تاریخ اسلام آغاز حکومت حضرت امیر علیه السلام تا جنگ جمل سال 35 تا 36 هجری

مشخصات کتاب

سرشناسه : افتخارزاده، سیدحسن، 1321 -

عنوان و نام پدیدآور : تاریخ اسلام آغاز حکومت حضرت امیر علیه السلام تا جنگ جمل (سال 35 تا 36 هجری)/ بر اساس درس گفتارهای سید حسن افتخار زاده؛ تهیه و تنظیم نیره روحی؛ ویراستاری علمی سمیرا مهدی نژاد؛ نظارت علمی عبدالحسین طالعی.

مشخصات نشر : تهران: موسسه فرهنگی نبأ، 1400.

مشخصات ظاهری : 292 ص.؛ 5/14×5/21 س م.

شابک : 978-600-264-125-0

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [283]-290.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خلافت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Caliphate

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

موضوع : 'Ali ibn abi-Talib‪, Imam I, 600-661

موضوع : اسلام -- تاریخ -- از آغاز تا 41ق.

Islam -- History -- To 661

شناسه افزوده : روحی، نیره، 1350 -

شناسه افزوده : طالعی، عبدالحسین، 1340 -

شناسه افزوده : مهدی نژاد، سمیرا، 1360 -، ویراستار

رده بندی کنگره : BP37/35

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 7527810

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

تاریخ اسلام آغاز حکومت حضرت امیر علیه السلام تا جنگ جمل (سال 35 تا 36 هجری)

براساس:

درس گفتارهای دکتر سید حسن افتخار زاده

تهیه و تنظیم: نیره روحی

بازنویسی و ویراستاری علمی: دکتر سمیرا مهدی نژاد

نظارت علمی: دکتر عبدالحسین طالعی

(عضو هیئت علمی دانشگاه قم)

انتشارات نبأ

ص: 2

بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

پیشگفتار ...9

چیستی تاریخ اسلام (تاریخ اسلام در معنای عام و خاص) ...9

فصل اول: امامت و خلافت ...21

بررسی دیدگاه های مختلف در باب امامت و خلافت ...21

رابطه ی بیعت و مشروعیت ...26

فصل دوم: آغاز حکومت امیرمؤمنان علیه السلام....35

حکومت امیرمؤمنان علیه السلام پس از 25 سال ...35

تأملی در شناخت جامعه در زمان بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام ...36

نخستین خطبه ی امیرمؤمنان علیه السلام پس از بیعت ...43

آغاز بیعت رجال سرشناس با امیرالمؤمنین علیه السلام به گزارش ابن اثیر ... 54

کراهت امیرالمؤمنین علیه السلام از پذیرش حکومت ...62

انگیزه های مخالفت با امیرمؤمنان علیه السلام ...74

ص: 5

فصل سوم: واکاوی سیره ی امیرمؤمنان علیه السلام ...77

سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با مخالفان ...77

طمع ورزی طلحه و زبیر ...97

برخورد امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با پیشنهاد ابقاء معاویه در شام ... 100

مدیریت در سیره ی علوی ...103

منشور حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام (1) ...106

منشور حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام (2) ...128

منشور حکومت حضرت امیر المومنین علیه السلام (3) ...130

منشور حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام (4) ...133

سیره ی علوی در تقسیم بیت المال ...136

گزارش اول ...136

گزارش دوم ...141

استفاده ی امیرمؤمنان علیه السلام از علم الهی خود در تقسیم ...147

بیت المال ...147

فصل چهارم: مقدمات جمل (1) ...149

درآمد ...149

هشدارهای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در باب دشواری های علی بن ابیطالب علیه السلام در مرحله ی حکومت ...153

خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام به هنگام اعلان جنگ از سوی طلحه و زبیر... 164

نقل اول ...164

نقل دوم ...170

نقل سوم ...173

هدف امیرمؤمنان علیه السلام از حکومت داری ...177

ص: 6

فصل پنجم: مقدمات جمل (2) ...183

مثلث شوم ...183

عایشه بنت ابی بکر ...183

طلحه بن عبیدالله ...188

زبیر بن عوام ...192

زبیر مصداق ایمان مستودع ...195

مقدمات جمل به گزارش شیخ مفید ...197

نقل اول ...198

نقل سوم ...205

نقل چهارم ...207

احتجاج حضرت امیر بر ناکثین (پیمان شکنان) ... 212

حرکت دو سپاه به سمت بصره ...222

عایشه و نقش او در اغتشاش علیه حکومت حضرت امیرمؤمنان علیه السلام...229

فصل ششم: مقدمات جمل (3) ...237

ام سلمه، مدافع ولایت امیرمؤمنان علیه السلام ...237

پارس کردن سگان حوأب ...248

نامه نگاری عایشه با حفصه ...255

اعزام امام حسن مجتبی علیه السلام و عمار یاسر به کوفه ...260

گزارش اول ...260

گزارش دوم ...260

سیمایی از اخلاق نیکوی امیرمؤمنان ...272

مسلم بن عبدالله مجاشعی، نخستین شهید جنگ جمل ...275

ص: 7

کلام آخر ...282

فهرست منابع ...283

ص: 8

پیش گفتار

چیستی تاریخ اسلام (تاریخ اسلام در معنای عام و خاص)

تاریخ اسلام، تنها به تاریخ زندگی پیامبر و ائمه معصوم علیهم السلام محدود نمی شود بلکه ترکیبی از عقاید، احکام، شخصیت ها و سیر جوامع اسلامی است؛ گرچه می توان گفت که انبیاء و رخدادهای آنان نیز جزء تاریخ اسلام محسوب می شوند.

در بررسی تاریخ اسلام در معنای عام، باید دانست که تاریخ اسلام، از آغاز پیدایش انسان شروع می شود، نه صرفا از زمان ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله. آن نظام تشریع الهی که انسان را به هدف آفرینش می رساند، از ابتدا اسلام بوده است. خداوند در قرآن مجید می فرماید:

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ...»؛ (1)

ص: 9


1- آل عمران: 19.

«مسلما دین [واقعی که همه پیامبران مبلغ آن بودند] نزد خدا اسلام است...».

اسلام تنها به معنای تسلیم بودن نیست و دین اسلام را نیزشامل می شود. اسلام دین خداست که حضرت ابراهیم علیه السلام آن را اظهار کرد و این نام را بر خود نهاد.

به تعبیر دیگر، تاریخ اسلام مربوط به مرحله ی نخستین خلقت بشر است؛ آن جا که پیامبر اسلام در مقام نوری قرار داشتند و سپس مراحل عوالم ذر پیش آمد: .

«.. عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قُلْتُ لَهُ لِمَ سُمِّیَ أویرَ اَلْمُؤْیِیِّینَ قَالَ اَللَّهُ سَمَّاهُ وَ هَکَذَا أَنْزَلَ فِی کِتَابِهِ«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَیٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ»(1)و أن محمدا رسولی و أن علیا أمیر المؤمنین»؛(2)

«جابر گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: وجه تسمیهی امیرالمؤمنین چیست؟ فرمودند: خدا به او این لقب را داده و در کتابش چنین فرموده: «چون پروردگارت از پسران آدم، از پشت هایشان، نژادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که مگر نه این است که من پروردگار شما هستم« و محمد فرستاده ی من و علی امیرالمؤمنین است؟».

این عهد میثاق تا ولایت و امامت امام زمان علیه السلام می انجامد که از

ص: 10


1- اعراف: 172.
2- الکافی، ج 1، ص 412.

همان آغاز مطرح بوده است(1). این مباحث از اعتقادات دین است؛ از این رو تاریخ اسلام از این نقطه شروع می شود.

اما تاریخ اسلام به معنای خاص آن، مباحثی همچون دوران زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله، تاریخ احکام، تاریخ قرآن و حدیث، تاریخ مباحث اخلاقی، تاریخ روابط اجتماعی و سیاسی، تاریخ رفتار مسلمین، تاریخ شخصیت های اسلامی و ارتباط این مبانی بایکدیگر را در بر می گیرد. با این وجود مشاهده می شود که در کتاب های رایج تاریخ اسلام، تنها به بررسی حکومت خلفای اسلامی، رجال سیاسی، جنگ ها و غزوات مسلمانان پرداخته می شود. با این وصف، از انتقادات مهم و اساسی بر این نوع روایت گری تاریخ، این است که تاریخ نگار به جای تاریخ اسلام، به نقل تاریخ حاکمان مسلمان یعنی خلفا و اقدامات حکومتی آنان می پردازد.

در بررسی تاریخی زندگانی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، اگر تاریخ نویس کار خود را به بیان زندگی مادی، سیاسی و نظامی آن حضرت منحصر بداند، باز هم نمی توان این مسیر را تاریخ اسلام دانست؛ بلکه باید گفت که تاریخ نگار، فقط بخشی از تاریخ زندگانی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را بیان کرده است.(2)

ص: 11


1- برای تفصیل بیشتر، بنگرید: المقاصد العلیه فی المطالب السنیه، نوشته علامه امینی که بحثی گسترده در مورد عالم ذر آورده است. نیز: جایگاه عالم ذر و ارواح در فطرت توحیدی انسان، نوشته محمد بیابانی
2- حتی در بهترین رده های کتاب های تاریخ اسلام، که به روش دانشگاهی تنظیم گردیده و تدریس می شود، مانند کتاب «تاریخ زندگانی پیامبر» نوشته ی مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی یا کتاب «تاریخ تحلیلی اسلام» نوشته ی دکتر سید جعفر شهیدی که به عنوان یک کتاب تاریخ تحلیلی مطرح است و در شمار کتب درسی دانشگاهی است . بیشتر مباحث به درگیری های بنی هاشم و بنی امیه پرداخته شده است. البته مطلب نادرستی در آن نیست، اما بیان ناتمام سبب می شود که ذهن خواننده برخی عوامل را پررنگ ببیند و به برخی عوامل توجهی نکند و یا آنها را کمرنگ ببیند. نفس همین مطلب یعنی عدم جامعیت، نوعی خطای روش شناختی در تحلیل تاریخ است. برای نمونه مرحوم دکتر شهیدی، برخورد امام حسین علیه السلام با یزید را به جنگ عراق و شام برگردانده و ریشه های ملی گرایانه ی بابلیان قدیم و سومریان را بررسی کرده است. او چنین بیان میکند که این جنگها ریشه دار بوده و همواره بین عراق و شام، درگیری وجود داشته است؛ کوفیان نیز قصد جنگ با شامیان را داشتند و در این میان از امام حسین علیه السلام استفاده ی ابزاری کردند. به ادعای وی، تمام جنگ های پیغمبر اسلام با قریش، به نزاع تاریخی بنی هاشم و بنی امیه باز می گردد که نزاع دیرینهی ملیتی - قوم و قبیله ای - بوده است. زمانی که بنده در دانشکده الهیات تحصیل می کردم، کتاب تاریخ اسلام دکتر علی اکبر فیاض برای ما تدریس میشد. سیمایی که از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای خواننده ی این کتاب ترسیم می شود، چهرهی جنگجویی فاتح است. به علاوه آنکه بعد از هر جنگی پیامبر با فلان همسرش هم ازدواج کرده است. اما در تحلیل تاریخی این جنگها، سیر مبانی اخلاقی، معرفتی، نزول آیات توحیدی، جهت گیری پیامبر، رفتار ایشان با اسرای جنگی و... مطرح نیست. بنده همان زمان به عنوان نقد بر این تاریخ، به رئیس دانشکده الهیات مشهد پیشنهاد دادم این کتاب حذف، و کتاب «شیعه در اسلام» علامه طباطبایی تدریس شود.

در تاریخ اسلام باید بررسی شود که عامل تغییر و تحول یک جامعه چیست؟! چه عواملی در صحنه گردانی حوادث نقش بازی می کنند؟! شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه در چه سطحی قرار داشته است؟! توجه به این موارد و امثال این ها ضروری است و بدون توجه به این مبانی، هرگز تحلیل جدی در تاریخ اسلام انجام نشده است.

ص: 12

یکی از این عوامل بسیار مؤثر و کلیدی که عموما به آن توجه نمی شود، نقش شیطان به عنوان عامل نفوذی بر افکار و اندیشه ی مردمان و حاکمان دینی در طول قرون و اعصار بوده است. حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در تبیین تغییر و تحولات بعد از پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله، به نقش شیطان اشاره فرموده اند که چگونه لشکر خود را تجهیز کرد تا حق را از جایگاهش خارج سازد(1). هم چنین به بررسی حیله های او می پردازند که در چه مواقعی کارساز و در چه موقعیت هایی ناکارآمد است. این مباحث، مباحثی است که نوعا در کتب رایج تاریخی مطرح نیست.

حضرت سیدالشهداء علیه السلام در خطبه ی روز عاشورا به مسألهی غلبه ی شیطان بر دشمنان اشاره می فرمایند که آنها را از یاد خدا غافل ساخته است. حضرتش ضمن خطبه های خود به این آیه اشاره می فرمایند:(2)

«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ »(3)

«شیطان بر آنان چیره و مسلط شده و یاد خدا را از خاطرشان برده است، آنان حزب شیطان اند، آگاه باش که حزب شیطان یقینا همان زیانکاران اند!».

ص: 13


1- نهج البلاغه، خطبه ی دهم: «ألا وإن الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و إن معی لبصیرتی ما لبست علی نفسی ولا لبس علی ...».
2- «لقد استحوذ علیکم الشیطان و أنساکم ذکر الله»؛ تسلیه المجالس و زینه المجالس، ج 2، ص 273.
3- مجادله: 19.

مسلما این گونه مباحث در تحلیل های تاریخی نادیده گرفته شده است و این مسأله، به بررسی های تاریخی خلل وارد می کند.

از سویی خداوند در مقابل شیطان، ملائکه ی خود را برای یاری اولیای خود فرستاده است. به عنوان نمونه در جنگ بدر، که یکی از فضایل حضرت امیر علیه السلام جلوه می کند. آمده است: هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام برای امتثال امر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در تاریکی شب و در آن بیابان مخوف برای آوردن آب، به سمت چاه های بدر می روند، به هنگام بازگشت، طوفان عظیمی که مانع از ادامه ی حرکت بود به حضرتش هجوم می آورد. پس از لحظاتی که به راه می افتند، باز طوفانی دیگر راه را برایشان سد می کند، و این امر سه بار اتفاق می افتد. آن گاه که امیرالمؤمنین علیه السلام به لشکرگاه باز می گردند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را از علت تأخیر خود آگاه می سازند. در آن هنگام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند: «آنان سپاهیانی از ملائکه بودند که بر تو سلام و درود و تحیت می فرستادند».(1)

اکنون باید نگریست که تاریخ نگاران تا چه اندازه به این قضیه و مانند آن در متن تاریخ اسلام توجه کرده اند؟! آیا بحث ملائکه به عنوان یک حقیقت تاریخی در بررسی حوادث و رخدادها مطرح می شود؟! برای نمونه، آیا ذکر حضورملائکه در روز عاشورا (2)در مسیر

ص: 14


1- مدینه المعاجز، ج 1، ص 96، ح 51.
2- در حدیث آمده است: جمعی از ملائکه در روز عاشورا خدمت امام حسین علیه السلام رسیدند که ایشان را یاری رسانند، اما حضرت به آنها اجازه ندادند. [الکافی، ج 1، ص 283، بَابٍ أَنَّ الأُمَّهَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ لَمْ یَفْعَلُوا شَیْئاً وَلا یَفْعَلُونَ إِلاَّ بِعَهْدٍ مّنَ اللَّهِ عَزَّوجلَّ وَ أمرٍ مِنهُ لا یَتَجَاوَزونَه، ح 2] در حقیقت، زبان حال حضرتش این بود که اگر بنا داشتم که با غلبه ی نظامی بر آنها پیروز شوم، خود من یک طرف و برادرم اباالفضل علیه السلام از طرف دیگر و فرزندم علی اکبر علیه السلام از جانبی دیگر برای قلع و قمع و نابودی ایشان کافی هستیم.

تاریخ نگاری شان دیده می شود؟! همان ملائکه ای که به یاری حضرت سیدالشهداء علیه السلام شتافتند و اجازه ی نبرد به آنها داده نشد و به اذن پروردگار غبارآلود و پریشان و گریان، در کنار مرقد حضرت حسین علیه السلام ماندند و تا روز قیامت، از زوار امام حسین پذیرایی می کنند، برایشان طلب مغفرت می کنند و آنها را مشایعت می نمایند.(1)

از سویی دیگر، در بررسی های تاریخ اسلام، بسیاری از حوادث و مسائل اسلامی، رابطه ی تنگاتنگی با اشخاص و شرایط اجتماعی دارد.(2) به عبارتی در بررسی و تحلیل های تاریخی باید به بستر جامعه توجه داشت و در غیر این صورت، شناسایی دین دچار اشکال شده و دیگران نیز در این مسیر به مشکل خواهند خورد. برای نمونه، ممکن است بخشی از احکام اسلامی تا 500 سال هم تحقق پیدا نکنند و نیازی به تحقق آن ها هم نباشد.

ص: 15


1- محدث بزرگ شیعه جناب ابن قولویه قمی درکتاب شریف کامل الزیارات باب 27 ص 83 - 88 هفده حدیث در این زمینه روایت کرده است.
2- سید جعفر مرتضی عاملی در عموم آثار خود و شیخ محمد رضا جعفری در بیانات و جلسات درسی خود، به این نکته ی مهم اشاره میکنند که برای ارزیابی دقیق گزاره های تاریخ اسلام و نیز در مقام استنباط صحیح از گزاره های مورد اعتماد، به پژوهشهای میان رشته ای بین تاریخ، فقه، کلام، تفسیر و ... نیازمندیم. چنان که هر دو شخصیت، در آثار خود با چنین رویکردی وارد شده اند.

یکی از این نمونه ها، دخترخوانده ی پیامبر به نام زینب، همسر ابوالعاص بن ربیع (1) بود. ابوالعاص کافر بود و در جنگ بدر شرکت

ص: 16


1- أبوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی بن عبد شمس بن عبد مناف از قبیله قریش، خواهرزاده حضرت خدیجه و همسر زینب دختر پیامبر بود. [اسد الغابه، ج 4، ص 222] ابوالعاص پیش از بعثت، با زینب دختر پیامبر، ازدواج کرد. [الطبقات الکبری، ج 8، ص 25] پس از بعثت، با آنکه خدیجه و دخترانش ایمان آوردند، ابوالعاص اسلام نیاورد. [السیره النبویه، ج 1، ص 652] ابوالعاص در غزوه بدر در صف مشرکان حضور داشت و به اسارت مسلمانان در آمد. [همان، ج 1، ص 652 - 653] هنگامی که مردم مکه برای آزادی اسیران فدیه پرداختند، زینب هم فدیه ای برای ابوالعاص به مدینه فرستاد که ضمن آن گردن بندی از آن خدیجه بود. گفته اند که چون چشم پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن افتاد، متأثر شد و پس از کسب موافقت مسلمانان، ابوالعاص را آزاد ساخت و اموال زینب را پس فرستاد و از ابوالعاص پیمان گرفت که زینب را آزاد گذارد. [السیره النبویه، ج 1، ص 653؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 26] او نیز پس از بازگشت به مکه، زینب را همراه با یاران پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه فرستاد. [نگاه کنید به: السیره النبویه، ج 1، ص 653]. ابوالعاص در سال ششم قمری، پس از پناه بردن به زینب همسر قبلی اش، مسلمان شد. [المغازی، ج 2، ص 553 و 554] او در جمادی الاولی سال ششم قمری همراه با کاروانی از قریش برای تجارت راهی شام شده بود [همان، 1409 ق، ج 2، ص 553؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 377، 398] و در راه بازگشت، میان آنان و مسلمانان به فرماندهی زیدبن حارثه، سریهای رخ داد، برخی از کاروانیان گریختند و برخی دیگر اسیر مسلمانان شدند. ابوالعاص گریخت، خود را شبانه به مدینه رساند و به زینب دختر رسول خدا پناهنده شد. زینب او را پناه داد، ولی خبر آن را در مسجد در حضور مسلمانان به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله رساند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پناهندگی زینب را پذیرفتند و دستور دادند اموال کاروان را بازگردانند؛ اما به او فرمودند تا زمانی که ابوالعاص مشرک باشد، بر او حلال نخواهد بود. ابوالعاص همراه با اموال به مکه بازگشت، ضمن بازگرداندن اموال، شهادتین را بر زبان جاری کرد و خبر داد که در مدینه به اسلام گرویده است. [المغازی، ج 2، ص 553 و 554] ابوالعاص پس از چندی به مدینه بازگشت و پیامبر صلی الله علیه و آله در محرم سال هفتم قمری زینب را با همان عقد زناشویی پیشین نزد او فرستاد. [همان، ج 2، ص 554؛ السیره النبویه، ج 1، ص 659؛ الطبقات الکبری، ج 8، ص 27] هر چند که بعضی گفته اند که زینب با نکاح جدید به همسری ابوالعاص درآمد. [اسد الغابه، ج 4، ص 222]

داشت. ابوالعاص در جنگ اسیر شد و او را به مدینه بردند. پیامبر سه راه برای آزادی اسیران پیشنهاد دادند:

اول: مسلمان شوند و شهادتین بر زبان جاری کنند.(1)

دوم: فدیه جنگی را پرداخت کنند.

سوم: هر کدام از آنها ده نفر از مسلمانان را با سواد کنند.

ابوالعاص پولی به همراه نداشت؛ از طرفی، حاضر به مسلمان شدن نبود و سوادی هم برای انجام شرط سوم نداشت. بنابراین به همسر خود در مکه پیغام فرستاد که پولی به مدینه بفرستد تا او را آزاد کنند. زینب مالی برای آزادی او نداشت، ناچار گردنبندی را که از مادرش حضرت خدیجه علیها السلام به او رسیده بود، نزد پیامبر خدا به مدینه فرستاد. پیامبر خدا الله صلی الله علیه و آله با مشاهده ی گردنبند خدیجه علیها السلام متأثر شدند؛ گردنبند به فروش رفت، اما پیامبر آن را مجددا خریداری نمودند تا یادگار

خدیجه نزد دخترش باقی بماند.

ابوالعاص آزاد شد و به نزد همسرش زینب در مگه بازگشت. وقتی

ص: 17


1- البته وظیفه ی اسرا این بود که مسلمان شوند، اما ۔ حکومت به پیامبر صلی الله علیه و آله این اسیران را مجبور به مسلمان شدن نکردند. وظیفه ی کافر این است که مسلمان شود. اگر در دنیا او را مجبور به مسلمان شدن نمی کنند، دلیل بر این نیستکه در آخرت عذاب ندارد و مؤاخذه نمی شود. آیهی «لااکراه فی الدین» ناظر بر همین مطلب است که افراد باید آزادانه ایمان آورند. براساس همین قاعده، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به اسرا نگفتند: باید مسلمان شوید و در غیر این صورت کشته می شوید.

ابوالعاص عزم مگه کرد، پیامبر او را مجبور نساختند که وقتی به مکه بازگشت، زینب را به مدینه بفرستد؛ بلکه از او درخواست کردند اموال زینب را به او برگرداند و اگر زینب حاضر به ادامه ی زندگی با او نباشد او را راهی مدینه کند.(1)

این برش از تاریخ اسلام و رفتار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بسیار درس آموز است؛ و چه زیبا خداوند متعال در قرآن پیامبرش را می شناساند که:

«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ.... »(2)

«یقینا برای شما در [روش و رفتار] پیامبر خدا الگوی نیکویی است...».

بنابراین تاریخ اسلام شامل کلیه ی رفتارها، کنش ها و واکنش های پیامبر خدا و ائمه معصومین علیهم السلام نیز خواهد بود.

نکته ی مهم که دربارهی اهمیت شخصیت شناسی در تاریخ باید گفت، این است: بررسی حوادث تاریخی بدون شخصیت شناسی میسر نیست. نمی توان بی توجه به اشخاص مؤثر و فعال در حوادث تاریخی، بررسی حوادث و رخدادها را تحلیل کرد. مثلا در زمینه ی تاریخ فلسفه، آن چه بررسی می شود، علاوه بر مبانی فلسفی، فیلسوفانی هستند که با نظریه پردازی خود، این علم را پدید آورده اند. دربارهی تاریخ شیعه نیز می بایست تاریخ پیشوایان شیعه بررسی شود؛ زیرا تاریخ سیاسی ممالک مختلف با تاریخ رجال سیاسی آنان عجین است.

ص: 18


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 14، ص 189 - 190.
2- احزاب: 21.

در بررسی های تاریخی، ویژگی های روحی، فرهنگی، اعتقادی و اخلاقی فعالان هر حوزه باید مد نظر قرار گیرد. اگر از این مسیر به بررسی تاریخ پرداختیم، می توان امید داشت تحلیل نسبت درستی ارائه شود.

ص: 19

ص: 20

فصل اول: امامت و خلافت

1- بررسی دیدگاههای مختلف در باب امامت و خلافت

یکی از مهم ترین و دیرینه ترین گفتگوها در جهان اسلام و در میان مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، بحث دربارهی خلافت و امامت بوده است. پیش از این مسأله، در باب مسائل دیگری نیز اختلاف نظر پیدا شد، اما اختلاف در مسأله ی امامت و خلافت، دارای ویژگی های بی مانندی بود(1). محمدبن عبدالکریم شهرستانی، پس از اشاره به پاره ای از اختلافات و مباحثه هایی که به هنگام رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، می گوید:

«بزرگترین اختلافی که در بین مسلمانان به وجود آمد، اختلاف در مسأله امامت و رهبری بود؛ چرا که در اسلام هیچ شمشیری

ص: 21


1- برگرفته از: مجله انتظار، شماره 4، تابستان 1381، مقاله ی خلافت و امامت در کلام اسلامی، علی ربانی گلپایگانی

برای یک اصل مذهبی - آن هم در هر دوره - از نیام کشیده نشده، همانند شمشیری که برای اصل امامت بیرون شده است».(1)

در خصوص امامت و خلافت اقوال مختلفی وجود دارد که باید مد نظر قرار گیرد.(2)

الف. گروهی از متکلمان شیعه و اهل تسنن امامت را ریاست عامه بر مردم می دانند(3). براساس این نظریه اگر مردم سراغ شخص امام نرفتند

ص: 22


1- الملل و النحل، ج 1، ص 30.
2- برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به بحث ارزشمند علامه امینی در: الغدیر، ج 7.
3- تعریفی که غالب علمای کلام از «امامت» کرده اند، دو عنصر اساسی در آن به چشم می خورد؛ یکی اینکه امامت «ریاست» است و دیگر اینکه این ریاست در «امور دین و دنیا» است. این تعریف، بیشتر نزد متکلمان اهل سنت آمده به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: «الإمامه موضوعه لخلافه النبوه فی حراسه الدین و سیاسه الدنیا به»؛ یعنی : «امامت جانشینی پیامبر است برای حفظ و نگهبانی دین و تدبیر امور دنیا براساس آن». (ماوردی، علی بن محمد، الأحکام السلطانیه، ص 5] و از آنجا به متکلمان زیدیه رسیده است. [به عنوان نمونه حمیدان بن یحیی در تعریف امام گفته است: «هو الشخص الجامع للرئاسه علی الخلق فی الدین والدنیا علی وجه لا یکون فوق یده ید»؛ یعنی: «امام شخصیتی جامع است برای ریاست بر مردم در امور دین و دنیا به گونه ای که کسی بالاتر از او نباشد». قاسمی، حمیدان بن یحیی، جواب المسائل الشتویه والشبه الحشویه، ص 484] این تعریف به امامیه نیز رسیده است. [به عنوان نمونه: شیخ مفید در تعریف امام گفته است: «الإمام هو الإنسان الذی له رئاسه عامه فی أمور الدین والدنیا نیابه عن النبی»؛ یعنی: «امام انسانی است که به نیابت از رسول خدا ریاست مردم را در امور دین و دنیا بر عهده دارد». مفید، محمد بن محمد، النکت الاعتقادیه، ص 39] [اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، درس اول] سعد الدین تفتازانی در «شرح المقاصد» و قوشچی در «شرح تجرید»، امامت را چنین تعریف میکنند: «الإمامه رئاسه عامه فی أمر الدین والدنیا، خلافه عن النبی صلی الله علیه و آله، وبهذا القید خرجت النبوه، وبقید العموم مثل القضاء والرئاسه فی بعض النواحی، وکذا رئاسه من جعله الإمام نائبا عنه علی الإطلاق؛ فانها لا تعم الإمامه»؛ [تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج 5، ص 234؛ قوشچی، علی بن محمد، شرح تجرید العقائد، ص 365] صاحبان این تعریف، معتقدند با قید عامه ریاست های رد و با قید خلافه عن النبی نبوت خارج می شود. پس امام آن کسی است که به صورت خلافت از رسول الله، ریاست عامه داشته باشد. در اغلب منابع اهل کلام، امامت را «رئاسه عامه فی أمر الدین والدنیا» تعریف کرده اند و گاهی برای دقت بیشتر، بعضیها عبارت «خلافه عن النبی» را نیز افزوده اند.

و از او تبعیت نکردند، او دیگر امام نیست. برای نمونه اگر امام جماعت مأموم نداشته باشد، نمی تواند نماز جماعت را اقامه کند.

ب. قول دیگر این است که می گویند: امامت یک کمال نفسانی است که فرد با سیر و سلوک و طی مراحل معینی می تواند به آن مقام دست یابد؛ به عبارتی امام در ابتدا می بایست منزل به منزل طی طریق روحانی داشته باشد تا به مقام امامت برسد.

در نظر این گروه، این مسیر همواره باز است و هر کس بخواهد و همت گمارد، می تواند در این وادی گام نهد؛ به شرط این که او ولی قائم باشد؛ خواه از نسل علی، خواه از عمر! (1)براساس این اندیشه، جایگاه امامت اکتسابی است و نه موهبتی.

ج. اما در دیدگاه کتاب آسمانی ما قرآن و سنت نبوی، امامت منصبی الهی است و شخص امام از سوی خالق یکتا به این سمت برگزیده و

ص: 23


1- مثنوی، دفتر دوم، بخش 29: پس به هر دوری ولیی قائم است*** تاقیامت آزمایش دائم است هر که را خوی نکو باشد برست*** هر کسی کو شیشه دل باشد شکست پس امام حی قائم آن ولی است*** خواه از نسل عمر خواه از علی است

منصوب گردیده است:

« ....اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ...»(1)

«خداوند به این که رسالتش را در کجا قرار دهد، داناتر است».

لذا امامت یک شخص، دائر مدار پذیرش و اقبال مردم نیست و مردم در انتخاب امام معصوم نقشی ندارند. نه پذیرش مردم، یک شخص را امام می کند و نه عدم اقبال مردم، آن شخص را از مقام امامت عزل می نماید.

امامت از نظر شیعه، وابسته به تشکیل حکومت و در رأس امور قرار گرفتن نیست. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درباره ی حضرات امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرمودند:

«الحَسَنُ والحُسَینُ إمامَانِ قَامَا أو قَعَدا»؛ (2)

«حسن و حسین دو امام هستند، قیام کنند یا قعود».

تنهانکته ی حائز اهمیت آن است که وقتی جماعتی از مردم به سوی امام می آیند و کار را به او می سپارند و دستش را در اجرای احکام و امور جامعه باز می گذارند، حجت بر امام تمام می گردد و او موظف می شود کار را به دست بگیرد. در این جا امام، مبسوط الید شده و می تواند حکومت تشکیل دهد.

در ماجرای بیعت مردم با امیرمؤمنان علیه السلام، آن حضرت می دانستند که رویه ی خلفای قبل، عموم مردم را به گونه ای پرورش داده بود که تاب تحمل عدالت علوی را نداشتند. با این وصف، ناگزیر حکومت را

ص: 24


1- انعام: 124.
2- بحارالأنوار، ج 36، ص 289 به نقل از کفایه الأثر.

پذیرفتند؛ زیرا جماعت مردم به حدی بود که آن حضرت را بر این مسند اقامه می کرد.(1)

بنابراین مقام امامت و حکومت، دو مقوله است. در امامت، شخص امام، منصوب از جانب خداوند است؛ لذا اقبال یا عدم اقبال مردمان نقشی ندارد. مردم بپذیرند یا پشت کنند، آن شخص امام است و تمام شئون امامت خود را داراست.

نقش مردم، تنها در این است که با اقبالشان امام را بر مسند حکومت قرار بدهند یا ندهد. اگر مردم اقبال نشان دادند، امام حکومت تشکیل می دهد. در غیر این صورت، بر امام واجب نیست که به هر قیمتی حکومت تشکیل دهد. به دیگر عبارت، امام در همه حال شئون امامتی خود را داراست. اگر مردم اقبال کردند، یعنی از خود اشتیاق نشان دادند و کار را به دست امام سپردند و با او بیعت کردند، آنگاه امام مبسوط الید می شود و می تواند حاکم جامعه شود؛ وگرنه بدون حاکمیت، شؤون امامت را دارا است. بنابراین باید توجه داشت که بیعت مردم سبب نشد که حضرت امیر علیه السلام خلیفه و امام و وصی پیغمبر شود؛ بلکه مردم وظیفه ی ادارهی جامعه را بر عهده ی آن حضرت گذاشتند و ایشان مجری عدالت و احکام الهی شدند.

در زمان حال نیز که در دوره ی امامت امام عصر علیه السلام به سر می بریم،

ص: 25


1- در همان زمان، عده ای در مصر، ایران، شام، اردن، مراکش و سرزمین های دیگر بودند که از این حاکمیت اطلاعی نداشتند و به آن رأینداده و بیعت نکردند؛ حضرت امیر علیه السلام نیز کاری با آنان نداشتند. مردم مدینه به ایشان روی آورده و ایشان را بر مسند حکومت نشاندند و دست آن حضرت را برای امور اجرایی باز گذاشتند.

آن حضرت امام است و تمام شئون یک امام معصوم را دارد. اکنون در دورهی غیبت، مردم توجه به ایشان نشان نداده اند. ولی در زمان ظهور آن حضرت، چون مسئولیت اداره ی جهان به ایشان واگذار می گردد و مردم اقبال نشان می دهند، ایشان حکومت را اقامه خواهند کرد.

2- رابطه ی بیعت و مشروعیت

این نکته مهم است که بدانیم بیعت، حق را باطل و باطل را مبدل به حق نمی کند. اگر مردم با امام معصومی که از جانب خداوند به امامت منصوب گردیده است، بیعت کنند و اگر این بیعت به اندازه ای باشد که شخص امام، توان اجرایی پیدا کند، در این صورت او مبسوط الید شده است. اما اگر بیعت به حدی نباشد که شخص امام بتواند وظایف الهی و حکومتی را اجرا کند، این وظیفه از او ساقط می گردد. در عین حال می توان برای حفظ اسلام و ممانعت از تضییع حقوق شیعیان، وارد دستگاه ظالم شد؛ اعم از این که شخص امام وارد دستگاه حکومت شود یا برای این منظور، نمایندگانی را برگزیند و این مسئولیت را به آنان واگذارد.

این مطلب در مورد جناب علی بن یقطین اتفاق افتاد؛ او به فرمان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام وارد دربار هارون الرشید شد و به مقامات بالایی دست یافت(1). ورود به دستگاه حکومتی منحصر به

ص: 26


1- علی بن یقطین بن موسی بغدادی (124 - 182 ق)، محدث، فقیه، متکلم و از بزرگان شیعه ی اهل کوفه در دوران امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام ساکن بغداد بود. وی با وجود شیعه بودن، از وزیران حکومت عباسی و مورد اعتماد آنان بود. ابن یقطین منزلت والایی نزد ائمه و عالمان شیعه دارد. تراجم نگاران، سه کتاب رابه او نسبت داده اند. در شیعه بودن او تردید نیست، اما مذهب او همانند پدرش از نظر عباسیان، پنهان بود. او با امام موسی کاظم علیه السلام ارتباط نزدیک داشت و نزد آن امام از اعتبار بسیاری برخوردار بود. به نظر شیعیان و بنا بر شواهد تاریخی و روایی، ورود علی بن یقطین به دستگاه خلافت با اجازه و راهنمایی های امام کاظم علیه السلام بوده است. بحارالانوار، ج 72، ص 370؛ معجم رجال الحدیث، ج 13، ص 242 و 243.

علی بن یقطین نیست. شهید ثانی در منیه المرید پس از آنکه عالم را از ورود به دستگاه حکومتی برحذر می دارد، به این مطلب اشاره می کند که اگر عالم برای احقاق حق مظلوم و ترویج حق و مبارزه با بدعت گزاران و مانند این ها، وارد دستگاه ظلمه شود، این کار نه تنها مجاز، بلکه از افضل اعمال است. پس از آن شهید ثانی، از بزرگانی نام می برد که به این گونه انجام وظیفه کرده اند. مانند: علی بن یقطین، عبدالله نجاشی، حسین بن روح نوبختی، محمد بن اسماعیل بن بزیع، نوح بن دراج از اصحاب؛ و از فقها مانند: سید مرتضی و سید رضی و پدرشان، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی و دیگران. شهید ثانی در این زمینه حدیثی از امام رضا علیه السلام نقل می کند بدین مضمون که چنین کسانی نور خداوند در میان رعیت هستند که در روز قیامت می درخشند.(1)

همین اقدام هوشمندانه و خردمندانهی ائمه علیهم السلام، بسیاری از جنایت ها و تصمیمات حکومت های ظالم را که به زیان شیعیان یا علویان بود، خنثی می کرد. با این همه، کسی حق کمک به ظالم ندارد؛ و الا در کلیه ی امور شخص ظالم، شریک جرم او خواهد شد. در ماجرای صفوان جمال که از دوستداران امام کاظم علیه السلام بود و شتران زیادی برای

ص: 27


1- منیه المرید، ص 14.

کرایه داشت، آمده است:

هارون الرشید برای عزیمت به مکه و شرکت در مراسم حج، تعدادی از شتران صفوان راکرایه کرد. این خبر به امام رسید. امام کاظم علیه السلام به او فرمودند: شنیده ام شترانت را به هارون کرایه داده ای؟ عرض کرد: بله. او برای سفر حج کرایه کرده است. امام به او فرمودند: آیا می خواهی او زنده بماند تا وقتی از سفر حج بازگشت، پول شترهای تو را بدهد؟ صفوان عرض کرد: بله، مولای من. امام به او فرمودند: تو از اعوان ظلمه نیستی، بلکه خود ظالم هستی! زیرا تو، به زنده ماندن ظالم راضی هستی تا به پول خود برسی(1). این ماجرا نشان می دهد که کمک و مساعدت به ظالم، به هر صورت و شکلی، به عنوان تأیید ظالم تلقی خواهد شد.

مقایسه ی تعامل صفوان و علی بن یقطین که هر دو در یک زمان زندگی می کردند و نص امام معصوم زمان خود را دریافت کرده بودند نشان می دهد که تقوای الهی و انجام وظیفه، با فرمان امام معصوم علیه السلام شکل می گیرد و همین مسأله ضرورت وجود امام معصوم علیه السلام در هر زمان و برای ارشاد خاصه را نشان می دهد.

از این روی حکومت شخص حاکم، حتی اگر با بیعت مردم توأم باشد، مشروعیت پیدا نمی کند؛ مشروعیت حاکم به این معناست که او واجب الاطاعه باشد و تخطی از فرامین او در پیشگاه الهی گناه محسوب گردد. در مقابل، کسی که خداوند اطاعت او را واجب کرده، گرچه مردم با او بیعت نکنند، ولی خداست، در این صورت او از این

ص: 28


1- وسائل الشیعه، ج 16، ص 259، باب 37، ح 8.

مقام عزل نمی شود، جز این که وظیفه ی شخص ولی در اجرای احکام الهی از او ساقط می شود، زیرا دست او برای این کار باز نیست و به اصطلاح شرعی «مبسوط الید» نمی باشد. در حدیث آمده است:

«مَثَلُ الإمامِ مَثَلُ الکَعبَهِ اذ تُؤتی ولا تَأتی»(1)؛

«مثل امام مثل کعبه است که مردم به سوی آن می روند ولی کعبه سراغ آنان نمی رود».

امام گرچه در خانه بنشیند، امام است. بدین روی اگر مردم به سراغ او نیایند، او وظیفه ندارد شخصا به اصلاح اجتماع اقدام کند.

از طرفی، اگر در تاریخ مشاهده می شود در مواردی ائمه علیهم السلام مشورتی به خلفا داده اند و یا اقدام مختصری در نظام آنان داشته اند، ممکن است چند عامل در آن دخیل بوده باشد:

الف. گاهی برای نجات اصل دین، از خطر نابودی بوده است.

ب. گاهی برای اتمام حجت بر مردم بوده است تا بدانند که می توانستند ازعلم و قدرت پیشوایی که کنار گذاشته اند، بهره مند شوند، ولی اکنون با عدم اقبال به او، از برکاتش محروم مانده اند.

حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی به مقام امامت رسید، این مقام را برای ذریه ی خود نیز از خداوند درخواست کرد. اما خداوند در جواب فرمود:

«... لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ »،(2)

ص: 29


1- کفایه الاثر، ص 199، باب ما جاء عن فاطمه علیها السلام .
2- بقره: 124.

«... پیمان من (امامت) به ظالمان نمی رسد»؛

یکی از معانی ظلم در قرآن، شرک است، آن جا که می فرماید:

«...لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»(1)؛

«به خدا شرک نورز، بی تردید شرک ستمی بزرگ است».

براساس این اصل و قاعده، این عهد به کسی که مشرک بوده باشد، نمی رسد. این استدلال امام صادق علیه السلام است؛ و شکی نیست که تمامی صحابه ی پیامبر خدا - به جز امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام - قبل از مسلمان شدنشان دوره ای را در شرک گذرانده اند، لذا چنین افرادی شایسته ی احراز این مقام نبودند.

علامه امینی به این نکته مهم تنبه می دهد که آنگاه که نام امیر مؤمنان درنوجوانی، به عنوان نخستین مسلمان در میان مردان در تاریخ ثبت شده است، منظور این نیست که دوره ای در کفر گذرانده و پس از آن اسلام آورده بلکه تنها اظهار آن اسلامی بود که پیش از آن بدان معتقد بود، همان گونه که حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:(2)

«..أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ»(3)

بنابراین امام شیعی، وابسته به داشتن حاکمیت نیست. در زمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت مردم، ایشان را امام و وصی و خلیفه ی پیغمبر نکرد، بلکه با بیعت مردم، وظیفه ی اجرای عدالت واحکام الهی بر عهده ی ایشان قرار داده شد.

ص: 30


1- لقمان: 13.
2- الغدیر، ج 3، ص 239 - 240.
3- بقره: 131؛ یعنی: «... به پروردگار جهانیان تسلیم شدم».

اگر مردم به سوی ولی خدا نیایند، حتی اگر ولی خدا یوسف صدیق و سلیمان نبی و موسای کلیم و عیسای روح الله علیه السلام و خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله باشد، اجرای احکام الهی در سطح جامعه بر او واجب نیست.

ایجاد امنیت، اخذ وجوه شرعی، رسیدگی به فقرا و مساکین، اجرای حدود و تعزیرات، اجرای قصاص، جهاد فی سبیل الله و تصرف در بیت المال، از مصادیق امور اجتماعی است که مسئولیت آن با بیعت عمومی مردم بر عهده ی امام به عنوان حاکم قرار می گیرد. در جامعه ای که امام معصوم حاکم و مبسوط الید نیست، اگر مواردی مانند دزدی، شراب خواری یا عمل منافی عفت رخ دهد، بر امام واجب نیست افراد خاطی را مجازات کند.

بنابراین اگر امام مبسوط الید شد و به عنوان حاکم جامعه بر مسند حکومت قرار گرفت، اطاعت او به عنوان حاکم نیز علاوه بر امامتش بر همگان واجب می شود. لذا آن هنگام که حضرت امیر علیه السلام در مدینه حاکم شدند، تمام والیان در پهنه ی سرزمین اسلامی، باید تحت فرمان ایشان باشد. به دیگر معنا مردم حق ندارند از طریق شورای حل و فصل، یک والی برای خود برگزینند. بنابراین، حضرت امیر علیه السلام مالک اشتر را به مصر اعزام می کنند و می نویسند:

«اِعْلَمْ یَا مَالِکُ أَنَّی قَدْ وَجْهَتُکَ الی بِلاَدٍ...»؛(1)

ص: 31


1- نهج البلاغه، نامه 53.

«بدان ای مالک! که من [به عنوان حاکم کل جهان اسلام] تو را بر آن خطه نصب کرده ام».

و یا عثمان بن حنیف را به بصره به عنوان والی اعزام می کنند و دیگر انتصابات.

نمونه ی دیگر این که وقتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای عمر پربرکت خود، لشکری را به فرماندهی اسامه سامان می دهند، همگان موظف به اطاعت امر هستند، گرچه افراد مسن تر و ریش سفیدی در آن الشکر وجود داشته باشد. به فرمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله همه موظف به اطاعت از اسامہ بنزید هستند، گرچه در سن جوانی باشد. این حکم به قدری مؤکد بود که پیامبر با حال بیماری و رنجوری، خود را به مسجد رسانده، میان مسلمانان به سخن ایستادند و فرمودند: «لعن الله من تخلف عن جیش أسامه».(1)(این روایت را دانشمندان شیعه و سنی در منابع معتبر خود نقل کرده اند). اما عده ای از مسلمانان از میانه ی راه بازگشتند.(2)

پس ملاک اصلی فرمان ولی خداست، خواه پیامبر باشد، خواه وصی او که شخص امام است. اگر در مواردی بنابر شورا و مشورت و انتخابات باشد، تعیین آن هم بر عهده ی پیامبر یا امام معصوم است. نمونه ی این واگذاری تعیین حاکم به شورا، در جنگ موته اتفاق افتاد. سریه ی موته، جنگی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن حضور نداشتند. آن

ص: 32


1- نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی، ص 263.
2- بنگرید: کتاب جیش اسامه، نوشته محمدبن حسن شیروانی (از علمای قرن یازدهم).

حضرت، جناب جعفر بن ابی طالب را به عنوان فرماندهی جنگ برگزیدند و فرمودند: اگر جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید، فرماندهی با زیدبن حارثه می باشد و اگر او هم به شهادت رسید، فرماندهی با عبدالله بن رواحه باشد. در صورتی که عبدالله بن رواحه به شهادت رسید، سپاهیان از بین خود فردی را برگزینند.

وقتی در جنگ موته هر سه فرماندهی منتخب رسول خدا صلی الله علیه و آله به درجه ی شهادت رسیدند؛ سپاه مسلمانان، خالدبن ولید را به عنوان فرمانده برگزیدند و پرچم را به دست او دادند. چون این شیوه از سوی ولی خدا تعیین گردیده بود، اگر کسی زیر پرچم خالد بن ولید به شهادت می رسید، شهید فی سبیل الله محسوب می شد. خالد بن ولید اوضاع را بررسی کرد و در همان حال بر تعداد سپاهیان دشمن افزوده می شد، بنابراین شبانگاهان فرمان عقب نشینی تاکتیکی داد و سپاه مسلمانان را به مدینه برگرداند.

وقتی به مدینه بازگشتند، مردم آنها را شماتت و سرزنش می کردند که چرا از جنگ فرار کرده اند، در عین حال پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: خالد درست عمل کرده است، اگر بیشتر می ماندند کشته می شدند. پیامبر این کار را قبول کردند، زیرا از هرج و مرج و اختلاف بهتر است؛ چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به خوارج که می گفتند: «لا حکم الا الله»، فرمودند: «أما و انه لابد للناس من أویر، بر أو فاجر»؛(1) یعنی برای سامان دادن به اوضاع آشفته، جامعه ناگزیر به رهبری نیاز دارد.

با این همه، امام همواره جایگاه تبلیغ خود را داراست. مطالبی را تا

ص: 33


1- نهج البلاغه خطبه 40 .

کنون گفته شد، می توان به بیان دیگری نیز بازگو کرد و آن اینکه جایگاه تبلیغ با حاکمیت، تفاوت دارد.

در بحث حاکمیت، بعد از تبلیغ و پذیرش از سوی مردم، وضع به گونه ای دیگر رقم می خورد. در تبلیغ، مردم ارشاد می شوند، اما در حاکمیت،قاطعیت مطرح است؛ زیرا فرد حاکم باید حکم خدا را اجرا کند و در این خصوص با کسی تعارف ندارد و رفاقت و دوستی در اجرای احکام الهی جایگاهی نخواهد داشت. لذا روش برخورد حضرت امیر علیه السلام با طلحه و زبیر حکومتی بود، در حالی که روش پیامبر در برابر سعد بن معاذ و سعد بن عباده هدایتی بود.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در عقبهی منا، با قرائت آیات 150 تا 160 سوره انعام - که اصل دعوت دین اسلام است و بیان دیدگاه اسلام، اسلام را به «سعد بن زراره» و «سعد بن معاذ» عرضه کردند. در این مرحله آنان مختار بودند پذیرا باشند یا به این دعوت گردن ننهند، زیرا این ملاقات جنبه ی تبلیغی داشته است. اما حاکم الهی در تعیین حکم و مصداق آن، نظر خداوند را اعمال می کند. مثلا بیان می کند ظلم چیست و مصداق ظالم کیست.

ص: 34

فصل دوم: آغاز حکومت امیرمؤمنان علیه السلام

1- حکومت امیرمؤمنان علیه السلام پس از 25 سال

پس از رحلت رسول خدا مردم در آزمونی بسیار دشوار قرار گرفتند. در این آزمون سخت که با ماجرای سقیفه رقم خورد، مردم به گزینشی روی آوردند که پس از گذشت ربع قرن، عواقب آن را به چشم دیدند و با جان چشیدند. بدین روی گرچه دیرهنگام، ولی از سر ناگزیری، دست به دامان امیرالمؤمنین علیه السلام زدند. با این وصف اقبال مردم، از روی معرفت به مقام امامت حضرتش نبود، چنان که خود آن بزرگوار در باب بیعت مردم چنین فرمودند:

«لَمْ تَکُنْ بَیْعَتُکُمْ إِیَّایَ فَلْتَهً وَ لَیْسَ أَمْرِی وَ أَمْرُکُمْ وَاحِداً، إِنِّی أُرِیدُکُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِیدُونَنِی لِأَنْفُسِکُمْ....»؛(1)

ص: 35


1- نهج البلاغه، خطبه 13.

«بیعت شما با من کاری نبود که به تصادف یا بدون اندیشه صورت پذیرفته باشد. کار من با شما یکی نیست. من شما را برای کارهای خدایی می خواهم و شما مرا برای منافع خود می خواهید».

2- تأملی در شناخت جامعه در زمان بیعت با امیرمؤمنان علیه السلام

آنگاه که پس از بیست و پنج سال، امیرمؤمنان علیه السلام بر مسند ظاهری خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله تکیه زدند، جامعه ی اسلامی، به نحوی دگرگون شده بود که امکان اصلاح آن به صورت جدی وجود نداشت.

فرض کنید امام جماعت یک مسجد، برای مدتی به مأموریت می رود و در غیاب خویش، فرد دیگری را به پیش نمازی مسجد می گمارد. از طرفی ریاست طلبان و زورگویان محله، فرد منتخب را کنار گذاشته و شخص دیگری را از طرف خود انتخاب می کنند. پیشنماز تازه وارد برای جلب نمازگزاران، دست به اقداماتی بی سابقه می زند:

فروشگاهی در مسجد تأسیس می کند که اقلام خوراکی می فروشد؛ در گوشه ی دیگر مسجد وسایل عیش و نوش عده ای را که به این گونه مسائل علاقه مندند فراهم می کند؛ چند باب از مغازه ها و ساختمان های اطراف را خریداری کرده و مسجد را بزرگتر می کند؛ در گوشه ی دیگر مسجد، وسایل تفریحی و بازی بچه ها را قرار می دهد؛ برای جلب افراد بیشتر به مسجد، احکام شرعی مربوط به مسجد را برداشته و آمد و رفت زنان و مردان را به هر صورت ممکن آزاد می گذارد؛ بسیاری از احکام مربوط را به گونه ای که زن و مرد در هر شرایطی بتوانند به نماز بایستند، ملغی اعلام می کند.

ص: 36

حال در این اوضاع و شرایط، پیش نماز قبلی از مأموریت باز می گردد. در مواجهه با این صحنه، کار چندانی از او ساخته نیست. دست به اصلاح هر گوشه ای از مسجد بزند فریادها بلند می شود و او را بر هم زننده ی آرامشو آسایش قلمداد خواهند کرد. هر گروه و صنفی تمایل دارد بساط لذت و کامیابی اش پابرجا بماند. در این شرایط پیش نماز نمی تواند اقدامی اساسی انجام داده و مسجد را به حالت گذشته برگرداند بلکه تنها می تواند افرادی را که مایل هستند آداب و احکام الهی در مسجد جاری گردد، دور هم جمع کند، احکامی برای آنها بگوید و پاسخگوی سؤالات اعتقادی آنان باشد.

آن گاه که پس از مرگ خلیفه ی سوم، مردم با حضرت امیر علیه السلام بیعت کردند و ایشان را بر مسند خلافت ظاهری نشاندند، جهان اسلام توسعه پیدا کرده بود و کشورهایی همانند ایران، عراق، شامات، فلسطین، مصر و یمن را شامل می شد. در حالی که هنگام رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، سرزمین اسلامی تنها شامل مگه، مدینه، طائف و قسمتی از یمن بود و در جزیره العرب هنوز بت پرستی رواج داشت و ریشه کن نشده بود.

از سویی ممکن است هر کس نظاره گر این اتفاقات باشد، از فتوحات و گسترش اسلام شگفت زده شود و فاتحان آن را بستاید و حتی آنان را خادم به اسلام تلقی کند!(1)

ص: 37


1- این پندار نادرست که فتوحات و اقدامات خلفاء مصداقی از استخلاف مسلمانان به روی زمین است، با رهنمود ائمه ی هدی علیهم السلام تبیین می شود. آن جا که مفضل در محضر امام صادق علیه السلام در معنای آیه ی 54 نور (معروف به آیه ی استخلاف)، گفتگو می کند: «قَالَ اَلْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ قَلاَ هَذِهِ اَلنَّوَاصِبَ تَزْعُمُ أَن هوَ الْآیَهُ نَزَلَتْ فِی أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ عَلَی اَلِیَّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لاَ یَهْدِی اَللَّهُ قُلُوبَ اَلنَّاصِبَهِ مَتَی کَانَ اَلدِّینُ اَلَّذِی اِرْتَضَاهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ مُتَمَکِّناً بِانْتِشَارِ الأَمنِ فی الأُمَّهِ وذَهَابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِهَا وَ اِرْتِقَاعِ اَلشَّکِّ مِنْ صُدُورِهَا فِی عَهْدِ وَاحِدٍ مِنْ هَؤُلاَءِ وَ فِی عَهْدِ علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَعَ ارْتِدَادِ الْمُسْلِمِینَ وَ الْفِتَنِ الَّتِی تَثُورُ فِی أَیَّامِهِمْ وَ الْحُرُوبُ اَلَّتِی کَانَتْ تَنْشَبُ بَیْنَ اَلْکُفَّارِ وَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ تَلاَ اَلصَّادِقُ علیه السلام حَتَّی إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَظَنُوا أَنَّهُمْ قَدُوا جَاءَهُمْ نضرنَا...»؛ یعنی: «مفضل گوید: گفتم ای فرزند رسول خدا! این نواصب می پندارند که این آیه (یعنی آیه 55 سوره نور) در شأن ابوبکر و عمر و عثمان و علی علیه السلام نازل شده است، فرمود: خداوند قلوب نواصب را هدایت نمی کند، چه زمانی دینی که خدا و رسولش از آن خشنود بوده اند متمکن و استوار و برقرار بوده و امنیت در میان امت منتشر و خوف از قلوبشان رخت بربسته و شک از سینه های آنها مرتفع شده است؟ آیا در عهد آن خلفای سه گانه؟ یا در عهد علی علیه السلام که مسلمین مرتد شدند و فتنه هایی برپا شد و جنگهایی بین مسلمین و کار به وقوع پیوست؟ سپس امام صادق علیه السلام این آیه [ یوسف: 110] را تلاوت فرمودند: «حَتَّیٰ إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا....» [کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 356 - 357]. امام صادق علیه السلام از طرفی، با کلام خود دفع این پندار نادرست می نمایند و از سویی، دوران کوتاه حکومت امیرمؤمنان علیه السلام را نیز به دلیل مشکلات عدیده، دورانی درخشان برای بروز حکومت عدل علوی و نبوی نمی دانند. از این رو، تحقق حکومت توحید در زمین و تمکین دین را تنها در زمان حضرت ولی عصر علیه السلام میدانند. آن حضرتمعتقدند که نه تنها در زمان سه خلیفه ی مذکور این مهم میسر نشد، بلکه حتی در زمان کوتاه و پر فتنهی حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز، به تحقق نپیوست. به تعبیر حضرت امیر: چه کند فرماندهی که امرش اطاعت نشود: لا رأی لمن لا یطاع [نهج البلاغه، خطبه 27]

اما از منظری دیگر، در گوشه و کنار این فتح الفتوح اسلامی، استاندار بی نماز و امام جمعه ی بی دین مشاهده می شود. در این جامعه، اختلاف طبقاتی و تبعیض غوغا میکند. عده ای بی جهت برگرده ی مسلمانان سوار شده اند که آنگاه که علی بن ابی طالب علیه السلام قصد تقسیم

ص: 38

عادلانه ی بیت المال را دارد، به حضرتش اعتراض می کنند، چراکه از منظر آنان، یکسانی حقوق برده و غلام و افراد پایین دست اجتماع با آنان، معنایی ندارد؟

فراتر از این، در طول دوران بیست و پنج سال حکومت خلفا، تمام دین دستخوش تحریف شده بود. این حقیقتی است تلخ که بزرگان اهل تستن بدان اعتراف دارند. مانند این که انس بن مالک، صحابی نامدار در دمشق می گریست و می گفت: من هیچ مطلبی از دین خدا را سراغ ندارم که امروز باقی مانده باشد مگر نماز که آن هم ضایع شده است:

یقول الزهری: دخلنا علی أنس بن مالک بدمشق و هو وحده یبکی، قلت: ما یبکیک؟ قال: لا أعرف شیئا مما أدرکت الا هذه الصلاه و قد ضیعت».(1)

امیر مؤمنان علیه السلام در توصیف جامعه ی زمان حکومت خود، چنین می فرمایند:

«..وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَهِ أَعْرَاباً، وَبَعْدَ الْمُوَالاَهِ أَحْزَاباً، مَا تَتَعَلُّقُونَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ بِاسْمِهِ، وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الاِیمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ....»؛ (2)

«... و بدانید شما بعد از هجرت (از نادانی و گمراهی به دانایی و رستگاری دوباره، بر اثر عصبیت و گردنکشی و دشمنی با یکدیگر و بر پا کردن فتنه و آشوب) اعراب (و بادیه نشینان).

ص: 39


1- منابع متعدد به نقل از مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله ، ج 1، ص 669.
2- نهج البلاغه، خطبه قاصعه.

نادانی و گمراهی) شدید، و بعد از دوستی (گرد آمدن با هم) گروه گروه (مخالف و دشمن یکدیگر) گردیدید، با اسلام علاقه و ارتباطی ندارید مگر به نام آن، و از ایمان نمی شناسید مگر نشان آن را (فقط به زبان شهادتین میگویید، ولی از احکام اسلام چیزی فرا نگرفته و به حقیقت ایمان پی نبرده اید)»!!(1)

در چنین شرایطی، امیر مؤمنان علیه السلام حتی یک وجب بر متصرفات اسلامی اضافه نکردند و تنها به اصلاح بعضی از مفاسد اجتماعی همت گماردند. تعداد زیادی از والیان و فرمانداران دوران عثمان را عزل کردند و حقوق و مزایایی را که بی جهت به افراد داده می شد، قطع نمودند. هم چنین امتیازاتی همچون عضو قبیله ای خاص بودن و یا صحابی پیامبر بودن را که در دوران خلفا سبب می شد تا افراد سهم بیشتری از بیت المال مسلمین دریافت کنند، توسط امیر مؤمنان علیه السلام ملغی اعلام شد.

با این وصف، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نتوانستند بسیاری از بدعت هایی را که مردم با آن خو گرفته بودند، تغییر دهند.

علاوه بر آن، تعداد زیادی از صحابه از مدینه بیرون رفته و به جای ایشان گروهی تازه مسلمان در مدینه اقامت گزیده بودند. در این میان نسل جوانی به صحنه آمده بود که حلاوت و شیرینی دوران پیامبر را نچشیده بود. طبیعتا این نسل با علی بن ابی طالب علیه السلام آشنایی نداشت، زیرا خلفا در مدت بیست و پنج سال حکومت خود، حضرت را در امور مملکت شرکت نداده بودند و از علم و درایت آن حضرت بهره

ص: 40


1- ترجمه تفسیری مرحوم سید علی نقی فیض الإسلام.

نبرده بودند؛ مگر آن جا که به مخمصه می افتادند و راه چاره ای نمی یافتند و ناچار بودند برای خلاصی خود، از علم و درایت آن حضرت استفاده کنند.

تمام این شرایط سبب گردید حضرت امیرمؤمنان علیه السلام نتوانند با بدعت ها مقابله کنند. آن بدعت های نهاده شده در دین، به سان شاخه کجی بود که اصلاح آن جز باشکسته شدن میسر نبود!(1)

ص: 41


1- شرف الدین در کتاب اجتهاد در مقابل نص [260 - 254] می نویسد: «از جمله مواردی که عمر از پیش خود تشریع کرد و در مقابل نص، اجتهاد نمود، دستور گزاردن «نماز تراویح» بود؛ زیرا نماز تراویح را پیغمبر صلی الله علیه و آله نیاورد، و در زمان آن حضرت نیز نبود، و حتی در زمان ابو بکر هم سابقه نداشت. خداوند متعال، اجتماع و مردم را برای ادای نماز مستحبی، غیر از نماز استسقا (نماز برای طلب باران که باید به طور دست جمعی و جماعت خواند) فرا نخوانده است. فقط نمازهای واجب است که خداوند در پنج نوبت بدان دستور داده و خواندن آنها با جماعت، مستحب است. همین گونه است نماز طواف، نماز عید فطر و قربان، نماز آیات و نماز میت که مشروع میباشد به جماعت و به طور دسته جمعی خوانده شود. پیغمبر صلی الله علیه و آله شخصا نمازهای مستحبی ماه مبارک رمضان را بدون جماعت بجا می آورد و مردم را تشویق می کرد که آن را به پای دارند. مردم نیز به همان گونه که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به جا می آورد،انجام می دادند. در عصر ابوبکر نیز - تاسال سیزدهم هجرت که از دنیا رفت. چنین بود؛ چون عمربن خطاب به جای وی نشست، روزهای ماه رمضان آن سال را بدون اینکه تغییری در آن پدید آورد، انجام داد. ولی در ماه رمضان سال چهارده، با گروهی از صحابه به مسجد آمد و دید که مردم نمازهای مستحبی بجا می آورند؛ عدهای در حال قیام و برخی در حال سجود و جمعی در رکوع و گروهی نشسته اند. جماعتی هم تسبیح میگویند و یا قرآن تلاوت می کنند یا تکبیر میگویند یا سلام نماز میدهند. عمر این منظره را خوش نداشت و تصمیم گرفت آن را به وضع بهتری در آورد. پس «نماز تراویح» را برای آنها در اوایل شب های ماه رمضان تشریع کرد، و دستور داد همگی در آن شرکت کنند!! سپس همین را به تمام بلاد بخشنامه کرد. و در مدینه دو نفر گماشت تا امام جماعت در نماز تراویح باشند! یک نفر برای مردان و دیگری برای زنان. روایات در این باره به حد تواتر رسیده است. این تنها یکی از نمونه های بدعتهای خلفا بود که در میان مردم نهادینه شده بود و چنان به آنها پایبندی نشان می دادند که تغییر آن را بر نمی تابیدند، به گونه ای که وقتی امیرمؤمنان علیه السلام اقدام به اصلاح این بدعتها نمودند، مردم فریاد «وا عمراه» سر دادند: [عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَهَ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ سَأَلَهُ عَنِ الصَّلَاتِی فِی رَمَضَانَ فِی اَلْمَسَاجِدِ قَالَ لَمَّا قَدِمَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اَلْکُوفَهَ أَمِیرَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنْ یُنَادِیَ فِی اَلنَّاسِ لَا صَلَاهَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فِی اَلْمَسَاجِدِ جَمَاعَهً فَنَادِی فِی اَلنَّاسِ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِمَا أَمَرَهُ بِهِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَلَمَّا سَمِعَ الاَّ مَقَالَهَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلَی صَاحُوا وَاعْمُرَاهْ وَا عُمَرَاهْ فَلَمَّا رَجَعَ اَلْحَسَنُ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ لَهُ مَا هَذَا اَلصَّوْتُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ اَلنَّاسُ یَصِیحُونَ وَا عَمَراً وَا عمراهْ فَقَالَ أَمیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ علیه السَّلام قُلْ لَهُمْ صَلُّوا... تهذیب الأحکام، ج 3، ص 70]. مشابه این مضمون را، ابن ابی الحدید از سید مرتضی [شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 283] آورده است.

کار به آن جاکشید که حضرت امیر علیه السلام در دوران حکومت ظاهری خود، از این مطلب شکایت می کند که زمینه برای اصلاح این بدعتها فراهم نیست:

«لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَایَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ، لَغَیَّرْتُ أَشْیَاءَ.»(1)؛

«اگر پاهای من در این لغزشگاه ها استوار ماند (خلافتم پابرجا گردد و از جنگ های داخلی آسوده شوم) چیزهایی را تغییر میدهم (بدعت های مخالفین را از بین می برم و احکام را طبق دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله اجراء میکنم)».(2)

ص: 42


1- نهج البلاغه، قصار 272.
2- ترجمه تفسیری از مرحوم سید علی نقی فیض الإسلام.

3- نخستین خطبه ی امیرمؤمنان علیه السلام پس از بیعت

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه به نقل از ابو جعفر اسکافی درباره ی نخستین خطبه ی امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد:

«قَالَ لَمَّا اجتمعت الصَّحابَه بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی أَمْرِ اَلْإِمَامَهِ أَشَارَ أَبُو الهثیم بْنُ اَلتَّیِّهَانِیِّ وَ رِفَاعَهُ رَافِعٍ وَ مالک بن العجلانی وَ أَبُو أَیُّوبَ اَلْأَنْصَارِیُّ وَ عَمَّارُ بْنَ یَاسِرٍ بِعَلِیٍ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ وَ ذَکَرُوا فَضْلَهُ وَ سَابِقَهُ وَ جِهَادِهِ وَ قَرَابَتِهِ فَأَجَابَهُمُ الاّ إِلَیْهِ فَقَامَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ خَطِیباً یَذْکُرُ فضْل علی علیه السلام فَمِنْهُمْ مَنْ فَضَّلَهُ عَلَی أَهْلِ عَصْرِهِ خَاصَّهً وَ مِنْهُمْ مَنْ فَضَّلَهُ عَلَی اَلْمُسْلِمِینَ کُلِّهِمْ کَافَّه».

