سقای معرفت : نشانی از حضرت اباالفضل سلام الله علیه در حدیث و تاریخ

مشخصات کتاب

سرشناسه : فخار، باقر، 1338 -

عنوان و نام پدیدآور : سقای معرفت : نشانی از حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در حدیث و تاریخ / باقر فخار.

مشخصات نشر : اصفهان: اقیانوس معرفت، 1387.

مشخصات ظاهری : 502 ص.

شابک : 60000 ریال:978-600-5301-03-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : کتابنامه: ص. [489] - 502؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : عباس بن علی، (ع)، 26؟ - 61ق

موضوع : عباس بن علی (ع)، 26؟ - 61ق. -- کرامت ها

رده بندی کنگره : BP42/2/ع2 ف27 1387

رده بندی دیویی : 297/9538

شماره کتابشناسی ملی : 1583194

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

سقای معرفت

سیمای حضرت ابالفضل علیه السلام در حدیث تاریخی

باقر فخار

ص: 3

یا کریم

تقدیم :

مطالب مستحسن این نوشتار از عنایات و برکات کریمہ اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) است که به محضر بانوی دو عالم حضرت زینب کبری (علیها سلام الله) تقدیم می شود .

و نواقص کتاب همه مربوط به مولف حقیر است که ازدریای کرم سقای کربلا پوزش می طلبم

باقر فخار طالخونچه ای

ص: 4

فهرست مطالب

پیشگفتار ... 21

مقدمه:

لزوم معرفت امام و راه آن

مقدمه ... 25

مناظره اول، وجوب وجود امام ... 28

تفاوت «معرفت الله» و «معرفت رب»... 31

شناخت پیامبر ... 31

حجت پس از رسول خدا صلی الله علیه واله ... 32

معنای «قیم» ... 33

مناظره دوم، نشست ویژه ... 37

پایان مناظره و اولین فایده ... 39

نکته، در توضیح کلام هشام ... 40

ضرورت معرفت امام ... 41

توضیح پرسش حارث و جواب امام (صلوات الله علیه) ...43

دو نکته زیبا ... 44

فرق «علم» و «معرفت» ...45

دست یابی به معرفت، یا نور الهی ...46

ص: 5

امام، نور ایزد منان ... 47

مراتب معرفت ... 49

معرفت تاریخی (حی) ... 49

معرفت مناقبی ... 50

معنای اسماء الحسنی ...52

گفتار دانشمندی ناشناخته ... 53

نتیجه بحث های پیشین ... 55

اسماء الحسنی و یاد خدا ... 56

تفاوت نامهای لفظی و عینی ... 57

نمونه هایی از ویژگی های امام معصوم (صلوات الله علیه) ...57

قبولی عبادت و «ولایت» ... 61

نمونه دوم «از تفقه در فضایل» ... 62

«حجه بالغه» الهی کیست؟... 63

معنای «باب الله» ... 64

معرفت نوری ... 67

الگو، و نقش آن در تربیت ... 68

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) انسان کامل ...69

رو به سوی سقا ... 70

خلاصۂ بحث ... 71

بخش اول:

حدیث بصیرت ... 73

نمایی از فرمایش امام صادق (صلوات الله علیه) ... 76

شرح و تفسیر فراز اول .. 76

تحلیل ادبی ...77

پنج معنا برای «نافذ البصیره» ...78

ص: 6

نور قلب، عطیه الهی ... 81

حقیقت نور و عظمت الهی چیست؟...82

امام معصوم، «نور الله» ... 83

نور عالم ملکوت ... 83

نور امام، روشنگر جان مؤمن ...85

نکته اول، «نزول نور امام» ...86

نکته دوم، امام نور خدا است ...87

نکته سوم، شباهت نور امام با نور خورشید ...87

نکته چهارم، قلب تاریک ...88

نکته پنجم، راه به دست آوردن نور ...89

اسیر فرمان کریم و عقل سلیم ...89

راز نزول روح به عالم خاکی ...90

توجه به مطلبی جالب ...91

سرکوب نفس یا تصعید آن ...92

خلاصۂ بحث ... 93

ماه آسمان بصیرت ... 94

معنای دوم «نافذ البصیره» ...95

خلاصه کلام ...97

معنای دوم، «بصیرت» یعنی «دانایی به همه عالم» ... 97

بصیرت در نگاه فرهنگ عرب ... 97

فرق «علم» و «بصیره» ...98

بصیرت نافذه ... 101

معنای سوم : معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...101

پیش نیاز بصیرت ...103

بصیرت، هدیه الهی ...105

بینش به جهان ملک و ملکوت ...106

ص: 7

بصیرت به امام حسین (صلوات الله علیه) ... 107

بصیرت در دین ... 109

بصیرت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در شبهات ...110

بصیرت و محوریت در شب عاشورا ...112

شبهه امان نامه ...115

بصیرت و عقل ...116

گوهر عقل ...117

نور حقیقت عقل ...117

نکته اول ...118

نکته دوم، «نور» ...119

نور ملکوتی ...119

نور الانوار ...128

کلام علامہ مجلسی قدس سره ...129

چکیده بحث ...130

تنبیه ... 131

چگونگی اشتقاق نور الانوار از نور الله ...131

روشن سخنی از دلی روشن ...133

راز دوم، حجیت عقل ...134

فرق عقل و جهل ...135

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) و نور الأنوار ...139

پژوهشی دیگر در معنای «علییون» ... 145

کشف مقام حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...148

چشم انداز علم حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) ...148

فضل حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...149

نشان «فضل» در کودکی ...151

علامت «فضل» در آخرین ساعات زندگی ... 152

ص: 8

گفتار دوم: صلب الإیمان ... 155

پژوهشی کوتاه در واژه «صلب» و «ایمان» ...155

ایمان از منظر آل طه صلی الله علیه واله ... 156

سه نکته اساسی ... 158

معنای اول، صلابت ولایت در قلب پرچمدار امامت ...159

دقت در برهان صلابت در قلب حامی ولایت ...160

نکته، جلال و جمال حضرت قمر بنی هاشم عباس (سلام الله علیه) ...162

نشانه هایی از صلابت ولایت، در کردار قمر ولایت ...163

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)، ارمغان نور پیامبر اکرم صلی الله علیه واله ...163

تحقیقی کوتاه در این واقعه ...168

سخن اسفرائنی درباره «طاویه» ...169

پناه بردن «طاویه» به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) ...169

«طاویه» یادآور مصایب امام مجتبی (صلوات الله علیه) ...170

نکته ای برای اهل تحقیق ...171

اعتبار کتاب «نور العین فی مقتل الحسین» ...176

شرح و تحلیل کلام حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) ...176

کلام مارد بن صدیف ...177

جواب حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...177

فراز اول، پاسخ یاوه گویی های مارد بن صدیف ...178

فراز دوم، بلندی طبع ....179

پیوستگی حضرت اباالفضل به حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله و راز عصمت ...180

معنای : «اتصال»، «غصن»، «تحفه»، «جوهر» ...181

راز پیوستگی به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله ... 181

نور ذات حضرت مصطفی صلی الله علیه واله و مرتضی (صلوات الله علیه) ... 182

تحفه ای از آن نور ...185

پژوهشی نو در معنای «جمال» و «جلال» ...187

ص: 9

حاصل بحث ...190

فراز سوم، عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...190

فرق بین «عصمت»، «تقوی» و «ورع» ...191

نکته، راه حفظ قلب از نیت گناه ...192

پرسش و پاسخ ...194

راز عصمت امامان معصوم ...195

فرق «عصمت» و «تقوی» ...195

فرق «عصمت الزامی» و «عصمت لزومی» ...196

رابطه «عصمت» و «استغفار» در نگاه سید بن طاووس و محقق اربلی ... 196

جوابی ارزشمند از پیر مردی خردمند ...199

راز عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...200

دلیل عصمت حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) ...201

دسته اول فرمایشات خود آن حضرت ...201

نمونه دوم از فرمایش آن حضرت (سلام الله علیه) ...203

دسته دوم، کلمات نورانی امامان معصوم (صلوات الله علیهم) ...203

معنای دوم، «صلب الایمان»... 205

حضرت حمزه علیه السلام صلابت اسلام ...207

راز «صلابت ایمان بودن» حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...207

پیش نیاز اول : ولایت تکوینی و ولایت تشریعی ...208

پیش نیاز دوم: فرق «تجلی» و «ظهور» ...211

رمز عظمت آن حضرت در کلام حضرت مولی (صلوات الله علیه) ...211

پیش نیاز سوم: ظهور «رحمه للعالمین» در عاشورا ...213

مرتبه اول : ظاهر واقعه عاشورا ...214

مرتبه دوم، ازلی بودن واقعه کربلا ...215

مرتبه سوم: ابدی بودن واقعه عاشورا ...215

مرتبه چهارم : کربلا ظهور و بروز رحمت الهی ...216

ص: 10

امام حسین (صلوات الله علیه) در آسمانها و زمین ...217

توضیح فراز اول حدیث شریف ...217

توضیح فراز دوم : «..أکبر منه فی الأرض» ...219

مثال برای توضیح این مقال ...220

شرح فراز سوم : «مصباح هدی و سفینه نجاه» ...221

امام حسین (صلوات الله علیه) ظهور رحمت رحیمیه الهی ...222

گریه بر کشته اشک ها حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) تنها راه ...224

مراتب و آثار حزن و گریه بر امام حسین (صلوات الله علیه) ...227

مرتبه اول: حزن و اندوه قلب ...228

راز ارتباط دو فراز حدیث شریف ...229

مرتبه دوم : «تباکی» ...230

مرتبه سوم : بکاء ...231

رحمت الهی و غفران گناهان ...232

فرق «غفران» و «عفو» ...232

مرتبه چهارم : جاری شدن اشک ...235

مرتبه پنجم : سوختن دل در مصایب حضرت حسین (صلوات الله علیه) ...236

«سوختن دل» چگونه و چرا؟ ...237

پیش نیاز چهارم، مهابت و شکوه حسینی ...238

اباالفضل جلوۀ شکوه و مهابت حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) ... 240

بیانی دیگر از عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...241

بصیرت؛ علت عصمت ...242

حمایت ابدی ...242

راز جدایی حرم حضرت عباس (سلام الله علیه) ...244

پاسخ اول: نورانیت جسمی ...245

پاسخ دوم: سنخیت با معصوم ...246

دلیلی دیگر بر عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...248

ص: 11

فراز سوم : جاهد مع أبی عبدالله، وأبلی بلاء حسنا و مضی شهیدا ...249

بررسی واژه های «جاهد مع أبی عبدالله» ...250

معنای جهاد در شریعت ...250

معنای «مع» ...251

جهاد با سرکشان در مقام امام معصوم (صلوات الله علیه) ...251

ویژگی جهاد حضرت عباس (سلام الله علیه) ...252

پژوهشی در واژه های «وأبلی بلاء حسنا» ...255

سه احتمال در معنای «ابلی بلاء حسنا» ...257

نعمت عظیم به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...259

نتیجه بحث ...261

احتمال سوم ...262

1. جلال و جمال جسمی حضرت عباس (سلام الله علیه) ...263

حضرت اباالفضل در نگاه امام (صلوات الله علیه) ...264

ندای حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) بر بالین حضرت عباس (سلام الله علیه) ...265

ندای حضرت زینب علیها السلام ...267

یک پرسش و دو پاسخ ... 269

معنای چهارم : دفاع از امام و دفاع از اسلام ... 271

معنای «و مضی شهیدا» ...273

چرا «شهید» را «شهید» می گویند؟ ...274

مشاهده پیامبر بعد از رحلت ...275

نگرشی کوتاه به حدیث شریف ...275

نکته ... 276

حیات حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...277

خلاصه بحث ...277

نکته ...279

ص: 12

بخش دوم

حدیث غبطه ...281

شرح و تفسیر فراز اول حدیث ...285

نگاهی کوتاه به شخصیت جناب عبیدالله بن عباس ...286

محورهای چهارگانه حدیث حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)... 287

محور اول، سخت ترین روزهای عمر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله ...288

روز اول، روز جنگ «أحد» ...288

جایگاه حضرت حمزه علیه السلام در اسلام ...289

شادی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله از اسلام حضرت حمزه علیه السلام ...290

دو امر مهم در پی اسلام آوردن حضرت حمزه ...291

جنگ «أحد» و جایگاه حضرت حمزه علیه السلام ...292

جهاد حضرت حمزه علیه السلام ...293

تنهایی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله ...294

ابودجانه، یار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) ...295

سخت ترین روز عمر حضرت رسول صلی الله علیه واله ...296

عمر حضرت حمزه ...297

تربت حضرت حمزه علیه السلام ...298

پناهگاه حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) ...299

گوشه ای از فضایل حضرت حمزه علیه السلام ...301

افضل الشهداء ...301

راز شکوه حضرت حمزه علیه السلام ...302

حضرت حمزه علیه السلام بر بلندای قله سروری ...305

نکته ای لطیف ...306

اصحاب امام حسین (صلوات الله علیه) بر ترین اصحاب ...306

سه منقبت از مناقب حضرت عباس (سلام الله علیه) ...308

ص: 13

جنگ موته و سخت ترین روزها ...310

شهادت حضرت جعفر علیه السلام ...311

شهادت حضرت عباس و حضرت جعفر (سلام الله علیهما) ...312

گریه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله ... 313

شادمانی حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله ...315

هدیه حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله جناب جعفر طیار ...315

دومین مسلمان ...317

مقام حضرت حمزه و حضرت جعفر علیها السلام در روز قیامت ...317

نکته اول، معنای آیه شریفه ...319

نکته دوم: اشاره به مقام حضرت عباس (سلام الله علیه) در روز قیامت ...319

توسل به حضرت جعفر علیه السلام راه رسیدن به حوایج ...320

حضور حضرت جعفر برای نماز بر بدن حضرت سلمان ...321

عظمت حضرت زینب علیها السلام همسر عبدالله بن جعفر ...322

شخصیت جناب عبدالله بن جعفر ...323

محور دوم، سخت ترین روز جهان هستی ...324

فراز اول، «إزدلف إلیه ثلاثون ألف رجل» ...325

معنای «ازدلف» ...326

هدف از اعزام لشکر ویژه ...327

ترسیم لشکر دشمن، از دیدگاه جناب حر علیه السلام ...327

این همه لشکر تنها برای یک نفر ...328

شب عاشورا، شب مرخص نمودن تمامی اصحاب ...329

سخن حضرت عباس (سلام الله علیه) و بنی هاشم در شب عاشورا ...330

گفتار مسلم بن عوسجه در شب عاشورا ...331

کلام زهیر بن القین البجلی در شب عاشورا ...332

نتیجه بحث ...332

فراز دوم: «یزعمون أنهم من هذه الامه، کل یتقرب إلی ...» ...333

ص: 14

حمله غروب روز تاسوعا ...333

بلاء عظیم ...334

فراز سوم، «حتی قتلوه بغیا و ظلما وعدوانا » ...335

محور سوم: شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...336

توضیح فراز اول از کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) ...336

واژه «إیثار» در فرهنگ عرب ...337

تحقیق ...338

«ایثار» از دیدگاه دانشمندان «اخلاق» و «عرفان» ...338

ایثار اصحاب و یاران امام حسین (صلوات الله علیه) ...339

جناب زهیر بن القین همراز جناب سلمان ...340

جمع بین کلام ابن بکری و دیگر تاریخ نگاران ...342

همسر زهیر ...343

یادداشت ...344

آیا زهیر بن القین «عثمانی» بود؟ ...345

خاستگاه توهین به جناب زهیر بن القین ...346

کلام زهیر در شب عاشورا ...348

ایثار زهیر بن قین در روز عاشورا ...349

ایثار حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...350

یادداشت، در ناتوانی این قلم ...351

عظمت روح، قوت جسم و کاردانی حضرت عباس (سلام الله علیه) ...352

توحید در کربلا...354

سردار توحید و سالار کربلا ...355

یاداشت، در اسم این کتاب ...357

حرمت اباالفضل، حرمت اسلام ...357

وجوب معرفت به مقام حضرت عباس (سلام الله علیه) ...359

معنای «عبد صالح» ...359

ص: 15

جایگاه حضرت عباس در عالم «ملک» و «ملکوت» و «قیامت» ...360

ویژگی اول؛ «شرکت در غسل امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) ...362

ویژگی دوم «دفن آن بزرگوار توسط امام معصوم (صلوات الله علیه » ...362

آمدن امام سجاد (صلوات الله علیه) برای دفن شهدای کربلا...363

بنی اسد و دفن شهدا ...364

آمدن حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) بر بالین علمدار ...366

عالم ملکوت و ویژگی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...367

یادداشت در معنای «علیین» ...368

عالم «قیامت» و ویژگی حضرت عباس (سلام الله علیه) ...369

گردآوری مطالب پیشین ...369

محور چهارم، «و فدی أخاه بنفسه...» ...370

تحقیق در معنای «فداء» ...371

فدایی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) ...371

شعاع عظمت حضرت عباس در عصر تاسوعا ...372

یا عباس، ارکب - بنفسی أنت یا أخی ...374

ویژگی اول : حضور در نشست ....374

ویژگی دوم، «اژگت بنفسی أنت یا أخی» ...376

نقش کلیدی در کربلا ...376

نکته اول: «کنت العلامه من عسکری» ...378

نکته دوم : «مجمع عددنا» ...378

نکته سوم: «عمارتنا الی الخراب» ...378

غبار گرفتگی نورالانوار ...379

ویژگی سوم، مهم ترین مأموریت در حساس ترین موقعیت ...381

سرفرازی بر فراز عالم ...383

ما چه کنیم؟ ...385

روحیه اصحاب در روز عاشورا ...388

ص: 16

دو ویژگی شهدای کربلا ...389

نکته ای لطیف، در جمع بین سه حدیث ...392

نکته ای که نباید غفلت کرد ...396

یاداشت، در چرایی این شهادت ...396

رخصت طلبیدن فرمانده لشکر ...398

لغت شناسی ...398

گریه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) ...400

لواء ...401

دشوار شدن حیات ...402

یادداشتی از قلم محقق عارف محمد رضا کلباسی قدس سره ...403

آخرین فرمان، آوردن آب ...405

مرحله اول اجرای فرمان ...405

مرحله دوم اجرای فرمان ...407

دفاع حضرت عباس (سلام الله علیه) ...410

ناتوانی دشمن در مقابل دست چپ سالار ...411

کلامی روح بخش ...413

آثار شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...414

1- شادی دشمن از شهادت پرچمدار کربلا ...415

2- اضطراب و تشویش در دل اهل حرم ...415

سخن دل با دختر زهرای بتول (صلوات الله علیها) ...417

یادآوری چند نکته ...418

نکته اول: راه معرفت ...418

نکته دوم: مصباح هدی ...420

نکته سوم: باب حسین (صلوات الله علیه) ...420

وجوب معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...421

بشارت به اهل اشارت ...421

ص: 17

پنجمین فراز از حدیث شریف ...422

معنای «أبدله» ...423

بازبینی واژه «بدل» ...423

توجه به کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) ...424

واژه «جناح» ...424

واژه «یطیر» ...425

واژه «ملائکه» ...426

بررسی و تحقیق در حقیقت ملائکه ...426

رسالت فرشتگان ...427

نزول ملائکه و مشاهده آنان ...427

راه مصافحه با ملائکه ...428

نشانی از حقیقت فرشتگان ...430

فزونی فرشتگان ...432

نکته اول : تشبیه کثرت ملائکه ...433

نکته؛ آثار کثرت فرشتگان ...433

نزول ملائکه ...434

تسخیر ملک ...436

نتیجه بحث ...437

بازگشت به شرح فراز پنجم از حدیث شریف ...438

راز فریادرسی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...438

پژوهشی دیگر در معنای «جناحین» ...440

تحقیق حق ...441

نتیجه مقدمات سه گانه ...446

دو بال حضرت عباس (سلام الله علیه) ...446

بصیرت و جسم نوری ...447

عبودیت رازگشای عظمت ...449

ص: 18

راه معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ...450

فراز ششم از کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) ...451

وارسی واژه ها ...451

ترکیب و جمله بندی این فراز در آیینه پژوهش ...453

شرح «للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله» ...454

استحقاق ذاتی و وصفی ...455

آثار منزلت ...456

دو دست اباالفضل در دست حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) ...458

«جمیع الشهداء» ...458

یادداشت «ادبی» و «اصولی» ...460

حضرت عباس (سلام الله علیه) و دیگر شهیدان ...461

بخش سوم:

حدیث انکسار...463

روانی تازه در کالبد از هم پاشیده ...465

اعتبار حدیث «انکسار» ...467

پژوهشی در واژه ها ...467

چرا «انکسر ظهری»؟ ...468

نتیجه پژوهش ...470

نقش حضرت عباس (سلام الله علیه) در عالم ...471

1. انکسار جبهه کربلا ...471

یادآوری، قدرت ظاهری و باطنی امام (صلوات الله علیه) ...474

انکسار عالم ...475

حدیث اول: «گریه عالم در شهادت سرورش» ...475

حدیث دوم :گریه «ما یری و ما لایری» ...476

خون تازه ...477

ص: 19

انکسار مصباح هدایت ...479

پرسش، پاسخ ...481

ارتداد مردم ...481

ارتداد اصحاب در احادیث مخالفین ...483

عظمت حضرت عباس (سلام الله علیه) ...486

فهرست منابع ...489

ص: 20

پیشگفتار

روزی در محفلی که دانشمندانی چند گرد آمده بودند، سخن از جلالت و عظمت حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه) به میان آمد و سخن هایی ردوبدل شد . بهتر است بگذاریم و بگذریم - ثمره آن جلسه این شد که این بی بضاعت بر خود فرض بداند که نوشته ای را در اثبات شکوه و جلال، عصمت و علم لدنی آن حضرت پدید آورد. امانه مایه ای علمی در کار بود و نه توان نویسندگی و نه طرحی. حیران و سرگردان !!!

تا آنکه حضرت معصومه (صلوات الله علیها) بنده نوازی کرد و درخور قابلیت نویسنده کرم فرمود. تا آنکه توانست این نوشتار را که از یک مقدمه و سه بخش تشکیل شده است پدید آورد:

مقدمه: لزوم معرفت امام و راه آن.

بخش اول: شرح و توضیح کلام امام صادق (صلوات الله علیه) که در شأن و مقام حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) شرف صدور یافته است؛ «حدیث بصیرت».

بخش دوم: تفسیر حدیث امام سجاد (صلوات الله علیه) که آن نیز بیانگر یکی دیگر از مقامات حضرت قمر بنی هاشم (صلوات الله علیه) است؛ «حدیث غبطه».

بخش سوم: این بخش نیز به شرح و تفسیر فرمایش حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) - که در آخرین لحظات عمر حضرت عباس (سلام الله علیه) بیان شده است - پرداخته است؛ «حدیث انکسار».

ص: 21

تا آن که این نوشتار با نام «سقای معرفت» با عنایات حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به سال 1382 شمسی در قم به طبع رسید و الحمدلله مورد قبول طبع عاشقان حضرتش واقع گشت. اما از آنجا که نکته سنجان باهوش و دانایان ریزبین به نواقص کتاب که از ناحیه نویسنده به آن راه یافته بود توجه کرده و آنها را به حقیر یادآور شدند، تصمیم بر آن شد که با دوختن چشم به جانب سالار کربلا و استمداد از باب الحوائج دست به رفع نواقص آن زده و مطالبی بر آن افزوده شود و این بار نیز با نام «سقای معرفت، سیمای حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در حدیث و تاریخ» به شما بزرگواران تقدیم شود.

خدایا شکر تو گویم که توفیقی را عنایت فرمودی که نوشته ای از نو در مدح و ثنای عبد صالحت نگاشته شود و مستمدانه التماس میکنم که این رساله را مقبول درگاهت عنایت فرما و آن سرور کونین را از این کمترین خشنود بفرما.

وظیفه خود می دانم از تمام کسانی که در به ثمر رسیدن این کتاب متحمل زحمت شدند به ویژه اساتید و فضلایی که با تیزبینی عالمانه، آن را به کمال رساندند، قدردانی و تشکر کنم.

آخر این که این کمترین اعتراف می کند که این نوشتار نه در حد شأن آن مولی است که نه می دانستم و نه می توانستم، بلکه همین اندازه است که خود را در صف چاکران آن کوی قرار داده و از سودای دل عرضه بدارم:

اشکم ولی به پای عزیزان فتاده ام *** خارم ولی به سایۂ گل آرمیده ام

او چون نسیم دامن صحرا گرفت و رفت *** من چون غبار جانب صحرا دویده ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق *** همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

مؤلف

ص: 22

مقدمه: لزوم معرفت امام و راه آن

1- اشاره

ص: 23

ص: 24

2- مقدمه

نهاد انسان بر عبودیت و بندگی حضرت حق سرشته شده (1) ، و سرتافتن از این مقتضای فطری، بندگی و اسارت خواهش های نفسانی را در پی خواهد داشت (2)، که برای برآوردن آنها، دچار هزار بندگی دیگر خواهد گردید؛ بنده ای با هزاران ارباب که همچون غلامان حلقه به گوش، در راه خشنودی آنان، تلاش می کند و هیچگاه نمی تواند آنان را از خود راضی گرداند و خود را از این اسارت نافرجام رها سازد.

شگفتا که انسان از عزت و شرف بندگی معبود قادر حکیم میگریزد و به خواری و ذلت بندگی کسان و چیزهای دیگر؛ بندگی شهوت و شهرت، بندگی ثروت و قدرت و ریاست، بندگی زن و فرزند و بردگی هزاران کس و هزاران چیز دیگر. چه نیکو است کلام الهی که می فرماید:

« أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ » (3)

«آیا پروردگاران پراکنده بهترند یا پروردگار یکتا و چیره؟»

به راستی که بندگی یک معبود، بهتر و نیکوتر از بندگی هزار معبود است. ولی راه رسیدن به این بندگی؛ دست یافتن به شناخت و معرفت آن معبود یگانه و یکتا است. و هدف از

ص: 25


1- روم / 30: « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ»
2- هرکه گریزد ز خراجات شاه *** بارکش غول بیابان شود
3- یوسف / 39

29

آفرینش انسان، همان گام نهادن بر فراز قله معرفت الهی است. اما نیل بدین مقصود، چگونه و از چه راهی میسر می شود؟ پاسخ را باید در کلام کاشف اسرار حقایق حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) جستجو کرد که می فرماید:

«خرج الحسین بن علی (صلوات الله علیهما) ذات یوم علی أصحابه، فقال بعد الحمد لله جل و عزو الصلاه علی محمد رسوله صلی الله علیه واله : «یا أیها الناس! إن الله - والله - ما خلق العباد إلا لیعرفوه؛ فإذا عرفوه، عبدوه؛ فإذا عبدوه، استغنوا بعبادته عن عباده من سواه». فقال له رجل: «بأبی أنت و أمی یا ابن رسول الله! ما معرفه الله؟» قال: «معرفه أهل کل زمان إمامهم الذی یجب علیهم طاعته»؛ (1)

روزی حضرت حسین بن علی (صلوات الله علیهما) به سوی یاران خود بیرون شدند آن گاه پس از ستایش خداوند جل و عز و نثار درود بر حضرت محمد صلی الله علیه واله فرستاده خداوند فرمودند: ای مردم! به خدا سوگند که خداوند، بندگانش را نیافرید مگر برای این که او را بشناسند و نسبت به او معرفت پیدا کنند. و چون او را شناختند پرستش کنند، و چون او را بپرستند، به عبادت از پرستش غیر او بی نیاز گردند.» مردی عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت باد! ای پسر رسول خدا! معرفت و شناخت خداوند چیست؟»

(حضر تش) فرمودند: «معرفت مردم هر عصر و زمانی، نسبت به امام زمان خود که پیروی او بر آنان واجب است.»

طبق این حدیث شریف، هدف از آفرینش بندگان خداشناس وخدابین شدن و به واسطه این معرفت، در پیشگاه او گرنش کردن است. و روشن است که معرفت به صفات کمالیه الهی غیر از علم به وجود او است چرا که علم به وجود حضرت حق عجل الله از راه دلیل و برهان امکان پذیر است. اما «معرفت» را او خود عطا می کند، و «معرفت» است که عبودیت را در پی دارد.

آنگاه که انسان خدای خود را شناخت و دریافت که خالق زمین و آسمان، کسی جز او نیست و اوست که رزق و روزی و عزت و ذلت می دهد و اختیار همه چیز و همه کس به

ص: 26


1- علل الشرایع ج 1: 9؛ کنز الفوائد ج 1: 338؛ بحار الانوار ج 23: 93 و ج 5: 312 .

دست توانمند او است، دیگر روی دل به سوی جز او نمی کند، تا چه رسد که بار بندگی غیر او را به جان پذیرا باشد.

توجه به این حدیث شریف، ما را به نکته ای دقیق رهنمون می شود که معرفت خداوند، همان شناخت امام زمان (صلوات الله علیه) است و خدا را در کوی معرفت امامان معصوم (صلوات الله علیهم) می توان شناخت. آنان مقصدند و او مقصود؛ یعنی همان گونه که برای زیارت حضرت مولی الموحدین امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) باید به طور سینای ولایت شهر مقدس نجف سفر نمود و در این طئ طریق، نجف اشرف مقصد است، امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) نیز، جایگاه و درگاه معرفت الله است که برای نیل به آن مقصود، باید به این مقصد رسید. از این رو حضرتش (صلوات الله علیه) می فرماید:

«معرفتی معرفه الله»؛ شناخت من، شناخت خداوند است.

بنابراین هر که بخواهد از بن بردگی و عبادت و إسارت دیگران بگریزد و چه بسا بر دیگران، سروری کند، باید سر بندگی بر آستان حضرت حق عجل الله بساید و معرفت او را تحصیل کند. و تنها راه شناخت خدا، معرفت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله و تسلیم شدن در مقابل آنان است.

اما معرفت امام نیز در گرو پی بردن به لزوم وجود او است. چرا که اگر کسی نداند که زندگی، در گرو وجود امام است و بدون او اثری از حیات نیست، قدمی در مسیر معرفت او برنخواهد داشت.

بنابراین، پیش از پرداختن به بحث معرفت امام، پای سخن پیرامون ضرورت و لزوم وجود او در هر عصر و زمان، به میان می کشیم. و برای این که نوشتارمان، معطر به رایحه دلاویز کلام خود آن ذوات مقدسه گردد، به نقل دو مناظره از مناظراتی که بین یاران حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) و برخی مخالفین صورت گرفته و در محضر امام (صلوات الله علیه) گزارش شده و مقبول درگاه حضرتش قرار گرفته است، بسنده می کنیم.

یکی گفتگوی علمی بین حق باوری چون «هشام بن حکم رحمه الله » و «عمرو بن عبید» و دیگری مناظره و رویایی مذهبی بین «منصور بن حازم» و شماری از پشت کنندگان به امامت

ص: 27

که هر دو رویارویی به پیشگاه حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) گزارش حضرتش قرار گرفته است.

3- مناظره اول، وجوب وجود امام

جناب منصور بن حازم میگوید: خدمت حضرت اباعبدالله جعفر بن محمد صادق (صلوات الله علیه) عرض کردم: «بی شک خداوند باجلالت تر و گرامی تر از آن است که به آفریدگانش شناخته شود، بلکه آفریدگان، به واسطه خداوند او را می شناسند.» آن حضرت فرمودند: راست میگویی.» عرض کردم: «بی شک هر کسی دانست که برای او پروردگاری هست او را سزد که بداند آن پروردگار خشنودی ها و ناخشنودی هایی دارد و نیز بداند که این خشنودی ها و ناخشنودی ها مگر به وسیله وحی یا به واسطه فرستادهای قابل شناخت نیست. و کسی که برای او وحی نمی آید بایستی به دنبال فرستادگان الهی باشد. پس چون ایشان را یافت، در می یابد که ایشان حجت خدا هستند و فرمانبری آنان واجب است، و (با این مقدمه من به مردم (مخالف شما) گفتم: آیا می دانید (و اقرار دارید) که رسول الله صلی الله علیه واله همان حجت از سوی خدا بر آفریدگانش می باشد؟ آنها گفتند: آری. گفتم: آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه واله درگذشت، چه کسی حجت خدا بر آفریدگانش بود؟

پس گفتند: قرآن [حجت خداست. گفتم:] من در قرآن به دقت نگریستم و آن این گونه است که [فرقه هایی مثل] مرجئه و قدره و زنادقه که اصلا به قرآن ایمان ندارند به آن احتجاج و مخاصمه می کنند تا جایی که با احتجاج به قرآن بر حریفان چیره می شوند، پس دانستم که این قرآن جز به پشتیبانی «قیمی» حجت نمی باشد، و هر آن چه آن «قم» درباره قرآن بگوید درست و حقیقت است. پس از این بیان به آنها گفتم: «قیم» قرآن چه کسی است؟» آنها گفتند: «ابن مسعود چیزهایی از قرآن می دانست و عمر و حذیفه قرآن می دانستند.» گفتم: «همه قرآن را؟!» آنها گفتند: «نه همه اش را.» [گفتم:] «من کسی را نیافتم که در موردش گفته شود: بی تردید همه قرآن را می فهمد مگر حضرت علی (صلوات الله علیه)، با این وجود اگر چیزی بین مردم مطرح شد و این افراد گفتند نمی دانیم و

ص: 28

حضرت علی (صلوات الله علیه) فرمود: من می دانم؛ من شهادت می دهم که حضرت علی (صلوات الله علیه) «قیم» قرآن است و فرمانبری از او واجب می باشد و پس از رسول الله صلی الله علیه واله حجت خدا بر مردمان اوست و هرچه درباره قرآن بگوید آن حقیقت است. امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: «خدا تو را مشمول رحمت فرماید.» (1)

عرض کردم: «بی شک حضرت علی (صلوات الله علیه) کوچ نکرد مگر اینکه پس از خود حجتی باقی گذاشت همانگونه که رسول خدا صلی الله علیه واله عمل فرمود، و (شهادت می دهم که حجت خدا پس از حضرت علی، امام حسن فرزند آن حضرت (صلوات الله علیه) می باشد و گواهی می دهم که امام حسن (صلوات الله علیه) کوچ نکرد مگر این که پس از خود حجتی باقی گذارد همانگونه که پدر و جد بزرگوارش (صلوات الله علیهما و آلهما) عمل فرمودند، و گواهی میدهم که حجت خدا پس از ایشان، امام حسین (صلوات الله علیه) می باشند و فرمانبری او واجب است، و شهادت می دهم که امام حسین (صلوات الله علیه) کوچ نکرد تا اینکه پس از خود حجتی باقی گذارد و او علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) است و فرمانبری او واجب است،» امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: «خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد.» من سر مبارک آن حضرت را بوسیدم و گفتم: «شهادت می دهم که حضرت علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) کوچ نکرد مگر این که حتی پس از خود باقی گذارد و او امام ابوجعفر محمد بن علی باقر (صلوات الله علیهما) است و فرمانبری او واجب است.»

پس امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: «خدا تو را مشمول رحمت قرار دهد.» عرض کردم: سر مبارکتان را به من دهید تا ببوسم. آن حضرت لبخند زدند. عرض کردم: «من به حقیقت دانسته ام که پدر بزرگوارتان کوچ نکردند مگر این که حجتی پس از خود باقی گذارند، همان گونه که پدر بزرگوارشان عمل نمود و به خدا سوگند! گواهی میدهم که شما همان حجت خدا هستید و فرمانبری شما واجب است.»

آن حضرت فرمود: «دست نگه دار، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.» عرض کردم: سر مبارکتان را به من بدهید تا ببوسم، آنگاه سر مبارکشان را بوسیدم و آن حضرت

ص: 29


1- ادامه حدیث از ج 1: 145.

خندیدند و فرمودند: «از هر چه می خواهی پرسش کن، دیگر پس از امروز تو را بی جواب نمی گذارم.» (1)

توضیح حدیث شریف:

منصور بن حازم به امام صادق (صلوات الله علیه) عرض کرد:

«إن الله أجل و أکرم من أن یعرف بخلقه، بل الخلق یعرفون بالله؛

یعنی این که اگرچه این عالم، آفریده الله و آیت و نشانه ای از او است و بر وجود خدای متعال دلالت دارد، اما موجب معرفت به خداوند نمی گردد و بین «شناخت ایزد منان» و «علم به وجود او» تفاوت بسیار است؛ چرا که با برهان «إن» نمی توان خدا را یافت، گرچه می توان پی به وجود او برد.

حضرت شاه ولایت علی مرتضی (صلوات الله علیه) در مورد علم به وجود پروردگار جهان می فرماید:

« الحمد لله الملهم عباده حمده و ناطرهم علی معرفه ربوبیته، الدال علی

وجوده بخلقه» (2)

سپاس و ستایش، مخصوص خدایی است که ستایش خود را بر بندگانش الهام فرموده و معرفت ربوبیت خود را در سرشت آنان قرار داد و بندگانش را به واسطه آفریده هایش، به وجود خود رهنمون ساخت.

و در خصوص معرفت خداوند می فرماید:

«اعرفوا الله بالله» (3) خداوند را به خود خداوند بشناسید.

از این دو کلام گرانقدر به دست می آید که «معرفت الله» غیر از «علم به وجود الله» است.

همچنان که «معرفت الله» غیر از «معرفت الرب» است. معرفت رب، به صورت فطری در سرشت هر انسانی به ودیعه گذاشته شده است ولی معرفت الله، موهبتی است، و خداوند به برکت معرفت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله و تسلیم در برابر آنان عطا می فرماید.

ص: 30


1- الکافی ج 1: 128، کتاب الحجه، باب الاضطرار إلی الحجه، حدیث 2»، رجال کشی: 355.
2- اصول کافی ج 1: 108.
3- همان: 66.

بر همین اساس محقق گرانقدر محمد بن حیدر نایینی قدس سره در شرح آن حدیث شریف می گوید:

معنی «اعرفو الله بالله» أنه اعرفوه بالله أی بنور الله المشرق علی القلوب... فإن القوی النفسانیه بنفسها قاصره عن معرفته سبحانه، إنما یعرف بنور الله المطلع علی الأفئده...». (1)

خداوند را به نور الله عجل الله بر قلوب تابان است بشناسید... چرا که نیروهای نفسانی به خودی خود از معرفت خداوند ناتوانند. همانا خدای متعال به نور خود که بر قلبها تابانده شده، شناخته میشود.»

4- تفاوت «معرفت الله» و «معرفت رب»

امیر عارفان (صلوات الله علیه) در رابطه با «معرفت الله» فرمودند: «اعرفوا الله بالله» یعنی به نور خداوند می توان خداوند را شناخت. و «معرفت رب» را فطری دانستند و فرمودند: «و فاطرهم علی معرفه ربوبیته». همین تعبیر در کلام منصور بن حازم آمده که «ان من عرف أن له رب» باز حضرتش در رابطه با اصل وجود و هستی «الله» عجل الله فرمودند: «الدال علی وجوده بخلقه» وجود و هستی پدیده ها دلیل و راهنمایی آشکار بر وجود آفریننده ای است که این همه پدیده را پدید آورده.

پس «معرفت الله» در گرو نوری است که خدای متعال عطا می کند، و «معرفت رب » فطری است، و پی به «وجود خالق» جهان هستی بردن برای عقل از طریق علم به مخلوقات حاصل می شود.

5- شناخت پیامبر

پس از کلام منصور بن حازم، حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: «صدقت»؛ راست گفتی.» منصور بن حازم عرض کرد:

ص: 31


1- الحاشیه علی اصول کافی ج 1: 282.

«ان من عرف أن له ربا، فقد ینبغی له أن یعرف أن لذلک الرب رضا و سخطأ، و أنه لا یعرف رضاه و سخطه إلا بوحی أو رسولی فقد ینبغی له أن یطلب الرسل. فاذا لقیهم، عرف آنهم الحجه و أن لهم الطاعه المفترضه»؛

کسی که شناخت که رب و پروردگاری دارد سزاوار است بداند پروردگار او از اموری خشنود می گردد [و به انجام آنها دستور داده است] و از اموری خشمگین می گردد و نسبت به انجام آنها، نهی فرموده است. و این خشم و خشنودی پروردگار، جز از راه وحی یا توسط پیامبری شناخته نمی شود. پس کسی که به او وحی نمی شود، وظیفه عقلی اوست که در صدد یافتن پیامبران باشد و هنگامی که آنان را یافت، بداند که آنان حجت خدایند و اطاعت و تبعیت از آنان واجب و ضروری است.

6- حجت پس از رسول خدا صلی الله علیه واله

منصور بن حازم ادامه می دهد:

قلت للناس: تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه واله کان هو الحجه من الله علی خلقه. قالوا: بلی؛ و به مردم گفتم: آیا قبول دارید که رسول الله صلی الله علیه واله حجت خداوند بر مردم است؟ گفتند: آری؛ قلت: فحین مضی رسول الله صلی الله علیه واله من کان الحجه علی خلقه. قالوا: القرآن؛

گفتم: پس از این که رسول خدا صلی الله علیه واله از دنیا تشریف بردند، حجت خداوند بر مردم کیست؟ گفتند: قرآن».

و این همان کلام خلیفه دوم بود که چون رسول امین صلی الله علیه واله فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا برایتان بنویسم چیزی که پس از من هرگز گمراه نشوید، از نوشتن حضرتش مانع شد و گفت: «حسبنا کتاب الله»؛ ما جز قرآن، به هیچ چیز دیگری نیاز نداریم.

منصور می گوید به مردم گفتم:

« من در قرآن نظر کردم و آن را با دقت مطالعه نمودم. دیدم همه فرقه ها، مثل «مرجئه» و «قدریه» و «زنادقه» که به خدا ایمان ندارند، برای اثبات عقاید خود، به

ص: 32

قرآن تمسک می جویند و از قرآن دلیل می آورند و در بحثهایشان، پیروز می شوند».

«فعرفت أن القرآن لا یکون حجه إلا بقیم. فما قال فیه من شیء کان حقا ؛

به همین جهت فهمیدم که قرآن، نمی تواند حجت باشد. جز با وجود قیمی که هرچه راجع به معنای قرآن بگوید، حجت باشد و مورد قبول همگان قرار گیرد.

7- معنای «قیم»

مرحوم ملاصالح مازندرانی می گوید:

« قیم القوم، من یقوم بسیاسه أمورهم. و المراد به هنا، من یقوم بأمر القرآن، و یعرف ظاهر و باطنه و مجمله و مأوله و متشابهه و ناسخه بوحی إلهی أوبتعلیم نبی» (1)

قیم کسی است که رهبری و تدبیر امور مردم را به عهده دارد و قوام مردم و هستی آنها، وابسته به او است.

و مقصود از قیم قرآن کسی است که به امر قرآن قیام می کند و ظاهر و باطن قرآن را می شناسد و به مجمل و متشابه و ناسخ آن به واسطه وحی و الهام خداوند یا به تعلیم از سوی پیامبر صلی الله علیه واله شناخت کامل دارد.

پس قیم قرآن، کسی است که قوام حجیت و فهم صحیح قرآن، وابسته به بیان و تشریح او است و بدون تفسیر و توضیح او نمی توان به قرآن تمسک جست و بدان استدلال نمود. از این رو حضرت رسول صلی الله علیه واله فرموده است:

«إنی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله و عترتی»؛ (2)

من دو امر گرانبها را در میان شما می گذارم؛ کتاب خداوند و اهل بیت خودم .

بدین جهت است که، برخی از محققین، همچون علامه آیت الله سید علی بهبهانی قدس سره حتی ظواهر قرآن، را بدون کلمات حضرات معصومین (صلوات الله علیهم) حجت نمی دانند. (3)

ص: 33


1- شرح اصول کافی ج 5: 105.
2- این حدیث شریف متواتر بین شیعه و مخالفین است. (بحار الانوار ج 23: 104).
3- بدائع الاصول: 179.

منصور بن حازم در ادامه می گوید:

« فقلت لهم: من قیم القرآن؟ فقالوا: ابن مسعود قد کان یعلم. و عمر یعلم، و حذیفه یعلم. قلت: کله؟ قالوا: لا، فلم أجد أحدا یقال أنه یعرف ذلک کله إلا علیا (صلوات الله علیه)»؛ به مردم گفتم: حال که معلوم شد قرآن به خودی خود حجت نیست و نیاز به قیم دارد، بگویید قیم قرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود و عمر و حذیفه، قرآن را می فهمیدند. گفتم: آیا این سه نفر، همه قرآن را می فهمیدند؟ گفتند: نه؛ و من ندیدم کسی که درباره او بگویند تمام قرآن را می داند می شناسد جز علی (صلوات الله علیه ).

منصور می گوید به آنان گفتم:

و إذا کان الشیء بین القوم، فقال هذا: لا أدری. و قال هذا: لا أدری، و قال هذا: لا أدری، و قال هذا: أنا أدری، فأشهد أن علیا (صلوات الله علیه) کان قیم القرآن، و کانت طاعته مفترضه، و کان الحجه علی الناس بعد رسول الله صلی الله علیه واله وأن ما قال فی القرآن فهو حق؛

اگر در میان مردم مسألهای پیش آید که ابن مسعود بگوید حکم آن را نمیدانم، و عمر نیز بگوید نمی دانم، و حذیفه نیز جواب بدهد که نمیدانم، ولی حضرت علی (صلوات الله علیه) بفرماید می دانم، [در این صورت، قیم قرآن چه کسی است؟ آیا کسی که می گوید میدانم؟ یا کسی که می گوید نمیدانم؟]

پس من گواهی میدهم که قیم قرآن، حضرت علی (صلوات الله علیه) است و حجت پس از رسول خدا صلی الله علیه واله ایشان است و اطاعت از او واجب و هر آنچه که در مورد قرآن بگوید، حق می باشد».

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) پس از سخنان منصور، به او فرمودند:

«رحمک الله»؛ رحمت خداوند بر تو باد. (1)

ص: 34


1- اصول کافی ج 1: 168، کتاب الحجه، حدیث دوم. این حدیث شریف دنباله ای دارد که مرحوم کلینی در صفحه 188، نقل کرده، در کتاب الحجه، باب فرض طاعه الأئمه، حدیث 15، و مرحوم کشی در رجال خود، ص 145، در معرفی جناب منصور بن حازم» روایت نموده است.

منصور ابن حازم به امام عرض کرد:

«إن علیا (صلوات الله علیه) لم یذهب حتی ترک حجه من بعده، کما ترک رسول الله صلی الله علیه واله و أن الحجه بعد علی الحسن بن علی و أشهد علی الحسن أنه لم یذهب حتی ترک حجه من بعده، کما ترک أبوه و جده. و أن الحجه بعد الحسن، الحسین، و کانت طاعته مفترضه؛

« همان گونه که پیامبر صلی الله علیه واله پس از خود حجتی در میان مردم گذاشت، امیرالمؤمنین علی (صلوات الله علیه) نیز از این دنیا نرفتند تا حجتی بعد از خود به جای گذاشتند و او [امام] حسن بن علی (صلوات الله علیهما) بود. و شهادت می دهم که حضرت امام حسن (صلوات الله علیه) نیز از دنیا نرفتند تا حجتی در میان مردم به جای گذاشتند که امام حسین (صلوات الله علیه) بود و اطاعت از ایشان، بر همگان فرض و واجب بود».

دوباره امام خواستار رحمت و برکت از جانب خداوند، برای منصور شدند. منصور نیز سر مبارک حضرت را بوسید و گواهی داد که امام علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) و امام محمد باقر (صلوات الله علیه) نیز حجت خداوند بر روی زمین می باشند و اطاعت و پیروی از آنان، واجب و ضروری است. سپس ادامه داد:

«أصلحک الله: قد علمت أن أباک لم یذهب حتی ترک حجه من بعده، کما ترک أبوه. و أشهد الله أنک أنت الحجه، و أن طاعتک مفترضه»؛

خداوند امور شما را اصلاح فرماید. این را نیز می دانم که پدر بزرگوار شما نیز همانند پدر بزرگوارشان، از دنیا نرفتند تا پس از خود حجتی بر جا گذاشتند و من این گواهی میدهم آن حجت، شما هستید و اطاعت و پیروی از شما، لازم و واجب است.

امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«کف رحمک الله»؛ خداوند تو را مورد رحمت و بخشش خود قرار دهد؛ کافی است.

منصور بن حازم به حضرت عرض کرد: اجازه بفرمایید سر مبارک شما را ببوسم. سپس سر مبارک ایشان را بوسید. امام خندید و فرمود:

ص: 35

«سلنی عما شئت: فلا أنکرک بعد الیوم أبدا»؛

هر پرسشی داری بپرس. از امروز هر سؤالی که داشته باشی، پاسخت را میدهم.

گویا حضرت خواستند به او بفرمایند که تو دیگر از یاران ویژه ما گشته ای و می توانی سایه نشین خیمه حقایق دین و ولایت و اسرار آل محمد صلی الله علیه واله باشی.

دلیل ضرورت و لزوم وجود امام در هر عصری، همان دلیلی است که پسر حازم بیان داشت. و آن دلیل، در زمان حاضر نیز ساری و جاری است و اگر کسی بخواهد به حقیقت دین دست یابد و حقایق قرآن را درک نماید، باید به دنبال راهی برای رسیدن به محضر حجت عصر، حضرت بقیه الله الاعظم (صلوات الله علیه) باشد.

و این امری ممکن و بلکه از مسلمات، و مورد اجماع و اتفاق نظر همه علمای مکتب اهل بیت (صلوات الله علیهم) است که درک محضر آن وجود اقدس، برای همگان ممکن و راه رسیدن به محضر منور حضرتش باز است و اگر کسی در زمان حاضر، به اندازه یک دهم زحماتی که جناب سلمان فارسی یا ابوخالد کابلی (رضوان الله علیهما) کشیدند متحمل شود، می تواند جمال جمیل آن خورشید عالمتاب را تماشاگر باشد.

به دیگر بیان: اگر از دوستان خاص و از موالیان ویژه آن حضرت بشود. و شرف رتبه یاران خاص آن حضرت را به دست آورد، به طور قطع به مکان و جایگاه آن حضرت راه پیدا می کند. اسحاق بن عمار از امام صادق (صلوات الله علیه) نقل کرده، که آن حضرت فرمودند:

« للقائم غیبتان: إحدیهما قصیره، و الأخری طویله، الغیبه الأولی لایعلم بمکانه فیها إلا خاصه شیعته، و الأخری لایعلم بمکانه فیها إلا خاضه موالیه»؛ (1)

دو غیبت برای (حضرت) قائم (صلوات الله علیه) واقع می شود که یکی کوتاه و دیگری طولانی است، در زمان غیبت کوتاه، مکان و جایگاه آن حضرت را فقط شیعیان خاص او می دانند، ولی در زمان غیبت کبری، فقط یاران ویژه آن حضرت، از منزل و جایگاه او خبر دارند.

بنابراین حدیث شریف، می توان از منزل و ماوای آن حضرت آگاه شد، و به حضور

ص: 36


1- اصول کافی ج 1: 275، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، حدیث 19.

حضرتش شرفیاب شد، ولی به شرط شیعه خاص بودن و بلکه بالاتر به درجه یاران ویژه دست یازیدن. خداوندا او ستاره فروزند؛ افلاک و ما افتادگان بر دامن خاک، به حق رسول ختمی مرتبت صلی الله علیه واله و این وصی کیهان شوکت، به ما این مرتبت را عنایت فرما .

باشد هوسم که خاک پای تو شوم *** مجذوب دو چشم دلربای تو شوم

آن دم که زند آتش رویت شعله *** خواهم که به جان و دل، فدای تو شوم (1)

8- مناظره دوم، نشست ویژه

نشست ویژه محضر مقدس حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) است و عده ای از یاران حضرت گرد هم آمده اند؛ یارانی همچون: «حمران بن اعین»، «محمد بن نعمان»، «هشام بن سالم»، «حمزه بن محمد الطیار» و «هشام بن حکم» که در آن هنگام، دوران جوانی را به سر می برد. حضور این گونه افراد حکایت از اهمیت جلسه می کند.

حضرت صادق (صلوات الله علیه) رو به هشام بن حکم کرده و فرمودند:

« جریان مناظره و گفتگویت با عمرو بن عبید را تعریف کن».

هشام عرض کرد:

« به خاطر جلال و عظمت شما، شرم تمام وجودم را فرا گرفته و زبانم بند آمده، و نمی توانم سخنی بگویم.»

امام فرمود:

« وقتی ما به شما دستوری می دهیم، انجام دهید».

هشام گفت:

« در کوفه بودم که به من خبر رسید عمرو بن عبید، در مسجد بصره جلسه درسی برپا کرده است. و این برای من، بسیار گران آمد که با وجود امام معصوم، او خود را جلو بیندازد و به عنوان یک اسلام شناس و فقیه و مفسر، جلسه درسی برقرار کند. به همین جهت از کوفه حرکت کردم و وارد بصره شدم. وقتی به مسجد بصره رفتم،

ص: 37


1- کبریت احمر: 135.

دیدم گروهی از مردم و شاگردان عمرو بن عبید، او را احاطه کرده اند و او در حالی که عبای سیاه پشمی بر دوش دارد و خود را به عنوان یک زاهد و صوفی به نمایش گذاشته است، مشغول درس دادن می باشد.

به خاطر ازدحام زیاد مجلس، جایی برای نشستن نبود. از مردم خواستم تا برای من جایی باز کنند. بالاخره در قسمت انتهایی مجلس، بر روی دو زانو نشستم و خطاب به عمرو بن عبید گفتم: ای دانشمند مجلس! من مرد غریبی هستم و پرسشی دارم. آیا اجازه میدهید؟ او اجازه داد.

گفتم: «آیا چشم داری؟». گفت: «فرزندم! مگر نمی بینی که چشم دارم؟ این چه سؤالی است؟» گفتم: «پرسش های من از همین قماش است». گفت: «اگرچه احمقانه است، اما بپرس». گفتم: «اگر بپرسم، جواب میدهی؟» گفت: «آری ». دوباره گفتم: «آیا چشم داری؟» گفت: «آری». گفتم:« به چه کارت می آید؟» گفت: «افراد و رنگ ها را می بینم». گفتم: «آیا بینی داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «بوها را استشمام میکنم». گفتم: «آیا دهان داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «مزه غذاها را می چشم». گفتم: «آیا گوش داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «صداها را می شنوم».

گفتم: «آیا قلب داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با قلب چه میکنی؟» گفت: «وقتی دیدنی ها را می بینم و شنیدنی ها را می شنوم و چشیدنی ها را می چشم و شنیدنی ها را می شنوم، آنها را به وسیله قلبم از یکدیگر تشخیص میدهم».

گفتم: «آیا با وجود این اعضا، بی نیاز از قلب نیستی؟» گفت: «خیر». گفتم: «در حالی که این اعضا سالم هستند و با چشمت می بینی و با گوشت میشنوی و... دیگر چه نیازی به قلب داری؟ آیا با وجود آنها، قلب بیهوده نیست؟ گفت: «فرزندم! وقتی چشمم در دیدن چیزی شک کرد، یا گوشم در شنیدن چیزی به شک افتاد، برای تشخیص صحت و بطلان این شک، به قلبم مراجعه می کنم و درستی و نادرستی آن را بررسی میکنم».

ص: 38

39گفتم: «پس خداوند برای برطرف کردن شک و اشتباه جوارح، قلب را برای تو و مقاله را آفریده است؟» گفت: «آری». گفتم: «پس وجود قلب، لازم و ضروری است و اگر نباشد، چشم و گوش و دیگر اعضاء در یافته های خود به یقین نمی رسند و دریافت صحیحی نخواهند داشت؟» گفت: «آری».

گفتم: «خداوند متعال، چشم و گوش و زبان تو را به حال خود رها نکرده و برای توان در آنها راهنمایی قرار داده تا در هنگام شک و اشتباه، به آن رجوع شود و یافته های درست و نادرست آنها تشخیص داده شود. حال، چگونه ممکن است خداوند تبارک و تعالی، بندگان خود را با این همه اختلاف و شک و سردرگمی و حیرانی به حال خود رها کند و برای آنان، پیشوا و راهنما و امامی قرار نداده باشد تا در هنگام حیرت و سرگردانی به او مراجعه کنند؟»

عمرو بن عبید ساکت شد و دیگر هیچ نگفت. سپس از من پرسید:« تو هشام بن

حکم هستی؟» گفتم: «تو را آگاه نمیکنم». گفت: «از شاگردان او هستی؟» گفتم: «تو با ایران را آگاه نمیکنم». گفت: «اهل کجایی؟» گفتم: «اهل کوفه». گفت: «پس به طور حتم تو هشام بن حکم هستی». سپس مرا به نزد خود برد و در کنار خود نشاند و تا در زمانی که من در نزد او بودم، هیچ نگفت.»

پس از این که سخن هشام بن حکم به پایان رسید، امام صادق (صلوات الله علیه) خندیدند و فرمودند:

«ای هشام! این مناظره را از چه کسی آموختی؟». هشام عرض کرد: «اینها مطالبی بود که از خود شما یاد گرفته بودم و در مناظره، به کار بردم.» حضرت فرمود: «به خدا قسم این مناظره در کتاب ابراهیم و موسی (سلام الله علیهما) وجود دارد.» (1)

9- پایان مناظره

از تعبیر هشام بن حکم «فاستقرجت الناس فافرجوا»؛ از مردم خواستم برای من جایی

ص: 39


1- اصول کافی ج 1: 129، کتاب الحجه، باب الاضطرار الی الحجه، حدیث 2.

بگشایند، و آنها گشودند، استفاده می شود که جمعیت آن قدر زیاده بوده که جایی برای نشستن یافت نمی شد. و این بیانگر فراوانی مردم گرداگرد عمروبن عبید است، اما مناظره جناب هشام با او باعث شد که مردم از اطراف عمرو بن عبید پراکنده گردند و این اولین اثر و فایده، سخنان جناب هشام بن حکم بود.

سید مرتضی قدس سره می نویسد:

« مناظره جناب هشام بن حکم باعث شد که شماری از مردم از اطراف عمربن عبید پراکنده شوند و بین جمعیت اطراف او اختلاف شدید به وجود آید.» (1)

10- نکته، در توضیح کلام هشام

اداری جناب هشام بن حکم در واقع با این سؤال و جواب و نتیجه، «تشبیه معقول» به «محسوس» کرد و مقصود خود را که یک بحث دقیق و لطیف بود هم به عمرو بن عبید و هم به مردمی که اطراف عمرو را گرفته بودند، فهماند به این بیان:

انسان با داشتن چشم، گوش، زبان و بینی توان دیدن، شنیدن، و چشیدن را دارد. سؤال این است که با این همه چه نیازی به قلب و عقل دارد؟

عمرو ناچار می شود علت نیاز به قلب را بیان کند که اولا: این قوای سه گانه - چشم، گوش، زبان - گاهی در عملکرد خود دچار اشتباه می شوند، لذا نیازمند یک نیرویی هستیم که توان برطرف کردن شک و خطا را داشته باشد. ثانیا: این نیروهای سه گانه فقط وسیله دریافت می باشند. اما قدرت فهم و تشخیص ندارند، پس باید قلب باشد تا آنچه را آن نیروها دریافته اند درک کرده و آنها را از یکدیگر تشخیص دهد.

جناب هشام از این کلام عمرو بهره جسته و مقصود خود را به او و جمعیت در مسجد القا می کند که شما می گویید: اولا قرآن و احادیث حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله در بین ما است، و ثانیا ما از چراغی چون عقل برخورداریم که می توانیم به وسیله آن، وظایف اعتقادی و عملی خویش را از آن دو سرچشمه به دست آوریم. درنتیجه هیچ نیازی به امام نداریم.

ص: 40


1- امالی سید مرتضی ج 1: 176، مجلس 12 - 11.

لکن این اعتقاد شما اشکال دارد. زیرا عقل در اثر نفوذ هوای نفس و گرد و غبار تعلقات مادی در فهم قرآن و حدیث دچار شک و تردید می شود و به گرداب اختلاف گرفتار می شود. و دلیل آشکار آن هم اختلافی است که در بین مذاهب مختلف به وجود آمده است. بنابراین عقل در درک قرآن و حدیث به همان مشکل قوای سه گانه - چشم، گوش، زبان - مبتلاست و همان گونه که آن قوا نیاز به نیرویی بالاتر از خود داشتند. مردم نیز به نیرویی الهی و منزه از هوی و نوری که به کدورت نار آغشته نباشد یعنی امام منصوب از سوی خداوند متعال نیازمندند.

از این رو باید خداوند متعال کسی را معین کرده باشد که شک و تردیدهای عقل را برطرف، اختلاف عقل ها را از میان بردارد، و او همان امام و قیم قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه واله می باشد.

همانطور که خدای حکیم و رحیم برای برطرف کردن تردید چشم، گوش و زبان، قلب را آفرید تا پیشوا و حاکم بر آنها باشد. امام معصوم را هم نصب فرمود تا راه درست فهمیدن قرآن و احادیث پیامبر اسلام صلی الله علیه واله را به امت آن حضرت بنماید. و جناب هشام چقدر زیبا این حقیقت را آن هم با زبانی ساده و در عین حال دقیق بیان نمود و از خود به یادگار گذاشت.

11- ضرورت معرفت امام

آنچه بیان شد، بیانگر لزوم و ضرورت وجود امام معصوم (صلوات الله علیه) در هر عصر بود، اما آنچه که وظیفه شیعیان است، «معرفت» نسبت به امام معصوم است، به دیگر سخن: علم و آگاهی داشتن به لزوم وجود امام کافی نیست، و مسأله به همین جا ختم نمی شود بلکه برای طی طریق و سلوک و رسیدن به حضرت دوست، باید علاوه بر اعتقاد به وجود امام، «معرفت» امام معصوم نیز حاصل گردد.

آنچه در روایات بحث امامت بر روی آن بسیار تأکید شده، واژه «معرفت» است، چنانچه در کلام حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) که پیش از این گذشت ملاحظه فرمودید که امام فرمود: «ما خلق العباد إلا لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه» و آن صحابی تیزهوش و نکته سنج پرسید:

ص: 41

« ما معرفه الله؟» و امام معصوم (صلوات الله علیه) در جواب فرمودند: «معرفه أهل کل زمان امامهم الذی یجب علیهم طاعته».

بنابراین هدف از آفرینش آفریدگان، «معرفت» به ساحت قدس آن بزرگواران می باشد، و این وظیفه از روایات بسیاری که در کتاب های حدیثی نقل شده استفاده می شود که در ذیل به چند نمونه از آن اشاره می کنیم:

«اعرف إمامک، فإنک إذا عرفت لم یضرک تقدم هذا الأمر أو تأخر» (1)

امام خویش را بشناس آن زمان که او را شناختی، عقب و جلو افتادن (ظهور) و امر ولایت تو را ضرر نمیزند.

حارث بن مغیره می گوید به امام صادق (صلوات الله علیه) عرض کردم این حدیث:

«من مات لا یعرف إمام زمانه، مات میته جاهلیه»؛

اگر کسی بمیرد، در حالی که به امام عصر و روزگار خود معرفت نداشته باشد، مردنش، مردن زمان جاهلیت است. از ناحیه مقدسه حضرت رسول صلی الله علیه واله صادر شده است؟»

امام در جواب فرمودند:

«نعم»؛ بله، این کلام از گفتارهای آن بزرگوار است.

حارث بن مغیره پرسش زیبایی میکند که، مراد از این «جاهلیت» که در کلام جد بزرگوار شما به کار رفته کدام جاهلیت است؟ «جاهلیه جهلاء أو جاهلیه لایعرف إمامه» «جاهلیت جهلاء» یا «جاهلیت بی معرفتی به امام زمان؟» حضرت در جواب می فرمایند:

«جاهلیه کفر و نفاق و ضلال» (2)

این جاهلیت، جاهلیت کفر و نفاق و ضلالت است.

ص: 42


1- اصول کافی ج 2: 371، کتاب الحجه، باب أنه من عرف امامه لم یضره تقدم هذا الأمر أم تأخر، حدیث 1. نظیر همین روایت، حدیث دوم همین باب خطاب به فضیل بن یسار است.
2- اصول کافی، ج 1: 308، کتاب الحجه، باب من مات و لیس له امام، ح 3.

12- توضیح پرسش حارث و جواب امام (صلوات الله علیه)

عالم جلیل سید بدرالدین بن احمد حسینی عاملی، زنده به سال 1060 قمری در شرح این پرسش و پاسخ می فرماید:

«از زاویه دید حارث، «جاهلیت» دو گونه است:

1. جاهلیت جهلاء یعنی آن جاهلیتی که مردمان قبل از بعثت داشتند، و در آن زمان بت ها را پرستش میکردند، و پروردگاری نمی شناختند، و این جاهلیت،

جاهلیت کفر بود. 2. جاهلیتی که مردم امام زمانشان را نیافته اند. (لیکن راوی حکم و آثار آن را نمی داند.)

امام صادق (صلوات الله علیه) در پاسخ او «جاهلیت» را به سه گونه ترسیم می فرماید و نشانه ها و صفات آن را نیز بیان می فرماید که: « جاهلیه کفر و نفاق و ضلال» گویا حضرت در جواب اشارت گونه خود می فرماید: «جاهلیت سه قسم است، جاهلیت اول: همان جاهلیت قبل از بعثت است که کفر می باشد، جاهلیت دوم: جاهلیت زمان پیامبر است که عده ای منافق گونه، ایمان آورده بودند و این جاهلیت، جاهلیت نفاق است. جاهلیت سوم: جاهلیت به امام زمان است، و این جاهلیت سوم علاوه بر اینکه ضلالت و گمراهی است، جاهلیت کفر و نفاق هم هست.

به دیگر بیان، آنچه حارث فهمید، این بود که جاهلیت یا جاهلیت کفر است، یا جاهلیت بی معرفتی به امام زمان که نشانه آن را نیز نمی دانست. امام فرمودند: جاهلیت سه قسم است: 1. جاهلیت کفر، 2. جاهلیت نفاق، 3. جاهلیتی که هم کفر است و هم نفاق و هم ضلالت و گمراهی، و هر کس امام زمانش را نشناسد، جاهلیت او، جاهلیت سوم است؛ یعنی هم کافر است هم منافق و هم گمراه». (1)

از این رو به دو امر مهم و در حقیقت کلیدی نیازمندیم:

اول: آن که بدانیم «معرفت» چیست؟ و مراتب آن چگونه است؟

دوم: راه یا راه های رسیدن به مراتب «معرفت» کدام است؟

ص: 43


1- الحاشیه علی اصول کافی: 228، با توضیح و تفصیل نگارنده .

از این رو، این نوشتار بر آن است جواب پرسش اول را به عنوان پیش نیاز پاسخ سؤال دوم بیان کند، و اما پاسخ پرسش دوم در واقع روح اصلی این کتاب است، به این بیان که: یکی از نزدیک ترین راهها برای رسیدن به معرفت امامان، معرفت حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) است و اهمیت آن به حدی است که حجت خداوند حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) درباره معرفت آن حضرت فرمود: «لعن الله من جهل حقک» و بعد از معرفت، دست توسل به دامنش زدن، برای به چنگ آوردن مرتبه «معرفت»؛ چرا که حضرتش «قمر ولایت» است، و ماه جهان افروز شام تاریک غیبت، آن حضرت «باب حسین» است و «باب سفینه النجاه» و اگر کسی اراده کرده که از تاریکی ها و امواج پرتلاطم این عالم، نجات یابد و کعبه توحید را طواف کند و به سر منزل ولایت برسد، باید به « سفینه النجاه» چنگ بزند، و «باب» آن سفینه، حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) است. پس اول باید دانست که «معرفت» چیست؟ آنگاه مراتب آن را فهمید، و سپس به راه افتاد .

13- دو نکته زیبا

نکته اول: مراد از «مرگ جاهلیت» در روایت مشهور «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میته الجاهلیه؛ هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته باشد، مردن او مردن جاهلیت است.» آن است که بمیرد در حالی که کافر و منافق و گمراه بوده است.

نکته دوم: هر کس به امام زمانش معرفت نداشته باشد، کافر است زیرا، مؤمن کسی است که خدا را بشناسد، و شناخت خدا وابسته به معرفت امام است، پس هر کس امام زمانش را نشناسد خدا را نشناخته و هرکس خدا را نشناخته باشد کافر است. اما منافق است؛ زیرا به ظاهر، ایمان به حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله آورده ولی دروغ می گوید؛ زیرا همه سفارشی که آن حضرت به ولایت حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) در طول زندگانی مقدس خود کرده اند را قبول ندارد. و چون قبول ندارد از آن بزرگوران روی گردان شده است. پس در این جهان پرفراز و نشیب گمراه نیز می باشد.

ص: 44

14- فرق «علم» و «معرفت»

عارف نامدار ملاعبدالرحیم دماوندی می گوید:

«علم» دانستن حق است، و «معرفت» وصول به حق است، و فرق بسیار است میان دانستن و رسیدن... و گاهی اطلاق «علم» میکنند و «معرفت» می خواهند. » (1)

علامه محقق درود آبادی می فرماید:

معرفت فقط «لا اله الله وحده لا شریک له و أن محمدا رسول الله» نیست، بلکه وجدان قلبی است. (2)

شیخ عبدالرزاق کاشانی می گوید: «المعرفه ذوق»؛ معرفت چشیدن است. (3)

ریشه این تفاوت را در این مثال ساده می توان به دست آورد، کودکی که تازه توان حرکت کردن را پیدا کرده و با انرژی بسیار زیادی در پی آموختن است، و پی در پی به هر چیزی می رسد دست می زند، شما به او می آموزید که دست زدن به آتش خطرناک است، و او را از نزدیک شدن به چراغ و بخاری و... بر حذر می دارید، ولی او اعتنا به آنچه به او آموخته اید نمی کند و تا آنجا پیش می رود که دست به بخاری روشن بزند و هنگامی که دستش سوخت، برای همیشه از آتش می گریزد.

کودک خردسال علم دارد، که بخاری و چراغ روشن می سوزاند، اما ابدا در او اثری ندارد چرا که می داند آتش می سوزاند، اما سوختن را نچشیده، اما همین که سوخت، از درجه دانستن به رتبه «رسیدن» و «چشیدن» ارتقاء می یابد، و این ذوق و وصول، سرچشمه عمل و پرهیز کردن از آتش است.

پس علم «دانستن» است و معرفت «رسیدن»، با اندک تأملی معلوم می شود که تفاوت «چشیدن» و «دانستن» تا به کجا است، و فهمیده می شود که «عارف» چه کسی است. با کمی ژرف اندیشی تفاوت سخنی که از «دانستن» سرچشمه می گیرد، و کلامی که از گلستان معرفت به گوش می رسد را می توان دریافت، آری بوی عطر گفتار عارف به ولایت

ص: 45


1- منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران، ج 3: 606.
2- الشموس الطالعه: 139.
3- شرح منازل السائرین: 565.

اهل البیت (صلوات الله علیهم) هر شنوندهای را آرامش می بخشد و او را تا ساحل ولایت رهنمون می گردد.

بنابراین فاصله «خدادانی» تا «خدایابی» بیش از آن است که در شعاع فهم ما در آید، و از دانستن وجود امام زمان (صلوات الله علیه» تا «شناختن حضرتش» راه زیادی را باید پیمود.

15- دست یابی به معرفت، یا نور الهی

در خزینۂ اسرار الهی چیزی بالاتر از «معرفت» نیست، چرا که حیات قلب، و زنده بودن روان تنها به معرفت است، و آن نوری است که خداوند متعال در قلب های مستعد و جان های پرظرفیت قرار می دهد.

بلکه باید گفت: آن کس که نور معرفت ندارد، مرده است، و حیاتش، حیات خبیثه است، مگر آنکه خداوند او را احیاء کند، یعنی حیات دل بدهد، و حیات جانش، به این است که خداوند به او «نور» عنایت کند.

تنها راه برای به دست آوردن آن «نور» که حیات طیبه، از آن نشأت می گیرد ایمان و عمل صالح است، به دیگر سخن پیش نیاز «نور»، «معرفت» یعنی «خداشناسی» و «شناخت امام زمان»، ایمان و کردار نیک است. خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

« مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَیٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً ۖ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ »؛ (1)

هر آن کس که کردار شایسته از او سر زند، در حالی که مؤمن باشد خواه زن و خواه مرد، او را زنده می کنیم به یک زندگانی پاک و نیکو. و پاداششان را بر پایه بهترین عملی که همواره انجام میداده اند، قرار میدهیم.

ایزدبی نیاز در آیه 122 سوره انعام، زندگی پاک وگوارا(حیات طیبه) را چنین بیان می فرماید:

« أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ۚ کَذَٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ »؛

ص: 46


1- نحل /97 .

«آیا کسی که مرده است، پس ما او را زنده کردیم و برای او نوری فراهم آوردیم که در پرتو آن در بین مردم بتواند حرکت کند، مانند کسی است که در تاریکی هایی زیادی فرو رفته، که از آن بیرون شدنی نیست، این گونه آنچه را کافران انجام میدهند برای بیشتر آنها آراسته شده است». پس :

«ای کسانی که ایمان دارید، تقوا پیشه کنید و ایمان بیاورید به پیامبر خدا تا خداوند دو سهم از رحمت خویش را به شما عطا کند و برای شما نوری قرار دهد که به وسیله آن (در میان مردم) راه سپرید». (1)

اگر از سر کنجکاوی به آنچه که گفته آمد بنگری، این نکته را در می یابی که «نور» بخشش الهی است، و تا در قلب خویش بذر عمل صالح نپاشی و آن را به زلال ایمان آبیاری ننمایی، جانت یارای پذیرش آن «نور» را ندارد، و خدایت آن را عطا نمی کند.

از همین روی بزرگان وادی جان گفتند:

« معرفت، نور الهی است که خداوند جایگاهش را قلب بندگان ویژه خود قرار داده است.» (2)

و هرگاه آن نور در دلی منزل کرد، دوباره پس از مردن، زنده می گردد و صاحبش در پرتو آن نور به حرکت در می آید و چنین انسانی، همانند زنده ای است در میان مردگان.

16- امام، نور ایزد منان

معرفت که نور الهی است، و فضل پروردگار برای بندگان تقوا پیشه است، همانا امام معصوم است، بلکه امام نور عظمت خداوندی است که هر جانی توان پذیرش آن را ندارد، و خداوند آن را به هر کس عطا نمی کند.

بدین جهت وقتی محمد بن حکیم از حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می پرسد: آیا معرفت، آفریده الهی است؟ (و آفریدنش برای قلب مؤمن به دست خداوند می باشد؟) حضرت در جواب فرمودند:

ص: 47


1- حدید / 28.
2- بحر المعارف: 297.

«من صنع الله، لیس للعباد فیها صنع»؛

آری معرفت، آفریده الهی است و بندگان را در به وجود آوردنش دخالتی نمی باشد. (1) بنابراین «معرفت»، غیر از «علم» است، و آنچه را که عقل می تواند به دست آورد، «علم» است، اما از «معرفت» که نور ایزدی است، دست عقل کوتاه است، آری، معرفت، تحصیلی نیست بلکه حصولی است که خداوند عطایش میکند. (2)

و چه زیبا در شرح این حدیث شریف علامه قدسی شیخ محمد باقر مجلسی قدس سره سخن گفته، و هموست که شرح و فهم احادیث اهل البیت (صلوات الله علیهم) درخور توان اوست.

«و الظاهر من أکثر الأخبار، أن العباد إنما کلفوا بالا نقیاد للحق و ترک الاستکبار عن و قبوله، فأما المعارف فإنها بأسرها مما یلقیه الله سبحانه فی قلوب عباده بعد اختیار هم للحق، ثم یکمل ذلک یوما فیوما بقدر أعمالهم و طاعاتهم حتی یوصلهم إلی درجه الیقین...»؛

آنچه از روایات و احادیث فراوانی که به دست ما رسیده آشکار می شود، این که وظیفه بندگان درگاه الهی بندگی و پیروی از حق است، و بر آنها حتمی است که دست از خود سری برداشته و پذیرای حق باشند. و این خداوند است که معارف و علوم را سرازیر دل های بندگانش می نماید، البته پس از آنکه آنان پیروی از حق را برگزینند.

کامل شدن آن معارف روز به روز، بستگی به مقدار کردارهای نیک دارد و به همان اندازه که انسانها در راه بندگی، کوشش میکنند خداوند معارف را به آنها می بخشاید تا بدانجا که شخص به رتبه یقین برسد.

و اگر خواستار دلیل و برهان محکمی هستند، به روش و شیوه پیامبران و امامان پاک (صلوات الله علیهم) بنگرند، آن بزرگواران برای به کمال رساندن پیروان خود سفارش نمی کردند که ای مردم برای رسیدن به کمال، به سراغ فلسفه و نوشته های حکما بروید.

ص: 48


1- اصول کافی، ج 1، ص 124، کتاب التوحید، باب البیان و التعریف و لزوم الحجه، ح 2.
2- الحاشیه علی اصول کافی، ج 1: 513.

بلکه شیوۀ آنها برای تکمیل نفوس این بود که در آغاز آنها را به ایمان و اقرار به توحید و نبوت و ولایت دعوت می کردند، پس از آن دستور عبادت و ریاضت نفس می دادند تا از طریق ایمان و ریاضت نفس، پذیرای معارف الهی بشوند.» (1)

17- مراتب معرفت

اگر اعتقاد به ولایت علویه برخاسته از تقلید و پیروی بدون دلیل و برهان باشد آن را «اعتقاد تقلیدی» می گویند و اگر خاستگاه یقین به ولایت، برهان و دلیل عقلی باشد از آن به عنوان «اعتقاد مناقبی» و «اعتقاد عقلی» نام برده می شود. و اگر با بررسی تاریخ به دست بیاید، «اعتقاد تاریخی» نام دارد. گرچه گاهی این سه مرحله را «معرفت» می گویند. و از این رو گفته می شود «معرفت تقلیدی »، «معرفت نظری» و «معرفت تاریخی» - معرفت حسی - لکن این نوع اعتقاد در حقیقت «معرفت» نیست. (2)

بلکه «معرفت» رسیدن به مقام ولایت است که خاستگاه آن یا «تفقه در آیات و روایات» است، که با «نور قلبی» به دست می آید، و یا «مشاهده تجلیات مقام ولایت» است، بنابراین «معرفت ولایت» سه گونه است که برای بهتر روشن شدن این واژه ها به توضیح اندکی نیاز است.

18- معرفت تاریخی (حسی)

این معرفت، پایین ترین درجه شناخت معرفت است که در زمان أئمه، با مشاهده آن ذوات مقدسه به وجود می آید و اکنون نیز با مطالعه تاریخ و آشنایی با زندگی ظاهری آنان، قابل دست یابی است، أما از جهت معرفتی، کمترین ثمره و تأثیر را دارد. همچنان که می بینیم در زمان حیات ظاهری آن بزرگواران، افراد بسیاری از نزدیک با آن بزرگواران معاشرت

ص: 49


1- مرآت العقول، ج 2: 222. برای شرح بیشتر رجوع کنید به: مصابیح الأنوار فی حل مشکلات الأخبار ج 1: 255.
2- پیشینه این تقسیم با اندکی اختلاف در کتابهای اندیشمندان بزرگ قابل دستیابی است. ر.ک: شرح کلمات الخمس، علامه حلی، «کلمات المحققین».

داشتند و چه بسا شب و روز با آنان محشور بودند ولی سینه هاشان مالامال از حقد و کینه و دشمنی نسبت به ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) بود. بلکه این نوع معرفت برای هر کسی ممکن است، خواه دوست، و خواه دشمن.

19- معرفت مناقبی

این معرفت، دو قسم است: «معرفت علمی» و «معرفت تفقهی».

معرفت علمی: منظور این است که مناقب و فضائل اهل بیت (صلوات الله علیهم) را با دلایل عقلی، در حد تصدیق عقلی بیان کرده و بدانیم؛ یعنی عقل را میزان خصوصیات ذاتی آنها قرار دهیم. مثلا به دلیل عقلی ثابت کنیم امام باید معصوم باشد، عالم باشد، مدیر باشد، مدبر باشد، شجاع باشد و از نظر جسمی، صحیح و سالم باشد. و این نوع معرفت را «معرفت عقلی» نیز می گویند.

عهده دار این نوع معرفت و بیانگر این نوع شناخت، «علم کلام» است و در کتاب هایی همچون «شرح تجرید» علامه حلی قدس سره از آن بحث شده است.

اگرچه پرداختن به این نوع معرفت، برای دفاع از مقام منیع اهل بیت (صلوات الله علیهم) واجب و ضروری است، اما برای رسیدن به مقام رفیع معرفتی، کارساز نیست. چرا که مقام امامت، چنان بلند و رفیع است که دست عقل عادی از رسیدن به آن کوتاه است، و چنان عمیق است که فکر بشر عادی از رسیدن به عمق آن ناتوان است.

امام هشتم (صلوات الله علیه) می فرماید:

«إن الإمامه أجل قدرا، و أعظم شأنا، و أعلی مکانا، و أمنع جانبا و أبعد غورا من أن یبلغها الناس بعقولهم أو ینالوها بآرائهم»؛ (1)

به راستی، امامت، قدرش عظیم تر و شأنش بزرگتر و جایگاهش رفیع تر و منزلتش بزرگتر و حدودش بی انتهاتر و حقیقتش عمیق تر از آن است که انسانها بتوانند با عقل خود به آن دست یابند و با آرا و نظرات خود، حقیقت امامت را دریابند.

ص: 50


1- اصول کافی، ج 1: 199، کتاب الحجه، باب نادر جامع فی فضل الإمام وصفاته، حدیث 1.

20- قسم دوم معرفت تفقهی:

در این قسم، باید به آیات و روایات و احادیثی که در باب فضائل و مناقب اهل بیت (صلوات الله علیهم) وارد شده است، مراجعه کرد و به هر حدیثی با توجه به دیگر احادیث، نظر کرد.

به دیگر سخن: برای دیدن جمال آن بزرگواران، باید آیینه ای از کلمات و روایات آنان بسازی و در آن آیینه، به تماشای جمال و جلال آنان بنشینی؛ چرا که آنان به حقیقت خویش آگاهی کامل دارند و عقل ساده و سطحی بشر، از درک حقیقت آنان، عاجز و ناتوان است مگر عقلی که به نور آل محمد صلی الله علیه واله منور گردیده باشد. برای روشن شدن آنچه گفته شد، به تفقه و ژرف اندیشی در چند نمونه از آیات و احادیث فضایل می پردازیم.

21- نمونه اول از معرفت تفقهی

خداوند در قرآن می فرماید:

« وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ ۚ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ »؛ (1)

خداوند را، نام ها و نشان های نیکوتری است. او را با آن نشان ها بخوانید و کسانی را که در نشان های خداوند کج روی می کنند، رها سازید. به زودی آنان، سزای آنچه را که انجام داده اند، خواهند دید.

همانند این آیه، در چند جای دیگر قرآن نیز آمده است:

« قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ »؛ (2)

بگو الله را بخوانید یا رحمن را بخوانید، هر کدام را که بخوانید (تفاوتی ندارد و ذات پاک او یکی است) و او را اسماء نیکوتری است.

« اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ »؛ (3)

خداوند یکتا همو است که خدایی جز او نیست او را است نشان های نیکوتری.

ص: 51


1- اعراف / 180.
2- اسراء / 110.
3- طه / 8.

« هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ »؛ (1)

اوست خدایی آفریننده، نوپدید آورنده و نگارگر که دارای نشان های خوب تری است.

این در آیه نخست، امر شده است که خداوند را به وسیله اسماء حسنی خوانده و از کسانی که نسبت به اسماء حسنای الهی، انحراف داشته و روی گردانند، دوری گردد، و به آنان بی اعتنایی شود، با توجه به این دو فرمان، شناخت اسماء حسنای خداوند، لازم و ضروری می نماید.

22- معنای اسماء الحسنی

علامت و نشانه هر چیزی دو گونه است: لفظ و غیر لفظ، خداوند نیز دارای دو گونه اسم و نشانه می باشد: نشان های لفظی و نشان های تکوینی. نشانه لفظی همانند: الله، رحمان، رحیم، کریم و... و نشانه تکوینی مثل: زمین، آسمان و....

مراد از «اسماء حسنی»، در آیه شریفه اسامی تکوینی خداوند می باشد. چرا که «حسنی»، صفت برای اسماء می باشد و اسم لفظی نمی تواند متصف به صفتی باشد. زیرا لفظ به خودی خود، نه نیکو و حسن است و نه زشت و قبیح. اما توصیف اسماء تکوینی به نیکو و نیکوتر، (حسن و احسن) صحیح می باشد.

دلیل دیگر این مطلب این است که به اعتراف همه مفسرین، این فراز از آیه « لِلّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ » افادۂ حصر می کند؛ یعنی اسماء حسنی را محدود به خداوند می کند و می فهماند که فقط او است که دارای چنین اسمائی است. از طرف دیگر می دانیم که برخی اسماء لفظی خداوند مثل عالم، صانع، کریم و ... در غیر خداوند نیز به کار می رود. از این رو معلوم می شود که این اسماء انحصاری، اسماء تکوینی خداوند است.

ص: 52


1- حشر / 24.

23- گفتار دانشمندی ناشناخته

در یک نسخه خطی که گفتار عالمی بزرگ را در تفسیر آیه فوق به نگارش درآورده، چنین آمده است:

«و کان من موعظه شیخنا فی اللیله الجمعه 25 شهر محرم الحرام 1323»؛

و این گفتار از موعظه های استاد ما است که در شب جمعه، مصادف با 25 ماه محرم الحرام سال 1323 هجری قمری ایراد کرده اند.

آنگاه فرمایش استاد را چنین می نگارد:

«قال الله تعالی: « وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ ۚ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ».

این مطلب را باید دانست که، اسماء خداوند مخصوص به اسماء از قبیل «رحمن» و «رحیم» و «کریم» نیست، بلکه این مطلب را باید دانست که موجودات خارجیه هم اسماء الله اند. به جهت آن که اسم آن چیزی است که دلالت بر مسمی کند، خواه لفظ باشد و خواه غیر لفظ از موجودات خارجیه.

از این جهت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید: «نحن والله الأسماء الحسنی الذی لا یقبل من أحد إلا بمعرفتنا» (1) یعنی ماییم به خدا سوگند اسماء حسنی آن چنانی که قبول نمی شود عبادتی از احدی مگر به معرفت و شناسایی ما.

و این مطلب واضح است که نیکویی اسم، به نیکویی و حسن دلالت او است بر صاحب اسم. هم چنانکه نیکویی و خوبی آیینه به نیکویی نمودن او است، که هرچه بهتر بنماید، آن آیینه بهتر است. هم چنین اسم، هر قدر بهتر دلالت کند بر مسمی، آن اسم بهتر است.

بنابراین تمام موجودات عالم، أسماء الله هستند؛ به جهت آن که همه دلالت بر وجود خداوند عالم بصیر دارند، نهایت این است بعضی بهتر دلالت دارند از بعضی

ص: 53


1- اصول کافی، ج 1: 143، کتاب التوحید، باب النوادر، حدیث 4.

دیگر، مثلا دلالت وجود انسان بر صانعی [حکیم، علیم، قادر] زیادتر است از دلالت وجود حیوان؛ به جهت آن که «خلق الله الأدم علی صورته» (1) ، و دلالت حیوان بر وجود مدبر عالم زیادتر است از دلالت نباتات.

بنابراین، این مطلب، که گفتیم، وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت اسم أعظم

خداوند است، به جهت آن که دلالت بر وجود صانعی عالم - و[از آن جهت] که آن ذات مقدس صلی الله علیه واله دارای تمام صفات کمال، و منزه از تمام صفات رذیله است - از همه موجودات بیشتر است. و از این جهت بود که فرمود: «من رآنی فقد رأی الحق»؛ (2) یعنی هر که مرا دید خدا را دیده است؛ به واسطه آن که تمام صفات الهی از «علم» و «حلم» و «سخاء» و «بخشش» و «عطا» از آن وجود محترم ظاهر و هویدا بود.

و بعد از وجود مبارک حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه واله ، وجود مبارک حضرت سید الاوصیا (صلوات الله علیه) و بعد از آن حضرت، باقی ائمه هدئ (صلوات الله علیهم) که همه اسماء حسنی هستند.

پس معنای آیه شریفه چنین می شود که: «از برای خداوند اسماء خاصه نیکو هست که دلالت بر غیر خداوند نمی کند، پس بخوانید خدا را به آن اسماء حسنی تا آنکه دعای شما مستجاب شود.

در حدیث است که: «إن دعوه الأنبیاء إنما استجیب بالتوسل و الاستشفاع بهم»؛ (3) یعنی دعای انبیا مستجاب شد به جهت توسل به خانواده رسالت. هم چنانکه آدم وقتی در عرفات بود، نظر کرد به ساق عرش و دید أسماء خمسه را، و جبرئیل هم تلقین آن حضرت کرد أسماء حسنی را، که بخوان خدا را با توسل به مظاهر أسماء حسنی، هم چنان که توسل به سلطان به جهت دفع ظلم وقتی ثمر دارد که متوسل به مظاهر سلطان که وزراء و حکام باشند بشوی، همچنین خواندن حضرت

ص: 54


1- کافی، ج 1: 134.
2- بحارالانوار، ج 61: 235.
3- بحار الانوار، ج 26، ص 319.

السلطان السلاطین وقتی ثمر دارد که متوسل و ملتجی به «مظاهر آن أسماء که محمد و آل او باشند بشوی.» (1)

24- نتیجه بحث های پیشین است

محمد و آل محمد علیهم السلام نیکوترین نشانهای حضرت حق میباشند و هم خود نیکوترین آفریده ها، چون آیینه ای که در نمایاندن، بهترین است، خود نیز ذاتا خوب ترین می باشد.

به دیگر بیان آن چهارده نور مقدس بهترین نشان خدایند و خود نیز نیکوترین مظهر او، آینه ای بهترین است که هیچ خود را ننماید، بلکه فقط صاحب خود را به نمایاند، و امامان معصوم (صلوات الله علیهم) چنینند، که بهترین نماد صفات جلال و جمال الهی می باشند. به دیگر سخن: آن بزرگواران «اسماء الحسنی» هستند؛ چرا که هم جایگاه آشکار شدن صفات جلال و جمال الهی می باشند و هم نیکوترین نشان ایزد منانان استان با بالاتر از

و چون به این ویژگی آراسته اند، استجابت هر دعایی به توسل به آنها وابسته است، و هر کس هر دعایی بنماید، باید از ناحیه آنها بگذرد، حتی دعای پیامبران نیز، به شفاعت آن بزرگواران به هدف استجابت می رسد که:

«إن دعوه الأنبیاء إنما استجیب بالتوسل و الاستشفاع بهم».

در همان نسخه خطی می خوانیم:

«أنوار مقدسه آنها، حقیقت «اسماء حسنی» هستند، و این ألفاظ از قبیل «حمید» و از نمایی «عالی» و «فاطر» و «محسن» اسم اسمند، و حقیقت «اسم» آنها هستند، و معنای «اسم» آنهایند، پس هر وقت می خواهی که دعای شما مستجاب شود، باید خدا را بخوانی به این «اسماء» (و) با توسل به مظاهر این «اسماء».

ص: 55


1- نسخه خطی موجود در کتابخانه مدرسه علمیه صدر خواجوی اصفهان، به شماره 90. این نسخه اول و آخر ندارد بلکه اوراقی است پراکنده، که معلوم می شود عالمی اهل تحقیق و وارسته ای شایسته، مطالبی را در مجلس درس بیان می کرده و شاگردان او می نوشته اند و به احتمال قوی بلکه یقینا او یکی از علمای اصفهان بوده و این جلسات در اصفهان منعقد می شده، اما اینکه او کدامین شخصیت علمی، اخلاقی بوده و یا نویسنده چه کسی بوده، تاکنون بر نگارنده معلوم نگشته است.

و این که می بینی بعضی خدا را به «اسماء حسنی» می خوانند و دعایشان مستجاب نمی شود به سبب آن است که توسل به مظاهر آنها نیست و معلوم است که لفظ بدون معنی و حقیقت ثمر ندارد ...»

چرا که معنا و حقیقت و مصداق أسماء الله، آن أنوار مقدسه می باشند. از همین روی در دعای ماه رجب می خوانیم:

« أللهم إنی أسألک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاه أمرک المأمونون علی سرک ان المستبشرون بأمرک، الواصفون لقدرک، المعلنون لعظمتک، أسألک بما نطق فیهم من مشیتک فجعلتهم معادن لکلماتک، و أرکانا لتوحیدک و آیاتک و مقامتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک...»؛ (1)

خدایا همانا من درخواست میکنم به معانی تمام آنچه می خوانند به وسیله آن صاحبان امرت، آنان که امین راز تو هستند، و از دستورهایت شاد می شوند، و وصف قدرت و توانایی تو را می نمایند. و آشکار کننده عظمت تو هستند. خدایا درخواست میکنم از تو به آنچه آن اولیایت از مشیت و اراده خود هویدا کردی، پس به سبب آن قرار دادی آنها را معدن کلمات و ارکان و توحید و آیات و نشانهای خود. و آنها را رکن مقامات خود قرار دادی، مقاماتی که در هیچ جایگاهی تعطیلی برای آن نیست و هر کس تو را شناخت به سبب آن شناخت.

بنابراین، چهارده نور پاک هم بیان کننده قدرت خدایند، و هم عظمت او را آشکار می کنند. و هم جایگاه رویش کلمات الهی هستند، و هم رکن خدایی شدن، از همین روی معرفت الهی به آنها بستگی دارد.

25- اسماء الحسنی و یاد خدا

اسماء خداوند متعال یا لفظی است مانند: «کریم»، «لطیف» و یا عینی و حقیقی است، همانند وجود اقدس ختمی مرتبت حضرت محمد صلی الله علیه واله.

ص: 56


1- مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب.

آنچه آشکار است و مسلم، اسماء لفظی دارای معنا بوده و ذکر خداوند به آنها دارای خواص و آثار، خصوصا اگر با شرایط و دستورالعمل هایی که از ناحیه مقدسه شارع صادر شده همراه باشد، همانند آنچه مرحوم حاج شیخ عباس قمی قدس سره در کتاب گرانسنگ «مفاتیح الجنان» آورده است، یا از طریق مشایخ شیعه به دست آمده باشد، مثل آنچه از محضر بزرگان چون سید بن طاووس، ابن فهد حلی، علامه بحرالعلوم قدسس سره نقل شده است. (1)

اما «أسماء حسنی» یعنی نیکوترین اسمهای عینی و تکوینی خداوند متعال، که جایگاه هویدا شدن اوصاف خداوند است، و محل بروز علم و حکمت، و قدرت و ... ایزد منان، در چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم) انحصار یافته است.

26- تفاوت نامهای لفظی و عینی

«اسم» خواه عینی و تکوینی باشد و خواه لفظی، انسان را به طرف مسمی رهنمون است، لکن تفاوت در این است، که نامهای لفظی خداوند دلالت بر معانی ویژه ای می کند که به گونه ای مجمل و غیر آشکار انسان را به سوی آفریننده جهان دلالت می کند، و اوصاف او را - نه به گونه ای روشن - بیان می نماید.

اما ویژگی های اسماء عینی خداوند که حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشند به اندازه ای زیاد است که نتوان آنها را در یک کتاب گنجاند. همان گونه که دلالت و راهنمایی آن انوار پاک به سوی الله عجل الله به حدی گویا و روشن است که اگر کسی به معرفت آن بزرگواران دست یافت ممکن نیست به معرفت الهی دست نیابد.

27- نمونه هایی از ویژگی های امام معصوم (صلوات الله علیه)

در این جا به چند نمونه از ویژگی های آن اسماء حسنای الهی اشاره می شود تا با ژرف نگری در آن، دریچه ای به آسمان معرفت آن بزرگواران گشوده شود.

ص: 57


1- بحث از معنای ذکر، آداب آن، تأثیر ذکر در ذاکر و خواسته او، اذکار و آثار آن و جایگاه ویژه ای را می طلبد که از حوصله این نوشتار خارج است.

امام هشتم (صلوات الله علیه) در فرازی از حدیث شریفی در توصیف امام و امامت می فرماید:

1. معدن القدس و الطهاره و النسک و الزهاده و العلم و العباده: جایگاه و خواستگاه هر چیزی را «معدن» می گویند، به دیگر سخن: جایی که محل چیزی باشد و نیز محل رویش و به وجود آمدن آن چیز باشد را «معدن» می گویند: همانند معدن طلا، که هم جایگاه جمع شدن طلا و هم محل رویش و به وجود آمدن آن است.

و طهارت و پاکی روح و بی عیب بودن و منزه بودن از هر نقصی را «قدس» می گویند، همان گونه که «طهارت» پاک شدن از هر پلیدی روحی و جسمی است. (1)

بنابراین جایگاه و خاستگاه پاکی و پاک شدن از هر پلیدی، آن بزرگوارانند، که خود گوهر قداست و طلعت پاک شدن دیگرانند، همان گونه که محل و جایگاه عبادت الهی و جایگاه و خاستگاه زهد و علم و عبادت هستند. پس آن بزرگواران جایگاه و خاستگاه هر قداست و پاکی و هر دانش و عبادت می باشند، پس برای به دست آوردن آن زیبایی ها روی به آن سوی باید نهاد. و بر همین اساس است که:

«من عرف من أمه محمد صلی الله علیه واله واجب حق إمامه طعم حلاوه إیمانه و علم فضل طلاوه إسلامه» (2)

هر کس از امت حضرت محمد صلی الله علیه واله حق واجب امامش را شناخت، طعم شیرین ایمانش را می چشد، و طراوت و بهجت و سرسبزی اسلامش را می فهمد.»

بنابراین تا کسی به رتبه معرفت نرسد، محال است که اسلام را چونان باغی با طراوت و سرزنده بیابد و بتواند لذت ایمان را بچشد و قلبش به نور نشاط بخش ولایت روشن شود و درک لذت عبادت کند.

2. ارکان توحید: به گونه ای مکرر در روایات و زیارت ها آمده است که آن روشنی های خدایی، ارکان توحید می باشند، همانند این فراز از زیارت جامعه که می فرماید: «... و أرکانا لتوحیده...؛ شما ارکان توحید او هستید.»

ص: 58


1- اصول کافی، ج 1: 157، کتاب الحجه، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، حدیث 1.
2- اصول کافی، ج 1: 158، اصول کافی با ترجمه، ج 1: 291.

مهم ترین پرسش این که این عبارت را چه معنایی است؟ برای پاسخ این سؤال کافی است که دقت و ریزبینی اندکی در این دو واژه صورت گیرد. .

ارکان، جمع «رکن» است، عماد و ستون استواری که چیزی بر آن قرار گرفته باشد آن را «رکن» می گویند. بنابراین، رکن، آن جهت محکم و مایه استواری هر چیزی است، که آن چیز قرار و قوامش به آن بستگی دارد، و با نبود آن، آن چیز را قراری نیست. (1)

توحید در زبان عرب، مصدر باب تفعیل است، «وحده - توحیدا: جعله واحدا، او را یکی قرار دادن است، همان گونه که ثلثه یعنی او را سه تا قرار دادن (2)، لکن در نزد مسلمانان عبارت است از «الإیمان بالله وحده؛ توحید یعنی ایمان داشتن به یگانگی الله عجل الله» (3)

با توجه به آنچه گفته آمد: روشن شد که مقصود از اینکه آن انوار مقدسه «ارکان توحید» می باشند، این است که آنها ستون استوار ایمان به یگانگی خداوند متعال هستند، به دیگر سخن: ستون و اساسی که مود شدن بر آن نهاده شده آنها می باشند. بنابراین ایمان به یگانگی الله بدون ولایت، ممکن نیست و بدین جهت آن بزرگواران «ابواب ایمان» می باشند.

ویژگی هایی را که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) خطاب به ختمه می فرماید: جای دقت و تأمل است. بنگرید به فرمایش آن حضرت :

«نحن شجره النبوه، و بیت الرحمه، و مفاتیح الحکمه، و معدن العلم و موضع الرساله، و مختلف الملائکه، و موضع سر الله، و نحن ودیعه الله فی عباده، و نحن حرم الله الأکبر، و نحن ذمه الله، و نحن عهد الله فمن وفی بعهدنا فقد وفی بعهد الله، و من خفرها فقد خفر ذمه الله و عهده»، (4)

ماییم درخت نبوت و خانه رحمت و کلیدهای حکمت، و کانون علم و جایگاه رسالت و جایگاه رفت و شد فرشتگان، و محل راز خداوند است.

ص: 59


1- لسان العرب، ج 5: 305، «ماده رکن».
2- تاج العروس، ج 9: 266 .
3- تاج العروس، ج 9: 268.
4- اصول کافی، ج 1: 172، کتاب الحجه، باب أن الأئمه معدن العلم و شجره النبوه، حدیث 3، اصول کافی، ج 321:1، با ترجمه آقای حاج سید جواد مصطفوی.

ماییم امانت و ودیعه الهی که در بین بندگان خدا نهاده شده ایم، و ماییم بزرگ ترین حرم ایزد متعال، این ما هستیم که امان الهی می باشیم، و ماییم عهد و پیمان الهی، پس هر که به عهد و پیمان ما وفا کند همانا به عهد الهی وفا نموده است، و هر که با ما پیمان شکنی نماید، پیمان و عهد الهی را شکسته است.»

28- توضیح حدیث شریف

گرچه سزاوار است که نکاتی چند در تفسیر این حدیث نورانی بیان شود، لیکن به یک نکته اکتفا می شود چرا که بیان همه آنها بحثهای طولانی و دقیق را می طلبد.

نکته: «ماییم درخت نبوت»، آنها شجرۂ نبوت می باشند، و تمامی انبیا شاخ و برگ آن هستند، زیرا انبیا از سنخ جسم آنها آفریده شده اند. حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«... و خلق أرواح شیعتنا من طینتنا... و لم یجعل لأحد فی مثل الذی خلقهم منه نصیبه إلا للأنبیاء..»؛ (1)

... و خداوند روح شیعیان ما را از طینت ما آفرید... و آنچه را که خداوند (در آفرینش آنها) قرار داد برای هیچ کسی از مخلوقات مقدر نداشت مگر برای پیامبران...».

بنابراین، ریشه هستی همه پیامبران امامان معصوم (صلوات الله علیهم) می باشند. همان گونه که شاخ و برگ از ریشه و تنه درخت برگرفته شده است.

و همان گونه که سرسبزی و حیات شاخ و برگ درخت در گرو رسیدن آب و غذا از ریشه و تنه درخت به آنهاست، تمام آنچه که نبوت نبی به آن بستگی دارد از ناحیه مقدسه امامان معصوم (صلوات الله علیهم) به آنها می رسد. و بر این مطلب شواهد و دلیل های فراوانی است، از جمله در زیارت امام هشتم (صلوات الله علیه) مکرر این جمله نورانی آمده:

«... و الدلیل علی من بعثته برسالاتک...»؛

ص: 60


1- اصول کافی، ج 1: 320، کتاب الحجه، باب خلق أبدان الأئمه و أرواحهم، حدیث 2.

آن کس که راهنما است بر همه کسانی که آنها را به رسالت برانگیختی....

بنابراین آن بزرگواران درخت نبوت می باشند، و تمامی انبیا از طینت آنها سرشته شده و از همان ناحیه راهنمایی می گیرند.

پس باید با کمال عجز و ناتوانی در پیشگاه آن نورهای عظمت الهی زانوی خاکساری بر زمین زد و از ژرفای وجود گفت:

«موالی لا أحصی ثنائکم و لا أبلغ من المدح کنه کم و من الوصف قدرکم». (1)

سرورانم، اقرار میکنم که از شمارش ثنای شما ناتوانم، و هر قد مدح شما گویم باز هم به حقیقت شما نمی رسم، و آنچه در وصف شما گویم باز هم حق شما را اداء نکرده ام.»

