
هم چنین علامه مجلسی از کتاب خرائج،(2) در قصه جنگ خندق و فتح قلعه بنی قریظه، چون مسلمین به نزدیک قلعه رسیدند، دیدند که درختان خرمای بسیاری اطراف آن را گرفته و به سبب آن، جمعیت مسلمین نمی توانند با تشکیلات جنگی خود نزدیک شوند. خبر را به حضرت رسول رساندند حضرت نزدیک درختان آمدند و با دست مبارک به طرف راست و چپ اشاره کردند. درختان در طرفین جمع شدند، راه باز شد و لشکر اسلام وارد گشت.(3)
شیخ طبرسی از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
روزی، رسول الله و در مکه معظمه، درختی را به سوی خود خواند.
ص: 184
پس درخت آمد؛ درحالی که هر شاخه ای از آن تسبیح و تحلیل می گفت . پیغمبر به آن درخت فرمود: دو قسمت شو! دیدند دو قسمت گردید. بعد، به آن دو قسمت جدا شده فرمود: جمع شوید و به یکدیگر بپیوندید! ناظران دیدند که آن دو قسمت به هم پیوستند. سپس فرمود: ای درخت! به نبوت و رسالت من شهادت بده. شهادت داد. سپس فرمود: با ذکر تسبیح و تهلیل، به جای خود برگرد. چنین کرد.(1)
موارد فرمان برداری درختان از آن سرور، بسیار است و گفتار مختصر ماگنجایش بیش از این را ندارد .(2)
قسمت دوم: برخی از قضایای اطاعت درختان از امیرمؤمنان، مولای متقیان وامامان از فرزندان آن حضرت علیه السلام.
روایت کرده اند، هنگامی که امیرمؤمنان علیه السلام از جنگ صفین مراجعت می فرمود، بین راه، اراده تخلیه کرد. بعضی از منافقان گفتند: ما می رویم که عورت حضرت را ببینیم. در این هنگام، امیرالمؤمنین قنبر را خواست و فرمان داد که نزد دو درخت، با فاصله بسیار از هم، برود و فریاد کند: وصی محمد،
ص: 185
رسول الله صل الله و علیه وآله به شما امر می فرماید که جمع شوید و به یکدیگر متصل گردید.
قنبر عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، آیا صوت من به این دو درخت می رسد؟ مولی فرمودند: آن خدایی که چشم تو را بینا کرده ، که آسمان را می بینی، صوت تو را به آن دو درخت می رساند. پس قنبر رفت و چنان که حضرت فرموده بود، فرمان حضرت را ابلاغ کرد. ناگهان مشاهده کرد که آن دو درخت به سوی یکدیگر شتافتند و مانند دو نفر دوست، به یکدیگر متصل شدند.
بعضی از منافقان گفتند: علی بن ابی طالب مانند پسر عمویش محمد ساحر است. ما اطراف او می چرخیم تا عورت او را ببینیم.
امیرمؤمنان علیه السلام به قنبر فرمود: این منافقان اراده مکر و خدعه دارند و خیال می کنند که من بدون این دو درخت نمی توانم از چشم ایشان پنهان شوم. ای قنبر، برو نزد درختان و بگو: وصی رسول گرامی، شما را امر می کند که هریک به جای خود برگردید. وی رفت و همین را گفت. دید آن دو درخت از جای خود حرکت کردند و با شتاب، به جای اول برگشتند. حضرت نیز برای تخلیه رفتند.
اما منافقان، هرچه خواستند ببینند، چشمانشان نابینا شد. چون چشمانشان را به طرف دیگر می انداختند، بینا می شدند؛ و باز، وقتی چشم ها را به طرف حضرت می گردانیدند، ایشان را نمی دیدند. این عمل چند بار تکرار شد، تا آنکه حضرت حرکت کرد و به جایگاه خود آمد. منافقان به محل تخلیه رفتند، ولی چیزی ندیدند.(1)
در روایت ملاقات طبیب یونانی با مولای متقیان علیه السلام ، آمده است که طبيب به حضرت عرض کرد: رنگ شما زرد و ساق هایتان نازک است. چیزسنگین
ص: 186
برندارید که خطر شکستن پاها در آن هست. در ضمن، من دوایی دارم که به اندازه حَبی از آن برای رفع زردی سودمند است، ولی نخست چهل روز تب می کنید، بعد بهبود می یابید.
دارویی هم دارم که سمی است و اگر کسی که رنگ او زرد نیست به اندازه نخودی از آن بخورد، می میرد. حضرت فرمود:
دوایی را که سمی است به من بده . پس آن را گرفت، تمامش را خورد و رنگش به بهترین رنگی که ممکن بود مبدل شد. آن گاه فرمود: اما گفتی که چیزسنگین برندار، پس نگاه کن چه می بینی نگاه کرد، دید حضرت دست مبارک را به چوب های بزرگی که دو حجره فوقانی بر آن بود گرفت و همه را بلند کرد. از این منظره عجیب، طبیب یونانی افتاد و بیهوش شد. به دستور حضرت، آب بر او پاشیدند و او را به هوش آوردند.
طبيب عرض کرد: آیا محمد صل الله و علیه وآله نیز مانند شما بود؟ حضرت فرمود: تمام علم و عقل و قوت من از اوست.
سپس، حضرتش فرمود: مردی از طایفه ثقیف خدمت حضرت رسول آمد و عرض کرد: من برای معالجه شما آمده ام. اگر دیوانه اید، من شما را علاج کنم! حضرت فرمود: اگر میل داری، من آیت و نشانه ای (از قدرت خدا) به تو نشان دهم، که بفهمی من هرگز به تو محتاج نیستم و تویی که به من نیازمندی، عرض کرد: بلی. حضرت فرمود: هرچه می خواهی، بگو. عرض کرد: امر فرما درخت خرمایی را که اینجا می بینم نزد شما بیاید. پس حضرت به آن درخت امر
ص: 187
فرمود که نزد ایشان بیاید. ناگهان (ثقفی) دید که آن درخت از جای خود حرکت کرد، زمین را شکافت و نزد حضرت آمد و ایستاد.
حضرت فرمود: آیا تو را کفایت می کند؟ عرض کرد: امر فرمایید که این درخت به جای خود برگردد. پیغمبر امر فرمود: ای درخت! به جای خود برگرد. پس دید که برگشت.
طبیب یونانی عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، آن چه فرمودی شنیدنی بود و من ندیده ام؛ ولی خود کمتر از آن را از شما درخواست می کنم. من در یک جانب می ایستم؛ شما امر فرمایید که به طرفتان بیایم، پس من با تمام قوا کوشش می کنم که نیایم. اگر مرا بی اختیار به سوی خود آوردی، می فهمم که دین شما حق است.
حضرت فرمود: این موضوع فقط برای شخص تو معجزه است؛ زیرا فقط خودت می فهمی که بدون اختیار به سوی من آمده ای و من اختيار را از تو گرفته ام، چنان که بی اراده به سوی من آمده ای. ممکن است بعداَ خودت یا دیگری ادعا کند که تو به اختیار خود نزد من آمده ای. از من چیزی را بخواه که برای خودت و دیگران آیت و نشانی حق باشد.
وی عرض کرد: چون به من واگذار می کنی، درخواست می کنم که به این درخت خرما امر فرمائی اجزای آن پراکنده شود؛ و باز، دو مرتبه امر فرمایی که گرد هم آید.
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: تو از جانب من نزد درخت برو و بگو: ای درخت! وصی محمد صل الله و علیه وآله امر می فرماید که اجزای تو پراکنده گردد. رفت و فرمان امام را ابلاغ کرد. ناگهان، دید که آن درخت ریز ریز شده و پراکنده گشت و اثری از آن باقی نماند؛ گويا، آن جا درختی نبوده .
ص: 188
طبيب عرض کرد: درخواست اول من اجابت شد؛ پس درخواست دوم را
نیز عطا فرمایید.
حضرت فرمود: تو از جانب من به مکان درخت برو و بگو: ای اجزای پراکنده شده درخت! امیرالمؤمنین امر می فرماید که شماجمع شوید و مانند اولتان گردید. رفت و امر حضرت را ابلاغ کرد. پس دید که اجزای پراکنده جمع شد، تا آن که مثل اول گشت.
طبيب عرض کرد: میل دارم سبز شود و برگ و میوه دهد و من و حاضرين از آن بخوریم.
حضرت فرمود: به جای درخت برگرد و آن چه گفتی، از جانب من، به درخت فرمان بده.
رفت و گفت. دیدند درخت سبز شد و سیر عادی خود را به فوریت انجام داد و میوه هایی داد که از آن خوردند. پس طبیب یونانی ایمان آورد.(1)
این روایت کاملاً معتبر و متین است و با آیات محکمات کتاب خدا و روایات دیگر در این زمینه موافقت دارد؛ به طوری که ما هیچ آیه و روایتی را مخالف آن نیافتیم.
این که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: علم و عقل و قوت من از محمد است، صحیح است و مراد این است که در ابتدا کمالات و نعمات از جانب حق متعال به محمد يا افاضه شده و اوست واسطه فيوضات، بین خالق و مخلوق . پس علم و کمال به وساطت پیغمبر به امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه هدی علیهم السلام رسیده
ص: 189
و خداوند خود چنین خواسته است؛ چنان که خواسته ، نعمات ظاهری دنیوی از طريق اسباب ظاهری جاری شود و در روایت است که:
أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءُ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ .(1)
پس مانعی ندارد، بلکه ثابت شده است که پیغمبر اکرم به وسیله و واسطه و سبب افاضات و نعمات است. در عین حال - چنان که قبلاً گفتیم - همه مخلوقات و نعمات ملک حقیقی پروردگار است؛ پس پیداست که این کلام با کلمه شریفه « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ » منافات ندارد.
در ضمن، از این روایت شریف، نفوذ اراده و فرمان امام به خوبی روشن می شود و معلوم می گردد که پیغمبر و امام می توانند قدرت و اختیار را از هر فردی که بخواهند، بگیرند؛ ولی چون خلقت دنیا برای امتحان و اختیار است وخداوند خواسته مردم بتوانند طريق بهشت یا جهنم را اختیار کنند، پیغمبر و امام نیز هیچگاه نمی خواهند دستگاه امتحان و اختیار را برهم زنند، مگر در موقع یا شخص مخصوصی که خداوند به ایشان اجازه و اذن دهد. این است که، با عنایت به آیات قرآن، باید ایشان را چنین شناخت:
«عِبَادٌ مُكْرَمُونَ*لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(2)
بندگان گرامی اند که پیش از خداوند چیزی نمی گویند و به فرمان او کار می کنند.
«وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»(3)
هیچ چیزی هم نمی خواهند مگر آنکه خداوند و پروردگار جهانیان آن را بخواهد.
ص: 190
« فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ وَ أُذِنَ لَهُمْ ، يَعْمَلُونَ مَا يُرِيدُونَ »(1)
پس وقتی مشیت الهی تعلق گیرد و به آنها دستوری دهد، آن چه اراده کرده اند عملی می کنند.
سیدهاشم بحرانی روایتی نقل کرده ، که خلاصه آن چنین است:
هر وقت امام هادی علیه السلام وارد مجلس متوکل می شد، همه اهل مجلس برای ورود حضرت از جای خود حرکت می کردند و احترام می نمودند. آن گاه، چون حضرت تشریف می برد، یکدیگر را ملامت می کردند که چرا برای حضرت قیام کردید. پس قرار می گذاشتند که دیگر حرکت نکنند. اما چون حضرت وارد می شد، باز حرکت می کردند.
روزی، ابوهاشم جعفری به ایشان گفت: قرار شما بر این بود که حرکت نکنید. گفتند: والله، ما نتوانستیم حرکت نکنیم و بی اختیار حرکت کردیم.(2)
نظیر این روایت درباره حضرت رضا علیه السلام نیز نقل شده است.(3)
حارث همدانی نقل می کند که ما، در خدمت مولای متقیان، به درخت خشکی که پوست آن ریخته بود رسیدیم. دیدیم حضرت دست مبارک را به آن درخت زد و فرمود:
ای درخت! سبز شو و میوه بده. ناگهان دیدیم، به امر حضرت، آن درخت سبز گردید و شاخه ها مملو از گلابی شد. پس ما از آن میوه خوردیم و مقداری نیز همراه خود برداشتیم. باز، فردای آن روز، نزد
ص: 191
درخت رفتیم و دیدیم سبز و میوه دار است .(1)
قطب راوندی از امام باقر، از امام سجاد، از امام حسین علیهم السلام نقل کرده است که فرمود:
ما نزد مولای متقیان و امیرمؤمنان علیه السلام نشسته بودیم. نزدیک ما، درخت انار خشکی بود. در این هنگام، جمعی از منافقان رسیدند، درحالی که جمعی از مؤمنین و دوستان هم نزد حضرت بودند.
حضرت امیر فرمود: من امروز آیت و نمونه مائده (خوان) بنی اسرائیل را - که حضرت عیسی از خداوند درخواست کرده بود - به شما نشان می دهم.
آن گاه فرمودند: به این درخت خشک نظر کنید. چون نظر کردیم، دیدیم رطوبت آب به امر حضرت در چوب خشک جاری شد و سبز و تازه گشت و انار رسیده بر آن پدیدار شد. پس ایشان به دوستان خود فرمود: دست دراز کنید و بخوريد.
امام حسین علیه السلام می گوید: ما بسم الله الرحمن الرحیم گفتیم و خوردیم . اناری به آن شیرینی و خوبی نخورده بودم.
آن گاه، حضرت به دشمنان ما فرمود: دست دراز کنید و بخورید. دست خود را دراز کردند که انار بچینند و بخورند، دیدند شاخه انار بالا رفت و نتوانستند بردارند. عرض کردند: یا امیرالمؤمنین، چرا این جمعیت خوردند و ما نتوانستیم بخوریم؟ فرمود:در بهشت نیز چنین است. به نعمت های بهشتی نمی رسند و نمی خورند مگر دوستان ما و دورنمی شوند مگر دشمنان ما.
ص: 192
چون منافقان بیرون رفتند، گفتند: این سحر علی بن ابی طالب است. سلمان به ایشان فرمود: چه می گویید؟ این سحر است؟ مگر نمی بینید؟ !(1)
امام صادق علیه السلام فرمود:
که حضرت باقر علیه السلام به صحرایی وارد شد و غلامان خیمه حضرت را نصب کردند. حضرت باقر علیه السلام نزد درختی تشریف برد و حمد و ثنای الهی را به جای آورد.
سپس فرمود: ای درخت! از آن چه خداوند در تو قرار داده است به ما اطعام کن.
امام می گوید: دیدیم خرمای تازه قرمز و زرد از آن ریخت. پس، همه از آن خوردند و اَبو اُميه انصاری نیز، که با حضرت بود، خورد. سپس ایشان فرمود: این آیه و معجزه شبیه قضیه مریم است.(2)
حقیر می گوید: شاید این تشبیه برای رفع استبعاد از ضعفای شیعه باشد؛ یعنی می خواهند بگویند که وقتی برای مریم مثلا چنین چیزی میسر گشته ، انجام دادن آن برای امام که هزاران درجه بالاتر از اوست عجیب نیست.
ص: 193
جناب صفار دربصائر، به سند خود، از سلیمان بن خالد نقل کرده است که گفت:
من و ابوعبدالله بلخی در خدمت امام جعفر صادق علیه السلام بوديم. حضرت به درخت خشک خرمایی که بر روی زمین رسیده بود فرمود: ای درخت مطیع اوامر پروردگار! از آن چه خداوند در تو قرار داده ما را اِطعام کن. سلیمان می گوید: ناگهان، خرماهای تازه به رنگ های مختلف از آن درخت خشک ریخت و ما خوردیم و سیر شدیم. بلخی عرض کرد:
فدایت شوم! این موضوع شبیه قضیه مریم است.(1)
ابن شهر آشوب از داوود نیلی نقل کرده است که گفت:
در خدمت امام جعفر صادق علیه السلام ، به حج می رفتیم. بین راه، وقت نماز ظهر رسید. فرمود: داوود، از میان راه منحرف شو تا مهیای نماز شویم. عرض کردم: فدایت شوم! در این بیابان بی آب، چگونه مهیای نماز شویم؟ فرمود: خاموش باش و در این موضوع، مداخله نکن. پس، از راه منحرف شدیم و به زمین خشکی رسیدیم. حضرت پای مبارک را بر زمین زد؛ آبی جوشید. من و آن حضرت وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
در آن جا، درخت خرمای پوسیده ای روی زمین افتاده بود. هنگام حرکت، ایشان فرمود: داوود، آیا میل به رطب داری؟ عرض کردم: بلی. پس دیدم دست مبارک رابر درخت زد و آن را حرکت داد و از آن، رطب بیرون آورد و به ما داد که بخوريم. سپس دست مبارک را برآن زد و
ص: 194
فرمود: به حالت اول برگرد. پس درخت مانند اولش شد.(1)
نقل کرده اند که روزی، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام برای شخصی زاهد و عابد، شرح مقام ولایت و خلافت امیرالمؤمنین و فرزندان پاکیزه او را بیان می فرمود، تا آنکه ذکر اسامی آنان به خود حضرت رسید و آن جناب ساکت شد. آن مرد زاهد عرض کرد: فدایت شوم! امروز، حجت خدا و امام بر خلق کیست؟ فرمود:
اگر بگویم، قبول می کنی؟ عرض کرد: البته، قبول خواهم کرد. حضرت فرمود: منم حجت خدا و امام برحق.
عرض کرد: فدایت شوم! به من دلیل و حجتی نمایش بده. حضرت فرمود: نزد این درخت برو و بگو: موسی بن جعفر تو را امر می فرماید که نزد من بیایی.
وی رفت و این کلام را گفت. دید که درخت آمد و ایستاد. آن گاه، حضرت به درخت اشاره فرمود که به جای خود برگرد. پس برگشت. آن شخص زاهد نیز به امامت حضرت قائل شد.(2)
امام صادق علیه السلام می فرمود:
رسول اکرم صل الله و علیه وآله دانه را می مکید و در زمین می کاشت؛ همان ساعت، سبز
ص: 195
می گشت و درخت می شد.(1)
در روایتی که چگونگی اسلام آوردن جناب سلمان را بازگو می کند، چنین می خوانیم که فروشنده سلمان گفت: سلمان را نمی فروشم، مگر در برابر چهارصد خرما که دویست تای آن خرمای زرد و دویست تا خرمای قرمز بدهد.
حضرت رسول صل الله و علیه وآله فرمود:
یا علی ، دانه های خرما را جمع کن. پس دانه ها را از او گرفت و در زمین کاشت و فرمود: یا علی، این ها را آب بده . پس اميرالمؤمنين علیه السلام آب داد.چون آب دادن تمام شد، درختان از زمین بیرون آمدند. چون فروشنده آمد و دید، گفت: نمی فروشم، مگر آن که تمام چهارصد درخت زرد شود. چنین شد. پس قبول کرد و او را به پیغمبر فروخت؛ و پیغمبر صل الله و علیه وآله بود که نام او را «سلمان» گذاشت.(2)
ص: 196
موارد فرمان برداری زمین و عوارض طبیعی آن مانند کوه ها و صخره ها و دیگر جمادات از پیغمبر و امام بسیار است. برای نمونه، به چند روایت زیر توجه کنید:
سید مظلومان ، امام حسین علیه السلام، فرمودند:
یک نفر یهودی آمد و به مسلمين اعتراض کرد که شما قائلید پیغمبر خودتان تمام فضايل انبیا را داراست و او را افضل از همه آنان می دانید.حضرت امیردر میان مسلمین تشریف داشتند. فرمودند: نزد من بیا و هرچه خواهی سؤال کن. از آن جمله، مولای متقیان فرمودند: ملکی که مأمور کوه ها بود به خدمت رسول الله صل الله و علیه وآله آمد و عرض کرد: من از جانب پروردگار مأمورم که هرچه بفرمایی، اطاعت کنم. اگر اجازه دهی، من دشمنانت را با (ریزش) کوه ها هلاک خواهم کرد. پیغمبر اجازه ندادند و فرمودند: من پیغمبر رحمتم. پروردگارا! قوم مرا هدایت فرما.
کوه ها با حضرت داوود تسبیح می گفتند؛ ولی محمد صل الله و علیه وآله بهتر از این را انجام داد. من، در خدمت پیغمبر، روی کوه حراء بودم که ناگهان کوه به حرکت درآمد. پیغمبر فرمودند: ای کوه! آرام و قرار بگیر که نیست بر روی تو مگر پیغمبر و صديق شهید «امیرالمؤمنین علیه السلام). دیدم فرمان
ص: 197
پیغمبر را اجابت و اطاعت کرد و آرام شد.(1)
نیز، روایت کرده اند که جمعی از یهود خدمت حضرت رسول آمدند و عرض کردند:
یا محمد، این کوه مقابل را امر فرما که به مقام رسالت تو شهادت دهد؛ اگر شهادت داد، مانیز شهادت می دهیم و ایمان می آوریم. پیغمبر فرمود: نزد هر کوه که می خواهید، برویم تا من استشهاد کنم و آن نیز گواهی دهد. پس نزد کوهی رفتند و عرض کردند: از این کوه درخواست گواهی فرما. پس حضرت آن کوه را فرمان داد که به رسالت ایشان شهادت دهد. ناگهان کوه به جنبش افتاد و به آواز بلند، طوری که همه شنیدند، به رسالت شهادت داد، و نیز به آن که این رسول گرامی افضل و اشرف همه مخلوقات است. سپس، کوه عرض کرد: یا محمد! اگر از پروردگار خود درخواست کنی که مردمان دنیا را به صورت بوزینه و خوک درآورد، قبول می فرماید؛ و اگر درخواست کنی که آسمان را به زمین و زمین را به آسمان برساند، اجابت می فرماید. خداوند زمین و آسمان و کوه ها و دریاها و بادها و صاعقه ها و حیوانات و باقی خلق را مطیع وفرمان بردار تو قرار داده است. هر امری بفرمایی، مورد قبول خواهد بود.(2)
ص: 198
عبدالرحمان بن حجاج می گوید: من، بین مکه و مدینه، تنها در خدمت امام
صادق علیه السلام بودم. عرض کردم: علامت امام چیست ؟ فرمودند:
اگر به این کوه بگوید بیا، می آید. عبدالرحمان می گوید: به خدا قسم، دیدم که کوه می آید.(1)
سنگی بود که در روز جنگ حُنَین، پیغمبر صل الله و علیه وآله آن را گرفت و آن تسبیح گفت؛و به آن امر فرمود که سه قسمت شود، پس سه قسمت شد و هرقسمتی یک طور تسبیح گفت. نیز، سنگ هایی بودند که بر پیغمبر صل الله و علیه وآله اسلام می کردند و با ایشان سخن می گفتند.
سنگی هم بود که امیرالمؤمنين علیه السلام عصای پیغمبر را بر آن زد و تعداد صد شتر از آن بیرون آورد و بدین ترتیب، وعده پیغمبر را به آن عرب ادا کرد. این خود مانند معجزه صالح پیغمبر است که برای او، به اذن خدا، یک شتر از کوه بیرون آمد. «صالح المؤمنین»، یعنی امیرالمؤمنین صل الله و علیه وآله نیز چنین کرد و به جای یک شتر، صد شتر بیرون آورد.(2)
هم چنین نقل است که سنگ ریزه ای در دستان مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام گفت:
لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ ، مُحَمَّدُ رَسُولُ اللَّهِ ، رَضِيتُ بِاللَّهِ رَبّاً وَ بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّاً وَ بِعَلِيٍّ بنَ أَبِي طَالِبٍ وَلِيّاً.(3)
ص: 199
نیز داستان آن سنگ ریزه هایی که به اراده حضرت امیر علیه السلام جواهر شد(1) و سنگ ریزه ای که امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف آن را به کسی داد و به اراده حضرت، طلا شد(2) و قصه آن کسی که مدیون بود و چون حضرت امیر علیه السلام او را امر فرمود که در حضورش سنگی و کلوخی را بردارد، به اراده حضرت، آن سنگ و کلوخ طلای ناب شد و او دین خود را ادا کرد؛ همه در جای خود مذکور است.(3)
باز، از نمونه این موارد می توان به داستان آن سنگی اشاره کرد که در دست امیرالمؤمنین علیه السلام نخست گلابی و بعد سیب شد و پس از آن که ایشان از هر دو خوردند، قطعه آخر دوباره سنگ شد.(4)
سیدهاشم بحرانی صاحب تفسير برهان - در مدينة المعاجز از طبری امامی و شیخ حر عاملی صاحب وسائل- در اثبات الهداة نقل کرده اند که فقیری خدمت امام سجاد علیه السلام از فقر شکایت کرد. حضرت یک درهم و یک گرده نان به آن فقیر عنایت فرمودند. به برکت حضرت، به مدت چهل سال از آن عطيه می خورد و زندگی می کرد.(5)
ابوصامت حلوانی می گوید: من خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم که آیه ومعجزه ای به من نشان دهید تا شک و شبهه از قلب من زایل گردد. حضرت فرمودند:
کلیدی را که در آستین خود داری به من بده. من آن را تقدیم کردم.
ص: 200
ناگهان دیدم که آن کلید شیر درنده ای شد. ترسیدم. حضرت فرمود:بگیرش، نترس ! چون آن را گرفتم، باز، مانند اول شد.(1)
محمد بن ابی علا از یحیی بن اکثم درباره علوم آل محمد صل الله و علیه وآله سؤال کرد. وی در جواب، گفت: من به طواف قبر مقدس پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله مشغول بودم که امام جواد صل الله و علیه وآله نیز آمد و مشغول طواف شد. پس، از حضرت سؤال هایی کردم که ایشان جواب داد. آن گاه، عرض کردم: می خواهم از شما چیزی بپرسم؛ ولی حیا می کنم.
حضرت فرمودند:
سؤال نکرده، جوابت را می دهم. می خواهی از من سؤال کنی که امام کیست؟ عرض کردم: به خدا قسم، مقصودم همین بود. حضرت فرمود: امام منم. عرض کردم: علامت و نشانه آن چیست؟ ناگهان، شنیدم که عصای دست حضرت به زبان فصیح گفت: مولای من امام و حجت خداست!(2)
داوود رقی می گوید: ما، در خدمت امام صادق علیه السلام ، به چاه عمیقی رسیدیم که هیچ آب نداشت. امام نزدیک چاه آمد و فرمود:
ای چاه شنوای که فرمان بردار پروردگار هستی! ما را آب بده. داوود می گوید: به خدا قسم، دیدم آب (از ته چاه جوشید تا به روی زمین رسید و امام هم با ما از آن آب آشامید. مفضل و داوود می گویند که ما عرض کردم: این موضوع به کار موسی بن عمران شبیه است. بعد به درخت خرمایی خشک رسیدیم. فرمودند: ای درخت! ما را اطعام کن!
ص: 201
پس، از آن درخت خشک، خرمای تازه بیرون آمد و خوردیم .(1)
أصبغ نقل می کند که در خدمت امیرالمؤمنين علیه السلام بودیم، به جایی رسیدیم .حضرت پای مبارک را بر زمین زد؛ پس، زلزله شد.
در روایت دیگری آمده است که، چون زلزله شد، ایشان فرمود: ساکت شو و آرام بگیر! پس زمین آرام شد.
در مورد دیگر، در زمان ابوبکر، زلزله ای واقع شد. حضرت دست مبارک را برزمین زد و فرمود: آرام بگیر! پس آرام و قرار گرفت.
حضرت فرمود: منم آن انسانی که خداوند می فرماید:
«وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا*يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا».(2)
آری، چون زلزله قيامت شود، ایشان با زمین سخن می گوید و زمین قضایا واخبار خود را برای حضرت نقل می کند.
در زمان عمر هم زلزله ای واقع شد. حضرت، با جمعی بسیار، به سوی بقیع رفتند. دیدند که ایشان پای مبارک را بر زمین زد و فرمود: آرام بگیر! پس زمین آرام شد. در این روایت، آمده است که ایشان فرمود: منم آن انسانی که در زلزله قیامت با زمین تکلم می کنم و او اخبار خود را به من گزارش خواهد داد.(3)
ص: 202
جابر بن یزید جُعفی نقل می کند که نزد امام محمد باقر علیه السلام رفتم و از حاجتمندی خود به حضرتش شکایت کردم. فرمودند: نزد ما درهمی نیست. زمانی نگذشت که کمیت شاعر وارد شد و به امام عرض کرد: فدایت شوم! اگر اجازه بفرمایید، قصیده ای را که سروده ام به عرض مبارکتان برسانم. حضرت فرمودند: بخوان. کمیت شعر خود را خواند.
پس حضرت به غلام فرمان داد: از آن اتاق، یک بدره (کیسه) پول بیاور و به کمیت بده. غلام چنین کرد. باز، کمیت عرض کرد: اگر اجازه دهید، قصیده دیگر بخوانم. اجازه فرمودند. پس خواند و باز، حضرت فرمان داد: غلام! بدره دیگری از اتاق بیاور و به کمیت بده. غلام چنین کرد، باز کمیت اجازه خواست که قصیده دیگری بخواند. امام اجازه فرمودند و کمیت خواند. باز، حضرت فرمود که بدره دیگری دهند، غلام آورد و به کمیت تقدیم کرد.
کمیت عرض کرد: به خدا قسم، این قصاید را برای طمع مال نخواندم و غیر عرض ارادت و ادای حق شما، منظور دیگری نداشتم. حضرت برای او دعا کردند و فرمودند: غلام! این بدره ها را به جای خودش برگردان. جابر می گوید: چون کمیت رفت و من این حال را مشاهده کردم، در خاطرم چیزی خطور کرد و با خود گفتم: امام به من فرمود که درهمی نزد ما نیست و فرمان داد به کمیت سی هزار درهم بدهند! چون به فکر فرو رفتم، امام فرمود: جابر، برخیز و به آن اتاق برو. جابر می گوید: من به اتاقی که از آن پول آورده بودند رفتم، چیزی نیافتم و برگشتم.
امام فرمود: آن چه ما پنهان می کنیم، بیشتر است از آن چه آشکار می کنیم. آنگاه ، دست مرا گرفت و درون آن اتاق برد و پای مبارکش را بر زمین زد. ناگهان، چیزی مانند گردن شتر از طلای سرخ از زمین بیرون آمد. پس فرمود: به این بنگر و با کسی غیر از برادران مؤمن خود، که مورد اطمینان تواند، این راز را در میان نگذار. خداوند ما را بر
ص: 203
هرچه بخواهیم توانا فرموده و اگر بخواهیم، زمین را به هر سو می کشانیم.(1)
در چند مورد، به اراده حضرت رسول صل الله و علیه وآله، چوب خشک شده افتاده بر روی زمین به شمشیربُران تبدیل شد و بعضی از مؤمنان به وسیله آن قتال کردند.
برای نمونه، چون عکاشه شمشیرش در جنگ بدر شکست. پیغمبر صل الله و علیه وآله چوبی به او داد و فرمود: با کفار جنگ کن. پس آن چوب به شمشیر بران تبدیل شد. عکاشه با آن جنگ می کرد و طلحه را نیز در جنگ جمل با آن کشت. قضية زبیر هم که قبلا مذکور گشت .(2)
در جای دیگر، حضرت چوبی به کسی داد و به اراده حضرت، به چراغِ روشن تبدیل شد؛ و حقیر آن را در کتاب ابواب رحمت آورده ام .(3)
در روایتی هم آمده است که اُم سلیم خدمت پیغمبر رسید و علامت خلافت بر حق الهی را خواست. حضرت سنگ ریزه ای گرفتند و در کف با کفایت خود نرم و خمیر کردند؛ پس به اراده حضرت رسول، یاقوت قرمز شد. حضرت خاتم خود را بر آن زد، اثرش ظاهر شد و نقش بست. سپس فرمود: هرکس مثل من کند، او وصی من است. بعد، او خدمت حضرت امیر و سپس خدمت امام حسن و امام حسین و امام سجاد علیهم السلام، یکی بعد از دیگری، رسید و امامان نیز مانند پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله چنین کردند.(4)
ص: 204
جمعی در خدمت امام صادق علیه السلام بودند. یکی از آنان عرض کرد: به من یک آیه (نشانه قدرت و حقانیت) از زمین نشان دهید. دیگری هم آیه آسمانی خواست. حضرت درخواست هر دو را اجابت کرد. امر امامت به زمین و آسمان صادر شد و چگونگی اطاعت زمین و آسمان را از امام مشاهده کردند. پس امام فرمود: اگر بخواهم، آسمان را به زمین می کشانم.(1)
ص: 205
ص: 206
شخصی یهودی خدمت مولای متقیان عرض کرد: از جمله فضایل حضرت موسی آن است که ابر بر سر او سایه می افکند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:
چنین است؛ ولی این موضوع فقط به موقع حضور ایشان در صحرای تیه مربوط بود.(1) ولی به محمد صل الله و علیه وآله بهتر از این داده بودند: ابر بر سر او سایه می افکند؛ از اول ولادت تا آخر وفات، در سفر و حضر.(2)
در روایات بسیاری آمده که خداوند به امام قدرتی داده که می تواند در مختصر زمانی از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق سیر کند؛ ابرها را نیز مسخر فرموده و
ص: 207
اسباب سیر او را، به هرجا که بخواهد، مهیا کرده است.
مشهور است که امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوبکر و عمر و جمعی دیگر بر بساطی نشستند و به امر پیغمبر صل الله و علیه وآله، باد آنان را حرکت داد و نزد اصحاب کهف رساند. هرکدام که سلام کردند، جواب نشنیدند؛ مگر مولا امیرالمؤمنین علیه السلام که سلام کرد و جواب شنید. اصحاب کهف گفتند:
ما با کسی غیر پیغمبر و وصی پیغمبر سخن نمی گوییم .(1)
نقل کرده اند که علی بن صالح طالقانی به مسافرت چین رفته بود. در میان دریا، کشتی شکست و او خود را روی تخته شکسته کشتی دید. از شدت ناراحتی، قصد کرده بود خود را به دریا اندازد که موج دریا او را به جزیره ای انداخت. در میان جزیره، گرسنه و تشنه و مضطرب و ترسان راه می رفت. ناگهان ، نظر او به غار کوهی افتاد، نزدیک آن رفت آواز تسبیح و تهلیل و تکبیر و تلاوت قرآن به گوش او رسید و شنید که از داخل، گوینده ای ندا می کند: علی بن صالح
ص: 208
طالقانی، خدا تو را رحمت فرماید! داخل غار شو.
وی می گوید: من داخل شدم و سلام کردم و جواب شنیدم. دیدم مرد بزرگواری آن جا نشسته؛ به من فرمود: تو مشمول لطف و عنایت پروردگار واقع شدی که از دریا نجاتت داد و به این جا رسانید. اگر بخواهم، به تو خبر می دهم که در چه وقت از منزل خود بیرون شدی و چند روز در سفر و در روی آب بودی . همه سرگذشت تو را می دانم. نزدیک بیا و بنشین؛ خدا تو را رحمت کند.
چون کلام او را شنیدم، گفتم: تو را به حق خداوند قسم می دهم، از کجا احوال مرا دانستی؟ فرمود: خدای دانای توانا مرا آگاه فرموده؛ تو گرسنه ای.
کلامی فرمود، غذا و آب برایم آماده شد و من خوردم. از آن لذيذتر و خوشگوارتر نخورده بودم. فرمود: آیا میل داری به وطن خود برگردی؟
عرض کردم: کیست که بتواند مرا به آن جا رساند؟ حضرت فرمود: برای کرامت و مقام دوستان ما، این برای ما امکان دارد که شما را به وطن برگردانیم. سپس دعایی خواند دست به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: همین ساعت، همین ساعت ! دیدم ابری حاضر شد و عرض کرد: السَّلَامُ عَلَیکَ یا وَلِیَّ اللَّهِ وَ حُجَّتَهُ.
حضرت جواب سلام دادند و فرمودند: به کجا می روی؟ آیا برای رحمت فرمان یافته ای، یا برای عذاب ؟ آن ابر مرخص شد و ابر دیگر آمد. بعد از عرض سلام و خبر دادن از مقصدش، عرض کرد: برای رحمت، مأمور طالقانم. حضرت فرمود: من امانتی به تو می سپارم؛ آن را به سلامت به زمین طالقان برسان. عرض کرد: مطیع و فرمان بردارم.
حضرت فرمود: روی زمین قرار بگیر. ابر، به امر حضرت، روی زمین قرارگرفت .پس حضرت بازوی مرا گرفت و روی ابر نشانید.
در این هنگام، عرض کردم: تو را قسم می دهم به حق خداوند عظیم، به حق
ص: 209
محمد خاتم النبيين، به حق علی سیدالوصیین و به حق ائمه طاهرین علیهم السلام که خود را به من معرفی کنی تا حضرتت را بشناسم؛ زیرا مقام بزرگی به شما داده شده .
حضرت فرمود: علی بن صالح، خداوند زمین خود را از حجت خالی نمی گذارد؛ هرچند (به مدت یک چشم بر هم زدن باشد. ظاهر باشد یا باطن و مخفی. منم حجت خدا در ظاهر و باطن، منم رساننده و گوینده از جانب رسول اکرم صل الله و علیه وآله، منم موسی بن جعفر.
سپس فرمان پرواز صادر شد و ابر حرکت کرد. به خدا قسم، هیچ ناراحتی و ترسی در خود نیافتم. زمان زیادی نگذشت که مرا به سلامت به زمین طالقان رسانید.(1)
سزاوار است که در این جا داستان آن مرد همدانی را، که به داستان علی بن صالح شبيه است به طور اختصار نقل کنیم.
در کتاب شریف کمال الدين - تألیف شیخ صدوق - آمده است که مردی از اهل همدان گفت: من از سفر حج برمی گشتم. چند منزل راه که پیمودم، بسیار خسته شدم و قدری خوابیدم، چون از خواب بیدار شدم، اثری از قافله نیافتم. با حالت اضطراب و سرگردانی، به امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف متوسل شدم. ناگهان، قصری افراشته را مشاهده کردم. نزدیک رفتم. خادم مرا وارد قصر کرد. آقایی نورانی مانند ماه تابان دیدم.
حضرت فرمودند:
می دانی من کیستم؟ عرض کردم: نه، به خدا قسم. فرمودند: منم قائم آل محمد عجل الله و تعالی فرجه الشریف که در آخرالزمان ظهور می کنم و زمین را پر از عدل خواهم کرد.
ص: 210
آن گاه، فرمود: شما فلان کس، اهل همدان نیستی؟ عرض کردم: بلى، فرمودند: می خواهی به شهر و دیار خود برگردی؟ باز عرض کردم: بلی. حضرت به خادم اشاره فرمود. خادم دست مرا گرفت و کیسه پولی به من داد و چند قدم همراه من آمد. چشمم به آبادی افتاد. فرمود: می دانی اینجا کجاست؟ عرض کردم: به اسد آباد همدان شبیه است. فرمود: این جا اسدآباد است، برو به سلامت! نگاه کردم، دیگر او را ندیدم. وارد اسدآباد شدم و پول های کیسه را شمردم؛ چهل یا پنجاه دینار بود. سپس از آن جا به همدان رفتم. تا آن دینارها نزد ما بود، خیر و برکت داشتیم.(1)
راوندی نیز در کتابش این قضیه را نقل کرده است.(2)
حضرت سلیمان بن داوود یک حرف از اسم اعظم می دانست؛ باد ممسخر او شده بود و بساط او را، با هرکه و هرچه بر آن بود، حرکت می داد و به هرجا که می خواست ، می برد و کلمات انسان و اصوات حیوان را نیز به گوش او می رسانید.(3)
خداوند به پیغمبر و اوصیای آن سرور بهتر و بیشتر از آن چه به سلیمان و دیگران داده ، عنایت فرموده؛ و غیر از یک حرف، تمام حروف اسم اعظم(72 حرف) را به آنان تعلیم داده است. تمام آن چه پروردگار مهربان به پیغمبران و مرسلین احسان فرموده برای پیغمبر خاتم جمع کرده است و آن عطیات از ایشان به اوصیایش به ارث رسیده؛ بلکه، تمام علوم و کمالاتی که خداوند به مخلوقات
ص: 211
خود بذل فرموده، برای محمد و عترت پاکیزه اش جمع کرده است؛ چنان که به طور مشروح در فصول گذشته بیان شد.
بنابراین، مُسخربودن باد و ابر برای پیغمبر و خلفای آن سرور، ائمه اثناعشر علیهم السلام ، از موضوعات روشن روایات و منکر آن خود جاهل به معارف قرآن است؛ حَسبُهُ جَهلُه.
ص: 212
پیغمبر و امام، هرگاه اراده کنند، آب به هر ماده (جوهری) به دلخواه ایشان منقلب می شود. در این باب نخست مشروح قضيه کرامت امام سجاد علیه السلام را در تبدیل آب به جواهرات را برای مردی بلخی می آوریم و سپس به چند روایت دیگر هم به اختصار اشاره می کنیم.
مؤمنی از بزرگان بلخ سال های متمادی موفق به زیارت خانه خدا و مدینه می شد. هر سال هم تحفه ها و هدایایی را برای امام سجاد علیه السلام می برد و مسائل حلال و حرام را از آن حضرت می آموخت و به وطن خود برمی گشت.
یک سال که از سفر برگشت، همسر او اظهار کرد: شما هر سال برای امام تحفه هاو هدایایی می بری، اما او در عوض، چیزی به شما نمی دهد. آن مؤمن در جواب گفت: این مرد بزرگوار، که ما برای او تحفه و هدیه می بریم، مالک دنیا و آخرت است. همه آن چه در دست مردم است، در اختیار ایشان نیز قرار دارد؛ زیرا او خليفة پروردگار، حجت حق بر بندگان، پسر پیغمبر و پیشوای همگان است. زن که این حرف را شنید، ساکت شد.
سال دیگر، آن مؤمن مهیای حج گردید و به سفر حج و زیارت مدینه موفق شد. پس خدمت امام سجاد زین العابدین علیه السلام رسید. اجازه خواست، وارد شد و
ص: 213
دست مبارک امام را بوسید. غذا حاضر بود. امام او را امر فرمود که غذا بخورد.چون غذا صرف شد، تشت واِبريق(1) برای شستن دست ها حاضر کردند.
مؤمن بلخی حرکت کرد که آب به دست مبارک امام بریزد، حضرت فرمود: تو مهمان مایی، می خواهی آب به دست من بریزی ؟! عرض کرد: من دوست دارم خدمت کنم. امام فرمود: حال که این کار را دوست داری، والله، من نیز آن چه را دوست داری و بِدان خشنود می شوی به تو نشان می دهم که چشم تو روشن گردد.
مرد بلخی چندان بر دست مبارک امام آب ریخت که یک سوم تشت پر از آب شد. امام فرمود: در میان تشت، چه می بینی؟ عرض کرد: آب است. حضرت فرمود: یاقوت سرخ است. چون خوب نگاه کرد، دید آب یاقوت سرخ شده است. باز، امام به وی فرمود: آب بریز. او چندان آب ریخت که یک سوم دیگر تشت را آب گرفت، حضرت فرمود: چیست؟ وی عرض کرد: آب است. این بار، به اراده حضرت، زمرد سبز شد. بار دیگر، حضرت فرمود: آب بریز. وی نیز آن قدر آب ریخت که تمام تشت پر از آب شد. بار آخر، آب به اراده حضرت، دُرّ سفید تبدیل گشت. تشت مملو از یاقوت، زمرد و دُر سفید شد.
مرد بسیار تعجب کرده بود و دست های حضرت را می بوسید. حضرت فرمود: این جواهرات را عوض آن تحفه ها و هدایا برای همسر خود ببرید و از جانب ما، معذرت بخواهید.
چون مرد بلخی از خدمت امام مرخص شد و جواهرات را به همسر خود رسانید و قضیه را نقل کرد، آن زن سجده شکر کرد و شوهر خود را قسم داد که سال بعد او را نیز همراه خود به سفر ببرد. چون مراسم حج رسید، زن همراه شوهر
ص: 214
خود حرکت کرد، اما در بین راه بیمار شد و نزدیک مدینه از دنیا رفت.
مرد بلخی جنازه را در خیمه خود گذاشت و با چشم گریان، خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و جریان را به عرض مبارک امام رسانید. حضرت دو رکعت نمازخواند و دعایی کرد. سپس به آن مرد توجهی کرد و فرمود: برگرد نزد همسرت که خداوند او را به قدرت و حکمت بالغه خود زنده فرموده است؟
آن مرد به راه افتاد و خود را با شتاب به خیمه همسرش رسانید. دید همسرش، با صحت و سلامت ، در خیمه نشسته است. به او گفت: چگونه خداوند تو را زنده کرد؟ زن در جواب گفت: ملک الموت آمد و روح مرا قبض کرد. ناگهان شخصی با این خصوصیات آمد، هر صفت و خصوصیتی را که برمی شمرد، شوهرش می گفت که این صفت مولای من علی بن الحسين علیه السلام است.
زن ادامه داد: چون چشم ملک الموت به آقا افتاد، پاهای امام را بوسید و عرض کرد:السَّلَامُ علیک یا ځجَة اللَّهِ فِي أَرْضِهِ ، السَّلَامُ عَلَیکَ یا زَین َالْعَابِدِينَ و جواب سلام شنید.
امام به او فرمود: روح این زن را به سوی جسدش برگردان. قصد زیارت ما را داشته و من از پروردگارم تقاضا کردم که سی سال او را با زندگانی خوب در دنیا نگاه دارد. ملک الموت عرض کرد: ای ولی پروردگار، من مطیع و فرمانبردار شمایم. آنگاه، روح مرا به جسدم برگردانید و رفت.
پس مرد بلخی و همسرش به سوی مدینه روان گشتند. چون به پیشگاه امام وارد شدند، زن گفت: به خدا قسم، این همان آقایی است که ملک الموت را فرمان داد که روح مرا برگرداند. این زن و شوهر، پس از آن، چندان در خدمت امام بودند، تا آن که از دنیا رفتند.(1)
ص: 215
در روایت دیگری نیز نقل کرده اند که، به ارادۂ حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آبی که دست مبارک امام را به آن شست وشو دادند، طلا و دُر گران بها شد.(1)
هم چنین روایت کرده اند که شخصی برای حضرت رضا علیه السلام پول بسیاری آورد، ولی دید حضرت از رسیدن پول مسرور نشد، از این جهت ملول گشت و در دل گفت: من این مال بسیار را نزد حضرت آوردم، اما ندیدم آثار سرور و شادمانی در او ظاهر گردد!
حضرت به غلام خود دستور داد که تشت و آب حاضر کند و خود روی تختی نشست و فرمود:
غلام! بردست من آب بریز. چون آب می ریخت، آن مرد دید که از میان انگشت های حضرت طلا در میان تشت می ریزد. آن گاه حضرت به او توجهی کرد و فرمود: کسی که این طور است، این مال ها در نظر او مهم نیست.(2)
در روایت دیگری آمده است که محمدبن اسحاق خدمت امام سجاد علیه السلام رسید و از طغیان آب نهري در دیار خود شکایت کرد و گفت طغیان این نهر هر سال، پانصد هزار درهم به اموال ما خسارت وارد می کند. امام انگشتری به او عنایت فرمود که در آن نهر بیندازد.
راوی می گوید: چنین کردم، آب کیفیت ثابتی یافت و دیگر در زمستان و تابستان تغییر نمی کرد.(3)
ص: 216
از آن چه در فصل چهارم گذشت، به طور کامل روشن شد که تمام موجودات آسمانی و زمینی مطیع و فرمانبردار پیغمبر و امام اند. در قضیه مؤمن بلخی هم گزارش اطاعت ملک الموت از حضرت امام سجاد علیه السلام بیان شد. در این فصل به روایات دیگری در باب اطاعت ملائکه از صاحبان امرولایت، اشاره می شود.
صَفوان بن يحيی نقل کرده است که عبدی به من گفت: همسرم به من اظهار کرد مدتی است خدمت امام صادق علیه السلام نرسیده ایم. سزاوار است که امسال به زیارت حج برویم و به خدمت حضرت برسیم. من گفتم: به خدا قسم، چیزی ندارم که بتوانیم به سفر حج برویم. همسرم گفت: لباس ها و زر و زیور مرا بفروش تا اسباب مسافرت حج را فراهم کنی. من نیز چنین کردم و روانه سفر شدیم.
