آسمان مدینه، شرح تطبیقی برده و نهج البرده از شاعران شهیر مصری بوصیری و شوقی در ستایش پیامبر گرامی اسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:دشتی نیشابوری، محمد، 1344 - ، شارح

عنوان و نام پدیدآور:آسمان مدینه، شرح تطبیقی برده و نهج البرده از شاعران شهیر مصری بوصیری و شوقی در ستایش پیامبر گرامی اسلام/ محمد دشتی نیشابوری

مشخصات نشر:مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1379.

شابک:964-444-320-9

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

یادداشت:این کتاب تحت عنوان "الکواکب الدریه فی مدح خیرالبریه (قصیده برده)" نیز معروف است

یادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان دیگر:قصیده برده. شرح

عنوان دیگر:الکواکب الدریه فی مدح خیرالبریه (قصیده برده)

عنوان دیگر:نهج البرده. شرح

موضوع:بوصیری، محمدبن سعید، 696 - 608ق. -- قصیده برده -- نقد و تفسیر

شوقی، احمد، ،1932 - 1868 -- Shawqi, Ahmadنهج البرده -- نقد و تفسیر

محمد(ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- میلاد -- شعر

شعر مذهبی عربی -- قرن ق 7

شناسه افزوده:بوصیری، محمدبن سعید، 696 - 608ق. قصیده برده. شرح

شناسه افزوده:شوقی، احمد، 1932 - 1868، .Shawqi, Ahmadنهج البرده. شرح

شناسه افزوده:بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره:PJA4377/ک 9084

رده بندی دیویی:892/7134

شماره کتابشناسی ملی:م 79-7085

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

بَلَغ العُلَی بِکَمَالِهِ * کَشَفَ الدُّجَی بِجَمالِهِ

حَسُنَتْ جَمِیعُ خِصالِهِ * صَلُّوا عَلَیْهِ وَ آلِهِ

« سعدی»

تقدیم به آسمان مدینه

کَیفَ تَرقَی رُقیَّکَ الاْءَنبِیاءُ * یَا سَماءً ماطَاوَلَتْهَا سَماءُ

« بوصیری »

پس از حمد خداوند متعال و صلوات بر روح تابناک پیامبر نور و روشنایی، از درگاه مقدس پروردگار برای هر آن کس که در راه تربیت و تعلیم من گامی برداشته است بویژه پدر ارجمندم مرتضی دشتی و مادر بزرگوارم، رحمت و رضوان خداوند را در هر دو سرای طلب می کنم و از سیّده مکرّمه، همسر ارجمندم، که در راه انجام وظایفم با شکیبایی و مهربانی، بیشترین رنج را متحمل شدند، بسی سپاسگزارم.

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

سرآغاز... 11

مقدّمه... 15

تصویر نسخه های خطّی...

فصل اول: پرتوی از مدایح نبوی... 25

سیری کوتاه در زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله ... 25

مدایح نبوی... 27

مشهورترین مدایح نبوی عربی... 28

رابطه بدیعیّات و مدایح نبوی... 29

گذری بر تاریخچه مدایح نبوی... 31

نگاهی به مدایح نبوی در ادبیّات فارسی... 34

فصل دوم: بوصیری و بُرده... 37

نگاهی به تاریخ مصر... 37

نگاهی به پیش از حکومت ممالیک... 38

علل سقوط ایّوبیان... 40

ظهور ممالیک... 40

حکومت و جامعه در عصر مملوکی ... 41

وضعیت فرهنگی در دوره ممالیک... 43

بوصیری... 43

ویژگی های سبک بوصیری... 45

ص: 7

مدایح نبوی بوصیری ... 48

«ألبُرْدَه»... 51

قصیده بُرده... 52

انگیزه سرودن بُردَه... 53

شهرت بُرده... 54

شرح های عربی بُردَه... 55

شرح های فارسی بُرده... 56

ترجمه های فارسی بُردَه... 57

بُردَه در عرصه هنر... 60

ترجمه بُرده به دیگر زبانها... 60

مخالفان بُرده... 61

تأثر بُرده از آثار پیش از خود... 61

تأثیر بُرده بر آثار پس از خود... 63

بررسی سه اثر چاپی مربوط به بُرده... 64

نَصُّ « قَصیدَهِ البُرْدَهِ»... 65

ترجمه أبیات بُردَه بوصیری... 73

شرح أبیات برده بوصیری... 87

فصل سوم: شوقی و نَهْجُ الْبُرْدَه... 147

نگاهی به وضعیت مصر و جهان عرب در قرن 19 و آغاز قرن 20... 147

احمد شوقی... 150

احوال و افکار شوقی... 152

آثار شوقی ... 152

ویژگیهای سبک شوقی... 153

مدایح نبوی شوقی ... 156

انگیزه سرودن نَهْجُ الْبُرْدَهِ... 157

ص: 8

نَصُّ قَصِیدَهِ «نَهجِ الْبُرْدَهِ»... 157

ترجمه نَهْجُ الْبُردَه از شوقی ... 165

شرح نَهْجُ الْبُرْدَه... 180

فصل چهارم: شرح تطبیقی قصاید بُرْدَه و نَهْجُ الْبُردَه... 227

نگاهی بر بُرده... 227

نگاهی بر نهج البُرده... 232

تطبیق قصیده «بُرْدَه» و قَصیده «نَهْجُ الْبُرْدَه»... 235

بررسی بخش اول، غزل آغازین قصاید... 235

بخش دوم: در بیم دادن از هوای نفس... 238

بخش سوم: مدح رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ... 240

بخش چهارم : سخن از میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله ... 244

بخش پنجم : سخن از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله ... 249

بخش ششم : درباره قرآن... 254

بخش هفتم : دربیان معراج... 257

بخش هشتم : سخن از مجاهدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله ... 260

بخش نهم : توسل و طلب شفاعت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ... 267

بخش دهم: مناجات و تضرع... 270

تطبیق تحلیلی بُرده و نهج البرده از نظر اسلوب... 272

بررسی تطبیقی الفاظ و ترکیبهای دو قصیده... 273

تأثیر قرآن و حدیث بر قصاید... 274

بررسی نقش خیال در قصاید... 284

بررسی خیال در نهج البرده... 286

بررسی نقش عاطفه در قصاید... 288

ویژگی ها و امتیازهای بُردَه ... 291

عیوب بُردَه... 294

ص: 9

ویژگی ها و امتیازهای نَهجُ الْبُرْدَه... 294

عیبهای نَهْجُ الْبُرْدَه... 299

نتیجه... 307

منابع... 309

ص: 10

ای نام تو بهترین سرآغاز

حمد و سپاس خدایی را سزاست، که انسان را آفرید و پیامبران را فرمود: تا چراغ تقوا و دانش و ادب و هنر را در سراسر جهان هستی برافروزند و کام جان آدمیان را به شهد شیرین معرفت بنوازند و اندیشه و قلب آنان را از گرمی عشق و محبت به آفریدگار انسان و جهان سرشار سازند. هزاران درود بر روح تابناک سیّد و سالار پیام آوران، که دادار عالم و آدم در مدحش فرمود: «لَوْ لاکَ لَما خَلَقْتُ الاْءَفْلاکَ» و او را حبیب خود خواند. آن حبیبی که آتش عشق، پرتوی از محبت اوست و آب معرفت، جرعه ای از دریای بیکران عرفان او. بزرگمردی که شکوه جوانمردی اش همه تیزبینان را انگشت حیرت به دهان نشانده و جلال و جبروت آسمان گونش راه پرواز تیز پروازان وادی اندیشه را بسی دراز و پایان ناپذیر ساخته است. آن کهکشان رحمت و جمال که همگان در راه ستودنش حیران و سرگردان از حرکت بازمانده اند و توان خویش را در وصف یکی از هزاران هزار فضیلت او از دست داده اند و سرانجام لبها از سخن فرو بسته، قلمها شکسته و به کنجی نشسته اند و بر ذات پاکش صدها هزار درود و آفرین گفته اند.

چه نعت پسندیده گویم تو را * علیک السّلام ای نبیَّ الوری

ص: 11

درود مَلَک بر روان تو باد * بر اصحاب و بر پیروان تو باد

خدایا به حقّ بَنی فاطمه * که بر قولم ایمان کنم خاتمه

اگر دعوتم رد کنی ور قبول * من و دست و دامان آل رسول

خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد * زمین بوس قدر تو جبریل کرد

بلند آسمان پیش قَدرت خجِل * تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل

تو اصل وجود آمدی از نخست * دِگَر هر چه موجود شد فرع تو است

ندانم کدامین سخن گویمت * که والاتری زانچه من گویمت

تو را عِزِّ لَولاکْ تمکین بس است * ثنای تو طه و یاسِین بس است

چه وصفت کند سعدیِ ناتمام * علیک السّلام اِی نبیّ و السّلام

برای تبرک بخشیدن به آغاز شرح تطبیقی برده و نهج البرده، کلام را با صلوات امام علی بن ابی طالب علیه السلام بر روح تابان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در خطبه 72 نهج البلاغه شروع می کنیم:

اَللّهُمَّ داحِیَ الْمَدْحُوّاتِ. وَ داعِمَ الْمَسْمُوکاتِ. وَ جابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرتَها شَقِیِّها وَ سَعیِدِها. إِجْعَلْ شَرائِفَ صَلَواتِکَ وَ نَوامِیَ بَرَکاتِکَ عَلَی مُحمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ الْخاتِمِ لِما سَبَقَ. وَ الْفاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ. وَ الْمُعلنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ وَ الدّافِعِ جَیْشاتِ الاْءَباطِیلِ. وَ الدَّامِغِ صَوْلاتِ الاْءَضالِیلِ. کَما حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ قائِما بِأَمْرِکَ مُسْتَوْفِزا فی مَرْضاتِکَ غَیْرَ نَاکِلٍ عَنْ قُدُمٍ. وَ لا واهٍ فی عَزْمٍ. واعِیا لِوَحْیِکَ حافِظا لِعَهْدِکَ. مَاضِیاً عَلَی نَفَاذِ اَمْرِکَ. حَتّی اَوْرَی قَبَسَ الْقابِسِ وَ اَضَاءَ الطَّرِیقَ لِلخابِطِ وَهُدِیَتْ بِهِ الْقُلُوبِ بَعْدَ خَوْضاتِ الْفِتَنِ. وَ أَقامَ مُوضِحاتِ الاْءَعْلامِ وَ نَیِّراتِ الاْءَحْکامِ. فَهُوَ أمِینُکَ الْمَأْمُونِ وَ خازِنُ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ وَ شَهِیدُکَ یَوْمَ الدِّینِ وَ بَعِیثُکَ بِالْحَقّ. وَ رَسُولُکَ إلَی الْخَلْقِ. اَللَّهُمَ افْسَحْ لَهُ مَفْسَحَا فی ظِلِّکَ وَ اجْزِهِ مُضَاعَفاتِ الْخَیْرِ مِنْ فَضْلِکَ. اَللَّهُمَّ اَعْلِ عَلَی بِنَاءِ الْبانِینَ بِنَاءَهُ، وَ اَکْرِمْ لَدَیْکَ مَنْزِلَتَهُ، وَ أَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ، وَ اجْزِهِ مِنْ ابْتِعاثِکَ لَهُ مَقْبُولَ الشَّهَادَهِ وَ مَرْضِیَّ الْمَقَالَهِ ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ. وَ خُطَّهٍ فَصْلٍ. اَللَّهُمَّ اجْمَعْ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ فی بَرْدِ الْعَیْشِ وَ قَرَارِ النِّعْمَهِ، وَ مُنَی الشَّهَواتِ. وَ أهْواء اللَّذَّاتِ وَ رَخاءِ الدَّعَهِ. وَ مُنْتَهَی الطُّمَأْنِینَهِ. وَ تُحَفِ الْکَرَامَهِ.: «بارخدایا، ای گستراننده هر گسترده، و ای برافرازنده آسمانهای بالا برده؛ ای آفریننده دلها بر وفق

ص: 12

سرنوشت، بدبخت یا نیکو بخت! بهترین درودها و پربارترین برکت ها را خاصّ بنده و پیامبر خود گردان، که خاتم پیغمبران پیشین است، و گشاینده درهای بسته رحمت بر مردم زمین، آشکار کننده حق با برهان، فرونشاننده طغیان و درهم کوبنده شوکت گمراهان. چنان که او بار رسالت را نیرومندانه برداشت، و حق آن را چنان که باید گذاشت، در انجام فرمانت برپا، و درطلب خشنودی ات پویا، نه از اقدامی رویگردان و نه در عزمی سست و ناتوان. وحی تو را به گوش جان شنوا و عهد تو را نگهبان، و در راه اجرای فرمان تو روان. چندان که چراغ جویندگان حقّ را فروغ بخشید، و بر سر راه گمراهان چون خورشیدی بدرخشید، و دل های فرو رفته در موجهای شبهت، به راهنمایی او رخت به کنار کشید. نشانه های روشن را برپا داشت. و احکام را - چون موکلانی - بر مردمان گماشت. او تو را امانتداری است درستکار، و گنجینه علم تو را پاسدار. گواه تو است در روز قیامت، و برانگیخته تو به رسالت، و فرستاده تو بر آفریدگان و امّت.

خدایا! سایه - عنایت - خود را بر او بگستران؛ و به فضل خویش پاداش او را فراوان گردان. بنیاد - شریعتی را - که نهاد از دیگر بناها بالاتر بر و مرتبت او را نزد خویش گرامی تر و نور شریعت او را در سراسر گیتی بگستر، و پاداش پیامبری او را گفتار پسندیده قرار ده، و شهادت پذیرفته. - چنان که گفته او - میزان عدل باشد و فرموده او قول فصل.

بارخدایا! ما و او را فراهم آور در زندگانی خوشگوار، و نعمت پایدار و آرزوهای دلنشین، و لذت های با خواهش دل قرین، و زندگانی فراخ و پر نعمت، و اطمینان خاطر و برخورداری از تحفه های کرامت.»

ص: 13

ص: 14

مقدّمه

هدف اساسی این پژوهش تطبیق قصاید برده و نهج البرده است. مقایسه دو اثر ادبی، در صورتی که یکی یا هر دو در زمره شاهکارهای ادبی باشد، موجب هویدا شدن زوایا و ابعاد مختلف درونی و برونی آنها می گردد. تطبیق بدون تحقیق ممکن نیست. بنای مطابقت باید بر استدلال ها، آراء و نظریه ها، داوری ها و آمار و اطلاعات مستند و منطقی و قابل دفاع استوار باشد.

دو مدیحه بلند نبوی، «برده بوصیری» (شامل 161 بیت)، و «نهج البرده شوقی» (شامل 190 بیت)، در موضوع ستایش پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله سروده شده است.

برای مقایسه و تعیین وجوه مشترک و وجوه تمایز دو قصیده و بررسی برتری یا نقصان هر یک در ابعاد مختلف، باید کارهای فراوانی را به انجام رسانید. اکنون نظر می افکنیم بر تلاش هایی که پیش از ورود در حوزه تطبیق انجام شده است.

بررسی تاریخچه و زمینه تحقیق: اگر چه در زمینه مقایسه این دو قصیده، در فارسی کاری صورت نگرفته اما پیرامون قصیده برده، در هر دو حوزه ادبیات عربی و فارسی کارهای فراوانی به انجام رسیده. قصیده برده 92 بار به عربی تخمیس و 21 بار شرح شده است. براساس گفته دایره المعارف فارسی، این قصیده بیش از 70 بار به عربی و ترکی و فارسی شرح گردیده است.

در میان شرح های فارسی، شش شرح خطی و دو ترجمه و شرح چاپی شهرت بیشتری دارد. ترجمه و شرح های چاپی فارسی که در واقع ترجمه های ناقص و همراه با

ص: 15

اندکی توضیحات دیگر است عبارتند از:

1 - «قصیده مبارکه بُردَه» اثر محمّد شیخ الاسلام کردستانی، که در سال 1361 در 104 صفحه به چاپ رسیده.

2 - «شرح قصیده بُردَه» از فردی ناشناس در سده نهم، که علی محدّث آن راتصحیح و در سال 1361 در 142 صفحه به چاپ رسانده است.

3 - همچنین ترجمه ای بسیار معیوب را در سال 1371، قیس آل قیس و محمدرضا عادل به چاپ رسانیده اند که چندان ارزش علمی ندارد.

از میان انبوه آثار خطی مربوط به برده، در این جا به سه نمونه مهم، که هر یک ویژگی هایی را دربردارند اشاره می کنیم. این کتابها همگی در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی وجود دارد.

1 - کتاب شماره 4389 که اثری است بسیار زیبا و هنرمندانه از برده بوصیری. این کتاب شامل متن برده است، که در قطع رحلی و با آب طلا، به خط ثلث نوشته شده. سال کتابت آن 881 ه. ق و کاتب محیی هروی است، که تصویر دو برگ از آن در پی خواهد آمد. (تصویر شماره 1 و 2)

2 - نسخه خطی کتاب شماره 8188، مربوط به ترجمه منظوم قصیده برده به فارسی است، که محیی الدّین محمّدآن را در سال 779 ه . ق، یعنی هشتاد و پنج سال پس از وفات بوصیری ترجمه کرده است. و به دست کاتبی به نام میرجان عراقی در سال 905 نوشته شده. تصویر دو صفحه از این اثر نیز پس از مقدمه خواهد آمد. (تصویر شماره 3 و 4)

3 - آخرین اثر خطی کتاب شماره 7332 می باشد با عنوانِ شرح احمد بن محمد بن ابی بکر، به عربی، که در سال 797 ه .ق، شرح و به خط شکسته نستعلیق نوشته شده است. (تصویر شماره 5)

شاید این سؤال به ذهن خوانندگان گرامی خطور کند که چرا ما در آغاز سخن، بیشتر به توضیح پیرامون برده بوصیری می پردازیم؟

در حقیقت برده بوصیری، درخت تناوری است که نهج البرده را می توان یکی از

ص: 16

شاخه های آن به شمار آورد. اگر «برده بوصیری» نبود، بدیهی است که آثاری همانند «نهج البرده احمد شوقی» نیز پدید نمی آمد. شهرت، شکوهمندی و جهانگیری برده موجب پدید آمدن آثار گوناگون فراوان پیرامون آن شده است. اما درباره نهج البرده که حدود نود سال پیش سروده شده (1227 ه . ق/ 1909 م.)، تا جایی که اطّلاع یافتم، چندان کاری به جز شرح شیخ سلیم البشری صورت نگرفته است. البته دکتر زکی مبارک در «ألْمُوازَنهُ بَیْنَ الشُّعَراءِ» و در «ألْمَدائِحُ النَّبوِیّه»، مطالبی را درباره این قصیده ارائه کرده است.

مهمترین محدودیت بنده در انجام شرح قصاید و بررسی تطبیقی آنها، عدم دسترسی به شرح های مشهور عربی این دو قصیده و کتابهای نوشته شده پیرامون آنها بود، لذا ممکن است در سایر شرح هایی که دستیابی به آنها برای من مقدور نبوده است، مطالب و آگاهی های بیشتری وجود داشته باشد.

چنان که اشاره شد بخش اساسی این نوشتار «تطبیق دو قصیده» را تشکیل می دهد. این کار نیاز به تحقیقات گسترده دیگری داشت که اکنون به ذکر آنها می پردازیم:

1 - سیری در مدایح نبوی و تاریخچه آن در زبان عربی و بیان فرق بین مدایح نبوی و بدیعیات، که به عنوان یک جریان ادبی، همزمان با سرایش برده، در حوزه ادبیات دوره انحطاط پدید آمد.

2 - نگاهی گذرا به چند نمونه مشهور از سروده های شاعران نکته پرداز پارسی زبان، پیرامون فضایل و تاریخ زندگی و سیره اخلاقی پیامبر اسلام.

3 - نگاهی به اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مصر در قرن هفتم (دوره حیات بوصیری)، و نیمه دوّم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم (دوره زندگی شوقی) به منظور شناخت زمینه های پدید آمدن قصاید «بُردَه» و «نَهْجُ الْبُردَه».

4 - گذری بر تاریخچه زندگی، افکار، آثار و اسلوب هر یک از سرایندگان دو قصیده.

5 - نگاهی به دیگر مدایح نبویِ بوصیری و شوقی، و در پی آن معرفی کامل برده و نهج البرده.

6 - تحقیقات مفصلی پیرامون برده بوصیری، و بررسی آثار مختلف پدید آمده

ص: 17

پیرامون آن.

7 - ترجمه و شرح مبسوط برده.

8 - ترجمه و شرح مفصّل نهج البرده.

در دو بخش اخیر سعی شده است، نخست مفردات بیت ها به طور دقیق ریشه یابی و شرح گردد.(1) سپس به ترجمه روان ابیات پرداخته شده و در این کار تلاش بر آن بوده که از ترجمه آزاد پرهیز شود و ضمن رعایت شیوایی زبان فارسی، پیوند ترجمه با بیت های عربی نیز حفظ گردد.

آن گاه پس از ذکر نکات نحوی و ادبی برجسته، به شرح و توضیح پیرامون مضامین و اقتباس های موجود در آنها پرداخته ام. در این زمینه کلیه تلمیحات و مضامین اقتباس شده از قرآن، روایات و تاریخ مربوط به سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، با استفاده از منابع مهم اسلامی، ریشه یابی گردیده و کلیّه منابع مورد استفاده به دو صورت زیرنویس و فهرستگان پایانی، به شیوه علمی معرفی شده است.

پس از شرح کامل قصاید وارد حوزه اصلی و نهایی تحقیق شده و کار تطبیق قصاید را با تکیه بر همه تلاش های پیشین انجام داده ام.

در بخش تطبیق، دو قصیده از چهار جهتِ فکر، تعبیر، تخیل و عاطفه، بررسی و مقایسه شده است. قالب کار، در قسمت بررسی تطبیقی افکار و مضامین طرح شده در دو قصیده، بر اساس نظم و ترتیب بخش های ده گانه برده بوصیری می باشد. در قسمت مقایسه تعبیر و بررسی الفاظ و ترکیبات و موسیقی و وجوه زیبا شناختی صوری و صنایع مختلف ادبی به کار رفته در دو قصیده، روش آماری در تطبیق کمیّ، و روش تحلیلی در مقایسه و بررسی کیفی، ملاک عمل بوده است. سپس بررسی تطبیقی دو عنصر دیگر، یعنی تخیّل و عاطفه مورد توجه قرار گرفته و پس از آن وحدت فنی دو قصیده با هم مقایسه شده، و سپس در پایان، امتیازها و عیبهای هر یک از دو قصیده شمارش گردیده است.

ص: 18


1- فرهنگهای لغت مورد استفاده در شرح مفردات به ترتیب کاربرد عبارتند از : (1) المنجد، عربی - فارسی، ترجمه: محمد بندریگی، چاپ 1374 - (2) فرهنگ لاروس، عربی به فارسی (3) منتهی الارب، عربی به فارسی (4) فرهنگ معین، فارسی و (5) لسان العرب، عربی.

نتیجه تحقیق و تطبیق، شدّت تقلید شوقی از بوصیری را در همه ابعاد اسلوبی، لفظی و معنوی نشان می دهد و ما را به این نظریه می رساند که: برده بوصیری همچنان درخشانترین شاهکار در حوزه ادب دینی و مدایح نبوی در زبان و ادبیات عربی است و هنوز هم این اثر شکوهمند، فیض بخش جان عاشقان و پیروان رسول الله است و شعله ای است فروزان بر فراز قله رفیع ادبیات اسلامی در دامنه مدایح نبوی صلی الله علیه و آله .

ص: 19

ص: 20

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

فصل اول: پرتوی از مدایح نبوی

سیری کوتاه در زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله

سیری کوتاه در زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله(1)

محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم، از طایفه قریش از قبیله عَدنان، از اَحفاد اسماعیل، فرزند ابراهیم خلیل علیه السلام ، پیامبر عربی، بنیانگذار جامعه اسلامی و فرهنگ نوین آن، متحد کننده قوم عرب و احیاگر حیات سیاسی و قانونی آنان، مکنّی به ابوالقاسم صلی الله علیه و آله ، در مکّه زاده و در یتیمی بزرگ شد.

مادرش، آمنه بنت وَهَب او را پرورش داد. دایه اش، حلیمه بنت ابی ذؤیب، از قبیله بنی سعد بود. در شش سالگی، مادرش درگذشت و جدّش عبدالمطلب کفیلش گردید. در هشت سالگی، عبدالمطلب هم در گذشت و عمویش ابوطالب عهده دار سرپرستی اش شد.

محمد، دلیر، بلند همت، راستگو، نیکخو، بزرگ منش و خردمند بود. قومش او را اَمین نامیده بودند. در بیست و پنج سالگی، عمویش بین او و خدیجه که پانزده سال از او بزرگتر و از زنان ثروتمند (و هم قبیله او از طایفه قریش) بود، پیوند ازدواج برقرار ساخت. او هر سال یک ماه را به خلوت و عبادت و مراقبه [= تَحنُّث] در غار حرا، در نزدیکی مکه می گذراند.

ص: 25


1- قرآن کریم، ترجمه و تفسیر بهاءالدین خرمشاهی، نیلوفر، تهران، ص 507، 1374 ش.

چون به چهل سالگی (یا اندکی پس از آن) رسید، در رمضان 13 پیش از هجرت [برابر 610 میلادی [خداوند، توسط جبرئیل، با فرو فرستادن نخستین سوره قرآن، به سوی او وحی فرستاد و ازآن به بعد او را به پیامبری مبعوث کرد. ابتدا دعوتش را پنهانی آغاز نمود. خدیجه، پسر عمویش علی بن ابی طالب، فرزند خوانده اش زید بن حارثه، و گروهی دیگر از جمله ابوبکر، نخستین ایمان آورندگان به صدق رسالت او بودند. پس از مدتی دعوتش را آشکار کرد. و مردم را به توحید و ترک بت پرستی و ترک خرافات جاهلی، فرا خواند. قریش در برابر او به گردنکشی و مبارزه برخاستند و از هیچ آزار و شکنجه ای فروگذار ننمودند. امّا او شکیبایی و پایداری و نستوهی پیشه کرد. عمویش ابوطالب تا زنده بود[سال دهم بعثت] از او حمایت کرد. رفته رفته اسلام از مکه به مدینه [= یثرب] گسترش یافت. جمعی از نو مسلمانان مدینه به نزد حضرت صلی الله علیه و آله آمدند و او را به شهر خود دعوت کردند و قول همه گونه حمایت دادند. به بعضی از یارانش دستور هجرت داد و خود نیز پنهانی، با ابوبکر، از مکه به مدینه هجرت کرد. در آن جا مسجدی بنا نهاد و دعوتش را آشکار نمود. هجرت او در سال 622 میلادی مبدأ تاریخ اسلام است. مشرکان قریش نیز مخالفت و مبارزه خود را با او و جلوگیری از گسترش اسلام افزایش دادند، سپس آیات «جهاد»

نازل شد. نخستین نبرد بین مسلمانان و مشرکان مکه، یعنی غزوه بدر، در نزدیکی مدینه، در رمضان سال دوم هجری رخ داد. به دنبال آن بر اثر پیمان شکنی قبیله یهودی بنی قَیْنُقاع، غَزوه ای به همین نام رخ داد. در سال سِوّم هجری «غزوه احد»، در کوهپایه ای به همین نام، در نزدیکی مدینه در گرفت، در سال چهارم غزوه «ذات الرِّقاع» و «بَدر صُغری» در سال پنجم غزوه «خَندق» و «بَنی قُریظه» و در سال ششم غزوه «ذِی قَرا» و «بَنِی المُصطَلق» رخ داد. و در همان سال حضرت صلی الله علیه و آله پیکهایی به سوی خسرو پرویز ساسانی در ایران، قیصر روم، نجاشی در حبشه، مُقَوقِس پادشاه مصر، حارثِ غَسّانی امیر شام، و بعضی دیگر فرستاد و ایشان را به اسلام دعوت کرد. در سال هفتم غزوه «خَیبر» درگرفت در سال هشتم غزوه «مُوتَه» و «حُنَین». در همان سال قبل از غزوه حنین مسلمانان مکه را فتح کردند و مشرکان همگی مزه بزرگترین و آخرین شکست را چشیدند. در سال نهم غزوه «تَبوک» پیش آمد و در همه این جنگها، به جز

ص: 26

غزوه اُحد پیروزی از آن مسلمانان بود.

در سال دهم وفود عرب گروه گروه، با قبول اسلام از در تسلیم درآمدند. در سال دهم حَجّه الوِداع [آخرین حج پیامبر که در آن جانشین خود را تعیین کردند] انجام شد. و حضرت صلی الله علیه و آله در سال یازدهم هجری [= 633 م. [در مدینه به رحمت بیکران آفریدگار جهان پیوست.

مدایح نبوی

«در زبانهای رایج بین مسلمانان، بویژه عربی و فارسی، قصاید، قطعه ها و آثار بسیاری در ثنای پیامبر اکرم سروده شده است. مدایح نبوی از مقوله شعر متعهد است نه هنر مجرد. چون در این گونه آثار شاعران حقّانیّت پیامبر اسلام و سیره و مسیر تابناک او را، به فرهنگ جامعه و افکار عمومی منتقل می کنند. این آثار از جهات مختلف ارزشمند است. که در رأس آنها نکات اخلاقی و تربیتی است. زیرا در آنها ذکر فضایل، اخلاق، خصلتها، آداب و رفتار آن بزرگوار، آزادگی ها، فداکاری ها و مجاهدتهای خستگی ناپذیر او در راه سعادت انسانیت بیان گردیده است. صرف نظر از برخی اشعار سست مذهبی که در این اواخر سروده شده است و هر کس به خود اجازه داده است تا در این کار دخالت ورزد، علی الاصول اشعار مذهبی در سطحی بس بلند جای دارد. و اگر آثار و قصایدی را که در زبان های اسلامی بویژه فارسی و عربی، در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سروده شده جمع آوری کنند، دهها مجلّد کتاب ارزشمند خواهد شد. یکی از آثار ارزشمند زبان عربی در زمینه مدایح نبوی، «المجمُوعَهُ النَّبْها نِیّهُ فِی المَدائحِ النَّبویّهِ» تألیف شیخ یوسفِ نبهانیِ بیروتی است. این کتاب از سوی انتشارات «دارُالمَعرِفَه» برای بار دوم در سال 1394 ه .ق به چاپ رسیده است.»(1)

ص: 27


1- حکیمی، محمّد رضا، ادبیّات و تعهّد در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ص 234، 1364 ش.

مشهورترین مدایح نبوی عربی

مشهورترین مدایح نبوی عربی(1)

در ادبیات عربی دهها شاعر توانمند، ذوق خویش را در ستایش حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ، به کار گرفته اند. مشهورترین این آثار عبارت است از:

1 - قصیده لامیّه کعب بن زُهیرِ بن اَبی سُلمی، مشهور به بُردَه کعب (26 ه . ق)

2 - قصاید حسّان بن ثابت انصاری (54 ه . ق)

3 - قصیده رائیّه نابغه جُعدی (64 ه . ق)

4 - قصیده همزیّه شرف الدّین بوصیری (694 ه . ق)

5 - قصیده لامیّه شرف الدّین بوصیری، که در معارضه با بُرده کعب بن زهیر سروده شده و دارای 202 بیت می باشد.

6 - قصیده میمیّه بوصیری مشهور به «برده بوصیری».

7 - قصیده قرآنیّه نبویّه (هائیّه) ابن جابرِ أندلُسی.

8 - قصیده قرآنیّه نبویّه (قافیّه) قَلقَشندی (756 - 821 ه . ق).

9 - قصاید وَتَریّات مَجدُ الدّین محمّد بن ابی بکر وَ تَری بغدادی(2).

10 - قصیده نونیّه شیخ صَفیّ الدّینِ حِلّی (676 - 750 ه . ق).

11 - قصیده «ألدُّرّ النّظیمِ» عبدالقادر أدهمی طِرابلُسی.

12 - قصیده میمیّه شیخ حسین بن عبدالصّمدِ عاملی (پدر شیخ بهائی).

13 - قصیده بائیّه شبیب بک الوائلی.

14 - قصیده محمّد بن علی غَرناطی.

15 - قصیده بائیّه شیخ محمّد سکونی.

16 - قصیده نجم الدّین بغدادی.

17 - قصیده أدکاویِ مصری.

ص: 28


1- ادبیات و تعهد در اسلام، ص 237 - 238 .
2- وی در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 29 قصیده سروده است که هر یک 21 بیت است و در هر یک از آن قصاید یکی از حروف الفبا را رَوِیّ قرار داده است. (ادبیّات و تعهّد در اسلام، محمّد رضا حکیمی، پاورقی صفحه 235).

18 - قصیده میمیّه محمود سامی البارودی (1904 م).

19 - قصیده میمیّه شیخ قاسم حلاّق.

20 - قصیده نونیّه علاّمه سمنانی.

21 - «قصیده میمیّه احمد شَوقی بَکِ مصری» مشهور به «نَهجُ البُردَه» که در ادامه این گفتار شرح کامل آن خواهد آمد.

رابطه بدیعیات و مدایح نبوی

«قصیده بدیعیّه قصیده ای است که، هر بیت (یا دو بیت)(1) آن، حداقل دارای یکی از صنایع بدیعی باشد و بنای بیت بر آن صنعت باشد و همه یا عمده صنایع بدیعی در آن قصیده به نظم آمده باشد و بیتی بدون صنعت در آن یافت نشود. این قصاید طوری ساخته می شوند که آوردن صنایع بدیعی در ابیات، از رونق و فصاحت و انسجام کلام نکاهد و معانی ابیات را مشوّش نسازد. بدین دلیل ساختن چنین اشعاری بسیار مشکل است و مایه و ذوقی سرشار و قدرتی خلاّق می طلبد. براساس این تعریف تعریفی که در المنجد آمده غلط است.

در صفحه 58 جلد اوّل المنجد عربی به فارسی ترجمه بندرریگی، در تعریف بدیعیّات می گوید: «قصیده هایی که در علم بدیع سروده شده» ملاحظه می شود که این تعریف بر منظومه ها و ارجوزه های بدیعی(2) صدق می کند نه بر قصاید بدیعیّه. به نظر آقای محمدرضا حکیمی بدیعیّات: «نامی است که اطلاق می شود بر قصایدی که برای به کارگیری وسیع صنایع بدیعی سروده شده است، خواه در هر بیت به نام نوع صنعت

ص: 29


1- این که در تعریف گفته شد دو بیت، برای آن است که گاه برخی از بزرگان اصحاب بدیعیّات یک صنعت را در دو بیت آورده اند مانند لف و نشر، یا قَسَم که جواب آن در بیت بعد آمده است. در عین حالی که در این دو بیت صنعتی مستقل هم وجود دارد.
2- ارجوزه های بدیعی منظومه هایی است که مانند الفیّه ابن مالک در قواعد نحو و صرف، در مبادی و قواعد و تعریف صنایع بدیعی ساخته شده است. یکی از این ارجوزه ها الفیه سیوطی است در معانی و بیان و بدیع که آغازش در بدیع «الفن الثالث» چنین است: ِعلمُ البَدیعِ مَا بِهِ قَدْ عُرِفَا * وُجُوهُ تَحسینِ الْکَلام اِنْ وَفی مُطابقا وَ قَصْدُهُ جَلیُّ * فَمِنْهُ لَفظِیٌّ وَ مَعْنَوِیُّ

به کار رفته توریه شده باشد یا نشده باشد.»(1)

موضوع اکثر قصاید بدیعی «مدایح نبوی» است، در بحر بسیط و روی میم، بر وزن برده بوصیری.

مؤلف کتاب «تاریخ الادب العربی» دکتر عمر فروخ، در این کتاب، همواره قصیده بدیعیّه را به معنای قصیده مدیحیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، و شعری که در ثنای رسول الله صلی الله علیه و آله سروده شده، گرفته است. با این که چنین نیست. درست است که قصاید بدیعیّه به جز اندکی، همه در مدایح نبوی سروده شده است و در ادبیات اسلامی این خودبابی است عمده. اما آن همه قصاید بلند که از صدر اسلام به بعد، در ثنا گستری پیامبر اکرم و عرض ادب به پیشگاه رسول گرامی اسلام سروده اند، همه و همه بدیعیّه نیست. و اصولاً این رایج نیست که همه مدایح نبوی را «بدیعیّه» نام گذاریم.

اگر به زبان اهل منطق بگوییم بین قصاید بدیعیّه و دیگر قصاید مدایح نبوی عموم و خصوص من وجه جاری است. مادّه اشتراک، قصاید بدیعیّه ای خواهد بود که در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سروده شده است. و بیشتر قصاید بدیعیّه اصطلاحی چنین است. اما دو فرق اساسی بین مدایح نبوی و بدیعیّات وجود دارد: یکی صدها قصیده مدیحه نبوی که بدیعیّه اصطلاحی نیست و دیگر چند قصیده بدیعیّه که مدیح نبوی نیست.

با عنایت به آنچه ذکر شد این عبارت نویسنده مذکور درباره «مدایح نبوی بوصیری» که در پی می آید درست نیست:

«وَ بَلَغتِ البَدیعِیّاتُ (القَصَائِدُ الْمَقُولَهُ فی مَدِیحِ مُحمّدٍ رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله ) ذِرْوَهَ الْبَراعَهِ فی شِعْرِ الْبُوصِیریِّ.(2)»

قصیده بوصیری اگر چه بدیعیّه نیست، اما در گزینش بَحْرورَویّ وَ در انتخاب مضمون (مدایح نبوی)، تأثیر شایانی در بدیعیّه سرایان داشته است. (مقدمه خَزانه الادب، ابن حجّه الحَموی).

درباره مبتکر سرایش بدیعیات در ادبیات عربی بحث است که آیا «أمینُ الدّین اربلی»

ص: 30


1- ادبیات و تعهّد در اسلام، ص 131، (با اندکی تصرف).
2- فرّوخ، عمر، تاریخُ الادبِ العربیِّ، ج 3، دارالعلم للملائین، بیروت، ص 821. 1982 م.

(670 ه . ق) بوده است یا صفیّ الدّین حِلّی (752 ه . ق).

صاحب انوار الربیع (در مقدمه این کتاب) و صاحب الغدیر (ج 6، ص 44) معتقدند که اصل این ابتکار از امین اربلی است نه صفی الدین حلی وچنین هم هست، زیرا اربلی حدود 60 سال پیش از صفی الدّین قصیده خویش را ساخته است.(1) اما دیگر بدیعیّه سرایان پیرو این دو ادیب شهیر هستند.

اگر چه ابتکار سرایش قصاید بدیعیّه از صفی الدّین نیست، اما انتخاب بحر بسیط و رَویِّ میم - که موجب پیشبرد بسیار کار بدیعیات شد - از صفی الدّین است، زیرا که او قصیده خود را چنین ساخت و سپس دیگر بدیعیّه سرایان از او پیروی کردند. پس باید صفیّ الدّین را مبتکر این موضوع دانست که بدیعیّات را - از نظر مضمون که مدیح نبوی است - و از نظر وزن و رَوِیِّ میم در مسیر قصیده «بُردَه» انداخت.

آغاز قصیده حِلّی چنین است:

إنْ جِئتَ سَلْعا فَسَلْ عَنْ

جِیرَهِ الْعَلَمِ

وَ اقْرَأ سَلاماً عَلَی عُرْبٍ

بِذِی سَلَمِ

«اگر به وادی سلع آمده ای پس از همسایگان و ادیِ عَلَم بپرس و بر عربانِ سرزمین ذی سلم سلام ده. که دارای 145 بیت است و مشتمل بر 151 نوع صنعت بدیعی. چنان که گفته شد یکی از علل مهم رشد و توسعه بدیعیات، پس از صفی الدین همین وزن و روی و مضمون برده بوصیری بوده است.»(2)

گذری بر تاریخچه مدایح نبوی

یکی از فنون شعری که در صدر اسلام متولد شد شعر مذهبی بود، که عمده آن شامل ستایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و دین اسلام می باشد. مدح و منقبت و نعت و ستایش و وصف و ثنای بزرگواری ها، عظمتها، منش های والا و مواهب خدایی و تعالیم والای پیامبر اسلام، خلاصه موجودات، خواجه کائنات، مهتر آدمیان و سرور جهانیان، زنده

ص: 31


1- بیت مطلع قصیده اربلی چنین است: «بَعْضُ هذَا الدَّلالِ وَ اْلإدْلالِ * حَالَ بِالْهَجْرِ وَ التَّجَنُّبِ حالی»
2- ادبیّات و تعهّد در اسلام، ص 142 - 152. (با تلخیص).

کننده توحید و عدالت و بت شکن یگانه و منجی انسانیت، حضرت محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله ، از نخستین سال های طلوع خورشید نبوّت، به نظم و نثر، در حد وسیعی آغاز گردید و تا امروز که 14 قرن از آن زمان می گذرد بیش از پیش ادامه دارد. نخستین کسانی که پیامبر را ستوده اند با توجّه به تقدّم خداوند و فرشتگان در این امر(1)، عبارت اند از:

1 - ابوطالب بن عبدالمطلب(ع)(2) (85 ه . ق - 3 ه . ق)

2 - علیّ بن ابی طالب (ع) (23 ه . ق - 40 ه . ق)

3 - عبّاس بن عبدالمطلب (51 ه . ق - 32ه . ق)

4 - کعب بن مالک انصاری

5 - حسّان بن ثابت انصاری (54 ه ق)

6 - عبّاس بن مِرداس السلمی، فرزند خنسای شاعر (18 ه . ق)

7 - ورقه بن نوفل، پسر عموی حضرت خدیجه علیهاالسلام

8 - لبید بن ربیعه (- 41 ه . ق)

9 - أعشی قیس (- 7 ه . ق)

10 - عبداللّه بن الزّ بعری (که تا زمان زمامداری عُمَر زنده بود)

11 - ألنّابغه الجعدیّ (80 ه . ق)

12 - کعب بن زهیر (- 26 ه . ق)

یادآور می شود که نام 48 تن از این شاعران همراه نمونه ای از مدایح آنان در ستایش از پیامبر صلی الله علیه و آله ، در کتاب «الحَماسه المغربیّه» در بخش «مدح النّبیّ» آمده است.(3)

«درباره نخستین مدحیه پیامبر اختلاف است، اما هیچ کدام به مقام قصیده مشهور

ص: 32


1- اِنّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النّبیِّ یا أیّهَا الّذینَ آمَنوُا صَلّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسلیِماً (احزاب، آیه 56)
2- مهمترین مدیحه آن حضرت دارای 110 بیت است با این مطلع: خَلیلَیَّ ما أُذنی لاِءوّلِ عاذلِ - بِصَغواءَ فی حقٍّ و لا عِندَ باطِلِ (دیوان، ص 49).
3- ألجراوی التادلی، ابوالعباس احمدبن عبدالسّلام، الحماسه المغربیه، دارالفکر، بیروت، ج1، ص 41 -115، 1411 ه . ق.

کعب ابن زهیر نمی رسد. کعب بن زهیر از شاعران مُخَضْرَم(1)است. او که در پی توهین به مقدّسات اسلام مهدورالدم شده بود، روزی به صورت مردی ناشناس وارد مسجد پیامبر شد و از ایشان طلب عفو و بخشش نمود.آن گاه نقاب از رخ برکشید و در مقابل بخشنده خود قصیده ای زیبا در 58 بیت انشاد کرد و پیامبر اکرم و مسلمانان را ستود. آغاز قصیده چنین است:

بانَتْ سُعادُ فَقلبِی الْیومَ مَتْبولُ * مُتَیَّمٌ إثرَها، لَم یُفدَ، مَکْبولُ

«سعاد جدا شد پس امروز قلب من رنجور و نزار است [قلبی که] شیدای او و زنجیری عشق اوست».

گویند وقتی که کعب به این بیت رسید:

اِنَّ الرَّسولَ لَنورٌ یُستضاءُ بِه * مُهنَّدٌ مِنْ سُیوفِ اِللّهِ مَسلولُ

«همانا رسول کانون نوری است که از او نور گیرند، او شمشیری است برکشیده از شمشیرهای خداوند».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بُردَه خویش را بر او پوشاندند و به او خلعت دادند. از اینروی این قصیده «بُرْدَه» نام گرفت.

این قصیده مورد توجّه ادیبان و عموم دوستداران رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله قرار گرفت و بسیاری آن راشرح کردند و تعدادی به تخمیس آن پرداختند و برخی شاعران در مقام معارضه با آن قصایدی سرودند، که در این میان بوصیری گوی سبقت را از دیگران ربود. بوصیری 14 قصیده مدحیه در ثنای پیامبر صلی الله علیه و آله دارد که یکی از آنها لامیّه اوست، که «ذُخْرُ المَعادِ فی مُعارَضَهِ بانَتْ سُعاد»(2) نام دارد و دارای 204 بیت می باشد. سرآغاز آن

ص: 33


1- مُخَضْرَم، به فتح راء، به کسانی گویند که دو عهد و دوره را درک کرده باشند و اصطلاحا به شاعرانی اطلاق می شود که در جاهلیت زیسته اند و سپس اسلام را درک کرده اند. مشهورترین مخضرمین عبارتند از: لبید، حُطَیئه، حسّان، نابغه جُعدی و کعب بن زهیر. ابن منظور گفته «رجلٌ مُخَضْرَم»: إذا کانَ نِصفُ عُمرهِ فی الجاهلیّهِ وَ نِصْفُه فیِ الإسْلامِ.
2- در برخی کتابهانام قصیده چنین است: «ذُخْرُالْمَعاد فی وَزنِ بَانَتْ سُعَاد» (تاریخ الادب العربی، العصر المملوکی، عمر موسی پاشا، ص 187) - حنا فاخوری در کتاب «الجامع فی تاریخ الادب العربی، ج 1، ص 403، به خطا نام این قصیده بوصیری را «برده» نامیده است و سپس توضیحات مربوط به «برده» را در ذیل این قصیده نوشته است.

چنین است:

إلی مَتَی أنْتَ بِاللَّذّاتِ مَشْغُولُ * وَ اَنْتَ عَنْ کُلِّ مَا قَدَّمتَ

مَسْوءُولُ فی کُلِّ یَوْمٍ تُرَجِّی أنْ تَتُوبَ غَدًا * و عَقْدُ عَزْمِکَ بِالتَّسوِیفِ مَحْلُولُ(1)

نگاهی به مدایح نبوی در ادبیات فارسی

نگاهی به مدایح نبوی در ادبیات فارسی(2)

دیوانهای شاعران پارسی زبان، از دورترین روزگاران، آکنده است از شعر مذهبی، از جمله مدایح غرّای نبوی. از شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی که با ذکر توحید و مدح پیامبر و آل او آغاز می شود، تا سنایی و ناصر خسرو و خاقانی و ... و ملک الشعرای بهار تا امروز. ما در این جا به دلیل مجال اندک از خرمن بزرگ چامه ها و اشعار گوناگون فارسی در ستایش بزرگترین پیغامبر آسمانی، فقط به معرفی چند نمونه مشهور بسنده می کنیم و رد می شویم:

1 - ترکیب بندِ جمال الدّین عبدالرّزّاقِ اصفهانی (م - 588 ه . ق) قصیده سرای بزرگ قرن ششم، در سبک عراقی، که شامل 11 بند، هر بند 9 بیت است، اینک یک بند آن:

ای از بر سِدرَه شاهراهت * وی قُبّه عرش تکیه گاهت

ای طاق نهم رَواق بالا * بشکسته زگوشه کلاهت

هم عقل دویده در رکابت * هم شرع خزیده در پناهت

ای چرخ کبود ژنده دلقی * در گردن پیر خانقاهت

مه طاسکِ گردن سمندت * شب طُرّه پرچم سیاهت

جبریل مقیم آستانت * افلاک حریم بارگاهت

چرخ ارچه رفیع، خاک پایت * عقل ار چه بزرگ، طفل راهت

خورده است خدا زِ روی تعظیم * سوگند به روی همچو ماهت

ص: 34


1- فاخوری، حنّا، الجامع فی تاریخ الادب العربی، دارالجیل، بیروت، ج1، ص 402 - 403، 1995، با اندکی تصرف و اضافات. توضیح: این ابیات در صفحات آینده ترجمه شده است.
2- ادبیات و تعهّد در اسلام، ص 252 - 273.

ایزد که رقیب جانْ خِرَد کرد * نام تو ردیف نام خود کرد.(1)

2 - نظامی گنجوی، (م - 614 ه .ق)، حکیم نظامی که در داستان سرایی و خیالپردازی های شاعرانه و بسیار دلپسند، استادی بی همانند است. معمولاً آغاز مثنوی هایش به توحیدیّه هایی مزیّن است. که پس از آن به ستایش پیامبر اکرم نیز پرداخته است. او در مخزن الاسرار که مهمترین مثنوی اوست در ثنای پیامبر اکرم قصیده ای با 217 بیت سروده که برگزیده ای چند از ابیات او در پی می آید:

شمسه نُه مَسندِ هفت أختران * ختمِ رُسل خاتم پیغمبران

احمد مرسل که خِرَد خاک اوست * هر دو جهان بسته فِتْراک اوست

ای تن تو پاکتر از جان پاک * روح تو پرورده روحی فِداک

خاک تو خود روضه جان من است * روضه تو جان جهان من است

خاک تو در چشم نظامی کشم * غاشیه بر دوش غلامی کشم

بر سر آن روضه چون جان پاک * خیزم چون با دو نشینم چو خاک

3 - مسمّط ادیب الممالک فراهانی (1277 - 1336 ه .ق) که 38 بند است و هر بند 7 مصراع که جمعا 266 مصراع می شود. هر فرازی از این قصیده بخشی از زندگی یا سیره پیامبر را در بر دارد. فراز میلاد آن چنین آغاز می شود:

برخیز شتر بانا بَر بندْ کجاوه * کز چرخ همی گشت عیان رایتِ کاوه

در شاخ شجر برخاست آوای چکاوه * وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سماوه * در دیده من بنگر دریاچه ساوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار

4 - قصیده پیام، از شاعر معاصر نعمت میرزازاده (م.آزرم) که چندین بار چاپ شده است. این قصیده مانند برده بوصیری است که در چند بخش تنظیم یافته و مجموع ابیات آن 273 بیت می شود. پیام از نمونه های والای قصاید فارسی و از مفاخر ادبیات مذهبی به شمار می رود. لطایف شعری و احساس ژرف و تابلوهای زیبا و علو مفاهیم در آن

ص: 35


1- این ترکیب بند دارای شرحی است به این مشخصات: شرح بر ترکیب بند جمال الدّین محمّدبن عبدالرّزاق در ستایش پیامبر، تألیف دکتر سیّد محمّد دامادی، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1369 ش، در 392 صفحه.

فراوان است.

5 - قصیده مرحوم مهرداد اوستا در 72 بیت بدین مطلع:

نَه جلوه بود و نَه رنگ این رَواق الوان را

نَه پر ستاره برآورده چرخ دامان را

کوتاه سخن آن که در حوزه ادب فارسی صدها تن از شاعران نامدار و گمنام، به طور مستقل یا در ضمن دیگر اشعار خود، به ستایش از گوهر نبوّت پرداخته اند. که برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به دو کتاب زیر:

1 - مدایح محمّدی در شعر فارسی، احمد احمدی بیرجندی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1372، 164 ص.

2 - سیمای محمّد در آینه شعر فارسی، محمود شاهرخی و مشفق کاشانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372، 255 ص.

پایان بخش این گفتار شعر زیبایی است از شیخ سعدی شیرازی علیه الرّحمه.

ماه فروماند از جمال محمّد * سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست * در نظر قدر با کمال محمّد

وعده دیدار هر کسی به قیامت * لیله أسری شب وصال محمّد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی * آمده مجموع در ظلال محمّد

عرصه گیتی مجال همّت او نیست * روز قیامت نگر مجال محمّد

وان همه پیرایه بسته جنّت فردوس * بو که قبولش کند بلال محمّد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد * تا بدهد بوسه بر نعال محمّد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد * نور نتابد مگر جمال محمّد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند * پیش دو ابروی چون هلال محمّد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش * خواب نمی گیرد از خیال محمّد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی * عشق محمّد بس است و آل محمّد

ص: 36

فصل دوّم : بوصیری و برده

نگاهی به تاریخ مصر

نگاهی به تاریخ مصر(1)

از روزگاران کهن، مصر یکی از مهمترین مراکز فرهنگ و تمدن جهان و از نقاط استراتژیک جغرافیای کشورهای اسلامی بوده است. این کشور کهنسال از صدر اسلام، بویژه از دوره خلفا به بعد، فراز و نشیب های فراوانی را از سر گذرانده است. آن دوره از تاریخ مصر که مربوط به پژوهش ما است دوره ممالیک خوانده می شود، که از سال 648 ه. آغاز و به سال 922 ه. با ظهور امپراتوری عثمانی پایان یافت.

برای درک درستِ موقعیت ممالیک، ناگزیریم اندکی پیش از آن دوره را نیز به اختصار بررسی کنیم. از قرن سوّم به بعد سلسله هایی به ترتیب بر مصر حکومت کرده اند که عبارتند از: بنی طولون، شامل پنج امیر، از سال 254 ه. تا 293 ه. اخشیدیان، شامل پنج امیر، از 323 ه. تا 358 ه. فاطمیون، دارای 12 امیر، از سال 362 تا 567 ه ایوبیان، دارای 8 امیر، از 562 ه. تا 648 ه. ممالیک بحری، شامل 27 امیر، از سال 648 ه. تا 784 ه. و ممالیک چِرِکْس، از 784 ه تا 922 ه .

ص: 37


1- منابع مورد استفاد در این قسمت عبارت است از: - ناصری طاهری، عبداللّه، مقدمه ای بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا از آغاز تا ظهور عثمانی ها، وزارت ارشاد، تهران، ص 128 - 192، 1375 ش. - عطوی، علی نجیب، البوُصیری شاعرُ المَدائحِ النّبویّهِ و عَلَمُها، دارُالکُتبِ العلمیّه، بیروت، ص 9 - 78، 1995 م.

بوصیری در زمان چهارمین امیر ایّوبی، سیف الدّین ابوبکر بن ایّوب، در سال 608 ه به دنیا آمد. 40 سال عمر او در دوره سلطه ایّوبیان گذشت. و از 40 سالگی تا 87 سالگی که بخش اصلی فعّالیّت های ادبی اش را تشکیل می دهد، همزمان با حکومت 9 تن از ممالیک بحری، سپری شد. و سرانجام در زمان چهارمین زمامدار مملوکی از خاندان قَلاوُون، یعنی زین الدّین کَتبوغا در سال 694 ه یا اندکی پس از آن در گذشت.

نگاهی به پیش از حکومت ممالیک

صلاح الدّین ایّوبی (532 - 589 ه/ 1138 - 1193 م) یک نظامیِ کُرد از اهالی تکریت عراق بود. او پس از سالها تلاش توانست سرانجام در سال 564 ه. نظامِ فاطمیان را در مصر براندازد. پس از تثبیتِ اوضاع سیاسی کوشید تا با سیاست های جدید فرهنگی آثار فاطمیان و مذهب آنان، شیعه اسماعیلی را از صحنه مصر ازمیان ببرد و مذاهب اهل سنّت را ترویج نماید. او برای ترویج مذهب شافعی و محو میراث فکری فاطمیان، مدارسِ متعدّدی در قاهره و سایر شهرهای مصر احداث کرد، که این مدارس معروفتر بود: مدرسه صلاحیّه، مدرسه فاضلیّه، دارالحدیثِ کامل. او به دیگر مذاهب نظیر حنفی و حنبلی نیز کم و بیش توجه نمود.

یکی دیگر از کارهای فرهنگی صلاح الدّین گسترش تصوّف در مصر بود. او اوّلین خانقاه صوفیّه را در این کشور بنا کرد و موقوفاتی را برای آنان در نظر گرفت. شاید در بیان علّت سیاست او در جذب و توسعه تصوّف با استناد به شواهد و قراین موجود بتوان گفت: در دوره فاطمیان به تقویت و گسترش تشیّع در مصر بسی توجّه شد و فرهنگ و محبّت اهل بیت در افکار و قلبهای مردم نفوذ کرد - که آثارش البته هنوز هم در جامعه مصر باقی است - لذا ایوبی ها در گسترش مبانیِ عقیدتی و پیشبرد اهداف سیاسی خود، به چند کار مهم دست زدند. که عبارتند از:

1 - گسترش و جایگزینی تصوّف به جای تشیّع(1).گرایش به تصوّف در قرن هفتم زیاد

ص: 38


1- نخستین خانقاه مصر مربوط به قرن ششم است. کار خانقاه سازی در مصر، در قرن هشتم به اوج خود رسید. مقریزی در قرن نهم از 23 خانقاه اصلی، 12 رباط و 46 زاویه نام می برد که قاعدتا اینها مراکز اصلی صوفیان بوده است. او نوشته: صلاح الدّین ایّوبی، نخستین خانقاه مصر را در سال 596 ه . ق بنیاد کرد و نیز درباره خانقاه بزرگ رکن الدّین بَیبرس که در سال 709 ه . ق بنا شده و یکی از خانقاههای بزرگ و وسیع مصر بوده توضیحاتی داده است (تاریخ خانقاه در ایران، محسن کیانی، کتابخانه طهوری، ص 172 - 174، 1369 ش)

بود و امام تصوّف یعنی محی الدّین بن عربی (دمشق، 638ه.) در همین عصر می زیست.

2 - اعزام علمای عامّه به مراکز مهم شیعه، نظیر شهر اَسنا در ناحیه دِلتای مصر برای زدودن یا تضعیف فرهنگ تشیّع.

3 - توسعه مدارسِ علمیّه مذاهب أربعه.

4 - به آتش کشیدن کتابخانه بزرگ شیعیان اسماعیلی در قاهره.

5 - ممنوع کردن عزاداری سیّدالشّهدا در روز عاشورا و به قول مَقریزی آن راروز شادی قرار دادن.

6 - تشویق نویسندگان برای حمله به تشیّع. برای نمونه به تشویق حکومت، قاضی بهاءالدّین هبه اللّه بن عبداللهِ قَفْطی (600 - 697 ه) کتابی در این زمینه به نام فَضائح المُفْتَرضَهُ فِی الرَّدِّ علَی الرَّفْضَهِ تالیف کرد.

ایّوبیان علاوه بر عزم نابودیِ تشیّع دو هدفِ مهمِّ دیگر را نیز دنبال می کردند:

1 - وحدت بخشیدن به مصر و شام.

2 - جنگ با صلیبی ها(1)و آزادی بیت المُقدّس.

پس از مرگ صلاح الدّین در سال 598 ه، بازماندگانش بر سر قدرت با هم درگیر شدند و هر یک می کوشید تا سیادت و ریاست سلسله ایّوبی را از آن خود کند. حکومت ایّوبیان یک حکومت نظامی و مبتنی بر قدرت بود. آنان اگر دست به اصلاحات یا سازندگی هایی هم می زدند، در جهت تحکیم پایه های قدرتشان بود نه چیز دیگر. جامعه مصر در آن زمان متشکّل بود از بربرها، ترکان، کردها، عربها، و اسلاوها؛ که این گوناگونی به ارتش نیز سرایت کرده بود.

ص: 39


1- جنگهای صلیبی از سال 582 ه بدین صورت آغاز شد که حاکم مسیحی «ارناط» یا «کرک» به یک کاروان مسلمان حمله کرد و صلاح الدین هم تصمیم به انتقام گرفت و با توجه به وجود زمینه های مناسب و ریشه دار بین مسلمانان و مسیحیان بتدریج آتش جنگ شعله ورتر شد و با دخالت پادشاهان کشورهای آلمان، انگلیس و فرانسه از یک سو و تحریک حمیت و غیرت مسلمانان از سوی دیگر، تا سال 647 ه هشت جنگ بزرگ بین مسیحیان و مسلمانان در گرفت که مجموعه آنها بخش عمده جنگهای صلیبی را دربر می گیرد.

علل سقوط ایوبیان

1 - جنگ دایمی با دشمنان خارجی بویژه صلیبی ها و متحدان اروپایی آنان.

2 - درگیری های داخلی بین امیران ایوبی.

3 - زیاد شدن انبوه نظامیان مملوکی در بین سپاهیان.

4 - بی توجهی ایّوبیان به خواسته های مردم و زورگویی به آنان.

5 - بدی اوضاع اقتصادی ناشی از مخارج جنگها و نظامی گری و پرورش سپاهیان فراوان.

6 - گسترش فقر و جهل و ناامنی و شیوع بیماری های مهلک نظیر وبا و طاعون.

7 - شورش عربهای بومی مصر و قیام های پراکنده شیعیان که با همین شورش ها پیوند خورده بود.

ظهور ممالیک

سرانجام ممالیک که بیشتر ترک بودند در سال 648 ه بر سلطنت مصر چیره شدند. آنان در آغاز حکومتشان در چهار جبهه جنگ داشتند.

1 - خاندان ایّوبی در شام.

2 - سپاهیان مغول که پس از اشغال بغداد و به آخر رساندن خلافت پانصد ساله عباسی، شام را نیز به علت ضعف و سستی حاکمان ایّوبی تصاحب کردند و پس از آن هلاکو قصد مصر کرد. امّا در منطقه «عین جالوت» شکست سختی از سیف الدّین قدّوز خورد. این واقعه در سال 657 رخ داد.

3 - تفرقه و درگیری های داخلی بین دو دسته از ممالیک به نامهای بحری و برجی.

4 - عربهای مقیم مصر که بیشتر کشاورز بودند به سبب این که امیران مملوکی نظام مالیاتی سختی را وضع و زندگی را بر آنان سخت کرده بودند، زمینه شورش این طبقه ضعیف نیز فراهم شده بود.

ص: 40

از پنجاه سالگی تا 68 سالگی بوصیری مقارن بود با حکومت بیبرس بُندُقْداری، چهارمین امیر مملوکی که در میان ممالیک از همه قدرتمندتر بود. او علاوه بر سرکوبی حرکتهای مذهبی و مردمی مصر، به منظور تحکیم موقعیت سیاسی خود بر آن شد تا بازماندگان آخرین خلیفه عبّاسی را به مصر فراخواند. در زمان او هنوز مرزهای مسلمانان در شام و مصر از سوی مغولان و صلیبی ها تهدید می شد. اما بیبرس تا زنده بود با وضع تدابیری، نگذاشت شعله جنگی افروخته گردد.

دو دهه آخر زندگی بوصیری مصادف بود با ظهور منصور قلاوون، هفتمین امیر سلسله مملوکی و سر سلسله خاندان قلاوون. او توانست در دوره حکومتش ( از678 ه تا 689 ه) مغولان را که دوباره به شام حمله ور شده بودند در حمص به سختی شکست دهد. و نیز صفحات شرق مدیترانه را از لوث صلیبیان پاکسازی کند. این امیر قدرتمند همان کسی است که «بیمارستان منصوری» قاهره را بنا کرد. بوصیری در ستایش از این عملِ نیک قصیده ای به این مطلع سرود:

عَمَّرْتَ مَدرَسهً و مارِستانا

لِتُصحِّحَ اْلأَدیانَ و الأبدانَا

سرانجام بوصیری، در زمان زین الدّین کتبوغا (از 694 - 696 ه) دهمین امیر مملوکی از ممالیک بحری در بیمارستان منصوری قاهره درگذشت.

حکومت و جامعه در عصر مملوکی

ساختار حکومت ممالیک، همانند عصر ایّوبی، بر نظام اقطاعی مبتنی بود و بر اساس آن سلطان مملوکی منطقه ای را به امیری می سپرد، تا ضمن حمایت و حراست آن منطقه و جمع آوری مالیاتهای متنوّع که براساس فرمانها و منشورهای دیوان مرکزی مقرر می شد، حکومت را پشتیبانی کرده و در موقع هجوم خارجیان نیروهای جنگی را نیز تامین کند. جامعه مصر در عصر مملوکی هفت طبقه بودند: 1 - اهل دولت 2

- بازرگانان 3 - فروشندگان جزء 4 - کشاورزان 5 - صنعتکاران و پیشه وران 6 - فقیهان و طالبان علم 7 - درماندگان و مساکین که دو گروه اخیر گرفتار فقر و مشقّت بیشتری بودند. بوصیری وضع معیشتی اش شبیه این دو گروه بود و در زندگی اش همیشه با فقر دست به گریبان بود.

ص: 41

قدرت ممالیک بر دو پایه استوار بود: سپاهیان و عقاید دینی مردم. این غلامان ترک در حفظ ظواهر اسلامی می کوشیدند و تعدادی از عالمان و فقیهان را به خود نزدیک ساخته بودند و به بنای مساجد و مدارس علوم دینی تا حدّی توجّه می کردند. البتّه در شرایطی که دشمنان خونخواری چون صلیبی ها و مغولان در کمین مال و ناموس و خاک و دین امت اسلامی بودند، مردم ناگزیر باید زورگویی ها و فشارهای امرای خویش را به جان می خریدند و دم بر نمی آوردند.

امیران مملوکی در زندگی شخصی خود تجمّل پرست، شهوتران، خوشگذران و فاسد بودند و از هیچ ظلمی به مردم فروگذار نمی کردند. خوبی و بدی حال هرکس در این دوران بستگی به میزان وابستگی اش به حکومت مرکزی داشت. لذا در هر طبقه ای به فراخور مقدار و شدّت داد و ستد با حکومت، معدودی افراد مرفّه و بسیاری از افراد زحمتکش و بی پناه وجود داشتند. فساد اخلاقی و مالی در بین مردم فراگیر شده بود. شرب خمر، دزدی، روابط نامشروع، آدمکشی، ناامنی، اعتیاد به مواد مخدر و بی توجهی به احکام شرعی در سراسر جامعه به چشم می خورد.

عوامل فراوانی زندگی را بر مردم سخت کرده بود که به مهمترین آنها اشاره می شود:

1 - جنگ با صلیبی ها.

2 - جنگ با مغولان.

3 - بحرانهای سیاسی داخلی و درگیری و کشمکش بر سر قدرت بین ممالیک بَحری و بُرجی.

4 - فشارهای مالی ناشی از سیاستهای مالیاتی سنگین دولت بر مردم.

5 - فساد و بی رحمی گسترده در بین حاکمان و ماموران دولتی که غالبا نظامی بودند.

6 - فروکش کردن آب نیل و بروز قحطسالی در مزارع کشاورزی. اولین قحطسالی در سال 662 ه رخ داد، که در آن مردم وادار به گیاهخواری شدند و یکی از شدیدترین گرانی ها و قحطی ها، بحران سال 695 یا 696 ه (سال مرگ بوصیری) است که مردم به جسد خواری انسان ها و حیوانات روی آوردند.

7 - شیوع وبا و مرگهای دسته جمعی مردم.

ص: 42

بررسی اوضاع اجتماعی مصر در دوره ممالیک بیانگر این موضوع است که: بجز در مواردی معدود، به طور کلی بحران های اجتماعی دامنه دار، امنیّت کم، آشوب فراوان، فقر و فلاکت فراگیر و ستم بر مردم آشکارا دیده می شود. بازرگانی، صنعت و کشاورزی به کسادی گراییده، گرانی و گرسنگی مردم را از پای درآورده است.

فرجام امیران بحری مویّدِ بی ثباتی سیاسی نیز هست. زیرا از میان 25 تن سلطان مملوکی بحری هفت نفر به گاه سلطنت کشته شدند. چهار نفر پس از عزل و فرار از قاهره به قتل رسیدند. هفت نفر عزل شدند و دو نفر گریختند و فقط پنج نفر به وقت سلطنت، به مرگ طبیعی مردند.

وضعیت فرهنگی در دوره ممالیک

بسیاری از دانشمندان و ادیبان بزرگ، به سبب حملات وحشیانه مغولان، از دیگر بلاد اسلامی به شام و مصر پناهنده شدند. از طرفی، ممالیک که ترویج مذاهب چهارگانه اهل سنّت را مایه تقویت بنیانهای حکومت خود می پنداشتند، کوشیدند بر تعداد مدارس و کتابخانه های شهرهای بزرگ، خصوصا قاهره، دمشق، حلب و حَماه بیفزایند. در این دوره، حرکت فکری برجسته ای پیرامونِ تألیف کتابهای وزین و جامع در فنون مختلف صورت پذیرفت، که آثار فراوانی از آنها در موضوع های لغت، نحو، ادبیات، فقه، تاریخ و جغرافی، نویسندگی، تراجم و سِیَر، مجموعه ها، دایره المعارف ها، طبقات و رجالِ حدیث هم اکنون در دست است. البتّه این رشد شگفت انگیز را نه به حکومت ها، بلکه باید به تلاش عاشقانه اهل علم وابسته دانست که از نظر معیشتی، از پایین ترین طبقات اجتماعی بودند. چنان که زندگی آن بزرگان بهترین گواه این مدّعا است.

بوصیری

«امام شرف الدّین محمّد بن سعید بن حمّاد الصّنهاجی البوصیری الدُّلاّصی المصری، منسوب به «صنهاجه» یکی از قبایل بزرگ مغرب (وطن یکی از اجدادش) و منسوب به

ص: 43

بوصیر، شهرکی واقع در بین فیوم و بنی سُوَیف، در مصر علیا، (وطن پدرش) و یا منسوب به دولاص (وطن مادرش) است. لذا به او بوصیری یا دولاصی یا صنهاجی هم گفته اند.

او در اوّل شوّال سال 608 ه . ق برابر با 6/3/1212م. در ناحیه دولاص یا در «بهشیم» که هر دو از توابع «بهنسا» بوده به دنیا آمد و در سال 694 ه برابر با 1295 م. یا کمی پس از آن در بیمارستان منصوری قاهره در گذشت و در شهر اسکندریه به خاک سپرده شد. گویا او از اوان نوجوانی به اندیشه ها و منش های صوفیان علاقه مند بوده. نوشته اند: او چندی از محضر ابوالعباس مرسی (686 ه) جانشین ابوالحسن شاذلی (656 ه) بهره مند شده است. اما احوال و آثارش شباهت زیادی به اهل تصوف ندارد. بلکه نمایانگر عشق بی کرانه او به وجود بی همتای رسول اللّه صلی الله علیه و آله است.

بروکلمان ذکر کرده که بوصیری ده سال را در قدس گذرانده سپس به مدینه رفت و بعد از آن 13 سال از زندگی اش را در جوار کعبه، در مکه سپری کرد و در آنجا به تدریس قرآن کریم اشتغال داشت.زمانی که به مصر برگشت (در حدود 659 ه) به استخدام دولت درآمد و نزدیک چهار سال در بلبیس شرقی به عنوان مباشر (کاتب) کار می کرد. پس از آن روانه قاهره شد و تا چندی می کوشید از راه شعر ارتزاق کند اما موفق نشد. پس تا آخر عمر در همان جا زیست و به تعلیم قرآن مشغول بود.»(1)بیشتر اشعار او در قالب غزل، و در مضامین مدح، هجو، وصف و مدایح نبوی است.

«بوصیری» به مطالعه تورات و انجیل و تعدادی از کتابهای یهود و نصاری انس بسیار داشت و آنچه را در آن کتابها یافت که با عقاید اسلامی مخالف بود، در قصاید خود، و نیز در تعلیقات بر آن قصائد(2) رد نمود. بوصیری شاعری نکته بین و حسّاس و نقّاد بود و در قصاید خود تصویری از اوضاع اجتماعی دورانش را جلوه گر ساخته است. او از دزدی ماموران دولت، رشوه خواری کاتبان و خیانت قاضیان شکایت می کند و مذاهب و ملّیت های مختلف مصر را در سده هفتم هجری یاد می نماید و سپس پرده از دشمنی

ص: 44


1- تاریخ الادب العربی، فروخ، ج 3، ص 673
2- مانند تعلیقاتش بر قصیده خودش به نام «المُخرج و المردود علی النصاری و الیهود».

فرقه ای و مذهبی آنان با یکدیگر برمی دارد. این نوع قصاید او، اگر چه از جهت ادبی در درجه عالی نیستند، اما به دلیل آن که بیانگر اوضاع و احوال مردم مصر در آن روزگار هستند، از حیث تاریخی و اجتماعی مهم تلقّی می شوند.(1)

ویژگی های سبک بوصیری

ویژگی های سبک بوصیری(2)

- تکیه گاه اصلی بوصیری در اشعارش طبع سلیم است. لذا آثار او از تصنّع و تکلّف های رنگارنگی که آثار شاعران معاصرش بدان دچار بود عاری است.

- دو ویژگی مهم در شعر بوصیری وجود دارد، یکی سادگی که ویژه همه اشعار اوست. و دیگری جزالت که به مدایح نبوی اش تعلّق دارد.

در مورد سهولت، شاعر بر گزینش الفاظ واضح و وزنهای آسان تعمّد ورزیده و علاقه شدیدی نشان داده است. زیرا مقتضای وصف و طبیعت به تصویر کشیدن حیات اجتماعی که بخش مهمی از اشعار اوست، این است که شاعر در حد فهم عموم مردم شعر بسراید تا تاثیرش فراگیر باشد. نسبت به جزالت و استواری کلام، بوصیری در مدایح نبوی اش الفاظ مناسب با طبیعت دینی شعر را برگزیده. الفاظی که بار معنوی قصه های نبوی و اسلامی و معجزه ها و معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به خوبی و سرشاری بیان می دارد. و او را در مناجاتها و توسل ها و شفاعت خواهی هایش از درگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، یاری می رساند.

بوصیری خود در یکی از نبویّاتش به مهمترین ویژگی های فنّی مدایح نبوی اش چنین اشاره می کند:

ص: 45


1- [یکی از دانشمندان سده نهم]، شرح قصیده برده، با تصحیح و مقدمه: علی محدّث، چاپ اوّل، علمی و فرهنگی، تهران، ص 6، 1361 ش. برای آگاهی کامل از شرح حال بوصیری به کتابهای زیر مراجعه کنید: - تاریخ الادب العربی العصر المملوکی، عمر موسی پاشا، دارالفکر المعاصر، ص 168 - 200. - البوصیری، شاعر المدائح النبویه و علَمها، علی نجیب عطوی، دارالکتب العلمیه، 205 ص. - تاریخ الادب العربی، عمر فروخ، ج 3، دارالعلم للملائین، 1982، ص 673 - 680.
2- پاشا، عمر موسی، تاریخ الادب العربی العصر المملوکی، دارالفکر المعاصر، بیروت، ص 195 - 199، 1409 ق.

مَدْحُ النّبیِّ أمانُ الخائفِ الوَجِلِ * فَامْدَحهُ مُرتَجِلاً او غَیرَ مُرتَجلِ

وَ لا تُشَبِّبْ بِأوطانٍ وَلادِمَنٍ * وَ لا تُعّرِجْ علَی رَبعٍ و لا طَللِ

وَصِفْ جَمالَ حبیبِ اللّهِ مُنفرداً * بِوَصفهِ فَهْوَ خَیرُ الوصفِ و الغَزلِ

رَیحانتاه علی زَهْرِ الرُّبی زَهَتا * فَما لِقَلبی وَ ذِکْرِ البانِ وَ اْلأَثَلِ؟

رَیحانَتاه مِنَ الزَّهراءِ فاطِمهٍ * خَیرِ النّساءِ وَ مِنْ صِنْوِ الإمامِ علیّ

«مدح پیامبر پناه هر بلادیده و ترسانی است پس او را بی مقدّمه یا با مقدّمه بستای

- و در یاد کرد غزل و جوانی، به ذکر منزل ها و آثار باقی مانده آنها مپرداز و بر خانه و اثر نمایان بجای مانده از آن درنگ مکن.

- فقط و فقط جمال حبیب خدا را وصف کن که آن بهترین وصف و غزل است.

- [آن عزیزی که] دو دسته گل او [حسن و حسین] بر گلهای نوشکوفای تپه ها [در جمال و آراستگی [فخر فروختند. [حال که چنین است] دل مرا چه، به یاد کرد درخت بان و نهال گز بیابان؟

- دو دسته گل او از دخترش فاطمه زهرا علیهاالسلام بهترین بانوان جهان و از برادرش علی [امیر موءمنان]»

همچنین در ابیات دیگری می گوید:

إذَا امتَدَحتُ نَسیباً(1) مِنْ سُلالَتِه * فَهُوَ النّسیبُ لِمَدْحِی، سَیِّدَ الرُّسُلِ

و نَزِّه الفِکرَ فی رَوْضاتِ فِکْرَتِها * وَ اجْنِ البَلاغهَ مِنْ أغْصانِهَا الذُّلُلِ

«هرگاه من خویشاوندی از تبار او را ستودم پس خود آن حضرت صلی الله علیه و آله ، غزل مدح من است. اندیشه را در باغهای اندیشه او به گردش درآور و از شاخسارهای فروافتاده و آویزانش میوه شیرین شیوایی بچین.»

در این اشعار نکاتی وجود دارد که بیانگر اسلوب بوصیری هستند از جمله:

1 - در شعر او هم ارتجال وجود دارد و هم عدم ارتجال.

2 - او چندان اعتقادی به شیوه شاعران جاهلیت در وقوف بر دمن و گریه بر اطلال، در آغاز غزلیّات و قصاید ندارد.

ص: 46


1- نسیب : اصل و نسب دار، داماد را نیز نسیب گویند.

3 - او حتّی از تشبیب به ذکر اوطان هم اِعراض کرده، زیرا بر این باور است که هر غزل یا تشبیب یا سوز و آهی باید که نظر به معانی متعالی نبوی داشته باشد.لذا اطلال و دمن او کعبه و مدینه است.

شعر بوصیری از غرابت لفظی یا تعقید در صنایع بلاغی خالی است. لذا اسلوب او در مواردی نظیر اشعار اجتماعی اش، چنان سهل است که گویی الفاظ و ترکیب هایش را از زبان گفتاری مردم کوچه و بازار برگرفته است. به همین سبب است که اشعار او به سرعت در بین عموم مردم رواج یافت. چون این شعر بیانگر احساسات و عواطف و خواسته های آنان در حالات و مناسبتهای مختلف بود.

ابن شاکر الکتبی گوید: «شعر او در نهایت حسن و لطافت و برخوردار از شیرینی الفاظ و انسجام و هماهنگی ترکیب هاست.»(1) یکی از ویژگی های لفظی مشهود در بیان بوصیری، که شعر او را از رقّت و انسجام و موسیقی ویژه ای برخوردار کرده است، کثرت موزون تکرار، ندا و به کارگیری متعادل اسم های استفهام است.

مثلاً در قصیده همزیّه اش تکرار ندا هشت بار، «یا نبیّ الهدی»، «یا شفیعا»، «یا رحیما»، «یا أبالقاسم»، «رَبِّ»، «صَاحِ»، «یالاَءمرٍ» و تکرار استفهام ده بار، لفظ «سلام» چهار بار و «أمْ» هشت بار است. این ویژگی ها در دیگر قصاید نبوی او نیز به چشم می خورد. مثلاً در قصیده نَبویّه (محمّدیّه) او که 16 بیت دارد، نام مقدّس «محمّد» در اول همه مصراعها وجود دارد. یعنی 32 بار تکرار شده است.

مُحمَّدٌ أشرفُ الأعْرابِ و العَجَمِ

مُحمّدٌ خَیرُ مَن یَمشی عَلَی قَدمِ

مُحمّدٌ ثابِتُ المیثاقِ حافِظُه

مُحمّدٌ طَیِّبُ الاَْخلاقِ و الشِّیَمِ

یا پدیده «ندا»، که در قصیده مربوط به امامزاده «سیّده نفیسه»، پانزده بار تکرار شده است. خلاصه سخن آن که بوصیری توانست با قدرت بیان و طبع سلیم و ذوق سرشار و عشق خالصانه خود به روح مطهّر و تابناکِ حبیب یگانه خدای بی همتا، مدایح نبوی را به بالاترین نقطه، نسبت به دیگر اغراض شعریِ عصر خود برساند.

ص: 47


1- الکتبی، محمد بن شاکر، فوات الوفیات، ج 2، دار صادر، بیروت، ص 256 - 261، 1973 م.

مدایح نبوی بوصیری

مدایح نبوی بوصیری(1)

درخشانترین فصل اشعار بوصیری مدایح نبوی اوست. مجموعه این قصاید چهارده قصیده است که می توان گفت در سه مرحله از زندگی شاعر سروده شده است.

مرحله اول: پیش از سفر به حجاز.

مرحله دوم: قبل از بازگشت از حجاز.

مرحله سوم: پس از بازگشتن از سرزمین وحی به مصر.

از جمله حوادثی که موجب شد بوصیری و برخی از دیگر شاعران نظیر سیف الدّین علیّ بن خَزْعَل، در آن زمان به ستایش پیامبر صلی الله علیه و آله و دفاع از مقدّسات اسلام بپردازند، دو آتش سوزی بزرگ و با فاصله ای اندک از هم، در مدینه و در مسجد پیامبر سلام اللّه علیه بود. این حوادث موجب شد که دشمنان اسلام و بویژه صلیبی هایی که با مسلمانان در ستیز بودند، سوء استفاده تبلیغاتی کنند و به تحقیر عظیمترین مقدّسات اسلام، یعنی ساحت مقدّسِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بپردازند. لذا در جبهه اسلام، شاعران غیوری چون بوصیری قیام کردند و ضمن تقویت حالت هجومیِ مسلمانان، به دفاع از خورشید رحمت و دژ استوار عشق پرداختند. بوصیری در این زمینه دو قصیده گفت که نام یکی: «تَقدیسُ الحرَمِ مِنْ تَدنیسِ الضَّرمْ» بود در صد بیت، که چنین شروع می شود:

اِلَهی عَلَی کُلِّ اْلاُمُورِ لَکَ الحَمْدُ * فَلَیسَ لِما أولَیْتَ مِنْ نِعَمٍ حَدُّ

«خدایا بر همه کارها تو را سپاس و ستایش بیکران، زیرا برای نعمتی که بخشیده ای حدّ و اندازه ای نیست». بوصیری در این قصیده پس از پاسخگویی به دشمنان که آن آتش را به آتش دوزخ تشبیه کرده بودند، لب به ستایش پیامبر صلی الله علیه و آله می گشاید و از سیره و معجزاتش سخن می گوید، و در پایان از آن حضرت عذر می خواهد که گمراهان چنین کلماتی بر زبان رانده اند و آن گاه پرده از شوق دیدار خود بر می دارد و عرضه می کند که:

فَهَبْ لی رَسولَ اللّهِ قُربَ مَودَّهٍ * تَقِرُّبِهِ عَینٌ وَ تُروی بِه کَبْدُ

وَ لَوْلا وُثُوقی مِنکَ بِالفَوزِ فی غَدٍ * لَما لَذَّلی یَوماً شَرابٌ وَلا بَرْدُ

ص: 48


1- تاریخ الادب العربی العصر المملوکی، ص 184 - 193.

«ای رسول خدا مرا به چنان قرب و دوستیی بنواز که چشم بدان روشن گردد و جگر سوخته به آن سیراب؛ و چنانچه اطمینان من به رستگاری به وسیله تو، در فردای قیامت نباشد، هرگز نه شهد شربتی به کامم خوش می آید و نه لذت هیچ خُنکایی.»

پس از آن بوصیری به راه روشن خویش ادامه داد و قصاید نبوی دیگری سرود، از جمله قصیده ای به مطلع:

أمَدائِحٌ لی فیکَ أمْ تَسبیحُ * لَولاکَ مَا غَفَرَ الذُّنُوبَ مَدیحُ

حَدَّثتَ أنَّ مَدائِحی فِی المُصطَفی * کَفّارهٌ لی وَ الْحَدیثُ صَحیحُ

«آیا اینها مدایح من درباره تو است یا تسبیح خداست، اگر تو نبودی هیچ ستایشی گناهان را نمی آمرزید. تو گفتی که مدایح من در حقّ مصطفی صلی الله علیه و آله کفاره گناهان من است و این سخنی روا است.»

او در این قصیده نیز به وصف سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله می پردازد و با شوق دیدار به پایانش می برد:

شَوْقاً اِلی حَرَمٍ بِطیبَهَ آمِنٍ * طابَتْ بِذلِکَ رَوضَهٌ وَ ضَریحُ

إنّی َلاَرْجُو أنْ تَقِرَّ بِقُربِهِ * عَینی وَ یُؤسی قَلبِیَ الْمَجْروحُ

«چه شوقی است مرا به حرمی امن در مدینه طیّبه، که روضه و ضریحی بدان حرم طیب و طاهر گشته است. همانا من امیدوارم که به قرب او دیده ام روشن گردد و قلب مجروحم درمان شود.»

سوّمین قصیده ای که بوصیری در دوران پیش از سفر به حجاز، در ستایش پیامبر صلی الله علیه و آله سرود «ذُخْرُ المَعادِ فی وَزنِ بانَتْ سُعاد» نام دارد. او در این قصیده دویست و چهار بیتی، به معارضه با قصیده معروفِ «کَعب بن زُهیر» پرداخته است. مطلع قصیده این است:

اِلی مَتَی أنْتَ بِاللَّذّاتِ مَشغُولُ * وَ أنْتَ عَنْ کُلِّ ما قَدَّمْتَ مَسئُوولُ

فی کُلِّ یَومٍ تُرَجّی أنْ تَتُوبَ غَداً * وَ عَقْدُ عَزْمِکَ بِالتَّسوِیفِ مَحْلُولُ

«تا کی تو به لذّتها مشغولی، و تو از هر چه پیش فرستی سوال خواهی شد. در هر روز به خود امید می دهی که فردا توبه کنی، حال آن که رشته عزم تو به امروز و فردا کردن از هم می گسلد.

ص: 49

این قصیده از مشهورترین قصاید بوصیری است که سیمایی ناصحانه دارد و آثار تفکر صوفیانه در آن بارز است.

چهارمین قصیده نبوی، که در آن به نقد و بررسی عقاید اهل کتاب درباره نبوّت می پردازد. «ألمُخرج و المَردود علی النّصاری و الیهود» نام دارد، و در آن مانند دیگر قصایدی که ذکر شد، پرده از اشتیاق خود به زیارت عتبات مقدّسه برمی دارد. بر این قصیده به وسیله شاعر با نثری روان، تعلیقاتی نوشته شده که اکنون موجود است.

چنان که ملاحظه شد هیچ یک از قصاید با غزل مرسوم در آغاز قصاید عربی، شروع نشده اند. شاید این امر برخاسته از یک بینش اعتقادی بوده است که شاعر نخواسته بر مدح سمبل عشق، مقدمه ای عاشقانه، بدان گونه که دیگر شاعران سروده اند، بیفزاید. بوصیری در همین مرحله پرده از محبت شدید خود نسبت به اهل بیت پیامبر علیهم السلام نیز برداشته و قصیده ای درباره سیّده نفیسه، دختر حسن بن زید بن علی بن الحسین، که به سال 208 ه در مصر در گذشته و حرمش در قاهره است، سروده است. این قصیده که هشتاد بیت دارد چنین شروع می شود:

جَنابُکِ مِنْهُ تُستَفادُ الفَوائِدُ * وَ لِلنَّاسِ بِالاِْحسانِ مِنکِ عَوائدُ

ترجمه: «از حضور تو فواید فراوان نصیب می گردد و مردم از ناحیه احسان تو بهره ها می برند.

در این قصیده از مظلومیت امام حسین علیه السلام و خاندان پاک او نیز یاد شده است».

مطلع یکی دیگر از نبویّات او چنین است:

یا رَبِّ صَلِّ عَلَی الْمُختارِ مِنْ مُضَرٍ * وَ اْلأنبیاءِ جَمیعِ الرُّسْلِ ما ذُکِروُا

«بار خدایا، بر (پیامبر ) برگزیده مُضَر و بر همه پیامبران و فرستادگان درود فرست.»

در مرحله دوم یعنی سال های اقامتش در حجاز از کام ذوق سرشار بوصیری چهار قصیده دیگر جوشید. یکی از این قصاید، که از صد و هفت بیت تشکیل شده، که ابیاتی از آن در پی می آید:

بِمَدحِ المُصطَفی تَحیَی القُلوبُ * وَ تُغْتَفَرُ الْخَطایا وَ الذُّنُوبُ

نَبِیٌ کامِلُ الاَْوصافِ تَمَّتْ * مَحاسِنُهُ فَقیلَ لَهُ الْحَبیبُ...

ص: 50

مَدائحُهُ تَزیدُ القَلْبَ شَوقاً * إلَیْهِ کَأَ نَّهاَ حَلْیٌ وَ طِیبُ

وَ صَفْتُ شَمائلاً مِنهُ حِساناً * فَماأدْری أمَدْحٌ أمْ نَسیبُ

بَدَتْ لِلنِّاسِ مِنهُ شُموسُ عِلْمٍ * طَوالِعُ ما تَزُولُ وَ لا تَغیبُ

وَ آدابُ النّبُوّهِ مُعجِزاتُ * فَکَیْفَ یَنالُهَا الرَّجُلُ الاَْدیِبُ

«به ستایش مصطفی صلی الله علیه و آله قلبها زنده می گردد و گناهان آمرزیده می شود. آن پیامبر کاملی که اوصاف نیکویش تمام شد و سپس به او «حبیب» گفته شد. مدایحش بر شوق قلب نسبت به او می افزاید. گویی که آن مدایح زیوراند و بوی مُشک. من شمایل نیکوی او را به وصف کشیدم پس نمی دانم آیا اینها مدح اند یا غزل.

از سوی او خورشیدهای دانش بر مردمان آشکار شد. طلوع کنندگانی که هرگز غروب نکنند. آداب پیامبری همه معجزه است، پس مرد ادیب چگونه به (درک و وصف) آنها نایل شود.»؟

بوصیری پس از مدت مدیدی که از حجاز به مصر برگشت، با خود عشقی متعالی و شعله ور نسبت به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به ارمغان آورد. عشقی که سرانجام در دامن خویش شاهکارهای نبوی را پرورد.

در مرحله سوم، نخست قصیده مشهور همزیه او در 458 بیت سروده شد. آغاز آن چنین است:

کَیفَ تَرقی رُقیَّکَ الاَْنبیاءُ * یا سَماءٌ ماطاوَلْتَها سَماءُ

چسان پیامبران بسان تو بالا و بالا روند، ای آسمانی که آسمان نتواند با او رقابت ورزد. این قصیده طولانی شباهت فراوانی با دیگر قصاید او دارد و آنچه درباره آن قابل ملاحظه است آن است که شاعران و ادیبان بدان توجه خاصی مبذول داشته اند و به شرح و حفظ و معارضه آن پرداخته اند. اما آنچه نام بوصیری را جهانگیر کرد قصیده اوست به نام «ألکَواکِبُ الدُّرّیّهُ فِی مَدحِ خَیْرِ البَریّهِ» مشهور به «بُردَه» یا «بُرأَه».

البُردَه

«بُرْدْ، که در عربی با تای وحدت «ه» بُردَه گفته می شود به معنای نوعی پارچه کتانی

ص: 51

راه راه است. بُردِ یمانی، پارچه کتانی منسوب به یمن است. و نیز بُرد، نوعی لباس گشاد بوده که بالای دیگر جامه ها می پوشیده اند.»(1)

«در صدر اسلام و پیش از آن، عربها پشمینه ای بر روی دیگر لباس ها، نظیر عبا، می پوشیده اند که بعضا رواَنداز شبشان نیز همان بوده است. این بالاپوش را بُردَه می گفته اند [مشهور است که پیامبر اکرم بُردَه ای داشته اند که در شب هجرت،آن را به امام علی علیه السلام دادند تا دشمنان گمان کنند پیغمبر خود در بستر خفته است.]

بُردَه پیامبر پس از رحلت ایشان به دست خلفا رسید. همچنین پیامبر در زمان حیات، بُردَه ای را به کعب بن زهیر در قبال قصیده مدحیّه اش عطا فرمودند، که سالها بعد معاویه آن رااز کعب خرید و سرانجام این عبای مقدس در گرماگرم غارتگری های هلاکو سوخت و از بین رفت»(2)

قصیده برده

«قصیده برده از مدایح درخشان نبوی است و از قصاید جاویدان (خالده) ادبیات عربی اسلام. و در واقع، از بهترین اشعار اسلامی عرب، به تعبیر ادیبان عرب: «ألشّعر الذّهبی» است. این قصیده همراه موکب صبا جهان را گشته و به همه اقالیم ادب رسیده است. از نظر ترکیب و بافت سخن، بسیار رشیق و محکم و فنی است، و از نظر بلاغت در اوج است، و از لحاظ معانی و تعبیرات، بسیار نغز و بلند و لطیف؛ و سرشار است از مضامین زیبا در تغزّل و عشق و حکمت و آداب نفس؛ و هم فضایل و سیرت و خصایل نبوی. ابیاتی از آن چندان معروف است که بر منابر می خوانند و در جراید نقل می کنند.

نام اصیل قصیده «ألکواکبُ الدّرّیّهُ فی مدحِ خَیرِ البریّهِ» است. و دارای 161 بیت می باشد. این قصیده به جهت اسلوب و مضمون، اهمیت ویژه ای یافته است. تا جایی که برخی برای خواندن آن شروط و آدابی قرار داده اند.(3) و از باب حرمت گذاری به

ص: 52


1- ادبیات و تعهد در اسلام، ص 238.
2- التونجی، محمد، المعجم المفصل فی الادب، ج 1، دارالکتب العلمیه، بیروت، صفحه 182، 1413 ه . ق.
3- این آداب عبارتند از : وضو داشتن، رو به قبله بودن، دقت در درست خواندن الفاظ و اِعراب و آگاه بودن قاری از معانی اش، به منظور تقویت حضور قلب. (البوصیری شاعر المدائح النّبویّه و علَمها، علی نجیب عطوی، ص 128)

جایگاه والای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، این قصیده را سخت حرمت هشته اند(1)».

«ابن حجر هیثمی گوید: هر گاه گفته بوصیری منحصر به همین قصیده برده بود، در شرف و تقدّمِ رتبه وی کفایت می نمود. چون این قصیده در شهرت به مقامی رسیده است که در مسجد و خانه ها مثل قرآنش درس می خوانند.

نوشته اند: از جمله خصایص این قصیده آن است که بعد از آن، دعا مستجاب می شود. و آثار آن به اندازه ای تکرار شده که مستغنی از اظهار است.»(2) «که از جمله می توان به شفایابی بیماران، گشایش گره مشکلات و برآورده شدن حاجات اشاره کرد.»(3)

«این قصیده بلیغ و شیوا از همان اوان سروده شدن مورد توجّه و اقبال فراوان مسلمین قرار گرفت و چنان شهرت یافت که نسخه های آن رادر همه اقطار اسلامی، چون کاغذ زر می بردند. با آن که قصیده ای طولانی است ولی مردم آن رابا رغبت حفظ می کردند و می خواندند. بسیاری آن راهمچون دُعایا مناجاتنامه برای تقرب به خدا و پیامبر قرائت می نمودند و هنوز هم صوفیان مصر این قصیده را دسته جمعی با صدای بلند و با آهنگ مخصوصی در برخی از مراسم خود می خوانند.»(4)

انگیزه سرودن برده

علی نجیب عطوی، در کتاب «البوصیری» صفحه 127، نوشته که بوصیری از باب تبرّک دوست داشته مشهورترین مدیحه نبوی اش، همنام مشهورترین مدیحه نبوی تا قرن هفتم یعنی «بُرده کعب بن زهیر»(5) باشد.

ص: 53


1- ادبیات و تعهد در اسلام، ص 238 - 239 .
2- مدرس تبریزی، محمد علی، ریحانه الادب، جلد 1، چاپ چهارم، کتابفروشی خیام، تبریز، ص 286، 1374 ش.
3- البوصیری شاعر المدائح النبویّه و علَمها، ص 128 .
4- [یکی از دانشمندان سده 9]، شرح قصیده برده، تصحیح و مقدمه: علی محدث، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ص 6، 1361 .
5- برده واقعی که منعوت و مسمّای آن راعموماًبه طور بسیار جدّی غالباً قصیده بوصیری خیال می کنند در حقیقت همین قصیده کعب است. و قصیده برده بوصیری تا مدّتها پس از نظم دارای چنین اسم بخصوصی نبوده، بنابراین اطلاق «برده» بر قصیده بوصیری صرفا از باب توسّع است. به همین جهت است که بعضی از فضلا نظیر سیّد علیخان مدنی در انوار الرّبیع (باب انسجام) و زرکلی در أعلام (ذیل محمدبن سعید) بُرده را فقط بر قصیده کعب اطلاق نموده اند لاغیر. (رجوع شود به فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، جلد 12، غلامعلی عرفانیان، ص، 502، 1370 ش) .