پیشنهاد:

اگر کسی خواهان پی بردن به مناقب و عظمت آن انوار مقدسه، و در جستجوی شعاعی از آن نورهای عظمت الهی باشد، کافی است، اوصافی که در کلمات نورانی و احادیث شریفه چون درهای شفاف نهاده شده گرد آورد و در آنها با دقت و تدبر بنگرد.

29- قبولی عبادت و «ولایت»

توجه به کلام حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) که در تفسیر این آیه شریفه فرمودند:

«نحن و الله الأسماء الحسنی التی لا یقبل الله عملا إلا بمعرفتنا». (2)

سوگند به خدا که اسمای حسنای حضرت حق ما هستیم که خداوند هیچ عملی را از بندگانش نمی پذیرد مگر به واسطه معرفت ما.

به خوبی روشن می کند که پذیرش همه اعمال و عبادات بندگان، متوقف بر معرفت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه واله می باشد، پس معرفت این خاندان گرانقدر، بر هر واجب دیگری مقدم است.

دلیل دیگر وجوب معرفت اهل بیت (صلوات الله علیهم این است که عبادت خداوند بر هر

ص: 61


1- زیارت جامعه کبیره.
2- اصول کافی، ج 1: 320، کتاب الحجه، باب خلق أبدان الأئمه و أرواحهم، حدیث 2.

مسلمانی واجب است و عبادت خداوند، متوقف بر معرفت او است. و معرفت خداوند نیز منحصر در معرفت به اهل بیت (صلوات الله علیهم) می باشد، که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) دراین باره می فرماید:

«بنا عبد الله و بنا وحد الله تبارک تعالی و لولانا ما عبد الله». (1)

خداوند تبارک و تعالی به واسطه ما اهل بیت، عبادت شد و به یگانگی شناخته شد و هرگز خداوند پرستش نمیشد اگر ما نبودیم.

اطلاق این روایت، دلالت می کند که تمام پرستش گران الهی، از جن و انس و ملک، همه و همه، طریق بندگی خداوند را به وسیله این خاندان طی کرده اند و از طریق آنان، خداوند را شناخته اند و یکتاپرست گردیده اند.

30- نمونه دوم «از تفقه در فضایل»

حضرت حق در قرآن کریم می فرماید:

« قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ » (2)

بگو حجت رسا از آن خداوند است، پس اگر بخواهد همگی شما را به وسیله آن) هدایت میکند.

از هری لغت شناس بزرگ عرب میگوید:

الحجه: الوجه الذی یکون به الظفر عند الخصومه» (3)

آن چیز را که در خصومت ها باعث پیروزی است، «حجت» می گویند.

و اگر به «دلیل» و «برهان» حجت می گویند، از آن جهت است که در هنگام بحث و مجادله به وسیله آن غلبه و پیروزی حاصل می شود.

به دیگر سخن: هر نوع برهان و دلیلی که در هنگام منازعه به کار گرفته شود خواه لفظی باشد و خواه غیرلفظی «حجت» است.

ص: 62


1- التوحید: 152، باب معنی الید فی الآیه 13، ح 9؛ اصول کافی، ج 1: 113.
2- انعام /149.
3- التهذیب، ابو منصور محمد بن احمد بن ازهر، معروف به «الازهری»، م 370.

حجت یا «بالغه» است یا «غیربالغه»؛ به این معنی که اگر حجت به گونه ای باشد که طرف مقابل آن را دریابد و به طور کامل، واضح و روشن باشد؛ یعنی گویایی و رسا بودنش به قدری باشد که طرف مقابل ناچار از پذیرفتن آن باشد، آن را «حجه بالغه» نام نهند.

با توجه به آنچه گفته شد، آشکار می شود که آن حجت بالغ و رسا و گویا که اگر خداوند به وسیله آن حجت بخواهد احتجاج کند، همگی هدایت می شوند، کسی جز حضرت محمد صلی الله علیه واله نیست؟

31- «حجه بالغه» الهی کیست؟

هر کس به آن بزرگواران هدایت شد، خود به خود تسلیم شده و ایمان می آورد. چرا که «حجت بالغه الهی» آنانند، و هرگاه این «حجت بالغه» اقامه شد، و طرف مقابل تسلیم آن حجت شد، خود به خود می فهمد که اگر بخواهد به خدا تقرب بجوید، باید از طریق همین «حجت» حرکت کند، از این رو آن بزرگواران «باب الله» می باشند، و از همین جا راز اینکه حجت الهی عماد و ستون ایمان به الله را تشکیل می دهد روشن می شود، و این است معنای اینکه فرمودند ماییم «رکن توحید» و..

کاشف اسرار حقایق حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمود:

«نحن حجه الله و نحن باب الله، و نحن لسان الله و نحن وجه الله و نحن عین الله وزاره فی خلقه و نحن ولاه أمر الله فی عباده» (1)

حجت خدا ماییم، درگاه (معرفت) الله ما هستیم، و زبان الهی ما می باشیم، وما وجه پروردگاریم، و چشم خداوند (در بین خلق او) ما هستیم، و والیان امر خداوند در بین بندگانش ماییم.»

آن بزرگواران حجت الهی بر تمامی هستی اند؛ در زیارت مرقد منور حضرت علی بن موسی الرضا (صلوات الله علیه) چنین آمده است:

ص: 63


1- اصول کافی، ج 1: 112، کتاب التوحید، باب النوادر، حدیث 7، التوحید شیخ صدوق: 152، باب 12 باب تفسیر قول الله عزوجل: « کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» ، ح 9.

«اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الإمام التقی النقی و حجتک علی من فوق الأرض و من تحت الثری...»؛ (1)

بارالها صلوات فرست بر (امام) علی بن موسی الرضا المرتضی (صلوات الله علیه) که امام و تقی و نقی است، و حجت تو است بر هر کسی که بر بالای زمین است و هر کس که بر روی خاک است.

32- معنای «باب الله»

«و أصل الباب فی اللغه لما یتوصل منه إلی المقصود... و کأنه أجل صاحب اللقب عن الوصول إلیه و القرب منه، لعلو مکانه و رفعه محله...» (2)

آنچه را که انسان برای رسیدن به مقصود از آن باید بگذرد آن را «باب» می گویند، و اگر کسی در رتبه عظیم و بزرگی باشد که رسیدن به او و دست یابی به آن ممکن نباشد، انسان سعی و کوشش میکند به درگاه او پناه برد.»

بنابراین امام معصوم (صلوات الله علیه) درگاه خداوند متعال هستند و اگر کسی خواستار قرب به الله عجل الله باشد باید چشم به سوی «باب الله» بدوزد، چرا که دسترسی به معرفت ذات اقدس الهی ناممکن است.

از دقت در آنچه بیان شد، آشکار می شود که تمامی این اوصاف از یک حقیقت خبر می دهد، و آن اینکه: رازدار و پرده دار حریم کبریایی خداوند، آن بزرگانند، و راه قداست یافتن و چاره پاک شدن از آلودگیها در توسل و معرفت به آن بزرگواران می باشد.

این باب، همان بابی است که در دعای ندبه می خوانیم:

«این باب الله الذی منه یؤتی»

کجاست آن دری که از طریق آن به سوی خدا می روند؟

ص: 64


1- کامل الزیاره؛ مفاتیح الجنان، زیارت امام هشتم (صلوات الله علیه).
2- صبح الأعشی فی صناعه الإنشاء، ج 5: 502، ابوالعباس أحمد بن علی القلقشندی، م 821، وزاره الثقافه و الارشاد القومی، المؤسسه المصریه العامه، 1338 ق.

عقل در معرفی این باب میگوید:

«ائمه، باب علم و معارف الهی و باب احکام الهی می باشند.» (1)

اما وقتی به خود اهل بیت (صلوات الله علیهم) مراجعه می کنیم و از آنان، جویای معنای «باب» می شویم، معنا و مفهوم دیگری به دست می آید و این باب، به گونه دیگری معرفی می گردد.

امام باقر (صلوات الله علیه) می فرماید:

« فإن رسول الله صلی الله علیه واله باب الله الذی لایؤتی إلا منه: و سبیله الذی من سلکه و صل الی الله عزوجل و کذلک کان أمیر المؤمنین من بعده»؛ (2)

رسول خدا دربی است که رفتن به طرف خداوند امکان ندارد مگر از آن درب. و پیامبر، طریق و راهی است که هر کس آن را طی کند، به خداوند می رسد. و امیرالمؤمنین نیز پس از او، این چنین می باشد.»

برای روشن شدن معنای این کلام نورانی، باید نکاتی در مورد کلمه «أتی» بیان گردد. خلیل ابن احمد فراهیدی در این باره می گوید:

الأتو: الاستقامه فی السیر و السرعه. تقول العرب: أتوت فلانا من أرض کذا؛ أی سرت إلیه. و یجوز فی معنی أتیته»؛

الاتو ریشه آن «أتی» است، و به معنای استقامت و سرعت در سیر و حرکت می باشد. به طور مثال، گفته می شود: من از فلان سرزمین، به سوی فلانی حرکت کردم. این معنا در «آتیت» نیز که از ناقص یایی مشتق شده است، جاری می گردد. (3)

نکته دیگری که باید بدان توجه داشت، این است که در این حرکت، ابتدایی هست و انتهایی؛ شروعی وجود دارد و پایانی. و در پایان این حرکت، آنچه که حاصل می شود، حضور در نزد آن شخص است و ملاقات او که این حرکت به خاطر او صورت گرفته است. بنابراین، «أتی» فقط به معنای رفتن و آمدن نیست؛ بلکه به معنای رفتن و آمدنی است که با

ص: 65


1- شرح اصول کافی، ج 4: 301.
2- اصول کافی، ج 1: 153؛ بحار الانوار، ج 16: 153.
3- کتاب العین، حرف الهمزه.

سرعت و استقامت صورت بگیرد و همراه با حضور و وصول و رسیدن به مقصد باشد.

بنابراین باید شروع حرکت به سوی خداوند، از «باب الله» باشد که همان اهل بیت (صلوات الله علیهم) می باشند، در نتیجه نقطه آغازین سیر الی الله، ائمه معصوم هستند و انتهای این حرکت، لقاء الله است. و اگر کسی بخواهد سیری به سوی خداوند داشته باشد و سالک این راه گردد، اما شروع حرکتش از «باب الله» نباشد، یعنی از طریق حضرت محمد و اهل بیت او (صلوات الله علیهم) قدم در این راه نگذارد، هرگز به مقصد نخواهد رسید.

از این رو است که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله می فرماید :

یا علی! أنت بابی الذی أوتی منه، و أنا باب الله، فمن أتانی من سواک لم یصل، و من أتی سوای لم یصل» (1)

ای علی! تو درب لقاء من هستی؛ دربی که برای رسیدن به من، باید از آن گذشت. من نیز «باب الله» هستم. هر کس به سوی من حرکت کند و آغاز حرکتش از طریق تو نباشد، به من نخواهد رسید. و هرکس به سوی خداوند سیر کند و آغاز سیرش از من نباشد، به خدا نخواهد رسید و لقاء الله را درک نخواهد کرد.

اما وقتی این سیر و حرکت، از «باب الله» آغاز شد و به گونه ای صحیح صورت گرفت، اولین اثرش این است که سالک، خود را در درون منزلی می یابد که آن منزل، منزل «معرفت الله» است. حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«الأوصیاء هم أبواب الله عزوجل الذی یؤتی منها و لولاهم ما عرف الله عزوجل و بهم احتج الله تبارک و تعالی علی خلقه»؛ (2)

اوصیاء (حضرت محمد صلی الله علیه واله ) أبواب خداوند متعال هستند که از درگاه آنها به سوی خدا می توان حاضر شد و اگر نبودند آن بزرگواران، هرگز خدا شناخته نمی شد، و خداوند به وسیله آنها بر مخلوقات خود احتجاج خواهد کرد.

ص: 66


1- بحار الانوار، ج 4: 204.
2- اصول کافی، ج 1: 193، کتاب الحجه، باب أن الأئمه خلقا.

در این منزلگاه است که سالک، آداب سیر و سلوک إلی الله را از کسانی که گنجینه علم الهی و مفر وحی خداوندگار عالمیان می باشند، تعلیم می بیند و برای رسیدن به مقام لقاء الهی و حضور در نزد ملیک مقتدر، آماده می گردد و کسب معرفت می کند. و زان پس، به مقام لقاء الله نایل می گردد و به محضر حضرت حق می رسد و حقیقت « هو معکم أین ما کنتم » هر کجا باشید، خداوند با شما است، را درک می کند.

بنابراین، پیش از «سیر الی الله» باید «باب الله» را یافت و آن معرفت اهل بیت (صلوات الله علیهم) می باشد که برای طی این طریق، امری لازم و واجب و ضروری است.

33- معرفت نوری

تاکنون دو قسم از اقسام معرفت - معرفت تاریخی، معرفت تفقهی - بیان شد، اما سومین قسم، «معرفت نوری» است، و آن این است که خداوند متعال بخشی از مقامات و حقایق ملکوتی حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله را بر انسان آشکار کند.

بنابراین «معرفت نوری» امری است خدادادی و خارج از قدرت انسان که گاهی آن را «معرفت شهودی» می نامند، و گروهی آن را «معرفت الهامی» می دانند.

گرچه این معرفت، از حیطه اکتساب بشر خارج است؛ چرا که این همان علمی است که خداوند در دل هر کسی بخواهد می اندازد:

« لیس العلم بکثره التعلم إنما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید». (1)

و این نوع معرفت همان است که امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: «المعرفه من صنع الله...» لکن پیش زمینه های آن در دست ماست و می توانیم مقدمات آن را فراهم کنیم.

بیان این مقدمات و توضیح این پیش زمینه ها خود کتاب مستقلی را خواستار است که در علم اخلاق و تربیت و سلوک تدوین می شود. اما این نوشتار بر آن است که بهترین کارآمدترین و پرشتاب ترین راه را بنماید، و آن نقش پذیری از الگویی که خود به عالی ترین درجات «معرفت نوری» رسیده باشد. یعنی بحث و گفتگو از وجود مقدس حضرت قمر

ص: 67


1- بحار الانوار، ج 67: 140.

منیر بنی هاشم (سلام الله علیه) که این نوشتار به این مقصود به رشته تحریر کشیده شده است، اما اینکه تا چه اندازه نوشتار توفیق یافته است، خدای دانا، داناست و نکته پایان با انصاف.

34- الگو، و نقش آن در تربیت

دانش اخلاق عبارت است از «بیان صفات و رفتارهای نیک و زشت» که هرگاه آن صفات، ملکه انسان شد و به صورت عادت درآمد، آن را «اخلاق» می گویند، بنابراین «دانش اخلاق» غیر از «اخلاق» است. همان گونه که نقش گذاری و نقش پذیری اخلاق را «تربیت» می گویند.

مهم ترین بخشی که در علم اخلاق صاحبان فکر و اندیشه را به گونه ای بی سابقه به خود جلب کرده بخش «تربیت» است که در این بخش دو پرسش اساسی را باید پاسخ داد.

اول: اینکه چگونه می توانیم خود و دیگران را از صفات زشت و کارهای ناپسند پیراسته کنیم و خود را به کردارهای زیبا بیاراییم؟

دوم: هدف از آن پیراستن و این آراستن چیست؟

از دیدگاه اسلام مهم ترین هدف از تربیت اخلاق، رسیدن به مقام لقاء الله است یعنی خارج شدن از دنیای ظلمت و تاریکی که همان پیراسته شدن از اخلاق و کردارهای نازیبا است، و ورود در دریاهای نور و اتصال به «نور الأنوار»، که پیش نیاز آن زدودن و پیراسته کردن خود از زشتی ها و آراسته کردن خویش به زیبایی های اعتقادی، و کرداری است.

به دیگر سخن: رسیدن به مقام «ولایت» و شهود عالم ملکوت، و درک معرفت حضرت حق که از معرفت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله به دست می آید هدف اصلی تربیت است، و علم، قداست، نورانیت، اطمینان، آرامش، زندگی وسیع، عبادت لذت بخش، بهشت، حور و غلامان و ... همگی از آثار چنین هدفی است.

پاسخ پرسش اول: هر کس راهکاری را برای جویندگان جواب این سؤال پیشنهاد کرده، ولی بهترین راهکار که قرآن و اهل البیت (صلی الله علیهم) به آن فرمان داده، و تجربه و عقل و دانش اخلاقی امروزین نیز به آن رسیده، نقش الگو است، اسوه و الگوی اخلاقی، بهترین و

ص: 68

کارآمدترین روش تربیتی است، و اگر انسان این سعادت را به چنگ آورد، و الگویی کامل برای تربیت شدن خود بیابد، سریع ترین راه تربیتی را، برای خود برگزیده است.

نقش گذاری الگو - که گاهی او را «استاد» و گروهی او را «مرشد» می گویند. - دارای چهار ویژگی با اهمیت است: 1. سرعت، 2. سهولت، 3. دوام، 4. مصونیت. چرا که نقش پذیری افراد از انسان کامل بسیار با شتاب انجام می گیرد؛ به جهت آنکه انسان دارای غریزه و سرشت اثرپذیری بسیار شدیدی است، از همین روی اگر انسانی را یافت که تمام خصوصیات یک انسان پاک را داراست، و همگی صفات زیبا ملکه او شده است. به طور ناخودآگاه خود را در میدان مغناطیسی او قرار داده و با سرعتی چشمگیر نقش او را در خود

می پذیرد، و این پذیرفتن نقش به آسانی صورت می گیرد، و نقش گذاری آن انسان کامل و اثرپذیری انسان در حال تربیت، همیشگی و مداوم خواهد بود، و چون آن فرد تأثیرگذار، کامل است و از هر عیبی منزه و پاک، بلکه دارای سند تربیتی» است، لغزشی در شخص تربیت شونده پیش نمی آید.

35- حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) انسان کامل

حضرتش از صلب «نور الانوار» و «نور الله التام» حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) به رحمی پاک و منزه انتقال یافته و از آنجا پای در عرصه گیتی نهاده، و در میدان تربیتی و پرورشی سه معصوم رشد کرده است.

بنابراین او هیچگاه دامنش به تاریکی آلوده نشده، بلکه از آن جهت که دارای استعداد ذاتی بوده توانسته از آن سه معصوم (صلوات الله علیهم) نقش پذیری کامل داشته باشد، تا آنجا که تمامی صفات کمال در حضرتش جلوه نموده است. (1) بنابراین او انسان کاملی است که باید او را الگوی خویش برای رسیدن به رتبه معرفت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله برگزینیم، پس اگر بخواهیم به مقام «معرفت امام معصوم (صلوات الله علیه)» برسیم، و به اندازه استعداد و

ص: 69


1- این مطلبی است که بر عهده این کتاب است، که به فضل الهی و عنایات ویژه حضرت عباس (سلام الله علیه) در حد توان به آن پرداخته شده است.

توان خویش شعاعی از عالم ملکوتی آن بزرگواران را بیابیم، و ان شاء الله خود را آماده سازیم تا مورد عنایت الهی قرار گرفته و مستعد معرفت نوری گردیم بهترین گزینه، نقش پذیری از حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) می باشد.

زهی خجسته وجودی که در حد کمال *** پس از امام کسی را چه او، نجسته خیال

اگر به وهم درآید نظیر او، چه عجب *** که وهم دائره دانسته شعله جوال

خرد به ساحت قدرش رود ولی لنگان *** که دست عشق نموده است پای عقل عقال

شه یگانه علمدار عاشقان عباس *** مه زمانه ابا الفضل مهر فضل و کمال (1)

36- رو به سوی سقا

از کس مطلب، مطلب خود را منظور *** چون بحر عطا، ابر کرم عباس است

هر که را تشنگی است، خواه تشنه معرفت و خواه تشنه دنیا، یا تشنه عبادت، تشنه شفای درد، یا تشنه رهایی از فقر، و هر که را هر حاجتی است، گو روی به سوی «قبله حاجات»، یعنی باب الحوائج بلکه قاضی الحاجات حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) نماید، که بر آمدن آرزوها از دست گره گشای او به تجربه شیعه و سنی، مسلمان و غیر مسلمان رسیده، و هر کس به سوی او روی آورده، با دستی پر برگشته از این روی باید راه و روش توسل به آن بزرگوار را شناخت. (2)

آری برای رسیدن به آب حیات و روا شدن آرزوها باید از سودای دل متوجه آن قبله حاجات شویم و بگوییم:

الغیاث ای مایۂ جان الغیاث *** تشنه ایم ای اصل ایمان الغیاث

ما همه افسرده ایم از تشنگی *** در لبانت آب حیوان الغیاث

این همه جلالت و عظمت که بر محور حیدر ثانی، پور حضرت مرتضی علی (صلوات الله علیه)

ص: 70


1- عمده المصائب: 616، مؤلف: الآقامیرزا منظور خوانساری زنده به سال 1310 ق. چاپ سنگی به سال 1310، شعر نیز از ایشان است.
2- راه و روش ختوم مجربه در سقای معرفت، ج 2: 100، بیان شده است.

می چرخد، پرتو نوری است از نور عظمت الهی حضرت ابا عبدالله حسین (صلوات الله علیه) که بر آن خدیو کشور فتوت، سلطان جهان مروت و شجاعت تابیده شده، و او را صاحب اسرار حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه)، قرار داده است تا آنجا که تمامی دست ها زیردست او شد، و این همه از تسلیم در پیشگاه مقام ولایت او را حاصل آمده است.

از حسین اینسان علمدار حسین *** شد فنا تا یافت اسرار حسین

کرد سر سودا به بازار حسین *** در دو عالم گشت سردار حسین

در ره حق داد، دست حق پرست *** دست ها شد جمله او را زیر دست

چون ید الله دست عباس علی است *** پس یقین دست خدا دست ولی است (1)

37- خلاصۂ بحث

عصاره بحث های گذشته را در این سه جمله می توان گردآوری نمود:

1. دانستن غیر از شناختن، و معرفت به چیزی غیر از علم به وجود آن است. بنابراین معرفت به الله یا امامان معصوم (صلوات الله علیهم) غیر علم به وجود حضرت حق عجل الله و آن بزرگواران می باشد.

2. معرفت به حضرت حق عجل الله متوقف بر معرفت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشد، و بدون معرفت آن بزرگواران معرفت ایزد منان محال است.

3. معرفت به مقام بلند حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله به سه صورت ممکن است:

الف: عنایات ویژه خود آن بزرگواران.

ب: تفقه در احادیث و روایاتی که در مقامات و فضایل آنها به دست ما رسیده است.

ج: معرفت و دریافتن فضائل و مناقب آینه داران جلال و جمال آن بزرگواران به ویژه حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه) که دارای علم لدنی است و نیز صاحب مقام عصمت فعلی.

ص: 71


1- او رازدان حضرت اباعبدالله حسین صلوات الله علیه شد، همان گونه که امام حسین صلوات الله علیه گنجینه اسرار الهی است در زیارت جامعه می خوانیم: «السلام علی محال معرفه الله و مساکن برکه الله و معادن حکمه الله و حفظه سر الله». مهم فهم اسرار امام حسین صلوات الله علیه است و یافتن روزنه ای به صاحب سر الله.

تحصیل معرفت به آن حضرت علاوه بر اینکه نورانی ترین چراغ راه معرفت به آن بزرگواران خصوصا حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) است، زیباترین الگو و اسوه برای تربیت اخلاق علوی است. و موجبات نورانی شدن به نورهای عظمت الهی یعنی حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله را فراهم می آورد.

پس معرفت به مقام بلند آن حضرت و یافتن فضائل و مناقب او لازم و واجب است، بدین سبب این نوشتار بر آن است که با تفقه در احادیث فضایل آن حضرت و نکته سنجی در راز زیارت امامان معصوم (صلوات الله علیهم) و آن بزرگوار و تفسیر و شرح زیارت نامه حضرتش و نیز گذری در اسرار اسماء و القاب او روزنه ای به معرفت آن حضرت بگشاید. و برای رسیدن به این مهم چشم امید به عطای خداوند دوخته و دست توسل به دامن کرم باب الحوائج زده است.

حال وقت آن رسیده که بعد از این طلیعه طولانی گوش جان به کلمات نورانی امامان معصوم (صلوات الله علیهم) بسپاریم و با دقت به محضر آن بزرگواران رهسپار شویم، تا بیابیم حضرت اباالفضلی را که آن حضرات معرفی می نمایند. و آنگاه خود را در پرتو نور شعشعانی آن پل میدان مروت، کمال انسانیت، قله عصمت و چشمه سار تربیت و یگانه ترین مرد جولانگاه معرفت و شجاعت قرار دهیم

ص: 72

بخش اول: حدیث بصیرت

1- اشاره

لسان الله الناطق حضرت امام صادق صلوات الله علیها می فرمایند :

«کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَ البَصیرَهِ صُلبَ الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللّه ِ و أبلی بَلاءً حَسَنا و مَضی شَهیدَا »

ص: 73

ص: 74

ابونصر بخاری (1) دانشمند بزرگ نسب شناس قرن چهارم هجری قمری و محدث سترگ قاضی نعمان مصری (2) که او نیز از عالمان قرن چهارم می باشد از مفضل بن عمر روایت کرده اند که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در رابطه با عموی بزرگوارشان حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) فرمودند:

«کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَ البَصیرَهِ صُلبَ (3) الإیمانِ جاهَدَ مَعَ أبی عَبدِاللّه ِ و أبلی بَلاءً حَسَنا و مَضی شَهیدَا »، (4)

عموی ما عباس نافذ البصیره و قوی ایمان بود، او همراه امام حسین (صلوات الله علیه) جهاد کرد، و نعمتی نیک به او داده شد، و به مقام شهادت نائل آمد. قاضی نعمان بر آن است که این حدیث شریف از ناحیه مقدسه امام صادق (صلوات الله علیه) صادر شده، چرا که می گوید: «إن أباعبدالله یقول فی حقه» از این تعبیر معلوم می شود که ایشان معتقد به صحیح بودن این حدیث بوده اند. علاوه بر اینکه محتوای این حدیث شریف

ص: 75


1- وی به سال 357 قمری در بغداد رحلت کرد، او ماهرترین فردی بود که از نسب و فرزندان حضرت امیر (صلوات الله علیه) آگاهی داشت، کتاب «سر الأنساب العلویه» از تألیفات مهم او به شمار می رود. مورخ شهیر دکتر عبد الجواد کلیددار آل طعمه آن را شرح کرده با نام «معالم أنساب الطالبیین فی شرح کتاب الأنساب العلویه» که به سال 1380 توسط کتابخانه آیت الله مرعشی به چاپ رسیده است.
2- او از محدثین به نام شیعه است که به سال 362 ق. از جهان چشم فروبست.
3- این کلمه را می توان به صورت «صلب» نیز تلفظ نمود.
4- شرح الأخبار، ج 3: 184؛ سر سلسله العلویه: 89؛ معالم أنساب الطالبیین فی شرح کتاب الانساب العلویه: 77؛ بحار الانوار.

در کلام نورانی امام سجاد (صلوات الله علیه) و زیارت نامه آن حضرت که از ناحیه امام ششم (صلوات الله علیه) شرف صدور یافته به گونه ای آشکار آمده است، بنابراین هیچ جای شبهه و شکی در صحت این خبر شریف باقی نمی ماند.

2- شرح و تفسیر فراز اول

در این فراز دو صفت از صفتهای ذاتی و معنوی حضرت قمر بنی هاشم ذکر شده است، اول اینکه آن حضرت صاحب «بصیره نافذه» است، دوم اینکه حضرت «صلب الایمان» و قوت و استحکام ایمان می باشند. (1) بنابراین، دو ویژگی بیان شده از آن جهت که بیانگر

ص: 76


1- «صلب الایمان» را نیز می توان چنین معنی کرد: «قوی الایمان بود» به خواست خداوند متعال به دو معنی در این فراز پرداخته خواهد شد.

ویژگی روحی و ذاتی آن حضرت است، دایمی و همیشگی است و از آغاز به گونه ای ادامه دار و مستمر با ذات آن حضرت عجین شده و درآمیخته است.

و زیبا آنکه جمله ای که امام صادق (صلوات الله علیه) برای بیان آن به کار برده، اسمیه است، چرا که جمله اسمیه وقتی به کار گرفته می شود که گوینده بخواهد، استمرار و دوام معنا را به شنونده و یا خواننده بفهماند.

3- تحلیل ادبی

یک ویژگی در زبان عرب هست و آن اینکه گاهی بر جمله اسمیه واژه «کان» را اضافه می نماید تا به شنونده بفهماند که: آن صفت در شخص چنان استقرار یافته که قابل زوال نیست (1) بلکه تمام وجود آن شخص را گرفته و او غرق در آن صفت شده و آن صفت بیانگر شخصیت درونی او است.

برای روشن شدن این مطلب به این مثال توجه کنید: وقتی گفته می شود: «انسان های مؤمن هدایت شده می باشند.» یعنی هدایت شدن در وجود مؤمنان راسخ شده و ثابت است. اما هرگاه ایمانی که در قلب آنان رسوخ کرده تمامی هستی قلب آنان را فرا گرفته باشد به اندازه ای که هیچ چیزی جز ایمان در آن یافت نشود. در حق چنین مؤمنی گفته می شود: «او در ایمان فرو رفته است» یعنی تمام هستی او را در خود گرفته و از غیر ایمان به خدا رهایی جسته است.

هرگاه، عرب بخواهد از چنین کسی سخن بگوید گاهی از واژه «کان» بهره جسته و مثلا می گوید: «کان سلمان مؤمنا» و گاهی نیز چنین می گوید: «سلمان علی الإیمان» و از همین روی خداوند از چنین مؤمنانی به « أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ » تعبیر می کند یعنی آنان غرق شده و فرو رفته در هدایت پروردگارشان می باشند. (2)

در اینجا راز اینکه امام صادق (صلوات الله علیه) واژه «کان» را بر سر جمله اسمیه آوردند و

ص: 77


1- شرح رضی، ج 1: 252؛ امامت در قرآن: 55.
2- الاشباه و النظائر، ج 8: 254، برای توضیح بیشتر، رجوع کنید به امامت در قرآن، صص 54 و 55.

فرمودند: «کان عمنا العباس نافذ البصیره و صلب الإیمان» نمایان می شود؛ چرا که گویا آن حضرت می فرمایند: «عموی ما حضرت عباس نه تنها این ویژگی از صفات ذاتی و شخصیتی اوست، و آن دو برای آن حضرت همیشگی است، بلکه آن چنان در این دو صفت غرق شده و فرو رفته اند که به جز از «بصیره نافذه» در دین، و نیروبخشی به ایمان، فکر دیگری ندارند. و اگر جهاد کردند یا مبتلا به بلا حسن شدند و یا عالی ترین مرتبه شهادت را به دست آورند، باید راز آن را در غرق شدن و فرو رفتن در «بصیره نافذه» و «قوت ایمان» جستجو کرد، که با فهم آن دو صفت، رمز این راز برملا می شود. از این رو لازم است به شرح و تفسیر این دو فراز پرداخته شود.

4- پنج معنا برای «نافذ البصیره»

کلام نورانی امام معصوم (صلوات الله علیه) همانند قرآن ظاهری دارد و باطنی، و باطن آن نیز باطنی و همین طور تا آنجا که خدا می داند، چرا که گفتار مانند سیمی است که نیروی برق را انتقال می دهد، ولی روشنایی که از این نیرو تولید می شود بستگی به گیرنده دارد، اگر لامپ مثلا ضعیف باشد، کمی از نیروی برق را می تواند بگیرد و در نتیجه نور کمتری دارد، ولی اگر لامپ قوی باشد نیروی بیشتری را به خود جذب کرده و نور بیشتری دارد، بنابراین هر چه گیرنده قوی تر باشد، استفاده بیشتری می کند و نورافشانی زیادتری به بار می نشاند .

بر همین اساس باید گفت: گفتار هر متکلمی در حقیقت همانند پیکی است که پیام

گوینده را به گوش مخاطب منتقل می کند، و اگر متکلم حکیم باشد و به اسرار الفاظ آگاهی داشته باشد، گفتار خویش را به اسرار و لطایف الفاظ زینت می بخشد، تا بتواند تمامی مقصود خود را در آن بگنجاند. از این روی هر چه نکته سنجی مخاطب بیشتر و دقت او بالاتر باشد، پیام متکلم را کامل تر دریافت می کند و معانی بیشماری از آن به دست می آورد.

مقصود اینکه دانسته شود این حدیث شریف صادره از ناحیه مقدسه امام معصوم حکیمانه ترین و زیباترین و پر معناترین کلامی است که از غیر خدای تعالی می تواند صادر شود.

ص: 78

پس دقت و نکته سنجی در اطراف آن ضروری می نماید، تا شاید بتوان به بعضی از مراتب معانی آن پی برد، بنابراین با تأمل و دقتی که از این قلم به دست ناچیز در اطراف این فراز از حدیث شریف صورت گرفت پنج معنی دریافت شد که عبارت است از:

1. نور تابناک بصیرت بر سراسر قلب مبارک حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) پرتو افکند، تا آنجا که جایی برای سهو، غفلت، عصیان باقی نگذاشته است. بلکه او رتبه ماه ولایت را حایز است «این معنی به اعتبار منشأ و سرچشمه بصیر است.»

2. بصیرت و نور دانش آن حضرت در تمام هستی نفوذ دارد. «این معنی به اعتبار متعلق نفوذ است.»

3. نور و بصیرت قلبی آن بزرگوار به اندازه ای است که تمام عالم هستی از ملک تا ملکوت محسوس و مشهود او است. «این معنی به اعتبار یکی از ثمرات نفوذ بصیرت در عالم است.»

4. آن حضرت حجت و دلیل آشکار توحید و ولایت است تا آنجا که هر کس او را بیابد ناخودآگاه به عالی ترین رتبه ایمان دست می یابد. چرا که بصیرت او نفوذ کننده به جان های عاشقان است. «متعلق نفوذ قلوب شیعیان است.»

5. حضرت عباس (سلام الله علیه) شاهد و گواهی دهنده ای است که شهادت و گواهیش نفوذ داشته و مورد پذیرش «عالم علیین» است. «این معنی هم به اعتبار یکی دیگر از لوازم بصیرت نافذه می باشد.» اما جهت رعایت اختصار به توضیح و تفسیر یک معنی پرداخته می شود، گرچه با ریزبینی در آنچه گفته خواهد شد، بقیه معانی نیز آشکار می شود، و نیاز به توضیح بیشتر نیست.

امام (صلوات الله علیه) فرمودند: «کان عمنا نافذ البصیره»؛ یعنی بصیرت عموی مانافذ بود. بنابراین کلام از قبیل اضافه صفت به موصوف است.

آنچه مهم است که بدانیم مراد از «بصیرت» چیست؟ حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) در وصف حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله می فرماید:

ص: 79

«فهو إمام من اثقی، و بصیره من اهتدی» (1)

پس آن حضرت پیشوای پرهیزکاران و روشنی قلب هدایت یافتگان است. کسانی که هدایت را پذیرفته اند و از گمراهی درآمده و اسلام و قرآن را پذیرفته اند، نور قلبشان و بصیرت جانشان، حضرت محمد صلی الله علیه واله می باشد. به دیگر سخن: یکی از مراتب وجودی حضرت رسول الله صلی الله علیه واله ، مرتبه نوری و بصیرتی است، که در قلوبی قرار میگیرد که به رتبه هدایت رسیده اند. و در حقیقت او همان نوری است که در هر قلبی که خدا بخواهد قرار می گیرد، که «العلم نور یقدفه الله فی قلب من یرید». (2)

علامه مناوی می گوید:

«البصیره فقه القلب و حقیقتها نور یفذفه الله فی قلب من یشاء»؛

فهم دقیق قلب را بصیرت می نامند، و حقیقت آن نوری است که خداوند در قلب هر کس بخواهد قرار می دهد. (3)

چشم هنگامی می تواند دیدنی ها را ببیند که اولا بینایی داشته باشد و ثانیا نوری باشد که بر دیدنی ها بتابد، از این رو گفته اند: چشم برای دیدن، دو نور لازم دارد، 1. بینایی 2. روشن بودن فضا، مردم بینایی را، نور می گویند، و از این جهت میگویند: نور چشم فلانی کم سو شده است و مرادشان همان نیرویی است که در چشم نهاده شده و به وسیله آن می تواند ببیند.

در زبان عرب نیز به آن قوه بینایی «بصر» می گویند؛ از این رو دانشمندان واژه شناس عرب و عالمان تفسیر و حدیث می گویند:

«... البصر نور العین الذی به تبصر» (4)

بصر، نور چشم را می گویند که به وسیله آن دیدنی ها را می بیند.

در معنای «بصیرت» گفته اند:

ص: 80


1- نهج البلاغه، خطبه 93، فراز دوم، نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 279.
2- بحار الانوار، ج 17، ص 140.
3- فیض القدیر، ج 1، ص 335.
4- الکشاف، ج 1، ص 55؛ جمع الجوامع، ص 133؛ تفسیر فخر رازی، ج 13، ص 133، تفسیر آیه شریفه: «قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ» (انعام / 104)؛ مصباح المنیر، ص 50.

«البصیره نور القلب الذی به یستبصر»؛

بصیرت، نور قلب است که به واسطه آن حقیقت روشن می شود. (1)

با توجه به آنچه گفته شد آشکار می شود که: «بصر» همان حس بینایی است، و «بصیرت» حس دانایی و بینش درونی است (2)، و تفاوت آنها در دو جهت است:

1. جایگاه «بصر» چشم است، و جایگاه «بصیرت» قلب. 2. نیروی چشم مادی است ولی نیروی دانایی ملکوتی است.

5- نور قلب، عطیه الهی

پیش از این گفته شد که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله «بصیره من اهتدی؛ بصیرت هدایت یافتگان است، و این حقیقتی است که در روایات بی شماری به آن اشارت شده است.

حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) می فرماید:

« الحمد لله العلی العظیم الذی بعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنین»؛ (3)

ستایش فقط سزاوار خداوند عظیم و بزرگی است که به عظمت و نورش قلب های مؤمنین را بصیرت داده، و نورانی گردانیده است.

قلب مؤمن دو مرحله دارد، 1. نورانی شدن، 2. نورافشانی کردن، کسانی به مرحله دوم راه می یابند که مرحله اول را گذرانده باشند؛ چرا که تا قلب به مقام نورانیت نرسیده باشد نمی تواند به رتبه نورافشانی دست یابد.

و اینکه امام کاظم (صلوات الله علیه) می فرماید: «... أبصر قلوب المؤمنین ...» یعنی خداوند قلب مؤمنین را «مبصر» می گرداند (4) ، یعنی آن را روشن و روشنایی بخش می گرداند. اما نورانی شدن و روشنایی بخش گردیدن قلب به واسطه عظمت و «نور» الهی صورت می گیرد.

ص: 81


1- همان و تاج العروس، ج 10، ص 207، «استبصر: تبین ما یأتیه من خیر و شر».
2- تاج العروس، ج 10، ص 196 و 198.
3- رجال کشی، ص 386، «ابو عمرو محمد بن عمر بن عبدالعزیز الکشی از علمای قرن چهارم و معاصر ابوالقاسم جعفر بن قولویه، تحقیق سید احمد حسینی، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، کربلا؛ بحار الأنوار، ج 75، ص 228، و 329، به نقل از کافی، ج 8، ص 124؛ اختیار معرفه الرجال، ص 386.
4- برای «مبصر» دو معنی ذکر شده، 1. مبین و روشن شده، 2. مضیء و نوردهنده. (تاج العروس، ج 10، ص 208)

بنابراین اگر قلبی به نور و عظمت الهی روشن شد، دیگر در آن قلب، برای ظلمت گناه و تاریکی معصیت، جایگاهی نیست و اگر نورانیت به آخرین مرحله خود برسد جایی برای غفلت و سهو باقی نمی گذارد و قلبی که به چنین مقامی دست یافت، دیگر جاهل و نادان نیست و چنین قلب منور به عظمت الهی و نور خداوند، عالم به علم لدنی خواهد بود.

به هر حال نورانیت قلب عطیه الهی است. هر قلبی که آمادگی و قابلیت داشته باشد، خداوند به عظمت و نور خود آن را نورانی می گرداند و از ظلمت و تاریکی دهشتناک رهایی می بخشد، تا آنجا که به ذکر الهی انس می گیرد و در فضای روح بخش و نشاط آور و باصفا و روشن عظمت پروردگارش آرام می گیرد، که « أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ » (1).

6- حقیقت نور و عظمت الهی چیست؟

از آنچه گذشت آشکار شد که قلب برای مشاهده و درک، نیازمند «نور» است که آن را «بصیرت» می نامند، و دانسته شد که آن نور، نور عظمت الهی است و واضح گشت که خداوند، قلب مؤمن را به نور عظمت خویش روشن و روشنی بخش می گرداند. و آثار چنین نورانیتی نیز گوشزد شد.

اکنون وقت آن رسید که دریابیم آن عظمت و آن نور که خداوند جان انسانهای با ایمان را توسط آن نورانی و نورافکن می کند چیست؟ هر کس این پرسش را به اندازه فهم و درک خود پاسخی گفته، و به شرح و تفسیر آن پرداخته، لکن ما از آن همه بی نیاز، دست نیاز به درگاه بزرگوارانی دراز می کنیم که «معدن العلم» و « خزینه سر الله» و «مهبط الوحی» و «خلیفه الله» و «باب علم النبی» بلکه «اسم الله الرضی» و «وجهه المضیء» و «جنبه القوی» و «بحر العلوم» و «شرافت پخش مکه و منی» و «نور الانوار» (2) و... هستند.

ص: 82


1- رعد / 28.
2- گزیده ای است از صفاتی که در زیارت نامه های امامان معصوم (صلوات الله علیهم) آمده، و در کتابهای زیارتی مثل «مفاتیح الجنان» گردآوری شده است.

7- امام معصوم، «نور الله »

نور حقیقتی است دارای دو ویژگی مهم: 1. روشن است، 2. روشنی بخش است، و این حقیقت در هر عالم و مرتبه به حسب همان عالم است، در عالم جسم، و جهان مادی نورهای بی شماری است مانند، نور خورشید، نور شمع، نور برق، که به وسیله آن دیدنی های مادی را می توان دید، در جهان ذهن و عقل نیز، علم و تفکر و... نورند، و نور جهان روح و عالم ملکوت، از نور الله لا است، که توسط آن، عالم ملکوت، و جان و قلب و روح انسانی منور می شود.

8- نور عالم ملکوت

به این فراز از زیارت جامعه توجه فرمایید:

«..أن أرواحکم و نورکم و طینتکم واحده، طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقکم الا ان الله أنوارا فجعلکم بعرشه محدقین، حتی من علینا بکم فجعلکم فی بیوت أذن الله أن ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلاتنا علیکم و ما خصنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهاره لأنفسنا و تزکیه لنا...»؛

گواهی میدهم که ارواح شما و نورتان و گوهر مایه شما یکی است، که آن گوهر مایه - طینت - برگزیده و نیکوترین (1) طینت ها است و بعضی از بعض دیگر از هر گونه عیب و نقصی پاک و منزه است خدای متعال شما را أنوار آفریده، و شما را محیط بر عرش الهی گردانید.

تا آنکه بر ما منت گذارد و شما را در خانه هایی قرار داد که فرمان داده رفیع باشد و ریال نامش در آنها برده شود. و صلوات ما را بر شما قرارداد و ولایت پذیری از شما را مخصوص ما کرد تا آفرینشمان نیکو و پاکیزه شود و جانمان از هر گونه پلیدی پاک و دارای رشد و نمو گردد....

ص: 83


1- تاج العروس، ج 3، ص 283 و 284.

با توجه به این فراز در می یابیم که برای آن بزرگواران سه مرحله بیان شده، 1. روح، 2. نور، 3. طینت، آنگاه طینت آنها چنین شناسانده شده که «نیکوترین و پاک ترین طینت ها است . طابت و طهرت - و یکی از ویژگیهای مرحله نوری آنها را بیان فرمود که: اولا محیط و مسلط بر عرش الهی بودند، و خداوند به ما بندگان درمانده ترځم کرد و منت نهاد و آنها را از آن مقام به این عالم نازل کرد، تا آفرینش ما نیکو و جانمان با صفا شود و تکامل یابد. و اما از مرحله روح آن بزرگواران سخنی به میان نیامد.

و اگر خواستار توضیحی راجع به حقیقت آن امامان معصوم (صلوات الله علیهم) باشی به روایات باب آفرینش امامان معصوم (صلوات الله علیهم)» رجوع کن و ما به عنوان نمونه به ذکر این روایت مشهور از ناحیه مقدسه حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) اکتفا می کنیم:

« ان الله خلقنا من نور عظمته، ثم صور خلقنا من طینه مخزونه مکنونه من تحت العرش فأسکن ذلک النور فیه، فکنا خلقا و بشرا نورانیین، لم یجعل لأحد فی مثل الذی خلقنا منه نصیبا.

و خلق أرواح شیعتنا من طینتنا، و أبدانهم من طینه مخزونه مکنونه أسفل من ذلک الطینه، و لم یجعل الله لأحد فی مثل الذی خلقهم منه نصیبا الا الأنبیاء و لذلک صرنا نحن و هم الناس و صار سائر الناس همجا للار و إلی النار»؛ (1)

خدا (ارواح) ما را از نور عظمت خویش آفرید، سپس آفرینش ما را از گلی که در گنجینه ای که در زیر عرش پنهان بود صورتگری نمود. و آن نور را در آن جای داد. و برای هیچ کس از آنچه در خلقت ما نهاد بهره ای قرار نداد. و ارواح شیعیان ما را از گل ما آفرید و بدنشان را از گلی که در گنجینه پنهانی است آفرید و آن پایینتر از گل ما است. و خداوند هیچ کس را جز پیامبران از خلقت ایشان بهره ای نداد. از این روی ما و آنها آدمی شدیم و دیگران خرمگسانی هستند که سزوار آتشند و رو به سوی دوزخ دارند. (2)

ص: 84


1- اصول کافی، ج 1: 318، کتاب الحجه، باب خلق أبدان الأئمه و أرواحهم و قلوبهم (صلوات الله علیهم)، حدیث دوم.
2- ترجمه اصول کافی، ج 2، ص 232، مترجم جناب آقای سید جواد مصطفوی، انتشارات اسلامیه، تهران، شرح و تفسیر این حدیث شریف در کتاب شرح زیارت بیان شده است.

بنابراین آن نوری که خداوند عالم ملکوت و جان مؤمنان را به آن روشن و روشنگری می بخشاید، نور حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله است و این همان نوری است که خداوند متعال نازل کرده است.

9- نور امام، روشنگر جان مؤمن

ابو خالد کابلی از امام باقر (صلوات الله علیه) پرسید، مراد از «النور» که در این آیه شریفه: « فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا »؛ (1) ایمان بیاورید به خدای و پیامبرش و «نوری» که نازل کردیم، چیست؟ آن حضرت در جواب فرمودند:

«یا أبا خالد النور و الله الأئمه من آل محمد صلی الله علیه واله إلی یوم القیامه و هم و الله نور الله الذی أنزل، و هم والله نور الله فی السموات و فی الأرض»؛

ای اباخالد سوگند به خدای بزرگ، مقصود از آن نور، پیشوایان از آل محمد صلی الله علیه واله می باشند، و قسم به خدای، آنها نور خدایند که خدا فرو فرستاد، سوگند به الله عجل الله آنها نور خدای، در آسمانها و زمین اند.

آنگاه حضرت نکته ای مهم را یاد آوری کرده و می فرمایند:

«والله یا أبا خالد لنور الإمام فی قلوب المؤمنین أنور من الشمس المضیئه بالنهار، و هم والله ینورون قلوب المؤمنین»؛

سوگند به ذات اقدس الهی ای اباخالد، همانا نور امام در قلب و جان مؤمنان روشن تر از خورشید نورافشان در روز می باشد، و آن امامان قسم به خدای متعال - قلب های مؤمنان را منور و روشن می نمایند.

بنابراین نور قلب مؤمن که آن را «بصیرت» نیز می نامند، حقیقت نوری ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) است. و قلبی که جایگاه آن نور نشد، ظلمانی و تاریک است، و جان تاریک، افسرده و چونان گلی پژمرده، تمام هستی را تاریک می یابد و از هراس، آرامش خویش را از دست داده و حیران و سرگردان تا آنجا که در این بیابان خشک و ظلمانی دنیا دچار گرگ نفس

ص: 85


1- تغابن /8

و شیطان می گردد، پس خوشا آن جانی که جایگاه نور ولایت است.

آنگاه حضرت به رازی اشاره کردند که خداوند به هر کس بخواهد نور ولایت را می بخشد و از هر قلبی بخواهد برمی دارد:

« و یحجب الله عزوجل نورهم عمن یشاء فتظلم قلوبهم»؛

خداوند نور امامان را از هر (قلبی) که بخواهد منع می کند، در نتیجه آن قلوب

تاریک می شود.

سپس حضرت، محبت را از نشانه های آن نور قلمداد نموده برای اینکه قلب جایگاه آن نور شود دو راه را می نمایانند، و می فرمایند:

«والله یا أبا خالد لایحبنا عبد و یتولانا حتی یطهر الله قلبه و لا یطهر الله قلب عبد حتی یسلم لنا و یکون سلما لنا»؛

به خدای سوگند ای اباخالد بنده ای ما را دوست ندارد و ولایت ما را نمی پذیرد، مگر اینکه خداوند قلبش را پاک و تطهیر کند. و خداوند قلب هیچ بنده ای را پاک نمی گرداند مگر اینکه تسلیم ما شود و از در صلح و آشتی با ما وارد شود.

امام باقر (صلوات الله علیه) گفتار نورانی خویش را با بیان یکی از آثار تسلیم پایان داده و می فرمایند:

« فإذا کان سلما لنا سلمه الله من شدید الحساب و آمنه من فزع یوم القیامه الأکبر»؛

پس هر گاه بنده ای با ما سازش کرد، خداوند او را از شدت حساب قیامت نگاه دارد، و از هراس بزرگ قیامت ایمنش سازد.» (1)

10- نکته اول، «نزول نور امام»

در فراز اول حدیث خواندیم که امام در تفسیر و ... « وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا ۚ...» فرمودند: «یا أبا خالد النور والله الأئمه من آل محمد صلی الله علیه واله » اندکی دقت در این فراز چنین می نماید که: اولا

ص: 86


1- اصول کافی، ج 1، ص 150، کتاب الحجه، باب أن الأئمه نور الله عزوجل، حدیث اول، اصول کافی با ترجمه جناب آقای سید جواد مصطفوی، جلد 2، ص 276.

یکی از مراتب امام معصوم، مقام نوری است، همان گونه که در آن حدیث شریف آمده «معرفتی بالنورانیه». معرفت به امام در این مرحله برای هر کس حاصل نمی شود مگر آنکه خود نورانی شود. علاوه بر اینکه این مرحله وجودی امام در مقام احاطه به عرش قرار دارد، و آن جایگاهی بس عظیم است.

ثانیا این نور را خداوند نازل کرده است، و آنچه در زمین از آن أنوار مقدسه مشاهده شده حقیقت آنها نیست بلکه مرتبه تنزل یافته آن حقیقت است، همان گونه که حقیقت قرآن وفی کتاب نمونه است و آنچه در دست ماست، مرتبه تنزل یافته از آن حقیقت می باشد.

مانند آن مطالبی علمی که در رتبه ذهنی یک استاد قرارداد، و هرگاه بخواهد آن را از عالم ذهن به گوش هوش شاگرد برساند ناچار است آن را از عالم ذهن تنزل بدهد، و آن را در اندازه الفاظ پایین آورده و به صورت کلمات به شاگرد بیاموزد. گرچه حقیقت آن مطالب همچنان در ذهن گوینده یعنی استاد برقرار است و هیچ نقصانی به آن وارد نمی آید.

بر همین قیاس است تنزل نور امام و یا حقیقت قرآن، که از عالم بالا در قالب الفاظ و یا جسم بشری تنزل می کند، ولی حقیقت آنها در عالم بالا پا بر جا است. اما راز تنزل و نزول امام معصوم (صلوات الله علیه) را باید در آن فراز زیارت جامعه که پیش از این گذشت جستجو کرد.

11- نکته دوم، امام نور خدا است

امام (صلوات الله علیه) در این فراز از حدیث فرمود: «... و هم والله نور الله...» امامان معصوم «نور الله» می باشند. بنابراین مراد از «نوره» که در سخنی که از حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) گذشت که «الحمد لله الذی بعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنین» همین نور است.

12- نکته سوم، شباهت نور امام با نور خورشید

حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) در سومین فراز از کلام مبارکشان نور امام در قلب مؤمن را به نور خورشید تشبیه فرمودند و فرمودند، نور امام درخشان تر از نور خورشید است «... لنور الإمام فی قلوب المؤمنین أنور من نور الشمس المضیئه بالنهار...»

ص: 87

یعنی همان گونه که نور خورشید و شعاع آن در روز تمام سیارات اطراف خود و از جمله زمین را از برکت پرتو خود روشن می کند، و از خود آثار و فواید بی شماری را به آنها می رساند به حدی که جایی از زمین که نور بر آن می تابد تاریک نمی ماند مگر آنکه مانعی وجود داشته باشد. همین گونه است، نور امام در قلب مؤمن، با این تفاوت که نور امام درخشانتر و فراگیرتر از نور خورشید است تا به آنجا که هیچ جایی از قلب مؤمن از آن نور خالی نمی ماند. و اگر این نور، در قلبی جای گرفت، معرفت به الله و معرفت به امامان حاصل می شود چرا که آن نور، نور الله است، در نتیجه هم معرفت به نور به دست می آید و هم معرفت به الله، بنابراین اگر قلبی در شعاع نور امام قرار گرفت و نور آن را احاطه کرد جایی برای هوای نفس که سرچشمه گناه، غفلت، سهو و نسیان است باقی نمی گذارد، و از این روی مؤمن گناه نمی کند، از ذکر خدا غافل نمی شود، و کار اشتباه از او صادر نمی شود، چرا که قلب او که سرچشمه کردار او است نورانی است، و از قلب نورانی فقط کردار نورانی صادر می گردد.

13- نکته چهارم، قلب تاریک

نور امام که روشنی بخش جان ها است، در واقع نور الهی است، بنابراین خداوند این نور را به هر قلبی که اراده فرماید بر طبق حکمت و مصلحت و نه بیهوده و گزاف، عطا می کند، و هر قلبی را که نخواهد به این نور روشن نمی گرداند، و پیش از این دانسته شد که اگر نور امام در قلبی جای گرفت، مرتبه ای از معرفت مقامات ملکوتی امام را دریافت کرده است، که باید آن را «معرفت نوری» به شمار آورد.

بنابر این، معرفت به امام، همان معرفت نوری است، که از جای گرفتن نور امام در قلب مؤمن، سرچشمه می گیرد، و اگر این نور در قلبی تابان نشود و از معرفت امام خالی بماند تاریک و ظلمانی خواهد بود، و آن که نور امام را در قلب می تاباند حضرت حق عجل الله می باشد چنانچه حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) فرمودند:

« و یحجب الله عزوجل نورهم عمن یشاء فتظلم قلوبهم».

ص: 88

14- نکته پنجم، راه به دست آوردن نور

امام (صلوات الله علیه) در فراز آخرین کلامشان دستورالعملی را برای پیوستن قلب به نور الله صادر کرده اند که اندکی بیشتر نیاز به توضیح دارد.

قلب بسان ظرفی است که در یک زمان نمی تواند دربردارنده دو چیز باشد (1) ، مثلا یک ظرف را نمی توان در یک زمان هم پر از هوا و هم مملو از آب نمود و باید از یکی خالی شود تا دیگری بتواند جایگزین شود.

قلب انسان نیز، تا زمانی که جایگاه هوای نفس است تاریک و ظلمانی است، چرا که نفس خود ظلمت است و طغیان در برابر فرامین الهی را می طلبد که موجب تراکم ظلمت و تاریکی است و شیطان نیز به کمک برخاسته و آن را به تاریکی ها سوق می دهد، و چه بسا از نور به ظلمت می کشاند. و واضح است که چنین قلبی نمی تواند جایگاه نور خداوند متعال باشد. پس چاره در تطهیر و پاکیزه نمودن جایگاه نور است.

15- اسیر فرمان کریم و عقل سلیم

اولین کار برای رسیدن به نور، اینکه باید نفس را به بندگی در مقابل خدای کریم واداشت، و به پذیرفتن دستور عقل سلیم گماشت، زیرا آنچه که انسان را به دره سقوط می کشاند پیروی کردن از خواهش نفسانی است، پس باید خواسته او را مهار کرد. نه آنکه نفس را نابود کرد. از این روی نفس کشتنی نیست، بلکه آنچه خدای و رسول او و صاحب ولایت می خواهد، بندگی نفس در برابر حضرت حق است، به این سخن و حیانی حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) توجه کنید:

« إحذروا أهوائکم کما تحذرن أعدائکم، فلیس شیء أعدی الرجال من اتباع أهوائهم و حصائد ألسنتهم»؛

ص: 89


1- چنانچه خداوند متعال در سوره احزاب آیه 4 می فرماید: « مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ » تا به یکی شخصی را دوست بدارد و با دیگری شخص مقابل او را.

بهراسید از هواها و خواست های خویش، همان گونه که از دشمنانتان هراسناک بوده و می ترسید و میگریزید، چرا که هیچ چیزی دشمن تر از پیروی خواست های نفس و دروشده زبان ها برای مردان نیست. (1)

ملاحظه می کنید که حضرت فرمودند: «إحذروا أنفسکم» بلکه فرمودند، «إحذروا أهوائکم» یعنی آنچه هراسناک است، هوای نفس است، نه نفس، و آنکه دشمن ترین مردان خدا است خواهش های انسان است نه نفس انسان. بنابراین آنچه مذموم است و دشمن ترین دشمن ها برای انسان است، «إتباع أهوائهم؛ پیرو شدن مردان است از هواهای خویش». (2)

16- راز نزول روح به عالم خاکی

اگر توفیق رفیق انسان شود و گامی چند در تهذیب نفس بردارد، و عقل خویش را به جاسوسی نفس بگمارد، و هر روز به حسابرسی آن همت گمارد یعنی قانون «مراقبه» و «محاسبه» را برای نفس به اجرا درآورد. به اسرار مهمی دست می یابد از آن جمله است، اینکه چرا روح ملکوتی از عالم ملکوت تنزل یافت و تا این عالم خاکی پایین آمد، و همدم و همنشین نفس حیوانی شد!؟

اگر سگ نفس، روحانی شود، فایده تنزل روح دانسته می شود، زیرا آن زمان می یابد که هر صفت ذمیمه ای از صفات نفس، صدف گوهری است از صفات ربانی، (3) همانند آبی که از بلندی کوه سرازیر می شود و به قعر دره خاکی می رسد، و با آن همنشین شده، پس از مدتی همان آب، از گل زیبا و خوش بوی سر در می آورد، و دوباره به سوی بالا می رود لکن به ضمیمه بوی خوش و آثار و خواص بسیار، چه زیبا سروده هر که سرود:

اگر جان، مدتی در تن بماند *** تفاصیل جهان کی بازداند؟

اگر با خاک نامیزد زلالش *** میسر کی شود کسب کمالش؟

ص: 90


1- اصول کافی، ج 2، ص 251، کتاب الإیمان و الکفر، باب اتباع الهوی، حدیث اول؛ اصول کافی، ج 4، ص 30، ترجمه جناب آقای سید جواد مصطفوی.
2- بنابراین آنچه «أعداعدو» انسان است هواهای نفسانی است. نه خود نفس، لذا باید گفت: «احذروا أهوائکم» یعنی «احذروا أهواء انفسکم اللایی بین جنبیکم».
3- منهاج الولایه فی شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 1160.

چو آب از چشمه، سوی گل سفر کرد *** به بستان آمد و در گل مقر کرد

در آنجا مدتی با گل قرین شد *** هنوز او غنچه بد، کش همنشین شد

چو صاف از گل برون آمد در آخر *** به وصفی غیر اول گشت ظاهر

صور را، زو خواص معنوی شد *** دماغ از وی معطر، دل قوی شد

دهد بویی که در اول نبودش *** بس است اندر سفر، این مایه سودش (1)

چرا که به دست آوردن کمالاتی همچون، حلم، صبر، شجاعت، تقوا، سخاوت، و امکان ندارد، مگر اینکه روح ملکوتی با نفس حیوانی قرین شود. و این ممکن نشود مگر آنکه روح از عالم ملکوت تنزل کرده و به این عالم خاکی فرود آید، و با خواسته های نفسانی به جهاد پرداخته و بر اثر این جنگ و جهاد آن کمالات را تحصیل نماید.

و دیگر آنکه هر خوب و بدی که بدو رسد علت آن را می یابد، چرا که هر بدبختی که شخصی را حادث می شود، جملگی از نتیجه موافقت با هوای نفس است، پس تا هوای نفس را دشمن ندارد - به خدا سوگند - که با خدای هرگز دوست نشود.

17- توجه به مطلبی جالب

ایران اور خواسته های نفسانی یا مخالف با فرمان کریم و عقل سلیم است، یا مطابق با آن، اگر انسان خواسته نفسانی خود را در زیر مجموعه احکام دین به انجام رساند، به این سخن که: خواست نفس مطابق با فرمان خداوند متعال باشد و انسان پوینده راه خدا آن را به عنوان خواسته خدا انجام دهد، در این صورت فرمان مولا را پیروی کرده و خواسته نفس نیز به انجام رسیده در این صورت صفات نیکو پدید آید و نفس از آمارگی به مقام مطمئنی بالا رود.

مانند میل به جماع یا خوردن غذا که نفس خواستار آنها است، اگر نفس آزاد باشد و به فرمان خدا و حکم خردگردن ننهاده باشد، رسیدن به لذت خوردن غذا و گوارایی نزدیکی کردن به زن برایش مهم است، در این صورت چونان حیوان در تب و تاب مقصود می سوزد. و در بدست آوردنش می کوشد. نه حلال می فهمد و نه حرام؛ چرا که آزاد است، و اگر این

ص: 91


1- منهاج الولایه فی شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 262.

نوع خواسته های نفسانی از آن روی که فرمان خدا است و طبق دستور مولی به انجام رساند هم خواسته نفس را پاسخ داده و هم فرمان خدای متعال انجام داده، و در نتیجه خواسته ای که انسان را به قعر نکبت و بدبختی می کشاند، او را به درگاه ایزد منان تقرب می بخشاید.

گفتار صاحب «بحر الحقائق» تمام سخنی است که آوردنش در اینجا بسیار مناسب می نماید، وی می گوید:

« هر وقت که به تصرف اکسیر شرع و تقوی، صفت هوا و غضب - که صفت ذاتیه اصلیه نفس است . به اعتدال باز آید، که او را به خود تصرفی نماند الا بر مقتضای شریعت و طریقت، در نفس صفات حمیده پدید آید؛ و از مقام آمارگی به مطمئنی رسد؛ و مطیۂ روح پاک گردد، و در قطع منازل سفلی و علوی، براق صفت روح را به معارج اعلی علیین و مدارج قاب قوسین رساند، و مستحق خطاب « از جعی إلی ربک راضیه مرضیه » شود.»

و اگر کسی را این رتبت حاصل گردد جسمش روحانی شود و هوای نفس او نیز در سیطر فرمان الهی به نورانیت گراید، چونان آینه که رویش روشن است چون تیرگی ندارد، و پشت آن تاریک است چون تیرگی دارد، که اگر آن تیرگی را بزدایند چونان رویش، روشن شود. جان آدمی روحانی است و نفس او تار، به تیرگی هوای و خواهشهای خاکی، که اگر به فرمان آفریننده نورتن در دهد، نورانی شود، که گفته اند:

هر آن گاهی که در تو «من» نماند *** دویی در راه جان و تن نماند

اگر جان و تنت روشن شود زود *** تنت جان گردد و جان تن شود زود

چو پشت آیینه است از تیرگی تن *** ولی جان روی آیینه است روشن

چو روی آینه، پشتش شود پاک *** شود هر دو یکی، چه پاک و چه خاک

18- سرکوب نفس یا تصعید آن

سرکوب کردن نفس و خواست های آن برعکس نتیجه می بخشد، علاوه بر آنکه خداوند متعال نفس و هواهای نفسانی را نیافریده که ما آنها را از بین ببریم. بلکه آنچه دارای اهمیت

ص: 92

است اینکه اگر نفس و خواستهایش بدون قانون و ضابطه پیروی شود انسان بلکه جامعه انسانی را به وادی هلاکت می اندازد.

شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی بر آن است که: خواستهای نفسانی باید حساب شده پیروی شود که اگر بر طبق احکام نورانی خدا قانونمند شود، خواهشهای نفسانی موجب صعود و بالا رفتن انسان است. تا آنجا که همنشین خداوند متعال می گردد. و آنجا که فرمودند: مخالفت هوای نفس کن. یعنی مخالفت کن با خواستهای نفسانی که برخلاف عقل سلیم و فرمان کریم باشد.

نمونه: یکی از خواستهای شدید نفس، شهوت است که بسیار رغبت به آن داشته و بالاترین مرحله آن وقتی است که به مواقعه و جماع ختم شود. این خواسته را شارع مخالفت نکرده بلکه از اعمال مستحبه دانسته و دستور اکید داده که هر زن و مردی باید ازدواج کنند. تا آنجا که فرموده: در هنگام جماع سخن گفتن کراهت دارد مگر ذکر الله. و اگر کسی بتواند در آن حال ذکر خدا کند هم لذت همنشینی با خدا را درک کرده و هم بالاترین لذت جماع را به دست آورده است.

19- خلاصه بحث

تا کنون، به هفت نکته مهم دست یافتیم:

1. «بصیرت» یعنی جنبه ملکوتی معصوم و مرتبه نوری حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله ،

2. قلب بصیر یعنی جانی که جایگاه نور امام گردیده،

3. آنچه منافات با نور عظمت الهی دارد هوای نفس است،

4. راه منور شدن قلب به نور الهی - حضرت رسول و اهل بیت معصوم او (صلوات الله علیهم) - تطهیر قلب از هوای نفس است. (1)

5. بصیرت و منور شدن قلب عرشی علت نورانی شدن جسم خاکی است.

6. خواسته نفس دشمن انسان است، نه خود نفس،

ص: 93


1- تطهیر نفس به ذکر استغفار و صلوات است.

7. نفس اسیر مولای کریم، نفسی است که خواسته اش بر میزان فرمان کریم و عقل سلیم است که در این صورت خواهشهای نفسانی سرکوب نشده بلکه صعود کرده به عالم بالا.

20- ماه آسمان بصیرت

با توجه به آنچه گفته آمد، و دقت در دو واژه «کان» و «نافذ» روشن می شود که:

اولا: نور امامان معصوم در سراسر قلب حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) نفوذ کرده بود، تا آنجا که جایی برای غیر آن نور باقی نمانده بود.

ثانیا: نفوذ نور ولایت در جان حضرت عباس (سلام الله علیه) همیشگی بوده و هست و خواهد بود. بلکه قرین و همزاد او است، و لحظه ای قلب مبارکشان از نور ولایت تهی نبوده است، چرا که «کان» در کلام عرب، دوام و همیشگی بودن را می رساند، مانند: « کَانَ اللَّهُ سَمِیعًا بَصِیرًا » (1)؛ خداوند متعال همیشه سمیع و بصیر است. نه اینکه خدای در زمان گذشته شنوا و بینا بوده، بلکه این صفات برای الله دوام داشته و همیشگی است، و این است یکی از رازهای کلام امام صادق (صلوات الله علیه) که تعبیر فرمودند: «کان عمنا العباس نافذ البصیره» یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه) به طور دایم و مستمر جانشان جایگاه بصیرت و نور ولایت بوده است. به دیگر بیان: این فرمایش امام صادق (صلوات الله علیه) دلالتی آشکار دارد بر اینکه قلب حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) نه تنها منور به نور امامان معصوم (صلوات الله علیهم) بود، بلکه جایگاه انعکاس نورالانوار بود از این روی لقب قمر بنی هاشم را به خود اختصاص داده بود. که در حقیقت همان مرحله دوم «بصیرت» یعنی انعکاس نور است.

بهترین گواه بر این مطلب خطبه ای است که آن حضرت در هنگام جنگ با «مارد بن صدیف» خواندند، یکی از فرازهای آن این است:

« فأنا ابن علی المرتضی لاأعجز من مبارزه الأقران، و ما أشرکت بالله لمحه بصر»؛

من پسر علی (صلوات الله علیه) هستم در مبارزه و ستیز با شجاعان ناتوان نیستم، و به اندازه یک پلک چشم زدن به شرک آلوده نشدم.

ص: 94


1- نساء / 134.

یعنی هیچ کاری جز برای خدا انجام ندادم، و این همان توحید قلبی، یعنی بالاترین رتبه توحید است، و جز امام معصوم چه کسی در این رتبه قرار دارد، و یا می تواند ادعا کند؟ آیا ابوحمزه ثمالی می تواند چنین ادعایی داشته باشد؟ جناب سلمان چطور؟ آری این مقام بعد از امامان معصوم (صلوات الله علیهم) شایسته حضرت عباس (سلام الله علیه) است.

21- معنای دوم «نافذ البصیره»

آنچه بدان اشارت رفت مرحله اول بصیرت در قلب حضرت بود، چرا که بصیرت را دو مرحله است:

مرحله اول: ذوق و رسیدن به مقام توحید است که انسان از دایره شرک خلاصی یابد و دانستیم که گرد شرک حتی برای یک لحظه هم در طول عمر مبارکشان بر دامنشان ننشست. بلکه هماره بر فراز قله توحید بودند؛ زیرا جانشان را ولایت تسخیر کرده بود.

مرحله دوم: اینکه از بصیرت قلبی شعاعهای هدایت پرتو افکنی نماید، و دیگران را به سوی معرفت الهی و وصول به حقیقت صفات خداوند رهنمون گردد، یعنی قلب، منور به نور الهی - ولایت - گردد و آن نور را به جانهای مشتاق بتاباند، و چونان ماه از خورشید نور دریافت کند و خود نورانی شود و آسمان و زمین را نورانی کند، و جانهای ظلمت زده را به وادی امن نور رهنمون گردد. از این روی حضرت عباس را «قمر بنی هاشم» گویند؛ چرا که نور بصیرت در سراسر جانش نفوذ کرده، و خود به انتهای بصیرت رسیده، و بسان ماه جانهای تاریک را نورافشانی می کند، و از این جهت بزرگان اهل معرفت گفته اند:

بصیرت دو گونه است، 1. وجدان توحید، و یافتن حقیقت دین، 2. بروز نور از قلب سرشار از بصیرت که هدایتگر دیگران به سوی توحید و حقیقت صفات الهی است. (1)

بر این اساس گفته اند: حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) «باب الحسین» است، و او را مرتبتی بود که غم و اندوه را از حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) می زدود، و مانع دگرگون شدن اوضاع بر امام حسین (صلوات الله علیه) می شد، چرا که قلب حضرتش بر بصیرت نافذه

ص: 95


1- اقتباس از منهاج الولایه، ج 2، ص 633.

ص: 96

ص: 97

معنای «بصیرت» بیفکنیم. اخفش که از دانشمندان واژه شناس زبان عرب است، در معنای آیه شریفه « بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا » (1) میگوید:

« أی علمت ما لم تعلموا، من البصیره»؛

یعنی دانستم آنچه را که شما ندانستید - بصرت، از ریشه «بصیرت» گرفته شده است. (2) زجاج دیگر دانشمند لغت شناس می گوید:

«بر الرجل یبر: إذا صار علیمه بالشیء»؛

«بصر» یعنی هر مردی که علیم و دانا گردد. (3)

صاحب «تاج العروس» هم گفته است:

«البصیر: العالم، رجل بصیر بالعلم»؛

عالم و دانا را «بصیر» گویند، یعنی مردی که در علم و دانش خبره است . (4) بنابراین یکی از معانی «بصیرت» علم و دانایی است، که در فرهنگ عرب به گونه ای گسترده رواج دارد.

22- فرق «علم» و «بصیره»

هر دانشی که برای انسان پدید می آید، دو گونه است، 1. دانشی که از راه تعلیم و تعلم کسب شود که آن را گاهی «علم اکتسابی» می گویند، و زمانی «علم دراستی» نام می نهند، و زمانی نیز «علم ظاهر» می خوانندش، 2. علم و دانشی که عطای خداوندی است، که در فارسی آن را «بینش» گویند و خواستگاهش تقوا است و بخشاینده آن یا خدا است که « وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖوَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ » (5) و یا بندگان خاص الهی همانند دانشجویی حضرت موسی (صلوات الله علیه) در نزد عبد صالح خدا، حضرت خضر نبی (صلوات الله علیه) که تعلیم یافتہ خداوند متعال بود.

ص: 98


1- طه / 96
2- تهذیب اللغه، ج 12، ص 174، ابو منصور محمد بن احمد الازهری، م 370، تحقیق عبدالسلام هارون.
3- همان.
4- تاج العروس، ج 10، ص 198.
5- بقره / 282.

حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) با اینکه پیامبر اولوالعزم الهی است، ولی آن هنگام که در مقابل حضرت خضر (علی نبینا و آله و علیه السلام) قرار میگیرد. چونان شاگردی مؤدب از استاد خواهش می کند که از آنچه خدای علیم به او یاد داده او را بی بهره نگرداند، و از آن علم الهی توشه ای به او ارزانی کند، خداوند متعال برخورد آن دو بزرگوار را چنین بیان می فرماید:

« فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا قَالَ لَهُ مُوسَیٰ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَیٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا »؛ (1)

پس یافتند - حضرت موسی و همراه او - بنده ای از بندگان ما را که از پیش خویش او را رحمت داده و از نزد خویش او را تعلیم کرده بودیم، (حضرت) موسی او را گفت آیا پیروی کنم تو را به شرط این که تعلیم کنی مرا از آنچه تعلیم یافته ای که صلاح و رشد در آن است.

و این گونه دانش را «علم لدنی» می گویند، و گاهی «علم وراثتی» - نه «دراستی» - خوانندش، و این همان علمی است که فرمودند: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»؛ علم نوری است که خداوند در قلب هر کسی که بخواهد می اندازد. و «بصیرت» نام دیگری این علم است، بر این اساس هر کدام از بزرگان اهل خرد، و خردمندان قرآن پژوه و فرزانگان لغت شناس در معنای «بصیره» سخن هایی گفته اند، شیخ طبرسی قدس سره می فرماید:

« البصیره البیئه و الدلاله یستبصر بها الشیء علی ما هو به و هی نور القلب» (2)

بصیرت عبارت است از دلیل و بینه و گواهی که حقیقت هر چیزی به آن شناخته می شود، و آن نور قلب است.

زمخشری نیز در تفسیر آیه شریفه: « قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ » (3) می گوید:

«البصیره نور القلب الذی به یستبصر» (4)

بصیرت نور قلبی است که برای انسان آگاهی زا است.

ص: 99


1- کهف /66 - 66.
2- جوامع الجامع، ص 133، در تفسیر: « قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ ».
3- انعام / 104.
4- الکشاف، ج 2، ص 55.

آگاهی پیدا کردن همه جانبه به حقیقت هستی از نور قلب هویدا می شود و بر همین اساس فخر رازی در تفسیر همین آیه می گوید:

« کما أن البصر اسم للادراک التام الکامل الحاصل بالعین الذی فی الرأس، فالبصیره اسم للادراک التام الحاصل فی القلب»؛ (1)

همان گونه که ادراک و فهم کامل به چشم را «بصر» می گویند. بر ادراک و فهم کامل که در قلب پدید می آید «بصیرت» نام نهاده اند.

گفتار فخر رازی برگرفته از فرمایشات شیخ ابو الفتوح رازی قدس سره است، وی در تفسیر آیه پیشین می فرماید:

«بصائر» جمع بصیرت باشد و آن دلالتی باشد که ایجاب علم کند، بر وجهی که از وضوح به حدی باشد که پنداری که عالم، آن معلوم را به بصر می بیند.» (2)

و بر همین پایه است کلام شیخ محمد جعفر کبودرآهنگی قدس سره که می فرماید:

«... و فی القلب غریزه تسمی بالبصیره الباطنه، و قد تسمی نور الإیمان و الیقین، یعرف بها حقائق الأمور کلها، فمقتضی طبعها المعرفه و العلم». (3)

در قلب نیرویی است که به «بصیرت» نامگذاری شده است، و گاهی اسم آن را و «نور ایمان» و «یقین» گذارده اند، که قلب به وسیله آن حقیقت تمام کارها را

میشناسد، و مقتضای طبع این بصیرت علم و معرفت است.

از آنچه گفته شد، آشکار شد که «بصیرت» و «بینش» به معنای علم قلبی است که از سوی خداوند به افراد خاصی عطا می شود، و اگر کسی دارای این علم و نورانیت شد، عالم به علم لدنی شده که به وسیله آن آگاه به حقیقت و باطن همه کارها گردیده، و رازدار و رازدان همه هستی می شود. چرا که بصیرت فهم و شعور قلبی و «بینش» نسبت به هستی است و حقیقت آن نوری است که در جان هر کسی که خدا بخواهد می تاباند، و در معنای بصیرت دانستیم که:

ص: 100


1- تفسیر فخر رازی، ج 13، ص 133، در تفسیر: « قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ » (بقره / 104).
2- روح الجنان، ج 5، ص 26.
3- رسائل مجذوبته، ص 256؛ رساله المحبه، ص 2.

«البصیره فقه القلب و حقیقتها نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»؛(1)

فهم و آگاهی جان را «بصیرت»گویند، و حقیقت آن نوری است که خداوند متعال در دل هر کسی بخواهد می تاباند.

23- بصیرت نافذه

بصیرت یعنی بینش قلبی به حقایق هستی که از منور شدن جان به نور الانوار به دست می آید، و آنگاه که از این نورانیت با دقت و ریزبینی و ژرف نگری برای دیدن حقایق هستی استفاده شود و با نکته سنجی به حقیقت هستی که ولایت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشد نگریسته شود، چنین بصیرت و بینشی را «بصیرت نافذه» می گویند.

واژه شناسان فرهنگ عرب میگویند:

«إن أصل الواحد فی الماده هو الورود الدقیق علی شیء فی مادی أو معقول»؛(2)

ریشه «نفذ» وارد شدن دقیق در امور مادی و عقلی است.

بنابراین وقتی امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید: «عموی ما نافذ البصیره بود»؛ یعنی آن حضرت دارای «بینش عمیق»بود که جهان ملک و ملکوت، غیب و شهادت را می نگریست و به همه آنها احاطه داشت، و معرفت و دانش و بینش او در تمامی جهان جاری بود و به حقیقت همه چیز را آگاه بود. پس حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) عالم به علم لدنی هستند،آن هم علمی که بر سراسر گیتی نفوذ دارد. پس علم آن حضرت را با هیچ علمی نتوان قیاس کرد. که علم همه دانشمندان در مقابل دانش او قطره ای از اقیانوس بی انتهای علم لدنی حضرتش نمی باشد.

24- معنای سوم: معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه )

البته همان گونه که در مباحث گذشته اشاره شد، «علم»و«معرفت»با هم تفاوت دارند و

ص: 101


1- فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، ج 2، ص 335.
2- التحقیق فی کلمات القرآن، ج 12، ص 192، ماده «نفذ».

دارای مراتبی هستند. اگرچه ما به وجود خداوند و حضرت محمد و اهل بیت او (صلوات الله علیهم) علم داریم، اما نسبت به حقیقت آنان، علمی نداریم و دانستن ذات خداوند و حقیقت ائمه، برای انسان ها محال است و هیچ کسی نمی تواند حقیقت خداوند و معصومین را درک کند. بلکه فقط می تواند به برخی آثار و صفات آنان پی برد که در اصطلاح، معرفت نامیده می شود.

معرفت نیزدارای مراتبی است و همچنان که حضرت مولا می فرماید: معرفتی بالنورانیه»شناخت و معرفت من، به واسطه نورانیت و بصیرت محقق می شود»،هرچه این نورانیت بیشتر باشد، معرفت به خداوند و اهل بیت (صلوات الله علیهم) نیز بیشتر می گردد.

حضرت رسول صلی الله علیه واله خطاب به مولا فرمود:

«یا علی! ما عرف الله حق معرفته غیری و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر الله اداری و غیری»،(1)

یا علی! کسی خداوند را آن گونه که شایسته او است نشناخت مگر من و تو، و کسی تو را آن گونه که سزاوار آن هستی نشناخت مگر خدا و من.

با توجه به اینکه حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) بصیرتی نافذ داشتند و حقیقت افراد را مشاهده می کردند، توانسته بودند عظمت و جلالت و شأنیت ملکوتی امام حسین (صلوات الله علیه) را بیش از دیگران دریابند و بیشترین معرفت را نسبت به ایشان کسب نمایند.

همان گونه که در بحث «اسماء حسنی»گفته شد، امامان معصوم (صلوات الله علیهم) اسماء حسنای خداوند و اسم اعظم حضرت حق جل جلاله می باشند و اسم اعظم خداوند در هر عصری، امام آن عصر می باشد. و اسم اعظم خداوند در عصر حضرت عباس (سلام الله علیه) حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) بودند و حضرت عباس نه فقط اسم اعظم خداوند را می دانستند و نسبت به آن علم داشتند، بلکه او را می شناختند و نسبت به آن معرفت داشتند.

از این رو هرگز در مقابل سید الشهداء (صلوات الله علیه)نمی نشستند وهمچون عبدی ذلیل در مقابل مولای جلیل می ایستادند و در تعظیم و تکریم آن حضرت، سعی بلیغ داشتند.

ص: 102


1- مستدرک سفینه البحار، ج 7، ص 182 به نقل از بحار الانوار، ج 39، ص 84.

پیش نیاز بصیرت

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

« تفقهوا فی دین الله، فإن الفقه مفتاح البصیره و تمام العباده»(1)

تفقه در دین خدا کنید و آن را یاد بگیرد و در آن تدبر کنید. به راستی که شناخت دین، کلید بصیرت و تمام عبادت است.

با توجه به این حدیث شریف، فقه و تفقه در دین، بصیرت نیست؛ بلکه مقدمه و کلید رسید به مقام بصیرت است.

فقه در لغت به معنای فهم است. اما در اصطلاح، دارای دو معنا است. در اصطلاح اول که اصطلاح فقها است، به معنای علم به احکام شرعی از روی دلیل است؛ یعنی دانستن احکام شرعی که طبق ضوابط خاص خود، از قرآن و احادیث معصومین به دست آمده باشد.

در اصطلاح دوم که در کلام خداوند و احادیث معصومین (صلوات الله علیهم) آمده است، به معنای تدبردر قرآن و احادیث،و فهم آنها می باشد.و فقیه کسی است که دارای فهم قرآن وحدیث بوده و توحید و معاد و نبوت و امامت را فهمیده باشد و در یک کلام، نسبت به تمامی ابعاد اسلام، شناخت کامل داشته باشد.

از این رو سالار شهیدان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)حبیب بن مظاهررا با عنوان فقیه مورد خطاب قرار داده و در نامه شریفشان می فرمایند:

من حسین بن علی إلی الرجل الفقیه حبیب بن مظاهرأما بعد فأنت أعرف بنا من غیرک، و أنت ذو سعه و غیره. فلا تبخل علینا بنفسک، یجازیک جدی رسول الله یوم القیامه»؛(2)

ص: 103


1- تحف العقول: 41، اینکه حضرت می فرماید: «فقه علاوه بر اینکه کلید بصیرت قلبی است، تمام عبادت نیز هست» راز آن را در کلام محقق اندیشمند مرحوم شیخ علی نمازی قدس سره باید جستجو کرد وی می نویسد: «یظهرمن بعض الأخبار... ازبعضی احادیث آشکار می شود که فقه، علم ربانی است که در قلب جایگزین می شود. ونشانه های آن در کردار هویدا می گردد.» (مستدرک سفینه البحار، ج 8، ص286).
2- معالی السبطین، ج 1، ص 37.

از حسین پسر علی به مرد فقیه، حبیب بن مظاهر. ای حبیب! تو نسبت به خویشاوندی ما با رسول خدا آگاهی و شناخت تو نسبت به ما بیش از دیگران است.تودارای امکانات و غیرت هستی. بنابراین جان خود را از ما دریغ مدار تا جدم رسول خدا در روز قیامت به تو پاداش نیک دهد.»

با دقت در این نامه شریف، روشن می گردد که علت این که حبیب بن مظاهر با عنوان فقیه مورد خطاب قرار گرفته است، معرفت و شناخت او نسبت به خاندان عصمت و

طهارت علیهم السلام می باشد.

پس پیش نیاز و کلید و مقدمه بصیرت،فقاهت وفهم و درک همه دین است ومعرفت داشتن به حضرت محمد و اهل بیت (صلوات الله علیهم)نیز که رکن و ستون اصلی دین است، مقدمه و پیش نیاز بصیرت می باشد. و با توجه به این که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) دارای مقام بصیرت بود، به طور قطع و یقین، به مقام معرفت نیز رسیده ومعرفت مناقبی و تفقهی را پشت سر گذاشته بود.بنابر این فقاهت حضرت عباس(سلام الله علیه) در تمام ابعاد دین، کامل ترین بود.

در وصف آن حضرت گفته شده:

«أمه کانت عالمه.و من ذلک قال فی «کنز المصائب»:إن العباس أخذعلما فی أوائل عمره عن أبیه و أمه وإخوانه»؛(1)

مادر حضرت عباس زنی دانشمند بود.و از این جهت در«کنز المصائب» آمده است که آن حضرت، علم ودانش را در نزد پدر بزرگوارو مادرو دو برادرش فراگرفته بود.

و این حاکی از آن است که حضرت عباس (سلام الله علیه)علم فقاهت را درنزد مادر بزرگوارش فرا گرفته و علم لدنی را از سه امام بزرگوارآموخته است و این خود نشانه ای بر علم ظاهری و باطنی آن حضرت می باشد.

ص: 104


1- همان، ص 175.

25- بصیرت، هدیه الهی

امام صادق (صلوات الله علیه)در ضمن حدیثی طولانی که در وصف مؤمنین است می فرمایند:

کیف یهتدی من لم یبصر، و کیف من لم ینذر»؛(1)

کسی که نمی بیند، چگونه هدایت می شود؟وکسی که توسط هدایت گری بیم داده نمی شود، چگونه می بیند و بصیرت می یابد؟

مرحوم ملاصالح مازندرانی در ذیل این حدیث شریف می فرماید:

«این کلام حضرت، اشاره به این است که هدایت بدون بصیرت،وبصیرت بدون ارشاد منذر و بیم دهنده، امری محال است.برهمین اساس، امام صادق (صلوات الله علیه)در ادامه کلام خود می فرماید:« اتبعوا رسول الله،وأقروا بما نزل من عند الله،واتبعوا آثار الهدی. فإنهم علامات الأمانه و الثقی»؛از رسول خدا پیروی نمایید و به و آنچه که بر آن حضرت نازل شده است،اقرار کنید و از نشانه های هدایت پیروی کنید که آنان، علامت های امانت و پرهیزگاری هستند.(2)

او در جای دیگر می فرماید:

«عارفی خدا را به درستی شناخته و راه خدا را به نور بصیرت رفته است که پیروی امامان معصوم (صلوات الله علیهم) را کرده باشد.شیطان بر چنین عارف وسالکی تسلط ندارد و نمی تواند او را فریب دهد.» «آن عارف و سالکی به حق پیوسته و راه صحیح را پیموده و به مقام بصیرت رسیده است که عنایات الهی دست او را گرفته و

توفیقات ربانی، او را به سوی امامان معصوم (صلوات الله علیهم) رهنمون گشته، و به نور هدایت آن بزرگواران، حق را از باطل، تشخیص داده باشد.(3)

ص: 105


1- اصول کافی، کتاب الکفر و الإیمان، باب خصال المؤمن، حدیث 3.
2- شرح ملاصالح مازندرانی بر اصول کافی، ج 8، ص 148.
3- همان، ج 2، ص 235.

26- بینش به جهان ملک و ملکوت

جان آدمی یا درمرحله ای است که بر اثر کوشش و جدیت درتحصیل علوم،دانامی شود، و از این راه دانش هایی را به دست می آورد. مانند استخری که درون آن آب بریزند. در این صورت آگاهی چنین انسانی به گیتی به همان اندازه ای است که در راه به دست آوردنش زحمت کشیده است.وهمان طور که دانستی این گونه دانش را«علم اکتسابی» گویند، ناقص بودن، محدود بودن، و چه بسا اشتباه بودن را می توان از ویژگیهای این گونه علوم به شمار آورد.

ولی گاه به پایه ای رسیده که خود منبع جوشش علم و آگاهی است،یعنی دردرون چونان چشمه، علم و آگاهی او به جهان هستی جوشش می کند،یعنی علم او لدنی ودرونی است که با حقایق عالم منطبق است،نه اینکه ازبیرون حاصل شود مانند خواب هایی که موجب علم و آگاهی از آینده ای است که هنوز واقع نشده است. این نوع علم همان نور و بصیرت... می باشد.

نور قلب نورانی بر عالم می تابد و حقایق عالم را برای بصیر روشن می سازد،و لذا همه عالم در نزد بصیر، مشهود و معلوم است، به دیگر بیان، انسان بصیر شاهد حقایق عالم است نه عالم به آن،و گواه این ادعا کلام مبارک حضرت امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) است که می فرمایند:

لیس العلم فی السماء فینزل علیکم و لا فی تخوم الأرض فیخرج لکم،ولکن العلم مجبول فی قلوبکم، تأدبوا بآداب الروحانیین یظهر لکم».(1)

علم و دانش در آسمانها نیست تابرشما فرود آید،ونه دراعماق زمین است تا برای شما بیرون آید،بلکه علم در قلبتان سرشته است،اخلاق و آداب روحانیین و ملکوتیان را در خود به وجود آوردید، تا علم و دانش برای شما آشکار شود.»

آن کس که روانش منبع جوشش بینش شود، و بصیرت او از جانش سرچشمه بگیرد، بر

ص: 106


1- کتاب التوحید، قره العیون: 439.

گستره گیتی آگاه می شود؛چرا که قلبش منور شده و سرچشمه نور گشته،و شعاع نور قلبی او بر عالم می تابد و گیتی به اندازه نورانیت قلب بر او روشن می شود.

و از آنجا که امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:«کان عمناعباس نافذ البصیره» ولی شعاع بصیرت حضرت عباس (سلام الله علیه)را ذکر نکردند(1)معلوم می شود که شعاع بینش آن حضرت بر همه هستی گسترده است،و از این جهت می گوییم،تمام عالم هستی مشهود و معلوم حضرت عباس (سلام الله علیه)است،و گستره شعاع بینش او به گستردگی همه هستی است.

27- بصیرت به امام حسین (صلوات الله علیه)

گل سرخ محمدی سه ویژگی دارد:1. شکل آن زیبا است، 2. رنگ آن دل نواز است، 3. بوی آن جانفزاست.واختصاصی ترین صفتش عطر و بوی درونی آن است، که هر چه بدان نزدیک تر شوی از شمیم روح افزایش بهره بیشتری می بری.انسان هم باید چون گل محمدی باشد. 1. رفتارش زیبا باشد، 2. زبان او خوش گفتارباشد،3. قلبش مملو از محبت و نیک پنداری باشد. که در حقیقت اگر قلبی آکنده ازعطر محبت و اندیشه پاک باشد، بوی خوش محمدی از زبانش به گوش دیگران می رسد،وکردارش پیام آورخلق خوش محمدی است.

بلکه حقیقت انسان فقط و فقط جان او است که نیت پاک و بینش زیبا و باورهای معطر در آن جای گرفته و به طور ناخودآگاه،آن زیبایی هاازدست وزبانش به دیگران می رسد و همان گونه که هر انسانی با دیدن گل محمدی خوشحال می شود،از دیدن چنین انسانی نیز شادمان می گردد.

جانفزا ترین عطر را آن قلبی دارد که جایگاه نور امام معصوم (صلوات الله علیه) باشد، و هرچه

ص: 107


1- هرگاه متعلق صفتی ذکر نگردد،افاده عموم و اطلاق میکند،در اینجا متعلق بصیرت ذکر نشده است،پس معلوم می شود که مراد عمومیت متعلق بصیرت است؛ یعنی تمام عالم هستی خواه عالم شهادت باشد و یا جهان ملکوت تحت نفوذ بصیرت حضرت عباس (سلام الله علیه) است.

بینش جان به آن نور بیشترباشد،زیبایی جان و زبان و کردارش بیشتر و بصیرت آن گسترده تر و وجودش پراثرترخواهد بود،و تواضع و خشوعش در مقابل آن نور جلال و جمال الهی بیشتر خواهد بود. .

بالاترین نمونه چنین جانی،وجود مقدس حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)است، چرا که آن حضرت با وجود دریافت بالاترین ستایشها ازامامان معصوم (صلوات الله علیهم) مانند « العبد الصالح »، «رفع الله ذکرک فی علیین »،«إن للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه» در مقابل حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) چونان بنده ای کوچک در مقابل مولایی عظیم کرنش می کند.که وصف برخورد آن حضرت با مولایش را چنین توصیف کرده اند:

«ما کان یجلس بین یدی الحسین (صلوات الله علیه)إلا باذنه،کان کالعبد الذلیل بین یدی المولی الجلیل و کان ممتثلا لأوامره و نواهیه مطیعاً له وکان له کما کان أبوه علی (صلوات الله علیه) لرسول الله صلی الله علیه واله، و من تأدبه لم یکن یخاطب الحسین (صلوات الله علیه) إلا و یقول: یا سیدی یا أباعبدالله یابن رسول الله»؛

در پیشگاه امام حسین (صلوات الله علیه) نمی نشست مگرآنکه حضرتش اجازه فرمایند، و (برخورد او با امام حسین (صلوات الله علیه) همانند (برخورد) بندۂ ذلیلی بود در پیش روی سروری بزرگ و با جلالت.

و اوامر و نواهی امام را به انجام می رساند.درحالی که فرمان بردارآن حضرت بود، و با امام حسین (صلوات الله علیه)همان گونه بود که پدر بزرگوارش حضرت علی (صلوات الله علیه) با حضرت رسول الله صلی الله علیه واله بود.

و از ادب او نسبت به امام حسین (صلوات الله علیه)این که هیچ گاه خطاب به امام نمی کرد مگر این که می گفت: ای آقا و سرور من، ای اباعبدالله وای پسر رسول خدا.(1)

این گونه کرنش و تسلیم در مقابل امام معصوم (صلوات الله علیه)ما را به این نکته رهنمون می کند که جان حضرت عباس (سلام الله علیه)جایگاه نور امام بوده و بصیرت نافذه و بینش بسیار

ص: 108


1- معالی السبطین، ج 1، ص 437.

قوی به امام حسین (صلوات الله علیه) داشته است. تا به آنجا که با آن همه عظمت و جلالت، سر تسلیم بر آستانه حضرت امام معصوم (صلوات الله علیه) می ساید، و تمام هستی خود را به خاک پای آن امام معصوم (صلوات الله علیه) تقدیم می دارد.

چون که دست چپ فتاد از پیکرم ***سر بیندازم به پای سرورم

هین مترس عباس از تیر بلا*** جان سپر کن پیش تیغ ابتلا

سینه ات چون شد ز پیکان چاک چاک ***چشم را کن وقف بر تیر بلا

چشم و دست و سر چه دادی بی درنگ ***استخوان خویش را کن وقف سنگ

چون نماندت هیچ آثاری بجا ***گو در آن دم یا أخا رفتم بیا(1)

و در نتیجه رازدان و پرده دار حریم معدن الهی شد،و«سقای معرفت» برای چشاندن

نمی از یم حقیقت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله به دلباختگان آستانه مقدسه خود شد.

28- بصیرت در دین

در اتاق تاریک، گل زیبا قابل دیدن نیست.با این که چشم سالم است، اما نبود نور، دیدن آن گل را غیر ممکن می نماید.پس باید نور و بصروجود داشته باشد تا آن گل زیبا مشاهده گردد.

دین نیز این گونه است. ممکن است با بررسی قرآن و روایات معصومین (صلوات الله علیهم)به دست آورد که قیامتی هست و جهنم و بهشتی وجود دارد و نماز و روزه و خمس و زکات و حج و دیگر فروعات دینی واجب است و به همه آنها عمل نمود و در اصطلاح، «تفقه در دین » داشته و فردی فقیه و مؤمن شد؛اما اگر مصلحت و حکمت احکام را نداند و ازعلت واجب بودن نماز و روزه و حج و دیگرفروعات فقهی آگاه نباشد و معراج بودن نماز را درک نکند و از فهم حقیقت عرش الهی و ملکوت عالم و بهشت و جهنم ناتوان باشد و صدای ذکر آسمان و زمین را نشنود و از معرفت نوری و شهودی نسبت به مقام اهل بیت (صلوات الله علیهم)محروم باشد. اگرچه تفقه و تعبد در دین دارد، اما مشاهده حقیقت دین، به امر دیگری نیاز دارد.

ص: 109


1- ریاض القدس، ج 2، ص 81 .

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«و اجعل النور فی بصری و البصیره فی دینی»؛(1)

خداوندا... در چشم من نور و روشنایی قرار ده و در دینم،بصیرت عطا فرمایی.

«بصیرت در دین» موجب می شود انسان حقایق دین را شهود کند و حکمت و مصلحت احکام را بفهمد و معراج بودن نماز را نه فقط درک کند، بلکه به هنگام خواندن نماز،به معراج رود وحقیقت توحید و ملکوت عالم را مشاهده نماید و نسبت به اهل بیت (صلوات الله علیهم) معرفت شهودی پیدا کند.

و از آنجا که حضرت عباس (سلام الله علیه) «نافذ البصیره»بود،حقایق دین را می دید و توحید را در عالم مشاهده می کرد و نورانیت قرآن را درک می نمود و نسبت به حضرت سلطان شهیدان (صلوات الله علیه)معرفت نوری و شهودی داشت. و حق را از باطل تشخیص می داد،باطن افراد و کارها را می دید،و شبهات را می شناخت، و یکی از ویژگیهای آن حضرت شبهه شناسی او در واقعه کربلا بود.

29- بصیرت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در شبهات

امام معصوم (صلوات الله علیه) می فرماید:

«إن الله یحب النظر النافذ عند مجیء الشبهات»،(2)

خداوند، نظر دقیقی را که به هنگام روی آوردن شبهات، حق را از باطل تشخیص

می دهد، دوست دارد.

یعنی انسانی که به هنگام روی آوردن شبهات،با دقت و تأمل پیش می رود و از راه حق و حقیقت منحرف نشده، ثابت و استوار می ماند،مورد لطف و رحمت و محبت خداوند است.

حضرت امیر (صلوات الله علیه) در مورد معنای شبهه می فرماید:

«إنما سمیت الشبهه، لأنها تشبه الحق، فأما أولیاء الله، فضیاؤهم فیها الیقین، و

ص: 110


1- مفاتیح الجنان، تعقیب نماز صبح.
2- الاختصاص، ص 293.

دلیلهم سمت الهدی. و أنا أعداء الله، فدعاؤهم فیها الضلال، و دلیلهم العمی» ؛(1)

به شبهه از این جهت گفته اند شبهه،که شبیه حق است.شبهه، نوعی تاریکی است که نورانیت یقین اولیای خدا،موجب روشن شدن تاریکی شبهه برای آنان می شود و راهنمای آنان پیمودن راه هدایت است.اما دشمنان خداوند که خواهان گمراهی دیگران هستند و می خواهند دیگران را در تاریکی شبهه ها گمراه کنند، راهنمایشان کوری و نابینایی است.

پس شبهه، امری باطل و ناحق است که به صورت حق جلوه می کند و شبیه و همسان حق نمایش داده می شود. همچون کلام خوارج که در جنگ صفین، در مقابل حضرت امیر (صلوات الله علیه) ایستادند و ندای «لاحکم الا لله» سر دادند.

گرچه ظاهر این کلام این است که حکم از آن خداوند متعال است و در قرآن نیز بدان

تصریح شده است،اما خوارج از مطرح کردن آن، قصد دیگری داشتند.

حضرت امیر (صلوات الله علیه) در مورد شعار خوارج می فرمایند:

«کلمه حق یراد بها الباطل. نعم؛ إنه لا حکم إلا الله.و لکن هؤلاء یقولون لا إمره إلا الله»،(2)

کلام اینان گفتار حقی است که بدان باطل اراده شده.آری، حکم جز برای خداوند نیست اما منظور آنان از طرح این کلام،آن است که امارت و حکومت از آن خداوند است و نیازی به امیر و حاکم نداریم.

یعنی گفتار آنان غیر از اعتقادشان بود و با این که گفتارشان حق و صحیح بود،اما قصد و اعتقادشان باطل و ناصحیح.پس شبهه یعنی گفتن کلام حق و اراده باطل کردن.باید توجه داشت که اگر کلام حق با کلام باطل آمیخته شود نیز نوعی دیگر از شبهه است که آن را «التباس» و«التقاط» می گویند. طبق کلام حضرت مولی الموحدین (صلوات الله علیه) تنها چیزی که در تاریکی شبهات، انسان را نجات می دهد و موجب تشخیص حق از باطل می گردد، نوریقینی است که در اولیای خدا وجود دارد و حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز به سبب «نافذ

ص: 111


1- نهج البلاغه، خطبه 38.
2- نهج البلاغه عبده، ص144.

البصیره» بودن و ژرفای نظر، به هنگام هجوم شبهات،حق را از باطل تشخیص می داد و بر حق استوار بود. برای نمونه دو مورد از شبهه شناسی آن حضرت،در واقعه کربلا را بیان می کنیم.

30- بصیرت و محوریت در شب عاشورا

حضرت زینب علیها السلام می فرماید:

«در شب عاشورا، از خیمه بیرون رفتم تاجویای حال برادرم امام حسین (صلوات الله علیه)شوم. دیدم آن بزرگوار، تنها است و در خیمه خود مشغول مناجات و تلاوت قرآن می باشد. پیش خود گفتم: چرا در چنین شبی، بنی هاشم و اصحاب، برادرم را تنها گذاشته اند؟

ابتدا به خیمه برادرم حضرت عباس (سلام الله علیه)رفتم تا به او بگویم چرا امام حسین (صلوات الله علیه)را تنها گذاشته اند. اما وقتی به خیمه او رسیدم، از خیمه او همهمه ای به گوشم رسید.نزدیک رفتم و به درون خیمه نگاهی انداختم.

دیدم همه بنی هاشم - یعنی برادرانم، فرزندان برادرانم و فرزندان عموهایم - حلقه وار جمع شده اند و برادرم حضرت عباس (سلام الله علیه) همچون شیری که بر شکار خود نشسته باشد، بر روی دو زانو در میان بنی هاشم نشسته است و مشغول سخنرانی است که آن گونه سخنرانی را جزاز امام حسین (صلوات الله علیه) نشنیده بودم.»

او در سخنرانی خود فرمود:

ای برادرانم و ای فرزندان برادرانم و ای فرزندان عموهایم!در موردصبح فردا که روز جنگ و شهامت و جهاد است، چه نظری دارید؟

همه آنان یکپارچه گفتند:

«الأمر إلیک یرجع، و نحن لانتعدی قولک»؛

ای عباس! اختیار با تو است و هر چه بگویی، پذیراییم و از دستور تو سرپیچی نخواهیم کرد.

ص: 112

برادرم ابا الفضل (سلام الله علیه) فرمود:

«صبح فردا، ما پیش از اصحاب، باید در دفاع از امام حسین (صلوات الله علیه) بجنگیم تا مردم نگویند بنی هاشم،دوستان خود را برای حفظ جانشان به کشتن دادند.علاوه بر این که اصحاب، غریب هستند و فردا کاری سنگین در پیش داریم و مردان کارآمد از عهده آن بر می آیند.»