نزدیک مدینه که رسیدیم، همسرم سخت بیمار شد، به طوری که در آستانه مرگ قرار گرفت و من از او نااُمید شدم . چون وارد مدينه شدیم، من او را تنها گذاشتم و نااُمید از این که زنده بماند، خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم. حضرت دو پارچه رنگین در برداشت. سلام کردم و قضیه را به عرض مبارک رساندم.
امام فرمود: تو به این جهت افسرده ای؟ عرض کردم: بلی. حضرت فرمود: من دعا کردم و صحت یافت. برگرد، او را نشسته خواهی یافت، درحالی که کنیزت
ص: 217
شکر طبرزد(1) به او می دهد.
فوراً برگشتم و صورت واقعه را، چنان که امام فرموده بود، مشاهده کردم. از او درباره حالش سؤال کردم. گفت: خداوند مرا عافیت داد. من به نقل ماجرای ملاقاتم مبادرت کردم و جریان بین خود و امام صادق علیه السلام را شرح دادم.
گفت: شما که رفتید، خودم را در آستانه مرگ دیدم. مردی که دو پارچه رنگین در برداشت تشریف آورد و از حال من سؤال فرمود. گفتم: درآستانه مرگم و ملک الموت برای قبض روحم آمده است.
فرمود: ای ملک الموت ! جواب داد: لبیک، ای امام به حق ناطق. فرمود: آیا تو مأمور نیستی که مطیع و فرمان بردار من باشی؟ عرض کرد: بلی. پس فرمود: من تو را امر می کنم که قبض روح او را تا بیست سال به عقب اندازی. عرض کرد: اطاعت می کنم. پس آن آقا با ملک الموت بیرون رفتند و من صحت یافتم.(2)
در روایت مفصلی هم مذکور است که امیرالمؤمنین علیه السلام ملائکه را امر فرمودند که ابليس الاَبالسه (سرکرده ابليسان) و فرعون این امت را حاضر کنند. ملائکه نیز زُفَر(3) را حاضر کردند.(4)
ص: 218
در روایات بسیاری، در کتاب های علمای عامه و خاصه، آورده اند که ملائکه به پیشگاه امیرالمؤمنین علیه السلام وارد می شدند، هم عرض سلام می کردند، هم برای دوستان و شیعیان ایشان طلب آمرزش می کردند. آنان هنوز نیز چنین می کنند و به سوی پروردگار به دوستی آن حضرت تقرب می جویند و به خدمت ایشان افتخار می کنند.
چون خداوند ملائکه را از نور مقدس ایشان خلق فرموده و آن ها تسبیح و تهلیل و تکبیر و تحمید را از ارواح مقدس محمد و آل محمد صل الله و علیه وآله آموخته اند، از این جهت، خداوند ولایت ایشان را بر ملائکه مقرب خود واجب فرموده است.(1)
هم چنین، خداوند اسامی مقدس آنان را بر عرش و کرسی و لوح و بر پیشانی ملائکه و درهای بهشت و غیره نوشته است.(2)
نقل است که جبرئیل، چون اسامی مقدس خمسه طیبه را در ساق عرش مشاهده کرد، عرض کرد:
ص: 219
پروردگارا! تو را به حق این بزرگواران قسم می دهم که مرا خادم آنان
قرار دهی.(1)
در حدیث حضرت جواد علیه السلام است که حضرت رضا علیه السلام به عیادت مریضی که در حال سكرات مرگ بود، تشریف بردند. بعد از چند کلام، آن مریض عرض کرد: این جمع از ملائکه در مقابل شما ایستاده اند، اجازه فرمایید بنشینند. به امر حضرت، نشستند. سپس حضرت به مريض فرمود:
از آنان بپرس که آیا مأمورند در پیشگاه من بایستند. مريض گفت: از آنان پرسیدم و گفتند که اگر تمام ملائکه در اینجا حاضر باشند، باید برای شما بایستند و تا شما اجازه ندهی، نخواهند نشست ، این طور از جانب خدا فرمان دارند.(2)
ص: 220
پیش از این بیان شد که حضرت سلیمان از پروردگار نعمت ملک را درخواست کرد. خداوند اجابت فرمود، تا آنجا که باد را مسخر او قرار داد. آن گاه، جنیان و شیاطین مطیع و فرمانبردار او شدند.
در مباحث گذشته نیز آشکار شد که صاحب ملک عظیم، پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله و ائمه هدایند که 72 حرف از اسم اعظم نزدشان است. ایشان وارث تمام کمالات و علوم انبیا و مرسلین اند؛ چنان که علم آصف و سلیمان، نزد علم آنان، مانند قطره است نسبت به دریای اخضر. هم چنین تمام موجودات به فرمان ایشان اند. موارد فرمان برداری جنیان از پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام فراوان است که به برخی از آنها اشاره می شود.
در کتاب شریف کافی روایاتی نقل شده است که نشان می دهد جنیان به خدمت ائمه می آمدند و مسائل حلال و حرام خود را طرح می کردند. ائمه علیهم السلام نیز به جنیان وظایفی ارجاع می دادند که آنان اطاعت کرده، آن را به انجام می رساندند؛ از جمله، آمده است که نامۀ شریف امام باقر علیه السلام را یکی از جنیان به سُدیر صِیرفی رساند و نامه دیگری هم برای جابر جُعفی آورد. چون سدير به خدمت امام رسید و
ص: 221
قضیه را نقل کرد، امام فرمود:
ما خدمت گزارانی از جنیان داریم که تابع مایند و هروقت به ایشان کاری ارجاع کنیم، اطاعت می کنند.(1)
در بحار، باب اینکه جنیان خادمان ائمه هدایند و برای ایشان ظاهر می شوند و درباره مطالب دینی خود از ایشان سؤال می کنند، بالغ بر بیست روایت نقل گردیده است.(2)
هم چنین، روایات بسیاری نقل شده است که جمعی از جنیان خدمت پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله رسیدند و ایمان آوردند و تسلیم و مطیع گشتند. گاهی نیز، بدون اینکه دیده شوند، مردم را به آواز بلند به سوی پیغمبر دعوت می کردند.
در باب بيانات شیطان و جنیان درباره مناقب اميرالمؤمنين علیه السلام و شرح استیلای حضرت بر آن ها و جهاد آن بزرگوار با جنیان هم روایاتی نقل گردیده که دلیل بر این مدعاست.
اینجانب در مستدرک سفینه موارد اطاعت و فرمان برداری جنیان از پیغمبرو امامان را مشروحا بیان کرده ام.(3)
ص: 222
ص: 223
ص: 224
چنان که در مقدمه یادآور شدیم، به طور کلی، کشف مراد پروردگار از آیات کریمۀ قرآن در غیر نصوص (مفاد واضح و قطعی آن) باید با تفسیر و بیان عترت پاکیزه پیغمبر صورت پذیرد و بدون آن، بنابر اتفاق نظر علمای شیعه احتجاج به آنها جایز نیست.
بنابراین در آیاتی که حمل معانی متعدد بر آن امکان دارد، نمی توان معنایی رابدون تفسیر و بیان عترت انتخاب کرد و بر آن ، اساسی را بنا نهاد.
ازاین قبیح تر آنکه عترت پاکیزه یکی از آن معانی را تأیید بفرماید، ولی بازکسی به خیال خود، معنای دیگری را بگیرد و عقیده ای را بر آن بنیان گذاری کند.
در این فصل به بررسی آیات متشابهی می پردازیم که برخی، آنها را به رأی خود معنا کرده اند و به وسیله آن ولایت تکوینی پیغمبروعترت پاکیزه او را نفی نموده اند.(1)
شبهه کننده ای برای نفی ولایت تکوینی پیامبر و ائمه هدی علیهم السلام به این آیه احتجاج کرده است:
«لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»(2)
ص: 225
این شخص آیه را به رأی خود چنین ترجمه کرده است: «هیچ امری از امور برای تو و بر عهده تو نیست؛ چه خداوند توبه ایشان را بپذیرد، چه عذابشان کند» .از نظر این شخص كلمة «شیء» در این آیه نکره است و در سیاق نفی واقع شده و مفید عموم است؛ یعنی هیچ کاری از امور تکوینی بر عهده رسول خدا نیست .
این شخص در ادامه می نویسد: اگر کسی سؤال کند که چرا در تفسیر این آیه، امام فرمود: بلى والله امور حلال و حرام که شیء و شیء است (1)به دست اوست؟ در جواب می گوییم بلی، حدیث صحیح است. حلال و حرام از امور تشریعی است و این کار به عهده پیغمبر است و از عموم استثنا شده است. مدعای ما همین است که رسول خدا در امور تشریعی ولایت دارد، اما امور تکوینی از او سلب شده؛ به عموم «شیء».
در پاسخ به این شخص و این نحو تفسیر آیه قرآن به چند نکته باید توجه کرد:اول آنکه، در این آیه، کلمه «لَک» (برای تو موجود است، نه کلمۀ «عَلَیک» (بر عهدۀ تو). پس عبارت «بر عهدۀ تو» که در ترجمه آیه آمده ، بیجاست و معنای «بر عهده تو چیزی نیست» هم باطل است؛ برای آن که مستلزم نفی تمام تکالیف از پیغمبر صل الله و علیه وآله می شود.
اشتباه دوم آنکه، لفظ «شَیءٌ» هرچند نکره و در سیاق نفی است، لکن به دو کلمه «مِنَ الامر» مقید است؛ یعنی «شَیءٌ مِنَ الأمرِ» برای تو نیست.الف و لام كلمۀ «الأمر» الف و لام عهد است . چنان که شیخ طبرسی نیز فرموده است (2) -پس به موضوع
ص: 226
معهود معینی اشاره دارد؛ یعنی از آن امر مخصوص، هیچ چیز برای تو نیست.
به عبارت دیگر و مطابق ظاهر کلام شریف قرآن: برای تو، از آن امر مخصوص و معهود، هیچ چیز نیست؛ یعنی اختیار آن امر مخصوص با خداست و با تو نیست.
اما مراد از امر مخصوص و معهود، به حسب روایت، ولایت مولی امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ چنان که حضرت باقر علیه السلام فرموده اند.
یعنی اختیارِ جعل ولایت و خلافت با خداست و با تو نیست. خداوند خليفۀ تو را معین و اتمام حجت می فرماید. او دستگاه اختیار را بر هم نمی زند و نظام این دنیا را چنین قرار داده است.
بلی، اگر آیه چنین بود: «لَیسَ لَکَ وَ لَا عَلَیکَ شَیءٌ مِنَ الاُمُور». ترجمه ایشان
صحیح بود، ولی چه کنیم که هنوز چنین آیه ای نازل نشده است!
اما روایتی که مورد اشاره قرار گرفته چنین است:
ثقه جلیل القدر جناب عیاشی، که وثاقت و جلالت او مورد اتفاق تمام علماست، در تفسیر خود از جابر جُعفی(1) نقل کرده، که گفت:
خدمت حضرت باقر علیه السلام ، این آیه را تلاوت کردم. حضرت فرمود: بلى، والله که او امر اشیایی را دارا بوده و آن گونه که خیال کردی نیست. من مراد از امر را - که در آیه از اختیار پیغمبر خارج گردیده -برای تو می گویم:
ص: 227
چون پیغمبر اسلام به ابلاغ ولایت علی بن ابی طالب مأمور شد، می دانست که بسیاری از افراد امت با آن حضرت دشمن اند و به فضایلی که خداوند بهاو مرحمت و عنایت فرموده، حسد می ورزند. از این جهت، قلب مقدس پیغمبر ناراحت شد. این آیه نازل شد که این امر (نصب خليفه) در اختیار تو نیست، آن را تبلیغ کن و به تأخیر نینداز. این است مراد پروردگار از امری که آن را از اختیار پیغمبر خارج فرموده (نه امور دیگر و نه آن چه تو پنداشته ای) چگونه پیغمبر امری را دارا نباشد، حال آن که خداوند (امر دین خود را )به او تفويض فرموده و قرار گذاشته که هرچه او حلال کند، حلال و آن چه حرام فرماید حرام است؟! این کلام پروردگار است:« وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(1).(2)
مفسران نیز کلمه «الأمر» را تعمیم نداده و الف و لام آن را نشانۀ عهد و اشاره به مطالب مذکور در سیاق آیات کریمه پیش دانسته اند.
از آن جمله، شیخ طبرسی- طاب ثراه - در تفسیر خود، از سياق این آیه شریفه با آیات پیش از آن، چنین استفاده فرموده و الف و لام كلمة «الأمر» را نشان از عهد و اشاره به ماسبق گرفته و فرموده است:
ظفر و غلبه مؤمنان بر کفار، که در آیات قبل ذکر شده، نبوده مگر از جانب پروردگار. این یاری مؤمنان برای آن بوده است که خداوند خواسته جمعی از کفار را نابود فرماید، گروهی را اسیر و دسته ای را نیز خوار کند که با حالت ذلت و نومیدی از میدان مبارزه به جایگاه خود برگردند.
ص: 228
پس اختیار این یاری، یا به هلاک رساندن و ذلیل کردن، یا آنان را به لطف خویش هدایت کردن و پذیرفتن، یا عذاب کردن، همه با خداست.
آنگاه، طبرسی فرموده:
این آیه دلالت دارد که امور مربوط به یاری و ظفر و قبول توبه ایشان، یا عذاب کردن، فقط در اختیار پروردگار است.(1)
کلمه «امر» در قرآن مجید و روایات به شش معنا آمده است . چنان که این جانب هم در مستدرک سفینه ، ذیل لغت «امر»،(2) شرح داده ام و هم صاحب کتاب شریف مفتاح الكتب الأربعة ذيل لغت «امر»(3) بیان فرموده است . از جمله، در بسیاری از آیات کریمه و روایات شریفه، لفظ «امر» به معنای ولایت و امامت آمده است.(4)
نمی دانم این جناب نویسنده چه جوابی در مقابل خداوند دارد، اگر در روز قیامت به او بفرماید: مراد من از کلمه «امر» در آیه «لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ» نصب مقام ولایت و امامت و خلافت بوده است؟ چرا در این آیه متشابه (دارای معانی متعدد) به رأی خود سخن گفتی و به تفسیر عترت پیغمبر خود مراجعه نکردی ؟! اگر هم مراجعه کردی و دیدی که حجت بالغه حق، امام باقر علیه السلام ، مراد از امر را ولایت دانسته، چرا به تعميم قائل شدی ؟!
ص: 229
پس قول به «تعميم» خلاف ظاهر قرآن، خلافت روایت و خلاف گفتار مفسران است
عجیب آن است که آقای برقعی(1) در ذیل استدلال به آیه شریفه «لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ» به روایت جابر جُعفی استدلال کرده و گفته: روایت صحیح است، ولی اسم جابر را نبرده و عمداً غفلت نموده و بعد به ما اشکال کرده است که چرا به روایت جابر استدلال کرده ایم و با کمال بی پروایی، به نجاست جابر حکم کرده است حال آن که اگر به کتاب رجال علامۀ مامقانی و کتاب سفينة البحار محدث قمی و غیره مراجعه می کرد، عظمت، وثاقت و جلالت او را درک میکرد.
باری، هرکه عربی نمی داند، می تواند به کتاب منتهى الآمال محدث قمی،فصل معجزات امام محمد باقر علیه السلام مراجعه کند تا عظمت و جلال جابر جُعفی برای او ظاهر گردد؛ به طوری که حق برای او روشن شود، به شرطی که عناد و لجاجت را از خود دور فرماید.(2)
دیگر آنکه شاید لام در آیۀ شریفۀ «لَیْسَ لَکَ مِنَ الأمْرِ شَیْءٌ» نشانه ملکیت باشد و مقصود آن باشد که تو، به ذات خود، مالک هیچ چیز نیستی، مگر آن چه خداوند به توتملیک فرماید، نظیر آیۀ کریمۀ «قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ»(3)
هم چنین حضرت عسکری علیه السلام در روایتی - چنان که در بحث معانی غلو خواهد آمد - فرمود:
مالک چیزی نیستند، مگر آن چه خداوند به آنان تملیک فرماید. مالک موت و حیات و نشور و قبض و بسط و حرکت و سکونی نیستند، مگر آن چه خداوند به آنان تملیک فرماید... و هرچه خداوند به آنان تملیک فرماید، خود مالک تر است.(4)
ص: 230
بالجمله، این آیۀ شریفه از آیات متشابه است و برای اثبات مدعای ایشان، به آن نمی توان استدلال کرد.
هم چنین قائلين به جبر، با استدلال به این آیه، اثبات جبر کرده اند؛ چنان که صاحب نهج البلاغه ، سید رضی، در حقائق التأويل(1) نقل فرموده و خود نیز سخن ایشان را به بهترین وجهی جواب داده است. اگر غرضی در کار نیست، به آنجا مراجعه کنند تا اختلاف نظر در این آیه شریفه و متشابه بودن آن روشن شود؛ شاید این لجاجت پایان یابد و از ترویج اباطیل مخالفان اهل بیت دست بردارند.
چگونه می شود پیغمبر خاتم و ائمه هدی علیهم السلام اختيار ولایت و حق فرمان فرمایی در امور تکوینی را نداشته باشند، حال آنکه حضرت سلیمان دارای این اختیار بود ؟!
خداوند باد و حیوانات را مُسخرو مطیع او قرار داد و وصی سلیمان (آصف) را توانایی بخشید که تخت بلقیس را، در مدتی کمتر از یک چشم برهم زدن، نزد سلیمان حاضر کند.(2) آیا پیغمبر ما و خلیفه اش علی بن ابی طالب علیه السلام از او افضل و اشرف نیستند؟! آیا آنان وارث تمام پیغمبران و مرسلین نیستند؟!(3)
از دیگر آیاتی که به نادرستی برای نفی ولایت تکوینی استفاده شده ، این آیه است:
«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»(4)
ص: 231
نویسنده مذکور این آیه را نیز به رأی خود تفسیر کرده و می نویسد:
محمد هیچ عنوانی جز رسالت ندارد؛ مانند رسولان گذشته. محمد مأمور شرع است و فقط دارای همین عنوان است؛ نه عنوان دیگر. او مانند موسی بن عمران است و چنان که حضرت موسی ولایت تکوینی نداشت،همه جا حاضر و ناظر نبود، این پیغمبر نیز چنین است.
در جواب می گوییم: مدعی به تفاسیر و ذیل آیه توجه نکرده که این آیه شریفه در جنگ احد نازل شده است.
هنگامی که شیطان ندا کرد: محمد کشته شده، جمعی از مسلمانان گفتند: اگر محمد نبی و رسول بود، نمیمرد و کشته نمی شد. بعضی از مؤمنان گفتند: شما از دین خود دفاع کنید و قتال را ادامه دهید تا به او ملحق شوید. برخی هم گفتند: حال که محمد کشته شده، به دین سابق خود برمی گردیم و کسی را نزد ابوسفیان بفرستیم که برای ما از او امان بگیرد. آن موقع، از این قبیل کلمات بر زبان مسلمانان جاری شد، ولی بعد، چون چشم آنان به پیغمبر افتاد، عذرخواهی کردند. این آیه نازل شد که محمد مانند رسولانِ پیش از دنیا می رود. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، شما می خواهید به زمان جاهلیت خود برگردید ؟! او چه کشته شود و چه بمیرد، شما باید از دین خود دفاع کنید.(1)
خلاصه، خدای متعال می فرماید که محمد نیز مانند رسولان گذشته یا می میرد، یا کشته می شود. آیه در این مقام نیست که بگوید محمد هیچ عنوانی جز رسالت ندارد. بنابراین با آیاتی که عناوین دیگری برای آن حضرت ثابت می کند، منافات ندارد؛ مانند:
«وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ»(2)که هم عنوان رسالت و همه عنوان
ص: 232
خاتم النبیین دارد.
« أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ»(1) که عنوان عبدالله در آن آمده است و لذا مسلمانان در تشهد نماز می گویند: « وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ».
«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا*وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا»(2)و «شَهِيدَاً»(3) که در این آیات، عنوان شاهد و شهید و مبشر و نذير و سراج منیر به ایشان داده شده است؛
«رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»(4) و « لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا»(5) که حاکی است آن حضرت عنوان نذير و رحمت برای عالميان و جهانیان نیز دارد.
در آیات کریمه دیگر، ایشان عنوان ذكر،(6) برهان،(7) نعمت،(8) نور،(9) مشكاة(10) یافته است. غیر این عناوین هم زیاد است که صاحب کتاب مناقب تعداد آنها را به چهارصد عنوان رسانده است.(11)
مثلا، عنوان «شَفِیعُ المُذنِبِینَ»(12) که حاکی است ایشان (طبق آیات وروایات
ص: 233
متواتر)(1) دارای مقام شفاعت است.(2)
عنوان «مَثَل اَعلی» در آیه کریمۀ« وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی »(3) و آیه « وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَی »(4) نیز یکی دیگر از آن عناوین است که اندکی درباره آن توضیح می دهیم.
در مستدرک سفینه ، لغت «مثل»،(5) متجاوز از پانزده روایت معتبر و صحیح از پیغمبر و امیرالمؤمنین و امام سجاد علیه السلام و امام صادق علیه السلام نقل شده که ایشان فرمودند: ماییم مَثَل اعلای الهی.
سزاوار است در اینجا نیز چند روایت در این زمینه نقل شود:
در تفسیر صافی(6) و نورالثقلین(7) برای اثبات این که پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام مَثَل اعلای الهی اند، سه روایت نقل فرموده اند.
در خطبۀ شریف و مفصلی که در کتاب خصال صدوق (8)و در تفسیر فرات(9) از پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله نقل کرده اند، آن حضرت فرمود:
نَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ الْمَثَلِ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى.
در بحار(10) نیز این روایت از طریق دیگر نقل گردیده است. این تعبیر در فقره دوم
ص: 234
زیارت جامعه نیز آمده است.(1)
شیخ صدوق به سند صحیح، از یاسر خادم از حضرت رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش، نقل کرده است که حضرت رسول صل الله و علیه وآله فرمود:
يا على، تویی حجّة الله ، باب الله ، طريق اِلى الله ، نبأ عظيم و صراط مستقیم. تویی مَثَل اَعلى.(2)
این روایت را بحار و غیره نیز نقل کرده اند.(3)
صدوق در امالی به سند خود از اَصبغ بن نباته نقل کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
منم خلیفه رسول الله وزير و وارث او... منم حجت عظمی و آیت کبری و مَثَل اعلى.(4)
در خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام در مناقب خود، آمده است که حضرتش فرمود:
أَنَا أَسْمَاءِ اللَّهُ الْحُسْنى وَ أَمْثَالُهُ الْعُلْيَا وَ آياتِهِ الْكُبْرى .(5)
از کتاب نجوم سید بن طاووس نقل کرده اند که منجمی خدمت امام سجاد علیه السلام رسید. حضرت به او فرمود:
می خواهی کسی را به تو بشناسانم که از وقتی به مجلس ما وارد شدی بر
ص: 235
چهار هزار عالَم مرور کرده است؟ عرض کرد: کیست؟ حضرت فرمود: اسم او را به تو نمی گویم، ولی به آن چه خوردی و ذخیره کردی تو را خبر می دهم. چون او را خبر داد، عرض کرد: شهادت می دهم تویی حجت عظمی و مَثل اعلى و كلمة التقوی.
حضرت فرمود: تو راست می گویی و قلب تو مورد امتحان الهی واقع شده، پس به این عقیده ثابت باش.(1)
در چند زیارت وارده از معصومین به ائمه هدی علیه السلام خطاب می شود:
شمایید مَثل اعلى و آیت کبرای الهی.(2)
2 سایر روایات این موضوع را در مستدرک سفینه(3) ذکر کرده ام و می توان گفت شمار آن ها به حد تواتر می رسد.
مراد از «مَثَل أعلى» نور مقدس چهارده معصوم: است که گاهی از آن به نور ولایت ، گاهی به نور علم و گاهی به نور عرش تعبیر کرده اند.
پیغمبر و امام به برکتِ این نور علم و نور عرش - که اسم علم و قدرت و رحمت واسعه است و ایشان حامل آن اند - تمام گذشته و آینده را، افزون بر آن چه در عالم خلقت موجود است، می دانند. هم چنین به وسیله این قدرت ،که خداوند به آنان عنایت فرموده، همه خواسته هایشان عملی می شود.
نه شریک خدایند، نه وزیر و مانند و دبیراو، بلکه بندگانی مخلوق و مربوب و
ص: 236
محدودند که اگر خداوند به آنان چیزی ندهد، از خود هیچ ندارند.
خداوند آنان را مَثَل اعلای خود قرار داده که علم آنان نمونه علم پروردگار و قدرت آنان نمونه قدرت ایزد متعال باشد. از این علم و قدرت به «عرش» تعبیر می شود که پیغمبر و امام حامل آن اند. پس چون علم و قدرت ایشان از علم و قدرت پروردگار است، به هرکاری دانا و توانایند.
پیغمبر و امام علیه السلام چون خلقت جسمانی دارند، در مکانی محدود و معین هستند، ولی به نور مقدس علم و قدرت که حامل آن اند، همه را می بینند و مشاهده می کنند و حجابی در برابر چشم بینای ایشان نیست.(1)
اما در مورد تشبيه رسالت حضرت رسول صل الله و علیه وآله به رسالت حضرت موسی بن عمران باید گفت که این تشبیه از جهت اصل رسالت صحیح است، نه در خصوص درجات و حدود رسالت؛ زیرا واضح است که حضرت موسی در درجه حضرت رسول صل الله و علیه وآله نبودند و علوم و کمالات حضرت موسی نسبت به علوم و كمالات حضرت رسول صل الله و علیه وآله مانند قطره ای است نسبت به دریا؛ چنانکه قبلا گذشت.
از دیگر آیاتی که برای نفی ولایت تکوینی به آن ها استدلال کرده اند، آیاتی از سوره جن است که در آنها پروردگار می فرمایند:
« قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا*..*وَلَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا*إِلَّا بَلَاغًا مِنَ اللَّهِ وَرِسَالَاتِهِ ۚ».(2)
ص: 237
شخص مزبور برای نفی ولایت تکوینی پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام این آیات را چنین معنا کرده است: «بگو: من مالک ضرر و نفعی برای شما نیستم و من جز خدا پناهی نخواهم یافت، جز این که من مبلغ پیغام های خدایم؛ یعنی من عهده دار تبليغم، نه تكوين». .
درصورتی که این آیات متشابه را باید با برخی آیات دیگر از سوره های اعراف و يونس و نیز با برخی از روایات شریف، جمع کرد و معنا نمود. در این صورت، روشن می شود که مراد این آیات چنین است:
من، به ذات خود و از نزد خود، مالک ضرر و رشد شما نیستم، مگر آن چه خدا بخواهد؛ زیرا پیغمبر و دیگران به تملیک پروردگار و به اندازه ای که خداوند خواسته ، دارای قوت و قدرتی شده اند که به سبب آن، مالک نفع و ضرر برای خود و دیگران اند.
برای همین جهت است که در آیات و روایات از ضرر رساندن به دیگران، نیز از آن که کسی به بدن خود ضرر رساند، نهی شده و حکمی را که موجب ضرر باشد برداشته اند.
مثلاً اگر استعمال آب برای بدن ضرر داشته باشد، شخص باید تیمم کند.روزه نیز، اگر برای بدن ضرر داشته باشد، حرام است.
پس می توان گفت که مردمان مالک ضرر رساندن به خود هستند و از این جهت است که آنان را از این کار نهی کرده اند. اگر ضرر رساندن ممکن نباشد، نهی معنا ندارد.
در آیات و روایات فراوان دیگری، مدح نفع رساندن به بندگان خدا بیان شده؛چنان که فرموده اند:
خَيْرُ النَّاسِ أَنْفَعُهُمْ بِالنَّاسِ ؛(1)
هرکس نفعش برای مردم بیشتر باشد، از دیگران بهتر است.
ص: 238
پس مردم و پیغمبران، به تملیک پروردگار و احسان ایزد متعال، مالک نفع و ضرر خود و دیگران هستند، ولی به آن اندازه که خداوند متعال بخواهد. از این جهت، نفع رساندن گاهی واجب می شود و گاهی نیز مستحب، ولی ضرر رساندن به خود و دیگران را حرام اِعلام کرده اند.
نکته دیگر آن که نویسندۀ مورد نظر، از بین آیه، عبارت «قُلْ إِنِّي لَنْ يُجِيرَنِي مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ»(1) را اسقاط کرده است. واضح است که احدی نمی تواند به کسی از سختی، گرفتاری و عذاب خداوند پناه دهد و اگر خدا بخواهد کسی را مبتلا فرماید، کسی نمی تواند مانع او شود.
پیغمبر صل الله و علیه وآله نیز هرگز پناهی غیر خدا ندارد؛ هرچه دارد از جانب خدا دارد و هر نعمت و لطفی هم که از جانب ایشان و با توسل به حضرتش به کسی برسد، همه از ناحیه لطف پروردگار است.
در تفاسیر از کتاب کافی نقل کرده اند که حضرت کاظم علیه السلام در تفسیر این آیه فرمودند: چون حضرت رسول صل الله و علیه وآله مردم را به ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام دعوت فرمود، قریش جمع شدند و عرض کردند: ای محمد، ما را از قبول ولايت معاف دار. پیغمبر فرمود:
امر نصب ولایت به اختیار خداست و در اختیار من نیست. آنان در باطن قبول نکردند که از جانب خدا باشد و (از نزد حضرت) بیرون رفتند؛ پس این آیه شریفه نازل شد.(2)
ص: 239
در تفسیر قمی، در توضیح این آیه شریفه فرموده اند:
بگو: من برای شما هیچ ضرر و منفعتی را مالک نیستم، اگر شما از امر ولایت علی بن ابی طالب علیه السلامپ؛ اعراض کنید. نیز بگو: احدی مرا از (عذاب) خدا پناه نمی دهد، اگر ولایت آن حضرت را کتمان کنم؛ و غیر پروردگار پناهی برای خود نمی یابم. من جز آن چه خداوند درباره ولایت علی بن ابی طالب امر فرموده ، نمی گویم و ابلاغ نمی کنم. کسی که درباره ولایت با فرمان خدا و رسول مخالفت نماید، سزای او جهنم خواهد بود.(1)
از آن چه گذشت، مراد پروردگار در دو آیه دیگر که نظیر این آیه است - و صاحب شبهه به آن ها استدلال کرده و یک عبارت از آن ها را از قلم انداخته - معلوم می شود؛ آن دو آیه این است:
«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ»(2)
«قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ»(3)
در هر دو مورد، جناب نویسنده عبارت «إلا ما شاء الله» را، چون به ضرر او
بوده، ذکر نکرده است.
این دو آیه کلام ما را تأیید می کند که گفتیم پیغمبران صل الله و علیه وآله دیگران به ذات خود مالک نفع و ضرر خود و سایرین نیستند، مگر آن چه خداوند بخواهد؛ یعنی آن چه از قوت و قدرت که خداوند بخواهد به ایشان تملیک فرماید. پس به اندازه ای که خداوند به آنان تملیک فرموده ، مالک نفع و ضرر خود و دیگران اند.
ص: 240
یکی دیگر از آیاتی که برای نفی ولایت تکوینی به آنها استدلال کرده اند، این آیه است:
«قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ»(1)
در ترجمۀ این آیه کریمه، صاحب شبهه با رشتۀ خیال خود چنین بافته است: بگو: من پیغمبر تازه درآمدی نیستم و مانند سایر رسولانم ونمی دانم با من و با شما چه خواهد شد.
سپس در مقام تفسیر آن گفته:
این آیه واضح می گوید که خاتم الانبیا، مانند سایر رسولان از امورتکوینی خود و دیگران بی اطلاع است.
باید گفت که در این آیه نیز عبارت شریفه «إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ»(2)را که بعداز کلمه «بِكم» آمده، با غرض ورزی، ذکر نکرده اند.
این آیه بایستی همراه با ذيل آن و آیات دیگر، مانند آیات سوره قدر - که حاکی است تمام مقدرات سال را در شب قدر به خدمت پیغمبر صل الله و علیه وآله عرضه می دارند - و با ملاحظه روایات متواتر معنا گردد. در این صورت، می توان گفت مراد این است که بگو: من به ذات خود و از پیش خود، بدون تعلیم پروردگار، چیزی نمی دانم.
در ذیل آیه نیز همین معنا مورد نظر است که فرموده: من متابعت نمی کنم، مگر آن چه را به من وحی می شود؛ یعنی من، به ذات خود، چیزی نمی دانم و همه از وحی پروردگار و تعلیم ایزد متعال است.
پس آن حضرت به وحی و تعلیم پروردگار است که همۀ گذشته و آینده را
ص: 241
می داند و می بیند؛ زیرا وحی به احکام شرعی و معالم دینی منحصر نیست، بلکه به پیغمبر خاتم یا دایرة المعارفی به نام قرآن وحی شده که همه علوم در آن جمع است؛ چنانکه قبلاً گذشت.
به تصریح قرآن، «رُوحٌ مِنَ الأمرِ» به پیامبر صل الله و علیه وآله وحی شده که مقداری از آثار وفواید آن در گفتارهای پیشین ذکر گردید و دربارۀ آن باز سخن خواهیم گفت.
هم چنین ایشان پسندیده تر از سایر رسولان برای علم غیب است. خداوند می فرماید:
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا*إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ»(1)
خداوند عالِمِ غیب است و احدی را بر غیب خود آگاه نفرماید، مگر آن رسولی که پسندیده باشد.
پس حضرت رسول پسنديدۀ خداست برای علم غیب.
البته احتمال دارد که مراد از این آیه علی مرتضی، که نفس او از رسول است،باشد؛ چنان که در بسیاری از روایات نقل شده است که جبرئیل به حضرت رسول عرض کرد: «على مرتضی از توست» و پیغمبر صل الله و علیه وآله هم فرمود: «على از من است». آیه «أنفُسَنَا»(2) در قضیه مباهله نیز دلیل آن است.
از این جهت، هزاران خبر غیبی از پیغمبر و اوصیای آن سرور راجع به قضایای بعد از دوران حیاتشان صادر شده است که شیعه و سنی بسیاری از آن ها را نقل و تا امروز، وقوعشان را مشاهده کرده اند.
در روایات شیعه، موارد بسیاری از اخبار پیغمبرصل الله و علیه وآله درباره آن چه بر اهل بیت وائمه هدی علیهم السلام روا خواهند داشت، یافت می شود و بسیاری از قضایای افراد امت را در قالب آنها و دیگر اخبار شرح داده اند.
ص: 242
این جانب تفصيل جهات علم پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام را در کتاب مقام قرآن و عترت آورده ام که در حدود صد صفحه آن به علم غیب ائمه علیهم السلام مربوط است.(1)
علامه بزرگ شیعه، سیدهاشم بحرانی، در کتاب شریف مدينة المعاجز بیش از دو هزار نمونه از معجزات دوازده امام را نقل کرده و در حدود 650 خبر نیز از موارد اخبار غیبی ائمه هدی علیهم السلام را متذکر گردیده است؛جَزَاهُ اللَّهِ عَنْ أجداډه الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ خَيْرَ الْجَزَاءِ.
پس چگونه می شود شخص عاقل به این عبارت از آیه قرآن:«وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ»(2) ایمان بیاورد، ولی بی توجه به آیات دیگر و روایات متواتری که در دست است، بگوید که پیغمبر از سرنوشت و آینده خود و دیگران بی اطلاع است؟!
این استدلال مانند استدلال جمعی از مدعیان اسلام است که می گویند خداوند - جل جلاله - جسم است ، اعضا و جوارح دارد و در آخرت دیده می شود و ادعا می کنند که از انبیا و رسولان - معاذالله - معصیت صادر می گردد.
گروهی از آیاتی که برای نفی ولایت تکوینی به آنها استدلال کرده اند، آیات مربوط به ابلاغ پیامبر و حفیظ نبودن ایشان است که برخی از آنها عبارت اند از:
«إِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ»(3)
«وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ۗ»(4)
«فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ۖ إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ»(5)
ص: 243
که نویسندۀ مذکور این آیات را چنین ترجمه کرده است:
ای پیغمبر، تو فقط مبلغ دینی و کار دیگری بر عهده تو نیست. تو نگهبان مردم نیستی؛ چه برسد به این که نگهبان و سرپرست جهان باشی! رسولی که حفیظ مردم نیست، چگونه حافظ زمین و آسمان است؟!
این آیات حاکی است که کاری جزبلاغ بر عهده رسول نیست، ولی نمی گوید که بلاغ چه چیز. شاید فقط مراد بلاغ و ابلاغ دین باشد. شاید هم مراد عام باشد؛ یعنی ابلاغ دین و ابلاغ هر آن چه از جانب خدا به پیامبر افاضه می شود و او نقش واسطه فیض بین خالق و مخلوق را در رساندن آن به دیگران ایفا می کند. در این صورت معنا چنین می شود:
تو مأمور وصول و ایصال فیوضات به غیر هستی، نه مسئول مصارف آن.
حساب نعمات و اعمال، در روز قیامت، بر ماست.
پس می توان گفت مراد آن است که در خصوص احکام الهی فقط ابلاغ بر عهده توست، نه الزام و اجبار مردم در عمل کردن به وظایف دینی. تو فقط ابلاغ فرما؛ حساب آنان بر عهده تو نیست و باکی هم بر تو نیست که ایمان نیاورند و کافر شوند. از این رو خدای متعال در قرآن کریم فرموده است:
«وَمَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ»(1)
«مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ »(2)
اما موضوع حفيظ و حافظ بودن، واضح است. این که پروردگار حفیظ و حافظ تمام موجودات است با این که ملائکه به امر پروردگار حفیظ و حافظ افراد انسان باشند، منافات ندارد. آیات قرآن، مثل آیه « وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً»(3) وآیه«وَاِنَّ
ص: 244
عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ»(1) در این باره صراحت دارد. حافظ و حفیظ بودن پروردگار به ذات مقدس خود، نسبت به تمام اشیاست و خداوند «خَیرُ الحَافِظِینَ»(2) است.
از همین نکته می توان دریافت که در میان مردم نیز باید حافظانی باشند که خداوند خود را بهترین حفظ کنندگان دانسته است. هم چنین آشکار است که حافظ و حفيظ بودن مخلوق به اندازه ای که خداوند به او قدرت و توانایی داده محدود است.
عبارت « فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً» مانند آیه شریفه «وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ»(3) و آیة « وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»(4) است و مراد از همه این آیات این است که تو وکیل، حافظ، نگهدار و قیوم آنان نیستی. اگر تو و دیگران چیزی را حفظ کنید، به قوت و قدرتی است که خدا به شما عنایت فرموده است، پس باز هم قیوم و نگهدار همگان با تمام قوایشان خود خداست.
به همین ترتیب، آیات مالکیت پروردگار متعال با آیات و ادلۀ مالكيت محدود مخلوقات، که فقير بالذات اند، منافاتی ندارد.
نیز، آیه شریفه «وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًاً»(5) با آیات کریمه ای که می فرماید خداوند متعال، در میان خلق خود، شهید و شهدا و اَشهادی قرار داده است، منافاتی ندارد.
در قرآن مجید می خوانیم:
«فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا»(6)
ص: 245
در روایات آمده است که پیغمبران بر امت های خود شاهدند، حضرت محمد صل الله و علیه وآله بر انبيا شاهد است و على علیه السلام نیز شاهد پیغمبر ماست؛ وخداوند در این باره فرمود:
« قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»(1)
نیز، می فرماید:
« لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ»(2)
این آیه درباره ائمه هدی علیهم السلام نازل شده است. آنان شهدای بر خلق اند و رسول هم شاهد و شهید آنان است.(3)
نیز، می فرماید: «لَٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا»(4)
نیز، می فرماید:
«أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ»(5)
مراد از «مَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ» رسول خدا و شاهدی که از او و تالی اوست، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ چنان که در روایات متواتر خاصه و عامه آمده است.(6)
ص: 246
نیز، می فرماید:
«وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ»(1)
مراد از «اَشهاد» ائمه هدی علیهم السلام هستند؛ چنان که امام باقر علیه السلام فرموده است.(2)
شاهدانی که در اعلى درجات عدالت و کمال اند و بناست که در روز قیامت برای خلق شهادت دهند، آیا می شود که احوال و افعال خلق را نبینند و ندانند؟! معلوم است که پاسخ منفی است؛ زیرا باید احوال و افعال خلق را ببینند و بدانند تا بتوانند شهادت دهند و بدون دیدن و دانستن، کسی نمی تواند شهادتی بدهد.
یکی دیگر از آیاتی که صاحب شبهات برای نفی ولایت تکوینی به آنها استدلال کرده این آیه است:
«وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابَاۗأَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(3)
وی در معنای آن می نویسد:
خدا شما را امر نمی کند که فرشتگان و پیغمبران را ارباب و مربی خود
بگیرید. آیا خدا به چنین کفری امر می فرماید؟!.
ص: 247
باید گفت که معنای آیه شریفه، با ملاحظه سياق این آیه و آیه پیش از آن، چنین است:
هیچ بشری که خداوند او را به رسالت برگزیده و به او کتاب و حکمت و نبوت بخشیده است، به مردم نمی گوید: شما بندگان من باشید، نه بندگان خدا. بلکه پیغمبران ، بر حسب وظیفه خود، به مردم می گویند: شما ربانی باشید، به واسطه تعلیم و درس کتاب (به فراگیری قرآن و علوم آن بپردازید و دستورهای آن را انجام دهید تا ربانی گردید. این بشر که خداوند به او کتاب و حکمت و نبوت داده، شما را امر نمی کند که فرشتگان و پیغمبران را خدایان خود بگیرید.چگونه این بشر شما را به کفرامر کند، بعد از آن که به خداوند دعوتتان کرده و شما اسلام آورده اید ؟!(1)
به عبارت دیگر، اگر کسی ملائکه و پیغمبران و ائمه هدی: را خدا و رب خود بداند، کافر است. مفاد این آیه کریمه چنان است که مقام ربوبیت را از ملائکه و انبيا نفی می فرماید و به ولایت تکوینی ربطی ندارد.
شیخ بزرگوار قمی - که از اساتید شیخ کلینی است . در تفسیر خود، در بیان این دو آیه شریفه، فرموده:
یعنی حضرت عیسی به مردم نفرموده که من شما را خلق کردم، پس بندگان من باشید، نه بندگان خدا. عیسی به آنان فرموده است که شما ربانی(دانشمند) باشید.
ایشان درباره آیه «وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا» می فرماید:
جمعی از مردم ملائکه را عبادت می کردند؛ گروهی از نصارا عیسی را پروردگار می دانستند و یهود می گفتند زير پسر خداست. پس خداوند آنان را تکذیب و این آیه را نازل فرموده است.(2)
ص: 248
خداوند در آیه دیگری نیز می فرماید:
بگو: ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمه ای که ما و شما آن را حق می دانیم، پیروی کنیم. آن کلمه این است که غیر خدا را عبادت و پرستش نکنیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم «وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»(1)و برخی از ما برخی دیگر را پروردگار خود نگیرند. پس اگر از حق روی گردانند، بگویید: شما گواه باشید که ما تسلیم فرمان خداوندیم.
از این آیه و آیه مورد بحث استفاده می شود که کسانی که برای ملائکه و انبیا و مرسلین و ائمه چه، مقام ربوبيت و الوهیت قائل شوند، کافرند. همه ما باید خداوند را عبادت کنیم، چیزی را شریک او قرار ندهیم و پروردگاری غیر پروردگار جهان و جهانیان نگیریم.
اکنون برای روشن تر شدن مطلب، معانی مختلف کلمه «رب» را که جمع آن
(ارباب) در آیه مورد بحث به کار رفته، یادآور می شویم:
معنای اول رب، پروردگار جهان و جهانیان» است و از اسمای مقدسه الهي به شمار می آید.
معنای دوم آن «پادشاه» است؛ چنان که در قرآن کریم، در سه مورد، به این معنا آمده است:
«أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا»(2)
«اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ»(3)
«ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ»(4)
ص: 249
معنای سوم رب «مالک» است که در لغت، به این معنا، بسیار آمده است؛ از آن جمله است سخن حضرت عبدالمطلب در قضیه مشهور اصحاب فیل که فرمود:
أَنَا رَبُّهُ وَ لِلْبَيْتِ رَبُّ .(1)
من مالک و صاحب شترانم و خانه کعبه، خود مالک دارد.
هم چنین حضرت امام موسی کاظم علیه السلام، در روایت آداب سفره و شستن دست، فرمودند: «ابتدا می شود به رب البيت»،(2) یعنی، به صاحب خانه.
معنای چهارم رب، «مُطاع» (پیروی شده) است. خداوند در مذمت اهل کتاب می فرماید:
«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»(3)
آنان، بدون امر پروردگار، دانشمندان و رُهبانان خود را مطاع خود قرار داده اند.
این معنا از فرموده های امام باقر علیه السلامو امام صادق علیه السلام نیز استفاده می شود.(4)
این مذمت هم برای آن است که آنان مطیع کسانی می شدند که برخلاف حق و حقیقت سیر می کردند و حلال و حرام خداوند را تغییر می دادند.
گذشته از این ها، رب به معنای «سائس، مدبر، مصلح و سید» نیز آمده؛ چنانکه در لغت نامه ها و کتب دیگر مذکور است.(5) نمونه ای از کاربرد کلمه
ص: 250
«رب» به این معانی - نه به معنای نخست - کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است، هنگامی که از او درباره «دَابّةُ الأَرض»(1) سؤال کردند و فرمود:
او رب زمین است که آرامش زمین به وجود اوست. راوی عرض کرد:
کیست؟ حضرت فرمود: صدیق و فاروق این امت است.(2)
که منظور حضرت خودش بود.
کلمۀرب» در تأويل کلام پروردگار:«وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»(3) نیز به همین معانی آمده است؛ چنان که قمی در تفسیر خود نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود:
رب الأرض، امام ارض است که به نور او، در وقت ظهور، زمین درخشان می شود.(4)
از آن چه گفتیم، تأویل این کلام پروردگار هم ظاهر می شود:
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ*إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(5)
مراد از «رب» در این آیۀ کریمه می تواند پیغمبر و امام باشد، که مؤمنین ایشان را
ص: 251
در قیامت می بینند. در این صورت، معنای آیه چنین می شود:
صورت های مؤمنین در قیامت، از شادی، درخشان و برافروخته و نورانی است و به سوی بزرگ و آقای خود نظر می کنند.
شاید هم مراد از «ناظره» منتظره باشد، چنان که در چند روایت به معنای اخیرگرفته شده است.
در قرآن کریم هم ناظره به معنای منتظره آمده است، آن جا که خداوند می فرماید:
«فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ»(1)
(بلقیس گفت): من هدیه ای برای سلیمان می فرستم و منتظر می مانم که چه جوابی می آورند.
پس کسی که به این آیه استدلال کرده و مدعی شده است که خداوند در
آخرت دیده می شود، در هر حال، به غلط رفته است.
از جمله آیاتی که نویسنده مزبور، برای نفی ولایت تکوینی، به آن ها استدلال کرده، این آیات شریفه است:
«فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ*لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ»(2)
وی در توضیح این آیات می فرماید:
پس تذکر بده؛ تو فقط مذکری . تو برایشان تسلط نداری. پس رسول که تسلط بر مردم ندارد، چگونه مسلط بر تمام جهان و زمامدار آن می باشد؟!. «مُصَيطِر» به سین و صاد، هردو، قرائت شده و یک معنا دارد، علی بن ابراهیم
ص: 252
قمی در تفسیر آیه دوم فرموده:
یعنی تو حافظ و نگهبان و نویسنده اعمال آنان نیستی .(1)
صاحب مجمع البحرین نیز فرموده است:
مصيطر آن است که از مکانی عالی بر کسی مُشرِف و مسلط باشد و به احوال او رسیدگی کند و اعمالش را بنویسد.(2)
پس معنای آیه این است که تو مأمور ضبط اعمال آنان و مسلط بر ایشان نیستی که آنان را، به اکراه و اجبار، به دین اسلام وارد کنی.
خداوند در آیات دیگری نیز می فرماید:
«وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ»(3)
تو اجبار کننده آنان نیستی (برای ورود به دین) و مردم مختارند.
«فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ»؛(4)
آیه دیگری که ایشان برای نفی ولایت تکوینی به آن استدلال کرده، این آیه است:
«مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ»(5)
که آن را چنین ترجمه کرده است:
بگو: مرا علمی به ملأ اعلى نیست، هنگام گفت و گوی ایشان .
ص: 253
سپس در توضیح و تفسیر این آیه می نویسد:
پس کسی که علمی به ملأ اعلى ندارد چگونه سرپرست و زمامدار ایشان است؟!. وی آیات دیگری که می گوید پیغمبر علمی به منافقین ندارد و جز وحی،چیزی نمی داند را نیز شاهد ادعای خود می گیرد.
در پاسخ باید گفت که به قرینه روایت معراج(1) که در ذیل این آیه وارد شده، نیز بنا به روایات متواتر دیگر، معنای آیه چنین است: من به ذات خود و از پیش خود، بدون وحی و تعلیم پروردگار، چیزی نمی دانم؛ هرچه می دانم به تعلیم حق متعال است.
چگونه می شود که حضرتش، به واسطه تعلیم پروردگار، دانا نگشته باشد؛ حال آن که به بیان صریح قرآن ملکوت و آسمان ها و زمین را به حضرت ابراهیم خلیل نمایش داده اند ؟!(2)
آیا آن چه را ایشان دیده به پیغمبر ما نشان نداده اند؟! آیا پیغمبر ما، محمد صل الله و علیه وآله، افضل و اشرف و اعلم از انبیا نیست؟! آیا نویسنده مورد نظر ما منكر معراج است ؟ ایا این که می گوید آن حضرت به معراج رفته و فراموش کرده است ؟!
معنای آیه ای که حاکی است پیغمبر علمی به احوال منافقان ندارد این است که حضرت، بدون وحی و تعلیم پروردگار، علمی ندارد. چگونه حُذَیفَه به تعلیم پیغمبرو طبق آن روایت مشهور(3) اخبار منافقان را دریافته، ولی خود پیغمبر بدان آگاه نبوده است ؟!
ص: 254
بنده جواب این آیات را، به طور مشروح، در رساله علم غیب امام(1) بیان کرده ام و در اینجا تنها اشاره می کنم که این آیه را باید با آیه شریفه دیگری جمع کرد که می فرماید:
به منافقان بگو: خداوند ما را به اخبار شما آگاه فرموده است .(2)
و نیز این آیه که می فرماید:
« وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ»(3)
اگر هر سه آیه را در نظر می آوردند و بین آیات جمع می کردند، در می یافتند که در قرآن کریم هیچ اختلافی نیست. پس، در هر مورد که دیدیم از پیغمبر به نفی علم شده، بدانیم که مراد از آن آیه، نفی علم ذاتی از آن حضرت است.
از جمله آیاتی که صاحب شبهات برای نفی ولایت تکوینی به آن ها استدلال کرده، این آیه است:
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ»؛(4)
وی آیه را چنین معنا می کند:
بگو همانا من بشری مانند شمایم که به من وحی می شود. و از این معنا نتیجه می گیرد که فرق پیغمبر با افراد بشر، چیزی نیست ، جز وحی و چون وحی هم راجع به امور تشریعی است؛ پس وحی بر بشری، موجب ولایت تکوینی او نمی شود.
ص: 255
باید از ایشان پرسید: مراد از «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» چیست ؟ آیا معنایش این است که من به صورت، بشری مانند شمایم ؟ یا آن که من بشری مانند شمایم، به صورت و سیرت و جنس و ذات و بدن و حقیقت؛ یعنی آثار و خصوصیات بدنی شما و من یکی است ؟
احتمال دوم نادرست است؛ زیرا صدها روایت، از جمله:اخبار طینت پیغمبروائمه هدی علیهم السلام،(1) کیفیت خلقت ابدان آنان از طینت طيب و خالص عِليينِ، کیفیت ولادت و ایام رضاع (شیرخوارگی) و سایر احوال ایشان (مانند سایه نداشتن (2)و از دو طرف جلو و پشت سر دیدن)(3) و روايات خلقت ارواح و قلوب شیعه از اضافه طینت ابدان آنان علاوه بر عنوان ویژه رسالت که در ممتاز نمودن آن حضرت از دیگران اهمیتی فوق العاده دارد- احتمال دوم را تکذیب می کند.
پس پیامبر، فقط در صورت، مثل بشر است و وحی به سوی او منحصر در تشریع نیست، بلکه علاوه بر آن، علمِ احوالِ کائینات و مَغیبات (اخبار غیبی) و آن چه خداوند بخواهد به او وحی می شود.
واضح است که هرچه پیامبر دارد از جانب خدا به او افاضه شده است. پس
ص: 256
اگر به ولایت تکوینی؛ یعنی حق فرمان فرمایی در کائنات برای او قائل باشیم، با این آیه منافات ندارد.
آیه دیگری که برای نفی ولایت تکوینی مورد استفاده قرار گرفته، این آیه است:
«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا...قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ ۖ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(1)
بگو که آیا غیر خدا را ولی بگیرم ؟!... بگو: من مأمورم اولین مسلمان باشم؛ و از مشركان مباش.
منکرین ولایت تکوینی می گویند از این آیه معلوم می شود که هرکس غیر خدارا ولایت بر خود دهد، تكويناً، مشرک است.
به عقیده ما، نتیجه ای که به خیال خود از این آیه گرفته اند، صحیح نیست؛ زیرا ممکن است این آیه بیان وظیفه شخصی پیغمبر باشد. پیغمبری که افضل و اشرف كل موجودات و واسطه فیض بین خالق و مخلوق است، آقا و ولی و مالکی غیر خداوند ندارد. او، که نخستین مسلمان و اول عابد است، چگونه ممکن است که مادون خود را ولی و صاحب اختیار بگیرد؟! گویا می خواهد بگوید: آیا کسی مثل من غير خدا را ولی خود می گیرد؟! نکته دیگر آنکه، در این آیه، صحبت از قید تکوینی یا تشریعی در میان نیست و به موضوع ولایت به طور مطلق اشاره شده است؛ یعنی جناب نویسنده این قید تکوینی را از خود اضافه کرده اند؛ پیغمبر، نه تکوین و نه تشريعاً، ولی دیگری غیر خدا ندارد.
پس آیه شریفه دلیل قطعی برمدعای آن جناب نیست و دلالت احتمالی کافی نیست.
ص: 257
اما حکایت مؤمنین غیر این است و آنان از خداوند درخواست می کنند که کسی را ولی ایشان قرار دهد؛ خداوند در این آیه از قول مؤمنین نقل می فرماید:
« وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا»(1)
خدایا! برای ما از جانب خودت ولی و یاوری قرار بده.
اگر این که کس دیگری را غیر از خدا ولى خود بگیرند، ممنوع بوده، پس چرا مؤمنین چنین درخواستی کرده اند و خداوند نیز آن را امضا و اجابت فرموده است ؟
حال آن که خداوند، علاوه بر آنکه نفرموده پذیرش ولایت مخلوق شرک است،
آیه شریفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ...»(2) را نازل کرده و به رسول و امام حق ولایت بخشیده است.
پس مراد از آیه اول (بگو: آیا غیر خدا را ولی و مالک و مولای خود بگیرم)، اگر بیان وظیفه خصوصی پیغمبر نباشد، آن است که من مالک و مولای حقیقی و مستقلی غیر خدا ندارم. احدی مالک و ولی و مولایی ندارد،مگر آن کس که خدا او را ولی و مولا و اَولی قرار داده است؛ مانند اولی بودن پیغمبر بر مؤمنان از خود آنان به نص آيۀ قرآن.
نیز، مانند امیرالمؤمنین و ائمه هدی علیهم السلام که خداوند ایشان را ولی و مولا واولی قرار داده و چنان که در روایات فرموده اند(3) مراد این آیه شریفه اند:
«نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ»(4)؛
ماییم اولیای شما، در دنیا و آخرت.
ص: 258
هم چنین، مانند ولایت پدر و جد پدری که خدا برای آنها جعل ولايت فرموده است.
بنابراین هیچ کسی بر دیگری ولی و مولا نیست، مگر آن کس که خداوند متعال برای او جعل ولايت فرموده؛ و به همان اندازه که جعل ولايت شده است، نه بیشتر.
در باب آیاتی که نظیرو شبیه این است، نیز کلام همین است؛ مثل آیه:
«قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا ۚ ».(1)
در این آیه توبیخ و سرزنش متوجه مردمانی است که از پیش خود، بدون فرمان واذن پروردگار، اولیایی برای خود می گیرند. مراد این آیه مردمانی نیست که به امرپروردگار، اولیایی را که خداوند معین فرموده ، برای خود انتخاب می کنند و قبول دارند، و می دانند که آن اولیا نیز، به ذات خود و از پیش خود، مالک سود و زیانی نیستند، مگر آن چه خداوند اختيارش را به آنان تملیک فرماید.
همین طور است کلام در آیه:
«أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيَاءَ ۚ»(2)
آیا کفار گمان دارند که (مجازند) بندگان مرا، به جای من، اولیای خود بگیرند؟!
این ترجمه بنا به قرائت مشهور، که « حَسِبَ» را به صيغة فعل ماضی می خوانند، درست است.
اما بنابر قرائت امیرالمؤمنین علیه السلام و برخی دیگر، که «حَسبُ» را به سکون سين وضم باء خوانده اند،(3) معنای آیه چنین می شود:
آیا برای نجات کفار کافی است که بندگان مرا، به جای من، اولیای خود بگیرند؟!
ص: 259
قمی، در تفسیر خود، نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود:
مراد، در این آیه، جِبت و طاغوت است.
ایشان در ادامه می نویسد:
یعنی پیروان آن دو، که آن ها را بدون امر خدا و تعیین و جعل پروردگار اولیای خود گرفتند، خیال می کنند که این دو نفر آنها را از عذاب خدایی نجات می دهند؛ (نه تنها این طور نیست، بلکه اینان، به سبب محبت آن دونفر، کافر شدند و ما برای کنار آتش را مهیا کرده ایم.(1)
الغرض، مراد ما از ولایت تکوینی - که آن را برای پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام، از جانب پروردگار، ثابت می دانیم - آن است که ایشان بر تمام موجودات و کائنات و ممکنات، دانا و بینا و توانا و نافذ الإراده اند؛ چنان که مکرراً در این کتاب تصریح کرده ایم.
اما باید دانست که این بزرگواران چیزی را از عدمِ صِرف، خلق نمی کنند و چنانکه بعد از این خواهیم گفت،(2) خلق از عدم صِرف (که خلقِ ابداع و اختراع است)، مخصوص خداوند متعال است.
پس کار پیغمبر و امام خلق از هیچِ صِرف نیست، بلکه برای خلق هر پدیده ای از چیزی و از ماده ای استفاده می کنند، چه آن ماده و چیز از محسوسات ما باشد،چه آن قدر کوچک باشد که با حواس ظاهری و عادی درک نشود.
اسم این کار، در آیات قرآن و روایات و کتب لغت، «خلق» است و خداوند خود «أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(3) است.
ص: 260
عده ای ناآگاه از لفظ«خلق» می پرهیزند و اسم این کار را «صنعت» می گذارند؛با آنکه هردو صحیح است ولفظ صانع نیز مانند خالق از اسمای الهی است.
پس آیاتی که در آن آمده است: خداوند ولی و مولای شماست،(1) خدا برای ولایت و یاری کافی است (2)و شما ولی و یاوری ندارید، مگر پروردگار،(3) با آیات جعل ولایت برای پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام منافات ندارد؛ از جمله این آیه:
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»؛(4)
ولی و صاحب اختیار شما فقط خداست و رسول او و افراد با ایمانی که در حال نماز و رکوع، زکات می دهند.
به نظر همگی علمای شیعه و اهل سنت، این آیه شریفه در شأن مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام نازل شده است که در حال ركوع، انگشتر خود را به سائل دادند.(5)
این آیه حاکی است که خدا و پیغمبر و امیرالمؤمنین علیه السلام ولی و صاحب اختیار مایند؛ پس ما نیز، به امر خدا، پیغمبر و امام را ولی و مولای خود می دانیم. آیا، به قول این نویسنده، ما مشرک خواهیم بود؟! قطعا چنین نیست.
نویسنده مورد نظر می نویسد:
این آیه به دلیل ضمیر «كم» در کلمه «وَلیکم» مخصوص مخاطَبانِ موجود است.
پس بنابر خیال خام او، ولایت امیرالمؤمنین مخصوص افرادی است که در
ص: 261
زمان نزول آیه موجود بوده و مخاطب قرار گرفته اند و افرادی که در زمان های بعد به وجود آمده اند مخاطب آیۀ ولایت نیستند.
این آیات نظیر آیات مالکیت است که مالک آسمان ها، زمین ها و كل مخلوقات را خدا می داند، اما در آیات دیگر، خداوند خود برای مخلوق اثبات مالکیت می فرماید؛ افزون بر آنکه مالکیت مخلوق از جمله واضحات شرع و عرف و عقل نیز هست. پس بدیهی است که این آیات با یکدیگر تنافی ندارند؛ خداوند مالک بالذات است و مالکیت مخلوق بالعرض و محدود و از جانب خداست.
هم چنین، آیاتی که حاکی است خداوند برای شهادت و حفظ اعمال کافی است، منافی آیاتی نیست که صراحت دارد خداوند، در میان خلق، گواهان وحافظانی قرار داده است.
همین طور است کلام در آیات ولایت؛ خداوند ولی و مولای بالذات است وولایت پیغمبر و امام و دیگران مجعول و محدود است.
در آخر سوره اسراء، خداوند می فرماید:
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ»(1)
خدا در مُلک و پادشاهی شریکی ندارد و کسی هم، از جهت ذلت و خواری، ولی او نیست.
قید کلمه «مِنَ الذُّلِّ» شاهد است که تعیین ولی از جانب آن توانای بی نیاز به علت احتیاج نیست، اما مطلق ولی و اولیا نفی نشده؛ بلکه خداوند در جای دیگر فرموده است:
«أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».(2)
آگاه باشید که اولیاء الله (بندگان برگزیده پروردگار) ترس و حزنی ندارند.
ص: 262
آیات دیگری که نویسنده مورد نظر برای نفی ولایت تکوینی به آن ها استدلال کرده، این آیات است:
« قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ»؛(1)
بگو (ای پیغمبر) من وكيل شما نیستم.
« وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ»؛(2)
تو وکیل ایشان نیستی .
«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلً»؛(3)
تو را نفرستادیم که وکیل آنان باشی .
«أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا»؛(4)
وکیلی غیر من نگیرید.
که ایشان وکیل را نگهبان و کارگزار معنا کرده است.
بنابر استدلال این نویسنده، که به اطلاق آیات احتجاج می کند و مراجعه به بیان عترت را لازم نمی داند، باید گفت: پیغمبر وکیل مردم نیست و سایر مردم نیز نباید غیر خدا را وکیل بگیرند؛ چون می فرماید: «»؛ غير مرا وکیل نگیرید! پس باید همه اخبار باب وکالت و کلمات علمای اَعلام در کتب فقهيه و رسائل عملیه را خلاف قرآن دانست!
ص: 263
این سخن نتیجه آن قبيل استدلال است که هرکسی آیه را به خیال خود ترجمه کند و بر آن، اساسی بنا نهد و از آیات دیگر و روایات متواتر کلا چشم بپوشد. معلوم است که این کار روا نیست، بلکه باید با دقت در متن این آیات و ملاحظه آیات و روایات دیگر، کلام الهی را تفسیر کرد.
اما اصل کلام؛ علما فرموده اند: لفظ «وکیل» که بر خداوند اطلاق می شود، چهار معنا دارد:
اول: کفایت کننده امور خلق؛
دوم: کسی که تمام امور جهان موکول به اوست؛
سوم: کفیل ارزاق بندگان و قائم به مصالح آنان؛
چهارم: پناهگاه و ملجأ بندگان و بیچارگان.
خلاصه، کسی که به ذات خود در نگهداری و نگهبانی خلق و کفایت امور و کفالت ارزاق مستقل است و به یاری و خواست دیگری محتاج نیست، خداوند متعال است که شریک ندارد. به این معنا، پیغمبر و دیگران وکیل نیستند و این قبيل وكالت را خداوند از پیغمبر خود نفی فرموده، اما این موضوع به سخن ما درباره ولایت تکوینی هیچ ربطی ندارد.
خداوند در قرآن مجید وکالت خود را این گونه معرفی می فرماید:
«وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»؛(1)
خداست که بر همه چیزها وكيل است.
پس کسی غیر خدا نیست که بر همه چیزها وکیل باشد؛ البته، مخلوق بر بعضی چیزها، بدون استقلال، وكیل می شود.
در تفسیر آیه شریفه «وَهُوَعَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»،(2) شیخ طبرسی می فرماید:
ص: 264
یعنی خداحافظ و تدبیر کننده و نگهدار خلق است، پس او وکیل است بر خلق و گفته نمی شود که خدا برای خلق وكيل است.(1)
ولی خلق، برای خلق، وکیل می شود. گاهی هم بعضی از خلق بر بعضی دیگر، بدون استقلال و بامحدودیت ، وکیل و نگهبان می گردد؛ مانند ملک الموت که به تصریح قرآن، خداوند او را موکل بر قبض روح کرده و فرموده است:
«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ».(2)
هم چنین، در تفسیر آیه شریفه «قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ»،(3) شیخ طبرسی فرموده است:
یعنی بگو، یا محمد، من مأمور نیستم که از تکذیب و کفر به قرآن کریم شما را (تكويناً) مانع شوم و شما را از کفر نگهدارم و حایل شوم؛ برای آن که معنای «وکیل بر چیزی» قیام کننده به نگهداری و دفع ضرر از آن است. بعضی گفته اند که معنای این آیه چنین است: من حافظ اعمال شما نیستم و مأموريت مجازات شما به ثواب و عقاب را ندارم. من فقط راهنما و بشارت دهنده و ترساننده ام؛«فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ»(4).(5)
پس دلالت آیاتی که از پیغمبر نفی وکالت می کند، بیشتر از آن چه گفتیم نیست.
ص: 265
آیه دیگری که صاحب شبهات، برای نفی ولایت تکوینی، به آن استدلال کرده، این آیه است:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ »(1)
در ذیل آیه، ایشان از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: این آیه راجع به ائمه هداست(2) که خدا وعده داده ایشان را خلفای زمین گرداند. چنان که سایر انبیا و اوصیا را خلافت بخشیده - و ایشان را برای استقرار دینی که خدا پسندیده- تمكن دهد. سپس می نویسد:
این آیه صریحا چند چیز را بیان کرده: اول آن که خلافت ائمه مانند خلافت گذشتگان است و چنان که از سایر انبیا و اوصیا برای زمامداری و نشر احکام بوده، از ائمه نیز چنین است؛ پس تشریعی است، نه تکوینی . دوم آن که خدا ایشان را تمکن خواهد داد، برای نشر دین و فعلاً تمكن ندارند. سوم آن که خلافت ایشان در زمین است، نه در تمام جهان .
نخست باید گفت:این که آیه راجع به ائمه هدی علیهم السلام است، صحیح است؛ اما اینکه مراد از کلام پروردگار، یعنی: «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ»، جمع انبیا و اوصیا باشد، درست نیست. واضح است که ظاهر آیه عام است و به
ص: 266
انبیاء و اوصيا اختصاص ندارد. در روایت ضعیفی هم که در تفسیر صافی(1) و تفسیر نورالثقلین(2) موجود است، فقط ذکر اوصیا به میان آمده و در هیچ یک از روایات وارده در تفسیر این آیه شریفه، اسمی از انبیا نیست. پس ایشان کلمه انبیا» را از پیش خود اضافه کرده و بر آن، بنیادی نو بنا کرده است.
بر فرض آن که انبيا هم در جمع مصاديق آیه داخل باشند، مراد پیامبرانی هستند که خلافت ظاهری داشتند؛ مانند هارون که خلیفه حضرت موسی بود و داوود و سلیمان.
دوم اینکه تشبيه خلافت ائمه به خلافت اوصیای پیغمبران گذشته، از جهت اصل خلافت، صحیح است؛ یعنی چنان که خداوند متعال به گذشتگان خلافت بخشید، به ائمه نیز خلافت ظاهری خواهد بخشید، اما آیه متکفل بیان مقدار خلافت و کیفیت و درجات آن نیست. پس تشبیه به خلافت اوصیا، از جهت کیفیت و درجات خلافت، صحیح نیست.
تشبيه خلافت در این آیه مثل تشبيه رسالت حضرت رسول صل الله و علیه وآله به رسالت موسی بن عمران علیه السلام در آیه شریفه دیگر(3) است که در آن اصل رسالت مقصود است، نه کیفیت و درجات و حدود رسالت؛ چنان که واضح است.
چگونه می شود خلافت ائمه، از هر جهت، مانند خلافت اوصیای پیغمبران گذشته باشد؛ حال آنکه به ائمه هدی «مُلک عظیم» داده اند و به دیگران نه ؟!
علم و قدرت آصف وصی سلیمان و دیگران نسبت به علم و قدرت ائمه هدى علیهم السلام، مانند قطره است نسبت به دریاها؛ چنان که قبلا گذشت.
ص: 267
اما وقت ظهور این خلافت بر حق الهی، مثل تمكن آنان در زمین، هنوز نرسیده و به وقت ظهور حضرت ولی عصر عجل الله و تعالی فرجه الشریف موکول شده است. پس آن سلطنت و ولایت و خلافت و امارت هنوز ظاهر نشده است؛ چنان که صریح روایات وارده در تفسیر این آیه شریفه است.
همین طور است کلام درباره ذیل آیه شریفه که نویسنده مورد نظر آن را ذکر نکرده؛ یعنی تبدیل خوف ائمه علیهم السلام به امنیت، که هنوز میسر نشده و در زمان ظهور و رجعت واقع خواهد شد.
دايرۀ توسعۀ این خلافت منحصر نیز در زمین نیست و اثبات یک چیز نفی چیز دیگر نمی کند. ذکر «زمین» در این آیۀ کریمه، شاید از آن جهت باشد که هم خلافت پیشینیان، هم عدم تمکن و ترس آنان از دشمن در روی زمین مجال بروز داشته است؛ لذا به اهل زمین بشارت داده که عاقبت، خلافت ظاهری و بر حق الهی، از آن مؤمنان خواهد بود.
مؤمنانی هم که خلفای زمین می شوند، ائمه هُدایند که با امنیت کامل، در زمین، متمکن خواهند شد؛ و چون ایشان در غیر زمین مخالفی ندارند، غیر اهل زمین در زمره مصادیق آیۀ کریمه قرار نمی گیرند و سیاق آیه شریفه به آنها ناظر نیست.
نظیر این آیه، در آن چه گفتیم که «فِي الأَرض» قید نیست، این آیه شریفه است:
«وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ ۚ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ» . (1)
واضح است که کلمه «فِي الأَرض» در این آیه قید نیست، بلکه چون اهل «زمین» برای خدای متعال شریک قرار دادند، وجود شریک را برای خداوند در «زمین» نفی می کند؛ درحالیکه، نه در آسمان ها و نه در زمین و نه در هیچ جای
ص: 268
دیگر، چیزی یا کسی وجود ندارد که شریک خداوند باشد.
در هر حال، آن چه در این آیه برای آینده وعده داده شده، رسیدن به حکومت ظاهری در دنیا و بسط يد در اجرای احکام الهی و مواردی از این قبیل است وروشن است که این منافاتی ندارد با حاصل بودن مقام خليفة اللهی، به معنای ولایت تکوینی و تشریعی برای پیغمبر و ائمه علیهم السلام در همه ادوار (که ادله بی شمار از قرآن و حدیث آن را اثبات می کند).
در این جا، به پاسخ گویی شبهاتی که بر اثر کوته فکری و ترجمه نادرست آیات الهی پدید آمده پایان می دهیم؛ و این بنای متزلزل را، که براساس طرح و نقشه ای از بافته های خیالی بنیان نهاده اند، به حال خود وامی گذاریم تا فرو ریزد.
ص: 269
ص: 270
در فصل پیش روشن شد که آیات کریمه بیان شده، هیچ دلالت بر نفی ولایت تکوینی نمی کند. در این فصل نیز به بررسی روایاتی می پردازیم که آن نویسنده برای نفی ولایت تکوینی به آنها احتجاج کرده است.بدین وسیله، آشکار خواهد شد که روایات آتی نیز، مانند آیات پیشین هرگز دلیل بر نفی ولایت تکوینی نخواهد بود و ولایت تکوینی - به آن معنا که گفتیم -حقیقتی انکار ناپذیر است و منکرش فردی ناآگاه و فریب خورده دیگران است.
عبارت اول:
يَا مَنْ يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَّا هُوَ.
ای خدایی که نمی داند غيب را، مگر او.
معنای این عبارت آن است که کسی غیر از خدا، به ذات خود، غيب را نمی داند. پس منافات ندارد با این عقیده که پیغمبر و امام اسرار عالم غیب را به تعلیم پروردگار می دانند، چنان که در قرآن کریم می خوانیم:
«عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا*إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ».(1)
و شرح آن در صفحات پیشین گذشت.
ص: 271
هم چنین ممکن است مراد از «غيب»، وقت قیامت باشد؛ چنان که در خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است (1)و این جانب نیز به طور مشروح، در کتاب مقام قرآن و عترت(2)و رساله علم غیب(3) بیان کرده ام.
عبارت دوم:
يَا مَنْ لَا يَصْرِفُ السُّوءَ إِلَّا هُوَ ؛
ای کسی که بدی و سختی را دفع نمی کند، مگر او.
معنای این عبارت آن است که هیچ کس به ذات خود و مستقلاً و بدون اعانت پروردگار بدی را دفع نمی کند، مگر پروردگار. مخلوق نیز به وسیله قدرت و توانی که خداوند به او داده می تواند بدی و سختی را از مخلوق دیگر دور کند؛نان که مشهود است.
از آن جا که خداوند مقداری از توان و قدرت را در اختیار بشر قرار داده است، در آیات و روایات بسیاری او را از بدی کردن نهی و به خوبی کردن و دفع بدی و سختی و گرفتاری و صدمات گوناگون از برادران دینی ترغیب کرده است؛ چنان که گاهی این امر واجب نیز می شود و این از واضحات است.
عبارت سوم:
يَا مَنْ لَا يَخْلُقَ الْخُلُقِ إِلَّا هُوَ ؛
ای کسی که موجودات را خلق نمی کند مگر او.
ممکن است مراد از کلمه «الخَلق» تمام خلايق در مقابل خالق باشد که تمام مخلوقات را در بر می گیرد و خلق کردن تمام ما سوى الله منحصر است به پروردگار.
ص: 272
احتمال دیگر این است که مراد از این عبارت خلق کردن از هیچ و بدون استفاده از ماده اولیه باشد که به آن «خلق ابداعی و اختراعی» می گویند. هر خالقی غیر خدا مخلوق خود را از چیزی دیگر خلق می کند؛ در حالی که خداوند خلق را از چیزی نیافریده است.
امام صادق علیه السلام در این مورد می فرماید:
لَا يَكُونُ الشَّيْ ءِ لَا مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا اللَّهُ :(1)
از هیچ چیز، چیزی را هستی ندهد، مگر پروردگار.
بنابراین، خلق کردن، اگر از چیزی باشد که قبلا به وجود آمده، منحصر به پروردگار نیست. به این معنا، لفظ «خالق» بر «مخلوق» نیز اطلاق می شود؛ چنان که در قرآن مجید آمده است.
«تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(2)
مبارک است خدایی که نیکوترین خلق کنندگان است.
حضرت رضا علیه السلام در تفسیر این آیه کریمه می فرماید:
خداوند خبر داده که در میان بندگان، هم خالق هست و هم غیر خالق .
از آن جمله، حضرت عیسی علیه السلام است که (مجسمه ای از گِل به هیئت پرنده خلق می کرد و در آن می دمید؛ به اذن پروردگار، پرنده می شد.
سامری هم گوساله را برای قوم موسی خلق کرد.....(3)
در قرآن کریم نیز خداوند متعال کلام خود را که در قیامت به حضرت عیسی
ص: 273
می فرماید، نقل کرده و فرموده است:
«وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي ۖ وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي ۖ وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ».(1)
(به یاد بیاور) هنگامی که به اذن من، تو از گِل (مجسمه ای) به شکل مرغ خلق می کردی و در آن می دمیدی، پس پرنده ای می شد به اذن من؛ و آن گاه که کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا می دادی و مردگان را(از قبر) به اذن من بیرون می آوردی.
در هیچ یک از سه مورد، حق تعالی نفرموده: من بودم که خلق می کردم و شفا می دادم و زنده می کردم و این کارها را به دست تو انجام می دادم؛ بلکه فعل را به خود حضرت عیسی نسبت داده است.
در جای دیگر حضرت عیسی می فرماید:
من از گِل به صورت پرنده خلق می کنم و در آن می دمم، پس پرنده ای می شود به اذن خداوند؛ کور مادرزاد و پیس را شفا می دهم و مردگان را به اذن پروردگار زنده می کنم.(2)
در این جا نیز نفرموده: خدا خلق می کند و شفا می دهد و زنده می کند به دست من. معنای اذن پروردگار به وقوع فعل، این نیست که پروردگار فاعل آن باشد؛ بلکه به پیغمبر و امام اجازه داده است که این عمل را انجام دهند؛ مانند اجازه خداوند به پیغمبر که هفت رکعت نماز را بعداً واجب فرماید و برده رکعت نماز یومیه که در ابتدا واجب خدایی بوده است اضافه کند.(3)
ص: 274
در جای دیگر، خداوند می فرماید:
«وَتَخْلُقُونَ إِفْكًا ۚ»:(1)
شما خلق می کنید (بت ها را به دروغ (یا آن که دروغ را خلق می کنید).
ازاین آیه، استفاده می شود که خداوند افعال و اعمال اختیاری بندگان را خلق نکرده؛ که اگر خلق می کرد، از آن بیزاری نمی جست، چنان که فرموده:
«أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ».(2)
این که خدا از مشرکان بیزار است.
مقصود در این جا ذات مشرکان نیست، بلکه بیزاری از افعال و اعمال ایشان است؛ چنان که امام هادی علیه السلام فرموده است.(3)
در جای دیگر، کلام لوط پیغمبر را نقل می فرماید که به قوم خود فرمود:
«إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقَالِينَ».(4)
من دشمن اعمال شمایم .
بدیهی است که اگر اعمال آنان افعال خداوند بود، حضرت لوط دشمن آن اعمال نمی بود؛ برای آن که اولیای پروردگار دشمن افعال پروردگار نیستند.
در جای دیگر، خداوند می فرماید:
«فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ».(5)
ای پیغمبر، اگر تو را نافرمانی کردند، پس بگو: من از آن چه می کنید بیزارم.
ص: 275
حقیر در مستدرک سفینه(1)، لغت «خلق»، آیات شریفه و روایات کریمه را در این مورد شرح داده ام و در کتاب تاریخ فلسفه و تصوف (2)نیز موضوع را بیان کرده ام.
عبارت چهارم:
يَا مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ إِلَّا هُوَ.
ای خدایی که امر را تدبیر نمی کند، مگر او.
عبارت فوق نیز به این معناست که او یگانه کسی است که امور خلق را به ذات خود تدبیر می فرماید، در رأی خویش مستقل است و تابع فرمان کسی نیست؛ و منافات ندارد با اینکه عده ای هم تحت فرمان و به اذن او در تدبیر امور دخیل باشند.
پس این عبارت دعا و آیاتی که تدبیر امور را به خداوند نسبت می دهد، با آیه شريفه «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا»(3) منافات ندارد؛ و از آنجا که این مدبرات (تدبیر کنندگان) مطیع اوامر پروردگارند و به امر خدا تدبیر امور می کنند، صحیح است که این تدبیر را به خداوند نیز نسبت دهیم.
شیخ طبرسی نیز در تفسیرش، اقوال مختلف در تفسیر این آیه شریفه را چنین برمی شمارد:
اول آنکه، این «مدبرات» فرشتگانی اند که امور بندگان را از هر سال تا سال بعد تدبیر می کنند (و شاید این به معنای تدبیر از یک شب قدر تا شب قدر بعد باشد). شیخ فرموده این قول از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است.
دوم آنکه، مراد جبرئیل ، میکائیل ، اسرافیل و عزرائیل است.(4) شیخ طبرسی فرموده
ص: 276
است: اینان فرشتگانی اند که امور دنیا را تدبیر می کنند. جبرئیل موکل بر بادها و جنود (لشکریان حق)، میکائیل موکل بر قطرات باران و برف و گیاه و اشجار، عزرائیل موکل برقبض ارواح و اسرافیل مأمور آوردن دستور از جانب پروردگار است.(1)
سوم آنکه، مراد از «مدبرات» افلاک است که مورد نزول امر حق است و به سبب آن، قضا و قدر پروردگار در دنیا واقع می شود.
این معنا را از علی بن ابراهیم(2) روایت فرموده است.(3)
و شاید دعای امام سجاد علیه السلام در وقت رؤیت هلال، در صحیفه، که عبارت
«الْمُتَصَرِّفُ فِی فلَکَ التَّدبِیرِ»(4) در آن آمده است، مؤيد قول سوم شود.
از این گذشته، از روایاتی که بر ترغیب به حُسن تدبیر در امور(5) دلالت دارد،استفاده می شود که تدبیر در امور تا حدی در اختیار بشر است.
پس بين آيات تدبير حق و آية «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا»(6)و این روایات منافاتی نیست؛ چنان که بین آیاتی که حاکی است خداوند حافظ و حفیظ است و آیاتی که نشان می دهد برخی از ملائکه حافظ بندگان اند، منافات نیست.
نیز، همچنان که بین آیه شریفه «وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا»(7)و آیاتی که حاکی است خداوند در بین خلق نیز شهید و شهدا و اَشهادی قرار داده است، منافاتی وجود
ص: 277
ندارد؛ چنان که قبلا گذشت،
در کتاب شریف کافی، باب تاریخ پیغمبر صل الله و علیه وآله این عبارت، به سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل شده:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ صفیک وخلیلک وَ نَجِيبِكَ الْمُدَبَّرِ لِأَمْرِكَ ؛(1)
خدایا، بر محمد، که برگزیده و خلیل و تدبیر کننده امر توست، درود فرست.
مجلسی در شرح این روایت می فرماید:
دلالت دارد بر این که برای پیغمبر در تدبیر امور عالم مدخلیتی دارد وملائکه موکل به این امور مأمور انجام فرامين اويند.(2)
بنابر روایات، این شأن برای ائمه هدی علیهم السلام نیز ثابت شده است .(3)
فیض کاشانی در منهاج و نیز دیگران از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند که ایشان در روایتی چنین فرمود:
كُلُّ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ فَلَنَا مِثْلَهُ ، إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ الزِوَاجِ ؛(4)
هرچه برای پیغمبر بوده برای ما نیز هست، مگر نبوت و ازدواج. صاحب کتاب شریف کافی، باب تفسير «إنا أنزلناه » به سند معتبر از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که در ضمن حدیثی فرمود:
لَا يَسْتَخْلِفُ رَسُولُ اللَّهِ إِلَّا مَنْ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ وَ إِلَّا مَنْ يَكُونُ مِثْلَهُ إِلَّا النُّبُوَّةَ؛(5)
پیغمبر اکرم خليفه ای برای خود نمی گیرد و قرار نمی دهد، مگر کسی
ص: 278
باشد که به حکم پیغمبر و امر او حکم فرماید و نیز کسی که مثل و مانند پیغمبر باشد (در همه كمالات)، مگر مقام نبوت و رسالت (که خليفه پیغمبر مقام نبوت و رسالت ندارد).
همین مفاد در روایت محمد بن مسلم نیز مشهود است که در کافی، از امام صادق علیه السلام نقل می کند:
ائمه هدی به منزله رسول الله اند، جز آن که مقام نبوت و رسالت ندارند و مختصات پیغمبر هم، در امر ازدواج، برای ائمه هدی نیست؛ در غیر این دو، به منزله رسول الله اند.(1)
عبارت پنجم:
يَا مَنْ لَا يُحْيِي الْمَوْتَى إِلَّا هُوَ؛
ای کسی که زنده نمی کند مردگان را، مگر او.
در این عبارت نیز مراد آن است که آن کسی که به اراده و خواست و اذن خود، مستقلا و بدون احتیاج به اذن دیگری زنده می کند، خداست و بس. پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام هم، که گاهی مرده ای را زنده می کردند، به اذن و قدرتی بوده که خداوند به ایشان داده که اگر نمی داد، مطلقا عاجز بودند.
برای آن که بهتر روشن شود این جملات دعای جوشن با آیات و روایات متواتر دیگر منافات ندارد؛ چند جمله دیگر از همین دعا را بیان می کنیم:
یکی از جملات دعای شریف جوشن، در فصل 38، چنین است:
يَا مَنْ لَا يُسْتَعَانَ إِلَّا بِهِ؛
ای خدایی که به غیر او استعانت نمی کنند.
ص: 279
این عبارت با کلام شريف حق در سوره حمد موافق است:
«وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»(1)
خدايا، فقط از تو استعانت می کنیم .
این موضوع با آیه شریفه ذیل نیز منافات ندارد:
«وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ»(2)
استعانت کنید به صبر و صلاة. به درستی که «صلاة» بزرگ است، مگر ہر خاشعان.
روشن است که «صبرو صلاة»، به معنای ظاهر و باطن، غیر از پروردگار است، ولی استعانت به این دو، چون به امر خداوند است و خداوند این دو را وسيله نجات و گشایش کارها قرار داده است، مانعی ندارد.
هم چنین، خداوند می فرماید:
ای کسانی که ایمان آورده اید، استعانت بجویید به صبر و صلاة. به درستی که خداوند با صبرکنندگان است.(3)
معنای ظاهر «صبر» واضح است و در باطن، از روایات صحیح و معتبر چنین استفاده می شود که دو معنای دیگر نیز دارد: یکی روزه(4) و دیگری، وجود مقدس رسول الله صل الله و علیه وآله.(5)
اما «صلاة» معنای ظاهری اش نماز است و دو معنای دیگر در باطن دارد:
ص: 280
یکی صلوات بر محمد و آل محمد و دیگری، ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام. در روایات، هرسه معنا را فرموده اند و امر به استعانت در مورد تمام معانی «صبر و صلاة» صادر شده است.(1)
هم چنین، اگر استعانت از غیر خداوند حرام بود، ذوالقرنین - که داستانش در سوره کهف نقل شده - نمی فرمود:
«فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ»؛(2)
به قوت خود مرا اعانت کنید.
وی این کلام را وقتی فرمود که به محل سَد يأجوج رسیدند و از مردم برای بستن راه يأجوج و مَأجوج درخواست کردند؛ پس فرمود: مرا به قوت خود اعانت کنید تا سَدی برایتان بسازم.(3)
اگر استعانت؛ یعنی طلب اعانت و یاری از غیر پروردگار جایز نبود، خداوند نمی فرمود:
«تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»(4)
ای مؤمنان، یکدیگر را در امور خیریه اعانت کنید، نه در معصیت و تعدی.
پس اعانت مؤمنان و استعانت ایشان از یکدیگر در امور خیر جایز است و گاهی نیز واجب می شود، ولی در امور شر حرام است.
هم چنین، در چند آیه از قرآن کریم، خداوند متعال خود را به صفت خير«خَيْرُ الرَّازِقِينَ»(5)
ص: 281
توصیف فرموده؛ چنان که در دعای جوشن وغیرآن هم وارد شده است:
يَاخَيْرُ الرَّازِقِينَ؛
ای بهترین روزی دهندگان .
این توصیف مثل «أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(1) است و استدلال امام هشتم حضرت رضا علیه السلام در مورد آن نیز جاری است.(2)
هردو کلام دلالت دارد که ممکن است به مخلوق نیز خالق و رازق بگویند، ولی فقط خداوند متعال است که به قدرت ذات مقدس خود، خلق می فرماید و روزی می دهد.
خداوند «أوسَعُ المُعطِينَ»(3) است و مخلوق، به قدرتی که پروردگار به او بخشیده، چیزی را از چیزی دیگر خلق می کند، یا از نعمت و الطافی که حق متعال به او تملیک فرموده ، استفاده میکند و به دیگران روزی می دهد.
پس درست است که صفاتی مانند خالق و رازق - به معنایی که گفتیم - برمخلوق هم اطلاق شود و آیه ای مانند «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ»(4)باآیاتی که صفت «خير الرازقين» در آن به کار رفته، منافاتی ندارد.
شاهد دیگر بر صحت اطلاق صفت « رازق» بر مخلوق آمر پروردگار است که می فرماید:
«وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(5)
بر عهده صاحب این مولود است که مادر او را روزی دهد و بپوشاند.
ص: 282
در جای دیگر، به اولیای افرادی که رشد عقلانی لازم برای نگهداری مال خود را ندارند، می فرماید:
اموال آنان را به ایشان ندهید؛ «وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا» لیکن، آنان را روزی دهید و بپوشانید.(1)
پس، صفات «أحسن الخالقین» و «خیرالرازقین»، مانند «خیرالناصرين»و خیرالراحمین» و «خیرالحافظين»، هیچ منافاتی با درجات توحید ندارد؛ زیرا یگانه کسی که به ذات پاک خود، دانا و توانا و دارا و مالک کل نعمات است، پروردگار است و بس. او حی و قیوم كل مخلوقات است. مخلوق، در ذات و صفات و کمالات ، استقلال ندارد؛ هرچه دارد ملک خداست که به او تملیک کرده و می کند و واضح است که مالکیت حقیقی پروردگار با مالکیت مخلوقات منافات ندارد.
امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه دوم نهج البلاغه ، در وصف آل محمد عالم ، می فرماید:
هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ...لايُقاسُ بِآلِ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ هذِهِ الاْمَّةِ اَحَدٌ،وَلايُسَوّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اَبَداً. هُمْ اَساسُ الدِّينِ،وَ عِمادُ الْيَقينِ. اِلَيْهِمْ يَفىءُ الْغالى، وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التّالى،وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلايَةِ، وَ فيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَالْوِراثَةُ.(2)
آنان اند جایگاه اسرار الهی، پناهگاه (نگهدار و نگهبان) امر رُبوبی (در خصوص خلق) مخزن علم پروردگار منان، موضع حُکم ایزد حنان (در امور دین یا امور همه جهان و جهانیان). مرکز کتاب های آسمانی وکوه های دین (ایشان مانند کوه در دین ثابت اند، یا آن که ایشان معادن
ص: 283
حکمت و مواد مصالح امور دین و دیانت اند). خداوند به وسیله آنان دین خود را محکم و استوار فرموده و لغزش اهل دین را به برکت آنان دفع و رفع نموده است.....
هیچ فردی از افراد امت به آل محمد صل الله و علیه وآله سنجیده نشود و کسی که نعمت آنان براو همیشه ريزان باشد، مساوی ایشان نباشد.
آنان (آل محمد) اساس دین اند (قوام و دوام دین به آنان است؛ چنان که قوام و دوام بنا، به اساس و پایه های آن است) و عماد يقين اند (ثبات و بقای يقيني متدینین به برکت وجود آنان است؛ چون رفع شبهات و دفع شکیات به برکت آنان و کلمات ایشان ممکن می شود).
ایشان میزان حق و حقیقت اند و طريقة ايشان در کمال اعتدال و استقامت است. اگر کسی از حد اعتدال تجاوز کرد، باید به طریقه ایشان برگردد؛ و عقب مانده باید خود را به ایشان رساند و از ایشان نگذرد. آل محمد دارای خصیصه های حقوق ولایت عظمی و تمام شئون خلافت کبرایند.
ریاست کلی الهی و سلطنت بر حق ربانی مخصوص آنان است و هیچ فردی با آنان در این امر شریک نیست؛ زیرا جميع شرایط ریاست و سلطنت و خلافت بر حق الهی در آنان گرد آمده است و در غیر آنان، چون جامع شرايط نیستند، وجود ندارد). آنان وارثان علوم و کمالات پیغمبرند؛ پس اوصیای آن سرورند.
وعلامه خویی این خطبه شریف را مفصل شرح داده و اخبار بسیاری در تأیید مضامین عالی هرکدام از جمله های آن نقل کرده است. ایشان در شرح جملات نخست آن می فرماید:
در این جمله شریف، اشاره به مطالب نفیسی است که هریک از دنیا و
ص: 284
آن چه در دنیا هست بهتر است:
اول: آن که، ایشان در همۀ جنبه های ظاهری و باطنی و مادی و معنوی ولی نعمت همه خلق اند.
دوم: آن که، نعمت آنان بر بندگان همیشه جاری است و مخصوص به زمانی (محدود) نیست؛ بلکه نعمت و فيوضات آنان بر تمام افراد در همیشه اَزمان بوده و خواهد بود و انقطاع و زوال نخواهد داشت.
نتیجه این دو مطلب آن است که هیچگاه آل محمد علیهم السلام با دیگران مساوی و همانند نگردند؛ چون منعم (نعمت دهنده) افضل است از گیرنده نعمت، چنان که واضح و روشن است.(1)
سپس آن بزرگوار، برای تشریح و تفصیل این مطالب، از آیات شریفه قرآن و اخبار وارده از معصومین که حاملین علوم قرآن اند، استفاده کرده و مطلب را به طور کامل روشن فرموده است؛ جَزَاهُ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ ځيراً !
إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ، الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ الِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ وَ الْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى مُسْتَحِقِّيهَا وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا.
بر امام نیست، مگر آن چه که پروردگار امر کرده باشد :
رساندن موعظه ، کوشش برای خیرخواهی (نصیحت) زنده نگه داشتن شنن ، اجرای حدود بر کسی که سزاوار است و نصیب هر شخصی را به اورساندن (تقسیم بیت المال).
این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام با مقامات و فضائل و مناقب عالی آن بزرگواران -
ص: 285
که تا این جا به قطره ای از آن اشاره شد - منافات ندارد و تحديد وظایف و مناصب امام نیست؛ برای آن که:
اولا: این مقامات و فضايل الطاف و نعمات پروردگار است به ایشان و این حساب بین خود ایشان و پروردگارشان جاری است. چه در خانه دنیا باشند، چه در خانه آخرت . و در ظاهر، به جامعه مسلمین ارتباطی ندارد. درحالیکه این پنج موضوع راجع به وظیفه امام نسبت به افراد رعیت است و اینکه با جامعه مسلمین چگونه رفتار کند؛ هنگامی که امرریاست و سلطنت ظاهری در دست او باشد.
پس این امور به مقامات و فضایل آنان مربوط نیست؛ چنان که به وظیفه خودشان در برابر پروردگار هم ارتباطی ندارد، اما هنگامی که ریاست در دست دیگران باشد، امام چگونه می تواند اقامه حدود کند؟ و چگونه می تواند بیت المالی که دستش نیست را بین اهلش تقسیم فرماید؟
ثانيا: اگر با دقت و چشم بینا به جمله شریفه «مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ »(1) نظر افکنیم، هرگز آن را مخصوص ابلاغ احکام شرعی نخواهیم کرد؛ زیرا می بینیم که عمومیت دارد.
تمام مقامات ظاهری و معنوی ائمه علیهم السلام و هرچه دارند از جانب پروردگار متحمل و همه را به امر خدا دارا شده اند و خدا برایشان حمل فرموده است. پس این لفظ شامل تمام نعمات والطاف خدایی است که ایشان متحمل شده اند و تعیین مقدار و حدود و تحديد وظایف و مناصب در این لفظ نیست که هرکس بر آن بیفزاید، غالی باشد؛ چنان که مایۀ توهم برخی افراد شده است.
عبارت «الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ و...»، به اصطلاح ادبای عرب، بدلِ بعض مِنَ الكلّ است؛ یعنی امام در مقام بیان بعضی از آثار حمل کردن پروردگار امر
ص: 286
خود را بر آنان، از باب مثال، این پنج وظیفه را ذکر فرموده: ابلاغ در موعظه، کوشش در نصیحت بندگان خدا، احیای سنت ، اقامه حدود و تقسیم بیت المال به موارد شرعی آن.
ثالثا: واضح است که ابلاغ در موعظه و کوشش در نصیحت و احیای سنت، گاهی به صرف گفتن صورت می پذیرد و گاهی به معجزه و اعمال قدرت مقام رسالت و امامت محتاج است، مانند خود پیغمبر که این پنج موضوع را درجامعه مسلمین اجرا می فرمود؛ به هر کیفیت که لازم بود.