اما غالبا درباره انگیزه سرایش قصیده «الکواکب الدریّه» مشهور به «بُرده»، به نقل از خود بوصیری چنین نوشته اند که او خود می گوید: «من به بیماری فلج دچار شدم و نیمی از بدنم از کار افتاد. پس از یأس از بهبود، به نظرم رسید که با سرودن قصیده ای در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او متوسل شوم و شفایم را از او بخواهم. لذا چنین کردم و پیوسته می خواندم و زار زار می گریستم و شفایم را می طلبیدم تا آن که شبی پس از انجام این کار به خواب رفتم. پیامبر را به خواب دیدم که با مهربانی پیش آمدند و بر بخش فلج شده بدنم دست سودند و سپس بُردَه خویش را بر رویم انداختند. پس از آن از خواب پریدم و در پیکر خویش اثری از بیماری ندیدم و سراسیمه از خانه به کوچه دویدم.»(1) به همین جهت این قصیده «بُردَه» یا «بُرأَه» (یعنی بهبودی یافتن) نام گرفته است. «این قول مشهور، گفته بروکلمان را که نوشته: «بُردَه» در مکه سروده شده، رد می کند.(2)

شهرت برده

«قصیده بُردَه، اندکی پس از سروده شدن، شهرت یافت. و شرق و غرب عالم را در نوردید. مردم آن راحفظ می کردند و در میلادها و مناسبت های مهم می خواندند. و صوفیان به عنوان ذکر، در حلقه ها،آن راتلاوت می کردند.»(3)«شهرت برده به جایی رسیده است که 92 بار تخمیس و 21 بار به عربی شرح گردیده است.»(4) و به نوشته دایره المعارف فارسی، این قصیده بیش از 70 شرح به عربی و فارسی و ترکی دارد.(5)

ص: 54


1- تاریخ الادب العربی، جلد 3، ص 678 .
2- همان، ج 5، ص 81 .
3- البوصیری شاعر المدائح النبویه و علمها، ص 128 .
4- همان، ص 120
5- مصاحب، غلامحسین، دائره المعارف فارسی، جلد اول، فرانکلین، تهران، ص 404، 1356 ش.

به گفته زکی مبارک: «أهمّیّت و رواج این قصیده را از آنجا می توان دریافت که بجز چاپهای گوناگونی که در کشورهای مختلف جهان از آن شده، فقط در قاهره، تا زمان تألیف کتاب «المدائح النّبّویه» در سال 1350 ه . ق، حدود پنجاه بار به چاپ رسیده بود.»(1) این امر را عمر موسی پاشا در صفحه 194، تاریخ الادب العربی العصر المملوکی، نیز تأیید کرده است. حنّاالفاخوری نوشته که تاکنون بیش از 90 بار به زبانهای عربی و فارسی و ترکی و بربری شرح شده است(2).

شرح های عربی برده

«بر این قصیده شرح های فراوانی نوشته شده که نام تعدادی از آنها را در پی می آوریم:

1 - شرح بسطامی شاهرودی (875 ه . ق)

2 - شرح بدرالدّین الغُزّی (984 ه . ق)

3 - شرح شیخ زاده (951 ه . ق)

4 - شرح ابن الصّائغ (776 ه . ق)»(3)

5 - حاشیه شیخ ابراهیم باجوری بر متن برده بوصیری، که به آن شرح باجوری هم می گویند.

6 - شرح احمد بن محمد بن ابی بکر، تاریخ شرح: 797 ه . ق، خط شکسته نستعلیق محمد علی، بی تا. این شرح هم اکنون در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی به شماره 7332 نگهداری می شود (عکس شماره 5، پس از مقدمه)(3)

ص: 55


1- مبارک، زکی، المدائح النبویه فی الادب العربی، قاهره، ص 197، 1354 ه . ق.
2- الجامع فی تاریخ الادب العربی، ج 1، ص 1074 .
3- برای ملاحظه چاپهای مختلف برده و شروح و دیگر کارهایی که بر آن شده رجوع شود به : (کشف الظنون چلبی، زیر عنوان «قصیده البرده». - المدائح النبویه، زکی مبارک، ص 196 - 208 - تاریخ الادب العربی، عمر فروخ، ج 3، ص 673 - 680. - مقدمه شرح قصیده برده، به تصحیح علی محدث - پرده نشین جلال، اکبر بهداروند، ص 69 - 71) .

شرح های فارسی برده

پژوهشگران ایران نیز از قدیم به این قصیده عنایت داشته و ترجمه ها و شرح های فراوانی برآن نگاشته اند و یاآن رابه نظم پارسی برگردانده اند، که برخی از این شرحها مانند شرح قصیده برده، تالیف یکی از دانشمندان سده نهم، که به تصحیح و مقدمه علی محدث به چاپ رسیده است مختصر و بعضی دیگر مانند شرح شرف الدّین علی یزدی مفصّل است.

«در میان شروح فارسی آن چند شرح مشهورتر و نسخ خطی آن غالبا موجود است، مانند:

1 - شرح شرف الدّین علی یزدی، به نام سلطان محمّد بهادر

2 - شرح خبیصی کرمانی مشهور به شمس امام(1)

3 - شرح ملایوسف دشت بیاضی به نثر و نظم

4 - شرح منسوب به عبدالرّحمن جامی

5 - شرح محمّد افضل، فرزند روزبهان، مَدعوّ به خواجه مولانا اصفهانی، که در سال 921 ه . ق کتابت شده.

6 - شرحی به نظم، به دو زبان پنجابی و فارسی، که ابیات تازی آن 166 بیت، فارسی 164 بیت و پنجابی 160 بیت است: «آغازش»: «به نام خدای بخشاینده، أمن تَذکّرِ جیرانٍ...

جان چت آون میری تامین ساتهی ذی سلم...

ای زیاد صحبت یاران * اشک چشم آمیخته با خونِ روان»(2)

ص: 56


1- نسخه ای از این کتاب به شماره 4356 که به خط نستعلیق نوشته شده، در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی وجود دارد.
2- همایی، جلال الدین، همایی نامه، انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، تهران، ص 194 - 199، 1355 ش. برای آگاهی بیشتر از ترجمه ها، شرح ها و تخمیس های برده رک : (1) فهرست الفبایی کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، محمد آصف فکرت، 1369،- (2) - فهرست نسخه های خطی فارسی، احمد منزوی، جلد 4 و 5 -ُ (3) فهرست نسخ خطی کتابخانه ملّی، عبداللّه انوار، جلدهای 4 و 5 و 6)، 1358 ش.

شرح های چاپی قصیده برده به فارسی که اکنون در دسترس است، سه کتاب است به نام های:

1 - قصیده مبارکه برده، شارح و مترجم: حاج سیّد محمّد شیخ الاسلام کردستانی، نشر سروش، سال 1361 ش، در 104 صفحه.

2 - شرح قصیده برده، نوشته یکی از دانشمندان ناشناس قرن 9، با تصحیح و مقدّمه علی محدّث، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361 ش، در 142 صفحه.

3- کتاب العدّه فیشرح قصیده برده، تألیف محسن آذرشهری،تبریز،1343ش،416ص.

ترجمه های فارسی برده

«1 - ترجمه محمّد حافظ شرف، که در سال 810 ه . ق انجام شده. آغازش چنین است:

ای زیاد صحبت یارانت اندرذی سلم

اشک چشم آمیختی با خون روان گشته به هم

نکته جالب این است که بسیاری از ترجمه های شعری، که شاعرانِ گمنام و ناشناخته دارد، بیت آغازش همین است. (ک فهرست نسخه های خطّی، تالیف احمد منزوی، ج 4، ص 724).

ترجمه های مشابهی نیز در کتابخانه گنج دانش پاکستان و کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است که با توجه به شباهت بین نسخه های مختلف، می توان حدس زد که گوینده یکی باشد، امّا در نقل اشعار اندک تغییری رخ داده یا آن که هر گوینده از دیگری تأثیر پذیرفته است.

2 - ترجمه منسوب به ابوالقاسم جنید شیرازی.

3 - ترجمه منظوم بُردَه به فارسی، از محیی الدّین محمّد، که در سال 779 سروده شده و بر ترجمه شعری محمد حافظ شرف که ذکر شد سی ویک سال مقدم است. نسخه ای خطّی از این کتاب، که به دست کاتبی به نام میرجان عراقی در سال 905 ه . ق نوشته شده، به شماره 8188 در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس نگهداری می شود.

ص: 57

(عکس شماره 3 و 4 پس از مقدمه)

اشعار فارسی محیی الدّین محمّد، با آن که در قید ترجمه عربی مانده، و مانند سایر ترجمه های شعری این قصیده غالبا از قوافی عربی چون «مُضطرِم»، «صَمَم»، «تُهَم»، «هَرِم»، «کَتَم»، «لُجُم»، «دَسَم»، و «شَمَم» و نظایر آن استفاده کرده، نسبتا اشعار روان هم دارد که در مقایسه با ترجمه های شعری دیگر سلیس تر و تاحدّی دلنشین تر به نظر می رسد.

از ویژگی های لفظی این ترجمه به کار بردن یای شرطی و استمراری و تمنّی در مواردی چند است که در ترجمه های دیگر کمتر وجود دارد مثلاً در ترجمه بیت:

مَحَضتَنی النُّصحَ لکِنْ لَستُ أسْمعه

إنِّ الْمحُبَّ عَنِ الْعُذّالِ فی صَممِ

ناصحم، کردی ملامت لیک من نشنیدمی

زانکه عاشق در ملامت هست در حکم صمم

تو نصیحت می کنی دایم ولی من نشنوم

عاشقان باشند دایم از ملامت در صمم

نکته قابل ذکر در ترجمه قصیده برده به فارسی این است که قصیده در بَحر مُجتَثّ محذوف «مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعَلُن» سروده شده، امّا ترجمه های آن عموما در بحر «رَمَل مُثَّمَّنِ مَحذُوف»: «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتُن فاعِلُن» گفته شده. و اگر فرض ما پذیرفته آید که ترجمه محیی الدّین محمّد نخستین و قدیمترین ترجمه قصیده بُرده به زبان فارسی باشد، چون او قصیده خود را به این وزن گفته، ظاهرا بسیاری از کسان دیگر از او تبعیّت کرده و در همین بحر قصیده را به شعر فارسی برگردانده اند.»(1)

در میان کتب چاپی، در لابلای کتاب «پرده نشین جلال»، ترجمه قصیده برده به نظم فارسی نیز به چشم می خورد، که به درستی روشن نیست ناظم آن کیست امّا به دلیل آشنایی با آن، بخشی از ابیات غزل آورده می شود.

ص: 58


1- همایی نامه، ص 198 - 204.

«آیا زیاد مهر عزیزان به ذی سَلَم

جاری است اشک از مژه خونین بسانِ دَم؟

یا از نسیم مهر و محبّت ز کاظمه

در تیره شب فروغ بتابید از إضَم؟

اشک از محبّت است و یا از فراق دوست

ریزان چنین به دامن و من فارغ از اَلَم

باران اشک در جریان از دو دیدگان

در حیرتی چنان نتوان گفت جُزیَهِم

سوزی است سوز عشق نماند نهان به دل

دردی است درد عشق که زانروست در تَبَم

گر عشق او نبود نبودی سرشک خون

بیخواب کی همی شدم از بان و از عَلَم

انکار عشق بعد شهادت مفید نیست

بیمار دوست را چه غم از صِحّت و سَقَم

بیماری و سرشک دو شاهد به ماجرا

زرد است و سرخ چهره، چو پاییز، گه عَنَم»(1)

یکی از ترجمه های فارسی که در سالهای اخیر به چاپ رسیده و اکنون در دسترس است این است:

«قصیده مبارکه برده، ترجمه قیس آل قیس و محمّدرضا عادل، نشر صدوق، چاپ اوّل، 1371، 227 صفحه».

بُردَه در عرصه هنر

1 - نسخه های بسیاری از قصیده برده را هنرمندان، مانند قرآن به خط زیبا نوشته و

ص: 59


1- بهداروند، اکبر، پرده نشین جلال، ترجمه: نصرت اللّه فروهر، برگ، تهران، ص 93، 1370 ش.

تذهیب کاری کرده اند.

یکی از زیباترین این آثار که اکنون در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی به شماره 4389 وجود دارد. به خط ثلث و با آب طلا نوشته شده است، محقّق و رقّاع این اثر بسیار نفیس که در سال 881 ه . ق کتابت شده، محیی هروی است که جهت آشنایی خوانندگان صفحات اوّل و آخر این کتاب بسیار زیبا و دیدنی پس از مقدّمه (ک تصویر شماره 1 و 2) ضمیمه گردیده است.

2 - در موزه تبریز یک اثر دیدنی مربوط به برده بوصیری وجود دارد به نام «سنگ بسم اللّه».

این تخته سنگ در 1270 ه . ق در شهر قاهره، به دست استاد سنگلاخ قوچانی تراشیده شد. طول آن 70/3 و عرض آن 30/1 متر است. از 5 قطعه درست شده که 4 قطعه آن قاب و یک قطعه اش متن است. در وسط، لفظ جلاله «بسم اللّه الّرحمن الرّحیم» به خط نستعلیق نوشته شده است. در حاشیه اشعاری در مدح حضرت رسول صلی الله علیه و آله و القاب او به زبان فارسی نوشته شده. همچنین دارای متن ترکی است به عنوان: تقدیم به حرم مطهّر حضرت رسول صلی الله علیه و آله .(1)

چنان که ملاحظه شد کتاب آسمان مدینه با تصویری از همین تابلو آغاز گردید.

ترجمه برده به دیگر زبان ها

دکتر عمر موسی پاشا می نویسد: هیچ قصیده ای در ادبیّات عرب، از دوره جاهلی گرفته تا عصر حاضر، به اندازه برده بوصیری معروف و جهانگیر نشده است.

«مستشرقان به چندین زبان آن راترجمه کرده اند. متن آن در اروپا نیز به چاپ رسیده. چاپ پاکیزه ای از آن به وسیله «رنه باسه» در سال 1894، انجام گرفته است.»(2)

ص: 60


1- صیامی، خانعلی، آذربایجان شرقی، سروش، تهران، صفحه 77، 1375، (عکس شماره 57) [توضیح: این کتاب در قطع رحلی و به صورت عکس می باشد که در 340 صفحه به چاپ رسیده است]
2- ادبیات و تعهد در اسلام، ص 238.

همچنین این قصیده به زبانهای آلمانی، انگلیسی، بوسنیایی، آلبانیایی(1) و اردو ترجمه شده است.

ترک زبانان نیز بارها آن را ترجمه و شرح کرده اند.

مخالفان برده

مهمترین کسی که به مبارزه با برده بوصیری برخاسته است «ابن تیمیّه (661 - 728 ه . ق) است.

این فقیه حنبلی که داعیه احیای تفکّر توحیدی را داشت، بسیاری از معتقدات و مقّدسات مسلمانان را به شرک منسوب و رد کرد. از جمله او این ابیات برده را با توحید در تضاد دیده است:

دَعْ مَاادَّعَتْهُ النَّصارَی فی نَبِیِّهِمِ * وَ احْکُمْ بِما شِئْتَ مَدْحا فیهِ وَ احْتَکِمِ

فَاِنَّ فَضْلَ رَسولِ اللّهِ لَیسَ لَهُ * حَدٌّ فَیُعرِب عَنْهُ ناطِقٌ بِفَمِ

وَ انْسُبْ اِلی ذاتِهِ ما شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ * وَ انْسُبْ إلی قَدْرِهِ ما شِئْتَ مِنْ عِظَمِ

لَوْ ناسَبَتْ قَدْرَهُ آیاتُهُ عِظَما * أحْیَا اسْمُهُ حِینَ یُدعی دارِسَ الرِّمَمِ

پس از او محمّد بن عبدالوهّاب نجدی (1111 - 1207 ه . ق)، مؤسّسِ فرقه ضالّه وهّابیت که بزرگترین بدعت گذار در دین مبین اسلام در سده های اخیر بوده، به مخالفت با بُرده بوصیری پرداخته و آن را در زمره اشعار مشرکانه تلقّی کرده است(2)

تأثّر برده از آثار پیش از خود

چنان که گفته شد مدح پیامبر از صدر اسلام رواج داشت و در صدر مدایح از «برده» کعب بن زهیر نام بردیم که بوصیری در برده خود، فضایی را مجسّم نموده که مشابه همان فضای روحانی است که بُرده کعب در آن سروده گردید. و تقریبا در همه موارد بیانش از

ص: 61


1- این ترجمه به وسیله شاعر شهیر و مسلمان آلبانیایی، محمّد چامی (1784 - 1844) انجام گرفته است.
2- البوصیری شاعر المدائح النّبویه و عَلمُها، ص 129 و 168.

بیان کعب بهتر پرورده شده است. انتخاب بحر بسیط و رَویِّ میم و برخی از الفاظ و مضامینِ بخشی از «بُرده» بوصیری، از یکی از غزل های ابن فارض (576 - 632 ه) به نام «نارُلَیلی»(1)اثر پذیرفته است. سه بیت آغازین غزل چنین است.

هَلْ نارُ لَیلَی بَدَتْ لَیْلاً «بِذی سَلَمِ» * اَمْ بارِقٌ لاحَ فی «الزَّوْراءِ» فَالْعَلَمِ

اَرْواحَ «نَعْمانَ» هَلاّ نَسْمهٌ سَحَرا * وَ ماءَ «وَجْرَهَ» هَلاّ نَهْلَهٌ بِفَمِ

یا سائِقَ الظَّعْنِ یَطْوی الْبِیدَ مُعْتَسِفا * طَیَّ السِّجِلِّ، بِذاتِ الشَّیْخِ مِنْ إِضَمِ

«آیا آتش لیلی یک شبی در وادی ذی سلم آشکار شد، یا ابری آذرخش آفرین در [آسمانِ [وادی زوراء و سپس در وادیِ عَلَم پدیدار گردید؟ - ای بادهای «سرزمین نعمان» آیا نسیم سحری نخواهد وزید و ای آب وجره آیا جرعه ای به دهان نخواهد رسید؟ های ساربان خسته که بیابانها را بشتاب بسان پیمایش (گرد آمدن) طومار، در ناحیه ذات الشّیخ از وادی إضم در می نوردی.

بیت 9 غزل برده چنین است:

یالائِمی فی اْلهَویَ اْلعُذْرِیِّ *مَعْذِرَهً * مِنّی إلَیْکَ وَ لَوْ أَنْصَفْتَ لَمْ تَلُمِ

و بیت 10 غزل ابن فارض این:

یا لائِما لامَنی فی حُبِّهِمْ، سَفَها * کُفَّ الْمَلامَ، فَلَوْ أَحْبَبْتَ لَمْ تَلُمِ

«ای سرزنشگری که مرا در عشق آنان، به نادانی نکوهیدی، بس کن، اگر تو عاشق می بودی ملامت نمی کردی.

پیش از این بیان شد که بوصیری با آثار عارفان و اهل تصّوف، ارتباط طولانی و عمیقی داشت.

«یکی دیگر از آثاری که در ظهور بُرده بوصیری، مدّنظر سراینده آن بوده است قصیده مدحیه ای است از شقراطیسی،(2) در مدح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، که به «لامیّه الشَّقراطیسی» معروف است. این قصیده 133 بیت دارد. او در ضمن این قصیده

ص: 62


1- ابن الفارض، عمربن علی، دیوان ابن الفارض، شرحه و قدّم له: محمدمهدی ناصرالدّین، دارالکتب العلمیّه، بیروت، ص 185، 1410 ق.
2- ابوعبداللّه بن یحیی بن علی بن زکریا التّوزری الشقراطیسی التونسی (466 ه. . ق) از فقیهان و قاضیان و ادیبان شهر توزر تونس، که در نثر و نظم آثاری دارد.

فرازهایی از سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله و رخدادها و معجزات و غزوات ایشان را به رشته نظم کشیده است. اگرچه این قصیده به دلیل کثرت کاربرد صنایع لفظی (جناس و طباق) و غموض معانی و پیچیدگی الفاظ، قصیده ای ضعیف است امّا بوصیری در سرایش بُردَه بدان نظر داشته است، ابیاتی از آن چنین است:

ضَاءَتْ بِمَوْلِدِهِ اْلآفاقُ وَاتَّصَلَتْ * بُشْرَی الْهَواتِفِ فیِ اْلإشْراقِ وَ الطَّفَلِ

وَ صَرْحُ کَسْرَی تَدَاعَی مِنْ قَوَاعِدِهِ * وَ انْقَضَّ مُنْکَسِرَ الاَْرْجاءِ ذا مَیَلِ

وَ نارُ فارِسَ لَمْ تُوقَدْ، وَ مَاخَمَدَتْ * مُذْ ألْفِ عامٍ، وَ نَهْرُ الْقوْمِ لَمْ یَسِلِ

خَرَّتْ لِمَبْعَثِهِ الاْءوْثانُ وَ انْبَعَثَتْ * ثَواقِبُ الشُّهْبِ تَرْمِی الْجِنَّ بِالشُّعَلِ(1)

«کران تا کران به میلادش نورافشان گشت و مژده سروشهای آسمانی در شب و روز به هم پیوست.

و کاخ کسری از پایه ها ترک برداشت و فروریخت و درهم شکست و واژگون شد.

و آتش آتشکده پارس که از هزار سال پیش خاموش نشده بود، دیگر شعله نکشید وَرُودِ قوم پارس از جریان ایستاد. از بعثت او بت ها برزمین افتاد و شهابهای نافذ آسمانی به حرکت درآمد، تا آتش به جان شیطان دراندازد.»

این ابیات با ابیات 59 تا 69 بُردَه اشتراک مضمونی دارد.

تاثیر برده بر آثار پس از خود

در کتاب ادبیات و تعهّد در اسلام نوشته محمّدرضا حکیمی، فصل هفتم، به معّرفی بیش از پنجاه قصیده بدیعیّه، از پنجاه شاعر برجسته پرداخته شده که همگی در بحر بسیط و روّیِ میم، بر وزن برده بوصیری و به شیوه بدیعیّه سرایان، در مدح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سروده شده است. شایسته است تشنگان دانش برای بسط دانایی خویش در این زمینه بدان جا مراجعه فرمایند. آن گاه تاثیر شگفت انگیز بُردَه را بر شاعران مسلمان در طول تاریخ دریابند.

ص: 63


1- تاریخ الادب العربی، ج 4، ص 611.

در عصر حاضر نیز افرادی به معارضه یا پیروی از بوصیری پرداخته اند که از جمله آنان می توان بارودی، و احمد شوقی بَکِ مصری را نام برد. امّا آنچه روشن است هیچ قصیده ای از شاعران معاصر به پای «نهج البرده» احمد شوقی نمی رسد. لذا ما در ادامه گفتار هدف اصلی مان، مقایسه کاملِ این قصیده با «بُردَه» می باشد. که ان شاءاللّه در پی خواهد آمد.

بررسی سه اثر چاپی مربوط به بُردَه

پس از انقلاب اسلامی تاکنون پیرامون ترجمه و شرح برده بوصیری سه کتاب با عنوان هایی که ذکر می گردد، به زبان فارسی، به چاپ رسیده است.

1 - قصیده مبارکه برده، ترجمه: قیس آل قیس ومحمدرضا عادل، همراه با ترکیب ابیات، نشر صدوق، 1371 ش، 225 ص.

2 - قصیده مبارکه برده، ترجمه و شرح محمّد شیخ الاسلام کردستانی، نشر سروش، 1361، 104 ص.

3 - شرح قصیده بُردَه، یکی از دانشمندان سده نهم، تصحیح و مقدّمه: علی محدّث، انتشارات علمی وفرهنگی، 1361 ش، 145 ص.

اثر نخست که ترجمه و ترکیب است، دارای غلط های فراوانی در هر دو زمینه می باشد.

در اثر دوّم نیز نقص ها و اشکال های زیادی وجود دارد که به آنها اشاره می شود: فقدان توضیح مفردات، عدم شیوایی کافی در ترجمه ابیات، مستند نبودن مطالب فراوانی که در ذیل بیت ها به عنوان شرح آورده شده است نظیر بیت 96. استفاده بی جا از قرآن در توضیح برخی از بیت ها مانند بیت 84، افزودن بیش از 350 بیت شعر از جامی و محی الّدین محمّد و دیگران که نه تنها به بهتر فهمیدن قصیده چندان یاری نرسانده بلکه موجب بروز آفتی فراگیر در تمام اثر شده و آن را حجیم و خواندنش را بر خواننده مشکل ساخته است. زیرا این اشعار سرشار از کلمات و قافیه های عربی برگرفته از اصل بُرده است، که نه تنها گره گشا نیست بلکه کار را بر خواننده سخت تر می کند.

ص: 64

کتاب سوّم منسوب به «فخرالدّین احمدبن محمّدبن ابی بکر شیرازی» است، گرچه از سایر کتابها بهتر می نماید اما کامل نیست. مفردات را ترجمه و شرح نکرده، در ترجمه بیت ها بر سیاق کهن و ترجمه لفظ به لفظ عمل کرده و از کلمات و ساختار قدیمی استفاده نموده که از شیوایی کلام کاسته است.

مترجم در این اثر اقتباس های قرآنی و روایی و داستانها و حکایات دینی و تاریخی را به طور ناقص و بدون استناد آورده. خلاصه آن که بهتر است بگوییم هر سه اثر ترجمه هایی از قصیده برده هستند که بر هریک به گونه ای توضیحاتی چند افزوده شده. و نمی توان بر هیچ یک نام «شرح بُرده» اطلاق کرد.

برده الشاعر البوصیری نص قصیده البرده

(1) «فِی النَّسیبِ النَّبَوِیِّ»

1 - أمِنْ تَذَکُّرِ جیرانٍ بِذی سَلَمِ * مَزَجْتَ دَمعا جَرَی مِنْ مُقْلَهٍ بِدَمِ

أَمْ هَبَّتِ الرّیحُ مِنْ تِلقاءِ کاظِمَهٍ * وَ أوْمَضَ الْبَرقُ فی الظَّلْماءِ مِنْ إِضَمِ

فما لِعَیْنَیْکَ إنْ قُلْتَ اکفُفا هَمَتَا * وَ ما لِقلْبِکَ إنْ قُلتَ استَفِقْ یَهِمِ

أَیَحْسَبُ الصَّبُّ أنَّ الحُبَّ مُنْکَتِمٌ * مابَیْنَ مُنسَجِمٍ مِنهُ و مُضْطَرِمِ

لَوْلاَ الْهَوَی لَمْ تُرِقْ دَمْعا علَی طَلَلٍ * وَ لا أرِقْتَ لِذِکْرِ البانِ وَالعَلَمِ

فَکَیْفَ تُنْکِرُ حُبّا بعدَما شَهِدَتْ * بِهِ عَلَیْکَ عُدُولُ الدَّمعِ والسَّقمِ

وَ أَثْبَتَ الوَجْدُ خَطَّیْ عَبْرهٍ وضَنیً * مِثلَ البَهارِ عَلی خَدَّیْکَ وَالعَنَمِ

نَعَمْ سَرَی طَیْفُ مَنْ أهوَی فَأرَّقَنی * وَالْحُبُّ یَعْتَرِضُ اللَّذّاتِ بِالاَْلَمِ

یا لائِمی فیِ الْهَوَی الْعُذْرِیِّ مَعذِرهً * مِنِّی إلَیکَ وَ لَوْ أنصَفْتَ لم تَلُمِ

10 - عَدَتْکَ حالیَ لاسرِّی بِمُستَتِرٍ * عَنِ الوُشاهِ و لا دائی بِمُنْحَسِمِ

مَحَضْتَنیِ النُّصْحَ لکِنْ لَستُ أسمَعُهُ * إنَّ الْمُحِبَّ عن العُذَّالِ فی صَمَمِ

ص: 65

إنِّی اتَّهَمْتُ نَصیحَ الشَّیبِ فی عَذَلی * وَ الشَّیْبُ أَبعَدُ فی نُصحٍ عَنِ التُّهَمِ

(2) «فیِ التَّحذِیرِ مِنْ هَوَی النَّفْسِ»

فإنَّ أمَّارتی بالسُّوءِ ما اتَّعَظَتْ * مِنْ جَهْلِها بنذیرِ الشَّیْبِ و الهَرَم

و لا أعدَّتْ من الفِعلِ الجمیلِ قِریَ * ضَیفٍ ألَمَّ بِرَأسی غیرَ مُحتَشِمِ

لو کنتُ أعلَمُ أَنِّی ما أُوَقِّرُهُ * کَتَمتُ سِرّا بَدا لی منه بالکَتَمِ

مَنْ لی بِرَدِّ جِماحٍ مِنْ غَوایَتِهَا * کَما یُرَدُّ جِماحُ الخَیْلِ بِاللُّجُمِ

فلا تَرُمْ بالمعاصی کَسْرَ شَهْوَتِهَا * إِنَّ الطَّعامَ یُقَوِّی شَهوَهَ النَّهِمِ

وَ النَّفْسُ کَالطِّفلِ إنْ تَهْمِلْهُ شَبَّ علی * حُبِّ الرَّضاعِ و إن تَفْطِمْهُ یَنْفَطِمِ

فَاصْرِفْ هواها و حاذِرْ أنْ تُوَلِّیَهُ * إنَّ الهَوی ما تَولَّی یُصْمِ أو یَصِمِ

20 - وَراعِها و هی فی الأَعمالِ سائِمهٌ * وَ إنْ هِیَ اسْتَحْلَتِ المَرْعَی فَلا تُسِمِ

کَم حسَّنَتْ لَذهً لِلْمَرءِ قاتِلهً * مِنْ حَیثُ لَمْ یَدْرِ أنَّ السُّمَّ فی الدَّسَمِ

وَاخْشَ الدَّسائسَ مِنْ جُوعٍ وَ من شِبَعٍ * فَرُبَّ مَخْمَصَهٍ شَرٌّ مِنَ التُّخَمِ

وَاسْتَفْرِغِ الدَّمعَ من عَینٍ قَدِ امْتَلأَتْ * مِنَ المَحارِمِ والْزَمْ حِمیَهَ النَّدَمِ

و خالفِ النَّفْسَ والشَّیطانَ واعْصِهما * وإنْ هُما مَحضَاک النُّصحَ فاتَّهِمِ

و لا تُطِعْ مِنهما خَصْما ولا حَکَما * فَأنْتَ تَعرِفُ کَیدَ الخَصْمِ والحَکَمِ

أَستغْفِرُ اللّهَ مِنْ قَولٍ بِلا عَمَلٍ * لَقَدْ نَسَبْتُ به نَسلاً لِذی عُقُمِ

أمرتُکَ الخَیر لکن مَا ائْتمرْتَ بهِ * وما اسْتَقمْتَ فما قَولی لَکَ اسْتَقِمِ

ولا تَزَوَّدْتُ قبلَ الموتِ نافِلهً * وَلم أُصَلِّ سِوَی فَرضٍ وَ لَمْ أَصُمِ

(3) «فی مدح الرسول الکریم صلی الله علیه و آله »

ظَلَمْتُ سُنَّهَ مَنْ أحیَا الظَّلامَ إلَی * أَنِ اشْتَکَتْ قَدَماهُ الضُّرَّ مِنْ وَرَمِ

30 - وَ شَدَّ مِنْ سَغَبٍ أَحشاءَه وَ طَوَی * تَحتَ الْحِجارهِ کَشْحا مُتْرفَ اْلأَدَمِ

وَ راوَدَتْهُ الجِبالُ الشُّمُّ مِنْ ذَهَبٍ * عَنْ نَفْسِهَا فَأَرَاها أیَّما شَمَمِ

ص: 66

وَ أَکَّدَتْ زُهْدَهُ فیها ضَرورَتُهُ * إنَّ الضَّرُورَهَ لا تَعْدُو عَلی العِصَمِ

وَ کَیْفَ تَدْعُو إِلی الدُّنیا ضَرورَهُ مَنْ * لَولاه لم تَخْرُجِ الدّنیا مِنَ العَدَمِ

محمدٌ سَیِّدُ الکَونَینِ والثَّقَلَی * -نِ والْفَریقَیْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

نَبِیُّنا الآمِرُ النّاهی فَلا أحَدٌ * أبرَّ فی قولِ (لا) مِنْه و لا (نَعَمِ)

هُوَ الحبیبُ الّذی تُرْجَی شَفاعَتُهُ * لِکُلِّ هَوْلٍ من الأَهوالِ مُقْتَحِمٍ

دَعا إلَی اللّهِ فَالْمُسْتَمْسِکونَ بِهِ * مُسْتَمْسِکُونَ بِحَبْلٍ غَیرِمُنْفَصِمِ

فاقَ النَّبِیّینَ فی خَلْقٍ و فی خُلُقٍ * و لم یُدانُوه فی عِلْمٍ و لا کَرَمِ

و کلُّهُمْ مِنْ رَسولِ اللّه مُلْتَمِسٌ * غَرْفا مِنَ الْبَحرِ أوْ رَشْفا مِنَ الدِّیَمِ

40 - وَ واقِفونَ لَدَیْهِ عِندَ حَدِّهِمُ * مِنْ نُقْطَهِ العِلْمِ أوْ مِنْ شَکْلَهِ الحِکَمِ

فَهْوَ الّذی تَمَّ مَعناهُ وَ صُورَتُهُ * ثُمَّ اصْطَفاهُ حَبِیبا بارِی ءُ النَّسَمِ

مُنزَّهٌ عن شَریکٍ فی مَحاسِنهِ * فَجَوْهَرُ الْحُسْنِ فیه غَیرُ مُنْقَسِمِ

دَعْ مَا ادَّعَتْهُ النَّصاری فی نَبِیِّهِمُ * وَ احْکُمْ بِما شِئْتَ مَدْحا فیه و احْتَکِمِ

وانْسُبْ إلَی ذاتِهِ ما شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ * وَ انْسُبْ إلی قَدْرِهِ ما شِئْتَ مِنْ عِظَمِ

فَإِنَّ فَضْلَ رَسولِ اللّه لَیسَ لَهُ * حَدٌّ فَیُعْرِبَ عَنْهُ ناطِقٌ بِفَمِ

لَوْ ناسَبَتْ قَدْرَه آیاتُهُ عِظَما * أَحْیَا اسْمُهُ حِینَ یُدْعَی دارِسَ الرِّمَمِ

لَمْ یَمْتَحِنَّا بما تَعْیَا العُقولُ بِهِ * حِرْصا علینا فلَم نَرتَبْ وَ لَم نَهِمِ

أَعیَا الوَریَ فَهمُ مَعناهُ فلیسَ یُریَ * لِلْقُربِ وَ البُعدِ فیهِ غَیرُ مُنْفَحِمِ

کَالشَّمسِ تَظْهَرُ لِلْعَینَینِ مِنْ بُعُدٍ * صَغِیرهً و تُکِلُّ الطَّرفَ مِن أَمَمِ

50 - و کیفَ یُدرِکُ فی الدُّنیا حَقِیقَتَهُ * قَومٌ نِیامٌ تَسلَّوْا عَنهُ بِالحُلُمِ

فَمبْلغُ العِلمِ فیهِ أَنَّهُ بَشَرٌ * وَ أَنَّهُ خَیرُ خَلْقِ اللّه کُلِّهِمِ

وَ کُلُّ آیٍ أَتَی الرُّسْلُ الکِرامُ بِهَا * فَإِنَّمَا اتَّصَلَتْ مِنْ نُورِه بِهِمِ

فَإِنَّهُ شَمْسُ فَضْلٍ هُمْ کَواکِبُهَا * یُظْهِرْنَ أَنْوارَهَا لِلنَّاسِ فی الظُّلَمِ

أَکْرِمْ بِخَلْقِ نبِیٍّ زانَهُ خُلُقٌ * بِالحُسْنِ مُشْتَمِلٍ بالبشرِ مُتَّسِمِ

کَالزَّهْرِ فی تَرَفٍ وَالبَدْرِ فی شَرَفٍ * وَالبَحْرِ فی کَرَمٍ وَالدَّهرِ فی هِمَمِ

کَأَنَّهُ وَ هُوَ فَرْدٌ مِنْ جَلالَتِهِ * فی عَسکَرٍ حِینَ تَلْقَاهُ وَ فی حَشَمِ

ص: 67

کَأَنَّمَا اللُّؤْلُؤُ الْمَکْنُونُ فی صَدَفٍ * مِنْ مَعْدِنَیْ مَنْطِقٍ مِنْهُ وَ مُبْتَسَمِ

لا طِیبَ یَعْدِلُ تُرْبا ضَمَّ أَعْظُمَهُ * طُوبَی لِمُنْتَشِقٍ مِنْهُ وَ مُلْتَثِمِ

(4) «فیِ التَّحَدُّثِ عَنْ مَوْلِدِهِ»

أَبَانَ مَولِدُهُ عَن طِیبِ عُنصُرِهِ * یَا طِیبَ مُبتَدَأٍ مِنْهُ وَ مُخْتَتَمِ

60 - یَومٌ تَفرَّسَ فیه الفُرسُ أَنَّهُمُ * قَدْ أُنذِرُوا بِحُلُولِ الْبُؤسِ وَ النِّقَمِ

وَ باتَ إِیوانُ کِسری وَهْوَ مُنْصَدِعٌ * کَشَملِ أَصحابِ کِسری غَیرَ مُلْتَئِمِ

وَالنّارُ خامِدَهُ الأنفاسِ مِنْ أسَفٍ * عَلیهِ وَ النَّهرُ ساهیِ العَینِ مِنْ سَدَمِ

وَ ساءَ ساوَهَ أَنْ غاضَتْ بُحَیرتُها * وَ رُدَّ وارِدُها بِالغَیظِ حینَ ظَمِی

کأنَّ بِالنّارِ ما باِلماءِ مِنْ بَلَلٍ * حُزناً و بالماءِ ما بالنّارِ مِنْ ضَرَمِ

وَالْجِنُّ تَهتِفُ وَ الأَنوارُ ساطعهٌ * وَالحَقُّ یَظْهَرُ مِنْ مَعْنیً وَ مِنْ کَلِمِ

عَمُوا وَ صَمُّوا فَإِعلانُ البَشائِرِ لَمْ * تُسْمَعْ وَ بارِقَهُ الإنذارِ لم تُشَمِ

مِنْ بَعْدِمَا أَخبَر الأقوامَ کاهِنُهُم * بِأَنَّ دینَهُمُ المُعْوجَّ لم یَقُمِ

وَ بَعْدَمَا عایَنُوا فیِ الأُفْقِ مِنْ شُهُبٍ * مُنْقَضَّهٍ وِفْقَ ما فیِ الأرضِ مِنْ صَنَمِ

حتّی غَدا عن طَریقِ الوَحْیِ مُنْهَزِمٌ * مِنَ الشّیاطینِ یَقْفُو إِثْرَ مُنْهَزِمِ

70 - کَأَنَّهُمْ هَرَبا أبطالُ أبْرَهَهٍ * أوْ عَسکَرٌ بِالْحَصَی مِنْ راحَتَیْهِ رُمِی

نَبْذا بهِ بَعْدَ تَسبیحٍ بِبَطنِهما * نَبْذَ الْمُسَبِّحِ مِنْ أحشاءِ مُلْتَقِمِ

(5) «فیِ التَّحَدُّثِ عَنْ مُعْجِزاتِهِ»

جاءَتْ لِدَعْوَتِهِ الاْءشْجارُ ساجِدَهً * تَمْشی إلَیهِ عَلی ساقٍ بِلا قَدَمِ

کَأنَّما سَطَرَتْ سَطْرا لِما کَتَبَتْ * فُروعُهَا مِنْ بَدیِعِ الْخَطِّ فیِ اللَّقَمِ

مِثْلُ الغَمامَهِ أَنّی سارَ سائِرهً * تَقِیهِ حَرَّ وَ طِیسٍ لِلْهَجیرِ حَمی

أَقْسَمْتُ بِالقَمَرِ الْمُنشَقِّ إنَّ لَهُ * مِنْ قَلْبِهِ نِسْبَهً مَبْروُرَهَ القَسَمِ

وَ ما حَوَی الغارُ مِنْ خَیرٍ وَ مِنْ کَرَمٍ * وَ کُلُّ طَرْفٍ مِنَ الکُفَّارِ عَنْهُ عَمِی

ص: 68

فَالصِّدقُ فیِ الغارِ وَ الصِّدّیقُ لَمْ یَرِما * وَ هُمْ یَقُولُونَ ما بِالغارِ مِنْ أَرِمِ

ظَنُّوا الْحَمَامَ وَ ظَنُّوا الْعَنْکَبُوتَ عَلَی * خَیْرِ الْبَریَّهِ لَمْ تَنْسُجْ وَ لَمْ تَحُمِ

وِقایَهُ اللّهِ أغْنَتْ عَنْ مُضاعَفَهٍ * مِنَ الدُّروعِ وَ عَنْ عالٍ مِنَ الاْءُطُمِ

80 - ما سامَنیِ الدّهرُ ضَیما وَ اسْتَجَرْتُ بِهِ * إِلاّ وَنِلْتُ جِوارا مِنْهُ لَمْ یُضَمِ

وَ لاَ الْتَمَسْتُ غِنَی الدَّارَیْنِ مِنْ یَدِهِ * إِلاّ اسْتَلَمْتُ النَّدی مِنْ خَیْرِ مُسْتَلَمِ

لا تُنکِرِ الْوَحیَ مِنْ رُؤْیاهُ إِنَّ لَهُ * قَلْبا إِذا نامَتِ الْعَیْنانِ لَمْ یَنَمِ

وَ ذاکَ حینَ بُلُوغٍ مِنْ نُبُوَّتِهِ * فَلَیْسَ یُنکَرُ فِیهِ حالُ مُحْتَلِمِ

تَبارَکَ اللّهُ ما وَحْیٌ بِمُکْتَسَبٍ * وَ لا نَبیٌّ عَلی غَیْبٍ بِمُتَّهَمِ

کَمْ أَبْرَأتْ وَصِبا بِاللَّمْسِ راحَتُهُ * وَ أطْلَقَتْ أَرِبا مِنْ رِبْقَهِ اللَّمَمِ

وَ أَحْیَتِ السَّنَهَ الشَّهباءَ دَعْوَتُهُ * حَتَّی حَکَتْ غُرَّهً فی الاْءَعْصُرِ الدُّهُمِ

بِعارِضٍ جادَ أَوْ خِلْتَ البِطاحَ بِها * سَیْبٌ مِنَ الْیَمِّ أوْ سَیْلٌ مِنَ الْعَرِمِ

(6) «فیِ التَّحَدُّثِ عَنِ الْقُرآنِ الْکَرِیمِ»

دَعْنی وَ وَصِفیَ آیاتٍ لَهُ ظَهَرَتْ * ظُهورَ نارِ القِری لَیلاً عَلی عَلَمِ

فَالدُّرُّ یَزْدادُ حُسْنا وَهْوَ مُنْتَظِمٌ * وَ لَیْسَ یَنْقُصُ قَدْرا غَیرَ مُنْتَظِمِ

90 - فَما تَطاوَلُ آمالُ الْمَدِیحِ إلَی * ما فِیهِ مِنْ کَرَمِ الاْءَخْلاقِ وَ الشِّیَمِ

آیاتُ حقٍّ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثَهٌ * قَدیمهٌ صِفَهُ الْمَوصُوفِ بِالقِدَمِ

لَمْ تَقْتَرِنْ بِزَمانٍ وَهْیَ تُخْبِرُنا * عَنِ الْمَعادِ وَ عَنْ عادٍ وَ عَنْ إِرَمِ

دامَتْ لَدَیْنا فَفاقَتْ کُلَّ مُعْجِزَهٍ * مِنَ النَّبِیّینَ إذْ جاءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ

مُحَکَّمَاتٌ فَما یُبْقِینَ مِنْ شُبَهٍ * لِذی شِقاقٍ وَ ما یَبْغِینَ مِنْ حَکَمِ

ما حُورِبَتْ قَطُّ إلاّ عَادَ مِنْ حَرَبٍ * أَعْدَی الاْءَعادی إِلَیْها مُلْقِیَ السَّلَمِ

رَدَّتْ بلاغَتُها دَعْوَی مُعارِضِها * رَدَّ الْغَیُورِ یَدَ الجانی عَنِ الْحُرَمِ

لَها مَعانٍ کَمَوْجِ الْبَحْرِ فی مَدَدٍ * وَ فَوْقَ جَوْهَرِهِ فی الْحُسْنِ وَ القِیَمِ

فَلا تُعَدُّ وَ لا تُحْصَی عَجَائِبُها * وَ لا تُسامُ عَلَی الاْءکْثارِ بِالسَّأَمِ

قَرَّتْ بِها عَیْنُ قاریها فَقُلْتُ لَهُ * لَقَدْ ظَفِرْتَ بِحَبْلِ اللّهِ فَاعْتَصِمِ

ص: 69

100 - إنْ تَتْلُها خِیَفهً مِن حَرِّ نارِ لَظی * أَطْفَأْتَ حَرَّ لَظی مِنْ وِرْدِهَا الشَّبِمِ

کَأَ نَّها الْحَوْضُ تَبْیَضُّ الْوُجُوهُ بِهِ * مِنَ الْعُصاهِ وَقَدْ جاءوهُ کَالْحُمَمِ

وَ کَالصِّراطِ وَ کَالْمِیزانِ مَعْدِلَهً * فَالقِسْطُ مِنْ غَیْرِها فیِ النّاسِ لَمْ یَقُمِ

لا تَعْجَبَنْ لِحَسُودٍ راحَ یُنْکِرُها * تَجاهُلاً وَ هْوَ عَیْنُ الْحَاذِقِ الفَهِمِ

قد تُنْکِرُ العینُ ضَوْءَ الشَّمْسِ من رَمَدٍ * ویُنْکِرُ الفَمُ طَعْمَ الماءِ مِنْ سَقَمِ

(7) «فیِ التَّحَدُّثِ عَنِ الاْءِسْراءِ وَ الْمِعْراجِ»

یا خَیْرَ مَنْ یَمَّمَ الْعافُونَ ساحَتَهُ * سَعْیا وَفَوْقَ مُتُونِ الاْءَیْنُقِ الرُّسُمِ

وَ مَنْ هُوَ الاْآیَهُ الْکُبْرَی لِمُعْتَبِرٍ * وَ مَنْ هُوَ النِّعْمَهُ العُظْمَی لِمُغْتَنِمِ

سَرَیْتَ مِنْ حَرَمٍ لَیْلاً إِلَی حَرَمٍ * کَما سَرَی الْبَدْرُ فی دَاجٍ مِنَ الظُّلَمِ

وَ بِتَّ تَرقَی إِلَی أنْ نِلْتَ مَنْزِلَهً * مِنْ قابِ قَوْسَینِ لَمْ تُدْرَکْ وَ لَمْ تُرَمِ

وَ قَدَّ مَتْکَ جَمِیعُ الاَْنْبِیاءِ بِها * وَ الرُّسْلِ تَقْدِیمَ مَخْدُومٍ عَلی خَدَمِ

110 - وَ أَنْتَ تَخْتَرِقُ السَّبْعَ الطِّباقَ بِهِمْ * فی مَوْکِبٍ کُنْتَ فِیهِ صاحِبَ الْعَلَمِ

حَتّی إذا لَمْ تَدَعْ شَأوا لِمُسْتَبِقٍ * مِنَ الدُّنُوِّ وَ لا مَرْقیً لِمُسْتَنِمِ

خَفَضْتَ کُلَّ مَقامٍ بِالاْءضافَهِ إذْ * نُودِیتَ بِالرَّفْعِ مِثْلَ الْمُفْرَدِ العَلَمِ

کَیْما تَفُوزَ بِوَصْلٍ أیِّ مُسْتَتِرٍ * عَنِ الْعُیُونِ وَ سرٍّ أیِّ مُکتَتِمِ

فَحُزْتَ کُلَّ فَخَارٍ غَیرَ مُشْتَرَکٍ * وَجُزْتَ کُلَّ مَقامٍ غَیرَ مُزْدَحَمِ

وَجَلَّ مِقْدارُ ما وُلِّیتَ مِنْ رُتَبٍ * وَ عَزَّ إِدْراکُ ما أُولیتَ مِنْ نِعَمِ

بُشْری لَنَا مَعْشَرَ الاْءسلامِ إِنَّ لَنَا * مِنَ الْعِنَایَهِ رُکْنا غَیرَ مُنْهَدِمِ

لَمّا دَعَا اللّهُ داعِینا لِطاعَتِهِ * بِأَکْرَمِ الرُّسْلِ کُنّا أَکْرَمَ الاْءُمَمِ

(8) «فیِ التَّحَدُّثِ عَنْ جِهادِ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله وَ غَزَواتِهِ»

راعَتْ قُلوبَ العِدا أَنْباءُ بِعْثَتِهِ * کَنَبْأَهٍ أَجْفَلَتْ غُفْلاً مِنَ الغَنَمِ

ما زالَ یَلقاهُمُ فی کُلِّ مُعتَرَکٍ * حَتّی حَکَوْا بِالقَنا لَحْما عَلَی وَضَمِ

ص: 70

120 - وَدُّوا الفِرارَ فَکادُوا یَغْبِطُونَ بِهِ * أَشْلاءَ شالَتْ مَعَ العُقْبانِ وَ الرَّخَمِ

تَمْضی اللّیالی وَلا یَدْرُونَ عِدَّتَها * مَا لَمْ تَکُنْ مِن لَیالی الأشْهُرِ الْحُرُمِ

کَأنَّما الدّینُ ضَیفٌ حَلَّ ساحَتَهُم * بِکُلِّ قَرْمٍ إلی لَحمِ العِدا قَرِمِ

یَجُرُّ بَحرَ خَمیسٍ فَوقَ سابِحَهٍ * یَرمی بِمَوْجٍ مِنَ الاْءبطالِ مُلْتَطِمِ

مِنْ کُلِّ مُنْتَدِبٍ لِلّهِ مُحتَسِبٍ * یَسطُو بِمُستَأصِلٍ لِلْکُفْرِ مُصْطَلِمِ

حَتّی غَدَتْ مِلّهُ الاْءسلامِ وَهْیَ بِهِمْ * مِنْ بَعْدِ غُرْبَتِهَا مَوْصُولَهَ الرَّحِمِ

مَکْفُولَهً أَبَدا مِنْهُم بِخَیْرِ أَبٍ * وَخَیرِ بَعْلٍ فَلَمْ تَیْتَمْ وَ لَمْ تَئِمِ

هُمُ الْجِبَالُ فَسَلْ عَنْهُم مُصادِمَهُم * مَاذا رَأیَ مِنْهُمُ فی کُلِّ مُصْطَدَمِ

وَسَلْ حُنَینا وَسَلْ بَدرا وَسَلْ أُحُدا * فُصولَ حَتْفٍ لَهُم أَدهی مِنَ الوَخَمِ

المُصدریِ البیضِ حُمْرا بَعدَما وَرَدَتْ * مِنَ الْعِدا کُلَّ مُسْوَدٍّ مِنَ اللِّمَمِ

130 - وَالْکاتِبینَ بِسُمْرِ الْخَطِّ ماتَرَکَتْ * أَقْلامُهُم حَرفَ جِسْمٍ غَیْرَ مُنْعَجِمِ

شاکیِ السّلاحِ لَهُمْ سِیما تُمَیِّزُهُم * وَالوَرْدُ یَمْتَازُ بِالسِّیما عَنِ السَّلَمِ

تُهدی إِلَیکَ رِیاحُ النَّصْرِ نَشرَهُمُ * فَتَحْسَبُ الزَّهْرَ فی الأَکْمامِ کُلُّ کَمِی

کَأَنَّهُمُ فی ظُهورِ الخَیلِ نَبْتُ رُبا * مِنْ شِدَّهِ الْحَزْمِ لا مِنْ شِدَّهِ الْحُزُمِ

طارَتْ قُلُوبُ العِدا مِنْ بَأْسِهِمْ فَرَقا * فَما تُفَرِّقُ بَیْنَ البَهْمِ وَالبُهَمِ

وَ مَنْ تَکُنْ بِرَسُولِ اللّهِ نُصْرَتُهُ * إِنْ تَلْقَهُ الأُسْدُ فی آجامِهَا تَجِمِ

وَلَنْ تَرَی مِنْ وَلیٍّ غَیْرَ مُنْتَصِرٍ * بِهِ وَ لا مِنْ عَدُوٍّ غَیرَ مُنْقَصِمِ

أَحَلَّ أُمَّتَهُ فی حِرْزِ مِلَّتِهِ * کَاللَّیْثِ حَلَّ مَعَ الأَشْبالِ فی أَجَمِ

کَمْ جَدَّلَتْ کَلِماتُ اللّهِ مِنْ جَدِلٍ * فِیهِ وَ کَمْ خَصَّمَ الْبُرهانُ مِنْ خَصِمِ

کَفاکَ بِالْعِلمِ فی الاْءُمّیِّ مُعْجِزَهً * فیِ الجاهِلِیَّهِ وَالتَّأدِیبِ فیِ الیُتُمِ

(9) «فیِ التَّوَسُّلِ وَالتَّشَفُّعِ»

140 - خَدَمْتُهُ بِمَدیحٍ أَستَقِیلُ بِهِ * ذُنوبَ عُمْرٍ مَضَی فی الشِّعرِ والْخِدَمِ

إذ قَلّدانیَ مَا تُخْشَی عَواقِبُهُ * کَأنَّنی بِهما هَدْیٌ مِنَ النَّعَمِ

أَطَعْتُ غَیَّ الصِّبا فیِ الحالَتَیْنِ وَما * حَصَلْتُ إلاّ عَلی الاْآثامِ وَالنَّدَمِ

ص: 71

فَیا خَسارَهَ نَفْسٍ فی تِجارَتِها * لَمْ تَشْتَرِ الدِّینَ بِالدُّنْیا وَلمْ تَسُمِ

وَ مَنْ یَبِعْ آجِلاً مِنْهُ بِعاجِلهِ * یَبِنْ لَهُ الغَبْنُ فی بیعٍ وَ فی سَلَمِ

إنْ آتِ ذَنْبا فَما عَهْدی بِمُنْتَقِضٍ * مِنَ النَّبِیِّ وَ لا حَبْلی بِمُنْصَرِمِ

فَإِنَّ لی ذِمّهً مِنْهُ بِتَسْمِیَتی * مُحَمّدا وَهْوَ أوْفَی الْخَلْقِ بِالذِّمَمِ

إِنْ لَمْ تَکُنْ فی مَعادی آخِذا بِیَدی * فَضْلاً وَ إِلاّ فَقُلْ یا زَلَّهَ القَدَمِ

حاشاهُ أنْ یَحْرِمَ الرّاجی مَکارِمَهُ * أَوْ یَرجِعَ الجارُ مِنْهُ غَیرَ مُحتَرَمِ

وَ مُنْذُ ألْزَمْتُ أَفکاری مَدائِحَهُ * وَجْدتُهُ لِخَلاصی خَیرَ مُلْتَزِمِ

150 - وَ لَنْ یَفُوتَ الغِنَی مِنْهُ یَدا تَربَتْ * إنَّ الْحَیا یُنْبِتُ الأزهارَ فی الأَکَمِ

وَ لَمْ أُرِدْ زَهْرهَ الدُّنیا الّتی اقْتَطَفَتْ * یَدا زُهَیرٍ بِما أَثْنَی عَلَی هَرِمِ

(10) «فیِ الْمُناجاهِ وَالتَّضَرُّعِ»

یا أکْرمَ الْخَلْقِ ما لی مَنْ أَلوُذُ بِهِ * سِواکَ عِنْدَ حُلولِ الْحادِثِ العَمَمِ

وَ لَنْ یَضِیقَ رَسُولَ اللّهِ جاهُکَ بی * إذَا الکَرِیمُ تَجَلَّی بِاسْمِ مُنْتَقِمِ

فَإِنَّ مِنْ جُودِکَ الدُّنیا وضَرَّتَها * وَ مِنْ عُلُومِکَ عِلْمَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ

یا نَفْسُ لا تَقْنَطی مِنْ زَلَّهٍ * عَظُمَتْ إنَّ الکَبائِرَ فیِ الغُفْرانِ کَاللَّمَمِ

لَعَلَّ رَحْمَهَ رَبّی حِینَ یَقْسِمُهَا * تَأتی عَلَی حَسَبِ العِصْیانِ فیِ القِسَمِ

یا رَبِّ وَاجْعَلْ رَجائی غَیرَ مُنْعَکِسٍ * لَدَیْکَ وَاجْعَلْ حِسابی غَیرَ مُنْخَرِمِ

وَالْطُفْ بِعَبْدِکَ فیِ الدَّارَیْنِ إنَّ لَهُ * صَبْرا مَتَی تَدْعُهُ الاْءهْوالُ یَنْهَزِمِ

وَائْذَنْ لِسُحْبِ صَلاهٍ مِنْکَ دائمهٍ * عَلَی النِّبیِّ بِمُنْهَلٍّ وَ مُنْسَجِمِ

160 - وَ الآلِ وَالصَّحْبِ ثُمَّ التّابِعینَ لَهُمْ * أَهْلِ التُّقَی وَالنُّقَی وَ الْحِلْمِ وَ الْکَرَمِ

ما رَنَّحَتْ عَذَباتِ الْبانِ رِیحُ صَبا * وَأَطْرَبَ الْعِیسَ حادِی الْعِیسِ بِالْنَّغَمِ

ترجمه أبیات بُردَه بوصیری

ص: 72

غزل

1 - آیا ازیاد کرد یاران همجوار سرزمین ذی سلم، اشک روان چشمان را به خون آمیخته ای؟

2 - یا که بادی از سوی سرزمین کاظمه وزید و آذرخشی در تاریکی شب از سوی إضم درخشید،] که چنین زار و گریانی؟]

3 - چه بر سر چشمانت آمده است که تا می گویی بس کنید، اشک می ریزند و چرا دلت این گونه است که تا می گویی بهوش آی [و آرام و قرارگیر] باز شیدایی پیشه می کند؟

4 - آیا عاشق می پندارد که [راز] عشق، در میان اشک روان و آه سوزانش پوشیده می ماند؟

5 - اگر عشق نبود، تو نه بر نِشانِ بجای مانده از منزلی اشک می باریدی و نه از یادِ درخت بان و کوه ]کوی دوست]، خوابزده و بی قرار می شدی.

6 - پس چسان انکار عشق می کنی، پس از آن که گواهان عادلی بسان اشک و بیماری، به وجود او، و علیه تو، شهادت داده اند؟

7 - و [پس از آن که] شور عشق خط سرخی از اشک خونین به رنگ میوه گلنار و خط زردی از بیماری و رنجوری به رنگ گل زرد بهار، بر گونه هایت برجای نهاده است؟

8 - آری، چنین است، شبانه خیال دوست به خوابم آمد و بی خواب و قرارم کرد و این عشق است که دردهایش جلو لذّتها را می گیرد.

9 - ای نکوهشگر من در عشق پاک، عذرم را بپذیر، اگر انصاف می داشتی، ملامتم نمی کردی.

10 - خدا تو را به درد من گرفتار کند، من نه رازم از سخن چینان نهفته است و نه درد دلم پایان می پذیرد [پس چرا سرزنشم می کنی؟]

11 - تو مرا از سر اخلاص و دلسوزی اندرز دادی، امّا من آن را ننیوشیدم، زیرا که عاشق، ناشنوای نکوهش ملامتگران است.

12 - [چنان شیدایم که] پندآموز پیری را در ملامت خود، نسبتهای ناروا دادم. هر چند پیر در مقام اندرزگویی از تهمت ها برکنار است [چون صادق و بی غرض است.]

ص: 73

در بیم دادن از هوای نفس

13 - پس براستی نفس امّاره ام که هماره به بدی فرمان می دهد، به سبب نادانی اش، از هشدار پیری سپید موی و کهنسال پند نپذیرفت.

14 - و [نفس امّاره من] برای پذیرایی از میهمانی که ناخواسته بر سرم فرود آمده است، از کارهای شایسته چیزی فراهم نیاورده و او را گرامی نداشته است.

15 - اگر می دانستم که پیری را بزرگ و محترم نخواهم داشت.[و پندش را نخواهم نیوشید، پیش از این [رازی را که از او فاش شده است، با رنگ گیاه وسمه پنهان می کردم.

16 - یاور من کیست تا که نفسی سرکش را از گمراهی اش بازگرداند، چنان که اسبان چموش با لگام برگردانده می شوند؟

17 - پس قصد مکن که با گناهان شهوت نفس را درهم شکنی، چون خوراک، اشتهای پرخواره را تقویت می کند.

18 - نفس مانند کودک شیرخواره است، اگر او را به حال خود رها کنی بر دوستی و عادت شیرخوارگی جوان می گردد. و اگر از شیر خوردن بازش داری، دست از آن برمی دارد.

19 - هوس های نفس را کنار بزن، و برحذر باش که سرپرست خویشش نسازی، زیرا وقتی که هوس متولّی امور شود یا نابود می کند، یا معیوب می سازد.

20 - در حالتی که نفس تو در کارهای نیکو می چرد مراعاتش کن و اگر از علف و چراگاه خوشش آمد دیگر او را مچران.

21 - چه بسا نفس، لذّتی را برای انسان نیکو جلوه دهد که کشنده اوست. چون نمی داند که زهر در غذایی چرب آمیخته شده.

22 - از نیرنگهای پنهان گرسنگی و سیری برحذر باش. زیرا چه بسا گرسنگی که زیانبارتر از پرخوری است.

23 - اشک بیفشان از چشمی که پر از گناه شده است و در پناه پشیمانی نشین. [و توبه کن]

ص: 74

24 - با نفس و شیطان مخالفت کن و فرمانشان مبر و اگر] بظاهر] دلسوزانه اندرزت دادند، [باز هم به دشمنی] متهمشان کن.

25 - از آن دو پیروی مکن، خواه دشمن باشند و خواه میانجی، زیرا تو نیّت پلید خصم و داور را خوب می شناسی.

26 - من از درگاه خداوند متعال به سبب گفتار بی کردار آمرزش می طلبم، گویا بدین سان نسلی را به شخصی عقیم نسبت داده ام.

27 - تو را به کار نیک فرمان دادم اما خود بدان عمل نکردم، من که چندان ثابت قدم نبوده ام، چگونه از تو بخواهم که : در راستی و درستی پایدار باش؟

28 - [و افسوس که] پیش از مرگ، توشه ای از امور مستحبی برای خویش نیندوختم، و نماز و روزه ای بجز واجبات به جا نیاوردم.

در ستایش رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله

29 - من بر آیین بزرگواری ستم کردم که شبها را تا بدان جا زنده می داشت که پاهای آزرده اش از رنج آماس شِکوه سر می دادند.

30 - [آن عزیزی که] از شدت گرسنگی شکمش را محکم می بست و پوست نرم و نازک پهلوهایش را به زیر سنگ محکم در می پیچید.

31 - و [همان که] کوههای افراشته زرّین، دلش را به سوی خود فراخواندند و او بدانها توجهی ننمود [و علوّ همت خویش را به رخشان کشاند.]

32 - نیازمندی او زهدش را محکمتر و استوارتر نمود. آری فقر و حاجت نمی تواند به ساحت عصمت تجاوز نماید.

33 - چسان نیاز مادّی، می تواند آن بزرگواری را به دنیا بگرواند که اگر او نبود، جهان پدید نیامده بود.

34 - محّمد صلی الله علیه و آله سیّد و سالار دو جهان، سرور آدمیان و پریان و مهتر عربان و دیگر مردمان است.

35 - پیامبر ما، خداوند اَمر و خداوند نهی، آن که هیچ کس دیگر، در گفتار خوش یا

ص: 75

ناخوش، راستگوتر از او نیست.

36 - او حبیب خداوند است، همان که [به وقت بروز] هر نوع حادثه وحشتناکی که آدمیان بناگهان در آن می افتند، امید دستگیری و شفاعتش می رود.

37 - او [جهانیان را] به سوی [شناخت و بندگی] خداوند فراخواند. پس آنان که چنگ در دامان وی زده اند [درحقیقت [به رشته ای محکم و ناگسستنی درآویخته اند.

38 - محمد صلی الله علیه و آله در سرشت و در فضایل اخلاقی بر همه پیامبران برتری یافت و آنان در دانش و بخشش و بزرگواری به مقام او نزدیک نشدند.

39 - و تمام پیامبران، به التماس خواهان مشتی آب از دریای [علم] و یا جرعه ای از باران پیوسته و ریزان [کرم] او هستند.

40 - آنان جملگی در پیشگاه او، در مقام خویش ایستاده اند، با علمی بسان نقطه ای در برابر علم تمام، یا همسان حرکتی و اِعرابی در مقابل کتاب حکمت.

41 - او همان [شریفی] است که سیرت و صورت وی به حدّ کمال رسید و سپس آفریدگار خلایق او را به دوستی خویش برگزید.

42 - برتر از آن است که کسی در خوبی ها و زیبایی ها، انبازش گردد. چون گوهر والای حُسن و خوبیِ ذاتی او تقسیم ناپذیر است.

43 - آنچه را مسیحیان درباره پیامبرشان ادّعا می کنند واگذار، و [از آن پس] به دلخواه خود، هرگونه که می پسندی او را بستای و درباره اش داوری کن.

44 - هر شرف و بزرگواری که خواهی به ذات او نسبت ده و هر عظمت و بزرگی را به شأن والای آن ارجمند منسوب دار.

45 - پس همانا فضیلت و برتری فرستاده خدا را کرانه ای نیست، تا گوینده ای بتواند با نیروی بیان [نهایت کمال] آن را بازگو نماید.

46 - اگر قرار بود معجزه ها و کرامتهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، جمله به تناسب شأن والای او باشد، نام «محمد صلی الله علیه و آله » را چون بر استخوانهای پوسیده مردگان دیرین می خواندی، همه زنده می شدند و جان می گرفتند.

47 - او [در دین و احکام آسمانی خویش] ما را با چیزهایی که توان خردها را

ص: 76

بفرساید، نیازمود، زیرا حریصانه خواهان سعادت ما بود، لذا [در این راه] ما نه به شک درافتادیم و نه سرگردان شدیم.

48 - شناخت حقیقت ذات او مردمان [تیز هوش و ژرفنگر] را از پا انداخت. از این رو نزدیکان به او و دوران از او [همگی در برابر خصایل و فضایلش] لب فرو بسته ماندند.

49 - مانند خورشید، که از دور بسان جرمی کوچک بنماید و از نزدیک چشم را خیره می سازد.

50 - چگونه مردمان می توانستند «حقیقت محمّدی صلی الله علیه و آله » را در این جهان دریابند، خفتگانی که درباره اش، تنها به دیدن رؤیایی، دل خوش کرده بودند.

51 - آخرین درجه دانش و آگاهی ما، درباره او این است که: محمد صلی الله علیه و آله بشر بود و بهترین همه خلق خدا.

52 - همه آیات و معجزاتی که پیامبران بزرگوار آوردند، از فروغ معنویت و نور ازلی «محمد صلی الله علیه و آله » به آنان رسید.

53 - «محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله » خورشید تابان فضیلت و شرف بود و دیگر رسولان ستارگانی که پرتوهای درخشان او را در تاریکی ها برای مردمان منعکس می ساختند.

54 - عجب ارجمند و گرانمایه است سرشت پاک پیامبری که زینت و زیورش خوی خوش اوست، صورتی همه زیبایی، به نشان خوشرویی و خندانی.

55 - چونان شکوفه نوشکفته در لطافت، بسان ماه شب چهارده در تابندگی و شرافت، نظیر دریا در بخشندگی و کرامت و همانند روزگار در بلند نظری و عُلوّ همّت.

56 - زمانی که او را تنها دیدار کنی، از شدّت شکوه و عظمت، پنداری آن حضرت در میان لشکریان و خدمتگزاران خویش قرار گرفته است.

57 - گویی دندانهای مبارکش به گاه سخن گفتن و تبسم نمودن، مرواریدهای نهفته در صدف اند.

58 - هیچ عطر و مشکی در خوشبویی، به پای [شمیم] خاکی که استخوانهای مقدس او را در آغوش گرفته است نمی رسد.

خوش به حال بوینده آن خاک و خنکا بوسه زننده بر آن تربت پاک.

ص: 77

درباره تولّد آن حضرت صلی الله علیه و آله

59 - اوان ولادتش، پرده از پاک نهادی اش برداشت. ای [انسانها بنگرید بر] پاکی آغاز او و پاکی فرجام او.

60 - [روز میلاد آن بزرگوار] روزی بود که [سران مشرک و ستمگر] پارسیان، با فراست دریافتند که نسبت به فرا رسیدن دوران سخت تنگدستی و بلا دیدگی، بیم داده شده اند.

61 - [شب میلاد آن حضرت] بارگاه کسری شکاف برداشت، شکافی بسان پراکندگی یاران انوشیروان که دیگر به هم نپیوستند.

62 - و آتش [آتشکده پارس] از غصه ترک برداشتنِ ایوان، خموش گشت و سرچشمه رود خروشان آن سامان از شدّت حزن فرو خشکید.

63 - فرو رفتن آب دریاچه ساوه، مردم آن ناحیه را اندوهگین ساخت و هرکس که در پی آب به آن دریاچه وارد شد، با خشم و تشنگی بازگشت.

64 - گویی از شدّت اندوه، آتش مرطوب و آب شعله ور شده بود.

65 - [به هنگام تولدش]، شیطان نعره می کشید و پرتوهای [ملکوتی [می درخشید و نور حق از باطن و ظاهر جهان نمایان بود.

66 - [گمراهان و سیه دلان] کور و کر شدند، پس خبرهای مسرّت بخشِ [ظهور رسالت از سوی آنان [شنیده نشد و آذرخش تهدید [ستمکاران و کژروان] رؤیت نگردید.

67 - [این حالت انکار کفّار حتّی] پس از آن ادامه یافت که پیشگویانشان خبر داده بودند که آیین کژ و ناراستشان برپا نخواهد ماند.

68 - و از آن پس که در کرانه آسمان شهابهایی را دیدند که به سوی زمین سقوط می کرد، به همان سان که بتهایشان برخاک افتاده بود.

69 - تا آن که [از ترس شهابها] گروههایی شکست خورده از شیاطین، در پی هم، از راه نزول وحی [آسمان [می گریختند.

ص: 78

70 - گویی شیطانهای فراری، پهلوانان سپاه ابرهه بودند و یا همچو لشکری که با پرتاب سنگریزه ها از دست پیامبر رانده شدند.

71 - [همان سنگریزه هایی که] پس از تسبیح گفتن در دستان پیامبر [به سوی دشمن[ افکنده شدند. چنان که یونس تسبیحگو از شکم ماهی برون افتاده شد.

در بیان معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله

72 - به سبب دعوتش، درختان سجده کنان به سویش آمدند. [شگفت آن که] آنها بر ساق پای بدون قدم ره می سپردند.

73 - پنداری که آن درختان [به گاه حرکت] سطری مستقیم بر صفحه زمین کشیده بودند تا شاخه هایشان به خطّ نو و بی نظیری بر میانه راه چیزی بنویسند.

74 - [آن معجزه پیشین] مانند معجزه ابری است که هرکجا [پیامبر] می رفت او نیز می رفت تا حضرتش را از گزند گرمای بس شدید ظهر تابستان حفاظت کند.

75 - سوگند می خورم، سوگندی صادقانه، به ماه دو نیم شده [به اشاره آن حضرت[ که آن ماه را با دل او نسبتی بود [و از تابناکی اش نصیبی داشت.]

76 - سوگند می خورم به آنچه از خوبی و بزرگواری، که غار ثور در برگرفته بود و تمام دیدگان کافران از دیدن آن کور و مهجور بود.

77 - پیامبر راستی و ابوبکر صدیق در غار بودند و آن را ترک نکرده بودند، امّا کافران می گفتند که هیچ کس در غار نیست.

78 - کافران گمان بردند که کبوتر بر گرد وجود بهترین خلایق نگردیده و عنکبوت برای او تار نتنیده است.

79 - پاسداری خداوند، پیامبر صلی الله علیه و آله را از زره های دو جداره و از دژهای بلند و استوار بی نیاز کرد.

80 - زمانه بر من ستمی نورزید مگر آن که پس از پناهندگی به حضرتش به جوار امنی نایل شدم.

81 - و هرگز نشد که از دارایی ها و توانایی های دنیوی و اخروی، چیزی از او بخواهم

ص: 79

و باران نعمت را از متبرک ترین بوسه گاه دریافت نکنم.

82 - تو وحی را در خواب پیامبر انکار مکن زیرا حضرتش را دلی بود که هرگاه چشمان سر می خفتند، او نمی خفت.

83 - و آن [نزول وحی در خواب] در سرآغاز نبوّت حضرتش بود [بنابراین [در دوران کمال عقل و علم او، این امر انکار نشدنی است.

84 - خداوند پاک و منزه است، وحی پدیده ای اکتسابی نیست. و هیچ پیغمبری بر غیبگویی متهّم نمی باشد.

85 - ای بسا، کف دست مبارکش بیماری را شفا بخشید و چه بسا خردمندی را که از بند جنون آزاد گردانید.

86 - و چه بسا سال خشک و سفیدی را که دعای آن حضرت زنده و سرسبز گردانید [سالی آنقدر خشک [به حدّی که خشکی اش بسان سپیدی آشکاری بر پیشانی سالهای تیره و خرّم هویدا بود.

87 - [دعا آن سال را زنده کرد] به ابری پرباران، چنان که پنداری در بستر سیل ها، جریانی عظیم از دریا یا سیلی سهمناک و شتابان جاری بود.

در سخن از قرآن کریم

88 - بگذار تا آیات و معجزاتی را به رشته وصف کشم که چونان آتش فروزان در شب، بر فراز کوهی بلند، نمایان و درخشان گردیده است.

89 - پس مروارید اگر به رشته نظم درآید حُسن و جمالش فزونی گیرد، هرچند پراکنده و نامرتب باشد از ارزشش کاسته نخواهد شد.

90 - آرزوهای مدیح نبوی هرگز نمی تواند به همه مکارم اخلاقی و ویژگی های نهاد نیکوی آن حضرت دسترسی یابد و از آنها درگذرد.

91 - [قرآن] نشانه های حقیقت از سوی خداوند بخشایشگر است که نزولش حادث و معانی اش قدیم است زیرا صفت خدا است.

92 - آیات قرآن وابسته به هیچ زمانی نیست و ما را از روز قیامت و از قوم هود پیامبر

ص: 80

و مجموعه کاخهای شکوهمند فرمانروای آنان آگاه می کند.

93 - معجزه قرآن در نزد ما مسلمانان جاوید ماند، پس بر همه معجزاتی که از سوی دیگر پیامبران پدیدار شد و دوام نیافت، فایق آمد.

94 - [آیات قرآن، چنان] استوارند که برای دشمنان جای هیچ شک و شبهه ای باقی نمی نهند و هیچ داوری رابه قضاوت نمی طلبند.

95 - هرگز معارضه ای با آیات قرآن در نگرفت مگر آن که حتّی سرسخت ترین دشمنان دست از مخالفت برداشته و تسلیم آن شدند.

96 - زبان آوری و شیوا سخنی آیات قرآن دست رد بر [سینه] مخالف آن زد، چنان که جوانمردی غیرتمند دست متجاوز را از اهل و خانمان بدور سازد.

97 - معانی آیات، در فزایندگی، همسان موج خروشان دریا، و در زیبایی و ارزش، فراتر از گوهر پربهای آنند.

98 - پس شگفتی های آیات حق نه شمار شوند و نه به حساب آمار درآیند [و به همین سبب] هرگز زیاد خواندن آنها، خستگی و ملال نمی آورد.

99 - چشم قرآن خوان به خواندن آن روشن گردید، پس گفتمش [سرانجام [به ریسمان خدا دست یافتی، اینک محکم بگیر [و رهایش مکن].

100 - تو اگر آیات قرآن را از بیم داغیِ آتش دوزخ بر زبان می رانی [در حقیقت[ لهیب سوزان آن را با آب سرد قرآن فرو نشانده ای.

101 - گویا قرآن حوض کوثر است، که گهنکاران سیه فام چون بدان وارد شوند، روهایشان سپید و درخشان می گردد.

102 - و قرآن چونان راه راست و روشن است و بسان ترازو در سنجش عادلانه، پس [بدان که [قسط و عدل ناشی از غیر قرآن، در میان آدمیان، دوام نیافته است.

103 - از حسودی که خود را به نادانی می زند و آیات رحمان را آگاهانه انکار می کند تعجّب مکن.

104 - [زیرا] گاهی چشم به سبب دردمندی و آزردگی، نور خورشید را، و یا دهان به سبب بیماری، مزه آب را انکار می کند.

ص: 81

در بیان معراج پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله

105 - اِی بهترین کسی که جویندگان روزی و احسان، پیاده و سواره شتابان قصد آستان او کرده اند.

106 - وَ اِی آن که برای پند پذیر، بزرگترین نشان هدایتی، و برای غنیمت جو بزرگترین نعمت.

107 - شبانه از حرمی به سوی حرمی دیگر ره سپردی، چنان که ماه کامل در تاریکیِ سیاه شب، شبروی کرد.

108 - تو آن شب در آسمان تا مرتبه دوکمانی خداوند پیش رفتی، مقامی که پای هیچ فهم و قصدی را بدان راه نبود و نیست.

109 - همه پیامبران و فرستادگان در آن مرتبت تو را پیش فرستادند، بسان پیش فرستادن مهتری از سوی نوکران.

110 - تو همپای پیامبران سینه هفت آسمان را شکافتی، در جمع همراهانی که خود سالار و پرچمدارشان بودی.

111 - [ای عزیز تو در آسمان تقرب بالا رفتی] تا جایی که نه برای هیچ سبقت جویی، جای پیشروی گذاشتی و نه برای هیچ اوج گیرنده ای جای عروج.

112 - تو آن زمان که از سوی خداوند، بسان شخصیتی شهیر و بی نظیر، به عروج فرا خوان شدی، هر مقام [بلندی] را نسبت به مقام خویش پایین آوردی.

113 - تا به وصالی نایل شوی که از دیدگان چه پنهان است و به رازی [آگاه گردی که از دیگران [چه در پرده کتمان !

114 - پس تو هر فضل و عظمتی را بی شریک دریافتی و هر مقامی را بی زحمت و ازدحام درنوردیدی.

115 - اندازه درجاتی که به تو داده شده بس عظیم است و ادراک نعمتهایی که به تو بخشیده شده سخت دشوار.

116 - ای امّت مسلمان، ما را مژده باد که پایه ای ویران نشدنی از عنایت و لطف الهی

ص: 82

نصیب ما است.

117 - از آن زمان که خداوند دعوت کننده ما را به بندگیِ خویش، «ارجمندترین رسولان» نامید، ما نیز «گرانمایه ترین مردمان» بوده ایم.

در سخن از جنگها و مجاهدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله

118 - اخبار بعثتش، دل های دشمنان را به وحشت انداخت، بسان صدایی که ترس به دل رمگان می اندازد.

119 - پیامبر اسلام، پیوسته با دشمنان در آوردگاه می جنگید، تا آنجا که پیکرهای آنان بر سر نیزه مسلمانان، بسان گوشتِ روی کُنده قصّابان شد.

120 - آرزو داشتند بگریزند، تا جایی که به حال پاره گوشت هایی که با عقابها و لاشخورها [از پیکر کشتگان میدان رزم] ربوده و بلند شده بود غبطه می خوردند.

121 - شبها می گذشت و دشمنان [از شدت ترس] شمار آنها را نمی دانستند. مگر شبهای ماههای حرام [که مسلمانان شمشیرها را درنیام می کردند.]

122 - گوییا دین اسلام میهمانی است که با همه بهادُران مشتاق به کشتن دشمنان، به منزلگاه ایشان فرود آمده است.

123 - [پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ] دریای سپاه مسلمانان را بر بالای اسبان شتابان [به پیش[ می کشید و موجی خروشان از پهلوانان را [به جان سپاه دشمن] می افکند.

124 - [دلیرانی] همه پذیرای دعوت حق و جویندگان خشنودی خدا، که برای ریشه کنی و نابودی کفر یورش می بردند.

125 - تا آن که دین اسلام به مجاهدت مسلمانان، پس از غربت و بی کسی، ارجمند و پرتوان گشت.

126 - آیین اسلام، برای همیشه، از شّرِ دشمنان، در پناه بهترین پدر و برترین سرپرست حمایت شده است. بنابراین هیچ گاه یتیم و بی سرپرست نخواهد شد.

127 - مبارزان مسلمان بسان کوههایند، پس از دشمنانِ هم نبردشان بپرس که در هر آوردگاهی از اینان چه ها دیده اند؟

ص: 83

128 - [چگونگی] انواع مرگهای کافران را که دهشتناکتر از وَبا و طاعون بود از [دلاوران [جنگهای حُنین و بدر و اُحد بپرس.

129 - آنان که شمشیرهای سپید را پس از فرو کردن در سرهای پر از موهای سیاه و تا بناگوش رسیده دشمنان، سرخ و خونین بیرون می کشیدند.

130 - و نویسندگانِ با نیزه های خطّی که قلم هایشان کناره هیچ پیکری را بی نقطه رها نکرد.

131 - مردانی سرتا پا مسلح که رخساره و نور جبین، آنان را مشخص می ساخت، آری گل سرخ با چهره اش از درخت خارکیکر ممتاز می شود.

132 - بادهای پیروزی بوی خوش آنان را به سویت هدیه می فرستد. پس تو پنداری، دلاوران مسلّح، شکوفه های درون غلافها [غنچه هایند].

133 - گویی آنان بر پشت اسبان، درختان بالای تپه هایند [و استحکامشان ناشی] از قدرت استوار کاری است نه از محکمی تنگهای اسبان.

134 - دل های دشمنان، از بیم دلاوری مسلمانان [از سینه ها برون] پرید، پس [از شدت هول و هراس چنان شدند که] بین چارپایان و پهلوانان فرقی نمی نهادند.

135 - و اگر شیران در بیشه های خود با کسی که یاری اش با رسول اللّه است رویا روی شوند، از شدّت رعب، در جایشان ساکت و آرام خواهند ماند.

136 - و تو هرگز هیچ دوستی [از دوستان پیامبر] را ظفر نایافته نبینی و هیچ دشمنی [از دشمنانش] را شکست نخورده نیابی.

137 - [حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ] امّت خویش را در پناه دینش درآورد، بدان سان که شیر با بچهّ هایش در کنام جا و پناه گرفته اند.

138 - چه بسا که قرآن، ستیزه جویان را بر خاک [ذلّت] افکنده و بر دشمنان سرسخت چیره شده است.

139 - معجزه [دریای بیکران] دانش او در [بستر] نانویسندگی، و در دوره جاهلیّت، و تربیت [با شکوه] او در دوره یتیمی، تو را بسنده است.

ص: 84

در توسّل و شفاعت خواهی

140 - من با مدیحه سرایی پیامبر را خدمت گزاردم و بدین وسیله از خداوند می خواهم که گناهان عمری را که در شعر سرایی و خدمت گری [دنیا پرستان] گذشت ببخشاید.

141 - زیرا آن دو کار، قلاّده ای بدفرجام به گردنم انداختند، انگار که من شتر قربانی آنهایم.

142 - من در هر دو حال از هوس های کودکانه فرمان بردم و به چیزی جز گناه و پشیمانی دست نیافتم.

143 - پس وای بر نفس، در تجارتش چه زیانمند شد که آخرت را با دنیای دون نخرید و خواستار خریداری هم نگردید.

144 - و هر آن کس که فردای آخرت را به امروز دنیایش بفروشد، زیانمندی اش [در همه معاملات] در بیع و در سَلَم آشکار خواهد شد.

145 - من اگر بار گناه آورده ام، نه پیمانم با پیامبر شکسته و نه رشته پیوندم گسسته.

146 - همانا، مرا با پیامبر، به سبب نام «محمّد» عهدی است، و او وفادارترین مردم است به پیمان ها.

147 - اگر او در روز جزایم، از سرفضل و از درِ پیمان دستگیرم نباشد پس به من بگو، ای لغزیده قدم [بر صراط].

148 - از کرم او بدور است که امیدوار را از فضل خویش محروم کند یا همجوارش را تکریم ناشده بازگرداند.

149 - و از وقتی که افکارم را وادار به بیان نیکی ها و فضایلش کرده ام، آن حضرت را بهترین ضامن رهایی خویش یافته ام.

150 - جود و عطای او هرگز از دست هیچ تهیدستی در نمی گذرد، براستی که باران، گلها و شکوفه ها را [حتّی] در تپه ها می رویاند.

151 - و من از درگاه او شکوفه دنیا را نخواسته ام، همان شکوفه ای که دستان زهیر به سبب مدح و ثنای هرم بن سنان چید و قاپید.

ص: 85

در مناجات

152 - ای گرانمایه ترین مردم، من جز تو کسی را ندارم که هنگام رسیدن حادثه فراگیر [قیامت] به او پناهنده شوم.

153 - ای رسول خدا، در روز قیامت، هرگز از جاه و مقام والای تو، به خاطر [شفاعت [من کاسته نمی گردد.

154 - همانا دنیا و آخرت از آثار عطای تواند و علم لوح و قلم جزئی از علوم تواست.

155 - ای نفس، از گناه بزرگ [نیز] نومید مباش، زیرا در مقام آمرزش، گناهان بزرگ مانند گناهان کوچک است.

156 - امید است، پروردگارم، رحمت و غفرانش را در زمان قسمت کردن، به میزان [خُردی و دُرشتیِ [نافرمانی فرو فرستد.

157 - بار خدایا، در نزد مقدّس خویش، امیدم را ناامید مدار، و رشته دلبستگی ام را به رحمتت نابریده بدار.

158 - و به بنده ات در هر دو سرای مهربانی ورز، زیرا او را قلبی است که وقتی سختی ها فرایش می خوانند، گریزان می شود.

159 - و به ابرهای رحمت جاودان خودت، فرمان فرمای، تا بر حضرت پیامبر بسی ریزان گردند.

160 - [همچنین] باران رحمتت را بر اهل بیت پیامبر و اصحاب و تابعین او، که در زمره پرهیزگاران، پاکان و ارباب حلم و کرامت بوده اند، سرازیر کن.

161 - تا آن زمان که باد صبا شاخه های نرم درخت خوشبوی بان را بجنباند و تا روزی که ساربان به آواز خوش، شتران سپیدموی را در طرب اندازد.

شرح ابیات برده بوصیری

ص: 86

غزل

1 - مفردات: جیران: جمع جار، همسایه - سَلَم: نوعی گیاه، درخت کرت که برگش در دبّاغی به کار می رود - ذی سَلَم: جایی است بین مکّه و مدینه؛ نام درّه ای است مشرف بر منطقه ذَنائب بین مکّه و مدینه،(1) سرزمین سلم زار- مُقلَه: پیه چشم، سیاهی و سپیدی چشم، چشم.

شرح عبارت: جیرانٍ بِذی سَلَم: شاید مقصود کسانی از اهل حجاز باشند که در دوره نزول شاعر در آن جا با آنان مأنوس و همجوار بوده است.(2) یا به کنایه شاید مرادش اشاره به وجود مقّدس رسول گرامی اسلام و اولیای پاک الهی آرمیده در آن خاک پاک باشد.

نکته ادبی: شعر با صنعت تجرید شروع شده، بدین معنی که شاعر، شخصی را از وجود خویش انتزاع کرده و او را مورد خطاب قرار داده.

2 - مفردات: تِلْقاء: جانب - کاظِمَه: ناحیه ای پرآب و آبادان بر کرانه دریا در راه بحرین به بصره که فاصله اش تا بصره دو ایستگاه بوده است، در حدود نزدیک کویت امروزی؛ شاعران این نام را در اشعارشان زیاد به کار برده اند.(3)...أَوْمَضَ الْبَرقُ: آذرخش اندکی درخشید. - إضَم: نام وادیی است در کوههای تهامه میان یمامه و ضریّه؛ سرزمینی که مدینه در آن واقع گردیده است.(4)

نکته ادبی: بین «ریح» و «برق» و بین «کاظمه» و «إضم» مراعات نظیر وجود دارد.

3 - مفردات: أُکْفُفْ: بس کن، بازایست - هَمَتِ العَینُ: چشم اشک ریخت - إسْتَفاقَ مِنْ نَومِه أوْغَفلَتِه: از خواب بیدار شد یا از غفلت خودآگاه و هشیار گردید - یَهِیُم: شیدا می شود، سرگردان می شود.

4 - مفردات: الصَّبّ: عاشق، شیدا - مُنکَتِم: پنهان، پوشیده، راز نهان - مُنْسَجِم: روان، مقصود اشک روان است - مُضْطَرِم: افروخته، مقصود قلب سوخته عاشق است.

«عاشقی پیدا است از زاریّ دل * نیست بیماری چو بیماریّ دل

ص: 87


1- الحموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، جلد سوّم، دار صادر، بیروت، صفحه 240، 1410 ه . ق.
2- تاریخ الادب العربی، فروخ، ج 3، ص 676.
3- معجم البلدان، جلد چهارم، صفحه 431.
4- همان، جلدّاول، صفحه 214.

«مولوی»

5 - مفردات: أَراقَ الماءَ: آب را ریخت - طَلَلْ: جای بلند و مرتفع، اثر برپا مانده و نمایان از یک بنا - أرِقَ: خواب از سرش پرید - الْبان: «درختی خوشبو، نوعی درخت که برگهایی شبیه أقاقی دارد با گلهای قرمز یا سفید به شکل خوشه در انتهای ساقه آن.»(1)

«درختی از تیره بان ها که در مناطق استوایی رشد می کند و بسیار دراز و بلند می شود، این درخت مانند درخت گز نرم و انعطاف پذیر است. و همیشه قامت بلند و زیبا را به آن تشبیه می کنند. برگهای آن همانند برگ اَقاقی و چوب آن نرم است. میوه ای نظیر لوبیا دارد که از دانه هایش روغن خوشبو گرفته می شود. مفردش «بانه» است. از نام های دیگر آن «یُسر»، «یسار» «شُوع» و «سیّاغ» است(2). برخی گفته اند مقصود از بان «نام موضعی است در حجاز»(3) [توضیح: در بعضی فرهنگها «بان» را به معنای بیدمشک آورده اند که صحیح نیست] -

العَلَم: کوه، «نام کوهی یگانه در ناحیه شرقی جاجِر که درّه اش دارای چشمه سارها و نخلستانهای فراوان بوده است.(4)

نکته ادبی: بین «تُرِق» و «أرِقتَ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

6 - مفردات: عُدول : جمع عادل، شاهدها، گواهان.

توضیح: در این بیت دو شاهد برای عشق شدیدِ عاشق بیان گردیده است، اوّل: اشک روان، دوّم: بیماری و بدحالی.

7 - مفردات: الْوَجْد: شور عشق، حزن و اندوه ناشی از عشق - عَبْرَه: اشک - ضَنَی: نزاری، بیماری و رنجوری - البَهار: گلی است زرد رنگ، مفردش «بهاره» است - الْعَنَم: درختی است که میوه های سرخ رنگ دارد و انگشتان حنایی بدان تشبیه می شود، گلنار.

نکته ادبی: در بیت «لف و نشر نامرتب» وجود دارد.

8 - مفردات: سَرَی: شب روی کرد، شبانه راه پیمود - طَیْف: چیزی که در خواب انسان می آید، خیال - أَرّقَنی: بی خوابم کرد، خواب از سرم پراند، خواب زده ام کرد -

ص: 88


1- معین، محمّد، فرهنگ فارسی، جلداول، چاپ هفتم، امیرکبیر، تهران، صفحه 469، 1364 ش.
2- فرهنگ لاروس عربی به فارسی، جلد اول، ذیل کلمه «البان»
3- معجم البلدان، جلداوّل، صفحه 332.
4- معجم البلدان، جلد چهارم، صفحه 147.

اِعتَرضَ: مانع شد.

نکته ادبی: بین «لَذّات» و «أَلم» طباق وجود دارد.

توضیح : عاشق سرانجام دست از کتمان و انکار عشق خویش برداشته و بدان اعتراف کرده است.

9 - مفردات: الْهَویَ الْعُذرِیّ: عشق عفیفانه، عشق پاک؛ برخی العُذرِی را منسوب به قبیله «بنی عُذْره» در یمن دانسته اند که جوانانش در شدت عشق عفیف و مکتوم نگهداشتن آن تا سرحدّ مرگ شهره بوده اند.(1)

نکات ادبی:

1 - بین «العُذری» و «مَعذِره» جناس شبه اشتقاق وجود دارد. 2 - بین «لائِم» و «لَم تَلُم» تصدیر یا رَدُّ العَجُزِ عَلَی الصَّدْر است.

مکن به نامه سیاهی ملامت من مست

که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

«حافظ»

10 - مفردات: عَدَتْکَ حالی: خدا به درد من گرفتارت کند، جمله دعایی است - الوُشاه: جمع واشی، سخن چینان - مُنْحَسِم: قطع و بریده شده، ریشه کن شده.

11 - مفردات: مَحَضْتَنِی النُّصْحَ: مرا خالصانه نصیحت کردی - العُذّال: جمع عاذل، سرزنش کنندگان - صَمَمْ: ناشنوایی.

حدیث نبوی: حُبُّکَ الشَّی ءَ یُعمِی وَ یُصِمُّ.(2) «: محبّت تو نسبت به چیزی کور و کرت می کند.»

12 - مفردات: نَصیح: پند دهنده، اندرزگو، در معنی اسم فاعل - عَذَل: ملامت، سرزنش - الشَّیْب: موی سفید پیری - التُّهَم: جمع التُّهمه: نسبتهای ناروا.

نکات ادبی: 1 - جناس اشتقاق بین «إتَّهَمْتُ» و «التُّهَم» 2 - تصدیر بین «إنّی اتَّهَمْتُ» و «عَنِ التُّهَم» 3 - بین «نَصِیح» و «نُصْح» جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 89


1- ألسَّمعانی، عبدالکریم بن محمد، الأنساب، چاپ سنگی، دائره المعارف العثمانیه، حیدرآباد دکن، صفحه 386.
2- السّیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الجامع الصّغیر فی احادیث البشیر النذیر، جلد اوّل، دارالفکر، بیروت، صفحه 568، 1410 ه . ق.

در بیم دادن از هوای نفس

13 - مفردات: أَمّارَتی بِالسُّوء: کنایه از نفس، چون پیوسته به بدی فرمان می دهد - اِتَّعظَ: پند گرفت، به نصیحت عمل کرد - نَذیر: هشدار دهنده - الهَرم: به نهایت پیری رسیدن، فرتوت شدن.

توضیح: این بیت علّت بیت پیشین است.

سخنی از امام خمینی: «ای عزیز بدان که خواهش و تمنّای نفس منتهی نشود به جایی و به آخر نرسد اشتهای آن. اگر انسان یک قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد. و اگر با یکی از هواهای آن همراهی کند، ناچار شود با چندین تمنّای آن همراهی کند. اگر یک در به روی خواهش نفس بازکنی، لابدّی که درهای بسیاری به روی آن باز کنی، یک وقت به واسطه یک متابعت نفس به چندین مفاسد و از آن به هزاران مهالک مبتلا شوی، تا آن که خدای نخواسته در دم آخر جمیع راه حق را بر تو منسدّ کند چنانچه خدای تعالی در نص کتاب کریم از آن خبر داده است» (کالجاثیه، 45، آیه 23)(1)

14 - مفردات: قِرَی: غذایی که جلو میهمان گذارند - أَلمَّ بِالقَوم: بر آن قوم درآمد، این فعل در مواردی بیشتر به کار می رود که ناخواسته رخ می دهد مانند آمدن میهمان ناخواسته، یا گرفتار شدن به بیماری «ألمّ به مرضٌ» و نظایر اینها - مُحتَشِم: تکریم کننده.

توضیح: مقصود از مهمان، در این جا، سفیدی مو در دوران پیری است.

15 - مفردات: وَقَّرالشَّیخَ: پیرمرد را بزرگ و محترم داشت - الْکَتَم: گیاهی است که با آن مو را رنگ می کنند و از آن مداد نیز تهیه می شود، بوته وسمه.

نکات ادبی: در مصراع دوم بین «کَتَمتُ» و «ألکَتَم» دو صنعت بدیعی وجود دارد. 1 - تصدیر 2 - جناس شبه اشتقاق.