پس از ابراز نظر برادرم ابا الفضل (سلام الله علیه)همه بنی هاشم ایستادند و شمشیرها را برهنه کردند و یک صدا گفتند:

«نحن علی ما أنت علیه»؛

ای عباس! همگی ما همان راهی را می رویم که تو می روی و بر آن اعتقادی هستیم

که تو به آن اعتقاد داری.(1)

اگر در کلام حضرت زینب علیها السلام دقت شود، نکاتی زیبا و ظریف ودرعین حال، بسیار مهم به دست می آید.

1- حضرت زینب، سخنرانی حضرت عباس را با سخنرانی امام حسین (صلوات الله علیه) مقایسه کرده و می فرماید:

«فخطب فیهم خطبه ما سمعتها إلا من الحسین (صلوات الله علیه)».(2)

حضرت عباس در جمع بنی هاشم، چنان سخنرانی کرد که من مثل آن سخنرانی را جز از امام حسین (صلوات الله علیه) نشنیده بودم.

از فرمایش زینب کبری علیها السلام به دست می آید که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) حتی در خطبه خواندن نیز تابع امام حسین (صلوات الله علیه)بوده و در جایگاهی از علم و معرفت بوده که می توانسته همچون امام حسین (صلوات الله علیه)سخنرانی کند. گرچه خطبه شب عاشورا را نیافتیم اما می توان خطبه خوانی آن حضرت را در خطبه ای که بر بام کعبه خواند و یا خطابه ای که خطاب به مارد بن صدیف ایراد کرد به تماشا نشست، و حقیقت کلام حضرت زینب را تا حدودی یافت.

ص: 113


1- معالی السبطین، ج 1، ص 340.
2- معالی السبطین، ج 1، ص 340.

باید توجه داشت که این مقایسه، از حضرت زینب علیها السلام است که دارای علم لدنی بوده و امام سجاد (صلوات الله علیه) به او فرموده است

«أنت بحمد الله عالمه غیر معلمه، فهم غیر مفهمه»؛(1)

تو خدای را سپاس عالم و دانایی هستی که نزد کسی درس ناخوانده ای.

نکته دیگری که برداشت می شود،نقش محوری حضرت عباس (سلام الله علیه) است؛ زیرا: حضرت زینب کبری علیها السلام در شب عاشورا که شبی پرخطر و بحرانی بود، وقتی برادر را تنها دید،ابتدا به سراغ حضرت عباس (سلام الله علیه)رفت.چون می داند مهم ترین انیس و مدافع برادر، او است.

2.همه بنی هاشم در خیمه حضرت عباس جمع شده بودند و محور جلسه،او بود که در

میان آنان نشسته و ایراد سخنرانی می کرد.

3.همه بنی هاشم در دو جا تصریح کردند که هرچه حضرت ابا الفضل بگوید، همان را

انجام خواهند داد و تابع نظر و عمل او خواهند بود.واین درحالی بود که حضرت علی اکبر علیه السلام نیز در میان بنی هاشم بود.

حضرت علی اکبرکه در فضایل آن حضرت عقل ها متحیرواندیشمندان، انگشت حیرت

به دندانند که حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در وصف او می فرمایند:

«أشبه الناس خلقا و خلقاً برسول الله»؛

علی اکبر،ازجهت سیرت و صورت، شبیه ترین مردم به رسول خدا است.

و او که تنها می توان او را با رسول الله صلی الله علیه واله که تجلی اعظم خداوند است، مقایسه نمود.

آنچه از این روایت استفاده می شود این است که همه بنی هاشم حضرت عباس (سلام الله علیه) را بعد از حضرت امام حسین و امام سجاد (صلوات الله علیهما)دربالاترین مرتبه می دانستند وازنظر فهم و بصیرت ونور قلبی و قرب معنوی و روحی با قطب عالم، حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) در مرتبه ای بسیار نزدیک است. ناگفته پیدا است که وقتی بنی هاشم با آن درجه از علم و فضیلت،محوریت و رهبری حضرت عباس (سلام الله علیه) را بپذیرند، اصحاب

ص: 114


1- الاحتجاج، ج 2، ص 114؛ بحار الانوار، ج 45، ص 164.

امام حسین صلوات الله علیه که خود را پیشمرگان بنی هاشم می دانستند،به طریق اولی محوریت و رهبری حضرت عباس (سلام الله علیه) را قبول داشتند.

31- شبهه امان نامه

عبد الله بن أبی المحمل که پسردایی حضرت عباس (سلام الله علیه) بود،ازعبید الله بن زیاد،امان نامه ای برای حضرت عباس و برادرانش گرفت و توسط کرمان(1) ،به کربلا فرستاد. وقتی امان نامه به حضرت عباس (سلام الله علیه) ارایه شد، فرمود:

«إقرأ خالنا السلام وقل له لاحاجه لنا فی أمانکم أمان الله خیر من أمان ابن سمیه»،(2)

سلام ما را به دایی ما برسان و بگو که نیازی به امان شما نداریم.امان خداوند بهتر از امان ابن زیاد است.

شمرنیزامان نامه ای از عبید الله بن زیاد گرفت و نزدحضرت عباس و برادرانش رفت. اما آنان حاضر نشدند به اوجواب دهند.سالارشهیدان (صلوات الله علیه)به آنان فرمودند جواب شمر را بدهند. آنان به شمر گفتند:

«کارت چیست و چه خواهی؟»

شمر گفت:

«شما در امان هستید. خود را به خاطر برادرتان حسین، به کشتن ندهید و اطاعت یزید را به گردن بگیرید.»

حضرت عباس (سلام الله علیه) با صدای بلند فرمودند:

«تبت یداک و لعن الله ما جئتنا به من أمانک یا عدو الله!أتأمرنا أن نترک أخانا و سیدنا الحسین بن فاطمه، و ندخل فی طاعه اللعنا و ابن اللعنا»؛

ص: 115


1- در ترجمه تاریخ اعثم کوفی به جای «کزمان»، «عرفان» ذکر شده است.
2- ترجمه تاریخ اعثم کوفی: 317،جناب اعثم کوفی به سال 314 هجری قمری رحلت کرده است و خواجه محمد بن أحمد المستوفی الهروی آن کتاب را به سال 596 ق. شروع به ترجمه نموده است،واین ترجمه به سال 1300 هجری قمری در بمبئی چاپ شده، و در طهران توسط حاج ولی الله ادبیه افست شده است.

خداوند دردست تو را بخشکاندواین امان نامه ای که برای ما آورده ای،لعنت کند.ای دشمن خدا!آیا به ما امر میکنی که دست از برادر و آقای خودمان (امام) حسین که فرزند حضرت زهرا است، برداریم و در جرگه پیروان ملعونهای معلون زاده در آییم؟»

زما دست بیعت سپهر بلند ***نخواهد گرفتن دهان را ببند

برادر که از نزد رب جلیل*** پرستار مهد آمدش جبرئیل

غبار درش فر سیمای ما است*** و برادر مخوانش که مولای ماست

حضرت عباس (سلام الله علیه)که دارای نفوذ بصیرت بودند و به خوبی حق را ازباطل تشخیص دادند و دانستند که عبدالله بن ابی المحمل،نظر سویی نداشته بلکه به خیال خود قصد خدمت دارد.به همین دلیل او را سلام رساندند ولی امان نامه او را نپذیرفتند.

اما قصد شمر از آوردن امان نامه جدانمودن حضرت عباس (سلام الله علیه) از امام و سید او حضرت حسین بن علی (صلوات الله علیهما)بود؛او می دانست تا زمانی که حضرت عباس (سلام الله علیه)در کنار آن بزرگوار باشد،دسترسی به امام امکان ندارد و جنگ با حضرت،همراه با شکست و ناکامی است.(1) و جناب حضرت عباس که از این دسیسه دشمن آگاه بودند شمر را نفرین کرده، جواب او را با خشم و غضب دادند.

32- بصیرت و عقل

از مطالب پیشین دانسته شد که حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) دراثر نفوذ بصیرت جاری و ساری خویش،از همه عالم درگذشته به معرفت الله سبحانه رسیده است، و نیز به دست آمد که بصیرت، همان نور عقل است.

از آنجا که درباره «عقل» و نقش آن گفتگوی فراوان می شود و هر کسی خواستار فهم آن است، و از آن سو یکی از مهم ترین ویژگی های حضرت معشوق ما (صلوات الله علیه) بصیرت نافذه عقل مقدس آن بزرگوار می باشد.مناسب است که قلم قدری در این وادی سیرنماید و از گلشن آل طه(صلوات الله علیهم)گل هایی با طراوت به رسم هدیه برای دوستان به ارمغان آورد.

ص: 116


1- معالی السبطین، ج 1، ص 434.

33- گوهر عقل

گرچه اندیشمندان و صاحبان دانش با هر گرایش در بیان جوهرۀ عقل و حقیقت خرد سخنها گفته اند و در بیان اقسام آن به بحث نشسته اند،و بر سینه سفید کاغذ قلم فرسایی کرده اند.ولی این قلم را با مطالب آنها کاری نیست.چرا که شکر خدای زانوی ادب در آستانه آل طه (صلوات الله علیهم) بر زمین زده و گوش جان به فرمایشات اهل بیت نبوت (صلوات الله علیهم)قرارداده ایم که آنها خود سرچشمه خرد و عقل کل وکل عقلند.پس بهتر آنکه حقیقت عقل را در گفتار نورانی آنها جستجو کنیم.

34- نور حقیقت عقل

عقل حقیقتی است ازعالم ملکوت و جهان روح،که ذات و خمیر مایه آن «نور» است. که هر کجا تابید آن راروشن وروشنی بخش می گرداند.و این روشنایی را که از عالم بالا است خداوند در نهاد همه انسانها نهاده است.بدین جهت تمامی انسانها قابلیت نورانی شدن را دارند. چرا که خداوند اصل این «نور» را در روان تمامی بشر روان کرده و بین همه انسانها تقسیم نموده است.

سماعه بن مهران می گوید:درمحضر حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)با جمعی از دوستداران آن حضرت نشسته بودیم که سخن از«عقل» به میان آمد.امام (صلوات الله علیه) فرمودند:

«اعرفوا العقل و جنوده و الجهل و جنوده تهتدوا»؛

عقل و لشکریان آن را بشناسید و نیز جهل و لشکریان آن را بشناسید تا هدایت شوید. سماعه به آن حضرت عرض می کند:«ما نمیدانیم مگر آنچه را شما بشناسانید.»

امام (صلوات الله علیه) در جواب سماعه فرمودند:

«إن الله عزوجل خلق العقل و هو أول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره فقال له أدبر فأدبر،ثم قال له: أقبل فأقبل، فقال الله عزوجل:خلقتک خلقاً عظیماً و کرمتک علی جمیع خلقی»؛

ص: 117

همانا خدای عزوجل عقل را پدید آورد و آن اولین مخلوق روحانی و ملکوتی است که خداوند آن را از سمت راست عرش از نور خود آفرید.

سپس به او فرمان داد که روان شو و برو پس رفت سپس به او دستور داد که روی به من آور به من توجه کن روی به سوی الله سبحانه آورد. بعد ازآنکه عقل هر دو امر را اطاعت کرد خداوند متعال به او خطاب کرد: آفریدم پدیده ای بزرگ تو را و کرامت و بزرگی دادم بر همه آفریده هایم.

آن گاه امام (صلوات الله علیه) «جهل» را در مقابل «عقل» قلمداد کرده و می فرمایند:

«ثم خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانیا، ثم قال له:أدبر فأدبر، ثم قال له: أقبل فلم یقبل، فقال له: استکبرت فلعنه..»؛

پس از آن، خداوند متعال «جهل» را از دریای بسیار گرم و شور به صورت آفریده بسیار ظلمانی و تاریک آفرید، پس به آن فرمان داد که رهسپار شو، او رفت سپس به او فرمود:به من روی آور، فرمان را اطاعت نکرد پس به او فرمود: تکبر ورزیدی و او را مطرود ساخت...(1)

شرح و تفسیر حدیث مجالی دیگر می طلبد.لکن به نکاتی چند بسنده می شود.

35- نکته اول

«عقل» و «جهل» دو حقیقتی هستند که خداوند یکی را از عالم روح و ملکوت آفرید و منشأ آن را «نور خود» معرفی کرد، یعنی گوهر اصلی آن «نور الهی» است. و در مقابل او «جهل» را که ماده آن دریای گرم و شوراست و خلقتی تاریک و ظلمانی دارد قرار داد.

و از این بیان روشن می شود انسانی که دارای عقل است و به مقتضای آن عمل می کند خود روشن است و به روشنی می بیند،به خلاف آن که «جهل» بر او حاکم است که خود ظلمانی و جهان پیرامون خود را نیز تاریک و سیاه می بیند.و تفاوت این دو انسان در تفکر و

ص: 118


1- اصول کافی، ج 1، ص 16، کتاب العقل و الجهل، حدیث 11؛ المحاسن، ج 1، ص 311، بحار الانوار، ج 1، ص 101به نقل از علل الشرائع و خصال، با سندهای متعدد.

کردار و برخورد کاملا مشهود است. چرا که جهل خود ظلمت و تاریک است و جنود و لشکرش همه سیاهی است، حسد، سفاهت، یأس، ناامیدی، کفر،انکارو عداوت و دشمنی و... همه ظلماتی است متراکم،وسیاهی هایی است بر هم تنیده،که چونان خوره به جان انسان افتاده و اعصاب و روان او را در تنگنا قرار می دهد، تا آنجا که به فکر هلاکت و خودکشی می افتد.

اما آن که عقل براو حکومت می کند و لشکریان خرد جانش را فرا گرفته و در دریاهای

نور غوطه ور است، قلبی آرام، دلی روشن و نیتی پاک دارد.

36- نکته دوم، «نور»

«نور» که در زبان فارسی آن را «روشنایی» گویند، انواع و اقسامی فراوان دارد، همان گونه که دارای کاربردهای متعدد و متفاوتی است.

نور حسی:نور خود روشن و آشکار و روشنی بخش است،همانند خورشید که هم روشن است و هم روشنی بخش زمین و ماه است،و گاهی به بینایی چشم نور می گویند و مراد این است که در هر چشمی نیرویی است که به وسیله آن دیدنیها دیده می شود که آن را

«بصر» و یا «نور چشم» می گویند که هرگاه دیده سالم باشد و نوری همانند خورشید یا شمع بر محسوسات بتابد انسان می تواند آن محسوسات را بنگرد. و اگر یکی از آن دو نور و روشنی ناپدید گردد بینندگی انسان تعطیل می گردد.

نور غیر حسی: یعنی آن نور و روشنایی که مربوط به چشم نباشد، و چشم سر نتواند آن

را حس کند، مانند،دانش و علم که روشنایی و نوری است غیر حسی .

آری، دانش و دانایی نور و روشنایی است. همان گونه که نادانی،ظلمت و تاریکی است.

37- نور ملکوتی

تمام جهان هستی،مملو از نورخدایی است و همه عالم،آفریده او است و قوام و وابستگی آن به حی قیوم است. و آفریننده تمام کاینات،دانا وشنوا و قادر و... است و بر همه

ص: 119

آنها سلطه داشته و بر همه چیز دانا است. و به آنچه انجام می دهیم و یا در قلب خویش میگذرانیم دانا است،و عالم در هر آن از فیض جاری او بهره می گیرد، و همه آفرینش از فیض او در جنب و جوشند، و در پس این عالم عوالمی است و درپیش روی ماقیامت و قبر و حساب و کتاب است. و این همه ازراه چشم و نور شمع و یا خورشید به دست نمی آید.چرا که چشم و نورلامپ فقط امور محسوس را می نماید و دیده سرما فقط توان دیدن چیزهایی که دارای شکل رنگ مادی است دارد.

بنابراین برای آشکار شدن جهان غیر مادی نوری غیر از نور ظاهر و دیده ای غیراز چشم سر لازم است،که آن نور را «نور الهی» و«نور ملکوتی» و آن دیده را «عقل» می نامیم. و همان گونه که دانستیم،برای دیدن مادیات دو نور لازم بود:1. نور دیده 2.نور ظاهر مانند نور خورشید، شمع، مهتاب، شعله آتش. برای رؤیت جهان غیر مادی نیز دو نور لازم است.

1. نور قلبی که در حکم چشم جان است. 2. نور الهی و ملکوتی .

روح آدمی دارای چشمی است که عقلش خوانند،و به آن توان بینش عالم ملکوت و باطن عالم ملک به دست می آید،و این توان بینش در صورتی فایده بخش است که نور الهی به کمک آن درآید و به دیگر بیان:عقل که نور قلب است مستعد بینش است و زمانی این استعداد و قوه به فعلیت می رسد که نور الهی و ملکوتی به یاری آن بیاید.

از این روی امام موسی کاظم (صلوات الله علیه) می فرمایند: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرموده اند:

«... ان الله خلق العقل من نور مخزون مکنون فی سابق علمه الذی لم یطلع علیه نبی مرسل ولا ملک مقرب...»؛(1)

به درستی که خداوند متعال عقل را از نوری که ذخیره کرده بود و درعلم ازلی خویش مخفی نموده و هیچ پیغمبر و هیچ فرشته مقربی بر آن آگاهی نداشت آفرید....

از احادیث گذشته، معلوم می شود که عقل یک حقیقت نوری است -آن هم نور الهی که سرمنشأ آن بر هیچ کس حتی پیامبران مرسل و فرشتگان مقرب روشن نیست -که در قلب

ص: 120


1- بحار الانوار، ج 1، ص 107.

انسان به ودیعت نهاده شده است و دارای ویژگی هایی است که به بعضی از آن اشاره می شود.

ویژگی اول:فرمان برداری که به آن در روایت سابق اشاره شد.

ویژگی دوم:نیرویی که به آن عبادت الهی صورت می گیرد و بهشت حاصل می شود. امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان»؛(1)

عقل چیزی است که به آن خدای رحمن پرستش می شود و بهشت به دست می آید.

38- ویژگی سوم:

یکی دیگرازخصوصیات عقل آن است که صاحب آن دارای اوصاف نیک و پاکیزه است که حدیث «جنود عقل و جهل»(2) وحدیث «هشام» (3)و حدیث «خلق العقل من النور» (4)و احادیث دیگر آنها را برشمرده که بعضی از آنها عبارتند از: علم، فهم، زهد، حیا، حکمت، عطوفت و مهربانی،نیکی، و نیکی رساندن، ایمان،امید، انصاف، شکر،توکل، عفت، مدارا با مردم، حلم و بردباری،تسلیم، گذشت از اشتباه دیگران،بی نیاز بودن از دیگران، قناعت،فرمانبرداری، خضوع،محبت به دیگران، راستگویی، حق گرایی، امانت داری، خلوص، صداقت، راز پوشی، و....

همان گونه که جهل ویژگی هایی دارد که می توان به این نمونه ها اشاره کرد: نادانی به حق، رغبت به دنیا،بی حیایی، هواپرستی،خشونت و دل سنگی، شر بودن و شررساندن، کفر،ناامیدی و... هر آنچه از خصوصیات عقل است، ضد آن از ویژگیهای جهل است.

نباید این حقیقت فراموش شود که عقل را خصوصیات فروانی است که بیان همه آنها

خود کتاب مستقلی می طلبد،و آنچه گفته شد یک از هزار بود.

39- نکته سوم:

تمام آثاری که بر عقل - که حقیقت آن «نور» است - مرتب می شود.در صورتی است که

ص: 121


1- اصول کافی، ج 1، ص 8، کتاب العقل و الجهل، حدیث 4.
2- اصول کافی، ج 1، ص 15، کتاب العقل و الجهل، 12.
3- همان، حدیث 10.
4- بحار الانوار، ج 1، ص 107، کتاب العقل و الجهل،باب علامات العقل و جنوده، حدیث 3.

«نورالانوار»به یاری آن بیاید، وگرنه نور بودن عقل در رسیدن به اهداف و ویژگیهای خود، کافی نیست، همان گونه که نور چشم به تنهایی،موجب دیدن دیدنیها نمی شود مگر اینکه نوری از خارج به کمک آن بشتابد،

مهم ترین دلیل بر این مطلب، فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)است که

می فرمایند:

«د عامه الإنسان العقل،و العقل منه الفطنه و الفهم و الحفظ والعلم،وبالعقل یکمل و هو دلیله و مبصره و مفتاح أمره.

فإذا کان تأیید عقله من النور کان عالما، حافظاً، ذکرأ، فطنا، فعلم بذلک کیف،و لم و حیث، و عرف من نصحه و من غشه.

فإذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله و مفصوله،و أخلص الوحدانیه لله و الاقرار بالطاعه، فاذا فعل ذلک کان مستدرکا لمافات،و وارداً علی ما هوات.یعرف ما هو فیه، و لأی شیء هو هنا، و أین یأتیه و إلی ما هو صائر،و ذلک کله من تأیید العقل»؛ (1)

عقل ستون انسانیت و پایه شخصیت انسان است،سرچشمه هوش و فهم و حافظه و دانش، عقل آدمی است،و کمال انسان به عقل می شود،رهنما، بیناکننده و کلید کار انسان، همگی به عقل است.

کسی که عقلش مؤید به نور خداوند شود،انسانی دانشمند،حافظ، متذکر، زیرک و دانا می گردد و می فهمد که کیست و برای چه خلق شده است و در کجا است.خیرخواه و بد خواه خود را می شناسد و روش و سلوک زندگی خود را به دست می آورد و می فهمد که باید با چه کسانی ارتباط داشته باشد و از چه کسانی جدا گردد. محبت و ولایت چه کسانی را بپذیرد و از چه کسانی بیزاری جوید.

ص: 122


1- اصول کافی، ج 1، ص 19، کتاب العقل والجهل،حدیث 23.فرازهای اول این حدیث شریف را مرحوم صدوق قدس سره با سند نقل کرده است؛بحار الانوار، ج 1، ص 90، کتاب العقل و الجهل، باب اول، حدیث 17، به نقل از «علل الشرایع» .

همچنین نسبت به یگانگی خداوند،اخلاص می ورزد و برایش شریکی نمی تراشد و به فرمانبری از او اعتراف می کند. در این صورت می تواند اعمال و عمر گذشته خود را جبران کند و بر آینده خود تسلط داشته باشد.

او می فهمد در کجا است و برای چه به دنیا آمده است و پیش از آن در کجا بوده و به چه عالمی خواهد رفت. فهم و درک این مطالب، از آن رو حاصل می شود که عقل او مورد تأیید نور خداوندی واقع گردیده است.

مرحوم علامه بزرگوار، محمدتقی مجلسی قدس سره درباره این حدیث شریف می فرماید:

«بدان که این حدیث، در بردارنده حقایق زیادی است که بیان آن ممکن نیست. زیرا امام در صدد بیان حالت های اولیاء الله می باشد که عقلشان به نور«ذکر دائم» منور شده و قلب هایشان خزاین الهی است و در تمام لحظه های زندگی،به آنها الهام می شود و اسباب ترقی آنها به مراتب عالیه را فراهم میکند و به وسیله آن، به عالی ترین مراتب قرب به خدا و محبت و وصالش می رسد.»(1)

برای روشن شدن این حدیث شریف بعضی از فرازهای آن را نقل کرده و بررسی می کنیم تا بتوانیم درحد توان خود، ازچشمه جوشان معرفت آن بزرگواران،جرعه ای نوشیم و حظی ببریم.

«دعامه الإنسانی العقل»: دعامه،ستونی است که سقف اتاق برآن استواراست و برقراری سقف، وابسته به ستون است که اگر برداشته شود،دیگر سقفی باقی نخواهد ماند.

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)انسان را به اتاقی تشبیه کرده و ستون انسانیت را، عقل قرار داده است که اگر آن ستون برداشته شود،دیگر انسان نیست، بلکه در حقیقت، حیوانی است که برروی دو پا راه می رود.

«و العقل منه ألفطنه و ألفهم»:کسی که به طور سریع،به مقصود گوینده پی می برد و برای رسیدن به مقصود نیاز به توضیح ندارد،تیزهوش و فطن نامیده می شود.و به کسی که در فراگیری و یادگرفتن مسایل،سریع باشد، فهم گفته می شود.حضرت، سر چشمه تیزهوشی و استعداد خوب را، عقل معرفی می کنند.

ص: 123


1- روضه المتقین، ج 243:2.

«و ألحفظ»: به گفته خلیل بن احمد،حفظ درلغت به معنای تعهد است به همین جهت در

عربی، به نگهبانان حفیظ می گویند؛ چرا که متعهد نگهبانی و نگهداری چیزی هستند.

در لسان العرب آمده است: «حفظت الشیء أی حرسته»؛ حراست و نگهبانی از یک چیز، حفظ آن چیز می باشد.از این رو به دیوار،حفاظ گفته می شود.همچنان که انجام تعهد نیز، حفاظ نامیده می شود.

پس حفظ به معنای بر سر عهد بودن و عمل به تعهد کردن است.و در مقابل آن، نقض که به معنای انجام ندادن تعهد است.

حال باید دید این کدامین عهد است که حفظ آن بر عهده عقل می باشد؟

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در ذیل آیه:

« أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَیٰ ۚ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ،الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ»(1)

می فرماید:

«مراد از « أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»حضرت علی (صلوات الله علیه) است.و مراد از«الأعمی» دشمن آن حضرت و مقصود از «أولو الألباب» نیز شیعیان آن حضرت است که خداوند آنان را با «الَّذِینَ یُوفُونَ » توصیف فرموده است. یعنی شیعیان آن حضرت، کسانی هستند که به عهدشان وفا کرده و عهدی را که از آنان گرفته شده است،نقض نمی کنند و آن عهد، ولایت مولی الموحدین، حضرت علی (صلوات الله علیه)است که در عالم ذر و روز غدیر از آنها گرفته شده است.»(2)

همچنین حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«وقتی خداوند همه مخلوقات را آفرید...آنان را در ظلال جمع کرد... سپس پیامبران را در میان آنان فرستاد تا نسبت به خداوند، اقرار بگیرند.و آیه شریفه ای که می فرماید: «لئن سالتهم من خلقهم لیقولن الله»؛اگر از آنان بپرسی، چه کسی

ص: 124


1- رعد / 19 و 20.
2- بحارالأنوار، ج 401:24.

آنها را آفریده، خواهند گفت: الله(1) اشاره به همین مطلب است.

پس از آن، خداوند از مردم خواست به نبوت پیامبران اقرار و اعتراف کنند.برخی اقرار کردند و برخی انکار نمودند.

سپس خداوند مردم را دعوت کرد تا به ولایت ما اقرار نمایند.به خدا سوگند، کسانی به ولایت ما اعتراف کردند که خداوند آنان را دوست داشت،و کسانی منکر ولایت ما شدند که خداوند آنان را دوست نداشت و نسبت به آنان دشمنی داشت.از این رو خداوند می فرماید: «فما کانوا لیؤمنوا بما کذبوا به من قبل»؛اینها به آنچه که درعالم ذرآن را انکار کردند، ایمان نخواهند آورند.

این که برخی از مردم،ما را انکار می کنند و ولایت ما را نمی پذیرند،به خاطرآن است که در عالم ذر، ما را انکار کرده اند.(2)

«و العلم»: مرحوم ملاصالح مازندرانی می گوید:

مراد از علم دراین حدیث شریف، ادراک معارف الهی و احکام نبوی و تصدیق آنها است.(3)

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«یغدو و الناس علی ثلاثه أصناف:عالم و متعلم و غثاء فنحن العلماء،وشیعتنا المتعلمون. و سائر الناس غثاء»؛

مردم به سه دسته تقسیم می شوند:عالم،متعلم و خاروخاشاک.ما عالم هستیم و پیروان ما، متعلم و شاگرد هستند. و دیگر مردم، خار و خاشاک روی سیلاب هستند.(4)

گویا حضرت مردم را به رودخانه ای تشبیه کرده است که آبی در آن جریان دارد و مایه حیات و زندگی است و از کنار رودخانه، نهرها و جویبارهای جدا می شود و بر روی آب آن رودخانه، خار و خاشاک وجود دارد.

ص: 125


1- زخرف / 87 .
2- اصول کافی ج 1: 362، (کتاب الحجه، باب فیه تنف و جوامع من الروایه فی الروایه حدیث 2).
3- شرح ملاصالح مازندرانی ج 1، 405.
4- اصول کافی ج 1: 26 «کتاب فضل العلم، باب أصناف الناس، حدیث 4».

آبی که در رودخانه جریان دارد، حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله هستند که علم در نزد آنها است. نهرها و جوی های کناررودخانه که از آب رودخانه بهره مند هستند، شیعیان و پیروان اهل بیت می باشند.

دسته سوم که نه عالم هستند ونه متعلم، همچون خارو خاشاک روی آب رودخانه هستند که همیشه حیران و سرگردان بوده و گاه به دنبال این و گاه به دنبال آن می باشند.زمانی دنبال شهرت و زمانی به دنبال شهوت می روند.روزی به دنبال ثروت و روز دیگر به دنبال قدرت هستند و هیچ گاه آرام و قرار ندارند و در گرداب مادہ پرستی غرقند.

«و بالعقل یکمل»: کلمه «بالعقل»،جار و مجرور، و متعلق به «یکمل» می باشد که طبق قاعده باید بعد از «یکمل» می آمد.ولی پیش از «یکمل» آمده و طبق قواعد علم معانی بیان « تقدیم ما حقه التأخیر، یفید الحصر و الإنحصار؛مقدم شدن کلمه ای که باید مؤخر شود، حصر را می رساند. در اینجا نیزحصر و انحصار فهمیده می شود.یعنی کمال انسان،منحصر به عقل است و آن تنها چیزی است که موجب تکامل انسان می گردد.

باید توجه داشت که «کمال» و«تمام» با هم فرق دارند.«کمال» به دست آوردن غرض و هدف را گویند؛ یعنی هرگاه هدف و مقصود از چیزی حاصل شود،کامل شده است.مثلاوقتی درختی کاشته می شود تا میوه دهد،آن درخت با دادن میوه، کامل می شود. اما تمام شدن آن در صورتی است که شاخه و برگ و تنه آن به آخرین رشد خود برسد.(1)

به بیان این حدیث شریف،مقصود اصلی ازآفرینش انسان،تنها به وسیله عقل حاصل می شود و آن غرض غایی به دست می آید.

«هو دلیله و مبصره و مفتاح امره»:انسان با فکر کردن وکمک گرفتن ازعقل خود، می فهمد که این عالم هستی نمی تواند خود به خود به وجود آمده باشد.ناچار باید آفریننده ای داشته باشد. به وسیله عقل می فهمد که آفریننده او،فرامین و دستوراتی دارد که او نمی تواند بدون واسطه آن دستورات را دریافت کند.وبا این عقل،درک می کند که خداوند، فرستادگانی دارد

ص: 126


1- راغب اصفهانی می گوید: «کمال الشیء، حصول ما فیه الغرض منه» برای توضیح بیشتر به کتاب «امامت در قرآن: 146» رجوع کنید.

که باید به دنبال آن فرستادگان و شناخت آن رسولان الهی برود. همچنین به وسیله عقل،

خوبی ها و بدی ها را تشخیص می دهد.

همان گونه که چشم، محل دیدن است،عقل نیز محل بصیر شدن است و کلید گشایش کارهای انسان،عقل او می باشد.کسی که عقل نداشته باشد،کارش همیشه گره میخورد و مثل کلاف سر در گم، به دور خود می پیچد و هیچ گاه احساس آرامش و اطمینان نمی کند.

بنا به فرمایش امام صادق (صلوات الله علیه) عقل که اساس انسانیت است این آثار بر آن مترتب می شود:

1. منشأ ذکاوت، 2. فهم مقصود واقعی دیگران از گفتارشان 3. سرچشمه تعهد و نگهبانی از عهد 4. سرچشمه علم 5. کمال انسان 6. رهنمای انسان 7. محل بصیرت انسان 8. کلید گشایش کارها.

«فاذا کان تأیید عقله من النور»: هسته خرما استعداد دارد که به صورت یک درخت خرما و نخل درآید و خرما دهد. اما باید در خاک و آب و هوای مناسب قرار گیرد و پس از رشد و تبدیل شدن به نخل، گرده خرما به آن افشانده شود تا به بار بنشیند و خرمای شیرین با صدها خواص به بار آورد.

عقلی که خداوند در وجود انسان قرار داده است،استعداد دارد که بتواند آن صفات نه گانه را دارا شود، اما باید به وسیله نور ذاتی خداوند متعال، تأیید شود و به تعبیرمرحوم علامه مجلسی قدس سره نورانیت و اشراقی از طرف نورالانوار به آن تابیده شود.

به بیان دیگر:دانسته شد که اولا:حقیقت عقل نور است،ثانیا: حقیقت انسان در وجود این نور نهفته است و ثالثا کمال یافتن انسان به وجود این نور وابسته است.اما این فرا از حدیث شریف «فاذا کان تأئید عقله من النور»ما را به یک نکته مهم و کلید مشکل گشا رهنمون می سازد که این نورکه در حقیقت نیروی شگرفی است که در وجود انسان نهفته است وقتی به ثمر می نشیند، و این درخت انسانیت وقتی میوه های فهم،درک، سخاوت و خلاصه انسانیت بر آن خودنمایی می کند که از «نورالانوار» تأثیر و کمک بگیرد.

هنگامی قلب می تواند با نور عقل، حقایق عالم را مشاهده کند که «نورالانوار» به کمک آن

ص: 127

در آید، همان گونه که نور چشم توان دیدن کوه و دره و دشت، گل و لاله و بستان و رخ و زیبای گلرخان را دارد که نور خارجی مثل خورشید،شمع، ماه به کمک چشم و نور چشم بشتابد،و گرنه به تنهایی توان آن را نخواهد داشت.اکنون وقت آن است که برای دستیابی به آن «نوری» که مؤید و کمک کار «نورعقل» و سرچشمه آن است.قدم پیش نهیم. که در حقیقت آن نور، همانا «نورالانوار» است.

40- نور الانوار

قبل از هر چیز باید بدانیم که واژه «نورالانوار» دراحادیث شریفه و زیارت نامه هایی که از ناحیه مقدسه اهل بیت (صلوات الله علیهم) به دستمان رسیده زیاد به چشم می خورد، و این نکته را نیز دانسته باشیم که گاهی از آن تعبیر به «نور الله التام» شده است. و برای این واژه - به حسب فهم این ناچیز - دو معنی قابل تصور است:

1. «نور الانوار» یعنی نوری که نور و روشنایی برای نور است.همانند نور خورشید که نور بودن آن را فقط نور چشم می تواند بیابد.وحواس دیگر انسان ازآن بهره ای ندارند.

2. «نور الانوار» یعنی نوری که سرچشمه نوربودن دیگر نورها است،و یعنی آن نوری که سبب نور شدن دیگر نورها است.وجالب است که بدانید،این لفظ شریف برای هر دو معنی کاربرد دارد.

برای دست یابی به این «نورالانوار»که هم نورنورها است و هم علت پیدایش روشنایی ها است یعنی «بصیرت» آفرین است، باید سر به آستانه خود آن «نورالانوار» فرود آریم که خدا را شکر از ساحت مقدس آن بزرگواران برای معرفی «نورالانوار» کلمات نورانی صادر شده که این نوشتاربه ملاحظه حوصله خوانندگان محترم به نمونه هایی از آن بسنده می کند..

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«إن الله کان اذ لا کان،فخلق الکان و المکان،و خلق نور الأنوار الذی نورت منه الانوار و أجری فیه من نوره الذی نورت منه الأنوار،و هو النور الذی خلق منه محمداً و علیاً: فلم یزالا نورین، اولین، اذ لاشی کون قبلهما، فلم یزالا یجریان

ص: 128

طاهرین مطهرین فی الاصلاب الطاهرین حتی افترقا فی أطهر طاهرین فی عبدالله و ابی طالب (صلوات الله علیه)»؛(1)

همانا خداوند بودآنگاه که هیچ نبود،پس آفرینش وجایگاه آفرینش را آفرید، و نور الانوار را که همه روشنایی ها از او روشنی یافتند آفرید.

و ازنور خود در آن نورالانوار روان ساخت همان نوری که تمام نورها ازآن نور شدند، و این همان نوری است که(حضرت) محمد (صلی الله علیه واله) و حضرت علی (صلوات الله علیه) را از آن آفرید.بنابراین، آن دو، نور نخستین بودند؛زیرا پیش از آنها چیزی پدید نیامده بود.

و آن دو پاک و مطهر در صلبهای پاک روان بودند تا آنکه در پاکترین صلبها یعنی عبد الله و ابوطالب از همدیگر جدا شدند.(2)

41- کلام علامه مجلسی قدس سره

علامه قدوسی شیخ محمد باقر مجلسی قدس سره درشرح این حدیث شریف می فرماید:

«مراد از نور الانوار نور حضرت محمد صلی الله علیه واله است چرا که آن روشنی بخش همه جانها است،بلکه سبب و علت پدید آمدن پدیده ها اواست،همان گونه که مقصود ازآفرینش نیز او است.» (3)

بنابراین، سرچشمه همه نورها و تمامی روشنایی های جهان حضرت رسول خداست، و اما نور وجود اقدس آن حضرت،ازالله سبحانه و تعالی به وجود آمده است،به دیگر بیان: روشنی تمام روشنی های عالم از روشنی آن حضرت وروشنی آن بزرگوار از روشنی خداوند متعال است.

و ممکن است گفته شود: علاوه بر اینکه نور بودن انوار،همگی از نور آن سرور کاینات

ص: 129


1- اصول کافی، ج367:1، کتاب الحجه، ابواب التاریخ، باب مولد النبی صلی الله علیه واله ، حدیث9 ،» المحتضر: 106، بحارالانوار ج 15، 24 و ج 54: 197.
2- با توجه به این حدیث نورانی،روشن می شود که:حضرت عبدالله وحضرت ابو طالب سلام الله علیها دارای مقام عصمت بوده اند.
3- مراه العقول ج 5، 195.

است، آن حضرت نور انوار هم هست، یعنی هم درخشش نورهای عالم از او است، و هم برای نورها درخشش است.همان گونه که نورخورشید برای نور چشم روشنی بخش و کمک کار است.که ازاین نور تعبیر به «بصیرت» می شود که پیش از این نیز دانستیم که رسول مکرم اسلام صلی الله علیه واله «بصیره من اهتدی» هستند.

به هر حال «نور الأنوار»بودن آن حضرت و اهل بیت آن بزرگوار به برهان نقل وعقل قطعی است، از این روی در زیارت حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)می خوانیم:«السلام علی نورالانوار»(1)همان گونه که در زیارت حضرت امام هادی (صلوات الله علیه)می گوییم: «یا نور الأنوار»(2) و در روایات بسیاری آمده که: «نحن نور الانوار» (3).

42- چکیده بحث

با ضمیمه نمودن سه دسته حدیثی که نقل شد نکته ای بسیار زیبا روشن می شود، دسته

اول از احادیث بیانگر این بود که: حقیقت عقل، نور است:

«إن الله عزوجل خلق العقل وهوأول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره».(4)

«إن الله خلق العقل من نور...».(5)

و در دسته دوم روایات دانستیم که این عقل وقتی ثمربخش است که به وسیله «نور» تأیید شود که «إذا کان تأئیده من النور»(6) و دسته سوم روایات به ما آموخت که آن نوری که نوربخش انوار و نور برای انوار است نور حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله است که «... و خلق نورالانوار...»(7)و...

بنابراین عقل نور است، و نوری که هم منشاء عقل است و هم نور آن، نور آل محمد صلی الله علیه واله می باشد، که در حقیقت مؤید آن، نور ولایت اهل بیت می باشد.

ص: 130


1- المزار: 210.
2- بحارالانوار ج 99: 64.
3- همان ج 26: 259.
4- اصول کافی ج 1: 16. «کتاب العقل و الجهل، حدیث 14»
5- بحارالانوار ج 1: 107.
6- اصول کافی ج 1: 19، بحارالانووار ج 1، 106.
7- اصول کافی ج 1: 367.

و آن نکته ظریف این که: عقل نور است، و تحقق ثمره آن به «نور الأنوار» است،وسر چشمه نور عقل،نور «نور الأنوار» است،و «نور» و «نور الأنوار»،حقیقت آن،چهارده معصوم مقدس و پاک است که خود از نور جلال و عظمت خداوند سبحان نشأت گرفته اند.

پس هرچه روشنی در عالم است؛چه روشنی حسی و چه روشنی غیر حسی، وام دار ولایت است و هر کس ولایت ندارد،نور ندارد و هر که نور ندارد،توحید ندارد.و از همین جاباید گفت:هرکس از ولایت بهره ای بیشتر دارد،از نور عقلی و نور خدایی سهم بیشتری می برد. و لذا آخرین مرحله، بهره از ولایت تسلیم و إخبات در مقابل صاحب ولایت است، و بالاتر از حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل (سلام الله علیه)دراین زمینه کیست؟و دلیل برتری آن حضرت از دیگران، روایات و زیارت نامه هایی است که در حقیقت، بیان عظمت و جلالتی است که او از ولایت به دست آورده است.

کدامین شهید رتبه « یغبطه بها جمیع الشهداء» را داراست؟

کدامین امام زاده درجه «عمنا العباس نافذ البصیره و صلب الایمان»را دریافته است؟

کدامین انسان به مقام «رفع [الله] ذکرک فی علیین» دست یافته است؟

و...

43- تنبیه

از شماخواننده عزیز اجازه می خواهم که در اینجا به رازهایی مهم اشاره کنیم که دانستن آن به خواست خدا گره گشای بعضی از گره های موجود در روایات باشد.

44- چگونگی اشتقاق نور الانوار از نور الله جل جلاله

برای گشودن این رمز راه هایی وجود دارد که یکی از آنها مراجعه به روایات صادره از ناحیه مقدسه معصومین (صلوات الله علیهم) می باشد و برای نمونه به یک فراز از روایت بلندی که جناب مفضل بن عمر از حضرت امام باقر صلوات الله علیه برای ما به ارمغان آورده توجه می کنیم.

ایشان می فرمایند:

ص: 131

«یا جابر کان الله ولا شیء غیره و لا معلوم و لا مجهول، فأول ما ابتدأ من خلق خلقه أن خلق محمداً صلی الله علیه واله و خلقنا اهل البیت معه من نوره و عظمته،فأوقفنا اظله خضراء بین یدیه، حیث لا سماء و لا أرض و لا مکان و لا لیل ولا نهار ولا شمس و لا قمر.

یفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس،نسبح الله ونقدسه ونعبده حق عبادته...»؛(1)

ای جابر خداوند متعال بود و غیرازاو بودی نبود نه معلوم ونه مجهول، پس اولین چیزی که شروع کرد از پدیده ها که بیافریند،آفرینش حضرت محمد صلی الله علیه واله بود و آفرید ما اهل بیت را با او از نور و عظمت خود. پس ما را در حالی که اظله خضراء بودیم در پیشگاه خود واقف گردانید،در آن هنگام که نه آسمانی بود ونه زمینی نه مکانی بود و نه شبی و نه روزی، نه خورشیدی بود و نه ماهی.

نور ما از نور پروردگارماجدا می شود همانند جدا شدن شعاع خورشید ازخورشید....

این حدیث شریف،حدیث مفصلی است،وحقایق و نکاتی درآن مطرح است. یکی از نکات ظریف آن عبارت است از اینکه حضرت یک به یک عالم آفرینش را بیان می فرمایند، و به مطلبی ویژه اشاره می کنند: مثلا بعد از آنکه آفرینش مکان را بیان می دارند می فرمایند:

«و کتب علی المکان : «لا إله إلا الله»، «محمد رسول الله»، «علی أمیر المؤمنین و

وصیه، به أیدته و نصرته...»؛

و بر مکان، «لااله الاالله» و «محمد رسول الله» و «علی امیرالمؤمنین و وصیه، به

أیدته و نصرته» را حتمی و الزامی نمود.

وبرهمین منوال جهان آفرینش را بیان می فرمایند و به همین نکته اشاره می فرمایند.

پس بر همه عالم از عرش تا فرش،این سه ذکرشریف،لازم و حتمی است،و یا اینکه بگوییم این سه ذکر شریف، ضمیمه همه آفرینش است و هر جا پدیده ای پدید آمده همراه

ص: 132


1- بحارالانوار ج 17:25.

آن این حقیقت -یعنی «لا إله الا الله» و«محمد رسول الله»و«علی أمیر المؤمنین و وصیه به أیدته و نصرته» - وجود دارد.(1)

45- روشن سخنی از دلی روشن

این ناچیز را دوستی است روشن دل که متأسفانه بر اثر حادثه ای ناگوار بینایی دوچشم را از دست داده، ولی در عوض روحی شاد و دلی منور و سخنانی نغز و گفتارهایی شیرین دارد، که از جمله آنها این کلام است:

«آیا میدانید چرا انسان درهنگام احتضار و وقت جان سپردن دچار لکنت زبان می شود، و به سختی می تواند شهادتهای سه گانه را بر زبان جاری کند،یعنی گفتن: «أشهد أن لا إله إلا الله» و«أشهد أن محمد رسول الله»و«أشهد أن علیا ولی الله» برایش دشوار است.»

و خود در پاسخ چنین گفت:

«تمام عالم از عرش تا فرش همیشه «لا إله الا الله» و«محمد رسول الله» و«علی ولی الله» گویانند،ولی ما انسان ها چون پرده برگوشمان افتاده قدرت شنیدن آن را نداریم، و همین که در حال احتضار قرار می گیریم و رفتنمان از این عالم حتمی می شود،پرده ها برداشته می شود،وخود را دردریای بیکران عالم هستی می یابیم که همگی شعور دارند، و به طور مداوم این سه ذکر شریف را می گویند،خجلت زده ازغفلت خویش می شویم، و بهت سر تا سر وجودمان را می گیرید که چرا؟ و چگونه؟ بدین جهت از این واقعه عظیم مبهوت می شویم و اولین اثر آن دلهره و لکنت زبان است.»

و سپس سر اینکه مستحب است به انسانی که درحال احتضاربه سر می برد تلقین این

سه ذکر شریف شود چنین توضیح داد:

ص: 133


1- و این نکته را از لفظ «کتب» که در متن حدیث شریف آمده می فهمیم،چرا که «کتب» یا به معنی «لزوم» و«حتمی»بودن چیزی است و یا به معنای «ضمیمه کردن» می باشد. برای توضیح بیشتر به کتاب شریف «منتقد المنافع فی شرح المختصر النافع ج 103:1 » مراجعه کنید.

«چنین انسانی نیازمند کمک و یاری است،و تلقین یعنی اینکه،ای انسان که از جلوی گوش و چشمت پرده ها کناررفته هراسان نباش، تونیز با گردونه هستی،هم صدا شو، و بگو: «أشهد أن لا إله إلا الله» و «أن محمدا رسول الله» و «أن علیا ولی الله» و این سخن حقی است که آیات و روایات به آن تصریح کرده اند.آری قوام عالم هستی براین سه ذکر شریف است، همان گونه که قوام ایمان نیز به آن است.

46- راز دوم، حجیت عقل

یکی از بحث هایی که در روایات مورد عنایت قرار گرفته و محور گفتگوی دانشمندان نیز هست،و در روزگار ما هم طرفداران زیادی پیدا کرده است،عقل وحجیت آن وکار برد آن است. بلکه می توان گفت هر انسانی با این بحث روبرو است.

فیلسوف و متکلم برای اثبات آراء خود عقل را مستمسک قرارمی دهد، همان گونه که فقیه، مدار احکام را عاقل می داند،و دانشمندان علم اصول عقل را یکی از منابع استنباط احکام قرار داده اند و عالم اخلاقی برای رغبت انسانها به حسن خلق در پی انگیزه عقلی هستند.و... همان گونه که پیش از این گفته شد:این قلم در پی آراء و اندیشه های این اندیشمندان نیست بلکه آنچه را این نوشتار بر خود لازم می داندجستجو و شرح و توضیح احادیث شریفه ای است که از ناحیه مقدسه، اهل البیت (صلوات الله علیهم )صادر شده است.

در روایات متعدد و فروانی به این معنی بر می خوریم که «عقل حجت باطنی است» مثلا جناب محمد بن سنان قدس سره از حضرت امام ششم (صلوات الله علیه) نقل کرده که فرمودند:

«حجه الله علی العباد النبی و الحجه فیما بین العباد و بین الله العقل»؛(1)

حجت خداوند بر بندگان پیغمبران هستند،وحجت و برهانی که بین بندگان و آفریده گار قرار دارد، عقل می باشد.

یکی از فرازهای حدیث بلند حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه)خطاب به جناب هشام بن حکم این است:

ص: 134


1- اصول کافی ج 1: 19، «کتاب العقل و الجهل حدیث 22.»

«...یا هشام إن لله علی الناس حجتین،حجه ظاهره وحجه باطنه،فأما الظاهره فالرسل و الأنبیاء و الائمه و أما الباطنه فالعقول..» (1)

ای هشام همانا خداوند دو حجت بر بندگان دارد (که یکی از آن دو)حجتی آشکارو ظاهر است،و دیگری حجتی نهانی و باطنی،اما حجت آشکارا رسولان و پیامبران و امامان می باشند و اما حجت نهان (که در نهان هر انسانی نهاده شده)عقل هایشان می باشد.

و بنابراین شبهه ای نمی ماند که «عقل» حجت و برهانی است که خدای تعالی در روان

انسان به ودیعت نهاده است.که خیروشرراتشخیص می دهد،و به دنبال آن معرفت الهی می آید، و آن ملاک و معیار تکلیف است، و تا حدودی می تواند،میزان احکام الهی باشد، و چه زیبا تعبیر کرده فقیه ماهر و علامه مفسر مرحوم سید عبدالاعلی سبزواری:

«اگر«عقل» تجسم یافته و به صورت جسم آشکار شود،پیغمبرمی شود و اگر پیغمبر از جسمانیت خارج شود و صورت جسمانی خود را واگذارد به صورت «عقل» ظاهر می شود.»(2)

و این همه ستایش و فضیلت که برای عقل گفته شده مراد همان «نور» است که در علم

الهی مخزون و مکنون می باشد.

47- فرق عقل و جهل

واژه «عقل» و «جهل» در معناهای متفاوتی به کار می رود.

معنای اول:کسی را که در کارها ازخود هوشمندی به خرج دهد عاقل می گویند، مردمان به کسی که بتواند مال اندوزی کند،و یا برای خود ریاست و قدرت و حکومت دست و پا کند و از آنها خوب نگهبانی نماید عاقل می گویند و او را عقلمند می نامند.هرچند که دست به حیله، مکر، شیطنت، دروغ و...بزند.مردم چنین شخصی را عاقل و خردمند می انگارند.

ص: 135


1- اصول کافی ج 1: 13، کتاب العقل و الجهل حدیث 10، فراز 1، فراز 15»، بحارالانوار ج 1: 137.
2- تهذیب الأصول ج 1: 196.

مانند معاویه،درمقابل آن کسی که از هر گونه مکر،کلاهبرداری، نیرنگ و سالوسی و درویی دورباشد او را ساده انگاشته وچه بسا سفیه و بی عقل و کم خردش گویند.به این جهت در مقابل «عقل»، «سفه» ودرمقابل «خرد» «سادگی» به کار می رود.

معنای دوم: کسی را که دانشمند باشد،و از علوم بهره ای داشته باشد عاقل می خوانند همانگونه که درفارسی چنین انسانی را «دانا» می گویند.در مقابل کسی را که ازدانشها بی بهره باشد «جاهل» و «نادان» خطاب می کنند. بنابراین عقل در مقابل جهل و دانا در مقابل نادان به کار می رود.

معنای سوم:عقل یعنی آن نوری که خداوند در قلب و جان انسانها به ودیعت نهاده تا راه معرفت الهی را به پیماید، و انسان را به اخلاق زیبا و کردارهای نیکو و پندار پاک آراسته نماید، و در اطاعت و پیروی از پیامبران و جانشینان آنها فرو رفته و جانش را تسلیم نورالانوار قراردهد و او را از نیت پلید و خوی زشت و کردار اشتباه و پیروی از شیطان و پیشوایان گمراه وا رهاند.

در مقابل این عقل «جهل» است که سوار بر جان انسان می باشد و او را به سیاهی فکر و تاریکی کردار و اخلاق شیطانی وا می دارد.

بنابراین «عقل» به معنای اول که درنزد مردم بسیار کاربرد دارد به حسب معنای سوم «شیطنت» نام دارد.همان گونه که «جهل» به معانی اول به حسب معنای سوم «عقل» است.شخصی از حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) پرسید «عقل» چیست؟

حضرت در پاسخ فرمودند:

«ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»؛

(عقل نیرویی است که) خداوند به آن پرستش می شود، و بهشت به آن به دست می آید.

برای آن شخص،شبهه ای پیش آمد که چرا بعضی از انسانها که به عقل و هوش شهرت

دارند، به پرستش خدا نمی پردازند؟

آنگاه به یکی از مشهورترین افراد به هوش و عقل، اشاره می کند و می گوید:پس آن چه که در معاویه بود چیست؟یعنی اگر عقل است چرا عبادت خدا نمی نمود؟ و اگر عقل نیست

ص: 136

پس این همه هوشمندی که برای نگهبانی از قدرت و حکومت خویش به کار برد چه نام داشت؟

تا آنجا که عمروعاص که از هوشمندان به نام عرب بود را به خدمت گرفت و در آخر کاراو را به خاک مذلت نشاند؟حضرت چنین پاسخ می دهند:

تلک النکراء، تلک الشیطنه و هی شبیهه بالعقل و لیست بالعقل»؛(1)

آنچه معاویه داشت تیزهوشی زشتی بود(که در حقیقت)شیطنت است،و(این تیزهوشی) شبیه به عقل است و عقل نیست.

لذا باید گفت: آنچه را مردم بلکه بعضی از دانشمندان عقل می پندارند،درحقیقت«جهل» است،زیرا بنا به فرمایش امام معصوم (صلوات الله علیه)عقل نور است که اگر مؤید به نور شد، از آثار و نشانهای آن عبادت الهی است و...واگر هوشمندی بود ولی این اثر را نداشت در واقع جهل است.

«جهل» و «عقل» دو نیرویی هستند که خداوند آنها را با حقیقت انسان سرشته است، اکنون که با احادیث عقل آشنا شدی و دانستی که آفرینش «جهل» ازسیاهی و تاریکی است، بدان که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) نیز می فرمایند:

«الجهل صوره رکبت فی بنی آدم،إقبالها ظلمه و إدبارها نور...».(2)

جهل، شکل و شمایلی است که دربنی آدم ترکیب شده است،روی آوردن آن(و پیش آمدن آن) تاریکی و سیاهی است، و پشت نمودن (و رفتن آن) روشنایی و سفیدی است.

پس لازم است دقت کنیم تا معانی متعدد عقل ما را به اشتباه نیاندازد و بدانیم عقلی که مورد مدح وستایش شیعه است و حجت الهی شمرده شده و معیار بعضی احکام فقهی و معارف دینی است، هوشمندی نشأت گرفته از «جهل» نیست، بلکه مراد آن نوری است که اصل و ریشه انسانیت برآن نهاده شده و آن گاه که به نور ولایت - نور الأنوار - تأیید شود،

ص: 137


1- اصول کافی ج 1: 8، «کتاب العقل و الجهل، حدیث 3.»
2- بحارالانوارج 1: 93.

روشنی بخش انسان است.وبرای اینکه بدانیم انسان به آن وارسته است بایدبه جستجوی آثار و نشانه های آن بپردازیم - که در روایات متعدد بیان شده -دراو یافت می شود یا نه؟ که اگر نشد چنین انسانی «جهل» دارد و جاهل است،پس آنکه خدا را نمی پرستد و لشکریان عقل در وجود او خرگاه نزده اند اصلا عاقل نیست،تا فهمش حجت باشد و او را عقلی نیست تا بتواند معیار و میزان بعضی از احکام و یا معارف باشد.

پس آن عقلی که دانشمند اصولی آن را حجت می داند،ودرکشف احکام آن رامعتبر می داند باید «عقل نوری که مؤید به نور ولایت»است باشد،نه هر فهم و هوشمندی.چرا که هوشمندی غیرازعقلمندی است و اگر شارع عقل را حجت دانسته است،معنای آن رانیز باین فرموده که «خدا عقل را از نور مخزون مکنون آفرید»و فرمود: «آنگاه نتیجه بخش است که مؤید به نور الأنوار شود»وخود نشانها، جنود و لشکریان آن را بیان فرمود.(1)

شعرزیبای جناب عارف گمنام کمال الدین محمد کریم صابونی را درتوصیف عقل زینت بخش این بحث قرار می دهیم که انصافا حق مطلب را ادا کرده است.

قید معقولات مردم ای عزیز!***پای دل را بست و برد از وی تمییز

چیست معقولات دنیا ای فلان!*** آنچه را خوانند عقل این مردمان

عقل نزد این جهولان ظلوم ***خود عمل باشد به عادات و رسوم

عقل این باشد که بر طبق هوس ***مرکب همت تواند راند، کس

در بر این مردمان بوالفضول*** سالک راه هوس باشد عقول

آنکه را بر طبق عادت شد سلوک*** عاقل است و محترم نزد ملوک

گرچه باشد در سلوکش خصم حق ***گرچه ملعون باشد اندر نه طبق

گویم اکنون با تو ای یار عزیز***از آنچه عقلش خوانده اند ایشان، گریز

بگذر از این عقل این خلق و گسل ***از رسومات جهان بردار دل

جهل باشد آنچه عقلش خوانده اند ***مرکب از پش هوسها رانده اند

ص: 138


1- مباحث راجع به عقل بسیار زیاد است که کتابی مستقل را لازم است تا همه آنچه را که در احادیث آمده به رشته تحریر کشید.

عقل را بنگر که پیغمبرچه گفت ***بهر تعلیم تو آن سرور چه گفت

گفت کار، عقل باشد بندگی*** کسب جنت کردن و پایندگی

عقل «ماید به الرحمن» بود ***کسب جنت هم به این عنوان بود

غیر این معنی نباشد عقل را** * گر بگردی پای تا سر نقل را

عقل چو این شد، برو عقلی بیاب ***کت کند بیدار چشم دل ز خواب

چشم دل از خواب چون بگشوده شد *** کسب جنت بنده را فرموده شد

چشم دل چون باشدت در خواب ناز***بر غلط عاقل تو خوابی خویش باز

عشق فطری از درون چون رانده ای ***زین سبب در جهل خود وامانده ای

چون شوی آگه ز خود زانورشان ***میشناسی فی الحقیقه بازشان (1)

وی بعد از بیان حقیقت عقل خطاب مستمندانه به نورالانواریعنی حضرت مولی علی

مرتضی (صلوات الله علیه) چنین می گوید:

ای ز میزان توجان را انبساط ***ای نشاط جان! وای جان نشاط

نوربخش دیده عقل خبیر***ظلمت ایام را مهر منیر

جز به بودت عقل را دیدار نیست ***جز ز جودت پای را رفتار نیست

عقل را بینایی از بود تو شد ***سوی حق رفتن هم از جود تو شد(2)

48- حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) و نور الأنوار

گفته شد که ریشه عقل،نوری است که سرمنشأ معرفت الله است وچشمه سارعلم و حکمت، به شرطی که به «نور الأنوار»و«نور الله التام» مؤید شود.و ثمره آن بصیرت است و صد البته که این مطلب حقیقتی است غیر قابل انکار، و این مطلب نیز قابل انکار نیست که اصل نور عقل و تأیید شدن آن به نور الانوار دارای مراتبی است.

آن کسی که بالاترین بهره را از نور عقل برده و در اوج قله تابش نور «نور الانوار» جای گرفته است وجودمقدس حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) است واین ادعایی است که هیچ

ص: 139


1- لسان الغیب فی تمییز الصحه عن العیب: 750.
2- همان: 753.

نیاز به برهان ندارد، ولی از آنجا که خداوند متعال یاد و ذکر او را در علیین بلند کرده، ما نیز برای هم صدا شدن با ساکنین عالم علیین دلایل آن را به رشته تحریر می کشیم تا در زمره ثناگویان حضرتش باشیم همان گونه که بالانشینان عالم ملکوت مدح گوی اویند،بلکه خدای متعال ثنای او نموده است. که «رفع [الله] ذکرک فی علیین»؛ خدا یادت را در علتین بلند بالا برده است.

دلیل اول: کلام نورانی امام صادق (صلوات الله علیه)که فرمودند: «نافذ البصیره» جایگاه بصیرت که در واقع همان نور «نورالانوار» است،عقل است و هرعقلی توان بصیر شدن را داراست. اما بالاترین مرتبه آن این است که بر همه عالم بصیرت داشته و بلکه این بصیرت از عالم هستی گذشته به معرفت خدا و اولیاء الهی رسیده باشد، که از آن به «بصیرت نافذه » تعبیر می شود و این مرتبه عالیه به نص فرمایش حضرت امام جعفر صادق (صلوات الله علیه) از آن حضرت عباس (سلام الله علیه) است.

دلیل دوم: حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)از صلب «نور الأنوار» و«نور الله التام» حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه)به دنیا آمده و در دامن مادری که عالمه و دانشمند بوده و در حسب و نسب از بزرگان عرب به شما می رفته بالیده.ودر محضر پدرو دو برادر که همگی «نور الأنوار» می باشند پرورش یافته است، و بدین سبب در آن روایت فرمود:

«ان العباس زق العلم زقا»؛

همانا (حضرت)عباس همه علم را انباشت،انباشتی (کنایه از اینکه تمام علوم را تحصیل نمود.

فقیه متبحر و محقق،محمد باقر قاینی بیرجندی بعد از نقل این خبر شریف می فرماید:

«و اگرچه این ضعیف برمأخذ آن در کتب اخبار مطلع نشدم ولکن مؤید آن در«خصال» شیخ صدوق قدس سره روایتی است که عثمان در حق (امام) حسن و( امام) حسین (صلوات الله علیهما) وعبدالله بن جعفر گفت: «و من لک بمثل هؤلاء الفتیه أولئک فطموا العلم فطماً و جمعوه لأنفسهم جمعا»(1)،(تو را با این جوانان چه کار، آنها

ص: 140


1- الغارات ج695:2،الخصال:136، بحارالانوار، ج 43: 2.

علم را از دیگران بریده اند و همه آن را برای خود گرد آورده اند.»(1)

هرگاه صحیح باشد که عبدالله بن جعفر،علم و دانش رادرسینه خود انباشته کرده باشد، حضرت عباس (سلام الله علیه)به این کار سزوارتراست.چرا که درزیرسایه امام بالیده و مادری چون فاطمه کلابیه او را پرورانده است.

دلیل سوم: هر چه قلب انسان پاکترو تسلیم وخشوع آن زیادترباشد،تابش نور ولایت در آن بیشتراست و هرچه تابش نورخورشید ولایت درآن بیشتر باشد،علم ومعرفت آن بیشتر است، و به طور مسلم طهارت قلب و تسلیم حضرت ابالفضل (سلام الله علیه) در مقابل امامان معصوم - حضرت مولی المتقین و امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهم) -ازهمه بیشتر است و از همین روی درخشش نور ولایت در قلب آن بزرگوار درخشنده تر و در نتیجه بهره اش از نور«نورالانوار» بیشتر است تا به آنجا که فوق آن ممکن نیست. در کتاب شریف «کبریت احمر» آمده:

«از اخبار مأثوره در حق ابی الفضل (سلام الله علیه) -مثل حدیث درجه و غیر آن که بیاید -ظاهر و روشن است که نزدیکتر به آن امام حق شناس، زبدۂ ناس حضرت عباس (سلام الله علیه) بود.

و سر آن،آن است که وقتی به حکم عنایت الهیه نور نبی با ولی که از نور خداوند عزوجل است،عالمتاب شد هر یک ازمخلوق من الذره الی الذره،ازآن نور پاک به اندازه مستوره (و ظرفیت خود)درتحت قضا و قدر کسب نور(می کند)،وجلوه ظهور می گیرد. مثل شمس ظاهری که براشیا بتابد،پس هرچه مانع ندارد به اندازه مواجهه (خود) به شمس إستضائه می جوید.

و از اکمل و افضل متوجهین به شمس ولایت... مولانا و سیدنا و شفیعنا ابوالفضل (سلام الله علیه) میباشد».(2)

بنابراین چون بهره حضرت قمربنی هاشم (سلام الله علیه) ازخورشید ولایت از همه بیشتر بود علاوه بر آن که خود به نحو کامل نورانی شد به رتبه ای رسیده به جهان هستی که نورافشان

ص: 141


1- کبریت احمر:410.
2- کبریت احمر: 403.

است.او ماه ولایت یعنی ماه نور الأنوار است چونان ماه از خورشید نور می گیرد و علاوه بر آنکه خود نورانی می شود به زمین نیز نور می افشاند، او خود را تسلیم «نور الأنوار» کرده تا آنجا که تمام هستی خویش را بر خاک پای امام حسین (صلوات الله علیه) فدا نمود. از این روی تمام نور«نور الأنوار»براو درخشید، و همه وجودش نور شد، و هرکس به او رو کند نورانی می شود.

دلیل چهارم:حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)خطاب به آن حضرت می فرمود: «رفع [الله] ذکرک فی العالمین؛خداوند یادت را در ملأ اعلی عظمت بخشید.همان گونه که خداوند خطاب به حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله فرمود:«وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ»(1)و راز آن را باید در این جهت یافت که حضرتش تمام وجود خود را در مقابل نور نورالانوار قرار داد و همه هستی او نور و جایگاه نور رفعت و عظمت شد،وازهمین جهت خدای تعالی در تمام هستی یاد آن حضرت را عظمت بخشید.

بدین جهت می بینیم هرکس او را می شناسد،درمقابل حضرتش سر تعظیم فرود می آورد،واو را به عظمت و بزرگی می ستاید مسلمان باشد یا بودایی،کلیمی باشد یا نصرانی، کمونیست مادی باشد یا خداپرست،و این هم از معجزات بیان حضرت لسان الله ناطق امام صادق (صلوات الله علیه) است.

و اگر در فضایل حضرت عباس (سلام الله علیه)غیرازهمین کلام مبارک حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)نبود،در عظمت و شرافت و بزرگواری حضرتش کافی بود، زیرا اگر اندک تأملی در این بیان معجز نشان امام شود،بزرگی حضرت اباالفضل آشکار می شود.

سه کلمه به کار گرفته شده در این کلام - «رفع»، «ذکر»، « العلیین»(2)ما را به دریای بی کران عظمت و بزرگی مرتبه حضرت باب الحوائج راهنمایی می کند.«رفع» از رفعت به معنای بزرگی،بزرگواری،والایی، بلند مرتبگی است. همان گونه که «ذکر» یعنی یاد کردن و

ص: 142


1- انشراح /4 .
2- در بعضی از نسخه های زیارت نامه حضرت عباس (سلام الله علیه)به جای «العلیین» کلمه «العالمین» است،یعنی یاد حضرت قمربنی هاشم (سلام الله علیه) را خدا در سراسر جهان هستی - عالم شهادت و غیبت، ملک و ملکوت، انسانها و ملائکه و .... بلند مرتبه کرده است.

مورد توجه قرار گرفتن است،اما عالم «علیین» چگونه عالمی است و جایگاه آن در جهان کجاست؟ هر کس به مقدار فهم خویش مطالبی بیان کرده ولی تنها حقیقت آن را خدا می داند و دانایان به حقیقت عالم، و کسانی که «بصیرت» نافذه دارند.

اما در قرآن کریم و روایات،بعضی از ویژگیهای آن را بیان نموده اند که به بعضی از آن اشاره می کنیم شاید گوشه ای از عظمت مولایمان حضرت اباالفضل روشن شود.

ویژگی اول:خداوند متعال می فرماید:

«کلا إن کتاب الأبرار کفی علیین * وما أدراک ما علیون* کتاب مرقوم * یشهده المقربون»؛

چنین نیست که آنها می پندارند،بلکه کتاب نیکان در«علیین»است،و چه چیز دانا گردانید تو را که علیون چیست؟ کتابی است مهر شده، مقربان درگاه آن رامشاهده می کند.

با توجه به این شریفه معلوم می شود، که اولا: سرنوشت ابرار یا اعمال افرادنیکوکردار در «علیین»رقم خورده است و ثانیا «علیین» قابل توصیف نیست،و نمی شود آن را به زبان، به دیگران فهماند.بلکه باید دقت و مشاهده کرد تا فهمید،دیدنی است نه شنیدنی، و ثالثا: علیون کتابی است سر به مهر که مقربان آن را می توانند مشاهده کنند نه هرکس.

نکته: «کتاب»، در آیه را معمولا اهل تفسیر «نامه عمل»معنی کرده اند.اما با توجه به سیاق آیه شاید به معنای سرنوشت نیکان باشد چرا که به امرحتمی و الزامی،«کتاب» گفته می شود،که درفارسی از آن تعبیر به سرنوشت می شود.و سرنوشت امری مرقوم و سر به مهر است که فقط مقربون درگاه الهی از آن آگاهی دارند.

و سر آن این است که روح ابرار از علیین است همان طور که جسم امامان معصوم (صلوات الله علیهم)نیز از آنجا است و چون روح ابراراز آنجا است در همان جا هم سرنوشت آنها قلم خورده است، و سرنوشت شیعیان،رازی است که «مقربون» یعنی حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می دانند، توضیح آن در ویژگی دوم خواهد آمد.

بنابراین «علیین» جایی است که سرنوشت سر به مهر ابرار در آنجا ثبت است، و فقط

ص: 143

مقربان درگاه الهی ازآن آگاهی دارند؛چرا که طینت و روح آنها از آنجا سرچشمه گرفته است.بنابراین میگوییم:«علیین» جایگاه بلندی است که حیات و شعورحقیقی درآنجا استقراریافته و منزلگاه مقربان درگاه الهی است.

ویژگی دوم:از ویژگیهای بسیار مهم «علیین»این است که خاستگاه تجسم امامان (صلوات الله علیهم)و روح انبیاء و شیعیان است،بلکه باید گفت:جایگاه تجسم امامان( صلوات الله علیهم)و ارواح شیعیان و انبیاء است، و چون تجسم آن بزرگواران و ارواح ابرار -شیعیان و انبیاء- در بالاترین رتبه از جهان آفرینش قرار دارند،آن جایگاه را «علیین» می گویند،و برآنچه گفته شد،احادیث فراراوانی از ناحیه قدس معصومین (صلوات الله علیهم)صادر شده که به نمونه ای ازآن در اینجا اشاره می کنیم.حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«إن الله خلقنا من علیین،وخلق أرواحنا من فوق ذلک،وخلق أرواح شیعتنا من علیین، و خلق أجسادهم من دون ذلک، فمن أجل ذلک القرابه بیننا و بینهم و قلوبهم تحن إلینا» (1)

همانا خداوند متعال ما را از«علیین» آفرید،و ارواح ما را از بالاتر آن آفرید. و ارواح شیعیان ما را از «علیین» پدید آورد و اجسادشان را از پایین ترازآن آفرید.بدین سبب بین ما و شیعیان خوشاوندی است و دلهای آنها روی به سوی ما دارند.

نکته ای که باید قبل ازهرچیز به آن توجه داشته باشیم اینکه:پیش از این خواندیم که روح چهارده معصوم (صلوات الله علیهم)از نور عظمت و جلال الهی نشأت گرفته است، و آنچه از«علیین»برای آن بزرگواران است تجسم آنها است.ازاین رو باید بگوییم که تجسم آنها و تجلی آن بزرگواران به وسیله حقیقتی است از«علیین» که روح انبیاء و شیعیان از همین جایگاه است،و لذا باید معتقد شویم که روح شیعه از نوع جسم امام است.(2)

ص: 144


1- اصول کافی ج 1: 32 «کتاب الحجه، باب خلق أبدان الائمه و أرواحهم، حدیث 1»، بصائر الدرجات: 19، «الجزء الأول، باب 10، حدیث اول»،مستدرک سفینه البحار ج 6: 624 به نقل از علل الشرائع، بحارالانوار ج 44:61،احادیث در این موضوع متواتر است.و این حدیث از احادیث صحیحه شمرده می شود.
2- توضیح و شرح این حقیقت در بخشهای آینده خواهد آمد.همان گونه که در جلد دوم «سقای معرفت» به آن پرداخته شده است.

به هر حال یکی از ویژگیهای «علیین»این است که خاستگاه تجسم و تجلی چهارده معصوم (صلوات الله علیهم)و سرچشمه ارواح شیعیان است، و این جایگاه، جایگاه حیات و شعور است،که قابل وصف نیست بلکه باید مشاهده کرد.

حاصل سخن:«علیین»در آسمان هفتم و خاستگاه جسم چهارده معصوم (صلوات الله علیهم)و رویشگاه ارواح طیبه انبیاء (صلوات الله علیهم)و جانهای پاک شیعیان و محل ثبت و ضبط سرنوشت و اعمال نیکان -ابرار-می باشد و نیز آن جایگاه از چنان مرتبه و والایی برخوردار است که تنها مقربان درگاه الهی توان مشاهده آن را دارند.در آن ملأ أعلی، خداوند ذکر و یاد حضرت قمربنی هاشم (سلام الله علیه)را جلالت و عظمت بخشید.

بنابراین ذکر آسمان نشینان، یاد و ثنای آن حضرت است.

و چه زیبا سرود صغیر اصفهانی که جسم و جان و قبرش نور باد:

ذکر سما واتیان ثنای اباالفضل***خیل ملک خادم سرای اباالفضل(1)

پس تو ای دل!غافل منشین و هم نوا با سماواتیان بلکه همه عالم، مشغول ثنای او باش، ذکر او گوی،مدح او بنویس،و تو ای دیده به نوشته ای بنگر که او را می ستاید و ای کاش قوه قدسیه سرودن شعر داشتم که بجز ذکر او نمی سرودم. یاعبدالله ابا الفضل دخیلک.

خاک کویت توتیای جان من ***ذکر و یادت نمره ایمان من

درس و بحثم گرد خاک پای تو ***مدرک من عشق بی همتای تو

49- پژوهشی دیگر در معنای «علییون»

شیخ ابو الفتوح رازی قدس سره می فرماید:

«علییون جمع «علی» مبالغه در«علو» است مثل «سکیر» و«خمیر».فزاء گفت:«علیین» اسمی است موضوع بر صیغه جمع که او را واحدی نیست از لفظ او مثل «عشرین» و «ثلاثین».»(2)

ص: 145


1- مصیبت نامه صغیر اصفهانی: 179.
2- تفسیر ابو الفتوح رازی، ج 12: 25، از دانشمندان قرن 9 هجری، تصحیح میرزا ابوالحسن شعرانی، کتابفروشی اسلامیه، تهران: 1352 شمسی .

بنابراین این واژه،ازوصف بودن خارج شده و اسم است.برای مرتبه و جایگاهی بلند در نزد خداوند متعال،عده ای گفته اند:آن جایگاه درآسمان هفتم قراردارد،و شماری بر آنند که مراد «سدره المنتهی» است.و بعضی گفته اند: بالاترین مرتبه بهشت است.(1)

با توجه به آنچه گفته آمد محمد محیی الدین شیخ زاده در تفسیر این شریفه« کلاإن کتاب

الأبرار فی علیین وما أدراک ما علییون، کتاب مرقوم، یشهده المقربون» می گوید:

«فعلی تقدیرکونه اسم مکان لا یحمل علیه « کتاب مرقوم» إلا بأن یحمل الکلام علی تقدیر المضاف فی الأول أو فی الثانی و یکون التقدیر«و ما أدراک ما کتاب علیین»

أو «هو محل کتاب مرقوم».»(2)

خلاصه کلام ایشان این است که:اگر گفتیم که «علیین» اسم مکان است، و مراد از آن جایگاه بلندمرتبه ای است،در این صورت، باید در آیه شریفه« وما أدراک ما علییون »بگوییم بین «ما» و «علییون» کلمه «کتاب» در تقدیر است بنابراین معنای آیه چنین می شود «وتو نمی دانی که کتاب علیین چیست.»و یا در آیه «هر کتاب مرقوم» لفظ «محل» را در تقدیر بگیریم که معنای آیه این می شود:«تو نمیدانی علییون چیست؟ آنجا،جایگاه کتاب مرقوم است.»(3)

با توجه به کلمات مفسرین و دقت در آیه شریفه معلوم می شود که مراد از«علیین» همانا جایگاه بلند و مرتبه ای والا و ارزشمندی است که کتاب و نامه عمل نیکان در آن مکان جای دارد و در دید مقربان درگاه الهی است و می توان بر آنچه گفته شد دلیل های متعددی اقامه کرد که به بعضی از آن به گونه ای کوتاه اشاره می شود.

دلیل اول: کلام نورانی حضرت امام باقر(صلوات الله علیه)است،آن حضرت می فرمایند:

«السجین الأرض السابعه و علییون السماء السابعه»(4)

ص: 146


1- برای تحقیق بحث مراجعه شود به کتاب های تفسیری مثل «حاشیه شیخ زاده بر تفسیر بیضاوی» ج 4: 635، سطر 33و «تفسیر التبیان: ج 10 در تفسیر آیه شریفه فوق».
2- حاشیه محیی الدین شیخ زاده علی تفسیر البیضاوی، ج 4: 635 سطر 36 .
3- با توجه به معنایی که برای آیه شریفه گفته شد،دیگر نیازی به اشکال و جوابی که زمخشری در «تفسیر کشاف «بیان نموده است، نیست.
4- تفسیر القمی، ج 2: 410 .

«سجین» زمین هفتم است، و آسمان هفتم «علییون» است.

دلیل دوم:دلیل دیگر که می توان به آن تمسک کردروایاتی است که درباره خلقت حضرت محمد و آل محمد (صلوات الله علیهم) و روح شیعیان وارد شده است.(1)

دلیل سوم: حدیث چهارم«کتاب الایمان و الکفر، باب طینه المؤمن و الکافر»کتاب شریف کافی است،که جناب ابوحمزه ثمالی می گوید شنیدم که حضرت امام محمد باقر(صلوات الله علیه) فرمود:

«ان الله خلقنا من أعلی علیین وخلق قلوب شیعتنا مما خلقنا منه و خلق أبدانهم من دون ذلک،و قلوبهم تهوی إلینا لأنها خلقت مما خلقنا منه. ثم قالوا هذه الآیه:«کلا إن کتاب الأبرار کفی علیین*وما أدراک ما علییون*کتاب مزقوم*یشهده المقربون»؛

به درستی که خداوند ما را ازاعلی علیین آفرید و قلب های شیعیان ما را نیز از آنچه ما را آفرید، خلق نمود.(2)و بدنهای آنها را از غیرعلیین آفرید و از همین جهت است که قلب هایشان به سوی ما اوج می گیرد.

آنگاه، حضرت آن آیات را تلاوت فرمودند:که پیش از این، ترجمه آن نگاشته شد.

با ژرف نگری در این پژوهش مختصری که در معنای «علیین» شد در می یابیم که «علیین»جایگاه بلند مرتبه ای است که گاهی از آن به آسمان هفتم تعبیر می شود و زمانی بالاترین مقام بهشت را «علیین» می گویند. و «سدره المنتهی» بیان دیگری است که از آن شده است.و تعابیر دیگری که با مراجعه به کتاب های تفسیرروشن می شود.ولی به هر حال در آن جایگاه والا و بلند مرتبه مقربان درگاه الهی ساکن هستند.

ص: 147


1- آن روایات در همین کتاب و نیز در «سقای معرفت ج 2» مورد بحث قرار گرفته است.
2- در این حدیث شریف اشاره شده که «قلب شیعیان آفریده شده از آنچه که بدن آن بزرگواران آفریده شده است،چرا که در احادیث شریفه خلقت بدنهای امامان دانستیم که روح آن بزرگواران از نور عظمت الهی خلق شده است وجسم آنها از طینت علیین، بنابراین آن احادیث شرح این حدیث شریف است.

50- کشف مقام حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

از همین تحقیق کوتاه که گفته آمد،عظمت و شوکت حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)در نزد حضرت حق جل جلاله کشف می شود؛چرا که خدای متعال یاد آن حضرت در آن جایگاه بلند،رفعت بخشیده و بلند نموده است.واگر نبود بلندی منزلت حضرتش در نزد باری تعالی،پس چرا خداوند یادش را در نزد مقربان خود بلند کرده است؟

هرگاه یاد آن حضرت در نزد مقربان درگاه احدیت رفعت داشته باشد،خود آن حضرت از چه مقام و منزلتی برخوردار است؟آیا کسی را توان رسیدن به فهم آن مقام هست؟و اینجا است که همه عارفان، دانایان،و اصحاب کشف وشهود زانوی ادب بر زمین می زنند.

هر چند که جان عارف آگاه بود ***کی در حرم قدس تواش راه بود

دست همه اهل ذوق و ارباب شهود ***از دامن ادراک تو کوتاه بود

51- چشم انداز علم حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)

چکیده آنچه بیان داشتیم آن که:«عقل نور است، و اگر نور«نورالانوار» آن را مدد کند،

حقایق هستی و باطن همه چیز را مشاهده می کند»واز این روی سید علیخان کبیر در معنای «بصیرت» می گوید:

«البصیره قوه القلب المنور یری بها حقائق الأشیاء و بواطنها»؛(1)

بصیرت عبارت است از نیروی قلبی که منور شده که چنین قلبی حقایق اشیاء و باطن های آن را می بیند.

و آنچه مسلم است اینکه حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)دارای کمال عقل بود یعنی در وجود مقدسش آن عقل نورانی آن هم در نهایت کمال مستقر شده بود،و نور«نور الانوار» آن را تأیید کرده بود و محکم ترین دلیل بر این مطلب دو کلامی است که از حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)بحمدالله به دست ما رسیده است. اول: فراز اول همین حدیث شریف

ص: 148


1- ریاض السالکین ج 4: 14.

«کان عمنا نافذه البصیره». دوم: خطاب حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در زیارت آن حضرت که فرمود: «اشهد انک مضیت علی بصیره من دینک!».

بنابراین حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)علاوه بر بینش به جهان هستی و آنچه مربوط به آن است،علم به تمام زوایای دین را نیز دارا است،بلکه تمام هستی و همگی دین در محضر او است، و او همه را به بصیرت نافذه می بیند.

از این روی باید معتقد باشیم که حضرتش دارای عالیترین مرتبه شهود عالم است که بالاتر از علم است.علم و دانش او، شهودی است نه دانستنی.پس او نه تنها عالم است بلکه شاهد برعالم است. و همان گونه که یکه تاز میدان شهامت،شجاعت وایثارو شهادت است،یکتا یل علم و معرفت بعد از امامان معصوم (صلوات الله علیهم) است.

از این جهت هر لحظه گرفتاران زیادی او را فریاد می زنند،ودرآن واحد همه رافریاد رسی می کند، چرا که او بصیرت نافذه بر همه چیز دارد،و توجه او به یک نفر مانع از توجهش به دیگری نمی شود، و فریادرسی آن بزرگوار به یکی منافاتی با اینکه در همان لحظه از دیگری بلکه دیگران دستگیری کند، ندارد.

آری ایشان «باب الحسین» و راه رسیدن به حجت خدا (صلوات الله علیه)،و امام نیز مظهر صفات خداوند متعال است، و یکی از صفات الهی این است که «لا یشغله سمع عن سمع» مرکب قلم به اینجا که رسید باید از تاختن منعش کرد وگرنه جاهلان سر می شکنند، و کاغذ میدرند، که «حدیث آل محمد صلی الله علیه واله صعب مستصعب».

52- فضل حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

«ابا الفضل» یکی از کنیه های حضرت عباس (سلام الله علیه)است.درفرهنگ عرب مرسوم است که برای افراد و اشخاص سه نوع نامگذاری می کنند. 1. اسم 2. لقب 3. کنیه. اما «اسم» همان نام و ویژه ای است که به طور مشخص بر فردی می نهند مانند «محمد» برای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله و «علی» برای مولای متقیان و «فاطمه» برای حضرت زهرا (صلوات الله علیهما) و یا«عباس» برای حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه).

ص: 149

اما «لقب» عبارت از نامی است که دلالت بر یکی از صفات و ویژگی های شخص می کند مثل «رسول الله» و«امیرالمؤمنین» و «صدیقه» و «قمر بنی هاشم» اما «کنیه» - یعنی کنایه از صفت -عبارت است از آوردن واژه «اب» برسراسم و یا وصف که به دو صورت و با دو مقصد آورده می شود صورت اول:آنکه نام یکی از فرزندان آن شخص را آورده و لفظ اب را بر سرش در می آورند.مانند: «أبا القاسم» یا أبو الحسن» و صورت دوم آن است که نشانهای یک صفت ویژه را در کسی می یابند و برای نمایان کردن آن صفت،آن را به صورت کنیه می آورند،وگاهی برای اینکه به دیگران بفهمانند سرچشمه آن صفت در آن شخص است،آن را به صورت «کنیه» می آورند. مانند «اباعبدالله» که کنایه است از اینکه این شخص پدر تمام پرستش کنندگان خداوند است، یعنی سرچشمه عبودیت الهی او است.و یا «اباصالح» که نشان از این است که همه صالحان جهان دست پروده حضرت مهدی (صلوات الله علیه) می باشند.

«ابا الفضل» نیز که کنیه حضرت عباس (سلام الله علیه)است.درحقیقت کنایه از وجود

سرچشمه «فضل»،در آن حضرت است و در حقیقت این کنیه از:

«فضایل ذاتی آن حضرت سرچشمه گرفته است، چرا که نشانه های «فضل»ازطفولیت در چهره آن حضرت نمایات بود.

ابا الفضل یا من أسس الفضل والإباء*** أبی الفضل إلا أن تکون له أبا

«ای ابا الفضل ای کسی که پایه گذار«فضل» و بزرگی هستی،فضل ازاینکه جز تو پدر آن باشی خودداری می کند.»(1)

چرا که:

«جمیع فضایل و اخلاق حسنه به نحو اتم و اکمل در وجود آن سرورو مهتر عالم مجتمع بود.»(2)

و مهم ترین «فضل» که در وجود نورانی حضرت عباس نمود داشت و جلوه گری می کرد «معرفت الله جل جلاله» بود،برهمین اساس آن حضرت در بالاترین مراتب بلند طبعی قرار داشتند،

ص: 150


1- البطل العلقمی ج 11:2.
2- کبریت احمر: 398 .

و این ویژگی از آن افرادی است که به مقام «معرفت الله»رسیده باشند،حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«لو یعلم الناس ما فی فضل معرفه الله عزوجل ما مدوا أعینهم الی ما متع الله به الأعداء من زهره الحیاه الدنیا و نعیمها و کانت دنیا هم اقل عندهم مما یطئونه بأرجلهم و لنعموا بمعرفه الله جل و عز و تلذذوا بها تلذذ من لم یزل فی روضات الجنان مع اولیاء الله.

إن معرفه الله عزوجل انس من کل وحشه و صاحب من کل وحده، و نور من کل ظلمه و قوه من کل ضعف و شفاء من کل سقم....» (1)

اگر مردم می دانستند آنچه که در فضیلت «معرفت الله» است هرگز چشم خویش را به آنچه که از متاع دنیا خدا به دشمنان داده نمی گشودند،و دنیا در نزدشان کمتر از آن چیزی که پا بر آن می نهند بود.

و به نعمت «معرفت الله» بسیارشادمان می شدند و از آن لذت می بردند آن هم لذت کسی که در باغ های بهشت با اولیاء خدا باشد. معرفت الهی آرامش و شادمانی از هر وحشتی است و یار و رفیق هر تنهایی،و روشنایی هر تاریکی و قوت هر ضعفی و دوای هر دردی است.

53- نشان «فضل» در کودکی

گفته شد که«فضل»درحقیقت «معرفت الله» است و تاریخ این صفت را برای حضرت عباس (سلام الله علیه) نشان داده است فقیه دانا و دانشمند توانا محقق بیرجندی چنین می نویسد:

شیخنا(استاد ما) در «مستدرک الوسائل» روایت کرده از یکی از سه سفینه، یعنی

کشکول شهید اول قدس سره که:

دردوران کودکی حضرت ابا الفضل پدر بزرگواراو،او را بر زانوی خود و زینب عالمه را بر زانوی دیگر داشت -و ابوالفضل تازه به تکلم آمده زبان باز کرده بود

ص: 151


1- کافی ج 248:8.

حضرت علی (صلوات الله علیه)به او فرمود: بگو «واحد» او (یعنی حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) گفت (آن چه را که پدر بزرگوارش فرموده بود)،پس( از آن حضرت )علی (صلوات الله علیه) فرمود: بگو «اثنین».

عرض کرد: ای پدر به زبانی که گفته ام: «واحد»، «اثنین» نمی گویم.(1)

بنابراین آن حضرت از همان آغازین زندگی، معرفت الهی داشت؛چرا که به زبانی که «واحد» گفته ودربالاترین مرتبه توحید قرارگرفته،زبان را به دوئیت وإثنین نمی گشاید. و از همین جا باید بگوییم:

آن حضرت از کودکی دارای عقل نوری بوده و در اوج توحید قرار داشته است،نه در

قلب و نه در زبان شرک نورزید،و این یعنی از شروع طفولیت معصوم بودن.

54- علامت «فضل» در آخرین ساعات زندگی

این مقام و رتبه توحیدی را حضرت تا آخر عمربا خود داشت تا آنجا که در روزعاشورا و در معرکه کارزار در ضمن خطابهای غراء و کلامی فصیح می فرماید:

«... و أنا بن علی لاأعجزعن مبارزه الأقران،و ما أشرکت (بالله)لمحه بصر،ولاخالفت رسول الله صلی الله علیه واله فیما امر...».(2)

من، پسر علی می باشم ازمبارزه شجاعان ناتوان نیستم و چشم برهم زدنی،شرک نور زیدم و نافرمانی رسول الله صلی الله علیه واله را در آنچه دستور داده اند نکرده ام.

با توجه به آنچه خواندیم به این نکته اساسی پی می بریم که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در کمال و تمام مقام «فضل» یعنی معرفت الله سبحانه بود، چرا که نه در کودکی و نه در دوران عمر هیچگاه به شرک آلوده نشد،و به همین دلیل به اوج قله توحید صعود کرد تا آنجا که هرکس بخواهد در این وادی سلوک کند، باید دست به دامن او دراز کند، او «أبا الفضل» یعنی سرچشمه معرفت الهی است.

ص: 152


1- کبریت احمر: 406.
2- البطل العلقمی، ج 2، ص 210؛ اسرار الشهاده، ج 2، ص 399 .

و راز آن در این حقیقت نهفته است که او دست ازدامن ولایت نکشید،وخوب می دانست که «باب الله» و راه رسیدن به آن مقام، ولایت است،و از همین سکوی پرش به مقام توحید رسید،چرا که معرفت به خدای سبحان، معرفت به ولایت است،و او این دو را در عالی ترین مرتبه اش به دست آورد.

و از همین روی او را مقاماتی است. 1. بالاترین شهید که همه شهدا غبطه او را می خورند: «... إن للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله یغبطه بها جمیع الشهداء...» 2. بصیرت و نور عقل کامل «کان عمنا نافذ البصیره» 3. رفعت باد و مدح و ثنای او در همه عالم «رفع الله ذکرک فی علیین» 4. حرمت حریم «لعن الله من انتهک حرمتک» 5. وجوب معرفت به او «لعن الله من جهل حقک» و...

آیا کسی که دارای چنین مقاماتی است، می شود عالم به علم لدنی نباشد؟و آیا ممکن است از او گناه صادر شود؟ و آیا کسی را با او می توان مقایسه کرد؟و آیا چنین شخصیتی ولایت -ولایت قمریه - بر عالم ندارد؟ و آیا نمی تواند فریادرس کمک جویان باشد؟

تذکر: «این نکته پنهان نماند-گرچه مکررگفته شد -که این همه فضیلت که برای حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) مسلم است، همه را از تسلیم در مقابل امامان معصوم - حضرت مولی الموحدین و حضرت امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهم) - به دست آورده است.»

و همان گونه که پیش از این نیز دانستیم، ولایت شرط توحید است،و«باب ولایت»حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) است، به دیگر بیان،«باب توحید»،ولایت است، و چراغ هدایت در زمان غیبت «و کشتی نجات غرق شدگان دریای ظلمت امام حسین (صلوات الله علیه) است - که «انه [ الحسین] مصباح هدی و سفینه نجاه - و«باب حسین»حضرت عباس (سلام الله علیه) است، همان گونه که سردار و سالار و سقاء و حاجب و حامی حرم او بود. الآن نیز راه رسیدن به مقام ولایت آن حضرت است.

اگر مقام توحید را خواستاری و اگر درد عشق یار در دل داری،و اگر خواستار سلوکی و اگر در کارت گره افتاده یقین داشته باش که کلید حل شدن تمام مشکلات در دست با کفایت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) است، و بدان که تو را نه از «فتوحات» خبری و نه از شرح

ص: 153

«فصوص»، نگینی است و نه در «اسفار»،«شفائی»به دست می آوری،که «نجات»در «مصباح الهدایه» کربلا است. اگر بافتنی می خواهی به کتابها مراجعه کن، اما یافتن، تنها با خضوع و خشوع در مقابل تک یل کربلا و تنها سردار نینوا به دستت می رسد. تا او دستت گیرد و در محضر شاه اولیا حضرت حسین سید الشهداء (صلوات الله علیه) بنشاند، که آنجا دردها درمان، و توحید عطاء می شود.

سریع ترین و در عین حال کوتاه ترین راه برای رسیدن به مقصد دست توسل به دامن حضرت سالار شهیدان امام حسین (صلوات الله علیه) زدن است، و از کسانی که در راه طلب سوخت و عاقبت از درگاه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به حاجت خویش رسید. مرحوم عارف شاعر کمال الدین محمد کریم صابونی قدس سره ست. او می گوید:

کورکورانه همی رفتم به راه*** صورتم موقن، دلم در اشتباه

در نهان دل داشت با حق گفتگو ***بود از علم الیقینش جستجو

تا اینکه :

پس ش بی الهامی از غیبم رسید*** کای گرفتار هوس! ای مستفید

ماتو را دست توسل داده ایم ***راه سوی کوی خود بگشوده ایم

روی کن رو سوی مطب کربلا ***از حسین می خواه دفع هر بلا

چون مریضی، روی سوی آن راه کن*** چون شفا خواهی، طلب ز آن شاه کن

گر به وی روی توسل آوری ***ز آن شهت آید ز شفقت داوری

آنچه در حق تو باید آن کند ***جمله امراض تو را درمان کند(1)

اما نکته ای را که نباید فراموش کنیم اینکه پرچم دار آن حضرت،حضرت عباس (سلام الله علیه) است و برای رسیدن به آن حضرت باید دست توسل به دامن باب الحوائج، باب الحسین و علمدار سیدالشهداء (صلوات الله علیه) بزنیم.

با شتاب ترین راه وصول به حق توسل به حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) است و

ص: 154


1- لسان الغیب فی تمییز الصحه عن العیب:769،وی شرح توسل و نجات یافتن خویش را به طور مبسوط بیان می کند که بسیار جذاب و خواندنی است.

نزدیک ترین راه برای رسیدن به آن حضرت، عرض حاجت به پیشگاه حضرت عباس (سلام الله علیه) می باشد.التماس به این و آن و عجز و لابه در نزد دیگران نه کار مردان است، که مردان روی به سوی مرد مردان پورعلی مرتضی (صلوات الله علیه) دارند که:

بوالفضل و بوالکمال، ابوالسیف آنکه او***در فوق عرش دعوی فضل و هنر زند

شاه حجاز و ماه بنی هاشمی لقب ***آن کو لوای نصرت و فتح و ظفر زند

وز صولت و صلابت و مردی و مردمی*** در روزگار تکیه به جای پدر زند(1)

بنابراین:

از کس مطلب، مطلب خود را منظور***چون بحر عطا، ابر کرم، عباس است

55- گفتار دوم: صلب الإیمان

ان تین بار در دوران فراز دوم ازحدیث حضرت امام صادق(صلوات الله علیه) نمایانگر دومین صفت ذاتی حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه)است.که برای فهم این فقره از حدیث ناچار از دانستن دو واژه به کار گرفته شده در حدیث یعنی- «صلب» - «ایمان» - هستیم.

56- پژوهشی کوتاه در واژه «صلب» و «ایمان»

«صلب» در زبان عرب به دو صورت استعمال شده است 1. صلب 2. صلب و هر دو به یک معنی آمده است. زبان دانان عرب میگویند:

الصلب و الصلب هو الشدید... و صلابه» (2)

صلب وصلب (یعنی کسی که)استوار و توانمند و دارای نیروی سخت و محکمی است. گرچه واژه «صلب» در معنای «ظهر(3)»و پشت و کمر نیز به کارگرفته شده ولی با بررسی

ص: 155


1- الریاض القدس ج 2: 65.
2- تاج العروس ج 3: 200، در ماده ص، ل، ب»، لسان العرب ج 5: 372 و شرح ابن عقیل ج 2: 291 و...
3- النهایه ج 3، 41 و مفردات راغب ماده «ص، ل، ب» و...

دقیق در این واژه روشن می شود که ریشه این کلمه در حقیقت برای «قوت و نیرو مندی که ظاهر و آشکار» باشد کاربرد دارد.چرا که ممکن است کسی یا چیزی استوار و نیرومند باشد ولی آن قوت و قدرت آشکار نباشد.ولی اگر قوت و نیرومندی کسی یا چیزی آشکار و ظاهر باشد، آن را «صلب» می گویند، مانند ستون فقرات که نیرومندی آن برای حفظ تعادل جسم انسان برای همه واضح و روشن است.

الإیمان، ریشه این کلمه از «أمن» به معنای آرامش و اطمینان قلبی داشتن است و وقتی به باب «افعال» برده شود «ایمان» می شود، که در این صورت به معنای آرامش یافتن است(1) و به معنای «تصدیق نمودن» نیز استعمال شده است. (2)

57- ایمان از منظر آل طه صلی الله علیه واله

کلمه «ایمان» که به گونه ای گسترده در دین مبین اسلام و فرهنگ تشیع به کار رفته بلکه در تمام ادیان و مکتبهای روان شناختی واژه ای برجسته و بسیار کلیدی است، از دو جهت باید مورد توجه باشد. 1. خود «ایمان» چیست؟ 2. به چه چیزی باید ایمان داشت؟

بر میزان و روش این نوشتار باید زانوی ادب درمحضر نور الأنوار زد و پاسخ را از آن محضر یافت.

اما «حقیقت ایمان چیست؟» جناب فضیل بن یسارمی گوید:شنیدم که حضرت اباعبد الله امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«... إن الإیمان ما وقر فی القلوب...»(3)

ایمان چیزی است که در قلبها فرو رفته، استوار و ثابت باقی بماند.

بنابراین «ایمان» یعنی چیزی که ثابت و استوارو با شکوه و جلالت درخانه قلب جای گیرد، و تو گویی قلب را شکافته و در آن مستقر شده باشد.(4) و این است نکته ای که امام به جای «ثبت» و «سکن» و مانند آن فرمود: «وقر فی القلوب».

ص: 156


1- کنز الدقائق ج 1: 114.
2- مجمع البیان، ج 1، 130.
3- اصول کافی ج 2: 21، «کتاب الایمان و الکفر، باب ان الایمان یشرک الاسلام. حدیث 3»
4- فرهنگ لاروس ج 2: 2194

اما اینکه: «به چه چیز باید ایمان داشت؟» سفیان بن سمط می گوید:

مردی از حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)،از تفاوت «ایمان»و«اسلام» پرسید؟ امام پاسخ ندادند. باز همین پرسش را تکرار کرد و کماکان امام جواب ندادند،تا اینکه در راه بین امام و آن مرد ملاقات شد، در حالی که نشانهای مسافرت و کوچ کردن آن مرد از مدینه نمایان بود.

امام خطاب به آن مرد فرمودند:«گویا وقت کوچ کردنت نزدیک است؟» آن مرد و پاسخ داد: «بله»، حضرت فرمودند: «در خانه به ملاقاتم بیا.» آن مرد به ملاقات امام مشرف شد، و سؤال خود را تکرار کرد.

سفیان بن سمط میگوید: امام (صلوات الله علیه) در جواب چنین فرمودند:

«الاسلام هو الظاهر الذی علیه الناس. شهاده أن لا إله الا الله وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله، و إقام الصلاه و إیتاء الزکاه، و حج البیت و صیام شهر رمضان، فهذا الاسلام»؛

اسلام همان ظاهری است که مردم به آن می پردازند،و آن عبارت است از: گواهی به «لا اله الا الله وحده لاشریک له» و «أن محمدا عبده ورسوله»و به پای داشتن نماز، و

دادن زکات، و حج به جای آوردن،و ماه رمضان را روزه گرفتن، این اسلام است.(1)

بنابراین اسلام عبارت از شهادت به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله و عمل کردن به واجبات است، حضرت در ادامه سخنان نورانی ایمان را این گونه بیان می فرمایند که:

«الایمان معرفه هذا الأمر مع هذا، فإن أقر بها و لم یعرف هذا الأمرکان مسلما و کان ضالا» (2)

ص: 157


1- شاید سر اینکه امام (صلوات الله علیه)جواب آن مرد را در هنگام کوچ کردن ازمدینه دادند، تقیه باشد؛ زیرا اگر جواب را همان روز اول می دادند و آن مرد فرا می گرفت، به مردم می گفت و عموم مردم تحمل اینکه «ولایت حقیقت،ایمان است»را نداشتند، از همین روی پاسخ را در هنگام رفتن فرمودند تا فرصتی برای بازگو کردن برای مردم نباشد.
2- اصول کافی ج 2: 20، «کتاب الایمان و الکفر، باب أن الاسلام یحقن به الدم، حدیث 4.»

ایمان (عبارت است از)معرفت این امر (یعنی معرفت به ولایت و امامت معصومین (صلوات الله علیهم) و آنچه در معنای اسلام گفته شد.

پس اگر کسی به آن (اسلام)اقرار کند ولی معرفت این امر(ولایت و امامت) را نداشته باشد، مسلمان است و گمراه.

بنابراین «ایمان» یعنی معرفت به ولایت و شهادت به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله . و عمل کردن به دستورات. ازاین رو در روایات می خوانیم. هر مؤمنی مسلمان هست ولی هر مسلمانی مؤمن نیست،همان گونه که هرکس داخل کعبه شد داخل در مسجد الحرام نیز هست، ولی هرکس داخل مسجد الحرام بشود، داخل خانه کعبه نیست.

58- سه نکته اساسی

نکته اول: واژه «صلب» که در این حدیث به کار گرفته شده را می توانیم به دو صورت

بخوانیم: 1. «ضصلب الایمان» 2. «صلب الایمان»

نکته دوم: این فراز از حدیث مانند فرازهای دیگر آن دارای معناهای متعددی است که

در اینجا به دو معنی به طور فشرده اشاره و به شرح و تفسیر آن می پردازیم.

معنای اول: صلابت ایمان در قلب حضرت عباس (سلام الله علیه)یعنی عموی ما حضرت عباس ایمانی مستحکم و استوار و باصلابت داشت.

معنای دوم: حضرت عباس، صلابت و قوت و استحکام ایمان بود.

نکته سوم: گرچه در این حدیث شریف دو معنی بیان می شود اما این فراز ازحدیث شریف و هر فرازی دیگر از آن،دارای معناهای متعدد و فراوانی است و این ازآن جهت است که این نویسنده بی مقدار بیش ازاین نمی فهمد،و گرنه کلام امام معصوم (صلوات الله علیه) دارای هفتاد معنی است.بنگرید این حدیث شریف که امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«أنتم أفقه الناس ما عرفتم معانی کلامنا، ان کلامنا لینصرف علی سبعین وجها»؛(1)

شما فقیه ترین (و داناترین) مردم هستید مادامی که معناهای کلام و احادیث ما را بشناسید،همانا بازگشت کلام ما به هفتاد وجه است.

ص: 158


1- بصائر الدرجات: 329، «جزء هفتم، باب 9، إنهم یتکلمون علی سبعین وجها» حدیث 6.