«ابوجعفر اسکافی گوید: بعد از قتل عثمان، اصحاب در مسجد پیامبر اکرم جمع شدند تا در مورد امامت تصمیم بگیرند. ابوهیثم تیهان، رفاعه بن رافع، مالک بن عجلان، ابوایوب انصاری و عمار یاسر به امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره کردند؛ فضائل آن حضرت، پیشینه ی ایشان، جهاد ایشان، قرابتشان به رسول خدا را یادآور شدند و مردم را به سوی حضرتش خواندند. سپس هر کدام از آنان به پا خاستند و در مورد فضائل آن گرامی سخن گفتند. برخی ایشان را بر اهل زمان خود برتری دادند و بعضی ایشان را از همه مسلمانان برتر دانستند و با آن حضرت بیعت کردند».

ص: 43

نکات

1- هجوم فرهنگی اهل سقیفه، در طی سال ها آن چنان عمیق بود که پس از گذشت تنها بیست و پنج سال، تذکرات اصحاب خاصی مانند عمار و ابو ایوب ومالک و رفاعه، برای یاری امام زمانشان ضروری به نظر می رسید.

حضرت امیر علیه السلام بیست و پنج سال از صحنه ی دخالت در امور حکومتی به دور نگاه داشته شده بودند، از این رو لازم بود که نخست خود را معرفی نمایند. خصوصا آن که ساکنین آن روز مدینه، تماما آن کسانی نبودند که در زمان پیامبر می زیستند و یا تعدادی از ایشان، از جمله یکسانی بودند که در زمان رسول خدا، سن و سال قابل توجهی نداشتند و یا جوان بودند. تعدادی نیز از اطراف و اکناف مدینه، و گروهی نیز از مصر آمده بودند و در جریان محاصره عثمان در مدینه اقامت گزیده بودند.

از سویی دیگر، در مدت بیست و پنج سال کنار گذاشتن جانشین حقیقی رسول خدا علیه السلام، با قرار داد قوانینی همچون منع نقل و نگارش حدیث توسط خلفا، سخنی از فضایل آن حضرت در ماجرای لیله المبیت، جنگ بدر، احد، خندق، خیبر و مانند آن، در میان مردم سخنی گفته نمی شد. با وضع چنین قوانینی، طبیعتا از واقعه ی غدیر و اعلام وصایت و جانشینی آن حضرت توسط پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز حرفی به میان نمی آمد.

از این رو، جامعه ای که در مقابل امیر مؤمنان علیه السلام قرار داشت، براساس تربیت خلفا با فضایل و کرامات حضرتش آشنایی نداشتند.

ص: 44

2 - با آن که در روایات ما، دروغ گناه بزرگی است، اما به دروغگو حد جاری نمی کنند. غیبت معصیتی کبیره است ولی به فرد غیبت کننده حد نمی زنند. نماز از روزه مهم تر است اما اگر فردی روزه نگیرد، باید کفاره پرداخت کند در صورتی که در مورد قضای نماز چنین حکمی نداریم.

در مورد بیعت نیز اینگونه است. مسلمانان وظیفه دارند و به عبارتی بر آنها واجب است با امام معصوم بیعت نمایند و او را یاری کنند تا بر مسند حکومت بنشیند و احکام الهی را جاری نماید. حال اگر مردم به این وظیفه عمل نکردند حتی بر مردم جاری نمی شود و یا آنان مجبور به پرداخت کفاره نیستند.

همان گونه که نماز از روزه مهم تر است، اما کفاره ندارد، بیعت مردم با امام معصوم واجب است اما اگر کسی سر باز زند کفارهای ندارد. پس ارزش یک حکم به پرداخت کفاره یا مشمول حد جاری شدن آن نیست.

اگر مردم با امام معصوم بیعت کردند، وظیفه ی آنان تسلیم و تبعیت است و اگر کسی از این تبعیت سرباز زند، از دین اسلام اعراض کرده اند و بر مسیری غیر از آن رفته اند.

«ثُمَّ بُویِعَ وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنْ یَوْمِ اَلْبَیْعَهِ وَ هُوَ یَوْمُ اَلسَّبْتِ لِإِحْدَی عَشْرَهَ لَیْلَهً بَقِینَ مِنْ ذِی اَلْحِجَّهِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ مُحَمَّدٍ فَصُلِّیَ عَلَیْهِ ثُمَّ ذَکَرَ نِعْمَهَ اَللَّهِ عَلَی أَهْلِ اَلإِسْلاَمِ ثُمَّ ذَکَرَ الدُّنْیَا فَزَهَّدَهُمْ فِیهَا وَ ذَکَرَ الآخِرَهَ فَرَغَّبَهُمْ إِلَیْهَا ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَاِنَّهُ لاَ قَبْض

ص: 45

رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله اِسْتَخْلَفَ اَلنَّاس أَبَا بَکْرٍ ثُمَّ اِسْتَخْلَفَ أَبُو بَکْرٍ عُمَرَ فَعَمِلَ بطریقهِ ثُمَّ جَعَلَهَا شوری بَیْنَ سِتَّهٍ فَأَفْضَی اَلْأَمْرُ مِنْهُمْ إِلَی عُثْمَانَ فَعَمِلَ مَا أَنْکَرْتُمْ وَ عَرَفْتُمْ ثُمَّ حُصِرَ و قُتِلَ ثُمَّ جِئْتُمُونِی فَطَلَبْتُمْ إِلَیَّ وَ إِمَّا أَنَا رَجُلٌ مِنْکُمْ لِی مَا لَکُمْ وَ عَلَی مَا عَلَیْکُمْ وَ قَدْ فَتَحَ اَللَّهُ الْبابَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ القِبلَهِ فَأقْبَلَتِ الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ ولا یَحْمِلُ هَذَا الْأَمْرَ إِلاَّ أَهْلَ الصَّبْرِ وَ الْبَصَرِ وَ اَلْعِلْمَ بِمَواقِعِ اَلْأَمْرِ وَ انی حامِلُکُمْ عَلَی مَنْهَجِ نَبِیِّکُمْ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ مُنْفِدٌ فِیکُمْ مَا أُمِرْتُ بهِ ان اِسْتَقَمْتُمْ لِی وَ اَللَّهُ الْمُسْتَعَانُ».

«حضرتش روز دوم پس از بیعت که روز شنبه 19 ذی حجه بود - بر فراز منبر رفت، حمد خدای متعال گفت و بر رسول اکرم درود فرستاد. سپس نعمت خدای متعال بر امت اسلام را یاد آور شد. بعد از آن در مورد دنیا و دل نبستن به آن و آخرت و ضرورت اهتمام به آن سخن گفت. سپس فرمود: وقتی پیامبر خدا از دنیا رفتند، مردم ابوبکر را خلیفه کردند، سپس ابوبکر عمر را بعد از خود خلیفه خواند، عمر به روش خلیفهی پیشین عمل کرد وبعد از خود شورای شش نفرهای تعیین کرد و امر را به آنها واگذاشت. آنها عثمان را روی کار آوردند و او بدان گونه عمل کرد که شما میدانید. سپس محاصره شد و به قتل رسید. بعد از آن شما به سراغ من آمدید. من فردی از خود شما هستم، آن چه به سود شما باشد به سود من است و آن چه به زیان شما باشد به زیان من. خداوند میان شما و اهل قبله بابی را گشود.

ص: 46

فتنه ها به شما روی آوردند، آن گونه که شب تاریک فرا می رسد و به جز اهل صبر و بصیرت و علم به آن امور، طاقت آن آزمون را نخواهند داشت. من شما را در مسیر روش پیامبر پیش می برم و از آن فتنه ها می رهانم، اگر شما با من استوار بمانید و در هر حال، از خدای متعال باید کمک خواست».

نکات

1-این که حضرت می فرمایند من از خود شما هستم، از باب «سخن گفتن در حد عقول مردم»(1)است و مجال مناسبی برای بیان فضائل و مناقب بیشمار خود نمی دیدند.

2 - این کلام حضرت که می فرمایند: «علی منهج تبیکم صلی الله علیه و آله» تعریضی است بر این نکته که شیخین شما را به وادی دیگری بردند و من، قصد دارم شما را به منهج و روش پیامبر بازگردانم. و البته این در صورتی محقق می شود که شما مرا همراهی کنید و این مهم، در عبارت این استقمتم لی» هویداست.

3- از تفحص در سیره ی امیر مؤمنان علیه السلام، این طور به دست می آید که محور فعالیت های حضرتش بر منطق تدریج در تربیت استوار است. به این معنا که به عوض آنکه یکباره خط بطلان بر تمامی فعالیت های دوران قبل بکشند، با روشی تدریجی و مدارا با آموزه های قبل، از طریق ایراد خطبه های توحیدی و یا تربیت عملی افراد در بازار، در معرکه ها و صحنه های مختلف زندگی، با توان کوشیدند که راه کج گشته را به مسیر اصلی اش بازگردانند.

ص: 47


1- «کلم الناس علی قدر عقولهم»؛ معانی الأخبار، ج 1، ص 15.

اگر بیان می کردند که فتوحات نادرست بوده است، تکلیف اموال غصبی به دست آمده از فتوحات چه می شد؟! آنانی که ملتفت اشتباه خود در عبادات می شدند، با آن همه عبادت باطل چه می کردند؟! آنانی که فرزندان و اقوام خود را در جنگ ها از دست داده اند، چه می پنداشتند؟! از این رو حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در تبیین این انحرافات، مخاطب را در نظر گرفته و آن مقدار که مصلحت می دیدند آن را بیان کرده و یا اصلا بیان نمی کردند.

ضمن آن که همان طور که پیشتر گفته شد، پذیرشی از سوی مردم و مجالی برای تغییر یکباره ی این بنای کج، وجود نداشت.

«أَلاَ إِنَّ مَوْضِعِی بَیْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ کَمَوْضِعِی مِنْهُ أَیَّامَ حَیاتِهِ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قَفُواعِندَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ ولا تَعْجَلُوا فِی أَمْرٍ حَتَّی نُبَیِّنَهُ لَکُمْ فَاِنٍ لَنَا عَن کُلِّ أمْرٍ مُنکَرٍ تُنکِرونَهُ عُذْراً ألا وَإِنَّ اللَّهَ عالِمٌ مِن فَوقِ سَمَائِهِ وَ عَرْشِهِ أَنِّی کُنْتُ کَارِهاً لِلْوِلاَیَهِ عَلَی أُمَّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آلهحتی اِجْتَمَعَ رَأْیُکُمْ عَلَی ذَلِکَ لِأَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ أَیُّمَا وَالٍ وَلِیَ الأمرَ مِن بَعدی أُقِیمَ عَلَی حَدِّ الصِّراطِ وَنَشَرَتِ الْمَلائِکَهُ صَحِیفَتَهُ فَإنْ کانَ عَادِلاً أنْجاهُ اَللَّهُ بِعَدْلِهِ وَ إِنْ کَانَ جَائِراً انتقَضَ بِهِ اَلصِّرَاطُ حَتَّی تَتَزَایَلَ مَفَاصِلُهُ ثُمَّ یَهْوِی إِلَی الار فَیَکُونُ أَوَّلُ ما یَتَّقِیها بهِ أنفَهُ وَحَرَ وَجْهِهِ وَ لَکِنَّی لَمَّا اِجْتَمَعَ رَأْیُکُمْ لَمَا یَسَعُنِی تَرْکُکُم».

ص: 48

«بدانید که جایگاه من پس از وفات رسول خدا همچون جایگاه من در ایام حیات اوست. پس به هر آن چه آن حضرت بدان امر کرده بود، عمل کنید و از هر آن چه از آن نهی فرموده بود، دوری گزینید. و در انجام هیچ کاری شتاب مکنید، پیش از آنکه آن را برایتان تبیین کنم؛ چرا که ما برای هر کار منکری دلیلی داریم. بدانید که خدا بر فراز آسمان و عرش الهی عالم است که من برای پذیرش سرپرستی امت پس از رسول خدا مایل نبودم، تا زمانی که شما بر آن هم داستان شدید؛ چرا که از رسول خدا شنیدم که فرمودند: هر والی که پس از من امر را به عهده بگیرد، در واقع روی پل صراط می ایستد و ملائکه برای او نامهای میگشایند؛ اگر عادل باشد خدای متعال به عدلش از او دستگیری میکند، و اگر جائر باشد پل صراط فرو می ریزد و او از آن سقوط می کند، استخوان هایش در هم شکسته و او پیشاپیش همه راهی جهنم میشود و آتش او را می سوزاند. لیکن وقتی با اتفاق نظر به سراغ من آمدید، نمی توانم شما را نادیده بگیرم».

نکات

1- درباره ی این جملات در بخش «کراهت امیرالمؤمنین علیه السلام از پذیرش حکومت» توضیحاتی داده شد.

2- حضرت امیر علیه السلام نظام تبعیض را که در دوران خلفای قبل ایجاد شده بود منهدم کردند. خلفا در طول دوران حکومت خود، میان عرب و عجم تفاوت قائل می شدند و به بهانه ی این که پیامبر از بین آنان برخاسته بود، سهم بیشتر را از آنی عرب می دانستند؟

ص: 49

در میان اعراب، حق صحابه را به بهانه ی این که آنان پیامبر خدا را دیده و در جنگ ها شرکت کرده بودند، بیشتر از تابعین می دانستند در میان صحابه نیز، سهم مهاجرین از انصار بیشتر بود، زیرا آنان کسانی بودند که پیامبر صلی الله علیه و آله را در مکه همراهی کرده بودند و در زمرهی مسلمانان اولیه محسوب می شدند.

این در حالی است که امیرمؤمنان علیه السلام، نه میان عرب و عجم، نه صحابی و تابعین و نه مهاجر و انصار تفاوتی قائل نبود و همه را در پیشگاه خداوند، یکسان می پنداشت. متدینین، مجاهدان فی سیبل الله و امثال آنان همه در برابر حقوق اسلامی یکسان هستند. اجر متقین در نزد خداوند محفوظ است و خداوند پاداش متقین را در دنیا قرار نداده است. بنابراین ادعای این افراد برای دریافت سهم بیشتر از بیت المال مردود است.

در تاریخ آمده است روزی دو زن نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمدند و گفتند: «ای امیرالمؤمنین! ما بینوا و مستمندیم». حضرت به مردی فرمودند: «آن دو را به بازار ببر و برای هریک پیمانه ای خوراک و سه جامه شامل بالا پوش، روسری، و جامه پایین تنه بخر و به هریک صد در هم از مال من عطاکن!» چون بازگشتند، یکی از آن دو زن گفت: «من عرب هستم و او ایرانی». [راوی می گوید: امام قدری خاک از زمین برگرفتند (ظاهرا دو مشت خاک) و فرمودند: «من در هیچ یک از این دو برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق علیه السلام برتری نیافتم، هر چند به قدر بال پشه ای»(1).

ص: 50


1- أنساب الأشراف، ج 2، ص 141 : «حَدَّثَنِی عُمرُ شَبَّهُ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ بْنُ جنَادٍ حدثتا عَطَاءَ مُسْلِمٍ عَنْ وَاصِلٍ عَنْ أَبِی اِسْحَاقٍ عَنِ اَلْحَرْثِ قَالَکُنْتُ عِنْدَ عَلِی فَأَتَتْهُ اِمْرَأَتَانِیٌ فَقَالَتَا یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ اننا فَقِیرَتَانِ مِسْکِینَتَانِ فَقَالَ قَدْ وَجَبَ حَقُّکُمَا عَلَیْنَا وَ عَلَی کُلِّ ذِی عَیْنٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِنْ کُنْتُمَا صَادِقِینِ ثُمَّ أَمَرَ رَجُلاً فَقَالَ اِنْطَلِقْ بِهِمَا إِلَی سُوقِنَا فَاشْتَرِ لِکُلِّ وَاحِدَهٍ مِنْهُمَا کُرّاً مِن طَعَامٍ و ثَلاثَهَ أثْوَابٍ فَذَکَرَ رِدَاءً وخِمَاراً وایماراً وأعطِ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ عَطَایِی مِائَهَدِرْهَمٍ فَلَمَّا وَلَّتَا سَفَرَتْ إِحْدَاهُمَا وَقالَتْ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَضِّلنی بِما فَضَّلَکَ اللَّهُ بِهِ وَشَرَّفَکَ قَالَ وَ بِمَاذَا فَضَّلَنِی اللَّهُ وَشَرَّفَنِی قَالَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ الهِ قال صَدَقْتَ وما أَنْتِ قَالَتْ أَنَا امرَأَهٌ مِنَ الْعَرَبِ وهُوَ مِنَ المَوالی قالَ الحَرْثُ فَتَنَاوَلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ شَیْئاً بَیْنَ اَلْأَرْضِ قَالَ قَدْ قَرَأَ مَا بَیْنَ اَللَّوْحَیْنِ فَمَا رَأَیْتُ لِوُلْدِ إِسْمَاعِیلَ عَلَی وُلْدِ إسحاقَ علیهِ السلامُ فَضلاً وَلا جَناحَ بَعُوضَهٍ». هم چنین برای مطالعه ی بیشتر در باب تبعیضی که در زمان خلفا میان عرب و عجم شایع بود، رجوع کنید به تعلیقه ی علامه ی محقق، مرحوم سید جلال الدین محدث ارموی بر کتاب الغارات، ج 2، ص 821 - 831.

«ثُمَّ اِلْتَفَتَ عَلَیهِ السَّلاَمُ یَمِیناً وَ شِمَالاً فَقَالَ أَلاَ لاَ یَقُولَنَّ رِجَالٌ مِنْکُمْ غَداً قَد غَمَرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَاتَّخَذُوا اَلْعَقَارَ وَفَجَّرُوا اَلْعَقَارَ وَ فَجَّرُوا اَلْأَنْهَارَ وَ رَکِبُوا اَلْخُیُولَ اَلْفَارِهَهَ وَ اِتَّخَذُوا اَلْوَصَائِفَ اَلرُّوقَهَ فَصَارَ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِذَا مَا مَنَعْتُهُمْ مَا کَانُوا یَخُوضُونَ فِیهِ وَ أَصَرْتُهُمْ إِلَی حُقُوقِهِمُ اَلَّتِی یَعْلَمُونَ فینقِمُونَ ذَلِکَ وَ یَسْتَنْکِرُونَ وَ یَقُولُونَ حَرَمَنَا اِبْنُ أَبِی طَالِبٍ حُقُوقَنَا ألاَ وَ أبَمَا رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ والأَنْصَارِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله یَرَی أَنَّ اَلْفَضْلَ لَهُ عَلَی مَنْ سِوَاهُ لِصُحْبَتِهِ فَإِنَّ لَهُ الفَضلَ اَلنَّیِّرَ غَداً عِنْدَ اَللَّهِ وَ ثَوَابُهُ وَ أَجْرُهُ عَلَی اَللَّهِ وَ أَیُّمَا رَجُلٍ اِسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ فَصَدَّقَ مِلَّتَنَا و دَخَلَ فِی دِینِنَا و اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا فَقَدِ اسْتَوْجَبَ حُقُوقَ الْإِسْلامِ وَ حُدُودَه».

ص: 51

«سپس حضرت به راست و چپ خود نگریستند و فرمودند: مبادا فردا کسانی از شما بگویند که دنیا به ایشان رو آورد، پس املاکی فراهم آوردند و نهرهایی روان ساختند و بر اسبان راهوار سوار شدند و کنیزکان زیبا به خدمت گرفتند. و چون آنان را از کارهایی که میکردند، بازداشتم و به حدود و حقوقشان آشنا ساختم، این کار را برای خود ننگ و عار بدانند و خشمگین شوند و بگویند که پسر ابی طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت. بدانید که هر یک از مهاجران و انصار، از اصحاب رسول الله، که خود را از جهت هم صحبتی (با پیامبر) برتر از دیگران می شمارد، باید بداند که برتری آشکار مربوط به فردای قیامت است و در نزد خدا است و پاداش و اجر آن را خدا خواهد داد. اما هر کس که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت و به دین ما درآمد و رو به قبله ی ما ایستاده شایسته ی حقوق و حدود اسلام است».

نکته

رویکرد غالب حکومت های دنیا این است که سردمداران حکومت می کوشند با بذل پول و اعطای مقام، افراد را با خود همراه کنند تا هم پشتیبان حکومت آنان باشند و هم در مواقع مورد نیاز از کمک های آنان بهره مند شوند.

امیر مؤمنان اما، از نخستین روز حکومت خود، مواضع خود را در قبال این بذل و بخشش های بی حساب روشن نمودند که بر طبق دستور خدا و سنت پیامبر عمل می کنند و از جهت تقسیم بیت المال و حقوق اسلامی، یهودی تازه مسلمان با صحابه ی پیامبر که در کنار او جنگیده یکسان خواهند بود:

ص: 52

«...أَتَأْمُرُونِی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؟ وَ اللهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ، وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْمًا...»(1)؛

«.. آیا دستور میدهید مرا که یاری بطلبم بظلم و ستم بر کسیکه زمامدار او شده ام؟ (به سنت پیغمبر اکرم رفتار نکرده به زیر دستان ستم روا داشته خود را مشمول خشم پروردگار گردانم!) سوگند بخدا این کار را نمیکنم مادامی که شب و روز دهر مختلف و ستاره ای در آسمان (با قوه جاذبه) ستاره ای را قصد می نماید (هرگز چنین نخواهم کرد)...»

«فَأَنْتُمْ عِبَادُ اَللَّهِ وَ اَلْمَالُ مَا اَللَّهُ یُقْسِمُ بَیْنَکُمْ بِالسَّوِیَّهِ لاَ فَضْلَ فِیهِ لِأَحَدٍ عَلَی أَحَدٍ وَ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اَللَّهِ غَداً أَحْسَنُ اَلْجَزَاءِ وَ أَفْضَلُ اَلثَّوَابِ لَمْ یَجعَلِ اَللَّهُ الدُّنیا لِلْمُتَّقِینَ أَجْراً وَ لاَ ثَوَاباً وَ مَا عِنْدَ اَللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرَارِ وَ إِذَا کَانَ غَداً إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فَاغْذُوا عَلَیْنَا فَاِنٍ دَا مالاً تَقِه فِیکُم وَلا یَتَخَلَّفَنَّ أَحَدٌ مِنکُم عَرَبِیٌ وَلا عَجَمِیٌ کانَ مِن أهْلِ الْعَطَاءِ أَوْ لَمْ یَکُنْ إِلاَّ حَضَرَ إِذَا کَانَ مُسلما حُرّاً أَقُولُ قَوْلِی هَذَا وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ اَلْعَظِیمَ لِی وَ لَکُمْ ثُمَّ نَزَل».

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وکَانَ هَذَا أَوَّلَ مَا أَنْکَرُوهُ مِنْ کَلاَمِهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أُؤَرِّثُهُمُ اَلضِّغْنَ عَلَیْهِ وَ کَرَّ هُوَا عَطَاءَهُ وَ قَسَمَهُ بِالسَّوِیَّهِ».(2)

ص: 53


1- نهج البلاغه، خطبه 126.
2- بحارالانوار، ج 32، ص 16 - 18.

«شما بندگان خدایید و مال مال خدا است، و میان شما برابر بخش خواهد شد، و هیچ کس را در آن بر دیگری برتری نیست؛ و به پرهیزگاران فردا در نزد خدا نیکوترین جزا و برترین پاداش داده خواهد شد. خدا دنیا را پاداش و ثواب پرهیزگاران قرار نداده، بلکه آن چه در نزد خداست برای نیکوکاران بهتر است. و چون فردا شود، ان شاء الله، به نزد ما بیایید که مالی هست و آن را میان شما تقسیم خواهیم کرد، و هر یک از شما، چه عرب و چه عجم، خواه جیره خوار بیت المال باشد یا نباشد، باید که حاضر شود و تخلف نورزد استغفر الله و سپس از منبر پایین آمدند.

ابوجعفر اسکافی گوید: این سخن نخستین موردی است که کلام حضرتش را ناخوش داشتند و بذر کینه با حضرتش را در دل کاشتند و نسبت به تقسیم مساوی آن امام همام دشمنی نشان دادند».

نکته

به گزارش اسکافی این سخنان حضرت امیر علیه السلام برای رفع تبعیض و برقراری عدالت اجتماعی، بذر نخستین کینه های جاهلی را علیه حضرتش در دل ها پاشید.

4- آغاز بیعت رجال سرشناس با امیرالمؤمنین علیه السلام به گزارش ابن اثیر

در شرح وقایع روزهای نخستین پس از قتل خلیفه ی سوم، روایات تاریخی فراوانی نقل شده است. از این میان، گزارشی را که ابن اثیر در این موضوع نقل کرده، مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

ص: 54

در این بخش برای استفاده ی بیشتر از این نقل تاریخی، آن را به چند قسمت تقسیم میکنیم و ذیل هر قسمت ترجمه و نکاتی از آن بیان می شود:

«لَمَّا قُتِلَ عُثْمَانُ اجْتَمَعَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ والأنْصَارِ وَ فِیهِمْ طَلْحُهُ وَ اَلْبِیرُ فَأَتَوْا عَلِیّاً فَقَالُوا لَهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ إِمَامٍ قَالَ لاَ حَاجَهَ لِی فِی أَمْرِکُمْ فَمَنِ اخْتَرتم رَضِیتُ بِهِ فَقَالُوا مَا تَخْتَارُ غَیْرَکَ وَ تَرَدَّدُوا إِلَیْهِ مِرَاراً وَ قَالُوا لَهُ فِی آخِرِ ذَلِکَ إِنَّا لاَ تَعْلَمُ أَحَداً أَحَقَّ بِهِ مِنْکَ لاَ أَقْدِّمُ سَابِقَهُ وَ لاَ أَقْرَبَ قِرَابَهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ».

«وقتی عثمان کشته شد، اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، از مهاجرین و انصار، گرد هم آمدند که طلحه و زبیر هم در میان آنها بودند. نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و گفتند: مردم ناگزیر باید امام داشته باشند. امام فرمودند: من احتیاجی به این کار شما ندارم؛ هر کس را شما برگزینید، من به آن رضایت میدهم. آنها گفتند: انتخاب ما کسی غیر شما نیست. چندین بار نزد آن حضرت رفتند و در نهایت گفتند: ما هیچ کس را شایسته تر از شما نسبت به این جایگاه نمیدانیم، نه از جهت سابقه در اسلام و نه از جهت قرابت به رسول خدا».

نکته

از آن جا که حضرت امیر علیه السلام سابقه ی مردم را می دانستند که پس از رحلت رسول خدا به منش جاهلی بازگشته بودند و به شیوهی سقیفه ای

ص: 55

تربیت شده بودند، توقعات نابجایی از حاکم خواهند داشت، از این روی به آنان فرمودند من احتیاجی به این کار شما ندارم.

«فَقَالَ لاَ تَفْعَلُوا فَاِنَی أَکُونُ وَزِیراً خَیْرٌ مِنْ أَنْ أَکُونَ أُوِیراً فَقَالُوا وَ اَللَّهِ مَا نَحْنُ بِفَاعِلِینَ حَتَّی نُبَایِعَکَ قَالَ فَفِی اَلْمَسْجِدِ فَانْ بَیْعَتِی لاَ یَکُونُ هَفِیّاً وَ لاَ تَکُو نَإِلاً فِی اَلْمَسْجِدِ وَ کَانَ فِی بَیْتِهِ وَ قِیلَ فِی حَائِطٍ لِبَنِی عُمْرُوبِی مَبْذُولِ».

حضرت فرمودند: این کار را نکنید؛ من برای شما وزیر باشم بهتر است تا امیر باشم. گفتند: قسم به خدا این را نمی پذیریم، مگر زمانی که با شما (به عنوان خلیفه) بیعت کنیم. امام فرمودند: پس در مسجد این کار را انجام دهیم؛ من بیعت مخفیانه نمی پذیرم و بیعت تنها باید در مسجد باشد. این ملاقات (بنا بر اختلاف روایت) در خانه ی آن حضرت یا در خانه ی بنی عمروبن مبذول بود».

نکته

گویا با این جملات، حضرت به شفاف و علنی شدن بیعتی که در منزل مطرح شده بود، اصرار می ورزند.

«فَخَرَجَ إِلَی اَلْمَسْجِدِ وَ عَلَیْهِ إِزَارٌ وَ طَاقُ قَمِیصٍ وَ عِمَامَهُ خَزٍ وَ نَعْلاَهُ فِی یَدِهِ مُتَوَکِّئاً عَلَی قَوْسِهِ فَبَایَعَهُ اَلنَّاسُ وَ کَانَ أَوَّلَ مَنْ بَایَعَهُ مِنَ النَّاسِ طَلْحَهُ بْنُ عُبَیْدِ اَللَّیرِ فَنَظَرَ إِلَیْهِ حَبیبُ بْنُ ذُویْبٍ فَقَالَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ أَوْ مِن

ص: 56

بَدَأَ بِالْبَیْعَهِ مِنَ اَلنَّاسِ یَدٌ شلاء لاَ یتمُّ هَذَا اَلْأَمْرَ فَبَایَعَهُ اَلزُّبَیْرُ وَ قَالَ لَهُمَا عَلَی إِنَّ أحبتیما أَنْ تبایعَا لِی وَ إِنْ أَحْبَبْتُمَا بَایَعْتُمَا».

امیرالمؤمنین علیه السلام جامه ی خود را به دوش افکند، عمامه ی خز به سر گذاشت، کفش های خود را در دست گرفت و به مسجد رفت. در حالی که به کمان خود تکیه کرده بودند، مردم با ایشان بیعت کردند. نخستین کسی که با ایشان بیعت کرد، طلحه بن عبید الله بود. حبیب بن ذویب نگاهی به او انداخت و گفت: انا لله و انا الیه راجعون. آن گاه ادامه داد: نخستین کسی از مردم که با ایشان بیعت کرد، یک دست شل و بی حرکت بود، پس این کار به انجام نمی رسد. سپس زبیر بیعت کرد. حضرت به آن دو فرمودند: اگر دوست دارید، شما با من بیعت کنید و اگر دوست دارید، من با شما بیعت کنم».

نکته

برخلاف خلفای پیشین که از مخالفان خود از جمله امیرالمؤمنین به زور بیعت می گرفتند، امیرمؤمنان علیه السلام از هیچ کس به زور بیعت نگرفتند و این یکی از فراز های شکوهمند حکومت علوی است.

«فَقَالاَ بَلْ نُبَایِعُکَ وَ قَالاَ بَعْدَ ذَلِکَ إِنَّمَا صَنَعْنَا ذَلِکَ خَشْیهً عَلَی أَنْفُسِنَا وَ عَرَفْنَا أَنَّهُ لاَ یُبَایِعُنَا وَ هَرَبَا إلی مَکَّهَ بَعْدَ قَتلِ عُثْمانَ بِأَرْبَعَهِ أَشْهُرٍ وبَایَعَهُ الاّ بَعْدَ ما بَایَعَهُ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیْرُ»

«گفتند: ما بیعت می کنیم. سپس گفتند: ما این کار را انجام دادیم،

ص: 57

چون بر جانمان ترسیدیم و دانستیم که او با ما بیعت نمی کند. آن دو تن چهار ماه بعد از قتل عثمان به سوی مکه گریختند. به هر حال، پس از بیعت طلحه و زبیر، مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت

کردند».

نکات

1. این جملات طلحه و زبیر که گفتند «بر جانمان ترسیدیم»، شاهدی است بر این نکته که بیعت نکردن با خلیفه در دستگاه سقیفه ای، برای شخص بیعت ناکننده، دردسرساز بوده است.

2 - امام هادی علیه السلام در زیارت غدیریه دربارهی گریختن طلحه و زبیر به سوی مکه می فرمایند:

«... وَ إِذْ مَاکَرَکَ اَلنَّاکِثَانِ فَقَالاَ: نُرِیدُ اَلْعُمْرَهَ فَقُلْتُ لَهُمَا «لَعَمْرُکُمَا مَا تُرِیدَانِ اَلْعُمْرَهَ بَیْنَ تُرِیدَانِ الغَدرَهَ» فَأَخَذْتَ اَلْبَیْعَهَ عَلَیْهِمَا وجَدَّدْتُ الْمِیثَاقَ فَجِدَّا فِی اَلنِّفَاقِ فَلَمَّا نَبهتهما عَلَی فِعْلِهِمَا أَغْفَلاَ وَ عَادَا وَ مَا انْتَفَعَا وَکَانَ عَاقِبَهُ أَمْرِهِمَا خُسْرا...»؛

«... هنگامی که آن دو عهدشکن [طلحه و زبیر] با تو به فریبکاری برخاستند و گفتند قصد عمره داریم، به آنان گفتی: » به جان خودتان قسم، قصد عمره ندارید، بلکه قصد خیانت دارید« در نتیجه از آن دو نفر بیعت گرفتی و پیمان را محکم کردی، اما آنان در نفاق کوشیدند. زمانی که بر کار نادرستشان آگاهشان کردی، بی توجهی کردند و به کار خویش بازگشتند، ولی بهره مند نشدند و سرانجام کار هر دو خسران شد...».

ص: 58

از این عبارت، چنین استفاده می شود که حضرت امیر علیه السلام، با وجود آنکه از نیت شوم آن دو تن مطلع بودند، با این حال مانع از گریختن آنان به مکه نشدند.

«وَ جَاءُوا بِسَعْدِبْنِ أَبِی وَقَّاصٍ فَقَالَ عَلَی بَایِعٍ قَالَ لاَ حَتَّی یُبَایِعَ اَلنَّاسُ وَ اَللَّهِ مَا عَلَیْکَ مِنًی بَأْسٌ فَقَالَ خَلُّوا سَبِیلَهُ وَ جَاءُوا بِابْنِ عُمَرَ فَقَالُوا بَایِعْ فَقَالَ لاَ حَتَّی یُبَایِعَ اَلنَّاسُ قَالَ اِئْتِنِی بِکَفِیلٍ قَالَ لاَ أَرَی فیَّ قَالَ اَلْأَشْتَرُ دَعْنِی أَضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ دَعُوهُ أَنَا کَفِیلُهُ إِنَّک مَا عَلِمْتُ لَسَیی الخُلُقِ صَغِیراً وکَبِیراً».

«سعدبن ابی وقاص را آوردند. حضرت به او فرمودند: بیعت کن. گفت: بیعت نمیکنم تا همه ی مردم بیعت کنند؛ قسم به خدا از سوی من گزندی به تو نمی رسد. حضرت فرمودند: راه بر او بگشایید که برود. ابن عمر را آوردند. حضرت فرمودند: بیعت کن. گفت: قسم به خدا بیعت نمیکنم تا همه ی مردم بیعت کنند. حضرت فرمودند: یک ضامن معرفی کن. گفت: ضامنی سراغ ندارم. مالک اشتر گفت: بگذار گردنش را بزنم. علی گفت: من ضامنش میشوم؛ ما شما را با کوچک و بزرگ بد اخلاق ندیده

بودیم.

نکات

1- در نظام عشیره ای، همزمان با بیعت بزرگ خاندان، باقی عشیره نیز بیعت می کردند. از این رو، سعدبن ابی وقاص و ابن عمر، ذکر شده است.

ص: 59

2 - ابن اثیر این جمله را به مالک اشتر نسبت می دهد؛ ولی بعید است که این جمله از مالکی که تربیت شدهی سیره و اخلاق علوی است، صادر شده باشد و او از مولای خود در کاری پیشی بگیرد. 3- در بزرگواری امیرالمؤمنین علیه السلام همین بس که ضمانت جرثومه ای همچون ابن عمر را شخصا می پذیرد و او را در بیعت کردن یانکردن آزاد می گذارد. این رفتار امیر مؤمنان علیه السلام یادآور رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله در فتح مکه نسبت به مشرکانی همچون ابوسفیان است که خانهی وی را با آن که در گذشته مرکز فتنه ها و برنامه ریزی ها علیه اسلام بود - «خانه ی امن» معرفی کرد.

«وَ بَایَعَتِ اَلْأَنْصَارُ إِلاَّ نفراً یَسِیراً مِنْهُمْ حَسَّانُ بْنُ ثَابِتٍ و کَعْبُ بْنُ مَالِکٍ وَ سَلَمَهُ بْنُ مخلد وَ أَبُو سَعِیدٍ اَلْخُدْرِیُّ وَ مُحَمَّد مُسْلَمَهَ وَ اَلنُّعْمَانُ بْنُ بَشِیرٍ وَ زَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَ کَعْبُ بْنُ مَالِکٍ ورافع بْنُ خَدِیج و فضاله عبید و کعْب بن عُجْرَهَ کَانُوا عُثمانِیَّهً».(1)

«انصار همه بیعت کردند، به جز تعدادی مانند خان بن ثابت، کعب بن مالک، سلمه بن مخلد، أو یرید خدری، محمدبن مسلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت، کعب بن مالک، رافع بن خدیج، فضاله بن عبید و کعب بن عجره که عثمانی بودند».

نکات

1- بر فرض صحت گزارش ابن اثیر، تعدادی از صحابه ی مشهور با

ص: 60


1- بحارالانوار، ج 32، ص 7 - 8.

امیرالمؤمنین حقیقی علیه السلام بیعت نکردند و این خود، گویای این مطلب است که صحابی پیامبر بودن تضمینی برای انتخاب راه صحیح نیست. آنگاه که از کلام رسول خدا مبنی بر جانشینی علی بن ابی طالب پیروی نکنند، صحابه بودن افتخاری محسوب نمی شود. در این زمینه، گفتار جناب ابان بن تغلب شنیدنی است که در رجال نجاشی نقل شده است: عبدالرحمن بن حجاج گوید: در مجلس ابان بن تغلب بودیم که جوانی پیش آمد و پرسید: چند تن از اصحاب پیامبر در جنگ های علی بن ابی طالب در رکاب او بودند؟ آبان گفت: منظور تو از این سؤال آن است که فضیلت امیرالمؤمنین را براساس اصحاب پیامبر که همراه او بوده اند، بشناسی؟ گفت: بله! آبان پاسخ داد: به خدا قسم ما فضیلت آنها را تنها به این وسیله می شناسیم که از امیرالمؤمنین تبعیت کرده باشند.(1)

2- یکی از پیامدهای حکومت دوازده ساله ی عثمان و واکنش به نحوه قتل او، پیدایش جریانی فکری بود که در تاریخ به تفکر عثمانی شهرت دارد و پیروان آن را «شیعه ی عثمان» می نامند. درباره ی این جریان فکری، توضیحی کوتاه ولی نسبتا جامع در کتاب تاریخ اسلام، دوره خلافت عثمان آمده است.(2)

ص: 61


1- رجال نجاشی، ص 12: «و عن عبد الرحمن بن الحجاج، قال: کنا فی مجلس أبان بن تغلب، فجاءه شاب فقال: یا أبا سعید، أخبرنی کم شهد مع علی بن أبی طالب علیه السلام من أصحاب النبی صلی الله علیه و آله فقال له أبان: کأنک ترید أن تعرف فضل علی بمن تبعه من أصحاب رسول الله؟ فقال الرجل: هو ذاک. فقال: والله ما عرفنا فضلهم الا باتباعهم ایاه».
2- تاریخ اسلام، دوره خلافت عثمان، ص 173 - 182.

5- کراهت امیرالمؤمنین علیه السلام از پذیرش حکومت

پیشتر گفته شد که چگونه مردم طی بیست و پنج سال تربیت سقیفهای، دچار انحطاط شده بودند و به نظامی غیر از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله خو گرفته بودند. امیرمؤمنان با آگاهی به این مهم، رغبتی به قبول حکومت نداشتند. روش آن حضرت برای اداراهی حکومت، عمل به سنت رسول خدا و براساس رویه ای انسانی بود.

از طرفی نیز ممکن است این ابراز ناخشنودی برای قبول حکومت، فرصتی برای شفاف سازی رویه ی علوی باشد که با سیره ی شیخین تفاوتی بنیادی داشت و منطبق بر سیره ی رسول خدا بود. روایتی که سید رضی نقل می کند، گویای این مطلب است:

«و مِنْ کَلَامٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَلَّمَ بُو طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ بَعْدَ بِیعَتْ لِلخلاقَهِ وَ قَدْ عَتَبَا عَلَیْهِ مِنْ تَرْکِ مَشُورَتِهِمَا وَ اَلْإِسْتِعَانَهِ فِی اَلْأُمُورِ بِهِمَا لَقَدْ تَقَمْتُمَا یَسِیراً وَ أَرْجَاتُمَا کَثِیراً أَلاَّ تُخْبِرَانِی أَیُّ شَیْءٍ لَکُمَا فِیهِ حَقٌ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ وَ أَیُّ قَسمٍ اسْتَأْثَرْتُ علَیْکما بهِ؟ أم أیُّ حَقٍ رَفَعَهُ إلیَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ضَعُفْتُ عَنْهُ أم جَهِلْتُهُ أم أخطأتُ بابه؟»

«از سخنان آن حضرت علیه السلام است که آن را به طلحه و زبیر فرموده است، بعد از اینکه با آن بزرگوار به خلافت بیعت کردند و شکایت کردند از اینکه چرا حضرتش مشورت با ایشان را ترک کرده و در کارها از آنها کمک نمی طلبد؟ امام فرمود: همانا از اندک (شور نکردن و به میل و خواهش شما رفتار ننمودن که به نظرتان بزرگ آمده) ناراضی بودید، و بسیار را پشت سر انداختید

ص: 62

(از رضا و خوشنودی خدا که باید با رعایت حقوق واجبه و پیروی از من به دست بیاورید چشم پوشیدید). آیا به من نمی گویید که شما در چه چیز حق داشته اید که شما را از آن منع کرده ام؟ یا کدام نصیب و بهره ای از (بیت المال مسلمین) بوده که خودم برداشته ام و به شما نداده ام؟ یا کدام حق و دعوایی بوده که یکی از مسلمانان نزد من آورده ولی از (بیان حکم) آن عاجز و ناتوان مانده ام؟ یا به آن نادان بوده و در حکم آن اشتباه کرده ام؟ (پس کسی مشورت می کند که راه کار را نداند، و کسی کمک می طلبد که عاجز و ناتوان بماند).»

«وَ اَللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی اَلْخِلاَقَهِ رَغْبَهً ولا فِی الْوِلایَهِ إِرْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا فَلَمَّا أفضَت إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَی کِتَابِ اَللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا و أَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فاتبَعتهُ وَ مَا اِسْتَسَنَّ اَلنَّبِیُّ صلّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله فَاقْدِیتُهُ فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَی رَأْیِکُمَا وَلا رَأی غَیْرَکُمَا وَ لَمْ یَقَعْ کَمْ جَهِلْتُهُ فَأَسْشَتِیرُکُمَا وَ إِخْوَانِی مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ وَ لَوْ کانَ ذلِک لَمْ أَرْغَبْ عَنکُما وَلا عَن غَیرِکُما».

«سوگند به خدا من خواستار خلافت و علاقمند به حکومت نبوده ام، ولی شما مرا دعوت نموده به آن وادار کردید، پس چون خلافت به من رسید به کتاب خدا (قرآن کریم) و دستوری که (در آن) برای ما تعیین نموده و ما را به حکم کردن به آن امر فرموده نظر کرده متابعت نمودم، و به آن چه پیغمبر صلی الله علیه و آله سنت قرار داده نگاه نموده پیروی کردم، و در این باب به رأی و اندیشه شما و

ص: 63

غیر شما نیازمند نبودم، و حکمی پیش نیامده که به آن نادان بوده از شما و سائر برادران مسلمان مشورت نمایم، و اگر چنین بود (به حکمی از احکام نادان بودم) از شما و دیگران رو نمی گردانیدم ((مشورت می نمودم).»

«وَ أَمَّا مَا ذَکَرَ تَمّا مِنْ أَمْرِ الأُسْوَهِ فَإِنَّ ذَلِک أَمْرٌ أَحْکَمُ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِی ولا وَلِیتُهُ هَوِیَ مِنِّی بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیمَا قَدْ فَرَغَ اَللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ وَ أمْضی فیهِ حُکْمَهُ فَلَیْسَ لَکُمَا وَ اللَّهِ عِندی وَلاَ لِغَیْرِکُمَا فِی هَذَا بِی أَخْذَ اللَّهُ بِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِنا إِلَی الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنا وَ ایاکُمُ اَلصَّبْرُ رَحِمَ اَللَّهُ رَجُلاً رَأَی حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ أو رَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَی صَاحِبِهِ».(1)

«و اما آن چه یاد آوری نمودید که چرا در قسمت کردن بیت المال بالسویه رفتار کردم) شما را با سایر مسلمانان برابر دانسته و هیچکس را بر دیگری ترجیح ندادم( در این امر هم من به رأی خود و از راه هوای نفس حکم نکردم، بلکه من و شما در دست داریم احکامی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده و آنها را برقرار نموده است (تغییر و تبدیل در آنها راه ندارد) و در آن چه که خداوند از تقسیم و تعیین به آن دستور داده و حکم خود را در آن امضاء فرموده به شما نیازمند نبودم، 4 پس سوگند به خدا شما و غیر

ص: 64


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 50.

شما را نزد من حقی نیست که از من شکایت داشته زبان به ملامت باز کنید، خداوند دل های ما و شما را به حق متوجه گرداند (تا در گفتار و کردار رضاء و خوشنودی او را به دست آوریم) و به ما و شما شکیبایی عطاء فرماید (تا برای دنیا و کالای آن بر خلاف دستورش رفتار ننماییم). (پس امام علیه السلام فرمودند:) خداوند بیامرزد مردی را که چون حقی را دید به آن کمک نماید (بر خلاف آن سخن نگفته قدم بر ندارد) یا ستمی را که دید از آن جلوگیری کند و به زیان ستمگر مدد کار ستمدیده باشد».

نکات

1- امیر مؤمنان زبرای تصویر کشیدن فتنه ی بنی امیه و وضعیت جامعه در آن عصر چنین می فرمایند:

«... فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ، کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً، وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا [أَکَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّهُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً، وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»؛(1)

«در این وقت فرزند باعث خشم پدر، و باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان کمیاب شوند. مردم (توانمند) آن

ص: 65


1- نهج البلاغه، خطبه 108. با استفاده از ترجمه ی تفسیری مرحوم سید علی نقی فیض الاسلام.

روزگار همچون گرگ، و حاکمانشان درنده، و میانه حالشان طعمه، و نیازمندانشان مرده خواهند بود، راستی ناپدید شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستی و به دل دشمنی کنند [نفاق و دورویی زیاد شود]، فسق عامل نسبت [یعنی فرزندان از راه نامشروع متولد شوند و این مسأله عادی شود]، و عفت باعث شگفتی شود، و اسلام را همچون پوستین وارونه پوشند».

استاد مطهری درباره تعبیر «پوستین وارونه» می نویسد:

«تعبیر لطیفی دارد امیرالمؤمنین علی علیه السلام آینده اسلام و مسلمین را ذکر می فرماید: «و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا» یعنی مردم جامه اسلام را به تن می کنند، ولی آن چنان که پوستین را وارونه به تن کنند. پوستین در زمستان برای دفع سرماست، یک وقت هست که پوستین را می اندازند و لخت و عور در مقابل سرما ظاهر می شوند. یک وقت هم هست که پوستین را می پوشند، اما نه آن طور که باید بپوشند، یعنی قسمت پشم دار را بیرون می گذارند و قسمت پوست را می پوشند. در این صورت نه تنها گرما ندارد و بدن را گرم نمی کند، بلکه به یک صورت مضحک و وحشتناک و مسخره ای هم در می آید.

می فرماید: اسلام را مردم چنین خواهند کرد، هم دارند و هم ندارند. دارند؛ ولی چون آن را وارونه کرده اند، آن چه باید رو باشد، زیر است و آن چه باید در زیر قرار بگیرد، در رو قرار گرفته است. نتیجه این است که اسلام هست، اما اسلام بی خاصیت و بی اثر، اسلامی که دیگر نمی تواند حرارت بدهد، نمی تواند حرکت و جنبش بدهد، نمی تواند نیرو بدهد، نمی تواند بصیرت بدهد، بلکه مثل یک درخت پژمرده ی آفت زده ای می شود که سر پا هست، اما پژمرده و افسرده. برگ هم اگر

ص: 66

دارد، برگ های پژمرده با حالت زار و نزار است».(1)

علامه ی مجلسی نیز در شرح این جمله ی کوتاه و گویا از این خطبه که می فرماید: «لَبِسَ اَلْإِسْلاَمَ لُبْسَ اَلْفَرْوِ مَقْلُوباً»، نمادهایی همچون دگرگونی احکام و نفاق مسلمین و تربیت مسلمانان ناآگاهی را که از ظاهر این اسلام ساختگی رضایت داشتند، مراد از «پوستین وارونه»دانسته است.(2)

2- زمانی که بعد از رحلت رسول خدا، سه خلیفه غاصبانه به جای پیغمبر نشستند، اوضاع به هم ریخت و کارهایی که نباید انجام می شد، به وقوع پیوست: جنگ ها و فتوحات و قتل و غارت هایی که از اسلام چهره ای زشت و خشن به نمایش درآورد، سمت ها و مقاماتی که بدون جهت و صرفا براساس روابط خاص واگذار شد، اموال بیت المال که با بی عدالتی و براساس روابط خانوادگی، قبیلگی و یا حزبی تقسیم شدند.

اصحاب صدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله در انزوای کامل بودند، برخی تبعید و عده ی زیادی زندانی شدند. بی عدالتی سراسر جامعه را فراگرفته و فرهنگ اشرافی گری در میان برخی اقشار، امری عادی شده بود. حال با خو گرفتن به چنین شرایطی، از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام درخواست می شود که اوضاع را سر و سامان بدهند.

از این روست که حضرتش می فرمایند: رضایت و رغبتی به این امر ندارم [زیرا می دانم اوضاع آنگونه که باید باشد، نیست] اما ازدحام زائد الوصف شما، حجت را بر من تمام کرده است و من مجبور به

ص: 67


1- حق و باطل، ج 1، ص 78.
2- بحارالأنوار، ج 34، ص 247 - 248.

پذیرش آن هستم.

در مقام تمثیل می توان گفت: اگر به یک آشپز مواد اولیه ی خوب بدهند و از او بخواهند غذای مطبوعی طبخ کند، آشپز می تواند با هنر خود غذایی مطلوب، مناسب و باب طبع تهیه کند و هنرش را به نمایش گذارد. حال اگر مواد اولیه ی فاسد و بی کیفیت و یا ابزار و وسایل ناکارآمد در اختیار آشپز ماهر بگذارند، مسلما او نمی تواند مهارت خود را نشان دهد. در واقع هر چند که آشپز ماهری باشد، چون مقدمات کار خراب است، نیتجه ی مطلوب حاصل نخواهد شد.

اگر بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم رهبری جامعه ی اسلام را به دست باکفایت جانشین حقیقی رسول رحمت صلی الله علیه و آله، یعنی حضرت امیر مؤمنان علیه السلام سپردند، آن حضرت با درایت و علم بی مانند خود و متکی بر کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله، جامعه را به بهترین شکل اداره می کردند.

تنها با شنیدن یک خطبه از کلمات حضرت امیر و مشاهده ی یک رأفت از آن حضرت، مردم ایران مشتاق و پذیرای اسلام می شدند و احتیاجی به وقوع آن همه کشتار و جنگ و غارت در فتح ایران پیدا نمی شد. جنگ و غارتی که سبب شد عده ای از وطن خود ایران بگریزند و به هیچ روی میل به بازگشت نداشته باشند(1).

3- در روایت دیگری حضرت امیر علیه السلام به نقل رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند که هر کس می خواهد چنین مسئولیتی را بپذیرد، باید خود

ص: 68


1- از آن جمله اند زرتشتیانی که از ایران به سمت هندوستان فرار کردند و هرگز بازنگشتند.

را برای چنین موقفی آماده کند. در حقیقیت، گویا بیان این جمله، هم اشاره ای است به سنگینی مسئولیت گذشتگانی که خلافت نبی را غصب کردند و خود را جانشین تمام عیار پیامبر دانستند و هم اشاره ای است به وظیفه ی خطیر آیندگانی که چنین مسئولیتی را می پذیرند:

«أَنِّی کُنْتُ کَارِهاً لِلولایهِ عَلَی أُمَّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّی اِجْتَمَعَ رَأْیُکُمْ عَلَی ذَلِکَ لِأَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ أیُّما وال وَلِیَ اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِی أُقِیمَ عَلَی حَدِّ اَلصِّرَاطِ وَ نَشَرَتِ اَلْمَلاَئِکُهُ صَحِیفَتَهُ فَان کانَ عادِلاً أنْجاهُ اَللَّهُ بِعَدْلِهِ وَ إِنْ کَانَ جَائِراً اِنْتَقَضَ بِهِ اَلصِّرَاطُ حَتَّی تتزال مَقَاصِلُه ثُمَّ یَهْوَی إِلَی النَّارِ فَیَکُونُ أَوَّلُ مَا یَتَّقِیهَا بهِ أنفَهُ وَحْرَ وَجْهِهِ وَ لَکِنِّی لَمَّا اِجْتَمَعَ رَأْیُکُمْ لَمَا یَسَعُنِی تَرْکُکُم».(1)

«من دوست نداشتم سرپرستی امت پیامبر صلی الله علیه و آله را پس از ایشان بپذیرم، تا اینکه شما بر آن همداستان شدید؛ چون من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «هر کس پس از من ولی امر شود، بر صراط به پا داشته میشود و ملائکه پرونده او را می گشایند. اگر عادل باشد خدا به عدلش او را نجات می دهد. و اگر ظالم باشد، صراط از هم می شکافد و او به آتش می افتد، آنچنان که بدنش خرد می شود و حرارت تمام صورتش را می پوشاند».ولیکن من آنگاه که اتفاق نظر شما را دیدم، نتوانستم شما را رها کنم».

ص: 69


1- بحارالانوار، ج 32، ص17.

4-برخی می پرسند: چرا حضرت امیر علیه السلام با آن که تمایلی به احراز حکومت نداشتند آن را پذیرفتند؟ باید در پاسخ باید گفت: علاوه بر مسأله ی مهم اقبال مردم که در پذیرش حکومت شرط است، از وجهی دیگر نیز به این پرسش می توان پرداخت.

بشر به طور غریزی و فطری، نسبت به اموری میل و رغبت و نسبت به اموری کراهت و نفرت دارد. غالب انسان ها در طول حیات خود با این مسأله مواجه هستند و جهت گیری آنان در امور زندگی نیز بر مبنای حب و بغض هایشان طراحی می شود.

آنگاه که به کاری علاقمند هستند، به آن تمایل وافری نشان می دهند و به سویش می شتابند و تمام هست و نیست خود را برای دستیابی به آن فدا می کنند. در این مسیر نه به عواقب آن توجه دارند و نه به ارزشمندی واقعی و حقیقی آن. به عنوان نمونه، اگر کسی علاقه ی وافر و زائد الوصفی به خوردن داشته باشد، بدون توجه به حلال و حرام بودن آن خوراک و بدون در نظر گرفتن سالم یا مضر بودن آن، تنها به جهت ارضای این اشتها دست به هر کاری می زند.

اما در مورد انسان های کمال یافته، این مطلب به گونه ای دیگر است. محبت و دوستی آنان به امور مختلف، مراحل زیر را پشت سر خواهد گذاشت

مرحله ی اول: آنکه از جهت غریزه و فطرت انسانی، اموری را دوست می دارند و از برخی دیگر بیزارند.

مرحله ی دوم: آنان به اختیار خود، میل و رغبت خود را مدیریت کرده و به حالت خنثی نگه می دارند.

ص: 70

مرحله ی سوم: امیال خود را بر محور اوامر و نواهی الهی مدیریت می کنند. اگر خداوند فرمان به دوستی و محبت بدهد، آنان نیز محبت می ورزند و اگر فرمان بر نمی باشد از آن بیزاری می جویند.

مرحله ی چهارم: اگر خداوند فرمان دهد، از آن چه که دوست می دارند، دل می کنند و اگر خداوند دستور فرماید به آن چه بی رغبت هستند، تمایل نشان دهند، به فرمان خدا عمل کرده و به انجام آن تسلیم می شوند.

این سیر کمالات نفسانی، در وجود انسان های الهی و برگزیده است. بر این قاعده، هر انسانی تمایل به ریاست و سروری دارد، اما شخص ولی و امام معصوم این مرحله را مدیریت می کند، زیرا خداوند می فرماید:

«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»(1)؛

«آن سرای [پر ارزش] آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که در زمین هیچ برتری و تسلط و هیچ فسادی را نمی خواهند؛ و سرانجام [نیک] برای پرهیزکاران است».

در مرحله ی بعد، شخص امام به امر خداوند می نگرد که آیا می بایست نسبت به این ریاست تمایل داشته باشد یا نداشته باشد. اگر در غدیر خم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به امر خداوند می فرمایند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»، بنابراین ای علی! مولویت را دوست داشته باش، زیرا خداوند تو را به آن امر کرده است. بایست با احراز این پست، اوامر الهی را میان مردم به اجرا درآوری و ایشان را از نواهی

ص: 71


1- قصص: 83.

الهی دورگردانی.

در مرحله ای دیگر، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم به سوی حضرتش اقبالی نشان نمی دهند، از ایشان روی می گردانند و با شخصی غیر الهی بیعت می کنند. در این مرحله اصرار امیرمؤمنان علیه السلام، برای احراز این پست و با وجود کمی یاران، مفسده آور است؛ زیرا موجب اختلاف، آشوب و نابودی اسلام نوپا خواهد شد. بنابراین امیرالمؤمنین علیه السلام از این موقعیت کناره می گیرند، اما اعتراض خود را به شکل های گوناگون به سمع دیگران می رسانند؛ اعتراض برای حقی که خداوند متعال برای ایشان قرار داده بود و پیشتر مردمان نیز با عنوان «امیرالمؤمنین» با آن حضرت بیعت کرده بودند. با این همه، آن حضرت برای دستیابی به حکومت، اقدامی انجام نمی دهند.

آخرین مرحله زمانی است که حضرت امیر علیه السلام در کمال بی رغبتی، مورد هجوم و اقبال مردم قرار می گیرند. فرمان الهی در این موقعیت حکم می کند اگر مردم اقبال نشان دادند و امام واجب الاطاعه و برگزیده ی الهی را مبسوط الید کردند، او نیز باید به اجرای احکام اقدام کند و این سمت را بپذیرد.

بنابراین اگر حضرت امیر علیه السلام می فرمایند «رغبتی به حکومت نداشتم»، به معنای این نیست که واگذاری حکومت به خلفای قبل بی اشکال بوده است و مخالفتی با آن ندارم! اگر پیامبر خدا، از سوی خداوند، حضرت علی را به عنوان جانشین برگزیده، چگونه تمایلی به این امرنداشته باشد؟! باید دید امیرالمؤمنین علیه السلام در کدام یک از مراحل یاد شده، این سخن را ایراد فرموده اند؛ آیا در مرحله ای است که

ص: 72

خداوند امر فرمود به این مقام رغبت داشته باشد یا در مرحله ای است که امر خدا بر این قرار گرفت که کناره بگیرد و برای دست یابی به آن اقدامی انجام ندهد؟! روشن است که آن حضرت، در مقامی این سخن را بیان فرموده اند که به امر خداوند وظیفه دارند تمایلی به احراز حکومت نداشته باشند؛ زیرا تمامی خواست و اراده ی علی بن ابی طالب علیه السلام، الاهی است و دائر مدار فرمان خداوند می باشد.

از طرفی با هجوم مردم به در خانه ی آن حضرت، شرایط به گونه ای دیگر رقم می خورد. مردم با ارادهی جمعی، ایشان را به احراز این مقام، اقامه کرده اند. حال اگر حضرت این مسئولیت را نپذیرند، حجت بر مردم تمام نمی شود. روز قیامت خواهند گفت: ما برای اجرای اوامر الهی اقدام کردیم، اما علی بن ابی طالب نپذیرفت. از این رو حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: من میل و رغبتی به حکومت نداشتم، بلکه شما مرا دعوت کردید و وادار ساختید.

«وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَهِ رَغْبَهٌ وَ لَا فِی الْوِلَایَهِ إِرْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا»؛(1)

«به خدا قسم نسبت به حکومت رغبتی نداشتم، و مرا به حکومت نیازی نبود، بلکه شما مرا به آن خواندید، و شما بار آن را بر دوشم نهادید».

این نوع امتحانات، در زندگی اولیای خدا به وفور یافت می شود. حضرت ابوالفضل علیه السلام، سالیانی برای دفاع از برادر بزرگوار وامام زمان خویش، حضرت سید الشهداء علیه السلام آماده شده است. اکنون در کربلا، او

ص: 73


1- نهج البلاغه،خطبه 205.

با توانی فوق العاده آماده دفاع و جانبازی در برابر حجت خداست. با این وجود، امام حسین علیه السلام اجازه ی نبرد به او نمی دهد. ایشان در مرحله ی نخست موظفند با تمام توان در راه کسب آمادگی برای نبرد با دشمنان تلاش کنند؛ و در این برهه از زمان (کربلا و روز عاشورا)، وظیفه ی ایشان اطاعت از امر امام و حجت الهی است. این جاست که شکوه مردان بزرگ الهی نمایان می شود؛ که عظمت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام، نه در جنگیدن، بلکه در اطاعت از امامش هویداست؟

6- انگیزه های مخالفت با امیرمؤمنان علیه السلام

تاریخ گواه بر این مطلب است که انگیزه های مخالفت افراد با حکومت ها و حاکمانشان، غالبا بر دو محور ثروت و مقام می چرخد. زمانی که فرد، گروه و یا حزب خاصی به حاکمیت دست می یابد، افرادی که در جبهه ی مخالف آنان قرار می گیرند، گاهی با اعطاء پست و مقام و گاه با دریافت پول های خرد و کلان، ساکت شده و دست از اعتراض و مخالفت بر می دارند.

ثروت و مقام، دو عامل وسوسه انگیز برای تطمیع مردمان هستند. برخی اوقات، افراد از ثروت دست می شویند تا به مقام برسند و برخی دیگر مقام را رها کرده و به ثروت چنگ می زنند. البته در این میان عده ای نیز طالب هر دو هستند و دین و شرف و حیثیت و انسانیت خود را فدای ثروت و مقام می کنند.

این دو عامل وسوسه انگیز، در زمان حضرت امیر علیه السلام نیز در میان مردم وجود داشت. اگر حضرتش عده ای را با پول و عده ای را با اعطاء مقام از میدان به در می کرد، دیگر صدای مخالفتی از جایی بر

ص: 74

نمی خاست. اما آن بزرگوار، نه مقامی بی جهت به کسی اعطا کرد و نه درهمی بدون استحقاق به کسی بخشید! نه حکومت عراق به طلحه و زبیر بخشید و نه حتی فرمانداری بصره و کوفه را!

حضرتش در برابر برخی وسوسه هاکه ایشان را به کنار گذاشتن اصول نبوی خود فرا می خواند، چنین پاسخ فرمودند:

«أَتَأْمُرُونِی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؟ وَ اللهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ، وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْمًا »(1)؛

«آیا به من امر می کنید تا با ستم کردن در حق کسانی که بر آنان حکومت دارم پیروزی بجویم؟! به خدا سوگند تا زمانی که شب و روز می آید و می رود، و ستاره به دنبال ستاره حرکت میکند،

دست به چنین کاری نمیزنم»

باید در نظر داشت که این گونه صلابت بر مبانی، مخصوص امام معصوم است و نه هر کس دیگری. جامه ای است آسمانی، که بر قامت هر مدعی راست نیاید؟

ص: 75


1- نهج البلاغه، خطبه 126.

ص: 76

فصل سوم: واکاوی سیره ی امیرمؤمنان علیه السلام.

1- سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با مخالفان

رهبران الهی و پیشوایان معصوم علیهم السلام در برخورد با مخالفان خود نهایت رحمت، عطوفت و مهربانی را به کار می گرفتند تا در حد امکان، هر کس را که استعداد هدایت دارد به خود جذب کنند. مراقب بودند تا مبادا بر اثر برخورد تند و خشن، آتش عناد و لجاجت در وجودشان شعله ور شود،سرمایه ی هدایتشان سوزانده شود، در ضلالت و گمراهی غوطه ور شوند و یا بر گمراهی و شقاوت آنان افزوده گردد. پیشوایان معصوم علیه السلام به سان پدری مهربان و دلسوز هستند که در مقابل فرزند ناسپاس و گمراه خود نهایت نرمش، عطوفت، گذشت، مهربانی و تواضع را از خود نشان می دهند تا او را به خود جذب کنند. از هرگونه برخورد تند و خشنی به شدت پرهیز می کنند تا مبادا برخورد تند و خشن ایشان فرزند را از دامان خانواده بیرون راند و به دامان بیگانگان اندازد. بدین

ص: 77

روی تا حد ممکن تندی را با نرمش و خشونت را با مهربانی پاسخ می گویند. این سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که می فرمایند: «من و علی دو پدر این امت هستیم»(1)نگاهی به این مهم دارد. امام باقر علیه السلام از جدا بزرگوارشان - رسول خدا صلی الله علیه و آله - نقل می کنند که فرمودند: «رهبری و امامت، شایسته و سزاوار کسی نیست مگر این که از سه خصلت برخوردار باشد، تقوا و نیروی درونی که او را از گناهان باز دارد، بردباری و حلمی که به سبب آن غضبش در اختیارش باشد، و رهبری نیکو و پسندیده بر مردم، به طوری که مانند پدری مهربان برای آنها باشد».(2)

حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر می فرمایند:

«مهربانی، عطوفت و نرم خویی با مردم را در دل خود جای ده [از صمیم قلب آنان را دوست بدار و به ایشان نیکی کن]، نسبت به ایشان به سان درندهای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری. زیرا مردم دو گروهند، دسته ای برادر دینی تو هستند و گروه دیگر در آفرینش همانند تو اگر گناهی از ایشان سر می زند، عیب هایی برایشان عارض می شود و خواسته و ناخواسته خطایی انجام می دهند، آنان را عفو کن و ازخطاهایشان چشم بپوش، همان گونه که دوست داری خداوند تو را ببخشد و از گناهانت چشم پوشد. زیرا تو مافوق مردم هستی و کسی که تو را به کار گمارده، مافوق تو و خداوند بالاتر از او ... هیچگاه از بخشش

ص: 78


1- بحارالأنوار، ج 36، ص 9:«انا و علی بن ابی طالب أبوا هذه الأمه».
2- اصول کافی، ج 1، ص 407، کتاب الحجه، باب ما یجب من حق الامام علیه السلام عل الرعیه،حدیث 8.

و گذشت پشیمان نشو و به کیفر و مجازات شادمان مباش. در عمل به خشم و غضبی که می توانی خود را از آن برهانی، شتاب مکن».(1)

رهبران الهی عطوفت و خیرخواهی در برخورد با مخالفان را به حتی رسانده اند که در پاره ای موارد، کسانی که از حکمت چنین اعمالی بی خبرند، گمان می کنند این اعمال، با عزت نفس و بزرگواری منافات دارد. آنان به حتم از این نکته غافلند که زمانی اینگونه رفتارها با عزت و سربلندی منافات دارد که به منظور کسب منافع بی ارزش و زودگذر مادی یا به جهت دفع خطرات دنیوی انجام شود، نه هنگامی که برای نجات آدمیان از بدبختی و هلاکت انجام گیرد؛ که در این صورت نه تنها منافاتی با فضایل اخلاقی و کمالات انسانی ندارد، بلکه بیانگر اوج انسانیت است.

