اصول و مبانی مشاوره اسلامی (رفتار شناسی در اسلام)

مشخصات کتاب

اصول و مبانی مشاوره اسلامی (رفتار شناسی در اسلام)

استاد محمد حسین حق جو

موسسه آموزشی پژوهشی نسیم زندگی

مشخصات ظاهری: 94 ص

ص: 1

مرز شناسى

بسم الله الرحمن الرحيم

هدف و انگيزه از تشكيل اين جلسه كه با عنوان رفتارشناسى در مكتب قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) مطرح شده، اين است كه ما با پايه ها و اصول مسائل اخلاقى آنگونه كه شايسته است، آشنا شويم، با توجه به اينكه افرادى هستند كه خلاقيت ها و پيشرفت هاى آنها متوقف مى شود و حال آنكه علّت اصلى آن عدم آگاهى كافى از مسائل و مفاهيم حقيقى اخلاقى است.

چنانچه در آيه اى از قرآن كريم آمده است:

برخى كارها را گمان مى كنند؛ خوب است و انجام مى دهند ولى در واقع مطابق با موازين شرع و موازين دين نيست و كارها را به انگيزۀ اين كه رذيله اخلاقى است، رها مى كنند و حال آنكه در چنين شرايطى مى بايست؛ با تمام قدرت با او برخورد مى كردند.

بسيارى از افراد توفيقات و توانايى هاى معنوى بازمانده و يا حتى چنين توفيقاتى را نيز از دست

ص: 1

مى دهند تا آنجا كه اگر قبلاً بدست آورده باشند، هم اكنون از دست مى دهند. دليلش مى تواند اين باشد كه آنها بر اساس بعضى از افعال و افكار و اقوالشان به سقوط و نابودى كشيده مى شوند و در نتيجه انسان اگر بخواهد سعادت و مسير دين را از راه دين و معارف اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) به دست آورد، راهى جزاين ندارد كه از اين منابع بهره مند گردد. چرا كه در چنين شرايطى از منبع عقل خود يا از گفته ها و گويش ها و نوشته ها و تحليل هاى ديگران، آن هم تحليل هاى غيرمستند به معارف دين و اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) بهره اى نخواهد برد.

چنانچه در جلسات خصوصى و عمومى كه با برخى از عزيزان و طلاب محترم داشتيم، به اين نتيجه رسيديم كه حداقل براى آن عزيزانى كه مى خواهند سمت و سوى كمال و سعادت را منطبق با معارف دين و وحى بپيمايند، يك سرى بحث هايى را از پايه و اساس شروع كنيم گاهى در جلسات مشاوره خصوصى با بعضى از عزيزان متوجه مى شويم كه احساس آرامش خيال آنهم از نوع عالى به آنان دست مى دهد تا آنجا كه گاهى اعلام مى كردند؛ اى كاش اين مسائل را از قبل مى دانستيم، تا با چنين مشكلى مواجه نمى شديم ومتحمل از اين قبيل ضربه ها روحى

ص: 2

و جسمى نمى شديم، اكنون جاى اين عمل نيست. اين افراد به خاطر اين كه احساس كرده اند كه عقلش مى گويد يا عرف مى گويد يا بعضى از مسائل منطقى تأييد مى كند، اجرا مى كرده و حال آنكه پس از آن مشخص مى شده كه وظيفه او اين نبوده و نبايد اين چنين كارهائى را انجام مى داد. به عنوان مثال؛ گاهى ما مى شنويم، بعضى از افراد، بعضى از اقوالشان را كه مى پذيرند، گفته يا نگفته بدون بررسى و تحقيق و استناد، مفاهيم اهل بيت عصمت و طهارت «عليهم السلام» انتخاب مى كنند و يا اينكه بسيارى از افراد تصوّر مى كنند؛ در همه جا گفتن دروغ حرام است. در همه جا غيبت، حرام است. تجسّس حرام است، قهر حرام است، بى اعتنايى، حرام است، قطع رابطه حرام است، واز طرف ديگر در همه جا اتصال ارتباط واجب است. راست گوئى واجب است، اعتراض واجب است، و حال آنكه اين گونه نيست. در بسيارى از موارد هنگامى كه انسان در مقام اجراى عمل وارد مى شود، براى هر كدام از اين ها وظيفه ايى جداگانه دارد. بنابراين؛ مى توان نتيجه گرفت كه شرايط و ضوابط، شأن و شئون علم و تعليل و توانايى هاى انسان وى را هدايت مى كند به اين كه فلان كار را به عنوان مثال انجام دهد يا نه؟

ص: 3

فلان صحبت را بگويد با نه؟ در چنين نقطه اى اعتراض كند يا جلسه را ترك كند؟ و يا اينكه مقاومت كند، در مجموع؛ اين قبيل مسائل از اركان علوم اخلاقى است كه متأسفانه ما در اين امر خيلى دچار دغدغه يا افراط و تفريط هستيم.

با توجه به اينكه بعضى از دوستان در همان جلسات خصوصى يا عمومى مطرح مى كردند كه اين مباحث بايد به صورت كلاسيك و به صورت دسته بندى شده مطرح شود. تا افراد بدانند كه دراين موقعيت چه وظيفه اى بر عهده دارند؟ چرا كه با خواندن و مطالعه تعدادى از احاديث و آيات و حتى خواندن تحليل از يك نويسنده نمى توان؛ كارهاى اخلاقى خود را جهت يابى نمود. چرا كه در آيات قرآن نيز گاهى، به اين گونه مسائل برخورد مى كنيم كه بعضى از افراد واقعاً آن گستره مباحث اخلاقى را ندارند. با استناد به تعدادى از آيات قرآن مى خواهند كه طبق آن عمل نمايند. و آن طبعاً نمى تواند؛ تمام خواست ما را در مسائل اخلاقى تأمين كند به عنوان مثال: از اول تا آخر قرآن را كه بخوانيد، دو يا سه آيه در مورد غيبت وجود دارد و از اين چند آيه، مفهوم و مصداق دو آيه حرمت غيبت را مى رساند. آيه اى ديگر نيز به صورت غيرمستقيم اين مسئله را روشن

ص: 4

مى كند كه در برخى موارد غيبت اشكال ندارد. ولى در رابطه با غيبت بيش از چهارصد، يا پانصد مسئلۀ فقهى وجود دارد كه اصلاً غيبت چيست؟ كجا واجب و كجا حرام است؟ كجا مباح و كجا مستحب است؟ تمام مسائل اخلاقى، احكام پنج گانه را داراست و فقط صرف اين نيست. چرا كه گاهى اوقات مبارزه با دشمن واجب و گاهى حرام است، مبارزه با ظلم گاهى واجب و گاهى حرام است. زمانى كه شرايط به وجود مى آيد، انسان براساس آن شرايط و ضوابط مى تواند؛ تكليف خود را معين و مشخص كند. به هر عنوان در اينجا تبيين مرز فضائل و رذائل اخلاقى حائز اهميت است. نكته اى كه حائز اهميت است، اين است كه در همه حال حد و مرز اعمال دانسته شود.

عوامل رفتارى

وقتى كه ما رفتارى را در خارج مى بينيم، ممكن است، به آن پنج يا شش عنوان اطلاق شود، البته بحث ما فراتر از اخلاق نفسى است، چرا كه شامل اخلاق خانواده، اجتماعى، و آموزشى و نيز اخلاق سياسى مى شود. بنابراين مى توان ابعاد مسائل را تدوين و تحليل كرد. به عنوان مثال؛ كودكى با

ص: 5

پاى خود استكانى را مى شكند. چه بسا شما فكر كنيد؛ بچه خرابكار است. اما دانشمندان امروزى مى گويند: ممكن است؛ 5 الى 6 عامل وجود داشته باشد و يا 5 الى 6 عنوان به آن صدق كند. پس عنوان يك اين است كه بچه خرابكار است و عنوان ديگر اين است كه بچه كنجكاو است و مى خواهد؛ بفهمد. وقتى استكان مى شكند، چه اتفاقى مى افتد و آزمايش كند و چه بسا مى خواهد؛ انتقام بگيرد او را مادر و پدر او اذيت كردند و مى داند آنها روى مسائل مالى حساس هستند، استكان را مى شكند، تا دقّ دل خود را خالى كند، واقعاً اشتباه كرده است. در صورتى كه چهره انسان بيان مى كند كه انسان احساس شرمندگى مى كند. بنابراين؛ ما نمى توانيم اين گونه مسائل را حمل بر خراب كارى كنيم آن هم خراب كارى كه بايد تنبيه شود بسيارى از موارد قابل تنبيه نيست و حتى گاهى قابليّت تنبيه براى خود انسان را داراست. در بسيارى از موارد اگر سكوت كنيم، فعل حرام انجام داده ايم و يا اگر بخواهيم؛ صحبت كنيم، فعل حرام انجام داديم، بايد مرزها را شناسايى كنيم و در همه مسائل اخلاقى يك نگاه واحد نداشته باشيم چرا كه تمام مسائل اخلاقى را بايد تحليل كرده و با نگاهى ديگر به آن توجه نمود.

ص: 6

مسائل اخلاقى داراى شعوب و ابعاد مختلفى است كه يا خود مطالعه و دريافت مى كنيم و يا از ديگران مدد مى خواهيم، البته اين گونه باشد كه ما گمان كنيم؛ واقعاً در مسائل اخلاقى هيچ محدوديت و حد ومرزى نخواهيم داشت و تمام مسائل اخلاقى كه در بين عوام معروف است كه حرام است؛ ما نيز بگوييم؛ حرام است و يا اگر عوام مى گويند: حلال است، ما نيز بگوييم؛ حلال است. بنابراين؛ يكى از خصوصيات اخلاقى يك طلبه روحانى اين ست كه غالب بر جو و جامعه بوده تا آنجا كه اگر مردم چيزى بگويند، وى با كمال متانت در پاسخ آنان بگويد: بايد ببينيم؛ دين چه مى گويد و مبنا و نظريه دين در رابطه با اين موضوع چيست؟ بسيارى از افراد هستند كه در اين گونه موارد دچار اشكال شده و قائلند: مردم اين گونه به ما مى گويند. در پاسخ بايد گفت كه ما مقلد مردم نيستيم. بلكه كاملاً به عكس يعنى: بايد به گونه اى باشد كه مردم مقلد وى باشند. خواه در مسائل اخلاقى و.....

به عنوان مثال؛ در رابطه با برخوردهاى اجتماعى طلبه اى كه مراحل ابتدائى حوزه را طى مى كند. در بين اقوام و خانواده خود كه وارد مى شود، زمانى كه رفتارى را از خود نشان

ص: 7

مى دهد، در صورتى كه آنها كنجكاو نباشند. به اين كه ايشان به چه دليل اين كار را انجام داده است، مى گويند: اين حكم اسلام است و حتماً وجه شرعى داشته كه ايشان چنين كارى را انجام داده است. در نتيجه شخصيت اين چنينى نسبت به شخصيت و گستره وجودى خود يك انسان مقلد و مرجع براى مردم است و حال آنكه براى دوست خود همانند خود اوست، نه يك الگو. بنابراين؛ ايشان نخواهد توانست؛ به آنچه ديگران مى گويند، يا حتى خود احساس مى كند و يا به ذهنش مى رسد، اعمال كند. چرا كه در چنين موقعيتى حتى جائى براى تصور ذهنى و تصديق ذهنى نخواهد بود. بلكه نوعى تصديق شرعى است. سؤالاتى كه در آنجا مطرح مى شود اين است كه چه بايد كرد؟ مطالعاتى خود در كنار درس هاى حوزوى و برنامه هاى مستمر كتب اخلاقى داشته باشيم و به خاطر داشته باشيم كه تنها خواندن احاديث و روايات مشكل را حل نمى كند. البته خواندن روايات و آيات قرآن نورانيت و معنويت و نوعى بسط فكرى براى انسان ايجاد مى كند. ولى نمى تواند؛ شخص را در مسائل اخلاقى راهنما و راه گشا باشد، چرا كه اگر شخصى بخواهد؛ احكام را آن گونه كه وظيفه شرعى و انسانى خويش است؛ انجام دهد بايد خود را در مسائل اخلاقى، به

ص: 8

مراحل اجتهادى برساند. همان گونه كه در احكام و عبادات و معاملات حكم وجود دارد و حكم مستند، آيات و روايات صحيح سند است. مباحثى از قبيل تعارضات، مطلقات، مقيدات، عام ها، خاص ها، نيازمند بررسى هستند، تا پس از آن مورد نظر قرار داده شوند. مسائل اخلاقى نيز همين گونه است. نكته اى كه حائز اهميت است، اين است كه نمى توان؛ در مسائل اخلاقى فى الجمله، بدون تحقيق و مطالعه، بدون نظارت كارشناسى و نظرات اجتهادى اظهار نظر كرد. و در صورتى كه ندانيم، بايد اعلام كنيم كه نمى دانيم. شرع اين مسائل را نمى پذيرد و نمى پسندد، آنچه كه براى شرع حائز اهميت و ارزش است؛ اين است كه ما اين گونه مسائل را بايد بفهميم، بيابيم، مرزشناسى در اعمال و اخلاق چه در فضائل، چه در رذايل از مهمترين مسائلى است كه انسان خواه گوينده باشد و يا بخواهد عمل كند. لازم است همانگونه كه خداوند متعال در قرآن مى فرمايد (عَلَّمَ الإِنسانَ ما لَم يَعلَم(1) خداوند به انسان تعليم داد؛ آن چه كه نمى دانست.

********

(1) - علق 5

ص: 9

برخى از فطريات، وجدانيات، عقليات؛ با شرع و دين منطبق است. ولى در بسيارى از موارد نمى تواند؛ خود را بروز و ظهور دهد. آن هم به دليل بروز عواملى كه در انسان بازدارنده هستند. مانند علت ماديت و يا ابعادى مانند بعد حيوانيت و قوه غضبيه، قوه شهويه انسان عواملى هستند كه عقل در بسيارى از موارد نمى تواند؛ اظهار نظر لازم و شفاف خود را داشته باشد، وجدان و فطرت نمى تواند آن شفافيت واقعى را براى انسان نشان دهد و تبيين كند. در چنين شرايطى تعليمات و آموزه هاى اسمى نمى تواند؛ انسان را آگاه كند. خداوند در قرآن مى فرمايد:

(لا تَعلَمُونَ شَيئاً) زمانى كه شما به دنيا آمديد، چيزى نمى دانستيد، تا آنجا كه حتى فاصله ها، رنگ ها، نورها، بوها و حتى پدر و مادر خود را نمى شناختيد تا اينكه كم كم زمينه هاى شناخت در انسان پيدا شد. در مسائل اخلاقى نيز اين چنين است. چرا كه در بسيارى از مواقع واقعاً دانسته نمى شود؛ كه از مصاديق حرام، واجب، مكروه، مستحب يا مباح است. در برخى موارد رؤيت مى شود كه دليل تفهيم موضوع واحد در مورد مباحث خاصى مانور داده و تأكيد مى كنند، پس از بررسى و مشاهده مى شود به اين مقدار از توضيحات ايشان

ص: 10

نياز نيست و موارد اخلاقى نيز در تحليل ايشان وجود دارد كه بايد به مسائل اخلاقى نگاه عميق تر و ژرف ترى داشته باشيم تا اينكه مانند عوام به سادگى اظهار نظر نكنيم. همان گونه كه برخى علماى اخلاق مى گويند؛ احتياط شرط عقل است يعنى: در صورتى كه نكته اى واجب دانسته شود، حداقل نبايد خلاف آن انجام داده شود، بلكه مقدارى ضعيف تر انجام گيرد. به عنوان مثال در اجتماعى همچون شورا مشاركت نموده ايد و مى دانيد كه در آنجا واجب است مقدارى صحبت كنيد. بنابراين؛ چنين واجبى را ترك نكرده و در چند جمله اى صحبت كنيد تا خلاف واجب عمل نكرده باشيد لكن در صورتى كه بدانيد صحبت كردن قطعاً حرام است، چيزى نگوييد، در حدى هم كه مى توانيد، خود اصرار كنيد و تلاش كنيد كه اين خلاف را انجام ندهيد. چرا كه اگر تلاش نكرديد، فعل حرام انجام داده ايد و اگر نتوانستيد و بخشى را انجام داديد به همان اندازه كه انجام نداده ايد؛ خداوند به شما اجر و پاداش خواهد داد و مقدارى را كه از دست داده ايد؛ ان شاء الله خداوند خواهد بخشيد. ناگفته نماند؛ اگر انسان در امور واجبات و محرمات توجه نكند، قطعاً به بلاهاى ناخواسته و غير مترقبه مبتلا خواهد شد. در نتيجه

ص: 11

بايد آثار وضعى اعمال در ذهن هر فرد مؤمن باشد. برخى از افراد كه بسيارى از اعمال را با احتياط بيشتر انجام مى دادند و يا ترك مى كردند، به اين دليل بوده است از آثار وضعى آن مسائل مصونيت پيدا كنند. دانستن مرزها براى انسان از بهترين و مهمترين مسائل اخلاقى است ولى متأسفانه در مسائل اجتماعى اين گونه دقت ها نمى شود. به عنوان مثال؛ شخصى كه عمل سرقت را انجام مى هد، در نظر عرف مردم بايستى دستان او را قطع كنند. ولى با توجه به اينكه سرقت نيز ضوابطى دارد و در صورتى كه سارق، آن ضوابط را نداشته باشد، هر چند كه مبلغ دزدى او بيشتر از مد باشد، دست او را قطع نمى كنند.

