آداب طب و پزشکی در اسلام ترجمه آداب الطیبه فی الاسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : عاملی ، جعفرمرتضی ، - 1944

عنوان و نام پديدآور : آداب طب و پزشکی در اسلام ترجمه آداب الطیبه فی الاسلام / مولف جعفرمرتضی عاملی ؛ مترجم لطیف راشدی

مشخصات نشر : قم : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم . دفتر انتشارات اسلامی ، 1380.

مشخصات ظاهری : ص 252

فروست : (جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، دفتر انتشارات اسلامی 804)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : پشت جلد به انگلیسی :Jafar Morteza Amoli. Manners of medicine and medical in Eslam .

يادداشت : عنوان اصلی : الاداب الطیبه فی الاسلام .

یادداشت : کتابنامه : ص . 252 - 248؛ همچنین به صورت زیرنویس

موضوع : اخلاق پزشکی (اسلام )

شناسه افزوده : راشدی ، لطیف ، مترجم

شناسه افزوده : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم . دفتر انتشارات اسلامی

رده بندی کنگره : R725/5 /ع 2آ4041 1380

رده بندی دیویی : 174/2

شماره کتابشناسی ملی : م 81-12186

حدیث

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم :

(( مَنْ قام عَلى مريضٍ يوماً وليلةً بعثه اللّهُ مع إ براهيم خليل الرَّحمان ، فجاز على الصّراط كالبرق اللاّمع . ))

(1) ترجمه :

((هر كس براى پرستارىِ بيمارى ، يك شبانه روز بر سر پا باشد ، خداوند او را با حضرت ابراهيم (عليه السلام) محشور مى گرداند و چون برق درخشنده ، از پل صراط مى گذرد)) .

مقدمه دفتر

مساءله بهداشت ودرمان ازمسائل بسيار مهمّ ، در زندگى جانداران بويژه انسان است .

از اين رو اسلام عزيز كه دينى كامل و همه سونگر مى باشد نيز به آن اهميت داده و براى آن جايگاه خاصّى را در نظر گرفته است .

هر انسان آگاهى كه به متون اسلامى نظر بيفكند ، به اشاره هاى فراوانى در زمينه فوق برخورد مى نمايد كه نشانگر دقت نظر اسلام نسبت به سلامتى جسم و روح انسان است . بنابراين ، شناخت فرامين بهداشتى - درمانى اسلام و به كار بستن آنها انسان را از جسم و روحى توانا برخوردار مى سازد و به آسانى مى تواند مراحل تكامل الى اللّه را طى نمايد .

مجموعه حاضر ، برگردان به فارسى كتاب ((آداب الطبيبة )) ، تاءليف محقق بزرگوار سيد جعفر مرتضى حسينى عاملى است كه رفتار و اخلاق پزشكى در اسلام را مورد بحث و كنكاش قرار داده ، اميد آنكه قابل استفاده و مفيد واقع شود .

اين دفتر ، پس از ويرايش و اصلاحاتى چند ، آن را به علاقه مندان عرضه مى نمايد و جز رضاى خدا هدفى را دنبال نمى كند

.

در خاتمه ، از خوانندگان محترم تقاضا داريم چنانچه انتقاد يا پيشنهادى دارند ، به آدرس : قم ، دفتر انتشارات اسلامى ، صندوق پستى 749 ، بخش فارسى ارسال دارند . با تشكر فراوان .

دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

مقدّمه مؤ لف

((الحمدللّه ربّالعالمين والصّلاة والسّلام على خيرخلقه اجمعين ، محمَّدوآله الطيبين الطاهرين . واللعنة على اعدائهم اجمعين من الاولين والا خرين الى قيام يوم الدين )) .

و بعد . . .

در جمهورى اسلامى ايران ، در بعضى از زمينه ها اين نياز احساس شد كه درباره ((آداب طب و پزشكى از نظر اسلام )) كتابى نوشته شود و پيرامون تاريخ طب و نهضت جهانى اسلام در اين زمينه و . . . نظرى بيفكند .

پس از آنكه ، برادر عزيز و بزرگوارم ((حضرت آيت اللّه آقاى شيخ على احمدى ميانجى (مدظله ) . )) درخواست نمود تا كتابى در اين زمينه به رشته تحرير درآورم .

به رغم اينكه من براى انجام اين مهم مناسب نبودم ، به ويژه اينكه در پرداختن به آداب طب و مسايل ديگر ، به ناچار بايد به موضوعات جديد و نوى كه ديگران آن را بحث نكرده اند ، پرداخته شود ، با وصف حال ، امتثال امر نمودم و از اعتمادى كه ايشان نسبت به من دارد ، سپاسگزارم .

اميدوارم خداوند متعال ، آنچه را نگاشتم سودمند گرداند و آن را فقط در راه خودش ، خالص گرداند .

جعفرمرتضى حسينى عاملى 18 جمادى الاولى سال 1402 ه .

ديباچه مترجم

((طب )) و اهميّت طبابت از ديرباز و حتّى در صدر اسلام مورد توجّه بوده و دين اسلام نيز علوم پزشكى را ارج نهاده و براى آن اهميّت فوق العاده اى قايل شده است .

تاريخ طب و پزشكى ، فراز و نشيب هاى فراوانى داشته و دارد . ملتهاى مختلف در پيشبرد و تكامل

علوم پزشكى سهم و نقش بسزايى ايفا نموده اند ؛ امّا هيچ ملتى به اندازه امّت اسلام به آن توجّه و عنايت ننموده است .

در پيشينه طب در اسلام ، شخصيتهاى بارزى پا به عرصه وجود نهاده و درخشيده اند ؛ بزرگانى چون ابوعلى سينا ، فارابى و ديگران كه به سهم خود ، تلاش و مجاهدت هاى فراوانى در بهبود وضع پزشكى و پيشرفت آن نموده اند .

تاريخ ، گواه اين مطلب است كه اسلام و رجال ممتاز اسلامى ، خدمات قابل توجه بسيارى به علوم پزشكى كرده اند تا جايى كه مدعى امروز ، يعنى غرب تا چندى پيش در دانشگاههاى خود كتب پزشكى مسلمانان را تدريس مى نمود .

كتب مسلمانان در علوم پزشكى ، رقمى شايان ذكر است كه نويسندگان آنها هر كدام به نوبه خود و در حدّ توان ، در اين زمينه قلم فرسايى نموده و اين علم را رونق بخشيده اند كه الحقّ قابل تحسين و تقدير است .

كتابى كه پيش رو داريد ، حاصل تلاش انديشمند مجاهد و خستگى ناپذير ، علاّمه جعفر مرتضى عاملى است كه با توجّه به نياز كنونى جوامع بشرى ، به رشته تحرير درآمده و همچنين خدمتى بزرگ به امّت اسلامى انجام داده است .

محقّق برجسته اين كتاب ، براى غنا بخشيدن به نوشتار خود ، بالغ بر 146 منبع معتبر به عنوان خميرمايه اين نوشته قرار داده و به آنها استناد نموده است .

سير مباحث استاد در اين كتاب بدين قرار است : تاريخ طب ، پرتوى از اخلاق طبى در اسلام ، پيشگيرى

و بهداشت و . . . كه در مباحث مطرح شده مى توان بسيار مستدل ، شمّه اى از سير طبّ و طبابت و از تاريخ آن در اسلام آگاه شد .

قابل توجّه اينكه : علوم پزشكى در عصر حاضر ، پيشرفت قابل ملاحظه اى نموده و اين پيشرفت ، قابل انكار نيست و طبق مدارك معتبر مذكور در اين كتاب ، مى توان اين نتيجه را به دست آورد كه : نقش اسلام در اين پيشرفت نقشى اساسى و غيرقابل انكار مى باشد .

پايه گذارى مراكز درمانى و تاءسيس دانشگاه هاى پزشكى به دست مسلمانان ، گواه اين حقيقت مى باشد .

كتاب حاضر از عنوان ((الا داب الطبيّه في الاسلام )) به پارسى ترجمه و نام آن ((آداب طب و پزشكى در اسلام )) برگزيده شده است كه اميد دارم براى حقير ، در (يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُون . . . ) باقيات صالحاتى باشد . (وَالْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبّكَ ثَوابا وَخَيْرٌ اَمَلا) . (2)

وَالْعاقِبَةُ لاَِهْلِ التَّقْوى قم - لطيف راشدى

بخش اوّل : تاريخ پزشكى

يادآورى

ما چنين مى انديشيم كه : براى ثبت رويدادها بايد تاريخ هجرى پيامبر(ص ) بنيانگذار آن است و واقعه هاى تاريخى اسلامى با آن نوشته شده ملاك قرار گيرد و در محل مناسبش با بيان دليل -در غير اين كتاب مطلب را ثابت نموده ايم ؛ اما با اين وصف پاره اى از موارد كه نقل قول بوده همان تاريخ ميلادى را به كار برده ايم چرا كه تغيير گفته ديگران حق ما نيست ، پس دقت كنيد .

با تشكر

فصل اوّل : پزشكى پيش از اسلام

آغاز پيدايش دانش پزشكى

در اينكه دانش پزشكى كجا و چگونه آغاز شده ، ميان مورخان گفتگوست . برخى برآنند كه ساحران و جادوگران ((يمن )) و بعضى گويند ساحران و مغان ((ايرانى )) ، علم پزشكى را پايه ريزى كرده اند . عده اى ديگر براين باورند كه نخستين پايه گذاران دانش پزشكى ، ((مصريان )) بوده اند . پاره اى ديگر ((هنديان )) يا ((يونانيان باستان )) و يا ((كلدانيان )) را بانيان دانش پزشكى پنداشته اند . و به كلدانيان منتسب است كه بيماران خويش را در كوچه ها و گذرگاهها مى نهاده اند به اين اميد كه كسى او را ببيند كه خود پيشتر به اين بيمارى دچار شده و شفا يافته است ، در نتيجه او را مدد نمايد . آنان اعلاميه اى حاكى از اين قصه ، بر الواحى نوشته و در هياكل خويش مى آويخته اند . از اين روست كه پزشكى نزد آنان ، در زمره اعمال خاصّ كاهنان بوده است . (3)

لكن ((ابن ابى اصيبعه )) بر آن است كه : نمى توان اختراع اين دانش را

به اقليم يا مملكتى معين و يا ملتى خاص نسبت داد ؛ زيرا چه بسا ملتى كه اكنون منقرض شده و بدين دانش مجهز بوده است و امروز اثرى از آن به جاى نمانده باشد و پس از مدتى ، اين علم در ملتى ديگر ظهور يافته ، ولى نزد آنان رو به انحطاط گذاشته و فراموش شده است و سپس از طريق اين ملت ، به ملتى ديگر سرايت كرده و در ميانشان ظهور يافته و از اين رو ، اختراع و اكتشاف اين دانش به اينان نسبت داده شده است . (4)

نظريه ديگرى نيز هست كه مبدأ فن پزشكى ، ((وحى و الهام )) است . شيخ مفيد(ره ) گويد : ((پزشكى ، دانشى است صحيح و وجودش به اثبات رسيده و طريق نيل به اين دانش ، ((وحى )) است . اين علم را علما از انبيا اخذ نموده اند ، چرا كه طريقى براى دست يافتن به حقيقت بيمارى نيست جز طريق سمع ، و راهى براى نيل به معرفت دارو نمى باشد جز به توفيق . . . )) . (5)

البته در تأ ييد اين رأ ى ، دلايل و شواهدى آورده اند كه مجال ذكرشان نيست و براى اطلاع از آنها مى توان به منابع مربوطه مراجعه كرد . (6)

ولى به اعتقاد ما سابقه طب به زمانى برمى گردد كه انسان بر كره خاكى پاى نهاده است از همان زمان ، انسان درد و بيمارى را در فراروى خود مشاهده كرده و به فضل الهام الهى ، به شناخت بسيارى از وسايلى كه به نوعى

داروى درد او بود ، موفق گشت ؛ چنانكه مى توان ملاحظه كرد كه بسيارى از روشهاى درمانى اگر چه -چنانكه شيخ مفيد بر آن است از طريق ارشاد و راهنماييهاى پيامبران بر انسان معلوم گشته اند ، لكن همه آنها چنين نبوده اند ، بلكه از طريق تجربه ، تصادف و انديشه بعد از آگاهى بر طبايع اشيا آن چنان كه ملموس و روشن است هم بوده است . هر چند ((ابن ابى اصيبعه )) در آغاز بحثش از دشوارى انتخاب راءيى در اين زمينه سخن گفته است اما چنين احساس مى شود او به نظريه مذكور گرايش دارد . (7)

رابطه علم پزشكى با سحر و كهانت

محققى كه در تحقيق خويش به تاريخ ملل مراجعه مى كند ، خواهد يافت كه ميان پزشكى و سحر ، رابطه اى تنگاتنگ و محكم وجود دارد . چرا كه آنان بيماران خود را با سحر و جادو معالجه مى كرده اند . شخص جادوگر ، نزدشان ، پزشكى بوده است كه به نيروى جادوى خويش ، بيمار را معالجه و درمان مى كرده ؛ چنانكه كاهنان نيز بيماران را اين چنين درمان مى كرده اند .

البته اينان به واسطه تضرع و توسل در برابر الهه خود ، شفاى بيمار را مى جسته اند . از اين رو ، علم پزشكى از جمله علوم اختصاصى كاهنان در اين دوره ها بوده است . (8)

پيش از اين ، اشاره شد كه بسيارى از محققين ، اختراع اين دانش را به كاهنان بابل ، ايران ، يمن و غير آن نسبت داده اند . و در بحثهاى آينده شواهدى خواهيم

آورد كه براين حقيقت اشاره دارند .

دانش پزشكى در ملل گذشته

در اينجا بد نيست نظرى گذرا به وضعيت دانش پزشكى در ميان ملل گذشته بيندازيم . البته ، اگر چه نمى توان ميان نوع معالجات ، درمانها و فعاليتهاى پزشكى كه در اين ملل رايج بوده ، تفاوت چندانى قايل شد ، لكن بر آنيم تا ويژگيهاى خاص هر قوم را كه در برابر اين دانش داشته اند ، به قدر ممكن بيان نماييم .

1 - دانش پزشكى در ميان مصريان

افسون و جادو ، اساس طب مصر باستان است . به اعتقاد آنان بيماريها ، منشأ الهى داشته ، از اين رو ، شفا و خلاصى از آنها نيز جز با توسل به الهه ها حاصل نمى شود . در نتيجه ، به كاهنان - مقرّبان الهه ها - متوسل مى شدند . (9)

نخستين پزشك مصرى كه به نام او را شناخته اند ، ((ايمحوتب ))(10) است كه در حدود قرن سى ام پيش از ميلاد مى زيسته است . (11)

هفت ورق از جنس پاپيروس يافت شده است كه بعضى از آنها در قرن شانزدهم يا هفدهم و بعضى در دو هزار سال پيش از ميلاد كتابت شده اند . در اين اوراق ، مطالبى آمده كه بعضاً با دانش پزشكى مرتبط است . (12)

((وجدى )) ذكر مى كند كه معروف است يكى از فراعنه مصر -يعنى نيتى بن مينيس كتابى در علم تشريح نوشته است . و نيز ((نيخوروفس )) پادشاه كه از نسل سوم فراعنه مصر است ، به تأ ليف رساله اى در پزشكى ، شهرت دارد ؛

چنانكه ((داريوش )) و ((دارا)) دو پادشاه ايران ، در قصرهاى خويش پزشكانى مصرى داشته اند . ((وجدى )) گويد : ((اطباى مصرى ، داراى امتيازات ويژه اى بوده اند ؛ مثلاً بعضى از آنان در دربار مشغول بوده و مردم به جاى مزد به آنان هدايايى تقديم مى كرده اند و بعضى از آنان مُزد ماهيانه دريافت مى نموده اند ؛ از اين رو مردم بدون آنكه مزدى به آنان دهند ، از آنان بهره مى جسته اند)) . (13)

2 - علم پزشكى در ميان كلدانيان ، بابليان ، آشوريان و بنى اسرائيل

پزشكان كلدانى ، در زمره جادوگران بوده اند . آنان بيشتر بيماران خويش را با جادو درمان كرده و از بعضى گياهان نيز بهره مى جسته اند . در نظر كلدانيان ، منشأ همه بيماريها به ارواح خبيثه باز مى گشته است .

آشوريان و بابليان نيز به طور عموم در معالجات خويش ، بر وِرد ، سحر و جادو تكيه داشته اند . آشوريان از آثار مكتوب بابليان كه در كتابخانه پادشاه ((آشور بنى پال ))(14) موجود بوده است و در حال حاضر در موزه انگلستان نگهدارى مى شود ، سود مى برده اند . دوره حكومت اين پادشاه ، به قرن هفتم پيش از ميلاد باز مى گردد .

پيشتر گذشت كه كاهنان بابل ، بيماران خويش را در كوچه ها و معابر عمومى مى گذاشته اند تا شايد شخصى كه پيش از آن ، خود به آن بيمارى مبتلا شده و شفا يافته است ، او را ببيند و راه درمان را بدو بياموزد .

در

قانون حمورابى (15) آشورى ، پادشاهى كه در قرن دهم پيش از ميلاد حكمرانى مى كرده است ، موادى قانونى مربوط به جراحى (16) مشاهده شده است .

دانش پزشكى در قوم بنى اسرائيل ، در اختيار بزرگان دين بوده است . در كتاب ((تلمود)) نيز مطالبى يافت مى شود كه با علم پزشكى مرتبط است . (17)

لكن بايددانست كتاب تلمود ، چندان قديمى نيست كه وجود مطالب پزشكى در آن ، حاكى از نبوغ خاص بنى اسرائيل در علم پزشكى باشد ، بلكه تاريخ اين كتاب به زمانى باز مى گردد كه دانش مورد نظر ، راه فراوانى را در بسيارى از مسائلش طى كرده است .

3 - پزشكى نزد هنديان

پزشكى هنديان نيز بر سحر و افسون مبتنى بوده است . در كتابى موسوم به ((ريگ ودا)) ، (18) از ويژگيهاى بسيارى از گياهان و نيز ادعيه اى كه در درمان بيماريها مورد استفاده است ، سخن رفته و ((دانش پزشكى )) در هند ، به دست ((برهمنان )) بوده است . يونانيان در روزهاى شكوفايى تمدنشان دريافتند كه پزشكى هندى بسى پيشرفته تر از طب يونانى است ، لكن به تفصيل بيان نكرده اند كه اين پيشرفت چگونه بوده است . ((بقراط)) از بسيارى از روشهاى درمانى هنديان سخن گفته و ((تيوفراست )) ، از گياهانى دارويى ياد كرده كه از آنان اخذ نموده است . (19)

4 - پزشكى نزد چينيان

((وجدى )) ذكر كرده است چينيان براين گمانند كه از زمان سه هزار سال پيش از ميلاد ، داراى مزارعى براى كشت گياهان دارويى بوده اند . آنان

كتابى (تأ ليف شده در حوالى سال 2600 ق . م . ) را در دانش پزشكى به پادشاهى به نام ((هوانج تى )) نسبت مى دهند كه اين كتاب هم اكنون نيز نزد آنان موجود است .

اروپائيان در دانش پزشكى خويش ، از اين كتاب بهره جسته اند . و بعضى گفته اند كه دانشمند معروف ((بوردو)) مباحث خويش در نبض را از كتب چينى بر گرفته است .

دانش پزشكى ، در ميان مصريان ، مهمترين دانشى بود كه آنان بدان اشتغال داشته اند و كتاب چينيان ، موسوم به ((بنتاو)) گنج دانش پزشكى به شمار مى آيد . در اين كتاب ، 1100 اصل موجود است كه به درمان و معالجه مى پردازد .

طبابت نزد چينيان ، فنى بوده كه هر كس - از هر طبقه اى - مى توانسته به آموختن آن همت گمارد . مدارس پزشكى در اين كشور تا قرن دهم به وفور موجود بوده است ، لكن پس از مدتى همگى جز مدرسه اى در پايتخت ، به تعطيلى گراييد . (20)

5 - دانش پزشكى در يونان و روم

در كتاب ((الياذه )) نوشته ((هوميروس )) اشاراتى بسيار بر معلومات پزشكى ، به خصوص جرّاحى هست . (21) پزشكى ، پيش از عصر ((بقراط)) در يونان موجود بوده است ؛ زيرا ((بقراط)) درنوشته هايش ازتاءليفات وكتابهاى سابق برخود ، نقل و اقتباس مى كند . لكن ((بقراط)) اين دانش را ازخرافات -مثل شعبده وعقايدمربوط به ارواح جدا كرده و در اين كار جزبه واسطه اعتماد برغناى علم پزشكى پيش ازخود ، به موفقيت دست

نيافته است . (22)

همچنين ((وجدى )) متذكر مى شود كه : كتابهاى مربوط به دوره پيش از بقراط هم اكنون از ميان رفته اند و كتابى قديمى تر از آثار او در دست نيست .

پزشكى ، نزد آنان دانشى سحرى و متكى بر افسون و ورد بوده است . سپس چون نوبت به ظهور فلاسفه اى چون ((انكزيماندوا ، بارفيد ، هيراقليت )) و جز او رسيد ، آنان در باره ادويه ، اغذيه ، بيماريها و مانند آن ، به بحث پرداختند . بالا خره ((دوره فيثاغورس )) رسيد و او به دانش پزشكى پرداخت و كتاب ((امبيدوكل )) را در باره جنين و حواس و وراثت و زاد و ولد به رشته تحرير در آورد .

بدينسان ، دانش پزشكى رو به ترقى نهاد و ((بطلميوس )) اوّل و دوّم ، دو پادشاه مصر ، در اسكندريه دست به تأ سيس مدرسه پزشكى زدند . از اين مدرسه ((جالينوس )) كه در قرن ششم قبل از هجرت مى زيسته ، ظهور يافت .

پزشكى رومى بر خرافات و اوهام مبتنى بود . در واقع ، يونانيان بودند كه اين دانش را از مدرسه اسكندريه - كه به گفته بعضى (23) تا اواخر قرن اوّل هجرى به كار خود ادامه مى داده - به روميان رسانيدند . شايد نخستين پزشك يونانى ((اركاجانوس بن ليزانياس )) باشد كه سال 192 قبل از ميلاد به روم درآمد . اما او در اثر بعضى از عملهاى جراحى اش موقعيت خويش را از دست داد ، ولى پس از مدتى دانش طب مجدداً به وسيله دانشمندان

يونانى كه دستى مؤ ثر در نشر آن داشته اند ، بدين خطه راه يافت . (24)

6 - پزشكى و ايرانيان

پيش از اين گذشت كه بعضى برآنند كه مُغان ايرانى ، واضع علم پزشكى مى باشند . ((وجدى )) گويد : ((طب در ميان ايرانيان عبارت بوده از آميخته اى از جادو و ورد و اندكى از مبادى پزشكى علمى )) . تاريخ پزشكى در ايران به قرن چهارم پيش از ميلاد باز مى گردد . اصول اوّليه اين علم ، در كتاب زند تفسير اوستاى مقدسشان در فصلى معنون به ((ونديداد)) و به خصوص در جايى تحت عنوان ((ورجاوند)) - كه از نظر تاريخى مربوط به دوره پس از متون مقدس ((ودايى )) هندى است - باز مى گردد . (25)

شايد بتوان گفت كه نتيجه آنچه گذشت در سخن ((جورج سارتون )) است كه مى گويد : ((مى توانيم بگوييم كه بخش بزرگى از معارف پزشكى به هزاره سوم پيش از ميلاد باز مى گردد)) . (26)

در اينجا ، مناسب است به جهت اهميتى كه ((دانشگاه جندى شاپور)) در نهضت اسلامى داشته است ، نگاهى گذرا بدان بيفكنيم .

دانشگاه جندى شاپور

شهر ((جندى شاپور)) در جايى ميان ((شوشتر)) و خرابه هاى ((شوش )) واقع در ((خوزستان )) قرار دارد . (27) از سخن ((قفطى )) چنين بر مى آيد دانشگاه جندى شاپور ، از مراكز پزشكى معروف در عهد شاپور اوّل بوده است كه دانش طب از طريق روم بدانجا انتقال يافته است . (28)

بعضى احتمال داده اند كه مدرسه پزشكى از دوره پيش از قرون چهارم يا

پنجم ميلادى ، در دانشگاه فوق وجود داشته است . (29)

((قفطى )) گويد : ((پس از آنكه تعدادى از طبيب ها با دختر پادشاهان به آنجا منتقل شدند شروع كردند نوسالان را تعليم نمودن . و همواره كار طبابت در آنجا روز به روز گسترش يافت تا اكثر آنجا در صناعت ، فايق و سرآمد گشتند . جماعتى از ايشان روش خود را بر طريقه يونانيين و هند ، ترجيح مى دادند چرا كه آنان خوبيهاى هر گروهى را گرفته و با افزودن روشهاى جديد بر آنها ، آن را تكامل بخشيدند و به صورت دستورات ، قوانين و كتابهاى برخوردار از مطالب ارزنده مرتب نمودند . تا در سال بيستم از مُلك كسرى ، پزشكان جندى شاپور به امر مَلِك جمع شدند و ميان ايشان سؤ الها ، جوابها و مناظراتى واقع شد و سخن هر كس را ثبت و ضبط نمودند و واسطه آن مجلس ، ((جبرئيل درستباد)) نام داشت ؛ زيرا او طبيب خاص كسرى بود . و بعد از وى ، ((سوفسطائى )) و اصحاب او و ديگر ((يوحنا)) و جماعت او بودند . و ميان ايشان مسايل و تعريفات بسيار گذشت ؛ چنانكه مطالعه كننده آن چون تأ مل نمايد هرآينه استدلال بر كمال فضل و كثرت علم ايشان خواهد كرد)) . (30)

و گويند : خسرو انوشيروان ، ((برزويه )) طبيب و رئيس امور پزشكى جندى شاپور را با هيأ تى ويژه به ممالك مختلف گسيل داشت تا كتب پزشكى را جمع آورى كند . (31)

و بعضى برآنند كه طب جندى شاپور ، آميخته اى

از طب يونان ، هند ، ايران و مدرسه مرو بوده است . (32)

7 - پزشكى و عرب پيش از اسلام

پيش از شروع بحث ، بايد اشاره كنيم كه ما به عمد در اين بخش با تفصيل بيشترى بحث نموده ايم تا وضعيت حاكم در منطقه ظهور دين اسلام آشكار گردد ؛ دينى كه -چنانكه خواهيم ديد بزرگترين انقلاب فرهنگى و انسانى كه تاريخ به ياد دارد و جهان پزشكى در سايه آن به پيشرفتى شگفت انگيز و افسانه اى دست يافت ، به راه انداخت .

((وجدى )) در باره علم پزشكى در عرب گويد : ((اين دانش ، از يونان و هند اقتباس شده و قوم عرب جز آنچه متعلق به تركيبات داروئى است ، چيزى بر آن نيفزود)) . (33)

اگر مراد ((وجدى )) از سخن فوق ، پزشكى عرب در دوره پيش از اسلام باشد ، شايد بتوان آن را سخن وجيه دانست - اگر چه ترجيح مى دهيم پزشكى عرب پيش از اسلام را تنها نتيجه تجارب محدود شخصى ، يا مأ خوذ از پزشكان جندى شاپور و يا هر يك از ممالك همسايه ديگر فرض نماييم - ولى اگر مراد وى پزشكى پس از ظهور اسلام است ، بى شك اين سخنى است نادرست ، چنانكه در آينده خواهيم ديد . البته اين كه مراد او وجه دوّم است با اين سخن او تاءييد مى شود : ((اين دانش ، پيش از اسلام به واسطه سوريان بدانان منتقل شده بود)) . (34)

بنابر اين ، ظاهراً ((وجدى )) تحت تأ ثير گزافه گوييهاى مستشرقين بوده كه

همواره برآنند تا نقش ملتهاى پيش از اسلام را بزرگ و پر اهميت جلوه دهند تا به هدف تحقير عظمت نهضت اسلامى در ابعاد مختلف ، دست يابند و البته اين عمل نيز براى اهداف حقير ديگرى است كه بر كسى پوشيده نيست .

به هر حال ، مطالعه علوم و معارف پزشكى نهضت اسلامى ، بهترين دليل بر نادرستى اين ادعاست . و بزودى اشاراتى بر اين حقيقت خواهيم كرد .

((دكتر فيليپ حتى )) مى گويد : ((پزشكى علمى عرب ، از پزشكى سورى فارسى نشأ ت گرفته كه آن هم به نوبه خود بر پايه پزشكى يونانى مبتنى است . و پيشتر اشاره كرديم كه پزشكى يونانى خود از طب سنتى معمول در ميان مردم - كه در خاورميانه معروف بوده - و خصوصاً پزشكى مصرى بسيار استفاده برده است )) . (35)

ولى آنچه ما اندكى پيش از اين ذكر نموديم در اين زمينه دقيقتر است ؛ زيرا دانش طب ميان همه ملتها ، با سطوحى مختلف و دگرگون ، موجود بوده است . جندى شاپور موفق گشت تا بخش اعظم نتايج حاصل از تجربه هاى ملل سابق را در خود جاى دهد . سپس ماحصل آن را به ملل ديگر كه بدان نيازمند بودند ، صادر كرد . البته قوم عرب ، از ملتهايى ديگر نيز - چون سوريان و جز آن كه در اطراف آنان بودند - در اين زمينه اخذ نموده ، آن را به دانستنيهاى پزشكى اى كه از كلدانيان و ديگران آموخته ، يا نتيجه تجربه خود آنان بود - اگر چه بسيار اندك مى

نمود - اضافه كردند .

انتقال پزشكى به دانشگاه جندى شاپور ، از طريق روميان بوده كه معارف خويش را ازيونانيان اخذكرده بودندواين علم رايونانيان ، ازمدرسه اسكندريه به روميان منتقل كردند .

پزشكى جاهلى

گويند : معالجات ودرمانهاى دوره جاهليت ، تنها براستفاده ازبعضى گياهان و عسل و يا بعضى مواد ديگر مبتنى بوده است . بعضى داروها را مى نوشيدند و از بعضى به صورت استعمال خارجى بهره مى بردند . همچنين ازحجامت ورگ زنى وداغ وقطع اعضابا چاقوى داغ شده درآتش نيز استفاده مى كردند . البته اين افزون بر درمانهايى بوده كه با دعا و ورد و جادو به انجام مى رسانيدند و به وسيله آنها جن و ارواح خبيثه را دور مى ساختند .

و بعضى ديگر گويند : ((آنان زخمهاى متعفن و دملهاى خود را با موادى ضد عفونى مى كرده و بيماريهاى مُسرى را با سنگ بهداشتى و مجروحان را با بستن و باندپيچى كردن ، معالجه مى نموده اند)) . (36)

دكتر ((جواد على )) مى گويد : ((وهمچنين عرب جاهلى روش از ميان بردن و پوشانيدن بعضى عيوب و يا صدماتى را كه به وسيله وسايل صنعتى بر بدن وارد مى شد ، آموخته بودند . دندان را به واسطه تكه اى طلا در جاى خود محكم مى كردند و اين كار را به اين وسيله انجام مى دادند كه با طلا ، سيمى ساخته و دندانها را به يكديگر مرتبط مى ساختند و يا قطعه اى طلا به جاى دندان افتاده ، مى كاشتند . (37) و آنان براى كسانى كه بينى شان قطع شده بود

، بينى اى از طلا مى ساختند - چنانكه از عرفجة بن اسعد(38) نقل است كه بينى اى از طلا براى خود ساخت (39) - بينى او در جنگ طلاب در زمان جاهليت قطع شده بود)) .

شايد بتوان گفت كه قضيه ياد شده ، از حقايق تاريخى مسلّم است ، چنانكه اين حقيقت با مراجعه به كتابهاى روايى و تاريخى ، آشكار مى گردد . (40) اگر چه بعضى اصلاً به ربط ميان اين ماجرا و پزشكى معتقد نيستند ، بلكه آن را مربوط به فن طلاسازى مى دانند ، ولى به هر حال اين ماجرا حاكى از توجه و پيشرفت مردم آن دوران است كه به چنين فكرى افتادند تا اين عيوب را بپوشانند و يا محو سازند .

عرب جاهلى ، با دامپزشكى نيز آشنا بودند . حيوانات را به وسيله داغ كردن با آتش و شتر را چون به نوعى زخم دچار مى شد ، با شكافتن كوهانش معالجه مى كردند . و چنانكه گفته اند ، ((عاص بن وائل )) دامپزشك بوده است . (41) آنان رحم ماديان و يا شتر ماده را از نطفه پاك مى كردند و جنين را از شكم اسب يا شتر خارج مى ساختند و از اين كار با كلمه ((مسى )) تعبير مى نمودند . (42)

بيماريهايى كه آنان مى شناختند و گياهانى كه به كار مى بردند ، بسيار فراوان است و ما در اينجا در صدد نام بردن و شمارش آنها نيستيم .

((اسعد على )) در كتابش ((المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام )) دسته اى از اين بيماريها و نيز

روش درمان آنها را ذكر كرده است طالبين به اين كتاب مراجعه كنند .

مناسب ذكر است كه روش مذكور ، طبابت در شهرها بود اما صحرانشينان از بزرگان و پيره زنها در امر طبابت پيروى مى كردند .

مقام و منزلت پزشكى در دوره جاهليت

از ((ابوحاتم )) نقل است كه گفته : ((زهير بن جناب را ده خصلت بود كه در غير او از معاصرانش نبود : او آقا ، شريف ، خطيب و شاعر قومش و فرستاده آنان به سوى پادشاهان و طبيبشان بود - و البته طبابت در نزد آنان شريف بود - و حازى (يعنى كاهن ) آنان و دلاورشان بود و او را در ميانشان خانه و منزلى بود و بدو اعتقاد داشتند)) . (43)

پزشكان عرب در عهد جاهليت

پيش ازظهوراسلام ، عرب راعلاقه وميلى به سوى دانش پزشكى نبود ، ازاين رو ، آنان داراى فرهنگ پزشكى اى كه قابل ذكر باشد ، نبودند . البته چند پزشكى در ميان آنان به چشم مى خورد ، ولى همانان نيز چندان نبوغ چشمگيرى نداشتند . همچنين ابداع و نوآورى اى نيز كه در اين مجال بتوان نامى از آن برد ، از آنان نقل نگشته است . اسامى تعدادى ازاين پزشكان كه تادوره پس ازظهوراسلام همچنان زنده بوده اندازقرارذيل است :

1 - ((ابن حذيم )) .

از قبيله ((تيم الرباب )) . بعضى گمان كرده اند كه او برترين پزشك عرب بوده تا جايى كه در ضرب المثلى گويند : ((أ طب فى الكى من ابن حذيم )) . (44)

چنانكه مشهود است ، اين جمله گواه است بر اينكه وى

بيش از آنكه در استفاده از درمانهاى ديگرى كه معروف بوده است ، شهرت داشته باشد ، به روش درمانى داغ كردن (الكى ) نيز شهرت داشته است . البته شواهدى كه بر مهارت او در ساير رشته ها و فنون طب دلالت كند ، در دست نيست .

2 - ((حارث بن كلدة بن عمرو بن علاج )) .

ابو عمر گويد : وى در ابتداى ظهور اسلام وفات يافت و اسلام آوردنش صحيح نيست . علم پزشكى را از مردى جندى شاپورى بياموخت . و گويند كه او سعد بن ابى وقاص را به امر پيامبر(صلى الله عليه و آله ) درمان كرد و يا اينكه سعد پس از آنكه پيامبر امر فرمود كه نزد حارث رود ، خود بدو مراجعه نمود . (45)

و بعضى گويند : پيامبر ، هر آن كس را كه بيمار مى شد ، امر مى فرمود كه نزد وى رود و از او در باره بيمارى خويش بپرسد . (46)

بدو نسبت داده اند كه مكاتبه اى درباره علم پزشكى با ((كسرى )) داشته است و شايد حارث ، همان كسى است كه ((ابن ابى اصيبعه )) و ((ابن عبد ربه )) و ديگران از او ياد كرده اند .

3 - ((نضر بن حارث بن كلدة بن عبدالمناف بن عبدالدار)) .

گويند : وى به شهرهاى مختلف سفر كرده و دانشمندانى را ملاقات نموده است و بعضى ذكر كرده اند كه او در علم طب داراى دانش و معرفتى بوده است . (47)

4 - ((ابن ابى رمثه )) .

گويد : وى پزشكى بوده در

عهد رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) كه به عمل جراحى دست زده و به فن جراحى پرداخته است .

5 - ((شمردل بن قباب )) .

اهل نجران گويد : وى به دست پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مسلمان گشت و سخنانى از او با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه در باره پى گيرى طبابت مى باشد .

6 - ((ضماد بن ثعلبه )) .

وى - چنانكه گفته اند - در عهد جاهليت ، با پيامبر(صلى الله عليه و آله ) دوست بوده است . او به پزشكى مشغول و در جستجوى علم بوده و بيماريهاى مربوط به ((نفخ )) را معالجه مى كرده است . (48)

7 - ((زهير بن جناب )) .

وى طبيب قوم خويش بوده كه پيش از اين ذكرش گذشت .

8 - ((وثمة )) .

او يكى از افراد قبيله ((أ نمار)) است كه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به پزشكى مشغول بوده است .

9 - ((عباديون )) .

نيز معروف به پزشكى بوده اند . و شايد - چنانكه گفته اند - اين به دليل وجود عاملى بوده كه آنان را يارى مى كرده است . (49)

زنان و پزشكى

گويند بعضى زنان كه به درك اسلام نايل گشتند ، به مداواى مجروحان و پرستارى بيماران مى پرداخته اند . ولى به اعتقاد ما عملى كه آنان انجام مى داده اند ، به پرستارى نزديكتر بوده است تا به پزشكى .

در بخش دوّم كتاب ، نام تنى چند از آنان كه در

زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى زيسته اند ، ذكر خواهيم كرد و نيز در بخش پنجم كتاب ، جايى كه درباره پرستارى زن از مرد است ، سخن خواهيم راند .

فصل دوّم : پزشكى در دوره اسلامى (قرنهاى اوّل و دوّم هجرى )

عرب صدر اسلام و پزشكى

اسلام زمانى ظهور يافت كه دانش پزشكى ، مراحل طفوليت خود را طى مى كرد ، عرب بخصوص ، از ملتهاى ديگر در اين زمينه ضعيفتر بود ؛ زيرا حكومتى مركزى كه در زير سايه اش امنيت و آرامشى استقرار بيابد ، وجود نداشت ؛ امنيتى كه زمينه رقابت و كوشش در راه به دست آوردن خواسته ها و آرزوهايى باشد كه ممكن است در دل بسيارى از مردم به علل و اسباب مختلف ، آشيانه كند .

جز ((حارث بن كلده )) كه بهره اى از شهرت برده بود و البته اگر پزشكى را نزد جندى شاپوريان نمى آموخت ، از اين شهرت نيز بى نصيب مى ماند . و نيز جز ((ابن حذيم )) ، كسى ديگر را نمى توان يافت كه ما را بر آن وادارد كه آنان را داراى سهمى در پيشرفت اين دانش بدانيم . بلكه سببى هم در بين نيست كه بتوانيم آنان را داراى پزشكانى به معناى واقعى كلمه فرض نماييم . حتى ((ابن كلده )) و ((ابن حذيم )) نيز معلوم نيست كه تا چه اندازه در اين زمينه متبحّر و حاذق بوده اند . از آنان نه اثرى علمى به جاى مانده ، نه در تاريخ چيزى هست كه در اين باره ما را رهنما باشد .

در فصل پيش اندكى در اين زمينه سخن رانده شد .

پزشكى در صدر اسلام

پيشتر اشاره شد كه اسلام ، پزشكى را وظيفه اى شرعى و يكى از واجباتى مى داند كه كوتاهى در آن به هيچ وجه روا نيست ؛ چنانكه در فرمايشهاى پيامبر(صلى الله عليه و آله ) و ائمه اطهار : كه در باره پزشكى وارد شده است ، نيز مشهود است . اين روايات ، حقيقتاً ثروتى عظيم است ، و به هيچ وجه تناسبى با حركتى كه علم پزشكى در قرن نخست و نيمه اوّل قرن دوّم هجرى داشته است ، ندارد . البته كسى كه بدين روايات مراجعه كند ، به اين حقيقت مهم خواهد رسيد كه آن بزرگواران برآن بوده اند كه نهضتى شامل در اين زمينه به راه اندازند ؛ نهضتى همه جانبه ، عميق و دقيق ؛ نهضتى كه از حقيقت و واقعيتى كه بر آن متكى است و نيز از معانى والاى انسانى كه بدان متوجه است مدد مى گيرد .

ولى ظاهراً قوم عرب ، در سطح مناسبى نبود كه از اين حادثه جديد كه همانا ظهور اسلام است ، بهره كافى ببرد . ميل و توجه آنان بر زمينه هاى ديگرى معطوف بود ؛ زمينه هايى كه با تأ ثرات و تغييرات ذهنى و فكرى و غيره كه پس از ظهور اسلام برآنان وارد گشته بود ، مناسب مى نمود .

زياد دور نرفته ايم اگر اين حقيقت را بيان كنيم كه : گرايشها و توجهات جديدى كه در اثر آرزوها و خواسته هاى جديدشان به وجود آمد ، در اين ميان اثرى بس بليغ داشته است . و اين خواسته ها

و آمال ، در شرايط و اوضاع متعدد و معين پس از ظهور اسلام ، پاى بر عرصه وجود نهاد .

بعضى از سياستهاى حكّام پس از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) جز امام على (عليه السلام ) نيز به شكل مؤ ثر ، يارى بخش اين جريان بودند . اين حكّام ، هيچ نيازى نمى ديدند كه از ملل غير عرب مدد جويند و از آنان استفاده كنند جز به اندازه اى كه ضرورى و لازم بود و هيچ توجهى به نيازهاى ملت خويش نداشتند و اصلاً به آن فكر نمى كردند .

علاوه بر اين ، آنان مردم و حكامى بودند كه عقل و فكرشان چنان روشن نبود كه به سطح مطلوب آن حادثه عظيم برسد ؛ حادثه اى كه به مثابه جهشى بس بزرگ بود كه با ظهور اسلام در ميان آنان خود را در صحنه زندگى و حيات آنان آشكار كرده بود .

در كنار اين عوامل ، بايد عدم توجه و عنايت آنان را به اهداف و تعاليم پيامبر و دينشان و بى همتى شان را در عمل به آن و به تحقق رسانيدنش را مدّ نظر داشت .

علوم بسيارى - كه پزشكى نيز يكى از آنها بود - در ميانشان به صورتى مهمل و مطرود ، باقى ماند ، اگر چه اين علوم از ميان نرفت . و اين جريان تا آغاز حكومت عباسى ادامه داشت . اين حكومت كه پس از حكومت اموى روى كار آمد در بر انگيختن ميل بر سلطه و حكمرانى سهيم و شريك بود . از اينجا ، ثبات

و رفاه در فراروى شان قرار گرفت و مظاهر و مقتضيات فرهنگ و تمدن روى به سوى آنان نهاد كه اين امر ، باعث شد تا ايشان اين مقتضيات و نيازها را با رويى باز پذيرا شوند ؛ مقتضيات و نيازهايى كه بى توجهى و ناديده انگاشتن شان به هيچ وجه روا نبود .

پس بدينسان نهضت علمى آغاز گشت و عصر طلايى ظاهر شد و مسلمانان در اندك زمانى به شكلى جدّى و اساسى در ميدان علم و معرفت به پيشرفتها و دستاوردهايى دست يافتند كه رسيدن به آن براى هر ملتى در چنين زمانى ممكن نبود .

نقش ملل غير مسلمان در نهضت علمى

طبيعى است كه شكوفايى و ظهور دانش پزشكى و طبابت ميان مسلمانان در چنين جوّى و در شروع حكومت عباسيان ، با همكارى متخصصين ملل ديگر همراه بوده است ؛ بخصوص كسانى كه در اين دوره ، معارف و علوم پزشكى بدانان رسيده و منتهى شده بود . اينان همان جندى شاپوريانند .

جندى شاپوريان و كسانى ديگر ، بسيارى از كتابهاى پزشكى را ترجمه كردند ، در دربار خلفا و اعيان و اشراف به پزشكى پرداختند و به اموال كلان با ارقامى نجومى دست يافتند . و شگفت نيست كه ببينيم حكام و خلفا اهتمام تام داشتند كه پزشكانشان از ملل غير مسلمان باشند ؛ مانند يهوديان ، مسيحيان و زرتشتيان . حتى پزشكان متوكل همگى مسيحى بوده اند(50) ؛ چه اينان جز به چنين پزشكانى اعتماد نداشتند و در تحقّق حوائج سياسى خويش همچون حل مناقشات جز به غير مسلمانان اعتماد نمى نمودند .

اگر چه پزشكانى ماهر در

ميان مسلمانان موجود بودند كه مهارت كافى در ابداع ، اختراع ، جامعيت و ژرف انديشى در اين علم داشتند ؛ كسانى چون ((احمد بن ابى الاشعث )) ، ((على بن عيساى كحال )) ، ((احمد بن محمد طبرى )) ، ((ابن صورى )) و ديگران كه تعداد آنان به دهها و صدها نفر مى رسد . عالمان مسلمان نيز خلفا را به همين سبب كه مسيحيان را به دليل طبابتشان بزرگ مى شمردند ، ملامت مى كردند . (51)

آرى ، مسلمانان در زمينه پزشكى ، از ملل ديگر مدد جستند ، ولى هنوز مدتى كوتاه نگذشته بود كه خود ، به پيشرفتهاى عظيمى نايل گشتند ؛ و دستاوردهايى كه نيل بدانها براى ملتى چون مسلمانان ، با آن شرايط و اوضاع ممكن مى نمود .

آنان براى نهضت پزشكى كه در قرن حاضر - يعنى قرن چهاردهم هجرى - شكل يافته و ظاهر گشته است ، اساس و قواعدى درست و محكم پى ريختند و بر همين قواعد ، اصول و دستاوردهاى عظيم است كه اروپائيان و ديگران ، در نهضت پزشكى حاضر تكيه نموده اند ؛ چنانكه اين حقيقت آشكار است و نياز به بيان ندارد .

البته ما در اينجا ، تنها مى توانيم اشاره اى اجمالى به حركت و جريان علمى پزشكى اسلامى و آنچه با آن مرتبط است ، داشته باشيم و ناچاريم به مقتضاى مقام ، بسيار مختصر سخن برانيم .

پزشكى در قرن اوّل هجرى

پيش از اين به برخى از پزشكان معروف و نيز علوم و معارف آنان كه در عصر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و

آله ) زندگى مى كردند ، اشارتى رفت . حال اندكى ديگر در اين باره بحث مى كنيم . گروهى از انصار به پيامبر عرض كردند : ((اى رسول خدا! ما را همسايه اى است كه از درد شكم شكايت دارد ، آيا اجازه مى فرمايى مداوايش كنيم ؟)) .

پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود : ((چگونه مداوايش مى كنيد؟)) .

گفتند : شخصى يهودى هست كه اين بيمارى را مى تواند درمان كند .

حضرت فرمود : ((چگونه ؟)) .

گفتند : شكمش را مى درد و چيزى از آن بيرون مى آورد .

پيامبر اين عمل را ناخوش داشت و بدانان پاسخ مثبت نداد . آنان چند بار ديگر نزد او آمدند تا به سه مرتبه رسيد . پيامبر فرمود : ((هر چه خواهيد انجام دهيد)) .

آنان يهودى را بر بالين وى خواندند . يهودى ، شكم او را دريد و عفونت بسيارى از آن خارج كرد . سپس شكم را شست و بدوخت و بر آن دارو ماليد . پس بيمار شفا يافت و پيامبر را از او خبر دادند . حضرت فرمود : ((همان كس كه بيماريها را آفريده ، درمانشان را نيز آفريده است )) . (52)

و ((ابن سنان )) نقل مى كند كه از امام صادق (عليه السلام ) در باره مردى پرسيد كه دندانش شكسته بود ، آيا مى توان با تكه اى طلا آن را وصل كرد؟ و اگر امكانش نبود و دندان ساقط شد آيامى توان به جايش دندان گوسفند بكارند؟ حضرت فرمود : ((آرى ، اگر بخواهد مى تواند دندان

گوسفند را پس از آنكه به ذبح شرعى ، ذبح شود در دهانش جاى دهند)) .

((حلبى )) نيز روايتى مانند همين روايت را نقل كرده است . (53)

((زراره )) نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه پدرم در حالى كه من نيز حاضر بودم از امام صادق در باره مردى كه دندانش بيفتد پرسيد كه آيا مى توان دندان [حيوان ] مرده اى را به جايش نهند ؟

حضرت فرمود : ((باكى نيست )) . (54)

و نيز گذشت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ضحاك را امر فرمود كه بينى اى از طلا بسازد و . . . ، همچنين بيان شد كه ((حارث بن كلده )) - كه در اسلامش اختلاف نموده اند - كتابى در علم پزشكى نگاشته است .

در غير اين موارد ، چيز ديگرى كه حاكى از فعاليتهاى پزشكى مسلمانان در قرن اوّل هجرى باشد نمى يابيم . بلكه حتى مى توان در طليعه حكومت عباسيان نيز اين وضعيت را يافت . البته جز آنچه از پيامبر و ائمه معصوم نقل شده است و نيز پزشكانى كه در دوره جاهليت مى زيسته اند ، مانند ((ابن ابى رمثه )) ، ((حارث بن كلده )) ، ((نضر بن حارث )) و چند نفر ديگر كه ذكرشان گذشت . و يا ماجراى ضربت خوردن امير مؤ منان كه پزشكانى براى مداوايش گرد آمدند و حاذقترين آنان ((ابن عمريا)) و ((اثير بن عمر)) و ((السكونى )) بود . وى در پزشكى ، صاحب كرسى بوده است (55) ؛ چنانكه براى درمان ((عمر)) هنگامى كه

بدو زخم زدند ، كسى از انصار و بنى معاويه را بر بالينش آوردند . (56)

ولى در عهد بنى اميه ، حكامى را خواهيم يافت كه بر بعضى پزشكان اديان ديگر ، مانند ((ابن اءثال نصرانى )) ، ((ابى الحكم نصرانى )) ، ((ثياذوق )) و ((ابن أ بجر مسيحى ))(57) پزشك شخصى عمر بن عبدالعزيز ، اعتماد مى كردند . اگر چه بعضى ادعا كرده اند كه ((خالد بن يزيد)) نيز در پزشكى ماهر بوده است ، (58) ولى اعتمادى بر اين قول نيست . البته -چنانچه خواهد آمد مى توان محتمل دانست كه وى مترجمان را در ترجمه بعضى از كتابهاى پزشكى تشويق كرده است ، البته اگر بتوان او را داراى دستى در اين فن دانست . بى شك مهارت او فقط جنبه نظرى داشته و هيچ گاه عملاً به طبابت نپرداخته است . ولى آنچه از او مشهور مى باشد اين است كه وى به كيمياگرى تمايل داشته است و در باره مهارتش در علم پزشكى جز آنچه ((ابن خلكان )) بيان نموده ، چيزى يافت نشده است .

در ميان كسانى كه جزء عالمان دانش پزشكى ذكر گشته اند ، مى توان زنانى را نيز يافت كه در دوره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى زيسته اند . ((رفيده )) يكى از اينان است كه در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى مداواى بيماران و مجروحان ، خيمه داشته است . همچنين مى توان زنى از قبيله ((عذره )) ؛ ((ليلاى غفاريه )) ، ((ام سليم )) ، ((ام عطيه )) ،

((ربيع بنت معوذ)) و كسانى ديگر را نام برد كه در فصل پنجم از بخش دوّم كتاب حاضر در آنجا كه سخن از معالجه و پرستارى مرد توسط زن مى رود ، نامشان را خواهيم آورد .

((ام جميله )) بيمارى كلف (نوعى بيمارى پوستى ) را درمان مى كرده است ؛ ازاين رو از ((عايشه )) در اين باره كسب تكليف مى كند و ((عايشه )) او را به ادامه كار امر مى نمايد . (59) و در عهد بنى اميه ، ((زينب اوديه )) به طبابت مشغول بوده و چشم و جراحت بدن را درمان مى كرده است .

كوتاه سخن آنكه در تحقيقمان پيرامون فعاليتهاى پزشكى اين دوره ، فايده چندانى نمى توانيم عايد خود كنيم ؛ زيرا اين فعاليتها جدّاً ضعيف و بلكه مى توان گفت در حدّ صفر بوده است .

البته در اينجا نكته اى را به عنوان استدراك بايد ياد آور شد و آن اينكه ((مرة بن شراحيل پزشك )) را در زمره پزشكان قرن اوّل دانسته اند ؛ چنانكه ((بلاذرى )) در كتاب ((اءنساب الاشراف ))(60) براين رأ ى رفته است . همچنان كه ((رواية بن سنان انفه )) را نيز در ميان پزشكان قرن دوّم يادكرده اند ، ولى ((رواية بن زرارة )) ممكن است از پزشكان قرن اوّل يا دوّم باشد .

پزشكى در سخنان معصومين (ع )

شايسته و بايسته است در احاديث و روايات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اهل بيت گرامى اش كه ثروتى عظيم از دانش پزشكى در دل آنان نهفته است ، تحقيق و تدبّر كنيم ؛ زيرا

آن بزرگواران در شؤ ون مختلف و متعدد طب و طبابت به شكلى همه جانبه و كامل سخن گفته اند ، حتى زمانى كه ركود فكرى و علمى - در عهد امويان - بر جامعه حاكم بود همچنان كه قبلاً اشاره شد .

از اين روست كه بايد اين ثروت علمى را بررسى كرد تا گنجهاى با ارزش و حقايق پربهايى كه در آنها نهفته است ، ظاهر شود .

ما براين اعتقاديم كه اگر توجه و اهتمامى كه شايسته اين روايات است بر آنها معطوف شود ، نتايج و ثمراتى كه بسيار پر اهميت اند - حتى براى دانش پزشكى امروزى - به دست خواهد آمد .

و با چه زبانى مى توانيم تأ سف خود را ابراز نماييم ، هنگامى كه مى بينيم مسلمانان معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وائمه معصومين : و حتى شيعيانشان جز به پاره اى از علوم دينى كه كوشش و جهد خويش را در تمام اوقات بر آن معطوف كرده بودند ، به دانشها و علوم ديگر نپرداخته اند . حتى مى بينيم ائمه اطهار : برآنند تا توجه مسلمانان را به سوى بحث و تدقيق در علل و اسباب جلب فرمايند . امام باقر (عليه السلام ) چون فتوايى براى اصحاب صادر مى كند ، بدانان امر مى كند از او بپرسند كه مأ خذ و مخرج اين فتوا در كجاى قرآن كريم است . ولى كوشش امام در تشويق و ترغيب آنان آن طور كه بايد در آنان مؤ ثر نمى افتد ؛ چرا كه با اين حال ، آنان فقط پاسخ

مسأ له خويش را مى ستانند و بس !!

شايد همين بى توجهى اصحاب ، علت آن باشد كه مى بينيم روايات وارد شده در پزشكى ، خوردنيها ، داروها و مانند آن - غالباً - از داشتن سند صحيح محرومند و متخصصين علم حديث به نقد و تصحيح سندهايشان نپرداخته اند . به هر حال ، در باره طب قرن اوّل هجرى ، به طور خلاصه بايد گفت :

مسلمانان و طب

بعضى برآنند تا - براى نيل به اهدافى كه چندان پوشيده نيست - ابداعات و پيشرفتهاى پزشكى و هرآنچه را كه ذكر گشت داراى ويژگى قومى بدانند . بعضى بر يونانيان تأ كيد مى ورزند ، برخى بر مصريان ، پاره اى بر ايرانيان ، بعضى بر عربها و . . .

جاى آن است كه بدانان بگوييم : چگونه است كه اين ملل در تاريخ چند هزار ساله شان كه پيش از ظهور اسلام داشته اند ، نتوانسته اند به شكوفايى و پيشرفتى موازى و حتى نزديك به آنچه در مدت بسيار اندك پس از ظهور اسلام نصيب اين دانش شد ، دست يابند؟! بلكه بايد گفت : همه نتايج و پيشرفتهاى طب ، بدون اسلام چيزى نيست كه شايسته ذكر باشد . علاوه بر اين ، ملتهاى ياد شده - بنا به ادعاى خودشان - پيش از اسلام از حكومتهايى توانا و امكانات مادى غنى و معنوى بسيار عالى و همت ها و آرزوهايى بلند برخوردار بوده اند و شايد هم اين ادعا فقط ، حربه اى باشد كه به واسطه اش برآنند مردم ساده و زود باور را فريب دهند .

بنا

براين ، بايد دستاوردها و پيشرفتهايى را كه ملتهاى مسلمان - با مليّتهاى مختلفشان - به تحقيق رسانيدند ، ارج نهاد و آن را عامل اساسى شكوفايى و ثمردهى نيروها و امكانات موجود و نيل به آرمانها و آرزوها دانست ، بلكه ملل ديگرى كه مسلمان نبودند - يعنى جندى شاپوريان و نيز معتقدين به اديان ديگر - على رغم اينكه اوّلين معلمين طب مسلمانان بودند ، همچنانكه خورشيد معارف طبى عالم اسلامى با سرعتى بسيار به ميان آسمان مى آمد ، به تدريج سايه شان رو به كوتاهى و ستاره بختشان رو به افول نهاد .

آرى ، سايه آنان رو به كوتاهى نهاده و ستاره بختشان افول نمود ، اگر چه حكام و خلفاى مسلمان عنايتى بسيار بدانان مبذول مى داشتند و به صورتى بى نظير به شأ ن و امورشان اهتمام مى ورزيدند .

حال وقت آن است كه بدانچه ياد آور شديم اكتفا كرده ، به بحث از نهضت علمى مسلمانان بپردازيم ؛ بحثى كه بايدبرچندنقطه كه درذيل به آن اشاره مى گردد ، متمركزشود :

1 - حركت ترجمه در علوم پزشكى و غيره .