در دوران حکومت کوتاه امیر مؤمنان علیه السلام، به دلیل مخالفت گروه های گوناگون با آن حضرت، اندک مدتی زمینه ی نمایش سیرهی عملی رهبران الهی در برخورد با مخالفان بیش از زمان دیگر امامان علیهم السلام پدید آمد. لذابررسی این دوره از تاریخ در ترسیم اصل فوق، اهمیت بسزایی دارد.(2)

نمونه ای از این رفتار، در نقل شیخ طوسی هویداست:

«وَکَانَ عَلَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ جَعَلَ عَمَّارٌ یَاسِرٌ عَلَی الْخَیْلِ فَقَالَ لِأَبِی اَلْهَیْثَمِ بْنِ اَلتَّیِّهَانِیِّ وَ لخالد بن زَیْد أَبِی أَیُّوبَ وَ لِأَبِی حَیَّهَ وَ اَلرِّفَاعِی رَافِعٌ فِی رِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله:

ص: 79


1- عهدنامه امیرمؤمنان علی به مالک اشتر، نامه 53 نهج البلاغه.
2- برگرفته از: سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با مخالفان جنگ طلب، مقدمه.

قُومُوا إِلَی هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ فَإِنَّهُ بَلَغَنَا عَنْهُمْ مَا نَکْرَهُ مِن خِلافِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِمامِهِم وَ اَلطَّعْنِ عَلَیْهِ وَقَد دَخَلَ مَعَهُمْ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْعَدَاوَهِ فانَّهم سَیَحْمِلُونَهُمْ عَلَی مَا لَیْسَ مِنْ رَأْیِهِم».

حضرت امیر علیه السلام، عمار را به مسئولیت سوارکاران گمارده بودند. پس به ابوهیثم و خالدبن زید و ابوحیه و رفاعه بن رافع که از اصحاب پیامبر خدا بودند، فرمودند: بروید سراغ اینها، که به گوش ما رسیده که اینها مخالف خلافت و ولایت امیرالمؤمنین هستند و به او ضربه می زنند و عده ای از مخالفان را دور خود گرد می آورند تا نظرشان را به آنها القا کنند».

نکته

از این که امیرمؤمنان علیه السلام برای تبلیغ، فردی چون عمار را بر میگزینند، معلوم می شود که هرگاه قصد کنیم فردی را برای تبلیغ یا امر مهمی اعزام کنیم، بایست به شخصیت و موقعیت وی توجه کنیم تاکلام او اثر بیشتری داشته باشد.

عمار شخصیت شناخته شده ای است. عمار بن یاسر معروف به عمار یاسر، صحابی جلیل القدر رسول خدا صلی الله علیه و آله، از نخستین مسلمانان و از یاران نزدیک و برجسته ترین شیعیان امیرمؤمنان علیه السلام بود.

عمار در کنار سلمان، مقداد و ابوذر غفاری، از نخستین شیعیان دانسته شده اند که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بدین نام شناخته شده اند.(1)

ص: 80


1- رجوع کنید به: فرق الشیعه، ص 18؛ ادوار فقه، ج 2، ص 282.

وی فرزند یاسر و سمیه، اولین شهدای اسلام بود. عمار در هجرت به مدینه همراه پیامبر بود، در ساخت مسجد قبا همکاری داشت و در تمامی جنگ های پیامبر نیز شرکت داشت. روایاتی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در فضیلت عمار نقل شده، از جمله این که بهشت مشتاق اوست و یا این که بارها پیغمبر در شأن و مقام عمار فرموده بودند: «عمار مع الحق و الحق مع عمار یدور معه حیث دار».(1)

او موقعیت خوبی داشت، خوش سابقه بود و از مهاجران اولیه محسوب می شد که از مکه به مدینه آمده بودند. سابقه ی درخشان او در دفاع از دین وتحمل رنج ها و سختی ها بر کسی پوشیده نبود و در رنج دیدگی در راه اسلام، آشکارا از طلحه و زبیر مقامی بالاتر داشت.

عمار در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیه السلام بر ولایت، در آغاز از بیعت با ابوبکر سرباز زد(2). وی در زمان خلیفه اول در جنگ یمامه شرکت کرد و در این جنگ، گوشش بریده شد(3). در زمان خلیفه دوم فرماندار کوفه و فرمانده سپاه اسلام در این شهر شد. عمار در زمان خلیفه سوم، در شمار مخالفان خلیفه بود و در اعتراضات علیه او شرکت داشت.

عمار یاسر از طرفداران خلافت خلیفه ی حقیقی رسول خدا، امیرالمؤمنین علیه السلام بود. پس از کشته شدن خلیفه دوم و ماجرای تشکیل شورای تعیین خلیفه، در گفتگویی با عبدالرحمن بن عوف به او توصیه کرد علی را انتخاب کند تا مردم دچار تفرقه نشوند(4). بعد از کشته شدن

ص: 81


1- بحارالأنوار، ج 44، ص 35.
2- تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 524.
3- الاستعیاب فی معرفه الأصحاب، ج 3، ص 228.
4- البدء و التاریخ، مکتبه الثقافه الدینیه، ج 5، ص 191.

عثمان، عمار از جمله افرادی بود که مردم را به بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام دعوت می کردند.(1)

عمار در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ های جمل و صفین شرکت داشت. در جمل، فرمانده میسره (بخش سمت چپ) لشکر امام بود.(2) و در روز سوم جنگ صفین نیز فرمانده لشکر امیر مؤمنان بود.(3)شهادت عمار در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه، همواره از عوامل سرزنش معاویه و از دلایل حقانیت علی بن ابی طالب علیه السلام در این نبرد دانسته شده است. دلیل این مسأله، حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود که قاتل عمار را، گروهی باغی (یعنی گروه خارج از اطاعت امام عادل) معرفی می کرد(4). ابن عبدالبر، حدیث شناس سنی، این حدیث را متواتر و از صحیح ترین احادیث دانسته است(5). از این رو خلیفه ی اول و دوم و دیگران، به این موضوع مراقبت داشتند. عثمان هم مراقب بود او را نکشد؛ اما زمانی که عمار نامهای مخالفان عثمان را به او رساند، عثمان چنان با لگد به شکم عمار زد که شکمش پاره شد؛ چنان که در زیارت جامعه ائمه المؤمنین آمده است: «و فتقت بطن عمارها».(6)

گفته اند که خزیمہ بن ثابت، در جنگ جمل و صفین حاضر شد، ولی

ص: 82


1- الأمالی طوسی، ص 728.
2- الجمل، ص 179.
3- انساب الاشراف، ج 2، ص 303.
4- الطبقات الکبری، ج 3، ص 251 - 253. ابن سعد، جمله مذکور را با اندکی تغییر در عبارت ولی با همان مضمون که «عمار را گروه باغی میکشد» با استاد گوناگون نقل کرده است.
5- الاستعیاب فی معرفه الأصحاب، ج 3، ص 231.
6- المزار الکبیر، ص 297.

شمشیر از غلاف بیرون نیاورد؛ ولی در جنگ صفین هنگامی که دید عمار به دست لشکر معاویه کشته شده، گفت: «اکنون گروه گمراه برای من مشخص شد» و شروع به جنگ در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام کرد تا این که به شهادت رسید.(1)

«فقالَ فَقَامُوا وَ قُمْنَا مَعَهُمْ حَتَّی جَلَسُوا إِلَیْهِمْ فَتَکَلَّمَ أبُو الهَیْثم التیهَانِیُّ فَقَالَ إِنَّ لَکُمْ تَقَدُّمَ فِی الإِسْلامِ وَ سَابِقِهِ وَ قَرَابَهٌ بَیْنَ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْکُمْ طَعْنٌ و سَخَطٌ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِینَ فَإِنْ یَکُنْ أَمْرٌ لَکُمَا خَاصَّهً فَعاتِبَا اِبْنَ عَمَّتِکُمَا وَ إِمَامَکُمَاءَ وَ إِنْ کَانَ نَصِیحَهً لِلْمُسْلِمِینَ فَلاَ تُوَخِّراهُ عَنهُ ونَحنُ عَونٌ لَکُما فَقَد عَلِمْتُمَا أَنَّ بَنِی أُمیَّه لن تَنْصَحَکُمَا أَبَداً وَ قَدْ عرفتما (وَ قَالَ أَحمد عَرَفْتُمْ عَدَاوَتَهُمْ لَکُمَا وَ قَدْ شَرِکْتُمَا فِی دَمِ عُثْمَانَ وَ مَالاتِما)»

«اینان برخاستند و رفتند و کنار آنها نشستند. ابوالهیثم گفت: شما از پیشکسوت ها در پذیرش اسلام هستید و سابقه دارید و از نزدیکان امیرمؤمنان هستید. خبر به ما رسیده که شما از امیرالمؤمنین ناخوشنودید. اگر شما خیرخواهی و نصیحتی دارید، آن را دریغ نکنید و ما هم به شما کمک میدهیم. شما میدانید که بنی امیه هرگز خیرخواهی نمیکنند و من شما را می شناسم (به روایت احمد، وی گفت: دشمنی شما را می دانیم، شما در خون عثمان شریکید).»

ص: 83


1- الطبقات الکبری، ج 3، ص 259.

نکات

نکته ی مهم و حساس در کارها این است که با چه کسانی مشورت می کنیم. افرادی که سابقه ی دینداری ندارند و یا اصلا خوش سابقه نیستند، نبایستی در امور مهم وارد شوند و این یکی از درس های عمیق مدیریتیاست که عمار یاسر صریحا به آن گوشزد می کند.

2 - مؤمن در هر حال، می بایست از حق دفاع کند و در این امر مهم از کمی جمعیت نهراسد. و بداند که حتی اگر غالب مردم از حق روی برگردانند، حق باطل نخواهد شد.

3 - ابو الهیثم سخن را با هشداری به آنها آغاز می کند که حتی اگر حکم الهی امامت را برای امیرالمؤمنین علیه السلام نمی پذیرند، ولی به مصالح سیاسی خود بیندیشند؛ و نیک بنگرند که در جبهه ی مقابل حضرتش بنی امیه است. در شرایطی که معاویه ظاهرا در پی خون خواهی از قاتلان عثمان است و مشارکت طلحه و زبیر در خون او را می داند، طبیعی است که به نفع آنها وارد میدان نشود. لذا حتی با ملاحظه ی ظواهر امور دنیایی به نفع آنها نیست که بیعت خود با حضرت امیر را بشکنند. آیا آنها به این سخنان دلسوزانه توجه کردند یا نه؟ تاریخ پاسخ تلخ آنها را در جنگ جمل نشان داد.

«فَسَکَتَ اَلزُّبَیْرُ وَ تَکَلَّمَ طَلْحَهُ فَقَالَ افْرُغُوا جَمِیعاً مِمَّا تَقُولُونَ فَاِنِّی قَد عَرَفْتُ أَنَّ فی کُلِّ وَاحِدٍ مِنْکُمْ خُطْبَهٌ فَتَکَلَّمَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَحِمَهُ اَللَّهُ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَ أَنْتُمَا صَاحِبَا رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ أُعْطِیمَا إِمَامَکُمَا الطَّاعَهَ وَ الْمُنَاصَحَهَ فِی الْعَهْدِ وَ الْمِیثَاقِ

ص: 84

عَلَی اَلْعَمَلِ بِطَاعَهِ اَللَّهِ وَطَاعَهِ رُشُولِهِ وَ أَنْ یَجْعَلَ کِتَابَ اَللَّهِ قَالَ أَحْمَدُ وَ جَعَلَ کِتَابَ اَللَّهِ إِمَاماً فَفِیمَ اَلسَّخَطُ وَ اَلْغَضَبُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَغَضَبُ اَلرِّجَالِ لِلْحَقِّ انصرا نَصَرَکُمَا اَللَّه».

«زبیر ساکت شد. طلحه گفت: دست بردارید از آن چه می گویید. من میدانم که هر کدام شما حرفی دارید. عمار یاسر شروع به خطبه خواندن کرد، حمد و ثنای الهی گفت و بر پیامبر درود فرستاد و گفت: شما دو نفر (طلحه و زبیر) اصحاب رسول خدا هستید و با امام خود عهد پیمان و اطاعت براساس طاعت خدا و طاعت رسولش و کتاب خدا بسته اید. پس خشم و ناخوشنودی نسبت به علی بن ابیطالب برای چیست؟ در حالی که خشم شخصیت ها باید برای حق باشد. اینک او را یاری کنید، خدایتان یاری کناد».

نکته

جناب عمار به این نکته ی کلیدی اشاره می کند که جنس خشم و غضب شخصیت ها نباید از جنس خشم و غضب افراد عادی جامعه باشد؛ زیرا شخصیت ها با موضع گیری خود، شماری از افراد را در پی خود می کشانند، که گاه تا حد جانفشانی با آنها همراه می شوند. پس تصمیم آنها فقط از ناحیه ی خودشان نیست، بلکه یک تصمیم غلط آنها هزینه ی زیادی بر جامعه تحمیل می کند. جناب عمار با بصیرتی که از رسول خدا و حضرت مرتضی فراگرفته و در مکتب نورانی حجت های خدا تربیت شده، در مسیر تربیت و هدایت می کوشد تا

ص: 85

بدین سان از جنگی که در نظر دارند، پیشگیری کند.

«فَتَکَلَّمَ عَبْدُ اَللَّهِ اَلزُّبَیْرُ فَقَالَ لَقَدْ تَهَذَّرْتَ یَا أَبَا اَلْیَقْظَانِ فَقَالَ لَهُ عَمَّارٌ مَا لَکَ تَتَعَلَّقُ فِی مِثْلِ هَذَا یَا أَعْبَسُ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ فَأُخْرِجَ فَقَامَ اَلزُّبَیْرُ فَقَالَ عَجَّلْتَ یَا أَبَا اَلْیَقْظَانِ عَلَی اِبْنِ أَخِیکَ رَحِمَکَ اَللَّهُ».

«عبدالله بن زبیر گفت. بیهوده گفتی یا ابا بقظان. عمار گفت: چرا مثل او را دوست داری؟ ای اعبس! سپس به او فرمان داد که برود. زبیر برخاست و گفت: عجله کردی، ابا یقظان! بر فرزند

برادرت. خدا تو را رحمت کند».

نکته

در این برخورد زبیر و فرزند خشن او، ویژگی های رفتاری جاهلی را به خوبی می توان دید که بدون تأمل و اندیشه دربارهی متن سخن و گوینده اش، تنها براساس حب و بغض های خانوادگی، دیگران را (آن هم بزرگ مردی مانند عمار را) به هذیان گویی متهم دارد.

«فَقَالَ عَمَّارٌ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ أَنْشُدُکَ اَللَّهَ أَنْ تَسْمَعَ قَوْلَ مَنْ رَأَیْتُ فانکم مَعْشَرَ اَلْمُهَاجِرِینَ لَمْ یَهْلِکْ مَنْ هَلَکَ مِنْکُمْ حَتَّی اِسْتَدْخَلَ فِی أَمْرِهِ اَلْمُؤَلَّفَه قُلُوبُهُمْ فقال اَلزُّبَیْرُ مَعَاذَ اَللَّهِ أَنْ نَسْمَعَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ عَمَّارٌ وَ اَللَّهِ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَولَمْ یَبْقَ أَحَدٌ إِلاَّ خَالَفَ عَلَیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ لَمَا خَالَفْتُهُ ولا زَالَتْ یَدِی مَعَ یَدِهِ وَ ذَلِکَ لِأَنَّ عَلِیّاً لَمْ یَزَلْ مَعَ اَلْحَقِّ مُنْذُ بَعَثَ اَللَّهُ نییه صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَإِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ لاَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ أَنْ

ص: 86

یُفَضِّلُ عَلَیْهِ أَحَداً».

«عمار گفت: به خدا سوگندت می دهم که بشنوی سخن کسانی را که می بینی. پس شما ای گروه مهاجران! کسی از شما هلاک نمی شود مگر با پیوستن به این شخص (زبیر) و همدلی با او. زبیر گفت: پناه بر خدا که این سخن را بشنویم. عمار گفت: قسم به خدا یا اباعبدالله اگر همه با امیرالمؤمنین مخالفت کنند، من دستم را از دست او بیرون نمی کشم؛ چون او از زمانی که پیامبر مبعوث شده، پیوسته با حق بوده و هست. و من شهادت میدهم که برای هیچ کس سزاوار نیست که دیگری را بر او برتری دهد».

نکته

جناب عمار، برای چندمین بار، حقیقتی را به یاد آن ها می آورد که بارها از زبان حقگوی رسول خدا شنیده اند، که «همراهی متقابل و همارهی حق با امیرالمؤمنین علیه السلام است (علی مع الحق و الحق مع علی). این تذکر برای اتمام حجت مکرر است تا نگویند که ندیدیم و نشنیدیم.

از طرفی در این گفت و گو، عمار اعلام می کند که اگر همگان با امیر مؤمنان علیه السلام مخالفت کنند، او به تنهایی از ایشان دفاع خواهد کرد. یعنی در مسیر دفاع از امام زمانش استوار و پایدار می ماند و به همگان درس زندگی می دهد.

«فَاجْتَمَعَ عَمَّارٌ یَاسِرٌ وَ أَبُو اَلْهَثِیمِ وَ رِفَاعَهُ وَ أَبُو أَیُّوبَ وَ سَهْلٌ حَنِیفٍ فَتَشَاوَرُوا أَنْ یَرْکَبُوا إِلَی عَلِیٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ بِالْقَنَاهِ فَیَهْبَرُوا بِخَبَرِ اَلْقَوْمِ فَرَکِبُوا إِلَیْهِ فَأَخْبَرُوهُ بِاجْتِمَاعِ الْقَوْمِ و

ص: 87

مَا هُمْ فِیهِ مِنْ إِظْهارِ الشَّکْوی وَ اَلْعَظِیمِ لِقَتْلِ عُثْمَانَ وَقَالَ لَهُ أَبُو اَلْهَیْثَمِ یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ اُنْظُرْ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ فَرَکِبَ بَغْلَهَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ دَخَلَ اَلْمَدِینَهَ وَ صَعِدَ اَلْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ اِجْتَمَعَ أَهْلُ الْخَیْرِ وَ اَلْقَضْلِ مِنَ اَلصَّحَابَهِ وَ اَلْمُهَاجِرِینَ فَقَالُوا لعَلی صَلِی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ إِنَّهُمْ قَدْ کَرِهُوا اَلْأُسْوَهَ وَ طَلَبُوا الأَثَرَهَ وَ سَخِطُوا لِذَلِک».

«پس عمار و ابوهیثم و رفاعه و ابوایوب و سهل بن حنیف جمع شدند و مشورت کردند که نزد امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله بروند که در کنار چاه ها بودند و ماجرای این مردم را به آن حضرت گزارش کنند. پس نزد ایشان رفتند و از رفتار مخالفان و بزرگ شمردن قتل عثمان توسط آنها شکایت کردند. ابو هیثم عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! چه صلاح میدانید؟ حضرت سوار بر مرکب رسول خدا شده و به شهر آمدند و بالای منبر رفته و حمد و ثنای الهی گفتند. عده ای از اهل خیر و فضل از صحابه و مهاجرین دور آن حضرت گرد آمدند و گفتند که آنها این تساوی را دوست ندارند و دنبال منافع خود هستند و از این تساوی ناخوشنودند».

نکات

1- یاران وفادار و قدرشناس که در تربیت وحیانی را در مکتب رسول رحمت و وصی راستین او فراگرفته اند، همواره به حکم الهی عمل می کنند که می فرماید: «... لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِ...»(1)

ص: 88


1- حجرات: 1؛ یعنی: ... بر خدا و پیامبرش [در هیچ امری از امور دین و دنیا و آخرت پیشی مگیرید...».

بدین روی برای تصمیم گیری مناسب، به حضور امام زمانشان می رسند و تکلیف خود را از حضرتش جویا می شوند.

2 - سوار شدن امیرالمؤمنین علیه السلام بر مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله، پیامی برای آن مردم دارد. در واقع پیام این حرکت عملی آن بود که: «کسی با شما سخن می گوید که اجازه دارد بر مرکب پیامبرتان سوار شود؛ و این ظاهر، نشانی از باطن دارد، یعنی این وصی رسول است. پس هرکس می خواهد پیام پیامبر را بشنود، باید این سخن را از حلقوم حضرت مرتضی بشنود و چشم به دهان این گرامی بدوزد». علاوه بر این ظاهر، به باطن بنگرید، یعنی کلامی بشنوید که عطر کلام پیامبر از آن استشمام می شود.

«فقال علی علیه السلام: لیس لأحد فضل فی هذا المال؛ هذا کتاب الله بیننا و بینکم، و نبیکم محمد صلی الله علیه و آله، و سیرته، ثم صاح بأعلی صوته: یا معشر الأنصار؛ أتمنون علی باسلامکم؟ بل لیله ورسوله المن علیکم إن کنتم صادقین. وقال أحمد: أتمنون علی الله باسلامکم؟ أنا أبو الحسن القرم، و نزل عن المنبر و جلس ناحیه المسجد؛ و بعث إلی طلحه و الزبیر، فدعاهما ثم قال لهما: ألم تأتیانی و تبایعانی طائعین غیر مکرهین؟ ما أنکرتم؟ أجور فی حکم أو استیثار فی فیء؟».

«حضرت فرمودند: در این مالی که به تساوی پخش میشود، هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. کتاب خدا و سیره رسول خدا هم بر همین منوال بود. سپس حضرت با صدای بلند فریاد زدند:

ص: 89

ای گروه انصار! آیا به خاطر اسلام آوردن خود بر من منت میگذارید؟ و حال آنکه خدا و رسولش بر شما منت دارند، اگر راست گویید. اینک منم ابوالحسن بزرگ شما. آن گاه از منبر پایین آمدند، در گوشه ای از مسجد نشستند و دنبال طلحه و زبیر فرستادند. وقتی آمدند، حضرتش به آنها گفتند: آیا شما نزد من نیامدید و با من بیعت نکردید که از من بدون اکراه اطاعت کنید؟ پس چرا اکنون انکار می کنید؟ آیا من در حکمی ظلمی کردم یا مالی را برای خودم برداشتم؟».

نکته

این کلام حضرتش هشداری است مبتنی بر آیه ی مبارکه ی سوره ی حجرات: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا...»(1)آن ها از یک سوی ادعا می کردند که همواره قرآن می خوانند و کتاب خدا را می شناسند. و از سوی دیگر، حافظه ی توانمند آنها جزئیات رویدادهای چند ده سال پیش را در خود جای داده بود. چگونه این آموزه ی مهم قرآنی را از یاد برده بودند؟ راهی برای پاسخ به این پرسش نداریم جز اینکه بگوییم جاهلیت در ژرفای وجود آنها جای گرفته بود، به گونه ای که ایمان عاریتی و ظاهری نتوانسته بود تغییری واقعی در درون آنها ایجاد کند.

«قَالاَ لاَ قَالَ أَوْ فِی أَمْرٍ دَعَوْتُمَانِی إِلَیْهِ مِنْ أَمْرِ الملسلِمِین فَقَصُرْتُ عَنْهُ قَالاَ مَعَاذَ اَللَّهِ قَالَ مَا الَّذِی کَرِهْتُمَا مِنْ أَمْرِی حَتَّی رَأَیْتُمَا خِلاَفِی قَالاَ خِلاَفَک عمربن اَلْخَطَّابِ

ص: 90


1- حجرات: 17؛ یعنی: «آنها بر تو به مسلمان شدن منت میگذارند...».

فِی الْقِسْمِ وَ انْتِقاصِنا حَقَّنا مِنَ الْفَیْءِ جَعَلْتَ حَظَّنَا فِی اَلْإِسْلاَمِ کَحَظِّ غَیْرِنَا فِی مَا أَفَاءَ اَللَّهُ عَلَینا بِسُیُوفِنا مِمَّن هُوَ لَنا فَیْءٌ فَسَوَّیْتَ بَیْنَنا وَبَیْنَهُمْ».

«گفتند: نه. حضرت فرمودند: آیا مسلمانان از من درخواستی داشتند و من کوتاهی کردم؟ گفتند: نه، پناه بر خدا. حضرت فرمودند: پس شما از چه چیز ناراحتید؟ آیا از من خلافی دیدید؟ گفتند: شما در تقسیم اموال با عمربن خطاب فرق دارید، او حق ما را از فیء بیشتر از دیگران قرار میداد، چرا که ما با شمشیرهایمان در راه خدا بوده ایم؛ نه اینکه ما با دیگران مساوی باشیم».

نکته:

شگفتا از برخورد آن شخصیت ها که در تقابل و تضاد آشکار با سنت نبوی، چگونه به رفتار دیگران استناد می کردند و آن عملکرد را به رخ وصی بحق پیامبر می کشیدند! و بعلاوه خود را صحابی پیامبر می دانستند. چنین برخوردی از افراد عادی و عامی پذیرفتنی نیست، چه رسد به آن مدعیان که یکی از آنها، از بستگان نزدیک پیامبر بود. که بسیار ناپذیرفتنی است. کلام دردمندانه ی امیرمؤمنان علیه السلام برای رمزگشایی از این شگفتی ها مفید است که فرمودند:

«فَاِنَّ الأُمَّهَ قَد أُشْرِبَتْ قُلُوبُهُم حُبَّهُ کَما أُشْرِبَتْ قُلُوبُ بَنِی إِسْرائِیلَ حُبَّ اَلْعِجْلِ»(1)

ص: 91


1- اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله، (ترجمه کتاب سلیم بن قیس)، ج 2، ص 827، حدیث 38.

«قلوب این امت از حب او (آن مدعی خلافت) سیراب شده، همان طور که قلوب بنی اسرائیل از محبت گوساله سیراب شده بود».

تکرار تاریخ در این رویدادها بسیار دیدنی، عبرت انگیز و درس آموز است.

«فقالَ علی علیه السَّلام اَللَّهُ أَکبَرُ اَللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ وَ أُشْهِدُ مَنْ حَضَرَ عَلَیْهِمَا أَمَّا مَا ذَکَرَ مَا بَیْنَ اَلْإِسْتِیثَارِ فَوَ اَللَّهِ مَا کانَتْ لی فِی الوِلایَهِ رَغْبَهً ولا لِی فِیهَا مَحَبَّهً وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا فَکَرِهْتُ خِلاَفَکُمْ فَلَمَّا أفضت إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَی کِتَابِ اَللَّهِ وَ مَا وَضَعَ وَ أَمَرَ فِیهِ بِالْحُکْمِ وَ قُمْ وَ سَنَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَأَمْضَیْتُهُ وَ لَمْ أَحْتَجْ فِیهِ إِلَی رَأْیِکُمَا وَ دُخُولِکُمَا مَعِی ولا غَیرَکُما وَ لَمْ یَقَعْ أَمْرٌ جَهِلْتُهُ أتَّقی فِیهِ بِرَأْیِکُمَا وَ مَشُورَتِکُمَا وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا ولا عَنْ غَیْرِکُما إِذَا لَمْ یَکُنْ فِی کِتَابِ اللَّهِ ولا فِی سُنَّتِهِ نَبِیُّنا فَأمَّا ما کانَ فَلا یُحتاجُ فیهِ إلی أحَدٍ». حضرت امیر علیه السلام فرمودند: الله اکبر! خدایا! تو شاهدی و هر آن کس که این جاست شاهد باشد که من چیزی برای خودم بر نداشتم و من ولی امر بودن بر شما را دوست نداشتم و نمی خواستم، اما شما در پی من آمدید و از من خواستید و مرا مجبور کردید. بدین روی من با کراهت، خلافت بر شما را پذیرفتم. وقتی که آن را به من واگذاشتید، در کتاب خدا نظر

ص: 92

(کردم. آن چه گفتم و حکم و تقسیم و اجرا کردم نیز براساس کتاب خدا و سنت رسول خدا بود و به رأی و نظر شما و ورود شما و دیگران احتیاج ندارم. اینها موضوعی نبوده که من در آن به جهالت بیفتم تا لازم باشد با نظر و مشورت شما خودم را تقویت کنم. اگر جز این بود، نه از شما روی گردان می شدم و نه غیر شما. و اگر مطلبی در کتاب خدا و سنت رسولش نبود، باز هم به

کسی احتیاج پیدا نمی کردم».

نکته

شگفتا! و هزار شگفت! مگر آنها بارها به تعبیرهای متنوع و در موارد مختلف، از رسول رحمت نشنیده بودند که درباره ی برتری علم امیرالمؤمنین علیه السلام بر دانش نارسای دیگران سخن گفته و تذکر داده بود؟ چگونه خرمهره ها خود را با گوهر آسمانی بی مانند الهی در یک ردیف می شمردند؛ بلکه به گونه ای سخن می گفتند که گویا حضرتش به مشاوره با آنها نیاز دارد. و چه زیبا و رسا سرود مرحوم آیه الله سید رضا هندی در چکامه ی کوثریه(1): قاسوک أبا حسن بسواک *** وهل بالطود یقاس الذر؟

أنی ساووک بمن ناووک *** وهل ساوونعلی قنبر؟

ای ابوالحسن! تو را با غیر تو مقایسه کردند، اما مگر می شود کوه

ص: 93


1- این قصیده پنجاه و چهار بیت دارد، بیست و چهار بیت اول آن در توسل به حضرت رسول الله است و بقیه ابیات در توسل به حضرت امیرالمؤمنین و در محامد و مناقب و فضایل آن در شاهوار عالم امکان است.

را با ذره مقایسه کرد؟

چگونه تو را با کسانی که با تو دشمنی کردند و در مقابل تو قرار گرفتند، برابر شمردند؟ و آیا چنین منزلتی را دارند که حتی با دو لنگه نعلین قنبر (غلام تو) برابر شوند؟

«وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَهِ فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ وَ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا قَدْ جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله که مِنْ کِتَابِ اَللَّهِ فَلَمْ أَحْتَجْ فِیهِ إِلَیْکُمَا قَدْ فَرَغَ مِنْ قَسْمِهِ کِتَابُ اللَّهِ الَّذِی لا یَأْتِیهِ الباطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ ولا مِن خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ وَ أَمَّا قَوْلُکُمَا جَعَلْتَنَا فِیهِ مَنْ ضَرَبْنَاهُ بِأَسْیَافِنَا وَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَینا وقَدْ سَبَقَ رِجالٌ رِجالاً فَلَم یَضُرَّهُم وَلَم یَسْتَأْثِرْهُمْ عَلَیْهِمْ مَن سَبَقَهُمْ لَمْ یَضُرَّهُمْ حینَ اسْتَجابُوا لَهُمْ وَ الرَّبُّهُمْ مَا لَکُمْ ولا لِغَیْرِکُمْ إِلاَّ ذَلِکَ أَلْهَتْنَا اللَّهُ و ایَّاکُمُ الصَّبْرُ عَلَیْه». «اما آنچه در مورد تساوی گفتید، این کاری است که من در آن حکم نمیکنم؛ بلکه براساس آن چیزی است که من و شما میدانیم که بر پیامبر در کتاب خدا نازل شده، پس باز هم در آن به شما احتیاج نداشتم؛ چرا که خداوند نحوه ی قسمتش را مشخص کرده، در کتابی که باطل در هیچ جای آن راه ندارد و از سوی پروردگار حکیم و حمید نازل شده است.

میگویید: «ما را مانند کسانی قرار داده ای که در راه خدا شمشیر زده اند و بهرهی ما را از فیء قرار بده». باید بدانید که کسانی از شما پیشی گرفته اند و برای خود شانی قائل نشده اند و هنگامی

ص: 94

که خدا را استجابت میکردند ضرری برای دیگران نمی خواستند. قسم به خدا، این کار نه برای منافع شما بود نه برای دیگران. غیر از آن چه خدا به من الهام کرده، قرار ندادم. صبر را در این امور پیشه خود قرار دهید».

نکته

در این بخش باز هم شاهد تأکید مجدد حضرتش بر قرآنی بود عملکرد خود و جاهلی بودن رفتارهای پیشینیان هستیم که در طول ربع قرن گذشته در وجود آن ها نهادینه شده بود. این پدیده همان است که حضرت صدیقه ی کبری علیها السلام در سرآغاز فتنه سقیفه در ضمن خطبه ی فدکیه به آن هشدار داده بود:

«فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دَارَ أَنْبِیَائِهِ وَ مَأْوَی أَصْفِیَائِهِ ظَهَرَ فِیکُمْ حَسِیکَهُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ اَلدِّینِ وَ نَطَقَ کَاظِمُ اَلْغَاوِینَ وَ نَبَغَ خَامِلُ اَلْأَقَلِّینَ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ فَخَطَر فِی عَرَصَاتِکُمْ وَ أَطْلَعَ اَلشَّیْطَانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرِزِهِ هَاتِفاً بِکُمْ فَالْفَاکُم لِدَعوَتِهِ مُستَجیبینَ وَلِلغِرَّهِ فیهِ مُلاحِظینَ»(1)؛

«... و آنگاه که خداوند برای پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه ی دین کهنه، و سکوت گمراهان شکسته، و پست رتبه گان قدر و منزلت یافته است. شتر نازپرورده ی اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه هایتان

ص: 95


1- بحارالأنوار، ج 29، ص 225.

وارد شد، و شیطان سر خویش را از مخفی گاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، وقتی دید پاسخگوی دعوت او هستید، و برای فریب خوردن آماده اید...».

«فَذَهَبَ عَبْدُ اَللَّهِ اَلزُّبَیْرُ یَتَکَلَّمُ فَأَمَرَ بِهِ فؤُجِئَتْ عُنُقُهُ و أُخْرِجَ مِنَ المَسجِدِ فَخَرَجَ وَ هُوَ یَصِیحُ ویقولُ ارْدُدْ إِلَیْهِ بَیْعَتَهُ فَقَالَ علی عَلیْهِ السَّلاَمُ لَسْتُ مُخْرِجَکُمَا مِنْ أَمْرٍ دَخَلْتُمَا فِیهِ وَ لاَ مدْخِلکُمَا فِی أَمْرٍ خَرَجْتُمَا مِنْهُ فَقَامَا عَنْهُ وَقَّالاَ أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ عِنْدَنَا أمرٌ إِلاَّ اَلْوَفَاءُ قَالَ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ رَحِمَ اَللَّهُ عَبْداً رَأَی حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ أَوْ رَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کَانَ عَوْناً لِلْحَقِّ عَلَی مَنْ خَالَفَهُ».(1)

«عبدالله بن زبیر رفت و سخن گفت. حضرت امر کردند که بروم گردن او را بگیرم و او را از مسجد بیرون ببرم. او بیرون از مسجد فریاد میزد و می گفت: بیعتم را به من بازگردان. حضرت فرمودند: من شما را از آن چه خود را وارد آن کرده اید خارج نمیکنم. هم چنین شما را وارد کاری نمی کنم که خود را از آن خارج کرده اید. طلحه و زبیر برخاستند و گفتند: ما کاری جز وفاداری نمی کنیم. حضرت فرمودند: خدا رحمت کند بنده ای را که حق را می بیند و آن را یاری می کند یا ظلمی را می بیند و آن را رد می کند و در برابر مخالفان، یاری کننده ی حق باشد».

ص: 96


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 28 - 32.

نکات

1- حضرتش برای یاری کنندگان حق دعا می کنند که رحمت الهی شامل حال آنها باشد. این دعا منحصر به معاصران آن گرامی نیست، هرچند یاری رساندن به «اول مظلوم» در آن زمان دشوار، خود فضیلتی بزرگ بود. باری، سعادتمندانی که امروز در فتنه های جهانگستر و فراگیر دوره ی غیبت به یاری امام عصر ارواحنا فداه بر می خیزند، مشمول این دعای خیر از آن حجت خدا می شوند. و چه سعادتی بالاتر از این که خیر دنیا و آخرت را در پی دارد؟

2- یکی از تفاوت های روشی حضرت امیر علیه السلام با مخالفان خود این بود که حضرتش هیچ گاه آنان را مجبور به بیعت و پذیرش نکردند. آنان تا زمانی که اقدامی علیه حکومت و یا آشوبی به راه نمی انداختند در امان بودند. حتی اگر اقدامی علیه حضرت امیر علیه السلام روی می داد، آن حضرت با عفو و بخشش و اغماض برخورد می کردند. اما اگر اخلال گری های آنان امنیت اجتماع را بر هم می زد و برخلاف مصالح مردم بود، آنگاه با جدیت برخورد می کردند.

3 - ایشان در اجرای قانون و احکام کوچک ترین چشم پوشی روا نمی داشتند. کسانی هم که با آن حضرت بیعت کرده بودند از قاعده ی اجرای قانون مستثنی نبودند.

2- طمع ورزی طلحه و زبیر

طلحه و زبیر در دوران حکومت خلفای قبل، مورد توجه و عنایت آنان بودند، اموال زیادی گرد آورده بودند و در عیش و رفاه زندگی می کردند.(1)

ص: 97


1- وقتی طلحه کشته شد، ثروت بسیاری بر جای گذاشت. ارزش غلات طلحه و در عراق بین چهارصد تا پانصد هزار درهم و درآمد روزانه وی از غلات عراق حدود هزار درهم بود. همچنین نقل است که ارزش میراث باقی مانده از وی از زمین و دام و اموال و پول نقد (درهم و دینار) سی میلیون درهم بوده است. دو میلیون و دویست هزار درهم و دویست هزار دینار نقد باقی گذاشت و باقی به صورت زمین و دام و کالا بود. نیز نقل شده هنگامی که طلحه بن عبید الله کشته شد در دست خزانه دارش دو میلیون و دویست هزار درهم پول نقد بود و نخلستان ها و دیگر اموالش را به سی میلیون درهم ارزیابی کردند. در نقلی دیگر آمده است که از طلحه بن عبید الله یکصد پوست گاو نر انباشته از زر که در هر یک سیصد رطل طلا بود، باقی ماند. [الطبقات الکبری، ج 3، ص 166 - 167]. زبیر نیز در دوران خلفای سه گانه دارایی زیادی جمع آوری کرد. گفته اند وی پس از خود یازده خانه در مدینه، در خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر به ارث گذاشت. [المصنف، ج 8، ص 717] نیز دارایی وی را پس از مرگش، هزار دینار، هزار اسب، هزار کنیز و غلام ذکر کرده اند. [مروج الذهب، ج 2، ص 333.]

بنابراین تمایل داشتند در حکومت حضرت امیر علیه السلام نیز نه تنها بر اموالشان افزوده گردد، بلکه پست و مقامی هم احراز کنند. پس از بیعت با حضرت امیر علیه السلام درخواست می کنند که از بیت المال سهم بیشتری ببرند. امیر مؤمنان اما، در مقابل اینگونه خواسته ها ایستاد و عدالت را برقرار کرد.

شریف رضی از امیرالمؤمنین علیه السلام چنین روایت می کند:

«و من کلام له علیه السلام - یعنی به الزبیر. فی حال اقتضت ذلک: «یَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَایَعَ بِیَدِهِ وَ لَمْ یُبَایِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَیْعَهِ وَ ادَّعَی الْوَلِیجَهَ فَلْیَأْتِ عَلَیْهَا بِأَمْرٍ یُعْرَفُ وَ إِلَّا فَلْیَدْخُلْ فِیمَا خَرَجَ مِنْهُ».(1)

«و از سخنان آن حضرت است که بدان زبیر را در نظر دارد. و در

ص: 98


1- نهج البلاغه، خطبه 8.

حالی که مقتضی آن بوده، فرموده است: «پندارد با دستش بیعت کرده است، نه با دلش(1). پس بدانچه به دستش کرده اعتراف می کند، و به آن چه به دلش بوده ادعا می کند. پس باید بر آن چه ادعا کند، دلیلی روشن بیاورد، یا در آن حالت که بوده و از آن بیرون رفته در آید».

ابن ابی الحدید در شرح این کلام می نویسد:

«الولیجه: البطانه، و الأمر یسر و یکتم. قال الله سبحانه: «...وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً...»(2) کان الزبیر یقول بایعت بیدی لا بقلبی؛ و کان یدعی تاره أنه أکره؛ و یدعی تاره أنه وری فی البیعه توریه و نوی دخیله، و أتی بمعاریض لا تحمل علی ظاهرها. فقال علیه السلام: هذا الکلام اقرار منه بالبیعه؛ و ادعاء أمر آخر لم یقم علیه دلیلا؟ و لم ینصب له برهانا، فاما أن یقیم دلیلا علی فساد البیعه الظاهره و أنها غیر لازمه له، و اما أن یعاود طاعته»؛ (3)

«کلمه ی ولیجه که در حدیث آمده، به معنای گروه و حزب است، چنانکه خدای سبحان در قرآن فرمود: «به جای خدا و رسول و

ص: 99


1- مرحوم میرزا حبیب الله خویی این جمله را مؤید کلامی دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام میداند که در جای دیگر (خطبه 13)، خطاب به اهل جمل ضمن کلامی فرمود: «و دینکم نفاق». [منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 192]
2- توبه: 16.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 230. علامه مجلسی خلاصه ای از این بیان را در بحار نقل میکند. [بحارالأنوار، ج 32، ص 52]

مؤمنان، حزبی را برنگیرند». ... زبیر میگفت که من به دستم بیعت کرده ام نه به قلبم. گاهی نیز ادعا می کرد که این بیعت را به اکراه انجام داده است. و گاه می گفت: الفاظی را که در این بیعت گفته، از روی توریه بوده است. مضمون کلام حضرت امیر این است که سخنان زبیر دلالت بر بیعت دارد. اما ادعای مطلب دیگر بدون اقامه ی دلیل و برهان، سودی به او ندارد. حال در راه پیش روی اوست: یا اینکه دلیلی بر بی ارزشی بیعت آشکار بیاورد تا نشان دهد که این بیعت به عهده ی او نیست، یا اینکه اطاعت خود نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام را به خوبی نشان دهد».(1)

حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در برابر این چنین خواسته های طمع کارانه ی و نابخردانه ی آنان، با قدرت و قاطعیت ایستادند و از مواضع خود عدول نکردند.

3- برخورد امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با پیشنهاد ابقاء معاویه در شام

معاویه بن ابی سفیان نخستین حاکم اموی است که پس از صلح امام حسن مجتبی علیه السلام تا سال 60 قمری، حدود بیست سال، در دمشق خلافت کرد.

براساس منابع تاریخی، معاویه به همراه پدر، مادر و برادرش در

ص: 100


1- مرحوم میرزا حبیب الله خویی پس از نقل کلام ابن ابی الحدید، برخی از اخبار مربوط به حضور زبیر در جنگ جمل را نقل کرده و آن گاه از برخی نقل می کند که بعضی از دانشوران، این اخبار را دلیل توبه ی زبیر دانسته اند؛ اما مرحوم خویی به این مطلب پاسخ می گوید. [منهاج البراعه، ج 3، ص 154 - 158]

فتح مکه اسلام آورده و یکی از«طلقاء»و هم چنین از مصادیق «مؤلفه قلوبهم» خوانده شده است.(1) معاویه در جنگ یمامه شرکت کرد و پس از آن به همراه برادرش یزید در سپاه ابوبکر، به شام رفت.(2)

در عهد خلیفه ی دوم، عمر او را استاندار اردن و برادرش یزید را، استاندار تمام سرزمین شام کرد. پس از مرگ برادرش در حادثه طاعون عمواس، عمر همه قلمرو شام را نیز به معاویه سپرد. زمانی که عثمان بن عفان به خلافت رسید، معاویه را به استانداری همه سرزمین شام منصوب کرد. سرانجام پس از کشته شدن عثمان، از بیعت با امیرالمؤمنین سر باز زد و به اسم خونخواهی عثمان به نزاع با امام برخاست. مردم شام نیز به خونخواهی عثمان و جنگ با امیر مؤمنان علیه السلام با او بیعت کردند.(3)

در روزهای آغازین حکومت حضرت امیر علیه السلام، مغیره(4) به

ص: 101


1- الاستیعاب، ج 3، ص 1416.
2- فتوح البلدان، ص 173.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 86؛ تاریخ الرسل و الملوک، ج 4، ص 444.
4- مغیره بن شعبه از دشمنان امیرمؤمنان علیه السلام و از جمله افرادی بود که به نوشته شیخ مفید مغیره در ماجرای هجوم به خانهی صدیقه ی طاهره علیها السلام و بیعت گرفتن اجباری از امیر مؤمنان علیه السلام و برخی از اصحاب خاص ایشان، نقش داشته است. [الجمل، ص 117؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 83 - 84] در کتاب الاحتجاج آمده است که حضرت مجتبی علیه السلام در گفتگویی توبیخ آمیز با مغیره به او فرمودند:«تو بودی که فاطمه علیها السلام را چنان زدی که مجروح شد و فرزندی که در شکم داشت، (محسن بن علی علیه السلام) سقط کرد». [طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 278] وی از قبیله ثقیف بود [الإصابه، ج 6، ص 156؛ امتاع الأسماع، ج 6، ص 162] و در سال پنجم هجرت اسلام آورد. [الإصابه، 1415 ق، ج 6، ص 156؛ امتاع الأسماع، ج 6، ص 162] مغیره در برخی از جنگ های زمان خلفا از جمله فتح شام و عراق شرکت داشت. او از سوی خلیفه دوم به حکومت بحرین، بصره و کوفه گمارده شد [الإصابه، ج 6، ص 157؛ امتاع الأسماع، ج 6، ص 162] و در زمان خلیفه سوم به فرمانداری آذربایجان و ارمنستان منصوب شد. [الفتوح، ج 2، ص 346] مغیره در زمان حکومت امیرمؤمنان علیه السلام از بیعت با امام خودداری کرد [تاریخ الإسلام، ج 4، ص 121] و پس از ماجرای حکمیت با معاویه بیعت کرد و از طرف او حاکم کوفه شد. [الإصابه، ج 6، ص 157] او بر منبر مسجد کوفه، امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیانشان را لعن می کرد. [الاغانی، ج 17، ص 90؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 50]

امیر مؤمنان علیه السلام پیشنهاد داد: معاویه در ولایت شام حاکم است، او را بر آن مسند نگاه دار، آنگاه بعد از آنکه پایه های حکومتت استوار شد، او را عزل کن.

شیخ طوسی در امالی، طبری امامی در بشاره المصطفی و ابن شهر آشوب در مناقب در شرح ماجرا می نویسند:(1)

«جبله سُحَیْمٍ عَنْ أَبِیهِ أَنَّهُ قَالَ لَمَّا بُویِعَ علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ جَاءَ إِلَیَّ اَلْمُغِیرَه بْنُ شُعْبَهَ قَالَ إِنَّ مُعَاوِیَهَ مَن قَد عَلِمْتَ قَدْ وُلاهُ الشَّامِ مَن کانَ قَبْلَکَ وله أنتَ کَیْما تَتَّسِقَ عُریَ الإِسْلامِ ثُمَّ اعزِلْهُ إن بَدا لَکَ

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَتَضَمَّنُ لِی عُمُرِی یَا مُغِیرَهُ فِی مَا بَیْنَ تَوْلِیَتِهِ إِلَی خَلْعِهِ قَالَ لاَ قَالَ لاَ یَسْأَلُنِی اَللَّهُ عَنْ تَوْلِیَتِهِ عَلَی رَجُلَیْنِ مِنَ المُسلِمِینَ لَیْلَهً سَوْداءَ أَبَداً وَمَا

ص: 102


1- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 375.

کُنْتُ مُتَّخِذَ اَلْمُضِلِّینَ عَضُداً اَلْخَبَرَ»؛(1)

«جبله بن سحیم از پدرش نقل میکند که وقتی که با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت شد، مغیره بن شعبه نزد آن حضرت آمد و گفت: شما میدانید که معاویه از قبل والی شام بود؛ اگر صلاح میدانید زمامداری را به او برگردانید. آن گاه چنانچه به پایه های حکومت شما صدمه زد، عزلش کنید. حضرت فرمودند: آیا عمر مرا ضمانت میکنی، مغیره! که پس از اینکه او را والی گذارم، زنده بمانم تا او را خلع کنم؟ گفت: نه. حضرت فرمودند: آیا خداوند از من مؤاخذه نمیکند که او را به اندازه ی یک شب بر دو تن از مسلمانان سرپرست قرار داده باشم؟ و من آن نیستم که گمراه گران را باور خود بگیرم».

4- مدیریت در سیره ی علوی

در اداره ی یک اجتماع کوچک یا بزرگ، سه نوع مدیریت وجود دارد:

یک: مدیریت شورایی

دو: مدیریت استبدادی

سه: مدیریت شخص حاکم به دور از استبداد و با بهره مندی از مشاوره ی کارشناسان

در مدیریت شورایی شخص مدیر همانند دیگران فقط یک رأی و نظر دارد. هرگاه اکثریت برای امری اتفاق نظر داشتند، آن کار به

ص: 103


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 34. امام علیه السلام در این سخن به آیه ی 51 سوره کهف اشاره می کنند.

تصویب می رسد و انجام می پذیرد. در مدیریت استبدادی، حاکم یا مدیر تنها به رأی و نظر خود بسنده کرده و درست یا نادرست آن را اعمال می کند و به عواقب و آثار آن کمترین توجهی ندارد. نوع سوم مدیریت، جایی است که شخص حاکم، درایت و علم و مهارت کافی و لازم دارد، اما برای آن که شائبه ی استبداد در میان نباشد، با افراد به مشاوره می نشیند.

در این شیوه ی مدیریت، افراد نظرات خود را بیان می کنند. اگر آراء به صلاح نباشد، عاقلانه و خردمندانه نیست که شخص مدیر - که از آنان عاقل تر و داناتر است - سخن آنان را بپذیرد. خداوند در قرآن کریم در همین موضوع، توصیه ای راهبردی به پیامبرش می دهد:

«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ»(1)؛

«[ای پیامبر!) پس به مهر و رحمتی از سوی خدا با آنان نرم خوی شدی، در حالی که اگر درشت خوی و سخت دل بودی از پیرامونت پراکنده می شدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و برای آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خدا توکل کنندگان را دوست دارد».

خداوند در این آیه می فرماید: و شاورهم و اتبع اکثرهم، بلکه

ص: 104


1- آل عمران: 159.

می فرماید: مشورت کن، با زبان نرم نظر خودت را بگو و آنها را قانع کن، آنگاه بر آن عزم کن و با توکل بر خدا پیش برو.

در نظام اسلامی مدیر باید مشورت بگیرد و از نظرات و دیدگاه ها بهره مند شود. اما اگر حاکم و مدیر، شخص معصوم باشد، نیازی به مشورت ندارد. در موضوع حکومت حضرت امیر علیه السلام، حضرت به آنان نفرمودند که من مشروعیت حکومتم را از مردم دارم؛ بلکه بیعت آنان به این منزله بود که مردم حضرتش را در اجرای احکام و اداره ی جامعه، مبسوط الید گذاشتند.

اگر مسأله یاحکمی خلاف شرع باشد، به مشورت گذاشتن آن غلط است. از این رو آنگاه که طلحه و زبیر به حضرت گفتند: ما رسمت تو را بر مبنای شورای خود می دانیم، حضرت فرمودند: من در هر کاری که انجام می دهم ملاک دارم، کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله ملاک عملکرد من است. اگر در انجام کاری، حکم آن را در قرآن و سنت پیامبرصلی الله علیه و آله نیافتم، آنگاه با شما مشورت می کنم، از نظرات و پیشنهادات بهره می گیرم و در نهایت تصمیم خود را خواهم گرفت .

مؤید این کلام حضرتش، آیه ای از قرآن است که می فرماید:

«وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا؛»(1)

«و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد هنگامی که خدا و پیامبرش کاری را حکم کنند برای آنان در کار خودشان اختیار باشد؛ و

ص: 105


1- احزاب: 36.

هرکس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند یقینا به صورتی آشکار گمراه شده است».

طبق این آیه ی شریفه، تخلف از فرمان رسول خدا برای هیچ کس، در هیچ زمانی و به هیچ بهانه ای روا نیست. خداوند حکیم، این گونه تخلف ها را، گرچه در پوشش «سلیقه» یا «رأی شخصی» باشد، «عصیان خدا و رسول» می داند و «ضلال مبین» می نامد. همین حکم در مورد فرمان ائمه ی اطهار نیز جریان دارد؛ لذا هیچ گونه شورایی در برابر کلام نافذ امیرالمؤمنین علیه السلام اعتبار و وجاهت شرعی ندارد. این امتیاز ویژهی امام معصوم است و به دیگری سرایت نمی کند.

5- منشور حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام (1)

حضرت امیر مؤمنان بارها با مردم درباب تشریح رویه ی خود سخن گفتند. برخی از این سخنان در قالب منشورمالک شناخته است و برخی دیگر در قالب خطبه ها و نامه های دیگری آمده است که در ادامه، به چندی از آنها اشاره می شود.

در ادامه به خبری طولانی از ابوجعفر اسکافی که ابن ابی الحدید برای روشن شدن وضعیت آن روزگار نقل می کند و بخش نخست آن، ذیل عنوان: «نخستین نخستین خطبه ی امیر مؤمنان علیه السلام پس از بیعت»

پیشتر آمده است، پرداخته می شود:

«ثُمَّ بُویِعَ وَ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنْ یَوْمِ اَلْبَیْعَهِ وَ هُوَ یَوْمُ اَلسَّبْتِ لِإِحْدَی عَشْرَهَ لَیْلَهً بَقِینَ مِنْ ذِی اَلْحِجَّهِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ ذَکرَ مُحَمَّدٌ فَصلِّی عَلَیْهِ... فَلَمَّا

ص: 106

کَانَ مِنَ الغیرِ غَداً وَ غَدَا اَلنَّاسُ لِقَبْضِ اَلْمَالِ فَقَالَ لِعُبَیْدِ اَللَّهِ بْنِ أَبِی رَافِعٍ کَاتِبِهِ اِبْدَأْ بِالْمُهَاجِرِینَ فَنَادِهِمْ وَ أَعْطِ کُلَّ رَجُلٍ مِمَّن حَضَرَ ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ ثُمَّ بِالْأَنْصارِ فَافْعَلْ مَعَهُمْ مِثلَ ذلِکَ وَ مَنْ یَحْضُر مِنَ اَلنَّاسِ کُلِّهِمْ اَلْأَحْمَرِ وَ اَلْأَسْوَدِ فَاصْنَعْ بِهِ مِثْلَ ذَلِکَ فَقَالَ سهْل حُنِیفٌ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ هَذَا غُلاَمِی بِالْأَمْسِ وَ قَدْ أَعْتَقْتُهُ الْیَوْمَ فَقَالَ نُعْطِیهِ کَمَا نُعْطِیکَ فَأَعْطَی کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ وَ لَمْ یُفَضِّلْ أَحَداً عَلَی أَحَدٍ».

ترجمه: «حضرتش روز دوم پس از بیعت – که روز شنبه 19 ذی حجه بود . بر فراز منبر رفت، حمد خدای متعال گفت و بر رسول اکرم درود فرستاد... چون فردا شد و مردمان فراهم آمدند، مال را گرفت و به عبیداللہ بن ابی رافع که خزانه دار و گزارشگر اموال بود، دستور داد که نخست از مهاجران آغاز کن و ایشان را بخوان، و به هر یک از کسانی که حاضرند سه دینار بده؛ سپس انصار را فراخوان و با ایشان نیز چنین کن. آن گاه در مورد هر کس که حاضر نباشد، از سرخ و سیاه، نیز به همین گونه عمل کن (و برای هر یک، سه دینار در نظر بگیر). به هنگام تقسیم، سهل بن حنیف گفت: یا امیرالمؤمنین! این شخص تا دیروز غلام من بود و امروز او را آزاد کرده ام. فرمودند: «به او نیز همان اندازه میدهیم که به تو میدهیم». امام به هر یک سه دینار داد، و هیچ کس را بر دیگری ترجیح ننهاد».

ص: 107

به گزارش تاریخ، برقراری مساوات و عدالت علوی به صورت عملی از نخستین روز حکومت امیر مؤمنان علیه السلام آغاز شد.

«و تخلف عن هذا القسم یؤئذ طلحه و الزبیر و عبدالله ین عمر و سعیدبن العاص و مروان بن الحکم و رجال من قریش و غیرها. قال: و سمع عبید الله بن أبی رافع عبدالله بن الزبیر، یقول لأبیه وطلحه و مروان و سعیدا: ما خفی علینا أمیر من کلام علی ما یرید؟ قال سعیدبن العاص، و التفت إلی بن ثابت: إیاک أعنی و اسمعی یا جاره. فقال ابن أبی رافع لسعید و ابن الزبیر: إن الله یقول فی کتابه: «وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ.»(1)

ثُمَّ إِنَّ ابْنَ أَبِی رَافِعٍ أَخْبَرَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِذَلِکَ قَالَ وَاللَّهِ إِنْ بَقِیتُ وَ سَلِمَتْ لَهُمْ قِیمَنُهُمْ عَلَی اَلْمَحَجَّهِ اَلْبَیْضَاءِ وَ الطَّرِیقِ اَلْوَاضِحِ قَالَ اَللَّهُ اِبْنُ اَلْعَاصِ لَقَدْ عَرَفَمَنَ کَلاَمِی وَ نَظَرِی إِلَیْهِ أَمْسِ أَنِّی أُرِیدُهُ وَ أَصْحَابَهُ هَلَکَ فِی م هَلَکَ قَالَ فَبَیْنَا الا فِی الْمَسْجِدِ بَعْدَ اَلصُّبْحِ إِذْ طَعَ اَلْبِیرُ وَ طَلْحَهُ فَجَلَسَا تَاحِیَه عین عَلی علیهِ السَّلاَمُ ثُمَّ طَلَعَ مَرْوَانُ وَ سَعِیدٌ وَ عَبْداللَّهِ بْنُ اَلزُّبَیْرِ فَجَلَسُوا إِلیْهِما ثُمَّ جَاءَ قَوْمٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَانْضَمُّوا إِلَیْهِمْ فَتَحَدَّثُوا نَجِیّاً سَاعَهً».

ص: 108


1- مؤمنون: 70.

«طلحه، زبیر، عبد الله بن عمر، سعید بن عاص، مروان بن حکم، مردانی از قریش و قبایل دیگر، در زمره کسانی بودند که در این تقسیم غنایم شرکت نجستند. عبیدالله بن ابی رافع شنید که عبدالله بن زبیر به پدرش و طلحه و مروان و سعید میگفت: علی دیروز چه کلامی را از ما می خواست پنهان کند؟ سعیدبن عاص در حالی که رو به زید بن ثابت کرده بود، گفت: به در گفت تا دیوار بشنود. عبیدالله به سعید و ابن زبیر گفت: خداوند در قرآن می فرماید: «چنین است، ولی بیشترشان حق را خوش نمی دارند ».(1)

آن گاه عبیدالله مسائلی را که پیش آمده بود، به امیرالمؤمنین علیه السلام خبر داد. امام فرمودند: به خدا سوگند، اگر باقی بمانم و برای آنها سالم مانم، به یقین آنها را در راه روشن و طریق آشکار برپا میدارم. خداوند، فرزند عاص را بکشد؛ دیروز او از سخن و نظر من به خودش فهمید که من آنجا که دربارهی افراد تباه شده سخن گفتم، مرادم او و یارانش بود.

مردم پس از بامداد در مسجد بودند که زبیر و طلحه وارد شدند و به فاصله ای از امیرالمؤمنین علیه السلام نشستند. پس از آنها مروان، سعید و عبدالله بن زبیر نیز آمدند و نزد آن دو تن نشستند. سپس گروهی از قریش آمدند و به این جمع پیوستند و مدتی سخن گفتند).

ص: 109


1- اشاره به آیه ی 43 سوره ی زخرف.

نکته

نخستین اعتراضات آشکار نیز از همان روز نخست حکومت حضرتش توسط طلحه، زبیر و ... آغاز شد. به گونه ای که گفتگوهایی میان عبید الله بن ابی رافع - که مدافع و خزانه دار حضرت بود - با معترضین درگرفت.

«ثُمَّ قَامَ اَلولیدبنُ عُقْبَهَ جَاءَ إِلَی علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ إِنَّکَ قَدْ وَتَرْتَنَا جَمِیعاً أَمَّا أَنَا فَقَتَلْتَ أَبِی یَؤُمُّ بدر صَبْراً وَ خَذَلْتَ أَخِی یَوْمَ الدَّارِ بِالْأَمْسِ وَ أَمَّا سَعِیدٌ فَقَتَلْتَ أَبَاهُ یَوْمَ بَدْرٍ فِی اَلْحَرْبِ وَ کَانَ ثَوْرَ قُرَیْشٍ وَ أَمَّا مَرْوَانُ فَسَخَّفْتَ أبَاهُ عِنْدَ عُثْمَانَ إِذْ ضَمَّهُ إلیهِ ونَحْنُ إِخْوَتُکَ وَ نُظَرَاؤُکَ مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ وَ نَحْنُ نُبَایِعُکَ الیَوْمَ عَلَی أَنْ تَضَعَ عَنَّا مَا أَعْصَبْنَاهُ مِنَ الْمالِ فِی أَیَّامِ عُثْمانَ وَ أَنْ تَقْتُلَ قَتَلَتَهُ و إا إِنْ خِفْنَاکَ تَرَکْتَنَا و الْتَحَقْنَا بِالشَّامِ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَمَّا ما ذَکَرْتُمْ مِن وَتْرِی اِیَّاکُمْ فَالحَقُّ وَتَرَکُم وَ أمَّا وَضْعِی عَنْکُمْ مَا أَصَبْتُمْ فَلَیْسَ لِی أنْ أَضَعَ حَقَّ اللَّهِ عَنْکُمْ ولا عَنْ غَیْرِکُمْ وَ أَمَّا قَتْلِی قَتَلَهَ عُثْمَانَ فَلَوْ لَزِمَنِی قَتْلُهُمُ اَلْیَوْمَ لَقَتَلَهُمْ أَمْسِ وَ لَکِنْ لَکُمْ عَلَی إِنْ خِفْتُمُونِی أَنْ أُومِنَکُمْ وَ إِنْ خِفْتُکُمْ أَنْ أَسِیرَکُمْ فَقَامَ اَلْوَلِیدُ إِلَی أَصْحَابِهِ فَحَدَّثَهُمْ وَ اِفْتَرَقُوا عَلَی إِظْهَارِ اَلْعَدَاوَهِ وَ إِشَاعَهِ اَلْخِلاَف».

«ولیدین بن عقبه نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفت. ابتدا ضربه های حضرت را به خودش و سعید و مروان در طول سالیان گذشته

ص: 110

یادآور شد. آن گاه گفت: ما برادرانت و همانندهای تو از بنی عبد مناف هستیم. ما امروز با تو بیعت میکنیم به این شرط که اموالی را که در دوره ی عثمان به ما رسیده بود، از ما مطالبه نکنی و قاتلان او را بکشی. سپس تهدید کرد که اگر با آنها به خوبی برخورد نشود، به شام می پیوندند. امام علیه السلام به سخنان او پاسخ داد. فرمود: ضربه هایی که به شمایان زده ام، حقبا شما چنان کرد. اموالی را که گفتید، من نمی توانم حق خدا را از گردن شما و غیر شما بردارم. در مورد کشتن قاتلان عثمان، اگر امروز این کار بر من لازم بود، دیروز آنها را میکشتم. ولی من به شما قول می دهم که اگر شما مرا به ناامنی کشاندید، به شما امان دهم، و اگر شما را به ناامنی کشاندم، شما را کوچ دهم. ولید نزد یارانش رفت، با آنها سخن گفت، که با وعده ی اظهار دشمنی و اختلاف افکنی پراکنده شدند».

نکات

1آشکار شدن کینه های انباشته شده از بدر و حنین، از واکنش های برخی نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام و تصمیمات ایشان، به خوبی پیداست و این مسأله ای است که خود به آن اقرار کرده اند. در چنین شرایطی اصحاب امیر مؤمنان، دیگربار به یاری امام زمانشان شتافتند و پاسخی

کوبنده به مخالفان آن حضرت دادند.

2- در جایی دیگر، حضرتش می فرمایند: «هیچ ترسی از من نداشته باشید. من به شما امنیت می دهم، هر جا می خواهید بروید».

ص: 111

حضرت امیر مؤمنان علیه السلام با این رفتار بزرگ منشانه ی خود، کرامت خود را در مقابل روش های کینه جویانه ی اهل سقیفه نسبت به مخالفینشان به نمایش گزاردند. آن جا که فریاد می زدند: «علی باید بیعت کند در غیر این صورت خانه اش را به آتش می کشیم»! و یا وقتی یزید بن معاویه به پیرویاز اسلاف خود به امام حسین علیه السلام میگفت: «باید با من بیعت کنی در غیر این صورت کشته خواهی شد»!

حکومت عادلانه و منصفانه ی حضرت امیرعلیه السلام ، نمونه ی بارزیک حکومت الهی است. ایشان مخالفان خود را ممنوع الخروج، تهدید به زندان، تبعید، قتل و مجازات نکردند و این یکی از مهم ترین تفاوت های حکومت حق با باطل است.

«فَلَمَّا ظَهَرَ ذَلِکَ مِنْ أَمْرِهِمْ قَالَ عَمَّارٌ یَاسِرٌ لِأَصْحَابِهِ قُومُوا بِنَا إِلَی هَؤُلاَءِ اَلْکُفْرِ مِنْ إِخْوَانِکُمْ فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنَا عَنْهُمْ وَ رَأَیْنَا مِنْهُمْ مَا نَکْرَهُ مِنَ اَلْخِلاَفِ وَ اَلطَّعْنِ عَلَی إِمَامِهِمْ و قَدْ دَخَلَ أَهْلُ الْجَفَاءِ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الزُّبَیْرِ وَ اَلْأَعْسَرِ اَلْعَاقِّ یُغْنِی طَلْحَهَ

فَقَامَ أبوالهثیم وَ عَمَّارٌ وَ أَبُوَأَیُّوبَ وَ سَهْلٌ حُنَیْفٍ وَ جَمَاعَهٌ مَعَهُمْ فَدَخَلُوا عَلَی عَلَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْیِنِیِّینَ انْظُرْ فِی أَمْرِکَ وعَاتِبِ قَوْمَ هَذَا اَلْحَیَّ مِنْ قُرَیْشٍ فَانَّهُمْ قَدْ تَقْضُوا عَهْدَکَ وَ أخْلَفُوا وَعْدَک وقَدْ دَعَوْنَا فِی اَلسِّرِّ إِلَی رفضک هَدَاکَ اَللَّهُ لِرُشْدِکَ وَ ذَاکَ لِأَنَّهُمْ کَرِهُوا الْأُسْوَهَ وَ فَقَدُوا الْأَثَرَهَ وَ لاَ آسَیْتُ بَیْنَهُمْ و

ص: 112

بَیْنَ الأَعَاجِمِ أنْکَرُوا وَ اشْتَشَارُوا عَدُوَّکَ وَعَظَّمُوهُ وَ أظْهَرُوا الطَّلَبَ بِدَمِ عُثْمَانَ فُرْقَهً لِلْجَمَاعَهِ وَ تَأَلُّفاً لِأَهْلِ اَلضَّلاَلَهِ فَرَأْیُکَ».