ويا اينكه مى گويند: شخصى مرتكب فسادى شده است تا آن فساد محقق الوجود و محقق العمل نباشد، نمى توان؛ به گفته ها و تأكيدات، تأييدات مردم عمل كرد. و در صورت اجرا نشدن نمى توان در رابطه با فرد قاضى نظر سوئى داشت. بنابراين؛ بايد شرع بر اساس احكام دينى و الهى خلاف احساسات و خواسته هاى نامعقول مردم اجرا شود.

پس به هر عملى كه در خارج و يا ذهن انسان خلاف شرع محسوب شود، نمى توان اكتفا كرده و ديگران را محكوم نمود. چرا كه ممكن است؛ مسائلى در وراى

ص: 12

ظواهر امر باشد كه براى ما نامفهوم باشد. چنانكه خداوند متعال انسان را خلق نمود و به ملائكه فرمود: در مقابل او سجده كنيد، ملائكه گفتند: خدايا، تو مى خواهى؛ كسى را خلق كنى كه فساد و تباهى در زمين به وجود آورد

خداوند فرمود: (إنَى أَعلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعلَمون)(1) بدين معنى كه من مى دانم و شما نمى دانيد.

خداوند در بسيارى از موارد نيز اينگونه تعبير دارد كه پيغمبر! شما كار خود را انجام بده و به دنبال نتيجه نباش.

بنابراين؛ در وراى بسيارى از كارها مسائلى وجود دارد كه ما نمى دانيم و نيز برخى از احكام، منابع و مدارك و اصولى دارد كه نمى توان؛ آنها را به راحتى در اوايل تحصيلات حوزروى خود به دست آورد و بايد به نظر فقها و مجتهدين متعبد باشيم.

نكته اساسى اين است كه احكام اخلاقى بايد بر اساس اراده دين پايه گذارى شود و بر اساس آن نيز اعمال گرددد و علت اين كه در بعضى از موارد در برداشت هاى مردم و اعضاى خانواده و جامعه دچار مشكلاتى مى شويم به اين دليل است كه پايه و اساس دين لحاظ نگرديده است و در واقع

********

(1) - يوسف/ 96

ص: 13

به برداشت و دلسوزى و احساس مسئوليت خود عمل كرده ايم. دين شناسى و اجراى مسائل دينى به گونه اى نيست كه هر كسى در ابتداى مسائل تحصيلى خود بتواند آن را تشخيص دهد.

متأسفانه برخى از طلاب مبتلا به تلبس هاى زودرس هستند. يعنى در ابتداى تحصيلات حوزوى خود، لباس روحانيت را پوشيده و در جامعه ظاهر مى شوند. تا آنجا كه گاهى سخنرانى مى كنند و حتى گاهى جلساتى را اداره مى كنند و حال آنكه اينگونه از طلاب مورد اقبال مردم و مورد سؤال مردم قرار مى گيرند و بدون هيچ گونه دغدغه و نگرانى مسائل شرعى را پاسخ مى دهند و حتى مسائل اخلاقى نيز پاسخ مى دهند و زمانى كه از ايشان جوياى علت مى شويم در پاسخ مى گويد: در روايت اين گونه است غافل از اينكه بعضى از روايات روايت ديگر را مورد نقض و نقد و تغيير و تخصيص و حتى نسخ قرار مى دهد. و اين قبيل مسائل بر عهده كسى است كه در مسائل اخلاقى تحقيقى كرده باشد، اين گونه نيست كه هر كس بتواند؛ به راحتى مسائل اخلاقى را تشخيص دهد. حديث شناسى، فقه الحديث و مفاهيم احاديث و تشخيص روايات كارشناسى مى خواهد و حداقل هفت يا هشت سالى در روايات تحقيق كرده و تحليل بزرگان، فقها و علما را

ص: 14

ديده باشد در نتيجه بتواند براى روايت تحليلى آورد و نمى تواند از خود مطلبى بياورد. ممكن است بسيارى از افراد فكر كنند به محض اينكه طلبه شده اند؛... و تمام معارف اهل بيت (عليهم السلام) در درون و در دل آنان به ودعيه گذاشته شده است. به آسانى مى توانند؛ از آن استنباط كنند. اين گونه نيست كه با راحتى و آسايش فكر و دل و عقل و وجدان نمى توان در مسائل اخلاقى اظهار نظر كرد.

بنابراين؛ بايد در نظر گرفت مسائل اخلاقى كه يكى از علوم است و مى بايست در آن مبادى علمى و مبانى وجود داشته باشد.

متأسفانه گاهى اوقات در شيوه گفتار برخى افراد تفاوت هاى بسيارى وجود دارد غافل از اينكه روش اسلام، روش واحدى است.

در صورتى كه مسائل اخلاقى و مسائل ديگر بر اساس كلام الهى و كلام وحى مطرح شود، هيچ گونه اختلافى وجود نخواهد داشت. حتى در بسيارى از موارد بعضى از بزرگان بگونه اى دلائل را توضيح و تحليل مى كنند، تا خود شخص بتواند؛ مصداق را پيدا كند.

در مسائل اخلاقى تا عامِل فاعل مشخص نشود، نمى توان؛ براى آن حكمى صادر نمود. بنابراين؛

ص: 15

براى پيشرفت مسائل اخلاقى شناخت مرز اعمال حائز اهميت فراوانى است. با شناخت مرزشناسى مى توان؛ بسيارى از مسائل را به سرانجام واقعى رساند. بنابراين؛ مرزشناسى از امورى است كه در فضاى اخلاقى به آن توجه كمتر مى شود. به عنوان مثال زمانى كه تعدادى از دانش آموزان تكاليف خود را انجام نداده باشند معلم و مربّى كاردان و كارشناس با يك نظر نگاه نمى كند و در صورتى كه دانش آموزى در پاسخ بگويد كه بيمارى وى موجب شده تا از تكاليف خود باز بماند. مربى وى در مورد پاسخ وى تأملى نموده و مورد بررسى قرار مى دهد. براينكه آيا پاسخ او حقيقى است و واقعاً بيمار بوده، همه آنها را به دفتر مديريت فرستاده و مى گويد: بايد تنبيه شوند و يا همه را جريمه مى كند، اين گونه رفتار اشتباه است اين گونه مديريت و مربى گرى كاملاً اشتباه است فرد روحانى نيز يك معلم است. زمانى كه در جامعه ظاهر مى شود و از برخى افراد خلاف هايى رخ مى دهد، بايد به نوعى ديد كارشناسانه داشته باشد. زمانى كه به فرد روحانى مراجعه مى كنند

تا اختلاف آنان حل شود. و تشخيص روحانى بايد بگونه اى باشد كه حكم صحيح را جارى نمايد و تا آنجا كه در برخى موارد كه توانائى خود را محدود

ص: 16

مى بيند، آنان را به كارشناس علوم معرفى مى نمايد. از مسائل عبادى نيز همين گونه است. در مسائل عبادى نيز فقيه به كارشناس معرفى مى كند تا نظر او را دريابيد. در اختلاف معاملات نظر دو الى سه كارشناس را جويا شده و مابين آن را در نظر بگيريد. بنابراين؛ نمى گويد: شما حتماً اين گونه انجام دهيد، مى گويد: در اين مورد حكم شرعى چنين و چنان است، شما بايد از نظر كارشناس استفاده كنيد در چنين جائى مانند معاملات فقيه نمى تواند؛ اظهار نظر خاص كند و حكم كلى مى دهد حكمى كه مى تواند؛ مصاديق مختلف داشته باشد. مكلف بايد به دنبال آن رفته تا ببيند وظيفه در چنين جائى چيست؟ به عنوان مثال؛ بايد سود بگيرد و يا اينكه ضرر و زيان را بگيرد. و يا اينكه كالايى كه در دست او بوده، با چه شرائطى در اختيار او قرار گرفته است؟ آيا با عنوان امانت بوده و يا باعنوان استفاده در اختيار او قرار گرفته است. به هر حال آيا ممكن است؛ در ضمن استفاده مشكلى رخ دهد. و آيا جنس خراب شده است؟ فقيه نمى تواند، تشخيص دهد؛ فرد خراب كرده يا از اول زمينه خراب بوده و بعد خراب شده، كارشناس بايد تشخيص دهد كه چه مشكلى داشته و آيا ممكن است؛ اين مشكل به همين يك يا

ص: 17

دو روزى كه فرد اين فرد بوده وجود آيد و يا خير پيش از اين مشكلات يا زمينه هاى آن بوده و بعداً خراب شده است. اين ها چيز هايى است كه اهل فن بايد تشخيص دهند، در مسائل اخلاقى نيز همين گونه است. در بسيارى از موارد در مسائل اخلاقى ما نمى توانيم؛ حكم قطعى صادر كنيم. چرا كه ممكن است؛ حكمى كه براى اين امر صادر مى كنيم، اصلاً اين امر تحقق پيدا نكرده تا براى آن حكم صادر كنيم.

بسيارى از موارد ما احساس مى كنيم كه در حال خدمت هستيم ولى متأسفانه، جاى خدمت، خيانت مى شود و حال آنكه خود نمى دانيم؛ در بسيارى از موارد تصور ما بر اين است كه رضاى خداوند در همين است و حال آنكه اين گونه نيست. اگر ما ندانيم؛ در اين جا وظيفۀ ما چيست؟ فكر مى كنيم؛ به نفع ما بوده و در واقع خدمت به اسلام و روحانيت و در نهايت خدمت به ارزش هاست. در حالى كه خدمت به ارزش ها اين است كه انسان آگاهى لازم و كافى را داشته و بر اساس آن آگاهى عمل كند. به هر حال در اين گونه موارد، بايد تأمل بيشترى كرده و توجه بيشترى به مسائل داشته باشيم تا بتوانيم از نظر اخلاقى وظيفه واقعى و لازم را ادا كنيم انشاء الله.

ص: 18

در بسيارى از موارد زمانى كه عملكردى از شخصى ديده مى شود، ريشه يابى نكرده تا علت آن را بيابيم. تا اينكه فهميده مى شود؛ عامل آن چيست؟ موضوع عامل شناسى يكى از مسائل اساسى و مهم در امور اخلاقى است، چنانچه فاعل در فعل خود نقشى نداشته باشد، گرچه بدترين فعل را انجام داده باشد، آيا مستحق برخورد قاطعانه است؟ و آيا ممكن است شخصى عملى را انجام داده باشد و خود نقشى در آن نداشته باشد.

در رابطه با مورد مؤاخذه قرار دادن عملكرد شخصى كه بر اثر عوامل وراثت و خانواده و يا جامعه اعمال شده باشد، مى توان گفت: او مقصد نبوده و نقش خاصى در اين عمل نداشته و نقش عمل او ناشى از وراثت و يا خانواده و يا جامعه بوده است. البته انسان مى تواند؛ با استفاده از عامل نقص بر همه اين عوامل غالب و چيره شود. ولى به هر حال؛ در اين گونه موارد بايد توجه داشت كه اين عمل در چه مرحله و مرزى است و آيا بازتاب و عامل اين عمل خود انسان است، يا عوامل ديگرى مؤثر بوده است. در مسائل اخلاقى نمى توان حكم كلى براى تمامى انسان ها ارائه داد. همانگونه كه در احكام عبادى نيز همين گونه است. در نماز چند گونه حكم

ص: 19

مطرح مى شود. در وضو و روزه نيز اين چنين است، به عنوان مثال، اگر كسى روزه خود را بدون عذر شرعى افطار كند، قضاى آن را بجا آورد و كفاره آن را داده و يا اينكه كفاره جمع را دهد علاوه بر اينكه بايد توبه نيز كند و اين قبيل مسائل اينكه شصت روز و يا 30 روز، روزه بجا آورد. حال آنكه سى روز را پشت سرهم بجا آورد. در مسائل اخلاقى نيز همين گونه است. بايد در مسائل اخلاقى ابعاد قضايا در نظر گرفته شود و بر اساس آن ابعاد حكم صادر شود. اگر در تمام مسائل با يك نگاه برخورد شود و بر همان اساس نيز حكم داده شود، بازتاب بسيار مخرّبى در جامعه به وجود خواهد آورد. و بعضى از عزيزان براساس وظيفه شرعى و دلسوزى مى گويند: ما ناراحت هستيم. اين جا روحانى و طلبه ندارد و ما به آنجا رفته و صحبت مى كنيم، آنان سوأل مى كنند و ما نيز پاسخ مى دهيم. انسان در مسائل اخلاقى چگونه مى تواند؛ پاسخ گو باشد حتى گاهى بعضى از مسائل را نمى توان؛ در كوچه و خيابان و يا در حال راه رفتن و عدم تمركز و عجله و شتاب پاسخ داد. بلكه بايد تأمل كرد و جوانب مسائل را شنيد و سپس پاسخ داد. از جمله علل پاسخ دهى گوناگون برخى از افراد در رابطه با يك موضوع

ص: 20

ممكن است؛ اين باشد كه به حد كافى تأمل نكرده و جوانب مسائل را در نظر نگرفته اند. يا اگر شخص سؤال كننده جوانب مسائل را مطرح نكند، پاسخ دهنده بايد توجه كند كه در ابتدا جوانب امر را سؤال كرده و پس از آن ارائه پاسخ دهد و نيز از احتمالاتى كه ممكن است؛ حكم را تغيير دهد، بايد سؤال كند و سپس پاسخ دهد. متأسفانه برخى اشخاص به دليل دلسوزى، اخلاص، اعتقاد و با دغدغه سنّى در شرايط تحصيلى بسيار ابتدايى ملبس مى شوند. به منبر رفته و در شهر و روستا تردد دارند. مردم از آنها سؤال پرسيده و آنها نيز پاسخ مى دهند و بعد معلوم مى شود؛ ايشان مطلبى را در پاسخ گفته و ديگرى مطلب مقابل آن را گفته است كه اين دو پاسخ كاملاً با هم مغايرند. در حال حاضر مردم با گذشته تفاوت بسيارى دارند و مغايرت در پاسخ ها در بين مردم از اهميت وافرى برخوردار است يعنى سطح هوشمندى مردم به حدّى است كه سؤال واحدى را در دو زمان تكرار مى كنند. به عنوان مثال؛ پس از طى ده ماه همان سؤال را ذكر كنند و در صورتى كه هر دو پاسخ براى آنها مغايرت داشته باشد، جوياى علت آن مى شوند.