2 - حركت تأ ليف و شكوفايى علم پزشكى در ميان مسلمانان .

3 - پاره اى از پيشرفتهاى مسلمانان و تأ ثير مسلمانان در نهضت جديد طبى .

4 - تأ ثير مسلمانان در داروسازى .

5 - اشاره به پاره اى از خدمات پزشكى مسلمانان از قبيل ساختن بيمارستانها و مانند آن و نيز امورى ديگر كه شايسته بحث است و ندانستن آنها به هيچ وجه روا نيست .

حركت ترجمه

ترجمه در

واقع ، در قرن اوّل هجرى آغاز گشت ، البته به شكلى بسيار محدود . اين جريان در ابتداى حكومت عباسيان (سال 132 . ه ) نيرويى گرفت و در زمان هارون (متوفاى 193) شدت گرفت و در دوره مأ مون (متوفاى 218) به شكوفايى تمام رسيد .

با شروع جريان تأ ليف و ابداع در ميان مسلمانان ، جريان ترجمه رو به افول نهاد ، به طورى كه در اواسط قرن سوم و پس از آن ، اين جريان چندان به چشم نمى آيد - اگر نگوييم اصلاً به چشم نمى خورد - بلكه بعضى برآنند كه بيشتر ترجمه ها در اواسط نيمه اوّل قرن دوّم و حتى نيمه اوّل قرن سوم شكل يافته است . (61)

به هر حال ، غير مسلمانان - يعنى يهوديان ، مسيحيان و . . . - بودند كه به شكلى عام به امر ترجمه پرداختند . پس طلايه داران اين حركت ، همينان بوده اند ، ولى نبايد نقش ((نوبختيان )) را ناديده انگاشت . نوبختيان ، طايفه اى ايرانى ، مسلمان و شيعه بوده اند كه خدمات آشكارى در اين زمينه ارائه كرده اند .

((گوستاولوبون )) مى گويد : ((نخستين كسى كه كتابى در زمينه طب ترجمه كرد ، ((هارون )) (در سال 685) بود)) . ولى به اعتقاد ما اين رأ يى است غلط ؛ زيرا اوّلاً : اين كتاب عبارت است از كناش (مجموعه اى از قواعد و فوايد پزشكى ) تأ ليف ((اهرن )) . اين كتاب را ((ماسرجويه )) در زمان ((عمر بن عبدالعزيز)) و يا ((مروان بن حكم ))

ترجمه كرده است و ترجمه او در مخزنهاى كتاب باقى مانده تا اينكه : ((عمر بن عبدالعزيز)) آن را بيرون آورده و در اختيار مردم نهاده است . (62)

و ثانياً : ما مى بينيم كه آنان مى گويند : ((ابن اءثال )) ، پزشك معاويه - كه در زمان همو به قتل رسيد - پيشتر به ترجمه كتابى در باره داروها ، از زبان يونانى به عربى ، اقدام نموده بود . (63) اين اشكال برآن كس نيز كه ((خالد بن يزيد)) را اوّلين مترجم كتابهاى طبى و نجومى مى داند ، وارد است . (64)

((وجدى )) گويد : ((ابن وحشيه )) ، كتابى را از زبان كلدانى در باره سموم به سال 170 ميلادى ترجمه كرد . (65)

اين راءى نيز غلط است ؛ زيرا وى در اواخر قرن سوم و شروع قرن چهارم مى زيسته است . (66) البته از آنچه ذكر كرديم نادرستى اين سخنشان نيز آشكار مى شود كه مى گويند : ((جورجس )) اوّلين كسى بود كه بنا به درخواست ((منصور)) ترجمه كتابهاى طبى را به عربى آغاز كرد . (67)

به هر حال ، اينان مى گويند : خليفه عباسى ((هارون )) ، كسانى را براى يافتن كتابهاى خطى طبى ، به سوى روم گسيل داشت ؛ چنانكه همو خود ، كتابهاى خطى بسيارى را از شهرهاى روم - يعنى آنكارا و عموريه - به چنگ آورد و از ((يوحنا بن ماسويه )) درخواست كرد تا آنها را از يونانى به عربى ترجمه نمايد . (68)

در زمان ((هارون )) كار ترجمه رونق يافت ،

به طورى كه حتى ذكر كرده اند كه وى به وزن كتاب ترجمه شده ، طلا اجرت مى داده است (69) بلكه ((وجدى )) مى گويد : ((مأ مون ، يكى از شروط صلحش با يونانيان اين بود كه كتابى نادر و كمياب را بدو تقديم كنند)) . (70)

همين طور ، وى گروهى را به بلاد روم گسيل داشت تا برايش كتابهايى خطى گرد آورند . (71) او ، دارالحكمه مشهور را تأ سيس كرد كه در آن بخشى مخصوص ترجمه بود . البته بعضى تأ سيس دارالحكمه را به ((رشيد)) نسبت مى دهند . (72) لكن اين مسلّم است كه اين مؤ سسه در عهد مأ مون به اوج عظمت خود رسيد . (73) همچنانكه اهتمام به جمع آورى نسخه هاى خطى را نمى توان تنها منحصر به خلفا دانست . (74)

در اين دوره به ترجمه كتابهاى جالينوس ، بقراط و ديگران به عربى اقدام شد . از جمله مترجمين معروف عبارتند از : حنين بن اسحاق ، جيش الاعسم ، (75) اصطفان بن بسيل ، ثابت بن قرة ، اسحاق بن سليمان ، ابن البطريق ، منكه الهندى ، قسطابن لوقابعلبكى ، ابن دهن و بسيارى ديگر كه مى توان براى اطلاع بيشتر به باب نهم ((عيون الانباء)) مراجعه كرد .

پزشكان عصر ترجمه

كسانى كه در عصر ترجمه به طب اشتغال داشته اند ، بيشتر غير مسلمان بوده ، در ترجمه كتب به زبان عربى مهارت داشتند . در اين دوره از ميان اينان ، ((آل بختيشوع )) به شهرتى دست يافت . اين اشتهار ، از جرجيس كه منصور ، وى

را از جندى شاپور فراخواند ، شروع شد و سپس فرزندش بختيشوع كه رشيد ، وى را بزرگ و رئيس اطبا كرد و پس از وى فرزندش ((جبرئيل )) و پس از او پسرش ((بختيشوع )) بود كه واثق بر او غضب كرد وبه جندى شاپور گسيلش داشت وهمه اموالش رامصادره نمود ، ولى او پس از مدتى بازگشت و اموال خويش را مطالبه كرد و زمانى كه واثق درگذشت به اموال خويش دست يافت و متوكل از وى دلجويى نمود . پس از وى نوبت به عبيداللّه بن بختيشوع مى رسد .

از مشاهير اطباى آنان مى توان از ((يوحنا بن ماسويه )) نام برد كه مأ مون وى را به سال 215 رئيس بيت الحكمه كرد . و نيز ((قسطا بن لوقا بعلبكى و ثابت بن قرة ، و سعيد بن يعقوب )) و افراد بسيار ديگرى .

شهرت يا واقعيت ؟!

جندى شاپوريان در ابتداى امر ، به شكلى بى سابقه ، به صناعت طب شهرت داشته اند . از اين رو ، در تأ ييد حكام و سلاطين از سهمى بسيار برخوردار بودند . براى اينكه ميزان توان و تسلّط غير مسلمانان در ميدان طب و طبابت و بهت زدگى و تبعيت مردم نسبت بدانان را بخصوص در جندى شاپور ، روشن نماييم ، به ذكر ماجرايى مى پردازيم كه ((جاحظ)) ، (متوفاى 255 هجرى ) آن را نقل كرده و يا آن را خود ، ساخته است .

وى مى گويد : ((اسد بن جانى )) ، مردى طبيب بود . در روزهايى كه كار و بازارش در حال كساد و بى رونقى

بود ، كسى او را گفت : امسال ، بيمارى فراوان است و مريضى هاى بسيارى در ميان مردم شايع شده ، از طرفى تو مردى دانشمند و داراى صبر و شكيبايى ؛ چنانكه خدمتگزار مردم و سخنگويى خوب نيز هستى و به احوال مردمان آگاهى ، ولى با اين حال نمى دانم چرا بازارت كساد است ؟!

((اسد بن جانى )) در پاسخ گفت : اوّلاً من مسلمانم و مردم پيش از آنكه من پزشك شوم و بلكه پيش از تولد من معتقد بوده اند كه مسلمان نمى تواند پزشك خوبى شود . و ثانياً نام من ((اسد)) است در حالى كه بايد چيزى مثل صليب ، مرابل ، يوحنا ، بيرا و مانند آن باشد . و كنيه ام ((ابوحارث )) است ، در حالى كه بايد چيزى چون ابوعيسى ، ابوزكريا يا ابوابراهيم باشد و من عبايى از كتان سبز(76) در بر دارم ، در حالى كه مى بايد عبايى از حرير سياه مى پوشيدم .

آرى ، اين چنين مردم به غير مسلمان معتقد بودند به خصوص جندى شاپوريان ؛ چنانكه چنين امرى را آنان خود براى خود خواسته بودند و نيز حكام سلطه گرشان . و چنانكه گذشت علماى مسلمان ، خلفا را به جهت احترامى كه براى پزشكان غير مسلمان قايل بودند ، ملامت مى كردند .

لكن اگر به وقايع تاريخى مراجعه كنيم و بخواهيم به صورتى منصفانه و به دور از هوا و هوس در باره آنان حكم كنيم ، در خواهيم يافت كه : پزشكان غير مسلمان ، بدين صورت كه شهرت يافته اند ،

داراى مهارت و نو آوريهاى خارق العاده نبوده اند ؛ اگر چه در انتقال آثار ملل ديگر به زبان اسلام ، مقام برتر را از آن خود كرده اند ؛ مثلاً ، سلمويه يوحنا بن ماسويه را -كه مشهورترين پزشك عهد مأ مون است - از جاهلترين خلق نسبت به درد و دوا مى دانست (77) ؛ چنانكه ابوقريش (78) نزد مهدى ، در مرتبه اى چون جرجس بن جبرائيل بود و بلكه مرتبه اى بالاتر داشت و مهدى كه مُرد ، هارون الرشيد به جايش نشست . و جرجس نيز بمرد و پسرش (يعنى بختيشوع ) به پيروى از ابو قريش به خدمت رشيد در آمد . (79) لكن تجليل و تعظيم و آوازه بسيار ، از آنِ بختيشوع گشت ، نه ابوقريش ؛ چنانكه مى بينيم اين آوازه و شهرت فراگير طبيبان غير مسلمان ، بر تاريخ نيز اثر گذاشته است و اين حقيقت را مى توان در دايرة المعارف ها و كتب شرح حال ها ملاحظه كرد . آنان در پرداختن به شرح حال پزشكان غير مسلمان ، بسيار كوشيده و در آن زياده گويى كرده اند . اما در باره پزشك بزرگ و حاذق مسلمان جز چند سطرى ننوشته اند مگر درباره كسانى چون رازى و ابن سينا كه نمى توان آنان را ناديده انگاشت .

براى اثبات اين حقيقت ، كافى است ذكر نماييم اين كتابها در باره ((زهراوى )) كه اروپاييان در طب جراحى و غير آن بر او اعتماد كرده و از او استفاده ها برده اند ، جز سه سطر ننوشته اند .

همچنين است وضعيت ((على بن عباس )) .

پيش از اين اشاره شد و ذكر كرديم كه جندى شاپوريان بسيار بر خود مى باليدند و مغرور بودند . حتى توان خويش را بسى بالاتر از آنچه وجود داشت ، مى پنداشتند ، به طورى كه ((قفطى )) مى گويد : ((جندى شاپوريان ، معتقد بودند كه تنها آنانند كه شايسته اين دانشند و آن را از فرزندان و همگنانشان به كسى ديگر انتقال نمى دادند)) . (80)

هر چند وضعيت چنين بود امّا ، بالا خره ستاره جندى شاپور با ظهور استادان و استوانه هاى مسلمان ، رو به افول رفت و نورش به تاريكى گراييد . آخرين كسى كه به عنوان رئيس بيمارستان جندى شاپور نامش به ميان آمده است ، ((سابور بن سهل )) متوفاى سال 255 است . (81)

همچنين آخرين واقعه اى كه نام جندى شاپور در آن برده شده است ، مربوط به سالهاى ميان 262 تا 265 است كه ((يعقوب بن ليث صفار)) ، اين شهر را مقر خويش قرارداد تا از آنجا به خوزستان يورش برد . (82)

سير تأ ليف و شكوفايى طب در ميان مسلمانان

علوم در دوره حركت ترجمه ، اندك اندك در ميان مسلمانان استحكام مى يافت . در اين ميان ، نوشتارهاى علمى نيز كم كم به راه افتاد و در نيمه دوّم قرن سوم ، نشاط بسيارى گرفت . حركت ترجمه نيز با جان گرفتن جريان نوشته هاى علمى در مناطق مختلف ، عقب نشينى كرد و رو به افول نهاد .

ظاهراً تأ ليف در ميان مسلمانان ، از نيمه اوّل قرن سوّم شروع شده است ؛ زيرا

آثارى از ((على بن ربن طبرى )) و بعضى ديگر ذكر شده است كه در قرن دوّم و شروع قرن سوّم مى زيسته اند . البته اين احتمال در صورتى مى تواند درست باشد كه ((حارث بن كلده )) را اوّلين مؤ لف آثار پزشكى ندانيم كه پيش از اين سخن در اين باره گفته شد . (83)

آنچه در اين مجال ، مهم است اين است كه مسلمانان عنايت و توجه بسيارى به علم پزشكى مبذول داشتند و دانشمندان بزرگى در اين موضوع در ميانشان به وجود آمد ، به طورى كه گذشتگانشان در هاله فراموشى ، ناپديد شدند . اينان راه را براى آيندگان باز كردند و براساس نظريه ها ، ابتكارات و دستاوردهاى همين افراد ، نهضت بزرگ قرن بيستم شكل يافت ؛ يعنى قرن چهاردهم هجرى . پس پدران دانش پزشكى ، همانانند چنانكه پدران علوم ديگر عصر جديد نيز همان بزرگان بوده اند .

بغداد ، مقرّ خلافت عباسيان ، تنها مركز پزشكى مسلمانان نبود . تقسيم كشور بزرگ اسلامى به ممالك مستقل كوچكتر ، با خود پديده اى به ارمغان آورد كه مراكز بسيارى براى علوم پزشكى در مناطق مختلف جهان اسلام پاى به عرصه وجود نهاد ؛ مناطقى مانند غزنه ، قيروان ، مصر و غير آن . اين امر ، جوّى مناسب را براى ظهور نوابغ دانش پزشكى در نواحى مختلف كشور اسلامى موجب گشت و راه را براى به وجود آمدن تعداد بسيار زيادى از پزشكان و دانشمندان علم پزشكى باز نمود . در نتيجه ، تأ ليفات فراوانى به نگارش در آمد ؛

به طورى كه كتابهاى شرح حال و دايرة المعارف على رغم كوشش فراوان ، حتى از نوشتن و شمارش نام آنان ناتوان مانده اند . در حقيقت ، نهضت پزشكى معاصر ، بر پايه تاءليفات و مايه هاى علمى مسلمانان بنا شده است ؛ چنانكه براين حقيقت درآينده اشاره خواهيم كرد وموفق خواهيم گشت كه از مظاهر تمدن اسلامى در مجال دانش پزشكى و تأ ثير مسلمانان در نهضت بزرگ پزشكى به اجمال سخن برانيم .

تأ ليفات پزشكى و تأ ثير آنها در نهضت اخير

((دكترفيليپ )) مى گويد : ((در قرن دهم ميلادى پزشكان مسلمان درمرتبه اى عالى ظهور يافتند كه ميراث پزشكى شرق و غرب به واسطه تاءليفات آنان ، غنا و ثروت بسيارى يافت . بيشتر اين پزشكان ، ايرانى بودند كه كتابهاى خويش را به زبان عربى مى نوشتند)) . (84)

و در باره كتاب ((قانون ابن سينا)) مى گويد : ((جرارد كرمونى در آغاز قرن دوازدهم آن را به زبان لاتينى ترجمه نمود و اين كتاب ، جاى كتابهاى درسى پزشكى قديم را اشغال كرد و قرنهاى بسيارى همچنان به صورت كتابى درسى باقى ماند . امّا در شرق ، كتاب قانون ، يگانه مرجع دانش پزشكى بود تا اينكه كتابهاى پزشكى عصر جديد كه در قرن نوزدهم ظاهر گشتند و جاى آن را گرفتند)) . (85)

محمد خليلى مى گويد : ((در سال 1593 ميلادى در روم و نيز در سال 1877 ميلادى در بولاق مصر و به سال 1323 در هند ، نسخه عربى كتاب قانون منتشر گشت )) .

در قاره اروپا ، شرحهاى متعددى بر آن نوشته ، بخشهايى از آن به

زبانهاى فرانسوى ، آلمانى ، انگليسى و ديگر زبانهاى اروپايى ترجمه شد ؛ چنانكه به زبانهاى تركى و فارسى نيز ترجمه شده است .

خلاصه آنكه : كتاب قانون ، از بزرگترين كتابهايى است كه در دانشگاه ((مون پليه )) و ((لوفان )) در اواسط قرن هفدهم ميلادى تدريس مى شده است ؛ چنانكه برنامه هاى پزشكى ((قينا)) به سال 1520 ميلادى و ((فرانكفورت )) به سال 1558 ميلادى بيشتر بر كتاب قانون و منصورى مبتنى بوده است .

علاّمه ((سازبورى )) در كتابش ((تاريخ علم )) مى گويد : ((كتاب قانون - اين معلم عظيم دانش پزشكى - تورات دانش طب است ؛ يعنى دستور مقدس آن مى باشد)) .

دكتر ((ماكس مايرهوت )) در كتابش ((تراث الاسلام )) ، مى گويد : ((ابن سينا در كتاب قانون ، ميراث علمى يونان را به تجربه عرب درآورد ، اين كتاب ، والاترين تأ ليف علمى عربى است )) .

سپس در جايى ديگر مى گويد : ((قول مرجح آن است كه در تاريخ پزشكى ، كتابى كه مثل كتاب قانون ، مورد توجه و تدريس دانشمندان قرار گرفته باشد ، موجود نيست . لكن در فاصله ميان قرن هفدهم تا قرن نوزدهم كتابهايى به زبان فرانسوى نگاشته شد كه نفوذ كتاب قانون را رو به زوال بُرد ، اگر چه تأ ثير اين كتاب ، تماماً از ميان نرفت . . . )) . (86)

كوتاه سخن آنكه كتابهاى شيخ الرئيس قرنهاى متمادى تنها مرجع اروپاييان در تحقيقات طبى و فلسفى بود . (87) ابن سينا در اروپا ملقب به ((سلطان

اطبا)) گشته است و كتابش همچنان تا سال 1650 ميلادى در دانشگاه ((لوون )) بلژيك و ((مون پليه )) فرانسه تدريس مى شد . (88)

((فيليپ )) درباره كتاب ((ملكى )) نوشته على بن عباس مى گويد : ((اين اثر ، يگانه كتابى است كه صليبيان آن را به زبان لاتينى ترجمه كردند و همچنان در شرق و غرب كتابى درسى بود تا اينكه كتاب ابن سينا جاى آن را گرفت ؛ كتابى كه شبيه به دائرة المعارف طبى است )) . (89)

((گوستاولوبون )) مى گويد : ((كتاب ملكى ، در سال 1127 ميلادى ترجمه شد و به سال 1523 ميلادى به چاپ رسيد)) . (90)

چنانكه كتاب ((الحاوى )) ، نوشته ((رازى )) به زبان لاتينى ترجمه شده و بارها به چاپ رسيده است . اين كتاب ، در مجامع پزشكى اروپا ، حكم كتاب درسى را داشته است . دانش و فضل رازى در علوم پزشكى منزلت وى را بسى والا برده و او را در رديف متفكرين خلاّق بزرگ اروپاى قرون وسطى قرار داده است . (91)

به هر حال ، كتابهاى رازى براى مدتهاى مديدى تا قرن هفدهم ، جزء كتابهاى درسى بود و همچنين كتابهاى ابن سينا . (92)

درآن كتاب دستورى براى مدرسه دارالفنون به تاريخ سال 1617 . م ديده مى شود .

تنها ، كتاب الحاوى رازى نيست كه چنين وضعيتى داشته است ، بلكه بيشترمصنفات وى ، از سال 1509 ميلادى به زبان لاتينى ترجمه شده و مكرر به چاپ رسيده است . (93)

((گوستاولوبون )) از آنچه گفته شد به اجمال ياد

كرده ، مى گويد : ((كتابهاى ابن سينا به زبانهاى مختلف جهان ترجمه شده و حدود شش قرن ، همچنان به اصول و مبانى طب اعتبار بخشيده است ؛ چنانكه مدارس طب و خصوصاً دارالفنون ((فرانسه و ايتاليا)) تنها كتب او را تدريس مى كرده اند و مدتى كه آثار وى از گردونه تدريس در فرانسه خارج شده ، هنوز به پنجاه سال نرسيده است .

اروپاييان تنها به ترجمه و تدريس آثار رازى اهتمام نداشته اند ، بلكه كتابهاى طبى ابن رشد كه بارها در اروپا به چاپ رسيده و نيز كتاب على بن عباس نيز مورد توجه آنان بوده است . . .

بالاتر از اين ، تمام كسانى كه پس از قرن دهم ميلادى پاى در ميدان جراحى نهاده اند - چنانكه هالر مى گويد - بر كتاب زهراوى اندلسى (معروف بالبقاسس ) صاحب كتاب ((التصريف لمن عجز عن التأ ليف )) ، (متوفاى سال 1107) تكيه كرده اند . وى ، بسيارى از ابزار جراحى را خود اختراع كرده و از خُرد كردن سنگ كليه به شكلى كامل بحث نموده است اگرچه انجام اين عمل را امروزه درست نمى دانند . نخستين چاپ كتاب وى به زبان لاتينى در سال 1497 وآخرينش در سال 1861 ميلادى بوده است )) . (94)

فرانسويان از كتاب ((التيسير)) ، اثر ((ابن زهر اندلسى )) كه در قرن ششم هجرى مى زيسته در نهضت جديدشان بهره برده اند . (95)

((بوركلمان )) در باره كتاب ((زهراوى )) - كه منسوب به ((الزهراء)) ناحيه اى در قرطبه است و در سال 1023 وفات يافته -

مى گويد : ((حقيقتاً نسلهاى گذشته ، اهميتى خاص براى بخشى از اين كتاب كه در باره جراحى است ، قايل بوده اند ؛ زيرا در آن ، در باره ابزار جراحى ، توضيحى مفصّل آمده است . اين كتاب در قرن پانزدهم به زبان لاتينى ترجمه و در چند نوبت به چاپ رسيد)) . (96)

اگر به اسامى تاءليفات و آثار پزشكان مسلمان و رشته هايى كه در آن ، كتاب نگاشته اند مراجعه كنيم ، آشكار خواهد گشت كه در دانش پزشكى و رشته ها و فروع مختلفش در چه درجه والايى بوده اند . كافى است كه يادآور شويم بعضى برآنند كه پس از آنكه مسلمانان شروع به فعاليت به صورت مستقل نمودند ، نتيجه و ثمره ابتكارى شان به شكلى خاص درزمينه پزشكى ، رياضيات وجغرافى بارز گشت وخودراآشكاركرد . (97)

ولى گويا گوينده اين سخن ، از اين نكته غافل مانده است كه مسلمانان در علوم ديگرى چون شيمى نيز دستى داشته اند و ابتكارات آنان در علوم مورد نظر ، بيش از ابتكاراتى است كه از آن غير مسلمانان است .

وبالا خره ، ((گوستاولوبون )) مى گويد : ((از آنجا كه كتابهاى طبى عربى ، به زبانهاى اروپايى ترجمه شده اند ، غالباً از تباهى و از ميان رفتن ، در امان ماندند ؛ چنانكه ساير كتب آنان نيز چنين بوده است )) . (98)

ولى حقيقت اين است كه هر كس به ((دائرة المعارف ها و تراجم )) مراجعه كند نام هزاران كتاب پزشكى را در آنها خواهد يافت - كه البته آنها هم جز

بخش محدودى از اين آثار را ذكر نكرده اند - ولى امروزه هيچ نام و اثرى از آنها نيست . به عنوان نمونه ، بايد به كتابهايى چون ((كشف الظنون ، عيون الانباء ، تاريخ الحكماء ، فهرست ابن النديم )) و غير آن مراجعه نمود تا دريافته شود كه جز نام تعدادى محدود از بخش معظم كتابهاى طبى اسلامى ، چيزى ثبت و ضبط نشده است .

پاره اى از نوآوريهاى پزشكى مسلمانان

شكى نيست كه علم پزشكى در شرق و غرب ممالك اسلامى از جمله علومى بوده است كه برايش بالاترين شأ ن و مقام را قايل بوده اند ، چنانكه بعضى بدان اشاره كرده اند . (99)

همچنين شكى نيست كه مسلمانان را در دانش پزشكى تحقيقات و بحثهايى عميق است و آنان در اين دانش به نتايجى بزرگ رسيده (100) و دانش پزشكى و جراحى را به پيشرفت و درجاتى بالا و در خور ، رسانيده اند . (101)

اروپا همچنان تا همين اواخر در جراحى بر آثار مسلمانان تكيه داشت و نيز طريق بيهوشى اى كه مسلمانان در جراحى به كار مى بردند . . . مسلمانان ، بسيارى از روشهاى معالجه را كه تا به امروز از آنها استفاده مى شود ، كشف كرده اند(102) ؛ چنانكه ((رازى )) اولين كسى بود كه از ((الكل )) و فتيله دو طرفه در درمان مجروحان بهره جست و نيز در درمان تب از آب سرد استفاده نمود . (103) ((محمد خليلى )) در باره ((رازى )) مى گويد : ((او نخستين كسى است كه ماده شيميايى ((H2 so4)) كه امروزه آن را ((حامض الكبريتيك ))

مى گويند و در عربى ((الزاج الاخضر)) ناميده مى شود ، كشف نمود و پيشتر آن را ((زيت الرازى )) مى ناميدند . وى ، آن را از گوگرد آهن استخراج كرده بود و روش استفاده از اين ماده همچنان به همان صورت باقى است .

همچنين ، رازى نخستين كسى است كه به استخراج ((الكل )) موفق گشت و آن را از مواد نشاسته اى و قندى تخمير شده به دست آورد . او اولين كسى است كه بيمارى آبله را شناخت و مبتلايان به آن را در بيمارستان قرنطينه كرد ، دستور داد آنان را در خانه ها نگاه دارند و از ديگران جدا كنند . همچنين ، رازى نخستين كسى است كه به شناخت بيماريهاى مسرى نايل شد و نيز همو اولين كسى است كه روش ((خلال )) را كه نزد اطباى عرب مشهور است اختراع نمود . در اين روش ، پوست بيمار سوراخ مى شود و نخى باريك را از آن مى گذرانند تا عفونت از موضع تعفن خارج شود و يا هر گونه تورمى كه در آن موجود است ، رفع گردد)) . (104)

به هر حال ، كشف الكل و اسيد سولفوريك به وسيله ((رازى )) ، خدمت بسيار ارزشمندى به دانش طب بوده است . (105) فتيله هاى دو طرفه - كه پيشتر بدان اشارت رفت - تا اواسط نيمه اول قرن چهاردهم هجرى همچنان مورد استفاده بود .

همچنين ((رازى )) نخستين كسى بود كه شبكه هاى اعصاب سر و گردن را به شكلى كافى و واضح شرح داد و نيز او اولين كسى بود كه

با پيوند شكنبه گوسفند ، جراحت و زخم معده را درمان كرد ؛ چنانكه همو اولين كسى بود كه طب مفاصل را بنيان نهاد و در طب ، از پنبه كمك گرفت . (106) ((فيليپ حتى )) در باره وى مى گويد : ((رازى ، مؤ لف قديمى ترين كتاب پزشكى است كه در آن ميان حصبه و بيمارى آبله تفاوت قايل شده است و ما نمى دانيم كه آيا يونانيان و يا ملل ديگر ، پيش از رازى به چنين معرفتى نايل شده بودند يا نه ؟)) . (107)

وى اضافه مى كند : ((فضل و دانش رازى در علوم پزشكى مقام و ارج وى را بالا برده ، مرتبتى ميان متفكرين بزرگ و خلاق اروپاى قرون وسطى نصيبش كرده است )) . (108)

نمى دانم اين بزرگان خلاق اروپاى قرون وسطى كيانند؟ و آيا مى توان كسى را در اروپاى آن زمان ، بزرگ دانست ؟! و آيا چنين نيست كه اروپا تا همين گذشته نزديك بر دانش رازى و عالمان مسلمان ديگر تكيه داشته است ؟!

آيا همانان نيستند كه مى گويند : محمد بن احمد حتاتى كه در قاهره متولد شد و در سال 1052 هجرى وفات يافت ، به روم رفت ومدتى طولانى درآنجارحل اقامت افكند ، ولى روزگار با او همراه نبود ، از اين رو از مدرسه اى به مدرسه اى ديگر منتقل مى گشت تا اينكه عاقبت به مقام رياست پزشكان ((اسكى سرايا)) رسيد و سپس به قاهره بازگشت ؟!(109)

و حتى ((فيليپ )) مدعى است كه يكى از ابتكارات كتاب الملكى ، اثر ((على بن عباس

)) اين است كه در اين كتاب به وجود حركت مويرگى اشارت رفته است و نيز بيان شده است كه جنين به هنگام تولد ، خود اقدام به خروج از رحم مادر نمى كند ، بلكه حركات عضلانى رحم مادر است كه او را خارج مى نمايد . (110)

ولى ، گويا نويسنده فوق الذكر از اين حقيقت غافل است كه اولين كسى كه خبر از جريان گردش خون داد و به شرح و توضيح آن به شكلى كامل و كافى اقدام كرد امام صادق (عليه السلام ) بود ؛ چنانكه اين حقيقت را ((محمد خليلى )) در كتابش موسوم به طب الامام الصادق (عليه السلام ) (111) به اثبات رسانيده و بيان نموده است كه آن حضرت در اين امر ، بر ((هارفى )) كه بسيارى به تمجيد و تجليل وى پرداخته اند ، مدام نامش را بر زبان مى آورند كه اوكاشف جريان گردش خون است وكسى پيش از وى برچنين كشفى نايل نشده است پيشى گرفته است .

نوآوريهاى پزشكى ابن سينا

آنان در باره ((ابن سينا)) و كتاب قانونش در پزشكى مى گويند : ((يكى از محسنات اين كتاب ، آن است كه ميان التهاب ميانه سينه (حيزوم ) و التهاب پهلو تفاوت قايل شده است . همچنين تصريح مى كنند كه بيمارى ((سخاق )) مسرى است و امراض به واسطه آب و خاك به ديگران سرايت مى كند)) . (112)

استاد ((محمد خليلى )) مى گويد : ((ابن سينا به واسطه دقتش در حالات بيمارى و مهارتش در تشخيص آن و مبحث علل بيماريها ، از بقراط ، ارسطو و جالينوس متمايز

است . بنابر اين ، وى اوّلين كسى است كه التهاب سحائى - يعنى برسام حاد - را توصيف كرده و آن را از بيماريهاى حاد ديگرى كه همراه با هذيانند ، تمايز داده است و اين مسأ له اى است كه بر يونانيان مشتبه بوده است . همچنين وى نخستين كسى است كه بيان نموده كه التهاب بلورا - يعنى ذات الجنب - و التهاب ريه - يا ذات الريه - موجب عوارض سرسامى مى شوند ، و التهاب سحايا در اين حالات خبر از مرگ مى دهد .

و او نخستين كسى بود كه به نيكى تمام ، بيماريهاى دستگاه تنفسى را شرح كرده و به استوارى كامل ، بيماريهاى عصبى را به وصف آورده است . وى در بسيارى از روشهاى درمان روانى ، داراى ابتكاراتى بوده است .

و همو اوّلين كسى است كه گفت : بيمارى حصبه ، بيشتر در بهار و پاييز قابل سرايت بوده ، بيشترين مواقعى كه افراد بدان مبتلا مى شوند در اين دو فصل است و كودكان بيشتر از ديگران گرفتار آن مى گردند . و او اوّلين كسى بود كه درمان بيمارى بواسير به وسيله جراحى را توصيف نمود .

همچنين او نخستين كسى است كه عارضه از ميان رفتن عضلات چشم را كشف نمود و داروهاى بسيارى را براى درمان ، وارد عالم پزشكى كرد كه پيش از آن از آنها استفاده نمى شد .

او نخستين كسى است كه انگلها يا ميهمانان ناخوانده را كشف كرد ؛ يعنى كرم هاى موجود در شكم انسان كه در اصطلاح پزشكى جديد ، بدان

((انگلستوما)) گويند و از اين موضوع در فصل كرم هاى معده از كتاب قانون ، ياد كرده است . ((زويينى )) ايتاليايى ، در قرن نوزدهم به كشف آنها نايل گشت ؛ يعنى پس از آنكه از كشف ابن سينا ، مدت نُه قرن مى گذشت . همه نويسندگان غربى در نوشته هاى جديدشان ، اين رأ ى را پذيرفته اند - بخصوص محققين مؤ سسه ((روكلفلر)) - و اعتراف كرده اند كه ابن سينا پيش از او بدين كشف رسيده است .

و او نخستين كسى بود كه ابزارى را اختراع كرد كه امروزه آنها را ((وارينه )) مى نامند . اين وسيله ، براى اندازه گيرى طول اجسام به كار مى رود ودقتى بسيار دارد .

همچنين وى نخستين كسى بود كه قلب جنين را تشريح و آن را به همان اقسامى كه امروزه نزد ما شناخته شده است ، تقسيم نمود و روزنه موجود در جدار فاصل دو گوش را توصيف كرده و گفت : اين روزنه هنگامى كه انسان متولد مى شود و براى اوّلين بار نفس مى كشد ، بسته مى شود و در نتيجه ، جريان گردش ريوى خون آغاز مى گردد)) . (113)

ابن سينا در تشريح چشم و توصيف عضلات حدقه ، سخنانى دارد كه تماماً با آنچه امروزه در پزشكى ثابت شده ، منطبق است ؛ چنانكه او به خوبى اهميت عصب چشم را دريافت و تا آنجا كه مى دانيم او نخستين كسى بود كه از اين مساءله آگاه شد . چنانكه هر چه ابن سينا در باره بيمارى سل و آسم گفته

است ، همان است كه پزشكان امروز بدان رسيده اند . (114)

((جرجى زيدان )) و همچنين آنان مى گويند : ((امّا آنچه آنان خود ابداع كردند ، احاطه بدان به طور كامل ، بسيار مشكل است و تحقيقش بس مشكل مى نمايد ، بنابراين ، به عنوان نمونه ، آنچه را كه درستى اش نزد ما به تحقيق رسيده بيان مى نماييم .

از جمله : آنان در دانش پزشكى ، نظريه هاى جديد ابداع كردند كه با آراى قدما در درمان بيماريها مخالف است ، اگر چه از اين نوآورى ، اطلاع و خبرى جز اندك به ما نرسيده است ؛ مثلاً آنان بيشتر بيماريهايى را كه قبلاً - به اصطلاح خودشان با داروهاى گرم معالجه مى شدند ، با داروهاى سرد معالجه نمودند ؛ مانند يرقان ، لقوه (فلج صورت ) ، سستى و بى حالى و مانند آن . عربها اوّلين كسانى بودند كه افيون را در طب استعمال كردند و همچنين خلال را . محققان اروپايى دريافتند كه عربها نخستين كسانى بودند كه كاويات را به روش كاربرد امروزه استعمال كردند . و عربها اوّلين كسانى بودند در معاينه كسانى كه به درد و بيمارى سينه دچار بودند ، به ناخن ها مى نگريستند . آنان اوّلين كسانى بودند كه روش درمان يرقان و باد زرد را شرح دادند و از ماده افيون جهت درمان بيمارى جنون در شكلى وسيع استفاده كردند . و روش استفاده از آب سرد براى قطع خونريزى را كشف و وصف كردند و در رفتگى شانه را به طريق كشيدن ناگهانى كه در

جراحى معروف است درمان كردند و بيمارى آب مرواريد چشم را به توصيف آوردند و به عمل خرد كردن سنگ كليه اشاره كردند)) . (115)

((گوستاولوبون )) اضافه مى كند كه : مسلمانان با عملهاى جراحى ، آب را از چشم خارج و لكه سفيد آن را برطرف مى كردند ؛ چنانكه ((زهراوى )) شرحى وافى در عمل خرد كردن سنگ و استفاده از آب سرد براى جلوگيرى از خونريزى و بهره بردن از اشياى داغ وفتيله وسوزاندن باآتش براى مداواى مجروحين ، به نگارش درآورده است .

مسلمانان ، به دستورهاى بهداشتى بسيار اهميت مى دادند و به شكلى كامل از آنها آگاه بوده اند . آنان بيشتر از طبيعت بهره مى جستند و مسأ له رژيم غذايى كه يكى از آموزشهاى اكيد در پزشكى جديد است ، به عنوان يك اصل ، پذيرفته بودند . آنان در مقايسه با عصر حاضر ، در پزشكى بسيار موفق بودند ؛ بلكه مى توان گفت آن قدر كه بيماران آنان در قرن دهم ميلادى قربانى مى شدند ، به مقدارى كه پزشكان امروزى قربانى مى دهند ، نبوده است . احكام قرآن ، مانند وضو ، غسل ، تيمم ، تحريم مشروبات الكلى و ترجيح غذاهاى گياهى بر غذاهاى حيوانى در مناطق حاره ، جدّاً كه حكيمانه و سودمند بوده است ؛ چنانكه تعاليم بهداشتى اى كه از خود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) صادر گشته ، در نهايت دقت و متانت است و وارد ساختن هرگونه اعتراض بدانها غير ممكن مى باشد . اين سخنان ، به شكل جمله هاى

كوتاه و مختصر وارد شده است به گونه اى كه براى هر كس حفظ آنها به آسانى ميّسر است . (116)

داروسازى

مسلمانان در داروسازى ، داراى نبوغ بوده و به گياهان و شناخت خاصيت آنها اهتمام مى ورزيده اند . از كسانى كه در گياه شناسى بهره اى وافر داشته اند ، ((ابن صورى )) ، ((ابن بيطار)) ، ((ابن ابى اصيبعه )) و غير اين افراد است . در اين باره بعضى مى گويند : اينان ، همانانند كه دانش داروسازى را اختراع كرده ، مزارعى منظم در بغداد و شهرهاى ديگر ، براى تحقيقات گياه شناسى ترتيب دادند . (117)

مسلمانان ، بسيارى از انواع گياهان را كه جز خود آنان كسى از آن گياهان شناختى نداشت ، در زمره داروهاى پزشكى وارد ساختند . (118)

((رشيدالدين بن صورى )) (متوفاى سال 639) ، كتابى دارد به نام ((الادوية المفردة )) كه در آن داروها را به استقصا آورده است . در اين كتاب ، از داروهايى ياد كرده كه بر آنها و منافعشان معرفت داشته است و گذشتگان ذكرى از آنها نكرده اند . (119) همين رشيد ، براى تحقيق در باره گياهان ، به محل رويش آنها مى رفته و با او ، مردى نقاش با رنگهاى متعدد و متنوع همراه مى شده است . وى به مناطقى در كوهستان لبنان و جاهاى ديگر كه رويشگاه گياهان بوده ، مى رفته و گياهان را مى جسته و مشاهده مى كرده و به شخص نقاش نشان مى داده است . بدينسان ، رنگ ، مقدار برگ ، شاخه و ساقه هاى

گياه ثبت و با دقت نقاشى مى شده است .

او در كشيدن تصوير گياهان ، سبكى سودمند داشته است . طبق روش وى ، ابتدا گياه مورد نظر در ابتداى رشد و طراوت به نقاش نمايانده و تصويرش كشيده مى شد و سپس هنگام رشد كامل و بذر دهى و پس از آن ، هنگام خشك شدنش ، در نتيجه ، خواننده كتاب ، به صورتهاى مختلفى كه گياه مى تواند در سطح زمين داشته باشد ، آگاهى خواهد يافت و اطلاعاتش در باره گياه مورد نظر كاملتر و واضحتر مى شود . (120) ((زيدان )) مى گويد : و اين ، نهايت كارى است كه محققين در اين علم تا به امروز به انجام رسانيده اند . (121)

و ((ابن ابى اصيبعه )) مى گويد : ((رشيدالدين بن صورى ، بر بسيارى از خواص داروهاى مفرده نيز دست يافت به طورى كه بر بسيارى از داروشناسان برترى يافت و علم و دانش اش بر ساير كسانى كه در اين باره كوشش كرده اند و بدان اشتغال داشتند ، فزونى يافت )) .

ظاهراً ((ابن صورى )) شيعه بوده است ؛ زيرا وى اهل ((صور جبل عامل )) مى باشد كه از قديم الايام منطقه اى شيعه نشين است .

به هر حال ، مسلمانان سهم بسيارى در داروشناسى داشته اند . آنان از زمان ((يحيى بن خالد برمكى )) ، كوشش بسيارى در تهيه داروها از هند و مناطق ديگر مبذول داشته اند . مسلمانان ، اساس دانش داروشناسى را بنيان نهاده و همچنين نخستين كسانى بودند كه به تهيه داروها و

مضافا بر بدست آوردن داروهاى جديد همت گماشتند . او نخستين كسى است كه ((اءقرباذين )) را تاءليف نمود .

آنان ابتدا بر اءقرباذين سابور بن سهل (متوفاى سال 255 هجرى ) متكى بودند تا اينكه اقرباذين امين الدولة بن تلميذ (متوفاى سال 560 هجرى در بغداد) ظهور يافت .

در زمينه گياهان ، لازم است از ((ابن بيطار)) ذكرى به ميان آوريم كه براى تحقيقات گياه شناسى ، به اسپانيا ، شمال آفريقا ، مصر ، سوريه و آسياى ميانه سفر كرد . وى در كتابش 1400 گونه گياه نام برده است كه دويست گونه از آنها را پيشتر مردم نمى شناختند . (122)

اروپاييان در دوره نهضت جديد علمى شان - چنانكه ((جرجى زيدان )) مى گويد - بر كتاب طبى ((ابن بيطار مالقى )) اعتماد داشته اند ؛ همان طور كه همو مى گويد : اسامى گياهانى را كه فرانسويان از عربها آموختند ، همچنان با همان شكل عربى ، فارسى و يا هندى مورد استفاده قرار مى گيرد . (123)

بلكه : ((بيشتر دانشمندان و گياه شناسان لهستان ، در تأ ليفات خود ، به طور كامل برآثار ابن سينا تكيه دارند ؛ مانند شيمون لونج ، گياه شناس بزرگ هلندى ؛ چنانكه پرفسور آنانباچ زايا چوفسكى ، استاد دانشگاه ورشو و رئيس اتحاديه خاورميانه در لهستان ، داراى تحقيقاتى با ارزش در باره كتابهاى ابن سينا و خصوصاً گياهان طبى كتاب قانون است )) . (124)

همچنين ، گوستاولوبون مى گويد : ((پيشرفت پزشكى عرب ، در زمينه هاى جراحى ، تشخيص علايم بيمارى و دستورات دارويى

، بيشتر از زمينه هاى ديگر بوده است . آنان بسيارى از روشهاى درمانى را كه تا به امروز متداول مى باشند ، كشف كرده اند ؛ چنانكه بيشتر داروهايى كه ساخته اند ، هنوز مورد استفاده است . همچنين آنان در چگونگى استفاده از داروها ، اكتشافاتى داشته اند كه بعضى از آنها امروزه نادرست تشخيص داده شده است . . . )) . (125)

و بالا خره آنان مى گويند : مسلمانان اوّلين كسانى بودند كه به تأ سيس داروخانه به صورت امروزى پرداخته اند ؛ چنانكه شيخ الرئيس ، ابن سينا بسيارى از مواد پزشكى را ذكر كرده كه براى قدما شناخته شده نبوده اند ، بلكه از كشفيات خود او بوده است و بخشى از كتاب او كه به گياهان دارويى مورد استفاده در بيماريهاى كبد مربوط مى شود ، جدّاً چشمگير است . اين بخش ، تماماً با طب جديد منطبق و همراه است . (126)

داروسازى ، شديداً بر دانش شيمى متكى است و البته مسلمانان در اين زمينه راه بسيارى را طى كرده بودند . اين امر ، همان است كه آنان را در ساختن بسيارى از داروها كه تا امروز مورد استفاده است ، توان و قدرت بخشيد .

آزمايش داروسازان

در آن زمان ، تعداد داروسازان رو به فزونى نهاد و از اين رو ، بسيارى از آنان در ساختن داروها دست به غش و تقلب مى زدند . بدين سبب بود كه لازم شد از آنها آزمايش به عمل آيد و بدانان مجوز و جواز كار داده شود تا كسانى كه صلاحيت و درستكارى

لازم را براى داروسازى دارند ، به اين كار مشغول شوند و اشخاص ديگر از پرداختن به اين حرفه منع گردند .

مسلمانان از همان ابتدا بر اهميت اين امر واقف گشتند ؛ يعنى از عهد مأ مون عباسى . وى نامى بى معنا را كه نه كسى آن را مى شناخت و نه شنيده بود بر كاغذى نوشته ، به سوى داروفروشان ارسال نمود تا از آنها خريدارى كنند . همه داروفروشان اعلام كردند كه اين دارو ، نزد ما موجود است . بعضى از آنان دانه هايى براى او فرستادند و بعضى تكه اى سنگ و بعضى ديگر مقدارى پشم و موى .

در زمان ((معتصم عباسى )) ، ((افشين )) خطاب به ((زكرياى طيفورى )) مى گويد : ((اى زكريا! ضبط و ثبت اسامى اين داروسازان برايم از كارى كه تو بدان مشغولى مهمتر است . پس آنان را بيازماى تا بتوانيم خيرخواه آنان را از غير خيرخواهشان و ديندارشان را از غير ديندارشان تشخيص دهيم )) .

((افشين )) نيز آزمونى چون آزمايش مأ مون بر آنان مقرر كرد و همانان كه به اشتباه افتاده بودند ، دوباره اشتباه كردند . نتيجه اين شد كه افشين هرآن كس را كه بدين وسيله به تله انداخته بود ، از سپاه خويش بيرون كرد . منادى نيز فرياد برآورد كه آنان رانده شده اند ، هر كس از آنان كه در سپاه يافت شوند ، خونش حلال است . (127)

* * *

فصل سوّم : پزشكى يكى از مظاهر تمدن

تحقيقات پزشكى مسلمانان

معمولاً در بيمارستانها ضمن آنكه دانشجويان عملاً به پزشكى مشغول بودند و پزشكان استاد خود را در درمان و

معاينه بيماران همراهى مى كردند ، استادان يافته هاى پزشكى خود را در همانجا بر شاگردان عرضه مى كردند . (128)

((ابن ابى اصيبعه )) مى گويد : ((ابو الفرج بن طبيب ، در بيمارستان عضدى ، به آموختن طب مشغول بود و همانجا ، بيماران را نيز معالجه مى كرد . بر روى كتاب وى در شرح كتاب جالينوس براغلوتن چنين نوشته بود : بيمارستان عضدى ، پنجشنبه يازدهم ماه رمضان سال 406)) . (129)

((ابراهيم بن بكس )) ، در بيمارستان عضدى كه به همت عضد الدوله ساخته شده ، به آموختن طب مشغول بوده است . (130)

((ابن ابى الحكم )) در ايوان بزرگ بيمارستان مى نشست و جماعتى از پزشكان و كسانى كه در آنجا اشتغال داشتند ، نزد وى مى آمدند ، مى نشستند و سپس مباحث پزشكى به ميان مى آمد ، شاگردان مطالب پزشكى را مى خواندند و او مدام با آنان سرگرم مباحثه بود و سه ساعت هم مطالعه مى نمود . (131)

مجلس درس طب رازى هم ، معروف و مشهور بود . وى در مجلس درس مى نشست و پس از وى شاگردانش مى نشستند و پس از آنان شاگردانشان و سپس شاگردان ديگر . چون كسى براى مسأ له اى بدانجا مى آمد ، ابتدا آن را با اوّلين كسى كه مى ديد در ميان مى گذاشت . چنانچه جوابش را از او نمى گرفت به نفر بعد مراجعه مى كرد و همين طور به پيش مى رفت تا به خود رازى مى رسيد . (132)

به اعتقاد اين جانب ، نخستين مدرسه پزشكى

كه به صورت مستقل از بيمارستان تأ سيس گشت ، در سال 622 هجرى بود . ((ابن ابى اصيبعه )) مى گويد : ((در سال 622 ، شيخ مهذب الدين ، عبدالرحيم بن على ، پيش از آنكه نزد ملك اشرف برود و در خدمتش درآيد ، منزلش را كه در دمشق و جنب بازار طلاسازان و در شرق بازار ((مناخلين )) بود ، وقف نمود و به صورت مدرسه اى درآورد كه پس از وى در آن طب تدريس مى شد و زمينها و اماكن متعددى را وقف آن كرد تا از عايداتشان صرف مخارج و مصالح مدرسه كنند و شهريه اى به مدرسين و شاغلين آن تقديم نمايند)) . (133)

امتحان پزشكان

پيش از اين ديديم كه مسلمانان ، پزشكان خود را مى آزمودند و بدانان جواز اشتغال به حرفه طبابت اعطا مى كردند . از كسانى كه در بغداد ، به سال 309 هجرى از پزشكان امتحان به عمل مى آورده اند ، مى توان از ((سنان بن ثابت ))(134) و ((مهذب الدين الدخوار)) در مصر(135) و ((ابن التلميذ)) متوفاى سال 560 هجرى در بغداد(136) نام برد . بعضى از محققين ، ((ابراهيم بن سنان )) و ((ابو سعيد اليمانى )) را نيز بدانان اضافه كرده اند . (137)

در كتاب ((تاريخ بيمارستانها در اسلام )) ، از دو جواز پرداختن به طبابت مربوط به قرن يازدهم هجرى نام برده شده است كه يكى درباره حجامت و ديگرى جراحى است . (138)

تخصص در پزشكى

تخصص در رشته هاى مختلف پزشكى ، از ديرباز ميان مسلمانان شايع بوده است . بعضى متخصص جراحى بوده اند و برخى متخصص بيماريهاى چشم و پاره اى متخصص زنان و بعضى ديگر متخصص بيماريهاى روانى و بيماريهاى دندان و . . .

زنان و پزشكى

طبابت تنها مخصوص به مردان نبوده است ، بلكه زنانى نيز بوده اند كه جزء دانشمندان دانش پزشكى به شمار مى آيند و البته پيش از اين اشارتى به ((هنيده )) ، ((زينب الادويه )) و ديگران اشاره شد . حال اضافه مى كنيم كه نقل است كه خواهر و دختر ((حفيد بن زهراى اندلسى )) ، در دانش پزشكى دستى داشته اند ، آنان به نيكى در درمان بيماريهاى زنان خبره بوده اند . همسر ((منصور اندلسى )) در مواقع نياز ، تنها از آنان براى درمان استفاده مى كرده و پزشك ديگرى را نمى پذيرفته است . (139)

فراوانى پزشكان مسلمان

پزشكان مسلمان كه در دوره اسلامى پاى در ميدان نهاده اند ، چنان فراوانند كه كتب دايرة المعارف و غير آن نتوانسته اند به طور كامل و شايسته به ضبط اسامى آنان اقدام كنند و تنها تعداد اندكى از آنان را ذكر كرده اند .

كافى است كه در اينجا بگوييم : در اين كتابها تعداد و شمار اطبايى كه در زمان ((المقتدر باللّه )) يعنى سال 309 مى زيسته اند و از آنان امتحان به عمل آمد ، 860 نفر ذكر شده است . اينان ، جواز اشتغال به پزشكى دريافت داشتند و مشغول به طبابت گشتند . اين تعداد ، غير از كسانى است كه به دليل شهرتى كه داشته اند از امتحان بى نياز تشخيص داده شده اند و يا كسانى كه در خدمت سلطان به طبابت مشغول بوده اند . (140)

((سيف الدوله )) چون بر سر سفره مى نشست ، 24 پزشك نيز همراه او بودند . بعضى از

آنان ، دو مقررى از وى دريافت مى كردند ؛ زيرا از دو دانش خود ، او را بهره مند مى ساختند . (141) تعداد 56 طبيب در خدمت ((متوكل عباسى )) بوده اند . (142)

و در بيمارستان ((عضدى )) ، 24 پزشك با تخصصهاى مختلف به كار مشغول بوده اند . (143) هنگامى كه ((المعتضد)) به بناى بيمارستان پرداخت ، بر آن شد تا گروهى از افاضل و بزرگان طب را در آنجا گرد آورد ، از اين روى دستور داد ليستى از اسامى پزشكان مشهور آن زمان بغداد را حاضر كنند . اين پزشكان ، بالغ بر صد نفر بودند كه وى پنجاه تن از آنان را برگزيد .

خدمات پزشكى و مسلمانان

مسلمانان توجه خاصى به ايتام ، نابينايان و پيرزنان داشته اند . از اين رو كسانى بوده اند كه تحت اشراف مسؤ ولين ، به امور و رفع نيازمنديهاى آنان مى پرداخته اند . و بعضى از پزشكان و داروسازان ، مخصوصاً در خدمت نظاميان بودند و با آنان در سفر و غير آن همراه مى گشتند . برخى ديگر به خلفا و اميران اختصاص داشتند . براى اين گروه از پزشكان ، شهريه هاى خاصى مقرر شده بود كه معروف به ((مواجب بگيران )) بودند . پاره اى ديگر به طبابت براى عامه مردم مى پرداختند كه اينان مواجب بگير نبودند . (144)

همچنين مسلمانان داراى تيمارستانهاى روانى نيز بودند . داروسازان در ايام معيّنى ، داروهاى خويش را به صورت رايگان در اختيار مردم مى نهادند و پزشكان ، همراه با داروهايشان به اماكنى كه ساخت بيمارستان در آنجا

ممكن نبود رفته ، به طبابت مى پرداختند . (145)

((قفطى )) و بعضى ديگر در شرح حال ((سنان بن ثابت )) گفته اند : وزير ، على بن عيساى جراح - در سالى كه بيماريها و امراض فراوان گشته بود - به سنان بن ثابت نامه نوشت و دستور داد تا براى زندانيان محبوس در زندانها ، پزشكانى بگمارد كه هر روز از آنان ديدن كنند و دارو و دوايشان را و نيز هر چه را كه بدان نياز دارند ، برايشان ببرند و بيماران موجود در زندان را درمان كنند .

و كاغذى ديگر براى او نوشته ، دستور داد تا عده اى از شاغلين به طبابت را به همراه دارو و دوا به ميان مردم فرستد و در هر جايى ، مدتى كه نياز است بمانند و مردم را درمان كنند و سپس به جاى ديگرى روند . سنان نيز چنين كرد . (146)

چنانكه مبتكرآنچه امروزه آن راويزيت خارج ازمطب مى خوانند ، مسلمانان بوده اند . (147)

البته ، تمامى اين اطبا و پزشكان چنين نبوده اند كه براى خدمت خود ، مُزد و اجرى مطالبه كنند ، بلكه بسيارى از آنان به صورت رايگان به درمان مردم مى پرداخته اند ؛ مثلاً ((ابوبكر بن قاضى ابى الحسن زهرى )) بدون مزد ، مردم را معالجه مى كرد و برايشان نسخه مى پيچيده است . (148)

به نظر مى رسد كه مسلمانان ابتدا تنها به امورى چون آزمايش ادرار ، حجامت ، قى و مانند آن عنايت داشته اند ، ولى به مرور زمان ، روشهاى درمانى آنان به

حسب پيشرفت و نبوغ طبى رو به تكامل نهاد . اين پيشرفت و شكوفايى روز به روز ، روى به تجلى گذارد تا آنكه مسلمانان ، روحى جديد در طب دميده ، جانى تازه بدان بخشيدند ؛ چنانكه براى هر كسى اين حقيقت معلوم و معروف است .

* * *

فصل چهارم : بيمارستانها

رازى و تأ سيس بيمارستان

((گوستاولوبون )) مى گويد : ((بيمارستانهاى اسلامى ، درست مطابق با اصول بهداشتى ساخته مى شد و آنها بهترين بيمارستانهايى بودند كه تا به امروز به وجود آمده اند . ماجراى رازى ، زمانى كه بر آن بود تا مكانى را براى بناى بيمارستان برگزيند ، معروف و مشهور است . طريقى كه وى از آن بهره جست ، مورد تأ ييد متخصصين امروزى بيماريهاى گوارشى است . وى ، تكه هايى گوشت را به دست پسر بچه هايى سپرد تا آن را در جاهاى مختلف بغداد بگذارند تا بتواند دريابد كه در كدام جاى است كه گوشت ديرتر مى پوسد و مى گندد و در نتيجه ، همانجا ، مكانى مناسب براى ساخت بيمارستان باشد)) . (149) و گويند : اين بيمارستان ، همان ((بيمارستان عضدى )) است .

لكن ، ((ابن ابى اصيبعه )) مى گويد : ((رازى پيش از عضد الدوله بوده است . (150) بنابراين بايد بيمارستانى كه رازى تصميم داشته آن را بسازد ، غير از بيمارستان عضدالدوله باشد ؛ زيرا رازى در سال 320 هجرى وفات يافته است )) .

((حسن بن سوار بن بابا)) كه نزديك به دوره وى مى زيسته ، مى گويد : وى در سال دويست و نود و اندى و يا

سال سيصد و اندى (151) از دنيا رفته است و عضدالدوله چنانكه معلوم است به سال 372 هجرى در گذشته است . و لكن ((قفطى )) ذكر كرده است كه رازى به سال 364 از دنيا رفته و در زمان ((المكتفى )) و اندكى نيز در زمان ((المقتدر))(152) زيسته است . بنابراين ، مانعى در كار نيست كه رازى در انتخاب مكان بناى ((بيمارستان عضدى )) - چƘǙƙÙǠذكر كرده اند - شركت داشته باشد .