به عبارت دیگر، چنانکه ابلاغ موعظه و اجتهاد در نصیحت و احیای سنت و سایر وظایف مقام نبوت و رسالت کیفیات و اَنحاءِ مختلف داشته و پیغمبر در موارد مقتضى هرطورکه صلاح می دانستند این وظایف را انجام دادند، امام نیز چنین خواهد بود و اعمال این پنج وظيفه بين جامعه مسلمین به تحديد مناصب و وظایف مقام رسالت و نبوت و امامت ربطی ندارد.
جناب برقی از یونس بن ظبيان(1) نقل کرده که گفت: من خدمت امام صادق علیه السلام بودم. وقت غذا خوردن رسید. من می خواستم حرکت کنم که امام فرمود: بنشین. اطاعت کردم. غذا حاضر کردند. ایشان بسم الله فرمودند و غذا خوردن را شروع کردند. بعد از صرف غذا، فرمودند:
أَللَّهُمَّ هَذَا مِنْكَ وَ مِنْ مُحَمَّدٍ صل الله و علیه وآله:(2)
خدايا، این غذا از جانب تو و از جانب محمد صل الله و علیه وآله است.
ص: 287
علامه کراجکی هم در کتاب شریف کنزالفوائد نقل کرده است که روزی ، ابوحنیفه با امام صادق علیه السلام غذا می خورد. چون امام از غذا خوردن فارغ شد، فرمود:
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ . اللَّهُمَّ إ نَّ هَذَا مِنْكَ وَ مِنْ رَسُولِک؛
ستایش خدای را که پروردگار عالميان است. خدايا، این غذا از جانب تو و از جانب رسول توست.
ابوحنیفه عرض کرد: آیا برای خدا شریکی قرار دادی ؟!
حضرت فرمود: وای بر تو! خداوند در قرآن کریم می فرماید:« وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ»(1) و در جای دیگر می فرماید: «وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ ».(2)
ابوحنیفه عرض کرد: گويا من این آیات را نخوانده بودم!(3)
نظیر این دو آیه، آیات بسیار دیگری هست که از کثرت لطف و احسان و تفضل پروردگار به پیغمبرش، احمد مختار، حاکی است و او را قرین خود قرار داده و حضرتش را در کنار خود و در کلام مبارکش ذکر کرده است.
از جمله، فرموده است:
«وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ»؛(4)
از خداوند و پیامبرش فرمانبری کنید.
ص: 288
« ۗ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا»(1)
کسی که خداوند و پیامبرش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری دچار شده است.
«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ»(2)
کسانی که خداوند و پیامبرش را می آزارند، خداوند در دنیا و آخرت نفرينشان می کند.
«ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ وَمَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»(3)
ایشان با خدا و پیامبرش به مخالفت پرداختند و هرکه چنین کند، خداوند سخت کیفرش می دهد.
«اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ»(4)
(دعوت) خداوند و پیامبرش را اجابت کنید.
«وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ»(5)
کسانی که خداوند و پیامبرش را یاری می کنند، راستگو و درست کردارند.
«لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَىٰ وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ»(6)
بر ناتوانان و بیماران و کسانی که مالی برای انفاق ندارند باکی نیست،
ص: 289
به شرط آن که نسبت به خدا و پیامبرش خیراندیش باشند.
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»(1)
اگر چنین نکردید (از ربا دست برنداشتید) به جنگ خدا و پیامبرش برخاسته اید.
« فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ »(2)
به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید.
« قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ»(3)
بگو انفال از آن خداوند و پیامبر است.
«قَاتِلُوا الَّذِينَ...لَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»؛(4)
بجنگید با کسانی که ... حرام نمی دانند آن چه را خدا و پیامبرش حرام کرده اند.
«وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ »(5)
به کسانی که خدا و پیامبرش را آزرده اند، سزاورارتر است که در پی کسب رضای ایشان برآیند.
«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ»(6)
هیچ مرد و زن با ایمانی را نرسد که چون خدا و پیامبرش امری را امضا
کردند، حق انتخاب داشته باشند.
ص: 290
« مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»(1)
(با کسانی پیکار کنید که آن چه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام می شمرند.
«إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا»(2)
هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند (اختیاری داشته باشد).
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ »(3)
کسانی که با تو بیعت می کنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت می کنند.
«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»؛(4)
و این تو نبودی (ای پیامبر که خاک و سنگ به صورت آن ها) انداختی؛بلکه خدا انداخت.
گاهی ائمه هدی علیه السلام را نیز با خود و رسولش ذکر کرده؛ از جمله فرموده:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ»(5)
خداوند و پیامبرش و أولى الأمر را فرمانبری کنید.
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا »(6)
سرپرست شما خدا و پیامبرش و مؤمنان (ائمه) هستند.
« فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»(7)
به زودی ، خداوند و پیامبرش و مؤمنان اعمال شما را می بینند.
ص: 291
«وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ »(1)
عزت از آن خدا و پیامبر او و مؤمنان است.
«وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»(2)
کسانی که با خداوند و پیامبرش و مؤمنان دوستی می کنند (بدانندافراډ) حزب خدایند که چیره خواهند شد.
و نظیر این زیاد است.
کشف الغمة از دلائل الحميری از فتح بن یزید جرجانی از ابی الحسن علیه السلام درحدیثی می فرماید:
«أَمْ کیف یُوصَفُ بِکُنهِهِ مُحَمَّدِ صل الله و علیه وآله وَ قَدْ قَرْنِهِ ...اُولِی الاَمرِ مِنْهُمْ »(3)
نکته دیگر آنکه آیه مباهله(4) تمام کمالات و فضایل حضرت رسول ا را برای حضرت على علیه السلام ثابت می کند، مگر آن چه به دلیل روشنی استثنا شود؛ مانند نبوت و همسری. دلیل این امر قبلاً ذکر گردید و باز هم در روایت احتجاج مورد بحث قرار خواهد گرفت.
ص: 292
از این آیات شریفه استفاده می شود که نعمات هم از ناحیه پروردگار است، هم از طرف رسول الله صل الله و علیه وآله ؛ لیکن، واضح است که مالک اصلی آنها خداست و هرچه پیغمبر می دهد از ناحیه خداوند می دهد.
کلام امام سجادعلیه السلام نیز بر همین اساس است که فرمود:
خداوند روزی ها را قسمت و به دست ما آن را جاری می فرماید.(1)
پس بخشنده نعمات، در اصل خداست، و محمد صل الله و علیه وآله و آل محمد علیهم السلام واسطه فیض بين خالق و مخلوق اند؛ چه در خانه دنیا باشند و چه در خانه آخرت. ابوحنیفه و پیروان او این مطلب را نفهمیده اند که می گویند شرک است .
نیز پناه بردن به خدا و رسول و ائمه هدی علیهم السلام از شر بلیات و صدمات از این قبيل است؛ چنان که در عبارات صريح ادعیه معصومین موجود است.
رئيس الموحدين امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل وصیت فرمود:
به خدا توکل کن. ما را نیز یاد کن، نام های ما را بر زبان جاری ساز و بر ما صلوات بفرست. به خدا و به ما پناه ببر تا شر آن روز از تو دور شود .(2)
در خطبه شریف و مفصلی که حضرت رسول صل الله و علیه وآله در روز غدير انشا کردند، فرمودند:
منم خاتم انبیا و مرسلین و حجت بر جميع مخلوقات، از اهل آسمان ها و زمین. هرکسی که در این شک کند کافر است، مانند کفر زمان جاهلیت. کسی که در یکی از گفتارهای من شک کند، گویا درباره (رسالت) من شک کرده و کسی که در یکی از ائمه (اوصیای اثنا عشر) شک کند، چنان است که در تمام
ص: 293
ایشان شک کرده است...
ای گروه مردمان ! علی بن ابی طالب را بر همه فضیلت و شرافت دهید (و او را افضل و اشرف تمام خلق بعد از من بدانید) به واسطه و وسيلۀ ما، خداوند روزی را بر خلق نازل می کند و خلق را باقی می گذارد. ملعون است، ملعون،مغضوب است مغضوب، کسی که قول مرا رد کند و یا با آن موافقت نکند.(1)
هم چنین، در زیارات وارده از معصومین، بسیار است مواردی که خطاب به ائمه هدى علیهم السلام عرض می شود:
بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُم يَخْتِمُ ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ.(2)
در روایات بسیاری هم آمده است که خودشان می فرمایند: «بِنا كذا و بِنا كذا» ! از آن جمله، در روایت اربعمائه، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
ذِكْرُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ شِفَاءُ مِنَ الْعِلَلِ وَ الْأَسْقَامِ وَ وَسْوَاسِ الرَّيْبِ ، وجهتنا رضی الرَّبِّ - عَزَّوَجَل َّ-... بَنَا یَفتَحُ اللَّهُ ، وَ بِنَا يَخْتِمُ اللَّهُ ، وَ بِنَا يَمْحُو مَا يَشَاءُ ، وَ بِنَا یُثبِت ، وَ بِنَا يَدْفَعُ اللَّهُ الزَّمَانَ الْكَلْبِ ، وَ بِنَا يَنْزِلُ الْغَيْثِ : (3)
یاد ما اهل بیت درمان بیماری ها، دردها و وسوسه دو دلی است. روی ما به سوی خشنودی پروردگار گرامی و شکوهمند است. خداوند به دست ما آغاز می کند و پایان می بخشد. هرچه بخواهد، به وسيله ما محو و اثبات می فرماید. به برکت
ص: 294
وجود ما، روزگار سخت را دور می کند و باران را فرو می ریزد.
در صلوات ایام شعبان، مروی از امام سجاد علیه السلام ، می خوانیم:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ الْكَهْفِ الْحُصَيْنِ وَ غِيَابُ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ وَ مَلْجَأَ الْهَارِبِينَ . . . وَ عِصْمَةً المُعتَصِمينَ؛(1)
بار خدایا، بر محمد و آل محمد درود بفرست که پناهگاه استوار، فریادرس شخص بیچاره و درمانده، گریزگاه فراریان (از بیم شیطان و حوادث دوران)... و دستاویز پناهندگان اند.
در زیارت مفصل امیرالمؤمنین علیه السلام ، این عبارت در وصف ایشان آمده است:
وخَلِيفَتُکَ الَّتِي بِهِ تَأْخُذَ وَ تُعْطِي ، وَ بِهِ تُثَيَّبْ وثُعاقِبُ؛(2)
ایشان خلیفه ای است که به سبب ولایت یا عداوت حضرتش، خداوند می بخشد یا می ستاند و پاداش یا کیفر می دهد.
پیغمبرصل الله و علیه وآله فرمود:
من ابوالقاسم هستم؛ خداوند عطا و بخشش می فرماید و من قسمت می کنم.(3)
در حدیث معراج هم خداوند به پیغمبرش فرمود:
من تو را ابوالقاسم کنیه دادم؛ برای آن که تو رحمت مرا بین بندگان قسمت می کنی .(4)
ص: 295
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُشْهِدْ أَحَداً حِينَ فَطَرَ السَّمَوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ لَا اتَّخَدَ مُعَيَّناً حِینَ بَرّاً النَّسَماتِ ؛(1)
حمد خدایی را سزاست که هنگام خلقت آسمان ها و زمین، شاهدی نداشت و در ایجاد جان ها، یاوری نگرفت.
در این مورد باید گفت که: اولاً، سند ضعیف است. ثانياً، به قرينه آيه: «مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ».(2) مراد افراد عادی مردم است؛ یعنی حمد برای آن خدایی سزاست که احدی از افراد مردم عادی را شاهد خلق خود قرار نداد.
پس عبارت دعا منافات ندارد با اینکه خدا برگزیدگان خود را - که در کیفیت اصل خلقت و طینت و کمالات و صفات، از همه خلايق ممتاز و اشرف و افضل اند و هیچ مخلوقی مانند ایشان نیست - شاهد خلق خود قرار بدهد؛ آن هم فقط برای تشریف و تکریم آنان، نه به جهت احتیاج و نه برای استعانت از ایشان با شرکت دادن آنان در خلقت.
نظیر این جمله - که در ابتدای نظر، عمومیت دارد، ولی مراد اصلی افراد عادی و متعارف و رعایاست - کلام پیغمبر است در وصف ابوذر که فرمود:
آسمان سبز سایه نیفکنده و زمین در بر نگرفته است، مردی را که راستگوتر از ابوذر باشد.(3)
ص: 296
واضح است که در این جا نظر به افراد رعیت بوده؛ نه به خود پیغمبر و
اهل بیت آن سرور .
لَا يَكُونُ الشَّيْ ءَ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا اللَّهُ ، وَ لَا يُنْقَلُ الشَّيْ ءَ مِنْ جوهریته إِلَى جوهرآخر إِلَّا اللَّهُ ، وَ لَا يُنْقَلُ الشَّيْ ءَ مِنِ الْوُجُودِ إِلَى الْعَدَمِ إِلَّا اللَّهُ .(1)
در ترجمه این روایت گفته اند: ایجاد کننده از هیچ نباشد، مگر خداوند. متصرف در هستی نباشد، جز خدا. هستی را معدوم نکند، جز خدا؛ یعنی این کارها از غیر خدا محال است.
این روایت از جهت سند، مورد اعتماد علمای علم رجال نیست.(2) اما بر فرض صدور از امام علیه السلام ، فقط مضمون جمله اول صحیح است؛ چنان که قبلا به عرض رسید.
اما در مورد جمله دوم، مترجم به اشتباه این طور معنا کرده است: « متصرف درهستی نباشد، جز خدا»؛ برای آنکه مردم در هستی هایی که تحت اختیار ایشان است ، تصرف می کنند؛ چنانکه واضح است.
توضیح صحیح جمله دوم این است که هیچ کس چیزی را از حقیقت خود به حقیقت دیگر نقل ندهد، مگر خداوند که به ذات خود و خواست خود، هرچه را بخواهد به هر چیز دیگر تغییر ماهیت می دهد. اما برگزیده پروردگار، فقط به تملیک و بخشش و اذن او، می تواند سنگ را به طلا و تصویر شیر را به شیری زنده و درنده مبدل گرداند و امثال این کرامات را که ذکرش مفصلا گذشت به ظهور برساند.
ص: 297
جمله سوم - که شبیه به کلمات فلاسفه است. چنین است: وجود (هستی) را به سوی عدم (نیستی) نقل ندهد مگر خداوند. اگر مراد به این «وجود» حقیقتِ وجود است که نقيض عدم است . باید گفت اصل وجود پذیرای معدوم شدن نیست. اما اگر مراد از «وجود» موجود باشد، ممکن است موجود مثل انسان به قدرتی که خداوند به او داده موجودی دیگر را فانی کند؛ چنان که واضح است و شب و روز به دست مردم انجام می گیرد.
وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرُ وبکل شَيْ ءٍ عَلِيمُ ومَالِكيَّةُ الْعِبَادِ لِلْقُوَّةِ وَ الْقُدْرَةِ والإستِطَاعَةِ بِاللَّهِ تَعَالَى لَامَعَ اللَّهِ وَ لَا مَنْ دُونَ اللَّهِ تَعَالَی .(1)
الْغَلَا شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ ؛ يُصَغِّرُونَ عَظَمَةِ اللَّهِ وَ يَدْعُونَ الرُّبُوبِيَّةِ لِعِبَادِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّ الْغُلَاةَ لِشَرِّ مِنَ الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا.(2)
آن مقصر در معرفت، روایت را چنین ترجمه کرده است: محققا غاليان بدترین خلق اند؛عظمت خدا را کوچک کنند و برای بندگان او صفات ربوبی ادعا نمایند. به خدا قسم، غالیان بدترند از یهود و نصارا و آتش پرستان و مشرکین.
باید گفت، در این روایت شریف ، امام ششم علیه السلام غلات را به طور کلی مذمت فرموده ، اما در تبیین موارد غلو که به چه چیز محقق می شود . تنها دو صفت از صفات غالیان را بیان فرموده: یکی آنکه، عظمت خدا را کوچک نمایند و دیگر آنکه، مقام ربوبیت را برای بندگان خدا ادعا کنند؛ معنای لفظ امام در این
ص: 298
روایت چنین است و این کفر صریح است؛ چنان که خواهیم گفت. اما ادعای صفات ربوبی برای مخلوق - که در عبارت نویسنده آمده - در صورتی کفر است که آن صفت را ذاتی مخلوق بداند و ثبوت صفت را برای مخلوق شبیه ثبوت آن برای خالق بپندارد؛ مثلاً، خالقیت و رازقيت مخلوق را مانند خالقیت و رازقیت پروردگار جهان بداند.
اما اطلاق اسماء و صفات پروردگار بر مخلوق، به نحو اشتراک لفظی، جایز معاني اسماء پروردگار(1)، از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده است. در آن روایت، حضرت شرح داده اند که مثلاً وقتی می گویند: خدا «واحد» است؛ و در عین حال می گویند: انسان «واحد» است، لفظ «واحد» بر خالق ومخلوق، هر دو، اطلاق شده، اما معنای واحدیت خالق چیزی غیر از معنای واحديټ مخلوق است.
هم چنین، صفاتی مانند هادی، سمیع، بصیر، لطیف، حکیم، خبير، ظاهر،متکلم و مريد هم بر خالق اطلاق می شود، هم بر مخلوق؛ چنان که در ابتدای سوره دهر، خداوند درباره انسان می فرماید:
« فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا»(2)
ما انسان را سمیع و بصیر قرار دادیم.
خداوند، به ذات قدوس خود، هدایت می فرماید، ولی مخلوق به برکت نعمت های الهی که نزد اوست هدایت می کند.
خداوند به ذات قدوس خود، بدون آلت، شنونده و بیناست ، ولی انسان به احسان پروردگار و با استفاده از آلت گوش و چشم است که شنونده و بیناست.
ص: 299
کلام در سایر اسماء و صفاتی نیز که عیناً بر خالق و مخلوق اطلاق می شود، همین طور است و فقط تشابه لفظی دارد.
تشبيه صفت پروردگار به صفت مخلوق از جهت معنی کفر است، نه ازجهت لفظی؛ چنان که عبارت صریح کلام امام نیز حاکی از این مطلب است.(1)
معنی «تشبيه صفت از جهت معنی» هم این است که مثلا صفت علم و قدرت مخلوق را ذاتی مخلوق بدانند؛ مثل ذاتی بودن صفت علم و قدرت پروردگار نه در اطلاق لفظ اسم، چنان که گفتیم.(2)
رحمان و رحیم و راحم از اسماء پروردگار است و این منافات ندارد با آن که در بین خلق نیز کسی راحم و رحیم باشد؛ ليكن، واضح است که صفت رحم در خلق از آثار لطف و احسان خدایی است و در خالق چنین نیست.
هم چنین، عالم و علیم و علام و قادر و قدیر از اسماء پروردگار است و این نفی نمی کند که مخلوق نیز عالم و قادر باشد؛ ليكن، علم و قدرت پروردگار ذاتی است و علم و قدرت مخلوق از بخشش و احسان خدایی است.
عزیز و مُعِز از اسماء پروردگار است و این منافات ندارد با آن که مخلوق نیز
ص: 300
عزیز باشد؛ لیکن، عزت مخلوق از بخشش خداست و عزت خالق ذاتی است و دیگری به او نداده است.
خالق و خلاق و صانع، رازق و رزاق، غنی و غنی و مُغنی از اسماء پروردگار است. مخلوق نیز چنین صفاتی را دارد؛ لیکن، همه آن از آثار لطف و احسان خدایی است. خالق به قدرت و ذاتی و غنای ذاتی خلق می فرماید، روزی می دهد و بی نیاز می کند، ولی مخلوق به قدرت و مالی که خداوند به او داده چیزی را از چیز دیگر خلق می کند و لطف و بخشش می نماید.
از اسماء دیگر پروردگار حي، محیی، جامع، عادل، حلیم، مالک، ناصر، مؤمن، مدبر، صادق، حافظ ،حفیظ ، شهید، شاهد، واهب و وهاب است و این منافات ندارد که در خلق نیز حی، جامع، عادل، حلیم، مؤمن، مالک، ناصر، مدبر، حافظ، صادق، شاهد، شهید و واهب باشد.
في الجمله، همه کمالات و نعمات خلق از ناحیه بخشش و احسان خالق است، ولی صفات ذاتی پروردگار عین ذات قدوس حق است و صفات فعل نیز از آثار کمالات ذاتی حق است.
پس اگر کسی بگوید: خداوند خالق است و عیسی علیه السلام هم خالق است ، درست گفته؛ ليكن، خداوند به ذات قدوس خود، بدون احتیاج به اذن دیگری و بدون ماده، خلق می کند و خلق کردن او نیز همچون ذات مقدسش کیفیت ندارد، اما حضرت عیسی به اذن پروردگار و از ماده طين (گل) پرنده خلق می کرد.
خداوند، به ذات مقدس خود، سلطان و فرمانده و ولی مخلوقات خود است، اما سلطنت و ولايت پیغمبر و امام - که بندگانی مخلوق و محدودند. بر مخلوقات به جعل و احسان و اعطای پروردگار است و به آن اندازه که خداخواسته، چنان که اگر خداوند به آنان مرحمت نفرماید، به ذات خود هیچ ندارند.
ص: 301
پس اگر کسی این صفات را ذاتی مخلوق دانست، برای مخلوق، صفات ربوبی قائل شده است. الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ؛ لَامِعُ اللَّهِ وَ لَا مِنْ دُونِ اللَّهِ ، بَلْ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ .
معنای غلو
چنان که از روایات شریفه و کلمات علمای اعلام استفاده می شود، معنای غلو ادعای الوهیت و ربوبیت برای پیغمبر و امام است؛ چنان که نقل است شخصی خدمت پیغمبر می رسید و عرض کرد: اَلسَّلامُ عَلَیکَ، یَا رَبّي ! حضرت فرمود:
خداوند تو را لعنت کند! پروردگار من و تو خداست.(1)
نیز، آورده اند که عبدالله بن سبا با جمعی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدند و ضمن ادعای مقام ربوبیت و الوهیت برای آن حضرت، عرض کردند: اَلسَّلامُ عَلَیکَ، یَا رَبَّنا! حضرت نیز ایشان را به توبه امر فرمودند، ولی آنها قبول نکردند. پس، حضرت ایشان را به آتش تلف کردند.(2)
در مورد دیگر، ده نفر بر آن حضرت وارد شدند و عرض کردند: إِنَّكَ رَبُّنَا وَأنتَ الَّذِي خَلَقتَنا (أو: أنتَ الذِي رَزَقتَنا)؛ تویی پروردگار ما و تویی که ما را آفریدی (یا آنکه گفتند: تویی که ما را روزی می دهی). آن حضرت آنان را منع و به توبه امر فرمود و گفت:
من مخلوقی مانند شمایم و پروردگار من و شما خداست.
چون قبول نکردند، حضرت ایشان را به آتش سوزانید.(3)
ص: 302
امام صادق علیه السلام فرمود:
ابوبصیر، از کسی که ما را خدا بداند بیزاری بجو. وی عرض کرد: خداوند از او بیزار باشد! پس حضرت فرمود: از کسی هم که ما را پیغمبر بداند
بیزاری بجو.دیگر بار، ابوبصیر عرض کرد: خداوند از او بیزار باشد.(1)
در توقیع مقدس حضرت صاحب الزمان وانی آمده است که فرمود:
ما در علم و قدرت پروردگار شریک نیستیم، بلکه علم غیب را غیر خدا ندارد، چنان که در قرآن مجید فرموده:«قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ ۚ»(2) من و جمیع پدرانم، از اولین و آخرين، همه بندگان پروردگاریم. ما بیزاریم از کسی که بگوید ما علم غیب داریم، یا بگوید که ما در پادشاهی خدا شریکیم، یا ما را در غیر مقام و مرتبه ای که خداوند به ما مرحمت فرموده جای بدهد، یا درباره ما از حد بگذرد؛ و شما را گواه می گیرم هرکس که ما از او بیزاریم، خداوند و ملائکه وپیغمبران و اولیای پروردگار از او بیزارند.(3)
شریک نبودن پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام با پروردگار در علم و قدرت منافات ندارد که به لطف و احسان پروردگار، عالم و قادر به هرچه و هرچیز که خدا بخواهد، باشند؛ چنان که خداوند در قرآن فرمود:
«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ»(4)
ص: 303
در ملک و پادشاهی شریکی برای خدا نیست.
این آیه با آیاتی که می فرماید ما به آل ابراهیم و داوود و سلیمان ملک دادیم، منافات ندارد؛ همان گونه که آیات نفی علم غیب از غیر پروردگار با آیاتی که می فرماید به پیغمبر و امام علم غیب دادیم، منافات ندارد.
علامه مجلسی در ذیل این حدیث فرموده:
مراد از نفى علم غیب از آن بزرگواران آن است که بدون وحی و الهام و تعلیم پروردگار، ندانند؛ اما به تعلیم پروردگار، می دانند. در غیر این صورت، نفى علم غیب از آن بزرگواران امکان ندارد؛ زیرا که عمده معجزات پیغمبران و اوصیای آنان خبر دادن از مغیبات بوده است. خداوند هم، در قرآن مجید، آن بزرگواران را استثنا کرده؛ چنان که فرموده
است: «إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ »(1).(2)
کلام علامه مجلسی در نهایت متانت است. ما از کسی که پیغمبر و امام را شریک در علم و قدرت خدا می داند بیزاریم.
مراد از شرکت نیز آن است که پیغمبر و امام، به ذات خود و بدون تعليم پروردگار، دانا و توانا باشند؛ چنان که خداوند، به ذات قدوس خود، دانا و تواناست و علم و قدرت عین ذات سُبوح اوست. اگر پیغمبر و امام را نیز چنین بپنداریم، شرک خواهد شد؛ و خداوند و پیغمبران از این شرک و صاحب آن بیزارند.
چگونه آن بزرگواران در پادشاهی پروردگار شریک باشند، حال آنکه بنده و مخلوق اویند و قیوم آنان و تمام مخلوقات ذات پروردگار عالمیان است؟!
ص: 304
پس، وای بر کسی که آنان را در مقام و مرتبه ای که خداوند به آنان مرحمت فرموده، جای ندهد! چه بالاتر رود و غلو نماید و آنان را از حد مخلوقیت و محدودیت و عبودیت خارج کند و برتر بداند، چه پایین تر رود و منکر فضایل و مناقب والاي آنان گردد. نویسنده این کتاب خداوند را شاهد می گیرد که ما شیعیان از آنان بیزاریم.
روایت شریفی از امام حسن عسکری علیه السلام نقل کرده اند، به این ترتیب که آن حضرت فرمود:
علی بن ابی طالب و فرزندان معصوم آن حضرت بندگانی اند که مورد إكرام و الطاف و عنایات خداوند متعال واقع شده اند و مخلوق پروردگارند. قدرت و توانی ندارند، مگر آن چه پروردگار جهانیان به آنان عنایت و احسان فرموده؛ و مالک چیزی نیستند، مگر آن چه خداوند به آنان تملیک فرماید. مالک موت و حیات و نشور و قبض و بسط و حرکت و سکونی هم نیستند، مگر آن که خداوند به آنان تملیک فرماید. پروردگار و خالق از صفات آفریدگان منزه است. کسی که همه آنان یایکی از آنان را پروردگار و خدای خود بداند، از جمله کافران است.(1)
پس همه کمالات و علوم محمد و عترت پاکیزه او، تماماً به تملیک و احسان پروردگار جهان و جهانیان است و آنان، به ذات خود و از نزد خود، چیزی ندارند . این التزام است به مخلوقیت و محدودیت آنان.
اما اگر کسی این علوم و کمالات را ذاتی آن بزرگواران بداند، آنان را مستغنی ازپروردگار دانسته و مشرک شده و منکر مخلوقیت و عبودیت آنان گشته است.
ص: 305
شیخ صدوق نقل کرده که مأمون خدمت حضرت رضا علیه السلام عرض کرد: به من خبر رسیده که گروهی درباره شما غلو می کنند و دربارۀ شما، از حد حق وحقیقت تجاوز می نمایند. امام هشتم حضرت رضا علیه آلاف التحية والثناء- فرمود:
پدرم موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش نقل فرموده که پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله فرمود: مرا از مرتبه ای که حق من است بالاتر نبرید؛ چون خداوند مرا بنده خود گرفته، پیش از آن که مرا پیغمبر خود بگیرد. خداوند تبارک و تعالی می فرماید: هیچ بشری که خداوند به او کتاب و حکمت و نبوت لطف فرموده، حق ندارد به مردم بگوید که شما بندگان من باشید، نه بندگان خدا.... نیز، شما را امر نمی کند که ملائکه و پیغمبران را پروردگاران خود بگیرید. آیا شما را بعد از اسلام به کفر امر می فرماید ؟!(1)
ما بیزاریم از کسی که درباره ما غلو می کند و مرتبه ما را بالاتر از اندازه ای که خداوند برای ما قرار داده می داند، مانند بیزاری حضرت عیسی از نصارا؛ چنانکه خداوند (کلام خود را به حضرت عیسی در روز قیامت) نقل می فرماید: ای عیسی، آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را خدای خود بگیرید؟ عرض می کند: منزهى تو، پروردگارا! حق نداشته ام چیزی را که حق من نیست بگویم. اگر گفته باشم، تو می دانی (تو می دانی که نگفتم).(2)
... پس کسی که برای پیغمبران مقام ربوبیت ادعا کند، یا برای ائمه هدی علیهم السلام مقام ربوبیت یا نبوت ادعا کند، یا برای غیر ائمه هدی مقام
امامت دعوی کند، ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم.(3)
ص: 306
از این حدیث شریف ، استفاده می شود که غلو و تجاوز از حد حق و حقیقت ، به آن است که شخص منکر عبودیت و مخلوقیت آنان شود و برای ایشان مقام ربوبیت و الوهیت قائل گردد، یا آن که برای ائمه و مقام نبوت ادعا کند.
در روایت دیگر، حضرت رضا علیه السلام فرمود:
کسی که درباره امیرالمؤمنین از حد بگذرد و او را از مقام عبودیت و بندگی خارج نماید، از گمراهان و مغضوبان خواهد بود.(1)
هم چنین، کسی که مقام خالقیت و رازقيت بالذات پروردگار عالم را برای پیغمبروائمه علیه السلام قرار دهد، غلو کرده و ملعون است و پیغمبر و ائمه هدی علیه السلام از او بیزارند.
نظر برخی از فقها درباره غلو
علامه مجلسی در این باره، کلماتی فرموده که محصول آن چنین است:(2)
غلو درباره پیغمبر و ائمه آن است که انسان به الوهیت و ربوبیت آنان قائل شود، یا ایشان را شریک خداوند در معبودیت و خالقیت و رازقیت بداند، یا آن که بگوید خداوند در آنان محلول کرده یا متحد شده، یا آن که مدعی شود آنان بدون تعلیم پروردگار (به ذات خود) علم غیب دارند، یا آن که مقام نبوت برای ائمه قرار دهد، یا آن که بگوید با حصول معرفتی آنان احتیاجی به عبادت و طاعت و ترک معصیت نیست. تمام اینها کفر است و صاحب آن از دين خارج است و ائمه از آنان که چنین عقایدی دارند - بیزارند.
لیکن بعضی از کوتاه فكران، چون از معرفت ائمه قاصرند و از ادراک غرايب احوال ایشان و عجايب شئون آن بزرگواران عاجزند، به همین جهت، بسیاری از ثقات و راویان بزرگوار این احادیث را - که غرایب معجزات را نقل کرده اند -
ص: 307
ضعیف می شمرند و به غلو نسبت می دهند. کار به جایی رسیده که اعتقاد به دانایی پیغمبر و امام نسبت به گذشته و آینده را جزء غلو می دانند؛ با این که این مفاد از روایات متواتر به دست می آید و در اخبار بسیاری وارد شده که فرمودند:
ما را پروردگار ندانید و دیگر هرچه خواهید، بگویید؛ هرگز به کنه معرفت ما نخواهید رسید.(1)
فقها و مجتهدین در کتب فقهی، در باب نجاست اقسام كفار - که اهل غلوهم از آن جمله اند . در معنای «غالي» می فرمایند: «غالي» کسی است که برای پیغمبر و امام مقام الوهیت و ربوبیت قائل شود.
از جمله، استادُ الكلِّ فِي الكلّ، علامه انصاری می فرماید:
غالیان کسانی اند که برای امیرالمؤمنین یا یکی از ائمه دعوی ربوبیت کنند. اینان، اگر وجود صانعی غیر امام را انکار کنند، کافرند؛ و اگر ادعا کنند که پروردگار در آنان حلول کرده، منکر ضروری اند (و باز کافرند)...(2)
علامه همدانی در کتاب طهارت خود، در نجاست غاليان، کلماتی می فرماید که محصول آن چنین است:
غالی کسی است که به ربوبیت امیرالمؤمنین یا غیر او قائل شود، یا مخلوقی را مثل و مانند پروردگار عالم بداند، یا آن که بگوید خداوند در مخلوق حلول کرده یا با او متحد شده است؛ اینان کافرند.
اما کسانی که می گویند پیغمبر و امام مَظاهر اوصافِ خالق اند و زمام امور
ص: 308
خلایق، از حیث تکوین و تشریع، در دست پیغمبر و امام است و اینان خالق و رازق اند و علم آنان حضوری است و امثال این کلمات را بر زبان آورند که بعضی از اهل معرفت ادعا می کنند، کافر نیستند و آخرین سخنی که کسی درباره اینان بگوید آن است که بگوید این ادعاها دروغ است، مثل آن که به این دعاوی درباره شخص خاصی از مردم عادی قائل شود. لیکن می توان گفت که برای این دعاوی، در حق پیغمبر و امام، شواهد نقلی و عقلی موجود است؛ زیرا از مسلمات مذهب شیعه بلکه از ضروریات است که پیغمبر اشرف تمام موجودات است؛ هرچند که ما، به طور تحقیق و تفصیل، در این شواهد وارد نیستیم و علم آن را به اهل بیت واگذار می کنیم.
به طور اجمال، هرچه پیغمبرصل الله و علیه وآله و امام علیه السلام درباره خودشان فرموده اند، ما قبول داریم و در تحقیق و تفصیل آن وارد نمی شویم.
بالجمله، اثبات بعضی از صفات پروردگار برای بعضی از آفريدگان موجب نمی شود که شخص مثبت، بعد از اقرار و اعتراف به مخلوق بودن این بعض، از اسلام خارج شود.
بلی، اگر این صفات ثابت برای خالق مانند خالقیت و رازقیت را برای مخلوقی اثبات و از خالق متعال که پروردگار جهان است سلب نماید، کافر است.
لیکن، باید دانست که صرف اثبات صفتی برای مخلوق موجب نمی شود که این صفت را از خالق متعال سلب نمایند، برای آن که می بینی درست است که بگوییم: عزرائیل می میراند و میکائیل تقسیم ارزاق می کند و فلان شخص عطا و بخشش می نماید، با آن که این صفات را به خداوند نیز نسبت می دهیم و می گوییم: خداست که زنده کننده و میراننده و خلق کننده و
ص: 309
روزی دهنده است. پس، بین این دو نسبت، تنافی نیست.(1)
علامه حائری خراسانی، در کتاب مدارک العروة الوثقی، در معنای «غالي» فرموده:
غالی آن کسی است که به ربوبیت امیرالمؤمنین یا یکی از ائمه هدى قائل شود. پس اگر آن حضرت را پروردگار قديم ازلی بداند، کافر و نجس است؛ اگر به صانع باری تعالی مثل او معتقد باشد، مشرک است؛ و اگر به حلول و اتحاد قائل گردد، بازهم کافر است. اما اعتقاد به آن که ائمه هدی مظاهر اوصاف حق متعال اند و زمام همه امور به دست آن هاست و امردين و خلق و رزق به آنان تفويض شده و امثال این کلمات موجب کفر نمی شود؛ هرچند، فرض شود که این کلمات و اعتقادات خلاف واقع باشد.
وانگهی، می شود گفت که برای این اعتقادات شواهد عقلی و نقلی هست و ما آنان را اشرف خلايق می دانیم.
پس این اعتقادات نه موجب کفر می شود و نه موجب فسق؛ زیرا غلو نیست و تمام اینها را بخشش و لطف و احسان خدایی می دانند
علامه آملی نیز در شرح عروة ، بعد از حکم به نجاست غالی و بیان آنکه قائل به ربوبیت امام مثل شخصی که قائل به حلول است ، کافرو نجس است، فرموده:
و اما اعتقاد به این که امام علیه السلام مظهر قدرت و کمال خدایی و اسم اعظم اوست، اعتقادی به حق و سزاوار تصدیق است و شک و تردیدی در آن
ص: 310
نیست و مؤمن به آن مؤمن به حق است.(1)
عالم بزرگوار شیخ طبرسی در کتاب شریف احتجاج، در روایت مفصل سؤالات زندیقی که ادعای تناقض در قرآن داشت، آورده است که وی درباره آیه شريفه«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»(2)و آیۀ «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ»(3) و آیۀ«تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا»(4) واینکه چگونه خداوند در یک آیه قبض روح را به خود نسبت می دهد و در آیه دیگر به ملک الموت و در آیه دیگر به فرستادگان از ملائکه، از امیرالمؤمنين علیه السلام سؤال کرد. حضرت امیر در جواب او فرمود:
ذات مقدس پروردگار آجل و اعظم است از آن که خودش امر قبض روح مردم را مباشرت بفرماید. چون ملائکه و مُرسَلین به امر پروردگار عمل می کنند، فعل آنان فعل خداست. ایشان برگزیدگان و سفیران بین خدا و خلق اند؛ چنان که در قرآن کریم فرموده: «اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ»(5)
پس کسی که مطيع حق باشد، ملائکه رحمت روح او را قبض فرمایند؛ و کسی که اهل معصیت باشد، ملائکه عذاب روح او را قبض کنند. ملک الموت هم ملائکه رحمت و غضبی دارد که مأمور انجام فرامین و اوامر اویند و به امراو کار می کنند. فعل آنان فعل ملک الموت است و صحیح است که هرچه آنان انجام دهند، به ملک الموت نسبت دهند. هم چنین فعل ملک الموت فعل خداوند متعال است و اوست که هرکه را به دست هریک بخواهد، می میراند و عطا و بخشش می کند و ثواب می دهد و یا عذاب و منع فيض
ص: 311
می فرماید، بر دست هرکه بخواهد.
فعل اُمنا و اصفیای پروردگار فعل حضرت حق است؛ چنان که در قرآن مجید (خطاب به آنان) می فرماید: «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ ۚ»(1)نیز راجع به خاتم انبیا) می فرماید:« وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ»(2)پس فعل پیغمبرِ خود را فعل خود نامیده است.
خداوند خواسته که استیلا و اقتدار برگزیدگان و اُمنای خود را بر جميع مخلوقات، به آن قدرت و توانایی که خداوند به آنان مرحمت فرموده، بفهماند؛ نیز به خلق خود بفهماند که فعل آنان فعل خداست.
اما آن چه گفتی که خداوند در قرآن مجید گاهی از خویش تعبیر انفرادی فرموده (مثل أنّا و هُوَ؛ يعنی: من و او) و گاهی به جمع تعبیر فرموده (مثل إنّا و نَحنُ و إنّا عَرَضنَا وخَلَقنَا)؛ بدان ، تعبیر انفرادی برای آن است که به خلق خود، وحدانیت و یگانگی خود را بفهماند. اما چون خداوند از افراد خلق خود برگزیدگانی دارد که آنان را انتخاب فرموده و به امر و اراده او کار می کنند، فعل آنان را فعل خود قرار داده؛ اطاعت آنان را مانند اطاعت خود بر تمام خلق واجب فرموده؛ افعال ایشان را در انجام مأموریت های پروردگار، افعال خود محسوب کرده و به خلق خود فهمانیده که این برگزیدگان دانای به غیب اند؛ چنان که در قرآن کریم فرموده: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا*إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ»(3)
ص: 312
اما«وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(1) خداوند متعال منزه است از آن که مظلوم واقع شود؛ ليكن برگزیدگان خلق را قرین خود قرار داده و به این کلام، عظمت و جلال آنان را به خلق خود معرفی فرموده و ظلم بر آنان را ظلم بر خودش مقرر کرده است.(2)
همین طور است کلام در این آیه شریفه:
«فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ »(3)
چون فرعون و فرعونیان ما را افسرده و خشمگین کردند، ما از آنان انتقام کشیدیم و آنان را در دریا غرق کردیم.
صاحب کتاب شریف کافی به سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که در تفسیر آیه شریفه اخیر فرمود:
خداوند مانند ما اسفناک نمی شود؛ لیکن، اولیایی برای خود خلق فرموده که آنان را برگزیده است. آنان اسفناک و راضی می شوند و مربوب پروردگارند. پس خداوند (برای اِکرام آنان) خشنودی و خشم آنان را رضا و غضب خود قرار داده؛ چون آنان دعوت کنندگان و راهنمایان به سوی خدایند.... (برای این جهت است که خداوند کریم در قرآن می فرماید:«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»(4) نیز فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ
ص: 313
يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ».(1) پس اسف و غضب ورضای آنان، اسف و غضب و رضای خداوند است .(2)
این روایت را صدوق هم در کتاب توحيد نقل فرموده و در کتاب های تفسیر نیز موجود است .(3)
پس خداوند ظلم بر اولیای خود را ظلم به خود قرار داده و اسف و رضای آنان را اسف و رضای خود دانسته است. کلام در سایر صفاتی که نظیر و شبیه این است نیز همین طور است؛ چنان که امام صادق علیه السلام این را تعمیم داده اند.
پس می توان گفت صفات و حوادثی که مخلوق به آنها متصف می شود و خداوند از آنها منزه است، اگر در آیه یا روایتی به خدا نسبت داده شود، مراد اولیای اویند.
در کافی، نقل کرده اند که زُراره از امام باقر علیه السلام درباره تفسیر آیه شریفه« وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(4) سؤال کرد. حضرت فرمود:
خداوند منزه است از آن که ظلم بر او واقع شود، ولیکن، ما را ( برگزیده و) با خودش قرار داده است. پس ظلم هایی که بر ما واقع می شود، ظلم بر خودش محسوب فرموده و ولایت ما را ولایت خدا مقرر داشته است....(5)
آیات بسیاری هست که خداوند در آن ها قضایای آمدن ملائکه مقرب خود را (جبرئیل، میکائیل، اسرافيل وکروبیل) برای به هلاک رساندن و عذاب نمودن
ص: 314
قوم حضرت لوط نقل می فرماید.(1)
در عده ای از آنها، خدای متعال نجات دادن حضرت لوط و مؤمنان، نابود کردن همسر لوط، زیر و رو گشتن زمین بر آنها و ریزش سنگ بر زمین آنها را تماما به ملائکه نسبت داده؛ مانند آیات سوره حِجرو ذاریات و عنکبوت(2) و در بخشی دیگر از آیات،خداوند متعال نجات و هلاک وزیر و رو کردن زمین و ریزش سنگ را به خود نسبت داده و به صیغه جمع آورده است؛ مانند آیات سوره هود، اعراف، شعراء، نَمل و قمر.(3)
روایت دیگری که نویسنده مورد نظر، برای نفی ولایت تکوینی، به آن استدلال کرده، این عبارت از دعای جوشن است:
يَا مُكَوِّنَ كُلِّ شَيْ ءٍ ومُحَوِّلَهُ ، یا رَبِّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَصَانِعَهُ.
وی در ترجمه عبارت گفته است: ای هستی دِه هرچیز و تغییردهنده آن، ای پروردگار هرچیز و صانع آن.
البته، واضح است که پروردگار و تربیت کننده همه چیزها و سازنده آنها خداست؛
ص: 315
اما جمله اول را که با کلام امام صادق علیه السلام « لَا يَكُونُ الشَّيْ ءِ لَا مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا اللَّهُ » ضمیمه کنیم، معنا چنین می شود: ای آنکه بدون ماده، هرچیزی را که بخواهی، هستی می دهی؛ یعنی ای کسی که اشیا را از چیزی نیافریدی. پس آفریدن از «هیچ» فقط فعل خداست. اما آفریدن از چیزی که قبلا موجود گشته فعل خالق و مخلوق، هردوست.
حضرت رضا علیه السلام در خطبه خود فرمودند:
وَكَّلَ صَانِعُ فَمِنْ شَيْ ءٍ صَنَعَ ، وَ صَانِعُ الْأَشْيَاءِ لَا مِنْ شَيءصَنَعَ ؛(1)
هر صنعت گری ازچیزی می سازد و سازنده کائنات، موجودات را از چیزی نساخته است.
به همین جهت، می شود گفت:وَ کُل خَالِقِ فَمَنْ شیء خَلَقَ ، وَ خَالِقِ الأَشیاءِ لَا مِنْ شَيْ ءٍ خَلَقَ.
فرق دیگر آنکه پروردگار عالم، که خالق و صانع است، خودش مخلوق ومصنوع نیست؛ اما بندگان که آن چه خلق می کنند از چیزی می سازند، مخلوق نیز هستند. به همین نکته، در دعای جوشن، با این عبارت اشاره شده است:
يا خَالِقاً غَيْرِ مَخْلُوقُ وَ يَا صَانِعاً غَيْرُ مَصْنُوعٍ.(2)
هم چنین، قدرت خالق متعال ذاتی و غیرمحدود، و قدرت مخلوق مجعول است. نیز، آن کسی که به ذات خود مستقل است و اشیا را تغییر می دهد، خداست و بس؛ و مخلوق فقط می تواند با توسل به قوت و قدرتی که خداوند به او داده اشیا را تغییر دهد.
ص: 316
امام حسین علیه السلام در دعای عرفه به پیشگاه آفریدگار یکتا عرض می کند:
لَمْ تُشَوّهنِی بِخَلقِى وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَى شَيْئاً مِنْ أَمْرِي ؛(1)
خدايا، مرا زشت نیافریدی و چیزی از امر مرا به خودم واگذار نکردی .
به این جمله استدلال کرده و گفته اند: جایی که امر خودشان به ایشان واگذارنشده، چگونه ممکن است امر دیگران به ایشان واگذار شود ؟!
حقیر چند جمله از دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه را از جملات قبل وبعد این فقره ترجمه می کنم تا خواننده عزیز از روی انصاف حکم کند.
امام حسین علیه السلام به خلقت ابدان مؤمنان نظر دارد و می خواهد حقیقت مخلوقیت و عبودیت را برای مؤمنان معرفی فرماید؛ و آن که حقیقت مخلوقیت و عبودیت عجز و احتیاج است. کمالات و فضائل و مناقب، هیچ یک ذاتی مخلوق نیست و همه از لطف و عنایات حق است.
نیز، می خواهد نعمت ها را بشمرد و تذکر دهد تا محبت به صاحب نعمت بیشتر شود و نزد صاحب نعمت به نعمت های او اقرار و اعتراف نماید تا ادای شکر کرده باشد؛ چون ذکر نعمت ها یک نوع شکر است.
سید مظلومان، امام حسین علل می گوید:
مرا از خاک خلق فرمودی، در اصلاب پدران جای دادی و از صلب پدر به رحم مادر منتقل کردی و به رأفت و لطف و احسان خود، در زمان جاهلیت و دولت پیشوایان کافر و مشرک بیرون نیاوردی. سرانجام، مرا از
ص: 317
آب منی آفریدی و در تاریکی های سه گانه (شکم و رحم و مَشيمه)، بين گوشت و خون و پوست، جای دادی. مرا زشت نیافریدی و چیزی از امر مرا به خودم واگذار نکردی. سپس مرا به سوی دنیا آوردی، تام و تمام قرار دادی و ناقص نیافریدی.
مرا در گهواره نگهداری فرمودی و از شیر گوارا به من روزی دادی. قلب دایه ها را با من مهربان فرمودی و مادرهای مهربان را کفیل من قرار دادی. از آسیب جن و شیطان مرا نگهداری کردی تا به جایی رسیدم که زبان من به کلام باز شد. نعمت ها را بر من تمام فرمودی و مرا در هر سال تربیت کردی تا آن که وقتی فطرت مرا کامل فرمودی، حجت خود را بر من الزام کردی و معرفت خود را در قلب من الهام فرمودی.