ص: 21

در حال حاضر مردم هوشمند هستند، از حافظه ائى برخوردارند. و پاسخ ها را مى فهمند. اگر كسى واقعاً اين گونه اعتماد به نفس و ارداه قوى داشته و در مقابل ندانستنى هاى خود بگويد نمى دانم، از اهميت وافرى برخوردار است. چنانچه اميرمؤمنين على «عليه السلام» مى فرمايد: وقتى بگوييد: نمى دانم، مردم مى فهمند كه از روى علم گفته ايد، نه از روى جهل در اين صورت نبايد آن چه مى پرسند را پاسخ دهيد، چرا كه معصوم نبوده و علم غيب نيز نداريد. به آنان بگوييد تا من نزد شما هستم و نرفتم هر آن چه مى خواهيد؛ سؤال كنيد. گاهى مجتهد نيز مى گويد: اين حكم را كه من در رساله نوشتم، نمى دانم؛ چند سال قبل تحقيق كرده ام. هم اكنون بخاطر ندارم كه موارد آن چيست؟ دلايل آن چيست و روايت آن چيست؟ اگر كسى اين اعتماد را به خود نداشته باشد كه بتواند؛ در زمانى كه نمى داند، نه بگويد، لباس روحانيت را نپوشيده و به تبليغ نرود، سؤالاتى را كه نمى تواند پاسخ دهد را پاسخ ندهد و بگويد؛ نمى دانم، بايد مراجعه كنم و يا اينكه از استاد فن يا آدرس دهم و شما برويد و از ايشان بپرسيد. اين نكته از جمله مسائل مهمى است كه مى بايستى به آن توجه شود. بنابراين؛ نمى توان

ص: 22

تسامح كردو با نگاهى بسيار ساده از آن گذشت. بنابراين؛ پاسخ انسان براى مردم دال بر تفهيم نظريه دين براى آنان است. حال آنكه اگر مجتهد در فتاواى خود براساس مطالعات عميق، فكرها و علوم مختلف حكم كلى مى دهد. اگر شما لباس روحانيت را به تن كرده و در مرحله چهارم و يا پنجمين باشيد كه به تبليغ رفته ايد و در صورت سؤال آنان شما پاسخ مى دهيد و زمانى كه از شما پرسيده مى شود اين نظريه را ارائه داده و به شما مى گويند: فلان شخص گفته است. تا آنجا كه در بعضى از موارد بگوييد كه نظر اسلام اين نيست، نظر فلان استاد يا نظر شخص بنده است و در اين حال موجب بدبينى مردم به اسلام شويد و بگويند: چه اسلامى چنين حكم را صادر كرده، در صورتى كه اين حكم اسلام نيست، حكم شما و استاد شما است، حكم كتابى است كه شما مطالعه كرديد، نه حكم اسلام. ما بايد در پاسخ ها احتياط كنيم و در مسائل اخلاقى دقت كنيم كه پاسخ با چه اساس و مبناى دينى و شرعى است استنباطات شخصى خود ما ملاك نباشد و واقعاً در بسيارى از موارد برويم از اساتيد و بزرگان و اگر هم نمى دانيم، بگوييم؛ نمى دانيم. و در پاسخ به راحتى بگوئيد: نمى دانم، و يا اينكه مطالعه مى كنم و بعد به شما

ص: 23

پاسخ مى دهم و يا اينكه فردا تماس مى گيرم و پاسخ را به شما مى گويم و يا اينكه من از استاد خود سؤال مى كنم و پاسخ را براى شما مى نويسم. بنابراين؛ ارزشمندتر از آن است كه شما سؤالى را پاسخ دهيد و سپس معلوم شود كه خلاف بوده است. مخصوصاً در مسائل اخلاقى و در بعضى موارد مشاهده شده كه بعضى از طلّاب به خاطر اين گونه پاسخ هاى اساتيد كم آگاه و ناآگاه خود به اين مسير كشيده شدند و آن گونه نتوانستند؛ تفسير جامعى داشته باشند كه به عنوان مثال؛ در چنين جائى بايد اذعان به وجوب كرد يا خير و عوامل وجوب در چنين جائى تحقق پيدا كرده يا خير و اينكه عوامل حرمت در چنين جائى تحقق پيدا كرده است يا خير؟

به هر حال اميد است؛ خداوند متعال، به ما توفيق دهد، تا بتوانيم؛ مرزهاى اعمال چه فضائل و چه رذايل اخلاقى را درك كنيم و توفيق گسترش و نشر اين معارف به ديگران داشته باشيم. خداوند به همه ما اين آگاهى و اين موفقيت را عنايت فرمايد.

ص: 24

زمينه هاى گناه 1

اشاره

يكى از امورى كه در بحث رفتار شناسى بسيار حائز اهميت است؛ چاره انديشى و درمان است. بسيارى از افراد نسبت به مشكل خود يا ديگران آگاهى دارند. اما چون روش و شيوۀ درمان را نمى دانند، طبعاً به نتيجه نيز نمى رسند، در برخى از موارد راهكارى كه ارائه مى دهند، با شرايط طرف مقابل، همگونى و همسويى ندارد. در نتيجه حال مخاطب يا رفتار يا گفتار او بهتر نمى شود بلكه دچار آسيب هاى ديگرى نيز مى شود. به عنوان مثال؛ اگر با شخصى شخصى كه مبتلا به دروغ است، برخورد درمانى غلط كنيم، دچار نفاق شود. ممكن است؛ در بيمارى ها و رفتارهاى غلط افراد حركاتى انجام شود. بگونه اى كه مخاطب را متحول كند و از آن متنفر سازد. و خطر تنفر بيشتر از عمل است. اگر كسى از يك حركت و فكر و انديشه

ص: 25

متنفر شود. بسيار مشكل است، تا اين كه شخصى مرتكب خلافى مى شود، ولى به هيچ وجه نسبت به اين حركت متنفر نيست. گاهى ممكن است؛ براى او توجيه كنند. چنانچه در سيرۀ ائمۀ اطهار (عليهم السلام) نيز چنان است كه شخصى مى آمد و از عمل خود ناراحت بود، ولى نسبت به دين و از نوع تفكر خوش بين بود. در چنين شرائطى حضرت او را مى بخشيد و مى گفت: فلان گناه را مرتكب شدم و مى خواهم؛ توبه كنم و به محض اينكه شخصى نزد امامان اقرار مى كرد، خود اين اقرار به نوعى امتياز براى او محسوب مى شد. نه اين كه با يك عامل سركوب و ضربه اى با او برخورد شود. به هر حال؛ اگر روش درست در درمان گرى اتخاذ نشود، مراحلى همچون وازدگى، جسارت، دفاع كاذب، موضع گيرى هاى غلط و حتى گاهى به همين تنفر و به مرحلۀ يادگيرى نيز مى رسند. يعنى: فرد مى بيند برخورد بدى با او شده است. در نتيجه در پى افرادى مى شود كه با فكر خود او هماهنگ باشند. آنها نيز مانند او بينديشند و در نهايت براى هدف باطل خود پشتيبانى پيدا كند، لذا در روايات و آيات بر اين نكته تأكيدات فراوانى شده است يكى از تأكيدات و روش ها، تحول درونى است.

ص: 26

توجه به اين كه خدا هرگونه تصميمى را در رابطه با مخلوقات خود بخواهد، مى تواند و حال آنكه زمانى كه هدايت و ارشاد را مطرح مى كند، مى فرمايد:

(وَ هَدَيناهُ النَّجِدَينِ)(1) و در واقع دو راه را به شما ارائه مى دهد، يكى راه بد و ديگرى راه خوب در آيۀ ديگرى آمده است كه ما دو خط و راه را به شما نشان داديم، هر راه را كه خود مى خواهيد، انتخاب كنيد (إنّا هَدَيناهُ السَّبيل إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفوراً)(2) مى توانيد؛ شكرگزار باشيد و مى توانيد؛ ناسپاس باشيد؛ و در واقع به گونه ايست كه وجدان او را بيدار كرده و عقل او را پويا مى كند، خداى متعال و... كه خود ريشۀ قدرت و اقتدار آنهم از نوع تكوينى، تشريعى، همه نوع قدرتى دارد. به عنوان نمونه امام حسين (عليه السلام) در واقعۀ عاشورا بسيار آسان مى توانست؛ يك نگاه محبت آميزى كرده و همه را هدايت نمايد و يا نگاه غضب آلودى نموده و همه را سنگ كند و حال آنكه از قدرت جسمانى و ظاهرى خود استفاده نكرد. بلكه در شرايط مختلف

********

(1) - بلد 10

(2) - انسان 3

ص: 27

زمينه هايى را به وجود آورد تا اينكه برخى خود خواستار انتخاب راه درست باشند. مرحوم سيدبن طاووس (ره) در همين مقتل يا مقاتل ديگر مى گويند: امام حسين (عليه السلام) فرزند خود را در برابر دشمن اينگونه ارائه داد كه اگر شما گمان مى كنيد، من مقصر هستم، فرزندم مقصّر نيست حال؛ اگر فرزندم در ذهن شما مقصر نيست، او تشنه است و مقدارى آب به او دهيد، اگر فكر مى كنيد؛ من مى خواهم به واسطه فرزندم، به آب دست يابم، او را از من گرفته و آب دهيد. اين نوع گفتار و حركات صرفاً براى تحريك احساسات و عواطف، وجدانيات، فطريات مردم بود و حال آنكه براى امام حسين (عليه السلام) بسيار آسان بود كه شمشير خود را بر زمين مى زد. و يا به زمين اشاره مى كرد تا آب بالا مى آمد. چنين كارى را نكرد. به اين جهت كه اختيار بشر را سلب نكند. بشر بايد با اختيار كارى را به انجام رساند. در بعضى از عرصه هاى فرهنگى ديده مى شود؛ افراد به جاى اين كه درون ديگران را احيا كنند، به ظاهر و اعمال ظاهرى افراد بسنده مى كنند. يعنى: فشار آورده و توهين و توبيخ مى كنند، تا اين فرد كار مثبت را انجام دهند و اين كار ماندگارى

ص: 28

نيست. در خانواده نيز اين گونه است خداوند متعال در آيۀ مى فرمايد: (يَا ايُّّهَا الَّذينَ آمَنُوا، آمِنُوا استَجيبوُا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُم لمّا يُحييكُم)(1) بنابراين؛ مردگان مخاطب اين آيه نيستند: چنانچه مى فرمايد: زمانى كه خدا براى شما دعوت مى فرستد تا بدين وسيله به شما حيات بخشد. منظور از حيات، حيات جسمى نيست بلكه حيات درونى است و حياتى است كه در انسان ايجاد تحول مى كند. معناى حيات از نظر لغوى يعنى اگر انسان زمينه ها و لوازم رشد را براى خود مهيا كند، به اين موضوع مى گويند: حيات خوب و قطعاً چنين حياتى حيات مادى نيست. قطعاً حيات درونى است چرا كه اگر قرار باشد، كسى مرده باشد، يا ايّها الّذين آمنوا در او صدق نمى كند. و حيات درونى نيز اگر در مسير درمان گرى قرار گيرد. با شيوه هاى خاص خود خلاصه مى شود براى اين كه زمينه اين نوع درمان گرى را در افراد به وجود آوريم، بايد اطلاعاتى را در مورد انسان داشته باشيم.

********

(1) - انفال 24

ص: 29

در انسان دوگونه صفات وجود دارد. يك نوع صفات ربوبى و يك نوع صفات شيطانى اگر به اين صفات ربوبى و صفات شيطانى سمت و سوى درستى ندهيم، همين صفات موجب مى شود فرد از كه سكوى پرش او كه به سوى كمال است، سقوط نمايد. به عنوان مثال؛ يكى از صفاتى كه بين انسان و خدا مشترك است؛ كبر است. كبر صفت شيطانى نبوده بلكه رحمانى است. و حال آنكه اگر انسان به گونه اى جلوه نمايد كه با شرايط خاص خود باشد، كبر نبوده بلكه عبارتست از: اقتدار، اعتماد به نفس، و فرد به نيت خود پايدار و ماندگار مى ماند و حال آنكه اگر تضعيف و تزوير كند، همين صفت الهى تبديل به صفت شيطانى مى شود. به واسطۀ بعضى از صفات كه در انسان موجود است، مى توان؛ صفات ربوبى را به جايگاه خاص خود سوق داد برخى از اين صفات عبارتست از كبر و فخر و.. و هر آن كس كه فخر كند، كار باطلى نكرده است و هر كس مقتدرانه صحبت كرده و عمل كند، كار بدى نكرده است. اگر اقتدار و افتخار او موجب برخى اعمال منفى نسبت به خود او يا دگيرى شود. و نيز در اينكه در چه زمانى فخر ناپسند مى شود، بايد گفت: زمانى كه باعث

ص: 30

تضعيف ديگران گرددو به عبارتى ديگر زمانى كه موجب افت و ايستائى شخصيتى براى انسان باشد، چنين فخرى بد است. ولى اگر فخر بگونه اى باشد كه انسان از آن بتواند؛ استفادۀ مثبت براى خود يا دين و ديگران ببرد، اين صفت رحمانى و ربوى است، غنا و عزت يك صفت رحمانى است. از صفاتى كه جزء صفات رحمانى است، مى توان؛ در تحول يا در احياء و يا در درمان استفاده نمود. به عنوان مثال؛ از جمله مسائلى كه در كتب روان شناسى تأكيدات بسيارى روى آن شده است، آنچنان كه روانشناسان مى گويند: يكى از قواعد بسيار مهم براى درمان، خويشتن مدارى و حب به ذات است. آياتى كه در قرآن آمده و رواياتى كه در نتيجۀ اعمال جهت امور دنيوى و اخروى و مادى، معنوى، فردى، اجتماعى آمده است، براى بازگشت به حب به ذات است.

حب به ذات نيرويى است كه در همۀ موجودات عالم وجود دارد. به عنوان مثال؛ هنگامى كه بخواهيد مورچه اى را بكشيد، چرا فرار مى كند، چرا بالا مى رود، چرا درون سوراخ فرار مى كند؟ چون حب ذات و حب به حيات عزت خواهى دارد و مى خواهد بماند. در همين روايات يا آيات شريفه

ص: 31

مى گويند: هنگامى كه شما چنين كارى را انجام مى دهيد، بيچاره و ذليل شده و به آتش مى افتيد. در رتبه اى پائين تر از جهنميان قرار مى گيريد، زمانى كه اين كار را انجام دهيد، عزت شما نابود نمى شود. بناچار انسان براى عزت خواهى به سوئى مى رود، تا به عزت برسد و عزت يكى از صفات ربوبى است.

حبّ

يكى از صفات ربوبى حبّ است. ممكن است؛ انسان دوستان بدى داشته باشد، يا انگيزه هاى دوستى او بد باشد. ولى به دليل حبّ او به دوستانش همانند آنان مى شود. در رابطه با صفات ربوبى بايد گفت: در وجود هر انسانى اين خصوصيات وجود دارد. از باب انتقال همان (وَ نَفَختُ فِيهِ مِن رُوحى)(1) زمانيكه روح ملكوتى الهى در انسان دميده مى شود، اين صفات نيز در انسان منتقل مى شود. از طريق صفات ربوبى مى توان؛ انسان ها را در مسير درمان قرار داد. اما صفات شيطانى مانند ظلم، حيله، نفاق، منكر جويى، گمراه خواهى از جمله صفات شيطانى انسان است.

********

(1) - الحجر 22 و ص 72

ص: 32

هنگامى كه بسيارى از گناهان؛ مورد بررسى قرار مى گيرند، ديده مى شود: ريشه آن ها مسائلى از قبيل حسادت، غيبت، فحش، دشمنى، و از اين قبيل مسائل است. گرچه مسائلى از قبيل حسادت نيز عوامل ديگرى دارد ولى بالاخره يكى از اركان زمينه هاى گناه صفات شيطانى است. اگر صفات شيطانى را در افراد ندانيم، فردى كه فلان گناه را مرتكب شده، به خاطر چنين صفات شيطانى او است و بايد اين صفت شيطانى را از او دور كنيم و يا به توسط همان صفت شيطانى او را تنبيه كنيم تا بفهمد؛ چرا خلاف دستورات الهى و مى دهد. خلاف معارف دين را انجام مى دهد.

صفات حيوانى

از جمله صفات ديگر، صفات حيوانى است كه در واقع ريشه مباحث است. اگر انسان در هر بحث اخلاقى بخواهد؛ وارد شود، اين صفات و خصوصيات بايد در ذهن او باشد، چه در ذهن خود ما و چه در ذهن ديگران تفاوتى ندارد. يكى از صفات حيوانى شهوت است. و اقتضاى حيوانيت انسان چنين چيزى را مى طلبد. يعنى: اگر انسان باشد و بگويد: به عنوان مثال؛ من

ص: 33

اين غريزه حيوانى و شهوى را ندارم، چنين فردى يا دروغ مى گويد و يا فردى خطرناك است و در واقع به چنين خصوصيتى كه لازمۀ وجودى حيوانى انسان است پشت مى كند. اين خطرناك است چنانچه مى گويند: شهوت و غريزه جنسى يكى از خصوصيات انسان است و در واقع از خصوصيات خدا نبوده، بلكه از خصوصيات شيطان مى باشد. حالا اگر كسى در اين وادى رود، معلوم مى شود؛ صفت حيوانى بر او چيره شده و بايد بر او تفهيم گردد كه مسائلى از قبيل ظلم، حرص، پرخورى از اين گونه مسائل است.

صفاتى در انسان است كه صفات مادى است. ماده انسان به اقتضاى ماده بودنش صفاتى در آن است. يكى از صفاتى كه در انسان وجود دارد؛ نياز است يعنى: ماده براى حيات و بقاى خود نيازمند آن است برخى گناهان براساس همين نياز مادى بوده و براساس نياز مادى انجام مى شود، نيازمندى انسان در بعضى از آيات و روايات به فقر تعبير شده است و مقدارى از صفات وجود دارد كه صفات روحى است چنين صفات روحى نيز ممكن است؛ زمينۀ بسيارى از گناهان باشد.