پاره اى از خصوصيات بيمارستانها

در باره چگونگى بيمارستانها در عهد اسلامى ، پيش از اين گذشت كه ((گوستاولوبون )) گفت : آنها با اصول بهداشتى مطابق بودند و از بيمارستانهاى اين روزگار ما نيز بهتر بودند ؛ چنانكه آنان در هر شهرى ، بيمارستانهايى عمومى بنا نمودند . (153) و براى هرنوع بيمارى ، بخش - و يا چند بخش - اختصاص داده شده بود . اطبايى كه داراى تخصص در آن بيمارى بودند ، در بخش مربوطه به اين سو و آن سو مى رفتند . سرپرستها و كاركنان آن بخش نيز همراه با پزشك بودند و به بيماران خدمت مى كردند . پزشك از حال بيماران با خبر مى شد و برايشان داروى لازم را تجويز مى نمود . (154)

در بيمارستانها ، همه مردم كشور پذيرفته مى شدند و تفاوتى نداشت كه مسلمان باشند يا نه . بيماران را به كاملترين شكل ممكن تأ مين مى كردند و براى آنان جيره غذايى ، پتو و . . . اختصاص مى دادند . (155)

((مقريزى )) در باره بيمارستان ((ابن طولون )) كه به سال 259

هجرى در قاهره تأ سيس كرد ، مى گويد : ((در اين بيمارستان شرط و مقرر كرد كه نه نظاميان در آن معالجه شوند و نه بردگان . دو حمام براى آن بنا كرد كه يكى براى مردان مى باشد و ديگرى براى زنان و آن دو را براى بيمارستان و غير آن وقف نمود . و شرط كرد كه چون شخص بيمارى را به بيمارستان مى آورند ، لباس و اثاثيه و لوازمش را از او بگيرند و در بيمارستان به امانت نگه دارند . سپس لباسى به تنش كنند و فرشى برايش بگسترانند و صبح و شب به وسيله دارو و غذا و پزشكان ، از وى پرستارى نمايند تا آنكه خوب شود و چون خوب شد ، لباس را بدو بدهند و ترخيصش كنند)) . (156)

و در باره بيمارستان ((منصورى )) كه در قاهره به سال 683 هجرى بنا گشت ، مى گويد : (( . . . و در آنجا دارو و پزشك فراهم بود و نيز ساير نيازمنديهايى كه يك بيمار بدان نياز دارد . سلطان ، در بيمارستان دو نوع خدمتكار به خدمت گماشت ؛ يكى زن و ديگرى مرد تا به بيماران خدمت كنند و براى آنان نشانهايى مقرر كرد و براى بيماران تخت تهيه نمود و تختها را به لوازمى كه مورد نياز بيمار است ، مجهز كرد .

و براى هر گروهى از بيماران ، مكانى مشخص كرد . ايوانهاى چهارگانه بيمارستان را براى بيماران مبتلا به تب مختص گردانيد و سالنى را براى بيماران چشمى و سالنى ديگر را براى مجروحين و سالنى

را براى مبتلايان به اسهال و سالن ديگر را براى زنان ، و مكانى را براى سرماخورده ها اختصاص داد و هر سالن به دو بخش زنان ومردان تقسيم مى شد . آب به تمام اين بخشها مى رسيد و در آنها جارى بود .

و مكانى را براى آشپزخانه و تهيه دارو و نوشيدنى مختص گردانيد و مكانى را براى تركيب و به دست آوردن معجونها ، سرمه ، شياف و مانند آن ، و مواضعى ديگر را نيز به ذخيره اين مواد اختصاص داد .

مكانى بود كه نوشيدنى ، شربتها و داروها به طور جداگانه نگهدارى مى شدند و جايى نيز كه رئيس الاطباء براى تدريس طب جلوس مى كرد . . . )) و اين بيمارستان ، وقف عام بود . (157)

بيمارستانهاى صحرايى

نظاميان مسلمان ، داراى بيمارستانهايى سيّار بوده اند . ((ابن خلكان )) و نيز ((قفطى )) در باره ((ابى الحكم عبيداللّه بن مظفر مغربى )) (متوفاى 549 هجرى ) مى گويند : ((و عماد اصفهانى در خريده ذكر مى كند كه ابوالحكم مذكور ، پزشك بيمارستانى بوده است كه چهل شتر آن را حمل مى كرده و همراه با سپاه سلطان محمود سلجوقى بوده و هر جا كه او خيمه مى زده ، برده مى شده است )) . سپس از خدمت ((ابن مرخم )) در آنجا به عنوان پزشك و حجّام ياد مى كند . (158)

و ((سيد امير على )) مى گويد : ((در جنگها ، گروهى از پزشكان با بيمارستانى بسيار مجهّز سپاهيان را همراهى مى كردند و با وسايلى كه شتران جابجا مى نمودند

مجروحان را حمل مى كردند .

بيمارستان صحرايى رشيد و ماءمون ، داراى شمار بسيارى شتر و قاطر بود تا خيمه ها ، لوازم و داروها را حمل نمايند . و حتى در دوره هاى بعد كه زمان حكومت ملوك ضعيفى چون سلطان محمود سلجوقى فرا رسيد ، لوازم بيمارستان نظامى بر چهل شتر حمل مى گشت )) . (159)

بيمارستانهاى اورژانسى

خدمات پزشكى مسلمانان تنها برآنچه ذكر گشت محدود نمى گردد ، بلكه خدماتى ديگر نيز هست كه شايان ذكر است ؛ مثلاً ايجاد مراكزى براى حوادث غير مترقبه اى كه ممكن است براى اجتماعات عمومى انسانى پيش آيد .

مؤ لف ((جامع السيرة الطولية )) در باره مسجد ابن طولون مى گويد : در آخر آن مخزنى براى آشاميدنيها و دواها ساختند كه خدمتگزارانى داشت و دكترى روز جمعه در آنجا مى نشست تا اگر حادثه اى براى نمازگزاران اتفاق افتاد درمان نمايد . (160)

اولين بيمارستان در اسلام

ما مى توانيم بگوييم كه نخستين محلى كه براى نگاهدارى بيماران و درمان آنان پس از ظهور اسلام ، مخصوص گشت ، مسجد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) در مدينه بود .

دكتر جواد على مى گويد : ((در مسجد رسول ، مكانى بود كه بيماران و مجروحان درمان مى شدند و رسول و صحابه از بيمارانى كه در آنجا بودند ، تفقد به عمل مى آوردند)) . (161)

در مباحث آينده در آنجا كه از درمان مرد به وسيله زن بحث مى كنيم ، ان شاءاللّه به خيمه ((رفيده )) يا ((كعيبة بنت سعيد)) كه در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر پا بود و در آن به مداواى مجروحان مى پرداخت ، اشاره خواهيم كرد .

و از آنچه ذكر گشت ، بطلان قول بعضى روشن مى شود كه گفته اند : اوّلين بيمارستان اسلامى ، بيمارستان ((وليد بن عبدالملك )) بود . (162) البته شايد ((وليد)) نخستين كسى بود كه به دليل مناسب بودن وضع اقتصادى در زمانش ،

به توسعه بيمارستانها اقدام ورزيد .

جريمه اموى !

((ابن قتيبه )) مى گويد : ((ابوالحسن گفته است : روزى سليمان بن عبدالملك در ميان راه مكه به عده اى جذامى برخورد و دستور داد تا آنان را آتش بزنند! و گفت : اگر خداوند خير اين قوم را مى خواست ، آنان را به چنين مرضى مبتلا نمى كرد)) . (163) به راستى كه اين جريمه اى است بس سخت و غير عادلانه كه بر پيشانى هر انسان آزاده اى عرق درد و شرم مى نشاند . و شكى نيست كه اعمال و افعال حكام جائر اسلام و شجره ملعونه مذكور در قرآن ، بسيار نزديك به اعمال و افعال كسانى چون فراعنه مصر است . در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ائمه اطهار : مردم را چنين امر مى فرمودند كه به چنين كسانى (جذامى ) به صورتى بنگرند كه موجب ناراحتى آنان نشود . و على (عليه السلام ) در عهدنامه مالك اشتر مى نويسد كه او بايد به امور دردمندان و ناتوانان رسيدگى كند و مواجب و رزق و روزى شان را متكفل شود چه آنان كه نزديكند و چه آنان كه در نقاط دور دست مى باشند . (164)

بيمارستانها در قرن اوّل و دوّم هجرى

1 - ((وليد بن عبدالملك )) به سال 88 هجرى بيمارستانى در دمشق ساخت و اطبايى را در آن به خدمت گرفت و برايشان مقررى تعيين نمود . وى دستور داد جذاميان را قرنطينه كنند و براى آنان و نيز نابينايان مقررى تعيين كرد . (165)

2 - در زمان ((رشيد)) تيمارستان وجود داشته است . (166) و معلوم نيست كه پيش از

وى نيز تيمارستانى وجود داشته است و يا همو بوده كه به تأ سيس آن اقدام نموده است ؟ بنابراين سخن ((جرجى زيدان )) كه مى گويد : ((منصور)) يا كسى كه پس از وى آمد ، اقدام به تأ سيس تيمارستان نمود ، (167) سخنى نادرست است .

3 - سپس ، ((رشيد)) بيمارستان بغداد را تأ سيس كرد و زمانى كه مى خواست آن را افتتاح كند ، ((بختيشوع )) را از جندى شاپور فراخواند . وى در آنجا رئيس بيمارستان بود . بدو پيشنهاد كرد تا اين وظيفه مهم را بر عهده گيرد ، ولى او با كمال شگفتى از قبول آن سرباز زد و به اشاره چنين گفت كه براى اين امر ، كسى ديگر را برگزيند و او نيز چنين كرد . (168)

بعضى بر اين باورند كه اين بيمارستان را نخستين بيمارستان بدانند ، البته اگر بيمارستانى را كه عبدالملك بنا نمود اوّلين بيمارستان ندانيم . (169)

4 - ((برمكيان )) بيمارستانى به نام خود تأ سيس كردند كه ((ابن دهن هندى )) متولى آن بود . (170)

5 - ((طاهر بن حسين )) خطاب به فرزندش ، ((عبداللّه )) مى نويسد : ((براى بيماران مسلمان ، خانه اى بنا كن تا در آن محفوظ باشند و كسانى را برايشان به خدمت گمار كه به امورشان برسند و پزشكانى كه به درمان دردهايشان بپردازند)) . (171)

6 - در بغداد ، بيمارستانى بوده است مخصوص ديوانگان . اين محل ، همان ((دير هرقل )) قديم بوده است . (172)

بيمارستانها در قرن سوم و پس از آن

بعضى مى گويند : ((سپس يك قرن به تمام

و كمال گذشت و كسى تا آن وقت نشنيد كه دوباره مؤ سسه اى اين چنين در پايتخت - بغداد - ساخته شود . اين قرن ، همان وقتى است كه پزشكان معروف بيمارستانهاى جندى شاپور به قصر خليفه خوانده شدند . و شايد سبب ، توجهى باشد كه به ((سامرا)) مبذول گشت ؛ شهرى كه در نظر خلفا ، پس از پايتخت ، مقام دوّم را كسب كرد)) . (173)

به هر حال ، مسلمانان قرن سوم ، توجه فراوانى به ساخت بيمارستانهاى بسيار در مناطق مختلف مبذول مى داشتند . به عنوان نمونه مى توان از موارد ذيل نام برد :

1 - بيمارستان ساخته شده به وسيله ((احمد بن طولون )) در مصر به سال 259 يا 261 هجرى كه پيش از اين سخن درباره اش رفت .

2 - پيش از به پايان رسيدن قرن سوم ، در مكه و مدينه ، بيمارستانهايى ساخته شد . (174)

3 - سپس ((بدر مولى المعتضد)) در بغداد بيمارستانى بنا نمود . (175)

4 - در سال 302 هجرى ، وزير ، على بن عيسى ، بيمارستانى ديگر بنا نمود كه ((سعيد بن يعقوب دمشقى )) رياستش را همراه با بيمارستانهاى بغداد ، مكه و مدينه برعهده گرفت . (176)

5 - در سال 306 هجرى ((سنان بن ثابت )) بيمارستان ((السيدة )) را تأ سيس كرد و ((مقتدر)) ، بيمارستانى ديگر بنا نمود . (177) و گويند كه همين ((سنان )) ، پنج بيمارستان را در سال 304 هجرى سرپرستى مى كرده است . (178)

6 - در سال 313 هجرى ((ابن

الفرات )) ، دشمن سياسى ((على بن عيسى )) بيمارستانى ساخت و رياستش را به ((ثابت بن سنان )) واگذار كرد . (179)

7 - سپس ((امير الا مراى تركى ، ابوالحسن )) ، پيش از مرگش به سال 329 هجرى بيمارستانى تأ سيس نمود و رياستش را به دست ((سنان بن ثابت )) سپرد . (180)

8 - در سال 355 هجرى ((معزّالدوله )) ، بيمارستانى در بغداد تأ سيس كرد . (181)

9 - ((عضدالدوله )) در سال 368 هجرى بيمارستان مشهور بغداد را بنا نمود . در اين بيمارستان ، 24 پزشك خدمت مى كردند كه داراى تخصصهاى مختلف بودند . رياست بيمارستان را به ترتيب ، بيش از 24 پزشك بر عهده گرفتند . (182)

جهانگرد اندلسى ، ((ابن جبير)) از اين بيمارستان به سال 580 هجرى در بغداد ديدار كرده است . بيمارستان مذكور ، همچنان به فعاليت مى پرداخته و در زمان يورش مغولان به سال 656 هجرى نيز خراب نشده است . (183) سپس بيمارستانهاى بسيارى در شهرها و مناطق مختلف ساخته شد . . .

بخش دوّم : اخلاق پزشكى در اسلام

فصل اوّل : مسؤ وليت پزشكى

احكام اسلام

بى ترديد خداوند متعال آفريننده همه چيز است ، اوست كه دانا و ناظر بر هرآنچه در جهان است . به بندگانش دانا و بصير است ، فرموده : ((مالكيت (و حاكميت ) آسمانها و زمين از آن اوست ؛ زنده مى كند و مى ميراند و او بر هر چيز تواناست ، اوّل و آخر و پيدا و پنهان آن است و او بر هر چيز داناست ، او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز

[شش دوران ] آفريد ، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت ) ؛ آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند و آنچه را كه از آن خارج مى شود و آنچه از آسمان نازل مى گردد و آنچه به آسمان بالامى رود و هر جا باشيد او با شماست و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست )) . (184) كه در اين رابطه آيه هاى بسيارى نازل شده است .

خداوند متعال نسبت به بندگانش بخشنده و آمرزنده است و خير و صلاح و سعادت آنان را مى خواهد ، خداوند متعال فرموده است : ((او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمَّد] نازل مى كند تا شما را از تاريكيها به سوى نور ببرد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است )) . (185)

و در سوره اى ديگر فرموده است : ((به نام خداوند بخشنده بخشايشگر ، ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است (خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است ) و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته ))(186) كه در اين مورد نيز آيه هاى بسيارى نازل شده است .

اگر خداوند متعال احكامى را كه امور معاش و معاد (از جمله احكام قصاص ) را براى بندگانش تشريح كرده است ، به وسيله اين احكام سعادت و كمال و حفظ آنان را از لغزش يا سقوط در دره هاى سركشى و گمراهى و ضلالت ، مى خواهد ، همانطورى كه اوّلين آيه از سوره حديد به اين مطلب اشاره كرده است .

هنگامى كه

از امام باقر (عليه السلام ) در رابطه با علت تحريم ميته ، خمر ، گوشت خوك و خون سؤ ال شد ، امام در جواب فرمودند : ((خداوند متعال آنها را بر بندگانش حرام نكرده است بلكه ماوراى آنها را نيز از رغبات حلال كرده است و پرهيزى از آنچه حرام كرده است نيست ، ولى او خلق را آفريد و به آنان آنچه بدنهايشان انجام مى دهند و آنچه به صلاح آنان است ، آموخت و آن را بر بندگانش حلال كرد و آن را مباح دانست و آنچه به زيانشان هست نيز آموخت و آنان را از انجام آن برحذر داشت ، سپس آن را بر كسى كه ناچار و بدنش جز با آن نمى تواند دوام بياورد ، حلال كرد)) . (187)

از امام رضا (عليه السلام ) روايت شده است كه فرموده اند : ((آنچه خداوند حلال كرده است صلاح و بقاى بندگان در آن است و به آن نيازمندند ، و چيزهايى را يافتيم كه حرام هستند و بندگان از آنها بى نيازند گرچه در آنها فايده اى است )) .

حرّ عاملى فرموده : ((احاديثى كه در اين رابطه اند ، بسيارند)) . (188)

خداوند متعال ، اسلام را نعمتى دانست كه او بر بندگانش نازل كرده است و اين نعمت را با قرار دادن على (عليه السلام ) امام و رهبرى بر مسلمانان در روز غدير كامل كرده است ؛ چنانچه در آيه سوم از سوره مائده فرموده است : ((امروز ، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و

اسلام را به عنوان آيين (جاودان ) شما پذيرفتم )) .

حق تشريع از آن كيست ؟

اگر خداوند متعال تنها آفريننده و صاحب اين جهان و انسان است و آگاه و دانا بر تمام روابطى كه در آن هست و دانا بر آنچه به صلاح يا به زيان آنان باشد ، پس تنها اوست كه اختيار تام در وضع قانون و تشريع دارد و تنها اوست كه سعادت و كمال انسان را تضمين مى كند و بر تمام حالتها و رفتارهاى انسان واقف است .

هر كس ديگرى ، جز خداوند سبحان و متعال متصدى اين امور گردد (كه چيز قابل ذكرى از اين جهان و انسان نمى داند) ، بيرون از جاده انصاف و مناسبات يا مقتضيات عقلى و فطرى خواهد بود . بلكه ظالم و متجاوز است و نمى تواند نظام كامل و شاملى را وضع كند كه با رفتار و كردار انسان مطابقت داشته باشد ؛ البته اگر نگوييم كه او در بيشتر موارد آنچه به ظلم و شقاوت انسان يا نابودى و هلاكت او مى انجامد ، وضع خواهدكرد .

در اين مورد مثالى ذكر مى كنيم : اگر شخصى وسيله اى را در كمال دقت و پيچيدگى بسازد كه نسبت به اطرافش تأ ثيرات مختلفى از خود نشان بدهد ، آيا كسى كه از حقيقت تركيب اين وسيله اطلاعى ندارد ، حق منع سازنده اش را در استفاده از آن دارد؟ و يا حق دارد نظم و قانونى ايجاد كند كه سلامت و دوام آن را با تمام جزئيات و ويژگيهايش حفظ نمايد؟! و در نتيجه اين انسان ناآگاه به آن وسيله يا

به برخى از اجزايش خود را قانون گذار بشمار آورد؟ آيا كسى او را به خاطر انجام اين كار ستايش مى كند؟ يا او را ملامت يا سرزنش خواهد كرد؟ آيا ممكن نيست كه از هر عاقل يا منصفى درخواست شود تا او را از اين كار باز دارند و به علت خسارتها و كمبودهايى كه از سركشى اش بروز مى كند جريمه شود ، اينها علاوه بر عقاب و جزاى برابرى است كه در انتظارش خواهد بود(189) تا موعظه اى براى خود و پندى براى ديگران ، باشد .

نتيجه اى كه مى گيريم اين است كه خداوند متعال و سبحان حق تشريع و قانونگذارى را بر تمام جهان و بر هر چيز دارد و تنها اوست كه بر تمام بندگانش شاهد است و احاطه دارد .

گستردگى قوانين اسلام

قوانين الهى و تعاليم قرآنى ، علاوه بر تكامل انسان در انسانيتش و در قربش به ذات حق تعالى و پيروزى در رضاى پروردگار ، براى تحقق كمال و سلامت و سعادت (كمال سعادت و خوشبختى ) براى انسان ، وضع شده اند .

بديهى است هر چه نظامها دقيقتر و گسترده تر باشند ، سعادت و سلامت انسان نيز كاملتر و رسيدنش به آن هدف والا ، سريعتر و آسانتر خواهد بود . و براى همين ، تعاليم و قوانين اسلامى دقيق و گسترده براى تمام كارها و احوال و اوضاع انسان ؛ چه سياسى ، اقتصادى ، رفتارى ، نفسى و يا غيره وضع شده اند ، خلاصه هر آنچه به فرد يا جامعه تعلق داشته باشد از دايره قوانين اسلامى خارج نيست

.

هر چيزى تابع قانونى است و نظامى بر آن حاكم است كه آن نظام ، قانون را در خدمت و سعادت و خير و صلاح انسان توجيه مى كند . بله از هر چيزى كه به انسان تعلق داشته باشد ، از خوردن و نوشيدن و ايستادن و نشستن گرفته تا راه رفتن و تارهاى صدايش نيز غافل نشده است . بلكه قوانين پروردگار در انتخاب و ابعاد خانه اى كه انسان در آن زندگى مى كند و لباسهايى كه مى پوشد و در رفتارهايش حتى در خواسته هاى قلبى انسان و كارهاى پشت پرده اش نيز دخالت دارند .

اسلام هيچ قانونى را كه به جايگاه اجتماعى انسان يا به سليقه او و خواسته هايش يا به روح و حالت نفسانيش يا به سلامت بدنى اش لطمه اى بزند ، تشريع نكرده است . براى مثال : به تعاليم اسلام كه به گرفتن ناخن انسان و آرايش مو و دستوراتى كه به پاكيزگى و طهارت داده شده اند ، اشاره مى كنيم .

مثلا : خداوند متعال از مرد كثيف متنفر است . (190)

و نيز آمده است كه : ((پاكيزگى نشانه ايمان است )) . (191)

و از پيامبراسلام (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه فرمودند : ((واى بر بنده كثيف !)) . (192)

خداوند بعضى از لباسهايى كه به جايگاه اجتماعى انسان لطمه اى مى زنند و باعث خوار شدنش در چشم ديگران مى شوند ، حرام كرده است .

علاوه بر اينها بسيارى از موارد و حالتهايى كه برانسان پيش مى آيد ذكر كرده است كه

غير از قانونگذارى الهى هر قانونگذار ديگرى از آنان غافل مانده است ؛ چون قانونگذارى الهى از ساحت مقدس حق سرچشمه مى گيرد .

امام صادق (عليه السلام ) فرمودند : ((جامعه نزد ماست ، پرسيدم : جامعه چيست ؟ گفت : صحيفه اى است كه هر حرام و حلالى در آن است و هر چيزى كه انسان نيازمند اوست حتى ديه خراش ، سپس دستهايش را به هم زد و گفت : ابامحمَّد! رخصت مى دهيد؟ گفتم : فدايت شوم در نزد شمايم ، پس هر چه مى خواهيد انجام بدهيد ، با دست مبارك ويشگونى گرفت و گفت : حتى ديه اين اثر)) . (193)

طبيعت قوانين اسلام

در اينجا نمى خواهيم ادعا كنيم كه گستردگى قوانين اسلام بر اساس نص واضح و صريح بر هر امر كوچك و بزرگى ، استوار است ؛ چون آن كارى است بس دشوار ، ولى كمال گستردگى دراينجا اين است كه او به انسان ، روحيّه وحالاتش نگاهى آگاهانه دارد .

ديده مى شود : اوّلاً : كارهاى ثابتش كه هيچ تغيير و تبديلى در هيچ برهه اى از زمان و احوال در آن به وجود نمى آيد ، براى آنها قوانينى ثابت و نظامهاى محدودى تعيين كرده است . از جمله قوانين ميراث ، ازدواج و طلاق و غيره مى توان نام برد . و ممكن است در آن ، تمام احكام ثابت در موضوعها با عنوانهاى نخستين ، طبق اصطلاح اصولى ، وارد كرد .

دوم : كارهايى كه قابل تغيير و تبديل باشند كه ممكن نيست داراى چهارچوبى معين و ثابت باشند ،

پس بايد اصول و قوانين عامى قرار دهد كه لسانشان تغييرپذير باشد .

در نتيجه اين قوانين و ضوابط ثابتند و تنها مصاديق و افراد آنها ، متغير است .

ممكن است ديگر موضوعاتى كه در اصول به آنها ((عناوين ثانويه )) اطلاق مى شود در اين محدوده وارد ساخت . اينجاست كه اسلام نسبت به فرهنگها و علومى كه به سود جامعه اسلامى است و نسبت به امور داخلى و امنيتى كشورهاى اسلامى كه بر اثر ظرفيت هاى گوناگون مختلف مى باشد نظرى خاص دارد . و اين امر به اسلام نيروى خاصى داده است تا هر چيز جديدى را در بر بگيرد و گام به گام با پيشرفتهاى مدرن و پيشرفت زمان همراه باشد . و همواره بتواند در حالتها در احوال مختلف تصميمى مناسب اتخاذ كند . و در آينده نيز اين نيرو را خواهد داشت . و اسلام تنها قانونى است كه مى تواند ، انسانى و مدرن و جهانى و هميشگى باشد .

فقيه و غير فقيه

1 - وظيفه فقيه كشف احكام ثابت الهى براى موضوعهايش و تطبيق قواعد و كليات ثابت بر مصداقهاى متحول و متغيرش مى باشد . پس فقيه احكام شرعى را جعل و تشريع نمى كند ، بلكه از آنها پرده بر مى دارد وقاعده را بر مواردش تطبيق مى دهد .

2 - شكى نيست كه فطرت ، عقل و عقلا در جايى كه احتياط و عمل به آن ممكن نباشد(194) حكم مى كنند به رجوع كردن به كسى كه قدرت بر كشف و تطبيق دارد ؛ زيرا اوست كه در اين زمينه تخصص دارد و

آمادگى آن را دارد تا در آينده مرجعى براى كسانى كه فاقد اين تجربه هستند باشد . همانطور كه شخص عادى به پزشك يا مهندس در آنچه به آنان تعلق دارد مراجعه مى كند ؛ چون او تجربه اى در اين دو مورد به دست نياورده است .

3 - همانطور كه انسان طبق فطرت و سجيه و عقلش ، ماهرترين دكتر و متخصصان را برتر مى داند و جز به آنان به كسى ديگر مراجعه نمى كند ، مگر در مواردى كه نمى تواند از آنان استفاده اى ببرد كه خداوند متعال براى رهنمود اين گونه افراد فرموده است : ((اگر نمى دانيد ، از آگاهان بپرسيد)) . (195)

همچنين خداوند متعال در اشاره به اينكه اين امر در سرشت و ذات انسان وجود دارد ، فرموده اند : ((آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند يكسانند؟)) . (196)

4 - از سوى ديگر : سرشت و ذات انسان او را در مراجعه به كسانى كه به راستگويى و اخلاصشان از متخصصان اطمينان دارد ، سوق مى دهد و هر چه ، كارى كه مى خواهد انسان آن را به بهترين وجه و كاملترين شكل انجام دهد ، مهمتر باشد ، اهميت كسى كه داراى بيشترين شرايط مناسب باشد ، مهمتر است .

5 - دين و شرع ، بزرگترين مسأ له اى است كه ممكن است در پيش روى انسان باشد ، چون دستورات آن تمام موارد اجتماعى ، حياتى و فردى او را در بر مى گيرد و آينده و سرنوشتش به آنها بستگى دارد (دنيوى و اخروى

) ، هر خللى يا تجاوزى كه حاصل شود به طور مستقيم بر زندگى انسان و آينده اش تأ ثير مى گذارد .

اگر اين طور باشد - پس بر انسان است كه سعى كند تا تمام شرايط و ضمانتهايى را كه باعث مى شود تا به آن درجات از اطمينان كامل در باره كسى برسد كه او را رهبر و معلم و مرشدى براى خود دراين راه مى بيند - چه از ناحيه علمى يا رفتارى يا غيره .

او جز شخص مجتهد و عادل نيست ، كسى كه نخست نفسش را از درون تزكيه كرده است و سپس به بيرون پرداخته ؛ كسى كه ظاهرش انعكاس باطنش باشد . كسى كه والاترين و عظيمترين مهارتهاى علمى را در اين زمينه دارا باشد . علاوه بر آنچه فقها در كتابهايشان به آن اشاره كرده اند .

پزشكى و فقيه

اگر پزشكى يكى از موارد گسترده اى باشد كه گاهى به احكام و قوانين اسلامى به طور مستقيم يا غير مستقيم ، راجع است ، پس طبيعى است كه دكتر يا مريض و كسانى ديگر كه با اين موارد رابطه اى دارند ، بايد پيوسته به كتابهايى كه مرد اعلم در قانونگذارى اسلامى براى آشنايى با احكام شرعى ، نوشته است مراجعه كنند ؛ چون اين امر در بيشتر موارد بر نظرها و رفتارهايشان به طور قابل توجهى تأ ثير مى گذارد .

پزشكى در اعتبار شرعى

پزشكى يك وظيفه اى شرعى محسوب مى شود و واجب كفايى است . همه از تركش مجازات مى شوند و با عمل بعضى به آن ، از ديگران ساقط مى گردد كه موارد زير صحت اين گفته را تأ ييد مى كنند :

1 - از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود : ((مردم هر سرزمينى از سه چيز بى نياز نمى شوند كه هم در دنيا و هم در آخرت نجات دهنده آنان است ، اگر از آنها روى برگردانند ، نادانند : فقيه عالم و دانا و اميرى نيكوكار و اطاعت شونده و طبيبى بينا و مطمئن )) . (197)

2 - از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود : ((حضرت مسيح (عليه السلام ) فرموده است : كسى كه مداواى شخص زخمى را ترك كند بناچار شريك زخم زننده است و چون زخم زننده خواستار فساد مجروح شد ، كسى كه از درمان او دورى كند خوبى او را نمى خواهد پس اگر خوبى او را نمى خواهد به

ناچار خواستار فسادش شده است )) . (198)

علاوه بر اينها اسلام ، مؤ منين را برادر يكديگر مى داند و بايد در امور آنان اهتمام ورزيد و نيازشان را برآورد و به آنان غذا رساند و اين كه دست همديگر را در موارد بلا بگيرند و مؤ من برادرش را سود برساند و از دلتنگى اش بكاهد ، علاوه بر خيلى از چيزهاى ديگر كه گنجايش آنها در اين چند خط ممكن نيست .

موارد پزشكى در هر حالت نمى تواند از اين قاعده مستثنا باشد . اگر نگوييم كه از والاترين و كاملترين مصداقها در بسيارى از موارد بالا مى باشد .

اهميت پزشكى در اسلام

علاوه بر اينكه پزشكى مسؤ وليتى دينى است كه به حد وجوب كفايى مى رسد ، كافى است بگوييم اهميت دادن اسلام به اين علم تا آن حد است كه آن را با علم اديان (وغيره از علوم همانطور كه در متنها آمده ) ، مقايسه كرده است . و اين دو علم تنها علمهايى هستند كه مى بايست به آنها توجه خاصى كرد و براى رسيدن به آنها بايد سعى و تلاش كرد . از امير مؤ منان على (عليه السلام ) روايت شده است كه فرموده اند : ((علم دو نوع است : علم اديان و علم ابدان )) . (199)

همچنين از آن حضرت روايت شده است كه : ((علم سه نوع است ؛ فقه براى اديان ، پزشكى براى ابدان و نحو براى زبانها مى باشد)) . (200)

و درعبارت كراجكى درجواهرش آمده است : ((علوم چهار نوعند : فقه براى اديان ، پزشكى براى

ابدان ، نحو براى زبانها و علم نجوم براى شناخت زمانها مى باشد)) . (201)

وظيفه پزشك

علاوه بر اينكه پزشكى يك مسؤ وليت دينى است ، يك ضرورت اجتماعى و انسانى و رسالت اخلاقى و مسؤ وليت عقلى نيز مى باشد ؛ چون :

1 - ضرورتى است انسانى و اجتماعى ؛ زيرا برانسان واجب است تا در پيشبرد روند انسانى به سوى تحقق اهداف و بينشهايش و آرزوى رسيدن به سعادت و خوشبختى ، سعى و تلاش كند تا به بالاترين درجات كمال انسانى برسد كه با رسيدن به آنجا عوامل و نشانه هاى بدبختى و خستگى از بين خواهد رفت .

2 - مسؤ وليتى عقلى است كه به ناچار بايد باشد تا انسانها باقى بمانند و براى كاهش بد بختى و بلا و دردها به آن نيازمنديم .

3 - بالا خره رسالتى است اخلاقى ؛ جاى شك و بدگمانى در آن نيست ، چون از والايى و كمال نفسى صحبت مى كند كه نفوس ديگران را راضى كرده و به آنان آرامش و اطمينان مى بخشد و براى همين است كه هيچ كس پزشكى را ، كه از درمان مريض امتناع مى ورزد ؛ نمى بخشد . البته اگر توانايى آن را داشته باشد ، يا به علت كمبود پول مريض امتناع كند ، پس تمام مردم ، آن پزشك را فاقد اخلاق والا و پاك مى دانند .

پزشك و تجارت

از نظر اسلام ، پزشكى حرفه اى نيست كه به وسيله آن ثروت اندوزى كرد و به خاكستر دنيا دست يافت . بلكه رسالتى است انسانى و مسؤ وليتى شرعى در درجه اوّل است ؛ چون هر حرفه اى كه صاحبش قصد

دارد از آن به پول برسد ، مختار است كه با اين يا آن معامله كند ، اگر قانع شود كه اين معامله اش او را به پول قانع كننده اى مى رساند . و اگر دريافت كه اين معامله نمى تواند گرسنگى و احتياجش را برآورده سازد ، مى تواند با او معامله نكند . قطعاً اينها شامل حال پزشك نمى شود ؛ چون كسى كه از درمان مجروحى دست بكشد - همانطور كه قبلاً ذكر شد - قطعاً شريك زخم زننده است . و براى گرفتن مزد يا زيادى آن يا به هر علتى ديگر ، حق آن را ندارد كه در درمان تعلل كند . همچنين در درمان بيمار نمى تواند سهل انگارى يا سستى از خود نشان بدهد ، همانطور كه بعداً خواهيم ديد .

اجرت پزشك

آنچه ذكر كرديم به معناى اين نيست كه پزشك اصلاً نبايد مزد خود را بگيرد ؛ چون در اين صورت بيشتر پزشكان سربار ديگران خواهند بود و ديگر اينكه باعث مى شود بيشتر مردم به فراگيرى اين علم روى نياورند . جداى از نبوغ و ابداع كه در آن به وجود نمى آورند ، در نهايت انسانيت را از يك عنصرى مهم ، بلكه مى توان گفت از مهمترين عناصر آسايش و سعادتبخش انسانيت و پيش برنده آن به پله هاى مختلف كمال و عظمت ، محروم خواهد كرد . براى همين مى بينيم امام حسن عسكرى (عليه السلام ) به پزشكى كه حضرت نزد او حجامت كرده بود ، يك كمد لباس و پنجاه دينار مى دهد . (202)

و بار دوّم

- ظاهراً - به او سه دينار مى دهد (البته اين پزشك نصرانى بوده است ) . (203)

و از امام على (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمودند : ((مزد پزشك كمتر از ضخامت پوست سر كنايه از اينكه پزشك از بيمار خود حدّاقل اجرت را دريافت نمايد است )) . (204)

و از ابن عباس روايت شده است كه : ((رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) حجامت كردند و مزد حجّام را دادند)) . (205)

و روايات زيادى از مزد حجامت كردن نقل شده است كه در بسيارى از مصادر وجود دارند . مگر اينكه روايت سماعه مخالف آن است ، لذا شيخ طوسى آن را حمل بر كراهت كرده است . (206)

علاّمه در پايان افزوده : ((دادن مزد براى ختنه كردن مجاز است ، و پانسمان و قطع اجزا و گرفتن مزد آنها ، مجاز است و خلافى در آن نمى بينيم ؛ چون كارى كه شرعاً مجاز است و شخص محتاج به آن است . و از انجام آن ناچار است پس مزد گرفتن در آن مانند ساير كارهاى مباح ، مجاز است . همچنين عقد استيجار براى سرمه كردن چشم ، چه سرمه كردن از طرف پزشك يا ديگر افراد باشد ، مجاز است . بعضى از اهل سنّت گفته اند شرط قرار دادن براى پزشك جايز نيست . (207)

امّا نسبت به دوا ، محمد بن مسلم از امام موسى كاظم (عليه السلام ) نقل كرده است كه : (راوى گفت ) : از امام در رابطه با مردى كه مردم را با دوا

درمان مى كند و به جاى آن مزد مى گيرد ، پرسيدم ؟ امام فرمودند : ((مانعى ندارد)) . (208)

پزشكى در دايره تجارت

اگر هدف از آموختن پزشكى به دست آوردن مال و منال باشد ، در اين صورت ، دورى از احساس انسانى و عاطفه اى و مسؤ وليت هاى شرعى و اخلاقى را به دنبال خواهد داشت و علاوه بر آن ممكن است اين علم و همچنين علوم بسيار ديگر وبالى بر انسان و انسانيت شود و بناچار ، نسبت ابداع و ژرف نگرى در آن جامعه با حجم عمل و عاملان آن در آنجا هماهنگ نيست در نتيجه براى جامعه و نسلهاى آينده از معارف دقيق و مهم چيزى باقى نمى ماند تا به آنان ارائه شود ، و به روى جامعه آفاق جديدى در زمينه هاى مختلف گشوده نخواهد شد .

همچنين مؤ سسه هاى پزشكى ، حرفه هايى خشك خواهند شد كه به غارت ثروت و نابودى انسان اهميت بيشترى مى دهد تا به سعادت او كه در اين صورت بر گرفتارى و مصيبتهايش مى افزايد . بله در اين صورت شمارش معكوس رونق گيرى علوم پزشكى شروع خواهد شد و بيشتر آموزش يافتگان ، بدون درك به روخوانى خواهند پرداخت ، سپس به جهل و نادانى كه بيشتر ، سستى و سهل انگارى را در پى دارد ، خواهد انجاميد . به دنبال آن ، انسان اخلاق و انسانى بودنش را از دست مى دهد و به موجودى خسيس و خوار مبدّل مى شود و به گفته امام على (عليه السلام ) : ((چون چارپايى بسته مى شود كه همّ و

غمش علفش خواهد شد)) .

زندانى ساختن پزشكان نادان

به خاطر آنچه گفته شد اسلام ، با قدرت و دورانديشى در مقابل اين مساءله ايستاده است . از امام على (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند : ((بر امام واجب است دانشمندان فاسد و پزشكان نادان را زندانى نمايد)) . (209)

بله واجب است ؛ زيرا اشتغال نادان در امر پزشكى ، بيشتر به افزايش درد و رنج هاى مريض منجر مى شود و آسايش و آينده اش را (اگر نگوييم زندگى بسيارى را) به خطرات زيادى مى كشاند . و همان طور كه علماى فاسد ، دين را به فساد مى كشانند ، پزشكان نادان نيز بدن ها را فاسد مى كنند و آسايش و سعادت انسان را در دنيا مى ربايند ، پس جلوگيرى از آنان و ايستادگى در مقابل آنان با تمام قدرت ، واجب است .

ضمانت پزشك نادان

علاوه بر آنچه گفته شد ، اگر نادانان به مداواى مريض بپردازند و آنچه را بايد اصلاح كنند ، فاسد نمايند ؛ عقلاً ، عرفاً و شرعاً مسؤ ولند (بنا برقاعده ضمانت بر هر تلف شده اى ) كه اگر اين كار منجر به مرگ شد ، همانطور كه معلوم است ، بايد ديه خطا را ضمانت كرد . و اين امر بين فقها (بدون خلاف در آن ) متداول است ، بلكه در تنقيح آمده است : ((پزشكى كه دانش كمى دارد ، به اجماع فقها ضامن فساد در درمان خود است )) . (210) در اين امر ، علماى غير شيعه اهل بيت : نيز به طور اجماع بر آن متفق القولند . (211)

و از رسول

خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه فرمودند : ((كسى كه بدون اطلاع كافى از علم طبّ ، پزشك شود ، ضامن است )) . (212)

و در نص ديگرى آمده است : ((اگر كسى خود را پزشك جا بزند و حال آنكه به طبابت شهرتى ندارد و جان انسانى را بگيرد يا به او زيان برساند ، ضامن است )) . (213)

واژه ((تطبب )) نشانگر ورود به كارى است با سختى و مشقّت مانند واژه ((تشجّع )) و ((تصبر)) .

ضمانت پزشك دانا

اگر كسى به پزشكى آگاه باشد و در اداى كارى كه بر عهده اوست كوتاهى كند ، افزون بر مسؤ وليت شرعى ، چه براءت از مريض يا وليش گرفته باشد يا نگرفته باشد ، ضامن است ؛ چنانچه از امام على (عليه السلام ) نقل شده است كه حضرت ختنه كننده اى را در بريدن نوك آلت غلامى به علت كوتاهى در انجام وظيفه اش ، ضامن بشمار آورد . (214)

ابن ادريس گفته : ((اين روايت صحيح است و هيچ خلافى در آن نيست ))(215) البته اين روايت را بر مورد ((تفريط)) حمل نموده است .

و اگر پزشك در انجام وظيفه اش كوتاهى نكند و پزشك با هوش و ماهرى باشد و به سبب او مريض تلف شود يا يكى از اعضاى بدنش از كار بيفتد ، اگر مريض كوچك يا ديوانه باشد و پزشك از ولى امرش اجازه گرفته باشد ، يا مريض بالغ باشد و پزشك از او اجازه براءت از ضمانت گرفته باشد ؛ در اين صورت او ضامن نيست

.

از ابى عبداللّه روايت شده است كه فرمودند : ((امير مؤ منان (عليه السلام ) فرمود : كسى كه به پزشكى يا دامپزشكى اشتغال يافت ، بايد از ولى اجازه بگيرد و گر نه او ضامن است )) . (216) البته ضعف اين روايت به خاطر عمل مشهور ، جبران شده است ، بلكه ادعاى اجماع بر اين روايت شده است (217) و اين به معناى براءت قبل از اثبات حق نيست ، بلكه اين به معناى اجازه گرفتن در چيزى تلقى مى شود كه اقتضا مى كند عدم اثبات حق را ، علاوه براين كه اگر اجازه داده نشود ، پزشك به درمان مريض اقدام نمى كند . (218)

آيا اجازه مريض يا ولى اش در درمان بدون براءت از ضمانت ، كافى است ؟ شايد گفته شود كه پزشك در اين صورت ضامن نيست ؛ چون ضمانت با اجازه ولى يا مريض ساقط مى شود . و اين كارى است كه شرعاً متداول است ، پس ضمانتى به دنبال ندارد . (219)

ولى اين حجت كافى نيست ؛ چون اگر شرعاً جايز باشد ، به معناى ساقط شدن ضمانت نيست . (220) و آنچه جايز است معالجه كردن است نه تلف كردن كه به آن اجازه داده نمى شود . . . ولى از سخنش كه ((ضمانت با اجازه ساقط مى شود)) شايد تعبير ديگرى داشته باشد . و آن اينكه اگر بگوييم : اقدام مريض يا ولى اش بر تحمّل نتايج كار پزشك و رضايت بر انجام عمل داده باشند ، در اين صورت آن را از جمله براءتها

به شمار مى آوريم . ولى ظاهر امر اين است كه اجازه آنان دليل بر عدم خواستن ديه و ضمانت در صورت اتلاف مريض نيست ، آنان اجازه درمان را به اين علت مى دهند كه شارع ضمانت حقشان را در صورت اتلاف مريض يا عضوى از بدنش توسط پزشك داده است . پس قاعده اى مى ماند و آن ، ضمانت است بر آنچه تلف شود . بنابر اينكه اين امر در عرف پابرجاست مى بينيم اگر كسى پسرش را به پزشك ببرد و درمانش كند ، ولى به علت درمان بميرد ، از پزشك شكايت مى كند واو را در تلف كردن پسرش مسؤ ول مى داند .

امّا در اينجا استدلال بر ضمانت به اجماع ، بى جاست ؛ چون ظاهر امر ، يا لااقلّ احتمال مى رودكه اجماع برقاعده ضمانت برآنچه تلف شودباشد ، درنتيجه حجت نيست .

همچنين استدلال بر روايتى كه امام على (عليه السلام ) ختنه كننده اى را ضامن كرده است ، صحيح نيست ؛ چون اين قضيه به طور مطلق نيست و به احتمال زياد تضمين امام به اين علت بوده كه او در كارش بسيار كوتاهى كرده است ، همانطور كه قبلاً اشاره كرديم . و در جواهر نيز به آن اشاره شده است ، پس مراجعه كنيد .

اگر پزشك ماهرى بر درمانى ، بدون كسب اجازه اقدام كند ، بنابراينكه آن كار بر او واجب باشد (و بنابراين روايتى كه گفت : كسى كه از درمان مجروحى دست بكشد ، بدون شك شريك زخم زننده است كه مقدمه اى است بر

حفاظت از نفس محترم ) ، اگر مريض تلف شود ، در اين صورت نيز او ضامن خواهد بود ، چون تلف شدن علتى است بر ضمانت . از جمله مى توان از ادب كردن پسر يا غيره نام برد كه اينها نيز ضمانت دارد . (221)

دو روايتى كه ربطى به ضمانت ندارند

در روايتى ، راوى مى گويد : به امام صادق (عليه السلام ) گفتم : ما زخم را مى شكافيم و آن را با آتش مى سوزانيم ؟

امام فرمود : اشكالى ندارد .

به حضرت گفتم : به او اين اسمحيقون و غاريقون را مى خورانيم .

امام فرمودند : اشكالى ندارد .

گفتم : شايد او بميرد .

امام گفت : حتى اگر بميرد . (222)

حمدان بن اسحاق گويد : پسرى داشتم كه به سنگ مثانه مبتلا بود ، به من گفتند وى درمانى ندارد ، مگر اينكه او را عمل جراحى كنى . پس وى را جراحى نمودم كه جان باخت . شيعيان گفتند تو در خون پسرت شريك هستى .

گفت : براى امام حسن عسكرى (عليه السلام ) جريان را نوشتم ، حضرت (عليه السلام ) در پاسخ نوشتند : ((اى احمد! از كارى كه كردى هيچ بر تو نيست ، تو مى خواستى او را درمان كنى ، اجل وى در همان كارى بوده كه انجام دادى )) . (223)

روايت اوّل ناظر بر ضمانت يا عدم ضمانت نيست ، بلكه ناظر بر اجازه اقدام بر عمل يا عدم آن است ، حتى اگر منجر به مرگ مريض شود .

و در روايت دوّمى ، كسى كه اقدام به شكافتن زخم

كرد خود ولى بوده است . و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود : تو خواستار درمان بودى و اجلش در كارى كه كردى ، بوده ، اين سخن اثبات عدم ضمانت نيست تا به عموم آن استدلال كنيم بلكه ناظر بر نفى عقاب اخروى است ؛ چون شيعيان ، حمدان بن اسحاق را شريك خون پسرش مى دانستند . افزون براين ، سند اين روايت نيز واضح و روشن نيست .

خلاصه : بهتر است پزشك ماهر ، اگر مى خواهد به عملى اقدام كند كه احتمال مى دهد براى مريض خطرى در برداشته باشد ، از ولى مريض اگر كودك يا ديوانه باشد يا از خود مريض اگر بالغ و عاقل باشد ، براءت بگيرد .

فصل دوّم : دانشجوى رشته پزشكى

خصوصيات دانشجوى پزشكى

مشخصات يك دانشجوى پزشكى ، ممكن است نيازى به توضيح نداشته باشد ؛ زيرا اگر حقيقت نگرش اسلام به بيمار و جايگاه او نزد خداوند و اينكه چه پاداشى براى او در نظر گرفته شده ، روشن شود كه اين كار هم با مراجعه به روايات و احاديث بى شمار ، صورت مى گيرد . و چنانچه مسؤ وليت پزشك و وظايف او در برابر بيمار ، روشن گردد -كه ان شاء اللّه در فصل بعدى خواهد آمد - ديگر نيازى به شرح و توضيح نخواهد بود .

در اينجا اجمالاً مى توانيم خصوصيات و مشخصات دانشجوى پزشكى را در يك كلمه بيان كنيم ، همانا بايد دانشجوى رشته پزشكى به تمام خصوصيات يك انسان مسلمان آراسته گردد كه آن عبارت است از دارا بودن اسلامى عميق و ژرف از لحاظ خلق و خوى

و رفتار و گفتار كه در تمام زندگى با اهداف و تعاليم و ارزشهاى اسلامى ، گام بر دارد .

قدما در گذشته ، برخى از خصوصيات دانشجوى پزشكى را ياد آور شده اند كه بد نيست به آنها اشاره شود ؛ زيرا برخى از آنها با مقتضيات فطرت سليم ، هماهنگ و موافق هستند و دين اسلام دين فطرت است ، گر چه اين مشخصاتى كه بيان مى كنيم كامل نيستند .

وصيت معروفى است منسوب به بقراط در باره پزشكى كه در آن آمده است : ((دانشجوى پزشكى بايد آزاده باشد(224) طبيعت ممتاز و سالمى داشته و سن زيادى نداشته باشد . قامتى معتدل و متناسب در اندام داشته باشد . تيزهوش ، خوش گفتار و خوش سليقه در مشورت باشد . با عفت و شجاع باشد . طرفدار مسايل مادى نباشد . در هنگام خشم ، خود دار و علاقه مند به حرفه پزشكى خود باشد . كودن نباشد . غمخوار بيماران و دلسوز آنان باشد . راز نگهدار بيمار باشد ؛ چرا كه بسيارى از بيماران ما را از بيماريهاى خود ، آگاه مى كنند ، ولى دوست ندارند ديگران از آن مطلع باشند .

بايد خود را براى هر گونه ناسزاگويى از سوى بيمارانى كه دچار حالتهاى روانى هستند آماده سازد ؛ زيرا احتمال اين ناسزاگوييها مى رود و بايد صبور و بردبار بود و بايد بدانيم كه علت آن ناسزاها همان بيمارى است و حالت طبيعى ندارند .

آرايش موهاى سر بايد متعادل باشد ، يعنى سر ، نه بدون مو ونه بلند باشد . همچنين

بايد ناخنهايش را كوتاه نگهدارد . لباسهايش بايد سفيد و پاكيزه باشد . در راه رفتن با عجله و شتاب گام بر ندارد ؛ زيرا اين موضوع دلالت بر جهالت مى كند و نه آهسته قدم بردارد ، چون اين حالت ، دلالت بر تنبلى دارد .

وقتى نزد بيمار حاضر شود ، بايد چهار زانو بنشيند و با آرامى و تأ نى بدون هيچ گونه نگرانى و اضطراب ، حال او را جويا شود)) . (225)

در كتاب ((كامل الصناعة الطبية الملكى ))(226) سفارشات خوبى در اين باره آمده است كه بعضى از آنها را به بقراط نسبت داده اند و اين افزون برآن است كه قبلاً از بقراط ذكرگرديد :

((بر دانشجويان علم پزشكى لازم است كه اوامر خداوند سبحان را اطاعت نمايند . و اساتيد خود را احترام بگذارند و در خدمت آنان باشند و ايشان را به منزله والدين خود بدانند . همچنين به آنان نيكى كنند و آنان را شريك اموال خود قرار دهند . همانگونه كه بايد فرزند ، معلم خود را برادر خود بداند و اين صنعت را بدون مزد به او ياد دهد . بايد اولاً خود و اولاد استادشان و تمام محصلين ديگر كه استحقاق آموختن اين صنعت را دارند به اين علوم و سفارشها ، آموزش دهند)) .

پس از آنكه مواردى ديگر بيان مى كند ؛ از جمله لزوم حفظ مطالب و عدم اعتماد به كتاب و اينكه : بايد در دوران كودكى خود ، اين مطالب را بياموزد ، چون فراگيرى در ايام كودكى آسانتر از فراگيرى در زمان كهولت است

. و همچنين بر دانشجوى علوم پزشكى اين است كه بايد در بيمارستانها در معيّت اساتيد و علماى حاذق اين صنعت به سر برد و اين علم را در عمل ، پياده كند و بر بيماران و اوضاع و احوال آنان ، اشراف داشته باشد و از مصاحبت اساتيد خود و خدمت به بيماران و به طور كلى به طور تجربى و عملى ، بهره كامل ببرد و علم و عمل را با هم تطبيق كند . (227)

دانشجو و تجارب پزشكى

افزون بر آنچه گذشت در مى يابيم كه شارع مقدس به دانشجوى پزشكى اجازه نمى دهد خود را ميدان تجربه قرار دهد ، مخصوصاً در مواردى كه احتمال ضرر در آن داشته باشد ، اگر چه احتمالاً به آنها ايمان و عقيده داشته باشد . از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((ثلاثة لا ينبغى للمرء الحازم أ ن يقدم عليها : شرب السم للتجربة ، وان نجا منه وافشاء السر . . . )) . (228)

((فرد دور انديش نبايد به سه چيز اقدام كند : زهر را براى آزمودن خوردن ، گر چه از آن نجات پيدا كند و فاش ساختن اسرار و . . . )) .

و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده : ((لا تذوقن بقلة ولا تشمها حتى تعلم ما هى ولا تشرب من سقاء حتى تعلم ما فيه )) . (229)

((از هيچ نوع سبزى نخوريد و آن را بو نكنيد ، مگر آنكه بدانيد كه چه چيز است . و از هيچ گونه ظرفى ، آب ننوشيد مگر آنكه بدانيد داخل

آن چيست )) .

استفاده از معلومات غير مسلمانان

به درستى كه حكمت و دانش ، گمشده شخص با ايمان است ، هر جا آن را بيابد آن را بر مى گيرد . بنابراين چرا بايد مانع شد تا از غير مسلمانان ، مانند يهود و نصارا و ديگران كسب علم شود ؟

پس اگر داراى خبره هستند ، تنها به آموختن نزد آنان قناعت كنند و باعث نشوند كه آنان از اين راه مسلمانان را به عقايد و مذاهب خود ، دعوت نمايند و مسلمين نبايد از آنان تبليغ كنند و ايشان نمى توانند در امور مسلمين دخالت نمايند و نبايد در امور مسلمين نفوذ نمايند ، در اين صورت ، كسب علم از آنان هيچگونه مانعى ندارد ؛ زيرا از امامان معصوم ما : نقل شده است كه فرموده اند :

((مطالب سودمند را از آنان بگيريد ؛ زيرا دانش ، گمشده مؤ من است . پس آن را طلب كنيد ، گر چه نزد مشرك باشد . چرا كه شما مستحق و اهل آن هستيد نه آنان )) و روايات ديگر كه همين معنا را بيان مى كنند . (230)

آرى ! شاهد اين هستيم كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به اسراى مشركين بعد از جنگ بدر ، دستور مى دهد كه باسوادان ، هر كدام ده نفر از فرزندان خردسال مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزند و اين آموزش دادن موجب آزادى آنان از اسارت مى باشد . (231)

نيازى نمى بينم كه در اين باره شرح و تفصيل دهم ، چرا كه آفتاب آمد دليل آفتاب و در صورت

تمايل جهت اطلاع بيشتر ، رجوع شود به كتاب ما : ((سيره نبوى ، جلد2 ، صفحه 257 و 258)) .

سوگند اسلامى براى پزشك

پس از آنكه دانشجو ، فارغ تحصيل شد و پزشكى حاذق گرديد ، تصور مى كنيم كه بهتر است قبل از آنكه به او اجازه كار داده شود ، سوگند زير را ياد كند :

(بسم اللّه الرحمن الرحيم )

((ستايش مخصوص پروردگار جهانيان است . درود و سلام بر محمَّد و خاندان پاك او و نفرين بر تمام دشمنانشان تا روز قيامت . . .

به خداوند عظيم و تمام مقدساتم و به تمام كتابهاى آسمانى سوگند ياد مى كنم كه تمام كوشش و تلاش خود را در راه بهبودى و درمان بيماران ، به كار گيرم و فرقى ميان ثروتمند و بى بضاعت نگذارم . آنان را مغبون نسازم و در راه درمان آنان كوتاهى ننمايم ، با آنان با اخلاق پسنديده انسانى و اسلامى رفتار نمايم . موقع كار پايبند به احكام شرعى باشم و اين شغل را امانتى به عهده خود بدانم كه خداوند روز ملاقات از من در باره آن سؤ ال خواهد نمود . براى اداى اين امانت ، به بهترين وجهى انجام وظيفه نمايم .

خداوند را بر اين قسم و سوگند شاهد و ناظر قرار مى دهم كه او بهترين شاهدان است )) .

فصل سوّم : پزشك و درمان

وظايف پزشك

پرواضح است كه بيمار هرگز نمى تواند براى خواسته هايش دل به كسى ببندد . حتى به نزديكترين شخص مانند فرزند يا پدر و مادر ؛ زيرا به خوبى مى داند كه آنان كارى براى نجات اواز بيمارى نمى توانند انجام دهند و قادر نيستند درد او را كاهش دهند .

و حال آنكه تمام خواسته ها و آرزوهايش را به طرف

كسى مى برد كه خداوند به او دستور داده است در چنين حالاتى مراجعه نمايد كه او كسى نيست جز پزشك حاذق ؛ زيرا تنها پزشك است كه مى تواند به بيمار كمكهاى گوناگون نمايد و درد او را كاهش دهد و به ساحل نجات برساند .

بديهى است كه مراجعه به پزشك و مداوا كردن با توكل هيچگونه منافاتى ندارد همانگونه كه خوردن و آشاميدن جهت رفع گرسنگى و تشنگى با آن هيچ منافاتى ندارد . (232)

بنابر اين ، پزشك بزرگترين و مهمترين مسؤ وليت را در اين زمينه به عهده دارد . چه به لحاظ ارائه كمك مادى يعنى ارائه دارو و درمان مفيد و چه به لحاظ ارائه كمكهاى روحى و روانى ؛ چرا كه پزشك مى تواند روح اميد و سرور را در روان بيمار ، بدمد و اعتماد او را به زندگى و آينده زندگى ، باز گرداند .