... چون نعمت ها را بر من کامل کردی و بلیات و امراض را از من دور فرمودی، نادانی و تجری من تو را مانع نشد؛ پس به من لطف کردی و مرا به سوی مقام قرب خود راهنمایی فرمودی و مرا توفیق دادی.(1)
از سیاق دعای شریف، چند چیز روشن می شود:
اول آنکه، نظر صاحب این دعا به خلقتِ ابدان مؤمنان در اصلاب و ارحام است. حضرتش نظر ندارد که مضامین جملات دعای شریف را برای خود یا جد بزرگوار، پدر عالی مقدار، مادر والا تبار و برادر و فرزندان معصومین خود اثبات فرماید؛ زیرا که آنان در تمام جهات، از همه خلایق اشرف وافضل بوده اند.
انتقال آنان از حضرت آدم به اصلاب طیب و طاهر و به ارحام پاکيزه ازنجاستِ شرک و کفر از قطعیات مذهب شیعه است؛ چنان که در مستدرک
ص: 318
سفینه ، لغت «آبی»،(1) در احوال آبای نبی صل الله و علیه وآله مشروحاً بیان گردیده است.
دیگر آنکه، خداوند وقت ظهور خاتم پیغمبران و اوصیای آن حضرت را پیش از خلقت آسمان ها و زمین معین فرموده بوده است.
هم چنین، هر بی سوادی می داند که شخص شخیص سیدالشهدا نه تنها از مادر خود که از هیچ دایه ای شیر نخورده، بلکه،از انگشت ابهام حضرت رسول یا زبان مبارکش استفاده می کرده و ارتزاقش به این نحو بوده است.جمله شریفه « حُسَینٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنَ حُسَینِ»(2) نیز، که به زبان مقدس پیغمبر جاری شده، ازاینجا سرچشمه گرفته است.
وانگهی، هرکه از روایات وارد در کیفیت میلاد ائمه هدی علیهم السلام و فاطمه زهرا علیهما السلام کمترین اطلاعی دارد، می داند که حضرت امام حسین علیه السلام در رحم مادرش تکلم می فرمود و مادرش هم در رچم خدیجه کبری عللیها السلام . ائمه هدی علیهم السلام نیز، هنگام ولادت، سجده شکر می فرمودند و به وحدانیت و رسالت و امامت و ولایت آبای گرامی خود اقرار می کردند.(3)
نکته دیگری که نمی توان از نظر دور داشت این است که، به عقیده ما شیعیان، امام باید از هرگونه خطا و لغزش مصون بوده باشد و در تمام عمر، معصیت و گناه در حريم عصمتش راه نیابد؛ همچنانکه خداوند در قرآن مجید به صراحت این مطلب را بیان فرموده و آیه تطهیر را درباره اهل بیت نازل کرده است.
از این رو، امام حسین علیه السلام نیز در چند جای همین دعای شریف، پیغمبر و اوصیای او را به پاکیزگی یاد فرموده و بر آنان درود فرستاده است.
ص: 319
در برخی از ادعیه آمده است که امام می گوید:
خدایا، گناه من بزرگ شده، خطای مرا ببخش، مرا در حال معصیت دیدی و رسوایم نکردی، تو خوبی کردی و من بدی و معصیت کردم وامثال این عبارات که در دعاها فراوان است.(1)
با توجه به مطالب پیشین یقیناً منظور، در این جملات، شخص مقدس و مطهر امام معصوم نیست.
نسبت دادن مفاد ظاهری این کلمات به ائمه علیهم السلام، در حقیقت، انکار عصمت و امامت آنان است، لذا ما باید این ظواهر را تأویل و توجیه کنیم. حقیقت منظور ائمه علیهم السلام از ظواهر این عبارات، که در مقام تواضع و مناجات به زبان آورده اند، مکشوف نیست.
علمای شیعه برای این ظواهر تأویلاتی فرموده اند که می توان در پی آن به بیانات علامه مجلسی در بحار،(2) توضیحات علامه خویی در شرح نهج البلاغه(3) وغيره(4) مراجعه کرد.
شاید چون معصومین عبادات خود را لایق ساحت قدس پروردگار نمی دانند، به تقصیر خدمت اقرار می نمایند. شاید چون پیوسته در معارف ترقی می کنند، اعمال گذشته خود را قاصر می دانند.
اگر گاهی به نظر می رسد که پیغمبر یا امام در ادعیه وارده به خدا پناه می برند و دفع شر هر ستمگر عنود و شیطان مردود را از خداوند می خواهند و امثال این
ص: 320
کلمات را به زبان می آورند، باید کاملاً دقت کرد که این مضامین با ولایت تکوینی - به معنایی که گفتیم - منافات ندارد؛ زیرا که اولا دعا کردن و حوایج را از پروردگار خواستن، امری مطلوب و محبوب و افضل عبادات است.
ثانياً، چون ائمه علیهم السلام بندگان خاص و خالص خدایند و تسلیم قضا و قدرالهی اند، با آن که به تمام مقدرات خود و دیگران عالم اند و می توانند از راه غیرعادی دفع شر کنند، از مقدرات فرار نمی کنند و در زندگی شخصی خود از شیوه عادی و متعارف مردم خارج نمی گردند، مگر به ضرورت مصلحت و هنگام اعجاز.
از این روست که از خداوند درخواست می کنند که خداوند متعال مقدرات ایشان را تغییر دهد؛ مثلاً شر و ظلم را در دیوان سرنوشت آنان محو و سلامت و عافیت را اثبات فرماید.
حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ وَ حَسْبِيَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ.(1)
و نیز امثال این عبارات که پیامبر و ائمه - صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين - به زبان آورده اند، با ولایت تکوینی، به آن معنا که گفتیم، منافات ندارد؛ برای آن که نزد کسانی که به توفیق پروردگار نسبت به معارف قرآن و عترت پاکیزه آشنایند، واضح است که خدا قيوم كل مخلوقات است و به ذات قدوس خود، امور خلق را کفایت می کند؛ به خلق احتیاج ندارد و تمام حول و قوه، مِلک او، از او، و به پير قدرت اوست و اوست که به احسان خود، همه خلق خود را امداد می فرماید.
آری، خالق سبحان افرادی را از میان خلق برگزیده، آنان را در خلقت و اوصاف و کمالات، ممتاز قرار داده و مَثَل اعلای خود خوانده، برای تشریف و تکریم آنان، اطاعت ایشان را اطاعت خود قرار داده و بر تمام خلق خویش الزام کرده است که مطیع و فرمان بردار آنان باشند.
به عبارت دیگر، همۀ خلایق را مُسخر ایشان قرار داده تا خلافت بر حق الهی برای آنان محقق شود؛ چنان که در فصل چهارم گذشت.
پس، محبت این برگزیدگان محبت خدا و دشمنی با ایشان دشمنی با خداست، زیارت و بیعت با آنان زیارت و بیعت خداست، چشم و گوش و دست آنان نیز چشم بینا و گوش شنوا و دست توانای خداست.
این نسبت ها مانند نسبت دادن کعبه است به خداوند که می گوییم کعبه خانه خداست. چون آنان مَثَل اَعلايند، علم و قدرت آن بزرگواران هم که از علم و قدرت خداست - باید برای علم و قدرت حق تبارک و تعالی نمونه و نشانه باشد؛ پس آنان به هرکاری دانا و توانایند. خداوند چشم بینای آنان را چشم بینای
ص: 322
خود قرار داده است؛ پس تمام خلق را می بینند و اخبار ایشان را می دانند، بر همه توانا و حجت اند و حجابی در برابر دیدگان واقع بین آنان نیست.
در این جا سزاوار است، با مثالی چگونگی قدرت امام را روشن تر نماییم: ما، به وسیله عقل و علم و قدرت مختصری که خداوند به روح و قلبمان بخشیده و آن را دانا و توانا قرار داده، می توانیم هرچه بخواهیم در عالم خیال و موهومات و عالم معقولات ایجاد کنیم. بدیهی است که ما نسبت به آن چه ایجاد کرده ایم دانا و تواناییم و می توانیم در معقولات عالم خیال هرگونه تصرف و محو و اثباتی را، هرطور که بخواهیم، محقق نماییم.
این توانایی ما محدود است به عالم خیال و معقولات و نمی توانیم آن چه را درعالم پندار ایجاد کرده ایم، در عالم خارج از ذهن هم ایجاد کنیم، برخلاف پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام که می توانند چنین کاری کنند.
علم و توانایی پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام، هرچند که در برابر علم و قدرت پروردگار یکتا محدود است، در مرتبه ای است که برای ما نامحدود است؛ زیرا هرچه آنان بخواهند، در عالم خارج، واقع می شود.
نویسنده مورد نظر با خدشه کردن در مسأله تفویض می نویسد: «چگونه ممکن است امر دیگران به ایشان واگذار شود». از این رو لازم است نکاتی را در بحث تفويض و واگذاری خاطرنشان کنیم.
تفویض امر دین به پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام در قرآن و روایات متواتری که در دست داریم، حقیقتی ثابت است. این جانب در مستدرک سفینه، لغت
ص: 323
«ادب»،(1) برخی از شواهد آن را ذکر و در لغت «فوض»(2) نیز توضیح مطلب را مشروحاً بیان کرده ام.
ائمه هدی علیهم السلام در چند روایت مورد تفویض را در امور دین فرمودند، و در چند روایت تفویض در امر خلق و رزق را منکر شدند.
صاحب کتاب شریف کافی،(3) در باب تفويض به پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام، تعداد یازده روایت صحیح و معتبر نقل کرده که امر دین به پیغمبر واگذار شده و آن چه به پیغمبر واگذار شده به ائمه هدی علیهم السلام نیز واگذار شده است. مرحوم کلینی یک روایت دیگر نیز برای اثبات این موضوع، قبل از ابواب تاریخ معصومین،(4) نقل فرموده است.
ثقه جلیل القدر محمدبن حسن صفار که از اصحاب بزرگوار حضرت امام حسن عسکری علیهم السلام بوده - در کتاب شریف خود، بصائرالدرجات،(5) در باب تفويض به رسول الله ، نوزده روایت صحیح و معتبر برای اثبات این موضوع نقل فرموده است. بعد از آن (در باب پنجم)، سیزده روایت معتبر و صحیح نقل کرده که ائمه علیهم السلام فرمودند:
مَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَدْ فُوِّضَ إِلَيْنَا ؛(6)
آن چه به پیغمبر واگذار شده به ما نیز واگذار شده است .
شیخ مفید نیز، در کتاب اختصاص،(7) روایاتی در این موضوع نقل فرموده است که
ص: 324
ما آن ها را به ضمیمه روایاتی دیگر در مستدرک سفینه ، لغت «فوض»، آورده ایم .(1)
در بررسی روایت اول - ذیل عبارت چهارم از فقره نودم دعای جوشن کبیر - گفتیم که امام صادق علیه السلام فرموده اند:
كُلُّ مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ فَلَنَا مِثْلَهُ ، إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ الزِوَاجِ.
اما موارد تفویض در امر دین - چنانکه در روایت عيون(2) از حضرت رضا علیه السلام نقل شده و از تلفيق آن روایت با روایات کافی و دیگر منابع به دست می آید - چیزهایی که خداوند متعال به حرمت یا حِلیت یا وجوب آن حکم فرموده و منسوخ نشده باشد، هیچگاه پیغمبر اکرم برخلاف آن نگوید؛ هرگز حرام خداوند را حلال و حلال خدا را حرام ننماید، در ترک واجب خدایی رخصت ندهد و تابع و تسلیم فرمان خداوند باشد. این کلام پروردگار در قرآن کریم است که درباره آن حضرت می فرماید:
«إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ»؛(3)
من (از چیزی و کسی پیروی نمی کنم، مگر وحی شده باشد (و احکام خدا را ابلاغ می کنم).
«وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ*إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»؛(4)
از روی هوا و هوس، سخن نگوید و چیزی نگوید)، مگر آن که وحی الهی باشد.
اما چیزهایی که خداوند حکم آن را معین نفرموده به حبیب خود، که او را تربیت و تکمیل فرموده و افضل و اشرف و اكمل كل مخلوقات خود قرار داده و
ص: 325
امین اسرار خود و عالِم به مصالح و مفاسد تمام امور فردی و اجتماعی ساخته، وحی می فرماید که حكم آن را صادر فرماید و در قرآن ، به امت دستور می دهد:
«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(1)
هر دستوری پیامبر برایتان آورد بگیرید و از هرچه نهی کرد دست بردارید.
پس پیغمبر اکرم چیزهایی را واجب و چیزهایی را حرام می فرماید، مانند آنکه خداوند ده رکعت نماز را واجب فرموده بود و پیغمبر نیز هفت رکعت بر آن افزود؛ در نتیجه ، نماز واجب، هفده رکعت شد که ترک آن، بدون عذر شرعی، حرام است.(2)
نیز خداوند فقط شراب را در قرآن حرام فرموده بود، ولی پیغمبر همه مسكرات را حرام کرد و حرام پیغمبر نیز مانند حرام خدایی ممنوع شد.(3)
هم چنین، خداوند در قرآن به زکات امر فرموده و پیغمبر آن را در نُه چیز قرار داده و غیر آن را بخشیده؛ چنان که از عبارات صریح روایات زکات معلوم است.(4)
نیز پیغمبر به چیزهایی امر فرموده، بدون آنکه آنها را واجب فرماید، و از چیزهایی نهی فرموده، بدون آن که آنها را حرام کند. مثلاً پیغمبر نوافل يوميه را دو برابر نمازهای واجب یومیه قرار داده است.(5) پس نماز واجب هفده رکعت و نوافل آن 34 رکعت است.
ص: 326
روزۀ واجب همان یک ماه رمضان است، ولی پیغمبر ما روزه دو ماه را مستحب قرار داده: یکی، ماه شعبان و دیگر در ماهی سه روز پس در ده ماو غیراز ماه رمضان و شعبان جمعاً سی روز می شود.(1)
ایشان برای جد شخص متوفی سهمی در ارث قرار داده؛(2) و غیر این موارد هم که به فرموده ایشان مقرر گشته زیاد است.(3) ائمه هدی علیهم السلام نیز نسبت به احکام پیغمبر، مانند پیغمبرند نسبت به احکام پروردگار.(4)
پس اگر خداوند و پیغمبر در چیزی به وجوب یا حرمت یا حليت حكم نفرموده و درباره آن تضييق ننموده اند؛ یعنی حکم کاملاً محدود و معین در وجوب یا حرمت آن صادر نکرده اند، ائمه هدی علیهم السلام ، به امر پروردگار و فرمان حضرت رسول ، می توانند در مورد آن به طور الزام یا غیرالزام امر و نهی کنند. خداوند هم اطاعت آنان را مانند اطاعت خود و رسول واجب کرده؛ چنان که در قرآن کریم فرموده است:
«أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».(5)
می دانیم که از قطعیات مذهب شیعه و بیان صریح روایات متواتر است که
«أولى الأمر» ائمه هدایتگر شیعیان اند.(6)
ص: 327
علاوه بر این، خودشان در بسیاری از روایات صحیح فرموده اند که ما با پیغمبر در فضایل و مناقب شرکت داریم، مگر در موارد خاصی که به دلیل قطعی، اختصاص آن به پیغمبر ثابت شود.
وانگهی، در خصوص تفویض - چنان که گذشت . در بسیاری از روایات صحیح و معتبر که شک و شبهه ای در آن نیست، فرموده اند:
مَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَدْ فُوِّضَ إِلَيْنَا:(1)
آن چه به پیغمبر تفويض شده به ما نیز تفويض شده است. بنابراین قاعده این است که هر شخص متمسک به قرآن و عترت، باید هر مطلبی که از قرآن و کلمات صریحه پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام به دلیل شرعی ثابت شد را قبول کند و رد ننماید و اگر اشکالی در نظر او آمد، مراجعه به داناتراز خودنماید، و از خداوند بخواهد تا رفع اشکال شود و اگر نشد تسلیم فرمان معصوم علیهم السلام باشد و در مقام فحص و بحث باشد تا رفع اشکال گردد.
چه بسیار اشکالاتی برای افرادی بوده، که بعد از یادگیری، رفع شده است، پس کسی نمی تواند به اشکالی که توان رفع آن را ندارد، منکر آن مطلب شود.
اما درباره ادعایی که نویسنده مذکور در کتاب خود طرح کرده و گفته است: « روایات متواتره می گوید امور خلق و رزق و جهان به رسول و امام واگذار نشده ، بلکه فقط امر دین واگذار شده»، لازم است یادآور شویم:
اولاً، تواتری در بین نیست و در چند روایت - که به پنج عدد هم نمی رسد - فقط امر خلق و رزق را نفی فرموده اند، ولی ذکری از «جهان» در روایات نیست.
ثانياً، در اکثر روایاتی که اصل تفويض را اثبات می فرماید، تفويض در امر
ص: 328
دین» مقصود است،(1) اما سه روایت هست که تفویض در امر خلق را اثبات می فرماید،(2) که البته ممکن است در آن ها نیز مراد از «تفويض در امر خلق» امور مربوط به دین مردم باشد.
ثالثاً، مراد از «تفويض در امر خلق و رزق» که در روایات نفی شده،(3) آن است که پروردگار، خلقت جهان و جهانیان و كل مخلوقات و روزی آن ها را به پیغمبر و امام واگذار کند، به طوری که خود از سلطنت و خالقیت ورازقيت برکنار شود، یا در این شئون شریک دیگران باشد.
شکی نیست که اعتقاد به این قِسم تفویض کفر است و کاملا با آن چه ما در مورد ولایت تکوینی معتقديم مغایرت دارد، معنای ولایت تکوینی که ما می گوییم آن است که خداوند به تمام مخلوقات ، که خودش آنها را خلق فرموده و قیوم و روزی ده آنهاست، امر فرموده تحت فرمان پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام باشند. به عبارت دیگر، خداوند همه مخلوقات را مُسخر فرمان آنان قرار داده است.
اگر هم امر خلق و رزق به پیغمبر و امام نسبت داده شود، از دیدگاه ما، به معنای تفویض نیست، بلکه به اذن پروردگار و به امر او و با حفظ سلطنت و خالقیت و رازقیت اوست؛ چنان که در گفتارهای گذشته مشروحاً بیان شد.
معجزات پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام دو قسم بوده است: یکی آنکه، در وقت
ص: 329
اعجاز، نماز می خواندند یا دعا می کردند، خداوند نیز اجابت می فرمود و درخواست آنان را لطف می کرد. فاعل این معجزات، که به دست با کفایت آنان جاری گشته، خداست.
قسم دوم آنکه، بدون نماز و دعا، با استفاده از آن قدرت و توانی که خداوند به آنان مرحمت فرموده و اراده نافذی که در ممکنات به ایشان عنایت کرده، به اذن پروردگار، اراده خود را اعمال می فرمودند.
مثلاً، از ماده ای به صورت حیوان، جانوری خلق می کردند که با خوردن دشمن ایشان روزی اش را از آن بزرگواران دریافت می کرد؛ چنان که در قضیه شیرو پرده گذشت.
این قِسم دوم از معجزات که در آنها پیغمبر خاتم و ائمه هدی علیهم السلام به اذن پروردگار اعمال اراده فرموده اند- و شاید در بیش از هزار مورد واقع شده است - هرگز برخلاف قرآن نیست؛ زیرا آیاتی که خداوند در آن ها می فرماید: ما آتش نمرود را برای حضرت ابراهیم سرد و سلامت کردیم،(1) عصای حضرت موسی را اژدها کردیم،(2) کوهها را مُسخر داوود قرار دادیم،(3) ناقه را برای حضرت صالح از کوه خارج کردیم(4) و امثال این معجزات، که برای حضرات انبیا و مرسلین - صلوات الله عليهم أجمعين - واقع شده است، با این قسم معجزات پیامبر خاتم و اوصیای آن حضرت که اشرف وافضل واعلم واقدر كل مخلوقات اند یکسان نیست.
چگونه اهل خرد می توانند، با استناد به اینگونه آیات مربوط به پیغمبران گذشته، عجز پیغمبر خاتم و ائمه هدی را ثابت کنند؟!
ص: 330
چگونه با این نحوه استدلال می توان حکم کرد که پیغمبر و ائمه هدی نمی توانند به نحوی خارق العاده در اشیا اعمال اراده کنند و قدرت این کارهای شگفت را ندارند؟!
آیا نمی تواند تمیز دهد که اثبات این الطاف و نعمات الهی نسبت به حضرت ابراهیم و موسی و داوود و صالح علیه السلام چگونه نفی می کند که خداوند الطاف و نعمات و تفضلات بیشتر به اشرف وافضل نداده؟!
چقدر جاهل است آن کسی که به این آیات بخواهد عجز پیغمبر خاتم و ائمه هدی را اثبات نمايد «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ».(1)
بالجمله، در آیات شریفه قرآن، مانند آیه«فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (2) و آیات مربوط به حضرت عیسی،(3) لفظ «خالق» بر مخلوق اطلاق شده است. بنابراین، در بین خلق نیز خالق هایی هستند، مانند عیسی و سامری؛ چنانکه گذشت.
پس اگر خلق چیزی از چیز دیگر یا احیای مرده ای را به اذن پروردگار به مخلوقی نسبت دهیم، کفر و شرک و غلونیست، بلکه به دلیل آیات قرآن و روایات، جایز است.
برای مثال، در روایاتِ خلقت انسان در رحِم، آمده است که خداوند دو ملک خلاق را به رحم مادر می فرستد؛ و آن دو آن چه خداوند متعال بخواهد در رحمها خلق می کنند. از آن جمله، صاحب کتاب شریف کافی به سند صحیح از زراره از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
چون خداوند می خواهد انسانی در رحم بیافریند،... ثُمَّ یَبعَثُ اللَّهِ مَلَکَینِ خَلَّاقَینِ یَخلُقانِ فِی الْأَرْحَامِ مَا یَشَاءُ اللَّهُ (خداوند دو ملک خلاق را
ص: 331
به سوی رحم می فرستد که خلق می کنند آن چه را خدا بخواهد). پس، در آن روح زندگی و بقا می دهند و به اذن پروردگار، برای او چشم و گوش و اعضا و جوارح درست می کنند. پس خداوند به آن دو ملک وحی می فرماید: مقدرات مرا برای او بنویسید.(1)
در خبری دیگر، که علما اتفاق نظر دارند صحیح است، حضرت امام باقر علیه السلام فرمود:
چون نطفه چهل روز در رحم قرار گرفت و چهل روز دیگر عَلَقه (خون بسته) شد و بعد از چهل روز مُضغه (مانند گوشت کوبیده) گشت،ثُمَّ یَبعَثُ اللَّهِ مَلَکَینِ خَلَّاقَینِ فَيُقالُ لَهُمَا: أُخلُقا كَمَا يُرِيدُ اللهُ؛ خدا دو ملک خلاق را می فرستد که به آنان گفته می شود: خلق کنید آن چه را خداوند بخواهد، نر يا ماده، صورت او را نیز بکشید و اجل و روزی او را بنویسید.(2)
همین مفاد، در روایت صحیح دیگر، از امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ازحضرت باقر نقل شده و در روایات دیگر هم مذکور است.(3)
چون با عنایت به عبارات صریح آیات قرآن و روایات صحیح و معتبر دریافتیم که نسبت دادنِ خلقت في الجمله به پیغمبر و ملائکه صحیح است، این موضوع نسبت به ملک و بشر فرق ندارد؛ اگر چه، در نظر اشخاص دور از حقایق، این نسبت به ملائکه نزدیک تر نماید و آسان تر قبولش کنند، ولی اگر آن
ص: 332
را به پیغمبریا امام نسبت دهیم، فریاد تکفیر سردهند.
در پاسخ این اشخاص باید گفت که، بین علمای شیعه، اختلافی نیست که پیغمبران و ائمه هدی علیهم السلام از تمام ملائکه افضل اند؛ و چند نفر بر این موضوع ادعای اجماع فرموده اند و روایات در اثبات آن از حد تواتر بیشتراست. حتی در بسیاری از روایات آمده است که ملائکه مقربین از نور امیرالمؤمنین - صلوات الله و سلامه عليه - خلق شده اند.
بنابراین، چگونه نسبت خلق و احيا به حضرت عیسی و ملائکه جایزو منکرش كافر است . چون انکار آن به معنای تکذیب مسلمات دین و خداست - ولی اگر آن را به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت بدهیم، کفر خواهد آمد؟! حال آن که ثابت گشته است حضرت امیر علیه السلام ، از هرجهت، از ملائکه و انبیای گذشته افضل واشرف واعلم است.(1)
چگونه عقل حکم می کند که نسبت فضیلتی و شرافتی و کمالی به مفضول درست باشد، ولی همان نسبت به شخص افضل باطل و کفر باشد؟!«تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَىٰ»(2)
بلی، اگر کسی که این را به مخلوقی نسبت می دهد . چه آن مخلوق از نوع
ص: 333
بشر و پیغمبر و امام باشد، چه از جنس ملائکه - بگوید به قدرت ذاتی خود و مستقلا و بدون احتیاج به قدرت و احسان و اذن خدا خلق و احیا می کنند، این گفته کفر و شرک است. اما اگر بگوید پیغمبر و امام یک چیز را از چیزی دیگر به قدرت و اذن پروردگار و بدون استقلال خلق می کنند، صحیح گفته؛ و همین طور است کلام در رازقيت؛ چنان که شرح آن گذشت.
ص: 334
در این فصل، چند دلیل علیل را که نویسنده مزبور از باب توهم، برای نفی ولایت تکوینی پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام، به آنها استدلال کرده است را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.
*دلیل «تَحَيز» و چگونگی حضور هم زمان یکی از ائمه در چند مکان (1)
توضیح «دلیل تخیز» به طور خلاصه، چنین است: پیغمبر و امام دارای جسم اند و هر جسمی به مکان محتاج است. پس، در آنِ واحد، ممکن نیست در دو مکان باشند؛ چه رسد به مکان های بیشتر. به عبارت دیگر، چون در مکانی قرار گیرند، از مکان های دیگر غایب خواهند بود. کسی که از غیر مکان خود غایب است، چگونه قیم و ولی و سرپرست و حافظ تمام امکنه وموجودات باشد ؟! کسی که خود به مکان محتاج است، چگونه قيوم مکان می شود؟!
اما پاسخ ما: البته، بدن مقدس پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام جسم و مخلوق و محدود و حادث است و قدیم و ازلی و مجرد نیست، در مکانی معین جای می گیرد و قیوم مخلوقات نیست؛ لیکن، جسم مقدس و مطهر آنان از سنخ سایر اجسام دنیوی
ص: 335
نیست که مرکب و ممزوج باشد از طیب و خبیث، عليين و سجین(1) و خیر و شر؛ بلکه، بدن مطهر آنان طيب خالص است و از عليين خلق شده و جهت شرو خباثت در ایشان نیست. این موضوع از مفاهیم واضح اخبار طینت است که تعداد آنها متجاوز از صد روایت است .(2)
ارواح شیعیان نیز از باقیمانده طینت ابدان پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام خلق شده است، ممکن است شیعه عالم عامل به حدی از کمال برسد که بدن خود را در مکانی بگذارد و روحش را در مکان های دیگر سیردهد؛ به عبارتی، خواب اختیاری داشته باشد. همچنانکه در خواب غیراختیاری نیز بدن در میان رختخواب خوابیده، ولی روح از بدن خارج می شود و در همین فضا و زمین سیر می کند.
نقل است که آن چه جنیان و شیاطین در این سیر به او نمایش دهند، اَضغاث و اباطیل و آن چه ملائکه به او نمایش دهند، خواب های راست و درست است؛ یعنی همان رؤیاهای صادقه ای که در روایات ، آن را جزئی از هفتاد جزء نبوت محسوب فرموده اند.(3)
ص: 336
ارواح اکثر مردم پایبند بدن های آنان است که در قید و زنجیر جسد محبوس اند، ولی بعضی از افراد علما، که به درجات عالی کمالات رسیده اند، بدن هایشان تابع روح آنان است و در حجاب بدن محبوس نیستند.
به طریق اولی، پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام نیز در حجاب غفلت و جهالت نیستند و ابدان پاکیزه ایشان تابع اراده و ارواح مقدس ایشان است.
پس ممکن است بدن مقدس آنان در جایی قرار گیرد و روح پاکیزه آنان، از اثر لطف و احسان پروردگار و تعلیم ایزد متعال - چون مخزن اسرار وعلوم پروردگارند - هرجا بخواهد، سیر کند. امام سجاد علیهم السلام به آن مرد یمنی فرمود:
من در مدينه کسی را می شناسم که از وقتی تو نزد ما آمدی، چهارده (هزارا عالم را سپر کرده، بی آن که از جای خود حرکت کند -و مراد ایشان خودش بود -.(1)
ارواح این بزرگواران قادرند که اگر بخواهند، بدن خود را نیز همراه خود ببرند؛ چنان که امام جواد علیه السلام به یک چشم برهم زدن، از مدینه به خراسان تشریف آوردند.(2)
نیز حضرت سجاد علیه السلام که در کوفه اسیر دست بنی امیه بود، در روز سوم عاشورا، برای دفن شهدا به کربلا آمد.(3)
ایشان می توانند به صورتی مانند بدن خود یا به هر صورت خوبی که بخواهند،
ص: 337
متمثل شوند. چون علم و قدرت آنان از علم و قدرت خداوند است، به هرکاری و به هرچیزی دانا و توانایند و به نور مقدس علم، که واجد آن اند، تمام موجودات و گذشته و آینده را می بینند و چیزی از آنان غایب نیست. برای چشم مقدس آنان که به عبارت «عَينُ اللهِ النَّاظِرَةِ فِي خَلقِهِ »(1) وصف شده اند، حجابی نخواهد بود.
خداوند کریم، که خالق تمام مخلوقات و قیوم آن هاست و حدوث و بقای کل موجودات به خواست و اراده اوست، تمام خلایق را الزام کرده است که مطيع و فرمان بردار آنان باشند. خداوند برای خاطر آن ها مخلوقات را خلق فرموده، به برکت وجود مقدس آنان خلق خود را روزی می دهد و روزی خلق خود را به دست با کفایت آنان جاری می فرماید.(2) وی آنان را، در عالم باطن، واسطه فیوضات خود قرار داده است. هیچیک از این امور مانع عقلی ندارد و ادله معتبری نیز آن را اثبات می کند، چنان که این جانب در کتاب مقام قرآن و عترت مطلب را شرح داده ام.(3)
بعضی گفته اند که معنای اطلاق «بابُ الله» و «سَبِيلُ الله» بر آنان نیز همین است که هرچه از جانب خدا می آید، از این باب است؛ و هرکس هرچه می خواهد، باید از این راه وارد شود.(4)
هم چنین واضح است که اعتقاد به این امور، در هیچ مرحله ای، تشبيه خالق به مخلوق نخواهد بود؛ زیرا صفات حاکی از کمال مخلوق ذاتی مخلوق نیست و
ص: 338
صِرفاً بخشش خدایی است.
شیخ حُر عاملی نقل کرده است که عبدالله بن یحیای کاهلی، در میان صحرا، گرفتار درنده ای شد. پس، به دستور امام صادق علیه السلام، دعایی خواند که آن درنده رفت و متعرض او نشد. چون قضیه را در کوفه برای پسر عموی خود نقل کرد و دعا را برای او خواند، وی گفت: من شهادت می دهم که امام صادق علیه السلام امام مفترض الطاعة (واجب الاطاعة) است؛ و شیعه شد. و هنگامی که به محضر مقدس امام صادق علیه السلام رسید و قضیه را گزارش داد، حضرت فرمود:
أَ تَرَانِي لَمْ أُشْهِدُكُمْ ؟ بِئْسَ مَا رَأَيْتَ ! إِنَّ لِي مَعَ کل وَلِيُّ أَذِنَا سَامِعَةً وَ عَيْناً نَاظَرْتُ وَ لِسَاناً نَاطِقَةُ . ثُمَّ قَالَ : يَا عَبْدَ اللَّهِ ، أَنَا وَ اللَّهِ صَرَفَهُ عَنْكُمَا ؛(1)
آیا گمان می کنی که من (شما) را ندیدم؟! بد گمانی کردی ! ما، با هر فردی از دوستان خودمان ، گوش شنوا و چشم بینا و زبان گویایی داریم
(من همه دوستان را می بینم و کلمات آنان را می شنوم و می توانم با آنان تکلم کنم). به خدا قسم، من آن درنده را از شما دور کردم.
آنگاه ، امام علیه السلام بیان نشانه هایی برای اثبات گفته خود شروع فرمود.
و در کمال الدین صدوق رحمه الله به نقل از حسن بن وجناء نصیبی در جریان
تشرفش خدمت حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف حضرت فرمودند:
یا حسن أتراك خفيت علي والله ما بين وقت في حجك إلا و أنا معک فيه ثم جعل يعد على أوقاتي ....(2)
ص: 339
نیز نقل کرده اند که امیر المومنین علیه السلام فرمود:
وَ لَا مُؤْمِنُ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ فِي مَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ إِلَّا نَحْنُ مَعَ؛(1)
ای رمیله در مشرق و مغرب زمین، هیچ مؤمنی نیست، مگر آن که ما با او هستیم (و از ما پنهان نیست).
در کتاب بصائر با سند از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمود:
لَيْسَ يَغِيبُ عَنَّا مُؤْمِنُ فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وَ لَا فِي غَرْبِهَا.(2)
این چهار روایت با روایات بسیاری مطابق است؛ از آن جمله، روایاتی که حاکی است امام ما بين مشرق و مغرب را می بیند و شاهد خلق است ؛(3) روایاتی که به دلالت آنها همه دنیا، در مقابل امام، مانند نصف گردو یا مانند ظرف غذایی است که در مقابل انسان قرار می دهند؛(4) روایاتی که ائمه در آن می فرمایند: ما تمام خلايق را می بینیم؛ چنان که گویی در کف دست خود نظر می کنیم؛(5) و غیر این روایات ، که هم در این کتاب(6) به آن اشاره شد، هم در
ص: 340
رسالة علم غیب(1) مشروحاً بیان شده است.
گفتنی است که، در حدیث کاهلی، این موضوع که امام می فرماید: «من آن درنده را دور کردم» با دعای خود عبدالله در اول روایت منافات ندارد؛ زیرا او دعا کرده و از خداوند خواسته و پروردگار نیز به امام اذن داده است که درنده را دور فرماید. این اعتقاد ما درباره ائمه هداست که در کلام الهی چنین بیان گردیده است:
« عِبَادٌ مُكْرَمُونَ*لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»؛(2)
ایشان اند که مخاطبان این آیه اند:«وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»؛(3)
اعتقاد به این مقامات و فضایل هرگز با عقیدہ توحید منافات ندارد که کسی منکر آن شود و باید بترسد از آنکه مانند شیطان گردد؛ چون شیطان می خواست توحید به خرج دهد برای آدم که انوار مقدسه پیغمبران و ائمه هدى علیهم السلام در صلب او بود و سجده نکرد، پس ملعون و متروک شد.
در اخبار بسیاری که همه صحیح و با اعتبار است ائمه هدی علیهم السلام فرمودند ما را بنده و مخلوق بدانید، و در فضائل و شئونات ما آن چه خواهید بگوئید که هرچه بگویید به حقیقت و كنه آن هرگز نخواهید رسید و این روایات اجازه و امضاست برای آن چه بگویند، مگر آن چه را که به دلیل منع فرمودند؛(4) از آن جمله، در روایت
ص: 341
اَربعمائه فرموده اند:
إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوِّ فِينَا . قُولُوا إِنَّا عبید مَرْبُوبُونَ وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ؛(1)
بترسید از آن که دربارۀ ما غلو کنید. ما را بنده و مخلوق بدانید؛ آن گاه،آن چه می خواهید در فضیلت ما بگوييد.
از این روایات شریف، استفاده می شود که «غلو» انکار بندگی و مخلوقیت
آنان است.
در احتجاج طبرسی و تفسیر امام عسکری علیه السلام از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةُ ، ثُمَّ قُولُوا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا...؛(2)
درباره ما از مقام عبودیت و بندگی تجاوز نکنید (ما را بنده و مخلوق بدانید)، سپس هرچه می خواهید، بگویید؛ هرگز به کنه مقام ما نخواهید رسید. مانند نصارا غلو نکنید که من از غلوکنندگان بیزارم.
در کتاب بصائرالدرجات صفار، نقل شده است که حضرت امام صادق علیه السلام فرمود:
ما را مخلوق قرار دهید؛ آنگاه هرچه می خواهید در فضیلت ما بگوييد. هرگز به نهایت آن نخواهید رسید.(3)
ص: 342
در حدیث دیگر، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
منم بنده خدا و خلیفه پروردگار، در میان بندگان. ما را پروردگار قرار ندهید و هرچه می خواهید در فضیلت ما بگویید که هرگز به کنه فضایل ما و نهایت آن نخواهید رسید.(1)
در حدیث دیگر نیز فرمود:
من بنده ای از بندگان خداوندم. ما را پروردگار نخوانید و هرچه می خواهید در فضیلت و شرافت ما بگویید که هرگز به کنه فضیلت ما وآن چه خداوند به ما داده نخواهید رسید .(2)
صاحب کتاب کافی نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود:
رسول الله صل الله و علیه وآله در وقت وفات، هزار باب از علم برای حضرت امیرالمؤمنین باز کرد که از هر بابی هزار باب علم گشوده می شد؛ و این هزار هزار باب می شود. راوی عرض کرد: فدایت شوم! این هزار هزار باب برای شیعیان شما ظاهر شده؟ فرمود: از این هزار هزار، یک یا دو باب ظاهر شده است.
عرض کرد: پس، از فضایل شما هم فقط یک یا دو باب روایت شده ؟ فرمود: چقدر اميد داريد! نقل نمی کنید فضایل ما را (و به شما نمی رسد)، مگر به اندازه یک آلف مستقیم.(3)
ص: 343
پس ممکن است، بنابر اجازه ای که داده اند، بگوییم: پیغمبر و امام، هروقت وهرجا که بخواهند، با همین بدنِ ظاهر می توانند حاضر شوند.
در گفتارهای گذشته، در حکایت آصف بن برخيا، معلوم گشت که علم و قدرت او نسبت به ائمه هدی علیه السلام مانند قطره بود نسبت به دریا. نیز، ثابت شد که ائمه از پیغمبران گذشته افضل اند، چه رسد به اوصیای آنان؛ و بدیهی است کسی که افضل است باید داناتر و تواناتر باشد.
حال، می گوییم کسی که می تواند تخت بلقیس را از آن مسافت بسیار، در مدتی کمتر از یک چشم برهم گذاشتن، حاضر کند، مسلماً قادر است بدن خودیا دیگری را نیز در هرجا که بخواهد حاضر کند. لذا، امام حسین علیه السلام أصبغ را در یک آن به مسجد کوفه آورد و قضایای گذشته را به او نمایش داد،(1) و حضرت امیر علیه السلام که در کوفه بود، دست مبارک را دراز کرد و ریش معاویه را کند و او را از تخت به زمین انداخت.(2) در جای دیگر، نقل کرده اند که از کوه های شام برف آورد.(3)
از این بابت، مرده و زنده آنان یکسان است و این مطلب از روایات و زیارات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام کاملا روشن می شود.(4)
ص: 344
علامه مجلسی که مرآتِ ذَوي العقول است، در کتاب مرآة العقول ( شرح کافی در باب نهی از مشرف شدن بر قبر پیغمبر، می فرماید:
بدان که در اخبار مستفیضه وارد شده است که پیغمبر و ائمه هدی علیه السلام بلکه سایر پیغمبران ، بعد از وفات و انتقال ظاهری از خانه دنیا به خانه آخرت، حالاتی عجیب و غریب دارند که سایر خلق ندارند؛ مانند حرام بودن گوشت بدن آنان بر زمین(1) و این که آنان اموات خودشان و دیگران را احیا می کنند. من در کتاب بزرگ (بحارالانوار)(2) اخبار بسیاری برای اثبات این موضوع نقل کرده ام و شک و شبهه ای در این نیست، بلکه تأمل و شبهه در این است که آیا این حالات عجیب و غریب برای اجساد اصلی آنان است یا برای اجساد مثالی شان .(3)
ظاهر کلمات اکثر دانشمندان شیعه این است که این حالات غريبه برای اجساد اصلی آنان است. دلیل عقلی و نقلی هم بر نفی آن نداریم، بلکه بسیاری از اخبار صحیح و معتبر دلیل بر اثبات آن است.
شیخ مفید در کتاب مقالات فرموده:
اما احوال «پیغمبر و ائمه هدی» بعد از وفات چنین است که اجساد پاکیزه آنها به سوی بهشت منتقل می شود و با همین اجسام و ارواح در بهشت زنده و به نعمات الهی متنعم اند...، احوال شیعیان بر آنان مخفی
ص: 345
نیست و کلمات مردم را از دور و نزدیک می فهمند و می شنوند....
این است مذهب تمام فقهای امامیه و مذهب متحملين آثار و علوم اهل بیت. متکلمین آنان نیز مخالفت نکرده اند.(1)
کلام علامه کراجکی هم در کتاب کنزالفوائد(2) نظیر کلام مفید است که علامه مجلسی آن را در مرآة ، بعد از کلمات شیخ مفید، نقل فرموده است.(3)
در کتاب مقام قرآن و عترت نیز این موضوع کاملا اثبات شده است که پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام چه در خانه دنیا باشند و چه در خانه آخرت، به همه مخلوقات دانا و بینا و توانایند.(4)
باز، به حکم عمومیت اِذنی که داده و فرموده اند: «ما را مخلوق بدانید، سپس هرچه می خواهید در فضایل و شئون ما بگویید که هرگز به نهایت آن نخواهید رسید» می گوییم: برای پیغمبر و امام ممکن است که در یک زمان در مکان های متعدد حاضر گردند؛ چنان که اخبار بسیاری در این موضوع وارد شده است، امتناع عقلی نیز ندارد و کفری لازم نمی آید.
پس اگر چندین هزار نفر در دریا و صحرا، هم زمان به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف استغاثه کنند، ممکن است نزد همه حاضر شود و از همه دستگیری فرماید؛ چنان که در ادعیه مربوط به این معنا آمده است.(5)
ص: 346
نیز می گویند که حضرت امیر در یک شب، تا صبح، در چهل مکان مختلف بود.(1) با توجه به آن چه گفتیم، اگر این حديث «صحيح» اصطلاحی هم نباشد، تکذیب آن جایز نیست.
در اخبار بسیاری آمده است که امیرالمؤمنین همراه با پیغمبر و ائمه علیهم السلام در وقت احتضار شیعیان خود بر بالین آنان حاضر می شوند و آنها را به رحمت الهی بشارت می دهند. در این خصوص، شیخ بزرگوار کلینی در کتاب کافی، باب آن چه مؤمن و کافر در وقت مرگ مشاهده می کنند، شانزده روایت صحیح و معتبر نقل فرموده است.(2)
از آن جمله، به روایت ابوبصیر، امام صادق علیه السلام می فرماید:
در وقت مرگ ، رسول الله و کسی که خدا بخواهد (امام) نزد محتضر می آید. رسول خدا طرف راست و دیگری طرف چپ می نشیند. پس پیغمبر به او می فرماید آن چه از نعمت های بهشتی که امیدوار بودی به تو می رسد و از آن چه می ترسیدی، در امن و امان خواهی بود.(3)
در روایت دیگر، امام صادق علیه السلام فرمود:
وقت احتضار مؤمن ، حضرت رسول و امیرالمؤمنین و جبرئیل و ملک الموت نزد او حاضر می شوند. امیرالمؤمنین نزدیک او می آید و عرض می کند: یا رسول الله ، این دوست ما اهل بیت است، پس او را دوست بدار. پیغمبر نیز به جبرئیل می فرماید این دوست خدا و رسول واهل بیت رسول است، او را دوست بدار. پس جبرئیل به ملک الموت
ص: 347
می فرماید: این دوست خدا و رسول و اهل بیت است، او را دوست داشته باش و با او مدارا نما. ملک الموت نزدیک او می آید و می فرماید: ای بنده خدا، از آتش جهنم آزاد شدی. در دنیا، به عصمت کبرای حق متمسک بودی ؟ خداوند او را توفیق می دهد و می گوید: بلی. ملک الموت می گوید: آن چه بود؟ عرض می کند: ولایت علی بن ابی طالب است. پس می گوید: راست گفتی ... و در وقت احتضار كافر نیز حضرت رسول و امیرالمؤمنین و جبرئیل و ملک الموت حاضر می شوند.(1)
در ادامه، امام علیه السلام عکس آن چه برای مؤمن فرموده برای کافر می فرماید. در روایت دیگر، امام صادق علیه السلام فرمود:
أَتَاهُ نَبِيُّ اللَّهِ وَ أَتَاهُ عَلِيُّ وَ أَتَاهُ جِبْرِيلَ ؛(2)
پیغمبر خدا و امیرالمؤمنین و جبرئیل و ملک الموت نزد مؤمن وقت احتضار می آیند.
علامۀ مجلسی نیز در بحارالأنواره روایت برای این موضوع نقل فرموده است.(3)
از آن جمله، ثقه جلیل القدر عیاشی از ابوحمزه ثمالی از حضرت امام
باقر علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
إِذَا كَانَ ذَلِكَ ، أَتَاهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِيُّ مَعَهُ يَقْعُدُ عِنْدَ رَأْسِهِ ؛(4)
وقت احتضار مؤمن، رسول الله با امیرالمؤمنین می آیند و نزد او می نشینند.
ص: 348
حدیث دیگر روایت صحیح علی بن ابراهیم قمی است که از امام صادق علیه السلام
چنین نقل کرده:
هیچ فردی از دوستان ما نیست که دشمن دشمنان ما باشد، مگر آن که در وقت مرگ او، حضرت رسول و امیرالمؤمنین و حضرت مجتبی و حضرت سیدالشهدا - صلوات الله وسلامه عليهم - نزد او حاضر می شوند و او را بشارت می دهند. اما اگر میت دوست ما نباشد، اسباب ناراحتی و عذاب او را فراهم می کنند. دلیل این سخن کلام شريف اميرالمؤمنين ععلیه السلام به حارث همدانی است:(1)
یا حَارِ هَمدانَ مَن يَمُت يَرَني مِن مُؤمِنٍ أو مُنَافِقٍ قُبُلاً(2)
برقی، در کتاب محاسن، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
در وقت مرگ، مؤمن آن دو نفر را می بیند. راوی عرض کرد: فدایت شوم!آن دو نفر کیستند؟ فرمود: حضرت رسول و امیرالمؤمنین - صلوات الله عليهما و على آلهما -. عرض کرد: کلامی هم می فرمایند؟ فرمود: در آن هنگام، بر مؤمن وارد می شوند. پس حضرت رسول در نزد مؤمن می نشیند وعلی بن ابی طالب در طرف دیگر؛ و هر دو او را بشارت می دهند.(3)
این روایت را صاحب کافی نیز نقل فرموده است.(4)
ص: 349
در این روایت، از این که اول فرض دیدن را طرح کرده و بعد هم درباره ورود سخن گفته اند، معلوم می شود که این رؤیت همراه با ورود است.
صاحب کافی در روایت سَدير صیرفی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
حضرت رسول، امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن، حسین و سایر ائمه هدی علیهم السلام در حال احتضار مؤمن، نزد او حاضر می شوند.(1)
صاحب کتاب شریف مناقب ، در فصل اخبارات غیبی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، از جناب ابوعلی بن راشد - که از ثقات و وکلای امام جواد و امام هادی علیهم السلام بوده - نقل کرده است که اهل نیشابور توسط وکیلشان، مال ها و امانت های بسیاری را به سوی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرستادند که از آن جمله، مال شطيطه همان پیرزن نیشابوری بود.(2) چون وكيل ادای امانت کرد و حضرت خصوصیات اموال را برای او شرح داد، هنوز نامه سؤالات مردم را تحویل نداده ، امام به او فرمود:
ما جواب مسائل تو را در ذیل ورقه مسائل خود آنان ثبت کردیم ! آن گاه، یک درهم شطيطه و پارچه او را قبول کرد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان. این کیسه پول که چهل درهم در آن است و این پارچه کفن را به او بده. از روزی که به نیشابور وارد می شوی، شطیطه تا نوزده روز دیگر زنده خواهد بود. از این چهل درهم، شانزده درهم مخارج خودش می شود، باقی را برای صدقه قرار دهد و آن چه می خواهد که بعد از خودش صرف شود. من در وقت نماز نزد او حاضر می شوم و بر او نماز میت می خوانم.