16 - مفردات: ردّ: بازگردانیدن - جِماحُ الخَیل: اسبان چموش و سرکش - غَوایَه: گمراهی و سرگردانی - اللُّجُم: جمع لجام، دهنه ها، لگام ها.

ص: 90


1- خمینی، روح اللّه، شرح چهل حدیث، چاپ اول، مرکز نشر فرهنگی رجاء، تهران، صفحه 171، 1361 ش.

17 - مفردات: رامَ الشَّی ءَ: آن را خواست - شَهوه: میل شدید، اشتهای فروان - النَّهِم: پرخور، شکم پرست، کسی که میل شدید و بی حدّی به خوردن دارد.

نکات ادبی: 1 - بین دو مصراع حسن تعلیل وجود دارد. 2 - در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح: گناه خوراک نفس است.

18 - مفردات: أَهمَلَ الاِبِلَ: شتر را شبانه روز بدون چوپان آزاد گذاشت - شَبَّ الغلامُ: پسر بچّه به سن جوانی رسید.

فَطَمَ الطِّفلَ: بچه را از شیر گرفت.

نکته ادبی: برای تکمیل استدلال در بیت گذشته، در این بیت از تمثیل استفاده کرده است.

طفل جان از شیر شیطان باز کن

بعد از آنش با ملک انباز کن

تا تو تاریک و ملول و تیره ای

دان که با دیو لعین همشیره ای

«مثنوی مولوی»

19 - مفردات: صَرَفَ یَصْرِفُه: او را کنار زد، او را دور کرد - حاذِر: مواظب باش، برحذر باش - وَلَّی فُلانا الامَر: فلانی را عهده دار آن کار کرد - أَصمَی یُصمِی: می کُشد - وَصَمَ یَصِمُ: ناقص می کند، عیبناک می کند، تَرَک می دهد.

نکته نحوی: «ما» در این جا شرطیه است.

نکته ادبی: بین «یُصمِ» و «یَصِم» جناس محرّف وجود دارد.

قرآن: مضمون این بیت، آیه 34 سوره نمل را به خاطر می آورد: «قالَتْ اِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَریهً أَفْسَدوُهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِهَا أَذِلّهً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ» :«زن گفت: پادشاهان چون به قریه ای درآیند، تباهش می کنند و عزیزانش را ذلیل می سازند. آری چنین کنند.

[توضیح: علّت این کار پادشاهان متابعت از هوای نفس است.]»

20 - مفردات: رَاعَ الرَّجُلَ: ملاحظه و مراعات آن مرد را نمود و به او نیکی کرد - الأَعمال: در این جا به معنی کارهای نیکو و شایسته - سائِمه: چرنده، السَّوْم: چریدن چارپا در علف مباح - إِسْتَحْلَی الشَّی ءَ: آن چیز را شیرین یا لذیذ یافت. الْمَرعَی: چراگاه،

ص: 91

علف برای چریدن - أَسامَ یُسِیمُ الْماشِیَهَ: مواشی را به چرا برد.

نکات ادبی:الف) بین «سائمه» و «تُسِم» 1 - تصدیر 2 - جناس اشتقاق وجود دارد. ب) در این بیت «حیوان علف خوار» برای نفس آدمی استعاره گرفته شده است.

توضیح: شاعر فرزانه در این بیت اشاره به یکی از آفات بزرگ هلاکت نفس نموده است. ابتلای به عجب و خودبینی و ریاکاری و گرفتار شدن به التذاذ نفسانی از انجام عمل نیک به جای خواستار خشنودی خدا شدن، در هر حالی دام شیطان و لغزشگاه سقوط است چنان که در حدیث آمده است: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ» :« هر کس گرفتار عجب شد هلاک گردید.»(1)

21 - مفردات: الدَّسَمْ: چربی دنبه و پیه و گوشت.

نکته ادبی: بین «سَمّ» و «دَسَم» جناس ناقص وجود دارد.

توضیح: اصولاً نفس آدمی خواستار دنیا و لذّتها و خوشی ها و نعمت های آن است. و دنیا در دیدگاه عارفان زهری است مهلک که خواستار خود را سرانجام به نابودی می کشاند، چنان که امام علی علیه السلام به سلمان فرمود: «امّا بعد، دنیا همچون مار است، بپسودن آن نرم و هموار و زهر آن جانشکار. پس از آنچه تو را در دنیا شادمان می دارد روی بگردان، چه اندک زمانی با تو می ماند، و اندیشه دنیا را از سر

بنه، چه یقین داری که از تو روی بگرداند، و آن گاه که بدان خو گرفته ای بیشتر از آن بترس، که دنیادار چون در دنیا به خوشی اطمینان کرد او را به تلخکامی درآورد یا اگر به انس گرفتن آرمید او را دچار وحشت کرد. والسلام»(2).

22 - مفردات: دَسائِس: جمع دَسیسَه: نیرنگ و دشمنی پنهان - مَخْمَصَه: گرسنگی - التُّخَمْ: جمع التُّخَمَه: اصلش «وُخَمَه» است: سنگین شدن معده براثر پرخوری، رودل کردن بر اثر سوء هاضمه و پرخوری.

نکته ادبی: بین «جوُع» و «شِبَع» و بین «مَخْمَصَه» و «تُخَم» طباق وجود دارد.

توضیح: با توجه به روایاتی که می گوید: مهلک ترین مکرها پنهان ترین آنهاست. شاعر

ص: 92


1- شرح چهل حدیث، صفحه 67.
2- نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، چاپ چهارم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، صفحه 352، 1372 ش.

بیان نموده که ای بسا گرسنگی کشیدن موجب فربه تر شدن خودپرستی آدمی و نزارتر شدن روح خداپرستی او شود. زیرا بعید نیست که عبادت کردن و ریاضت کشیدن مولود و معلول هواپرستی باشد نه خداپرستی، چنان که در حدیث آمده که امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنّ اللّهَ عَلِمَ أنَّ الذّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْلا ذلِکَ مَا ابْتَلَی مُؤمِنا بِذَنْبٍ اَبَدا» :« همانا خداوند دانست که گناه برای مومن بهتر از عجب است. اگر نه این بود هیچ گاه مومن را مبتلا به گناهی نمی کرد.»((1)

23 - مفردات: إسْتَفْرِغِ الدَّمْعَ: اشک بریز - الْمَحارِم: جمع الْمَحْرَم: حرام، ناروا و نیز جمع الْمَحْرَمَهْ: چیزی که هتک حرمت آن روا نباشد - الْحَمِیَّه: چیز حمایت شده، چیز قرق شده، پرهیز غذایی.

حدیث: این بیت ناظر به این خبر است که: «مَا مِنْ قَطْرَهٍ أَحَبُّ إلَی اللّهِ تَعالَی مِنْ قَطْرَهِ دَمْعٍ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ تَعالی...»:

:«هیچ قطره ای در پیشگاه خداوند محبوب تر از قطره اشکی نیست که از خوف خدا ریخته شود.(2)

24 - حدیث: امام علی علیه السلام فرمود: «لاعَدُوَّ أعْدَی عَلَی اْلمَرءِ مِنْ نَفْسِهِ» :«نیست دشمنی ستم کننده تر بر مرد از نفس او.»(3)

قرآن: «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلاِْنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ»(4) :«همانا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است.»(5)

25 - مفردات: حَکَمْ: داور، میانجی، برای مفرد و جمع - کَیْد: مکر، فریب و نیرنگ، نیّت و نقشه پنهانی برای زیان رساندن به دیگری.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح: فریب تلبیس ابلیس و دیو نفس را به هیچ وجه مخور زیرا آنان در هر شکل و

ص: 93


1- کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، ترجمه باقر کمره ای، ج 5، اسوه، تهران، ص 225، 1372 ش.
2- فروزانفر، بدیع الزمان، احادیث مثنوی، امیرکبیر، تهران، ص 162، 1361 ش.
3- آمدی، عبدالواحدبن محّمد، شرح جمال الدین محمد خوانساری بر غُرَرُالْحِکَم و دُرَرالکَلِم، جلد 6، چاپ چهارم، دانشگاه تهران، صفحه 399، 1373 ش.
4- یوسف، آیه 5
5- برای توضیح بیشتر درباره شیطان (ک نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، خطبه 192).

شمایلی دشمنان خستگی ناپذیر و سرسخت تواند.

26 - مفردات: عُقْمْ: نازایی.

27 - مفردات: أَمَرَهُ: به او فرمان داد - إِئْتَمَرَبِه: امر او را پذیرفت، اطاعت کرد.

نکات ادبی: 1 - در بیت تصدیر وجود دارد. 2 - بین «اَمَرَ» و «اِئْتَمَرَ» جناس اشتقاق وجود دارد.

قرآن: «یاأیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ، کَبُرَ مَقْتا عِنْدَاللّهِ أنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»: ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا سخنانی می گویید که به کارشان نمی بندید، خداوند سخت به خشم می آید که چیزی بگویید و بجا نیاورید.»(1)

راستی کردند و فرمودند مردان خدای

ای فقیه اوّل نصیحتگوی نفس خویش باش

«سعدی»

28 - مفردات: تَزَوَّدَ: برای خود زاد و توشه فراهم کرد - نافِلَه: کار مستحبّی، کار شایسته ای که در شرع بر انسان واجب نیست امّا انجامش موجب قُرب الهی خواهد شد. نظیر نمازهای نافله شبانه روزی که عدد رکعات آن در غیر روز جمعه 34 رکعت و در روز جمعه 38 رکعت است.(2)

حدیث قرب نوافل: «قدسی»: «لا یَزالُ الْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ إلَیَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّی أُحِبُّهُ َو یُحِبُّنی، فَإذا أَحْبَبْتُهُ صِرْتُ لَهُ سَمْعا وَ بَصَرا وَ یَدا وَ مُؤیِّدا فَبِی یَبْطِشُ وَ بِی یَسْمَعُ وَ بِی یَبْصُرُ وَ بِی یَتَکَلَّمُ» :«بنده من پیوسته به وسیله انجام نوافل به من نزدیک می شود تا آن که من دوستش می دارم و او مرا دوست می دارد، پس چون که دوستش داشتم، خود گوش و چشم و دست او می شوم و تأییدش می کنم. در نتیجه خشم گرفتنش، شنیدنش، دیدنش و سخن گفتنش، به وسیله من صورت می پذیرد»(3)

ص: 94


1- صف، آیات 2 و 3.
2- خمینی، روح الله، رساله توضیح المسائل، چاپ چهارم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، صفحه 107، 1366 ش.
3- عبادی، مظفربن اردشیر، صوفی نامه، با توضیحات غلامحسین یوسفی، سخن، تهران، صفحات 36 و 285، 1368 ش. توضیح: این حدیث در چند منبع دیگر هم آمده از جمله: (ک اصول کافی، جلد دوم، کتاب ایمان و کفرû، صفحه 352) و (ک شرح چهل حدیث، امام خمینی، صفحه 445)

در ستایش رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله

29 - مفردات: سُنَّه: راه و روش، شیوه، شریعت - إِشْتَکَی مِنْ جُرْحِهِ: در اثر زخم بدنش آزرده شد و به درد آمد، رنجور و دردمند شد - الضُّرّ: سختی، گزند، بد حالی، رنج - وَرَم: آماس، برآمدگی.

30 - مفردات: شَدَّهُ: آن را بست - سَغَبْ: گرسنگی - أحْشاء: جمع الْحَشا: دل و روده و محتویات شکم - طَوَی کَشْحَهُ: پهلویش را در پیچید، پهلویش را پنهان کرد - مُتْرَفْ: نرم، نازک - الاْءدَمْ: پوست.

نکته ادبی: با عنایت به بیت 28، بیت های 29 و 30 از نظر مضمون به هم وابسته اند، این وابستگی بصورت «لف و نشر» مرتب و با عنایت به عبارت «لَمْ أُصَلِّ» و «لَمْ أَصُمِ» می باشد.

31 - مفردات: راوَدَتْهُ عَنْ نَفْسِها: او را برای انجام کار ناشایستی به سوی خود فراخواند - الشُّمّ: جمع أَشَمّ: بلند، رفیع، شَمَمْ: دوری، بی توجهی و الاهمتانه به چیزی.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

شرح اصطلاح: عبارت «وَراَوَدَتْهُ عَنْ نَفْسِهَا» از سوره یوسف اقتباس شده است که مربوط به داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف می باشد. بنابراین نیروی شیطان درباره حضرت یوسف میل جنسی بود و درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیروی کشش به سوی مال و مقام بیکران دنیوی، چنان که در روایتی از ابی امامه گفته شده که رسول خدا فرمود «عَرَضَ عَلَیَّ رَبّیِ بَطْحاءَ مَکَّهَ ذَهَبا فَقُلْتُ: لا یارَبِّ وَ لکِنّی أشْبَعُ یَوْما وَ أجُوُع یَوْما فَإذا جُعْتُ تَضَرَّعْتُ إلَیْکَ وَ ذَکَرْتُکَ وَ إذا شَبِعْتُ حَمَدْتُکَ وَ شَکَرْتُکَ»(1) :

«خداوند وادی مکه را به صورت طلا بر من عرضه داشت پس گفتم: نه، پروردگار من، بلکه روزی سیر و روزی گرسنه باشم تا به گاه گرسنگی به درگاهت بنالم و یادت کنم. و به گاه سیری سپاست گویم و شکرت نمایم.»

32 - مفردات: زُهد: رویگردانی از چیزی برای حقیر شمردن آن، پارسایی - ضَرُورَه:

ص: 95


1- المتقی، علی بن حسام، کَنْزُالعُمّال فی سُنَنِ الأقوال و الأفعال، جلد 3، الرِّساله، بیروت، صفحه 193، 1413 ه . ق.

حاجت، نیاز - عَدَی عَلَیهِ: به او ظلم کرد، به او تجاوز کرد - الْعِصَم: جمع الْعِصْمَه: نیروی الهی بازدارنده از ارتکاب به گناهان و خطاهای علمی و عملی.

توضیح: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زندگی پربرکتشان نشان دادند که هر چه نیازها و فشارهای گوناگون زندگی مادّی، بیشتر شود، زمینه برای ظهور سجایا و فضایل ناب انسانی فراهم تر می گردد. این پدیده در سیره تمام اولیای الهی با مصادیق و جلوه های گوناگون قابل دسترسی و بررسی است.

33 - حدیث قدسی: «لَولاکَ لَمَا خَلَقْتُ الاْءفْلاکَ» :«اگر تو نبودی، هر آیینه آسمانها را نمی آفریدم»(1)

34 - مفردات: الْکَوْنَیْن: دنیا و آخرت - الثَّقَلَیْن: انسانها و جنّیان - عَجَمْ: در برابر عرب، غیر عربها.

35 - مفردات: أَبَرّ: نیکوکارتر، راستگوتر.

نکات ادبی: 1 - بین «آمِر» و «ناهِی» و بین «لا» و «نَعَم» طباق است. 2 - بین «لا» و «لا» جناس تام وجود دارد.

36 - شَفَاعَه: واسطه شدن برای بخشش خطاکار - هَوْلْ: ترس و وحشت شدید - هَوْلٌ مُقْتَحِمٌ: بلای وحشتناک که ناگهان فرود آید.

قرآن: ابوالفتوح می نویسد: «یک روز امیرالمؤمنین علی علیه السلام رو به أهل کوفه کرد و گفت شما که از اهل عراقید گویید که امیدوارتر [= امیدبخش تر [آیتی که در قرآن است این است که «قُلْ یا عِبادِیَ الّذینَ أَسْرَفُوا عَلَی أنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوُا مِنْ رَحمَهِ اللّهِ»(2) گفتند: بلی ما چنین گوییم. گفت: و ما که أهل بیتیم گوییم امیدوارتر آیتی که در قرآن است این است: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی»(3) و مراد به او [= از آن] شفاعت است...»(4)

ص: 96


1- صوفی نامه، با توضیحات غلامحسین یوسفی، تهران، صفحات 62 و 305، و نیز (کعِلمُ الیَقِین، جلد اول، صفحه 381، «فی صِفات الأیّام» و ک شرح چهل حدیث، امام خمینی، صفحه 339.)
2- زمر، آیه 53 - ترجمه: بگو ای بندگان من که به زیان خویش اسراف کرده اید، از رحمت خدا مأیوس مشوید.
3- ألضُّحَی، آیه 5 - ترجمه: بزودی پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد کرد تا که خشنود شوی.
4- ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، تفسیر روض الجنان و روح الجنان، تصحیح و حواشی، میرزا ابوالحسن شعرانی، ج 12، کتابفروشی اسلامیّه، ص 111، 1348 ش.

حدیث: از أنَسَ بن مالک نقل شده که پیامبر فرمود: «أنا أَوّلُ النَّاسِ یَشْفَعُ فی الْجَنَّهِ وَ أَنا اَکْثَرُ الاْءَنْبِیاءِ تَبَعا»(1) ترجمه: من نخستین مردمانی هستم که در بهشت شفاعت می کند و پیروان من از پیروان همه پیامبران فزونتر است.

خدایا نور دین همراه ما کن

محمد را شفاعت خواه ما کن

«اسرارنامه عطار نیشابوری»

37 - مفردات: إسْتَمْسَکَ باِلشَّی ءِ: با تمام قدرت به آن چیز چنگ در زد - حَبْلٌ غَیْرُ مُنْفَصِمْ: رشته ای ناگسستنی و محکم.

قرآن: مضمون بیت از آیه 256 سوره بقره اقتباس شده است. «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَی لاَانْفِصَامَ لَهَا وَ اللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» ترجمه: پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به چنان رشته استواری چنگ زده که گسستنش نباشد و خدا شنوای دانا است.

38 - مفردات: فاقَ: برتر شد، بالاتر رفت - خَلْقْ: ویژگیهای جسمانی - خُلُقْ: اخلاق و رفتار، منش، خوی، سرشت، خُلق اگر جمع «الخَلیق» باشد به معنی دارای خلقت و آفرینش کامل و متعادل، خواهد بود - الکَرَم: بخشش، ارجمندی، بزرگواری.نکته ادبی: بین «خَلْق» و «خُلُق» جناس محرّف وجود دارد.

قرآن: «ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ، مَا أنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ، وَ إنَّ لَکَ لاَءَجْرا غَیْرَ مَمْنُونٍ، وَ إنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ»(2): «نون، سوگند به قلم و آنچه می نویسند که تو به فضل پروردگارت دیوانه نیستی و تو را است پاداشی پایان ناپذیر، و تو راست خُلُقی عظیم.»

برخی مفسران از جمله آیه اللّه عبداللّه جوادی آملی، عقیده دارند معنی خُلُق به قرینه آیه پیشین که کفار پیامبر را متهم به جنون و بی خردی کرده بودند «عقل» است. یعنی «ای پیامبر تو بسیار فرزانه ای و از خردی عظیم برخورداری» البته روشن است که عقل یا نظری است یا عملی، و عقل عملی همان اخلاق است که پایه اش عقل نظری است. بنابراین اگر معنی را به طور کلّی «عقل» بگیریم شامل هر دو مصداق می شود.

ص: 97


1- معروف، بشّار عوّاد و دیگران، المسند الجامع لأحادیث الکتب الستّه، جلد دوّم، چاپ اوّل، دارالجیل، بیروت، صفحه 408، 1413 ق.
2- قلم، آیه 1 تا 4.

اگر چه «خُلُق» در مفهوم اخلاق و سیره رفتاری شیوع بیشتری دارد.

39 - مفردات: غَرْفْ: مشتی از آب - رَشْفْ: آب اندک ته حوض - الدِّیمَ: جمع الدِّیمَه: باران پیوسته که بدون وقفه و آرام و بی رعد و برق و باد می بارد.

40 - مفردات: شَکْلَه: یک حرکت زیریازِبرو پیش - الحِکَم: جَمعُ الْحِکمه: علم به حقایق اشیاء، شناخت برترین چیزها به برترین دانش ها.

41 - مفردات: معنا: جان، باطن، روح، کنه و جوهر چیزی که با حواس ظاهر درک نمی گردد؛ معانی الانسان: صفات پسندیده آدمی مانند علم، تقوی، بخشندگی و دیگر فضیلت های روحانی - صوره: شکل ظاهری، چهره، اصطلاحا: آنچه به وسیله آن مادّه موجود می شود و صفات ممیّزه آن پدید می آید - بارِی ء: آفریدگار - النَّسَم: جمع النَّسَمَه: انسان و هر جانداری که نفس می کشد.

42 - مفردات: مَحاسِن: خوبی ها، زیبایی ها، در لسان العرب به نقل از صحاح جوهری گفته شده: محاسن جمع «حُسن» است، «برخلاف قاعده» اما بظاهر گویی جمع مَحسِن است - جوهر: گوهر، موجود قائم به نفس، ضّد عرض است؛ جَوْهَرُالشَّی ء: ذات شی ء، مادّه و اصل هر چیز که سرشت و طبیعت آن چیز بر آن استوار باشد.

نکته ادبی: بین «مَحاسِن» و «حُسْن» جناس اشتقاق وجود دارد.

به حُسْن و خُلْق و وفا کس به یار ما نرسد * تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند * کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کِلک صنع و یکی * به دلپذیری نقشِ نگار ما نرسد.

«حافظ»

43 - مفردات: النَّصارَی: پیروان دین حضرت مسیح، عیسی بن مریم علیه السلام - اِحْتَکَمَ فِی الشَّی ءِ: در آن چیز به دلخواه خود عمل کرد؛. إحْتَکَمَ فِی اْلاَمرِ: پذیرفت که آن کار را به داوری بگذارند.

نکات ادبی: 1 - بین «أُحْکُمْ» و «إِحْتَکَمَ» جناس اشتقاق و 2 - بین «دَعْ» و «اِدَّعَتْهُ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

توضیح: به حضرت محمد صلی الله علیه و آله نسبت خدایی مده سپس به هرگونه که خواهی او را

ص: 98

بستای چنان که آن حضرت فرمودند: «لا تُطِروُنی کَمَا أطَرَتِ النَّصارَی ابْنَ مَرْیَمَ فَإنَّمَا أنَا عَبْدُهُ....»(1) یعنی: آنچنان که نصاری عیسی را مدح گفتند مرا مستایید، پس براستی که من بنده خدایم.

قرآن: به نقل از آیه 30 سوره توبه مسیحیان پیامبرشان را فرزند خدا می دانستند. «یهود گفتند که عُزیر پسر خدا است و نصاری گفتند که: عیسی پسر خدا است. این گفتار که می گویند همانند گفتار کسانی است که پیش از این کافر بودند، خدا بکُشدشان، چگونه از حق منحرفشان می کنند.»(2)

یادآوری لازم: در دیوان بوصیری قصیده لامیّه ای است حاوی 284 بیت در نقد و ردّ یهودیان و نصاری با عنوان «المُخْرَجٌ وَ الْمَردُودُ عَلَی النَّصارَی وَالیَهودِ»(3)

44 - مفردات: قَدْر: شَأن و بزرگی، ارزش و اعتبار - عِظَم: بزرگی.

نکته ادبی: بین دو مصراع موازنه وجود دارد.

توضیح: این بیت در ادامه معنای مصراع دوّم از بیت پیشین است چنان که بیت بعد علّت این بیت می باشد.

45 - مفردات: حَدّ، اندازه - أَعْرَبَ عَنْهُ، آن را به وضوح بیان کرد.

توضیح: براستی آیا آنچه در وصف و ستایش رسول گرامی اسلام در طول 14 قرن گذشته بر زبانها و قلم ها جاری شده است. توانسته حق قطره ای از دریای عظمت و جمال تابناکش را ادا کند؟

ای آرزوی قَدَر لقایت * وی قبله آسمان سرایت

در عالَم نُطق هیچ ناطق * ناگفته سزای تو ثنایت

«از ترکیب بند سیّد جمال الدّین عبدالرّزّاق اصفهانی»

46 - مفردات: آیات: جمع آیه، نشانه، در این جا مقصود کرامت ها و خوارق عاداتی است که از طرف رسول مکرّم اسلام برای اثبات حقّانیّتش انجام می شد نظیر «انشقاق قمر» به اشاره ایشان - دارِس: کهنه، قدیمی - الرَّمِیم: جمع الرِّمَّه: استخوان پوسیده.

ص: 99


1- کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، جلد 3، حدیث شماره 7969.
2- «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ إبْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصارَی المَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضَاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَروُا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ الّلهُ أنَّی یُؤفَکُونَ».
3- تاریخ الادب العربی العصر المملوکی، صفحه 180.

سایه قدر تو بر قالبم ای عیسی دم

عکس روحی است که بر عَظْمِ رَمیم افتاده است.

«حافظ»

47 - مفردات: عَیَّ: عاجز شد، ناتوان شد - حِرص: علاقه شدید - إِرْتَابَ: شک کرد، به شک افتاد - هَامَ یَهِیمُ: سرگردان شد.

آیه : «لَقَدْ جَاَئَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ، حَریصٌ عَلَیْکُمْ، بِالْمُؤمِنینَ رَؤوُفٌ رَحیمٌ»(1) : هر آینه پیامبری از خود شما بر شما مبعوث شد. هر آنچه شما را رنج می دهد بر او گران می آید، سخت به شما دلبسته است و با مومنان رؤوف و مهربان است. - «لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسا اِلاّ وُسْعَها»: خدا هیچ کس را جز به اندازه طاقتش مکلّف نمی کند. (بقره، 286)

48 - مفردات: أَعیَی: خسته و درمانده کرد - الْوَرَی: مردم، جهانیان - مُنْفَحِم: ساکت و خاموش به دلیل محکومیت در برابر دلیل محکم، عاجز و ناتوان از پاسخگویی.

نکته ادبی: بین «قُرب» و «بُعد» طباق وجود دارد.

قدر تو بگذشت از درک عقول * عقل اندر شرح تو شد بوالفضول

«مثنوی، دفتر 5، بیت 15»

49 - مفردات: تُکِلُّ: عاجز می کند، خیره می سازد - أَمَمْ: نزدیک، پیشِ رو.

نکته ادبی: بین «بُعد» و «أَمَم» طباق وجود دارد.

50 - مفردات: نِیام: جمع نائم، خفتگان - تَسَلَّی عَنِ الشَّی ءِ: نسبت به آن چیز آرامش خاطر یافت، دِلخوش شد، فکر و خیال و غم وغصه اش زدوده شد - الْحُلُم، رؤیا، آنچه در خواب بینند.

همسری با انبیا برداشتند * اولیا را همچو خود پنداشتند

گفته اینک ما بشر ایشان بشر * ما و ایشان بسته خوابیم و خور

این ندانستند ایشان از عمی * هست فرقی در میان بی منتها

صد هزاران اینچنین اشباه بین * فرقشان هفتاد ساله راه بین

«مثنوی، دفتر اول، بیت 265 به بعد»

1 - توبه، آیه 128.

ص: 100

توضیح: غالبا مردم برای شناسایی بزرگان، آنان را با همانندانشان قیاس می کنند امّا آیا پیامبر اسلام را با این قاعده می توان شناخت؟ بوصیری در ضمن سروده ای دیگر گفته:

«أَنْتَ سِرُّ اللّهِ فِی الْخَلْقِ وَالسِّرُّ * عَلَی الْعُمْیِ أَشَدُّ احْتِجَابا»

ترجمه: «تو راز خداوند در میان آفریدگانی، و راز بر کوران پوشیده تر است.»

51 - مفردات: مَبْلَغُ الْعِلْم: آخرین درجه علم و دانایی، حوزه دسترسی دانش.

أنفاس عیسی از لب لعلت لطیفه ای * آب خَضِر زنوش لبانت کفایتی

«حافظ»

52 - مفردات: آی: جمع آیه: نشانه ها، کرامات و معجزات

بوصیری در قصیده همزیّه، در مدح رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، در ضمن ابیاتی می گوید:

أَنْتَ مِصْباحُ کُلِّ فَضْلٍ فَمَا تَصْ * -دُرُ اِلاّ عَنْ ضَوْئِکَ الاَْضْواءُ

لَکَ ذَاتُ العُلوُمِ من عَالِمِ الْغَیْ * -بِ وَ مِنْهَا ِلآدَمَ الأسْمَاءُ

«تو چراغ هر فضیلتی هستی. پس هیچ درخششی پرتو افکن نمی شود مگر از نور تو.

جان و معنی دانش ها از کان غیب، به تو عطا شده و به آدم نام آن ها.»

53 - توضیح: ستاره وجود مقدس پیامبران پیش از دمیدن خورشید عالمتاب محمّدی، جهان تاریک را روشن می ساخت و راه را به فطرتهای خداجوی می نمایاند. امّا پس از برآمدن آفتاب اسلام از کرانه هستی، همه آن کواکب بی فروغ شدند.

نکات ادبی: 1 - بین «شمس» و «کَواکِب» مراعات نظیر و 2 - بین «اَنوار» و «الظُّلَم» طباق وجود دارد.

54 - مفردات: خَلْق: آفرینش - زَانَه: او را آراست - خُلُق: رک بیت 38 - مُشتَمِل: در برگیرنده - بِشْر: خوشرویی - مُتَّسِم: نشاندار، مُتّصِف.

نکته ادبی، (ک بیت 38)

55 - مفردات: تَرَف: نازکی و لطافت، ناز پروردگی و تنعّم - شَرَف: بزرگی مقام، نژادگی و بزرگواری - هِمَم: جمع الهِمَّه: آنچه آدمی قصد انجام آن کند یا فکرش برای انجامش دور زند، بلند نظری.

ص: 101

نکات ادبی: 1 - بین «ترف» و «شرف» و 2 - بین «دهر» و «زهر» جناس مردوف و 3 - بین «بدر» و «بحر» جناس مکتنف است.

توضیح: دلیل این که شاعران عرب، انسانها را در بلند همّتی به «دهر» تشبیه می کنند این است که زمانه تا کنون شمار نامحدودی از انسانهای بزرگ و والا مقام را پدید آورده است و در آینده باز هم چنین خواهد کرد. لذا از تداوم این کار بزرگ به بلند همتی تعبیر شده است.

نکته ادبی: دراین بیت اسلوب تشطیر وجود دارد. بدین معنی که شاعر هر یک از مصراع های یک بیت را به دو بخش کوچکتر و دارای قافیه مشترک تقسیم می کند و برای دو بخش هر مصراع قافیه جداگانه ای می آورد تا از هم متمایز باشند. مانند این بیت از مسلم بن ولید:

مُوفٍ عَلَی مُهَجٍ، فی یَوْمِ ذی رَهَجٍ(1) * کَأنّهُ اَجَلٌّ یَسْعَی إلَی اَجَل

56 - مفردات: جَلاله: شکوهمندی و بزرگی - عَسکر: لشکر - حَشَم: خویشان و کسان مرد که از او حمایت کنند و یا او از آنان حمایت کند، خدمتگزاران خاص مولی و امیر.

57 - مفردات: أللُّؤ لُؤُ المَکنون: مروارید پنهان در صدف که بهترین مروارید است - مَنطِق: محل سخنگویی، دهان - مُبْتَسَم: محل تبسم کردن، لب و دندان.

نکته ادبی: لبهای مقدس پیامبر به صدف و دندانهای مبارکشان به مروارید تشبیه شده است.

مفهوم این بیت شبیه به قول بحتری است که گفته است:

فَمِنْ لُؤلُؤٍ تَجلُوهُ عِندَ ابْتِسامِهَا * وَ مِنْ لُؤلُؤٍ عِنْدَ الْحَدِیثِ تُساقِطُه

:«پس دخترک یک مروارید را به گاه لبخندش می نمایاند و دیگری را به وقت سخن گفتن فرو می افکند.»

58 - مفردات: طِیب: بوی خوش - طوُبی: نام درختی است در بهشت، خوشا، مصدر است از «الطیب» که یای آن به دلیل ضمه پیشین به واو بدل گردیده است - مُنْتَشِق: بوینده - مُلْتَثِم: بوسنده.

ص: 102


1- رَهَج: گرد و غبار به هوا برخاسته.

درباره تولد آن حضرت صلی الله علیه و آله

59 - مفردات: أَبانَ: آشکار کرد - مَوْلِد: زمان ولادت - یَا طِیبَ: ای خوشا - مُبْتَدَأ: آغاز - مُخْتَتَم: پایان

نکته ادبی: بین «مُبتَدأ» و «مُختَتم» طباق وجود دارد.

60 - مفردات: تَفَرَّسَ: با فراست و هوشمندی دریافت - أَنْذَرَهُ بِالاَْمْرِ: او را نسبت به آن کار آگاه کرد و از عواقب آن برحذر داشت، نسبت به آن امر به او هشدار داد - البُؤس: فقر و تنگدستی و سختی - النّقِمَ: جمع النِّقْمَه: کینه کشی و انتقام، بلا و عقوبت.

نکته ادبی: بین «تَفَرّسَ» و «الفُرْس» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

حوادث میلاد: «شبی که پیامبر اسلام در آن به دنیا آمد، ایوان کسری لرزید و چهارده کنگره اش فرو ریخت. آتشکده فارس که از هزار سال پیش یکسره روشن بود خاموش شد، دریاچه ساوه فرو رفت و خشکید و پیشوای مذهبی پارسیان به خواب دید که شتری نیرومند جلودار خیل عظیمی از اسبان است و آنان جملگی از آب دجله رد شدند و در سرزمین ایران سرازیر گشتند.»(1)

توضیح: «زندگانی بسیاری از اولیای الهی بویژه پیامبران بزرگ نظیر حضرت موسی و حضرت عیسی علیهماالسلام، از همان آغاز زندگی توأم با حوادث عجیب و خارق العاده بوده است چنان که درباره میلاد این دو پیامبر به حوادثی شگفت انگیز، در قرآن کریم اشاره شده است.

لذا چندان دور از باور نیست که در میلاد پیامبر اسلام که سیّد الانبیا است حوادث عجیبی رخ داده باشد.(2)

61 - مفردات: ایوان کسری: ایوان مداین، بارگاه کسری، طاق کسری، کاخ انوشیروان

ص: 103


1- ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، السیره النبویه، به تحقیق: احمد عبدالشافی، جلد اول، دارالکتب العلمیه، بیروت، صفحه 107. برای توضیح بیشتر (ک ترجمه تاریخ یعقوبی، جلد اول، صفحه 359، و بحارالانوار، جلد 15 صفحه 248 تا 263، و سیره حلبی، جلد اوّل، صفحه 64 و فروغ ابدیّت، جلد اوّل، صفحه 49.)
2- سبحانی تبریزی، جعفر، فروغ ابدیت، جلد اول، چاپ دهم، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، صفحه 49، 1374 ش.

خسرو یکم ساسانی، پادشاه ایران (531 - 579 م.) که پیامبر اسلام در زمان او بدنیا آمد. این کاخ شکوهمند در مداین یا تیسفون وجود داشته است که آثار کمی از آن هنوز باقی است.

نوشته اند که در زمان تولد پیامبر کاخ کسری شکاف برداشت.(1) - مُنْصَدِع: شکافته، ترک برداشته - شَمْل: از اضداد است به دو معنی: 1 - جمع کردن افراد مجموعه ای پراکنده و پریشان 2 - پریشان ساختن و از هم گسیختن افراد یک مجموعه، در این جا مقصود معنی دوّم است - إلتَأَمَ الشَّئُ: آن چیز پیوند خورد و چسبید - غَیرُ مُلْتَئِم: دو چیز که به هم پیوند نخورند و گرد هم نیایند.

نکته ادبی: بین «ایوان کسری» و «اصحاب کسری» جناس مضاف وجود دارد.

توضیح: حضرت امام خمینی درباره این حادثه در تاریخ 9/9/1364 ش به مناسبت میلاد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سخنانی فرموده اند که به دلیل اهمیّتش نقل می شود: «در ولادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله » قضایایی واقع شده است. قضایای نادری به حسب روایات اهل سنّت وارد شده است، که این قضایا باید بررسی شود که چیست. از جمله قضیه شکست خوردن طاق کسری و فرو ریختن چهارده کنگره از آن قصر و از آن جمله خاموش شدن آتشکده های فارس و ریختن بتها به روی زمین. قضیه شکست خوردن طاق کسری شاید اشاره به این باشد که در عهد این پیغمبر بزرگ طاق ظلم، طاق های ظلم می شکند و مخصوصا طاق کسری شکسته شد.

برای آن که آن وقت این طاق کسری مرکز ظلم انوشیروان، به خلاف آن چیزهایی که به واسطه شعرا و به واسطه دربارهای آن وقت و موبدان / آخوندهای درباری آن وقت درست کردند، یکی از ظالم های ساسانیان است و دنبال او حدیثی هم جعل شده است و به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت داده شده است که من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشیروان! این اولاًّ سند ندارد و مرسل است ثانیا کسانی که اهل تفتیش در امور هستند تکذیب کردند این را و معلوم است که یک دروغی است که بستند. انوشیروان ظالم باید

ص: 104


1- انوشه، حسن و دیگران، دانشنامه ادب فارسی، جلد اوّل، چاپ اول، دانشنامه، تهران، صفحه 150، 1375 ش.

گفت نه عادل. این که چهارده کنگره از کنگره های قصر ظالم خراب شده به نظر شما نمی آید که یعنی در قرن چهاردهم این کار می شود یا چهارده قرن بعد این کار می شود؟ به نظر شاید بیاید این محتمل هست که این بنای ظلم شاهنشاهی بعد از چهارده قرن از بین می رود و بحمدالله رفت از بین، بت ها همه به رو افتادند این بت ها هم خواهند از بین رفت. حالا چه بت هایی که تراشیده بودند از سنگ یا بت هایی که خود ملّتها یا بعضی از ملّتها می تراشند با آدم. اینها هم رفتنی است. منتهی ما حوصله مان کم است»(1)

62 - مفردات: خامِد: خاموش - ساهِی العَین: فراموش کننده سرچشمه، خشک شده، از جریان باز ایستاده - سَدَم: اندوه و پشیمانی، خشم آمیخته به حزن و ندامت.

نکات ادبی: 1 - در بیت دو استعاره بالکنایه وجود دارد. «النّار» و «النَّهر» تشبیه شده اند به انسان. آن گاه مشبه به ها حذف گردیده و لوازمشان آمده یعنی «خَامِدهُ الأنفاس» و «ساهِی العین».

2 - اثبات تاسف خوردن برای آتش و اندوه برای رود. اسناد مجازی است چون هریک نازل منزله عاقل شده است.

3 - در بیت حسن تعلیل وجود دارد.

63 - مفردات: ساءَ الأمرُ فُلانا: آن رخداد فلانی را اندوهگین کرد - ساوَه: شهری است در ایران بین تهران و همدان - غاضَ: فرو رفت - بُحَیره: دریاچه، مصغّر بحره - ألوارِد: داخل شونده بر آبشخور - ظَمِی ءَ: تشنه شد، تشنه بود.

نکات ادبی: 1 - بین «ساءَ» و «ساوه» جناس مطرّف و 2 - بین «غاضَ» و «غَیظ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

64 - مفردات: بَلَل: تری، نمناکی - ضَرَم: برافروختگی، شعله وری.

نکته ادبی: بین «النّار» و «الماء» و بین «بَلَل» و «ضَرَم» طباق وجود دارد.

65 - مفردات: جِنّ: موجودی با اراده، نامریی و مکلّف که نظیر انسان دارای تولّد و مرگ و حشر و نشر است و برخوردار از سیرتکاملی(2) در این جا مقصود از جّن، شیطان

ص: 105


1- خمینی، روح اللّه، صحیفه نور، جلد 19، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، صفحه 247 - 249، 1368ش.
2- برای شرح بیشتر جنّ (ک قرآن پژوهی، بهاءالدین خرمشاهی، صفحه 590 - 597، و قرآن کریم، ترجمه و تفسیر بهاءالدین خرمشاهی، صفحه 572)

است که از همان تیره می باشد - هَتَفَ: فریاد برآورد، نعره زد - ساطِع: درخشان.

حدیث: در روایتی به نقل از امام علی بن الحسین علیه السلام گفته شده که شیطان در شب میلاد، از قرائن مختلف از جمله شادمانی فرشتگان در آسمانها دریافت که حادثه عظیمی رخ داده است و سپس از شدّت خشم فریاد برآورد.(1) نظیر این حادثه به هنگام نزول وحی در آغاز بعثت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله واقع شد. امام علی علیه السلام در خطبه 192 نهج البلاغه آن را چنین وصف فرموده است. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّهَ الشَّیْطانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیهِ صَلّی اللّهُ علیه و آله، فَقُلتُ یا رسولَ اللّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّهُ؟ فَقَالَ: هَذا الشَّیْطانُ قد أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» ترجمه: من هنگامی که وحی بر او فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت «این شیطان است که از آنکه او را نپرستند نومید و نگران است.»

66 - مفردات: عَمُوا: کور شدند «از ریشه - عَمَی» - صَمُّوا: کر شدند «از ریشه صمّ» - الْبِشائر: جمع البِشاره: مژده ها، خبرهای خوش و شادی بخش - بارِقه: ابرداری آذرخش - شَامَ الْبَرقُ: به آذرخش نگاه کرد که کجا می زند و کجا می خواهد باران ببارد.

نکات ادبی: 1 - در بیت لفّ و نشر نامرتب وجود دارد. 2 - بین «عموا» و «صمّوا» جناس مردوف وجود دارد.

توضیح: به استناد روایات تاریخی «بشارت انجیل به ظهور فرستاده ای از سوی خداوند به نام «مُحْمَنّا» که کلمه ای است سریانی به معنی «محمد» از قول یک حواری به نام «یُحَنَّسْ» ذکر گردیده است.»(2) همچنین در تفسیر آیه 76 سوره بقره به بشارت تورات به ظهور پیامبر اسلام اشاره شده است.(3)

67 - مفردات: کاهن: نام روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان که پیشگویی نیز می کرده اند. از نظر مسیحیان رسیدن به «سرالکهنوت» است و آن یکی از اسرار هفتگانه کلیسا است که به موجب آن کاهن عهده دار قرائت نماز عشای ربانی و مقدس ساختن قربانی و بخشودن گناهان می شود. - المُعْوَجّ: منحرف، کج

ص: 106


1- ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی السّقاء و دیگران، جلد اول، داراحیاء التراث، بیروت، صفحه 244، 1415 ه . ق.
2- السیره النّبویّه، جلداوّل، صفحه 269.
3- قرآن کریم، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، قطع رحلی، صفحه 11.

توضیح: به روایت تاریخ راهبان مسیحی، کاهنان عرب زبان و أحبار یهود جملگی براساس آنچه در کتابهای دینی شان خوانده بودند از ظهور پیامبری بزرگ خبر داشتند.(1)

68 - مفردات: عایَنَهُ: آن را به چشم خود دید - شُهُب: جمع شِهاب، ستاره، شعله آتش، سنگ آتشین آسمانی - مُنْقَضَّه: سرنگون شده، افتاده - وِفق: مانند - صَنَم: بت.

نکته ادبی: بین «أفْق» و «وِفْق» جناس مردوف وجود دارد.

توضیح: سقوط پاره های آتش و شهاب از آسمان به سوی زمین کنایه از رجم شیاطین به وسیله فرشتگان و دور نمودن آنان از ساحت وحی است.

69 - مفردات: مُنْهَزِم: شکست خورده، گریزان - طَریقُ الوَحی: کنایه از آسمان است - قَفَی یَقْفُو إِثْرَه: از او پیروی کرد، در پی او رفت.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح: ابن اسحاق با استناد به روایتی از امام زین العابدین علیه السلام گفته: «در شب میلاد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله شیاطین از طرف خداوند متعال رجم و رانده شدند»(2)

«شهاب هست نسیمی زِرای

روشن او

کز آسمان شرف دور کرد دیو رجیم.»

(جمال الدین اصفهانی)

70 - مفردات: هَرَْب: فرار کردن - أبطال: جمع بَطَل: پهلوانان - أبْرَهَه «نام یکی از فرمانروایان مشهور یمن که از حبشه برخاست و در سال 530 میلادی به حکومت رسید. او و سپاهیانش 40 سال پیش از بعثت خواستند خانه کعبه را ویران کنند امّا آنان به وسیله امدادهای آسمانی به صورت دسته های پرندگانی که سنگریزه های کشنده ای را حمل می کردند و بر سر سپاهیان می ریختند، در هم شکسته شدند و به هدف خود نرسیدند.»(3) از این حادثه در قرآن کریم نیز یاد شده است.(4)

ص: 107


1- السیره النّبویّه، جلد اول، صفحه 241.
2- همان، جلداوّل، صفحه 243.
3- موسوی بجنوردی، کاظم و دیگران، دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد دوّم، مرکز دائره المعارف اسلامی، تهران، صفحه 563، 1368 ش.
4- ترجمه آیات سوره فیل چنین است: «به نام خدای بخشاینده مهربان، آیا ندیده ای که پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟ آیا مکرشان را باطل نساخت؟ و بر سر آنان پرندگانی فوج فوج فرستاد، تا آنها را با سجیل سنگباران کردند. و آنها را چون کاه پس مانده در آخور ساخت» (سوره صد و پنجم قرآن، شامل 5 آیه). درباره حادثه عام الفیل همچنین ( کالسیره النبویه، ابن هشام، جلد اوّل، صفحه 76 -96،)

شادروان خزائلی درمقاله «اصحاب الفیل» در أعلام قرآن نوشته است: «أبرهه از طرف نجاشی پادشاه حبشه، حکمفرمای یمن شد و در آنجا در صنعا کنیسه ای زیبا از مرمر بنا کرد و مردم را واداشت که در آن زیارت یا حج به جای آورند. مردی عرب از قبیله بنی مالک شبانه آن مکان را ملوّث کرد و ابرهه خشمگین شد و تصمیم گرفت به انتقام آن کعبه را ویران سازد. با لشکری گران و دهها فیل روی به کعبه نهاد. در [حوالی[ مکه پرندگان عجیب از طرف دریا ظاهر شدند که هرکدام دو سنگ در چنگال و سنگی در منقار داشتند و با فرو ریختن [مانند بمباران] آن سنگها همه لشکر ابرهه را نابود کردند. سال این واقعه به عام الفیل معروف است. [حدود 570 میلادی]»(1) دلیل این نامگذاری آن است که: «سپاهیان ابرهه فیل همراه داشتند و اعراب تا آن روز فیل ندیده بودند و ضمنا تا آن روز هنوز مورد استفاده قرار نگرفته بود» پیامبر پنجاه یا پنجاه و پنج روز پس از این حادثه متولد شده است.(2)

- مصراع دوم: یکی از معجزات پیامبر در جریان جنگ بدر به نقل از روایات تاریخی چنین است.

«قَالَ ابْنُ إسحاق: ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ أخَذَ حَفْنَهً مِنَ الْحَصْباءِ فَاسْتَقْبَلَ قُرَیْشا ثُمَّ قَالَ: شَاهَتِ الْوُجُوهُ، ثُمَّ نَفَخَهُمْ بِهَا، وَ اَمَرَ اَصْحَابَهُ فَقَاَل: شُدُّوا، فَکانتِ الْهَزِیمَه، فَقَتَلَ اللّهُ مَنْ قَتَلَ مِنْ صَنادِیدِ قُرَیشٍ وَ أسَرَ مَنْ أسَرَ مِنْ أشْرافِهِمْ.(3) :«ابن اسحاق گفت: پس از آن رسول خدا مشتی ریگ برداشت و با آن به قریش رو نمود و فرمود: چهره هایتان زشت باد. سپس آن ریگها را آهسته به سوی دشمنان پرتاب کرد و به یارانش فرمود: یورش برید، از آن به بعد فرار و شکست دشمن شروع شد. سپس بسیاری از بزرگان و اشراف قریش کشته و اسیر شدند.» [توضیح: این نخستین کرامتی بود که به إذن خداوند از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در میدان رزم سرزد و موجب شکست لشکریان شرک و کفر شد.]

ص: 108


1- خزائلی، محمد، اعلام قرآن، امیرکبیر، تهران، صفحه 157 -162، 1350 ش.
2- گولپنیارلی، عبدالباقی، نثرو شرح مثنوی شریف، ترجمه: سبحانی، جلداول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، صفحه 251، 1371ش.
3- السیره النبویه، ج2، ص 240.

نکته ادبی: بین «هَربا» و «أبرهه» جناس مقلوب به قلب بعض وجود دارد.

71 - مفردات: نَبذْ: دور افکندن - بَطْن: کف دست - المُسَبِّح: مقصود حضرت یونس است که در شکم ماهی تسبیح گوی خداوند بود. الاَحْشَاء: دل و روده و غیره که در شکم است. - مُلتَقِم: بلعنده: منظور ماهیی است که حضرت یونس را به شکم خود فرو برده است.

نکته نحوی: «نَبذا» مفعول مطلق برای فعل محذوف است.

نکات ادبی: 1 - بین «تسبیح» و «مُسبِّح» جناس اشتقاق وجود دارد.

2 - در بیت استطراد وجود دارد. بدین معنی که شاعر پس از تشبیه شیاطین فراری در ابیات پیشین، به فراریان سپاه ابرهه یا به سنگریزه هایی که پیامبر به سوی دشمن افکند، سخن را به گونه ای تفصیل می دهد که ربطی به اصل موضوع ندارد و نوعی گریز محسوب می شود.

توضیح قرآنی: ذکر حضرت یونس در دل ماهی به استناد آیه 87 سوره انبیاء چنین بوده است. «لاَإلهَ إلاّ أنْتَ، سُبْحَانَکَ إنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمین».

سرگذشت حضرت یونس در قرآن کریم بدین شرح است. «یونس از پیامبران بود، چون به آن کشتیِ پر از مردم گریخت، قرعه زدند و او در قرعه مغلوب شد، ماهی بلعیدش و او در خور سرزنش بود، پس اگرنه از تسبیحگویان می بود. تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند، پس او را که بیمار بود به خشکی افکندیم و بر فراز سرش بوته کدویی رویانیدیم، و او را به رسالت بر صد هزار کس و بیشتر فرستادیم. آنان ایمان آوردند و تا زنده بودند برخورداریشان دادیم.»(1)

در بیان معجزات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

72 - مفردات: سَاقْ: ساق پا، مابین زانو و مچ پا، تنه درخت - قَدَمْ: پیش پا، فیمابین مچ تا سر انگشتان، شرح کامل این معجزه از زبان حضرت امیر مؤمنان در خطبه 192 نهج البلاغه چنین است.(2)

ص: 109


1- صافات، آیات 139 - 148، برای آگاهی کامل از داستان یونس (ک نثر و شرح مثنوی شریف، گولپینارلی، دفتر دوم، ص 385)
2- به علت رعایت اختصار به آوردن متن فارسی از ترجمه دکتر شهیدی بسنده شد.

«و من با او بودم هنگامی که مهتران قریش نزد وی آمدند، و گفتند (ای محمّد: تو دعوی کاری بزرگ می کنی که نه پدرانت چنان دعوی داشتند، نه کسی از خاندانت. ما چیزی را از تو می خواهیم که اگر آن را پذیرفتی و به ما نمایاندی، می دانیم تو پیامبر و فرستاده ای و گرنه می دانیم جادوگری دروغگویی) گفت : «چه می پرسید؟» گفتند «این درخت را برای ما بخوان تا با رگ و ریشه برآید و پیش روی تو آید». گفت : خدا بر هر چیز توانا است. اگر خدا برای شما چنین کرد می گروید و به حق گواهی میدهید؟» گفتند: «آری» گفت : «من آنچه را می خواهید به شما نشان خواهم داد و من می دانم شما به راه خیر باز نمی گردید...

...سپس گفت : ای درخت اگر به خدا و روز رستاخیز گرویده ای و می دانی من فرستاده خدایم با رگ و ریشه از جای برآی، و پیش روی من درآی، به فرمان خدای» پس به خدایی که او را به راستی برانگیخت، رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جای برآمد. بانگی سخت کنان و چون پرندگان پرزنان تا پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله بیامد، و شاخه فرازین خود را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گسترد، و یکی از شاخه هایش را بر دوش من آورد، و من در سوی راست او بودم. پس چون آنان این - معجزه را دیدند، از روی برتری جویی و گردنکشی گفتند: «بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر برجای ماند.» پس او درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو بسوی او نهاد، پیش آمدنی سخت شگفت آور، و با بانگی هرچه سخت تر، چنان که می خواست خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله بپیچد پس آنان از روی ناسپاسی گفتند: «این نیم را بفرما تا نزد نیم خود باز رود چنان که بود.» و او درخت را چنان فرمود. پس درخت باز گردید و من گفتم: «لاَ اِلهَ اِلاّ اللّه»، ای فرستاده خدا! من نخستین کسم که به تو گروید، و نخستین کس که اقرار کرد که درخت آنچه را فرمودی به فرمان خدا به جا آورد. تا پیامبری تو را گواهی دهد و گفته تو را بزرگ دارد.» پس آنان گفتند «نه که ساحری است دروغگو، شگفت جادوگر، و چه کسی تو را در کارت تصدیق کند جز او!» و قصدشان من بودم.(1)

ص: 110


1- نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهیدی، صفحه 223 - برای توضیح بیشتر این معجزه نیز (ک السیره النبویه، ابن هشام، جلد 1، صفحه 428).

73 - مفردات: سَطَرَهُ: آن را نوشت - السَّطْر: یک ردیف از هر چیز مثل یک ردیف از کلمات یا یک ردیف درخت، خط افقی - فُروع: جمع فرع: شاخه ها - بَدیع: تازه، بی نظیر - اللقَم: بیشترِ قسمت راه یا میانه آن.

74 - مفردات: الغَمَامَه: ابر - وَقَی فُلانا: فلانی را حفظ کرد - الوَطِیس: تنور، گرمای شدید، جنگ؛ حَمِی الوَطِیس(1): جنگ سخت شد - الهَجِیر: نیمه روز در تابستان که دارای هوای بسیار گرمی است - حَمِیَت النّارُ: آتش خیلی داغ شد.

نکته ادبی: بین «سار» و «سائره» جناس اشتقاق وجود دارد.

بیان معجزه: «روزی محمد صلی الله علیه و آله در دوران کودکی، از دایه اش حلیمه اجازه گرفت و به همراه عبداللّه بن حارث، ضمره و قُدّامه روانه گردش در بیابان شد. پس از گذشت پاره ای از روز گرمای خورشید آزار دهنده گردید. پس به خواست خداوند ابری سفید در پهنه آسمان پدیدار شد و بر سر آنان سایه افکند، و هرجا که محمد صلی الله علیه و آله می رفت ابر هم به همان سو سیر می کرد و...»(2)

75 - مفردات: المُنْشَقّ: شکافته شده، دو نیم شده - أَلمَبْرورُ مِنَ الاْءفْعالِ : کردار و کار صادقانه و درست و خالی از شک و شبهه و دروغ و خیانت - مَبْرُورَهُ القَسَمِ: سوگند صادقانه.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح: این بیت با استناد به حدیث مجعول «شقّ صدر پیامبر» به گونه ای دیگر ترجمه شده که به سبب مردود بودن اصل روایت و به احترام رسول خدا صلی الله علیه و آله از ذکر آن

ص: 111


1- رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در جنگ حنین، در نبرد با قبیله هوازن، وقتی نظاره گر زد و خورد شدید سپاهیان اسلام و کفر بود فرمود «حَمِی الوَطِیسُ». وطیس افروختنگاه آتش است. رسول خدا صلی الله علیه و آله گرمی نبرد مردمان را به گرمی آتش و سختی سوزش آن همانند کرد. (نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص 408).
2- امینی، محمدهادی، موسوعه النبی الاعظم محمدبن عبداللّه، جلد دوم، دارالزهرا، بیروت، صفحه 427، 1415 ه . ق. بخشی از حدیث به نقل از واقدی چنان که ترجمه اش آمد چنین است: «ثمَّ إنّ النّبِیَّ أَصَابَهُ حَرُّ الشَّمْسِ، فَأَوْحَی اللّهُ إلَی اسْتَحیائِیل: أنْ مُدَّ فَوقَ رَأسِ مُحمَّدٍ سَحَابَهً بَیْضَاءَ، فَمَدَّهَا فَأَرْسَلَتْ عَزَالِیها (جمع الْعَزْلاء) کَأَفْواهِ القِرْبِ وَ رَشَّ الْقَطْرَ عَلَی السَّهلِ وَ الْجَبَلِ....» توضیح این رخداد به صورتهای مختلف در کتب روایی و تاریخی بیان شده لذا به نظر می آید که اصل قضیه درست است امّا جزئیات مفصّل آن ساخته و پرداخته برخی راویان و داستان سرایان نادرستکار می باشد.

ترجمه خودداری گردید. اما جهت آگاهی خوانندگان محترم مشروح واقعه و نقدهای مختلف آن در پاورقی آمده است.(1)

ص: 112


1- در این بیت ضمن ذکر شق القمر، به شق صدر پیامبر نیز اشاره شده است و خلاصه آن طبق مآخذ اهل سنت [که بعدا معرّفی خواهد شد [چنین است: جبرئیل یا دیگر فرشتگان خدا قلب پیامبر را شکافتند و آن را شستشو دادند. و این عمل چهار بار در طول زندگی او رخ داده است. متکلمان و مفسران شیعه این گفته را کاملاً مردود دانسته و آن را از مجعولات و اباطیل می شمرند. عبدالجلیل قزوینی متکلّم بزرگ قرن ششم در کتاب «النقض» در چند مورد ضمن ردّ شدید این اقوال گویندگان آن را به باد استهزا گرفته است. ( کنقض، صفحه 2) برای اطلاع از گفته متفکران و مفسران شیعه رجوع شود به (ک تعلیقات نقض، جلد اوّل، صفحه 6 -12، چاپ انجمن آثار ملی، 1358) این حادثه در منابع زیر نیز ذکر گردیده است؛ - کنعان، محمدبن احمد، السیّره النبویه و المعجزات «خلاصه تاریخ ابن کثیر»، موسسه المعارف، بیروت، ص 134، 1417 ه . ق) - المسند الجامع لاحادیث الکتب السّته، جلد دوّم، - فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام، دانشگاه تهران، تهران، صفحه 63، 1369ش. - آیتی، محمدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، دانشگاه تهران، تهران، صفحه 53، 1361 ش. و نیز (ک بحارالانوار، جلد 15، صفحه 352 و 365، 368 و 378، 380 و 401 - مروج الذهب، جلد 2، صفحه 275، چاپ بیروت؛ و مدارج النبوه، عبدالحق دهلوی، جلد اوّل، صفحه 114)* نگاهی به نقدهای دانشمندان: دکتر عباس زریاب خوئی نوشته است «ظاهرا این روایت در تفسیر و توضیح آیه ای از سوره «انشراح» گفته شده است «ألَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» که معنای لفظی آن این است: «آیا سینه تو را برای تو باز نکردیم؟» شرح صدر یا باز کردن سینه که در آیات دیگر قرآن نیز آمده است و از جمله در دعای موسی که فرمود «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» (طه، 25) ترجمه: پروردگارا سینه مرا باز و گشاده گردان» معنای مجازی والایی دارد که عبارت است از وسعت دید باطنی و قدرت تحمل شداید و فزونی نیروی اراده و استقامت و خالی بودن نفس از هوی و هوس و وساوس شیطانی و آمادگی آن برای پذیرایی اوامر و نواهی و عنایات الهی. شستن سینه در روایات فوق هم رمز تمثیلی از وسعت قلب و خلوص نیت و پاکی احساس است که لازمه نبوت و رسالت و راهنمایی و هدایت خلق است. روایت را [بر فرض صحّت [نباید به معنای حرفی و لفظی آن گرفت، زیرا قلبی که در سینه جای دارد فقط مرکز خون و حیات است و مکان ظاهری قوای نفسانی و روحانی مغز است و در حقیقت نفس و قوای معنوی آن مکانی خاص ندارد (سیره رسول الله، عباس زریاب خوئی، انتشارات سروش، ص 90، 1370 ش). علامه شیخ محمد أبورَیّه در کتاب «أضواءٌ عَلَی السُّنّهِ المُحمدیّه، صفحه 112، این روایت را مجعول دانسته است. - هاشم معروف الحسنی، در کتاب «سیره المصطفی» صفحه 45، با آوردن روایتی از کتاب «ألاغانی»، جلد 3، صفحات 89،90،188 می گوید: ریشه این روایات مضحک به خرافات دوره جاهلی برمی گردد. او گفته است به نقل از ألاغانی که: «أمیه ابن ابی الصّلت» در خواب بود، دو پرنده آمدند. یکی درب خانه نشست و دیگری داخل شد و قلب أُمَیّه را شکافت و سپس آن را برگرداند. پرنده دیگر به آن پرنده گفت: آیا دریافت کرد؟ گفت: آری. باز گفت: «آیا تزکیه شد؟» گفت: «قبول نکرد» و بدین صورت استدلال نموده که روایت جعلی و باطل است. برای آگاهی بیشتر از نقدها (ک سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، جعفر مرتضی عاملی، ج 1، ص 109 - 116، و تفسیرالمیزان، ج 13، ص 34 که از مجمع البیان نقل کرده، - و لوامع التنزیل و سواطع التأویل، علی حائری قمی لاهوری، ج 15، ص 28 - 29، در ذیل تفسیر آیه اوّل سوره إسراء).

معجزه انشقاق قمر: «به موجب اخباری که از صحابه منقول است، شق القمر، در عهد پیامبر در مکّه و به وسیله او واقع شده است. به این تفصیل که مشرکان مکّه از او خواستند تا ماه را دو نیم کند، پیغمبر هم دعا کرد و ماه دوپاره [رؤیت] شد. چنان که در دو جانب کوه حرا قرار

گرفت و به قولی یک پاره اش بالای کوه در قُعَیْقِعان واقع شد و یک پاره بر کوه أبوقُبَیس. روایتی هم هست که در یک شب دوباره به اشاره انگشت سبّابه پیغمبر ماه دو نیم شده و به هم پیوست، مع هذا گویند مشرکان با آن که معجزه را دیدند تکذیب کردند و آن را سحر مستمر خواندند»(1)

حدیث: در روایتی به نقل از احمدبن حنبل از عبداللّه بن مسعود گفته شده: «در زمان رسول اکرم صلی الله علیه و آله به اشاره آن حضرت و برای نشان دادن حقانیّت خود به ناباوران ماه در آسمان دو نیم شد. به طوری که گروهی از مردم این حادثه را دیدند»(2)

76 - مفردات: حَوَی الشَّی ءَ: آن چیز را در برگرفت - الغَار: مقصود غاری است واقع در کوه ثور، بین مکّه و مدینه، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب هجرت از مکّه به مدینه بدان جا پناه برد - طَرْفْ: چشم.

آیه : «إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْهُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِه لاَتَحْزَنْ إنّ اللّهَ مَعَنَا، فَأنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا» : اگر شما یاری اش نکنید، آن گاه که کافران بیرونش کردند، خدا یاری اش کرد. یکی از آن دو به هنگامی که در غار بودند به رفیقش گفت: اندوهگین مباش، خدا با ما است. خدا به دلش آرامش بخشید و با لشکرهایی که شما آن را نمی دیدید تأییدش کرد.(3)

تاریخ: «پیامبر اکرم پس از تصمیم به هجرت از مکه به مدینه، بُرْدِ خود را به امام علی علیّه السّلام دادند و او را مأمور به خفتن در بستر خویش نمودند و خود پس از رعایت همه جوانب احتیاط، شبانه به سوی کوه ثور حرکت کردند و در غاری که بر آن کوه بود

ص: 113


1- قرآن کریم، ترجمه خرمشاهی، صفحه 528.
2- کنعان، محمدبن احمد، السّیره النّبویه و المعجزات «خلاصه تاریخ ابن کثیر»، مؤسسه المعارف، بیروت صفحه 462، 1417 ق.
3- توبه، آیه 40.

پنهان شدند. مشرکان ساعاتی پس از خروج حضرت رسول صلی الله علیه و آله متوجّه مسأله شدند و در پی اش براه افتادند. از جمله در مسیر حرکت پیامبر تا نزدیک غار آمدند و برخی گفته اند آنقدر به غار نزدیک شدند که پیامبر صدایشان را می شنید.

خداوند در سوره توبه از نصرت خود نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آن لحظه بحرانی یاد می کند. این نصرت براساس روایات تاریخی با ایجاد تارهای عنکبوت بر در غار صورت گرفت. به طوری که مشرکان مطمئن شدند که کسی به درون غار نرفته.

برخی افزوده اند، دو کبوتر نیز در مدخل غار لانه ای درست کرده بودند، به طوری که ممکن نبود کسی به درون غار برود و سامان آن پرندگان را برهم نزند.»(1)

77 - مفردات: الصِّدق: مقصود پیامبر اسلام است که خورشید تابان راستی و رستگاری است - الصِّدّیِق: مقصود ابوبکر است - رَامَ یَریمُ المکانَ: از آنجا رفت - أَرِمْ: کس، شخص. این کلمه معمولاً با حرف نفی به کار می رود.

نکته ادبی: 1 - بین «لَمْ یَرِمَا» و «أَرِمْ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد. 2 - بین «صِدق» و «صِدّیق» جناس اشتقاق وجود دارد.

توضیح: درباره علّت نامگذاری ابوبکر به لقب صدّیق چنین نوشته اند که: «پس از حادثه معراج بسیاری از نو مسلمانان باور نداشتند که خداوند پیامبرش را در یک شب از مکّه به قدس برده و سپس او را برگردانده باشد. و دلیلشان آن بود که از مکّه تا قدس یک ماه راه است. امّا در این میان عدّه ای هم قضیه را انکار نکردند و پیامبر را تأیید نمودند. از جمله ابوبکر وقتی جریان معراج را از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله شنید چند بار پیایی گفت: «صَدَقْتَ، أَشْهَدُ أنّکَ رَسُولُ اللّهِ» و پیامبر در پاسخ او گفت: «وَ اَنْتَ یَا أبابَکر ألصِّدّیقُ» و از آن پس او به این لقب نامیده شد(2).

78 - مفردات: الحَمام: کبوتر - نَسَجَ یَنْسُجُ: بافت، تنید - حَامَ یَحُومُ عَلَی الشَّی ءِ وَ حَوْلَهُ = به دور آن چیز چرخید.

توضیح قرآنی : خداوند متعال در آیه 7 سوره فتح فرموده است : «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ

ص: 114


1- جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله ، جلد اوّل، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، صفحه 355، 1373 ش.
2- السّیره النّبویّه، جلد 2، صفحه 12.

اْلأرضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزا حَکِیما».

بنابراین چون همه اجزای عالم سربازان گوش به فرمان خداوندگار عزیز و حکیم اند پس شگفت نیست که دو تن از این سربازان یعنی عنکبوت و کبوتر مأمور پاسبانی از جان أشرف خلایق شوند.

نکته ادبی : در بیت "لفّ و نشر" نامرتّب وجود دارد.

79 - مفردات: وِقَایه: نگهداری - الدُّرُوع المُضَاعَفَه: زره های دوتو که حلقه های آن مضاعف باشد، زره دو جداره - الأُطُمْ: جمع الأَطَمَه : دژهایی که از سنگ بنا شده اند، هر ساختمان مرتفع و بلند، قلعه های دفاعی که معمولا بر بلندی ها ساخته می شده است.

80 - مفردات: سامَهُ ضَیْما: به او ستم کرد، ظلمی را بر او تحمیل کرد - إسْتَجَرْتُ بِهِ : به او پناه بردم - لَمْ یُضَمْ : ستم نشد، گزندی نرسید.

توضیح ترکیبی: وجه مرتّب و آراسته بیت به نثر چنین است: مَا سَامَنِی الدَّهْرُ ضَیْما إلاّ وْاسْتَجَرْتُ بِهِ و...

نکته ادبی : بین "ضَیْم" و "یُضَم" جناس اشتقاق وجود دارد.

81 - مفردات : إلْتَمَسَ: درخواست کرد - إسْتَلَمَ : دست سود، دریافت کرد، بوسید - النَّدَی: باران، فضل و بخشش - مُسْتَلَمْ: موضع بوسیدن، موضعی که به تبرّک دست بر آن می کشند.

نکات ادبی:

1 - بین "إلْتَمَسْتُ" و "إسْتَلَمْتُ" جناس مقلوب وجود دارد.

2 - بین "إسْتَلَمَ" و "مُسْتَلَمْ" جناس اشتقاق وجود دارد.

82 - مفردات: الوَحی : آنچه از طرف خداوند بر دل پیامبران فرود آید - ألرُّؤیا: آنچه آدمی در خواب می بیند.

توضیح : ابن اسحاق، به نقل از عروه بن زبیر نوشته که: نخستین علایم نزول وحی بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کثرت رؤیاهای صادقه ایشان بود. سپس به نقل از عایشه نوشته "لاَیَرَی رَسُولُ اللّهِ رُؤیَا فی نَوْمِهِ إلاَّ جَائَتْ کَفَلَقِ الصُّبْحِ"(1) :« رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی را در خواب

ص: 115


1- السیره النبویه، جلد اوّل، صفحه 270.

نمی دید مگر آن که در بیداری چونان سپیده صبح محقّق می شد.»

حدیث: از عطیّه از ابی سعید خُدَری از پیامبر که فرمود: "رُؤیَا الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ الصَّالِحِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءا مِنَ النُّبُوهِ"(1) :« رویای مرد مسلمان نیکوکار بخشی از هفتاد بخش نبوّت است.»

- "تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لاَ یَنَامُ قَلْبِی"(2) - رسول اکرم صلی الله علیه و آله - :« چشمان من به خواب می رود و قلبم نمی خوابد.

83 - مفردات : بلوغ : سر آغاز رسیدن به مرحله کمال - مُحْتَلِم: کسی که به سنّ کمال عقلی رسیده است.

توضیح : «متکلّمان بر پایه آیات و روایات به چند نوع وحی اشاره کرده اند : 1 - رؤیای صادقه که داستان ابراهیم علیه السلام گواه آن است (صافّات، آیه 102). 2 - القای آیات به قلب پیامبر صلی الله علیه و آله (بقره، 97، شعراء 192 - 194) 3 - شنیدن صدای ملک که بر او ظاهر می شود 4 - سخن گفتن خداوند از ورای حجاب (شوری، 51). 5 - سخن گفتن خدا، آشکارا و بی پرده و مستقیم (که سخنی است ناروا و مبتنی است بر ادّعای برخی علمای اهل سنّت که معتقدند خداوند دیدنی است و رسول خدا صلی الله علیه و آله با چشمانش او را دید). 6 - مکالمه خداوند با رسولش در خواب (به یکی از شیوه های گفته شده).(3)

84 - مفردات: مُکْتَسَبْ: آنچه با کار و کوشش به دست می آید.

توضیح : غیبگویی پیامبران چون حقیقت محض است و با روح آفرینش مرتبط است و از سرچشمه راستی مایه می گیرد قابل تکذیب نیست. نمونه زیبای این امر تسلیم شدن ساحران با تجربه دستگاه فرعون به دعوت حضرت موسی علیه السلام پس از دیدن معجزه ایشان است. و نیز تحدّی قرآن کریم که قرن های متمادی است بی جواب باقی مانده و تمام پیشگویی هایش یک یک به حقیقت پیوسته است.

85 - مفردات: أَبْرَأَالْمَریضَ: به بیمار بهبودی بخشید - الوَصِبْ: بیمار - أَرِبْ: خردمند -

ص: 116


1- المسند الجامع لاحادیث الکتب السّتّه، جلد 6، صفحه 428.
2- گیلانی، عبدالرزاق، شرح فارسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ج 1، چاپ دوّم، دانشگاه تهران، ص 250، 1360 ش.
3- تاریخ سیاسی اسلام سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله ، جعفریان، ج 1، ص 161.

رِبْقَه: حلقه طناب، بند - اللَّمَم: جنون، "این کلمه در بیت 155 در معنی گناهان کوچک به کار رفته است"

توضیح : می توان این بیت برده را "بیت القصید" آن دانست زیرا با انگیزه اصلی سرایش قصیده هماهنگ است و لبریز از امید به شفا یافتن. بنابراین رابطه وثیقی با حال بیمار شاعر داشته است.

86 - مفردات: ألسَّنَهُ الشَّهْباء: سال خشک، قحطسالی که در آن زمین به خاطر کم گیاهی سفید می زند - دَعْوَه: دُعا - حَکَی : شباهت رساند - غُرَّه : سپیدی در پیشانی اسب تیره رنگ - الدُّهُم: جمع أدْهَم: سیاه، تیره - ألاْءعْصُرُ الدُّهُم: سال های پر نعمت و سر سبز که زمین به سیاهی می زند.

روایت تاریخی : "روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر منبر برای مردم سخنرانی می کرد، در پایان سخن، مردم از خشکسالی و کم بارانی به پیشگاه مقدّسش شکوه کردند و او دست به دعا برداشت و فرمود : "اللّهُمّ اسْقِنَا، اللّهُمَّ اسْقِنَا" چیزی نگذشت که آسمان را ابرهای تیره فرا گرفت و باران شدیدی شروع به باریدن کرد و آنقدر بارید که مردم از ترس به راه افتادن سیل به وحشت افتادند و باز به حضرت صلی الله علیه و آله رجوع کردند و ابراز ترس نمودند وایشان دست به دعا برداشت که "اللّهُمَّ حَوَالَیْنَا وَ لاَ عَلَیْنَا، اللّهُمَّ عَلَی اْلآکامِ وَ اْلجِبَالِ وَ الظِّرَابِ وَ مَنَابِتِ الشَّجَرِ "سپس اندکی بعد باران ایستاد و خورشید نمایان شد و آن سال سرزمین وحی را نعمت و خرّمی در برگرفت".(1)

87 - مفردات : عَارِض : ابری که بر زمین سایه افکند - جَادَ : بخشید، در این جا : بارید - البِطَاح : جمع البَطْحاء : بستر پهناور سیل که دارای شن و ماسه است و در مکّه هم وجود دارد. "لقب أباطح از القاب پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام است" - سَیْبُ اْلماءِ: جریان آب - الیَّم : دریا - القَرِمُ مِنَ السُّیُولِ: سیل سختی که نتوان در برابر آن تاب آورد و ایستادگی کرد -

نکته نحوی : بِعارضٍ، متعلّق به "أَحْیَتْ" در بیت 86 می باشد.

نکته ادبی : بین "سَیْبْ" و "سَیْلْ" جناس ناقص وجود دارد.

توضیح قرآنی : "سیل عَرِم" اشاره به آیه 16 سوره سبأ است : "فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ

ص: 117


1- السیره النبویّه "و المعجزات؛ خلاصه تاریخ ابن کثیر"، ص 463.

اْلعَرِمِ".

توضیح : مرحوم خزائلی می نویسد : "مردم سبا (که جایگاهشان در گوشه جنوب غربی شبه جزیره عربستان یعنی یمن کنونی بود) در آبیاری و سد سازی مهارت زیادی داشتند و بنای سدّ مأرِب، بهترین نماینده هنرمندی آنان است. مورّخان قدیم بنای سدّ را به لقمان بن عماد و تعمیر آن را به بلقیس، ملکه سبا نسبت داده اند. سدّ مأرِب یا عَرِمْ دیواری قطور و کوه پیکر بود که از شمال به مشرق کشیده شده و سوی دیگر آن کوه بوده. این سدّ در عرض رود "إذنه" قرار داشته و این فاصله، مخزن آب را تشکیل می داده است. طول سدّ در حدود هشتصد قدم بود که تقریبا یک ثلث سمت غربی آن هنوز پایدار است و دو سوّم دیگر را سیل ویران ساخته است. دولتهای آن زمان بر اثر آشوبها و انقلابهای داخلی از عهده مرمّتش بر نیامده اند.عرض سدّ مأرِب 150 قدم وارتفاعش بین 13تا19 قدم بوده است.(1)

در سخن از قرآن کریم

88 - مفردات : آیات : معجزات، اعمال خارق العاده، آیات قرآن - نَارُالقِرَی: آتشی که بر بلندی می افروخته اند تا رهگذران و مسافران بدان سو آیند و پذیرایی شوند - عَلَمْ: کوه بلند.

89 - مفردات : ألدُّرُّ الْمُنْتَظَمْ: مروارید مرتب شده و به رشته کشیده شده

نکات ادبی : 1 - در بیت تصدیر وجود دارد. 2 - بین "یَزْدَادُ" و "یَنْقُصُ" طباق وجود دارد.

90 - مفردات : مَا تَطاوَلُ: "مَا تَتَطَاوَلُ" تجاوز نمی کند، بر نمی گذرد، گردن نمی کشد، دسترسی نمی یابد - المَدِیح : آنچه کسی را بدان بستاید مثل قصیده مدحیّه - الشِّیَم : جمع الشِّیمَه: خلق و خوی و سرشت نیکو.

توضیح : پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به دلیل عظمت روحانی و کمال شکوهمند انسانی در وجوه مختلف شخصیتی به حدّی از جلال و جبروت برخوردار بود که کمتر کسی را

ص: 118


1- اعلام قرآن، ص 343 - 362.

توانایی وصف شخصیت آن والا مقام است. به نظر می رسد که وصف راستین ایشان را بهتر است از خودشان دریابیم. ناگفته نماند که گاهی معصومین علیهم السّلام به دلایلی مجبور به ستایش و توصیف از خویشتن می شده اند. از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ضمن حدیثی فرموده اند : "أنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأتِ الْبَابَ".(1) :«من شهر دانش هستم و علی دروازه این شهر، پس هر که طالب علم است باید از دروازه شهر وارد شود». برای درک عظمت پیامبر بهتر است نیم نگاهی اندازیم به وصف امام علی علیه السلام (در همین موضوع) از زبان خودشان. در خطبه سوم نهج البلاغه در تعریف خود فرمود : "یَنْحَدِرُ عَنّیِ السَّیْلُ وَ لاَیَرْقَی إلَیَّ الطَّیرُ"، ترجمه : (من کوهی رفیع و سر بر آسمان را مانم که) از دامنه ام سیل (حکمت و تقوی) سرازیر است و پرنده (عقل و وهم) از پریدن به قلّه ام گریزان و ناتوان.

حال، وقتی که امام علی علیه السّلام که تربیت شده دامان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است چنین باشکوه و وصف ناشدنی باشد پس پیامبر چگونه خواهد بود ؟

بوصیری در ضمن قصیده ای دیگر گفته است :

وَ آدَابُ الْنُّبُوَّهِ مُعْجِزَاتٌ * فَکَیْفَ یَنَالُهَا الرَّجُلُ الاْءَدِیبُ

« آداب و سنن پیامبری جملگی معجزه است، پس چگونه ممکن است مرد ادیب به (درک و وصف) آنها دست یابد.»

91 - مفردات : آیاتُ حقٍّ : آیه های قرآن کریم - مُحْدَثَه : حادث، در اصطلاح؛ چیزی که وجودش مسبوق به عدم باشد - قِدَم: اصطلاحا؛ مسبوق نبودن وجود شی ء به عدم آن،(2) بحث حدوث و قِدَم در کتب فلسفی و کلامی به تفصیل شرح شده- (3)ألمَوْصُوفُ بِالقِدَم : مقصود ذات باری تعالی است.

ص: 119


1- الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، جلد اول، صفحه 415.
2- شیروانی، علی، شرح مصطلحات فلسفی بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، چاپ اول، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، صفحه 64، 1373ش.
3- برای این منظور (ک ترجمه و شرح ابوالحسن شعرانی بر شرح تجرید الاعتقاد، علاّمه حلّی، صفحه 310 و 401 - . و تفسیر ابوالفتوح رازی، جلد 8، صفحه 4و 327 در تفسیر آیه 5 سوره شعراء - و تفسیر مجمع البیان، جلد 7، صفحه 39.)

نکات ادبی : 1 - در مصراع دوم "تصدیر" وجود دارد. 2 - بین "صفت" و "موصوف" مراعات النظیر وجود دارد.

شرح بحث حدوث و قدم قرآن: "یکی از بحث های کلامی، عقیدتی که در اطراف قرآن مجید در گرفته است بحث در این بوده که آیا قرآن که کلام اللّه است، پیوسته با خودِ صاحبْ کلام یعنی "خداوند" و همانند ذات او قدیم و خلق ناپذیر است، یعنی کلام (تکلّم / تکلیم) الهی جزء صفات ذاتی اوست، یا مانند جهان و همه آفریدگان حادث یا مخلوق است یعنی کلام جزو صفات فعلی اوست. تکلّم از صفات خداوند است. اشاعره می گویند قرآن کلام نفسی است و قائم به ذات الهی و قدیم به قِدَم اوست. معتزله و شیعه بر آنند که کلام الهی کلام لفظی است و حادث است (ک حُدوثُ القُرآن وَ قِدَمُه در ألبَیان، آیه اللّه خوئی، ص432). این مسأله از اصول یا فروع اعتقادی مسلمانان و از ضروریات دین یا مذهب نیست، ولی در قرن سوم بازتاب اجتماعی عظیمی پیدا کرد که آغازش در عصر هارون الرّشید و اوجش در عهد مأمون ومعتصم و واثق و پایانش در دوره متوکل بود. این تفتیش عقاید را "مِحنَه" می نامیدند. چنان که احمد بن حنبل را که قایل به قدم بود، یا مُقِرّ به حدوث نبود، در عصر

مأمونِ اعتزال گرا آزارها دادند و در دوره متوکّل تازیانه زدند. شرح این "محنه" در تاریخ طبری، ذیل حوادث سال 218 ق. مشروحاً آمده است. آیه دوّم سوره أنبیا از مستندات معتزله و شیعه است. زیرا خداوند صریحاً "ذکر" (= قرآن) را مُحدَث (حادث) نامیده است. قاضی عبدالجبار در متشابه القرآن (ج 2 - صفحه 496) نوشته است : خداوند فرموده که "ذکر" محدَث است و در چندین آیه روشن ساخته که مراد از "ذکر" قرآن است. «اِنْ هُوَ إلاَّ ذِکرٌ وَ قُرآنٌ مُبِینٌ» (یس، 69)، و «هَذَا ذِکرٌ مُبَارَکٌ أنْزَلْنَاهُ» (انبیاء، 50). همو در شرح متشابهات سوره طه از توضیح آیه اول به بعد (ج 2، صفحه 488 به بعد) دلایل متعددّی در اثبات حدوث قرآن مجید آورده است. فخر رازی، مفسّر و متکلّم بزرگ اشعری، دلالت این آیه را بر این معنی نمی پذیرد و می گوید «مَایَأتِیهِمْ مِنْ ذِکرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ»دلالت بر حدوث هر چه ذکر است ندارد، بلکه دلالت بر ذکری که محدث (حادث) است دارد. (تفسیر کبیر)، غافل از آن که اگر حادث بودن

ص: 120

بعضی از اجزای قرآن ثابت شود، لا محاله حادث بودن کلّ آن ثابت می شود."(1)

92 - مفردات: إقْتَرَنَ الشَّی ءُ بغَیْرِهِ: آن چیز با غیر خودش متّصل شد و به آن چسبید - المَعاد: روز قیامت که شگفت انگیزترین حوادث مربوط به سرنوشت بنی آدم، به امر خداوند، به وقوع می پیوندد و سرنوشت جاودانه هر انسانی به تناسب عملکرد گذشته او بر اساس قانون توحید و عدالت رقم زده می شود - عاد : قوم حضرت هود پیامبر (ع) که در سرزمین احقاف از یمن ساکن بوده اند (بنابر آیات سوره الحاقّه 6 -8)، چون این قوم پس از دعوت هود بر ضلالت خویش اصرار ورزیدند باد سرد و سوزان بر ایشان وزیدن گرفت و هفت شب و هشت روز ادامه داشت تا بدنهایشان را خشکاند و خونهایشان را در رگها منجمد ساخت و همه را نابود کرد. -(2)إِرَمْ: "نام باغ و عمارتی مخصوص یا نام شهری با شکوه یا جایی دیگر و یا نام نیای عاد و یا پدر عاد و یا گروهی از عاد است."(3)

نکته ادبی : بین "عاد" و "معاد"جناس ناقص وجود دارد.

آیه : «ألَمْ تَرَکَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ».(4)

آیا ندیده ای که پروردگار تو با قوم عاد چه کرد ؟ با ارم که ستونها داشت و همانند آن در هیچ شهری آفریده نشده بود.

نهج البلاغه : "أَلاَ إنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأتِی وَ الْحَدیِثَ عَنِ الْمَاضِی، وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنِکُمْ" (خطبه 158)

«بدانید که در قرآن علم آینده هست و حدیث گذشته، درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارهاتان در آن».

93 - مفردات : فَاقَ الشَّی ءَ: بر روی آن چیز بالا رفت، از آن برتر شد - مُعْجِزَه: این کلمه از اعجاز است و آن امری است که داعی برخیر و سعادت باشد، که بر خلاف عادت

ص: 121


1- قرآن کریم، ترجمه و تفسیر بهاء الدّین خرمشاهی، صفحه 322.
2- قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، جلد 5، دارالکتب الاسلامیه، تهران، صفحه 66، 1354 ش.
3- محقق، محمد باقر، دائره الفرائد در فرهنگ قرآن، جلد اول، بعثت، تهران، صفحه 400، 1364 ش. و نیز (اعلام قرآن، خزائلی، صفحه 110 - 113، موضوع : ارم، و صفحه 426، موضوع : عاد).
4- فجر، آیات 6 - 8 .

به دست کسی که مدّعی نبوّت است ظاهر می شود، یعنی کاری که انسان های دیگر از انجام آن ناتوان هستند.(1)

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

94 - مفردات : مُحَکَّمَات: در مقابل مشبّهات، به معنی کارهای دارای اشکال و پیچیدگی و امور شبیه به حق که گمان به بطلان آنها نیز می رود - آیاتٌ مُحَکَّمَاتٌ: آیات قوی و یقین آور و در نهایت اتقان - شُبَه : جمع الشُّبْهَه : همانند بودن دو چیز که تشخیص آنها را مشکل یا غیر ممکن سازد، نامشخّص بودن چیزی که معلوم نیست حق است یا باطل؛ - در خطبه 38 نهج البلاغه امام شبهه را چنین تعریف کرده اند، "وَ إنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَهُ شُبْهَهً لاِءنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ."

« شبهه را بدین جهت چنین نامیده اند که شبیه به حق است» - شِقَاق : مخالفت و دشمنی، مصدر باب مفاعله، - ذِی شِقَاق : دشمن، مخالف - بَغَی یَبْغِی الشَّی ءَ: آن چیز را خواست و طلب کرد - حَکَمْ: داور، میانجی که حکمش نافذ است.

نکات ادبی : 1 - بین "یَبْقِینَ" و "یَبْغِینَ" جناس محرّف وجود دارد.

2 - در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح قرآنی: براساس آیه 7 سوره آل عمران "مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٍ" آیات قرآن دو گروهند، محکمات و متشابهات محکمات آیاتی هستند که دلالتشان روشن و مصادیقشان مشخّص و غیر قابل تأویل باشند. متشابهات آیاتی هستند که به دلیل پیچیدگی علمی، یا در دسترس نبودن موضوع مورد بحث مثل غیب، وحی، قیامت، صفات خدا و... حقیقت مفهومشان کاملا" روشن نیست و باید از طریق آیات محکم و علم ماخوذ از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت پاک و معصومش که راسخان در علم اند تفسیر و تأویل شوند.(2) و از آن رو که اکثر آیات قرآن محکم اند بنابر قاعده تغلیب همه را با عنوان محکمات یاد کرده است (توضیح : آنچه گفته شد بر اساس مترادف دانستن مُحَکَّمات و مُحْکَمات می باشد)

ص: 122


1- سجادی، جعفر، فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، چاپ اول، امیر کبیر، تهران، صفحه 724، 1375 ش.
2- بابائی، احمدعلی، برگزیده تفسیر نمونه، جلد اول، چاپ اول، دارالکتب اسلامیه، تهران، صفحه 263، 1374ش.

آیه : «مَا فَرَّطْنَا فیِ الْکِتَابِ مِنْ شَی ءٍ» : فرو گذار نکردیم در کتاب از چیزی.(1)

آیه : «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَی ءٍ وَ هُدًی وَ رَحْمَهً وَ بُشْرَی لِلْمُسْلِمینَ» :« و ما قرآن را که بیان کننده هر چیزی است و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است بر تو نازل کردیم.(2)

95 - مفردات: السَّلَمْ: سلامت، اسارت - مُلقِی السَّلَم: کسی که سلامتش را از دست داده، کسی که خود را تسلیم دشمن کند -

نکته ادبی : بین "عاد" و "أعدی" جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

توضیح : در این بیت از معارضه دشمنان و منکران با قرآن کریم سخن رفته است، با توجه به این که قرآن، همه منکران را در سراسر جهان و در طول زمان تا روز قیامت، به معارضه با خود فرا خوانده، و به این أمر "تحدّی" گویند. ما در این جا به شرح تحدّی می پردازیم ؛ "تحدّی در لغت یعنی مبارزه طلبی و از کسی خواستن تا با تو برابری کند در کاری، تا عجز او ظاهر شود (تاج المصادر بیهقی)، اوج تحدّیات قرآن آیه 23 سوره بقره است : "و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم در تردید هستید سوره ای مانند آن بیاورید، و جز خدای همه حاضرانتان را فرا خوانید، اگر راست می گویید. و هرگاه چنین نکنید، که هرگز نتوانید کرد، پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیّا شد و هیزم آن مردمان و سنگها هستند" در این آیه معنایی هست که در دیگر آیات تحدّی نیست و آن پیش بینی قاطعانه عجز مخالفان و منکران از آوردن نظیره برای قرآن است. در طول تاریخ اسلام بعضی کوشیده اند به این تحدّی پاسخ گویند یا طبعی بیازمایند. اما همه از برابری با قرآن فرومانده اند. از جمله می توان به این نامها اشاره کرد :مُسَیْلَمَه کذّاب (که جمله الفِیلُ مَا الْفِیْلُ وَ مَا أدْرَیکَ مَا الْفِیلُ، لَهُ خُرْطُومٌ طَوِیلٌ او مشهور است) و ابن مقفّع، ابن راوندی و ابو العلاء معرّی نیز هریک به نوعی و به قصدی در مقام نظیره گویی برای قرآن برآمده اند و به کوچکترین توفیقی در این مجال دست نیافته اند(3) (و نیز کآیه 88 سوره اسراء).

ص: 123


1- انعام، آیه 38.
2- نحل، آیه 89.
3- خرمشاهی، بهاءالدین، قرآن پژوهی، چاپ اوّل، مشرق، تهران، صفحه 126، 1372ش.

«تحدّی اقسام مختلف دارد که به اختصار از آنها نام می بریم: 1 - تحدّی به بلاغت 2 - تحدّی به آوردن اخبار غیبی 3 - تحدّی به یکپارچگی و وحدت شگفت انگیز همه آیات قرآن و فقدان تعارض و ناهماهنگی بین آنها.(1)

96 - مفردات: رَدَّهُ عَنْ کَذَا، او را از فلان چیز دور کرد و بازداشت- دَعْوَی: إدّعا- مُعَارِض: مخالف، حریف، مدعی - غَیُور: کسی که بشدت از حریم ناموس خویش دفاع می کند -. الجَانِی: مجرم، جنایتکار- الحُرَمْ: جمع الحُرْمَه: آن چه هتک حرمت آن حرام است،اهل بیت و نوامیس آدمی.

نکته ادبی: در این بیت تشبیه تمثیل وجود دارد.

97 - مفردات: مَدَدْ: گسترش یافتن - الحُسْن: زیبایی، نیکویی- القِیَم: جمع القِیمَه: ارزش.

نهج البلاغه: زیباترین عبارت نهج البلاغه در توصیف قرآن که با این بیت و ابیات این بخش تناسب دارد مربوط به عبارت آخر خطبه 198 می باشد که ترجمه آن چنین است: «پس فرو فرستاد بر او قرآن را، نوری که چراغ های آن فرو نمیرد، و چراغی که افروختگی اش کاهش نپذیرد، و دریایی که ژرفای آن کسی نداند و راهی که پیمودنش رهرو را به گمراهی نکشاند. و پرتوی که فروغ آن تیرگی نگیرد. و فرقانی که نور برهانش خاموش نشود. و تبیانی که ارکانش ویرانی نپذیرد، و بهبودیی که در آن بیم بیماری نباشد، و ارجمندیی که یارانش را شکست و ناپایداری نباشد، و حقی که یاورانش را زیان و خواری نباشد. پس قرآن معدن ایمان است و میانجای آن، و چشمه سار دانش است و دریاهای آن، و باغستان دادست و انگیزه های آن، و بنیاد اسلام است و بُنلاد استوار آن. وادی های حقیقت است و سبزه زارهای آن، و دریایی است که بردارندگان آب آن را خشک نگردانند، وچشمه سارهااست که آب کشندگان، آب آن را به ته نرسانند، و آبشخورها است که درآیندگان آب آن را کم نکنند ومنزلگاهها است که مسافران راهش را گم نکنند، و نشانه ها است که روندگان از نظرش دور ندارند، و پشته ها است که روی

ص: 124


1- محدِّث خراسانی، احمد، خورشید تابان در علم قرآن، چاپ اول، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، صفحه 99، 1372 ش.

آورندگان از آن نگذرند و آن را نگذارند، خدایش مایه سیرابی دانشمندان کرده است، و بهار دل های فقیهان و مقصد راههای پارسایان، و دارویی که از پس آن بیماری نیست و نوری که با آن تاری نیست، و ریسمانی که گرفتنگاه آن استوار است و پناهگاهی که قلّه آن پناهنده را نگاهدار است، و ارجمندی هر که با او دوستی ورزد و امان آن کس که بدان در شود و راهنمای هر که بدان اقتدا کند و عذرخواه آن که آن را مذهب خود گیرد و برهان هر کس که بدان سخن گوید و آن را پذیرد، و گواه هر که در مخاصمت پشتیبان خویشش شمارد، و پیروزی آن کسی که بدان حجت آرد و راهبر آن که آن را به کار دارد و برنده آن که آن را کار فرماید، و نشان آن کس که در آن بنگرد چنان که باید، و نگاهدار کسی که خود را بدان از آسیب پاید و دانش کسی که آن را نیک به خاطر سپارد، و حدیث کسی که از آن روایت کند و حکم آن کس که خواهد حکم دهد»

98 - مفردات: عَدَّ الشَّی ءَ: آن چیز را شمرد، آن را به حساب آورد- أَحْصَی الشَّی ءَ: آن چیز راشمارش و یادداشت کرد، آمار آن را گرفت- عَجائِب: جمع العَجِیبَه: شگفت انگیز، تعجب آور- لاتُسَامُ بِالسَّأَمِ: ملال آور نمی شود- إکْثَار: بسیار گردانیدن، در این جا :بسیار تلاوت کردن - السَّأَم: دلتنگی، خستگی.

نکته ادبی: بین «تُسَامُ» و «سَأَم» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

قرآن: در این بیت از الفاظ آیه 18 سوره «النحل» اقتباس شده: «وَ إِنْ تُعَدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا».

توضیح روایی: امام علی (ع) در خطبه 18 نهج البلاغه می فرماید: «إنَّ الْقُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِی غَرائِبُهُ وَ لاَ تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاّ بِهِ» :« ظاهر قرآن زیبا است، باطن آن ژرف و ناپیدا است، عجایب آن سپری نگردد، غرایب آن به پایان نرسد و تاریکی ها جز بدان زدوده نشود.»

و در خطبه 156 فرموده اند: «لاَ تُخْلِقُهُ کَثْرَهُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ» :« کهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنیدن بسیار.»

99 - مفردات: ظَفِرَ بِهِ: به او دست یافت- إعْتَصَمَ بِهِ: آن چیز را با دست خود گرفت.

نکات ادبی: 1 - قرآن به ریسمان تشبیه شده، آن گاه اسم مشبه به برای مشبه استعاره

ص: 125

شده و اعتصام ترشیح است برای ریسمان (مشبه به) لذا استعاره از نوع مصرّحه مرشّحه است. 2 - بین «قَرَّ» و «قارِی ء» جناس شبه اشتقاق است.

آیه: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا» :« همگی به ریسمان خداوند [قرآن [چنگ در زنید و پراکنده نشوید.»