بنابر اين ، از ديدگاه اسلامى مى توان گفت كه مسؤ وليت و مشخصات پزشك در رابطه با خود و بيماران خود ، بسيار زياد و گوناگون است و ما در اين فصل ، ذيلاً آنها را به اجمال خواهيم آورد .

سرعت در درمان

پزشك مجاز نيست به علت عدم پرداخت ويزيت و يا كمى اجرت ، بيمار را رها سازد و او را مداوا نكند ؛ چرا كه به طور مسلّم كسى كه مجروحى را مداوا نمى كند با كسى كه او را مجروح ساخته شريك است ؛ زيرا كسى كه زخم را پديد آورده ، بدى مجروح را خواسته و كسى كه او را درمان

نكند گويى او نيز همين خواسته را دارد . بنابراين ، نبايد اجازه داد بيمارى بر بيمار مسلط شود و او را از پاى درآورد و زيانهاى جبران ناپذيرى به بار آورد .

تسريع در درمان به عنوان واجب اخلاقى و انسانى و فطرى به شمار مى آيد كه با خشنودى انسانها و عواطف و سجاياى بزرگوارانه آنان ، آميختگى و انسجام كامل دارد .

مداواى حكّام ستمگر

مداواى حكّام ستمگر ، جداى از اينكه باعث مى شود فرصت بيشترى فراهم آورند تا به ظلم و ستم خود ادامه دهند ، اگر نگوييم كمكى به آنان شده تا به ظلم خود ادامه دهند . و در اين راستا امام حسين (عليه السلام ) مى فرمايد : ((هرگز براى پادشاه ، دارويى تجويز منما ؛ زيرا اگر برايش سودمند بود ، تو را نمى ستايد و اگر برايش زيانبخش بود ، تو را متهم مى كند)) . (233)

روشن است كه مراد آن حضرت ، پادشاهان جور و ستم است ؛ زيرا آنان هستند كه به اين صفت ناپسند آراسته اند . و اين مطلب معلوم و روشن است .

فرق نگذاشتن پزشك بين ثروتمند و فقير

اما در مورد اينكه لازم است پزشك بين غنى و فقير فرق نگذارد ، ما گمان مى كنيم كه احتياج به بيان و اقامه دليل نباشد ؛ چون كه در وجوب شرعى كفايى يا عينى نبايد غنى ملاحظه شود و فقير ملاحظه نشود . و به سفيد پوست توجه شود و امّا به سياه پوست توجهى نشود .

بلكه ممكن است گفته شود همانا اهميت اسلام به فقير بيشتر از اهميت اسلام به غنى است ، علاوه بر اين ، انسان ثروتمند براى رسيدن به هر چيزى كه بخواهد از طريق خرج كردن مالش قادر است ، اما فقير اين طور نيست ، پس همانا اوامرى كه حكم مى كند به اينكه قضاى حاجت مريض ، رجحان و برترى دارد و اهميت به امر مريض مى دهد و ثواب براين امور مترتب مى شود - در حالى كه متواتر مى

باشد - اختصاص به غنى تنها و يا فقير تنها ندارد و اختصاص به غير از فقير و غنى هم ندارد .

و همين طور نسبت به رواياتى كه حكم مى كند به اينكه لازم است مبادرت به شفاى مجروح از جراحت و زخمش بشود ، بلكه جميع رواياتى كه مربوط به پزشكى است ، در حالى كه آن روايات صدها عدد هست ، ممكن نيست اينكه در آن روايات اثرى ظاهر شود براى اينكه ظاهراً اين طور فرق گذاشته شده اگر چه حجم و نوع آن روايات هر چه مى خواهد باشد .

و واجب نيست اينكه چشم پوشى كنيم از آن رواياتى كه سرزنش مى كند كسى را كه به غنى احترام بگذارد و براى غنى از جهت غنا و ثروتش امتيازى قرار دهد و كفايت مى كند اينكه ذكر كنيم در اينجا آن روايتى را كه از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : ((هركس فقير مسلمانى را ملاقات كند وسلام كند براو برخلاف سلامى كه بر غنى مى كند ، خداوند را در روز قيامت ملاقات مى كند در حالى كه خدا بر او غضب مى كند)) . (234)

در اينجا حكايت مردى است كه قصرى را بنا كرد سپس طعامى را تهيه نمود و اغنيا را به آن دعوت كرد و از فقرا دعوت نكرد . هنگامى كه فقيرى مى آمد ، گفته مى شد اين طعام براى تو و امثال تو تهيه نشده ، پس دو فرشته در لباس فقرا آمدند ، از غذا خوردن منع شدند ، پس آن دو فرشته در لباس اغنيا آمدند

، اين دو فرشته به راحتى داخل شدند ، پس امر كرد خدا به ويران كردن شهر با هر كس كه در آن شهر بود . (235)

و رواياتى كه در مدح فقرا و محبت خدا نسبت به فقرا و اينكه شايسته است اهميت بدهيم به شأ ن و احوال آنان وارد شده ، بسيار زياد است .

همانا عقل ، فطرت و اخلاق فاضله حكم مى كند كه بين غنى و فقير و بين كبير و صغير فرقى وجود ندارد . اگر نگوييم كه همانا اكرام غنى به خاطر ثروتش ، اكرام انسان و انسانيت نيست ، بلكه اكرام غنى به خاطر ثروتش از رذالت و پستى در طبع انسان است و از خوارى در نفس است و يك نوع انحطاط اخلاقى خطرناك و ترسناك مى باشد .

و هنگامى كه فقير در زمانهاى زياد از دردهاى روحى بيشتر از دردهاى جسمى رنج مى برد ، به طورى كه فقير به عقده فقرى كه مبدل به كينه مى شود اشعار دارد و بخاطر عقده ترسى كه ممكن نيست براى او كمترين چيزى كه لازم است به دست بياورد - وقتى كه فقير چنين است پس همانا قربة الى اللّه كار كردن در مورد فقير در كمك كردن به او بيشتر است و نتيجه اى كه مترتب مى شود بر اين مساعدت و كمك ، بزرگتر مى باشد .

على بن عباس مى گويد : ((همانا لازم است بر پزشك اينكه در معالجه مريضها جديت و كوشش نمايد ؛ بخصوص فقرايى كه مريض هستند و پزشك نبايد به فكر منافع مادى و گرفتن مزد

از اين دسته (فقرا) باشد . بلكه اگر قدرت دارد كه از جيب خودش براى مداواى فقراى مريض خرج كند ، بايد اين كار را بكند و اگر نمى تواند پس بايد شب و روز در معالجه مريضها جديت داشته باشد و بر معالجه مريضها در هر وقتى حاضرشود . (236)

بله اين كارهايى كه پزشك انجام مى دهد ، فقير نسبت به خودش و جامعه اش اميدوار و به آينده اش مطمئن مى شود و بيشترين زندگى و نشاط را براى فقير قرار مى دهد و باعث مى شود كه با ساير گروههايى كه در جامعه كار مى كنند ، او هم كار كند .

همچنانكه در خودش دوستى و وفا و اميدوارى را مى روياند ، كينه ، حسد و ساير صفات پست را از روح و نفس خودش دور مى سازد و عقده حقارت ، خوارى و ترس را به وجود نمى آورد . اين مساءله روشن است و نياز به بررسى بيشترى ندارد .

تخصّص پزشك

هنگامى كه پزشك ، متخصص در بيماريهاى چشم است براى وى جايز نيست كه متصدى معالجه در بيماريهاى ديگر مثل قلب شود و همينطور عكس اين مطلب ؛ زيرا اين پزشكان در آن رشته پزشكى آگاه و بصير نيستند و جاهل مى باشند ، پس در اين جهت به پزشكان جاهل ملحق مى شوند كه بر امام و رئيس كشور واجب است آنان را حبس نمايد ؛ زيرا در رشته اى طبابت كرده اند كه نسبت به آن رشته آگاهى كامل نداشته اند .

و همچنين طبابت كردن مرضى كه در آن تخصص ندارد

از قبيل گفتن چيزى است كه علم به آن ندارد ؛ زيرا در آيات زيادى و روايات متواترى كه از ائمه معصومين : رسيده مهارت ، امانت و اعتماد از اين كار نهى شده است . (237) و اين موضوع واضح است پس احتياجى به توضيح بيشتر و اقامه دليل ندارد .

و در قسمى كه منسوب به بقراط است آمده : ((در كار و انديشه ام طهارت و پاكى نفسم را حفظ مى كنم و در كارى كه نمى دانم خويشتن را به زحمت نمى اندازم و آن را به اهلش وامى گذارم )) . (238)

1 - مهارت ، امانت و اعتماد

1 و 2 - پس طبيب حاذق كسى است كه بتواند وظيفه اش را به طرز بهتر و كاملتر ادا كند واين طبيب كسى است كه خطايش كمتر واستفاده مريض از آگاهيهاى او تمامتر است و منفعت او به مريض بيشتر است و چنين پزشكى بر حصول اطمينان مريض بيشتر قدرت دارد ومريض به اواعتماد مى كند و تسليم او مى شود . در اين صورت درمان بيمار آسان تر است چراكه اوبيشتر به دستورات پزشك توجه مى كند ودستوراتش را بهتر بكار مى بندد .

بلكه بر طبيب لازم است كه سعى و كوشش نمايد تا اين اطمينان را در مريض به دست آورد . چنانكه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده : ((هر صاحب صنعتى ناچار است كه سه خصلت در او باشد تا اينكه كسب كننده آن صنعت به طرف او كشيده شود و آن سه خصلت عبارتند از : اوّلاً : در عمل و

كارش حاذق باشد و ثانياً : امانت را در آن مسأ له ادا كند و ثالثاً : در كسى كه مى خواهد آن را به كار ببندد ، علاقه ايجاد كند . (239)

و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) از ميان كسانى كه دعوت شده بودند براى طبابت بهترين و فاضلترين افراد را براى معالجه بعضى از اصحابش كه مجروح شده بودند برگزيد . بله ، اين مسأ له چيزى است كه با فطرت هماهنگ و با حكم عقل سليم همراه است و خيرخواهى براى مسلمين مى باشد و چه كسى بر پيغمبر به اين مسايل و به غير اين مسايل از مكارم اخلاق اولويت دارد .

و به تحقيق گفته شده كه همانا پزشكى ، معنايش حاذق بودن به اشياست اگر چه در غير معالجه مريض باشد و مرد طبيب يعنى كسى كه در كارى مهارت دارد . (240)

3 - امانت دارى در بحث پزشكى از ضرورى ترين كارهاست . چنانكه پيشتر گفته شد پزشكى مسؤ وليت شرعى ، عرفى ، اخلاقى ، انسانى و همچنين عقلى دارد و اين مطلب به علاوه سخنى است كه امام به آن اشاره كردند كه اداى امانت در صنعت ، موجب جلب شدن و كشيده شدن مردم به آن صنعت است ؛ چون كه مردم اطمينان و اعتماد به او پيدا مى كنند و با رضايت و اطمينانى بسوى او مى روند البته اين مسأ له واضحتر از آن است كه محتاج بيان باشد .

2 - خيرخواهى ، كوشش و تقوا

گذشته از اينكه خيرخواهى و كوشش كردن و تقواى الهى

داشتن از وظايف انسانى و اخلاقى است ، يك وظيفه شرعى نيز هست - بويژه در پزشكى - از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند : ((هر كس كه طبابت مى كند بايد تقواى الهى داشته باشد و خيرخواهى نموده و كوشا باشد)) . (241)

و ابن ادريس گفته است : ((واجب است بر پزشك اينكه تقواى الهى داشته باشد در آن معالجه اى كه بر مريض انجام مى دهد و در مورد مريض خيرخواهى كند)) . (242)

1 - بله ، چاره اى نيست كه در معالجه كردن مريض سعى و كوشش شده و به هيچ وجه سهل انگارى جايز نيست و همچنين چاره اى نيست در معالجه مريض اينكه خالص كار كند ؛ چونكه غش در معالجه مريض معنايش جنايت بر يك نفس محترمه و قرار دادن آن در معرض خطرى سهمگين ، مى باشد كارى كه جز از يك انسان بيمار و عقده اى برنمى آيد و نشانگر آن است كه اين فرد اساساً داراى اخلاق بلند انسانى نيست ، بلكه به درنده خويى نزديكتر است و اين خوى درّندگى چيزى نمى شناسد مگر ظلم و شر را ، بلكه چون با خدعه و نيرنگ تركيب شده زيان آورتر است .

2 - و همچنين چاره اى نيست كه در مورد مريض ، تقواى الهى را در نظر داشته باشد ؛ چونكه به وسيله تقواى الهى ، ديگر غش ، دشمنى و دغلبازى باقى نمى ماند و همچنين سهل انگارى و تعلل و نشانه اى از رذالت در درون انسان باقى نمى ماند و به وسيله

تقواست كه انسان براى واجبات شرعى و انسانى اش به نحو اكمل و افضل قيام مى كند و به خاطر اهميت تقواست كه ملاحظه مى كنيم امام (عليه السلام ) مقدم كرده تقوا را بر خالص بودن عمل و كوشش و سعى نمودن و مقدم كردن تقوا بر آن دو چيز ديگر از روى اشتباه نبوده ، بلكه عمداً و از روى قصد ، تقواى الهى را مقدم كرده ، بويژه براى طبيبى كه آسودگى بيماران به دست اوست .

3 - ((پس به درستى كه خداوند دوست دارد بنده اى را كه وقتى كارى انجام مى دهد آن را خوب و محكم انجام دهد)) ، همانطور كه از پيغمبر نقل شده هنگامى كه ((سعد بن معاذ)) را در قبر مى گذاشتند و لحد او را درست مى كردند همين گونه عمل نمود . (243) همانطورى كه ما در نصايح على بن عباس مى يابيم كه گفت : ((همانا بر پزشك واجب است . اينكه در معالجه مريضها كوشش نمايد و خوب به فكر مريضها و معالجه آنان باشد چه اين معالجه با غذا باشد يا با دوا)) . (244)

ابعاد و حدود خيرخواهى

بر پزشك لازم است به هنگام نياز آنچه را كه از ديگران مى خواهد انجام ندهند خود مرتكب نشود و آنچه را به ديگران توصيه مى كند ، خود انجام دهد و اگر قدرت نداشت خودش را قبل از ديگران معالجه كند ، پس به درستى كه ناصح براى ديگران نيست ، بلكه چنين پزشكى يا تجربياتى را در باره مريض بكار مى بندد كه درستى آنها برايش روشن نشده و يا دوايى به

او مى دهد كه سودى برايش ندارد اگر نگوييم پر از ضرر است يا مى خواهد با اين كار به ثروتى دست يابد يا در نظر دارد شهرت و آوازه نابجاى خود را حفظ نمايد .

پزشك بايد به فكر مريض و كسى كه به او مراجعه كرده ، باشد ؛ زيرا همين به فكر مريض بودن باعث مى شود كه داراى خوبيها و فضايل اخلاقى بشود . ابوالاسود دئلى مى گويد : ((اى مردى كه معلم غيرهستى چرا نفس خودت را تعليم نداده اى ؟ دوا را براى مريضها و بيماران توصيه مى كنى تا آنان صحيح و سالم شوند اما خودت بيمار و مريض هستى )) .

و هرگاه پزشك ، بيمارى و دردى به خودش برسد ، بديهى است كه ديگر خيرخواه ديگران نخواهد بود ؛ چونكه غير خودش را بيشتر از محبتى كه به خودش دارد دوست نمى دارد و قدرت ندارد كه ضرر به خودش بزند و نفع به ديگران برساند و از اينجا معلوم مى شود كه حق هر كسى است كه چنين پزشكى را به شك كردن در باره خودش و متهم كردن او اشاره كند . از حضرت عيسى (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((پس وقتى ديديد كه طبيبى دردى به خودش رسيده به او شك و ترديد كنيد و بدانيد كه اين طبيب خيرخواه غير نيست )) . (245)

1 - مدارا كردن با بيمار 2 - كار بيمار را به نحو احسن انجام دادن

ما اين موضوع را محتاج بيان نمى دانيم و كافى است اينكه ذكر كنيم در بعضى

از روايات از ((پزشك )) به ((رفيق )) تعبير شده است رفيق مشتق از ((رفق )) است . از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند : ((مثل طبيبى مهربان باش ، همان طبيبى كه بيمارش را با دوايى سودمند معالجه مى كند)) . (246)

در روايت ديگرى از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند : ((من از موسى بن جعفر اين طور شنيدم : حضرت شاكى و ناراحت شدند پس مترفقون با دواها آمدند ؛ يعنى اطبا و پزشكان آمدند)) . (247)

و در بعضى از روايات ديگر اين طور آمده : ((خداوند طبيب است ، ولى تو مردى رفيق هستى )) . و در برخى روايات نيز چنين است : ((تو رفيق هستى و خداوند طبيب مى باشد)) . (248)

و سزاوارترين كسى كه بايد مورد عنايت ، مهربانى و مدارا قرار بگيرد بيمار است . به تعبير ديگر آن كس كه بايد از تمام جوانب مورد توجه واقع شود انسان مريض مى باشد .

در روايت آمده است : اميرمؤ منان (عليه السلام ) دست سارقين را بريد ، پس از آن فرمود : ((اى قنبر زخمهايشان را مداوا كن ، به نيكى در خدمت آنان باش )) و پس از آنكه جراحاتشان بهبود يافت چند لباس بر ايشان پوشانيد و خرج راهشان را پرداخت تا به ديارشان برسند .

و در روايت ديگر اضافه شده حضرت امر فرمود كه آنان را به مهمانخانه داخل كرده و جراحاتشان را مداوا كنند . و به آنان گوشت و روغن و عسل طعام دادند تا حالشان

بهبود يافت . (249)

و از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است : ((هر كسى را كه تو سبب بلاى او باشى پس بر تو واجب است در معالجه كردن دردش به او لطف كنى )) . (250)

روحيه دادن به بيمار

ضعف انسان و شكست نفس او در مقابل مرض در آغاز ، امرى طبيعى به نظر مى رسد به خاطر اينكه درد و رنجهايى را احساس مى كند كه از روبرو شدن و درمان آنها خود را ناتوان مى بيند - هنگامى كه اين طور باشد - طبيعى است كه براى روحيه دادن به مريض و برانگيختن اطمينان در نفس مريض به شفا ، بزرگترين نتيجه در تقويت روحيه مريض بدست مى آيد تا بر مرض غلبه پيدا كند و در آينده از آن مرض شفا يابد و از آثار آن رها گردد .

اما اگر روحيه مريض در برابر بيمارى از ميان برود بدترين آثار را بدنبال دارد و روبرو شدن با مرض و غلبه بر آن را برايش دشوار مى سازد چرا كه شكست روحيه ، تضعيف جسم را بدنبال دارد كه بدون شك خطرناك است .

بخاطر همين ملاحظه كرديم كه اسلام به روانپزشكى مريض اهميت مى دهد ، بلكه معالجه جسم نسبت به معالجه روح در مرحله دوّم قرار دارد . از آنچه براى ما روشن و واضح مى شود اين حقيقت مهم است كه در بعضى از روايات مى بينيم بعد از اينكه مريض را با خدا ارتباط و او را به خدا حواله مى دهد به او بايد بفهمانيم كه شفا دهنده اوست و كسى غير از خدا

شفا نمى دهد و غير از اين مطلب اشاره دارد به اينكه كار طبيب اين است كه روح مريض را طبابت كند و اميد را در او زنده نگه دارد . و روايت شده : ((علاج كننده طبيب ناميده مى شود ، چونكه معالج با طبابتش نفس و روان مريض را پاك مى كند)) . (251) بلكه در روايات آمده كسانى كه به عيادت مريضها مى روند شايسته است كه به بيمار اميدوارى بدهند و بگويند تو بهبودى مى يابى ان شاء اللّه .

تقواى چشمى پزشك

شايد اكثر مردمى كه مبتلا مى باشند به نگاه كردن به افرادى كه در مواقع عادى نظر كردن به آنان حرام است ، پزشكان باشند و بديهى است همانا امر و دستورى كه مى فرمايد چشمها را از آنچه حرام است بپوشانند واجب الامتثال باقى مى ماند ، مگر اينكه ضرورتى پيش آيد . پس هنگام ضرورت نگاه كردن جايز است البته فقط به مقدارى كه ضرورت اقتضا مى كند .

بنابر اين اگر پزشك بتواند مريض را با توصيف مرض معالجه كند در اين صورت ، واجب است به همين مقدار اكتفا كند و نگاه كردن جايز نيست ، هرگاه طبيب بتواند براى معالجه كردن به طور مختصرى نگاه كند ، جايز نيست براى طبيب از اين بيشتر تجاوز كند . بلكه هرگاه براى دكتر ممكن باشد مريض را معالجه كند به واسطه نگاه كردن در آينه ، جايز نيست كه بدون نگاه كردن به آينه مستقيماً نگاه كند . و حضرت على (عليه السلام ) پزشكان را امر فرمودند به اين طور معالجه كردن نسبت به نگاه كردن

به انسان خنثى كه در فصل آينده مى آيد .

و هرگاه پزشك بتواند به وسيله نگاه كردن معالجه كند ، جايز نيست مريضى را لمس كند و اگر با اندكى لمس بتواند نمى تواند آن را افزايش دهد . البته اين مسأ له در موردى است كه لمس باواسطه ممكن نباشد .

و از اينجا مى يابيم كه حضرت على (عليه السلام ) اوّلين چيزى را كه به آن امر فرمودند تقواى الهى بود و بعد از آن ، خالص كار كردن و زحمت كشيدن . پس از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((كسى كه طبابت مى كند بايد تقواى الهى داشته باشد و خالص كار كند و زحمت كشيده تلاش نمايد)) . و همچنين از اين موضوع در فصل آينده بحث خواهيم كرد اگر خدا بخواهد .

و در آخر مى گوييم در نصايح على بن عباس آمده است : ((پزشك از روى ريبه به زنها نگاه نكند ، چه نگاه كردن به زن سيّده باشد (آزاد) يا خادمه (وكنيز) . و به منازل زنها داخل نشود مگر براى مداوا كردن و نيز گفته ؛ بر طبيب لازم است كه رحيم باشد و از نگاه آلوده بپرهيزد)) . (252)

و درپندهاى بقراط آمده است : ((حفظ مى كنم نفسم را در فكر كردن برپاكى و طهارت )) . تاجايى كه گويد : ((و هر منزلى كه داخل مى شوم فقط به خاطر منفعت رساندن به آن منزل داخل مى شوم ، من درهمه حال ازهرظلم وجور وفسادى دورى مى كنم ومقصود من ازفساد در ساير اشياست در

جمع شدن با زنان و مردان چه آزاد باشند و چه بنده )) . (253)

روزه بيمار

در مراجعه بيمار به پزشك ، برخى از آنان با اينكه نيازى نيست به مريض مى گويند روزه نگير يا مى گويند نمازت را نشسته بخوان با آنكه بر ايستادن قدرت دارد . بنابر اين ما در اينجا به اين مطلب اشاره مى كنيم كه پزشك مسؤ وليتى در مقابل خداى تعالى دارد و بخاطر اين مسؤ وليت در مقابل خدا بر پزشك لازم است ، در اين مورد فكر و تحقيق كند قبل از اينكه اقدام بر اين كارها نمايد . پس براى پزشك تجويز افطار يا نماز نشسته خواندن مريض مثلاً بخاطر سببهاى بى ارزش درست نيست ، مگر موقعى كه احتمال قوى داده شود اين كار ضرورت دارد چرا كه بيمار با استناد به گفته پزشك اهل خبره مى تواند روزه نگيرد يا نماز نشسته بخواند . از اين رو بايد در تشخيص مرض و دستورى كه مى دهد كمال دقّت را بنمايد .

از سفارشهاى اهوازى

على بن عباس اهوازى مى گويد : ((بر طبيب لازم است كه نظيف باشد ، از خدا بترسد ، زبانش را نگه دارد ، راه و طريقش نيكو باشد و از هر بدى و عيب و نقص و زشتى دورى كند و به زنان نگاه نكند)) . (254)

و صفات دانشجوى رشته پزشكى در فصل سابق گذشت ، پس ما ديگر در اينجا آنها را تكرار نمى كنيم .

دارو و درمان

درمان بيمارى وقتى بجاست كه نياز به آن احساس شود اما در غير آن ، به صرف احتمال مناسب نيست . چنانچه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : ((كسى كه سالم بودنش بر مريض بودنش نمود داشته باشد و خود را معالجه كند در اثر آن بميرد ؛ من در برابر خداوند از او بيزار هستم )) . (255)

و روايات ديگرى تأ كيد مى كند بر اينكه خوردن دوا درست نيست ، آنجايى كه احتمال داده مى شود در بدن دردى باشد يا بدن اصلاً احتياج به دوا نداشته باشد . (256)

همچنين رواياتى كه نهى مى كنند انسان را از خوابيدن به هنگام كارى در حالى كه قدرت بر ايستادن داشته باشد . (257)

و روايتى كه مى گويد : ((با درد خود مادامى كه با تو مى سازد ؛ بساز)) . (258)

و روايتى كه مى گويد : ((هيچ دوايى نيست مگر اينكه دردى را تهييج مى كند)) . (259)

و از امام كاظم نقل شده است كه فرمودند : ((زمانى كه بيمارى خودبخود از شما دفع مى شود به سراغ پزشك نرويد ؛

چرا كه اين مساءله مثل بناى كوچك و كمى است كه به كثير منجر مى شود)) . (260)

و آن روايتى كه مى گويد : ((انسان مسلمان مداوا نمى كند مگر اينكه مرضش بر صحتش غلبه كند)) . (261)

و آن روايتى كه مى گويد : ((خوردن دوا براى جسم مثل صابون براى لباس است كه لباس را پاك و پاكيزه مى كند اما سبب كهنگى آن مى شود)) . (262)

اما استفاده از دارو ، بدون بيمارى شايسته نيست و عوارض جانبى خطرناكى بدنبال دارد . از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((سه چيز است كه كراهت را به دنبال دارد ، حمله كردن به باطل در جنگ در غير فرصت ، اگر چه پيروزى را به دنبال داشته باشد و خوردن دوا بدون اينكه مريض باشد اگر چه سالم بماند از دوا)) . (263)

چنانچه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((براى مرد دورانديش شايسته نيست اينكه : زهر بياشامد براى آزمايش هر چند جان سالم بدر برد ، و راز كسى را برملا كند هر چند در ميان نزديكان خود)) . (264)

اسراف دارو

از جهت ديگر ، بر طبيب لازم است كه بجا دارو بدهد چون گاهى دوا دادن اسراف شمرده مى شود(265) چنانچه در بعضى از روايات وارد شده است هر چند دوا زياد باشد يا قيمت دارو كم باشد پس صحت و سلامتى انسان بالاتر از اينهاست ، امّا اگر براى تجويز دارو موردى نباشد پس بر طبيب لازم است كه از نوشتن دارو خوددارى كند ؛ زيرا گر چه دارو

، بدن را آرام و درد را تسكين مى دهد ولى چنين مواردى از مصاديق اسراف محسوب مى شود و حال اينكه در برخى روايات آمده است : ((در آنچه بدن به دارو نياز دارد مصرف آن اسراف نيست ، بلكه اسراف در اتلاف حال يا ضرر رساندن به بدن است )) . (266) و اين واضح است و محتاج بيان بيش از اين نيست .

مدت درمان

دوره درمان چنانچه از روايات گذشته كه فرمود : ((كسى كه صحّتش بر بيمارى غلبه دارد به پزشك مراجعه نكند)) يا : ((هيچ دوايى نيست مگر اينكه درد را به هيجان مى آورد)) . و از فرمايش امام است كه فرمودند : ((دوا جسم را فرسوده مى كند)) . و غير از اين روايات از رواياتى كه تحت عنوان ((دوا و علاج )) مقدم شد ، ممكن است استفاده شود كه شارع تمايل دارد هر چه زودتر بيمار از اين وضع استثنائى نجات يافته و تسليم نشود .

همچنانكه اين موضوع به روشنى از فرمايش حضرت على (عليه السلام ) كه مقدم شد ، استفاده مى شود ؛ چنانچه حضرت به پزشك به كوشش كردن در معالجه امر كردند .

و از آنچه مقدم شد اين بود كسى كه شفاى مجروح را از جراحتش ترك كند ، در مجروح كردن او شريك است و اين مطلب به اين خاطر است كه مجروح كننده مى خواهد مجروح را فاسد كند و او را از بين ببرد و كسى كه شفاى مجروح را ترك مى كند ، او نيز صلاح مجروح را نمى خواهد . . .

واضح است

كه طولانى بودن مدت معالجه از طرف پزشك با اجتهاد و كوشش در طبابت منافات دارد ، همچنانكه طولانى بودن مدت معالجه يك نوع ترك كردن شفاى مريض است و اينكه براى شفاى مريض ، طبيب مخلص نيست .

اهوازى مى گفت : بر طبيب لازم است كه جديت كند در معالجه مريض و خوب تدبير كند .

و از اين مواردى كه گفته شد اين بود كه پزشك دوست نمى دارد خلاص شود از درد و مرض به سرعت تا انصراف كند به تدبير امورش و در شؤ ون زندگى اش نگاه كند؟

چرا نبايد بيمار به سرعت از بيمارى نجات يافته و به كار و زندگيش باز گردد و معاش و معادش را اصلاح كند و چرا نبايد پزشك او را كمك كند تا بزودى شفا يابد؟! آيا طولانى شدن غير لازم درمان با عقل و شرع و وجدان مخالف نيست ؟!

فلسفه تجويز دارو براى مريض

بى شك از چيزهايى كه سبب مى شود تا اعتماد بيمار به پزشك و درمانى كه براى بهبوديش در نظر مى گيرد افزايش پيدا كند اين است كه لااقل به طور مختصر در باره داروى تجويز شده و منافع آن براى بيمار توضيح دهد تا مريض مطمئن شود كه اين دوا اگر نفعى در دفع مرض از او ندارد ، حتماً ضررى هم ندارد ، بلكه احتمال نفع اين دارو از اين جهت يا از جهات ديگر قوى است . و مى بينيم كه پيغمبر و ائمه معصومين : منافع دواهايى را كه به مراجعين خود توصيه مى كردند ذكر مى نمودند ، و موارد آن زياد مى باشد و منحصر به

چند مورد نيست . (267)

حضرت على (عليه السلام ) مى فرمودند : ((هر كس ضرر يك چيز را نشناسد قدرت بر امتناع از آن چيز را ندارد)) . (268)

چنانچه اعتقاد و باور خود نقش مهمى در تاءثير دارو و درمان دارد و به همين جهت امام صادق (عليه السلام ) برمى آشوبد و به كسانى كه بر دواى درد شكم منقول از پيامبر اعتراض كردند كه ما استفاده كرديم و سودى نبرديم مى فرمايد :

((براستى خداوند با آن دوا ، تنها مؤ منان به خدا و تصديق كنندگان به پيامبر را شفا مى بخشد ، نه منافقان و كسى كه پيامبر را تصديق نكند)) . (269)

اشتهاى بيمار به غذا

در فقه الرضا و غير آن حديثى را آورده اند كه امام مى فرمايد : ((هرگاه اشتها به طعام داشتى از آن طعام بخور ، شايد در همان طعام شفا باشد)) . (270)

شايد منظور حديث اين باشد كه جسم نيازمنديهاى خود را احساس مى كند و به كمبود موجود پى مى برد بعبارت ديگر : عوامل تندرستى بر عوامل بيمارى سيطره پيدا مى نمايد ، در اين صورت بايد نيازش را پاسخ گفت . ممكن است به همين مطلب روايات معصومين : دلالت كند :

((هنگامى كه گرسنه شدى ، بخور و زمانى كه تشنه شدى ، آب بنوش و زمانى كه به تو بول رو آورد ؛ يعنى احتياج به قضاى حاجت داشتى ، پس بول كن و آميزش مكن مگر از روى نياز و هرگاه خوابت گرفت ، بخواب )) . (271)

بنابر اين اگر مريض اشتهاى به طعام نداشت ،

او را مجبور به خوردن طعام بكنى ، زياد براى او فايده اى ندارد ، اگر نگوييم چه بسا منجر مى شود به چيزهايى كه مورد پسند جسم و نفس نيست و بخاطر همين در بعضى از روايات مى بينيم كه امام مى فرمايد :

((مريضهايتان را مجبور نكنيد به طعام خوردن ؛ چونكه خداوند آنان را طعام و آب مى دهد)) . (272)

و شايد مراد حضرت از اينكه خدا به آنان طعام مى دهد و آنان را سيراب مى كند ، اين باشد كه خداوند به آنان لطف مى كند و جسمهايشان را طورى مى گرداند كه نياز آنان به طعام و نوشيدنى كم باشد و استطاعت نداشته باشد جسم آنان كه چگونه باشد به خاطر مرضهايى كه به او روى آورده و اين بر خدا بعيد نيست .

بيمار را مجبور به راه رفتن نكنيد

شايد روايت امام صادق (عليه السلام ) كه فرمودند : ((راه رفتن براى مريض ضعف مى آورد))(273) بخاطر اين باشد كه نيروى موجود را بايد بدن در غلبه بر بيمارى بكار برد و با راه رفتن در مورد ديگر بكار رفته و بيمار نمى تواند بر مرض غلبه كند .

حمل كردن دوا در مسافرت

از روايتهاى وارده در باره ((طب عمومى )) چنين به دست مى آيد كه اسلام دگرگونيهايى را كه براى بشر پيش مى آيد و از آن جمله مسافرت است در نظر دارد و چون سفر همراه با عوارض مى باشد يعنى هواهاى مختلف ، وسايل نقليه بر انسان اثر مى گذارند ، در نتيجه ممكن است دچار نابسامانيهايى شود كه به دارو نياز باشد از اين رو دستور داد ، كه در سفر هم داروهاى مورد نياز را به همراه داشته باشيد .

علاوه بر اينكه در برخى از شهرها مرضى شيوع پيدا مى كند كه در شهر ديگر نيست و نياز به درمان دارد .

به خاطر همين موضوع مى بينيم كه لقمان حكيم به فرزندش نصيحت مى كند -وقتى مى خواهد به سفر برود - مى گويد : ((در سفر به همراه خود دواهايى بردار تا اينكه به وسيله آن ادويه ، هم خودت و هم كسانى كه با تو هستند ، نفع ببرند)) . (274)

عوارض جانبى دارو

با توجه به مطالب گفته شده بجاست كه به اين مطلب اشاره كنيم : پزشكى كه به درمان بيمار مى پردازد بايد داروها را مورد نظر داشته باشد و اگر مى بيند داروئى مرض را بهبود مى بخشد امّا عوارض جانبى فراوانى دارد كه نه عرف و نه شرع آن را روا نمى دانند نبايد تجويز كند و همينطور خود بيمار هم نبايد چنين داروئى را مصرف كند و به اين مطلب اشاره دارد .

حديثى از دعائم از جعفر بن محمد نقل شده كه : ((حضرت اجازه داد در مورد شخص ضعيف ترسويى به اينكه

دارويى را مصرف كند كه در آن خوف از هلاكت نيست )) . (275)

و از يونس بن يعقوب نقل شده كه مى گويد : از امام صادق (عليه السلام ) سؤ ال كردم از مردى كه دوا را مى نوشد ، شايد كشته شود و شايد هم زنده و سالم بماند و آنچه اين دوا براى سلامت انسان دارد بيشتر است .

حضرت فرمود : ((خداوند دوا را نازل كرد و شفا را نيز نازل كرد و خدا خلق نكرده دردى را مگر اينكه دوايش را نيز آفريده است پس بنوش و نام خدا را ببر)) . (276)

و از يونس بن يعقوب نقل شده كه مى گويد : به امام صادق (عليه السلام ) گفتم مردى دوا مى نوشد و رگ راقطع مى كندوچه بسابه واسطه قطع رگ خوب شود وچه بسا كشته شود . حضرت فرمودند : ((قطع كند و بنوشد)) . (277) ودراين معناروايات ديگرى نيزوجوددارد . (278)

حفظ اسرار پزشكى

در بحث عيادت مريض ، به زودى مى آيد بحث اينكه آيا شايسته است براى مريض ، مرضش را كتمان كند يا خير و آنچه ما اراده مى كنيم و در اينجا به آن اشاره مى نماييم اين است كه پزشك بايد اسرار پزشكى را كتمان كند و چاره اى نيست كه در اين موضوع از دو ناحيه بحث كنيم :

ناحيه اوّل :

بايد طبيب سرّ مريض را حفظ كند و آن سرّ را به احدى نگويد و در دين مقدس اسلام در بر انگيختن بر كتمان سرّ مؤ من رواياتى وارد شده و خداوند وعده داده است به اينكه هر

كس سرّ برادر مؤ منش را كتمان كند ، در روز قيامت در پناه سايه عرش خدا قرار دارد در روزى كه سايه اى جز سايه عرش خدا وجود ندارد . (279)

و از عبداللّه بن سنان روايت شده كه گفت : از امام پرسيدم آيا نگاه كردن مؤ من به عورت مؤ من حرام است ؟ فرمودند : بلى . عرض كردم پايين او مراد است . فرمودند : ((اين طور كه تو فكر مى كنى نيست همانا منظور فاش كردن سرّ مى باشد)) . (280)

اگر مريض اطمينان پيدا كند كه اسرار او محفوظ است ، در آشكار و ظاهر كردن احوال خود نزد پزشك ، شجاعت بيشترى پيدا مى كند و چه بسا اين ظاهر كردن احوال نزد پزشك ، امر مهمى در شناخت ماهيت درد و تجويز دارو دارد . و چه بسا مريض برخى از اسرار خود را نزد پزشك ظاهر كند كه دوست ندارد هيچكس از آن اسرار آگاهى يابد و اين يك امرى طبيعى است .

بلى ، شارع امر مى كند كه مريض ، بيمارى خود را از پزشك پنهان ندارد ، زيرا اگر بيمار ، مرض خود را از پزشك پنهان دارد ، چه بسا پزشك قادر نباشد ماهيت بيمارى او را تشخيص دهد و به علاج آن بپردازد .

اگر چنين نباشد ، كتمان مرض نزد پزشك موجب مى شود كه پزشك به حقيقت مرض دست پيدا نكند پس بر مريض است كه حال خود را توصيف كند ، اگر چه گاهى اين توصيف به حالش ضرر داشته باشد ؛ زيرا براى پزشك وظايف

خطيرى از جهت ديگر در مورد مريض مى باشد .

و لذا وارد شده حضرت على (عليه السلام ) اشاره كردند به جهت اوّل ، در قولشان ، كه فرمودند : ((هر كس دردش را كتمان كند ، طبيبش از شفايش عاجز است )) . (281)

و از حضرت نقل شده كه : ((شفايى نيست براى كسى كه دردش را از طبيبش كتمان كند)) . (282)

و به جهت دوم اشاره كرده ، فرمودند : ((هر كس مرضش را از پزشكان پنهان كند ، به بدنش خيانت كرده است )) . (283)

در قسمى كه به بقراط نسبت داده شده آمده : ((وامّا مسايلى كه من به هنگام معالجه بيمار مى بينم يا سخنانى را كه به ديگران نمى گويند مى شنوم حفظ نموده و بازگونمى كنم )) . (284)

و همچنين در وصيتى كه منسوب به بقراط است آمده كه شايسته است پزشك ، شريك در ناراحتى مريض باشد و نسبت به او مهربان و حافظ اسرار مريض باشد چونكه بسيارى از مريضها به بيماريهايى دچار هستند كه دوست ندارند غير از خودشان كسى به آنها آگاه شود . (285)

و على بن عباس مى گويد : ((بر پزشك واجب است كه اسرار مريض را حفظ كند و اسرار مريض را افشا نكند ، نه براى نزديكان مريض و نه براى غير نزديكان مريض ؛ از كسانى كه با مريض رابطه دارند ؛ چرا كه بسيارى از بيماران دردهاى خود را از نزديكترين كسانشان حتى از پدر و مادرشان پنهان مى كنند امّا آن بيماريها را براى پزشك آشكار مى كنند ،

مثل دردهاى رحم و بواسير ، پس بر پزشك واجب است كه سرّ مريض را حتى بيشتر از خود مريض حفظ كند)) . (286)

ناحيه دوّم :

اسرار پزشكى را از كسى كه از آن بهره بردارى نادرستى مى كند پنهان نمايد . روايت شده از امام صادق (عليه السلام ) كه : ((براى هر چيزى زكات است و زكات علم اين است كه به اهلش تعليم دهند)) . (287) و هم معناى اين روايت ، روايتهاى ديگر است :

از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((شكر عالم بر علمش اين است كه آن رابه كسى كه استحقاق دارد ببخشد)) . (288)

در بحارالا نوار ، جلد دوّم روايات متعددى هست كه از آنها همين معنا استفاده مى شود . و واضح است هر كس كه از علم ، بد بهره بردارى كند از كسانى نيست كه مستحق علم هستند ؛ و براى علم اهليت ندارد و شايد از بارزترين مصاديق اين افراد ، دشمن باشد كه مى خواهد بدون فكر و تأ مل اينها را به دست آورد ، پس چاره اى نيست كه بايد از چنين دشمنى ، احتياط كرد و نبايد او را بر ادويه و اسرار دواها مطلع ساخت .

از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((سه چيز هستند كه انسان از سكوت بر آنها حيا ندارد : 1 - مال ، براى رفع تهمت . 2 - جواهر ، بخاطر نفيس بودنش . 3 - دوا ، بخاطر احتياط از دشمن )) . (289)

اما نسبت به غير دشمن

، على بن عباس گفته است : ((بر طبيب لازم است براى مريض آن دوايى را كه خطر داشته باشد ، تجويز نكند و براى او از اين دوا توصيف هم نكند و مريض را به چنين دواهايى راهنمايى ننمايد . و در رو به روى مريض از چنين ادويه اى صحبت نكند و براى مريض ادويه اى كه مسقط جنين باشد تجويز ننمايد و حتى بر چنين ادويه اى راهنمايى نكند . (290)

و اين موضوع فقط به اين خاطر است كه پزشكى ، چيزى جز خدمت به انسانها نيست و وظيفه طب تخفيف از آلام و دردهاى انسانهاست . پس اگر از پزشكى بد استفاده شود ، ضرر به انسان و انسانيت مى خورد . در اين صورت است كه انسان بى نياز از طب مى شود و حاجتى به طب ندارد .

در قَسمى كه منسوب به بقراط است ، آمده است : ((امّا چيزهايى كه ضرر به انسانها مى زند و باعث نزديكى ظلم و ستم بر آنان مى شود ، پس من به حسب نظر خودم آن چيزها را منع مى كنم و هرگاه كسى از من داروى قتل را طلب كند من به او نمى دهم و از روى مشورت نيز با چنين كسى مشورت نمى كنم و همچنين صلاح نمى دانم اينكه بعضى از زنان دوايى بگيرند كه سقط جنين كنند)) . (291)

دقت كردن در معاينه بيمار

بر پزشك لازم است ، با دقت تمام مريض خود را معاينه نمايد ، اين موضوع علاوه براينكه ازمقتضاى امانت است ، از جمله چيزهايى است كه هر انسان والايى با تمام وجود آن

را نسبت به بيمارى كه خود را در اختيار پزشك قرار داده و آرزوهايش را در وجود او برآورده مى بيند از وظايف پزشك مى داند - و اميرمؤ منان (عليه السلام ) در فرمايش خود ((هيچ چشمى در روز ابرى مورد آزمايش بينايى قرار نمى گيرد)) به همين مطلب اشاره دارد .

ويژگيهاى پزشك ماهر

اينك مناسب است به پاره اى از ويژگيهاى گفته شده براى پزشك ماهر اشاره كنيم :

1 - نوع مرض را بشناسد .

2 - سبب مرض را بشناسد .

3 - مزاج طبيعى بدن را بشناسد .

4 - مزاج غيرطبيعى را بشناسد .

5 - سن مريض را بداند .

6 - عادتهاى مريض را بداند .

7 - ملاحظه كندوضع هواى آن موقعى كه طبابت مى كند و آنچه با هوا موافق است .

8 - ملاحظه كند كه در كداميك از فصلهاى سال قرار دارد .

9 - نگاه كند در اينكه آيا ممكن است مرض را معالجه كند يا تخفيف بدهد يا اينكه ممكن نيست .

10 - نگاه كند كه مريض در چه شهرى و در چه سرزمينى زندگى مى كند .

11 - نگاه كند در اينكه آيا ممكن است بدون دوا ، مثل كم كردن غذا و اكسيژن ، مريض را معالجه كند سپس به دواهاى ساده و بعد با دواهاى مركب و همينطور . . .

12 - نگاه كند در دوايى كه ضداين مرض هست بعدازآن موازنه و تساوى برقرار كند بين قوى بودن اين دوا و قوى بودن آن مرض ، به اضافه اينكه نگاه كند به قوى بودن خودمريض

.

13 - رابطه بيمار را با خداوند استوار سازد و او را آگاه كند كه خداوند توان دارد وى را شفا دهد و به بيمار خودسازى و اخلاص را بياموزد . موارد فوق را كه بطور خلاصه آورديم مى توان از احاديث ائمه : نيز استنباط نمود .

پزشك غيرمسلمان

اسلام از اينكه پزشك غيرمسلمان - يهودى ، مسيحى و . . . مثلاً به مداواى مسلمان بپردازد منع نكرده است چنانكه از امام باقر(عليه السلام ) نقل شده كه حضرت در جواب مردى براى مداواى مسلمانى به دست مسيحى و يهود و دوا گرفتن از آنها فرمود : ((اشكالى ندارد همانا شفا به دست خداست )) . (292)

و از عبدالرحمان بن حجاج روايت شده كه مى گويد : به موسى بن جعفر (عليه السلام ) عرض كردم من احتياج به طبيب نصرانى پيدا كردم ، بر او سلام كردم و براى او دعا نمودم . حضرت فرمودند : ((خوب است اما اين دعاى تو نفعى به حال او نمى رساند)) . (293)

و در عصر پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) يك مرد يهودى بعضى از مردم را مداوا مى كرد و خارج كرد از شكم مريضى كرمى را كه حركت مى كرد ، چنانچه گفته شد . (294) همچنانكه حارث بن كلده بعضى از صحابه را به دستور پيامبر معالجه كرد ، و اينكه مى گويند حارث مسلمان شده بود ، صحيح نيست ، به كتابهاى زندگانى صحابه و مآخذ قبلى در فصل اوّل از همين كتاب مراجعه شود .

و شهيد اوّل در دروس گفته است : معالجه توسط طبيبى

كه اهل كتاب باشد جايز است و خارج كردن آب از چشم . (295)

و اين روايات به روشنى دلالت مى كنند به اينكه اسلام اهميت زيادى به تحقّق نيازمندى هاى انسان مى دهد هر جا كه باشد و بخاطر اينكه رجوع مسلمان به طبيب غير مسلمان اثرى در ايمان و عقيده انسان مسلمان نمى گذارد و در راه و روش او تأ ثيرى ندارد ، بلكه پزشك غيرمسلمان ، مسلمانان را در تحصيل سلامتى و عافيت يارى مى كند امرى كه مريض را از بيمارى به صحّت و نشاط سوق مى دهد و سبب خدمت به خود و جامعه به روشهاى مختلف است .

مگر هنگامى كه اين معالجه كردن پزشك غير مسلمان موجب مودت و دوستى با يهود و نصارى شود و سبب انحراف از جاده مستقيم باشد و سقوط در مهاوى جهل و حيرت را به دنبال داشته باشد .

فصل چهارم : پرستارى و بيمارستان

بيمارستان و خصوصيات آن

سرآغاز

اينك وقت آن رسيده تا شمه اى گذرا از ويژگيهاى مورد نياز يك بيمارستان را ازديدگاه اسلامى ، بيان كنيم . پس از آن به روابط پرستار با پزشك و با بيمار ، اشاره اى نماييم . بدنبال آن كوشش خواهيم نمود تا نظر روشن و صريح اسلام در باره پرستارى و معالجه زن توسط مرد و مردتوسط زن را بشناسيم . همچنين كالبدشكافى را مورد بررسى قرار مى دهيم ، البته با رعايت اختصار ممكن ؛ چرا كه نياز شديد كنونى ما مى باشد .

بيمارستانهاى نمونه

اگر خدمت به بيمار و انجام دادن كارهاى او ، موجب اجر جميل و ثواب مضاعف مى گردد ، به اين علت است كه وى به خداوند منان نزديكتر است و دعاى او مستجاب مى باشد ؛ پس ناچار بايد در محيطى به سر ببرد كه با حال و هواى خاص او متناسب باشد .

از جهت ديگر ، وقتى بيمار برخى مواد مضر و آلوده را همراه خود دارد ، باعث مى گردد خود او نيز رنج ببرد و اطرافيان او نيز در زحمت باشند ، به طور قطع بايد در محيطى به سر ببرد كه رعايت بهداشت كامل در آن شده باشد و او را از هرگونه عوارض جانبى ديگر كه احتمالاً بر اثر عدم رعايت بهداشت حاصل شود ، دور دارد و اين در هر حال بايد صورت پذيرد ؛ چه به صورت مستقيم باشد و چه غيرمستقيم .

گر چه مبحث بهداشت از موضوعات گوناگون و داراى ابعاد متعدد اسلامى مى باشد ، اما احاطه كامل بر آن ، امرى دشوار

و نيازمند پژوهشى عميق و ژرف است كه ما در اين فرصت اندك تنها به برخى موارد كه با حالت عمومى و كلى بيمارستانها ارتباط دارد ، اشاره مى كنيم كه اين بيمارستانها داراى چه خصوصيات و ويژگيهايى بايد باشد ، اما همان گونه كه عرض شد ، اين بررسى و كاوش ، كوتاه و مختصر خواهد بود .

ويژگيهاى بيمارستان اسلامى

از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه آن حضرت بسيارى از خصوصيات مطلوب و مورد نظرى را كه بايد در منازل مسكونى و محل سكونت مردم در نظر گرفته شود ياد آور شده اند . . . و ما از اين نقطه نظرها و درنگ ها مى توانيم پى به حكمت مطلوبيت آنها ببريم ، همان گونه كه خواهيم ديد در بيمارستانى كه به مداواى بيمار اختصاص داده شده ، اين ويژگيها ضرورت بيشترى دارد .

خلاصه اين ويژگيهاكه ازروايات واحاديث استخراج شده است ، به قرار ذيل مى باشد :

الف :

در ارتباط با مكان و موقعيت بيمارستانها

1 - جايگاهى زيبا باشد . (296)

2 - از هواى پاكيزه برخوردار باشد . (297)

3 - داراى آب فراوان و خوش گوار باشد . (298)

4 - در مكانى باشد كه خاك و زمين آن نرم است . (299)

5 - سرسبز و خرّم باشد كه بجز سبزى چيزى ديده نشود . (300)

6 - در مكان پست و زمينى گود نباشد . (301)

7 - در شهر باشد . (302)

8 - ازاماكن عمومى وپُرسروصدا دورباشد ؛ نظيرخيابانهاى پرازدحام ونظايرآن . (303)

9 - در منطقه

اى زيبا و خوش منظر باشد . (304)

10 - اضافه بر آن بايد در محيطى سالم و پاكيزه باشد و همانگونه كه از مولاى متقيان حضرت على (عليه السلام ) آمده ، بايد دور از آلودگيها و اماكن ميكروب دار باشد . (305)

ب :

آنچه در رابطه با مهندسى ساختمان به صورت عام و كلى است به برخى از آنها اشاره مى شود :

1 - ساختمان بايد خوب و زيبا باشد . (306)

2 - مهندسى ساختمان بايد خوب و كم عيب و نقص باشد . (307)

3 - اتاق و يا خانه و حياط آن بايد وسيع باشد . (308)

4 - در آن مجسمه و عكسهاى ذى روح و جاندار نداشته باشد ، حتى اگر در سقف باشد . (309)

5 - بايد جايى خوب براى استراحت و آرامش باشد . (310)

6 - بايد منظره آن آرامبخش و مقبول باشد(311) ؛ چرا كه باعث شادى و آرامش روح و روان مى گردد .

7 - بايد در آن نمازخانه باشد . (312) و اين نمازخانه بايد نزديك و در طبقه همكف و در مكانى پاكيزه باشد . (313)

8 - بايد در آن حمام باشد ، به شرط آنكه اين حمام در داخل باشد . (314)

9 - بايد در آن مستراح با شرايط ذيل باشد :

الف :

بايد در محلى مستور باشد . (315)

ب :

درمقابل خورشيد وماه نباشدوشخص متخلى عورتش به طرف آنهانباشد . (316)

ج :

به طرف قبله نباشد . (317)

10 - هر اتاقى بايد وسيع باشد و بيش از يك

تخت خواب جاى داشته باشد . (318)

11 - قبل از اتمام ساختمان و گذاشتن در ، پنجره و پرده ، از آن استفاده نشود . (319) همچنين نبايد مكانى خراب داشته باشد . مراجعه كنيد به ((اوّلين دانشگاه و آخرين پيامبر)) جلد دوّم ، صفحه 186 .

12 - ارتفاع سقف ساختمان نبايد بيش از هشت ذراع باشد . (320) و آپارتمان چند طبقه اى نباشد .

13 - نبايد بالكنها و ناودانها برجسته باشد و سدّ معبر شود و مانع از عبور و مرور گردد . از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند :

((اذا قام القائم (عليه السلام ) . . . وسع الطريق الاعظم وكسر كل جناح عن الطريق وابطل الكنف والميازيب الى الطرقات )) .

((چون قائم ما قيام كند از جمله اقداماتش اين است كه راههاى عمومى را بزرگ و وسيع مى گرداند و تمام تراسهايى كه از خيابان خارج شده و هر چه مزاحم كوچه و خيابانها باشد [مانند بالكن ها و ناودانها] را خراب مى كند)) . (321)

حضرت على (عليه السلام ) نيز دستور مى داد تا بالكنها و ناودانها و هر چه مزاحم مسلمين است از سر راه برداشته شود . (322)

د :

آنچه مربوط به قسمت بسترى و بخشها باشد ، به اشاره مى گذريم :

1 - اتاقهاوبخشهابايداز حيث وسايل مورد نياز درآن ، مرتب و آماده باشد . (323)

2 - تميز بودن لباس و تشك و ملافه مريض و ديگر وسايل او . (324)

3 - نظافت كردن اتاقها و بخشها از هر نوع كثافت كه باشد

، چه كم و چه زياد ، حتى تار عنكبوت . (325)

4 - ظرف آشغال و زباله نبايد در بخشها و اتاقها بماند . زباله را بايد دور ريخت و هر روز بيرون برده شود . (326)

5 - نظافت كردن حياط و محوطه هاى بيمارستان ؛ زيرا عدم نظافت محوطه بيمارستان شبيه به كارهاى يهود است . (327)

6 - در سقفها هيچگونه نقاشى و عكس نباشد و در اتاقها هيچگونه مجسمه و عكس جاندار گذاشته نشود چنانچه قبلاً نيز اشاره شد . . .

7 - لباسهاى بيماران بايد نرم باشد ؛ زيرا بدن را فربه مى كند و در آن احساس راحتى مى شود . (328)

8 - در بيمارستانها نبايد بوى بد باشد . (329)

9 - تختها بايد رو به قبله باشد به صورتى كه اگر بيمار بر آنها خوابيد و يا نشست ، رو به قبله قرار گيرد . (330)

10 - براى هر بيمار ، حوله مخصوص و وسايل ويژه اى باشد . (331)

11 - در اتاق بيماران ، هنگام خواب و شب ، نبايد آتشى برافروخته شده باشد . (332)

نگاهى بر آنچه گذشت

مراقبت از بيمار و تضمين از عدم تعرض و بازگشت بيمارى به او و ضمانت دكتر در صورت دچار شدن بيمار به مشكل و فراهم ساختن محيط مناسب براى بهبودى و سلامتى بيمار ، مسأ له اى آسان نيست ، بلكه مسأ له اى بس دشوار است و نياز به كوشش و كار جدى دارد .

اينك ما در نظر داريم به برخى از نكات لازم الاجراء در بيمارستانها

كه اسلام مدّ نظر دارد اشاره نماييم :

1 - بيمارستان بايد در مكانى باشد كه براى همگان قابل دسترسى باشد . اين مطلب قابل درك است كه بايد تعداد بيمارستانها زياد باشد و مى توان به جاى آنها در بعضى مناطق و مكانهاى مختلف ، درمانگاه عمومى قرار داد .

در آخر فصل گذشته ، روايتى آمد مبنى براينكه لقمان به فرزندش دستور مى دهد كه در سفر ، همراه خود دارو ببرد تا اگر يكى از مسافرين نياز پيدا كرد ، در دسترس باشد . اين مطلب بيانگر اهميت سلامتى مردم و تندرستى آنان از ديدگاه اسلام مى باشد .

از اين مطلب نيز مى توان اين موضوع را فهميد كه اسلام خواستار تعميم طب و سهل الوصول بودن آن مى باشد كه براى هر فردى و در هر مكانى بدون هر دشوارى قابل دسترس باشد .

همچنانكه اين موضوع را مى توان فهميد كه شارع مقدس به اين موضوع اهميت مى دهد كه در بيمارستانها ، هيچگونه قوانين دست و پا گير ادارى نبايد باشد ، تا مراجعين را از رسيدن به پزشك و دارو به مدت كوتاه و سريع ، دچار مشكل سازد .

2 - از آنچه گذشت و خواهد آمد ما را وادار مى سازد تا بگوييم : در بيمارستانها هيچگونه مطلبى كه موجب ناخشنودى خداوند سبحان گردد نبايد باشد ، مطلبى كه ما را از رحمت و لطف الهى محروم سازد ؛ چرا كه بيمار در حالت لطف و رحمت خداوندى و بزرگوارى الهى به سر مى برد و اين مطلب باعث تزكيه نفس و پاكى از

گناه مى گردد ، اين مطلب را روايات متعدد بازگو مى كند .

اينها كه گفته شد در ((نبايدها)) بود و اينك به ((بايدها)) اشاره مى كنيم : بيمارستانها بايد سرشار از روحيه اى باشد كه با گفتار معصومين : كه قرب بيمار به عيادت كنندگان و پرستاران و بينندگان را خداوند در نظر دارند هماهنگى داشته باشد .