«این قرار پنهانی آشکار شد. عمار به یارانش گفت: برخیزید به نزد این گروه از برادارنمان برویم، زیرا اخباری از آنها به ما رسیده و مطالبی شامل اختلاف و بدگویی به امامشان دیده ایم. بعلاوه جفاکاران مانند طلحه و زبیر در گروه آنها وارد شده اند. در این زمان، ابوالهیثم و ابوایوب و سهل بن حنیف و گروهی دیگر برخاستند، نزد امام علیه السلام رفتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! در کار خود نیک بیندیش، و این دسته از قریش را عتاب کن، چرا که پیمان تو را شکستند و با وعده ای که به تو داده بودند مخالفت ورزیدند، و در نهان ما را به آن دعوت می کنند که حضرتت را کنار بگذاریم. این مردم برابری را دوست ندارند، و دنبال برتری و امتیاز می گردند. هنگامی که میان ایشان و غیر اعراب برابری قائل شدی؛ ناراضی شدند، با دشمنت به رایزنی پرداختند، او را بزرگ شمردند و آشکارا به خونخواهی عثمان برخاستند، تا جماعت مردم را پراکنده سازند و به اهل ضلالت پیوستگی دهند. نیک بیندیش و رأی خود را آشکار بگو!»

نکات

1- عمار هم خود احساس وظیفه نسبت به امام زمانش داشت و همین امر، سبب اقدامات حمایتی وی نسبت به امیر مؤمنان شد و هم سبب تحریض و تشویق یارانش به حمایت از امام زمانشان،

ص: 113

امیر مؤمنان علیه السلام بود.

این گونه فرازهای درخشان در زندگی عمار بسیار دیده می شود. گویی عمار آنگاه که در مقابل شکنجه های مشرکین به تقیه تن داد،(1) ذخیره ی الهی برای چنین روزهایی بود. که به عنوان یک صحابهی جلیل القدر، از امیر مؤمنان، برادر مظلوم رسول خدا صلی الله علیه و اله دفاع کند.

2 نکته ی قابل تأمل در این جاست که همینان، برای دفاع از امیر مؤمنان علیه السلام، از حضرتش رخصت گرفته و بی اذن به میدان نمی روند.

«فَخَرَجَ علی علیه السلام فَدَخَلَ اَلْمَسْجِدَ وصَعَدَ الْمِنْبَرَ مُرْتَدِیاً بِطَاقٍ مُؤْتَزِراً بِبُرْدٍ قطری متقَلِّداً سَیْفاً مُتَوَکِّئاً عَلَی قَوْسٍ فَقَالَ أَمَّا بَعْدُ فَانَّا تَحْمَدُ اللَّهَ رَبَّنا وَ إِلَهَنَا وَ وَلِیَّنَا وَ وَلِیَّ النِّعَمِ عَلَیْنَا اَلَّذِی أَصْبَحَتْ نِعَمُهُ عَلَیْنا ظاهِرَهً وَ بَاطِنَهً اِمْتِنَاناً مِنْهُ بِغَیْرِ حَوْلٍ مِنَّا وَ لاَ قُوَّهَ لِیَبُونَا أَنْشَکِرُ أَمْ نَکْفُرُ فَمَنْ شَکَرَ زَادَهُ وَ مَنْ کَفَرَ عَذَّبَهُ. (2)فَأَفْضَلُ الا عِنْدَ اَللَّهِ مَنْزِلَهً وَ أَقْرَبُهُمْ مِنَ اللَّهِ وَسِیلَهً أَطْوَعُهم لِأَمْرٍ وَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِهِ وَ أَتْبَعُهُمْ لِسُنَّهِ رَسُولِهِ وَ أَحْیَاهُمْ لِکِتَابِهِ لَیْسَ لِأَحَد

ص: 114


1- اشاره به آیه ی 106 سوره نحل: ... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَٰکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»؛ یعنی: «... مگر کسی که به کفر مجبور شده [اما] دلش مطمئن به ایمان است، ولی آنان که سینه برای پذیرفتن کفر گشاده اند، خشمی سخت از سوی خدا بر آنان است و آنان را عذابی بزرگ خواهد بود».
2- مضمون آیه ی 40 نمل.

عِنْدَنَا فَضْلٌ إِلاَّ بِطَاعَهِ اَللَّهِ اَلرَّسُولُ».

امیرالمؤمنین علیه السلام از خانه بیرون آمد؛ در حالی که لباس یکسرهای پوشیده و عبای قطری بر دوش افکنده بود؛ شمشیرش را حمایل کرده بود و برکمانش تکیه داشت. به مسجد داخل شد و بر منبر رفت و بعد از حمد و ثنای خدای عزوجل و صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم! خداوند را سپاسگزاریم که پروردگار و مولا و ولی نعمت ماست او که نعمت هایش را آشکار و پنهان بر ما ارزانی داشته تا بر ما احسان نماید بدون آنکه سخنی بر زبان رانده باشیم و یا توانی بر شکرگزاری یا کفران نعمتش داشته باشیم. پس هر کس را که شکرش به جا آرد فزونی دهد و آن را که کفران کند عذابش نماید. از میان مردمان کسی نزد خداوند جایگاهش برتر و وسیله اش نزدیک تر است که فرمان بردارترینشان نسبت به اوامر الهی و داناترین آنها به اطاعت پروردگار و مطیع ترین آنان نسبت به سنت پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله باشد و کتاب خدا را بیش از همه زنده نگه میدارد. هیچ کس نزد ما فضیلتی ندارد مگر به طاعت خدا و رسولش صلی الله علیه و آله»

نکات

1- شروع خطابه حضرت امیر علیه السلام، مانند هر زمانی دیگر، با معارف توحیدی آغاز می شود. از آغاز خطابه ها تا میانه ی میدان جنگ!

در بحبوبه ی جنگ جمل، سربازی به امیرالمؤمنین علیه السلام نزدیک شد و پرسید: «آیا شما می گویید خدا یکی است؟». فرماندهان امام رو به

ص: 115

سرباز کردند و گفتند: «مگر نمی بینی که در میدان جنگ قرار داریم؟ این چه حرفی است که میزنی ؟». امیرمؤمنان اما، فرمودند او را رها کنید: «دَعْوَهٌ فَانٍ اَلَّذِی یُرِیدُهُ اَلْأَعْرَابِیُّ هُوَ اَلَّذِی نُرِیدُهُ مِنَ اَلْقَوْمِ».

گوییا حضرتش می فرمایند که ما از اهل جمل چه می خواهیم ؟! آیا جز این که به مسیر توحید صحیح بازگردند؟!

آنگاه سرباز را طلبیدند و فرمودند: « سؤال خو را تکرار کن». آنگاه پاسخ مناسب را به او فرموده و قانعش کردند.(1)

اهمیت توحید در مکتب اهل البیت علیهم السلام، در سیره ی تمامی آن بزرگواران که پایه های توحیدند،(2) به روشنی خورشید هویداست. در مقابل مکتب سقیفه ای، که کشورگشایی و قدرت طلبی روشن تر از هر چیزی است. آنگاه که حتی مانند علی بن موسی الرضا علیه السلام به قدرت ظاهری رسیده اند و از نگاه کوته بینان، می بایست از مزایای آن بهره برند، از اندک فرصتی برای اصلاح عقاید به سمت توحید صحیح بهره می برند. در تاریخ آمده است هنگامی که مأمون قصد داشت امام رضا علیه السلام را به ولایتعهدی خود منصوب کند، بنی هاشم که به بیان علامه ی مجلسی همان بنی عباس مراد است را جمع کرد و به آنان چنین گفت: من قصد آن دارم پس از خود «رضا» را به خلافت برگزینم، پس آنان به او حسد ورزیدند و گفتند: آیا می خواهی مرد نادانی را که هیچ آشنایی با خلافت و سیاست ندارد ولیعهد خود کنی؟! کسی را نزد او بفرست تا به این جا بیاید و نمونه هایی از جهات او را که دلیل خوبی او

ص: 116


1- التوحید (للصدوق)، ص 83.
2- زیارت جامعه: «أرکانا لتوحید»: کامل الزیارات، ص 318.

خواهد بود ببینی! مأمون نیز حضرت را فراخواند. آنان گفتند: ای ابوالحسن! به منبر برو و ما را راهنمایی کن تا خداوند را به طور صحیحی شناخته، براساس آن عبادت کنیم.

حضرت بر منبر رفتند؛ سر به زیر داشتند و بی آنکه سخنی گویند مدتی به همان حال نشست، سپس حرکتی کرده از جای برخاستند و راست ایستادند و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر اکرم و أهل بیتش خطبه ای ایراد فرمودند که از جهت معارف بلند توحیدی، به خطبه ی توحیدیه ی امام رضا علیه السلام مشهور است.(1)

2 - پیام توحیدی حضرتش در این سخنان، از این قرار است:

الف) نعمت های خداوند، بی آنکه برای آنها تلاشی داشته باشیم یا لیاقت و استحقاقی از خود نشان داده باشیم بر ما سرازیر است. و این نیست مگر لطف و تفضل او بر بندگان.

ب) این نعمت ها، مایه ی آزمایش و ابتلای بندگان است.

ج) این آزمایش ها، در بستر «اختیار انسان» به ثمر می نشیند.

امیرکلام، این نکات مهم و یا بهتر، این سه کتاب گسترده را در چند کلام مختصر گنجانده است! به اعجاز علوی بحر، نه در کوزه و بلکه در سه قطره گنجانده شده است.

کلام علی کلام علی *** ما قاله المرتضی، مرتضی

سخنان علی علیه السلام، عالی ترین کلمات است و آن چه را که مرتضی بگوید، سخنی پسندیده است.

ص: 117


1- برای مطالعه ی بیشتر، ر.ک: خطبه توحیدیه خطبه امام رضا علیه السلام با ترجمه و شرح علامه مجلسی رحمه الله، انتشارات آستان قدس رضوی.

3- لازمه و ادامه ی توحید، عمل به سنت رسول است و پیروی از کتاب خدا. این دو مهم، همزمان مفید فایده است.

«هَذَا کِتَابُ اَللَّهِ بَیْنَ أظهرتَا وَ عَهْدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سِیرَتُهُ فِینَا لاَ یَجْهَلُ ذَلِکَ إِلاَّ جاهل عَانِدٌ عَنِ اَلْحَقِّ مُنْکِرٌ قَالَ اَللَّهُ تَعَالی: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»(1) ثُمَّ صَاحَ بِأَعْلَی صَوْتِهِ: « أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ»؛(2)فَانْ تَوَلَّیْتُمْ «فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ»(3)

ثُمَّ قالَ یا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ والأنصارِ أتَمَنّونَ عَلَی اللَّهِ وَ رَسولِهِ باسلامِکُم؟ «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»(4)

«کتاب خدا در دست ماست و پیمان و سیرهی رسول الله در میان ما است، و هیچ کس جز نادانی که ناروا از حق گریزان است، آن را انکار نمی کند. خدای متعال گفته است: «ای مردم! ما شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را اقوام و قبیله ها قرار داده ایم تا با هم آشنا شوید و به نیکی با هم به معاشرت برخیزید؛ بزرگوارترین شما در نزد خدا کسی است که پرهیزگارتر باشد.

سپس با بانگ بلند فریاد برآورد: «از خدا و از پیامبر خدا فرمان

ص: 118


1- حجرات: 13.
2- نساء: 59؛ مائده: 92؛ نور: 54؛ محمد: 33؛ تغابن: 12.
3- آل عمران: 32.
4- حجرات: 17.

برید»، و اگر رویگردان شوید، «بدانید که خدا کافران را دوست ندارد». سپس گفت: «ای گروه مهاجران و انصار! آیا برای مسلمان شدن خود بر خدا و پیامبر منت می نهید؟ بدانید که خدا بر شما منت می نهد که به ایمان - اگر راست بگویید - هدایتتان کرده است.

نکات

1- بعد از گذشت بیست و پنج سال، بار دیگر پیام نبوی بر مدار حدیث ثقلین در مسجد طنین انداز شد. امیرمؤمنان علیه السلام با یادآوری آنکه کتاب خدا و سنت رسول خدا در دست ما اهل بیت علیهم السلام است، در مقابل شعار «حسبنا کتاب الله» ایستادند و با سخنان خود که مضمونی قرآنی داشت، فهم و تدبر صحیح قرآنی را در میان عموم مردم احیا کردند.

2 - انتخاب آیه یا آیاتی از کتاب خدا توسط معصوم علیهم السلام، بسیار حائز اهمیت است. این چینش آیات، حاوی حکمت هایی است که خواننده را بر این باور می رساند که قصدی مهم در پس آیه ی قرائت شده نهان است. آن گاه که حضرتش با صدای بلند فریاد می کنند ای مردم! برگردید به سیره ی رسول خدا که خود دیده اید! تبعیت کنید از سنت رسول خدا که خود دیده اید! ای مردم، اگر کسی که سیره ی رسول خدا را دیده است، به آن عمل نکند، جاهل و معاند و منکر است! سیره رسول خدا، تبعیض نژادی نبوده و نیست!

3- جاهل در این عبارت، جهل ضد عقل است و نه ضد علم! چراکه کسی که عالم نباشد بر او حرجی نیست و شماتت بر او جایی ندارد. عقل

ص: 119

به انسان می گوید که طریق عبودیت را پیش بگیر و جهل تو را به مسیر ابلیس هدایت می کند.

4- حضرت امیر علیه السلام با قرائت آیه ی: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ...» به مردم یادآوری کردند که همه در نزد خدا برابر هستند و تنها معیار برتری، تقواست. پس ای مردم، چگونه به تبعیض خلفای پیشین تن در دادید و این منکر را پذیرفتید. و اینک علی، به منطق قرآن و سیره ی رسول خدا، میان مردم به مواسات رفتار خواهد کرد و این معروف را هم با تذکر زبانی و هم با اجرای عملی احیا می کند.

5- تأکید به این نکته که راه هدایت معلوم شده است و هر مسلمان می بایست از خدا و رسول خدا تبعیت کند و در عین حال آدمی مختار است که راه صواب رابر نگزیند اما بداند که خداوند کافرین را نخواهد پذیرفت.

6۔ گویا امیر مؤمنان علیه السلام در ادامه، باکلمات خود به مردم می فرمایند خود را عزیز کرده ی خدا ندانید و بر خدا و رسول منتی نداشته باشید که اگر ما نبودیم اسلام پا نمی گرفت و ... بلکه این منت از طرف خدا و رسول بر شماست که طریق هدایت را به شما شناساند.

«ثُمَّ قَالَ أَنَا أَبُو اَلْحَسَنِ وکان یَقُولُهَا إِذَا غَضِبَ ثُمَّ قَالَ أَلاَ إنَّ هذِهِ اَلدُّنیا اَلَّتِی أَصْبَحتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِیهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُکُمْ وَ تُرْضِیکمْ لَیْسَتْ بِدَارِمٍ وَ مِیرِیمَ اَلَّذِی خُلِقْتُمْ لَهُ فَلاَ تَغُرَّنَّکُمْ قَدْ حذرتموها وَ اِسْتَتِمُّوا نِعَمَ اَللَّهِ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ لِأَنْفُسِکُمْ عَلَی طَاعَهِ اَللَّهِ وَ اَلذُّلِّ لَحْمُه

ص: 120

جَلَّ ثَنَاؤُهُ

فَمَا هَذَا اَلفی فَلَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَی أَحَدٍ فِیهِ أَثَرَهٌ فَقَدْ فَرَغَ اَللَّهُ مِنْ قِسْمَتِهِ هُوَ مَا اللَّه وَ أَنْتُمْ عِبَادُ اَللَّهِ اَلْمُسْلِمُونَ وَ هَذَا کِتَابُ اَللَّهِ بِهِ أَقْرَرْنَا وَ لَهُ أَسْلَمْنَا وَ عَهْدٌ نیینا بَیْنَ أَظْهُرِنَا فَمَنْ لَمْ یَرضَ بِهِ فَلْیَتَوَلَّ کَیْفَ شَاءَ فِیهَا اَلْعَامِلُ بِطَاعَهِ اَللَّهِ وَ اَلْحَاکِمُ بِحُکْمِ اَللَّهِ لاَ وَحْشَهَ عَلَیْه».

«امام فرمودند: «منم ابو الحسن». (هر وقت حضرتش خشمگین می شد، چنین می گفت). بعد به سخنان خود این گونه ادامه داد: بدانید که این دنیایی که شما خواستار و آرزومند آن هستید، و شما را خشمگین یا خرسند می سازد، خانه ی ماندگار شما و منزلگاهی که برای آن آفریده شده باشید، نیست. پس مبادا شما را بفریبد، که به شما نسبت به آن هشدار دادهاند. و نعمت های خدا را، با شکیبایی بر اطاعت خدا و فروتنی در برابر حکم او - جل ثناؤه - برای خود فراوان سازید.

و اما این غنیمت، هیچ کس را در آن بر دیگری امتیازی نیست و خدا حکم تقسیم آن را داده است: مال، مال خدا است و شما هم بندگان مسلمان خدایید. اینک این کتاب خدا است که به آن اعتراف کرده و تسلیم شده ایم، و عهد و پیمان پیامبر ما در میان ما است. هر که به اینها راضی نیست، به هر جا که خواهد رو کند؛ زیرا کسی که به فرمان خدا گردن می نهد و بدان عمل میکند و به حکم خدا حکم میدهد، هیچ ترس و وحشتی ندارد».

ص: 121

نکات

1-ائمه ی هدی علیهم السلام، تذکر به قیامت و یاد مرگ را همواره راهکاری برای درمان دردهای اخلاقی و وابستگی به دنیا دانسته اند چراکه ریشه ی تمامی غفلت ها حب دنیاست.

2 - در آن برهه از زمان که با تربیت سقیفه ای، مردمان سرمست غنائم و بهره های بدست آمده از فتوحات بودند، حضرت امیر مؤمنان علیه السلام تلنگری در مذمت دنیاطلبی به ایشان می زنند. تلنگر از زبان فردی که خود دنیا را سه طلاقه کرده بود و بهره ای از دنیا نمی خواست و پشتوانه ی کلامش، سیره و عملش بود.

3 - حضرت امیر علیه السلام با طرح مسأله ی «فیء»(1)، دیگر بار بر انطباق سیره ی خود بر سیره ی رسول خدا و نه سنت خلفا تأکید کردند.

4- کسی که با مبنای الهی حرکت می کند، نه نگران دشمنی مردمان با او در راه حق است و نه دلبسته و وابسته ی به حمایت های ایشان. این پیام چراغی است که از جانب امیر مؤمنان علیه السلام برای مردمان در طول تاریخ افروخته شده هر چند که بهانه ی صدور این کلام، مخاطبان اولیه ی آن است.

نوع موضع گیری در کلام اهل البیت علیهم السلام در رویدادها، تفاوتی اساسی با دیگران دارد. کلام علم های هدایت علیهم السلام، بانگاهی فرازمانی و فرامکانی، نه تنها برای مخاطبان اولیه بلکه برای تمامی بشر در طول اعصار کابرد داشته و یکبار مصرف نیست. از این رو، این پیامی است که

ص: 122


1- برای مطالعه ی بیشتر درباره ی «فی» رجوع کنید به کتاب آیت الله محمد رضا جعفری در باب فدک.

بشر، نباید در مسیر حق از هیچ چیز واهمه کند.

«ثُمَّ نَزَلَ عَنِ اَلْمِنْبَرِ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ بَعَثَ بعماربن یاسرٍ وَ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ حِسْلٍ اَلْقُرَشِیِّ إِلَی طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ وَ هُمَا فِی نَاحِیَهِ اَلْمَسْجِدِ فأتاهمَا فَدَعَوَاهُمَا فَقَامَا حَتَّی جَلَسَا إِلَیْهِ برَایَ مَطَالِعُهُ ی بیشتر درباره ی فِی رُجُوعٍ کَنِیدٍ بِهِ کِتَابٌ آیَتُ اَللَّهِ مُحَمَّدٌ رِضَا جعفری دَرَّ بَابَ فدک فَقَالَ لَهُمَا نَشَدْتُکُمَا اَللَّهَ هَلْ جئتمانی طَائِعَیْنِ لِلْبَیْعَهِ وَ دَعَوْتُمَانِی إِلَیْهَا وَ أَنَا کارٍ لهَا قَالا نَعَمْ قالَ غَیْرَ مُجْبَرَیْنِ وَلا مَقْسُورینَ فَاسلَمْتَمَالِی بَیْعَتَکُما وَ أَعْطَیْتُمَانِی عَهْدَکُما قالا نَعَمْ

قَالَ فَمَا دَعَاکُمَا بَعْدُ إِلَی مَا أَرَی قَالاَ أَعْطَیْنَاکَ بَیْعَتَنَا عَلَی أَنْ لا تُفْضِیَ فِی الأُمُورِ ولا تَقْطَعَهَا دُونَنَا وَ أَنْ تَسْتَشِیرَنَا فِی کُلِّ أَمْرٍ ولا تَسْتَیْدَّ بِذَلِکَ عَلَیْنَا وَ لَنَا مِنَ الْفَضْلِ عَلَی غَیْرِنَا مَا قَدْ عَلِمْتَ فَأَنْتَ تَقْسِمُ الْقَسَمَ وَ تَقْطَعُ الْأَمْرَ وَ تُمْضِی الْحُکْمُ بِغَیْرِ مُشَاوَرَتِنَا وَ لاَ عَلَیْنا

فَقَالَ لَقَدْ تَقَّمْتُمَا یَسِیراً وَ أَرَجَاتُمَا کَثِیراً فَاسْتَغْفِرَا اَللَّهَ یَغْفِرْ لَکُمَاءَ أَلاَ تُخْبِرَانَنِی أَدْفَعْتُکُمَا عَنْ حَقٍ وَجَبَ لَکُمَا فَظَلَمْتُکُمَا إِیَّاهُ قَالاَ مَعَاذَ اَللَّهِ قَالَ فَهَلْ اِسْتَأْثَرْتُ مِنْ هَذَا اَلْمَالِ لِنَفْسِی بِشَیْءٍ قَالاَ مَعَاذَ اَللَّهِ قَالَ أفوقِعَ حُکْمٌ أَوْ حَقٌ لِأَحَدٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فجهله أو ضعفتُ عَنْهُ قالا مَعاذَ اللَّه.»

«سپس از فراز منبر به زیر آمد و دو رکعت نماز خواند. بعد از آن

ص: 123

عمار یاسر و عبدالرحمن بن سیر قریشی را به دنبال طلحه و زبیر - که در گوشه مسجد نشسته بودند . فرستادند، تا آن دو را بیاورند. آمدند و روبه روی حضرت نشستند. فرمودند: شما را به خدا قسم میدهم، آیا شما از سراطاعت برای بیعت به سراغ من آمدید و من نسبت به آن کراهت داشتم؟ پاسخ دادند: بله. فرمودند: پس، از سر اجبار و الزام با من بیعت نکرده و خود را تسلیم ننمودید؟ پاسخ دادند: بله. فرمود: پس چه انگیزه ای شما را به کاری کشانده که می بینم؟

گفتند: ما با شما بیعت کردیم، با این شرط که در کارها بدون ما تصمیم نگیرید و در هر کاری با ما مشورت کنید و به تنهایی پیش نروید و ما را بر دیگران برتری دهید؛ در حالی که شما به تنهایی تصمیم گرفتید و با ما مشورت نکردید و بین ما و سایرین فرقی نگذاشتی. امام فرمود: شما به راحتی مرا مؤاخذه کردید و کارها را بسیار به تأخیر انداختید؛ اینک از خدا آمرزش بخواهید تا شما را ببخشد. آیا من شما را از حقتان منع کردم یا ظلمی به شما کردم؟ گفتند: پناه بر خدا. فرمود: آیا از این مال برای خودم برداشتم؟ گفتند: پناه بر خدا. فرمود: آیا حقی بوده که نسبت به مسلمانی رعایت نکرده باشم و او را از آن محروم کرده باشم؟ گفتند: پناه بر خدا».

نکات

1- ثبت تاریخی گفتگویی که میان امیر مؤمنان علیه السلام و طلحه و زبیر صورت گرفت، چراغی روشنگر شد برای آنانی که طالب حقیقتند. ثمرهی این گفتگو، هم یک روشنگری برای مردم آن عصر و آتش

ص: 124

افروزان جمل بود و هم برای آیندگان حقایقی را آشکار می کرد.

طلحه و زبیر با زبان خود به نکاتی اعتراف کردند که هر کس به این اقرارها توجه کند، گروه ستمکار در جمل را خواهد شناخت و این حق را برای امیرالمؤمنین در دفاع از خویش قائل خواهد شد.

2 -نگاه امیرمؤمنان علیه السلام، بر خلاف سیاست بازان دنیاست. از منظر سیستم های حکومتی دنیا، آن حضرت می بایست مخالفان خود را با شیوه ها و ترفندهای گوناگون با خود همراه می ساخت. آن عده که طالب پول بودند را با بخشش زر و زیور و آنان که طالب پست بودند را با واگذاری برخی مسئولیت ها در اختیار می گرفت. اما ایشان با کی از مخالفت مخالفان نداشتند و اهتمامشان به ادارهی حکومت بر مبنای کتاب خدا و سنت نبوی بود.

در منطق دین، عدالت اصل است و حکومت، مقدمه ای برای برقراری عدالت در جامعه است. از این رو، پاسخ به این سؤال که حکومت فدای عدالت شود یا عدالت فدای حکومت، روشن می شود.

«قَالَ فَمَا اَلَّذِی کَرِهْتُمَا مِنْ أَمْرِی حَتَّی رَأَیْتُمَا خِلاَفِی قَالاَ خِلاَفَکَ عَمْرَبَنَ اَلْخَطَّابِ فِی الْقَسْمِ إِنْ جَعَلْتَ حَقَّنا فی اَلْقَسْمِ کَحَقِّ غَیْرِنَا و سَوَّیْتَ بَیْنَنا وَبَیْنَ مَنْ لاَ یُمَاثِلُنَا فِیَّ مَا أَفَاءَ اَللَّهُ تَعَالَی بِأَسْیَافِنَا وَ رِمَاحِنَا وَ أَجفْنَا عَلَیَّ بِخِیلَیْنَا وَ رَجِلِنا وَ ظَهَرَتْ عَلَیْهِ دَعْوَتُنَا وَ أَخَذْنَاهُ قَسْراً وَ قَهْراً مِمَّنْ لا یَرَی اَلْإِسْلاَمَ إِلاَّ کَرْهاً

فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمُوهُ مِنَ اَلاِسْتِشَارَهِ بِکُمَا فَوَ اَللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی اَلْوِلاَیَهِ رَغْبَهٌ وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ

ص: 125

جَعَلْتُمُونِی عَلَیْهَا فَخِفْتُ أَنْ أَرُدَّکُمْ فتختلف اَلأُمَّهُ فَلَمَّا أفضت إِلَیَّ نَظَرْتُ فِی کِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ فَأَمْضَیْتُ ما دَلاَّنِی عَلَیْهِ وَ اتَّبَعْتُهُ وَ لَمْ أَحْتَجْ إِلَی رَأْیِکُمَا فِی وَلاَ رَأْیٍ غَیْرُ کَمَا وَ لَوْ وَقَعَ مُحکَمٌ لَیْسَ فِی کِتَابِ اللَّهِ بَیانُهُ وَلا فی السُّنَّهِ بُرْهَانُهُ وَ احْتِیجَ إلَی الْمُشَاوَرَهِ فِیهِ کَشَاوَرَتُکُمَا فِیه.

وَ أَمَّا اَلْقَسْمُ وَ اَلْأُسْوَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ فِیهِ بَادِی بَدْءٍ قَدْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَحْکُمُ بِذَلِکَ وَ کِتَابُ اَللَّهِ نَاطِقٌ بِهِ وَ هُوَ الْکِتَابُ الی لا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ ولا مِن خَلْفِهِ تَنزیلٌ مّن حَکِیمٍ حَمِیدٍ

وَ أَمَّا قَوْلُکُمَا جَعَلْتَ فَیْئَنَا وَ مَا أَفَاءَتْهُ سُیُوفُنَا و رِمَاحُنَا سَواءً بَینَنا وبَیْنَ غَیْرِنَا فَقَدیماً سَبَقَ إِلَی الْإِسْلامِ قَوْمٌ وَ نَصَرُوهُ بِسُیُوفِهِمْ وَ رِمَاحِهِمْ فَلَمْ یُفَضِّلْهُمْ رَسُولُ اَللَّهِ صلَّی اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی اَلْقِسْمِ وَلاَ آثَرَهُمْ بِالسَّبْقِ وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُوفٍ السَّابِقَ وَ اَلْمُجَاهِدَ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ أَعْمَالُهُمْ وَ لَیْسَ لَکُما وَ اللَّهِ عَنِّی ولا یُغَیِّرُکُما إِلاَّ هذا أَخَذَ اَللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَی اَلْحَقِّ وَ أَلْهَمَنا وَ ایامَ اَلصَّبْرِ ثُمَّ قالَ رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً رَأَی حَقّاً فَأعانَ عَلَیْهِ ورَأَی جَوْراً فَرَدَّهُ وَ کانَ عَوْناً لِلْحَقِّ عَلَی مَنْ خَالَفَهُ».(1)

ص: 126


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 7، ص 38، ذیل خطبه 91؛ المعیار و الموازنه، اسکافی، ص 51؛ علامه مجلسی در بحارالأنوار، ج 32، ص 18 - 22 از ابن ابی الحدید نقل می کند.

حضرت فرمودند: پس چه کاری کردم که شما را خوش نیامده است؟ گفتند: شما در تقسیم اموال مانند عمربن خطاب عمل نمیکنید و سهم ما را با دیگران مساوی قرار میدهید، با آنکه شبیه ما نیستند در باب رنجی که ما در راه خدا با شمشیرها و خونها و پاها یمان برده ایم. فرمود: اینکه گفتید با شما دو تن (طلحه و زبیر) مشورت کنم (و شما را مشاوران خود قرار دهم)، باید بگویم: به خدا سوگند، به فرمانروایی بر شما هیچ تمایلی نداشتم، بلکه این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و من نگران شدم که آن را به شما برگردانم و امت به اختلاف بیفتند؛ پس برای روشن شدن کار به کتاب خدا و سنت رسول او رجوع کردم و آنها مرا دلالت و کفایت میکنند و دیگر احتیاجی به رأی و نظر و مشورت با شما ندارم. اینک اگر حکمی پیش آید که بیان آن در کتاب خدا و برهانش در سنت پیامبر نباشد، و نیازی به مشورت با شما در آن مورد پیش آید، در آن زمینه با شما مشورت می کنم.

اما در مورد تقسیم هایی که گفتید، من از ناحیه ی خودم تصمیم نگرفتم؛ بلکه من و شما پیامبر اکرم را دیدیم که درباره ی آن حکم می فرمود، و کتاب خدا از آن سخن می گوید؛ یعنی کتابی که باطل در آن راه ندارد و نازل شده از سوی خدای متعال است.

اما در مورد اینکه گفتید بهره شما از قیء نباید با دیگران مساوی باشد، به زمان رسول خدا برگردیم که این که کسانی بودند در زمان رسول خدا که ایشان را با شمشیر و نیزه هایشان یاری

ص: 127

میکردند و حضرت در تقسیم قسمت ها آنها را بر دیکران برتری ندادند و این خداست که اجر سبقت گیرنده و جهاد کننده را در زموز قیامت ادا میکند و این از آن شما نیست و قسم به خدا که نزد من است و نه نزد غیر شما خدا دل های ما و شما را به جانب حق رهنمون شود، و به ما و شما شکیبایی آموزد»؛ آنگاه گفت: «خدا بیامرزد کسی را که چون حقی ببیند به یاری آن برخیزد، و چون ستمی را مشاهده کند به جلوگیری از آن بپردازد، و در برابر هر کس که به مخالفت با حق برخاسته است جانب حق را بگیرد...».

نکته

در این بخش، طلحه و زبیر به صراحت اعلام می کنند که تبعیض نژادی و طبقاتی عمربن خطاب را ترجیح می دهند و با این سخنان، باطن خود را آشکار کردند. در مقابل حضرت امیر علیه السلام نیز تأکید می کنند که به سیرهی نبوی پایبند خواهند بود.

6- منشور حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام (2)

امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد شیوهای حکومتی خود فرموده اند:

«لَمْ تَکُنْ بَیْعَتُکُمْ إِیَّایَ فَلْتُهُ و لَیْسَ أَمْرِی وَ أَمْرُکُمْ وَاحِداً إِنِّی أُرِیدُکُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِیدُونَنِی لِإِنْفسِکُمْ أیُّها النَّاسُ أَعْیُونِی عَلَی أَنْفُسِکُمْ وَ اَیْمُ اَللَّهِ نِصْفنَ اَلْمَظْلُومُ وَ لإقودِنِ الظَّالِمِ بِخِزَامَتِهِ حَتَّی أوردَهُ مَنْهَلَ اَلْحَقِّ وَ إِنْ کانَ کَارِهاً».(1)

ص: 128


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 49.

«بیعت شما مردم با من بی مطالعه و ناگهانی نبود، و کار من و شما یکسان نیست، من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خود می خواهید.ای مردم برای اصلاح خودتان مرا یاری کنید. به خدا سوگند که داد ستمدیده را از ظالم ستمگر بستانم، و مهار ستمگر را بگیرم و به آبشخور حق وارد سازم، گرچه تمایل نداشته باشد!».

نکات

1- بیعت مردم با امیر مؤمنان علیه السلام، امری اختیاری و از سر آزادی کامل بوده است و بیعتی اجباری یا از روی بی خردی نبوده است. بیعت با ایشان، همانند بیعت با خیلفه ی اول، «بیعت فلته» نبوده است. چنان چه خلیفه ی دوم عمر بن الخطاب گفت: «کانت بیعه ابوبکر فلته وقی الله شرها»؛(1) یعنی: «بیعت با ابوبکر بدون فکر و اندیشه صورت گرفت [و شایستگی در میان نبود] و خداوند شرش را نگاه داشت».

فلته بودن خلافت ابوبکر را می توان از دو دیدگاه بررسی کرد:

دیدگاه اول این که همین عبارت، ریشه ی قانونی بودن خلافت خیلفه ی اول را زد و آن را از اعتبار انداخت.

دیدگاه دوم این که، این که عمر این جمله را آگاهانه و با برنامه ریزی قبلی بر زبان آورد. بلکه ابوبکر، با برنامه ریزی دقیق عوامل پشت پرده، بر مسند خلافت نشست. اما عمر آن را فلته قلمداد کرد تا اذهان مردم به سمتی دیگر معطوف نشود که سؤال کنند چه کسانی او را سر کار آوردند و یا به چه انگیزه و هدفی این کار صورت گرفت. پس بهتر این

ص: 129


1- احتجاج، ج 1، ص 381.

بود که عنوان شود اوبدون مقدمه و فکر سرکار آمد!

پشتوانه ی این استدلال، اقداماتی است که برای محکم ساختن پایه های حکومت سقیفه ای از همان روزهای نخستین انجام دادند. اقداماتی نظیر به قتل رساندن مخفیانه ی سعد بن عباده و نسبت دادن آن به لشکریان بنی الجان (جن).

2 - در این بخش یک رویداد با دو نگاه مشاهده می شود. حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: خواسته ی من و شما یکی نیست. من شما را به خاطر خدا می خواهم و شما مرا برای خودتان طلب می کنید.

از این رویداد که حکومت امیرمؤمنان علیه السلام باشد، برخی انتظار منافع شخصی داشتند در حالی که حضرت امیر علیه السلام آن را فرصتی برای عبودیت می دانستند. این تضاد نوع نگاه و اهداف، سبب بروز مشکلاتی شد که به شکل جنگ های سه گانه در زمان حکومت امیر مؤمنان جلوه کرد.

3- در بخش دیگر، فراخوان همراهی مردم با امیر مؤمنان علیه السلام داده می شود. حضرتش می فرمایند با کمک شما به من اهداف الهی پیش می رود: «أَعْیُونِی عَلَی أَنْفُسِکُمْ»

4- حکومت حضرت امیر با عدالت آغاز می گردد؛ در هنگامه ی ظهور حضرت مهدی علیه السلام، عدالت سخن آغازین آن حضرت می باشد.

7- منشور حکومت حضرت امیر علیه السلام(3)

در یکی از خطبه های نهج البلاغه، یکی از خطبه های حساس و بسیار مهم حضرت امیر علیه السلام در آغاز حکومت ایشان است.

ص: 130

حضرت در این خطبه بسان اتمام حجت بر مردمان آن روزگار بود. مردمی که کسی آنان را به بیعت مجبور نساخت و خود با هجوم به خانه ی حضرت امیر او را بر مسند کار نشاندند. مرحوم شریف رضی کلام امیرالمؤمنین علیه السلام را چنین نقل می کند:

«دَعُونِی وَ اِلْتَمْسَرُوا غَیْرِی فَاِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ ألوانٌ لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ ولا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ و إِنَّ الآفاقَ قَدْ أغامَتْ وَ المَحَجَّهَ قَد تَتَکَّرَت واعلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أَضْغْ إِلَی قَوْلِ اَلْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکتُمُونِی فَأنَا کَأَحَدِکُم وَلَعَلَّ أسمَعَکُم وَ أطْوَعُکُم لِمَن وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنًی أَمِیرا».(1)

«مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید، که ما پیشاپیش کاری میرویم که آن را رویه هاست، و گونه گون رنگهاست. دل ها برابر آن بر جای نمی ماند و خردها بر پایه همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده، و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم با شما چنان کار میکنم که خود میدانم، و به گفته ی گوینده و ملامت سرزنش کننده گوش نمی دارم. و اگر مرا واگذارید همچون یکی از شمایم، و برای کسی که کار خود را بدو می سپارید، بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم».

ص: 131


1- نهج البلاغه، خطبه 92؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 35 و 36.

نکات

1- در تمام دنیا مرسوم است که افراد وقتی نامزد دریافت مقام و ریاست در مملکتی می شوند، تمام تلاش و همتشان بر این قرار می گیرد که تصویری خوشایند از خود به نمایش بگذارند، تصویری که مردم را به سوی خود جلب نمایند.

از این رو سخنان مردم پسند می گویند و طبع و ذائقه ی مردم را در تبلیغات خود مدنظر قرار می دهند. به عنوان نمونه، اعلام می کنند که ما لایحه ای به مجلس می بریم که حقوق کارگران چنین و چنان شود، درباره ی تساوی زن و مرد فلان لایحه را تصویب می کنیم. برای معلمان، فرهنگیان، اقشار مختلف مردم طرح های نوبه اجرا در می آوریم. روستاها را آباد و راه ها را امن می کنیم و .... در حقیقت، آنان با دادن چنین وعده هایی، چهره ای محبوب، صلح طلب و معقول از خود نشان می دهند.

حضرت امیر مؤمنان علیه السلام اما در نخستین سخنرانی خود، مشی و مرام و دیدگاه خود را نسبت به حکومت بسیار روشن و شفاف بیان می دارند و نطقی خلاف نطق همه ی قدرتمندان تاریخ ایراد می کنند.

حضرت در این بیانیه عنوان می کنند که از کسی تبعیت نخواهند کرد، سرزنش هیچ سرزنش کننده ای ایشان را سست و ضعیف نمی کند و از موضع خود که پیروی از دستورات الهی و سنت نبوی است به تخلف نخواهند کرد. بر خلاف سیاستمداران دنیا، از مردم می خواهند چونان که در گذشته، به سویش نیامدند، اکنون نیز ایشان را رها کنند.

2- در بخشی از کلام، می فرمایند: «من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم». این کلام، ناظر به دو نکته است:

ص: 132

نکته اول آنکه، اگر من امیر باشم و شما بیعت کنید، یعنی مرا پذیرفته اید؛ اگر بعد از بیعت آن را بشکنید، و در مقابلم قرار بگیرید، خطا کار خواهید بود و مستحق دوزخ

نکته ی دوم آنکه، منظور حضرتش از عبارت «وزیر باشم»، این نیست که یک خلیفه انتخاب کنید و من وزیر و معاون او می شوم. به عبارت دیگر، در این جا وزیر به معنای احراز پست وزارت نیست. بلکه نظر امیرمؤمنان علیه السلام این است که من در امور به شما کمک خواهم کرد، غمخوار شما می شوم و اگر مشورتی بخواهید از شما دریغ نخواهم کرد. بنابراین در این عبارت، منظور از وزیر، «شخص کمک کننده، همراه و همدل» است.

8- منشور حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام(4)

در خطبه ای دیگر که در همان روزهای آغازین حکومت ایراد شده است، بار دیگر حضرتش بر نفی تبعیض نژادی تأکید کرده و فرمودند:

«خطَب أَمیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أثنی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لاَ أَمَهً وَ إِنَّ اَلنَّاسَ کُلَّهُمْ أحْرَارٌ وَ لَکِنَّ اَللَّهَ خَوَّلَ بَعْضَکُمْ بَعْضاً فَمَنْ کَانَ لَهُ بَلاَءٌ فَصَبَرَ فِی اَلْخَیْرِ فَلاَ یَمُنُّ بِهِ عَلَی اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ أَلاَ وَ قَدْ حَضَرَ شَیْءٌ وَ نَحْنُ مَسْؤُون فِیهِ بَیْنَ اَلْأَسْوَدِ وَ اَلْأَحْمَر

فَقَالَ مروانُ لِطَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ مَا أَرَادَ بِهذَا غَیْرَکُما قَالَ فَأَعْطَی کُلَّ وَاحِدٍ ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ وَ أَعْطَی رَجُلاً مِنَ اَلْأَنْصَارِ ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ وَ جَاءَ بَعْدَ غُلاَمٌ أَوْ فَأَعْطَاهُ ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ.

ص: 133

فَقَالَ اَلْأَنْصَارِیُّ یَاأَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ هَذَا غُلاَمٌ أَعْتَقْتُهُ بِالْأَمْسِ تَجْعَلُنِی وَ إِیَّاهُ سَواءً فَقَالَ إِلَی نَظَرْتُ فِی کِتَابِ اَللَّهِ فَلَمْ أَجِدْ لِوُلْدِ إِسْمَاعِیلَ عَلَی وُلَدِ اسحاق فَضْلاً».(1)

«امیر مؤمنان علیه السلام خطبه ای ایراد فرمود و در آن خدای را ستایش و ثناء گفت، سپس فرمودند: ای گروه مردم! آدم (ابوالبشر) فرزندی را به عنوان برده و یا کنیز بر جای ننهاده، بلکه مردم همگی آزاد (خلق شده اند، ولی خداوند برخی از شما را زیر دست دیگری قرار داده؛ پس هر که آزمایش و بلاء (و سابقه ای از نظر جهاد اسلام) داشته و در کار خیر شکیبایی ورزیده، نباید بر خدای عزوجل منتی داشته باشد. آگاه باشید که اینک چیزی (از اموال) برای ما فراهم شده و ما در مورد (تقسیم) آن برابر تقسیم میکنیم و فرقی میان سیاه پوست و سرخ پوست نگذاریم.

مروان به طلحه و زبیر گفت: از این سخن مقصودی جز شما دو نفر ندارد. پس امیرمؤمنان (دست به کار تقسیم شد) و به هر یک نفر سه دینار داد، (تا رسید) به مردی از انصار، (به او) نیز سه دینار داد، و پس از او غلام سیاهی آمد. حضرت به او نیز سه دینار داد، مرد انصاری گفت: ای امیرمؤمنان! این غلامی است که من دیروز او را آزاد کردم به من و او برابر می دهی؟ فرمود: من در کتاب خدا نگریستم، ولی ندیدم که فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری و فضیلتی داشته باشند».

ص: 134


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 134.

نکته

شاید بتوان گفت یکی از بی نظیرترین بیاناتی که در رد نژادپرستی گفته شده است، همین سخن امیر کلام، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام باشد که می فرمایند: «آدم و حوا فرزند بنده و یا کنیزی به وجود نیاوردند و مردم همگی آزاد (خلق شده اند)»، بردگی در نژاد آدمیزاد نیست و هیچ انسان آزاده ای نباید به بردگی گرفته شود. حال اگر بنا به مناسباتی به اسیری و بردگی گرفته شد، دیگران باید بکوشند تا او را آزاد کنند و این ممکن نیست مگر آن راهکاری که اسلام معرفی می نماید. مردم همه آزادند و این پیام آزادگی انسان هاست.

از آن جا که مردم به سیستم برده داری خو گرفته بودند، بابت بردگان و کنیزان پول پرداخت کرده و آنها را به تملیک خود درآورده بودند. اسلام از ابتدا با خرید و فروش بردگان مبارزه نکرد. بلکه توصیه ی اسلام به مسلمانان این بود که اگر می توانید بردگان را از صاحبانشان بخرید و آنان را در راه خدا آزاد کنید. هم چنین برای جبران و کفاره ی برخی گناهان و خطاها، آزاد کردن برده و کنیز قرار داده شد. اگر اسلام خرید و فروش بردگان را حرام اعلام می کرد، این راهکار عملا اجرایی نمی شد.

علاوه بر این، حضرات ائمه علیهم السلام بردگان را از صاحبانشان خریده و تحت تعالیم خود به آنها آموزش می دادند؛ آنان پس از آزادی و مرخص شدن از خدمت آن بزرگواران، با سفر به اقصی نقاط جهان، هم آزادانه زندگی می کردند و هم مبلغانی کارآمد برای دین اسلام صحیح و آموزه های اعتقادی خاندان عصمت و سیرهی عملی اهل بیت بودند.

ص: 135

9- سیره ی علوی در تقسیم بیت المال

اشاره

سیره ی علوی در تقسیم بیت المال، گرچه در کوتاه مدت عده ای سودجو را رنجاند، ولی در درازمدت، برگ درخشانی بر جای گذاشت که عدالت اسلامی را در سیره علوی نشان داد و راهنمایی برای آیندگان شد. در این زمینه به چند نص تاریخی اشاره خواهد شد.

گزارش اول

حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در تقسیم بیت المال، همواره با پرسش هایی مواجه می شد، نظیر:

*چرا سهم غلام و آزاد را یکسان پرداخت می کند؟

*چرا امتیازات و سوابق را در نظر نمی گیرد؟

*چرا همه را به یک چشم می نگرد؟

* چرا خدمات و رنج کشیدن های برخی مسلمانان را در دوران صدر اسلام مورد توجه قرار نمی دهد؟

در مقابل، پاسخ صریح، شفاف و خردمندانه ی حضرت امیر علیه السلام در طول تاریخ، تحسین عقلای عالم را در پی داشت. بزرگان و دانشمندان، صدها بار سیره علوی را تحلیل کرده و پیرامون آن بسیار نگاشته اند. افرادی همچون جرج جرداق مسیحی، شبلی شمیل (یکی از پیشتازان مکتب مادی گرایی)، جبران خلیل جبران، محمود صواف، سبوح سرکیسیان (از روحانیون بزرگ ارامنه) و ... بارها و بارها نهج البلاغه را خوانده و از این دریچه در آن تفکر و تأمل نموده اند.

برای نمونه امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به یکی از درخواست های ناروا در آغاز حکومت خود چنین فرمودند:

ص: 136

«أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ اَلنَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِی مَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ وَ اَللَّهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ وَ مَا أَمْنَجَمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً و لَوْ کَانَ اَلْمَالُ لِی لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اَللَّه

[ثم قال] علیه السلام:ألا وَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِی غَیْرِ حَقِّهِ تَبْذِیرٌ و إِسْرَافٌ وَ هُوَ یَرفَعُ صَاحِبَهُ فِی اَلدُّنْیَا وَ یَضَعُهُ فِی اَلْآخِرَهِ وَ یُکْرِمُهُ فِی اَلا وَیُهِینُهُ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَم یَضَعِ امْرُؤٌ مالَهُ فی غَیرِ حَقِّهِ ولاَ عِنْدَ غَیرِ أهلِهِ إِلاَّ حرَمَه اَللَّهُ شُکْرَهُمْ وَ کَانَ لِغَیْرِهِ وُدُّهُمْ فَإِن زَلَّتْ بِهِ الغلُّ یَوْماً فَاحْتَاجَ إِلَی مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِیلٍ وَ أَلْأَمُ خَدِین».(1)

«مرا فرمان میدهید تا پیروزی را بجویم به ستم کردن بر کسی که والی اویم؟ به خدا که نپذیرم تا جهان سر آید، و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای بر آید. اگر مال از آن من بود، همگان را برابر میداشتم که چنین تقسیم سزا است . تا چه رسد که مال، مال خدا است.

بدانید که بخشیدن مال به کسی که مستحق آن نیست، با تبذیر و اسراف یکی است. قدر بخشنده را در دنیا بالا برد و در آخرت فرود آرد، او را در دیده ی مردمان گرامی کند، و نزد خدا خوار گرداند. هیچ کس مال خود را آن جا که نباید نداد، و به نامستحق نبخشود، جز آنکه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود، و دوستی شان از آن دیگری بود. پس اگر روزی پای او لغزید، و به

ص: 137


1- نهج البلاغه، خطبه 126؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 48.

یاری آنان نیازمند گردید، در دیده ی ایشان بدترین یار است و لئیم ترین دوستدار».(1)

نکات

1 - در این سخن حضرتش که می فرمایند: «أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ اَلنَّضْرَ بِالْجَوْرِ»؛ یعنی: «آیا شما مرا امر می کنید پیروزی (در حکومت و بقای آن) را با ستم کردن به دست آورم؟»، دریایی از معرفت و انسانیت و عدالت فریاد بر می آورد. در نظر سیاست مداران دنیا، رسیدن به آرمان و هدف، اصل است، گرچه در این میان حقوق عده ای پایمال شود؛ و در این جاست که مرام امیر مؤمنان علیه السلام جلوه می کند.

در مرام سیاست بازان، این تنها راه ماندگاری بر مسند حکومت است. اما در دیدگاه الهی، اگر رسیدن به هدفی موجب ظلم و تعدی به افراد شود، این حرکت از آغاز، خطا و اشتباه است. اگر یک حاکم برای بقای حکومت خود شهرها را ویران کند، افرادی نالایق به کار گمارد، بذل و بخشش های بی مورد انجام دهد، تماما مصداق ظلم و ستم است.

2- تاریخ گواه است که خلفا، برای اسکات مخالفان و بقای حکومت خود، بارها حق را پایمال و اموال و امتیازاتی را بی جهت به افراد اعطا کردند. اعمالی که باعث ایجاد اختلاف طبقاتی شدید میان مردم شده بود. طمعکاران برای کسب امتیازات بیشتر، به این بهانه که قرآن می فرماید: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ*أُولَٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»(2) سوابق

ص: 138


1- ترجمه این خطبه از ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی نقل شد.
2- واقعه: 10 - 11. یعنی: «و پیشی گیرندگان به [اعمال نیک] که پیشی گیرندگان [به رحمت و آمرزش] اند * اینان مقربان اند».

خود را به رخ می کشیدند.

حال آنکه این قرب و نزدیکی مربوط به آخرت است، نه دنیا! هر آن کس که برای خداوند زحمتی کشیده و در راه ترویج دین و شریعت رنج دیده است، اجرش نزد خداوند محفوظ است و به پاداش خود خواهد رسید. این امر موجب نمی گردد که افراد به خاطر سوابق درخشان خود، از جامعه امتیازات بالاتری را طلب کنند یا توقع داشته باشند سهم بیشتری از بیت المال نصیب آنان گردد.

البته افراد پیشکسوت که خدماتی برای حفظ دین انجام داده اند، مورد احترام هستند (1)و از آنان تجلیل می شود، اما این موضوع سبب نمی شود که بهره مندی ایشان از بیت المال مسلمین ویژه باشد.

3- در تقسیم بیت المال، همه یکسان هستند. آن هنگام که امام سجاد علیه السلام به شاعر معروف «فرزدق»(2)احسان می کنند و صله ای

ص: 139


1- در روایت آمده: «و قروابارکم»؛ یعنی: «بزرگانتان را گرامی بدارید»؛ امالی صدوق، ص 94، مجلس 20.
2- از ابن کثیر مورخ مشهور اهل تستن در البدایه والنهایه، ج 8، ص 227 ماجرای یکی از شاهکارهای شعر عربی - هم از حیث سبک و نیز از حیث محتوا - یعنی قصیده ی معروف فرزدقشاعر [شاعر توانا، پرآوازه و نامدار در عصر اموی که سروده هایش الهام بخش بسیاری از سرایندگان زمان خود و پس از آن بوده است: موسوعه الحضاره العربیه، ج 4، ص 463]، که آن را در مدح امام سجاد علیه السلام سروده است را به تفصیل ذکر کرده است. سروده ای که طی آن، هشام بن عبدالملک - خلیفه وقت - که با اظهار نشناختن حضرت سجاد علیه السلام قصد خفیف نمودن حضرتش را داشت، رسوا کرد. در بخشی از این قصیده آمده است: «سخن تو [ای هشام ] که میگویی او کیست؟ [و من او را نمی شناسم،] زیانی به او نمی رساند و از جایگاهش نمیکاهد؛ چرا که عرب و غیر عرب [کنایه از همه مردم سراسر گیتی] کسی را که تو نمیشناسی، می شناسند. هر دو دست او دادرس بوده و نیکی و احسان او به همگان می رسد... اگر رکن میدانست چه کسی آمده است تا او را استلام نماید، بر زمین افتاده تا قدمگاه او را بوسه زند. [کنایه از بزرگی و بلندی مقام امام علیه السلام و این که کعبه معظمه به بزرگی و جایگاه والا و ارجمندش معترف است.] نامش [علی بن الحسین علیه السلام] است و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پدر اوست. از روشنایی هدایت اوست که امتها راه صواب را یافته و رهنمون شده اند...». وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید، هشام مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت: چرا چنین شعری تاکنون در مدح ما نسرودهای؟ فرزدق گفت: جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم. هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین عسفان میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند. حضرت سجاد علیه السلام نیز در مقابل از محل اموال شخصی خود، زندگی او را تأمین کردند.

می دهند که تا آخر عمر تأمین می شود، بحث تقسیم بیت المال نیست. اما اگر امام سجاد علیه السلام بخواهند مالی را میان عده ای تقسیم کنند، برای آنکه اختلافی ایجاد نشود، رعایت مساوات خواهند کرد و به همه یکسان اعطا می نمایند. اگر تقسیم مال شخصی این دقت ها را لازم دارد، پس تقسیم مال خدا و بیت المال جای خود را دارد.

4- اسراف به معنای گذشتن از حد و تبذیر به معنای ولخرجی و بیهوده خرج کردن است. این دو واژه گاه در معنای مترادف یکدیگر به کار می روند. در اسراف، اصل بر مصرف صحیح است، اما در آن زیاده روی صورت می گیرد. در حالی که در تبذیر، اصل بر مصرف نادرست است. در قرآن «تبذیر کننده» از برادران شیطان به شمار رفته، فعلش حرام و از گناهان کبیره است.(1)

ص: 140


1- اسراء: 27.

در خصوص این دیدگاه، حضرت امیر علیه السلام می فرمایند: تا زمانی که آسمان و زمین برپاست، من اگر مال خودم را نیز تقسیم کنم، اسراف و تبذیر نمی کنم، چه رسد به مال خداوند که مسئول آن هستم. حضرتش علیه السلام هشدار می دهند که اگر مالی در غیر جایگاهش مصرف گردد، تبذیر و اسراف است. این مال، گرچه در دنیا شخص را نزد عده ای محدود، بلند آوازه و عزیز می کند، اما نزد خداوند در آخرت او را خوار و خفیف می گرداند.

نگاهی عمیق به این کلام حضرت امیر علیه السلام، وظیفه ی ما را در مخارج زندگی، تشریفات و اسراف هایی که گاه در بین برخی خانواده ها و یا در سطح جامعه اتفاق می افتد، روشن می سازد.

گزارش دوم

حضرت امیر علیه السلام در روزهای اولیه حکومت خود با خطبه های روشنگر، موضع خود را در برابر حکومت و مردم بیان می دارند. شیخ طوسی در کتاب امالی چنین نقل می کند:

«فَقَامَ إِلَیْهِ اللناسُ فَبَایَعوهُ فَأَوَّلُ مَنْ قَامَ فَبَایَعَه طَلْحَهَ و الزُّبَیْرَ ثُمَّ قَامَ الْمُهَاجِرُونَ وَالأنْصارُ وَ سَائِرُ النَّاسِ حَتَّی بَایعَه اَلنَّاسُ وَکانَ اَلَّذِی یَأْخُذُ عَلَیْهِمُ البَیْعَه عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ وَ أَبُو اَلْهَیْثَمِ اَلتَّیِّهَانِ وَ هما یقولان نبایکُمْ عَلَی طَاعَهِ اَللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ وَ إِنْ لَمْ نَفِ لَکُمْ فَلاَ طَاعَهَ لَنَا عَلَیْکُمْ وَ لاَ بَیْعَهَ فِی أَعْنَاقِکُمْ وَ اَلْقُرْآنُ إِمَامُنَا وَ إِمَامُکُم».

«مردم به سوی حضرت آمدند تا بیعت کنند. نخستین کسانی که برای بیعت برخاستند، طلحه و زبیر بودند. پس از آنها مهاجر و

ص: 141

انصار و سایر مردم برخاستند و بیعت کردند. کسی که از مردم بیعت می گرفت، عمار یاسر و ابوالهیثم بن تیهان بودند که می گفتند از شما بیعت میگیریم بر طاعت خدا و سنت رسول خدا؛ اگر به آن وفا نکردیم از ما اطاعت نکنید و بیعتی بر گردن شما نیست و قرآن پیشوای شما و ماست.

نکته

حضرت امیر علیه السلام در بیعت با مردم هیچ شرطی را جز طاعت خدا و پیروی از سنت پیامبر اعلام نفرمودند. در حقیقت آن چه حضرت امیر علیه السلام با مردم بیعت کردند بیعت مشروط نبود، همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم از مردم برای بیعت با حضرت امیر، بیعتی مشروط نگرفتند. پیامبر خدا در غدیر خم فرمودند: «ألست اولی بکم من انفسکم»؛ یعنی: «آیا من از خود شما به شما اولی نیستم؟! مردم گفتند: بله، اولی هستی». در این جا هیچ شرطی را پیامبر نگذاشتند. سپس پیامبر فرمودند: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ «هر کس من مولی و سرپرست او هستم، این علی مولی و سرپرست اوست». یعنی بدون هیچ شرطی بیان کردند و مردم آن را پذیرفتند و بیعت کردند.

بیعت مردم با حضرت امیر نیز همین گونه بود، بیعت براساس طاعت خدا و پیروی از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله .

«ثُمَّ اِلْتَفَتَ عَلَی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ یَمِینِهِ وَعَن شِمَالِهِ وَ هُوَ عَلَی اَلْمِنْبَرِ وَ هُوَ یَقُولُ أَلاَ لاَ یَقُولَنَّ رِجَالٌ مِنْکُمْ غَداً قَد غَمَرَتْهُمُ الدُّنْیَا فَاتَّخَذُوا العَقَارَ وفَجَّرُوا الأنهارَ وَرَکِبُوا الْخُیُولَ الْفَارِهَهَ وَ اِتَّخَذُوا اَلْوَصَائِفَ اَلرُّوقَهَ فَصَارَ ذَلِکَ

ص: 142

عَلَیْهِمْ عَاراً وَ شَنَاراً إِنْ لَمْ یَغْفِرْ لَهُمُ اَلْغَقَارُ إِذَا مُنِعُوا مَا کَانُوا فِیهِ وَ صُیِّرُوا إِلَی حُقُوقِهِمُ اَلَّتِی یَعْلَمُونَ یَقُولُونَ حَرَمَنَا اِبْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ ظَلَمَنَا حُقُوقَنَا وَ نَسْتَعِینُ بِاللَّهِ وَ تَسْتَغْفِرُهُ وَ أَمَّا مَنْ کَانَ لَهُ فَضْلٌ وَ سَابِقَهٌ مِنْکُمْ فَإِنَّمَا أَجْرُهُ فِیهِ عَلَی اَللَّهِ فَمَنِ اِسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ و دَخَلَ فِی دِینِنَا وَ اِسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا و أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا فَقَدِ اسْتَوْجَبَ حُقُوقَ الْإِسْلامِ وَ حُدُودِهِ فَأَنْتُم أَیُّهَا اَلنَّاسُ عِبَادَ اَللَّهِ اَلْمُسْلِمُونَ وَ الْمَالُ مَالُ اللَّهِ یُقسَمُ بَیْنَکُمْ بِالسَّوِیَّهِ ولَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَی أحیِ فَضْل إِلاَّ بِالتَّقوی وَ لِلْمُتَّقِینَ عِنْدَ اَللَّهِ خَیْرُ اَلْجَزَاءِ وَ أَفضَلُ الثَّوَابِ لَمْ یَجعَل اللَّهُ الدُّنیا لِلْمُتَّقِینَ جَزاءً و «وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرَارِ»،(1)إِذَا کَانَ غَداً فَاغْدُوا فَانٍ عِنْدَنَا مَالاً اجْتَمَعَ فَلا یَتَخَلَّفَنَّ أَحَدٌ کَانَ فِی عَطَاءٍ أَوْ لَمْ یَکُنْ إِذَا کَانَ مُسْلِماً حُرّاً اُحْضُرُوا رَحِمَکُمُ اَللَّ

فَاجْتَمَعُوا مِنَ اَلْغَدِ وَ لَمْ یَتَخَلَّف عَنهُ أَحَدٌ فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ لِکُلِّ إِنْسَانٍ الشَّرِیفِ وَ الوَضیعِ وَ الأَحْمَرِ وَ اَلْأَسْوَدِ لَمْ یُفَضِّل أَحَداً وَ لَمْ یَتَخَلَّفْ عَنْهُ أَحَدٌ إِلاَّ هَؤُلاَءِ اَلرَّهْطُ طلحه وَ اَلزُّبَیْرُ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ وَ سَیِّدُ اَلْعَاصِ وَ مَرْوَانُ بْنُ اَلْحَکَمِ ونَاس مَعَهُم».(2)

ص: 143


1- آل عمران: 198.
2- الأمالی (للطوسی)، ص 728 - 729؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 27. در فصول پیشین این کتاب، مشابه این مضامین را به نقل از اسکافی همراه با توضیحات لازم آوردیم.

«سپس حضرت بر فراز منبر، به راست و چپ خود نگریست و فرمود: مبادا فردا کسانی از شما بگویند که دنیا به ایشان رو آورد، پس املاکی فراهم آوردند و نهرهایی روان ساختند و بر اسبان راهوار سوار شدند و کنیزکان زیبا به خدمت گرفتند. و چون آنان را از کارهایی که می کردند، بازداشتم و به حدود و حقوقشان آشنا ساختم، این کار را برای خود ننگ و عار بدانند و خشمگین شوند و بگویند که پسر ابی طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت و در مورد حقوقی که داشتیم، به ما ستم روا داشت. اینک از خدا کمک میگیریم و از او آمرزش می طلبیم.

در مورد کسانی از شما که فضیلت و پیشینه ای دارند، هر کس چنین باشد، پاداش او بر عهده ی خدا است. هر کس دعوت خدا و رسولش را پاسخ مثبت بگوید و در دین ما وارد شود و دربرابر قبله ی ما بایستد و ذبیحه ی ما را بخورد، باید از حقوق و حدود اسلام بهره مند شود.

ای مردم! شما بندگان مسلمان خدایید و مال، مال خدا است، که میان شما به طور برابر تقسیم خواهد شد، و هیچ کس را در آن بر دیگری برتری نیست. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد مگر به تقوا. اهل تقوا بهترین پاداش و برترین ثواب را دارند، به گونه ای که خداوند، دنیا را پاداش و ثواب پرهیزکاران قرار نداده، بلکه آنچه نزد خداست برای نیکوکاران بهتر است.

اینک چون فردا شود، به نزد ما بیایید که مالی هست و آن را

ص: 144

میان شما تقسیم خواهیم کرد، و هر یک از شما، خواه جیره خوار بیت المال باشد یا نباشد، باید که حاضر شود و تخلف نورزد. بیایید، خدایتان رحمت آورد.

روز بعد، همگان گرد آمدند و هیچ کس تخلف نورزید. حضرتش به هر کس سه دینار داد، چه انسان شریف و چه پست، از هر نژاد که بودند. و هیچ یک را بر دیگری برتری نداد. در این میان فقط چند تن نیامدند: طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن عاص، مروان بن حکم و چند تن دیگر».

نکات

1- در این بخش حضرت به نکته ای بسیار مهم و حیاتی اشاره فرمودند. یک مدیر را در نظر بگیرید که به تازگی عهده دار مدیریت اداره ای شده است. روز اول مدیریت خود در جمع کارمندان می گوید: کسانی که قبلا از این اداره سهمیه گرفته اند، خانه های اشرافی و اعیانی گرفته اند و ماشین های فاخر سوار می شوند (الخیول الفارهه)، می بایست تمام این امتیازات را تسلیم کنند و دیگر چنین بذل و بخشش های بی حساب نخواهیم داشت.

حضرت امیر علیه السلام نیز با مردم اینگونه سخن گفتند که اگر در مقابل این گونه رفتارها ایستادم، کسی نگوید که علی حق ما را نداد یا ما را از حقمان محروم کرد.

حضرتش اعلام داشت که هر کس دعوت خدا و رسول را اجابت کند، به قبله ی ما نماز بخواند، ما را مسلمان بداند و ذبیحه ی ما را بخورد، با دیگر مسلمانان فرقی ندارد. یعنی ما به او نخواهیم گفت که تا دیروز کافر بودی و اکنون حقی از بیت المال نداری. امام در برداشت از

ص: 145

بیت المال، جناحی و حزبی برخورد نمی کند. کسانی که در اسلام سابقه ی خدمت دارند، اجرشان با خداست؛ اما در بیت المال همه یکسان هستند، سفید و سیاه، برده و آزاد برابر خواهند بود.

فرمودند: این مالی که در بیت المال است، متعلق به تمام مسلمانان است: «یُقْسَمُ بَینَکُمْ بِالسَّوِیَّهِ وَلَیسَ لِأَحَدٍ عَلَی أَحَدٍ فَضْلٌ اِلاَّ بِالتَّقْوَی».برتری انسان ها به تقوای ایشان است؛ یعنی در پیشگاه خداوند متعال، انسانی بر انسان دیگر برتر و افضل است که بیشترین رعایت را در حقوق الهی انجام دهد. اما در تقسیم بیت المال همه با هم یکسانند.

2- توجه به این نکته نیز لازم است که در آن زمان، هر درآمدی که وارد بیت المال می شد، میان مردم تقسیم می کردند، زیرا دولت خدماتی به مردم مانند مدرسه، دانشگاه، جاده، آب و برق و ..... ارائه نمی کرد. اگر جنگی هم صورت می گرفت، غنائمی که از جبهه های جنگ به دست می آمد، متعلق به همه ی مسلمانان می شد.

یک پنجم آن سهم امام و سادات فقیر بنی هاشم می شد و مابقی بین مردم تقسیم می گردید. اما بعدها که دولت ها متولی خدمات اجتماعی، رفاهی و امنیتی مردم شدند، از بودجهی بیت المال، برای این امور صرف می کنند. البته دولت ها موظفند این گونه خدمات را بین تمام نقاط مملکت بالسویه تقسیم کنند و تفاوتی میان مناطق و استان ها قائل نشوند.

3 نکته ی مهم دیگر آن است که این گونه نبود که حضرتش دستور تفتیش منازل را بدهند که بروید خانه های مردم را جستجو کنید و اموال آنها را بیرون بکشید و غارت کنید.