نهج البلاغه: «وَ عَلَیْکُمْ بِکِتَاب اللَّه فَإنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِینُ وَ النُّورُ الْمُبِینُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وِ الرَّیُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَهُ لِلْمُتَّمَسِّکِ وَ النَّجَاهُ لِلْمُتَعَلِّقِ، لاَ یَعْوَجُّ فَیُقَامَ وَ لاَ یَزِیغُ فَیُسْتَعْتَبَ» :« بر شما باد به کتاب خدا که ریسمان استوار و نور آشکار است و درمانی است سوددهنده و تشنگی را فرو نشاننده. چنگ زننده را نگهدارنده و در آویزنده را نجات بخشنده، نه کج شود تا راستش گردانند و نه به باطل گراید تا بازش گردانند.

100 - مفردات: لَظَی: آتش، زبانه آتش، یکی از نامهای دوزخ- وِرْدْ: آبی که بر آن وارد شوند، جزئی از قرآن که هر شب انسان برای قرائت آن برخیزد- الشَّبِم: خنک.

نکات ادبی: 1 - «آیات» به الماء تشبیه شده، آن گاه لفظ مشبه به فراهم چیده شده و یکی از لوازمش ذکر گردیده است یعنی «الوِرْد»، در این میان «الشَّبِم» ترشیح است برای «الماء» پس استعاره از نوع مکنیّه است.

2 - بین «حَرّ» و «شَبِم» طباق وجود دارد.

نکته قرآنی: یاد خدا آتش های درون و برون را خاموش می کند(1).

حدیث: «إقْرَؤُوا الْقُرآنَ، فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُعَذِّبُ قَلْبا وَعَی الْقُرآنَ» (به نقل از أبی أمامه)(2): «قرآن را تلاوت کنید، براستی خداوند قلبی را که جایگاه قرآن باشد عذاب نمی کند.»

101 - مفردات: أَلْحَوض: حوض کوثر- تَبْیَضُّ: سفید می شود - الحُمَم: جمع الحُمَّه: زغال، سیاهی.

حدیث: از انس بن مالک، در معنی کوثر، به نقل از رسول گرامی صلی الله علیه و آله گفته شده: فَاِنّهُ نَهْرٌ وَعَدَنِیهِ رَبّی عَزَّوَجَلَّ، عَلَیْهِ خَیْرٌ کَثِیرٌ، هُوَ حَوْضٌ تَرِدُ عَلَیْهِ أُمَّتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ، آنِیَتُهُ عَدَدَ

ص: 126


1- جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید «سیره عملی رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، جلد 9، چاپ اول، رجاء، تهران، صفحه 391، 1374 ش.
2- کنز ا لعمال فی سُنَن الأقوال و الأفعال، جلد اول، صفحه 512.

النُّجُومِ»(1):« پس بدرستی که آن (کوثر) نهری است که پروردگارم به من وعده داده است. خیر فراوانی در آن است. آن حوضی است که روز قیامت أمّتم بر آن وارد می شوند و ظرفهای آن به شمار ستارگان آسمان است.»

102 - مفردات: الصِّراط: راه، راه روشن و آشکار، این کلمه 40 بار در قرآن با صفت مستقیم به کار رفته است - المِیزَان: ابزار سنجش برابری دو جسم موزون، ترازو، سمبل عدالت - قِسْط: عدل و داد.

آیه : «اللّهُ الّذی أَنْزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزَانِ» :«خداست که این کتاب بر حق و ترازو را نازل کرده است.»(2)

103 - مفردات :حاذِق :ماهر، خبره، کاردان- الفَهِم: آگاه، زودفهم.

قرآن: به گواهی آیه 89 سوره بقره اهل کتاب از ظهور پیامبر جدید و کتاب جدید به طور ضمنی اِطّلاع داشتند امّا پس از نزول قرآن از سر حسادت و لجاجت آگاهانه با آن سر به مخالفت برداشتند. «وَ لَمّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَ کَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الّذیِنَ کَفَروُا، فَلَمّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفوُا کَفَروُا بِهِ فَلَعْنَهُ اللّهِ عَلَی الْکَافِرینَ» : و «چون ایشان را از جانب خدا کتابی آمد، او را نشناختند (پیامبر اسلام را) هر چند کتابشان را هم تصدیق کرده بود. با آن که پیشتر از آن خواستار پیروزی بر کافران بودند، به ا و ایمان نیاوردند که لعنت خدا بر کافران باد»(3)

هر کسی کو حاسد کیهان بود

آن حسد خود مرگ جاویدان بود

(دفتر 5 مثنوی، بیت 14)

104 - مفردات: رَمَدْ: درد چشم، آزردگی چشم - سَقَمْ: بیماری.

ذمّ خورشید جهان ذمّ خود است

که دو چشمم کور و تاریک و بد است

«دفتر 5 مثنوی بیت 10»

در بیان معراج پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله

ص: 127


1- المسند الجامع لأحادیث الکتب الستّه، جلد دوم، صفحه 402.
2- شوری، آیه 17.
3- و (نیز بقره، 146 و أنعام، 20)

105 - مفردات: یَمَّمَهُ: قصد او کرد - العافُون، هرجوینده روزی و احسان، کسی که گروهی او را برای پیدا کردن جاو آب و علف پیش فرستند- سَاحَه: ناحیه، میدانگاه اطراف خانه- سَعْیْ: راه رفتن، دویدن- مُتُون: جمع مَتْن و پشت - الأَیْنُقْ: جمع النَّاقَه: ماده شتر- الرُّسُم: جمع الرَّسُوم: شتری که گامها را محکم بر زمین می کوبد و اثر پایش بر زمین می ماند.

106 - مفردات: مُعْتَبِر: عبرت گیر، پندپذیر- مُغْتَنِم: غنیمت گیر، کسی که در صدد به دست آوردن غنیمت است، غنیمت جو.

نکته ادبی: بین دو مصراع موازنه وجود دارد.

107 - مفردات: الدّاجِی :شب تیره و تار.

زمان وقوع معراج: «باتوجه به کثرت اختلاف روایات درباره زمان وقوع معراج نظر ابن اسحاق و ابن هشام آن است که در سال دهم بعثت رخ داده. برخی آن را در اوایل و بعضی در اواخر بعثت ذکر کرده اند. اما آنچه روشن است به دلیل آن که نمازهای یومیه پس از معراج واجب گردیده پس معراج در سال دهم و پس از مرگ حضرت ابوطالب (ع) رخ داده است. چون از روایات برمی آیدکه تا لحظه مرگ ابوطالب(ع) نماز واجب نشده بود.(1)

آیه : «سُبْحَانَ الّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنَا إنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» : «منزّه است آن خدایی که بنده خود راشبی از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که گرداگردش را برکت داده ایم سیر داد. تا بعضی از آیات خود را به او بنماییم، هر آینه او شنوا و بینا است»(2)

حدیث معراج: از عبدالله بن مسعود درباره معراج رسول صلی الله علیه و آله روایت مفصلی نقل شده که بخشی از آ ن چنین است:

«أُتِیَ رَسُولُ اللّهِ بِاْلِبُراقِ، فَحُمِلَ عَلَیْهَا، ثُمَّ خَرَجَ بِهِ صَاحِبَهُ، یَرَی الاْآیاتِ فیِمَا بَیْنَ السّماءِ وَ الاَءرْضِ. حَتَّی انْتَهَتْ إلَی بَیْتِ الْمُقَدسِ، فَوَجَدَ فِیهِ إبْراهیمَ الْخَلِیلَ وَ مُوسَی وَ

ص: 128


1- فروغ ابدیت، جلد اول، چاپ دهم، صفحه 384.
2- اسراء- آیه 1، قضیه معراج را بجز کتب احادیث، مفسران در تفاسیر خود در تفسیر همین آیه مذکور به تفصیل یا اختصار آورده اند.

عِیسَی فیِ نَفَرٍ مِنَ الاْءنْبِیاءِ قَدْ جُمَعُوا لَهُ، فَصَلَّی بِهِمْ...»(1)

«براق برای رسول خدا آورده شد، سوار آن گشت، سپس براق سوارش را بیرون برد، در حالی که [پیامبر [نشانه های الهی بین زمین و آسمان را نظاره می کرد، تا که به بیت المقدس رسید، در آنجا حضرت ابراهیم و موسی و عیسی را در جمع گروهی از دیگر پیامبران یافت: آنان جملگی بر گرد پیامبر اسلام جمع شدند، پس از آن پیامبر با آنان نماز جماعت گزارد...»

توضیح: برای کامل شدن شرح حادثه معراج ( ک شرح بیت 83 نهج البرده شوقی)

108 - مفردات: قَابْ: از وسط زه کمان تا سرآن،نصف طول زه کمان- قَابَ قَوْسَیْن: به دو شیوه معنی شده است اول: مقصود «قَابَاقَوسٍ» است، بنابراین به معنی «اندازه یک کمان» خواهد بود یعنی فاصله قبضه کمان تا نوک آن، دوم: به معنی «فاصله دو کمان» است، در هر حال این عبارت کنایه از کمی فاصله و نزدیکی دو چیز به هم است- لَمْ تُرَمْ: قصد نشده بود.

توضیح: مراد از «قاب قوسین» قرب مرتبه و رفع تمامی حجاب ها، از جلو دیدگان ظاهری و باطنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است نه قرب مکان و مسافت. زیرا خداوند منزه از مکان است. و این ترکیبی کنایی است. عربها رسم داشتند که اگر یکی می خواست به دیگری محبت ورزد کمانش را به کمان او می پیوست و همسر می کرد لذا خداوند متعال که می خواست پرده از محبت خود با بنده پاکش بردارد از آن به «قاب قوسین» تعبیر کرد تا مطابق تعبیر عربها باشد.

آیه: «عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوَی ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَی وَ هُوَ بِالاْءُفُقِ الاْءعْلَی ثُمَّ دَنَی فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أَدْنَی فَأَوْحَی إلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَارَأَی أَفَتُمَارُونَهُ عَلَی مَایَریَ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَی عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَی عِنْدَهَا جَنَّهُ الْمَأْوَی اِذْ یَغْشَی السِّدْرَهَ مَا یَغْشَی مَا زَاغَ الْبَصَرُ مَا طَغَی لَقَدْ رَأیَ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْریَ» : «او را آن فرش-ته بس نیرومند تعلیم داده است، صاحب نیرویی که استیلا یافت، و او به کناره بلند آسمان بود، سپس نزدیک شد و

ص: 129


1- السیره النبویه، ابن هشام، ج 2، ص10. برای آگاهی بیشتر از حدیث معراج (ک المسند الجامع لأحادیث الکتب الستّه، عوّاد معروف، ج2، ص 394 -399)

بسیار نزدیک شد تا به قدر دو کمان یا نزدیکتر، و خدا به بنده خود هر چه باید وحی کند وحی کرد، دل آنچه را که دید دروغ نشمرد، آیا در آنچه می بیند با او جدال می کنید؟ او را دیگر بارهم بدید،نزد سدره المنتهی(1) که آرامگاه بهشت نزد آن درخت است، وقتی که سدره را چیزی در خود می پوشید چشم خطا نکرد و از حد در نگذشت. هر آینه پاره ای از آیات بزرگ پروردگارش را بدید»(2)

«خرگاه برون زدی ز کَوْنَین * در خیمه خاص «قاب قوسین»

جبریل ز همرهیت مانده * الله معک ز دور خوانده»

«نظامی گنجوی»

109 - مفردات: قَدَّمَهُ: او را پیش فرستاد، او را جلو انداخت- مَخْدُوم: مهتر و سرور - خَدَم :جمع خادم: نوکر، خدمتکار.

نکته ادبی: بین «مخدوم» و «َخَدم» جناس اشتقاق وجود دارد.

توضیح :مفهوم این بیت اشاره دارد به حدیثی که در ذیل بیت 107 ذکر گردیده و گفته شد پیامبران اولوالعزم بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله در شب معراج، در بیت المقدس، اقتدا کردند و ب-ه درگاه خداوند متعال نماز گزاردند.

«نظامی گنجوی مثنوی زیبا و بلندی درباره معراج دارد که به آوردن چند بیت از آن در ا ینجا بسنده می کنیم.

ای نقش تو معراج معانی * معراج تو نَقل آسمانی

از هفت خزینه درگشاده * برچارگُهر قدم نها ده

از حوصله زمانه تنگ * بر فرق فلک زده شبا هنگ

چون شب عَلَم سیاه برداشت * شبرنگ تو رقصِ راه برداشت

ص: 130


1- درخت سدری در آسمان هفتم یا اقصای بهشت که هیچ کس و علم هیچ دانایی از آن فراتر نرود (قرآن مجید،ترجمه آیتی، ص527» - «سدره المنتهی مرز و خط نهایی اشیایی است که با عقل قابل درک اند. به آن سوی سدره فقط با عشق توان رفت. وحدت واقعی هم آن گاه جامه حقیقت به خود می پوشد که هستی زاده از وهم از ریشه کنده شود. (نثر و شرح مثنوی شریف، گولپینارلی، دفتر اول، صفحه 264)
2- نجم،آیات 5 -18

خلوتگه عرش گشت جایت

پروازِ پری گرفت پایت»(1)

110 - مفردات: إخْتَرَقَ الأرْضَ: از وسط آن زمین عبور کرد نه از کنار آن - أَلسَّبْعُ الطِّباق: هفت طبقه آسمان، هفت آسمان - مَوْکِبْ: گروه سوار و پیاده که در التزام رکاب بزرگی باشند، گروه سواره- صَاحِبُ العَلَم: پرچمدار.

«از جمله عرش بر پریدی * هفتاد حجاب را دریدی»

نظامی

111 - مفردات: وَدَعْ یَدَعُ الشَّی ءَ: آن چیز را وانهاد،رهایش ساخت - الشَّأْوْ: نهایت یک چیز- مُسْتَبِقْ: پیشی گیرنده در مسابقه [تَقَرُّب إلَی اللّه]، مقصود پیامبران و اولیای خاص الهی اند- مَرْقَی: نردبان، جای بالا رفتن- مُسْتَنِمْ: کسی که خواهان بالا رفتن و رسیدن به بلندترین نقطه چیزی است.

«شبی بر گذشت از فلک بر گذشت * به تمکین و جاه از مَلَک درگذشت

چنان گرم در تیه قربت براند * که بر سِدْرَه جبریل از او بازماند»

«سعدی»

112 - مفردات: خَفَضَهُ :آن را پایین آورد، او را از مقام و جایگاهش پایین آورد- بِالاْءضَافَه: بِالاْءضَافَهِ إلَی مَقَامِکَ - نُودیِتَ: فراخوانده شدی - المُفْرَدُ الْعَلَم: یگانه مشهور، یکتای برجسته

نکات ادبی: 1 - بین خفض، رفع ،اضافه و نداء مراعات نظیر وجود دارد، همچنین «مفرد علم» با «نداء و رفع» تناسب دارد، چون منادای مفرد معرفه اعرابش رفع است 2 - اگر معنی لُغوی خَفْض و رَفْع» به معنی «پستی و بلندی» را در نظر بگیریم بین آنها طباق وجود دارد 3 - روشن است که شاعر با هنرمندی در استخدام اصطلاحات علم نحو توریه کرده است.

«رفته ز وَلای عرشِ والا * هفتاد هزار پرده بالا»(2)

«نظامی گنجوی»

ص: 131


1- نظامی گنجوی، الیاس، مخزن الاسرار، با خوشنویسی محمد صادق احدپور، آتلیه هنر محمد سلحشور، 1371ش
2- این بیت در ذیل بیت 86 نهج البرده شوقی نیز آورده شده است.

113 - مفردات: تَفوز : کامیاب شوی، برسی - أَیّ مُسْتَتِرٍ: چه سان پنهان است، در نهایت پوشیدگی است- المُکْتَتَمُ مِنَ الاْءسرار :راز سر به مهر،رازی که در کتمان آن مبالغه شود.

114 - مفردات: حَازَ یَحُوزُ الشَّی ءَ: آن را بدست آورد- فَخار: برتری، عظمت- جَازَ الْمَکانَ: از آن جا گذشت و آن را پشت سرگذاشت- إزْدَحَمَ الْقَوْمُ: آن قوم جا را بر یکدیگر تنگ کردند- غَیْر مُزْدَحَمْ : بی ازدحام، بی مزاحمت.

نکات ادبی: 1 - بین «حُزْتَ» و «جُزْتَ» جناس مُصحّف وجود دارد. 2 - بین دو مصراع موازنه وجود دارد.

115 - مفردات: جَلَّ: بزرگ است، شکوهمند است- وُلِّیتَ: به تو واگذار شده- رُتَبْ :جمع رُتْبَه: درجات - عَزَّ: دشوار است، نادِر است- أُولِیتَ: به تو بخشیده شد.

نکات ادبی: 1 - بین «وُلّیِتَ» و «أُولِیتَ» جناس ناقص وجود دارد 2 - بین دو مصراع موازنه وجود دارد.

«بر سر هستی قدمش تاج بود

عرش بدان مائده محتاج بود»

«نظامی گنجوی»

116 - مفردات: أَلْبُشْرَی: مژده، خبر خوش- بُشْرَی لَنَا: مژده باد بر ما- مَعْشَر: گروه، دسته - مَعْشَرُ الإسْلاَم : أمّت مسلمان - رُکْن: پایه یک چیز، قسمت نیرومندتر و محکمتر یک بنا- غَیْر مُنْهَدِم: ویران نشدنی.

توضیح: مقصود از رکن استوار و خلل ناپذیر،و جود پر برکت و رحمت بار رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است.

«بخت جوان یار ما، دادن

جان کار ما

قافله سالار ما، فخر جهان مصطفا است»

«مولوی»

117 - نکته ادبی: بین «دَعَا» و «دَاعینا» جناس اشتقاق وجود دارد.

آیه: «کُنْتُم خَیْرَ أُمّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»:«شما بهترین أمتی هستید از میان مردم پدید آمده که امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان

ص: 132

دارید.»(1)

در سخن از جنگها و مجاهدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله

118 - مفردات: رَاعَهُ :او را ترساند- نَبْأَه: صدای آهسته - أَجْفَلَهُ: او را ترساند و فراری اش داد،او را رم داد- أَلْغُفْل من الغنم: گوسفندانی که نشان و علامتی ندارند..

نکات ادبی: 1 - در بیت تشبیه تمثیل وجود دارد. 2 - بین «أَنْباء» و «نَبْأَه» جناس اشتقاق وجود دارد.

119 - مفردات: مُعْتَرَک: میدان جنگ، آوردگاه- وَضَمْ: تخته قصابی که زیرگوشت نهند- تَرَکَهُمْ لَحْماًعَلَی وَضَمٍ: آنان را مثل گوشت روی کنده قصابی کرد، آنان را کشت و بشدت خوار و ذلیلشان ساخت.

نکته ادبی: در این بیت تشبیه تمثیل وجود دارد.

120 - مفردات: غَبَطَ یَغْبِطُ: به حال او رشک برد، به حالش حسرت خورد، آرزو کرد که او نیز مانند دیگری برخوردار باشد - أَشْلاَء: جمع شِلْوْ: عضوی از گوشت، هر حیوان پوست کنده که قدری از گوشتش خورده شده و مقداری از آن باقی مانده است - شالَ: بالا رفت، بلند شد- العِقْبان: جمع عُقَاب- الرَّخَم: کرکس، لاشخور.

نکات ادبی: 1 - بین «أَشْلاَء» و «شَالَتْ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد 2 - بین «عِقْبان» و «رَخَم»مراعات نظیر است.

توضیح: حالات درونی دشمنان به گونه ای محسوس، با هنرمندی خاصی ترسیم شده است.

121 - مفردات: أَلاْءشْهُرُ الْحُرُم: ماههایی که عربها از قدیم جنگیدن در آنها را جایز نمی دانسته اند این ماهها عبارت است از :رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم و غیر از رجب بقیه متصل به هم اند، این حرمت مورد تأیید اسلام نیز قرار گرفت.

آیه: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتَالٍ فیِهِ قُلْ قِتالٌ فِیه کَبِیرٌ» :«تو را از جنگ کردن در ماه حرام می پرسند. بگو جنگ کردن در آن گناهی است بزرگ»(2).

ص: 133


1- آل عمران، آیه 110.
2- بقره، آیه 217.

توضیح: کافران از رزم آوری و شجاعت رزمندگان اسلام چنان می ترسیدند که چشم انتظارشان به ماههای حرام بود تا نفس راحتی بکشند.

122 - مفردات: حلّ المَکانَ: در آنجا فرود آمد و ا قامت گزید- قَرْم: سرور، بزرگوار- قَرِم :کسی که به خوردن گوشت اشتهای بسیار دارد، در این جا به معنی کسی ا ست که به کشتن دشمنان اسلام بسی مشتاق است.

نکته ادبی: بین «قَرْم» و قَرِم» جناس محرَّف وجود دارد.

123 - مفردات: یَجُرُّ: می کشد- خَمِیس :لشکر، سپاهی که مرکّب از پنج قسمت است؛ مقدمه، قلب،جناح راست، جناح چپ و عَقَبه- السّابِحَه: اسب تیزتک، کشتی شناور- إلْتَطَمَتِ الاَْمْوَاجُ، امواج به هم برخوردند و خروشیدند - مُلْتَطِم: خروشان

نکته ادبی: بحر خمیس یک ا ضافه تشبیهی است.

124 - مفردات: مُنْتَدِبْ :پذیرنده دعوت- إحْتَسَبَ عِنْدَ اللّهِ خَیْراً: کار خیری را برای رضای خدا انجام داد، کار خیری را برای خود به نزد خداوند فرستاد- مُحْتَسِبْ: کسی که برای خرسندی خداوند کار می کند.

یَسْطُو: بر روی او پرید، به او حمله کرد- مُسْتَأصِل: ریشه برکَننده- مُصْطَلِم: بنیان کن، نابود کننده.

125 - مفردات: غُربه: دوری از وطن که لازمه آن بی کسی و گمنامی و بیگانگی و احیاناً ناارجمندی است-

مَوْصُولَه الرَّحِم: به خویشان پیوسته، کنایه از ارجمند و پرقوّت شدن است.

نهج البلاغه :امام علی علیه السلام در خطبه 106 می فرمایند: «از کرامت پروردگار به جایی رسیدید که کنیزان شما را حرمت می گذارند. و همسایگان شما را ارجمند می شمارند. آن که پایه او با شما یکی است و حق نعمتی از شما به گردن او نیست بزرگتان می دارد. و آن که از حمله شما ایمن است و شما را بر او فرمانی نیست، از شما بیم دارد.»

126 - مفردات: مَکْفُول: حمایت شده، ضمانت شده- بَعْل: مرد سرپرست خانواده، شوهر - یَتَمَ یَیْتِمُ: یتیم شد- آمَ یَئِیمُ: بیوه شد، همسرش مرد.

نکته ادبی: بین «أب» و «بعل» مراعات نظیر است.

ص: 134

127 - مفردات: مُصَادِمهُ: برخوردکننده با او- مُصْطَدَم: محل برخورد، مکان تصادف ،میدان جنگ که دو سپاه با یکدیگر برخورد می کنند.

نکته ادبی: هُمُ الْجِبالُ، تشبیه بلیغ است.

128 - مفردات: حُنَیْن: وادیی است میان مکه و طائف، این نام در آیه 25 سوره توبه ذکرشده و آن مربوط است به جنگی که در سال هشتم هجرت پیش از فتح مکه، بین قبیله هوازن و سپاهیان اسلام، به فرماندهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، در وادی مذکور در گرفت که منجر به پیروزی مسلمانان شد.(1)

- بَدْر: نخستین برخورد جِدّی مسلمانان با قریش که در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر رخ داد. حادثه ای که می بایست آن را از بزرگترین رویدادهای صدر اسلام دانست.منطقه بدر که اکنون شهری در آنجا ساخته شده گرچه از بزرگراه مدینه- مکه، بدور افتاده است، در فاصله 155 کیلومتری مدینه، 310 کیلومتری مکه و 45 کیلومتری ساحل دریای سرخ قرار دارد(2).

اُحُد: کوه احد که گفته اند به دلیل جدایی اش از دیگر کوههای دیگر منطقه، اُحد خوانده شده. یا آن که رسول خدا از روی علاقه به توحید و اشاعه آن نامش را احد گذاشته، در فاصله شش کیلومتری [شمال [شهر مدینه بوده، و اکنون شهر تا دامنه آن گسترش یافته است. در روز هفتم شوال سال سوم هجرت در دامنه این کوه(3) یکی از مهمترین جنگهای صدر اسلام رخ داد، جنگی که تجربه ای تلخ اما آموزنده از خود بر جای گذاشته و در میان غزوات صدر اسلام یک اسثتنا به شمار می آید(4)

فُصول حَتْفٍ : فصل های مرگ، انواع مرگها - أَدْهَی : دشوارتر، مصیبت بارتر - أَلْوَخَم: وبا، طاعون، نوعی بیماری واگیر و مهلک که در قدیم هزاران نفر رادر زمانی اندک به کام

ص: 135


1- أعلام قرآن، صفحه 298.
2- تاریخ سیاسی اسلام سیره رسول خدا،جعفریان، ج1، ص 420.
3- در دامنه جنوبی کوه احد و در غرب کوه رباط،ناحیه شرقی راه مدینه به شام. (ک مقالات تاریخی،رسول جعفریان، صفحه 124.)
4- تاریخ سیاسی اسلام سیره رسول خدا، جعفریان، ج1، ص 455. برای اطلاْءع بیشتر از موقعیت بدر وأحد ( کمعجم البلدان، یاقوت حموی، جلد اول، صفحه 109 و 357)

مرگ می کشید.

نکات ادبی : 1 - بین "حُنین" و "بَدر" و "أُحد" مراعات نظیر وجود دارد 2 - تکرار فعل "سَلْ" نشانگر تأکید است.

129 - مفردات : أَصْدَرَهُ عَنْ کَذَا :آن را از فلان چیز بیرون آورد یا بازگردانید - مُصْدِر : بیرون آورنده، بازگرداننده - البِیض : جمع الأبْیَض : شمشیرهای سفید - اللِّمَم : جمع اللِّمَّه: مویی که تا زیر نرمه گوش آویخته باشد، وجه تسمیه اش این است که به سردوشهانزدیک شده است.

نکات ادبی:

1 - بین "البِیض"، "حُمْراً" " و "مُسْوَدّ" مراعات نظیر وجود دارد.

2 - بین "المُصْدِر" و "وَرَدَ" طباق وجود دارد.

3 - با در نظر گرفتن معنی لغوی "البِیض" بین آن و "مُسْوَدّ" طباق وجود دارد.

130 - مفردات : سُمْر: جمع أَسْمَر : نیزه - الخَطّ : نام سرزمینی که نیزه های خطّی بدان منسوب است. این ناحیه در عُمّان واقع شده (کتابُ الْعَین)، برخی هم گفته اند در بحرین بوده، به هر صورت در این منطقه نیزه های سخت و تیز و مقاومی ساخته می شده و یا از راه تجارت به فروش می رسیده است.(1) - حَرْف : نوک و لبه هر چیز، کنار و انتهای آن - جِسْم : پیکر، بدن - مُنْعَجِم : نقطه دار

نکات ادبی :

1 - بین "کاتِبین"، "الخَطّ"، "أَقْلامهم"، "حَرف" و "غَیر مُنعَجِم" ایهام تناسب وجود دارد.

2 - "طعن" به "کتابت" تشبیه شده، به وجه شبه تأثیر گذاری، آن گاه "کتابت" برای "طعن" استعاره شده، سپس از "کتابت" به معنی "طعن"، "کاتبین" به معنی "طاعنین" اخذ شده بنابر استعاره مصرّحه تبعیّه.

3 - أقلام، استعاره است برای "نیزه ها"

131 - مفردات : شَاکِی السِّلاح : مرد تابن دندان مسلّح و خیلی با هیبت و شوکت،

ص: 136


1- معجم البلدان، جلد دوم، صفحه 378.

اصل این اصطلاح "شَائِکُ السِّلاح" است که مقلوب شده است - سِیما : نور پیشانی، نشانه، هیأت، چهره - تَمَیَّزَهُ : آن را مشخّص می سازد - یَمْتَازُ : مشخص می شود - السَّلَم : درخت خار دار کیکر، درخت کرت که برگش در دبّاغی به کار می رود.

نکته ادبی : بین "شَاکِی"، "الوَرْد" و "السَّلَم" مراعات نظیر وجود دارد.

132 - مفردات: نَشْر : بوی خوش - الزَّهْر : شکوفه، گل گیاه - الأَکْمَام : جمع الکُمّ : غلاف شکوفه که پس از شکافته شدن غنچه از آن بیرون می آید، کاسبرگ - الکَمِیّ: دلیر، مرد سلاح پوشیده.

133 - مفردات : ظُهور : جمع ظَهر، پشت - رُبَی : جمع الرَّبْوَه : زمین بلند، پشته، تپّه - شِدَّه : نیرومندی، توانایی - الحَزْمْ : هوشیاری، استواری در کار، دور اندیشی - شَدَّه : بستن و محکم کردن با طناب و غیره - الحُزُمْ : جمع الحِزَام: تنگ چارپا، کمربند.

توضیح : گیاهان و درختانی که بر روی تپه ها می رویند، به دلیل آن که دارای ریشه های محکم و عمیق هستند استوارند و به راحتی از جا کنده نمی شوند لذا سواران سپاه اسلام به چنین درختانی تشبیه شده اند.

نکات ادبی : 1 - بین "شِدّه" و "شَدّه" جناس محرّف وجود دارد. 2 - بین "الحَزْم" و "الحُزُم" نیز جناس محرّف وجود دارد.

134 - مفردات : بَأْس : شجاعت، دلاوری، نیرومندی - فَرَقْ : ترس شدید - البَهْمْ : چارپایانی نظیر گوساله، بزغاله، برّه - البُهَم : جمع البُهْمَه : پهلوان دلیر که هماوردانش از پس او بر نمی آیند و نمی دانند که او را چگونه شکست دهند.

توضیح : مفهوم روشنتر این است که لشکریان کفر چنان وحشت زده شده بودند که از هر شبحی حتی از اسبان خود بشدّت می ترسیدند.

نکات ادبی : 1 - بین "البَهم" و "البُهَم" جناس محرّف وجود دارد 2 - بین "فَرَقاً" و "تَفَرَّقَ" جناس اشتقاق وجود دارد.

135 - مفردات : آجام : جمع الجمع َأجَمَه : بیشه شیر، کنام شیر که معمولا" درخت زاری است انبوه و درهم فرورفته - وَ جَمَ یَجِمُ فُلانٌ : فلانی از شدّت ترس ساکت و خاموش شد و آرام گرفت.

ص: 137

نکات ادبی : 1 - در مصراع دوم برای تبیین هیبت و شجاعت با شکوه دلاوران اسلام به مبالغه ای زیبا دست زده است زیرا شیر در هنگام دفاع از کنام خود به اوج خشم و حمله وری و درندگی می رسد. 2 - بین "آجام" و "تجم" جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

136 - مفردات : لَنْ تَرَی : هرگز نمی بینی، هرگز نمی یابی - مُنْتَصِر : ظفر یافته - مُنْقَصِمْ : شکست خورده، درهم شکسته شده.

نکات ادبی : 1 - بین دو مصراع توازن با تکرار وجود دارد. 2 - بین "وَلِیّ" و "عَدُوّ" طباق وجود دارد.

137 - مفردات : أَحَلَّهُ بِالْمَکان : او را در آن جا فرود آورد - أُمَّه : مردم همکیش - حِرْزْ: هر چه که جلو تباهی و نابودی و گم شدن و تلف گشتن چیزی را بگیرد، نظیر صندوق - مِلَّه : دین، آیین، شریعت - اللَّیْثْ : شیر - أَشبال : جمع شِبْل: بچه شیر که به سن شکار کردن رسیده است - أَجَمْ : جمع أَجَمَه : کُنام شیر

نکات ادبی : 1 - در این بیت، پیامبر در قدرت حمایت از کیان و فرزندان خود،به شیر و امتش به فرزندان شیر، و دینش به کنام شیر تشبیه شده است.

2 - بین "أَحَلَّ" و "حَلَّ" جناس اشتقاق وجود دارد.

3 - بین "لَیْثْ" و "أَشْبال" مراعات نظیر وجود دارد.

138 - مفردات : جَدَّلَهُ : اورابر خاک افکند - کَلِماتُ اللّه : مقصود قرآن کریم است - جَدِلْ : کسی که به شدّت ستیزه می کند - خَصَّمَهُ : بر او در دشمنی غلبه کرد، بر او چیره شد - خَصِم : ستیزه گر، دشمن سرسخت - البُرهان : یکی از نامهای قرآن کریم است.

نکات ادبی : 1 - بین "جَدَّلَتْ" و "جَدِلْ" جناس اشتقاق وجود دارد.

2 - بین "خَصَّمَ" و "خَصِمْ" جناس اشتقاق وجود دارد.

139 - مفردات : الأُمِّی : درس نخوانده و به مکتب نرفته، خواندن و نوشتن نیاموخته - الجاهِلیّه : دوران پیش از ظهور اسلام در عربستان که نور عقل و وحی در آن سامان خاموش بود - التَّأدِیب : تربیت کردن و پرورش دادن برمبنای درستی و أخلاق - الیُتْمْ : یتیمی، بی پدری.

نهج البلاغه : "وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ - صَلَّی اللّهُ عَلَیه وَ آلِه - مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطیِماً" أَعْظَمْ

ص: 138

مَلَکٍ مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَریِقَ الْمَکَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ"

« هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود. (خطبه 192)

حدیث: "أَدَّبَنَی رَبِّی فَأَحْسَنَ تَأْدِیبی"(1) ترجمه: پروردگارم مرا بسیار نیکو تربیت کرد.

«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد.»

"حافظ"

در توسّل و شفاعت خواهی

140 - مفردات : أَسْتَقِیلُ: در خواست بخشش می کنم - الخِدَم: جمع الخِدْمَه : انجام کاری نیک برای کسی از سر دلسوزی و خیر خواهی، در این جا خدمتکاری اهل دنیا مقصود است.

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح : بوصیری پیش از سرودن بُردَه، به مناسبتهای مختلف سلاطین و امیران و وزیران رامدح کرده بود که مجموعه این قصاید در دیوانش موجود است.

141 - مفردات: قَلَّدَهُ القِلاَدَهَ: گردنبند را در گردنش انداخت - عَواقِب : جمع عاقِبَه : فرجام کار - هَدْی : چارپایی که برای قربانی کردن به مِنَی برده می شود، در ابتدا غالبا" بر شتر اطلاق می شد و بعدا" مصادیقش بیشتر گردید - النَّعَم : بر شتر، گاو و گوسفند اطلاق می شود، جمعش انعام است، وجه تسمیه اش منافع و خواص آن برای مردم است.

توضیح : معمولا" برای سوق دادن قربانی به سوی قربانگاه قلاّده ای به گردنش می اندازند و او را به دنبال خود می کشند.

142 - مفردات : غَیّ : گمراهی، در پی هوس ها رفتن - الصِبَا : کودکی، خُردی - الحَالَتَیْن :مقصود هر دو حالت شاعری و خدمتکاری است - الآثام : جمع الإثْم : گناه، خطا - النَّدَمْ : پشیمانی.

ص: 139


1- الجامع الصغیر فی احادیث البشیرالنذیر، جلداول، دارالفکر، صفحه 51.

143 - مفردات : الدِّین : آخرت - سَامَ الْبائِعُ السَّلْعَهَ : فروشنده کالا را در معرض فروش قرار داد - سَامَ الْمُشْتَری السَّلْعَهَ : خریدار با قیمتی که بیان کرد خواستار خریداری کالا شد.

نکته ادبی : بین "دین" و "دنیا" طباق وجود دارد.

144 - مفردات : آجِل : دیر آینده، آخرت - عاجِل : شتابنده، زود آینده، کنایه از دنیا - بَانَ یَبِینُ : آشکار شد، واضح و روشن شد - الغَبْنْ : زیان دیدن در خرید و فروش - بَیْع: خرید و فروش و داد و ستد عادی که فی المجلس بهای کالا را می دهند و آن را تحویل می گیرند - سَلَمْ : پیش فروش و پیش خرید کردن کالا.

نکات ادبی : 1 - بین "عاجل" و "آجل" جناس مضارع و 2 - بین "بَیْع" و "سَلَم" و "غَبْن" مراعات نظیر وجود دارد.

145 - مفردات : عَهْد : پیمان، دوستی، ضمانت - مُنْتَقِض : شکسته شده - حَبْل : رشته پیوند، طناب - مُنْصَرِم : بریده، قطع شده

146 - مفردات : ذِمَّه : امان، پناه، عهد و پیمان - أَوْفَی : باوفاترین - مُحمّد : نام مقدّس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، در قرآن سوره ای به همین نام وجود دارد.

(توضیح : نام شاعر نیز محمّد بوده است.)

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

حدیث : امام صادق علیه السلام : "بدان که بر روی زمین خانه ای نیست که در آن نام محمّد صلی الله علیه و آله باشد مگر آن که آن خانه و زمین هر روز خدا را تقدیس می کنند.(1)

147 - مفردات : مَعاد : روز جزا - فَضْل: احسان و بخشش- إِلّ: عهد و پیمان، صدا را به دعا بلند کردن - زَلَّه: از راه حق یا از راه درست منحرف شدن، لغزیدن؛ زَلَّهُ القَدَم: منحرف از راه راست، لغزیده قدم، [بدیهی است کسی که پایش بر راه صراط بلغزد در دوزخ سقوط خواهد کرد.]

نکته نحوی: قول بهتر در قرائت این بیت، عطف کردن «إلاًّ» بر «فَضْلاً» است چون سخن از تعقید رها می شود.

ص: 140


1- تفسیر موضوعی قرآن مجید، جلد 9، صفحه 123.

148 - مفردات: حَاشَاهُ: دور اس-ت از او - حَرَمَ یَحْرِمُهُ الشَّی ءَ: او را از آن چیز محروم کرد- مُحْتَرَم: تکریم شده

149 - مفردات: أَلْزَمْتُ: وادار کردم، واجب کردم- مُلْتَزِم: بر عهده گیرنده، کسی که همراه بزرگی باشد.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

«بوصیری در ضمن یکی دیگر از مدایح نبوی می گوید:

بِمَدْحِ الْمُصْطَفَی تَحْیَی الْقُلُوبُ * وَ تُغْتَفَرُ الْخَطَایَا وَ الذُّنُوبُ

150 - مفردات: فَاتَ یَفُوتُ الشَّی ءَ: از آن چیز درگذشت- تَرِبَ الرَّجُلُ: آن مرد فقیر شد که گویا حتی فرش زیر پا هم ندارد و روی خاک نشسته است. - الحَیَا: باران، زیرا مردم و زمین را زنده می کند- الاَزْهَار: جمع الزَّهْر: گل - الأَکَم: جمع الأَکَمَه : تپه، زمینی که از پیرامون خودش بلندتر باشد.

نکات ادبی: 1 - «یداً» مجاز مرسل است به علاقه جزء و کُلّ و مقصود شخص است به معنی «رَجُلاً»

2 - «کرم پیامبر» به بارانی که گلها و شکوفه ها را بر پشته ها می رویاند تشبیه شده است (به نوع تشبیه ضمنی)

151 - مفردات: زَهْرَهُ الدّنْیا :زیبایی و طراوت دنیا- إقْتَطَفَ الثَّمَرَ: میوه را چید- إقْتَطَفَ الشَّیْ ءَ: آن چیز را بسرعت گرفت و قاپید.

زُهَیر: إبن أبی سُلمَی المُزْنی، او از اصحاب معلّقات است که بیشتر اشعارش در حکمت و خویشتنداری و حلم است شش تن از خاندان او نیز شاعر بوده اند. از جمله فرزندش کعب بن زهیر، که مدحیه نبوی اش شهرت دارد. زهیر در سال 520 میلادی به دنیا آمد و پیش از سال 610

میلادی برابر 13 قبل از هجرت در گذشت-(1) هَرِم: إبن سَنان بن أبی حارثه المُرّی، او با حارث بن عوف آتش جنگ بین قبایل عَبْس و ذُبیان را خاموش کرد و بدین سبب مورد ستایش شاعر صلحدوست جاهلی یعنی زهیر قرار گرفت و سپس هدایای فراوانی به زهیر داده شد. او در حدود سال 608 میلادی (15

ص: 141


1- الزرکلی، خیرالدین، الأعلام، جلد 3، چاپ ششم، دارالعلم للملایین، بیروت، صفحه 52، 1984م.

سال قبل از هجرت) درگذشته است.(1)

توضیح قرآنی : اصطلاح «زَهْرَهُ الدّنْیَا» ریشه در قرآن دارد. «وَ لاَ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إلَی مَامَتَّعْنَا بِهِ أزْوَاجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَوهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أبْقَی» : «به چیزی که اصنافی از آنان را بدان بهره مند گردانده ایم چشم مدوز که تجمل زندگی دنیوی است تا سرانجام آنان را بدان بیازماییم و روزیِ پروردگارت بهتر و پاینده تر است.»(2)

در مناجات

152 - مفردات: لاَذَ یَلُوذُ بِالجَبَلِ: به کوه پناه برد- حُلُول: در آ مدن در جایی، فرارسیدن زمانی - الحَادِثُ العَمَمْ: رخداد فراگیر و همگانی، ممکن است مقصد بیماری اش باشد که همه پیکرش را در برگرفته بود و یا شاید رخداد قیامت باشد که حادثه ای است همگانی.

153 - مفردات: ضَاقَ یَضِیقُ: تنگ شد، از وسعتش کاسته شد- جَاه:مقام و منزلت، اعتبار و بزرگی و رتبه- الکَریم: از نامهای خداوند است - تَجَلَّی: آشکار شد، ظهور یافت- مُنْتَقِمْ: انتقام گیرنده، کین خواه - إذا الکَریمُ تَجَلَّی باسْمِ مُنْتَقِمِ: روزی که خداوند به نام «انتقام گیر» ظهور می کند، روز قیامت.

154 - مفردات: ضَرَّهْ: هَوُو، مقصود آخرت است که رابطه اش با دنیا بر اساس تقابل است چنان که غالبا" دو هوو چنین اند- اللَّوْح: چیز پهنی که بر رویش چیزی می نویسند و به معنی صحیفه ای که قابل ترسیم صور و کتابت در آن باشد.

صحیفه نفس انسانی را لوح گویند که محل ارتسام اشیاء است و نفوس سماوی را نیز لوح می گویند که محل ارتسام تمام صور کلیه موجودات عالم سفلی است(3)«به نظر برخی عارفان نظیر کاشانی مقصود از لوح قلب حضرت محمد صلی الله علیه و آله است(4)

قلم: خامه ای که با آن نویسند، این ا صطلاح مأخوذ از قر آن است «وَ الْقَلَمِ وَ مَایَسْطُرُونَ» و «الذَّیِ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» عرفا و فلاسفه اسلامی آن را به کار برده اند و در حدیث است که «اَوّلُ مَا

ص: 142


1- همان،جلد 8، صفحه 82
2- طه، آیه 131
3- فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، صفحه 641
4- نثر و شرح مثنوی شریف، دفتر اول، صفحه 245، شرح بیت 1069.

خَلَقَ اللّهُ الْقَلَمُ» ملاصدرا گوید:

«ذات باری تعالی ابتدا جوهر مجرّد قدسی را آفرید و به توسط او جوهر قدسی دیگری آفرید و همین طور به طور مرتب در کمال و شرف و بالجمله هر یک از عقول طولیه علت وجود موجود عقلی و نفسی دیگر است و از این جهت از هر یک از عقول مجرده طولیه و نفوس و افلاک می توان تعبیر به قلم کرد و قلم اول که عقل اول باشد مَلَک مقرب عقلی و قلم اعلی است و بالجمله عقول را به اعتبار آن که واسطه ای در فَیضان صُوَر علمیه اند بر نفوس کلیّه فَلکیه و موجب وجود آنها هستند، قلم گویند.(1)

حکیم ناصر خسرو قبادیانی می گوید: «و چنان که عقل کلی و نفس کلی قلم و لوح خدای اند، اندر عالم دین نیز رسول قلمِ خدای است، نبشته بر این صحیفه جسمی. چنین که همی بینیم قرآن کریم نیز کتاب خدای است از این قلم که رسول است - بر این لوح - که وصی است- و چنان که این کتاب اوّلی جز بدین لوح ما را معلوم نشد، قرآن نیز جز به «وَصِیّ» ما را معلوم نشود.»(2)

155 - مفردات: قَنَطَ یَقْنِطُ: نومید شد - زَلَّه: لغزش، گناه- الکَبَائِر: جمع ألکَبِیره: گناهان بزرگ- اللَّمَمْ: گناه کوچک، (این کلمه در بیت 85 به معنی جنون به کار رفته است.)

نکته ادبی: بین «کَبائر»و «اللَّمَم» طباق وجود دارد.

توضیح: براساس معارف قرآنی مسلمان باید در حالتی متوازن بین خوف و رجا به سوی خداوند رجعت کند. نه به رحمت بیکران او مغرور گردد و نه از تبهکارهای خویشتن چنان نومید و مأیوس شود که راه دل بر غفران خداوند بسته بیند.

درست است که برای خداوند بخشش، کوچک و بزرگ ندارد ولی به نصّ قرآن «هرکس به وزن ذرّه ای نیکی کرده باشد. آن را می بیند و هرکس به وزن ذره ای بدی کرده باشد آن را خواهد دید».(3) مع الوصف در دنیا و آخرت، رحمت و غفران و فضل و کرم خداوند بر غضب او که لازمه عدالت او است و عین حقیقت، مقدم است.

ص: 143


1- فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، صفحه 591. - برای توضیح بیشتر (الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه صدرالمتأ لّهین شیرازی - ج 1، سفر 3، ص 302)
2- قبادیانی، ناصرخسرو، جامع الحکمتین، کتابخانه طهوری، تهران، صفحه 231، 1363ش
3- الزلزال، آیه 7 -8 .

156 - مفردات: عِصْیان: سرکشی، نافرمانی، گنهکاری- القِسَم: جمع القِسْمَه: بخش، قسمت، پاره.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

157 - مفردات: غَیْرَ مُنْعَکِس: واژگون نشده، درست، [برآوردشده] - حِبَالِی: رشته امیدم - غَیْرَ مُنْخَرِم: نابریده، استوار.

نکته ادبی: بین دو مصراع صنعت توازن با تکرار وجود دارد.

158 - مفردات: الدّارَیْن: دنیا و آخرت، دوسرای- یَنْهَزِمُ: درهم می شکند، می گریزد.

159 - مفردات: سُحُبْ: جمع سحاب: أبر- صَلاَه: اگر از جانب خداوند با شد به معنی بارش رحمت بر بندگان است- مُنْهَلّ: باران بسیار شدید- مُنْسَجِم: آبِ ریزان و روان

«صدهزاران آفرین بر جان

او

بر قدوم و دور و فرزندان او»(1)

«مولوی»

160 - مفردات: آلُ الرَّجُلِ: خانواده انسان، بستگان نزدیک انسان، و فقط در مورد چیزی به کار می رود که نشانی از شریف بودن دارد. - الصَّحْبْ: جمع الصّاحِبْ: ملازم، دوست، همراه، هم صحبت، در این جا مقصود مسلمانان صدر اسلام هستند که از نزدیک پیامبر را در پیشبرد اهداف اسلام یاری می رساندند و جملگی از نزدیک پیامبر را دیده و زمانی با ا و زیسته بودند- التَّابِعین: جمع التّابعی منسوب به التّابع و التّابِعه: اصطلاحاً مسلمانی را گویند که خود پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را ندیده اما یکی از اصحاب بزرگوار آن حضرت را دیده و مسلمان از دنیا رفته- التُّقَی: پرهیزگاری، تقواپیشگی - النَّقَاء: پاکیزگی، خلوص، نیکویی.

161 - مفردات: رَنَّحَتِ الرِّیحُ الْغُصْنَ: باد شاخه درخت را تکان داد و خم کرد- العَذَبَات: جمع العَذَبَه: شاخه درخت - البَان: (بیت 5) - صَبا: بادی که از سوی مشرق می وزد، ضد دَبور، در ادب فارسی و عربی این باد پیک عاشقان است.

اطْرَبَهُ: او را به طرب و شادی وادارساخت، او را وادار به حرکت موزون توأم با وَجد کرد - العِیس: جمع الأَعْیَس: شتر سفیدی که رنگ آن با تیرگی مختصری آمیخته باشد که

ص: 144


1- چون این بیت به مفهوم صلوات ا ست در ذیل بیت 177 نهج البرده شوقی نیز آورده شد.

از بهترین شتران است- حادِی: کسی که شتران را با آواز مخصوصی بنام «حُداء» براند- حَادِی العِیس: ساربان- النَّغَم: جمع النَّغْمَه: آواز خوش.

توضیح: مراد از این بیت درخواست جاودانگی صلوات و درود خداوند متعال بر روح پاک و درخشان و آسمانی حضرت سیّدالانبیاء و المرسلین، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ، است.

ص: 145

ص: 146

فصل سوّم : شوقی و نهج البرده

اشاره

نگاهی به وضعیت مصر و جهان عرب در قرن 19 و آغاز قرن 20

احمد شوقی بک در سال (1285 ه . ق/ 1868 م.) دیده به جهان گشود. اندک اندک رشد کرد و از جامعه خویش تأثیر پذیرفت و شخصیتش شکل گرفت. آن گاه نقش خاص خویش را به تناسب استعدادهای خود و نیاز جامعه بر عهده گرفت.

دوران احمد شوقی را "عصر نهضت " نام نهاده اند و دلیلش آن است که عوامل فراوانی در سده های اخیر دست به دست هم دادند و موجبات بیداری و قیام مسلمانان و عرب زبانان را برای ساختن فرهنگ و تمدّنی نوین فراهم نمودند. از جمله عواملی که موجب حرکت بخشیدن به افکار، همتّها و اراده ملّی مردم مصر و بلاد همجوار آن گردید، به طور فهرست وار می توان به این عوامل اشاره نمود:

الف - عوامل سیاسی:

1 - ورود ناپلئون (1183 -1273 ه.) به مصر در سال (1212 ه ./ 1798م) با هدف قطع حلقه ارتباط امپراتوری بریتانیا با شرق و گسترش سلطه فرانسه بر جهان.

2 - اشغالگریهای وسیع غربیان در کشورهای عربی، از جمله اشغال الجزایر از سوی فرانسه در سال 1830، اشغال تونس در سال 1881 م. اشغال مغرب (1907 -1912)، اشغال لبنان و سوریه (1918 -1920)، اشغال مصر از سوی انگلیس در سال 1882، و

ص: 147

سودان در 1899 و عراق در 1917 و فلسطین در 1917 و کرانه شرقی اردن در 1920 و اشغال لیبی توسط ایتالیا در سال 1911 م.

3 - تلاش محمدعلی پاشا(1184 -1265 ه./1770 -1849 م.)برای اخراج غربی ها از مصر و سپس کوشش ملّی برای بازسازی و نوسازی ساختار فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مصر.

4 - وجود حکومتهای استبدادی در اکثر بلاد عربی و اسلامی، بویژه حکومت سلطان عبدالحمید ثانی عثمانی (1258 -1337 ه. ق.)

5 - اختلافات دامنه دار بین حکومت عثمانیان و مصر و دیگر کشورهای اسلامی که بیشتر به تحریک غربیان بود.

6 - بروز جنگ جهانی اوّل (1914 -1918 م.) و فروپاشی امپراتوری عثمانی.

7 - تلاش مردان بزرگی چون سیّد جمال الدّین اسدآبادی (1254 - 1315 ه. ق) برای ایجاد موج بیداری و خیزش هماهنگ و یکپارچه امّت اسلامی بر ضدّ موانع داخلی و خارجی، و انحطاط مسلمانان.

8 - تلاش وسیع اندیشه مندان و بیداران شرقی برای دفع شرّ استعمارگران مهاجم غربی در سراسر کشورهای مسلمان و طنین انداز شدن نوگرایی و تحوّل طلبی در ساختار نظام های سیاسی و فکری حاکم بر جوامع شرقی از سوی بزرگانی چون شیخ محمد عبده (1266 -1323/1849 -1905) و سیدعبدالرحمن کواکبی (1266 -1321/1849 -1903)و مصطفی کامل (1291 -1326/1874 -1908).

ب - عوامل فرهنگی:

1 - نهضت ترجمه که در دوره محمّدعلی پاشا شروع شد.

2 - تغییر و تحوّل در آموزش و پرورش در سطوح مختلف و اعزام جوانان مستعدّ برای فراگیری علوم و فنون، به کشورهای غربی. سرآغاز این امر در دوره محمّدعلی است که اوّلین گروه به پاریس اعزام شدند(1242 -1247 ه./ 1826 -1831 م.) و نیز الزام دانشجویان به فراگیری زبانهای ایتالیایی و فرانسوی.

3 - تأسیس چاپخانه بولاق در سال (1238 ه./1822 م.)

4 - تأسیس مدرسه آموزش زبانهای خارجی (1251 ه./1835 م.)، این کار باعث شد

ص: 148

تا چاپخانه بولاق از سال 1238 تا 1258 ه. تعداد 243 عنوان کتاب را که از زبانهای غربی به عربی در موضوع های مختلف مورد نیاز جامعه ترجمه شده بود به چاپ برساند.

5 - ظهور پدیده اطّلاع رسانی مکتوب به وسیله روزنامه ها و مجلاّت که در بیداری و آگاهی افکار عمومی نقش بسزایی داشت.

6 - تلاش جمعی متفکّران،ادیبان و مبارزان برای قانونمند سازی حکومت. در همین راستا سرانجام در سال 1908م. سلطان عبدالحمید ثانی وجود قانون اساسی را در حوزه حاکمیت خویش پذیرفت.

7 - ظهور پدیده نمایشنامه نویسی، که سرآغاز آن مرهون تلاشهای مارون نقاش (1233 -1272/1817 -1855) می باشد. علاوه بر اینها دهها عامل بزرگ دیگر در پدید آمدن نهضت دخالت داشت که تفصیل آن را باید در کتابهای تاریخ معاصر جهان عرب جستجو کرد. این موج بیداری و تحوّل،منحصر به مصر نبود بلکه لبنان،سوریه،عراق، تونس، الجزایر و سایر بلاد را نیز در برگرفت.

در چنین فضایی که سرشار از روحیه قیام بود، ستاره وجود احمد شوقی در آسمان ادبیات عربی دمید و آثار او موجب شد تا جوانان و متفکّران زمانش متوجه عظمت و شکوهمندی فرهنگ و تمدّن خودی شوند. شعر او به همّت بیداران حرکت بیشتری بخشید، استعمارگران را رسوا ساخت و روحیه اعتماد به نفس را در ملّت عرب زبان تقویت کرد.

احمد شوقی مهمترین رسالت خود را در این می دانست که بین میراث فرهنگی کهن ملّت مصر با دستاوردهای جدید علم و فناوری و پیشرفتهای نوین پیوند زند و از تلفیق این دو، نیرویی مضاعف برای رشد و سعادت ملّت خویش فراهم نماید.

ص: 149

احمد شوقی

احمد شوقی(1)

احمد شوقی که به لقبهای امیرالشّعراء، شاعر الشرق و الغرب، و شاعر الاسلام خوانده شده از طرف اجداد پدری دارای ریشه کردی، عربی و چِرِکْسی و از طرف مادر دارای اصل ترکی و یونانی است.

او در سال 1868م./1285 ه. در خانواده ای ثروتمند در کوی حنفی قاهره به دنیا آمد. مادرش از ترکان قبرسی یونان بود. شوقی دوران طفولیّت را در دامان مادربزرگ یونانی تبارش که با دربار خُدیو اسماعیل(2)(1246 - 1313 ه.) ارتباط داشت رشد یافت. در سال 1873م. پا به مدرسه گذاشت و از سال 1883 م. شروع به تحصیل در رشته حقوق نمود امّا اندکی بعد، حقوق را رها کرد و به عضویت آموزشگاه زبان و ترجمه زبانهای خارجی در آمد. این محل افراد را برای گماشته شدن در مناصب دولتی تربیت می کرد. او در این مکان زبان فرانسه را خوب فرا گرفت و در همین فرصت نزد شیخ الازهر، شاعر محمّد البسیونی، به فراگیری زبان و ادبیات عرب در سطح عالی، پرداخت.

در سال 1887م./1305 ه. از طرف خُدیو توفیق (1269 -1310 ه./1852 -1892) به دانشگاهی در فرانسه اعزام شد تا تحصیلاتش را در رشته حقوق کامل کند. او تا سال 1891در فرانسه بود و در طیّ این مدّت از انگلستان و الجزایر نیز دیدن کرد، همچنین با شاعر لبنانی شکیب ارسلان آشنا شد. پس از بازگشت به مصر وارد دربار خدیو عباس حلمی ثانی (1291 -1363/1874 -1944م.)، (جانشین خُدیو توفیق) گردید. امیر اورا در سال 1894 به نمایندگی مصر در کنگره مستشرقین که در ژنو برگزار شد فرستاد. او در این مجمع بین المللی قصیده طولانی خود با عنوان "کِبَارُ الحَوادِثِ فِی وَادِی النّیِل " شامل

ص: 150


1- برای تهیه این بخش به کتابهای زیر مراجعه شده است : 1 - مجاهد، زکی محمّد، الاْءعلام الشرقیّه فی المائه الرابعه عشره الهجریه، جلد 2، دارالعرب الاسلامی، ص 658 -663، 1994 و 2 - الحرّ، عبدالمجید، احمد شوقی امیر الشعراء، دارالکتب العلمیه، بیروت، 256ص،1413 ه.و 3 - حطیط، کاظم، أعلام و روّاد فی الأدب العربی، الشّرکه العالمیّه للکتاب، ص 401 -435، 1407 ه . ق. و 4 - ضیف، شوقی، فصول فی الشّعر و نقده، دارالمعارف، مصر، ص 330 -348، 1971م.
2- خُدیو، لقبی بود که تا پیش از جنگ جهانی اوّل بر حاکمان و امیران کشور مصر اطلاق می شد.

بیش از 270 بیت را ارائه داد. و بدین وسیله گوشه ای از فرهنگ و تمدّن مصر را به جهان معرّفی نمود.

شوقی به دلیل طرفداری از عباس حلمی و مواضع او و به سبب این که دشمنان امپراتوری عثمانی را دشمن اسلام و شرق می دانست، در این مرحله زندگی اش، به بدگویی از انگلیسی ها پرداخت و به شدت به تحقیر آنان همت گماشت. پس از آن که امیرعباس با فشار انگلیسی ها از حکومت برکنار شد. شوقی نیز وادار به ترک مصر گردید و در سال 1915 وارد اسپانیا شد. در آن جا تا سال 1919 به مطالعات تاریخی پیرامون ادبیات و فرهنگ اندلس مشغول گردید. داستان «اَمِیرَهُ الأندُلُس» و قصیده ای در معارضه با سینیّه بحتری، محصول همین دوره است. پس از فروکش کردن آتش جنگ جهانی اول، شوقی در سال 1919 به مصر بازگشت و دربندر اسکندریّه مورد استقبال با شکوه جوانان و ادب دوستان و دیگر مردم مصر قرار گرفت.

مرحله دوّم زندگی شوقی از این به بعد شروع شد. در مرحله پیشین وابستگی شدید او به دربار خُدیو عباس حلمی ثانی مانع ارتباط او با حقایق موجود در جامعه شده بود امّا در این مرحله شوقی به رسالت خود در خدمت به فرهنگ اصیل خودی با توانی مضاعف ادامه داد. و نیز کوشید بدون عضویّت در هیچ حزب و گروه سیاسی، در برخی امور سیاسی همکاری ورزد.

او با بسیاری از شاعران و متفکران رابطه داشت. از جمله با تاگور، شاعر شهیر هندی نیز دیدار کرد. شوقی بیش از همه با خلیل مُطران، إسعاف نشاشیبی (ادیب فلسطینی)، محمد عبدالوهاب (موسیقی دان) و دکتر محجوب ثابت صمیمی بود. در سال 1930 چهارماه بر بستر بیماری تصلب شرایین افتاد، در همین ایام چند نمایشنامه به نامهای «مجنون لیلی»، «قمبیز»، «علی بک الکبیر» و «البخیله» را نوشت.

از آن به بعد شوقی که حال خوبی نداشت، زندگی را در سواحل رود نیل سپری می کرد. او در سال 1932م/1351 ه در شهر قاهره درگذشت. همه مردم و حتی سران حکومتی در تشییع او شرکت کردند. و در مدفن حسین شاهین پاشا به خاکش سپردند. شوقی وصیت کرده بود که بر سنگ قبرش ابیات 100و39 نهج البرده را بنویسند:

ص: 151

یَا أَحْمَدَ الْخَیْرِ لی جَاهٌ بِتَسمِیَتی * وَ کَیْفَ لاَ یَتَسَامَی بِالرَّسولِ سَمِی

اِنْ جَلَّ ذَنْبِی عَنِ الْغُفْرَانِ لیِ أَمَلٌ * فیِ اللّهِ یَجْعَلُنِی فِی خَیْرِ مُعْتَصَمِ

احوال و افکار شوقی

شوقی در بین اشراف رشد کرده بود و جوانی اش در دربار سپری شد. لذا در سن جوانی به عیش و نوش اهمیّت می داد. مع الوصف او فردی دلسوز، سریع الانتقال، خوش زبان، آرام و مردم دوست بود. شوقی در مراحلی از حیات خود خواستِ خُدیو عباس و عبدالحمید ثانی را برخواست ملّت مصر ترجیح داد و همین از نقاط ضعف اوست. چون امیران و سلاطینی را مدح گفت که دستانشان آلوده به خون مظلومان و ضعیفان بود.

شوقی مطالعات بسیار گسترده کرد. زبان های ترکی، فرانسوی و اسپانیایی را خوب می دانست. او با ادبیات و تاریخ و تمدّن شرق و با آثار ادبی بزرگان مغرب زمین به خوبی آشنایی داشت.

وی خواهان عزّت و سربلندی عربها و مسلمانان، بویژه مصریان بود.و برای رسیدن به این هدف تعصّب نداشت، لذا معتقد بود که رمز سعادت مصر در پیوند میراث عظیم فرهنگ گذشته ملّی، اسلامی با دستاوردهای جدید تمدّن و فرهنگ غرب است. آثار این اعتقاد در همه آثار او به وضوح نمایان است. افق فکر و خیال شوقی پردامنه است، او در موضوع های مختلف تاریخی، سیاسی، اجتماعی، حماسی، فلسفی، رثاء، زهد، وصف، مدح، غزل، نمایشنامه و برخی موضوعهای دیگر شعر سروده است.

شوقی بر خلاف شاعران گذشته نظیر متنبّی و معرّی و ابونواس و زهاوی و دیگران، در آثار خود سهم شایانی به شعر مذهبی بخشیده است.

آثار شوقی

الف) شعر : 1 - الشّوقیّات در چهار جزء 2 - صَدَی الْحَرْب، قصیده ای است که شیخ

ص: 152

عبدالکریم سلمان شرحش کرده 3 - قَصیدهٌ فی میلادِ الأمیر محمّد عبدالمُنعِم 4 - کَرْمَهُ ابن هَانی ء 5 - قَصیدهُ النِّیل، که به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است 6 - دُوَلُ الْعَرَب وَ عُظَماءُ الاْءسلام، که مجموعه ای از اُرجوزه های تاریخی است 7 - نَهْجُ الْبُرْدَه، در مدح پیامبر اسلام به پیروی از بُردَه بوصیری. این قصیده را شیخ سلیم البُشرَی استاد دانشگاه الأزهر شرح کرده است.

ب) نمایشنامه : 1 - علی بک الکبیر 2 - مصرع کلیوباترا 3 - مجنون لیلی 4 - قمبیز 5 - عنتره 6 - أمیره الأندلس، این به نثر و دیگر نمایشنامه هایی که نامبرده شد به شعر است. دو نمایشنامه نیز دارد که در یک فصل چاپ شده، با عنوانهای - ألَسْتَ هُدَی، و البَخِیلَه.

ج) نقد اجتماعی : 1 - أسواقُ الذَّهب 2 - مُذَکِّراتُ بنتاؤور

د) داستان : 1 - رِوَایَهُ لاَدِیَاس 2 - رِوایهُ وَرَقَهِ الآس، که چندان از نظر فنی کامل نیست.

ه- ) دیگر آثار : 1 - کشکول، مجموعه ای است سه جلدی شامل داستانها و اشعار چاپ نشده برای کودکان. 2 - أعمالی فی مُؤَتَمَرِ الْمُسْتَشْرْقین 3 - کَلِماتُ شوقی، به دست عبدالعال احمد حمدان گردآوری شده 4 - المَسِیحُ فی شِعر شَوقی، که حبیب سلامه آن راتألیف کرده.

5 - مجموعه کامل آثار شوقی در کتاب "المَوسُوعَهُ الشَّوقِیّه، الأعْمَالُ الْکَامِلَهُ لاِءمِیر الشُّعراء أحمد شَوقی، تألیف و شرح : ابراهیم الأبیاری، دارالکتاب العربی، بیروت، 9 جلد، چاپ اول،1415 ه./ 1995م " گرد آمده است.

دیوان اشعار احمد شوقی تا کنون به صورتهای مختلف چاپ شده که به نظر می رسد بهترین چاپ آن کتاب "دیوانُ احمد شوقی، مُداخَلَهٌ و تحقیق : إمیل أ.کبا، دارالجیل، بیروت، چاپ اول، 1040 ص، 1415 ه باشد. موضوعات دیوان شوقی عبارتست از: 1 - الإسلامیّات، النّبویّات 2 - التّرکیات 3 - المصریّات 4 - التَّأمُّلات 5 - فیِ الحُبِّ وَ الطَّبیعه 6 - فیِ الزَّمَنِ وَ الاْءنسانِ وَ الْحَضَارَهِ 7 - فی نَشْوَهِ اِلذّاتِ وَ التّارِیخِ الْخَاص.

ویژگیهای سبک شوقی

1 - شوقی در قالب و مضمون پیرو پیشینیان است. به طور کلی او بیشتر از شاعران

ص: 153

دوره عباسی و از برخی شاعران دوره انحطاط تقلید کرده و بیش از همه به متنبّی نظر داشته. اگر چه هیچ گاه نتوانسته است گامی از او پیشتر افتد. امادر برخی موارد مضامین جدیدی را وارد اشعارش کرده است.

به چند نمونه از موارد خاص تقلید شوقی از گذشتگان در این جا اشاره می شود:

همزیّه و بُردَه بوصیری، نونیّه ابن زیدون، سینیّه بحتری، دالیّه حُصَری و عَینیِّه ابن سینا و رثائیّه ابوالعلاء معّری با مطلع "غَیْرُ مُجْدٍ فیِ مِلَّتِی وَ اعْتِقَادِی " که در رثای محمّد فرید (1338 ه.) سروده شده است همچنین در "أسواقُ الذّهَب " به "أطْبَاقُ الذَّهَب " زمخشری و وعظ و اندرزهای آن نظر داشته است. او حتی از ادیبان غرب تقلید کرد و در پیروی از "آنتونیو وکلئو پاترا " ی شکسپیر، نمایشنامه منظوم "مَصْرَعُ کِلیُو باترا" را ساخت. 2 - شعر شوقی دارای چهار گرایش اصلی است، حبّ وطن، آزادی خواهی، گرایش دینی و انسان دوستی.

3 - وابستگی شدید شوقی در دوران جوانی تا سال 1915م. به دربار خُدیوی عباس حلمی ثانی موجب دوری او از مردم و نزدیکی اش به طبقات مرفّه و حاکم گردید. این وابستگی در واقع نوعی اسارت بود که شاعر را از پرواز در افقها و توجه به زندگی توده های مردم باز می داشت.دو نوع وابستگی موجب کُند شدن گامهای شوقی در گشودن افقهای جدید بر روی ادبیات جدید عربی گردید. اول: تعلّق فکر و خاطر، به صورت افراطی به آثار ادبی پیشینیان؛ دوم: وابستگی به دربار و زندگی اشرافی.

4 - شوقی اگر چه در برخی از اشعارش مدح را داغ ننگی بر سیمای ادبیات عرب می داند اما خود نیز داغی بر داغهای پیشین افزوده است و علاوه بر 25 سال ستایش خُدیوی عباس، خُدیوی اسماعیل، خُدیوی توفیق، سلطان حسین و ملک فؤاد، حتّی سلطانی مستبّد و دیکتاتور یعنی سلطان عبدالحمید ثانی، امپراتور دولت عثمانی را در سفرش به آستانه ستود و در مدح مبالغه نمود و او را امام وخلیفه مسلمانان نامید.

نکته قابل توجه این که در این مدح ها نیز مقلّد پیشینیان بود و ابتکاری از خود نشان نداد.

5 - شوقی مردی مذهبی نبوده و در شعر خود به علت همسویی با اعتقادات و آداب

ص: 154

و رسوم حاکم بر جامعه و دور نیفتادن از ساحل اجتماع، تظاهر به دینداری کرده است.

6 - او در آفرینش آثار خود تابع سیاق واحد نبود بدین معنی که اغراض مختلف را در یک قالب جای می داد مثلا" در قصیده ای که مخصوص مدح است می توان ردپای فخر، حبّ وطن، پند و اندرزو ارشاد، تاریخ، وصف و دین را نیز یافت لذا تبویب قصاید شوقی آسان نیست اگر نگوییم غیر ممکن است. گویی او هر اثر خود را مجالی برای نمایاندن موضوعهای مختلف و عرصه ای برای عرضه هر چه بیشتر آموخته هایش می دید، لذا ما در آثار او با پدیده فراگیر استطراد و گریز زدن و چرخشهای شدید و بعضا" ناگهانی موضوعی بر می خوریم.

7 - از نظر خیال مردی خیال پرداز، دقیق النظّر و نوآور بود. شاید علت این امر سفرهای بسیار او در آفاق گوناگون و در افکار مختلف باشد.

8 - شوقی فردی با حیا، صلحدوست،آرام، فکور، خوش بین و راحت طلب بود. لذا هیچ کس را هجو نکرد و در هیچ حزب سیاسی عضو نشد و همیشه خود را از نزاع بر حذر می داشت.

9 - او در آفرینش نغمه های موسیقیایی ماهر بود و در شعر به موسیقی و طنین الفاظ و پژواک حروف و حرکات در کلمات اهمیّت می داد. تنوّع موسیقیایی در اشعار او آشکارا به چشم می خورد.

10 - در آثار شوقی نام اشخاص و اماکن و آثار بسیاری وجود دارد و این گواه وسعت اطّلاعات اوست.

11 - او در تشبیهات و استعاره ها و کنایه ها و در شیوه به کارگیری اسالیب مختلف بیانی نظیر استفهام،تعجّب، وجوه مختلف جملات انشایی و خبری، و وصف، توانست نوآوری هایی بکند.

12 - کاربرد الفاظ مربوط به جنگ در غزلیات او به چشم می خورد، این ویژگی را می توان در شعر عنتره بن شدّاد (525 -615 م) مشاهده کرد. همچنین غزل او از رقّت و سلاست لفظ و نغمه های موسیقیایی برخوردار است.

ص: 155

13 - نثر او نثری است مصنوع و مسجّع و شبیه به نثر مقامات حریری(1).

مدایح نبوی شوقی

مدایح نبوی شوقی(2)

1 - هَمزیّه، این قصیده که شامل بیش از 130بیت است، در معارضه با هَمْزیِّه بوصیری سروده شده، مطلع آن چنین است :

وُلِدَ الْهُدَی، فَالْکَائِنَاتُ ضِیَاءٌ * وَ فَمُ الزَّمَانِ تَبَسُّمٌ وَ ثَنَاءُ

الرُّوحُ وَ الْمَلأُ الْمَلاَئِکُ حَوْلَهُ * لِلدّیِنِ وَالدُّنْیَا بِهِ بُشْراَءُ

ترجمه : هدایت زاده شد پس کائنات درخشان گردید و بر لب زمانه، گل لبخند و ستایش شکفت - روح و گروه فرشتگان بر گِرد او حلقه زده اند، به یمن وجود او برای دنیا و آخرت مژده در رسید.

2 - قصیده "ذِکْرَی المَوْلِد" که به مناسبت میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با 71 بیت سروده شده است. در آن به ذمّ دنیا، اهمیّت اخلاق در سازندگی انسان و مدح پیامبر اسلام از جهات مختلف پرداخته شده است، مطلع قصیده چنین است :

سَلُوا قَلبِی غَدَاهَ سَلاَ وَ ثَابَا * لَعَلَّ عَلَی الْجَمَالِ لَهُ عِتَابا

«از قلب من بپرسید، در آن پگاهی که آرام گرفت و باز گشت، شاید او زیبایی را می نکوهد.

3 - نَهْجُ الْبُرْدَه، این مهمترین مدیحه نبوی شوقی است که به تاثیر از بُرْدَه بوصیری سروده شده است و 190 بیت را در بر می گیرد.

ص: 156


1- مطالب این قسمت برگرفته از این کتابها بود : - الحرّ، عبدالمجید، احمد شوقی امیرالشعراء، دارالکتب العلمیه، بیروت، صفحات (82 -88،103،153،164،167)،1413 ه. - ضیف، شوقی، فصول فی الشعرو نقده، دارالمعارف، مصر، ص 337 -338،1971 م. - دیوان احمد شوقی، مداخله و تحقیق : امیل.أ.کبا، دارالجیل، جزء 2، ص 260، 1415 ه. - الفاخوری حنّا، الجامع فی تاریخ الادب العربی، ج 2، دارالجیل، بیروت، ص 456، 1995م. - زَیّات، احمد حسن، فی أصول الأدب، مطبعه الرساله، قاهره، ص 172،1952 م.
2- دیوان احمد شوقی، مداخله و تحقیق: امیل. ا. کباء، جزء 1، ص (81 -148) 1415 ق

انگیزه سرودن نهج البرده

انگیزه سرودن نهج البرده(1)

"خُدیوی عباس حلمی ثانی در سال 1227 ه./ 1909م. روانه حج شد و تصمیم گرفت شوقی را به همراه خود به مکّه ببرد. امّا شوقی از این همراهی سرباز زد و موجب کدورت خاطر ولی نعمت و ممدوح خود گردید. سپس بر آن شد که قصیده ای در ستایش از پیامبر بسراید و بدین وسیله غبار دلگرفتگی امیر را فرو نشاند. لذا به معارضه با بزرگترین شاهکار نبوی ادبیات عربی رفت و قصیده ای سرود و نام "نَهْجُ الْبُرْدَه" بر آن نهاد و پس از بازگشت امیر از حج، با این قصیده به پیشواز او شتافت. قصیده نهج البرده به وسیله شیخ سلیم البُشرَی استاد دانشگاه ألأزهر شرح گردیده است.(2)

آنچه گفته شد "نهج البرده" را در زمره یک قصیده اعتذاریّه قرار می دهد.

نکته جالب توجّه آن که انگیزه سرایش نخستین قصیده مشهور در مدح پیامبراکرم صلی الله علیه و آله ، یعنی "بُرْدَه" کعب بن زهیر (26ق) نیز عذرخواهی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده است.

نص نهج البرده

1 - رِیمٌ عَلَی الْقاعِ،بَیْنَ الْبَانِ وَالْعَلَمِ * أَحَلَّ سَفْکَ دَمِی فیِ الاْءشْهُرِ الْحُرُمِ

رَمَی الْقَضَاءُ بِعَیْنَیْ جُؤْذَرٍأسَدًا * یَا سَاکِنَ الْقَاعِ، أَدْرِکْ سَاکِنَ الاْءَجَمِ

لَمّا رَنَا حَدَّثَتْنیِ النَّفْسُ قائلهً * یا وَیْحَ جَنْبِکَ، بِالسَّهمِ الْمُصِیبِ رُمِیَ

جَحَدْتُها، وَکَتَمْتُ السَّهْمَ فی کَبِدی * جُرْحُ الاْءحِبَّهِ عِنْدی غَیرُ ذی أَلَمِ

رُزِقْتَ أَسمَحَ ما فی النّاسِ مِنْ خُلُقٍ * إِذا رُزقْتَ الْتِماسَ الْعُذْرِ فی الشِّیَمِ

یا لائِمی فی هَواهُ، وَالْهَوی قَدَرٌ * لَوْ شَفَّکَ الْوَجْدُ لَمْ تَعذِلْ و لَم تَلُمِ

لَقَدْ أَنَلْتُکَ أُذْنا غَیْرَ وَاعِیَهٍ * وَرُبَّ مُنْتَصِتٍ وَالْقَلبُ فی صَمَمٍ

یا نَاعِسَ الطَّرفِ، لا ذُقتَ الهوی أَبدًا * أَسهَرْتَ مُضْنَاکَ فی حِفْظِ الهَوی، فَنَمِ

أَفدِیکَ إِلْفًا، وَ لا آلُو الْخَیالَ فِدیً * أَغْراکَ بِالبُخْلِ مَنْ أَغراهُ بالْکَرَمِ

ص: 157


1- احمد شوقی امیرالشعراء، ص 146.
2- متاسفّانه بنده به این شرح دست نیافتم.

10 - سَرَی، فَصَادَفَ جُرْحًا دَامِیاً، فَأَسَا * وَ رُبَّ فَضْلٍ عَلَی الْعُشَّاقِ لِلْحُلُمِ

مَنِ الْمُوائِسُ بانًا باِلرُّبَی وَقَنا * اللاّعِباتُ بِرُوحی، السّافِحاتُ دَمِی؟

السّافِراتُ کَأَمْثَالِ الْبُدورِ ضُحًی * یُغِرْنَ شَمْسَ الضُّحَی بِالحَلْیِ وَ الْعِصَمِ

أَلْقاتِلاتُ بِأَجْفَانٍ بِهَا سَقَمٌ * وَلِلْمَنِیَّهِ أَسبابٌ مِنَ السَّقَمِ

أَلْعاثِراتُ بألْبابِ الرِّجالِ وَ مَا * أُقِلنَ مِنْ عَثَراتِ الدَّلِّ فیِ الرَّسَمِ

المُضْرِمَاتُ خُدُودًا، أَسْفَرَتْ، وَجَلَتْ * عَنْ فِتْنَهٍ، تُسلِمُ الاْءَکبادَ لِلضَّرَمِ

الحامِلاتُ لِوَاءَ الْحُسْنِ مُخْتَلِفًا * أَشْکالُهُ، وَ هُوَ فَرْدٌ غَیْرُ مُنْقَسِمٍ

مِنْ کُلِّ بَیْضَاءَ أَوْ سَمْرَاءَ زُیِّنَتَا * لِلْعَیْنِ، وَ الْحُسْنُ فی الاْآرامِ کَالْعُصُمِ

یُرَعْنَ لِلْبَصَرِ السّامی، وَ مِنْ عَجَبٍ * إذا أَشَرْنَ أَسَرْنَ اللَّیْثَ بِالْعَنَمِ

وَضَعْتُ خَدِّی، وَ قَسَّمْتُ الْفُؤادَ رُبیً * یَرتَعْنَ فی کُنُسٍ مِنْهُ وَ فی أَکَمِ

20 - یَا بِنْتَ ذیِ اللَّبَدِ الْمَحْمِیّ جَانِبُهُ * أَلْقَاکِ فیِ الْغَابِ، أَمْ أَلْقاکِ فی الاْءُطُمِ؟

ما کُنْتُ أَعلَمُ، حتَّی عَنَّ مَسْکِنُهُ * أَنَّ الْمُنَی وَ الْمَنَایا مَضْرِبُ الْخِیَمِ

مَنْ أَنْبَتَ الْغُصْنَ مِنْ صَمْصَامَهٍ ذَکَرٍ؟ * وَ أَخْرَجَ الرِّیمَ مِنْ ضِرغَامَهٍ قَرِمِ؟

بَیْنیِ وَ بَیْنَکِ مِنْ سُمْرِ الْقَنَا حُجُبٌ * وَ مِثْلُهَا عِفَّهٌ عُذرِیَّهُ العِصَمِ

لَمْ أَغْشَ مَغْناکِ إِلاّ فی غُضُونِ کَرًی * مَغْنَاکِ أَبْعَدُ لِلْمُشْتَاقِ مِنْ إِرَمِ

یَا نَفْسُ، دُنیاکِ تُخْفی کُلَّ مُبْکِیَهٍ * وَ إِنْ بَدَا لَکِ مِنْهَا حُسنُ مُبتَسَمِ

فُضِّی بِتَقْوَاکِ فاهًا کُلَّمَا ضَحِکَتْ * کَمَا یُفَضُّ أَذَی الرَّقْشَاءِ باِلثَّرَمِ

مَخْطُوبَهٌ، مُنْذُ کانَ النّاسُ،خَاطِبَهٌ * مِنْ أَوّلِ الدَّهْرِ لَمْ تُرْمِلْ، وَ لَمْ تَئِمِ

یَفْنَی الزّمانُ، وَ یَبْقی مِنْ إِسَاءَتِهَا * جُرْحٌ بِآدَمَ، یَبْکی مِنهُ، فی الاْءَدَمِ

لاَ تَحْفِلی بِجَناها، اَوْ جِنایَتِهَا * المَوْتُ بِالزَّهْرِ مِثلُ الْمَوْتِ بِالْفَحَمِ

30 - کَمْ نائمٍ لاَ یَرَاهَا، وَهْیَ سَاهِرَهٌ * لَوْلاَ الاْءَمَانِیُّ وَ الاْءَحلاَمُ لَمْ یَنَمِ

طَوْرًا تَمُدُّکَ فی نُعْمَی وَ عَافِیَهٍ * وَ تَارَهً فی قَرَارِ الْبُؤسِ وَ الْوَصَمِ

کمْ ضلَّلْتکَ، وَ مَنْ تُحْجَبْ بصیرتُهُ * إِن یلقَ صابًا یرِدْ، أَو عَلْقمًا یَسُمِ

یَا وَیْلَتَاهُ لِنَفْسی! رَاعَهَا وَدَهَا * مُسْوَدَّهُ الصُّحْفِ فی مُبْیَضَّهِ اللِّمَمِ

رَکَضْتُهَا فی مُرِیعِ الْمَعْصِیاتِ، وَ مَا * أَخَذْتُ مِنْ حِمْیَهِ الطّاعَاتِ للِتُّخَمِ

ص: 158

هَامَتْ عَلَی أَثَرِ اللَّذّاتِ تَطْلُبُهَا * وَ النَّفْسُ إِنْ یَدْعُهَا دَاعِی الصِّباتَهِمِ

صَلاَحُ أَمْرِکَ لِلاْءَخْلاَقِ مَرْجِعُهُ * فَقَوِّمِ النَّفسَ بِالاْءَخلاَقِ تَسْتَقِمِ

وَ النَّفْسُ مِنْ خَیْرِهَا فی خَیْرِ عَافِیَهٍ * وَ النَّفْسُ مِنْ شَرِّهَا فی مَرْتَعٍ وَ خِمِ

تَطْغَی إِذَا مُکِّنَتْ مِنْ لَذَّهٍ وَ هَویً * طَغْیَ الجِیادِ إِذَا عَضَّتْ عَلَی الشُّکُمِ

اِنْ جَلَّ ذَنبِی عَنِ الغُفْرانِ، لِی * أَمَلٌ فیِ اللّهِ یَجْعَلُنی فی خَیْرِ مُعْتَصَمِ

40 - أُلقِی رَجائی، إِذَا عَزَّ الْمُجِیرُ، عَلَی * مُفرِّجِ الْکَرْبِ فی الدَّارَیْنِ وَ الغُمَمِ

إِذَا خَفَضْتُ جَنَاحَ الذُّلِّ أَسأَلُهُ * عِزَّ الشفاعَهِ، لَمْ أَسأَلْ سِوَی أَمَمِ

و إِنْ تَقَدَّمَ ذو تَقویَ بِصَالِحَهٍ * قَدَّمْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ عَبْرَهَ النَّدَمِ

لَزِمْتُ بَابَ أَمِیرِ الاْءَنْبِیَاءِ، وَ مَنْ * یُمْسِکْ بِمِفْتَاحِ بابِ اللّه یَغْتَنِمِ

فَکُلُّ فَضْلٍ، وَ إِحسانٍ، وَ عَارِفَهٍ * مَا بَیْنَ مُسْتَلَمٍ مِنْهُ و مُلْتَزَمِ

عَلَّقْتُ مِنْ مَدْحِهِ حَبْلاً اُعِزُّ بِهِ * فی یَوْمِ لاَ عِزَّ بِالاْءَنسَابِ و اللُّحَمِ

یُزْری قَرِیضی زُهَیْرا حینَ أَمدَحُهُ * وَ لاَ یُقَاسُ إِلَی جُودی نَدَی هَرِمِ

مُحَمَّدٌ صَفْوَهُ البَاری، وَ رَحْمَتُهُ * وَ بُغْیَهُ اللّهِ مِنْ خَلْقٍ و منْ نَسَمِ

وَ صَاحِبُ الْحَوْضِ یَوْمِ الرُّسْلُ سائِلَهٌ * مَتَی الْوُرُودُ؟ وَ جِبریلُ الاْءَمینُ ظَمِئَ

سَنَاؤُهُ و سَناهُ الشَّمْسُ طالِعَهً * فَالجِرْمُ فی فَلَکٍ، وَالضَّوءُ فی عَلَمِ

50 - قَدْ أَخْطَأَ النَّجْمَ مَا نَالَتْ أُبُوَّتُهُ * مِنْ سُؤْدَدٍ بَاذِخٍ فی مَظْهَرٍ سَنِمِ

نُمُوا إلیهِ، فَزَادُوا فی الْوَرَی شَرَفا * وَ رُبَّ أَصلٍ لِفَرعٍ فی الفَخارِ نُمِی

حَوَاه،ُ فی سُبُحاتِ الطُّهرِ قَبْلَهُمُ * نُورانِ قاما مَقامَ الصُّلْبِ وَ الرَّحِمِ

لَمَّا رَآهُ بَحِیرا قالَ: نَعرِفُهُ * بِمَا حَفِظْنا مِنَ الاْءَسماءِ وَالسِّیَمِ

سائِلْ حِراءَ، وَ رُوحَ القُدْسِ: هَل عَلِما * مَصونَ سِرٍّ عَنِ الإِدراکِ مُنْکَتِمِ

کَم جَیئهٍ و ذَهابٍ شُرِّفَتْ بِهمِا * بَطحاءُ مَکّهَ، فی الإِصباحِ و الغَسَمِ

وَ وَحشَهٍ لاِبْنِ عَبْدِ اللّهِ بَیْنَهُمَا * أَشْهَی مِنَ الاْءُنسِ بِالأَحبابِ و الحَشَمِ

یُسامِرُ الْوَحیَ فیها قَبلَ مَهبِطهِ * وَ مَن یُبَشِّرْ بِسِیمَی الخَیرِ یَتَّسِمِ

لَمَّا دَعَا الصَّحبُ یَسْتَسْقُونَ مِنْ ظَمَإٍ * فَاضَتْ یَداهُ مِنَ التَّسنِیمِ بِالسَّنِمِ

وَ ظَلَّلَتْهُ، فَصَارَتْ تَستَظِلُّ بِهِ * غَمامَهٌ، جَذَبَتْها خِیرَهُ الدِّیَمِ

ص: 159

60 - مَحَبَّهٌ لِرَسُولِ اللّهِ أُشرِبَها * قَعَائِدُ الدَّیْرِ، وَ الرُّهبانُ فی القِمَمِ

إِنَّ الشَّمائلَ، إِنْ رَقَّتْ، یَکادُ بِهَا * یُغْرَی الجَمادُ، وَ یُغْرَی کُلُّ ذی نَسَمِ

وَ نُودِیَ: إقْرَأْ، تَعالَی اللّهُ قائِلُهَا * لَمْ تَتَّصِلْ، قَبلَ مَنْ قیلتْ لَهُ، بِفَمِ

هُناکَ أَذَّنَ لِلرَّحمنِ، فَامْتَلأَتْ * أَسماعُ مَکَّهَ مِن قُدسِیَّهِ النَّغَمِ

فَلاَ تَسَلْ عَنْ قُرَیشٍ کیفَ حَیْرَتُها؟ * وَ کَیفَ نُفْرتُها فی السَّهلِ وَ العَلَمِ؟

تَساءَلوا عَنْ عَظیمٍ قَدْ أَلمَّ بِهِم * رَمَی الْمَشایِخَ وَ الوِلْدانَ بِاللَّمَمِ

یا جَاهِلینَ عَلَی الهادی وَ دَعْوَتِهِ * هَلْ تَجْهَلُونَ مکانَ الصّادِقِ الْعَلَمِ

لَقَّبْتُموهُ أَمینَ القَوْمِ فی صِغَرٍ * وَ مَا الاْءَمینُ علی قَوْلٍ بِمُتَّهَمِ

فَاقَ البُدورَ، وَ فاقَ الاْءَنبیاءَ، فَکَمْ * بِالْخُلْقِ و الخَلْقِ مِن حُسْنٍ و مِنْ عِظَمِ

جاءَ النَّبِیُّونَ بِالآیاتِ، فَانْصَرَمَتْ * وَ جِئتَنا بِحَکیمٍ غَیرِ مُنصَرِمِ

70 - آیاتُهُ، کُلَّما طالَ المَدَی، جُدُدٌ * یَزِینُهُنَّ جلالُ العِتْقِ و القِدَمِ

یکادُ، فی لَفْظَهٍ منه مُشَرَّفَهٍ * یُوصِیک بِالحَقِّ، و التَّقْوَی، وَ بِالرُّحُمِ

یا أَفْصَحَ النّاطِقینَ الضّادَ قاطِبهً * حَدیثُک الشَّهْدُ عندَ الذّائِق الفَهِمِ

حَلَّیتَ، من عَطَلٍ، جِیدَ البَیانِ بِهِ * فی کُلِّ مُنتَثِرٍ فی حُسْنِ مُنتَظِمِ

بِکُلِّ قَولٍ کریمٍ أَنتَ قائلُهُ * تُحیی الْقُلوبَ، و تُحْیی مَیِّتَ الهِمَمِ

سَرَتْ بَشائِرُ بالهادی وَ مَوْلِدِهِ * فیِ الشَّرقِ وَ الْغَربِ مَسْری النّورِ فی الظُّلَمِ

تَخَطَّفَتْ مُهَجَ الطاغینَ مِنْ عَرَبٍ * وَ طَیَّرتْ أَنفُسَ الباغینَ مِنْ عَجَمِ

رِیعتْ لَها شُرَفُ الإِیوانِ، فَانْصَدَعَتْ * مِنْ صَدْمَهِ الْحَقِّ، لا مِنْ صَدمَهِ القُدُمِ

أَتَیتَ، وَ النّاسُ فَوْضَی، لا تَمُرُّ بِهِم * إِلاّ علَی صَنَمٍ، قَدْ هامَ فی صَنَمِ

وَ الاْءَرضُ مَمْلوءَهٌ جَوْرًا، مُسَخَّرَهٌ * لِکُلِّ طاغیهٍ فی الخَلْقِ مُحْتَکِمِ

80 - مُسَیْطِرُ الفُرْسِ یَبغی فی رَعِیَّتِهِ * وَ قَیْصَرُ الرُّومِ مِنْ کِبْرٍ أَصَمُّ عَمِ

یُعَذِّبانِ عِبَادَ اللّهِ فی شُبَهٍ * وَ یَذْبَحانِ کَمَا ضَحَّیْتَ بِالغَنَمِ

وَالْخَلْقُ یَفْتِکُ أَقواهمْ بِأَضعَفِهِمْ * کَاللَّیْثِ بِالبَهْمِ، أَو کَالْحُوتِ بِالبَلَمِ

أَسرَی بِکَ اللّهُ لَیْلاً، إِذ مَلاَئِکُهُ * وَ الرُّسْلُ فی الْمَسجِدِ الاْءَقْصَی عَلَی قَدَمِ

لَمّا خَطَرْتَ بِهِ الْتَفُّوا بِسَیِدِهِمْ * کَالشُّهْبِ بِالبَدْرِ، أَوْ کَالْجُندِ بِالْعَلَمِ

ص: 160

صَلَّی وَراءَکَ مِنْهُمْ کُلُّ ذی خَطَرٍ * وَ مَنْ یَفُزْ بِحَبَیبِ اللّهِ یَأْتَمِمِ

جُبْتَ السَّمواتِ أَو ما فَوقَهُنَّ بِهِمْ * علی مُنَوِّرهٍ دُرِّیَّهِ اللُّجُمِ

رَکُوبَهٍ لَکَ، مِنْ عِزٍّ وَ مِنْ شَرَفٍ * لاَ فی الجِیادِ، وَ لا فی الاْءَیْنُقِ الرُّسُمِ

مَشِیئَهُ الْخَالِقِ الْبَاری، وَ صَنْعَتُهُ * وَ قُدرهُ اللّهِ فَوقَ الشَّکِّ وَ التُّهَمِ

حَتَّی بَلَغْتَ سَماءً لا یُطارُ لَها * علی جَناحٍ، و لا یُسْعَی علَی قَدَمِ

90 - وَ قِیلَ: کُلُّ نَبِیٍّ عِنْدَ رُتْبَتِهِ * وَ یا مُحَمّدُ، هذا الْعَرشُ فَاسْتَلِمِ

خَطَطْتَ لِلدّینِ وَ الدّنیا عُلو مَهُما * یا قَارِئَ اللَّوحِ، بَلْ یا لامِسَ الْقَلَمِ

أَحَطْتَ بَیْنَهُمَا بِالسِّرِّ، وَ انْکَشَفَتْ * لَکَ الْخَزائِنُ مِنْ عِلْمٍ، وَ مِنْ حِکَمِ

وَ ضَاعَفَ الْقُربُ ما قُلِّدْتَ مِنْ مِنَنٍ * بِلاَ عِدادٍ، وَ ما طُوِّقْتَ مِنْ نِعَمِ

سَلْ عُصْبَهَ الشِّرکِ حَولَ الْغَارِ سائِمَهً * لَولاَ مُطَارَدَهُ الْمُخْتَارِ لَمْ تُسَمِ

هَلْ أَبْصَرُوا الاْءَثَرَ الْوُضَّاءَ، أَم سَمِعُوا * هَمْسَ التَّسابِیحِ وَ الْقُرآنِ مِنْ أَمَمِ؟

وَهَلْ تَمَثَّلَ نُسْجُ الْعَنْکَبُوتِ لَهُمْ * کَالْغَابِ، وَالْحَائِماتُ الزُّغْبُ کَالرَّخَمِ؟

فَأَدْبَرُوا، وَ وُجوهُ الاْءَرضِ تَلْعَنُهُمْ * کَباطِلٍ مِنْ جَلالِ الحَقِّ مُنْهَزِمِ

لَوْ لاَ یَدُ اللّهِ بِالجَارَیْنِ مَا سَلِمَا * وَ عَیْنُهُ حَوْلَ رُکْنِ الدِّینِ، لَمْ یَقُمِ

تَوارَیا بِجَنَاحِ اللّهِ، وَاسْتَتَرَا * َ مَنْ یَضُمُّ جَناحُ اللّهِ لاَ یُضَمِ

100 - یَا أَحمدَ الْخَیْرِ، لی جاهٌ بتَسْمِیَتی * وَ کَیْفَ لاَ یَتَسامَی بِالرُّسولِ سَمِی؟

أَلْمَادِحونَ، وَ أَربابُ الْهَوَی تَبَعٌ * لِصَاحِبِ الْبُرْدَهِ الْفَیْحاءِ ذی الْقَدَمِ

مَدیحُهُ فیکَ حُبٌ خالصٌ وَ هَوًی * وَ صادِقُ الحُبِّ یُملی صادِقَ الکَلِمِ

اللّهُ یَشْهَدُ أَنّی لا أُعارِضُهُ * مَنْ ذایُعَارِضُ صَوْبَ الْعَارِضِ العَرِمِ؟

و إِنَّما أَنا بَعضُ الغابِطینَ، وَ مَن * یَغْبِطْ وَلِیَّکَ لاَ یُذمَمْ، و لا یُلَمِ

هذا مَقامٌ مِنْ الرَّحمنِ مُقتَبَسٌ * تَرمِی مَهابَتُهُ سَحْبانَ بِالبَکَمِ

البدرُ دونَکَ فی حُسْنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَ الْبَحرُ دُونَکَ فی خَیرٍ وَفی کَرَمِ

شُمُّ الجِبالِ إِذا طَاولْتَهَا انْخَفَضَتْ * وَ الاْءَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَاسَمْتَهَا تَسِمِ

وَ اللَّیْثُ دونَکَ بَأْسًا عِند وَثْبَتِهِ * إِذا مَشَیتَ إِلی شاکی السِّلاحِ کَمِی