ص: 34

خشم

يكى از صفات روحى خشم است كه از صفات الهى محسوب مى شوند و از صفات شيطانى، حيوانى، انسانى، مادى، محسوب مى شوند. اقتضاى بعد متافيزيكى و معنوى انسان اين است كه

يأس

حالت يأس، يكى از خصوصيات روحى است كه در انسان تجلى پيدا مى كند. گاهى اين صفت با صفت حيوانى و يا با صفت جسمانى و يا با صفت رحمانى تعارض پيدا مى كند. چرا كه انسان توانائى انتخاب راه ميانه و درستى را نخواهد داشت. سپس تبديل به مسائل خاص خود آن مى شود يعنى: گناهان آنگونه اى، يكى از عوامل درمان است كه ما بايد اين صفات را تشخيص دهيم و اقتضاى اين صفات را نيز بپذيريم كه اين گونه مسائل، اقتضاى چنين صفاتى اينگونه بازتاب هاى عملى در افراد است. بعد بعدى بعد مدنى بودن و اجتماعى بودن انسان است. اگر انسان در فضائى به تنهائى زندگى كند، خلاف عناصر شخصيت خود حركت كرده است. كسى كه رهبانيت در پيش مى گيرد. بيابانگرد مى شود، با ديگران ارتباط برقرار نمى كند، او برخلاف نهاد اجتماعى

ص: 35

گرايى خود در حال حركت است. ممكن است؛ مدتى نيز بتواند؛ اين حالت را در خود به وجود آورد ولى پس از مدتى وازده شده و به عبارتى ديگر؛ در او انفجار ايجاد مى شود. و تأثير و تأثرى كه جامعه در فرد دارد، يكى از عوامل مشكلات و سعادت ها اجتماع است. اگر كسى كه مى خواهد، در رابطه با فردى درمان گرايانه عمل كند ولى نتواند؛ تشخيص، دهد كه مشكل و گناه و بيمارى ايشان به جهت اوست. خواه، اعم از خانواده و دوست و فرهنگ و ادبيات و رسانه باشد. به عنوان مثال؛ در كنار خانه شما با تلاقى است كه در آنجا پشۀ مالاريا رشد مى كند. شما هميشه به فرزند خود دارو دهيد، چنين كارى فايده اى ندارد. چرا كه ممكن است؛ هنگامى كه بيرون مى آيد، پشه اى او را نيش بزند. در اين صورت نيز همان مى شود. اين كه در لسان آيات و روايات موضوع امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند، به همين جهت است.

روايتى نيز از امام صادق (عليه السلام) در اين است كه حضرت فرمودند: (مثل امر به معروف و نهى از منكر مثل كسى است كه در كشتى نشسته است و 500 نفر ديگر در آن كشتى سوار

ص: 36

شده اند. حال؛ يكى از افرادى كه بر كشتى سوار است، مى گويد: اين صندلى براى من است. پولش را دادم. اكنون مى خواهم؛ آن را سوراخ كنم. هنگامى كه سوراخ كرد، همۀ اعضاى كشتى مأمورند جلوى آن سوراخ را بگيرند. چرا كه در غير اين صورت امكان نابودى آنان بسيار است. از جمله مصيبت هاى ما الان در جامعه همين است كه به ابزارهايى كه از طريق اجتماع در انسانها تأثير مى گذارند، توجهى نداريم. فرزندان را، جوانان را، مورد تحكم و توهين قرار مى دهيم و مواردى توهين آميز به او مى گوئيم جملاتى از اين قبيل كه تو عرضه ندارى! تو نمى فهمى! و دائماً به او فشار مى آوريم. و حال آنكه نمى دانيم؛ رقباى ما افراد را چگونه جذب مى كنند. و با چه ترفندهايى فرزندان را به سوى باطل جذب مى كند.

تهاجم فرهنگى

زمانى يكى از دوستان طلبه مى گفت: روزى مأمور ادارۀ پست به درب منزل ما آمده و يك بسته به ما داد و نگاه كردم، ديدم؛ درون آن سى دى هاى مبتذل است. كه به صورت رايگان و به عنون هديه فرستاده بودند. سپس در فرمى

ص: 37

درخواست كرده بودند كه نظر خود را بنويسيد و اگر بخواهيد؛ دوباره براى شما مى فرستيم.

بنابراين؛ دشمن به حدّى برنامه ريزى مى كند كه از طلبه و پسر و دختر و زن طلبه نيز نمى گذرد و چون غير طلاب را اشباع كردند و فهميده اند؛ كه طلاب مانع گسترش فكر آنها هستند، آنان را يكى پس از ديگرى به سمت خود مى كشد. كلمۀ من كه در اينجا به كار برده مى شود را در ذهن خود مجسم كنيد. چرا كه در بعضى از مقاطع هشدارى براى خود يا ديگران خواهد بود. زمانى در جلسه اى تشكيل شده بود. و بعضى از مسئولين نيز در اين جلسه بودند، يكى از آقايان مى گفت: من دوست دارم: جلسه اى باشد، تا براى طلاب مدارس صحبت كنم. به او گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: چندى پيش خانمى كه حدوداً 20 تا 25 سال سن داشت كه به قم آمده بود را دستگير كرديم سپس متوجه شديم كه او ايدز داشته است و به قصد اينكه طلاب را نيز آلوده كند به قم آمده بود و خود را به طور رايگان به طلاب عرضه مى داشت. بنابراين؛ يكى ديگر از طرفندهاى دشمن اينگونه است. بنده به آن آقا گفتم: اگر شما بخواهيد: يك عدد سى دى قرآن را بخريد، مى گوييد: 4000

ص: 38

هزار تومان يا 5000 هزار تومان بايد بدهيد؟! چهار كار علمى كه مقدارى مشكل بوده، ولى فراگير نيست، افرادى را از بودجه بيت المال تأمين مى كنيد. محققين، مؤلفين، دستگاه، چاپخانه شما و هر آنچه هست؛ از آن مردم است. آنچه كه درست مى كنيد، در نهايت مى خواهيد؛ هر چه مى توانيد، بچاپيد. گفتند: ما ميليون خرج كرديم، گفتم: ده ميليون ها تومان را از بيت المال خرج كرده ايد، از جيب خود بياوريد. در بعضى موارد ديده مى شود دشمن به قدرى كار مى كند و حال آنكه ما در اين طرف به هيچ وجه كارى نكرده ايم و سپس توقع داريم كه آنان كاملاً همگام، همسو و همراه ما باشند، بايد در پى آن رفته و هر كسى به سهم خود وظايف خويش را انجام دهد. من گاهى از كوچه و خيابان عبور مى كنم، بعضى حركات برخى جوانان را مى بينم. در ذهنم اين گونه ترسيم مى كنم و با خود مى گويم: اين جوان تا چه اندازه اى مظلوم است. چرا كه به حدى آن طرف در او كار كرده كه او مانند آنان شده است. ما نتوانستيم؛ كار كنيم. چرا كه امكانات نداشتيم.

ص: 39

تفاوت تبليغات

آنان براى مقاصد خود اين گونه خرج مى كنند. ولى ما مى خواهيم؛ يك جلسه براى امير المؤمنين (عليه السلام) تشكيل دهيم، يك ميليون تومان هم به ما نمى دهند. تا جائى كه پانصد هزار تومان نيز نمى دهند و حال آنكه آنان عقلشان كار مى كند و سرمايه گذارى مى كنند. عواملى كه بتوان بتوسط آن، چنين افرادى را به سمت دين بكشانند، اين گونه مسائل است: به قدرى الحمد الله زمينه هاى درستى اسلام تعبير كرده است، براى همين هزينه هاست. زكات و خمس و صدقات براى چيست؟ در صورتى كه اين موارد جمع شده و با حساب خرج شود، اضافه نيز مى آوريم و مشركين را نيز به سمت اسلام مى كشانيم. ما به قدرى امكانات ما ضعيف است كه مسلمانان خود را نمى توانيم؛ جذب كنيم. يكى از ريشه هاى كارى كه مى خواهيم روى آن حساب كنيم، بحث اطراف است. اطراف را بايد لحاظ كنيم. صرفاً خود فرد را تنها نبينيم. به اينكه چرا به حرف ما گوش نمى دهد. چرا فكر ما را قبول ندارد، از طرفى از او پشتيبانى مى كنند، تا به سمت ديگر رود. يا او را نگاه داشته تا به سمت ديگر نرود و يا پشتيبانى نموده كه به سمت باطل

ص: 40

رود. و يا نگاه داشته و مانع تراشى مى كنند كه به سوى حق نرود. اگر اينگونه نگرش را در ذهن تربيتى خود داشته باشيم كه فرزندان ما چگونه اند و يا جوانان ما چگونه اند؟ چقدر مظلوم اند؟ چقدر واقعاً احتياج به تبسم ما و محبت ما دارند. بنده، در شبى از محل كار به سمت منزل در حركت بودم، در يكى از كوچه ها در حال بيرون آمدن بودم، از دور ديدم سه جوان در دروازۀ كوچه ايستاده بودند، به گونه اى كه كوچه را مسدود كرده بودند به چند قدمى آنان كه رسيدم، گفتم: سلام عليكم! شب شما بخير! حال شما خوب است. در پاسخ گفتند: حاج آقا كجا مى رويد؟ بفرماييد راه را باز كردند. آرى رفلكس هاى روحى، بازتاب هاى روحى و انعكاس هاى مردمى افراد بايد مقدارى ظاهر باشد. هنگامى كه در خيابان راه مى رود، يا در مسجد و يا در خانه و يا در مهمانى است. نگاه نمى كند؛ اين جا كجاست. نمى تواند؛ اصلاً خود را نگاه دارد هر آن چه دل او مى خواهد، مى گويد: وقتى كسى سرما خورده است. گاهى متوجه نيست؛ آب دهانش بيرون آمده است. با دستمال پاك كرده و دوباره بيرون مى آيد و حال آنكه اختيارى نيست، كه بخواهد؛ در برابر آن

ص: 41

بايستد، اين بازتاب به نوعى حالت جسمى در اين فرد است و نيز براى او اين مسائل روحى است. بسيارى از حركاتى كه در جامعه ديده مى شود؛ بازتاب اين گونه مسائل است و كسى كه مى خواهد؛ در مسير درمان قرار گيرد، بايد اين ديدگاهها را در امور نسبت به خود و هم نسبت به ديگران داشته باشد.

اگر در زندگى خود احساس مى كنيد كه افت معنوى و يا افت علمى پيدا كرديد. ضعف روحى پيدا كرديد، اگر در اين مراحل پى درپى خود را سرزنش كنيد، به اينكه بگوئيد: تو آدم نيستى، تو حاليت نيست، تو نمى فهمى، تو دينت از دست رفته، و در نهايت به خود فشار آوريد، به جايى نمى رسيد، بايد ريشه يابى كنيد. ببينيد از كدام صفات است و يا از كدام عوامل به وجود آمده و آنها را حل كنيد چون تا عامل باشد، اين درمان ها تأثيرى نخواهد داشت. اين چاره انديشى ها نيز تأثيرى ندارد. آن درمان ها را بايد درست كرد. يكى از كارهايى كه انبيا و ائمه اطهار (عليهم السلام) در زندگى داشته اند، همين بوده كه به فرد نگاه مى كردند و مى فهميدند، مشكل آنان از كجاست. و موضوع بسيار لطيفى است كه

ص: 42

بتواند؛ از چهره فرد مشكل او را بفهمد و حال آنكه روانشناسان چنين كارهائى را مى كنند. ائمه اطهار (عليهم السلام) كه استاد روانشناسان بوده اند، نگاه كرده و مى گفتند: ريشه مشكلات در اينجاست و مى گفتند: فلان كار را انجام بده. چنانچه شما روايات و مذاكراتى كه صحابه با ائمه (عليهم السلام) داشتند، را نگاه كنيد، معمولاً اين گونه بوده است. به عنوان مثال؛ رواياتى است. جوانى نزد پيغمبر آمد و گفته بود؛ ضعف روحى پيدا كرده ام. اگر در اين مراحل پى در پى به خود حجمه كنيد به اينكه تو آدم نيستى، تو حاليت نيست، تو نمى فهمى، تو دينت از دست رفته و دائماً به خود فشار آوريد، به جايى نمى رسيد. بايد ريشه يابى كنيد كه از كدام صفات است و يا از كدام عوامل به وجود آمده و اين گونه مسائل را حل كنيد. چرا كه تا زمانى كه عامل باشد، اين درمان ها تأثير ندارد، درمان ها را بايد درست كرد.

ص: 43

زمينه هاى گناه 2

اشاره

صفاتى كه پايه و اساس شخصيت انسان است, عبارتند از: صفات ربوبى، صفات شيطانى، صفات حيوانى و صفات مادى است. ممكن است: اين خصوصياتى كه در انسان است، پايه و اساس شخصيت انسان باشد. ممكن است؛ اين خصوصيات براى انسان زمينۀ گناه را به وجود آورد.

صفات حسنه

اين صفات به خودى خود صفات خوبى براى انسان هستند ولى چند فاكتور بايد در كنار اين صفات قرار گيرد، تا انسان بتواند؛ از اين صفات به آن كمال و بالندگى لازم دست يابد. به عنوان مثال؛ صفت كبر، صفت خوبى در برابر فاسد و ظالم است و در واقع به عبارتى همان اعتماد به نفس،

ص: 44

اقتدار است و اگر كسى اين گونه صفات را نداشته باشد، يك نوع ضعف براى او محسوب مى شود. ولى اگر اين گونه اقتدار كبر برگرفته از دستورات الهى باشد، همان انسان با اعتماد به نفس و همان انسان ارزشى مقتدر مى شود. همانگونه كه مى دانيد: اقتدار و قدرت هميشه بد نيست و اگر آن در مسير كمال خود و كمال جامعه استفاده كنيم، عين ارزش است. زمانى قدرت بد است كه از آن در مسير سقوط خود و جامعه استفاده كنيم. در غير اين صورت خداى متعال نيز به نوعى مقتدر است ولى مقتدرى است كه به نفع «ما سوى الله» اقتدار مى ورزد و قدرت نمايى و اظهار قدرت مى كند.

شهرت

در صفات حيوانى شهوت و غريزه جنسى، غريزۀ مهم و ارزشمندى است يعنى: اگر اين غريزه بد بود، نبايد در پيغمبر خدا و ائمه اطهار (عليهم السلام) وجود داشت، اين غريزه در آنها بوده ولى از اين غريزه در مسير كمال خود و جامعه استفاده مى كردند. اگر پيغمبر خدا يا ائمه اطهار (عليهم السلام) گاهى تعدد زوجات داشتند. قصد ارضاء شخصى نبوده و اهداف

ص: 45

اجتماعى داشتند. به عنوان مثال در مورد پيغمبر (صلوات الله عليه) مى گويند: يكى از اهداف و انگيزه ايشان اين بود كه چون معمولاً عرب تعصب خاصى نسبت به خويشاوندان و اقوام خود داشته، ايشان از اين گونه قبائل همسر اختيار مى كردند و تا اينكه بتوانند؛ بدين وسيله در بين قبايل مورد اعتماد و اعتناء قرار گيرند. در رابطه با امام حسين (عليه السلام) نقل شده است: هنگامى كه يزيد همسر سابق عبد الله بن سلام را مى خواست؛ بگيرد. امام (عليه السلام) براى اينكه همسر عفيفه سابق مرد متدينى مانند عبد الله بن سلام بدست يزيد ملعون نيفتد، و براى اين كه عفاف و حيثيت اين خانواده حفظ شود پيش دستى مى كند. بسيارى از اين گونه صفاتى كه شمرده شد، مى تواند؛ زمينۀ سعادت فردى و اجتماعى را مهيّا كند. ولى كسى كه بخواهد؛ از اين گونه صفات استفاده معنوى و الهى كند، بايد در مسير، معارف دينى قرار گيرد.

ص: 46

انحصارگرائى

صفاتى كه در بعد مادى انسان است. يكى از خصوصياتى كه با اين صفت در تضاد است، اجتماع گرايى است.

اگر انسان اين نياز مادى را نمى داشت، اجتماع و يا خانواده نمى شد، خود اين نياز مادى است كه مرا به شما و شما را به من و ما را به ديگران مرتبط مى سازد. اگر اين نوع استقلال كه هر كسى خود را مستقل و هيچ گونه نيازى به ديگرى نشان نمى داد. در اين گونه شرائط ديگر نظامى وجود نداشت و چه بسا دين به آن معنا كه شايسته است نمى توانست؛ در جامعه حكومت كند و اجراشود.