3 - افزون بر آن ، در بيمارستانها نبايد سروصدا باشد ؛ بلكه بايد آرامش و سكوت درآنجا حكم فرما باشد ؛ زيرا سر و صدا باعث آزار و ناخشنودى بيمار مى گردد . چرا كه بيمار بيش از هر شخص ، نيازمند استراحت و آرامش مى باشد . و بايد با مهربانى و ملاطفت با او رفتار كرد . بنابراين ، هرگز نبايد با عواطف او بازى كرد و نه او را به خشم آورد .

از امام صادق (عليه السلام ) وارد شده كه فرمود : ((سه گروه دعايشان مستجاب مى شود : حج گزار و جنگجوى در راه خدا و شخص بيمار ؛ بنابراين آنان را نرنجانيد)) . (333)

در قرآن مجيد نيز از زبان لقمان در پندهايى به فرزندش چنين آمده است :

( . . . وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ اءَنكَرَ الاَْصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) . (334)

((ازصداى خودبكاه (وهرگز فرياد مزن ) كه زشت ترين صداها صداى خران است )) .

قرآن مجيد نيز آنانى كه صداى خود را بر صداى نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) بلندتر مى كردند ، به شدت سرزنش نمود . از آيات ديگر قرآن مجيد هم استفاده مى شود كه

صدا را پايين آوردن ، نيكوست . . .

شهيد دكتر پاك نژاد ؛ مى گويند : ((آزمايش بر روى حيوانات ثابت كرده كه سروصداها باعث افزايش حساسيت آنان در سرايت ميكروب مى باشد . همچنين باعث بيمارى كليه ها و زخم معده و حتى باعث مرگ زودهنگام مى شود ، چه اينكه همين حالت در مورد انسان هم مصداق پيدا مى كند)) . (335)

همچنين مى گويد : ((نزد دانشمندان ثابت شده كه علت زيادى مصرف داروهاى آرام بخش ، سروصداهايى است كه در شهرهاى شلوغ و پر ازدحام وجود دارد ؛ چرا كه وجود ساختمانهاى آسمانخراش اثر قطعى در خراب شدن اعصاب دارد)) . (336)

دكتر ((هال )) مى گويد : ((به نظر مى رسد كه ساكنين طبقات بالايى آپارتمانها ، محل سكونت آنان نقشى حساس در ايجاد افسردگى و نا اميدى در آنان دارد . و كسانى كه در اتاقهايى زندگى مى كنند كه پنجره ندارد و ارتباطى با دنياى خارج به طور كم دارند ؛ اينان اشتباه بزرگترى مرتكب شده اند)) . (337)

پس روشن مى شود كه بيمارستان نبايد داراى چند طبقه باشد ؛ چرا كه اين امر به زيان بيمار است . قطعاً از جهات ديگر نيز ، ضرر و زيان آور است كه جاى بحث آن در اينجانيست .

ائمه گرامى : هم از ساختن بناهاى بلند نهى فرمودند . از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : ((چنانكه شخصى ساختمانى بلندتر از هشت ذراع بسازد ، به او خطاب مى شود : اى فاسقترين فاسقها! كجا را مى خواهى ؟))

.

روايات ديگرى نيز با همين مضامين وجود دارد . (338)

همچنين اين مطلب روشن مى گردد كه محل بيمارستان ضرورتاً بايد دور از اماكن و خيابانهاى پُر ازدحام باشد تا از هياهو و سروصداهاى ماشينها و مردم به دور باشد . و تأ كيد شده در مكانهاى آرام و بدون سروصدا ساخته شود .

همچنين نبايد اجازه داد تا در داخل بيمارستانها سر و صدا ايجاد شود بويژه هنگام استراحت بيماران ؛ زيرا خواب فراهم آورنده راحتى بدن مى باشد . (339) پس بايد اين امكان را داد تا بدن در استراحت به سر برد .

4 - به ناچار بايد اتاقهاى بيمارستانها وسيع و بزرگ باشد تا بيش از يك تخت در آنها جاى داده شود ، اين به دليل احاديث زيادى است كه از تنها خوابيدن انسان در يك مكان ، نهى كرده است . و اين را هم مى توان براى بيمارانى كه هرآن ممكن است در معرض حالتى قرار گيرند ، توصيه و سفارش نمود ؛ مطلبى كه وجود همراه و يا ديگر بيماران را در يك مكان لازم مى داند .

همچنانكه آسايش خاطر بيمار ، وسعت بخشها ، اتاقها و حياط بيمارستانها را مى طلبد . همچنين بايد در نظر داشت اين جداى از لزوم وسعت اتاقها جهت رفاه حال بيمار و عيادت كنندگان بيمار در موقع عيادت بيمار است كه اگر جا و مكان وسيع نباشد ، قطعاً موجب عدم آسايش بيمار و صدمه زدن به او مى شود .

همچنين بيمار بايد مشرف بر فضايى وسيع باشد و حياط بيمارستانى كه بخشها مشرف برآنهاست

، بايد قادر باشد اين منظور را تأ مين نمايد . افزون برآن بايد قادر باشد نيازهاى طبيعى چنين مؤ سساتى را برآورده سازد . روايات زيادى وجود دارد كه بر لزوم وسعت و فراخى منزل و حياط آن ، تأ كيد و اصرار مى ورزد . . .

5 - اوقات ملاقات عيادت كنندگان با بيماران بايد هر سه روز يك بار باشد و با رعايت كمى وقت جهت رفاه حال بيماران - ان شاءاللّه - در فصل آينده روايات مربوط به اين بحث را خواهيم آورد .

6 - در روايات فراوانى بر پاكيزگى و نظافت تأ كيد زياد شده و آن جزئى از ايمان دانسته شده . خداوند هم از بنده كثيف و آلوده به كثافت ، خوشش نمى آيد .

احاديث وارده مى گويد : ((شستن لباس ، حزن و اندوه را مى زدايد)) . (340)

از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود : ((هر كس لباسش را پاكيزه كند ، غم و اندوه او كم مى شود)) . (341)

روشن است كه غم و اندوه براى بيمار ، سرانجام بدى دارد ؛ چرا كه حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايد : ((اندوه نيمى از پيرى مى باشد)) . (342)

از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود : ((هر كس اندوهش فراوان باشد ، بدنش پيوسته بيمار است )) . (343)

از حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام ) نيز نقل شده كه فرمود : ((غم و اندوه فراوان ، آدمى را زود پير مى كند)) . (344)

آرى !

مباحث علمى ، اين موضوع را به اثبات رسانيده است ؛ چرا كه اندوه ، اعصاب را فرسوده مى سازد و اثر زيادى در از بين رفتن نشاط و شادابى تن دارد . ادامه غم و اندوه موجب بيمارى و مرض مى شود . تفصيل و شرح اين مطلب را براى اهل فن به جايگاهش موكول مى كنيم .

اما در مورد نظافت اتاق و تمام وسايل آن و باقى نگذاشتن جارو و سطل زباله موقع شب ، همچنين نظافت محوطه و دستشوييها و توالتها ، در كلام معصومين تأ كيد فراوانى وارد شده است . البته اين تأ كيد در مورد خانه هاى مسكونى وارد شده و روشن است اين تأ كيد در باره بيمارستانها و درمانگاهها به مراتب بيشتر خواهد بود ؛ چرا كه با سلامتى بيماران ، ارتباط مستقيم دارد و اين موضوع جداى از آثار زيانبار جسمى كه دارد ، با توجه به اينكه سهل انگارى و سستى در اين كار ، شايد موجب شود كه بيماران ، مرضهاى مضاعفى پيدا كنند ، پيداست كه عاقبت اين كار ، بسيار بد است . و سهل انگارى خيلى مشكلتر از بيمارى اى است كه به خاطر آن در بيمارستان بسترى شده باشد . مسأ له اى كه موجب مشكلات و دشواريهاى مضاعف براى او و اطرافيانش مى گردد .

7 - و پس از اين ، اگر آتشى در اتاق بيمار روشن باشد ، در كاهش اكسيژن موجود اثر دارد . بنابراين ، اجتناب از اين كار كه اثر روشنى در تنفس بيمار دارد ، ضرورى به نظر مى رسد

؛ چنانكه اكسيژن لازم به بيماران نرسد ، شايد اثرات زيانبارى بر روى سلامتى بيماران بگذارد . و آنان را دچار مشكلات مضاعف غير از بيمارى خود كند . به نظر مى رسد اين است سرّ نهى امامان معصوم : از خوابيدن در اتاقى كه آتش در آن روشن شده ، باشد .

8 - اما در باره مكان پُر از درخت و سر سبز ، (345) بسيار واضح و روشن است ؛ جداى از آنكه مناطق سرسبز و نگاه كردن به آنها باعث پيدايش شادى و سرور در انسان مى شود و چشمها را قوى مى سازد ، درخت و سبزى ها در حقيقت باعث پاكيزگى هوا مى شوند . افزون برآن اكسيژن از خود پس مى دهند كه به عنوان غذاى مورد نياز جسم آدمى به شمار مى رود . اكسيژن از راه تنفس و سلول هاى بيرون بدن به بدن مى رسد ، همان بدن كه اسلام دستور محافظت از آن را مى دهد و به نظافت و پاكيزگى آنها اهميّت شايان توجهى مى كند ، تا بتواند با توانمندى بيشتر ، وظايف خود را انجام دهد .

9 - اما تخت در بيمارستانها ، بايد طورى باشد كه وقتى بيمار برآن آرميد به سوى قبله باشد . اين موضوع تا آن اندازه مهم است كه - به خاطر وجود برخى توازنات در مورد دستگاه گردش خون نسبت به جاذبه و ديگر مسايل - اين امكان را به بدن مى دهد تا مواد آهن موجود در بدن را به حال تعادل و توازن حفظ كند .

اين موضوع را مرحوم

شهيد سعيد دكتر پاك نژاد در كتاب ((اولين دانشگاه و آخرين پيامبر)) به تفصيل شرح داده ، مى توان مراجعه نمود . از آنجا كه نظر ما بر اختصار مى باشد به همين مقدار بسنده مى كنيم .

روابط پزشك با پرستار

اما در باره روابط بين پرستار و پزشك بايد براين روابط ، روح اسلامى و انسانى حاكم باشد . پزشك بايد پرستار را خسته نكند و روان او را مضطرب نسازد ؛ چرا كه اين موضوع شايد بر رفتار و اخلاق او با بيمار ، تأ ثير منفى بگذارد و حتى در كل خدماتى كه بايد براى بيمار انجام دهد ، تأ ثير سوء گذارد .

پرستار نيز بايد به پزشك احترام بگذارد و خواست او را سريعاً انجام دهد ؛ زيرا ممكن است اين درخواستها در راه بهبودى بيماران باشد ، البته نه درخواستهاى شخصى او از آنجا كه پزشك و پرستار هر دو در تحقق يك هدف كه نجات بيمار و كاهش دردهاى او و در نهايت تحصيل رضايت خداوند سبحان گام برمى دارند ، پس چرا نبايد در راه رسيدن به اين هدف كه باعث خشنودى خداوند سبحان و وجدان انسانى مى گردد با يكديگر همكارى نمايند؟!

پرستار در بيمارستان

پس از آنچه گذشت ، روشن مى گردد كه رابطه ميان پرستار و بيمار چگونه خواهد بود . همچنين رفتار و كردار عمومى پرستار با بيماران در موقعيتهاى گوناگون روشن مى شود . بنابراين ، تمام اين رفتارها و حركات و اخلاقيات بايد به تمام معناى كلمه منشأ اسلامى داشته باشد ، چرا كه - همانگونه كه گذشت - بيمار ، به خداوند سبحان بسيار نزديك و مقرّب است و از رحمت و آمرزش خداوندى بهره مند و مستجاب الدعوه مى باشد . و بيمارى او چيزى جز هديه اى ربانى و رحمتى الهى ، نمى تواند باشد .

اينك با توجه به

مطالب گذشته و ديگر مطالب ، مى توان به نكات ذيل اشاره نمود :

1 - لازم است پرستار ، هرگز موجبات ناراحتى بيمار را فراهم نسازد و او را خشمگين نكند . احساسات او را درك كند و به اندازه توان به آرامش روان و تن او اهميت دهد . پرستار حق ندارد به بيمار پرخاش كند يا او را ناراحت كند ؛ همچنانكه نبايد او را برنجاند و به ستوه آورد . بنابر فرمايش امام صادق (عليه السلام ) كه فرمود : ((هرگز بيمار را به ستوه نياوريد و او را نرنجانيد)) .

همچنانكه فرمود : ((گفتگو با آدم ناشنوا و به اطلاع او رساندن بدون اينكه از اين تلاش و كوشش به ستوه آيد ، صدقه اى گوارا مى باشد)) . (346)

تمام اين امور در باره پرستار سخن مى گويد و تأ كيد مى كند ، پرستارى كه ممكن است كاسه صبرش بر اثر خستگى كار پيرامون بيماران ، لبريز شود .

آرى ! اين بود آنچه اخلاق و فضيلتهاى انسانى و تعاليم بلند و بزرگوارانه الهى بر پرستار واجب مى گرداند كه نصوص متواتر و زيادى حتى بر افراد غير بيمار ، وارد شده چه بسا در باره بيماران .

آرى ! اين موضوع در باره اخلاق اسلامى و انسانى ، كه بر هر مسلمان واجب است خود را به آنها آراسته كند و با برادران مسلمان و ايمانى خود ، براين اساس رفتار كند نيز لازم مى باشد .

2 - به هيچ عنوان تفاوتى ميان بيماران بى نياز و فقير نبايد قرار داد ، چه در پذيرش

آنان در بيمارستانها و چه در مورد خدمات و رسيدگيهايى كه بايد در بيمارستانها از سوى پرستاران و ديگر كاركنان آنان به بيماران ارائه گردد . در فصل پيشين سخن در اين باره گفته شد .

3 - پرستار بايد پاكيزه باشد و ظاهرى آراسته ، افزون بر آن بايد به نظافت بيمار و به طور كلى بيمارستان ، اهميت فوق العاده قائل باشد . و تمام مسؤ وليتهايى كه به عهده او گذارده شده در اسرع وقت و با دقت فراوان ، بايد انجام دهد .

4 - كسانى كه با بيماران سروكار دارند ، پيوسته نبايد به بيماران نگاه كنند و نگذارند آنان بدى بيمارى خود را از زبانشان بفهمند ؛ چرا كه اين امر باعث مى شود تا بيش از حدّ به خودشان توجه نمايند و در باره بلايى كه بر آنان وارد شده فكر كنند -بويژه اگر دچار نقص و بيمارى ظاهرى باشند ؛ چرا كه نگاههاى طولانى و پيوسته ، نوعى توجه به نقص و بيمارى براى او به شمار مى رود و او دوست دارد اين نقص مخفى بماند . و ممكن است همان بيمار ، نقص و بيمارى خود را با سلامتى و تندرستى نگاه كننده ، مقايسه نمايد . در اينجا ممكن است باعث رنج و افسردگى او گردد .

امام باقر (عليه السلام ) هرگز جلو مبتلا به بيمارى به خاطر بيمارى بيمار ، به خدا پناه نمى برد . و در باره بدى بلاى وارده به مبتلا چيزى نمى گفت . (347)

از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود :

((به آنانى كه دچار مصيبت و بلا شده اند ، نگاه نكنيد ؛ زيرا باعث اندوه و حزن آنان مى گردد)) . (348)

حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز در اين زمينه وارد شده است كه فرمود : ((به اهل مصيبت و بلا زياد نگاه نكنيد)) . (349)

در حديث ديگرى باز هم از آن حضرت روايت شده كه فرمود :

((پيوسته به جذاميان نگاه نكنيد)) . (350)

البته اين موضوع روشن است كه تنها مخصوص كسانى نيست كه با بيماران سروكار دارند ، بلكه عموميت دارد و شامل ديگران هم مى شود . البته كاركنان بيمارستانها بيشتر از سايرين دچار اين موضوع مى شوند .

5 - بايد به نحو احسن به بيماران رسيدگى كرد و با آنان نيكو رفتار نمود . همانگونه كه مولاى متقيان به غلام خود قنبر دستور داد كه بايد انجام كارهاى آنان را مورد اهميّت قرار داد و نبايد كارهاى بيماران را به خودشان واگذاشت .

اقدام براى قضاى حاجت مريض بايد با رضايت او انجام گيرد كه دعاى بيمار براى پرستار را به عنوان تشكر بدنبال دارد و به زودى خواهد آمد كه دعاى بيمار مستجاب است ؛ مانند دعاى ملائكه و فرشته ها . افزون بر آن اين موضوع آسايش و طمأ نينه روانى را براى بيمار در پى دارد امرى است كه باعث مى شود بيمار بر بيمارى خويش مسلط و تواناتر گردد . و چنانكه بيمار از خانواده خود پرستار باشد ، يعنى در خانه پرستارى شود ، براى پرستار والاترين و بالاترين پاداشهاى الهى و قرب

خداوندى را در بر دارد .

از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمود : ((هر كس يك شبانه روز براى پرستارى بيمار بر سر پا باشد ، خداوند منان او را با حضرت ابراهيم خليل محشور مى گرداند و چون برق ، از پل صراط مى گذرد)) . (351)

على بن ابراهيم در تفسير قول خداوند : ((ما تو را از نيكان مى بينيم ، گفت : چرا كه او به پرستارى بيماران مى پرداخت )) . (352)

امام صادق (عليه السلام ) به نقل از پدران خود ، به نقل از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود : ((هركس براى انجام نيازهاى بيمار كوشش كند ، چه انجام شود و چه نشود ، مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد از گناه پاك مى شود)) .

مردى از انصار از آن حضرت پرسيد : پدرم و مادرم به فدايت اى رسول خدا! اگر اين بيمار از خانواده خود باشد ، آيا پاداش آن بالاتر نيست كه در انجام نيازهاى اهل بيت خود كوشش كرده است ؟ فرمود : آرى )) . (353)

طبيعى است كه بيمار در نتيجه احساس ضعف و نياز به ديگران ، به طور جدى حساس مى شود ؛ پس براى كوچكترين چيزى احساس تلخى و رنج مى كند .

از سوى ديگر كسانى كه به پرستارى بيمار مى پردازند ، بار سنگينى را بر دوش خود احساس مى نمايند .

و كسانى كه موظف به نظافت كردن بيمار و دور ساختن پليدى ها از او هستند ، افزون

بر احساسات درونى خود نسبت به دردها وسختى كشيدن كه در بيمار مشاهده مى نمايند رنج و نفرت بيشترى احساس نموده و از وضعيت بيمار بدشان مى آيد . بنابر اين ، كسى كه يك شبانه روز به پرستارى بيمار مى پردازد ، ناچار است كه تحمل و صبر داشته باشد و مشكلات و ناملايمات روحى و جسمى را بپذيرد . و در نتيجه همچون ابراهيم خليل (عليه السلام ) مى شود كه به عواطف خود پشت كرد و مشكل ذبح فرزندش را تحمل نمود .

در باره تلاش جهت قضاى حاجت نابينا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حديثى وارد شده كه مى فرمايد : ((هر كس نياز بيمارى ناتوان را برطرف سازد و براى انجام آن حركت كند تا خداوند اين حاجت را انجام دهد ، خداى سبحان او را از نفاق و آتش دوزخ رها مى كند و هفتاد حاجت از حوايج دنيا را براى او برآورده مى سازد و تا زمانى كه تلاش مى كند ، در رحمت خداوند به سر مى برد)) . (354)

اين جداى از روايات فراوانى است كه تشويق مى كند مردم را بر انجام دادن نيازهاى مؤ منان و كمك به آنان كه اين كار يكى از كارهاى پاداش آور مى باشد .

وجود مهربانى در انسان كه بر اثر ديدن ناتوانى و ضعف ديگران نمود پيدا مى كند زمينه ساز انجام اين كارهاى پرمشقّت و ملال آور مى گردد . امام صادق (عليه السلام ) به اين مسأ له اشاره فرموده كه :

((مانند ارباب ، در عيب مردم ننگريد و چون

بنده ها به عيب خود بنگريد . همانا مردم دو دسته هستند ؛ مبتلا و عافيت دار ، به گرفتار ، ترحم كنيد و خدا را بر عافيت سپاسگزار باشيد)) . (355)

در جاى ديگر از آن امام همام نقل شده كه فرمود : خداوند متعال در يكى از وحى هاى خود فرمود : ((همانا نماز كسى را مى پذيرم كه در برابر بزرگواريم فروتنى كند . . . و برهنه را بپوشاند و به آسيب رسيده ، ترحم كند)) . (356)

چيزى كه بايد در اينجا گفت : ((زن حائض مانعى ندارد كه از بيمار پرستارى كند)) . (357) اما چيزى كه در روايات وارد شده ، نهى كردن حضور زن حائض در هنگام احتضار و جان سپردن بيمار است نه بيشتر .

6 - در يك كلام جامع ، مى توان گفت كه ناگزير بايد محيط بيمارستانها و مراكز درمانى بهداشتى ، به تمام معنا ، انسانى اسلامى و الهى باشد .

بنابر اين ، پس ناگزير بايد با دقّت و توجه قوانين و قواعد شرعى و رهنمودهايى را كه از معصومين : وارد شده در تمام حالات و مكانها محافظت نمود .

معاينه و پرستارى زن توسط مرد و بالعكس

در اينجا سؤ الى مطرح مى گردد و آن اين است كه : آيا مرد مى تواند زن را معاينه و يا پرستارى كند؟ و آيا زن مى تواند مرد را معاينه كند و از او پرستارى نمايد ، يا خير؟ و اگر مجاز است حدود آن چه مقدار مى باشد؟

در پاسخ به اين سؤ ال بايد گفت : چنانكه به

روايات نگاه مرد و زن به يكديگر مراجعه نماييم ، همچنين نگاهى به آيه اى كه دستور مى دهد هر كدام ، زن و مرد ، نگاه خود به يكديگر را كوتاه كنند ، نتيجه مى گيريم كه اختلاط زن و مرد يعنى غير از پرستارى و معاينه مستلزم نگاه كردن ، مطلوب نيست و شرعاً ترغيب نشده است . اما در اينجا از ذكر دو مطلب ناگزير هستيم .

اوّل : پيرامون مداواى مرد توسط زن

1 - در تاريخ مطالعه مى كنيم كه ذكر شده ، تعدادى از زنان به مداواى بيماران و مجروحين مى پرداختند كه به زودى به آنها خواهيم رسيد ان شاءاللّه .

2 - على بن جعفر به نقل از برادرش (عليه السلام ) گفت :

((سأ لته عن الرجل يكون بأ صل فخذه ، او اليته الجرح ، هل يصلح للمرأ ة ان تنظر اليه او تداويه ؟ قال : اذا لم يكن عورة فلابأ س )) . (358)

((از او در باره مردى پرسيدم كه در ران و يا كفل او زخمى باشد آيا شايسته است زن به آن نگاه كند و يا او را مداوا نمايد؟ فرمود : چنانكه عورت نباشد باكى نيست )) .

در اينجا مراد از عورت به معناى اخص است ، نه عورتى كه نسبت به جنس مخالف مى باشد ، چنانچه ظاهر عبارت حضرت ، همين است .

3 - چنانكه گذشت روايتى از على بن ابى حمزه نقل شد كه گفت : ((به ابى الحسن (عليه السلام ) عرض كردم : زن در حال حيض از بيمار پرستارى كند و

بيمار در حد مرگ باشد چگونه است ؟ فرمود : باكى نيست . پس اگر ترسيدند و مرگ نزديك شد ، از او دور شود ، چرا كه فرشته ها از بودن زن حائض آزرده مى شوند)) . (359)

اصل اين روايت اهميت دارد و وجود ((على بن ابى حمزه )) در سند آن ، ضررى نمى رساند ؛ چرا كه اطمينان داريم شيعيان تا زمانى كه او منحرف نشده بود ، از وى روايت مى كردند ، اما بعد از انحراف و واقفى شدن او ديگر از او نقل حديث قبول نشده ؛ زيرا واقفى ها نزد شيعه ، هرگز مورد قبول نيستند . در اين مورد ، در كتاب ((ولايت فقيه )) ذيل صحيحه عمر بن حنظله بحث نموديم كسانى كه طالب هستند به آن مراجعه كنند .

و احتمال اينكه اين دو روايت منصرف به پرستارى كردن و مداواى زنان و محارم براى مرد باشد ، مورد قبول نيست ؛ به خاطر اينكه شاهدى براين انصراف وجود ندارد . مخصوصاً در روايت على بن جعفر .

بله ممكن است گفته شود : ناچاريم از اينكه آن را بر صورت ضرورت حمل كنيم و اين همان انصراف از روايت است . همچنانكه در روايات معالجه زن توسط مرد خواهد آمد . براين اعتبار كه حكم اولى و ثابت مشترك بين مرد و زن به واسطه آيات و روايات مطلق است و بين معالجه زن توسط مرد و بالعكس فرقى نيست .

امكان دارد اين انصراف مورد تأ ييد واقع شود به اينكه اگر اينجا دو طبيب يكى زن و ديگرى

مرد باشد و يك مرد مريضى باشد و معالجه او را زن به عهده بگيرد ، مردم چنين كارى را مورد انتقاد قرار مى دهند و آن را بعيد و عجيب مى دانند .

همچنين ممكن است كه آن انصراف فوق را پذيرفت به واسطه روايتى كه در باره نگاه به خنثى وارد شده و در آينده مى آيد ؛ چون كه امام (عليه السلام ) در آن روايت ، آن را پذيرفته منتها به شرط عدم جواز نظر زن توسط مرد و بالعكس و به لزوم نظر در آيينه حكم كرده است .

البته اين انصراف مذكور ، سالم از مناقشه نيست . پس مثال زدن به دو طبيب كه يكى زن باشد بر چنين چيزى دلالت ندارد ؛ زيرا قريب به ذهن اين است كه اين مطلب به سبب فتاواى علما در طى عصرها در اذهان مردم جا گرفته ، بدون اينكه متصل به زمان معصوم باشد . پس چنين چيزى نمى تواند كاشف از رأ ى شارع باشد .

و اما نسبت به خنثى ، روايت مذكور ناظر است به صورتى كه به عورت خنثى نظر شود و حال آنكه كلام ما در نظر كردن به غير عورت است . همچنانكه اين روايت در بيان تكليف در مقام معالجه و مداوا وارد نشده است ، بلكه در مقام بيان يك راهى است كه به واسطه آن حقيقت خنثى به خاطر ارث بردن ، شناخته شود . جز آن ، ما مى توانيم ادعا كنيم كه سيره اى كه در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و بعد از

ايشان معمول بوده ، عهده دار شدن زنان براى معالجه و مداواى مردان بوده است ؛ چرا كه براى ((رفيده )) در مسجد ، خيمه اى بود كه در آن مريضها را معالجه مى كرده و مجروحين را مداوا مى نمود و زمانى كه سعد بن معاذ مجروح شد ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تا او را در خيمه رفيده بگذارند تا از او پرستارى كند . و پيامبر(صلى الله عليه و آله ) در صبح و عصر از او عيادت مى كرد . (360) همچنان كه رفيده در روز جنگ بنى قريظه مجروحين مسلمانان را مداوا مى نمود . (361)

و گفته شده است كه ((كعيبه )) دختر سعيد الاسلميه خيمه اى در مسجد داشت براى مداواى مجروحين و مريضها و سعد بن معاذ نزد او مداوا گرديد تا اينكه به شهادت رسيد . واوخواهررفيده بوده . (362) وامكان داردكه هر دو از يك خيمه استفاده مى كرده اند .

زنانى از قبيل ((ليلى الغفاريه ، ام كبشة القضاعيه ، ام سلمه ، معاذة الغفاريه ، ام سليم ، ربيع دختر معوذ ، ام زياد الاشجعيه ، ام ايمن ، ام سنان الاسلميه وام عطية الانصاريه )) ، (363) تمامشان در جنگها به همراه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) مى رفتند تا مجروحين و بيماران را معالجه نمايند . و بخاطر همين مطلب (مداواى مجروحين و مريضها) ام عطيه در هفت جنگ به همراه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) رفت . (364) و زن ديگرى در شش جنگ براى مداواى مجروحين و مريضها پيامبر را همراهى

كرد . (365)

از انس نقل شده كه گفت : رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) مى جنگيد و ام سلمه و زنان همراه او از انصار ، آب مى دادند و مجروحين را مداوا مى نمودند . (366)

از ربيع دختر معوذ نقل شده است : ((ما با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بوديم و آب مى داديم و مجروحين را مداوا مى نموديم و وارد قتلگاه مى شديم )) . (367)

از ((حشرج بن اشجعى )) از جده اش ((ام ابيه )) نقل كرده كه ايشان گفت : ((من با پنج زن ديگر در جنگ خيبر براى مداواى مجروحين و كارهاى ديگر رفتيم . و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) براى آنان سهمى از خرما اختصاص داد)) . (368)

از ام سلمه نقل شده كه فرمود : ((رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) با ما ، زنانى از انصار به جنگ مى رفت تا سقايت كنيم و مجروحين را مداوا نماييم )) . (369)

از زهرى نقل شده كه : ((هميشه زنان به همراه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) در جنگها بودند و به مجروحين آب مى دادند و آنان را مداوا مى نمودند)) . (370) و همانند اين كلام از مالك در عتيبه نيز نقل شده است . (371)

ابراهيم از جهاد زنان سؤ ال كرد . حضرت فرمود : ((آنان همراه رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) بودند و مجروحين را مداوا مى نمودند و به جنگجويان آب مى دادند)) . (372)

ابن عباس در جواب ((نجدة

الحرورى )) نوشت : ((نامه اى به من نوشتى و سؤ ال كردى كه آيا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به همراه زنان به جنگ مى رفت ؟ ايشان با زنان به جنگ مى رفت و آنان مجروحين را مداوا مى نمودند)) . (373)

مسعودى و ديگران در باره واقعه روز ((عماس )) مى گويند : ((مسلمانان به جنگ با آنان روى آوردند ، پس غالب شدند و آنان را پشت سرگذاشتند و زنان و بچه ها ، شهدا را دفن مى كردند و مجروحان به سوى زنان مى آمدند و زنان آنان را معالجه مى كردند)) . (374) پس همه اين مطالب تاءييدى است بروجودسيره اى برمداواى مردان توسط زنان همچنان كه روايت على بن ابى حمزه وعلى بن جعفر برآن دلالت مى كرد . لكن درمقابل مى بينيم كه :

1 - آنچه طبرانى نقل كرده از اينكه زنى از ((عذره )) از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اجازه خواست تا با فلان لشكر همراه شود ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او اجازه نداد . سپس آن زن گفت : يا رسول اللّه ! من نمى خواهم بجنگم ، بلكه مى خواهم مريضها و مجروحين را مداوا نمايم يا سقايت مريضها را انجام دهم . حضرت فرمود : ((مبادا اين سنّت شود و گفته شود : فلان زن به جنگ رفت و من هم به تو اجازه داده ام ، لكن تو سرجاى خود بنشين )) . (375)

و به همين مضمون براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با ((ام كبشه قضاعيه

)) نقل شده است . (376)

2 - همچنانكه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به ((ام ورقه انصارى )) براى رفتن به جنگ ، براى مداواى مجروحين و مريضها اجازه نداد . (377)

امّا حقيقت اين است كه : اين مطالب به گفتار پيشين زيان نمى رساند ، بلكه مؤ يد آن است براى آنكه در اوّلى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) براى منع خود دليل آورده به اينكه : دوست ندارم اين مطلب سنّت شود . پس پيامبر(صلى الله عليه و آله ) دوست نداشت اين عمل به صورت عادت بشود كه زنان در جنگ اين چنين بروند و اگر اين مطلب نبود به آنان اذن مى داد .

و اما نسبت به ((ام ورقه )) دليل منع او براى ما روشن نيست و شايد بخاطر خصوصيتى است كه مربوط به او بوده است نه به خاطر اينكه چنين چيزى مطلقا براى زنان جايز نيست . و همين طور روشن شد كه ممكن است ادعا كرد : سيره در زمان رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) بر مداواى مردان توسط زنان بوده است . مگر اينكه گفته شود : چنين سيره اى از طرق غير شيعه ثابت شده ، پس حجيتى ندارد و بطلان اين حرف واضح است . يا اينكه ادعا شود كه مشهور ، از دو روايت ابن ابى حمزه و على بن جعفر اعراض كرده اند و اين نزد بعضى موجب ضعف سند شده است از همين جاست كه بر فتوا دادن به مضمون اين دو روايت اقدام نشده است . يا اينكه

اين دو روايت بر مورد ضرورت حمل مى شود . وهمه آنچه مقدم براين صورت شده اند نيز برضرورت حمل شود . (378)

و شايد بخاطر همين باشد كه مى بينيم اهل فتوا عموماً بين مرد و زن در اين مسأ له -همچنانكه خواهد آمد فرق نمى گذارند . همچنانكه حمل كردن بر صورت ضرورت يا غير ضرورت و ملاحظه آنچه شارع در مرزبندى خود براى ارتباطات زن و مرد اشاره كرده ، مى طلبد كه بر عجايز از زنان اكتفا شود ؛ چنانچه اين مطلب واضح است .

دوّم : معالجه و مداواى زن توسط مرد

قبلاً گذشت كه تمام بدن زن نسبت به مرد ، عورت مى باشد . اگر چه نگاه كردن به بعضى از مواضع (مثل عورت ) از نظر مفسده و شدت زشتى نسبت به نگاه كردن به بعضى مواضع ديگر مثل دستان زن بيشتر مى باشد . و به همين دليل منحصراً زنان بايد زنان را معالجه نمايند . پس جايز است كه زن يك زن ديگر را معالجه نمايد . لكن نگاه كردن به عورت زن مورد معالجه حرام مى باشد ، مگر در موارد ضرورت . پس اكتفا مى شود به مواردى كه آن ضرورت از بين برود . پس اگر امكان دارد كه از طريق آيينه نگاه كرد ، جايز نيست مستقيماً به عورت نگاه كرد . (همچنانكه در روايت نگاه كردن به خنثى خواهد آمد) و اگر ممكن نيست مگر نگاه مستقيم ، فقط به تعداد و به مقدار ضرورت از نظر زمان و كيفيت آن بايد اكتفا كرد . و با وجود مماثل

، رجوع به مرد جايز نيست . به خاطر همين ضرورت بود كه امير مؤ منان (عليه السلام ) از دايه كوفه خواست به يك كنيزى نگاه كند تا ببيند كه آن كنيز باكره است يا غير باكره . (379) و مانند اين از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است . (380) مگر اينكه گفته شود چنين كارى با لمس كردن انجام مى شود و لازم به نگاه كردن نيست .

امّا مواردى وجود دارد كه دلالت مى كند بر قبول شهادت زنان در جاهايى كه براى مردان نگاه كردن به آن جايز نيست مثل ولادت و نكاح پس مراجعه كن به باب شهادات در كتابهاى حديث و روايت . . . . (381)

همچنانكه اگر ممكن باشد اكتفا به نگاه كردن ، جايز نيست لمس كردن عضو ، حتى از روى لباس يا مثل آن . و غير اين موارد و مثالها كه قبلاً به آن اشاره شد .

و بر عدم جواز معالجه كردن زن توسط مرد در صورتى كه زنان بتوانند او را معالجه نمايند رواياتى دلالت دارند :

1 - روايتى از على بن جعفر كه از برادرش (عليه السلام ) سؤ ال كرد در باره زنى كه زخمى در رانش يا دستش ايجاد شده ، آيا مرد مى تواند به آن نگاه كند و آن را معالجه نمايد؟ فرمود : ((نه )) . (382) 2 - على بن جعفر از برادرش (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود : در باره زنى سؤ ال كردم كه آيا مرد مى تواند او را حجامت كند؟ فرمود

: ((نه )) . (383)

3 - بلكه از امير مؤ منان (عليه السلام ) در باره پسر بچه اى سؤ ال شد كه آيا مى تواند زنى را حجامت كند؟ فرمود : ((اگر خوب و بد را مى فهمد جايز نيست )) . (384)

شايد نظر امام على (عليه السلام ) اين باشد بچه اى كه بلوغ وى نزديك است و خوب و بد را تشخيص مى دهد مكروه است به مواضع پنهان زن نگاه كند . و يا ناظر حجامت موضعى از زن باشد كه براى بچه نگاه كردن به آن موضع ، ممنوع است .

4 - و اخبارى كه دلالت مى كند بر جواز در حال اضطرار چنانچه به زودى خواهيم ديد . بله ، اگر زن ناچار شود كه مردى معالجه اش را عهده دار شود ، اين كار جايز است ، ولى فقط به آن اندازه كه رفع ضرورت شود . روايت شده :

1 - از على (عليه السلام ) در باره زنى كه بچه در شكمش مرده و خوف هلاكت آن زن مى رود ، حضرت فرمود : ((در صورتى كه زنان نتوانند به او كمك كنند ، اشكال ندارد كه مردى دستش را [در رحم زن ] داخل كند و آن [جنين مرده ] را تكه تكه و خارج كند)) . (385)

2 - از امام باقر (عليه السلام ) در باره زنى كه بدنش امراضى دارد ، سؤ ال كردند كه آيا جايز است مرد او را معالجه كند؟ فرمود : ((در صورتى كه مجبور شود ، اشكالى ندارد)) . (386)

و در روايت ديگر

آمده است راوى مى گويد درباره زن مسلمانى سؤ ال كردم كه يك بلا و دردى در بدنش پديد آمده و اين درد يا شكستگى است و يا جراحت مى باشد و در جايى پديد آمده كه براى پزشك مرد جايز نيست به آنجا نگاه كند ، وچون پزشك مرد بهتر از پزشك زن مى تواند معالجه كند ، آيا جايز است براى پزشك مرد كه نگاه كند به اين زن مريض ؟ حضرت فرمودند : ((هرگاه اضطرار به اين كار پيدا شود ، مرد مى تواند زن را در صورتى كه زن بخواهد معالجه كند)) . (387)

3 - و گفته مى شود كه همانا ((شمردل )) به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) گفت : من طبابت مى كنم در آنچه براى من جايز است و زنان جوان نزد من براى طبابت مى آيند ، تكليف من چيست ؟ حضرت فرمودند : ((اگر نسبت به آنان اضطرار پيدا كردى ، مى توانى از آنان به قصد معالجه خون بگيرى و مرض ها را معالجه كنى )) . (388)

و ابن ادريس در سرائر گفته است : ((اگر در بدن زنى ، مرضى پديد آيد و آن زن اضطرار پيدا كند به اينكه به وسيله پزشكان مرد مداوا كند ، جايز است )) . و علامه در منتهى گفته است : ((جايز است (پزشك مرد) طلب اجرت كند براى ختنه كردن و معالجه كردن جاريه و كنيزها . . . )) . (389)

ولى در عروة الوثقى گفته است نگاه كردن به نامحرم در مواردى استثنا شده كه از آن موارد مى باشد

مداواى نامحرم و شناختن نبض رگها و عروق و شكستگى و جراحت بدن و رگ زدن و حجامت كردن و مثل اين موارد اگر همجنس بيمار نباشد ، بلكه جايز است مس و لمس كند مريض را ، هنگامى كه پزشكى از جنس خودش نباشد . (390)

و فرموده : اگر معالجه منوط باشد به نگاه كردن نه لمس كردن يا معالجه بستگى داشته باشد بر لمس كردن نه نگاه كردن ، واجب است اكتفا كند به مقدار ضرورت و در غير آن جايز نيست . (391)

حضرت امام خمينى (ره ) فرموده : ((در مقام معالجه استثنا شده است نگاه حرام و لمس كردن در اجنبى و اجنبيه هرگاه معالجه آن با همجنس ممكن نباشد ؛ مثل شناختن نبض اگر با وسيله اى مثل درجه (مانند فشارسنج ) و غيره ممكن نباشد ؛ و زدن رگ و حجامت و شكسته بندى و مثل اين موارد و مقام ضرورت ، همانطور كه اگر شخصى غرق شده است نجات دادن او بستگى به نگاه كردن و لمس كردن باشد ، جايز است و اگر ضرورت اقتضا كند يامعالجه به نگاه كردن بستگى داشته باشد و نه بر لمس كردن يا بالعكس ، اكتفا مى شود برمقدار ضرورت و در صورت ضرورت ، فقط به مقدار آن جايز است و تعدى از آن جايز نيست . (392)

و اما نگاه كردن به عورت غير مسلمان كه معمولاً اهميت نمى دهند كه عورتشان را بپوشانند و در حمامها بدون شلوار و لنگ حاضر مى شوند - همچنانكه اجمالاً فهميده مى شود يا اينكه قدر متيقن است

- در اين نگاه كردن اشكال شرعى وجود ندارد همانطور كه روايت معتبر به اين مطلب تصريح دارد . (393)

نگاه كردن به خنثى

شايسته است مرد و زن از نگاه كردن به ((خنثى )) احتياطاً دورى كنند . اگر ممكن است به وسيله آيينه معالجه شود تنها راه مى باشد . و نگاه كردن به عورت خنثى در صورتى كه پزشكى مثل خوداو موجودنباشد -تا مفسده كمترباشد ازروايت چنين استفاده مى شود :

يحيى بن اكثم از امام هادى (عليه السلام ) سؤ ال كرد در مورد فرمايش حضرت على (عليه السلام ) كه فرموده اند : ((خنثى دچار بيمارى مى شود)) . گفت : پس وقتى بيمار شد چه كسى به او نگاه كند در حالى كه شايد خنثى زن باشد و مردها به او نگاه كنند و يا اينكه مرد باشد و زنان به او نگاه كنند و اين جايز نيست .

حضرت جواب دادند : ((فرمايش على (عليه السلام ) درست است ، در اين صورت مردمانى عادل هر كدام آيينه اى در دست مى گيرند و خنثى برهنه پشت آنان مى ايستد ، آنان به آيينه مى نگرند و برابر صورت ديده شده در آينه نظر مى دهند)) . (394)

كالبد شكافى

اسلام ستم بر مرده مسلمان را كه به سربريدن يا شكستن استخوان و يا شكافتن شكم و ديگر انحاء بريدن ها باشد روا نمى داند و ((ديه و ارش )) براى آن تعيين كرده است . چرا كه احترام مرده مسلمان مثل احترام زنده اوست بلكه بالاتر مى باشد چنانچه در بعضى از روايات آمده است . (395)

يعنى

اينكه جايز نيست انجام دادن آنچه امروز به نام كالبد شكافى نامگذارى مى شود ؛ چه به خاطر تعلّم و يا به علت ديگرى باشد ، مگر زمانى كه ضرورت اقتضا كند كه در اين صورت به قدر ضرورت اشكالى ندارد .

امكان دارد گفته شود : ممكن است روايات نظر داشته باشد به اينكه كالبد شكافى يا قطع عضو اگر بر اثر دشمنى باشد ، اشكال دارد و اگر بخاطر يك علت عقلايى مثل تعلم باشد را شامل نمى شود . ولى اين كلامى است كه بخاطر دو مسأ له قبولش ممكن نيست .

اوّل اينكه :

همانا در بعضى از روايات ثابت كرده كفاره را بر كسى كه ميتى را از روى خطا مجروح كند در حالى كه عدوانى در اين صورت نيست (396) (پس دقت كن ) .

دوّم اينكه :

علت حرام بودن كالبد شكافى مرده مثل حرام بودن كالبد شكافى انسان زنده است . و در اين تحليل ، بين صورت تعليم و غير صورت تعليم تفصيل داده نشده . پس همانطورى كه كالبد شكافى به خاطر تعليم در زمان زنده بودن انسان جايز نيست ، همينطور در زمانى كه انسان از دنيا مى رود نيز اين عمل جايز نيست .

اما اينكه استدلال كنيم براى حرمت كالبدشكافى به احاديثى كه نهى كرده از مثله كردن انسان ، اين صحيح نيست و اين امر به اين خاطر است كه نهى از مثله كردن ممكن است از اين جهت باشد كه غرض از مثله ، تشفى باشد و تشفى امر عقلايى نيست ، به خلاف كالبدشكافى كه به آن غرض

عقلايى مطلوب و مورد رغبت تعلق مى گيرد مثل تعلّم و مانند آن .

به علاوه اينكه تجويز مثله باعث مى شود كه دشمن اين كار را نسبت به شهداى مسلمان انجام دهد و در اين صورت سبب هتك حرمت شهدا مى شود و اين امرى است كه شرعاً از آن اعراض كرده اند در حالى كه فايده معقولى به آنچه سبب يا داعى براى آن باشد مترتب نيست ، همانطورى كه قبلاً گفتيم .

مناسب است به برخى از رواياتى كه مرده مسلمان را مانند زنده بودنش محترم مى شمارد ، اشاره كنيم . (397)

و قابل ذكر است روايات ديگر تعبير ((ميت )) و ((مردميت )) و مثل اينها دارد . و نمى گويد كه مرد ميت مؤ من باشد يا مسلمان . پس در اينجا مطلق را حمل بر مقيد مى كنيم ، همچنانكه ممكن است ادعا كنيم كه انصراف دارد ساير روايات به خصوص ميت از مسلمانان ؛ زيرا ميت مسلمان محل ابتلا بوده و همين است كه قصد كرده اند تا از آن سؤ ال كنند .

بنابر اين : پس شامل جسم كسى كه مسلمان نيست نمى شود اگر چه ذمى باشد و آنچه وارد شده از اينكه ديه در كافر ذمى واجب است يا ديه جراحت در اعضاى او واجب مى باشد ، براى اين است كه اين يك حق است كه قرار داده شده براى كافر ذمى ، از اين جهت كه زندگى اش را حفظ كند و او را در جامعه رها نكند . همچنانكه روايت موثقه سماعه اشاره دارد به اين مطلب كه ديه

را در قتل كافر ذمى ثابت مى كند . (398)

اما بعد از مرگ كافر ذمى ، فرقى بين بدن كافر ذمى و كفّار ديگر وجود ندارد ، مگر اينكه به عموميت تعليل تمسك كنيم تا شامل هر كسى كه براى او يك حرمتى در حال حيات است ، بشود ، حتى كافر ذمى در حالى كه توجه به آنچه ذكر كرديم ندارد . از اين كه اين مطلب حق است نه بيشتر و نه كمتر . و شايد همين مطلب انگيزه شده براى صاحب قواعد كه در آن ديه ميت ذمّى را 110 ديه كافر آزاد ذمى ، اعتبار كند . (399) ولى آنچه ما ذكر كرديم اظهر و اقرب است .

اما نسبت به كافرى كه با اسلام و مسلمين جنگ دارد (كافر حربى ) پس حرمتى براى او در حال حياتش نيست ، در نتيجه بعد از مرگش هم حرمتى ندارد پس مانعى از تشريح بدن كافر حربى وجود ندارد به خاطر هر غرض و هدفى كه باشد ، و ديه هم وجود ندارد و گناهى هم در اين مورد نيست .

فصل پنجم : عيادت بيمار

فضاى عيادت

ما به يادآورى ثوابى كه بر عيادت مريض مترتّب است و آثارى كه براى مريض و همراهانش به دنبال دارد نيازى نداريم .

پرواضح است ، اين آثار در آينده اثرات مثبتى بجاى خواهد گذاشت و صميميّت و پيوندها را استحكام خواهد بخشيد .

بعضى از اين آثار در واقعيتى كه مريض و همراهانش با آن دست به گريبان هستند و بازتاب هاى مثبت و منفى اى كه آن واقعيت به همراه دارد مشاهده مى شود .

بنابر اين

بطور جدّى بايد برخوردها و فعل و انفعالات جو عيادت متناسب و هماهنگ با آنها باشد .

بر اين اساس ما سخن را كوتاه كرده و فرصت انديشه و ژرف نگرى را به خواننده واگذار مى كنيم . اما با سرعت به محدوده ويژگيهايى كه بيمار و ملاقات كنندگان بايد داشته باشند وارد شده و خواهيم ديد كه در تنظيم روابط بين بيمار وعيادت كنندگان چه اندازه دقت شده است ؛ چرا كه روايات خصوصيات مختلفى را در اين موضوع متعرض شده است و گفته شده هر كسى كه مريض را طعام بدهد خداوند از ميوه هاى بهشتى نصيب او مى كند و پيشتر گذشت كه از ناراحت كردن بيمار -كه فرصت مطرح كردن دوباره آنها نيست نهى بعمل آمده است . اما چيزى كه ما مى خواهيم در اينجا شما را بر آن آگاه كنيم اين است كه مى توانيم سخنمان را در ضمن نقاط زير بياوريم :

مريض ، دوستانش را از وضع بيمارى خودآگاه كند

در بعضى از روايات معتبر ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه حضرت فرمودند : ((شايسته است براى مريض اينكه دوستانش را به بيمارى اش آگاه كند و آنان به عيادتش بيايند و مريض در مورد آنان و آنان هم در مورد عيادت مريض ، اجر داده مى شوند)) .

راوى گفت به امام گفته شد : آرى آنان اجر مى گيرند در مورد عيادت مريض به اينكه نزد مريض رفته اند ، اما خود مريض چگونه اجر داده مى شود؟

حضرت فرمودند : ((با به دست آوردن حسناتى براى آنان ، پس مريض

را در مورد آنان اجر مى دهد و براى مريض منظور مى شود . بنابراين ده حسنه براى او نوشته مى شود و ده درجه بالا مى رود و از مريض ده گناه نابود و محو مى شود . (400)

اجازه بيمار براى عيادت

شايسته است بيمار اجازه دهد تامردم از او عيادت نمايند و دعاهاى خالصانه شان را نثار كنند چرا كه هر كس دعايى اجابت شده دارد و منظور از ((ناس )) بنابر آنچه در بعضى از روايات آمده ، شيعه ها هستند . (401)

و بايد اشاره كنيم دعاهاى خالصانه از رضايت و دوستى سرچشمه مى گيرد ؛ بنابر اين بايد پيوندها و ارتباطات از نيكويى ، صفا و درستى برخوردار باشند . چنانچه پيوند ديگران با بيمار و درك مشكلات او زمينه ساز درك ناتوانى آنان در مقابل خداوند است در نتيجه مايه عبرت آنان مى شود و درمى يابند كه ممكن است ايشان هم دچار همين مشكل شده و تضمينى وجود ندارد كه ديگران بيمار نمى شوند . بر اين اساس اثرى شگرف باقى مى گذارد و زمينه ساز ارتباطى عميق و خالصانه مى گردد .

عيادت مريض مستحب است

شكى نيست در اينكه عيادت مريض محبوب و مطلوب خداست و از نظر شرعى مستحب است و در روايت وارد شده كه هر كس مريضى را عيادت كند هفتاد هزار فرشته او را مشايعت مى كنند و براى او استغفار مى نمايند تا اينكه به منزلش برگردد . (402)

و اخبار در اين موضوع بسيار است و جايى براى بررسى كردن همه آن اخبار نيست ، پس هر كس كه مى خواهد بايد مراجعه كند به كتابهايى كه گمان مى رود آن اخبار در آن باشد از كتابهاى حديثى ؛ مثل وسائل ، ج 2 و بحارالانوار و غيره .

طىّ طريق و عيادت بيمار

چه بسا ممكن است گفته شود كه قول پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به حضرت على (عليه السلام ) كه فرمودند : ((يك ميل سير كن و از مريض عيادت نما)) ، استفاده مى شود كه عيادت مريض بيشتر از يك ميل ، مطلوب نيست . ولى به نظر ما از حديث اين طور استفاده نمى شود و ما موافق با اين استفاده نيستيم و به نظر مى رسد مراد از سير به يك ميل ، پياده رفتن است . پس كنايه از مطلوبيت تحمل سختى در اين راه است ، اگر چه انسان يك ميل راه را سير كند و در مقام حد و مسافت معينى نيست كه عيادت مستحب باشد . و در جايى كه مسافت زياد است و وسايل براى عيادت مريض نيز موجود مى باشد ، اگر چه انسان چند ميل راه را با ماشين سير كند مثلاً بى شك مطلوب و محبوب است ، بلكه محبوبيتش

بيشتر است اگر مشقت و سختى در اين راه زياد شود .

زنان و عيادت بيمار

اما خارج شدن زنان براى عيادت مريض ، مطلوب نيست و زنان به عيادت از مريض امر نشده اند . در روايتى وارد شده كه بر زنان عيادت جايز نيست . (403) و شايد بازگشت اين مطلب به اين باشد كه شارع دوست دارد كاهش دادن اختلاط مردان با زنان را ، بخاطر اينكه جامعه از بسيارى از رنجها و سختى هايى كه منشأ اختلاط زنان و مردان است حفظ شود و از اين جهت مى بينيم كه حضرت زهرا(سلام الله عليها) ترجيح مى دهند براى زن ، اينكه مردى را نبيند و مردى هم او را نبيند چرا كه اسلام براى جلوگيرى از انحرافات ، پيشگيرى را مناسب ترين روش مى داند ، از اين رو ، امر قطع دست دزد را نمى خواهد بلكه در نظر دارد زمينه اى فراهم سازد كه حتى از خيال دزدى منجر به قطع هم جلوگيرى كند .

عيادت ، هر سه روز يك مرتبه

ملاحظه كرديم كه رواياتى وارد شده از ائمه معصومين : كه اصرار ندارد بر زياد بودن عيادت مريض . پس در هر روز براى مريض عيادت را قرار نمى دهد ، بلكه اين روايات ، توصيه مى كند كه در هر سه روز يك مرتبه عيادت انجام شود ، بلكه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((عيادت كمتر از سه روز درست نيست پس وقتى عيادت از مريض واجب شد يك روز به عيادت برو و يك روز نرو (يك روز در ميان ) پس اگر بيمارى ، مريضى اش طولانى شد ، مريض را با خانواده اش رها كنيد)) . (404)

و در

روايت ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وارد شده كه فرمودند : ((از مريض يك روز در ميان عيادت كنيد از روز چهارم بيمارى ، مگر اينكه بيماريش سخت باشد)) . (405)

پس مقصوداز اين روايت اين است كه وقتى بيمارى سخت شود ، در عيادتش تأ خير كنند . در صورت سختى ، يك روز در ميان به عيادتش بروند . طبق آنچه در روايت اولى وارد شده بود ، تأ ييد مى كند آنچه در ذيل اين روايت آمده است .

ولى علامه مجلسى نظرشان اين است كه ((مقصود از روايت اين است كه هرگاه فرد بسختى بيمار باشد ، سزاوار است اينكه رها كنند مريض را با خانواده اش همانطورى كه در روايت اولى بود و مراد به ((اءغبوا)) اين است كه يك روز عيادت از مريض بكنند و روز ديگر آن را ترك كنند)) . (406)

ما سخن علاّمه رابعيد مى شماريم و مى گوييم به هنگام سختى بيمارى عيادت از او مورد تأ كيد است همچنانكه مقتضى طبع و ذوق و سليقه مى باشد ، امّا اگر بيمارى اش طولانى شد ، پس اين امر ديگرى است و در اين صورت مناسب است كه مريض را با خانواده اش تنها بگذاريم تا امكان داشته باشد براى خانواده مريض كه به مريضشان خدمت كرده و سختى ها را تحمل كنند و ما به سختى و حرج آنان اضافه نكنيم . همانطورى كه مريض خانواده اش را تحت فشار قرار دهد و چيزى بخواهد كه در توان آنان نيست . عيادت هر سه روز يك مرتبه جايز است و

اين مطلب از روايت اولى به كمك ذيل روايت ظاهر مى شود و همينطور با قرينه روايت دوّمى . و آن چيزى كه مفيد است بهتر اين است كه عيادت پشت سر هم نباشد ، بلكه برتر و ارجح در عيادت اين است كه عيادت با فاصله باشد . پس در روز چهارم عيادت كند بعد از اينكه سه روز عيادت نكرده است .

ولى علامه مجلسى از روايت اولى اين طور فهميده است كه مراد از روايت اين است : ((شايسته نيست در روز اولى كه شخص بيمار مى شود تا روز سوّم به عيادت او برويم پس اگر خوب شد قبل از سه روز كه ديگر عيادتى لازم نيست و اگر خوب نشد يك روز به عيادت برويم و يك روز نرويم و احتمال دارد كه همانا اقل عيادت اين باشد كه مريض سه روز پشت سر هم عيادت شود و بعد از آن جايز نيست و يا اقل عيادت اين است كه مريض را در هر سه روز يك مرتبه ببيند . پس وقتى مشخص شود كه عيادت مريض ، هر روز بهتر است ، اين مسأ له استثنا مى شود . و بُعد دو صورت مخفى نيست چنانكه ظاهر بودن صورت اوّل آشكار مى باشد)) . (407)

ولى ما مى بينيم - همانطورى كه گذشت - صورت آخرى ظاهرتر است و صورت اوّل و دوّم بعيد است و اين مسأ له بخاطر قرينه و دلالتى است كه در روايت بود و مى گفت يك روز به عيادت برود و يك روز نرود ، مگر اينكه بيمارى سخت باشد معنايش اين است

كه عيادت در حال طبيعى بعد از گذشتن سه روز مى باشد ، پس عيادت در روز چهارم مى توان انجام داد . بنابر اين ، هرگاه مريض مرضش سخت باشد پس بايد يك روز عيادت كرد و يك روز عيادت نكرد . و اگر مرض طولانى شد ، مريض را با خانواده اش تنها بگذارد .

عيادت بايد بعد از سه روز باشد

از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده است كه عيادت بعد از سه روز مى باشد . . . (408) پس وقتى كه مريض قبل از سه روز شفا پيدا كرد و خوب شد ، ديگر عيادتش لازم نيست . . . و قبلاً به عرض رسيد احتمالى كه علامه مجلسى دادند به اينكه اين معنا از روايت اوّلى كه تحت عنوان گذشته آورده شد و گذشت كه اين احتمال ظهور در روايت ندارد و الاّ واجب است كه روايت ديگر را كنار بگذاريم و آنچه ما در آنجا ذكر كرديم بهتر است در جمع كردن بين اخبار .