تَهفُو إِلَیکَ، وَ إِنْ أَدْمَیتَ حَبَّتَهَا * فی الْحَربِ، أَفْئِدَهُ الاْءَبطالِ وَ البُهَمِ

ص: 161

110 - مَحبَّهُ اللّهِ ألقاها، وَ هَیْبَتُهُ * عَلَی ابنِ آمنهٍ، فی کُلِّ مُصْطَدَمِ

کَأَنَّ وَجْهَکَ تَحتَ النَّقْعِ بَدرُ دُجًی * یُضِی ءُ مُلْتَثِمًا، أَوْ غَیْرَ مُلْتَثِمِ

بَدْرٌ تَطَلَّعَ فی بَدْرٍ، فَغُرَّتُهُ * کَغُرَّهِ النَّصرِ، تَجْلُو دَاجِیَ الظُّلَمِ

ذُکِرْتَ بِاْلیُتْمِ فیِ الْقُرآنِ تَکرِمَهً * وَ قیمَهُ اللُّؤلُؤِ الْمَکْنُونِ فی الْیُتُمِ

اللّهُ قَسَّمَ بَیْنَ النّاسِ رِزْقَهُمُ * وَ أَنتَ خُیِّرْتَ فی الاْءَرزَاقِ وَالقِسَمِ

إِنْ قُلْتَ فی الاْءَمرِ: لا، أوْ قُلْتَ فیهِ: نَعَمْ * فَخِیرَهُ اللّهِ فی لاَ مِنْکَ أَو نَعَمِ

أَخُوک عیسی دَعَا مَیْتا، فَقَامَ لَهُ * وَ أَنْتَ أَحْیَیْتَ أَجْیَالاً مِنَ الرِّمَمِ

وَ الْجَهْلُ مَوتٌ، فَإنْ اُوتِیتَ مُعْجِزهً * فأبْعَثْ مِنَ الجَهْلِ، أَوْ فَابْعَثْ مِنَ الرَّجَمِ

قَالُوا: غَزَوْتَ، وَ رُسْلُ اللّهِ مَا بُعِثوُا * لِقَتْلِ نَفْسٍ، وَلاَ جَاؤُوا لِسَفْکِ دَمِ

جَهْلٌ، وَ تَضْلِیلُ أَحلاَمٍ، وَ سَفْسَطَهٌ * فَتَحْتَ بِالسَّیفِ بَعْدَ الْفَتْحِ بِالْقَلَمِ

120 - لَمّا أَتَی لَکَ عَفْوا کُلُّ ذی حَسَبٍ * تَکَفَّلَ الَّسیفُ بِالجُهَّالِ وَ الْعَمَمِ

وَ الشَّرُّ، إِنْ تَلْقَهُ بِالْخَیرِ، ضِقْتَ بِهِ * ذَرْعا، وَ إِنْ تَلْقَهُ بِالشَّرِّ یَنْحَسِمِ

سَلِ الْمَسیحیَّهَ الغَرّاءَ: کَمْ شَرِبَتْ * بِالصّابِ، مِنْ شَهَواتِ الظّالِمِ الغَلِمِ

طَریدَهُ الشِّرکِ، یُؤذِیهَا، وَ یُوسِعُهَا * فی کُلِّ حینٍ، قِتالاً ساطِعَ الحَدَمِ

لَولاَ حُماهٌ لَها، هَبُّوا لِنُصْرَتِهَا * بِالسَّیْفِ، مَا انْتَفَعَتْ بِالرِّفْقِ وَ الرُّحُمِ

لَولا مَکانٌ لِعیسی عِندَ مُرسِلِهِ * وَ حُرمَهٌ وَ جَبَتْ للِرّوحِ فی القِدَمِ

لَسُمِّرَ الْبَدَنُ الطُّهرُ الشّریفُ عَلَی * لَوْ حَیْنِ، لَمْ یَخْشَ مُؤذیهِ، وَلَمْ یَجِمِ

جَلَّ الْمسیحُ، وَ ذَاقَ الصَّلبَ شانِئُهُ * إِنَّ العِقابَ بِقَدْرِ الذَّنْبِ وَ الْجُرُمِ

أَخُو النَّبِیِّ، وَ رُوحُ اللّهِ فی نُزُلٍ * فَوقَ السَّمَاءِ وَ دُونَ الْعَرشِ، مُحْتَرَمِ

عَلَّمْتَهُمْ کُلَّ شَی ءٍ یَجْهَلُونَ بِهِ * حَتَّی الْقِتَالَ وَ مَا فِیهِ مِنَ الذِّمِمِ

130 - دَعَوْتَهُمْ لِجِهَادٍ فیهِ سُؤدَدُهُمْ * وَ الْحَربُ أُسُّ نِظَامِ الْکَوْنِ وَ الأُمَمِ

لَوْلاَهُ لَمْ نَرَ لِلدَّوْلاتِ فی زَمَنٍ * مَاطالَ مِنْ عُمُدٍ، أَوْ قَرَّ مِنْ دُهُمِ

تِلکَ الشَّواهِدُ تَتْرَی کُلَّ آوِنَهٍ * فیِ الاْءَعْصُرِ الغُرِّ، لا فی الاْءَعْصُرِ الدُّهُمِ

بِالاْءَمسِ مَالَتْ عُروشٌ، وَاعْتَلَتْ سُرُرٌ * لَوْلاَ الْقَذَائِفُ لَمْ تُثْلَمْ، وَ لَمْ تَصِمِ

أَشیاعُ عِیسی أَعَدُّوا کُلَّ قَاصِمَهٍ * وَ لَمْ نُعِدَّ سِوَی حَالاَتِ مُنْقَصِمِ

ص: 162

مَهْمَا دُعِیتَ إِلَی الْهَیْجَاءِ قُمْتَ لَها * تَرمی بِأُسْدٍ، وَ یَرمی اللّهُ بِالرُّجُمِ

عَلَی لِوَائِکَ مِنْهُمْ کُلُّ مُْنَتِقٍم * للّهِ، مُسْتَقْتِلٍ فی اللّهِ، مُعْتَزِمِ

مُسَبِّحٍ لِلِقَاءِ اللّهِ، مُضْطَرِمٍ * شَوقا، عَلی سابِحٍ کَالْبَرْقِ مُضْطَرِمِ

لَوْ صَادَفَ الدَّهرَ یَبْغِی نُقلهً، فَرَمَی * بِعَزْمِهِ فی رِحالِ الدَّهرِ، لَم یَرمِ

بِیضٌ، مَفالیلُ مِنْ فِعلِ الْحُروبِ بِهِمْ * مِنْ أَسْیُفِ اللّهِ، لاَ الْهِندِیّهِ الْخُذُمِ

140 - کَمْ فیِ التّرابِ إِذا فَتَّشْتَ عَنْ رَجُلٍ * مَنْ ماتَ بِالعَهْدِ، أَوْ مَنْ مَاتَ بِالقَسَمِ

لَوْلاَ مَواهِبُ فی بَعْضِ الاْءَنامِ، لَمَا * تَفَاوَتَ النّاسُ فیِ الاْءَقْدَارِ وَ الْقِیَمِ

شَرِیعَهٌ لَکَ فَجَّرتَ الْعُقُولَ بِهَا * عَنْ زاخِرٍ بِصُنُوفِ الْعِلْمِ مُلْتَطِمِ

یَلوُحُ حَوْلَ سَنَا التَّوحِیدِ جَوْهَرُهَا * کَالْحَلْیِ لِلسَّیفِ أَوْ کَالْوَشیِ لِلْعَلَمِ

غَرَّاءُ، حَامَتْ عَلَیْهَا أَنْفَسٌ وَ نُهًی * وَ مَنْ یَجِدْ سَلْسَلاً مِنْ حِکْمَهٍ یَحُمِ

نُورُ السَّبِیلِ یُساسُ الْعَالَمُونِ بِهَا * تَکَفَّلَتْ بِشَبابِ الدَّهرِ وَ الْهَرَمِ

یَجْرِی الزَّمَانُ وَ أَحکامُ الزَّمانِ علی * حُکْمٍ لَها، نَافِذٍ فی الْخَلْقِ، مُرْتَسِمِ

لَمَّا اعْتَلَتْ دَوْلَهُ الاْءِسلاَمِ، وَ اتَّسَعَتْ * مَشَتْ مَمَالِکُهُ فی نُورِهَا التِّمِمِ

وَ عَلَّمَتْ أُمَّهً بِالْقَفْرِ نَازِلَهً * رَعْیَ الْقَیاصِرِ بَعدَ الشَّاءِ وَ النَّعَمِ

کَمْ شَیَّدَ الْمُصْلِحُونَ الْعامِلون بِهَا * فیِ الشَّرقِ وَ الْغَربِ، مُلْکا باذِخَ العِظَمِ

150 - لِلْعِلْمِ، وَ الْعَدْلِ، وَ التَّمْدینِ مَا عَزَمُوا * مِنَ الاْءُمورِ، وَ مَا شَدُّوا مِنَ الْحُزُمِ

سَرْعَانَ مَا فَتَحُوا الدُّنْیا لِمِلَّتِهِمْ * وَ أَنْهَلُوا النّاسَ مِنْ سَلسَالِهَا الشَّبِمِ

سَارُوا عَلَیْهَا هُدَاهَ النّاسِ، فَهْیَ بِهِمْ * إِلَی الْفَلاَحِ، طَریقٌ وَاضِحُ العِظَمِ

لاَ یَهْدِمُ الدَّهرُ رُکْنا شَادَ عَدْلُهُمُ * وَ حَائِطُ الْبَغْیِ إِنْ تَلْمِسْهُ یَنْهَدِمِ

نَالُوا السَّعادَهَ فیِ الدَّارَیْنِ، وَ اجْتَمَعُوا * عَلَی عَمِیمٍ مِنَ الرِّضْوانِ مُقْتَسَمِ

دَعْ عَنْکَ رُومَا، وَ آثینا، وَ مَا حَوَتا * کُلُّ الْیَواقِیتِ فی بَغْدَادَ وَ التُّوَمِ

وَ خَلِّ کِسرَی، وَ إِیوانا یُدِلُ بِهِ * هَوَی عَلَی أَثَرِ النِّیرانِ وَ الاْءُیُمِ

وَ اتْرُکْ رَعَمْسِیسَ، إِنَّ الْمُلْکَ مَظْهَرُهُ * فی نَهْضَهِ الْعَدْلِ، لاَ فی نَهْضَهِ الْهَرَمِ

دَارُ الشَّرائعِ رُوما کُلَّمَا ذُکِرَتْ * دَارُ السَّلامِ لَهَا، أَلْقَتْ یَدَ السَّلَمِ

مَا ضَارَعَتْهَا، بَیانا عِنْدَ مُلْتَأَمٍ * وَ لاَ حَکَتْهَا، قَضاءً عِنْدَ مُخْتَصَمِ

ص: 163

160 - وَ لاَ احْتَوَتْ، فی طِرازٍ مِنْ قَیاصِرِها * عَلَی رَشیدٍ، وَ مَأْمُونٍ، وَ مُعْتَصِمِ

مِنَ الَّذینَ إِذَا سَارَتْ کَتائِبُهُمْ * تَصَرَّفُوا بِحُدُودِ الاْءرضِ وَ التُّخُمِ

وَ یَجْلِسونَ إِلَی عِلْمٍ وَ مَعرِفَهٍ * فَلاَ یُدَانَوْنَ فی عَقْلٍ وَ لا فَهَمِ

یُطَأْطِئُ الْعُلَماءُ الهَامَ إِنْ نَبَسُوا * مِنْ هَیْبَهِ الْعِلْمِ، لاَ مِنْ هَیْبَهِ الْحُکُمِ

وَ یُمْطِرُونَ، فَمَا بِالاْءرضِ مِنْ مَحَلٍ * وَ لاَ بِمَنْ بَاتَ فَوْقَ الاْءرضِ مِنْ عُدُمِ

خَلاَئِفُ اللّهِ، جَلُّوا عَنْ مُوَازَنَهٍ * فَلاَ تَقِیسَنَّ أَمْلاَکَ الْوَریَ بِهِمِ

مَنْ فیِ الْبَرِیَّهِ کَالْفَارُوقِ مَعْدَلَهً؟ * وَ کَابْنِ عَبدِالْعَزیزِ الْخَاشِعِ الْحَشِمِ

وَ کَالاْءمَامِ إِذَا مَا فَضَّ مُزْدَحَمَا * بِمَدْمَعٍ فی مَآقِی الْقَوْمِ مُزْدَحِمِ

الزّاخِرِ الْعَذْبِ فی عِلْمٍ وَ فی أَدَبٍ * وَ النَّاصِرِ النَّدْبِ فی حَربٍ وَ فی سَلَمِ

أَوْ کَاْبنِ عَفّانَ، وَ الْقُرآنُ فی یَدِهِ * یَحْنُو عَلَیهِ کَمَا تَحْنُو عَلَی الْفُطُمِ

170 - وَ یَجْمَعُ الآیَ تَرتِیبا وَ یَنْظِمُهَا * عَقْدا بِجِیدِ اللَّیالی غَیْرَ مُنْفَصِمِ؟

جُرحَانِ فی کَبِدِ الاْءِسلامِ مَا الْتَأَمَا * جُرْحُ الشّهیدِ، وَ جُرحٌ بِالْکِتابِ دَمِی

وَ مَا بَلاَءُ أَبی بَکْرٍ بِمُتَّهَمٍ * بَعْدَ الْجَلائِلِ فی الاْءَفعالِ وَ الْخِدَمِ

بِالْحَزْمِ وَ الْعَزمِ حَاطَ الدّینَ فی مِحَنٍ * أَضَلَّتِ الْحَلْمَ مِنْ کَهْلٍ وَ مُحْتَلِمِ

وحِدنَ بالرّاشِدِ الفاروقِ عَن رَشَدٍ * فی الموتِ وَ هُوَ یقینٌ غیرُ مُنْبَهمِ

یُجَادِلُ الْقَوْمَ مُسْتَلاًّ مُهَنَّدَهُ * فی أَعظَمِ الرُّسْلِ قَدْرا، کَیْفَ لَمْ یَدُمِ

لاَ تَعْذُلُوهُ، إِذَا طَافَ الذُّهُولُ بِهِ * مَاتَ الْحَبِیبُ، فَضَلَّ الصَّبُّ عَنْ رَغَمِ

یَا رَبِّ صَلِّ وَ سَلِّمْ، مَا أَرَدْتَ، عَلی * نَزیِلِ عَرشِکَ، خَیرِ الرُّسْلِ کُلِّهِمِ

مُحیِی اللَّیالی صَلاَهً، لاَ یُقَطِّعُهَا * إِلاّ بِدَمعٍ مِنَ الاْءِشْفَاقِ مُنْسَجِمِ

مُسَبّحا لَکَ جُنْحَ اللّیلِ،مُحْتَمِلاً * ضُرًّا مِنَ السُّهْدِ، أَوْ ضُرًّا مِنَ الْوَرَمِ

180 - رَضیَّهٌ نَفْسُهُ لا تَشتَکِی سَأَما * وَ ما مَعَ الْحُبِّ إِنْ أَخلَصْتَ مِنْ سَأمِ

وَ صَلِّ، رَبِّی، عَلَی آلٍ لَهُ نُخَبٍ * جَعَلْتَ فِیهِمْ لِوَاءَ الْبَیْتِ وَ الْحَرَمِ

بِیضُ الْوُجُوهِ، وَ وَجْهُ الدَّهرِ ذُو حَلَکٍ * شُمُّ الأُنوفِ، وَ أَنْفُ الْحَادِثَاتِ حَمِی

وَ أَهدِ خَیْرَ صَلاهٍ مِنْکَ أَربَعَهً * فیِ الصَّحْبِ، صُحْبَتُهُمْ مَرْعِیَّهُ الحُرَمِ

الرَّاکِبینَ إِذا نَادَی النَّبِیُّ بِهمْ * مَا هَال مِنْ جَلَلٍ، وَ اشْتَدَّ مِنْ عَمَمِ

ص: 164

الصّابِرینَ، وَ نَفْسُ الاْءَرضِ وَاجِفَهٌ * الضّاحِکینَ إلَی الأَخطارِ وَ القُحَمِ

یَا رَبِّ، هَبَّتْ شُعُوبٌ مِنْ مَنِیَّتِهَا * وَ اسْتَیْقَظَتْ أُمَمٌ مِنْ رَقْدَهِ الْعَدَمِ

سَعْدٌ، وَ نَحْسٌ، وَ مُلْکٌ أَنْتَ مَالِکُهُ * تُدِیلُ مِنْ نِعَمٍ فیهِ، وَ مِنْ نِقَمِ

رَأَی قَضَاؤُکَ فِینا رَأْیَ حِکْمَتِهِ * أَکرِمْ بِوَجْهِکَ مِنْ قَاضٍ وَ مُنْتَقِمِ

فَالْطُفْ، لاِءَجْلِ رَسولِ الْعَالَمینَ، بِنَا * وَ لاَ تَزِدْ قَومَهُ خَسْفا، وَ لا تَسُمِ

190 - یَا رَبِّ، أَحْسَنْتَ بَدءَ الْمُسلِمینَ بِهِ * فَتَمِّمِ الْفَضْلَ، وَ امنَحْ حُسْنَ مُخْتَتَمِ

ترجمه «نَهْجُ الْبُرْدَهَ» از شوقی

1 - سپید آهویی، بر صفحه دشت، بین بان و علَم، خون مرا، در ماههای حرام، حلال گردانید.

2 - (عاقبت) دست قضا بوسیله تیر نگاه دو چشمان گودر، شیری را هدف قرار داد، ای آهوی بیابان، شیر بیشه را دریاب.

3 - آن گاه که خیره و مهربان نگریست، جان، مرا گفت : ای وای، پهلویت آماجگاه تیر شد.

4 - او را تکذیب کردم، و تیر را در جگرم پنهان نگه داشتم. چون برای من، زخم دوستان، دردناک نیست.

5 - تو، وقتی که (به جان و دل) عذرخواه و پوزش پذیر دیگران باشی، در خوی و خُلق، سخاوتمندترین مردمانی.

6 - ای ملامتگر من در عشق او، با آن که عشق سرنوشت است، اگر تو را شیدایی زار و نزار ساخته بود این سان سرکوفت نمیزدی.

7 - همانا من گوش کَرِ خویش را به سخنان تو سپردم. وَ اِی بسا خاموشِ گوش سپاری که به دل ناشنوا است.

8 - ای خواب آلوده، الهی هرگز مزه عشق را نچشی. [حال که] آن را که در راه عشق تو بیمار گشته بی خواب و قرار کردی، پس بخواب.

9 - دوستی را فدای تو می کنم. و در فدیه دادن خویش برای خیال تو نیز کوتاهی

ص: 165

نمی ورزم. آن که خیال را به کرم آزمند ساخت،تو را به زُفتی و خِسّت ترغیب کرد.

10 - او شب هنگام به دیدارم آمد و مرا با زخمی خون آلود یافت سپس به معالجه ام پرداخت وای بسا که خواب بر عاشقان منّت دارد.

11 - کیانند آن دوشیزگان نازنین که بسان شاخه های بان و چونان نیزه های لرزان می خرامند. آن بازیکنان با جان من، آن ریزندگان خون من.

12 - رخ گشودگانی که رخسارهایشان در درخشش چونان بدرهای تابان است همانان که با زیورهای گردنها و دستهایشان غیرت خورشید درخشان نیمروز را برمی انگیزند.

13 - آنان که (مردان را) با چشمان بیمارشان می کُشند. آری از جمله علّتهای مرگ بیماری است.

14 - زنانی که عقلهای مردان را می لغزانند و خودشان هم در خرامیدن، از لغزش های ناز و کرشمه، دستگیری نشده اند [در امان نمانده اند].

15 - همانان که رخساره های ناپوشیده را بر افروختند و نقاب از فتنه ای برداشتند که جگر ها رابه آتش کشید.

16 - زنانی که به غایت زیبایند و رایت حسن و جمال را بر دوش دارند، پرچمی به شکلهای گوناگون. با آن که گوهر جمال همه یکی است.

17 - سفیدوشان یا گندمگونانی که برای چشم ناظران آراسته شده اند. و زیبایی در آهوان به سپیدی دستان و سرخ و سیاهی اندام است.

18 - از نگاه خیره دچار ترس می شوند و شگفتا که وقتی با سرانگشتان حنایی اشاره کنند، شیر را به بند می کشند.

19 - خضوع نمودم و پهنه دل را به پشته هایی چند بخش کردم تا آنان در استراحتگاه آهوان و در تپه های آن چرا کنند.

20 - ای زاده شیر دست نیافتنی، تو را در نیزار و بیشه دیدار کنم یا در دژ بلند و استوار.؟

21 - تا زمانی که محل سکونت شیر آشکار شد، نمی دانستم که براستی آرزوها و مرگها محل برپایی خیمه هایند.

ص: 166

22 - آن کیست که از شمشیر پولادین و برّان شاخه نرم برویاند و از شیر درنده و وحشی آهوی سپید و زیبا برون آورد؟

23 - (ای نازنین) میان من و تو دیوارهایی از نیزه ها است و بسان همان دیوارها (مانعی از) پاکدامنی شدید.

24 - من به منزل تو در نیامدم مگر در اثنای خواب؛ زیرا (دسترسی به) آن جا در نظر مشتاق دورتر از (رسیدن به) باغ ارم بود.

25 - ای نفس، دنیای تو هر بلای حزن آوری را (در آستین) پنهان می کند، اگر چه از خود چهره ای خندان می نمایاند.

26 - هرگاه دنیا به روی تو می خندد با تقوایت دندانهایش را درهم شکن، آن سان که دندانهای مار سمّی را از بن می شکنند تا شرّش از میان برود.

27 - از روزی که آدمیان وجود داشته اند، آنان خواستار دنیا بوده اند و دنیا خواستار ایشان . و دنیا از آغاز تا امروز هرگز بی همسر نبوده است.

28 - زمان سپری می شود و بدی دنیا برقرار می ماند. چنان که زخمی بر پوست وارد می شود [و تا مدتها [آدمی از درد آن زاری می کند.

29 - ای نفس، تو پایبند نوش یا نیش او مباش، زیرا که مردن چه با برگ گل و چه با آتش یکسان است.

30 - چه بسا خفته ای، که دنیای آشوبگر را بیدار در کنار خود ندید. (آری) اگر آرزوها و رؤیاها نبودند او نخوابیده بود.

31 - یک بار تو را به (دامن) برخورداری و سلامت می کشاند و بار دیگر در قرارگاه سختی و بیماری می نشاند.

32 - چه بسیار دنیا تو را به گمراهی کشاند و کسی که چشم دلش در پرده باشد، اگر به شیره درخت سیماهنگ برخورَد می نوشد، یا اگر به حنظل رسد می چرد.

33 - ای وای بر نفس من، کارهای ناشایسته اش او را در دوران پیری به وحشت و مصیبت گرفتار ساخت.

34 - من نفس خویش را در (مرتع) سرسبز گناهان دواندم و در برابر پرگناهخواری او

ص: 167

به پرهیزهای فرمانبری دست نیازیدم.

35 - در پی طلب کامها و خوشیها بی هدف به راه افتاد. (آری) اگر جوانی و خوشگذرانی، نفس را به خویش فرا خوانَد، او شیدا و دلباخته می شود.

36 - (ای انسان) سرچشمه بهبودی کار تو، اخلاق است. پس اگر جان را به اخلاق میزان (و مزیّن) کنی، راست و درست خواهد شد.

37 - نفس از (برکت) اخلاق نیکو در سلامت کامل است و از (پلیدی) اخلاق بد، بندیِ چراگاهی نامناسب و وباخیز است.

38 - (نفس) آن گاه که از لذّت و هوس برخوردار می شود، و عصیانگری پیشه می کند، بسان عصیان اسبان،آن گاه که دهنه هایشان را به دندان می گزند.

39 - اگر گناه من از حدّ غفران درگذشت، به خداوند امیددارم که مرا در بهترین پناهگاه قرار دهد.

40 - من در روز حشر، چشم امید می افکنم بر رهایی بخش جهانیان از سختی ها و اندوه ها، (حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله ).

41 - آن زمان که به درگاهش سر تواضع فرود آوردم، از او عزّت شفاعت می طلبم، حال آن که جز اندکی (از دریای فضل او را) نخواسته ام.

42 - اگر تقو پیشه با کارِ پسندیده پا پیش می نهد، من اشک ندامت پیشکش حضرتش خواهم کرد.

43 - من ملازم آستان فرمانروای پیامبران شدم و هر آن کس که چنگ در کلید باب الهی زند نعمت یار خواهد شد.

44 - پس هر خیر و خوبی و کرامتی در درون آستانه و دیوار خانه آن حضرت است.

45 - از ستایش او رشته پیوندی آویختم تا بدان وسیله در روزی که هیچ عزّت و شرفی به خویشاوندی و همخونی نیست، ارجمند گردم.

46 - من وقتی که آن حضرت را مدح و ثنا می گویم شعرم بر شعر زهیر عیب می گیرد و بخشش هرم بن سنان هرگز به پای بخشش من نمی رسد.

47 - محمّد صلی الله علیه و آله برگزیده و رحمت خداوند و پسندیده او از میان همه مردمان و همه

ص: 168

جانداران است.

48 - و او در روزی که دیگر پیامبران در جستجوی آب اند و حضرت جبرئیل أمین نیز تشنه کام است، صاحب حوض کوثر است.

49 - رفعت مقام و نورش چون خورشیدِ برآمده است که جسمش در آسمان است و پرتو درخشانش [گسترده] در زمین.

50 - شرف و مجد و مهتری والایی که (امّت اسلام) در اثر سرپرستی حضرتش بدان نایل شدند از بلندای ستارگان فراتر رفت.

51 - (امّت اسلام) بدو منسوب شدند، پس به ارجمندی و شرافت خویش در بین مردمان افزودند وای بسا اصلی که در افتخار به فرع منسوب شده است.

52 - پیش از (آفرینش) مردمان، در انوار پاک الهی، دو نور پاک به جای پشت و زهدان او را در بر گرفتند.

53 - هنگامی که بحیرا دیدش گفت : ما او را بدانچه از نامها و نشانه ها حفظ کرده ایم می شناسیم.

54 - از غار حرا و از جبرئیل امین بپرس که آیا از بزرگ رازی سر به مُهر و نهان از فهم دیگران آگاهی دارند؟

55 - چه بسیار آمد و رفتی که بستر پهناور مکّه در صبح و شام بدان شرافت یافت.

56 - و برای فرزند عبداللّه خلوت و تنهایی در میان صبح و شام دلپذیرتر از انس گرفتن با دوستان و خدمتکاران بود.

57 - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیش از زمان نزول، همدم شبانه وحی بود، (آری) کسی که به نشانِ خیر مژده می دهد خود نیز نشاندار است.

58 - آن گاه که یاران از تشنگی در جستجوی آب بودند، او آنان را فرا خواند سپس دو دستش با قدح، لبریز ازآب بهشتی شد.

59 - ابری سایه بر سر او افکند، ابری پر باران که خود می رفت تا به سایه برکت و رحمت پیامبر پناه برد.

60 - عشق و محبّت رسول خدا در دل زاهدان دیر نشین و راهبان کوه گزین خانه کرد.

ص: 169

61 - براستی اگر طبایع انسانی لطیف شود چیزی نخواهد ماند که همه جمادات و همه جانداران عاشق و شیدای او شوند.

62 - و ندا شد، بخوان، بلند مرتبه است خداوند گوینده اش، (این سخن) پیش از کسی که اکنون به او گفته شد، (به هیچ کس دیگری گفته نشد) و هرگز بر سر هیچ زبانی نیفتاده بود.

63 - آن جا بود که (همگان را) به سوی خداوند فراخواند. آنگاه گوشهای اهل مکّه از نغمه های پاک و ملکوتی پر گردید.

64 - پس از قریش مپرس که چسان حیران است و حکم و داوری اش در کوه و دشت چگونه است ؟

65 - بلکه از واقعه عظیمی که بر آنان فرود آمده و پیران و کودکان را به جنون افکنده است، بپرسید.

66 - ای کسانی که در حق پیامبر و دعوتش نادانی کردید، آیا مقام راستگوی شُهره را انکار می کنید ؟

67 - شمایان او را در خردسالی اش امین قوم لقب دادید. و امین بر هیچ سخنی از سخنانش متهّم (به کذب) نیست.

68 - در درخشندگی از هزاران بدر فراتر رفت و در عظمت از هزاران پیامبر وراتر. پس چه بسیار نیکو است سیرت او و چه با عظمت است سرشت شکوهمند او.

69 - پیامبران الهی آیاتی را آوردند که رشته پیوند آنها با مردم پس از اندکی بریده شد، امّا تو حکیمی ناگسستنی را به ما ارزانی داشتی.

70 - هر چه زمان سپری گردد، (باز هم) آیاتش جدید است، آیاتی که شکوه کهنسالی زینت بخش آنها است.

71 - چیزی نمانده که در کلمه ای بلندپایه از آن، تو را هم به حقیقت و هم به پرهیزگاری و هم به مهرورزی اندرز دهد.

72 - ای شیوا سخن ترین همه عرب زبانان، کلام تو به کام چشنده خوش فهم، عسل است.

ص: 170

73 - تو با حدیث شیوا و شیرین خود، گردن بی زیور سخن را، در هر نثری، به زیبایی شعر زینت بخشیدی.

74 - تو به هر سخن پرارجی که گویا شوی، قلبها را زنده کنی و همّتهای مرده را جان بخشی.

75 - مژده ها و بشارتها به هادی جهانیان و میلاد او، در شرق و غرب عالم، به سان شبرویِ نور در تاریکیها، سیر کرد.

76 - آن خبرها روح و روان ستمگران عرب را ربود و جانهای بیدادگران غیر عرب را از کالبد پراند.

77 - بالکن های کاخ انوشیروان،از آن مژده ها، به وحشت افتادند. سپس آنها از کوبش خداوند، نه از ضربه تیشه ها، شکاف برداشتند.

78 - تو در حالی آمدی که مردم آشفته و آشوب زده بودند و در میانشان هیچ بزرگمردی را نمی دیدی مگر آن که واله و شیدای بتی بود.

79 - و زمین پر از ظلم شده بود و در سلطه ستمگرانی بود که به دلخواه خویش در امور مردم تصرّف می کردند.

80 - پادشاه ایران در حق رعیّتش ستم می کرد و امپراتور روم از شدّت غرور و تکبّر کر و کور شده بود.

81 - آن بیدادگران در هر شُبهه ای که برایشان پیش می آمد، بندگان خدا را شکنجه می دادند و همانند گوسفند سرشان را می بریدند.

82 - و مردم، زورمندانشان بر ناتوانان، بسان شیر بر بهایم یا وال بر ریزماهیان، غافلگیرانه یورش می بردند و آنان را می کشتند.

83 - خداوند شبانه تو را سیر داد، آن گاه که فرشتگان و پیامبران در بیت المقّدس به احترامت بر پا ایستاده بودند.

84 - زمانی که از آن جا عبور کردی، آنان بر گرد سرورشان،همانند شهابها بر گرد بدر، یا سربازان به دور پرچم حلقه زدند.

85 - هر صاحب شأنی از آنان پشت سرت نماز گزارد. آری هر که به حبیب خدا اقتدا

ص: 171

کند رستگار خواهد شد.

86 - تو سوار بر بُراق درخشان و مروارید لگام، آسمانها و وراتر از آسمانها را، با گذر از مقامِ شماری از پیامبران، درنوردیدی.

87 - [سوار بر] مرکبی مخصوص تو، به خاطر عزّت و شرافتت، که نظیرش نه در اسبان تیزتک وجود داشت و نه در شتران درشت پیکر.

88 - خواست پروردگار جهان و جهانیان، و صنعت و قدرت او، فراتر از دسترسی شک و تهمت ها است.

89 - تا جایی که تو به آسمانی رسیدی که بال هیچ پرنده ای و قدم هیچ رونده ای بدان نرسیده بود.

90 - و آن گاه گفته شد: هر پیامبری در جایگاه و مقام خویش قرار گیرد و تو ای محمد صلی الله علیه و آله ، این عرش الهی است پس [پیش آی و] آن را لمس کن.

91 - تو خطوط [اصلی] همه دانشهای دنیوی و اخروی را برای جهانیان ترسیم کردی، ای خواننده لوح [محفوظ] بلکه ای بساونده قلم [تقدیر].

92 - تو به راز علم دنیا و آخرت احاطه یافتی و برایت گنجینه های دانش و حکمت- پرده برداری شد.

93 - نزدیکی به خداوند، نعمت های بی شماری را که به تو بخشیده شده بود دو چندان ساخت.

94 - از گروه مشرکان که چارپایان خود را می چرانند بپرس [چراچنین می کنید]، آری اگر تعقیب پیامبر مختار نبود چنان نمی کردند.

95 - [بپرس که] آیا ردپای پاکیزه و زیبا را دیدند، یا از نزدیک [صدای آهسته]تسبیح های زیرلب و زمزمه قرآن را شنیدند؟

96 - و آیا در ذهن ایشان تارهای عنکبوت، بسان [شاخه های تودر توی درختان[ جنگل و جوجه های کوچک کبوتران، مانند لاشخور مجسّم گردید؟

97 - پس چونان فوج باطلی که از شکوه قدرت حق گریزان است برگشتند. و در آن حال همه ساکنان روی زمین نفرینشان می کردند.

ص: 172

98 - اگر دست قدرت خدا با آن دو همجوار نبود سالم نمی ماندند. و اگر چشم علم خداوند برگرد وجود پیامبر ناظر نمی بود او پایدار نمی ماند.

99 - آن دو به حمایت خداوند پناه بردند و خود را پنهان کردند. وکسی را که حمایت الهی دربرگیرد، ستمدیده و آزرده نمی شود.

100 - ای ستوده ترین خوبی، مرا به سبب نامگذاری ام مقامی است بزرگ، و مگر می شود همنام پیامبر به او افتخار نکند؟

101 - ستایشگران و عاشقان جمال نبوی همگی پیرو صاحب برده جهان گسترند، که پیشقدم بوده است.

102 - ستایش شعری او درباره تو [از سر] دوستی محض و عشق ناب است. و عشق راستین، سخنانی صواب را [به شاعر] الهام می کند.

103 - خداوند گواه است که من با او رقابت نمی کنم [ و در صدد رد برتری سخن او نیستم]، کیست که با بارش ابر پرباران معارضه کند؟

104 - و براستی که من یکی از غبطه ورزانم و هر آن که بر دوست تو حسرت خورد سرزنش و ملامت نخواهد شد.

105 - این منزلتی است، گرفته شده از خداوند رحمان، که هیبتش سحبان را به گنگی می افکند.

106 - رتبه ماه تمام در خوش سیمایی و در شرافت، بسی کمتر از تواست و مقام دریا در برکت و گرانقدری پایین پای تو است.

107 - اگر تو در ارتفاع و بلندی با کوههای سر به فلک کشیده رقابت کنی، رفعتشان کاسته شود و چنانچه در زیبایی و درخشنده چهری رقیب ستارگان شوی همگی داغدار شوند. [و مغلوب].

108 - شجاعت شیر ژیان به وقت جهیدن بر دشمن، کمتر از قویدلی تو است به گاهی که به سوی پهلوانی تا بن دندان مسلح [برای جنگیدن [گام برمی داری

109 - اگر چه سویدای دلهای قهرمانان و پهلوانان دشمن را در جنگ، به خون آغشته ای، [امّا شگفتا که باز [مشتاقانه به سوی تو می آیند.

ص: 173

110 - خداوند جذبه محبت و هول هیبت خویش را در هر کارزار و آوردگاهی بر وجود فرزند آمنه فرو افکند.

111 - گویا سیمای تو در زیر غبار جنگ، بَدرِ تابان تاریکی ها است که با نقاب و بی نقاب می تابد.

112 - ماه تمامی در سرزمین بدر دمید پس نور دمیدنش بسان درخشش پیروزی، ژرفای تاریکی ها را روشن ساخت.

113 - تو در قرآن از سر احترام و ارجمندی به نام یتیم یاد شدی، زیرا ارزشمندی مروارید پنهان در یتیمی و یگانگی اوست.

114 - خداوند، خود روزیِ مردمان را میانشان تقسیم کرد و رزق و روزی تو به اختیار خودت وانهاده شد.

115 - اگر تو در امری گفتی «نه» یا گفتی «آری» پس آن گاه بهترین مشیت خداوند گنجیده در همان رد یا قبول تو است.

116 - برادرت عیسی مرده ای را فراخواند و او برایش [زنده شد و] بپا خاست و [اما[ تو نسلهای مرده بی شماری را احیا کردی.

117 - و نادانی مرگی است بزرگ، پس اگر به تو معجزه ای داده شد [تا انسانها را از مردگی برهانی]، یا آنان را از جهل برانگیزان یا از گور [گمراهی].

118 - [کافران از سر دشمنی] گفتند، با آن که پیامبران الهی برای کشتار و خونریزی مبعوث نشده اند، [امّا [تو پیکار کردی.

119 - [این اشکالات از روی ] نادانی و گمراه کردن عقل ها و مغالطه ای بزرگ بود، زیرا تو پس از فتح با قلم، به وسیله شمشیر پیروز شدی.

120 - زمانی که هر بزرگ زاده ای از پیش خود به نزد تو آمد، آنگاه شمشیر ضامن [هدایت [بی خردان و نادانان گردید.

121 - و اگر بخواهی به وسیله خوبی و احسان، با شرّ مقابله کنی، از عهده اش برنمی آیی. امّا اگر در برابرش مقابله به مثل کنی ریشه کن می گردد.

122 - از مسیحیّت شریف بپرس، چه بسیار تلخی هایی که از [دست [شهوتهای

ص: 174

ستمگران هوسران آشامیده است.

123 - مسیحیّت رانده شرک است. [شرکی] که او را در هر زمانی، به صورت [افروختن [جنگی نمایان و آتشین، آزرده [و به ظاهر [وسعتش بخشیده است.

124 - اگر حامیانی که با شمشیر به یاری اش برخاسته اند نمی بودند، مسیحیت از مدارا و مهربانی چندان سودی نمی برد.

125 - اگر حضرت عیسی علیه السلام در نزد خداوند مقامی والا نمی داشت، و اگر از حرمت و قداستی که در ازل برایش واجب شده بود برخوردار نبود.-

126 - هر آینه پیکر پاک و شریفش بر صلیب میخکوب می شد و آنگاه دشمنش [به خاطر جنایتش] از چیزی نمی هراسید.

127 - [امّا] حضرت مسیح از این [تهمت ها] منزّه بود و [سرانجام [بدخواهش مصلوب شد. براستی که کیفر هر کس به میزان جرم و گناه اوست.

128 - برادرِ پیامبر و روح خدا [حضرت عیسی]، در منزلی واقع بر فراز آسمان و فروتر از عرش قرار داشت.

129 - [ای پیامبر] تو به مسلمانان هر چیزی راکه نمی دانستند، یاددادی، حتی آیین جنگ و صلح را.

130 - تو آنان را به جهادی فراخواندی که سروری شان درگرو آن بود. آری جنگ پایه و اساس نظام هستی و [رمز بقای] أمّت ها است.

131 - اگر جهاد نبود هرگز ما شاهد برپایی اساس دولتها، یا برجایی آثار باستانی نبودیم.

132 - آن آثار، پی درپی، همیشه در دورانهای درخشان پدید آمده اند. نه در دوره های تاریک و ظلمانی.

133 - دیروز تخت هایی واژگون شد و تخت هایی دیگر برپا گردید. اگر تیرها نبود هرگز نه خللی در آنهاایجاد می شد و نه معیوب می شدند.

134 - مسیحیان هر سلاح هلاکت باری را آماده ساختند و ما مسلمانان بجز شکسته حالی و بلادیدگی چیزی مهیا نکردیم.

ص: 175

135 - هرزمان که [از طرف خدا] به نبرد فراخوانده می شدی بی درنگ به جنگ بر می خواستی و تو شیران دلاور را به جان دشمن می افکندی و خداوند هم شهابهای آسمانی را.

136 - هر خونخواه و سختکوش و عزم آهنینی از ایشان برای [رضای [خداوند، در زیر پرچم تو گرد آمده بودند.

137 و هر تسبیحگویی که از شوق دیدار خداوند سخت برافروخته بود و سوار بر اسبی که چون برق آسمانی تکاپو می کرد.

138 - [اوکه] اگر با روزگار در حال انتقال برخورد می کرد و روزگار می خواست که از جایش حرکت کند، عزم او روزگار را چنان برجایش میخکوب می کرد که نمی توانست تکان بخورد.

139 - آنان تیغهای درخشانی بودند که در اثر جنگها لبه هایشان شکسته شده بود، شمشیرهایی از نوع شمشیرهای خداوند نه شمشیرهای برّان هندی.

140 - هنگامی که در جستجوی یافتن مردی باشی، چه بسیار مردانی را در دل خاک می بینی که یا بر سر پیمان جان باخته اند یا بر سرسوگند خویش.

141 - اگر جانبازی و ایثار در برخی از مردمان نبود، انسانها در منزلت و ارجمندی با یکدیگر چندان فرقی نداشتند.

142 - [ای رسول] تو را از جانب دریای بیکران و خروشانِ کرامت و دانش، دینی است که به وسیله آن چشمه ساران خردها را روان سا ختی.

143 - گوهر ذاتش بر گرد نور توحید، همانند زینت برای شمشیر یا نقش و نگار برای پرچم، نمایان است.

144 - شریعتی خوش سیما و سپید که جانها و عقل ها به دورش گردیده اند. و هر آن که آب گوارایی از حکمت بیابد به گِردش گردان می شود.

145 - [این دین] نور راه سعادت است که جهانیان بدان سرپرستی می شوند. دینی که عهده دار [نیکبختی و آسایش مردمان] همه روزگاران است.

146 - هر زمان و سیاستهای اداره آن، براساس حکمی نافذ از این شریعت سپری

ص: 176

می شود.

147 - وقتی که آفتاب حکومت اسلامی بلند شد و گسترش یافت سرزمین های تحت سلطه اش، به زیر روشنایی کامل آن رفتند.

148 - و [شریعت اسلام] به مردمی که در سر زمین خالی و ناآباد می زیستند، پس از آن که به شبانی گوسفندان و شتران مشغول بودند، سرپرستی شاهان را آموخت.

149 - نیکوکاران و عاملان به شریعت اسلام، چه بسیار سلطنتهای شکوهمندی را در شرق و غرب عالم، برپاکردند.

150 - هر آن چه در امور دین سختکوشی کردند و کمر همت بربستند برای [گسترش [علم و عدالت و عمران بود.

151 - چه سریع جهان را برای دینشان گشودند و مردمان را از آب گوارا و خنکش نوشاندند.

152 - آنان در حالی که هدایتگران مردم بودند برمبنای شریعت رفتار می کردند. پس اسلام به وسیله تلاش ایشان شاهراهی روشن به سوی رستگاری گردید.

153 - حوادث روزگار پایه ای را که دادگری ایشان برپا کردند ویران نمی سازد و حال آن که اگر دیوار ستم را دست بزنی منهدم می گردد.

154 - آنان در هر دو جهان به خوشبختی دست یافتند و سرانجام همگی بر گِرد انبوهی از خرسندیِ بخش شده [در فردوس برین] گردهم آمدند.

155 - روم و آتن و هر آنچه را آندو در برگرفته اند از خود دور کُن [و بدان که [همه یاقوتها و نقره های مروارید نشان در بغداد است.

156 - و کسری و ایوانی را که به آن فخر می فروخت و عاقبت در میان آتش و دود فرو ریخت، رها کن.

157 - و فرعون مصر را رها کن، زیرا که مظهر پادشاهی در برپاداشتن عدالت است نه در برپایی بنای هرم.

158 - هرگاه در نزد روم نام بغداد ذکر گردید، روم تسلیم شد.

159 - روم [که شاعران و قاضیانش شهرت جهانی داشتند] از نظر سخنوری در هیچ

ص: 177

گردهمایی شبیه بغداد نشد و از جهت دادرسی در منازعات نیز هرگز همانند او نگردید.

160 - و هرگز در نمونه امپراتورهایش به زمامدارانی مانند رشید و مأمون و معتصم دست نیافت.

161 - از کسانی که وقتی لشکریانشان حرکت می کردند همه حد و مرزهای بسیط زمین را به تصرّف خویش درمی آوردند.

162 - [زمامدارانی که] در مجلس علم و دانش می نشستند و هیچ کس در عقل و فهم به آنان نزدیک نمی شد.

163 - اگر اینان سخن می گفتند، دانشمندان سرها را از هیبت علم نه از هیبت حکومت، به زیر می انداختند.

164 - و آنان، فراوان بخشش می کردند، پس نه در زمین خشکسالی بود و نه در میان مردم فقر و ناداری.

165 - جانشینان خداوند، از مقایسه شدن به دورند. پس هیچ یک از پادشاهان مردمان را با ایشان قیاس مکن.

166 - در بین مردمان کیست که در عدالت مانند عمربن خطاب باشد؟! و آیا کسی چونان عمربن عبدالعزیز خاکسار و پرآزرم وجود دارد؟

167 - و بسان حضرت امام علی «علیه آلاف التّحیّه و الثّناء» آن گاه که [با سخنانش[ چشمان مردم را پر اشک می ساخت و انبوه دشمنان را تار و مار می کرد.

168 - آن دریای خروشان و گوارا، در علم و ادب، و آن یاور چابک [رسول الله] در جنگ و صلح.

169 - یا مانند فرزند عفان که قرآن در دستش است و خود را به سویش خم کرده [و تلاوتش می کرد [چنان که تو هنگام محبت به کودک چنین می کنی.

170 - و آیات را به ترتیب جمع می کند و چونان گردنبندی ناگسستنی در گردن روزگار، آنها را نظم می بخشد.

171 - دو جراحت وارد شده در جگر اسلام بهبودی نیافته است، جراحت شهید و جراحتی که به وسیله آن قرآن خونین شد.

ص: 178

172 - و در شدت سختی و امتحان ابوبکر، پس از کارها و خدمات بزرگ، جای شک و تهمت نیست.

173 - او با دوراندیشی و عزم راسخ، دین را در میان گرفتاریهایی که عقل پیر و جوان را می ربود، حفظ و حراست نمود.

174 - سختی هایی که، در حادثه رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که امری بدیهی بود، عُمَر را از راه درست به یک سو کشاندند.

175 - او در حالی که شمشیرش را از نیام برکشیده بود، با مردم درباره گرانمایه ترین پیامبران، ستیزه می کرد که «چطور شد که او زنده نماند؟»

176 - زمانی که او دچار سراسیمگی شد نکوهشش مکنید، چون همین که حبیب خدا وفات یافت، عاشق، ناخواسته عقلش را باخت.

177 - پرودگارا هرآن چه تو می خواهی،بر میهمان عرشت، بهترین همه پیامبران صلی الله علیه و آله ، سلام و درود فرست.

178 - او که شبها را در حال نماز و نیایش زنده می داشت و آن نماز را جز به اشکی که از خشیت الهی روان بود، به پایان نمی رساند.

179 - [همان که] پاسی از شب را در حال تسبیحگویی تو و تحمّلِ رنج خوابزدگی و آماس پاهای مبارکش، سپری می کرد.

180 - نفس او راضی بود. از خستگی و دلتنگی شکوه نمی کرد. آری اگر تو مخلصانه عشق بورزی، هرگز به ستوه نخواهی آمد.

181 - ای پروردگار من، همچنین برخاندان برگزیده او که پرچم خانه و حرم را در میان جان ایشان قرارداده ای درود فرست.

182 - [خاندانی که] رخساره هایشان بسی درخشان می نمود. حال آن که چهره روزگار [در اثر ظلم و گناه [قیرگون بود. مردانی که در مقابل طوفان حوادث دشوار، شریف و تسلیم ناپذیر و سرسخت بودند.

183 - و بهترین درود را از جانب خود، هدیه کن به چهار تن در بین یاران که دوستی شان با تو، دارای حرمت و احتشام شایانی است.

ص: 179

184 - آنان که وقتی پیامبر اسلام برایشان بانگ می زد، بر گُرده بلاهایی که عظیم هولناک و فراگیر بود،سوار می شدند.

185 - مردانی که وقتی جان زمین لرزان و پریشان بود، سخت شکیبا و پایدار بودند و به روی کارهای پرخطر و توانفرسا لبخند می زدند.

186 - بار پرودگارا، [سپاس که ] مردمانی بسیار و امّت هایی فراوان، از خواب مرگ و نیستی بیدار شدند.

187 - [ای خدا در مقابل ما] فرجامی نیک است و فرجامی بد و گستره هستی که تو سلطان آنی. هر که را خواهی نعمت می بخشی و هر که را خواهی نقمت.

188 - تو درباره ما نظر حکیمانه ای دادی، آری تو عجب داوری هستی و عجب انتقامگیری.

189 - پس ای خدا، به خاطر فرستاده جهانیان [محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ]، برما مهر بورزو امتش را [هرگز [خوار و ذلیل مگردان.

190 - خدایا، شروع حیات مسلمانان را با وجود مقدس او نیکو ساختی، پس فضل و کرم را تمام کن و حسن ختامی بر ما ارزانی دار. [و همگان را نیک فرجام فرمای - آمین]

شرح نهج البرده

1 - مفردات: الرِّیم: آهوی سفید یکدست- القاع : زمین هموار، دشت - البان: (بیت 5 و بیت160 برده)

العَلَم: (بیت 5 برده)- أَحلَّ الشَّی ءَ: آن چیز را حلال گردانید - سَفکَ دَمَهُ: خونش را ریخت، او را کشت- الأشْهُرُ الحُرُم: (بیت 121 برده)

نکته ادبی: بین «أحَلَّ» و «الحُرُم» طباق وجود دارد.

2 - مفردات: القَضاء: مشیت الهی- جُؤذَر :بچه گوزن، گودر- الأجَم: (بیت 137 برده)

نکته ادبی :مقصود از «جؤذر» همان محبوبه ای است که در بیت مطلع به «ریم» همانند شد در این جا درشتی چشمان او مراد است، و مقصوداز «أسد» خودش می باشد، به معنی مردی شجاع و نیرومند که دل به معشوقی سپرده است.

ص: 180

در مصراع دوم شاعر دست به ابتکار شگفتی زده و از مقتول برای قاتل یعنی از غزال برای شیر فریادرسی می کند. این نوع خطاب در بستر غزل بسی لطیف و مناسب است.

3 - مفردات: رَناإلَیهِ :در او خیره شد، با نگاهی مهربان پلک ها را بی حرکت نگه داشت و یکسره به او نگریست- وَیْحَ: کلمه ترحّم و توجّع است و گاهی به معنی تعجّب نیز به کار می رود - السَّهُم الْمُصِیب: تیر به هدف خورده، تیری که روانه است و بزودی بر سینه هدف خواهد نشست.

4 - مفردات: جَحَدْتُهُ: او را انکار کردم، او را تکذیب کردم [در حالی که در دل وجود او را باور داشتم]

توضیح: مصراع دوم با مفهوم بیتی از متنبّی در مدح سیف الدوله نزدیک است:

إنْ کانَ سَرَّکُمُ مَا قَالَ حَاسِدُنا * فَمَا لِجُرحٍ إذَا أَرضَاکُمُ أَلَمُ(1)

5 - مفردات : أَسمَح : سخاوتمندترین، بخشنده ترین - إلتِماس العُذر : عذرخواهی کردن، عذر پذیرفتن- الشِیّم : (بیت 90 برده)

6 - مفردات : لائم : ملامتگر - الهَوی : عشق، میل و خواهش نفس - قَدَر : تقدیر و سرنوشت - شَفَّهُ الْمَرَضُ أوِالْهَمّ : بیماری یا غم و غصه او را سست و ضعیف ساخت - الوَجد : شوق و شعف، محبت و دوستی، عشق - عَذلَ یَعْذِلُه : او را سرزنش کرد - لَم تَلُم : (بیت 9 برده)

نکته ادبی : در بیت "تصدیر" وجود دارد.

«عالم شهر گومرا وعظ مکن که نشنوم

پیر محلّه گومرا توبه مده که بشکنم

گر بزنی به خنجرم کز غم دوست توبه کن

نعره شوق می زنم تا رمقی است در تنم»

«سعدی»

7 - مفردات : أنالَهُ الشَّی ءَ : آن چیز را به او داد - أُذُنٌ واعِیَهٌ: گوش شنوا، گوش درک

ص: 181


1- الیازجی، ناصیف، العرف الطیب فی شرح دیوان ابی الطیب، جلد دوم، دارنظیر عبود، بیروت، صفحه 624، 1995 م. ترجمه: اگر آنچه حاسد ما گفت شما را شادمان ساخت، پس برای زخمی که موجب رضایت و خرسندی شما شود دردی نیست.

کننده - مُنْتَصِت : کسی که ساکت است و گوش می دهد.

نکات ادبی : 1 - بین "أُذُن"، "مُنْتَصِت" و "صَمَم" مراعات نظیر است 2 - بین "مُنْتَصِت" و "صَمَم " طباق وجود دارد.

8 - مفردات : ناعِس : چرتی، خواب آلود - أَسهَرَهُ : او را خواب زده کرد - مُضْنَی : بیمار و نزار.

نکته ادبی : بین "أَسهَرَت " و "نَمْ"، طباق وجود دارد

9 - مفردات : فَدَی یَفدِیه مِنَ الاْءَمر : با دادن مال یا چیز دیگر او را از اسارت رهانید - أَفدِیکَ: فدای تو می کنم - إلْفْ : دوست - الفِدَی : تاوان دادن، جان فدا، قربانی - الاَیألُوفِی الأمرِ : در آن کار کوتاهی کرد - أغْرَاهُ بِکَذا : او را تشویق و ترغیب به فلان کار کرد، او را به آن آزمند ساخت.

توضیح : در این بیت شرح نیاز عاشق و ناز معشوق را به بند وصف کشیده است. یعنی هرچه من در راه عشق تو شیداتر می گردم در عوض تو مانع تراشی می کنی و دیدار خود را از من دریغ می داری.

10 - مفردات : سَرَی : (بیت 8 و بیت 107 برده ) - أَسَی الْجُرحَ : زخم را مداوا کرد.

توضیح : شاعر با افسوس اعتراف می کند که بهره من از دیدار معشوق فقط در رؤیا بوده است و از دیدن جمال او در بیداری محروم هستم.

11 - مفردات : المُوائِس : جمع المائسه "از ریشه مَیس " : زنی که با تبختر و ناز می خرامد - الرُّبَی : (بیت 133برده ) - قَنا" : جمع قناه : نیزه - سَفَحَ دَمَهُ : خونش را ریخت.

12 - مفردات : السّافِرات : جمع السّافره : زن بی حجاب و ناپوشیده - الضُّحَی : روشنی و وضوح آفتاب - أَغارَهُ : غیرتش را برانگیخت - الحَلی : زیور مثل النگو و گوشواره - العِصَم : جمع العِصمَه : گردن بند.

13 - مفردات : أجفان : جمع الجَفْن : پلک چشم - بِها : فیها - سَقَم : بیماری - المَنِیّه: مرگ.

14 - مفردات : العاثِرات : جمع العاثره : زنی که موجب لغزش دیگری می شود - الباب : جمع اللُّبّ : قلب، گفته اند که مأخوذ است از "لِبو" و سریانی است، یا از "لُب" و

ص: 182

عبرانی است، هر دو به معنی عقل می باشد. وجه تسمیه اش پوشیدگی آن با پیه است.

عَثْرَه : لغزش، خطا - أقالَ عَثْرَتَهُ : جلو افتادن و لغزش او را گرفت، پس از لغزش او را از زمین بلند کرد - الدَّلّ : ناز و کرشمه - الرَّسَم : زیبا راه رفتن.

نکته ادبی : بین "العاثِرات" و "عَثَرات" جناس اشتقاق وجود دارد.

15 - مفردات : مُضرم : برافروخته، شعله ور - أَسفَرَ : چهره گشود - فَتَنَ الشَّی ءَ: آن چیز را سوزاند - فِتنَه : آزمایش، عذاب - الضَّرَم : شعله وری، افروختگی آتش؛ جمع الضَّرْمَه : گل آتش، اخگر آتش، آتش (بیت 64برده)

نکته ادبی : در بیت "تصدیر" وجود دارد.

16 - مفردات : لِواء : پرچم - الحامِلاتُ لِوَاءَ الحُسنِ : پرچمداران زیبایی؛ کنایه از کمال زیبایی آنان است - غَیرُ مُنْقَسِم: (بیت 42 برده).

17 - مفردات : سَمْراء : زن سبزه گون - الآرام : جمع الرِّیم، آهوان سفید و خالص - العُصْم : جمع الأَعْصَم: در مورد حیوانات، جانوری است که یک یا هر دو دستش سفید و تمام اندام آن سیاه یا سرخ باشد. (این کلمه در متن بیت به ضرورت شعری «العُصُم» آمده است).

نکته ادبی : بین "سَمراء"،"بَیضاء" و "العُصُم" مراعات نظیر وجود دارد.

18 - مفردات : یُرَعنَ : "از ریشه رَوْع" : می ترسند، دچار ترس می شوند - البَصَرُ السَّامی : چشم خیره - العَنَم: گل انار وحشی را گویند. مواد این گیاه استفاده دارویی دارد و به عنوان قابض قوی برای درمان اسهال به کار می رفته است. ثمر آن که شبیه عنّاب است، در رنگرزی نیز به کار می رفته و چون به رنگ سرخ است، انگشتان حنا شده را بدان تشبیه می کنند.(1) نیز (بیت 7 برده )

نکات ادبی : 1 - بین "أَشَرنَ " و "أَسَرنَ " جناس مُصَحَّف وجود دارد، 2 - در نسبت دادن "ترسویی " و "شیرافکنی " به آن زنان، تقابل معنوی وجود دارد. و این شگفت است ، نظیر آنچه در آغاز قصیده گذشت (بیت 2)

19 - مفردات : وَضَعتُ خَدِّی : کنایه از خضوع و خاکساری نمودن است - رُبَی : (بیت

ص: 183


1- فرهنگ فارسی معین، ذیل کلمه گلنار.

133برده)، کُنُس : جمع الکِناس : خوابگاه آهو در بیشه - أَکَم : (بیت 150 برده).

20 - مفردات : اللَّبَد : جمع اللَّبْدَه : یال - ذِی اللَّبَد : یال دار، کنایه از شیر است - المَحْمِیِّ جانِبُه : غیر قابل دسترس، دست نیافتنی - الغاب : جنگل، بیشه، نیزار - الاُطُم : کاخ و دژ ساخته شده از سنگ، قلعه دفاعی.

21 - مفردات : عَنَّ : آشکار شد - المُنَی : جمع المُنْیَهْ : آرزو - المَنَایا : جمع المَنِیَّه: مرگ.

نکات ادبی : 1 - بین "عَنَّ" و "أَنَّ" جناس مردوف وجود دارد، 2 - بین "المُنَی" و "المَنَایا" جناس اشتقاق وجود دارد.

توضیح : مقصود شاعر از "المُنَی" وصال با محبوب است و از "المَنایا" خطرهای ناشی از ممانعت پدر سختگیر او که هردو در یک مکان و در زیر یک سقف زندگی می کنند. لذا با بیانی مجازی، شگفتیِ خود را از جمع شدن معشوق و مانع در یک جا ابراز داشته است.

22 - مفردات : صَمْصَامَه : شمشیر برّان - سَیفٌ ذَکَر : شمشیری که بدنه اش آهن و لبه اش فولاد است - الرِّیم : (بیت 1) - ضِرغَامَه : شیر بیشه - قَرِم : (بیت 122 برده) ؛ در این جا کنایه از شدّت درندگی است.

توضیح: یعنی چگونه از چنان پدر سخت دل و قَسِیّ الْقَلبی، چنین دختر نازنین و مهربانی پدید آمده و از چنان شیر درنده و نیرومندی چنین آهوی رام و آرامی زاده شده است. شاعر با این توصیف پرده از یک حالت مرکّب خویشتن برداشته است، عشق به دختر و نفرت و بیزاری از پدر.

- مضمون بیت با دو بیت گذشته ارتباط دارد.

23 - مفردات : سُمَر : جمع أَسْمر : نیزه - عُذْرِیَّه : (بیت 9برده) - العِصَم : (بیت 32 برده ).

24 - مفردات : غَشِیَ الْمَکان : به آن جا آمد - فی غُضُونِ کَرَی : در أثنای خواب - مَغْنا : منزل، إِرَم: (بیت 92برده )

توضیح : شاعر در بیت 10 نیز به این مضمون اشاره کرده. نومیدی از وصال در ابتدا و

ص: 184

انتهای غزل به چشم می خورد.

25 - مفردات : مُبکِیَه : حادثه گریه آور، بلای حزن انگیز - مُبْتَسَم : خنده، جای لبخند یعنی دندانهای پیشین (بیت 57 برده )

نکته نحوی : اضافه "حُسنُ مُبْتَسَم" از نوع اضافه صفت به موصوف است.

نهج البلاغه : امام در حکمت 119 فرموده اند: " مَثَلُ الدُّنیا کَمَثَلِ الْحَیَّهِ لَیِّنٌ مَسّهَا وَ السّمُّ النّاقِعُ فی جَوفِها یَهْوِی إلَیْهَا الْغِرُّ الجاهلُ وَ یَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ"

«دنیا همچون مار است، سودن آن نرم و هموار و درون آن زهر مرگبار. فریفته نادان دوستی آن پذیرد و خردمند دانا از آن دوری گزیند.»

توضیح : بین این بیت و بیت 21 بُردَه بوصیری قرابت معنوی وجود دارد.

26 - مفردات : فَضَّ الشِّی ءَ : آن چیز را شکست و شکسته های آن راپراکنده کرد - الرَّقْشَاء : مار دارای خالهای سیاه و سفید - الثَّرَم : از ته شکستن دندان.

توضیح : غالبا" هنگامی که مشتی بر دهانی فرود می آید دندانهای پیشین و از جمله دندانهای نیش شکسته می شود و در مار نیز دندانهای نیش را می کشند.

27 - مفردات : مَخْطُوبَه : خواستگاری شده - لَم تُرمِلْ : بیوه نشده - لَم تَئِم : همسرش نمرده است، بی همسر نشده است

«مجو درستی عهد از جهان

سست نهاد

که این عجوزه عروس هزار

داماد است»

(حافظ)

28 - مفردات : آدم : حضرت آدم علیه السّلام، نوع بشر - الأدَم : لایه برونی و لایه درونی پوست بدن، گور.

نکات ادبی : 1 - بین "یَفنَی " و "یَبقَی " طباق وجود دارد، 2 - بین "آدم " و "أَدَم" جناس ناقص وجود دارد. 3 - در بیت تشبیه ضمنی وجود دارد.

29 - مفردات : حَفَلَ یَحْفِلُ : توجّه کرد و اهمیّت داد - الجَنَی : میوه روی درخت، عسلی که آن را از کندو جمع آوری کنند - جِنایه : جرم و گناه - الفَحم : زغال، در این جا کنایه از آتش است، زغال آتشین.

نکته ادبی : بین "جَنا" و "جِنایه" جناس مطرّف وجود دارد.

ص: 185

توضیح : یعنی کار نفس و هدف اصلی و تخلّف ناپذیر او کشتن تواست. پس به همه حرکات او در هر جلوه ای بدگمان باش.

:« جامی در داستان لیلی و مجنون نظیر این تعبیر را از زبان حال «قیس» چنین سروده:

از خنجر تیزکی کشم سر

بر کُشته چه برگ گل چه خنجر»(1)

30 - مفردات : نائم : خفته، در این جا یعنی غافل از نیرنگهای دنیا - أَمانیّ : جمع أُمنِیَّه : آرزوها - الأَحلام: جمع الحُلُم: رؤیاها.

حدیث : امام علی علیه السّلام: "النّاسُ نِیامٌ فَإذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا" ترجمه : مردمان خفتگانند و چون بمیرند بیدار شوند.(2)

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

31 - مفردات : طَوْر : بار، مرتبه - نُعْمَی : دارایی، برخورداری - البُؤس : (- بیت 60 برده) - الوَصَم : بیماری (بیت 19 برده).

نکته ادبی : بین "نُعمَی" و "بُؤْس" و بین "عافِیه" و "وَصَم" طباق وجود دارد.

32 - مفردات : بَصِیره : چشم دل - الصَّاب : درختی است که شیره آن تلخ است، درخت سیماهنگ، در این جا : شیره تلخ درخت سیماهنگ - وَرَدَ المَاءَ : بر آب وارد شد ، دراین جا "یَرِدُ" به معنی "می نوشد" به کار رفته - العَلْقَم : حَنْظَل بسیار تلخ - سَامَ یَسُومُ : چرید.

نکته ادبی : بین "صاب" و "عَلْقَم" مراعات نظیر است.

33 - مفردات : راعَها : او را ترساند - دَهی فلانا" : بلا و مصیبتی بر فلانی وارد ساخت - مُسوَدَّهُ الصُّحُف: نامه عملِ سیاه شده به کارهای ناشایسته - الصُّحُف : جمع الصَّحِیفه : کاغذ نوشته شده، یک ورق کتاب - اللِّمَم: (- بیت 129 برده)؛ مُبْیَضَّهُ اللِّمَم : کنایه از دوران پیری و کهولت است که موها سفید می شوند.

نکته نحوی: مفعول "دَها" به قرینه فعل پیش از خود حذف گردیده و در اصل چنین

ص: 186


1- غنیمی هلال، محمّد، ادبیات تطبیقی، ترجمه سیّد مرتضی آیت الله زاده شیرازی، امیرکبیر، تهران، ص 378، 1373 ش
2- البحرانی، میثم بن علی، شرح بر صد کلمه امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، ترجمه عبدالعلی صاحبی، بنیاد پژوهشهای اسلامی،مشهد، صفحه 100، 1370 ش. و نیز (شرح چهل حدیث، امام خمینی، صفحه 373)

بوده : "رَاعَها و دَهَاهَا"

نکته ادبی : بین "مُسوَدَّه" و "مُبْیَضَّه" طباق وجود دارد.

34 - مفردات : رَکَضَ الفَرسَ بِرِجْلَیْهِ : با پاهایش به دو پهلوی اسب کوبید تا بدود - أَرضٌ مُرِیعه : زمین سر سبز و خرّم - حِمْیَه: (- بیت 23 برده) - التُّخَم : (- بیت 22 برده) - لِلتُّخَم : یعنی لِلتَّحَرُّزِ عَنِ التُّخَمِ.

نکات ادبی : 1 - نفس به طریق استعاره مکنیّه، به حیوان علفخوار تشبیه شده است.

2 - مُرِیعُ الْمَعصِیات، اضافه مشبّهٌ به، به مشبّه است یعنی : المَعصِیاتُ الَّتی هِیَ شَبِیههٌ بِالمَرعَی الْمُرِیعِ تَستَطِیبُهُ الدَّابَّهُ.

3 - حِمْیَهُ الطّاعاتِ: اضافه مشبّهٌ به، به مشبّه است یعنی : الطَّاعاتُ الَّتی هِیَ شَبِیههٌ بِالْحِمْیَهِ.

4 - بین "حِمْیَه" و "تُخَم" طباق وجود دارد.

35 - مفردات : هَامَ عَلَی وَجْهِه : در حال سرگردانی ره سپرد، بی آن که بداند مقصدش کجا است به راه افتاد - الصِّبا : (- بیت 142 برده) - الصِّباء : شور و شوق و اشتیاق جوانی - داعِی الصِّبا: انگیزه های خوشگذرانی در جوانی.

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

36 - مفردات : قَوَّمَ الشَّی ء :آن را درست و میزان و تعدیل کرد - استَقَام الشَّی ءَ : آن چیز درست شد، راست شد.

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح : شاعر در این بیت ناگهان از دامان عواطف برون می آید و پای عقل و پندهای خردمندانه را به میان می کشد. او چونان متنبّی و ابو تمّام که شعر را به سخنان حکیمانه مزیّن می کنند، کوشیده است بدین وسیله به شعر عمق و تنوّع بیشتری ببخشد.

37 - مفردات: مَرتَع: چراگاه - وَخِم : وباخیز - أَرضٌ وَخِمَه : زمین وبا خیز، یا زمینی که گیاه آن بی فایده و ناسالم باشد.

نکته ادبی : بین "خَیر" و "شَرّ" طباق وجود دارد.

38 - مفردات : الجِیاد : جمع الجَواد : اسب تندرو - عَضَّهُ : اورا با دندان گاز گرفت -

ص: 187

الشُّکُم : جمع الشَّکِیمَه: دهانه اسب که میله ای آهنی است.

نکته ادبی : "طَغْیَ الْجِیاد" مفعول مطلق نوعی است. این بیت دارای تشبیه نیز هست.

39 - مفردات : جلَّ عَنْ کذا : از آن منزّه و بری شد، درجه اش از آن بالاتر رفت - مُعتَصَم : پناهگاه؛ مقصود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.

توضیح : این بیت و بیت 100 به وصیّت شاعر بر سنگ قبرش نوشته شده است.

40 - مفردات : عَزَّ : نیرومند و عزیز شد - إذا عَزَّ الْمُجِیر : روز قیامت که خداوند با قدرت و جلال خویش ظهور می کند؛ المُجِیر : پناه دهنده، نجاتبخش، از نامهای خداوند متعال است.

الکَرْب : اندوه و سختی ؛ مُفَرِّجُ الکَرب : غمگشا، مقصود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است - فَرَّجَ اللّهُ الْغَمَّ عنه : خدا او را از غم رهانید - الغُمَم : جمع الغُمَّه : غم و اندوه.

نکته نحوی : حرف "علی" متعلّق به "أُلْقِی" در آغاز بیت است.

41 - مفردات : خَفَضَ جَناحَ الذُّلِّ : سرِ تواضع فرود آورد، خاکساری کرد - الشَّفَاعَه : (- بیت 36 برده) - أَمَمْ : چیز اندک (- بیت 49 برده).

آیه : اصطلاح "خَفَضَ جَنَاحَ الذُّلِّ" برگرفته از آیه 24 سوره اسراء است : «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مَنَ الرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیانی صَغِیرا» :« در برابرشان (پدر و مادر) از روی مهربانی سر تواضع فرود آور و بگو : ای پروردگار من، همچنان که مرا در خُردی پرورش دادند، بر آنها رحمت آور.»

42 - مفردات : عَبْرَه : (- بیت 7 برده) - النَّدَم : (- بیت 23 و 142 برده)

43 - مفردات : یَغْتَنِمُ : سود می برد، غنیمت می یابد (- بیت 106 برده)

44 - مفردات : عارِفَه : کار نیکو - مُسْتَلَم : (- بیت 81 برده) - مُلْتَزَم : (- بیت 149 برده)

45 - مفردات : أَعِزُّبِه : به وسیله آن ارجمند می شوم، عزیز می شوم - عزّ : ارجمندی - الأَنساب : جمع النّسَب : خویشاوندی - اللُّحُم : جمع اللُّحْمَه : خویشاوندی، همخونی.

آیه : مصراع دوم برگرفته از آیه 88 و 89 سوره شعراء است : «یَومَ لاَیَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونٌ، اِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»: «روزی که نه مال سود می دهد و نه فرزندان، مگر آنکس که با قلبی رسته از شرک به نزد خدا بیاید.»

ص: 188

46 - مفردات : یُزْرِیهِ : او را تحقیر می کند، بر او عیب می گیرد - قَرِیض : شعر - زُهَیر : (- بیت 151 برده) - جُودی : جُودُ الرَّسولِ عَلَیَّ - هَرِم : (- بیت 151 برده)

توضیح: این بیت در بیشتر نسخه های چاپی چنین است: «... ولا یقاس إلی جودی لدی هرم» امّا استاد ارجمند آقای دکتر محمد فاضلی معتقد بودند که این خطا است. و دستخط اصلی شوقی به احتمال قوی «ندی هرم» بوده است.

47 - مفردات : محمّد صلی الله علیه و آله : نام مقدس پیامبر اسلام، (- بیت 34 و بیت 146 برده) - الصَّفْوَهُ (مِنْ کُلِّ شَی ءٍ) : بخش خالص و ناب و ممتاز هرچیز، اشاره به لقب "مصطفی" صلی الله علیه و آله - البَارِی : (- بیت 41 برده) - بُغْیَه: چیزی که آن را می طلبند، مطلوب - نَسَم: (- بیت 41 برده).

48 - مفردات : الحَوض : مقصود حوض کوثر است (- بیت 101 برده) - صَاحِبُ الْحَوضْ: نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله - ظَمِی ءَ: تشنه است - جِبرِیل : "فرشته ای که نام او در آیات 97 - 98 سوره دوّم و آیه چهارم سوره شصت و ششم (تحریم) قرآن کریم آمده است. او را جبرائیل نیز می گویند به صورت جبرال و جبرئیل نیز خوانده می شود. گفته اند که در سریانی کلمه "جِبْر" به معنی بنده و کلمه "ایل" به معنی اللّه به کار رفته و این کلمه به معنی بنده خدا استعمال شده است و برخی گفته اند که به معنی قدرت الهی آمده است. از عهد عتیق، بخشِ دانیال، برمی آید که جبرائیل فرشته وحی بوده است (هشتم، 16). این فرشته به عقیده مسلمانان برای انبیاء وحی می آورد. حضرت محمّد صلی الله علیه و آله این فرشته را دوبار به صورت حقیقی وی مشاهده کرده است. در آیات 4 - 11 سوره پنجاه و سوم (نجم) جبرئیل فرشته پرقوّت و صاحب نیرو توصیف شده است که در افق أعلی جای دارد و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله او را در سِدرَهُ الْمُنتَهَی دیده است. در آیه 191 سوره لقمان با صفت "رُوحُ الاْءَمین" خوانده شده و در آیه 102 سوره نحل به نام "روح القدس" معرفی شده است.(1)

توضیح : چون فرشتگان تشنه نمی شوند مقصود از حوض، شاید ظرف معرفت و آگاهی به اسرار الهی باشد. رازهایی که حتی جبرئیل به آنها آگاه نیست و آرزومند و تشنه

ص: 189


1- نثر و شرح مثنوی شریف، ترجمه، دفتر اول، ص 245.

دانستن آنها است. این مطلب گواه عظمت مقام پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می باشد. چنان که به نقل حدیث معراج، پیامبر گام در حوزه ای از آسمان ملکوت نهاد که جبرئیل را توان رفتن به آن ناحیه نبود. همچنین می توان گفت شاعر صحنه را بدین سان ترسیم کرده است تا با توسّل به مبالغه بتواند شدّت سختی و تشنگیِ روز قیامت را به درک عقل نزدیکتر سازد.

49 - مفردات : سَناء : رفعت و بلندی - سَنا : نور - الجِرم : جسم، جِرمِ فلکی - فَلَک : مدار گردش ستاره که در آسمان است - عَلَم : کوه، در این جا مقصود زمین است.

نکات ادبی : 1 - بین "سَناء" و " سَنا" جناس ناقص مطرّف وجود دارد. 2 - بین "شمس"، "جِرم"، "فَلک"، "ضَوء" و "عِلم" مراعات نظیر است.

50 - مفردات : أَخطَأَ النَّجمَ : از مقام ستاره در گذشت و از آن بالاتر رفت - أُبُوَّه : پدری (در این جا نسبت به امّت اسلام یعنی ذَوُو أُبُوَّتِه) - سُؤدَد : بلندی و مقام، آقایی و مهتری - بَاذِخ : بلند، عالی مرتبه - شَرفٌ باذِخ: شرف و مجد و الا و بلند مرتبه - سَنِم : بلند، مرتفع.

51 - مفردات : نَمَی یَنْمُو الْحَدیثَ إلی فُلانٍ : سخن را به فلانی نسبت داد - الوَرَی : (- بیت 48 برده) - أَصل: تنه درخت، بخش اصلی هر چیز - فرع : شاخه درخت، بخش فرعی هر چیز - نُمِیَ : زیاد شده است - فَخَار : (- بیت 114 برده).

نکته صرفی : فعل "نُمُوا" مجهول است و فعل امر نیست.

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح : حضرت محمّد صلی الله علیه و آله به ظاهر شاخه ای از درخت تناور بشریت هستند اما چون آفرینش و رشد و کثرت دیگران به یمن و برکت خلقت ایشان بوده است لذا گفته شده : ای بسادر مجال فخر و شرف یک اصل برای فرع رشد می کند و زیاد می شود.

52 - مفردات : حَواهُ : او را در برگرفت - سُبُحاتُ وَجهِ اللّهِ : انوار خداوندی یا آثار عظمت الهی، که با آن به تنزیه و تقدیس او می پردازند - الصُّلْب : تیره پشت - الرَّحِم : زهدان.

حدیث : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ نُوری. :« نخستین چیزی که خداوند

ص: 190

آفرید نور من بود. »(1)

حدیث : فرات الکوفی به سلسله اسنادش از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : "خَلَقَنِیَ اللّهُ نُورا تَحتَ الْعَرشِ قَبلَ أَنْ یَخْلُقَ آدمَ (ع) بِإثْنَی عَشَرَ أَ لْفَ سَنَهٍ"(2)

«خداوند دوازده هزار سال پیش از آفرینش حضرت آدم (ع) مرا به صورت نوری در زیر عرش آفرید.»

«بوصیری در یکی از قصاید نبوی اش چنین سروده است :

کان سِرّا فی ضَمِیرِ الْغَیبِ مِنْ * قَبلِ أَنْ یُخْلَقَ کَونٌ أَو یَکُونا

تُشرِقُ الأکوانُ مِنْ أَنْ-وارِه * کُلَّما أَودَعَها اللّهُ جَبِینا

خَ-َتَم اللّهُ النَّبیّینَ بِ-ِه * قَبلَ أَنْ یُجْبَلَ مِنْ آدَمَ طیِنا

«او رازی پنهان در ضمیر غیب بود، پیش از آن که جهان آفریده شود.

سراسر کائنات از پرتوهایش درخشان می شد، هر آن زمان که خداوند او را به جبینی ودیعه می داد.

خداوند سلسه پیامبران را به او خاتمه بخشید، پیش از آن که حضرت آدم (ع) به صورت گِل سرشته شده باشد.»

53 - مفردات : السِّیَم : جمع السِّیمَه : علامت، نشانه - بَحیرا : گفته اند نامش "لَهَبِ بن أحجَنِ بْنِ کَعْب" بوده؛ او راهبی مسیحی بود که در بین راه مکّه و شام با پیامبر برخورد کرد و از علایمی چند دریافت که او پیامبر خدا است.

توضیح : "ابوطالب با آن که ثروتمند نبود، مراقبت از برادرزاده خود را پس از رحلت عبدالمطلب بر عهده گرفت. او برای گذران زندگی اش گاهی تجارت می کرد، ابوطالب در یکی از سفرهای تجاری خود به شام، هنگامی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله دوازده ساله بود، او را باخود به همراه برد. در این سفر که نخستین مسافرت تجاری پیامبر محسوب می شود، در "بُصرَی " از سرزمین شام راهبی به نام "بَحیرا" او را از صومعه خود دید و به سوی خود فراخواند.آن گاه متوجّه نشانه های پیامبر موعود در او شد. پس به ابوطالب

ص: 191


1- ابن ابی جمهور، محمّد بن زین الدّین، عوالی اللّئالی، ج 4، مطبعه سید الشهداء، قم، ص 99، 1403 ق.
2- موسوعه النّبی الأعظم، جلد دوم، صفحه 351.

هشدار داد که او را از خشم یهود به دور نگاه دارد. مبادا به او صدمه ای بزنند. و ابوطالب راه سفر را ادامه نداد و به مکّه بازگشت. ناگفته نماند اصل این روایت صحیح و جزئیات مفصّل آن از بافته های راویان است.(1)

54 - مفردات : حِراء : غار حراء، بر روی کوهی به همین نام است که در فاصله دو فرسنگی شهر مکه، در ناحیه شمال شرق آن قرار گرفته که به نام کوه نور نیز شناخته می شود. این کوه در شمار برخی از کوههای مقدس یادشده است. احتمالا" پیش از اسلام، این تقدّس حداقل برای حُنَفا شناخته شده بوده است. پیامبر اکرم در این غار مدّتها عبادت می کرد و اوّلین آیات قرآن کریم در همین مکان بر او فرود آمد.(2) - رُوحُ القُدْس : جِبرئیل (بیت 48)

السِّرُّ الْمَصُونُ : راز پنهان - مُنکَتِم : (بیت 4 برده )

نکات نحوی :

1 - این ترکیب ریشه قرآنی دارد. «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ»:«بگو فرو فرستاد آن را جبرئیل از پروردگارت برحق.(3)

2 - "مَصونَ سرٍّ" اضافه صفت به موصوف است یعنی "السِّرُّ المَصُونُ".

3 - تنوین تنکیر "سرّ" نشانه تعظیم است

4 - "مُنکَتِم" وصف مؤکّدی است برای "السِرُّ المَصونُ" چون هر رازی پنهان است، پس منکتم صفت سرّ است.

55 - مفردات : بَطْحَاء : (بیت 87 برده ) - الغَسَم : تاریکی شب.

نکته ادبی : بین "جِیئَه" و "ذِهاب" و بین "إصباح" و "غَسَم" طباق وجود دارد.

56 - مفردات : وَحشَه : تنهایی، خلوت - أشهَی : خواستنی تر، دلپذیرتر - الحَشَم : (بیت 56 بُرده).

نکته ادبی : بین "وَحشَه" و "أُنْس" طباق وجود دارد.

57 - مفردات : سَامَرَهُ : با او شب نشینی کرد، همدم شبانه او شد - مَهبِط : زمان فرود

ص: 192


1- زریاب خوئی، عباس، سیره رسول الله صلی الله علیه و آله ، سروش، تهران، صفحه 91 -92، 1371ش.
2- تاریخ سیاسی اسلام؛ سیره رسول خدا، ج1، صفحه 156.
3- نحل، آیه 102

آمدن، زمان نزول - السِّیمَی : (بیت 131 برده ) - یَتَّسِمُ : نشاندار است، علامت دارد (بیت 54 برده.)

توضیح : منظور از همدم شبانه وحی بودن پیش از نزول قرآن، ذکر خدارا مدام بر لب داشتن و شبانه او را پرستیدن و با ملکوتیان در گفتگو بودن است.

58 - مفردات : الصَّحْبْ : (بیت 160 برده ) - یَستَسقُونَ : آب می طلبند - ظَمَأ : تشنگی (بیت 48) - فاضَ السَّیلُ : آب سیل بسیار و در درّه روان شد - التَّسنیم : نهری است بهشتی که از بالا به پایین می ریزد - السَّنِم: ظرف، قدح.

نکته ادبی : بین "تَسنیم " و "سَنِم" جناس اشتقاق وجود دارد.

قرآن : "تسنیم"(1) کلمه ای قرآنی است «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسنیمٍ عَیناً یَشْرَبُ بِهاَ الْمُقَرَّبُونَ».

« آمیزه آن تسنیم است، چشمه ای است که مقرّبان خدا از آن می نوشند(2)»

حدیث : بخاری از جابربن عبدالّله نقل کرده که گفت : "در روز حُدَیبیّه مردم سخت تشنه شدند. پیامبر نیم مشکی در دست داشتندو می خواستند وضو بگیرند. مردم به طرف ایشان هجوم بردند و گفتند : برای وضو گرفتن و رفع عطش آب نداریم جز آنچه در اختیار شما است. سپس پیامبر دست به داخل نیم مشک برد و ناگهان از بین انگشتانش آب فراوانی روان شد تا جایی که همه افراد که تعدادشان هزار و پانصد نفر بود وضو گرفتند و آب نوشیدند"(3)

59 - مفردات : ظَلَّلَهُ : سایه خود را بر روی او افکند - تَستَظِلُّ بِه : به زیر سایه او رفت، به او پناه برد - الدِّیَم: (بیت 39برده ) - خِیرهُ الدِّیَم : بهترین بارانهای پیوسته، کنایه از توجّه آسمان به وجود با برکت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است.

نکته ادبی : بین "ظَلَّلَتْ " و "تَستَظِلُّ " جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 193


1- مهمترین تفسیر قرآن به زبان فارسی و به شیوه «المیزان»، «تسنیم» نام گرفته است. مفسر حکیم حضرت آیه اللّه عبداللّه جوادی آملی نویسنده آن است. جلد نخست این اثر شکوهمند و بی نظیر در بهار 1378 جامه طبع پوشید و دهها جلد دیگر آن إن شاءاللّه، در آینده به تدریج چاپ خواهد شد.
2- مطفّفین، آیات 27 -28
3- السّیره النبویّه و المعجزات، صفحه 468، و نیز (المسند الجامع لأحادیث الکتب السّته، بشّار عوّاد معروف و....، جلد2، صفحه 379)

نهج البلاغه : امام در خطبه 105 پیامبر را چنین ستوده است : "....، خَیْرُ الْبَرِیَّهِ طِفْلاً وَ أَنْجَبُهَا کَهْلاً، أَطْهَرُ الْمُطَهَّرینَ شِیمَهً وَ أَجْوَدُ الْمُسْتَمْطِرینَ دِیمَهً» ترجمه «...، بهترین آفریدگان،آن گاه که خردسال می نمود، و نژاده تر هنگامی که کهنسال بود، پاکیزه تر پاکیزگان در خوی. و به گاه بخشش، ابر برابر دستش خشک می نمود(1)

توضیح: معجزه پدیدار شدن ابر برای پیامبر اکرم و سایه افکندن بر سر ایشان دربیت 74 برده شرح داده شده است.

60 - مفردات: أُشْرِبَ حُبَّ فُلانٍ: محبت فلانی بر دل او نشست، عشق او در دلش خانه کرد- قَعائِد: جمع القَعِیدَه- همنشین: - قَعائِدُ الدَّیْر: ملا زمان دیر، دیرنشینان مسیحی- القِمَمْ: جمع القِمَّه: قُلّه، ستیغ کوه.

61 - مفردات: الشَّمائِل: جمع الشَّمِیلَه، طبیعت، سرشت، خُلق و خوی،- یُغْرَی: عاشق شود- النَّسَمْ: (بیت 41 برده)

توضیح: رِقّت سرشت انسان بستگی دارد به میزان وابستگی اش به خداوند و انقطاع تعلّقات او از خواستنی های دون شؤون انسانیّت.

«غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود * ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است»

«حافظ»

62 - مفردات: إقْرَأ: اشاره به اوّلین آیه ای است که از طرف جبرئیل بر پیامبر اسلام در کوه حرا نازل گردید(2).

لَمْ تَتَّصِلْ بِفَمِ: بر هیچ زبانی جاری نشده است- مَنْ قَیلِتْ لَهُ بِفَمِ: مقصود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که مخاطب جبرئیل علیه السلام بود.

آیه : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ إقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الاْءنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ إقْرَأ وَ رَبُّکَ الاْءکْرَمُ الَّذی عَلّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الاْءنْسانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» :« به نام خدای بخشاینده مهربان، بخوان به نام پرودگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پرودرگار تو ارجمندترین است، خدایی که به وسیله قلم آموزش داد، به آدمی آن چه را که نمی دانست بیاموخت.»(3)

ص: 194


1- نهج البلاغه، ترجمه: جعفر شهیدی، صفحه 96.
2- برای آگاهی از مشروح جریان آغاز بعثت رجوع شود به: (السّیرهُ النبویّه، ابن هشام، جلداول، صفحه 271 -278).
3- علق، آیات 1 -5

«ای صدهزاران آفرین بر ساعت فرخ ترین * کان ناطق روح الامین بگشاید آن اسرار را»

«مولوی»

63 - مفردات: أَذَّنَ لِلرَّحمنِ: به سوی خداوند فرا خواند - قُدْسِیَّهُ النَّغَمِ: نغمه های قدسی.

نکات نحوی: 1 - «أَسماعُ مَکَّهَ» یعنی «أَسماعُ أَهلِ مَکَّهَ» 2 - ترکیب« قُدسِیَّه النَّغَمْ» اضافه صفت به موصوف است.

64 - مفردات: لاَتَسَلْ: یعنی نیازی به پرسیدن نیست چون امر بدیهی و روشن است - نُفْرَه: داوری، حکم- السَّهْلْ: دشت- العَلَم: (بیت 88 برده)

65 - مفردات: أَلَمَّ بِهِمْ: بر آنان فرود آمد- المَشَایِخْ: جمع الجمع الشَّیخْ: پیرمرد، به هر فردی که در نظر مردم بزرگ بوده و دارای علم و فضیلت یا مقام معنوی و أمثال اینها باشد شیخ گفته می شود، رئیس قبیله- الوِلْدان: جمع الوَلِید: نوزاد یا کودک خردسال، پسربچه- اللَّمَمْ (بیت 85 برده).

66 - مفردات: جَهِلَ عَلیهِ: در حق او نادانی و سفاهت کرد، با او سفیهانه و جاهلانه رفتار کرد- العَلَم: آشکار و مشهور (بیت 112 برده)

نکات ادبی: 1 - بین «جاهلینَ» و «تَجْهَلونَ» جناس اشتقاق وجود دارد. 2 - استفهام انکاری است.

68 - نکته ادبی: (بیت 38 برده)

توضیح: این بیت با توجه به بار معنوی کلام ترجمه شده است.

69 - مفردات: الآیات: معجزات، نشانه ها.

انْصَرَمَ: قطع شد- حکیم: لقب قرآن کریم- غَیْر مُنْصَرِم: نابریده، ناگسسته، پیوسته متّصل.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح قرآنی: کلمه حکیم 81 بار در قرآن کریم به کار رفته است که درچند مورد صفت قرآن است از جمله:

ص: 195

«الر تِلکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ»(1) «ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الاْآیاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ»(2).

70 - مفردات: کُلَّمَا طَالَ الْمَدَی: هرچه زمان می گذرد- جُدُدْ: جمع جَدِید: نو و تازه - جلال: بزرگی و عظمت - العِتْق: کهنگی، قِدمت.

نکته ادبی: بین «جُدُدْ» و «العِتْق و القِدَم» طباق وجود دارد.

71 - مفردات: مُشَرَّفَه: بلند پایه- رُحُم: رحم و عطوفت، مهربانی و گذشت.

قرآن : «از امام صادق علیه السلام نقل شده که: حق تعالی پیامبرش را به مکارم اخلاق فرمان داده است و در قرآن آیه ای جامعتر از آیه 199 سوره اعراف(3) در زمینه مکارم اخلاق نیست. ابوالفتوح همین حدیث را تکرار و حدیث دیگری از رسول اللّه نقل می کند که فرموده اند «بُعِثْتُ لاِءُتَمِّمَ مَکَارِمَ الاْءَخْلاَقِ» به رسالت برانگیخته شده ام تا مکارم اخلاق را به کمال برسانم»(4)

72 - مفردات: الضّادْ: به علاقه جزء و کُلّ مقصود زبان عربی است- النّاطِقینَ الضّادَ: عرب زبانان- قَاطِبَه: جمیعاً - الشَّهْدْ: عسلی که هنوز از موم جدا نشده است- الذّائِق: چشنده- الفَهِمْ: خوش فهم، زودفهم.

نکته نحوی: قاطبهً حال است.

حدیث 1 - به نقل از ابی سعید الخُدَری: «أنَا النَّبِیُّ لاَ کَذِبْ، أنَا ابْنُ عَبدِالْمُطَّلِبِ، أنَا أعْرَبُ الْعَرَبِ.(5)

2 - به نقل از ابن سعد از یحیی بن یزید سعدی به طور مرسل نقل شده: «أَنَا أَعْرَبُکُمْ، أَنَا مِنْ قُرَیْشٍ، وَ لِسَانِی لِسَانُ بَنیِ سَعْدِ بْنِ بَکْرٍ»(6).

«سراسر جمله عالم پرحدیث است * حدیثی چون حدیث مصطفی کو؟»

«سنایی»

73 - مفردات: حَلَّیْتَ: آذین بستی، زینت دادی- عَطَلْ: خالی از زیور، بی زینت- جِیدْ:

ص: 196


1- یونس، آیه 1
2- آل عمران، آیه 58 .
3- «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلینَ» :« عفو پیشه کن و به نیکی فرمان ده و از جاهلان اعراض کن.»
4- قرآن کریم، ترجمه خرمشاهی، صفحه 176.
5- کنزالعمال فی سنن الأقوال و الأفعال، جلد11، صفحه 402.
6- همان، صفحه 404 - [قبیله بنی سعدبن بکر در متن حدیث همان قبیله ای است که حلیمه از آن بود].

گردن- مُنْتَثِر: سخن نثر.

نکات نحوی 1 - مرجع ضمیر در «بِهِ» کلمه «حَدِیثُکَ» در بیت پیشین است 2 - فِی کُلِّ مُنْتَثِرٍ «حال از ضمیر» «بِهِ » یا از «البَیان» است.

توضیح: مقصود آراستگی شگفت انگیز قرآن کریم است که سبک معجزآسایی دارد. قرآن نثر محض نیست شعر هم نیست بلکه سخنی است بسیار بلیغ، تابع وزنی خاص و دارای موسیقی و طنینی منحصر بفرد و غیر قابل تقلید.

74 - توضیح: سخن جانبخش قرآن کریم، معجزه رسول گرامی اسلام است که احیاگر نوع بشر در همه مکانها و زمانها است.

75 - مفردات: بَشائِر: (بیت 66 برده) - سَرَی (بیت 8 برده)

نکات ادبی: بین «شرق» و «غرب» و بین «النُّور» و «الظُّلَم» طباق وجود دارد.

توضیح قرآنی: انجیل در زبان یونانی به معنی بشارت است، زیرا این کتاب مژده بخش طلوع درخشانترین خورشید آسمان هدایت و نبوّت بود، چنان که در آیه 6 سوره صف آمده است: «وَ إذْ قالَ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إسرائیلَ إنّی رَسُولُ اللّهِ إلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أحمَدُ فَلَمّا جَاءَهُمُ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ» : « و آن گاه که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل، من پیامبر خدا بر شما هستم، توراتی را که پیش از من بوده است تصدیق می کنم و به پیامبری که بعد از من می آید و نامش «احمد» است، بشارتتان می دهم. چون آن پیامبر با آیات روشن خود آمد، گفتند: این جادویی است آشکار.»»

76 - مفردات: تَخَطَّفَ: ربود- مُهَجْ: جمع المُهْجَهْ: خون دل، روح و روان - الطّاغِین: ستمگران طغیانگر - طَیَّرَ: پرانید - البَاغِین: ستمگران و سرکشان.

نکته ادبی: بین «طاغین» و «باغین» جناس مردوف وجود دارد.

77 - مفردات: رِیعَ: هراسان شد، به وحشت افتاد - شُرَفْ: جمع الشُّرْفَه (مِنَ الْقَصِر): بالکن کاخ، ماهتابی، تراس قصر - الإیوان: (بیت 61 برده) - إنْصَدَعَ: شکاف برداشت، فرو ریخت، صَدْمَه: کوبش، تنه زدن، ضربه.

القُدُم: جمع القَدُوم: تیشه.

نکته ادبی: در این بیت مجاز عقلی یا إسناد مجازی وجود دارد.

ص: 197

توضیح: آنچه مشهور است طاق کسری شکاف برداشت و کنگره های آن فرو ریخت نه بالکن های آن. لذا به نظر می رسد که شاعر برای درست شدن وزن شعر به جای «الشُّرُفات» که مفردش «الشُّرفَه» به معنی کنگره است از «شُرَفْ» ا ستفا ده کرده.

78 - مفردات: قَومٌ فَوْضَی: مردمی که سرپرستی ندارند و هر کس به دلخواه خود در امور فردی و اجتماعی دیگرا ن دخالت می کند- صَنَمْ: بزرگ قوم- هَامَ فیِ صَنَمٍ: بت می پرستید، در پرستش بت حیران بود.

نکته ادبی: بین «صَنَم»و «صَنَم» جناس تام وجود دارد.

79 - مفردات: جَورْ: ستم- الخَلْق: مردم - مُحْتَکِم: کسی که به دلخواه خود در امور مردم تصرّف می کند، مستبد.

80 - مفردات: مُسَیْطِرُ الْفُرس: پادشاه ایران- أَصَمّ: قَسِیّ القلب،سنگدل، کر- عَمِی: کوردل، گمراه.

81 - مفردات: شُبَه: (بیت 94 برده).

نکته نحوی: مفعول «یَذْبَحَانِ» همان «عبادَ اللّه» در مصراع اوّل است.