بنابراین سخنان اهل البیت (صلوات الله علیهم)، هفتاد معنی دارد. همان گونه که قرآن را هفتاد معنی است، چرا که آن بزرگواران «نور الأنوار» بوده و کلامشان نور است که «کلامکم نور (1)»و درک و فهم حقیقت نور و مراتب آن در حیطه نبی مرسل و ملک مقرب و یا مؤمن ممتحن است چونان جناب سلمان،ابوحمزه ثمالی،یونس بن عبدالرحمن و... و دست این حقیر کوتاه و خرما بر نخیل، مرا به فهم کلمات نورانی آن نورالانوار چه کار، که قلب سیاه و دیده تاریک و راه دراز،و از درک نور محروم، و در نتیجه جاهل به جلال و عظمت حضرت علمدار کربلا (سلام الله علیه).

پس آنچه گفته شد و با گفته می آید اگر مطلبی است رسا،و حقیقتی گویا،از برکت ذکر یا ابا الفضل (سلام الله علیه) است،و اگر سست است و نامربوط ازکوری دیده و دل نویسنده است، که امیدم به عفو و بخشش سردار نینوا است. که خود خوب می داند، مقصودم از این همه، ستایشگری حضرتش بود به امید آنکه دستگیریم نماید و از ورطه جهل و نادانی به اوج قله نور برساندم.

ای لقای تو جواب هر سؤال*** مشکل از تو حل شود بی قیل و قال

ترجمانی هرچه در دل نازل است ***دستگیری هر که پایش در گل است

59- معنای اول، صلابت ولایت در قلب پرچمدار امامت

سابقا دانسته شد که هرگاه معرفت به توحید - لااله الا الله -و نبوت - محمد رسول الله و عبده - و ولایت - مقامات و فضایل چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) در دل به طور دایم استقرار یابد به گونه ای که از جان و دل مؤمن قابل انفکاک وجدایی نباشد و نیز آثار آن- عمل کردن به دستورات چهارده معصوم - از قلب و جوارح، چشم، دست، زبان و... - آشکار شود. ایمان حاصل شده است.و نیز دانستیم که ملاک و میزان ایمان، همانا معرفت و ولایت است.و این رتبه و مقامی است که نه برای همه،بلکه به شماری از بندگان خاص الهی عطا می شود.

اما بالاتر از این مقام - معرفت به ولایت - رتبه و درجه ای است که از آن به «صلابت ایمان»

ص: 159


1- فرازی از فرازهای آخر «زیارت جامعه کبیره»

تعبیر می شود یعنی اینکه انسان از معرفت ولایت، ترقی کرده و به جایی برسد که«صلابت ایمان» را در قلب و جان خود بیابد. بنابراین «صلابت ولایت» در قلب، غیر از «معرفت» به«ولایت» است.

و کسی که به اوج این درجه و رتبه رسید،حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) است، و آنچه پیگیری آن بر این قلم لازم است، و خواننده محترم باید با دقت و از سر صبر و حوصله به آن بپردازد دو مطلب است. 1. سرچشمه برهان صلابت ولایت در جان حضرت عباس (سلام الله علیه) 2. آثار ونشانهای این صلابت در گفتار و کردار آن حضرت (سلام الله علیه).

60- دقت در برهان صلابت در قلب حامی ولایت

بررسی همه دلیل های صلابت ایمان درقلب حضرت قمربنی هاشم (سلام الله علیه) نیازمند نوشتن کتابی مستقل است، ولی بعضی از آن به طور مختصر با عنایات خداوند متعال به بیان روشن در اینجا آورده می شود.

دلیل اول: فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)است که فرمود: «کان عمنا العباس نافذ البصیره و صلب الایمان»؛ «عموی ما بصیرتشان نافذ و گسترده و روان بود».

بنابراین حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) با آن نفوذ و گستردگی بصیرتی که داشتند، به عظمت و جلالت امامان معصوم (صلوات الله علیهم) پی بردند. و در کمال معرفت قرار داشتند، یعنی می دانستند که حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) «نور عظمت» الهی و حقیقت جلال خداوندی می باشند.حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در حدیث بلندی می فرمایند:

«... فنحن جلال الله و کرامته التی أکرم الله تبارک و تعالی العباد بطاعتنا»(1)

جلال و بلند مرتبگی خداوند ما هستیم و ما هستیم کرامت خداوندی که به سبب اطاعت بندگان خدا از ما، ایزد منان به آنها کرامت و ارزندگی داد.

بنابراین آن بزرگوار بصیرت تام و کامل نسبت به جلال و جمال و عظمت امام حسین (صلوات الله علیه) داشتند و همین بصیرت باعث شده بود که جلال و سطوت امام بر قلب آن

ص: 160


1- بصائر الدرجات: 312، «جزء ششم، باب 18، حدیث 12»، صحیفه الأبرار ج 1: 168، «جزء اول حدیث 82»

بزرگوار مستولی شده و جان او را در سیطره خود در آورد.

ن را برای روشن شدن این مطلب، باید بدانیم که اعتقاد به ولایت و معرفت به آن دارای سه مرحله است.

مرحله اول: ایمان به ولایت، مرحله دوم: ایمان قوی و محکم به ولایت، مرحله سوم: صلابت ولایت در قلب. قلب مؤمن به ولایت درهر سه مرحله باید رتبه معرفت به ولایت را به دست آورده باشد وگرنه دارای ایمان نمی شود.اگر معرفت زیاد شود باعث قوت ایمان می شود. اما سومین مرحله وقتی به دست می آید که انسان به عالیترین مرتبه بصیرت، که همان «بصیرت نافذه» است برسد، که در این صورت از مرحله ایمان به ولایت، فراتر رفته و به آنجا می رسد که صلابت ولایت سراسر قلبش را تصرف می کند، تا به آنجا که به مقام تسلیم و فنا در مقابل صاحب ولایت نایل می آید.

و

و حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)در بالاترین درجه ممکن این قله ایستاده است و سرمنشأ این مقام،بصیرت نافذه آن حضرت به مقام جلال و عظمت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) می باشد.

دلیل دوم: سیطره و صلابت ولایت چنان بر قلب حضرت عباس (سلام الله علیه) سایه افکنده بود که در راه اطاعت و فرمانبرداری، و جان نثاری در راه حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) هیچگاه سستی به خرج نداد و از روی آن «نور الأنوار روی نگرداند. لذا در یکی از فرازهای زیارت آن حضرت - که از ناحیه مقدسه حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) صادرشده - می خوانیم:

«أشهد أنک لم تهن و لم تنکل، و أنک مضیت علی بصیره من أمرک»؛

گواهی می دهم که تو (در اطاعت و فرمانبرداری، از امام و کمک به آن حضرت)ضعف و سستی به خرج ندادی، و هیچگاه از آن حضرت روی برنگرداندی، و همانا از روی بصیرت و بینایی در کار خود درگذشتی.

این فراز از زیارت به ما می فهماند که از حضرت عباس (سلام الله علیه) در فرمانبرداری و جانثاری در پیشگاه ولایت هیچ سستی رخ نداد،و هیچگاه از مقام ولایت روی برنگرداند،و راز آن در جمله «أنک مضیت علی بصیره من أمرک» نهفته است.

ص: 161

از همین روی ولایت در قلب او صلابت و سطوت داشت،که هم جمال و زیبایی ولایت را درک می کرد، هم عاشق جمال امام بود و هم تحت سیطره صلابت امام. این دو در جان مولا و سرور ما، آقا اباالفضل (سلام الله علیه) چنان نورافشانی کرده که در جسم ظاهر آن حضرت نیز اثر کرده و آثار جلال و جمال حسینی در پیکر مقدس حضرت عباس، قمر بنی هاشم نمایان شده بود.

61- نکته، جلال و جمال حضرت قمر بنی هاشم عباس (سلام الله علیه)

هرگاه آهنگ موزون و زیبای نام مقدس و مبارک سرورمان حضرت اباالفضل را می شنویم به طور ناخودآگاه ذهن ما متوجه دو ویژگی بسیار درخشنده می شود. 1. زیبایی و جمال 2. سطوت و صلابت، یعنی نام نورانی آن حضرت، یادآور جمال و جلال، زیبایی و پهلوانی است.

اما با این کا و راز این معما در این است که، مظهر و جایگاه آشکار شدن جمال و جلال خداوند امام معصوم (صلوات الله علیه) است که «نحن جلال الله» و...و آن معصوم در روزگار مولای ما، قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) حضرت سلطان شهیدان امام حسین (صلوات الله علیه) بود.و او مظهر جلال و جمال الهی بود. و از آنجا که حضرت قمر بنی هاشم در رتبه « بصیرت نافذه» و «صلب الایمان» بود،صفت جلال وجمال حسینی دراوبازتاب داشت ازاین جهت آن حضرت مظهر و نمود و تجلی جمال و جلال حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) گردیده است.چونان نور خورشید که بر ماه بتابد و ماه را تابان نماید.

از همین روی او را«قمر بنی هاشم»می گویند،به خاطر زیبایی بیش ازحد آن حضرت،

چرا که قمر بنی هاشم زیباروی و بلند قامت بودند،ودر بین آن همه زیبارویان، حضرت مولای ما، زیباتر بود.

است همه ماهند به رخ هاشمیان*** تو مه هاشمیانی ز میان

صلابت و سطوت و شجاعت او به اندازه ای بود که نام او لرزه بر پشت لشکر دشمن

ص: 162

می انداخت، و از همین روی نام «عباس» بر او نهادند.(1)و این همه را آن حضرت، از درگاه و آستانه رفیع و بلند حضرت اباعبدالله حسین بن علی (صلوات الله علیها) به دست آورده بود.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست ***تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت*** نامی است ز من باقی و باقی همه او است(2)

و اگر سر آن داری که راه کمال پویی، باید در مقابل ماه ولایت از خود بگذری، بلکه خود را بسوزی و آنگاه عزم سلوک به درگاه بی همتای حضرت باب الحسین کنی.

خود بسوز و هرچه می خواهی بساز ***خود بیار و هر چه می خواهی ببر(3)

62- نشانه هایی از صلابت ولایت، در کردار قمر ولایت

صلابت و اقتدار ولایت را در جزء جزء رفتار و کردار حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) در طول زندگی آن حضرت به گونه ای واضح و آشکار مشاهده می کنیم.و تاریخ نمونه های فراوانی از آن استحکام و سیطره را برای ما به ارمغان آورده است که به عنوان چند مورد آن در اینجا نگارش می شود.

63- حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)، ارمغان نور پیامبراکرم صلی الله علیه واله

یکی از نشانه های صلابت ولایت که در روز عاشورا از حضرت عباس (سلام الله علیه) آشکار شد این بود: درجریان جنگ حضرت امام مجتبی (صلوات الله علیه) با معاویه اسب آن حضرت ربوده شده بود ودردست یکی ازسرداران معاویه بود، حضرت عباس (سلام الله علیه) با رشادت و صلابتی که ویژه حضرتش بود آن اسب را پس گرفت و به محضر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) تقدیم نمود.

علامه نامور و فقیه سترگ محمدباقر بیرجندی قدس سره می نویسد:

«زهیر (بن قین) آمد به نزد عبدالله بن جعفر بن عقیل قبل از شهادت او، و گفت: «یا

ص: 163


1- به خواست خداوند در بخش چهارم «سقای معرفت»به شرح و تفصیل معنای «قمر بنی هاشم» و «عباس» پرداخته خواهد شد.
2- رسائل فارسی، ادهم خلخالی ج 1: 95.
3- همان.

أخی ناولنی الرایه»(1)عبدالله گفت: «مگر در من ضعف و ناتوانی از حمل رأیت (پرچم) مشاهده میکنی؟» زهیر گفت: (نه) ولیکن مرا به آن احتیاج است»پس رأیت (پرچم) را گرفت و آمد به نزد (حضرت) عباس بن امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) و عرض کرد: «یا بن امیر المؤمنین: أرید أن أحدثک بحدیث وعیه، (ای پسر امیرالمؤمنین می خواهم سخنی را برای تو بازگو کنم که از آن چاره ای نیست.)»

(حضرت )عباس (سلام الله علیه) فرمود:«حدیث خود بگوی که وقت آن فوت می شود، حدث ولا حرج علیک و إنما ***تروی لنا متواتر الأسناد»(2)

زهیر عرض کرد: «یا ابا الفضل پدر تو چون اراده کرد تزویج به مادرتو ام البنین را، فرستاد به نزد برادر خود عقیل - که عارف بود به انساب عرب - و (فرمود):«می خواهم که خواستگاری کنی برای من زنی ازصاحبان بیوت و حسب و نسب و شجاعت را؛ تا خداوند از او ولد (و فرزند) شجاعی به من عطا کند که بازو و ناصر باشد ولد من حسین را، و مواسات کند او را به نفس خود درصف کربلاء»وپدرتو،تو را برای امروز خواست، پس کوتاهی نکنی در حفظ حرم برادران و خواهران خود.»

از شنیدن این کلام لرزه بر اندام (حضرت) أبی الفضل (سلام الله علیه) افتاد و چنان پای در رکاب به تمطی آمد تا تسمه رکاب از قوت آن جناب قطع شد.(یعنی چنان پای آن بزرگوار در رکاب اسب فشار آورد که بند رکاب پاره شد.)و فرمود:«یا زهیر تشجعنی فی مثل هذا الیوم لأرینک شیئا ما رأیته قط، (ای زهیر در چنین روزی مرا به شجاعت فرا می خوانی سوگندبه خدا که چیزی تو را نشان بدهم که هرگز ندیده باشی.)»

این (کلام) را گفت، و اسب را به جانب قوم (و لشکر دشمن)حرکت داد تا وسط میدان، - و به روایت بعضی مقاتل - می زد به شمشیر خود قومی (از لشکر دشمن

ص: 164


1- «ای برادر پرچم را به من بده».
2- سخن گوی و حدیث را نقل کن و بر تو چیزی نیست،و هماناتوبرای ماحدیث متواتر الاسناد(و صحیح و درست) بیان می داری.

را) که ده هزار (نفر) بودند، و گویا شمشیر او آتشی است که در نیزارافتاده و این رجز را انشاد میکرد.

أنا الذی أعرف عند الزمجره*** بابن علی المسمی حیدره

فأثبتوا الیوم لنا یا کفره ***لعتره الحمد و آل البقره(1)

تا آنکه از [شجاعان]و أبطال و بزرگان ایشان صد نفررا کشت - یعنی زیاده برغیر معاریف ایشان (یعنی از آن گروه، افراد زیادی را به درک واصل کرد و از شجاعان

و انت و پهلوانان آنها صد نفر را کشت.)

راوی گفت: پس مارد بن صدیف التغلبی،دو زره تنگ حلقه پوشیدو کلاه خود قدیمه عادیه بر سر نهاد،و اسب نجیب اشتری را سوار شد.ونیزه بلندی به دست گرفت، و به مبارزه (با حضرت) عباس بیرون آمد، - نعره زنان و غرش کنان - تا آنکه نزدیک شد به آن سرور عالمیان، پس زبان نحس (و پلید) خود را گشود و گفت: «یا غلام إرحم نفسک، و أغمد حسامک،و أظهرللناس إستسلامک،فالسلامه أولی لک من الندامه،(ای جوان شمشیرت را غلاف کن،وتسلیم شو،که سلامت و تسلیم بهتر است برای تو از پشیمانی)

پس( از آن) گفت:

إنی نصحتک إن قبلت نصیحتی ***حذراً إلیک من الحسام القاطع(2)

و لقد رحمتک إذ رأیتک یافعا***و لعل مثلی لا یقاس بیا فعی(3)

أعط القیاد تعیش بخیر معیشه ***اولی لک من عذاب واقع(4)

چون حضرت عباس (سلام الله علیه) کلام (آن) شقی خناس را شنید فرمود:«إنی أری جعلک فی مناخ تذوره الریاح،أو فی الصخره الأطمس لا تقبله الأنفس. و أنا یا عدو

ص: 165


1- من کسی هستم که در هنگام فریادها به پسر علی شناخته می شوم، پس ثابت باشید امروز برای ما ای گروهی که به عترت حمد و سوره بقره کافر شده ایدا.
2- همانا من تو را اندرز دهم - اگر بپذیری - به ترس از شمشیر برنده
3- و همانا رحمم آمد بر تو زیرا تو را نوجوان می بینیم، و چه بسا مانند من با جوانی مثل تو همانند نمی شود.
4- بپذیر اطاعت را، زندگانی خوب بهتر است برای تو از شکنجه ای که بر تو وارد می شود.

الله و عدؤ رسوله!! فمعود للقاء الأبطال و الصبرعلی البلاء فی النزال،ومکافحه الفرسان و بالله المستعان.

ألیس لی إتصال برسول الله و أنا غصن متصل بشجره و تحفه من نور جوهره.و من کان من هذه الشجره، فلا یدخل تحت الزمام و لا یخاف من ضرب الحسام.

فأنا بن علی لا أعجزعن مبارزه الأقران،وما أشرکت بالله لمحه بصرولاخالفت رسول الله فیما أمرو أنا منه کالورقه من الشجر،و علی الأصول تنبت الفروع. فخذ فی الجد و إصرف عنک الهزل، فکم من صبی خیرمن شیخ کبیر عند الله تعالی.(1)

(همانا حرفهای تو را چونان فضله ای در خوابگاه شتران که باد آن را به این طرف و آن طرف می برد می بینم یا بر تپه ای،که باد آن را برده است،و چنین فضله هایی کسی را فریب نمی دهد.)

من - ای دشمن خدا و رسول خدا - تربیت شده ام برای دیدار با پهلوانان،و بردباری بر بلاء در هنگام کارزار، و مبارزه با سوارکاران، و از خدای کمک می خواهم،مگر نیست برای من اتصال به رسول خدا، (بدان که) من شاخه متصل به آن درختم ومن ارمغانی از نور ذات اویم،و هر که از این درخت باشد،زیربارشما نمی رود،واز ضربات شمشیر نمی هراسد.

من پسر علی میباشم، و ناتوان از مبارزه با هم قطاران خویش نیستم،و به اندازه چشم بهم زدنی شرک نورزیده ام، و هیچگاه مخالفت دستورات رسول خدا را ننموده ام، من از (حضرت) علی (صلوات الله علیه) سرچشمه گرفته ام مانند برگ از درخت، و رشد و بالندگی شاخها بر تنه های درختان است.

پس جدی سخن گوی و راه بیهوده گویی مپوی،چه بسا طفل خردسالی در نزد خدای متعال بهتر از پیر مرد فرتوت باشد.)»

و...

چون مارد این کلام را از( حضرت) ابوالفضل شنید در غضب شد نیزه (خویش را)

ص: 166


1- بعد از پایان نوشتار محقق بیرجندی به شرح و توضیح کلام حضرت ابا الفضل پرداخته خواهد شد. ان شاء الله

حواله ابا الفضل نمود.آن حضرت نیزه او را گرفت،و به سمت خود کشید. که نزدیک شد که از اسب در غلطد. (یعنی نیزه آن ملعون را به تصرف خود در آورد.)پس مارد مردود نیزه را واگذاشت و دست به شمشیر کرد.

حضرت عباس (سلام الله علیه) نیزه آن ملعون را به سوی او تکانید (یعنی به سوی او به این حرکت در آورد.)و فرمود: «یا عدو الله امید دارم ازخداوند، که تو را به نیزه (خود) تو، به درک واصل سازم» و نیزه را به خاصره (پهلوی)اسب او فرو برد.اسب ان مضطرب شد و مارد بر زمین آمد،و از این امر خجالت بر آن پلید روی داد.« اضطربت الصفوف و تصایحت الانوف و صفهای لشکریان دشمن آشفته شد و فریاد آنان در میدان کارزار پیچید.»

شمر لعین چون[ اوضاع لشکر را آشفته] دید، که از مغلوب شدن مارد، اضطراب وولوله در صفوف اهل ضلال افتاد،به اصحاب خود گفت: «ویلکم ادرکوا صاحبکم

قبل أن یقتل [رفیق خود را دریابید و به او کمک کنید پیش از آنکه کشته شود.]»

پس غلامی اسبی را که «طاویه» می نامند، خواست به ماردرساند،وآن لعین فریاد زد: «یا غلام عجل بالطاویه قبل حلول الداهیه(1) [ای غلام بشتاب برای رساندن «طاویه» به مارد قبل از اینکه بلای سخت بر او فرود آید.] [حضرت]ابوالفضل (سلام الله علیه) جلو بر آن غلام گرفت،و نیزه بر سینه او زد و او را به جهنم فرستاد و بر طاویه سوار شد، و روی به مارد نهاد.

پس پانصد نفر برای خلاص کردن مارد ابتر [و فرومایه]،ازچنگ آن سید عضنفر من نهایه الاستعجال روی به میدان قتال و جدال نهادند.حضرت عباس (سلام الله علیه) یک ذره از آن گروه خناس، اندیشه به خاطر راه نداد،خود را به مارد مردود رسانیده، نیزه را به حنجر او فرو برد که افتاد، پس سر او را گوش تا گوش برید،وبرقوم حمله نمود هشتاد نفر از ایشان را کشت،وباقی روی به هزیمت [شکست] گذاردند.»(2)

ص: 167


1- نور العین فی مقتل الحسین (صلوات الله علیه): 40.
2- کبریت احمر:314.

64- تحقیقی کوتاه در این واقعه

اصل حمله حضرت عباس (سلام الله علیه)به قلب دشمن، و جنگ تن به تن با ماردین صدیف و پس گرفتن طاویه را بزرگان مقتل نویس بر سینه تاریخ ثبت کرده اند،لکن در چگونگی وقوع آن بین ارباب تاریخ اندکی اختلاف بروز کرده است که به پاره ای از آن می پردازیم.

فقیه محقق محمدباقر بیرجندی قدس سره: همان گونه که خواندید، اعتقاد دارد که حمله

حضرت عباس (سلام الله علیه) بعد از شنیدن حدیث زهیر صورت گرفت، اما اینکه در چه زمانی این جنگ اتفاق افتاد، اشاره ای ندارد. گرچه بیان ایشان درنقل فرمایشات حضرت اباالفضل با آنچه که فاضل دربندی در«اسرار الشهاده»آورده بسیارنزدیک است.(1)

ابواسحاق اسفراینی(2)معتقد است در روز عاشورا حضرت عباس (سلام الله علیه) برای آوردن آب به شریعه فرات حمله نمود،و بسیار از لشکریان را که به جنگ او آمده بودند به هلاکت رساند، «مارد بن صدیف» وقتی آن تک آوری را ازآن یل کربلا مشاهده کرد در خشم شد، و گفت:وای پیروان یزید همگی کنارروید که من به تنهایی به جنگ این جوان خواهم رفت.»

آنگاه زره پوشیده و نیزه بلندی به دست گرفته و سوار بر اسب بلندی شده و به سوی حضرت عباس (سلام الله علیه) حمله کرد، همین که آن حضرت،«مارد» را با آن وضعیت جنگی اما تنها دید به طرف او روان شد.

آن گاه به جنگ آوری حضرت عباس (سلام الله علیه) با «مارد بن صدیف»تقریبا به همان گونه که محقق بیرجندی نقل کرده می پردازد.

ص: 168


1- اسرار الشهاده ج 2: 398.
2- ابواسحاق ابراهیم محمد اسفرائینی،فقیه عالم و متکلم شافعی که استاد بسیاری از دانشمندان سنی مذهب به شمار می رود.ابوالقاسم قشیری -عارف معروف -و ابوبکر بیهقی از شاگردان او به شمار می روند.و برای او تألیفات فراوانی نقل شده است وی به سال418در نیشابور از دنیا رفت و او را در اسفراین دفن کردند. «عده الرجال ج 2: 19»، در «هدایه العارفین ج 1: 8، وی را چنین توصیف کرده است: «رکن الدین، ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن ابراهیم بن مهران البغدادی الشافعی، که به «اسفرائنی» شناخته می شود.و از جمله تألیفات او (نورالعین فی مشهد الحسین) را نام برده است.

65- سخن اسفرائنی درباره «طاویه»

طاویه اسبی پرتحرک و پرتوان دردویدن بوده چونان باد،واز همین روی او را «طاویه»

می گفتند،یعنی «بادپا».وقتی حضرت عباس (سلام الله علیه)«مارد»را به زمین انداخت و غلامی که «طاویه» را آورد به درک واصل نمود، «طاویه» را تصاحب کرد و سوار بر آن شد در حالی که در وسط میدان جولان می داد. و در زمانی اندک دویست و پنجاه سوارکار را به خاک انداخت در حالی که قبل از آن، پانصد و بیست نفر را به خاک مذلت نشانده و به هلاکت رسانده بود...

شمر وقتی دید،دلاور عرصه کربلاچه کار بزرگی انجام داد درخشم شد،به ویژه هنگامی که دید آن حضرت «مارد» را کشت و سوار بر «طاویه» شد،غبارمذلت عقل شمررا برد و آتش خشم جانش را سوخت، فریاد برآورد که:«ای پسرعلی طاویه را از«مارد» پس گرفتی، بدان که این اسب از آن برادرت [امام ]حسن مجتبی[(صلوات الله علیه)]بود که در روز «ساباط المدائن» از او ربوده شده بود.»

حضرت عباس (سلام الله علیه) وقتی به خیمه ها برگشت، آنچه را که شمر گفته بود به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) عرض کرد. و حضرتش فرمودند: «درست است این اسب بادپا - طاویه - از آن شاه ری بود که پدرت (حضرت علی (صلوات الله علیه) در جنگ، او را کشت، و اسب او را به برادرت (امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) بخشید و در واقعه ساباط المدائن آن را به غارت بردند.»

66- پناه بردن «طاویه» به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)

اسفرائنی در رابطه با «طاویه» و برخوردش با حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) چنین می نویسد:

«فلما دنت الطاویه من الحسین (صلوات الله علیه) جعلت تلمس رأسها بثیابه کأنها ما

ف ارقته یوما واحدا...»(1)

ص: 169


1- نورالعین فی مشهد الحسین: 38 و 39 و 41 و 41، مطبعه المنار،تونس،اسرار الشهاده ج 2: 401 .

چون که طاویه به امام حسین (صلوات الله علیه) نزدیک شد سر خود را به لباسهای آن

امام می مالید گویا کمتر از یک روز از آن حضرت جدا شده بود.

نکته: گویا آنچه را که مرحوم فاضل دربندی قدس سره در «اسرار الشهاده»(1) آورده از کتاب «نور العین فی مشهد الحسین (صلوات الله علیه)» نقل کرده و لذا با متن کتاب اسفرائنی بسیار شبیه است.

بنابراین واقعه حمله حضرت عباس (سلام الله علیه) و مبارزه تن به تن بامارد بن صدیف و پس گرفتن «طاویه» و آوردن آن به محضر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)، قطعی است، گرچه در برخی از وقایع جزئیه آن هماهنگی وجود ندارد.

67- «طاویه» یادآور مصایب امام مجتبی (صلوات الله علیه)

هنگامی که حضرت عباس (سلام الله علیه )طاویه را به خیمه ها آورد، به طور طبیعی بعضی از اهل حرم آن اسب را می شناختند، آیا به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) آن هنگام که اسب برادر را دیدند چه گذشت و حال حضرت زینب علیها السلام وقتی اسب برادر را دید چه شد؟

آری در روز عاشورا، مصیبت هایی که بر حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) وارد شده بود به یاد اهل حرم آمد و طبعا روضه خوانی برای امام مظلومان حضرت مجتبی (صلوات الله علیه) شروع شد.

در روز عاشورا دو اسب بی صاحب به خیمه آمدند، یکی «طاویه» بود،ودیگری «ذوالجناح» اما کدام یک بر اهل حرم سخت تر و جانگدازتر بود؟

اگر کمی گوش بسپاری، صدای ناله زینب را می شنوی که با دیدن«طاویه»به یاد

مظلومیتهای برادر افتاد و حزن و اندوه او چندان شد، هنوز صدای سکینه و رقیه به گوش می رسد، که فریاد می زدند و اعماه و اعماه، و شاید هم می فرمودند:عموجان غربت و تنهایی ما را در این بیابان بنگر.

با چشم دل می توان دید آن لحظه ای را که حضرت عباس با «طاویه» روی به خیمه ها

آورده، ومی توان حدس زد که حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه،زهیر بن قین اطراف

ص: 170


1- اسرار الشهاده ج 2: 397.

طاویه را گرفته اند و بر مظلومیت امام حسن (صلوات الله علیه) ناله سرداده اند،و گمان می کنم اینکه حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به زهیر فرمود: «لأرینک الیوم شیئا ما رأیته قط»؛ چیزی را امروز به تو نشان خواهم داد که هیچگاه ندیده باشی»همین واقعه طاویه باشد. یعنی ای زهیر شاید تو اسب برادرم ندیده ای، ولی الآن ببین.

شاید به حضرت قاسم هم گفتند:بیا و اسب پدر را تماشا کن، آقاجان علی اکبرتو هم بیا اسب عمو را ببین. و چه ناله ها که سر داده شد و چه اشکها که ریخته نشد،به طور طبیعی درآن لحظه کربلا مجلس عزا شد و آیا روضه خوانی هم داشت؟کدامین مصیبت از مصایب امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) خوانده شد و یا به یاد و خاطره ها آمد؟ اما گمان می کنم آنچه به یاد دلاور عرصه کربلا حضرت عباس (سلام الله علیه) آمد، تیرباران شدن بدن منزه و مقدس حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) بود. اعتقاد این ناچیز بر این است که دو روز ازروزهای عمرحضرت عباس (سلام الله علیه)سخت ترین روزها بود. 1. روزی که بدن پاک و مطهر امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) را در مدینه تیرباران کردند، و غضب حیدری در حضرت عباس نمایان شد و دست به شمشیر بردند که از برادر دفاع کنند، ولی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) دستور دادند شمشیر را غلاف کن. 2. روز دوم، روز عاشورا بود که هرچه حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) اجازه میدان خواستند،از ساحت قدسی امام حسین (صلوات الله علیه) اجازه صادر نشد.و آنچه حضرت عباس (سلام الله علیه) در کربلا انجام دادند دفاع بود.

و چه اندازه سخت است که انسانی توانمند باشد اما مولایش اجازه انتقام ندهد.اما سخت تر از این دو روز، روزی بود که درب خانه حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) را آتش زدند و... و مظهر قدرت خداوند ناچار به صبر بود.

68- نکته ای برای اهل تحقیق

پرسشی که ممکن است اهل تحقیق،و نکته سنجان دقیق به آن بپردازند این که آیا این واقعه و این سخنان اعتبار دارد؟ و آیا می شود آن را به حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)

ص: 171

منسوب کرده و به آن حضرت «اسناد» دهیم؟و آیا می توان به آن استدلال کرد و مطالبی را به استناد آن مستند کنیم، و به قول اهل «علم اصول» آیا «اسناد» و «استناد »به آن صحیح است؟ به دیگر بیان برای اسناد این واقعه و آن فرمایشات به حضرت عباس (سلام الله علیه) و استناد به آن، به چه دلیلی می توان تمسک کرد؟ و راهیابی به صحت آن از کدام زاویه ممکن است؟

جواب: برای اسناد این کلام و آن شجاعت به حضرت عباس (سلام الله علیه)و استدلال و استناد به آن سه راه وجود دارد:

راه اول: بررسی اعتبار کتابی که این گفتار و کردار در آن نقل شده است.

راه دوم: بررسی مردانی که آن را گزارش کرده اند.

راه سوم: وثوق و اطمینان به صدور آن و یقین به جعل نبودن آن.

راه دوم در اینجا ممکن نیست چرا که کتابهایی که این واقعه را و آن گفتار را نقل کرده اند از راویان آن سخنی به میان نیاورده اند، بنابراین راهی برای اثبات صحیح بودن و یا موثق بودن این واقعه و آن فرمایشات وجود ندارد، بنابراین، این حدیث داخل می شود در اخبار مرسله، و اما راه اول و سوم بحمد الله باز است، که اگر ما اطمینان به آن دو راه پیدا کردیم، این واقعه - حدیث - داخل در عنوان «موثوق الصدور» می شود یعنی اطمینان به وقوع واقعه ای که نقل شده پیدا می کنیم و در نتیجه هم صحیح است که آن جنگجویی و آن اتفاقات را به حضرت قمر بنی هاشم نسبت -به اسناد - دهیم و هم قابلیت استدلال - استناد -به دارد و خدا را سپاسگزاریم که چندین دلیل بر«موثوق الصدور» بودن آن در دست است که به بعضی از آنها اشاره می شود،تا دانایان با انصاف آن را به محک دقت ارزیابی کنند،و مدعیان عیب جو با شتاب به قضاوت ننشینند.و با تیغ «تحریف در واقعه عاشورا(1)»، آن را مجروح ننمایند.

بنابراین برای صحت «اسناد» و «استناد» این واقعه به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) یک راه وجود دارد و آن اینکه این واقعه «موثوق الصدور» است و برای اثبات وثوق و اطمینان به آن، بحث را در دو فصل پی میگیریم.

ص: 172


1- این هم از بلاهای علمی روزگار ما است که هر کس قلم به دست میگیرد و هر آنچه را نتوانست بفهمد با شلاق تحریف، حقایق را کبود می کند.گرچه با اندک بضاعت علمی می توان به ناتوانی علمی آنها پی برد.

فصل اول: محتوای این واقعه - رشادت و شجاعت، صلابت و فصاحت کلام و تصاحب

طاویه - قابل انکار نیست؛ زیرا:

اولا: گفتاری که در این واقعه نسبت به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) داده شده هم از حیث فصاحت و بلاغت در حد عالی است و از حیث محتوی نیز بسیارغنی است، و امکان ندارد کلامی با چنین محتوایی بالا و بلاغت عالی از غیر معصوم یا تالی معصوم صادر شود. که به خواست الهی بعضی از ظرایف و لطایف آن را می خوانیدو به نظر می رسد که کلام از مرز یک گفتار عادی گذشته و در مرتبه معجزه و کرامت نشسته باشد.

ثانیا: تمام آنچه در این واقعه آمده دلالت آشکار بر شجاعت، بصیرت،وعظمت حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) دارد که یک انسان و لو عالم و دانشمند هم باشد نمی تواند چنین گفتاری از او سرزند مگر کسی که متصل به شجره نبوت باشد.

ثالثا: کلام منطبق با عقل و قرآن و حدیث است،بلکه دلایل و شواهدی از قرآن و حدیث بر صحت و درست بودن آن وجود دارد.همان گونه که در شرح و توضیح آن خواهد آمد.

رابعا: انگیزه ای بر جعل آن نه از طرف ارادتمندان و نه از سوی معاندان وجود ندارد. اما از طرف ارادتمندان واضح است که آنها به دروغ چیزی را به حضرت عباس (سلام الله علیه) نسبت نمی دهند، چرا که خوب می دانند با کسی رودررو می شوند که تمام عالم زیر سلطه هیبت او است.

دشمنان - امویان - نیز دست به جعل چنین داستانی که دلالتی آشکار بر مدح و منقبت حضرت عباس و حضرت حیدر کرار امیرمؤمنان (صلوات الله علیهما) دارد نمی زنند، علاوه بر اینکه این کلام با این محتوای بسیار بالا امکان ندارد جز از حضرت عباس (سلام الله علیه)صادر شود.بنابراین نه انگیزه ای برای جعل آن وجود دارد، و نه امکان جعل آن.

فصل دوم: این واقعه را با تمام محتوای آن محقق نامدار و موثق صاحب اعتبار مرحوم بیرجندی قدس سره در کتاب «کبریت احمر»آورده و کتاب اسفراینی - نور العین فی مقتل الحسین - را به عنوان مؤید خود نام برده است.و می دانیم که ایشان در مسأله دقت در نقل و استناد مطالب واقعه عاشورا شاگرد و پیرو استاد خود،مرحوم محدث بزرگ میرزا حسین نوری قدس سره

ص: 173

است و آه و ناله آن دو، از مطالب غیر مستند و غیر صحیح در واقعه کربلا به عرش اعلی رسیده است.بنابراین، نقل ایشان و «اسناد» و«استناد» او با آن همه دقت نظر و مبنای فکری برای هر انسان منصفی اطمینان آور است. گرچه مستند خود را ذکر نمی کند. اما از عبارت ایشان، اعتمادش به این واقعه آشکار است.

69- اعتبار کتاب «نور العین فی مقتل الحسین»

واقعه کربلا، به اندازه ای جانگدازوتأثیرگذاردرمسیر حرکت تاریخ بشریت و خصوصا مسلمانان و به ویژه ارادتمندان ساحت قدس اهل بیت بوده که به طور قطع کمتر محققی را می توان سراغ گرفت که راجع به آن به تحقیق نپرداخته باشد،و کمتر محدثی را می توان یافت که احادیثی در آن ارتباط نقل نکرده باشد.بلکه بیشتر اهل تألیف، کتابهایی را تألیف و مجموعه هایی گرانبها از خود به یاد گذارده اند.

با کمترین تحقیق این حقیقت روشن می شود که از همان اول بعد از وقوع واقعه کربلا، دانشمندان، و محدثان و تاریخ نگاران به تألیف دراطراف آن پرداخته اند، از مقتل تألیف شده توسط جابرجعفی گرفته تا به امروز راهی است که ادامه داشته وبه برکت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ادامه خواهد داشت.

و این شیوه ای بوده که در بین بزرگان شیعه و همین طور در نزد علمای مخالف وجود داشته و ادامه یافته و می یابد، بنابراین،این حقیقتی غیر قابل انکار است،البته این نکته هم مخفی نیست که هر کسی به حسب دیدگاه خود به آن واقعه پرداخته و تألیف خود را بر اساس آن پردازش نموده است.

بزرگان شیعه بر اساس دیدگاه امامان معصوم (صلوات الله علیهم) به آن پرداخته اند. و فرمایشات آن انوار مقدس را به رشته تحریر کشیده اند، علمای زیدی مذهب آن واقعه را بر اساس دیدگاه خود - جنگجو ستیز و مبارزه -به تحلیل نشسته اند،بعضی از مخالفین بر اساس فرهنگ اموی مطالب آن واقعه را به تحریر کشیده اند.گرچه بعضی دیگر بر اساس زاویه غیر اموی به آن حادثه بی نظیر پرداخته اند.

ص: 174

ولی آنچه مسلم است ادامه بخش حقیقت حادثه عاشورا،نه مختار ثقفی است. و نه زیدی مذهبان و نه مخالفین، بلکه سلسله تداوم بخش حلقه واقعه کربلا،حضرت امام سجاد است و امام باقر و امام صادق (صلوات الله علیهم) و دیگر امامان معصوم و مطهر که نورالأنوار الهی هستند. و اگر نیک به آنچه از آن بزرگواران به دست ما رسیده بنگری مانند آداب، زیارت کربلا، ثواب إقامه عزاء، أجر گریه بر واقعه عاشورا،و...به راحتی در می یابی که حقیقت کربلا، ولایت و معرفت است، و تسلیم شدن در مقابل مرتبه ولایت کبرای علویه.(1)

به هر حال تألیف کتابی در «مقتل» آن هم از دانشمندی شافعی مذهب که یکه تاز میدان حدیث و تاریخ در شهر نیشابوربوده است نه تنها بعید نیست بلکه باید گفت محال است که چنین دانشمندی با توجه به شافعی بودن، و حضورش درنیشابور که یکی از پایگاههای شیعه بشمار می رود، کتابی در مقتل ننوشته باشد و به حسب زمان و مکان و مذهب انسان اطمینان پیدا می کند که کتابی در مقتل توسط او نوشته شده باشد.

چرا که ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن مهران شافعی که در روز عاشورا به سال 418 ق. در نیشابور تشییع شد و در شهر خود «الغراین» دفن شد، از دانشمندان شافعی است و حلقه درس او مشهور و کتابهای او پر رونق بود.و زمان او هم زمان رونق تشیع بوده و شهر زندگانی او نیشابور از پایگاه های شیعه و دانشمندان شیعه به شمار می رفته و بزرگانی از علماء و محدثین شیعه در آن زیست می کرده اند.تمام اینها عواملی است که دست به دست داده و موجب می شود که او کتابی در«مقتل» به نگارش درآورد و این امر هیچ بعید به نظر نمی رسد.

البته ممکن است ادبیات یک مؤلف در تدوین کتابهای متعدد،متفاوت باشد واین امری است که در هر زمانی احتمال دارد به وقوع بپیوندد، اگر فرض کنیم پانصد سال آینده محققی در رابطه با شخصیتی از زمان ما و تألیفات متعدد او به تحقیق بپردازدوبا کتابهای متعدد برخورد کند و تحقیقی جامع از آن ارایه دهد،به طورطبیعی استناد بعضی تألیفات را به او محل تردید قرار می دهد، وحال آنکه مراحل متعدد عمر یک دانشمند مثل جوانی و پیری و ادوارعلمی او تأثیر به سزایی بر ادبیات و محتویات کتاب دارد.

ص: 175


1- حق این مطلب را به این چند جمله نمی توان ادا کرد.خدایا توفیقی ده تا این وظیفه نیز انجام شود.

بنابراین تفاوت در ادبیات، چه از نظر علمی، و چه از نظر زمانی موجب نفی و اثبات

کتاب نمی شود و با این گونه امور حدسی نمی توان اظهار نظر قطعی کرد.

و نکته ای مهم که توجه به آن لازم است اینکه کتاب «نورالعین فی مقتل الحسین (صلوات الله علیه)» ازچنان شهرتی برخوردار بوده که در «تونس» دویست سال پیش طبع شده و قریب به صد سال پیش در نزد مرحوم بیرجندی یافت می شده و این محقق ارجمند آن را نفی نکرده است. بلکه به آن استناد نموده است.

به هر حال خدشه در انتساب کتاب «نور العین فی مقتل الحسین (صلوات الله علیه)» به ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن مهران بسیارمشکل است.و تحقیقات علمی را باحدس و گمان نمی توان زیر سازی کرد. بلکه به پژوهش بیشتر علمی نیاز دارد.

70- شرح و تحلیل کلام حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه)

از آنجا که این داستان بیانگردلاوری، دانایی، توانائی،معرفت وعصمت حضرت عباس (سلام الله علیه) است،و توجه به آن بلکه نقل آن بسیار اندک است،وازطرفی دربردارنده نکات و مطالبی است که اشاره به آنها، گوشه ای از عظمت و جلالت مولای ما حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) را آشکار کرده و ما را به نمی از یم فضایل آن بزرگوار رهنمون می شود. لذا شرح و توضیحی هر چند کوتاه بر آن فرمایشات ضروری است و از آنجا که فرمایش آن حضرت دارای ده فراز است، برای روان بودن و سهولت،هر فرازی را جداگانه نقل و به شرح و توضیح آن می پردازیم.

در جنگهای دوران گذشته وقتی دو پهلوان رو درروی یکدیگر قرارمی گرفتند قبل از هر چیز به گفت و شنود می پرداختند تا او روحیه طرف مقابل را بشکنند و یا قبل از وقوع جنگ، یکی آن دیگری را وادار به تسلیم کند،و از توهین و تحقیر و یا تشویق و تحریک همدیگر خودداری نمی کردند.

ص: 176

71- کلام مارد بن صدیف

بدین جهت مارد بن صدیف شروع به سخن کرده و می گوید: «ای جوان بر خودت رحم کن و شمشیرت را غلاف کرده و تسلیم ما شو، و بدان که من آدم سنگ دلی هستم و...» او می خواهد روحیه دلاوری و جنگ جویی حضرت عباس (سلام الله علیه) را در هم بشکند و خود را پهلوانی قدرتمند و جنگ جویی سنگ دل جلوه دهد و از این راه، رعب و وحشت در دل تک سوار کربلا ایجاد نماید و شاید هم چون آوازۂ دلاوریها و مردافکنی های آن شیربچه صفین و دیگر مواطن را خوب به خاطر داشت و می دانست رویارویی با فرزند حیدر کرار چشیدن طعم شمشیر آتشبار و تسلیم کردن جان به خدای قهار را به بار خواهد آورد با اینگونه سخن یعنی وارونه التماس کردن می خواست آن حضرت را از معرکه جنگ منصرف کند تا بدین وسیله جان به سلامت برد و از فضیحت دنیا و عذاب زودرس آخرت بگریزد.

آنگاه همین کلام را در شعر تکرار کرده و به حضرت عباس (سلام الله علیه) جسارت می نماید که: «من مردی پرتوانم و تو جوانی نورس و کودکی تازه به بلوغ رسیده، پس بیا و تسلیم شو، چرا که هیچ تاب مقاومت با من را نداری.»

72- جواب حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

حضرت عباس (سلام الله علیه) پاسخی بسیار زیبا و لطیف که سرشار از فصاحت و بلاغت، و دربردارنده معارف بلندی است ارایه کردند که هرکس اندکی در آن کلمات آسمانی بیندیشد، به طور ناخود آگاه، زانوی ادب و خوردی درمقابل آن کوه معرفت، شجاعت و بزرگواری بر زمین می زند،و این قلم به اندازه فهم خود و با رعایت حوصله شما خواننده عزیز به بیان بعضی از زیبایی های آن کلمات می پردازد، به آن امید که مورد قبول درگاه آن یکه سوار میدان علم و عمل، شجاعت و معرفت قرار گرفته و گوشه چشمی به این گوشه نشین ناچیز بیندازد.که اگر چنین لطفی از آن سروربرهر ناچیزی صادر شود،او را از خاک تا افلاک می برد و بر سریرعزت و اوج قله معرفت می نشاند.

ص: 177

73- فراز اول، پاسخ یاوه گویی های مارد بن صدیف

محقق رحمانی و عالم ربانی مولا فاضل دربندی قدس سره و عالم اندیشمند و محقق ریزبین و متفکر نازک اندیش علامه بیرجندی قدس سره می نویسد:

«وقتی حضرت عباس (سلام الله علیه) یاوه گویی های مارد بن صدیف را شنید»فرمود:

«ما أراک أتیت إلا بجمیل و لا نطقت إلا بالتفضیل» (1) نمی بینم تو را چیزی آورده باشی مگر پیه سوخته و سخن نگفتی مگر اینکه ادعای برتری نمودی».

در گفتار مارد بن صدیف سه نکته اساسی بود: 1- اینکه من دلسوز تو هستم «إنی نصحتک »، «لقد رحمتک» 2- من بسیار از تو برترم «و لعل مثلی لا یقاس بیافع» 3- جسارت به حضرت عباس (سلام الله علیه «إذ رأیتک یافعا».

حضرت در آغاز پاسخ دو واژه «جمیل» و «تفضیل» را به کار گرفته اند. که هر کدام آنها دو معنا دارند.اما جمیل به معنای زیباست و دومین معنا که از ذهن مخاطب دور است و در واقع جواب جسارت او است. یعنی «پیه سوخته»(2)همان گونه که معنای نزدیک واژه«تفضیل»برتری دادن است،اما معنای دور آن ادعای برتری کردن است(3).

و حضرت از این دو واژه استفاده کرده اند تا ظاهرعبارت را زیبا نشان داده باشند اما در حقیقت اراده فرموده اند که ای مارد بن صدیف سخنان تو گرچه ظاهری فریبنده دارد، اما در حقیقت نفرت انگیزاست، یعنی سخنان تو چونان پیه سوخته مشمئزکننده است، و قوه بویایی هر انسان را آزرده می کند،تو با این سخنان، لاف زدی و إدعای برتری بر من نمودی، بنابراین مراد حضرت از«جمیل»پیه سوخته است همان گونه که مراد از «تفضیل» ادعای برتری کردن است.و این گونه سخن گفتن یکی ازراه های کنایه و گویای فصاحت و بلاغت گوینده است.

و این سخن در حقیقت اولین تازیانه تحقیری است که حضرت عباس (سلام الله علیه) بر شخصیت مارد وارد کردند. و دلیل این مطلب کلام بعدی حضرت اباالفضل است که در

ص: 178


1- اسرار الشهاده ج 2: 398 .
2- فرهنگ لاروس ج 1: 748.
3- فرهنگ لاروس ج 1: 617.

توضیح کلامشان می فرمایند:

«غیر إنی أری جعلک فی مناخ تذروه الریاح أو فی الضفه الاطئس لا تقبله الانفس،و کلامک کالسراب یلوح، فاذا قصد صارا رضا بوار»؛(1)

غیر از اینکه می بینم [گفتار تو را چونان ] فضله ای آبدار در خوابگاه شتران که دست خوش بادهاست و یا در صخره ای که روی به نابودی دارد. [ و از این روی] هیچکس آن را نمی پذیرد.

گفتارت مثل سراب که فقط نمود آب است نه آب، که اگرکسی به قصد سراب حرکت کند، هلاکت و نابودی او را می رباید.

اگر خوب دقیق شویم در این دو عبارت در می یابیم که حضرت بعد از آن که فرمودند: گفتار مارد بن صدیف چونان پیه سوخته نفرت انگیزاست و عجب و خودبینی او را واداشته که ادعای برتری کند. در این عبارت کلمات مارد را تشبیه به فضله ای آبدار می کنند که در معرض تندباد است و زود حقیقت خود را آشکار خواهد نمود.و از این روی می فرماید: این یاوه گویی ها را کسی قبول نمی کند، چرا که سرابی بیش نیست، که هر کس به آن اعتماد کند از تشنگی هلاک خواهد شد.

74- فراز دوم، بلندی طبع

پس از آنکه حضرت عباس (سلام الله علیه) تازیانه ای بسیار سخت بر روان مارد و گفتار اونواختند و هم گوینده و هم گفتارش را به زیباترین وجه خرد کردند.درادامه می فرمایند:

«و الذی أصته أن أستسلم الیک، فذاک بعید الوصول، صعب الحصول و أنا یا عدوالله و رسوله فمعود للقاء الأبطال، و الصبر علی البداء فی النزال و مکافحه الفرسان وبالله المستعان. فمن کملت هذه الأوصاف فیه فلا یخاف من برز إلیه»،(2)

آنچه را که روشن و اصل و ریشه گفتار خود قرار دادی [و بر پایه آن می خواهی که ]من در مقابل تو سر فرود آورم، رسیدن به این خواسته بسیار دور است، و

ص: 179


1- همان
2- همان: 399

خواسته ای است که به دست آوردنش بسیارسخت است و من - ای دشمن خدا و رسول خدا - برای هم آوردی با پهلوانان، و بردباری بر بلادرهنگامه کارزار، وجنگ با تک سواران تربیت شده ام، و از خدای کمک می جویم، و کسی که این ویژگیها در او به نتیجه رسیده باشد از هیچ جنگ جویی هراس ندارد.

بنابراین حضرت به خواسته ماردین صدیف اشاره می کند. که تو از من می خواهی تسلیم تو شوم، اولا این خواسته ای بسیار بسیارسخت است، چرا که اگر گمان میکنی در مبارزه با من،به این خواسته می رسی، بدانکه جنگ با من کار بسیار دشواری است «صعب الحصول» و اگر گمان می کنی که من از تو هراسی دارم باید بدانی که این نیز به دست آوردنش خیلی بعید است.

از همین روی حضرت می فرماید: تسلیم شدن من در مقابل تو بدون جنگ و درگیری «بعید الوصول» است؛زیرا من از هیچ کسی هراسی ندارم چرا که «من کملت هذا الاوصاف فیه فلایخاف ممن برز الیه» و اما سرفرود آوردنم در مقابل تو بعد از جنگ، بسیار سخت است زیرا مرا برای جنگ آنهم با قهرمانان و مردان رزم آور عادت داده و پرورش داده اند. و از همین روی جنگ با من بسیار پر مخاطره است، چرا که «و أنا... فمعود للقاء الأبطال و...».

75- پیوستگی حضرت اباالفضل به حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله و راز عصمت

نکته مهم این فراز آنکه حضرت خودشان را متصل به حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله می کنند، و تو گویی این فراز نیز پاسخ دیگری است به ماردین صدیف، که من متصل به شجره پاک نبوتم و شجاعت لازمه وجودی من است، از این روی از کسی هراس ندارم.

«ویلک ألیس لی إتصال برسول الله صلی الله علیه واله؟ و أنا غضن متصل بشجرته، و تحفه من نور جوهره، ومن کان من هذه الشجره فلایدخل تحت الدمام ولا یخاف من ضرب الحسام».(1)

وای بر تو؟ آیا برای من پیوستگی به رسول خدا صلی الله علیه واله نیست؟ و حال آنکه من

ص: 180


1- همان.

شاخه ای هستم پیوسته به آن درخت وتحفه نفیسی هستم از نور ذات و گوهرآن حضرت و هرکس که از این درخت باشد داخل در عهد و پیمان (شما) نمی شود و از ضربه شمشیر نمی هراسد.

76- معنای: «اتصال»، «غصن»، «تحفه»، «جوهر»

«اتصال»: پیوستن، پیوستگی، بهم رسیدن، بهم آمدن.(1)

«غصن»: شاخه تنومند درخت را گویند که دارای شاخه های کوچکتری باشد،و «الغصنه»، «الجذع» شاخه کوچکی را می گویند که دارای شاخهای کوچکتری نباشد.(2)

«تحفه»: ارمغان، سوغات و هرچیز گرانبها و شگفت آور، ارزنده و نفیس.(3)

«جوهر»: گوهر، موجود قائم به نفس، ماده و اصل هر چیز که سرشت و طبیعت آن چیز بر آن استوار باشد.(4)

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به چهارویژگی از خصوصیات شخصیتی خود اشاره می فرمایند:ویژگی اول: پیوستگی آن بزرگواربه حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله ،مانند پیوستگی شاخه تنومند درخت است به درخت. ویژگی دوم: ارمغانی بسیار ارزنده بودن آن بزرگوار از نور ذات پاک حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله ویژگی سوم: زیر بار عهد و پیمان ستمگران نرفتن آن حضرت ویژگی چهارم: هراسی نداشتن از چکاچک شمشیر به دلیل همان دو ویژگی.

77- راز پیوستگی به حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله

پرسشی که هر انسان باهوشی را به خود مشغول می کند اینکه إتصال و پیوستگی حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) به حضرت خاتم الأنبیا محمد مصطفی صلی الله علیه واله چگونه قابل تصور و فهم است؟درحالی که پدر او حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) و مادرشان حضرت أم البنین علها السلام است.

ص: 181


1- فرهنگ لاروس ج 1: 33.
2- همان: 1249 و 1528.
3- همان: 539.
4- همان: 779.

به ویژه وقتی آن حضرت می فرماید:من شاخه ای تنومند ازآن درختم،و تحفه ای از نور

ذات آن بزرگوار، و حال آنکه هیچ گونه نسبت مستقیم در بین نیست.

اگر نیک بنگری حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) این پرسش را پاسخ داده اند؛ آنجا که فرمودند: «و تحفه من نور جوهره».

78- نور ذات حضرت مصطفی صلی الله علیه واله و مرتضی (صلوات الله علیه)

اگر از سر کنجکاوی نگاهی به خورشید و نور و آثار نوری آن بر زمین بیندازیم پی می بریم که اولا هیچ درخشنده ای به نوربخشی خورشید نمی رسد ثانیه آثاری که نور خورشید بر حیات موجودات زنده زمین دارد،هیچ نوری ندارد.از قبیل پرورش حیات در روی زمین،به ثمر رسیدن میوه ها، حیوانات و انسانها،انواع و اقسام رنگها که از تأثیر خورشید به وجود می آید و تربیت معادن و سنگها، ثالثا - حرکتی که در منظومه شمسی هست به خصوص ماه و زمین، همه از برکت وجود خورشید است که نقش مؤثر آن در حیات قابل انکار نیست.

حقیقت وجود حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله و حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) از یک نور- نور جلال و جمال الهی است -نشأت گرفته است،چرا که خداوند متعال آن دو بزرگوار را از آن «نور» آفرید.

تذکر: «روایات و احادیث فراوان و متواتری که در خلقت و آفرینش چهارده نور پاک در کتابهای حدیثی شیعه جمع شده و بیشترین آنها را علامه مجلسی قدس سره در کتاب شریف و گراسنگ بلکه بی نظیر «بحارالانوار»(1) گرد آوری نموده است را می توان به سه دسته تقسیم

ص: 182


1- آن کس که اهل تحقیق و تألیف است می داند که چند کار مهم و طاقت فرسا در کتاب نورانی «بحارالانوار» انجام که هر کدام آنها نیازمند،علمیت بالا، دقت بی نظیر،و حوصله بسیار زیاد است. 1. جمع آوری 2. اسلوب و شاکله بسیار قوی و محکم 3. جمع آوری احادیث در ذیل عنوان مخصوص 4. انشاء عنوان 5. بیانات و توضیحات در ذیل احادیث 6. تتبع و نقل اشعار و بررسی آنها 7. ارایه نظر و آرای مختار و... و این همه به طورعادی محال است از کسی سر بزند مگر به عنایات خداوند متعال و لطف چهارده نور مقدس و پاک،و لذا باید گفت کرامتی بس بزرگ و دایمی که از وجود بابرکت و پاک حضرت علامه قدسی شیخ محمد باقر مجلسی قدس سره ظاهر شده و اگر نبود غیراز همین کتاب، کافی بود که یک محقق، نازک اندیش به بزرگی آن بزرگوار پی ببرد. و آنکه در پی تنقیص مؤلف و آن کتاب است تو گویی می خواهد خورشید را با پف خاموش کند.

کرد. 1. احادیثی که بیانگر چگونگی آفرینش نوری حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله است. 2. اخبار و روایاتی که به چگونگی آفرینش ارواح أنبیاء، شیعیان و ملائکه، عرش و آسمانها و زمین و... پرداخته است. 3. احادیث و اخباری که تجلی و ظهور آن بزرگواران در مراتب خلقت را روشن می کند. 4. فرمایشاتی که آثاراطاعت ، محبت و معرفت و ولایت آنها را آشکار می کند.

اما آنچه در این بحث مورد نظر است مربوط به روایاتی است که چگونگی تجلی و تنزل و ظهور آن چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) را در عالمهای متعدد بیان کرده و بیانگر اصل پدید آمدن است، یعنی احادیث دسته 1 و 2.»

به هر حال احادیثی که دلالت بر یگانگی حقیقت نور حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله و حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) دارند فراوان است که به نقل دو حدیث از آن همه، در اینجا بسنده می شود.

حدیث اول: حسین بن سعد می گوید: به محضر امام هشتم (صلوات الله علیه) شرفیاب شدم، در آنجا ابن غیلان گفت: به من حدیثی رسیده که هرکسی همسرش حامله باشد و نیت کند نام آن حمل و جنین را «محمد» بگذارد، فرزندش پسر خواهد شد، و همین طور اگر در نیتش باشد که نام او را «علی» بگذارد حضرتش فرمودند:

«علی محمد و محمد علی شیئا واحدا»؛(1).

علی محمد است و محمد علی است (هر دوی آنها) یک چیزند.

بنابراین حقیقت آن دو بزرگوار یکی است، و لذا درروایات متعدد به این حقیقت به بیان

دیگری اشاره شده مثل اینکه می فرمایند:حقیقت آن دو از یک نور است و..

البته این نکته فراموش نشود که أفضیلت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله تا به آنجا است که حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) می فرماید:

«إنما أنا عبد من عبید محمد»؛ (2)

ص: 183


1- الکافی، ج 6: 11، حدیث 2.
2- اصول کافی ج 1: 70، «کتاب التوحید، باب الکون و المکان، حدیث 5 و 8 »

من بنده ای از بندگان حضرت محمد صلی الله علیه واله می باشم.

و این حدیث شریف را در نهج البلاغه، اصول کافی، کتاب التوحید می توان یافت.

حدیث دوم: علامه مجلسی قدس سره روایت مفصل و بسیار کارگشایی را از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله نقل می کند که یکی از فرازهای آن چنین است:

«.. أن الله خلقنی و علیا من نور واحد...» (1)

خدای تبارک و تعالی مرا و علی را از یک نور آفرید.

و همین است راز اینکه حضرت محمد صلی الله علیه واله فرمود: «علی از من است و من از علی می باشم.» بلکه این حقیقتی است که در بسیاری از احادیث کتابهای مخالفین نیز نقل شده است(2). و پیش از این نیز نقل شد که نور و روشنایی تمام نورها و روشنایی ها از «نورالانوار» است که حقیقت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله و حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) است و به طورمبسوط بحث شد.

حدیث سوم: حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) می فرماید:

«کنت أنا و محمداً نوراً واحداً من نور الله عزوجل، فأمر الله تبارک و تعالی ذلک النور ان یشتق، فقال للنصف: کن محمداً و قال للنصف: کن علیا، فمنها قال رسول الله صلی الله علیه واله : علی منی و أنا من علی...»(3)

من و حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله یک نور بودیم از نور خدای عزوجل، پس خداوند دستور داد که آن نور، دو شق شود،پس به یک نصف فرمود، تو «محمد صلی الله علیه واله باش و به دیگر نصف فرمود تو «علی (صلوات الله علیه)» باش. از این رو رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند: علی از من و من از علی هستم....

نکته: از مجموع روایاتی که نقل شد، دانسته می شود که گوهر و ذات آن دو بزرگوار بلکه تمامی چهارده نور پاک یک نور است، آن هم نوری که از نور جلال و عظمت الهی نشأت

ص: 184


1- بحارالانوار ج 24:35و...: جامع الاخبار: 15، روضه الواعظین ج 1: 77.
2- همان: 164 «إحقاق الحق» ج 5: 242 - 255 و ج: 7: 390، ج 2699 و 481، و کتاب« فضائل الخمسه» ج 1: 168.
3- مستدرک سفینه البحار ج163:10: به نقل از «بحارالانوار ج 3:26 و4»

گرفته است، و اگر در شکل و شمایل انسانی آشکارشده اند از آن جهت است که انسان ها توان دیدن و مشاهده آنان را داشته باشند از همین روی در یکی از فرازهای کلام امام کاظم (صلوات الله علیه) می خوانیم:

«... ظاهرهما بشریه، و باطنهما لاهوتیه، ظهرا للخلق علی هیاکل الناسوتیه،حتی

یطیقوا رؤیتهما...»؛ (1)

ظاهر آن دو - حضرت محمد صلی الله علیه واله و حضرت علی (صلوات الله علیه) بشری است (یعنی آن دو بزرگوار حقیقتشان نور است ولی به شکل و شمایل بشر در بین مردم آشکار شدند.) و باطن آنها لاهوتی است و در هیکلهای مادی آشکار شده اند تا آنکه خلق طاقت مشاهده آنها را داشته باشند.

چونان قرآن که حقیقت آن نیز نور است و «کتاب کریم» که «لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(2) زیرا آن بزرگواران عدل قرآن کریم می باشند، اما به صورت همین الفاظ و نوشته ها ظاهر شد تا هدایت برای مردم باشد. وگرنه قرآن علم الهی است،و وحی خدا است که کسی جز حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله توان درک و تلقی و شنیدنش را ندارد، اما آن حقیقت به صورت زبان عربی نازل شد تا مردم طاقت شنیدن و مشاهده آن را داشته باشند.(3)

79- تحفه ای از آن نور

با توجه به آنچه گفته شد، معلوم شد که «نور» حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله و نور حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) یکی است، و گوهر و ذات حضرت علی شاه ولایت از گوهر وجودی و نورانی حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله نشأت گرفته است. و از آنجا که حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) فرزند حضرت امیرالمؤمنین است، او هم از همان نور

ص: 185


1- تأویل الایات الباهره : 393 .
2- واقعه / 79.
3- بحث فنی و تخصصی بین بزرگان اهل دقت و معنا مطرح شده است که تقلین - کتاب و عترت - کدام برترند؟ درنتیجه سه قول به وجود آمده است: 1۔ فضیلت اهل البیت 2- فضیلت قرآن 3- تساوی. و بنابر قول سوم میگوییم: تمام ویژگی هایی که برای قرآن کریم است، برای عترت هم وجود دارد. گرچه محققین قول اول را پذیرفته اند. برای تحقیق رجوع شود به کتاب «العنایات الرضویه» و «خزائن المنابر» و....

محمدی صلی الله علیه واله نشأت گرفته بنابراین حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز شاخه ای نورانی از همان نور است. و از این جا راز کلام حضرت عباس (سلام الله علیه) که فرمود: «أنا تحفه من نور ذاته» آشکار و هویدا می شود.

80- چرا تحفه؟:

دانستیم که «تحفه» دارای معانی متعددی است، 1. ارمغان، 2. چیزی ارزنده و نفیس، 3. شگفت آور و... و اگر نیک بنگری در می یابی که همه این ویژگیها درحضرت عباس (سلام الله علیه) جمع است، زیرا انصاف این است که آن حضرت ارمغان و سوغات ارزشمندی از نور حضرت محمدصلی الله علی واله برای امت آن حضرت است.

بدین سبب می بینیم هر کسی کوچک ترین آشنایی با دین اسلام پیدا می کند، مهمترین شخصیتی که بعد از امامان معصوم (صلوات الله علیهم)می یابد آن حضرت است،وبه طور ناخود آگاه زبان به ستایش و عظمت او می گشاید،و افتخاری می شود برای تمامی مسلمانان تا آنجا که او مظهر شجاعت، شهامت، درایت و در یک کلام مجسمه دین اسلام شناخته می شود. علاوه بر اینکه هر که با هر مذهب و دینی به او روی می آورد،حاجت روا برمی گردد تا آنجا که در نزد تمام مذاهب اسلامی و غیر اسلامی، بودا، مسیحیت و ... باب الحوائج است.

و ارزنده و نفیس بودن ذات آن حضرت هم با اندک تأملی در فضایل و مناقب آن بزرگوار برای هر انسانی با هر مشربی ظاهر و هویدا است، اگر کسی اهل علم است، تجلی علم را در وجود مقدس او می یابد، تشنه معرفت است او را ساقی معرفت می داند، مرد مردانگی و فتوت است به خوبی در می یابد که اسوه مردانگی اواست، مردان شجاع در مقابل شجاعتش موری بیش نیستند،او هم زیبا است و هم با هیمنه، او مظهر و جایگاه جلال و جمال است،یعنی وجود مقدس او بیانگر جلال و هیمنه و جلالت است و هم روشنگر جمال و زیبایی، و در یک کلام او هم جلیل است و هم جمیل، از این روی او «انسان کامل» است.

ص: 186

81- پژوهشی نو در معنای «جمال» و «جلال»

پیش از این اشاره شد که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در صباحت و نیکی منظر و حسن قامت چنان بودند که« قمر بنی هاشم» لقب گرفتند،و در جلال و هیبت او را «عباس» نام نهادند. کمتر کسی را می توان یافت که در عین زیبایی، هیمنه و هیبت داشته باشد برای روشن شدن این حقیقت تحقیقی مختصردر معنای جمال و جلال ضروری می نماید.

جمال و زیبایی یک حقیقتی است که انسان آن را درک کرده و از فهم و درک آن لذت می برد و به طور ناخودآگاه به طرف آن جذب می شود، و یک کشش درونی او را به طرف زیبایی می کشاند، و زیبایی گاهی در دیدنی هاست مثل گل زیبا، منظره زیبا، خط زیبا، و یا از شنیدنی ها است که از طریق شنیدن،درک می شود، مانند، شعر، آواز خوش و با زیبایی عقلی است مانند، حسن کمالات و صفات شخصیتی، مثل، مروت، شجاعت و جود و...

همان گونه که جلال و هیبت و هیمنه نیز حقیقتی است که قدرت و نیروی فهم و درک آن در انسان به ودیعت نهاده شده است، مانند، هیبت کویر و یا هیمنه و هیبت شخص مقتدر.

بنابراین می توان گفت: بعضی از چیزها فقط جمیل هستند و زیبایی دارند،ولی هیچ گونه هیمنه و جلالتی ندارند.مانند، یک شاخه گل،غزال صحرا، خط زیبا و... و بعضی دیگر هیمنه دارند، ایجاد رعب می کنند ولی هیچ گونه جمال و زیبایی ندارند مانند افعی، جلادهای تاریخ مانند، حجاج، چنگیزخان مغول و...

ولی بعضی از واقعیتهای موجود علاوه بر جمال وزیبایی، شکوهمند و با جلالت و هیبت نیز هستند مانند دریا به ویژه هنگام طلوع خورشید، که هم زیبا است که هرانسانی را به طرف خود جذب می کند و هم شکوهمند و با جلال و جبروت است، و همین گونه است کوه ها، رودهای خروشان، آسمان به خصوص در شب چهاردهم ماه که هم زیبا است و هم جلالت و هیمنه دارد.

در انسانها، نیز بعضی فقط زیبا هستند و جمیل، قد و چهره کاملا متناسب که هر بیننده را به خود جذب می کند، اما جلال و هیمنه ندارند.و بعضی هیمنه و جلال دارند،ولی از زیبایی چهره و رشادت قد بی بهره اند.اما دسته ای هم دارای جمالند و جلال تا آنجا که هر انسانی را

ص: 187

شیفته و عاشق خود می کنند. و از آنجا که حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله از نور جلال و عظمت الهی آفریده شده اند.دارای جمالند و جلال ودر جلال و جمال بالاترین پدیده های خداوندی هستند. و از همین روی کسانی که نسبت به آنها معرفت پیدا کرده اند، چنان شیدای آن بزرگواران شده اند که به مقام «تسلیم» رسیده اند (1)بلکه شیدایی بعضی از عاشقان نادان، آنها را تا مرز کفر کشاند،تا به آنجا که گفتند آنها خدایند، مثل آن عده که قائل به الوهیت حضرت امیرالمؤمنین شده اند، و یا مثل «نصیریه» که اعتقاد باطلشان این بود که حضرت امام هادی (صلوات الله علیه )العیاذ بالله دارای مقام الوهیت هستند.(2)و یا «خطابیه»که گمان فاسدشان این بود که العیاذ بالله حضرت امام صادق (صلوات الله علیه )الوهیت دارند(3) و ... به هر حال چون جلال و جمال آن بزرگواران در حقیقت تجلی جلال و جمال الهی است،کسی را توان درک حقیقت آنها نیست و نتوان به کنه، حقیقت آنها رسید.(4)

جمله ادراکات بر خرهای لنگ ****او سوار باد پایان چون خدنگ

و بارزترین نمونه جلال و جمال الهی بعد از ائمه هدی (صلوات الله علیهم)وجود مقدس حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه)است، که جلال و جمال را با هم آمیخته چونان ماه تابان در وسط آسمان که جمال آن هر بیننده را خیره می کند، و هیمنه آن باعث می شود که دیگرستارگان زیبا به چشم نیایند،آری او مردی بسیار شکوهمند بود که حتی نام مقدسش یادآور جلال و جمال است.

او هم جمال و زیبایی جسمی را دارا بود که او را «قمر بنی هاشم» گفتند، و هم جمال روحی و شخصیتی داشت که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) او را به «نافذ البصیره» توصیف فرمودند. بلکه جمال روحی در فضل او یعنی معرفت الهی بود، بلکه چنان بر قله

ص: 188


1- که نمونه های تاریخی آن بسیار زیاد است که برجسته ترین آن،واقعه عاشورا است که مردانی چون زهیر بن قین، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه،حر بن یزید ریاحی که خود از مبارزین مردمان روزگار خویش به شمار می رفتند آن چنان شیفته جمال و جلال سلطان شهیدان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) شدند که تا آخرین لحظات حیات در عشق آن مولی سوختند.
2- زاد المجتهدین ج 1: 294.
3- همان: 289.
4- شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور:324.

این وصف استوار شده که هرکس بخواهد به این زیبایی - معرفت الهی - برسد باید دست پرورده او بشود. از همین روی او را «أبا الفضل» گفتند.

اما جلال و هیمنه جسمی او به گونه ای بود که با دیدنش چنان هراس دردل دشمن پدیدار می شد که از جنگ و مبارزه پاپس می کشید و چون روباه از مقابل شیر می رمید. از همین روی «عباس» گفتندش. و جلال روحی او تا به آنجا بود که «صلب دین» و قوت ایمان بود و لذا حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)که حقیقت ایمان بودند وقتی چشم حق بین آن حضرت در عصر تاسوعا بر قامت او افتاد فرمود:

«ارکب بنفسی أنت»

بالا برد خدای همیشه لوای تو ***چون چشم شه فتاد به قدرسای تو

سیمای مرتضی مگر از چهره تو دید ***گفتا سوار شو که جانم فدای تو

و آن دم که دیدۂ مبارکشان بر بدن غرقه به خون آن حضرت افتاد فرمود:

«الآن انکسر ظهری» (1)

س تان م ازندران کدام عاقلی است که این همه جلال و جمال را ببیند و شیدای او نشود. گرچه افلاطون باشد یا سقراط، بوعلی سینا باشد یا مولی صدرا،و کدام دانشمندی است که به مقام علم رسیده باشد و در مقابل جمال او زانوی ادب به زمین نزند تو گویی شیخ مفید باشد یا شیخ اعظم انصاری،و کدامین عارف است که جز از خاک بوسی آستانه حضرتش، معرفت پیدا کرده باشد، خواه سید بن طاووس باشد و خواه سید بحرالعلوم و یا ملاحسینقلی همدانی.

و اگر کسی حقیقتاً جلالی دارد یا جمالی -نه جمال و جلال دروغین - ریزه خوار سفره او است، و او خود خادم درگاه حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)است، و آن حضرت عبد و بنده حضرت حق جل جلاله . پس ای نفس اگر مایه جان طلبی و اگر خواستار جلال و جمال حقیقی هستی، دست طلب به سوی فرزند حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) دراز کن که تنها راه چاره او است.

ص: 189


1- ترجمه تاریخ اعثم کوفی: 376.

82- حاصل بحث

اگر در آنچه گفته آمد با ژرف اندیشی دقت شود، معلوم می شود که حقیقتا حضرتش تحفه ای ارزشمند و ارمغانی بس شگرف از ذات نورانی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله می باشد. و پیوستگی او به آن حضرت را با چشم ریزبین می توان دریافت. چرا که ذات نورانی حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله مظهر جلال و جمال الهی است و او مظهر جلال و جمال حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه واله می باشد.

تذکر لازم: اگر می بینی نویسنده ای درتوصیف جمال ظاهری حضرت قمر بنیهاشم (سلام الله علیه) قلم فرسایی می کند و یا شاعری زیبایی جسمی او را ترسیم می کند او را معذور دار، چرا که نتوانسته قدم را فراتر بگذارد، و جمال جان او را دریابد،و آن سراینده و یا نویسنده ای که از دم زدن جلال و سطوت ظاهری او برخود می بالد تنها توانسته آن حضرت را از این زاویه بشناسد. و جلال و هیمنه روحی او را واگذاشته و هر دو دسته از جلال و جمال ظاهری و باطنی حضرتش که توأمان در وجود مبارکش تجلی یافته غفلت کرده اند،و به اندازه فهم خود او را ستایش کرده اند، چرا که انسان کاملی باید، تا کمال او را درک کند.یعنی بتواند، جلال و جمال ظاهری و باطنی او را بیابد و آن را ترسیم نماید، و این جز از معصوم برنیاید،چرا که درک حقیقت او برای هیچ عالم، و عارف میسر نمی شود.وگرنه لازم می آید احاطه محاط بر محیط و این محال است.

نتوان گفت صفاتش به دو صد عمر یک از صد ***که برون است کمالات پسندیده اش از حد

جز حسین هیچ کسش قدر ندانست، به آنسان*** که ندانست کسی قدر علی را به جز احمد

قامتش حسرت طوبی و رخش رونق جنت*** تن او روح مجسم، کف او فیض مؤید(1)

83- فراز سوم، عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

حضرت عباس (سلام الله علیه)بعداز بیان پیوستگی و وابستگی ذاتی خویش به حضرت

رسول اکرم صلی الله علیه واله به حقیقتی دیگر اشاره کرده و می فرماید:

ص: 190


1- کبریت احمر: 313.

«فأنا بن علی لاأعجز من مبارزه الأقران،و ما أشرکت بالله لمحه بصر، و لا خالفت

رسول الله صلی الله علیه واله فیما أمر».(1)

من پسر (حضرت) علی (صلوات الله علیه) هستم (بنابراین) از هماوردی با پهلوانان ناتوان نیستم، و یک چشم بر هم زدن شرک به خدای متعال نورزیدم، و مخالفت رسول خدا صلی الله علیه واله را در آنچه فرمان داده بود نکرده ام....

مهم ترین مطلبی که در این فرازپرداختن به آن بایسته است این که حضرت عباس( سلام الله علیه) در مدت عمر پاک خود، نه شرک ورزید و نه عصیان نمود، و این همان حقیقتی است که سابقا نگاشته شد، و این فراز به گونه ای آشکار،بیانگر«عصمت» قلبی و عملی آن بزرگوار است. و در اینجا باید این بحث را کمی رساتر از آنچه گذشت به نگارش آورد.

84- فرق بین «عصمت»، «تقوی» و «ورع»

کاربرد این سه واژه در محاورات قرآن و روایات و نیز بین اهل علم و معرفت بلکه دانشمندان کلام و فلسفه بسیار زیاد است. به گونه ای که این سه کلمه تبدیل به یک اصطلاح در فرهنگ دینی شده، از این روی برای روشن شدن معنای آنها و اشتراکات و فرقهای آنها به یک بررسی کوتاه نیاز است.

ورع: در لغت و واژه نامه های فرهنگ عرب به معنای «کف» است،و«کف» ترک کردن کاری را می گویند،و یا به معنای منع کردن کسی از انجام کاری استعمال می شود.

بنابراین «ورع» یعنی اینکه کسی و یا چیزی بخواهد کاری را انجام دهد، و دیگر کسی او را منع کند،و یا نیروی درونی انسان در هنگام انجام کاری او را منع کند. و همین معنی در روایات آمده است.

حفص بن غیاث می گوید ازحضرت امام صادق (صلوات الله علیه)از معنای «انسانهای باورع» سؤال کردم، حضرت در پاسخ فرمودند:

ص: 191


1- همان.

«الذی یتورع عن محارم الله عزوجل»(1)

[ با «ورع» ] کسی است که تورع از حرامهای الهی دارد. [یعنی نفس خود را از

ارتکاب معصیت منع میکند.]

بنابراین «ورع» یعنی اجتناب عملی از گناه لذا خدای تبارک و تعالی درحدیث قدسی می فرماید:

«یا ابن آدم إجتنب ما حرمت علیک، تکن من أورع الناس»؛ (2)

فرزند آدم از آنچه بر تو حرام کرده ام بپرهیز، تا باورعترین مردم باشی.

بنابراین «ورع» ترک گناه است.خواه انسان اراده گناه بکند ولی در هنگام عمل آن را ترک کند و خواه ترک گناه بخاطر این باشد که اصلا اراده گناه نکند.(3)

تقوی: ریشه این کلمه از «وقایه» به معنای دقت درحفظ و نگهداری از چیزی (4)و معنای حقیقی آن عبارت است از:

«تنزیه القلوب عن الذنوب» ؛(5) پاک کردن قلبها از گناهان است.

بنابراین حقیقت «تقوا»حفظ و نگهداری قلب است از معصیت.و روشن است که حفظ قلب از معصیت یعنی اینکه انسان نیت گناه نکند.پس متقی کسی است که نیت معصیت هم نمی کند.

در این جا فرق بین «ورع» و«تقوی» آشکار می شود،چرا که تقوی یعنی صیانت و

حفاظت قلب از نیت معصیت و «ورع» یعنی دوری از معصیت.

85- نکته، راه حفظ قلب از نیت گناه

توجه به یک مطلب لازم است و آن اینکه چگونه می توان قلب را از گناه مصون داشت؟ و

ص: 192


1- اصول کافی ج63:2، «کتاب الایمان و الکفر، باب الورع، حدیث 8»
2- همان صفحه 62 و حدیث 7.
3- به اصطلاح «ورع» اعم است از اینکه ترک معصیت بخاطر عدم اراده معصیت باشد یا اراده معصیت بشود ولی در هنگام عمل از آن اجتناب نماید. بنابراین «ورع» اعم از «تقوی» است و «تقوی» اخص از «ورع» است.
4- مستدرک سفینه البحار ج 407:10.
5- همان: 408به نقل از مجمع البحرین «ماده و ق ی»

راه کار رسیدن به جایی که انسان بتواند به جایگاهی برسد که نیت گناه هم نکند تا چه برسد به خود گناه چیست؟گناه ظلمت و تاریکی قلب است.و قلب ظلمانی وحشت دار و وحشت زا است.

در روایات ما راه رسیدن به این رتبه بیان شده است.و آن اینکه قلبی که جایگاه نور است، ظلمت و تاریکی قصیر معصیت در آن راه ندارد. و سابقا دانستیم که «نور» در حقیقت همان «ولایت» است و اگر قلبی آشیانه ولایت شد قطعا، لاشخورهای ظلمانی حرامخوار معصیت، جرأت روی آوردن به آن را ندارند.چرا که خداوند چنین انسانی را از ظلمات به نور و ازتاریکی به روشنایی می برد. چنانکه بانگ ملکوتی وحی چنین بر گوش جانها می نوازد که:

«هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ ۚ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا »(1)

او کسی است که بر شما صلوات می فرستد و نیز فرشتگان او،تاشمارا ازتاریکی ها خارج و به نور برساند،و خداوند که به مؤمنان مهربان است.

و این «نور» نور ولایت است،و اگر نور ولایت در قلب کسی سکنی گزید،از متقین به شمار می رود.چرا که خود به خود نیت معصیت نمی کند.چرا که حقیقت «تقوا»چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) می باشند که امام هشتم (صلوات الله علیه) فرمودند:

«نحن کلمه التقوی و العروه الوثقی»؛(2)

ما کلمه تقوا هستیم و ما دستگیره محکم الهی می باشیم.(3)

بنابراین تنها «ولایت اهل البیت (صلوات الله علیهم)»است که قلب انسان را در رویارویی با معصیت مصون داشته و نگهداری می کند.

ص: 193


1- احزاب / 43.
2- کمال الدین: 202، «باب 21 حدیث 6»، بحار الانوار ج 23: 35.
3- برای فهم معنای «کلمه»و«کلمه الله»به کتاب گرانسنگ «امراء هستی: 239» تألیف محقق اندیشمند آیه الله حاج سید ابو الفضل نبوی قمی قدس سره مراجعه شود؛ و اگر خدا بخواهد به مناسبتی توضیحی در این ارتباط خواهد آمد.

86- پرسش و پاسخ

پرسش: ممکن است کسانی بگویند: عقل انسان هم می تواند قلب را در مقابل گناه حفظ کند، چرا که عقل می گوید: فکر گناه، گناه قلبی است و...» بنابراین راه منحصر به ولایت نیست.

پاسخ: مطلب جالبی است، ولی مراد شما از این عقل، چیست؟ اگر مقصودتان فکر معاش است، که این قوه برای به دست آوردن زندگانی دنیا، ثروت، قدرت، ریاست و ... از هیچ گناهی فروگذاری نمی کند.همان گونه که درمعاویه بود و یا هر ثروتمند و قدرتمندی که شما بنگرید می بینید این افراد برای زیاد کردن اموال، و یا تحکیم پایه های قدرت از هیچ حیله، مکر، قتل، غارت و... خودداری نمی کنند.

و اگر نظر شما به «عقل نوری» است، فرمایش صحیح است ولی دانستید وقتی این عقل کارساز است که مؤید به نور ولایت شود،پس آخر الامر مصونیت بخش قلب در مقابل گناه و چاره ساز،«ولایت» است و الحمد الله رب العالمین.

عصمت: این واژه به معنای «منع»، «وقایه» آمده است گفته می شود.

«عصمه الطعام منعه من الجوع»؛(1)

عصمه الطعام یعنی جلوگیری کرد غذا او را از گرسنه شدن.

و عرب به بند مشک که سقا بر دوش می اندازد «عصام» می گوید،زیرا ازافتادن مشک

جلوگیری می کند.(2)

پس، عصمت یعنی جلوگیری کردن از چیزی، بنابراین عصمت در حقیقت عبارت است از اینکه خداوند کسی را از مرتکب شدن اشتباه جلوگیری کند،ومانع از اشتباه کردن شود. و بر همین اساس در زیارت جامعه می خوانیم:

«عصمکم الله من الزلل»؛خدای تبارک و تعالی شما را از خطا و اشتباه منع کرد.

ص: 194


1- القاموس المحیط ج 151:4و الصحاح ج 4: 1610 (ماده ع ص م)
2- همان و مصباح المنیر: 414

87- نمایی از فرمایش امام صادق (صلوات الله علیه)

با نگرشی ظریف و کوتاه به حدیث شریف، دو نکته را در می یابیم که می توان آن را نمایی از آن حدیث به شمار آورد.

نکته اول: فرازهای کلام نورانی امام، به پنج صفت از اوصاف حضرت عباس اشاره دارد: 1. نافذ البصیره، 2. صلب الایمان، 3. جاهد مع أبی عبدالله، 4. أبلی بلاء حسنا، 5. مضی شهیدا.

نکته دوم: آنچه جالب توجه و سزاوار ریزبینی است اینکه حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) دو صفت از صفات پنج گانه حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) را به صورت جمله اسمیه بیان فرموده اند، و سه صفت دیگر عموی بزرگوارشان را به صورت جمله فعلیه فرموده اند که صفت اول و دوم از ویژگیهای ذاتی و شخصیتی حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) است. و سه ویژگی دیگر که در سه فراز بعد به صورت جمله فعلیه بیان داشته اند به ابعاد عملی حضرت عباس (سلام الله علیه) اشاره دارد یعنی «جهاد کردن» و «ابتلاء» و «شهادت» که به خواست خداوند به شرح و تفسر آن می پردازیم.

88- راز عصمت امامان معصوم

گفته شد که خطا و گناه،ظلمت و تاریکی است، و سرچشمه آن هم نفس و هوا و هوس است، و کسی مرتکب آن می شود که نور ولایت در قلب او جای نگرفته باشد.و سر چشمه ترک معصیت و مرتکب خطا نشدن همان «نور ولایت»است چرا که از نور به جز روشنایی به وجود نمی آید،ومحال است نورسرمنشأ ظلمت و تاریکی باشد.پیش از این نیز دانستیم که حقیقت ذات آن بزرگواران «نور» است،زیرا روح آن بزرگواران از نور عظمت و جلال الهی آفریده شده و جسم آنها نیزازطینت علیین است که همین طینت سرچشمه روح انبیاء و شیعیان است. بنابراین اساس خلقت و آفرینش آنها نور است آنهم «نور علی نور» و«نورالانوار».

البته خداوند آن حقیقت را تنزل داد و در همین جسم ناسوتی متجلی کرد،و روشن است که ظلمت و تاریکی معصیت با نور منافات دارد،واز همین روی آن بزرگواران مجبور نیستند، بلکه لازمه نورانی بودن ذات آن بزرگواران اقتضا می کند که غیر از نورانیت، چیزی دیگر از آنها صادر نشود.

بنابراین خداوند آفرینش آنها را بر اساس «نور الله التام»،«نورالانوار» و «نور علی نور» قرار داده و از همین روی از هر گونه خطا و لغزشی مصون و محفوظ هستند، پس آن وجودهای مقدس، از هر رجس و زشتی، و پلیدی و در یک کلام ازهرگونه ظلمت و تاریکی پاک و پاکیزه اند.

89- فرق «عصمت» و «تقوی»

عصمت و تقوی هر دو مصونیت است، لکن در تقوی مصونیت قلبی از گناه به وسیله «نور ولایت»حاصل می شود. و اما حفاظت از خطا و اشتباه درآن لحاظ نشده است به خلاف عصمت که علاوه بر مصونیت از گناه عمدی، همانطور که قبلا گفته شد حفاظت از خطا و اشتباه هم در آن لحاظ شده،چرا که صدور ظلمت و تاریکی از نور،چه عمدا و چه

ص: 195

سهوا محال است.بنابراین لازمه ذات آن بزرگواران (صلوات الله علیهم)عصمت است همان گونه که مثلا لازمه ذاتی نور،روشنایی و روشنایی بخشی است. نه اینکه ملزم به ترک معصیت هستند.

90- فرق «عصمت الزامی» و «عصمت لزومی»

در رابطه با عصمت پرسشی از قدیم مطرح می شده که اگر خداوند آنها را ازهر گناهی مصون می دارد پس فضیلتی برای ائمه (صلوات الله علیهم)نخواهد بود،؟جوابهای گوناگونی از این سؤال داده شده، ولی در اینجا جواب از این شبهه به گونه ای غیر از آنچه دیگران گفته اند مطرح می شود.

«الزام» و «لزوم» با یکدیگر فرق دارند،الزام وادار کردن است اما «لزوم» اقتضاء ذات است مثلا کسی خورشیدرا وادار به نورافشانی نکرده بلکه لازمه آفرینش آن اقتضاء نورافشانی دارد. همان گونه که زوجیت لازمه عدد چهار است. بلکه آفرینش خورشید، نور و حرارت را در پی دارد. همان گونه که جوهره آتش اقتضای إحراق و سوزاندن را دارد.بنابراین کسی خورشید را وادار نکرده که نورافشانی کند بلکه لازمه آن روشنایی بخشی است،و خداوند آن را چنین آفریده است.

بنابراین می گوییم خداوند اصل و ذات چهارده معصوم (صلوات الله علیهم)را از نور آفرید، و حقیقت روح و شکل و جسم آنها نور است،و لازمه وجود آنها نورانیت است، که از آنها هیچ ظلمتی و تاریکی به وجود نمی آید، نه اینکه آنها مجبورند،بنابراین گناه نداشتن آنها الزامی نیست بلکه لزومی است،همان گونه که لازمه آفرینش انسان عقل و درک است، نه اینکه انسان ملزم به درک وعقل می باشند.پس جبربه طاعت به معنای الزام در آن بزرگواران نیست بلکه لزوم گوهر هستی آنها،اطاعت و بندگی خداوند است. پس آن أنوار مقدسه الزام به اطاعت نشده اند،و مجبور نیستند، بلکه لازمه نور بودنشان ترک معصیت است.

91- رابطه «عصمت» و «استغفار»در نگاه سید بن طاووس و محقق اربلی

مطلبی که از دیرباز گریبانگیر ارادتمندان به ساحت قدس چهارده نور پاک (صلوات الله علیهم)

ص: 196

بوده اینکه چگونه استغفار امامان معصوم (صلوات الله علیهم) با مقام عصمت آنها سازگار است، چرا که از یک سو طبق دلیلهای فراوان عقلی و نقلی چهارده نور مقدس از هر گناه و لغزش و خطایی مصون و محفوظ هستند،و از سوی دیگر در دعاهای متعدد و روایات گوناگون می یابیم که آن بزرگواران (صلوات الله علیهم) استغفار می کنند.

بزرگان ازاندیشمندان شیعه راازقدیم الایام برآن داشته که راهی برای این مشکل بیابند. و از این روی هر کس به اندازه فهم و ظرفیت خود،جوابی یافته و به بیان آن پرداخته که می توان به داستان عالم نامدار و محقق دانا و محدث مورد اعتماد شیخ اربلی قدس سره اشاره کرد، که می گوید:

«مدت زمانی من در فکر این مسأله و در جستجوی پاسخ آن بودم تاروزی به حضور بزرگوار رضی الدین ابوالحسن علی بن موسی بن الطاووس علوی حسینی قدس سره رسیدم و این دلمشغولی خویش را به او عرضه کردم و خواستار پاسخی قانع کننده از او شدم.

او گفت: مؤید الدین علقمی وزیر همین پرسش را از من نمود،و او را چنین پاسخ دادم که:این تضرع و استغفار و توبه که ازساحت قدس چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) صادر شده برای تعلیم به دیگران بوده به این معنی که ارادتمندان ناحیه مقدسه آن بزرگوران که اهل گناهان باشند یاد بگیرند که چگونه از درگاه الهی استغفار کنند.»

جناب اربلی می گوید:

«[گرچه پاسخ او قانع کننده بود ]ولی بعداً یادم آمد که بعضی از استغفارها دردل شب بوده است که کسی نبوده یاد بگیرد، سپس [یعنی بعد از مدتی] مؤید الدین محمد بن علقمی وزیر این پرسش را از من نمود،من نیز پاسخ سید بن طاووس را به او گفتم، به علاوه اشکالی که بر این پاسخ داشتم نیز به او گفتم،ولی عقده قلبم، و دل مشغولیم چاره نشد [و این سؤال همچنان مرا مشغول خود نموده بود.]»

به نظر این ناچیز اگر جواب سید را بپذیریم، اشکال محقق اربلی صحیح نیست، چرا که

ص: 197

استغفار آن بزرگواران در نیمه شب-سحر-برای این بوده که شیعیان گنه کار تعلیم دهند که باید در نیمه شب و گاه خلوت توبه نمایند.و این دو در صورتی است که کسی نداند، و همین که این معنی نقل شده،برای ما کافی است در تعلیم این که توبه در خلوت و نیمه شب باشد،همان گونه که در قرآن و روایات متعدداین دو شرط را برای قبولی لازم دانسته اند.

به هر حال جناب اریلی در ادامه کلامش میگوید:

«سالها گذشت و حالات گوناگونی به من روی آورد وهمچنان این سؤال بی پاسخ در قلب من مانده بود تا اینکه به عنایت و کرامت حضرت موسی بن جعفر (صلوات الله علیهما)عقدۂ دل گشوده شد و شبهه برطرف شد.

بیان حل مشکل: پیامبران و امامان درتمام اوقات توجه به خدای داشته و جانهای آنان پر از محبت الهی است و در تمام ساعات عمر خاطر آنها پیوسته به درگاه الهی است، و همیشه مراقب خداوند متعال می باشند.چرا که فرمودند:«خدای را به گونه ای پرستش کن که گویا او را می بینی، که اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند.»

پس آنها همیشه توجه به خدای کرده و روی به سوی او دارند،و وقتی از مقام توجه و اقبال به سوی او روی به زندگی روزمره آورده و مشغول خوردن،آشامیدن و...می شوند، درحقیقت از آن مقام تنزل کرده و پایین آمده و مشغول به عالم دنیا شده اند،و از این تنزل - ولو خطا و گناهی نیست-اما احساس می کنند که باید استغفار کنند.

درست است که این نوع اشتغال گناه نیست،اما در مرأی و منظر مالک الملوک و سید عالم توجه به خوردن و آشامیدن دارند،و این خود إقتضاء إستغفار دارد،که مگر نمی بینید اگرعبد و بنده ای از بندگان دنیا مشغول خوردن و یا آشامیدن شود و ناگاه متوجه شود که مولا و آقای او،او را می نگرد،لب به عذرخواهی می گشاید،چراکه خود را در مقابل مولای خود،مقصر می بیند،و بدیهی است که آن بزرگواران وقتی خود را در می یابند که در نزد مولای حقیقی - خداوند متعال - مشغول به غیر

ص: 198

او شده اند، لب به توبه و استغفار باز کرده آنچنان به تضرع و انابه می پردازند...»(1)

علامه قدسی شیخ محمدباقر مجلسی قدسس ره در بحارالأنوار پنج جواب برای این پرسش نوشته که هرکدام توان پاسخ این سؤال را دارا می باشد.

عالم جلیل و عارف بی بدیل،دانای معارف اهل البیت (صلوات الله علیهم)،علامه محقق السید حسین همدانی درود آبادی قدسس ره در شرح زیارت جامعه خویش، هشت جواب در حل این اشکال، ارائه فرموده که انصافا هر جوابی از دقت و لطافت ویژه ای برخورداراست. (2)و پاسخهای عمیق را مرحوم علامه فقیه ملا زین العابدین گلپایگانی - در گذشته به سال 1298 قمری - به رشته تحریر کشیده است.(3)

92- جوابی ارزشمند از پیرمردی خردمند

در سالی از سالهای پیشین که توفیق یار و زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (صلوات الله علیه)عطایم گشته بود،شبی بعد از ادای واجبات نماز و زیارت،در مسجد گوهرشاد مرا شرکت در محضر مردی از تباراهل ولاء و عبادت،خلوص و صداقت نصیب شد. در آن محضر نورانی سخن از همین سؤال به میان آمد و کلام مردی از مردان علم، عرفان و سیاست در جواب این سؤال نقل شد که شبیه به جواب مرحوم اربلی بود.

آن پیر فرزانه بدون نقض و اشکال به جواب-که روش همیشگی اوست - لب به سخن بازکرد و راز مطلب را -آن گونه که به یاد حقیر است . این گونه گشود:

«علت استغفار در زبان امامان معصوم (صلوات الله علیهم) را،حضرت اباعبدالله

الحسین (صلوات الله علیه) دردعای عرفه بیان فرموده، و آنجا که بیان از خود معصوم

در این است چه حاجت به کلام غیر است.»

او سخن را چنین ادامه داد که:

«حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در آخرین بخش دعای عرفه می فرماید: «... و

ص: 199


1- مستدرک سفینه البحار ج 7: 258 به نقل از «بحارالانوار ج 25: 203»
2- الشموس الطالعه من مشارق الزیاره الجامعه: 377، «در تفسیر، اشهد انکم الائمه الراشدون، النور الثالث»
3- انوارالولایه: 567.

ألبس أولیائه ملابس هیبته فقاموا بین یدیه مستغفرین»؛(1) و می پوشاند خداوند اولیاء خود را لباسهای هیبت خویش را،پس آنها در محضر او به استغفارمی ایستند. بنابراین استغفار امامان معصوم (صلوات الله علیهم)نه از سر گناه است، که منشأش مشاهده هیبت خداوند است.»

توضیح: در عظمت و بزرگی چهارده نور پاک (صلوات الله علیهم)برغیر خودشان شکی نیست ولی در مقابل حضرت حق جل جلاله عبد و بنده اند.و آنگاه که خدای تبارک و تعالی بر آنها به هیبت و بزرگی متجلی می شود، در مقابل هیبت و بزرگی خداوند زبان به استغفار و تضرع و زاری می گشایند. بنابراین استغفار و عجز و لابه آنها نه از جهت اشتباه و معصیت است، بلکه از خوف و ترسی است که از هیبت خداوند متعال در جان آنها آشیانه می کند. همان گونه که وقتی نعمتهای خدای توانا را مشاهده می کنند، به شکرگذاری او مشغول می شوند.

93- راز عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

درگفتارقبلی دانستیم که راز عصمت چهارده نور الهی (صلوات الله علیهم) در آفرینش نوری آن بزرگواران است،و نیز دانستیم که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) شاخه تنومندی از درخت نوری و نورانی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله است، و ارمغانی بس نفیس از نور ذات حضرتش.

و این دو دانسته به ما می فهماند، که حقیقت حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) نیز نوری است منشعب از نور آن حضرت،بنابراین اقتضای ذات حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)عصمت است، چرا که از نورجز نورانیت حاصل نمی شود،و هیچگاه نور نمی تواند منشأ ظلمت و تاریکی باشد.پس ممکن نیست که از سقای کربلا وعلمدار سبط مصطفی صلی الله علیه واله گناهی صادر شود.

و این فرمایش: «أنا غصن من الشجره و تحفه من نور ذاته» یکی از محکم ترین ادله عصمت حضرت عبد صالح الهی یعنی پسر حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) می باشد. گرچه نشانهای عصمت حضرتش بیش ازآن است که بتوان همه آنها را گرد آورد، و در یک کتاب به ثبت نمود.اما به نمونه هایی دیگر از آن به طور اجمال اشاره می شود.

ص: 200


1- مفاتیح الجنان: دعای عرفه.

94- دلیل عصمت حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)

برای عصمت آن حضرت (سلام الله علیه) می توان به دو دسته دلیل تمسک کرد، دسته اول فرمایشات خود آن حضرت، دسته دوم، کلمات نورانی امامان معصوم (صلوات الله علیهم).

95- دسته اول فرمایشات خود آن حضرت

« فأنا بن علی لم اعجز عن مبارزه الأقران، و ما أشرکت بالله لمحه بصر، و ما خالفت رسول الله فیما أمر»؛

من پسر علی هستم که از هماوردی با امثال خود ناتوان نیستم، و به اندازه یک

چشم بهم زدن به خدای متعال شرک نورزیدم و مخالفت دستورات رسول خدا

صلی الله علیه واله ننموده ام.

اینکه حضرت فرمودند: «فأنا بن علی» اشاره است به حلقه واسطه خود و ذات اقدس حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله علاوه بر اینکه همین فرزند حضرت علی بودن علت شهامت و شجاعت او است. اما ثمره و اثر آن پیوستگی هم در قلب آن حضرت ظهور نموده و هم در کردار او، اما اثر قلبی آن اینکه همیشه در طول عمر موحد بوده و همه توجه قلبی او به حضرت حق عجل الله بوده، لذا برای یک لحظه هم به شرک آلود نشده اند که «ما اشرکت بالله لمحه بصر» و اثر عملی اینکه در مدت عمرش یک نافرمانی از دستورات حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله از او صادر نشده است که: «ما خالفت رسول الله فیما أمر».

بنابراین وقتی در مدت عمر خود یک لحظه شرک به خدا نداشته و به اندازه یک چشم بر هم نهادن مخالفت فرمان رسول خدا ننموده، یعنی به اندازه بر هم نهادن چشم، گناه مرتکب نشده است، یعنی هرچه کرده و یا گفته و یا در قلب گذرانده همگی طاعت و بندگی خداوند متعال بوده است. این همان عصمت قلبی و عملی است.

از همین روی استاد فقه و اصول و رجال، محقق سترگ، شیخ طه نجف قدس سره که همه فقها در مقابل علم و تقوای او زانوی ادب بر زمین می زنند در وصف آن حضرت می فرماید:

ص: 201

«او مقامش بلندتر از آن است که در این مقاله از او یاد شود، بلکه مناسب است از او به هنگام ذکر ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) سخن رود.» (1)

دانشمند محقق و عالم موفق عبدالرزاق مقرم در توضیح کلام استاد خود مرحوم آیت الله العظمی طه نجف می فرماید:

« همان گونه که مشاهده می شود استاد نفرمود: «به هنگام ذکر بزرگواران خاندان وحی» بلکه فرموده: «به هنگام ذکر ائمه معصومین (صلوات الله علیهم» و این نیست مگر بیانگر این امر که وی، قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) را، در جمله اهل البیت (صلوات الله علیهم) و از آنان می داند.

وی سپس می گوید:

علامه میرزا محمد علی اردوبادی نظر استاد فقیه خود را تأیید کرده و در قصیده خود می سراید: (به جهت اختصار ترجمه آن قصیده در اینجا آوره میشود.)

منزلت و شأن حضرت عباس (سلام الله علیه) که دانای به قرآن و آگاه به راه هدایت و علم و دین و منسوب به پنج تن آل عبا می باشد بسی بالاتر از آن است که تیری پرتاب کند و به هدف برخورد نکند، و یا کرداری از او سرزند و آلوده به گناه باشد... اما گناهی از او سر نزده است، و نمی گویم درباره او غیر از آنچه استاد طه نجف درباره امامان معصوم (صلوات الله علیهم) گفته است، بنابراین تمام کردارهایی که از او سر زد حجت است....(2)

وی سپس چنین اظهار نظر کرده می گوید:

این نظریه در مورد حضرت ابالفضل (سلام الله علیه) را هیچ یک از علمای شیعه که اهل تحقیق و دارای افکار بلند بوده انکار نورزیده است. و ما از قصیده آیه الله العظمی شیخ محمد حسین اصفهانی قدس سره ... حقایق و ویژگی هایی از حضرت ابا الفضل را شاهدیم که او را به اوج عظمت و قدسی و معنویت، و به مراتب والای عصمت می رساند. (3)

ص: 202


1- سردار کربلا: 251 «ترجمه العباس تألیف فقیه محقق عباس مقرم» به نقل از «اتقان المقال: 75.
2- همان.
3- همان: 252.

96- نمونه دوم از فرمایش آن حضرت (سلام الله علیه)

نمونه دوم نیز فراز دیگری از خطاب به حضرتش به ماردبن صدیف است که فرمود:

«أنا غصن متصل بتلک الشجره و تحفه من نور ذاته»؛

من شاخه تنومندم که پیوسته به آن درختم. (درخت نبوت) و تحفه ای نفیس و

ارزشمند از نور ذات اویم.

حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله «نورالانوار» و «تجلی اعظم» الهی است و سابقا گفته شد که ذات آن حضرت اقتضاء نورانیت یعنی عصمت از گناه را دارد. و روشن است که فرع آن یعنی شاخه تنومندی که به آن پیوسته است نیز، همان ویژگی را دارد. یعنی از او فقط نورانیت و طاعت صادر می شود و ترک گناه لازمه ذات او است، و از همین روی فرمود من تحفه ای ارزشمند از آن ذات مقدس هستم. و واضح است که ارزشمندی آن حضرت به این است که به گناه آلوده نباشد و هیچگاه شرک نورزیده باشد. به جز نور عبودیت از او چیزی مشاهده نگردد. همان گونه که گفتار و کردار و پندار او در تمام عمر همه نور بود و نورانی، و بر همین اساس است که ذره ای ظلمت و تاریکی از او صادر نشد، و این یعنی عصمت.

دلالت این فراز بر عصمت حقیقی آن حضرت بسیار روشن و آشکار است به ویژه اگر در جمله «و تحفه من نور ذاته» اندکی نیک نگریسته شود که حقایقی روشن می شود که افکار را مبهوت و جانها را حیران، و عقلها را سرگردان می کند.

97- دسته دوم، کلمات نورانی امامان معصوم (صلوات الله علیهم)

نمونه اول: دقت در همین فراز از سخن حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) - که مورد بحث است یعنی «کان عمنا العباس نافذ البصیره و صلب الایمان» - ما را به عصمت و طهارت باطن و ظاهر، پاکی درون و بیرون حضرت عباس (سلام الله علیه) رهنمون است.

اولا: وقتی بصیرت قلبی آنهم بصیرتی نافذ در عالم هستی برای آن حضرت مسلم است - و قبلا گفته شد که این صفت نورانی، صفت ذاتی و شخصیتی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

ص: 203

است که همیشه آن بزرگوار با آن بوده. (1) محال است که کوچکترین گناهی چه در عمل و چه در نیت از آن حضرت صادر شود. بلکه اقتضای این وصف، عبودیت محض است. وگرنه بصیرت نافذه با اندک معصیتی زایل می شود. بنابراین گناه منافات با بصیرت نافذه دارد.

ثانیا: قوت دین بودن «صلب الایمان» (2) و قوت ایمان داشتن دلالت دارد که هیچ گاه از او عملی خلاف ایمان صادر نمی شود.

و ثالثا: این کلمه «عمنا العباس» بهترین دلیل است که حضرت عباس (سلام الله علیه) داخل در حکم چهارده معصوم است، با این تفاوت که آن چهارده نور پاک، نورانیت و عظمت و بزرگیشان را از خداوند متعال گرفته اند، و طهارت و نورانیت و پاکی حضرت عباس (سلام الله علیه) برگرفته از حضرت مولی علی مرتضی و امام حسن مجتبی و امام حسین (صلوات الله علیهم) است، و از همین روی او را «قمر بنی هاشم» می گویند.

و همانگونه که آن بزرگواران نورند، عموی نور هم، نور است، و از نور به جز نور صادر نمی شود. (3)

نمونه دوم: فرمایش امام سجاد (صلوات الله علیه) است که فرازی از آن چنین است:

«...إن للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه »؛ (4)

همانا برای عباس در نزد خدا مقام و منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر او غبطه می خورند.

با توجه به این کلام معلوم می شود. که حضرت عباس (سلام الله علیه) مقام و منزلتی بس عظیم در نزد خدای متعال دارد، و روز قیامت که روز آشکار شدن حقایق است، آن درجه برای همه آشکار می شود و همگی شهدا که از مقربان درگاه الهی هستند وقتی آن رتبه و درجه را

ص: 204


1- همین کتاب
2- بعد از این خواهد آمد که معنای این جمله این است که آن حضرت قوت و نیروی ایمان بود و این فراتر است از این است که بگوییم ایمان قوی است.
3- توضیح این مطلب را در همین کتاب ان شاء الله خواهید خواند. و در حقیقت پرده برداری از یکی دیگر از ادله عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) خواهد بود.
4- شرح و توضیح این حدیث شریف در بخش دوم همین کتاب ان شاء الله خواهد آمد.

می بینند، تمنای آن را می کنند. و کلمه «جمیع الشهداء» که به اصطلاح علمای «علم اصول» نص در عموم است این معنا را می رساند، که همه شهدا وقتی در مقابل آن رتبه قرار می گیرند، و عظمت آن را مشاهده می کنند، آرزوی آن را دارند. (1)

این رتبه و مقام چیست؟ ما نمی دانیم اما همین قدر درک می کنیم که آن رتبه از جایگاهی بس بزرگ سرچشمه می گیرد، و تا به آنجا عظمت دارد، که یاد صاحب آن را در عالم «علیین» بلکه در تمام جهان هستی رفعت و عظمت بخشیده است که «رفع [الله] ذکرک فی علیین»؛ خدا یادت را در «علیین» عظمت و بزرگی دارد.

و این همه جلال و شرافت نمی شود مگر آنکه صاحب آن در مدت عمر در طهارت و پاکیزگی کردار و گفتار و پندار بسر برده باشد. و هیچگاه به پلیدی معصیت آلوده نشده باشد. یعنی دارای مقام عصمت باشد، آنهم عصمتی که آن مقام را در پی داشته باشد.

اگر در آنچه گفته آمد، و مطالبی که پیش از این گفته شد و به خواست خداوند بعد از این خوهد آمد، به دیده تحقیق نگریسته شود هیچ شک و شبهه ای در عصمت حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) نمی ماند، آن هم عصمتی که بر اساس «بصیرت نافذه» و علم لدنی استوار است. بنابراین هیچ کس را توان مقایسه با حضرتش نیست، چرا که تمام وجودش در سراسر عمر، آینه تمام نمای صفات حضرت امام امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهم) بود. و هیچ تخلفی از مقام ولایت کبرویه علویه و حسنییه و حسینیه صلوات الله علیهم) صورت نگرفت.

98- معنای دوم، «صب الایمان»

همانگونه که پیش از این گفته شد «قوت ایمان» بودن غیر از «ایمان قوی و مستحکم» داشتن است، و دانستیم که این کلمه شریفه «صلب الایمان» می تواند دلالت کند بر این که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) صاحب ایمان قوی و استوار» بودند. و سراسر هستی او را ایمان

ص: 205


1- البته روشن است که چهارده نور پاک تخصصا از این قاعده مستثنی هستند، چرا که آنها به دلیل عصمت کبری، و دارا بودن عالیترین رتبه که فوق آن ممکن نیست و به دلیل آنکه حضرت عباس هرچه دارد از برکت ولایت آنها است، از این عموم خارج می باشند.

فرا گرفته تا اندازه ای که سر مویی غیر از ایمان در تمام وجود او یافت نمی شد. و هم دلالت بر اینکه آن حضرت «قوت و نیروی ایمان» بوده و صلابت ایمان» بودند.

و گفته شد که کلام امامان معصوم (صلوات الله علیهم) دارای هفتاد معنی است و انسان وقتی فقیه و دانا است که بتواند معانی متعدد فرمایشات امام معصوم (صلوات الله علیه) را بفهمد. این فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در وصف حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) نیز دارای هفتاد معنای بطنی است، ولی این نوشتار به دو معنای آن می پردازد، که معنای اول آن گذشت، و اکنون وقت آن رسیده که به دومین معنی، پرداخته شود. یعنی اینکه گویا امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید: «عموی ما عباس ... صلابت و قوت ایمان بودند.»

و این نکته روشن است که کسی می تواند «صلابت ایمان» باشد که ایمانش قوی و استوار بلکه سراسر وجودش تحت تصرف ایمان باشد. به دیگر بیان، وقتی انسان به مقام تسلیم رسید، می تواند به رتبه بالاتر برسد، یعنی «صلابت ایمان» شود، و حضرت عباس (سلام الله علیه) این دو رتبه را در عالیترین درجه آن دارد یعنی هم «صلابت ایمان» در آن حضرت آشکار بود، و هم خود «صلابت ایمان» بود. یعنی هم «ایمان» بر او «صلابت» داشت، و هم خود،

صلابت» برای «ایمان» بود.

پیش از این بیان شد که حقیقت ایمان، «امام» است (1) ، و دانسته شد که قوت و نیرویی را «صلابت» می گویند. که آشکار باشد، بنابراین معنای این فراز از حدیث شریف: «عموی ما عباس قوت و صلابت ایمان بود.» (2) چگونه قابل فهم است؟ و راز آن چیست؟ و چگونه می توان کلید این معنی را به دست آورد؟

به نظر می رسد که این معنی حقیقتی است غیرقابل انکار، اما برای روشن شدن آن به نموهایی از این دست اشاره شود تا کمکی برای حل این معما باشد.

ص: 206


1- امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید: «... اصل الدین هو الرجل و ذلک الرجل هو الیقین و هو الایمان و هو امام امته و اهل زمانه و من عرفه عرف الله...»، بصائر الدرجات، جزء 10، باب 21، حدیث 1.
2- همانگونه که قبلا گفته شد، این فراز «صلب الایمان» را در معنی است. 1. «عموی ما عباس ایمانش قوی و محکم و استوار بود.» در این صورت معنی واضح و آشکار است. معنای دوم: «عموی ما قوت و نیروی صلابت ایمان بود» قبول و درک آن کمی دشوار می نماید، که این نوشتار در پی آن است که این معنی را مورد بررسی و تحقیق قرار دهد، کما اینکه آن را می توان به دو گونه قرائت کرد. 1. صُلبَ الایمان 2. صُلَبَ الایمان .

99- حضرت حمزه علیه السلام صلابت اسلام

در اینکه خدای متعال قادر و قهار است و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله «تجلی اعظم خداوند»، و «رحمه للعالمین» و نمود کامل تمام صفات جلال و جمال الهی است هیچ شکی نیست، و واضح است که یکی از صفات خداوند متعال «قادر» است که توانا بر هر چیز و هر کاری است، و کاملترین مظهر و نمود آن در وجود اقدس حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله بروز کرده است. اما در عین حال می بینیم که جناب حمزه علیه السلام محبوب ترین عموی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله از چنان صلابت و قوتی برخوردار بود که وقتی اسلام آورد، اسلام تقویت شد.

حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) در وصف آن بزرگوار می فرمایند:

« علی قائمه العرش مکتوب: حمزه أسدالله و أسد رسوله و سید الشهداء»؛ (1)

بر پایه عرش نوشته شده است، حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا و سید و آقای دبستان شهیدان است.

قدرت و شجاعت و صلابت حضرت حمزه علیه السلام زبانزد دوست و دشمن بود و آنگاه که در خدمت اسلام قرار گرفت مدال شیر خدا و شیر رسول خدا را از آن خود کرد، و صلابت اسلام شد.

با توجه به این حدیث شریف معلوم می شود جناب حمزه علیه السلام «اسدالله» و «اسد رسوله» بود و نیروی بسیار محکم و استواری برای دین اسلام به شمار می رفت به دیگر بیان آن جناب صلابت و قوت اسلام و پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه واله بودند. به این معنی که نمود و ظهور صلابت دین بودند. پس اگر گفته می شود حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) قوت و صلابت ایمان بود کلامی تازه و ناباورانه ایی نیست. منتهی اگر کسی اهل درایت باشد بدون تأمل و دقت از اینکه حضرتش «صلابت ایمان» است، در نمی گذرد.

100- راز «صلابت ایمان بودن» حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

حل این معما و گشوده شدن این قفل سخت، نیازمند چهار پیش نیاز است که به حول و

ص: 207


1- بصائر الدرجات: 36، بحارالانوار ج 22: 280.

قوه الهی به بیان واضح ولی مختصر به محضر شما خواننده محترم تقدیم می شود به امید آنکه روزنه ای هرچند کوچک به عالم نورانیت آن حضرت گشوده شود.

101- پیش نیاز اول: ولایت تکوینی و ولایت تشریعی

همانگونه که سابقا اشاره شد، روشن است که چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم) مظهر اسماء و صفات جلال و کمال الهی هستند، و در تفسیر آیه شریفه « وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی? » معلوم شد که اسماء حسنای الهی و نشانه های خداوند آن بزرگواران هستند که «الواصفون القدرته و المعلنون لعظمته» و در وصف حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله در دعای شب مبعث وارد شده که آن حضرت «التجلی الأعظم» الهی است.

بنابراین آن ذوات مقدسه هم «مظهر» اسماء و صفات ایزد منان هستند و هم «ظهر» صفات کمالیه خدای تبارک و تعالی، یعنی هم جایگاه ظهور و آشکار شدن و هم نمود و آشکار کننده تمامی صفات و اسماء خدای سبحان هستند. هم «نمود» او و هم نمایانگر، او می باشند.

مؤخرند به صورت ز انبیا اما *** مقدمند به معنی به جمله اشیا

رییس اهل دلند و شهان اهل صفا *** مظاهرند برای ظهور نور خدا (1)

یکی از صفات الهی آن است که بر جمیع عالم ولایت تکوینی دارد، که « هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ » (2) و هم ولایت تشریع احکام و هم ولایت هدایت از آن او است که « اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا ...» (3) به این معنی که خداوند سبحان آفریننده هر پدیده ای است، و بر همگی آنها سلطنت و ولایت دارد که هر گونه تصرفی بکند؛ چرا که او خالق و مالک حقیقی تمام آفرینش است. و او است که دستورات و احکام را برای بندگان خود وضع میکند و تشریع همه احکام به دست او است.

و خلیفه خداوند در بین همه خلقت در تمام صفات از جمله همین دو ولایت، چهارده نور

ص: 208


1- رسائل ادهم خلخالی: 147.
2- بقره / 257.
3- شوری / 28.

پاک (علیهم صلوات الله) هستند که « إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ » (1) یعنی مظهر و جایگاه ولایت تشریعی و نیز ولایت تکوینی خدای متعال آن بزرگواران هستند.

و نکته جالب توجه اینکه ولایت تشریعی که از طرف خداوند برای آن ذوات مقدسه وضع شده است، قابل غصب کردن می باشد همان گونه که غصب شده و این غصب تا ظهور حضرت قائم آل محمد صلوات الله علیهم، ادامه دارد. اما ولایت تکوینی آن چهارده نور پاک صلوات الله علیهم به هیچ وجه امکان غصب شدن ندارد، عالم محقق، و دانشمند نکته سنج آیه الله نبوی قمی در ارتباط با ویژگی های این دو منصب می نویسد:

«... اولیای خدا دارای دو منصبند، یکی زعامت امر تشریع، دوم زعامت امر تکوین، در زعامت امر تشریع تصرف آنان قابل رؤیت و مشاهده است. مثلا امر و نهی، و خطابه و موعظه و اجراء حدود و قصاص و جهاد و سایر مقامات تشریعی... همه اینها مقامی است ظاهری و علنی، که اگر بسط ید در آنها داشته باشند معلوم و اگر مقهور شوند، و این موقعیت به غصب از آنان زایل گردد آن هم ظاهر و هویدا است. ولی منصب دوم که زعامت امور تکوینی عالم است برای مردم قابل رؤیت و مشاهده نیست، مگر آنکه خود آن بزرگواران به خاطر معرفی شموخ و عظمت خود احیانا گوشه ای از آن تسلط معنوی را به دیگران ارائه دهند، چنان که ظاهرا با با اشاره خورشید را بر می گرداندند و... اما بقیه موارد را مردم نمی بینند، و توجه ای ندارند مگر آنکه با نیروی علم و ایمان [ معرفت شهودی ] به وجود این حقایق غیبی مذعن و معتقد شوند.

[ و به هر حال ] منصب دوم قابل غصب کردن نیست و امام (صلوات الله علیه) در هر حال چه مبسوط الید و چه مقهور و محروم از زعامت امر تشریع باشد، عهده دار این منصب هست و به انجام وظیفه و اجراء برنامه تکوین مشغول است...». (2)

ص: 209


1- مائده / 55، «همانا ولی شما خداوند و رسول خدا است و کسانی که ایمان آورده، همانان که نماز را به پا داشته و زکات می دهند در حالی که در حال رکوع می باشند.»
2- أمراء هستی: 85،86 .

اما اینکه امام (صلوات الله علیه) از ولایت تکوینی برای اجراء برنامه های ولایت تشریعی استفاده نمی کنند، علل و عوامل متعددی دارد که همگی آنها را می توان در یک جمله خلاصه کرد که: آنها گرچه قادرند و در عالم هستی ولایت دارند، اما عالم و حکیم و مطیع خداوند حکیم هم هستند. بر این اساس - اطاعت و حکمت - به جز مواردی که حکمت اقتضاء کند نظام خلقت را رعایت می کنند که بر اساس همان ولایت تکوینی، حفظ نظام خلقت نیز بر عهده آنها است. از همین روی بر خلاف نظام عادی خلقت کاری نمی کنند مگر اینکه علم و حکمت آن بزرگواران اقتضاء کند آنهم بر اساس فرمان خدای سبحان .

خلاصه اینکه گرچه آن انوار مقدسه دارای ولایت تکوینی بر همه عالم هستند ولی آن ولایت بر اساس مظهریت آنها از صفات کمالیه الهی است مانند علم، حکمت، قدرت و در عین حال اطاعت از فرمان حضرت حق جل جلاله، و واضح و آشکار است که اگر خورشید را بر می گردانند، و یا عکس شیر را، شیر واقعی می کنند، و یا در هنگامی که درب خانه را آتش می زنند و یا ظلم را به آنجا می رسانند که طفل شیرخوار را شهید می کنند، از آن ولایت استفاده نمی کنند، همه و همه بر اساس علم و حکمت است و از همه بالاتر اطاعت از خواست خداوند متعال.

و از همین روی ما واماندگان بیابان نادانی، و درماندگان از معرفت ربانی را نمی رسد که چون و چرا کنیم، که تنها وظیفه ما تسلیم محض در مقابل آن أنوار مقدسه است، که تکلیف همین است و بس، مگر اینکه به رتبه بصیرت و معرفت الهامی برسیم، و اسرار کردار و گفتار آنان را درک کنیم، همان گونه که حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام و الصلاه) اسرار کردار حضرت خضر (صلوات الله علی نبینا و آله و علیه) خبر نداشت تا آن گاه که حضرت خضر صلوات الله علیه بیان فرمود.

و همین گونه است اسرار کردار و گفتار چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم) که با عقل و با دانش عادی راز احادیث و یا اعمال آن بزرگواران را نتوان فهمید، و کسانی که به رتبه «منا أهل البیت» نرسیده اند و می خواهند، رمزی از رموز آن حضرات را پیدا کنند، راه به بیراه خواهند برد و باید به چنین عقلی و عاقلانی گفت:

ص: 210

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است *** عرض خود می بری و زحمت ما میداری

آری رازگشای اسرار آل محمد (صلوات الله علیهم) عقل نورانی است که توسط «نورالانوار» تأیید شده باشد (1) ، بنابراین هوشی که اسیرهوس شده و در ظلمات فرو رفته، توان درک «نور» را از کف داده و تا عقل تاری در تاریکی غرق شده کجا توان رسیدن به وصال نور دارد؟

102- پیش نیاز دوم: فرق «تجلی» و «ظهور»

«تجلی» یعنی جلوه نمودن، و «ظهور» یعنی آشکار شدن به بیان دیگر «تجلی» یعنی «نمود» و «ظهور» یعنی «بروز» بنابراین وقتی در دعای شب مبعث می خوانیم: «اللهم إنی أسئلک بالتجلی الأعظم فی هذه اللیله...»؛ خدایا از تو درخواست میکنم به حق بزرگترین تجلی تو در این شب ....» یعنی اینکه جلوه و نمود خداوند حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله است که جلوه و نمود اعظم خداوندی است.

و از همین جهت است که بر همگی پیامبران هیمنه داشته و گواه آفرینش است و تمامی ملکوتیان فرمانبراو هستند و لذا در زیارت آن حضرت می خوانیم:

«... المهیمن علی رسله و الخاتم الأنبیائه و الشاهد علی خلقه و المکین لدیه، و

الادوات المطاع فی ملکوته...» (2)

103- رمز عظمت آن حضرت در کلام حضرت مولی (صلوات الله علیه)

راز آن همه عظمت را می توان در این خطبه که حضرت ثامن الائمه (صلوات الله علیهم) از جد بزرگوارشان حضرت مولی (صلوات الله علیه) نقل می کنند یافت. در روز عید غدیر شماری از یاران خاص امام هشتم (صلوات الله علیه) برای افطار در نزد او حاضر بودند. حضرت در فضایل روز غدیر گفتگو می فرمودند، تا سخن رسید به آنجا که آن بزرگوار از پدر بزرگوارشان و ایشان از پدر بزرگوارشان تا حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) که فرمودند: در سالی روز عید غدیر با

ص: 211


1- در بخش «عقل و بصیرت» همین کتاب. بحث مفصلی راجع به عقل مطرح شد.
2- مفاتیح الجنان: 565 «زیارت آن حضرت از راه دور»

روز جمعه مصادف شد. در آن روز پدر بزرگوارشان حضرت مولی (صلوات الله علیه) منبر رفته و خطبه ای مفصل خواندند. که یکی از فرازهای آن چنین است:

«و أشهد أن محمدا عبده و رسوله استخلصه فی القدم علی سائر الأمم علی علم منه انفرد من التشاکل و التماثل من أبناء الجنس، و انتجبه امرأ و ناهیه عنه، أقامه فی سائر عالمه فی الأداء مقامه... إن الله اختص لنفسه بعد نبیه صلی الله علیه واله من بریته خاصه علاهم بتعلیته و سمابهم الی رتبته...»؛ (1)

و گواهی میدهم که محمد صلی الله علیه واله بنده خدا و رسول او است که او را از بین همه امت ها برای خود برگزیده چون می دانست که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله در بین همنوعان خود یگانه است، و او را برای امر و نهی از طرف خود بر عالم از جانب خود برگزید. و او را در بین جهانیان در مقام خود جایگزین کرد تا از طرف او کارهای جهانیان را برآورد. و همانا خداوند متعال از میان آفریده هایش عده ای خاص ( آل پیامبر (صلوات الله علیهم) را ویژه خود ساخت. بعد از پیامبرش صلی الله علیه واله ، و آنها را به بزرگی خود بزرگ کرد، و آنها را به رتبه اش بالا برد....

روشن است آن که را خداوند در عالم هستی در مقام خود مقیم می کند، در اذن دخول حرم امامان معصوم (صلوات الله علیهم می خوانیم: «... الحمد لله الذی من علینا بحکام یقومون مقامه لو کان حاضرا فی المکان ..» (2) کسی است که مظهر صفات الهی باشد، و تمام صفات الهی در او جلوه کرده باشد. و از این روی تمام هستی - از عرش تا فرش - همه به آن نور الأنوار متوجه هستند و از او مدد می گیرند، و از او اطاعت می کنند، که:

«نحن وجه الله الذی یتوجه به الناس إلیه تعالی»؛ (3)

ما وجه خداییم که همه مردمان برای روی به خدا آوردن بدان توجه میکنند. و همه به او محتاجند و او از همه بی نیاز، و تنها نیازمند خدای سبحان است. بلکه هر چیزی به عالم می رسد از وجود مقدس آن سرور است. چرا که مظهر اسماء است و یکی از

ص: 212


1- مصباح المتهجد: 752، مصباح کفعمی: 695، بحار الانوار ج 112:94.
2- مفاتیح الجنان «در اذن دخول حرم های شریفه».
3- بحارالانوار ج 86: 3.

اسماء الهی «الغنی» است که از همه بی نیاز است و همه به او نیازمند، لکن فرق در این است که الله «غنی بالذات» است و حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله «غنی» است به سبب عطای خداوند.

تمام صفاتی که برای حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله است برای ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) هست به جز نبوت، لذا حضرت مولی علی (صلوات الله علیه) در ادامه کلام مبارکشان فرمودند:

«إن الله اختص لنفسه بعد نبیه من بریته خاصه علا هم بتعلیته، و سما بهم الی رتبته».

و در این زمان مقیم در عالم خلقت با همان اوصافی که برای خاتم الانبیاء حضرت محمد صلی الله علیه واله بیان شد غیر از نبوت، وجود أقدس سید العالمین، مولایمان حضرت حجه بن الحسن العسکری (صلوات الله علیه) می باشند، و او است که همه روی به او، و او روی به سوی الله تبارک و تعالی دارد. هر کجا نوری و نورانیتی است از پرتو آن نور الأنوار و نور أعلی است که خود جلوه نور اللهی است. و زبان حال بلکه زبان قال اهل بصیرت همه این است که ای سید عالمین و ای سرور مؤمنین ای حجه بن الحسن صلی الله علیک:

همه انوار ظاهر در مظاهر *** زمهر روی تابان تو باشد

ندارد بی تو، هستی هیچ چیزی *** که جان جمله شان، جان تو باشد (1)

چرا که «باب الله» اوست، و قبولی عبادت در گرو ولایت او، و بالا رفتن اعمال و دعاها، رهین امامت اوست، و اگر کسی را نورانیتی هست از پرتو نور اوست، که قوام عالم، تنها به اوست، و او گواه عالم و حجت خدا بر هستی است و همه هستی، محضر او است، اما کو چشم بینا و گوش شنوا! آری: ای از تو فتاده عالمی، در یم نور *** در پیش تو درویش و توانگر همه عور

ای با همه در حدیث و گوش همه کر *** وی با همه در حضور و چشم همه کور (2)

104- پیش نیاز سوم: ظهور «رحمه للعالمین» در عاشورا

همان گونه که سابقا گفته شد، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله، مظهر تمام اسماء و صفات

ص: 213


1- رسائل ادهم خلخالی: 378.
2- همان: 381.

الهی است، که از آن جمله است اسم «رحمت»؛ « وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ » (1) اما بروز و ظهور این صفت «رحمت جهانی بودن آن حضرت» - با توجه به این نکته که «رحمت» الهی، یا رحمانی است و یا رحیمی - چگونه است؟

با کمی اندیشه و دقت این نکته به خوبی دریافت می شود که این صفت، با رویکرد رحیمی آن در دو امام آشکار می شود. 1- واقعه کربلا و عاشورای حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) 2- هنگام ظهور حضرت حجه بن الحسن العسکری (صلوات الله علیهما) و یکی از القاب و صفات آن دو بزرگوار «رحمه الله الواسعه» است.

توضیح: قبلا گفته شد که قرآن و کلمات چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) دارای ظاهر و باطنی است و تا هفتاد معنی برشمرده اند. کردار و رفتار - سنت عملی به آن بزرگواران نیز از این قاعده مستثنا نیست، به دیگر بیان عمل آن ذوات مقدسه هم دارای مراتب و لایه های متعدد است. و در حقیقت همان چیزی است که به اسرار آل محمد صلی الله علیه واله تعبیر می کنند، و یکی از مهمترین واقعه ها، واقعه کربلا است که ظاهری دارد و چندین باطن و لایه و مرتبه.

105- مرتبه اول: ظاهر واقعه عاشورا

مرتبه و لایه ظاهری کربلا همان است که ظاهربینان به آن توجه می کنند، و بعضی از فرمایشات حضرت سالار شهیدان امام حسین (صلوات الله علیه) به آن اشارت دارد، و آن اینکه از یک سو ظلم و جور حکومت غاصب اموی بیداد می کرد و از سوی دیگر اهل کوفه دعوتنامه فرستاده بودند. این دو حقیقت انسانهای نزدیک اندیش را بر آن داشته تا آن واقعه را تنها از این جهت بررسی کرده و به جنبه حماسی آن توجه کنند، و به تحقیق و تألیف و سخنرانی در ارتباط با آن بپردازند. و این جنبه همان است که انسان هایی که ذوق سیاسی، انقلابی و حماسی دارند به آن بپردازند مانند، زیدی مذهبان، یا افرادی چون گاندی، و البته این حیث قابل انکار نیست، اما غفلت از اسرار و لایه های دیگر آن، باعث می شود که حقیقت آن واقعه تحریف شود، و چه بسا موجب انحراف شماری از شیعیان گردد. و واقعه کربلا در حد یک

ص: 214


1- انبیاء / 107.

حماسه چونان حماسه های دیگر در اندازه یک مبارزه و ظلم ستیزی که مشابه آن در جاهای دیگر دنیا اتفاق افتاده و یا می افتد فرود آمده و چه بسا فراموش شود.

و چه بسا با آن در حد یک جنایت جنگی برخورد شود که با انتقام و به سزای عمل رساندن جنایتگران آن واقعه پرونده کربلا بسته شود همان گونه که مختار این عمل را انجام داد و یا در هر زمانی جنایتکاران را به پای میز محاکمه می کشانند و آنها را عقوبت می کنند. بنابراین اگر به واقعه کربلا از زاویه مادی نگاه کنیم. از این طرف حماسه ای است بزرگ، و از آن طرف جنایتی که جنایتکاران آن به سزای اعمال خود رسیده اند. و به هر حال پرونده آن بسته شده و یا بسیار محدود است.

106- مرتبه دوم، ازلی بودن واقعه کربلا

در علم ازلی الهی این واقعه به نام آن امام همام و اصحاب کبار او رقم خورده تا انبیاء و اولیاء از اول خلقت از او بهره ببرند. گردآوری آن همه روایت نوشته ای جداگانه می طلبد مثل آنکه وقتی برای حضرت آدم أسماء مقدسه آن انوار پاک را برشمردند، همین که نام مبارک حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را شنید، اشکش جاری شد و گفت نام آن چهار نور مقدس - حضرت محمد صلی الله علیه واله ، حضرت امیر، حضرت فاطمه زهرا و امام حسن مجتبی (صلوات الله علیهم) - را که شنیدم دلم صفا گرفت اما چرا این نام - حسین - قلبم را غمناک کرد؟ جواب آمد که: او را در کربلا.. و این حقیقتی است که در ارتباط با انبیا و امام حسین (صلوات الله علیه) به طور گسترده در احادیث و روایات ما آمده است. که یک نمونه از آن اشاره شد.

107- مرتبه سوم: ابدی بودن واقعه عاشورا

آنچه مسلم است تنها واقعه ای که بعد از صدها سال هنوز با نشاط و طراوت از پیچ و خم تاریخ گذشته و تا روز قیامت بلکه بعد از قیام قیامت هم ادامه دارد، واقعه جانکاه عاشورا است.

ص: 215

108- مرتبه چهارم: کربلا ظهور و بروز رحمت الهی

پیش از این اشاره شد که به واقعه کربلا و شهادت جان سوز حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) و اصحاب آن بزرگوار از زاویه های گوناگون نگریسته شده است.

اما نگرشی دیگر که از آستانه قدسی چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم) فهمیده می شود آن است که این واقعه برای آن بوده که مردم از رحمت رحیمی خداوند بهره مند شوند.

به بیان دیگر: یکی از ویژگیهای چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم) « معدن الرحمه» بودن می باشد، و اساسا «رحمت الله»، حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشند. حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله در تفسیر آیه شریفه « قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَ?لِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ » (1) فرمودند:

« فضل الله »: نبیکم، « و رحمته » ولایه علی بن ابی طالب « فبذلک » - قال: - بالنبوه و الولایه « فلیفرحوا » یعنی الشیعه « هو خیر مما یجمعون » یعنی مخالفیهم من الأهل و المال و الولد فی الدار الدنیا»؛ (2)

«فضل الهی» پیامبر شما است و «رحمت خداوند» ولایت علی بن ابی طالب است، شیعیان به نبوت و ولایت شاد می شوند و آن دو «بهتر است از آنچه جمع دنبال میکنند» یعنی ولایت و نبوت بهتر است برای شیعیان از مال و اهل و فرزند که به مخالفین در دنیا داده می شود.

شبیه به این حدیث شریف را «مجمع البیان» (3) «تفسیر قمی» (4) «عیاشی» (5) نقل کرده اند. بنابراین آن بزرگواران هم رحمتند برای اصل آفرینش، و هم معدن رحمت برای هدایت خلق اند. اما آنچه محل گفتگو در اینجا است، اینکه، بروز رحمت بودن آن حضرات برای عموم مردم و به خصوص شیعیان چگونه است، آنهم «رحمت واسعه» و هدایت گسترده که هر کس با هر ویژگی بتواند از آن استفاده ببرد؟

ص: 216


1- یونس / 58.
2- امالی صدوق، 583، «مجلس 74، حدیث 16»، بحار الانوار ج 105:38 حدیث 33،
3- 117:5
4- 342:1
5- 124،2

با یک نگاه اجمالی به روایات و آثار بیرونی، این نکته به راحتی دریافت می شود که اگرچه همه چهارده نور پاک «معدن الرحمه» هستند، لکن ظهور و بروز آن در واقعه کربلا صورت گرفت. و احادیث صادره از ساحت مقدس مقام عصمت بهترین دلیل بر آن می باشد. که فقط به یکی از آن بسنده می کنیم.

109- امام حسین (صلوات الله علیه) در آسمانها و زمین

علی بن عاصم - که از بزرگان شیعه بوده و در زندان معتضد عباسی به شهادت رسید - از حضرت امام جواد (صلوات الله علیه) و آن حضرت از پدران خود نقل می کند که حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) فرمودند:

« به محضر حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله رسیدم و ابی بن کعب در آن محضر بود. حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به من فرمودند: «مرحبا بک یا أباعبدالله یا زین السموات و الأرضین، خوش آمدی، ای أباعبدالله و ای زینت آسمانها و زمینها.»

ابی بن کعب گفت، غیر از شما دیگری چگونه زینت زمینها و آسمانها است؟ حضرت رسول خدا در جواب فرمودند: «یا أبی، و الذی بعثنی بالحق نبیا إن

الحسین بن علی فی السماء أکبر منه فی الأرض، و أنه المکتوب عن یمین عرش الله: إنه مصباح هدی و سفینه نجاه..» (1) ای ابی سوگند به آنکه مرا به حق مبعوث کرد، همانا حسین بن علی (صلوات الله علیهما) در آسمان بزرگتر است تا در زمین...» (2)

110- توضیح فراز اول حدیث شریف

شاخه گل زیباست و زیبایی بخش، چشمان آهو نیز زیبا و زیبایی بخش است، ستارگان آسمان نیز زیبایند و زینت بخش آسمانند، همان گونه که علم، حلم، اخلاق نیک زیبایند و زیبایی بخش انسان نیز هستند. بنابراین زیبایی یا مادی و ظاهری است، مثل زیورآلات برای

ص: 217


1- عیون أخبارالرضا: 2: 62، کمال الدین: 264 باب 24، حدیث 11»، سفینه البحار ج 2: 195، به نقل از بحارالانوار ج 205:36 .»
2- این حدیث بسیار بلند است.

زنان، و ستارگان برای آسمان و یا معنوی و غیر محسوس است، مثل، عقل، علم، حلم و... که زیبایی برای حقیقت انسان به شمار می رود.

زینت ظاهری آسمان و زمین ستارگانند و باغ و بوستان زمین، اما آرایش و خوبی زمین و آسمان وجود اقدس حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشند. و تفاوت این دو زیبایی در این نکته نهفته است که اگر انسان دچار اضطراب و تنگی زندگی و روی گردان شدن از خدای متعال بشود از این همه مظاهر زیبایی مادی عالم - طلوع و غروب خورشید، درخشش ماه در وسط آسمان، گلستانها و.. - نه تنها هیچ بهره ای نمی برد، که سعی او برای این است که خود را از آن همه زیبایی پنهان کند. ولی آن انسانی که آرامش قلبی داشته، و دلش به توحید بسته است از همه عالم، - بوستان، کویر، آسمان، زمین، گل و خار، آهو و شیر و... - لذت می برد چرا که به عمق زیبایی عالم رسیده که همه عالم از پرتو شعاع نور زیباترین آفرینش یعنی حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله آفریده شده است، که:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از او است *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم از او است

و آن کس که از زیبایی معنوی بهره مند است اگر نارسایی در مخلوقی ببیند، آن را به حساب نمی آورد، همانگونه انسانی که به دانش، بردباری، شجاعت، صداقت آراسته باشد زیبا است اگرچه به ظاهر قد و قامتش رعنایی، و صورتش زیبا نباشد، که در حقیقت آن زیبایی نازیباست، که زیبایی دنیایی را چندان ارزشی نیست و در حقیقت با اندک تأملی روشن می شود که خطا در قلم آفرینش نرفته، بنگرید به طاووسی که بال و پرش آن قدر زیبایی دارد که پاهای به ظاهر نازیبایش را می پوشاند، گرچه این نازیبایی ها همان خال سیاهی در چهره ماه رویی است که گرچه نازیبا است اما در حقیقت به زیبایی می افزاید.

اگرچه یک نقطه سیاه، سیاه است، و سفیدی زیبا است، ولی همین نقطه - خال سیاه - زیبایی ماه روی را، بیشتر نمایان می کند، پس خال سیاه اگر به خودی خود نگاه شود نازیبا است اما اگر با مجموعه چهره معشوق نگاه شود زیبا است، و انسان فهمیده به سیاهی خال نمی نگرد تا خطا و اشتباه بیابد، بلکه به نمایانگری حسن محبوب می نگرد. که خود زیبایی است. و از همین جهت شقاوت فرعون زیبایی و حسن حضرت موسی علیه السلام را بیشتر جلوه

ص: 218

می دهد، همانگونه که خال سیاه، چهره سفید محبوب را بیشتر جلوه گری می دهد.

و دیدید که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند:

حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) آرایش و زیبایی و خوبی حقیقی زمین و آسمان است و آنکس که این حقیقت را دریابد، از آسمان و زمین و... لذت می برد، و هر کجا باشد آن زیبایی هست، که بر همه عالم مهر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) خورده است پس در هر کجا و هر زمان باید یا حسین (صلوات الله علیک) گفت.

111- توضیح فراز دوم: «..أکبر منه فی الأرض»

این فراز شریف دلالت آشکار دارد بر این قاعده: «حقیقت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله ، نور جلال و جمال - عظمت الهی است، که در هر عالمی به حسب آن عالم جلوه و نمود دارد، مثلا در عالم فرشتگان به شکل فرشته جلوه کرده، ملائکه آن را به صورت فرشته می بینند، همانگونه که انسانها آن را به صورت بشر در می یابند، ولی آن حقیقت آن قدر بزرگ است که جز خدا کسی نمی داند.»

و پیش از این گفته شد: حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) فرمودند: «خداوند حضرت محمد صلی الله علیه واله را از نور عظمت و جلال خود آفرید. و آن نور، نور لاهوتیه است» (1) و نیز می دانیم که «آنها محیط به عرش الهی هستند که متنزل شده اند.» (2) پس حقیقت آنها «نور الهی» است، و جایگاه آنان به گونه ای است که بر عرش الهی احاطه دارند. لکن آن حقیقت که محیط و محق به عرش است، گاهی در عالم ماده تنزل میکند و به صورت بشر جلوه می نماید، و گاهی در عالم ملکوت جلوه کرده، به صورت فرشته مشاهده می شود، و گاهی هم به صورت «نور» نمودار می شود. بنابراین حقیقت آنها را کس نمی داند، و آنچه دانسته می شود، جلوه ها و نمودهای آن حقیقت است. که به مقتضای عوالم ظهور و بروز دارند.

ص: 219


1- تأویل الایات الباهره: 363. «ان الله تبارک و تعالی خلق نور محمد صلی الله علیه واله من نور اخترعه من نور عظمته و جلاله و هو نور لاهوتیه...» و به همین معنا روایات زیادی وارد شده است.
2- سقای معرفت ج 125:2 و در زیارت جامعه می خوانیم: «... و ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحده، طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقین...»

همانند قرآن که حقیقت آن «نور» است، اما به صورت الفاظ عربی در این عالم ماده و این دنیای مادی ما بروز کرده است.

112- مثال برای توضیح این مقال

یکی از مردان دین و دانش که حق بزرگی بر فقها و دانشمندان بعد از خود دارد و بلکه می توان گفت تمامی فقهاء و مراجع بعد از او تا این زمان بر سر سفره علمی و معنوی او نشسته اند شیخ اعظم شیخ مرتضی انصاری است. این قهرمان علم و ایمان و خادم برجسته آستانه مقدسه چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم)، حقیقتی دارد و جلوه ها و نمودهای گوناگون، او در عالم نوشتاری و یا لفظی «این است که می گوییم و یا می نویسیم «شیخ مرتضی انصاری» همان گونه که یک بروز و ظهور علمی دارد، مثل درسها و کتابهای او، و یک بروز و نمود معنوی دارد، مثل کراماتی که از او به یادگار مانده است، اما هرکسی نمی تواند به تمام جلوه ها و نمودهای او پی ببرد، همانگونه که اوصاف او و یا حقیقت روحی او را نمی توان در گفتار و یا نوشتار و یا در کتابها و گفته ها گنجاند. بلکه حقیقت روح از چشم ما پنهان است، و آنچه با چشم قابل مشاهده بود جسم مبارک او بود، و یا خواندن نوشته های علمی او، و آنچه با گوش می توان فهمید صدای شریف او بود.

روشن است که تمام این نمودها خاصیت و اثر ویژه ای دارد، از کتابهای علمی او دانشمندان بهره می برند، و از زهد و تقوای او مؤمنین و از کرامات او دلباختگان ولایت، و حتی نام او لذت بخش و دلنواز است، و به همین منوال است نام بزرگان دیگر چونان محقق حلی، سید بن طاووس، علامه مجلسی، سید بحرالعلوم و...

اگر بالاتر رفته، و نگاهی به قرآن کریم انداخته شود معلوم می شود که حقیقت قرآن که نور است در این عالم ماده به صورت الفاظ عربی، و نوشته های کتابی بروز و نمود دارد، و شکی نیست که همین الفاظ و همین نوشته های قرآنی دارای اثرات و أنواری است که محرمان سروش وحی، آن را در می یابند.

و این مطلب در رابطه با اهل البیت (صلوات الله علیهم) صدق می کند، چرا که حقیقت آن

ص: 220

بزرگواران که نور عظمت و جلال الهی است وقتی در این دنیا جلوه می یابند به صورت بشر در آمده و دیده می شوند. و آثار تکوینی و نورانی دارند تا به آنجا که نوشتن و یا گفتن اسم مقدس آنها نیز اثربخش و نور آفرین است، یعنی نام آنها زیبا و زیبایی بخش نوشتار و گفتار است، و حقیقت آنها ستون دل است و زینت بخش آسمانها و زمینها.

و هرچه عالم وسیعتر، بروز و ظهور آنها، گسترده تر و وسیعتر است، ولذا جلوه آنها در عالم ملکوت گسترده تر از وجود آنها در عالم ماده است همانگونه که وجود آنها در عالم جسم گسترده تر از نمود آنها در عالم لفظ و نوشتار است، و از این روی حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود: «حسین بن علی (صلوات الله علیه) در آسمان بزرگتر است تا در زمین.» چون آن عالم گسترده تر از عالم زمین است و لذا جلوه آن حضرت در آنجا بیشتر است، و به هرحال حقیقت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) زینت و زیبایی بخش جهان هستی است.

113- شرح فراز سوم: «مصباح هدی و سفینه نجاه»

نکته ای که باید به آن توجه داشت اینکه در فرهنگ عرب بعضی از واژه هاست که از نظر معنی به یکدیگر نزدیکند، لکن تفات هایی ظریف بین آنها وجود دارد، مانند قعود» و «جلوس» که در معنای «نشستن» مشترکند، اما تفاوت آنها در این است، که هرگاه انسان از حالت ایستاده بنشیند عرب میگوید: «قعود» و اگر از حالت خوابیده و... بنشیند میگوید: «جلوس» همین گونه است واژه «مصباح» و «سراج» که هر دو به معنای «چراغ» است اما «سراج» مجموعه چراغ را می گویند، ولی شعله چراغ را «مصباح» می گوید: یعنی جان چراغ (1).

و نکته دیگری که فهم این فراز را آسان می کند، اینکه: کشتی نجات غیر از کشتی مسافربری است، کشتی مسافربری مسافر خویش را با گرفتن کرایه جابجا می کند، اما کشتی نجات، آن کشتی است که برای نجات انسانهای غرق شده در دریا به گشت زنی می پردازد. و ویژگی چنین کشتی آن است که همیشه به دنبال کسانی است که در دریا غرق شده اند و

ص: 221


1- تهذیب اللغه ج 4، 261.

درصدد آن است که آنها را نجات بخشد، همان گونه که غرق شدگان هم فریاد کمک سر می دهند، لذا هم غرق شدگان کشتی نجات را به کمک می طلبند و هم کشتی نجات در پی یافتن غرق شدگان است.

سومین نکته که غفلت از آن سزاوار نیست این است که «جمله اسمیه» همراه با «أن» استمرار و دوام و همیشگی بودن را می رساند، و این فراز سوم به صورت جمله اسمیه همراه با «إن» ادا شده تا دوام و پیوستگی را به شنونده و شنوندگان بفهماند.

با توجه به این سه نکته معلوم می شود که اولا حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در شب تاریک غیبت برای جویندگان راه حقیقت، اصل و جان هدایت است، چرا که آن حضرت همیشه «مصباح هدایت» هستند بنابراین اگر کسی سالک هدایت، و جویای حقیقت است، باید بداند که تنها چراغ هدایت، آن حضرت است، و از توسل و پناه بردن به آن حضرت، معرفت حاصل می شود. و آنها که در دریای گناه غرق شده اند، و چاره ای برای نجات خود نمی یابند. باید بدانند که کشتی نجات بخش آنها از هلاکت، حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) است، چرا که آن حضرت «سفینه نجاه» می باشند. (1)

114- امام حسین (صلوات الله علیه) ظهور رحمت رحیمیه الهی

در این حدیث شریف به دو مطلب مهم و در عین حال ظریف إشاره شد. اول آنکه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) عالم آراست، به این معنا که آرایش و زیبایی عالم، به وجود أقدس آن حضرت صورت گرفته است که «زین السموات و الارضین» او است، و آن کس که این حقیقت را یافت، زیبایی عالم را لمس، و زیبایی بخش آن را عاشق می شود، و هر کس رو به آن سوی دارد، زیبا است، بنگرید به ذاکرانش که زیبایی همراه باشکوه را با هم دارند.

دومین مطلب آنکه، چراغ راه هدایت راه پویان حقیقت و کشتی نجات بخش غرق شدگان گناه او است که: «انه مکتوب عن یمین عرش الله، إنه مصباح هدی و سفینه نجاه».

ص: 222


1- سالکانی که با هدایت این «مصباح هدی» به سرمنزل مقصود رسیده اند و گناهکارانی که این سفینه آنها را نجات داده است بی شمارند.

چراغ وقتی راهنمای گمگشتگان است، که روشن باشد نه خاموش، و کشتی نجات، وقتی نجات بخش است، که در دسترس غریق باشد، نه آنکه در ساحل پهلو گرفته باشد، چراغ گمشدگان را وقتی به سوی خویش می کشد که در دسترس گمشدگان قرار گیرد، و کشتی وقتی نجات بخش است که غرق شده را در خود بنشاند.

و عزیز شهید فاطمه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) همان چراغ روشنی است که هر گمشده ای دیدار او را می طلبد، و کشتی نجاتی است که هر غرق شده ای توان دسترسی به او را دارد. چرا که حضرتش رحمت الهی است که با شهادت گسترده شد و به همه عالم رسید. به این معنا که آن فیض الهی به شهادت، بسط یافت و رحمت واسعه الهی بودن آن حضرت ظهور و بروز نمود. نه اینکه آن حضرت با شهادت به این مقام دست یافت، بلکه آن حضرت با شهادت خویش باعث شد که این فیض الهی و رحمت خدایی گسترش یابد، زیرا همه سرگردانان عالم با گریه و سوز می توانند از آن فیض الهی بهره مند شوند.

بنابراین آن بزرگوار برای شفاعت کبری، ناقص نبود تا با شهادت آن رتبه را دارا شود. بلکه بروز و ظهور آن مقام عظمای شفاعت ممکن نبود مگر آن که حضرت به شهادت برسند تا گناه کاران بتوانند با پرشتاب ترین وسیله، یعنی گریه و عزاداری به دامنش دست یابند. پس واقعه کربلا برای نجات شیعیان بود. نه رسیدن به رتبه و مقامی لذا فرمودند: «أنا قتیل العبرات». (1) لذا باید گفت: واقعه کربلا برای ظهور و بروز رحمت عام الهی بود و از این روی آن بزرگوار (صلوات الله علیه) «مصباح هدی» و «سفینه نجاه» است.

اگر چشم بگشایی و گوش فرا داری، رأفت و محبت و مهربانی خدای متعال، و چهارده نور پاک (صلوات الله علیهم) را می بینی که: «امام (صلوات الله علیه) انیسی نرم خوی و مهربان و پدری دلسوز، و برادری همسو، و مادری که به فرزند کوچک خود خوش رفتار است می باشد، او در کارها و بلاهای سخت پناهگاه بندگان درگاه الهی است... (2)» و مهربانتر و دلسوزتر و نزدیکتر از او به خود کسی را نمی یابی، پس فراموشی او چرا؟ روی به غیر او از چه روی؟

ص: 223


1- الامالی: 137، بحارالانوار ج 44: 284.
2- «الامام الانیس الرفیق، والوالد الشفیق، و الاخ الشفیق، و الام البره بالولد الصغیر، و مفزع العباد فی الداهیه الناد...». اصول کافی ج 1: 200، «کتاب الحجه، باب نادر فی فضل الامام و صفاته، حدیث اول، فراز هفتم.»

امید به غیر او چگونه؟ صلابت، شوکت، حسن و زیبایی، آبرو و عزت، بجز از دربار حسین کس را ندهند.

این سخن نیست، قوت جان است *** قوت عرفان فزای ایمان است

گشایش کار به گفتار راست نیاید، و این گنجینه کلیدش سخندانی نیست.

کاری نگشاید از مقال من و تو *** درگاه قبول را، کلید دیگر است

بدان که کلید این قفل، و رمز این راز فقط گریه است، و حل این معما راهش ناله است، اگر قبله نماز کعبه است، و جایگاه عبادت مسجد، قبله گریه کربلا است، و حسینه پرستشگاه است و آه و ناله نماز، و اگر این راه باز شد، اشک و ناله بر آن سرور عالم نه به اختیار است و نه به تشویق، نه کسی را یارای منع کردن باشد و نه انسان را توان ترک گریستن.

کسانی که منع کنندم به گریه و ناله *** گمان برند که اینها به اختیار من است

به هر حال راه همان است که بنموده شده، و زاد آن، خیمه عزا برپای داشتن، و با سرشک چشم روی به او داشتن، و سر بر آستانش نهادن که:

خرم دلی که منبع انهار کوثر است *** کوثر کجا ز دیده پر اشک بهتر است؟

گریه بر هر درد بی درمان شفا است *** چشم گریان چشمه فیض خدا است

115- گریه بر کشته اشکها حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) تنها راه

هر کسی برای وصول به مقام معرفت الله و رسیدن به رتبه ولایت، راهی را می نماید، یکی می گوید: ذکر، دیگری می گوید: مخالفت نفس، سومی می گوید: بیداری شب و ... همه راست می گویند، ولی مشکل این جا است: تضمینی که اینها استمرار داشته باشند، و بتواند حجاب نفس را از بیخ و بن بردارد چیست؟ اینها همه آثار است، روحی که سالک را بتواند همیشه به راه پیمودن وادارد کو؟ تکیه گاهی که به انحراف کشیده نشود کجا است؟. اینها همه کردار است، چگونه بتوان آن همه را به مرحله صفت رساندن؟ و....

پس راهی را باید که رهرو از پای ننشیند، زادی را شاید که تمام نشود، عشقی را لازم است که هیچگاه زایل نشود، و حرارتی را که فسرده نشود، و آن همه در یک جمله است که

ص: 224

خود آن حضرت (صلوات الله علیه) فرمود:

«أنا قتیل العبره، لا یذکرنی مؤمن إلا استعبره»: (1)

من کشته گرمی چشمی هستم که گریه میکند و یاد نمی کند مؤمنی مرا مگر اینکه چشمش گرم می شود برای گریه کردن .

یعنی اینکه هر کس آن حضرت را یاد کند چنان حرارتی در قلبش به وجود می آید، که چشم او را گرم می کند حرارتی از آن حضرت در قلب مؤمن است، که آن حرارت در چشم اثر می کند و اشک می ریزد. و اگر واقعه کربلا نبود چشمی گرم نمی شد و اشکی نمی آمد، و این همه برای این است که از ضلالت و گمراهی نجات یابد. شهید اول با سند معتبر نقل می کند که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«امام حسین (صلوات الله علیه) به طرف حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله می آمد همین که چشم آن حضرت به او افتاد او را بر زانوی نشاندند و فرمودند:

«ان لقتل الحسین (صلوات الله علیه) حراره فی قلوب المؤمنین لاتبرد أبدأ»؛ همانا به خاطر شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) حرارتی در جان مؤمنان افتاده که هیچگاه فسرده نمی شود.

سپس آن حضرت فرمودند:

«بأبی قتیل کل عبره»؛ پدرم فدای کشته هر اشکی.

راوی می گوید: مردی از امام صادق پرسید: ما قتیل العبره، کشته تمام اشکها چیست؟ امام (صلوات الله علیه) فرمودند:

«لا یذکره مؤمن إلا بکی»؛ (2)

هیچ مؤمنی او را یاد نمی کند، مگر آنکه اشکش جاری شود.

گرچه تمام امامان (صلوات الله علیهم) شهیدند، اما شهادت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به گونه ای است، که شور و گرمی و حرارت آن در جان مؤمنان فسرده نمی شود. و از این روی آن حضرت، موجب هر اشکی است و حرارت و شور شهادت آن حضرت همیشگی است،

ص: 225


1- الأمالی: 137، بحار الانوار ج 44: 284.
2- مستدرک الوسائل ج 318:10 .

و هیچگاه فراموش نمی شود. برای توضیح این حدیث باید به ذکر چند نکته پرداخت.

نکته اول: این کلام پیامبر اکرمصلی الله علیه واله که فرمودند: «... لقتل الحسین حراره فی قلوب المؤمنین لاتبرد أبدأ» دو مطلب را روشن می کند:

مطلب اول: یعنی اگر مؤمنی یافت شود، این حرارت در قلب او است، و جان او را همیشه با شور و حرارت نگه می دارد. و به دیگر سخن، این علامت ایمان است و هر که در دل خویش این حرارت را احساس کرد بداند که از ایمان بهره مند است.

مطلب دوم: اینکه حتی در بهشت هم، این حرارت از قلب مؤمن خارج نمی شود. و این مطلبی است که در روایات ما به آن اشاره است که حتی مؤمنان در بهشت به باد شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) می باشند.

نکته دوم: تعبیر زیبای «حرارت» اشاره به دریایی از معارف است، که می توان از آن جمله برشمرد:

شور و نشاط انسان برای هر کاری را «حرارت» می گویند، همان که در فارسی گفته می شود، فلانی برای درس خواندن خیلی حرارت دارد، یا فلانی نسبت به استادش خیلی حرارت دارد. بنابراین «حرارت» همان شور و اشتیاق بیش از حد انسان نسبت به کسی و یا کاری را گویند، علاقه به چیزی داشتن و ناامید نبودن، سست و تنبل نبودن، بی عاطفه نبودن از آثار حرارت است، همانگونه که اگر کسی افسرده شد، تنبل شد، بی عاطفه و محبت شد، او را انسانی سرد می نامند.

و از همین جا می فهمیم که سرمایه شور و هیجان مؤمن به خدا و چهارده نور پاک و کردارهای شایسته و ... همان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) می باشد. که «إن لقتل الحسین حراره فی قلوب المؤمنین» و این حرارت فسرده نمی شود، پس مؤمن هیچگاه افسرده نمی شود، بلکه یاد و حضور در مجالس عزای حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) شوق آور بوده و هرگونه افسردگی و ناامیدی را از قبلها می زداید.

نکته سوم: آنچه قابل تأمل است آنکه این حرارت در قلوب مؤمنین است نه هرکس، بنابراین تا کسی به رتبه مؤمنین نرسد، قبلش نمی تواند جایگاه این حرارت باشد. و از همین

ص: 226

روی حزن و اندوه برای شهادت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) غیر از حرارت و اشتیاقی است که از جهت شهادت آن حضرت در قلب ایجاد می شود. (1)

116- مراتب و آثار حزن و گریه بر امام حسین (صلوات الله علیه)

شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) و اصحاب آن حضرت واقعه ای است که از ازل تا به أبد جانکاه و بی نظیر است، و از عالم ملکوت تا به عالم ملک را محزون و گریان کرده است، اما یکی از مهم ترین شاخصه آن حزن و اندوه، حرارتی است که در جان مؤمنان به وجود آورده است، و آثاری بر آن به نص أحادیث شریفه نهاده شده است. که قبل از پرداختن به آثار و فواید حزن و اندوه و گریه بر آن حضرت به نکاتی باید توجه نمود.

نکته اول: تمام کردارهایی که از انسان سر می زند به حسب اراده و نیت قلبی است. مگر آنچه که از روی سهو و غفلت باشد، که احکام ویژه خود را دارد. و ارزش و قیمت عمل به نیت و قصد است، که اگر نیت و اراده نورانی باشد آن عمل هم نورانی است، و آثار نوری دارد، و اگر قصد و نیت ظلمانی باشد عمل نیز - ولو خود عمل نیکو و زیبا باشد - ظلمانی و تاریک است، و از همین روی گفته اند: «روح عمل و جان رفتار و کردارها، نیت است» و نیت در حقیقت جانی است که انسان در کارهایش می دهد، که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود:

«إنما الأعمال بالنیات و لک امرء ما نوی» (2)

همانا کردارها بر اساس نیتها است، و هرچه را انسان قصد کند همان از او است.

نکته دوم: حضور قلب است، یعنی اینکه در هنگام عمل آن قصد نورانی که منشأ عمل شده، استمرار داشته باشد و توجه به آن جهتی که عمل برای آن انجام می شود، ادامه یابد به دیگر بیان: در هنگامی که کاری را انجام می دهد از آن جهت غفلت نکند، بلکه تمرکز فکری را از دست ندهد، که حضور قلب، و تمرکز فکری یکی از پایه های اصلی ثمربخشی اعمال و کردار انسان است. مثلا اگر در عزاخانه حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) به قصد تقرب به

ص: 227


1- اینجا مطالبی است که ناگفتنش اولی است.
2- تهذیب الاحکام ج 803:1 ، وسائل الشیعه ج 1: 89، بحارالانوار ج 70: 211 و..

درگاه الهی و آن بزرگوار شرکت کرده و حالت حزن و اندوه و گریه برای او به وجود آمده، از این نیت برگشت نداشته باشد، که به مجرد غفلت و پراکندگی ذهن آن حالت از دست می رود. بنابراین همه همت را باید به کار گرفت تا ذهن از توجه به ساحت مقدس حضرتش روی گردان نشود و همه تلاش باید به سوی آن «نور الأنوار» نشانه رود، تا روح مستعد، نورانی شود.

این دو نکته، یعنی نیت و قصد نورانی و تمرکز و حضور قلب در هر کاری و به ویژه در عزاداری بر حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ثمرات و میوه های خوش رنگ و خوش طعم و عالی به بار می آورد. و تا قلب متوجه آن نور عظمت الهی نشود محال است که حالت حزن در قلب ایجاد شود، و اشک از چشمان سرازیر شود. بنابراین مهمترین رکن در عزای او حضور قلب است، و باید جان را به سوی کربلا روان داشت و آن را در فضای روز عاشورا به پرواز در آورد. و اگر چنین شد. قلب که متوجه کوی حسینی است سه حالت برای او پدید می آید. 1. حزن و اندوه 2. وجع قلب، دل انسان به درد می آید که در روایات از آن گاهی وجع القلب» تعبیر کرده اند 3. «حراره فی قلوب المؤمنین».

117- مرتبه اول: حزن و اندوه قلب

همین که انسان قبله جانش کربلا شد، و قلبش روی بدان سوی کرد، و با زبان روانش ذکر «یا حسین» سرود اولین مرتبه اثر آن توجه و ذکر، حزن جانکاهی است که بر عرشه دلش می نشیند، و سکان قلبش را به دست می گیرد. و اگر همچنان روی قلب بدان سو و زبان جان به ذکر او مشغول باشد، حزن و اندوه سراسر جانش را فرا می گیرد، و ادامه این حالت باعث می شود که اثر آن غم و اندوه در حدقه چشم هویدا شود و اشک حدقه را فرا گیرد، و ادامه آن فرو ریخته شدن اشک از چشم است إستمرار چنین حالتی باعث می شود سیل اشک بر صورت و سینه جاری شود. و هر کدام از این حالت را مراتبی است که در روایات و احادیث شریفه به آن اشاره شده است .

رتبه اول: غم و اندوه حسینی در جان جای می گیرد، و نفس کشیدن چنین جانی تسبیح و

ص: 228

عبادت است. حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عباده وکتمان سرنا جهاد فی سبیل الله». (1)

آن کس که به خاطر مظلومیت ما غم زده و اندوهناک شود، نفس کشیدنش تسبیح، هم و غم او عبادت، و سر ما را پنهان داشتن جهاد در راه خدا است.

دقت در لطافت و ظرافت این کلام نورانی روشن می کند که توجه به صاحبان ولایت تا به چه اندازه ارزشمند است که همین که انسان هم و غم و حزنی به خاطر مظلومیت آن بزرگواران بر جانش مستولی شود، او را به چنان حالت قدسی بالا می برد که نفس او تسبیح و آن غم و اندوه، عبادت می شود.

اگر در ماه رمضان نفس تسبیح و خواب عبادت است، که «أنفاسکم فیه تسبیح و نومکم فیه عباده» باید صبر کرد تا ماه رمضان بیاید، و آمدنش در دست ما نیست، ولی توجه به اهل بیت نبوت و غمناک شدن را می توان هرجا و هر لحظه به دست آورد. راه؛ باز و آسان و نعمت هدایت فراوان، اما بهره بردن و فهمیدن تا چه اندازه مشکل.

118- راز ارتباط دو فراز حدیث شریف

و زیبا نکته آن که حضرت بعد از این فراز فرمودند: «کتمان سر و راز ما جهاد در راه خدا است»، وجه ارتباط این فراز با فراز قبلی که فرمودند: «نفس غمناک برای ما تسبیح و حزن و هم او عبادت است» چیست؟ فهم ارتباط بین این دو جمله انسان را به شگفتی وا می دارد.

آنچه مسلم است، فراز اول از اسرار آل محمد صلی الله علیه واله می باشد، زیرا اگر کسی متوجه مظلومیت آن بزرگواران شد، دو امر برای او حاصل می شود. اول ذکر و یاد آن بزرگواران که «ذکرنا عباده» (2)، دوم برائت، تنفر و انزجار از کسانی که به آن بزرگواران ظلم و ستم کرده اند و این هر دو برای مخالفین و کوتاه فکران، سخت و غیرقابل قبول است. اگر کسی روی به سوی حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) بکند و از ستمهایی که به حضرتش روا داشته شده.

ص: 229


1- بحارالانوار ج 2: 64 و 147 و... به نقل از «امالی شیخ مفید قدس سره» امام صادق صلوات الله علیه می فرماید: «لازم است که این حدیث شریف با آب طلا نوشته شود.»
2- مستدرک سفینه البحار ج 3: 447، به نقل از «بحارالانوار ج 36: 370».

اولا یاد آن حضرت کرده که عبادت است و نفسی که با این اندوه می کشد تسبیح است و نیز توجه به ستمکارانی که به آن حضرت ستم نموده اند، و خواه و ناخواه از آن ستمگران برائت جسته و منزجر می شود. و کوتاه فکران، و هم مخالفین هردو این را بر نمی تابند و چه زیبا سرود حکیم غزنوی:

مر مرا باور نمی آید ز روی اعتقاد *** حق زهرا بردن و دین پیمبر داشتن

نکته ای که غفلت از آن روا نیست اینکه یاد آن بزرگواران عبادت است، اما غمناک شدن بالاتر از یاد است از این روی هم عبادت است و هم نفس غمناک برای آنها تسبیح است. و البته أسرار دیگری هست که ناگفتنش سزوارتر است .

119- مرتبه دوم: «تباکی»

همین که هاله ای از غم و اندوه بر مظلومیت آن بزرگواران اطراف قلب را فرا گرفت، خود به خود حالت حزن در چهره انسان نمایان می شود، و نماد چنین حالتی، حالت گریه کردن است، گرچه اشک در چشمان یافت نشود، اما حالتی شبیه به گریه کردن بر انسان چیره می شود. که هرکس بنگرد، این حال را در می یابد، به بیان دیگر: وقتی حزن و اندوه بر سالار کربلا و اصحاب او شدید شد، انسان را به گریه نمودن نزدیک می کند، و حالت جسمی او را دگرگون کرده و به صورت گریه کنندگان می نماید.

بنابراین مراد از «تباکی» حالت تصنعی و دروغین نیست، بلکه مراد - خدا دانا است - شدت حزن و غمی است که آثار آن در چشم نمایان می شود. و از همین روی حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«... و من أنشد فی الحسین شعره فتباکی فله الجنه..» (1)

کسی که شعری [در عزای امام حسین (صلوات الله علیه)] بخواند و حالت تباکی [حزن و اندوه] به او دست دهد، بهشت از آن او است.

یکی از نکاتی که از این حدیث شریف استفاده می شود این است که اگر کسی در خلوت

ص: 230


1- اللولوه الغالیه: 242 به نقل از «عیون اخبار الرضا (صلوات الله علیه)، ج 2: 15»

خود، اشعاری که در مصایب حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) سروده شده، بخواند، و از خواندن آن اشعار حالت حزن و بکاء به او دست دهد ولواشک نریزد، همین ثواب را دارد. (1)

120- مرتبه سوم: بکاء

اگر قلبی متوجه مظلومیت و غربت آن بزرگواران شود، و از طرفی توجه داشته باشد که آن بزرگواران در بالاترین مرتبه عظمت و جلال و شکوه قرار دارند، ولی با این همه بردبار و صبورند. به دیگر بیان: اگر انسان بتواند ظلم هایی که دشمنان بر آن بزرگواران روا داشته اند تصور کند، آرام، آرام دلش می سوزد، و اشکش جاری می شود.

«.. ومابکی أحدر حمه لنا ولمالقینالار حمه الله قبل أن تخرج الدمعه من عینه ...»؛ (2)

هیچ کسی گریه نمی کند بر ما از روی نیکی و مهربانی، مگر آنکه قبل از آنکه اشک چشمش خارج شود، خداوند او را رحمت میکند...»

بنابراین ثمره گریه - نیکویی و مهربانی به خاطر مظلومیت آن بزرگواران موجب می شود که خداوند متعال به چنین شخصی رحم کند یعنی او را مشمول نیکی و مهربانی ویژه خود قرار دهد، و روشن است که رحمت و مهربانی ویژه الهی - رحمت رحیمیه - است که همان هدایت به راه مستقیم و رساندن به معرفت به مقام ولایت، و در نهایت معرفت خدا است. پس اگر گفته می شود که بهترین راه و نزدیک ترین سیر برای سالک همانا گریه کردن برای حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) است، سخنی برگرفته از وحی و کلام معصوم است.

چرا که «رحمت الهی» در حقیقت تجلی حقیقت حضرت محمد صلی الله علیه واله بر قلب انسان، و روشن شدن قلب به نور ذات آن حضرت است که او «رحمه للعالمین» است، و قلبی که بر آل محمد صلی الله علیه واله بسوزد، و به رحم آید، خداوند متعال از نور رحمت خود، آن قلب را منور می کند. و هویداست که قلبی بر آن حضرت نمی سوزد مگر آنکه از سنخ آن حضرت باشد.(3)

ص: 231


1- از اطلاق روایت معلوم می شود که اگرچه آن شعر فارسی باشد.
2- کامل الزیارات: 204، «باب ثواب من بکی علی الحسین بن علی (صلوات الله علیهما)، حدیث 7».
3- برای توضیح و روشن شدن این حقیقت که «رحمت الهی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله است» رجوع شود به شرح الاسماء الحسنی: 99» تألیف عالم موفق و محقق عارف علامه سید حسین همدانی درود ابادی قدس سره.

121- رحمت الهی و غفران گناهان

وقتی خداوند کسی را مورد لطف و عنایت خاص خود را قرار دهد، گناهان او را می پوشاند، غفران یعنی پوشاندن گناهان و عقاب را از صاحب گناه برداشتن؛ و بالاتر از آن اینکه گناهان را تبدیل به نیکوییها و سیئات را تبدیل به حسنات نمودن می نماید که خود فرمود:

« إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا » (1)

مگر کسانی که توجه کنند و ایمان آورند، و کردار نیک انجام دهند، پس خداوند

گناهان آنها را به حسنات بدل می کند، و خداوند همیشه غفور و رحیم است. با اندکی تأمل در این آیه شریفه، این قاعده کلی و این قانون الهی دستگیرمان می شود که «هر کس از گناهانش توبه کرده و مؤمن باشد، و کارهای نیک انجام دهد، خداوند گناهانش را به حسنات تبدیل می کند» ، چرا که خداوند متعال «غفور» است و راز «غفور» بودن الهی در این است که حضرت حق «رحیم» است و از این نکته مهم غافل نباید شد که «غفران» غیر از «عفو» است.

122- فرق «غفران» و «عفو»

«غفران» عبارت است از ساقط کردن عقاب و لازمه آن ایجاب ثواب است. یعنی این که می گوییم: «خداوند غفران ذنوب میکند.» یعنی عقاب را از گناهانی که انجام شده بر می دارد، و به جای آن ثواب عنایت میکند. اما «عفو» یعنی بخشودن و از عقاب در گذشتن، و از عقاب گذشتن، غیر از ساقط کردن عقاب است، بدین سبب ابوهلال عسکری می گوید:

« أن الغفران تقتضی إسقاط العقاب و إسقاط العقاب هو إیجاب الثواب فلا یستحق الغفران الا المؤمن المستحق للثواب، و هذا لا یستعمل إلا فی الله.. و العفو یقتضی إسقاط اللوم و الذم و لا یقتضی إیجاب الثواب»؛ (2)

گویا این برداشتی است که ابوهلال از آیه شریفه « إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا

ص: 232


1- فرقان /70.
2- فروق اللغه: 230، باب 18.

فَأُوْلَئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا» کرده است و پیش از این گفته آمد که هر کس از روی رحمت و نیکی و مهربانی بر آل محمد (صلوات الله علیهم)، اشکش جاری شود پیش از آنکه اشکش بیرون بیاید خداوند بر او «زخم» خواهد کرد، و واضح است که این «رحم»، «رحم رحیمییت» است، و لازمه این رحمت، غفران گناهان، و تبدیل آنها به حسنات است. حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«من ذکرنا عنده ففاضت عیناه و لو مثل جناح الذباب غفر ذنوبه و لو کانت مثل زبد البحر»؛ (1)

هر کس که نزدش ما یاد شویم و اشک از چشمانش بیاید اگرچه به اندازه بال مگسی باشد، خداوند گناهانش را بپوشاند [و آنها را تبدیل به حسنه کند] ولو

گناهانش به اندازه کف دریاها باشد.

و چون خداوند گناهانش را می بخشاید، بلکه آنها را تبدیل به حسنات می کند، صورتش بر آتش حرام می شود. از این روی حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

« من ذکرنا عنده ففاضت عیناه حرم الله وجهه علی النار» (2)

هرگاه کسی نزد او از ما یادی شود و اشکش جاری شود، خداوند رویش را بر

آتش جهنم حرام می کند.

مهر مهر امام حسین (صلوات الله علیه): اگر کسی سالک الی الله است و طالب کشف حقیقت و رسیدن به مقصد، و آرزوی رسیدن به محضر حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله فرجه در سر می پروراند، باید بداند تنها راه رسیدن، توسل به آن حضرت است. و اشک ریختن در مظلومیت آن حضرت.

پیر روشن ضمیری که عمری را در سوزوگداز حسینی گذرانده، سخنی زیبا و نغزی داشت که: «تا مهر حسین بر قلب نخورد، راه به جایی نبرد».

و این حقیقتی است که با تتبع و جستجو در حالات مردان میدان توحید به دست می آید و

ص: 233


1- کامل الزیارات: 207، باب «ثواب من بکی علی الحسین (صلوات الله علیه، حدیث 9.
2- همان.

نمونه های زیادی را از آن می توان نشان داد، از آن جمله عارف جلیل و شاعر دلسوخته و گمنام مرحوم کمال الدین محمد کریم صابونی است، که در دیوان خود به سرگذشت خود اشاره می کند. او می گوید: سالها در طلب حقیقت بودم، نزد هر مرشد و استاد عرفانی زانو زدم اما هیچم راه گشوده نشده تا سن به چهل رسید و غم و اندوهم زیاد شد و با خود میگفتم:

در عبادات بگو معبود کیست *** وز هیاهویت یکی مقصود چیست؟

آن که را معبود خوانی کیست او؟ *** از چه رو معبود باشد او؟ بگو؟

نام پیغمبر که میگویی گهی *** باز گو از وصف او گر آگهی

از علی و آل او گه گویی سخن *** گاه گویی از معاد خویشتن

از ولای معنی او را بازگو *** وز معاد خود بگو که چیست او؟

نیست زین الفاظ بهرم حاصلی *** چند بر گفتار اینها مایلی (1)

...

تا اینکه:

پس شبی الهامی از غیبم رسید *** کای گرفتار هوس ای مستفید

ما تو را دست توسل داده ایم *** راه سوی کوی خود بگشاده ایم

...

روی کن سوی مطب کربلا *** از حسین میخواه دفع هر بلا

چون مریضی، رو سوی آن راه کن *** چون شفا خواهی، طلب زان شاه کن (2)

...

تا آنکه بار سفر در کربلا می گشاید، و در آنجا به گریه و زاری روز و شب سپری می کند.

دایما با گریه اندر روز و شب *** نور إیقانی ز شه بودش طلب (3)

تا اینکه:

ص: 234


1- لسان الغیب فی تمیز الصحه عن العیب: 764.
2- همان: 769.
3- همان: 770.

بس که بی اندازه ام إلحاح شد *** نور حق آمد، دلم مصباح شد

نظره ای ز آن شاه بر طور دلم *** جلوه گر شده گشت حل مشکلم

زان نظر بر طور دل بس نور تافت *** گوییا خور بر شب دیجور تافت

پرتوی ز آن نور چون شد آشکار *** ظلمت جهل درون را شد فرار (1)

ای برادر! زین توسل باش شاد *** زین توسل بهر خود می جو مراد

زین توسل چاره هر درد کن *** آتش از وهوس را سرد کن

این علاج سهل آوردم تو را *** از طبیبان باخبر کردم تو را

تو مریضی، این طبیب و این علاج *** کوششی کن بهر تصحیح مزاج (2)

...

نام بردن و شمارش افرادی که از توسل به اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) به مقاماتی نایل شده و پرده از قلب و چشم و گوش آنها برداشته شده، نیازمند تدوین یک فرهنگ است. بلکه باید به این مطلب یقین کرد که اگر کسی را چیزی است در عالم معنا همه از برکت وجود اقدس حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) سرچشمه گرفته است.

123- مرتبه چهارم: جاری شدن اشک

چهارمین مرتبه آن است که اشک بر صورت جاری شود و این در صورتی است که قلب عاشق از غیر، خلوت شود و خلوت دل استمرار داشته باشد به دیگر بیان: اگر انسان بتواند، قلب خود را خلوت کند، و آن را خلوت برای حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) قرار دهد، تا آنجا که در آن، غیر او سکنی گزیند و این خلوت ادامه داشته باشد شعله های محبت آن حضرت در قلب بالا می کشد، و چنان سوزشی را در جان به وجود می آورد، که از آثار آن، جاری شدن اشک است که گویا چشم، چشمه عشق به آن حضرت می شود و اشک از آن سیلان پیدا کرده، بی اختیار بر صورت و سینه سرازیر می شود، و همان اشک، آرام بخش جوشش سینه می شود.

ص: 235


1- همان: 771.
2- همان: 773.

قطرات اشک جاری شده از عظمتی شگرف برخوردار است، تا به آنجا که اگر قطره ای از آن به لهیب جهنم اصابت کند، شعله آن آتش را خاموش می سازد و حرارتش را فرومی نشاند، و دلیل این مدعی دنباله کلام مولایمان حضرت امام جعفر صادق (صلوات الله علیه) است که می فرمایند:

«... فإذا سالت دموعه علی خده فلو أن قطره من دموعه سقطت فی جهنم لأطفأت حرها حتی لا یوجد حر...» (1)

پس آنگاه که اشک کسی بر گونه هایش به خاطر ما جاری شود [آن قطرات اشک به قدری عظیم و اثرگذار است که] اگر یک قطره از آن در جهنم فرود آید، حرارت جهنم خاموش می شود تا آنکه دیگر جهنم را حرارتی نباشد. جاری شدن اشک بر گونه ها باعث می شود که خداوند صاحب آن را در غرفه های بهشتی سکنی دهد، حضرت امام محمد باقر (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«أیما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین (صلوات الله علیه) دمعه حتی تسیل علی خده، بوأه الله بها غرفا فی الجنه یسکنها أحقابا» (2)

هر مؤمنی که چشمانش اشک بریزد به خاطر شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) اشکی بر گونه هایش جاری شود، خداوند به خاطر آن اشکها او را در غرفه های بهشتی جای می دهد، که برای روزگارانی در آنجا ساکن باشد.

124- مرتبه پنجم: سوختن دل در مصایب حضرت حسین (صلوات الله علیه)

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) به «مسمع» می فرمایند:

«... و أن الموجع قلبه لنا لیفرح یوم یرانا عند موته فرحه لا تزال تلک الفرحه فی قلبه حتی یرد علینا الحوض...» (3)

همانا کسی که دل آزرده شود به جهت مصایبی که بر ما وارد شده است به

ص: 236


1- کامل الزیارات: 204.
2- کامل الزیارات: 207.
3- کامل الزیارات: 204، «باب 32 حدیث 7».

درستی که شاد می شود روزی که هنگام مرگش ما را می بیند، شادی که در قلبش همیشگی است، تا بر ما در کنار حوض کوثر وارد شود.

الموجع قلبه به معنای درد آمدن دل است، که می توان واژه «دل سوختن» را در فارسی معادل آن دانست، چرا که «دل سوزی غیر از «دل سوختن» است. (1) «دلسوزی» آن است که دل انسان برای مظلومیت و یا مشکلات کسی به رحم بیاید. اما «دل سوختن» همان «دل شکستگی» است، که در عرف میگویند: «فلان حرف یا فلان برخورد، دلم را به درد آورد.»

بنابراین اگر کسی در مصایب آن بزرگواران به ویژه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) حالت «دل سوختگی» به او دست دهد، کمترین پاداش او، دیدن آن حضرات است، و سرور و شادی که از زیارت روی مبارکشان به او دست می دهد پایان ناپذیر است، تا آنجا که همه از دیدن حوض کوثر شاد می شوند، اما حوض کوثر از دیدن «سوخته دلان حسینی» شاد می شود. (2)

« سوختن دل» چگونه و چرا؟

حالت «سوختن جان» وقتی برای انسان پیدا می شود که احساس کند، یا حرمتش شکسته شده، و ناروا به او ظلم شده و مصیبتی جانکاه بر او وارد شده است. در این هنگام «دل می سوزد» و «جان به درد» می آید. و یا از حرمت شکنیها و ظلمهای ناروایی که بر سروران او آمده جانش آتش می گیرد. و روحش آزرده می شود و سوختن قلب را احساس می کند.

و راز آن در این است که شیعه از طینت و گوهر مایه آن بزرگواران آفریده شده است، که «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا» و واضح است مصایبی که به بزرگان اصابت کرده و حرمت شکنیهایی که به حریم مقدس آن انوار پاک شده است، به شیعیان شان نیز وارد می شود. همان گونه که اگر مصیبتی بر برادر یا پدر و یا خواهر کسی وارد شد، بر همان

ص: 237


1- فرهنگ معین ج 2: 1507، واژه «دل سوختن» و «دل سوزی»
2- دنباله حدیث شریف دلالت بر این معنی میکند. رجوع کنید.

شخص نیز وارد شده است. چرا که اولا این مصایب بر سادات و سروران ما وارد شده است و ثانیا، اصل و منشاء شیعیان مصیبت زده شده اند و حرمت آنان شکسته شده است، و واضح است که در این صورت، شیعه هم به مصیبتی که آن چهارده نور پاک و مقدس وارد شده مبتلا هستند.

و این مصیبت ها، مصیبت هایی است که دل را می سوزاند، و قلب را به درد می آورد، بدین جهت شیعه با حزن و غم و مصیبت آن انوار مقدسه غم زده می شود و از سرور و شادی آنان شاد می شود. چنانچه در زیارت عاشورا می خوانیم:

«و أسئل الله بحقکم و بالشأن الذی لکم عنده أن یعطینی بمصابی بکم أفضل ما

یعطی مصابا بمصیبته»؛

و مسئلت میکنم از خدا به حق شما و به شأنی که شما را است نزد او که عطا کند مرا، به واسطه مصیبت زدگی من به شما، بهترین آنچه می دهد مصیبت زده را به واسطه مصیبت او. (1)

و این بلندترین مرتبه یک شیعه است، که مصیبت آن حضرت، مصیبت او باشد، اما این مصیبت زدگی و سوختن دل از مصایبی که بر آن بزگواران وارد شده است چگونه به دست می آید؟ پرسشی است که از عهده این قلم به دست ناچیز بر نمی آید مگر آنکه خداوند عنایتی بفرماید، چرا که کسی می تواند این سؤال را پاسخ دهد که خود این مقام را یافته باشد و به رتبه شهود مقام ولایتی و منزلت نوری آن بزرگواران رسیده باشد، نه این حقیر جاهل به مقامات نوری حضرت محمد صلی الله علیه واله . علاوه بر اینکه این درجه، عطایی است که از ساحت قدس آن بزرگواران به هر کسی بخواهند تعلق میگیرد.

125- پیش نیاز چهارم، مهابت و شکوه حسینی

خلاصه آنچه تاکنون دانستیم اینکه حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) مظهر شکوه و زیبایی و جلوه کامل جمال و جلال حضرت حق عجل الله هستند.

ص: 238


1- ترجمه از میرزا ابوالفضل طهرانی قدس سره در کتاب «شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور: 346»

از همین روی می خوانیم که عبید الله بن حر جعفی (1) در توصیف آن حضرت می گوید:

«ما رأیت أحدا قط أحسن من الحسین (صلوات الله علیه) و لا أملا للعین منه». (2)

هیچگاه کسی را نیکوتر و چشم پرکن تر [چشمگیرتر] از امام حسین (صلوات الله علیه) مولانا ندیدم.

شکوه و سطوت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به اندازه ای است که وقتی معاویه گماشته خود را به مدینه می فرستد، به او می گوید: وقتی مدینه رفتی و داخل مسجد النبی صلی الله علیه واله شدی در آنجا حلقه های درسی متعددی را می بینی، هر حلقه درسی که مردم در آن خاموش بودند به گونه ای که «کأن علی رؤسهم الطیر، گویا بر سر آنها پرنده ای است» آن حلقه، حلقه درسی (حضرت امام) حسین (صلوات الله علیه) است. (3)

و این جلال و جمال را فرزدق چنین گزارش می کند:

یغضی حیاء و یغضی من مهابته *** فلا یکلم إلا حین یبتسم (4)

« او چشمان خود را از حیا فرو می بندد، و دیدها از هیبت او فرو بسته می شود، پس ایران با او سخن نگویند مگر هنگامی که لبخند بر لبان دارد.»

به هنگام شهادت نیز این عظمت و شوکت از او متجلی بود. نافع بن هلال می گوید: :

«من همگام با یاران عمرو سعد ایستاده بودم که خبر شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) را آوردند، پس آمدم که حضرتش را مشاهده کنم. فوالله ما لکن ما رأیت قط قتیلا مضمحا بدمه أحسن منه و لا أنور وجها، و لقد شغلنی نور وجهه و جمال هیئته عن الفکره فی قتله...(5) سوگند به خدای که هرگز کشته ای آغشته به

ص: 239


1- وی از بزرگان کوفه بود که دعوت امام حسین (صلوات الله علیه) را نپذیرفت، و بقدری پشیمان شد که نزدیک بود قالب تهی کند، و او را در این واقعه شعرهایی است. «مستدرکات علم الرجال، ج 5: 179 به نقل از «بحارالانوار ج 45: 354» و «تهذیب المقال ج 1: 196»
2- ثارالله: 160، به نقل از مقتل مقرم: 224، حیاه الامام الحسین ج 1: 38 و قمقام زخارج 1: 357.
3- ثارالله، 160 به نقل از «تاریخ دمشق، ترجمه الامام الحسین: 212،»، «انباء الرسول صلی الله علیه واله فی کربلاء: 76»، «الامام الحسین: 118»
4- ثارالله، 160 به نقل «الفتوح، ج 3 جزء 5: 681، کشف الغمه ج 2: 255» و...
5- معالی السبطین ج 2: 39، به نقل از «اللهوف»

خون، نیکوتر از آن حضرت، ندیدم و نه نورانی تر از او، به درستی که روشنایی و نور چهره اش، و زیبایی شکوهش مرا از فکر در کشته شدنش باز داشت.» هیبت و جلال و شکوه حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) تا آنجا بود که همه را تحت تأثیر قرار می داد، و دوست و دشمن در مقابل جلال و جمال او زانو می زدند، چرا که او را پدر، حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) بود و مادر، حضرت فاطمه (صلوات الله علیها)، و در همان طفولیت از انگشت مبارک حضرت رسول الله صلی الله علیه واله تغذیه می شد.

126- اباالفضل جلوه شکوه و مهابت حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)

از آنچه گذشت، دانسته شد که اولا: چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم) مرتبه ای ظاهری دارند، که همان رتبه جسمانی آنها است، و دیگر مرتبه نوری آن بزرگواران که حقیقت آنها است، که گاهی از آن مرتبه به «نور الأنوار» تعبیر می شود و زمانی آن را «نور عظمت الهی» می نامند.

و ثانیا: آن بزرگواران «اسماء حسنای خداوند متعال» می باشند، به این معنی که مظهر صفات جلال و جمال حضرت حق عجل الله هستند و در واقع آن حضرات جلوه های نور عظمت خداوند متعال هستند.

و ثالثا: کربلا و عاشورا زمان و مکانی است که رحمت الهی در آن جلوه نمود، و توجه و تمسک به آن - اقامه عزا و گریه بر آن حضرت - به انسان را قابلیت رحمت الهی می دهد و مشمول غفران و قرب ایزد منان می نماید.

و رابعا: وجود أقدس حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)، ظاهری در زمین داشتند، و حقیقت حضرتش در آسمانها بسی والاتر و عظیم تر است و شکوه و مهابت آن بزرگوار تا لحظه شهادت بر دوست و دشمن آشکار بود.

و خامسا: اصل ایمان، بلکه حقیقت ایمان عبارت بود از اعتقاد به ولایت و مقام نورانی امامان معصوم (صلوات الله علیهم)، که آن را خداوند أساس و پایه قبول أعمال و جایگاه معرفت به خدا و تقرب به درگاه خویش قرار داده است.

ص: 240

با توجه به این اصول پنجگانه آنچه را به خوبی در می یابیم این است: جلوه و نمود همه آن اصول در وجود اقدس حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) نمودار است؛ چرا که آن حضرت را دوست و دشمن، عالم و جاهل به جلالت و شکوه و زیبایی و جمال ستوده اند. و آن هیمنه و شکوه و جلال و صلابت و سطوت، زیبایی و نیکویی که در آن حضرت بود همه مرهون حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) است.

به بیان دیگر این که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند: عموی ما حضرت عباس (سلام الله علیه) «صلب الایمان» بود، و آن حضرت، «صلابت» را از اوصاف عموی بزرگوار خود می شمارد. - به حسب فهم این حقیر - اشاره است به اینکه آن صلابت، نمودی و جلوه ای از صلابت و شکوه حضرت اباعبدالله الحسین است که در وجود مقدس حضرت عباس (سلام الله علیه) بروز نموده و آشکار شده است.

127- بیانی دیگر از عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

از این که حضرت می فرماید: «برای یک لحظه هم به خدا شرک نورزیدم.» می توان دریافت که حضرت عباس (سلام الله علیه) از همان زمان کودکی، در مقام توحید حضرت حق عجل الله مستغرق بوده است. و این ادعایی است که جز معصوم، از هیچ کس دیگری صادر نمی شود.

عصمت به معنای پاک و منزه بودن از هر عیب و نقص است؛ خواه در اصل خلقت، و خواه در افعال و اخلاقیات. و معصوم کسی است که در خلقت، کامل بوده و هیچ نقصی نداشته و همه افعال و کردار او صحیح و موافق دستورات شرع بوده و دارای خلق عظیم و اخلاق خوب و نیکو باشد.

عصمت از آنجا ناشی می شود که خداوند، عالم به غیب است و پیش از آفرینش بندگان می داند که برخی از آنان، هیچگاه عصیان و گناه نخواهند کرد و در پی فرمانبرداری از او خواهند بود به همین جهت، آنان را از طینت پاک و علیین می آفریند و روح آنها را از نور عظمت خود خلق می کند.

در دعای ندبه می خوانیم:

ص: 241

« عد آن شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیه و خفها و زبر جها، فشطوا لک ذلک. و علمت منهم الوفاء به، فقبلتهم و بتهم و قدمت لهم الله گر ألعلی و الثناء الجلی»؛

بر آنان شرط کردی که نسبت به اعتبارات دنیا و زینت های آن، زاهد و پرهیزگار باشند، آنها نیز پذیرفتند که به آن شرط، وفا کنند. و چون می دانستی که به آن وفا خواهند کرد، تعهد آنان را پذیرفتی و آنها را مقرب درگاه خود فرمودی و بر آنان، نامی بلند و ستایشی ارجمند تقدیم داشتی.

128- بصیرت؛ علت عصمت

البته غیر از ائمه نیز اگر کسی به مقام بصیرت برسد و آثار توحید را در عالم مشاهده کند و بداند که این عالم، مظهر و محل تجلی صفات خداوند است و جز آن، چیز دیگری نیست، غرق در دریای توحید گشته و اهل «لااله الا الله» می گردد و با دیدن مصالح و مفاسد اعمال و رفتار و اخلاقیات، هیچ گناه و نافرمانی از او سر نمی زند.

حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز که بصیرتی نافذ داشت و حقایق دنیا و عالم ملکوت را می دید، دارای مقام عصمت بود. و این که می فرماید: «من فرزند علی هستم» اشاره به قابلیت ذاتی ایشان برای مقام عصمت است. و این که می فرماید: «به اندازه چشم بر هم زدن، به خداوند شرک نورزیدم»، حاکی از عصمت قلبی ایشان می باشد.

به طور حتم، اگر ایشان معصوم نبود، حضرت علی اکبر علیه السلام که در عصمت ایشان هیچ شکی نیست، از حضرت عباس (سلام الله علیه) اطاعت نمی فرمود و هیچ یک از علماء و دانشمندان شیعه، در عصمت حضرت ابالفضل (سلام الله علیه) شک نکرده اند.

129- حمایت ابدی

وقتی حضرت عباس (سلام الله علیه) برای آوردن آب رفت و دشمن را از شریعه فرات کنار زد و وارد شریعه شد، مشک را پر از آب نمود و فرمود:

ص: 242

یا نفس من بعد الحسین هو نی *** فبعده لا کنت أن تکونی

«ای نفس؛ تو پس از امام حسین (صلوات الله علیه) خوار بشمار. پس مبادا بعد از او در این دنیا باشی.»

و هنگام بردن آب را به سوی خیمه ها که با سپاه دشمن درگیر شد و دست راست خود را از دست داد، فرمود:

و الله إن قطعوا یمینی *** إنی أحامی آبدأ عن دینی

وعن إمام صادق ألیقیین *** سبط النبی الطاهر الأمین نبی صدق جائنا بالدین *** مصدقا بألواحد الامین

به خدا سوگند که اگر دست راست مرا از بدن جدا کردید، باز هم تا ابد از دینم حمایت خواهم کرد. و از امام راستگوی خود که نواده پیامبر پاک امین است. دفاع خواهم نمود؛ پیامبر راستی و درستی که دین را برای ما آورد و تصدیق کننده خداوند بود.

کلام مبارک حضرت که می فرماید: «من برای همیشه و تا ابد، از دین خود حمایت خواهم کرد.» خبر از آینده است. آری، «یا ابالفضل» گفتن مردم و توسل جستن به ایشان و مشاهده کرامات آن حضرت، موجب ایمان آوردن، دیندار شدن و تقویت ایمان در قلب مردم می شود. و در واقع، هنوز هم آن حضرت از دین و آیین و امام خود حمایت می کند و این امر، تا قیام قیامت، ادامه خواهد داشت. و اگر کسی دست به تتبع و جستجو بزند و بخواهد کسانی را که از طریق حضرتش ایمان آورده اند و یا ایمانشان قوی شده است شمارش کند، کتاب هایی را باید تدوین کند.

حضرت عباس (سلام الله علیه) پس از جدا شدن دست راست، شمشیر را به دست چپ گرفت و به مبارزه ادامه داد تا این که عبدالله بن یزید الشیبانی - لعنه الله علیه - دست چپ ایشان را از آرنج مبارکش قطع نمود. حضرت به سرعت شمشیر را به دهان گرفت و به جنگ ادامه داد و فرمود:

یا نفس لا تخش من الکفار *** وأبشری برحمه ألجبار

ص: 243

مع النبئ سید الأبرار *** مع جمله السادات و الأطهار

قد قطعوا بتبغیهم یساری *** فاصلهم یارب حر النار

ای نفس! از این کافران نترس. رحمت خداوند جبار بر تو مژده باد.

مژده باد بر تو که پس از شهادت، با پیامبری که سرور نیکان و همه بزرگان پاک سیرت است، همنشین خواهی شد.

پروردگارا! این گروه ستمکار، دست چپ مرا هم قطع کردند. پس تو نیز آنان را به آتش جهنم واصل گردان .

همه اینها در حالی بود که آن حضرت، پرچم را به وسیله بازوی مبارک، به سینه چسبانده بود و حاضر نبود تا آخرین لحظه، علم حق و حقیقت را بر زمین گذارد.

130- راز جدایی حرم حضرت عباس (سلام الله علیه)

با توجه به فاصله زیاد مقام و جایگاه دست راست و چپ و محل شهادت حضرت - که همان قبر مطهر ایشان است . می توان دریافت که آن حضرت تا چه حد در دفاع از امام حسین (صلوات الله علیه) جانفشانی کرده است.

قبر مقدس حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز از حرم امام حسین (صلوات الله علیه) فاصله دارد و گویا حضرت اباالفضل می خواهد اعلام فرماید: «ای اهل عالم! همانگونه که من در زمان حیاتم، واسطه بین امام حسین و خانواده و یاران ایشان بودم و کودکان تشنه کام، تشنگی خود را به من اظهار می کردند و از من آب می خواستند و دشمنان نیز به واسطه من، حرفهای خود را به امام می رساندند، و من به عنوان مدافع امام، پیش روی او حرکت می کردم و می جنگیدم، و همچون ماه به دور خورشید می چرخیدم، امروز نیز او خورشید تابان ولایت و امامت است و من به عنوان ماه بنی هاشم، واسطه فیض او می باشم.»

و این بشارتی است برای اهل اشارت که بدانند دردی کش مستان، و سبو دار بزم عاشقان و عارفان، و سقای معرفت امامان، حضرت عباس (سلام الله علیه) است و جام ولایت و محبت را باید از دست او نوشید.

ص: 244

یک پرسش و در پاسخ: با توجه به مطالب گذشته، ممکن است این سؤال مطرح شود که چگونه ممکن است کسی که دست راست و چپ خود را از دست داده و غرق در خون است و درد و رنج بسیاری را تحمل می کند، باز شمشیر به دندان گرفته و به جنگ خود ادامه دهد؟

131- پاسخ اول: نورانیت جسمی

مرحوم حکیم سبزواری می فرماید:

«هرگاه نور بصیرت در قلب انسانی تابیده شد، دیگر نه دنیا را می بیند و نه آخرت را. یعنی در چشم او دنیا و آخرت ارزش ندارد، بلکه تمام توجه او به پروردگار خود است.

و وقتی انسان صاحب نور بصیرت، از دنیا و آخرت گذشت و به خدا پیوست، جسد او هم نورانی می شود. زیرا انسان بصیر، جسم را هم در راه خداوند به کار در ایران می برد؛ لذا جسم هم منور به نور قدسی می شود. دیگر در این هنگام، جسم، یاتش به حیات معنوی است، نه حیات مادی. و به قول مولوی:

بس بزرگان گفته اند نی از گزاف *** یا جسم پاکان عین جان افتاد صاف

گفتشان و نقششان و نفسشان *** جمله جان مطلق آمد بی نشان (1)

زنان دعوت شده از جانب زلیخا، با دیدن حضرت یوسف، چنان به وجد آمدند که از عشق یوسف، هوش از سرشان پرید و به جای ترنج، دستان خود را بریدند.

وقتی عشق مجازی زودگذر، چنین اثری دارد، به طور حتم، عشق حقیقی که از معرفت پروردگار عالمیان سرچشمه می گیرد و زوال ناپذیر است، اثری والاتر و بالاتر خواهد داشت. پس کسی که جسم و روحش را در راه پروردگار خود به کار گرفت و قلبش منور به نور ملکوتی گردیده و محبتش مبدل به عشق گشته و دوستی اش به شیدایی رسیده و جذبه معشوق، هوش از سرش برده و خود را کاملا فراموش کرده است، دیگر هیچ درد و رنجی احساس نخواهد کرد.

ص: 245


1- شرح الاسماء الحسنی: 25.

از این رو امام باقر (صلوات الله علیه) می فرمایند:

« إنَّ أَصْحَابَ جَدِّیَ الْحُسَیِنْ لَمْ یَجِدُوا ألَمَ مَسِّ الْحَدِیْدِ »؛

یاران جدم حسین، هیچ گونه دردی از اصابت شمشیرها احساس نکردند. حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) هم که دارای مقام بصیرت بود و به گفته حکما دارای قوه قدسیه و قلبش منور به نور قدسی و جسمش منور به نور ملکوتی گشته و نیروی جسمی اش از قوت قدسی نشأت می گرفت. به همین جهت، نه جنگ و نبردش همسان انسان های عادی است، و نه درد و رنجی احساس می کند.

132- پاسخ دوم: سنخیت با معصوم

پیش از این، این حدیث شریف را خواندیم که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«إِنَّ اَللَّهَ خَلَقَنَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنَا مِنْ طِینَهٍ مَخْزُونَهٍ مَکْنُونَهٍ مِنْ تَحْتِ اَلْعَرْشِ فَأَسْکَنَ ذَلِکَ اَلنُّورَ فِیهِ فَکُنَّا نَحْنُ خَلْقاً وَ بَشَراً نُورَانِیِّینَ لَمْ یَجْعَلْ لِأَحَدٍ فِی مِثْلِ اَلَّذِی خَلَقَنَا مِنْهُ نَصِیباً وَ خَلَقَ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا مِنْ طِینَتِنَا وَ أَبْدَانَهُمْ مِنْ طِینَهٍ مَخْزُونَهٍ مَکْنُونَهٍ أَسْفَلَ مِنْ ذَلِکَ اَلطِّینَهِ وَ لَمْ یَجْعَلِ اَللَّهُ لِأَحَدٍ فِی مِثْلِ اَلَّذِی خَلَقَهُمْ مِنْهُ نَصِیباً إِلاَّ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ لِذَلِکَ صِرْنَا نَحْنُ وَ هُمُ اَلنَّاسَ وَ صَارَ سَائِرُ اَلنَّاسِ هَمَجاً لِلنَّارِ وَ إِلَی اَلنَّارِ»؛

خداوند متعال ما را از نور عظمت خود آفرید. سپس جسم و صورت ما را از طینت پنهان در گنجینه زیر عرش خلق نمود و آن نور را در آن صورت قرار داد. از این رو ما مخلوق و بشری نورانی هستیم که خداوند از آنچه که ما را آفریده، هیچ کس را بهره مند نساخته است. و روح شیعیان ما را از طینت ما سرشت؛ [یعنی همان طینتی که جسم ما را از آن خلق فرموده بود]. و جسم آنها را از طینت پنهان شده در گنجینه ای که پایین تر از طینت روحشان بود، آفرید. و هیچ کس جز پیامبران - را از سرشت شیعیان ما بهره مند نساخت.

ص: 246

به همین جهت، ما و شیعیان ما انسانهای واقعی هستیم و دیگر مردم، برای آتش خلق شده اند و رو به سوی آتش دارند.

پس امام معصوم، دارای «جسمی روحانی» و «روحی نورانی» است که از این نور، به نور عظمت الهی، نور الأنوار، علیین و روح القدس نیز تعبیر شده است. و اگرچه امام به خاطر شأنیت جسمی و بشری خود، در میان مردم و همانند آنان زندگی می کند، اما به خاطر شأنیت نورانی و ولایی خود، بر همه عالم هستی، إحاطه و ولایت دارد و علم و قدرت و شجاعت و دیگر خصوصیات او، قابل مقایسه با خصوصیات دیگر مردم نیست. و فهم حقیقت او، برای ما ناممکن است.

از این رو در زمان واحد، در مکان های مختلف دیده می شود، از همه فریاد رسی می کند؛ از مکنونات و امور پنهانی خبر می دهد؛ سایه ندارد و محل حضورش در شب، روشن و نورانی می گردد.

و از این قبیل است کندن درب قلعه خیبر توسط امیرالمؤمنین علی (صلوات الله علیه) و جنگهای نابرابر و حیرت زای او با کفار و مشرکین، و جنگ حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در روز عاشورا که به تنهایی در برابر دشمنان ایستاد و با وجود زخم ها و جراحات بسیاری که بر بدن مقدسش وارد آمده بود، به نبرد خود ادامه داد؛ چرا که روحش نورانی بود و جسمش روحانی. روح شیعیان نیز از سنخ جسم امام است؛ یعنی هر روحی قابلیت پذیرش ولایت امیرالمؤمنین علی (صلوات الله علیه) را ندارد و فقط روحی پذیرای ولایت است که از سنخ جسم ولی الله الاعظم باشد.

این که در مورد برخی از اصحاب و یاران ائمه (صلوات الله علیهم)، همچون سلمان فارسی، تعبیر «منا أهل البیت» وارد شده است، به این معنا است که آنان به مقام شیعه واقعی نایل گشته اند و روحشان، با جسم امامان (صلوات الله علیهم) سنخیت دارد و از باقی مانده طینت و سرشت معصومین (صلوات الله علیهم)، آفریده شده اند.

با توجه به آنچه گفته شد راز این که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید: «کانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِیٍّ نافِذَ البَصیرَهِ ؛ عموی ما عباس، بصیرتی نافذ داشت» روشن می شود.

ص: 247

چرا که، کلمه «عم» به ضمیر «نا» که متکلم مع الغیر است، اضافه شده است. به این معنا که حضرت اباالفضل، عموی ما است؛ یعنی عموی نه امام معصوم .

و به تعبیر علمای «علم اصول»، سیاق کلام و مناسبت حکم و موضوع، حاکی از آن است که علت نافذ البصیره بودن حضرت عباس (سلام الله علیه) به خاطر نسبتی است که با امام معصوم دارد. و چون کلام حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در مقام مدح است، عنوان عمنا - یعنی عموی ما - نیز صورت مدح و ستایش به خود می گیرد. پس حضرت عباس (سلام الله علیه) از مقام «منا اهل البیت» که مقام شیعیان خاص است، به مقام «عمنا» ارتقاء یافته است.