ناآگاهى

در رابطه با برخى صفات اگر چه زمينۀ گناه و انحراف است، لكن بعد مثبت اين صفات نيز هست كه مى توان؛ از اين صفات با نگاه مثبت استفاده نمود. اگر در فرهنگ دين به اين صفات تكيه كرده و نگاه كنيم يكى از آن عوامل ناآگاهى است. بسيارى از گناهانى كه افراد انجام مى دهند، چه خواسته و چه ناخواسته به خاطر جهل آنان است. خداوند مى فرمايد: (وَاللهُ

ص: 47

اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ امَّهاتِكُم لا تَعلَمُونَ شَيئاً)(1) يعنى: هنگامى كه انسان به دنيا مى آيد، هيچ نمى داند، هنگامى كه كودكى به دنيا مى آيد، حتى رنگ را نيز تشخيص نمى دهد و نيز مسائلى از قبيل فاصله و نور و صدا و وزن و مزه را تشخيص نمى دهد. همه اين حواس در بدن انسان وجود دارد. اما به فعليت نرسيده است و حال آنكه اين فعليت به مرور به وجود مى آيد. حال؛ چه فعليت هاى مادى باشد و چه فعليت هاى غير مادى باشد. انسان در ابتداى خلقتش بسيارى از قواعد براى او آشكار و قطعى نيست. بسيارى از قواعد عينى نيز براى او آشكار نيست. كم كم براى او به وجود مى آيد كه بتواند؛ تشخيص دهد؛ در اين رابطه بايد رفع جهل شود. و رفع جهل فقط به وسيلۀ علم امكان پذير مى باشد. البته آن هم نه هر علمى، بلكه علمى كه مطابق با ساختار شخصيت انسان باشد. با توجه به اينكه ما با بسيارى از آسيب ها مواجه هستم و زمينۀ بسيارى از گناهان براى ما مهياست. مثل اين كه هنگامى كه نوزاد كوچك است، نمى داند؛ اگر دستش را به آتش بزند، مى سوزد.

********

(1) - نحل 78

ص: 48

اگر از بالاى بلندى خود را پرت كند، چه مى شود و يا اگر مثلاً با چاقو بازى كند، چه مى شود! هنگامى كه سن انسان رو به افزونى است. چون در اينجا و در فهم معارف دينى ملاك سن نيست، بلكه علم است و هرچه ما علم به معارف و فضائل و رذايل پيدا كنيم. بر اساس نهادهايى كه در درونمان وجود دارد و يكى از نهادهايى كه در درون ما هست، كمال يابى است، حب به ذات است، اين نهاد به انسان مى گويد: فرزند كوچك نيز مى فهمد. يعنى: اگر همين فرزند كوچك بداند و يا تجربه كرده باشد يا به او بگويند: دستت را به اينجا بزنى، مى سوزد اين كودك دست نمى زند. چون او حب به ذات دارد. گياه نيز حب به ذات دارد حيوان نيز حب به ذات دارد. بعضى از گياهان سيستم دفاعى خاصى دارند. به عنوان مثال؛ اگر اره را برداشته و درختى را بريده و سپس رها نمائيد. پس از مدتى آن بريدگى را ترميم مى كند. يعنى: مى خواهد؛ حفظ شود و بماند و يا اگر شاخه اى را مى بريد، بلافاصله در محل بريدگى موادى را ترشح مى كند كه مواد غذايى كه از زمين بالا مى كشد، بيرون نريزد. خود او براى حفظ جان خود كنترل مى كند كه آن چه كه مى داند؛ براى او ضرر دارد، انجام ندهد.

ص: 49

كمال خواهى انسان يكى از خصوصيات انسان است. تا جائى كه مى گويند: اين خصوصيات گرچه در انسان تبلور پيدا كرده و به صورت انتخابى باشد. ولى در غير انسان ها اين كمال جويى وجود دارد، ولى به صورت غريزى و تكوينى است. يعنى چرا اين گياه موادى را از زمين بالا مى كشد به آشپزخانه خود كه برگ هاست مى برد سپس؛ اين مواد خام را پخته و بعد به درون لوله مى فرستد و در آنجا متمركز مى كند و رنگ و شكل و مزه اش را درست مى كند. اين تكويناً اين حركتى كه اين گياه انجام مى دهد، مى خواهد؛ بنا به فرمايش قرآن كريم «أَخرَجَ لَكُم، أَنبَتَ لَكُم» مى خواهد؛ خود را به مرحلۀ بالاتر از خود برساند و آن چيست؟ كه اين غذا را تكويناً براى انسان آماده كند. يعنى: خود اين درخت نيز در مسير كمال است. چرا حيوان اين گونه تلاش مى كند. تكويناً درست خود اراده اى در اين قضيه ندارد. به طور غريزى و تكويينى و تكوينى حركت مى كند. ولى بسيارى از حيوانات كه مستقيم از آنها بهره مى بريم، از شير و گوشت و پوست و پشم شان و يا حيواناتى كه ما مستقيم از آنها بهره نمى بريم، بهره هاى ديگرى براى ما دارند. ممكن است؛ ما از حيوان شير استفاده اى نبريم چرا كه

ص: 50

حيوان مضرى است. ولى فوايدى در نظام تكوينى جامعه دارد. بالاخره حيوانات و گياهان و حتى جمادات نيز اين كمال جوئى به صورت تكوينى و به حساب غريزى در آنها وجود دارد. حالا براساس اين دو خصوصيت اگر انسان به مضرات و محسّنات كارهاى خود آگاه شود، عامل مى شود. پس؛ اگر عالم شود، عامل مى شود. براى اين قرآن نيز در موارد بسيارى مصداق مطرح فرموده است چنانچه مى فرمايد (إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّلِحات)(1) و يا در آيۀ ديگرى مى فرمايد: (يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آِمنُوا) اين موارد حاكى از اين است كه هنگامى كه انسان عالم شد، نه عالم به معناى طلبه، بلكه به همين مقدار كه بداند؛ انسانى كه عالم به ضرر و زيان باشد، گرچه متدين نباشد، طبعاً از او فرار مى كند، در زمان فعلى جوامع غير اسلامى و غير الهى كه در برخى مسيرها حركت مى كنند، خلاف دين، خلاف شريعت ما حركت مى كنند. آنان شريعت ما را نمى پذيرند، ولى ديده مى شود؛ بسيارى از كارها را آنان انجام مى دهند كه به خاطر دين خدا نيست. ولى آن را ارزش مى دانند. به عنوان مثال؛ رعايت نظم كارى به دين ندارد. هر چند كه دين تأييد

********

(1) - بروج/ 11

ص: 51

كرده، ولى چيزى است كه در ذهنيّت غير ديندارها نيز مورد توجه بوده است و علاقه دارند بعضى از چيزها حسن حب به ذاتى داشته وربطى به دين ندارد، عدالت حسن حب به ذاتى دارد. غيرمتدين نيز عدالت را دوست دارد. ولى برخى عوامل از عدالت بدى داشته و يا آزارى تفسير ناشايستى مى كنند. حال اگر علم در مسير زندگى انسان قرار گيرد، يكى از فوايد آن اين است كه انسان براساس خصوصيات و نهادهايى كه درون او است، به دنبال گناه و ارزش ها مى رود. چون فطرت انسان به سمت و سوى ضد ارزش ها نرفته و به اين سمت حركت خواهد كرد اشخاصى كه گناه مى كنند، براى معصيت تحليلى دارند. به عنوان مثال؛ آمريكا به عراق حمله مى كند. در واقع اول خود را به گونه اى درست كرده و تحليل كرده بود كه مردم مى گفتند: عراق واقعاً سلاح هاى هسته اى دارد، و همه موافقت كردند، اما مهم است كه كشورها فهميدند همان كشورى كه خود نيز معتقد به دين نيست، فهميده كه او براى چنين هدفى نيامده است. هر چند كه اكنون اقدام به عقب نشينى كرده است ولى گاهى افرادى كه فسادى را ايجاد مى كنند، نمى توانند بگويند: ما مى دانيم؛ چنين فسادى را انجام مى دهيم و يا در مثالى ديگر

ص: 52

اگر سارقى از منزل سارق ديگرى سرقت كند، با اين حال كه خود سارق سرقت را دوست ندارد ولى براى دزدى خود به نوعى تحليل دارد. به عنوان مثال؛ با خود مى گويد: من به اين دليل سرقت مى كنم. قرض دارم و حال آنكه نمى داند؛ چنين تحليلى، دليل عقلى و شرعى و قانونى براى دزدى نمى تواند باشد. از جمله تحليل هائى كه افراد براى گناهان خود مى كنند، جهل و تجاهل است. يا به عبارتى يكى جهل است، يكى پندارها و يا تحليلات جاهلانه است كه انسان مقدم و مؤخر و پس از آن مقدم ترى درست كرده و به هم مى چسباند. سپس مى گويد: اين كار را بايد انجام دهى. مقدمات خود آن، عقلى، عرضى، قانونى و فكرى نيست. پس ما براى اين كه بتوانيم؛ از اين قبيل بحران نجات پيدا كنيم، يكى از مسائلى كه مخصوصاً براى طلّاب حوزوى مطرح است، آگاهى به مسائل اخلاقى است.

بسيارى از افراد به خاطر همين كم آگاهى يا ناآگاهى دچار افراط و تفريط مى شوند. چه در مسائل معنوى و چه در مسائل غيرمعنوى، و يا اينكه گاهى نسبت به احكام و وظايف خود جهل دارند و اگر واقعاً بخواهيم؛ مسير درست را طى كنيم، بايد هنگامى كه علم به چيزى داشته

ص: 53

باشيم، يعنى آن چيز براى ما روشن و شفاف است، بايد مرزها را بدانيم، شجاعت با جسارت در خارج ممكن است؛ يك نمود داشته باشد. اما مرز شجاعت با جسارت تفاوت دارد. جسارت همان شجاعت است، ولى از ابعاد مثبت عاديست. يعنى: هنگامى كه انسان جسارت مى كند، مسائل اخلاقى، ادبيات دينى را رعايت نمى كند. مى خواهد؛ نزد استاد خود شجاعت نشان دهد. و از خود به گونه اى صحبت مى كند كه بى احترامى مى شود. چنين چيزى جسارت مى شود و هر دو نيز در خارج يك نمود را دارد و يا فرض بفرماييد؛ صداقت و كذب در يك مرحله است كه راست گفتن حرام است و در جاى ديگرى دروغ گفتن واجب است، در خارج نيز هر دو يك موضوع را تبلور مى كند. ولى اين كه ندانيم؛ كجا بايد دروغ و راست گفته شود. چنين چيزى همان جهل است و پس از آن پيامدهاى آن طبعاً در انسان به وجود مى آيد.

يا بسيارى از افراد هستند كه جهالتشان در پيامدهاى عملى است كه چنانچه در آيات و روايات نيز وارد شده است، يكى از چيزهايى كه زمينۀ اين تأثيرگذارى را براى مردم به وجود آورده است. همين نكته علم به آثار است. حال؛ چه در بعد مثبت چه در بعد منفى باشد. به

ص: 54

عنوان مثال: اصحاب درصدر اسلام به قدرى جان فشانى مى كردند، حتى در زمان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعضى از افراد حتى جوانان نزد حضرت آمده و مى گفتند: ما گناه كرديم، ما را از خباثت گناهان پاك كن. گناه ما هر حكمى دارد، بفرماييد؛ اجرا شود و ما پاك شويم. به اين دليل كه حضرت آمده و صحبت مى كردند كه فرض كنيد؛ شلاق آخرت چيست؟ آتش آخرت چيست؟ عقاب آخرت چيست؟ فرد معصيت كار وحشت زده مى گفت: اگر در اين دنيا 50 ضربه شلاق بخوريم، از عذاب آخرت در امانيم. مانند اينكه در حال حاضر چه كسى به شما بگويد: اگر الان 50 تومان بدهى، من يك كاغذ به شما مى دهم تا لحظه اى كه از اين جا به بيرون رفتى از شما 2000 تومان نگيرند، شما مى گوييد: خواهش مى كنم اين 50 تومان را بگيريد و آن كاغذ را به من دهيد. چون سود بيشترى در آن وجود دارد و نتيجۀ بيشترى نيز در آن است. يكى از نكاتى كه در مسائل اجتماعى رعايت نمى كنيم، اين است كه پيامدهاى كارهاى منفى در آخرت را براى مردم تحليل نمى كنيم و ديگر آنكه از طرفى نتايج كارهاى مثبت در آخرت را براى مردم بازگو نمى كنيم، چنانچه گاهى در كارهاى برخى طلاب

ص: 55

مشاهده مى شود كه گويا نمى دانند كه طلبه هستند و نزد خدا و ائمه (عليهم السلام) و شهدا و در بين مردم از چه مقامى برخوردار هستند. گمان مى كنند؛ طلبگى نيز به نوبۀ خود كسب و كار است و يا گمان مى كنند؛ دانشجويى هستند كه بايد درس بخوانند، امتحان دهند، مدرك گرفته و پس از آن در جامعه وارد شوند. بعضى از دوستان طلبه كه گاهى اوقات مى آيند به آنان مى گويم شما اگر ده سال هم در حوزه بمانيد و از حوزه چيزى عايد شما نشود، چه از نظر علمى، معنوى، مادى، چه دنيوى به مرتبه اى دست نيابيد. همين كه ده سال از عمرتان در ليست سربازان امام زمان (عليه السلام) باشد كافى است، در صورتى كه اين گونه نيست. در صورتى كه فرد طلبه هنگامى كه در حوزه است علاوه بر اين كه چنين افتخار و مدالى نصيب او شده، بركات بسيارى نيز دارد، ولى بايد مقدارى برنامه ريزى شود و كارهاى مناسب و جمعى و چند بعدى در زندگى داشته باشد. اگر كسى در كنار دروس حوزوى روزى 2 ساعت برنامه ريزى كند، در سال حدود 440 ساعت مى شود، و طى 440 ساعت يك دوره كتاب لمعه را مى تواند بخواند. تاريخ بخواند، تفسير بخواند، اخلاق بخواند، روايت بخواند، و حال

ص: 56

آنكه معمولاً كسى اين گونه نيست. در جمعى از طلاب پرسيدم: كدام يك از شما در طول مدت 9 سال طلبگى حداقل يك دوره كتاب خوانده ايد. يك نفر هم دست خود را بلند نكرد. چرا كه نمى دانند؛ چنين كتابى چه نتيجه اى دارد، زمانى كه سيرۀ ائمه را مى خوانيم، خود سيرۀ ائمه نور است و عمل آنها براى ما الگو بوده و از نظر روحى تقويت و پشتيبانى است. به هر حال اگر ما در پيامدها و دستاوردهاى اعمال خود آگاهى داشته باشيم. بسيار مؤثر خواهد بود و بسيارى از افراد با اين كه مطالعه مى كنند، اما آن محصولى كه بايد از مطالعه ببرند، در ذهن آنان نيست. در اين گونه شرائط نيز نتيجه اى نمى گيرند. اگر فردى آثار چنين ارتباط معنوى و نشست در اين گونه جلسات و شنيدن اين گونه مفاهيم دينى را بداند كه چه مقامى را براى انسان مى آورده، ديگر خسته نمى شود و هيچگاه، احساس ضعف نمى كند. چرا كه در هر لحظه اقيانوسى از بركات الهى براى طلاب لحاظ شده است و چون ما نمى دانيم، به دستاوردهاى اعمال خوب خود و پيامدهاى اعمال خود جهل داريم. چرا كه آن نشاط شوق را در اين گونه مسائل نداريم. به هر حال ابعاد ديگرى نيز در رابطه با جهل وجود

ص: 57

دارد. خواندن كتاب معاد استاد دستغيب در مورد قيامت توصيه مى شود. چرا كه پس از چند روز حالاتى كه براى شما ايجاد مى شود. خواندن آيات معاد را نيز در يك دوره قرائت قرآن توصيه مى شود. پس از آن همۀ آيات معاد را جمع آورى كنيد و نيز مطالعۀ كتاب ميزان الحكمه، بحث قيامت توصيه مى شود. مطالعۀ آيات و روايات موجود در اين كتاب حالت آمادگى را در انسان ايجاد مى كند و در واقع نوعى دغدغه را براى او به وجود مى آورد. به اين دليل كه پس از مدتى مسائل از ذهن ما خارج مى شود، گاهى پس از شركت در برخى جلسات به محض اين كه شخص اهل نَفَسى، حديث و يا آيه اى براى شما مى خواند، تا يك ساعت و يا تا يك هفته و گاهى تا يك ماه شارژ هستيد. كه اين حالت شارژ بودن، براساس همان آگاهى يافتن است. در رابطه با جلساتى چندى پيش يكى از افراد مى گفت: از زمانى كه در اين جلسات شركت نموده ايم، تحليل برخى مسائل براى ما بسيار آسان شده است و مراقبات ما نيز بيشتر شده است و بيش از پيش قبل مراقب گفتار و كردار خود هستيم و چون آيات، روايات، داستان ها و مسائل گوناگونى از اين قبيل را براى آنان مطرح كرده ام. برخى از

ص: 58

افراد هنگامى كه ندانند؛ فلان كردار و يا گفتار آنان گناه است يا نه؟ ممكن است؛ به برخى محروميت ها دچار شوند و يا اينكه در مورد گفتار و كردار خود ندانند؛ گناه است و از روى نادانى دچار آن شوند كه در اين صورت نيز مشكلات ديگرى براى آنان در پى خواهد داشت. ولى گاهى در آگاهى هاى اوليۀ زندگى «خواه در مسائل فردى و خواه در مسائل خانوادگى و يا اجتماعى» جهل مى تواند؛ براى ما به طور عديده مشكل آفرين باشد. حال؛ اگر در رابطه با جهل روايات ميزان الحكمه را بنگريد؛ صرف ديدن زايد و مضرّات جهل چگونه در انسان تأثير مى گذارد.