82 - مفردات: فَتَکَ بِفُلاَنٍ: غافلگیرانه بر فلانی یورش برد، یا او را غافلگیرانه به قتل رسانید.

اللَّیْثْ: (بیت 137 برده)- البَهْم: (بیت 134 برده) - الحُوت: وال - البَلَم : نوعی ماهی ریز دریا.

نکته ادبی: بین «أَقْوَی» «اللَّیث» و «الحُوتْ» و بین «أَضْعَف» و «البَهم» و «البَلَمْ» تناسب وجود دارد و به ترتیب بین یکایک کلمات دو گروه طباق وجود دارد.

83 - مفردات: أَسْرَی بِکَ اللَّهُ: خداوند تو را شبانه سیر داد- المَسجِدُ الاْءَقْصَی: به شرح بیت مراجعه شود.

توضیح: «إسراء یعنی در شب سیر دادن و شبانه کوچاندن (هود، 81 / حِجْر، 85 / طه / 77).

و مراد از آن مسامحتاً مترادف با معراج گرفته می شود، سفر جسمانی و روحانی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در عالم بیداری، به راهنمایی جبرئیل، سوار مرکب مخصوصی به نام براق، از مسجدالحرام تا مسجد الاقصی در بیت ا لمقدس [= اسراء] و سپس از آن جا

ص: 198

به همه آسمانها و مشاهده اسرار الهی از جمله سدره المنتهی و عرش و بهشت و دوزخ [= معراج] و به قولی نور الهی است. در جزئیات اسراء و معراج میان فرقه های اسلامی و متکلمان و فلاسفه بحث و اختلاف نظر است، حتی در تاریخ وقوع آن هم. معروف است که این رویداد تاریخی در یک سال پیش از هجرت، در سال دوازدهم بعثت رسول خدا روی داده است. در مورد روز و ماه آن اختلاف است. اهل سنت آن را در ربیع الاوّل و شیعه آن را در بیست و ششم رجب همان سال می دانند. اغلب مورخان و سیره نویسان و مفسّران به این رویداد اشاره کرده اند. در این که مراد از مسجد الاقصی کدام مسجد یا کجا است بین محققان اختلاف نظر است. ابن اسحاق آن را «بیت المُقَدّس» در ناحیه «ایلیا» می داند (سیره ابن اسحاق تحقیق سهیل زَکّار، ص 295). بعضی برآنند که بیت المقدس یا ا صولاً ناحیه شام را با توجّه به نزدیکی اش به مکّه نمی توان اقصی [= دور[ خواند. مخصوصا که در قرآن مجید همین سرزمین «أَدْنَی الاْءرض» [= نزدیکترین سرزمین [خوانده شده است. بعضی برآنند که اخبار و روایات حاکی از این امر- یعنی مسجدالاقصی را در بیت المقدس دانستن - در زمان حکومت بنی أُمَیّه که قصد معتبرسازی شامات را داشته اند، ساخته و پرداخته شده است (مقاله «معراج» در دایره المعارف دین، ویراسته إلیاده، ج 9، ص 552 -556). اگر مراد از مسجدالأقصی، مسجد یا معبدی در بیت المقدس باشد، فقط شا مل إسراء (سیر شبانه و زمینی) است. دیگران که آن ناحیه را منکرند، اصولاً آن را نه در زمین، بلکه منتهای معراج در عالم بالا می دانند. قول به معراج نبوی و جسمانی بودن آن، از ضروریات اعتقادی و تقربیاً مابِه الاْءتّفاق مذاهب اسلامی است. ابن هشام در سیره ابن إسحاق پنج روایت درباب معراج نقل می کند.(1)

84 - مفردات: خَطَرْتَ بِهِ: بر آن جا گذشتی، از آن جا عبور کردی- إلْتَفُّوا: دور چیزی جمع شدند-

الجُنْد: سپاه، ارتش، لشکر- العَلَم: (بیت 110برده)

ص: 199


1- قرآن کریم، ترجمه خرمشاهی، صفحه 282 - برای آگاهی بیشتر از «مسجد الأقصی ک (اعلام قرآن، محمد خزائلی، صفحه 593)؛ - دیگر اطلاعات مربوط به معراج در بیت 107 برده به بعد ذکر گردیده است.

85 - مفردات: ذی خَطَر، دارای شأن و منزلت و قدرت- یَأْتَمِمُ: یأتَمُّ: اقتدا می کند.

نکته نحوی: مصراع دوم به صورت نثر روان چنین است: «وَ مَنْ یَأتَمَّ بِحَبِیبِ اللَّهِ یَفُزْ»

«به سوی مسجد أقصی عنان داد * تک و پو با درخش آسمان داد

ز آدم تا مسیحا انبیا جمع * همه پروانه آسا گرد آن شمع

در آن مسجد امام انبیا شد * خم ابروش محراب دعا شد

محمد جمله را سرخیل و سردار * جهان را سنگ کفر از راه بردار»

«وحشی بافقی»

86 - مفردات: جَابَ الْبِلاَدَ: سرزمین ها را پیمود و در نوردید- بِهِمْ: عَلَیْهِم- مُنَوِّرَه :دَابَّهٌ مُنَوِّرَه: چارپایی درخشان، مقصود مرکب رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در شب معراج است که براق نام داشت- دُرِّیَّهُ اللُّجُم: دارای لگامی از مروارید، درّین لگام.

نکته نحوی: چون پیامبر در شب معراج برشماری از پیامبران اولوالعزم و بلندمرتبه گذر کرد و در این حادثه عجیب کسی از آنان با او همراه نبود لذا مقصود از «جُبْتَ بِهِمْ» در بیت «جُبْتَ عَلَیهِم» است. اما یادآور می شود که بوصیری در بیت 110 برده «بِهِمْ» را در معنی «مَعَهُم» به کار برده است. لذا بعید به نظر نمی رسد که شوقی نیز قصدش «جُبْتَ مَعَهُم» باشد.

«رفته ز ولای عرش والا

هفتاد هزار پرده بالا»(1)

«نظامی گنجوی»

87 - مفردات: رَکُوبَه: هر چیز سواری، مرکب- الأَنْیُقُ الرُّسُمْ: (بیت 105 برده)

نکات نحوی: 1 - رَکُوبَه، بهتر است بنابر ابتدائیت مرفوع باشد. در این صورت خبرش «فِی الْجِیَاد» خواهد بود.

2 - «لَکَ» صفت است برای «رَکُوبَه»

3 - «مِنْ» در مصراع اول برای تعلیل است به معنی: لاِءَجْلِ عِزِّکَ وَ شَرَفِکَ.

4 - «لاَ فِی الْجِیَادِ» در صورت مجرور بودن رَکُوبَه، صفت آن است.

88 - نکته: به وجود عطف های پیاپی توجه شود.

ص: 200


1- این بیت فارسی در ذیل بیت 112 برده بوصیری نیز آورده شده است.

89 - حدیث: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در عروج به آسمان به مرحله ای رسید که جبرئیل از پیش رفتن عاجز شد و گفت:

«لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لاَحْتَرَقْتُ» اگر به اندازه بندانگشتی نزدیک شوم خواهم سوخت.»(1)

«نور گرفته از برش، کرسی

و عرش اکبرش

روح نشسته بر درش، می نگرد به بام دل»

(مولوی)

90 - العَرش: تخت پادشاهی، اورنگ، سقف، سریر، سایبان، به مجلس پادشاهان نیز گفته می شود. این کلمه 27 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

نکته نحوی: مصراع اول به نثر چنین است: «وَ قِیلَ لِیَکُنْ کُلُّ نَبِیٍّ عِنْدَ رُتْبَتِهِ»

توضیح: به عقیده متکلّمان، عرش، لفظی قابل تعبیر است و به طور مجاز به خدای تعالی اضافه شده است. عرش، دانش خدا و قدرت، رحمت، تدبیر و تصرّف اوست. به عقیده صوفیان که از فلسفه متأثر شده اند، عرش، چیزی است که جمله موجودات مادی و معنوی را شامل می شود و در برمی گیرد. از این حیث بدن انسان عرش او نامیده می شود.

دانش الهی نیز تمام موجودات را شامل می شود و احاطه می کند. از این رو جسد هر موجود عرش او به حساب می آید. (التجرید، ج2،ص32). در سوره تکویر، آیه 20 خدای تعالی، «صاحب عرش» خوانده شده است. در سوره زمر آیه 75 از طواف فرشتگان به دور عرش و حمل عرش به وسیله آنان سخن رفته است»(2)

«در سوره حاقه آیات 17 -18 بیان می فرماید که روز قیامت فرشتگان در اطراف آسمان اجتماع خواهند کرد و آن روز عرش پروردگار را هشت تن از آنها برفراز سرشان حمل خواهند کرد. اگر بپذیریم که عرش، علم و تدبیر و تصرف الهی است آن چهار فرشته ای که تا روز قیا مت عرش را حمل خواهند کرد: نوح، ابراهیم، موسی و عیسی است. دور قیامت که آخرین دور هم هست،دَور حضرت محمد صلی الله علیه و آله است که بزرگترین

ص: 201


1- شرح چهل حدیث، امام خمینی صفحه 416. و نیز (بحار الانوار، مجلسی، جلد 18، صفحه 382، «تاریخ النبی» در باب اثبات المعراج»، حدیث 85)
2- نثر و شرح مثنوی شریف، ترجمه سبحانی، دفتر اول، ص 111.

پیامبران اولوالعزم و آخرین آنان است. در این دور، حضرت محمد صلی الله علیه و آله مظهر دانش، تدبیر و تصرّف الهی است، علی، حسن و حسین علیهم السّلام وارثان اویند. این تعبیر از ائمّه أهل بیت روایت شده است. بدین وجه در دور قیامت و قیامت چهار پیامبر اولوالعزم، حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، وَصیّ و دو فرزندان او حاملا ن عرش اند که جمعاً هشت تن اند. دلیل آن که اینان را فرشته گفته اند ا ین است که در وجود آنان صفات فرشتگان غلبه دارد. در تفسیر این آیات نیز گفته اند که تعداد فرشتگانی که امر خداوند را به جای می آورند، هشت صف خواهند بود.»(1)

91 - مفردات: خَطَطْتَ: ترسیم کردی، نوشتی- خَطَّهُ عُلومَ الدِّینِ وَ الدُّنْیَا : همه دانش های مفید دنیا و آخرت را به او یاد داد- قارئ اللَّوحِ وَ لاَمِسُ الْقَلَمِ: کنایه از آگاهی یافتن پیامبر از کان غیب و مخزن اسرار الهی است.

توضیح: «لوح محفوظ که در آیه 39 سوره رعد آمده است کتابی است که جمیع حوادث عالم عُلوَی و سُفلَی در آن ثبت است. از پیامبر روایت شده است که فرمود «کَانَ اللّهُ وَ لاَشَی ءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ اللّهُ اللَّوْحَ وَ أَثْبَتَ فِیهِ أَحْوَالَ جَمِیعِ الْخَلْقِ إِلَی قِیَامِ السَّاعَهِ»

«خداوند بود و چیزی با او نبود. سپس لوح را خلق کرد و در آن احوال همه خلق را تا قیام قیا مت ثبت کرد.» متکلمان گویند؛ حکمت وجود آن ا ین است که برای فرشتگان آشکار گرداند که خداوند به جمیع معلومات علم تفصیلی دارد و براین تقدیر نزد خداوند دو کتاب است:

1 - کتابی که فرشتگان اعمال انسان ها را در آن می نویسند و این کتاب محل محو و اثبات است.

2 - کتاب دوم لوح محفوظ نام دارد. و آن کتابی است مشتمل بر تعیین جمیع احوال [عالم [علوی و سفلی و آن باقی و دست نخوردنی است.»(2)

- «ابوالفتوح می نویسد: «در خبر ا ست که اوّل چیزی که خدای تعالی آفرید قلم بود، به نظر هیبت به او نگرید. بشکافت. آن گاه گفت: برو. گفت: به چه بروم؟ گفت: به آنچه

ص: 202


1- همان، دفتر 5، صفحه 251
2- قرآن کریم، ترجمه خرمشاهی، صفحه 489. و نیز (بحارالانوار، مجلسی، جلد 57 «باب القلم و اللوح المحفوظ»)

خواهد بودن تا روز قیامت. بر لوح محفوظ برفت و هر چه بودنی بود بنوشت تا روز قیامت، و ذالک قوله [قول پیامبر صلی الله علیه و آله ] و «جَریَ الْقَلَمُ بِمَا هُوَ کَائِنٌ» و گفتند مراد به قلم خط و کتابت است که خدای متعال منّت نهاد بر آن فی قوله تعالی «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (سوره علق، آیه 4)(1)

92 - مفردات: أَحَاطَ بِالاْءمرِ عِلْماً: تمام مشخصات آ ن را دانست- أَحَاطَ به: آن را احاطه کرد، دورش را گرفت.

«چون حجاب هزار نور درید * دیده در نور بی حجاب رسید

گامی از بود خود فراتر شد * تا خدا دیدنش میسّر شد

دید معبود خویش را بدرست * دیده از هر چه دیده بود بشست

«نظامی گنجوی»

93 - مَا قُلِّدتَ= مَا طُوِّقتَ: آن چه به تو بخشیده شده بود- المِنَن: جمع المِنّه: نعمت و احسان.

نکته نحوی: «القُرب» فاعل ضاعَفَ، «ما» و «صله اش» «مفعولٌ به» آن است. این وجه بهتر از عکس آن است.

94 - مفردات: عُصبَه: گروه و جماعت- الغَار: (بیت 76 برده)- سائِم: چراننده، رونده ای که به هر طرف بخواهد می رود- مُطَارَدَه: تاختن بر یکدیگر، دنبال کردن برای دور کردن دشمن- المُخْتَار: مقصود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.

لَمْ تُسِم: از همان ریشه کلمه «سائم» است.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح: 1 - مفهوم روشنتر بیت این است که گویا مشرکان کور شده اند و پاهایشان از ورود به داخل غار ناتوان است. وگرنه آنان در رفتن به هر سویی آزادند و هدفشان هم روشن است. پس چرا وارد غار نمی شوند؟ در ابیات بعدی به پاسخ این پرسش پرداخته می شود.

2 - «پیامبر و ابوبکر در حادثه هجرت از مکه به مدینه، برای آن که از تعقیب دشمنان

ص: 203


1- همان، صفحه 564 - برای آگاهی بیشتر از معانی لوح و قلم (بیت 154 برده)

در امان بمانند بر سر راه خود به مدینه سه شبانه روز در غار ثور [واقع در کوهی به همین نام] پنهان شدند. در این مدت به قولی چوپان ابوبکر برای آنان شیر می برد و به قولی عبدالرحمن فرزند ابوبکر غذا می رساند.»(1)

95 - مفردات: الأَثَر: ردپا، نشان باقی مانده از چیزی - الوَضّاء: پاکیزه و زیبا - هَمْس: خیلی آهسته و زیر لب حرف زدن- مِنْ أَمَم: از نزدیک.

نکته ادبی: سؤال از باب تجاهل عارف است.

توضیح: (بیت 76 برده)

96 - مفردات: تَمَثَّلَ لَهُ الشَّی ء: آن چیز در ذهن او مجسّم شد، برایش متصوَّر شد.

نُسج: جمع النَّسیج: بافته شده - الغاب: (بیت 20)- الحائِماتُ الزُّغْب: جوجه های تازه از تخم درآمده کبوتران - الرَّخَم: (بیت 120 برده)

نکته ادبی: سؤال از باب تجاهل عارف است.

توضیح: «پس از آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به غار ثور پناه بردند به أمر الهی عنکبوت بر مدخل تارتنید و کبوتران تخم گذاشتند و تعقیب کنندگان را بدین وسیله فریب داده و از تعقیب بیشتر بازداشتند.(2)

تبصره: گویا کبوتران جوجه ند اشتند و تخم نهاده و برروی آنها خفته بودند. بنابراین شاعر حادثه را اندکی پرورده و تغییرداده است.

97 - مفردات: أَدْبَرُوا: پشت کردند، برگشتند - وُجُوهُ الأرضِ: وُجُوهُ [أَهلِ [الاْءَرضِ: ساکنان روی زمین، یا کسانی که در زمین وجیه و سرشناس اند.

نکات ادبی: 1 - بین «باطل» و «حق» طباق وجود دارد.

2 - نسبت دادن «لعن و نفرین» به «وُجُوهُ الأرض» مجاز عقلی است.

98 - مفردات: یَدُ اللّه: قدرت الهی- الجارَین: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ابوبکر - عَیْنُهُ: عنایت خداوند- رُکْنُ الدّین: وجود استوار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .

نکته نحوی: در مصراع دوّم به قرینه مصراع اول، حرف شرط مقدّر است.

ص: 204


1- قرآن کریم، ترجمه خرمشاهی، صفحه 193. برای توضیح بیشتر (بیت 76 برده)
2- همان.

قرآن: این بیت و چهار بیت گذشته اشاره به آیه 40 سوره توبه دارند: «اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إذْهُمَا فیِ الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنَا، فَأَنْزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَی وَ کَلِمَهُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ»: «اگر او [پیامبر] را یاری ندهید، [بدانید که [خداوند او را هنگامی که کافران آواره اش ساختند، یاری داد، آن گاه که یکی از آن دو به هنگامی که در غار بودند به رفیقش [ابوبکر] گفت: نگران مباش که خدا با ماست آن گاه خداوند آرامش خویش را بر او نازل کردو به سپاهیانی که نمی دیدشان یاری داد و [سرانجام] آرمان کافران را پست گردانید و آرمان الهی است که والا است، و خداوند پیروزمند فرزانه است.»(1)

99 - مفردات: تَوارَی عَنْه: خود را از او پنهان کرد- جَنَاح اللّه: حمایت و پناه خداوند - ضَمَّهُ: آن را در برگرفت - لاَیُضَمْ: ستم نمی بیند، آزار نمی شود.

نکته ادبی: بین «یَضُمُّ» و «یُضَم» جنا س محرّف وجود دارد.

100 - مفردات: أحمد: نام مبارک پیامبر اسلام که در قرآن و انجیل و دیگر کتب آسمانی پیش از قرآن ذکر گردیده است. آیه 6 سوره صف گواه صدق این مدعا است(2) نام شاعر نیز احمد بوده است. ناگفته نماند که شاعر معنی لغویِ «احمد» نیز مورد نظرش بوده است. - جَاه: (بیت 153 برده)- یَتَسَامَی: افتخار می کند- سَمِیُّهُ: همنام او، آن که نامش با نام او یکی است..

نکته نحوی: تنکیر «جاهٌ» نشانه تعظیم است یعنی «جاهٌ عظیمٌ».

نکات ادبی: 1 - استفهام در بیت، استفهام انکاری است.

2 - در بیت تصدیر وجود دارد.

3 - بین «تَسمِیَه» و «یَتَسامَی» و «سَمِیّ»« جناس اشتقاق وجود دارد.

توضیح: 1 - این بیت و بیت 39 همین قصیده به وصیّت شاعر بر سنگ قبرش حک شده است.

2 - «احمد» به عنوان نام یا صفت جانشین اسم برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله فقط یک بار آن هم در سوره صف آیه 6 به کار رفته است. این نام در عصر جاهلی هم کمابیش رواج

ص: 205


1- ترجمه آیه از همان منبع.
2- این آیه در بیت 75 ذکر گردید.

داشته ولی بسامد آن از نام «محمد» کمتر بوده است. أحمد أفعل تفضیل است یا از «محمود» که معنایش ستوده تر /ستوده ترین، یا از «حامد» که معنایش ستاینده تر / ستاینده ترین است.»(1)

«نام احمد چون چنین یاری کند * تا که نورش چون مددکاری کند

نام احمد چون حصاری شد حصین * تا چه باشد ذات آن روح الامین

نام احمد نام جمله انبیا است * چون که صد آمد نودهم پیش ما است»

«مثنوی مولوی»

101 - مفردات: أربابُ الْهَوَی : عاشقان جمال نبوی - تَبَع : مصدر است به معنی اسم فاعل، پیرو - صاحِبُ الْبُرْدَه : محمّد بوصیری شاعر آفریقایی ( 1213 - 1295 م.)که آغازگر فصلی نوین در سرودن قصاید مدایح نبوی بود و پس از او سبک و سیره سرایندگی اش در مدایح نبوی الگوی بسیاری از شاعران علاقه مند به رسول گرامی اسلام قرار گرفت. یکی از مهمترین قصاید عصر حاضر که در همین مضمون سروده شده است، همین قصیده "نَهجُ الْبُردَه" احمد شوقی مصری است. - الفَیحاء : پهناور و گسترده، فراگیر، به همه جا رسیده - ذِی الْقَدَم : پیشقدم.

نکته نحوی : تبع مصدر است و به دلیل مبالغه کردن، با مصدر خبر داده است. به سبب تساوی مفرد و جمع آن، مفرد آورده شده. می توان گفت شاید به تقدیر "ذَوُ و تَبَع" باشد.

102 - مفردات : یُملِی : دیکته می کند، در این جا الهام می کند - مَدِیحُهُ حُبٌّ : یعنی ناشِی ءٌ مِنَ الْحُبِّ.

103 - مفردات : عَارَضَ الرَّجُلَ : سخن آن مرد را رد کرد، با او رقابت کرد - عَارَضَهُ بمِثْلِ صَنِیعِهِ : کاری مثل کار او کرد - صَوْب : بارش - عارِض : (- بیت 87 برده) - العَرِم : (- بیت 87 برده)

نکات ادبی : 1 - بین "أُعارِضُ"، "یُعارِضُ" و "عارِض" جناس اشتقاق وجود دارد.

2 - بین "یُعَارِضُ" و "عارِض" جناس ناقص وجود دارد.

ص: 206


1- قرآن کریم، ترجمه خرمشاهی، صفحه 552.

104 - مفردات : الغابِط : غبطه خورنده، کسی که آرزو می کند او هم مثل فلان کس از نعمتی برخوردار باشد، بدون آن که آن شخص نعمتش را از دست بدهد، و این خوی مذموم نیست - وَلِیّکَ : دوست تو، به قرینه سیاق، مقصود بوصیری است - لاَُیذْمَم : لاَُیذَمّ : سرزنش نمی شود.

نکته ادبی : بین "غابطین" و "یَغبِط" جناس اشتقاق وجود دارد.

105 - مُقْتَبَس : برگرفته شده - مَهابَه : ترس - البَکَمْ : گنگی - سَحبان : "سحبانِ و ائِل، از مشهورترین سخنرانان عصر جاهلی، در زمان پیامبرمسلمان شد، سنّش تا زمان معاویه به درازا کشید و چندی مقیم دمشق شد. بیش از صد سال عمر کرد. (و در سال 674 میلادی در گذشت) او وقتی خطبه می خواند بر عصایش تکیه می کرد و بسیار شیوا و پیوسته و بدون لکنت سخن می گفت. از سخنان حکیمانه در کلامش زیاد استفاده می کرد و در پیاپی آوردن عبارتهای کوتاه و مزدوج خبره بود. همه اینها او را در مقامی نشاند که به فصاحتش "مثل" می زنند"(1)

106 - نکته ادبی : بین دو مصراع "موازنه" وجود دارد.

107 - مفردات : شُمُّ الْجِبال : کوههای بلند - طاوَلَهُ : در بلندی و رفعت با او رقابت کرد - إنْخَفَضَ: از رفعتش کاسته شد، در برابر والایی مقام رسول اکرم صلی الله علیه و آله کوچک به نظر آمد - الزُّهْر : جمع الأزهَر : نورانی، زیبا و درخشنده چهر - وَاسَمَهُ : در زیبایی با او رقابت کرد - تَسِم : داغدار می شود.

108 - مفردات : بَأس : شجاعت و نیرومندی - وَثْبَه : جهش، حمله کردن - شَاکِی السِّلاح : (- بیت 131 برده) - کَمِیّ : (- بیت 132 برده)

109 - مفردات : تَهفُو إلَیکَ : به سوی تو جذب می شود، به سرعت به سوی تو می آید - حَبَّهُ الْقَلب : خون دل، سویدای دل، درون دل - البُهَم : (- بیت 134 برده)

110 - مفردات : القَیها :آن را فرو افکند - هَیْبَه : ترس، وحشت، ضدّ أنس و الفت - مُصطَدَم :(- بیت 127 برده)

111 - مفردات : النَّقْع : گرد و غبار - دُجَی : جمع الدُّجْیَه : تاریکی، تاریکی همراه با

ص: 207


1- المعجم المفصل فی الادب، جلد دوم، صفحه 522.

ابر - مُلتَثِم : نقابدار، با نقاب.

نکته ادبی : در بیت تشبیه تمثیل وجود دارد. جامع، مفهومِ مصراع دوّم است.

112 - مفردات : بَدر : مقصود سیمای سیمگون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که به ماه تابان همانند بوده است - بَدر: نام موضعی است بین مکّه و مدینه (- بیت 128 برده) - غُرَّه : نور آغازین دمیدن صبح، آنچه در لحظه نخست از یک چیز نورانی نمودار می شود، درخشندگی سیما - تَجلُو: روشن و آشکار می سازد.

نکات ادبی : 1 - بین "بدر" و "بدر " جناس تام وجود دارد 2 - بدر، استعاره است برای سیمای پیامبر.

113 - مفردات : الیُتْم : نسبت به انسان از دست دادن پدر در دوران خردسالی است و نسبت به اشیاء نظیر دُرّ یتیم، به معنی بی نظیر بودن است، و (بیت 139 برده ) - اللُّؤلُؤُالْمَکنون : (بیت 57 برده )

نکات ادبی : 1 - در بیت حُسن تعلیل وجود دارد 2 - در بیت تصدیر وجود دارد

آیه : «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآویَ» ترجمه : آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد؟(1)

«سراسر جمله عالم پر یتیم است

یتیمی در عرب چون مصطفی کو ؟»

(سنایی)

یتیمی که ناکرده قرآن درست

کُتبخانه هفت ملّت بشست(2)

(سعدی)»

114 - مفردات : القِسَم : جمع القِسمَه : نصیب، سهم.

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

نهج البلاغه : امام علی علیه السّلام در خطبه 160 درباره سیره معیشتی پیامبر چنین می فرماید: "برای تو بسنده است رسول خدا صلی الله علیه و آله را مقتدا گردانی و راهنمای شناخت بدی و عیبهای دنیا، و خوار مایگی و زشتی های فراوانش بدانی، که چگونه دنیا از هر سو بر او در نوردیده شد و برای دیگری گستریده، از نوش آن نخورد و از زیور هایش بهره

ص: 208


1- الضحّی - آیه 6.
2- ناکرده قرآن درست : درس نخوانده است.

نبرد. و اگر خواهی دوّمین را موسی علیه السلام مثل آورم که گفت: "پروردگارا من به چیزی که برایم فرستی نیازمندم" (قصص،24) به خدا که از او نخواست جز نانی که آن را بخورد، که موسی از سبزی زمین می خورد، چندان که به خاطر لاغری تن و تکیدگی گوشت بدن، رنگ آن سبزی از پوست تُنُک شکم او نمایان بود.

همچنین امام فرزانگان علی بن ابی طالب (ع) در فرازی از خطبه 192 نهج البلاغه با برهانی نیرومند و روشن به شمارش علل برگزیدن فقر و تنگدستی بر گنجوری و ثروتمندی از سوی پیامبران پرداخته است. (مشتاقان مراجعه فرمایند) و نیز ( ذیل بیت 31 برده)

115 - مفردات : الخِیَرهُ مِنَ الشَّی ءِ أَوِ الْقَومِ : بهترین و برترین آن چیز یا آن گروه.

نکته ادبی : در بیت تصدیر وجود دارد.

116 - مفردات : أَجیال : جمع الجِیل : یک نسل از مردم - الرِّمَم : (بیت 46 برده )

«از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز

زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست»

(حافظ)

«جان بخش هزار عیسی آمد

ای مرده به مرگ یار برخیز»

(مولوی)

117 - مفردات : أُوتِیتَ : خطاب به غیر معیّن است، داده شدی - الرَّجَم : گور، قبر.

نکته ادبی : "الجَهْلُ مَوتٌ " تشبیه بلیغ است.

توضیح : در این بیت جهل ستیزیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و پیروان او به یک معجزه دایمی همانند شده. معجزه احیای مردگان.

118 - توضیح : فاعل قالوا: ضمیری است که مرجعش مسیحیان (بویژه در دوره جنگهای صلیبی ) اند که تبلیغات وسیعی را بر ضدّ پیامبر اسلام و دین او تدارک دیده بودند. چنان که در عصر حاضر نیز شاهد تداوم ناجوانمردانه این حرکت شیطانی از سوی دشمنان اسلام در غرب هستیم. بارزترین نمونه آن هتّاکی «سلمان رشدی مرتد» نسبت به آن آفتاب عالمتاب است.

ص: 209

119 - مفردات : تَضلِیلُ أَحلامٍ : گمراه کردن عقل ها - أحلام : جمع الحُلمْ : عقل، خرد - سَفْسَطَه : قیاس و استدلالی است مرکّب از وهمیّات (مقدمات موهوم و غیر واقعی) یا مرکّب از مُشبَّهات (مقدمات غیر یقینی و شبهه ناک) برای پوشانیدن حق، سفسطه نوعی مغالطه است. مغالطه در نزد منطقیان به قیاس فاسدی گفته می شود که منتج به نتیجه صحیح نباشد و فساد آن یا از جهت مادّه است یا از جهت صورت یا از هر دو ناحیه.(1)

توضیح : وظیفه اصلی پیامبر اسلام "بلاغ " بود. "وَ مَا عَلَی الرَّسولِ إلاّ الْبَلاغُ الْمُبِین"(2)بلاغ حوزه اش فکر و اندیشه و قلوب انسانها است. لذا هرگز اسلام دینی جنگ طلب نبوده است. امّا دفاع را ضرور می داند. دفاع به معنی فراگیر خود شامل از میان برداشتن ظلم و ستم و بریدن بندهایی نیز هست که مانع از رسیدن پیام به انسانها می شود.

120 - مفردات : عَفْواً" : داوطلبانه و از پیش خود - ذی حَسَب : شریف، از تَخمه بزرگان بودن - تَکَفَّلَ : سرپرست شد، کفیل شد - العَمَم : عامه مردم، برخلاف خاصه - در این جا مقصود جُهّال است.

121 - مفردات : ضِقْتَ بِهِ ذَرعاً" : از عهده او بر نمی آیی، بر او چیره نیستی - یَنْحَسِم : ریشه کن می شود.

نکته ادبی : 1 - بین "شرّ" و "خیر" طباق وجود دارد.

توضیح : در چند بیت اخیر استدلال کرد که جنگهای پیامبر اسلام در حقیقت دفاع از کرامت و حرّیّت و انسانیّت همه افراد بشر در برابر دشمنان آزادگی و شرافت انسانی بوده است نه خونریزی و آدمکشی.

122 - مفردات : الغَرّاء : مونّث الأغَرّ : شریف، بزرگوار، سپید و زیبا - الصَّاب : درختی است که چون آن را بفشاری عصاره ای شبیه به شیر از آن بیرون می آید که تلخ است، درخت سیماهنگ - الغَلِم : مرد هوسباز و پرشهوت.

توضیح : خونین ترین جنگهایی که بین مسلمانان و مسیحیان رخ داده است مربوط به سلسله جنگهای صلیبی می شود که عبارت است از هشت جنگ خونین بر سر تصرّف

ص: 210


1- فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، صفحه 736.
2- نور، آیه 54

قدس و سرزمینهای اطراف آن در فلسطین و شام و مصر. اوج این درگیریها در دوره صلاح الدّین أیّوبی (532 - 589 ه . ق. ) و خاتمه آن در دوره ممالیک بود که با پیروزی مسلمانان پایان پذیرفت. از آن به بعد جنگ تبلیغاتی بین اسلام و مسیحیّت بیش از پیش شد و دامنه تهمتهای مسیحیان به مقدّسات اسلامی حوزه های مختلف ادبی و هنری را نیز در بر گرفت چنان که در این قصیده نیز شاهدیم پس از قرنها این جریان همچنان به قوّت خود باقی است.

123 - مفردات : طَریدَه : رانده شده، شکار تحت تعقیب - ساطِع : درخشان، آشکار ، منتشر - الحَدَم: شدّت برافروختگی آتش.

نکات نحوی : 1 - "طَریدهُ الشِّرک " خبر است برای مبتدای محذوف "هی" 2 - فاعل "یُؤذیها"، "شرک" است 3 - "قِتالاً" تمیز می باشد.

توضیح : در این بیت به مظلومیّت و ستمدیدگی دین مقدّس حضرت مسیح (ع) از ناحیه خونخواران فزون طلب و منسوب به آن دین اشاره شده است.

124 - مفردات، حُماه : جمع الحامی : حمایت کننده، مدافع، پاسدار - هَبُّوا لِنُصْرَتِها: به یاری اش برخاستند - الرِّفْق : نرمش و مدارا و مهربانی - الرُّحُم : رقّت قلب، عطوفت و مهربانی.

125 - مفردات : مکان : مقام و منزلت - حُرمَه : آنچه هتک حرمت آن حرام است، حقوق الهی که مراعات آنها بر انسانها واحب است - وَجَبَتْ : ثابت و تخلّف ناپذیر شده است - الرّوح : حضرت عیسی علیه السّلام، روح اللّه.

نکته نحوی : خبر "مکان" و "حرمه" محذوف است به تقدیر "ثابتان".

توضیح : 1 - علت اطلاق "روح" بر حضرت عیسی آیه 171 سوره نساء است که در ذیل بیت 127 ذکر خواهد شد.

2 - این بیت و بیت بعد شرط و جزایند و در حکم جمله واحد می باشند.

126 - مفردات : سَمَّرَ الْبَابَ وَ غَیْرَهُ : در و غیرآن رامیخ کوبی کرد - لَوحَین : صلیب - مُوذِیه : آزار دهنده اش، دشمنش - لَمْ یَجِمْ عَنهُ : از آن نترسید.

نکات نحوی : 1 - لَسُمِّرَ : جواب لولای شرطیّه در بیت قبل است.

ص: 211

2 - صفت آوردن با "مصدر" "الطُّهر" برای مبالغه در وصف است. بنابراین نعت مُووَّل به مشتق به معنی "الطّاهر" خواهد بود.

127 - مفردات : جَلَّ عَنْ کذا : از فلان چیز منزّه و بری است - شَانِی ء : دشمن، بدخواه.

آیه : «وَ قَوْلِهِمْ إنّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عِیسیَ بْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُم ْوَ إنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیه لَفی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلمٍ إلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ یَقِیناً بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إلَیْهِ وَ کَانَ اللّهُ عَزیزا حَکِیما»: «و نیز بدان سبب که گفتند : ما مسیح پسر مریم، پیامبر خدا را کشتیم و حال آن که آنان مسیح را نکشتند و بر دار نکردند بلکه امر برایشان مشتبه شد. هر آینه آنان که درباره او اختلاف می کردند خود در تردید بودند و به آن یقین نداشتند. تنها پیرو گمان خود بودند و عیسی را به یقین نکشته بودند. بلکه خداوند او را به نزد خود فرا برد، که خدا پیروزمند و حکیم است»(1)

128 - مفردات : أَخُو النَّبیِّ : مقصود برادری در رسالت است، چنان که در آیه 171 سوره نساء از حضرت عیسی با نام رسول الله یاد شده - نُزُل : خانه، منزل.

نکته نحوی : "مُحتَرم" صفت "نُزُل" است.

نکته ادبی : بین "فوق" و "دون" طباق است.

آیه : «إنَّمَا الْمَسیحُ عِیسَی ابْنُ مَریَمَ رَسولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاها إلَی مَریَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»: «هر آینه عیسی پسر مریم پیامبر خدا و کلمه او بود که به مریمش افکند و روحی از او بود.»(2)

129 - مفردات : الذِّمَم : جمع الذِّمّه : (بیت 146 برده ) - مَافِیهِ مِنَ الذِّمَم : آنچه مبتنی بر عهد و پیمان است در این جا مقصود صلح است.

130 - مفردات : الجِهاد : پیکار در راه خدا و دین - سُؤدَد : مقام و مرتبه بلند، آقایی و سروری - أُسّ : اصل و اساس.

توضیح : 1 - جهاد دارای دو مفهوم است: عام و خاص. از نظر عام به هر کوشش و زحمتی که در راه خدا و وصول به اهداف متعالی اسلام و قرآن، در هر زمینه ای (أعم از نظامی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی) صورت پذیرد گفته می شود. و از دیدگاه خاص به پیکار در راه دفاع از اسلام و قرآن و ارکان دین اطلاق می شود.

ص: 212


1- نساء آیات 157 - 158
2- نساء، آیه 171

2 - شاعر در مصراع دوّم یک نظریه مهم سیاسی و اجتماعی را بیان کرده است که قرآن کریم و سیره پیامبر اسلام نیز آن را تائید می کند.(1). چنان که امام علی علیه السّلام در خطبه 27 نهج البلاغه، جهاد را دری از درهای بهشت و زره استوار و آسیب ناپذیر الهی نامیده و فرموده : "هر که جهاد را وا گذارد و ناخوشایند داند خدا جامه خواری بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونی و فرومایگی بماند. چنین کسی به خواری محکوم و از عدالت محروم خواهد بود."

131 - مفردات : عُمُد : جمع العَمود : ستون، پایه - قَرَّ : جا گرفت، استقرار یافت - الدُّهُم : جمع الأَدْهَم : آثار قدیمی و کهنه، آثار جدید و نوساز، ( این کلمه از أضداد است).

توضیح : یعنی جهاد هم در برپایی و استواری دولتها و حکومتها نقش اساسی دارد و هم در ماندگاری آثار گوناگون پدید آمده به وسیله آنان.

132 - مفردات : الشَّواهِد : جمع الشَّاهِدَه : گواهان، در این جا مقصود آثار است که در بیت پیش از آن سخن رفت - تَتْرَی : پی در پی آمدن، اصل آن "وتری" است - آوِنَه : جمع آن و أوان : زمان، وقت - الأعصُرُ الغُّر : دورانهای درخشان به برکت دانش و عدالت - الأعْصُرُ الدُّهْم : دوران های تاریک به سبب گسترش ستم و نادانی.

نکته نحوی : "تلک" مبتدا و "تَتْری" خبر آن است.

نکته ادبی : بین "الأعْصُرُ الغُرّ " و "الأعصُرُ الدُّهْم" طباق وجود دارد.

133 - مفردات : مَالَ : کج شد، مشرف به واژگونی شد - إعْتَلَتْ : بلند شد - سُرُر : جمع السَّرِیر : تخت سلطنت - القَذائِف : جمع القَذِیفَه : هر نوع ابزار پرتاب نظیر موشک و نارنجک و توپ و خمپاره، تیر منجنیق - لَمْ تُثْلَم : چیزی از آنها از بین نرفت، خللی در آنها ایجاد نشد، لَمْ تَصِمْ : معیوب نشد.

134 - مفردات : أَشیاع : جمع الشِّیعَه : پیرو و یاور - أَشیاعُ عِیسَی : مسیحیان - قَاصِمَه: نابود کننده، شکننده، مقصود ابزار جنگی است - مُنْقَصِمْ، شکسته شده، بلا دیده.

نکته ادبی : بین "قاصمه " و "منقصم" جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 213


1- رجوع کنید به سوره صف، آیات 9 -13

توضیح : 1 - مقایسه کردن سیره پیروان دو دین بزرگ اسلام و مسیحیّت در این بیت نشانگر دلگیری شاعر از ستمگریهای مسیحیان در زمانهای دور و نزدیک است 2 - در دین اسلام ستمگری و ستم پذیری هر دو مذموم اند. قرآن کریم ضمن دعوت مسلمانان به صلح ودوستی و مهربانی با همه انسانها، بر تقویت بنیه دفاعی آنان نیز تأکید فراوان ورزیده است. چنان که در آیه 61 سوره أنفال آمده : "و در برابر آنها تا می توانید نیرو و اسبان سواری آماده کنید تا دشمنان خدا و دشمنان خود - و آنها که شما نمی شناسید و خدا می شناسد - را بترسانید".

بنابراین اگر ایده شاعر این باشد که شکسته حالی و بلا دیدگی مسلمانان در برابر ستمگری های مسیحیان پسندیده است به خطا رفته. امّا اگر خواسته سیمای باژگونه تبلیغات را بر ضد اسلام و به نفع مسیحیان، بنمایاند حرفی بجا زده است.

135 - مفردات : الهَیجاء : جنگ - تَرمِی بِأُسْدٍ : شیران را روانه میدان می کنی - الرُّجُم : جمع الرَّجْم : تیرهای شهاب که گویا ستارگانی در حال سقوط اند، "رَمْیِ به رَجْم" معمولا "نسبت به شیاطین به کار میرود و در واقع نوعی تیر پراکنی غیبی است.

نکته ادبی : به طور ضمنی "شیاطین " برای دشمنان استعاره گرفته شده اند.

136 - مفردات : عَلَی لِوائِکَ : در زیر لوای تو، "تَحت لِوائِکَ " - مُستَقْتِل : سختکوش - مُعتَزِم : آن که مصمّم است کاری را تا وصول به هدف به شایستگی به انجام رساند، دارای عزمی استوار.

نکته ادبی: «علَی» حرف به معنی استعلا است، در این جا برای «تحت» که حرفی است به معنی زیر و پایین استعاره گرفته شده است.

توضیح: این بیت یادآور بیتی است از ابو تمّام در مدح معتصم عباسی

تَدْبیرُ مُعْتِصمٍ بِاللّهِ مُنْتَقِمٍ * لِلّهِ مُرتَقِبٍ فیِ اللّهِ مُرتَغِبِ(1)

137 - مفردات: مُضْطَرِم: شعله ور- السّابِحُ مِنَ الْخَیْلْ: اسب تیزتک - ساِبحٍ کَالْبَرقِ مُضطَرِمِ: اسبی که در میدان رزم بسان برق آسمان با شتاب تکاپو می کند و به چپ و

ص: 214


1- التبریزی، الخطیب، شرح دیوان ابی تمام، جلد اوّل، چاپ دوم، دارالکتاب العربی، بیروت، صفحه 241، 1414 ق.

راست می رود.

نکات ادبی: 1 - در بیت تصدیر وجود دارد.

2 - بین «مُسبِحّ» و «سابح» جناس اشتقاق وجود دارد.

138 - مفردات: الدَّهر: زمانه، روزگار، بلا و مصیبت سخت - یَبْغِی نُقْلَهً: می خواهد درگذرد - رِحال: جمع الرَّحل: پالان شتر - رَمَی بِعَزْمِهِ فِی رِحَالِ الدَّهرِ: کنایه از عزم و جزم و اراده پولادین اوست - رامَ عنه: از او دور شد.

لَم یَرِم: دورنشد، حرکت نکرد.

نکته نحوی: فاعل «یَبغی» ضمیر مستتر «هو» به «دهر» رجوع می کند.

نکات ادبی: 1 - «عزم» به «تیر» تشبیه شده چون هر دو نافذند و به علّت حذف مشبه به واکتفا به یکی از لوازمش استعاره مکنیه است.

2 - «دهر» را به «ذی رحال» یعنی شتر تشبیه کرده، وجه شبه حرکت و تحّول در هر دو است، آن گاه مشبه به حذف گردیده و یکی از لوازمش یعنی «رحال» آورده شده. بنابراین مجاز از نوع استعاره مکنیّه است.

139 - مفردات: بِیض: (ک بیت 129 برده) - مَفالِیل: جمع مَفلول: شمشیری که لبه اش شکسته یا ترک برداشته است - الخُذُم: جمع الخَذُوم: شمشیر تیز و بران.

نکات ادبی: 1 - بین «بِیض»، «أَسیُف» و «الهِندیّهُ الخُذُم» مراعات نظیر وجود دارد.

2 - «بیضٌ» خبر مبتدای محذوف «هُم» است، رزمندگان اسلام به شمشیر تشبیه شده اند، تشبیه از نوع بلیغ است.

توضیح: این بیت را می توان با بیت کعب بن زهیر همسودانست:

إنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ یُستَضاءُ بِه * مُهنَّدٌ مِنْ سُیوفِ اللّهِ مَسلُولُ(1)

«همانا رسول نوری است که از پرتوش بهره گیرند و شمشیر برانی است که خدایش برکشیده.»

140 - مفردات: فَتَّشَ عَنْهُ: درباره آن سؤال و کاوش و جستجو کرد.

نکته نحوی: تکرار «مِن» در مصراع دوّم تفصیل حال «رجُل» یا تفصیل معنی «کم»

ص: 215


1- الحماسه المغربیه، ج 1، ص 69.

می باشد.

نکته ادبی: بین «عَهْد» و «قَسَم» مراعات نظیر وجود دارد.

توضیح: یعنی همه مبارزان مسلمان فداییِ وفاداری خویشند.

141 - مفردات: مَواهِب: جمع المَوهِبَه: بخشش، در این جا مقصود از جان ومال گذشتن مؤمنان در راه خداوند متعال است.

- الأقدار: جمع القَدْر: منزلت، مقام، ارزش - القِیَم:(ک بیت 97 برده)

142 - مفردات: شَریعه: دین، محل آب خوردن کنار رود - فَجَّرتَ: جاری ساختی - زاخِر: پر، لبریز، کسی که سراسر وجودش غرق در بزرگواری و کرامت است، در این جا: خداوند مقصود است- مُلْتَطِم: ( کبیت 123 برده)

نکته نحوی: شریعهٌ دو حالت می تواند داشته باشد. 1 - مبتدا باشد و مسوّغش تنوین تعظیم که عمل صفت را انجام می دهد محسوب شود، آن گاه «شریعهٌ» در حکم نکره موصوفه خواهد بود و مبتدا شدنش مُجاز. 2 - «خبرِ» مبتدای محذوف «هذه» باشد.

143 - مفردات: یَلُوحُ: آشکار و نمایان می شود - سَنا: (ک بیت 49) - جَوهَر: ( کبیت 42 برده) - الحَلْی: زیور مثل النگو و گوشواره و... - الوَشْی: نقش ونگار پارچه - العَلَم: (ک بیت 110 برده)

144 - مفردات: غَرّاء: مؤنث أغَرّ: هر چیز سفید وزیبا - حامَ عَلَیهِ: به دور آن چیز چرخید - نُهَی: جمع النُّهْیَه: عقل و خرد - سَلْسَل: آب شیرین و گوارا.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح: معنی مصراع دوم با مفهوم لغوی شریعت (آبشخور، جایی از رودخانه که از آن آب می خورند) متناسب است.

145 - مفردات: یُساسُ بِها: به وسیله آن سرپرستی می شود، بدان وسیله امور سامان داده می شود. تَکَفَّلَ: ( کبیت 120) الهَرَم: (ک بیت 13 برده) - شَبابُ الدَّهرِ وَ الْهَرَم: اوّل و آخر روزگاران، همه دورانها.

نکته ادبی: بین «شباب» و «الهَرَم» طباق وجود دارد.

146 - مفردات: أحکامُ الزَّمان: سیاست های زمانه، قوانین معیشتی هر دوره.

ص: 216

إرْتَسَمَ الاْءمرَ: آن امر را پذیرفت و امتثال کرد - مُرتَسِم: نقش بسته، پذیرفته.

نکته ادبی: «أحکام» و «حُکم» از جناس اشتقاق برخوردارند.

147 - مفردات: إعتَلَی النَّهار: روز برآمد و آفتاب بلند شد. التَّمِیم: کامل و تمام.

148 - مفردات: القَفْر: زمین خالی از آب و علف و آدم - رَعْی: چرانیدن، شبانی کردن، سرپرستی کردن - القَیاصِر: جمع القَیْصَر: لقب پادشاهان روم، در این جا مطلق پادشاهان مقصود است - الشّاء: جمع الشّاه: گوسفندان - النَّعَم: (ک بیت 141 برده)

نکته نحوی: فاعل «عَلَّمَتْ»، «شریعهٌ» در بیت 142 می باشد.

149 - مفردات: شَیَّدَ البِناءَ: ساختمان را برافراشت و بلند و مرتفع ساخت.

باذِخُ العِظَم: عظمت سر به فلک کشیده.

توضیح: در طول تاریخ سیاسی اسلام، حکومت هایی که زمامداران آن وارسته از علایق فراگیر جاه و مال و قدرت باشند و زاهدانه و با آگاهی عمیق و وسیع از مبانی و اصول و فروع اسلام محمدی صلی الله علیه و آله بر جامعه انسانی فرمان برانند بسیار اندک و انگشت شمارند. لذا باید حساب تاریخ خونبار و پر از مظلومیت ومحرومیت اسلام ناب را از تاریخ پر از خودپرستی و بیدادگری و فسادانگیزی مردمان به ظاهر مسلمان، مجدّانه جدا ساخت تا نور خورشید مقدّس اسلام و سیمای تابناک رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آسمانی صاف، اندیشه ها و قلوب را شاداب و تابناک سازد و - إن شاءالله - جان و جهان را فراگیرد.

150 - مفردات: التّمدِین: شهرسازی، پایه گذاری و ساختن شهر - الحُزُم: جمع الحِزام: کمربند، تنگ چارپا - شُدّوا مَِن الحُزُمِ: کنایه از سختکوشی در امور دین است.

نکته نحوی: «لِلْعِلْم» خبر مقدم است و «مَا عَزَموُا مِنَ الاْءُمورِ» مبتدای مؤخر.

151 - مفردات: مِلَّه: (ک بیت 137 برده) - أَنْهَلُوا النَّاسَ: مردم را برای بار نخست آب دادند - سَلسَال: آب شیرین و گوارا - الشَّبِم: (ک بیت 100 برده)

نکات نحوی: 1 - مرجع ضمیر در «سَلسالِها» شریعهٌ در بیت 142 می باشد.

2 - «ما» در «سَرعانَ ما» مصدریّه، به معنی کثرت است.

نکته ادبی: این بیت در لفظ خبری امّا در معنا انشایی است.

152 - مفردات: سَارَی صاحِبَهُ: به همراه دوست و همراه خود شبروی کرد - بِهم: به

ص: 217

سبب تلاش ایشان - عَظَمُ الطَّریق: قسمت میانه و آشکار راه، کناره های آن.

نکات نحوی: 1 - مرجع ضمیر «هی» یا «ملّه» است یا «شریعه»

2 - هُداهُ النّاس، حال است از فاعل «ساروا»

153 - مفردات: البَغْی: ستم، تجاوز از حق.

نکات ادبی : 1 - در بیت تصدیر وجود دارد.

2 - در «لاَیَهْدِمُ الدَّهر» إسناد مجازی وجود دارد.

3 - بین «عدل» و «بَغْی» و بین «شادَ» و «یَنهِدمُ» طباق است.

154 - مفردات: العَمِیم: هر چیز بسیار و انبوه - مُقْتَسِم: قسمت شده.

نکته نحوی: «مُقْتَسِم» صفت «عَمِیم» می باشد.

توجه: رضوان که در این جا معنی لغوی اش مقصود است، نامی از نامهای «بهشت» نیز می باشد.

155 - مفردات: روما: نام شهری است که اکنون پایتخت ایتالیا است. در قدیم مرکز تمّدن رومی بوده است.

- آثینا: آتن، پایتخت فعلی یونان، در گذشته دور یکی از بزرگترین شهرهای تمدن یونان قدیم بوده است.

حَوَی الشَّی ءَ: آن چیز را جمع کرد، مالک آن چیز شد - الیَواقِیت: جمع الیاقوت: یکی از نادرترین سنگهای قیمتی است که به رنگها و نوعهای مختلف وجود دارد و مهمترین آنها یاقوت سرخ است.

بغداد، مرکز حکمروایی خاندان ستمگر و ددمنش بنی عباس و یکی از کهنترین شهرهای تاریخی مسلمانان که اکنون پایتخت عراق است، در این جا مقصود شاعر، بیان مرکز تمدن اسلامی است. - التُّوَم: جمع التّومَه: دانه ای است نقره ای شبیه به مروارید.

156 - مفردات: خَلَّی الاْءمرَ: آن کار را رها کرد - کِسرَی: لقب پادشاهان ساسانی، در این جا انوشیروان مراد است.- ایوان: (ک بیت 61 برده» - یُدِلُّ بِه: به آن افتخار می کند. - هَوَی الشَّی ءَ: آن چیز از بالا به زیر افتاد، فرو ریخت - النِّیران: جمع النّار: مقصود آتش آتشکده های پارس است که در شب میلاد مسعود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خاموشی گرایید و

ص: 218

فرو مُرد - الأُیُمْ: جمع الإیَام : دود.

157 - مفردات: رَعَمْسِیس: نام سلسله های 19 و 20 از فراعنه مصر، در این جا مقصود همه فرعونهایی هستند که در ساختن تمدن قدیم مصر و برپایی أهرام نقش داشته اند - مَظْهَر: محل نمایان شدن - نَهْضَه: یک بار برپا شدن و ایستادن، جنبش، - الهِرَم: بنایی به شکل هرم، یکی از عجایب هفتگانه بناهای باستانی جهان، اهرام مصر است که به فرمان فراعنه مصر ساخته شده و پس از گذشت بیش از سه هزار سال هنوز پابرجا است. توضیح: شاعر معتقد است که در درجه اوّل، عظمت تمدن در گرو توجه به حقوق انسانها است، نه عنایت به ساختن آثار و أبنیه باشکوه بسان أهرام مصر.

158 - مفردات: دار الشَّرایع: لقب روم است - دارالسّلام: لقب بغداد است- السَّلَم: تسلیم شدن، اسارت.

159 - مفردات: ضَارَعَهُ: شبیه او شد- مُلْتَأَم: زمان گردهمایی، مجتمَع - حَکاهُ: شبیه او شد - مُخْتَصَم: زمان ستیزه کردن، ستیزه کردن.

نکته نحوی: نصب «بیانا» و «قضاءً» بنا بر تمیز است.

توضیح: رومیان قدیم عادت داشتند که به مناسبت هایی در یک مکان بزرگ گردهم می آمدند و خطیبان و شاعران برایشان به نثر ونظم هنرنمایی می کردند.

160 - مفردات: إحتَوَی عَلَیهِ: آن چیز را احراز کرد و به دست آورد.- طِراز: نمونه - رشید: هارون الرّشید، پنجمین خلیفه عباسی (786 - 809 میلادی) - مأمون: فرزند هارون الرشید و هفتمین خلیفه عباسی (813 میلادی) - معتصِم: فرزند هارون الرشید و هشتمین خلیفه عباسی (833 -842 م)، این شخص شهر سامَرّا را بنا نهاد.

توضیح: علیرغم پیشرفت ملموسی که تمدّن اسلامی در بخشی از دوره بنی عباس بدان دست یافت، تمام حاکمان خاندان بنی عباس افرادی ستمگر، هوسران و خودپرست بودند و دل هیچ یک به حال اسلام و اهل بیت پیامبر نمی سوخت و چونان جلاْءدانی خونخوار همه امامان شیعه و همه آزادگان مسلمانان را یکایک کشتند و مأمون بیدادگر و مکّار عباسی، فرزند پاک پیامبر، امام رضا علیه السّلام را با زهر به شهادت رساند و خود در مراسم تغسیل و تکفین و خاک سپاری، آن هم دور از چشم پیروان امام

ص: 219

شرکت جست و به خیال خام خویش پیروز شد و فتنه را خواباند. همچنین در دوره حکومت عباسیّان فساد و عیاشی و زراندوزی و اشرافی گری به شدّت رواج یافت.

161 - مفردات: کَتائِب: جمع الکَتِیبَه: یک دسته از لشکریان - التُّخْمْ: حد و مرز، این کلمه در متن بیت به ضرورت شعری به صورت «التُّخُمْ» تلفّظ شده است.

162 - مفردات: یُدانَون: نزدیک می شوند.

توضیح: از زمان هارون الرشید به بعد تا مدتی در حوزه های علمی اسلامی مجادله های کلامی بسیار پررونق بود. و حتی در دارالخلافه مجالس بحثی تشکیل می شد که حاکم وقت نیز در آن شرکت می جست. مأمون عبّاسی که خیال می کرد از حکمت و دانش برخوردار است گاهی خود نیز یکی از طرفین بحث واقع می شد. به همین دلیل به سبب تبلیغات وسیعی که دستگاه حکومت عباسیان داشتند مردم گمان می کردند که

اینها دانشمندند. امّا اگر چنین می بود باید امروز، دست کم یک کتاب یا یک سخن حکیمانه، از این خاندان جور و فریبکاری، در دسترس ما می بود؛ امّا متأسّفانه بجز آه در بساط نیست؛ آه هزاران مظلوم بیگناه که هنوز از ورای تاریخ طنین انداز است.

163 - مفردات: طَأطَأ الهَام: سر را پایین انداخت - نَبَسُوا: سخن گفتند - الحُکْم: داوری، حکومت. این کلمه به ضرورت شهری در بیت به صورت «الحُکُم» آمده است.

164 - مفردات: یُمطِرون: در این جا یعنی می بخشند- مَحْل: قحطی و خشکی زدگی - عُدْم: ناداری، بینوایی.

نکات ادبی: 1 - «یُمطِرونَ» استعاره تبعیّه است برای «بخشندگی»

2 - بین «مَن» و «مِن » جناس مُحَرّف وجود دارد.

165 - مفردات: جَلّ عن کذا: ازآن منزّه است، از آن به دور است - أمْلاَک: جمع المُلک : پادشاه - أمْلاکُ الْوَرَی: زمامداران مردم، سلاطین.

توضیح: بهتر آن بود که شاعر، مدیح نبوی را با مدح ستمگران بنی عباس آلوده نمی کرد و از شأن آن نمی کاست.

166 - مفردات: البَرِیّه: آفریدگان، مخلوقات - الفاروق: لقب عمربن خطّاب، دوّمین فرمانروای مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - ابن عبدالعزیز: عمربن عبدالعزیز،

ص: 220

هشمتین خلیفه أُموی (717 م.) که در مقایسه با دیگر ستمگران بنی امیه، نسبت به رعایای خویش بیشتر مدارا نمود. اگرچه مدت حکومتش کوتاه بود - الحَشِم: با شرم وحیا.

نکته ادبی: استفهام در بیت از باب تجاهل العارف است.

توضیح: شهرت امام علی علیه السلام در عدالت از هر کس دیگری افزونتر است. جرج جرداق مسیحی در کتاب مشهورش «الإمامُ عَلیّ صوتُ الْعدالهِ الاْءنسانیّه» می گوید: «قُتِلَ عَلیٌّ لِشدِّهِ عَدلِه» علی شهید عدالت خویشتن گردید.

در این جا به دو مصداق از هزاران مصادیق عدالت آن خورشید دادگری و زهد اشاره می کنیم.

در خطبه 15 نهج البلاغه در باب آنچه عثمان تیول بعضی کرده بود فرمود:

«وَاللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاء وَ مُلِکَ بِهِ اْلإماءُ لَرَدَدْتُهُ فَإنّ فِی الْعَدْلِ سَعَهً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیهِ الْعَدلُ فَالْجَورُ عَلَیه أَضْیَقُ» :« به خدا، اگر ببینم که [ مال و ملک ها] به مَهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز می گردانم که در عدالت گشایشی [نهفته] است و آن که عدالت را برنتابد ستم را سخت تر یابد.» و نیز داستان رفتار او با برادر عیالوار و نابینایش عقیل در خطبه 22 نهج البلاغه مشهور است. در بخشی از این خطبه پس از اشاره به رفتارش با عقیل می فرماید: «وَاللّهِ لَوْ أعْطِیتُ الاْء قَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحتَ أفْلاَکِها عَلَی أنْ أعْصِیَ اللّهَ فی نَمْلَهٍ أسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍ مَا فَعَلْتُ» :« به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانها است به من دهند تا خدا را نافرمانی نمایم و پوست جوی را از مورچه ای به ناروا بربایم چنین نخواهم کرد».

«فاروق چون نباشی چون از

فراق رستی

صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی!؟»

(مولوی)

167 - مفردات: الامام: حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام ، نخستین امام معصوم از خاندان پاک پیامبر اسلام، که به وصیّت اکید ایشان به این سمت منصوب شده بود. - فَضَّ الْقَومَ: آن قوم را پراکنده ساخت - مآقی: جمع المَأقَی: مجرای اشک در گوشه چشم از سمت بینی. مُزْدَحَم: مکان ازدحام و شلوغی.

نکته نحوی: «وَ کَالاْءمامِ» یعنی «وَ مَنْ کَالاْءمامِ»

ص: 221

نکته ادبی:در بیت تصدیر وجود دارد.

توضیح:برای آگاهی بیشتر از فضایل امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام رجوع شود به خطبه 37 نهج البلاغه ترجمه دکتر شهیدی و دیگر عبارتهای حکیمانه و عارفانه و زاهدانه آن کتاب مقدس.

168 - مفردات: الزَّاخِر: مرد حکیم و بزرگوار،زیرا رگ و ریشه اش پر از شرافت است - الزّاخِرُ العَذْب: دریای سرشار از آب گوارا و لذیذ - النَّدْب: مرد شتابنده به سوی فضایل و کارهای نیکو،مرد چالاک که چون از او استمداد شود با چالاکی دست به کار یازد.

نکات ادبی: 1 - به وجود موازنه بین دو مصراع توجه کنید.

2 - بین «حَرْب» و «سَلَم» طباق وجود دارد.

169 - مفردات: ابن عفّان: عثمان بن عفّان، سومین فرمانروای مسلمانان پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله - یَحْنُو عَلَیهِ: خود را به سوی او کج می کند، به او مهربانی می ورزد - الفُطُم: جمع الفَطِیم: کودک از شیر گرفته شده.

170 - مفردات: الآی :جمع الآیه - غَیر مُنْفَصِم:( بیت 37 برده)

171 - مفردات:إلْتأَمَ الْجُرْحُ :زخم بهبودی یافت - جُرحٌ بِالکِتَاب دَمِی: اشاره به قتل عثمان است یعنی: جُرحٌ دَمِیَ بِالْکِتابِ - مردم ناخرسند از عملکرد فرمانروا بر خلافش شوریدند و مدتی منزلش را محاصره نمودند.پس از آن که مذاکرات و هشدارهای مردم کاری از پیش نبرد، فتنه توطئه گرانی که درصدد پاره پاره کردن پیکر جامعه اسلامی بودند موجب شد تعدادی شمشیر به دست و ناشناس ناگهان در منزلش ریختند و به گاه تلاوت قرآن خونش را ریختند. در جریان دفاع از عثمان فرزندان امام علی علیه السلام به سختی مجروح شدند و کاری از پیش نبردند. و متأسفانه پس از آن،طوفان تبلیغات امویان چنان وانمود کرد، که امام علیه السلام قاتل عثمان بوده است.ناگفته نماند که امام علی علیه السلام پیش از وقوع این حادثه از طرف مردم به عنوان میانجی برگزیده شد تا عثمان را نصیحت کند و پیوند او را با مروان و بنی امیه بگسلد و به راه راست هدایتش کند.تفصیل این رخداد در خطبه 164 نهج البلاغه آمده است.امام در بین نصایح خود به عثمان فرمودند:

«وَ إنّی أُنْشِدُکَ اللّهَ أنْ لاَ تَکُونَ إمَامَ هَذِهِ اْلأمَّهِ الْمَقْتُولَ، فَإنَّهُ کَانَ یُقَالُ: «یُقْتَلُ فی هَذِهِ الاْءمّهِ إمَامٌ یَفْتَحُ عَلَیْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إلَی یَومِ الْقِیَامَهِ، وَ یَلبِسُ أمُورَهَا عَلَیْهَا، وَ یَبُثُّ الْفِتَنَ عَلَیْهَا، فَلاَ یُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ،یَمُوجُونَ فِیهَا مَوْجا وَ یَمْرُجُونَ فِیهَا مَرْجا...» :« من تو

ص: 222

را به خدا سوگند می دهم تا امام کشته شده این أمّت نباشی،چه گفته می شد(1) که «در این أمّت امامی کشته گردد، و با کشته شدن او در کشت و کشتار تا روز رستاخیز باز شود و کارهای امت بدو مشتبه ماند، و فتنه میان آنان بپراکند، چنانچه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه با یکدیگر بستیزند و درهم آمیزند.»

نکته ادبی: در مصراع دوم، تفصیل بعد الاجمال وجود دارد.

172 - مفردات: بَلا: آزمایش،آزمودن به مصیبت یا به نعمت - جَلائِل: جمع الجَلِیلَه: کارهای بزرگ - الخِدَم: جمع الخِدْمَه: انجام کاری نیکو برای کسی از سر بندگی و دلسوزی.

173 - مفردات: الحَزْم: دوراندیشی و تدبیر در کارها- العَزْم: تصمیم قطعی، استواری در کاری که قصد انجامش را دارند- حَاطَهُ: آن را حفظ و صیانت کرد و از آن سرکشی و مواظبت نمود - مِحَن: جمع المِحْنَه: بلا، سختی و گرفتاری - الحِلْم: عقل و خرد- کَهْلْ: میانسال - مُحْتَلِم: پسر رشید و بالغ، نوجوان.

نکات ادبی: 1 - بین «حَزْم» و «عَزْم» جناس مردوف وجود دارد.

2 - بین «حِلْم» و «مُحْتَلِم» جناس اشتقاق وجود دارد.

توضیح: اشاره به جنگهای «رَدّه» دارد و آن شماری از درگیریهایی بود که در زمان ابوبکر رخ داد. در حقیقت این جنگها نتیجه طبیعی پیشرفت سریع قلمرو اسلام بود که موانعی چند در سرراهش پدیدار شد. مهمترین این جنگها «معرکه عقربا» یا «حدیقه الموت» است که مُسَیلَمه کذّاب در جریان آن کشته شد.(2)

مختصر آن که «ردّه» مجموعه شورش هایی پس از رحلت پیامبر اکرم به دلایل مختلف بود که اهّم آنها قیام های مرتدّان است، نامهای این قیامها عبارت است از «رده طلیحه بن خویلد، ردّه بنی سلیم، ردّه بنی تمیم، ردّه الیمامه، رده البحرین، ردّه عمان و حَضْرَموت وَ الْیَمَن»(3)

174 - مفردات: حادَعَنِ الطّریقِ: از راه به یک سو شد و کناره گرفت - حَادَبِه عَنْ رَشَدٍ: او را از راه راست منحرف کرد - المَوْت: مقصود رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است - غَیرُ

ص: 223


1- گوینده این خبر پیامبر اکرم صلوات الله علیه بوده است.
2- المنجد فی الأعلام، چاپ دوازدهم، صفحه 305.
3- تاریخ سیاسی اسلام، جعفریان، ج 2، ص 28 -39.

مُنْبَهِم، بدیهی، روشن، یقینی.

توضیح: با عنایت به مصراع دوّم لازم است این نکته ذکر گردد که در قرآن کریم، سوره حجر، آیه 99، از مرگ با کلمه «یقین» تعبیر شده است: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأتِیَکَ الْیَقِینُ» :« خدا را تا دم مرگ عبادت کن.»

175 - مفردات: مُسْتَلاًّ مُهَنَّدُهُ: شمشیرش برکشیده بود.

توضیح: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، در حالی که سر مبارکش بر دامن امام علی بن ابی طالب علیه السلام بود جان به خداوند متعال تسلیم کرد.

176 - مفردات: لاَتَعْذُلُوهُ: ملامتش نکنید - الذُّهُول: سراسیمگی، بهت زدگی - طَافَ بِهِ الذُّهُولُ: دچار سراسیمگی شد - الصَّبّ: (بیت 4 برده) - ضَلَّ الصَّبّ: عاشق عقل باخته شد - عَنْ رَغَمٍ: ناخواسته.

نکته ادبی: در این بیت نسبت به بیت گذشته صنعت التفات از غیبت به خطاب وجود دارد.

177 - مفردات: نَزیل: میهمان، همنشین.

«صد هزاران آفرین بر جان

او

بر قدوم و دور و فرزندان او»(1)

(مولوی)

178 - مفردات: الإشفاق: ترسیدن از خداوند متعال - مُنْسَجِم: ( کبیت 4 و بیت 159 برده).

نکته نحوی: «صلاه» تمیز است.

179 - مفردات: جُنْحُ اللَّیلِ: پاسی از شب - ضُرّ: (ک بیت 29 برده) - السُّهْد: خواب زدگی شب، بیدار خوابی - الوَرَمْ: (ک بیت 29 برده)

نکته نحوی: جُنْحُ اللَّیلِ: نایب ظرف زمان است.

180 - مفردات: رَضِیّه: خشنود - سَأَمْ: (ک بیت 98 برده)

نکته نحوی: اگر «رَضِیّه» را منصوب بخوانیم حال خواهد بود برای «مُحیی» در بیت 178؛ در این صورت نَفْسُهُ نایب فاعل آن می باشد.

نکته ادبی: در بیت تصدیر وجود دارد.

181 - مفردات: نُخَب: جمع النُّخْبَه: برگزیده.

ص: 224


1- چون این بیت به مفهوم صلوات است در ذیل بیت 159 بوصیری نیز ذکر گردید.

توضیح: زیباترین صلواتی که به نثر بر بستر پاک ادبیات اسلامی جاری شده است، صلواتی است که از امام علی علیه السلام در خطبه 72 نهج البلاغه روایت شده؛ متن کامل این صلوات در مقدّمه کتاب ذکر گردید.

182 - مفردات: حَلَکْ: بشدت سیاه بودن، قیرگون بودن - شُمُّ الأنوُف: کنایه از حَمِیّت و شرافت نفس است. مردان تسلیم ناپذیر و سرسخت و بزرگوار - أَنْفُ الْحَادِثَاتِ حَمِی: کنایه از شدت و دشواری حوادث است.

نکات ادبی: 1 - بین «بِیضْ» و «حَلَک» طباق وجود دارد.

2 - بین «الوُجوه» و «وَجه» و «أُنوف» و «أَنف» مراعات نظیر وجود دارد.

183 - مفردات: الصَّحْب: (ک بیت 160 برده) - صُحْبَه: همراهی، رفاقت، دوستی - مَرْعِیَّهُ الْحُرَم: کسی که رعایت حقوق و احترام او بر دیگران لازم است.

نکته ادبی: بین «الصَّحْب» و «صُحْبَه» جناس اشتقاق وجود دارد.

184 - مفردات: هَالَ: ترسانید - جَلَلْ: کار مهم و بزرگ - عَمَمْ: هر زیادی و کثرتی را گویند. در این جا به معنی درهم و برهم و مشتبه شدن امور دشوار و سختی های شکننده است.

نکته نحوی: ما مصدریّه است و مصدر ظرف زمان و موصوف، نقش آن مفعولٌ به است برای «راکبین» - در این صورت «هالَ مِنْ جَلَلٍ» صفت خواهد بود برای «ما».

185 - مفردات: وَاجِفَه: آشفته و لرزان و پریشان - أَخْطار: جمع الخَطَر: کارهای خطرناک - القُحَمْ: جمع القُحْمَه: کارشاق و دشوار و غیرقابل تحّمل.

186 - مفردات: هَبَّ الرَّجُلُ مِنَ النَّوْمِ: آن مرد از خواب بیدار شد - المَنِیّه: مرگ - رَقْدَه: خواب.

نکته ادبی: إضافه «رَقْدَهُ الْعَدَم» از نوع تشبیهی است و این نوع تشبیه در زُمره تشبیه بلیغ می باشد.

187 - مفردات: تُدِیلُ: دست به دست می گرداند، به نوبت تغییر می دهد.

نکات ادبی: 1 - بین «سَعْد» و «نَحْس» و بین «نِعَم» و «نِقَم» طباق وجود دارد. 2 - بین «مُلک» و «مالک» جناس اشتقاق وجود دارد.

188 - نکات ادبی: 1 - بین «رَأَی» و «رَأْیْ» جناس محرف ونیز جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 225

2 - بین «قَضاء» و «قاضی» جناس اشتقاق وجود دارد.

189 - مفردات: زَادَ الشَّی ءَ: آن چیز را زیاد کرد- خَسْف: خواری - سَامَهُ خَسْفا: او را خوار و ذلیل کرد.

نکته نحوی: خَسفا، تمییز منقول از مفعول است.

190 - نکته نحوی: مرجع ضمیر در «بِهِ» یا «لُطف» مُقدَّر است یا «فَضل» متأخّر.

نکته ادبی: در بیت هم از نظر معنوی، حسن ختام وجود دارد و هم از نظر لفظی چون با عبارت «حُسن مُخْتَتَم» قصیده پایان می پذیرد.

«چاره ما ساز که بی داوریم * گر تو برانی به که روی آوریم

چون خجلم از سخن خام خویش * هم تو بیامرز به انعام خویش»

(نظامی گنجوی)

ص: 226

فصل چهارم : تطبیق تحلیلی قصاید «بُردَه» و «نهج البُردَه»

نگاهی بر بُردَه

قصیده بُردَه چکامه ای است با نام «الکَواکِبُ الدُّرِّیَّهُ فی مَدحِ خَیرِ الْبَرِیّه» در ستایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از شرف الدّین ابو عبداللّه محمدبن سعید بوصیری شاعر بلیغ مصری، که دارای 161 بیت می باشد و از ده بخش تشکیل شده که در پی می آید: 1 - غزل یا نسیب نبوی (1 -12)، 2 - بیم دادن از هوای نفس (13 -28) 3 - در ستایش رسول گرامی اسلام (29 -58)، 4 - درباره تولد آن حضرت (59 -71) 5 - در بیان معجزات پیامبر (72 -87)، 6 - سخن از قرآن کریم (88 -104) 7 - در بیان اسراء و معراج (105 -117) 8 - جهاد و غزوات پیامبر (118 -139) 9 - توسّل و طلب شفاعت (140 -152)، 10 - در مناجات (153 -161).

غزل با نجوای عاشقانه شاعر با دل گریان خویش در یاد کرد برخی مکانهای سرزمین حجاز آغاز می گردد و اندک اندک این گفتگو از درون به بیرون سرایت می کند و پای دو گواه راستین عشق، اشک سوزان و درد هجران، به میان می آید؛ گواهانی که مُهر از سر راز پنهان او برگرفته اند. سپس خود فاش می گوید که «سخت گرفتار یاد یار است». بعد از این اعتراف، جدال درونی پیشین، جایش را به مجادله با نکوهشگر درون می دهد و ماجرا به اصرار آن و انکار پی در پی این، پایان می پذیرد.

به دلیل زیبایی غزل در این جا آن را مرور می کنیم: «ای دل، یاد که می کنی و از چه

ص: 227

اشک می باری؟ آیا به یاد یاران دیار ذی سلم افتاده ای، یا بوی خوش آن عزیزان را نسیمی از سوی کاظمه به مشامت رسانیده است؟

یا نکند برقی در سیاهی شب از آسمان اضم درخشیده است؟

ای دل، چرا چنین از دامنه گونه های گلگونت، همه چشمه ساران اشک پیوسته ریزان است؟ بگو آخر چرا این سان زار و گریانی؟ اگر خود نگویی، از حال نزارت پیداست که دل به عشق سپرده ای.

آه سوزان و اشک روان شاهدان عشق اند، کو دلباخته ای که تواند این گواهان را پنهان کند؟ آری، اگر عشق نبود نه اشک و آههای سوزان بود و نه بی تابی های بی پایان.

پس حال که رازت از پرده برون افتاد بیا و انکار مکن و لب بگشای که چگونه ای؟ ببین شور عشق چه بر سرت آورده است؟

آن دیدگان خونبار و این سیمای چون گل بهار، نشان دل باختن به یار است. مگر نیست؟...

آه، چرا هست... از دست یاد او نه شب قرار دارم و نه روز آرام. از دست عشق او همه حالم ناخوش و همه کامم ناکامی است.

مرا ملامت مکن که چرا چنینم. انصاف ده. دست از سرم بردار و عذرم را بپذیر. من همینم که هستم. من عاشق و دیوانه ام از دست عشق، از دست عشق.

ای کاش تو نیز سوخته آن آتش بودی و همسان من، نه رازت را جای کتمانی بود و نه دردت را درمان. تو که را پند می دهی و به کدامین گوش اندرز می خوانی؟

مگر نمی دانی که گوش عاشقان از میان همه نواها فقط صدای عشق را می شنود؟

من که حلقه پند پیری را آویزه گوش نکرده ام، حال می آیم و به پای نصیحت تو می افتم؟ هرگز!

پس بس کن و دیگر اندرزم مده و مرا به حال بس خوش خویش و شیدایی بی کرانه ام واگذار.»

گویی بوصیری می خواسته به حضور یک سلطان پر جبروت که مظهر همه پاکیها است شرفیاب شود. پس نخست کوبه دروازه شهر عشق را می کوبد و سپس جان خویش

ص: 228

را از هوای غیر محبوب پاک می سازد و پرده از نیرنگهای رنگارنگ نَفْس برمی دارد و آن دیو را از خویش می راند و با دلی سرشار از خاکساری و عشق پیش می آید و یاد یار را زمزمه می کند:

ظَلَمْتُ سُنَّهَ مَنْ أحیَا الظَّلاَمَ إلی * أَنِ اشْتَکَتْ قَدَمَاهُ الضُّرَّ مِنْ وَرَمِ

و پیوسته گل این یاد خوش بر لب اوست تا که ناگهان خورشیدِ نام دوست از مشرق خاطر عاطر او طلوع می کند.

مُحَمَدٌ سَیِّدُ الْکَوْنَینِ وَ الثَّقَلَیْنِ * وَ الْفَرِیقَیْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

نَبِیُّنَا الاْآمِرُ النّاهِی فَلاَ أحَدٌ * أَبَرَّفی قَولِ «لا» مِنْهُ وَ لاَ نَعَمِ

هُوَ الْحَبِیبُ الّذی تُرْجَی شَفَاعَتُهُ * لِکُلِّ هَوْلٍ مِنَ الاْءهْوال مُقْتَحِمِ

او حبیب شفیع است. بوصیری با بیانی شیوا و شیرین در همین نخستین لحظه های گرم شدن جانش به یاد ممدوح عاشقان، چشم برشفاعت او دوخته است. آن گاه برگی دیگر از فضایل نبوی را چنین ورق می زند. محبوب ما در علم و کرم از همه سرآمدان دانایی و کرامت برتر است. به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد. او که اگر می خواست جلوه گری کند فقط ذکر نام مقدّسش، به استخوانهای پوسیده جان می بخشید.

خورشیدی که نه از دور توان گوهرش را شناخت و نه از نزدیک.

آن امیر بیداران که خفتگان جهان از او بجز خیالی رؤیایی بر پهندشت خاطره، چیزی بیشتر را نمی شناسند.

او که اگر چراغ تابان وجودش نبود پیامبران، قمرهای بی تابشی بیش نبودند. او که زیبایی یک گل لبخندش برتر از جمال همه گلزارهای جهان بود. هموکه هزاران هزار شکوفه شکوفان و ماه تابان و دریای خروشان و همّت همه روزگاران، قطره ای از یم کمال و جمال شکوهمند اوست. مردی که به تنهایی بسان همه امّتها بود. آن که در میلادش لرزه بر ایوان کسری و اصحاب کسری افتاد. آتش هزار ساله پارس خاموش شد. رود آن خشکید و آب دریاچه ساوه فرو رفت. آری، به یمن آمدنش، آب و آتش سرزمین شرک باژگونه گوهر شدند. آن یکی شعله برکشید و دیگری به سردی گرایید. شیاطین از خشم

ص: 229

طوفان هیاهو برانگیختند.

مژده آمدن حق جهانگیر شد. پیشگویان گفتند که باطل رفتنی است. تیرهای آتشین در همه جای آسمان بر سینه اهریمنان نشست. بت ها به سر در خاک افتادند و شیطان ها فوج فوج از همه سو گریختند.

او که آمد درختان دعوتش را لبیک گفتند. ابر بر سرش سایه فکند. ماه به اشاره اش دو نیم شد.غار ثور آغوش گشود و در برابر شبیخون دشمنان، پناهگاه امنش گردید. همان که خود پناه همه بی پناهان است و ابر رحمتش پیوسته پرباران و ریزان. آن شفا ده بیماران و خرد بخش دیوانگان که به دعایش در دامن قحطسالی، باران و سبزه زاران پدیدار گشت.

قرآن، معجزه جاودان او چونان چراغی است بر بلندترین مشکات جهان. این کتاب رسته از زمان و سرشار از گوهرهای درخشان و برتر از همه معجزه های پیامبران، که از هر عیب و نقصی منّزه است و پیوسته در برابر دشمنان و منکران، پیروز میدان.

امواج معانی اش بسان موج دریا همیشه در کشش است. امواجی برتر از دریا که شگفتی هایش را شمار نیست و دیده تماشاگرانش را رنج خستگی برکنار.

تلاوتش آتش دوزخ را فرونشاند و سیاهی از روی گناهکاران بزداید. خورشید تابانی که چشمان نابینای حسودان کینه توز توان دیدارش را ندارد.

هر که او خود حاسد قرآن بود

خود حسد آن مرگ جاویدان بود

قرآن یکی از آیات درخشان اوست و عروجش بر آسمان یکی دیگر. عروجی تا نزدیکی یک کمانی مقام قدس ربوبی. رخدادی برون از حد درک و عقل. سفری شگفتناک که کمترین دستاورد آن کرامت ابدی امّت مسلمان بود.

این ستایش پیامبری است که عروجش بر فراز آسمان، به جهادش در میدانهای رزم در زمین پیوند خورده است. میدانهایی که پیکرهای در هم کوفته دشمنان بر نیزه مسلمانان بسان گوشت روی کنده قصابان است. آن جا که دل های دشمنان از ترس در تب وتاب است و می خواهد که از قفس تنگ سینه ها بیرون پرد.

دلهایی آن سان مشتاق فرار که در پی دیدن پاره گوشتهایی ربوده شده از میدان به نوک

ص: 230

عقابان، گویند: «کاشکی جای ما در جای آن پاره های گریزان بود نه در آوردگاه مسلمانان.»

مسلمانانی همه اخلاص و ایمان و جملگی گوش به فرمان که تشنه ریختن خون دشمنان و دلباخته پرچمدار عاشقان اند. آنان که در مصاف با کافران و مشرکان کوه را مانند. حنین و بدر و احد ایشان را خوب می شناسند.

گُرد مردانی که شمشیرهایشان آلوده به خون بناگوش دشمنان است و نیزه هایشان نقطه چین کننده پیکرهای پلید آنان.

جوشن پوشانی که آنان را تنها از گل رویشان توان شناخت. آنان که در پایمردی و هیبت بی همانندند و شجاعتشان شیر را در بیشه از نعره زدن بازمی دارد و بر جای خویش می نشاند.

آری، هرچه در وصف آنان و مدح سیّد و سالار بزرگوارشان بگویم باز کم گفته ام.

من بزرگواری را ستودم تا به آب مدح او گناهان گذشته را بشویم. اگر این دستاویز استوار نبود، من غریق گرداب زیانکاریهای خویش بودم و در زمره رانده شدگان از رحمت بیکران.

با اینهمه مرا با او رشته عهد و پیمانی است پیوسته ناگسسته. حلقه وصل این رشته نام «محمّد» است که امید می رود مایه رهایی و نجاتم گردد. زیرا کرم و رحمت او چندان عظیم و کرانه ناپیداست که حتی همنامان خویش را می بخشاید و دستگیر می شود.

او که هرگز چراغ هیچ دل امیدواری را بی فروغ نساخته و دست هیچ گرفتاری را کنار نزده. آیا مدح من مرا به جای زهیر نمی نشاند تا او بهتر از هَرِم بن سنان مرا از دریای فضل و احسانش بهره مند سازد و نه از حطام اندک دنیوی که از خیر و برکت جاویدان و شفاعت اخروی سرشارم کند؟

یَا أکْرَمَ الْخَلقِ مَالی مَنْ الوذُ بِهِ * سِواکَ عِنْدَ حُلولِ الْحَادِثِ الْعَمِمِ

وَلَنْ یَضِیقَ رَسُولَ اللّهِ جَاهُکَ بی * إذا الْکَریمُ تَجَلّی بِاسْمِ مُنْتَقِمِ

فَإنَّ مِنْ جُودِکَ الدُّنْیَا وَ ضَرَّتُهَا * وَ مِنْ عُلُومِکَ عِلْمُ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ

با این حال، ای جان، مبادا هیچ لغزش بزرگی چراغ امید تو را به رحمت او کم فروغ

ص: 231

کند.

که رحمت او رحمت خدای اوست. و گناه بزرگ کجا و شکوه و عظمت و غفران پروردگار جهانیان کجا؟

پس ای خدا، رشته امید مرا مگسلان و ما را به لطف خویش بنواز ای مهربان.

و سرانجام آخرین دعای ما، این است که ابرهای رحمت پیوسته ریزان خویش را بفرمایی تا بر روح و روان پاکترین پاکان جهان و خاندان و یارانش و همراهانش ببارند و ببارند. تا آن زمان که پیک عاشقان، شاخه های نرم درخت خوشبوی بان را به جنبش درآوَرَد و ساربان با نغمه های دلنواز، شتران سپیدموی بیابان را به وجد و طرب اندازَد.

نگاهی بر نَهجُ الْبُردَه

نَهْجُ الْبُردَه چکامه ای است سروده شده در ستایش پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله . شوقی در این قصیده کوشیده است در حد توان، پاجای پای امام ستایشگران پیامبر، شرف الدین بوصیری، نهد.

چکامه به شیوه پیشینیان با غزل آغاز می گردد. غزلی که از مطلع آن غزالی سپیداندام رخ می نماید. همان رعنایی که تیرنگاهش برکنار شیر نشسته و دل او را به خون آغشته است.

معشوق در جمال و دلبردگی نه فقط به سپید آهوی خوش اندام و خرامان و درشت چشم می ماند بلکه از او هم برتر است. پس عشق به او ملامت بردار نیست. چون بارقه این دلدادگی بر چشم وگوش عاشق پرده انداخته.

این از نیاز عاشق؛ امّا دست تقدیر هر آه نیازی را که از دل شیدایی برخیزد بایک ناز همتا ساخته است. محبوب نازنین، چنان دامن جلوه گری وعشوه دهی خویش از پیش دیدگان دوستدارش برچیده که آن بیچاره دل به دیدار جمال او در رؤیاهای شبانه خوش کرده است و خیالش را در خواب به آغوش می کشد. او آرزوی وصل زیبا رخی را در سر می پروراند که بسان آن خوبرویانی است که با نگاههای بیمار، دل مردان را می ربایند و به آتش می کشند. همانان که رایت حسن و جمال به دوش دارند و اشاره سرانگشتان نرم و

ص: 232

عنابگونشان شیران را بندیِ خویش می سازد.

ولی افسوس که آن محبوب نازنین در دژی استوار و تسخیرناپذیر خانه کرده و بین این دو، دیوارهایی از نیزه پدیدار است. پس همان به که دل از خیال او برنکند و دم برنیارد.

سپس رو سوی نَفْس خویش می کند و شِکوه سر می دهد که دنیای این نفس دون، بسی بی وفا و غدّار است. در پسِ برق هر خنده اش سیل اشک نهان و از پی هر نعمتش هزاران نقمت آشکار.

نَفْسی که بردشت جان او کوهی سیاه از گناهان برآورده است. با خود می اندیشد که چاره چیست؟ اندکی بعد می پندارد که راهی جز پشت کردن به او و افکندن کمند خویش بر رشته استوار تقوی و اخلاق نیست.

افزون براین نور امید به رحمت بیکران خدا و شفاعت و دستگیری حبیب خدا جان و دلش را گرم کرده است. پس لب به مدح و ستایش نبی می گشاید و ستایش او را برترین نجاتبخش خود می یابد و ذکر او را دوای دردهای خویش. و آن گاه چند صفحه از دفتر بی پایان و نورافشان فضایل و خصایل آن سیّد کاروان پاکان را ورق می زند.

آغازین درخشش پرتو ذات او از آن سوی مرز آفرینش، و آقایی و سروری اش در روز بازپسین و آن سوی پایان دوران انسان در زمان؛ وحکایت بحیرا که از نشانه های آشکار او پی به نام و نشان عظیم و بی مانند و آینده سعادت خیزش برد و واقعه روزهای تنهایی او در غار حرا که دلش به شوق دیدار جبرئیل می تپید. و حادثه آن زمان که تشنگی یاران را در بیابانی بی آب، با جاری ساختن چشمه ساری از میانه انگشتان مبارکش فرو نشاند و داستان ابری که بین او و آفتاب سوزان درآمد و از گزند خورشید امانش داد. اینها همه هریک برگی زرین است از دفتر ایّام آن سرور کائنات که از خاطر شاعر گذر می کند.

او در ادامه مدح پیامبر به دیگر صفات تابناک او اشاره می ورزد و از معجزه جاوید پیامبر سخن می گوید. و سپس به میلاد او و حوادث شگفت همزمان با آن و به وضع اسفناک مردمان سراسر جهان در فقدان آن مهتر آفریدگان نظر می افکند و در پی این از معراج او می گوید و بعد واقعه هجرتش را به وصف می کشد. و با پای قلم تا غار ثور در پی یار دوان می گردد و این جا است که به رسول خدا توسل می جوید و می گوید:

ص: 233

یَا أَحْمَدَ الْخَیرِ، لی جَاهٌ بِتَسمِیَتی * وَ کَیْفَ لاَیَتَسامَی بِالرَّسولِ سَمیّ

سپس بی درنگ از امام بوصیری و از عشق خالص او به ساحت قدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله که موجب جوشش «برده» از کام جانش گردید سخن می گوید. واو را برتر از آن می داند که کسی رقیبش گردد و خود را نیز از این ادّعا برکنار می دارد و بر مقام او غبطه می خورد و این را از برکت عنایت خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ستایشگران خود می داند و سپس مدح آن بزرگ را ادامه می دهد و از عظمت شَأن، شجاعت و هیبت، جذبه محبت، سیمای زیبا و درخشان و از یتیمی اش می گوید.

بعد از آن او را با عیسی علیه السلام قیاس می کند و می گوید : اگر آن پاک پیامبر خداوند، مرده ای را جان بخشید امّا تو همه جهان را از مرگ ابدی جهل و کفر و سیه بختی نجات بخشیدی، آری تو همه را و نیز ما را زنده کردی.

در این مقام گریز می زند به سخن آن دشمنانی که پیامبر اسلام را جنگ طلب خوانده اند و پاسخ آنان را در ابیاتی چند می دهد و آن گاه این اشکال را که از فکر مسیحیان تراویده، به خودشان برمی گرداند و می گوید چرا شما خود هر روز باب جنگ تازه ای را در سراسر جهان می گشایید و چرا از سر انگشتانتان خون مظلومان چکان است. پیرو این سخنان، زمام بیان را به سوی وصف حماسه های پیامبر و مسلمانان و کوشش های حق طلبانه آنان در راه سعادت جهانیان، می کشد و اینها همه را مرهون شریعت روح بخش اسلام می داند. دینی که دست شترچرانان را گرفت و در صف مقدّم بزرگترین کاروان فرهنگ و تمدن بشر قرار داد. آن گاه عظمت و شکوهمندی فرهنگ و تمدّن اسلامی را به رخ دیگر تمدّنهای مشهور جهان در روم و آتن و ایران و مصر می کشد و در ذیل آن چند تن از فرمانروایان بنی عبّاس رامی ستاید و سپس به مدح خلفای راشدین می رسد و سخن رابه واکنش عمربن خطاب در رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خاتمه می بخشد.

در پایان، شاعر لب به مناجات و نیایش می گشاید و پس از صلوات بر محمّد و آل و یاران پاک او، از درگاه خداوند متعال برای خود و امت اسلام طلب نیک فرجامی می نماید.

ص: 234

«تطبیق قصیده «بُردَه» و قصیده «نَهْجُ الْبُرْدَه»

بررسی افکار و مضامین قصاید:

اشاره

برای سهولت بررسی تطبیق قصاید، ناگزیر باید روشی منظّم و یکنواخت را پیش گرفت. چنان که در آغاز فصل چهارم اشاره شد قصیده برده بوصیری از ده بخش مشخص و متمایز تشکیل شده و نهج البرده در تمام جوانب شکل گیری اش از آن مایه گرفته است. بنابراین اصل کار را همان ترتیب موضوعی برده قرار می دهیم و نهج البُرده را نیز در همین چهارچوب بررسی می کنیم و پس از پایان یافتن این ده مرحله به بررسی سایر وجوه مورد نظر در مقایسه قصاید خواهیم پرداخت.

بررسی بخش اول: غزل آغازین قصاید:

بوصیری در دو بیت نخست، از مکانهای خاصی در حجاز به نامهای (ذِی سَلَم، کاظِمَه، إِضَم) یاد می کند و به جای ذکر اطلال و دِمَن، بر معالم سرزمین محبوب خویش، رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، اشک می ریزد. بدین سان قصیده برده با نسیب نبوی آغاز می گردد. شاعر اگرچه به ظاهر با یک مخاطب سخن می گوید ولی طرف خطابش در حقیقت دل شیدای خویش است. او به اسلوب تجرید شخصیت ثانویی را از خود برگرفته و با خطاب به او هم نقش خیال را آشکار ساخته و هم بر جمال فنّی قصیده افزوده است. بیشتر تصویر و تعبیرهای شعری بوصیری در غزل برده، از آثار شاعران گذشته گرفته شده است. پیکر غزل را پرده ای از عفّت پوشانیده است. در مضامین نسیب بُرده نشانی از غزل مادّی بدان سان که در آثار غزل سرایان مدایح نبوی وجود دارد، به چشم نمی خورد. علّت این امر اختصاص قصیده به مدح مظهر عفت و پاکی است. اگرچه بوصیری در اسلوب غزل مقلِّد پیشنیان است امّا مضمون کلام او که سرشار از عاطفه ای پاک و صادق و پرحرارت است از عمق وجود دردمندش سرچشمه گرفته است. از کام غزل برده آتش شوق شعله می کشد.

لَوْ لاَ الْهَویَ لَمْ تُرِقْ دَمْعا عَلَی طَلَلِ * وَ لاَ أَرِقْتَ لِذِکْرِ الْبانِ وَ الْعَلَمِ

ص: 235

نسیب برده، 12 بیت است و نسیب نهج البرده دو برابر آن، بوصیری قصیده اش را چنین شروع کرده:

أَمِنْ تَذَکُّرِ جِیرانٍ بِذی سَلَمِ * مَزَجْتَ دَمْعا جَرَی مِنْ مُقْلَهٍ بِدَمِ

أَمْ هَبَّتِ الرّیِحُ مِنْ تِلْقَاءِ کَاظِمَهٍ * وَ أَوْمَضَ الْبَرقُ فِی الظَّلْمَاءِ مِنْ إِضَمِ

و شوقی با این بیت ها:

رِیمٌ عَلَی الْقَاعِ بَیْنَ الْبَانِ وَ الْعَلَمِ * أَحَلَّ سَفْکَ دَمِی فِی الاْءشْهُرِ الْحُرُمِ

رَمَی الْقَضَاءَ بِعَیْنَیْ جُوءذَرٍ أَسَدا * یَا سَاکِنَ الْقَاعِ أَدْرِکْ سَاکِنَ الاْءَجَمِ

چنان که ملاحظه می شود در آغاز برده بوصیری آتش عاطفه ای پاک و پرحرارت شعله می کشد امّا نقش خیال در مطلع نهج البرده برجسته تر می نماید. در این قصیده نخست آهویی سپید بر پهندشت خاطره نمایان می شود و جمال شگفت انگیز او دل از کف شاعر می رباید، چندان که در ضمن یک تمثیل خود را به شیری مانند می کند که گرفتار دام جمال این آهوی رعنا و خوش خرام گردیده است.

شوقی در غزل خود، پی در پی از غیبت به خطاب و سپس از خطاب به غیبت التفات می کند.این امر او را واداشته تا پنج باراز «یای ندا» استفاده کند. به کار رفتن هفت بار«ات» نشانه جمع مؤنث سالم در ابیات غزل مادی، نشانه محسوس شدن غزل در نیمه دوّم آن می باشد.