چون کسی که عنوان «عمنا» دارد و عموی معصوم به حساب می آید، باید بهره ای از خصوصیات معصوم برده باشد. و این غیر از صورتی است که شخصی عموی معصوم باشد و امام معصوم، از لفظ «منا» استفاده نکرده و فقط تعبیر «عم» را آورده باشد و یا این که او را مدح و ستایش نکرده و بلکه قدح و سرزنش نیز کرده باشد؛ مثل ابولهب که عموی پیامبر بود و در عین حال، سرزنش هم شده است.

133- دلیلی دیگر بر عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

پس حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در جسم و روح، از خلق و خلق معصوم بهره برده و دارای علم، شجاعت، قدرت و دیگر صفات امام معصوم می باشد، اما در مرتبه امام معصوم نیست. چرا که امام معصوم دارای عصمت کبری و علم لدنی بی منتها است که خداوند به ایشان عطا فرموده، و حضرت عباس (سلام الله علیه) دارای علم لدنی صغری و عصمت صغری است که از امام معصوم دریافت کرده است. حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در زیارت حضرت عباس (سلام الله علیه) می فرماید:

«لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الْمَحَارِمَ وَ انتَهَکَت فِیکَ حُرمَهَ الإِسلامِ»؛

خدا لعنت کند مردمی را که حرام های الهی را در حق تو حلال شمردند و با کشتن تو، حرمت و هیبت دین را پایمال کردند. (1)

ص: 248


1- مفاتیح الجنان: زیارت حضرت عباس (سلام الله علیه).

مرحوم مقرم در ذیل این زیارت می نویسد:

«این کلام شریف، ما را به منزلتی عظیم و بزرگ از حضرت عباس آگاه می سازد. چرا که این کلام درباره هیچ یک از شهدای کربلا بیان نشده است. از اینجا معلوم می شود که حضرت عباس، مقامی نزدیک به مقام ائمه اطهار (صلوات الله علیهم) دارد.» (1)

پس حضرت عباس (سلام الله علیه) دارای بالاترین مقام پس از امامان معصوم می باشد و بیشترین سنخیت با آنان را دارد و به خاطر همین سنخیت، زخم ها و جراحت ها و صدمات جسمی حضرت عباس (سلام الله علیه) ایشان را از جنگیدن با دشمنان باز نداشت و موجب توقف نبرد و مبارزه نشد تا این که قضای الهی حتمی شد و حضرتش به شهادت رسید.

نویسنده «معالی السبطین» می فرماید:

«به جانم سوگند! اگر در لوح و قضای الهی نبود که حضرت اباالفضل به شهادت برسد و کمر حضرت امام حسین از شهادت او بشکند، و اگر قضای الهی بر شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) قرار نمی گرفت، حضرت عباس (سلام الله علیه) همه اهل کوفه را فقط با دست چپ خود به هلاکت می رساند.» (2)

و به راستی که با شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) کمر حضرت سالار شهیدان امام حسین (صلوات الله علیه) شکسته شد و دشمن دین، خوشحال گردید و هیبت و مهابت و صلابت دین، از بین رفت.

از این رو می توان «طلب الایمان» را به معنای صلابت دین نیز گرفت؛ یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه) سطوت، صلابت، هیبت، مهابت و هیمنه اسلام و ایمان بود.

134- فراز سوم: جاهد مع أبی عبدالله، وأبلی بلاء حسنا و مضی شهیدا

سومین فراز فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) از سه جمله ترکیب شده، که هر سه در ارتباط با یکدیگرند و اشاره به واقعه کربلا است جمله اول: «جاهد مع أبی عبدالله»، جمله

ص: 249


1- العباس: 132.
2- معالی السبطین، ج 2: 56.

دوم: «وأبلی بلاء حسنا» جمله سوم: «و مضی شهیدا» برای روشن شدن این فراز از کلام نورانی، ابتدا باید به تحقیق و پژوهش در معنای الفاظ آن نمود.

135- بررسی واژه های «جاهد مع أبی عبدالله»

«جاهد» این واژه از ریشه «جهد» یا «جهد» است که به باب «مفاعله» (1) رفته است. «جهد» یعنی «تاب» و «توان» و «جه» یعنی به کارگیری تمام تاب و توان برای رسیدن به هدف. و «جهد» یعنی خود را به سختی و رنج انداختن برای به دست آوردن مقصود. (2)

و هر گاه انسان با دشمن خود به ستیز برخیزد، به طور طبیعی دشمن نیز به مصاف او می آید، و از همین روی هر دو برای پیروزی بر حریف، نهایت توان خود را به کار می گیرند، و برای رسیدن به پیروزی خود را به نهایت رنج و مشقت می اندازند. و با یکدیگر به مبارزه برمی خیزند. بدین سبب از چنین حالتی تعبیر به «جهاد» میکنند و «مجاهده » چون کوشش و به کارگیری توان و قدرت از هر دو طرف جنگ است. (3)

136- معنای جهاد در شریعت

کلمات فقهاء شیعه در تعریف «جهاد» متفاوت است، گرچه بازگشت همه آنها به یک حقیقت است و جامع ترین آنها به حسب فهم نویسنده - تعریفی است که در حاشیه «شرح لمعه» آمده:

«... إنه [ الجهاد] بذلهما [ای بذل النفس و المال] فی إعلاء کلمه الإسلام و إقامه الایمان، و أرید بالأول إدخال جهاد المشرکین و بالباقی جهاد الباغین ...»؛ (4)

ص: 250


1- باب «مفاعله» از واژه های علمی «علم صرف» است.
2- آنچه گفته آمد، معنایی است که از بررسی کتابهای لغت به دست آمد.
3- باب «مفاعله» یعنی اینکه هر دو با همدیگر دست به آن کار می زنند، مثلا «مضاربه» یعنی همدیگر را زدن، و یا «مباحثه» یعنی با همدیگر به بحث و گفتگو پرداختن. بنابراین «جهاد» و «مجاهده» یعنی به جهاد پرداختن. ولی در اصطلاح شرع، آن کس که برای خدا به جنگ میپردازد او را «مجاهد» و کار او را «جهاد» می گویند، و طرف مقابل را «محارب» و کارش «حرب» یا «بغی» می نامند.
4- شرح لمعه ج 255:1 ،«این مطلب در حاشیه این کتاب گرانسنگ چاپ شده است.»

جهاد یعنی بکارگیری تاب و توان جانی و مالی برای بالا بردن کلمه اسلام و اقامه ایمان، و مراد از «اعلاء کلمه اسلام» جهاد با مشرکین است، و مقصود از «اقامه ایمان» جهاد با کسانی است که در مقابل امام معصوم، سرکشی کرده اند.»

137- معنای «مع»

ابو هلال عسکری می گوید: و هر کجا واژه «مع» به کار گرفته شود، مقصود آن است که در انجام کاری مشارکت و صورت گرفته است، از همین روی اگر گفته شود: «أنا معک فی هذا الأمر» یعنی منکمک کار و یاری دهنده تو هستم.(1)

138- جهاد با سرکشان در مقام امام معصوم صلوات الله علیه)

با توجه به آنچه گفته شد مطالبی به دست می آید که به بعضی از آنها اشاره می شود.

مطلب اول: آنچه در واقعه کربلا و روز عاشورا واقع شد، «جهاد» با باغبان و باغیان و سر کشان در مقابل حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) بود؛ زیرا آنان که در کربلا در مقابل امام حسین (صلوات الله علیه) دست به شمشیر زدند دوگروه بودند.گروه اول کسانی بودند که با آن حضرت عهد کرده بودند، و عهد خود را شکستند،که همان کوفیان بودند. و دومین گروه کسانی بودند که در مقابل امام ایستادگی کرده و متمرد شده بودند، و آنها کسانی بودند که از شام به جنگ حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) آمده بودند.

مطلب دوم: در روز عاشورا همه اصحاب و تمامی بنی هاشم آنچه در توان داشتند از جان و مال خویش در طبق اخلاص گذاشتند و در راه «اقامه ایمان»و به پا داشتن ولایت به خاک پای حضرت مولی (صلوات الله علیه) ریختند. جسم و جان خویش را نثار قدوم حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) نمودند.

اما حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در این راه همگام با خود امام به جهاد پرداخت، و آنجا که

ص: 251


1- فروق اللغه: 296 «باب 30»

امام (صلوات الله علیه) به جهاد پرداختند حضرت عباس به یاری و کمک حضرت مولی (صلوات الله علیه)شتافت.چرا که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمود: «و جاهد مع أبی عبدالله» و این فضیلتی است ویژه که به حضرت عباس (سلام الله علیه) عنایت شد.

و راز آن را در این نکته باید جستجو کرد که همان گونه که حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) بالاترین شخص جهان هستی است جهاد آن حضرت نیز بالاترین و عظیم ترین و باشکوه ترین جهاد است. و روشن است که کردار و عمل و جهاد حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را با جهاد هیچ کدام از اصحاب و یاران حضرتش نمی توان قیاس کرد. همان طور که احدی را نمی توان با وجود مقدس آن حضرت مقایسه نمود.

ولی به نص فرمایش حضرت امام جعفر صادق (صلوات الله علیه) شریک و یار و یاور آن حضرت در جهاد، حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) بود.بنابراین جهاد حضرت عباس (سلام الله علیه)را با جهاد هیچ کدام از یاران و اصحاب حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) نمی توان مقایسه نمود.واز همین جا است که باید گفت:حضرت عباس - جانم فدای خاک پایش باد - را نمی توان با هیچ شهید و مجاهدی قیاس کرد.(1) زیرا جهاد حضرت عباس (سلام الله علیه) خصوصیتی داشت که آن را از جهاد دیگر شهیدان متمایز می کرد.

139- ویژگی جهاد حضرت عباس (سلام الله علیه)

ارباب تاریخ آخرین لحظات جنگ حضرت عباس (سلام الله علیه)را چنین گزارش کرده اند:

«بقی العباس ابن علی (صلوات الله علیهما) قائماً أمام الحسین (صلوات الله علیه)یقاتل دونه و یمیل معه حیث مال حتی قتل (صلوات الله علیه، و بقی الحسین (صلوات الله علیه»؛(2)

...[حضرت ]عباس (سلام الله علیه)ثابت و استوار در پیش روی امام حسین (صلوات الله علیه) به جنگ و کشتن دشمنان می پرداخت،وهرطرف که امام روی می کرد، حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز به آن جانب روی می آورد، تا آنکه حضرت اباالفضل به

ص: 252


1- و دلیل دیگر این ادعا فرمایش امام سجاد (صلوات الله علیه)است که فرمود «ان للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه»شرح و توضیح این کلام شریف ان شاء الله خواهد آمد.
2- بطل العلقمی ج 3: 229 به نقل از «الأخبار الطوال: 255»، معالی السبطین ج432:1؛ به نقل از «مقاتل الطالبین »

شهادت رسید، و امام (صلوات الله علیه) تنها ماند.

از این قطعه تاریخی چند نکته استفاده می شود.

نکته اول: حضرت عباس (سلام الله علیه )آخرین شهید از یاران و اصحاب امام (صلوات الله علیه) بود.

نکته دوم: حضرت عباس (سلام الله علیه) همراه امام مقاتله و جنگ و جهاد می نمود.

نکته سوم: حضرت عباس (سلام الله علیه) درهنگام جهاد حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) تنها مدافع شخصی امام (صلوات الله علیه) بودند.

سؤال: «ممکن است این پرسش در ذهن خواننده محترم پدید آید که حضرت عباس (سلام الله علیه) به فرمان امام (صلوات الله علیه)برای آب آوردن به طرف شریعه فرات حرکت کرد.ودر هنگامه آب آوردن به شهادت رسید.و حال آنکه در این گزارش تاریخی مطلب به گونه دیگری است؟»

پاسخ: «بین این دو واقعه هیچ منافاتی نیست، چرا که وقتی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) مأمور آب آوردن شد، امام (صلوات الله علیه) فرمودند:با هم به طرف شریعه حرکت کنیم و چون دشمن مانع شد، آن دو بزرگوار به جهاد پرداختند،و در هنگام کارزار حضرت عباس (سلام الله علیه) پیش روی امام و مولایش (صلوات الله علیه) به کشتن دشمنان حضرت پرداخت، و در حقیقت دفاع از آن حضرت می نمود تا اینکه بر اثر جنگ بین امام حسین (صلوات الله علیه) و حضرت عباس (سلام الله علیه) جدایی افتاد. و در آن جدایی، حضرت سقا به شهادت رسید و امام (صلوات الله علیه) تنها شدند، تا آنکه صدای برادر را شنیدند و بر بالین آن بزرگوار آمد...»

مرحوم حاج شیخ عباس قمی قدس سره می نویسد:

«در هنگامی که حضرت عباس (سلام الله علیه)همراه با برادر می جنگید،تیری به پیشانی مبارک حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه)اصابت کرد،که حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) با سرعت و شتاب هرچه تمامتر آمدند و تیر را از پیشانی آن

حضرت خارج کردند.»(1)

آری آن دو بزرگوار به جنگ پرداختند.

ص: 253


1- نفس المهموم: 156، به نقل از «احتجاج طبرسی»

از جلو سردار از دنبال شاه*** آری آید از پی سیاره ماه

کوفی و شامی هجوم آور شدند*** حمله ور بر سبط پیغمبر شدند

صاحب «ریاض القدس» می نویسد:

«آن دو فرزند اسدالله به یک حمله حیدری آن گروه... را از جلوی خیمه ها دورکردند... امام شمشیر میزد و می فرمود: «أنا بن رسول الله».

چنان درید صف از حمله های پیوستش *** که جبریل امین بوسه زد بر آن دستش

و حضرت عباس (سلام الله علیه) شمشیر میزد و می فرمود: «منم پسر شیر خدا».

به رزم خصم پدروار آنچنان کوشید*** که پرده بر رخ احزاب و نهروان پوشید +

تا آنکه بر سر آب فرات رسیدند...»(1)

باید گفت: در آن کارزار شهامتها و شجاعتهای پدر بزرگوارش را به یاد آورد.

غیرت شیر خدا یعنی علی ***شد ز عباس دلاور منجلی(2)

و چه زیبا سرود شاعر دلسوخته «سید حسن خوش زاد» که خدای نگهدارش باد.

معرفت در ذات او بی انتها است*** صورت او صورت بدر دجاست

نور هاشم از جمالش منجلی است ***غیرت او غیرت مولی علیست

صولتش چون صولت شیر خداست ***در شجاعت رونوشت مرتضاست

در مصاف عشق محشر می کند ***پور حیدر کار حیدر می کند

تیغ أندر دست او بازیچه است*** پیش او صد مرد جنگی بچه است

هم چو عنقا پرگشایی میکند ***چون علی خیبر گشایی می کند(3)

انصاف آن است که شاعران کوی کربلا شجاعت و شهامت وجنگ آوری حضرت علمدار کربلا را بسیار زیبا ترسیم کرده اند،خدای همه آنها را جزای خیر دهد. چرا که فضایل آن حضرت را در حد توان خود یافته اند و در وصف آن در سفته اند بنگرید به این شعر که چقدر

ص: 254


1- ریاض القدس ج 2: 79.
2- ریاض القدس ج 2: 79.
3- قفل شکسته: 178 و 179.

زیبا و لطیف، دلاوری آن بزرگوار را به نظم کشیده است:

در افتاد در جیش کوفه نهیب ***ز دلها روان گشت صبر و شکیب

یکی گفت این زاده حیدر است ***چو حیدر به پیکار، جنگ آور است

که را، تاب نیروی بازوی او است ***دو گیتی سبک در ترازوی اوست(1)

و دیگری عشق و فهم خود را چنین ابراز کرده است که:

جهان گفت حیدر کجا می رود ***جلال پیمبر کجا می رود

بدان بد، که گر نیزه بفراشتی*** کلاه از سر ماه برداشتی

عنان گر کند سست، سنگین رکاب **رباید به نی، افسر از آفتاب (2)

تذکر و آگاهی: «به خواست خداوند و عنایت حضرت زینب کبری علیها السلام در بخشهای آینده دلیل و برهانهایی آورده خواهد شد، که حضرت اباالفضل از چنان قدرت و شوکتی برخوردار بوده است، که اگر یک تنه به جنگ سپاه روی می آورد، احدی از آن گروه کافر را باقی نمی گذاشت و روشن خواهد شد که این اشعارو بیشتر از آن، بیان گوشه ای بسیار اندک از جلال و جمال حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه) است، بلکه حقیقت و عظمت او را فقط خدا و امامان معصوم (صلوات الله علیهم) می دانند، و این همه شعرهای زیبا، قطره ای ازدریای فضایل آن حضرت است.»

140- پژوهشی در واژه های «وأبلی بلاء حسنا»

واژه «بلاء» را لغت شناسان عرب چنین معنی کرده اند:

«البلاء بالفتح و المد: ما یمتحن به و یختبر من خیر و شر»،(3)

بلاء چیزی است که به آن امتحان و آزمایش صورت میگیرد خیر باشد یا شر.

و در توضیح و شرح آن عبارت می خوانیم:

«و أصل البلاء فی کلام العرب: الاختبار و الإمتحان، و هو قد یکون بالخیر لامتحان

ص: 255


1- ریاض القدس 2: 81.
2- همان:75.
3- ریاض السالکین ج 4: 135.

الشکر و قد یکون بالشر لامتحان الصبر،...غیر أن الأکثر فی الشر أن یقال: بلوته، أبلوه بلاء، و فی الخیر أبلیته بلاء، و بلاء»(1)

اصل «بلاء» به معنای امتحان و آزمایش است، و این آزمایش کردن گاهی به وسیله چیزهای خیر و خوب است برای آزمایش شخص [که آیا شکر گذار است] و گاهی به سختی و محنت برای امتحان [که آیا بردبار می باشد] و غالبا «بلی» برای امتحان در برابر سختی و «أبلی» برای امتحان در برابر نعمت به کار گرفته می شود.

بنابراین فرق «بلاء» و «ابلاء» در امتحان به خیر و شر است، یعنی هرگاه بنده ای برای امتحان به او نعمت داده شود، و به او خیر و خوبی برسد، تا آزمایش شود که آیا شاکر است؟ عرب برای این گونه امتحان از واژه ای «أبلی» و«إبلاء» استفاده می کند، و اگر برای آزمایش، بنده ای را به سختی و مشقتی گرفتار کنند می گویند: «بلی» و یا «ابتلی» و به این تفاوت، بزرگان واژه شناس اعتراف کرده اند. (2)

بنابراین معنای اصلی در لغت «بلاء» آزمایش و امتحان افراد است.

اما گروهی بر آنند که این واژه در حقیقت در جایی به کار می رود، که با دادن خوبی به شخص و یا دچار کردن آن به سختی بخواهند،آنچه را که آن فرد در درون دارد ظاهر و آشکار کند، یعنی برای اینکه شکرگزاری و یا کفران نعمت که در باطن شخص نهان است، ظاهر و آشکار شود، و آن صفت را استخراج کرده و از قوه و استعداد به فعل برسانند او را مبتلی به نعمت می کنند و اگر بخواهند صبر و بردباری و یا بی صبری کسی را آشکار کنند و آن را از قوه به فعل برسانند، او را مبتلی به سختی و بلا می کنند.(3) تا درون هویدا شده او را دیگران به تماشا بنشیند.(4)

ص: 256


1- همان، ج249:7.
2- النهایه فی غریب الحدیث، ج 1: 153.
3- فروق اللغه: 210.
4- بحارالانوار ج 12: به نقل از شیخ اجل اقدم شیخ صدوق قدس سره در کتاب «الخصال ج146:1، در اینکه این معنی کلام شیخ است یا فرمایش امام صادق (صلوات الله علیه) بین دانشمندان حدیث شناس اختلاف است.

141- سه احتمال در معنای «ابلی بلاء حسنا»

با توجه به آنچه گفته شد، سه معنی در معنای این کلام شریف وجود دارد، که می توان

گفت: هر سه معنی صحیح است.

معنای اول: در جمله اول خواندیم که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) همراه با حضرت سید الشهداء جهاد کرد، حال با این جمله: «و أبلی بلاء حسنا» امام می فرمایند: حضرت عباس (سلام الله علیه) در این جهاد، جنگ نمایانی کرد و بسیاری از دشمنان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را به درک واصل کرد، ودر حقیقت صفت قدرت و شهامت و شجاعتی را که خداوند در باطن او نهاده بود ابراز کرده و آشکار نمود.

به کارگیری این نعمت بزرگ در راه طاعت مولایش،هم شکر نعمت بود و هم باطن خود را آشکار کرد که بنده ای شاکراست، و هم دیگران صفت شکرگذاری اورا تماشاکردند.

از این روی بعضی از مفسرین در معنای آیه شریفه « وَلِیُبْلِیَ الْمُؤمِنِینَ مِنهُ بَلَاءً حَسَنًا »(1)

«یقال: أبتلی فلان، إذا اجتهد فی صفه حرب او کرم، و یقال: أبلی بلاء حسنا»؛(2)

هرگاه کسی نهایت سعی و کوشش خود را در جنگ به کار ببرد، در حق او گفته می شود «ابلی بلاء حسنا».

و دیگری گفته است:

«أبلی فلان بلاء حسنا، ای قاتل قتالا شدیداً و صبر صبرا جمیلا، سمی به ذلک الفعل؛ لانه ما یخبر به المرء، فتظهر جلادته و حسن اثره» ؛(3)

تا این جمله «ابلی فلان بلاء حسنا» یعنی آن شخص کشت کشتن شدیدی [کشتار زیادی کرد ]و از خود بردباری بزرگی به خرج داد، و این کشتن را «ابلی» می گویند زیرا آگاهی می دهد آن شخص از [شجاعت و شهامت خود ]و آشکار می شود سخت کوشی او، [و دیگران آن شهامت و بردباری را از او می بیند ].

ص: 257


1- انفال /17.
2- تفسیر القاسمی، ج 8، ص 222به نقل از زهری لغت شناس بزرگ عرب.
3- روح المعانی، ج 5، ص174.

بنابراین می توان گفت که این جمله «أبلی بلاء حسنا» ضرب المثلی است که درباره کسی به کار می رود که در هنگامه کارزار با رشادت و شجاعت از کشته های دشمن پشته می سازد. (1)

از این که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) این ضرب المثل را درباره عموی بزرگوارخود به کاربردند می توان فهمید که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در روز عاشورا مردان زیادی از دشمنان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را به خاک انداخت. پس اگر شماری از مقتل نگاران شمار افرادی را که حضرت عباس (سلام الله علیه) در روز عاشورا به هلاکت رساند زیاد نوشته اند کلامی به گزاف نگفته اند،چرا که دلیل آنها این فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) است.

به هر حال این کلمه «ابلی» فعلی است که فاعل آن حضرت عباس (سلام الله علیه) است که به اصطلاح علمای نحو آن را باید به صورت «فعل معلوم» خواند یعنی این کلمه را به این صورت باید تلفظ کرد: «ابلی» یعنی «أبلی عمنا العباس بلاء حسنا، عموی ما حضرت عباس (سلام الله علیه) در روز عاشورا جنگی نمایان کرد. و دشمنان بسیاری را به جهنم فرستاد.»

معنای دوم: دومین معنایی که برای فرمایش مولایمان حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می توان ارایه کرد، اینکه: خداوند در پاداش جهاد حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در پیش روی سرورش سید الشهداء (صلوات الله علیه)،نعمتی عظیم و بزرگ به او عطا کرد. دلیل این معنی تفسیری است که بزرگان دانش تفسیر در معنای آیه شریفه « وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا»گفته اند، شیخ بزرگوار طبرسی قدس سره در معنای آیه فوق می فرماید:

«ای ولینعم علیهم به نعمه ای فعل ذلک إنعاماً علی المؤمنین»؛(2)

خداوند به آن مؤمنین نعمتی عنایت کرد.

ص: 258


1- مرحوم سید علیخان قدس سره می فرماید: ۔ «أبلی بنفسه بلاء حسنا، أی: جهادا عظیما»؛ بلاء حسن، یعنی جهاد عظیم و بزرگ». (ریاض السالکین، ج 1: 74) و در جای دیگر می فرماید: «أبلی فی الحرب بلاء حسنا، اذا ظهر بأسه حتی بلاه الناس أی خبروه»؛ یعنی صلابت خود را آشکار کرد و مردم آن را دیده و از آن آگاهی یافتند. (همان، ج 2: 99) بنابراین جهاد و جنگ حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) جنگ و جهادی بس عظیم و بزرگ بوده است که در روز عاشورا تنها از آن بزرگوار صادر شده است.
2- مجمع البیان ج814:3.

صاحب تفسیر روح المعانی» در تفسیر آیه فوق می نویسد:

«أی لیعطیهم سبحانه من عنده إعطاء جمیلا»(1)

خداوند به آنها از نزد خود عطا کرد،عطا و بخشش جمیل و زیبا.

و گفتار ثعلبی در معنای آیه شریف فوق چنین است:

«ای ولینعم علی المؤمنین نعمه عظیمه...»؛(2)

تا خداوند به مؤمنین نعمتی عظیم و بزرگ عنایت فرماید.

بنابراین معنای کلام مولا و سرورمان حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) این است که خداوند متعال به آن بزرگوار نعمتی عظیم و عنایتی جمیل و زیبا ارزانی داشت.

واژه «ابلی»را دو گونه می توان تلفظ کرد:.

1. «ابلی» یعنی به صورت فعل معلوم، در این صورت فاعل «الله جل جلاله» است.(3) و چنین معنی می شود: «خداوند به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) نعمت عظیمی عنایت فرمود.»

2. «ابلی» یعنی به صورت فعل مجهول در این صورت فعل مجهول است، و معنای آن این است: «و نعمتی عظیم به حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) عطا شد.» که در این صورت احتمال دارد عطا کننده آن نعمت عظیم خداوند متعال باشد، همان گونه که محتمل است عطاکننده آن نعمت بزرگ حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) باشند.

142- نعمت عظیم به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

از بین ایران در ایران بنابر معنای دوم،خداوند به حضرت نعمتی بزرگ عطا کرد، و آنچه که ذهن را مشغول به خود می کند، اینکه آن نعمت عظیم چیست؟ و این پرسشی است که پاسخ آن به سادگی به دست نمی آید. گرچه می توان با دقت در روایاتی که از ناحیه معصومین به دست ما رسیده - اگرچه در حد احتمال باشد - راهی به جواب آن پیدا نمود. و وجوهی را بیان کرد.

وجه اول: رفعت و بلند شدن نام و یاد آن حضرت در عالم و جهان هستی، چنانچه در

ص: 259


1- روح المعانی ج 5: 174، تفسیر القاسمی ج 8: 22، ریاض السالکین ج 1: 384 .
2- الکشف و البیان فی تفسیر القرآن ج 127:3.
3- یعنی فاعل این فعل «هو» است که مستقر است، و مرجع آن معهود ذهنی است، یعنی «الله جل جلاله»

زیارت آن حضرت آمده که:

«رفع [الله] ذکرک فی العلیین»؛

خداوند یادت را در عالم علیین بلند مرتبه قرار داد.

و بلند مرتبه نمودن نام آن حضرت توسط حئ داور، کاشف از بلندی مرتبه خود آن حضرت نزد پروردگار عالمیان است، چرا که وقتی خداوند یادش را آن هم در نزد ساکنان عالم «علیین» بلندمرتبه کرد حتما خود آن حضرت از عظمت و بزرگی فوق العاده ای برخوردار است. وگرنه یادش بلند مرتبه نمی شد. و شاید آن نعمت عظیم، عبارت باشد از جلالت و عظمتی که خداوند به او عنایت کرده که از لوازم آن، عظمت و بزرگی خود او است.

وجه دوم: مقام و درجه ای است که خداوند به او ارزانی داشته که در قیامت همه شهدا آرزوی آن را می کنند. حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) در وصف عموی بزرگوارشان فرمودند:

«... ان للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء»؛(1)

همانا نزد خدای تبارک و تعالی برای عمویم مقام و جایگاهی است که همه شهدای عالم بدان مقام به او رشک برند.

بنابراین آن نعمت عظیم همان منزلت و جایگاهی است که حضرت قمر بنی هاشم در نزد خداوند تبارک و تعالی دارد.

حال سؤال مهم همین جا است که آن منزلت و مقام چگونه مقامی است که همه شهدا با آن جلالت و عظمت و بزرگی که دارند-همانند حضرت حمزه سیدالشهدا، حضرت جعفر طیارعلیهما السلام، شهدای کربلا و...-آرزوی حضرت عباس (سلام الله علیه)را دارند، و بر حضرتش به خاطر آن منزلت رشک برند.

وجه سوم: تساوی حرمتش باحرمت اسلام، از همین روی حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در زیارت ایشان فرمودند:

ص: 260


1- ترتیب الأمالی ج 186:5 به نقل از «امالی صدوق مجلس 70 حدیث 10، و توضیح این حدیث شریف ان شاء الله خواهد آمد .

«لعن الله أمه استحلت منک المحارم، و انتهکت فیک حرمه الإسلام»؛

خداوند لعنت کند مردمی را که حرامهای خداوند را در حق تو روا داشتند،و باکشتن تو شکوه اسلام را شکستند.

تا پایان داد بنابراین شکوه و حرمت و عظمت اسلام همانا شکوه وعظمت و حرمت حضرت عباس (سلام الله علیه) بود، که با شکست آن، حرمت و عظمت اسلام شکست.

مرحوم مقرم قدس سره می گوید:

«... از اینجا معلوم می شود که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) منزلت و رتبه دارد که به منزلت و مقامات امامان معصوم نزدیک است..... و این مقامی فوق عصمت است.»

با اندک تأمل راز فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)در این فرازاز زیارت روشن می شود چرا که پیش از این گفته شد که «حقیقت ایمان، امام معصوم است.» و حضرت عباس (سلام الله علیه) با آن قدرت و جلالت حیدری از حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) دفاع کرد، و حقیقت دفاع از ولایت همان اسلام است، از این روی شکستن شکوه و جلال حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) شکستن شکوه و جلال اصل اسلام است. و هرکس حرمت اسلام را بشکند ملعون است، و لشکریان دشمن، حرمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) یعنی اسلام را شکستند و مستحق لعن توسط امام معصوم (صلوات الله علیه) شدند. مرحوم مقرم میگوید:

«این خطاب را در هیچ یک از شهدای کربلا نمی یابیم،با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و برتری رسیده اند».(1)

143- نتیجه بحث

سه وجهی که بیان شد - رفعت یاد، منزلت در نزد خدا، حرمت اسلام - در حقیقت پرده دار شکوه و جلال و عظمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) می باشد، که اگر کسی را توان باشد که از این پرده ها بگذرد.شاید نورحقیقت حضرت عباس (سلام الله علیه) جلوه ای کند، و قلب را منور سازد. وگرنه در واقع همه این فضایل نشانی است از آن سپهر عالم ملکوت و رمزی

ص: 261


1- سردار کربلا: 238.

است برای مردان میدان معرفت. و اشارتی برای بزرگان اهل بشارت، و خدا می داند که آن حضرت را چه فضائل و مناقبی است که از ناحیه مقدسه امامان معصوم (صلوات الله علیهم) ما صادر شده و متأسفانه باد خزان حوادث آنها را از دست ما ربوده است، بنگرید به کلام شیخ صدوق که بعد از آوردن فرازی از کلام امام سجاد (صلوات الله علیه) در شأن حضرت عباس (سلام الله علیه) می فرماید:

«و الحدیث طویل أخذنا منه موضع الحاجه، و قد أخرجته بتمامه مع ما رویته فی فضائل العباس بن علی (صلوات الله علیهما) فی کتاب «مقتل الحسین بن علی (صلوات الله علیهما)».(1)

حدیث – امام سجاد (صلوات الله علیه) -طولانی است، آن مقداری که در این بحث نیاز بود از آن را، در اینجا آوردم، و همانا این حدیث و احادیث دیگری را که در فضایل حضرت عباس وارد شده، همه آنها را در کتاب «مقتل الحسین» آورده ام.

از عبارت معلوم می شود که اولا:احادیث فضایل حضرت زیاد بوده است و ثانیا همه آنها را شیخ اقدم و أجل صدوق قدس سره در کتاب «مقتل» آورده است. اما آنچه تأسف انگیز است،اینکه آن کتاب مفقود شده و به دست ما نرسیده تا فضایل حضرت عباس (سلام الله علیه) را دریابیم.

بنابراین فضایل فراوانی در شأن حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) از ناحیه مقدسه معصوم صادر شده که در پیچ وخم تاریخ و روزگار گم شده و ما از آن مناقب و فضائل محروم مانده ایم، و باید منتظر ماند تا دوران تاریک غیبت حضرت حجه بن الحسن - عجل الله تعالی فرجه الشریف - به سر آید، و آن حضرت به سرای ظهور درآید. به امید آن روزگار نور و نورانی، اللهم عجل لولیک الفرج.

144- احتمال سوم

خداوند متعال به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) عنایات فراوانی ارزانی داشته که به

ص: 262


1- الخصال: 68، «باب الاثنین، حدیث 10».

گوشه هایی از آن- به طور مختصر اشاره می شود. و شرح و تفصیل آن به خواست ایزدمنان در بخش «شرح اسماء و القاب آن حضرت» پرداخته خواهد شد.

145- 1.جلال و جمال جسمی حضرت عباس (سلام الله علیه)

پیش از این دانستیم که شکوه و جلال، حسن و جمال دو صفتی هستند که اولا و بالذات از آن حضرت حق جل جلاله است. که از آن گاهی تعبیر به «اسماء جلالیه» و «اسماء جمالیه» تعبیر می شود و گاهی گفته می شود «صفات کمالیه»،که مظهر و نمود تام و کامل آن اسماء و صفات، وجود مقدس چهارده نور مقدس (صلوات الله علیهم)می باشد، که در حقیقت آن بزرگواران جایگاه تجلی صفات کمالیه -جلال و جمال به خداوند متعال هستند.

اما دیگران به حسب مقدار تسلیم و خضوعشان در مقابل مقام ولایت بهره برده و می برند.و آنچه مسلم است حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)بربلندای قله تسلیم و خضوع در برابر ولایت ایستاده است،که احدی را توان دست رسی به آن جایگاه نیست، و از همین روی عالیترین تجلی آن صفات،در جسم و جان حضرتش نمودارشده و زیباترین نمودار مقام ولایت در جسم و جان است.

حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)با تمام وجود خود متوجه خورشید ولایت بود و از همین روی تمام صفات جلال و جمال امام در جسم و جانش تجلی یافت. (1)و در وصف جسم مبارک آن حضرت تاریخ نگاران نوشته اند:

همانا شکل و شمایل سرور ما حضرت عباس (سلام الله علیه) از نیکوترین و بهترین انسانهای نیک بود.و در بین مردان بنی هاشم که همگی زیباروی و نیکو قامت بودند از همه آنها زیباتر و خوش قامت تر بود.او مردی تنومند و بلند قامت و زیبا چهره بود، که هرگاه سوار بر بلند ترین اسبها می شد، پاهای مبارکش بر زمین خط می انداخت. (2)

صاحبان تاریخ ویژگی جسمی حضرت عباس (سلام الله علیه) را در سه امر مهم گزارش

ص: 263


1- کبریت احمر: 403.
2- بطل العلقمی ج 2: 120، به نقل از «مقاتل الطالبین».

کرده اند. 1. بلندی قامت 2. تنومندی 3.زیبایی چهره و این سه را در کمتر کسی تاریخ سراغ دارد. پهلوانی آن حضرت در هنگامه دفن شهدا از زبان مردان قبیله بنی اسداین گونه بیان شده که به امام سجاد (صلوات الله علیه) عرض کردند:

«بقی بطل علی المسناه»؛

هنوز در کنار نهر علقمه [بدن مقدس] پهلوانی باقی مانده است.

تنومندی و بلندی قامت، از مهمترین ویژگیهایی است که در هنگام نبرد صلابت و تسلط آن حضرت را بر هر حریفی آشکار می نمود و هم لرزه بر اندام دشمن می انداخت. هم قوت قلب دوست بود و هم اضطراب و سراسیمگی برای دشمن. از همین روی تا وقتی حضرت عباس زنده بود آرامش بر اهل حرم سایه افکنده بود، خواب را برای اهل حرم ارزانی داشته بود، و از چشم دشمن خواب را ربوده بود.و آنچه از کتابهای مقتل فهمیده می شود آن که چشم امید همه به حضرت عباس (سلام الله علیه)بود و این حقیقتی است که آن را از فرمایشات حضرت امام حسین و حضرت امام سجاد و حضرت زینب (صلوات الله علیهم )می توان به گونه ای آشکار و واضح فهمید..

146- حضرت اباالفضل در نگاه امام (صلوات الله علیه)

هنگامی که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) برای گرفتن اجازه جهاد به محضر امام شرفیاب شد، حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) گریستند، و فرمودند:

«یا أخی أنت العلامه من عسکری و مجمع عددنا، فإذا مضیت یؤول جمعنا إلی الشتات و عمارتنا إلی الخراب»؛

ای برادر تو علامت و نشانه لشکر منی و جایگاه تجمع افراد من هستی، هرگاه بروی جمع ما متفرق و آبادانی ما خراب می شود.(1)

عالم محقق و تاریخ نگار پژوهشگر مرحوم ملاهاشم خراسانی می نویسد:

«محدث جلیل القدر حاج علی تبریزی از سید فاضلی از علمای عرب نقل می کند

ص: 264


1- وسیله الدارین: 237، نزدیک به همین معنا «بطل العلقمی ج 3: 231.

که جناب شیخ ازری این مصراع را گفت: «یوم أبوالفضل استجار به الهدی؛[عاشورا روزی است که در آن] روز [مظهر] هدایت [یعنی حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)] به حضرت ابالفضل پناه برد.» خیال کرد، شاید این مصراع مقبول حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) نباشد، لذا مصراع دیگر را نگفت.

حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) را در خواب دید که فرمود: صحیح است آنچه گفته ای، روز عاشورا من پناه بردم به برادرم أبا الفضل و مصراع دوم را[چنین] فرمودند: «والشمس من کدر العجاج لثامها؛ یعنی آن وقت که من پناه بردم به عباس (سلام الله علیه)، آفتاب، از تیرگی غبار معرکه کربلا، نقابی پیدا کرده بود.»(1)

147- ندای حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) بر بالین حضرت عباس (سلام الله علیه)

بنابر نقل اهل تاریخ، عمر سعد (لعنه الله) بعد از شهادت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) دو روز در کربلا ماند(2)تا آنکه بتواند کشته های لشکر را دفن، و مجروحین سپاهش را مداوا کند و روز سوم شهادت از کربلا حرکت کرد.

خدا میداند در این دو روز چه بر سر اهل حرم سرور شهیدان (صلوات الله علیه) آمد، از یک طرف ضرب و شتم دشمن، از طرفی می دیدند که دشمن کشته های خود را به خاک می سپرد، اما بدن اصحاب کبار،چون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه بر روی خاک افتاده است، جسم پاک و مقدس جوانان بنی هاشم را باد نوازش میکند،و اشک چشم زینب، رقیه، سکینه و... مرهمی است بر جراحات سر حضرت علی اکبر. یا علی! بدن مجروح ابا الفضل در کنار نهر علقمه افتاده است.

یا زهرا دخترانت اسیرند، و جسم فرزندت حسین بر روی خاک،یا رسول الله چگونه می توان تحمل کرد که کشته کافر دفن شود،اما بدن امام را آفتاب تماشا کند،خدایا چه گذشت بر دل زینب، و چه حال داشت آن دختر ناز دانه امام، یقین گاهی می رفت دردامن عمه، و گاهی می آمد نگاه به برادر می کرد، و گاهی می فرمود: عموجان أباالفضل، مرا

ص: 265


1- منتخب التواریخ: 335.
2- بطل العلقمی ج 26:3به نقل از «تاریخ الطوال: 256.»

می زنند، اما غیر از تازیانه جوابی نمی نشنید. یا حسین، یا حسین، یا حسین، صلی الله علیک.

به هر حال روز سیزدهم که دیگر از لشکر یزید در آن صحرا کسی نبود، زنان قبیله بنی اسد روی به میدان جنگ نهادند. بدن هایی غرقه به خون و مجروح در آن صحرا رها شده دیدند، غریب و بی کس. شتابان به قبیله برگشتند و به گفته عالم ربانی شیخ محمد باقر بیرجندی به مردان خود عتاب کردند:

«شما چه خواهید گفت جواب حضرت رسول صلی الله علیه واله را که فرزند او در نزدیک شما کشته شد و یاری نکردید او را؟ حال، پسر سعد کسان خود را دفن کرده و اولاد رسول الله صلی الله علیه واله و اصحاب او را گذاشته اند. بروید ایشان را دفن کنید، و بعض عار را از خود بردارید.

پس مردان رفتند و خواستند ابتدا کنند به دفن سیدالشهداء (صلوات الله علیه) و او را نمی شناختند. ناگاه سواری روی به ایشان آمد و فرمود: «ما بالکم ؟؟ حیرانی شما از چیست؟» گفتند: برای دفن شهدا آمده ایم و نمی شناسیم جسد [امام] حسین (صلوات الله علیه) را. چون آن سوار این را شنید به گریه درآمد و می گفت: «وا أبتا، وا أباعبدالله لیتک حاضر و ترانی أسیره ذلیلا، وای پدرجان، وای اباعبدالله کاش حضور داشتی و میدیدی مرا که چگونه اسیر و خوار شده ام.»

پس فرمود: «أنا أرشد کم إلیه، من شما را به آن حضرت ارشاد میکنم.»و از اسب پیاده شد و میان قتلی[ کشته ها ]می رفت تا به جسد پدر بزرگوارش رسید و او را در آغوش کشید و میگریست و[ می فرمود]: «یا أبتاه بقتلک قرت عیون الشامیین، یا أبتاه بقتلک فرحت بنو امیه، یا أبتاه بعدک طال حزننا یا أبتاه بعدک طال کربنا؛ پدرجان اهل شام با کشتنت به آرزوی خود رسیده و شاد شدند، بنی امیه نیز شادمان گشتند، ای پدر غم و اندوه ما بعد از تو همیشگی است، پدرجان غم و سختی ما بعد از تو طولانی شد.» پس قدری اندک از مصرع شریف [قتلگاه] دور شد، و کمی خاک را دور کرد. قبری کنده و لحد پرداخته پیدا کرد، پس آن بدن مطهر را برداشت و در قبر گذاشت و آن را پوشانید...

ص: 266

بعد تشریف بردند به نزد جسد مقدس أبی الفضل (سلام الله علیه )و خود را بر آن جسد مطهر انداخت (1)و فرمود: «یا عماه لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین واعطشاه و اغربتاه، ای عمو کاش نگاه می کردی به حال اهل حرم و دختران که چگونه فریاد واعطش آنها و وا غربتای آنها بلند است.» بعد بنی اسد را امر فرمود: به آنکه لحدی کندند و [حضرت] أبا الفضل (سلام الله علیه) را در آن لحد دفن نمود.»(2)

مرحوم میرزا صدرالدین القزوینی می نویسد:

«...[امام سجاد (صلوات الله علیه) به اتفاق مرد و زن [قبیله بنی اسد ]آمدند کنار نهر علقمه:

کشته ای دیدند دست و سر جدا ***زخمهایش کس نداند جز خدا

این تنش، یاران چه گویم از سرش***پاره پاره قطعه قطعه پیکرش...»(3)

148- ندای حضرت زینب علیها السلام

یکی از القاب حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) «حامی الظعینه» است، زیرا که آن حضرت نگهبان و حمایت کننده اهل حرم حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به خصوص نگهدار، و حامی حضرت زینب علیها السلام بود، و سوار کردن و پیاده کردن آن حضرت توسط حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) صورت می گرفت، تا آنجا که هنگامی که دختر حضرت زهرا (صلوات الله علیها) می خواستند به زیارت قبر جد بزرگوارش حضرت رسول الله صلی الله علیه واله بروند، حضرت عباس (سلام الله علیه) او را همراهی می کرد.

صلابت و سطوت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در کربلا آرامش را بر اهل حرم ارزانی داشته بود، همان گونه که اضطراب و نگرانی را بر ارواح ضعیف دشمن پا شیده بود،و خواب و آرامش را از آنها ربوده بود، و آن چنان از قهر و غضب و خشم او در هراس بودند، که پی در

ص: 267


1- علامه محقق شیخ عبدالواحد مظفرچنین می نویسد: «... فانحنی علیه وجعل ینتحب.. .»؛ امام سجاد (صلوات الله علیه) در مقابل بدن مقدس حضرت عباس (سلام الله علیه) خم شد و بلند بلند گریست و فرمود:.... .(بطل العلقمی ج 3، 266)
2- کبریت احمر: 495، بطل العلقمی ج 265:3.
3- ریاض القدس ج 2، 221.

پی مواظب حمله حضرتش بودند.(1) و چه زیبا این حقیقت در این شعر جلوه نموده که:

الیوم نامت أعین بک لم تنم ***و تسهدت أخری فعز منامها(2)

و اوج این دلنگرانی را در روزی که می خواستند اهل حرم را از کربلا ببرند می یابیم، و در آن روز اهل حرم در قتلگاه وارد شدند و بعد از سوزوگداز جانکاه وقتی دشمن دستور حرکت داد. اهل بیت امام حسین (صلوات الله علیه )به یکدیگر کمک کردند تا سوار بر شتران شدند. و بزرگ دختر حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) همه را کمک کرد تا سوار شدند. اما خود غریب و تنها در کنار شهدا ماند، کسی نبود تا کمک کند و حضرتش سوار شود.(3) از همین روی، صورت مبارک را به طرف نهر علقمه کرد و فرمود:

«أخی أبا الفضل!!أنت الذی أرکبتنی یوم خروجنا من المدینه فمن یرکبنی یأبن والدی؟»؛ برادرم ابا الفضل!! روزی که از مدینه خارج شدیم تو مرا سوار بر شتر نمودی، ای پسر پدرم الآن چه کسی مرا سوار بر شتر نماید؟(4)

آیا می دانید چه کسی حضرت زینب علیها السلام را سوار بر شتر کرد؟ عبدالله بن سنان نقل می کند، فضه (رضوان الله علیها) کنیز حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) آمد و آن حضرت را سوار بر ناقه کرد.(5)

با توجه به این سه مطلبی که نقل شد - خطاب امام، ندای امام سجاد و فریاد حضرت زینب (صلوات الله علیهم) - معلوم می شود که عظمت، صلابت، و قدرت و شجاعت حضرت عباس (سلام الله علیه) چه اندازه است که آن سه بزرگوار آن قدر توجه به حضرت عباس (سلام الله علیه) داشته اند، و از این توجه در می یابیم که خداوند متعال نعمت و عنایاتی فزون از حد به آن حضرت ارزانی داشته که مورد توجه دو امام معصوم (صلوات الله علیهما) قرار گرفته و نظر حضرت زینب کبری علیها السلام را به خود جلب نموده است.

ص: 268


1- بطل العلقمی ج 3: 546.
2- بطل العلقمی ج 3: 546، « امروز به خواب رفتند [و آرامش پیدا کردند] چشمانی که از ترس تو خواب نداشتند، و بی خواب شدند آن چشمانی که به خاطر تو خواب می رفتند.» یعنی با شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) آرامش به دشمن رسید، و اضطراب بر اهل حرم حاکم شد.
3- معالی السبطین ج 86:2 به نقل از «اسرار الشهاده »
4- بطل العلقمی، ج 2، ص 78.
5- معالی السبطین، ج 2، ص 86 به نقل از «اسرار الشهاده».

و حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) نیز خوب از عهده شکرگذاری در درگاه الهی برآمده؛ چرا که همه آن نعمتها را نثار خاک پای امام خود حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) نمود. تا آنجا که از سر جان خویش نیز گذشت و «مضی شهیداً» و بر این شکرگذاری امام معصوم حضرت جعفر بن محمد و حضرت امام سجاد (صلوات الله علیهم) صحه گذاشت. از این روی می توان گفت« و أبلی بلاء حسنا» یعنی خداوند نعمت بزرگ به حضرت عباس (سلام الله علیه) عنایت کرد، و آن حضرت شکر گذار آن نعمت بود.

149- یک پرسش و دو پاسخ

با وجود ولایت کلیه و تامه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) بر تمام کاینات و شجاعت و صلابت آن حضرت که به جز معصوم کسی را آن دو مقام نیست چگونه می شود که آن حضرت خطاب به حضرت عباس (سلام الله علیه) می فرمایند: «الآن انکسر ظهری» و یا «ارکب بنفسی یا أخی» و..،و یا در آن شعر، پناه به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) می برند، و یا امام سجاد (صلوات الله علیه) آن گونه با بدن عمو عمل می کند. و حال آنکه حضرت عباس هر قدر دارای صلابت و شجاعت و قوت باشد، باز بنده ای از بندگان حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) است و نسبت به آن حضرت در شجاعت و شهامت کمتر است، چرا که هرچه دارد که همه چیز دارد، اما به هر حال پرتویی از امام معصوم (صلوات الله علیه) است.

پاسخ اول: پناه بردن و چشم امید به توان آن حضرت داشتن را اولا می توان مقایسه کرد به پناه بردن حضرت رسول الله صلی الله علیه واله به حضرت علی اعلی (صلوات الله علیه) در جنگ أحد و جنگ... و خیلی از وقایعی که اتفاق افتاده است.

در یکی از جنگ ها به امر حضرت رسول الله صلی الله علیه واله، حضرت مولی (صلوات الله علیه) و جمعی از اصحاب که از آن جمله است جناب سلمان، در مدینه ماندند و حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله با اصحاب به جنگ رفتند. در هنگامه کارزار، لشکر اسلام رو به هزیمت گذاشت، و شکست خورد و نزدیک بود که اصحاب از حضرتش روی گردان شوند. در این هنگام حضرت جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرض کرد:

ص: 269

«ای نبی الله خدایت سلام می رساند و تو را بشارت به پیروزی می دهد.و تورامی گوید: اگر بخواهی تو را به ملائکه کمک رسانم و اگر میخواهی پیروزیت را به دست علی قرار دهم. که اگر خواستی او را بخوان تو را اجابت می کند.»

حضرت رسول الله صلی الله علیه واله، حضرت امیر المؤمنین علی (صلوات الله علیه) را انتخاب نمودند.

حضرت جبرئیل علیه السلام گفت: صورت مبارک را به طرف مدینه بگردان و بلند بگو:

«یا أبا الغیث أدرکنی، یا علی أدرکنی، یاعلی ادرکنی».

جناب سلمان علیه السلام می گوید: من از کسانی بودم که با حضرت علی (صلوات الله علیه) در مدینه از جنگ تبوک باز مانده بودیم، و در یکی از آن روزها که حضرت به نخلستان تشریف برده بودند، من نیز با آن حضرت رفته و وارد نخلستان شدیم، آن حضرت بالای درخت خرمایی رفتند و خرما می چیدند و پایین می ریختند، و من آنها را جمع می کردم. که ناگاه شنیدم که فرمودند:

«لبیک، لبیک ها أنا جئتک»؛

گوش به فرمان توهستم، گوش به فرمان توهستم، همین الان خدمت شما می رسم.

و از نخل خرما پایین آمدند در حالی که آثار غم در چهره مبارکش نمایان بود،و اشک چشمان بر گونه هایشان ریزان.

گفتم: یا ابالحسن شما را چه پیش آمده؟ فرمود: ای سلمان لشکر حضرت رسول الله صلی الله علیه واله شکسته شده و آن حضرت مرا می خواند،و از من کمک می خواهد. و آمدند منزل حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) و آن حضرت را خبردار کردند و بیرون آمدند.

آن گاه به من فرمودند:ای سلمان قدمهایت را دقیقا جای گامهای من بگذار.سلمان می گوید: به گونه ای دقیق از آن حضرت پیروی کردم، ده گام برداشتیم که لشکر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله را مشاهده کردم.

پس حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)، نعره ای کشیدند که لشکر دشمن از جا کنده شده، متفرق شدند.

در این هنگام حضرت جبرئیل علیه السلام نازل شد، و سلام کرد، حضرت رسول الله صلی الله علیه واله جواب

ص: 270

سلام او را داده و بسیار شادمان شدند. و حضرت مولی (صلوات الله علیه) روی به سوی پهلوانان دشمن نهاده، آنها را شکست دادند... و خداوند متعال به وسیله شجاعت و سطوت و همت حضرت علی ابن ابی طالب (صلوات الله علیه) جهاد را از دوش مؤمنان برداشت که «کفی الله المؤمنین القتال». و خداوند معجزه خود را به دست آن سرور آشکار کرد، که تمام امت از عهده آن برنمی آمدند.(1)

کو در این واقعه به گونه ای آشکار حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله برای نجات لشکر اسلام پناه به حضرت امیرالمؤمنین حیدر (صلوات الله علیه) بردند، در حالی که می دانیم که حضرت علی (صلوات الله علیه) بنده ای از بندگاه آن حضرت است که خود مولی فرمودند: «إنما أنا عبد من عبید محمد» (2).

پاسخ دوم: اگرچه تعبیر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله به گونه کمک خواستن و پناه آوردن است، همان گونه که تعبیر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) نسبت به حضرت عباس (سلام الله علیه) بود. اما این از باب احترام و عظمت بخشیدن به حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) و حضرت عباس (سلام الله علیه) است،و از همین روی مولی فرمود: «لبیک، لبیک، فرمان پذیریم» و گوش به فرمان شمایم، و همین گونه بود برخورد حضرت عباس (سلام الله علیه) با حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)، که اعلان فرمان بری کرد.

150- معنای چهارم: دفاع از امام و دفاع از اسلام

می توان برای جمله نورانی حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)که خطاب به عموی بزرگوار خود فرمودند: «ابلی بلاء حسنا» معنای چهارمی را نیز فهمید. و آن اینکه جهاد در قسم است. 1-جهاد و جنگ برای تبلیغ و اشاعه دین. 2- جنگ و جهادی که برای دفاع از شخص مقدس پیامبرصلی الله علیه واله و یا امام معصوم (صلوات الله علیه) صورت می گیرد.

و بسیار روشن و واضح است که اگر جنگ و جهاد برای حفظ جان معصوم باشد برتر و

ص: 271


1- صحیفه الابرار ج 2: 54 به نقل از «بحار الانوار ج 267:37، باب 53»
2- اصول کافی؛ توحید شیخ صدوق؛ نهج البلاغه.

بالاتر است از جنگ و جهادی که برای جلب انسانی به دین باشد، که آن اصل و ریشه و تمام دین است و این برای نجات انسانی از گمراهی. و از همین روی مجاهدین جنگ بدر و احزاب برترند از مجاهدینی که در جنگ های دیگر شرکت کردند. و از این نکته نباید غفلت کرد که مجاهدین جنگ بدر، از همه جنگجویان دیگر برترند؛ زیرا که او از وجود و جان مقدس حضرت محمد صلی الله علیه واله حراست کردند و ثانیا شمار آنها اندک بود ولی با اندکی عدد، دست از حفاظت جان گرامی آن گرامی جان عالم نکشیدند.

و این حقیقت در واقعه کربلا به گونه ای چشمگیرتر نمایان شد؛ چرا که همه اصحاب و بنی هاشم اولا برای حفظ جان عالم هستی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) خود را به کشتن دادند، ثانیا شمار آنها بسیار کمتر از شمار بدریون بود، علاوه بر اینکه لشکر دشمن چند برابر لشکر دشمن در جنگ بدر بود. و ثالثا: در جنگ بدر اهل حرم نبودند، تشنگی نبود، فریاد و افغان زنان نبود.

و در میان شهدای کربلا حضرت عباس (سلام الله علیه) از همه شهدا کربلا بیشتر رنج کشید؛ چرا که اولا: داغ همه شهدای کربلا بر جانش نشست. ثانیا: غربت و تنهایی امام را مشاهده کرد و دیگران فقط غربت را شاهد بودند،اما تنهایی امام را ندیدند، چون همگی امیدشان به حضرت عباس (سلام الله علیه)بود. ثالثا: شاید آنچه قلب سردارکربلا را از هر چیز دیگر بیشتر می سوزاند ابراز تشنگی اطفال حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به آن حضرت بود. بعضی از مقاتل نوشته اند:«بچه ها می آمدند پیش حضرت عباس و زبانشان را از تشنگی بیرون می آوردند. یعنی عموجان ببین زبانمان از تشنگی خشکیده است.» و دیدن این حال از کودکان خردسال برای سپه سالاری چون پسر علی مرتضی بسیار بسیار گران و سخت بود.

بنابراین حضرت عباس (سلام الله علیه) از یک طرف غربت و تنهایی امام را می دید، و از طرفی تشنگی اطفال را تماشا می کرد و از جانبی، اضطراب اهل حرم را می فهمید، و از طرفی هلهله لشکر دشمن را می شنید.و از سوی دیگر داغ مردانی چون حبیب بن مظاهر و جوانانی چون حضرت علی اکبر جگرش را داغ دار کرده بود. و از همین روی چون مرغ بسمل حیران بود. و این همه را هیچ کدام از شهدا کربلا نداشتند.

ص: 272

و این همان بلاء حسنی است که مولی و سرور ما حضرت عباس (سلام الله علیه) به آن مبتلا شد و الحق خوب از عهده برآمد تا آنجا که امام معصوم (صلوات الله علیه) لب به مدح و ثنایش گشود و خداوند یادش را آویزه جان عرشیان کرد،و حضرت فاطمه زهرا(صلوات الله علیها)شفاعت شیعیان را حواله به دو دست مقدس جدا شده حضرتش نمود.(1)

صلی الله علیک یابن امیرالمؤمنین .

گرچه دقایق کلام مولا و سرورمان حضرت صادق (صلوات الله علیه)بیش از این است، لیکن آنکه اهل إشارت است همین مقدار او را بس است.

151- معنای «و مضی شهیدا»

واژه های «مضی» و «ذهاب» در معنی از یک جهت شبیه هستند و از جهتی با یکدیگر تفاوت دارند: «مضی» و «ذهاب» در اصل رفتن مشترک هستند، اما هرگاه کسی برود اما در حالی که پشت به چیزی کرده باشد، آن را «مضی» می گویند، اما «ذهاب» تنها «رفتن» را افاده می کند، چرا که رفتن یا به گونه ای است که انسان پشت به چیزی کرده و می رود، و یا اینکه می رود اما رویش به چیزی است و می رود. اولی را «مضی» می گویند و اصل رفتن را «ذهاب» می گویند. همان گونه که اگر کسی آمد و روی به چیزی داشت می گویند «أقبل» و اگر بدون توجه به چیزی بیاید آن را «مجی» می گویند.

پس روی گردان شدن از چیزی را «مضی» می گویند، گرچه لازمه آن «رفتن» نیز می باشد.

پس «مضی» یعنی روی گرداند و رفت.(2) و از همین جا رمز اینکه حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند «مضی شهیداً: روشن می شود یعنی آن حضرت رفتند در حالی که از این دنیا روی گردان بودند» علاوه که این واژه استمرار و دوام را نیز در بردارد، یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه) از این دنیا رفت در حالی که از آن همیشه روی گردان بود، و هیچگاه روی به این دنیا نیاورد.(3)

ص: 273


1- برای حفظ امانت باید بگویم: اصل این نکته از فرمایشات علامه محقق و تاریخ پژوه نامدار شیخ عبدالواحد مظفر علیهما السلام گرفته شده است. «البطل العلقمی، ج 1: 11».
2- الفروق اللغه: 302
3- ر.ک: مصباح المنیر، ماده «مضی» و سایر کتب لغت.

واژه «شهید» کلمه ای است بسیار مقدس و آن را معناهایی گوناگون است. شهید در فرهنگ عرب، یعنی کسی که چیزی را بالعیان دیده باشد، یعنی با چشم (1)و گوش دیده و یا شنیده باشد.

بنابراین واژه «حاضر»، «شاهد»، «عالم» و «مخبر» با هم تفاوت دارد، چرا که هر شاهدی هم عالم است و هم حاضر است و هم مخبر، یعنی از نزدیک دیده و یا شنیده پس آن را می داند، و خبر می دهد به اینکه من شنیدم و با دیدم. (2)

اما در نزد شیعه به کسی «شهید» گفته می شود که در دفاع یا جهاد با اجازه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و یا امام معصوم (صلوات الله علیه) یا نایب خاص آن بزرگواران مثل مالک اشتر به جهاد پرداخته در این راه کشته شود.(3)

152- چرا «شهید» را «شهید» می گویند؟

اما آنچه مهم است اینکه چرا به کسی که در راه خدا با اذن معصوم کشته شده شهید می گویند؟ شماری از محققین گفته اند «شهید» به معنای «مشهود» است یعنی «فعیل» به معنای «مفعول» مثل آنکه به کشته «قتیل» گفته می شود و مقصود از آن «مقتول» است، و سر اینکه به چنین کسی «شهید» گفته می شود، این است که خداوند وفرشتگان شهادت می دهند به اینکه او را خداوند بخشوده و بهشت را به او عنایت کرده اند.(4) و شماری دیگر گفته اند «شهید» را، شهید می گویند، چون زنده، و حاضر است(5) و به نظر می رسد این نظر صحیح است چرا که خداوند متعال می فرماید:

«لاتحسن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون»؛

گمان مبرید آنها که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه زنده هایی هستند که در نزد خدا روزی داده می شوند.

ص: 274


1- کتابهای فقهی و لغوی.
2- برای تحقیق بیشتر ر.ک: مصباح المنیر: 324، (مادۀ «شهد»)؛ فروق اللغه: 89 «باب چهارم».
3- الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه ج53:1.
4- شرح لمعه ج 1: «کتاب الجهاد»، النهایه فی غریب الحدیث ج 2: 459، ریاض السالکین ج 1: 408 .
5- النهایه فی غریب الحدیث ج 2، 459، ریاض السالکین ج 408:1.

به نص آیه شریفه، شهید، حی و زنده است، با این تفاوت که نزد خداوند روزی می خورد.

153- مشاهده پیامبر بعد از رحلت

دلیل دیگر احادیث شریفه است، امام هادی (صلوات الله علیه) می فرمایند:.

«در یکی از روزها حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)به ابوبکر فرمود:«لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بن أحیاء عند ربهم یرزقون»؛ و من گواهی می دهم که: إن رسول الله مات شهیداً، والله لیأتینک، فأیقن إذا جائک، فإن الشیطان غیر متخیل به، فأخذ علی بید أبی بکر، فأراه النبی صلی الله علیه واله فقال له: یا أبابکر آمن بعلی و بأحد عشر من ولده؛ إنه مثلی إلآ النبوه، و تب الی الله مما فی یدک؛ فإنه لا حق لک فیه. قال: ثم ذهب فلم یر(1). حضرت رسول الله صلی الله علیه واله شهید از دنیا رفت، و سوگند به خداوند که همانا نزد تو می آید، پس یقین داشته باش آن هنگام که نزد تو آمد؛ چرا که شیطان نتواند خود را به صورت او جا بزند.

پس حضرت مولی (صلوات الله علیه) دست ابوبکر را گرفتند، و پیامبر اکرم صلی الله علیه واله را به او را نشان دادند. پیامبر صلی الله علیه واله به ابوبکر فرمودند: ای ابوبکر به علی و یازده امامی که ازفرزندان اویند ایمان بیاور، آنان مانند منند[ در تمام ویژگیها و صفتهای من ]بجز نبوت. و از آنچه در دست گرفته ای [خلافت مسلمین] در نزد خداوند متعال توبه کن، زیرا تو را در آن حقی نیست،وآن گاه حضرت پیامبر صلی الله علیه واله تشریف بردند، و از دیده پنهان شدند.»(2)

154- نگرشی کوتاه به حدیث شریف

حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) برای اثبات خلافت و ولایت خود برای ابوبکر

متمسک به برهان - شکل اول در منطق - شده اند به این بیان:

ص: 275


1- اصول کافی ج 1: 533، «کتاب الحجه، باب ماجاء فی الأثنی عشر و النص علیهم (صلوات الله علیهم)، حدیث 13».
2- مراه العقول ج230:6.

صغری: حضرت محمد صلی الله علیه واله شهید شده اند.

کبری: هر شهیدی زنده است و حی.

دلیل کبری: آیه شریفه «لاتسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون» ؛ گمان مبرید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه همگی آنها زندگانند که از نزد پروردگارشان روزی می خورند».

نتیجه: پیامبر اسلام زنده اند، نمرده اند: زیرا شهید شده اند، و هر شهیدی زنده است.

حضرت مولی (صلوات الله علیه) برای ابوبکر به این دلیل قطعی اثبات کردند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله حی و زنده اند. آنگاه حضرت فرمودند: سوگند به خدا که آن حضرت نزد تو می آید، پس یقین داشته باش آنکه نزدت می آید،خود حضرت می باشد. چرا که شیطان نمی تواند به صورت آن حضرت درآید.

اما دیدن شهید - که حئ و زنده است -کار هر کسی نیست، بلکه دیدن، و به کسی نشان دادنش با اراده معصوم است. از همین روی حضرت مولی (صلوات الله علیه) دست ابوبکر را گرفتند و آن حضرت را به او نمایاندند. و ابوبکر آن حضرت را مشاهده کرد و فرمایش آن بزرگوار را شنید. که حق با حضرت علی (صلوات الله علیه)است،و اینکه تو را حقی در خلافت نیست، و باید حق را به حق دار برگردانی.

155- نکته

از فرمایشات حضرت مولی علی مرتضی (صلوات الله علیه) فهمیده می شود که شهدا همگی زنده اند، و اینکه ابوبکر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله را دید، یعنی اینکه آن حضرت را با همان بدن مقدس اصلی مشاهده کرد. و این نظر بیشتر علما و دانشمندان شیعه است.(1)بنابراین شهدا، از جمله شهیدی که تمام شهدای عالم بر او رشک می برند. یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه) با همان بدن مبارک خود حی و زنده اند.

به هر حال آنچه که نتیجه قطعی این آیه شریفه و این حدیث شریف است اینکه: «هرکس

ص: 276


1- مراه العقول ج 6 :229.

در راه خدا با شرایط کامل کشته شود حی و زنده است، و حاضر است، می شنود و می بیند، و روزی او از نزد خدا می رسد. ولی مشاهده چنین کسی، کار هر کس نیست.»

156- حیات حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

حضرت عباس (سلام الله علیه)با اذن و اجازه و همراه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) جهاد کرد و به مقام شهادت رسید، پس ایشان حی و زنده و حضور دارند. هم می شنوند و هم می بینند.

اما آنچه مهم است این که هر شهید به حسب سعه وجودی و آثارشخصیتی خود، بعد از شهادت حیات دارد. مثلا حضرت رسول خداصلی الله علیه واله که شهید و زنده اند با تمام آثار وجود مبارکشان زنده اند، یعنی آن حضرت صلی الله علیه واله با آثاری چون «رحمه للعالمین»، «سراج منیر»، «بشیر و نذیر» و تجلی اعظم و... حیات دارند، از همین روی «سلام به ایشان» سلام به پیامبری زنده است و...

حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز با همان ویژگی های شخصی و روحی که علمدار، سقا، باب الحوائج، کاشف الکرب و... هستند، حیات دارند. لذا هرکس او را صدا بزند فریادرسی می کند،و هرکسی به او متوسل شود حاجتش برآورده می شود، و می بینیم که چقدر کرامات و معجزات از نام آن حضرت به ظهور پیوسته است، بلکه حضرت حق، سعۀ وجودی و حدود هستی آن حضرت را بی انتها کرده است، تا آنجا که در عالم علیین و ساکنان آن عالم، به بزرگی و عظمت یاد می شود. پس کشش وجودی آن بزرگوار از فهم و حد درک ما خارج، و نسبت به فهم ما بی انتها است.

157- خلاصه بحث

اولا: حضرت عباس (سلام الله علیه) دارای عظمت و صلابت و بزرگی و جلالتی است که ستون اصلی در واقعه عاشورا به شمارمی رود، و چشم امید همه عاشوراییان به او بود. تا آنجا که تا قبل از شهادت،آرام بخش دل اصحاب ویاران واهل حرم حضرت اباعبدالله الحسین( صلوات الله علیه) بود. و دشمن از ترس هیمنه او در اضطراب و تشویش و نگرانی بسر می برد.

ص: 277

ثانیا: بر اثر مجاهده عظیم و بزرگی که به اذن امام و در محضر امام و همراه امام از خود بروز داد خداوند به او علاوه بر تمام آن نعمتهای وجودی وجود مبارکشان،نعمتی عظیم به او عنایات فرمود، تا آنجا که آسمان نشینان - عالم علیین - مدح و ثنای او می کنند که «رفع [الله] ذکرک فی علیین».

ثالثا: بر اثر آن جهاد بزرگ طبق نص حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)به شهادت رسید، چرا که جنگ او به اذن امام و همراه امام و در محضر امام بود.

رابعا: به نص آیه شریفه:«لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم

یرزقون»و استدلال حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) آن بزرگوار حی و زنده است.

خامسا: سعۀ وجودی و دامنه هستی آن حضرت،ازحدومرز فهم و ادراک ما بیرون است و کسی جز خدا و امام معصوم (صلوات الله علیه) از حد آن خبر ندارد، که بعضی از آن عظمتها را در روایات و متون تاریخی می توان مشاهده کرد.

بنابراین، این همه کرامات و معجزه که از توسل به حضرتش سراسر عالم را فرا گرفته قطره ای از عظمت و بزرگی او است.که اگر کسی بخواهد آن همه را جمع کند دهها بلکه صدها جلد کتاب نمی تواند جوابگو باشد.چرا که عظمت و جلال اوازفرش تاعرش سایه افکنده و همه در تولای او مدح و ثنای او خوانند.

زهی مقام أبو الفضل و آن جلالت و شأن ***که نیست شبه و نظیرش به عالم امکان

جهان به او متوسل بود که می گردد ***به نام نامی او مشکلات خلق آسان(1)

از همین روی در آسمان ثنای او خوانند:

ذکر سماواتیان ثنای اباالفضل*** خیل ملک خادم سرای اباالفضل

هیچ ز بیگانگی به حق نبرد راه*** هر که نگردید آشنای اباالفضل

پا مکش از درگهش که عقده گشایی ***هست به دست گره گشای اباالفضل (2)

زبان و قلم کوچکتر از آن است که توان وصف و ثنای آن بزرگ را بتواند و چه زیبا سرود صغیر اصفهانی:

ص: 278


1- مصیبت نامه صغیر: 282.
2- همان: 179.

ای امیری که علمدار شه کرب و بلایی***اسد بیشه صولت پسر شیر خدایی

و به نسب پور دلیر علی آن شاه عدوکش ***به لقب ماه بنی هاشم و شمع شهدایی

یک جهان صولت و پنهان شده در بیشه تمکین ***یک فلک قدرت و تسلیم به تقدیر و قضایی

من چه خوانم به مدیح تو که خود اصل مدیحی ***من چه گویم به ثنای تو که خود عین ثنایی (1)

158- نکته

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند: «و مضی شهیدا» و نفرمودند: «و مات شهیداً» چرا که اصلا شهید نمی میرد، چرا که طبق آیه شریفه «لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون» موت و مردن شهید یک امر ظنی و وهمی است، یعنی اگر ما می بینیم، که کشته در راه خدا مانند سایر مردگان است، این یک و هم و گمان است که به نظر ظاهر بین ما می آید،وگرنه حقیقتا شهید حی و زنده است، و از همین روی باید با همان لباسی که کشته شده دفن شود،وکفن لازم ندارد چرا که کفن از ویژگیهای مرده است، نه شهید که زنده است.

ص: 279


1- مصیبت نامه صغیر اصفهانی: 183.

ص: 280

159- فراز ششم از کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)

«و ان للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه.»

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) دراین فراز از حدیث شریف به والاترین جایگاه عموی خویش اشاره کرده و جایگاه حضرت پرچمدار کربلا را در نزد خداوند متعال ترسیم می فرمایند، دراین مقاله قبل از شرح و توضیح این فضیلت یگانه، به ناچار باید به بررسی واژه ها و پژوهشی کوتاه در جمله بندی آن پرداخت.

بخش دوم: حدیث غبطه

اشاره

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه )می فریاند:

«... رحم الله العباس فلقد آثر و ابلی و فدی أخاه بنفسه حتی قطعت یداه. فأبدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن أبی طالب. و أن للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه» .

(امالی شیخ اجل صدوق، مجلس 70، حدیث 10)

ص: 281

ص: 282

شیخ اجل اقدم محمد بن علی بن بابویه قمی معروف به «شیخ صدوق »رضی الله عنه می فرماید:

«حدثنا ابوعلی أحمد بن زیاد [بن جعفر]الهمدانی قدس سره قال: حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم، عن محمد بن عیسی بن عبید الیقطینی،عن یونس بن عبدالرحمن، عن ابن أسباط، عن علی بن سالم، عن أبیه، عن [أبی حمزه الثمالی] ثابت بن أبی صفیه قال: نظر سید العابدین علی بن الحسین (صلوات الله علیهما)، الی عبیدالله بن العباس بن علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) فاستعبر. ثم قال:

«ما من یوم أشد علی رسول الله صلی الله علیه واله من یوم أحد، قتل فیه عمه حمزه بن عبدالمطلب أسد الله و أسد رسوله، و بعده یوم مؤته قتل فیه إبن عمه جعفر بن أبی طالب.

ثم قال (صلوات الله علیه):

ولا یوم کیوم الحسین (صلوات الله علیه)از دلف إلیه ثلاثون رجل،یزعمون أنهم من هذه الامه، کل یتقرب إلی الله عزوجل بدمه، و هو بالله یذکرهم فلا یتعظون،حتی قتلوه بغیا و ظلماً و عدواناً.

ثم قال (صلوات الله علیه):

رحم الله العباس، فلقد أثر و أبلی و فدی أخاه بنفسه حتی قطعت یداه، فأبدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن أبی طالب.و إن للعباس عندالله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه».(1)

ص: 283


1- ترتیب الامالی ج 186:5 به نقل از «أمالی صدوق، مجلس 70، حدیث 10.» محدث خبیر علامه شیخ علی نمازی شاهرودی دس سره می گوید: «سند این حدیث شریف صحیح است» مستدرکات علم رجال الحدیث ج 4: 350.

شیخ جلیل و بزرگ شیعه صدوقی رضی الله عنه بعضی از فرازهای این حدیث شریف را در کتاب «الخصال: 68، حدیث 101» با همین سند نقل کرده است.

مهم ترین شخصیت واقعه کربلا بعد ازحضرت سید الشهدا (صلوات الله علیه)،حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) هستند. از این روی از طرفی به طور وسیع و گسترده ای مورد توجه تمام امامان معصوم (صلوات الله علیهم) قرار گرفته، و از طرف دیگر نظر تمام مورخین، مقتل نگاران، دانشمندان، و دوستان حتی دشمنان اهل البیت (صلوات الله علیهم) به سوی او جلب شده است.

از همین جهت می توان به این مطلب قطع پیدا کرد که از ناحیه مقدسه صاحبان ولایت کبرویه،روایات و احادیث فراوانی در بیان شأن و منزلت آن حضرت صادر شده است، که بعضی از آنها را شیخ بزرگ شیعه،شیخ صدوق در کتاب گران سنگ «مقتل الحسین (صلوات الله علیه)» گرد آورده که با تأسف وحسرت آن کتاب را گردباد حوادث تاریخی از دست ما ربوده و ما را ازوقایع کربلا به خصوص فضایل سرورمان حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) محروم کرده است.

و این عبارت دانشمند سترگ شیعه یعنی شیخ صدوق قدس سره -را پیش از این خواندیم - که می فرماید:

«و قد أخرجته [ای الحدیث المذکور] تمامه مع مارویته فی فضائل العباس بن علی فی کتاب «مقتل الحسین»؛(1)

و همانا همه این حدیث شریف را با دیگر احادیثی که در فضایل حضرت عباس (سلام الله علیه) روایت کرده ام در کتاب «مقتل الحسین» آورده ام.

دل هر شیعه ای اندوهگین می شود و حسرت جانکاه می خورد از اینکه حوادث روزگار آن کتاب را ربوده.اما چه باید کرد که آن کسانی که این کتابها را سوزاندند و یا به یغما بردند،درحقیقت از روش رهبران خود پیروی کردند که در خانه مولایمان را آتش زدند، و حضرت محسن (صلوات الله علیه)را کشتند و بهار عمر حضرت فاطمه زهرا(صلوات الله علیها) را به خزان کشیدند.

ص: 284


1- الخصال: 68، «باب الاثنین»، حدیث 10.

بنابراین احادیثی که در فضایل و مناقب آن سرور و سردار،از محضر نورانی ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) شرف صدور یافته، زیاد بوده که حدیث شریف مورد بحث نمونه ای از آن همه است.ولی به هرحال ظهور عظمت و بزرگی حضرت عباس (سلام الله علیه) خاموش نشد، و روز به روز بر آوازه حضرتش در گوش عالم افزوده می شود. و طومارها و کتاب هایی بیرون از حد و مرز در بیان عظمت آن حضرت تألیف و منتشر شده و می شود.

2- شرح و تفسیر فراز اول حدیث

این حدیث شریف این گونه آغاز می شود که «نظر سید العابدین علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) الی عبید الله بن عباس (سلام الله علیه)...؛ امام سجاد (صلوات الله علیه) نگاه کردند به جناب عبید الله فرزند حضرت عباس (سلام الله علیه)...»از این جمله استفاده می شود که مجلسی بوده و عده ای از آن جمله فرزند حضرت عباس (سلام الله علیه)در محضر امام زین العابدین (صلوات الله علیه)حضور داشتند.و یا اینکه حضرت در جایی بودند که جناب عبید الله آمدند به محضر آن حضرت،و چشم مبارکشان به آن جناب افتاد.(1) و اشک آن حضرت جاری شد. پس از آن فرمودند: «ما من یوم أشد...»بنابراین سرمنشأ این حدیث شریف،جناب عبید الله بن عباس (سلام الله علیه)است، و برای روشن شدن هرچه بهتر،لازم است نگاهی هرچند کوتاه به شخصیت ایشان بشود.

ص: 285


1- در بعضی از تألیفات بزرگان چنین آمده: «حزن و اندوه بنی هاشم به درازا کشید، شماری از زنان هاشمی آمدند.و از حضرت زینب علیها السلام خواستند به محضر حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) شرفیاب شوند و از آن حضرت بخواهند که به این حزن پایان دهند.و در ایام عید جلوسی داشته باشند. امام سجاد (صلوات الله علیه) پذیرفتند. اما به دو شرط 1. کسی لباس نو نپوشد. 2. به آن حضرت تبریک و تهنیت گفته نشود،و زنان و مردان بنی هاشم و اصحاب دو شرط را پذیرفتند،تا اینکه عیدی فرا رسید و اعلان شد که حضرت سجاد (صلوات الله علیه)جلوس دارند،مردان و زنان بنی هاشم و اصحاب برای حضور هجوم آوردند. تا اینکه خبر به گوش جناب عبید الله رسید که درآن زمان کودکی خردسال بود.آمد نزد جده اش حضرت ام البنین علیها السلام و گفت: آقا عید گرفته اند.لباس نو تنم کن تا محضر آن سرور برسم. حضرت ام البنین لباس ایام کودکی حضرت عباس (سلام الله علیه) را بر قامت جناب عبید الله پوشاند، و او راهی حضور مولی شد، همین که چشم حضرت سجاد (صلوات الله علیه)به عبید الله،آن هم با لباس کودکی حضرت عباس (سلام الله علیه) افتاد شروع به گریه کردند»شاید بتوان گفت: آن چه در حدیث ابی حمزه ثمالی است، در همان مجلس و بعدازدیدن جناب عبید الله باشد.خدا دانا و عالم به حقایق امور است.

3- نگاهی کوتاه به شخصیت جناب عبیدالله بن عباس

اندیشوران تاریخ و پژوهشگران نسب شناس در عدد فرزندان حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) نظرهای گوناگونی ابراز کرده اند،اما همگی اتفاق نظر دارند که یکی از فرزندان آن حضرت جناب عبید الله است و نسل حضرت عباس (سلام الله علیه) از او ادامه یافته است.

جناب عبیدالله را دانشمندان نسب شناس چنین توصیف کرده اند:

«او عالمی بزرگ بود که مردم اورا به کمال و بزرگی و زیبایی وسخاوت شناخته و می ستوده اند، وی به سال 155 هجری از دنیا رحلت کرد.»(1)

علامه محقق سید مقرم قدس سره می گوید:

«او را در نزد حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) جایگاهی بس بزرگ بود. او را به جهت پدر بزرگوارش احترام می کردند و هرگاه او را می دیدند،اشک می ریختند..... و هنگامی که از حضرتش سبب گریه را می پرسیدند، می فرمود: هرگاه او را می بینم،

جایگاه پدرش در کربلا به یادم می آید.»(2)

علامه محقق شیخ عبدالواحد مظفرقدس سره می گوید:

«عبید الله فرزند حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) مرد جلیل القدر و دانشمندی بود که در دامن حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)پرورش یافت، آن حضرت دختر خود را به تزویج او در آورد.وعلاوه بر آن سه بانوی محترمه دیگر را به او ترویج کرد، و قصد حضرت این بود که نسل عموی بزرگوارشان حضرت عباس (سلام الله علیه) زیاد گردد.»(3)

جناب عبید الله در هنگام شهادت پدر بزرگوارش طفلی صغیر بود که حضرت ام البنین علیها السلام او را به دوش می گرفت و به قبرستان بقیع می آمد و درمصایب واقعه عاشورا می گریست.(4)

ص: 286


1- أدب الطف ج 226:1به نقل از کتاب «المجدی»
2- العباس بن علی (سلام الله علیهما): 200.
3- بطل العلقمی ج 3: 486.
4- همان:478.

بنابراین عبیدالله در سال 61 هجری که واقعه کربلا اتفاق افتاد بین 2 تا 4 ساله بوده که حضرت ام البنین علیها السلام می توانسته او را به دوش بگیرد. پس می توان حدس زد که سال تولد او تقریبا سال 57 هجری بوده است. و مادر بزرگوار او «لبابه» دختر عبید الله بن عباس بوده است.(1)

بنابراین آن هنگام که چشم مبارک حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)به جناب عبید الله افتاد، ایشان دوران خردسالی را می گذرانده اند.و فرمایش امام (صلوات الله علیه) برای گوش زد کردن عظمت و بزرگی عموی بزرگوارشان حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) بوده است.

4- محورهای چهارگانه حدیث حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)

با دقت و ژرف اندیشی، روشن می شود که کلام امام دارای چهار محور مهم است:

محور اول: بیان سخت ترین روزهای عمر حضرت رسول الله صلی الله علیه واله که علت آن شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا و حضرت جعفر طیار علیهما السلام بوده است.

محور دوم: سخت ترین روزحضرت امام حسین (صلوات الله علیه) که از آن سخت تر برای هیچ کس در عالم هستی وجود نداشته و نخواهد داشت.

محور سوم: مقایسه ای که از باطن کلام امام استفاده می شود.

محور چهارم: بیان ویژگیها و فضایل حضرت عباس (سلام الله علیه).

به خواست الله جل جلاله بررسی و پژوهشی کوتاه در حد فهم این حقیر در اطراف این چهار محور پیگیری خواهد شد.

محور اول در حقیقت مقدمه چینی وآماده سازی ذهن مخاطبین است برای بیان چهارمین محور که در حقیقت، مقصود اصلی حضرت امام زین العابدین(صلوات الله علیه) است، به دیگر بیان، امام در آغاز کلام مبارک خویش سخت ترین روزهای عمر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله و علت آن را بیان می فرماید، آنگاه می فرمایند هیچ روزی سخت تر از روز حضرت امام

ص: 287


1- ان شاء الله به تحقیق و پژوهش در این بحث - اولاد و همسر حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) - در کتاب چهارم سقای معرفت خواهد آمد.

حسین (صلوات الله علیه) نیست. و بیان علت اصلی آن را به طور اشاره بیان می کنند، و آنگاه مقصود اصلی خود را از کلام، که بیان و فضایل حضرت عباس (سلام الله علیه) است، بیان می فرمایند.

5- محور اول، سخت ترین روزهای عمر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) فرمایش خود را چنین آغاز می فرمایند:

«ما من یوم أشد علی رسول الله صلی الله علیه واله من یوم أحد، قتل فیه عمه حمزه بن عبدالمطلب أسد الله و أسد رسوله، و بعده یوم مؤته قتل فیه ابن عمه جعفر بن ابی طالب»؛

هیچ روزی سخت تر بر رسول الله صلی الله علیه واله از روز [جنگ ] أحد نبود که در آن روز عموی [بزرگوار]شان حضرت حمزه که شیر خدا و شیر رسول خدا بودندکشته شد، و بعد از آن سخت ترین روز، روز [جنگ] موته بود که پسر عموی [بزرگوار]شان حضرت جعفر بن ابی طالب [علیهما السلام] کشته شدند.

این محور در حقیقت مقدمه اول برای روشن ساختن فکر و ذهن شنوندگان در هرعصر و روزگاری است. این نکته روشن است که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله روزهای سختی را به ویژه در مکه، در شعب ابی طالب و...پشت سر گذرانده اند.اما در تمام روزهای عمر مبارک آن حضرت دو روز سختترین روزهای عمر آن حضرت بود. یکی روز جنگ «أحد»، و دومی روز جنگ «موته» برای روشن شدن شدت سختی این دو روز به ناچار باید درنگی در این دو روز نمود تا علت سختترین بودن آن آشکار شود.

6- روز اول، روز جنگ «أحد»

این روزویژگیهایی خاص خود داشت که بررسی آن از حوصله این نوشتارخارج است، اما مهمترین آنها این بود که جنگ «أحد» درماه شوال سال سوم هجرت بعد از جنگ بدر که شکست سختی بر کفار وارد آمد واقع شد. که قریش با تمام توان به جنگ سفیر الهی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله، آمد.

در این روز مردان کارآمد جنگی از هر دو طرف وارد مبارزه شدند، و کارآمدترین مرد

ص: 288

لشکر اسلام بعد از حضرت حیدر (صلوات الله علیه)،حضرت حمزه سیدالشهدا علیه السلام بود.

اما بر اثر کوتاهی و سرپیچی گروه کمانداران از فرمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله، دشمن فرصت را غنیمت شمرده و از پشت به لشکر اسلام حمله ور شد، و خاک رعب و وحشت را درچشم و دل جنگجویان مسلمان پاشید و گوش و چشم آنها را از کار انداخت.(1)

و تنها کسانی که اعتقاد کامل و شجاعت بی نهایت داشتند،به جهاد ادامه دادند تا شهید شدند.از جمله کسانی که تا نهایت هستی، پای از میدان بیرون ننهاد تا به شهادت رسید، حضرت حمزه علیه السلام بود. این شهر آشوب می نویسد:

«و کان حمزه یحمل حملاته کاللیوث ثم یرجع إلی موقفه فکمن وحشی تحت الشجره، قال [الامام ]الصادق (صلوات الله علیه) فزرقه وحشی فوق الثدی فسقط و سدوا علیه فقتلوه»؛ (2)

[در آن هنگامه] حضرت حمزه حمله های خود را به دشمن چونان شیران پی درپی انجام می داد و پس از هر بار به جایگاه قبل خود بر می گشت.«وحشی» غلام حبشی زیر درخت کمین کرد و اسلحه خود را به سینه آن حضرت نشانه گرفت،آن حضرت بر زمین افتاد کفار اطرافش را گرفتند و او را به شهادت رساندند.

7- جایگاه حضرت حمزه علیه السلام در اسلام

شکوه و جلال و صلابت آن حضرت از طلوع بعثت جلوه نموده و با اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت (صلوات الله علیهم) عجین شده و تا روز قیامت که سوار بر ناقه حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله وارد صحرای محشر شود،وبر تبلیغ پیامبران گواهی دهد، و به شفاعت دوستان خود بپردازد،تداوم دارد.او که بر قائمهعرش به این جمله شریف «أسد الله و أسد رسوله و سید الشهداء» ثنایش کردند، کسی است که حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) به او افتخار می کند و حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه)در هنگامه عاشورا و وقت تنهایی می فرمایند: «... و احمزتاه و لا حمزه لی...»و حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) در هنگام غربت

ص: 289


1- بحارالانوار ج 20: 49.
2- مناقب آل ابی طالب ج 1: 244.

به زیارت مرقدش می رود و از تربتش «سبحه» می سازد. کجا کسی تواند که در وصفش قلم زند،ولی کار با کریمان دشوارنیست،از همین روی این قلم با اعتراف به ناتوانی خود، و عرض پوزش ازساحت مقدس حضرتش،به امید شفاعتش به اندازه وسع و ظرفیت خود به بیان عظمت و صلابت و فضایل او می پردازد.

8- شادی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله از اسلام حضرت حمزه علیه السلام

در روزها و سالهای اول بعثت که حضرت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه واله تنها بود و جز اندکی انگشت شمار به اسلام نگرویده بودند،در آن اوقاتی که حضرتش به تبلیغ می پرداخت و قرآن می خواند، مخصوصا در مسجدالحرام، شیوخ قبایل و مردان کفر، به اذیت و آزار آن حضرت می پرداختند،یکی از جسورترین رؤسای قبایل،ابوجهل ملعون بود که سخت پیامبر عزیز و گرانقدر اسلام را اذیت می کرد.

یک روز عصر، ظلم و ستم وجسارت و اهانت خود را به بدترین صورت انجام داد. بعضی گفتند: هنگامی که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله مشغول تلاوت سوره «الرحمن» بود، جسارت کرده - قلم شکسته باد - خاک بر صورت مبارک آن حضرت پاشید، و بعضی گفتند: محتوای سکمبه گوسفندی را بر سر و روی حضرت ریخت، گردن مقدس و مبارک آن حضرت را با پای خود مورد جسارت قرار داد.و به جمع عشیره خود که در گوشه ای از مسجد الحرام اجتماع کرده بودند رفت. این جسارت بزرگ موجب سر و صدا در مکه شد. و مردم به دور هم گرد آمده و از اهانت آن ملعون به ساحت قدس حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله سخن می گفتند.

روش حضرت حمزه علیه السلام آن بود که روزها به شکارگاه خود می رفت، و هنگام بازگشت قبل از آنکه به خانه رود. به طواف کعبه می رفت، آن روز هم به شکار رفته بود و هنگام بازگشت در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود و هر کس او را می دید، از صلابت و شکوه او ترس در دلش جای می گرفت، به قصد طواف کعبه به طرف مسجد الحرام در حرکت بود که کنیز صفیه -خواهر بزرگوارش - جسارت و اهانت ابوجهل به حضرت رسول

ص: 290

اکرم صلی الله علیه واله را به او خبر داد، غیرت هاشمی او به جوش آمد و آثار خشم و غضب در چهره مبارکش هویدا شد. باز در بین راه دو زن دیگر خبر جسارت را به او گزارش کردند، آن حضرت برگشت و پرسید: آیا شما خود جسارت و اهانت ابوجهل را به پسر برادرم مشاهده کردید؟ پاسخش دادند: آری.

آن شیر دلاور و پهلوان نامورهاشمی در حالی که غضب و خشم از تمام وجودش می بارید، آمد و آمد، تا بالای سر ابوجهل قرار گرفت ابوجهل به عجز و ناله افتاد و گفت او به خدایان ما اهانت می کند، و...با کمان خود بر سرابوجهل کوبید، و فرمود:چرا به پسر برادرم اهانت کردی؟مگر نمی دانید که من بر دین او هستم،اگر مردانگی می دانید، با من به نبرد برخیزید،بدانید که گواهی میدهم: «لااله الا الله» و«أن محمدا رسول الله»،و به منزل خود برگشت، این عمل بسیار بزرگ حضرت حمزه علیه السلام در بین مردم ولوله ای به راه انداخت، مسلمانان را خوشحال، و خاک یأس و ناامیدی بر قلب مشرکین پاشید.(1)

بنابراین حضرت حمزه علیه السلام در آن واقعه، اسلام خود را ابراز کرد، نه اینکه «در آن حادثه ایمان آورد».واینکه بعضی از تاریخ نویسان نوشته اند: «فردای آن روز اسلام آورد»،بر اساس یک توهم، بلکه عناد است؛چرا که حضرت حمزه، بنده برگزیده الهی بود. علاوه بر اینکه معتبر ترین و قدیمی ترین متن تاریخی «سیره ابن اسحاق» این جمله را گزارش نکرده وابن هشام نیز که آن را تلخیص نموده و«السیره النبویه» نام نهاده، نیاورده است.

9- دو امر مهم در پی اسلام آوردن حضرت حمزه

اسلام آوردن آن حضرت سه امر مهم را در پی داشت:

امر اول:سرور و شادی بسیار بزرگ و زیاد حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله؛ چرا که او قدرتمندترین جوانمرد قریش بود و با شکوهترین مرد آن سامان به شمار می رفت.

امر دوم: اینکه دیگر احدی از قریش جرأت نکرد به ساحت قدس حضرت پیامبراکرم صلی الله علیه واله اهانت کند، و اگر اذیتی کردند، به یاران آن حضرت بود.

ص: 291


1- آنچه نقل شد برگرفته از کتاب شریف «بحارالانوار ج 18: 211» و «السیره النبویه ج 1: 292 و 293» و... می باشد.

بنابراین با اسلام آوردن حضرت حمزه مسلمانان عزت و شکوهی پیدا کردند واین حقیقتی است که حتی ابن کثیر که خود حامل روح خبیث اموی و از دشمنان سرسخت خاندان نبوت است، می نویسد:

«فکان حمزه من أعز الله به الدین»؛

حمزه از کسانی است که خدا دین را به وسیله او عترت بخشید.(1)

مهم ترین اثر این واقعه سرور قلب سید و سرور جهان هستی بود اما این خوشحالی تا چه زمانی ادامه داشت؟واین شادمانی قلب مقدس آن حضرت در چه زمانی به سختترین و غمناک ترین واقعه تبدیل شد؟پاسخ آن را باید در واقعه جنگ «أحد» یافت. چرا که حضرت حمزه علیه السلام کسی بود که به خاطر دفاع از وجود نازنین پیامبر اکرم صلی الله علیه واله اسلام آورد،و تا آخرین لحظه عمر،این شیوه مقدس را ادامه داد، تا روز غمبار «أحد» پیش آمد،و غمناکترین لحظات عمر حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله را رقم زد.

10- جنگ «أحد» و جایگاه حضرت حمزه علیه السلام

جنگ «أحد»در روز شنبه 15 شوال، سال سوم هجرت در کنار کوه «أحد»(2) واقع شد. در این جنگ لشکر کفر به سرکردگی ابوسفیان بود و شمار آنها را سه هزار نفر گفته اند و لشکر اسلام هفتصد نفر بودند.(3)در ابتدای جنگ، لشکر اسلام پیروز شد، و حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) تمام پرچمداران لشکر کفر را به خاک هلاکت افکندند.

در نزدیکی میدان جنگ،دره ای بود که شماری از لشکر کفر به سرکردگی خالد بن ولید

(لعنه الله) کمین کرده بودند.و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله برای جلوگیری از خروج این افراد، پنجاه تیرانداز را به سرکردگی عبدالله بن جبیر در بالای تپه قرار داده و به آنها دستور دادند که تحت هیچ شرایطی سنگر خود را رها نکنند، ولی متأسفانه این افراد وقتی پیروزی لشکر

ص: 292


1- السیره النبویه لابن کثیر ج 1: 446.
2- این کوه در دو میلی مدینه واقع شده و دراینکه چرا آن را «أحد» نامیده اند؛ بین دانشمندان تاریخ نگار نظرهایی به وجود آمده است، بعضی گفته اند: چون این کوه از کوههای دیگر فاصله دارد.و کوه تنها و یکه ای است، لذا آن را«أحد» نامیده اند. السیره الحلبیه ج216:2، إرشاد الساری ج 9.
3- اعلام الوری ج 1: 176.

اسلام را دیدند سنگر را رها کرده و برای جمع آوری غنیمت روی به سوی میدان نهادند، و هرچه عبدالله بن جبیر آنها را نهی کرد، گوش ندادند.

دشمن همین که سنگر تیراندازان را خالی دید حمله کرد و جناب عبدالله جبیررا به شهادت رساندندوپس ازخروج از کمین گاه به لشکر اسلام تاختند.ولشکر شکست خورده قریش که این وضعیت را دریافتند،به جنگ برگشتند و همین باعث هزیمت و شکست مسلمانان شد.وشمار زیادی از لشکریان پابه فرار گذاشته و اطراف پیامبر راخالی کردند.دشمن نیز فرصت را غنیمت شمرده و برای به شهادت رساندن پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و حضرت امیر مؤمنان علی (صلوات الله علیه) وحضرت حمزه علیه السلام ناجوانمردانه وارد معرکه شد و تا آنجا پیش رفتند، که سنگ به صورت مبارک حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله پرتاب کرده صورت مبارک آن حضرت را مجروح نمودند.

در این هنگامه شمار زیادی از افراد مثل «عثمان بن عفان»(1) پابه فرار گذاشتند و البته شماری دیگر هم در تاریخ از آنها نام برده شده،ولی درآن هنگامه که حلقه محاصره برای به شهادت رساندن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله تنگ شده بود، فقط چند نفر به دفاع پرداختند که آنها عبارتند از حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)، حضرت حمزه علیه السلام که شهید شدند و جناب ابودجانه انصاری،که آن قدرزخم بر پیکر او وارد شد که دیگر توان مقاومت نداشت،ودر آخر تنها یک نفر بود که از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله دفاع می نمود و او حیدرکرار،صفدر بی همتا، حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه)بود ولی از جنگیدن و دفاع و یا زخمی شدن افراد شناخته شده، ذکری به میان نیامده است. و لذا این پرسش همچنان باقی است که این افراد در آن لحظات حساس کجا بودند؟ چه کردند؟وچه طور شد که وقتی دوباره لشکر کفر شکست خورد، آشکار شدند؟

11- جهاد حضرت حمزه علیه السلام

شجاعت و صلابت و قدرت آن حضرت، به اندازه ای است که او را در وصف اول

ص: 293


1- تاریخ الطبری ج 2: 522، البدایه و النهایه لابن کثیر ج 4: 28.

شجاعان و پهلوانان عرب به شمار آورده اند،وجنگ آوری او در جنگ «أحد» چنان نمایان شد که دوست و دشمن را به تحسین واداشت.غلام حبشی «وحشی»که آن حضرت را به شهادت رسانده است، می گوید:

«والله إنی لأنظر إلی حمزه یهد الناس بسیفه ما یلیق به شیئا...» (1)

سوگند به خدا میدیدم حمزه را که لشکر دشمن را منهدم می کرد، به گونه ای که

احدی را باقی نمی گذاشت و هیچ جنگجویی تاب ایستادن در مقابل او را نداشت.

ابن شهر آشوب می نویسد:

«حضرت حمزه چونان شیر به دشمن حمله می کرد. [آنها را میکشت و دور می کرد] و به جایگاه خویش بر می گشت.»(2)

شوق و شادابی آن حضرت تا آنجا بود که در هنگامه جنگ «أحد» فرمود:

سوگند به آن کس که قرآن بر او نازل شده امروز غذا نخواهم خورد تا با دشمنان با همین شمشیر به جهاد بپردازم...(3)

از همین روی تاریخ نگاران گفته اند:

روز شنبه جنگ «أحد» واقع شد و حضرت حمزه علیه السلام، روز جمعه و شنبه

روزه دار بودند. (4)

بنابراین آن حضرت در حالی که روزه بود با مظلومیت به شهادت رسید.

12- تنهایی حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله

همه اصحاب و لشکریان از دور حضرت پراکنده شده بودند.و هرچه حضرت می فرمود: إلی عباد الله، إلی عباد الله، به سوی من آیید ای بندگان خدا، به سوی من آیید ای بندگان خدا(5)» گوش نمی کردند و فرار را برقرار ترجیح می دادند، و از بین این همه سپاه تنها دو نفر باقی ماندند و از حضرت دفاع کردند یکی حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) بود و دیگری

ص: 294


1- السیره النبویه ج 3: 70، قوله «یهد» ای ینهدم، «السیره الحلبیه ج 2: 226.»
2- مناقب ابن شهر آشوب ج 1: 244.
3- بحارالانوار ج 20: 125
4- همان، سفینه البحار ج 2: 436
5- بحارالانوار ج 20: 26 و 70.

هم جناب ابودجانه سماک بن خرشه الانصاری که به حدی مجروح شد که قدرت دفاع را از کف داد. و تنها کسی که از جان مقدس حضرت رسول الله صلی الله علیه واله حفاظت کرد، حضرت حیدر کرار (صلوات الله علیه) بود. تا آنجا که زخمهای زیادی بر بدن مبارکش وارد شد، و شمشیر آن حضرت شکست، و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله شمشیر ذوالفقار خود را به ایشان عطا کرد.(1)

و چنان از جان آن حضرت دفاع می کرد، که تمام لشکر بلکه فرشتگان الهی را به شگفتی

واداشت که جبرئیل علیه السلام در میان زمین و آسمان فریاد برآورد: در این

لا سیف الا ذوالفقار***ولا فتی الا علی(2)

بلکه بعضی گفته اند که به پیامبر صلی الله علیه واله خطاب شد:

ناد علیا مظهر العجائب*** تجده عونا لک فی النوائب

کل غم و هم سینجلی ***بولایتک یا علی یا علی (3)

بزرگان اهل معرفت، این دو بیت شریف را «کلمه علویه تفصیلیه»و«باب باطن» می گویند و برای آن آثار بسیاری ذکر کرده اند.

13- أبودجانه، بار حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه)

«ابودجانه سماک بن خرشه انصاری از اصحاب بزرگ حضرت رسول صلی الله علیه واله بود و علاوه بر قدرت و شهامت و شجاعت، از دانشمندان اصحاب به شمار می رود. (4)وی در دفاع از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله آن قدر از خود گذشتگی به خرج داد، و آن قدر جراحت بر بدن او وارد شد که توان جنگیدن نداشت، حضرت مولی (صلوات الله علیه) بدن مجروح و بی رمق او را در نزد حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله آورد.(5)

وی در جنگ یمامه به شهادت رسید و شماری از مورخین گفته اند: وی زنده بود تا اینکه

ص: 295


1- بحارالانوار ج 20: 71 .
2- همان و: 84 و 85 و...
3- همان: 73.
4- الوافی بالوفیات صفدی ج 15: 449، «604»، أسد الغابه فی معرفه الصحابه ج 2: 451شماره (2235)»
5- بحارالانوار ج 20، 108.

در جنگ صفین، در رکاب حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) به شهادت رسید.» (1)وی از یاران حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به شمار می رود که در هنگام ظهور آن حضرت در رکاب حضرتش خواهد بود. حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«از پشت کوفه بیست و هفت نفر با حضرت قائم (صلوات الله علیه) خروج می کنند: پانزده نفر از قوم حضرت موسی، که مردم را به حق هدایت می کرده و روی به سوی او داشتند، و هفت نفر اصحاب کهف، و یوشع بن نون، و سلمان وابودجانه انصاری و مقداد و مالک اشتر، و همگی آنها در خدمت حضرت، و از یاوران حضرت به شمار رفته و حاکمان از طرف آن حضرت خواهند بود.»(2)

14- سخت ترین روز عمر حضرت رسول صلی الله علیه واله

همان گونه که پیش از این گفته شد، حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) فرمودند: «سخت ترین روزهای عمر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله دو روز بود، یکی روز شهادت حضرت حمزه و دیگری روز شهادت جعفر علیه السلام» شاید یکی از علتهای آن، این بود که حضرت حمزه علیه السلام رکن و عمود و یکی از مهمترین شجاعان مسلمان بودکه سراسر زندگی او در دفاع از وجود مقدس حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله گذشت. چرا که پیش از این نوشته شد که اساسا سبب مسلمان شدن آن بزرگوار، هنگامی بود که در دفاع از وجود مقدس حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله به معارضه با ابوجهل پرداخت، و سبب شهادت او هم هنگامی بود که در جنگ «أحد» در دفاع از شخص آن حضرت به جنگ پرداخته بود. و این حقیقتی است که می توان آن را از کلام حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فهمید.