ص: 146

10- استفاده ی امیرمؤمنان علیه السلام از علم الهی خود در تقسیم

11- بیت المال

با مطالعه ی سیرهی ائمه ی هدی علیهم السلام دریافت می شود که بنای آن بزرگواران، بر نشان دادن کرامت و معجزه نبوده است. بلکه گاه اگر فایده ی هدایتی در میان بود و یا به مصلحتی و یا برای اتمام حجت، از معجزه و کرامت استفاده می کردند.

از طرفی انجام این کارهای خارق العاده، اثبات عظمت روح این افراد و جایگاه ایشان نزد خداوند است و ارتباطی به اثبات حقانیت ایشان ندارد. اثبات حقانیت ایشان، از راه های دیگری ممکن است که محقق نیز شده بود. ابن شهرآشوب می نویسد:

«عمار و ابن عَبَّاسٍ أَنَّهُ لَمَّا صَعِدَ عَلی عَلیْهِ السَّلاَمُ اَلْمِنْبَرَ قَالَ لَنَا قُومُوا فَتَخَلَّلُوا الصُّفُوفَ وَ نَادُوا هَلْ مِنْ کاه فَتَصارَخَ النَّاسُ مِنْ کُلِّ جانِبٍ اَللَّهُمَّ قَدْ رَضِینَا وَ سَلَّمْنَا و أَطَعْنَا رَسُولَکَ وَ اِبْنَ عَمِّهِ فَقَالَ یَا عَمَّارُ قُمْ إِلَی بَیْتِ اَلْمَالِ فَأَعْطِ اَلنَّاسَ ثَلاَثَهَ دَنَانِیرَ لِکُلِّ إِنْسَانِی وَ ارْفَعْ لِی ثَلاَثَهِ دَنَانِیرَ

فَمَضَی عَمَّارٌ وَ أَبُو اَلْهَیْثَمِ مَعَ جَمَاعَهٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ إِلَی بَیْتِ اَلْمَالِ وَ مَضَی أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَسْجِدِ قُبَاءَ یُصَلِّی فِیهِ فَوَجَدُوا فِیهِ ثَلاَثَ مِائَهِ أَلْفِ دِینَارٍ وَ وَجَدُوا اَلنَّاسَ مِائَهَ أَلْفٍ فَقَالَ عَمَّارٌ جَاءَ وَ اَللَّهِ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اَللَّهِ مَا:

ص: 147

عِلْمَ بِالْمَالِ ولا بِالنَّاسِ وَ إِنَّ هَذِهِ لأَیَّهً وَجَبَتْ عَلَیْکُمْ بِهَا طَاعَهُ هَذَا الرَّجُلِ».(1)

عمار و ابن عباس می گویند: امیرالمومنین علیه السلام بر فراز منبر رفتند و به ما فرمودند: صف ها را مرتب کنید و صدا بزنید: آیا کسی ناراضی است؟ صدای مردم از هر طرف سوی برخاست که ما راضی هستیم و تسلیمیم و مطیع رسول خدا و پسر عمویش هستیم. حضرت فرمودند: عمار! برو به بیت المال، و به هر کس سه دینار بده، و برای من هم سه دینار کنار بگذار. حضرت امیر به مسجد قبا رفتند تا نماز بخوانند و عمار و ابوهیثم با جمعی از مسلمانان به بیت المال رفتند. در آن جا سیصد هزار دینار دیدند، در حالی که تعداد مردم صد هزار تن بود. عمار گفت: قسم به خدا، این حقی از سوی پروردگار است، چون من نه تعداد مردم و نه تعداد دینارها را نمی دانستم؛ این نشانه ای از سوی خدای متعال است که به شما می فهماند اطاعت از امیرالمؤمنین واجب است».

ص: 148


1- مناقب، ج 2، ص 259؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 123.

فصل چهارم: مقدمات جمل (1)

1- درآمد

نخستین جنگ در دوره ی خلافت امیر مؤمنان علیه السلام که به رهبری عایشه و طلحه و زبیر به راه افتاد، جنگ جمل بود. این جنگ در ماه جمادی الأولی سال 36 هجری، - یعنی ششمین ماه استقرار حضرت امیر علیه السلام حکومت -در حوالی بصره به وقوع پیوست. اصحاب جمل، این جنگ را به بهانه ی خونخواهی عثمان به راه انداختند. از آن جایی که در این نبرد، عایشه حضور داشت و بر شتر سرخ مویی سوار بود به «جنگ جمل» [شتر نر] معروف گردید. در مورد اهمیت این هماورد و ضرورت بررسی آن باید به چند نکته توجه شود:

1. در زمان حیات پیامبر، جنگ بدر، یکی از سخت ترین و مهم ترین جنگ ها بود؛ چراکه در آن جنگ، پیامبر با خویشان، نزدیکان و هم قبیله ای های خود جنگیدند. در میان اعراب، جنگ میان

ص: 149

دو قبیله بسیار رخ داده بود؛ اما جنگی که در آن عمو و برادر زاده و خواهر زاده و دایی با یکدیگر وارد جنگ شوند، کم سابقه بود؛ آن هم جنگی که نه با انگیزه های مالی و تعصب های عشیره ای، بلکه براساس عقیده و دین باشد.

حضرت امیر علیه السلام دربارهی جنگ بدر می فرمودند:

«لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ نَقْتُلُ آبَاءَنَا و أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا و أَعْمَامَنَا...»؛(1)

«در رکاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بودیم، در حالی که با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود می جنگیدیم...».

2. این جنگ، نخستین نزاع داخلی مسلمانان بود که در آن، دو گروه از مسلمانان برای نخستین بار، رویاروی یکدیگر صف کشیدند. بسیاری از افراد قبیله قریش، خویشاوندیکدیگر بودند و این مطلب بسیار مهمی بود. برای نمونه، حضرت امیر علیه السلام یک طرف قرار داشتند و در سویی دیگر پسر عمه ی ایشان زبیر. جناح ام المؤمنین ام سلمه یکی از همسران گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله- در یک طرف، به طرفداری حضرت امیر علیه السلام قرار دارد و جناح عایشه در سوی مقابل.

3. جناب ام سلمه در میانه ی کارزار نبود؛ اما در مدینه پایگاه محکمی را حمایت و پشتیبانی می کرد. از آن جا که این نبرد بر مسلمانان گران می آمد و خود را در میانه ی کارزار تقابل دو گروه از مسلمانان متحیر می یافتند، نزد ام سلمه می رفتند و از ایشان کسب تکلیف می کردند. ام سلمه با قاطعیت ایشان را به حق رهنمون می شد و

ص: 150


1- نهج البلاغه، خطبه 55.

می گفت: حق با علی است

خزاز قمی روایت می کند که شداد بن اوس پس از جنگ جمل، روزی شخصی خدمت جناب ام سلمه رسید و گفت: من در بحبوحه ی جنگ مردد بودم که آیا حق با علی است یا عایشه؟! اتقافی مرا بر این تصمیم که در لشکر علی باقی بمانم، استوار کرد. ابتدا از طرف لشکر علی علیه السلام فردی وارد میدان شد که با صدای بلند قرآن می خواند. از جانب لشکر مقابل دستور دادند او را تیرباران و سپس تکه تکه کردند. آن جا فهمیدم که این لشکر نمی تواند حق باشد. آنگاه با اطمینان بیشتری در لشکر علی علیه السلام باقی ماندم؛ آیا این اقدام من صحیح بود یا خیر؟ جناب ام سلمه به او فرمود: خداوند تو را راهنمایی کرده است. من از پیامبر خدا و شنیدم که می فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی»(1)با نقل این حدیث، فرد سائل بر عمل انجام شده ی خود مطمئن گردید.(2)

ص: 151


1- بنگرید به کتاب «حق با علی است» نوشته مرحوم آیه الله شیخ مهدی فقیه ایمانی.
2- بحارالأنوار، ج 36، ص 346 - 347، نقل از کفایه الاثر: عَنْ شدادبن أَوْسٍ قَالَ لَمَّا کَانَ یَوْمُ اَلْجَمَلِ قُلْتُ لاَ أَکُونُ مَعَ عَلًیٍ وَ لاَ أَکُونُ عَلَیْهِ وَ تَوَقَّفْتُ عَلَی الْقِتَالِ إِلَی اِنْتِصَافِ اَلنَّهَارِ فَلَمَّا کَانَ قُرْبُ اَللَّیْلِ أَلْقَی اَللَّهُ فِی قَلْبِی أَنْ أُقَاتِلَ مَعَ علی فَقَاتَلْتُ مَعَهُ حَتّی کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا کانَ ثمَّ انی أَتَیْتُ الْمَدِینَهَ فَدَخَلَتْ عَلَیَّ أُمُّ سَلَمَهَ قَالَتْ مِنْ أَیْنَ أَقْبَلْتَ قُلْتُ مِنَ الْبَصْرَهِ قَالَتْ مَعَ أَیِّ اَلْفَرِیقَیْنِ کُنْتَ قُلْتُ یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ اِنِّی تَوَقَّفْتُ عِندَ القِتَالِ إِلَی اِنْتِصَافِ اَلنَّهَارِ فَأَلْقَی اَللَّهَ عَزَّوجَلَّ فِی قَلْبِی أَنْ أُقَاتِلَ مَعَ عَلَی قالت نِعْمَ مَا عَمِلْتَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله یَقُولُ مَنْ حَارَبَ عَلِیّاً فَقَدْ حَارَبَنِی وَ مَنْ حَارَبَنِی حَارَبَ اَللَّهَ قُلْتُ أَفْتَرِینَ أَ اَلْحَقُّ مع علی قَالَتْ إی وَاللَّه علی مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلحقُّ معَه وَ اللَّهِ ما أَنْصَفَتْ أُمَّهُ مُحَمَّدٍ نَبِیَّهُمْ إِذا قَدَّمُوا مَن أَخَّرَهُ اللَّهُ عَزوجلّ وَ رَسولُهُ وأَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللَّهُ تَعالیَ وَ رَسُولُهُ وأنَّهُمْ صَانُوا حَلائِلَهُمْ فی بُیُوتِهِمْ وَ أَبْرَزُوا حَلِیلَهَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَی اَلْقِتَالِ وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صلّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله یَقُولُ إِنَّ لِأُمَّتِی فُرْقَهً وخلعه فَجَامِعُوهَا إِذَا اِجْتَمَعَتْ فَاِذَا افْتَرَقَتْ فَکُونُوا مِنَ النَّمَطِ اَلْأَوْسَطِ ثُمَّ اُرْقُبُوا أَهْلَ بَیْتِی فَاِنْ حَارَبُوا فَحَارِبُوا وَ إِنْ سَالَمُوا فَسَالِمُوا وَإِنْ زَالُوا فَزُولُوا مَعَهُمْ حَیْثُ زَالُوا اَنِ الْحَقَّ مَعَهُمْ حَیْثُ کَانُوا قلتُ فَمَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ اَلَّذِینَ أَمَرَنَا بِالتَّمَسُّکِ بِهِمْ قَالَتْ هُمُ الْأَئِمَّهُ بَعْدَهُ کَمَا قَالَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِی اَسْرَائِیلَ عَلَی و سِبْطَائَ وَ تِسعَهٌ مِن صُلبِ الحُسَینِ وَأهلُ بَیْتِهِ هُمُ المُطَهَّرُونَ فِی الأئِمَّه اَلْمَعْصُومُونَ قُلْتُ إِنَّا لِلَّهِ هَلَکَ اَلنَّاسُ إِذاً قَالَتْ کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ».

برخی از کسانی که سابقه دار در صدر اسلام بودند، در آزمون های پدید آمده، درون خود را هویدا ساختند و لوای مخالفت با امیر مؤمنان علیه السلام برداشتند. افرادی همچون طلحه و زبیر که سالیانی را در کنار پیامبر خدا زندگی کرده بودند و سیره ی آن حضرت را در برخورد با مشرکین در روز فتح مکه دیده بودند، اکنون در مقابل وصی بر حق رسول خدا صف آرایی کرده اند. در حوادث بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت امیر علیه السلام با طلحه و زبیر همکاری نکردند، زیرا می دانستند آنان سودای حکومت در سر می پرورانند. تاریخ عملکرد آنان با امیر مؤمنان علیه السلام، ورودشان به بصره، کشتار افراد بی گناه و جنایت در آن شهر، حمله به بیت المال را فراموش نخواهد کرد.

5. شیخ مفید رحمه الله در قرن چهارم در پایتخت خلافت اسلامی (بغداد) یک کتاب مستقل درباره ی جنگ جمل نگاشته است. این کتاب یکی از متون کهن کلامی و تاریخی شیعی است که مؤلف در آن به واقعه ی جنگ جمل، فتنه ها، اتهامات و آراء و عقاید مسلمانان نسبت به آن پرداخته است. این کتاب به زبان فارسی نیز ترجمه شده است. در کتاب حاضر بدان ارجاع و استناد خواهد شد.

ص: 152

2- هشدارهای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در باب دشواری های علی بن ابی طالب علیه السلام در مرحله ی حکومت

رویکرد رسول گرامی اسلام با منافقان، برخورد جدی با آنان نبود. ایشان با آن که به خطر منافقین آگاه بودند، اما مأمور به جنگیدن با آن کافران مسلمان نما نبودند. از این رو این مأموریت، به امیرالمؤمنین علیه السلام - که نفس پیامبر و وصی حضرتش بود به سپرده شد و آن حضرت مأموریتی را که پیامبر به ایشان داده بود، به انجام رسانید.

در منابع حدیثی، روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل است که ایشان به مناسبت های مختلف و در جاهای گوناگون از جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام برای تأویل و یا براساس تأویل و از جنگ خود برای تنزیل سخن به میان آورده است:

«...تُقَاتِلُ عَلَی سُنَّتِی تُقَاتِلُ عَلَی اَلتَّأْوِیلِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَی اَلتَّنْزِیلِ..»؛ (1)

«تو (ای علی) بر مبنای سنت من می جنگی؛ تو براساس تأویل (باطن) قرآن با گروه هایی می جنگی، همان گونه که من بر مبنای تنزیل (ظاهر) قرآن با گروه هایی جنگیده بودم».

امیرمؤمنان علیه السلام در طول حدود پنج سال حکومت خویش، با سه گروه مواجه شد که قصد انحراف مسیر اسلام را داشتند. شیخ مفید در الإرشاد، جمله هایی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده و در آن آمده که جنگ حضرت امیر علیه السلام پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، زمانی است که سنت پیامبر رها شده و کتاب خدا تحریف گردیده و ناشایستگان درباره دین

ص: 153


1- کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص 76.

خدا سخن می گویند. در ادامه این خبر آمده است: «علی علیه السلام با آنان برای احیای دین خدا وند عزیز و جلیل می جنگد».(1) (2)

شیخ مفید در کتاب الجمل، در تحلیل مقدمات فتنه ی جمل می نویسد:

«با اخبار متواتر و احادیث آشکار، این موضوع ثابت شده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در فتنه ای که منجر به کشته شدن عثمان شد، گوشه گیری کرده و حتی از خانه ی خود در مدینه بیرون رفته است (3)تا بر او این گمان برده نشود که رغبتی در بیعت کردن مردم با خود داشته است. اما اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله پس از کشته شدن عثمان به جستجو برآمدند و از محل او پرسیدند تا او را پیدا کردند و به حضورش رفتند و مسألت کردند که امامت مردم را بر عهده گیرد و از ترس خود در مورد تباه شدن کار مردم شکایت کردند، و آن حضرت از پذیرش فوری خلافت خودداری کرد، زیرا سرانجام کار را می دانست و آگاه بود که آن قوم با او مخالفت خواهند کرد و در دشمنی نسبت به او یکدیگر را یاری1.

ص: 154


1- الارشاد، ج 1، ص 124؛ نیز، کشف الغمه، ج 1، ص 343.
2- معناکاوی روایت های «جنگ تأویل»، ص 40.
3- در تاریخ طبری، ج 5، ص 154 [و تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ ص 2331]، آمده است که چون عثمان محاصره شد، علی علیه السلام در خیبر بود. در عقد الفرید ابن عبد ربه، چاپ مصر، 1967 م ج 4، ص 310، آمده است که علی در فتنه کشتن عثمان به ینبع (از شهرهای ساحلی دریای سرخ) رفت و چون کار بر او (عثمان) دشوار شد، نامه نوشت و تقاضا کرد که آن حضرت به مدینه بازگردند. در الامامه و السیاسه ابن قتیبه، چاپ طه محمد الزینی، مصر، بدون تاریخ، ص 37، نیز نظیر همین مطلب آمده است. (توضیح و منابع، از دکتر محمود مهدوی دامغانی است که ذیل ترجمه ی کتاب الجمل برای تأیید کلام شیخ مفید آورده است).

خواهند داد، ولی خودداری او از پذیرفتن تقاضای آنان پذیرفته نشد و در آن باره اصرار کردند و او را به خداوند سوگند دادند و گفتند: هیچ کس برای امامت مسلمانان غیر از تو شایسته و سزاوار نیست و کسی جز تو را پیدا نمی کنیم که بتواند به این کار قیام کند و باید درباره کار دین و مسلمانان از خدا بترسی و این کار را بپذیری.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این هنگام متذکر شد که مسلمانان با یکی از همان دو تنی که بعدها پیمان شکنی کردند، یعنی طلحه و زبیر بیعت کنند و در این مورد ایثار کرد و متعهد شد که تا هنگامی که آن دو در مورد اصلاح دین و مواظبت از اسلام عمل کنند، آنان را یاری دهد. اما مسلمانان از بیعت با هر کس دیگر جز علی علیه السلام خودداری کردند و هیچ کس جز او را به امیری نپذیرفتند.

چون این خبر به طلحه و زبیر رسید، هر دو با اظهار رغبت به بیعت با آن حضرت، به حضورش آمدند و با کمال رضایت او را در امامت بر خود مقدم داشتند، اما علی علیه السلام نپذیرفت و آن دو اصرار کردند که بیعت ایشان را با خود بپذیرد و همه مردم نیز با رضایت بر امامت آن حضرت اتفاق کردند و تصمیم گرفتند با هیچ کس دیگر غیر از او بیعت نکنند و به امیرالمؤمنین گفتند: اگر این تقاضای ما را در مورد قبول امامت و بیعت با خود، نپذیری در اسلام شکاف و در دین رخنه ای پدید خواهد آمد که اصلاح آن ممکن نخواهد بود.

علی علیه السلام که برای تأکید حجت، از پذیرش خلافت خودداری می کرد، پس از شنیدن این گفتار آنان، برای بیعت دست دراز کرد و مردم همچون شترانی که به آبشخور هجوم می آورند، برای بیعت هجوم آوردند؛ آن گونه که از شدت هجوم، ردای علی علیه السلام را پاره کردند

ص: 155

حسن و حسین علیها السلام از فشار مردم زیر دست و پا افتادند.

این بیعت، نموداری از رغبت و اشتیاق مردم درباره ی حکومت علی علیه السلام بود و این که او را بر تمام افراد دیگر مقدم می دانستند و خواهان هیچ کس دیگر نبودند و برای خود چاره و پناهی جز این کار نمی دیدند و با این ترتیب بیعت همه مهاجران و انصاری که در بیعت عقبه و جنگ بدر شرکت کرده بودند و همه مؤمنانی که در راه دین پیکار کرده و از پیشگامان تشرف به اسلام بودند و در التزام رکاب پیامبر نیکو از آزمایش بیرون آمده بودند و از نیکان و صالحان و گزیدگان شمرده می شدند صورت گرفت. و بیعت با علی علیه السلام چنان نبود که یک یا دو یا سه تن بیعت کرده باشند؛ آنچنان که بیعت با ابوبکر منحصر به چند تن از یارانش بود».(1)

در باب این که جنگ امیرمؤمنان علیه السلام با اهالی جمل، همانند و هم ردیفپیکار رسول خدا با مشرکان بود، دانشمندان زیادی سخن رانده اند. از جمله ی آن ها می توان به نوشتار مفصلی از علامه ی مجلسی در بحارالأنوار، جلد 32، صفحه 327 الی 332 اشاره کرد.

ابن ابی الحدید دربارهی هشدار رسول خدا صلی الله علیه و آله می نویسد:

«رُوِیَ کَثِیرٌ مِنَ اَلْمُحَدِّثِینَ عَنْ علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ لَهُ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ کَتَبَ عَلَیْکَ جِهَادَ اَلْمَفْتُونِینَ کَمَا کَتَبَ عَلَی جِهَادِ اَلْمُشْرِکِینَ قَالَ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا هَذِهِ اَلْفِتَنُهُ اَلَّتِی کُتِبَ عَلَی فیهَا اَلْجِهَادُ قَالَ قَوْمٌ یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنِّی رَسُولُ اَللَّهِ وَ هُمْ مُخَالِفُونَ لِلسُّنَّهِ فَقُلْتُ یَا

ص: 156


1- الجمل، ص 89 - 90. [ترجمه و حاشیه، دکتر محمود مهدوی دامغانی]

رَسُولَ اَللَّهِ فَعَلاَمَ أُقَاتِلُهُمْ وَهْمٌ یَشْهَدُونَ کَمَا أَشْهَدَ قَالَ عَلَی الْأَحْدَاثِ فِی الدِّینِ وَ مُخَالَفَهِ الْأَمْر». «این خبر را بسیاری از محدثان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و نیز از علی علیه السلام روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حضرت فرمودند: به راستی که خدای تعالی جهاد با فتنه زدگان را بر تو فرض و لازم کرده، چنان که جهاد با مشرکان را بر من فرض و لازم فرموده است. علی علیه السلام گوید: من گفتم: ای رسول خدا! این فتنه ای که خدا جهاد در آن را بر من واجب کرده، کدام است؟ فرمود: مردمی که گواهی دهند معبودی جز خدای یگانه نیست و من رسول خدا هستم، ولی مخالف سنت من هستند. گفتم: ای رسول خدا! حال که (همانند ما) گواهی دهند آن چه را من گواهی دهم (و مسلمان هستند)، من با چه جرمی با آنها بجنگم؟ فرمودند: برای بدعت گذاری در دین و مخالفت با امر (امامت و وصایت).

نکات

1- دین را ظاهری است و باطنی. ظاهر آن توحید و نبوت است که همگان می فهمند و می شناسند؛ ولی اهمیت باطن آن کمتر از ظاهر نیست. توضیح این که دین الهی مانند هر تحول فرهنگی دیگر که در درون انسان ها و در عرصه ی جامعه رخ می نماید، دو مرحله دارد: پیدایش و تداوم. پاسداشت ظاهر دین (توحید و نبوت) در مرحله ی پیدایش (تأسیس) مهم است، ولی تداوم دین در برابر نیرنگ های هزار رنگ منافقان - یعنی دشمنان دوست نما - در گرو توجه به

ص: 157

اصل امامت است.

2 - این نکته با آموزه ی خاتمیت پیوندی استوار دارد. به عبارت دیگر، بدون ایمان به امامت، معنایی مفید برای خاتمیت نمی توان تصور کرد. خدایی که به حکمت گسترده ی خود برای رفع تمام نیازهای شناخته شده و ناشناخته ی زندگی مادی انسان ابزارهای ضروری را تأمین کرده است، برای رفع این نیاز جدی نیز تدبیری الهی دارد. خدای سبحان به علم کامل خود می داند که ستم پیشگانی در امت رخ می نمایند که تداوم ظلم خود را در گرو تفسیرهای ناروا از دین می دانند. بدین روی، خطی از هدایت در میان مردم نشان می دهد که در چنان مواردی بدان پناه برند تا شاخص شناخت حق از باطل باشد. این خط هدایت، در امامت جلوه می کند.

بدین روی، ایمان به امامت مانند ایمان به توحید و نبوت ضروری است. و نگاهبانی آن مانند نگاهبانی دو اصل پیشین ضرورت دارد.بلکه هر سه مورد، سه وجه از حقیقت عبودیت اند؛ نه سه مطلب مجزا از هم.

«فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّکَ کُنْتَ وَعَدْتَنِی الشَّهادَهَ فَاسالِ اَللَّهَ أَنْ یُعَجِّلَهَا لِی بَیْنَ یَدَیْکَ قَالَ فَمَنْ یُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ اَلْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ أَمَّا اِنِّی وَعَدْتُکَ بِالشَّهَادَهِ وَ تستشهد یُضْرَبُ عَلَی هَذِهِ فَتُخْضَبُ هَذِهِ فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ لَیْسَتْ ذَا بِمَوْطِنِ صَبْرٍ هَذَا مَوْطِنُ شُکرٍ قالَ أجَلْ أَصَبتَ فَأعِدَّ لِلْخُصُومَهِ فَاِنَّکَ مُخَاصَمٌ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ لَوْ بِنْتَ لَی قَلِیلاً

ص: 158

فَقالَ إنَّ أُمَّتِی سَتُفْتَنُ مِن بَعْدِی فَتَتَنَاوَلُ القُرآنَ وَتَعمَلُ بِالرَّأیِ وَ تَستَحِلُّ الخَمرَ بِالنَّبِیدِ وَ السُّحتَ بِالهَدِیَّهِ وَ الرِّبَا بِالبَیعِ وَ تُحَرِّفُ الْکِتَابِ عَنْ مَواضِعِهِ وَ تَغْلِبُ کَلِمَهُ اَلضَّلاَلِ فَکُنْ حِلسَ بَیتِکَ حَتَّی تُقَلدَها فَإِذَا قَلَّدَهَا جَاشَتْ عَلَیْکَ الصُّدُورُ وَ قُلِبَتْ لَکَ اَلْأُمُورُ تُقَاتِلُ حِینَئِدٍ عَلَی تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ کَمَا قَالَتْ عَلَی تَنْزِیلِهِ فلَیْسَت حَالُهُمْ اَلثَّانِیَهُ بِدُونِ حَالِهِمُ اَلْأُولی».

«گفتم: ای رسول خدا! وعده ی شهادت (در راه خدا) به من دادی؛ اینک از خدا بخواه که این شهادت را در رکاب شما نصیب من گرداند و در آن تعجیل کند. فرمودند: پس چه کسی با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد؟ اینکه من وعده شهادت به تو دادم، نصیب تو خواهد شد و به شهادت خواهی رسید، بر سرت ضربتی خواهند زد و محاسنت از خونخضاب خواهد شد. آنک صبر تو در آن حال چگونه است؟

گفتم: ای رسول خدا! آن هنگام جایگاه شکر و سپاسگزاری است، نه جایگاه صبر و بردباری. فرمودند: آری، سخن به صواب گفتی، پس برای دشمنی هایی که با تو میکنند خود را مهیا و آماده کن که با تو دشمنی خواهند کرد.

گفتم: ای رسول خدا! خوب است قدری بیشتر توضیح دهید و بیان بیشتری بفرمایید!

فرمودند: به زودی امت من پس از من دچار فتنه خواهد شد. آنان به تأویل قرآن دست می یازند، به رأی خود عمل می کنند، شراب را به عنوان نبیذ حلال شمرند، مال باطل را به عنوان هدیه و ربا

ص: 159

را به صورت بیع و خریداری حلال دانند، قرآن را از معنای اصل تحریف کنند و سخن ضلال و گمراهی غالب شود. در این وقت همنشین خانه باش تا متصدی امر خلافت شوی. و چون به خلافت دست یافتی و زمام کار را در دست گرفتی، سینه ها بر دشمنی ات به جوش آید (دشمنی ها آشکار گردد) و کارها بر تو شوریده و منقلب گردد. در آن زمان تو بر تأویل قرآن میجنگی، همان گونه که من بر تنزیل آن جنگیدم. و حالت دوم آنها بدون حالت اول نیست».

نکات

1 - محور ضلالت آن مردم، تفسیر به رأی بود، یعنی آفتی که شجره ی طیبه ی دین را از درون می خورد و می پوساند. عمق فاجعه در این گناه بزرگ تا آن جا است که در حدیث قدسی آمده است که خدای سبحان فرمود: «ما آمن بی من فسر برأیه کلامی».(1)مطلب به لحاظ عقلی نیز روشن است. کسی که کلام خداوند را به گونه ی خود خواسته و خودساخته تفسیر کند و نه به گونه ای که گوینده ی کلام نظر دارد، گویی خود را در خدایی او شریک دانسته و دستکم بخشی از مقام ربوبی را مدعی شده است. در این حال، تقید به نماز و روزه و دیگر احکام که در رتبه ی فروع دین اند، گناه بزرگ انکار عملی اصل اساسی توحید را نمی پوشاند و جبران نمی کند.

2- برای پاسخگویی به همین ضلالت پنهان و ناشناخته است که خداوند حکیم، امیرالمؤمنین علیه السلام را برای فردای پس از پیامبر نگاه

ص: 160


1- امالی صدوق، ص 6، مجلس 2، ح 3.

می دارد. حکمت الهی اقتضاء می کند که این حجت خدا با وجود شرکت فعالانه در تمام عرصه های جهاد در رکاب پیامبر، همچون گوهری در صدف حفظ خداوند باقی بماند تا در سال های پس از پیامبر برای حفظ دین، پناهگاه و پشتوانه ای باشد.

چنان که در متن خبر آمده، دین الهی در یک مرحله با دشمنان آشکار رو به رو است؛ ولی پس از آن که بر آنها غلبه کرد و آفت نفاق پیش آمد، خطری بزرگتر پیش می آید که خطر تأویل ناروا به دست منافقان است. این خطر را تنها اهل نظر احساس می کنند، نه عموم مردم؛ در حالی که خطر دشمنان آشکار را همگان می فهمند. در برابر انحراف برخاسته از تأویل، فقط بصیرت روشن بینان به کار می آید که پدیده ای کمیاب است.

«فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ فَبِأَیِّ اَلمَنازلِ أنزل هؤلاءِ اَلْمَفْتُونِینَ مِنْ بَعْدِکَ بِمَنْزِلَهِ فِتْنَهٍ أَمْ بِمَنْزِلَهِ رِدَّهٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَهِ فِتْنَهٍ یَعْمَهُونَ فِیهَا إِلَی أَنْ یُدْرِکَهُمُ اَلْعَدْلُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَ یُدْرِکُهُمُ اَلْعَدْلُ یَا أُمْ مِنْ غَیْرِنَا

فَقَالَ بَلُمْنَا بِنَا فَتَحَ اَللَّهُ وَ بِنَا یَخْتِمُ وَ بِنَا أَلَّفَ اللَّهُ بَیْنَ اَلْقُلُوبِ بَعْدَ الشِّرْکِ وَ بِنَا یُؤَلِّفُ بَیْنَ الْقُلُوبِ بَعْدَ الْفِتْیَهِ

فَقُلْتُ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا وَهَبَ لَنَا مِنْ فَضْلِهِ»(1)

«من گفتم: ای رسول خدا! من با کدام یک از معیارها پس از تو با ایشان عمل کنم؛ با معیار فتنه یا معیار ارتداد؟ فرمودند: با معیار

ص: 161


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 308 - 309.

«اهل فتنه که در آن گمراه و سرگردان شوند تا به عدالت برسند. گفتم: ای رسول خدا! آیا عدالت از سوی ما به ایشان برسد یا از سوی دیگران؟ فرمودند: از جانب ما، چون به وسیله ی ما کارها آغاز شود و به وسیله ی ما پایان پذیرد، به وسیله ی ما خداوند پس از شرک، دلها را گرد آورد و پس از فتنه نیز به وسیله ی ما دلها را با هم مجتمع کند. گفتم: ستایش خدای را برای فضیلتی

که به ما عطا فرموده است».

نکات

1- در زمانی که ضلالت شرک، جان و جهان آدمیان را فراگرفته بود، نور هدایت نبوت به فریاد انسان ها رسید و آنها را که به تعبیر قرآن «بر پرتگاه سقوط و هلاکت بودند» -از دوزخ قطعی رهانید.(1) این آغاز هدایت الهی بود. ولی تأویل منحرفان عملا همان ضلالت را باز می گرداند، بلکه بسیار خطرناک تر، زیرا که این بار در سیمایی ناشناخته و پنهان است و فقط اهل بصیرت الهی آن را می شناسند و نسبت به آن حساسیت دارند و برای دفاع از دین صحیح در برابر آن می کوشند. این تلاش خود در پرتو توجه به اصل اصیل امامت است که در ادامه ی نبوت، از بارگاہ ربوبی به انسان می رسد.

2- آغاز هدایت الهی به نور نبوت است که خداوند راه هدایت را به سبب آن تاسیس کرد. تداوم آن به نور امامت است که تحریف ها

ص: 162


1- آغاز هدایت الهی به نور نبوت است، که خداوند راه هدایت را به سبب آن تأسیس کرد. تداوم آن به نور امامت است که تحریف ها1. برگرفته از آیه 103 سوره آل عمران: ...وَکُنْتُمْ عَلَیٰ شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا ۗ...؛» یعنی: «... و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد...».

و تأویل ها را بدان سبب پاسخ می گوید و راه حق را از باطل می نمایند. اما این دو مرحله تنها به تبیین حقایق می انجامد نه اجرا. بدین روی پایان آن به ظهور واپسین امام از سلسله ی امامان معصوم است؛ که تحقق این آموزه های وحیانی در مقام اجرا، وابسته به آن است. در این حدیث نیز می فرماید: «خداوند به ما می آغازد و به ما پایان می دهد».

3 - این حقیقت - که گوهر دین ما امروز بدان معنا می یابد . در احادیث دیگر به خوبی بیان شده است. از جمله در حدیثی زیبا که امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر حروف الفبا می فرمایند: ««اَلتَّاءُ تَمَامُ اَلْأَمْرِ بِقَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ»(1)

در زمان نورانی ظهور آن امام همام است که حقایق دین نبوی در عمل رخ می نماید، چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام درباره ی حضرتش فرمودند:

«یَعْطِفُ اَلْهَوَی عَلَی اَلْهُدَی إِذَا عَطَفُوا اَلْهُدَی عَلَی اَلْهَوَی وَ یَعْطِفُ اَلرَّأْی عَلَی اَلْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا اَلْقُرْآنَ عَلَی الرَّأْیِ»؛(2)

«خواهش نفسانی را به هدایت آسمانی بازگرداند، هنگامی که مردم رستگاری را تابع هوی ساخته اند، و رأی آنان را پیرو قرآن کند، زمانی که قرآن را تابع رأی خود کرده اند».1.

ص: 163


1- التوحید، صدوق، ص 233، باب 32، ح 1.
2- نهج البلاغه، خطبه 138.

3- خطبه امیرالمؤمنین علیه السلام به هنگام اعلان جنگ از سوی طلحه و زبیر

نقل اول

«وَ رَوَی عَنْهُ علیْه السَّلاَم أَنَّهُ قَالَ عِنْدَ تَوَجُّهِهِمَا إِلَی مَکَّهَ لِلاِجْتِمَاعِ مَعَ عَائِشَهَ فِی التَّأْلیبِ عَلَیْهِ بَعدَ أَنْ حَمِدَ اَللَّهَ تَعَالَی وَ أَثْنَی عَلَیْه:

أمّا بعدُ فإن اللّه عزّوجل بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِلنَّاسِ کَافَّهً وَ جَعَلَهُ رَحمَهً لِلعالَمینَ فَصَدَعَ بِما أُمِرَ بِهِ وَبَلَّغَ رِسالَهَ رَبِّهِ فَلَمَّ بِهِ الصَّدْعَ و رَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ وَ آمَنَ بِهِ السُّبُلَ وَ حَقَنَ بِهِ الدِّماءَ وَ أَلِفَ بِهِ بَیْنَ ذَوِی اَلْإِحَنِ وَ الْعَداوَهِ وَ الْوَغْرَ فِی الصُّدُورِ وَ الضَّغَائِنِ الرَّاسِخَهِ فِی الْقُلُوبِ». «آن گاه که طلحه و زبیر بیعت او را شکستند و به سوی مکه رهسپار شدند تا عایشه را بر آن حضرت بشورانند و به مخالفت با آن حضرت او را همراه خود سازند، امیرمؤمنان علیه السلام مطالبی فرمودند. این سخن را دانشمندان از آن حضرت نقل کرده اند که پس از حمد و ثنای پروردگار فرمودند:

خداوند عزوجل محمد صلی الله علیه و آله را به سوی همه مردم بر انگیخت و او را برای همه ی جهانیان مایه ی رحمت قرار داد. آن حضرت حقایقی را که بدان مأمور شده بود، بیان فرمود و پیام پروردگارش را (به مردم) رسانید. خداوند به وسیله ی او (آن اوضاع) از هم گسیخته را سامان داد، (آن مردم) پراکنده را گرد آورد، به

ص: 164

وسیله ی او راه ها را امنیت بخشید، خون ها را نگاه داشت، به سبب او میان کینه توزان و دشمنان و آتش های افروخته از حقد و کینه، و عداوت های پا بر جای در دلها طرح دوستی و الفت افکند».

نکته

پیام اصلی امیرمؤمنان علیه السلام تأکید بر این حقیقت قرآنی است که رسول خاتم، «رحمه للعالمین»است.(1) این همان پیام آسمانی است خطاب به مردمی که هویت خود را در خشونت و قتل و کشتار مستمر می جستند. دوستی میان دو قبیله ی کهن اوس و خزرج، بعد از کینه ی دیرینه میان آنها، نمونه ی بارز این تحول است. اما غلبه ی فرهنگ سقیفه ای و در پی آن بازگشت آن مردم به جاهلیت خود، آن خشونت و تعصب کور جاهلی را به مردم بازگردانید. خشونتی که در عمل، پیامدهای زشتی در پی داشت.

هشدار حضرتش به این آموزهی مهم و حیانی در آن وضع دشوار، و گزینش این ویژگی از پیامبر برای آغاز سخن، اهمیت ویژه ای دارد نه این که محض جمله پردازی برای شروع معمول خطبه باشد.

«ثُمَّ قَبَضَهُ اَللَّهُ إِلَیْهِ حَمِیداً لَمْ یُقَصِّرْ فِی الْغَایَهِ الَّتِی إِلَیْهَا أُدَّی الرِّسَالَهِ وَلا بَلَّغَ شَیْئاً کانَ فِی اَلتَّقْصِیرِ عَنِ الْقَصْدِ وکَّانٌ مِن بَعْدِ مَا کَانَ مِنَ اَلتَّنَارُعِ فِی اَلْإِمْرَهِ فَتَوَلَّی أبو بکر و بَعْدَ هُ عُمَرُ ثُمَّ تَوَلَّی عُثْمَانُ فَلَمَّا کَانَ بَیْنَ أَمْرِهِ مَا کَان

ص: 165


1- انبیاء: 107.

أَتَیْتُمُونِی فَقُلْتُمْ بَایِعْنَا.

فَقُلْتُ لاَ أَفْعَلُ قُلْتُمْ بَلِیَ فَقُلْتُ لاَ وَقَبَضْتُ یَدِی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نازعتکم فَجَذَبْتُمُوهَا وَ حَتی تَدَاکَکْتُمْ عَلَی کَتَدَاکُکِ اَلْإِبِلِ اَلْهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وُرُودِهَا حَتَّی ظَنَنْتُ أَمْ قَاتِلِی وَ أَنَّ بَعْضَکُمْ قَاتِلُ بُغضٍ وَ بَسَطْتُ یَدِی فَبَایَعْتُمُونِی مُخْتَارِینَ وَ بَاقِی فِی أَوَّلِکُمْ طَلْحَهُ وَ اَلزُّبَیْرُ طَائِعَیْنِ غَیْرَ مُکْرَهَیْنِ».

سپس خداوند جان پیامبرش را در حالی ستاند که (کردارش) پسندیده (او) بود و درباره ی سرانجام آن چه رساندن (احکام) به آن می انجامید کوتاهی نفرموده بود، و آن چه کوتاهی در رساندن آن به خاطر میانه روی بود پیرامون آن نگشت و آن را نرساند.

پس از آن حضرت، ستیزه و کشمکش درباره زمامداری و فرمانروایی روی داد (که میدانید). ابو بکر زمامدار شد، و پس از او عمر و سپس عثمان. چون سرانجام کار عثمان بدان جا انجامید که میدانید، نزد من آمدید و گفتید: با ما بیعت کن. من گفتم: بیعت نمیکنم. گفتید: البته (باید بیعت کنی). من گفتم: نه، و دستم را بستم، اما شما آن را گشودید. من باز هم دستم را کشیدم. شما به سوی خود کشیدید، و چنان بر سر من (برای بیعت کردن) ریختید؛ مانند شتران بسیار تشنه که به گودال های آب رسند، بدان سان که من گمان کردم کشنده ی من هستید و بعضی از شما در پیش من کشنده ی برخی دیگر است. پس من دست خود را گشودم و شما از روی اختیار (و با کمال آزادی) با

ص: 166

من بیعت کردید، و در پیشاپیش شما طلحه و زبیر، آزادانه بدون هیچ اکراهی با من بیعت کردند».

نکته

تأکید مجدد بر چگونگی بیعت گرفتن حضرتش از طلحه و زبیر ۔که بارها در این نوشتار اشاره شده - برای آن بود که آن امام همام، تفاوت هدف و روش خود در قبول حکومت با شیوه ی خلفای پیشین را که بیعت گرفتن اجباری آنها از شخصیت های مشهور بود، نشان دهد.

«ثُمَّ لَمْ یَلْبَثا أَنِ اِسْتَأْذَنَانِی فِی اَلْعُمْرَهِ وَ اَللَّهُ یَعْلَمُ أَنَّهُما أَرادَا الغَدْرَهَ فَجَدَّدْتُ عَلَیْهِمَا اَلْعَهْدَ فِی اَلطَّاعَهِ وَ أَنْ لاَ یَبْغِیَا اَلْأُمَّهَ اَلْغَوَائِلَ فعاهدانی ثُمَّ لَمْ یَفِیَا لِی وَ نَکَثَا بَیْعَتِی وَ نَقَضَا عَهْدِی فَعَجَباً لَهُمَا مِنِ انْقِیَادِهِمَا لِأَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ وَ خِلافِهِمَا لِی و لَسْتُ بِدون أحدِ الرَّجُلَیْنِ وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ لَقُلتُ اَللَّهُمَّ اغْضَبْ عَلَیْهِما بِما صَنَعا وَ أَظْفِرْنِی بِهِما».(1)

«سپس دیر زمانی نپایید که از من اجازه برای (رفتن به مکه و ادای) عمره خواستند، در حالی که خدا میداند که اینان (قصد عمره نداشتند، بلکه)اراده ی پیمان شکنی داشتند. پس دوباره پیمان خود را در اطاعت و فرمان برداری از خود تازه کردم و (از

ص: 167


1- الإرشاد، ج 1، ص 245؛ الإحتجاج، ج 1، ص 161؛ وقعه الجمل، ص 96 - 98؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 98 - 99. علامه مجلسی در بیان این عبارت که حضرتش فرمودند: «و لو شئت أن أقول، لقلت: اللهم اغضب علیهما بما صنعا و أظفرنی بهما»، می نویسد: «کنایه أبلغ من الصریح فی ذم الرجلین و کفرهما».

ایشان پیمان گرفتم که فتنه برپا نکنند و) برای امت موجبات نابودی و بلا پدید نیارند. آن دو تن با من (چنین) پیمانی بستند، ولی پس از آن با من وفا نکردند. بیعت مرا شکستند و پیمان خود را به هم زدند. شگفتا از ایشان که در برابر ابو بکر و عمر رام شدند (و فرمان بردار گشتند)، ولی با من به مخالفت برخاستند، با آنکه من کمتر از آن دو تن نیستم. اینک اگر بخواهم بگویم، میگویم: بار خدایا! درباره ی آن چه اینان در حق من انجام دادند خودت حکم فرما، و مرا بر ایشان پیروز گردان».

نکات

1- پیمان شکنی پس از بیعت اختیاری، از یک سوی حرمت شرعی داشت و از سویی دیگر، عرفا رفتاری نکوهیده به شمار می آمد. در این جا حضرتش شگفتی خود را ابراز می دارد که چگونه طلحه و زبیر پیمان بیعت خود با خلفای پیش رانگسستند، ولی در این مورد در زمانی چنین کوتاه، چنین رفتار نکوهیده ای را مرتکب شدند.

2- مقایسه ی حجت خدا با دیگران، حتی با نیکان امت روا نیست،چه رسد به اصحاب سقیفه؛ چنان که حضرتش خود فرمودند:

«لاَ یُقَاس بَال مُحَمَّدٍ صَلَّی الله علیهِ وَ آلِهِ مَن هیَ الأُمَّهُ أَحَدٌ ولا یُسَوَّی بِهِمْ مَن جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ اَلدِّینِ وَ عِمَادَ الْیَقِینِ إِلَیْهِمْ فِی اَلْغَالِی وَ بِهِمْ یَلْحَقُ التَّالَی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ اَلْوَلاَیَهِ وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّهُ و الوراثه»؛(1)

ص: 168


1- نهج البلاغه، خطبه 2.

«احدی از این امت را با آل محمد - درود خدا بر او و آل او باد - نمی توان مقایسه کرد، و هیچ گاه کسانی را که نعمت آل محمد به طور دائم بر آنان جاری است، نمی شود همپایه ی آنان دانست. آنان پایه ی دین و ستون یقین اند. افراط گرایان به آنان باز گردند، و عقب مانده ها به ایشان رسند (تا هدایت شوند)، ویژگی های حق ولایت مخصوص آنان، و وصیت و ارث پیامبرخاص ایشان است».

اما ضعف مردم در معرفت حجت های الهی کار را به آن جا کشانید که حضرتش خود، ناگزیر شد خود را با خلفای پیش قیاس کند، چنانکه در این جا می فرمایند: «لست بدون أحد الرجلین».

این جلوه ای از مظلومیت آن گرامی است که خود در خطبه ی شقشقیه از این واقعیت شکوه می کنند که او را با دیگران مقایسه می کنند. آن جا که فرمودند:

«حَتَّی صِرْتَ أُقْرَنَ إِلَی هَذِهِ اَلنَّظَائِرِ»(1):

«کار به آن جا کشید که مرا با چنین رقیبانی قیاس میکنند».

این مقایسه، نه از سر آن است که خود را در ردیف آنان بداند؛ همان طور که خداوند خود را در ردیف بتان و نه هیچ آفریده ی دیگری نمی داند، اما گاه برای تبیین مطلبی، دست به این قیاس زده و در قرآن می فرماید:

«قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَیٰ عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَیٰ ۗ آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ»(2)

ص: 169


1- نهج البلاغه، خطبه 3.
2- نمل: 59.

«بگو: همه ستایش ها ویژه خداست، و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آن چه شریک او قرار می دهند؟».

ابن ابی الحدید نیز در بخش حکم منسوبه، در همین زمینه جمله ای از قول امیر مؤمنان نقل می کند به این مضمون که فرمودند: روزگارمرا تا آن جا تنزل داد که مرا همردیف معاویه نام می برند.(1)

نقل دوم

شیخ مفید و طبرسی کلامی مهم از امیرالمؤمنین علیه السلام آورده اند:

«وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی أَثْنَاءِ کَلاَمٍ آخَرَ وَ هَذَا طَلْحَهُ وَ اَلزُّبَیْرُ لَیْسا بَیْنَ أَهْلِ بَیْتِ النبوَّهِ وَ لاَ مِنْ ذُرِّیَّهِ الرَّسولِ حِینَ رَأَیا أَنَّ اللَّهَ قَدْ رَدَّ عَلَیْنَا حَقّاً بَعْدَ أعْصُرٍ فَلَمْ یَصْبِرَا حَوْلاً کَامِلاً وَلا شَهراً کامِلاً حَتّی وَثَبَا عَلَی دَأْبِ اَلْمَاضِینَ قَبلَهُما لِیَذْهَبَا بِحُقًی وَ یُفَرِّقَا جَمَاعَهَ الْمُسْلِمِینَ عَنِّی ثُمَّ دَعَا عَلَیْهِمَا».(2)

«اینک طلحه و زبیر، نه از خاندان نبوت و پیغمبری هستند و نه از فرزندان رسول خدا صلی الله علیه وآله. چون دیدند خداوند پس از سالها حق ما (یعنی خلافت و زمامداری) را به ما بازگرداند، یک سال

ص: 170


1- «کنت فی أیام رسول الله صلی الله علیه وآله کجزء من رسول الله صلی الله علیه وآله ینظر الی الناس کما ینظر الی الکواکب فی أفق السماء ثم غض الدهر منی فقرن بی فلان و فلان ثم قرنت بخمسه أمثلهم عثمان فقلت واذفراه ثم لم یرض الدهر لی بذلک حتی أرذلنی فجعلنی نظیرا لابن هند و ابن النابغه لقد استنت الفصال حتی القرعی»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 20، ص 326.
2- الإرشاد، ج 1، ص 249؛ الإحتجاج، ج 1، ص 162؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 99.

تمام، بلکه یک ماه تمام درنگ نکردند؛ تا اینکه مانند روش گذشتگان خود،از جای جستند که حق مرا ببرند و گروه مسلمانان را از دور من بپاشند. (این سخن را فرمود) سپس بر آن دو نفرین کرد».

نکات

1- حسادت ورزی نسبت به پیامبر خدا و خاندانشان تازگی ندارد و چنان است که در قرآن از آن سخن به میان آمده است:

«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَیٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَآتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا»(1)

«بلکه آنان به مردم [که در حقیقت پیامبر و اهل بیت اویند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده، حسد می ورزند. تحقیقا ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان

فرمانروایی بزرگی بخشیدیم».

امام صادق علیه السلام درباره ی حسادت برخی نسبت به اهل البیت علیهم السلام و رویکرد آنان در تعامل با آن بزرگوارن در جایی که بدیشان نیاز داشتند، چنین می فرمایند:

«وَ اَللَّهِ إِنَّ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشَأَ لِتَعْرِفُ مَا أَعْطَانَا اَللَّهُ وَ لَکِنَّ اَلْحَسَدَ أَهْلَکَهُمْ کَمَا أَهْلَکَ إِبْلِیسَ و إِنَّهُمْ لَیَأْتُونَنَا إِذَا اُضْطُرُّوا وَ خَافُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ فَیَسْأَلُونَا فنوضحُ لَهُمْ فَیَقُولونَ نَشْهَدُ أَنَّکُمْ أَهْلُ اَلْعِلْمِ ثُمَّ یَخْرُجُونَ فیقولون ما

ص: 171


1- نساء: 54.

رَأَیْنَا أَضَلَّ مِمَّنِ اُتَّبَعَ هَؤُلاءِ ویُقبَلُ مَقالَتَهُم»؛(1)

«به خدا سوگند، بنی هاشم و قریش به آن چه خدا به ما اعطاء فرموده آگاه و عارف هستند، ولی حسد ایشان را هلاک کرده، همان گونه که حسد ابلیس را هلاک نمود. ایشان در موارد اضطرار نزد ما می آیند و از ما مشکلشان را سؤال میکنند و ما برای ایشان توضیح می دهیم و مشکلشان را حل می کنیم؛ بعد از آن میگویند: شهادت می دهیم که شما اهل علم هستید. ولی از نزد ما که خارج شدند، نزد دیگران می گویند: ما ندیدیم کسی را گمراه تر از آنان که از ایشان تبعیت کرده و گفتار آنها را بپذیرند!».

2 - جملات حضرتش نشان دهنده ی آن است که طرح ریزی جمل، یک اقدام عجولانه و حساب نشده است: «فَلَمْ یَصْبِرَا حَوْلاً کَامِلاً وَلا شَهراً کامِلاً».شاید اگر تأملی بر اتمام حجت های امیر مؤمنان صورت می گرفت، این واقعه رقم نمی خورد.

این شتابزدگی، به فرمایش حضرت امیر، به نوعی نمودی از کینه های انباشته ی جاهلی و سقیفه ای بود که به سرعت نمایان شد. آشوبگران جمل، به بدعت ها و رویه های جاهلی و سقیفه ای، جانی تازه بخشیدند.

3 - زمانی (در روزهای سقیفه) به بهانه ی تفرقه نیفتادن میان مسلمین، جانشین برحق رسول خدا صلی الله علیه و آله را خانه نشین کردند و اکنون بی توجه به تفرقه افتادن میان مسلمین، بر علیه حاکمی که مسلمین با او بیعت کرده بودند، شوریدند. این همان نگرش «یک بام و دو هوا» است

ص: 172


1- کامل الزیارات، ص 329.

که مورد اعتراض و اشاره یامیرمؤمنان علیه السلام قرار گرفت.

نقل سوم

«عَنْ إسماعیل بْن رجاء الزبَیدِیِّ قَالَ لَمَّا رَجَعَتْ رُسُلُ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مِنْ عِیدِ طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ وَ عَایِشَهَ یؤذنونهُ بِالْحَرْبِ قامَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی مَحِیدٍ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ قَالَ یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ انِّی قَدْ رَاقَبْتُ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ کَیْ مَا یَرْعَؤُوا وَ یَرْجِعُوا وَ قَد بختهم بنکثهم وَ عَرَّفْتُهُمْ بَغْیَهُمْ فَلَیْسُوا یَسْتَجِیبُون.

«وقتی فرستاده های حضرت امیر از نزد طلحه و زبیر بازگشتند و دانستند که آنها قصد جنگ دارند، حضرتش برخاستند و حمد و ثنای الهی کردند و درود بر رسول خدا فرستادند و سپس فرمودند: ای مردم! من مراقب این گروه بودم که برای چه می روند و می آیند؛ و آنها را در مورد پیمان شکنی شان توبیخ و سرزنش کردم و دشمنی شان را می شناسم، اما آنها جوابی نمی دهند».

نکته

حضرت امیر علیه السلام در این خطبه، باز هم سخنانی برای اتمام حجت ایراد فرمودند.

«أَلاَ وَ قَدْ بُعِثُوا إِلَی أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ وَ أَصْبِرُ لِلْجِلاَدِ فانما مَنَّتْکَ نَفْسُکَ مِنْ أَنْباءِ الأَباطِیلِ هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ قَدْ کُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحِزْبِ وَ لاَ أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ أَنَا عَلَی مَا

ص: 173

وَعَدَنِی رَبِّی مِنَ اَلنَّصْرِ وَ التَّأْییدِ وَ الظَّفَرَ وَ اِنَّی لَعَلَی یَقِینٍ مِنْ رَبِّی وَفِیٌ غَیْرِ شُبْهَهٍ مِنْ أَمْرِی».

بدانید که آنها برای من فرستادهای فرستادند تا برای جنگ آماده شوم و بر نیرومندی آنها صبر کنم. شما در آرزوی خبرهای باطل هستید و من از جنگ نمی ترسم و از رزم نمیگریزم. من با وعده ای که خدا داده پیروزم و به پروردگار خود یقین دارم و شکی در این ندارم.

نکته

حضرت امیر علیه السلام، حرکت خود را مبتنی بر یقین می دانند و عمل آنان را بر پایه ی شک و تردید. ارزش این یقین را تنها کسی می داند که اهل توحید و یکتاپرستی باشد».

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْمَوْتَ لا یَفُوتُهُ الْمُقِیمُ وَ لاَ یُعْجِزُهُ اَلْهَارِبُ لَیْسَ عَنِ اَلْمَوْتِ مَحِیصٌ مَنْ لَمْ یقتل یَمُتْ إِنَّ أَفْضَلَ اَلْمَوْتِ اَلْقَتْلُ وَ اَلَّذِی نفسُ اِبْنِ أَبِی طَالِبٍ بِیَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَهِ اَلسَّیْفِ لأَهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ مُؤْتَ عَلَی فِرَاشٍ یَا عَجَبا لِطَلْحَهَ أَلَّبَ علی ابن عقَانَ حَتَّی إِذَا قُتِلَ أَغْطَانِی صَفْقَهَ یَمِینِهِ طَائِعاً ثُمَّ نَکَثَ بَیْعَتِی و طَفِقَ یَنْعَی ابْنَ عَفَّانَ ظَالِماً وَ جَاءَ یَطْلُبُنِی یَزْعُمُ بِدَمِهِ».

«ای مردم! مرگ آن کس که بر جای است، از دستش نرود، و آن که گریزنده است از آن نرهد. و مرگ را گریزی نیست. کسی که کشته نشود هم می میرد و با فضیلت ترین مرگها کشته شدن در راه خداست. قسم به کسی که جان علی در دست اوست، هزار

ص: 174

ضربه با شمشیر بر من، آسانتر از مرگ در رختخواب است. شگفتا از طلحه که ابن عفان را علیه من بر انگیخت تا وقتی که کشته شد. آنگاه دست بیعتبه دست من نهاد. سپس با خود را شکست و خبر مرگ ابن عفان را از روی دشمنی گسترد و خون او را از من مطالبه میکرد».

نکته

حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در این بخش، در حقیقت بیان می کنند که تلاش های من برای سر نگرفتن این جنگ، از سر ترس از پیکار نیست و سابقه ی من گواه این مطلب است. بلکه تنها به این خاطر است که دوست نمی دارم باب ضلالت گشوده شود و خونی بر زمین بریزد.

«وَ اَللَّهِ مَا صَنَعَ فِی أَمْرِ عُثْمَانَ وَاحِدَهٌ بَیْنَ ثَلاثٍ لَئِنْ کَانَ اِبْنُ عَفَّانَ ظَالِماً کَمَا کَانَ یَزْعُمُ حِینَ حَصَرَهُ وَ أَلَّبَ عَلَیْهِ إِنَّهُ کَانَ لَیَنْبَغِی أَنْ یُؤَازِرَ قَاتِلِیهِ وَ أَنْ یُنَابِذَ نَاصِرِیهِ وَ إِنْ کَانَ فِی تِلْکَ الْحَالِ مَظْلُوماً إِنَّهُ لَیَنْبَغِی أَنْ یَکُونَ مَعَهُ و إِنْ کَانَ فِی شَکٍ مِنَ الْخَصْلَتَیْنِ لَقَدْ کَانَ یَنْبَغِی أَنْ یَعْتَزِلَهُ وَ یَلْزَمَ بَیْتَهُ وَ یَدَعُ اَلنَّاسَ جَانِباً مَا فَعَلَ بَیْنَ هَذِهِ اَلْخِصَالِ واحد وَها هُوَ ذَا قَد أَعطانی صَفقَهَ یَمِینِهِ غَیْرَ مَرَّهٍ ثُمَّ نَکَثَ بَیعَتَهُ اللّهُمَّ فَخُذْهُ ولا تُمْهِلْهُ ألا وإِنَّ الزُّبَیْرَ قَطَعَ رَحِمِی وَ قَرَابَتِی وَ نَکَثَ بَیْعَتِی و نَصَبَ لِیَ الْحَرْبَ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ ظالِمٌ لِی اَللّهُمَّ فَاکْفِنِیهِ بِمَ شِئْتَ».(1)

ص: 175


1- الأمالی للطوسی، ص 169؛ بحارالأنوار، ج 32، ص 99 - 100.

اگر عثمان همان گونه که آنها فکر میکنند ظالم بود، وقتی او را محاصره کردند و علیه او جمع شدند، شایسته بود که قاتل او را کمک کنند و یاریگران او را ترک کنند. و اگر در آن حال مظلوم بود، شایسته بود که با او باشند. و اگر شک داشتند که ظالم است یا مظلوم، باید از او کناره می گرفتند و در خانه می نشستند و مردم را رها می کردند. اما آنها هیچ کدام از این کارها را انجام ندادند و می خواهند با من معامله کنند و پیمان بشکنند.

خدایا او را بگیر و به او مهلت مده. بدانید که زبیر رچم مرا قطع کرد و پیوند مرا گسست و برای من علم جنگ را بر افراشت، در حالی که می داند که او به من ظلم میکند. خدایا آنگونه که

می خواهی، جان او را بگیر».

نکات

1- در این بخش حضرت امیر مؤمنان علیه السلام ماجرای قتل عثمان را از منظری حقوقی در سه حالت تحلیل می فرمایند: یا ظالم بوده است یا مظلوم یا این که شما به حقیقت ماجرای ظالم بودن یا مظلوم بودن عثمان شک داشتید. ولی به هر صورت، رفتار شما مبتنی بر هیچ کدام از این سه گزینه نیست.

2 - درباره ی زبیر، یک محکومیت حقوقی دیگر بیان می شود و آن قطع رحم است. در عرب، پیوند خویشاوندی مانع بزرگی برای درنیفتادن خویشاوندان بایکدیگر بود. زبیر که پسر عمه ی امیر مؤمنان بود، با زیر پای نهادن این سنت عرب، در غائله ی جمل نقش مهمی ایفاکرد و این سبب تعجب امیر مؤمنان در این سخنان است.

ص: 176

4- هدف امیرمؤمنان علیه السلام از حکومت داری

در نگاه و بینش حضرت امیر علیه السلام، حکومت داری هدف نیست، مگر آن که به واسطه ی آن حقی اقامه و باطلی نابود شود. در منش علوی، اگر حکومت ابزاری برای دفع باطل و اقامه ی حق باشد ارزشمند است، اما اگر حکومت داری وسیله ای برای اقامهی حق نشد، از یک نعلین پاره بی ارزش تر است.

در ادامه، گفتگویی میان ابن عباس (1)و امیر مؤمنان نقل می شود. این

ص: 177


1- عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب مشهور به ابن عباس، فرزند عباس بن عبدالمطلب و پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان علیه السلام بود. مشهور است که ابن عباس سه سال پیش از هجرت در شعب ابی طالب به دنیا آمد. [انساب الاشراف، ج 4، ص 27]. ابن عباس امیرمؤمنان را شایسته ی مقام خلافت میدانست و با خلفای سه گانه نیز همکاری داشت؛ او درجنگ های جمل، صفین و نهروان به طرفداری از امیرالمؤمنین علیه السلام حضور یافت [ابن اثیر، اسدالغابه، ج 3، ص 188] و از طرف امام استانداری بصره را بر عهده گرفت. [اسدالغابه، ج 3، ص 188؛ جمل من انساب الاشراف، ج 4، ص 39؛ تاریخ الأمم والملوک، ج 4، ص 543]. ابن عباس پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام مردم را به بیعت با امام حسن علیه السلام فرا می خواند. هنگامی که خطبه امام مجتبی علیه السلام به پایان رسید، ابن عباس در حضور او ایستاد و گفت: «ای مردم! این فرزند پیامبرتان و جانشین اما متان است؛ با او بیعت کنید. [برای نمونه ر.ک: تاریخ مدینه دمشق، ج 65، ص 397؛ الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 127؛ «بنی امیه در تاریخ»، ص 33] در تشییع بدن مبارک امام حسن علیه السلام، که بنی امیه از دفن ایشان در کنار مرقد پیامبر جلوگیری کردند، ابن عباس با مروان بن حکم سخن گفت و مانع از درگیری میان بنی هاشم و بنی امیه گردید. [«بنی امیه در تاریخ»، ص 33] ابن عباس از اصحاب امام حسین علیه السلام نیز بوده است. او هنگام حرکت آن حضرت به عراق در مکه ماند. دو بار با امام ملاقات نمود و او را از سفر به عراق به خصوص کوفه بر حذر داشت. روایات فراوانی از طریق شیعه و سنی از ابن عباس نقل شده است. کتاب تفسیری منسوب به او، بارها به چاپ رسیده است. وی جد خلفای بنی عباس نیز به شمار می آید.

سخنان زمانی بیان شده است که حضرتش فرمانروای نه تنها حجاز، بلکه عراق و مصر و ایران بوده اند:(1)

«وَ مِنْ خُطْبَهٍ لَهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عِنْدَ خُرُوجِهِ لِقِتَالِ أهْلِ اَلبَصْرَهِ قَالَ عَبْدُ الله اِبْنُ اَلْعَبَّاسِ دَخَلَ عَلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِینِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِذِی قَارٍ وَ هُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ (2)فَقَالَ لِی مَا قِیمَهُ هَذِهِ اَلنَّعْلِ فَقُلْتُ لاَ قِیمَهَ لَهَا قَالَ وَاللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ امرِیکم إِلاَّ أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ اَلنَّاسَ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ وَ لَیْسَ أحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً وَلا یَدَّعِی نُبُوَّهً فَساقَ النّاسَ حَتَّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ وَ اطْمَأَنَّتْ صِفَاتُهُمْ

أَمَا وَاللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّی تَوَلَّتْ بِحِذَافِیرِهَا مَا عَجَزْتُ ولا جَبُنْتُ وَ إِنَّ مَسیرِی هَذَا لِمِثْلِهَا فَلَأَنْقُبَنَّ اَلْبَاطِلَ حَتَّی یَخْرُجَ اَلْحَقُّ مِن جَنْبِه.

ص: 178


1- به جز شامات که در اختیار معاویه بود.
2- در یکی از جنگ های پیغامبر خدا، کفش و نعلین آن حضرت پاره شد؛ به نحوی که راه رفتن حضرتش را دچار مشکل کرده بود. برادر رسول رحمت، حضرت امیر علیه السلام با مشاهده ی این وضع، در زمان استراحت پیامبر به تعمیر کفش ایشان پرداختند. در همین موقع فردی نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و سؤال کرد: محبوب ترین خلق خدا نزد شما کیست؟ پیامبر فرمودند: «هو خاصف النعل»، «آنکه کفش را تعمیر میکند»! از آن زمان، «خاصف النعل» جزو القاب ایشان قرار گرفت.

مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ؟! وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ کَافِرِینَ وَ لاَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِینَ و ای تَصَاحِبِهِمْ بِالْأَمْسِ کَمَا أَنَا صَاحِبُهُمْ اَلْیَوْمَ»(1).

عبدالله بن عباس گوید: در «ذوقار» نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم در حالی که او نعلین خود را پینه میزد. پرسید «بهای این نعلین چند است؟» گفتم: «قیمتی ندارد». فرمود: «به خدا این را از حکومت شما دوست تر دارم، مگر آن که حقی را بر پا سازم یا باطلی را براندازم». سپس بیرون شد و فرمود: «خدا محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت، در حالی که کسی از عرب کتابی (آسمانی) نخوانده بود و دعوی پیامبری نکرده بود. محمد صلی الله علیه و آله مردم را به راهی که بایست کشاند، و در جایی که باید نشاند، و به رستگاری رساند، تا آنکه کارشان استوار و جمعیتشان پایدار گردید. به خدا که من در آن صف پیکار بودم تا (سپاه جاهلیت) درماند، و یکباره روی بگرداند. نه ناتوان بودم و نه ترسان، امروز هم من همانم و آنان همان. باطل را می شکافم تا حق از کنار آن به در آید. مرا چه با قریش؟! به خدا سوگند، آن روز که کافر بودند، با آنان جنگیدم و اکنون که فریب خورده اند، نیز آماده کارزارم. من دیروز هماورد آنان بودم و امروز هم پای پس نمی گذارم»

نکات

1- تفاوت یک حکومت الهی با حکومت های غیر الهی، در این گفتار درخشان امیرمؤمنان صلی الله علیه و آله به خوبی پیداست. این که در یک

ص: 179


1- نهج البلاغه، خطبه 33.

حکومت الهی، هدف احقاق حق است نه توسعه ی حکومت به هر قیمتی.