در هر دو غزل یک بیت معنی اعتراف می دهد، یعنی عاشق پس از مقاومت در برابر فاش شدن راز عشق، سرانجام خود لب به اعتراف می گشاید و به وجود جذبه عشق در نهانخانه دل خویش اشاره می نماید:

بیت 8 برده:

نَعَمْ سَرَی طَیْفُ مَنْ أَهْوَی فَأَرَّقَنی * وَ الْحُبُّ یَعْتَرِضُ اللَّذَّاتَ بِالاْءَلَمِ

بیت 10 نهج البرده:

سَرَی فَصَادَفَ جُرحا دامِیا فَأَسَی * وَ رُبَّ فَضْلٍ عَلَی الْعُشّاقِ لِلْحُلُمِ

نوسان موسیقیایی غزل نهج البرده، به دلیل تنوّع سیاق خبری و انشایی جملات و خیال انگیزی مضامین و پاره ای مکّررات لفظی و مضمونی و استفاده زیاد از «یای ندا»

ص: 236

بیش از غزل برده است.

غزل برده خواننده خود را در لُجّه ای از اندوه و موجی از غم هجران فرو می برد. امّا غزل شوقی او را در خیالی خوش رها می سازد. غزل شوقی تا بیت دهم، مانند غزل بوصیری از حوزه عفت برون نرفته است. امّا از بیت 11 تا 24 به سوی عشق طبیعی و محسوس گراییده.

حدیث نفس در بُرْدَه جلوه ای مطبوع دارد. امّا این پدیده در نهج البرده در حاشیه رخدادی دیگر مطرح شده است و آن کشمکش بین دل عاشق و تیرنگاه معشوق است. ضمن آن که در بیت سوّم صریحا بدان اشاره شده:

لَمَّا رَنا حَدَّثَتْنی النَّفْسُ قائِلهً * یَا وَیْحَ جَنْبِکَ بِالسَّهْمِ الْمُصِیبِ رُمِی

در هر دو غزل شعله عشق در معرض طوفان سرزنش ملامتگری بی خبر قرار گرفته و سرانجام در هردو جا این آتش نه تنها به خاموشی نگراییده بلکه شعله ورتر شده است.

شوقی افزون بر اقتباس های لفظی که در جای خود بررسی خواهد شد، در مضمون نیز از بوصیری پیروی کرده است. اینک به اقتباس های مضمونی در غزل نهج البرده از برده بوصیری توجه کنید:

بیت 6 نهج البرده:

یَا لاَئِمی فِی هَواهُ وَ الْهَویَ قَدَرٌ * لَوْ شَفَّکَ الْوَجْدُ لَمْ تَعذِلْ وَ لَمْ تَلُمِ

از بیت 9 برده:

یَا لاَئِمی فی الْهَویَ الْعُذْرِیِّ مَعذِرهً * مِنّی إلَیکَ وَ لَوْ أَنْصَفْتَ لَمْ تَلُمِ

بیت 16 نهج البرده:

الحامِلاتُ لِواءَ الْحُسنِ مُخْتَلِفا * أَشْکَالُهُ وَ هُوَ فَردٌ غَیرُ مُنْقَسِمِ

از بیت 42 برده:

مُنَزَّهٌ عَنْ شَرِیکٍ فی مَحَاسِنِه * فَجَوْهَرُ الْحُسْنِ فیهِ غَیرُ مُنْقَسِمِ

بیت 7 نهج البرده:

لَقَدْ أَنَلْتُکَ أُذْنا غَیْرَ وَاعِیَهٍ * وَ رُبَّ مُنْتَصِتٍ وَ الْقَلْبُ فی صَمَمِ

از بیت 11 برده:

ص: 237

مَحَضْتَنیِ النُّصْحَ لکِنْ لَستُ أَسْمَعُهُ * إِنَّ الْمُحِبَّ عَنِ الْعُذّالِ فی صَمَمِ

بخش دوّم: تحذیر از هوای نفس (بیت 13 -28):

بوصیری در این بخش از نفس انسان و پرهیز از هوس ها و خواستهای او سخن می گوید. شاعر در بیان مقصود خود با هنرمندی خاصّی عمل کرده است. منازعه و درگیری بین او و هوس هایش آشکار است. برای تعیین عمق فتنه گری نفس، شاعر می کوشد چند نوع از فریبهای آشکار

و پنهان او را در نظر عقل ترسیم کند و پرده از چهره نیرنگبازش برکنار زند. او از لذّتهای اندکی سخن می گوید که نتیجه اش ناکامی و تلخی و مرگ است و از گرسنگی هایی که پیامدهایش از شکمبارگی نیز بدتر است.

کَمْ حَسَّنَتْ لَذَّهً لِلْمَرءِ قاتِلهً * مِنْ حَیْثُ لَمْ یَدْرِ أَنَّ السَّمَّ فِی الدَّسَمِ

وَ اخْشَ الدَّسائِسَ مِنْ جُوعٍ وَ مِنْ شِبَعٍ * فَرُبَّ مَخْمَصَهٍ شَرٌّ مِنَ التُّخَمِ

بوصیری بهترین راه درمان دردهای نفسانی و زدودن غبار گناهان را عجز و لابه و گریه به درگاه خداوند و توبه و مخالفت جدی با نفس می داند. او با تمثیلی حکیمانه مکرهای بی پایان نفس را چنین ترسیم می کند.

وَ النَّفْسُ کَالطِّفلِ إنْ تُهْمِلْهُ شَبَّ عَلَی * حُبِّ الرَّضَاع ِ وَ إِنْ تَفْطِمْهُ یَنْفَطِمِ

در پایان، پس از استغفار از گفتارهای بی کردار، خود را ملامت می کند که چرا دیگران را به چیزهایی امر کرده که خود به گونه ای خداپسندانه بدانها عمل نکرده است. آن گاه ابیاتی می سراید که نشانگر عقاید مذهبی اوست. از جمله آن که معتقد است ادای واجبات بدون انجام نوافل و مستحبات نمی تواند مقامی افتخارآمیز به انسان ببخشد. یا آن که ادای عبادات قولی و عبادتهای فعلی باید باهم صورت پذیرد. اعتراف به گناهان در پیشگاه خدواند، اشک ندامت ریختن، استغفار کردن و عزم بربازگشت به سوی خداوند و ندیدن خود و تنها خالصانه دیده بر غفران و رحمت خداوند دوختن، جملگی نمایانگر حالات خاصی است که ویژه برده بوصیری است و چنین عواطف زلال و پرحرارتی در نهج البرده وجود ندارد. شوقی با جلوه ای برون گراتر از بوصیری و با بیانی شکوه آمیز سخن خود را با ندا آغاز می کند.

ص: 238

بیت 25:

یَا نَفْسُ دُنیاکَ تُخفی کُلَّ مُبْکِیَهٍ * وَ إنْ بَدَالَکِ مِنْهَا حُسنُ مُبْتَسَمِ

او گویی نفس را وجودی جدا از ماهیت حقیقی آدمی می انگارد و آن گاه او را مورد خطاب قرار می دهد. نگرش شوقی در مقابله با نفس بیشتر عاطفی است امّا نگاه بوصیری خردمندانه و مبتنی بر تجربه های ارزنده و حکیمانه است. شوقی پس از بیان مکرهای نفس بر پیروی خود از او درگذشته تأسف می خورد.

بیت 33:

یا وَیْلَتاهُ لِنَفْسی راعَهَا وَ دَهَا * مُسوَدَّهُ الصُّحْفِ فی مُبْیَضَّهِ اللِّمَمِ

رَکَضْتُهَا فی مُریعِ المَعصِیاتِ وَ مَا * أَخَذْتُ مِنْ حِمْیَهِ الطّاعاتِ لِلتُّخَمِ

چنین حالتی در ابیات 13 و 14 برده نیز وجود دارد.

فَإنَّ أَمّارَتی بِالسّوءِ مَا اتَّعَظَتْ * مِنْ جَهْلِهَا بِنَذیرِ الشّیْبِ وَ الْهَرَمِ

وَ لاَ أَعَدَّتْ مِنَ الفِعلِ الجَمیلِ قِریَ * ضَیفٍ أَلَمَّ بِرَأسی غَیرَ مُحتَشِمِ

همچنین در بیت 143 برده مضمونی شبیه به بیت 33 نهج البرده وجود دارد.

برده:

فَیَا خَسارهَ نَفْسٍ فی تِجارَتِها لَمْ * تَشْتَرِ الدّینَ بِالدّنیا وَ لَمْ تَسُمِ

شوقی، اخلاق را راه درمان مفاسد و بیماری های نفسانی می داند. و اگر اخلاق اثربخش نبود، استغفار و توسل به پیامبر و امید به شفاعت او را کارگشا تلقی می نماید. امّا بوصیری برای درهم شکستن دیو نفس و شیطان غدّار، بجز اشک ندامت باریدن، و اعتراف به گناهان خود نمودن و در پیشگاه خداوند توبه و استغفار کردن را نتیجه بخش نمی داند.

در این قسمت از کلام شوقی برخی مضامین زیبا دیده می شود که به تقلید و اقتباس از بوصیری آمده است از جمله:

بیت 38 نهج البرده:

تَطْغَی إذا مُکِّنَتْ مِنْ لَذَّهٍ وَ هویً * طَغْیَ الْجِیادِ إذا عَضَّتْ عَلَی الشُّکُمِ

از بیت 16 برده:

ص: 239

مَنْ لی بِرَدِّ جِمَاحٍ مِنْ غَوایَتِها * کَمَا یُرَدُّ جِماحُ الْخَیلِ بِاللُّجُمِ

بیت 41 نهج البرده:

إذَا خَفِضْتُ جَناحَ الذُّلِ أسألُهُ * عِزَّ الشَّفاعهِ، لَمْ أسألْ سِوَی أمَمِ

از بیت 36 برده:

هُوَ الْحَبیبُ الّذی تُرجَی شَفَاعَتُهُ * لِکُلِّ هَوْلٍ مِنَ الاَءهوالِ مُقْتَحِمِ

بیت 44 نهج البرده:

فَکُلُّ فَضْلٍ وَ إحسانٍ وَ عَارِفَهٍ * مَا بَیْنَ مُستَلَمٍ مِنْهُ وَ مُلْتَزَمِ

از بیت 81 برده:

وَ لاَ الْتَمَسْتُ غِنَی الدّارینِ مِنْ یَدِهِ * إلاَّ اسْتَلَمْتُ النَّدَی مِنْ خَیرِ مُسْتَلَمِ

بخش سوم: مدح رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، (بیت 29 -58)

از این به بعد به روشنی شاهد خواهیم بود که بوصیری چگونه در برابر ممدوح عظیم و شکوهمند خویش جان برخاک می ساید و قامت بیان دوتا می کند. او نخست به ذکر حالات و فضائل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می پردازد و از قیام او در مقام پرستش خداوند تا سرحد ورم کردن پاها در ضمن تهجّدهایش می گوید و به یاد می آورد روزهای سختی را که پیامبر به خاطر اسلام، سنگ بر شکم می بست تا احساس گرسنگی شدید بی تابش نکند. آن گاه از ویژگی های دیگر نظیر زهد، بلندنظری و عزت نفس آن حضرت سخن به میان می آورد. و اشاره به آن آزمون الهی می کند که به امر خداوند، کوههای زرّین، خود را بر پیامبر عرضه داشتند امّا او نیم نگاهی هم به آنها نیفکند و دامن زهد خویش را از آن زیورهای کوه پیکر برچید و شکوه همّت و قناعت و دوری خود از متاعهای دنیوی را به رخ آنها کشید. پس از این سیمای بیان دیگرگون می شود و ستایش پیامبر بدین سان ادامه می یابد:

او سرور اهل دنیا و آخرت و آقای جن و انس و سیّدعرب و غیرعرب است و بزرگترین فرمان دهنده به مکارم اخلاق و فضیلت های انسانی و برترین بازدارنده از کارهای ناپسند و دون شأن انسانی است. او حبیب خدا و شفیع روز جزاست. هرکه به او

ص: 240

ایمان آورد چنگ در رشته ای استوار و ناگسستنی زده است.

آن گاه به تفوق او، در ویژگی های جسمانی وروحانی و در علم و کرم، بر همه پیامبران اشاره می کند ودر ژرفای این معنا فرو می رود و بیان می دارد که همه پیامبران مشتی از دریای علم و جرعه ای از باران سیل آسای کرم او را چشم می دارند. همان که نقطه وقوف جمیع آنان در درجاتشان در قیاس با بلندای شأن پیامبر اسلام، بسان نسبت نقطه و قطره ای است در مقابل دریای علم و چونان حرکت و اعرابی است در برابر کتاب حکمت.

پیامبر محبوب ما، پس از آن که صورت و سیرت او به کمال رسید حبیب برگزیده خداوند گردید. پس او در محاسن و شمایل نیکو بی همتااست. زیرا جوهر جمالش یکتا و تقسیم ناپذیر است. چنان که در حسن و خوبی نظیری برای او نتوان یافت.

یکی از نکات مهم این بخش وجود برخی ابیاتی است که گوهر فلسفی دارند مانند بیت 42:

مُنَزَّهٌ عَنْ شَرِیکٍ فی مَحَاسِنِه * فَجَوْهَرُ الْحُسنِ فیه غَیرُ مُنْقَسِمِ

پس از این بوصیری ساحت پیامبر را از آنچه مسیحیان به حضرت عیسی نسبت داده اند و او را فرزند خدا خوانده اند منّزه می داند و ضمن التفات از عرض خبری به سیاق طلب انشایی می گوید:

دَعْ مَا ادَّعَتْهُ النَّصَارَی فی نَبِیِّهِمُ * وَ احْکُمْ بِمَا شِئْتَ مَدْحا فیهِ وَ احْتَکِمِ

وَ انْسُبْ إلَی ذاتِه مَا شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ * وَ انْسُبْ إلَی قَدْرِهِ مَا شِئْتَ مِنْ عِظَمِ

در آغاز گفتاراشاره کردیم که بوصیری تسلّط شایسته ای برمبانی و اصول ادیان آسمانی یهودیّت و مسیحیّت داشته است.

سپس بوصیری پس از بر شمردن اوصافی چند از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، با پرواز خیال در آسمان عواطف پاک عاشقانه خویش، بازهم نغمه مدح ممدوح محبوب را ساز می کند و می گوید:

لَوْ نَاسَبَتْ قَدْرَهُ آیاتُهُ عِظَما * أَحیاَ اسْمُهُ حِینَ یُدعَی دارِسَ الرِّمَمِ

بدین سان شاعر به قلّه ابداع فنّی در این بخش می رسد و از میان این اوجگیری، به

ص: 241

بیان عظمت درک ناشدنی شخصیت پیامبر گریز می زند و ناتوانی پرش پرنده وهم وفهم مردمان در وصول به اوج قله سربرآسمان ساییده آن.

أَعْیَا الْوَرَی فَهْمُ مَعْناهُ فَلیسَ یُرَی * لِلْقُربِ وَ الْبُعْدِ فیهِ غَیرُ مُنْفَحِمِ

آن گاه پیامبران را قمرهای تابان این خورشید می داند که در فقدان ظهور او، پیش از طلوع، نورش را به انسانها می تاباندند. سپس با به کارگیری برخی تعابیری که شاعران گذشته نیز آنها را به کار می برده اند پیامبر را می ستاید و پس از وصف خوی خوش و روی خندانش می گوید: او بسان خورشید است که نورش چشمان را خیره می سازد. هموکه در نازکی و لطافت به شکوفه شکوفان و در منزلت و شرف به ماه تابان و در وجود وکرم به دریای بیکران و در عُلوّ همّت وعزم راسخ به روزگاران می ماند. در این بخش، بوصیری 9 بار از مضامین آیات قرآن و احادیث نبوی بهره برده است. شاید در نگاه نخست چنین به نظر آید که بوصیری در ذکر اوصاف پیامبر اندکی مبالغه کرده، امّا چنین نیست زیرا او شاعری است امانتدار و صادق و زاهد و برخوردار از نور ایمان وعشق سرشار به اسلام؛ لذا با همان حال زار و در بستر بیماری می کوشیده تا با مبالغه در صداقت و اخلاص و امانتداری و خاکساری، توجه خداوند و رسول گرامی او را به خود جلب کند.

- نهج البرده (بیت 45 تا 68): شوقی پس از بیان چشمداشت خویش از خرمن جود وکرم شفاعتگری پیامبر اکرم، خود را به آستانه حضور در محضر نام مقدس حضرتش می رساند. چنان که بوصیری نیز در بُردَه با ذکر همین نام مقدس شعله عاطفه را در چراغ مدح بیش از پیش برافروخته است. اینک به هر دو بیت توجه کنید:

بیت 34 برده:

مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْکَوْنَینِ وَ الثَّقَلَینِ * وَ الْفَرِیقَیْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

بیت 47 نهج البرده:

مُحَمَّدٌ صَفْوَهُ الْبَاری وَ رَحْمَتُهُ * وَ بُغْیَهُ اللّهِ مِنْ خَلْقٍ وَ مِنْ نَسَمِ

ضمن آن که شوقی در بیت 47 از مضمون بیت دیگری از برده نیز یاری گرفته است.

بیت 41 برده:

ص: 242

فَهْوَ الّذی تَمَّ مَعْنَاهُ وَ صُورَتُهُ * ثُمَّ اصْطَفَاهُ حَبِیبا بارِئُ النَّسَمِ

شوقی با مقدّمه توسل به پیامبر، به عنوان پیش درآمد مدح او، وارد حوزه ستایش آن بزرگوار گردیده است و توسن خیال را تا آستان امیر الانبیا به پیش رانده و به مفتاح باب الله چنگ زده. و در همین ابتدای مدح، بیان نموده که هدفش از سرودن چنین قصیده ای در مدح حضرت،

امید به دستگیری او در روز قیامت است چنان که بوصیری در بیتهای 140، 149 و 150 به همین کار دست زده است. البته این یک عادت دیرینه بوده که شاعران در ضمن مدح، با توجه به مناسبت مقام و مقتضای حال ممدوح، بی پرده یا در پرده، به غرض خود از ستایش، اشاره می کرده اند که طلب صله یا شادمان ساختن ممدوح و نظایر اینها بوده است.

در این بخش از کلام شوقی، مدح پیامبر اکرم به بیان حوادث تاریخی مربوط به سیره آن بزرگوار انجامیده است. این حوادث عبارتند از:

1 - پیش بینی راهبی به نام بحیرا، پس از دیدن پیامبر در دوران نوجوانی، مبنی بر آن که او مظهر بزرگترین مژده الهی مندرج در کتابهای پیشین آسمانی است.

2 - اشاره به آمدوشد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به غار حراء و انس او با خداوند متعال در آن مکان، پیش از نزول وحی.

3 - ذکر معجزه جاری شدن آب از میان انگشتان مبارک پیامبر.

4 - حادثه سایه افکن شدن ابر بر سرایشان و حرکت آن ابر به همراه حضرت برای حراست از او در مقابل تابش خورشید.

5 - حادثه آغاز بعثت و کیفیت نزول وحی در غار حرا بر پیامبر اسلام و آثار این رخداد عظیم بر اهل مکه و چگونگی واکنش آنان.

بیت پایانی این بخش مدح پیامبر است:

فَاقَ الْبُدورَ وَ فَاقَ الاْءنبیاءَ فَکَمْ * بِالخُلْقِ وَ الْخَلْقِ مِنْ حُسْنٍ وَ مِنْ عِظَمِ

بنابر آنچه گفته شد در ساختار مدح شوقی، صبغه تاریخی و مدح مبتنی بر حوادث پراکنده و گسسته از هم و ذکر حقایق محسوس بیشتر مشهود است. امّا در مدح بوصیری نقش عقل و آمیختگی او با عاطفه در قالب بیانی شکوهمند برجسته تر به نظر می آید.

ص: 243

شماری چند از اقتباس های مضمونی در لابلای این مجموعه ابیات نهج البرده به چشم می خورد که عبارتنداز:

بیت 52 ن:

حَواهُ فی سُبُحاتِ الطُّهْرِ قَبْلَهُمُ * نُورانِ قَامَا مَقَامَ الصُّلْبِ وَ الرَّحِمِ

از بیت 52 ب:

وَ کُلُّ آیٍ أَتَی الرُّسْلُ الْکِرامُ * بِهَا فَإنَّمَا اتَّصَلَتْ مِنْ نُورِهِ بِهِمِ

بیت 59 ن:

وَ ظَلَّلْتَهُ فَصَارَتْ تَسْتَظِلُّ بِهِ * غَمَامَهٌ جَذَبَتْهَا خِیرَهُ الدِّیَمِ

از بیت 74 ب:

مِثْلُ الْغَمَامَهِ أنَّی سَارَ سَائِرَهً * تَقِیهِ حَرَّ وَ طِیسٍ لِلْهَجِیرِ حَمِی

بیت 65 ن:

تَساءَلُوا عَنْ عَظیمٍ قَد أَلَمَّ بِهِم * رَمَی الْمَشایِخَ وَالْوِلْدانَ بِاللَّمَمِ

از بیت 118 ب:

رَاعَتْ قُلوبَ العِدَا أَنباءُ بِعثَتِهِ * کَنَبْأَهٍ أَجْفَلَتْ غُفْلاً مِنَ الْغَنَمِ

بیت 68 ن:

فَاقَ الْبُدورَ وَ فَاقَ الاْءنبِیاءَ فَکَمْ * بِالخَلقِ وَ الْخُلقِ مِنْ حُسنٍ وَ مِنْ عِظَمِ

از ابیات 38،54 و 55 برده که به ترتیب در پی می آیند:

فَاقَ النَّبِیّینَ فی خَلْقٍ وَ فی خُلُقٍ * وَ لَمْ یُدَائُوهُ فی عِلْمٍ وَ لاَ کَرَمِ

أَکْرِمْ بِخَلْقِ نَبِیٍّ زَانَهُ خُلُقٌ * بِالْحُسنِ مُشْتَمِلٍ بِالْبِشْرِ مُتّسمِ

کَالزّهرِ فی تَرَفٍ وَ الْبَدرِ فی شَرَفٍ * وَ الْبَحرِ فی کَرَمٍ وَ الدَّهرِ فی هِمَمِ

بخش چهارم:سخن از میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله ، (بیت 59 -71)

اشاره

در این بخش از میلاد پیامبر سخن می رود و جلوه تاریخی سخن تقویت می شود. در عصر ممالیک یکی از اعیاد بزرگ مردمی میلاد پیامبر بوده و مردم به آن خیلی اهمیّت میداده اند. وقوف شاعر بر این پدیده نمایانگر رابطه موضوع با حالات فکری و دینی

ص: 244

رایج در فرهنگ عمومی جامعه آن روز است.

آنچه در این جا برجسته می نماید، تسلسل منطقی در عرضه معانی متن است؛ چنان که در بخش های گذشته دیدیم پس از غزل و تحذیر از هوس های شیطانی نفس،شاعر در نگرشی عام از رسول گرامی اسلام سخن گفت. او از این بخش به بعد هر معنی را با توضیح و تفصیل خاص و در چارچوب موضوعی ویژه ادا می کند.

در ضمن شرح بُرده، ملاحظه شد که بوصیری در میلاد نبوی مضامینش را از تاریخ اسلامی و داستانهای فارسی پیش از اسلام و سیره نبوی گرفته است.و بدین وسیله نوعی گیرایی خاص به شعرش بخشیده و در مواردی جلوه حماسی آن را تقویت کرده است. فشردگی و تراکم حوادث ذکر شده در بخش میلاد نبوی چشمگیر است.

ایرانیان به یقین دریافتند که بزودی دورانی سرشار از سختی و بلایای مختلف فراخواهد رسید. زلزله ای سهمگین کاخ کسری را لرزاند و برخی کنگره های آن فرو ریخت.آتش آتشکده پارس که بزرگترین آتشکده مذهبی ایرانیان بود خاموش شد. آتشکده ای که از هزارسال پیش یکسره روشن بود. خاموشی این آتش نماد خاموشی آیین زردشت و فرورفتن آن در ظلمتی جاودانه و نیز نماد نابودی فرهنگهای خرافی و موهوم و آتشین شرک و بیگانه پرستی در سراسر جهان است. چنان که به این مژده بزرگ در قرآن کریم تصریح شده و اساسا همین، فلسفه ظهور اسلام است. پس از بیان خاموشی آتشکده پارس، از خشک شدن نهری که سرچشمه حیات و خرمی بخشِ، قسمت مهمی از ایران بود و از فرورفتن آب دریاچه ساوه که یکی از دریاچه های مهم مرکز ایران به شمار میرفت،سخن می گوید.

از مجموع حوادث برمی آید که حوزه رخداد آنها در منطقه ای بزرگ از مناطق آباد جهان آن روز بوده است.

سپس به واکنش جنیّان و مژده دهی آنان به میلاد پیامبر و به نوری که در آسمان و زمین پرتوافکن شد و به پیشگویی کاهنان مبنی بر ناپایداری آیین های دیگر و به رَجم شیطان و رانده شدن و فرار پی درپی آنان از آسمان اشاره می نماید.

بوصیری توانسته است در ضمن ابیاتی محدود و اندک تابلوی شگفت و خیال انگیز

ص: 245

را ترسیم نماید.

بدین سان شاعر با خیال خود بین زمین و آسمان و بین جن و انس و میان کوه و دشت و روشنایی و تاریکی و کفر و ایمان و جاهلیت و اسلام گردش می کند. پس از این سیر طولانی، در ضمنِ تشبیهی زیبا گریختن شیطانها را به فرار سپاهیان ابرهه و به فرار لشکریان شرک که با افکندن چند سنگریزه از دست پیامبراکرم صلی الله علیه و آله درهم ریختند و گریختند، مانند می کند و با اشاره به تسبیح این سنگریزه ها در کف دست مبارک پیامبر،با یک تشبیه دیگر این مرحله را به پایان می رساند.بدین سان که برون افتادن سنگریزه تسبیح گوی از دست پیامبر را همانند برون افتادن یونس تسبیح گوی از شکم ماهی می داند.

نَبْذا بِهِ بَعدَ تَسبِیحٍ بِبَطْنِهِما * نَبْذَ الْمُسَبِّحِ مِنْ أَحْشَاءِ مُلْتَقِمِ

آنچه در این بخش مهم است بررسی درستی یا نادرستی اسناد و وقایع تاریخی این رخدادها نیست. بلکه تحلیل خیال نیرومند شاعر و بیان کوتاه و رسا و سرشار از معانی زیبای او در ترسیم تابلوی جذّاب و هنرمندانه از حادثه بزرگ طلوع خورشید تابناک آخرین و بزرگترین رسول نور است.

بوصیری در سه بخش گذشته گرفتار نوعی انفعال مقلّدانه بود اما در این جا خود توانسته مبتکر یک انفعال ذاتی و خودجوش باشد. فکر، عاطفه، خیال و فنّ بیان، آن چنان در این مجموعه به هم پیوسته است که تابلوی شگفت انگیز را پدید آورده است. آنچه بیشتر قابل توجه است زمین گیری و ناتوانی جسم علیل و دردناک شاعر است، که به طور طبیعی، چنین حادثه ای فکر و روح فرد را نیز بشدت تحت تأثیر قرار می دهد و از تواناییهای آن می کاهد. ولی گویا در مورد بوصیری عکس این است و بیماری جسم، بر توان عاطفه و خیال و تعبیر او افزوده و پیوند بیان را با گوهر جان استوارتر کرده و شعله عشق او را به ممدوح بیش از پیش برافروخته و مایه دمیدن روح در تمامی پیکر «بُردَه» گردیده است. این انفعال ذاتی، احساس نومیدی و بدبینی را از صحنه روح دردمند شاعر برکنده و بذر امید و خوش بینی به آینده را در آن افشانده است. چنان که خواهیم دید در پایان بخش پنجم فروغ این امید به روشنی از لابلای سخن او هویدا است.

ص: 246

نهج البرده، بیت 75 -82 :

در این بخش شوقی به چند حادثه تاریخی اشاره می کند که عبارتند از:

1 - منتشر شدن بشارت میلاد پیامبر در شرق و غرب عالم و افتادن لرزه بر جان ستمکاران در اقصی نقاط جهان.

2 - شکاف برداشتن و فروریختن بخشهایی از کاخ پادشاه ایران، خسرو انوشیروان.

3 - رواج بت پرستی در زمان تولّد پیامبر و فراگیری سلطه بیدادگران در سراسر جهان، از جمله رفتار بیرحمانه شاه ایران و امپراتور روم با بندگان ضعیف خدا و رواج هرج و مرج و قانون زور بر انسان.

کلام شوقی در این بخش، از آن شیوایی و ایجاز بیان و تلاطم و خروش معانی انبوه ابیات برده در بخش میلاد نبوی،بی بهره است. بوصیری افزون بر رعایت دیگر جوانب شیوایی سخن در ضمن 13 بیت به نقل 13 حادثه مهم مربوط به میلاد پیامبر اسلام پرداخته است. اما چنان که ذکر شد شوقی فقط به دو واقعه تاریخی مربوط به میلاد اشاره کرده است.

تخیّل بوصیری در بخش چهارم، از درآمیختن و آراستن موزون حوادث بسیار مهم زمان میلاد، تابلوی بسیار زیبا ترسیم کرد؛ بویژه آن که جمال بیان در سراسر ابیات هویدا است. مثلاً بیت 70 برده، بکلی مشبّه به است برای بیت پیش از خود، اجزای مختلف این تشبیه تمثیل که دارای یک مشبه و دو مشبه به پی درپی است حوادث مهم تاریخی مربوط به دوران زندگی پیامبر است. لطفا به این ابیات توجه کنید.

بیت 69 و 70 بُردَه:

حَتّی غَدا عَنْ طَریقِ الْوَحیِ مُنْهَزِمٌ * مِنَ الشَّیاطِینِ یَقْفُو إثْرَ مُنْهَزِمِ

کَأ نَّهُمْ هَرَبا أَبطالُ أبْرَهَهٍ * أَوْ عَسکَرٌ بِالْحَصَی مِنْ رَاحَتَیهِ رُمِی

همچنین قدرت بیان بوصیری در برخی ابیات برجسته تر می شود مثل بیت 64 برده:

کَأنّ بِالنّارِ مَا بِالْمَاءِ مِنْ بَلَلٍ * حُزْنا وَ بِالْمَاءِ مَا بِالنّارِ مِنْ ضَرَمِ

که به حق زیبا و هنرمندانه است و بسی قابل تحسین.

ص: 247

چنان که گفته شد قصیده شوقی در این مقام، از ویژگی های خیره کننده بُرده بوصیری برخوردار نیست. با آن که این، میدان مناسبی است برای شاعر هنرمند، تا توسن خیال را به هر سوی بتازد و معانی ناب را از ابر باران زای فکر و روح فیّاض وجوشان خویش برکام تشنه ادب دوستان و مشتاقان یاد پیامبر اسلام فرو بارد. در پایان این بخش، شوقی تشبیه زیبایی به کار برده است و هرج و مرج ناشی از بیدادگری حاکمان بر ملّتهای بی پناه را چنین ترسیم کرده است:

وَ الْخَلقُ یَفْتِکُ أَقْواهُمْ بِأَضْعَفِهِم * کَاللَّیْثِ بِالْبَهْمِ أوْ کَالْحُوتِ بِالْبَلَمِ

نیرومندان بر ضعیفان چنان می تاختند و خونشان را می ریختند که گویی شیران بر برهّ ها یا نهنگها بر ریز ماهیان یورش می بردند.

در این ابیات نهج البرده، چند اقتباس مضمونی از بُردَه نیز به چشم می خورد که بیان می گردد.

بیت 75 ن:

سَرَتْ بَشَائِرُ بِالْهَادی وَ مَوْلِدِهِ * فیِ الشَّرقِ وَ الْغَربِ مَسرَی النّورِ فیِ الظُّلَمِ

از بیت 107 ب:

سَرَیْتَ مِنْ حَرَمٍ لَیلاً إلَی حَرَمٍ * کَمَا سَریَ الْبَدْرُ فی دَاجٍ مِنَ الظُّلَمِ

بیت 77 ن:

رِیعَتْ لَهَا شُرَفُ الاْءیوانِ فَانْصَدَعَتْ * مِنْ صَدْمَهِ الْحَقِّ لاَ مِنْ صَدْمَهِ الْقُدُمِ

از بیت 61 ب:

وَ بَاتَ إیوانُ کِسرَی وَ هْوَ مُنْصَدِعٌ * کَشَمْلِ أَصْحَابِ کِسْرَی غِیْرَ مُلْتَئِمِ

شوقی پیش از بیان میلاد نبوی در ضمن ابیات (69 -74) به وصف قرآن می پردازد و در واقع آرایش منطقی مضامین را در قصیده اش در هم می ریزد. این پدیده محدود به همین مورد نیست، بلکه یکی از نشانه های بارز اسلوب شوقی همین بی نظمی در طرح افکار و مضامین نهج البرده است. گویی او از این نکته مهم غفلت ورزیده که نظم ظاهری و باطنی و هماهنگی بین وجوه مختلف بیان، موجب پدیدار شدن یک اثر شکوهمند می گردد. سخن ما این نیست که شوقی باید دقیقا مانند بوصیری عمل می کرد بلکه

ص: 248

مقصود آن است که شایسته بود واقعه نزول قرآن و وصف آیات آن، پس از حادثه میلاد نبوی مطرح می شد تا آن گاه ترتیب وقوع حوادث به طور طبیعی، مؤیِّد نظم منطقی بیان در عالم تعبیر باشد.

بخش پنجم: سخن از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله (بیت 72 -87)

در آغاز از درختانی که به دعوتش لبیک گفتند و از جای خویش حرکت کردند و بر ساقی بی قدم به سویش آمدند و سجده اش کردند سخن می گوید. آن گاه این حادثه را با خیال خویش می پرورد و در بیت 73 می گوید:

«پنداری آن درختان به گاه حرکت، سطری مستقیم بر صفحه زمین کشیده بودند، تا شاخه هایشان به خط نو و بی نظیری بر میانه راه چیزی بنویسند» این مضمون از معانی مأثور نیست لذا باید آن را فرزند خیال شاعر دانست.

پس از این بوصیری، به حادثه سایه افکندن ابر بر سر پیامبر در بیابان اشاره می کند.(1)

آن گاه از شکافته شدن ماه به اشاره پیامبر و داستان ساختگی و غیر منقول و مردود شق صدر و شستشوی قلب او می گوید. و سپس داستان پناهندگی پیامبر(2) و ابوبکر را به غار ثور در جنوب مکّه، در حادثه هجرت و معجزه نجات یافتن آنان را یادآور می شود و با این بیت حکیمانه آن را غنای بیشتری می بخشد:

وَ قَایَهُ اللّهِ أَغْنَتْ عَنْ مُضَاعَفَهٍ * مِنَ الدُّرُوعَ وَ عَنْ عَالٍ مِنَ الاْءُطُمِ

سپس گریز می زند و از برکات پناهندگی خودش به جوار امن پیامبر و از دریافت عطا از دست کریمانه او سخن می گوید. و در پی این، اندیشه را متوجه جدال های کلامی رایج

1 - برخی روایات این حادثه را به سفر مشهور پیامبر در نوجوانی با ابوطالب از مکّه به شام نسبت می دهند. در میانه راه بحیرای راهب که صومعه اش در کنار این جاده بود با آنان روبرو شد و از روی علایمی چند، از جمله حرکت مداوم ابر بر سر پیامبر، پی به عظمت وارجمندی شخصیت او برد و حدس زد که او همان پیامبر بزرگِ بشارت داده شده در کتابهای پیشین آسمانی است.

2 - در این جا با تعبیری زیبا، از پیامبر اکرم با کلمه «صدق» تعبیر کرده است. نکته قابل ذکر آن است که اطلاق اسم مصدر بر فاعل (شخص انسان) نشانگر نهایت درجه تجلّی صفت ناشی از آن مصدر در وجود شخص و به اصطلاح فلسفی آن نشانه اتّحاد بین صفت و موصوف است چنان که می گوییم. «علیٌ عدلٌ».

ص: 249

پیرامون پدیده وحی می نماید و می گوید:

به پیامبر اکرم در خواب نیز وحی می شد. از طرفی باور معتقدان به اکتسابی بودن وحی را رد می کند:

تَبَارَکَ اللّهُ، مَا وَحْیٌ بِمُکْتَسَبٍ * وَ لاَ نَبِیٌّ عَلَی غَیبٍ بِمُتَّهَمِ

گویا در این حال احساس کرده که باید با تمسّک به یاد خداوند متعال، به قصیده روح دیگری ببخشد. لذا در پی «وقایه الله» در بیت 79 این بار در بیت 84 می گوید: «تبارک الله» و این عبارت در این جا معنی تنزیه خداوند را به همراه دارد. پس از آن به طور گذرا به دو معجزه دیگر یعنی شفای بیمار و دیوانه با تماس دست مبارک پیامبر اشاره می نماید. سرانجام این بخش با ذکر دعای استسقای پیامبر و بارش شدید باران پس از خشکسالی، و خرم و سرسبز و پر نعمت شدن سرزمین حجاز در یکی از سالهای سخت، به پایان می رسد.

در این ابیات از هشت معجزه مربوط به زندگی پیامبر اکرم نام برده شده که همه پیاپی نیست. بلکه شاعر در میانه الهام شعری، سخن را به ذکر وحی آسمانی متبرک ساخته است. همچنین در بیت های 80 و 81 ضمن اطلاق بهترین پناهگاه امن و بهترین بخشنده بر پیغمبر عزیز، به گونه ای لطیف از امیدواری خود به دستگیری آن حضرت در هر دو سرای، پرده برداشته و به بیان احساساتش نسبت به ایشان پرداخته. بیت 85 برده را می توان «بیت القصید» آن به شمار آورد. اگرچه شاعر فقط با اشاره کوتاهی از مضمون استشفا گذشته است، امّا روح این قصیده چنان که از انگیزه سرایش آن پیداست با این بیت رابطه ای نزدیک دارد.

کَمْ أَبْرَأتْ وَ صِبا بِاللَّمْسِ رَاحَتُهُ * وَ أَطْلَقَتْ أَرِبا مِنْ رِبْقَهِ اللَّمَمِ

چنان که ملاحظه می شود، نوعی در آمیختگی حالات مختلف درونی بوصیری با روح سخن، در جای جای قصیده برده نمایان است. مثلاً در همین بیت ضمن آن که اشاره به شفابخشی پیامبر به بیماران و عقل باختگان می کند، در حقیقت با زبانی خاص و با اشاره به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از پیکر دردمند خویش سخن می گوید و پرچم امید برخاسته از جان را بر فراز قلّه سخن برمی افرازد.

ص: 250

در این جا خیال بوصیری بر فراز واقعیت های صدر اسلام پرواز می کند و با درکنار هم چیدن معجزات مختلف پیامبر گویی می خواهد اسطوره ای را به بند وصف کشد. ایجاز شایسته در ابیات، جمال بیان را قوّت بیشتری بخشیده است.

علاوه بر آنچه از مضامین شمار شد در این بخش، سخن بوصیری هفت بار با قرآن و روایات پیوند خورده است.

نهج البرده: شوقی مانند بوصیری به بیان معجزات پیامبر توجه خاصّی ننموده و فقط در چند بیت به طور پراکنده از این مضامین سخن گفته که اینک با ذکر شماره بیت ها آنها را در پی می آوریم.

ب 58 ن:

لَمَّا دَعَی الصَّحبُ یَسْتَسْقُونَ مِنْ ظَمَإٍ * فَاضَتْ یَداهُ مِنَ التَّسنِیمِ بِالسَّنِمِ

ب 59 ن:

وَ ظَلَّلْتَهُ فَصَارَتْ تَسْتَظِلُّ بِهِ * غَمَامَهٌ جَذَبَتْهَا خِیرهُ الدِّیَمِ

شوقی از بیت 94 به حادثه هجرت پیامبر که توأم با بروز برخی از حوادث خارق العاده بوده اشاره می ورزد و سخن را پیرامون همین مضمون تا بیت 99 ادامه می دهد.

او در این بخش از قصیده، بیشتر از جملات انشایی استفاده کرده. در سخن شوقی دو تعبیر مجازی نیز مشاهده می شود، یداللّه و جناح اللّه. او به پیروی از بوصیری، سپس به پیامبر اکرم متوسل می شود، امّا شیوه توسّلش شبیه مضمون بیت 80 و 81 برده در بخش پنجم نیست بلکه نظیر بیت 146 برده در بخش نهم است. اینک به این دو بیت توجه کنید:

بیت 100 نهج البرده:

یَا أَحْمَدَ الْخَیرِ لی جَاهٌ بِتَسمِیَتی * وَ کَیْفَ لاَیَتَسَامَی بِالرَّسولِ سَمِی

بیت 146 برده:

فَإِنَّ لی ذِمّهً مِنْهُ بِتَسمِیَتی * مُحَمّدا وَ هْوَ أَوْ فَی الْخَلْقِ بِالذِّمَمِ

شگفت است که سخن بوصیری آمیخته با شرم و حیایی سنگین است لذا او غالبا

ص: 251

(بجز در بخش هفتم و دهم) غایبانه از پیامبر سخن می گوید و یا حتی به او متوسل می شود. امّا سخن شوقی بیشتر آمیخته به یای ندا و کاف خطاب است و از آن متانت و وقار کلام بوصیری عاری است.

شوقی پس از این بی درنگ به یاد بوصیری می افتد و در ضمن بیتهای 101 تا 105 به شیوه استطراد، پس از تمجید از پیشگامی او در مدح پیامبر بدین شیوه، خود را در مقام معارضه با او ناتوان می بیند و سپس به برتری بوصیری در این میدان اعتراف می کند و خود را رقیب او نمی داند و همه شاعران ثناگوی پیامبر را پس از او، دنباله رو برده می خواند.

المَادِحُونَ وَ أَربَابُ الْهَوَی تَبَعٌ * لِصَاحِبِ الْبُردَهِ الْفَیحاءِ ذیِ الْقَدَمِ

سپس شوقی با مدح پیامبر به این بخش پایان می بخشد.

البَدُر دُونَکَ فی حُسنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَ الْبَحْرُدُونَکَ فی خَیرٍ وَ فی کَرَمِ

شُمُّ الْجِبَالِ إذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ * وَ الاْءَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَ اسَمْتَهَا تَسِمِ

چنان که گفته شد شوقی بخش معیّنی از قصیده خود را به بیان معجزات پیامبر اختصاص نداده است. لذا قابل ذکر است که او در یکی از دیگر ابیات نهج البرده که در ادامه سخن خواهد آمد به یکی از بزرگترین معجزات پیامبر اشاره می کند:

بیت 116 ن:

أَخُوکَ عِیسَی دَعَا مَیْتا فَقَامَ لَهُ * وَأَنْتَ أَحْیَیْتَ أَجْیَالاً مِنَ الرِّمَمِ

مضمون این بیت یکی از زیباترین مضامینی است که شوقی آن را بدون اثر پذیری از برده بوصیری، در قصیده خود آورده است.

اینک در پایان بررسی تطبیقی بخش پنجم، اقتباس های مضمونی موجود در نهج البرده را از برده بوصیری برمی شماریم:

بیت 94 ن:

سَلْ عُصْبَهَ الشِّرکِ حَولَ الْغَارِ سَائِمهً * لَوْلاَ مُطَارَدَهُ الْمُخْتَارِ لَمْ تُسَمِ

از بیت 20 ب:

ص: 252

وَ رَاعَها وَ هْیَ فِی الاْءعْمَالِ سَائِمهٌ * وَ إنْ هِیَ اسْتَحْلَتِ الْمَرْعَی فَلاَتُسِمِ

بیت 95 ن:

هل أَبْصَرُوا الاْءثَرَ الَوضَّاءَ أَمْ سَمِعُوا * هَمْسَ الَّتسابِیحِ وَ الْقُرآنِ مِنْ أَمَمِ؟

از بیت های 76 ب:

وَ مَاحَوَی الْغَارُ مِنْ خَیرٍ وَ مِنْ کَرَمٍ * وَ کُلُّ طَرْفٍ مِنَ الْکُفّارِ عَنْهُ عَمِی

و 77 ب:

فَالصِّدْقُ فِی الْغَارِ وَ الصِّدّیقُ لَمْ یَرِمَا * وَ هُمْ یَقُولُونَ مَا بِالْغَارِ مِنْ أَرِمِ

بیت 96 ن:

وَ هَلْ تَمَثَّلَ نَسْجُ الْعَنْکَبوتِ لَهُمْ * کَالْغَابِ وَ الْحَائِماتُ الزُّغْبُ کَالرَّخَمِ

از بیت 78 ب:

ظَنُّوا الْحَمَامَ وَ ظَنُّوا الْعَنْکَبوتَ عَلَی * خَیْرِ الْبَریّهِ لَمْ تَنْسُجْ وَ لَمْ تَحُمِ

بیت 98 ن:

لَوْ لاََیدُ اللّهِ بِالْجَارَیْنِ مَا سَلِمَا * وَ عَیْنُهُ حَوْلَ رُکْنِ الدّینِ لَمْ یَقُمِ

از بیت 79 ب:

وَ قَایَهُ اللّهِ أَغْنَتْ عَنْ مُضَاعَفَهٍ * مِنَ الدُّروعِ وَ عَنْ عَالٍ مِنَ الاْءُطُمِ

بیت 106 ن:

البَدْرُ دُونَکَ فی حُسْنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَ الْبَحْرُ دُونَکَ فی خَیْرٍ وَ فی کَرَمِ

از بیت 55 ب:

کَالزَّهْرِ فی تَرَفٍ وَ الْبَدْرِ فی شَرَفٍ * وَ الْبَحْرِ فی کَرَمٍ وَ الدَّهْرِ فی هِمَمِ

و بیت 107 ن:

شُمّ الْجِبالِ إذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ * وَ الاْءَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَاسَمْتَهَا تَسِمِ

از بیت 31 ب:

وَرَاوَدَتْهُ الْجِبالُ الشُّمُّ مِنْ ذَهَبٍ * عَنْ نَفْسِهَا فَأَراهَا أَیَّمَا شَمَمِ

ص: 253

بخش ششم: درباره قرآن (بیت 88 -104)

این بخش گویی در پاسخ به کسی بیان شده که گمان کرده معجزات پیامبر محدود به همانهایی است که قبلاً گفته شد. لذا بوصیری سخن را چنین آغاز کرده:

دَعْنی وَ وَصْفِیَ آیاتٍ لَهُ ظَهَرَتْ * ظُهُورَ نَارِ القِرَی لَیلاً عَلَی عَلَمِ

بگذار تا آیات و معجزاتی را به رشته وصف کشم که چونان مشعلی تابان بر فراز ستیغ کوهی بلند در تابش اند. آن گاه معجزات درخشان پیامبر را به دانه های مروارید درخشان تشبیه می کند و بعد می گوید که نه او و نه هیچ کس دیگر را قدرت توصیف فضایل و مکارم اخلاقی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیست.سپس مسأله بحث انگیز حدوث و قِدَم قرآن را طرح می کند و می گوید که جاودانگی قرآن دلیل محکمی است بر برتری او بر دیگر معجزات پیامبران اولوالعزم.

دَامَتْ لَدَیْنَا فَفَاقَتْ کُلَّ مُعْجِزَهٍ * مِنَ النَّبِیّینَ إِذْ جَاءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ

آن گاه بطلان ادعاهای منکران و مخالفان را در معارضه با قرآن طرح می کند و می گوید: همان سان که مرد غیور، مردانه دست بیگانه را از حریم حرم خویش دور می سازد، قرآن کریم نیز بر سینه همه مدّعیان بلاغت و دانش وری دست رد می زند.

مَا حُورِبَتْ قَطُّ إلاّ عَادَ مِنْ حَرَبٍ * أَعْدَی الاْءعادِی إلَیْهَا مُلْقِیَ السَّلَمِ

رَدَّتْ بِلاَغَتُهَا دَعْوَی مُعَارِضِهَا * رَدَّ الْغَیورِ یَدَ الْجَانی عَنِ الْحُرَمِ

آن گاه قرآن را به دریایی مواج از حُسن و کمال و نیز به صراط مستقیم و میزان دقیق تشبیه می کند و بیان می دارد که : قرآن آتش نشان دوزخ است. و آن را همانند حوض کوثر می داند که اگر روسیاهان گنهکار، خویش را بر آن عرضه کنند سیمای تیره و تارشان از غبار گناهان پاک خواهد شد و به سپیدی خواهد زد.

جان کلام بوصیری در این بخش، از آیاتی چند از قرآن مایه گرفته است که عبارتند از: آیه 2 سوره انبیاء، آیات 6 -8 سوره فجر، آیه 89 سوره نحل، آیه 18 همان سوره، آیه 103 سوره آل عمران، آیه 25 سوره حدید، آیه 46 سوره نور، آیات 23 و 89 سوره بقره، و این آیه قرآن مجید:

«قُلْ لاَءنِ اجْتَمَعَتِ الاْءنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَی أنْ یَأتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرانِ لاَ یَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ

ص: 254

ظَهِیرا»(اسرا، آیه 88)

علاوه بر اقتباس های قرآنی،مضامین این بخش با هفت حدیث از سخنان آسمانی نیز پیوند خورده است.

بوصیری چونان سربازی دلاور و آگاه از حریم قرآن پاسبانی می کند. و با استمداد از عقل و عاطفه و خیال فیّاض خویش می کوشد تا با هنر بیان استحکام و درخشندگی و جاودانگی بنای قرآن مجید را در منظر همگان قرار دهد. او در پایان این بخش پس از آن که علّت انکار قرآن را جهالت و حسادت و لجاجت می داند با تمثیلی در همین زمینه کلام را خاتمه می دهد:

قَدْ تُنْکِرُ الْعَینُ ضَوءَ الشَّمْسِ مِنْ رَمَدٍ * وَ یُنْکِرُ الْفَمُ طَعْمَ الْمَاءِ مِنْ سَقَمِ

هر دیده که کج بیند عیب از نظرش باشد.

ابیات بُرده در این قسمت از متانت و وقار علمی و از آراستگی لفظی و معنوی شایسته ای برخوردار است.

نهج البرده: در قصیده شوقی آنچه مربوط به قرآن مجید است از بیت 69 تا 74 را در برمی گیرد.او چندان مانند بوصیری از استدلال عقلی برای اثبات برتری قرآن بهره نمی گیرد. مضامین این بیت ها بیشتر متوجه حوادث و حالات ملموس تاریخی است و در قیاس با شعر بوصیری سطحی و کم عمق است. شوقی چنان که در جای جای قصیده خود به وفور از «یای ندا» برای التفات به حضور استفاده می کند، در این جا نیز بدین وسیله رنگ خطاب بر سخن می زند و پس از بیان حادثه بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و آغاز نزول وحی و پرشدن گوش های مردم مکه از نغمه های قدسی آن و شگفت زدگی و تحیّر قریشیان در کوه و دشت در اثر بروز این حادثه عظیم می گوید:

جَاءَ النَّبِیّونَ بِالاْآیاتِ فَانْصَرَمَتْ * وَجِئْتَنَا بِحَکیمٍ غَیرِ مُنْصَرِمِ

شوقی مانند بوصیری از جاودانگی قرآن سخن می گوید:

آیاتُهُ کُلَّمَا طَالَ الْمَدَی جُدُدٌ * یَزِینُهُنَّ جَلاَلُ الْعِتْقِ وَ الْقِدَمِ

در ادامه با التفات از غیبت به حضور، پیامبر اسلام را مورد خطاب قرار می دهد و او را می ستاید که چنین کتاب عظیمی را تقدیم بشر نموده است.

ص: 255

ابیات 72 -74 نهج البرده:

یَا أَفْصَحَ النّاطِقینَ الضّادَ قاطِبهً * حَدیثُکَ الشَّهدُ عِنْدَ الذّائِقِ الْفَهِمِ

حَلَّیْتَ مِنْ عَطَلٍ جِیدَ الْبَیانِ بِهِ * فی کُلِّ مُنْتَثِرٍ، فی حُسْنِ مُنْتَظِمِ

بِکُّلِ قَوْلٍ کَریمٍ أَنْتَ قَائِلُهُ * تُحِیی القُلوبَ وَ تُحیِی مَیِّتَ الْهِمَمِ

استفاده از القاب پیامبر و قرآن کریم در این ابیات به گونه ای شایسته صورت گرفته است. پیامبر را با لقب «أفصحُ النّاطقینَ الضّاد» و قرآن را با القاب «کریم» و «قول کریم» نام می برد.

بنابراین بیان شوقی اگرچه مانند بخش ششم برده مفصل نیست اما از جمال قابل ستایشی در وصف قرآن برخوردار است.

چند اقتباس مضمونی در این ابیات نیز وجود دارد که اینک آنها را در پی می آوریم:

بیت 69 ن:

جَاءَ النّبِیّونَ بِالاْآیاتِ، فَانْصَرَمَتْ * وَ جِئْتَنا بِحَکیمٍ غَیرِ مُنْصَرِمِ

از بیت 93 ب:

دَامَتْ لَدَیْنَا فَفَاقَتْ کُلَّ مُعْجِزَهٍ * مِنَ النَّبِیّینَ اِءذْجَاءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ

بیت 70 ن:

آیَاتُه کُلَّمَا طَالَ الْمَدَی جُدُدٌ * یَزِینُهُنَّ جَلاَلُ العِتْقِ وَ الْقِدَمِ

از بیت 91 ب:

آیاتُ حَقٍّ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثَهٌ * قَدیمهٌ صِفَهُ الْمَوْصُوفِ بِالْقِدَمِ

توضیح آن که نوآوری در مضمون اقتباس شده در این بیت به روشنی معلوم است.

و بیت 73 ن:

حَلّیْتَ مِنْ عَطَلٍ جِیدَ الْبَیَانِ بِهِ * فی کُلِّ مُنْتِثَرٍ فی حُسْنِ مُنْتَظِمِ

از بیت 89 ب:

فَالدُّرُّ یَزْدَادُ حُسنا وَ هْوَ مُنْتَظِمٌ * وَ لَیْسَ یَنْقُصُ قَدْرا غَیرَ مُنْتَظِمِ

ص: 256

بخش هفتم: در بیان معراج (بیت 105 -117)

در این بخش برخلاف بخشهای گذشته که شاعر پیامبررا باخبرهایی بروجه غیبت می ستود، باخطاب می ستاید:

یَا خَیرَ مَنْ یَمَّمَ الْعَافُونَ سَاحَتَهُ * سَعْیا وَ فَوْقَ مُتُونِ الاْءَیْنُقِ الرُّسُمِ

ای رسول خدا تو بهترین مقصد جویندگان روزی و احسان، و بزرگترین نشان هدایت و بزرگترین نعمت پروردگاری.

او در ابتدای ورود به وصف معراج، سیر شبانه حضرت را از یک مکان مقدس به مکانی دیگر، به سیر ماه تابان در سیاهی شب از افقی به افق دیگر، مانند می کند. و آن گاه به وصف عروج او به مدارج عالی آسمان ملکوت می پردازد و می گوید : تو تا منزلی به فاصله یک کمانی مقام قدس ربوبی رسیدی. مقامی بس ناپدید و رفیع که فهم فهیمان از درک و پای قاصدان از وصول بدان عاجز است. و بعد می گوید که چگونه جمیع پیامبران او را امام خود ساختند و چگونه او هفت آسمان را یکی پس از دیگری در نوردید و سرانجام به بزرگترین دستاوردها در آسمان ملکوت دست یافت و بهترین عزّتها و افتخارات رابرای امّتش به ارمغان آورد. و در پایان امّت وابسته به ارجمندترین پیامبران را "أکرم الأمم" می خواند.

در این بخش نیز بوصیری از قرآن و روایات بهره برده است و سخنش را با آموخته ها و اندوخته های دینی خود آمیخته و پرمایه ساخته است. اگر چه عارضه تکرار مضمونی در این قسمت دیده می شود، امّا به دلیل تنوّع تعبیر و شیوایی بیان نه تنها از جمال سخن کاسته نشده بلکه طنین جریان آن بسان آهنگ ریزش پیوسته آبشار بسی دلنشین جلوه می کند.

چون حادثه معراج امری است کاملا" روحانی و بدور از آثار مادّی، و سفری است از جهان طبیعت به ماورای زمان و مکان، لذا توصیف آن بدون تکیه بر نقل مستند و استفاده از تشبیه های معقول به محسوس ممکن نیست. امتیاز ویژه این بخش وجود حرکت در مضامین آن است و چنان که مقصد آب روانِ رود باران، دریا است، در این جا نیز مقصد رود خروشان روح محمّدی، دریای خروشان اسمای تابناک الهی و وصول به اسم اعظم

ص: 257

است. لذا او پیوسته بالا و بالاتر می رود و تا جایی می رسد که درک آن در وهم من و تو و هیچ بنی آدمی نیاید.

نهج البرده : وصف معراج در نهج البرده از بیت 83 آغاز می شود. مضمون این بیت با آیه أوّل سوره اسراء مرتبط است : «سُبْحَانَ الَّذی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَی الَّذیِ بَارِکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنَا إنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصیرُ»، او واقعه معراج را چنین ترسیم می کند که پیامبر پس از سیر شبانه به مسجد الاقصی می رسد. مکانی که پیامبران بزرگ و فرشتگان مقرّب آستان الهی به انتظار ایشان، محترمانه بر پای ایستاده اند. چون که پیامبر فرود می آید آنان جملگی بر گِرد او حلقه می زنند و سپس به امامت آن امام پیامبران نماز می گزارند، و به درگاه خداوند متعال کرنش می کنند. سپس پیامبر اکرم بر براق مروارید لگام می نشیند و راه آسمان پیش می گیرد و از مقامهای رفیع پیامبران در می گذرد وآن گاه در آسمانی در می آید که ویژه قدوم مبارک اوست.

حَتَّی بَلَغَْت سَماءً لاَیُطَارُ لَها * عَلَی جَناحٍ، وَ لاَ یُسْعَی عَلَی قَدَمِ

وَ قِیلَ کُلُّ نَبِیٍّ عِنْدَ رُتْبَتِهِ * وَ یَا مُحَمَّدُ هَذَا الْعَرشُ فَاسْتَلِمِ

در این مقام، او مورد خطاب مستقیم و بی حجاب خداوند قرار می گیرد و به اذن حضرت حق دست بر عرش جلال و جبروت می ساید و دیده بر اسرار لوح محفوظ می افکند و قلم تقدیر را لمس می کند و دریای جانش سرشار از دانشهای پر رمز و راز دنیا و آخرت می گردد. او هرچه به مقام عزّ قدس ربوبی نزدیکتر می شود بارش رحمت خاص و کرم بیکران خداوند هم بر او فزونی می گیرد.

ب 93 ن:

وَضَاعَفَ الْقُربُ مَا قُلِّدْتَ مِنْ مِنَنٍ * بِلاَ عِدادٍ وَ مَاطُوِّقْتَ مِنْ نِعَمِ

شوقی در ضمن یکی از ابیات این بخش جواب منکران واقعه معراج را با سادگی و استواری چنین بیان می کند :

مَشِیئَهُ الْخَالِقِ الْبَاری وَ صُنْعَتُهُ * وَ قُدْرَهُ اللّهِ فَوْقَ الشَّکِّ وَ التُّهَمِ

بسیاری از مضامین این ابیات شوقی از برده بوصیری اقتباس شده است. اینک به مقایسه بیتهایی که در پی می آید توجّه کنید :

ص: 258

بیت 83 ن :

أَسرَی بِکَ اللّهُ لَیلاً إِذْ مَلائِکُهُ * وَالرُّسُل فی الْمَسجِدِ الاْءقْصَی علَیَ قَدَمِ

از بیت 107 ب :

سَرَیْتَ مِنْ حَرَمٍ لَیلاً إلیَ حَرَمٍ * کَمَا سَرَی الْبَدرُ فی دَاجٍ مِنَ الظُّلَمِ

بیت 84 ن :

لَمَّا خَطَرْتَ بِهِ الْتَفُّوا بِسَیِّدِهِمْ * کَالشُّهْبِ بِالْبَدْرِ،أَوْکَالْجُنْدِ بِالْعَلَمِ

از بیت 110 ب :

و أَنْتَ تَخْتَرِقُ السَّبْعَ الطِّباقَ بِهِمْ * فی مَوْکِبٍ کُنْتَ فیهِ صَاحِبَ الْعَلَمِ

بیت 85 ن :

صَلَّی وَرَاءَکَ مِنْهُمْ کُلُّ ذیِ خَطَرٍ * وَ مَنْ یَفُزْ بِحَبیبِ اللَّهِ یَأْتَمِمِ

از بیت 109 ب :

وَ قَدَّمَتْکَ جَمیعُ الاْءَنبِیاءِ بِهَا * وَ الرُّسْلُ تَقدیمَ مَخْدُومٍ عَلَی خَدَمِ

بیت 89 ن :

حَتَّی بَلَغْتَ سَماءً لاَیُطَارُ لَهَا * عَلَی جَناحٍ وَ لاَ یُسعَی عَلَی قَدَمِ

از بیت 108 ب :

وَ بِتَّ تَرْقَی إلَی أَنْ نِلْتَ مَنزِلَهً * مِنْ قابِ قَوْسَیْنِ لَمْ تُدْرَکْ وَ لَمْ تُرَمِ

بیت 91 ن :

خَطَطْتَ لِلدّینِ وَ الدُّنْیا عُلُومَهُمَا * یَا قارِئَ اللَّوْحِ بَلْ یا لاَمِسَ الْقَلَمِ

از بیت 154 ب :

فَإنَّ مِنْ جُودِکَ الدُّنْیا وَ ضَرَّتُها * وَ مِنْ عُلومِکَ عِلمُ اللَّوحِ وَ الْقَلَمِ

بنابراین نوآوری چشمگیری در این بیت ها دیده نمی شود. اگر چه شیوایی سخن شوقی و نحوه چینش کلمات و عبارتها زیبایی خاصی دارد مثلا" اطلاق "مُنَوِّرهٌ دُرّیَّهُ اللُّجُم" بر براق، ترکیبی ملیح به نظر می رسد.

ص: 259

بخش هشتم : سخن از مجاهدات رسول اکرم صلی الله علیه و آله (بیت 118 -139)

بوصیری در آغاز این بخش در ضمن یک بیت به بزرگترین حادثه تاریخ بشر یعنی بعثت پیامبر اسلام و رعب انگیزی این واقعه برای همه مشرکان و کافران اشاره کرده و سپس به وصف جهاد پیامبر پرداخته.

شایسته بود که بوصیری به حادثه عظیم بعثت رسول ارجمند اسلام، که اهمّیّتش کمتر از میلاد حضرت نیست بیش از این اهتمام می ورزید و بخش مستقلی را بدان اختصاص می داد. زیرا بعثت رخدادی است که طیّ آن برای آخرین بار در طول آفرینش انسان، سرور و سالار فرشتگان، جبرئیل امین (علیه السّلام) به سوی سرور کائنات و سیّدبنی آدم (سلام اللّه علیه)پر می گشاید تا بزرگترین مژده سعادت بشر را تقدیم کند. بعثت، میلاد قرآن و اسلام و نبوّت و امامت است. بعثت مطلع خورشید تابان توحید، عدالت، علم و تقوی، استقلال و آزادی است و سرآغاز سیر و صیرورت الی اللّه. تمدّن و فرهنگ آسمانی و نجاتبخش اسلام که شکوهمندترین و درخشانترین فرهنگ و تمدّن تاریخ بشر است در بعثت متولّد شد. بعثت آخرین حلقه از انفجار نور نبوّت در حیات انسان است و از آن پس تا ظهور قیامت، دیگر خورشیدی از آسمان رسالت بر نخواهد دمید. بعثت کلید فهم راز عظیم نهفته در این سخن قدسی است که :

"لَولاَکَ لَمَا خَلَقْتُ الاْءفْلاَکَ " امّا افسوس که بوصیری با نیم نگاهی از آن به آسانی عبور می کند و سخن را ادامه نمی دهد.

باری، بخش هشتم کلام بوصیری، با سخن درباره نزاع جاودانه حق و باطل شروع می شود، در این قسمت سخن جلوه ای حماسی به خود می گیرد و شاعر با توجّه به مقتضای وصف نبردهای مسلمانان صدر اسلام با استمداد از تخیّل نیرومند خود، شدّت درماندگی و رعب و وحشت کافران و مشرکان را از دلاوران مسلمان بسیار زیبا ترسیم می کند.

وَدُّوا الْفِرارَ فَکادوُا یَغْبِطونَ بِهِ * أَشْلاَءَ شَالَتْ مَعَ الْعِقْبانِ وَ الرَّخَمِ

او در ترسیم شجاعت رزمندگان اسلام از فرمانده دلیر آنان شروع می کند که دریای سپاهیان را چگونه چونان موج خروشان به سوی لشکریان کفر گسیل می دارد :

ص: 260

یَجُرُّ بَحْرَ خَمیسٍ فَوقَ سَابِحَهٍ * یَرمِی بِمَوْجٍ مِنَ الاْءَبْطالِ مُلْتَطِمِ

سپس رمز پیروزی دین جدید را ایمان به خدا و اخلاص و شجاعت رزمندگانی می داند که با سرپرستی برترین فرمانده انجام وظیفه می کنند و ریشه کفر را از بیخ و بن بر می کنند. پس از این آنان را در استقامت و پایمردی و بردباری در میادین رزم به کوه مانند می کند و از برخی غزوات پیامبر یعنی حنین و بدر و احد نام می برد و در ابیاتی چند به ترسیم سیمای رزم آوری رزم آوران اسلام در میدانهای نبرد می پردازد. این جا است که جلوه حماسی بیان از نمود خاصّی برخوردار می شود :

المُصْدِرِی البیضَ حُمْرا بَعدَ مَاوَرَدَتْ * مِنَ العِدَا کُلَّ مُسْوَدٍّ مِنَ اللِّمَمِ

آنان که شمشیرهایشان را تا بنا گوش دشمنان در سر آنان فرو کرده و خونین برونشان می کشند. دلاورانی که نیزه هایشان نقطه سالمی بر پیکر فرد فرد سپاه دشمن باقی نگذاشته است. آنان که بجز سیمای گلگونشان، دیگر اعضایشان پیچیده در لباس و سلاح رزم است. همان گل رخان گلبویی که باد، عطر پیروزی شان را به مشام تو می رساند. چابکسوارانی که از عزمِ آهنین، بر پشت اسبان خود، بسان درختان رُسته بر پشته ها، ثابت و استوار به نظر می رسند. قلبهای دشمنان از هیبت آنان در چنان وحشتی غرق گشته که هم از دلاور مردان مسلمان در وحشت است و هم از چارپایان بی آزار، لذا فرقی بین آن دو نمی نهند. در این جا از شدّت عاطفه و خروش حماسی سخن کاسته می شود و بار عقلی آن افزون می گردد و شاعر وجود مقدّس پیامبر را مهمترین تکیه گاه و نیروبخش مبارزان مسلمان و رمز پیروزی آنان می شمارد:

وَ مَنْ تَکُنْ بِرَسولِ اللّهِ نُصرَتُهُ * إنْ تَلْقَهُ الاْءُسْدُ فِی آجامِهَا تَجِمِ

وَ لَنْ تَرَی مِنْ وَلیٍّ غَیرِ مُنْتَصِرٍ * بِهِ وَلاَ مِنْ عَدُوٍّ غَیرِ مُنْقَصِمِ

اگر شیران بیشه در کنام خویش با کسانی که پشتگرم به یاری رسول اللّه هستند روبه رو شوند از ترس بر جای خویش میخکوب می گردند. همان رسولی که یاران او همیشه پیروزند و دشمنانش هماره منکوب. او که امّتش را چنان در پناه دینش امان داد که شیر فرزندان خود را در بیشه پناه می دهد. همان مردی که بزرگترین معجزه بشریّت که معجزه علم و اخلاق بود به او عطا شد. در حالی که نه خواندن و نوشتن آموخته و نه از

ص: 261

مربّیان سرشناس درس گرفته بود. او که حتّی از نعمت سرپرستی و نوازش پدر نیز بی بهره شده بود. این بخش از سخن بوصیری مشحون است از صنایع مختلف ادبی. اگر بخواهیم به برترین پاره منظوم حماسی در دوره ممالیک اشاره کنیم، شاید اثری همانند این بخش برده بوصیری نیابیم.

نهج البرده : در آغاز یادآور می شویم که توجّه شوقی در نهج البرده، به حادثه بعثت بیش از عنایت بوصیری در برده است. او از بیت 54 به وصف رخدادهای پیش از بعثت پرداخته و آن گاه در بیتهای 62 تا 65 حدوث این واقعه عظیم تاریخی را در ابیاتی محدود به نظم کشیده است.

شوقی در دو پاره جدا از هم، در ضمن بیتهای (106 -112) و (129 -141) نهج البرده به وصف دلاوری ها و مجاهدات رزمندگان اسلام پرداخته است. الفاظ بیتهای دسته اوّل نوعی مدح حماسی آمیخته به الفاظ غزلی است امّا در بیتهای دسته اخیر اثری از الفاظی نظیر تهفوإلیک، و محبّه اللّه دیده نمی شود.

بخش اوّل ابیات رزمی نهج البرده (106 -112) با مدح پیامبر شروع می شود :

البَدْرُ دُونَکَ فی حُسنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَالْبَحرُ دُونَکَ فی خَیرٍ وَ فی کَرَمِ

شُمُّ الجِبالِ إِذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ * وَ الاْءَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَاسَمْتَهَا تَسِمِ

سپس پیامبر را در میدان جنگ از شیر شرزه شجاعتر میشمارد و می گوید : این چه سرّی است که حتّی دشمنان زخم خورده ات نیز افکنده دام محبّت تواند و سپس از غیبت به خطاب التفات می کند و می گوید : گویی رخسار تو در زیر غبار جنگ قرص ماه تمام است که هم از ورای ابر و حجاب و هم بی پرده می تابد. همان ماه تابانی که در رزمگاه بدر بسی خوش درخشید.

در بخش دوم (129 -141) شوقی شیوه جنگ و صلح مسلمانان را، از تعالیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می داند.

عَلَّمْتَهُم کُلَّ شَی ءٍ یَجْهَلُونَ بِهِ * حَتَّی الْقِتَالَ وَ مَا فِیه مِنَ الذِّمَمِ

و در پی آن به نقش جنگ و جهاد در پایدار ماندن نظام هستی و در استواری و ماندگاری نظام امّت اسلامی اشاره کرده و می گوید : اگر جنگ نبود اثری از حکومت ها و

ص: 262

آثار عمران آنها هم در میان نبود.

جلوه حماسی شعر شوقی از بیت 135 تا 141 نمایان است. در این ابیات او به وصف رزمندگان اسلام پرداخته و خطاب به پیامبر گفته : وقتی که تو به جنگ بر می خیزی و شیران را روانه میدان می کنی، خداوند نیز به یاری تو اراده می کند. در زیر لوای تو دلاورانی هستند که زبانهایشان به تسبیح و قلوبشان به شوق در حرکت است و همّتشان حتی حوادث عظیم روزگار را برکنار می زند. اگر همین ایثار و فداکاری و جانبازی آنان نمی بود امروز برای ارزیابی عظمت وارجمندی دلاوران صدر اسلام، دیگر معیار و ملاک روشنی وجود نداشت.

چند اقتباس مضمونی در دو مجموعه ای که بررسی کردیم وجود دارد که اینک باذکر شماره ابیات در پی می آید :

بیت 106 ن:

البَدْرُ دُونَکَ فی حُسنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَالْبَحْرُ دُونَکَ فی خَیرٍ وَ فی کَرَمِ

از بیت 55 ب:

کَالزَّهرِ فی تَرَفٍ وَ الْبَدرِ فی شَرَفٍ * وَالْبَحْرِ فی کَرَمٍ وَ الدَّهرِ فی هِمَمِ

بیت 107 ن:

شُمُّ إلْجِبالِ إِذا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ * وَالاْءَنْجُمُ الزُّهرُ مَاوَاسَمْتَها تَسِمِ

از بیت 31 ب:

وَرَاوَدَتْهُ الِجبالُ الشُّمُّ مِنْ ذَهَبٍ * عَنْ نَفْسِها فَأَراها أَیَّمَا شَمَمِ

بیت 132 ن:

تِلکَ الشَّواهِدُ تَتْرَی کُلَّ آوِنَهٍ * فیِ الاْءَعْصُرِ الغُرِّ لاَ فیِ الاْءَعْصُرِ الدُّهُمِ

از بیت 86 ب:

وَأحْیَتِ السُّنَهَ الشَّهباءَ دَعْوَتُهُ * حَتّی حَکَتْ غُرَّهً فی الاْءعْصُرِ الدُّهَمِ

بیت 135 ن:

مَهْمَا دُعِیتَ إلَی الْهَیْجَاءِ قُمْتَ لَهَا * تَرمِی بِأُسْدٍ وَ یَرمِی اللّهُبِ الرُّجُمِ

از بیت 123 ب:

ص: 263

یَجُرُّ بَحْرَ خَمِیسٍ فَوقَ سَابِحَهٍ * یَرمی بِمَوجٍ مِنَ الاْءبطالِ مُلْتَطِمِ

چنان که ملاحظه شد در بیتهای رزمی نهج البرده، اثری از آن شور حماسی جاری در برده بوصیری به چشم نمی خورد. ضمن آن که بیتهای نهج البرده از آفت گسستگی لفظی و از هم گسیختگی مضمونی نیز بدور نمانده است. گفته شد که شوقی در دو بخش جدا از هم، جنگ و جهاد پیامبر اکرم و مسلمانان را به نظم کشیده امّا این سوال به ذهن می آید که فاصله این دو بخش یعنی ابیات (113 تا128 ) را چه مضامینی در بر گرفته است ؟ در پاسخ باید بگوییم که شوقی پس از بیت 112، یتیمی پیامبر را در بیان جمیلی چنین وصف کرده :

ذُکِرتَ بِالْیُتْمِ فی الْقُرآنِ تَکْرِمَهً * وَ قِیمَهُ الُّلؤلُؤ الْمَکْنُونِ فی الْیُتُمِ

سپس در خطاب به پیامبر می گوید : رزق همه انسانها را خداوند، خود تقسیم می کند ولی تو را فرمود تا خود، رزق و روزی ات را به دلخواه برگزینی، چرا که صلاحدید آفریدگار نهفته در نوع گزینش تو است.

پس از این مقدّمه وارد یکی از بخش های ویژه نهج البرده می شود. بخشی که در آن، نخست بین معجزه حضرت عیسی علیه السلام و معجزه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مقایسه می کند و آن گاه به طرح اشکال مسیحیان و دشمنان که پیامبر اسلام را جنگ طلب می دانند پرداخته و سبب این اشکال تراشی را از سوی آنان، نشناختن حقیقت اسلام و پیامبر و قرآن و تعمّدورزی آنان برگمراه ساختن افکار مردمان از طریق مغالطه افکنی و سفسطه آفرینی می داند و می گوید : اسلام نخست با دانش و قلم، فکر و جان مردم را فتح کرد و در آخرین مراحل کوشید تا آنان را که امیدی به نجاتشان نیست و بر جهل و شرک و ستمگری خود اصرار می ورزند از سر راه توسعه فرهنگ توحید و فطرت سلیم، بردارد. لذا سبب برکشیدن شمشیر از نیام، همین بود که عقده چرکین شر و فساد و ستم در جوامع عظیم بشری جز با تیغ تیز عدالت جرّاحی نمی شود و اگر با آن مدارا شود عفونتش فراگیر خواهد شد. پس از آن می گوید : از مسیحیّت بپرس که ستمگران شهوتران در طول تاریخ چه بر سرش آورده اند؟ و چه شربت های زهرآگینی به کامش ریخته اند؟ آن گاه خود حال مسیحیّت را چنین وصف می کند:

ص: 264

مسیحیّت رانده شرک است و پیوسته از سوی او آزار دیده و شگفت آن که در سایه همین آزارها و جنگ افروزی های ظالمانه این ستمگران خونخوار و منسوب به دین مسیح، این آیین به ظاهر توسعه یافته است. آن گاه به مناسبت مقام، مصداقی را برای نظریه اش از دل همین مضمون بیرون می کشد و می گوید : اگر کسانی نمی بودند که مسیحیّت را با شمشیر پاس بدارند، رفق و مدارا و رأفت قادر نبود آن را پایدار نگهدارد، چنان که مظهر رأفت، حضرت عیسی علیه السّلام، اگر مورد یاری و عنایت خداوند قرار نمی گرفت، به یقین میخکوب و مصلوب شده بود.

موضوع مربوط به مسیح و مسیحیّت اندک اندک بدین سان به پایان خود نزدیک می گردد:

جَلَّ الْمَسیحُ وَ ذَاقَ الصَّلْبَ شَانِئُهُ * إنَّ العِقَابَ بِقَدرِ الذَّنْبِ وَ الجُرُمِ

أَخُو النَّبِیِّ وَ رُوحُ اللّهِ فی نُزُلٍ * فَوْقَ السَّمَاءِ وَ دُونَ الْعَرشِ مُحْتَرَمِ

بیت پایانی این بخش بیت 134 است که استطرادا بیان گردیده است :

أَشْیَاعُ عِیسَی أَعَدُّوا کُلَّ قاصِمَهٍ * وَ لَمْ نُعِدَّ سِوَی حَالاَتِ مُنْقَصِمِ

این بیت، مجادله بین اسلام و مسیحیت را در نهج البرده پایان می بخشد و در واقع همین خلاصه و نتیجه گفتار شوقی است. بدین ترتیب او مسیحیان را آشوب طلب و ماجراجو و ستمگر و مسلمانان را آرام و صلحدوست و عدالتخواه معرفی کرده است.

در این مجموعه ابیات، یک اقتباس مضمونی نیز وجود دارد :

بیت 115 ن:

إنْ قُلْتَ فیِ الاْءمْرِ لاَ أَوْ قُلْتَ فِیهِ نَعَمْ * فَخِیرَهُ اللَّهِ فی لاَ مِنْکَ أَوْ نَعَمِ

از بیت 35 ب:

نَبِیُّنَا الْآمِرُ النَّاهِی فَلاَ أَحَدٌ * أَبَرَّ فی قَولِ "لاَ" مِنْهُ وَ لاَ "نَعَمِ"

نهج البرده: یکی دیگر از بخش های ویژه نهج البرده "ستایش از دین اسلام" و بر شمردن آثار آن و مقایسه تمدّن اسلامی با دیگر تمدّنهای بزرگ جهان است، که البته به عبارتی می توان این بخش را ادامه وصف مجاهدات مسلمانان در حوزه ای وسیعتر به شمار آورد. این بخش از بیت (142 تا 160) را در برمی گیرد. و ادامه آن که مربوط به

ص: 265

مدح حاکمان بنی عباس و مدح خلفای راشدین است، در بیت 176 که به حادثه رحلت پیامبر اکرم اشاره کرده پایان می پذیرد.

اکنون مضامین ابیات (142 تا 176) نهج البرده را به تفصیل مرور می کنیم :

شوقی پس از توصیف ادیبانه رزم آوری پیامبر و مسلمانان، از بیت 142 به ذکر محامد دین مبین اسلام می پردازد و سرمنشأ همه افتخارات درخشان مسلمانان را در طول قرنهای پیاپی دین اسلام می داند. دینی که در بدو ظهور دست بیابانگردان و شبانان شترچران را گرفت و بر سریر سلطنت بخش عظیمی از جهان نشانید. او سپس تلاشهای مسلمانان را در راه بر پایی تمدّن اسلامی و توسعه دانش و عدالت و عمران و آبادانی می ستاید. شوقی از بیت 155 تا 160 به مقایسه شکوهمندی تمدّن اسلامی با دیگر تمدّنها، از جمله تمدّنهای روم، یونان، ایران و مصر می پردازد و آن گاه از زمامداران عباسی، به عنوان الگوهای حکمروایی در حوزه تمدّن اسلامی نام می برد و آنان را در دانشوری و خردمندی و لشکرکشی و بخشندگی سرآمد دیگر سلاطین جهان می داند و بر آنان نام "خلائف اللّه" می نهد و در مدحشان غُلوّ می نماید و همتایی برایشان بر بسیط زمین نمی شناسد. سپس بیت 166 به بعد را به ترتیب به مدح عمر، امام علی بن ابی طالب علیه السّلام، عثمان و ابوبکر اختصاص می دهد. پایان بخش این قسمت بیان واکنش عمر بن خطّاب در حادثه رحلت پیامبر گرامی اسلام است. چنان که ملاحظه شد در این بخش، که با اطناب مملّ همراه است، قصیده نهج البرده از حال و هوای بخشهای پیشین خارج می شود و بیشتر شبیه نوعی نثر منظوم تاریخی می گردد. گسترش دامنه کلام از صدر اسلام به حوزه وسیعی از آثار ناشی از ظهور اسلام در طول قرنهای پیاپی، موجب دور شدن قصیده از هدف اساسی خود یعنی مدح پیامبر بزرگوار اسلام شده است. ضمن آن که دامن این ابیات از حرارت عاطفه و اندیشه های عالمانه و تصاویر خیال انگیز تهی است و شعر به شدّت به نثر نزدیک گردیده است.

البته شاید برخی فکر کنند که شاعر می خواسته به قصیده خود حسن ختام ببخشد. حتّی اگر این توجیه ضعیف پذیرفته شود باز در تحلیل کلّی و نقد و بررسی دقیق و تطبیقی دو قصیده، این بخش طولانی به صورت یک عضوی زاید و توجیه ناپذیر در نهج

ص: 266

البرده به نظر می آید.

در بیتهای بررسی شده دو اقتباس مضمونی نیز به چشم می خورد که عبارتند از:

بیت 150 ن:

لِلْعِلمِ وَ الْعَدلِ وَ التَّمدِینِ مَا عَزَمُوا * مِنَ الاْءُمُورِ وَ مَاشَدُّوا مِنَ الْحُزُمِ

از بیت 133 ب:

کَأ نّهُمُ فی ظُهُورِ الْخَیْلِ نَبْتُ رُبیً * مِنْ شِدّهِ الْحَزْمِ لاَ مِنْ شَدَّهِ الْحُزُمِ

و بیت 156 ن:

وَ خَلِّ کِسرَی وَ ایواناً یُدِلُّ بِهِ * هَوَی عَلَی أَثَرِ النِّیرانِ وَ الاْءُیُمِ

از بیت 61 ب:

وَ باتَ ایوانُ کِسرَی وَهْوَ مُنْصَدِعٌ * کَشَمْلِ أَصْحَابِ کِسرَی غِیْرَ مُلْتَئِمِ

بخش نهم: توسل و طلب شفاعت از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله (140 -151)

در بخشهای پیشین شاعر در همه احوال ثناگوی ممدوح محبوب خویش بود و از خود هیچ یاد نمی کرد مگر بسیار اندک. اما در این قسمت ضمن همراهی با یاد رسول خدا، در خود فرو می رود و می گوید: من او را ستودم تا که آب رحمتی برگناهانم بپاشم و از لغزش های گذشته ام به

سبب ضایع کردن عمر در سرودن شعر و تقرب و خدمتگزاری به حاکمان و دنیاداران طلب عفو و بخشایش کنم. او سر به زیر می افکند و گمراهی دوران جوانی را به یاد می آورد که بجز بار گناه و آه ندامت و حسرت چیزی از آن باقی نمانده. لذا شاعر دچار یأس و نومیدی می شود و چون نظر می کند و می بیند که زاد و توشه ای برای آخرت نیندوخته، خود را سخت می نکوهد و به شیوه عربهای قدیم که وقتی چیزی را بزرگ می شمردند و از آن شگفت زده می شدند مورد خطابش قرار می دادند، ندامی دهد که:

فَیَا خَسارَهَ نَفْسٍ فی تِجَارَتِها * لَمْ تَشْتَرِالدّینَ بِالدُّنْیَا وَ لَمْ تَسُمِ

و بی درنگ با خود زمزمه می کند که : هر که آ خرت را به دنیای دون بفروشد گرفتار خسران عظیمی شده.

ص: 267

ناگهان گویی در ظلمات یأس و پشیمانی چراغ امید پرتوافکن می شود و به خود می گوید: من اگر گنهکارم ولی بر سر پیمان با حبیب خدا هستم. رشته عشق قلبی ام پیوسته ناگسسته است و نشان بارز این پیمان همنامی ام با اوست. همو که وفادارترین مردمان به عهد وپیمان است. تنها امید و پناهگاه من فقط اوست و اگر در روز حساب او دستگیرم نشودو قدمم بر صراط بلرزد، پس وای برمن!...

من از روزی که به مدح او پرداخته ام، دو دیده بر لطف و عنایتش دوخته ام و او را منجی خود یافته ام. زیرا چنان که باران، حتی گلهای پشته ها را می رویاند، کرم او هیچ دست دراز شده و هیچ امید از جان برخاسته ای را ناامید نمی کند. البته من از این مدح و دیگر مدایح، علی رغم فقر و تنگدستی ام، خواسته دنیوی نمی خواهم، بلکه چشم امید من بر شفاعت و بخشش و عطای أخروی او دوخته شده، که سعادت جاوید و نیکفرجامی حقیقی همین است و بس.

پدیده قابل ملاحظه در این بخش، شدت درگیری درونی شاعر با خویشتن است. نزاعی که عواطف او را به جوششی شگفت دچار ساخته است، به گونه ای که آمیزه ای از حالات مختلف یعنی پشیمانی، حسرت و افسوس، ناامیدی، ترس از آینده، امید به شفا و شفاعت و خضوع و خاکساری در این ابیات دیده می شود. او از سویی به گناهان گذشته اقرار می کند و از دیگر سو امید به غفران و رحمت پرودگار در آینده را نیز از دست نمی دهد.

در این ابیات حالت شاعر بین نوعی بیم و امید و بدبینی به خود و خوش بینی به دستگیری پیامبر و غفران الهی در نوسان است، اما حالت غالب بوصیری را از این ابیات درمی یابیم:

وَ مُنْذُ أَلْزَمْتُ أفْکَارِی مَدَائِحَهُ * وَجَدْتُهُ لِخَلاَصی خَیرَ مُلْتَزِمِ

وَ لَنْ یَفُوتَ الْغِنَی مِنْهُ یَدا تَرِبَتْ * إنَّ الْحَیَا یُنْبِتُ الاْءزْهَارَ فیِ الاْءکَمِ

درگیری و اضطراب درونی دیگر شاعر این است که مبادا کسی گمان کند او از درگاه پیامبر، حطام دنیوی خواسته است. لذا در بیت پایان، این را با ذکر مثالی که فکر را در ضمن به دوره جاهلی می کشاند، رد نموده است:

ص: 268

وَ لَمْ أُرِدْ زَهْرَهَ الدُّنْیَا الّتیِ اقْتَطَفَتْ * یَدَا زُهَیْرٍ بِمَا أَثْنَی عَلَی هَرِمٍ

نهج البرده: شوقی بیت های (39 -46) نهج البرده را به تأثیر از بخش نهم برده سروده است. او پس از شِکوه از مکر دنیا و نفس دون می گوید:

إنْ جَلَّ ذَنبی عَنِ الْغُفْرانِ لی أَمَلٌ * فیِ اللّهِ یَجْعَلُنی فی خَیرِ مُعْتَصَمِ

و پس از ابراز امید به دستگیری پیامبر اکرم، شفاعت او را مایه نجات خویش می شمارد و می گوید: اگر تقوا پیشگان با عمل صالح به نزد پیامبر می شتابند، من با اشک ندامت به پیشگاهش خواهم رفت. و مطمئنم که رسول الله هرگز کسی را که مرکب امیدش را در درگاه او بخواباند نومید نمی سازد. زیرا که او مظهر تامّ فضل و خیر و احسان است. شوقی نیز شعر خود را رشته نجات خویش در روز جزا می داند:

عَلَقْتُ مِنْ مَدْحِهِ حَبْلاً أُعِزُّ بِهِ * فی یَوْمِ لاَ عِزَّ بِالاْءنْسابِوَ الُّلحَمِ *

چنان که بوصیری در آغاز بخش نهم گفت:

خَدَمْتُهُ بِمَدیحٍ أَستَقِیلُ بِهِ * ذُنُوبَ عُمْرٍ مَضَی فی الشِّعْرِ وَ الْخِدَمِ

بیت پایانی این بخش از سخن شوقی به تقلید از بیت خاتمه بخش نهم برده سروده شده، توجه کنید:

بیت 46ن:

یُزْری قَریضی زُهَیراً حینَ أَمْدَحُهُ * وَ لاَ یُقَاسُ إلَی جُودِی نَدَی هَرِمِ

بیت 151ب:

وَ لَمْ أُرِدْ زَهْرَهَ الدُّنْیَا الّتیِ اقْتَطَفَتْ * یَدا زُهَیرٍ بِمَا أَثْنَی عَلَی هَرِمِ

علاوه بر این چند اقتباس دیگر هم در این ابیات وجود داشت که اینک بیان می شود:

بیت 41 ن:

إذَا خَفَضْتُ جَناحَ الذُّلِّ أَسْأَلُهُ * عِزَّ الشَّفَاعَهِ، لَمْ أَسْأَلْ سِوَی أَمَمِ

از بیت 36 ب:

هُوَ الْحَبیبُ الّذی تُرجَی شَفَاعَتُه * لِکُلِّ هَوْلٍ مِنَ الاْءهْوالِ مُقْتَحِمِ

بیت 44 ن:

فَکُلُّ فَضْلٍ وَ إِحْسَانٍ وَ عَارِفَهٍ * مَا بَیْنَ مُسْتَلَمٍ مِنْهُ وَ مُلْتَزَمِ

ص: 269

از بیت 81 ب:

وَ لاَالْتَمَسْتُ غِنَی الدّارَینِ مِنْ یَدِهِ * إلاَّ اسْتَلَمْتُ النَّدَی مِنْ خَیْرِ مُستَلَمِ

و بیت 149 ب:

وَ مُنْذُ أَلْزَمْتُ أَفْکارِی مَدَائِحَهُ * وَجَدْتُهُ لِخَلاَصی خَیرَ مُلْتَزِمِ

بخش دهم: مناجات وتضرع (152 -161)

تپش های نومیدانه نفسانی که در بخش پیشین شدید بود، هنوز هم قلب شاعر را فرا گرفته و او را رها نساخته است. لذا او برای رهایی از این احساس آزاردهنده به مناجات با پیامبر پناه می برد و می گوید:

ای گرامی ترین مردمان، من بجز وجود مقدس و پربرکت تو به چه کسی پناه برم؟

یَا أکرَمَ الْخَلْقِ مَالی مَْن أَلُوذُ بِهِ * سِواکَ عِنْدَ حُلولِ الْحَادِثِ الْعَمِمِ؟

حال که خداوند نعمت دنیا و آخرت و علم لوح و قلم را به تو ارزانی داشته، بخشیدن من برایت چه زحمتی دارد؟

سپس رو به نفس پریشان خویش می کند و می گوید:

یَا نَفْسُ لاَ تَقْنَطی مِنْ زَلّهٍ عَظُمَتْ * إِنَّ الْکَبائِرَ فیِ الْغُفْرَانِ کَاللَّمَمِ

او خود را دلداری می دهد که شاید غفران خداوند به میزان عظمت گناهان فرو بارد. و چون این، امری بعید نیست پس جای بسی امیدواری است. سپس امیدوارانه خدا را می خواند و ندا سر می دهد که:

یَارَبِّ وَ اجْعَلْ رَجائی غَیْرَ مُنْعَکِسٍ * لَدَیْکَ وَ اجْعَلْ حِبَالی غَیْرَ مُنْخَرِمِ

پروردگارا، در نزد مقدس خویش، امیدم را ناامید مساز و رشته دلبستگی ام را به رحمتت، مگسلان. و بعد می گوید: خدایا در هر دو جهان بر بنده ات لطف کن و مهر بورز. بنده ضعیفی که به گاه بروز حوادث هولناک تاب و توان خویش را از دست می دهد و درهم می شکند. و سپس از خداوند می خواهد که بر پیامبر و آل و اصحاب پاکش درودی جاویدان و برکت خیز نثار فرماید.

چنان که ملاحظه شد بخش پایانی از چهار جزء تشکیل می شود:

ص: 270

اول: توسل به پیامبر، دوم: دلداری به نفس خویش، سوم: نیایش با خداوند، و

چهارم: صلوات فرستادن بر روح پیامبر اکرم «اللّهُمّ صَلِّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ».

فرجام قصیده برده جنبش شاخه های درخت نرم بان به نوازش نسیم صبا و نغمه های خوش ساربانی است که شتران سپیدموی را تاکرانه أبدیّت در طرب می اندازد و به پیش می راند.

نهج البرده: شوقی نیز در پایان با خداوند مناجات می کند و ضمن برشمردن سختی هایی که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در راه رسالت خویش متحمل شد از خداوند متعال می خواهد که بر او درود فرستد. سپس به همان شیوه از خداوند می طلبد که نزدیکان و یاران و مقیمان رکاب رسول را، که نورانیت و استقامتشان در سختی های شکننده صدر اسلام بیش از دیگران بود، مشمول لطف بیکرانه خویش فرماید:

سپس در بیت 183 برای چهار خلیفه دعا می کند و آن گاه از خداوند می خواهد که به خاطر جاه و جلال رسول بزرگوار اسلام، بر أمّتش رحم آورد و آنان را در دنیا و آخرت خوار نفرماید و بر عزّتشان بیافزاید.

فَالْطُفْ لاِءَجْلِ رَسُولِ الْعَالَمینَ بِنَا * وَ لاَ تَزِدْ قَوْمَهُ خَسْفاً وَ لاَ تَسُمِ

فضای بخش پایانی را همه نیایش فراگرفته است. خواندن پروردگار چهار بار تکرار می شود و سرانجام شوقی با ندای «یارب» به قصیده اش حسن ختام می بخشد.

یَارَبِّ أَحْسَنْتَ بَدْأَ الْمُسلِمینَ بِهِ * فَتَمِّمِ الْفَضْلَ وَامْنَحْ حُسْنَ مُخْتَتَمِ

در این قسمت چند اقتباس مضمونی نیز وجود دارد که در پی می آید:

بیت 178 ن:

یَارَبِّ صَلِّ وَ سَلِّمْ،مَاأرَدْتَ عَلَی * نَزیلِ عَرْشِکَ خَیرِ الرُّسلِ کُلِّهِمِ

از بیت 159 ب:

وَائْذَنْ لِسُحْبِ صَلاهٍ مِنکَ دَائِمهٍ * عَلَی النَّبِیِّ بِمُنْهَلٍّ وَ مُنْسَجِمِ

بیت 179 ن:

مُسَبِّحا لَکَ جُنْحَ اللّیلِ،مُحْتَمِلاً * ضُرّاً مِنَ السُّهْدِ أوْضُرّا مِنْ الْوَرَمِ

از بیت 29 ب:

ص: 271

ظَلَمْتُ سُنَّهَ مَنْ أحْیَا الظَّلاَمَ إلَی * أَنِ اشْتَکَتْ قَدَمَاهُ الضُّرَّ مِنَ وَرَمِ

و بیت 180 ن:

رَضِیّهٌ َنْفُسُه لاَتَشْتَکِی سَأَما * وَ مَا مَعَ الْحُبِّ إنْ أَخْلَصْتَ مِنْ سَأَمِ

از بیت 81 ب:

نَعَمْ سَرَی طَیْفُ مَنْ أَهْوَی فَأَرَّقَنِی * وَ الْحُبُّ یَعْتَرِضُ اللَّذَّاتِ بِالاْءَلَمِ

در پایان یادآوری این نکته لازم است که ما وقتی قصیده نهج البرده را در مقایسه با قصیده برده بررسی می کنیم، عیب و نقص های بیشتری به نظرمان می رسد که در نهج البرده وجود دارد. اما اگر این اثر ادبی به طور مستقل مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد مطمئناً از نقایص آن کاسته خواهد شد.

تطبیق تحلیلی بُردَه و نَهْجُ الْبُرْدَه از نظر اسلوب

تقلید از پیشنیان:

گفته شد که بوصیری در سبک قصیده برده، از نظر قالب، وزن ورَوِیّ و شماری از الفاظ و ترکیب ها و برخی مضامین صوفیانه، از غزل «نارلیلی»ابن فارض پیروی کرده است.

او در برخی از دیگر مضامین، از کعب بن زهیر و از شقراطیسی بهره برده است. امادر هر حال بوصیری، آن مضامین راپرورده کرده و به گونه ای کاملتر و زیباتر از گذشته به مخاطبان خود عرضه داشته و با این کار به غنای مدایح نبوی کمک شایانی نموده است .لذا این نوع تقلید نه تنها مذموم نیست بلکه یکی از شیوه های غنی سازی بیش از پیش میراث ادبی است. روشن است که هر اثر ادبی نمی تواند بکلّی خود را از حوزه تأثیرات محیط، جامعه و افکار و حالات و آثار ادیبان گذشته دور نگه دارد چنان که برده اثر شایانی بر خلق آثار پس از خود در زمینه مدایح نبوی داشته است.