راوی می گوید: چنان که فرموده بود، واقع شد و امام برای نماز او حضور
ص: 350
یافت. بعد از اتمام امورِ تجھیز او، حضرت تشریف بردند و به من فرمودند: سلام مرا به شیعیان برسان. به آنان ابلاغ کن که هرجا باشید، ما به طورحتم نزد جنازه های شما حاضر می شویم.(1)
در کتاب بصائر الدرجات پانزده روایت در اثبات توانایی ائمه هدی علیهم السلام بر سیر کردن به هرجا که بخواهند نقل شده است.(2) از آن جمله، کلام امام سجاد علیه السلام به آن مُنجم است که فرمود:
آیا نمی خواهی تو را به شخصی راهنمایی کنم که از زمان ورود تو برما تا حال، چهارده عالم (جهان) را سیر کرده که هر جهانی سه برابر دنیاست، درحالی که تو از جای خود حرکت نکرده ای ؟ منجم عرض کرد: آن شخص کیست ؟ فرمود: منم! اگر هم بخواهی، دربارۀ آن چه خوردی وذخیره کردی به تو خبر می دهم.(3)
روایات در این موضوع بسیار است و این گفتار مختصر گنجایش شواهد بیشتر را ندارد.(4) در روایات مذکور، ائمه هدی علیهم السلام برای اثبات این موضوع به چند آیه کریمه قرآن استدلال فرموده اند. از آن جمله، این آیه شریفه است:(5)
ص: 351
«الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ*لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا »؛(1)
کسانی که ایمان بیاورند و تقوا داشته باشند، بشارت در زندگی دنیا برای
آنان است.
مراد از این آیه بشارت پیغمبر و ائمه هداست؛ چنان که از روایات موافق با قرآن نیز استفاده می شود.
پس، آمدن و حاضر شدن پیغمبر و امام در حال احتضار، مستفاد از قرآن و روایات بسیار است و ما، به دستور پیغمبر، باید به قرآن و عترت پاکیزه آن حضرت متمسک باشیم، چون این دو، در بین افراد امت، خليفه پیغمبرند،چنان که در روایات متواتر بین مسلمین مذکور است.
علامه مجلسی در بحار، بعد از این روایات، فرموده است:
بدان که حاضر شدن پیغمبر و ائمه هدی علیه السلام مستفاد از اخبار مستفیضه و بین شیعیان، کاملا مشهور است. انکارِ موضوعاتی از این قبیل، به صرف استبعاد نفوس ضعیفه، خارج از طريقه اخبار و ابرار است. اما دانستن کیفیت حضور آنان بر ما لازم نیست، بلکه صرف ایمانی اجمالی به آن چه معصومین فرموده اند برای ما کافی است.
سپس، علامه به نقل این دو اشکال و جواب آن پرداخته است:
اشکال اول آن است که این موضوع خلاف محسوس ماست؛ زیرا ما در حال احتضار اموات، از اول تا وقت مردن، حاضر می شویم و پیغمبر وائمه را نمی بینیم.
اشکال دوم آن است که ممکن است در یک زمان هزاران نفر در روی زمین بمیرند؛ چگونه می شود جسمی در یک زمان، در مکان های بسیار، حاضر شود؟
ص: 352
آنگاه ، نقل جواب هایی را که به اشکال اول داده اند شروع فرموده و آنها را به پنج پاسخ رسانده است. بهترین جوابی که خود ایشان آن را پسندیده این است:
این که ما حضور یافتن پیغمبر و امام را در وقت احتضار نمی بینیم برای مصلحت نظام دنیاست. خدا قدرت دارد که آنان را از نظر ما مخفی نماید؛ چنان که در اخبار خاصه و عامه، در تفسیر آیه شریفه «جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا»؛(1)آورده اند که خداوند جسم پیغمبر را از نظر دشمنان مخفی فرموده بود و فقط مؤمنان او رامی دیدند.(2) انکار امثال این اخبار انسان را به انکار اکثر معجزات خواهد کشانید.
سپس علامه مجلسی فرموده:
روايت تفسیر حضرت امام عسکری علیه السلام که (در اول باب) ذکر کردیم، به این جواب تصریح فرموده است. اما جواب های دیگر را از سیاق روایات، بعید دانسته و فرموده است:
این تأويلات، در مورد روایات، رد اخبار و طعنه زدن در آثار است. اما در مورد اشکال دوم که گفته اند: ممکن است هزاران نفر در یک زمان
ص: 353
بمیرند؛ چگونه می شود یک جسم در جاهای متعدد در یک زمان حاضر شود، فرموده است:
این ممکن، اگر در خارج واقع شود، شبهه وارد است، اما صرف امکان موجب نمی شود که ما یقین کنیم در خارج واقعیت پیدا کرده است. علاوه براین، ممکن است حضور آنها در اجساد مثالی باشد و چون قدرت کامل دارند، اجساد مثالی بسیار داشته باشند. احوط و اولی آن است که ما در مثل این روایات به ظواهر ایمان بیاوریم و متعرض بیان خصوصیات و تفصیل آن نشویم.(1)
علامه سید هاشم بحرانی، بعد از نقل بسیاری از روایات حضور پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام در وقت مرگ و به هنگام سؤال در قبر، می فرماید:
محصول این روایات مشهور است و به طریق های بسیار نقل شده. بعضی از علمای اهل سنت نیز روایات حضور علی بن ابی طالب را در وقت مرگ نقل کرده و انکار ننموده اند. شخص عاقل این موضوع را انکار نمی کند و بعید نمی داند؛ زیرا این موضوع بر اثر قدرت پروردگار جهان است و خداوند آنان را بر این کار توانا فرموده و آن بزرگواران را بر سر مؤمن محتضر حاضر می فرماید. این از جمله امور ممکن است و خداوند بر تمام ممکنات تواناست.
اگر هم کسی بگوید: این موضوع بعید است؛ چون در هر ساعتی جمع بسیاری می میرند. یک جسم چگونه، در یک وقت، در جاهای متعدد حاضر می شود؟ در جواب می گوییم: خداوند آنان را بر این کار توانا کرده و همه سختی ها در نزد قدرت پروردگار آسان است. هرچه اراده فرماید، همان می شود.(2)
ص: 354
سپس ایشان، برای رفع استبعاد، روایاتی نقل فرموده است که هم اکنون برخی از آنها را می آوریم.
روایت اول: ابن شهر آشوب از شیخ مفید، در کتاب شریف عیون و محاسن،از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
در جنگ بدر، از هر شخص مجروحی از مشركان سؤال می کردند: چه کسی تو را مجروح کرده؟ در جواب، می گفت: علی بن ابی طالب، و چون جواب می داد، از دنیا می رفت.(1)
روایت دوم: در حدیث معراج پیغمبرصل الله و علیه وآله است که حضرتش فرمود:
در هر آسمان ، علی بن ابی طالب را می دیدم که با گروه بسیاری از ملائکه
نماز می خواند.(2)
روایت سوم: در معجزه 174 از معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام ، از مقداد نقل می فرماید:
در روز جنگ خندق ، حضرت امیرالمؤمنین را دیدم، بعد از آن که عمروبن عبدود را به جهنم واصل کرده، ایستاده است و خون از شمشیر خود پاک می کند. دشمنان پراکنده می شدند و حضرت با شمشیر خويش آنان را تعقیب می کرد و می کشت؛ در حالی که از جای خود دور نشده و در مکان اول ایستاده بود.(3)
البته، نگارنده این سطور معتقد است که این کمال و جلال را هرچشمی که اطراف آن حضرت بود نمی دید، بلکه فقط کسی مانند مقداد صلاحیت داشت که حضرت امیر را چندین مکان مشاهده کند.
ص: 355
روایت چهارم: در معجزه 175، از سید مرتضی عَلَم الهدی(1) در کتاب عیون المعجزات نقل کرده است که ابن عباس گفت:
مادران دنیا عقيم اند که مانند علی بن ابی طالب به روزگار بیاورند.
سپس، کیفیت جنگ آن حضرت را در صفین چنین نقل می کند:
تعداد بیست هزار دشمن سواره، که همه با آهن پوشیده شده بودند و غیر چشم های آن ها دیده نمی شد و تمام شبیه یکدیگر بودند، از لشکر معاويه جدا شدند. اهل عراق چون آن ها را دیدند، همه ترسان و لرزان شدند. حضرت امیرالمؤمنین آن ها را موعظه و نصیحت فرمود. وقتی که دید آن مردم بی حمیت به سخنانش گوش نمی دهند، دستور جنگ داد و حمله شدیدی به آنان کرد، از کشته، پشته ساخت و بسیاری را به خاک هلاک انداخت. عده ای که فرار را بر قرار اختیار کرده بودند، نزد معاويه رفتند و شرح حال خود را بیان کردند. هر یک می گفت: علی بن ابی طالب به من حمله کرد و او را در تعقیب خود می دیدم. معاویه تعجب کرد و گفت: وای بر شما! على بن ابی طالب یک فرد است. چگونه همه شما او را به تنهایی در تعقیب خود مشاهده می کردید ؟!(2)
روایت پنجم: در معجزة 400، از ابن شهر آشوب نقل کرده است:
در روز جنگ احزاب، کفار هفتاد فرقه و دسته شدند؛ و هر دسته ای می دیدند که علی بن ابی طالب آن ها را تعقیب می کند.(3)
ص: 356
در کتاب هداية الطالبین آمده است که جمعی از اهل سنت در مورد حاضر شدن پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام نزد محتضر تشکیک کرده و گفته اند: اگر پیغمبر و امام نزد محتضر می آیند؛ چرا آنها را حاضران نمی بینند؟ سپس، صاحب کتاب خود به چند وجه جواب آن ها را داده است:
اول آن که ، اخبار حاضر شدن آنان متواتر است و انکارپذیر نیست.
دوم آنکه، ما ملك الموت عزرائیل را نیز نمی بینیم، ولی نمی توانیم حضوراو راانکار کنیم.
سوم آنکه، ظاهر شدن بهشت و دوزخ برای شخص محتضر از موضوعات واضح اخبار عامه و خاصه است؛ درحالی که ما آن دو را نیز نمی بینیم.
چهارم آنکه، عامه و خاصه در تفسیر آیه شریفه«جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَابًا مَسْتُورًا»(1) نقل کرده اند: خداوند حجابی بین پیغمبر و کفار قرار داده بود که کفار پیغمبر را نمی دیدند. پس، در اینجا نیز ممکن است خداوند حجابی قرار دهد که حاضران اطراف میت شخص پیغمبر و امام را نبینند.
اشکال دوم که اهل سنت طرح کرده اند آن است که یک جسم چگونه، در یک آن، در مکان های متعدد حاضر می شود؟
ایشان جواب داده است که ممکن است در قالب مثالی باشد؛ چنان که در صریح قرآن دارد که جبرئیل برای حضرت مریم به صورت بشری متمثل شد:
«فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا»؛(2)
پس ممکن است که حضرت امیر نیز به چند صورت متمثل شود.(3)
ص: 357
حقیر این کلمات را نقل کردم تا معلوم شود این اشکالات از مخالفان شيع گرفته شده است.
آری، منشأ شبهه این نویسنده از پیشینیان و کسانی است که، از روی جهل، ابدان مقدس پیغمبر و ائمه هدی علیه السلام را با ابدان سایر مردم قیاس و خیال کرده اند که حقیقت ابدانِ پاکيزه پیغمبر و امام مثل ابدان دیگران است. این خیال ناشی از جهالت و ضلالت است.
آنان نمی دانند که اجزای دنیا و اجسام مردم مرکب از علیین و سِجین، طيب و خبیث، خیر و شر، نفع و ضرر است، ولی بدن مقدس پیغمبر و ائمه هدی از عليين خالص و طيب است و هیچ عنصری از سجین که ماده خباثت باشد در آن نیست.(1)
اگر این جناب نویسنده و هم مسلکانش از تفسیر صحیح آیه شریفه «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ »(2) اطلاع داشتند، این حرف های ناروا را به زبان نمی آوردند.
نیز، اگر روایاتی را که ائمه هدی علیهم السلام در ضمن آنها فرموده اند: «ارواح شیعیان ما را از مازاد طینت ابدان ما خلق کرده اند»(3) دیده بودند، مهر خاموشی برلب می نهادند.
مطلب دیگری که در پاسخ به شبهۀ تحيز شایان ذکر است این است که، بنابر روایات متواتری که در کافی و دیگر منابع شیعه در شرح اقسام ارواح فرموده اند، علاوه بر روح الايمان - که فقط مؤمنان دارای آن اند و نه غیر ایشان -«روح القدس» نیز با پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام همراه است. نقل است که
ص: 358
پیغمبران گذشته هم در این روح القدس با ائمۀ هدی علیهم السلام شرکت داشتند، و این از مضامین صریح روایات است.(1)
از این گذشته، در چند روایت صحیح دیگر آمده است که روح مخصوصی با پیغمبر خاتم و عترت پاکیزه او، یعنی ائمه اثناعشر علیهم السلام ، همراه است که احدی از گذشتگان در آن شرکت نداشته اند.
از آن جمله، صاحب کتاب شریف کافی به سند صحیح از ابوبصیر نقل کرده است که، در تفسیر آیه شریفه«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»،(2) امام صادق علیه السلام فرمود:
روح خلقی است بزرگ تر (یا شریف تر) از جبرئیل و میکائیل . با هیچ فردی از گذشتگان نبوده، مگر با محمد رسول الله، و با ائمه هدی نیز می باشد.(3)
نیز، در باب بیان روحی که خداوند ائمه را به آن روح تأیید و تسدید می فرماید، این روایت را به سند صحیح دیگر از ابوبصیر نقل کرده و در آخر آن فرموده اند: «آن (روح) از ملکوت است».(4)
این حدیث را جناب صفار در بصائرالدرجات به دو سند صحیح دیگر، از
ص: 359
ابوبصیر نقل کرده است.(1) در این باره، وی احادیث مشابه دیگری را نیز به روایت اصحابی مانند: حفص بن البَختَری، هشام بن سالم، ابوايواب خَزاز و حسین قَلانسی از امام صادق علیه السلام نقل می کند.(2)
مضمون صريح این روایات صحیح و روایات مشابه آن است که این روح بااحدی از گذشتگان نبوده و مخصوص پیغمبر اکرم و ائمه علیهم السلام است.
هم چنین در بصائر الدرجات (3) در تفسیر آیه شریفه «وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا»(4)، پانزده روایت و در الکافی(5) دو روایت نقل کرده اند که این روح مخصوص پیغمبر و ائمه هُداست. پس می توان گفت که وجود این روح مخصوص، از آیات قرآن و روایات متواتر ثابت می شود.
در کتاب عیون، مسندة عن الحسن بن جهم نقل شده است که حضرت رضا علیه السلام فرمود:
إِنَّ اللَّهَ وَجَلٍ قَدْ أَيَّدَنَا بِرُوحٍ مِنْهُ مُقَدَّسَةً مُطَهَّرَةٍ. . . وَ هُوَ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ بَينَنَاو بَيْنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؛(6)
خداوند متعال، از جانب خود، ما را به روح پاکیزه ای تأیید فرموده
ص: 360
که ملک نیست؛ با احدی از گذشتگان نبوده، مگر با رسول الله و ائمه هدى علیهم السلام، که ایشان را تسدید می کند و توفیق می دهد؛ عمودی است از نور، بین ما و پروردگار.
این روایت و روایات صحیحه دیگر این است که این روح، مخصوص است. پس ممکن است بگوئیم این روح که از امر رب العالمين تبارک و تعالی است، مخصوص به پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام است؛ چنان که در این مورد فرمودند؛ اما روح القدس مشترک است، و بعض اخبار دلیل است بر تغایر این روح با روح القدس؛ چنان که علامه مجلسی نیز فرموه است.(1) و در روایت کافی روح القدس را در مقابل ««روح من الأمر» قرار داده و هم چنین در کتاب شریف بصائر الدرجات.(2)
پس ممکن است بگوئیم روح القدس به معنای لغوی، یعنی روح پاکیزه . پس آن نوعی است دارای افراد یا درجات متعدده، که یک فرد آن با درجه اعلا و اکمل و اشرف آن مخصوص به پیغمبر و ائمه هدی است واحدی در آن شرکت ندارد و یک فرد یا درجه دیگر مشترک بین انبیا و اوصیا باشد.
بنا بر قولی که افراد باشد، بین آن روایتی که می گوید:
روح القدس بعد از پیغمبر منتقل به امام می شود.(3)
و آن روایتی که می گوید: روح با امام از اول ولادت تا آخر می باشد»،(4) تنافی برداشته می شود؛ به این نحو که روایت نخست یک فرد و روایت بعدی یک فرد دیگر است.
ص: 361
به این تحقیق علامۀ مجلسی نیز اشاره فرموده و اسمی از درجه بندی نبرده است و ممکن است که از این فرد مشترک (یعنی روح القدس مشترک بین انبيا و اوصيا) تعبیر به جبرئیل گردد و اطلاق روح القدس بر جبرئیل مبتنی بر قولی که روح القدس افراد دارد و یکی از آن افراد جبرئیل علیه السلام باشد صحیح است و اما بر قول درجه بندی صحیح نیست.
درباره آیه شریفه « يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ »(1) امیرالمؤمنین علیه السلام چنین فرموده است:
پس کسی که خدا این روح را به او عطا فرماید، او را از میان مردم امتیاز می بخشد و قدرتی به او عنایت می کند که مرده را زنده گرداند، از گذشته و آینده باخبر شود، بتواند به یک چشم برهم زدن از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق برود و آن چه مردم در دل خود پنهان می کنند و آن چه در آسمان ها و زمین است، همه را بداند.(2)
ممکن است مراد از این روح مخصوص همان حقیقت مقام ولایتی و نورالأنوار بوده باشد، که عظیم تراز جبرئیل و میکائیل است.
در رساله نورالأنوار، این جانب کلام امیرالمؤمنین علیه السلام را آورده ام که فرمود:
أنا نُورُ الأَنوارِ.(3)
روایات «عمود نور»(4) مؤید این احتمال است. در هر حال، بحث ارواح بحثی
ص: 362
مفصل است که از حوصله این گفتار مختصر بیرون است، لذا علاقه مندان را به کتاب بحار(1) و مستدرک سفینه ، لغت «روح»،(2) ارجاع می دهیم.
به آن چه تاکنون گفتیم، این نکته را نیز اضافه می کنیم که بنابر آیات قرآن مجید و روایات ملائکه و جنیان، به واسطه قدرتی که خداوند متعال به آنها داده، می توانند به صورت انسان درآیند.
در قرآن کریم، آمده است که فرشتگانِ عذابِ قوم لوط به صورت انساندرآمدند و بر حضرت ابراهیم و لوط وارد گشتند.
در قضیه حضرت مریم نیز می خوانیم که جبرئیل به صورت بشری درآمد.(3)
نقل کرده اند که گاهی، جبرئیل به صورت دحیه کلبی در می آمد و بر پیغمبر وارد می گردید.(4)
قضایای جِنیان، که در خدمت حضرت سلیمان بودند، از مضامین صريح آیات قرآن است.(5)
نیز گاهی اتفاق می افتاد که بعضی از جنیان، به صورت انسان، به خدمت ائمه هدی علیهم السلام می آمدند و احکام خود را یاد می گرفتند.
ص: 363
گاهی هم ائمه هدی علیهم السلام ایشان را به انجام بعضی از خدمات امر می فرمودند.(1)
به قدری از این گونه روایات و حکایات در کتب معتبر روایی وجود دارد که به هیچ وجه انکارپذیر نیست.
با این تفاصیل، چگونه می شود که تمثل جن و مَلَک را به صورت بشر ممکن دانست و تصدیق کرد، ولی تمثل صاحب آن روحی را که از جبرئیل هم عظمت و کرامت و جلالت و علم و لطف افزون تری دارد، تصدیق نکرد، با آنکه تمام علوم و کمالات خلایق به پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام داده شده است ؟!
آری، امام می تواند به هر شکل و هیئت پاکیزه ای که بخواهد، درآید. مثلاً على علیه السلام با استفاده از قدرتی که خداوند به او عنایت فرموده، می تواند به صورت سلمان درآید.
نیز امام سجاد علیه السلام با آن که در کوفه اسیر ظلم و ستم بود، توانست برای دفن شهدا در روز سوم عاشورا به صورت دیگری در کربلا حاضر گردد.(2)
نقل کرده اند که یک بار هم امام سجاد علیه السلام به صورت حضرت باقر و حضرت
باقر علی به صورت امام سجاد درآمدند.(3)
امام زمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف نیز گاهی به صورت بعضی از سادات و دیگران ظاهر می گردد و اشخاصی خدمت آن حضرت می رسند؛ و این مطلب از حکایات کسانی که خدمت حضرت رسیده اند واضح است.(4)
زمانی رُشَیدهَجَری، که شاگرد امیرالمؤمنین 7 و عالم به علم مَنایا (مرگ ها) و
ص: 364
بلایا بود، وارد خانه أبو اَراکه شد. أبو اَراکه او را دید، ولی دیگران او را ندیدند. این شاگرد مکتب مولای ما - که عاقبت، به جرم شیعه بودن، به دست جنایتکاران دنیاپرست کشته شد - داستان حیرت انگیزی دارد:
در مجلس زیاد بن ابيه، أبواَراکه او را به صورت رُشَید، و زیاد او را به صورت دوستی از دوستانِ شامی خود دید، درحالی که رُشَید، در همان زمان، در منزل أبواَراکه بود!(1)و(2)
در این جا، داستانی حیرت انگیز از سپهسالار حیدرِ صَفدر؛ یعنی جناب مالک
ص: 365
اَشتر می نگارم که طبق آن، ایشان یک روز به صورت عمروعاص و روز دیگر، به صورت یزید و روز سوم ، به صورت معاویه درآمد و به لشکریان معاویه فرمان داد، آن ها نیز اطاعت کردند.
ابن شهرآشوب از قول سهل بن حُنَیف - که جلالت و کمال او مورد اتفاق علماست. داستان را چنین نقل کرده است:
هنگامی که معاویه - در جنگ صفین - نهرفرات را تصرف کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر فرمان داد که برود و به لشکریان معاویه که اطراف نهر فرات بودند بگويد: ای جماعت! على می فرماید که از اطراف آب دور شويد رفت و گفت، پس همه رفتند. آن گاه، جمعی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شریعه شدند و هرچه خواستند، آب برداشتند. خبر به معاویه رسید. آنها را احضار کرد و گفت: چرا گذاشتید اصحاب علی بن ابی طالب آب بردارند؟ گفتند: عمروعاص آمد و گفت که معاویه شما را امر می کند از اطراف آب دور شوید! ما نیز اطاعت کردیم. معاويه عمروعاص را خواست و گفت: چرا اجازه دادی آب بردارند؟ گفت: دروغ است؛ من نگفتم.
روز دوم شد. معاویه حجل بن عتاب را همراه با پنج هزار نفر مأمور شريعة فرات کرد. باز، امیرالمؤمنین علیه السلام مثل روز اول به مالک دستور داد. وی چنان کرد و اصحاب امیرالمؤمنین رفتند و آب برداشتند. خبر به معاویه رسید. حجل را خواست و از او سؤال کرد. او گفت: پسرت یزید آمد و از جانب تو، به ما گفت چنین کنیم! ما نیز اطاعت کردیم. چون وی به یزید گفت، انکار کرد. معاویه گفت: فردا هرکس آمد، اگرچه خودم باشم، قبول نکن تا آن که انگشتر مرا بگیری .
ص: 366
روز سوم هم، مانند روز اول و دوم، امیرالمؤمنین مالک اشتر را مأمور کرد. مالک رفت و دستور را گفت. حجل دید که خود معاويه آمده و انگشترش را به او می دهد!پس این دفعه هم از اطراف آب دور شدند و اصحاب امیرالمؤمنین آب برداشتند. خبر که به معاویه رسید، او را خواست. گفت: خودت آمدی؛ این انگشتر توست که به من دادی ؟ معاویه دست بر دست خود زد و گفت: این از عجایب و غرایب على بن ابی طالب علیه السلام است.(1)
این قضایا به قضیه عیسی بن مریم شباهت دارد که خداوند شَبَه عیسی را بر آن شخص انداخت. دشمنان هم آن شخص را گرفتند و کشتند و خداوند حضرت عیسی را به آسمان بالا برد.(2)
این جانب نظیر این قضایا را در مستدرک سفینه ، ذیل لغت «شبه»، نقل کرده ام.(3)
البته باید دقت کرد که، در این موارد، لازم نیست صورت اولی معدوم گردد تا صورت ثانوی موجود شود. دلیلی ندارد که کسی بگوید وقتی حضرت جبرئیل به صورت بشر درآمد، بدن اصلی اش معدوم شد. همین طور ممکن است مولی الموالی، امیرالمؤمنین علیه السلام ، به شکل دیگری درآید و بدن اصلی او نیز باقی باشد. هنگامی که ظهور به یک صورت دیگر، برای آن حضرت امکان داشته باشد، به دو یا سه یا چهل صورت درآمدن و بیشتر نیز ممکن است.
ص: 367
آری، ممکن است خداوند ایشان را در یک زمان به هزار صورت و هیئت مثل خود حضرت درآورد؛ و خداوند به هر چیزی تواناست.
يونُس بن ظَبیان می گوید:
روزی وارد خانه امام صادق علیه السلام شدم. دیدم شخصی به صورت امام صادق علیه السلام نشسته است. سلام کردم. خدمت کار آن حضرت گفت: به اتاق دوم وارد شوید. پس داخل شدم. دیدم مردی به صورت امام صادق علیه السلام نشسته و در مقابل آن حضرت، جمع بسیاری همه به یک صورت موجودند....(1)
در روز دهم صفر سال 1384 قمری، مرجع تقلید وقت شیعیان، حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای حاج سید محمود شاهرودی - طاب ثراه - در نجف اشرف برای من نقل فرمودند:
عالم جلیل القدر شیخ اسدالله ، که یکی از شاگردان برجسته و کامل حاج میرزا حبیب الله رشتی - از علمای بزرگ زمان خود در نجف - بود، در حدیث مشهوری که حاکی است امیرالمؤمنین علیه السلام در یک شب در اماکن متعددی بوده، شک کرد.
شبی در عالم رؤیا به خدمت مولی الموالی، امیرالمؤمنین علیه السلام ، رسید و درباره این حدیث مشهور از آن حضرت سؤال کرد. حضرت به او فرمود:
تو این موضوع را نمی فهمی؛ به اطراف خود نظر کن».
شیخ می گفت: چون نگاه افکندم، در تمام اطراف خود، امیرالمؤمنین را مشاهده کردم. این را که دیدم، شک من برطرف شد و موضوع در نظرم
ص: 368
آشکار گشت. آن گاه، از آن حضرت سؤال دیگری کردم؛ و آن این که حديث معروف «کسی که ادعای مشاهده کند (در زمان غیبت کبرای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادعا کند که آن حضرت را مشاهده می کند، او را تکذیب کنید»،(1) چگونه با حکایات اشخاصی که خدمت حضرت رسیده اند جمع می شود؟ حضرت فرمود: «تماماً صحیح است. مراد از رؤیت، در حدیث معروف، دیدن و مشاهده با عرفانِ امام است؛ و در حکایات، دیدن بدون عرفان است و بعد از دیدن (و مفارقت) آن حضرت را می شناسند».(2)
بعد، حضرت فرمود: «تو نیز در حرم من خدمت امام زمانت رسیدی و او را دیدی . یک مرتبه در میان حرم، در زاویه طرف پایین پا، رو به قبله نشسته بودی. سید بزرگواری که در برابرت مشغول نماز بود. قرائت و دعایش چنان جالب بود که قلب تو را متوجه خود کرد. در جیب خود، سه جينه (پول آن زمان) داشتی. تصمیم گرفتی یک جينه به او بدهی و در همان حال، به صوت دل ربای او گوش می دادی. در مرتبه دوم، تصمیم گرفتی که دو جینه به او بدهی. قرائت و دعای او چنان تو را جذب کرد که سرانجام تصمیم گرفتی هر سه جينه را که تمام دارایی ات بود، به او بدهی. چون قصد کردی که از جیب خود بیرون آوری و تقدیم کنی، یکباره صورت مبارک را طرف تو کرد و فرمود: پول برای خودت باشد؛ تو به آن محتاجی. وی دیگر کلامی نفرمود و تو نیز متوجه نشدی.»
شیخ اسدالله می گفت: به خدا قسم، چنین بود و من فراموش کرده بودم.
ص: 369
بهتر است در این جا مثالی بزنیم تا خوانندگان عزیز بیشتر با مراد ما آشنا شوند. تصور کنید سیم برقی از کارخانه برق به خانه شما کشیده اند که اگر احتیاج داشته باشید، پنج یا ده یا صدها لامپ برق را با استفاده از آن روشن کنید. تمام آن لامپ ها، بدون هیچ امتیازی ، مثل یکدیگر است و نور تمامی شان هم از یک کارخانه است.
امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نورالأنوار است و می تواند در یک شب به چهل صورت یا حتی به صورت های بیشتر درآید. همین طور، حضور پیغمبر و دیگر ائمه هدی - صلوات الله عليهم أجمعين -- دسته جمعی یا انفرادی، هرطور که بخواهند، در یک زمان ، بر سر هزاران محتضر، امری ممکن است و واقع می شود؛ وَلَو كَرِهَ الجاهِلُون !
دلیل دوم که ایشان برای نفی ولایت تکوینی، از روی هوا، بر هوا ساخته و پرداخته این است که توحید افعالی را برخلاف اصطلاح مشهور و با اتکا به خیال خویش معنا کرده و گفته: توحید افعالی آن است که غیر خدا نمی تواند کار خدا کند و صفات و افعال او را مخلوق ندارد. یکی از صفات خاصه او قیومیت و ولایت اوست بر تمام اشیا؛ چنان که در قرآن مجید فرموده:«الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ»(1)
در پاسخ، می گوییم: بلی، فقط خداوند است که حي بالذات است و حیات رااز کسی نگرفته. او قيوم و نگهدار كل مخلوقات بوده و هست، و صفات مخلوق در او جاری نیست. این صفات ویژه فقط از آنِ خداست. مخلوق نیز هرچه دارد از عطا و بخشش اوست؛ اگر صفات کمالی دارد، موهبت خدایی است.
مخلوق حی است؛ لیکن، دیگری به او حیات داده. اگر هم مخلوقی ولی
ص: 370
سایر مخلوقات و فرمانده تمام موجودات است، به ذات خویش نیست. این ولایت و سلطنت و وجوب اطاعت، همه از موهبت و عنایت و لطف و احسان خداست. آفریدگار جهان هرچه را بخواهد به هرکسی که اراده فرماید می دهد.
رسول یا امام، که به احوال همه موجودات دانا و بر تغییر آن تواناست، از ذات قدوس حق این علم و قدرت را به ارمغان گرفته است.
خداوند، به ذات خود، سمیع و بصیر است؛ یعنی می شنود و می بیند، درحالی که برای شنیدن و دیدن به آلت و اسبابی نیاز ندارد. اما مخلوق فقط به قرارداد خدایی شنوا و بینا می گردد؛ آن هم به هر درجه ای که خدا بخواهد. امکان دارد خداوند به مخلوق خویش گوش شنوایی دهد که تمام اصوات عالم مخلوقات را بشنود؛ و همین طور، چشم بینایی دهد که خلایق را ببیند و « عَيْنَ اللَّهِ النَّاظِرَةِ فِي خَلْقِهِ »(1) شود.
خداوند اراده فرموده است که حق ولایت و سلطنت و وجوب اطاعت بر همه موجودات را به چنین مخلوقی بدهد و او را دانا و توانا بر کل ممکنات و ممثل اعلای خویش قرار دهد؛ چنان که در قرآن مجید فرموده است:«وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ ۚ».(2)
بالجمله، كمالات خالق ذاتی، غیرمجعول، نامتناهی و نامحدود است، ولی کمالات مخلوق محدود، متناهی، مجعول و غیرذاتی است.اگر کسی کمالات را ذاتی مخلوق بداند، اوست که باید درباره اش بگویند صفات
ص: 371
خالق را از آن مخلوق دانسته است، نه آن کسی که آن صفات را ذاتی مخلوق نمی داند و همه را از ناحیه لطف و احسان و فضل و توفیق حضرت سبحان می داند.
پس کلام نویسنده، که این طور به اطلاق سخن گفته و بیان کرده است:
«صفات و افعال خدا را مخلوق ندارد» صحیح نیست؛ زیرا که بعضی از صفات خدا را مخلوق دارد. مثلا صفت عادل و مؤمن و متکلم و مرید و مدرک و عزیزو قادر و عالم و صادق از صفات پروردگار است. پس آیا می توان گفت این صفات در مخلوق نیست ؟!
بنابر قول این نویسنده، مخلوق عادل و مؤمن و متکلم و مرید و مدرک و عزیز و قادر وعالم و صادق نیست؛ و چون اینها صفات خداست، مخلوق نباید به چنین صفاتی موصوف شود! بلی، اگر مرادش از اطلاق همان باشد که ما گفتیم ، صحیح است.
دلیل سومی که این نویسنده برای نفی ولایت تکوینی مطرح می کند، این است که اگر رسول و امام بر هرچیزی ولایت دارند؛ چرا از خودشان دفع شر نمی کنند و با دعا از خدا می خواهند که ایشان را حفظ کند؟
جواب این است که خداوند، در آیات بسیاری از قرآن کریم، کفار و مشرکان را دشمن خود و دشمن اولیایش معرفی کرده و از افعال زشت آن ها بیزاری جسته و آن ها را لعنت فرموده، ولی با وجود قدرت و توان مطلق خویش، این دشمنان را دفع نمی کند. حال که او چنین نکرده، آیا می توان گفت: خدا قدرت ندارد؟! مگر هرکس بر هرچه قدرت دارد، صلاح است که آن را انجام دهد؟!
مگر حضرت رسول، که به بیان صریح قرآن نسبت به مؤمنان از خودشان اَولی بود، اِعمال اولویت کرد و از اموال مؤمنان به طریقی غیرمعاملات مقرر برداشت نمود؟! هرگز این کار را نکرد. چنان که مثل آفتاب روشن است و هرگز در امور
ص: 372
عادی خود، از حد متعارف بشری خارج نشد و احتیاجات خود را از راه اولویت برآورده نفرمود؛ با آن که به حق ، اولی بود.
ایشان این اولویت را در روز غدیر برای حضرت امیر اظهار فرمود، ولی حضرت امیر نیز در ایام خلافت ظاهری، در تقسیم بیت المال، إعمال اولویت نکرد تا به بستگان خود چیزی زودتر از وقت تقسیم یا سهمی بیشتر بدهد. این اولویت برای ائمه دیگر هم ثابت بوده و آنان نیز هرچند که حق داشتند لوازم زندگی خود را از راه اعمال اولویت تأمین کنند، تأمین نکردند، بلکه، مطابق معاملات مقرر سیر کردند.
حکمتی که اقتضا کرده است ایشان اعمال اولویت نکنند، همان حکمت اقتضا کرده، مگر در وقت اعجاز، اعمال ولایت ننمایند.
نیز هرحکمتی که خدا براساس آن به دفع دشمنان اقدام نمی کند، همان حکمت اقتضا کرده است، پیغمبر و امام، که خلیفه و امین اسرار خدایند، به طريق غیرعادی دفع دشمن نفرمایند.
حکمت بالغه حق اقتضا کرده است که دنیا خانه امتحان و اختیار و خانه غرور باشد، بشر در دنیا دارای اختیار و قدرت باشد، اجبار و اکراه در امور دین نباشد و راه خیر و شر توسط حجت ظاهری و باطنی برای مردم واضح شود. او به راه خیر امر فرموده و به اهل طاعت وعده ثواب داده؛ از راه شر نیز منع نموده و مخالفان را تهدید فرموده است.
حکمتش اقتضا کرده است که مردم مختار باشند و ذات توانایش اختیار را ازآنها سلب نفرماید. برای آنها، آجال معینی مقدر فرموده است. بنابراین، پیغمبر و ائمه هیچ گاه برخلاف اقتضای حکمت و مقدرات الهی کار نمی کنند و دستگاه خلقت دنیا و اهل دنیا را برهم نمی زنند، مگر در موارد مخصوصی که به اذن پروردگار بخواهند معجزه ای بنمایند.
ص: 373
اما در مورد دعا کردن باید دقت داشت که اولاً، خود دعا محبوب بالذات است و با صرف نظر از اجابت یا عدم آن، مطلوب بندگان خداست.
ثانياً، دعا کردن با تسلیم به قضا و قدر الهی منافاتی ندارد و به معنای درخواست برهم زدن نظام آفرینش نیست. پیغمبر و ائمه علیهم السلام نیز بندگان خدایند و مانند سایران به دعا کردن و عرض نیاز به درگاه پروردگار متعال مأمورند.
البته، باید به یاد داشت که در موارد محدود - همچون دفع دشمن در موردی ویژه و امثال آن - باز هم اصل دعا کردن این بزرگواران به امر حق تعالی موکول است؛ « وَ لَا يُرِيدُونَ مِنْهُ إِلَّا مَا يُرِيدُهُ لَهُمْ ».(1) آری، آنان از خداوند همان می خواهند که او آن را برای ایشان می خواهد.
بنابراین، کسی حق ندارد بگوید: حضرت ابراهیم خلیل، با آنکه علم چند حرف از اسم اعظم را دارا بود، چرا خدا را به اسم اعظم نخواند که از فرزندش دفع بلا شود؟!
یا آن خدایی که کارد حضرت ابراهیم خلیل را مانع شد که در گلوی حضرت اسماعیل اثر کند، چرا از مصائب عاشورا مانع نشد؟!
هزاران حکمت در کارهای خدایی است که بندگان از فهم آن عاجزند، لذا،نباید در کارهای خدایی چون و چرا کنند.
آیا ممکن است طفل کلاس اولی اسرار و حکمت اقوال و اعمال دبیر عالی مقام را بفهمد؟! قطعا ممکن نیست، طفل باید تسلیم دبیر شود تا به مقام عالی او برسد. طفل، با ادامه تحصیل، می تواند خود را به مقام دبیر برساند؛ اما بنده ضعیف، اگر هزاران سال تحصیل کند، هرگز به مقام خدایی نرسد.
پس چگونه این بنده ضعیف می تواند اسرار و حکمت های کارهای پروردگار
ص: 374
جهان را بفهمد؟! بندگان برگزیده پروردگار تسلیم مقدرات خدایند.
مگر نه این که چون حضرت خلیل به حضرت اسماعیل مأموریت خود را اظهار فرمود، وی در جواب عرض کرد:« يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»؛(1) و هیچ نگفت: پدر جان، من چه تقصیر کرده ام ؟! نیز، نگفت که دعا کنید تا این بلا از من دفع شود.
پس، ما معتقدیم که پیغمبر و ائمه هدی مستجاب الدعوه اند و اسم اعظم را می دانند و هیچ شک و شبهه ای در آن نیست، ولی با وجود این، در هر موردی، خدا را به اسم اعظم نخوانده اند که فوراً از اجابت دعا بهره مند شوند و شر حوادث و گزند دشمنان از خود و بستگانشان و مؤمنان دفع بشود. همان حکمتی که اقتضا کرده است آنان صبر کنند و از خدا نخواهند دفع بلا فرماید، اقتضا کرده که قدرت مقام رسالت و امامت را اعمال ننمایند با آنکه می توانستند؛ مثلا جنیان مؤمن را که مطیع آنان اند، برای دفع دشمن، مأمور کنند و به قول حضرت امیر از قضای الهی به قدر الهی بگریزند.
این عاقل غافل، به جمله « اغْفِرْ لِمَنْ لَا يَمْلِكُ إِلَّا الدُّعَاءُ »،(2) مالکیت همه چیز را از امام سلب کرده است.
لازمه این طور استدلال این است که کسی بگوید: پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام هیچ چیز از مال دنیا را مالک نبودند، پیراهن خود را نیز مالک نبودند؛ اصلا مالک هیچ چیز غیر دعا نبودند!
کلمات پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام در ادعیه و مناجات ها برای اظهار بندگی و خضوع و خشوع به ساحت قدس پروردگار بوده است. ضمنا به این قصد بوده که به مردم بفهمانند، هرچه ما بندگان داریم ملک ذاتی ما نیست و از لطف و
ص: 375
احسان پروردگار است. در مقام اظهار و اعتراف به حقیقت مخلوقیت و تواضع و تضرع و زاری نزد پروردگار، مناسبت ندارد که الطاف و نعمات مولی را به خود نسبت دهند؛ یعنی جزء معرفی حقیقت مخلوقیت ذکر فرمایند و به آن افتخار نمایند. مثلاً بگویند منم آن کسی که مرا پیغمبر فرمودی، منم آن کسی که به من مقام امامت و ولایت دادی و...!
حکمت دیگر در آن که شر دشمن را از راه غیرعادی از خود دفع نکردند آن است که، چنان که در گفتارشان بسیار می فرمودند، در عمل نیز خود را تسلیم ورود عوارض و حالات بشریت و مخلوقیت بنمایند. بدین ترتیب، توانستند مقام بندگی و مخلوقیت خود را قولاً وعملاً اثبات و دستور پروردگار را، که فرمود: « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرُ مِثْلُكُمْ »،(1) عملی فرمایند؛ تا مردماني جاهل به ساحت قدس پروردگار توهین ننمایند و مقام ربوبیت و الوهیت را برای آنان که بندگان برگزیده پروردگارند، ادعا نکنند و عبادت خود را برای ائمه قرار ندهند. چون آنان غرق محبت پروردگار خویش اند و هیچ فردی به اندازه ایشان خدا را دوست ندارد، از این جهت، اگر کسی به ساحت قدس محبوب ایشان توهین کند، بسیار ناراحت می شوند و با تمام قوا آن توهین را دفع می کنند و مردم را به سوی خدا سوق می دهند.
فراموش نکنیم، با آنکه ائمه در گفتار و کردار بندگی و مخلوقیت خود را اثبات فرمودند و خود را تسلیم آثار و عوارض و حالات وارده مخلوقين نمودند، باز هم بندگانی جاهل پیدا شدند که برای آنها مقام ربوبیت و الوهیت ادعا می کردند و به پیغمبر و امام می گفتند: تو پروردگار مایی العیاذ بالله - حال، اگر آن بزرگواران نمی گذاشتند که این عوارض و حالات بر آنان وارد شود، مردمان جاهل چه می گفتند ؟!
ص: 376
دلیل چهارم که نویسنده مورد نظر برای نفی ولایت تکوینی برهم بافته ، این است که گفته:
اگر امور تکوینی با رسول و امام است؛ چرا کفار از رسول خدا توقع امور تکوینی کردند، او جواب داد این ها با من نیست؟ چنان که در سوره اسری، آیه نود ذکر شده است.
این نویسنده به حدس و تخمین سخن گفته و آیه را مطابق میل خود ترجمه کرده است. حال ، من همه آیه را ترجمه می کنم تا خواننده عزیز خود عادلانه حکم کند.
گویند: ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا آن که از زمین برای ما چشمه آبی بیرون آوری، یا آن که دارای باغی از خرما و انگور باشی که در میان آن باغ نهرهای آب جاری کنی، یا آن که آسمان را بر سر ما فرود آوری ، یا آنکه خدا را با فرشتگان برای ما بیاوری یا آن که دارای خانه ای از زر باشی، یا آن که به آسمان بالا روی؛ و ما هرگز به آسمان رفتنت ایمان نخواهیم آورد تا آن که بر ما کتابی نازل کنی که آن را قرائت کنیم! (در پاسخ اینان) بگو: پروردگار من منزه است از آن که من او را با فرشتگان حاضر کنم). آیا من جز بشری هستم که از جانب خدا به رسالت آمده است؟(1)
یعنی من که یک بشرم، چگونه خدا را برای شما حاضر کنم؟! مگر کسی می تواند خداوند را احضار کند؟! مگر خداوند جسم است که از جایی به جایی
ص: 377
حاضر شود؟! مگر هرکس هرچه خواست صلاح او و دیگران است ؟! مگر احضار خدا مقدور است ؟ مگر احضار ملائکه مصلحت مردم است ؟ مگر خداوند در سوره حجر(1) و سوره انعام(2) نمی فرماید: هنگامی که ما ملائکه را بفرستیم، مهلت داده نمی شوند؟ آیا آوار کردن آسمان بر زمین به صلاح نظام آفرینش است ؟!
این جاست که پیغمبر اکرم صل الله و علیه وآله می فرماید: «من بشری هستم، فرستاده حق متعال و تابع وحی او». درست است که تمام موجودات در تحت فرمان پیغمبرند، لیکن وی امکان و اختیار احضار پروردگار را ندارد؛ هیچگاه ، نمی خواهد نظام آفرینش پروردگار را برهم بزند و دستگاه خلقت دنیا را تغییر نمی دهد، و تا خداوند نخواهد، کاری انجام نمی دهد. امتحان واختبار و اختیار به جای خود باید محفوظ باشد.
تقاضاهای دیگری هم که طرح کردند برای هر بشری مقدور است، لیكن، به صلاح مقام نبوت و رسالت ایشان نیست و علامت نبوت و رسالت نیز نخواهد بود؛ چنان که در تفسیر این آیه شریفه مشروح بیان شده است.(3)
واضح است که بعثت پیغمبران و مرسلین برای هدایت خلق و ارشاد آنهاست و ثبوت ملک و سلطنت و ریاست و ولایت تکوینی با هدایت و ارشاد خلق منافات ندارد، بلکه تثبیت مقام رسالت است. چون مردم از آنها خوارق
ص: 378
عادات ببینند، در دین، ثابت تر و روشن تر می شوند؛ چنانکه خداوند به حضرت يوسف و داوود و سلیمان علیه السلام هر اندازه خواست، سلطنت و ولایت تکوینی و ریاست بر کائنات داد و به پیغمبر ما محمد صل الله و علیه وآله و عترت پاکیزه او - چنانکه مشروحاً گذشت - ملک عظیم داده است.
پنجمین دلیل نویسنده مورد نظر در رد ولایت تکوینی ائمه این است:آیا خداوند برای ولایت و سرپرستی جهان کافی است، یا خیر؟ اگر کافی است، ولایت غیراو لغو و بیهوده است؛ و اگر کافی نیست، پس ولی منصوب او نیز کافی نخواهد بود. خداوند در اداره جهان محتاج به غیر نیست.
ما از ایشان می پرسیم: آیا خداوند برای ضبط اعمال بندگان کافی نیست ؟! اگر کافی است، پس مأمور شدن دو ملک در شب و روز که اعمال بندگان را ضبط کنند؛ چنانکه در عبارات صریح آیات قرآن آمده است،(1) لغو و بیهوده خواهد بود! نعوذ بالله از این که بگوییم خداوند کار لغو و بیهوده کرده است.
نیز، می پرسیم: آیا خداوند برای حفظ بندگان و تدبیر امور آنها کافی نیست؟! پس، با آنکه خود ذات باری کافی است؛ چرا ملائکه ای برای حفظ بندگان می فرستد؛ چنان که صریحاً در قرآن آمده است که فرموده:«وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً »(2)نیز چرا ملائکه ای برای تدبیر امور دارد، چنانکه فرموده است: «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا»(3).
آیا خداوند برای حفظ و تدبیر امور بندگان کافی نیست و محتاج به
ص: 379
آنهاست ؟! قطعا چنین نیست. او، به ذات قدوس خود، برای همه امور کافی است و محتاج کسی نیست؛ سُبْحانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً.(1)
خداوند اراده فرموده است که بندگانی از بین خلق خود اختیار فرماید و آنان را برتمام خلق شرافت دهد. پس آنان را مورد لطف و احسان بی پایان خود قرار داده و خواسته است که این افراد مَثَل اَعلى باشند تا علم و قدرت آن ها نمونه علم و قدرت حق باشد؛ «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ»(2)
خداوند متعال، به ذات قدوس خود، خالق و نگهدارنده آسمان ها و زمین و قیوم کل مخلوقات است؛«كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»(3)
پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام، هر تصرفی در کائنات بنمایند، به قدرتی است که خداوند به ایشان لطف فرموده و به اذن و اجازه خداوند است، در هیچ امری ، مستقل نیستند. قول به تعطیل ذات حق و انعزال از سلطنت مطلقه کفر است.