كبر و غرور

از جمله مسائلى كه در واقع يكى از ريشه ها و زمينه هاى گناهان است عجب و غرور است چرا كه يكى از نتايج غرور اين است كه انسان دنبال رفع مشكلات خود نمى رود. به اين دليل كه عيوب خود را به هيچ وجه قبول ندارد و نمى پذيرد و هيچگاه من فلان عيب را دارم. يكى از خصوصيات فرد مغرور، اين است كه در مسير كمال قرار نمى گيرد. چون هنگامى كه انسان بخواهد؛ تحولى براى

ص: 59

او به وجود آيد، بايد مرحلۀ اول براى او روشن و واضح شود. سپس قبول مى كند كه فلان اشكال را دارد تا در صدد رفع آن باشد. پس از قبول كردن اشكال مرحلۀ دوم را كه تحقيق است را اجراء نمايد. هر چند كه متأسفانه فرد هيچ گاه اين دوره را براى خود نمى گشايد، و به همين دليل خود او يكى از عوامل بدبختى و سقوط خود مى باشد. روايتى در كتاب علل الشرايع ذكر شده است كه از آقا امام صادق (عليه السلام) سؤال مى كنند: يابن رسول الله: چرا با تمام جناياتى كه فرعون مرتكب شد، خدا با او مدارا كرد، امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود: فرعون با تمام احولى كه مى گفت: (أَنا رَبُّكُمُ الأَعلى)(1) و با حضرت موسى (عليه السلام) مبارزه مى كرد. يك برنامۀ هفتگى داشت. او در حالى كه نمى گفت: خدا رحمان و رحيم است، ولى با عده اى از خواص، به عنوان شكار از شهر خارج مى شد و مرزى را نيز مشخص مى كرد و مى گفت: هيچ كس از اين مرز جلوتر نيايد و به آن سوى تپه رفته و لباس هاى سلطنتى خود را از تن در آورده و بر زمين مى نشست. در حال سجده صورت خود را روى

********

(1) - نازعات/ 24

ص: 60

زمين مى گذاشت و مى گفت: خدايا! مى دانم؛ تو خدايى و من نيز دروغ مى گويم. ولى من دنيا را مى خواهم، آخرت را نمى خواهم. بسيار عجيب است. با خدا اين گونه صحبت مى كرد. سپس مى رفت و مى گفت: (أَنَا رَبُّكُمُ الأَعلى) هر چه حضرت موسى (عليه السلام) به او مى گفت: اين راه باطل است ولى او مى گفت: نه! او حتى مى گفت: من مى ترسم كه موسى دين شما را تغيير دهد و شما را منحرف كند و در زندگى فساد ايجاد كند. به سخنان من گوش بسپاريد. با تمام معجزاتى كه از موسى (عليه السلام) مى ديد، غرورش به او اجازه نمى داد كه بگويد: موسى راست مى گويد، مگر لحظات آخر كه گفت: (آمَنتُ بِرَبِّكُم)(1) هر چند كه ديگر فايده نداشت. به هر حال يا در حالت قارون است. قارون يكى از علل سقوط انسان در ابعاد مختلف است كه يك بعد آن غرور است مى گويند: قارون شخصى خوب و متدينى بوده است. حتى از اقوام حضرت موسى (عليه السلام) نيز بوده است و به حضرت موسى نيز علاقه داشته است. در اوايل زندگى پولدار و متمكن بوده و چون حضرت به موسى (عليه السلام) ارادت داشت، ايشان همه فقرا و مستمندان را نزد قارون مى فرستاد. روزى

********

(1) - يس/ 25

ص: 61

قارون نشسته بود، با خود انديشيد و گفت: اين چه كارى است كه من انجام مى دهم؟ من اين همه زحمت مى كشم، پول ها را جمع مى كنيم، گدايانى كه موسى مى فرستد، همۀ پولهايم را مى گيرند. به موسى پيام داد كه ديگر گدايان را نزد من ارجاع مده، در غير اين صورت پولى به آنان نخواهم داد. من علم به دست آوردن مال را دارم و براى خود كسب مال مى كنم، نه براى گدايان! حال؛ تو كه پيغمبر خدا هستى، از براى به دست آوردن مال علمى حاصل كن و گدايان را خود اطعام بده! پس از مدتى حكم زكات و خمس آمد و بر همۀ مردم واجب شد. فرعون و موسى مى داند، قارون نيز از افرادى بود كه بايد خمس و زكات مى داد و تا مدتى نيز داد. ولى پس از مدتى با خود انديشيد و گفت: من براى جمع آورى اموال خود زحمت كشيده ام پس ديگر خمس هم نمى دهم. حضرت موسى (عليه السلام) فرمود: هركس كه خمس ندهد، فلان است و... قارون ديد كه آبرويش مى رود، براى دستيابى به افكار باطل خود نقشه اى كشيد كه به حضرت موسى تهمت فساد بزند. زن فاسدى را دعوت كرد و وعدۀ كلانى به او داد و گفت: به مجلس عمومى بيا اعلام كن كه موسى با من ارتباط نامشروع داشته است. آن زن در مجلس

ص: 62

عمومى شركت كرد و خداوند متعال تحولى در او ايجاد كرد و به جاى اين كه بگويد: موسى به من تجاوز كرده است و يا رابطۀ نامشروع داشته، اعلام كرد كه قارون به من گفته كه اين سخنان را به شما بگويم. گاهى عجب و غرور انسان را به مسيرهايى مى كشاند كه از همه چيز باز مى ماند.

كمال

يكى از چيزهايى كه انسان به توسط غرور از آن باز مى ماند، كمال است و اگر ما اين گونه مسائل را در ذهن خود نداشته باشيم و واقعاً در مورد آن كارى نكنيم، پس از مدتى عنوان غرور هم مطرح نمى شود. چه بسا صفت رذيله اى در انسان وجود داشته باشد كه براى او لذت بخش شود و به يك صفت حسنه حتى آن را تبديل مى كنيم. گاهى انسان از خطاها و گناهان صغيره شروع مى كند، ولى به حدى مى رسد كه خود او مروج و مبلّغ مى شود و حتى به گناه كبيره ديگران مى شود. تا آنجا كه خود او يك مرتبه گناه را ديده است. انسان زمانى خود او گناه مى كند و زمانى كسى را به گناه دعوت مى كند. و زمانى كسى را تبليغ به گناه مى كند و در زمانى با

ص: 63

تهديد او را به گناه مجبور مى كند، مراتب هر كدام از اين موارد بالاتر از ديگرايست.

اگر انسان خود را از آن مراحل اوليه محافظت و مراقبت نكند، به حدى مى رسد كه افراد ديگر را مجبور مى كند كه فلان گناه را انجام دهند و يا تهديد مى كند كه اين گناه را انجام دهيد. اين غرور هم يكى از صفات بد است كه انشاءالله اگر در بحث هاى مصداقى وارد شويم، بحث هاى بسيار مفيدى است كه من خدمت عزيزان توصيه مى كنم تا آن بحث هاى تفسيرى شروع نشده، مطالعه چنين موضوعاتى در كتابهاى اخلاقى همچون معراج السعاده جامع السعاده و موضوعاتى همچون اخلاق و يا گناهان كبيره توصيه مى شود.

ص: 64

ابزار گناهان

(ظرفيت شناسى، ظرفيت يابى، ظرفيت دارى، ظرفيت سازى)

از جمله مسائلى كه از اهميت وافرى برخوردار است؛ ظرفيت سازى و ظرفيت دارى است. بسيارى از افراد ظرفيت خود را نشناخته و نمى دانند؛ به چه مقدارى ظرفيت دارند، در همين حال بالاتر از ظرفيت خود مسائلى را فوق ظرفيت برخود تحميل مى كنند. در نتيجه موجب وازدگى و تنفر مى شود. خواه در مسائل اخلاقى و يا علمى، و يا مادى باشد، تفاوتى ندارد. همانگونه كه بدن انسان بر اساس سيستم خاصى كه در درون او وجود دارد (مانند اينكه هنگامى كه به مقدار لازم غذا مصرف مى كند، ديگر ميل و رغبتى به خوردن غذا ندارد). مى تواند؛ به گونه اى ظرفيت سازى كند كه پس از مدتى بتواند؛ مقدار بيشترى آن هم با ميل، غذا بخورد.

ص: 65

زمانى كه اسراى ايرانى خاطره آزادگان را از عراق آزاد كرده بودند، پدر و مادران كه مى ديدند، فرزندانشان بسيار ضعيف و ناتوان و رنگ پريده شده اند، با اصرار به آنان غذاهاى مقوى مى خوراندند و گمان مى كردند؛ هر چه آنان غذاى بيشترى بخورند، زودتر سر و حال مى شوند. پس از مدتى هلال احمر اطلاعيه اى صادر نمود. مبنى بر اين كه چنين افرادى به دليل اسرت معده آنان كوچك شده است. تا آنجا كه برخى از آنان بر اثر كوچكى معده بيمار شده بودند. و در بيمارستان تحت درمان بودند و حتى برخى از آنان در معرض فوت قرار گرفته بودند. به اين دليل كه در طى مدتى كه در اسارت بودند، معدۀ آنان جمع و كوچك شده است و چون در طى اسارت روزانه يكى دو قاشق غذا به آنان مى دادند، معده ى آنان جمع شده بود و پدر و مادر پس از آزادى فرزند گمان مى كردند كه همان فرزند سابق است. چنين احوالى موجبات بيمارى را فراهم آورده بود. حتى آن گروه اولى كه به خدمت مقام معظم رهبرى رفته بودند، در همان مرحله گويا بسيارى از همۀ آنان در بيمارستان بسترى شده بودند. به اين دليل كه ظرفيت قبلى را از دست داده بودند در مسائل معنوى نيز همين گونه است و يا در مثالى

ص: 66

ديگر؛ فردى پپش از اين كه وارد حوزه شود در فضاى زندگى خود و در بين اقوام از وضعيت روحى خوبى برخوردار بوده است. ولى اكنون كه وارد حوزه علميه شده و دوست و رفيق و هم مباحثه اى و هم درسى و هم مدرسه اى خود را و مسائل معنوى، و عبادت اهل قرآن و اهل نماز شب مى بيند، با خود مى گويد: من آدم بسيار بدى هستم و دائماً خود را سرزنش مى كند. و تصميم مى گيرد كه مانند آنان شود. در نتيجه شرح احوال علما را در برخى كتب مى خواند و افراط نموده و در نهايت دچار وازدگى مى شود.

يك خاطره، چندى پيش، يكى از طلاب به بنده مى گفت: ماندن من در حوزه فايده اى ندارد. چرا كه فردى بدبخت و بيچاره هستم. از آنجا مانده و از اين جا رانده شده ام. به او گفتم: مگر چه شده است؟ گفت: مدت 5 سال است كه به حوزه آمده ام، ولى نتوانسته ام؛ امام زمان (عجّ الله فرجه الشريف) را ببينيم. چگونه سيدبن طاووس (رض) توانست؛ حضرت را زيارت كند، ولى من يك دفعه هم نتوانسته ام؛ حضرت را ببينيم. حال چنين فردى در چنين شرائطى گمان مى كند كه از نظر ظرفيتى همانند سيد بن طاووس (رض) شده است. و لياقت زيارت حضرت را دارد. حال؛ در اينكه چرا

ص: 67

حضرت را نمى بيند فكر مى كند؛ از آن طرف اشكال است (نعوذاً بالله) و حال آنكه نمى داند؛ كه خود او ظرفيت ندارد. هر چند كه بسيارى از افراد بوده اند كه افراد شايسته بوده اند، ولى حضرت را زيارت نكرده اند. چرا كه چنين طرز فكرى صحيح نيست.

يكى از روحانيون كه سيد نيز بود، مى گفت: با اجازه شما من امام زمان هم شدم. گفتم: چگونه؟ گفت: شبى در كنار خيابان چهارمردان ايستاده بودم. ماشين آمد و كنار من ايستاده و راننده آن گفت: مقصد شما كجاست؟ گفتم: فلان جا و من را سوار كرد، ساعت 12 شب بود پس از طى مسيرى هنگامى كه به مقصد رسيدم، به او گفتم و تاكسى را مقدارى جلوتر رفت و من نيز پياده شدم غافل از اينكه كنار خيابان چاهى براى گازرسانى حفر كرده بودند. به محض اينكه پاى خود را بيرون گذاشتم، به درون چاه افتادم. هر چه فرياد زدم كسى صداى مرا نشنيد به راننده ماشين نيز مقدارى صبر كرد و زمانى كه ديد؛ از من خبرى نشد، حركت كرد و رفت و من نيز هر چه سروصدا كردم، هيچ كسى صداى مرا نشنيد. به هر زحمتى كه شده از چاه بيرون آمدم چند روزى از اين داستان گذشته بود و جراحت هاى بدن من نيز

ص: 68

ترميم شده بود. روزى در كنار خيابان نزديك حرم ايستاده بودم، ديدم؛ تاكسى آمد و شخصى از ماشين با عجله پياده شد و مرا در آغوش گرفته و بوسيد. از من پرسيد: آقا امام زمان! شما آن شب يك دفعه غيب شديد كجا رفتيد؟ گفتم؛ منظورت چيست؟ كجا؟ گفت: چند شب قبل شما را در ابتداى خيابان چهارمردان سوار كردم و... گفتم: بيچاره، من در آن شب به چاه افتادم.

برخى از افراد نيز ظرفيت هايى در حد خاصى دارند آنگونه كه گمان مى كنند، اگر شخصى يك دفعه غيب شد، حتماً امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشريف) بوده است و در واقع محدودۀ شناخت آنان نسبت به حضرت و نسبت به مسائل معنوى بسيار كوتاه و كوچك است. و حال آنكه شخصى كه در قبال ظرفيت كوچكى كه دارد آن توقع بالائى نيز دارد. در حالى كه هنوز چشم و گوش و فكر او آن همه آلودگى دارد، مى خواهد؛ در عرض 4، 5 سال حضرت را ببينيد. و يا اينكه به مانند علامه حلى (ره)، علامه مجلسى (ره) منزلشان بيايد چون او ظرفيت خود را نشاخته است. انسانى كه مى خواهد؛ امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را ببيند و يا فردى كه مى خواهد؛ در عبادت، احساس لذت كرده و يا در نماز

ص: 69

شب گريه كند، و يا مى خواهد؛ خود براى نماز شب بيدار شود و يا مى خواهد از نماز جماعت لذت ببرد و به طور كلى از مسائل معنوى بهره ببرد، بايد در ابتدا ظرفيت سازى كند و به عبارتى ابتداظرفيت شناسى كرده و سپس ظرفيت سازى و ظرفيت دارى كند.

براساس آيات قرآن استعدادهاى گوناگونى در نهان انسان نهفته است كه با فعاليت انسان آن استعدادها شكوفا مى گردد. و هنگامى كه استعدادها شكوفا شد، آن ظرفيت خود را نشان مى دهد. در بسيارى از موارد، برخى افراد به اين دليل كه ظرفيت شناسى و ظرفيت يابى نكرده اند، دچار مشكلات عديده اى شده اند. مشكلاتى از قبيل افسردگى يا وازدگى و يا افراط با تفريط و يا وازدگى همراه با يأس و نااميدى و از اين قبيل مسائل كه هر يك اشتباه است. ريشه افسردگى بسيارى از افراد اين است كه در مسائل اخلاقى مسيرى را براى خود انتخاب مى كنند كه آن مسير در ظرفيت و شرايط آنها نيست. چنانچه حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد: (انَّ هذَا الْقُلُوبِ) قلب به معناى همان قلبى كه ابعاد معنوى انسان را تقويت مى كند، نيست. بلكه اين قلب داراى ظرف هاى مختلف است. و در ادامه مى فرمايند: (و

ص: 70

خَيْرُها اوْعاها) بهترين قلب، قلبى است كه؛ داراى ظرفيت بيشترى باشد. و در صورتى كه ظرفيت شناسى لازم را داشته باشيم و در ظرفيت خود كار كنيم، مى توانيم؛ اين درجات را مناسب پيدا كنيم و ادامه دهيم.