عيادت سه مرتبه باشد

برمؤ من واجب است كه برادرمريضش راسه مرتبه عيادت كند ، پس اگر بيشتر از سه مرتبه شد ، مرض طول مى كشد و بايد مريض را با خانواده اش ترك كند و تنها بگذارد . و روايت شده از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه فرمودند : ((عيادت سه مرتبه وتعزيه يك مرتبه است )) . (409)

اوقات عيادت

از روايات فهميده مى شود كه در عيادت كردن از مريض فرقى وجود ندارد كه صبح انجام گيرد يا شب و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((هر مؤ منى كه هنگام صبح ، مريضى را عيادت كند ، هفتاد هزار فرشته او را مشايعت مى كنند . پس هرگاه با مريض بنشيند (كنار مريض بنشيند) رحمت و لطف الهى شامل حال او مى شود و ملائكه براى عيادت كننده تا هنگام شب از خدا استغفار مى كنند و اگر مؤ منى مريضى را در شب عيادت كند ، مثل همين برنامه براى اوست تا صبح شود)) . (410)

علامه مجلسى گفته است : ((شايد استفاده شود از اين روايت آنچه شيوع دارد و آن اين است كه شايسته نيست مريض را در شب عيادت كرد ، ولى اعتنايى به اين سخن نيست )) . (411)

روايات زيادى در همين معنى وجود دارد كه مجال و وقت تتبع و جستجو و بررسى آن وجود ندارد . (412) بلكه ما قادريم بگوييم كه مريض در هنگام شب ناراحتيها و غمها او را فرا مى گيرد و منتظر است شبى كه آن را بسيار طولانى مى بيند و براى او طولانى

است سپرى شود ، پس عيادت و زيارت او هنگام شب اين فايده را نيز دارد كه وحشت و طولانى بودن شب براى مريض سبك مى شود و از او حالت غم و اندوه و ناراحتى برطرف مى گردد و شايد بخاطر همين مطلب مى بينيم كه امام حسن (عليه السلام ) بر ذكر عيادت كردن در شب اكتفا مى كنند . پس وقتى كه ابى موسى به عيادت او رفت ، فرمودند : ((هيچ مردى نيست كه مريضى را در شب عيادت كند ، مگر اينكه با او هفتاد هزار فرشته خارج مى شوند وتا صبح براى اواستغفارمى كنند وبراى او درختى در بهشت مى باشد)) . (413) ياشايدبه اين خاطرباشد كه ابى موسى اورا درشب زيارت كرد . پس ذكر اين قسمت حديث براى اومناسب بودواين روايت براختصاص عيادت درشب دلالت نمى كند .

همچنين روايت شده بين على و ابو موسى ، موقعى كه به عيادت امام حسن (عليه السلام ) آمدند ، شبيه همين حديث بين حضرت على (عليه السلام ) و عمرو بن حريث روايت شده و در هر دو روايت ، عيادت در روز و شب با هم ذكر شده است . (414) و مانعى ندارد كه اين حادثه در جميع روايات تكرار شود .

از چه كسى بايد عيادت كرد؟

در روايات وارد شده كه عيادت كردن از چند دسته جايز نيست :

1 - شارب خمر :

از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده است و ايشان هم از پدران بزرگوارش نقل نموده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند : ((اگر شارب خمر مريض شد به عيادتش

نرويد)) . (415)

2 - اهل ذمّه :

از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روايت شده كه فرمودند : ((از مريضهاى كفار ذمّى عيادت نكنيد و در تشييع جنازه آنان شركت ننماييد)) . (416) ولى در كتاب جعفريات روايت شده به سندش كه همانا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از يك يهودى در موقعى كه مريض بود عيادت كردند . (417)

و آنچه براى ما ظاهر مى شود اين است كه : اگر مصلحتى در عيادت اهل ذمه وجود داشته باشد ، عيادت آنان مانعى ندارد ؛ همچنانكه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) اين كار را كردند ؛ چون ظاهر اين است كه مراد آنان از يهودى آن غلامى بود كه مريض بود و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از او عيادت كردند و نتيجه آن عيادت اين بود كه آن غلام ، مسلمان شد ، چنانكه روايت شده است اما زمانى كه مصلحتى بر عيادت بار نيست ، عيادت نكنيد . اما در باره عيادت اهل سنّت ، امر وارد شده است زيرا عيادت ، سبب استحكام مودت مسلمين مى شود و سبب تقويت توان آنان در برابر دشمنشان مى شود و سبب تقويت قلوب مى گردد همچنان كه سبب انعكاس اخلاق ارزشمند و انسانيت مى شود . (418)

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمودند : ((بپرهيزيد از يك عملى كه انجام مى دهيد و باعث ننگ و عار ما مى شود)) . تا اينكه فرمودند : ((در نمازهاى جماعت اهل سنت شركت كنيد و نماز بخوانيد و از بيماران

آنان عيادت كنيد و در تشييع جنازه آنان شركت كنيد و نكند كه آنان به چيزى از كارهاى خير از شما سبقت بگيرند)) . (419)

3 ، 4 و 5 :

از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه فرمودند : ((سه دسته هستند كه عيادت آنها جايز نيست : كسى كه نزديك است از بيمارى شفا پيدا كند و كسى كه دندان آسيايش خراب باشد (دندان درد داشته باشد) و كسى كه مرضى شديد در چشمانش باشد)) . (420)

6 -

چشم درد شديد (كسى كه درد چشم او خيلى دردناك و شديد باشد) : روايت شده از امام صادق (عليه السلام ) كه فرمودند : ((عيادت كردن در مورد مريضى كه چشم درد دارد جايز نيست )) . (421) ولى وارد شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه على (عليه السلام ) درد چشم داشتند ، از ايشان عيادت كردند(422) مگر اينكه گفته شود قول امام صادق (عليه السلام ) در روايت پيش به نفى تأ كد استحباب حمل مى شود و آنچه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) انجام دادند حمل مى شود براينكه فى الجمله عيادت ، برترى دارد و يا اينكه كار پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بخاطر خصوصيتى است كه اميرالمؤ منين داشته اند .

عيادت كردن مردها از زنان

وارد شده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از بعضى از زنان عيادت كرده اند ، مثل اُم علاء و همچنين از زنى كه از انصار بود در مرضى كه درد شديدى داشت ، عيادت كردند . (423)

عيادت كردن از بنى هاشم

همانا گرامى داشتن كسانى كه منسوب به رسول اللّه هستند ، اكرام و گرامى داشتن خود پيامبر است ؛ چون اكرام كننده چنين قصد و نيت مى كند و چه كسى شايسته تر است از پيامبر كه تعظيم و تكريم داشته شود؟ همچنانكه گرامى داشتن بنى هاشم ، كسانى كه در معرض ظلمها واقع شده اند و متحمل مصيبتهاى بسيار بخاطر ارتباطشان با پيغمبر شده اند . اين اكرام از نزديكترين نزديكيها به خداست و شايد همين مطلب تفسير مى كند براى ما آنچه روايت شده از امام كاظم و ايشان از آباى گراميشان و آنان از پيغمبر كه پيامبر فرمودند : ((عيادت كردن بنى هاشم فريضه و واجب و زيارت آنان سنّت است )) . (424)

عيادت كردن از نزديكان و فاميل

و روايت شده در وصيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به فرزندشان كه فرمودند : ((نزديكان و فاميلت را اكرام كن ؛ چون آنان كمك كار تو هستند)) . تا اينكه فرمود : ((كريم آنان را اكرام كن و سقيم و مريض آنان را عيادت نما)) . (425)

هديه به بيمار

چون مريض به اظهار محبت و لطف احتياج دارد و اظهار محبت و لطف در قلب او قرار مى گيرد و قلب مريض را مطمئن مى سازد كه ديگران به او محبت و لطف دارند ، پس هديه بردن براى مريض از اين محبت و دوستى و لطف ، تعبير مى شود .

از بعضى از آزادشدگان امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه يكى از موالى امام صادق مريض شد ، ما عده اى از موالى امام (عليه السلام ) از خانه جهت عيادت او خارج شديم در راه امام صادق (عليه السلام ) به ما برخورد كردند و به ما فرمودند : ((مى خواهيد به كجا برويد؟)) .

گفتيم : مى خواهيم به عيادت فلانى برويم . فرمودند : ((بايستيد ، ما ايستاديم )) .

پس فرمودند : ((آيا همراه شما تحفه اى يا هديه اى يا مقدارى از بوى خوش يا قطعه اى از عود هست ؟)) .

گفتيم : همراه ما چيزى از اينها نيست .

پس فرمودند : ((مگر نمى دانيد شخص مريض آرامش پيدا مى كند به وسيله هر چيزى كه براى او برده مى شود ؛ يعنى مريض بيمارى اش بهتر مى شود بخاطر هديه اى كه مردم براى او مى فرستند)) . (426)

بيمار نبايد

به عيادت كنندگانش شكايت كند

در بسيارى از روايات وارد شده كه انسان را به پنهان كردن مرض دعوت مى كند و فرموده اند كتمان مرض از گنجهاى نيك مى باشد . (427) و اينكه هر كس دردى را كه به او رسيده سه روز ، از مردم كتمان و به خداى عزّوجلّ شكايت كند ، حق است بر خدا كه ببخشد او را . (428) و اينكه هر كس يك شب مريض شد و آنچه در آن شب براى او اتفاق افتاد نزد احدى شكايت نكرد ، خداوند عبادت شصت سال را براى او مى نويسد . (429) و همانا مريض در زندان خداست مادامى كه به عيادت كننده اش شكايت نكند . (430)

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مردى را كه دردش را تا پس از بهبودى به كسى نمى گفت ؛ ستايش نمود . (431)

در اين زمينه سخنان ديگرى نيز وجود دارد كه جاى بررسى آنها نيست ؛ طالبين به كتب مربوطه مراجعه نمايند . (432)

و ما مى خواهيم در اينجا اشاره كنيم به اينكه اين روايات نظر دارد به پنهان كردن مرض از اين جهت كه شخص مريض بر كرم و لطف خدا اعتماد دارد و خداوند به مريض يك روحيه قوى عنايت مى كند كه ثمره آن روحيه قوى اين است كه به درجه متوكلين - كه از بزرگترين درجات است نزديك شود همان درجه اى كه رستگار است كسى كه به آن درجه برسدوسعيدوخوشبخت است كسى كه آن درجه را به دست آورد .

افزون بر مطالب گذشته ، انسان به تمام معنا قانع مى

گردد كه خداوند به تنهايى كسى است كه مالك نفع و ضرر براى انسان است و او شفا مى دهد و شفا از اوست و به وسيله خدا شفا مى گيريم و هيچ كس غير از خدا استطاعت و توانايى اين را ندارد و نمى تواند انسان را به راهى هدايت كند . بلكه ممكن است آنان واسطه براى فيض خير از طرف خدا باشند ؛ زيرا خداوند مالك و خالق هر چيز است .

و شايد به همين مطلب اشاره دارد آن رواياتى كه قبلاً گذشت و تأ كيد داشت براينكه لازم است انسان شكايتش را به سوى خدا ببرد (در بيمارى ) نه به سوى غير خدا .

و اين مطلب نيست مگر بخاطر اينكه اين انسان با تجربه و آزمايش روحى كه او را در سختيها قرار مى دهد و هر آلودگى و پليدى را از انسان نفى مى كند ، بعد از اين سختيها طاهر ، مطهر و پاك بيرون بيايد

و چقدر شيرين است آزمايش و چقدر موفق و پيروز است تجربه و آزمايش هنگامى كه انسان در اين وقت به ضعف و نياز خود پى مى برد و انسان سه روز زندگى مى كند در پاداش و هديه هاى خدا در حالى كه خدا بى نياز و قوى و مالك هر چيزى مى باشد و اين همان فضايى است كه مريض را از مرضش با روحيه جديدى خارج مى كند ، و بر همه حالات مريض تاءثير مى گذارد و بر راهى كه مريض در بيمارى مى گذراند يك تأ ثير قوى و بعيد و شامل زمانهاى زيادى

مى شود . و چه بسا مساوى و معادل است آن حالت روحى و انسانى كه بر مريض در عرض يك شب فقط حاصل مى شود با آنچه براى مريض از شصت سال عبادت كردن حاصل مى شود همانطور كه در روايت آمده است .

و با ملاحظه كردن رواياتى كه در اين بحث وارد شده ، مى فهميم شكايتى كه در احاديث ، تشويق و ترغيب كرده كه از آن دورى كنيم ، آن شكايتى است كه در باطن ، عطوفت و مهربانى ((مشكوّ اليه ))(433) طلب كند و اين شكايت نتيجه اى براى فهم اين شخص باشد به اينكه شاكى ضعيف و عاجز است و خدا نمى خواهد كه عبدش ضعيف و عاجز باشد مگر در مقابل خداى عز وجل .

و از جهت ديگر خدا نمى خواهد كه بنده اش معتقد شود كه غير از خدا چيزى و كسى مالك نفع يا ضرر اوست و اين امر ، امرى است كه از آن دورى و پرهيز مى شود ؛ چون خداوند به تنهايى مالك هر چيزى است و نفع و ضرر به دست خدا هست و خداوند بزرگ و بلند مرتبه است .

همچنين شكايتى كه بزرگ شمردن آن امر و مرض و بيمارى را كه بر شاكى نازل شده در بر دارد و اينكه اين امر (بيمارى ) با عدل خدا و لطف و رحمت او منافات دارد . همانا چنين شكايتى از نظر شرع از آن دورى شده و به طور اجمال و تفصيل از نظر شرع مقدس اسلام ترك شده ، بلكه بايد صبر كرد و تسليم شد

.

از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده : ((هر كس يك شب شكايتى به او برسد و او آن شكايت را قبول كند و شكر آن شكايت را به سوى خدا ادا نمايد براى چنين شخصى كفاره شصت سال مى باشد)) .

راوى مى گويد : به امام گفتم منظور از قبول كردن شكايت چيست ؟ فرمودند : ((صبر كند بر آنچه در آن شكايت هست )) . (434)

و همچنين از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((هر مردى كه شكايت كند و صبر كند و تسليم باشد ، خداوند براى او اجر هزار شهيد مى نويسد)) . (435)

و از پيامبر(صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه فرمودند : ((براى مريض نوشته مى شود حسنات در مقابل آنچه صبر مى كند ، اگر بى صبرى ، جزع و فزع نمايد ، نوشته مى شود كه اين مريض بى صبرى و جزع نموده است )) . (436)

در روايت وارد شده كه از امام صادق (عليه السلام ) از حدّ و اندازه شكايت مريض سؤ ال شد . حضرت فرمودند : ((همانا اگر كسى بگويد امروز تغيير كردم و شب را اصلاً نخوابيدم در حالى كه راست بگويد ، شكايت به حساب نمى آيد و شكايت اين است كه شخص مريض بگويد من مبتلا به مرضى شدم كه احدى مبتلا به اين مرض نشده است و بگويد من دچار مرضى شدم كه به احدى اصابت نكرده است )) . (437)

علامه مجلسى گفته است : ((اين تفسيرِ شكايتى است كه ثواب عمل را از بين مى

برد والاّ بهتر اين است كه اصلاً احدى را به اين امور آگاه نكند ، همچنانكه در اخبار پيشين ظاهر مى شود . و ممكن است حمل كنيم اين شكايت را به خبر دادن بخاطر غرضى مثل اينكه مى خواهد به پزشك خبر بدهد)) . (438)

پس خبر دادن بيمارى ، ملازم با شكايت كردن نيست ، همانطورى كه دلالت مى كند بر همين مسأ له خبرى كه الا ن گفته شد . و همچنين مقدم شد كه مريض در زندان خداست تا وقتى كه به عيادت كنندگانش شكايت نكند و هركس يك شبانه روز مريض شود و به عيادت كنندگانش شكايت نكند ، خداوند روز قيامت او را با دوستش ابراهيم مبعوث مى گرداند و هيچ بنده اى نيست كه او را مبتلا به مرض كنيم و شكايت به عيادت كنندگانش نكند مگر اينكه گوشت او را در بدنش به گوشت بهترى تبديل مى كنيم . . . . (439)

همه اين مسايل دلالت مى كند بر اينكه خبر دادن بيمارى يك چيز است و شكايتى كه از آن بايد اعراض كرد ، چيز جداگانه ديگرى است .

و امّا اينكه روايات اختلاف دارند در رغبت دادن انسان به اينكه يك شبانه روز يا سه روز يامطلقاً شكايت نكند ، بر اختلاف درجه هاى فضل در شكايت حمل مى شود ، امّا در مورد روايتى كه مى گويد : هركس دردش راسه روزپنهان كند ، خداوند او را مى بخشد ممكن است گفته شود كه مراد از اين روايت ، اين است كه خبر دادن بيمارى به آشنايان بعد از سه روز يك فضيلتى

دارد . يا اينكه مراد از كتمان ، شكايت نكردن است نه اينكه مطلقا از مرضش خبر ندهد ، به قرينه و راهنمايى قول امام در روايت كه فرمودند : ((و به سوى خداى عزّوجلّ)) شكايت كند ، پس اين روايت مثل غيرآن ، ازروايات ديگر مى باشد .

و اما روايتى كه پنهان كردن مرض را از گنجهاى نيك قرار داد ، چاره اى نيست كه حمل شود بر آنچه ذكر شد و يا به صورت شفاى سريع حمل شود به طورى كه مرض طول نكشد و يا حمل شود برآنچه چند لحظه پيش مرحوم مجلسى ذكر كرد .

و باقى مى ماند كه اشاره كنيم به آنچه امام صادق (عليه السلام ) به حسن بن راشد فرمودند : ((اى حسن ! هرگاه به تو بلايى نازل شد ، پس به هيچ كس از مخالفين شكايت نكن ، ولى به بعضى از برادرانت آن بلا را يادآورى كن به درستى كه تو خصلتى از چهار خصلت زير را معدوم نمى كنى : يا براى تو كفايت مى كند و يا كمك به مقام و رياست مى كنى و يا دعايى است كه مستجاب مى كنى يا مشورت به رأ ى مى نمايى )) . (440)

و همينطور روايت شده از امام صادق (عليه السلام ) كه : ((هر كس به مؤ منين شكايت كند ، به خدا شكايت كرده و هر كس به مخالفى شكايت كند ، از خدا شكايت كرده )) . (441)

پس به درستى ظاهر اين است كه اين روايات به شكايت غير مرض و بيمارى نظر دارد و به جايى

كه باطن شكايت يكى از معانى است كه شارع از آن بيزار نباشد . و اشاره به همين مطلب دارد قول امام كه فرمودند : ((يا براى تو كفايت مى كند)) و علتش اين است كه در بيمارى كفايت نمى آيد . و اما بعد از اين قسمت كه فرمودند : كمك به مقام و رياست مى كنى در اين صورت ممكن است كه كفايت بيايد به اين صورت كه نفوذ خود را به كار گيرد براى اينكه فلان پزشك را براى معالجه برساند و يا او را به فلان بيمارستان داخل كند وشبيه اين صورتها و نسبت به مشورت به رأ ى و استجابت دعا كه واضح است .

اما حديث دوّم ، مطلق است و شايد به آنچه مضمون حديث حسن بن راشد بود ، اشاره داشته باشد ؛ چون كلام با حديث دوّم منسجم بود بيشتر از غير آن ؛ زيرا مريض از شكايت كردن حتى به عيادت كنندگانش ممنوع شده بود و اگر چه عيادت كنندگان از برادران او باشند همانطور كه اشاره شد .

نزد بيمار نبايد از بلا و بيمارى پناه جست

قبلاً گذشت كه حضرت محمَّد بن على (عليه السلام ) هرگز نزد مريض از بلا پناه نمى جست . در موضوع ((پرستارى در بيمارستان )) ، حكمت اين كار بيان گرديد .

نبايد نزد بيمار زياد نشست

همانا پيامدهاى بيمارى و حالتهاى متغير كه بر مريض عارض مى شود گاهى مريض در وضعى قرار مى گيرد كه رغبت ندارد احدى بر آنان اطلاع پيدا كند همانطورى كه خود حالت معالجه براى مريض گاهى اگر غير از مريض به آن حالت معالجه اطلاع پيدا كند ، موجب دردناك شدن نفس مريض مى شود در حالى كه عيادت كردن از مريض هم لازم است ، پس جمع بين اين دو سخن اين طور مى شود كه عيادت كننده نزد مريض زياد ننشيند تا حرج و ضرر به مريض زياد نشود تا دردهاى روانى او زياد نگردد .

از اين جهت از ائمه معصومين روايت شده كه مستحب است نزد مريض زياد عيادت را طول ندهد تا جايى كه امام صادق (عليه السلام ) از آن تعبير كرده اند - همانطورى كه روايت شده - به اين سخن كه : ((عيادت بايد به اندازه دوشيدن شتر باشد)) . (442)

و از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : از عيادتهايى كه بيشترين اجر را دارد وقتى است كه عيادت كننده از مريض عيادت كند و نزد مريض كم بنشيند ، مگر موقعى كه مريض بخواهد و دوست داشته باشد كه عيادت كننده نشستن در كنارش را بيشتر طول بدهد و مريض اين مطلب را (طول جلوس عيادت كننده را) از او درخواست كند . و هم معناى اين

روايت ، روايات ديگرى نيز وجود دارد . (443)

پس وقتى كه مريض جلوس بيشتر عيادت كننده را بخواهد ، استجابت مريض ازجهتى تقرب به سوى خداست ، همانطور كه طلب كردن مريض در اين مورد از جهت ديگر ، روشن مى سازد چيزى كه احتمال دارد موجب ضرر و زيان به مريض شود ، وجود ندارد .

مهربانى كردن نسبت به مريض

شايد مهربانى كردن به مريض بدين خاطر است كه مريض مطمئن شود كه نزد ديگران پيوسته مورد قبول است و ديگران از او متنفّر نيستند و همينطور نسبت به خود عيادت كننده مى باشد . ما ملاحظه مى كنيم آنجا اوامرى بود كه عيادت كننده دستش را بر مريض بگذارد و اعتبار كرده كه آن عيادت كننده اى كه مخالف اين عمل كند ، احمق است و عيادت كردن احمق از مريض ، بدتر از دردى است كه مريض دارد ؛ چونكه احمق مسبب بسيارى از دردهاى روانى مريض مى شود ، بخاطر اينكه احمق ، تصرفاتى كه لايق مريض نيست مى كند و مريض را دچار ضعف و نقص مى كند .

بعضى ذكركرده اند كه : ((پيامبر(صلى الله عليه و آله ) هر وقت از مريضى عيادت مى كردند دستشان را به پيشانى او مى گذاشتند و چه بسا دستشان را بين دو سينه او مى گذاشتند و براى او دعامى كردند)) . (444)

و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه كامل شدن عيادت از مريض به اين است كه : ((دستت را بر شانه اش بگذارى و از نزد مريض زود برخيزى ، به درستى كه عيادت احمق بدتر

است براى مريض از بيمارى كه خود مريض دارد)) . (445)

شهيد استفاده كرده از اين روايت كه عيادت كننده دستش را بر شانه مريض قرار داده و در حال دعا باشد . (446)

ولى روايت شده از حضرت على (عليه السلام ) كه فرمودند : ((يكى از چيزهايى كه عيادت را تمام و كامل مى كند اين است كه عيادت كننده يكى از دو دستش را بر ديگرى و يا بر پيشانى اش بگذارد)) . (447)

و مرحوم مجلسى از اين روايت اين طور استفاده كرده ؛ مقصود اين است كه عيادت كننده دست خودش را بر پيشانى خودش بگذارد و احتمال دارد كه اين عمل بخاطر اين باشد كه عيادت كننده مى خواهد حزن و اندوه و تأ سف خود را بر بيمارى مريض اظهار كند همانطورى كه اين عمل شيوع دارد . پس بعيد نيست كه ذكر اين دو موردى كه حضرت فرمودند ، به عنوان مثال باشد . (448)

ولى اظهر آن چيزى است كه گذشت كه عيادت كننده دستش را بر خود مريض يا بر شانه خود مريض بگذارد (و ذكر كردن شانه در روايت ظاهراً به عنوان مثال است ) و ممكن است اين روايت را حمل بر روايت اولى بكنيم ؛ چونكه اين روايت تصريح نمى كند در آنچه علامه مجلسى گفته است ، پس ممكن است در اين روايت ضمير به مريض برگشت كند و اشاره مى شود به اين مطالب با اضافه كردن به رواياتى كه مقدم شد از پيامبر اسلام كه فرمودند از تمام و كامل شدن عيادت مريض اين است كه يكى

از شما دستش را بر پيشانى يا دست مريض بگذارد و از مريض سؤ ال كند كه حالش چطور است و خودتان را با مصافحه كردن ، تحيت كنيد . (449) و همچنين قول پيامبر كه فرمودند : ((از كامل شدن عيادت مريض اين است كه هر گاه بر مريض وارد شدى ، دستت را بر سر مريض بگذارى و بگو چگونه صبح كردى )) . (450)

پس به درستى كه اين روايت ظهور دارد در اينكه عيادت كننده دستش را بر مريض بگذارد - همانطورى كه علامه مجلسى اعتراف كرده اند ولى بر علامه مجلسى ايراد شده اگر چه اين معنا ظاهرتر است ، ولى اين روايت - يعنى اين روايت آخرى و آن روايتى كه قبل از آن بود - هر دو عام هستند . (451)

ولى ما مى گوييم : همانا روايت ديگرى كه گفت : ((تمام و كامل كردن عيادت اين است كه هرگاه به عيادت مريض رفتى ، دستت را بر مريض بگذار)) . (452) و روايت گذاشتن دست بر شانه ، اين دو روايت عام نيستند . و اين دو روايت مؤ يد اين است كه عيادت كننده دستش را بر دست مريض بگذارد يا دستش را به پيشانى اش بگذارد .

و در اينجا احاديث ديگرى در مورد اينكه عيادت كننده دستش را بر مريض يا بر پيشانى مريض بگذارد وجود دارد ، هر كس مى خواهد به اين روايات مراجعه كند . (453)

و در آخر اين روايت از ابن عباس نقل مى شود كه گفت : ((پيغمبر وقتى به عيادت مريض مى رفتند در بالاى سر

او مى نشستند)) . (454)

دعاى بيمار براى عيادت كننده و بالعكس

چون مريض در حال مرض نزديكتر به خداى تعالى از عيادت كننده مى باشد ، پس دعاى مريض نزديكتر به استجابت است به خاطر اينكه مريض بفهمد در اين مرضش داراى يك امتيازى است كه ديگران آن امتياز را ندارند ، پس اشعار به ذلت و ضعف براى مريض لازم نيست همانطورى كه مريض محتاج به ديگران است ، همچنين ديگران هم محتاج به او هستند بخاطر اين مسأ له ما مى بينيم كه روايت شده از امام صادق كه فرمودند : ((هرگاه يكى از شما به عيادت برادر دينى خود برود ، پس از مريض بخواهد كه در حق او دعا كند ؛ چون دعاى مريض مثل دعاى ملائكه مى باشد)) . (455)

و در اينجا احاديث ديگرى به همين معنا وجود دارد ، هر كس مى خواهد به آنها مراجعه كند . (456) همچنانكه مستحب است عيادت كننده هم براى مريض دعا كند . زراره از امام صادق يا امام باقر (عليه السلام ) روايتى را نقل مى كند كه فرمودند : ((هرگاه بر مريض داخل شديد ، پس بگو پناه مى برم به خداى عظيم )) . (457) و مقدم شد كه براى مريض هم مستحب است كه اجازه بدهد به دوستان و فاميلش كه براى عيادت او بيايند ؛ چون براى هر كسى دعاى مستجابى وجود دارد .

دعاى مساكين و فقرا براى مريض

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((دعاى مساكين براى مريضهاى خودتان را خفيف و پست نشماريد ؛ چونكه چه بسا دعاى آنان در مورد شما مستجاب مى شود و دعاى خود مساكين در مورد

خود آنان مستجاب نشود)) .

و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((مستحب است براى مريض اينكه به سائل با دست خودش چيزى بدهد و امر كند به سائل كه براى او دعا نمايد)) . (458)

سؤ ال از مريض در مورد حالش و در مورد آنچه اشتها دارد

بعضيها ذكر كرده اند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از مشكلات و درد مريض و از آنچه مريض بدان اشتها دارد مى پرسيدند . (459) چرا كه اين پرسش نشانگر اهميت دادن به بيمار و درخواستهايش مى باشد و زمينه ساز آرامش و اطمينان بيمار مى گردد .

آرزوى سلامتى و صحت

مريض در برانگيختن اطمينان در خودش احتياج دارد تا بر مرض غلبه پيدا كند و در مقابل عوارض مرض كه چاره اى از آن نيست و براى دفع آن عوارض از نفس مريض راهى نيست ، مقاومت نمايد و شايد همين موضوع پرده بر مى دارد براى ما آنچه از پيامبر نقل شده كه فرمودند : ((هرگاه بر مريضى وارد شديد او را در اجل و مرگ توسعه بدهيد ، پس به درستى كه اين كار چيزى را ردّ نمى كند ، ولى نفس مريض را پاك مى كند)) . (460)

و مراد از ((تنفيس )) ، توسعه است ؛ يعنى براى مريض در اجل و مرگ توسعه دهيد و مريض را به صحت و سلامتى اميدوار سازيد . مثل اينكه به مريض بگوييد كه اين مرض ، ضررى به تو نمى زند و به زودى اگر خواست خدا باشد ، شفا پيدا مى كنى . (461)

و

بعضى از علما نقل كرده اند كه : پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) به مريضها مى فرمودند : ((اين مرض و بيمارى رنجى به تو نمى رساند و به خواست خدا از مرض طاهر و پاكيزه مى شوى )) . (462) خوردن در

حضور مريض

از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نهى كرده اند از اينكه عيادت كننده در حضور مريض چيزى بخورد ، اگر نزد مريض چيزى بخورد ، خداوند اجر عيادتش را از بين مى برد))(463) و به خاطر همين چه بسا مريض از طعامى ممنوع باشد مثل همين طعام كه نزد او عيادت كننده مى خورد ، پس وقتى نزد او عيادت كننده چيزى بخورد پس اشتهايش بر مى انگيزد و مريض براينكه قدرت ندارد مثل اين غذا را بخورد حسرت مى خورد و عيادت كننده به جاى اينكه مرض بيمار را ، تخفيف بدهد بخاطر عيادتش يك درد ديگرى به دردهاى مريض افزوده است .

بعد از شفا يافتن ، به مريض چه بايد گفت

حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) وقتى مريضى را مى ديدند كه خوب شده است ، مى فرمودند : ((براى مريض ، پاكى از گناهان به وجود آمد)) . (464)

و از حسن بن على (عليه السلام ) نقل شده به مردى كه از مرض و بيمارى شفا پيدا كرده بود ، فرمود : ((به درستى كه خداوند ياد كرده تو را ، تو هم او را ياد كن و اقاله كرده است تو را (گناهانت را بخشيده ) پس تو او را شكر كن )) . و همينطور اين حديث از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز نقل شده است . (465)

و از امام سجاد (عليه السلام ) نيز روايتى نقل شده كه جمع كرده اند بين فرمايش عمويشان امام حسن (عليه السلام ) و فرمايش جدشان حضرت على (عليه السلام ) كه گفته

شد . (466)

بلى چه حديث نيكويى مى باشد ، منسجم با روحيه اى است كه اسلام به تقويت اين روحيه اهميت مى دهد و با اهدافى كه حواله مى دهد . اسلام به اينكه انسان متوجه اين روحيه باشد آن انسانى كه در معرض ابتلا به بيمارى و سختى و مرض قرار گرفته است ، اين روحيه و آن اهدافى كه در اين روايات گفته شد ، دلالت مى كند بر اين اهداف ، آن توجيهاتى كه از ائمه در مورد مريض و عيادت كردن از او صادر شد ، همچنانكه ما اشاره به بعضى از آنها كرديم ، پس ديگر اعاده نمى كنيم .

و آنچه تاكنون ذكر نموديم ما را بس چرا كه در آن بى نيازى است براى كسى كه رشد و هدايت را بخواهد . و حمد براى خداست و درود و سلام خدا بر بندگان برگزيده اش محمَّد و آل طاهرين او باد!

* * *

بخش سوّم : بهداشت و سلامتى

توجه

تصميم داشتم در موضوع بهداشت و سلامتى مطالبى بنويسم ، ولى بعد از نوشتن فصل اوّل اين كتاب دريافتم آنچه شهيد سعيد دكتر پاك نژاد نوشته ، كافى است بنابر اين به همان نوشته اكتفا نموده و به مساءله مهمترى بپردازم امّا تمايل دارم آنچه را در اين زمينه نوشته ام هرچند ناقص است بدون هيچ تغييرى ذكر كنم به اميد آنكه سودمند باشد . تنها اوست يارى دهنده و به صواب آورنده .

فصل اوّل : مقدّمات

رعايت بهداشت در سطح وسيع

اسلام توجه و اهميت زيادى به مسأ له صحت و سلامتى بدن انسان مى دهد تا جايى كه روايت شده از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه فرمودند : ((همانا صحت و سلامتى بدن ، باعث شاد بودن ملائكه و موجب خشنودى پروردگار مى گردد و موجب ثبات سنت و روش پيامبر مى شود)) . (467) و از پيامبر روايت شده كه فرمودند : ((در زندگى خيرى نيست مگر اينكه همراه صحت و سلامتى باشد)) . (468)

و گفته شد كه همانا اسلام از ميان علوم دو علم ((علم اديان و علم ابدان و جسم )) را . معتبر دانسته است . و روايات در اين باب زياد است كه اينك به بررسى همه آنها نيازى نيست . همچنانكه اسلام اهميت مى دهد به اينكه انسان توجه كند و به طرف وسيله اى كه صحت و سلامتى او را حفظ مى كند ، برود تا اينكه اصلاً در چنگال امراض اسير نگردد .

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((همانا تمام اين ارواح از مرضى كه غلبه پيدا كند يا خونى كه داغ

شود يا بلغمى كه غالب شود ، مى باشد ، پس انسان بايد نفسش را مراعات كند قبل از اينكه يكى از اين طبيعتها بر او غلبه پيدا كند تا او را هلاك نمايد)) . (469)

و مرحوم مجلسى كلمه ((ارواح )) را اين طور تفسير كرده : مقصود در اينجا (از كلمه ارواح ) ديوانگى و فاسد شدن عقل و فلج بودن ، بلكه حتى جذام و پيسى و شبيه اينهاست . (470)

روايت شده آن چيزى كه ضررش بر تو معلوم شد و ضررش را دانستى ، نخور و هوا و هوست بر راحتى بدنت تأ ثير نگذارد . (471) و از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده : ((همانا جسم مثل زمين پاك خرابى است كه اگر به اندازه ، به آبادانى و آبيارى آن پرداخته شود ، آبادانى آن دوام مى يابد و ثمره آن بسيار مى گردد)) . (472)

و براستى نگاهى گذرا به مساءله فراگيرى پيشگيرى و سلامتى در اسلام ، به ما مى فهماند كه همانا سخن گفتن از اين موضوع به شكل دقيق علمى و همه جانبه ، سهل و آسان نيست و همانا اين موضوع ، امرى در نهايت سختى و دشوارى است و شخص بحث كننده ، گاهى ناچار مى شود در اين موضوع در آنجايى كه مى خواهد حق سخن را ادا كند ، استشهاد كند به احاديثى كه چه بسا اين احاديث از صدها حديث تا هزارها حديث متجاوز است چه رسد به دهها مآخذى كه از نظر اسلام يقين آور و مورد وثوق مى باشد ، اگر نگوييم كه صدها مآخذ

نيز وجود داشته باشد ، همانطور كه اين مسأ له احتياج به نوشتن چند جلد كتاب و محتاج دقت طولانى است كه خواننده و بحث كننده به طور مساوى آن را صرف كنند .

همچنانكه نبايد فراموش كنيم فراگرفتن اين موضوع و حق بحث را ادا كردن در تمام جوانب آن به امكانات و تخصّصهاى گوناگون نياز دارد تخصصهايى كه از آگاهيهاى بالائى برخوردار باشد در زمينه تخصصى آن از يك سو و از زمينه شناخت دليلهاى قرآن و سنّت نبوى و اهل بيت از سوى ديگر و برداشت درست از اين دليلها و بهره بردارى از آنها در جاى مناسب از سومين سوى .

بحث پيرامون ويژگيهاى اشيا

بنابر آنچه گذشت ما خود را ناگزير مى دانيم تا دايره بحث را به موضوعاتى محدود كنيم كه بيشترين ارتباط را با موضوع دارند . از اين رو ، روايات فراوانى را كه اگر نگوئيم به هزارها كه به صدها مى رسد مورد بررسى قرار مى دهيم . حتى رواياتى كه آثار و خواص خوراكيها - ميوه ها ، سبزيجات ، حبوبات ، گوشتها ، غذاها و شيرها - را بيان مى كند بتمامه ذكر نمى كنيم ؛ مثل : سيب ، انار ، انگور ، خرما ، انجير ، كاسنى ، عسل ، ترب ، سير ، پياز ، گندم ، زيتون ، جو ، گوشت گوسفند ، گوشت گاو و ماهى ، شير بز و گاو ، خربزه ، آلو ، زردآلو ، نخود ، عدس ، نيشكر و دهها نوع از انواع ديگرى كه در باره هر يك از آنها روايات زيادى وارد شده كه

اگر بخواهيم آن روايات را جمع كنيم و منابع آنها را ذكر كنيم به دهها بلكه صدها صفحه احتياج داريم پس چگونه مى توانيم بطور كامل از آنها سخن بگوئيم بخصوص كه در بسيارى از اين روايات خواص پيش گيرنده از امراض بيان شده كه بعضى از آنها را ، شهيد سعيد دكتر پاك نژاد دركتاب ارزشمندش ((اولين دانشگاه و آخرين پيامبر)) ، به رشته تحرير درآورده است و از خداوند مى خواهيم كه او را با ائمه طاهرين محشور گرداندبه حق محمَّد وآل محمَّدكه صلوات و سلام خدابرهمه آنان باد .

دورنماى بحث

بر اساس آنچه گذشت بحث ما در زمينه فوق محدود مى شود بر نگاهى سريع و واضح ، در حد توان به مسايل پيشگيرى كه معصومين : آنها را بيان كرده اند كه رمز نجات انسان از بيشتر خطرها بستگى به مراعات آنها دارد ، البته خواص اشيا دخالت زيادى در اين مساءله ندارد بلكه اصل انجام يا توقف ، در انجام سهم بزرگى در مساءله پيشگيرى ايفا مى نمايد .

از اين رو شيوه بحث به اين نحو انجام مى گيرد :

1 - بخش مهمّى از مسايل مربوط به پاكيزگى بدن را مانند : مسواك زدن ، خلال كردن ، وضو و غسل و . . . را مورد توجه قرار مى دهيم .

2 - مسايل مربوط به نظافت لباس ، ظروف و خانه را مورد بررسى قرار مى دهيم و وضعيت مطلوبى را كه در پيشگيرى از خطرها و حفظ سلامتى تاءثير دارند به تصوير مى كشيم .

3 - برخى از چيزهايى را كه در ارتباط با

محيط ، خانه و اجتماع است در هر شكل آن به بحث مى كشيم .

4 - و به زودى به پاره اى از مسايل مربوط به خوردن ، آشاميدن ، خوابيدن و مسافرت نيز اشاره خواهيم كرد . و خلاصه هر چيزى كه در رابطه با پيشگيرى باشد و غير آن كه نياز بحث اقتضا كند با رعايت اختصار و وضوح در حد امكان مورد بحث قرار مى دهيم - با تشكر و تقدير از خوانندگان .

نظافت در تمام ابعاد

اسلام به نظافت و پاكيزگى جسم ، آن هم فوق حد تصوّر اهتمام ورزيده است .

اديان ديگر نمى توانند ادعا نمايند كه حتى يك دهم اسلام به پاكيزگى اهميت داده اند . و همين بس كه ما بدانيم : اسلام تارك وضو و غسل را در بسيارى از موارد عقاب مى كند بلكه اعمال عبادى فراوان ، بدون وضو و غسل تمام نيست . بالاتر اينكه وضو و غسل را جزء عبادت هايى قرار داده كه مايه تقرب به خداست و انجام دهنده آن ثواب فراوان و پاداش نيكو دارد . و موارد ديگرى كه اوج اهميت اسلام در اين زمينه را بيان مى نمايد چه آنهايى كه بر پاكيزگى ، وضو و غسل در مورد خاص دلالت دارد يا آنهايى كه بطور كلّى تاءكيد مى كند .

مثالهايى برآنچه گذشت

مثل مثالهايى كه مقدم شد ، به گوشه اى از دستورات ائمه معصومين : درباره نظافت به صورت عمومى اشاره مى كنيم . در اوايل قسمت دوم اشاره به سخن خداوند گذشت كه خداوند با بندگان كثيفش دشمن است و همانا نظافت از ايمان است و ايمان با صاحبش در بهشت قرار دارند .

((كراجكى )) گفته : ((و صحيح است نزد ما كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در نظافت كوشش داشتند و ايشان از چيزهاى طيب زياد استعمال مى كردند بنابرآنچه در روايت وارد شده است )) . (473)

و از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده كه : ((نظافت و پاكى از اخلاق انبياست )) . (474)

و از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند :

((با شستشو ، خود را از بوى بد آزار دهنده پاك سازيد و به آن پايبند باشيد ، چون خداوند از بندگان كثيف و پليدش بغض دارد ؛ بندگان كثيفى كه مردم وقتى با آنان مى نشينند متأ ذى و ناراحت مى شوند)) . (475)

و در روايتى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) آمده كه در آن روايت فرموده اند : ((دواى عرب در پنج چيز است و حمام يكى از آن پنج چيز شمرده شده )) . (476)

و از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) نقل شده است كه فرمودند : ((جبرئيل نزد من آمد و گفت : اى محمَّد! چگونه ما بر شما (مردم ) نازل شويم در حالى كه مسواك نمى زنيد ، با آب ، استنجا نمى كنيد و انگشتانتان را نمى شوييد)) . (477)

ابن اثير گفته است : ((در حديث است كه مسأ له شستن دستها و انگشتها فطرى مى باشد و ((براجم )) گره (و مفاصلى ) است در پشت انگشتان كه در آن پليديها اجتماع مى كنند . و مفرد ((براجم )) ، ((برجمه )) مى باشد)) . (478)

و قرآن كريم تصريح كرده براينكه خداى تعالى توابين و متطهرين را دوست مى دارد . (479) و خداوند در جنگ بدر مسلمانان را مخاطب قرار داد و چنين فرمود : ((و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند ، و وسوسه شيطان را از شمابزدايد)) . (480)

و خداوند فرمود : ((در آن ، مردانى اند كه دوست دارند خود را پاك

سازند ، و خدا كسانى را كه خواهان پاكى اند دوست دارد)) . (481)

مرحوم مجلسى فرموده است : ((گفته شده چه بسا اين آيه بر استحباب زياد در اجتناب از نجاسات دلالت مى كند و بعيد نيست كه از اين آيه بفهميم كه استفاده از نوره و امثال نوره مستحب است ، بلكه مستحب بودن بر طهارت و تأ ييد براين مطلب است ، بلكه (همچنين ) دلالت دارد حتى بر غسلهاى مستحب )) . (482)

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد : ((اين قرآنى است ارجمند ، در كتابى نهفته ، كه جز پاك شدگان بر آن دست نزنند)) . (483)

و روايات ديگرى كه پاكيزگى را مدح مى كند و آشكارا و به رمز ، انسان را به تطهير بر مى انگيزاند . و از ائمه وارد شده كه : ((و پاكيزگى نيمى از ايمان است )) . (484)

و از پيامبر و حضرت على (عليه السلام ) روايت شده كه : ((وضو جزء ايمان است )) . (485)

از حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((هر كس نيكو طهارت كند (وضو بگيرد) سپس به طرف مسجد برود ، پس چنين شخصى تا هنگامى كه محدث نشده ، در حال نماز است )) . (486)

و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه خطاب به على (عليه السلام ) فرمودند : ((اى على ! بر مردم در هر هفت روز يك غسل مى باشد پس اى على ! در هر جمعه اى غسل كن اگر چه از طعام روزانه ات كم كنى

و براى وضو آب بخرى ، پس به درستى كه چيزى از مستحبات ، بزرگتر نيست )) . (487)

و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((بايد هر يك از شما مسلمانان روز جمعه زينت كنيد و غسل كنيد و بوى خوش استعمال نماييد . . . )) .

و از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((غسل كردن در عيدها باعث پاكيزگى و طهارت است براى كسى كه مى خواهد حوايج و نيازهايش را طلب كند و تبعيت و پيروى از سنت پيامبر مى باشد)) . (488)

بلكه كافى است كه ما ذكر كنيم : همانا غسلهاى مستحب بعضى از آنها تقريباً به چهل غسل مى رسد همانطورى كه بعضى از روايات برخى از آنها را شمرده اند و از غسلهاى واجب 23 غسل در مناسبتهاى مختلف وجود دارد و هر كس به رواياتى كه در باب علتهاى غسلها و ثواب غسلها در كتاب بحار ، جلد 81 ، صفحه 3 ، 22 ، 23 و 24 مراجعه نمايد ، حقيقتاً استخراج مى كند كه غسل واجب يا مستحب بيش از آن مواردى است كه ما بعضى از آن موارد را ذكر كرديم .

بلى و اين اندكى از بسيارى از آنچه است كه از ائمه : در اين مورد وارد شده ، و اما آنچه از ائمه وارد شده در موارد خاص و عام از آنچه بر مطلوب بودن نظافت دلالت مى كند ، به خاطر زياد بودن آن قابل حصر نيست و ما نيازى نمى بينيم كه بدان اشاره كنيم و چه بسا

ما در جاهاى مختلف به بعضى از آنها اشاره مى كنيم ان شاءاللّه تعالى .

اكنون شروع مى كنيم در بحث پيرامون مسواك و خلال كردن و بعضى از آنچه كه به نظافت دهان مربوط است .

فصل دوّم : مسواك و خلال كردن

يك اشاره

قبل از مراجعه كردن به كتابها و جوامع حديثى در ذهن من خطور نمى كرد رواياتى كه وارد شده در موضوع مسواك كردن از اهل بيت عصمت و طهارت بيشتر از ده يا پانزده يا بيست حديث (بنابر بيشترين تعداد) باشد . و چقدر مرا به حيرت واداشت وقتى كه چند برابر تصورم حديث يافتم . مساءله اى كه مرا به اين نتيجه رساند كه اهمّيت و عظمت اسلامى اين امر را درك كنم . مسواك كردن و خلال نمودن از موضوعاتى است كه انگيزه براى جعل حديث نداشته است و جاعلين كه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) آنان را از اين كار برحذر داشته است - تمايل به آن نداشته اند .

اين احاديث سواى احاديثى است كه بر لزوم نظافت دهان و بوى خوش دهان تأ كيد مى كند ، و اينجا جاى بررسى آنها نيست .

سؤ ال و جواب

سؤ الى كه در اينجا مطرح مى شود و هر مبتدى به آن مى رسد اين است كه : چرا شارع مقدس اين قدر به نظافت دندانها اهميت مى دهد؟ با آنكه بسيارى از واجبات را مى يابيم كه شارع به اندازه مسواك زدن و نظافت دهان با آنكه مستحب هستند اهمّيت نداده ؟ جواب اين سؤ ال جداً واضح است .

به درستى كه ضرورى بودن دندان براى انسان را ممكن نيست كسى تجاهل كند و يا احدى آن را انكار كند در حالى كه دندانها نعمتى است كه انسان عادتاً به اين نعمت توجه ندارد يا به اهميت آن پى نمى برد ، مگر زمانى كه اين نعمت را از دست بدهد

، در حالى كه انسان از اين نعمت در هر روزى بيشتر از يك مرتبه ، استفاده مى كند و هر زيانى كه به دندانها مى رسد انسان را بدون شك در تنگناى سختى واقع مى سازد و موجب اختلال احوال انسان به طور جزئى مى شود و آشكارا براى انسان تاءثير نامطلوب دارد .

چنانچه آشكار است دندانهاى مصنوعى حتى در بهترين حالت نمى تواند جايگزين خوبى براى دندانهاى طبيعى باشد و بگونه اى نيست كه صاحب دندان احساس آرامش نمايد .

و روشن است چنانكه دندانها غذا را براى معده آماده مى سازند و در وضعيتى قرار مى دهند كه قابل هضم باشد يا لااقل هضم آن نسبت به پيش از جويدن آسان تر باشد ؛ همينطور در سخن گفتن انسان را يارى مى دهند و اگر نباشند تاءثير نامطلوب قابل ملاحظه اى در سخن گفتن برجاى مى گذارند .

و ما مطلب فوق را با توجه به وضعيت كسانى كه دندانهاى خود را از دست داده و كوشش مى نمايند تا غذايى را انتخاب كنند كه معده هضم نمايد و سعى مى كنند بگونه اى سخن بگويند كه مفهوم باشد . ثابت مى نمائيم .

و سواى اين موارد ، اختلال وضع طبيعى دندانها و مرض و بيمارى دندانها در بسيارى از مواقع به امراض و حالتهاى بد در بسيارى از قسمتهاى جسم ، منجر مى شود . و به زودى بعضى از آن امراض را توضيح مى دهيم ؛ ان شاء اللّه .

از اين جهت و از جهت امور مهم ديگرى كه ما اشاره مى كنيم به آنها

، اسلام به دندانها اهميت مى دهد . و دعوت اسلام كه خيلى آسان است عنايت به دندانها و محافظت كردن بر سلامت دندانها دارد ، پس امر كردن به هر آنچه شأ نش حفظ و نگهداشتن دندانهاست و نهى و باز داشتن از هر چه ضرر به دندانها و سلامتى آنها مى زند ، آرامشى است از اسلام كه سلامت دندانهاى طبيعى در سلامت انسان اثر دارد و خراب بودن و فاسد بودن دندانها در بيمارى انسان نيز تأ ثير دارد و بخاطر همين ، اسلام مهم شمرده است كه انسان دندانهايش را محافظت كند تا استفاده كند بالاترين اندازه اى كه ممكن است در زندگيش داشته باشد و محافظت كند كه دندانها سالم باشد چون معناى اين عبارت اين است كه آنها را حفظ كند .

مسواك كردن

از جمله امورى كه اسلام در دايره اهمّيت دادن به دندانها به آن اهتمام مى ورزد و اثرقابل ملاحظه اى در سلامتى آنها دارد مسواك نمودن مى باشد . يعنى : شستن و پاك كردن دندانها .

تمامى فقها اجماع دارند كه مسواك زدن مستحب است بويژه براى وضو و نماز و پيشتر گفتيم : روايات وارده در فضيلت مسواك ، كيفيت ، حالات و بقيه مسائل وابسته به مسواك از ((صد روايت )) بيشتر است ، بنابر اين بايد بگونه اى بحث كنيم كه هماهنگ با روايات باشد .

ديدگاه ائمه معصومين در مورد مسواك

نبى گرامى اسلام حضرت محمَّد (صلى الله عليه و آله ) وائمه : از فرزندانش روشهاى مختلف در دعوت كردن به التزام به مسواك فرموده اند و ما در اينجا اشاره مى كنيم به اينكه پيامبر و اهل بيت معصومين : عملاً به مسواك التزام داشتند و عمل آنان براى ما سنّت است و ما بايد از ايشان پيروى كرده و به وسيله آنان راهنمايى شويم چه از نظر اعمال و چه از نظر گفتار .

و چونكه ممكن است بسيارى از مردم به اين موضوع توجه نكنند يا براى آنان ميسر نباشد كه براين موضوع اطلاع پيدا كنند بخاطر مشقت و سختى ، از اين رو ائمه : مردم را به اين امر توجه داده و از آن سخن گفته اند و براى مردم از اين موضوع حديث كرده اند و ثابت كرده اند كه اين موضوع حقيقت محكمى است كه مردم بايد آنها را نقل كنند و با ديده عبرت به آن بنگرند .

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده

در حالى كه حضرت از روش پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خبر مى دهند پيامبر هربار كه از خواب بر مى خاستند ، مسواك مى زدند . (489) و همچنين حضرت وقتى كه مى خواستند بخوابند ، مسواك مى زدند . (490) و آن حضرت براى هر نمازى مسواك مى كردند . (491) و روايت شده كه مسواك هنگام سحر سنّت است . (492)

و از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((پيامبر (صلى الله عليه و آله ) زياد مسواك مى زدند در حالى كه مسواك كردن واجب نيست )) . (493)

و آن حضرت در هر شب سه مرتبه مسواك مى كردند . قبل از خواب ، قبل از برخاستن براى نماز شب و قبل از خروج از خانه براى فريضه صبح . (494)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : ((من براى هر مردى دوست مى دارم هنگامى كه قيام كند در شب براى نماز (شب ) ، مسواك بزند)) . (495) بلكه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه مسافرت مى كردند همراه خودشان شانه ، مسواك مى بردند . (496)

بلكه ائمه : آنچنان به مسواك التزام داشتند كه فرموده اند : ((اگر يكى از شما مسواك را ترك كند از نظر ما مى افتد و براى ترك مسواك ، سؤ ال مى شود)) .

و روايت شده كه امام صادق (عليه السلام ) ترك كردند مسواك را قبل از اينكه دو سال به شهادتشان باقى بودواين ترك مسواك بخاطراين بودكه دندانهايشان ضعيف شده بود . (497)

روايات

از آن بزرگواران در باره مسواك زدن بسيار زياد است و ممكن است رواياتى را كه در اين موضوع وارد شده به چند گروه تقسيم كرد .

گروه اوّل :

رواياتى است كه بطور كلّى و بدون بيان نمودن هيچ خصوصيتى در لزوم مسواك زدن وارد شده و به كسى كه آن را ترك كند هشدار داده است تا جايى كه امام (عليه السلام ) ترك كننده مسواك را از مردم ندانسته است (جزء مردم نيست ) .

به امام صادق (عليه السلام ) گفته شد آيا اين خلق را كه مى بينى همه شان از مردم هستند؟ فرمود : ((رها كن آن مردمى كه مسواك را ترك مى كنند)) . (498)

و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روايت شده كه فرمودند : ((طريق و راه قرآن را پاك كنيد)) . گفته شد اى پيامبر خدا! طريق و راه قرآن چيست ؟ فرمودند : ((دهانهايتان )) . گفته شد به چه چيز پاك كنيم ؟ فرمودند : ((با مسواك كردن )) . و هم معناى اين روايت ، روايت ديگرى هم هست . (499)

و در بعضى از رواياتى كه از پيغمبر نقل شده از اسباب عدم نزول ملائكه بر مردم اين طور دليل آورده شده كه آنان مسواك نمى زنند به علاوه مردم با آب ، استنجا نمى كنند و گره هاى پشت انگشتان دستشان را نمى شويند . (500)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((از روشهاى پيامبران مسواك كردن مى باشد)) و هم معناى اين روايت روايات ديگرى هم وجود دارد . (501)

از

پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه : ((پيوسته جبرئيل مرا به مسواك كردن سفارش كرد تا اينكه ترسيدم تمام دندانهايم (در اثر اين سفارش و عمل به آن ) ساقط شود و بريزد)) . و در بعضى از روايات آمده : ((تا اينكه ترسيدم مسواك كردن را يك فريضه و واجب قرار بدهد)) . و هم معناى اين روايت روايت ديگرى هم هست . (502)

از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه جبرئيل نازل شد و به مسواك ، خلال و حجامت سفارش نمود . (503)

پس وقتى مسواك از سنن و روشهاى پيامبران است ، پس يك امر عادى نيست تا چشم پوشى از آن به سهولت و آسانى ممكن باشد بويژه اينكه جبرئيل پيوسته در رابطه با مسواك به پيامبر سفارش مى كرد حتى پيامبر ترسيد اينكه مسواك به عنوان يك فريضه قرار داده شود . پس سزاوار است كه اقتدا كنيم به پيامبران از جهت هدايت ، و هدايت مى شويم به هدايتهاى آنان چونكه خداوند پيامبران را فقط بخاطر ما ارسال داشته است و براى مصلحت و خير ما فرستاده و شايد تعبير به ((مرسلين )) به جاى واژه ((انبيا)) به همين خاطر باشد .

تا آنجا كه شارع چشم پوشى كرده و فرموده : ((براى شخص روزه دار جايز است مسواك كند با وجود اينكه احتمال دارد چيزى به درون شكمش برود)) ، چنانكه اجازه داده شده كه : ((انسان محرم مى تواند مسواك بزند اگر چه لثه ها خون بيايد)) .

از حسين بن ابى علاء نقل شده كه گفت : ((از امام

صادق (عليه السلام ) در مورد مسواك زدن شخص روزه دار سؤ ال كردم . حضرت فرمود : بله جايز است هر روز كه بخواهد)) . (504)

و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه فرمود : ((وقتى كه روزه گرفتيد پس صبح مسواك بزنيد و هنگام عشا مسواك نكنيد كه هيچ روزه دارى نيست كه دو لبش را هنگام شب ، خشك كند ، مگر اينكه نورى بين دو چشمش روز قيامت به وجود مى آيد)) . (505)

و در اينجا روايات ديگرى مى باشد . و ابن ابى عمير از معاويه از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه مى گويد به امام صادق گفتم : ((آيا محرم مى تواند مسواك بزند؟ فرمود : بله . گفتم : اگر خون بيايد چطور؟ فرمود : بلى جايز است ، مسواك كردن از سنّت پيغبمراست )) . (506)

ازامام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : ((شخص روزه دار درماه مبارك رمضان هرموقعى از روز كه بخواهد مسواك كند مى تواند و مسواك كردن محرم نيز جايز است )) . (507)

در اينجا روايات ديگرى است كه به مسواك زدن رو كرده و ترغيب مى نمايد كه براى بررسى كامل آنها در اين كتاب فرصتى نيست . پس هر كس زيادتر از اين را مى خواهد مراجعه كند به جوامع حديث و روايت مثل بحارالا نوار ، وسائل الشيعة ، مستدرك وسائل و غير از اينها .