آفریدگار جهان در افعال خود مستقل است. صفات کمالیه ذاتی اوست و او از جميع نقص ها منزه و مبراست. اما پیغمبر و ائمه علیهم السلام، مخلوق و محدودند ومورد فضل بزرگ پروردگار واقع شده اند که به آن ها ولايت حق و توان و سلطنت بر کل مخلوقات داده است؛ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ كَمَا هُوَ أَهْلُهُ ، وَ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ
در اینجا، به بعضی از جهاتی که موجب می شود کسانی منکر فضائل و مناقب حضرات معصومین صلوات الله عليهم أجمعين شوند اشاره می شود:
الف. به واسطه شدت أنس به کلمات و کتب مخالفان، به خرافات آنها
ص: 380
انس گرفته اند و عظمت و بزرگی مقام امامت در نظرشان کوچک شده؛ لذا، این فضایل را بعید می دانند و انکار می کنند.
ب. می خواهند فرقه های گمراه صوفیه و شیخیه را بکوبند. لذا هرچه آنها در فضائل و مناقب می گویند، اینها انکار و خدشه می کنند؛ غافل از آنکه سخنان آن گمراهان در مبحث توحید، خود برهان اعظم بر فساد آن هاست حقیر این مطلب را در تاریخ فلسفه و تصوف شرح داده ام -.(1)
ج. یکی دیگر از موانع تصديق فضايل ائمه: بی اطلاعی و کوتاهی کردن در تتبع اخبارو آثار اهل بیت، یا بی تأملی در آن هاست. جای تأسف است که بسیاری از کسانی که به کسب دانش مشغول اند علم و فحص از آیات و اخبار مربوط به اصول دین در مسیرشان نباشد و کار به جایی برسد که اینگونه افکار ناروا در میان مردم رواج یابد.
د. برخی افراد به جهت کوته فکری خویش گمان می کنند که حالات بشری پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام، مثل خوردن و آشامیدن و ازدواج و خوابیدن و باقی حالات آنان، با ولایت مطلقه منافات دارد؛ مانند منکران پیامبران در امت های پیشین که می گفتند:
این، چه پیغمبری است که می خورد و می آشامد و در بازارها راه می رود؟! اگر خدا می خواست پیغمبری بفرستد، از جنس ملائکه می فرستاد.(2)
خداوند این گفتار آنها را در قرآن مجید نقل فرموده و در پاسخ ایشان، آیه نازل فرموده است که:
اگر ما ملائکه را بفرستیم، باز آن ها را به صورت بشر قرار خواهیم داد.(3)
ص: 381
در این آیه، نکته ای موجود است و آن اینکه، اجتماع شئون ملکوتی و بشری با هم مانعی ندارد.
ه. عده ای دیگر از منکران هستند که پیغمبر و امام را مثل خود پنداشته و خود را با آنان در یک میزان قرار داده اند. بنابراین، چون خودشان نمی توانند کرامتی ارائه کنند، می گویند امام نیز نمی تواند. خداوند در قرآن کریم فرموده:«بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ »(1) نیز، فرموده است: «وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَٰذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ»(2).
از این دو آیه استفاده می شود که، اگر موضوعی از قرآن و تفسیر اهل بیت نتیجه گیری شد، باید قبول کرده و نباید آن را فقط به سبب آنکه فهم و فکر انسان به آن راه پیدا نکرده است ، انکار کرد.
شخصی در سنین طفولیت امام جواد علیه السلام نزد آن حضرت رفت. او به هیئت حضرت نظر می کرد و از روی تعجب، پیش خود می گفت: این طفل چگونه دارای مقام ولایت مطلقه گشته و در مرتبه امامت قرار گرفته است؟! حضرت کلامی فرمودند که محصول آن این است:
آیا خداوند قدرت دارد و می تواند این مقام و مرتبه را به پشه کوچکی بدهد، یا نه؟ آن شخص گفت: بلی، می تواند. حضرت فرمود: ما، نزد خدا، از پشه و از اکثر خلق بالاتریم.(3)
اگر بگوییم برای همه کوتاه فكران که در فضایل و کمالات پیغمبر و ائمه هدى علیهم السلام شک می نمایند همین یک حدیث کافی است، مبالغه نکرده ایم.
ص: 382
روزی بعد از ادای نماز صبح، مشغول تعقیب نماز بودم. یکی از سادات آمد و در مقابل من نشست. قدری صبر کرد تا تعقیب من تمام شد. آن گاه، گفت: دیشب با شخصی مباحثه کردم و چند مسئله برای من پیش آمد. بنده عرض کردم: آقا جان! هنوز که وارد مسائل نشده ایم، بفرمایید؛ چرا تسبیح حضرت زهرا علیها السلام را در تعقیب نماز نخواندی؟! مگر نمی دانید کسی که بر آن مداومت کند شقی نمی شود و ادای آن بعد از هر نماز، از هزار رکعت نماز در هر روز بهتر است وسبب آمرزش گناهان می شود؟! سپس گفتم: مسائل خود را بفرمایید. گفت:
1. کسی گفت که جایز نیست بگوییم: يا أبا الفضل! یا موسی بن جعفر! حاجت مرا بدهید؛ چون فقط خدا قاضی الحاجات است و اگر کسی دیگر قاضي الحاجات باشد، لزوما شرک خواهد بود.
2. آیا حديث «لَولاکَ لَمّاخَلَقتُ الْأَفْلَاكِ » صحیح است؟
3. آیا « إِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا »، کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است؟
اگر هست معنای آن چیست؟
4. آیا شما کتاب درسی از ولایت را قرائت فرموده اید و به احادیثی که نقل کرده اطمینان دارید، یا خیر؟ و آن را صحیح می دانید، یا نه؟
5. آیا فقها و مجتهدان شیعه درباره ولایت تکوینی و تشریعی بیاناتی فرموده اند
ص: 383
و آن را قبول دارند، یا خیر؟
مطالبی را که در پاسخ ایشان عرض کردم به عنوان خاتمه کتاب بیان می کنم.
در روایات بسیاری، که از دویست روایت بیشتر است، فضیلت و شرافت برآوردن حاجت برادران دینی وارد شده است و به اندازه ای مورد تأکید قرار گرفته که پیغمبر فرمود:
کسی که در برآوردن حاجت برادر دینی خود سعی کند، گويا نه هزار سال عبادت کرده است.(1)
امام صادق علیه السلام نیز فرموده:
قضای حاجت مؤمن افضل است از هزار حج قبول شده.(2)
پس اگر کسی برای برآوردن حاجات مؤمنی سعی کند و چندین حاجت او را برآورد، آیا صحیح نیست که بگوییم وی قاضی حاجات آن مؤمن شده؟ و اگر حاجات عده ای از مؤمنان را برآورد و مایل به این کار باشد، به طوری که خود را مهیای این کار سازد، آیا صحیح نیست بگوییم: فلان شخص قاضی حاجات مؤمنین است؟
شخصی، در کتاب دعایی که تألیف کرده، چنین نوشته است: «یکی از شرایط دعا، توسل به ائمه هدی علیهم السلام است و معنی توسل این است که خدا را به حق آنان قسم دهد که حاجتش را برآورده نماید. البته، دعا کننده ملتفت باشد
ص: 384
که از ائمه چیزی نخواهد و حاجتی نطلبد؛ زيرا قاضی الحاجات خداست».
از کلام این نویسنده معلوم می شود که چون خدا قاضی الحاجات است،کس دیگر نباید قاضی الحاجات باشد.
نتیجه این طور استدلال این است که بگوید: چون خداوند عادل و عالم و قادر و مؤمن و سمیع و بصیر است، کس دیگر نباید عادل و عالم و قادر و مؤمن و سمیع و بصیر باشد.
بلی خداوند، به قدرت و غنای ذات قدوس خود، قاضی الحاجات است و مخلوق،به قدرت و غنایی که از جانب خدا به او افاضه شده، حاجت دیگران را بر می آورد.
باید از صاحب این کتاب دعا پرسید: اگر خداوند به شما تمكن دهد و بتوانید چند نیاز مادی یا معنوی یکی از برادران ایمانی تان را به درخواست وی برطرف کنید، آیا شما به معنای نسبی کلمه - قاضي حاجات آن شخص نشده اید؟
آیا وقتی که شما نسبت به آن مؤمن قاضي الحاجات شدید، دیگر او نباید برود و خدمت آقای دیگری عرض حاجت کند؟! یعنی چون شما قاضی الحاجات شدید، نباید کسی دیگر قاضی الحاجات شود ؟!
یا این که قاضی الحاجات بودن خود را صحیح می دانید، ولی قاضی الحاجات بودن پیغمبر و ائمه هدی و دیگر بستگان اهل بیت صلوات الله عليهم أجمعين و حضرت ابوالفضل علیه السلام را نادرست می پندارید ؟!
یا آن که می گویید اینان از دنیا رفته و در بهشت، متنعم اند؛ لذا از دنیا و اهل دنیا اطلاعی ندارند و نمی توانند حاجتی را برآورند؟! به طور قطع، این سخن نادرست را بر زبان خود جاری نخواهید کرد؛ چرا که قبول دارید پیغمبر و ائمه هدی، بر اثر علم و قدرتی که خداوند به آنان لطف فرموده، به هر چیزی دانا و توانا بوده و هستند. انتقال ایشان از دنیا به عالم آخرت مثل انتقال از خانه ای به
ص: 385
خانه دیگر است و علم و قدرت آنان ذره ای کمتر نشده و نخواهد شد، بلکه ساعت به ساعت زیادتر شده و می شود. پس چرا قاضی الحاجات بودن ایشان درست نباشد؟! قطعاً درست است. خداوند ما و شما را بیامرزد و معرفتی کامل به ما بدهد!
نیز، عرض می کنم: اگر حاجت خواستن از غیر خدا شرک باشد، چراحضرت سلیمان از اشخاص اطراف خود حاجت خواست؟ خداوند در قرآن مجید نقل فرموده که سلیمان به آنان فرمود:
«أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ*قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ»(1)
کدام یک از شما تخت بلقیس را، قبل از آن که بیایند، برای من حاضر می نمایید؟ یکی از بزرگان جنیان گفت: هنوز از جای خود حرکت نکرده ای، آن را می آورم.
هم چنین، چرا حضرت یعقوب از فرزندان خود درخواست کرد و به آنان فرمود: در وقت ورود به مصر، از درهای متفرق وارد شوید؛ چنان که در سوره يوسف مذکور است.(2)
حال که سخن به این جا رسید، سؤال دیگری از شما می کنم. اگر خدا ده ها
ص: 386
مزرعه و صدها قريه و یا حتی سلطنت مملکتی را به شما عنایت فرماید، آیا شما، در آن مال و ثروت و مملکت، مختار نیستید که با رعایت دستورهای الهی به هرکس هرچه بخواهید ببخشید؟!
وقتی خداوند حضرت سلیمان را سلطان جن و انس و وحش و پرنده قرار داد و به او فرمود: «هَٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»(1)، آیا سلیمان اختیار نداشت که به هرکس هرچه بخواهد ببخشد ؟!
اکنون، کسی را در نظر آورید که «حجة الله» و «خليفة الله» و «أمين الله في ځلقه» است؛ در فضل و شرف و علم و قدرت ، از کل مخلوقات برتر است؛ به تملیک خدایی، مالک و سلطان دنیا و آخرت شده و به همه چیز، دانا و بینا و توانا گشته و دارای چنین اختیار عطا و منعی شده است. اگر کسی خدمت او عرض حاجت کند، چگونه شرک اندر شرک است؟!
خاطر نشان می کنیم که در بیان صریح روایات، آیه شریفه«هَٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ » درباره پیغمبر و ائمه هدی علیهم السلام جاری گشته است.(2) تلک إِذاً قِسْمَةُ ضِیزی رَبِّ احْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خُیرُ الْفاتِحِينَ .(3)
اما درخواست وسیله به سوی پروردگار؛ چنان که خداوند در قرآن کریم فرموده:«وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَة»(4)، عملی است محبوب و مطلوب که ما را به آن امر کرده اند و شک و شبهه ای در آن نیست. چیزهایی که مؤمن آنها را، بین خود و
ص: 387
پروردگارش، وسیله قرار می دهد از این قرار است:
اول، خود پروردگار و کرم و جود و عفو و رحمت حق متعال است؛ و این از بعضی ادعية مأثوره استفاده می شود.(1)
دومین وسیله ایمان به خداست، که این نیز از ادعیه شریفه استفاده می شود .(2)
بالجمله، می توان گفت که قرآن کریم را نیز می توان ، به سوی پروردگار، وسیله قرار داد. این امور مورد اشکال و بحث و شبهه نیست.
اما این که پیغمبر خاتم او را وسیله قرار دهند، آن هم از روایات متواتر بین عامه و خاصه ثابت شده است؛(3) و هیچ مسلمانی در آن شک نمی کند مگر آنکه جاهل یا مغرور باشد. وسیله بودن ائمه هدی علیهم السلام نیز از مطالب واضح روایات و زیارات مأثوره است.(4)
در حدیثی که امام سجاد علیه السلام به بیان قضایای حضرت آدم می پردازد واینکه چگونه وی اشباح پیغمبر خاتم و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین علیه السلام را دیده، آمده است که خداوند متعال به حضرت آدم فرمود:
هؤُلاءِ خِيَارَ خليقتي وکرام بَرِیَّتی ، بِهِمْ آځذ وَ بِهِمْ أُعْطِيَ ، وَ بِهِمْ أُعَاقِبُ وَ بِهِمْ
ص: 388
أُثيِبُ. فَتَوَسسَّل إِلَيَّ بِهِم، یَا آدَمُ... ؛(1)
اینان بهترین خلق من و بزرگواران آفریده های من اند. به( سبب و وسیله) آنان (نعمات را) می گیرم و می بخشم و مؤاخذه می کنم و ثواب می دهم. پس، ای آدم، نزد من به آنان متوسل شوو در پیشامدهای سخت روزگار و بلاهای ناهنجار، آنان را شفيع خود گردان؛ زیرا من بر خودم حتم کردم و قسم خوردم که امیدوار به ایشان را، ناامید و سؤال کننده به ایشان را، رد نفرمایم.
علامه نجفی مرعشی در تذییلات خود بر کتاب احقاق الحق(2) روایات منقول از طرق عامه را که درباره توسل حضرت آدم به حضرت رسول و ائمه هدی است، نقل فرموده. هم چنین، این روایات در کتاب شریف فضائل الخسمة،(3) تأليف علامہ جلیل فیروز آبادی و نیز در کتاب شریف الغدیر مذکور است.(4)
در کتاب تاج جامع اصول سته عامه آمده:
توسل به پروردگار به وسیله دوستانش جایز است.(5)
سپس صاحب کتاب به استدلال اقدام نموده و روایاتی از پیغمبرصل الله و علیه وآله در این
ص: 389
موضوع نقل کرده است.
سایر روایات شیعه، که موارد توسل پیغمبران و اولاد حضرت يعقوب و بنی اسرائیل به محمد و آل محمد علیهم السلام را نقل کرده، در بحار آمده است(1) و حقیر در کتاب ابواب رحمت بسیاری از آن موارد را نقل کرده ام.(2)
در زیارتی که از ائمه علیهم السلام نقل شده، در مقابل قبر مطهر امیرالمؤمنین
علی بن ابی طالب علیه السلام عرض می کنند:
أَنْتَ وَسِيلَتِي إِلَى اللَّهِ تَعَالَی؛
تویی وسیله من به سوی پروردگار متعال .
نیز، عرض می کنند:
بِكَ أَتَوَسَّلُ إِلَى رَبِّي؛
به سوی پروردگار، به تو متوسل می شوم. امثال این کلمات بسیار است که در مفاتیح الجنان وبحار و کتب مزار مذکور است. در دعای علقمه که به دستور امام باقر علیه السلام بعد از زیارت عاشورا می خوانند، می گویند:
فَإِنِّي بِهِمْ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ فِي مَقَامِي هَذَا ، وَ بِهِمْ أَتَوَسَّلُ ، وَ بِهِمْ أَتَشَفَّعُ .
در زیارت امام عسکری علیه السلام ، آمده است:
وَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ يَا رَبِّ بإمَامِنَا.
در زیارت مولانا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز خوانده می شود:
فَإِنِّي أَتَوَسَّلُ بِکَ وبِابائِکَ الطَّاهِرِينَ إِلَى اللَّهِ تَعالَی.(3)
ص: 390
بلی، صحیح است. این مفاد که خلقت تمام مخلوقات برای خاطر چهارده معصوم است و اگر آنها نبودند، خداوند مخلوقی را خلق نمی فرمود موضوع صریح روایات بسیاری است که عامه و خاصه آن را نقل کرده اند.
حقیر نیز در مستدرک سفینه ، ذیل لغت «خلق»،(1) آن روایات را با تعیین تمام مدارک آن آورده ام.(2)
ص: 391
ص: 392
این کلام صحيح و متین است و کسی که به خیال خود در این حدیث تشکیک کرده، اشتباه کرده است. این عبارت جزئی از نامه شريف اميرالمؤمنين علیه السلام
ص: 393
است که برای معاویه لعین نوشته و سید رضی در نهج البلاغه(1) و طبرسی در احتجاج(2) به نقل آن پرداخته اند. این نامۀ شريف بهترین حجت است که مولای ما برای او نوشته و شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابی الحدید و ابن میثم و دیگران آن را شرح داده اند.
علامه خویی در شرح نهج البلاغه، فرموده است:
این نامۀ شریف را نیز اَعثم کوفی در کتاب فتوح خود (ص 157 از طبع بمبئی) واحمدبن على قلقشندی در کتاب صبح اعشى (ج 1، ص 229 طبع مصر) و شهاب الدين در کتاب نهاية الارب (ج 7، ص 232) نقل کرده اند.(3)
علامه مجلسی در بحار، بعد از نقل این مکاتبه شریف، دربارۀ این عبارت می فرماید:
این سخنی است که اسرار عجیبی از غرایب شئون آن بزرگواران را در بر دارد و عقول از رسیدن به کنه آن عاجزند. ما به اندازه ای که آشکار کردن آن و وارد شدن در آن برایمان ممکن است، درباره اش صحبت می کنیم و می گوییم: صنايع جمع صَنيعه است و صَنیعه پادشاه یعنی کسی که او را برای خود برگزیده، قدر و مقام او را بلند کرده و هرطور خواسته او را تربیت فرموده است؛ مانند آيه شريفه«وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»(4) که خداوند به موسی بن عمران می فرماید: من تو را برای خود برگزیدم و مطابق با خواست و محبت خود تربیت کردم.
پس معنای عبارت این می شود که از جانب هیچ فردی از بشر، به ما
ص: 394
نعمتی نرسیده و بین ما و خداوند، هیچ واسطه ای نیست، ولی بین همه مردم و خداوند، ما واسطه ایم.
نیز، ممکن است که مراد از کلمه ناس برخی از مردم باشد؛ یعنی بعضی از مردم برگزیده مایند.(1)
ابن ابی الحدید در شرح این کلام می گوید:
این کلام مقام بزرگی را ثابت می کند. ظاهر آن همین است که شنیدی و باطنش چنین است که مردم بندگان آنان و آنان خود بندگان خدایند.(2)
ابن میثم که از علمای بزرگ شیعه است ، در شرح خود، کلماتی می گوید که خلاصه آن این است:
آنان موضع نعمت ها و اَلطاف و مراحم خدایند که فیض الهی بدون واسطه به آنها و از آن ها به مردم می رسد؛ گويا، مردم عیالات آن هایند.(3)
علامۀ خویی می گوید:
ص: 395
این کلام امیرالمؤمنین برتر از کلام بشر و والاتر از آن است که بتوان در مورد آن سخنی گفت. بر آن، جلوه علم الهی است و به جان خودم سوگند که در جایگاه آیات آسمانی است، بدان دلیل که بر امر خلافت حقه و شأن حجج الهى مشتمل است؛ گویا موجی است که از دریایی عظیم برخاسته، یا نوری است که از عالَم اَمر حکیم درخشیده است.
گوینده این سخن نیست، مگر کسی که خدای متعال او را برای خود برگزیده باشد. جز گوینده کلام «ما فرماندهان سخن هستیم که ریشه های آن در ما پای گرفته و شاخه های آن در ما فرود آمده است» نمی تواند گوینده آن باشد.
ایشان سپس می گوید:
آن حضرت، بدین فرمایش خود، چنین بیان داشته است که آنان واسطه های فیض الهی بین خداوند و بندگان اويند؛ نیز، آن که هیچ واسطه ای بین آنان و خداوند متعال وجود ندارد.(1)
ص: 396
بعضی دیگر گفته اند که معنای کلام ایشان چنین است: ما ساخته شده و مخلوق خداییم و مردم برای خاطر ما ساخته شده اند؛ یعنی لام در «لَنا» برای منفعت باشد، مثل جمله «خلق لكم ما في الأرض»(1) ولی این معنا با توقيع ولی
ص: 397
عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف سازش ندارد، برای آن که در توقيع شريف، آن حضرت بعد از ذکر جملاتی در فضایل خودشان می فرماید:
وَ نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقِ بَعْدَ صَنَائِعُنَا.(1)
در این توقیع، به جای لفظ «ناس»، لفظ «خلق» را فرموده که معنایش همه را در بر می گیرد؛ چنان که دیده می شود، در اینجا لفظ «لَنا» وجود ندارد. این موضوع تأیید می کند معنایی را که بعضی برای مکاتبه امیرالمؤمنین علیه السلام ذکر کرده اند و گفته اند: مقصود این است که ما مصنوع و مخلوق پروردگاریم و مردم مصنوع مایند؛ و شواهدی برای این معنا آورده اند.
در هر حال، اصل کلام صحیح است، ولی چون مراد قطعی روشن نیست ،بهتر آن است که ما علم آن را به گوینده ارجاع دهیم و بگوییم به آن چه فرموده اند ایمان داریم؛ هرچند معنای آن را به تفصیل نمی دانیم.
حقیر کتاب درسی از ولایت را خوانده ام؛ و آن را قبول ندارم و به احاديث آن نیزاطمینان ندارم. گمان می کنم که نویسنده روایات را بدون مراجعه به مدرک نقل
ص: 398
کرده است؛ چون در موارد بسیاری دیدم گاهی، از اول و گاهی از وسط و گاهی از آخر آيه و روایتی که آورده است، جمله یا جملاتی را که برخلاف ادعای خود بوده، انداخته است. برای نمونه، چند اشتباه ایشان را عرض می کنم.(1)
اولا در صفحه 88، سطرة، نوشته است:(2)
در صفحه 248 از کتاب بحار، جلد هفتم، روایت شده است که اسماعيل بن عبد العزيز گفت: امام هشتم به من فرمود که آبی در مستراح برای من بگذار. می گوید: برخاستم و آبی در مستراح گذاشتم. چون حضرت داخل مستراح شد، من پیش خود خیال کردم که من می گویم امام چنین و چنان است؛ حال آن که او به مستراح می رود و تطهیر می کند. پس مدتی نشد که آن جناب بیرون آمد و فرمود: ای اسماعیل،بنا را زیاد بالا نبرید که خراب می شود. ما را مخلوق بشمرید.
جناب مؤلف کلام را در اینجا تمام کرده و باقی آن را که به ضرر او بوده نقل نکرده است! ادامه روایت چنین است که بعد از آنکه امام فرمود: «ما را مخلوق بشمرید»، اضافه کرد:
وَقُولُوا فِينَا مَا شِئتُم فَلَن تَبلُغُوا؛(3)
درباره ما (در مورد فضائل و مناقب ما) آن چه می خواهید، بگویید و هرگز به آخر آن نخواهید رسید (حقیقت و کنه مقامات ما را درک نمی کنید و فضايل ما را تمام نخواهید کرد).
ص: 399
در ضمن، دقت کنید که در متن روایت، حضرت از ما في الضمير او خبر داده است. جهت اینکه آن جناب، این باقی مانده کلام امام را اسقاط کرده، آن است که در صفحه 84 کتاب خود، سطر دوم، حديث «قُولُوا فِينَا مَاشِئتُم» را جزء مزخرفاتی دانسته که دیگران تراشیده اند، با آنکه این احادیث ۔ چنان که گذشت - صحیح و معتبر است.
دوم اینکه، در صفحه 88، سطر11، گفته:
در بحار، ص250 روایت کرده از امام ششم که فرمود....(1)
ایشان از اول و وسط و آخر این روایت، عباراتی را انداخته است. در متن کامل آن، نظر امام به مغيرة بن سعيد، خبیث العین است که زنی یهودی به او سحر و شعبده تعلیم می داد و ادعاهای باطلی داشت. نیز، نظر امام به خبیث دیگر ابوالخطاب است که دعاوی فاسد داشت. ائمه هدی علیهم السلام در روایات بسیاری آن دو را لعنت کرده و به بیزاری از آنها و اقوالشان امر فرموده اند.
سوم اینکه، در صفحه 90، سطر 3، در ترجمه حدیث گفته:
شما می توانید رزق بنده را فراهم کنید؟ فرمود: والله، قادر نیست بر ارزاق خود ما مگر خدا.
وی در این ترجمه اشتباه بزرگی نموده است، برای این که لفظ عربی این کلام که این طور ترجمه شده چنین است:
إنَّكُمْ تَقْدِرُونَ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ ؟ فَقَالَ : وَ اللَّهِ مَا يَقْدِرُ أَرْزَاقَنَا إِلَّا اللَّهُ.(2)
وی کلمه «يقدّر» و کلمه «تقدّرون»، هردو را ثلاثی مجرد گرفته، به معنای
ص: 400
قدرت و توانایی و در هر دو مورد، اشتباه کرده است.
عباد» صیغه جمع است و «تقدّرون و يقدّر» ثلاثی مجرد نیست، بلکه از باب تفعيل و ثلاثی مزید است. معنای عبارت این است که راوی می پرسد: آیا شما روزی های بندگان را تقدیر می کنید؟ امام می فرماید:
والله ، روزی های ما را تقدیر نمی کند، مگر خداوند.
البته، روزی های تمام بندگان را خداوند تقدیر می فرماید و واضح است که روزی به خوراک و پوشاک منحصر نیست، بلکه لفظ رزق، در آیات قرآن با ضمیمه تفسیر عترت پاکیزه پیغمبر، عام است و تمام نعمت های ظاهری و باطنی را شامل می شود. پس تمام نعمت های ظاهری و باطنی که از جانب خداوند متعال بر پیغمبر و ائمه هدي علیهم السلام و ساير خلق افاضه می شود، برحسب اندازه و تقدیری است که خداوند فرموده؛ چنان که می فرماید:
« وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ»(1) و نیز، می فرماید: «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(2).
پس تقدیر از جانب خداست و در مقام تقسیم، روزی بر دست باکفایت پیغمبرو ائمه هدی علیهم السلام جاری می شود؛ چنان که امام سجاد زین العابدين علیه السلام فرمود:
إِنَّ اللَّهَ يُقَسِّمُ أَرْزَاقَ الْعِبَادِ وَ عَلَى أَيْدِينَا يُجْرِيهَا .(3)
اما اینکه در آخر این حدیث فرموده اند: «(گاهی) من به طعامی محتاج
ص: 401
شده ام»، واضح است که می خواهند مقام بندگی و طبیعت بشری خود را در گفتار و کردار به مردم نشان دهند و نمی خواهند که به قدرت و مکنت و توانایی مقام ولایت و امامت، در امور متعارف خود، خارق عادت انجام دهند، مگر در وقت اعجاز و نابود سازی باطل واحیای حق؛ چنان که واضح است.
فقها و مجتهدان که متمسک به قرآن کریم و عترت اند، درباره ولایت تکوینی و تشریعی، بیاناتی فرموده اند که مقداری از بیانات بزرگان دین را در این مورد نقل می کنم .(1)
علامه خویی در شرح خطبه ای از امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده:
هنگامی که مولای ما قضایای آینده معاویه را در جنگ صفین خبر می داد، فرمود: گويا، تو را می بینم که... ( چنین و چنان خواهی کرد).
علت آنکه حضرت فرمود «گویا تو را می بینم» آن است که زمان و مکان و سایر اجسام و جسمانیات برای چشم او حجاب نیستند؛ یعنی او گذشته و آینده و همه صفحات زمین را می بیند. این اجسام دنیا، مانند دیوار و کوه و غیره، حاجب چشم او نیست که آن طرف حاجب را مشاهده نکند؛ زیرا او از جانب پروردگار، بر همه موجودات، حجت و شاهد است. پس زمین و زمان حاجب او نیست؛ چنان که حاجب چشم ما هست.(2)
گفتنی است که در روایات اِخبارات غیبی پیغمبر و ائمه هدي - صلوات الله عليهم أجمعين - عبارت «گویا می بینم چنین و چنان خواهد شد» بسیار آمده است .
ص: 402
خداوند نیز در آیات شریفه قرآن، در هنگام ذكر قضایای آینده و عالم برزخ و قیامت، پیغمبر خود را متوجه آن می کند و می فرماید: ببین چه می گویند و چه می کنند و چگونه دروغ می گویند.
عالم کامل و سید بزرگوار، حاج سید محمد حسن میرجهانی، در ارجوزه خود در درر مكنونه ، ص32 در وصف امام می فرماید:
بدرٌ تَمامٌ فِي سَماءِ العَظَمَةِ *** مُنظُومَةُ الكوِن بِهِ مُنتَظَمَةٌ
واسِطَةٌ فِي عالَمِ الوُجُود *** بَينَ المُكوِّناتِ وَالمَعبُودِ
قُطبُ رَحى عَوالِمُ الإيجَادِ *** می-زانُ عَدلِ الله فِي ال-مَعادِ
أمرُنِظامِ الكونِ طَرّاًبِيَدِه *** بِأمرِ رَبِه وَ فَیضِ مَدَدِه
نیز، در فصل القاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می گوید:
ناظم أمير الكون عزالمؤمنين(1) *** مدبر الأمور والحصن الحصين
ومحور الكون مدار الدهر *** ومصدر الأمرقوي القهر(2)
مغيث أهل الحق واليقين *** ومستعان كل مستعيين(3)
ص: 403
صاحب كفاية الموحدين، در جواب شبهه پنجم از شبهاتی که مخالفان درباره شأن نزول آیه ولایت طرح کرده اند و گفته اند: حضرت امیر آن انگشتر را از کجا آورده بود به فرموده است:
حضرت امیر و آل طاهرين او اَولی به تصرف در جمیع آسمان ها وزمین اند و خزاین زمین و آسمان ها در دست های پاکیزه آنان است.(1)
شیخ انصاری در مکاسب،(2) در مسئله اولیای تصرف، درباره کسانی که
ص: 404
ص: 405
مستقلا نمی توانند در دارایی خود دخل و تصرف، کنند، می فرماید:
... اصل مزبور اقتضا می کند کسی که حتی یکی از موانع یاد شده را
ص: 406
دارد، ولایت برایش ثابت نباشد، ولی در خصوص پیامبر و ائمه علیهم السلام این اقتضا به دلایل چهارگانه از میان می رود.
سپس، ایشان ذکر آیات و روایاتی را در این باره آغاز می کند، تا آنکه می فرماید:
مقصود از همه اینها برطرف کردن این توهم است که وجوب فرمانبری از امام علیه السلام به دستورهای شرعی اختصاص دارد و هیچ دلیلی وجود ندارد که فرمانبری از دستورهای عُرفی ایشان واجب باشد، یا بر جان و مال کسی سلطنت داشته باشند. پس از درنگ و پژوهش در دلايل چهارگانه، می توان در یک جمله گفت: امام از جانب خداوند متعال بر مردم سلطنت مطلقه دارد و تصرف ایشان بر عامه مردم، بدون هیچ قید وشرطی، نافذ و رواست.(1)
نیز، در تقريرات مرجع فقید میرزا محمد حسین غروی نایینی در مکاسب به قلم علامه شیخ محمد تقی آملی آمده است:
اما فرمایش ایشان (شیخ انصاری) که فرموده اند: «ولی در خصوص پیامبرصل الله و علیه وآله».
بدان که چون ولایت حاکم از شئون کسی است که بر دین و دنیا ولایت کبری دارد، به دلیل آن که حاکم از جانب ایشان (امام) منصوب شده، به ناچار لازم است که نخست از اصل ثابت ولایت پیامبر و اوصیای آن حضرت بحث کنیم، سپس، درباره ولایت فقیهی که نایب آن حضرات است سخن بگوییم....
پس بدان که ولایت آنان دو مرتبه دارد: یکی، ولایت تکوینی است که عبارت است از مُسخربودن کائنات در تحت اراده و مشیت ایشان، به
ص: 407
حول و قوه الهی؛ چنان که در زیات حضرت حجت - أرواحنا فداه - آمده است: «ما مِنَّا شَيءٌ إِلّا وَأنتُم لَهُ السَبَبُ».(1)
این بدان خاطر است که آن حضرات، نمادهای اسما و صفات خدای متعال اند، پس کردار آنان کردار او و گفتارشان نیز گفتار اوست. این مرتبه از ولایت ویژه آن حضرات است و نمی توان آن را به دیگران بخشید؛ زیرا از مقتضيات ذات تابناک و جان های پاک ایشان است و کسی به این مرتبه نخواهد رسید.
دوم، ولایت تشريعى والهی و ثابتی است که در عالم تشريع (قانون گذاری) از جانب خدای سبحان برای ایشان به ثبوت رسیده؛ به مفهوم وجوب پیروی از ایشان در هرچیزی - و این که آن حضرات شرعاً نسبت به جان ومال مردمان (از خودشان) سزاوارترند.
تفاوت بین این دو مرتبه نیز آشکار است که اولی تکوینی است و دومی در عالم تشریع به ثبوت رسیده؛ هرچند که دومی هم جز برای کسی که دارای مرتبه نخست است ثابت نمی شود.
... در ثبوت هر دو مرتبه ولایت برای پیامبر و اوصیایی که از عترت اویند صلوات الله عليه و عليهم، ما اشکالی نمی بینیم.
دلایل چهارگانه ای هم که مصنف کتاب برای استدلال به کار برده به این مطلب رهنمون می شود. پس نباید به مخالفت شخصی که ولایت تشریعی را ویژه فرمانبرداری از آن حضرات در احکام شرعی و پذیرش آن چه از آن احکام می رسانند، می نماید، اعتنا کرد...نه تنها سستی و
ص: 408
سبکی اش پنهان نیست، بلکه دلايل چهارگانه هم آن را رد می کند. گويا،آن شخص در این مورد از مخالفان (اهل تسنن) پیروی کرده است.(1)
هم چنین، مرجع فقيد حاج میرزا حسن بجنوردی در کتابش می فرماید:
مسئله سوم دربارۀ آن است که هرکدام از امور ولايت، خلافت، امامت و نبوت بر دو گونه است: تکوینی و تشریعی.
تکوینی اش آن است که نفس به واسطه علم و عمل یا با موهبتی خدادادی بدون اینکه عملی در پیشینه اش داشته باشد و فقط به جهت آمادگی نهاد و ارجمندی گوهر و والایی سرشتش، به بالاترین مراتب کمال و نزدیک ترین درجات قرب الهی برسد، تا جایی که حضرت ذوالجلال گوش شنوا و چشم بینا و دست توانای او گردد. این همان مرتبه ای از ولایت است که خداوند، در کتاب گرامی اش، هم ردیف ولایت خویش قرار داده؛ همان جا که حضرت رب العزه می فرماید: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا...»(2).
این ولایت عبارت است از آن که شخص ولی به اذن خداوند جل جلاله در همه هستی، از آسمان تا زمین آن، تصرف می کند. این همان (قدرتی) است که او کور مادرزاد و پیس را به وسیله آن بهبود می بخشد و به اذن خدای متعال، مردگان را زنده می کند و به وسیله آن، ماه را می شکافد و دو نیمه می کند. همه این کارها و آن چه مشابه آن است به اذن خدای عظیم الشان صورت می پذیرد. امر خلافت و امامت نیز همین گونه است.(3)
ص: 409
سپس، ایشان بیان ولایت تشریعی را آغاز و آن را به دو بخش می کند: ولایت عامه، مانند ولایت سلطان عادل که پیامبر و ائمه علیهم السلام باشند؛ و ولایت خاصه، مانند ولایت حاکم شرع.
در اینجا، باید بگوییم که فرموده ایشان؛ یعنی «نفس به واسطه علم و عمل...»، اشاره ای است به درجاتی از ولایت که برای برخی از مقربان، غیر از پیامبر و ائمه علیهم السلام ، حاصل می شود. این مرتبه برای کسی به دست می آید که پس از ادای فرایض، به وسیله نوافل و مستحبات به خدا تقرب می جوید، تا آنجا که خداوند گوش و چشم و دست او می شود.
در وسائل، کتاب الصلاة، به نقل از کافی با دو سند صحیح، از امام باقر علیه السلام روایت شده است که خدای قدوس و متعال درباره بنده اش می فرماید:
وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ . فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ ، وَ لِسَانِهِ الي يَنْطِقُ بِهِ ، وَ يَدِهِ الَّذِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ . وَ إِنْ سَأَلَنِي أعظیته؛(1)
او چندان به وسیله نافله به من تقرب می جوید تا سرانجام دوستش
ص: 410
بدارم. هنگامی هم که دوستش بدارم، گوش شنوا و دیدہ بینا و زبان گویا و دست توانایش خواهم بود. اگر مرا بخواند، اجابتش می کنم؛ و اگر از من درخواست کند، به او می بخشم.
شیخ بهایی در قصیده معروفش به نام «وسيلة الفوز والأمان في مدح صاحب الزمان عجل الله و تعالی فرجه الشریف» دربارة آن امام هُمام می سراید .
خليفه رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ ظُلَّةَ *** عَلَى ساكني الغبراء مِنْ كُلِّ ديارِ
علوم الْوَرَى فِي جَنْبِ أَبْحُرٍ عِلْمِهِ *** كغرفة كَفَّ أَوْ كغمسة منقارِ
بإشراقها كُلِّ الْعَوَالِمِ أَشْرَقَتْ *** لِمَا لَاحَ فِي الكونين مِنْ نُورِهَا الساری
ومقتدر لوكلف الصُّمُّ نُطْقِهَا *** بإجذارها فاهت إِلَيْهِ بإجذار
هَمَّامٍ لَوِ السَّبْعِ الطباق تَطَابَقَتِ *** عَلَى تُقْضَ مَا يَقْضِيهِ مِنْ حُكْمِهِ الْبِحَارُ
لنكس مِنْ أبراجها كُلِّ شَامِخُ *** وَ سَكَنَ مِنْ أَفْلَاكِهَا کل دوار
ولا انْتَثَرَتْ مِنْهَا الثَّوَابِ خیفة *** وَ عَافِ السری فی سُورُهَا کل سیار
أيا حُجَّةُ اللَّهُ الَّذِي لَيْسَ جَارِياً *** بِغَيْرِ الَّذِي يَرْضَاهُ سَابِقٍ أقدار
ويامن مَقَالِيدُ الزَّمَانِ بِكَفِّهِ *** وناهیک مِنْ مَجَّدَ بِهِ خَصَّهُ الباری
إِلَيْكِ الْبَهَائِيِّ الْحَقِيرِ يزقها *** كغانية مياسةالقد معطار (1)
ص: 411
هم چنین، دانشمند فاضل، مرحوم میرزا ابوالفضل طهرانی (متوفای 1319ش)، در ستایش صاحب الزمان و دیگر امامان علیهم السلام در دیوان خود سرودهای دارد که ابیاتی از آن را در اینجا می آوریم:
لَا سِيَّمَا مهديهم بَدْرٍ الدجی *** وَ مَنْ إِلَيْهِ الْمُشْتَكَى والمنتجی
سلطان أَهْلِ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ *** وَ مَالُكَ أَمَةً القضا (1)
در همان دیوان (ص 57)، در مدح امام حسین علیه السلام می خوانیم:
وَ مَنْ فَوَّضَ اللَّهَ أَمَرَ الْوُجُودِ *** قبضأ وَ بَسَطَ إِلَى رَاحَتُهُ
إلى أن قال:
مَدَارِ الْوُجُودِ وَ قُطْبُ السُّعُودِ *** وَ مِنْ جُمْلَةِ المحلق فِي حَوْزَتِهِ (2)
یکی از مراجع تقلید در رسالۀ خود می گوید:
برای امام مقام خلافت کلی الهی است که گاهی در لسان ائمه هدی جاری شده و آن خلافتی است تکوینی که جميع ذرات در مقابل ولی امر خاضع اند؛ و از ضروریات مذهب ماست که کسی به مقامات معنوی ائمه هدی نمی رسد، حتی ملک مقرب و نبی مرسل.
ص: 412
این اشاره است به کلام شریف حضرت هادی علیه السلام در زیارت شریف و صحیح جامعه کبیره: «وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْ ءٍ لَكُمْ ».
علامه شیخ علی، نجل كاشف الغطاء، در کتابش سخنی فرموده که ما چکیده آن را در این جا می آوریم:
پیامبر و ائمه علیهم السلام سه مقام دارند: نخست آن که وجود شریف ایشان به جهان افاضاتی می رساند که برای آن سودمندتر از خورشید است. این همان مقامی است که در اخبار و ادعیه و زیارات مورد اشاره قرار گرفته؛
چنان که در زیارت جامعه کبیره آمده است:
وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ ، وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ ، وَ بِكُمْ يَكْشِفُ الضُّرَّ؛
خدا به برکت شما باران را فرو می بارد، آسمان را نگه می دارد که مبادا بر زمین بیفتد و پریشان حالی را برطرف می گرداند.
شاید این عبارت آن بزرگواران که فرموده اند: «همه زمین از آن ماست»(1) به همین معنا اشاره می کند؛ به ویژه آن که وقتی گفتیم یک چیز از آن دو تن نخواهد بود ، مراد آن باشد که زمین مانند ملک خدای متعال تحت قدرت و در مشت آنان است.
ص: 413
هم چنین، شاید سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که در نامه اش به معاویه فرمود:
نَحْنُ صَنائِعُ اللَّهِ وَ الْخَلْقُ صَنائعُنَا نیز به آن اشاره دارد؛ همین طور، آن چه در زیارت رجبیه گفته اند:
فَبِكُمْ يُجْبَرُ المهيض وَ يَشْفِىَ الْمَرِيضِ وَ ما تَزْدادُ الْأَرْحامُ وَ ما تَغِيضُ
به خاطر شما، استخوان شکسته جوش می خورد و بیمار درمان می شود و آن چه در رحِم هاست زیاد و کم می شود. به جهت همین مقام، آن حضرات علم غیب دارند و معجزاتی به دست ایشان آشکار می شود. این مقام به جهانی امور تکوینی برمی گردد و ولايت بر آن نیز تکوینی است ....
مقام دوم ولایت و اولویت داشتن بر مؤمنان نسبت به خودشان است. پس ، همان طور که مؤمنان بر خودشان مسلط اند، پیامبر و ائمه نیز بر جان های ایشان تسلطی دارند که قوی تر از تسلط مؤمنان بر خودشان است؛ به دلیل آنکه خدای متعال فرمود:
«النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ۖ»(1)
پیامبر از مؤمنان به خودشان سزاوارتر است.
نیز،به دلیل این که آن حضرت هم در روز غدير خطاب به مسلمانان فرمود:
أَ لَسْتَ أولی بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ؟ قالُوا : بَلَى . قَالَ : مِنْ کنت مَوْلَاهُ فَعَلِيُّ مَوْلَاهُ:آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: چرا؟ پس فرمود: هرکه من مولای اویم ، على هم مولای اوست.(2)
در کتب بزرگان شیعه و دیوان های آنان، اشعار بسیاری در این موضوع به چشم می خورد؛ مانند دیوان سید رضی مؤلف نهج البلاغه، دیوان سید
ص: 414
اسماعیل جمیری ،دیوان شیخ کاظم اُزری، دیوان سید حیدر علی و دیوان دِعبِل خُزاعی که اینان از شعرای بزرگ و معروف شیعه اند. ولی این گفتارمختصر گنجایش ذکر اشعار بیشتر را ندارد.
إن في ذلک لذکری لمن كان له قلب أو ألقى السمع وهو شهيد.
والحمد لله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله ، والحمد لله رب العالمين أولا وآخرا، كما يحب ربنا ويرضى وكما هو أهله وكما ينبغي لكرم وجهه وعزّجلاله، وصلى الله على محمد وآله أجمعين الطيبين الطاهرين المعصومين والسلام عليهم أجمعين. وقد وقع الفراغ منه بيد مؤلفه الخالص علي بن محمد بن اسماعيل النمازيّ الشاهروديّ رحمهم الله تعالی وعفى عنهم في الدنيا والآخرة في 12 ربیع الأول 1390ق، على هاجره وآله آلاف التحية والسلام.
طبع اول آن در جمادى الأول 1391 ق خاتمه یافت.