ابن مسعود می گوید:

ما گریه زیاد و شدید حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله را ندیدیم مگر هنگامی که چشم مبارکشان بر بدن حضرت حمزه علیه السلام افتاد. بلند بلند گریستند به حدی که به هق هق

ص: 296


1- الوافی بالوفیات صفدی ج 15: 449، «645»، أسد الغابه فی معرفه الصحابه ج 2: 451شماره (2235)»
2- الإرشاد ج 1: 93، معجم الرجال ج 318:9 به نقل از «إرشاد شیخ مفید قدس سره»

افتاده و فرمودند: «یا حمزه یا عم رسول الله، و أسدالله و أسد رسوله یا حمزه یا فاعل الخیرات یا حمزه یا کاشف الکربات، یا حمزه یا ذاب عن وجه رسول الله»؛ ای حمزه! ای عموی رسول خدا و شیر خدا و شیر رسول خدا، ای حمزه! ای نیکوکردار، ای حمزه! ای برطرف کننده اندوه ها، ای حمزه! ای دفاع کننده از رسول خدا. و همین طور گریه آن حضرات ادامه داشت.(1)

بنابراین حضرت حمزه علیه السلام یکی از مهم ترین مدافعان اساس اسلام، یعنی وجود مقدس حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله بود، که وجود او غم و اندوه را از آن حضرت می زدود، و آن حضرت را شاد می کرد، علاوه بر اینکه پهلوانی یکه تاز بود، تا آنجا که او را در عرش و در فرش به عنوان «أسدالله» و«أسد رسول الله» می شناختند. تاریخ نگاران در توصیف جنگیدن وی چنین نگاشته اند:

«کان حمزه یقاتل بین یدی رسول الله صلی الله علیه واله بسیفین و هو یقول: «أنا أسدالله»؛(2) حضرت حمزه علیه السلام با دو شمشیر در حضور حضرت رسول الله صلی الله علیه واله می جنگید و می گفت: «من شیر الهی هستم.»

15- عمر حضرت حمزه

به هرحال حضرت حمزه علیه السلام در روز شنبه 15 شوال سال سوم هجرت در حالی که روزه بود به شهادت رسید و از عمر مبارک آن حضرت 57 سال گذشته بود بنابر اینکه بگوییم آن حضرت دو سال قبل از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله به دنیا آمدند، و اگر گفته دیگر مورخین پذیرفته شود که چهار سال قبل از پیامبر عزیز به دنیا آمدند عمر ایشان در هنگام شهادت 59 سال بود.و او اولین شهیدی بود که پیامبر بر بدنش نماز خواندند.(3)

ص: 297


1- ذخائر العقبی فی مناقب ذوالقربی: 181، مؤلف احمد بن عبدالله طبری، متوفای 694، چاپ مصر، به سال 1356، از روی نسخه دارالکتب المصریه، شرح مسند ابی حنیفه: 526، مؤلف ملا علی قاری، متوفای سال 1014، چاپ دارالکتب العلمیه، بیروت، السیره النبویه و الاثار المحمدیه، حاشیه «السیره الحلبیه ج 2: 54».
2- السیره الحلبیه ج 2: 226، سطر 12: السیره النبویه و الاثار المحمدیه، حاشیه السیره الحلبیه ج 2، 31»، الاستیعاب ج 1: 426.
3- أسد الغابه ج 2: ص 54 و ص 55.

16- «تربت» حضرت حمزه علیه السلام

آنچه بین شیعیان و مخالفین مسلم و قطعی است، و همه مسلمانان به آن اعتقاد دارند آن است که شهید راه خداوند متعال زنده است، چرا که صریح قرآن کریم است، و پیش از این در این موضوع گفتگو شد، که اگر مؤمنی با تمام شرایط جهاد - ظاهراً و باطناً -کشته شود شهید است، و شهید حئ و زنده است. و آنجا که حضرت حمزه علیه السلام نه تنها «شهید» بلکه

«سید الشهداء» و «أفضل الشهداء» است، بنابراین آن بزرگوار زنده است.از همین روی همه

گروه های اسلامی - اعم از شیعه و مخالفین آنها - اعتقادشان بر آن است که حتی بدن مقدس ایشان در قبر همان گونه که شهید شده باقی مانده و مرور زمان و خاک در آن هیچ تأثیری ندارد. سُهیلی می گوید:

«آنچه از آیه شریفه «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء »بر می آید اینکه شهدای احد و غیر آنها بر همان صورتی هستند که شهید شده اند.بر اثر گذشت زمان های طولانی هیچ تغییری در جسم آنها به وجود نمی آید مانند حضرت حمزه علیه السلام. در زمانی که معاویه چشمه ای را در محل دفن شهدای أحد حفر کرد، همانا بدن حضرت حمزه علیه السلام را صحیح و سالم یافتند که هیچ تغییر نکرده بود،بلکه تیشه ای که به انگشت مبارک آن حضرت اصابت کرد، باعث شد که خون جاری شود...» (1)

وی در آخر گفتارش به دو نکته اشاره می کند،اول آنکه می گوید:«و الأخبار بذلک صحیحه؛ روایات این واقعه همه صحیح هستند.» و دوم روایتی از قول رسول اکرم صلی الله علیه واله نقل می کند که آن حضرت فرمودند:

«الأنبیاء فی قبورهم أحیاء یصلون فی قبورهم»؛

پیامبران در قبرهایشان زنده اند و در قبورشان نماز می گذارند.

وی در ادامه کلامش، معتقد می شود که شهدا نیز هم همین گونه هستند. (2)به هر حال، آنچه مسلم است قبر حضرت حمزه نورانی است و بدن مقدس حضرتش در آن قطعه زمین

ص: 298


1- الروض الأنف ج 1: 211 و 212.
2- الروض الأنف ج 1: 211 و 212 .

موجب تقدس آن جا است از این روی حضرت صدیقه طاهره، فاطمه الزهرا (صلوات الله علیها) بعد از پدر بزرگوارشان به زیارت آن حضرت می رفتند، زیرا زیارت قبر مقدسش به منزله زیارت خود او است. که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمودند:

«من زارنی و لم یزر عمی حمزه فقد جفانی»؛(1)

هر کس مرا زیارت کند، و عمویم حمزه را زیارت نکند به من جفا نموده است.

بلکه تربتش آن چنان مقدس است که سرور زنان عالم، حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها)

از آن خاک، تسبیح - سبحه - ساخت و به آن ذکر میگفت.ابراهیم بن محمد ثقفی روایت کرده است که:

«تسبیح سجده حضرت زهرا (صلوات الله علیها) از ریسمانی از پشم بود که بر آن گره زده بود، و به وسیله آن خدا را ذکر می کرد. تا اینکه حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسید. حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) از خاک قبر آن حضرت تسبیح هایی ساخت و با آن ذکر می گفت و مردم هم به پیروی آن حضرت از تربت پاک حضرت حمزه، تسبیح ساخته و با آن ذکر خدا می گفتند.»(2)

از همین روی، سلار که از بزرگان فقهای شیعه است می فرماید:

«تربت شهدا و صلحا مقدس است و سجده بر آن فضیلت دارد.»(3)

17- پناهگاه حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها)

پناه آوردن حضرت فاطمه زهرا(صلوات الله علیها)بعد از شهادت پدر بزرگوارشان به قبر نورانی

حضرت حمزه علیه السلام در تاریخ برجسته و مشهور است، محمود بن لبید می گوید:

«آن گاه که حضرت رسول الله صلی الله علیه و اله از دنیا رفتند، به طور دایم حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) بر سرقبر شهدا و قبر حضرت حمزه علیه السلام می آمد و آن جا می گریست، در یکی از آن روزها من به زیارت حضرت حمزه علیه السلام رفته بودم که

ص: 299


1- وسائل الشیعه ج 6: 456.
2- مکارم الاخلاق، ج 30:2، وسائل الشیعه، ج 6: 455.
3- الحدائق الناظره ج 7، 261.

دیدم آن حضرت در بالین قبر می گرید پس صبر کردم که حضرت از گریه بازایستاد، سلام کردم و گفتم: «از گریه شما بندهای قلبم گسسته شد.» آن حضرت در جواب فرمود:«یا أبا عمرو حق لی البکاء فقد أصبت بخیر الآباء رسول الله، واشوقاه إلی رسول الله»؛ای ابا عمر من سزاوار به گریستن هستم، چراکه من مصیبت زده به بهترین پدر هستم آه که چقدر مشتاق ملاقات رسول الله صلی الله علیه واله هستم.»(1)

اما محمود بن لبید برای ما نقل نکرد که چرا آن حضرت بر سر مرقد حضرت رسول صلی الله علیه واله گریه نمی کرد؟ چرا حضرتش بر سر قبر منور حضرت حمزه می آمد؟چرا زنان مدینه او را تنها گذاشتند؟

یا زهرا صلی الله علیک شما در مدینه غریب شدید،زنان مدینه شما را رهاکردند، بلکه گفتند: در مدینه بر پدر بزرگوارتان گریه نکنید،شما را زدند، خانه ات را به آتش کشیدند، اما حضرت امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهما) شما را همراهی می کردند وحضرت حیدر شما را با احترام به بیت الاحزان می برد و می آورد،قلم که به این جا رسید قلبم را آتش زد، چرا که در روز عاشورا وقتی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را شهید کردند نگذاشتند دختر بزرگوارتان به زیارت بدن مقدس حضرت أبا الفضل (سلام الله علیه)برود، خیمه های آنان را آتش زدند، آنان را با تازیانه از این سو و آن سو می بردند یازهرا،همراه آنان امام سجاد (صلوات الله علیه) بود که علاوه بر بیماری درغل و زنجیر بود،یا فاطمه زهرا، سرهای مقدس را بر سر نیزه درجلوی چشمان آنان به نمایش گذاشته بودند صلی الله علیکم و لعنه الله علی اعدائکم.

مرحوم حاج شیخ عباس قمی قدس سره می گوید:

«حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) بعد از وفات پدر بزرگوار خود هرهفته، روز دوشنبه و پنجشنبه به زیارت حضرت حمزه و شهدای أحد می رفتند ودر آنجا نماز می خواندند و دعا می کردند، و ترک نکردند تا وفات فرمودند.»(2)

ص: 300


1- سفینه البحار ج 2: 422، به نقل از «بحارالانوار ج 36: 352.»
2- مفاتیح الجنان، «زیارت حمزه در احد»

فضیلت شهیدان جای گفت وگو نیست، چرا که آنها حی و زنده در نزد خدای روزی می خورند اما در بین شهدا، حضرت حمزه از جایگاهی ویژه برخوردار است که او را بعد از اوصیا، افضل خلایق قرار داده است. بنابراین، بین شهدا او است که گوی سبقت را از همه ربوده و در این مسابقه سرافراز بیرون آمده و باعث شده که گل های سرسبد هستی که هیچ کس را با آنان نتوان قیاس کرد یعنی حضرت محمد وآل محمد صلی الله علیه واله به وجود او سرافرازی و افتخار کنند.

18- گوشه ای از فضایل حضرت حمزه علیه السلام

مقامات و مناقب حضرت حمزه علیه السلام را برشمردن و یا درک آن نمودن برای این قلم، بیرون از حد توان است، ما چگونه می توانیم به معنای «أسد الله و«أسد رسوله»برسیم؟ کجا ما را قدرت فهم «سید الشهداء»و«أفضل الشهداء»بودن آن بزرگوار است؟ درجات او در قیامت که نمونه آن، «شهادت برای پیامبران است» کجا در حیطه ادراک چون حقیر است؟ .. لکن

آب دریا را اگر نتوان کشید*** هم به قدر تشنگی باید چشید

پس به نقل یک حدیث در عظمت او بسنده می کنیم تا روشن شود حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله و امامان معصوم (صلوات الله علیهم) که گوهرشناسان جهان هستی هستند، این گوهر یک دانه راچگونه محک زده اند که به وجود او در عالم سرافرازی می نمایند.

19- افضل الشهداء

حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) در ضمن گفتار نورانی خویش می فرمایند:

«... ألا إن أفضل الخلق بعد الأوصیاء الشهداء و أفضل الشهداء حمزه بن عبدالمطلب...»؛(1)

بافضیلت ترین آفریده ها بعد از اوصیاء، شهدا هستند، و بافضیلت ترین شهدا حمزه پسر عبد المطلب است.

ص: 301


1- اصول کافی، کتاب الحجه، باب مولود النبی صلی الله علیه واله، حدیث 34.

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله می فرمایند:

«... علی قائمه العرش مکتوب، حمزه أسدالله و أسد رسوله و سید الشهداء»؛(1)

بر قائمه عرش نوشته شده:حمزه،شیرخداوشیررسول خدا و سرور شهیدان است.

20- راز شکوه حضرت حمزه علیه السلام

عقل این نویسنده ناچیز، کوتاهتر از آن است که مهرسپهرعموی حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله را فهم کند، یا با بیان الکن خود در صف مداحان حضرت اسدالله و أسد رسوله صلی الله علیه واله در آید، که «دست کوتاه و خرما بر نخیل»لکن به تفضل و برکت حضرت حق جل جلاله ، و عنایت حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) این توفیق حاصل شد که با این نوشتار گسسته چونان کلاف سردرگم در صف مشتریان محبت یوسف«أحد»جای گیرم، الحمدلله رب العالمین.

شاید تنها کسی که سه بار با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله بیعت نمود، حضرت حمزه علیه السلام بود،بار اول در مکه اسلام آورد. که همه مورخین اعم از علمای شیعه و مخالفین به آن اعتراف کردند. دومین بار آن شبی بود که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله عازم جنگ بدر بودند، در آن شب حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیهما)وحضرت حمزه علیه السلام را خواستند و فرمودند: «بایعونی بیعه الرضا، با من بیعت کنید بیعت رضا.»حضرت حمزه عرض کرد: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله بر چه چیزی بیعت کنیم؟ و مگر ما پیش از این بیعت نکردیم؟»حضرت فرمودند: «ای أسد الله و أسد رسول خدا، بیعت کن با خدا و رسول خدا به اینکه وفادار و استوار باشی برای پسر برادرت، تا ایمانت کامل شود.»حضرت حمزه علیه السلام گفت:«چشم سمعا و طاعه.»و دست خود را گشود.

آنگاه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمود:

«دست خدا، بالای همه دست ها است. علی[صلوات الله علیه ]امیرمؤمنان است و حمزه، سیدالشهداء است و جعفر، در بهشت پرواز کننده است و حضرت فاطمه (صلوات الله علیها)

ص: 302


1- اصول کافی ج 1: 244، کتاب الحجه، باب أن الأئمه ورثوا علم النبی صلی الله علیه واله و جمیع الأنبیاء ...

سرور و سید زنان جهان استوامام حسن و امام حسین [صلوات الله علیهما] سروران جوانان بهشت هستند. این شرطی است از طرف خداوند برای تمامی مسلمانان،اعم از جن و انس و هر کس به این عهد و پیمان وفا نماید، خدا اجر و پاداشی عظیم به اومی بخشاید ...»(1)

و سومین بار شبی بود که حضرت حمزه علیه السلام فردای آن روز به شهادت رسید، یعنی شب جنگ «أحد»، حضرت امام موسی کاظم (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«آن شبی که فردایش حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسید، حضرت رسول خداصلی الله علیه واله او را خواستند، و به او فرمودند: زود است که غیبت طولانی بکنی.(2)پس چه میگویی آن هنگام که بر خدا وارد شوی، و از شرایع دین و شرایط ایمان از تو بپرسند؟ حضرت حمزه علیه السلام گریه افتاد و عرض کرد مرا ارشاد کن و آنچه را باید بگویم به من بفهمان. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمودند:

«ای حمزه! گواهی بده به «لا اله الا الله»و این که من رسول او هستم. حضرت حمزه عرض کرد: گواهی دهم. حضرت فرمودند: و اینکه بهشت و جهنم حق است... و روز قیامت می آید و هیچ شکی در آن نیست، صراط و میزان، حق است و ... گواهی بده که «علیا امیر المؤمنین».حضرت حمزه علیه السلام عرض کرد: گواهی میدهم و اقرار میکنم به ولایت آن حضرت و ایمان دارم به آن، و ولایت آن حضرت را تصدیق میکنم.»پس حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند: «[ای حمزه گواهی بده به اینکه ]امامان از ذریه حسن و حسین (صلوات الله علیهم )می باشند و در ذریه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) هستند.»حضرت حمزه علیه السلام عرض کرد: ایمان به آن دارم و آن را تصدیق میکنم. پس حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله فرمودند: «ای حمزه! شهادت بده که حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) سیده زنان جهان است.»حضرت حمزه عرض کرد: چشم، آن را نیز تصدیق می کنم.

ص: 303


1- بحارالانوار ج 22: 278 به نقل از کتاب «الطرف»سید بن طاووس.
2- اشاره و کنایه به شهادت است، چرا که شهید نمی میرد، بلکه زنده است، لکن از دید چشمان ظاهر بین ما نهان است، و از همین روی است که حضرت خطاب به حمزه می فرماید:«یوشک أن تغیب غیبه بعیده»

پس حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمودند: ای حمزه! شهادت بده که «حمزه سید الشهداء،و أسد الله و أسد رسوله و عم أبیها؛حمزه سرور شهیدان، و شیر خدا وشیر رسول خدا و عموی پدر فاطمه (صلوات الله علیها) است.»

از آنچه گفته شد: معلوم گردید که معیار کمال ایمان، ولایت است، و رفعت درجه حضرت حمزه نیز بر همان اساس است حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) در دنباله فرمایش خود چنین می فرمایند:

همین که حمزه این جملات را شنید آن قدر گریه کرد که با صورت بر زمین افتاد و پی در پی پیشانی مبارک حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله را بوسه می زد. پس حضرت رسول خدا فرمودند: ای حمزه شهادت بده که پسر برادرت [جعفر] در بهشت با ملائکه پرواز کننده است.»

حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله خطاب به حمزه فرمودند:

«وأن محمد و اله خیرالبریه،تؤمن یا حمزه بسرهم و علانیتهم و ظاهرهم و باطنهم، توالی من والهم، و تعادی من عادهم»؛

شهادت بده که حضرت محمد صلی الله علیه واله و آل او بهترین آفریده اند، ای حمزه به پنهان و آشکار و ظاهر و باطن آنها ایمان داشته باش، دوست بدار هرکس آنها را دوست بدارد، و دشمنی کن با هر که با آنان دشمنی میکند.

آخرین کلام حضرت حمزه علیه السلام این بود:

«نعم یا رسول الله أشهد الله و أشهدک، و کفی بالله شهیدا»؛

گواهی میدهم، و ایمان دارم، و بر آن چه گفتم خدا و شما را گواه میگیرم، و خدا برای گواهی به آنچه گفتم کافی است.

و در آخر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمودند:

«سددک الله و وفقک؛ خداوند ایمانت را محکم و تو را توفیق عنایت فرماید...(1)

و البته دعای حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله مستجاب است، و بر اثر آن ایمان، و پذیرفتن

ص: 304


1- بحارالانوار ج278:22، همان ج 65: 399، مستدرک الوسائل ج 1:75، الصراط المستقیم ج 2: 89

ولایت و امامت امامان معصوم (صلوات الله علیهم)، حضرت حمزه علیه السلام را به بالاترین مقام رساندند که همان«سید الشهداء بودن ایشان است.»

21- حضرت حمزه علیه السلام بر بلندای قله سروری

از آنجا که گفته شد معیار و میزان بزرگی و بزرگواری در عالم ملک و ملکوت پذیرفتن ولایت است و حضرت حمزه علیه السلام آن را پذیرفته و هستی خود را نثار قدم مبارک حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله کرد. توانست بالاترین رتبه را که همان«سید الشهداء»بودن است از آن خود کند.

حضرت سلمان می گوید، در آن روزهایی که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله در بستر بیماری بودند من در محضر آن حضرت نشسته بودم که حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها)داخل شدند، همین که چشم مبارک آن حضرت به پدر بزرگوارشان افتاد و آن حالت را مشاهده کردند. به گریه افتادند، و سیلاب اشک بر رخسار مقدسشان جاری شد، [و گفتگویی بین آن دو بزرگوار واقع شد.]

جناب سلمان آن گفتگوی را گزارش کرده، یکی از فرازهای آن گفتگوی نورانی این است، که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله خطاب به حضرت زهرا (صلوات الله علیها) فرمودند:

«...و شهیدنا سید الشهداء و هو حمزه بن عبدالمطلب عم أبیک، قالت: یارسول الله هو سید الشهداء الذین قتلوا معه؟ قال: لا، بل سید شهداء الأولین والآخرین خلا الأنبیاء و الأوصیاء...»؛(1)

و شهید ما«سیدالشهداء»است و او حمزه پسر عبد المطلب، عموی پدر تو است. حضرت زهرا (صلوات الله علیها) عرضه داشتند: یارسول الله، آیا او سید شهیدانی است که با او [در جنگ احد] کشته شدند؟ حضرت فرمودند: نه، بلکه او سید و سرور شهدای اولین و آخرین هستند، غیر از پیامبران و اوصیاء پیامبران.

ص: 305


1- کمال الدین: 263، «باب 10:24»، و دیگرکتابها این فرازاز حدیث را از همین کتاب نقل کرده اند، مانند: بحارالانوار ج 280:22.

این حدیث شریف به گونه ای صریح و آشکار دلالت می کند که حضرت حمزه علیه السلام سید و سرور تمامی شهیدان عالم است. جز اینکه انبیاء و اوصیاء انبیاء از این عموم و شمول استثنا شده اند، و واضح است که امامان معصوم (صلوات الله علیهم)وحضرت امام حسین (صلوات الله علیهم) که سروران اوصیاء پیامبران گذشته اند، سید و سرور حضرت حمزه هستند، بلکه ایمان به ولایت آن بزرگواران باعث شد که حضرت حمزه به آن درجه عالی برسد.

22- نکته ای لطیف

این لقب پرارج، ما را راهنمایی می کند که حضرتش جایگاهی بلند در نزد خداوند دارد، تا به آنجا که در روز قیامت شاهد و گواه پیامبران، و شفاعت کننده محبین خود است،بلکه سواربرناقه حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله وارد محشر می شود.

اما حضرت عباس (سلام الله علیه)،گرچه این لقب به طور صریح از امامان معصوم (صلوات الله علیهم) برای آن حضرت به دست ما نرسیده، اما او را جایگاهی است در نزد خداوند که همه شهدای عالم بر آن غبطه می خورند، تا آنجا که یادش و نامش در عالم علیین بلکه همه عالم بلند است، بلکه آنچه را حضرت حمزه علیه السلام و حضرت جعفرعلیه السلام داشتند، حضرت قمر بنی هاشم به تنهایی دارد. بنگرید به این دو فراز حدیث شریف امام سجاد (صلوات الله علیه) فراز اول: «...فأبدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر»فراز دوم «و أن للعباس عند الله تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه.»آیا فراز اول اشاره به رتبه حضرت جعفر علیه السلام و فراز دوم اشاره به مقام حضرت حمزه علیه السلام نیست؟ خداوند متعال عالم است و امام سجاد (صلوات الله علیه)دانا به حقایق امور می باشد. به خواست خداوند متعال توضیح این دو فراز خواهد آمد.

23- اصحاب امام حسین (صلوات الله علیه) برترین اصحاب

آنچه مسلم و قطعی است اینکه اصحاب حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)نیزسروران شهدا می باشند، چرا که طبق نص کلام امام معصوم (صلوات الله علیه)اصحاب آن حضرت برترین

ص: 306

اصحاب می باشند. بلکه اکنون که حقایق تاریخ اقوام و ملل جهان تا اندازهای آشکار شده می توان گفت:درهیچ زمان و مکانی و در هیچ ملتی هرگز مردانی به عظمت و شوکت یاران حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)وجود نداشته، و به وجود نخواهد آمد. حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)در شب عاشورا به بی مانندی آن بزرگواران تصریح فرمودند:

«فإنی لا أعلم اصحاباً أوفی و لا خیراً من اصحابی ولا أهل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی»؛(1)

[امام حسین (صلوات الله علیه)]راگروهی از مسلمانان یاری میکنند که آنها سید و سرور شهدای أمت من می باشند.

و در زیارت آن بزرگواران می خوانیم که :

«... أشهد أنکم أنصار الله - جل اسمه -و ساده الشهداء فی الدنیا و الآخره...»؛(2)

گواهی میدهم که شما یاران خدایید، و در دنیا و آخرت سید و سرور شهیدان می باشید.

بر شمردن ویژگیهای آن اصحاب بزرگ ازحوصله این نوشتار خارج است و آنچه گفته آمد نمونه ای است از شوکت و جلالت و عظمت آن بزرگواران.(3)

بنابراین حضرت حمزه علیه السلام و شهیدان کربلا سید و سرور همه شهدای عالم می باشند. آن هم سید و سرور در دنیا و آخرت. بر همین اساس باید گفت: که حضرت حمزه علیه السلام و شهدای کربلا و واقعه عاشورا و مردان آن میدان یک استثنا در عالم هستی می باشند، چرا که آن بزرگواران در آن هنگامه تاریک، مردانی بودند که با آن همه صدمات جان خود را نثار قدم مبارک حضرت سلطان شهیدان حسین (صلوات الله علیه)نمودند و سرور و سالار این اصحاب یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه)برترین آنها می باشد؛ چرا که در بین شهدای اصحاب حضرت

ص: 307


1- الارشاد ج 2: 91، اعلام الوری ج 1ر: 455، روضه الواعظین: تاریخ طبری ج 3: 315، الکامل فی التاریخ ج 3: 416، البته در نقل این کلام شریف اندکی اختلاف است. مثلا در«الکامل فی التاریخ»چنین آمده است: «فإنی لا أعلم أصحابا أو فی ولا أخیر من أصحابی، و لا هل بیت أبر و لا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله جمیعا عنی خیراً»الکامل فی التاریخ، ج 3: 416.
2- کتاب المزار، بحارالانوار ج 98: 217.
3- مرحوم شیخ محمدباقر بیرجندی قدس سره، در کتاب «کبریت احمر: 408»نسبتا بحث مفصلی آورده و روایاتی را گردآورده که برای تحقیق بیشتر مناسب است.

رسول خدا صلی الله علیه واله دو شهید برترین بودند که یکی به لقب «سید الشهداء»سرافراز شد، یعنی حضرت حمزه، و دیگر به تاج «دوبال داشتن»سرافرازی یافت. اما حضرت عباس (سلام الله علیه) به تنهایی علاوه بر آن دو صفت به صفتهای دیگر ستوده شد.

24- سه منقبت از مناقب حضرت عباس (سلام الله علیه)

منقبت اول: حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) فرمودند:

«فأبدله الله بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل

الجعفر بن أبی طالب»

یعنی آنچه را به حضرت جعفر علیه السلام دادند، به حضرت عباس (سلام الله علیه) نیز دادند.

دومین منقبت: حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)در دنباله فرمایش خویش می فرمایند:

«إن للعباس عندالله تبارک وتعالی منزله یغبطه بهاجمیع الشهداء ».

خدای تبارک و تعالی برترین مقام را به حضرت عباس (سلام الله علیه) داده که تمامی شهیدان او رشک برند: چرا که کلمه «جمیع الشهداء»نص و صریح است در عموم و شمول، به طور قطع همه شهدا را شامل می شود، به این معنی که همه شهدا بدون استثنا بر منزلت حضرت عباس (سلام الله علیه) رشک برده و غبطه می خورند.

سومین منقبت: رفعت و بلندی یاد آن حضرت در عالم علیین بلکه در تمام جهان هستی یعنی همه هستی و ساکنان عالم بالا، یادش را گرامی داشتند، و او را به بزرگی و عظمت یاد می کنند، که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در«زیارت نامه»خطاب به حضرت عباس (سلام الله علیه) می فرمایند:

«رفع [الله] ذکرک فی علیین»ودر بعضی از نسخه های آن زیارت نامه شریفه چنین آمده است:«رفع [الله] ذکرک فی العالمین».

البته ذکر فضائل و مناقب حضرت عباس (سلام الله علیه) بیش از آن است که به شمار آید مگر آنکه حضرت حجه بن الحسن (صلوات الله علیه) ظهور کنند و پرده از جمال دل آرای او بردارند، تا عظمت و جلالت، و جمال دل آرای حضرت قمر بنی هاشم بر همگان آشکار شود، آنگاه

ص: 308

همه عالم در مقابل آن سرو چمن آرای باغ ولایت کرنش می کنند.

و آخرین کلام آنکه وقتی چشمان مبارک حضرت رسول الله صلی الله علیه واله به بدن مثله شده حضرت عموی بزرگوارشان افتاد بسیار گریستند و فرمودند: «یا حمزه یا عم رسول الله یا أسد الله و أسد رسوله و یا فاعل الخیرات و یا کاشف الکربات و یا ذاب عن وجه رسول الله»اما همین که چشمان مقدس حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به بدن مطهر حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) افتاد فرمودند: «الآن انکسر ظهری»و نکته آن روشن است: چرا که بعد از شهادت حضرت حمزه علیه السلام حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله در کنار خود حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) را داشتند، هنوز شماری از اصحاب کبار چونان حضرت جعفر، حضرت سلمان، حضرت عمار، حضرت ابوذر و... پروانه وار اطراف وجود مقدس حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله می چرخیدند. اهل حرم در غربت نبودند. و...

اما جانها برای عزیزی بسوزد که از یک طرف بدنهای غرقه به خون یاران چونان جناب حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و... و اهل بیت چونان حضرت علی اکبر، حضرت قاسم و... نقش زمین می بیند، اهل حرم او تماشگر صحنه های جنگ و شهادت بودند، فریاد وا ابتاه، وا عطشاه، گوش فلک را پر کرده بود- چشم امید همه به بازوان پر توان حضرت عباس (سلام الله علیه) بود. و آن هنگام که نخل قامتش بر زمین افتاد، آرامش نیز از چشمان اهل حرم رفت و امام (صلوات الله علیه) تنها و بی یاور شدند. و لذا هیچ روزی به سختی روز حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)نبوده و نیست، که «لا یوم کیومک یا أبا عبدالله».

دو سیدالشهدا داشت خواجه لولاک ***گرفت دین حق از خونشان بنا و بقاء

یکی عموی گرامی او به جنگ احد*** یکی حسین عزیزش به دشت کرببلا

یکی به خنجر بیداد صورتش مثله*** یکی به تیغ جفا شد سرش جدا ز قفا

سخن شراره شد و سینه سوخت، دل میگفت ***که روز یوسف زهرا کجا و حمزه کجا

اگرچه پیکر حمزه ز تیغ شد مثله ***ولی نبود سرش در میان طشت طلا

صفیه خواهر حمزه تن برادر دید ***ولی ندید اسیری چو زینب کبری

صفیه رأس برادر ندید بر سرنی ***صفیه بسته نشد بازویش به شام بلا

ص: 309

25- جنگ موته و سخت ترین روزها

جنگ موته نیز دارای ویژگی هایی بود که یکی از مهم ترین آنها، شهادت حضرت جعفر بن ابی طالب علیهما السلام است.

جنگ موته که در جمادی الاولی سال هشتم هجرت به وقوع پیوست، یکی از جنگهای پراهمیت در تاریخ اسلام است، چرا که امپراطوری قدرتمند روم به رهبری هرقل(1)، سپاهیان خود را که سرشار از غرور پیروزی بر ایرانیان، بازگشته بودند. برای سیطره بر جهان آن روز، آماده می کرد. تا یکی دیگر از موانع خود را که کشور نو بنیاد اسلام بود از سرراه بردارد، ازاین رو ارتش مجهز و پرهیبت خود را که از نظر عده و عده در آن روزگار بی نظیر بود در منطقه ای به نام «بلقاء»-که امروز در کشور اردن قرار گرفته است-گرد آورده بود. و منتظر فرصت بود تا با یک حمله برق آسا بر جزیره العرب بتازد و آن را به تصرف لشکر جرار خود درآورد.

این لشکر بی شمار، دست به قتل و غارت مسلمانان می زد. بلکه به قبایلی که تازه مسلمان شده بودند شبیخون زده و آنها را به شهادت می رساند. این حرکات آزاردهنده که خبر آن به مرکز کشور اسلام می رسید. و اساس اسلام را تهدید می کرد حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله را بر آن داشت که برای دفع شر آنان لشکری را به سرکردگی حضرت جعفر طیارعلیه السلام که شمار آنها سه هزار جنجگو بود به مقابله آنها روانه کند، این لشکر بعد از سه روز با شتاب و حرکت شبانه روزی خود را در«موته»، خسته و کوفته به دشمن رساندند، و از طرفی لشکر روم خود را به طور ناگهانی با لشکری از جان گذشته روبرو دید و همین امر اضطراب و ترس را در دل آنها به وجود آورد. وگرنه اصلا مقابله این دو سپاه ممکن نبود، چرا که لشکر اسلام سه هزار ولی لشکر رومیان که مجهزترین و کارآمدترین لشکر آن زمان بود دویست هزار نیروی کارآزموده رومی و پنجاه هزار از قبایل عرب که مسیحی بودند داشت (2)

ص: 310


1- هرقل مثل قمطر «دستورالعلماء ج 3: 210»
2- السیره النبویه والاثار المحمدیه، حاشیه السیره الحلبیه ج 2: 225 سطر 19: السیره الحلبیه ج 3: 66، البته عدد لشکر هر قل را مختلف نوشته اند. این بیشترین عددی است که در تاریخ ثبت شده است.

به هر حال بین این دو لشکر در منطقه ای به نام «موته»جنگی سخت درگرفت، و هفت روز به طول انجامید و سرانجام به قدرت الهی لشکر دشمن شکست خورده، دست از جنگ کشید.(1)

26- شهادت حضرت جعفر علیه السلام

آنچه در صفحات تاریخی علماء شیعه به ثبت رسیده آن است که فرماندهی لشکر به حضرت جعفرعلیه السلام واگذار شد و این حقیقتی است که در روایت موثق از حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) نقل کرده اند. (2)و آن بزرگوار برای دفاع از کیان اسلام جنگی کرد که تمام تاریخ نگاران شیعه و مورخین مخالفین به بیان ویژگیهای آن پرداخته اند. حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«چون حضرت جعفر طیار شهید شد، پنجاه جراحت به بدنش رسیده بود، که بیست و پنج جراحت در روی مبارکش بود.»(3)

آن حضرت در هنگامه جنگ هیچ شک و دو دلی در خود راه نداد، به خلاف دو فرمانده شهید دیگر یعنی زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه که سعید بن مسیب میگوید: شنیدم که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله می فرمود:

«متمثل [و نمایان] شدند برای من، جعفر و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه [سه سردار شهید جنگ موته]، در خیمه ای از مروارید، و هریک بر تختی نشسته بودند، پس زید و ابن رواحه را دیدم که در گردن ایشان کجی می نمود، و جعفر مستقیم بود. و هیچ عیبی در او نمی نمود. از سبب آن پرسیدم - یا به من گفته شد - آن دو وقتی آثار مرگ را مشاهده کردند اندکی رو از جنگ برتافتند و جعفر آن را هم نکرد.»(4)

ص: 311


1- همان: 67.
2- حیات القلوب ج 4: 1156 به نقل از شیخ طبرسی قدس سره در«إعلام الوری ج 1: 212»، مناقب آل ابی طالب ج 257:1.
3- همان، إعلام الوری ج 1: 213، مناقب آل ابی طالب ج 1: 258.
4- حیات القلوب ج 4: 1162، الاستیعاب ج 1: 314، الروض الأنف ج 7: 37.

و در تاریخ حلبی و استیعاب و ... می خوانیم که عبدالله بن عمر - که خود در جنگ موته حضور داشت به گفته است:

«نود زخم شمشیر و نیزه بر شانه ها و سینه حضرت جعفر علیه السلام وارد شد. در هنگام عصر که او در خون شناور بود به محضرش رسیدم و خواستم او را آب بدهم، فرمود من روزه ام، آب را در سپرم بریز که اگر تا مغرب زنده بودم، بنوشم، اما آن حضرت قبل از غروب آفتاب به شهادت رسید و در هنگام شهادت چهل و یک

سال از عمر شریفش گذشته بود.»(1)

آن حضرت در جنگ «موته»علاوه بر فرماندهی، علمدار لشکر نیز بود، لذا هم می جنگید و هم از پرچم نگهداری می کرد. با دست راست لواء وعلم را برافراشته می داشت، و با دیگر دست می جنگید، تا اینکه دست راست او را قطع کردند، پس با دست چپ علم را بلند نگه داشته بود تا اینکه دست چپ او را نیز قطع کردند، آن حضرت با دو بازوی خود علم را در حالی که به سینه می فشرد برافراشته نگه داشته بود، تا اینکه او را شهید کردند.(2)

27- شهادت حضرت عباس و حضرت جعفر (سلام الله علیهما)

حضرت جعفر علیه السلام امیر لشکر بود، دست راست او را از بدن جدا کردند با دست چپ پرچم را گرفت، دست چپ او را نیز قطع کردند، با دو بازوی خود علم را گرفت، و دشمن برای سقوط پرچم با شمشیر و نیزه به او حمله کرد، تا آنجا که بیست و پنج زخم به صورت مبارکش وارد کردند. ولی او همچنان پرچم را برافراشته و به هدایت جنگ، مشغول بود و نتوانستند او را از پای در آورند. تا اینکه چشمان آن حضرت را نشانه گرفتند، به گونه ای که خون از چشمان حضرت فوران نمود.(3)در این حالت بود که از حرکت باز ایستاد و دشمن توانست او را از پای درآورد. و علم به خاک افتاد. و او در حالی که روزه بود تشنه به شهادت

ص: 312


1- السیره الحلبیه ج 3: 69، الاستیعاب ج 1: 313.
2- الروض الأنف ج 7: 15.
3- السیره النبویه، ج 2: 226.

رسید. اما سپاه همچنان باقی بود، چرا که در جنگ موته با اینکه عدد مسلمین سه هزار، و شمار دشمن بیش از دویست هزار بود. تنها دوازده نفر شهید شدند.(1)و بقیه به سلامت به مدینه برگشتند.

همین گونه بود، شهادت سالارکربلاحضرت عباس (سلام الله علیه)، با این تفاوت که حضرت عباس (سلام الله علیه)درحین علمداری باید از جان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) حفاظت میکرد. و هم باید برای اطفال تشنه آب می آورد، به دیگر بیان، در کربلا اهل حرم، تشنه، غریب، داغدیده بودند. و هم بدن شهدارا درکنارخیمه نظاره می کردند. ترس و دلهره از دشمن آنها را مضطرب وسرا سیمه کرده بوده، مولای او یعنی حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)دیگر سپاهی نداشت. او یکه و تنها هم باید از جان امام دفاع کند، هم آب برای تشنگان حرم بیاورد، و هم اهل حرم را آرام کند، و هم باید با لشکریان ابن سعد بجنگد، و علاوه بر تمام آنها مصیبت یاران و برادران و برادرزادگانی چون حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهما السلام را بر جان بخرد. بنابراین کجا می توان مصایب و شداید حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) را با کسی دیگر مقایسه نمود. امام و مولای ما حضرت سجاد (صلوات الله علیه) می فرمایند: «لا یوم کیوم أبی عبدالله».

28- گریه حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله

شهادت حضرت جعفر علیه السلام برای حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله بسیار گران بود، و حضرتش در چندین موضع برای آن بزرگوار اشک ریختند، بلکه شهادت آن بزرگوار حضرت رسول الله صلی الله علیه واله را بیمار کرد.(2)و اهمیت حضرت جعفر علیه السلام تا آنجا است که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله شخصا برای تسلیت به خانه آن بزرگوار تشریف بردند.

ص: 313


1- السیره النبویه و الاثار المحمدیه صلی الله علیه واله ، حاشیه سیره الحلبیه ج 2، 227، سطر 18.
2- مرحوم علامه مجلسی قدس سره می نویسد:«کلینی به سند موثق از حضرت صادق (صلوات الله علیه)روایت کرده است که: روزی حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله در مسجد بود، ناگاه حق تعالی هر بلندی را برای آن حضرت هموار کرد، و هر پستی را بلند کرد.[ تا زمین هموار شد. ]تا نظر آن حضرت بر جعفر طیار افتاد، که با کفار کارزار می کرد، تا آنکه دید که او کشته شد. پس به صحابه فرمود:جعفر کشته شد، و از شدت اندوه دردی در شکم حضرت بهم رسید.»حیات القلوب ج 4: 159، الکافی ج 8: 276، بحارالانوار ج 21: 58.

حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«وقتی خبر شهادت جناب جعفر علیه السلام به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله رسید بر اسماء بنت عمیس همسر جناب جعفر وارد شدند و فرمودند: فرزندانم کجایند؟ أسماء فرزندان جعفر را که دو نفر بودند - عبدالله، عون - نزد آن حضرت آورد. [آن حضرت در حالی که اشک بر محاسن شریفشان جاری بود ]دست مبارک خود را بر سر آنها کشیدند.

أسماء گفت: یا رسول الله به گونه ای دست بر سر آنها می کشید که گویا یتیم شده اند؟ حضرت از عقل و هوش أسماء شگفت زده شدند و فرمودند: مگر نمی دانی که جعفر علیه السلام به شهادت رسیده اند؟ أسماء گریه افتاد، حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به او فرمودند: گریه نکن جبرئیل مرا خبر داد که: «أن له جناحین فی الجنه من یاقوت أحمر، همانا برای جعفر در بهشت دو بال است از یاقوت قرمز»

أسماء عرض کرد: ای رسول خدا اگر مردم را جمع کنید و آنها را به فضل جعفر آگاه کنی، فضل او فراموش نمی شود. حضرت [باز هم ] ازعقل این زن تعجب کردند. پس حضرت دستور دادند برای خانواده جعفرغذا بفرستید، وازآن روز طعام فرستادن برای خانواده مصیبت زده سنت شد.»(1)

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرماید:

«حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به او فرمودند: «و جعل له جناحین من یاقوت یطیر مع الملائکه فی الجنه»؛ برای جعفر دو بال از یاقوت قرار داده شد، که در بهشت با فرشتگان پرواز می کند،... و حضرت مردم را جمع کرده و بر بالای منبر رفته و این

فضیلت جناب جعفر را به مردم اعلان نمود.»(2)

و این عمل و رفتار حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله از حرمت و عظمت حضرت جعفر علیه السلام پرده برداشته، و گویای اهمیت و حرمت آن بزرگوار نزد سید و سرور عالم حضرت محمد

ص: 314


1- المحاسن ج 2: 194، بحارالانوار ج 21: 55، وسائل الشیعه ج 3: 231.
2- المحاسن ج 2: 193، الطبقات الکبری ج 4: 39، اسد الغابه ج 1: 34 و...

مصطفی صلی الله علیه واله است. بنابراین شهادت حضرت جعفر علیه السلام برای حضرت پیامبراکرم بسیار سخت و گران بود. چنانچه دیدن آن بزرگوار شادی را به قلب مبارک حضرت به ارمغان می آورد.

29- شادمانی حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله

در اینجا مناسب است یکی از روزهای شادمانی حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله بیان شود، و آن روزی بود که خبر فتح خیبر را به آن حضرت دادند، و در همان روز خبر مسرت بخش دیگری را به عرض آن حضرت رساندند، و آن ورود حضرت جعفرعلیه السلام از حبشه بود. بسطام می گوید: به حضرت امام جعفر صادق (صلوات الله علیه) گفتم: قربانت گردم. آیا مرد ملازم و همراه برادر [دینی ]خود می شود. حضرت در جواب فرمودند:

بله، همانا رسول خدا صلی الله علیه واله روزی که خیبر فتح شد، به او خبر رسید که جعفر [از بلال حبشه] آمده است. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله فرمودند: «والله ما أدری بأیهما أنا

أشد سروراً أبقدوم جعفر أو بفتح خیبر»؛ سوگند به خدا که نمیدانم بکدامیک بیشتر شادمانم؟ آیا به بازگشت جعفر یا فتح خیبر.»طولی نکشید که جعفر به خدمت آن حضرت رسید. حضرت از جا برخاست و همراه او شد و بین دو چشم او را بوسید.»(1)

30- هدیه حضرت رسول خداصلی الله علیه واله به جناب جعفر طیار

وقتی حضرت جعفرعلیه السلام برگشتند و خدمت حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله رسیدند و آن جمله مشهور را از زبان مبارک حضرت شنیدند. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله به او هدیه ای عطا کردند. در دنباله حدیث سابق حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه واله به جعفر فرمودند: ای جعفر آیا [نمی خواهی] چیزی به تو عطا کنم؟ آیا [نمی خواهی ]چیزی[ماندگار] به تو بدهم؟ آیا [نمی خواهی] تو را دوست داشتنی کنم؟

ص: 315


1- تهذیب الاحکام ج 3: 186، «باب صلاه التسبیح، حدیث 1»، سیرسلف الصالحین ج 2: 318، أسدالغابه ج 1،342، الطبقات الکبری ج 4، 35.

مردم گمان کردند که حضرت به او طلا و نقره خواهد بخشید! جعفر عرض کرد: بله می خواهم یا رسول الله صلی الله علیه واله ، حضرت به او فرمود:

چهار رکعت نماز بخوان هرگاه خواستی، اگر توانستی هر روز و گرنه هر دو روز یکبار، یا هر جمعه، یا هر ماه یا هرسال، که همانا خداوند گناهانی که بین آنها انجام داده ای می بخشاید،[پس در دستورالعمل نماز] فرمودند. نمازت را شروع کن پس قرائت کن [حمد و سوره را بخوان]پس از آن پانزده مرتبه بگو:«سبحان الله، والحمدلله، ولا اله الا الله، و الله اکبر»هر گاه به رکوع رفتی همین ذکر را ده بار بگو، و همین که سر از رکوع برداشتی ده بار همین ذکر را بگو، به سجده که رفتی در سجده هم ده بار بگو، پس هرگاه سر از سجده برداشتی باز هم، همین ذکررا ده بار بگو، در سجده دوم نیز همین گونه ده بار بگو، و وقتی سر از سجده دوم برداشتی همان ذکر را ده بار بگو، پس آن ذکرها 75 مرتبه می شود. که در چهار رکعت سیصد مرتبه خواهد شد و در مجموع 1200 [ذکر خدا گفته شده است ]و در رکعت اول، سوره«قل هو الله احد»را می خوانی، و در رکعت دوم، سوره«قل یا ایها الکافرونه»را.»(1)

در اینجا تذکر دو نکته لازم است:

نکته اول: راجع به ثواب و آداب این نماز دستورات متعددی آمده است.

نکته دوم: در رکعت اول 75 بار مجموعه آن ذکر تکرار می شود که در چهار رکعت آن می شود 300 مرتبه، و چون این ذکر خود چهار ذکر است 1. سبحان الله، 2. الحمدالله 3. لااله الاالله 4.الله اکبر، مجموع آن می شود 1200 مرتبه.

فضایل آن حضرت به اینجا ختم نمی شود. فضایل او در قیامت بیش از این است. بلکه او فضلی دارد که غیر از برادرش حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) کسی دیگر آن فضیلت را ندارد، و آن اینکه چهارمین شخصیتی است که اسلام آورد.

ص: 316


1- همان.

31- دومین مسلمان

ابن اثیر می نویسد:

«جعفر بن ابوطالب پسر عموی رسول خدا صلی الله علیه واله و برادر[حضرت] علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) از طرف پدر و مادر است، او شبیه ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه واله بود هم از جهت سیما و هم از جهت اخلاق، و اسلام آوردن او اندکی پس از اسلام آوردن برادرش بود.

روایت شده است که: ابوطالب وقتی دید که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله نماز می خوانند و حضرت علی (صلوات الله علیه) در سمت راست او مشغول نماز خواندن است. به فرزند دیگرش یعنی جعفر، دستور داد، در سمت چپ پسر عمویت بایست و نماز بخوان.(1)

32- سؤالی شگفت آور:

آیا می شود در آن دوران غربت و تنهایی حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله ، که به جز حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) هنوز هیچ کس ایمان نیاورده بود، حضرت ابوطالب به دیگر فرزندش جعفر امر کند که همراه پسر عمو و برادرت نماز بخوان، ولی خودش ایمان نداشته باشد؟ بنابراین باید بگوییم: سومین شخصیتی که بعد از حضرت علی مرتضی( صلوات الله علیه) و حضرت خدیجه کبری علیها السلام ایمان آورد حضرت ابوطالب علیه السلام بود، و حضرت جعفر علیه السلام چهارمین نفری است که مسلمان شد.

33- مقام حضرت حمزه و حضرت جعفرعلیهما السلام در روز قیامت

یوسف بن ابی سعید می گوید: یکی از روزها که در محضر حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) بودم آن حضرت فرمودند:

«چون روز قیامت فرا رسد، و خداوند متعال خلایق را گرد آورد، اولین پیامبری که او را صدا زنند، نوح [پیامبر ] علیه السلام خواهد بود. پس به او گفته شود: آیا رسالت

ص: 317


1- أسد الغابه ج 1: 341، السیره الحلبیه ج 1: 269، السیره النبویه و الاثار المحمدیه. حاشیه السیره.

خویش را ابلاغ کردی؟ او می گوید: بله. به او گفته می شود. چه کسی برای تو گواهی میدهد؟ پس نوح می گوید: محمد بن عبدالله صلی الله علیه واله»

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در ادامه کلام مبارکشان فرمودند:

«پس نوح علیه السلام حرکت کرده و از میان مردم میگذرد تا به حضور حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله - در حالی که آن حضرت بر تلی از مشک به همراه حضرت علی (صلوات الله علیه) ایستاده اند - میرسد - و [مراد] از آیه شریفه «فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا »(1)همین است - به رسول خدا صلی الله علیه واله می گوید: یا محمد خداوند متعال از من پرسید: آیا رسالت خود را ابلاغ کردی؟ من گفتم: آری. به من فرمود: آیا کسی هست که برای تو گواهی و شهادت بدهد؟ گفتم: حضرت محمد صلی الله علیه واله حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله می فرماید: ای جعفر و ای حمزه بروید و برای نوح علیه السلام شهادت بدهید که رسالتش را ابلاغ نموده است.»

سپس حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«فجعفر و حمزه هما الشاهدان للأنبیاء بما بلغوا»؛

پس جعفر و حمزه آن دو گواه و شاهد هستند، که برای پیامبران[در روز قیامت ]گواهی می دهند.

یوسف بن ابو سعید می گوید: عرض کردم خداوند مرا فدای شما کند: پس حضرت علی (صلوات الله علیه) کجا هستند.[یعنی چه رتبه و مقامی دارند] حضرت فرمودند:

«هو أعظم شأنا من ذلک»؛ او شأنش بالاترو عظیمترازشهادت برای انبیاء است. (2)

نکات و لطایفی در این حدیث شریف وجود دارد که شرح و تفسیر آن از حوصله این کتاب خارج است، ولی بیان دو نکته از آن نکات در اینجا ضروری می نماید.

ص: 318


1- ملک / 27:«و چون وعده الهی را نزدیک ببینند، روی کافران سیاه گردد وگفته شوداین همان چیزی است که آن رامی طلبیدید».
2- تفسیر برهان ج 8: 76، سفینه البحار ج 1: 592، بحار الانوار ج 7: 282، همگی به نقل از «کافی، ج 8: 267 حدیث 392.

34- نکته اول، معنای آیه شریفه

در این حدیث شریف اشاره شد که آیه کریمه:«فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَقِیلَ هَٰذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ»ناظر به این است که روز قیامت جایگاه حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) به حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله بسیار نزدیک است. و همین که دشمنان آن جایگاه را می بینند، از شدت ناراحتی سیاه می شوند، و به آنها گفته می شود. این همان چیزی است که تقاضا می کردید.

بیش از ده حدیث از ناحیه مقدسه امامان معصوم (صلوات الله علیهم)صادر شده که آیه شریفه مذکور، ناظراست به کسانی که در این دنیا غاصب ولایت حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) می باشند. بنابراین با توجه به این احادیث شریفه، آیه کریمه مذکور را باید این گونه ترجمه کرد:

«پس وقتی [منکران ولایت حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)] او را می بینند که [در روز قیامت ]نزدیک و همراه [حضرت رسول اکرم می باشند صلی الله علیه واله] رخسارشان سیاه می شود، و به آنها گفته می شود. این است چیزی است که آن می خواستید.»(1)

تذکر: اینکه بعضی از ترجمه های قرآن که «زلفه»را عذاب معنی کرده اند، با سیاق آیات قبلی سازگار نیست، و هم مخالف لغت عربی است، و نیز بر خلاف احادیث شریفه ای است که بعضی از آنها صحیحه، و بعضی از آنها موثقه است.

35- نکته دوم: اشاره به مقام حضرت عباس (سلام الله علیه) در روز قیامت

فضائل و مناقب حضرت جعفر و حضرت حمزه علیهما السلام آن قدر بلند و فراوان است که فهم ما از درک آن کوتاه است. چگونه می توان درک کرد که آن دو بزرگوار گواه و شاهد برای پیامبران هستند، و چگونه می توان فهمید، سرور قلب نازنین حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله را از اسلام آوردن حضرت حمزه علیه السلام یا ورود حضرت جعفر علیه السلام، آن هم قلبی که تجلی اعظم

ص: 319


1- مرحوم سید هاشم بحرانی در تفسیر «برهان ج 8: 76»و «ج 7: 123»این روایات را گرد آوری نموده است.

خدا و کلمه تامه الهی و رحمه للعالمین است، و یا حزن و اندوه و گریه آن حضرت را بر آن دو بزرگوار. بزرگوارانی که مایه افتخار امام معصوم (صلوات الله علیه) قرار گرفته اند. بنابراین حد و مرز ما نیست که بخواهیم آن دو شخصیت الهی را با کسی دیگر مقایسه کنیم. چرا که عقل ما خیلی کوچکتر از عظمت و جلالت آنها است.

اما می توان این احادیث را با احادیثی که در شأن و عظمت حضرت ابی الفضل العباس (سلام الله علیه) از ناحیه مقدسه امامان معصوم (صلوات الله علیهم) صادر شده کنار یکدیگر گذاشت، تا شاید روزنه ای هرچند کوچک به شکوه و جلال حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) در پیش چشم اندیشه ما گشوده شود.

و آن وقتی است که منزلتی که به حضرت عباس (سلام الله علیه) داده است و جایگاهی که نزد خداوند متعال دارد را دریابیم. حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«إن للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه»؛ به درستی که، برای عباس نزد خداوند متعال منزلتی است که همه شهیدان به خاطرآن منزلت در روز قیامت بر او غبطه و رشک برند.

این «منزلت»چیست؟ خدایا به حرمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) ما را فهم و درک این منزلت عنایت فرما. شاید بتوان گفت یکی از آثار آن «منزلت»این است که خداوند متعال «یاد او را در علیین رفعت و شکوه داده است»یعنی در عالم علیین یاد و ذکر او عظیم و رفیع و بلند است که:«رفع [الله] ذکرک فی علیین».

36- توسل به حضرت جعفر علیه السلام راه رسیدن به حوایج

یکی از مطالبی که جای هیچ انکار نیست، این که حضرت حمزه و حضرت جعفر علیهما السلام مورد احترام خداوند متعال و حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشند، از این روی یکی از سریع ترین راههای اجابت دعا توسل به آن دو بزرگوار است، بلکه برای رسیدن به خواست هایمان از محضر امامان معصوم (صلوات الله علیهم) بهتر آن است که همراه با شفیعی برویم که شفاعت او رد نمی شود.

ص: 320

جناب عبدالله بن جعفر می گوید:

«هرگاه از عمویم حضرت علی (صلوات الله علیه)درخواستی داشتم، و آن حضرت نمی پذیرفت میگفتم: به حق جعفر، [یعنی پدرم را شفیع قرار میدادم ]درخواستم را را بپذیر، و آنچه را می خواهم به من عطا کن، فورا حضرت خواسته ام را پذیرفته و آنچه را می خواستم به من عطا میکرد.»(1)

گمان نشود که آن حضرت از دنیا رفته و دیگر در دنیا منشأ اثر نیست. بلکه آن حضرت و حضرت حمزه و دیگر بزرگان به حسب مراتب و درجات در دنیا می توانند حاضر شوند. و منشأ اثر باشند. همانگونه که حضرت جعفر در نماز بر جنازه حضرت سلمان حضور یافتند.

37- حضور حضرت جعفر برای نماز بر بدن حضرت سلمان

در قسمتی از یک روایت که در رحلت حضرت سلمان علیه السلام وارد شده است چنین می خوانیم:

«وقتی حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) برای غسل و نماز و کفن جناب سلمان به مداین آمدند و آن جناب را غسل داده و کفن نمودند، هنگام نماز خواندن «الله اکبر»را بلند می گفتند. و در همان حال دیدم که با او دو مرد است. آن حضرت فرمودند:«أحدهما جعفر أخی، و الأخر الخضر و مع کل واحد منهما سبعون صفا من الملائکه، فی کل صف الف الف ملک»؛ یکی از این دو مرد برادرم جعفر و دیگری خضر پیامبر است. و با هر کدام از آنها هفتاد صف از فرشتگان است که در هر صفی هزار هزار - یک میلیون - فرشته است.»(2)

بنابراین آن حضرت در عالم دنیا تأثیر گذارند، و می توان با توسل به آن حضرت به خواست خداوند متعال به حاجات خود رسید. و این حدیث شریف نکته هایی بس زیبا دارد که نباید از آنها غفلت کرد. باید این زمان گذاشت تا روز دگر.

ص: 321


1- الاستیعاب فی معرفه الأصحاب ج 1: 314، أسد الغابه ج 1: 314، سفینه البحار ج 1: 595.
2- سفینه البحار ج 1: 595، بحار الانوار ج 22: 595، نفس الرحمان فی فضائل سلمان: 153«الباب السادس عشر، حدیث دوم».

38- عظمت حضرت زینب علیها السلام همسر عبدالله بن جعفر

یکی از فضایل حضرت جعفر علیه السلام آن است که فرزندش جناب عبدالله افتخار دامادی حضرت علی مرتضی و حضرت فاطمه زهرا(صلوات الله علیهما) را داشت، چرا که حضرت زینب کبری علیها السلام همسر آن جناب بود. اما پرسشی که دل مشغولی بسیاری از شیفتگان حریم ولایت است، این است که آیا جناب عبد الله بن جعفر کفو حضرت زینب علیها السلام دختر حضرت علی مرتضی و حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیهما) بوده است؟

شکی نیست که جلالت و عظمت حضرت زینب کبری علیها السلام آنقدر بلند است، که عقل حیران شده و اعتراف به عجز و ناتوانی خود می نماید. در شکوه و جلال او همین بس که در واقعه عاشورا که از آدم تا خاتم الاوصیاء صلی الله علیه واله متوجه آن بوده اند، شخص سوم آن واقعه است. بلکه بعد از واقعه عاشورا شخص اول آن می باشد. و بعد از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)، شیعیان به او پناه می بردند. کافی است که شما در این حدیث شریف نیک بنگرید، تا پی به عظمت آن حضرت ببرید.

شیخ اجل اقدم صدوق قدس سره با دو سند نقل می کند که احمد بن ابراهیم گفت:

«در سال 262 هجری محضر جناب حکیمه(1) دختر حضرت امام جواد (صلوات الله علیه) خواهر امام هادی (صلوات الله علیه) و عمه امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) - رسیدم و از پشت پرده با او راجع به دین گفتگو نمودم، پس امامان معصوم (صلوات الله علیهم)را یک به یک نام برد. پس گفت: [امام دوازدهم ]حجه بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه) می باشد. به او گفتم: این اعتقاد بر اساس معاینه [و معجزه ]است یا بر اساس خبر؟ گفت: بر اساس نامه ای که امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) به مادرشان [حدیث] نوشته اند. گفتم: آن فرزند حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه] کجا هستند؟ گفت: مستور و نهان است. گفتم: پس شیعیان به چه کسی پناه ببرند. گفت به جده اش مادر امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) گفتم: آیا اقتدا کنم به امامی که وصئ او یک زن است؟ پس گفت: «اقتداء بالحسین بن علی،

ص: 322


1- دربعضی از نسخه ها به جای «حکیمه»،«حلیمه»و«خدیجه»می باشد.

فإن الحسین بن علی (صلوات الله علیهما) أوصی إلی أخته زینب بنت علی فی الظاهر، فکان ما یخرج عن علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) من علم ینسب إلی زینب ستراً علی علی بن الحسین»؛ این وصیت در حقیقت اقتدا به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) است؛ زیرا وصی آن حضرت به حسب ظاهر حضرت زینب

دختر [امیرالمؤمنین امام] علی (صلوات الله علیه) بود، و هر چه علم از ناحیه امام امام سجاد (صلوات الله علیه) صادر می شد، به حضرت زینب علیها السلام نسبت داده می شد. برای اینکه امام سجاد مخفی و مستور بمانند.»(1)

با توجه به این حدیث شریف اولا: به حسب ظاهر وصی امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) مادرشان حضرت «حدیث»بود، همان گونه که وصی امام حسین (صلوات الله علیه) حضرت زینب بود. ثانیا وظیفه شیعیان بود که در همه امور به حضرت حدیث، مادر امام حسن (صلوات الله علیه)، مراجعه کنند. همان گونه که بعد ازشهادت امام حسین (صلوات الله علیه) شیعیان پناه به حضرت زینب می بردند. ثالثا: وصی بودن حضرت زینب علیها السلام آن قدر در بین خاندان رسالت مشهور بوده و در نزد شیعیان آشکار بوده که احمد بن ابراهیم آن را قبول کرده است. علاوه بر آنکه از این کلام عظمت مادر امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) نیز آشکار می شود.

39- شخصیت جناب عبدالله بن جعفر

پدر بزرگوارش حضرت جعفر طیارعلیه السلام است، و مادرش أسماء بنت عمیس، این بانو بعد از شهادت حضرت جعفرعلیه السلام به همسری ابوبکر در آمد و ثمره آن ازدواج جناب محمد بن ابی بکر بود که از یاران خالص حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) شد، و در راه ولایت آن حضرت به شهادت رسید، و آنگاه به ازدواج با حضرت مولی (صلوات الله علیه) مفتخر شد، که نتیجه آن، عون بود که در رکاب حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)جان خود را فدا کرد.

جناب عبدالله بن جعفر ده ساله بود که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله از دنیا رحلت فرمود. و در سن نود سالگی از دنیا رفت. حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله درباره او فرمود:

ص: 323


1- کمال الدین: 507 و 501.«باب 45 حدیث 27 و حدیث بین36 و 37.»

«... و أما عبدالله فشبیه خلقی و خلقی»؛(1)عبدالله خلق و خویش شبیه من است.

از همین روی است که کفو حضرت زینب کبری علیها السلام است.

40- محور دوم، سخت ترین روز جهان هستی

در محور قبل دانسته شد که سخت ترین روزهای عمر حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله دو روز بود؛ یکی روز جنگ «أحد»که حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسید و دومین روز، روز جنگ «موته»که حضرت جعفر طیار شربت شهادت نوشید. که در حقیقت حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله ، دو تن از وفادارترین و شجاع ترین و کارآمدترین مردانی را که خالصانه از وجود اقدس نبی خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله دفاع و حراست می کردند، از دست دادند. چرا که آن دو بزرگوار علاوه بر برجستگی شخصیتی که همتایی نداشتند، عمو و عموزاده پیامبر نیز بودند و از اهل بیت آن حضرت به شمار می رفتند.

زیرا بعد از آن دو، کسی که در رتبه آنان در بین اصحاب و اهل بیت آن حضرت در شجاعت، قدرت، اخلاص، وفا و جنگ آوری باشد، وجود نداشت و تو گویی آن حضرت غریب و بی یاور شدند. و تنها یک نفر باقی مانده بود که در تمام صفات جلال و کمال برترین بود و آن وجود اقدس حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) بود.

گرچه اصحاب باوفایی چونان سلمان و ابوذر بودند، اما مردانی به شهامت و شجاعت و جنگ آوری آن دو، کسی نبود مگر حضرت مولی (صلوات الله علیه).از همین رو، حضرت تنها شدند زیرا تنها حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) باقی مانده بود. اما در کربلا کار خیلی سخت تر بود. که نمی توان هیچ روز سختی را در عالم حتی سخت ترین روزهای عمر حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله را با آن مقایسه نمود. راز آن را در این کلام حضرت امام سجاد(صلوات الله علیه) باید به دست آورد که می فرمایند:

«و لا یوم کیوم الحسین [ (صلوات الله علیه) ]إزدلف إلیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أنهم من

ص: 324


1- الطبقات الکبری ج 4: 37 سطر 11، السیره النبویه و الاثار المحمدیه. حاشیه السیره الحلبیه ج 2: 229 سطر 30.

هذه الأمه، کل یتقرب إلی الله عزوجل بدمه، و هو بالله یذکرهم فلا یتعظون، حتی قتلوه بغیا و ظلماً و عدوانا»؛

هیچ روزی مانند روز امام حسین (صلوات الله علیه) نیست، [چرا که ]سی هزار مرد برای به شهادت رساندن آن حضرت سخت به او تاختند. و گمان می کردند از این امت[امت رسول الله صلی الله علیه واله ] هستند، هر کدام برای ریختن خون آن حضرت قرب به خدا می جستند، و آن حضرت خدا را به آنها متذکر می شد [وموعظه می نمود]ولی آنها نمی پذیرفتند و متذکر نمی شدند، تا اینکه ازروی سرکشی و ستمکاری و و دشمنی آن حضرت را کشتند.

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) در این محور از فرمایش خویش اشاره می فرمایند که اگرچه دو روز، از سخت ترین روز های عمر حضرت نبی اسلام صلی الله علیه واله بود، ولی هیچ روزی به روز حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) نیست، یعنی هیچ روز سختی را - حتی روزهای سخت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله - را نمی توان با سختی روز حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) مقایسه نمود. آنگاه سختی آن روز را در پنج فراز بیان می فرماید:

41- فراز اول، «إزدلف إلیه ثلاثون ألف رجل»

دانشمندان شیعه و تاریخ نگاران مخالفین همگی بر این حقیقت که شمار یاران و اصحاب امام حسین (صلوات الله علیه)هفتاد دو نفر بود اتفاق نظر دارند. و از این هفتاد و دو نفر، سی و دو نفرشان اسب سوار، و چهل نفر دیگر پیاده بودند.(1)و از طرفی لشکریان زیادی از طرف عبید الله بن زیاد(لعنه الله علیه) به طرف کربلا گسیل شد، که طرماح بن عدی خطاب به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) می گوید:

«...وظاهر الکوفه مملوء بالخیول و الجیوش یعرضون لیقصدونک، فأنشدک الله إن قدرت أن لا تتقدم إلیهم شبرا فافعل»؛(2)

ص: 325


1- البدایه و النهایه ج 8: 178 سطر 12، تاریخ طبری ج 5:422 سطر 6.
2- البدایه و النهایه ج 174:8.

پشت کوفه مملو از اسب سواران و لشکریانی است که به قصد جنگ با شما آماده شده اند، تو را به خدا سوگند، اگر می توانی یک وجب به طرف آنها پیش مرو.

کلام طرماح بن عدی براین که لشکریان زیادی که شاید طرماح نتوانسته آنها را به شمار بیاورد، آماده جنگ با حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) شده بودند بسیار گویا و آشکار است.

بنابراین لشکر دشمن از حد و اندازه گذشته، از همین رو حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) دراین فراز از فرمایششان می فر مایند:سی هزار مرد جنگی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را محاصره کرده بودند، یعنی آنقدر نزدیک به آن حضرت بودند که حرکت آن همه لشکر با هر نوع حرکتی از ناحیه آن حضرت هماهنگ بود. برای این که روشن شود چه اندازه لشکر دشمن به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) نزدیک شده بود، باید نگاهی به معنای «از دلف»داشت.

42- معنای «ازدلف»

جوهری می گوید:

«از دلفوا ای تقدموا»؛(1)یعنی روی به او نهادند.

ابن منظور می گوید:

«معنی از دلفنا جمعنا»؛(2)ازدلف یعنی گردآوری کردن و جمع نمودن.

و همو گوید:

«از دلف الشی، قربه »؛(3)

یعنی نزدیک کردن چیزی یا فردی به کسی را«ازدلف»می گویند.

زبیدی می گوید:

از دلف منها أی دنا»(4)یعنی به او نزدیک شدند.

وی سپس می گوید:

ص: 326


1- الصحاج ج 4: 1370.
2- لسان العرب ج 4: 69.
3- همان.
4- تاج العروس ج 23: 403.

«و از دلفه: أدناه الی هلا که»؛(1)نزدیک کرد او را برای نابود کردن.

نکته ای که نباید از آن غفلت کرد اینکه «ازدلف»باب «افتعال»است، و اصل آن «از تلف»است که بنابر قاعده صرفی «تاء» تبدیل به «دال»شده است. و هرگاه «فعلی»را به باب «افتعال» برده و استعمال کنند به این معنی است که آن فعل واقع شده است. مثل «کسرت الکوز، کوزه را شکستم»که اگر کوزه شکسته شد میگویند «انکسر الکوز، کوزه شکسته شد.»

بنابراین، اینکه حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) فرمودند: «از دلف إلیه ثلاثون ألف رجل»یعنی سی هزار مرد جنگی را عبید الله بن زیاد جمع آوری کرد و آنها را در نزدیکی آن حضرت گرد آورد تا آن حضرت را به شهادت برسانند، و آن لشکر - سی هزار مرد- در نزدیکی حضرت امام حسین گرد آمدند تا آن حضرت را به شهادت برسانند. انها

43- هدف از اعزام لشکر ویژه

از کلمه «إلیه»فهمیده می شود که آن سی هزار مرد جنگی فقط برای به شهادت رساندن امام اجتماع کرده بودند، و در حقیقت هدف آنها شخص حضرت (صلوات الله علیه)بوده است، نه کس دیگر .

این لشکر سی هزار نفری آن قدر کار را بر امام سخت گرفته وحلقه محاصره را تنگ گرفته بودند، گویی دری بود در حبس لشکر. و اگر بخواهیم دریابیم که چگونه کار را بر عزیز زهرا سخت گرفته بودند. باید به کلام حر توجه نمود، که خیلی زیبا از حلقه محاصره دشمن پرده برداری می کند.

44- ترسیم لشکر دشمن، از دیدگاه جناب حرعلیه السلام

وقتی جناب حر علیه السلام از توبه و استغفار در محضر حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) فراغت حاصل کرد، و با اجازه از محضر آن امام بزرگ اجازه میدان دریافت، روی به سوی لشکر کافر ابن زیاد نهاد و خطاب به آنها فرمود:

ص: 327


1- همان:404.

«...أدعوتم هذا العبد الصالح حتی إذا أتاکم أسلمتموه...أمسکتم بنفسه و أخذتم بکظمه وأحطم به من کل جانب... فصار کالاسیر فی أیدیکم...»؛(1)

آیا شما این بنده صالح را دعوت کردید تا هنگامی که آمد او را تسلیم کنید......... سخت، نفس او را گرفته اید، و به راه نفسش چنگ انداخته اید. و راه او را از هر سوسد نموده اید، پس او اسیر چنگال شما شده است...

اگر در کلمات جناب حر علیه السلام دقت شود، می توان تا اندازه کمی صحنه عاشورا را تصور کرد. چرا که لشکر دشمن چنان حلقه محاصره را برای امام تنگ کرده بود. و جمعیت لشکر آن قدر زیاد بوده که گویانفس کشیدن برای امام سخت شده بود، اگر کسی بخواهد صحنه ای را که سی هزار نیروی ویژه به علاوه دهها هزار مردم دیگری که به قصد دشمنی، غارت، تملق و چاپلوسی ابن زیاد و یزید به کربلا آمده بودند و همگی آنها گراگرد هفتاد و دو نفر مرد، و شماری زن و کودک حلقه زده اند و موجهایی از هزاران انسان و اسب که اطراف این افراد معدود را احاطه کرده اند و صدای هلهله آنها و شیهه های اسبهایشان و گرد و غباری که از حرکت آن همه مردم به آسمان به پا می خیزد را ترسیم کند، آنهم در وقت کم، آیا واژه هایی رساتر و کوتاه تر از واژه های جناب حر می توان یافت، «أمسکتم بنفسه، نفس او را گرفته اید»، «أخذتم بکظمه (2)چنگ در گلوی او انداخته اید «احطتم به من کل جانب و از هر سو او را احاطه کرده اید».

45- این همه لشکر تنها برای یک نفر

پیش از این اشاره شد که سی هزار نیروی ویژه به علاوه هزاران نفر دیگر در کربلا برای یک هدف مشخص، گرد آمده بودند، و آن به شهادت رساندن حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) بود. اما آن هفتاد و دو نفر جان نثار حضرتش بودند. و در حقیقت برای حفظ جان سید الشهداء (صلوات الله علیه)، جان خود را نثار خاک پای آن امام معصوم نمودند. وگرنه آن لشکر جرار در کربلا نیامده بود مگر برای قتل غریب فاطمه (صلوات الله علیها). و این

ص: 328


1- الارشاد ج 2: 100؛ تاریخ طبری ج 5: 428.
2- ای اخذتم بنفسه«صحاح ماده کظم »

حقیقتی است که هم حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) آن را صریحا بیان داشتند، و هم در کلمات اصحاب و یاران آن حضرت بدان تصریح شده است، و صریح کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) نیز می باشد.

46- شب عاشورا، شب مرخص نمودن تمامی اصحاب

شب عاشورا، که حصر خیمه های حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به نهایت رسید، و بر همه آشکار شد که فردا جنگی بی نظیر در صحرای کربلا اتفاق می افتد، و همه دانستند که آن امام غریب (صلوات الله علیه) و هر که با او باشد، شهید می شوند. آن حضرت اصحاب، بنی هاشم و هر که با او بود در خیمه مبارک خود جمع نمود و خطبه ای خواند.

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) می فرمایند: من در حالی که بیمار بودم خودم را نزدیک کردم تا آنچه امام می فرماید بشنوم، شنیدم که آن حضرت خطاب به اصحاب فرمودند:

«خدا را بهترین ثنا و سپاس میگویم، و او را بر راحتی و سختی شکر گزارم، بارالها تو را ستایش میکنم بر اینکه ما را به پیامبری [ حضرت محمد صلی الله علیه واله ] بزرگی بخشیدی، و قرآن را به ما آموختی، و در دین، ما را فقیه و دانا گرداندی، و ما را چشم و گوش و جان دادی، و ما را از مشرکان قرار ندادی.

أما بعد: فإنی لا أعلم أصحابه أوفی و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبرولا أوصل من أهل بیتی فجزاکم الله عنی خیر الجزاء ألا و أنی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیکم منی ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا»؛

من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خاندانی نیکوکارتر، و پیوند جوتر از خاندان خود نمی شناسم، آگاه باشید، همانا که من به شما اجازه دادم، همگی با خاطری آسوده رهسپار شوید، که از جانب من بر شما بیعتی نیست. این تاریکی شب شما را فرا گرفته آن را شتر راهوار خود بگیرید [و بروید].(1)

توجه به این خطبه نورانی نشان می دهد که حضرت با تعریف از اصحاب و مردان

ص: 329


1- الارشاد ج 2: 91، اعلام الوری ج 1: 455، إبصار العین:9

هاشمی رضایت خاطر خود را از آنها بیان کرده و با خشنودی قلبی به آنها اجازه رفتن می دهد، و از سوی دیگر بیان می کنند که در این صحرای بلاخیز این همه لشکر قصد جان شما را ندارند، فقط برای کشتن من گرد آمده اند. بنابراین کسی جز من در اینجا نماند.

و صراحت این معنا را در نقل دیگری می یابیم. طبری و ابن کثیر و دیگران ادامه خطبه نورانی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را چنین گزارش کرده اند:

«... فإن القوم انما یطلبونی، و لو قد أصابونی لهوا عن طلب غیری...»(1)

همانا این گروه [و لشکر بزرگی که این جا جمع شده اند ] هدفشان من هستم، و چنانچه به من دست یابند، دیگران را فراموش می کنند.(2)»

بنابراین آن خیل عظیم دشمن که ترکیبی از نیروهای ورزیده و مخصوص و جنگ آورانی مشهور و مردانی ستیزه جو بودند، همگی هماهنگ و به دنبال یک مقصد حرکت می کردند و آن هدف چیزی جز به شهادت رساندن حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) نبود. و از همین روی می بینیم که محور اصلی گفتار اصحاب و خاندان آن حضرت هم همین جهت بود، که ای غریب فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) ما می مانیم و جان خود را نه یک بار، که هزار بار فدای خاک قدمت می کنیم. برای روشن شدن این حقیقت گذری کوتاه به فرمایشات آن بزرگواران لازم است:

47- سخن حضرت عباس (سلام الله علیه) و بنی هاشم در شب عاشورا

وقتی فرمایش امام به پایان رسید. بنی هاشم و اصحاب هر کدام به نوبه خود سخنی گفتند. حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) بر پا ایستاد و عرض کرد:

«لم نفعل ذلک؟! لنبقی بعدک، لا أرنا الله ذلک أبدا»؛

ص: 330


1- تاریخ الطبری ج 5: 419، البدایه و النهایه ج 8: 176، سعاده الدارین: 203.
2- آنچه مسلم است آن حضرت خطبه ای خوانده اند، و در آن خطبه مطالبی را فرموده اند، که از جمله آن مطالب اجازه رفتن به اصحاب و بنی هاشم بوده است، و اینکه آن حضرت از رفتن آنها ناخرسند نیست، بلکه چه بمانند و چه بروند، از آنها خشنود است، و اینکه آن لشکر عظیم فقط کشتن او را می خواهند، نه کس دیگر. اما آن خطبه را دانشمندان چه شیعه و چه مخالفین با شکلهای متفاوتی نقل کرده اند. که در اینجا به آن اشاره شد.

چرا ما چنین کنیم؟! [یعنی شما را تنها گذاشته، برویم] برای اینکه بعد از شما زنده و بمانیم !! خداوند چنین روزی [که ما زنده باشیم و شما شهید شده باشید ]را هیچ وقت به چشم ما نشان ندهد.

تمام بنی هاشم به پیروی از حضرت عباس (سلام الله علیه) همین گونه سخن گفتند؛ چرا که می خواستند بگویند: یا اباعبدالله ما با شما می مانیم و جان خود را فدای قدم شما کرده و تا زنده ایم نمی گذاریم کسی به شما جسارت کند.

48- گفتار مسلم بن عوسجه در شب عاشورا

جناب مسلم بن عوسجه ایستاد و خطاب به حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) عرض کرد:

«آیا از شما کناره گیری کرده و رهایت کنیم؟ پس برای ادای حق شما چه عذری در پیشگاه خدا آوریم؟ [من شما را رها نمی کنم] تا اینکه نیزه ام را در سینه آنان فرو برم، و مادامی که دسته شمشیرم در دستم می باشد، آنها را می کشم و هرگاه سلاحی نداشتم، با سنگ به آنها حمله خواهم کرد. سوگند به خدا! ما شما را رها نمی کنیم تا خداوند متعال بداند ما غیبت رسول الله صلی الله علیه واله را محفوظ نگه داشته و حرمت نهادیم به اینکه از شما حمایت کردیم.

والله لو علمت أنی أقتل ثم أحیی ثم أقتل ثم أحیی ثم اذرئ یفعل ذلک بی سبعین مره ما فارقتک حتی ألقی حمامی دونک»؛

سوگند به خدای سبحان اگر بدانم همانا من کشته می شوم پس زنده می شوم و باز کشته می شوم و زنده می شوم سپس [همگی اعضای بدنم ذره ذره شود و همگی چون غبار] پراکنده شوم، و هفتاد بار با من چنین کنند، از شما جدا نمی شوم تا اینکه کبوتر جانم را به پای شما اندازم...(1)

ص: 331


1- همان منابع قبلی

49- کلام زهیر بن القین البجلی در شب عاشورا

بعد از خطابه جناب مسلم بن عوسجه، جناب زهیر بن القین به پا خواست و خطاب به حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) عرضه داشت:

«و الله لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتی أقتل هکذا ألف مره و أن یدفع بذلک القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلاء الفتیان من أهل بیتک»؛(1)

به خدا دوست دارم [اگر میشد] همانا کشته شوم، سپس زنده شوم، و باز کشته شوم تا هزار بار این گونه زنده و کشته شوم، و خدای متعال به این نوع کشته شدنم ،کشته شدن را از شما و این جوانان هاشمی که از خاندان شما هستند، دور گرداند.

از جمله کسانی که بلند شد، و خطبه ای به همین مضمون خواندجناب «سعید بن عبدالله الحنفی»بود.(2)و تمامی اصحاب و مردان بنی هاشم هماهنگ و هم نوا و هم گفتار بودند، و انصافا آنچه را در شب عاشورا گفتند، همگی در روز عاشورا عمل کرده و خود را فدای امام زمان خود حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) نمودند.

50- نتیجه بحث

از آنچه گذشت، معلوم شد که همگی آن لشکر اعم از لشکر ویژه که شمار آنها سی هزار مرد جنگاور بود و دیگر افراد ستیزه جو که شمار آنها با تفاوت بسیار به نقل آمده، یک هدف را دنبال می کردند و آن به شهادت رساندن شخص امام بود، و دیگر اصحاب و خاندان آن حضرت در حقیقت جان نثاران امام بودند، بنابراین، فرمایش حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) که فرمودند: «سی هزار نفر بر علیه امام حسین (صلوات الله علیه) گرد آمدند.»و مقصود آنان به شهادت رساندن حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) بود به گونه ای واضح و روشن آشکار می شود.

ص: 332


1- الارشاد ج 2: 92، إعلام الوری ج 1: 456، إبصار العین: 97 تاریخ طبری ج 5: 419، البدایه و النهایه ج177:8،
2- أبصار العین: 125، البدایه و النهایه ج177:8و...

فراز دوم:«یزعمون أنهم من هذه الامه، کل یتقرب إلی الله عزوجل بدمه»

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) درفرازاول، عدد و شمار آن لشکر را بیان فرمودند، و در این فراز به ویژگی های روحی آنها می پردازند، ویژگی اول روحی آنها این بود که می پنداشتند، در شمار امت اسلام و پیروان حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله می باشند، و دومین ویژگی آنها این که ریختن خون مقدس حضرت امام (صلوات الله علیه)راعبادت انگاشته و برای تقرب به خداوند متعال به آن مبادرت می ورزیدند

51- حمله غروب روز تاسوعا

از این رو وقتی عمر سعد غروب روز نهم محرم خواست دستور حمله به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را صادر کند و آماده حمله به خیمه گاه امام شد. پیش از حمله شمر خود را به خیام حرم رساند و گفت:

«أین بنو أختنا»؛ فرزندان خواهرمان کجایند؟

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) همراه جناب جعفروعثمان وعون به سوی او آمدند و گفتند:

«ما ترید»؛ چه می خواهی؟

شمر گفت:

«أنتم یا بنی أختی آمنون»؛ شما ای فرزندان خواهرم در امان هستید.

حضرت عباس (سلام الله علیه )و دیگر برادران او فرمودند:

«لعنک الله و لعن أمانک، أتؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له!!!»؛

خداوند تووامان را لعنت کند، آیا ما در امان باشیم و پسر رسول خدا صلی الله علیه واله در امان نباشد.

شمر که خدایش لعنت کند، برگشت، و آنگاه بود که عمر سعد دستور حمله را با این اشعار صادر کرد که:

«یا خیل الله إرکبی و أبشری»؛ ای اسب سواران خدایی، سوار شده [و حمله را آغاز کنید ]و بشارت باد شما را[ به بهشت](1)

ص: 333


1- الإرشاد، ج 2، ص 89؛ إعلام الوری، ج 1، ص 454؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 416.

این شعار که لشکر دشمن را به جنبش واداشت، نمانگر این حقیقت است که آنها خود را مسلمان و جنگ ظالمانه خود را عبادت، و انگیزه خود را در این جنایت بی نظیر جهان هستی نزدیک شدن به خدا می پنداشتند. به دیگر سخن، آن سی هزار نیروی ویژه انگیزه شان قرب الی الله است. از این روی با صدور فرمان جنایت، همگی گوش به فرمان برای حمله به حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) به حرکت درآمدند.

52- بلاء عظیم

یکی از سخت ترین موقعیت هایی که برای حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)، به وجود آمد، برخورد با این قوم منحرف وستمکار بود، زیرا از یک طرف امام مظهر لطف و رحمت الهی است که اقتضاء می کند، لطف و مرحمت او شامل این دسته ازمردم نیز بشود، و آنها را هدایت کند، و از طرفی هم ایمانشان باطل ومسلمان بودنشان خیالی بیش نبود، و از طرفی دیگرآماده ریختن خون آن امام رحیم و رؤوف نیز بودند، از همین روی هرچه امام می خواست آنها را موعظه کند و خدا را به یاد آنها اندازد، و از جنایتی بزرگ که در صدد ارتکاب آن هستند منع کند، نمی پذیرفتند.

آری، امام (صلوات الله علیه) و یاران باوفای او هرچه آنها را پند و اندرز می دهند، آنان پذیرا نمی شوند، اصحاب برای هدایت این لشکر و آن مردمان نابکار چه سخنها که نگفتند، خود امام چه قبل از ظهر عاشورا و چه بعد از آن، حتی در لحظاتی که غریب و تنها بودند چه خطبه ها که خواندند، و چه نصیحتها که برای نجات آن مردمان کردند، حتی آن لحظاتی که تنها و غریب بودند، با لبی عطشان و قلبی داغدار و بدنی مجروح خطبه خواندند، حتی به استغاثه روی آوردند. تا شاید کسی از آن مردمان گمراه و ملحدان اسلام نما، و کافران بی اعتقاد، هدایت شود.

اما هر قدر که امام می خواستند این دو سدبلند و سخت را که آن مردمان دچارش شده بودند بشکنند، به این معنی که یا آنها را هدایت کنند و یا لااقل از جنگ منصرف سازند آن مردم نپذیرفتند. و این خود محنتی حیرت انگیز بود. حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) می فرمایند:

ص: 334

«بلیه الناس علینا عظیمه، إن دعوناهم لم یستجیبوا لنا، و إن ترکناهم

لم یهتدوا بغیرنا!».(1)

بلا و محنت مردم بر ما حیرت انگیز و دهشتبار بار(2)است، اگر آنها را بخوانیم [به این راه حق ]از ما نمی پذیرند، و اگر آنها را رها کنیم به غیر از طریق ما هدایت نمی شوند.

53- فراز سوم، «حتی قتلوه بغیا و ظلما وعدوانا»

آن سی هزار لشکر جنگ آزموده که خود را مسلمان انگاشته بودند گرداگرد حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) حلقه زدند، و هر آنچه امام آنها را به حق می خواند نپذیرفتند، تا اینکه از روی سر کشی به گونه ظالمانه و از روی دشمنی آن حضرت را به قتل رساندند. این قلم را توان برای بیان چگونگی شهادت حضرت اباعبد الله (صلوات الله علیه) نیست، اما چه خوب است که با خود این گونه زمزمه کنیم:

بیا رویم دلا سوی کربلای حسین ***بپا کنیم در آن غمسرا عزای حسین

بیا رویم و ببینیم تافتاده کجا ***ز صد رزین به زمین قامت رسای حسین

بیا رویم و ببینیم زیر خنجر شمر*** که تر نموده لب خشک جان فزای حسین

بیا رویم و ببینیم وقت جان دادن***که سوی قبله کشیده دست و پای حسین

بیا رویم و ببینیم حضرت عباس ***کجا ز پای فتاده است در هوای حسین

بیا رویم و ببینیم تاعلی اکبر*** کجا نموده سر و جان خود فدای حسین

بیارویم و ببینیم شد کجا به سما***نوای العطش طفل بینوای حسین

بیا رویم و ببینیم زینب افکار***کجا به سینه و سر می زند برای حسین

هزار شکر که «جودی»چو در وجود آمد ***ندید در همه ما سوا، سوای حسین(3)

ص: 335


1- الارشاد ج 2: 167، بحارالانوار ج 46: 288، ذیل حدیث 11.
2- فرهنگ معاصر عربی - فارسی: 455، ماده «عظم، عظیمه»
3- عزاداری سنتی شیعیان ج 5: 86 .

54- محور سوم: شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

همانگونه که دانسته شد، کلام نورانی حضرت امام زین العابدین (صلوات الله علیه) دارای سه بخش بسیار مهم است، و هر بخشی دارای چندین فراز، که بخش اول فرمایش آن حضرت متوجه سخت ترین روزهای عمر مبارک حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله بود، و بخش دوم فرمایش امام یکی از ویژگیهای روز عاشورا و واقعه حیرت انگیز کربلا را روشن می کند، و سومین بخش این حدیث شریف - که در حقیقت هدف اصلی این روایت نورانی است - نمایانگر جلالت و عظمت حضرت عباس (سلام الله علیه) است.

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) در آخرین بخش فرمایش خویش می فرمایند:

«رحم الله العباس، فلقد اثر و أبلی وفدا أخاه بنفسه، حتی قطعت یداه، فأبدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن أبی طالب. و إن للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه»؛

رحمت و شفقت و مهربانی خداوند متعال بر حضرت عباس [سلام الله علیه] همانا به تحقیق آن بزرگوار دلبستگی زیادی به امام حسین (صلوات الله علیه) داشت، و از عهده جنگیدن به خوبی برآمد. و جانش را قربانی آن حضرت نمود. تا آنجا که دو دستش از بدن جدا شد. از همین روی خداوند درعوض آنها دو بال به او داد که در بهشت با فرشتگان پرواز می کند، همانگونه که برای حضرت جعفر [صلوات الله علیه] قرار داد.

و به درستی که نزد خداوند متعال برای [حضرت] عباس [سلام الله علیه ] رتبه و مقامی است که همه شهیدان در روز قیامت به خاطر آن جایگاه بر او غبطه می خورند و رشک می ورزند.

55- توضیح فراز اول از کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)

آخرین محور فرمایش حضرت امام زین العابدین (صلوات الله علیه) دارای سه فراز است که به خواست خداوند متعال به شرح و توضیح آن پرداخته می شود، زیرا حضرت امام

ص: 336

سجاد (صلوات الله علیه) بعد از آنکه درحق عموی بزرگوارش دعا کرده و می فرمایند:«رحم الله العباس»سه ویژگی برای حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در روز عاشورا بیان می فرمایند، ویژگی اول «آثر»و دومین ویژگی «دو أبلی»و سومین ویژگی حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) را چنین بیان می فرمایند:«و فدئ أخاه بنفسه، حتی قطعت یداه».

یکی از خصوصیات باب الحوائج حضرت عباس (سلام الله علیه) این بود که در روز عاشورا جسم و جان خویش را ایثار نمودند. برای روشن شدن این ویژگی لازم است بدانیم واژه «إیثار»دارای دو معنی است:

1. معنایی که در فرهنگ نامه های لغت عرب به آن پرداخته شده است.

2. معنایی که دانشمندان اخلاق و علمای سیر و سلوک به آن توجه کرده اند.

56- واژه «إیثار»در فرهنگ عرب

این واژه ریشه در«أثر»دارد که به اصطلاح دانشمندان علم صرف به باب «فعال»رفته و کمله «إیثار»از آن به وجود آمده است. زبیدی لغت نامه نویس مشهور، در معنای آن چنین گفته است:

«و آثر: اختار(1)و فضل، و قدم وفی التنزیل: «تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا»(2)قال الاصمعی، آثرتک ایثااً أی فضلتک، و آثر کذا بکذا، إتبعه ایاه و...».(3)

با دقت در عبارت فوق که بیانگر معنای کلمه «ایثار»می باشد می توان گفت: این واژه در سه معنا کاربرد دارد:

1. انتخاب کردن و برگزیدن؛ یعنی هرگاه انسان بین دو چیز یکی را برگزید، می گویند: ایثار کرد.

2. برتر داشتن، یعنی هرگاه چیزی و یا کسی نسبت به شخص دیگری برتری یافت و مقدم شد. به همین معنا است مانند آیه شریفه فرمود: «سوگند به خداوند که اوتورا بر ما برتری داد و مقدم داشت.»

ص: 337


1- الکلیات ماده اثر .
2- یوسف /91 .
3- تاج العروس ج 10: 20.

3. پیروی کردن و فرمان پذیری و در پی کسی رفتن.

می توان فرمایش حضرت علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) را که فرمودند: «حضرت عباس (سلام الله علیه) «آثر [ الحسین]» بر هر سه معنا حمل کرد. چرا که حضرت عباس (سلام الله علیه) همواره در انتخاب و برگزیدن آزاد بود؛ زیرا اولا شب عاشورا امام حسین (صلوات الله علیه)همه اصحاب، فرزندان و برادران خود را اجازه رفتن دادند و فرمودند: من بیعت خود را برداشتم.ثانیا آوردن امان نامه از طرف عبید الله بن زیاد توسط کزمان غلام أبی محمل و ثالثا امان شمردر عصر تاسوعا و در هر سه مورد، ایشان، امام حسین (صلوات الله علیه) را برگزید.

و چون آن بزرگوار، حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)را برگزید،معلوم می شود که آن حضرت را برتر از خود می دانست و ازهمین روی آن بزرگوار را بر جان خود مقدم داشت.وازآن حضرت پیروی و تبعیت نمود.

57- تحقیق

گرچه لغت شناسان عرب برای واژه «ایثار»سه معنای متفاوت آورده اند، اما با دقت و ژرف اندیشی در استعمال و کاربردهایی که عرب از این واژه دارد، معلوم می شود. این واژه فقط یک کاربرد دارد و آن در جایی است، که انتخاب و گزینش کسی یا چیزی به خاطر برتری و فضیلت آن باشد، و بعد ازانتخاب پیروی و تبعیت از آن گزینه گزینش شده را همراه داشته باشد، بنابراین هر«انتخابی» را با مقدم شده ای راویاهرپیروی شده ای را«ایثار»نمی گویند، بلکه هرگاه انسان،گزینه ای رابه خاطر فضیلت وبرتری آن برگزیند، و خود را فرمان بردار آن کند، عرب میگوید:«آثره»یعنی او آن شخص را به خاطر برتری و فضیلتی که داشت برگزید وازاو پیروی کرد.

58- «ایثار»از دیدگاه دانشمندان «اخلاق»و«عرفان»

واژه «سخا»و«جود»،«مواسات»،«ایثار»در اصل و معنا با یکدیگر مشترکند، ولی دارای تفاوتهایی نیز می باشند. بخشش و عطا از روی نرمی و محبت و بدون منت معنایی است.(1)

ص: 338


1- فروق اللغه: 167.

که هر چهار کلمه بر آن دلالت دارند، اما این عطا و بخشش وقتی از زاویه های گوناگون بررسی شود، تفاوتهایی به وجود می آید:

هرگاه کسی از آنچه دارد، مقدار کمتر از آنرا ببخشد،اورا«سخی» و عطای او را «سخا»می گویند. و اگر مقدار بیشتر را آن را ببخشد، او را «جواد»و کردارش را«جود»می گویند، و اگر همه آنچه را دارد -هرچه هست - ببخشد و برای خود هیچ نگذارد، او را «مؤثر»و رفتارش را «ایثار»می نامند.(1)

بنابراین «ایثار»یعنی مقدم داشتن دیگران بر خود، در آنچه که بدان نیازمند است. و اگر خود را در آنچه دارد با دیگری مساوی دانست آن را مساوات می گویند.(2)

بنابراین عالی ترین مرتبه عطا و بخشش همانا «ایثار»است، یعنی دیگران را بر خود مقدم داشتن. و عالی ترین مرتبه «ایثار»فدا کردن و پیشکش نمودن جان است. یعنی برای حفظ جان دیگری، به دفاع برخیزد، و تا پای جان، جانفشانی نماید، و اگر با قصد ونیت تا پای جان ایستاد و او را حفظ کرد می گویند:ایثار جان نمود. و اگر در این راه جانش راازدست داد، می گویند: جانش را فدانمود. و از این بیان، فرق «ایثار بالنفس»با «فداء النفس»روشن می شود.

59- ایثار اصحاب و یاران امام حسین (صلوات الله علیه)

گفته شد که «ایثار»یعنی گزینش و انتخاب و پیروی کردن از کسی از آن جهت که آن فرد دارای فضیلت و برتری است. همه اصحاب و یاران حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) جان خود را نثارآن حضرت نمودند چون فضیلت و برتری آن حضرت را می دانستند. اما زاویه دید فضیلت و برتری امام در دیدگاه ها بسیار متفاوت است. همان گونه که ایثار آنها نیز فرق دارد.که با اندک تأملی در فرمایشات آن اصحاب عظیم الشأن این تفاوت مشاهده می شود. که برای نمونه به بررسی دیدگاه جناب «زهیر بن القین»وایثار او به عنایت و توفیق الهی پرداخته می شود.

ص: 339


1- بطل العلقمی ج 2: 350 به نقل از «غرر النصائح الواضحه: 234»تألیف رشید الوطواط.
2- همان: 348 به نقل از «تعریفات جرجانی، 163»

60- جناب زهیر بن القین همراز جناب سلمان

گرچه درخشش نام زهیر بن قین بر آسمان کربلاوروز تاسوعا و عاشورا چونان ستاره نورانی در پیچ وخم روزگار ماندگار است، و یاد او را در مسیر کربلا و واقعه عاشورا می یابیم، اما دریچه هایی به زندگی او را می توان، از همانجا باز نمود. گرچه تاریخ از او و قبل از واقعه کربلا برای ما مطالب زیادی را به ارمغان نیاورده است .

بعضی از همسفران جناب زهیر از قبیله «فزاره»و«بجیله»که در برگشت از مکه همراه او بوده اند، یکی از مهمترین وقایع آن سفر را چنین گزارش کرده اند:

«ما با کاروان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) درراه بازگشت از مکه همراه شدیم، و هیچ چیزی ناراحت کننده تر برای ما نبود مگر اینکه در این مسیر با آن حضرت (صلوات الله علیه) هم منزل شویم. و بخواهیم در یک منزل أتراق کنیم. تا اینکه در یکی از منزلهای بین راه به ناچار هم منزل شدیم. هنگامی که در آن منزل مشغول غذا خوردن بودیم، پیک امام روی به ما آمد و سلام کرد و سپس وارد شد و گفت: «ای زهیر بن قین مرا حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) فرستاده تا به نزدش بروی.»[همین که پیام آن را حضرت شنیدیم ]هرچه از غذا در دست داشتیم بر زمین اندختیم، [سخت خاموش و بی حرکت ماندیم ]چنان که گویی بر سرمان پرنده ای نشسته است[ و همگان حیرت زده نمی دانستیم چه باید کرد و چه باید گفت، و تو گویی هوش از سر ما رفت.]

دیلم همسر جناب زهیر لب به سخن گشود و گفت: سبحان الله! ای زهیر آیا پسر رسول خدا صلی الله علیه واله تو پیغام فرستاده که نزدش بروی ونمی روی!!! [خوب است] نزدش روی وکلامش را بشنوی، آنگاه برگردی»پس زهیر نزد حضرت رفت، و دیری نپایید که نزد ما آمد چنان خندان و فرخنده و شادمان بود که نور از صورتش می تابید. دستور داد که خیمه های او را برچیده و زاد و توشه اش را جمع کنند، و آنها را به سوی خیمه های حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ببرند، آنگاه همسرش را طلاق داد و گفت به خانواده خود ملحق شو، چرا که دوست ندارم به خاطر من

ص: 340

آسیبی به تو برسد، آنگاه روی به یاران خود کرد و گفت: هر کس از شماها دوست دارد از من پیروی کند [و به امام بپیوندد] وگرنه این آخرین دیدار ما است. سپس گفت: می خواهم برای شما حدیثی و خاطره ای را نقل کنم:

همانا در لشکر کشی و جنگ «بلنجر»خداوند پیروزی نصیبمان کرد. [در آن جنگ ]جناب سلمان هم با ما بود. روی به ما کرد و گفت: «آیا از این پیروزی و غنیمتهایی که به دست آوردید، شادمان شدید.؟!» گفتیم: آری، او گفت: «إذا أدرکتم(1) شباب آل محمد صلی الله علیه واله فکونوا أشد فرحاً بقتالکم معهم مما أصبتم الیوم من الغنائم فأما أنا فأستودعکم الله»؛ آنگاه که جوانان آل محمد صلی الله علیه واله را یافتید، شادمانتر باشید، به خاطر همراهی با آنها در جنگ از پیروزی و به دست آوردن غنیمتهایی که امروز به دست آوردید، اما من زود است که با شما خداحافظی کنم [و از میان شما بروم] و زهیر با گروه امام ماند تا اینکه به شهادت رسید.»(2)

این ملاقات را دانشمندان شیعه و تاریخ نگاران مخالفین در کتابهای خود آورده اند و دقت در آن، نکات و لطایف زیبایی به دست می دهد که به بعضی از آنها اشاره می شود.

نکته اول: همراهان زهیر از اینکه با حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) هم منزل شوند ناراحت بودند، اما آیا زهیر هم از وقوع آن ناراحت بود؟ این نکته ای است که این قطعه ای تاریخ هیچ گونه دلالتی بر آن ندارد. و شاید ملحق نشدن زهیر به خاطر مصلحتهایی بوده که ما چندان از آن آگاهی نداریم. و شاید بتوان گفت: زهیر در پی به وجود آمدن فرصتی بود تا به آن حضرت ملحق شود، و آمدن پیک بهترین فرصت بود، علاوه بر آنکه با این آمد و شد فضیلتی از فضایل اصحاب امام را آنهم از زبان بزرگترین صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله برای همراهان خود بیان کند.

نکته دوم: عمل شدن به توصیه جناب سلمان، دانستیم که جناب سلمان فرمود: آن روزی که جوانان آل محمد صلی الله علیه واله را یافتید، شادمانتر باشید، و دیدیم که وقتی جناب زهیر نزد

ص: 341


1- ابن اثیر جزری فرمایش جناب سلمان را این گونه نقل می کند: «سید شباب اهل محمد صلی الله علیه و اله ... هرگاه شما به سید و سرور جوانان آل محمد صلی الله علیه واله نزدیک شدید...» الکامل فی التاریخ ج 3: 403.
2- الارشاد ج 2: 72، تاریخ طبری ج 5: 396، الکامل فی التاریخ ج 3: 403.

همسفران خود برگشت: چنان شادمان و فرحناک بود که برق شادی در چهره او دیده می شد.

نکته سوم: جناب زهیر با بیان جریان جنگ «بلنجر»و پیشگویی جناب سلمان جواب سؤالهای نهانی همسفران خود را داد. چرا که آنها از خود سؤال می کردند که چه اتفاقی افتاده که جناب زهیر پس از این همه کناره گیری از امام به او پیوست.

نکته چهارم: آنچه را جناب زهیر از جنگ «بلنجر»و فرمایش جناب سلمان برای دوستان خود گفت، می دانست. و از همین روی وقتی شنید، امام خروج کرده، حرکت کرد تا به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) ملحق شود، و دلیل این مدعی سخن عبدالله بن عبدالعزیز البکری الأندلسی متوفای 487 قمری است، وی بعد از نقل کلام جناب زهیر که از جناب سلمان علیه السلام در جنگ بلنجر نقل می کند، می نویسد:

فلماسمع زهیر بخروج الحسین بن علی تلقاه،(1)فکان فی جملته وقتل معه بکربلا».(2)

پس وقتی که زهیر بیرون رفتن و خروج امام حسین (صلوات الله علیه)را شنید به استقبال آن حضرت شتافت. و در شمار اصحاب او بود تا اینکه به شهادت رسید.