ممكن است؛ برخى از افراد باشند كه در بعضى از مقاطع حركاتشان به گونه اى است كه نمى توانند؛ ادامه دهند و يا هيچ گاه نمى توانند؛ به آن برسند؟ به اين دليل كه نتوانسته اند؛ شرايط لازم را در خود ايجاد كنند، تا بتوانند؛ عمل درست و مناسب را با شرايط خود انجام دهند. وجودى و توان فردى در مسائل عقلى بسيار بالا باشد. بدين معنا كه در علوم حفيظى بسيار قوى است، اما در تعليقات اينگونه نيست. در چنين شرائطى نبايد بگويد: اگر من در اين بعد ضعف دارم، پس مشكل دارم. چرا كه او استعداد آن را دارد و بايد اين استعداد را بارور و شكوفا كند. هر چند كه برخى افراد نتوانسته اند؛ توان خود را ارزيابى كنند و به همين دليل به هر سمت و سوئى سوق داده خواهند شد و درنهايت به نتيجه اى نخواهند رسيد.. به عنوان مثال؛ اشخاصى كه دچار سرماخوردگى مى شوند، هنگامى كه به پزشك مراجعه مى كنند، براى هر يك از آنها داروى خاصى

ص: 71

تجويز مى شود. با توجه به اينكه بيمارى همه آنها به يك گونه است يكى است ولى ميزان عفونت را پزشك ارزيابى مى كند و براساس مقدار عفونت و مكان عفونت دارو مى دهد. ما نيز براساس ظرفيت وجودى خود بايد دنبال كمال پرورى رفته و در پى رشد و سعادت باشيم. اگر ظرفيت خود را نشناسيم و در پى بعضى از فعاليت ها برويم، قطعاً به نتيجه اى نخواهيم رسيد و در نهايت، دچار افسردگى و وازدگى خواهيم شد و بعضى مواقع نيز دچار تنفر مى شويم. چنانچه برخى افراد به دليل وجود چنين فشارهاى نسنجيده در مسائل معنوى و مسائل اخلاقى به نوعى حالت تنفر رسيده اند. چرا كه در ابتدا مانند فردى است كه بدون تجربه وزنه 500 كيلو برداشته و ديسك كمر مى گيرد. و تا آخر عمر نمى تواند؛ حتى ده كيلو را نيز بردارد. فردى كه اكنون وزنۀ 50 كيلوئى را برمى دارد و هيچ مشكلى براى او رخ نمى دهد، مى تواند؛ در دراز مدت وزنه 100 كيلويى را برداشته و در واقع ظرفيت سازى نمايد. خداوند متعال در وجود انسان پتانسيل هايى در ابعاد مختلف قرار داده است كه اين پتانسيل قابل رشد و پويايى بوده و مى تواند؛ به فعليت برسد، در مسائل اخلاقى نيز همين گونه است. اگر انسان

ص: 72

بخواهد؛ رشد اخلاقى لازم را پيدا كند، بايد در پى شكوفايى استعدادهاى خود باشد. تا بدين وسيله استعداد خود را در مسائل اخلاقى بارور نمايد.

كمال

پيامبر اسلام (صلوات الله عليه) (الايمان عقد بالقلب و نطق بالّسان و عمل بالاركان) در صورتى كه انسان در جستجوى كمال باشد، بايد سه مرحله را طى نمايد: كه مرحلۀ اول عقد به قلب است. بدين معنا كه در ابتدا پذيرش نموده و سپس بر زبان جارى كرده و در نهايت به آن عمل نمايد. حال؛ اگر كسى در ابتدا عمل نموده، سپس بر زبان و قلب جارى نمايد، در چنين شرائطى هيچ گونه پيشرفتى نخواهد داشت. چنانچه مى گويند: در مسائل معنوى هيچ فعلى از اعضاء انسان صادر نمى شود، مگر اين كه اول فكر مى كند و سپس عقل به او دستور مى دهد. بنابراين؛ در ابتدا بايد پالايش فكرى نموده و به عبارتى فكر خود را گسترش و بسط دهيم. پس از آنكه فكر را گسترش داديم، مرحلۀ بعدى به زبان رسيده و سپس به عمل پايان مى پذيرد. خداوند متعال مى فرمايد: (يا ايُّهَا

ص: 73

الَّذينَ آمَنوُا، آمِنوُا)(1) مفسرين مى گويند: آمنوى اول همان آمنوى درونى و قلبى است. در ابتدا يك مرحله رشد كنيد و سپس عمل كنيد. بنابراين؛ تا زمانى كه عادت نكنيم؛ فكر خود را بلند موثق و قوى قرار دهيم، نمى توانيم به مراتب بالائى از عمل دست يابيم. لذا خداوند مى فرمايد: (الا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقُلُوبِ)(2) تا زمانى كه قلب به وسيلۀ ذكر خدا مطمئن و قوى نشود، اطمينان در جوارح و جوانح او تبلور نمى كند. به هر حال امور مذكر از مسائلى است كه در امور اخلاقى بسيار مد نظر است و علماى اخلاق نيز روى آن تأكيد بسيارى كرده اند. چنانچه راوى از امام معصوم (عليه السلام) سؤال مى كند و ايشان به هر فردى به گونه اى جداگانه پاسخ مى دهند. و يا در رواياتى كه در اين گونه به حساب معارف اهل بيت (عليهم السلام) ديده مى شود، براى هر چيزى يك نوع تفسير كرده اند كه زمانى كه مورد بررسى قرار مى گيرد و ذيل حديث و يا شأن نزول يا شأن بيان آن حديث را انسان نگاه مى كند، مى بينيد؛ حضرت به تناسب اين فرد، اين گونه فرموده اند. و به تناسب فرد ديگر آن گونه فرموده اند:

********

(1) - نساء/ 136

(2) - رعد/ 28

ص: 74

يعنى: ظرفيت و توان و قدرت هر فردى را به گونه اى تشخيص داده اند چنانچه در فقه اين گونه است كه مى گويند: زمانى كه غسل كردى، مى توانى؛ با غسل نماز بخوانى. يعنى؛ به معناى اين كه حدث اكبر از او صادر نشده باشد؛ نماز بخواند و اگر نتوانست؛ حدث اكبر را با غسل برطرف كند، تيمم نمايد و اگر نتوانست؛ وضو بگيرد، تيمم نمايد و اگر نتوانستى ايستاده نماز بخواند، بنشيند و اگر نتواسته، نشسته بخواند، و يا دراز بكشد. و نماز خود را بجا آورد. اين گونه موارد يعنى: مراتب و سير توان افراد را خداوند متعال در افعال انسان در نظر گرفته است. (لا يُكَلِّفُ اللهُ نُفْساًاِلاّ وُسْعَها)(1) وسعت و قدرت توان را بايد مدنظر داشته باشد. همانگونه كه خداوند متعال نيز براساس توان و قدرت از انسان تقاضا كرده و خواسته اى را امر كرده است. حال؛ اگر انسان فوق ظرفيت خود كار كند، نزد خدا اجرى نخواهد داشت. و مقامى پيدا نخواهد كرد. مانند كسى كه وظيفه اوست كه روزه نگيرد. حال اگر روزه بگيرد، روزه او باطل است و حتى كفاره نيز بايد بپردازد. علاوه بر اينكه قضاى آن را نيز

********

(1) - بقره/ 286

ص: 75

بايدبجا آورد و هيچ گونه نتيجه اى در بر نخواهد داشت.

در مسائل اخلاقى نيز ابتدا بايد زمينه هاى لازم را در خود به وجود آوريم. سپس به مرحلۀ تعقّل و پس از آن به مرحلۀ گفتار واجرا برسانيم.

فردى كه در گذشته مراقب چشم خود نبوده و آزادانه به هر سويى كه مى خواسته نگاه مى كرده و مراقب گوش خود نبوده و هيچ گونه توجهى نداشته و يا مراقب زبان خود نبوده و خطاهايى در اين زمينه از او صادر مى شده است. حال كه مى خواهد؛ براى اينگونه حالات خود مراقبت ايجاد كند، آيا مى تواند؛ صحبت نكند و يا مى تواند؛ در گوشه اتاق نشسته و هيچ گاه بيرون نرود و يا مى تواند؛ هيچ چيزى نشنود؟ اينگونه رفتارها هرگز درست نيست. بايد مرحله به مرحله، مرتبه به مرتبه، كارهاى بد خود را كنار بگذارد. به عنوان مثال؛ تصميم بگيرد؛ روزانه طى دو ساعت فلان گناه را انجام ندهد و تا يك هفته به همين صورت ادامه دهد. به گونه اى كه براى او عادى و قابل تحمل باشد و هر هفته يك ساعت به ساعات روزانه اضافه نمايد. تا آنجا كه پس از مدتى حتى طى 24 ساعت نيز آن گناه را مرتكب نشود.

ص: 76

بنابراين؛ ترك معاصى در آن واحد هميشگى نخواهد بود و بايد به مرور زمان صورت پذيرد. و حال آنكه افرادى بوده اند كه در آن واحد تصميم مى گيرند، خودسازى كنند. و حال آنكه ممكن است؛ فردى ظرفيت بالاترى داشته و فرد ديگرى از انظرافيت پايين ترى برخورددار باشد غافل از اينكه برخى به اين نكته توجهى ندارند ظرفيت ها متنوع بوده و ممكن است؛ ظرفيت شخصى از ديگرى بالاتر باشد و نيز به عكس. در صورتى كه آنان به طور يكسان به يكديگر مى نگرند و تصميم مى گيرند؛ خودسازى يا مراقبت و از اين قبيل مسائل داشته باشند. و در واقع ميزان ظرفيت خود را نسبت به ديگرى نسنجيده اند. خداوند متعال در آيه شريفه اى مى فرمايد:

(بَلِ الْانْسانَ عَلى نَفْسِهِ بَصيَره وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَه)(1) هر انسانى بر نفس خود آگاه است. اگر چه در يك حالت بخواهد؛ عذر خواهى كند. ولى خود انسان مى داند؛ در چه جائى مى تواند؛ كارايى داشته باشد و در چه جائى نيز به عكس آن خواهد بود. و اين نكته بسيار مهمى است.

انسان در مسير زندگى در ابتدا توان و قدرت خود را در ابعاد مختلف مورد سنجش قرار دهد. و

********

(1) - قيامت/ 14

ص: 77

پس از آن ظرفيت سازى نموده. بدين معنى كه مواردى را براى خود ايجاد كرده و بينديشد راه مقاومت در سختى ها و مشكلات چيست؟ و چگونه در برابر اقشار گوناگون مردم مقاومت نمايد.

گاهى بعضى از دوستان طلبه و حزب الهى از اتفاقات فعلى مقدارى نگران اند حزب الهى ها، طلبه ها، بسيجى ها، متدينين، ولايتى ها از اعتماد به نفسى را كه بايد داشته باشند، به خورددار نيستند. و گمان مى كنند؛ دنيا خراب شده و اسلام از بين رفت و اهل بيت (عليهم السلام) نيز ديگر هيچ بوده و كار به جائى نبرده اند. ولى اگر فرد بفهمد كه شرايط به گونه ايست كه همين است. از اين شرايط بدترهم سال 60، 61 بود منافقين در سال 60، 61 در اوائل انقلاب هر روز كه از خواب بيدار مى شديم. مى ديديم؛ اتفاقاتى از قبيل انفجار و يا ترور و يا آزار و اذيتى كه به حزب الهى ها روا مى داشتند. در همان زمان هم عده اى بودند كه در اين مواردايستادگى و مقاومت كردند و پس از مدتى مخفى شدند. پس از آن به گونه اى فضا و ظرفيتى در جامعه پيدا شد و همان افرادى كه مخفى شده بودند، ظاهر شده و داد و فرياد كردند هر چند كه نتوانستند كارى از پيش برند البته اين احوال نيز مقطعى است.

ص: 78

گاهى برخى از افراد به شهرستان رفته و يا به سفر مى روند. سپس احساس مى كنند، در آن شرايط برخى گناهان براى آنان رخ مى دهد و زمانى كه باز مى گردند. بسيار ناراحت هستند. در حالى كه بايد شرايط به گونه اى باشد كه پس از بازگشت نشاط بيشترى پيدا كنند. اقوام، برادر، پدر، مادر، خواهر خود را ديدند به آنها مى گويد: بايد شما بدانيد، فكر نكنيد؛ تا در قم هستيد، گناه نمى كنيد، شخص بسيار خوبى هستيد. شما بايد به مرحله اى برسيد كه قم و غير قم براى شما يكسان باشد. به گونه اى كه در آنجا نيز بتوانيد؛ خود را حفظ كنيد. اگر هنوز آن ظرفيت لازم مبارزه با بعضى از گناهان و مفاسد را پيدا نكرده ايد، در قم كه هستيد، آسيبى به شما نمى رسد. در اين جا مقاومت كنيد تا بتوانيد؛ در آن جا با آن گونه مسائل مبارزه و مقاومت داشته باشيد. يا گاهى اوقات ديده مى شود كه برخى افراد شكايت مى كنند كه ما بعضى از روزها حال خوبى داريم و خيلى به كارهاى معنوى علاقه داريم و حال آنكه در بعضى از روزها اينگونه نيستيم. بلافاصله من به آنها مى گويم؛ با خود بينديشيد كه پيش از آن زمانى كه حالى نداشتيد، چه كرده ايد؟ چه شنيده و يا گفته ايد و يا چه

ص: 79

خورده ايد؟ چرا كه گاهى بعضى از ديدنى، شنيدنى ها، گفتنى ها و خوردنى ها ممكن است؛ زحمت چندين ساله انسان را از بين ببرد. براى واضح شدن مطلب داستانى را در اينجا مى آوريم. در كتاب ارشاد القلوب آمده است. جوانى بسيار متدين و معنوى بود. كه از نظر روحى به مقاماتى دست يافته بود به عنوان مثال مثلاً چشم برزخى پيدا كرده بود و افراد را آنگونه كه هستند، مى ديد. پدرى داشت كه او نيز متدين بود. اما مراتبى از اين قبيل را طى نكرده بود. گاهى پدر به فرزند خود اصرار مى كرد كه با هم به نماز جماعت بروند. جوان به پدر خود گفت: نه! من در خانه نماز خود را مى خوانم. تا اينكه روزى پدر به او گفت: اگر در مسجد نماز نخوانى، بايد غذا نخورى! تا اينكه جوان از دستور پدر اطاعت نموده و با پدر خود به مسجد رفت و نماز خود را در آنجا به جماعت بجا آورد. پدر گفت: چه خوب شد كه با اين همه افراد نورانى نماز جماعت خواندى! پسر جوان گفت: پدرجان! من كه در مسجد يك نفر آدم هم نديدم و هر چه مى ديدم؛ گرگ و شير و ببر و اسب و پلنگ و غيره بود. پدر تعجب كردۀ فرداى آن روز به امام جماعت مسجد گفت: فرزندم مطالب عجيبى مى گويد. سپس امام جماعت از او

ص: 80

پرسيده بود كه چه مى گويد؟ او نيز اقوام پسر خود را به امام جماعت گفته بود كه او در مسجد همه مردم را حيوان مى بيند و كسى رايه شكل آدم نمى بيند. امام جماعت كه متوجه شد؛ با چنين شرائطى آبروى او خواهد رفت، گفت: خوشا به احوال شما بايد قدر فرزند خود را بدانيد و از او دعوت كرد كه امشب با فرزند خود جهت صرف شام به منزل ما بيايند. هنگامى كه به خانه رفت، غذاى غصبى، نجس و فاسد را براى جوان آماده كرد و هنگامى كه آنان آمدند غذا را نزد آنها آورده و او نيز از آن غذا استفاده كرد.. فرداى آن روز هنگامى كه جوان به مسجد رفت و امام جماعت را ديد، با خود گفت: حاج آقاى نورانى و معنوى است سپس جوان خدمت استاد خود رسيده و عرض كرد: حالات معنوى ام، تمام شد. چند سال است كه زحمت كشيده ام و به آن مقام رسيدم و حال آنكه در يك شب از بين رفت.

با توجه به اينكه گاهى حالات انسان قابل افزايش است، قابل سقوط نيز هست. اگر انسان سقوط نيز مى كند، بايد بداند كه مى تواند؛ آن را به حالت اوليه بازگرداند. هر چند كه بايد زحمات آن متحمل گردد. طلاب فعلى توجّه آنچنانى به خوردن ها و ديدن ها و..... ندارد. در

ص: 81

حاليكه طلاب قديم احتياط بسيارى مى كردند، به عنوان مثال؛ گاهى در خيابان شخصى به هر عنوانى شكلات مى دهد و انسان تشكر مى كند و بدون توجه آن را مى خورد. و حال آنكه اشخاصى كه اهل دل هستند، مواظب اند. چرا كه براى آنان معلوم نيست كه اين شكلات چه باشد. يكى از دوستان نقل مى كرد و مى گفت: چندى پيش در مراسم دفن يكى از شهداى گمنام در شميران تهران فردى آمده بود و يك ظرف خرما به ديگران تعارف مى كرد و خرما هم هسته نداشت. ناگهان فردى از ميان جمع فرياد زد: اين خرماها نخوريد پرسيديم مگر چه شده است؟ گفتند: در اين خرما موادى افزوده اند كه ايدز زاست.