نهج البرده یکی از قصاید طولانی در زمینه مدح پیامبر است، که به تقلید و پیروی از برده سروده شده. پس وزن و رویّ هر دو قصیده یکی است. اقتباس لفظی در نهج البرده بسیار فراوان است به طوری که در 129 بیت از این قصیده تعداد 253 مورد اقتباس لفظی

ص: 272

از برده بوصیری وجود دارد که تمامی موارد آن به تفصیل در پایان آمده است (رجوع کنید به جدول پایان کتاب ص 301 تا 306) همچنین در بیش از 50 بیت نهج البرده، اقتباس های مضمونی وجود دارد که تمامی این ابیات در ضمن بررسی تطبیقی نصوص بررسی گردید.

چنان که گفتیم بوصیری در مواردی چند از غزل ابن فارض پیروی کرده. شایسته است بدانیم که بیت مطلع نهج البرده نیز به تأثیر یکی از بیت های همین غزل «نارلیلی» ابن فارض سروده شده، به ابیات توجه کنید :

ابن فارض:

طَوْعا لِقاضٍ أَتَی فی حُکْمِه عَجَبا * أَفْتَی بِسَفْکِ دَمی فِی الْحِلِّ وَ الْحَرَمِ

شوقی:

رِیمٌ عَلَی الْقَاعِ بَیْنَ الْبَانِ وَ الْعَلَمِ * أَحَلَّ سَفْکَ دَمی فِی الاْءَشْهُرِ الْحُرُمِ

افزون براین شوقی در ساختن بیت مطلع نهج البرده از بیت پنجم برده نیز اقتباس کرده است.

بیت 5 برده:

لَوْ لاَ الْهَوَی لَمْ تُرِقْ دَمْعا عَلَی طَلَلٍ * وَلاَ أَرِقْتَ لِذِکْرِ الْبَان وَ الْعَلَمِ

بررسی تطبیقی الفاظ و ترکیبهای دو قصیده:

در قصیده برده الفاظ غریب و دور از ذهن یا وحشی و بدوی یا بازاری و پیش پا افتاده نیست. مجموعه شرایط ذکر شده در کتابهای بلاغت برای اسلوب منسجم و سخن زیبا و رشیق در این قصیده وجود دارد.

نغمه موزون، کلمات زیبا و خوش ترکیب، ضخامت و شیوایی الفاظ، جزالت، آسانی و سرشاری معانی دلنشین، جملگی در سراسر قصیده برده به چشم می خورد.

تنها موردی که ممکن است توجه خواننده را جلب کند، تعمّد بوصیری در کاربرد وسیع صنایع بدیعی، بویژه جناس، طباق و تصدیر است که با عنایت به فضای حاکم بر اوضاع ادبی روزگار مملوکیان پدیده ای رایج بوده. ضمن آن که بوصیری نسبت به

ص: 273

شاعران همزمان خود کمتر از صنایع ادبی استفاده کرده و در بسیاری از موارد استعمال بجای این صنایع صبغه هنری بُرده را تقویت کرده است. لذا نمی توان گفت پیکر برده آمیخته به افراط و تکلّف در این زمینه است چون اگر بوصیری ساحت برده را از وجود این صنایع بر کنار می داشت، مورد سرزنش و خرده گیری همتایان خود قرار می گرفت.

نهج البرده نیز از وجود الفاظ غیر فصیح خالی است. شوقی که در انتخاب کلمات در جهت تشکیل یک ساختار موسیقیایی دلنشین از خبرگی شایسته ای برخوردار بوده است، کوشیده تا با استفاده از کلمات زیبا و شیوا، بدین ترتیب مخاطبان بیشتری برای اثر هنری خود بیابد.

شعر شوقی از نظر بسامد کلمات و عبارتها اثری غنی است و الفاظ و ترکیبهای جدید نیز در آن فراوان به چشم می خورد. مثلاً 45 نام خاص یا مشهور در قصیده نهج البرده وجود دارد که در برده نیست. البته در قصیده برده نیز 24 نام خاص یا مشهور هست که در نهج البرده نیست. این نام ها در پایان ذکر گردیده است (رجوع کنید به صفحه 302 -307) همچنین شوقی بجز نام های مقدّس محمّد و أحمد، 30 لقب یا صفت پیامبر گرامی اسلام را در قصیده خود به کار برده است. این خود گواه غنای لغوی نهج البرده است. (رجوع کنید به ص 306)

چنان که بوصیری در برده به آوردن صنایع بدیعی و بیانی تعمّد ورزیده و بیش از 120 صنعت را در قصیده خود گنجانده، شوقی نیز چنین کرده و حدود صد نکته بدیعی و بیانی را در قصیده نهج البرده جای داده است.

تأثیر قرآن و حدیث بر قصاید:

بوصیری در برده 20 بار از قرآن و حدود 30 بار از احادیث و روایات نبوی استفاده کرده است. شوقی نیز در نهج البرده 8 بار از قرآن و 8 بار از احادیث و روایات اسلامی بهره جسته است.

بوصیری در گزینش الفاظ و ترکیبها و مضامین، علاوه بر استفاده از قرآن و روایات، از قصص دینی نیز خیلی اثر پذیرفته است. اکنون به چند نمونه از این گونه اقتباس ها در برده

ص: 274

و سپس در نهج البرده اشاره می کنیم :

الف- برده، بیت 99 :

قَرَّتْ بِهَاعَینُ قاریها فَقُلْتُ لَهُ * لَقَدْ ظَفِرْتَ بِحَبْلِ اللّهِ فَاعْتَصِمِ

قرآن کریم : «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعا وَ لاَتَفَرَّقُوا» (آل عمران، آیه 103).

بیت 108 :

وَ بِتَّ تَرْقَی إلَی أَنْ نِلتَ مَنْزِلَهً * مِنْ قَابِ قَوْسَینِ لَمْ تُدْرَکْ وَ لَمْ تُرَمِ

آیه : «ثُمَّ دَنَی فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوسَینِ أوْ أَدْنَی...» (النجم، 8 -9).

بیت 82:

لاَ تُنْکِرِ الْوَحْیَ مِنْ رُؤْیاهُ إنَّ لَهُ * قَلْباً إذا نَامَتِ الْعَیْنَانِ لَمْ یَنَمِ

حدیث: تَنامُ عَینایَ وَ قَلبِی یَقْظَان.

بیت 100:

إنْ تَتْلُهَا خِیفَهً مِنْ حَرِّ نَارِ لَظیً * أَطْفَأْتَ حَرَّ لَظَی مِنْ وِرْدِهَا الشَّبِمِ

حدیث: إقْرَؤُا الْقُرآنَ، فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُعَذِّبُ قَلْباً وَ عَی الْقُرآنَ.

بیت 72:

جَاءَتْ لِدَعْوَتِهِ الاْءشْجَارُ سَاجِدَهً * تَمْشی إلَیْه عَلَی سَاقٍ بِلاَ قَدَمٍ

قصه دینی: برای شرح این معجزه (شرح بیت 72 برده)

ب - نهج البرده:

بیت 45:

عَلَّقْتُ مِنْ مَدْحِهِ حَبْلاً أُعِزُّبهِ * فی یَوْمِ لاَ عزَّ بِالاْءنْسابِ وَ اللُّحَمِ

آیه : «یَوْمَ لاَ یَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونٌ إلاَّ مَنْ أَتَی اللّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء، 88 -89).

بیت 127:

جَلَّ الْمَسیحُ وَ ذَاقَ الصَّلبَ شَانِئُهُ * إنَّ الْعِقَابَ بِقَدْرِ الذَّنْبِ وَ الْجُرُمِ

آیه : «وَ قَوْلِهِمْ إنّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَریمَ رَسُولَ اللّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لِکنْ شُبِّهَ لَهُمْ..»(نساء، 157).

بیت 30:

کَمْ نَائِمٍ لاَ یَراهَا وَهْیَ سَاهِرَهٌ * لَوْلاَ الاْءَمَانِیُّ وَ الاْءحْلاَمُ لَمْ یَنَمِ

ص: 275

حدیث از امام علی علیه السلام : النّاسُ نِیامٌ فَإذَا مَاتُوا إنْتَبَهُوا

بیت 72:

یَا أَفْسَحَ النَّاطِقینَ الضّادَ قَاطِبَهً * حَدِیثُکَ الشَّهْدُ عِنْدَ الذّائِقِ الْفَهِمِ

حدیث نبوی: أَنَا أَعْرَبُکُمْ، أنَا مِنْ قُرَیْشٍ، وَ لِسَانی لِسانُ بَنی سَعْدِبْنِ بَکْرٍ.

شوقی نیز از داستانهای دینی تأثیر پذیرفته است.

بیت 58:

لَمّا دَعَی الصَّحْبُ یَسْتَسْقُونَ مِنْ ظَمَإٍ * فَاضَتْ یَدَاهُ مِنَ التَّسْنِیمِ بِالسَّنِمِ

(رجوع کنید به شرح بیت).

وزن و قافیه قصاید:

بوصیری وزن بسیط تام مخبون را برای بُرده برگزیده است. این وزن یکی از بحرهای سه گانه (طویل، بسیط و کامل) است که در طول دورانهای پیاپی، بیشترین آثار شاعران در این قالب ها سروده شده است. او رویّ قصیده را میم مکسور برگزیده. گردهم آمدن این وزن و رویّ موجب شده که دامنه اثر برای گسترش تا سرحد 161 بیت وسیع باشد.

این ویژگی ها مورد توجّه بسیاری از شاعران پس از بوصیری، در سرایش مدایح نبوی و بدیعیّات قرار گرفت و در همین قالب آثار فراوانی وارد حوزه ادبیات عربی گردید که یکی از مشهورترین آثار عصر حاضر در این زمینه سروده احمد شوقی بک مصری است به نام «نهج البرده».

موسیقی قصاید:

آهنگ برده بوصیری نیز یکی از ویژگی های بارز آن است، طبیعت وزن بسیط و رویّ میم، ائتلاف لفظ ها و ترکیبها، اشباع رویّ مکسور در قافیه و وجود تنوّع در اسلوب آرام خبری و اسلوب منفعل انشایی، همچنین تکرارها و کاربرد گسترده صنایع ادبی موجب پدید آمدن امواج یک موسیقی دلنواز گردیده که نوای طنین آن گاهی شدید است و گاهی آرام.

همچنین یکی از ویژگی های برجسته نهج البرده، آهنگ خوش و موسیقی آن است. شوقی از تکرار و یای ندا و تنوع اسلوب خبری و انشایی بیش از بوصیری استفاده کرده است. مثلاً او 17 بار ندا و 12 بار اسلوب استفهام را به کار گرفته است در حالی که در

ص: 276

برده 10 بار از ندا و 7 بار از استفهام استفاده شده. بنابراین به نظر می رسد که منحنی فراز و نشیب های طنین موسیقیایی بیت ها در نهج البرده از نوسانهای بیشتری برخوردار باشد.

مقایسه وجوه بلاغی و صنایع ادبی به کار رفته در دو قصیده

کاربرد صور بیانی در برده مطبوعتر از صور بدیعی است. اکنون به بررسی کاربرد صور بیانی در برده و سپس نهج البرده می پردازیم:

برده: در برخی از تشبیهات وجه شبه مفرد است نظیر: (کَمَوْجِ الْبَحْرِ فی مَدَدٍ)، (کَأنَّها الْحَوضُ)، (ظَهَرَتْ ظُهُورَ نَارِ القِرَی لَیلاً عَلَی عَلَمِ)، (جاؤُوهُ کَالْحُمَمِ)، (کَالصِّراطِ وَ کَالْمِیزانِ مَعدِلَهً)، (بحرَ خمیسٍ)، و در بعضی تشبیهات وجه شبه مرکّب است نظیر :

بیت 18 :

وَ النَّفْسُ کَالطِّفْلِ إنْ تُهْمِلْهُ شَبَّ عَلَی * حُبِّ الرَّضاعِ وَ إنْ تَفْطِمْهُ یَنْفَطِمِ

بیت 96 :

رَدَّتْ بِلاَغَتُها دَعْوَی مُعارِضِها * رَدَّ الْغَیورِ یَدَ الْجَانی عَنِ الْحُرَمِ

بیت 119 :

مَا زَالَ یَلْقَاهُمُ فی کُلّ مُعْتَرکٍ * حَتَّی حَکَوْا بِالْقَنَا لَحْما عَلَی وَضَمِ

شاعر گاهی از تشبیه مقلوب استفاده کرده است نظیر: بیت 100 ب: «مِنْ وِرْدِهَا الشَّبِمِ» که آیات قرآن به آب تشبیه شده است.

همچنین بوصیری از استعاره زیاد استفاده کرده که به چند نمونه اشاره می شود:

بیت 90 : «فَمَا تَطَاوَلَ آمَالُ الْمَدِیحِ» که در آن آمال به «ذی عُنُقٍ یَتَطَاوَلُ» یعنی کسی که گردن می کشد تا چیزی را ببیند، تشبیه شده، سپس لفظ مشبّه به حذف و یکی از لوازمش (تطاول) آورده شده، پس استعاره از نوع استعاره مکنیّه است.

بیت 99 : «لَقَدْ ظَفِرتَ بِحَبْلِ اللَّهِ فَاعتَصِمِ» قرآن به حبل (ریسمان) تشبیه شده و اسم مشبه به برای مشبه استعاره شده و اعتصام برای آن ترشیح است چون مناسب با حبل می باشد، پس استعاره تصریحیّه مرشّحه است.

ص: 277

بیت 62 :

وَ النّارُ خَامدهُ الاْءنْفَاسِ مِنْ أَسَفٍ * عَلَیْهِ وَ النَّهْرُ سَاهِی الْعَینِ مِنْ سَدَمِ

در این بیت دو استعاره بالکنایه وجود دارد (النّار خامدهٌ) و (النَّهْرُ سَاهِی الْعَینِ)، مشبّه ها (النّار) و (النّهر) ذکر شده و مشبه به ها حذف و لوازمشان آورده شده یعنی (خامده الانفاس) و (ساهی العین). همچنین در بیت حسن تعلیل وجود دارد و ثابت کردن أَسَف برای «نار» و سَدَم (اندوه) برای «نهر» اسناد مجازی (مجاز عقلی) است.

بیت 130 :

وَ الْکاتِبینَ بِسُمْرِ الْخَطِّ مَا تَرَکَتْ * أَقْلاَمُهُمْ حَرفَ جِسمٍ غَیرِ مُنْعَجِمِ

طعن (نیزه زدن) تشبیه به (کتابت) شده به جامع اثرگذاری در هر دو مورد. آن گاه (کتابه) را برای (طعن) استعاره گرفته و بعد از «کتابه» به معنی مجازی «طعن»، (کاتبین) به معنی (طاعنین) را برگرفته است، بنابراین بیت 130 دارای استعاره تصریحیه تبعیه می باشد. همچنین در این بیت بین «کاتبین»، «خَطّ»، «أقلامُهُم»، «حَرف» و «غیر مُنْعَجِم» ایهام تناسب وجود دارد.

نهج البرده: در این قصیده نیز تشبیهات فراوانی وجود دارد که در برخی وجه شبه واحداست نظیر:

«السَّافِراتُ کَأَمْثَالِ الْبُدورِ ضُحیً»، «فَغُرَّتُهُ کَغُرَّهِ النَّصْرِ»، «سَابِحٍ کَالْبَرْقِ مُضْطَرِم» و در برخی وجه شبه مشبه مرکّب است مانند :

ب 97 :

فَأَدْبَرُوا وَ وُجوُهُ الاْءَرضِ تَلْعَنُهُم * کَباطِلٍ مِنْ جَلالِ الْحَقِّ مُنْهَزِمِ

ب 111 :

کَأَنَّ وَجْهَکَ تَحْتَ النَّقْعِ بَدرُ دُجیً * یُضِیءُ مُلْتَثِما أوْ غَیْرَ مُلْتَثِمِ

ب 36 :

فُضّی بِتَقْواکِ فَاها کُلَّمَا ضَحَکَتْ * کَمَا یُفَضُّ أَذَی الرَّقْشَاءِ بِالثَّرَمِ

در چند بیت از نهج البرده مقایسه هایی بهتر از تشبیه وجود دارد که از نظر معنی همانند تشبیه مقلوب می باشد مانند :

ص: 278

ب 106 :

أَلْبَدْرُ دُونَکَ فی حُسْنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَ الْبَحرُ دُونَکَ فی خَیرٍ وَ فی کَرَمِ

ب 107 :

شُمُّ الْجِبالِ إذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ * وَ الاْءنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَ اسَمْتَهَاتَسِمِ

ب 108 :

وَ اللَّیثُ دُونَکَ بَأسا عِنْدَ وَ ثْبَتِهِ * إذَا مَشَیْتَ إلَی شَاکِی السِّلاحِ کَمِی

شوقی نیز از استعاره زیاد استفاده کرده که به چند نمونه از آنها در این جا اشاره می شود:

ب 34 : «رَکَضْتُهَا فی مُریِعِ الْمَعصِیاتِ» در این بیت نفس به سائمه تشبیه شده به گونه تشبیه مضمر نفسانی و بر سبیل استعاره بالکنایه. همچنین در این عبارت، ترکیب تشبیهی «مریع المعصیات» وجود دارد.

ب 112 : «بَدرٌ تَطلّعَ فی بَدرٍ» مقصود از بدر اوّلی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که سیمای تابناکش در درخشندگی و تابش به «ماه کامل» تشبیه شده و آن گاه مشبه حذف و مشبه به باقی مانده. بنابراین در بیت استعاره مصرحه وجود دارد.

همچنین در این عبارت بین «بدر» و «بدر» جناس تام وجود دارد.

ب 135 : «تَرمی بِأُسْدٍ» در این عبارت «اسد» برای دلاوران لشکر اسلام استعاره شده است، همچنین در «ترمی» استعاره تبعیّه وجود دارد زیرا «گسیل داشتن رزمندگان به سوی دشمن» به «رمی»: (پرتاب کردن تیر به سوی دشمن) تشبیه شده و آن گاه از «رَمْی» مجازی «ترمی» مشتق شده و به جای معنی حقیقی که گفته شد به کار رفته.

ب 138 : «رحال الدّهر» در این عبارت «دهر» تشبیه به شتری شده که دارای «رحل» است آن گاه مشبه به حذف و یکی از لوازمش «رحل» باقی مانده پس استعاره از نوع مکنیّه است.

ب 164 :

وَ یُمْطِرونَ فَمَا بِالاْءرضِ مِنْ مَحَلٍ * وَلاَ بِمَنْ بَاتَ فَوْقَ الاْءرضِ مِنْ عُدُمِ

در این بیت «یمطرون» استعاره تبعیّه است برای بخشیدن.

ص: 279

مراعات نظیر :

در برده بوصیری 12 مورد و در نهج البرده 8 مورد مراعات نظیر وجود دارد.

صور بدیعی در قصاید:

اشاره

دوران بوصیری را از نظر ادبی، دوره بدیعیات نام نهاده اند. در این دوره شاعران و ادیبان به کاربُرد بسیار وسیع صنایع مختلف بدیعی عنایتی در حّد افراط داشتند. به طوری که اگر شاعری کمتر از این صنایع به کار می برد اثرش ناقص و ضعیف به شمار می رفت، اما شوقی مانند بوصیری مقهور فضای ادبی حاکم بر زمان خود نبوده است بلکه منش او در تعمّد و حرص بر تقلید، وی را به این کار واداشته است. در ضمن شرح قصاید به کاربرد این صنایع اشاره کردیم اکنون ضمن نگاهی آماری به مقدار کلّی هر یک از صنایع پرکاربرد، چند نمونه از هر نوع را در پی می آوریم:

الف - طباق

در برده 16 بار به کار رفته است. نمونه 1:

بیت 129:

المُصدِری الْبِیضِ حُمْرا بَعدَ مَاوَرَدَتْ * ِمَن الْعِدَا کُلَّ مُسْوَدٍّ مِنَ اللِّمَمِ

بین (مصدرین) و (وردت) طباق وجود دارد همچنین در این بیت بین (بیاض)، (حُمْره) و (سواد) مراعات نظیر وجود دارد.

نمونه 2 :

بیت 112:

خَفَضْتَ کُلَّ مَقامٍ بِالاْءضَافَهِ إذْ * نُودِیتَ بِالرَّفْعِ مِثْلَ الْمُفْرَدِ الْعَلَمِ

بین (خفضت) و (الرّفع) طباق وجود دارد. همچنین در این بیت، مراعات نظیر آمیخته به توریه در استخدام اصطلاحات علم نحو است و این نشانگر قدرت هنری بوصیری در به کارگیری هنرمندانه و هماهنگ چند صنعت در یک بیت است.

طباق 25 بار در نهج البرده به کار گرفته شده، اینک چند نمونه از آن در پی می آید:

بیت 28: یَفْنَی الزَّمانُ وَ یَبْقی مِنْ إساءَتِها، بین «یفنی» و «یبقی»

بیت 31:

ص: 280

طَوْرا تُمِدُّکَ فی نُعمَی وَ عَافِیهٍ * وَ تَارَهً فی قَرارِ الْبُؤْسِ وَ الْوَصَمِ

بین «نُعمی» و «بُؤس» و بین «عافیه» و «وَصَم».

بیت 132:

تِلکَ الشَّواهِدُ تَتْرَی کُلَّ آوِنَهٍ * فیِ الاْءَعْصُرِ الْغُرِّ لاَ فیِ الاْءعْصُرِ الدُّهُمِ

بین «الأعصر الغرّ» و «الأعصر الدّهم».

بیت 182:

بِیضُ الْوُجُوهِ وَ وَجْهُ الدَّهرِ ذُوحَلَکٍ، بین «بیض» و «حلک».

چنان که ملاحظه شد بوصیری در به کارگیری صنایع مختلف در یک بیت هنرمندانه تر از شوقی عمل کرده است.

ب - جناس :

در قصیده برده 53 مورد جناسهای مختلف وجود دارد. این صنعت بیش از دیگر صنایع مورد توجّه شاعران دوره ممالیک بوده است. اکنون به نمونه هایی چند از انواع جناس در برده اشاره می کنیم :

جناس اشتقاق : (إتَّهمتُ، التُّهَم)، (السّائمه، تُسِم)، (جَدَّلَتْ، جَدِل)

جناس محرّف : (یُصْمِ و یَصِم )، (یُبقینَ و یَبغینَ)، (قَرْم و قَرِم)، (الحُزْم و الحُزُم)

جناس مقلوب : إلْتَمَسْتُ و إسْتَلَمْتُ

جناس ناقص : (سَیْب، سَیْل)، (المَعاد و عَاد)، (وُلِّیتَ و أُولِیتَ)

در قصیده نهج البرده، 32 مورد جناس وجود دارد که از میزان آن در برده کمتر است. اینک توجه کنید به ذکر چند نمونه :

جناس محرّف : (الخُلق، الخَلق)، (یَضمُّ و یُضَم)، (رَأَی، رَأْی)

جناس ناقص : (آدَم، أَدَم )، (سَناؤُه و سَنَاه)

جناس تام : (صَنَم و صَنَم )، (بَدْر و بَدْر)

ج - تصدیر :

اشاره

یعنی رَدُّ العَجْزِ إلَی الصَّدْرِ

بُرده:

بیت 12 :

ص: 281

إنّی اتَّهَمْتُ نَصیحَ الشَّیبِ فی عَذَلی * وَ الشَّیْبُ أَبْعَدُ فی نُصْحٍ عَنِ التُّهَمِ

بیت 94 :

مُحَکَّماتٌ فَمَا یُبقِینَ مِنْ شُبَهِ * لِذیِ شِقاقٍ وَ مَا یَبْغِینَ مِنْ حَکَمِ

بیت 25 :

وَ لاَ تُطِعْ مِنهُمَا خَصْماً وَ لاَ حَکَماً * فَأَنْتَ تَعرِفُ کَیدَ الْخَصمِ وَ الْحَکَمِ

در قصیده نهج البرده، 21 بار تصدیر وجود دارد که سه نمونه ازآن رانام می بریم :

بیت 6 :

یَا لاَئِمی فی هَواهُ وَ الْهَوَی قَدَرٌ * لَوْ شَفَّکَ الْوَجْدُ لَمْ تَعذِلْ وَ لَمْ تَلُمِ

بیت 35 :

هَامَتْ عَلَی أَثَرِ اللّذّاتِ تَطْلُبُهَا * وَالنَّفْسُ إنْ یَدْعُهَا داعیِ الصِّبَا تَهِمِ

بیت 137 :

مُسبِّحٍ لِلِقَاءِ اللّهِ، مُضْطَرِمٍ * شَوْقاً عَلَی سَابِحٍ کَالْبَرْقِ مُضْطَرِمِ

د - لفّ و نشر : در برده چهار مورد و در نهج البرده کمتر از این، لفّ و نشر وجود دارد. تمامی لف و نشرهای قصیده برده از نوع نامرتّب است. به نمونه ها توجه کنید :

بیت 7 :

وَأَثْبَتَ الْوَجْدُ خَطَّیْ عَبْرَهٍ وَ ضَنیً * مِثْلَ الْبَهارِ عَلَی خَدَّیْکَ وَ الْعَنَمِ

بیت 66 :

عَمُوا وَ صَمُّوا فَإعْلاَنُ الْبَشائِرِ لَمْ * تُسْمَعْ وَ بَارِقَهُ الاْءنْذَارِ لَمْ تُشَمِ

بیت 78 :

ظَنُّوا الْحَمَامَ وَ ظَنُّوا الْعَنْکَبُوتَ عَلَی * خَیرِ الْبَرِیّهِ لَمْ تَنْسُجْ وَ لَمْ تَحُمِ

اما لف و نشر در بیت 29 نهج البرده مرتب است :

لاَ تَحفِلی بِجَناهَا أَوْ جَنایَتِها * المَوتُ بِالزَّهْرِ مِثْلُ الْمَوتِ بِالْفَحَمِ

ه - موازنه : در برده هفت مورد موازنه وجود دارد که گاهی همراه با تکرار است نظیر:

بیت 106 :

ص: 282

وَ مَنْ هُوَ الاْآیهُ الْکُبریَ لِمُعْتَبِرٍ * وَ مَنْ هُوَ النِّعْمَهُ الْعُظْمَی لِمُغْتَنِمِ

بیت 157 :

یَا رَبِّ وَاجْعَلْ رَجَائی غَیرَ مُنْعَکِسٍ * لَدَیْکَ وَاجْعَلْ حِبَالی غَیْرَ مَنْخَرِمِ

و یا بدون همراهی با تکرار، مانند :

بیت 55 :

کَالزَّهْرِ فی تَرَفٍ وَ الْبَدْرِ فی شَرَفٍ * وَالْبَحْرِ فی کَرَمٍ وَ الدَّهْرِ فی هِمَمِ

تعداد موازنه در نهج البرده کمتر از برده است : اینک دو مورد ازآن رادر پی می آوریم:

بیت 106 :

البَدْرُ دُونَکَ فی حُسْنٍ وَ فی شَرَفٍ * وَالْبَحْرُ دُونَکَ فی خَیْرٍ وَ فی

کَرَمِ

بیت 168 :

الذّاخِرِ الْعَذبِ فی عِلمٍ وَ فی أدَبٍ * وَالنّاصِرِ النَّدبِ فی حَربٍ وَ فی سَلَمِ

و - استطراد :

آخرین صنعت بدیعی که بدان اشاره می کنیم استطراد است. به این معنی که شاعر از یک موضوع و از یک معنی به معنی دیگر که بدان متّصل است و چندان ربطی به موضوع پیشین ندارد، گریز می زند و بدان منتقل می شود. مقصود شاعر از پیاپی آوردن این دو بیت، رعایت تسلسل منطقی و مقدمه ساختن اولی برای ورود در دوّمی نیست.

مثال : بیت 71:

نَبْذا بَه بَعْدَ تَسبیحٍ بِبَطْنِهِما * نَبْذَ الْمُسَبِّحِ مِنْ أَحْشَاءِ مُلْتَقِمِ

این بیت، پس از صحبت از رجم شیاطین و فرار آنان از راه وحی و آسمان، و ذکر پرتاب سنگریزه به وسیله پیغمبر به سوی دشمن آمده است. نمونه استطراد در نهج البرده بیت 176 است :

لاَ تَعْذُلُوهُ إذَا طَافَ الذُّهولُ بِهِ * مَاتَ الْحَبیبُ، فَضَلَّ الصَّبُّ عَنْ رَغَمِ

این بیت پس از بیان واکنش عمربن خطاب در رحلت پیامبر گرامی اسلام آورده شده است.

ص: 283

چنان که پیش از این گفته شد، بیماری استفاده بیش از حدّ از صور بلاغی و صنایع بدیعی در عصر بوصیری شیوع داشته و فراگیر بوده است. سخن بوصیری در مقایسه با همتایان خود بسیار موزونتر و نحوه به کارگیری صنایع سنجیده تر به نظر می رسد. به همین دلیل شعر بوصیری را در زمره بدیعیّات - که در همه ابیاتشان اثری از یک یا چند صنعت بدیعی به چشم می خورد - به شمار نیاورده اند.

روی هم رفته برده بوصیری کمّا و کَیفا در حوزه کاربرد صنایع ادبی نسبت به نهج البرده دارای برتری نمایانی است. وای بسا در ابیاتی از برده، با هنرمندی خاصّی، چند صنعت با هم گرد آمده و تلفیق شده اند - چنان که در برخی ابیات سه صنعت ادبی به چشم می خورد نظیر ابیات

: 20 (اشتقاق، تصدیر و استعاره)، 55 (جناس مردوف، جناس مکتنَف، و موازنه )، 129 (طباق و مراعات نظیر )، 136 (طباق، موازنه و تکرار) و بیت 137 (اشتقاق، مراعات نظیر و تشبیه).

البتّه در نهج البرده نیز مواردی که در یک بیت سه صنعت ادبی وجود داشته باشد، هست مانند بیتهای : 34 (طباق، اضافه تشبیهی، استعاره مکنیه)، 100 (اشتقاق، تصدیر و استفهام انکاری)، 187 (جناس اشتقاق و طباق )، و بیت 188 که شامل (جناس محرّف و جناس اشتقاق ) است. در قصیده برده 33 بیت دارای بیش از یک صنعت ادبی و در نهج البرده 24 بیت دارای چنین ویژگی هستند. خلاصه سخن آن که با عنایت به تعداد ابیات نهج البرده که حدود 30 بیت بیش از برده است، تعداد صنایع به کار رفته در قصیده برده بیش از 120 مورد و در نهج البرده حدود100 مورد می باشد.

بررسی نقش خیال در قصاید

الف ) برده : سخنوران و نقادان ادبی برده را از برجسته ترین آثار دوران ممالیک برشمرده اند که در آن نقش خیال جوشان و تصویرگری ماهرانه اش بسی هنرمندانه و گیرا است. برخی از سخن سنجان آن را در زمره اشعار حماسی عرب برشمرده اند.(1)

ص: 284


1- به نظر می رسد که دلیل اساسی این نظریه فقدان شعر «ملحمی» یا «حماسی» در حوزه ادبیات عرب باشد. وگرنه با عنایت به قلّت ابیات حماسی بُرده و اسلوب و معانی دینی و سایر مضامین مندرج در آن فرقهای اساسی بین «برده» و حماسه روشنتر می شود که در جای خود باید مورد بررسی قرار گیرد . وجوه اشتراک بین بخشهایی از برده نظیر بخش هشتم و شعر حماسی از جهت کیفی ، زیاد است امّا آیا می توان بر مشتی ابیات نام حماسه اطلاق کرد و آن را در بَرِ شاهنامه فردوسی نشاند . مع الوصف این یکی از ابتکارها و نوآوری های بوصیری است که توانسته با زیر بنایی واقعی و با تکیه بر حقایق مستند تاریخی صحنه های اسطوره ای و حماسی اندکی بیافریند که اگر سرمشق شاعران خوش ذوق و توانای عرب قرار می گرفت می توانست باب «حماسه» را با جدیّت در ادب عربی بگشاید . ناگفته نماند که بستر ادبیات عربی در حوزه دینی ، بویژه در وصف حماسه امام حسین علیه السّلام ، دارای آثار حماسی هست امّا نه در حدّ شاهکار . یکی از این آثار عبارت است از: «الملحمه الکبری لواقعه کربلاء ، شیخ هادی کاشف الغطاء ، انتشارات نورالهدی ، قم ، 180 ص، 1416 ه.ق.»

اوجگیری خیال در بخش هشتم برده که مربوط به وصف جنگاوری های دلاوران اسلام زیر فرماندهی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است بیش از سایر بخش ها است.

در این بخش قدرت خیال و هنر سخنوری بوصیری دست به دست هم داده و صحنه های بدیع و تحسین برانگیز دلاوریهای گرد مردان صدر اسلام را به گونه ای بسیار زیبا و زنده به وصف کشیده اند. به طوری که خواننده اشعار در یک لحظه خود را کنار میدان رزم می بیند و به دیده بانی عظمت دلاوری رزمندگان اسلام و شدّت رعب و وحشت و زبونی لشکریان کفر می پردازد. آن گاه بر قدرت ایمان و شهادت طلبی و شجاعت مسلمانان آفرین می گوید و آنان را از ژرفای جان تحسین می نماید.

همچنین در بخش پنجم برده که مربوط به بیان معجزات پیامبر است، نقش خیال حایز اهمیت فراوان است به طوری که اگر یک انسان بی عقیده به معجزه های پیامبر اسلام، این قسمت از شعر بوصیری را بخواند، با خود خواهد گفت که او عجب شاعر خیالپردازی است و چه نیکو به هم بافته است. بنابراین گذشته از واقعی بودن مضامین منقول و مستند در شعر، بارِ تخیّلی آن نیز سنگینی می کند. این پدیده از ویژگی های ممتازی است که در کمتر شعری می توان همانندی برایش یافت. زیرا تلفیق و در هم آمیزی واقعیّت و خیال و مشتبه شدن این دو به هم و نیازمند بودن اثبات درستی مفاهیم مندرج به استدلالهای نیرومند عقلی و نقلی، شاهکاری هنری است.

افزون بر این، ایجاز موزون در تعبیر از معجزات، شگفت انگیز است، به طوری که فقط در دو بیت 72 و 75 برده جمعا" به پنج معجزه مربوط به پیامبر اکرم (صلوات الله

ص: 285

علیه ) اشاره شده است. آخرین بخشی که از نقش برجسته خیال در آن سخن می گوییم، بخش هفتم برده است، که در آن از معراج سخن رفته. از آن رو که معراج پدیده ای است کاملا" روحانی و بدور از آثار محسوس و قابل رؤیت مادّی و سفری است از جهان طبیعت و مادّه به عالم لامکان، لذا توصیف آن بدون تکیه بر نقل مستند ممکن نیست و بوصیری در این بخش با تشبیه های زیبا نظیر همانند کردن سیر شبانه پیامبر (إسراء) از حرم کعبه به حرم مسجدالاْءقصی،به سیر ماه تابان در شب تاریک، توانسته است آن را به دنیای احساسات مادّی نزدیک کند. امتیاز ویژه این بخش وجود حرکت در مضامین آن است، حرکت پیامبران به سوی پیامبر اسلام، حرکت رسول خدا از کعبه به سوی قدس، حرکت ایشان از مسجد الأقصی به سوی بلندترین نقطه ملکوت که در قرآن از آن با عبارت «قَابَ قَوْسَینِ أَوْأَدنَی» تعبیر شده است. اینها همگی جلوه داستانی و پویایی مضامین را تقویت کرده است.

بررسی خیال در نهج البرده :

شوقی نیز از خیالپردازی برای زیبا سازی ابعاد مختلف شعر خود بهره جسته است. خیال او اگر چه در مقام مقایسه با بوصیری ضعیف تر به نظر می رسد امّا اثرش خالی از برجستگی های قابل تحسین هم نیست. مثلا" در بخش تحذیر از هوای نفس که ابیات (25 - 39 ) نهج البرده را در بر می گیرد، شوقی توانسته از اجزای نامرئی و نامحسوس، یعنی نفس و شیطان تابلوی محسوس ترسیم کند. لذا این مضامین نامحسوس در این ابیات با هنرمندی قدرت تخیّل و فنّ تعبیر به گونه ای زیبا به درک و فهم نزدیک شده است.

اگرچه دقّت نظر در تمامی ابیات گفته شده لازم است، امّا ضمن ارجاع دادن شما به شرح بیتها، تنها به آوردن بیت 34 نهج البرده بسنده می کنیم.

رَکَضْتُهَا فی مُریعِ الْمَعصِیاتِ، وَ مَا * أَخَذْتُ مِنْ حِمْیَهِ الطَّاعاتِ لِلتُّخَمِ

در این بیت نکاتی چند وجود دارد که ذکر می شود.

تشبیه نفس به سائمه بر سبیل استعاره مکنیه که تشبیهی است مضمر نفسانی؛ دو

ص: 286

اضافه تشبیهی «مُریع المَعْصِیات» و «حِمْیَهُ الطّاعات» و نیز دو تشبیه زیبای انتزاعی، یعنی تشبیه ضمنیِ کسی که به دنبال هوس ها و گناهان روان است به چارپای علفخواری که هماره در پی علف است و نیز تشبیه ضمنی کسی که نفس خود را کنترل می کند به یک پاسبان که از وجود خود پاس می دارد، همگی در یک بیت گردآمده و همین خود نشانگر قدرت خیال و خلاقیت شوقی در سازندگی چنین تابلو زیبایی است.

به سبب این که در بررسی برده به نقش خیال در ساختار وجه حماسی آن پرداختیم، در این جا به بررسی بخش مشابه آن در نهج البرده که حدود ابیات 106 تا 112 و بیتهای 135 تا 141 را در بر می گیرد می پردازیم.

در بیتهای بخش اول، شوقی کوشیده تا با پرواز خیال در بین کوهها و ستارگان، دریا، ماه، شیر بیشه و جنگجویان تا بن دندان مسلّح، ترسیمگر صحنه ای زیبا در پیش دیدگان ما باشد. او در چند بیت که جلوه های رزمی پیامبر اکرم را به وصف میکشد، پای عاطفه غزلی را نیز به میان می آورد.

تَهْفُو إلَیکَ وَ إِنْ أَدْمَیْتَ حَبَّتَها * فیِ الْحَرب، أَفئِدَهُ الاْءبطالِ وَ البُهَمِ

مَحَبَّهُ اللّهِ أَلْقَاهَا، وَ هَیْبَتُهُ * عَلَی ابْنِ آمِنَهٍ فی کُلِّ مُصْطَدَمِ

چنان که پیش از این گفته شد، در بررسی غزل شوقی گفتیم که او در غزل الفاظ مربوط به جنگ را وارد می کند. و در این جا می بینیم که عکس عمل گفته شده را انجام داده و ابیات حماسی را به الفاظ شیرین و دلنواز غزل پیوند داده است و در واقع گویی کوشیده تا برجستگی خیال و عاطفه را به یکدیگر پیوند زند.

بَدْرٌ تَطَلَّعَ فی بَدْرٍ فَغُرَّتُهُ * کَغُرَّهِ النَّصرِ تَجْلُو دَاجِیَ الظُّلَمِ

از تلفیق و پیوند خیال و عاطفه و تعبیر در این بخش بر جستگی چشمگیری نسبت به دیگر بخش ها به چشم می خورد.

رنگ حماسی شعر تقویت شده و دیگر جلوه های هنری نیز به جمال سخن افزوده گردیده است نظیر تشبیه تمثیل در:

بیت 111:

کَأَنَّ وَجْهَکَ تَحتَ النَّقْعِ بَدرُ دُجیً * یُضِیءُ مُلْتَثِما أَوْ غَیرَ مُلْتَثِمِ

ص: 287

همچنین خطابی بودن این مجموعه ابیات، حضور قلب خواننده را در پیشگاه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله تقویت می کند و به سخن روح خاصی می بخشد.

شوقی، ابیات (135 -141) را نیز به ستایش رزمندگان مسلمان اختصاص داده، خلاّقیّت خیال او در این بیت ها نیز بهتر از سایر ابیات است. وجود استعاره در بیت های 135 و 136 و 138، تشبیه تمثیل در بیت 137، تشبیه بلیغ در بیت 139 جلوه هنری ابیات را رونق بخشیده است.

مضامین حماسی این مجموعه آمیخته به عاطفه غزلی نیست. بلکه همه در ستایش رزم و رزم آوری رزمندگان اسلام است:

عَلَی لِوائِکَ مِنْهُم کُلُّ مُنْتَقِمٍ * لِلّهِ مُسْتَقْتِلٍ فِی اللّهِ مُعْتَزِمِ

مُسَبِّحٍ لِلقَاءِ اللّهِ مُضْطَرِمٍ * شَوْقاً عَلَی سَابِحٍ کَالْبَرقِ مُضْطَرِمِ

لَوصَادَفَ الدَّهْرَ یَبْغِی نُقْلَهً فَرَمَی * بِعَزْمِهِ فی رِحَالِ الدَّهرِ، لَمْ یَرِمِ

بِیضٌ مَفالِیلُ مِنْ فِعْلِ الْحُروبِ بِهِمْ * مِنْ أَسْیُفِ اللّهِ لاَ الْهِنْدِیَّهِ الْخُزُمِ

بررسی نقش عاطفه در قصاید:

از انگیزه سرایش برده، چنین برمی آید که اگر عاطفه را از این اثر ا دبی حذف کنیم گویی روح آن را برگرفته ایم. لذا می توان با قوّت ادعا کرد که برده بوصیری اثری عمیقاً عاطفی است که فن تعبیر و نیروی عقل و فکر و قدرت خیال و تلفیق سخن با واقعیات مبتنی بر وقایع و حقایق صدر اسلام، موجب استحکام و تعادل شکوهمندِ ساختار آن گردیده است. چنان که این قصیده با اشک و آه سوزناک و عاشقانه آغاز می شود و بانیایش و صلوات به پایان می رسد. و دامن این پیکر روحانی سرشار است از نواهای گوناگون، احساسات پاک عاشقانه، نفرت از دیو نفس و شیطان،شفاخواهی، شفاعت جویی، توبه، دعا و نیایش و وصف شکوهمندانه و حیرت آور جلوه های مختلف حیات رسول اکرم صلی الله علیه و آله .

اما بار عاطفی کلمات و تعابیر و ژرفا و تنوع احساسات در نهج البرده به گونه تجلّی اش در برده نیست. شوقی از مقابل افکار و مضامین عبور کرده و آنها را با جان

ص: 288

خویش عجین نساخته و در ژرفای آنها غرق نشده و وجود خود را با آن معانی بلند و مؤثر، چندان استوار پیوند نزده است. مثلاً وقتی غزل برده را می خوانیم خاطرمان در حُزن بسیار عمیق فرو می رود و اشک در چشمانمان حلقه می زند.

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد

هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

(حافظ)

اما به گاه خواندن غزل شوقی، احساسی نظیر لذّت و فرحناکی ناشی از مطالعه یک شعر خوب، عارض می گردد. در یک کلام، سخن شوقی، سخنی است سرسبز و زمینی که از خامه تقلید بر دامن سپید کاغذ برون تراویده. اما سخن بوصیری گفتاری است آ سمانی و پیوسته به ملکوت زلالترین عواطف میلیاردها انسان پاک و شیدای لقای روح تابناک سرور کائنات، که از کام جانی عاشق و دردمند، بر بسیط بیکرانه جانها سرازیر گردیده است. و شاید همین سوز و گداز و عمق معرفت و صداقت و اخلاص متبلور در قصیده برده است که ضامن ماندگاری و تقدس این اثر جاودان شده است.

وحدت فنی قصاید:

مهمترین وجه افتراق برده و نهج البرده، گذشته از ابتکاری بودن اوّلی و تقلیدی بودن دیگری، استحکام وحدت اجزا و برخورداری از پیوستگی منطقی و انسجام اسلوبی در برده و فقدان آن در نهج البرده است. قصیده شوقی را نه تنها نمی توان مانند برده به بخش های منظم و پیوسته به هم تقسیم کرد، بلکه به گاه مطالعه آن، متوجه وجود نوعی ازهم گسیختگی و بی نظمی خاص موضوعی که همه پیکر قصیده را

فراگرفته، می شویم. بهترین دلیل بر اثبات این مدعا نظر انداختن اجمالی بر فهرست کلی موضوع های مطرح شده در نهج البرده است که به ترتیب ابیات آن چنین است:

1 - مقدمه غزلی شامل: غزل عفیف و سپس غزل مادّی 2 - مذمت دنیا و شکایت از

ص: 289

نفس امّاره و اخلاق را بهترین راه مهار عصیانگری نفس دانستن 3 - مدح پیامبراکرم صلی الله علیه و آله 4 - اشاره به بعثت 5 - وصف قرآن 6 - میلاد پیامبر 7 - معراج 8 - هجرت و در ضمن آن افتخار به همنا می باپیامبر و توسل به ایشان 9 - تمجید از بوصیری 10 - مدح پیامبر اکرم با جلوه ای حماسی و ستایش از یتیمی و زهد و علو همّت آن بزرگوار 11 - مقایسه پیامبر صلی الله علیه و آله و عیسی علیه السلام و مقایسه دین

اسلام و دین مسیحیت و ردّ اشکال های تراشیده بر ضد اسلام و ذَمّ عملکرد مسیحیان که حتی دین مسیح را به اسارت خویش در آورده اند و پیوسته به نام آن آ تش افروزی می کنند.

12 - مدح اوّلین جانشینان پیامبر ا سلام پس از مدح سه تن از زمامداران دودمان بنی عباس 13 - صلوات بر پیامبر و آل پاک او و مناجات و نیایش پایانی.

قصیده نهج البرده دارای نوسانهای فراوانی است و یک سیاق هماهنگ و منطقی را در تعبیر و به کارگیری موزون خیال و عاطفه و پیوستگی افکار و مضامین، برای وصول به یک نتیجه درخشان پی نگرفته است.

اما هیچ یک از این عیب ها در قصیده مبارک برده به چشم نمی خورد.

ارزیابی کلی قصاید:

با توجه به تمامی ویژگی های ممتاز قصیده برده بوصیری در می یابیم که این گوهر زرین و جهانتاب نه تنها در حوزه ادبیات اسلامی و عربی، بلکه در بستر ادبیات جهانی و آثار متعالی انسانی نیز از جایگاه شایسته ای برخوردار است. برخی پنداشته اند که ویژگی حماسی برده موجب شهرت آن شده. اما سبب عمده جهانگیر شدن برده، اخلاص و عشق پاک جوشیده از جان سراینده آن است.

هر سخن کز دل برآید * لاجرم بر دل نشیند

وقتی که این ویژگی ذاتی با همه امتیازهای برجسته ای که برشمردیم به یکدیگر گره خورده اند، موجب ظهور این شاهکار ادبی و پایداری و ماندگاری آن در طول دورانهای متمادی و نیز موجب نفوذ آن در عمق جان شیفتگان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله گردیده و گل آفرین بر لب همگان نشانده است.

اما نهج البرده از چنین شهرت و اعتبار و مقامی برخوردار نیست. اگرچه می توان آن را در زمره یکی از آثار ادبی و زیبا و برجسته دانست که به تقلید از قصیده بُرده بوصیری

ص: 290

سروده شده. ولی هرگز نتوانسته است به حد و مقام رفیع آن برسد تا چه رسد که از آن فراتر رود.

ویژگی ها و امتیازهای بُرْدَه

اسلوب: 1 - وحدت فنی، یعنی پیوستگی منطقی و انسجام اسلوبی و همبستگی موزون همه اجزای قصیده برده تحسین برانگیز است.

2 - سخن بوصیری از پختگی دوران پیری برخوردار است. غزل عفیف و پندهای حکیمانه او در پرهیز از هواهای نفسانی و دوری از علایق دنیوی و گرایش او به زهد و آخرت جویی گواه این مطلب است.

3 - پیوند برده با جان شاعر محکمتر است چون از عمق جان برخاسته است.

4 - برده از متانت و روحانیتی شکوهمند برخوردار است که در حقیقت ویژگیی گوهری است.

5 - نور تابناک محمدی و یادپیامبراکرم صلی الله علیه و آله در این قصیده درخشانتر است.

6 - بوصیری در اسلوب، لفظ و مضمون در حد مقبول و قابل تحسینی از پیشنیان خود پیروی کرده است.

فکر: 1 - قصیده برده از نظر فکری از وزانت و عمق و استحکام منطقی بیشتری در مضامین برخوردار است.

2 - بوصیری از قرآن و احادیث و رخدادهای صدر اسلام بیشتر بهره برده، ضمن آن که در این اقتباس ها نهایت امانتداری رعایت شده. این امر موجب تقویت معنویت و غنای فکری برده شده است.

3 - برخورداری برده از مضامین بحث انگیز از ویژگی های خاص آن است، برخی از این موضوع ها عبارتند از:

قِدَم و حدوث قرآن، برخی معجزات پیامبر، تحدّی قرآن.

4 - استفاده بوصیری از براهین و استدلال های عقلی در برده بیش از استفاده شوقی از آنها در نهج البرده است.

ص: 291

5 - برده روح عرفانی دارد زیرا سراینده آن در طول عمر خویش از معارف عرفانی بهره های فراوان برده است.

خیال: تخیّل بوصیری در سراسر برده نیرومند است و در برخی بخش ها نظیر بخش 7و8 از تحرک و پرش بیشتری برخوردار است. خیال بوصیری در عمق افکار و حوادث سیرکرده و بر اوج آنها بر پریده است.

عاطفه: 1 - برده یکسر شور و نوای صادقانه و از دل برخاسته است، با اشک شروع می شود و با آه پایان می پذیرد لذا عمق، وسعت، حرارت، قوت و تنوع نیروی عاطفه در آن بسیار بیشتر از نهج البرده است. البته این امر ناشی از عواملی چند است از جمله بیماری بوصیری، شکسته دلی او، عشق سوزانش به روح تابناک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، امید به شفا و شفاعت یابی.

2 - در برده بوصیری از تلفیق خیال و تعبیر نیرومند در وصف و نمایش حالات و احساسات روح و نفس انسان دردمند و دلباخته، نوعی درون گرایی هنرمندانه، در حوزه وسیعی از عواطف شاعر به چشم می خورد که پیوند شعر را با حالات مختلف او نشان می دهد.

3 - نقش عاطفه سرشار از صداقت و حرارت در پدید آمدن برده بوصیری اساسی و غیرقابل انکار است لذا تأثیر برده بر مخاطبان خود بسی پایدار و نافذ می باشد.

4 - نوسان موزون عاطفه در برده موجب شده است که این اثر به یک قصیده زنده و روحبخش تبدیل گردد.

تعبیر: 1 - بیان بوصیری از دو ویژگی سهولت و جزالت برخوردار است.

2 - ایجاز در بیان بوصیری از ویژگی های ممتاز آن است مثلاً در ضمن بیت های 59تا 71 به 13 رخداد مقارن با ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اشاره شده است.

3 - در برده از صنایع بدیعی در حد وسیع اما به گونه ای مناسب استفاده شده. البته این ویژگی شعرِ دوره ممالیک است.

4 - موسیقی برده نافذتر است، چون آرایش و هندسه کلمات و جملات از تعادل، هماهنگی و شیوایی خاصی برخوردار است ضمن آن که در سراسر قصیده رعایت

ص: 292

مقتضای حال شده و حتی نوع الفاظ باموضوع و مضامین جاری در ابیات، بسیار متناسب است.

5 - امانتداری بوصیری در نقل روایات و حوادث تاریخی، سخن او را از صداقت و مقبولیتی ویژه برخوردار ساخته است.

6 - ابیات غزل برده کمتر از غزل نهج البرده است و به دلیل آن که شا عر از ورای الفاظ و عبارتها به روح تابناک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نظر دارد می توان آن را شعر رمزی به حساب آورد.

7 - غزل برده عفیف است. این امر که مطابقت غزل را با مقتضای حال یعنی مدح پیامبر نشان می دهد موجب تعالی قصیده و افزایش ارج و بهای معنوی و ادبی آن گردیده است.

8 - یکی از ویژگیهای عنصر تعبیر در برده وجود 37 مورد تکرار لفظی در آن است که اینک با ذکر شماره ابیات آنها را در پی می آوریم:

(3) قُلتَ، (12) الشَّیبْ، (16)جِماح، (17)شَهْوَه، (25) خَصْم، حَکَم، (32) ضَرورَه، (33) الدُّنیا، (37) مُستَمسِکون، (44)أَنسِبْ، مَاشِئتَ، (51) أَنَّهُ، (59) طِیبْ، (61) کِسرَی، (64) النّار، الماء، (69) مُنهَزِم، (71) نَبْذ، (77) الغَار، (78) ظَنُّوا، (89) مُنْتَظِم، (100)حَرّ، لَظَی، (104) تُنْکِرُ و یُنْکِرُ، (106) وَ مَنْ هُوَ، (107) سَریَ، حَرَم، (113) أیُّ، (114) غَیر، (116) لَنا، (117)أَکرَمْ، (121) لَیالِی، (128)سَْل، (131)سِیما، (136)غَیر، (157)وَاجْعَل، (161)العِیس

9 - تعداد 24 نام خاص یا مشهور وجود دارد که در نهج البرده نیست. این نامها با ذکر شماره أبیاتشان عبارتند از :

(1)ذی سَلَم (2) کاظِمَه، إِضَم، (24)الشَّیطان، (34)سَیّدُ الکَونَین،(43) النَّصَارَی، (62) النَّهر «رود ساوه» (63)سَاوَه (65) الجِنّ (67) کَاهِن (70) أَبْرَهَه، (71) المُسَبِّح «حضرت یونس» (75) القَمَرُ المُنْشَقّ، (78) الحَمام «کبوتر غار ثور»، خَیرُ الْبَرِیّه (92) عَاد، مَعاد (99) حَبلُ اللّه «قرآن» (100) لَظَی «جهنم» (102) الصِّراط (118) بِعثَتْ (128) حُنَیْن، أُحُد (159) النّبِی.

ص: 293

10 - برده از حسن ختام و جمال معنوی خاصی برخوردار است و به گونه ای به پایان رسیده که موجب افروخته ماندن آتش شوق در دل خواننده خود می شود و آدمی دوست می دارد که قصیده را بازهم در خاطر خویش مرور کند.

عیوب برده

1 - اشاره به روایت مجعول شقّ صدر پیامبر در بیت 75 که بطلان آن به تفصیل بررسی شد.

2 - کم توجهی به حادثه عظیم بعثت و گذشتن از آن در بیت 118.

3 - عبور از بیت القصید، (بیت 85) را اگر چه نمی توان عیب شمرد، اما بهتر بود شاعر بیتی را که بین آن و انگیزه سرایش کل قصیده، رابطه ای نزدیک وجود دارد بیش از این توسعه می بخشید و اندکی بیشتر به وصف حال و نیاز خود در پیشگاه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله ادامه می داد.

4 - تکلف در به کارگیری گسترده صنایع بدیعی که قبلاً به گونه ای آن را توجیه کردیم. اما در هر حال ناقدان ادبی افراط در هر زمینه ای را نمی ستایند.

ویژگی ها و امتیازهای نهج البرده

اسلوب: 1 - شوقی در اسلوب، لفظ و مضمون مقلد بوصیری است.

2 - حاشیه پردازی و گسستگی موضوعی و فقدان وحدت فنی از ویژگی های نهج البرده است.

3 - میزان ارتباط نهج البرده با افکار، عواطف و روحیات شاعر چندان استوار نیست؛ زیرا چنان که بوصیری فردی بسیار متدین و دیندار و متعبّد و زاهد منش بوده است، شوقی چنین نبوده.

4 - با توجه به این که شوقی شاعری است مقلِّد، گاهی با نوآوری هایی بویژه در مضامین شعری او برمی خوریم مثلاً به این دو بیت توجه کنید:

ص: 294

بیت 27 نهج البرده:

مَخطُوبهً مُنذُ کانَ النّاسُ خاطِبهً * مِنْ أَوّلِ الدّهْرِ لَمْ تُرمِلْ وَ لَمْ تَئِمِ

بیت 126 برده:

مَکْفُولَهً أَبَداً مِنْهُمْ بِخَیْرِ أَبٍ * وَ خَیرِ بَعْلٍ فَلَمْ تَیْتَمْ وَ لَمْ تَئِمِ

همچنین شوقی در تقلید از بیت 146 برده:

فَإِنَّ لی ذِمَّهً مِنْهُ بِتَسمِیَتی * مُحَمّدا فَهْوَ أَوْفَی الْخَلْقِ بِالذِّمَمِ

با هنرنمایی قابل تحسینی چنین سروده:

بیت 100نهج البرده:

یَا أَحْمَدَ الْخَیرِ لی جَاهٌ بِتَسمِیَتی * وَ کَیْفَ لاَ یَتَسامَی بِالرَّسوُلِ سَمیّ؟

چند نکته برای روشن شدن زیبایی تقلید در این بیت لازم به ذکر است:

«نام بوصیری محمد و نام شوقی احمد بوده است» و این هر دو، مشهورترین نامهای پیامبر گرامی اسلام اند. بنابراین هریک به تناسب نام خود، همنامی اش را با پیامبر، به عنوان واسطه پیوند با روح مقدّس آن حضرت مطرح کرده است. جمله برده خبری است و جمله نهج البرده انشایی. بیت بوصیری در سیاقی شبیه سخن گفتن با خویشتن خویش بیان گردیده لذا درون گرا است. اما بیت شوقی در قالب خطابی بیان شده است، بنابراین برون گرا است.

5 - نهج البرده در مقایسه بابرده، قصیده ای است برون گرا و بیشتر در افق حوادث و در سطح محسوس آنها سیر می کند. برای نمونه به ابیات پس از بیت 141 تا پایان قصیده توجه کنید.

6 - از ویژگی های غزل شوقی در نهج البرده آمیختن آن با الفاظی است که در آثار حماسی و رزمی به کار می رود.

فکر: 1 - با توجه به آن که تعداد ابیات نهج البرده 29 بیت بیش از برده است، در ارزیابی کیفی مضامین و افکار طرح شده در دو قصیده، علی رغم آن که شوقی در عرضه برخی افکار و مضامین جدید در اثر خود نوآوری های خوبی داشته، اما مع الوصف بُرده بسیار وزین تر و سرشارتر از معانی عمیق می باشد.

ص: 295

2 - کمی اقتباس شوقی از قرآن و احادیث در مقایسه با برده باعث سبکتر شدن و کم مایگی نهج البرده شده است.

3 - شوقی به نظریه های مهم اجتماعی توجه خاصی نشان داده است برای نمونه به دو بیت زیر توجه کنید:

بیت 130:

دَعَوْتَهُمْ لِجِهادٍ فیهِ سُؤدَدُهُم * وَ الْحَربُ أُسُّ نِظامِ الْکَوْنِ وَ الاْءُمَمِ

بیت 157:

وَ اتْرُکْ رَعَمْسِیسَ، إنَّ الْمُلْکَ مَظْهَرُهُ * فی نَهْضَهِ الْعَدلِ لاَ فی نَهْضَهِ الْهِرَمِ

4 - نوع و کیفیت افکار عرضه شده در نهج البرده از شمول کمتری نسبت به افکار برده برخوردار است.

و نیز پیوند این مضامین با ممدوح، در مقایسه با پیوند مضامین برده با ویژگی ها و فضایل پیامبر، چندان استوار نیست. مثلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از هرگونه اختلافی بین پیروان ادیان آسمانی پیشگیری می کرده اند، اما شوقی در نهج البرده از اختلاف بین مسلمانان و مسیحیا ن سخن رانده. و یا آن که در بخشی دیگر به مدح سخیف حاکمان عباسی که ربطی به مدح پیامبر گرامی اسلا م ندارد پرداخته است.

خیال: 1 - خیال شوقی در مقایسه با خیال بوصیری از سادگی و بساطت بیشتری برخوردار است و کمتر به ژرفای پنهان حقایق و حوادث نفوذ کرده.

2 - قدرت خیال شوقی در آفرینش برخی از تشبیه ها و استعاره ها و عبارتهای زیبا و موزون و آهنگین قابل تحسین است، اما او در تلفیق حوادث هماهنگ برای پدیدآوردن تابلوهای ترکیبی زیبا و شگفت انگیز که موجب می شود تا فکر و خیال در عمق معانی بلند و پیوسته به هم فرو رود، نسبت به بوصیری بسیار ضعیف تر است.

3 - سهم خیال در آغاز نهج البرده بیش از عاطفه است.

عاطفه: 1 - قصیده نهج البرده مدحی است که نقش عاطفه و ناله های حزن و فریادهای شوق و جوشش احساسات برخاسته از عمق جان در آن کمتر به چشم می خورد.

2 - عاطفه شوقی از صداقت، حرارت، قوّت و تنوع کمتری برخوردار است. لذا تأثیر

ص: 296

آن بر مخاطبان چندان پایدار نیست.

3 - غزل آغاز نهج البرده نشاط آور است.

تعبیر: 1 - شوقی در لفظ و مضمون به شدّت و کثرت از بوصیری تقلید کرده است.

2 - نهج البرده از جهت غنای لغوی قصیده ای پربار است.

3 - استفاده شوقی از 30 لقب و صفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، بجز نامهای احمد و محمد، در نهج البرده از ویژگیهای ممتاز آن است. اکنون این نامها را با ذکر شماره بیت ها در پی می آوریم:

(40) مُفَرِّجُ الْکَربِ فیِ الدَّارَیْنْ، (43) أمیرُالأنبِیاء، مِفْتَاحُ بابِ اللّه، (47) مُحمّد، صَفْوَهُ الْبَاری، رَحمَهُ الْباری، بُغْیَهُ الله، (48) صاحِبُ الْحَوْض، (56) إبنُ عَبدِ الله، (60) رَسولُ اللّه، (66) الهادی، الصادق، (67) أمین، (72) أَفْصَحُ النّاطِقینَ الضّادَ، (78) خَیرُ البَریّه، (84) سَیِّدالاْءنبِیاء، سَیِّدُ الْمَلائِکه، (85) حَبیبُ اللّه، (90) مُحمّد، (91) قَارِئ اللَّوح، لامِسُ الْقَلَم، (94) مُخْتار، (98) رُکنُ الدّین، (100) أحمد، الرّسول، (110) إبنُ آمِنه، (112) بَدْر، (113)اللُّؤلُؤ المَکْنون، (175) أَعظَمُ الرُّسُل، (176) الحَبِیب، (177) نَزیلُ الْعَرش، خَیرُ الرُّسُل، (189) رَسولُ الْعَالَمین.

یادآوری می شود که منشأ این نامها غالباً قرآن یا روایات معتبر اسلامی است.

4 - در برخی ابیات نهج البرده از وجود نوعی تضاد مفهومی برای زیباسازی شعر و خیال انگیز کردن آن استفاده شده است مانند این بیت ها:

بیت 2:

رَمَی الْقَضاءُ بِعَیْنَی جُؤذَرٍ أَسَداً * یَا سَاکِنَ الْقَاعِ أَدْرِکْ سَاکِنَ الاْءجَمِ

بیت 18:

یُرَعْنَ لِلْبَصَرِ السّامی، وَ مِنْ عَجَبٍ * إذَا أَشَرْنَ أَسَرْنَ اللَّیْثَ بِالْعَنَمِ

بیت 21:

مَا کُنْتُ أَعلَمُ حَتَّی عَنَّ مَسکِنُهُ * أَنَّ الْمُنَی وَ الْمَنَایَا مِضْرِبُ الْخِیَمِ

بیت 109:

تَهفُو إلیکَ وَ إنْ أَدْمَیْتَ حَبَّتَها * فی الحربِ، أَفئِدَهُ الاْءبْطالِ وَ الْبُهَمِ

ص: 297

5 - 47 نام خاص یا مشهور در نهج البرده به کار رفته که در قصیده برده وجود ندارد. این نامها با ذکر شماره ابیات اینک در پی می آید:

(1) رِیم، (2) جُؤذَر، (20) الغَاب، (48)جِبریلُ الاْءمین، (53)بَحیرا، (54) حِراء، رُوحُ القُدُس، (55) مَکّه، (58)تَسنیم، (64) قُرَیش، (67) أمینُ الْقَوم، (69) حَکیم «قرآن»، (80) مُسیطِرُ الْفُرس، قَیصَرُ الرّوم، (83) المَسجِدُ الأقصی، (86) مُنَوِّرهٌ دُرِّیَهُ اللُّجُم «براق»، (90)العَرش، (95)القرآن، (96) الحائماتُ الزُّغْب، (100) أَحمد، (101) البُرْده، (105) سَحبان، (110) إبن آمنه، (116) عیسی، (122) المسیحیّه، (125) الرّوح «نام حضرت عیسی»، (127) المسیح، (128)رُوح الله، (150) العَدل، التَّمدین، (155) روم، آثین، بغداد، (157) رَعَمْسِیس، الهِرَم، (158) دَارُ الشَّرائع «روم»، دَارُ السَّلام «بغداد»، (160) رَشید، مَأْمون، مُعتصِم، (166) الفاروق، إبن عبدالعزیز، (167) الإمام «علی (ع)»، (169) إبن عفّان، (172) أبی بَکر، (181) البَیْت و الحَرَم.

6 - تکرار لفظی در ابیات نهج البرده 43 مورد است. به این الفاظ با ذکر شماره ابیات توجه کنید: (2) ساکِن، (6) هَوَی، 8) الهَوَی، (9) أَغْرَی، (12) الضُّحَی، (13)السَّقَم، (20) أَلْقاکَ، (24) مَغْنَاکَ، (29) المَوت، (36) أَخلاق، (37) النَّفْس، خَیر، (61) یُغْرَی، (64) کَیفَ، (67)أمین، (74)تُحیَی، (77) صَدْمَه، (99) جَناح، (102) حُبّ، صادق، (106)دُونَک، (111)مُلْتَثِمْ، (112)غُرّه، (113) الیُتْم، (115) قُلتَ، لاَ، نَعَم، (117) الجَهْل، إبْعَث، (121) الشَّرّ، تَلْقَهُ، (132) الأَعْصُر، (138) الدَّهْر، (140) مَنْ مَاتَ، (146)الزّمان، (157) نَهْضَه، (159) عِنْدَ، (163) هَیْبَه، (164) الأرضْ، (169) یَحْنُو، تَحْنُو، (171) جُرْح، (179) ضُرّ، (180) سَأَم،

7 - همچنین نوعی تکرار مضمونی یعنی پیاپی آمدن دو لفظ یا دو عبارت مترادف نیز در 27 بیت نهج البرده به چشم می خورد که آنها را با ذکر شما ره ابیات در پی می آوریم:

(6) لَمْ تَعذِل وَ لَم تَلُمِ، (151) أَسْفَرَتْ وَ جَلَتْ، (27) لَمْ تُرمِلْ وَ لَمْ تَئِمِ، (45) أَنْساب و اللُّحَم، (47) مِنْ خَلقٍ و ِمْن نَسَم، (50)باذِخْ، سَنِم، (54)مَصُونَ سِرّ، مُنْکَتِم، (70) العِتْق و القِدَم، (76) مُهَجُ الطّاغِینْ، أَنْفُسُ الْبَاغِین، (93) مَا قُلِّدتَ، مَا طُوِّقْتَ / مِنَن، نِعَم، (102) حُبّ، هَوی، (104) لاَیُذْمَمْ وَ لاَُیلَم، (118) قَتْلُ نَفْس، سَفْکُ دَم، (124) الرِّفْق و الرُّحُم،

ص: 298

(126)لَمْ یَخْشَ و لَمْ یَجِم، (127) الذَّنْبْ و الجُرُم، (133) لَمْ تُثْلَم وَ لَمْ تَصِم، (139) بِیضْ، أَسْیُفْ، (141) الأنام، النّاس، (141) الأَقدار و القِیَم، (146)نافِذ، مُرتَسِم، (159) ضَارَعَتْها، حَکَتْها، (161) حدُودُ الاْءرض و التُّخَم، (162) عِلم و مَعرِفَه، (185) الأخْطار و القُحَم، (186) تکرار عینی مضمون مصراع اول.

8 - التفات در نهج البرده بیش از برده است.

9 - گاهی کلام شوقی مانند نثر می شود مانند ابیات 118تا120:

قَالُوا غَزَوْتَ وَ رُسْلُ اللّهِ مَا بُعِثُوا * لِقَتْلِ نَفْسٍ وَلاَ جَاءُوا لِسَفْکِ دَمِ

جَهلٌ وَ تَضلِیلُ أَحْلاَمٍ وَ سَفْسَطَهٌ * فَتَحْتَ بِالسَّیفِ بَعدَ الْفَتحِ بِالْقَلَمِ

لَمّا أَتَی لَکَ عَفْواً کُلُّ ذی حَسَبٍ * تَکَفَّلَ السَّیفُ بِالجُهّالِ وَ الْعَمَمِ

10 - در نهج البرده اطناب بیش از ایجاز وجود دارد.

11 - کثرت صنایع لفظی بویژه جناس، طباق و تصدیر که هشتاد مورد از صد نکته ادبی نهج البرده را در برمی گیرد، و کثرت تکرار در لفظ و مضمون، و کثرت خطاب و ندا از ویژگی های بارز عنصر تعبیر در نهج البرده است.

12 - به کارگیری اصطلاحات اجتماعی نظیر «مصلحون، عدل، تمدین، بَغْی و نهضه در ابیات 149 تا 157»

نشانه گرایش خاص شاعر به این بُعد است.

13 - شوقی در نسیب نبوی، چونان بوصیری، خود را متعهد به رعایت جنبه عفاف غزل نمی دانسته است.

14 - نهج البرده دارای حسن مطلع وحسن ختام است.

عیبهای نهج البرده:

1 - وحدت فنی شامل پیوستگی اسلوب، تعادل بین عناصر چهارگانه فکر، خیال، عاطفه، و تعبیر، و تسلسل و پیوستگی منطقی بین مضامین و افکار مطرح شده، در قصیده نهج البرده بسیار ضعیف است.

2 - غزل غیر عفیف و مادی با مدح نبوی سازگار نیست.

3 - تغییردادن برخی روایات، نظیر حادثه ایوان کسری در بیت 77 و حادثه هجرت در

ص: 299

بیت 96، که در شرح این بیت ها به طور کامل توضیح داده شد، صداقت و امانت شوقی را در نقل مضامین تاریخی خدشه دار می سازد.

4 - گسترش دامنه مدح، از ممدوح یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله ، به دیگران، موجب کم رنگ شدن هدف اصلی قصیده شده است.

5 - وجود مدح سخیف، یعنی مدح بیدادگران دودمان بنی عباس در بیت های 160 تا 165 لکه سیاهی است بر سیمای نهج البرده».

6 - جهش ناگهانی و بدون مقدمه از یک مضمون به مضمونی دیگر نظیر بیت 36 نشانه بارزی است بر فقدان پیوستگی لازم بین برخی ابیات نهج البرده.

7 - داوری عاطفی و آمیخته به جدل و غیرمبتنی بر براهین عقلی یا شواهد انکارناپذیر تاریخی، نسبت به برتری مظاهر مختلف تمدن اسلامی مورد نظر شاعر، بر دیگر تمدن های بزرگ جهان و نیز ادعای بی همتا بودن زمامداران بنی عباس و اطلاق نام «خلائف اللّه» بر آنان یکی از عیوب فکری مهم نهج البرده است.

8 - با توجه به این که سیره رسول اکرم صلی الله علیه و آله مبتنی بر حل و رفع اختلاف ها بین اهل کتاب بوده نه دامن زدن به آنها، شاید پرداختن شوقی به اختلاف مسیحیان و مسلمانان، آنهم در قصیده ای که مخصوص مدح رسول اکرم است، یک نقطه ضعف مهم باشد و از ارزش قصیده بکاهد.

البته نباید از نظر دور داشت که عواطف شوقی از ستمها و خونریزی های صلیبیان درگذشته و استعمارگران مسیحی در عصر حاضر بشدت متأثر و جریحه دار بوده است، اما این را هم نباید از یاد برد که ظلم خودپرستان و مشرکان منسوب به ادیان مقدس آسمانی، نباید منجر به قراردادن پیروان حقیقی این ادیان در برابر یکدیگر شود. چون جوهر همگی یکی است و همه پیام آور صلح و سلام و سعادت دنیا و آخرت هستند.

9 - مهمترین عیب نهج البرده، اقتباس لفظی بسیار زیاد در آن از برده بوصیری است که به دلیل گستردگی و طولانی بودن مطلب در پایان آورده شد و اکنون جدول کامل این اقتباس ها را در پی می آوریم:

ص: 300

تصویر

ص: 301

تصویر

ص: 302

تصویر

ص: 303

تصویر

ص: 304

تصویر

ص: 305

تصویر

ص: 306

خلاصه: در 129 بیت از قصیده نهج البرده شوقی 253 مورد

اقتباس لفظی از برده بوصیری وجود دارد. لازم به یادآوری است که اقتباس های

اسلوبی و مضمونی نیز در جای خود مورد بررسی قرار گرفته است.

نتیجه:

تاکنون بسیاری از شاعران قدرتمند عرب زبان کوشیده اند تا در حوزه مدح و ستایش پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله ، با بوصیری به معارضه و رقابت برخیزند. اما هیچ یک از آنان نتوانسته است به مقام بوصیری نزدیک شود، تا چه رسد به آن که از حد او درگذرد. چنان که ملاحظه شد، قصیده نهج البرده شوقی نیز از این قاعده برکنار نیست. بنابراین قصیده مبارکه برده، همچنان بسان ستاره ای بی همتا در آسمان ادب عربی می درخشد.

با سپاس از درگاه خداوند متعال که در این تلاش مرا یاری کرد، و با درود برروح پاک حضرت محمدبن عبداللّه صلی الله علیه و آله و اهل بیت معصوم ایشان، شرح تطبیقی قصاید «برده» و «نهج البرده» در فرخنده سالروز میلاد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، 17 ربیع الأول 1418ق برابر با 1/5/1376ش به پایان رسید.

و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته

ص: 307

منابع

الف - فرهنگها به ترتیب فراوانی

کاربرد:

1 - المنجد، عربی به فارسی، ترجمه : محمّد بندرریگی، 2 جلد، نشر ایران، تهران، 1374 ش.

2 - فرهنگ لاروس عربی به فارسی، خلیل الجّر، ترجمه : حمید طبیبیان، 2 جلد، امیرکبیر، تهران، 1365 ش.

3 - منتهی الإرَب فی لُغَهِ الْعَرب، عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، 4 ج، سنایی، تهران،(بی تا.)

4 - لسان العرب، محمّدبن مکرّم ابن منظور، 18 ج، داراحیاءالتراث العربی، بیروت، 1408 ه . ق.

5 - فرهنگ فارسی، محمّد معین، 6 ج، امیرکبیر، تهران، 1364 ش.

ب - منابع عربی :

1 - أحمد شوقی امیرالشعراء دراسهٌ و نصوص، فوزی خلیل عطوی، دارالصّعب، بیروت، 1978 م.

2 - أحمد شوقی امیر الشعراء، عبد المجید الحرّ، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1992 م.

3 - الإسراء و المعراج و العِلمُ الحدیث، محمّد امین جبر، دارالکتاب المصری، 1416 ه . ق.

4 - الأعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النّساء من العرب و...، خیرالدّین الزرکلی،12 ج، دارالعلم للملایین، بیروت، 1984 م.

5 - ألأعلام الشّرقیه فی الْمائَهِ الرّابعهَ عشرهَ الهجریه، زکی محمّد مجاهد، 3 ج، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1994 م.

ص: 308

6 - أعلام ورُوّادٌ فی الاْءدب العربی، کاظم حطیط، الشرکه العالمیه لِلْکتاب، 1407 ق.

7 - الأنساب، عبدالکریم بن محمّد السّمعانی،دائره المعارف العثمانیه، حیدر آباد دکن، چاپ سنگی.

8 - بحارالاْءنوار، محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، 107 ج، تهران، 1403 ق.

9 - البوصیری شاعر المدایحِ النّبویهِ و عَلَمُها، علی نجیب عطوی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1995 م.

10 - تاریخ الاْءدب العربی، کارل بروکلمان، ترجمه:عبدالحلیم النجّار، 6 ج، دار المعارف، قاهره،1974 م.

11 - تاریخ الاْءدب العربی، عمر فروخ، 6 ج، دار العلم للملائین، بیروت، 1982 م.

12 - تاریخ الاْءدب العربی العصر المملوکی، عمر موسی باشا، دارالفکر المعاصر، بیروت، 1409 ق.

13 - الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، عبدالرحمن ابی بکر السّیوطی، 2 ج، دارالفکر، بیروت، 1401 ق.

14 - الجامع فی تاریخ الاْءدب العربی، حناالفاخوری، 2 ج، دارالجیل، بیروت، 1995.

15 - الحماسه المغربیه، ابو العباس احمدبن عبدالسّلام الجراوی التادلی، محقق: محمّد رضوان الدّایه، 2 ج، دارالفکر،

بیروت، 1411 ق.

16 - خزانه الاْءدب و غایه الارب، تقی الدین ابن علی ابن حجه الحموی، 14 ج، المطبعه الخیریه، مصر، 1304 ق.

17 - دیوان ابن الفارض، عمربن علی بن فارض، شارح: مهدی محمّد ناصر الدین، دارالکتب العلمیه، 1410 ق.

18 - دیوان ابی طالب عمّ النبی، ابوطالب عبد مناف بن عبدالمطلب، دارالکتاب العربی، بیروت، 1414 ق.

19 - دیوان احمد شوقی، مداخله و تحقیق،امیل.أ.کبا، 2 ج، دارالجیل، بیروت، 1415ق.

20 - دیوان کعب بن زهیر، شارح: ابی سعید الحسن بن الحسین العسکری، دارالکتاب العربی، بیروت، 1414 ق.

21 - السیره النبویّه، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، تحقیق: احمد عبد الشّافی، 2 ج، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1407 ق.

ص: 309

22 - السیره النبویّه، عبد الملک بن هشام، تحقیق: مصطفی السّقا، ابراهیم الأبیاری، 4 ج، داراحیاء التراث، 1415 ق.

23 - السیره النبویّه و المعجزات، محمد بن احمد کنعان، مؤسسه المعارف، بیروت، 1417 ق.

24 - شرح التعرّف لمذهب أهل التصوّف، اسماعیل بن محمد المستملی، مقدمه و تحشیه و تصحیح: محمّد روشن، اساطیر، تهران، 1363 ق.

25 - شرح دیوان ابی تمام، حبیب بن أوس ابوتمام، شرح خطیب التبریزی، 2 ج، دارالکتاب العربی، بیروت، 1414 ق.

26 - الشوقیات، احمد شوقی بک، 4 ج، دارالعوده، بیروت، 1988 م.

27 - العرف الطّیب فی شرح دیوان أبی الطّیب، شرح: ناصیف الیازجی، 2 ج، دارنظیر عبود، 1995 م.

28 - عوالی اللّئالی العزیزیّه، محمد بن زین الدیّن ابن ابی الجمهور، 4 ج، مطبعه سید الشهداء، قم، 1403 ق.

29 - فصولٌ فی الشعر و نقده، شوقی ضیف، دارالمعارف، مصر، 1971 م.

30 - فوات الوفیات، محمد بن شاکر الکتبی، 7 ج، بولاق، مصر، 1299 ه . ق.

31 - فی أصول الاْءدب، محاضرات و مقالات فی الاْءدب العربی، احمد حسن زیّات، مطبعه الرساله، قاهره، 1372 ق.

32 - کنز العمال فی سُنَن الاْءقوال و الاْءفعال، علی بن حسام المتقی، 18 ج، الرّساله، بیروت، 1413 ق.

33 - مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، فضل بن الحسن الطبرسی، 10 ج، الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415 م.

34 - المدایح النبویّه فی الاْءدب العربی، زکی مبارک، قاهره، 1354 ق.

35 - المسند الجامع لاْءحادیث الکتب الستّه، بشّارعوّاد معروف و دیگران، 20 ج، دارالجیل، بیروت، 1413 ق.

36 - معجم البلدان، یاقوت ابن عبداللّه الحموی، 5ج، دارصادر، بیروت، 1410 ق.

37 - معجم المطبوعات العربیّه و المعرّبه، یوسف الیان سرکیس، 2 ج، مکتبه یوسف الیان سرکیس، قاهره، 1410 ق.

38 - المعجم المفصّل فی الاْءدب، محمدالتّونجی، 2 ج، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1413 ق.

ص: 310

39 - المعجم المفهرس لألفاظ الحدیث النبوی، الاتّحاد الأممی للمجامیع العلمیه، 4 ج، ونسنگ، لیدن، 1936 م.

40 - الموجز فی الاْءدب العربی و تاریخه، حنّا الفاخوری، 4 ج، دارالجیل، بیروت، 1411 ق.

41 - موسوعه أطراف الحدیث النبویّ الشّریف، محمّد السّعید بسیونی زغلول، عالم التراث، بیروت، 1410 ق.

42 - الموسوعه الشّوقیه (الأعمال الکامله) لأمیرالشعراء احمد شوقی، شرح و تألیف: ابراهیم الابیاری، 9 ج، دارالکتاب العربی، بیروت، 1415 ق.

43 - موسوعه النّبی الاْءعظم محمد بن عبداللّه، محمّد هادی الأمینی، 2 ج، دارالزهراء، بیروت، 1415 ق.

44 - المیزان فی تفسیر القرآن، محمد حسین طباطبائی، 20 ج، دارالکتب الاسلامیه، 1396 ق.

45 - الوافی بالوفیات، خلیل ابن ایبک الصفدی، 22 ج، چاپ افست، 1401 ق.

46 - وفیات الأعیان و أنباءُ أبناءِ الزّمان، احمد بن احمد بن خلّکان، تحقیق: احسان عباس، 8 ج، دارصادر، بیروت، 1398 ق.

ج. منابع فارسی:

1 - آذربایجان شرقی [عکس]، خانعلی صیامی، سروش، تهران، 1375 ش.

2 - احادیث مثنوی، بدیع الزّمان فروزانفر، امیر کبیر، تهران، 1361 ش.

3 - ادبیات تطبیقی، محمّد غنیمی هلال، ترجمه سید مرتضی آیه الله زاده شیرازی، امیرکبیر، تهران، 1373.

4 - ادبیات و تعهد در اسلام، محمّد رضا حکیمی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1364 ش.

5 - اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، ترجمه و شرح فارسی، باقر کمره ای، 6 ج، اسوه، تهران، 1372 ش.

6 - اعلام قرآن، محمّد خزائلی، امیر کبیر، تهران، 1350 ش.

7 - برگزیده تفسیر نمونه، احمد علی بابائی، 5 ج، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374ش.

8 - پرده نشین جلال، اکبر بهداروند، ترجمه: نصرت اللّه فروهر، برگ، تهران، 1370ش.

9 - تاریخ اسلام، علی اکبر فیاض، دانشگاه تهران، تهران، 1369 ش.

ص: 311

10 - تاریخ پیامبر اسلام، محمّد ابراهیم آیتی، تجدید نظر: ابوالقاسم گرجی، دانشگاه تهران، تهران، 1361 ش.

11 - تاریخ خانقاه در ایران، محسن کیانی، کتابخانه طهوری، تهران، 1369 ش.

12 - تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، 3 ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1373 ش.

13 - تاریخ یعقوبی [فارسی]، احمد بن اسحاق یعقوبی، ترجمه: محمّد ابراهیم آیتی، 2ج، علمی و فرهنگی، تهران، 1374 ش.

14 - تعلیقات نقض، جلال الدّین محدّث، 2 ج، انجمن آثار ملی، تهران، 1358 ش.

15 - جامع الحکمتین، ناصر خسرو قبادیانی، تصحیح و مقدمه: هانری کُربَن و محمّد معین، کتابخانه طهوری، تهران، 1363 ش.

16 - خورشید تابان در علم قرآن، احمد محدّث خراسانی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1372 ش.

17 - دانشنامه ادب فارسی، به سر پرستی: حسن انوشه، دانشنامه، تهران، 1375 ش.

18 - دائره الفرائد در فرهنگ قرآن، محمّد باقر محقق، 3 ج، بعثت، تهران، 1364 ش.

19 - دائره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر: کاظم موسوی بجنوردی، تا جلد 6، مرکز دائره المعارف اسلامی، تهران، 1368 ش.

20 - دائره المعارف فارسی، غلامحسین مصاحب، 3 ج، فرانکلین، تهران، 1356 ش.

21 - دیوان حافظ، تصحیح و مقدمه: حسین الهی قمشه ای، سروش، تهران، 1366ش.

22 - رساله توضیح المسائل امام خمینی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1366ش.

23 - روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، حسین بن علی ابوالفتوح رازی، تصحیح و حواشی: ابوالحسن شعرانی، 12 ج، کتابفروشی اسلامیّه، تهران، 1348 ش.

24 - ریحانه الأدب فی تَراجم المعروفین بالکُنیه و اللّقب، محمّد علی مدرّس تبریزی، 8 ج، کتابفروشی خیام، تبریز، 1374 ش.

25 - سیره رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، عباس زریاب خوئی، سروش، تهران، 1370 ش.

26 - سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، جعفر مرتضی عاملی، ترجمه: حسین تاج آبادی، 2 ج، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1371 ش.

27 - سیره علمی و عملی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، عبداللّه جوادی آملی، اسراء، قم، 1374

ص: 312

ش.

28 - سیمای محمّد در آینه شعر فارسی، محمود شاهرخی و مشفق کاشانی، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1372 ش.

29 - شرح بر صد کلمه امیرالمؤمنین علی (ع)، میثم بن علی البحرانی، ترجمه: عبدالعلی صاحبی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1370 ش.

30 - شرح جمال الدین محمّد خوانساری بر غُرَرالحِکَم و دُرَرالکَلِم، عبد الواحد بن محمّدتمیمی آمدی، 7ج، دانشگاه تهران، 1373 ش.

31 - شرح چهل حدیث، روح اللّه موسوی خمینی، مرکز نشر فرهنگی رجاء، تهران، 1361 ش.

32 - شرح فارسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، عبد الرّزاق گیلانی،تحقیق: جلال الدین محدّث، 2 ج،دانشگاه تهران، 1360 ش.

33 - شرح قصیده برده، [یکی از دانشمندان سده نهم]، تصحیح و مقدمه: علی محدّث، علمی و فرهنگی، تهران، 1361 ش.

34 - شرح مصطلحات فلسفی بدایه الحکمه و نهایه الحکمه، علی شیروانی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1373 ش.

35 - صحیفه نور، روح اللّه موسوی خمینی، 22 ج، وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1368 ش.

36 - صوفی نامه، مظفر بن اردشیر عبادی، توضیحات : غلامحسین یوسفی، سخن، تهران، 1368 ش.

37 - فروغ ابدیّت، جعفر سبحانی تبریزی، 2 ج، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1374 ش.

38 - فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، جعفر سجادی، امیرکبیر، تهران،1375 ش.

39 - فهرست الفبائی کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، محمّد آصف فکرت، کتابخانه مرکزی آستان قدس، مشهد، 1369 ش.

40 - فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی، غلامعلی عرفانیان، ج 12، کتابخانه مرکزی آستان قدس، مشهد، 1370 ش.

41 - فهرست نسخ خطی کتابخانه ملّی، عبداللّه انوار، 10 ج، کتابخانه ملّی، تهران، 1358 ش.

42 - قاموس قرآن، علی اکبر قرشی، 7 ج، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1354 ش.

ص: 313

43 - قرآن پژوهی، بهاءالدین خرمشاهی، مشرق، تهران، 1372 ش.

44 - قرآن کریم، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، نیلوفر، تهران، 1374 ش.

45 - قرآن مجید، ترجمه: عبدالمحمّد آیتی، سروش، تهران، 1371 ش.

46 - قصیده مبارکه برده، قیس آل قیس و محمّد رضا عادل، صدوق، تهران، 1371 ش.

47 - قصیده مبارکه برده، ترجمه و شرح: محمّد شیخ الاسلام کردستانی، سروش، تهران، 1361 ش.

48 - کتاب العدّه فی شرح قصیده برده، محسن آذرشهری، تبریز، 1343 ش.

49 - کلیات سعدی، مصلح بن عبد الل ّه سعدی، جاودان، تهران، 1374 ش.

50 - گزیده ای از تأثیر قرآن بر نظم فارسی، عبد الحمید حیرت سجادی، امیرکبیر، تهران، 1371 ش.

51 - لوامع التّنزیل و سواطع التّأویل، ابوالقاسم بن حسین لاهوری، 30 ج، لاهور، 1303 تا 1320 ق.

52 - مثنوی معنوی، جلال الدین محمد بن محمد بن الحسین البلخی، تصحیح: رینولد.ا.نیکلسون، 4 ج، امیرکبیر، تهران، 1363 ش.

53 - مخزن الأسرار، الیاس نظامی گنجوی، آتلیه هنر محمّد سلحشور، تهران، 1371ش.

54 - مدایح محمّدی در شعر فارسی، احمد احمدی بیرجندی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1372 ش.

55 - مروج الذّهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، 4 ج، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347 ش.

56 - مقدمه ای بر تاریخ سیاسی اجتماعی شمال آفریقا از آغاز تا ظهور عثمانی ها، عبداللّه ناصری طاهری، وزارت ارشاد، تهران، 1375 ش.

57 - نثر و شرح مثنوی شریف، عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه: توفیق . ه . سبحانی، 6 ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1371 ش.

58 - نهج البلاغه، امام علی بن ابی طالب، ترجمه: جعفر شهیدی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،تهران، 1372 ش.

59 - همائی نامه [مجموعه مقالات]، جلال الدّین همائی، انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی، تهران، 1355

ص: 314

د - منابع خطّی:

1 - «الکواکب الدّریّه فی مدح خیر البریّه»، عربی، ادبیات، قصیده معروف برده در مدح رسول اکرم، از شرف الدین ابوعبداللّه محمّد دولاصی بوصیری در (694 ق)، نفیس، شماره 4389 مخزن خطی کتابخانه آستان قدس رضوی، خط ثلث، خطاط، محیی هروی، تاریخ کتابت : 881 ه . ق. توضیح : تمامی ابیات در این کتاب با آب طلا نوشته شده است.

2 - «قصیده برده»: [فارسی]، ترجمه منظوم از محیی الدّین محمّد در سال 779 ه . ق، متن از شرف الدین بوصیری، کاتب : میرجان عراقی، تاریخ کتابت : 905 ق، شماره نگهداری در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی : 8188

3 - «شرح قصیده برده»:، [عربی]، ادبیات، از احمدبن محمدبن ابی بکر، تاریخ شرح: 797 «ه ق»، متن از محمّد بن سعید بوصیری، خط : شکسته نستعلیق محمدعلی، (بی تا،) شماره نگهداری در مخزن خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی : 7332

ص: 315

اِشَارَهٌ مُوجَزَهٌ بِالْعَرَبِیّهِ مِمّا لا رَیْبَ فِیهِ أنَّ قَصیدهَ الْبُردهِ لِلْبُوصِیریِّ تُعتَبرُ احدی اَشْهَرِ التُّحَفِ النَّفیسَهِ فِی تُراثِ الاَْدَبِ الْعَربیِّ وَ أخْلَدِهَا وَ ذلِکَ عَلَی صَعِیدِ الْمَدائِحِ النَّبَوِیّهِ الشَّریفَهِ فَضْلاً عَنْ أنَّهَا تَتَمَتَّعُ بِسُمْعَهٍ عالَمِیّهٍ وَاسِعَهٍ کَما أنَّها قَدْ شُرِحَتْ وَ فُصِّلَتْ فِی الاَْوْساطِ الاَْدَبِیّهِ الْعَربِیّهِ بِأَقْلامِ أُدَباءَ مَرْمُوقِینَ مِنَ الْعَرَبِ مِراراً وَ قَدْ کَتَبُوا بِصَدَدِهَا بُحُوثاً وَ مَقَالاتٍ مُسْهبَهً وَ هکذا قَدْ تُرجِمَتْ وَ شُرِحَتْ فیلُغاتٍ عَدِیدَهٍ، مِنْها الْفارْسِیّهِ وَ التُّرکِیّهِ وَ الاُْرْدِیّهِ وَ الاِْنْجِلیزیّهِ وَ الْفَرَنْسِیّهِ وَ الاَْلْمانِیّهِ وَ السِّلافِیّهِ وَ مَعَ أنَّ عَدَداً کَبِیراً مِنَ الشُّعَراءِ الْعَرَبِ لَمْ یَأْلُوا جُهْداً عَلَی سَبِیلِ مُنافَسَتِهَا وَ الاْرْتِقاءِ إلَی مَصافِّها اِلاّ أَنَّ جُهُودَهُمْ تِلْکَ قَدْ تَمَخَّضَتْ فِی آخِرِ الْمَطافِ عَنْ اِجْماعٍ قاطِعٍ وَ إقْرارٍ فاصِلٍ بِمَکانَهِ بُردَهِ الْبُوصِیریِّ الْفَذَّهِ فَقَدْ اَجْمَعُوا عَلَی عَظَمَتِهَا وَ رِفْعَهِ شَأْنِهَا وَ سُمُوِّ مَقامِهَا وَ سُطُوعِ نَجْمِهَا فِی سَماءِ الاَدَبِ الْعَربِیِّ عَلَی مَدَی تارِیخِهِ الطَّوِیلِ، وَ فی هذَا السِّیاقِ جَاءَتْ قَصیِدَهُ شَاعِرِ مِصْرَ الْکَبِیرِ أَمِیرِ الشُّعَراءِ أَحْمَد شَوْقِی، حامِلَهً اسم «نَهج الْبُرْدَهِ» الَّتیِ صَدَحَ بِهَا عَامَ 1932 کَآخِرِ قَصِیدهٍ أُنْشِدَتْ مِنْ قِبَلِ الشُّعَراءِ الْمُعَاصِرینَ فِی هَذَا الْمَجَالِ.

أَمّا مِنْ جانِبی أَنَا، فَقَدْ سَعَیْتُ فِی هَذَا الْمَقامِ أَنْ أُقَدِّمَ شَرْحاً تَطْبِیقِیّاً لِلْبُرْدَهِ وَ نَهْجِ الْبُرْدَهِ، فَفِی الْوَقْتِ الّذِی حاوَلْتُ أَنْ أُعَرِّفَ هاتَیْنِ الاُْمْدُوحَتَیْنِ النَّبَویَّتَیْنِ الشَّریفَتَینِ لِلْقارِئِ بِدِقَّهٍ وَ شُمُولٍ، حاوَلْتُ فِی نَفْسِ الْوَقْتِ أَنْ أُقارِنَ بَیْنَهُمَا مِنْ جَوَانِبَ عَدِیدَهٍ تارِکاً قَوْلَ الْفَصْلِ اَخِیراً فِی شَأْنِ کُلٍّ مِنْهُمَا لِلْقُرّاءِ الْکِرَامِ.

ص: 316

Abstract

(Bordah) is in fact an ode composed by Sharaf al-din Mohammad Busiri (694/1212).

This is known to be the most famous eulogy composed in praise of prophet Mohammad (S.A.W) in Arabic literature. One hundred and sixty one couplets in ten chapters can be found in this poem which expresses the holy prophet's virtues.

As soon as this glorious composition came into existence, it attracted the attention of the men of letters , artists and Muslim individuals. At present, after the lapse of seven centuries, this is still shining as a brilliant diamond fixed on the golden crown of the Arabic literature.

Throughout the last centuries many precious writings have appeared on this work. Such writings

omprise comments in Arabic and some translations into Persian, Turkish, Urdu, English, German, Frech , Slavish, and Bosnian languages.

Many Arab poets have hitherto imitated its style, terms and its special themes and some have tried to compete with Busiri by composing similar odes.

In our time, ahmad shauqi Bek(1932), the famous Egyptian poet, trying to challenge Borda, composed an ode of 190 couplest entitled (Nahj al-Bordah). This has attracted the attention of those who deeply admire religious literature.

Here, I am going to compare these two odes, and will explain them as possible. Having briefly explained some other eulogies composed in praise of Mohammad (S.A.w.), I Have also tred to examine and study the biographies and ideas as well as the works of the two aforsaid poets.

Like wise I have done my best to translate and comment these two poems into Persian, making comparisons too.

This Bordah has been proved to be peerless during centuries. It is worth mentioning that a comparative explanation of literary masterpieces will clarify the exalted status and postition of such excellent works.

ص: 317

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109