ص: 415
ص: 416
آیات
الفاتحة (1)
5...وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ...280
7...صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ...342
البقرة (2)
2...ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ...63
29...خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ...397
45... وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ...280
57...وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ...315،313
85...أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ...70
124...إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...333
143...لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ...246
153...يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ...280
228...وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ...88
233...وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ...282
246...ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ...97
247- 248... قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ...97
251... فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ...98
255...هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ...370
279...فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ...290
257...اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...261
ص: 417
آل عمران (3)
2...هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ...370
7...وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...35،54،68
26...قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ...96
49...وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ...175،274،331
61... فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ ...242،293
64...وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّ...249
68...إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ...88
79- 80...مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ...*وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا...247،248،306
128...لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ ...225
132...وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ...288
144...وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ...267،231
179... وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ...57،69
النساء(4)
3...وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَىٰ فَانْكِحُوا مَا طَابَ ...44
5...وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا...283
41...فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ...233،245
45...وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا...261
54...أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ ...85،88،95،105
59...أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...54،67،291،328
75...وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا...258
79... وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا...245،277
80...مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ ۖ...314
105...وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا...314
129...وَلَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَاءِ...44
166...لَٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ...246
ص: 418
المائده(5)
2...وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْ...281
15... نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ...233
35... وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...387
54... ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ...311
55...إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا ...54،258،261،291،405،409
56...وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ...291
99...مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ۗ...243
110...وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ ...135،175،274
114...خَيْرُ الرَّازِقِينَ...281
116...وَإِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ...307
الانعام(6)
8...وَقَالُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ ۖ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكًا...378
9...وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ...381
14...قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا ...257
38... مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ...59،107
50...إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ...241،326
51...لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ...261
52...مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ ...244
59...وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ...58،61،63
61...وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً...تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا...44،311
66...قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ...263،265
75...وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ...140،254
102...وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ...264
ص: 419
103...لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ ...41
107... وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ...245،263
الأعراف(7)
4...وَكَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَائِلُونَ...316
63...ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ...233
73...هَٰذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ...331
107...فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ...330
143... لَنْ تَرَانِي...41
156...وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ۚ...139
158...فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ...290
160...وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ...315
188...قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ ۚ...23،240
الانفال(8)
1... قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ...290،291
13...ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ وَمَنْ...289
17...وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ...292،312
22...إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ...331
24... اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ ...289
41... فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ...55
التوبه(9)
3...أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ۙ...275
29...قَاتِلُوا الَّذِينَ ...وَلَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُ...290،291
31...اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ...250
59...وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ ...288
61...وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ ۚ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ...73
ص: 420
62...وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ...290،292
74...وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ...288
91...لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَىٰ...289
94... قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ ۚ وَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ...70،255
101...وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ...43
105...وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ...43،54،70،71،291
یونس(10)
3...مَا مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ...233
24...أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلًا أَوْ نَهَارًا ...229
39...بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ...53،382
49...قُلْ لَا أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرًّا وَلَا نَفْعًا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ...240
61...وَمَا يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ...59
62...أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ...262
63-64...الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ*لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ...352
هود(11)
6...وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ...63
12... وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ...264
17...أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ...246
18...وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ...247
82...فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا...316
86...وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ...245
یوسف(12)
1-2...لر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ*إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا ...59
6...وَكَذَٰلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ...120
24... بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ كَذَٰلِكَ ...233
ص: 421
41...أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا ۖ...249
42...اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ...249
50...ارْجِعْ إِلَىٰ رَبِّكَ...249
64... فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ...245
67...وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ...386
87...يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ...121
94... قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ...121
93...اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلْقُوهُ عَلَىٰ وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا...121
101... رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ...96
الرعد(13)
8... وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ...401
16... قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِ...259
31...وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ...116
33... وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ ۚ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ ...268
40... فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ...243
43...قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ...29،31،35،60،62،63،111،112،246
ابراهیم(14)
28... بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا...233
الحجر(15)
8...مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذًا مُنْظَرِينَ...378
21...وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ...401
60-58...إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَىٰ قَوْمٍ مُجْرِمِينَ إِلَّا آلَ لُوطٍ...315
ص: 422
النحل(16)
43... فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ...67
53...وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ...125
60... وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ...233،371
89...وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ ...59،107
الاسراء(17)
1...أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ...233
2...أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا...263
9...إِنَّ هَٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ...47
17...وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا...71
33...جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا...136
45...جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ...353،357
54...مَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا...263
85...وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي...359
93-90...وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ...هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا...377
111...وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ ۖ...262،304
الکهف(18)
110... َنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ...74
29...فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ...253،265
65...فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا...120
95...فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ ...281
102...أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِنْ دُونِي ...259
110...قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ...255،358،376
ص: 423
مریم(19)
17...فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا...357،363
30... إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا...122
طه(20)
41...وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي...394
الانبیاء(21)
23...لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ...380
26-27...عِبَادٌ مُكْرَمُونَ*لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ...83،190،341
69...قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ...176،330
79... وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ...176،330
107...رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ...233
الحج(22)
75...اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ...312
المومنون(23)
14... فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ...260،273،282،331
النور(24)
12...وَقَالُوا هَٰذَا إِفْكٌ مُبِينٌ...77
13...لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ ۚ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ...75
35... مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ...233
55...وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...266
الفرقان(25)
1...لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا...233
2...وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ...95
7...وَقَالُوا مَالِ هَٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ...381
ص: 424
الشعراء(26)
168...قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقَالِينَ...275
171-170...فَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ*إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ...316
216...فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ...275
النمل(27)
19-16...وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا...104،105
21...لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ ...117
35...فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ...252
39-38...أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا...386
40...قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ...108،141
44... رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي ...66
58...وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَرًا ۖ فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ...316
65...قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ...303
75...وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ...58،117
82... وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ...251
العنکبوت(29)
17... وَتَخْلُقُونَ إِفْكًا...275
34-31...وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ...315
51...أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ ۚ...50
الروم(30)
27... وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ...234
30... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا...11
السجده(32)
11...قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ...265،311
الأحزاب(33)
6...النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...406،414
ص: 425
33... ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...55
36...وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا...289،290،292
40... وَلَٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ...232
46-45...يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ...233
57...إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّ...289
سباء(34)
10-11...وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ...100،176
12-13...وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ ۖ وَأَسَلْنَا ...103،363
فاطر(35)
32...ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا...117
یس(36)
12... وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ...62،105
الصافات(37)
102...يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ...375
125...أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِينَ...282،260
ص(38)
20-19...وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً ۖ كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ*وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَ...100
35...رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي...55،101
39-36...فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ...102،103
39...هَٰذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ...387
69...مَا كَانَ لِيَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ إِذْ يَخْتَصِمُونَ...70،253
الزمر(39)
42...اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا ...311
69...وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا...251
غافر(40)
15...يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ...362
ص: 426
فصلت(41)
31...نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ...258
الشوری(42)
11... لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ...42
48...فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا ۖ إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَاغُ...243
52...وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا ۚ...135،360
الزخرف(43)
3-1... حم*وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ*إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا...59
55...فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ...313
الدخان(44)
3-2...وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ*إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ ۚ...59،68
الجاثیه(45)
29...هَٰذَا كِتَابُنَا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ...65
الاحقاف(46)
9...وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ ...241،243
11...وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَٰذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ...52،382
محمد(47)
30...وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ...255
الفتح(48)
10...إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ...292،314
الجرات(49)
6...إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا...77
12...وَلَا تَجَسَّسُوا...75
ق(50)
18-17...إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ...379
45...وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ...253
ص: 427
الذاریات(51)
33-31...قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ...315
58...إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ*قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا ....282
النجم(53)
4-3...وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ...326
22...تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَىٰ...334
القمر(54)
37... َلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا...316
الرحمن(5)
7...كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ...380
7...آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا...228،326
8... وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚاُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ...289
المنافقون(63)
8... وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ...291
الطلاق(65)
2...وَأَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ ...51
11-10... قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا*رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ ...68
الجن(72)
23-21...قُلْ إِنِّي لَا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا رَشَدًا...239،237
27-26...عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا*إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ ...57،69،242،271،304،313
القیامة(75)
23-22...وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ*إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ...41،252
ص: 428
الانسان(76)
2...فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا...300
30...وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ...312
النازعات(79)
5...فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا...276،277ف379
عبس(80)
7...وَمَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ...242
التکویر(81)
29...وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ...190،341
المطففین(83)
7...كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ...336
18...كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ...336
الانفطار(82)
10...وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ...245
الطارق(86)
7...يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ...52
الأعلی(87)
19...صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَ...116
الغاشیة(88)
22-21...فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ*لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ...252
الضحی(93)
5...وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ...125
القدر(97)
1...إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ...68
4-3...وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا*يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا...202
ص: 429
معصومین
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تبدیل چوب به شمشیر برای زبیر...80
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله خبر دادن از ارتداد زبیر در جنگ جمل...80
حضرت داود علیه السلام سخن گفتن سنگ با ایشان...98
حضرت داود علیه السلام نرم شدن آهن در دست حضرت...100
حضرت داود علیه السلام تسبیح گویی کوه ها و پرندگان با ایشان...100
حضرت سلیمان علیه السلام احضار جنیان و پرندگان و ... به واسطه انگشتری...102
حضرت سلیمان علیه السلام حرکت بساط سلیمان با او...103،102
حضرت سلیمان علیه السلام خواندن نماز صبح در شام و نماز ظهر در فارس...102
حضرت سلیمان علیه السلام اطاعت باد از ایشان...103
حضرت سلیمان علیه السلام سلطه بر جنیان وشياطين...103
حضرت سلیمان علیه السلام دانستن زبان مرغان...104
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله احصای همه علوم در پیامبر اکرم...105
امیرالمومنین علیه السلام احصای همه علوم در امیرالمومنین...105،106
آصف بن برخيا وصی سلیمان علیه السلام احضار تخت بلقیس در یک چشم بر هم زدن...108
امیرالمومنین علیه السلام دانش هزار کتاب ...109
ائمه علیهم السلام علم ائمه به هزار کتاب...109
ائمه علیهم السلام علم ائمه به هفتاد و دو حرف اسم اعظم...109
ائمه علیهم السلام قدرت ائمه بر زنده کردن مردگان...110
ائمه علیهم السلام قدرت ائمه بر شفای کور مادرزاد...110
ائمه علیهم السلام قدرت ائمه بر شفای پیسی...110
امیرالمومنین علیه السلام حضرت از کوفه دست دراز می کنند و از شام برف می آورند...110
ص: 430
ائمه علیهم السلام قدرت ائمه بر رفتن به همه جا در یک چشم بر هم زدن...110
ائمه علیهم السلام دارا بودن علم الكتاب...112
امیرالمومنین علیه السلام دارا بودن علم الكتاب ...112
ائمه علیهم السلام مواريث انبیا در نزد ائمه...115
حضرت عیسی علیه السلام خبر دادن از اموال مردم در خانه هایشان...120
حضرت یعقوب علیه السلام غیب گویی درباره حضرت يوسف...120،121
حضرت یوسف علیه السلام غیب گویی حضرت...121
حضرت یعقوب علیه السلام استشمام بوی یوسف از راه دور...121
حضرت مریم علیه السلام ترو تازه شدن خرما برای...121
حضرت حضرت عیسی علیه السلام سخن گفتن در نوزادی...122
امیرالمومنین علیه السلام قرائت کردن قران در نوزادی...122
ائمه علیهم السلام علم و کمال همه موجودات در پیامبر اکرم و ائمه...124
ائمه علیهم السلام سلطنت و ریاست بر همه کائنات...125
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله شکافتن ماه (شق القمر)...126
امیرالمومنین علیه السلام اطاعت دردها و مرضها از حضرت...127
امیرالمومنین علیه السلام خروج تب به دستور ایشان...127
امام حسن مجتبی علیه السلام بیرون آوردن عسل از سنگ...128
امام حسين علیه السلام خروج تب از بدن...129
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله آمدن درخت نزد پیامبر پیامبر اکرم...133
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تسبیح سنگ ریزه به دست حضرت...133
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله برگشتن خورشید (ردالشمس)...133
پیامبراکرم گع سایه افکندن ابر بر سر حضرت...133
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله نزول طعام و تحفه های آسمانی...133
امام رضا علیه السلام تكلم دیوارها و چوب های مسجد با حضرت...136
امام رضا علیه السلام شهادت فرش زیر پای امام رضا امامت ایشان...136
ص: 431
امام عسکری علیه السلام سخن گفتن حضرت به زبان های مختلف...138
امام رضا علیه السلام سخن گفتن حضرت به زبانهای مختلف...138
ائمه علیهم السلام فصل الخطاب بودن...138
ائمه علیهم السلام دنيا همانند نصف گردو در برابر امام...139
ائمه علیهم السلام علم ائمه همان رحمت واسعه الهی است...139
ائمه علیهم السلام دنیا در مقابل امام مثل کف دست است...139
ائمه علیهم السلام دنیا نزد امام مثل ظرف طعام است...140
ائمه علیهم السلام دیدن ملکوت آسمانها و زمین...140
حضرت عیسی علیه السلام زنده کردن مردگان به اذن خدا...141
حضرت عیسی علیه السلام شفای پیسی و کور مادرزاد...140
حضرت عیسی علیه السلام ساختن پرنده از گِل...141
ائمه علیهم السلام دانستن 72 حرف از اسم اعظم...142
امام رضا علیه السلام روشنایی دادن دست مبارک...142
حضرت امیرالمومنین علیه السلام صدای سگ دادن معاند به اشاره حضرت...143
امیرالمومنین علیه السلام مسخ نمودن معاندین به سگ ...143،144،145
امیرالمومنین علیه السلام تبدیل شدن معاند به کلاغ سیاه و سفید...145
امام سجاد علیه السلام شفای نابینا...147
امام سجاد علیه السلام شفای لال...147
امام سجاد علیه السلام شفای زمین گیر...147
امام سجاد علیه السلام نشان دادن بهشت به ابوخالد کابلی...147
امیرالمومنین وفرزندانشان علیهم السلام اثر خاتم برسنگ ریزه...147
امام سجاد علیه السلام جوان نمودن حبابه والبيه...148
امام صادق علیه السلام شفای لكة سفید پیسی...148
امام رضا علیه السلام جوان نمودن حبابه والبيه...151
ص: 432
امام حسین علیه السلام سخن گفتن نوزاد به امر حضرت...153
امام سجاد علیه السلام ناپدید شدن حضرت از بین نگهبانان...155
امام سجاد علیه السلام باز شدن غل و زنجیر...155
امام سجاد علیه السلام شفای جنون...156
امام سجاد علیه السلام خبر غیبی از آمدن بیمار مجنون...156
امام سجاد علیه السلام حل مشکلات به برکت دو قرص نان...157
امام صادق علیه السلام نجات رفید با کلام ولایت...159
امام کاظم علیه السلام شفای زنی که صورت او به پشت برگشته بود...159
حضرت عسکری علیه السلام توفیق خوابیدن به طرف راست...160
امام صادق علیه السلام خشک شدن دست...160
امام جواد علیه السلام شفای ثقل سامعه...161
امام على النقي علیه السلام اعطای دانش 73 زبان به ابوهاشم جعفری...161
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله سخن گفتن سوسمار با حضرت163
امام هادی علیه السلام سکوت پرندگان به احترام حضرت...163
امام هادی علیه السلام آرامش کبک ها در مقابل حضرت...164
امام کاظم علیه السلام اطاعت مارهای گزنده از امام...164
امام هادی علیه السلام نجات از شر درندگان و دزدان به برکت انگشتری...165
امام هادی علیه السلام تبرک جنیان از انگشتری مورد نظر امام...166
امام هادی علیه السلام اخبار غیبی از وقایع سفر...165،166
امام هادی علیه السلام یاد دادن نقش انگشتری برای حفظ...165
امام کاظم علیه السلام تبدیل نقش پرده به شیر درنده...166
امام رضا علیه السلام نزول باران به برکت دعای امام...167
امام رضا علیه السلام خبر از آن که ابرها برای چه مناطقی باران می آورند...167
امام رضا علیه السلام تبدیل نقش پرده به شیر و دریدن حمیدبن مهران...169
امام هادی علیه السلام تبدیل نقش متکا به شیر درنده...170
ص: 433
امام صادق علیه السلام تبدیل نقش به شیر درنده...172
حضرت عیسی علیه السلام زنده کردن مردگان...175
حضرت عیسی علیه السلام شفای بیماری ها...175
حضرت عیسی علیه السلام خبر دادن از کارهای مردم...175
حضرت عیسی علیه السلام داشتن دو حرف اسم اعظم...176
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله زنده کردن گوسفند ابوایوب انصاری...178
امامین صادقین علیهم السلام بينا نمودن ابوبصیر...178
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله جلوگیری از اثر زهر گوسفند بریان...179
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله زنده کردن گوسفند...180
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله زنده شدن شش نفر از منافقان به دعای حضرت...180
امیرالمومنین علیه السلام زنده شدن چهار نفر از منفاقان به دعای حضرت ...180
امام صادق علیه السلام زنده کردن مرده...180
ائمه علیهم السلام زنده کردن با پای مبارک ...180
امام رضا علیه السلام خبراز پنهانی...180
امام رضا علیه السلام زنده کردن همسر شخص سوال کننده...181
امام رضا علیه السلام خبر از بودن زن یک سال با شوهرش ...181
پیامبر اکرم علیهم السلام زنده کردن مردگان به درخواست قریش...181
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله زنده کردن دخترزنده به گور شده...182
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله آمدن درخت خدمت پیامبر اکرم...183
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله جمع شدن دو درخت برای حضرت...184
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله کنار رفتن درختان با حرکت دست مبارک...184
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله آمدن درخت همراه با تسبیح و تهليل...185
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله دو قسمت شدن درخت و به هم پیوستن آن...185
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله شهادت درخت به نبوت و رسالت ایشان...185
امیرالمومنین علیه السلام جمع شدن دو درخت برای حضرت...186
ص: 434
امیرالمومنین علیه السلام نابینا کردن چشم منافقان...186
امیرالمومنین علیه السلام اثر نکردن داروی بسیار سمی...187
امیرالمومنین علیه السلام بلند کردن ساختمان با ستون هایش...187
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله آمدن درخت به نزد پیامبر اکرم و برگشتن به جای خود...188
امیرالمومنین علیه السلام ریزریز شدن درخت خرما برای حضرت و برگشتن به شکل اول خود...188
امیرالمومنین علیه السلام سرسبز شدن درخت خرما و آوردن میوه...189
امام هادی علیه السلام احترام همه اهل مجلس متوكل به حضرت بدون اختیار...191
امیرالمومنین علیه السلام سبز شدن درخت گلابی به دست مبارک...191
امیرالمومنین علیه السلام سرسبز شدن درخت انار...192
امیرالمومنین علیه السلام نرسیدن دست دشمنان حضرت به میوه های درخت انار...192
امام باقر علیه السلام بار آوردن خرمای قرمز و زرد به امر حضرت...193
امام صادق علیه السلام بار آوردن درخت خرما به دستور حضرت...194
امام صادق علیه السلام جوشیدن آب سرد از زمین با پای حضرت...194
امام صادق علیه السلام آوردن رطب تازه از تنه درخت خرما...195
امام کاظم علیه السلام آمدن درخت به امر حضرت...195
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله سبز شدن درخت خرما در آن واحد...196
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله کاشتن هسته خرما و سبز شدن آن ها در آن واحد در رنگ های قرمز و زرد...196
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تبدیل چهارصد خرما به خرمای زرد در آن واحد...196
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله سلام کوه ها و سنگ ها و درخت ها بر حضرت...196
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله حرکت کوه حرا و آرامش آن به امر پیامبر اکرم...197
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله مَلک مأمور کوه ها در اختیار پیامبر اکرم...197
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله شهادت کوه بر رسالت حضرت ...198
امام صادق علیه السلام آمدن کوه...199
ص: 435
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تسبیح گفتن سنگ و سه قسمت شدن آن...199
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله سلام سنگها بر پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله...199
امیرالمومنین علیه السلام بیرون آمدن صد شتر از سنگ...199
امیرالمومنین علیه السلام شهادت سنگ ریزه در دستان حضرت...199
امام زمان علیه السلام تبديل سنگ ریزه به طلا...200
امیرالمومنین علیه السلام تبدیل سنگ به گلابی وسیب ...200
امام سجاد علیه السلام چهل سال استفاده از یک گردۀ نان...200
امام صادق علیه السلام تبديل کلید به شیر درنده...201
امام جواد علیه السلام شهادت عصا به ولایت و امامت...201
امام جواد علیه السلام خبر از سوال شخص...201
امام صادق علیه السلام جوشیدن آب از چاه خشک...201
امام صادق علیه السلام اطعام از درخت خرمای خشک ...201
امام صادق علیه السلام ایجاد زلزله با پای مبارک...202
امیرالمومنین علیه السلام قطع شدن زلزله با پای مبارک در زمان ابوبکر...202 امیرالمومنین علیه السلام قطع شدن زلزله با پای مبارک در زمان عمر...202
امام باقر علیه السلام خارج شدن طلا با پای مبارک از زمین ...203
امام باقر علیه السلام آوردن کیسه درهم از اتاق خالی...203
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تبدیل چوب خشک به شمشیر بران...204
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تبدیل چوب به شمشیر برای عکاشه در جنگ بدر...204
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله تبدیل چوب به چراغ روشن...204
پیامبر اکرم تا امام سجاد علیه السلام تبدیل سنگ ریزه به یاقوت و نقش خاتم بر آن...204
امام صادق علیه السلام اطاعت زمین و آسمان از حضرت...205
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله سایه افکندن ابر بر سر حضرت...207
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله نشاندن اصحاب بر بساط و بردن به غار اصحاب کهف...208
ص: 436
امیرالمومنین علیه السلام اصحاب کهف پاسخ سلام حضرت را دادند...208
امام کاظم علیه السلام خبر دادن از غیب...209
امام کاظم علیه السلام رساندن على بن صالح با ابر...210
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رساندن مرد همدانی به اسدآباد با طی الارض...211
امام سجاد علیه السلام تبدیل آب به جواهرات...214
امام سجاد علیه السلام زنده شدن زن به برکت دعای حضرت...215
امام کاظم علیه السلام تبدیل آب به طلا و درّ گرانبها...216
امام رضا علیه السلام ریختن طلا از میان انگشتان...216
امام سجاد علیه السلام فرو نشستن طغیان به واسطه انگشتری حضرت...216
امام صادق علیه السلام زنده شدن زن صفوان به دعای حضرت...217
امیرالمومنین علیه السلام دستور به ملائکه برای حاضر کردن ابليس بالسه...218
امیرالمومنین علیه السلام حضور ملائکه نزد حضرتش...219
امیرالمومنین علیه السلام خلقت ملائکه از نور مقدس حضرتش...219
امام رضا علیه السلام ایستادن ملائکه در مقابل حضرت...220
امام باقر علیه السلام آوردن نامه حضرت توسط جنیان...221
پیامبر اکرم صل الله و علیه وآله ایمان جمعی جنیان به حضرت...222
امام سجاد علیه السلام حرکت در چهارده هزار عالم بدون حرکت از جای خود...337
امام جواد علیه السلام آمدن در یک چشم به هم زدن از مدینه به خراسان...337
امام سجاد علیه السلام آمدن به کربلا برای دفن شهدا...337
امام صادق علیه السلام خبر دادن از حال شیعه...339
امیرالمومنین علیه السلام کشیدن ریش معاویه در شام از کوفه...342
ائمه علیه السلام حضور ائمه در نزد محتضر...347،350
امام کاظم علیه السلام حضور حضرت در تجهیز شطیطه در نیشابور...350
امام سجاد علیه السلام سیر در چهارده عالم بدون حرکت از جاهمه مجروحان جنگ بدر ضارب خود را به صورت امیرالمومنین دیده بودند...355
ص: 437
امیرالمومنین علیه السلام در هر آسمان با گروهی از ملائکه نماز می خواند...355
امیرالمومنین علیه السلام بدون حرکت از جای اول سایر دشمنان راتعقیب می کرد...355
امیرالمومنین علیه السلام تعقیب بیست هزار سوار...356
امیرالمومنین علیه السلام تعقیب هر دسته ای از هفتاد فرقه در جنگ احزاب...356
حضرت سلیمان جنیان در خدمت حضرت...363
ائمه هدی علیهم السلام انجام بعضی امور به دست جنیان...364
جبرئیل علیه السلام به صورت دِحیه کَلبی...363
امام سجاد علیه السلام به صورت حضرت باقر علیه السلام درآمد...364
امام باقر علیه السلام به صورت امام سجاد علیه السلام درآمد...364
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف درآمدن حضرت به صورت بعضی سادات و یا دیگران...364
جناب رشید درآمدن به صورت دوستی از دوستان شامی زیاد بن ابیه...365
جناب مالک اشتر درآمدن به صورت عمروعاص...366
جناب مالک اشتر درآمدن به صورت يزيد...366
جناب مالک اشتر درآمدن به صورت معاویه...366
حضرت عیسی علیه السلام دشمنان، شخصی شبیه حضرت عیسی علیه السلام را کشتند...368
امام صادق علیه السلام در مجلسی که یونس بن ظبيان وارد می شود به یک صورت اند...368
امیرالمومنین علیه السلام حضور هم زمان در یک شب در چهل مجلس...368،370
حضرت جواد علیه السلام خبر دادن از شبهۀ موجود در ذهن و حلّ آن...382
ص: 438
• قرآن کریم
• نهج البلاغه
• صحیفه سجادیه
1. ابواب رحمت، نمازی شاهردوی، علی (ت 1405ق). قم: انتشارات بوستان . چاپ اول: 1382ش.
2. إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات. حرعاملی، محمد بن حسن (ت1104 ق). بیروت: موسسه اعلمی، چاپ اول: 1425 ق.
3. الاجتهاد والتقليد (منتهی الاصول). بجنوردی، میرزا حسن (ت 1395ق). قم: کتابفروشی بصیرتی. چاپ دوم.
4. الإحتجاج على أهل اللجاج، طبرسی، احمد بن على (ت 588 ق). تحقيق:محمد باقر خرسان . مشهد: نشر مرتضی. چاپ اول: 1403 ق.
5. احقاق الحق و ازهاق الباطل، شوشتری، نور الله (ت1019 ق)، تصحیح و تعلیق :شهاب الدین مرعشی، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی رحمة الله چاپ اول: 1409 ق.
6. الإختصاص، مفید، محمد بن محمد (ت 413 ق)، تحقيق: علی اکبر غفاری، قم: کنگره شیخ مفید، چاپ اول: 1413ش.
7. إختيار معرفة الرجال (رجال کشی). کشی، محمد بن عمر(ت460ق). تحقيق: حسن مصطفوی. مشهد: موسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول: 1409 ق.
8. الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد. مفید، محمد بن محمد (ت 413ق)، تحقيق: مؤسسة آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث. قم: کنگره شیخ مفید، چاپ اول: 1413 ق.
ص: 439
9. ارکان دین، نمازی شاهرودی، علی(ت 1405ق). تهران: سعدی. چاپ اول: 1386ش.
10. اصول دین و وسيلة النجاة . نمازی شاهرودی ، على (ت 1405ق). تحقيق: مرتضی اعدادی خراسانی. مشهد: انتشارات ولایت. چاپ اول: 1394 ش.
11. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، فضل بن حسن (ت 548 ق). تهران: دارالکتب الإسلامية. چاپ سوم: 1390ق.
12. الاعلام الهادية الرفيعة في اعتبار الكتب الأربعة المنيعة . نمازی شاهرودی،على (ت 1405 ق). قم: موسسه نشر اسلامی، چاپ دوم: 1428 ق.
13. أعيان الشيعة ، أمین، سید محسن (ت1371ق). بیروت: دارالتعارف. چاپ پنجم: 1403ق.
14. إقبال الأعمال. ابن طاووس، علی بن موسی (ت664 ق). تهران: دارالکتب الإسلامية. چاپ دوم: 1409ق.
15. اقرب الموارد في فصيح العربية و الشوارد. شرتونی، سعید (ت 1912 م). قم:کتابخانه آیت الله مرعشی رحمة الله چاپ: 1403 ق.
16. الخصال . ابن بابویه، محمدبن علی (ت381 ق). تحقيق: علی اکبر غفاری.قم: موسسه نشر اسلامی، چاپ اول: 1362 ش.
17. أمالي الصدوق. ابن بابویه، محمد بن على (ت381 ق). تهران: نشر کتابچی.چاپ ششم: 1376ش.
18. الأمالی، طوسی، محمدبن حسن (ت460ق). قم: دار الثقافة. چاپ اول: 1414ق.
19. كتاب الأمالی، مفید، محمد بن محمد (ت 413ق). تحقيق: حسین استادولی و علی اکبر غفاری. قم: کنگره شیخ مفید. چاپ اول: 1413 ق.
20. أمامة الكبرى وخلافة العظمی، قزوینی، محمد حسن (ت 1339ق). قم: دار المجتبی، چاپ اول: 1427 ق.
ص: 440
21. الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان. ابن طاووس، علی بن موسی (ت664 ق).قم: موسسه آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث. چاپ اول: 1409 ق.
22. الإنصاف في النص على الأئمة الاثني عشر من آل محمد الأشراف علیهم السلام.بحرانی، سید هاشم (ت 1107 ق)، تحقيق: هاشم رسولی محلاتی. تهران:دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم: 1378ق.
23. أنوار التنزیل و أسرار التأويل. بیضاوی، عبدالله بن عمر (ت791 ق). بیروت:دار إحياء التراث العربی، چاپ اول: 1418 ق.
24. آیات الأئمة. حسینی لاریجانی، سیدمحمدعلی (ت1323ق). مشهد: چاپ سنگی. چاپ: 1316 ق.
25. بحارالأنوار الجامعة لدرر الأخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام . مجلسی، محمد باقر(ت1110ق). بیروت: دار إحياء التراث العربی، چاپ دوم: 1403 ق.
26. البرهان في تفسير القران. بحرانی، سید هاشم (ت 1107 ق). قم: موسسة بعثت. چاپ اول: 1374ش.
27. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام. صفار قمی، محمد بن حسن (ت290 ق). قم: کتابخانه آیت الله مرعشی رحمة الله. چاپ دوم: 1404 ق.
28. التاج الجامع للاصول في أحاديث الرسول. ناصف، منصور علی. بیروت:دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم: 1381ق.
29. تاریخ فلسفه و تصوف یا مناظره دکتر با سیاح پیاده . نمازی شاهرودی، علی (ت 1405ق). مشهد: انتشارات ولايت . چاپ اول، 1392ش.
30. تفسير الصافی. فیض کاشانی، ملا محسن (ت 1091 ق). تحقيق: حسین اعلمی، تهران: مکتبة صدر، چاپ دوم: 1415 ق.
31. تفسير العیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود (ت 320 ق). تحقيق: سید هاشم رسولی. تهران: چاپخانه علمیه. چاپ اول: 1380 ق.
ص: 441
32. تفسير القمی، قمی، علی بن ابراهيم (ت 307 ق). تحقیق: طیب موسوی جزائري . قم: موسسه دار الكتاب، چاپ سوم: 1404 ق.
33. تفسير شريف لاهیجی، لاهیجی، محمد بن على (ت1090 ق). مشهد:انتشارات ولايت . چاپ اول، 1390ش.
34. التفسير الكبير (مفاتيح الغيب). رازی، فخرالدين (ت 604 ق).بیروت: دارالاحياء التراث العربی، چاپ سوم: 1420 ق.
35. تفسير مجمع البيان في تفسير قرآن . طبرسی، فضل بن حسن (ت 848 ق). بیروت: موسسه اعلمی، چاپ اول: 1415ق.
36، تفسیر نورالثقلین،عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعة (ت 1112 ق)، قم: انتشارات اسماعیلیان. چاپ چهارم: 1415ق.
37.تفصيل وسائل الشيعة الی تحصیل مسائل الشريعة، حرعاملی، محمدبن حسن (ت1104ق). قم: موسسه آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث. چاپ اول: 1409 ق.
38. تفیسر فرات کوفی، کوفی، فرات بن ابراهيم (ت 307 ق)، تحقيق: محمد کاظم محمودی.تهران، سازمان چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول: 1414ق.
39. تنبيه الخواطر ونزهة النواظر (معروف به مجموعه ورّام). ورام بن ابی فراس،مسعود بن عیسی (ت 605ق). قم: مكتبة الفقيه . چاپ اول: 1410 ق.
40. تنبيهات حول المبدأ والمعاد. مروارید، میرزا حسنعلی (ت 1425ق). مشهد:بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ دوم: 1418 ق.
41. تنقیح المقال في علم الرجال. مامقانی، عبدالله (ت 1351ق). قم: مؤسسة
آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث. چاپ اول: 1431 ق.
42. التوحيد . ابن بابویه، محمد بن على (ت381 ق)، تحقيق: هاشم حسینی. قم: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول: 1398ق.
ص: 442
43. تهذیب الأحکام. طوسی، محمدبن حسن (ت 46 ق). تحقيق: حسن موسوی خرسان. تهران: دار الكتب الاسلامية . چاپ چهارم: 1407 ق.
44. جواهر الحسان فی تفسیر القرآن . ثعالبی، محمدبن عبدالرحمن (ت 875 ق). بیروت: دار احیاء التراث العربی، چاپ اول: 1418 ق.
45.حجج القرآن . رازی، احمد بن محمد (ت 631ق). بغداد: مكتبة الشرق الجديد.
46. حقايق التأويل في متشابة التنزیل، شریف رضی، محمد بن حسن (ت 406ق)، بیروت: دارالمهاجر.
47. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء. ابو نعیم، احمد بن عبدالله (ت.43 ق). بیروت: دارالکتب العلمية.
48. الخرائج والجرائح. راوندی، سعیدبن هبة الله (ت 573 ق). قم: موسسه امام مهدی عجل الله و تعالی فرجه الشریف. چاپ اول: 1409 ق.
49. خصائص الأئمة علیهم السلام (خصائص أمیرالمؤمنین علیه السلام ). شریف رضی،محمدبن حسين (ت 406 ق). تحقيق: محمد هادی امینی. مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی. چاپ اول: 1406 ق.
50. الدرالمنثور في تفسير المأثور. سیوطی، جلال الدين (ت911ق). قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی رحمة الله. چاپ اول: 1404 ق.
51. الدرر المكنونة والامامة وصفاته الجامعة. طباطبایی میرجهانی، سید حسن (ت 1413ق). تهران: کتابخانه صدر. چاپ: 1388 ق.
52. درسی از ولایت . برقعی، ابوالفضل (ت1370ش). تهران: کتابفروشی شمس . چاپ: 1388 ق.
53. دلائل الامامة. طبری، محمد بن جریر (قرن پنجم). قم: موسسه بعثت . چاپ اول: 1413 ق.
ص: 443
54. دیوان اشعار. تهرانی، میرزا ابوالفضل (ت1316 ق). به کوشش: سید جلالالدین محدث ارموی. تهران: کتاب فروشی رنگین. چاپ اول: 1369ق.
55. ریاض العلماء و حياض الفضلاء. افندی اصطبهانی، میرزا عبدالله (ت 1130 ق).تحقيق: سید احمد حسینی، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی رحمة الله. چاپ: 1401 ق.
56. زاد المسير في علم التفسير ابن جوزی، ابو الفرج عبد الرحمن بن علی (ت 597 ق). بیروت: دارالکتب العربي. چاپ اول: 1422 ق.
57. السرائر الحاوی لتحرير الفتاوی. ابن ادریس، محمدبن احمد(ت 598 ق). قم: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوم: 1410 ق.
58. سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار. قمی، عباس (ت 1359ق). مشهد: انتشارات پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ، چاپ اول: 1418 ق.
59. سنن الترمذی. ترمذی، محمد بن عيسى (ت 297 ق). بیروت: دار الفكر. چاپ: 1430 ق.
60. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل. حسکانی، عبیدالله بن احمد (ت 504 ق). تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول:1418 ق.
61. شهاب الأخبار. سبزواری، محمدباقر(ت 1017 ق).
62. صحيح البخاری بخاری، محمد بن اسماعیل (ت 256 ق)، تحقيق: صدقی جميل العطار، بیروت: دار الفكر. چاپ: 1432 ق.
63، صحیح مسلم. نیشابوری، مسلم (ت261 ق)، بیروت: دارالفکر. چاپ: 1221ق.
64. الصحیح من سيرة النبي الأعظم صل الله و علیه وآله. عاملی، سید جعفر مرتضی، قم: دارالحديث. چاپ اول: 1426 ق.
65. صراط الحق. محسنی، محمد آصف. مشهد: انتشارات ولايت. چاپ اول. 66.
66. الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم. نباطی عاملی، علی بن محمد(ت 877 ق). نجف: مكتبة المرتضوية . چاپ اول: 1384ش.
ص: 444
67. عدل الهی، بیابانی اسکویی، محمّد. تهران: انتشارات نبأ، چاپ دوم: 1391ش.
68. علل الشرایع. ابن بابویه، محمدبن علی (ت381 ق). قم: انتشارات داوری .چاپ اول: 1385ق
69. علم غیب . نمازی شاهردوی ، على (ت 1405ق). تحقيق: مرتضی اعدادی خراسانی. مشهد: انتشارات ولايت . چاپ اول: 1393 ش.
70. عيون أخبار الرضا عال. ابن بابویه، محمد بن على (ت381 ق). تهران: نشر جهان. چاپ اول: 1378ق.
71. عيون المعجزات. ابن عبد الوهاب، حسین (قرن پنجم). قم: انتشارات داوری . چاپ اول.
72. الغدير في الكتاب والسنة . أمينی، عبدالحسین (ت1349ش). قم: مرکز الغدير للدراسات الاسلامية . چاپ اول: 1416 ق.
73.فاطمة الزهراء علیها السلام از ولادت تا شهادت. قزوینی، محمد کاظم (ت 1415ق)مترجم: محمد حسین فریدونی. تهران: نشر آفاق. چاپ دهم: 1393 ش.
76. فرج المهموم في تاريخ علماء النجوم. ابن طاووس، علی بن موسی(ت664 ق). قم: دارالذخائر. چاپ اول: 1368ق.
75. فضائل الخمسة من الصحاح الستة . حسینی فیروزآبادی، مرتضی(ت 1368ش). قم: منشورات ضياء الفيروزآبادی. چاپ اول: 1387ش.
76. کتاب الغيبة . طوسی، محمدبن حسن (ت 460 ق). تحقيق: عبدالله تهرانی. قم: دارالمعارف الإسلامية، چاپ اول: 1411 ق.
77كتاب الغيبة. نعمانی، محمد بن ابراهیم (ت360 ق). تهران: انتشارات صدوق. چاپ اول: 1379ق.
78كتاب المكاسب. انصاری، شیخ مرتضی(ت1281ق). قم: مجمع فکراسلامی، چاپ سوم: 1420 ق.
ص: 445
79. کتاب المكاسب والبيع. نایینی آملی، محمدتقی (ت 1355ق). قم:مؤسسه نشر اسلامی .
80. كتاب قواعد الاسلام در بیان دین سیدالانام، عرب باغی، سید حسین (ت 1329ق). ارومیه: انتشارات حقیری. چاپ سوم: 1388 ق.
81. کتاب من لایحضره الفقيه . ابن بابویه، محمد بن علی (ت381 ق). تحقيق:علی اکبر غفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ دوم: 1413 ق.
82. کمال الدین و تمام النعمة . ابن بابویه، محمد بن علی (ت381 ق). تحقيق:علی اکبر غفاری. تهران: انتشارات اسلاميه، چاپ دوم: 1395 ق.
83.کنزالفوائد، کراجکی، محمد بن على (ت 449 ق)، تحقيق: عبدالله نعمة . قم: دارالذخائر. چاپ اول: 1410 ق.
84، کامل الزیارات. ابن قولویه، جعفر بن محمد (ت 367 ق)، تحقيق: عبد الحسین امینی. نجف: دار المرتضويه . چاپ اول: 1356ش.
85. كتاب الطهارة . انصاری، شیخ مرتضی (ت1281ق). قم: مجمع فکراسلامی، چاپ اول: 1415ق.
86.کشف الغمة في معرفة الأئمة علیهم السلام. اربلی، علی بن عیسی (ت692 ق). تحقيق: هاشم رسولی محلاتی. تبریز: انتشارات بنی هاشم. چاپ اول: 1381ق.
87. الكشكول . شیخ بهائی، محمدبن حسن (ت 1031ق). قم: چاپخانه دارالعلم.
88. كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر علیهم السلام. خزاز رازی، علی بن محمد( قرن چهارم). تحقيق: عبد اللطيف حسینی کوه کمری. قم:انتشارات بیدار. چاپ: 1401 ق.
89. كفاية الموحدين. طبرسی نوری، سیداسماعیل (ت1317ق). تهران:انتشارات علمیه اسلامیه.
ص: 446
90. کمال الدین وتمام النعمة. ابن بابویه، محمد بن على (ت381 ق). تهران:اسلامی، چاپ دوم: 1395ق.
91. لسان العرب. ابن منظور، محمد بن مکرم (ت711 ق). بیروت: دار الفكرو دارالصادر. چاپ سوم: 1414ق.
92. متشابه القرآن ومختلفه . ابن شهر آشوب، محمد بن على (ت 588 ق). قم :انتشارات دیدار، چاپ اول: 1369ق.
93. مجمع البحرين. طریحی، فخر الدين بن محمد (ت 1085 ق). تحقيق: سیداحمد حسینی. تهران: انتشارات مرتضوی، چاپ سوم: 1375ش.
94. المحاسن. برقی، احمد بن محمد بن خالد (ت 280 ق)، قم: دارالکتب الاسلامية. چاپ دوم: 1371ق.
95. محاضرات في الاعتقادات . میلانی، سید علی، قم: مرکز ابحاث العقائدية .چاپ اول: 1421 ق.
96. مختصر البصائر. حلی، حسن بن سلیمان (قرن هشتم). تحقيق: مشتاق مظفر. قم: موسسه نشر اسلامی. چاپ اول: 1421 ق.
97. محمد و علی وښوه الأوصياء. عسکری، نجم الدين (ت1353 ش). نجف: مطبعة الآداب.
98. مدارك العروة . بیارجمندی خراسانی، يوسف (ت 1394ق). نجف: مطبعة نعمان. چاپ: 1381 ق.
99. مدينة معاجز الأئمة الاثني عشر و دلائل الحجج على البشر. بحرانی، سید
هاشم (ت 1107ق). قم: موسسه معارف اسلامی، چاپ اول: 1413 ق.
100. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول صل الله و علیه وآله . مجلسی، محمدباقر (ت1110ق). تحقيق: سید هاشم رسولی. تهران: دارالکتب الاسلامية. چاپ دوم: 1404 ق.
ص: 447
101. مستدرک سفینة البحار. نمازی شاهرودی، علی (ت 1405ق). قم: موسسه نشر اسلامی، چاپ دوم: 1427 ق.
102. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل. نوري طبرسی، میرزا حسین (ت1320ق). قم: موسسه آل البيت علیهم السلام لاحياء التراث. چاپ اول: 1408 ق.
103. مصباح الفقيه. همدانی، رضا (1322ق). قم: موسسة جعفرية لاحياءالتراث. چاپ اول: 1417 ق.
104. مصباح الهدی. اصفهانی، میرزا مهدی (ت 1365ق). قم: بوستان کتاب . چاپ اول: 1387ش.
105. المصباح الكفعمی (جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية)، کفعمی،ابراهیم بن علی (ت 905 ق). قم: انتشارات رضی، چاپ دوم :1405 ق.
106. مع الأنبياء في القرآن الكريم. طباره، عفيف عبدالفتاح، بیروت: دار الكتب.
107. معاني الأخبار. ابن بابویه، محمد بن على (ت 381 ق). تحقیق: علی اکبرالغفاری، قم: مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول: 1403ق.
108. معجم الرجال الحدیث وتفصيل طبقات الروات. خوئی، سیدابوالقاسم(ت 1413ق). قم: مركز النشر الثقافة الاسلامية، چاپ پنجم: 1413 ق.
109. معجم مقاییس اللغة. ابن فارس، احمدبن فارس(ت 395ق). تحقيق: عبدالسلام محمد هارون. قم: مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول: 1404 ق.
110. معرفت امام . بیابانی اسکوئی، محمد. تهران: انتشارات نبأ. چاپ اول: 1387ش.
111. مفتاح الكتب الأربعة. موسوی دهسرخی اصفهانی، سید محمود(ت1350ق). قم: انتشارات بدرالدجی، چاپ دوم : 1430 ق.
112. مقام قرآن و عترت . نمازی شاهروی ، علی(ت 14.5 ق). تحقيق: غلام حسن نجف زاده. مشهد: انتشارات ولايت، چاپ اول: 1394ش.
ص: 448
113. مناقب آل ابی طالب علیه السلام . ابن شهر آشوب، محمد بن على (ت 588 ق). قم: انتشارات علامه. چاپ اول: 1379ش.
116. مناهج البيان في تفسير القرآن. ملکی، محمد باقر (ت 1419 ق). تهران:انتشارات نبأ. چاپ اول: 1434 ق.
115. منتهی الآمال. قمی، عباس (ت1359ق). قم: انتشارات هجرت. چاپ دهم: 1376ش.
116. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغه، خوئی، میرزا حبیب الله (ت1324ق). تهران: انتشارات اسلامیه. چاپ اول، 1386ش.
117. منهاج النجاة ، فیض کاشانی، ملا محسن (ت 1091 ق)، تهران: موسسه بعثت. چاپ اول: 1407 ق.
118. نور الأنوار في بدو الخلقة. نمازی شاهرودی، على (ت 1405ق). مشهد: چاپخانه خراسان، چاپ دوم: 1351ش.
119. النور الساطع في الفقه النافع. كاشف الغطاء، شیخ علی (ت1253ق). نجف: مطبعة الآداب. چاپ: 1383 ق.
120. نهج الحق وكشف الصدق. حلی، حسن بن يوسف (ت 726 ق). بیروت:دار الكتب اللبناني. چاپ اول: 1982م.
121. الوافی فیض کاشانی، ملا محسن (ت 1091ق). اصفهان: کتابخانه امیرالمومنین علیه السلام . چاپ اول: 1406 ق.
122. هداية الطالبین، کاشانی، ملامحمدتقی (ت1321ق). انتشارات: کارخانه آقا میرزا محمدباقر طهرانی. چاپ: 1286 ق.
ص: 449
ص: 450
* اثبات الولاية
العلامة الحاج الشيخ علي النمازي الشاهرودي رحمة الله علیه
ترجمة: السيد محمد جعفر المدّرسي
تحقیق: الشيخ مرتضى الأعدادي الخراساني
دار الولاية للنشر
1441-1399
ص: 451
* الملخص
بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب «إثبات ولایت» من الكتب القيمة للعلامة النمازي قدس سرّه وقد اتبع المؤلف في طريقته ومشربه المعارفي، مسلك استاذه الكبير المرحوم الميرزا مهدي الأصفهاني؛ في أن معارف القرآن وأهل البيت علیهم السلام، إنما هي الطريق الوحيد لنيل الحقائق. وقد تمسك خلال المباحث بتعاليم الوحي وجعل أحاديث العترة الطاهرة المحور الأساس لبحثه.
يتضمن الكتاب ثلاثة أقسام؛الأول من سبعة فصول، في تبيين وجوب اتباع ولاية الولي المعصوم، وفي أفضلية أهل البيت علیهم السلام على سائر الخلق، وضرورة كونهم واجدين لعلم الغيب وللعصمة، وأن جميع الأنبياء السابقين كانوا تحت أمر النبي الخاتم وأوصياءه علیهم السلام.
القسم الثاني في تبيين الأبعاد للولاية التكوينية، وهو يشتمل على أربعة عشر فصلا، يتعرض خلالها استنادا إلى الآيات والأحاديث إلى أبعاد الولاية التكوينية للنبي والأئمة صلوات الله عليهم.
القسم الأخير في ردّ الشبهات التي أقيمت على نفي الولاية التكوينية .
----------
دارالولاية للنشر
إيران، المشهد المقدس، السوق الكبير
هاتف: 00989151162907 - 00989151576003
ص: 452
Book Summery
The precious treatise resting on your palm dives in an important topic established through the teachings of Islam. As the author walks into the footsteps of his teacher, Mirza Mahdi Esfahani, in providing that the only dependable means to successfully reaching truth is the Noble Quran and Sublime Hadith of Ahlulbayt, he established his research upon these two invaluable gems. The book is divided into 3 chapters; The first deals with the fact that following the divinely appointed Imams is an obligation upon all people, and that the Ahlulbayt are the greatest and most-esteemed among mankind, and that they possessed both qualities; Infallibility and Knowledge of The Unseen. In addition he makes reference to traditions stating that all prophets were compelled to obey Allah's beloved messenger; Prophet Mohammad and his holy progeny.
The second chapter discusses the different aspects of the authoritative position for Ahlulbayt. The final chapter in refutation to the arguments held against the universal authority for Ahlulbayt.
The publisher Velayat publishers Address: Iran, Mashhad, central bazaar, Velayat publisher. Tel:00989151576003-00989151162907
ص: 453
Establishing The Authoritative
Position of Ahlulbayt
Ayatollah Shaikh Ali Namazi Shahroudi
Auditing and Assessment: Shaikh Mortaza Adadi khorasani
ولایت
velayat Publishers
1441_2020
ص: 454
بسم الله الرحمن الرحيم
«ادعُ إِلىٰ سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ»
يُعد العلم والمعرفة أفضل وأكبر النِّعم الإلهية المهداة لعباد الله الصالحين لأنّه بالعلم يُعينهم الله على عبوديّته وبه يخضعون له، وهو من أكبر النعم التي بها يفتخرون في حياتهم الدنيا.
والعلماء الربانيون والعرفاء الإلهيون هم من يستضيئون بهدي الأنبياء والأئمة علیهم السلام ولا يشعرون بالتَّعب أو الملل أبداً في سلوك هذا الطريق. طريق العلم والعمل، ويتجنّبون الطُرُق الأخرى التي لا تنتهي بهم إلى نيل معارف الأئمة علیهم السلام.
تهدف هذه المؤسسة التي تأسّست بدافع إحیاء آثار هذه الثلَّة المخلصة التي تحملت على عاتقها مهمّة الدفاع عن معارف الوحي والعلوم الإلهيّة الأصيلة إلى نشر هذا الفكر عبر الوسائل العصريّة المتاحة ومن الله التوفيق.
عالم آل محمد
مؤسسة عالِم آلِ محمّد (عليهم السلام) المعارفيّة
info@alemalmohammad.com
ص: 455
بسم الله الرحمن الرحيم
«ادعُ إِلىٰ سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ»
Call on to the way of your lord with wisdom and good preaching Knowledge is arguably God's most precious blessing given to humanity, with which they can understand, worship, and submit to the Almighty's commandments. It is indeed the greatest of His gifts for both in this life and the afterlife. And those with divine understanding are the true inheritors of the prophets and their successors. Those are the people of wisdom who stop at nithing in carrying on their endeavor in seeking knowledge from its one and only source; the messengers of Allah. This institution, was founded on the revival and republishing the canons and original works of the scholars who gave their life in supporting the foundations of the religion and the teachings of the holy prophet and his immaculate household. We ask Allah to guide us in this holy path.
عالم آل محمد
مؤسسة عالِم آلِ محمّد (عليهم السلام) المعارفيّة
info@alemalmohammad.com
ص: 456