2 نکته قابل تأمل دیگر این که حضرتش، هدف از پیکار با اهل جمل، را احقاق حق و نابودی باطل می دانند و نه جنگ طلبی! جملیان، همان کفار دیروزند که در ابتدای بعثت رسول خدا با ایشان جنگیدیم و امروز، با نقاب اسلام با ما وارد جنگ شده اند: «به خدا سوگند، آن روز که کافر بودند، با آنان جنگیدم و اکنون که فریب خورده اند، نیز آماده کارزارم. من دیروز هماورد آنان بودم و امروز هم پای پس نمی گذارم».(1)

حقیقت این ماجرا، همان است که رسول خدا صلی الله علیه و آله پیشتر به امیر مؤمنان فرموده بودند:

«أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ لَهُ یَا عَلِیُّ إِنَّ اَللَّهَ تَعَالی قَدْ کَتَبَ عَلَی اَلْمُؤْمِنِینَ اَلْجِهَادَ فِی اَلْفِتْنَهِ بَیْنَ بُغَیْرِی کَما کَتَبَ عَلَیْهِمُ الْجِهَادَ مَعَ اَلْمُشْرِکِینَ مَعِی فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ وَمَا اَلْفِتْنَهُ اَلَّتِی کُتِبَ عَلَیْنَا فِیهَا اَلْجِهَادُ؟ قَالَ فِیهِ قُؤْمٌ یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ وَ هُمْ مُخَالِفُونَ لِسُنَّتِی وَ طَاعُونٌ فِی دِینِی فَقُلْتُ فَعَلاَمَ نِقَالُهُمْ یَارسُولَ اَللَّهِ وَ هُمْ یَشْهَدُونَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اَللَّهِ؟ قَالَ عَلَی إِحْدَاثِهِمْ فِی دِینِهِمْ وَ فِرَاقِهِمْ لِأَمْرِی وَ اِسْتِحْلاَلِهِمْ دِمَاءَ عَثْرَتِی اَلْحَدِیثَ»؛(2)

ص: 180


1- برگرفته از شرح منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 62.
2- أمالی (مفید)، ص 289؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 81 - 82.

«ای علی! خداوند جهاد را در فتنه ای که پس از من رخ می دهد بر مؤمنان واجب نموده، چنان که جهاد با مشرکان را در رکاب من بر آنان واجب ساخته بود. عرض کردم: ای رسول خدا! آن فتنه ای که خداوند جهاد درباره آن را بر ما واجب نموده، کدام است؟ فرمودند: فتنه ی گروهی که شهادت به توحید و نبوت می دهند، با این حال مخالف سنت من و طعنه زننده در دین من هستند. عرض کردم: ای رسول خدا! پس به چه جهت با آنان بجنگیم و حال آنکه شهادت به لا إله إلا الله و رسالت الهی شما میدهند؟ فرمودند: بدان جهت که در دین بدعت میگذارند، از فرمان من جدا می شوند، و ریختن خون عترت مرا حلال میشمارند».

شرح کامل این ماجرا، در منابع دیگر همچون ارشاد شیخ مفید آمده است. آن جا که ابن عباس از امیر مؤمنان علیه السلام رفتارهایی به مانند حاکمان دیگر انتظار دارد و وصله کردن نعلین را دور از شأن حاکم می داند:

«قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ فَأَتَیْتُهُ فَوَجَدْتُهُ یَخْصِفُ نَعْلاً فَقُلْتُ لَهُ نَحْنُ إِلَی أَنْ تُصْلِحَ أَمْرَنَا أَحْوَجُ مِنَّا إِلَی مَا تَصْنَعُ فَلَمْ یُکَلِّمْنِی حَتَّی فَرَغَ مِنْ نَعْلِهِ ثُمَّ ضَمَّهَا إِلَی صَاحِبَتِهَا وَ قَالَ لِی قَوِّمْهُمَا فَقُلْتُ لَیْسَ لَهُمَا قِیمَهٌ قَالَ عَلَی ذَاکَ قُلْتُ کَسْرُ دِرْهَمٍ قَالَ وَ اَللَّهِ لَهُمَا أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَمْرِکُمْ هَذَا إِلاَّ أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً»؛(1)

ص: 181


1- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 1، ص 247.

«ابن عباس گوید: من به نزد او رفتم. دیدم نعلین خود را پینه میزند. بدو گفتم:(ای امیرمؤمنان!) نیاز ما به این که به کار ما سر و صورتی بدهی، بیشتر از این کاری است که می کنی (و بدان سرگرمی)؛ حضرت با من سخن نگفت تا از کار خود فارغ شد (و نعلینش را وصله زد)، سپس آن را با لنگه دیگر جفت کرد و به من فرمود: این یک جفت نعلین مرا قیمت بگذار (که ارزشش چقدر است؟) گفتم: ارزشی ندارد. فرمود: با همین که ارزشی ندارد؟ گفتم: کمتر از یک درهم ارزش دارد. فرمودند: به خدا سوگند، این یک جفت نعلین را من بیش از زمامداری بر شما دوست دارم مگر اینکه به وسیله این زمامداری) حقی را بر پا دارم یا باطلی را دفع کنم...».

ص: 182

فصل پنجم: مقدمات جمل (2)

1- مثلث شوم

همان طور که پیشتر گفته شد، جنگ جمل نخستین جنگ دورهی حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام بود که توسط گروهی به رهبری عایشه و طلحه و زبیر علیه امیر مؤمنان علیه السلام به راه افتاد. عایشه و همراهانش این جنگ را به بهانه خون خواهی عثمان به راه انداختند. این جنگ در روز 10 جمادی الاولی سال 36 قمری در اطراف بصره رخ داد و زمان آن از ظهر تا غروب آفتاب بود. عایشه در این نبرد بر شتر نر سرخ مویی سوار بود و علت نام گذاری این جنگ به جمل (شتر نر) همین است.

اینک برای آشنایی با این سه تن توضیحات مختصری بیان می شود.

2- عایشه بنت ابی بکر

عایشه دختر ابوبکر، از خاندان «تیم» و مادرش «ام رومان» دختر

ص: 183

عامر بن عویمر از قبیله بنی کنانه بود.(1) او در سال چهارم یا پنجم بعثت در مکه به دنیا آمد.(2) او یکی از همسران پیامبر اسلام بود که بعد از وفات حضرت ام المؤمنین خدیجه ی کبری علیها السلام و پس از ازدواج حضرت رسول با سوده دختر زمعه بن قیس، به همسری پیامبر درآمد (3) و این زندگی زناشویی، نه سال و پنج ماه به طول انجامید.(4)

نقل شده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عایشه را «حمیراء» خوانده و خطاب کرده است.(5) روایتی نیز در این مورد به شهرت رسیده که براساس آن، پیامبر خطاب به عایشه فرمود: «کلمینی یا حمیراء؛ ای حمیرا با من سخن بگوی»!

در این خصوص باید گفت، نخستین کسی که این مطلب را نقل کرده، غزالی در کتاب احیاء علوم الدین است و چنین حدیثی پیش از آن در هیچ کتابی نیامده است. چنان که الفتنی از علمای اهل تسنن (متوفای 986 ق) نوشته است، آن چه غزالی نقل کرده، هیچ اصل و ریشه ای ندارد.(6) علامه سید مرتضی عسکری نیز هیچ اصل و اساسی برای سخن غزالی قائل نیست و آن را از جعلیات او می داند که به دروغ گفته و افترا به پیامبر نسبت داده است.(7)

ص: 184


1- الطبقات الکبری، ج 8، ص 46؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 409.
2- نقش عایشه در احادیث اسلام، ج 1، ص 45؛ الاصابه، ج 8، ص 231.
3- الاستیعاب، ج 4، ص 1881.
4- جوامع السیره النبویه، ص 27.
5- الامامه و السیاسه، ص 82.
6- تذکره الموضوعات، ص 196.
7- احادیث ام المؤمنین عائشه، ص 25 و 26.

برخی پژوهشگران معتقدند بررسی گزارش های مختلف از منابع تاریخی، روشن می کند که عایشه در هنگام ازدواج با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، هجده سال داشته است. اینان معتقدند عایشه در ابتدای بعثت پیامبر، کودکی بیش نبوده است. به باور اینان، اگر عایشه در زمان بعثت حداقل هفت سال داشته باشد، در هنگام ازدواج با پیامبر 17 ساله بوده است.(1)

او در حال حیات رسول گرامی اسلام ظاهرا در مسایل سیاسی نقشی نداشت؛ اما بعد از وفات پیامبر در دوران خلافت پدرش ابوبکر و عمر و اوایل خلافت عثمان، همراه با حکومت، در شمار پشتیبانان محکم هیئت حاکمه بود. در اواخر خلافت عثمان با او درافتاد و مردم را بر ضد او تحریک کرد. بعد از کشته شدن عثمان و در دست گرفتن حکومت توسط امیر مؤمنان علیه السلام مدعی شد که عثمان توبه کرده، مظلوم کشته شده و به خونخواهی او، علم مخالفت با حکومت را برداشت و با پشتیبانی طلحه و زبیر و بنی امیه جنگ جمل را به راه انداخت.

دکتر حامد حفنی داوود می نویسد: «اقدام عایشه به جنگ با علی علیه السلام دومین شکافی بود که پس از اقدام عمر در امر خلافت، در بنای اسلام رخ داد».(2)

او در سال پنجاه و هفت یا هشت هجری وفات کرد و بنا به وصیت خودش در بقیع دفن شد. ابوهریره جانشین مروان حکم فرماندار مدینه، بر او نماز گزارد.(3)

ص: 185


1- تصویر خانواده پیامبر در دائره المعارف اسلام، ص 92- 93
2- نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 1، ص 27.
3- ر.ک: الدر المنثور فی طبقاتربات الخدور، ص 283 به بعد؛ اعلام النساء، ج 3، ص 9 به بعد.

علامه عسکری در مقدمه ی کتاب «نقش عایشه در تاریخ اسلام» می نویسد: «عایشه را مزاجی عصبی و سخت تند و سرکش بود. حدت طبع، سرعت درک موقعیت و تصمیم گیری، تیزهوشی به اضافه رشک و حسادت شدید، جزء شخصیت بارز ام المؤمنین به حساب می آید».(1)

رشک، حسادت و خشونت طبع عایشه به صورت برخوردهای خشن و زشت با دیگر همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله جلوه می کرد، که نمونه های فراوانی دارد. یکی از شواهدی که درباره عایشه در تاریخ آمده، ماجرای حسادت او به دیگر همسران پیامبر خصوصا حضرت

خدیجه علیه السلام است که درباره این ویژگی عایشه در کتب اهل سنت نیز فراوان دیده می شود.(2) از خود او نقل شده که او به این که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بارها از خدیجه نام می برده، حسودی می کرده است.(3)

خاطرات و فداکاری های حضرت خدیجه علیها السلام، همسر وفادار پیامبر که دار فانی را وداع کرده بود، همیشه برای پیامبر تداعی می شد. از این رو، پیامبر بسیار از ایشان یاد می کردند و به یادگارهای او احترام می گذاشتند. عایشه نیز از این بابت، عنان اختیار از کف می داد، خشم سراسر وجودش را فرا می گرفت و بی اختیار، فریاد اعتراض بر می داشت.

عایشه گوید: «هیچ یک از زنان پیامبر خدا چون خدیجه مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است. علت این بود که رسول خدا از خدیجه بسیار زیاد یاد می کرد و زبان به مدح و تعریفش می گشود،

ص: 186


1- نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 1، ص 47.
2- الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج 3، ص 291.
3- صحیح مسلم، ج 4، ص 1889.

بخصوص اینکه خداوند از طریق وحی به پیامبرش خبر داده بود که به خدیجه کاخی بس مجلل و پرشکوه در بهشت ارزانی داشته است».(1)

در موردی دیگر گوید: «روزی هاله دختر خویلد، خواهر خدیجه از پیامبر خدا اجازه خواست تا وارد شود و با آن حضرت دیدار کند. رسول خدا که گویی با شنیدن صدای هاله به یاد صدای خدیجه افتاده بود، حالش به شدت دگرگون گردید و بی اختیار گفت: «آه خدایا! هاله!» من (عایشه) که حسادتم نسبت به خدیجه به واسطه رفتار پیامبر سخت تحریک شده بود، بی درنگ گفتم: «چقدر از آن پیرزن بی دندان قرشی یاد می کنی؟ مدت هاست که او مرده است و خدا بهتر از او را به تو ارزانی داشته است».(2) پس از این اعتراض دیدم چهره رسول خدا برافروخت و آن چنان تغییر کرد که مانندش را تنها به هنگام فرود آمدن وحی بر آن حضرت دیدم که نگران دستورهای آسمانی است تا پیام رحمت نازل شود یا عذاب.

بنا به روایت دیگری که خود عایشه نقل کرده است، پیامبر فرمودند: «نه! ... هرگز خداوند بهتر از او را به من عوض نداده است».(3)

حسادت عایشه نسبت به دخت گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله ، فاطمه ی زهرا علیها السلام و برادر آن جناب، علی بن ابی طالب علیه السلام نیز مشهور است. او بارها به پیامبر معترض شده بود که چرا به فاطمه این قدر اظهار علاقه می کنی و او را می بوسی.1.

ص: 187


1- نقش عایشه در اسلام، ج 1، ص 92، به نقل از بخاری، ج 2، ص 277.
2- آری او همیشه خود را برتر می دانست و احادیث فضیلت او نیز اغلب از خودش نقل شده است.
3- نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج 1، ص 93 به نقل از کتب اهل تسنن.

هم چنین در مورد حسد بردن عایشه به ماریه قبطیه، هنگامی که صاحب فرزند شده بود، گزارش هایی وجود دارد. (1)

به اعتراف عایشه، آنگاه که سایر همسران رسول خدا، به خاطر محبت به آن گرامی، غذایی تهیه می کردند و برای ایشان به خانه عایشه می فرستادند، عایشه از این عمل آنان به شدت خشمگین شده و با برخوردی زشت غذا را دور می ریخت یا ظرف غذا را به زمین زده و می شکست. حتی حفصه که رفیق و همراز او بود، از این گونه برخوردها در امان نبود.(2)

بسیاری از این برخوردها، در حضور پیامبر اتفاق می افتاد و آن حضرت را آزرده می ساخت.(3) عایشه خود در مورد یکی از این برخوردها که دربارهی صفیه اتفاق افتاده نقل می کند: «چشم های پیامبر را دیدم که به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت از رفتارم را در سیمایش بخوبی خواندم».(4)

3- طلحه بن عبیدالله

طلحه بن عبید الله، از تیره ی بنی تیم بن مره، از قبیلهی قریش بود که کمتر از 10 سال قبل از بعثت به دنیا آمد. مادرش صعبه بنت حضرمی، در دوران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می زیست(5)

ص: 188


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 87.
2- ر.ک: نقش عایشه در اسلام، ج 1، ص 78 به بعد، به نقل از منابع معتبر اهل تستن.
3- الاستیعاب، ج 4، ص 278 و 279.
4- همان، ص 79، به نقل از منابع اهل تسنن.
5- جمل من انساب الاشراف، ج 10، ص 129.

طلحه بن عبیدالله توسط ابوبکر به اسلام گرایش یافته و مسلمان شد.(1) طلحه بن عبید الله، از جمله مهاجرانی است که قبل از هجرت پیامبر، به همراه برخی از خانواده ی آن حضرت به مدینه رفت (2)و در خانه ی حبیب بن اساف از بنی حرث بن خزرج سکنی گزید.(3) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در مکه، بین طلحه و زبیر بن عوام(4) یا سعید بن زید (5) یا سعدبن ابی وقاص(6) عقد اخوت بست.

براساس منابع، طلحه درباره یکی از همسران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سخنی گفت که موجب ناراحتی ایشان شد. طلحه گفت: اگر پیامبر بمیرد، با عایشه همسرش ازدواج می کنم ! گفته شده است که آیه ی پنجاه و سوم از سورهی احزاب در قرآن کریم، در مذمت این رفتار او است:(7)

«وَمَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا ۚ إِنَّ ذَٰلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمًا»؛

«و شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید، و مطلقا [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود در آورید، چرا که این [کار] نزد خدا همواره [گناهی] بزرگ است».

ص: 189


1- السیره النبویه، ج 1، ص 251 و 252؛ مروج الذهب، ج 2، ص 277؛اسد الغابه، ج 2، ص 468.
2- جمل من انساب الاشراف،ج 1 ،ص 269؛ امتاع الاسماع ، ج1 ، ص 68-69
3- السیره النبویه، ج 1، ص 477.
4- همان، ج 2، ص 561.
5- المحبر، ص 71.
6- المعارف، ص 228.
7- انساب الاشراف، ج 10، ص 123؛ تفسیر القران العظیم، ج 6، ص 445.

طلحه بن عبیدالله از جمله کسانی بود که در رکاب خلیفه ی اول (ابوبکر)، در غزوات، حضور داشت.(1) وی همچنین به همراه عمربن خطاب، عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن ابوبکر از جمله کسانی بود که قبل از دفن ابوبکر، وارد قبر وی شدند و سپس ابوبکر را در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کردند.(2)

طلحه در برخی موارد، ابوبکر را به خاطر میدان داد بیش از اندازه به عمربن خطاب سرزنش می نمود (3)و از جمله کسانی بود که به خلیفه ی اول پس از اعلام جانشینی عمربن خطاب به عنوان خلیفه، اعتراض کرد.(4) عمر در وصف طلحه گفته است: «او مردی است در جستجوی آبرو و ستایش که، مال خود را می بخشد تا به مال دیگران برسد و نیز به کبر گرفتار است».(5)

او به همراه امیرمؤمنان علیه السلام، عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص در شورای شش نفره ی تعیین خلیفه ی سوم قرار گرفت. (6) هم چنین طلحه، از جمله محاصره کنندگان خانه عثمان در سال 35 قمری بود که برای این کار، اصرار و سخت گیری بسیار داشت. نیز، از کسانی بود که مانع ورود آب به خانه عثمان شد؛ تا زمانی که

ص: 190


1- فتوح البلدان، ص 100؛ البدء و التاریخ، ج 5، ص 157.
2- جمل من انساب الاشراف، ج 10، ص 95.
3- تاریخ طبری، ج 3، ص 275.
4- همان، ص 433.
5- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 158.
6- همان، ص 158.

امیرالمؤمنین علیه السلام با اطلاع از این عمل برآشفت و پس از آن اجازه ی ورود مشک های آب به خانه عثمان صادر گردید.(1)

عثمان بن عفان در زمان محاصره شدن خانه اش، طلحه را مسئول مخالفت ها می دانست و او را تحریک کننده اصلی شورش علیه خلافت معرفی می کرد.(2) یعقوبی از طلحه در کنار زبیر و عایشه به عنوان اصلی ترین تحریک کنندگان مردم بر قتل خلیفه ی سوم نام می برد.(3)

طلحه نخستین فردی بود که پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کرد (4)و چون دستش فلج بود، مردی از بنی اسد بیعت وی را شوم دانست.(5) وی پس از اندک زمانی، این بیعت را شکست، برای تشکیل سپاهی علیه حضرت امیر مؤمنان به همراه زبیر و عایشه عازم بصره شد و جنگ جمل را به راه انداخت.(6)

با ورود طلحه و زبیر به بصره، عبدالله بن حکیم تمیمی با آشکار کردن نامه های وی در جهت تحریک و جمع آوری سپاه بر علیه عثمان، از خون خواهی خلیفه سوم توسط طلحه ابراز تعجب کرد؛ ولی وی در جواب گفت: امروز چیزی جز توبه و طلب خونش را در ماجرای عثمان صحیح نیافتم.(7)

حضرت امیر علیه السلام نیز در این جنگ، طلحه را مگارترین شخص

ص: 191


1- جمل من انساب الاشراف، ج 5، ص 561.
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 379.
3- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175.
4- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 178؛ الفتوح، ج 2، ص 436.
5- جمل من انساب الاشراف، ج 2، ص 206 و 207.
6- تاریخ خلیفه، ص 108.
7- جمل من انساب الاشراف، ج 2، ص 229 و 230.

توصیف کرد و از او در کنار زبیر، عایشه و یعلی بن منیه به عنوان سرسخت ترین دشمنان یاد کرده اند.(1)

4- زبیربن عوام

زبیر بن عوام با کنیه ابوعبدالله، پدرش عوام (2)مادرش صفیه دختر عبدالمطلب یعنی عمه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله امیرمؤمنان علیه السلام بود.(3) برخی آل زبیر را مصری تبار دانسته و انتساب ایشان به خاندان اصیل قریش را نمی پذیرند. این گروه به روایتی استناد می کنند که براساس آن خویلدبن اسد در سفر مصر، عوام را با خود به مکه آورد و در واقع عوام پسر خوانده اوست.(4)

زبیر را پنجمین یا ششمین گرونده به اسلام می دانند.(5) از آن جا که نوه اش هشام بن عروه بن زبیر، اسلام آوردن وی را گزارش کرده است،(6) به بدین سبب احتمال می رود که درباره زمان اسلام آوردن او اغراق شده باشد.(7)

او شخصیت برجسته و بارزی داشت. بسیار شجاع بود و در جنگ ها حامی رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. حضور زبیر در جنگ بدر،(8) احد و

ص: 192


1- الفتوح، ج 2، ص 463 و 464.
2- المعارف، ص 219.
3- البدء والتاریخ، ج 5، ص 83.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11، ص 67.
5- الطبقات الکبری، ج 3، ص 75.
6- المصنف، ج 8، ص 450؛ الطبقات الکبری، ج 3، ص 75.
7- جایگاه و نقش آل زبیر در تاریخ اسلام، ص 123.
8- الأنساب، ج 1، ص 216؛ الطبقات الکبری، ج 3، ص 77.

فتح مکه گزارش شده است.(1)

در طول بیست و پنج سال خلافت خلفا، زبیر در صف یاران امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داشت. البته شخصیت معنوی او در حد سلمان و ابوذر نبود، اما از شخصیت اجتماعی ممتازی برخوردار بود. شرافت قریشی و هاشمی بودن او در حدی بود که عمربن خطاب، او را در زمرہی کاندیداهای خلافت معرفی کرده بود.

پس از رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، زبیر جزء مخالفان سقیفه بود. هنگامی که مهاجمان به خانه امیرمؤمنان علیه السلام حمله کردند، زبیر شمشیر کشیده و به آنان حمله کرد و گفت:

«یَا مَعْشَرَ بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ أَیْفَعَلْ هَذَا بِعَلًی وَ أَنْتُمْ أَحْیَاءٌ؟»؛

«ای فرزندان عبدالمطلب! شما زنده باشید و با علی چنین برخوردی شود؟».

سپس شمشیر کشید و به آنان حمله کرد. خالد بن ولید از پشت سنگی به وی زد که منجر به افتادن شمشیرش شد. عمر شمشیر را برداشت و شکست.(2)

هم چنین او از شهود وصیت حضرت صدیقه ی طاهره علیها السلام بود،(3) در هنگام دفن حضرتش حضور داشت (4)و در شورای شش نفره به امیر مؤمنان علیه السلام رای داد.

ص: 193


1- الطبقات الکبری، ج 3، ص 77.
2- الاختصاص، ص 186؛ الامامه والسیاسه، ج 1، ص 28.
3- من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 244.
4- روضه الواعظین، ج 1، ص 349.

رابطه زبیر با خلافت در زمان خلیفه ی دوم نیز چندان خوب نبود.(1) زبیر، در شورای شش نفره نیز به عثمان رأی نداد و این حاکی از عدم همراهی وی با عثمان است.

پس از قتل عثمان، جمعیت زیادی که طلحه و زبیر نیز در میان آنان بودند، برای بیعت به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام هجوم بردند.(2) زبیر در این واقعه به همراهی طلحه، بیعت مهاجران را تضمین کرد(3) اما دیری نپایید که از نظر خود برگشت و به مخالفت با خلافت حضرت امیر برخاست.(4)

زبیر را می توان یکی از سه ضلع مثلث جنگ جمل دانست. وی در سال 36 قمری با همکاری طلحه، عایشه را نیز با خود همراه کرده و به بصره کشاند.

پس از رویارویی دو لشکر، امیرمؤمنان علیه السلام زبیر را فرا خواند. ملاقات آن دو، بین صفوف دو لشکر صورت گرفت. امام علیه السلام سفارش پیامبر نسبت به خود را به زبیر یادآوری کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله، روزی در حضور حضرت امیر علیه السلام به زبیر فرمودند: «آیا علی را دوست داری؟! زبیر گفت: چرا دوست نداشته باشم؟ پیامبر فرمودند: چگونه ای وقتی ظالمانه با او بجنگی؟!».(5) زبیر پس از یادآوری این مطلب، از اردوگاه کناره گرفت.(6)

ص: 194


1- الاستیعاب، ج 4، ص 1781.
2- الجمل، ص 130.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 167.
4- همان، ص 169.
5- تاریخ مدینه دمشق، ج 18، ص 409؛ بحارالأنوار، ج 18، ص 123.
6- انساب الاشراف، ج 9، ص 430.

5- زبیر مصداق ایمان مستودع

ایمان در قلوب مؤمنین به دو صورت نهاده می شود: مستقر و مستودع.

هر کس به مجرد اقرار به ایمان، لزوما در ایمان ثابت قدم نخواهد بود. خداوند نیز در قرآن کریم به این مطلب هشدار داده که به صرف اقرار به ایمان ثبات قدم در این راه ثابت نمی شود، بلکه قبولی در امتحان نیز از لوازم ایمان است. تنها کسی که از این مرحله بگذرد و قبول شود، راست گفته است؛ ولی آن کس که در این مرحله بلغزد، ایمان او از بین می رود و در اقرار به ایمان راستگو نبوده است. باگرفتن امتحان از مؤمنان، مؤمن راستگو از بی ایمانی دروغگو شناخته می شود. در قرآن می فرماید:

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ*وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ ۖ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ»؛ (1)

«آیا مردم پنداشته اند همین که بگویند: ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ * در حالی که یقینا کسانی را که پیش از آنان بودند، آزموده ایم [پس اینان هم بی تردید آزمایش می شوند]، و بی تردید خدا کسانی را که [در ادعای ایمان] راست گفته اند می شناسد، و قطعا دروغگویان را نیز میشناسد».

از سوی دیگر در قرآن می فرماید:

ص: 195


1- عنکبوت: 2 - 3.

«وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ ۗ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ»(1)؛

«او کسی است که شما را از یک نفس آفرید، وشما در گروه هستید: بعضی پایدار (از نظر ایمان یا خلقت کامل)، و بعضی ناپایدار؛ ما آیات خود را برای کسانی که می فهمند، تشریح نمودیم!» براساس روایات، ایمان در برخی از مؤمنان مستقر معرفی شده اما در برخی دیگر ثبات ندارد و عاریه ای است. ایمانی مستودعی که روزی در یک فتنه، یا امتحان و لغزشگاه، از قلب صاحبش خارج می شود!

نمونه ی ایمان مستودع در گوساله پرستان بنی اسرائیل است که خداوند خبر می دهد:

«قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ»؛(2)

«[خدا] گفت: ای موسی! ما به راستی قوم تو را پس از آمدن تو آزمودیم و سامری آنان را گمراه کرد».

در روایات نیز به شخصی چون زبیر تصریح شده که زمانی از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام دفاع می کرد، اما بعد از سالیان طولانی، در آزمون جمل نتوانست ایمان خود را نگاه دارد.(3)

در روایات، نشانه ی انسانی را که دارای ایمانی ودیعه ای (مستودع) است، چنین بیان کرده اند: کسی که عملش، مطابق گفتارش نباشد. به

ص: 196


1- انعام: 98.
2- طه: 85.
3- بحارالأنوار، ج 66، ص 223.

عبارت دیگر، در عمل مخالف با علم و گفتار صحیح خود رفتار می کند.(1)

هم چنین در راهنمایی راهنمایان معصوم علیهم السلام، برای در امان ماندن از ودیعه بود ایمان، به ادعیه ی خاص و تکرار شهادتین و اقرار به عقاید حقه سفارش شده ایم. (2)

در واقع سرشت برخی مؤمنین با ایمان آمیخته است، اما برای برخی دیگر این گونه نیست، لذا ممکن است در حوادث و امتحانات، ایمان خود را از دست بدهند؛(3) چنان که روزگاری که عصر شبهه باشد، ایمان بسیار متزلزل است و ممکن است کسی در روز با ایمان باشد، ولی شب ایمان خود را از دست داده باشد و بالعکس.(4)

6- مقدمات جمل به گزارش شیخ مفید

اشاره

همان طور که پیشتر گفته شد، جنگ جمل نخستین جنگ داخلی مسلمانان محسوب می شود که با پیروزی سپاه امام علیه السلام، کشته شدن طلحه و زبیر، بازداشت عایشه و فرستادن او به مدینه به پایان رسید. گفته شد که سران سپاه جمل با امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان خلیفه، بیعت کردند، سپس بیعت خود را شکستند و وارد جنگ شده بودند. به همین دلیل به ناکثین (بیعت شکنان) معروف شدند و این جنگ نیز «جنگ با ناکثین» نامیده شد.1

ص: 197


1- الکافی، ج 2، ص 420.
2- وسائل الشیعه، ج 6، ص 463.
3- الکافی، ج 2، ص 419.
4- بحارالأنوار، ج 66، ص 226.

جنگ جمل باعث انتقال مرکز خلافت مسلمین از مدینه به کوفه در عراق شد و به علت بروز درگیری بین چند تن از صحابه و شخص خلیفه، زمینه ای برای ظهور برخی نظریه های جدید کلامی و فقهی میان مذاهب اسلامی در باب سیاست گشت.

در این بخش، به چهار نقل تاریخی اشاره می شود:

نقل اول

شیخ مفید در رساله الکافئه(1) نقل می کند:

«وَ رَوَاهُ أَیْضاً اَلْمُفِیدُ فِی کِتَابِ اَلْکَافِیَهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ

ص: 198


1- این کتاب (الکافئه فی رد توبه الخاطئه)، نوشته ی شیخ مفید، ابو عبدالله، محمدبن محمدبن نعمان عکبری بغدادی (336 - 413 ق)، از چهره های برجسته فقها و محدثان و متکلمان شیعه در قرن چهارم هجری است. استناد این کتاب، به شیخ مفید پر واضح است و شخصیت های فراوانی از علمای شیعه به آن اشاره کرده اند، از جمله: نجاشی، شیخ طوسی، ابن شهر آشوب، علامه مجلسی، محدث نوری و بسیاری دیگر از علما. این کتاب، به زبان عربی و درباره جنگ جمل و معرفی سه شخصیت اصلی آن؛ یعنی عایشه، طلحه و زبیر است و اینکه آنان آگاهانه به جنگ با امیر المؤمنین، علی علیه السلام پرداختند و از این کار خود توبه نکردند. کتاب های شیخ مفید، در طول هزار سال پیوسته مورد توجه و علاقه علما و فقهای شیعه بوده است و درنزد آنان از اعتبار و اهمیت خاصی برخوردار است. این کتاب نیز برای شناخت برخی از شخصیتهای صدر اسلام و مواضع آنان در برابر اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله، کتابی بس ارزشمند و قابل توجه می باشد. علمای اهل تستن برای اثبات ارزش روایات عایشه و برخی دیگر از شخصیت های معارض با اهل بیت و برای توجیه جنگ آنان با حضرت امیر علیه السلام می گفتند: «آنان توبه کرده اند،» تا از این راه اعتبار آنان را حفظ کرده و خط فکریشان را نیز در جامعه ترویج دهند. شیخ مفید، با نگارش این کتاب، خط بطلانی بر تبلیغات آنان کشیده و با معرفی شخصیت حقیقی عاملان جنگ جمل، خط فکری و افکار آنان را در معارضه با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله آشکار می سازد.

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: کَتَبَتْ أُمُّ اَلْفَضْلِ بِنْتُ اَلْحَارِثِ مَعَ عَطَاءٍ مَوْلَی اِبْنِ عَبَّاسٍ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بَنَفِیرِ طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ وَ عَائِشَهَ مِنْ مَکَّهَ فِیمَنْ نَفَرَ مَعَهُمْ مِنَ اَلنَّاسِ فَلَمَّا وَقَفَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَی اَلْکِتَابِ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ مَا لِلَّذِینَ أَوْرَدُوا ثُمَّ أَصْدَرُوا غَدَاهَ اَلْحِسَابِ مِنْ نَجَاهٍ وَ لاَ عُذْرٍ ثُمَّ نُودِیَ مِنْ مَسْجِدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلصَّلاَهَ جَامِعَهً فَخَرَجَ اَلنَّاسُ وَ خَرَجَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمَّا قَبَضَ نَبِیَّهُ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِلَی آخِرِ مَا مَرَّ مِمَّا رَوَاهُ فِی کِتَابِ اَلْإِرْشَادِ ».(1)

«ام فضل بنت حارث (2)با عطا غلام ابن عباس، در نامه ای به امیرالمؤمنین علیه السلام، از حرکت طلحه و زبیر و عایشه از مکه به سوی بصره همراه با شماری از مردم خبر دادند. امیرمؤمنان از این نامه آگاه شدند. محمد بن ابی بکر گوید: چه شده است کسانی را که روزی می آیند و سپس برمیگردند؟ اینان در روز حساب چه

ص: 199


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 112.
2- ام الفضل بنت حارث، همسر عباس بن عبدالمطلب و مادر عبدالله بن عباس [بلاغات النساء، ص 254]، خواهر میمونه همسر پیامبر [مکاتیب الائمه، ج 2، ص 316]، و نخستین بانویی بود که بعد از حضرت خدیجه علیها السلام اسلام آورد. [بحارالأنوار، ج 6، ص 128] نام او لبابه بود. او همان بانویی است که زمانی خوابی دید و برای رسول خدا نقل کرد. پیامبر تعبیر خواب را مربوط به میلاد حضرت سیدالشهداء علیه السلام دانستند. ام الفضل بعضی از روزها برای نگهداری مولود جدید (امام حسین علیه السلام به حضرت زهرا کمک میکرد.) [ارشاد، ج 2، ص 129]

عذر و بهانه ای دارند؟ سپس در مسجد رسول خدا ندا دادند که مردم گرد آیند. مردم گرد آمدند و حضرتش به مسجد آمد، حمد و ثنای الهی گفت و سپس فرمود: خدای تبارک و تعالی روح پیامبرش را در حالی برگرفت که ..... تا آخر خطبه که در کتاب ارشاد آمده است».(1)

نکته

یاری رساندن این بانوی بزرگوار به امیرالمؤمنین علیه السلام در مکه از یک سوی، و محمد بن ابی بکر در مدینه از سویی دیگر، در آن موضع حساس اهمیت دارد.

باید دانست، امانتی که به دست ما رسیده، با جانفشانی مجاهدان خاموشی به دست آمده که گاه آن گونه شایسته است، سخنی از ایشان به میان نمی آید.

نقل دوم

نیز شیخ مفید در کتاب ارشاد نقل می کند:

«لَمَّا اِتَّصَلَ بِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَسِیرُ عَائِشَهَ وطَلْحَهَ و اَلزُّبَیْرَ مِنْ مَکَّهَ إِلَی اَلْبَصْرَهِ حَمِدَ اَللَّهَ وَ أثنی عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ قَدْ سَارَتْ عَائِشُهُ وَ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیرُ کُل ی مِنْهُمَا یَدَّعِی الخِلاقَهَ دُونَ صاحِبِهِ ولا یَدَّعِی طَلْحَهُ الْخِلافَهَ إِلاَّ أنَّهُ أبِنُ عَمِّ عائِشَهَ وَلا یَدَّعیها الزُّبَیرُ إِلاَّ أنَّهُ صِهْرُ أبِیها وَ اللَّه

ص: 200


1- متن این خطبه را در کتاب الارشاد، ج 1، ص 245 بخوانید.

لَئِنْ ظَفِرَا بِمَا یریدانِی لَیَضْرِبَنَّ الزُّبیْر بْن طَلْحَهَ وَ لَیَضْرِبَنَّ طَلْحَهُ عُنُقَ اَلزُّبَیْر از هَذَا عَلَی اَلْمُلِکِ هَذَا

.

وَ لَقَدْ عَلِمْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ الرَّاکِبَهَ الْجَمَلَ لا تَحِلُّ عُقدَهً وَلا تَسِیرُ عَقِبٌ وَ لاَ تَنْزِلُ مَنْزِلَهً إِلاَّ إلی مَعصِیَهِ اللَّهِ حَتّی وَرَدَ نَفسَها ومَنْ مَعَهَا مَورِداً یُقتَلُ ثُلُثُهُم وَ یَهرُبُ ثُلُثُهُم و یَرْجِعُ ثُلُثُهُم.

وَ اَللَّهِ إِنَّ طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرَ لَیَعْلَمَانِ أَنَّهُمَا مُخْطِئَانِ وَ مَا یَجهَلانِ وَ لَرُبَّ عالِمٍ قَتَلَهُ جَهلُهُ وعِلْمُهُ مَعَهُ لا یَنْفَعُهُ وَ اَللَّهِ لَتَنْبَحَنَّهَا کِلاَبُ اَلْحَوْأَبِ فَهَلْ معتبر مُعتَبِرٌ وَ یَتَفَکَّر مُتَفَکِّر لَقَدْ قامَتِ الْفِئَهُ اَلْبَاغِیَهُ فَأَیْنَ اَلْمُحْسِنُونَ؟».(1)

«وقتی جریان حرکت عایشه و طلحه و زبیر از مکه به سوی بصره به گوش آن حضرت رسید، سپاس خدا و ثنایش را بجا آورد، سپس فرمود: عایشه و طلحه و زبیر (به سوی بصره) رهسپار شده اند، در حالی که هر یک از آن دو (یعنی طلحه و زبیر) به تنهایی برای خود ادعای خلافت میکند و دیگری را شایسته آن نمیداند. طلحه فقط از آن روی ادعا میکند که پسر عموی عایشه است، وزبیر نیز تنها بدان روی که داماد پدر عایشه است (چون اسماء دختر أبی بکر که به ذات النطاقین مشهور است همسر زبیر بود).

به خدا سوگند، اگر بدان چه میخواهند (یعنی خلافت) دست یابند، (هر یک گردن دیگری را خواهد زد). به راستی زبیر (اگر

ص: 201


1- همان، ص 113.

دست یافت) گردن طلحه را می زند، یا طلحه (اگر دست یابد) گردن زبیر را خواهد زد. هر یک با دیگری در زمام داری و ریاست ستیزه خواهند کرد.

سوگند به خدا، من به راستی میدانم که آن شتر سوار (یعنی عایشه) بندی را نگشاید و گردنه ای را پشت سر نگذارد و به منزلی فرود نیاید، جز به نافرمانی خدا (یعنی از آغاز تا پایان کارش، همه از روی نافرمانی خداوند است) تا سرانجام خود و همراهانش را به جایی بکشاند که یک سوم از ایشان کشته شوند، یک سوم آنان بگریزند، و یک سوم دیگر باز گردند.

به خدا سوگند، به راستی طلحه و زبیر خود می دانند که بر خطا هستند. چنین نیست (که این مطلب را) ندانند. و ای بسا دانایی که نادانی اش او را بکشد، در حالی که علمی دارد ولی او را سود ندهد.

به خدا سوگند سگان حواب بر او (یعنی بر عایشه) بانگ زنند؛ آیا پندگیرنده ای هست که پند گیرد؟ یا متفکری هست که بیندیشد؟ اینک گروه ستمکار به پاخاسته اند، پس کجا هستند نیکوکاران؟».

نکات

1- حضرت امیر در مورد این سه تن که ظاهرا متحد به نظر می آمدند، همان توصیفی را بیان می دارند که خداوند متعال دربارهی منافقان بیان می دارد: ... «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّیٰ...»(1) بنابراین اگر طلحه و زبیر به طور موقت با هم متحد شده اند، برای دشمنی با

ص: 202


1- حشر: 14؛ یعنی: «... آنان را متحد و هم دست می پنداری در حالی که دلهایشان پراکنده است...».

حضرت امیر علیه السلام بوده است. بدین سان به یاران خود قوت قلب می دهد و اطمینان می بخشد که با جمعی متحد و یکپارچه روبرو نیستند، لذا پیروزی بر آنها بر خلاف ظاهرشان - آسان است، به شرط آنکه معرفت و وفاداری نشان دهند؛ چنان که خداوند متعال به مردم زمان رسول خدا نوید داده و برتری آن ها را به ایمان کامل، یعنی اطاعت و تبعیت کامل از حجت خدا مشروط کرده بود: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(1)

2 - حضرت امیر علیه السلام نسبت به علمی که به حال انسان سود ندهد،هشدار می دهند. فایده و اهمیت این هشدار منحصر به صحنه ی جمل نیست، بلکه در تمام لحظات زندگی انسان، به ویژه در آزمون های دشوار به کار می آید. امامان معصوم علیهم السلام بارها به بیان های متنوع تذکر داده اند که علم نافع، آن است که انسان را به عمل فراخواند، وگرنه از وجود انسان می گریزد. امام صادق علیه السلام فرمودند:

«الْعِلْمُ مُقِرُونٌ إِلَی الْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ مَن عَمِلَ عَلِمَ وَ العِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَانْ أَجابَهُ وَ إِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْه».(2)

«علم با عمل همدوش است. هر که بداند باید عمل کند و هر که عمل کند باید بداند. علم عمل را فرا می خواند؛ اگر عمل پاسخش گوید، بماند، وگرنه کوچ کرد».

ص: 203


1- آل عمران: 139؛ یعنی: «و [در انجام فرمان های حق و در جهاد با دشمن سستی نکنید و از پیش آمدها و حوادث و سختی هایی که به شما می رسد] اندوهگین مشوید که شما اگر مؤمن باشید، برترید».
2- الکافی، ج 1، ص 44.

3- پارس کردن سگان حوأب، اشاره به حدیث معروفی است که شیعه و سنی با مضمونی واحد و اختلاف جزئی در روایات، از رسول خدا صلی الله علیه و آله به روایت کنند که آن حضرت علیه السلام در مقام مذمت به همسران خود فرمودند: یکی از شما است (یا کدام یک از شماها است) که سگان حوأب۔که نام جایی است در راه بصره- بر او پارس کنند؟ زمانی که عایشه بدان جا رسید، سگان بر او پارس کردند و او به یاد این حدیث افتاد و خواست برگردد.طلحه و زبیر با سخنان فریبنده و زحمات بسیاری او را منصرف کردند، از جمله این که هفتاد شاهد و گواه نزد او آوردند و همه گواهی دادند که این جا حوأب نیست.

4- به همین جهت باید از دیدنی ها و شنیدنی ها عبرت گرفت. دریغا که دنیا پر از عبرت است، گرچه عبرت گیرنده در دنیا بسی اندک است. امیر کلام علیه السلام فرمودند: «مَا أَکْثَرَ اَلْعِبَرَ وَ أَقَلُّ اَلْإِعْتِبَارِ».(1)

اینک حضرتش مردم را به عبرت گرفتن فرا می خواند؛ یعنی به این امر مهم که در رویدادهای گذشته نیک بنگرند، شباهت دو جبهه ی حق و باطل را در دو زمان (دوره ی حیات پیامبر و پس از رحلت آن گرامی) به خوبی ببینند، ژرف بیندیشند و تصمیم بگیرند که در کدام یک باقی بمانند.

نیز مردم را به احسان فرا می خواند؛ با این عنایت که یاری رساندن مردم به حجت خدا، بالاترین مصداق احسان است. و خداوند تعالی نوید قطعی داده که با اهل احسان همراهی هماره دارد؛ چنان که در قرآن فرمود: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(2)و چه

ص: 204


1- نهج البلاغه، کلمات قصار، حدیث 297.
2- نحل: 128؛ یعنی: «بی تردید خدا با کسانی که پرهیزکاری پیشه کردند و در کسانی که از هر جهت نیکوکارند میباشد».

فرصتی برای انسان بالاتر از همراهی خدایش ؟ که خود سبب غلبه بر تمام موانع و دشواری هاست.

نقل سوم

شیخ مفید در کتاب امالی خود آورده است:

«عَنْ أَبِی عُثْمَانَ مُوذنُ بَنِی أَفْصَی قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حِینَ خَرَجَ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیْرُ لِقِتَالِهِ یَقُولُ عَذِیرِی مِنْ طَلْحَهَ وَ الزُّبیْرِ بایَعَانِی طَائِعَیْنِ غَیْرَ مُکْرَهَیْنِ ثُمَّ تَکُثَا بَیْعَتِی مِنْ غَیْرِ حَدَثٍ ثُمَّ تَلاَ هَذِهِ اَلْآیَه(1): «وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ ۙ إِنَّهُمْ لَا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ»(2)

«طلحه و زبیر با من از روی طاعت و نه اجبار پیمان بستند و سپس عهد خود را شکستند . و اگر سوگندهای خود را پس از پیمان خویش شکستند و شما را در دینتان طعن زدند، پس با پیشوایان کفر بجنگید، چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست، باشد که [از پیمان شکنی] باز ایستند».

نکته

جناب علی بن ابراهیم قمی محدث جلیل قرن چهارم، در مقدمه ی تفسیر خود، ضمن برشمردن اقسام آیات قرآن، گروهی از آیات را آیاتی

ص: 205


1- توبه: 12.
2- بحارالأنوار، ج 32، ص 124 .

می داند که «تأویل آنها بعد از تنزیل آن ها است». ایشان می نویسد:

«برخی آیات، تأویل آنها پس از تنزیل آنها است. یعنی اموری که در زمان پیامبر و پس از حضرتش روی داد، مانند غصب حقوق آل محمد علیهم السلام،وعده ی الهی به یاری آنها بر دشمنانشان، خبر دادن آنها به اخبار قائم و خروج او، اخبار رجعت و قیامت».(1)

این گونه آیات، نشانه ای از جاودانگی قرآن است که در هر زمان مصداق هایی ویژه ی خود دارد، یعنی همواره تازه است؛ شجره ی طیبه ای است که به تعبیر قرآن، همواره به اذن خدایش میوه ی تازه دارد.(2)

روشن است که چنین مصداق هایی را کسی جز امامان معصوم که طبق حدیث متواتر ثقلین، تالی قرآن اند نمی تواند تعیین کند.

بدین روی امیرمؤمنان علیه السلام در رویداد جمل می فرمودند:

«وَ اَللَّهِ مَا قَالَتْ هَذِهِ الفِئَه النَّاکِثَهُ إِلاَّ بِآیَهٍ مِنْ کِتَابِ اَللَّهِ عزّوجلَّ وَ أَنْ نَکَثُوا..»؛ (3)

به خدا سوگند من با این گروه پیمان شکن نجنگیدم، مگر براساس یک آیه از قرآن: وان نکثوا ...».

نیز می فرمودند که جنگیدن او با سه گروه (اصحاب جمل، صفین، نهروان) فقط بر مبنای پیمانی بود که پیامبر بارها از حضرتش گرفته بود. آن گاه می افزودند:

ص: 206


1- تفسیر قمی، ج 1، ص 14.
2- ابراهیم: 25.
3- تفسیر قمی، ج 1، ص 283.

«أَ فَأُضِیعُ مَا أَمَرَنِی بِهِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَوْ أکْفُرُ اسلامی»؛(1)

«آیا امری را که پیامبر به من فرموده، تباه سازم یا پساز اینکه اسلام آورده ام، کفر ورزم؟».

نقل چهارم

«أَبِی سَهْلٍ بَنِی مَالِکٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ انِّی لَوَاقِفٌ مَعَ الْمُغَیرِ بَیْنَ شُعْبَهَ عِنْدَ نُهُوضِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مِنَ الْمَدِینَهِ إِلَی اَلْبَصْرَهِ إِذْ أَقْبَلَ عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ هَلْ لَکَ فِی اَللَّهِ عزوجل یَا مُغِیرَهُ؟ فَقَالَ وَ أَیْنَ هُوَ یَا عَمَّارُ قَالَ تَذخَل فی هَذِهِ الدَّعوَهِ فَتَلْحَقُ بِمَنْ سَبَقَکَ وَ تَسْوِّدُ مَنْ خَلَّفَکَ.

قَالَ لَهُ اَلْغِیْرُ أَوْ خَیْرٌ مِنْ ذَلِکَ یَا أَبَا اَلْیَقْظَانِ ؟قَالَ عَمَّارٌ وَ مَا هُوَ قَالَ نَدْخُلُ بُیُوتَنَا وَ نُغْلِقُ عَلَیْنَا أبْوَابَنَا حَتَّی یُضِیءَ لَتَا الأمرُ فَتَخرُجُ وَنَحْنُ مُبْصِرُونَ ولا نَکُونُ کَقاطِعِ السَّلْسَهِ فَمِنَ الضَّحلِ فَوَقَعَ فی الغَمرِ.

فَقَالَ لَهُ عَمَّارٌ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَ جَهْلٌ بَعْدَ عِلْمٍ وَ عَمِّی بَعْدَ اِسْتِبْصَارٍ وَ لَکِنِ اِسْمَعْ لِقَوْلِی فَوَ اَللَّهِ لَنْ تَرَانِی إِلاَّ فِی اَلرَّعِیلِ اَلْأَوَّلِ.

قَالَ فَطَلَعَ عَلَیْهَا أَمِیرُ اَلْمُؤْیِنِیِّینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ یَا أَبَا اَلْیَقْظَانِ؛

ص: 207


1- همان.

مَا یَقُولُ لَکَ اَلْأَعْوَرُ فانه وَ اللَّهِ دائِماً یَلبِسُ اَلْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ یُموِّه فِیهِ وَ لَن یَتَعَلَّقَ بَیْنَ الدِّین إِلاَّ بِمَا یُوافِقُ الدُّنْیا وَیْحَک یا مُغیرَهُ إِنَّها دَعْوَهٌ تَسُوقُ مَنْ یَدْخُلُ فِیهَا إِلَی الْجَنَّهِ فَقَالَ لَهُ الْمُغِیرَهُ صَدَقْتَ یَا أَیْرَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِنْ لَمْ أَکُنْ مَعَکَ فَلَنْ أَکُونَ عَلَیْک».(1)

مالک [بن ابی عامر اصبحی](2) گوید: هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام از مدینه به سوی بصره (برای جنگ جمل) روانه شد، من کنار مغیره بن شعبه ایستاده بودم که عمار بن یاسر - پیش آمد و به او گفت: ای مغیره! آیا میل و گرایش به خدا - عز وجل۔ داری؟ مغیره گفت: کجا برایم چنین فرصتی خواهد بود ای عمار؟! عمار گفت: در این دعوت (فرا خواندن به سوی جهاد با پیمان شکنان در جنگ جمل) داخل شو تا به گذشتگان برسی و بر آیندگان سروری پیدا کنی.

مغیره گفت: ابا الیقظان! چیزی بهتر از این عمار گفت: چه چیزی؟ گفت: در خانه می رویم و درها را به روی خود می بندیم تا حقیقت بر ما روشن شود؛ سپس با روشنی و آگاهی بیرون می شویم، و چون زور آزمایی نباشیم که بخواهد با گسستن زنجیری خنده ای برانگیزد، ولی به غم و اندوه گرفتار آید.

عمار گفت: هرگز هرگز! آیا نادانی پس از دانایی و کوری پس از بینایی را برگزینیم؟! گوش به حرف من بده، به خدا سوگند مرا نبینی جز در صف اول.

ص: 208


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 124.
2- او جد مالک بن انس پیشوای مالکیه است: تاج العروس، ج 13، ص 651.

امیرالمؤمنین علیه السلام از جریان آن دو با خبر شد و فرمود: ای ابا الیقظان، این اعور (دو بین و یک چشم) به تو چه می گوید؟ به خدا سوگند او پیوسته میکوشد حق را به باطل بپوشاند و آن را وارونه و غیر واقع جلوه دهد. او به چیزی از دین نیاویزد مگر آنکه موافق دنیا باشد. ای وای، مغیره! این دعوتی است که هر کس را که با آن همراهی کند، به سوی بهشت می راند.

مغیره گفت: راست می گویی ای امیرمؤمنان! من اگر با تو نباشم هرگز در برابر تو نیز نخواهم بود».

نکات

1- آن بصیرتی را که در وجود عمار بود، هرگز در کسانی مانند مغیره نمی توان یافت. با این همه عمار برای اتمام حجت، ظاهرا گفتنی ها را به مغیره و در باطن به گوش تاریخ باز می گوید تا آیندگان نیز درس بصیرت را از او بیاموزند و آیین حمایت از امام زمانشان را به خوبی فراگیرند.

2 - در این گفت وگو، تفاوت آشکار میان شک و یقین را می توان دید. از تردید مغیره تا یقین عمار، یک تصمیم جدی فاصله است. گوهر یقین گوهری است ارجمند که تنها نصیب گوهرشناسان می شود؛ آنان که معرفت امام زمان خود را به جان پذیرفته اند، یعنی به امامت حجت خدا اعتراف می کنند و بدان گردن می نهند. عمار سخن از حمایت امیر ایمان می راند، ولی مغیره به کناره گیری از هر دو صحنه تظاهر می کند، به این بهانه که «مطلب برای ما روشن نیست».

آیا اینان کلام وحی را از زبان رسول رحمت نشنیده بودند که بارها فرمودند: «علی مع الحق و الحق مع علی»؟ یا در نبوت پیامبر تردید

ص: 209

داشتند؟ یا آن گرامی را ناطق به وحی نمی دانستند؟ هر کدام باشد، تردید در سیمای چنین کسی پیداست و تردید، ایمان را از انسان می گیرد.

3 - حضرت امیر علیه السلام، مغیره را «اعور» می نامد. این ویژگی را در روایات، به کسانی داده اند که حقیقت روشن تولی و تبری را به جان نپذیرفته اند؛ بدین روی هم ولی خدا و هم دشمن خدا را به همزمان - دوست می دارند.

بدین روی، حضرت امیر کسی را که هم آن گرامی و هم دشمنش را دوست داشت، «اعور» دانست. (1)

امامان معصوم علیهم السلام در رد چنین رویکردی آیه ی قرآن را خوانده اند که خداوند حکیم فرمود:

«مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...»(2)

و در توضیح آن فرموده اند: «چنین نیست که کسی با یک دل که در سینه داشته باشد، هم یک فرد را دوست بدارد و هم دشمنش را».(3)

اما در این کلام، نکته ای دیگر می خوانیم. به تصریح امیرمؤمنان علیه السلام در این کلام آسمانی، چنین کسانی در واقع دنیا را دوست دارند و به طرفی می گرایند که منفعت دنیایشان را تضمین کند. همین دنیاطلبی تردید را در دل آنها تداوم می بخشد.

4- دستیابی به فرصت مغتنم و توفیق بی مانن؛ حمایت و دفاع از امام عصر علیه السلام در این روزگار، یقینی از جنس یقین عمار می خواهد. این

ص: 210


1- «قال رجل لعلی علیه السلام: أحبک و أتولی عثمان. فقال له: الآن أنت أعور، فاما أن تعمی و اقا أن تبصر»، الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه، ص 248.
2- احزاب: 4؛ یعنی: «خدا برای هیچ مردی در درونش دو قلب قرار نداده...»
3- مضمون روایات متعدد که در تفسیر برهان، ج 4، ص 409 - 410 نقل شده است.

است که در زیارت آل یاسین به تعلیم آن گرامی از خدای بزرگ می خواهیم: «أن تملأ قلبی نور الیقین، ... و دینی نور البصائر من عندک».(1)

نیز در زیارت حضرتش می خوانیم:

«أَشْهَدُ انَّکَ الحَقُّ الثّابِتُ البَنِیُّ لاَ عَیْبَ فِیهِ وَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ فِیکَ حَقٌ لا أَرْتَابُ لِطُولِ الْغَیْبَهِ وَ بُعْدِ الأَمَدِ وَلا أَتَحَیَّرُ مَعَ مَن جَهِلَکَ وَ جَهِلَ بِکَ مُنتَظِرٌ مُتَوَقِّعٌ لِأَیَّامِکَ...»؛ (2)

«گواهی میدهم که تو حق ثابت جاودانه ای که پاک و منزه از هر نقص و عیب خواهی بود. نیز گواهم که وعده ای که خدا به تو داده حق و صدق است و هیچ شک در آن ندارم که به واسطه ی طول زمان غیبت و بعد مدت به تردید افتم. و ابدا در حیرت و گمراهی نیفتم با گروهی که تو را نشناختند و به وجود تو جاهل بودند، بلکه همیشه دیده به راه و منتظر دوران ظهور دولت تو

بزرگوار هستم...».

و در دعایی که آن امام موعود به ما آموخته، از عمق جان بخوانیم:

«اَللَّهُمَّ وَ لاَ تَسْلُبْنَا اَلْیَقِینَ یَطُولُ الْأَمِیرُ فی غَیْبَتِهِ وَ انْقِطَاعِ خَبَرِهِ عَنَّا وَلا تُنْسِنَا ذِکْرَهُ وَ اِنْتِظَارَ وَ اَلْإِیمَانَ وَ قُوَّهَ الْیَقِینِ فِی ظُهُورِهِ وَ اَلدُّعَاءِ لَهُ وَ الصَّلاهَ عَلَیهِ حَتَّی لاَ یُقْنَطنَا طُولُ غَیْبَتِهِ مِنْ ظُهُورِهِ وَ قِیَامِهِ وَ یَکُونُ یَقِیناً فِی ذَلِکَ کَیَقِینِنَا فِی قِیَامِ رَسُولِکَ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ مَا جَاءَ بِهِ مِنْ وَحْیِکَ وَ تَنْزِیلِک»؛ (3)

ص: 211


1- احتجاج، ج 2، ص 494.
2- المزار الکبیر، ص 587.
3- کمال الدین، ج 2، ص 513.

«بار الها! به واسطه ی غیبت طولانی اش و بی خبری ما از او، یقین ما را سلب مکن؛ و یاد و انتظار و ایمان و قوت یقین ما را در ظهورش و دعا و درود ما را بر او، از خاطر ما مبر؛ تا آن جا که طول غیبتش ما را از ظهور و قیامش ناامید نسازد و یقین ما در این باب، مانند یقین ما به نبوت و قرآن رسولت باشد».

7- احتجاج حضرت امیر بر ناکثین ( پیمان شکنان)

شیخ طبرسی متن یکی از احتجاجات امیرالمؤمنین علیه السلام با اصحاب جمل را چنین نقل می کند:

«اِحْتِجَاجِهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَی اَلنَّاکِثِینَ فِی خُطْبَهٍ خَطَبَهَا چین نَکثُوهَا فَقَالَ:

إِنَّ اللَّهَ ذُو الْجَلالِ والإِکْرَامِ لَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ وَ اخْتَارَ خِیَرَهً مِنْ خَلْقِهِ وَ اصْطَفی صَفْوَهً مِنْ عِبَادِهِ وَ أرْسَلَ رَسُولاً مِنْهُمْ و أنزَلَ عَلَیهِ کِتابَهُ وَشَرَعَ لَهُ دینَهُ وَ فَرَضَ فَرَائِضَهُ فَکَانَتِ اَلْجَمَلَهُ قَوْلَ اَللَّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ حَیْثُ أَمِرَ فَقَالَ: « أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ».(1)فَهُوَ لَنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ خَاصَّهً دُونَ غَیْرِنَا فَانْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ ارْتَدَدْتُمْ وَ نقضم اَلْأَمْرَ وَ نَکَثْتُمُ اَلْعَهْدَ وَ لَمْ تَضُرُّوا اَللَّهَ شَیْئا».

«احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام پیمان شکنان. حضرتش ضمن ایراد خطبه ای در زمانی که بیعت خود با او شکستند، فرمودند:

به درستی که خداوند ذو الجلال والإکرام وقتی خلق را آفرید، و

ص: 212


1- نساء: 59

گروهی از آنان را اختیار فرمود و پاکان خلق را برگزید و از میان ایشان رسولی ارسال فرمود، و بر او کتاب خود را فرو فرستاد، و قوانین دین و فرائض را برایش معین ساخت، تمام کلام الهی به طور فشرده در این آیه جمع شد که فرمود: «وأطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم». این آیه ویژه ی ما اهل بیت است نه غیر ما، ولی شما به (آیین گذشتگان (جاهلی) خود باز گشتید، مرتد شدید، پیمان شکستید و عهد خود را زیر پا نهادید، در حالی که این کار هیچ زیانی به خداوند

نرساند».

نکات

1- در مکتب اهل البیت علیهم السلام، هر بیانی از توحید آغاز می شود و به توحید ختم می شود. خاندان نور، تمام حرکات و سکنات و لحظه های خود را برای عبودیت می خواهند و بس. بدین روی در بررسی و مرور تمام هر رویدادی، آن را از منظر انجام وظیفه ی الهی می بینند و بر همان مبنا به ارزیابی می نشینند. این عبودیت، یک حقیقت است با سه وجه که از یکدیگر جدا نیست: توحید، نبوت، امامت. پیوستگی این سه وجه تا آنجا است که امام باقر علیه السلام ذیل آیه ی و «...فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا...»(1) و فرمودند:

«هُوَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ عَلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیِّ اَللَّهِ إِلَی هَاهُنَا اَلْوَحِیدُ».(2)

ص: 213


1- روم: 30؛ یعنی: «... فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است...».
2- تفسیر قمی، ج 2، ص 155.

در این کلام حضرتش نیز همین سیر مشاهده می شود.

2-رکن دیگر در کلام اهل البیت علیهم السلام ، تأکید بر اختیار مردم و نفی جبرگرایی است. این آموزهی درخشان مکتب وحی را در این بیان علوی نیز می بینیم، به گونه ای که گویی تبیینی دیگر از آیه ی قرآن است که فرمود:

«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَیٰ أَعْقَابِکُمْ ۚ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا ۗ وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»؛(1)

«و محمد جز فرستاده ای از سوی خدا که پیش از او هم فرستادگانی [آمده و] گذشته اند، نیست. پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، زایمان و عمل صالح را ترک می کنید و به روش گذشتگان و نیاکان خود برمیگردید؟! و هر کس به روش گذشتگان خود برگردد، هیچ زیانی به خدا نمی رساند؛ و یقینا خدا سپاس گزاران را پاداش میدهد».

خداوند تعالی در چنان او جی تصورناپذیر از قدرت و کمال است که به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام:

«فَلاَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی خَلَقَ اَلْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِم آمِناً مِن مَعصِیَتِهِم لِأَنَّهُ لا تَضُرُّهُ مَعصِیَهُ مَن عَصاهُ وَلا تَنفَعُهُ طاعَهُ مَن أطاعَهُ»؛ (2)

«مردم در زمان عصیان خدایشان نه مجبور به این کارند، نه بر

ص: 214


1- آل عمران: 144.
2- نهج البلاغه، خطبه 193.

اوند غالب می شوند؛ حتی اگر عصیان آنان در برابر محکم ترین رکن رکین عبودیت یعنی نبوت و امامت باشد».

این کلام، از یک سو، مسئولیت سنگین انسان در برابر جرم بزرگش را می نمایاند و از سوی دیگر، حقارتش را در برابر قدرت لایزال الهی نشان می دهد که مبادا باد نخوت به دماغ او بیفتد. این آموزه ای است فرازمانی و فرامکانی، گرچه در هنگامه ی جمل به زبان حجت خدا بیان شود.

«وَ قَدْ أَمَرَکُمُ اَللَّهُ أَنْ تَرُدُّوا اَلْأَمْرَ إِلَی اَللَّهِ وَ إِلَی رَسُولِهِ وَ إِلَی أُوْلِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ السَّتَنْبِطِینَ لِلْعِلْمِ فَأَقْرَرْتُمْ ثُمَّ جَحَدَمَ وَقَدْ قَالَ اَللَّهُ لَکُمْ أَؤُفُّوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ اَیَّایَ فَارْهَبُون».

«خداوند به شما فرموده بود که امر را به خدا و رسول و صاحبان امر باز گردانید و واگذارید، همانها که علم را (از سرچشمه ی راستین آن) بر می کشند. اینک شما ابتدا اقرار کردید و پس از آن به انکار برخاستید، با اینکه خداوند به شما فرموده بود: «...وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ»(1)

نکته

رحمت حق همیشگی است، اما گاهی مشروط است به شرط اطاعت انسان. این کلمه یکی از حقایق بلند مکتب وحی است که وفای خداوند به پیمان خود، موکول است به وفای انسان به عهد خود. عهد

ص: 215


1- بقره: 40؛ یعنی: «... و به پیمانی که با من بسته اید وفا کنید، تا من نیز به پیمان شما وفا کنم».

انسان عبادت خدایش بود و دوری از شیطان؛ چنان که فرمود:

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ*وَأَنِ اعْبُدُونِی ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ*وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیرًا ۖ أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ؟(1)

«ای فرزندان آدم! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را مپرستید که او بی تردید دشمن آشکاری برای شماست؟ * و این که مرا بپرستید که این راهی است مستقیم * و همانا شیطان گروه بسیاری از شما را گمراه کرد، آیا تعقل نمیکردید [که پیروانش به چه سرنوشت شومی دچار شدند؟». اما کسی که پیمان می شکند، انتظار نداشته باشد که خدایش بر رحمت خود باقی بماند، زیراپیمان دیگر الهی خشم و غضب او بر پیمان شکنان است.

آغاز سخن حضرتش با هشدار بر پیمان شکنی مردم، مطلعی نیکو و متناسب با زمان در کلام رسای علوی است.

«إِنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ وَ الْحِکْمَهِ وَ اَلْإِیمَانِ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ بَیَّنَهُ اَللَّهُ لَهُمْ فَحَسَدُوهُ وَ أَنْزَلَ اَللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَیٰ مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۖ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَآتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا»،(2) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکَفَی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً فَنَحْنُ آلُ

ص: 216


1- پس: 60 - 62.
2- نساء: 54.

إِبْرَاهِیمَ فَقَدْ حُسِدْنَا کَمَا حُسِدَ آبَاؤُنَا».

«بی تردید صاحبان کتاب و حکمت و ایمان: آل ابراهیم هستند، همان ها که خداوند برایشان این حقایق را واضح و آشکار ساخت، ولی آنان حسد ورزیدند. و خداوند جل ذکره این آیه را فرو فرستاد: «بلکه آنان به مردم که در حقیقت پیامبر و اهل بیت [اویند] به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنان عطا کرده، حسد میورزند». تحقیقا ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان فرمانروایی بزرگی بخشیدیم. اینک ماییم آل ابراهیم که مورد حسد واقع شدیم، همان سان که بر پدران ما حسد ورزیدند».

نکته

حسد ورزیدن بر حجت های خداوند، ماجرایی تلخ ولی تکراری است. یعنی کاری زشت است که بشر بارها مرتکب شد و پیامدهای آن را به چشم خود دید، اما باز هم تکرار کرد و باز هم گرفتار پیامد سوء آن شد. اینک ایا گوشی شنوا و چشمی بینا هست که این همه را ببیند و دست از این رفتار شیطانی باز دارد؟

«وَ أَوَّلُ مَن حُسِدَ آدَمُ الَّذی خَلَقَهُ اللَّهُ وَعَزَّوَجَلَ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فیهِ مِن روحِهِ وَ أَسْجَدَ لَهُ مَلائِکَتَهُ وعَلَّمَهُ الأَسْماءَ و اصْطَفَاهُ عَلَی الْعالینَ فَحَسَدَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ثُمَّ حَسَدَ قَابِیلُ هَابِیلَ فَقَتَلَهُ فَکَانَ مِنَ اَلْخَاسِرِینَ».