طايفه دوّم : مسواك كردن براى وضو و نماز

در اينجا رواياتى است كه بر استحباب مسواك دلالت مى كند خصوصاً

هنگام وضو(508) و نماز . (509) و اينكه فرمودند : ((اگر مسواك كردن بر امّت من مشقت نداشت ، هرآينه من امر مى كردم به مسواك كردن هنگام وضوى هرنماز يا هنگام هرنمازى )) . (510)

ظاهر اين است كه مراد از امر ، امر وجوبى است ؛ چون امر استحبابى كه ثابت است . همچنانكه ظاهر اين است كه منافاتى بين وضو و نماز هم وجود ندارد ؛ چونكه مسواك كردن براى وضو معنايش اين است كه نماز هم با مسواك باشد ، پس به كار بردن هر تعبير به جاى ديگرى به خاطر آن است كه فرقى در نتيجه بين مسواك كردن موقع وضو و مسواك كردن هنگام نماز وجود ندارد .

همچنين وارد شده كه دو ركعت نماز با مسواك كردن بهتر از چهل ركعت (511) ياهفتاد ركعت (512) يا 75 ركعت (513) بدون مسواك مى باشد يا اينكه نماز با مسواك كردن بهتر است از نمازى كه انسان چهل روز بدون مسواك زدن بخواند ، بعد فرمودند : ((برتو باد به مسواك كردن و اگر توانستى كه كم نكنى از مسواك كردن اين كار را انجام بده )) . (514)

و مسواك كردن حسنات را تا هفتاد برابر زياد مى كند و اينكه مسواك كردن از سنت هاى پنجگانه اى است كه در رأ س دين است . (515) و خداى رحمان راضى مى شود(516) و از سنتهاى پيامبران مى باشد چنانكه گذشت .

امام صادق (عليه السلام ) فرمودند : ((هرگاه خواستى به نماز شب بايستى پس مسواك كن ، فرشته الهى نزد تو مى آيد و دهانش

را بر دهان تو مى گذارد . پس از هر حرفى كه تلاوت و نطق مى كنى نيست مگر اينكه به سوى آسمان بالا مى رود ، پس بايد دهان تو بوى خوش بدهد)) و هم معناى اين روايت روايت ديگرى هم هست . (517) و روايات در اين موضوع زياد است كه فرصتى براى بررسى آنها در اينجا نيست .

قابل توجه : چاره اى نيست اشاره كنيم به اينكه اختلافى كه در روايات بين چهل ركعت يا هفتاد ، يا 75 ركعت يا چهل روز در مقام اثبات اجر و فضيلت نماز با مسواك بر نماز بدون مسواك وجود داشت ، باعث شك در اين روايات نمى شود . شايد آن مسواكى كه در آن منافع دنيايى مقصود است ، آن چيزى است كه دو ركعت نماز با مسواك ، چهل ركعت است ، اما آنچه مقصود از آن ثواب اخروى است ، پس به درستى كه دو ركعت نماز با مسواك ، معادل هفتاد ركعت يا 75 ركعت يا چهل روز مى باشد ، البته بنابراختلاف درجات اخلاص در نيّت .

منافع مسواك و اوقات و كيفيت آن

پيغمبر و ائمه : فقط به مداومت بر مسواك زدن به طور عملى كفايت نكرده اند و همچنين بر اوامر مطلقه به مسواك هم اكتفا نكرده اند يا اشاره به آنچه استحباب و عبادت بودنش ثابت است و انسان برآن چيز به ثواب زياد و اجر زيبا مى رسد ، اكتفا نكرده اند ، امرى كه از شأ ن آن امر اين است كه به انسان مؤ من يك قوه دافعه اى بر ممارست و مواظبت بر مسواك و التزام

و مداومت بر مسواك كردن عطا شده است .

بله ائمه معصومين : به اين مقدار اكتفا نكرده اند و براين مقدار نيز افزوده اند و اهميت آنان به مسواك ظاهر شد به اينكه بيان كردند منافعى كه بر مسواك كردن هست و آن ضررهايى كه بر ترك مسواك كردن مى باشد .

روشن است كه شارع مقدس به حفاظت بر سالم بودن انسانها و اينكه انسان در بهترين حالات محفوظ بماند ، اهميت زيادى مى دهد و چونكه مسواك اثر بزرگى در حفظ سلامتى انسان دارد ، پس ذاتاً مسواك كردن مرغوب و مطلوب خداى تعالى است ، حتى اگر مسواك كردن بدون قصد قربت باشد و بخاطر اجر و ثوابى كه دارد انسان انجام ندهد . و وقتى مردم منافع مسواك كردن را بشناسند و هنگامى كه در اينجا كسى باشد كه نخواهد به پيامبران تأ سى و اقتدا كند و او به مسأ له ثواب مسواك رغبتى نداشته باشد ، چنين شخصى به اين اميد كه فوايد و منافع مسواك كردن را به دست بياورد و از ضررهاى ترك مسواك ، دورى كند ، به اين كار مهم مى پردازد ، پس به درستى كه انسان ذاتاً خودش را دوست دارد پس مهم مى شمارد هر بلايى كه احتمال آن مى رود از خودش دفع كند و هر نفع و سودى كه قادر برآن است ، مى خواهد به طرف خودش جلب كند و در مسواك كردن خيلى زياد جويندگان به آن رغبت دارند و مطلعين برآن اطلاع دارند چه نسبت به خودش و ذات خودش و چه نسبت به علاقه و

ارتباطى كه با ديگران (از همنوعانش ) دارد .

اگر مردم منافع مسواك را مى دانستند

در اينجا اشاره مى كنيم به اينكه در مسواك كردن ، منافع بزرگى است كه مى بينيم امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايند : ((اگر مردم منافعى كه در مسواك است بدانند ، مسواك را همراه خودشان در رختخواب مى برند)) . (518) و مقدم شد قول پيغمبر به حضرت على كه فرمودند : ((بر تو باد به مسواك كردن و اگر مى توانى از مسواك كردن كم نكنى اين كار را بكن )) . پس اين احاديث به ما اين را مى فهماند كه فوايد مسواك ، فوق حد تصور است و ضررهاى ترك مسواك كمتر از اهميتى كه از نظر اسلام به فوايد هميشگى مسواك است ، نيست .

به درستى كه منافع مسواك مدهوش كننده است و اين قدر زياد است كه امام باقر(عليه السلام ) فرمودند : ((مسواك ) همراه ما در رختخواب باشد)) در حالى كه احدى از ما حتى اگر بيمار باشد دوا و دارو را با خودش در رختخواب نمى برد ، پس چگونه اسلام به مسواكى كه عملش تطهير و پاكيزگى دهان و دندان است اهميت مى دهد و با اين عمل ، از بيماريهاى محتمل جلوگيرى مى كند .

پس اگر نبود كه ترك مسواك به دنبالش مرضهاى بزرگى بيايد حتى حيات و وجود انسان را تهديد كند ، معنايى براى قول حضرت باقر (عليه السلام ) كه فرمودند : ((همراه خود مسواك را به رختخواب ببرند)) ، وجود نداشت و شايد امام مى خواهند اشاره كنند كه خراب بودن دندانها از اسباب بيمارى سل

يا از سببهاى ديگرى است كه به بوى بد دهان و جارى شدن خون منجر مى شود و از اين جهت به تمام بدن ضرر مى رساند يا غير از اينها از چيزهايى كه به آن اشاره مى شود .

فوايد مسواك در روايات اهلبيت :

در روايات پيش مقدم شد آنچه دلالت مى كرد بر اينكه مسواك زدن ، دهان را خوشبو مى كند چونكه امام صادق (عليه السلام ) فرمودند : ((دهانت خوشبو مى شود)) و مقدم شد اينكه دهان راپاك مى كندبخاطرفرمايش پيغمبركه فرمودند : ((نظافت كنيدطريق قرآن را)) .

اضافه مى كنيم قول امير مؤ منان (عليه السلام ) را كه فرمودند : ((دهانهاى شما راههاى قرآن است پس راههاى قرآن را با مسواك كردن پاك كنيد)) روايتى هم معنا با اين روايت هم وجود دارد . (519)

و وارد شده كه : ((نظافت كنيد دندانهاى خودتان را)) . (520)

و از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : ((براى هر چيزى پاك كننده اى است و پاك كننده دهان مسواك است )) . (521) و مثل اين روايت روايت ديگرى هم هست كه مسواك پاك كننده دهان است . (522)

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((وقتى مردم فوج فوج در دين داخل شدند ، قبيله ازد به سوى آنان آمدند كه قلوبشان نرم و دهانهايشان خوشبو بود . گفته شد اى پيامبر خدا! اين قبيله قلوبشان نرم بود كه ما شناختيم آن را ، پس به چه جهت دهانهايشان خوشبو بود؟ حضرت فرمودند : چونكه اين قبيله در زمان جاهليت مسواك مى

كردند)) . و روايتى هم معنا با اين روايت هم وجود دارد . (523)

و از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده كه : ((مسواك ، خشنودى پروردگار و سنّت پيامبر و پاك كننده دهان است . . . )) . روايت هم معنايى غير از اين هم وجود دارد . (524)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((در مسواك دوازده خصلت وجود دارد كه از سنّت پيغمبر است . دهان را پاك مى كند ، چشم را روشن مى نمايد ، باعث خشنودى پروردگار است ، دندانها را سفيد و فساد دندان را از بين مى برد ، لثه را محكم مى سازد ، اشتها به طعام مى آورد ، بلغم را مى برد ، قوه حافظه را زياد مى كند ، در حسنات هفتاد برابر اضافه مى كند و فرشتگان را شاد مى نمايد)) . و در روايت ديگر هست كه : ((غم را از بين مى برد))(525) و زياد كرده در روايتى كه شهيد پاك نژاد آن را ذكر كرده : ((و معده را سالم مى گرداند (بهداشت معده )) . (526)

و از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه : ((مسواك ، بلغم را از بين مى برد و عقل را زياد مى كند)) . و در روايت ديگر دارد كه : ((قوه حافظه را زياد مى كند)) . (527)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((مسواك ، ريزش اشك را از بين مى برد و چشم را جلا و روشنى مى بخشد)) . (528) و در

روايت ديگرى از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده كه : ((مسواك ، روشنى مى دهد چشم را و مو را در بدن مى روياند)) .

و از ائمه : روايت شده كه : ((مسواك كردن ، پرده چشم را از بين مى برد (نور چشم را زياد مى كند)) .

و در روايت ديگرى آمده است كه : ((مسواك جلا دهنده چشم است )) . و روايات به اين معنا بسيار است . (529)

و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه فرمودند : ((مسواك كردن ، فصاحت انسان را زياد مى كند)) . (530)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((مسواك و قرائت قرآن ، قطع كننده مرض بلغم است )) . و در روايت ديگرى آمده : ((سه چيز است كه نسيان و فراموشى را از بين مى برد و باعث به وجود آمدن ذكر مى شود : 1قراءت قرآن . 2 - مسواك . 3 - روزه يا خوردن كندر)) .

و در روايت ديگر آمده كه : ((مسواك كردن ، حافظه انسان را زياد مى كند و سقم و بيمارى را از بين مى برد)) . و در غير اين روايت آمده است كه : ((مسواك ، بلغم را از بين مى برد و قوه حافظه را زياد مى كند)) . (531)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه : ((نشاط در ده چيز است و مسواك از آن ده چيز شمرده شده )) . (532)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند

: ((بر شما باد به مسواك كردن چونكه مسواك كردن وسوسه قلب را از بين مى برد)) . (533)

و در حديثى از امير مؤ منان (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((مسواك كردن ، موجب شدت فهم مى شود و طعام را خوشگوار مى سازد و دردهاى دندانها را از بين مى برد و مرض و بيمارى را از انسان دفع مى كند و فقر را از بين مى برد)) . و حديث ، طولانى است ، آنچه ما از اين حديث ذكر كرديم نقل به معنا مى باشد . (534)

و احاديث و روايات در اين باب زياد و متنوع است و آنچه ما ذكر كرديم اشاره دارد به بيشتر آنچه از اخبار متضمن است ان شاءاللّه تعالى .

خلاصه مطالب قبل

قبل از اينكه از رواياتى كه گذشت مفصلاً بحث و گفتگو كنيم خلاصه آنچه در روايات آمده به صورت زير مى آوريم :

1 - مسواك كردن ، پاك كننده است و دهان را (از آلودگيها) خالى مى كند .

2 - پاك كننده دهان مى باشد .

3 - دهان را سرد و خنك قرار مى دهد .

4 - بوى بد دهان را از بين مى برد و دهان خوش بو مى شود .

5 - غم و غصه را از بين مى برد .

6 - عقل را زياد مى كند .

7 - بلغم را از بين مى برد .

8 - ريزش اشك را از بين مى برد .

9 - قوه حافظه را زياد مى كند .

10 - به چشم و قوه باصره جلا

و روشنى مى دهد .

11 - دندانها را سفيد مى كند .

12 - فساد دندان را از بين مى برد .

13 - لثه ها را محكم مى كند .

14 - اشتهاى به طعام مى آورد .

15 - و اگر به چوب اراك باشد همچنين لثه ها را چاق مى كند .

16 - مو را در بدن مى روياند .

17 - موجب نسيم يا اينكه موجب نشاط دهان مى شود (بر مبناى بعضى از نسخه ها كه ((نشوه )) دارد) .

18 - شخصى كه مسواك مى زند باعث زيادى فصاحتش مى شود .

19 - فراموشى را از بين مى برد .

20 - وسوسه قلب را از بين مى برد .

21 - فهم افزايش مى يابد .

22 - طعام را در دهان حركت مى دهد .

23 - دردهاى دندانها را از بين مى برد .

24 - ازانسان بيمارى دفع مى شودوبه سبب مسواك كردن ، بيمارى از بين مى رود .

25 - فقر را از بين مى برد .

26 - معده را صحيح و سالم مى كند .

آنچه از روايات در بالا خلاصه كرديم نسبت به فوايد مسواك زدن بود و ممكن است بسيارى از فوايدى كه براى مسواك گفته شد در مورد خلال نيز گفته شود .

و نبايد گمان شود كه آنچه ذكر شد تكرار است ؛ چرا كه دقّت در مطالب خلاف آن را براى انديشمند ظاهر مى سازد . بلكه آشكار مى شود كه ما با زحمت فراوان برخى از موضوعات را در برخى ديگر

گنجانده ايم .

اينك مناسب است ما يك توقف كوتاهى براى تأ مل و فكر كردن در فوايدى كه ذكر شد ، داشته باشيم ، البته به اندازه اى كه بحث ما اقتضا مى كند و به اندازه آن معلومات و شناختهاى طبى محدودى كه نزد ما وجود دارد .

البته با ژرف نگرى در مطالب ارزشمندى كه روايات اهل بيت : بيان كرده اند تا بخوبى راه يابيم و هدايت شويم و گفته درست و محكم را دريابيم .

بنابر اين با استمداد از خداوند و يارى او بحث را آغاز مى كنيم .

مسواك كردن ، دندانها را سفيد مى كند

بى شك ، بسيارى از فوايد گفته شده در باره مسواك زدن و پيوند تنگاتنگ و فراگيرشان با آن ، مساءله اى نيست كه علم ، عاجز از فهم آن باشد و بدون ترديد ما مى توانيم از بيان كليه اين مطالب اوج اهتمام اسلام به ابعاد وجودى انسان را بطور گسترده دريابيم . تا جايى كه اسلام حتى از اثر مسواك كردن كه در ظاهر خارجى انسان مى گذارد غافل نيست بخاطر اينكه اسلام حرص شديد و علاقه زيادى دارد كه انسان در بهترين منظر و پرافتخارترين حلّه و زيور باشد ؛ چونكه زيبايى ظاهر در جذب شدن ديگران به انسان بسيار مؤ ثر مى باشد و ديگران نسبت به انسان محبت مى ورزند ، بلكه علاوه براينكه در غير از خود انسان تأ ثير دارد حتى در روح و نفس انسان نيز تأ ثير دارد . و از اين جهت هست كه در روايات وارد شده كه مسواك دندانها را سفيد مى كند . (535)

و

همچنين قول پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه فرمودند : ((چرا من شما را مى بينم در حالى كه دندانهايتان تغيير كرده ؟ چرا شما مسواك نمى زنيد؟!)) . (536)

((قلح )) ، يعنى زردى دندانها . . . شكى نيست كه سفيد بودن دندانها از زرد بودن آنها يا سبز بودن آنها بهتر است و نزد ديگران بيشتر قابل قبول است چونكه سفيد بودن دندانها رنگ طبيعى دندانها مى باشد .

مسواك كردن ، بوى دهان را خوش مى گرداند

شكى نيست كسى كه دهانش بدبو است ، مردم از او متنفر و بيزارند ، بلكه حتى ملائكه از او متنفرند و انسان براى خودش مى خواهد و خدا هم براى انسان مى خواهد اينكه نزد مردم محبوب باشد و در قلب و نفس مردم جاى بگيرد . و از اين جهت وارد شده كه مسواك كردن ، بوى دهان را خوب مى كند .

مسواك كردن ، جرم دندان را از بين مى برد

همچنين مسواك كردن جرم را از بين مى برد ؛ يعنى چيزهايى كه بر ديوار دندان چسبيده را مى كند و قطع مى كند ، آن چيزهايى (جرم هايى ) كه منجر به زخم شدن لثه ها و از بين رفتن آنها مى شود و لثه در معرض امراض و بيماريها قرار مى دهد . به علاوه مسواك كردن از پديد آمدن مرضهاى جديد ، جلوگيرى مى كند .

مسواك كردن ، لثه را تقويت مى كند

مسواك كردن عامل مهمى از عوامل تقويت و چاق شدن لثه مى باشد ؛ چونكه مسواك رياضت دايمى براى لثه هاست و عضلات لثه را

حركت مى دهد و بيدار مى سازد همچنانكه مسواك كردن موجب جريان مناسب خون در لثه ها مى شود

مسواك ، چشم ها را روشنى مى بخشد

و مناسب است بدانيم كه بيمارى دندانها در بيمارى چشم تاءثير دارد و سلامتى آن نيز در سلامتى چشم اثر گذار مى باشد ، بطورى كه مشاهده شده برخى از نابينائيهاى غيرمادرزادى بر اثر بيمارى دندانها بوجود آمده و چون بيمارى برطرف گرديده بينايى هم باز گشته است . و مى شود گفت اين مساءله مورد اتفاق پزشكان است .

از اين رو ، در سخنان معصومين مشاهده مى شود كه بر اين ارتباط تاءكيد ورزيده و بيان نموده اند كه مسواك چشم را روشنى مى بخشد و بيمارى اشك ريزى و واضح نديدن را برطرف مى سازد .

مسواك ، مو را مى روياند

دندانها رابطه محكمى با موى انسان دارند و بسيار ملاحظه شده كه بعضى از كسانى كه مبتلا به برخى از مرض هاى دندان شده اند ، موى قسمتى از جايى كه با دندانهاى خراب هم سمت شده است ، مى ريزد ، حتى وقتى كه معالجه مى شود ، و دندانهاى آنان خوب و سالم مى شود ، آن موى ريخته شده دوباره شروع به رشد و نمو مى كند و اين چيزى است كه ما به آسانى درك مى كنيم مسواكى كه در سلامتى دندانها اثر دارد ، همچنين در روييدن مو هم اثر دارد ، مطابق آنچه در روايت وارد شده است .

رابطه مسواك با حالت روحى و عقلى و غير از اينها

همچنين شكى نيست كه نظافت كردن هر عضوى از اعضاى انسان خصوصاً دهان از سببهاى برانگيختن زندگى و نشاط و شادابى در اجزاى مختلف مى شود ، حتى در اجزاى تناسلى . و از اسباب برانگيختن سرور ، ابتهاج و شادمانى در نفس انسان است . . . و وقتى كه نفس انسان شاداب و مسرور باشد و از زندگى و نشاط جسم استفاده كند اين مسأ له را بنا برمقتضاى حال به نشاط فكرى و عقلى منعكس مى كند تا جايى كه گفته شده ((عقل سالم در بدن سالم است )) .

بلكه ما مى توانيم تأ كيد كنيم بر اينكه دندانها با سلامت نفس انسان رابطه دارد و از اين جهت ما ملاحظه مى كنيم همانا پيدا شدن دندانى كه به نام ((دندان عقل )) است در زمانهاى زيادى ، بعضى از اختلالات نفسى را در انسان به همراه دارد همانطورى كه مى گويند . . .

اين مسأ له تأ كيد مى كند به اينكه غلوّ و بيهوده گويى در گفتار نيست ، تأ كيد بر اينكه مسواك كردن دندانها تأ ثير عميقى در صفا و صميميت نفس انسان دارد و بسيارى از وسوسه ها و اوهام را كه به نفس روى مى آورد از بين مى برد . بلكه مسواك كردن در از بين بردن حالات غم و اندوهى كه گاهى به انسان روى مى آورد و مسبّب معقولى هم براى آن شناخته نشده ، تأ ثير دارد .

در حالى كه اين حالات گاهى از خرابى دهان و دندانها سرچشمه مى گيرد تا آنجا كه وقتى دهان و دندان پاك و نظيف شد ، اين حالات از بين مى رود و به جاى آن حالات بد ، حالت نشاط و شادابى و زندگى جايگزين مى شود .

هنگامى كه دانستيم غم و غصه از اسباب اصلى فراموشى مى باشد و نمى توانيم قوه حافظه را حفظ كنيم به خاطر اختلال حالت غم و غصه و مشغول بودن ذهن و قادر نبودن بر ثابت بودن بر يك نقطه معينى . و دانستيم كه همانا صفا و شاداب بودن فكر از اسباب سرعت حفظ است و موجب مى شود كه قوه حافظه زياد و قوى شود ، ما وقتى اين مطالب را شناختيم درك مى كنيم كه چقدر مسواك كردن با حافظه انسان ارتباط داشته و در نابودى حالت نسيان تأ ثير دارد .

از آنچه ما ذكر كرديم ، شناخت پيدا مى كنيم كه چگونه مسواك كردن بنا بر قول ائمه : غم و نسيان را از بين مى برد

و قوه حافظه و عقل را زياد مى كند و اشتها به غذا مى آورد و از اسباب نشاط و شادى يا انتشار عضو تناسلى مى باشد و فصاحت انسان را زياد مى كند و وسوسه قلب (دل ) را از بين مى برد و موجب شدت فهم مى شود و فوايد ديگرى كه در روايات اهل بيت عصمت و طهارت - كه درود و سلام خدا بر آنان بادوارد شده است .

آثار كثيف بودن دهان

از آنجا كه تمام اجزاى بدن انسان با هم در ارتباط هستند بنابر اين ، بيمارى و سلامتى ، قوت و ضعف دندانها در بيمارى ، سلامتى ، قوت و ضعف مكانيسم كارى بدن تاءثير دارد و طبيعتا اين مساءله خود ، انسان را وادار مى سازد تا در حفاظت دندانهايش كوشا بوده و به سلامتى آنها اهمّيت دهد ، چرا كه سلامتى دندانها تقريباً سلامتى همه اجزاى بدن است .

پزشكان مى گويند :

آلودگيها و ميكروبهاى موجود باقيمانده از غذاها در لابلاى دندانها ، از دهان به معده سرايت كرده و كندى هضم ، خرابى معده و ترش كردن را به دنبال مى آورد كه خود سبب امراض كليوى و ريوى مى گردد . بلكه گاهى اين ميكروبها و آلودگيها ممكن است به لوزتين برسد و همچنين بر بينى نيز تأ ثير بگذارد به طورى كه موجب درد و بيمارى در موهاى بينى مى گردد . و نيز بيماريهاى دندانها كه از پاكيزه نبودن و خراب بودن آنها نشأ ت مى گيرد ، گاهى موجب بيماريها و دردهايى در گوشها مى شود و همينطور سبب مى شود كه بعضى

از بيماريهاى چشم هم به وجود بيايد و اين مطلب به اين خاطر است كه هر يك از گوش و چشم از طريق اعصاب به دندانها متصل هست . همانطورى كه بعضى از بيماريهاى دهان در رماتيسم مفاصل اثر مى گذارد و سنگينى كبد را زياد مى كند ، بلكه دندانهاى مريض ، اوّلين جزء بدن است كه طبيب توجه مى كند در معالجه كردن مرض سل و بيماريهاى شمرده شده ديگرى كه وجود دارد .

و گاهى شكل مى گيرد از پوشيده شدن زياديهاى غذا در دهان يك ترشى به نام ((كتيك )) كه در سطح خارجى دندان تأ ثير مى گذارد و اين سطح خارجى دندان را از بين مى برد و به صورت خشن و ناخوشايندى مى گرداند و اين امرى است كه كمك مى كند بسيارى از زياديهاى غذا بماند و از اين جهت بسيارى از ميكروبها پديد مى آيند و از اين جهت مى باشد كه بسيارى از دردها و ناراحتى ها به انسان روى مى آورد .

همانطورى كه اين ترشيدگى كه به آن اشاره شد در حقيقت از اسباب خرابى دندانها مى باشد و از اين جهت است كه دندانها صلاحيت خود را از دست مى دهد و چاره اى نيست كه از احماض و ترشيدگى دهان فرار كنيم . چنانچه اين حالاتى كه غالباً سرچشمه مى گيرد از پنهان شدن زياديهاى طعامى كه در بين دندانها وجود دارد و مانع از تعفن دندان هم نيست و يك بوى بد و زشتى در دهان ايجاد مى گردد ، به هر كسى مى فهماند كه دندانهايش را پاك و

نظيف كند بعد از مدت زمانى كه مسواك زدن دندانهايش را ترك كرده باشد . سپس اين زياديهاى غذا ، اندك اندك تبديل به ميكروبهايى مى شود كه به ميليونها عدد مى رسد و سبب پيدا شدن بسيارى از بيماريهاى دهان مى گردد و همانطور كه گفتيم اين ميكروبها با طعام وارد معده مى شود و سبب مى گردد كه از اين جهت انسان دچار بسيارى از امراض ، دردها ، بيماريها و خطرها بشود .

افزون براين ، زياديهاى غذا گاهى سبب زخم لثه ها مى شود و اين پليديها و ميكروبهاى حاضر در دهان به اثر گذاشتن و خراب شدن لثه ها از طريق آن زخمها تأ ثير مى كند و هرگاه آن زخمها به كشف و ظاهر شدن دندانهايش منجر شود نتيجه آن ضعف و سستى دندانها و اطراف آن مى شود و از اين جهت دندانها بى فايده مى گردد و بايد آن دندانها كنده شود . (537)

مسواك كردن ، نجات دهنده مى باشد

بعد از اين حرفها نتيجه اين شد كه همانا اولاً براى دهان يك نظافت كننده و همچنين يك مطهر و عقيم كننده اى لازم است تا اين ميكروبهايى را كه در دهان وجود دارد از بين ببرد (و آنها را زايل كند) و از بروز ميكروبهايى در جاى اين ميكروبها مانع شود . شارع مقدس ثابت كرده كه اين منظف ، مطهر و معقم ، تنها مسواك كردن است كه در اين وقت معالجه مى كند ، همانطور كه مسواك كردن عملى است كه بسيارى از امراضى كه ممكن است متعرض انسان شود و اين امراض نتيجه خراب بودن دندانها مى باشد

، باز مى دارد كه از جمله اين امراض و بيماريها ، بيماريهاى معده مى باشد ؛ چونكه مسواك كردن ، معده را سالم مى كند همانطور كه گذشت . اين اثر به استثناى آثار زيادى بود كه اشاره كرديم و در آينده نيز به خواست خدا اشاره خواهيم كرد . همانطور كه ملاحظه مى شود شارع ، مسواك كردن را مطهر و پاكيزه كننده تمام دهان قرار داده نه تنها پاك كننده دندانها ، ولى شرط مسواك كردن اين است كه به صورتى استعمال شود كه شارع آن را مى پسندد و در اوقات و با وسايلى مسواك كردن صورت گيرد كه شارع آنها را ثابت كرده است .

از اين جهت ما فلسفه قول ائمه را در مورد مسواك كردن مى شناسيم كه فرمودند : ((مسواك ، پاك كننده و منظف دهان است و مسواك از انسان ، بيمارى را دور مى كند و دردهاى دندانها را از بين مى برد)) و غير از اين منافع كه قبلاً گفته شد و در آينده هم با خواست خدا گفته خواهد شد .

مسواك كردن ، اشتها به طعام مى آورد

واضح است كه كثيف بودن دهان و زياد بودن ميكروبها در دهان از اشتها و ميل انسان به طعام مى كاهد ، بخصوص هنگامى كه در اينجا مشكل هضم يا ترش كردن غذا در معده باشد . بلكه همانا از امورى كه از نظر علمى ثابت شده ، اين است كه نظافت كردن دندانها انسان را به طرف طعام مى كشاند و از نظر كميات نيز شامل كمياتى مى شود كه مورد توجه

قرار مى گيرد . و اين ذاتاً چيزى است كه تفسير مى كند براى ما آن رواياتى را كه از ائمه : صادر شده كه همانا مسواك اشتها به طعام را زياد مى كند و انسان را به سوى طعام مى كشاند .

خوشبو شدن دهان و فصاحت

چونكه مسواك كردن موجب خنك شدن دهان و پاك شدن لعاب مى شود و لثه ها را محكم و تقويت و دندانها را محافظت مى كند و موجب تقويت عضلات دهان مى شود تا آخر آنچه مقدم شد ، پس طبيعى است اينكه مسواك كردن سبب باشد كه انسان فصاحتش بيشتر شود ؛ چون عضلات دهان قدرتشان بر حركت بيشتر مى شود و تارهاى صوتى محكمتر مى شود و نشاط و شادابى بيشترى پيدا مى كند و دقت بيشترى در اداى كلمات و اصوات پيدا مى كند .

مسواك كردن با ريشه نى و ريحان و غير از اين دو

ما نسبتاً كلام را در موضوع مسواك طولانى كرديم و اين موضوع بخاطر اين است كه اين موضوع جزء جزء مى شود و قسمتها و اطراف مختلفى دارد كه واجب بود بر ما كه بيان كنيم در حالى كه ما به عجز و ناتوانى اعتراف مى كنيم و ما عاجز بوديم از درك بسيارى از آنچه پيامبر و ائمه - كه درود و سلام خدا بر آنان باد - به آن پرداخته اند يا به آنها اشاره مى كنند .

و بخاطر اين مسايل چاره اى نيست كه اشاره گذرايى داشته باشيم در آنچه متعلق احوال و كيفيتهاى مسواك و اوقات مسواك مى باشد پس ما مى گوييم :

بديهى است كه خارج كردن زياديها از بين دندانها اگر چه به خودى خود مفيد مى باشد ، ولى هنگامى كه اين خارج كردن زياديها از طريق صحيح نباشد ، چه بسا منشأ ضررهاى زيادى باشد كه ممكن است از منافع و سودهاى آن بيشتر و بالاتر باشد و اين مساءله است كه نياز به انتخاب

راه بهتر را شديد مى سازد تا سلامتى دندانها حفظ شده و بيماريهاى احتمالى دفع شوند .

و بديهى است كه خارج كردن زياديهاى غذا از بين دندانها به وسيله جسم سخت مثل سنجاق يا سوزن يا هر آلت معدنى ديگرى ، سبب جراحت ديواره محافظ دندان خواهد شد همانطور كه منجر به زخم شدن بافت لثه ها نيز مى شود و امرى كه از اين مسأ له نتيجه گرفته مى شود اين است كه دندانها در معرض خرابى و لثه ها در معرض بيمارى قرار مى گيرد بخاطر ميكروبهايى كه در دهان به وجود آمده است و چه بسا اين ميكروبها به ميليونها عدد برسد .

بنابر اين مسواك زدن و خلال كردن بايد به وسيله اى نرم انجام گيرد كه از زخم شدن و از بين رفتن ديواره هاى دندان و نوك دندان و از زخم شدن لثه ها در امان باشيم .

از اين رو ، اسلام از مسواك و خلال كردن با ((نى )) و چوب درخت انار ، منع كرده چونكه مسواك با اين چيزها لثه ها را مجروح مى كند و در خود دندانها نيز تأ ثير مى گذارد . همانطور كه اسلام از مسواك كردن به وسيله چوب ريحان نيز منع كرده است و شايد وجه آن اين باشد كه اينها سبب زيان به دندانها مى شوند و همچنين در آنها موادى هست كه به لثه ها و به طور مساوى به دندانها و لثه ها ضرر مى زنند . و آن رواياتى كه دلالت مى كند بر منع از مسواك كردن به غير از چوب اراك و

زيتون ، و آنچه روايت شده از پيامبر(صلى الله عليه و آله ) از خلال كردن به وسيله ريشه درخت و همينطور مسواك كردن به وسيله آن را نهى كرده اند . (538)

و از پيامبر(صلى الله عليه و آله ) روايت شده كه از مسواك كردن به ريشه درخت ، ريحان و انار ، نهى كرده اند . (539)

مسواك كردن با چوب اراك و مثل آن

اسلام فرمان داده و ترغيب نموده است كه با چوب اراك مسواك بزنيم چرا كه رشته هاى داخلى چوب اراك بعد از برخورد با آب يا لعاب ، يك حالت ملايم و بسيار نرمى براى عمل مسواك پيدا مى كند و از اين رو حالت نرم و ليّنى پيدا مى كند كه شبيه مسواكى است كه در اين روزها تا حد زيادى استعمال مى شود و با چوب اراك ديواره هاى دندانها و ريشه هاى لثه هم خراب نمى شود و به هر حالتى كه ممكن باشد از آن حالت ، ضررى متوجه لثه هاشود ، درنمى آيد همانطور كه چوب زيتون نيز چنين است .

بايد توجه داشت مسواك زدن با مسواك و خميردندان كه امروزه شايع است مورد نظر اسلام نيست چرا كه در آن زمان وجود خارجى نداشت و به مخيّله كسى هم خطور نمى كرد و اگر پيامبر(صلى الله عليه و آله ) مى خواست چنين مسواكى ساخته شود فرمان مى داد . امّا چنين نسبتهائى ناروا است و كسى آن را بيان نكرده است .

پيامبر(صلى الله عليه و آله ) به مردم فرمان داد در مسواك زدن از چوب اراك و زيتون استفاده كنند كه در روايات منافع

فراوانى برايشان ذكر شده و ائمه : بر آن تاءكيد كرده اند .

از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((خانه خدا (كعبه ) شكايت كرد به خدا از اينكه نفسهاى مشركين به آنجا مى رسد . خداوند وحى كرد به كعبه كه من عوض اين مشركين ، قومى را مى آورم كه با چوبهاى درختان نظافت مى كنند (دندانهايشان را مسواك مى كنند) وقتى كه خدا محمَّد (صلى الله عليه و آله ) را مبعوث كرد ، خداوند به پيامبر وحى كرد به وسيله جبرئيل و امر كرد به خلال و مسواك كردن )) . و اين روايت از چند طريق روايت شده است . (540)

و از پيامبر روايت شده كه پيامبر با چوب اراك مسواك مى كردند و جبرئيل امر كرده بود كه با اين وسيله مسواك كنند . (541)

و در آن نامه اى كه امام رضا (عليه السلام ) به مأ مون نوشتند ، فرمودند : ((و بدان اى اميرالمؤ منين ! بهترين وسيله اى كه به وسيله آن مسواك مى زنى ليف اراك است (چوب اراك ) چون چوب اراك دندانها را جلا مى دهد و دهان را خوشبو مى سازد و لثه ها را محكم و چاق مى كند (گوشت لثه را مى روياند) و مسواك كردن ، دندانها را از خراب شدن حفظ مى كند البته مسواك كردنى به دندان خدمت مى كند كه به اعتدال باشد ، زياده روى در آن ، عاج دندان را مى برد و موجب لغزش و ضعف ريشه هاى آن مى گردد)) . (542)

در مورد نسبت

مسواك به زيتون از پيامبر روايت شده كه فرمودند : ((چقدر مسواكى كه از چوب زيتون است نيكو مى باشد . زيتون درخت مباركى است و دهان را پاكيزه مى گرداند و فساد دندان را از بين مى برد و مسواك زيتون مسواك من و مسواك انبياى قبل از من مى باشد)) . (543)

و اما نسبت به چوب زيتون ما سفارشى پيدا نكرديم مگر در اين روايت آخرى ، پس ما معلومات يقين آورى از چوب زيتون كه بشود اعتماد بر آن كرد پيدا نكرديم و آنچه در اينجا بحثش مهم است بحث از چوب اراك است . وقتى ما ملاحظه كرديم منافعى كه در چوب اراك هست به زودى درك مى كنيم كه عدول و برگشت كردن از چوب اراك به مسواك لازم نيست ، بلكه برترى هم ندارد كه بازگشت كنيم از چوب اراك به خميردندانهايى كه ادعا مى شود آنها بر تنظيف دندانها و تطهير و نابودى ميكروب ها كمك مى كند ، بلكه چاره اى نيست كه فقط بر چوب اراك اكتفا كنيم چون كه آزمايش هاى جديد ، افضليت و برترى چوب اراك را بر مسواك ثابت كرده است ؛ زيرا همانا براى چوب اراك بوى خوشى هست (دهان را خوشبو مى كند) و داراى بزاق مى باشد و در چوب اراك موادى هست كه دندانها را سفيد كرده و جلا مى دهد . (544)

((وجدى )) مى گويد : ((براى چوب اراك فايده اى است نسبت به دندانها و آن اين است كه صلاحيت دارد با شاخ چوب اراك مسواك بكنيم و دهان را خوشبو و نيكو

مى گرداند و استعداد و آمادگى تمام دارد براى خارج كردن زياديهاى غذاها از بين دندانها و استعمال چوب اراك بهتر از مسواك مى باشد)) . (545)

بله ، يكى از كاركنان داروخانه در ((آلمان )) ماده مخصوصى را در مسواكى كه از درخت اراك گرفته شده ، يافت كه دندانها به وسيله آن مقاوم و پايدار مى شود و اين ماده شبيه به ماده فلور است كه كشنده ميكروبها مى باشد .

و ملاحظه شده است كه خراب شدن دندانها نزد كسانى كه مسواك استعمال مى كنند كمتر است نسبت به بسيارى از كسانى كه با مسواك معمولى دندانها را مسواك مى كنند و پيوسته اين داروسازى بررسى و كنكاش كرده و از اين ماده به دست آمده در خميردندانها استفاده مى كند .

اما در مسواك ، اين ماده كه كشنده ميكروبها و كثافتها مى باشد نيست و بخاطر همين ، اطبا و پزشكان سفارش مى كنند كه مسواك را بعد از اينكه دندانها را با آن پاك كرديم ، در آب نمك قرار دهيم تا به وسيله آب نمك بر پليديها و ميكروبهايى كه همراه آن است از بين برود يا ميكروبهايى كه بعداً به آن مى رسد تا اينكه اين ميكروبها بار ديگر به دهان باز نگردد . اما هر چه به چوب اراك برسد يا رسيده باشد به واسطه آن ماده اى كه در چوب اراك وجود دارد از بين مى رود بدون اينكه نياز باشد كه آن را در آب نمك قرار بدهيم يا غير از آب نمك .

وقتى آب نمك توانايى دارد كه بر جميع انواع ميكروبها

پيروز شود در حالى كه در چوب اراك اصلاً اين ميكروبها وجود ندارد و وجود داشتن ميكروب در چوب اراك از چيزهايى است كه تا كنون ثابت نشده است .

مسواك بايد به طور عرضى زده شود نه طولى

براى چگونگى مسواك كردن و تنظيف كامل و عدم تنظيف كامل يك راه وجود دارد ، چون گاهى مسواك را بر روى دندانها به صورت ظاهرى مى كشند و اين طريق طبيعتاً در رسيدن به آن هدفى كه بخاطر آن مسواك قرار داده شده كفايت نمى كند و يك بار مسواك به تمام بين دندانها مى رسد و زياديهاى غذا را از بين دندانها بيرون مى آورد كه اين مطلوب و مورد پسند است ؛ زيرا وقتى دندانها را به طور نزولى و صعودى (پايين و بالا) مسواك زدى پس ريشه هاى مسواك به تمام جاهاى دندان و بين دندانها داخل مى شود تا اينكه باقى نمى ماند هيچ شى ء از زياديهايى كه ممكن است باعث ضرر بر دندانها بشود ، يا ضرر بر هيچ جزئى از اجزاى جسم . (بر هيچ جزئى از اجزاى بدن غير از دندانها) و اين دستور از ائمه وارد شده بدين طريق و روش ، دوازده قرن پيش و علماى طب بر اين روش آگاه نشدند ، مگر در همين چند سال و علماى طب سفارش مى كنند به اينكه از اين روش تبعيت و پيروى كنيم . (546)

از پيامبر روايتى وارد شده كه فرمودند : ((دندانها را به طور عرضى مسواك كنيد ، نه بطور طولى )) . (547)

از پيامبر نقل شده كه فرمودند : ((سرمه را از طول و مسواك را از

طرف عرض انجام دهيد)) . (548) و حضرت پيامبر هر وقت مسواك مى زدند از طرف عرض مسواك مى كردند . (549) و حضرت اميرالمؤ منين مسواك را از طرف عرض مى زدند و با تمام انگشتان دست غذا مى خوردند . (550)

بعد از مسواك كردن ، مضمضه لازم است

روشن است كه تنها مسواك زدن براى نظافت دهان كافى نيست - با آنكه به تصريح روايات يكى از اهداف مهمّ مسواك همين است - بلكه چاره اى نيست انسان به عمل ديگرى نيز دست بزند براى اينكه اين زياديها را از دهان خارج كند تا اينكه دهان از اين جهت پاك شود و بوى خوشى داشته باشد ؛ از اين رو اهل بيت حكم كرده اند كه پس از مسواك كردن لازم است آب را در دهان مضمضه كنيم و چون اين غرض (نظافت دهان ) به يك دفعه مضمضه كردن حاصل نمى شود سه بار مضمضه وارد شده است .

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((هر كس مسواك كند بعد از آن بايد مضمضه نمايد (آب را مضمضه نمايد)) . (551)

ودر روايت ديگرى اين طور آمده كه معلى بن خنيس از مسواك كردن بعد از وضو سؤ ال كرد . حضرت فرمود : ((بايد مسواك كند پس مضمضه نمايد با آب سه مرتبه )) . (552)

كمترين و معمولى ترين مسواك

ما ملاحظه مى كنيم كه اهميت اسلام به مسواك به حدى مى باشد كه براى بسيارى از انسانها تفسير و توضيح و يا درك نتايج آن مشكل است ، حتى در اسلام به دست مى آوريم كه با انگشت كشيدن

بر روى دندانها كفايت از مسواك مى كند . از پيامبر نقل شده كه فرمودند : ((مسواك كردن يا كشيدن با انگشت ابهام يا انگشت ابهام هنگام وضو ، مسواك مى باشد)) . (553)

و از ائمه : نقل شده كه : ((كمترين نوع مسواك اين است كه با انگشت بر دندانهايت بكشى )) . (554) بلكه در كشيدن به دندانها با يك مرتبه داخل كردن دست و سه بار دست بكشد كفايت مى كند . از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه : ((مسواك كردن در سه بار ترك نشود ، اگر چه به اين صورت باشد كه يك مرتبه دست داخل دهان گردد ولو يك مرتبه به دندانها كشيده شود)) . (555)

و اين تعبيرى رسا از مقدار توجه و اهميت ائمه به مسواك كردن مى باشد همانطورى كه وحى شده است به آن فايده هاى بزرگ و اثر بخشى كه براى مسواك است پس به درستى دست كشيدن با انگشتان ، اگر چه تحقق دهنده تمام فوايد مسواك نيست ، مگر اينكه ميسور بخاطر معسور ترك گرديده نمى شود (چيزى كه آسان است به واسطه چيز سخت ترك نمى شود) چون كه دست كشيدن با انگشتان حد اقل در تقويت و تحريك عضلات لثه ها مفيد است ، همانطورى كه جرم بوجود آمده بر روى دندانها و لثه را از بين مى برد . همان جرمى كه از باقيمانده خوردنيها به وجود آمده كه ممكن است به وجود آورنده بسيارى از ميكروبها باشد و اين مسأ له ذاتاً تفسير و توضيح مى دهد براى ما قول ائمه را كه فرمودند

: ((ترك نكنيد مسواك را در سه بار اگر چه به اين صورت باشد كه يك دفعه دست داخل دهان شود و سه مرتبه بر دندانها كشيده شود)) چنانچه اين مسأ له ظاهر است و مخفى نيست .

مسواك كردن با گلاب

بلى از جهت اينكه بوى دهان بهتر شود و دهان خوشبو گردد چون مسواك كردن باعث خوشبو شدن دهان هم مى شود ، مى يابيم كه امام حسن (عليه السلام ) با گلاب مسواك مى كردند . (556)

مسواك كردن در حمام

شايد يكى از امورى كه احتياج به بيان كردن ندارد ، اين است كه مسواك كردن در حمام صحيح نيست ؛ چون مسواك كردن عبارت است از نظافت كردن و بيرون كردن باقيمانده ها از ميان آنها پس هنگامى كه اين كار در هواى حمام كه پر از ميكروب است انجام گيرد بعضى از ميكروبها به انسان سرايت مى كند و براى او ممكن نيست كه به راحتى و به سهولت از دست اين ميكروبها خلاص شود ، خصوصاً در آن جو حمام كه هر چه از ميكروبها دسته دسته خارج مى شود در جاى آنها دسته ديگرى وارد مى شود و جاى آنها را پر مى كنند و در اينجا چيزى كه مانع از رسيدن اين ميكروبها به مكانهاى حساس باشد وجود ندارد بخاطر اينكه در جوّ حمام ميكروبها مستقيماً اثرگذار هستند .

اما در خارج از حمّام ، بزاق موجود تا اندازه اى از نفوذ آنها به جاهاى حساس جلوگيرى مى نمايد چرا كه در غير جوّ حمام ميكروب به مانع برخورد مى كند و به راحتى نمى تواند نفوذ نمايد . افزون بر اين ، بزاق همواره در تغيير است و هر چند اندكى از اين آلودگيها باقى بماند در نوبت دوّمى كه مسواك زده مى شود اين ميكروبها زايل مى گردد ، امّا در مورد مسواك زدن در حمام ، آب

دهان و بزاق به مناطق و اطرافى كه مسواك زده مى شود ، نمى رسد ، بلكه به صورت باز باقى مى ماند و به سرعت در معرض هلاكت قرار مى گيرد در حالى كه جوّ حمام پر است از اين ميكروبها و زندگى اين ميكروبها در جوّ حمام بيشتر است .

روايتى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده اين مطالب را براى ما تفسير مى كند كه فرمودند : ((بپرهيزيد از مسواك كردن در حمام چونكه مسواك كردن در حمام موجب وباى دندانها مى شود)) و هم معناى اين روايت ، روايات ديگرى نيز نقل شده است . (557)

مسواك در مستراح

و همانند آنچه گذشت نسبت به مسواك نمودن در مستراح هم جريان دارد زيرا بوى ناخوشايند خود ، آلودگى و ميكروب است ؛ با فرود آن به دهان بويژه در مناطق حساس و نسبتاً گرم ، فوراً توليد و تكثير مى شود و بدن شروع مى كند به راندن آنها به خارج در نتيجه سبب آزار ديگران مى گردد . و از اين جهت مى بينيم ائمه : را كه از مسواك كردن در مستراح نهى مى كردند .

در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمودند : ((مسواك كردن در مستراح موجب اين مى شود كه از دهان بوى كريه و بد بيرون آيد)) . (558)

و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه : ((مسواك كردن در حال تخلى ، موجب بدبو شدن دهان مى شود)) . (559)

اوقات مسواك كردن و مسواك كردن روزه دار

به تحقيق گذشت ادله اى كه دلالت مى كرد بر اينكه مسواك كردن هنگام وضو و نماز و هنگام خواب و سحرگاه و وقت برخاستن از خواب و هنگام طلوع خورشيد ، مستحب است .

اما روزه دار مى تواند هر موقعى از روز كه بخواهد مسواك كند . (560) و مى تواند در اوّل و آخر روز در ماه مبارك رمضان مسواك نمايد(561) لكن ترجيح ندارد براى روزه دار كه با مسواك مرطوب مسواك نمايد . (562) و شايد اين موضوع بخاطر اين باشد كه شخص روزه دار بخاطر روزه بودنش به حرج و سختى نيفتد ، در حالى كه طمع دارد براينكه به مسواك كردن حتى در حال روزه اقدام شود .

و ما در

اينجا اشاره مى كنيم به اينكه : زياد بودن ميكروبها در دهان منحصر در پوشانيدن زياديهاى طعام در دهان نيست ؛ زيرا ممكن است اين زياديهاى طعام به دهان از طريق ارتباط با اجسام ديگرى غير از طعام باشد ، بلكه ممكن است از خود طعام باشد هنگامى كه طعام به چيز ديگرى آلوده باشد ، چنانچه ممكن است از راه هواى دهان آلوده شود و آن آلودگى به ساير قسمتهاى بدن از راه تنفس برسد .

بخاطر همين ، ميكروبهايى كه در دهان در اجزا و انواع مختلفى مى باشد ، جا به جا مى شود و در اين جا به جايى و جزء جزء شدن ميكروبها هيچ عضوى در انسان مطلقا شبيه دهان نيست و دهان مناسب ترين اعضايى است كه قابليت دريافت اين ميكروبها را دارد و دهان مكانى خوب براى رشد و نمو و زياد شدن ميكروبها مى باشد چون بزاق دهان كه هميشه در دهان است - گر چه در حال سالم بودن بدن انسان باشد - ممكن است بسيارى از انواع ميكروبها را به وجود بياورد . (563) امّا در غير اين حالت بسيارى از عوارض را درست كند ، بلكه ممكن است غذا را براى ميكروبها درست كند و هنگامى كه ملاحظه كرديم مقدار حساسيت اين عضو (دهان ) نسبت به ساير اجزاى بدن انسان ، مى شناسيم و پى مى بريم به سرّ اينكه اسلام تجويز كرده و اجازه داده كه شخص روزه دار مسواك بكند و دعوت كرده در اوقات مختلفى كه قبلاً ذكر شد ، انسان مسواك كند .

اضافه مى شودبه مطالب بالا

، اينكه محيط دهان براى چند ساعت كه غير فعال گرديد ، باقيمانده هاى غذا به آسانى تخمير مى شود . همانطورى كه بعضى از ميكروبهايى كه در دهان جاى گرفته اند مى توانند بى هيچ محدوديتى و بدون مانعى به زندگى خود ادامه دهند . پس وقتى كه قبل از خواب ، انسان مسواك كرد به درستى كه اين زياديهاى غذا از بين مى رود و در اينجا فرصت و وقت براى نشاط و شادابى آلودگيها و ميكروبها و فرصت تخمير زياديهاى غذا هم باقى نمى ماند .

چنانچه مسواك كردن بعد از خواب ، ميكروبهايى را كه در دهان از طريق تنفس و غير تنفس رسيده است از بين مى برد . بعضى از دانشمندان مى گويند : ((همانا جريان آزاد و فراوان بزاق در دهان ، عامل مهمى است كه دندانها را از كرم خوردگى و خرابى حفظ مى كند ؛ زيرا بزاق دهان در تمييز شدن مكانيكى دندانها مؤ ثر است و چون جريان بزاق در شب كم مى شود ، استعداد و قابليت خراب شدن دندانها طبعاً زياد مى گردد و اين مسأ له چيزى است كه تأ كيد مى كند انسان بعد از خواب نياز به مسواك دارد چنانكه گفتيم . (564) همانطور كه مسواك كردن بر ميكروبهايى كه ممكن است هنگام خواب پديد بيايند غلبه مى كند و همينطور بر بعضى از زياديهاى غذا اگر فرض كنيم كه در بين دهان مانده باشد در آنجايى كه اگر مسواك قبل از خواب نباشد سبب مى شود در جديت كردن در مسواك كوتاهى شود و شايد آنچه قبلاً ذكر

كرديم القا مى شود بعضى از اين روشها بنابرقول ائمه : كه قبلاً گفته شد : ((اگر مردم آن منافعى كه در مسواك هست مى دانستند ، همراه خودشان مسواك را در رختخواب مى بردند)) . و اين موضوع براى ما تأ كيد مى كند عظمت اسلام را و اينكه اسلام با نيازهاى طبيعى انسانها منسجم است آن نيازهاى طبيعى كه وجود اين طبيعت را در بر دارد .

زخم شدن لثه

و بايد در نظر داشت كه زخم شدن لثه به وسيله مسواك و سپس تعفن و خراب شدن آن نسبت به انسان سالم در اينجا وجود ندارد چرا كه دهان از ماده ضد عفونت زخم برخوردار است و شايد سرّ اينكه اسلام دهان را طاهر و مطهر قرار داده همين باشد به طورى كه اگر در دهان يك خونى ظاهر شود به مجرد از بين رفتن آثار خون ، دهان خود به خود پاك مى شود چنانچه آب دهان نزد مردم عادى و سالم ، كشنده ميكروبها مى باشد همانطور كه قبلاً گفتيم . (565)

ولى اين مطالب معنايش اين نيست كه به واسطه تخمير باقيمانده هاى خوراكى و غيره در دهان و در نتيجه ، ايجاد جرم بر روى دندانها از رسيدن بزاق به آنها جلوگيرى كرده و سبب ايجاد ميليونها ميكروب نگردد .

مسواكهاى مختلف و متعدد

مى بينيم كه امام رضا (عليه السلام ) هر بار با بيش از يك مسواك ، مسواك مى نمودند و شايد به اين خاطر بوده كه امام از مسواك آلوده استفاده نكرده باشند . و سپس امام رضا(عليه السلام ) بعد از مسواك كردن مقدارى كندر مى جويدند .

و وارد شده كه حضرت رضا (عليه السلام ) بعد از نماز صبح در مصلاى نماز مى نشستند تا آفتاب طلوع كند ، سپس ظرف مسواكها را براى حضرت مى آوردند و آن بزرگوار يكى يكى از آن مسواكها استفاده مى كردند و بعد كندر مى آوردند و ايشان آن را مى جويدند . (566) و شايد جويدن كندر بخاطر اين باشد كه بوى دهانشان خوب گردد (دهانشان خوشبو گردد)

صلوات و سلام خدا بر ايشان و بر آباى گراميشان باد!

مسواك كردن و آلودگيهاى خارجى

روايت شده از امام صادق (عليه السلام ) كه فرمودند : ((پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) هرگاه نماز عشا رامى خواند ، دستور مى دادند كه اسباب وضو و مسواكشان را نزدشان مى گذاشتند و رويش را مى پوشانيدند و قدرى مى خوابيدند ، سپس بر مى خاستند ، نخست مسواك مى كردند و . . . )) . (567)

((و قبلاً گذشت كه حضرت امام رضا (عليه السلام ) در خراسان كه بودند وقتى نماز صبح را مى خواند در مصلاى نمازش مى نشست تا اينكه خورشيد طلوع مى كرد سپس همه مسواكها را در ظرفى قرار مى دادند و بعد هر يك از مسواك را بر مى داشتند و دندانشان را مسواك مى كردند و بعد براى ايشان كندر مى آوردند . . . )) .

اين روايتها منعكس مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امام (عليه السلام ) به محافظت كردن از مسواكها رغبت زيادى داشتند ، اگر چه محافظت كردن از مسواكها به واسطه اين باشد كه در ظرفى جاى دهند يا روپوشى روى آن بيندازند و موقع نياز از آن استفاده كنند ، تا اينكه مسواكها به هيچ نوعى از ميكروبها ، آلوده نشوند ، اگر چه آن ميكروبها از هوا باشد چه رسد به اينكه با چيز ديگرى غير از هوا ارتباط پيدا كند و اين نهايت دقت در محافظت كردن در مورد سلامت بدن مى باشد . بخصوص وقتى ملاحظه مى كنيم كه امام رضا(عليه السلام ) خودشان براى

هر نمازى يك مسواك مخصوصى را قرار مى دادند به اين خاطر كه باقى نماند در مسواك موقعى كه از مسواك در دفعه دوّم استفاده مى كردند هيچ اثرى از رطوبتى كه در نتيجه مسواك كردن قبلى مانده است ؛ چون كه رطوبت ممكن است سبب به وجود آمدن و زنده ماندن بعضى از ميكروبهايى شود كه مربوط به رطوبت است . (568) و رطوبتهاى باقيمانده در مسواك مانع از اين مى شود كه موادى كه در مسواك است در هلاك شدن ميكروبها تأ ثير كند .

مستحب بودن وضو هنگام طعام

در احاديث وارد شده ، رواياتى كه از آنها استفاده مى شود وضو قبل از طعام مستحب است و قبلاً گذشت اينكه مسواك كردن هنگام وضو مستحب است و اين دو دسته روايات معنايش اين است كه مسواك كردن قبل از طعام و قبل از وضو انجام مى شود . اينجاست كه زمينه اى باقى نمى ماند تا طعام آلوده به ميكروب وارد معده گردد و به آن زيان برساند همانطور كه مقدم شد ، اما مسواك كردن بعد از طعام ، اسلام خود را مستغنى و بى نياز مى داند كه بر اين مطلب تصريح كند ؛ زيرا اسلام به مسواك زدن در زمانهاى مختلف دستور داده ؛ در اوّل روز و شب ، به طورى كه تخمير زياديها نامعقول و غيرممكن گردد .