يكى از آقايان خبرى درحرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) نقل مى كرد و مى گفت: پيرزنى چند عدد النگو در دست خود انداخته بود. دزد زنى آمده و يك عدد سانديسى به او داده و حال آنكه در سانديس مواد بيهوش كننده بوده است. پيرزن سانديس را خورده و بيهوش شده بود. دزد نيز النگوهاى او را درآورده و فرار كرده بود. پس از گذشت ساعتى مردم كه گمان مى كردند؛ او خواب است هنگامى كه خادمين آمدند و فهميدند كه بيهوش است، وى را سريعا نزد پزشك ارجاع

ص: 82

دادند. پير زن پس از معاينه پزشك و انجام درمان پيرزن به هوش آمد و گفت: من پيش از ظهر آمده بودم. دعا مى خواندم. فردى آمده و به من يك عدد سانديس داد. من خوردم و بيهوش شدم و از اين قبيل موارد اين است كه يكى از مسولين بهداشت به مركز مشاوره آمده بود و مى گفت: پس از تحقيقات به عمل آمده متوجه شديم كه بعضى از آبميوه فروشى هاى اطراف حرم موادى در آبليموها مى ريزند كه محرك زا است، و يا بسيارى از افرادى كه كيست مى گيرند، مى گويند: از جگر است. در نظر بهداشت جسم اينگونه است. نظر بهداشت روح نيز همين گونه است. اگر انسان بخواهد؛ مراقب باشد، از مسائل روحى نيز بايد حسّاس باشد، هر فردى هر چه گفت، او نيز بگويد هر فردى هر چه داد، او نيز بخواند، هر فردى هر چه گفت او نيز بشنود. هر كس هر چه آورد او نيز ببينيد. بنابراين؛ فردى كه در مسائل معنوى فعاليت دارد، مراقبت نيز مى كند

ظرفيت سازى و توليد ظرفيت

ظرفيت ها و پتانسيل هايى در انسان وجود دارد بايد بداند كه با استفاده از آنها در چه شرايطى و به چه مسيرى مى تواند؛ خود را حركت و

ص: 83

رشد دهد. در صورتى كه اين گونه مسائل را در بحث ظرفيت داشته باشيم، بسيارى از آسيب هاى مسائل اخلاقى را نخواهيم داشت. نكتۀ بعدى توليد ظرفيت است. يعنى ظرفيت هايى كه در درون داريم را شكوفا مى كنيم. در غير اين صورت به نوعى ظرفيتى را توليد مى كنيم. يعنى عوامل توليد آن را خود از راه مهارت با اساتيد، از راه مطالعه كتاب هاى اخلاقى، از راه مطالعه روايات و از راه هاى مختلف به دست مى آوريم. در هر بعدى كه بخواهيم؛ ظرفيت شناسى كنيم، بايد توجه داشته باشيم كه اگربر اساس توان و ظرفيت خود كار كنيم، كار، ادامه دارد، نشاط دارد، فعاليت با علاقه و اشتياق است اگر اين گونه نباشد، چند روزى كار را انجام مى دهيم و سپس رها مى كنيم. مانند فردى كه براى اولين بار در بازى فوتبال شركت مى كند. و رباط پا و ماهيچه پايش گرفته و استخوانش درد مى گيرد و سه روز مى خوابد و در نهايت مجبور مى شود كه به پزشك مراجعه كند. ولى اگر ورزش او تحت نظر مربى باشد هنگامى كه مى خواهد؛ مدت يك ساعت فوتبال بازى كند، آموزش دهد كه بايد ده دقيقه قبل از انجام ورزش نرمش كند و نيز اينكه وقتى فوتبال تمام شد، سريع رها نكند و مقدارى نرمش انجام بدهد

ص: 84

تا حالت تعادل پيدا شود، لباس ها را سريع نپوشد و لحظه اى كه عرق كرده است، صبر كند تا خشك شود. يا حتى ديده ايد؛ بعضى از افراد كه در بازى فوتبال و يا در ميدان هستند، نمى ايستند. و در حال نرمش هستند تا ماهيچه هاى آنان نگيرد و به محض اينكه افراط كنند، به ماهيچه و رباط و استخوان پايشان لطمه واردى شود. در مسائل روحى نيز همين گونه است. اگر انسان يك مرتبه مسير بلندى را براى خود در نظر گيرد، طبعاً با شكست مواجه مى شود. بايد مسير را اگر هم بلند است، آهسته آهسته و متناسب با توان خود طى نمايد. در توان شناسى و ظرفيت شناسى ممكن است؛ خود ميزان آن را بفهميم و گاهى كه با مشكل برخورد كرديم، از فردى كه اهل فن است، راهنمائى بخواهيم. و مراحل آن را از ايشان جويا شويم. مرحله سوم چيست؟ براى تثبيت آن بايد چه كارى انجام دهيم. از افراد حاذق، كاردان و كارشناس بپرسيم. به هر حال در روش هايى كه معمولاً افراد دارند تا گاهى اوقات ديده مى شود كه برخى جوانان به حدّى بلند پرواز هستند كه به حركات برخى بزرگان نيز اعتراض مى كنند. در صورتى كه امير المؤمنين على (عليه السلام) مى فرمايد: (قَليلٌ مَدُومٌ عَلَيْه خَيْرٌ

ص: 85

مَنْ كَثيرٌ مَلُولٌ) آهسته و پيوسته و آرام حركت كردن، بهتر از حركت تند و با شتاب و خسته كننده است. به عنوان مثال؛ يكى از پيام هائى كه در رانندگى به افراد خسته داده مى شود، اين است كه: دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است. اگر انسان آرام آرام به پيش رود، به نتيجه مى رسد البته منظور از آرام آرام به معنايى توقف نيست. بلكه انسان بايد حركت داشته باشد، و زمينه هايش را درست كند. در چنين شرائطى قطعاً در توليد ظرفيت مؤثر خواهد بود. هر چند كه بعضى از اساتيد و نويسندگان و علما مى فرمايند: توليد ظرفيت به هيچ وجه محقق نبوده و قابل تصور نيست. شكوفايى ظرفيت مطرح است. چنانچه در برخى از روايات نيز آمده است كه انسان مى تواند؛ توليد ظرفيت كند و در خود توليد قدرت و توان نمايد اين گونه كه از عوامل غير استفاده نمايد. به عنوان مثال؛ يكى از راه هاى توليد ظرفيت آگاهى به ابعاد شخصيتى خويش است. به عنوان مثال؛ فردى مقدارى علم بيولوژى، فيزيولوژى، زيست شناسى بداند، كاملاً براى او واضح است؛ كسى كه مقدارى اطلاعات در مورد ورزش داشته باشد، مى تواند؛ استعدادهاى فيزيكى و در كنار آن استعدادهاى روحى و روانى

ص: 86

خود را نيز افزايش دهد. و يا اگر فردى مقدارى مطالعات در تاريخ بزرگان و علما داشته باشد، متوجه مى شود كه بسيارى از آنان حتى علوم اوليه را هم نداشته اند و در بسيارى از مسائل جهل داشته اند. حال چگونه مى شود؛ چنين تحولى در آنان آنهم در آن واحد به وجود مى آيد.. و اين فقط به اين دليل است كه آنان در حالات بزرگان كار مى كنند البته به اين معنا نيست كه انسان شرح احوال فرد عالمى را بخواند و بخواهد؛ مانند او عمل كند. چرا كه اين كار كاملاً اشتباه است. بلكه بايد شرح حال علماى مختلف را در يك موضوع بخواند و بعد ببيند؛ تا چه اندازه اى مى تواند؛ عمل كند. حال اگر انسان خود را با فردى مقايسه كند كه از نظر سنى، علمى، در موقعيت هاى مختلف با او يكى است، خوب است با او پيش برود. و به عنوان مثال؛ فردى است كه 20 ساله است. همه نوع مسائل جوانى در او وجود دارد و عالمى كه او در نظر گرفته است، فردى 50 ساله است. در چنين شرائطى آن فرد عالم از نظر استعدادها و زمينه ها بسيار بالاتر از او است. همانگونه كه او نيز در برخى زمينه ها از آن عالم قوى تر است. بنابراين نبايد انسان خود را از نظر علمى، جسمى يا تجربى يا عقلى و... ضعيف

ص: 87

بپندارد و نيز نبايد خود را از نظر احساسى و... با فردى كه به عكس عالم و با تجربه است و تعقل او بالا بوده و احساسات او كم است. بسنجد زمانى كه سن انسان بالا مى رود، احساسات او افت مى كند و تعقلياتش بالا مى رود. در چنين شرائطى اگر بخواهد؛ خود را با او مقايسه كند، قطعاً به موفقيت نمى رسد. به هر حال يكى از راه هاى توليد ظرفيت براى انسان در هر جايى كه مى خواهد؛ وارد شود آگاهى هاى مختلف است. به عنوان مثال؛ اگر شخصى در مى خواهد مسائل معنوى وارد شود، بايد بداند؛ چه نوع توانائى معنوى در او وجود دارد. يكى از مسائلى كه حائز اهميت فراوانى است فرمايش خداوند متعال به طور عام است كه فرموده است: (لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ)(1) و يا در جاى ديگر (لَقَدْ خَلَقْنا الاِنْسانَ فى احْسَنِ تَقْويمٍ)(2) قرآن تمام امكانات لازم را براى كمال بشر نه فقط براى مؤمنين بلكه در اختيار هر انسانى قرار داده است. چنانچه در آيه شريفه مى فرمايد: (بنى آدم) و پس از آن اشاره به انسان مى نمايد. بنابراين؛ همۀ امكانات براى كمال انسان گذاشته شده است. اول اين كه

********

(1) - اسراء/ 70

(2) - تين/ 4

ص: 88

انسان قبول نمايد كه خداوند متعال اين گونه خواسته است. بنابراين؛ انسان نبايد با خود بگويد: چون من در خانواده اى بودم و يا در اينگونه جامعه اى بوده ام، چنين احوالى دارم. پس چنين چيزى پذيرفته نيست. چرا كه خداوند براى همۀ چنين قدرت و زمينه راحتى را قرار داده است. يعنى استعداد را در او قرار داده و به فعليت نمى رسد. همه انسان هادر حالت بالقوه مى توانند؛ به مقام كرامت انسانى نائل شوند. در بعضى از آيات نيز انسان را به عنوان خليفه معرفى نموده است. چنانچه در آيه اى مى فرمايد: (انّى جاعِلٌ فِى الْارضِ خَليفَه)(1) يعنى: خداوند زمينه اى را در انسان به گونه اى قرار داده كه مى تواند؛ خليفه و؛ جانشين خدا گردد. در روايات نيز داريم، آنگونه كه در روايات آمده است؛ انسان توانائى دارد، به مقامى برسد كه؛ آنچه را كه خدا مى بيند را ببيند و؛ آنچه را كه خدا مى شنود را بشوند و؛ آنچه كه خداوند متعال مى فرمايد را بگويد. حال اگر انسان چنين قدرتى را در خود شناسائى كند، كه چگونه مى تواند؛ به اين مقام برسد كه اعمال و افعال و قدرت هاى او آنگونه كه ذكر شد، گردد. چنانچه

********

(1) - بقره/ 30

ص: 89

در روايت نيز آمده است: (اذا أَرادَ اللهُ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون)(1) هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند مى گويد: بشود، پس مى شود. يعنى: مؤمن نيز مى تواند به اين مقام دست يابد. برسد انسان اين گونه قدرت ها و علوم را در مورد توانايى هاى نهفته در خود بداند. و در اين هنگام احساس ضعف نمى كند. مانند كسى كه نداند؛ نزد آقاى فلانى اعتبار دارد يا نه؟ و اگر بگويد: به مدت يك ماه يك ميليون تومان به عنوان قرض الحسنه به بنده بده، به اين در و آن در مى زند. و حال آنكه اگر بداند؛ تعدادى دوست و آشنا دارد و هر رفيق مى تواند؛ دويست هزار تومان به شما بدهد. در چنين احوالى جاى نگرانى نيست. چنانچه برخى افراد هستند كه مى گويند: براى فلانى اعتبار قائل هستيم، همين كه شما را تأييد كند، مبلغ درخواستى شما را مى دهيم و ديگر لزومى به دادن چك نيست. اگر انسان اعتبار معنوى خود را خوب قبول كند، خداوند چنين اعتبارى را در او قرار مى دهد. در چنين احوالى ديگر تمام قدرت خود را مى گذارد؛ تا جذب اعتبار كند. حال اگر شخصى اعتبار را براى خود قبول

********

(1) - يس/ 82

ص: 90

نداشته باشد، نمى تواند و در واقع فعاليتى نخواهد داشت. اين نكته نيز يكى از مسائلى است كه توليد استعداد مى كند.

بالا بردن ظرفيت

نكته بعدى بالا بردن ظرفيت است. يعنى: يك مادۀ اوليه داريم و مى خواهيم؛ آن را رشد دهيم. به عبارت ديگر مى خواهيم؛ از عوامل غيرفراگير استفاده نمائيم. بدين معنى كه همه از اين عوامل نمى توانند؛ استفاده كنند. يعنى: هر كسى نمى تواند؛ چنين نگاهى را به شخصيت خود داشته باشد. پيغمبر (صلوات الله عليه) مى فرمايد: (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ) چنين نگاهى را كه خودشناسى به معناى واقع در ابعاد مختلف است را نمى توانند؛ داشته باشند. به همان اندازه خود مى دانند، اما آنان انسان هاى فوق العاده اى هستند. كه چنين ظرفيت را توليد مى كنند. يعنى؛ ابزارهايى را به كار مى گيرند كه هيچ كس نتوانسته است به دست آورد. آنان مى توانند؛ با چنين روشى توليد ظرفيت را به دست آورند. كه اين يك حد تقريباً فوق افراد عمومى و عام مردم است.

ص: 91

توليد ظرفيت چيزى نيست كه به معناى فعليت باشد. هر چند كه از معناى استعداد نيز بسيارى از افراد استفاده نكرده و نمى كنند. در اين رابطه گاهى برخى از افراد تصور نمى كنند كه چنين توانى در آنها وجود دارد و در واقع تصور نمى كنند كه چنين اعتبارى نزد فلانى دارند. همچنين قدرتى نيز در چنين افراد وجود دارد. بسيارى از افراد هستند كه واقعاً استعداد خود را نمى دانند. آنها طبق قرار معمول خود، كار مى كنند. ولى ما مى خواهيم؛ استعداد شناسى كنيم و ابزارهاى اوليه، كه در وجودماست را به دست آوريم. و براساس آن ابزارهاى اوليه توليد ظرفيت جديد كنيم و يا به عنوان مثال؛ شما جاده را از مقصد خودا تا تهران به صورت مستقيم مى رويد. هنگامى كه شما در كمر بندى جاده به تابلوها دقت مى كنيد، يا با مهندسين جاده آشنا هستيد و به شما مى گويند: جادۀ ديگرى به صورت ميان بُر وجود دارد تا زودتر به تهران برسد و نمى خواهد؛ به اين صورت به سمت تهران برويد. در اين شرائط توليد حركت جديد ايجاد كرده ايد. بسيارى از افراد و چه بسا 99 مردم مطلع نيستند كه چنين جاده اى وجود دارد. اين جاده را شما پيدا كرده ايد برآن اساس ابزارى

ص: 92

كه به كار ببريد تا اين راه جديد توليد شود، ممكن است؛ براى ديگران پس از توليد و يا روش واضح صدسال شود. ولى شما به دليل دقت هايى كه كرديد، به خاطر كند و كاوها، راه جديدى پيدا كرديد. حال آنكه فهم عقلى، اخلاقى، معنوى را پيدا مى كنيد. يكى از كارهاى عالم اخلاق اين است كه مسائلى راهكارهايى را به انسان مى آموزد كه آن راهكارها ما را به آن هدف عالى برساند.

ص: 93

فهرست مطالب

مرز شناسى 3

عوامل رفتارى 6

زمينه هاى گناه 17 1

حبّ 21

صفات حيوانى 22

خشم 23

يأس 23

تهاجم فرهنگى 24

تفاوت تبليغات 26

زمينه هاى گناه 29 2

صفات حسنه 29

شهرت 30

انحصارگرائى 31

ناآگاهى 31

كبر و غرور 38

كمال 40

ابزار گناهان 42

كمال 46

ظرفيت سازى و توليد ظرفيت 53

بالا بردن ظرفيت 57

بالا بردن ظرفيت 57

ص: 94

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109