«و نخستین فردی که بر او حسادت ورزیدند، حضرت آدم بود که خداوند عزوجل او را با دست قدرت خود آفرید، از روح خود در

ص: 217

کالبد او دمید، ملائکه را به سجده (تعظیم) بر او واداشت، تمام اسماء و نام ها را بدو آموخت و او را بر جهانیان برگزید؛ اما شیطان بدو رشک برد و به کژراهه گروید. پس از او قابیل بر هابیل حسادت کرد و او را کشت و در زمره ی زیانکاران درآمد».

نکته

اگر انسانی را به عنوان ابلیس خطاب کنند، ناخوشنود می شود، ولی چگونه است که رفتار ابلیسی را در پیش می گیرد بدون این که باکی داشته باشد؟ کیست که این حقایق را در مورد آغاز خلقت و مواجههی آن پلید با حجت خدا نداند؛ شگفتا که این آموزه ها را همگان می دانند، ولی بیشتر مردم به آن هیچ توجهی ندارند. سخنان هشدارآمیز و درس آموز علوی تنبه جدی بر ایننکته دارد که بشر، خاستگاه عمل خود را در نظر گیرد و از رفتار شیطانی دست بردارد.

«وَ نُوحٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَسَدَهُ قَوْمِهُ فَقَالُوا: «...مَا هَٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ»(1)لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ وَ لِلَّهِ الْخِیَرَهُ یَخْتارُ مَن یَشاءُ وَ یَختَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ یُؤْتَی الْحِکْمَهَ وَ الْعِلْمَ مَنْ یَشَاءُ».

«و حضرت نوح علیه السلام نیز مورد حسادت قوم خود قرار گرفت که گفتند: «... گفتند: این جز بشری مانند شما نیست که از آن چه شما می خورید می خورد، و از آنچه شما می آشامید می آشامد» در

ص: 218


1- مؤمنون: 33.

حالی که انتخاب فرد برگزیده با خدا است، هر که را بخواهد برگزیند و به رحمت خود اختصاص می دهد و حکمت و علم را به هر که خواهد موهبت کند».

نکته

مردمی که امتیاز پیامبر خود را در تفاوت های ظاهری می دیدند و کوته بینانه فرستاده ی خدا را در شکلی دیگر باور نداشتند، ظاهر انسانی انبیاء را منافی با نبوت آنان می دانستند. مردم زمان حضرت امیر نیز با همین نظر نارسا حضرتش را به امامت نمی پذیرفتند. لذا امیر مؤمنان شباهت میان ویژگی امامت با ویژگی نبوت را بیان می دارد، به این مضمون که انتخاب پیامبر و امام کار خداست، اختصاص رحمت و حکمت و علم الهی به آنها نیز کار خداست نه مردم. آن چه گمشده ی آن روز بود و گمشده ی امروز نیز هست، بینشی خدایی است تا از پردهی ضخیم ظواهربگذرد و باطن امور رانیک ببیند.

«ثُمَّ حَسَدُوا نَبِیَّنَا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَلاَ وَ نَحْنُ أَهْلَ اَلْبَیْتِ اَلَّذِینَ أَذْهَبَ اَللَّهُ عَنَّا اَلرِّجْسَ وَ نَحْنُ اَلْمَحْسُودُونَ کَمَا حُسِدَ آبَاوَنَاءُ قَالَ اَللَّهُ وَجِل: «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِیُّ...»(1) و قال .«...وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ ...»(2)فَنَحْنُ أَوْلَی النَّاسِ بِابْرَاهِیمَ وَ نَحْنُ الَّذِینَ وَرِثْنَا أُولُو الْأَرْحَامِ الَّذِینَ وَرِثْنَا الْکَعْبَهَ وَ نَحْن

ص: 219


1- آل عمران: 68.
2- احزاب: 6.

آلِ إِبْرَاهِیمَ أَ فَتَرْغَبُونَ عَنْ مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ وَقَدْ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَی: «...فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی...»(1)

«سپس بر پیامبر ما صلی الله علیه و آله حسد ورزیدند. بدانید که ماییم آن خاندان که خداوند، رجس و پلیدی را از ما دور ساخته، و ماییم آن جماعتی که همچون پدرانمان مورد حسد و رشک واقع شدیم. خداوند عزوجل فرماید: «مسلما نزدیک ترین مردم به ابراهیم [از جهت پیوند و انتساب معنوی] کسانی اند که [از روی حقیقت ]از او پیروی کردند، و این پیامبر است...» نیز فرمود: «...و خویشاوندان [طبق] کتاب خدا، بعضی [نسبت] به بعضی اولویت دارند. پس ماییم شایسته ترین مردم به حضرت ابراهیم، و ماییم وارث و رحم و خانواده ی او که وارث کعبه شدیم، و ماییم آل ابراهیم. آیا شما از آیین ابراهیم بر میگردید؟ با این که در قرآن می فرماید: «... پس هر کسی از من [که یکتاپرست و حق گرایم] پیروی کند، یقینا از من است........

نکته

این کلام، پاسخی است به مدعای کوته نظرانی که اختلاف در باب امامت را به رویدادهای پس از پیامبر، فروکاسته اند. بر مبنای کلام علوی، آن چه در آستانه ی جمل رخ نمود، تقابل دو خط بود: خط ابراهیمی که در شخص امیر مؤمنان جلوه می کرد، و خط نمرودی که در اصحاب سقیفه و آن روز اصحاب جمل نمودار بود. آن جماعت که دانستن علم انساب را دلیل «علامه» بودن خود می دانستند و بدان فخر

ص: 220


1- ابراهیم: 36.

می فروختند، چگونه این حقیقت روشن را از یاد بردند که اینک نواده ی خلیل الرحمان با آنها سخن می گوید؛ کسی که جسم و روح و منش و روش او پیوستگی با حضرت خلیل را نشان می دهد.

«یَا قَوْمِ! أَدْعُوکُمْ إِلَی اَللَّهِ وَ إِلَی رُشُولِهِ وَ إِلَی کِتَابِهِ وَ إِلَی وَلِیِّ أَمْرِی وَ إِلَی وَصِیِّهِ وَ إِلَی وَارِثِهِ بَیْنَ بَعْدِهِ فَاسْتَجِیبُوا لَنَا وَ اِتَّبِعُوا آلَ إِبْرَاهِیمَ وَ اِقْتَدُوا بِنَا فَانَّ ذَلِکَ لَنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ فَرْضاً وَاجِباً وَ اَلْأَفْئِدَهُ مِنَ اَلنَّاسِ تَهْوِی إِلَیْنَا.

وَ ذَلِکَ دَعْوَهُ إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَیْثُ قَالَ:«...فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ...»(1) فَهَلْ نَقَمْتُمْ مِنَّا إِلاَّ أَنَّ أَمِنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أنزَلَ عَلَینا وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فَتَضِلُّوا وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلَیْکُمْ وَ قَدْ أَنْذَرْتُکُمْ وَدَعَوْتُکُمْ وَ أَرْشَدْتُکُمْ ثُمَّ أَنْتُمْ وَمَا تَخْتَارُونَهُ».(2)

«ای قوم! من شما را به سوی خدا و رسول او و قرآن و ولی امر او فرا می خوانم، شما را به سوی وصی و وارث پس از او دعوت میکنم، پس به ما پاسخ مثبت گویید، پیرو آل ابراهیم شوید و به ما اقتدا کنید؛ زیرا رعایت آن در حق ما آل ابراهیم، بر همه فرض و واجب است، و قلوب جمله ای از مردم مایل به ما است.

و این همان دعای ابراهیم علیه السلام است که به درگاه خدایش عرضه داشت: ...« پس دل های گروهی از مردم را به سوی آنان علاقمند و متمایل کن.» اینک آیا چه کینه ای از ما به دل دارید، جز آنکه به خداوند و آنچه بر ما فرو فرستاده ایمان آوردیم؟

ص: 221


1- ابراهیم: 37.
2- بحارالأنوار، ج 32، ص 96.

از تفرقه بپرهیزید که گمراه می شوید، و خداوند خود بر شما شاهد است که من شما را هشدار دادم و شما را به سوی حق فرا خواندم و راه نمودم. اکنون دیگر خود می دانید و اختیار خود».

نکته

شگفتا کینه های جاهلی، و شگفتا جامه ی تقدس پوشاندن آنها، و شگفتا اختیار انسان که می تواند آسمانی ترین کلمات را از زبان حق گوی چنان حجت خدا بشنود، آنگاه آن را ناشنیده انگارد.

گویی کلام الهی درباره ی اینان فرود آمده که فرمود:

«فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ ۚ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًی مِنَ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» ؛ (1)

«پس اگر پاسخ تو را ندادند بدان که فقط از هواهای نفسانی خود پیروی می کنند و گمراه تر از کسی که بدون هدایتی از سوی خدا از هواهای نفسانی خود پیروی کند، کیست؟ مسلما خدا مردم ستمکار را هدایت نمیکند».

8- حرکت دو سپاه به سمت بصره

هنگامی که امیر مؤمنان علیه السلام تصمیم حرکت به سمت بصره گرفتند، خطبه ای ایراد فرمودند که در آن، انگیزه و برنامه ی خود را تشریح کردند. کلبی گزارش می دهد:

ص: 222


1- قصص: 50.

«لما أَرَادَ عَلی عَلَیْهِ السَّلاَمُ الْمَسِیرَ إِلَی الْبَصْرَهِ قَامَ فَخَطَبَ اَلنَّاسَ فَقَالَ بَعْدَ أَنْ حَمِدَ اَللَّهَ وَ صَلَّی عَلَی رَسُولِهِ إِنَّ اَللَّهَ لَمّا قَبَض نبیه اِسْتَأْثَرَتْ عَلَیْنَا قُرَیْشٌ بِالأَمْرِ وَ دَفَعَتْنا عَنْ حَقٍ نَحنُ أَحَقُّ بِهِ مِنَ النَّاسِ کَافَّهً فَرَأَیْتُ أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَی ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِیقِ کَلِمَهِ الْمُسْلِمِینَ وَ سَفْکِ دِمَائِهِمْ وَ النَّاسُ حَدِیثُو عَهْدٍ بِالْأَسْلاَمِ وَ اَلدِّی یُمْخَضُ مَخْضَ اَلْوَطْبِ یفسد أدْنی وَهْنٍ وَ غَیْرُهُ أَقَلَّ خَلْقٍ قولی اَلْأَمْرِ قَوْمٌ لَمْ یَأْلُوا فِی أَمْرِهِمْ اجْتِهَاداً ثُمَّ انْتَقَلُوا إِلَی دارِ الجَزاءِ وَاللَّهُ وَلِیُّ تَمْحِیصِ سَیِّئَاتِهِمْ وَ اَلْعَفْوِ عَنْ هَفَوَاتِهِمْ فَمَا بَا طَلْحَهَ وَ اَلزُّبَیْرِ وَ لَیْسَا مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ بِسَبِیل لَمْ یَصْبِرَا عَلَی حَوْلاَ وَلاَ شَهْراً حَتَّی وَثَبَا وَ مَرَقَا وَ نَازَعَانِی أَمْراً لَمْ یَجْعَلِ اَللَّهُ لَهُمَا إِلَیْهِ سَبِیلاً بَعْدَ أنْ بایَعَا طَائِعَیْنِ غَیْرَ مُکْرَهَیْنِ یَرْتَضِعَانِ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ وَ یُحْیِیَانِ بِدْعَهً قَدْ أُمِیتَتْ أُمُّ عُثْمَانَ زعمَا یطالبَانِ وَ اَللَّهِ مَا اَلتَّبِعَهُ إِلاَّ عِنْدَهُمْ وَ فِیهِمْ وَ إِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ أَنَا رَاضٍ بِحُجَّهِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَعَلَیْهِ فِیهِمْ فَانٍ فَاءَا وَ اَنَابَا فَحَظَّهُمَا أَحْرَزَا وَ أَنْفُسَهُمَا غَنمَا وَ أَعْظِمْ بِهَا غَنِیمَهُ وَ إِنْ أَبَیَا أَعْطَیْتُهُمَا حَدَّ اَلسَّیْفِ وَ کَفی بِهِ ناصِراً لِحَقٍ وَ شافِیاً مِنْ باطِلٍ ثُمَّ نَزَل».(1)

«وقتی حضرت امیر خواستند به طرف بصره بروند، برای مردم

ص: 223


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 62.

خطبه خواندند. بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول خدا فرمودند: خدای متعال وقتی روح پیامبرش را قبض نمود، قریش حقمان را از ما ستاندند و ما را از حقی دور کردند که ما از همه مردم نسبت به آن شایسته تر بودیم. من دیدم که صبر در آن موقعیت بهتر از پراکنده کردن مسلمانان و ریختن خون آنان است. مردم تازه به اسلام و دین روی آورده اند و اکنون زمانی است که با کمترین سستی، دین مردم تباه می شود و دینداری به عکس می رسد.

کسانی سرپرستی مردم را به عهده گرفته اند که از عهده ی کوشش آن بر نمی آیند، سپس به قیامت که محل کیفر کرداراست، انتقال می یابند، در حالی که زدودن بدیها و عفو لغزش هایشان کار خداست و بس. اینک طلحه و زبیر را چه می شود؟ اینان که در این مورد جایگاهی ندارند، نه یک سال، که یک ماه هم صبر نکردند، بلکه قیام و شورش کردند و با من به نزاع برخاستند در موضوعی که خدا در آن موضوع به آنها اختیاری نداده بود.

و این قصه بعد از آن بود که با من پیمان بستند، از روی اطاعت نه اکراه. از جایی شیر می خورند که شیر ندارد و بدعتی را که مرده بود زنده کردند. آیا می پندارند به خونخواهی عثمان برخاسته اند؟ به خدا قسم پیامد این کارها نزد آنها و در آنان است و بزرگترین حجت آنها به زبان خودشان است. من راضی هستم به حجت خدا بر آنها و علمی که به آنان دارد. اگر بازگردند و توبه کنند، به سهم خودشان می رسند و خودشان سود می برند، چه سود سرشاری! اما اگر ابا کنند، شمشیر را نشانشان میدهم.

ص: 224

این کافی است برای یاری حق و دور کردن باطل. سپس حضرت از منبر پایین آمدند».

نکات

1- امام در گزینش بین سختی صبر یا ایجاد تفرقه و خونریزی در میان مسلمین، بر این مصیبت صبر نمودند. مصیبتی که استخوان در گلوی علی بود و خاری در چشم او؛ که دین رطب نارسی بود که می بایست به ثمر می نشست.

2 - حضرت امیرمؤمنان علیه السلام در حقیقت ادامه دهنده ی راه انبیاء و اوصیاست که گاه در کلام هابیل تجلی می کند که در مقابل برادرشگفت:

«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ ۖ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ» ؛ (1)

«مسلما اگر تو برای کشتن من دستت را دراز کنی، من برای کشتن تو دستم را دراز نمیکنم؛ زیرا از خدا پروردگار جهانیان می ترسم»

وگاه در کلام هارون، که تحمل در برابر بت پرستی بنی اسرائیل را به ایجاد تنش و تفرقه در جامعه ترجیح می دهد:

«قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی ۖ إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»؛(2) 2

ص: 225


1- مائده: 28.
2- طه: 94.

آغاز حکومت حضرت امیر ال تا جنگ جمل

گفت: ای پسر مادرم! نه ریش مرا بگیر و نه سرم را، من ترسیدم که بگویی: میان بنی اسرائیل تفرقه و جدایی انداختی و سفارش مرا [در حفظ وحدت بنی اسرائیل ]رعایت نکردی».

امیر مؤمنان علیه السلام، گاه در تفرقه افکنی سقیفه صبر پیشه می کند و گاه در برابر انحراف عمومی مردم از مسیر هدایتی که رسول خدا بدیشان ارزانی داشته بود. در حقیقت در این جا بحث بر تحمل فردی یا بروز معضل اجتماعی دائر می شود.

بدین روی، سیره ی انبیاء و اوصیاء در سیره ی علوی تجلی می کند.

3- در پس پرده ی تمامی این رویدادها، گردانندگی کار با بنی امیه بود. در روزهای نخستین پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله مهره های بنی امیه با آن سابقه ی قبلی، نمی توانستند بصورت علنی وارد کار شوند. لذا ماجرای سقیفه را پیش کشیدند تا راه هموار شده و سرانجام، سر رشته ی کار به دست بنی امیه رسد.

4- آن چه ادعای دموکراسی برای آن می شود، تنها انحصار طلبی قبیله ی قریش است و بس که حضرت به آن اشاره می کنند. انتخاب خلیفه ی اول، براساس رأی مردمی محقق نشد و بلکه با تصمیم یک گروه شش یا هفت نفره در محل سقیفه بود که آن هم به اتفاق آراء نبوده است. سقیفه در آن روز، شاهد درگیری و ضرب و شتم دو گروه موافق و مخالف ابوبکر بود.(1)

ص: 226


1- از طرفی بعد از آن، بیشک نقش قبیله اسلم در گرفتن بیعت برای ابوبکرقابل کتمان نیست، به گونه ای که عمربن خطاب می گوید: «ما هو الا أن رأیت أسلم، فأیقنت بالنصر»؛ یعنی «زمانی که قبیله اسلم را دیدم، یقین پیدا کردم که پیروزی ما قطعی است». (تاریخ طبری، ج 2، ص 458؛ الشافی فی الامامه، ج 3،ص 190] ابن ابی الحدید معتزلی گوید: «و اذا قائل آخر یقول: قد بویع أبو بکر فلم ألبث واذا أنا بأبی بکر قد أقبل و معه عمر وأبو عبیده و جماعه من أصحاب السقیفه وهم محتجزون بالأزر الصنعانیه لا یمرون بأحد الا خبطوه و قدموه فمدوا یده فمسحوها علی ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبی»؛ یعنی: «از براء بن عازب یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، نقل شده که پس از سقیفه، أبوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و گروهی چماق به دست را دیدم که ژست حمله و تهاجم به خود گرفته و به هر کس می رسیدند وی را کتک می زدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روی دست ابوبکر میکشیدند. [شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید، ج 1، ص 219]

5 - سیره ی علوی در برخورد با کسانی که موافقت خود را با روی کار آمد امیرالمؤمنین اعلام نکرده و با حضرتش بیعت نکردند، رویکردی کریمانه بود. حضرتش به آنان می فرمودند مادام که محارب نشده اید، آزادانه به زندگی خود ادامه دهید. کما اینکه، افرادی هم چون: حسان بن ثابت، زید بن ارقم، انس بن مالک و ... با حضرتش بیعت نکردند.

گاه انسان تصور می کند که هر کس طرفدار تو نباشد، حتما و الزاما علیه توست. سیره ی علوی، نشان داد که در منش الهی، این گونه نیست.

6- در جایی که خلیفه ی حقیقی رسول خدا صلی الله علیه و آله، درباره ی کودتای سقیفه بیست و پنج سال صبر کردند و با صبر خویش مانع اغتشاش و تفرقه شدند، از طلحه و زبیر انتظار می رود که علی رغم مخالفت با امیر مؤمنان، حداقل یک سال صبر می کردند و جامعه را به اغتشاش نمی کشاندند. نه آن که به تعبیر حضرت امیر علیه السلام کمتر از یک ماه نیز درنگ نکردند و غائله ی جمل را پایه ریزی کردند.

7- از سوی دیگر، ورود سران جمل به بصره، با ظلم و تعدی و کشتار

ص: 227

آشکار نسبت به والی قانونی بصره و یاران او همراه بود، چنانکه ابن شهرآشوب می نویسد:

«فَلَمَّا نزلت الخریبه قَصَدَهُمْ عُثْمَانُ بْنُ حُنَیْفٍ وَ حَارَبَهُمْ فَتَدَاعَوْا إِلَی اَلصُّلْحِ فَکَتَبُوا بَیْنَهُمْ کِتَاباً أَنَّ لِعُثْمَانَ دَارَ اَلْإِمَارَهِ وَ بَیْتَ اَلْمَالِ وَ اَلْمَسْجِدِ إِلَی أَنْ یَصِلَ إِلَیْهِمْ عَلَی فَقَالَ طلحهُ لِأَصْحَابِهِ فِی اَلسِّرِّ وَ اَللَّهِ لَئِنْ قَدِمَ عَلَی اَلْبَصْرَهِ لُؤخذن بِأَعْنَاقِنَا أَتَوْا عَلَی عُثْمَانَ بَیَاتاً فِی لَیْلَهٍ ظَلْمَاءَ وَ هُوَ یُصَلِّی بِالنَّاسِ اَلْعِشَاءَ اَلْآخِرَهَ وقَتَلُوا مِنْهُمْ خَمْسِینَ رَجُلاً وَ اِسْتَأْسَرُوهُ وَ نَتَقُوا شَعْرَهُ وَ حَلَقُوا رَأْسَهُ وَ حَبْسُوه».(1) «هنگامی که سپاه طلحه و زبیر به نزدیکی بصره رسیدند، عثمان بن حنیف (والی بصره) آماده ی جنگ با آنها شد. طلحه و زبیر او را به صلح دعوت کردند و این گونه وانمود کردند که آنها وارد بصره می شوند و در گوشه ی شهر زندگی میکنند. مسجد و دارالاماره و بیت المال در اختیار عثمان بن حنیف باشد.

والی بصره، فریب این حیله را خورد، آنها وارد دارالاماره شدند وعلی رغم قراردادی که امضا کرده بودند، عثمان بن حنیف را دستگیر کرده، سر و ریش او را کندند و او را کتک زده، از دارالاماره بیرون انداختند. به بیت المال هجوم آوردند، هر آن چه بود به غارت بردند و مسجد بصره را نیز به تصرف خود در آوردند و بر شهر مسلط شدند».

ص: 228


1- بحارالأنوار، ج 2، ص 118.

9- عایشه و نقش او در اغتشاش علیه حکومت حضرت امیرمؤمنان علیه السلام

یکی از معضلات مهم امیر مؤمنان علیه السلام پس از آغاز حکومت، عایشه واقدامات وی علیه آن حضرت بود. سرپیچی عایشه از بیعت با امیر مؤمنان علیه السلام و فتنه گری های وی امری ناگهانی نبود، بلکه این کینه توزی ها ریشه در گذشته داشت.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، در طول حیات با برکت خویش، هماره فضایل برادر و پسر علیه السلام خود، علی بن ابی طالب علیه السلام را بیان می کردند و ایشان را بر سایر اصحاب و قبیله شان مقدم می داشتند؛ علی، نزد رسول خدا منزلتی داشت که هیچ یک از مسلمانان، به ویژه ابوبکر پدر عایشه از آن بهره مند نبودند. توجه ویژه ی پیامبر رحمت به آقای اوصیاء، علی بن ابی طالب علیه السلام و سیدهی زنان دو عالم، زهرای اطهر علیها السلام، سبب کینه ی عایشه بر حضرت امیر علیه السلام می شد.

عائشه از پیامبر فرزندی نداشت و این که رسول رحمت صلی الله علیه و آله حسنین علیها السلام را فرزندان خویش می نامیدند و فضل و مقام آنها را نزد خود بیان می کردند و نیز با مشاهده ی زینب کبری علیها السلام که به مریم علیها السلام شباهت داشت، سبب می شد که کینه ی آن زن، بیش از پیش افزوده گردد.

از سویی دیگر، عایشه گرچه علیه عثمان فعالیت می کرد و حتی دستور به کشتن وی می داد، اما علت این اقدامات این بود که عثمان وی را از امتیازاتی که در زمان پدرش ابوبکر و نیز عمر داشت محروم کرده بود و همین امر موجب دشمنی عایشه با عثمان شد. ضمن این که او توقع داشت بعد از کشته شدن عثمان، خلافت به پسر عمویش طلحه برسد و

ص: 229

بدین وسیله، خلافت را در قبیله اش تیم قرار دهد. عایشه این موضوع را در مکه بیان کرده بود. زمانی که با پسر عمویش طلحه آهسته صحبت می کرد، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «دیگر بگو ای صاحب انگشت، دیگر بگوای «ابا شبل»، دیگر بگو ای پسر عمو، دیگر بگو، تو را به پدرت قسم بدان آنها طلحه رابرای خلافت مناسب دانستند. گویا دارم به انگشتش نگاه می کنم و او مشغول معامله شتران است».(1)

آنگاه که طلحه، در رسیدن به حکومت ناکام ماند، روی دیگری از دشمنی عایشه با امیر مؤمنان آشکار شد.

مدائنی می نویسد:

«رَوَی أَبُو اَلْحَسَنِ اَلْمَدَائِنِیُّ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جُنَادَهَ قَالَ قَدِمْتُ مِنَ اَلْحِجَازِ أُرِیدُ اَلْعِرَاقَ فِی أَوَّلِ إِمَارَه علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَمَرَرْتُ بِمَکَّهَ فَاعْتَمَرْتُ ثُمَّ قدِمتُ اَلْمَدِینَهَ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِذَا نُودَی اَلصَّلاَهَ جَامِعَهً فالجتمعُ اَلنَّاسُ وَ خَرَجَ عَلی علیه السَّلاَمُ مُتَقَلِّداً سَبْفَهُ فَشَخَصَتِ اَلْأَبْصَارُ نحْوَهُ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صُلِّیَ عَلی رَسُولُهُ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بعدُ فانّه لما قبض اللَّهُ نَبِیَّهُ قُلْنَا نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِیَاؤُهُ دُونَ النَّاسِ لا یُنَازِعُنَا سُلْطانَهُ أَحَدٌ وَلا یَطْمَعُ فی حَقِّنَا طَامِعٌ إِذاً تَتَزِی لَنَا قَوْمُنَا فَغَبَضوا سُلْطَانه نَبِیَّنَا فَصَارَتِ اَلْإِمْرَهُ لِغَیْرِنَا و صِرْنَا سُوقَهً یَطْمَعُ فِینَا الضَّعیفُ وَ یَتَعَزَّزُ عَلَیْنا الذَّلِیلُ فَبَکَتِ الْأَعْیُنُ مِنَّا لِذِیکَ و

ص: 230


1- أحادیث ام المؤمنین عائشه، ص 118.

خَشُنَتِ اَلصُّدُورُ وَ جَزِعَتِ اَلنُّفُوسُ.

«ابوالحسن مدائنی از عبدالله بن جناده نقل می کند که در ابتدای امارت امیرالمومنین علیه السلام میخواستم از حجاز به عراق بروم. وقتی به مکه رسیدم، عمره به جا آوردم. سپس به مدینه رسیدم و وارد مسجد رسول خدا شدم. همان زمان صلای جماعت دادند و مردم گرد آمدند. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آمدند، در حالی که شمشیر آویخته داشتند و چشمها به سوی ایشان خیره شده بود. حمد و ثنای الهی گفتند و درود بر رسول خدا فرستادند، سپس فرمودند:

وقتی خداوند رسولش را قبض روح نمود، گفتیم ما اهل بیت او و ورثه و خاندان و اولیاء او هستیم که کسی در مورد این نسبتها با ما سر جنگ نداشته باشد و هیچ فردی در حق ما طمع نکند. قوم ما در مورد ما بدی کردند، جایگاه پیامبر را در مورد ماغصب کردند، امارت را به غیر ما واگذاشتند، ما هم مثل رعیتها شدیم. آنگاه در مورد ما ضعفا هم طمع کردند، ذلیل ها هم در برابر ما عزیز شدند. در پی آن، چشم های ما از این واقعه گریان شد، دل های ما به درد آمد و نفس هایمان سخت شد.

نکته

حضرت صدیقه طاهره علیها السلام در پاسخ به این پرسش مهم، که چرا امیر مؤمنان علیه السلام حق خود را مطالبه نکردند، به محمودبن لبید می فرمایند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«مثل الإمام من الکعبه، اذ توتی ولا تأتی»؛

ص: 231

«امام همچون کعبه است که باید به سویش حرکت کنند، نه این که او به جانب مردم رود».

سپس فرمودند: به خدا سوگند اگر می گذاشتند که حق بر مدار خود بچرخد، و آن را برای اهلش باقی می نهادند، و از خاندان محمد صلی الله علیه و آله پیروی می کردند، هیچ گاه دو نفر یافت نمی شدند که درباره خدای تعالی به اختلاف پردازند، و این روش از گذشتگان برای آیندگان به ارث می رسید و آیندگان آن را به میراث می بردند، که قائم ما علیه السلام که نهمین فرزند حسین علیه السلام است، قیام می کرد».(1)

مشابه این مضامین از امام باقر علیه السلام در پاسخ به جابر جعفی در همان کتاب نقل شده است.(2) درآن روایت، در پاسخ به این سؤال که چرا اقدامی برای مطالبه ی حق خلافت نمی کنید، حضرتش به سه آیه از قرآن کریم استناد کرده اند که سیمایی از عملکرد سه نبی، نشان می دهد. انبیایی که از کمی یاران و دسیسه ی دشمنان به خداوند شکوه کرده و از او مدد می طلبند: حضرت لوط علیه السلام :

«قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلَیٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ»(3)

«گفت: ای کاش برای مبارزه با شما قدرت و نیرویی داشتم یا به پناهگاهی استوار مأوی میگرفتم».

حضرت نوح علیه السلام:

ص: 232


1- کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص 197 - 198.
2- همان، ص 246 - 248.
3- هود: 80

«فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ» ؛(1)

«پس پروردگارش را خواند که من مغلوب شده ام [و از ستم و زورگویی آنان دلتنگم] بنابراین انتقام [مرا از اینان ] بگیر».

حضرت موسی علیه السلام

«قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی ۖ فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ» ؛(2)

«[موسی گفت: پروردگارا! من جز بر خود و برادرم تسلطی ندارم، پس میان ما و این گروه نافرمان و بدکار جدایی انداز».

«وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَوْلا مَخَافَهُ الْفُرْقَهِ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ و أَنْ یَعُودَ اَلْکُفْرُ وَ یَبُورَ اَلدِّینُ لاَ عَلَی غَیْرِ مَا کُنَّا لَهُمْ عَلَیْهِ فَوُلِیَ الْأَمْرَ وُلاهٌ لَمْ یَأْلُوا الاّ خَیْراً ثُمَّ اِسْتَخْرَجْتُمُونِی أَیُّهَا اَلنَّاسُ مِنْ بَیْتِی فَبَایَعْتُمُونِی عَلَی شَنَا مِنِّی لِأَمْرِکُمْ وَ فِرَاسَهٍ تَصْدُقُنِی مَا فِی قُلُوبِ کَثِیرٍ مِنْکُمْ وَ بَایَعَنِی هَذَانِ اَلرَّجُلاَنِ فِی أَوَّلِ مَنْ بَایَعَ تَعْلَمُونَ ذلِکَ وَ قَد نَکَثَا و غَدَرَا وَنَهَضا إلی البَصَرِ بِعَایِشَهٍ لِیُفَرِّقَا جَمَاعَتَکُمْ وَ یُلْقِیَا بَأْسَکُمْ بَیْنَکُمْ».

«به خدا سوگند، اگر نگرانی از تفرقه میان مسلمانان و بازگشتن کفر و هلاکت دین را نداشتیم، به گونه ی دیگری عمل میکردیم. پس ولایت امر را کسانی عهده دار شدند که خیری به مردم نرساندند، سپس مرا - ای مردم از خانه بیرون آوردید، با من

ص: 233


1- قمر: 10.
2- مائده: 25.

بیعت کردید در حالی که میدانستید از کارهای شما ناخوشنودم. و نیز با هوشمندی نسبت به این که آن چه در قلب های بسیاری از شماست، آن را تصدیق می کند. این دو نفر (طلحه و زبیر) در شمار نخستین کسانی بودند که با من بیعت کردند و شما این را می دانید، آنگاه آنها عهد و پیمان خود را شکستند و نیرنگ کردند و به سوی بصره رفتند تا با عایشه قیام کنند و تفرقه در

جماعت شما اندازند و بین شما درگیری شدید بیفکنند».

نکته

این مضامین، در خطبه شقشقیه نیز به چشم می خورد.

«اللَّهُمَّ فَخُذْهُمَا بِمَا عَمِلا أَخْذَهً رَابِیَهً ولا تَنْعَشْ لَهُما صَرعَهً وَلا تُقِلْهُمَا عَثْرَهً ولا تُمْهِلْهُمَا فُوَاقاً فَانَّهُما یَطلُبانِ حَقَّاً تَرَکاهُ وَ دَماً سَفکاهُ.

اللَّهُمَّ إنّی اقضَیتُکَ وَعدَکَ فَاِنَّکَ قُلتَ وَقَولُکَ الحَقُّ لِمَن بَغیَ عَلَیهِ لَیَنصُرَنَّهُ اللّه(1)

اللَّهُمَّ فَأَنجِزِلی مَوعِدی وَلا تَکِلنی إلی نَفسی إنَّکَ علی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ ثُمَّ نَزَلَ».(2)

ص: 234


1- اشاره است به آیه ی حج: 60 «ذَٰلِکَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»؛ یعنی: «[مطلب درباره مؤمن و کافر] همان است [که گفتیم]، و هر کس به مانند آنچه به آن عقوبت شده [متجاوز را] عقوبت کند، آنگاه به وی ستم شود، یقینا خدا او را یاری می دهد؛ زیرا خدا با گذشت و بسیار آمرزنده است».
2- بحارالأنوار، ج 32، ص 61- 62.

پروردگارا! آنان را در قبال کاری که کرده اند به عقوبتی شدید کیفر بده و فرو افتادن آن دو را جبران مفرمای و لغزش آن دو را میامرز و آنان را به اندازه فاصله میان دو بار دوشیدن ناقه ای (که زمانی اندک است ) مهلت مده، چون آن دو حقی را که هود رها کردند، می طلبند و خونی را که خود بر زمین ریختند، می خواهند. خدایا! من از تو وعده ای را مطالبه می کنم که داده ای، و وعده تو حق است بر کسی که به او ظلم شود که خدا او را کمک خواهد کرد.

خدایا! وعدهی مرا برسان و مرا به خودم وامگذار که تو بر هر چیز توانایی. سپس از منبر پایین آمدند».

نکته

از این بخش و کلمات دیگر امیر مؤمنان پیداست که آن بزرگوار در مواردی، افرادی را که پس از اتمام حجت های بسیار، باز مقابل حق ایستاده و سرکشی می کردند را نفرین کرده است. از این رو، نفرین دشمنان دین خدا، نه تنها در قرآن کریم و به زبان خداوند جاری شده، بلکه در لسان پیشوایان دینی ما علیهم السلام نیز سابقه دارد.

ص: 235

ص: 236

فصل ششم: مقدمات جمل (3)

1- ام سلمه، مدافع ولایت امیرمؤمنان علیه السلام

در مقابل جبهه ی فتنه، ام سلمه یکی دیگر از همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله به همراه تعدادی دیگر از زنان پیامبر که در قید حیات و مطیع فرامین رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، قرار داشتند.

در زمانی که حضرت امیر علیه السلام به سمت بصره حرکت کردند، ام سلمه در مدینه، مرجعی برای رساندن پیام حق به مردم شده بود.

جناب ام سلمه علیها السلام پیش از هجرت در خانواده ای شریف در مکه متولد شد؛(1) اما زمان ولادتش به طور دقیق مشخص نیست. ولی با توجه به تاریخ وفات و طول عمرش می توان حدس زد که 20 سال و اندی پیش از هجرت به دنیا آمده است.

ص: 237


1- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 201 - 202.

نام ایشان، هند (1)و به نقلی رمله، دختر ابی امیه بن مغیره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بود.(2) نام پدرشان حذیفه(3) و به قولی سهیل (4)، ملقب به زادالرکب، بود. او یکی از بخشنده ترین مردم عرب و در کرم و بخشش شهره عام و خاص بود.(5) مادر ایشان نیز عاتکه بنت عامر بن ربیعه کنانی نام داشت.(6)

ایشان از اولین زنانی بود که مسلمان شد. در ابتدا همسر ابی سلمه عبدالله بن عبدالاسد بن هلال مخزومی (7)، پسر عمه ی (8)پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.(9)

پس از شهادت ابوسلمه(10)، به ازدواج رسول خدا درآمد.(11) جمال خیره کننده، عقل راجح و نافذ، حلم و وقار و سکینه جمع شده بود. او پس از حضرت خدیجه علیها السلام از کامل ترین زنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از الحاظ فهم و راجح ترین شان به لحاظ عقل (12) و تمام ترین شان از لحاظ

ص: 238


1- الطبقات الکبری، ج 8، ص 69؛ استیعاب، ج 4، ص 1920.
2- انساب الاشراف، ج 1، ص 429؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 84.
3- استیعاب، ج 4، ص 1920.
4- الطبقات الکبری، ج 8، ص 69؛ تاریخ طبری، ج 11، ص 603.
5- الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج 3، ص 868؛ سیر أعلام النبلاء، ج 2، ص 202.
6- الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 8، ص 404؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 429.
7- الطبقات الکبری، ج 8، ص 69؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 429.
8- تاریخ طبری، ج 3، ص 164؛ نهایه الأرب فی فنون الأدب، ج 18، ص 179.
9- المعارف، ص 136؛ الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج 3، ص 9.
10- انساب الاشراف، ج 1، ص 429؛ تاریخ طبری، ج 11، ص 604.
11- انساب الاشراف، ج 1، ص 429.
12- الإصابه، ج 8، ص 406.

مشورت و طیب ترین شان از لحاظ خلق و اخلاق بود(1) و به واسطه فطانت و حکمت و تدبیر و بصیرتش به او مثال می زدند.(2) بیان حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله درباره ی او در حدیبیه، اشاره ای است به وفور عقل و رای درست ام سلمه.(3)

زیبایی زایدالوصفش عایشه را به شدت آزرده خاطر می ساخت و حسادتش را بر می انگیخت. از عایشه نقل شده که می گفت: «هنگامی که رسول خدا با او ازدواج کرد، بسیار ناراحت شدم زیرا فهمیدم که زیباست اما به خودم دلداری دادم تا این که او را دیدم که چندین برابر زیباتر از آن بود که برای من توصیف شده بود».(4)

ایشان مورد احترام و محبت پیامبر بود و پیامبر بیش از دیگر زنان خود، بهام سلمه توجه داشتند. طبق اخبار تاریخی، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، فهرست اسامی اهل بهشت و جهنم(5) و نوشته ای برای خلیفه بر حق پس از خود(6) و مقداری تربت کربلا (7)به ام سلمه سپرده بودند.

ایشان نیز پس از رحلت پیامبر رحمت، هم چنان وفادار ماند و در حوادث حساس و هنگام لزوم، از خاندان پیامبر دفاع می کرد و همواره

ص: 239


1- انساب الأشراف، ج 1، ص 432.
2- نساء النبی، ص 84.
3- تاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، ج 2، ص 23؛ دلائل النبوه، ج 4،ص 150.
4- الطبقات الکبری، ج 8، ص 75؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 431؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ج 5، ص 284.
5- بحارالأنوار، ج 26، ص 126.
6- همان، ج 22، ص 224.
7- سفینه البحار، ج 4، ص 231.

با نقل احادیثی از پیامبر خدا، ولایت امیر مؤمنان علیه السلام و منزلتشان ایشان را نزد پیامبر به یاد مسلمانان می آورد (1)و مدافع ولایتش بود.

طبرسی گزارشی از احتجاج ام سلمه با عایشه را در آستانه ی جنگ جمل روایت می کند:

«روی الشعبی عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بن مسعُودٍ اَلْعَبْدِیُّ قَالَ کُنْتُ بِمَکَّهَ مَعَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْبَیرِ وَ طَلْحَهُ وَ اَلزُّبَیْرِ فَأَرْسَلاَ إِلَی عَبْدِ اَللَّهِ بَیْنَ اَلزُّبَیْرِ فَأَتَاهُمَا وَ أَنَا مَعَه.

فَقَالاَ لَهُ إِنَّ عُثْمَانَ قُتِلَ مَظْلُوماً وَ إنَّا نخاف أن ینقضَ أَمْرُ امَّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَإِنْ رَأَتْ عائِشَهُ أَن تَخْرُجَ مَعَنَا لَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ یَرْتِقَ بِهَا فَتْقاً وَ یَشْعَبَ بِهَا صَدْعا

قَالَ فَخرَجْنَا نَمْشِی حَتَّی اِنْتَهَیْنَا إِلَیْهَا فَدَخَلَ عَبْدُ اَللَّهِ اَلزُّبَیْرُ مَعَهَا فِی سَتْرِهَا فَجَلَسْتُ عَلَی اَلْبَابِ فَأَبْلَغَهَا مَا أَرْسَلاَهُ بِهِ.

فَقَالَتْ سُبْحَانَ اَللَّهِ !وَ اَللَّهِ مَا أُمِرْتُ بِالْخُرُوجِ ومَا یَخْضُدُنِی مِن أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ إِلاَّ أُمُّ سَلَمَهَ فَإِنْ خَرَجَتْ خَرَجَتْ مَعَهَا فَیَرْجِعُ إِلَیْهِمَا فَبَلَّغَهُمَا ذَلِکَ فَقَالاَ اِرْجِعْ إِلَیْهَا فلتأتها فَهِیَ أَثْقَلُ عَلَیْهَا مِنَّا.

فَرَجَعَ إِلیْهَا فَبَلغهَا فَأَقْبَلَتْ حَتی دَخَلَتْ عَلَی أُمِّ سَلَمَهَ فَقَالَتْ لَهَا أُمُّ سَلَمَهَ مرحا بِعَائِشَهَ وَ اَللَّهِ ماکنت لِی بزواره

ص: 240


1- بحارالأنوار، ج 22، ص 222.

فَمَا بَدَا لَکِ قَالَتْ قُمْ طَلْحَهَ وَ اَلزِّییرُ خَبَراً أَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عُثْمَانُ قُتِلَ مَظْلُوما.

«شعبی از عبدالرحمن بن مسعود عبدی روایت میکند که گفت: من با عبداللہ بن زبیر و طلحه و زبیر در مکه بودیم، که عبدالله بن زبیر و مرا که همراهش بودیم، مأمور کردند که نزد عائشه برویم و بگوییم: عثمان مظلومانه کشته شده و ما از عاقبت کار امت محمد صلی الله علیه و آله در هراسیم؛ پس اگر عائشه بخواهد همراه ما قیام کند، امید که خداوند به برکت حضور ام المؤمنین تشتت مردم را به اجتماع تبدیل کند و اختلاف را از مسلمین بردارد.

من با عبدالله بن زبیر راهی منزل عائشه شدیم. عبدالله بن زبیر (که با عائشه محرم بود)، داخل اطاق مخصوص او شد و من در بیرون نشستم. او نیز همه آنچه باید میگفت ابلاغ کرد. عائشه در پاسخ گفت: سبحان الله! به خدا سوگند من امر به خروج نشده ام، و از همسران پیامبر تنها ام سلمه این جا است. به او بگویید. اگر آمد، من هم می آیم.

عبدالله نزد آن دو تن بازگشت و گفتهی عائشه را به سمع ایشان رسانید. طلحه و زبیر گفتند: نزد عائشه بازگرد و به او بگو: اگر خود شما با او مذاکره کنید، بهتر و مؤثرتر است.

عائشه از خانه اش بیرون آمد و نزد امسلمه رسید. با دیدن او ام سلمه گفت: خوش آمدی، سوگند به خدا که تو چنین محبت و لطفی نسبت به من نداشتی، بگو بدانم که چه شده؟

گفت: طلحه و زبیر به من خبر رسانده اند که امیرالمؤمنین عثمان مظلومانه کشته شده است».

ص: 241

نکته

بهانه ی افروختن آتش جنگ جمل، خون خواهی عثمان بوده است.

«قَالَ قصرخَتْ أُمُّ سَلَمَهَ صَرْخَهً أَسْمَعَتْ مَنْ فِی الدَّارِ. فَقَالَتْ: یَا عَائِشَهُ أَنْتِ بِالْأَمْسِ تَشْهَدِینَ عَلَیْهِ بِالْکُفْرِ وَ هُوَ اَلْیَوْمَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ قُتِلَ مَظْلُوماً؟ فَمَا تُرِیدِینَ؟

قالَت تَخْرُجِینَ مَعَنا فَلَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ یُصْلِحَ بِخُرُوجِنَا أَمْرَ أُمَّهِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ.

قَالَتْ یَا عَائِشَهُ! أتخرجین وَ قَدْ بِیعَتْ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا سمِعنا نَشَدْتُک بِاللَّهِ یَا عَائِشَهُ اَلَّذِی یَعْلَمُ صِدْقَکِ إِنْ صَدَقْتِ أَتَذَکَّرِینَ یَوماً یَوْمٌ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ فَصَنَعْتُ حَرِیرَهً فِی بَیْتِی فَأَتَیْتُهُ بِهَا وَ هُوَ صَلِّی اَللَّهُ عَلَیْهِ و آلهِ یَقُولُ وَاللَّهِ لا تَذْهَبُ اللَّیالِی والأَیَّامُ حَتَّی تَتَنَابَحَ کِلابُ مَاءٍ بِالْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ اَلْحَوْأَبُ اِمْرَأَهً مِنْ نِسَائِی فِی فِئَهٍ بَاغِیَهٍ.

فَسَقَطَ اَلْإِنَاءُ مَنْ یَدَی فَرُفِعَ رَأسَهُ إِلَیَّ وَقالَ: مَا لَکَ أُمُّ سَلَمَهَ؟

فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ! أَلاَ یَسْقُطُ اَلْإِنَاءُ مِنْ یَدِی وَ أَنْتَ تَقُولُ مَا تَقُولُ؟ مَا یُؤْمِنُنِی أَنْ یَکُونَ أَنَا هِیَ؟ فَضَحِکْتِ أَنْتِ قَالَتْقْتْ إِلَیْکَ فَقَالَ مَاتَضِحکِینَ یَا حَمْرَاءَ السَّاقَیْنِ؟ إِنِّی أَحْسَبُکِ هَی».

ص: 242

با شنیدن این مطلب، ام سلمه به فریاد آمد و ناله کنان گفت: ای عائشه! تو تا دیروز او را کافر میدانستی، اما امروز میگویی «امیرالمؤمنین» مظلومانه کشته شده است؟!

عائشه گفت: آیا با ما خروج میکنی، امید که خدا به واسطه ما کار امت محمد صلی الله علیه و آله را سامان دهد.

ام سلمه گفت: ای عائشه! من خارج شوم؟! با اینکه آن چه را که ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله در باب خروج شنیده ایم، تو نیز شنیده ای؟ تو را قسم به خدایی که از صدق و کذب سخنان تو باخبر است آیا آن روز را بخاطر داری که روز و نوبت تو با پیامبر صلی الله علیه و آله بود و من در خانه حریرهای ساخته و نزد آن حضرت آوردم و او این مطالب را به تو می فرمود که:

«به خدا دیری نپاید که سگ های عراق - نزدیک آبی بنام حوأب ۔ بر یکی از زنان من در حالی که میان گروهی از ستمکاران است پارس میکنند!» و با شنیدن این گفتار ظرف حریره از دستم افتاد و آن حضرت سر خود به سوی من بلند ساخته و فرمود: تو را چه شده ای ام سلمه؟ عرض کردم: ای رسول خدا با شنیدن این فرمایش انتظاری غیر از آن داشتید؛ چه تضمینی است که من آن زن نباشم؟ و تو ای عائشه خندیدی، و آن حضرت روی به تو کرده و فرمود: ای عایشه برای چه خندیدی و من گمان دارم که آن زن تو باشی؟!»

نکته

از آن جا که جناب ام سلمه، از وجاهتی ویژه برخوردار بود، عائشه به طمع آنکه ام سلمه را با خود علیه امیرالمؤمنین صلی الله علیه و آله همراه کند، به

ص: 243

منزل وی رفت و با او گفتگو کرد. اما ام سلمه با یادآوری هشدار رسول خدا نسبت به یکی از همسران خویش، عایشه را به خطا بودن تصمیمش و بازنگری در آن، آگاه می کند.

«وَ نشَدْتُک بِاللَّهِ یَا عَایِشَهُ !أَتَذَکَّرِینَ لَیْلَهَ أَسْرَی بِنَا مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ مَکَانِی کَذَا وَ کَذَا وَ هُوَ بَیْنِی وَ بَیْنَ علی بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یُحدِّثنَا فَأَدْخَلْتُ جَمَلَکِ قَالَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فرفعَ مِقْرَعَهُ کَانَتْ عِنْدَهُ یَضْرِبُ بِهَا وَجْهَ جَمَلِکِ وَ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا یَومُهُ مِنْک بِوَاحِدٍ ولا بَلِیَّتَهُ مِنک بِواحِدَهٍ أما إنَّهُ لا یُبغِضُهُ إِلاَّ مُنافِقٌ کَذّابٌ».

«و باز تو را به خدا قسم میدهم آیا بیاد داری هنگامی را که در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکانی به مکان دیگر در حرکت بودیم، و آن حضرت در میان من و علی بن ابی طالب در حرکت بوده و با ما سخن می فرمود، و تو شتر خود را پیش رانده و در میان آن حضرت و علی بن ابی طالب حائل شدی، و در آن وقت پیامبر تازیانه در دستش را بلند کرده و به شتر تو زده و فرمود: سوگند به خدا که روز سخت و گرفتاری او از جانب تو یک مرتبه نیست، و این را بدان که به علت جز منافق و دروغگو بغض و کینه نمی ورزد».

نکته

در این بخش، باری دیگر ام سلمه، با یادآوری حدیثی از معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله، دشمن علی بن ابی طالب علیه السلام را به لسان پیامبر رحمت،

ص: 244

منافق وکذاب معرفی می کند.

«وَ أَنْشُدُک اَللَّهَ !أَتَذَکَّرِینَ مَرَضَ رَسُولِ اَللَّهِ اَلَّذِی قُبِضَ فِیهِ فَأَتَاهُ أَبُو یَعُودُهُ وَمَعَهُ عُمَرُ وَ قدکَانُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَتَعَاهَدُ ثَوْبَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ نَعْلَهُ وَ خُفَّهُ وَ یُصْلِحُ مَا وَهَی نهَا فَدَخَلَ قَبْلَ ذَلِکَ فَأَخَذَ تعله رَسُولَ اَللَّهِ وَ هِیَ حضْرمیه وَ هُوَ یَخْصِفُهَا خَلْفَ اَلْبَیْتِ فَاسْتَأْذَنَا عَلَیْهِ فَأَذِنَ لَهُمَا.

فَقَالاَ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ !کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟ فَقَالَ أَصْبَحْتُ أَحْمَدُ اَللَّهَ قَالاَ مَا بُدٌ مِنَ اَلْمَوْتِ قَالَ أَجَلْ لاَ بُدَّ مِنْهُ قَالاَ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ! فَهَلِ اِسْتَخْلَفْتَ أَحَداً؟ قَالَ مَا خَلِیفَتِی فِیکُمْ إِلاَّ خَاصِفُ اَلنَّعْلِ فَخَرَجَا فَمَرَّا عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ یَخْصِفُ نَعْلَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَکَلَ ذَلِکِ تَعْرِفِینَهُ یَا عَائِشَهُ وَ تَشْهَدِینَ عَلَیْه.

ثُمَّ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ یَا عَایِشَهُ! أَنَا أَخْرُجُ عَلَی عَلی عَلَیْهِ السَّلاَمُ بَعْدَ اَلَّذِی سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَرَجَعَتْ عَائِشَهُ إلی مَنْزِلِهَا وَقَالَتْ یَا ابْنَ الزُّبَیْرِ! أبلِغهما أَنَّی لَسْتُ بِخَارِجَهٍ بَعْدَ اَلَّذِی سَمِعْتُهُ مِنْ أُمِّ سَلَمَهَ فَرَجَعَ فَبَلَّغَهُمَا قَالَ فَمَا اِنْتَصَفَ اَللَّیْلُ حتی سَمِعْنَا غَاء إِبِلَهَا تَرْتَحِلُ فَارتَرتَحَلَتْ مَعَما».(1)

«و باز تو را به خدا قسم میدهم، آیا به یاد داری آن روزی را که

ص: 245


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 149 - 151.

پیامبر در بستر بیماری بود، پدرت همراه عمربن خطاب به قصد عیادت آن حضرت اجازه گرفته و وارد شدند، و علی بن ابی طالب در پشت اطاق مشغول وصله کردن لباس و دوختن کفش رسول گرامی صلی الله علیه و آله بود، آن دو گفتند: ای رسول خدا، حال و سلامتی شما چطور است؟ فرمود: پیوسته سپاسگزار بوده و خدا را حمد و ستایش میکنم. گفتند: آیا مرگ برای شما حتمی است؟ فرمود: آری، چاره ای برای مرگ بشر نیست. گفتند: آیا کسی را برای بعد از خود خلیفه معین فرمودی؟ فرمود: خلیفه من جز همان که کفش مرا پینه می کند در میان شما نیست. پس ابوبکر و عمر از حجره آن حضرت بیرون رفته و در آن حال متوجه علی بن ابی طالب شدند که در پشت حجره نشسته و سرگرم دوختن کفش پیامبر بود؟.

سپس ام سلمه گفت: ای عائشه، آیا من پس از شنیدن این سخنان باز هم بر علی خواهم شورید؟! و سخنان آن پیامبر عظیم الشان را فراموش کنم؟

پس عائشه به منزل خود بازگشته و گفت: ای پسر زبیر، به آن دو (طلحه و زبیر) بگو من پس از شنیدن سخنان ام سلمه دیگر از شهر خارج نخواهم شد، ابن زبیر نیز بازگشته و سخن او را به آن دو رساند.

راوی گوید: در همان روز هنوز نیمه شب نگذشته بود که صدای شتر عایشه را شنیدم، و او با طلحه و زبیر به سوی بصره حرکت کردند».

ص: 246

نکته

نکته ی بسیار مهم این است که عایشه، نقشه ی ستیزه با علی را از پیشترطراحی کرده و از انجام آن منصرف نبود! در قائلهی قتل عثمان، طبری مورخ قرن چهارم (1)و برخی مورخان دیگر(2) نقل کرده اند که عایشه در مورد عثمان می گفت: «اقتلوا نعثلا فقد کفر»؛ یعنی: «عثمان را بکشید که او کافر شده است». زمانی که شورشیان در مدینه بودند، مروان بن حکم به نزد عایشه رفت و از او خواست تا میان خلیفه و شورشیان وساطت کند. عایشه سفر حج را بهانه آورد. در نهایت عایشه نظر خود را در مورد عثمان گفت که دوست داشت او را در حالی که تکه تکه در جوال قرار داده، حمل کرده و به دریا بیندازد.(3)

بنابراین عایشه در خلال همین فضای متشنج، برای عمره به مگه رفت. در راه بازگشت از مکه، پیکی خبر کشته شدن عثمان را به او داد. بلافاصله پس از شنیدن خبر مرگ او پرسید با چه کسی بیعت شد؟ گفتند با علی!

جالب این جاست؛ او که تا پیش از این، مردم را برای کشتن عثمان تشویق می کرد، پس از شنیدن خبر بیعت مردم با امیر مؤمنان علیه السلام، به دلیل کینه و دشمنی دیرینه اش با علی بن ابی طالب علیه السلام، بلافاصله چرخشی 180 درجه در مواضع او ایجاد شد و ناگهان چنین تعبیری را برای قتل عثمان بکار برد که: «قتل عثمان مظلوما»!! یعنی عثمان به ظلم و ستم کشته شد و از همین جا نقشه مخالفت با امیرالمومنین علیه السلام را

ص: 247


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 459.
2- الکامل، ج 3، ص 206.
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 175.

پایه ریزی کرد.

پس از این حرف دیگران علیه او موضع گرفتند و او را مذمت کردند که تو مردم را به کشتن او تحریک می کردی و حال امروز چنین میگویی؟! (1)عایشه در پاسخ و توجیه این تغییر رویه ی آشکار گفت: «مردم از او طلب توبه کرده بودند و سپس او را کشتند. من آنچه گفتید را گفته بودم اما آنچه اکنون می گویم بهتر از آن چیزی است که در آن زمان گفتم».(2)

هم چنین گفت: «یک روز با عثمان بودن را به یک عمر با علی بودن ترجیح می دهم»!(3)

2- پارس کردن سگان حوأب

حدیث طیر، یکی از فضائل بارز حضرت امیر است که به طرق مختلف و از راویان مختلف روایت شده است. علامه ی مجاهد، میر حامد حسین یکی از مجلدات کتاب جاودانه ی خود، عبقات الانوار، را به بررسی منابع و طرق و اعتبار و معنا و دلالت این حدیث اختصاص داده است. در یکی از این نقل ها آمده است:

«ابو حاتم رازی با سندی از أنس بن مالک روایت کرده است که گفت: روزی پرنده ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله هدیه شد. فرمودند: خداوندا! محبوب ترین بندگانت را نزد من حاضر کن تا با من در خوردن آن همراه باشد. من گفتم: خدایا چنین کسی را مردی از انصار قرار ده. آنگاه علی

ص: 248


1- الفتوح، ج 2، ص 437.
2- تاریخ طبری، ج 4، ص 459.
3- الفتوح، ج 2، ص 437.

وارد شد. گفتم: رسول خدا مشغول کاری است. علی رفت، ولی دوباره بازگشت. بار دیگر نیز همان پاسخ را دادم، علی باز هم رفت و بازگشت. پس از سومین بار، رسول خدا فرمود: در را باز کن، من در را باز کردم. علی وارد شد. پیامبر فرمود: چه چیزی مانع ورود توشد ای علی؟ علی علیه السلام فرمود: سه مرتبه است که أنس من را بر می گرداند، وفکر می کرد شما کاری دارید. پیامبر فرمود: ای أنس چه چیز تو را به این کار واداشت؟ گفتم: دعای شما را شنیدم، دوست داشتم که مردی از قبیله ی من مورد دعای شما باشد. پیامبر فرمود: این مرد قوم خود را دوست دارد».(1)

این نقل صورت های دیگری نیز دارد؛ همچون نقلی که پیامبر در حضور همسرانش این چنین دعا می فرمایند. در آن زمان، عایشه مایل است که پدرش ابوبکر بر پیامبر وارد شود؛ حفصه نیز از خدا می خواهد که پدرش عمر، بر پیامبر ورود کند.

مرحوم میر حامد حسین در بیان دلالت حدیث به این دیدگاه اشاره می کند که مراد از محبوبیت نزد پیامبر، محبوبیت فقط در آن مجلس است. آنگاه در پاسخ به آن می نویسد:

«در برخی از نقل های روایت طیر آمده است که عایشه و حفصه دعای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را شنیدند که فرمود: خدایا، محبوب ترین بندگانت را نزد من بیاور تا با من از این مرغ بخورد»، آنگاه هر دو دعا کردند که پدرشان آن فرد باشد. اگر معنی «أحب» محبوب ترین فرد، تنها برای خوردن بود، چه دلیلی داشت که عایشه و حفصه علاقه مند

ص: 249


1- مناقب علی بن ابی طالب، ص 64؛ به نقل: تلخیص عبقات الانوار، مجلد حدیث

باشند آن فرد، پدر آنها باشد؟ اگر دعا تنها برای خوردن بود، هرگز یک امر جزئی بی اثر یعنی خوردن را، برای پدران خود که به گمانشان دارای مقام بالاتر و صاحب شأن برتر بودند. آرزو نمی کردند.

ولی در این جا، محبوب ترین به معنای تام وعام مطلق است که نتیجه اش برتری مطلق و تام است. این همان چیزی بود که عایشه و حفصه برای پدرانشان می خواستند، و أنس آن را برای سعد بن عباده، یا دیگر انصار می خواست».(1)

باری، در این فصل، یکی از این نقل های این حدیث، محور بحث و گفتگو است. بر مبنای آن، آرزوی عایشه نقل می شود که مصداق حدیث طیر، پدرش باشد؛ آنگاه ادامه ی بحث به خبر دادن پیامبر نسبت به رویداد جمل می رسد. اینک به این حدیث که شیخ طبرسی در کتاب احتجاج آورده، توجه شود.

طبرسی در احتجاج ضمن خبری طولانی در باب حدیث طیر، از امام صادق علیه السلام نقل می کند:

«عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ عَلَیْهِ السلام فِی خَبَرِ اَلطَّیْرِ أَنَّهُ جَاءَ عَلِیٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مَرَّتَیْنِ فَرَدَّتْهُ عَائِشَهُ فَلَمَّا دَخَلَ فِی الثَّالثَهِ وَ أُخْبِرَ اَلنَّبِیَّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آله بِهِ قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آله أَبَیْتِ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ اَلْأَمْرُ هَکَذَا یَا حُمَیْرَاءُ مَا حَمَلَکِ عَلَی هَذَا؟

قَالَتْ یَا رَسُولَ اَللَّ اِشْتَهَیْتُ أَنْ یَکُونَ أَبَی أَنْ یَأْکُلَ مِنَ اَلطَّیْرِ.

ص: 250


1- این توضیح برگرفته است از: تلخیص عبقات الانوار، مجلد حدیث طیر، سمیه خلیلی آشتیانی، تهران: نبأ، 1397.

فَقَالَ لَهَا: مَا هُوَ أَوَّلَ ضِغْنٍ بَیْنَک وَ بَیْنَ علی وَ قَدْ وَقَفْتُ عَلَی مَا فِی قَلْبِکِ لِعَلِیٍ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ تَعَالَی لتقا تُلِینُه.

فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اَللَّهِ !وَ تَکُونُ اَلنِّسَاءُ یُقَاتِلْنَ اَلرِّجَالُ؟

فَقَالَ لَهَا یَا عائِشه ای لَتُقَاتِلِینَ عَلِیّاً وَ یَصْحَبُکِ وَ یَدْعُوَکِ إِلَی هَذَا نَفَرٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی و أَصْحَابِی فَیَحْمِلُونَکِ عَلَیْهِ وَ لَیَکُونَنَّ فِی قِتَالِکِ أَمرٌ یَتَحَدَّثُ بِهِ اَلْأَوَّلُونَ وَ اَلْآخِرُونَ وَ عَلاَمَهُ ذَلِکَ أَلِی تَرْکِبِینَ شَیْطَاناً تُبْتَلَیْنَ بِهِ قَبْلَ أَن تَبلُغی إلی المَوضِعِ الیَّ یُقْصَدُ بِکِ إِلَیْهِ فَتَنْبَحُ عَلَیَّ کِلاَبُ اَلْحَوْأَبِ فَتُسَالِینَ اَلرُّجُوعَ فَیَشْهَدُ عِنْدَکِ قَسَامَهُ أَرْبَعِینَ رَجُلاً مَا هِیَ کِلاَبُ اَلْحَوْأَبِ فَتَصِیرِینَ إِلَی بَلَدٍ أَهْلُهُ أَنْصَارُکَ وَ هُوَ أَبْعَدُ بِلاَدٍ فِی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلسَّمَاءِ وَ أَقْرَبُهَا إِلَی اَلْمَاءِ

وَ لَتَرْجِعِنَّ وَ أَنْتِ صَاغِرَهٌ غَیْرُ بَالِغَهٍ مَا تُرِیدِینَ وَ یَکُونُ هَذَا اَلَّذِی یَرُدُّکَ مَعَ مَنْ یَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ إِلَیْهِ لَکَ خَیْرٌ مِنْکِ لَهُ وَ لْیُنْذِرْ مَا یَکُونُ بِهِ الْفِرَاقُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فِی الْآخِرَهِ وَ کُلُّ مَنْ فَرَّقَ عَلِیٌ بَیْنِی و بَیْنَهُ بَعْدَ وَفاتِی فَفِراقُهُ جائِزٌ..».(1)

«امیرالمؤمنین علیه السلام دو بار به در خانه ی رسول خدا آمد، اما عایشه در را باز نکرد. بار سوم حضرت امیر آمد و خبر به رسول خدا

ص: 251


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 277.

رسید. پیامبر با شنیدن این مطالب به عایشه فرمود: خداوند این چنین مقدر فرموده است، ولی تو ای حمیراء! به چه منظور و جهتی چنین کردی؟

عایشه گفت: ای رسول خدا! من علاقه داشتم که پدرم برسد و از این غذا تناول کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: این عمل تو نخستین اظهار بغض و کینه ات به علی نخواهد بود من. از قلب تو نسبت به علی آگاهم، و به خدا سوگند که تو با او خواهی جنگید.

عایشه گفت: ای رسول خدا! مگر ممکن است که زنان با مردها بجنگند؟

فرمود: ای عایشه! تو حتما با علی بن ابی طالب خواهی جنگید، گروهی از اصحاب من در این عمل با تو همراه می شوند و تو را تشویق و تحریک می کنند. همگان درباره ی این اقدام تو سخن

خواهند گفت.

نشانه این عمل آن است که تو سوار اشتری خواهی شد که مانند شیطان باشد. پیش از این که به محل مقصود برسی، با حمله و صداهای سگ های «حوأب» مواجه میشوی، و در آن مکان برای بازگشت اصرار میکنی. آن گاه جمعی به دروغ شهادت خواهند داد که آن محل «حوأب» نیست. سپس به سوی شهری حرکت میکنید که اهل آن دیار، یاران تو هستند. آن مکان دورترین شهرها از آسمان؛ و نزدیکترین مکان به آب دریا است. تو از آن جا به حالت مغلوبیت و ذلت مراجعت میکنی. علی بن ابی طالب در آن روز و در آن گرفتاری تو، جمعی از معتمدین یاران و اصحاب خود را با تو همراه می کند و تو را به

ص: 252

سوی وطن خود باز می گرداند. این را بدان که او خیرخواه تو است، و در آن خلاف و جنگ، نسبت به وقوع جدایی میان من و تو در روز قیامت هشدار می دهد، زیرا هر کسی (از همسران مرا) که او بعد از وفاتم، نسبت به ازدواج من اعلام جدایی کند، مطلقه خواهد شد...».

نکات

1- رسول خدا از هر فرصتی برای ابلاغ و انذار و تربیت و هدایت بهره میگیرد. موقعیت بیان حدیث طیر، نیز فرصتی است که حضرتش هشدارهایی بدهند و مخاطب را از چاله ای که در راه اوست برحذر دارند. آیا مخاطبان چنین فرصت هایی را قدر دانستند؛ مهم این است که چنین هشدارها و توضیحاتی، گویاترین بیان و رساترین تبیین از زبان حقگوی وحی الهی بود؛ یعنی مصداق اعلای توفیق الهی که می تواند شامل حال کسی شود؛ ولی همان توفیق نیز جبر در اعمال نمی آورد. بلکه اختیار را در انسان ادامه می دهد، با این تأکید که مسئولیت مخاطب را بالا برده و راه عذر را بر او به طور محکم می بندد.

2 - شهادت دروغ به قصد دستیابی به منفعتی زودگذر مادی انجام می شود، ولی آن سود کوتاه و مقطعی، زیانی جبران ناپذیر به آینده ی انسان وارد می آورد که قرنها بعد، مکتبی سراسر ضلالت را پی می افکند.

یکی از آیات قرآن در باب آداب تجارت، مردم را از شهادت ناروا درباره ی کسب و کار نهی می کند. و ... «وَلَا نَکْتُمُ شَهَادَهَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ

ص: 253

الْآثِمِینَ»(1)در روایت امام باقر العلوم علیه السلام، به کتمان شهادتی اشاره شده که سبب نزول این آیه شده است.(2)

سخن در این است که وقتی گواهی ناروا دربارهی کسب دنیوی، این گونه مورد نهی و خشم خداوند متعال باشد، میزان حساسیت کار درباره ی دین و هدایت مردم به کجا می رسد؟! آری، کتمان حق گناهی بس بزرگ است:

«...وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ*الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ ۖ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»(3) «... و مسلما گروهی از آنان حق را در حالی که می دانند، پنهان میدارند و آنچه از جانب خدا بر تو نازل شده، حق همان است؛ تردید مکن».