خلال كردن بعد از طعام

خيلى از مواقع بعضى از زياديهاى غذايى كه در بين دندانها وجود دارد با مضمضه كردن خارج نمى شود ، بلكه به وسيله مسواك كردن نيز مشكل است كه آنها را خارج كنيم پس احتياج به استعمال وسيله ديگرى داريم كه آن زياديهاى غذا را مجبور كنيم خارج شوند تا اين زياديهاى غذا تغيير نكند و سطح دندان را نپوشاند و در نتيجه ميكروبها آماده شوند و در از بين بردن لثه ها و خراب شدن دندانها و غير از اينها از چيزهايى كه در بحث مسواك اشاره به آن شد ، مؤ ثر باشند و امر و دستور به خلال در اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون وارد شده همانطورى كه پيامبر و ائمه : آن فوايدى كه دارد ذكر كرده اند با اضافه كردن ذكر

وسايلى كه استعمال آن وسايل در اين موضوع صحيح نيست و غير از اين روايات از رواياتى كه در آينده به زودى توضيح داده مى شود و بايد گوش نكنيم به حرف كسانى كه مى گويند خلال آماده مى كند فرصت را براى ابتلا به دردها و زخمهاى لثه ها و خارج كردن دندان كه موجب كندن آن مى شود . (569) خلالى كه موجب كندن دندان مى شود آن خلال مخصوصى است كه در آن وسايل بسيار حاد و سخت به كار مى رود كه موجب زخم لثه و خراب شدن دندان مى شود . اين امرى بود كه نشأ ت گرفته بود از آنچه ذكر شده بود و پيامبر و ائمه : به اين جهت مردم را آگاهى دادند و به آنچه مانع از ظهور اين جهت است مردم را ارشاد كردند و مى بينيم در موقعى كه بحث در وسايل خلال باشد بعضى از آن رواياتى كه از ائمه : در اين مورد وارد شده همانطورى كه با تعدد عمل خلال و مسواك و مضمضه در هر روز فرصت براى ظاهر شدن مرض به هيچ وجه باقى نمى ماند . (570)

خلال كردن از نظر شرعى

از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه فرمودند : ((خداوند خلال كنندگان از امتم را كه در بعد از وضو و طعام ، خلال مى كنند ، رحمت كند)) . (571)

و فرمودند : ((خلال كننده از امت من چه نيكو مى باشد)) .

موسى بن جعفر (عليه السلام ) از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل فرمودند : ((خداوند خلال كنندگان را رحمت

كند)) . گفته شد يا رسول اللّه ! خلال كنندگان چه كسانى هستند؟ فرمودند : ((كسانى كه بعد از طعام ، خلال مى كنند پس وقتى كه در دهان چيزى و غذايى باقى ماند ، تغيير مى كند و بوى آن ، فرشته را اذيت مى نمايد)) . (572)

و بايد مراجعه شود به آنچه از سعد بن معاذ از پيامبر نقل شد . (573)

و به همين معناست آنچه امام باقر (عليه السلام ) از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل كردند و در اين حديث ، اين طور وارد شده كه سنگين تر بر فرشته اى كه موكل انسان مؤ من است ، نيست از اينكه چيزى از طعام در دهان مؤ من ببيند در حالى كه ايستاده و مشغول نماز باشد . (574)

و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده : ((و خلال كردن باعث مى شود كه ملائكه تو را دوست بدارند پس ملائكه اذيت مى شوند از بوى دهان كسى كه بعد از غذا خوردن ، خلال نمى كند)) . (575)

از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روايت شده كه فرمودند : ((جبرئيل بر من نازل شد و به خلال سفارش نمود)) . (576)

و از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((جبرئيل نازل شده و سفارش به مسواك كردن و خلال و حجامت نموده است )) . (577)

و اين معنا در جايى كه كلام در مسواك كردن بود گذشت در حديث شكايت كردن خانه خدابه خدا از نَفَس هاى مشركين كه به خانه خدا مى رسد

، پس به آنجا مراجعه كنيد .

و از امام كاظم (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((يك منادى در آسمان ندا مى كند خدايا! بر خلال كنندگان بركت عنايت فرما)) . تا اينكه فرمودند : ((و كسانى كه خلال مى كنند پس به درستى كه خلال توسط جبرئيل نازل شد در حالى كه جبرئيل قسم خورد و شهادت داد بر خلال از آسمان )) . (578)

و خلال از آن ده چيزى مى باشد كه آنها از امور حنيفيه اى قرار داده شده ، كه خداوند به ابراهيم نازل كرد . (579)

و مطالب ديگرى كه جاى بررسى آنها نيست . (580)

اقتدا كردن به پيامبر اسلام (ص )

قابل توجه است كه ائمه : براى اثبات اهميت خلال نزد شارع تنها به روايات اكتفا نكردند بلكه خلال را جبرئيل آورد و ائمه افزون بر اخبار ، مردم را به پيروى از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) متوجه ساختند چنانچه ((وهب بن عبداللّه )) گفت : ((امام صادق (عليه السلام ) را ديدم خلال مى كند به آن نگريستم امام فرمود : پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله ) خلال مى نمود)) . (581)

به حرج و سختى افتادن در ترك خلال

اينك به آثار سوئى كه بر ترك خلال مترتب است مى پردازيم ؛ روايت شده از امام صادق (عليه السلام ) كه فرمودند : ((هر كس طعامى را بخورد ، پس از آن بايد خلال نمايد و هر كس كه اين كار را نكند ، پس دچار حرج و سختى مى شود)) . (582)

خلال كردن براى مُحرِم

در روايات وارد شده اجازه داده اند كه انسان محرم خلال كند در حالى كه احتمال دارد از لثه ها خون جارى شود . از عمار بن موسى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه از خدمت امام سؤ ال كردم مُحرِم مى تواند خلال كند؟ فرمودند : ((اشكالى ندارد)) . (583)

فايده هاى خلال

اينك فوايد خلال و ضررهاى ترك خلال را ، كه در روايات مطرح شده به صورت زير خلاصه كنيم :

1 - دهان را خوشبو مى سازد .

2 - موجب سلامتى (يا اصلاح ) دهان و دندانها مى گردد .

3 - دهان را پاكيزه مى گرداند .

4 - صحيح و سالم كننده (اصلاح كننده ) لثه ها و دندانها مى باشد .

5 - خلال كردن موجب جلب روزى مى شود .

6 - خلال كردن نظافت است .

7 - باد جنام (بادشنام : باد دژنام )(584) را از بين مى برد كه يك قرمزى ناشناخته اى است بر صورت و اعضا همچنانكه مى آيد .

8 - از پديد آمدن بوهاى بد و كريه در دهان جلوگيرى مى كند .

و وارد شده اين فوايد در تعدادى از روايات مثل آنچه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه خلال ، بوى دهان را خوش مى گرداند . (585) و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه : ((خلال كنيد به دنبال طعام ، پس به درستى كه خلال كردن ، سالم كننده دهان و دندانها مى باشد و موجب جلب روزى مى شود)) .

و در روايت ديگراين است

كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به جعفر ، خلالى را داد و امر كرد جعفر راكه خلال كند و به آنچه گفته شد دليل آورد . (586)

و از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل شده كه : ((خلال كنيد پس به درستى كه خلال كردن از نظافت و پاكيزگى است و نظافت از ايمان است و ايمان همراه صاحبش در بهشت خواهد بود))(587) و گذشت روايتى كه كعبه شكايت كرد به خدا از اينكه نفسهاى مشركين به كعبه مى رسيد ، پس خداوند به كعبه وحى كرد كه عوض اين مشركين ، قومى مى آيند كه نظافت مى كنند با چوب هاى درخت .

شهيد ؛ گفته است : ((خلال كردن لثه را سالم مى گرداند و بوى دهان را خوش مى كند)) . (588)

روايت شد كه پيامبر(صلى الله عليه و آله ) به حضرت على (عليه السلام ) فرمودند : ((بر تو باد به خلال كردن ؛ چون خلال باد جنام را از بين مى برد . . . )) . (589)

مرحوم مجلسى گفته است كه ((باد جنام )) مثل اينكه عربى باد شنام است و باد شنام برآنچه حكما ذكر كرده اند يك قرمزى ناشناخته اى است شبيه قرمزى كسى كه مبتلا به مرض جذام مى باشد و بر صورت و اعضا خصوصاً در زمستان و سرما ظاهر مى شود و چه بسا با آن دانه هايى هم بيرون بيايد . (590)

در روايتى است از وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه فرمودند : ((هر كس دو چوب استعمال كند

از سختى انبر (از كشيدن دندان بر اثر خرابى و درد) ايمن مى شود)) . (591)

و ما نيازى نداريم فوايدى كه براى خلال ذكر شده در اينجا بياوريم پس در بحث مسواك گذشت و آنچه ذكر شد خيلى واضح است و احتياجى به تكرار آن نداريم .

ذكر شده كه خلال موجب جلب رزق و روزى مى باشد و شايد اين نظر داشته باشد به اينكه هرگاه بر بنده بسيارى از رنجها و دردهاى جسمى برسد به اضافه اينكه خلال كردن جاى را براى ملائكه باز مى كند تا ملائكه به عبد نزديك شوند ، در اين صورت بدون شك بر بنده بسيارى از نفقات عطا مى شود همانطورى كه خلال كردن به انسان نشاط مى دهد ، بلكه يك روحيه جديدى مى دهد كه همراه آن روحيه لطفهاى خدا و عنايات او بر وى جارى مى شود و از جمله آن الطاف خدا ، تهيه كردن موارد روزى براى بنده مى باشد .

و اما نسبت به آن قرمزى كه در صورت پيدا مى شود و اشاره به آن شد ، ما قدرت و استطاعت پيدا نكرديم تا به حال كه سرّ اين موضوع را بفهميم و شايد با پيشرفت دانش پزشكى در آينده بتوانيم بسيارى از قضايايى كه تا به حال مبهم و مشكل و پيچيده بوده است بشناسيم اگر خدا بخواهد .

لازم است آنچه به وسيله خلال خارج مى شود ، به بيرون ريخته شود

وارد شده در احاديث بسيارى كه لازم است بيرون ريختن آنچه به واسطه خلال از بين شيار دندانها خارج مى شود ، اما آن غذاهايى

كه بر لثه هست يا در اطراف دهان و دنباله زبان هست ، اسلام خوردن آن را اجازه داده است . (592)

و در روايت وارد شده كه : ((حرجى نيست براى كسى كه آنچه به واسطه خلال خارج شده ، بخورد)) . (593) اين نظر دارد به حرج از جهت عقاب اخروى امّا حرج و ضرر دنيوى موجود است و به خاطر اينكه حرج دنيوى موجود است دراين روايت ذاتاً امر كرده به بيرون انداختن آنچه با خلال خارج مى شود چه برسد به غير آن .

و سرّ اين موضوع واضح است ، همانا چيزى كه در خلال كردن مستكره مى باشد آن است كه در بين دندانها از آن استفاده شود (آنچه در خلال مستكره مى باشد اين است كه از گياهى كه خيلى سفت و سخت است در خلال كردن بين دندانها استفاده شود) و دندانها را در معرض آلوده كردن به ميكروبهايى بكند كه در آن مكانها پيدا مى شوند كه رسيدن به آن ميكروبها با وسايل تنظيف مشكل است و شايد مطلقا نشود دسترسى به آنها پيدا كرد . امّا آنچه در جلو دهان و يا در باطن دهان و كنج دهان و اطراف آن يا در جايى است براى زبان ممكن است كه خارج كند آنها را از اطراف دهان ، اينها در جاهايى واقع شده اند كه اصلاً ممكن نيست كه چيزى در آنها ثابت بماند و چونكه بزاق و آب دهان دايماً در دهان به وجود مى آيد هيچ فرصتى براى پوشيده شدن و زيادشدن هيچ نوع از انواع ميكروبها پديد نمى آيد .

دكتر پاك

نژاد ذكر كرده است هر كس چيزى كه به وسيله خلال كردن خارج مى شود دايماً بخورد بر چنين شخصى ترس آن داريم كه به زخم اثنى عشر و يا زخم معده مبتلا شود . (594) و بخاطر همين ما تعجب مى كنيم وقتى كه روايت امام صادق (عليه السلام ) را مى بينيم كه مى فرمايند : ((هيچ يك از شما انسانها غذايى كه به وسيله خلال كردن از دهان خارج مى كنيد نخوريد چون كه مبتلا به دبيله مى شويد)) . (595)

((دبيله )) يعنى آن سختى و جراحت و دمل بزرگى كه در شكم به وجود مى آيد كه غالباً منجر به كشته شدن شخصى كه آن جراحت در او پيدا شده ، مى شود . (596) و همين جراحت چيزى است كه اكنون به زخم اثنى عشر يا زخم معده تعبير مى شود چنانچه معلوم است .

مضمضه كردن بعد از خلال

((مستغفرى )) در ((طب النبى )) روايت كرده كه حضرت فرمودند : ((بعد از طعام ، خلال و با آب مضمضه كنيد چونكه مضمضه كردن با آب ، باعث صحت و سلامت دندانها مى شود)) . (597)

و از امام حسين (عليه السلام ) نقل شده كه حضرت اميرالمؤ منين به ما امر مى فرمودند كه هرگاه خلال كرديم ، آب ننوشيم تا اينكه سه مرتبه مضمضه كنيم . (598) اين عمل بخاطر اين است كه خلال كردن به تنهايى كفايت نمى كند براى خارج كردن زياديهاى غذا از دهان و با مضمضه در بار اول ودوم تمام زياديهاخارج نمى شود ، پس احتياج به مضمضه كردن در دفعه

سوم دارد و اين موضوع بخاطر اين است كه اگر زيادى غذا باقى بماند سيل ميكروبهابا آن به معده داخل مى شود كه سبب بيمارى فراوانى مى گرددكه پيشتر گذشت .

وسايلى كه استعمال آنها در خلال صحيح نيست

در روايات مى يابيم كه از استعمال بعضى از وسايل در هنگام خلال منع كرده است و روشن است كه منع از استعمال بعضى از اين وسايل بخاطر اين است كه ممكن است اين وسايل ، موجب زخم شدن لثه بشود و اما بعضى ديگر از وسايل ممكن است كه بخاطر وجود مواد شيميايى معين باشد كه امكان دارد به سلامتى انسان به طور عموم ضرر بزند و ما اشاره مى كنيم در اين قسمت به روايات زير :

از امام رضا (عليه السلام ) نقل شده كه : ((با چوب درخت انار خلال نكنيد با چوب ريحان هم خلال نكنيد ؛ چون اين دو عرق جذام را به حركت در مى آورند)) .

و در بعضى از روايات ديگر وارد شده كه : ((به حركت در مى آورد خوره را)) . (599)

و از دعائم و غير آن روايت شده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از خلال كردن به ريشه ها و ساقه ها و چوب انار و ريحان نهى كردند و فرمودند : ((همانا اينها عرق جذام را به حركت در مى آورد يا عرق خوره را)) . (600)

از حضرت على (عليه السلام ) نقل شده كه : (( خلال كردن با ريشه هاى درخت ، موجب فقرمى شود)) . (601)

شهيد گفته است : (( مكروه است انسان با نى خلال كند يا چوب ريحان

يا برگ درخت خرما يا برگ درخت انار)) . (602)

پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) به هر چيزى كه به ايشان مى رسيد خلال مى كردند به استثناى برگ خرما و ساقه درخت . (603)

و در روايت است كه : ((هر كس با ساقه درخت خلال كند تا هفت روز يا شش روز حاجتش برآورده نمى شود)) . (604)

امام صادق (عليه السلام ) فرمودند : ((با ساقه درخت خلال نكنيد پس اگر چاره اى نداشتيد پس ليطه آن را بكنيد)) . (605) ((ليطه )) پوست قصبه را مى گويند . (606)

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند : ((پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نهى فرمودند از اينكه با ساقه درخت و ريحان و انار خلال كنند)) . و در روايت ديگر اضافه شده ((اس )) و فرمودند : ((اين چند چيز عرق خوره را به حركت در مى آورد)) . (607)

محافظت كردن از لثه

چنانكه ذكر شد خلا كردن به نى نهى شده است و اگر چاره اى از آن نبود ، فرمودند پوست نى را كنده و خلال كنيد چنانكه روايت شده از امام كاظم (عليه السلام ) از آن بزرگوار سؤ ال شد كه حدود و اندازه خلال چقدر بايد باشد؟ حضرت فرمودند : ((اينكه سر خلال را (نوك خلال را) بشكنى چون كه لثه ها را خون مى آورد)) . (608)

خلال براى مهمان

و در آخر ، . . . براى مهمان ممكن نيست كه خلال مناسبى تهيه كند از اين جهت از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) روايت شده كه فرمودند : ((حق ميهمان بر صاحبخانه اين است كه براى او يك خلالى آماده كند)) . (609)

و بعضى از فقها و مراجع تقليد حكم كرده اند به اينكه از مستحبات ميزبان براى مهمان آماده كردن خلال است . (610)

سخن آخر در اينجا

در آخر بحث روشن شد كه مسواك و خلال كردن در ظاهر و در سلامت جسمى انسان تأ ثير مى گذارد ، بلكه حتى در سلامت نفس و عقل و روح انسان تأ ثير مى گذارد تا آخر آنچه مقدم شد .

پس سزاوار است مستلزم آن شويم و زياد از آن استفاده كنيم از آنچه شناختيم و از آنچه تا به حال نشناختيم (در جايى كه ما ذكر و معرفى كرديم ) ممكن است اينكه نسبت به آنچه ذكر نكرديم و نشناختيم مثل اندكى از بسيار باشد . همچنانكه بحث هاى اين كتاب فقط مثل قدم اوّل در راه شناختن همه حقايقى است كه مرتبط به اين موضوع است اين موضوعى كه يكى از آن تعاليم اسلامى سالمى است كه آن را ما اهمال كرديم و متوجه آنها نبوديم و زود است كه آنها را (بياوريم ) در آنچه طالب ورود آنها هستيم هر جا كه مسخ و از بين رفته باشد - از اروپا و غير اروپا از مناطق عالم .

مجالى نيست در اينجا مگر اينكه ذكر كنيم قول خداوند تعالى را كه اگر اهل شهرها ايمان بياورند و تقوا پيشه

كنند ما بر آنان بركات آسمان و زمين را فرود مى آوريم .

صدق اللّه العلى العظيم .

سخن پايانى

در پايان ، اميدوارم كه موفق بوده باشم براى اثبات اين عمل به صورتى كه مورد قبول و رضايت قرار گيرد و خواننده بتواند حقيقت موضوع را بدون كاستى و تشويش بيان كند .

و اگر خواننده گرامى در ميان اين بحثها بعضى از كمبودها و قصور و كوتاهيها را ديد ، اميد فراوان من اين است كه عذر مرا بپذيرد و مرا به آن عيبها و كوتاهيها آگاه سازد و براى خواننده اين كتاب تشكر و قدردانى فراوان و اخلاص محبت را آرزو دارم .

و در خاتمه : من از خداوند طلب مى كنم كه به من نفع بدهد به خاطر اين زحمت ناچيز و اين عمل را خالصاً براى خودش قرار بدهد و ثوابش را به شهداى ابرار عطا نمايد خصوصاً شهداى ايران اسلامى و انقلاب ايران .

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

جعفر مرتضى عاملى

فهرست منابع و مآخذ

قرآن مجيد .

(( الف ))

1 - آداب المتعلمين محقق طوسى

2 - ارشاد شيخ مفيد

3 - ارشاد سارى قسطلانى

4 - استبصار شيخ طوسى

5 - استيعاب ابى عمر

6 - اسدالغابة ابن اثير

7 - اشتقاق ابن دريد

8 - الاصابة عسقلانى

9 - الاغانى ابى فرج

10 - الام شافعى

11 - امالى شيخ صدوق

12 - امالى شيخ طوسى

13 - امالى سيدمرتضى

14 - امالى شيخ مفيد

15 - انوار نعمانية جزايرى

16 - الاوائل عسكرى

17 - اوّلين دانشگاه و آخرين پيامبر شهيد پاك نژاد

(( ب ))

18 - بحارالا نوار علاّمه مجلسى

19 - بحرالزخار ابن مرتضى

20 - البخلاء جاحظ

21 - البيان والتبيين

جاحظ

(( ت ))

22 - تاريخ امم و ملوك طبرى

23 - تاريخ تمدن اسلامى زيدان

24 - تاريخ الحكماء قفطى

25 - تاريخ الخميس دياربكرى

26 - تاريخ الشعوب الاسلاميه بروكلمان

27 - تاريخ طب در ايران نجم آبادى

28 - تاريخ علم سارتون

29 - تاريخ مختصرالدول ابن عبرى

30 - تاريخ يعقوبى ابن واضح

31 - تحريرالوسيله امام خمينى ؛

32 - تحف العقول حرانى

33 - تراتيب الادارية كتانى

34 - التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية بدوى

35 - ترغيب و ترهيب منذرى

36 - تلخيص مستدرك ذهبى

37 - تمدن اسلام و عرب لوبون

38 - تهذيب شيخ طوسى

39 - تهذيب التهذيب عسقلانى

40 - توحيد مفضل

41 - تفسيرالمطالب فى امالى الا مام ابى طالب ابى طالب زيدى

(( ث ))

42 - ثواب الاعمال و عقاب الاعمال شيخ صدوق

(( ج ))

43 - جامع الاخبار محمَّد سبزوارى

44 - جواهرالكلام نجفى

45 - جواهرالاخبار والا ثار صعدى

46 - الجوهرة فى نسب على وآله تلمسانى برى

(( ح ))

47 - الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى آدم متز

48 - حياة الصحابة كاندهلوى

(( خ ))

49 - خصال شيخ صدوق

50 - خطط مقريزى

(( د ))

51 - دائرة المعارف للقرن العشرين فريد وجدى

(( ر ))

52 - رساله ذهبية (منسوب به ) امام رضا(عليه السلام )

53 - الروض الانف سهيلى

54 - روضة الواعظين فتال نيشابورى

55 - الرياض سيّدعلى طباطبائى

(( ز ))

56 - زادالمعاد ابن قيم جوزيه

(( س ))

57 - السرائر ابن ادريس

58 - سفينة البحار محدث قمى

59 - السنن ابن ماجه

60 - السنن ابى داوود

61 - السنن بيهقى

62 - السنن ترمذى

63 - السنن دارمى

64 - السنن نسائى

65 - السيرة الحلبية حلبى

66 - السيرة النبويّة ابن هشام

(( ش ))

67 - شرايع الاسلام محقق حلى

68 - شرح نهج

البلاغه ابن ابى الحديد

(( ص ))

69 - الصحة والحياة سلمون

70 - صحيح بخارى

71 - صحيح مسلم

72 - الصحيح من سيرة النبى (ص ) جعفر مرتضى عاملى

(( ط ))

73 - طب الائمة ابن بسطام

74 - طب الا مام الصادق (عليه السلام ) خليلى

75 - طب النبوى ابن قيم جوزيه

76 - طبقات الاطباء والحكماء (فارسى ) ابن جلجل

77 - الطبقات الكبرى ابن سعد

(( ع ))

78 - العبر وديوان المبتدا والخبر ابن خلدون

79 - العروة الوثقى يزدى

80 - علل الشرايع شيخ صدوق

81 - العقد الفريد ابن عبد ربه

82 - عيون اخبارالرضا شيخ صدوق

83 - عيون الانباء فى طبقات الاطباء ابن ابى اصيبعة

پی نوشتها

پی نوشتها 1

1- (بحارالا نوار، ج 81، ص 225، ح 35)

2- كهف / 46.

3- ر . ك : عيون الانباء، ص 12 . و پيش از آن ، فهرست ابن نديم ، ص 412 . خليلى ، طب الامام الصادق ، ص 5 و 6 . تاريخ تمدن الاسلامى ، ج 2، ص 22 . دائرة المعارف القرن العشرين ، وجدى ، ج 5، ص 661 و مصادر ديگر .

4- ر . ك : عيون الانباء، ص 27، چاپ 1965. طب الامام الصادق ، ص 5 و 6.

5- بحارالا نوار، ج 62، ص 75 .

6- ر . ك : عيون الانباء، ص 13 به بعد. بحارالا نوار، ج 62، ص 75 .

7- ر . ك : عيون الانباء، ص 17 - 26، چاپ 1965 .

8- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج 8، ص 380، به نقل از ارشاد السارى ، ج 8، ص 360. تاريخ تمدن الاسلامى ، ج 2، ص 22 .

9- المفصل فى تاريخ

العرب قبل الاسلام ، ج 8 ، ص 381 .

10- Imhotep

11- جورج سارتون ، تاريخ علم ، ج 1، ص 112 .

12- تاريخ علم ، ج 1، ص 113، 196 و 197. دائرة المعارف القرن العشرين ، وجدى ، ج 5 ، ص 659 و 660 .

13- ر . ك : تاريخ علم ، ج 1، ص 196 . دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 661 .

14- آشور بنى پال Ashurbanipall .

15- حمورابى Hammurabi .

16- تاريخ علم ، ج 1، ص 198 و 199 .

17- دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 662 .

18- vede - Rig .

19- دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 662 .

20- ر . ك : دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 663 .

21- تاريخ علم ، ج 2، ص 215 .

22- همان مدرك ، ص 217 . دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 664.

23- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 13 .

24- دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 664 و 665 . و در تاريخ علم ، ص 215 - 320 بحثى شامل در پزشكى يونانى بقراطى آمده است . شايد چنين تعمدى در اظهار عظمت پزشكى يونانى براى كوچك جلوه دادن اهميت نهضت طبى عظيم اسلامى باشد.

25- ر . ك : دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 663 .

26- تاريخ علم ، ج 1، ص 197 .

27- نگاه كنيد به مقالات دكتر محمَّد محمَّدى ، مجله هادى ، سال 2، شماره 2، ص 51، تحت عنوان ((دانشگاه جندى شاپور)) .

28- قفطى ، تاريخ الحكماء،

ص 133 .

29- دكتر محمَّد محمَّدى ، مجله پيشين ، ص 51 .

30- تاريخ الحكماء قفطى ، ترجمه فارسى قرن يازدهم ، به كوشش بهين دارايى ، انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ 1371، ص 184 .

31- ر. ك : محمَّدمحمَّدى ، مجله هادى ، ((دانشگاه جندى شاپور))، سال 2 شماره 2، ص 52.

32- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 73 .

33- دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 666 .

34- همان مدرك ، ص 655 .

35- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 191 .

36- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 118 .

37- ابن قتيبه ، المعارف ، ص 82. مسند احمد، ج 1، ص 73. التراتيب الادارية ، ج 2، ك ص 65 و 69 به نقل از ترمذى و سنن ابى داوود .

38- يا ضحاك بن عرفجة و يا طرفة بن عرفجة ؛ چنانكه با مراجعه به منابع آتى آشكارمى گردد.

39- به فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) .

40- مسند احمد، ج 5، ص 23 . سنن ابى داوود، ج 4، ص 92... .

41- ابن قتيبه ، المعارف ، ص 250 . تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 24 . المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج 8، ص 417 .

42- المفصل فى تاريخ العرب ، ج 8، ص 417 .

43- سيّدالمرتضى ، امالى ، ج 1، ص 238 .

44- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 2، ص 22. المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج 8، ص 386.

45- ر . ك : ابن قتيبه ، المعارف ، ص 82 . مسند احمد، ج 1،

ص 73 . التراتيب الادارية ، ج 2، ص 65 و 69 به نقل از ترمذى و سنن ابى داوود و... .

46- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 372 . التراتيب الادارية ، ج 1، ص 456 و 457 .

47- در عيون الانباء، گمان شده است كه او همان ابن حارث بن كلدة بن ثقفى بوده است (ص 167) والبته اين رأ ى نادرست است ؛ زيرا اين شخص از قريش و از تبار بنى عبدالدار بوده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در جنگ بدر دستور قتل وى را داد (ر . ك : مصعب ، نسب قريش ، ص 255 ).

48- التراتيب الاداريه ، ج 1، ص 462 . الاصابة ، ج 2، ص 202 .

49- المفصل فى تاريخ العرب ، ج 8، ص 412 .

50- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 2، ص 200 .

51- بحار، ج 81 ، ص 209 به نقل از الدعوات راوندى .

52- بحارالا نوار، ج 62، ص 73 . طب الامام الصادق (عليه السلام ) ، ص 16 .

53- بحارالا نوار، ج 66، ص 51 و 52 .

54- برقى ، محاسن ، ص 644. بحارالا نوار، ج 66 ، ص 50 و 54 . مكارم الاخلاق ، ص 109.

55- معجم البلدان ، ج 1، ص 93. تلمسانى برى ، الجوهرة فى نسب على بن ابى طالب وآله ، ص 115 و116.

56- ابن جوزى ، تاريخ عمر، ص 245 .

57- ر . ك : به برخى از منابع گذشته پيرامون نقش اين پزشكان در ترورهايى كه حاكمان وقت به دست آنان بر ضد مخالفين سياسى انجام مى

دادند .

58- وفيات الاعيان ، ج 1، ص 168. التراتيب الادارية ، ج 2، ص 263 .

59- كنزالعمال ، ج 10، ص 45. التراتيب الادارية ، ج 1، ص 463 .

60- ج 2، ص 357 .

61- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 194 .

62- عيون الانباء، ص 232، نقل از ابن جلجل . تاريخ الحكماء، ص 324 و 325. تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 194 و 215. ابن جلجل ، تاريخ الحكماء (ترجمه فارسى و حواشى ). التراتيب الادارية ، ج 2، ص 269 و 270 از تاريخ آداب اللغة العربية ، ج 1، ص 233 .

63- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 141 .

64- البيان و التبيين ، ج 15، ص 258. التراتيب الادارية ، ج 2، ص 268 و 269 .

65- دائرة المعارف قرن العشرين ، ج 5، ص 665 .

66- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 294 .

67- عيون الانباء، ص 279 .

68- تاريخ الحكماء، ص 380. عيون الانباء، ص 246. تاريخ طب در ايران ، ج 1، ص 242 .

69- عيون الانباء، ص 260. تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 242 .

70- دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 665 .

71- الفهرست ابن نديم ، ص 353. عيون الانباء، ص 260 .

72- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 302 و ...

73- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 302 و ...

74- تاريخ تمدن اسلامى ، ج 2، ص 175. تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 207 - 242 .

75- شايد بعضى از

ترجمه هاى وى را به حنين نسبت داده باشند، اين اشتباه ممكن است به دليل تشابه ظاهرى نام آنان باشد .

76- ر . ك : عيون الانباء، ص 654 .

77- تاريخ الحكماء، ص 385. عيون الانباء، ص 237 .

78- گويند : مهدى با اين كنيه كه بدو داد، اشارت داشت به اينكه او چنان مرتبتى دارد كه چون پدر عرب مى ماند (ر . ك : تاريخ الحكماء، عيون الانباء) .

79- همان مدرك .

80- تاريخ الحكماء، ص 147. محمد محمدى ، مجلّه الهادى ، سال 2، ص 62 ((دانشگاه جندى شاپور)) .

81- ر . ك : ابن نديم ، الفهرست ، ص 413 .

82- طبرى ، تاريخ ، ج 8، ص 34. محمد محمدى ، مجله الهادى ، سال 2، شماره 62 . معجم البلدان ، ج 2، ص 170 و 171 .

83- اسحاق بن حنين ، كتابى تأ ليف كرده است (الفهرست ، ص 429) و...

84- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 192 .

85- همان مدرك ، ص 194 .

86- ر . ك : معجم ادباء الاطباء، ج 1، ص 116 .

87- همان مدرك ، ج 1، ص 115 .

88- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 569 .

89- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 193. ر . ك : تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 199 .

90- تمدن اسلام و عرب ، ص 611 .

91- ر . ك : موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 193 .

92- ر . ك : تمدن اسلام و عرب ، ص 610 .

93- همان مدرك .

94- تمدن اسلام و عرب ، ص 609 - 614

(با تغيير و تلخيص ) .

95- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 200 .

96- تاريخ الشعوب الاسلامية ، ص 314 .

97- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 191 .

98- تاريخ اسلام و عرب ، ص 608 .

99- بروكلمان ، تاريخ الشعوب الاسلامية ، ص 314 .

100- تمدن اسلام و عرب ، ص 608 .

101- مختصر تاريخ العرب ، ص 283. تمدن اسلام و عرب ، ص 616 .

102- ر . ك : تمدن اسلام و عرب ، ص 616 .

103- تمدن اسلام و عرب ، ص 609 .

104- معجم ادباء الاطباء، ج 2، ص 74 .

105- تاريخ طب در ايران .

106- ر . ك : همان مدرك ، ج 2، ص 421 و 428 .

107- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 192. ر . ك : تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 203 .

108- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 193 .

109- معجم الادباء، ج 2، ص 55 .

110- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 193 .

111- طب الامام الصادق (عليه السلام ) ، ص 30 و 31 .

112- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 194 .

113- معجم الادبا الاطباء، ج 1، ص 117 و 118 .

114- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 589 و 592 . و در صفحه هاى 600 تا 605 آمده است كه بعضى از تحقيقات و نظريه هاى ابن سينا، همچنان تا به امروز معتبر است و تجربه هاى جديد، مؤ يد آنها مى باشد .

115- عرب ، پيش از اسلام ، اهل ابداع و علم نبود، بلكه اين اسلام بود كه آنان و غير

آنان را به كشف و نوآورى وادار نمود. مسلمانان هم در علم پزشكى و هم در ديگر علوم اكتشافات بسيارى داشته اند و نوآوريهاى فراوانى به بار آورده اند .

116- ر . ك : تمدن اسلام و عرب ، ص 614 - 616 (باتصرف ) .

117- مختصر تاريخ العرب ، ص 283. ر . ك : تاريخ تمدن اسلام (مترجم )، ج 2 ص 607 .

118- دائرة المعارف القرن العشرين ، ج 5، ص 666 .

119- عيون الانباء، ص 703 .

120- عيون الانباء، ص 703. ر . ك : تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 205 .

121- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 205 .

122- موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 194 و 195 .

123- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 203 .

124- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 605 .

125- تمدن اسلام و عرب ، ص 616 (به اختصار) .

126- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 571 - 587 .

127- ر . ك : عيون الانباء، ص 224 و 225. تاريخ الحكماء، ص 188 و 189. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 201 . مختصر تاريخ الدول ، ص 140 و 141 .

128- مختصر تاريخ العرب ، ص 283 و 369 . تراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية ، ص 92. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 205 و 207 .

129- عيون الانباء، ص 323 .

130- همان ، ص 329 .

131- همان مدرك ، ص 628 .

132- تاريخ الحكماء، ص 273 . عيون الانباء، ص 416 .

133- عيون الانباء، ص 733 .

134- تاريخ الحكماء، ص 191.

عيون الانباء، ص 302. تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 282 و 686. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 201. تاريخ مختصر الدول ، ص 162 .

135- عيون الانباء، ص 731. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 201 .

136- عيون الانباء، ص 351 و 352 .

137- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 686 و 816 . در اين كتاب آمده است كه ابراهيم بن سنان ، ابوسعيد را مكلف نمود تا از پزشكان آزمايش به عمل آورد، نتيجه اين شد كه هشتصد پزشك و جراح ، مجوز پزشكى به دست آورند. ولى ظاهراً براى بعضى اشتباهى پيش آمده و سنان بن ثابت را با ابراهيم بن سنان خلط نموده اند؛ چنانكه با مراجعه به عيون الانباء، ص 302 و منابع ديگر فهميده مى شود .

138- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 820 .

139- عيون الانباء، ص 524 . تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 201 .

140- عيون الانباء، ص 302 . تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 200 .

141- عيون الانباء، ص 610. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 200 .

142- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 200 به نقل از عيون الانباء، ج 2، ص 140. در آنجا آمده است : ((آنان از مسيحيان بودند!!)).

143- عيون الانباء، ص 415.

144- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 201 .

145- تمدن اسلام و عرب ، ص 615 .

146- تاريخ الحكماء، ص 193 و 194. عيون الانباء، ص 301 .

147- مختصر تاريخ العرب ، ص 536 .

148- عيون الانباء، ص 536 .

149- ر . ك

: تمدن اسلام و عرب ، ص 614 . عيون الانباء، ص 415. موجز تاريخ الشرق الادنى ، ص 192 .

150- عيون الانباء، ص 415 .

پی نوشتها 2

151- عيون الانباء، ص 420 .

152- تاريخ الحكماء، ص 272. تاريخ الاطباء والحكماء، ص 153 (ترجمه فارسى ) .

153- مختصر تاريخ العرب ، ص 283 .

154- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 207 ، نقل از طبقات الاطباء، ج 1، ص 155 .

155- تاريخ الحكماء، ص 194. عيون الانباء، ص 301 و 302 .

156- مقريزى ، الخطط، ج 2، ص 405 .

157- همان مدرك ، ص 406 .

158- وفيات الاعيان ، ج 1، ص 274، چاپ 1309. تاريخ الحكماء، ص 405. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 207.

159- مختصر تاريخ العرب ، ص 369 .

160- الخطط مقريزى ، ج 2، ص 405. الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى ، ج 2، ص 206.

161- المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج 8 ، ص 412. التراتيب الادارية ، ج 1، ص 453 و 454. تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 763 .

162- مقريزى ، الخطط، ج 2، ص 405.

163- ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج 4، ص 69 .

164- نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه ها، عهد نامه مالك اشتر. بحارالا نوار، ج 77، ص 259 .

165- همان مدرك .

166- شيخ بهايى ، كشكول ، ص 213. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 206 .

167- تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 206 .

168- تاريخ الحكما، ص 383 و 384. عيون الانباء، ص 245 .

169- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 158

.

170- ابن نديم ، الفهرست ، ص 356 .

171- التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية ، ص 91 .

172- ر . ك : حموى ، معجم البلدان ، ج 2، ص 540 .

173- التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية ، ص 91 .

174- عيون الانباء، ص 316 .

175- تاريخ البيمارستانات فى الاسلام ، ص 180. التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية ، ص 91.

176- عيون الانباء، ص 316. تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 288 .

177- همان مدرك .

178- الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع الهجرى ، ج 2، ص 206 .

179- عيون الانباء، ص 305 .

180- التراث اليونانى في الحضارة الاسلامية ، ص 92 .

181- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 775. الحضارة الاسلامية فى القرن الرابع ، ج 2، ص 207، المنتظم ، ج 7، ص 33.

182- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 775 .

183- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 775. تاريخ التمدن الاسلامى ، ج 2، ص 207. التراث اليونانى فى الحضارة الاسلامية ، ص 92 .

184- حديد / 1 - 4 .

185- حديد / 9 .

186- حمد / 1 - 3 .

187- كافى ، ج 6، ص 242. محاسن ، ص 334. تهذيب ، ج 9، ص 128. من لايحضره الفقيه ، ج 3، ص 218. وسائل ، ج 17، ص 2 .

188- الفصول المهمة ، ص 541 از علل الشرايع . بحارالا نوار، ج 6، ص 93. علل الشرايع ، ج 1، ص 250 و 252 .

189- كسى كه سنّت حسنه اى را پايه گذارى كند، اجرش و اجر هر كس كه به آن

عمل مى كند تا روز قيامت ، به او بر مى گردد و كسى كه سنّت بدى را بنا نمايد، گناه آن و گناه هر كسى كه به آن عمل كند تا روز قيامت ، به او بر مى گردد.

190- بحارالا نوار، ج 76، ص 84 و ج 80، ص 106 از كنزالفوائد كراجكى و ج 99، ص 303. فقه الرضا، ص 48، 99 و 84. خصال ، ج 2، ص 620. تحف العقول ، حديث الاربع مائة (چهارصد حديث )، ص 73.

191- بحارالا نوار، ج 62، ص 291 به نقل از طب نبى ، تأ ليف مستغفرى .

192- الفصول المهمة ، ص 441. طب صادق ، ص 15 از دعائم .

193- وسائل الشيعه ، ج 19، ص 272، حديث 1 .

194- همچنان كه در بيشتر موارد عام : سياسى ، اجتماعى ، ادارى ... و غيره چنين است .

195- نحل / 43 .

196- زمر / 9 .

197- تحف العقول ، ص 238. بحارالا نوار، ج 78، ص 235 . سفينة البحار، ج 2، ص 78 .

198- روضة الكافى ، ص 345. الفصول المهمة ، ص 404. الوسائل ، ج 2، ص 629 و ج 11، ص 401.

199- طب امام صادق (عليه السلام ) ، ص 17 . تسترى ، قضاء اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ، ص 144 .

200- تحف العقول ، ص 144. طب امام صادق (عليه السلام ) ، ص 17. بحارالا نوار، ج 78، ص 45 .

201- طب امام صادق (عليه السلام ) ، ص 17. كنزالفوائد كراجكى ، ص 240. بحارالا نوار، ج 2، ص 218.

202- وسائل الشيعه ، ج

12، ص 75 به نقل از الخرائج و الجرائح .

203- وسائل الشيعه ، ج 12، ص 74. الخرائج و الجرائح ، ص 213 و از اصول كافى ، ص 285.

204- تهذيب ، ج 10، ص 293. وسائل الشيعه ، ج 19، ص 294 و 304 .

205- موطاءمع تنوير الحوالك ، ج 3، ص 141. ابن قيم ، طب نبوى ، ص 41. و در پايين صفحه اش از ترمذى و ابى داوود و ابن ماجة ؛ عبدالرزاق ، المصنف ، ج 11، ص 30 و در پايين صفحه اش از بخارى ، كتاب اجاره ، ج 4، ص 308 و همچنين از مسلم .

206- ر . ك : قرب الاسناد، ص 52 و 53 و استبصار، ج 3، ص 58، 60 و 64. وسائل الشيعه ، ج 12، ص 71 - 74 . و در پايين صفحه اش از: تهذيب ، ج 2، ص 107 و 109 و از فروع كافى ، ج 1، ص 360. فقيه ، ج 2، ص 52 و 56. بحارالا نوار، ج 10، ص 267. علل و بسيارى ديگر ...

207- بحارالا نوار، ج 62، ص 65 .

208- من لا يحضره الفقيه ، ج 3، ص 107. بحارالا نوار، ج 62، ص 72 .

209- من لايحضره الفقيه ، ج 3، ص 20. تهذيب ، ج 6، ص 319. النهايه ، ص 62. وسائل الشيعه ، ج 18، ص 221. قصار الجمل ، ج 1، ص 299 .

210- ر . ك : جواهر الكلام ، ج 43، ص 44 و 45. مسالك ، كتاب ديات ، موجبات ضمانت . رياض ،

ج 2، ص 537. مبانى تكملة المنهاج ، ج 2، ص 222. مجمع برهان ، كتاب ديات ، ص 1. تمام اينها بر عدم خلاف در آن تأ كيد كرده يا اجماع از تنقيح را نقل كرده اند.

211- ابن القيم ، طب النبوى ، ص 109 .

212- كنزالعمال ، ج 10، ص 16. و رمزالى : حاكم ، مستدرك . ابى داوود، سنن ، ابن ماجة ، بيهقى ، نسائى و طب النبوى ، ص 107 از بعضى از ذكر كنندگان . تراتيب الادارية ، ج 1، ص 466 از دار قطنى وغيره ...

213- تراتيب الادارية ، ج 1، ص 266. كنزالعمال ، ج 10، ص 17. از ابن عدى در الكامل و ابن سنى و بيهقى . ابن نعيم در الطب . عبدالرزاق ، المصنف ، ج 9، ص 470 .

214- ر . ك : تهذيب ، ج 10، ص 234. سرائر، ص 429. كافى ، ج 7، ص 364. وسائل الشيعه ، ج 19، ص 195. مسالك ، كتاب ديات ، يجب موجبات ضمانت . رياض ، ج 2، ص 539. قصارالجمل ، ص 404. مبانى تكملة المنهاج ، ج 2، ص 233 .

215- سرائر، ص 429 .

216- كافى ، ج 8، ص 364. تهذيب ، ج 10، ص 234. وسائل الشيعه ، ج 19، ص 195. النهاية ، ص 762. قصارالجمل ، ج 1، ص 404. مسالك ، كتاب ديات ، در موجبات ضمانت . شرايع ، ج 4، ص 249. رياض ، ج 2، ص 537. مبانى تكملة المنهاج ، ج 2، ص 222. و به اين معنا از على

(عليه السلام ) در كتاب مصنف عبدالرزاق ، ج 9، ص 471 نقل شده است .

217- مسالك ، ج 2، كتاب ديات ، باب موجبات ضمانت . جواهر، ج 43، ص 46 و 47 .

218- جواهرالكلام ، ج 43، ص 47و48. وسائل الشيعة ، ج 19، ص 195. شرايع ، ج 4،ص 249.

219- شرايع ، ج 4، ص 249. جواهر، ج 43، ص 45 .

220- جواهرالكلام ، ج 43، ص 46 .

221- همان ، ص 45 .

222- روضه كافى ، ص 193. فصول المهمه ، ص 402. بحارالا نوار، ج 62، ص 67. وسائل الشيعه ، ج 17، ص 177. طب امام صادق (عليه السلام ) ، ص 59 .

223- كافى ، ج 6، ص 53 . بحارالا نوار، ج 62، ص 68 .

224- اين شرط از نظر اسلام معنا ندارد، مگر آن كه برده نتواند به وظايف خود به شكل مناسب عمل كند .

225- عيون الانباء، ص 46 و 47 .

226- تأ ليف على بن عباس ، باب دوّم ، مقاله اوّل .

227- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 456 - 458 (با تصرف ). عيون الانباء، ص 45 سوگند بقراط و طبقات الاطباء و الحكماء ابن جلجل ، ص 73، ترجمه فارسى در حاشيه از منتخب صوان الحكمة ، ص 82 .

228- ر . ك : بحارالا نوار، ج 78، ص 189 و ج 99، ص 123 به نقل از اعلام الدين . مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 45. غررالحكم ، ج 1، ص 365 .

229- تحف العقول ، ص 237. بحارالا نوار، ج 78، ص 235 و 189 به

نقل از اعلام الدين .

230- طوسى ، امالى ، ج 2، ص 238. تحف العقول ، ص 138 و 292. غررالحكم ، ج 1، ص 394. بحارالا نوار، ج 78، ص 34، 38 و 307، ج 2، ص 17، 96 و 97 و صفحاتى ديگر. تراتيب الادارية ، ج 2، ص 348. قصارالجمل ، ج 1، ص 159 .

231- احمد بن حنبل ، مسند، ج 1، ص 247. تاريخ الخميس ، ج 1، ص 395. السيرة ك الحلبية ، ج 2، ص 193. الروض الانف ، ج 3، ص 84. ابن سعد، طبقات ، ج 2، قسم 1، ص 14. تراتيب الادارية ، ج 2، ص 348. و ج 1، ص 48 و 49 به نقل از سهيلى و از مطالع النصرية فى الاصول الخطية ، ابى الوفا نصرالدين الهورينى و كتاب ما، صحيح از سيره نبويه ، ج 3، ص 257. الامتاع ، ص 101 به نقل از مقريزى .

232- بحارالا نوار، ج 62، ص 77. فتح البارى ، ج 10، ص 114. ابن قيم ، طب نبوى ، ص 10.

233- بحارالا نوار، ج 78، ص 127 و ج 75، ص 382 به نقل از اعلام الدين .

234- صدوق ، امالى ، ص 396. سفينة البحار، ج 2، ص 379. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 442. حاشيه وسائل از عيون اخبارالرضا، ص 219 .

235- سفينة البحار، ج 2، ص 380 .

236- مراجعه شود به كتاب : تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 457 به نقل از كتاب كامل الصناعة الطبية الملكى ، باب دوّم مقاله اوّل .

237- به عنوان مثال

ر . ك : بحارالا نوار، ج 2، ص 111 - 124 و غير از بحار از مصادر ديگر.

238- عيون الانباء، ص 45 .

239- تحف العقول ، ص 238 . بحارالا نوار، ج 78، ص 236 .

240- طب نبوى از ابن قيم ، ص 107 و 108 .

241- بحارالا نوار، ج 62، ص 74 از دعائم نقل كرده است . مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 127 .

242- بحارالا نوار، ج 62، ص 65 به نقل از سرائر .

243- شيخ حرّ عاملى ، فصول المهمة ، ص 503 .

244- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 457 .

245- بحارالا نوار، ج 2، ص 107، حديث 5 . قصارالجمل ، ج 2، ص 65، و ج 1، ص 197 به نقل از بحار الانوار.

246- بحارالا نوار، ج 2، ص 53 به نقل از مصباح الشريعه . قصارالجمل ، ج 2، ص 63 به نقل از بحارالانوار.

247- فصول المهمة ، ص 415 .

248- كنزالعمال ، ج 10، ص 1 و 3. به نقل از ابن داوود و از احمد و ابى نعيم در طب و ارشاد سارى ، ج 8، ص 360. تراتيب الاداريه ، ج 1، ص 462 .

249- تهذيب ، ج 10، ص 125 - 127، حديث 118 و 119 و126 . كافى ، ج 7، ص 264 و 286. وسائل الشيعه ، ج 18، ص 528 و 529 به نقل از كافى و تهذيب . مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 239 از دعائم الاسلام .

250- غررالحكم ، ج 2، ص 718 .

251- صدوق ، العلل ، ص 525. روضه كافى ، ص

88. وسائل الشيعة ، ج 17، ص 176. به نقل از كافى و علل . بحارالا نوار، ج 62، ص 62 و 75 به نقل از علل و كافى و دعائم . فصول المهمة ، ص 400. طب امام صادق ، ص 75 .

252- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 457 به نقل از كامل الصناعة الطبية ملكى .

253- عيون الانباء، ص 45 .

254- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 457 به نقل از كامل الصناعة الطبية الملكى .

255- خصال ، ج 1، ص 26. فصول المهمه ، ص 404. سفينة البحار، ج 2، ص 78. وسائل الشيعه ، ج 2، ص 629. طب الائمه ، ص 61. بحارالا نوار، ج 81، ص 207 و ج 62، ص 64 و 65 به نقل از خصال و علل الشرايع .

256- كافى ، ج 6، ص 382. برقى ، محاسن ، ص 571. مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 82. فصول المهمة ، ص 404 و 442. طب امام صادق (عليه السلام ) ، ص 75 به نقل از فصول المهمة . سفينة البحار، ج 2، ص 78. وسائل الشيعة ، ج 2، ص 630 و ج 17، ص 190 به نقل از علل و مكارم الاخلاق و غير اين دو. مجمع الزوائد، ج 5، ص 86 به نقل از طبرانى . بحار، ج 81، ص 207 و 211 و ج 62، ص 63، 64، 65، 66، 260، 269، 287 و ج 66، ص 456. و در حاشيه بحار از بسيارى از كسانى كه مقدم شد. و از دعوات راوندى نقل كرده

است . مكارم الاخلاق ، ص 418. فقه الرضا، ص 46. و از شهيد و غير از اينها نقل كرده است .

257- بحارالا نوار، ج 81، ص 204. مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 82 به نقل از نهج البلاغه .

258- نهج البلاغه ، حكمت شماره 26. وسائل الشيعة ، ج 2، ص 629 و 630 به نقل از نهج البلاغه . بحارالا نوار، ج 62، ص 68 و ج 81، ص 204. فصول المهمة ، ص 404. سفينة البحار، ج 2، ص 78 .

259- روضة الكافى ، ص 273. بحارالا نوار، ج 62. وسائل الشيعه ، ج 2، ص 629. سفينة البحار، ج 2، ص 78. مقدمه طب ائمه در خراسان ، ص 4 .

260- بحارالا نوار، ج 81، ص 207 و در حاشيه بحار از علل الشرايع ، ج 2، ص 150 و 151 .

261- طب امام صادق ، ص 75 به نقل از فصول المهمة و مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 82. وسائل الشيعة ، ج 17، ص 17 و در حاشيه وسائل ، ج 2، ص 153 وصفحه هاى بعد. بحارالا نوار، ج 62، ص 70 و ج 81، ص 23 به نقل از خصال ، ص 161. تحف العقول ، ص 73، حديث 400 .

262- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 20، ص 300. قصار الجمل ، ج 1، ص 209 به نقل از شرح نهج البلاغه .

263- تحف العقول ، ص 237. بحارالا نوار، ج 78، ص 234 به نقل از تحف العقول .

264- تحف العقول ، ص 237 و 238. بحارالا نوار، ج 78، ص

235 به نقل از تحف العقول . غررالحكم ، ج 1، ص 365 .

265- روضة الكافى ، ص 345. وسائل الشيعه ، ج 11، ص 401 و ج 2، ص 629. بحارالا نوار، ج 82، ص 53. قصارالجمل ، ج 2، ص 63 .

266- برقى ،محاسن ، ص 312. طب امام صادق ، ص 77 به نقل ازفصول المهمة . و بحارالا نوار، ج 75، ص 303 و 304 و ج 76، ص 75 و 81 و 82 به نقل از كامل الزيارة و محاسن . مكارم الاخلاق ،ص 57.تهذيب ، ج 1،ص 376.كافى ، ج 6،ص 499. وسائل الشيعة ، ج 1، ص 397 و 398.

267- وسائل الشيعه ، ج 17، ص 76، 135 و 136 و حاشيه هاى آن . بحار، فصول المهمة . طب النبى ، طب الائمه و غير از اينها كه خيلى زياد است .

268- غررالحكم ، ج 2، ص 703 .

269- بحارالا نوار، ج 62، ص 73 به نقل از دعائم الاسلام .

270- مستدرك الوسائل ، ج 1، ص 96. بحارالا نوار، ج 62، ص 261 به نقل از فقه الرضا. كنزالعمال ، ج 10، ص 7 و 46. بحارالا نوار، ج 81، ص 224. مجمع الزوائد، ج 5، ص 97 به نقل از طبرانى . ابن ماجه ، سنن ، ج 1، ص 463. طب نبوى از ابن قيم ، ص 84 .

271- مستدرك الوسائل ، ج 3، ص 128 .

272- بحارالا نوار، ج 62، ص 142 به نقل از دعائم . و ص 273 كه از سرائر، باب اطعمه و اشربه نقل كرده و به پيامبر نسبت

نداده است . طب امام صادق ، ص 16 به نقل از دعائم . مستدرك الحاكم ، ج 1، ص 350 و 410. تلخيص مستدرك ذهبى و ترمذى . سنن بيهقى ، ج 9، ص 347. مجمع الزوائد، ج 5، ص 86 به نقل از بزار و طبرانى در اوسط . نوادر الاصول ، ص 66. مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 127. مصابيح السنة ، ج 2، ص 95.

273- وسائل الشيعة ، ج 2، ص 632. روضة الكافى ، ص 291. بحارالا نوار، ج 62، ص 266 به نقل از روضه . طب صادق ، ص 76. سفينة البحار، ج 2، ص 78.

274- برقى ، محاسن ، ص 360. بحارالا نوار، ج 76، ص 270، 273 و 275 به نقل از محاسن و دعوات الراوندى . مكارم الاخلاق ، ص 254. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 311. كافى ، ج 8 ص 303. من لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 185 .

275- بحارالا نوار، ج 62، ص 74 .

276- وسائل الشيعة ، ج 17، ص 178 و 179. طب الائمه ، ص 63 .

277- همان ، ص 177 و 178. روضة الكافى ، ص 194 .

278- همان ، ج 17، ص 176 و 179. حاشيه وسائل و مصادر ديگر .

279- قصار الجمل ، ج 2، ص 179 به نقل از وسائل الشيعة ، كتاب نكاح ، باب 12 حديث 3 .

280- اصول كافى ، ج 2، ص 267، چاپ مكتبة الاسلامية و محاسن ، ص 104. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 608 و ج 2، ص 367 و حاشيه آن

.

281- غررالحكم ، ج 2، ص 668 .

282- همان ، ص 833.

283- همان ، ص 663 .

284- عيون الانباء، ص 45.

285- عيون الانباء، ص 46 و 47 .

286- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 457 به نقل از كامل الصناعة الطبيه ملكى .

287- بحارالاانوار، ج 2، ص 25 و قصارالجمل ، ج 2، ص 56. اصول كافى ، ج 1، باب سؤ ال و مذاكره كردن علم .

288- بحارالا نوار، ج 2، ص 81 به نقل از كنز كراجكى . قصارالجمل ، ج 2، ص 60 .

289- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 286 .

290- تاريخ طب در ايران ، ج 2، ص 457 به نقل كامل الصناعة الطبيه ملكى .

291- عيون الانباء، ص 45 . الفرزجة : چيزى است كه با آن زنان را مداوا مى كنند .

292- وسائل الشيعه ، ج 17، ص 181. بحارالا نوار، ج 62، ص 73 و 65 . فصول المهمة ، ص 439 و قصارالجمل ، ج 1، ص 209.

293- فصول المهمة ، ص 440. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 457. الاصول ، ص 615 كه از وسائل و از كتابهاى ديگرى در كتابهاى ديگرى در ج 2، در ج 1، ص 46 از دعا نقل كرده . قرب الاسناد، ص 129. بحارالا نوار، ج 75، ص 389.

294- قبلاً مداركى در اين باره نقل گرديد .

295- بحارالا نوار، ج 62، ص 65 و 288 .

296- مكارم الاخلاق ، ص 125 و 126. بحارالا نوار، ج 76، ص 265 به نقل از المزارالكبير، ص 154. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص

195. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 324. كافى ، ج 8، ص 349. محاسن ، ص 375.

297- تحف العقول ، ص 237. بحارالا نوار، ج 78، ص 234 .

298- تحف العقول ، ص 237 و 306. بحارالا نوار، ج 78، ص 234 و ج 62، ص 144 و ك ج 78، ص 320 و ج 10، ص 368. محاسن ، ص 622. خصال ، ج 1، ص 92. وسائل الشيعة ، ج 3، ص 589 و ج 14، ص 38. قصارالجمل ، ج 2، ص 287 و 328 .

299- تحف العقول ، ص 237. بحارالا نوار، ج 78، ص 234 و ج 76، ص 265. مزارالكبير و مكارم الاخلاق ، ص 253. من لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 195. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 324. كافى ، ج 8، ص 349. محاسن ، ص 375 .

300- كافى ، ج 8، ص 349. برقى ، محاسن ، ص 375 و 14 و 622. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 40. من لايحضره الفقيه ، ج 2، ص 195. وسائل الشيعة ، ج 8، ص 324 و ج 3، ص 589 و ج 14، ص 38. قصار الجمل ، ج 2، ص 287. مكارم الاخلاق ، ص 253. تحف العقول ، ص 306. خصال ، ج 1، ص 92، و ج 2، ص 58. بحارالانوار، ج 76، ص 265، 141 و 322 و ج 62، ص 44 و ج 78، ص 320 به نقل از مزاركبير و غيره .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109