3- محدثان اهل تسنن حدیثی نقل کرده و آن را در نهایتاعتبار دانسته اند و آن را در کانون توجه و تحقیق قرار داده اند، به این مضمون که پیامبر خدا برای ده تن وعده ی قطعی بهشت داده است که امیرالمؤمنین علیه السلام و طلحه و زبیر در شمار آنان اند. این حدیث میان آنها به «حدیث عشره ی مبشره» شهرت دارد. درباره ی اعتبار این حدیث، از جهت سند و دلالت، بحث ها و پژوهش های زیادی سامان گرفته که برای حذر از تکرار و رعایت اختصار، از آن تفصیل چشم می پوشیم و علاقمندان را به منابع مربوطه ارجاع می دهیم. از جمله:

ص: 254


1- مائده: 106؛ یعنی: «.. و شهادت الهی را [که در حقیقت شهادت بر وصیت است پنهان نمیکنیم، که اگر پنهان کنیم از گناهکاران خواهیم بود».
2- فقه القرآن، ج 1، ص 417 - 418.
3- بقره: 146 - 147.

الف. افسانه ی عشرہ مبشره (کتاب). م. ع. عطایی اصفهانی. قم: انتشارات حضرت عباس، 1387

ب. امام شناسی و پاسخ به شبهات (کتاب). علی اصغر رضوانی. قم: جمکران، 1385.

ج. پنداره ی عشره ی مبشره، نشانه ی رابطه ی سیاست و جعل حدیث. (مقاله). سید مهدی حسینی، علی راد. علوم حدیث، شماره 73، پاییز 1393، ص 52- 76.

د. الصحف المنشره فی بطلان حدیث العشره المبشره (مقاله). سید حسن حسینی آل مجدد. تراثنا، سال 11، شماره 1 و 2، محرم - جمادی الثانیه1416 ق. ص 13- 64.

اینک در این جا فقط یک سؤال از وجدان های بیدار می پرسیم:

چگونه دو تن از افراد که قطعا بهشتی اند، با یک فرد دیگر که او هم قطعا بهشتی است، رو در رو شوند و به روی هم شمشیر بکشند و به زبان تیر و نیزه با همدیگر سخن بگویند؟ از میان این ده نفر، آیا تنها علی نیست که رسول خدا درباره اش فرموده است: «علئ مع الحق والحق مع العلی»؟! این واقعیت مشهود قطعی آیا نباید افراد منصف را به بازنگری دربارهی انگاره های پوسیده ی ذهنی وا دارد؟!

3- نامه نگاری عایشه با حفصه

حفصه دختر عمربن حطاب - خلیفه ی دوم - و زینب (خواهر عثمان بن مظعون) است.(1) وی در سال پنجم پیش از بعثت، سال تجدید

ص: 255


1- طبقات، ج 8، ص 81؛ جمل من انساب الأشراف، 1417، ج 2، ص 54.

بنای کعبه به دنیا آمد.(1) او پیش از هجرت به مدینه، با خنیس بن حذافه سهمی ازدواج کرد (2)و به همراه خنیس به مدینه هجرت کرد.(3) خنیس چندی پس از جنگ بدر درگذشت.(4)

حفصه پس از مرگ شوهرش، در شعبان سال سوم هجرت، دو ماه(5) یا سه ماه قبل از جنگ احد (6)به همسری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درآمد.(7)

بنابر منابع روایی، حفصه و عایشه مایه آزار پیامبر خدا می شدند.در صحیح مسلم از قول خلیفه دوم آمده:

«نزد عائشه رفتم، گفتم:ای دختر ابوبکر کارت به آنجا رسیده است که رسول خدا را اذیت می کنی؟!گفت: ای پسر خطاب ! تو با من چه کار داری؟ به فکر مشکلات دختر خودت باش! سپس نزد حفصه رفتم و گفتم: چرا پیامبر خدا را اذیت می کنی؟ به خدا سوگند خودت می دانی که رسول خدا به تو را دوست ندارد و اگر من نبودم تو را طلاق می داد».(8)

ص: 256


1- طبقات، ج 8، ص 81؛ ام المؤمنین حفصه بنت عمر: الضوامه القوامه، ص 1215
2- المنتخب من کتاب أزواج النبی او [آله]، ص 39.
3- طبقات، ج 8، ص 81.
4- طبقات، ج 3، ص 393، ج 8، ص 81؛ المعارف، ص 135، که به حیات خنیس در زمانی متأخرتر اشاره کرده است.
5- المنتخب من کتاب أزواج النبی [و آله]، ص 39؛ المعارف، ص 158؛ جمل من انساب الأشراف، ج 2، ص 54.
6- طبقات، ج 8، ص 83.
7- برای تفصیل ماجرای ازدواج وی با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ر.ک: طبقات، ج 8، ص 83 -81؛ جمل من انساب الأشراف، ج 2، ص 55 - 54.
8- صحیح مسلم، ج 2، ص 1105، ح 1479.

در آیه اول و چهارم سورهی مبارکه ی تحریم، به اذیت و آزار عایشه وحفصه نسبت به رسول مهربانی ها، اشاره شده است.(1) این داستان در بسیاری از منابع اهل تسنن دیده می شود (2)و حتی بخاری نیز آن را بیان کرده است.(3) بخاری روایت دیگری در این رابطه به نقل از خلیفه دوم می نویسد که در آن عایشه و حفضه علیه پیامبر صلی الله علیه و آله هم پیمان شدند.(4) در نقل ها آمده است، حفصه و عایشه در زمان شدت گرفتن بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس از اینکه متوجه شدند پیامبر صلی الله علیه و آله قصد دارند علی بن ابی طالب علیه السلام را به جای خود برای اقامه نماز به مسجد بفرستند، به سراغ پدران خود رفتند و آن دو را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله با آوردند.(5)

ابو مخنف از تاریخ نگاران رسمی که مورد قبول شیعه و اهل تسنن است، دربارهی کینه ی حفصه نسبت به امیر مؤمنان علیه السلام می نویسد:

«وَ لَمَّا نَزَلَ علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ ذَا قَارٍ کَتَبَتْ عَائِشَهُ إِلَی حَفْصَهَ أَمَّا بَعْدُ اِنِّی أُخبِرُکَ أنَّ عَلِیّاً قَدْ نَزَلَ ذَا قَارٍ وَ أَقَامَ بِهَا مَرْعُوباً خَائِفاً لِمَا بَلَغَهُ مِنْ عَرَتِنَا وَ جَمَاعَتِنَا فَهُوَ بِمَنْزِلَهِ الْأَشْقَرِ إِن

ص: 257


1- ر.ک: جامع البیان عن تأویل آیات القرآن، ذیل آیات؛ اسباب نزول القرآن، ص 689- 685؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 229.
2- برای اطلاع از تفسیر آیات سوره تحریم در منابع شیعه و سنی نک: حسینی فاطمی، نقد و بررسی دیدگاه های موجود درباره افشای راز پیامبر صلی الله علیه و آله در آیات ابتدایی سوره تحریم.
3- صحیح البخاری، ج 5، ص 4964، ح 4966،کتاب الطلاق، باب «لم تحرم ما أحل الله لک».
4- همان، ج 4، ص 1868، ح 4630، کتاب التفسیر، باب: «واذ أسر النبی الی بعض أزواجه؛ حدیثا».
5- ر.ک: رجوع کنید به الجمل و الصره السید العتره فی حرب البصره، ص 428.

تَقَدَّمَ عُقِرَ وَ إنْ تَأَخَّرَ نُحِرَ فَدَعَتْ حَفصَهُ جَواری لَها یَتَغَنَّیْنَ ویَضْرِبنَ بِالدُّفُوفِ فَأَمَرَتْهُنَّ أن یَقُلنَ فی غِنائِهِنَّ:

ما الخَبَرُ مَا اَلْخَبَرُ/ عَلَی فِی اَلسَّفَرِ/ کَالْفَرَسِ اَلْأَشْقَرِ/ إِنْ تَقَدَّمَ عُقِرَ/ وَ إِنْ تَأَخَّرَ نُحِر

وَ جَعَلَتْ بَنَاتُ اَلطُّلَقَاءِ یَدْخُلْنَ عَلَی حَفْصَهَ وَ یَجْتَمِعن لِسَمَاعِ ذَلِکَ اَلْغِنَاءِ فَبَلَغَ أُمَّ کُلْثُومٍ بِنْتَ علی علیه السَّلاَمُ ذَلِکَ فَلَبِسَتْ جَلاَبِیبَهَا وَ دَخَلَتْ عَلَیْهِنَّ فِی نِسوَهٍ متنکِّراتٍ ثُمَّ أَسْفَرَتْ عَنْ وَجْهِهَا فَلَمَّا عَرَفَتْهَا حَفْصَهُ خَجِلَتْ وَ اُسْتُرْ جُعْتْ.

فَقَالَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ لَئِنْ تَظَاهَرْتُمَا عَلَیَّ اَلْیَوْمَ لَقَدْ تَظَاهَرْتُمَا عَلَی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ فِیکُمَا مَا أَنْزَل. فَقَالَتْ حَفْصَهُ فِی رَحِمَکَ اَللَّهُ وَ أَمَرْتُ بِالْکِتَابِ فَمُزِّقَ وَ اِسْتَغْفَرْتَ اَللَّهَ».(1)

«ابومخنف مینویسد: وقتی امیرالمومنین علیه السلام به ذی قار رسید، عایشه به حفصه (که در مدینه بود) نوشت: به تو خبر می دهم که علی به ذی قار رسید و در آن جا ناامن اقامت کرد، به خاطر تعداد و امکانات ما که خبرش به او رسید. او اکنون در منزل اشقر است؛ (همانند شتری سرگردان که) اگر برود، دست و پایش را قطع می کنند و اگر برگردد، او را می شکنند.

ص: 258


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 90.

حفصه کنیزکانی را فراخواند تا بخوانند و بنوازند. امر کرد در شعر خود این را بخوانند: «خبر خبر، علی در سفر است، مثل شتر اشقر، که اگر برود دست و پایش را قطع میکنند و اگر برگردد او را میکشند».

دخترانی که در فتح مکه مورد عفو پیامبر قرار گرفته بودند، بر حفصه وارد شدند و گرد آمدند تا این سرود را بشنوند. خبر به ام کلثوم دختر امیرالمومنین علیه السلام رسید. چادر به سر کرد و بر آنها وارد شد. سپس پوشش از صورت خود برداشت. وقتی ایشان را شناختند، حفصه خجالت کشید و به نشانه ی مصیبت و سوگ، گفت: انا لله و انا الیه راجعون.

ام کلثوم گفت: اگر شما دو نفر (عایشه و حفصه) امروز بر پدر من شورش کردید، پیش از این بر علیه برادر او (رسول خدا) شورش کرده بودید. خدا هم در مورد شما آنچه را میدانید نازل کرده است. حفصه گفت: بس است. آن گاه دستور داد نامه را بیاورند و آن را درید.

نکته: آنگاه که حضرت ام کلثوم علیها السلام، برقع از چهره برگرفتند، همچون مادر خویش زهرای اطهر، خطاب به بدکاران، با لحنی کوبنده و آتشین فرمودند:

«خجالت نمیکشید؟! این چه تعبیری است که دربارهی امیرمؤمنان به کار می برید؟! اگر امروز پشت به پشت هم داده اید و دست در دست هم توطئه میکنید، پیش از این هم علیه پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام میدادید و خداوند با نزول آیاتی شما را رسوا گردانید.

ص: 259

بعد از این سخنان کوبنده و آتشین، حفصه دستور داد نامه ی عایشه را حاضر کردند و آن را در مقابل دیدگان همه پاره کرد و به ظاهر ازکردهای خود اظهار پشیمانی نمود و استغفار کرد».

4- اعزام امام حسن مجتبی علیه السلام و عمار یاسر به کوفه

اشاره

ابو مخنف، اعزام امام حسن مجتبی را از دو زاویه گزارش کرده است:

گزارش اول

«قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ فَلَمَّا أَبْطَأَ ابنُ عباس وَ اِبْنُ أَبِی بَکْرٍ عَنْ عَلِی عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ لَمْ یَدْرِ مَا صَنَعَا رَحَلَ عَنِ اَلرَّبَذَهِ إِلَی ذِی قَارٍ فَنَزَلَهَا قَالَ فَلَمَّا نَزَلَ ذَا قَارٍ بَعَثَ إِلَی اَلْکُوفَهِ الْحَسَنَ ابْنَهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ عَمَّارِ بْنُ یَاسِرٍ و زَیدَین صَوحَانَ وقَیْسُ بنُ سَعْدِبن عُبَادَهَ وَ مَعَهُمْ کِتَابٌ إِلَی أَهْلِ اَلْکُوفَهِ فَأَقْبَلُوا حَتَّی کَائُوا بِالْقَادِسِیَّهِ فَتَلَقَّاهُمُ النَّاسُ فَلَا دَخَلُوا اَلْکُوفَهَ قَرُّوا کِتَابَ عَلَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ:

«مِنْ عبْدِاللَّهِ عَلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ إِلَی مَنْ بِالْکُوفَهِ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ أَمَّا بَعْدَ فَائِی خَرَجْتُ مَخْرَجِی هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ اَمّاً مَظْلُوماً وَ إِمَّا باغیر وَ إِمَّا مَبْغِیّاً علَی فَأَنْشُدُ اَللَّهَ رَجُلاً بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا إِلاَّ نَفَراً إِلَیَّ فَإِنْ کُنْتُ مَظْلُوماً أَعَانَنِی وَ إِنْ کُنْتُ ظَالِماً استعتبنی و السَّلام».

ص: 260

«ابومخنف میگوید: ابن عباس و محمدبن ابی بکر از نزد امیرالمومنین آمدند، در حالی که (ظاهرا) نمی دانست که آنها چه کردند. از آن جا به ذی قار رفت. وقتی به ذی قار رسید، فرزند خود امام مجتبی و عمار یاسر و زیدبن صوحان و قیس بن سعدبن عباده را به کوفه اعزام فرمود و به وسیله ی آنها نامه ای برای اهل کوفه فرستاد. وقتی به قادسیه رسیدند، مردم را دیدند. وقتی وارد کوفه شدند، نامه ی امیرالمؤمنین علیه السلام را برای مردم خواندند:

«از بندهی خدا علی امیرمؤمنان به مسلمانان کوفه: اما بعد! من از قبیله خود بیرون آمدم، در حالی که با ستمکارم یا ستم دیده، یا جنایتکارم یا جنایت شده. اینک من هر کسی را که این نامه به دستش می رسد، به خدا سوگند می دهم که به سوی من حرکت کند؛ اگر من ستم دیده ام مرا یاری کند و اگر من ستمگر باشم به من تذکر و هشدار دهد. والسلام».

نکته

حجت های الهی گاه از موضع جایگاه الهی خود سخن می گویند و گاه از موضع محکمه پسند! در آیه ای از قرآن مجید، با آنکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به یقین خود را بر هدایت می داند و کافران را به حق، بر مسیر ضلال، اما از این موضع عدول می کند و بر سبیل محاجه و طریق مناظره سخن می گوید:

«..وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَیٰ هُدًی أَوْ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ»؛(1)

«و بی تردید ما با شما بر هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم».1.

ص: 261


1- سبأ: 24.

در این بخش نیز حضرت امیر مؤمنان علیه السلام، با ادبیات محکمه ای، از مخالفان خویش می خواهد، دلایل مخالفت خود را بیان کنند تا کار به جنگ وخونریزی نینجامد.

«قال فَلَمَّا دَخَلَ الْحَسَنُ عَلیه السَّلاَمُ وَ عَمَّارٌ الْکُوفَهَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِمَا النَّاسُ فَقَامَ الْحَسَنُ عَلَیْهِ السَّلاَم فَاسْتَنْفَرَ اَلنَّاسَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ صُلِّیَ عَلَی رسولِهِ ثُمَّ قَال أَیُّهَا اَلنَّاسُ ا جِئْنَاکُمْ نَدْعُوکُمْ إِلَی اَللَّهِ وَ إِلَی کِتَابِهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ وَ إِلَی أَفْقَهِ مَنْ تَفَقَّهَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ أَعْدَلُ مَنْ تُعَدِّلُونَ وَ أَفْضَلُ مَنْ تَقْضُلُونَ وَ أُوفِی مَن تُبَایِعُونَ مَن لَم یُعیِهِ القُرآنُ وَلَم تُجَهِّلْهُ السُّنَّهُ وَ لَمْ تَقْعُدْ بِهِ السَّابِقَهُ».

«وقتی امام مجتبی علیه السلام و عمار یاسر وارد کوفه شدند، مردم اطراف آنها جمع شدند. امام مجتبی علیه السلام از جا برخاستند و از مردم کمک خواستند. حضرتش پس از حمد خدا و درود بر رسول خدا فرمودند: ای مردم! ما آمده ایم تا شما را به سوی خدا و کتاب او و سنت رسولش فراخوانیم؛ به سوی دین شناس ترین فرد از مسلمانان، عادل ترین در میان کسانی که عادل میشمارید، برترین در میان گروهی که برتر می دانید، و وفادار ترین فرد در میان افرادی که با آنها بیعت کنید. کسی که در فهم قرآن ناتوان نمی شود و نسبت به سنت جاهل نمی شود و در باب سبقت به دین، کسی او را زمین گیر نمیکند».

ص: 262

نکته

حضرت مجتبی علیه السلام، نه از موضع امامت و نه از موضع حاکمیت پدر بزرگوارشان، امیر مؤمنان علیه السلام، با مردم سخن می گوید؛ بلکه مردم را متوجه اعلمیت آن حضرت نسبت به قرآن و سنت رسول خدا می کند. و اینیک مسأله ی عقلی است که درباره ی آن چه نمی دانیم، بین آنکس که نادان است و آن کس که داناست، دانا انتخاب شود و از میان داناتر و داناترین، به داناترین رجوع کنیم.

حال که داناترین بودنی امیرمؤمنان علیه السلام برای مردمان بدیهی است و نیازی به اثبات ندارد، چرا از همکاری با حضرتش تن بدهیم و گردن بدان نسپاریم؟

«الی مَنْ قَرَّبَهُ اَللَّهُ إِلَی رَسُولِهِ قرابتین قَرَابَهَ اَلدِّینِ وَ قَرَابَهَ الرَّحِمِ إِلَی مَنْ سَبَقَ النسا إِلَی کُلِّ مَأْثُرَهٍ إِلَی مَنْ کَفَی اَللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ وَ اَلنَّاسُ مُتَخَاذِلُونَ فَقَرُبَ مِنهُ وَ هُمْ مُتَبَاعِدُونَ وصَلَّی مَعَهُ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ وَ قَاتَلَ مَعَهُ وَ هُمْ منهزمون و بَارَزَ مَعَهُ و هُم مُحْجِمُونَ وَ صَدَّقَهُ وَ هُمْ مُکَذِّبُونَ إلی مَن لَم تَرِدَّ کَهُ رایَهٌ وَلا تُکافی لَهُ سابِقَه.

وَ هُوَ یَسْأَلُکُمُ النَّصْرَ وَ یَدْعُوکُمْ إِلَی اَلْحَقِّ وَ یَسْأَلُکُمْ بِالْمَسِیرِ إِلَیْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَی قَوْمٍ نَکَثُوا بَیْعَتَهُ وَ قَتَلُوا أَهْلَ اَلصَّلاَحِ بَیْنَ أَصْحَابِهِ وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ وَ اِنْتَهَبُوا بَیْتَ مَالِهِ فَاشْخَصُوا إِلَیْهِ رَحِمَکُمُ اللّه فَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الخَضَرُوا بِمَا یَخْضَرُّ بِهِ مِن

ص: 263

اَلصَّالِحُونَ».(1)

«بشتابید به یاری کسی که دو قرابت نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد: هم قرابت دین و هم قرابت خویشاوندی. به سوی کسی بشتابید که در همه نیکیها از همگان سبقت گرفته است؛ کسی که خداوند، بودن ایشان را برای حمایت رسول خدا کافی میدانست؛ در حالی که مردم از یاری ایشان دست کشیدند؛ کسی که به پیامبر نزدیک شد در زمانی که دیگران از آن گرامی دور می شدند؛ کسی که در رکاب رسول خدا جنگید در وقتی که دیگران میگریختند؛ کسی که پیامبر را تصدیق کرد در حالتی که دیگران آن بزرگرا دروغگو می شمردند؛ کسی که پرچم او هرگز باز نگشت (شکست نخورد)؛ سابقهی هیچ کسی به پایه ی پیشینه ی او نمی رسد.

اینک چنین بزرگ مردی است که از شما یاری می طلبد، شما را به سوی حق فرا می خواند، از شما همگامی می خواهد تا در برابر گروهی که پیمان او را شکستند، حمایت و یاری کنید. آن پیمان شکنان، نیکان اصحاب راستین او را کشتند و کارگزاران او را مثله کردند و بیت المال را چپاول کردند.

خدا بر شما رحمت آورد. اینک به سوی او بسیج شوید، امر به معروف و نهی از منکر کنید و به آن چه صالحان پیش از شما عمل کردند، عامل باشید».

ص: 264


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 87 - 88.

نکته

حضرت مجتبی علیه السلام در این بند، مردم را به دو نکته متذکر و از دو دیدگاه آنان را به پیوستن به سپاه امیر مؤمنان علیه السلام دعوت می کنند:

اول آنکه مردم را متوجه نقش بسیار پررنگ امیرالمؤمنین علیه السلام در یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله و دین خدا کردند. نقشی که هیچ کس، در آن شریک نیست وهیچ کس چنین سابقه ای نداشته و ندارد. به خصوص در مقایسه با دیگرانی که مدعی یاری اسلام بودند.

موضع دوم، آن است که بعد از تذگر به حاکمیت و اعلمیت و اقربت، توجه کنید که اکنون سپاه امام در موضع دفاع بوده و آغازگر جنگ نبوده است؛ بلکه جملیان آتش جنگ را برافروخته اند و بر شماست که به دفاع برخیزید. در دنیای کنونی نیز، توجه به این مطلب که چه کسی آغازگر جنگ است، از موارد بسیار مهم دانسته می شود. آغازگر جنگ ولو بعد از گذشت قرن ها، در اذهان عموم همیشه محکوم خواهد بود.

گزارش دوم

«قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ حَدَّثَنِی جَابِرُ بْنُ یَزِید عَنْ تَمِیمِ بْنِ حُذیَمٍ قَالَ قَدِمَ عَلَیْنَا الحبُّ علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ یَسْتَنْفِرَانِ اَلنَّاسَ إلی علی عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ مَعَهُمَا کِتَابُهُ فَلَمَّا فَرَغَا مِنْ کِتَابٍ قَامَ اَلْحَسَنُ عَلِیٌ وَ هُوَ فتی حدث وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأَرْثِی لَهُ مِنْ حَدَاثَهِ سِنِّهِ وَ صُعُوبهِ مقَاهُ فَرُمَاهُ النَّاسِ بِأبْصارهم وَ هُمْ یَقُولون «اَللَّهُمَّ سَدِّدْ مَنْطِقَ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّنَا» فَوَضَع یَدَه

ص: 265

عَلَی عَمُودٍ یَتَسَانَدُ إِلَیْهِ وَکَانَ عَلِیلاً مِنْ شَکْوَی بِهِ».

«امام حسن بن علی علیه السلام و عمار یاسر آمدند تا مردم را به یاری امیرالمؤمنین گسیل دارند. آنان نامه ی حضرتش را با خودشان آورده بودند. وقتی از خواندن نوشته حضرت فارغ شدند، امام مجتبی به پا خاست. راوی گوید: آن گرامی در سن جوانی بود. به خدا قسم، من به دلیل جوانی او و سختی کارش در دل به سوگ او نشستم. مردم با نگاه خود به او اشاره می کردند، در حالی که میگفتند: خدایا! کلام پسر پیغمبر ما را استوار گردان. و او دست خود را بر ستونی نهاد و بر آن تکیه کرد، چون بیمار بود».

نکته

جوان بود حضرت مجتبی علیه السلام مردم کم خرد را به این گمان انداخته بود که ایشان، در گفتگو و احتجاج در مقابل مردم، ناتوان بوده و از عهده ی آنان بر نمی آید. از این رو دعا می کردند که خدایا پسر پیامبر مان را یاری رسان تا از عهده ی استدلال برآمده و استوار سخن بگوید؟

هیهات که نشناختن این خاندان، و حتی ندانستن آیات قرآن که در آن، از اعطای حکمت و نبوت به یحیای خردسال خبر می دهد،(1) انسان را چگونه به خطا می افکند!

«فَقالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ الْکَبِیرِ الْمُتَعَالِ سَواءٌ بَیْنَکُمْ مِنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ

ص: 266


1- مریم: 12.

مُسْتَحْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهَارِ أَحْمَدُهُ عَلَی حُسْنِ اَلْبَلاَءِ وَ تَظَاهُرِ اَلنَّعْمَاءِ وَ عَلَی مَا أَحْبَبْنَا وَ کَرِهْنَا مِنْ شِدَّهٍ وَ رَخا وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ امْتَنَّ عَلَیْنَا بِنُبُوَّتِهِ وَ اخْتَصَّهُ بِرِسالَتِهِ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ وَحْیَهُ وَ اصْطَفَاهُ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِهِ وَ أَرْسَلَهُ إِلَی الِاِنْسِ و الْجِنِّ حِینَ عَبَدَ اَلْأَوْثَاثَ وَ أُطِیعَ اَلشَّیْطَانَ وَ جَحَدَ الم فَصَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ جَزَاهُ أَفْضَلَ مَا جُزِیَ اَلْمُرْسَلِین».

«امام مجتبی علیه السلاممودند: حمد و سپاس از آن خدای عزیز جبار واحد قهار کبیر متعال است که [برای او] یکسان است کسی از شما سخن [خود] را نهان کند با کسی که آن را فاش گرداند، و کسی که خویشتن را به شب پنهان دارد و در روز، آشکارا حرکت کند. حمد او میگویم برای آزمون نیکویش و فوران نعمتهایش، و بر هر آن چه دوست داشتیم و خوش نداشتیم، از آسایش و سختی .

و شهادت می دهم که جز الله معبودی نیست و پیامبر، بنده و رسول خداست که خدای متعال با نبوت او بر ما منت نهاد و او را به رسالت اختصاص داد، وحیش را بر او فرو فرستاد و او را در میان همه آفریدگانش برگزید، او را بر جن و انس برانگیخت در هنگاهی که مردم بت ها را می پرستیدند و از شیطان اطاعت میکردند و خدا را انکار می کردند. اینک درود خدا بر او و خاندانش باد. و خدای، برترین جزا و پاداش فرستادگان را به او دهاد».

ص: 267

نکته

حضرت مجتبی علیه السلام بنا به سنت حسنه ی اهل البیت علیهم السلام، سخن خود را با معارف توحیدی و آموزه های صحیح و مبنایی نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله آغاز می کند.

این آموزه ای است برای پیروان اهل البیت علیهم السلام که قبل از شروع هر بحثی، جایگاه آن را نسبت به توحید و نبوت معین کرده و سپس بحث را دنبال کنند. که اگر چنین شود، مطلب مورد نظر با استواری به مخاطب منتقل خواهد شد.

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لاَ أَقُولُ لَکُمْ إِلاَّ مَا تَعْرِفُونَ إِنَّ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَرْشَدَ اَللَّهُ أَمْرَهُ وَ أَعَزَّ نَصْرَهُ بَعَثَنی إِلَیکُم یَدْعُوکُمْ إِلَی الصَّوَابِ وَإِلَی الْعَمَلِ بِالْکِتَابِ وَ الْجِهَادِ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ وَ إِنْ کَانَ فِی عَاجِلِ ذَاکَ مَا تَکْرَهُونَ فَانٍ فِی آجِلِهِ ما تُحِبُّونَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ عَلِیّاً صَلَّی مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَحْدَهُ وَ أَنَّهُ یَوْمَ صُدَّقَ بِهِ فِی عَاشِرٍ مِنْ سَنَهٍ ثُمَّ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ جَمِیعَ مَشَاهِدِه».

«اما بعد، من سخنی به شما نمی گویم که خودتان ندانید. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب - بزرگ مردی است که خدا کار او را راه نماید و یاری او را عزت بخشد - مرا به سوی شما فرستاده تا شما را به کار درست و عمل کردن به قرآن و جهاد در راه خدا فرا خواند؛ به گونه ای که اگر اکنون هم آن را خوش ندارید، در آینده آن را دوست خواهید داشت، اگر خدا بخواهد.

ص: 268

می دانید که علی امیرالمؤمنین آن کسی است که به تنهایی با رسول خدا نماز گزارد، و کسی است که در سن ده سالگی آن حضرت را تصدیق کرد، سپس با رسول خدا در تمام ص حنه ها حضور داشت».

نکته

حضرتش در این بخش، در مقام تذکر دهنده، مطالبی را خاطر نشان می فرمایند و دانسته هایی را به یاد مردمان می آورند؛ گویا امام مجتبی علیه السلام می بیند و می یابند که مردم، با دیدن همسر پیامبر و دو صحابی مشهور، دانسته های مسلم خود درباره ی علی بن ابی طالب علیه السلام را به دست فراموشی سپرده اند و از این رو، نیازمند یادآوری هستند.

سبقت در اسلام در ست ده سالگی و همراهی با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در تمامی معرکه ها، مطالبی بود که نشان افتخارش بر سینه ی هیچ کس جز علی زیبنده نبود و همگان بدان معترف بودند.

«وَ کَانَ مِنَ اَلْجِهَادِ فِی مَرْضَاهِ اَللَّهِ وَطَاعَهِ رَسُولِهِ وَ آثَارِهِ الْحَسَنَهِ فِی اَلْإِسْلاَمِ مَا قَدْ بَلَغَکُمْ وَ لَمْ یَزَلْ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ راضیاً عَنهُ حَتَّی غَمَّضَهُ بِیَدِهِ وَ غَسَّلَهُ وَحْدَهُ والْمَلائِکَهُ أعْوَانُهُ وَ الفَضلُ اِبْنُ عَمِّهِ یَنقُلُ إلَیهِ الماءَ ثُمَّ أدخَلَهُ حُفرَتَهُ وَأَوْصاهُ بِقَضاءِ دَینِهِ وَ عِدَاتِهِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ من مَن الله علیه ثُمَّ وَ اَللَّهِ مَا دَعَاهُمْ إِلَی نَفْسِهِ وَ لَقَدْ تَداکَّ اَلنَّاسُ عَلَیْهِ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عِنْدَ وُرُودِهَا فَبَایَعُوهُ طَائِعِینَ ثُمَّ نَکَثَ مِنْهُمْ نَاکِثُونَ بِلا حَدَثٍ أحدَثَهُ ولا خِلافٍ أتاهُ حَسَداً لَهُ وَ بَغْیاً

ص: 269

عَلَیْهِ فَعَلَیْکُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَی اَللَّهِ وَ اَلْجِدِّ وَ اَلصَّبْرِ وَ الإستعانَهِ بِاللَّهِ وَ الْخُفُوفِ إِلَی مَا دَعَاکُمْ إِلَیْهِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَصَمَنَا اَللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ بِمَا عَصَمَ بِهِ أَوْلِیَاءَهُ وَ أَهْلَ طَاعَتِهِ وَ أَلْهَمَنا وَ اِیاکُمْ تَقْواهُ وَ أَعانَنَا وَ إِیَّاکُمْ عَلَی جِهَادِ أَعْدَائِهِ وَ أَشْتَغْفِرُ اَللَّهَ اَلْعَظِیمَ لِی وَ لَکُمْ»(1).

«درباره ی تلاش گسترده او در جهت دستیابی به رضایت خدا و اطاعت از رسولش و نشر نیکی ها در اسلام خبرهایی به شما رسیده است. پیوسته رسول خدا از ایشان راضی بود، تا زمانی (آخرین لحظات) که با دستان ایشان چشمان پیامبر بسته شد و ایشان به تنهایی با کمک ملائکه آن حضرت را غسل دادند، در حالی که پسر عمش فضل بن عبدالمطلب برای ایشان آب میریخت.

آن امام همام، پیامبر را در قبرشان سرازیر کرد، حال آنکه دیون و تعهدات رسول خدا به عهده ی ایشان بود و دیگر منت هایی که خدا بر ایشان نهاد. آن گاه، به خدا سوگند، او شما را به سوی خودش فرا نمی خواند؛ بلکه مردم دور ایشان ازدحام کردند، آنگونه که شتران هنگام ورود به آبشخور ازدحام میکنند. اینان، از سر طاعت با ایشان پیمان بستند، سپس بدون آنکه حضرتش بدعتی آورده باشد یا مرتکب مخالفتی شده باشد - پیمان خود را شکستند، بدان روی که بر او حسد بردند و بر وی سرکشی کردند.

ص: 270


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 88 - 90.

اینک، ای بندگان خدا! بر شما باد تقوای الهی و تلاش و صبر و کمک خواستن از خدای متعال و شتاب کردن در آن چه امیرالمؤمنین شما را به آن فرا می خواند. خداوند ما و شما را از خطا نگاه دارد، همان سان که اولیای خود را حفظ کرده است، تقوا را به ما و شما الهام کند، ما و شما را برای جهاد در برابر دشمنان یاری کند. از خداوند برای من و شما آمرزش می طلبم. سپس امام مجتبی علیه السلام به رحبه رفتند و منزلی برای پدرشان امیرالمؤمنین علیه السلام آماده کردند».

نکته:

حضرت مجتبی علیه السلام، پدرشان را چنین وصف می کنند:

امیر مؤمنان علیه السلام هرگز دست از حمایت و همراهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و دین خدا نکشید و با وجود سختی های بی شمار، استوار ایستاد. در حالی که مدعیان، هیچ کدام این گونه رفتار نکردند. به این ترتیب، آیا او حق دارد مردم را به سوی خود فرا بخواند؟! با این همه ایشان از این حق قانونی و طبیعی خویش استفاده نکرده و هیچگاه مردم را به حکومت خود دعوت ننمود و هنگامی آن را پذیرفت که خود خواستید! هنوز شش ماه از درخواست عمومی شما برای پذیرش حکومت نگذشته است که پیمان می شکنید.

این پیمان شکنان، از سر حسادت مقابل ما صف آرایی کرده اند و خون خواهی عثمان بهانه ای بیش نیست.

باید توجه داشت که شیعه، به خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام براساس نص و نصب الهی باور دارد و این سخنان حضرت مجتبی علیه السلام تنها بر مسیر احتجاج بر مردمان ایراد شده است.

ص: 271

5- سیمایی از اخلاق نیکوی امیرمؤمنان

در مقدمات جنگ جمل، تاریخ شاه یکی از شگفتی های سیرهی امیرمؤمنان علیه السلام می شود که به حق جانشین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و نمایاننده ی خلق عظیم نبوی هستند. مرحوم ثقه الاسلام کلینی در کتاب شریف کافی روایت می کند:

«عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ لَمَّا خَرَجَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یُرِیدُ الْبَصْرَهَ نَزَلَ بِالرَّبَذَهِ فَأَتَاهُ رَجُلٌ مِنْ مُحَارِبٍ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ای تَحَمَّلْتُ فِی قَوْمِی حَمالَه و إِنِّی سَأَلْتُ فِی طَوَایِفَ مِنْهُمُ المواساهَ وَ الْمَعُونَهَ فَسَبَقَتْ إِلَیَّ ألسنتهم بِالنکد قَمَرُهمْ یا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ بِمَعُونَتِی وَ حُثَّهُمْ عَلَی مُوَاسَاتِی.

فقال أَیْنَ هُمْ فَقَالَ هَؤُلاَءِ فَرِیقٌ بَیْنَهُمْ حَیْثُ تَرَی قَالَ فَنَصَّ رَاحِلَتَهُ فادلفت کَأَنَّهَا ظَلِیمٌ فَأَدْلَفَ بَعْضَ أَصْحَابِهِ فِی طَلَبِهَا فیلایَا بِلَأْیٍ مَا لحقت فَانْتَهَی إِلَی اَلْقَوْمِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ وَ سألهم مَا یَمْنَعُهُمْ مِنْ مُوَاسَاهِ صَاحِبِهِمْ فَشَکَوْهُ و شَکَاهُم.

قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَصَلَ امرو عَشِیرَتَهُ فَانهمْ أَوْلَی بِبِرِّهِ و ذَاتِ یَدِهِ وَ وَصَلَتِ الْعَشِیرَهُ أَخَاهَا إِنْ عَثَرَ بِهِ دَهْرٌ وَ أَدْبَرَتْ عَنْهُ دُنْیا فَاِنَّ الْمُتَواصِلِینَ الْمُتَباذِلِینَ مَأْجُورُونَ وَ إِنَّ اَلْمُتَقَاطِعِینَ اَلْمُتَدَابِرِینَ مَوْزُوزُونَ قَالَ ثُمَّ بَعَثَ رَاحِلَتَهُ

ص: 272

وَقَالَ خَلِّ».(1)

«امام باقر علیه السلام فرمودند: چون امیرالمؤمنین علیه السلام به عزم بصره بیرون رفت، در ربذه (که مولد و مدفن ابی ذر غفاری است) فرود آمد، مردی از قبیله محارب خدمتش آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! من ازقبیلهی خود غرامتی را به عهده گرفتم و چون از برخی از آنها تقاضای مواسات و کمک کردم، از سختی و تهیدستی دم زدند. ای امیرمؤمنان! به ایشان امر فرما به من نیکی کنند و آنها را به کمک رساندن به من وادار.

فرمود: آنها کجایند؟ عرض کرد: دسته ای از آنها آن جایند که می بینی. حضرت مرکب خود را به سرعت هر چه تمام تر به حرکت آورد، در حالی که مرکب مانند شتر مرغ می رفت. جماعتی از اصحاب که پیش را گرفتند، به سختی و کندی به او رسیدند. حضرت به آنها رسید، بر آنها سلام کرد و پرسید که چرا با رفیق خود مواسات نمیکنند؟ آنها از او، و او از آنها شکایت کردند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: هر کسی باید با بستگان خود پیوست داشته باشد، زیرا ایشان به احسان و دستگیری مالی او، از دیگران سزاوارترند. هم چنین هر خانواده ای باید با کسان خود پیوند داشته باشد، اگر روزگار به زمینشان زند، و از آنها پشت بگرداند؛ زیرا کسانی که با یک دیگر پیوند دارند و بذل و بخشش میکنند، پاداش می یابند؛ ولی آنها که از هم ببرند و به هم پشت کننده سنگین بارند. سپس مرکب خود را برانگیخت و فرمود: برو».

ص: 273


1- بحارالأنوار، ج 32، ص 132.

نکته

رفتار و گفتار ائمهی هدایت علیهم السلام، همه و همه در راستای قوام دین و روشنگری برای مردم است. پیشتر اشاره شد که حضرت امیر علیه السلام از هر فرصتی برای آموزش معارف حقه ی دین خدا بهره می بردند؛ گاه در تحکیم پایه های توحیدی، گاه در روشن شدنی مطالب نبوت و گاه با آموزش عملی اخلاق، سعی در رشد مسلمانان داشته و ایشان را به صراط مستقیم رهنمون می شدند.

در آغاز جمل، حضرت امیر علیه السلام از مدینه به سمت بصره - جایی که فتنه گران اجتماع کرده بودند. حرکت کردند. از آن جا که فاصله ی مدینه تا بصره طولانی بود، جمع آوری نیرو از مناطق نزدیک بصره انجام می شد.

در این میان، یکی از منزلگاه های رسمی بین راه، منطقه ربذه بود. حضرت امیر مؤمنان علیه السلام مشغول جمع آوری سپاه و تجهیزات بودند که مردی از قبیله ی محارب خدمت آن حضرت آمده و گفت: یا امیرالمؤمنین، من در میان قوم خود مسئولیت مهمی را قبول کردم؛ مقروض هستم و دین سنگینی به عهده ی من است. به هر کسی مراجعه کردم تا به من کمک کند، هریک به نحوی مرا آزرده اند و تقاضای مرا رد کردند. من از شما درخواست می کنم به آنان فرمان بدهی تابه من کمک کنند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در آن شرایط سخت و بحرانی که درگیر فتنه ی طلحه و زبیر و عایشه و مشغول تجهیز سپاه هستند، با روی باز به آن مردگفتند: آنها کجا هستند؟!

ص: 274

آن مرد حضرت امیر علیه السلام را به سوی آنان برد. حضرت امیر علیه السلام به آنان سلام کردند و پرسیدند: از چه روی شما به این مرد که قوم و خویش شماست کمک نمی کنید؟ آنان شروع به بدگویی و شکایت از هم قبیلهای خود کردند.

حضرت امیر به آنان فرمودند: به خویشان خود نیکی کنید، زیرا فامیل و نزدیکان به نیکی کردن اولی هستند، هر چند دنیا به آنان پشت کرده باشد!

سپس فرمودند: آنانی که به هم می پیوندند و صله ارحام انجام می دهند و به یکدیگر بذل و بخشش می کنند ثواب می برند و مأجور هستند، و آنانی که به هم پشت می کنند، وزر و وبال گناه به گردن دارند.

در بحبوحه ی جنگ جمل، که به صورت طبیعی آرامشی نمی توان جستجو کرد، حضرت امیرمؤمنان علیه السلام به عنوان هادی امت که اکنون حاکم و فرماندهی جنگ است، به جهت ارشاد عملی مردم به یکی از اصول اخلاقی، معرکه را رها کرده و اقدامی علمی صورت می دهد.

6- مسلم بن عبدالله مجاشعی، نخستین شهید جنگ جمل

مسلم فرزند عبدالله(1)، از سپاهیان امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل بود و عجلی(2) و مجاشعی(3) خوانده شده است. مسلم در سال 35 هجری قمری در شهر مدائن می زیست(4) و در جنگ جمل (سال 36 قمری)، در

ص: 275


1- تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 524.
2- همان، ج 3، ص 524؛ اعلام، ج 7، ص 222.
3- المناقب، ج 3، ص 155.
4- ارشاد القلوب، ج 2، ص 323 و 324.

سال های آغازین جوانی بوده است.(1)

بر پایه آن چه حسن بن محمد دیلمی، محدث شیعه، از مسلم بن عبدالله نقل کرده، گفتگوهای او با حذیفه بن یمان (درگذشت 37 ق)، والی شهر مدائن، باعث گرایش او به امیرمؤمنان علیه السلام شده است.(2)

به گفته دیلمی در ارشاد القلوب، امیر مؤمنان علیه السلام پس از پذیرش خلافت، حذیفه بن یمان، از صحابه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را بر حکومت مدائن ابقاء کرد. حذیفه به منبر رفته و در ضمن سخنرانی خود، امیر مؤمنان علیه السلام را امیرالمؤمنین حقیقی دانست. مسلم این سخن را کنایه از این دانست که خلفای سه گانه پیش از حضرتش، امیرالمؤمنین حقیقی نبوده اند. حذیفه به درخواست مسلم برخی از رویدادهای گذشته را بیان کرد. از جمله این که ملقب شدن علی بن ابی طالب علیه السلام به «امیرالمؤمنین» از جانب جبرئیل و خواندن خلفای سه گانه به این لقب از جانب مردم بوده است.(3) او هم چنین صحیفه ملعونه، ماجرای رم دادن شتر پیامبر صلی الله علیه و آله در گردنه ی هرشا، واقعه غدیر و غصب خلافت توسط ابوبکر و عمر بن خطاب را برای مسلم گزارش کرد.(4)

مسلم بن عبدالله در جنگ جمل، در 10 جمادی الاول 36 ق به شهادت رسید.(5)

ص: 276


1- الجمل، ص 340.
2- ارشاد القلوب، ج 2، ص 341.
3- همان، ص 323 و 324.
4- همان، ص 328 - 333.
5- مروج الذهب، ج 2، ص 361؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 524؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 246.

امیر مؤمنان علیه السلام پیش از آغاز جنگ و برای آخرین اتمام حجت، از یارانش پرسید چه کسی با قرآن به نزدلشکر مقابل می رود؟ اصحاب امام علیه السلام گفتند: ای امیر مؤمنان! تیرهای آنان ما را زخمی کرده است، منتظر چه هستی ؟! |

حضرت امیر علیه السلام فرمودند: خدایا! تو را گواه می گیرم که من راه عذرشان را بستم و به آنها هشدار دادم، پس تو برای من در برابر آنان گواه باش.

سپس آن حضرت زره خود را خواستند و آن را به تن کردند، شمشیرشان را حمایل کردند و عمامه را بر سر و صورتش پیچیدند و بر استر پیامبر صلی الله علیه و آله سوار شدند. آن حضرت در حالی که قرآن به دست گرفته بودند رو به سپاه خود کرده فرمودند: ای مردم! چه کسی این قرآن را می گیرد تا این قوم را به آن چه در آن است بخواند؟

در این میان مسلم که قبایی سفید بر تن داشت بر جست و به امیر مؤمنان علیه السلام گفت: ای امیر مؤمنان! من آن را می گیرم (1)و روبه روی صف دشمن قرار گرفت.(2) وی امیر مؤمنان علیه السلام را دعوت کننده به قرآن دانست و از آنها خواست به اطاعت خدا و به عمل به کتاب خدا بازگردند.(3)

به گزارش ابن اثیر، تاریخ نگار اهل سنت در قرن هفتم قمری، دست راست او را قطع کردند و او قرآن را با دست چپ گرفت. دست چپش

ص: 277


1- مناقب خوارزمی، ص 186، ح 223.
2- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 246؛ الجمل، ص 340.
3- ارشاد القلوب، ج 2، ص 343.

نیز قطع شد و او قرآن را به سینه گرفت(1). به گفته محمد بن جریر طبری، او به سبب اصابت تیر(2) و بنا بر گزارش شیخ مفید، به دستور عایشه و هجوم نیزه داران به شهادت رسید.(3) امیرمؤمنان علیه السلام چگونگی شهادت او را از پیش گفته بود(4) و او را از کسانی دانسته بود که خدا قلبشان را از نور و ایمان پر کرده است.(5)

مادر مسلم هنگام شهادتش حضور داشت(6). فریادی کشید و خود را بر او افکند و او را از قتلگاهش بیرون کشید و گروهی از لشکریان امیر مؤمنان نیز به او پیوستند و در حمل جنازه به وی یاری رساندند؛ تا این که او را پیش امیر مؤمنان علیه السلام آوردند و مادرش گریست و ناله می زد:

پررودگارا! مسلم آنان را به (قرآن) فراخواند. کتاب خدا را می خواند و از آنان نمی هراسید، اما نیزه هایشان را از خون اورنگین کردند؛ در حالی که مادرشان (عایشه) ایستاده بود و آنان را می نگریست و آنان را به کشتن فرمان می داد، نه آنکه آنان را باز دارد!(7)

نحوه شهادت مسلم، یادآور رفتار داعش و تکفیریان در عصر

ص: 278


1- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 246؛ نگاه کنید به: تذکره الخواص، ج 1، ص 378.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 361؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 524؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 246.
3- الجمل، ص 340.
4- الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 246.
5- ارشاد القلوب، ج 2، ص 342.
6- تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 524.
7- دانشنامه امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 13، ص 557؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 524.

حاضر است که مسلمان را به جرم محبت علی ذبح می کنند، ولو آنکه در حال قرآن خواندن باشد:

«وَ فِی رِوَایَهٍ قَالَتْ عَائِشَهُ لاَ وَاللَّهِ بَلْ خِفْتُ سُیُوفَ اِبْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمَا إِنَّهَا طِوَالٌ حِدَادٌ تَحْمِلُهَا سَوَاعِدُ أَنْجَادٌ وَ لَئِنْ خِفْتَهَا لَهُ خَافَهَا الرِّجَالُ مِنْ قَبْلِکَ فَرَجَعَ إلی القتالِ قِیلَ لِأَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلامُ إِنَّهُ قَدْ رَجَعَ فَقَالَ دَعُوهُ فَإِنَّ الشَّیْخَ مَحْمُولٌ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا اَلنَّاسُ وَا أَبْصَارَکُمْ وَ عَضُّوا عَلَی نَوَاجِذِکُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ رَبِّکُمْ وَ ایَّاکُم وَ کَثْرَهَ الکَلامِ فانه فَشَلٌ و نَظَرَتْ عَائِشُهُ إِلَیْهِ و هُوَ یَجُولُ بَیْنَ اَلصَّفَّیْنِ.

«در روایتی آمده که عایشه (به زبیر) می گفت: نه به خدا قسم، از شمشیرهای پسر ابی طالب می ترسی که بلند و برنده است و افراد بزرگ آن را بر می دارند. البته اگر از آن ترسیده ای، بدان که مردانی پیش از تو هم از آن ترسیده اند. لذا به کارزار برگشت. به امیرمؤمنان علیه السلام گفته شد که او برگشت. فرمود: او را رها کنید که پیرمرد را به این صحنه کشانده اند.

سپس فرمود: ای مردم! چشمان خود را ببندید و بر نیروی خود تکیه کنید و بسیار یاد پروردگار کنید و زیاد سخن نگویید که شکست را در پی دارد. عایشه به حضرت امیر نگاه کرد در حالی که حضرت میان صف لشکریانش راه میرفت.

«فَقَالَتِ اُنْظُرُوا إِلَیْهِ کَأَن فعلهُ فِعْلُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَوْمَ بَدْرٍ أَمَا وَ اَللَّهِ لاَ یُنْتَظِرُ بِکَ إِلاَّ زَوَالُ اَلشَّمْسِ فَقَالَ عَلی عَلَیْهِ السَّلاَمُ :یَا

ص: 279

عَائِشَهُ! عَمَّا قَلِیلٍ لَتُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ.

فَجَدَّ اَلنَّاسُ فِی اَلْقِتَالِ فَنَهَاهُمْ أمیر المینی وَ قَالَ اَللَّهُمَّ إِنِّی أَغْذَرْتُ وَ أنْذرتُ فکن لِی عَلَیْهِمْ من الشَّاهدینَ ثُمَّ أَخَذَ اَلمُصْحَفَ وَ طَلَبَ مَن یقرَؤُه عَلَیهم: «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا»- الآیه (1)

فَقَالَ مُسْلِمٌ الْمُجَاشِعِیُّ هَا أَنَا ذَا فَخَوَّفَهُ بِقَطْعِ یَمِینِهِ وَ شِمَالِی وَ قَتْلِهِ فَقَالَ لاَ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ فَهَذَا قَلِیلٌ فِی ذَاتِ اَللَّهِ فَأُخِذَ وَ دَعَاهُمْ إِلَی اَللَّهِ فَقُطِعَتْ یَدُهُ اَلْیُمَنِیُّ فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ اَلیُسْرِی فقطعت فَأَخَذَهُ بِیَدِهِ بِأَسْنَانِهِ فَقُتِلَ فَقَالَتْ أُمُّهُ:

یا رَبِّ ان مُسْلِماً أَتاهُمْ *** بِمُحْکَمِ اَلتَّنْزِیلِ إِذْ دَعَاهُمْ

یَتْلُو تَابَ اَللَّهِ لاَ یَخْشَاهُمْ *** فرملُوهُ رَملَتْ لِحَاهُم

فقال علیه السلام: الآن طاب الضراب» [رأی حل القتال ](2)

«عایشه گفت: به او (امیرالمؤمنین) نگاه کنید. او همان گونه عمل میکند که رسول خدا در روز بدر عمل کرد. به خدا قسم به جز زوال خورشید کسی انتظار تو را نمیکشد. حضرت فرمودند: عایشه! به زودی پشیمان خواهی شد. آنها به طور جدی وارد جنگ شدند، در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام آنان را نهی می فرمود و گفت: خدایا من حجت را تمام کردم و هشدار دادم. تو بر من

ص: 280


1- حجرات: 9.
2- بحارالأنوار، ج 32، ص 174.

شاهد باش. سپس قرآن را به دست گرفت و از کسی خواست که برایش این آیه را بخوانند: «و اگر دو گروه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید، و اگر [باز] یکی از آن دو بر دیگری تعدی کرد، با آن [گروهی] که تعدی میکند، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.

مسلم مجاشعی گوید: من برای این مأموریت آماده ام. حضرتش به او هشدار داد که دست راست و چپش را قطع می کنند و سپس او را میکشند. گفت: اینها در راه خدا بسیار اندک است یا امیرالمؤمنین! آنگاه قرآن را به دست گرفت و میان لشکر جمل رفت و آنها را به سوی خدا فراخواند. دست راستش را قطع کردند، قرآن را به دست چپ گرفت. آن را نیز قطع کردند، به دندان گرفت و سرانجام کشته شد.

مادرش این دو بیت را خواند:

خدایا! مسلمانی نزد آنان رفت و آیات محکمات تو را نازل شده میان آنان برد تا آنان را فراخواند. او کتاب خدا را بدون وحشت بر آنان خواند و او را به خاک و خون کشاندند و کشتند.

پس امام علیه السلام فرمود: اکنون جنگ مشروعیت پیدا کرد».

ص: 281

کلام آخر

آن چه تاکنون در این مجموعه به رشته ی نگارش درآ مد، مروری بود بر استقرار حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، نحوه ی بیعت کردن مردم با آن حضرت، روش حکومت حضرت، خوش نیامد برخی از چهره های مشهور از نحوهی حکومت حضرت امیر علیه السلام وجنگ افروزی جملیان علیه امیر مؤمنان علیه السلام.

اما آن چه در جمل روی داد، مطلبی است که به یاری خداوند، در نوشتاری دیگر به ثمر خواهد نشست.

ص: 282

فهرست منابع

1. اجتهاد در مقابل نص، شرف الدین، ترجمه: دوانی، علی، تهران: کتابخانه بزرگ اسلامی، 1351 ش.

2. أحادیث ام المؤمنین عائشه، عسکری، سید مرتضی، قم: المجمع العلمی الإسلامی، 1417 ق. 3. الإحتجاج، طبرسی، احمد بن علی بن ابیطالب، مشهد: مرتضی، 1403 ق.

4. الأحکام السلطانیه، ماوردی، علی بن محمد، کویت: دار ابن قتیبه، 1409 ق.

5. الإختصاص، مفید، محمد بن محمد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413 ق.

6. ادوار فقه، شهابی، محمود، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1366ش.

7. ارشاد القلوب إلی الصواب، دیلمی، حسن بن محمد، قم: الشریف الرضی، 1412 ق.

8. الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، مفید، محمد بن محمد، قم: المؤتمرالعالمی لألفیه الشیخ المفید، 1413ق.

ص: 283

9. اسباب نزول القرآن، واحدی نیشابوری، علی بن احمد، روایه بدرالدین ابی نصر محمدبن عبدالله ارغیانی، ریاض: ماهر یاسین فحل، 1426 ق / 2005م.

10. الإستیعاب فی معرفه الأصحاب، ابن عبدالبر، تحقیق و تعلیق: معوض، علی محمد، عادل احمد عبدالموجود، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415ق. 1995 م.

11. أسد الغابه، ابن اثیر، علی بن محمد، بیروت: دار الفکر، 1409ق/1989 م.

12. اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله (ترجمه کتاب سلیم)، هلالی، سلیم بن قیس، مترجم:

انصاری زنجانی خوئینی، اسماعیل، قم: الهادی، بی تا۔

13. الإصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415ق.

14. اعلام النسا المؤمنات، الحتون، محمد، قم: دار الأسوه، بی تا۔

15. أعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النسا من العرب و المستعربین و المستشرقین، زرکلی، خیرالدین، بیروت: دارالعلم للملایین، 1989م.

16. أغانی، اصفهانی، ابو الفرج، بیروت: دار احیا التراث العربی، 1415ق.

17. أمالی، ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق)، تهران: کتابچی، 1376ش.

18. أمالی، طوسی، محمد بن حسن، قم: دار الثقافه، 1414ق.

19. أمالی، مفید، محمد بن محمد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید،1413ق.

20. الإمامه و السیاسه المعروف بتاریخ الخلفاء دینوری، ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم، تحقیق: شیری، علی، بیروت: دارالأضوا، چاپ اول، 1410 ق/ 1990 م.

21. امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، مقریزی، تقی الدین، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1420 ق.

ص: 284

22. أنساب الاشراف، بلاذری، احمد بن یحی بن جابر، تحقیق: محمودی، محمدباقر، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1394ق/1974 م.

23. الأنساب، سمعانی، عبد الکریم بن محمد، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدر آباد: مجلس دائره المعارف العثمانیه، 1382 ق/ 1962 م.

24. بحار الأنوار، مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بیروت: 1403 ق.

25. البدایه و النهایه، ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، بیروت: دار الفکر، بی تا۔

26. البد و التاریخ، مقدسی، محمد بن طاهر، بور سعید، مکتبه الثقافه الدینیه، بی تا۔

27. بلاغات النساء ابن طیفور، احمد بن أبی طاهر، قم: الشریف الرضی، بیتا۔

28. بنی امیه در تاریخ، فقیهی، علی اصغر، در مقالات فارسی کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، ، قم: کنگره جهانی شیخ مفید، شماره 62 1413ق.

29.تاریخ الأمم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، تحقیق: ابراهیم، محمد ابوالفضل ، بیروت: دار التراث، چاپ دوم، 1387 / 1967.

30. تاج العروس من جواهر القاموس، زبیدی، محمد مرتضی، تهران: دار الفکر، 1414 ق.

31. تاریخ اسلام (دوره خلافت عثمان)، افتخار زاده، سید حسن، تهران: نبأ، 1393 ش.

32. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ذهبی، شمس الدین، بیروت: دار الکتاب العربی، 1413ق.

33. تاریخ خلیفه بن خیاط، ابن خیاط، ابوعمرو خلیفه بن خیاط لیثی عصفری، تحقیق: فواز، بیروت: دار الکتب العلمیه، الطبعه الأولی، 1415ق/1995 م.

ص: 285

34. التاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، دیار بکری، حسین بن محمد، بیروت: دار صادر، بی تا۔

35. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن، قم: دارالفکر، 1415ق.

36. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ابن واضح احمد بن ابی یعقوب، ترجمه: آیتی، محمد ابراهیم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1378 ش.

37. تذکره الخواص من الأمه بذکر خصائص الأئمه علیهم السلام، ابن جوزی، یوسف بن

قزاوغلی، تحقیق: تقی زاده، حسین، قم: المجمع العالمی لأهل البیت علیهم السلام ، مرکز الطباعه و النشر، 1426 ق.

38. تذکره الموضوعات، الفتنی، محمد طاهر بن علی، بی جا، 1342 ق.

39. تسلیه المجالس و زینه المجالس، مجدی، محمد بن ابیطالب، قم: مؤسسه المعارف الإسلامیه، 1418 ق.

40. تصویر خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله در دائره المعارف اسلام، تقی زاده داوری، محمود، قم: انتشارات شیعه شناسی، 1387 ش.

41. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تحقیق: سامی بن محمد السلامه، دار طیبه للنشر والتوزیع، 1420 ق / 1999 م.

42. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، قم: دار الکتاب، 1404ق.

43. تلخیص عبقات الانوار، مجلد حدیث طیر، سمیه خلیلی آشتیانی، تهران: نبأ، 1397

44. توحید، ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق)، قم، چاپ اول، 1398 ق.

45. جامع البیان عن تأویل آی القرآن، طبری، محمد بن جریر، مصر: 1373 / 1954

46. جایگاه و نقش آل زبیر در تاریخ اسلام، فلاح زاده، احمد، فصلنامه تاریخ اسلام، سال یازدهم، شماره سوم و چهارم، پاییز و زمستان 1389، مسلسل 43-44 ، ص 121 - 171.

ص: 286

47. جمل من انساب الأشراف، بلاذری، احمد بن یحیی، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دار الفکر، الطبعه الأولی، 1417ق / 1996 م.

48. الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، مفید، محمد بن محمد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، 1413ق.

49. جواب المسائل الشتویه والشبه الحشویه، قاسمی، حمیدان بن یحیی، بی جا، بیتا.

50. جوامع السیره النبویه، ابن حزم اندلسی، بیروت: دار الکتب العلمیه، بی تا۔

51. حق و باطل، مطهری، مرتضی، تهران: انتشارات صدرا، 1398 ش.

52. الخصال، ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق)، قم، جامعه مدرسین، 1362 ش.

53. دانشنامه ی امیرالمؤمنین علیه السلام، محمدی ری شهری، محمد، دارالحدیث، چاپ اول. 54. الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، فواز، زینب، مؤسسه هنداوی، 2014م.

55. رجال النجاشی، نجاشی، احمد بن علی، قم: جامعه مدرسین، 13 ش.

56. روضه الواعظین و بصیره المتعظین، فتال نیشابوری، محمد بن حسن، قم: دلیل ما، 1423ق. 57. سفینه البحار، قمی، عباس، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1374ش.

58. سیر اعلام النبلا، ذهبی، محمد بن احمد، بیروت: چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، 1401 - 1409 / 1981 - 1988.

59. السیره النبویه، ابن هشام، عبدالملک، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، بیروت: دار المعرفه، بی تا۔

60. سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در برخورد با مخالفان جنگ طلب محمدحسین مهوری، مجله علمی پژوهشی حکومت اسلامی شماره 17، 1379ش.

61. الشافی فی الإمامه، سید مرتضی، تهران: مؤسسه الصادق، 1426ق.

ص: 287

62. شرح المقاصد، تفتازانی، سعدالدین، قم: الشریف الرضی، 1409ق.

63. شرح تجرید العقائد، قوشچی، علی بن محمد، چاپ سنگی، تهران 1285 ق.

64. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، مرعشی، قم: مکتبه المرعشی، 1404ق.

65. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، استانبول: چاپ محمد ذهنی افندی، 1401 / 1981.

66. صحیح مسلم، نیشابوری، مسلم بن الحجاج، تحقیق: عبد الباقی محمد فؤاد، بیروت: دار احیا التراث العربی.

67. الصحیح من سیره النبی الأعظم، عاملی، جعفر مرتضی، قم: دار الحدیث، 1426 ق.

68. الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه، شوشتری، قاضی نور الله، تهران: مطبعه النهضه، 1367 ق.

69. الصوامه القوامه (ام المؤمنین حفصه بنت عمر)، خراط، امینه، دمشق: 1421/ 2000

70. الطبقات الکبری، ابن سعد، محمد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1410ق/ 1990 م.

71. عیون الحکم و المواعظ، لیثی واسطی، علی بن محمد، قم: دار الحدیث،1376 ش.

72. الغارات، ثقفی، ابراهیم بن محمد، تحقیق و تصحیح: سید جلال الدین محدث ارموی، تهران: انجمن آثار ملی، 1395ق.

73. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد، تحقیق: شیری، علی ، بیروت: دار الاضوا، 1411ق / 1991 م.

74. فتوح البلدان، بلاذری، احمد بن یحیی، بیروت: دار و مکتبه الهلال، 1988 م.

ص: 288

75. فرق الشیعه، نوبختی، حسن بن موسی، بیروت: دارالاضوا، 1404ق / 1984 م.

76. فقه القرآن، راوندی، قطب الدین، قم: مکتبه المرعشی، 1405ق.

77. الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب، تهران: اسلامیه، 1407 ق.

78. کشف الغمه فی معرفه الأئمه، اربلی، علی بن عیسی، تبریز: بنی هاشمی، 1381 ق.

79. کامل الزیارات، ابن قولویه، جعفر بن محمد، نجف اشرف: چاپ اول، 1356 ش.

80. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، علی بن محمد، بیروت: دار صادر، 1385 ق.

81. کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، خزاز رازی، علی بن محمد، محقق / مصحح: حسینی کوهکمری، عبد اللطیف، قم: بیدار، 1401 ق.

82. کمال الدین و تمام النعمه، ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق)، محقق /مصحح: غفاری، علی اکبر، تهران: اسلامیه، 1395 ق.

83. گفتگوی دو مذهب، اراکی، محسن، قم: دفتر نشر معارف، 1395 ش.

84. المحبر، هاشمی بغدادی، ابوجعفر محمد بن حبیب بن أمیه، تحقیق: ایلزه لیختن شتیتر، بیروت: دار الآفاق الجدیده، بی تا۔

85. مدینه المعاجز، بحرانی، سید هاشم، قم: مؤسسه المعارف الإسلامیه، 1413ق.

86. مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجره، چاپ دوم، 1409ق.

87. المزار الکبیر، ابن مشهدی، محمد بن جعفر، قم: بی جا، چاپ اول، 1419 ق.

88. المصنف، ابن ابی شیبه، عبدالله بن محمد، بیروت: دار الفکر، 1409ق.

ص: 289

89. المعارف، ابن قتیبه، ابومحمد عبدالله بن مسلم، تحقیق: ثروت عکاشه، القاهره: الهیئه المصریه العامه للکتاب، الطبعه الثانیه، 1992م.

90. معانی الأخبار، ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق)، محقق / مصحح: غفاری، علی اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق.

91. معجم رجال الحدیث، خویی، ابوالقاسم، بی جا، 1413ق.

92. معناکاوی روایت های «جنگ تأویل»، مرادی، محمد، مجله علوم حدیث، دوره 19، زمستان 1393، شماره 74، صفحه 26-54.

93. المغازی، واقدی، محمد بن عمر، به کوشش: مارسدن جونز، بیروت: مؤسسه الاعلمی، 1409ق/1989 م.

94. مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله، احمدی میانجی، علی، قم: دار الحدیث، 1419 ق.

95. مکاتیب الائمه صلی الله علیه و آله، احمدی میانجی، علی، قم: دار الحدیث، 1426 ق.

96. الملل و النحل، شهرستانی، عبدالکریم، قم: الشریف الرضی، 1364 ش.

97. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، محمدبن علی، تصحیح: رسولی، هاشم و آشتیانی، محمدحسین، قم: علامه، بی تا۔

98. مناقب علی بن ابی طالب، خوارزمی، موفق بن احمد، قم: مؤسسه النشر الإسلامی، 1411ق. 99. المنتخب من کتاب أزواج النبی صلی الله علیه و آله، زبیربن بکار، بیروت: چاپ سکینه

شهابی، 1403 / 1983.

100. من لا یحضره الفقیه، ابن بابویه، محمد بن علی (صدوق)، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر چاپ دوم، 1413 ق.

101. منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، خویی، میرزا حبیب الله، تهران: مکتبه الإسلامیه، 1400 ق.

ص: 290

102. منیه المرید، شهید ثانی، قم: مکتبه الإعلام الإسلامی، 1409ق.

103. موسوعه الحضاره العربیه، بستانی، بطرس، بیروت: دار کلمات، 1997م.

104. نسا النبی، جمیلی، سید، بیروت: دار و مکتبه الهلال، 2003 م.

105. نقد و بررسی دیدگاه های موجود در باره افشای رازهای پیامبر صلی الله علیه و آله، حسینی فاطمی، سید علی. تاریخ اسلام در آینه پژوهش، شماره 11، پاییز 1385،ص 113 - 130.

106. نقش عایشه در تاریخ اسلام، عسکری، سید مرتضی، ترجمه: سردارنیا، عطا محمد، تهران: مجمع علمی اسلامی، بی تا.

107. النکت الاعتقادیه، مفید، محمد بن محمد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، 1413ق. 108. نهایه الأرب فی فنون الأدب، نویری، شهاب الدین، قاهره: دار الکتب و الوثائق المصریه، 1992م. 109. وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، محقق / مصحح: مؤسسه

آل البیت علیهم السلام،

ص: 291

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109