کلام «ابن بکری»صراحت دارد که زهیر خواستار ملاقات حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) بود. و دلیل آن را همان پیشگویی جناب سلمان می داند، و این سخن، سخن حقی است، چرا که زهیر این را از قبل می دانسته و معنا ندارد که از ملاقات با امام گریزان باشد.

61- جمع بین کلام ابن بکری و دیگر تاریخ نگاران

از همراهان زهیر نقل شد: که ما از ملاقات با امام ناخرسند بودیم، تا پیک امام آمد و از شخص زهیر دعوت شد، ولی بکری اندلسی می گوید: او خود به استقبال امام شتافت. به نظر می رسد که در این دو کلام هیچ تنافی نیست. زیرا آنچه را شیخ مفید قدس سره و طبری و دیگران نقل کرده اند، دلالت نمی کند که جناب زهیر از امام گریزان بود.

ص: 342


1- «تلقی»:به استقبال رفتن،پذیره شدن«فرهنگ معاصر عربی به فارسی: 624»؛زیرا «تلقی»باب «تفعل»است،ودر این عبارت به معنای «استلقی»است زیرا جواب«لما»است. بنابراین معلوم می شود که جناب زهیر خواستار ملاقات با امام (صلوات الله علیه) بود.
2- معجم ما استعجم ج 1: 276.

سؤال: عین عبارت شیخ مفید قدس سره و طبری این بود که: «... فلم یکن شیء أبغض الینا من أن ننازله فی منزل»؛ نزد ما چیزی ناگوارتر از این نبود که با امام (صلوات الله علیه) هم منزل شویم. و این دلالت آشکار دارد بر اینکه جناب زهیر و همراهانش از امام گریزان بودند و گریزان بودن با استقبال، ناسازگار است؟

جواب: اولا این سخن، سخن زهیر نیست، بلکه سخن گروهی است که زهیر نیز، همراه آنها بوده و از هم منزلی امام گریزان بوده اند. و این دلیل نمی شود که همه آن گروه همین عقیده را داشته باشند، افرادی که از این دو قبیله - فزاره و بجیله - با یکدیگر همسفر بوده اند، رو در رو شدن با امام را،خوش نداشته اند و جناب زهیرهم چون از قبیله بجیله بوده با آنها همراه بوده، ولی در صدد فرصتی بوده تا به محضر امام بشتابد، تا اینکه در آن منزلی که گروه قبیله فزاره و بجیله مجبور شد با امام در یکجا اُتراق کنند، وسایل حضور جناب زهیر به محضر امام فراهم شد.

بنابراین، عقیده بعضی از یک گروه را نمی توان به تمامی افراد گروه نسبت داد، به ویژه وقتی دلیل و مدرکی داشته باشیم که بعضی از افراد یک گروه نظر مخالف با دیگر افراد آن دارند، و بهترین مدرک ما پنج چیز است:1- سخن ابن بکری اندلسی، 2- تمسک جناب زهیر به کلام سلمان. 3- عملکرد جناب زهیر و سخنان او در عصرتاسوعا و شب و روز عاشورا. 4 - همراه شدن پسر عمویش با جناب زهیر که همان زمانی که زهیر به محضر امام شرفیاب شد، سلمان بن مضارب بن قیس بجلی نیز به محضر امام رسید. زیرا هر دو با یکدیگر از سفر حج باز می گشتند.(1)5- ملحق شدن «دلهم»همسر جناب زهیر به خاندان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه).

62- همسر زهیر

وقتی جناب زهیر به همسرش «دلهم»گفت: به قبیله خود ملحق شو، چرا که من خوش ندارم به خاطر من آزاری به تو برسد، وی در جواب گفت:

ص: 343


1- ابصار العین فی انصار الحسین (صلوات الله علیه): 100.

«أتحب أن تکون مع ابن المرتضی، و لا أحب أن أکون مع بنت المصطفی»؛(1)

آیا تو دوست دارای که با پسر حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) باشی، ولی من دوست ندارم با دختر حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله باشم.

او با شوی خود به کاروان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) ملحق شد، و همراه آنها به اسارت رفت.

سؤال: اگر کسی بگوید: پس چرا وقتی پیک امام، جناب زیررا دعوت کرد که به محضر حضرت شرفیاب شود، حیران شد که چه کند؟و همسرش او را وادار کرد که به محضر امام مشرف شود؟

جواب: اگر ما آنچه را که تاریخ نگاران دراین واقعه به نگارش در آورده اند بپذیریم باید گفت: که جناب زهیر در حقیقت در پی فرصتی مناسب بوده است، که به امام بپیوندد. با هم منزل شدن با امام و آمدن پیک و کلام دلهم همسرش، این فرصت گرانقیمت برای او به دست آمد، و در واقع این سه امر، زمینه رسیدن به محضر امام را برای او فراهم کرد.

بنابراین ابن بکری اندلسی مقصد و هدف و نیت جناب زهیررابه نقل درآورده است، و دیگرمورخان از مقصد زهیر سخنی به میان نیاورده اند، بلکه تنها چگونگی رسیدن آن جناب را به محضرحضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) گزارش کرده اند. پس حقیقت آن است که جناب زهیر خود به استقبال امام شتافت، آری او که همراز و همنشین جناب سلمان فارسی علیه السلام بوده دست از دامن حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه)و اولاد او برنمی دارد، و جان خود را به محبت دشمنان آن حضرت آلوده و متعفن نماید.

63- یادداشت

آنچه را در این حادثه نباید از یاد برد اینکه بدانیم مصلحت و حکمت این همراهی جناب زهیر با آن گروه و حوادثی که در این همراه بودن، اتفاق افتاده چیست؟ آیا نمی شود گفت: یکی از حکمتهای این عملکرد جناب زهیر آن بوده است که می خواسته فضائل و مناقب

ص: 344


1- معالی السبطین ج 1: 379، به نقل از «تاریخ اعثم کوفی»

حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را برای همسفران خود بیان کند؟ و از آنها بخواهد که با او در این عمل همراه شوند، همانگونه که پسر عمویش با او همراه شد؟

بلکه می توان گفت: حکمت تأخیر زهیر بن القین و تحریک همسراو، شباهت زیادی به حکمت تأخیر جناب حبیب بن مظاهر و تحریک و تهییج همسر او دارد.

«...عموزادگان حبیب بن مظاهر به او گفتند: شنیده ایم می خواهی به یاری امام حسین (صلوات الله علیه) بشتابی؟ ما هرگز نخواهیم گذاشت. جناب حبیب به آنها گفت:چنین اراده ای ندارم، این خبر به گوش همسرش رسید، برآشفت و خطاب به حبیب گفت: گویا دوست نداری به یاری امام حسین (صلوات الله علیه) بروی؟ حبیب فرمود: همین گونه است. [مقصود حبیب می تواند دو چیز باشد: 1- آزمایش همسر خود 2 - نهان داشتن تصمیم خویش]همسر حبیب وقتی پاسخ شوی خود را شنید، گریه کرد و گفت: آیا فرمایش رسول خدا صلی الله علیه واله که فرمود: این دو فرزندم حسن و حسین(صلوات الله علیهما )سروران جوانان بهشت می باشند. فراموش کردی؟! آیا نامه او را می خواندی و به یاری او نمیشتابی؟ جناب حبیب گفت: می ترسم فرزندانم یتیم و تو بیوه شوی. همسر حبیب گفت: من و فرزندانم اقتدا می کنیم به زنان هاشمیه و فرزندان امام حسین (صلوات الله علیه)، وخداوند ما را کفایت می کند.

همین که حبیب دانست همسرش وفادار و در تصمیم خود جدی است به او گفت: عازم کربلایم...»(1)

64- آیا زهیر بن القین «عثمانی»بود؟

«عثمانی ها»کسانی بودند که بعد از کشته شدن عثمان به تحریک معاویه و عایشه و بعضی از سیاست بازان آن زمان به خونخواهی عثمان به هیجان در آمدند، و اولین عملکرد آنها به راه انداختن «جنگ جمل»در بصره بود. آرام آرام، این گروه تبدیل به یک فرقه و مذهب شدند. که در محبت عثمان غلو و افراط می کردند.(2) و عداوت و دشمنی خود را به

ص: 345


1- معالی السبطین ج 1: 369.
2- فتح الباری شرح صحیح البخاری ج 7، 14.

حضرت امیرالمؤمنین علی (صلوات الله علیه) و خاندان آن حضرت ابراز کرده (1)و شیعیان و محبان آن حضرت را به ستوه آورده و آزار و اذیت می نمودند. (2)

روشن است که اگر کسی چنین اعتقادی داشته باشد به طور طبیعی در صف دشمنان حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) قرار می گیرد، و اگر جناب زهیر - العیاذ بالله - عثمانی بود، بی درنگ خود را به صف لشکر عمر سعد می رساند، تا دشمنی و عداوت خود را آشکار کرده و انتقام خود را از فرزند حضرت مولی (صلوات الله علیه) بگیرد.

ولی با توجه به جنگ «بلنجر»و کلام جناب سلمان به جناب زهیر در شأن حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)، و گفتار ابن بکری اندلسی، و خطبه ها و گفتگوهای جناب زهیر در واقعه کربلا و عملکرد او در روز عاشورا، و عنایت ویژه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به او تا آنجا که او را به پرچم داری میمنه - سمت راست لشکر - سپاه خود گمارد. همه اینها به گونه ای واضح و آشکار، ما را به این حقیقت راهنمایی می کند که حضرت زهیر بن قین از شیعیان و مخلصان خاندان حضرت مرتضی (صلوات الله علیه) بود و با اشتیاق به حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) پیوسته است. و کسانی که او را متهم به «عثمانی»بودن کرده اند راه درست نپیموده اند.

65- خاستگاه توهین به جناب زهیر بن القین

اگر سر نخ این توهین را در فراز و نشیب تاریخ پیگیری کنید، ریشه آن را در کربلا، در روز تاسوعا پیدا می کنید، و اولین کسی که لب به این توهین گشود را در لشکر عمر سعد می یابید و او کسی نبود جز «عزوه بن قیس»

عصر تاسوعا وقتی لشکر به خیمه های حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) هجوم

ص: 346


1- الجمل: 131، تحفه الأحوزی ج 10، 139 .
2- حسن بن شاذان در نامه ای به حضرت امام هشتم (صلوات الله علیه) از جفاء مردم «واسط»و ایذاء و آزار، گروهی از عثمانیه شکایت می کند، حضرت در جواب می نویسد: «ان الله تبارک و تعالی أخذ میثاق اولیائنا علی الصبر فی دوله الباطل، فاصبر لحکم ریک، فلوقد قام سید الخلق لقالوا یاویلنا من بعثنا من مرقدنا هذا ما وحد الرحمن و صدق المرسلون. کافی ج 8: 247

آورد حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) همراه یک گروه بیست نفری که در بین آنها جناب حبیب بن مظاهر و جناب زهیر قرار داشتند، به فرمان امام راه را بر لشکرعمر سعد بستند، و حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) پیام امام را به عمر سعد رساند، و وقتی شنید که آنها می گویند: یا تسلیم یا جنگ. سردار سپاه امام برگشت تا سخن عمر سعد را به امام برساند، آن گروه بیست نفری همچنان در مقابل آن لشکر جلاد چونان سد آهنین ایستادند و جناب حبیب لب به سخن گشود و خطاب به سپاه کافر فرمود:

«چه زشت مردمانی که فردای قیامت نزد خداوند، فرزندان پیامبر خداصلی الله علیه واله را کشته باشند، و قاتل عباد و مجتهدین این شهر - کوفه - باشند.»

عزره بن قیس که در سپاه یزید بود گفت:

«ای حبیب هر چه توانستی از خود تعریف کردی».

جناب زهیر به دفاع برخاست و گفت:

«ای عزره بن قیس، خدا آنها را مدح کرده و هدایت نموده است، از خدا بترس، که او من خیرخواه توام، تو را به خدا ای عزره بن قیس بپرهیز از اینکه کمک به گمراهی کنی در کشتن نفسهای پاک»

آنگاه عزره بن قیس خطاب به زهیر توهین کرده و گفت:

«یا زهیر، ما کنت عندنا من شیعه أهل هذا البیت،إنما کنت عثمانیاً»؛

ای زهیر! ما تو را از شیعیان اهل بیت[ پیامبرصلی الله علیه واله] نمی انگاشتیم، و همانا تو [در نزد ما]عثمانی بودی.

و چه زیبا جناب زهیر این اتهام را رد کرده وخطاب به اومی فرماید:

«أفلست تستدل بموقفی هذا، أنی منهم...»؛

آیا همین که من اینجا [در کنار شیعیان امام حسین (صلوات الله علیه)] ایستاده ام برای تو کافی نیست که همانا من از [شیعیان ]آن خاندان هستم...(1)

جناب زهیر با همین جمله کوتاه «أفلست تستدل بموقفی هذا،انی منهم»این اتهام بلکه

ص: 347


1- تاریخ طبری ج 5: 416

توهین را از دامن پاک خود زدود. یعنی ای عزروه بن قیس چرا که در پندار خود چونان عنکبوت مرا متهم می کنی، من همیشه از شیعیان این خاندان بوده ام.(1)

از همین روی در روز عاشورا، خطاب به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) عرض کرد: «ارید ان احدثک بحدیث وعیه...»(2)آنگاه جریان ازدواج حضرت شاه ولایت را با جناب ام البنین بیان نمود. و این خود دلیلی روشن است که جناب زهیر از چاکران آستانه حضرت مرتضی علی (صلوات الله علیه) بوده است.

66- کلام زهیر در شب عاشورا

وقتی خطبه امام (صلوات الله علیه) در شب عاشورا پایان یافت و اجازه رفتن به همه عنایت فرمود، بنی هاشم و اصحاب به نوبه سخن گفتند تا اینکه نوبت به جناب زهیر رسید، برخاست و خطاب به مولای عالم حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) عرضه داشت:

«والله لوددت أنی قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتی أقتل هکذا الف مره و أن الله یدفع بذلک، القتل عن نفسک و عن أنفس هؤلاء الفتیان من أهل بیتک»؛(3)

سوگند به خداوند همانا دوست دارم که من کشته شوم، سپس زنده گردم، پس کشته شوم، هزار بار، و خداوند به این کشته شدنهایم، کشته شدن را از شما و این جوانان هاشمی دور نماید.

آیا این سخن که بیانگر سویدای جان زهیر است و عشق و شور او را به ساحت مقدس امام و جوانان بنی هاشم گوشزد می کند، می شود از کسی سر بزند که عثمانی بوده است؟

ص: 348


1- در جای خود ثابت است که «جمله اسمیه»مقید به زمان و مکان نیست، بلکه مفید استمرار است، و جناب زهیر شیعه بودن خود را با این جمله اسمیه «انی منهم»که به لفظ «أن»تأکید شده است به گوش عزروه و تمام عالم رسایند، یعنی همه بدانید من به طور مستمر و دایم شیعه خاندان حضرت علی مرتضی بوده و هستم. و این تهمتی است که تو ای عزروه و هم اندیشانت بر من روا داشته اید. و با کمال تأسف می بینیم که قلم بدستان و سخندانان از سر بی مهری به تکرار سخن سرباز یزید می پردازند. و چه زیبا است اگر در سخنان و عملکرد جناب زهیر از سرمهر نگریسته شود. و کلام تاریخ نگاران با روشی موشکافانه مورد ارزیابی قرار داده شود تا نوری از این مرد بزرگ کربلا بر قلبها تابیده شود.
2- در مطالب پیشین گذشت.
3- الإرشاد ج 2: 92، تاریخ طبری ج 5، 419، أمالی صدوق، 154، مجلس 30 حدیث 1، بحارالأنوار ج316:44.

67- ایثار زهیر بن قین در روز عاشورا

حضرت سالار شهیدان (صلوات الله علیه) لشکر خود را آرایش داد. به اینکه پرچم میسره - سمت چپ لشکر - را به جناب حبیب بن مظاهر عطا کرد و زهیر را علمدار میمنه - سمت راست - سپاه نمود و لواء - پرچم بزرگ - را که در قلب لشکر بود به دست حیدری حضرت عباس (سلام الله علیه) سپرد، و اصحاب و بنی هاشم آماده نبرد شدند.

درهنگامه نبرد ظهر شد، و وقت نماز،امام (صلوات الله علیه) همراه اصحاب، نماز ظهر را خواندند، و بعد از نماز جناب زهیر وارد کارزار شد، و صد و بیست نفر از مردان جنگی عمر سعد را به هلاکت رساند تا آنکه بر اثر جراحات بسیار، دشمن اطراف او را گرفت و به شهادت رساند.(1)

فاضل محترم آقای محمد کاظم فخار چه زیبا سروده است که:

از میان عاشقان باصفا*** یک دلاور صاحب عز و وفا

رهنورد عشق و پیمان بلا*** در خط سلطان و شاه کربلا

او زهیر و پهلوانی بی بدل ***شیر مردی دلربا و بی مثل

ساغر وجامش دمادم پرشرر*** می، کشیده در گلوگاه خطر

برحسین بن علی دل داد و سر***مهر مولا در دلش چونان گهر

ای که گفتی اوست عثمانی طریق ***او بلی گفته به حیدر چون عقیق

او حسینی بوده از روز ازل*** نی مرید مردمان پردغل

مدعایم در سخن این قول او ***راه حق را با دل آیینه جو

در میان عرصه گاه پربلا*** تهمتی بشنید از قوم دغا

گفت فردی پیرو عثمان بدی*** پس چرا از عشق حیدر بیخودی

بر خروشید و بجوشید و بگفت***عقل گویا تا ابد در گل بخفت

در جوابش داد باصوت جلی ***بنده هستم بر حسین بن علی

چون که فرموده رسول مرسلین ***تو حسین از من مرا از او ببین

ص: 349


1- المناقب ج 4: 103.

میمنه دار سپاه حق منم***نعره مستی و یا حق میزنم

هرچه دیدم در وجود مصطفی***بینم اکنون در عزیز مرتضی

من حسینی مسلک و دیوانه ام***از مرام دیگران بیگانه ام

من ترابم در سرای بوتراب***ذره ای از نور پاک آفتاب

بوده ام از ابتدا تا انتها***حلقه بر گوش حریم مصطفی

ذم عثمان می کنم در هر نفس***من گلم نی همنشین خار و خس

68- ایثار حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

امام سجاد (صلوات الله علیه) در این فراز از حدیث شریف، سه ویژگی را برای حضرت عباس (سلام الله علیه) بیان می فرماید: 1- ایثار 2 - ابلاء 3- فدا شدن. چرا که می فرمایند:

«رحم الله العباس، فلقد أثر و أبلی، و فدا اخاه بنفسه »

سابقا گفته شد: که ایثار از محاسن اخلاق، و ریشه در پاکی سرشت انسان دوانیده، و نسیم دل افروزی است که پرده از روح زیبا برداشته و عطر دلنواز جان را به مشام انسان می رساند.و هرگاه روح و جسم انسان ایثارگر، بزرگ باشد، و عظمت او به گستردگی عالم گسترده باشد، تا آنجا که ساکنان عالم بالا یادش را برای خود افتخار دانند، و دستور پروردگار خود بدانند، و او همه هست خود را به پای «نور عظمت الهی»نثار کند، آن هم از روی معرفت و دانایی به اینکه آن نور،«نور جلال و جمال»است. دیگر اینجا پای عقل یارای رفتن ندارد و از درک بشر خارج می گردد، چرا که نه توان شناخت آن ایثارگر را تواند، و نه حقیقت آن نور را قدرت فهم دارد، و نه معنای ایثار را در این کهکشان بی انتهای فداکاری می فهمد، و دیگر اینجا زبان بند آید و قلم لنگ شود و چشم عقل، کور گردد.

اگر کسی را تمنای آن است که قطره ای از عظمت ایثار حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) را بفهمد باید به سه چیز توجه کند. 1- عظمت روح، قوت جسم و کاردانی حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه، 2- عظمت و جلال حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) 3- قرب و معیت حضرت عباس (سلام الله علیه) به امام حسین (صلوات الله علیه)

ص: 350

این قلم را نه بضاعت علمی و نه روشنایی دل است. از همین روی اقرار به عجز و ناتوانی خود کرده، و خود را معاف از وصف جلال و جمال امام حسین (صلوات الله علیه) دانسته، و از هیبت حضرت عباس (سلام الله علیه) برخود می لرزد، تا چه رسد که بخواهد قرب و معیت آن بزرگوار را به سید الشهداء حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ترسیم کند. چرا که محال است خفاش وصف آفتاب نموده و تاریکی نوررا به نمایش بگذارد، که نور عقل درمقابل امام و امامت خاموش می شود، همانگونه که نور شمع در مقابل نور خورشید بی رونق است.

69- یادداشت، در ناتوانی این قلم

خدا گواه است که گاه گاهی قلم را بر صفحه کاغذ انداخته، و خود را بسیار بسیار کوچکتر از آن می یابم که بخواهم حتی کلمه ای در وصف آن بزرگواران بنویسم.چراکه عقل نهیب می زندکه ای نادان، تو که از دانش بهره ای و از نویسندگی توشه ای و از نور معرفت ذرهای نیندوخته ای؛ کوری، چگونه می خواهی در حریم جلال و جمال الهی وارد شوی و آن را در این ورق ها ترسیم کنی. و انصافا تشر بحقی است. این کلام عقل را می پذیرد اما شوق برانگیزد که: ما بیچارگان دل شکسته و محتاجان حقیر را، نه در مسجد گذارند که رندید، نه در میخانه که خامید. و نه در دولتسرای اربابان ثروت و شهرت که نه شیر دوشیدنی دارید، و نه پشتی که بتوان بر آن سوار شد که فقیرید و حقیر، پس ما را به جز درگاه خداوند روؤف و رحیم راهی نیست، که او کریم است و بنده نواز، و راه آن است که روی به سوی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) کنیم که او «رحمه الله الواسعه»است، و دست به دامن حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه) زنیم که او «باب الحسین»است و درب درگاه ولایت.

بنابراین آنچه می خوانی ومی نویسی نه درشأن آن انوارالهی است، اما درب خانه آنها زدن است، پس باید درب زد، تا مشمول رحمت شوی، و از نیاز به درگاه بی نیاز و توسل به اسماء حسنای آن ذات لایزال نباید دست کشید، که تنها چاره ما بیچارگان همین است و بس.

از همین روی آنچه بر این قلم در وصف آن بزرگواران جاری است نه ریشه در دانش نویسنده دارد، ونه هنر نویسندگی است، و نه روشنایی دل، بلکه از روی عجز و لابه و نیاز به

ص: 351

پیشگاه خدای بی نیازوابراز کرنش در مقابل اسم اعظم الهی حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) و دست توسل به دامن علمدار اوست.

70- عظمت روح، قوت جسم و کاردانی حضرت عباس (سلام الله علیه)

برای پی بردن به عظمت و بزرگی روح حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) سه راه وجود دارد. 1. گفتار آن حضرت 2. کردار آن بزرگوار 3. فرمایشات امامان معصوم (صلوات الله علیهم) که نمایانگر جلالت و عظمت روحی آن حضرت می باشد.

گفتار آن حضرت را می توان در سه مرحله مورد توجه قرار داد. 1. روزگار صباوت و کودکی 2. روزگار بزرگ سالی 3. فرمایشات آن حضرت در راه کربلا و شب و روز عاشورا، گرچه تاریخ نگاران و راویان حدیث سخنان اندکی را از آن حضرت برای ما به سوغات گزارش کرده اند. اما همین اندک نیز بسیار ارزشمند و غنیمت است.

زیرا که با یک نگاه تند و سریع به فرمایشات آن حضرت در می یابیم که آنچه مورد توجه آن حضرت بوده دو چیز است. 1. توحید 2. ولایت و امامت، و این دو محور در فرمایشات آن حضرت موج می زند.

دوران کودکی: آن هنگام که حضرت عباس کودکی خردسال بود، پدر بزرگوارش حضرت سید الموحدین علی مرتضی (صلوات الله علیه) او را بر زانو نشانیده و به او فرمودند:

«قل «واحد»فقال: «واحد»فقال: قل «اثنان»قال: أستحیی أن أقول باللسان الذی قلت «واحد»، «اثنان»؛(1)

بگو «یک»[حضرت عباس (سلام الله علیه) عرض کردند:]«یک» [سپس حضرت مولی (صلوات الله علیه) فرمودند: ]بگو: «دو» [قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) عرضه داشتند ]شرم میکنم به زبانی که «یک» گفته ام «دو» بگویم.

این سخن به ما می فهماند که حضرتش چنان غرق در توحید است، که از دستور پدر

ص: 352


1- مستدرک الوسائل ج 15: 215، «کتاب النکاح، ابواب احکام الأولاد، باب 79، ح 16»به نقل از «مجموعه الشهید، مخطوط، مقتل خوارزمی، فصل ششم.»

می یابد که «واحد»(1)یعنی خدای متعال «یکتا»است. وقتی این کلمه را بر زبان جاری می کند، یعنی صفت واحدیت الله جل جلاله را می خواهد. و این استغراق در مقام توحید، که آرزوی عالمان عارف است که بعد از سال ها دانش اندوزی، و تحمل ریاضتها شاید توان یافت آن را پیدا کنند. آقای ما حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در دوران کودکی به آن دست یافته بود. و این نیست مگر از علم لدنی که خداوند به فرزند برومند حضرت مولای موحدان، شاه ولایت حضرت مرتضی (صلوات الله علیه) عطا کرده بود.

و از اینجا به خوبی روشن می شود فرمایشی را که آن حضرت در روز عاشورا در هنگامه کارزار خطاب به لشکر کفر فرمودند:

«... ما أشرکت بالله طرفه عین...»؛

من به اندازه یک چشم به هم زدن به خدای متعال شرک نورزیدم... چرا که حضرتش از کودکی مجذوب حضرت حق سبحانه و تعالی بود، به اندازه ای که «واحد»را فقط ذات خدا می داند که او «یکتا»است و «دو تا»نیست، این همان «فناء فی الله »است، و جایگاه بلند مرتبه ای است که بعد از چهارده نور پاک (صلوات الله علیهم)، کسی را توان دریافت آن نیست، بلکه آقای ما حضرت عباس (سلام الله علیه) در خردسالی در مقام بلند«المتحقق بمعرفه الحق» (2)نشسته است.

راز آن را می خواهی؟ بنگر که این طفل کم سن و سال را چه کسی بر زانوی خود نشانده است؟ او قافله سالار قبیله توحید است، او آموزگار حضرت جبرئیل علیه السلام است، او قبله سلطان الموحدین، حضرت ابراهیم (صلوات الله علیه) است، او نفس تجلی اعظم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله است، او عبد حبیب خدا، او شاه ولایت، مظهر و مظهر الله جل جلاله ، حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) است، که آن پدر، این پسر را شایسته است.

از همین روی باید گفت، چنانچه گفته اند:

ص: 353


1- واحد یعنی خدای متعال مثل و شبیه ندارد، توضیح بیشتر به کتاب «الفروق اللغویه، 132. الباث الثامن»مراجعه شود.
2- معرفت خداوند در آن حضرت ثابت و استوار شده است، یعنی آن بزرگوار آینه تمام نمای معرفت به حضرت حق است، برای توضیح بیشتر رجوع کنید به کتاب«لطائف الأعلام فی إشارات أهل الإلهام، 455»

نامش عباس است، عباس علی ***در وجودش عشق و احساس علی

او که:

معرفت در ذات او بی انتها است***صورت او صورت بدر الدجا است

نور هاشم از جمالش منجلی است***غیرت او غیرت مولی علی است

صولتش چون صولت شیر خدا است***در شجاعت رونوشت مرتضی است

در مصاف عشق محشر می کند*** پور حیدر کار حیدر می کند

تیغ در دستان او بازیچه است***پیش او صد مرد جنگی بچه است(1)

71- توحید در کربلا

کربلا یعنی قبله موحدان، عاشورا یعنی روز خدا، و حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)یعنی سردار معرفت الله، او کسی است که در دامن جلوه الله جل جلاله زبان به جز توحید نمی گشاید و در میدان کارزار کربلا می فرماید: «برای یک لحظه به خداوند شرک نیالودم»و مولایش آن رادمردی است که در هنگامه ای که از اسب بر زمین قرار می گیرد و ... می فرماید:

«بسم الله و بالله و علی مله رسول الله»(2)

هرکس به راهی می رود تا به رتبه «معرفت الهی»دست یابد، گاهی آن را در سیر و سفر در«اسفار»می جوید، و گاهی انتظار نسیم گشایش از«فتوحات مکیه»می کشد، و بر عقل خود نگین «فصوص الحکم»می زند، و انس با خدا را از«مصباح الانس»می جوید، ما را چراغ انس «مصباح هدی»است، و ذکر و ورد ما، «یاحسین» است، و «ریاضات»ما سوز دل بر مصایب کربلا است.

ای سالکان، ای عارفان ما را سپه سالار توحید کربلا از همه عارفان بی نیاز کرده است. کدامین عارف به خاک پای آقای ما می رسد، کدامین موحد، توان درک ذره ای از عظمت جلال و جمال الهی سرور ما حضرت حسین (صلوات الله علیه)را دارد. تا چه رسد به مقام توحیدی آن حضرت .

ص: 354


1- قفل شکسته: 176 و 178.
2- بحارالانوار، ج 45: 53.

اگر کسی خداشناس شد از کربلا بهره جست، و اگر کسی رازی بر او باز شد از عاشورا شد، پس چرا بر سر سفره خداشناسی کربلا ننشینم و جان خود را در معرض نسیم فتوحات نینوا قرار ندهم. و اگر کسی به این راه سر ننهاد، عارفی دروغین است و آنکه جان بر سر راه این قافله نهاد، نور توحید در قلبش گذاشته شد.

غرور و کبر تا کی، تا بکی در گفتن و خواندن ***به چوگان عمل دستی زن، ار خواهی تو گو بردن

پشیمانی ندارد سود از اول فکر آخر کن ***که آب رفته را بر جوی نتوان بازگردادن

مقیم میکده باش و مکن ترک طریقت را ***که تا نوشی ز آب عذب در هنگام کوچیدن

بخوان از دفتر عشاق حرفی، گر پسندیدی***تعلم کن به نزد هادی کل، راه پیمودن

برو اندر پی آب حیات و خضر فرخ پی ***تو دانی که خضرت کیست اندرا این تکاپیدن؟

بدان خضر تو می باشد حسین آن زاده زهرا ***که برد از جمله عشاق، گوی عشق بازیدن

تو بشنیدی خبر ز آب حیات و هیچ میدانی ***که آب چشمه چشم است اندر وقت گرییدن

ولی بر آن عزیز مصطفی آن کشته عطشان ***که خون اندر غمش از آسمان بنمود باریدن(1)

72- سردار توحید و سالار کربلا

اگرخواسته باشیم،چرخش قلم رابراساس رویکرد عرفان اصطلاحی قرار دهیم، باید

ص: 355


1- بوستان معرفت: 771.

گفته شود: آقای ما حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)، در همان آغاز کودکی به آخرین مقام عرفانی دسته یافته بود، چرا که اربابان عرفان اصطلاحی میگویند.

«منتهی المعرفه: هو اعتبار الواحده المسماه بحضره الجمع، اذ لیس ورائها سوی غیب الذات»(1)

آخرین مرز معرفت، نگرش(2)[ به مقام] حضرت واحدیت است،که آن را«حضرت جمع»گویند؛زیرا پس از آن به جز «غیب ذات الهی»چیز دیگری نیست.

زیرا هرگاه نور خداوند بر عبد و بنده ای غلبه کند، مظهر صفات الهی می شود غیر از خداوند چیزی نمی بیند، و همه هستی را آفریده او می یابد، پس همه توجه و حواسش به او است. چرا که همه هستی آفریده او و نشانی از آن بی نشان است، بنابراین او «واحد»است و

«اثنان»و«دویی»وجود ندارد. پس آنچه هست«او»است و یا نشانهای او.

از همین روی قافله سالار توحید، و باب الله الاعظم حضرت مرتضی (صلوات الله علیه) به فرزند برومند خویش می فرمایند: بگو «واحد»و او می گوید و در همین مقام ثابت می ماند. و آنگاه که مولی از او می خواهد که بگوید «اثنان»پسر می گوید: با زبانی که گفتم «واحد»،شرمم می شود که بگویم «اثنان»؛زیرا غیر از«خدای واحد»چیز دیگری نیست، تا «اثنان»و«دو تا»صحت داشته باشد. و مولی از این همه معرفت مسرور می شود.

بنابراین آقای ما حضرت عباس (سلام الله علیه)درهمان کودکی به مرز پایانی «معرفت الهی»صعود کرده بود. و اما اینکه چرا مولای موحدان به حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) فرمود: بگو «اثنان»شاید از آن جهت بوده که می خواسته اند مقام و رتبه «معرفت الهی»فرزند بزرگ مرتبه خود را به ما دوستاران کویش بفهمانند. تا دریابیم که زاده سرور خداشناسان، علمدار خداشناسی است.

پس حضرت عباس (سلام الله علیه) با چنان رتبه ای در مقام توحید علمدار«امامت و ولایت»است و در مقابل سرور توحید حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) چونان عبدی مطیع، در پی

ص: 356


1- لطائف الأعلام : 553، جامع الأصول فی الأولیاء: 156.
2- فرهنگ معاصر:418.

فرمان او است. و اگر میخوانیم که «آن حضرت در مقابل سرور و مولای خود چونان عبدی ذلیل بود و همیشه چونان غلامی حلقه بگوش می ایستاد»اقتدا به پدر خود نموده که در مقابل حضرت محمد مصطفیصلی الله علیه واله عبدی است که فرمود: «إنما أنا عبد من عبید محمد(1)».

پس اگر جویای «معرفت الله»و تشنه باده توحید و در دل سودای شناخت خدای متعال داری، و واله و شیدای امامت و ولایتی، چرا به این سو و آن سو می دوی، بیا که آب معرفت در دست«سقای معرفت»پور حیدر حضرت عباس (سلام الله علیه)است، به سوی او بشتاب تا سیرابت کند. و همان گونه که در مشکلات زندگی «یا ابا الفضل»گویی، در آسمان معنویت هم ناچاری که «یا ابالفضل» گویی، که سرچشمه آب بقا در دستان گره گشای او است. آری «پور حیدرکار حیدر میکند».

73- یاداشت، در اسم این کتاب

«آن ایامی که این قلم مشغول تألیف این کتاب بود، و کارهای آخرین را به تحقیق نشسته بود، در نام این نوشتار حیران بود. گه گاه، نامی را به دلالت عقل براین مجموعه می پسندید، و بعضی از دوستان اسمی را پیشنهاد می کردند. ولی هیچ کدام چنگی به دل نمی زد، تا اینکه در اوقات خلوتی که ساعت، دوازده شب را نشانه گرفته بود، این گونه به نظر رسید که نام این کتاب باید «سقای معرفت»باشد، و در همین لحظه چشم به ورقه ای از کتاب شعری افتاد که بعدها فهمیدم «دیوان عمان سامانی»است و آن شعر این بود:

ساقیا قربان چشم مست تو ***چند چشم می روان بر دست تو

برفکن آن آب عشرت را به جام ***بیش از این مپسند ما را تشنه کام

این شد که نام این نوشته «سقای معرفت»شد.

74- حرمت ابا الفضل، حرمت اسلام

و چون حضرت عباس (سلام الله علیه) بر اثر بصیرت نافذه ای که داشت به آخرین مقام معرفت

ص: 357


1- اصول کافی ج 2: 70 و 71، «کتاب التوحید، باب الکون و المکان، حدیث 5 و 8».

الهی رسیده بود، و سر بر آستان جلال و جمال الهی یعنی حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) نهاده بود. در جایگاه «صلب الایمان»و اصل و کمر اسلام قرار داشت.حرمت نهادن و پاس داشتن حریم او بزرگ داشت اسلام شد. همان گونه که پرده دری و توهین به او، هتک حرمت اسلام است، و چه دل انگیز است فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) که فرمودند:

«لعن الله أمه استحلت منک المحارم، و انتهکت فیک حرمه الإسلام»؛

نفرین و لعنت الهی بر آن مردمانی باد که محارم الهی را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حرمت اسلام را زیر پا نهادند.(1)

محقق دانشمند سید عبدالرزاق مقرم در توضیح این کلام میگوید:

«این کلام شریف ما را به منزلتی عظیم از قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) که فوق درجه عصمت است واقف می سازد؛ زیرا همانند این خطاب را درباره هیچ یک از شهدای کربلانمی یابیم، با وجود آنکه آنان به برترین مرتبه فضل و برتری رسیده اند. که دیگر شهدا بدان دست نیازیده اند...

بلکه آن خطاب در مورد [حضرت]علی اکبر که هیچ شکی در عصمتش نیست وارد نشده است، از اینجا معلوم می شود که [حضرت] عباس (سلام الله علیه) منزلت و مقامی دارد که قریب [نزدیک] به مقامات ائمه اطهار (صلوات الله علیهم) است.

و همان گونه که اسلام بدانان حفظ می شود،وباشهادتشان حرمت دین زیر پا نهاده شده، همان طور هم به سبب وجود او [یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه)] اسلام حفظ گشته و با شهید شدنش، حرمت دین از میان رفته است. و این مقامی فوق عصمت است. که در مورد آن حضرت انتظار می رود. (2)

و از همین جا در می یابیم که معرفت به مقام آن حضرت واجب است. تا حرمت او پاس داشته شود. و خدای ناکرده توهینی به او روا داشته نشود.

ص: 358


1- مزار شیخ مفید:124.
2- سردار کربلا: 238، ترجمه کتاب «العباس بن علی (سلام الله علیه)».

75- وجوب معرفت به مقام حضرت عباس (سلام الله علیه)

از گفتار گذشته روشن شد که شکستن حرمت ابا الفضل، عذاب الهی را در پی دارد و هرچه که موجب عقاب الهی و لعن خداوندی شود، به طور قطع و یقین حرام است. بنابراین برای پاس داشت حریم این آقا، باید به مقام و منزلت آن حضرت شناخت پیدا کرد. و جایگاه بلند او را شناخت.

از همین روی در فرازی از زیارت نامه آن بزرگوار، حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«لعن [الله] من جهل حقک»؛(1)نفرین و لعنت الهی بر کسی که حق تو را نشناخت.

این کلام نورانی امام به گونه ای آشکار دلالت می کند که بی خبری و نادانی نسبت به حق حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)موجب لعن الهی است. و هرگاه نادانی نسبت به حق آن حضرت موجب لعن باشد، معرفت و آگاهی از مقام و منزلت آن حضرت واجب است. پس همان گونه که معرفت به امام معصوم واجب است، آگاهی به مقام و جایگاه حضرت عباس (سلام الله علیه) ضروری و واجب می شود.

و از همین روی است، که تا کسی اطلاع از مقام و منزلت آن حضرت نداشته باشد، محال است بتواند از مقام و منزلت حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) آگاهی یابد. و هرگاه کسی بخواهد «عبد صالح»شود، باید معرفت نسبت به امام معصوم (صلوات الله علیه) داشته باشد و «عبد صالح»شدن بدون معرفت به منزلت و مقام امامان معصوم (صلوات الله علیهم) محال است، چرا که آنان رکن «توحید»،«امامت»و «ولایت»هستند، و بدون آن هیچ انسانی «عبد صالح»نمی شود.

76- معنای «عبد صالح»

«عبد صالح»غیر از«عمل صالح»است، عدالت ورزیدن، ترحم، نماز خواندن و... کرداری است نیکو، و عملی است صالح. انسانی را که ذات او پاک، و شخصیت او از هرگونه زشتی و کژی دور باشد، «عبد صالح»و بنده نیکو میگویند.

ص: 359


1- مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس (سلام الله علیه) .

بنابراین«کردار نیک»غیراز«انسان نیک»است. چرا که ممکن است کردار نیک از انسانی پلید سر بزند. و یا بر اثر لغزش کرداری زشت از انسانی نیک بروز کند. و زیباترین حقیقت آن است که کرداری نیک از آدمی نیک سرشت، به ظهور برسد. و این وقتی است که انسان در باطنش نور«ولایت»بدرخشد، و کردارش بر اساس فرمان امامت بروز نماید، یعنی از جهت روحی و حیث کرداری «تسلیم»درمقابل خدا و حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله باشد. و گرنه ممکن است کرداری نیک از انسانی که سرشت پاکی ندارد ظاهر شود، مانند کسی که در صف اول نماز جماعت شرکت کند، اما پاک سرشت نباشد و هدف او ارائه عمل به دیگران باشد چنین کسی نمی تواند خلوص داشته باشد، و نمازش ریایی است، چونان اناری که ظاهرش زیبا است اما باطنش سیاه و خاکستر است.

پس باید اول «عبد صالح»شد، آنگاه عمل صالح انجام داد، که فرمودند: «إنما الأعمال بالنیات »،نیت و قصد، در حقیقت روح عمل است که ریشه در جان «عبد صالح»دارد پس اگر عمل صالح باشد، اما جان آن عمل فاسد باشد، عمل صالح پوستی است زیبا، که جانی خبیث در آن دمیده شده است. از همین روی عمل صالح وقتی طیب و پاک و حی است که از روح آن، یعنی از نیت پاک حئ و طیب سرچشمه گرفته باشد.

77- جایگاه حضرت عباس در عالم «ملک»و«ملکوت»و«قیامت»

تمام هستی ظاهری دارد که آن را «عالم ملک»گویند و دارای باطنی و حقیقتی است که «عالم ملکوت»خوانند، و «عالم قیامت»که روز آشکار شدن حقیقتهای عالم است، و زمام همه این عوالم به دست الهی است که« »(1)و«فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(2)

و هویدا است که در عالم آفرینش، آفریده ها هم از جهت ظاهر و هم از جهت باطن متفاوت آفریده شده اند، ولی بعضی از مخلوقات الهی از چنان شأن و جایگاهی برخوردارند که هیچ آفریده ای را با آنها قیاس نتوان کرد مگر در یک چیز و آن مخلوق بودن است. مثلا

ص: 360


1- مؤمنون / 88 .
2- یس/83.

قرآن کریم که ظاهر آن، مانند دیگر کتابها، در قفسه کتاب گذاشته می شود، نوشته و یا طبع می شود، اما همین قرآن در ظاهر با کتابهای دیگر تفاوتهای فراوانی دارد. نجس کردن، توهین به آن و یا مس آن برای غیر انسان طاهر، حرام است. و یا این که تمام کلمات آن نورانی است، و با همین حجم محدود، علوم نامنتهایی را دربردارد، که «وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ»(1)و«تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ »(2)است، و این حقایق را «عقلهای مردان عادی نمی تواند بفهمد»(3)و باطن آن «نور»است که«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ،فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ،لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ »(4)و در قیامت به صورتی زیبا برای اهل قرآن جلوه نمایی می کند(5).

و بر همین میزان چهارده نور پاک هستند، که ظاهری دارند که در این عالم ملک جلوه نموده اند، گرچه همین ظاهر ملکی و بشری آنها با دیگران متفاوت است و آنها در حقیقت و باطن عالم ملکوت، نور جلال و جمال الهی می باشند(6). و از همین روی فرمودند: «لا یقاس بنااهل البیت أحد»همان گونه که هیچ کتابی با «قرآن کریم» قابل مقایسه نیست و از آنجا که آقا و سرور و مولای ما حضرت عباس (سلام الله علیه)،بعد از امامان معصوم از جایگاه بلند وبزرگی برخوردار است که نزدیک به مقام و جایگاه امام معصوم است، از این قاعده مستثنا نیست، از همین روی او را ظاهری است، همان گونه او را باطن و ملکوتی است، و حقیقت او در قیامت آشکار می شود.

بررسی وپژوهشی عمیق مارا به ظاهر و باطن و حقیقت آن حضرت به گونه ای رهنمون می کند که عقل از درک آن عاجز و هوش از سر انسان می گریزد و انسان را با حیرانی و دهشتزدگی بزرگی، روبرو می کند که مقابل عظمت و جلالت آن بزرگوار زانوی ادب، بر زمین بزند. برای روشن شدن این حقیقت به نمونه هایی از این واقعیت در عالم ظاهروملک و عالم ملکوت و عالم قیامت به اختصار اشاره می شود تا معلوم شود آقای ما کیست.

ص: 361


1- انعام / 59.
2- نحل / 89
3- اصول کافی ج 1: 49 «کتاب فضل العلم، باب الرد إلی الکتاب و السنه »
4- واقعه / 79.
5- اصول کافی ج 2: 436، کتاب فضل القرآن، حدیث: 2.
6- ر، ک «سقای معرفت ج 2»

78- ویژگی اول؛ «شرکت در غسل امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) »

غسل امام را فقط امام می تواند انجام دهد. این ویژگی را بهتر آن است که از قلم دانشمند ژرف اندیش سید مقرم قدس سره بهره ببریم:

«و به سبب همین مراتب عالی است که اهل البیت (صلوات الله علیهم)، او را در کارهای بلندمرتبه خود، که افراد عادی را در آن وارد نمی کردند، شرکت می بخشیدند. که ازآن جمله است. مشارکت او در غسل حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) با حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه)

و خواننده بعد از اینکه مرتبت امامت و مقام دست نیافتنی امام را دانست و توجه نمود که امر تغسیل و تکفین امام را جز امام انجام نمی دهد، و چاره ای نمی یابد جز آنکه اذعان آورد کسی که در کنار حجت معصوم بدین امر می پردازد، بزرگ ترین فرد در عالم وجود، بعد از ائمه طاهرین (صلوات الله علیه) می باشد...»(1)

79- ویژگی دوم «دفن آن بزرگوار توسط امام معصوم»

یکی از ویژگیهای معصوم آن است که غسل، کفن، نماز و دفن او را باید معصوم انجام دهد. و این حقیقتی است که به نور عقل و روشنی نقل باید بر آن اعتقاد کرد. زیرا جسم معصوم در این چهار حالت، خصوصیاتی دارد که هیچ کس غیر از معصوم تحمل دیدن آن را ندارد، و از همین رو وقتی ابن عباس بن عبدالمطلب در غسل دادن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله به حضرت مرتضی علی (صلوات الله علیه) کمک می کرد، چشمان او را بست، چرا که در آن حال اگر چشمش به بدن مقدس حضرت محمد صلی الله علیه واله می افتاد، کور می شد.(2)

از همین روی اعتقاد همگی دانشمندان شیعه، بر آن است که «امام را فقط امام می تواند غسل، کفن، نماز و دفن نماید.»جناب شیخ اقدم اجل کلینی قدس سره در «اصول کافی»،«کتاب الحجه»عنوانی را به نام «إن الامام لا یغسله إلا الأمام»مطرح کرده است.

ص: 362


1- عباس بن علی (سلام الله علیه): 129 سردار کربلا:241، به نقل از «ذخائر العقبی، 141»
2- ترتیب الامالی ج 2: 578، حدیث 1064، به نقل از «أمالی الطوسی، مجلس 35، حدیث 9»، این روایت در کافی ج 3: 221، کتاب الجنائز»نیز نقل شده است.

بلکه یکی از نشانه های امامت امام، حضوراوست در نزد امام پیشین که از دنیا رفته برای غسل و کفن و دفن او، و یکی از مهم ترین دستاویز شیعیان، برای معرفت امام روزگار خویش همین نکته بوده است. به ویژه آن زمان هایی که شناخت امام بسیار سخت بوده است. مثل امامت امام هشتم (صلوات الله علیه) و امامت حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).

80- آمدن امام سجاد صلوات الله علیه) برای دفن شهدای کربلا

وقتی حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) در بغداد به شهادت رسیدند، گفتگو در امامت بالا گرفت، تا آنجا که گروهی منکر امامت امام رضا (صلوات الله علیه)شدند.که آنها را «واقفیه»نام نهادند. در همان روزهای اولیه شهادت امام کاظم (صلوات الله علیه) سه نفرشان به نزد حضرت امام هشتم (صلوات الله علیه) شرفیاب شدند و در همین موضوع با حضرت رضا (صلوات الله علیه) به گفتگو پرداختند. یکی از محورهایی که از آن بحث به میان آمد، آمدن حضرت علی بن الحسین (صلوات الله علیه) به کربلا، برای دفن حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) بود.

علی بن ابی حمزه بطائنی(1) به امام هشتم (صلوات الله علیه) گفت:

«همانا ما روایت می کنیم از پدران شما [که فرموده اند]: «إن الأمام لایلی أمره إلا الامام؛ همانا امام عهده دار کارهای او [مانند: غسل، کفن، نماز و دفن] نمی شود مگر امامی که مثل او باشد.»

امام هشتم (صلوات الله علیه) به او فرمودند: مرا آگاه کن ازحضرت حسین بن علی (صلوات الله علیهما) آیا امام بود یا نه؟ علی بن ابی حمزه گفت: آری امام بود. حضرت امام رضا (صلوات الله علیه) به او فرمودند: پس چه کسی امور او را به عهده گرفت؟ ابن ابی حمزه گفت: حضرت علی بن حسین (صلوات الله علیه) امام فرمودند: امام زین العابدین (صلوات الله علیه) کجا بودند؟ ابن ابی حمزه گفت: در کوفه به دستور عبید الله بن زیاد زندانی بودند. آن حضرت از زندان خارج شدند و

ص: 363


1- وی منکر امامت حضرت امام علی بن موسی الرضا (صلوات الله علیهما) شد، و حرص به مال دنیا باعث جهنمی شدنش شد، زیرا سی هزار دینار طلا از اموال امام کاظم(صلوات الله علیه)درنزدش بود، و همین علت «واقفی»شدنش بود. (منتهی المقال ج 4: 328.

برای دفن و کفن پدر بزرگوارشان به کربلا آمدند، و لشکر ابن زیاد ندانستند.(1)

امام هشتم (صلوات الله علیه) به او فرمودند:

«وقتی برای حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) ممکن باشد که از کوفه به کربلا بیایند، با اینکه در غل و زنجیروزندان بودند، پس برای صاحب این امر[که خود آن حضرت می باشند ]ممکن است که به بغداد برود و عهده دار امور پدرش [امام کاظم (صلوات الله علیه) ]بشودو [به مدینه]بازگردد و حال آنکه نه درحبس بودونه دراسارت ...»(2)

بنابراین آمدن حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) به کربلا برای دفن شهدا، علاوه بر اینکه برخاسته از اعتقادات صحیح ما شیعیان است، از مسلمات نزد تمام گروه های شیعی است. بر همین اساس حضرت علی بن موسی الرضا (صلوات الله علیه) در مناظره و گفتگو با منکرین امامت حضرتش، رفتن خود را به طور معجزه آسا به رفتن جد بزرگوارشان به کربلا تشبیه می کنند.

اما شرح و تفصیل آمدن حضرت زین العابدین (صلوات الله علیه)و چگونگی دفن شهدارادانشمندان«مقتل نگار»با اندک تفاوتی در نقل به تحریر کشیده اند.

81- بنی اسد و دفن شهدا

پیش از این اشاره شد که وقتی زنان و دختران بنی اسد عازم دفن شهدا شدند، غیرت مردان آن قوم به جوش آمد و به کمک زنان قوم خود به قتلگاه آمدند. دیدند:

قتلگاهی کشتهای عریان در او*** بحر خونی گوهر غلطان در او قتلگاهی تن در او، بی سر همه***پایمال لشکر کافر همه

بدنهایی دیدند منور، اما بعضی از آنها به مانند پیرمرد هشتاد ساله، و بعضی کودکان سه ساله، جوانانی نورس، هرکدام چونان برگ خزان در هم ریخته اند. عقلها از سر رفت و

ص: 364


1- از گفتار علی بن أبی حمزه بطائنی آشکار می شود، که آمدن امام سجاد (صلوات الله علیه) به کربلا برای دفن شهدا برای شیعیان آن روزگار به اندازه ای روشن و آشکار بوده، که امام هشتم (صلوات الله علیه) تشریف بردن خود را به بغداد برای به عهده گرفتن امور حضرت امام کاظم (صلوات الله علیه) ازطریق معجزه به آن مستند می کنند. و ابن أبی حمزه مجبور به پذیرفتن آن می شود ولی متأسفانه برای تصرف درهم و دنیار به امامت امام هشتم (صلوات الله علیه) سر فرود نیاورد، و منکر آن حضرت شد.
2- اختیار معرفه الرجال ج 2: 764، و عیون اخبار الرضا.

ندانستند و نمی توانستند، بدنهای مقدس شهدا را ازهم تمییزدهند، چه کنند؟

ناگهان گلگون سواری باشتاب***شد عیان بر رخ برافکنده نقاب

آن سوار عالی مقدار میان قتلگاه رسید، اجساد شهیدان را دید.

بسان حضرت یعقوب ناله سر می کرد***که او پسر پسر و این پدر پدر می کرد

به سر عمامه سبزی و لیک ژولیده***بسان چشم غزالان سیاه پوشیده

فرمود چرا حیرانید؟ قوم بنی اسد شرح ماجرا را گفتند: و اینکه آمدیم برای دفن شهدا، اما نمی دانیم که این بدنها از آن کیست؟آقا کدام است و غلام کدام؟ حضرت فرمودند: همه را من می شناسم. یک یک شهدا را آوردند، و امام معرفی کردند و آن قوم آنها را دفن کردند.

ناگهان شد بانک واویلا بلند***از تمام آن گروه مستمند

پیکری دیدند افتاده به خاک ***قطعه قطعه پاره پاره چاک چاک

از حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) پرسیدند، ای سرور و آقای ما، این بدن، که با دیگر شهدا فرق دارد، و او را جلال و عظمتی است که در دیگر بدنها نیست، از آن کیست؟

بزرگ مصیبتی شد، هنگامی که چشم مبارک حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)بربدن مقدس پدر (صلوات الله علیه)افتاد، بدن ایشان را درآغوش کشید و چه نجواها کرد. و چه ناله ها زد:

آن تن صد پاره را در برگرفت***ناله های دلخراش از سر گرفت

گفت این خود مایه جان من است***جان فدای این که جانان من است

این تن قربانی جان وفا است***این شهید خنجر قوم دغا است

این که افکنده مرا در شور و شین***ای مسلمانان حسین است این حسین

دفن این تن جز مرا مقدور نیست***غیر من این گنج را گنجور نیست

پس شماها ای گروه اشکبار***ایستید از کرد من در یک کنار

تاکنم از پرده دل کفن او***خاکی افشانم به سر در دفن او

غیر من لایق نباشد این مقام ***لا یلی أمر الإمام إلا الامام(1)

ص: 365


1- ریاض القدس ج 1: 231 اشاره است به حدیث شریفی که سابقا گفته شد، «هیچ کس نمی تواند عهده دار امر امام شود مگر امام»یعنی کفن و دفن امام معصوم را باید امام معصوم به عهده گیرد.

بنی اسد قبل از آمدن حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) هرچه خواستند بدن امام را جا به جا کنند نتوانستند از همین روی وقتی امام می خواستند بدن اقدس حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) را دفن کنند، بنی اسد خواستند به آن حضرت کمک کنند. حضرت فرمودند: من امر او را کفایت می کنم. آن قوم به حضرت عرض کردند.

ای برادر عرب چگونه به تنهایی می توانی دفن کنی و حال آنکه ما همگی هرچه کردیم نتوانستیم آن بدن را حرکت دهیم.

حضرت گریه شدیدی کردند و فرمودند: با من کسی هست که کمک کند، پس دو دست مبارک را زیر بدن [آن حضرت نموده]و فرمودند: «بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی مله رسول الله هذا ما وعدنا الله و رسوله ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» پس به تنهایی بلند کردند و احدی از ما شرکت در آن نداشت..».(1)

هیکل توحید و نقش کبریا***کرد مأوی در حصیر بوریا

هاتفی زد بانگ بهر آن جناب***رب الارباب است این، ماللتراب (2)

82- آمدن حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) بر بالین علمدار

هنگامی که آن حضرت از دفن شهدا وحضرت امام حسین (صلوات الله علیه) فراغت جستند. تشریف آوردند کنار نهر علقمه، همین که بالین سر عمو رسیدند:

«فانحنی علیه و جعل ینتحب و یقول: یا عماه! لیتک تنظر حال الحرم و البنات و هن ینادین: واغربتاه»؛(3)

خم شد و با صدای بلند گریست و می فرمود: ای عمو کاش بر حال [اهل ]حرم و دختران نگاهی می کردی که چگونه فریاد میزنند: واغربتاه.

پس حضرت دستور دادند لحدی آماده کردند،وخود آن بزرگوار آن حضرت را به تنهایی دفن نمودند.(4)

ص: 366


1- رمز المصیبه ج 76:3 و 77 به نقل از«الایقاد»شاه عبد العظیمی.
2- ریاض القدس ج 2: 221
3- بطل العلقمی ج 3: 266، کبریت احمر: 495، اسرار الشهاده ج 171:3
4- همان و رمز المصیبه ج 78:3

و این نکته ای است که نباید از آن غفلت کرد، و رازی است که هر کس نتواند، رمزش را بگشاید. چرا که حضرت عباس (سلام الله علیه) از چنان مقامی برخوردار بود که امام معصوم او را به خاک سپرد. اما فهم این مقام را چه کسی توان فهم دارد؟ مگر اینکه پیامبر مرسل باشد، یا فرشته مقرب، یا مؤمنی که خداوند جانش را آزموده باشد، چرا که همان گونه که کلام آن بزرگواران «صعب»است، درک رفتار آنها نیز برای همه ممکن نیست.

83- عالم ملکوت و ویژگی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

یکی از ویژگیهای مهم و قابل دقت آن حضرت، فرمایش حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) است که در یکی از فرازهای زیارت نامه ای که به جناب ابی حمزه ثمالی دستور دادند خطاب به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) می فرمایند:

«رفع ذکرک فی علیین»؛ خداوند یادت را در علیین بلند گرداند.

و در بعضی از نسخه های این زیارت شریفه آمده است: «رفع ذکرک فی العالمین»؛ خداوند یادت را در جهانها بلند گرداند. آنچه باید فهمید اینکه «رفعت ذکر»چیست؟ عالم علیین چه عالمی است؟ و چرا به آن حضرت، چنین مقامی عطا شده است؟ و این بلندی یاد آن حضرت، چگونه است؟ اگر بخواهی راز این حقیقت را دریابی، باید در آیه شریفه: « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ»(1)و آیه شریفه: «کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ*وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ»(2)اندیشه کنی و از آنجا به این فراز از زیارت منتقل شوی، شاید راهی گشوده شود.

ولی آنچه آشکار است آنکه «عالم علیین»عالم ملک نیست، بلکه از جهان باطن و عالم ملکوت به شمار می رود، و در آن جهان که جهان نیکان و مقربان و جایگاه کتاب اعمال پاکان است، و عالم بلندی است و ساکنان آن همه از مقربان درگاه حضرت حق جل جلاله هستند،

خداوند، یاد آقا و مولی و سرور ما را در آنجا بلند مرتبه گردانیده است.

ص: 367


1- سوره انشراح.
2- مطففین / 18.

84- یادداشت در معنای «علیین»

«علیین»در فرهنگ عرب، یعنی مراتب بلند و عالی که همراه با جلال و شکوه است(1)، مثلا فرمانده کل قوا، علاوه بر اینکه مرتبه عالی و بلندی است، دارای شکوه و جلال نیز هست، به خلاف مرتبه رئیس الوزرایی، که مرتبه بلندی است اما از شکوه و جلال برخودار نیست. بنابراین هرگاه عالی ترین مراتب همراه با شکوه و جلال باشد آن را «علییون»می گویند، درک این مراتب عالیه فقط به مشاهده است، و قلم و زبان از وصف آن ناتوان می باشد.

یکی از ویژگیهای «علیین آن است که «نامه عمل ابرار و نیکوکاران در آن قرار دارد و تو نمی دانی «علییون»چیست، کتاب تمام اعمال نیکوکاران در آن گردآوری می شود، آن کتاب اعمال بندگان الهی را مقربان درگاه خداوند مشاهده می کنند. (2)

بنابراین «علیین»جایگاهی است که نامه عمل ابرار در آن قرار دارد، و مقربان درگاه ایزد منان در آنجا حضور دارند، و آن نامه اعمال را مشاهده می کنند، و در آنجا نام حضرت ابا الفضل را خداوند رفعت بخشیده، چرا که خداوند او و نامه عملش را بلند مرتبه کرده و همین باعث شده که ساکنان آن جایگاه باشکوه، به امر الهی یاد او را به بزرگی یاد کنند. و وقتی در آن جایگاه بالا و شکوه مند که ساکنانش همگی مقربان درگاه حضرت عزت هستند،یادش را رفیع می یابند؛ ساکنان عوالم دیگر به طریق اولی نامش را به بلندی یاد می کنند.

شاعر دلسوخته حسینی چه زیبا سرود:

رفعت ذکرش نگر در نه فلک ***سرخوش از جام وصالش هر ملک

شور نامش را نگر در آسمان***کیست این مخلوق حق، این لامکان

بر بلندای فلک این زمزمه است***معرفت در جام شاه علقمه است

بر خرد فریاد لاهوتی زدم***آتشی بر عقل ناسوتی زدم

نعره و سوز و نیازی درگرفت***از مرامش جام دل آتش گرفت

ص: 368


1- مجمع البیان ج: 332
2- مطففین / 18:«کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ،وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ،کِتَابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»

در سماوات و زمین و در زمان***در تمامی ملل، جمله جهان

درکلیسا، بتکده، آتشکده*** در دل هر عاشق سودا زده

بر درش افتاده هر شاه و گدا***خیمه اش بر مردمان دارالشفاء

کیست یا رب این چنین بی دست و سر***برده عقل و دل ز أبناء بشر

در سماوات و زمین نامش برند***درد عشقش را به جانها می خرند

پس ندا آمد ز ساقی ولا***حضرت صادق امام ماسوی

ذکر او بر برج علیین بود***هرملک از ذکر او گیرد مدد

او اباالفضل است سالار حسین***تک یل دشت بلانور دو عین(1)

85- عالم «قیامت»و ویژگی حضرت عباس (سلام الله علیه)

منزلت و جایگاه حضرت عباس (سلام الله علیه) نزد خدای متعال چنان بلند مرتبه است که تمامی شهدا آرزوی آن جایگاه را در دل خود دارند، و این حقیقتی که حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) از آن پرده برداشتند و فرمودند: «إن للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله یغبطه بها جمیع الشهدا یوم القیامه»واز نشانه های آن جایگاه یکی آن است که «یاد او را در«علیین»رفیع گردانده»و درقیامت به او «دو بال عنایت میکند که در بهشت به پرواز درمی آید.»

و این رتبه، رتبه ای است که عالم دنیا به خاطر کوچکی و تنگی آن نمی تواند آن را تحمل کند و قیامت که«یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ»(2)است، این سر الهی - منزلت حضرت قمر بنی هاشم در نزد خداوند متعال - آشکار می شود.

86- گردآوری مطالب پیشین

از آنچه گفته آمد، به روشنی این نکته را در می یابیم که کردار حضرت عباس (سلام الله علیه) در

ص: 369


1- اثر ذوق لطیف فاضل محترم، جناب آقای محمد کاظم فخار (سلمه الله).
2- طارق / 9.

دوران زندگانی مبارکشان به ویژه روز عاشورا از چنان عظمتی برخوردار است که موجب شده «یادش در علیین رفیع شود»و«منزلتی نزد خدا بیابد که همه شهیدان بر آن رشک برند»و«معرفت او لازم شود»و «هتک حرمتش مساوی با هتک حرمت اسلام گردد»و او دارای «قوت و صلابت ایمان باشد.»

بنابراین «ایثاری»که در کربلادر مقابل مولی و سرور خود حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)و یاران واهل حرم آن حضرت ابراز کرد، با ایثار هیچ ایثارگری قابل مقایسه نباشد. چرا که او «همه هستی خود را ایثار کرد و خوب از عهده آن برآمد.(1)»تا آنجا که جان خود را فدیه و قربانی حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) نمود.

87- محور چهارم، «و فدی أخاه بنفسه...»

ابن فارس در معنای «فدا»می گوید:

«الفاء و الدال و الحرف المعتل [ای الیاء] کلمتان متباینان، فالاولی: أن یجعل شی مکان شی حمی له، و الاخری: شی من الطعام»؛(2)

«فاء»و «دال»و«ی»دو لفظ از آن تشکیل می شود که در معنا با همدیگر تضاد و تفاوت دارند، واژه اول، به معنی اینکه چیزی جای چیزی دیگری قرار بگیرد به منظور حمایت کردن، و دیگر واژه به معنای اندکی از خوردنیها است.

ابن منظور می گوید:

«الفداء: أن تشتریه... فدیته بابی و أمی و فدیته بمالی کانه اشتریته و خلصته به ... و قوله عزوجل:«وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظِیم»أی جعلنا الذبح فداء له و خلصنا من الذبح...وافتدی بکذا اذا تحاماه و انزوی عنه... فیکون المراد بالفداء التعظیم، و الإکبار لأن الانسان لایفدی إلا من یعظمه فیبذل نفسه له...»؛(3)

فداء به معنای خریدن است، وقتی گفته می شود: پدر و مادرم را فدای او کردم، گویا

ص: 370


1- .. فلقد اثر وابلی...
2- مقاییس اللغه ج 4: 483
3- لسان العرب ج 10: 205،«با دقت در کلام این منظور معلوم می شود که گفتار او شرح و توضیح کلام ابن فارس است »

او را خریده و از گرفتاری که داشته، خلاص نموده است، و معنای آیه شریفه:«وَفَدیناهُ بِذِبحٍ عَظیم »یعنی ذبح بزرگی را به جای حضرت اسماعیل قرار دادیم، و او را از ذبح شدن خلاص کردیم،... مقصود از «فداء»تعظیم و بزرگ شمردن است؛ است چرا که انسان خود را فداء کسی نمی کند، مگر اینکه او را بزرگ بداند، که در این

صورت جانش را در راه نجات او می بخشد.

88- تحقیق در معنای «فداء»

بنابر این ریشه و اصل معنای واژه «فداء»عبارت است از اینکه کسی چیزی از خود را مثل مال، یا حتی جان خود را برای نجات کسی و یا برطرف کردن گرفتاری کسی نثار کند، و اگر کسی از جان خود برای حمایت کسی مایه بگذارد، و حاضرباشد برای حفظ و نجات کسی از جان خود بگذرد معلوم می شود، آن شخص بسیار بزرگ و عظیم است. از این روی چون حضرت اسماعیل در نزد خدای عزوجل بزرگ و عظیم بود، برای حفظ جان او، آن گوسفند از بهشت آورده شده تا به جای آن حضرت ذبح شود.

پس اگر گفته می شود:«فداک نفسی»یعنی خدا جانم را عوض جان شما قرار دهد، تا جان شما محفوظ بماند. و البته این در صورتی است که آن شخصی که جانش را فدا می کند، مقصودش تعظیم و بزرگ شمردن آن کس باشد که جان فدایش می شود.

باتوجه به آنچه گفته شد: معلوم می شود که واژه «فداء»گاهی در معنای حقیقی به کار می رود، منتهی به خاطر تعظیم، و گاهی مراد از آن، فقط تعظیم و بزرگ شمردن دیگر شخص است.

89- فدایی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)

آنچه در روز عاشورا از جانب حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به وقوع پیوست،«فداء»به معنای حقیقی آن بود، یعنی واقعا حضرت عباس (سلام الله علیه)برای حمایت و حفظ جان حضرت ابا عبدالله الحسین (صلوات الله علیه)، جان خود را به خاطر عظمت و جلالت آن حضرت عوض جان آن حضرت قرار داد تا جان حضرت سید الشهداء محفوظ باشد.

ص: 371

و لذا در روز عاشورا، هنگامی که از یاران و جوانان بنی هاشم دیگر کسی باقی نمانده بود. و دشمن درصدد برآمد که امام را به شهادت برساند، سرور و آقای ما حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) جان خود را برای حفظ و حمایت و دفاع، عوض جان سرور و آقای مولای خود حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) قرار داد. و در این کردار تا جایی پیش رفت که دو دست مقدسش قطع شد.

90- شعاع عظمت حضرت عباس در عصر تاسوعا

اگر از سر کنجکاوی خواسته باشید به یک جلوه از بزرگی و جلالت حضرت ساقی کربلا پی ببرید، باید خود را به عصر تاسوعا در کربلا ببرید، آن هنگامی که خورشید در حال غروب کردن بود، و سپاه کفر یزید به فرمان عمر سعد و شعار «یا خیل الله ارکبی و بالجئه أبشری»(1)به طرف خیمه های حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) به جنبش درآمدند. و آن هنگام که سبط حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله سر به زانو داشت، و اصحاب و جوانان بنی هاشم به سرکردگی حضرت عباس (سلام الله علیه) به پاسداری خیمه ها مشغول بودند.

عصر آن روزی که اهل حرم - زنان و کودکان - چونان جزیره ای بودند که امواج سهمگین سربازان کفر و عناد از چهار طرف آنان را به هیجان وا می داشت. آن کشتی که ناخدایش مظلوم کربلا بود و لنگرگاهش پور علی مرتضی (صلوات الله علیه)، صیحه اسبها از یک طرف چونان رعد، و گرد و غباربرخاسته از حرکت کافران از طرف دیگر چونان ابرهای سیاه و متراکم، قیامت را در چشم اهل حرم مجسم می ساخت. و در مقابل این همه، تک یل ام البنین، چونان خورشید بر اهل بیت رسول الله صلی الله علیه واله نور اطمینان می افشاند و غرش نعره او، قلب دشمن را به اضطراب وا می داشت.

در این هنگامه محشر، دختر حضرت زهرا (صلوات الله علیها)، زینب کبری علیها السلام به محضر نور الانوار، رکن اصلی عالم امکان و پایه محکم ایمان حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)رسید، و خبر هیجان دشمن را به حضور آن حضرت عرضه داشت:

ص: 372


1- الارشاد ج89:2

«یا اخی أما تسع الأصوات قد اقتربت؟!»(1)

ای برادر صداهای دشمن را نمی شنوی که نزدیک شده اند.

صدیقه صغری عقیله اهل بیت رسول الله صلی الله علیه واله، حضرت زینب کبری، نفرمود: «دشمن به ما حمله کرد»بلکه فرمود: «فریادهای دشمن بلند شده و با سرعت نزدیک می شود.»یعنی حمله دشمن را با کنایه و اشاره بیان کرد، چرا که دشمن هر چند شمار آنها زیاد، و تجهیزات آنها بی حد است، اما در مقابل قدرت امام هیچ است، بلکه دشمن در مقابل سردار کربلاچونان گنجشکانی کوچک در مقابل بازی قدرتمند و تیز پرواز می باشند. (2)

امام به او فرمودند:

«رسول خدا صلی الله علیه واله را دیدم... که فرمود:«إنک تروح إلینا»؛ همانا تو به سوی ما رهسپار خواهی بود.»

همین که دختر حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) این سخن برادر شنید،

«فلطمت أخته وجهها و نادت بالویل»؛ (3)

بر صورت خود لطمه زد و فریاد واویلا سرداد.

امام او را فرمودند:

«لیس لک الویل أخیه أسکتی رحم الله»،(4)

ای خواهر، بر تو وای نیست، آرام گیر خدای تو را رحمت فرماید.

در بین گفتگوی دو فرزند حضرت زهرا (صلوات الله علیها)،حضرت عباس (سلام الله علیه) پیش آمد و در این نشست خانوادگی، با ادب هر چه تمامتر - و چه زیبا - عرض کرد: ایران

«یا أخی أتاک القوم»؛ (5) ای برادر این گروه دشمن به نزد شما آمده اند.

بنگر به کلام پور حیدر، که نفرمود:دشمن حمله کرد، بلکه عرض کرد: دشمن به نزد شما

ص: 373


1- همان: 90.
2- حضرت عباس (سلام الله علیه) در خطبه ای که بر بالای بام کعبه خواند فرمود:«لولم تکن مشیه مولای مجبوله من مشیه الرحمن، لوقعت علیکم کالسقرالغضبان علی عصافیرالطیران، اگر مشیت سرورم که سرشته از اراده خدای رحمن است نبود، چونان بازی خشمناک در میان گنجشکان در پرواز در بین شما می افتادم»،سقای معرفت ج 2: 165 و 166
3- همان
4- همان
5- همان

آمده اند. چرا که همه عالم از جمله آن دسته قوم بدسیرت به اذن خدا در تحت ولایت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) می باشند، و حضرت عباس (سلام الله علیه) به خاطر نافذ البصیره»بودنشان بر این مقام برادر آگاه بودند.

91- یا عباس، ارکب - بنفسی أنت یا أخی

امام روی به برادر کرده، فرمودند:

«یا عباس، ارکب - بنفسی أنت یاأخی، حتی تلقاهم و تقول لهم: ما لکم و ما بدا لکم؟ و تسألهم عما جاء بهم»؛(1)

ای عباس سوار شو - جانم فدایت - و به نزد آن قوم برو، و برگو به آنها: چه می خواهند، و چه پیش آمدی برای آنها پیش آمده؟ و بپرس برای چه آمده اند.

آنچه که در این قطعه تاریخی - آن هم در آن هنگامه استثنایی -جلب توجه می کند. سه ویژگی مهم است: 1. ورود حضرت عباس در جلسه ای که امام وخواهربزرگوارش بایکدیگر داشتند، و آن حضرت را در جریان حمله دشمن گذاشتن؛ 2. اولین جمله امام به برادر - ارکب بنفسی انت یا اخی - 3. واگذاشتن مهمترین مأموریت در حساسترین موقعیت.

92- ویژگی اول: حضور در نشست

اگراندکی تأمل شود،دریچه هایی ازعظمت، شوکت و اهمیت حضرت عباس (سلام الله علیه) برروی دیدگان قلب گشوده می شود، چرا که در بین اصحاب مردان بزرگی چون حضرت حبیب بن مظاهر، حضور داشتند، و در بین بنی هاشم شخصیت های نام آوری چونان حضرت علی اکبرعلیه السلام وجود داشتند. اما هیچ کدام قدم پیش ننهادند، و این پرسشی است که قلب را به طپش واداشته و انسان را حیران می کند. از یک طرف حرکت چندین هزار مرد جنگی برای حمله به کاروانی که هفتاد و دو مرد دارد و بقیه زنان و کودکان هستند. و از سوی دیگر برجسته ترین آفریده الهی که واسطه فیض الهی بر عالم هستی است، یعنی حضرت

ص: 374


1- الإرشاد ج 2، 90؛ تاریخ الطبری ج 5: 416.

اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) با دختر بزرگ حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه)وحضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها)یعنی حضرت زینب کبری مشغول گفتگو هستند.

و از محتوای این جلسه همین قدر می دانیم که امام (صلوات الله علیه) خبرازشهادت دادند و اینکه لطمه زدن صدیقه صغری حضرت زینب کبری علیها السلام دیده و فریاد واویلا شنیده شد. و این خود حکایت از اهمیت آن نشست دارد. این دو امر - حمله دشمن و نشست این خواهر و برادر - فضایی سنگین از حیرت و دلهره را بر مردان ارودی کربلا به وجود آورد. و تنها مردی از آن مردان توان حضور آن محضر را دارد. که مقرب ترین افراد به حضرت سید الشهدا (صلوات الله علیه) و حضرت زینب کبری علیها السلام باشد، و علاوه سنگین ترین مسئولیت را در کربلا به عهده داشته باشد. و او کسی نبود جز سرور و سید و آقا و مولای ما، حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه).

آه چه زیبا بود آن هنگام که سرو بلند ام البنین با قدی رسا، سینه ای ستبر، بازوانی محکم، و شمشیرحمایل،در مقابل دو نور دیده زهرای بتول زانوی ادب بر زمین زد و از محضر مولای خود کسب تکلیف کرد. چه اشکهای شوقی که از دیدگان مردان مرد کربلا فرو ریخته، جانم به قربان چشمهایت ای مسلم بن عوسجه ای حبیب بن مظاهر ای زهیر بن قین وای...، که شکوه گرد آمدن سه نور دیده حضرت صفدر را به تماشا نشستید، و قربان خاک پایت ای علی اکبر و ای قاسم بن حسن، آن هنگام که بر پای ایستاده و تماشاگر آن صحنه بودید. ای خدای مهربان اگرچه قابل نیم، اما تو خود میدانی که سرگشته آن کویم، به مهربانیت به ما هم لیاقت عطا فرما، تا چشم ما نیز به نور نور دیدگان زهرای بتول منور شود.

به هر حال حضرت عباس (سلام الله علیه) گزارش جنب و جوش لشکر دشمن را به عرض حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) رساند. و حضرت دستورات لازم را صادر فرمودند. ولی قبل از فرمان این جمله مشهور و اعجاب برانگیز را خطاب به برادر فرمودند:

«یا عباس - ارکب بنفسی أنت یا أخی»؛

ای عباس - سوار بر اسب شو جانم فدای تو ای برادرم.

بالا برد خدای همیشه لوای تو***چون چشم شه فتاد به قد رسای تو

ص: 375

سیمای مرتضی مگر از چهره تو دید***گفتا سوار شو که جانم فدای تو(1)

93- ویژگی دوم، «ارکب بنفسی أنت یا أخی»

از کلمه «ارکب؛ سوار شو»معلوم می شود، که حضرت عباس (سلام الله علیه) در هنگامی که به محضر امام برای رساندن خبر حمله لشکر دشمن شرفیاب شده بودند، از اسب پیاده شده بودند، اما همین که فرمان سوار شدن را صادر می کنند، این جمله نورانی و شگفت آوررا نیزبیان می کنند:«...جانم فدایت ای برادرم...»

پیش از این دانستیم که، «فداء»یعنی اینکه کسی برای رهایی و حفظ و دفاع از جان دیگری جان خود را پیشکش کند، و این در صورتی است که انسان برای آن شخص عظمت و شکوه و جلال قائل باشد، و او را برتر بداند، و آنچه مسلم و قطعی است، حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) برتر بلکه در عظمت با هیچ کس حتی حضرت عباس (سلام الله علیه) قابل مقایسه نیستند، پس راز این فرمایش چیست؟ رمز این راز را باید در نقش کلیدی حضرت عباس (سلام الله علیه) در کربلاو«اهمیت»وجودی آن حضرت جستجو نمود.

94- نقش کلیدی در کربلا

اهمیت حضرت عباس (سلام الله علیه)خصوصا در هنگامه کربلا بر همه آشکار بود. چشمهای تمام اهل حرم به وجود آن حضرت دوخته شده بود، و آرامش آنها ریشه در قدرت و شوکت او داشت، و از آن سوی نیز قلب لشکریان دشمن از شنیدن نام عباس به لرزه می افتاد، بر همین اساس بود، که ابن زیاد امان نامه فرستاد، و شاعرعرب چه زیبا این حقیقت را به تصویر کشید و گفت:

الیوم نامت أعین بک کم تنم ***وتسهدت أخری فعز منامها(2)

نوشتار دانشمند نامدار و پژوهشگر دریاب، علامه مظفرقدس سره، در توضیح این شعر دیدنی

ص: 376


1- اثر ذوق لطیف حضرت حجه الاسلام جناب حاج آقا حسن رجبیان (دام عزه).
2- «امروز چشمهایی که به خاطر ترس از تو خواب نمی رفتند، [بعد از شهادت تو]به خواب رفتند، و چشمهای دیگر[که به خاطر وجود تو به خواب می رفتند دیگر]بی خواب شدند، و خوابیدن بر آن چشمان دشوار شد.»

است وی می نویسد:

«... افراد بیشمار و کوفیان، و لشکر انبوه آنان، شبها ازترس حضرت یا ابا الفضل (سلام الله علیه) خواب به چشمانشان نمی رفت، زیرا می ترسیدند، آن حضرت به آنها حمله کند، همان گونه که در شب عاشورا بر آنها حمله برد، و با قدرت حیدری آن لشکر در هم تندیده را از هم درید. چونان تندبادی که پرهای مرغان را برهم بریزد. از همین روی دشمن پی در پی در جستجوی اخبار و عملکرد آن حضرت بود، [جاسوسانی را گمارده بود تا رفت و آمد و عملیات آن حضرت را زیر نظر بگیرند، ]آنان همانند مرغ سنگخواره[قطا]که از صیاد خود در هراس است، از جمله آن حضرت نگران بودند.

و خیمه نشینان حرم حسینی مطمئن به نگهبانی ونگهداری آن حضرت بودند، چرا که شیر بر هر کس که در کنام آن در آید میغرد. پس تمام اهل حرم به محفوظ بودن خود اطمینان داشتند،... و آنگاه که آن حضرت به شهادت رسید، کار بر عکس شد، آنکه می ترسید آرام گرفت و آنکه آرام بود پریشان شد...».(1)

بنابراین حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) از چنان شخصیتی برخوردار است که دوست و دشمن هر دو چشم به او دوخته اند، دوست دل به حمایت و دفاع او بسته و دشمن از هیمنه او دل افکار است. اگر خواسته باشیم زیباترین و رساترین تعبیر را ازموقعیت حضرت عباس (سلام الله علیه) به ویژه در کربلا داشته باشیم باید به این کلام نورانی حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) دقت داشته باشیم، آن هنگام که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) اجازه میدان خواست، امام (صلوات الله علیه) به شدت گریستند،وفرمودند:

«یا أخی کنت العلامه من عسکری، و مجمع عددنا، فاذا أنت غدوت، یؤول جمعنا إلی الشتات، و عمارتنا إلی الخراب»؛ (2)

ای برادرم تو علامت و نشان لشکر منی، و جایگاه و گردآورنده افراد ما هستی، پس

ص: 377


1- البطل العلقمی ج546:3
2- اسرار الشهاده ج 2: 394، وسیله الدارین: 337، اکلیل المصائب: 535 به نقل از «المنتخب للطریحی»:312»، عوالم ج 17: 284 و 285

اگر تو بروی [و شهید شوی،] جمع ما متفرق، و آبادی ما تبدیل به خرابه می شود. از این فرمایش امام (صلوات الله علیه) به خوبی استفاده می شود که رکن رکین و ستون اصلی در کربلا آن حضرت است، تا به آنجا که پناه گاه همه بوده است. و با دقت و ژرف اندیشی می توان به نکاتی چند دست یافت که به بعضی از آن در اینجا اشارت می شود.

95- نکته اول: «کنت العلامه من عسکری»

روشن است که آخرین شهید کربلا قبل از شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(صلوات الله علیه)،حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)بودند. بنابراین آن وقت که آن حضرت اجازه میدان می خواست، هنگامی بوده که تمام اصحاب و بنی هاشم شهید شده بودند. بنابراین ازاینکه امام (صلوات الله علیه)می فرمایند:«نماد لشکر من هستی»روشن می شود که علم و نشانه لشکر بودن حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) از آن جهت بوده که او به تنهایی نمادیک لشکراست،وبه تنهایی یک لشکر بوده است، و لشکر دشمن از این نماد در وحشت بوده است.

96- نکته دوم:«مجمع عددنا»

«عدد»یعنی افراد که به صورت فرد، فرد باشند، و«مجمع»یعنی جایگاهی که آن افراد در آنجا به یکدیگر ضمیمه شده و الفت و محبت بین آنها برقرار می شود، گویا حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) می فرمایند: تا تو هستی، افراد ما به اهل حرم - جمعند، و هرگاه از میان بروی، این اجتماع متفرق شده و از هم می پاشند.

97- نکته سوم: «عمارتنا الی الخراب»

تا زمانی که افراد حول یک محورجمع باشند،عمارت وآبادانی برقرار است. و همین که افراد متفرق شدند، عمارت و آبادانی روی به از هم گسستگی آورده و خراب می شود. با رفتن حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)امام بی یار و یاور شدند و تنها و غریب به شهادت رسیدند و در پی آن خیمه ها طعمه آتش کینه حامیان سقیفه شد و آن آبادانی خراب شد.

ص: 378

بنابراین حضرت عباس (سلام الله علیه) عمود و قوام کربلا بوده و هست. که با شکسته شدنش کربلا شکسته شد، و امید حرم ناامید شد، بلکه شهادت آن حضرت، پیشینه شهادت امام حسین (صلوات الله علیه) گردید.(1)

98- غبار گرفتگی نورالانوار

آن هنگام که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به مصاف دشمن رفت و به شهادت رسید، خورشید نور الانوار امامت و ولایت(2) را غبار گرفت، و اثر خود را در گرفتگی خورشید بر جای گذاشت، و مردم آن را مشاهده نمودند، به بیان دیگر آن هنگام که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)از زیادی غم و اندوه اجازه میدان خواست و اراده فرموده بود که انتقام خون پاک ترین مردان هستی را از منافقین و کفار حاضر در آن میدان بگیرد، حزن و اندوه بر قلب اقدس امام وارد شد، وگریه زیادی نمود که محاسن شریفش ازاشک پر شد، و از آنجا که امام قلب عالم هستی است،حزن و اندوه حضرتش بر تمام عالم اثر کرد، و از آن جمله حزن و اندوه در غبار گرفتگی خورشید ظهور یافت، همانگونه که وقتی حضرت سیدالشهدا (صلوات الله علیه) شهید شد، آثارآن درعالم به طورگوناگون آشکار شد، و یکی از آن نشانه ها کسوف و گرفتگی خورشید بود و دیگر نشانه آن سرخ و خونین شدن زمین و آسمان بود و این نشانه ها به اندازه ای واضح و آشکار بود که حتی دانشمندان سنی مذهب آن را با سندهای متعدد نقل کرده اند از جمله ابن جوزی که از دانشمندان حنبلی مذهب، و دشمنی او با اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه واله معروف است می نویسد:

ص: 379


1- و همان گونه شد که حضرت عباس (سلام الله علیه) بر بام کعبه فرمود: «... کیف یمکن لکم قتل ابی عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ما دمت حیا سلیلا، تعالو أخبرکم بسبیله، بادروا قتلی، و إضربوا عنقی لیحصل مرادکم...چگونه ممکن می شود شهید کردن ابی عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) مادامی که من زنده هستم و شمشیرم از غلاف بیرون کشیده باشد، بیایید تا شما را از راه کشتن أمام آگاه کنم. بشتابید برای کشتن من و گردنم را بزنید، تا به مقصودتان برسید...»سقای معرفت ج 165:2،چرا که وقتی حضرت به شهادت رسید یکی ازلشکریان یزید به عمرسعد، شهادت امام را تبریک گفت، گفتندش که امام زنده است گفت:عباس که شهید شدیعنی امام شهید شد، همان صفحه 164»
2- در احادیث و روایات گوناگون از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله به «نور الانوار»تعبیر شده است همان گونه که همین تعبیر را راجع به حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) داریم. «سقای معرفت، ج 2»

«سبب سرخی آسمان آن است که چون کسی غضبناک شود،چشم های او سرخ می شود،و حضرت باری تعالی منزه ازجسمیت است، و در قتل حسین [ (صلوات الله علیه)] غضبناک شد و سرخی را در آسمان که بزرگ ترین مخلوقات او بود، ظاهر ساخت و افق را سرخ ساخت برای بزرگی جنایت.»(1)

بنابراین حزن و اندوه امام از اراده برادر برای جنگ، باعث غبار گرفتگی عالم شد، زیرا قلب عالم هستی را غبارغم گرفت. و مؤید این حقیقت قضیه ای است که تاریخ نگار مشهور ودانشمندپژوهشگر، مرحوم حاج ملا هاشم خراسانی نقل می کند، وی می نویسد:

«محدث جلیل القدر حاج ملا علی تبریزی از سید فاضلی از علماء عرب نقل می کند که جناب «ازرې(2)»این مصراع را گفت: «یوم أبو الفضل استجار به الهدی [روز عاشورا] روزی است که نماد هدایت به حضرت عباس (سلام الله علیه) پناه برد.»جناب ازری گمان کرد شاید این مصراع مقبول حضرت سیدالشهدا (صلوات الله علیه) نباشد، لذا مصراع دیگر را نگفت.

حضرت سید الشهدا (صلوات الله علیه) را در خواب دید که فرمود: صحیح است، آن چه گفته ای، روز عاشورا من پناه بردم به برادرم ابوالفضل و مصرع دوم را [آن حضرت خود چنین فرمود:«والشمس من کدر العجاج لثامها؛ آن وقت که من پناه بردم به عباس، آفتاب، از تیرگی غبار معرکه کربلا، نقابی پیدا کرده بود».(3)

اهمیت حضرت عباس (سلام الله علیه)از یک طرف، و شخصیت والا و بزرگ آن حضرت از طرف دیگر سزاوار احترام است، و همان گونه که گفته شد، واژه «فداء»-جانم به فدایت، قربانت گردم - گاهی برای بزرگ داشت وتعظیم به کارمی رود.وازاین روی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)، به حضرت عباس (سلام الله علیه) می فرمایند: «بنفسی انت...» وگرنه مسلم

ص: 380


1- إکلیل المصائب، 41. به نقل از «تذکره الخواص:273»
2- محمد الرضا بن عبد الصمد بن مراد الأزری البغدادی، عالمی فاضل و شاعری ادیب بود، وی به سال 1162 هجری قمری متولد و در سال 1240 رحلت نمود. وی معاصر با سید بحرالعلوم بوده و قصیده ای بلند در مدح او سروده است. از اشعار او است قصیده ای در شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)که بیت مذکور،از همان قصیده است. «الطلیعه من شعراء الشیعه ج 2: 241»«أعیان الشیعه ج 14: 53»
3- منتخب التواریخ: 335

است که هیچگاه «أشرف»قربانی «شریف»و«اعظم»فدای «عظیم»نمی شود. بلکه کلام امام (صلوات الله علیه) محض احترام گذاشتن به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) است،ازهمین روی فقیه سترگ و دانشمند اندیشمند بزرگ میرزا ابوالفضل طهرانی قدس سره (1)می فرماید:

این جمله [بأبی أنت و أنی](2) ومشابه آن مثل «انت بنفسی»، «روحی فداک»]در اصل وضع شده برای دعا.. و معنای آن چنان است که اگر بلایی یا آفتی وارد شود، خدای جان پدر و مادر مرا [و یا جان مرا ]فدیه و وقایه [و عوض جان] تو کند، و روح آن دو نفر [و یا روح خودم] آماج تیر آن بلا شود... [خلاصه این که کاربرد آن بیشتر] در مطلق تعظیم و تجلیل [می باشد]... و مقصود جز جلالت و بزرگی مخاطب نیست... ودر این زمان مرسوم شده می نویسند، از قبیل «روحی فداک»...که مقصود [نویسنده] ابدأ از [آن] فدای واقعی نیست، بلکه مراد رعایت عظمت و ملاحظه قدر مکتوب الیه است...(3)

بنابراین مقصود حضرت سید الشهدا (صلوات الله علیه) از این جمله نورانی - یا عباس ارکب بنفسی أنت یا اخی - بزرگ داشت و عظمت بخشودن و آشکار کردن جلالت حضرت عباس (سلام الله علیه) است.

99- ویژگی سوم، مهم ترین مأموریت در حساس ترین موقعیت

عصر تاسوعا وقتی لشکر عمرسعد به جانب خیمه های حضرت ابا عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) هجوم آورد، بیست نفر از مردان سپاه آن حضرت -که بین آنها حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین حضور داشتند -به سرکردگی حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) در مقابل آن انبوه لشکر صف آرایی کرده و مانع از پیشروی آنها شدند. وقتی لشکر دشمن متوقف شد، حضرت عباس (سلام الله علیه) فرمود:

ص: 381


1- وی از شاگردان به نام میرزای بزرگ شیرازی قدس سره به شمار می رود که به سال 1317 قمری در طهران وفات یافت ودر صحن امام زاده حمزه در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد.
2- زیارت عاشورا
3- شفاء الصدور فی شرح زیارت العاشور: 272«شرح فراز بابی أنت و أتی از زیارت عاشورا »

«چه چیزی برایتان پیش آمده؟ و چه می خواهید؟»

گفتند:

«فرمان امیر به ما رسیده که متعرض شما شویم تا شما سر تسلیم فرود آورید یا با شما بجنگیم.»

حضرت فرمود:

«شتاب نکنید، تا نزد مولایم بروم و خواست شما را به محضر او عرض کنم.»

و حرکت کرد و نزد امام آمد تا کسب تکلیف کند. امام فرمودند:

«إرجع الیهم فان إستطعت أن توخرهم الی الغدوه، و تدفهم عنا العشیه، لعلنا نصلی لربنا اللیله و ندعوه و نستغفره، فهو یعلم أنی قد أحب الصلوه له و تلاوه کتابه والدعا و الاستغفار»؛

بازگرد نزد آنها، و اگر توانستی خواسته آنها را تا فردا به تأخیر انداز، آنها را امشب از ما برگردان، تا امشب را برای پروردگارمان نماز گذاریم، و دعا بخوانیم و استغفارنماییم. خدا می داند که همانا من نماز خواندن، و تلاوت قرآن و استغفار را دوست دارم. (1)

نکته: «حضرت فرمودند: از آنها شبی را برای ما مهلت بگیر، بلکه فرمود: خواسته آنها را تا فردا به تأخیر بینداز،وتو گویی که امام می داند که سردارش چنین قدرتی را دارا است.»

حضرت اباالفضل در پی فرمان مولی نزد لشکریان یزید آمد، و خواسته سرور و مولایش را بر آنان تحمیل کرد(2)، و آنان سر تسلیم در مقابل اراده و خواسته آن حضرت فرود آوردند، و حضرت عباس (سلام الله علیه) همراه سفیری ازجانب لشکر دشمن به حضور مولی شرفیاب شدند، و آن سفیر از جانب عمر سعد گفت:

«شما تا فردا صبح وقت دارید که تسلیم شوید و یا آماده جنگ باشید.»

ص: 382


1- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد ج 90:2 ؛ تاریخ طبری ج 5: 416
2- با توجه به این جمله شریفه «إن استطعت أن تؤخرهم إلی الغدوه، و تدفعهم عنا العشیه»معلوم می شود که امام (صلوات الله علیه) نفرمودند: از آنان بخواه...، بلکه فرموده اگر استطاعت و قدرتی داری [خواسته] آنها را به تأخیر بینداز و آنها را از ما برگردان»و واضح است که این جمله نورانی کنایه از قدرت حضرت عباس (سلام الله علیه) است، و با اندک ریزبینی معلوم می شود که حضرت علمدار اراده مولایش را بر آن قوم دغا تحمیل کرد.

نکته: «در فاصله زمانی که حضرت سردار، دررفت و شد بین امام و لشکر دشمن بود، جناب حبیب بن مظاهر و زهیربن قین با دشمن به گفتگو پرداختند».(1)

بنابراین در حساس ترین نقطه شروع واقعه عاشورا، حضرت عباس (سلام الله علیه) هم سردار لشکر بود و هم سفیر تام الاختیار امام، و از همین روی یکی از القاب آن حضرت را «سفیر الحسین (صلوات الله علیه)»گفته اند.

نکته:«پیش درآمد واقعه عاشورا، عصر تاسوعا بود که نقطه آغاز آن به نام حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه)رقم خورد. و جالب است که نقطه پایانی آن واقعه نیز سکه اش به نام حضرت عباس (سلام الله علیه)خورد، زیرا شب و روزعاشورا با سفارت پور حضرت حیدر (صلوات الله علیه) شروع شد، و آخرین فدایی فرزند حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) نیزیل نامدار حضرت ام البنین علیها السلام بود.»

100- سرفرازی بر فراز عالم

انسانها بر چهار دسته اند: 1- کودک منشان محدود 2- فرزندان زمان و مکان 3- مردان فوق زمان و مکان خویشتن - مردان فرا زمانی و مکانی.

دسته اول: انسانهای کودک منش، آنها کودکان زمان و مکان خویش اند، که در یک زمان و مکان محدودی زاده و بالیده شده و خزان می گردند. این گونه افراد سرگرم بازیچه فرزندان زمان و مکان خود هستند، به اینکه نانی به دست آورند، و روزگار خویش را یا به سرگرمی های روزمره خویش به سر می کنند،و یا در پی جستجو از اخبار فرزندان زمان خود هستند، روزنامه می خوانند، اخبار گوش می دهند که بدانند فرزندان زمانشان چه گفته اند و چه کرده اند و...

دسته دوم: فرزندان زمان، آنها کسانی هستند که بر زمان و مکان خود چیره شده اند، و دیگران را به خود مشغول نموده اند. مثل رییس جمهور، رییس شهر و یا رییس محله، که توانسته اند بالنده شوند و بر زمان خود سوار شوند، اینها از یک شهرت و یا قدرت معنوی و

ص: 383


1- الارشاد ج2: 90، تاریخ طبری ج 5: 416.

یا مادی بهره برده اند و دیگران را به دنبال خود می کشند. اما این گونه افراد از زمان و مکان خود فراتر نمی روند، همانند رییس جمهوری که به مدت 4 یا 8 سال بر کرسی ریاست تکیه می زند، و همه چشم و گوش به او می دوزند، اما همین که از صندلی ریاست پایین آمد، زمانش نیز به پایان می رسد.

دسته سوم: مردان زمان و مکان. این افراد به گونه ای بر بلندای زمان و مکان قرار می گیرند، که انسانهایی که در زمانهای دیگر می آیند آنها را می بینند، فرق نمی کند که این مردان، مردان علم باشند چون بو علی سینا، یا مردان سیاست باشند، مانند کورش، و یا جنایتکار باشند مانند چنگیزخان مغول.

دسته چهارم: انسانهای که از زمان و مکان فراتر رفته و بر فراز عالم هستی - ملک، ملکوت و قیامت -چونان کوهی قد برافراشته اند. این مردان بزرگ و یا بزرگ مردان گیتی را، کسی جز آنان که حاکمان ملک وملکوت و قیامتند.یعنی چهارده نور پاک (صلوات الله علیهم) نمی تواند بشناسد.

بزرگ مردی که بر تارک عالم ملک، و جهان ملکوت و روز قیامت چونان خورشید فروزنده قد علم کرده و همه عالمیان چشم به عظمت و جلالت او دوخته اند مولا و آقا و سرور ما حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) است، او بلندترین مرد این جهان است چرا که هر کجا می نگری پرچم نامش افراشته، مسلمان و غیر مسلمان چشم به او دوخته و او را می ستایند؛ چرا که هر جا نام حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) آورده شود، انسان به طور ناخود آگاه به یاد حضرتش می افتد، همانند نام «قرآن»که هرجا باشد،«نهج البلاغه»نیز هست. هرجا نام و یاد امام و آقای عالم حضرت سید الشهدا (صلوات الله علیه) بلند شود، یاد و نام سفیر و سردارش نیز بلند می شود.

او در عالم ملکوت نیز بر قله بلند ایستاده که«رفع ذکرک فی علیین» و در جهان آخرت نیز منزلتی نزد خدا دارد که همه مبهوت می شوند و شهدا که برترین هستند، غبطه او را می خورند. در اینجا یاد آوری چند نکته ضروری می نماید.

تذکر اول: از آنجا که امامان معصوم (صلوات الله علیهم) محیط بر عالمند. آن بزرگواران از این

ص: 384

قاعده استثناء می باشند چرا که «لا یقاس بهم احد»هیچ کس با آنها مقایسه نمی شود. حتی سرور ما حضرت عباس (سلام الله علیه).

تذکر دوم: بعضی از مردان روزگار، مردان ملکوت نیز هستند. مانند جناب سلمان فارسی، مالک اشتر، محمد بن مسلم، زراره بن اعین، شیخ طوسی و علامه مجلسی. و بعضی فقط مردان ملک و این جهان ظاهری می باشند، مانند، شاه عباس صفوی یا ناصرالدین شاه. اما مردانی نیز هستند که نشان آنها دراین عالم بی نشانی آنها است و فقط مردان ملکوتی از رمز و راز آنها سر در می آورند و نشان آنها را پی می گیرند.

تذکر سوم: این تقسیم بندی انسانها درگروه های متفاوت، نسبی است، چرا که بعضی فقط در یک محله، و بعضی در یک شهر و بعضی در یک کشور و گاهی نیز در تمام کشورها نام آورند، و بعضی بر مقطعی از تاریخ و بعضی در تمام تاریخ قابل شناسایی هستند، و آنها را، انسان بر فراز تاریخ می نامند، خواه بلندی آنها به خاطر علم و دانششان باشد چون خواجه نصیر طوسی، و یا به جهت فراست و پاکیشان چونان سید بن طاووس، و یا ظلم و جنایتشان باشد چونان تیمور لنگ، و هیتلر و...

تذکر چهارم: دانستن این نکته ضرورت دارد که مرد روزگارشدن چندان مهم نیست؛ زیرا اگر انسان خیلی هم بزرگ شود و اززمان برتر گردد و دیگران نماد او را ببینند و نامش برند و حالاتش را بدانند، برای او در قبر سودی ندارد، مگر آنکه او را به نیکی یاد کنند و او خداشناس باشد و ولایت مدار، وگرنه آوازه را در قبر چه سود؟!

101- ما چه کنیم؟

با پی بردن به عمق آنچه گفته شد، این پرسش در کنج ذهن لانه می کند که ما چه کنیم که از طفل بودن زمان خود خارج شویم؟

پاسخ آن خیلی سخت نیست، فقط یک جو همت، و یک ذره استقامت لازم دارد. و از طرفی راه صحیح را تشخیص دادن. بنابراین اگر می خواهیم از اینکه بازیچه دیگران نباشیم، خود بوده و به بلوغ برسیم و مرد زمانها و مکان ها بلکه از مردان ملکوت به شمار آییم و از

ص: 385

غرق شدن در زمان، نجات یابیم، دو کار را هم زمان باید انجام دهیم:

اول آن که به خود و اطرافمان نظری عمیق بیندازیم، ودریابیم که ما آفریده نشده ایم که آلت دست نفسمان باشیم و یا بازیچه دیگران، اگر به خود آییم و از غفلت بگریزیم و هوشیار شویم که در حال غرق شدن در خواسته های کودکانه خود و دیگران می باشیم به فکر نجات می افتیم. که اولین قدم به قول عارفان «یقظه»و بیداری از خواب غفلت است، و چه زیبا فرمود سرور جهان حضرت علی (صلوات الله علیه):

«الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا»؛(1)مردم خوابند، آنگاه بیدارمی شوند که می میرند.

ساعتی در خود نگر تاکیستی ***از کجایی وز چه جایی چیستی

در جهان بهر چه عمری زیستی***این جمع هستی را بزن بر نیستی

از حسابت تا خبردارت کنم

آخر از خود یکقدم برتر گذار***این خیالات هوی از سر گذار

کام دنیا را به گاو و خر گذار*** یک نماز از شوق چون جعفر گذار

تا به خلد عشق طیارت کنم(2)

و چه غصه ها که می خورند از اینکه فرصت های مرد شدن را از دست داده که حضرت فرمودند:

«إضاعه الفرصه غصه»؛ (3) فرصت عمر را از دست دادن غصه خوردن را در پی دارد. چرا که فرصتها چونان ابردرنظر آرام می آیند، ولی به سرعت از از افق زندگی انسان میگذرند که باز حضرتش فرمودند:

«الفرصه تمر مر السحاب».(4)

دوم: اینکه دریابیم، ما غرق شدگان دریای بی انتهای خواسته های نفس وزمانیم و جستجو کنیم که کشتی نجات بخشمان کیست؟ و در این بیابان تاریک، نور روشنایی بخشمان در کدامین سوی است، تا دست نیاز به سوی او دراز کنیم و چشم به سوی روشنی او بدوزیم.

ص: 386


1- نهج البلاغه: کلمات قصار.
2- سلوک حضور (بر سجاده شعر) ج 1: 250.
3- همان.
4- همان.

آن کشتی نجات و آن نور روشنی بخش درگاه «رحمه الله الواسعه»،که هم دلسوز است و مهربان، تا آنجا که نورش در همه جا گسترده و کشتی نجات بخشش در همه جا حضور دارد، و آن کربلای حسین و نور نوردیده زهرای بتول (صلوات الله علیها) است، که حضرتش «سفینه نجات»و«مصباح روشنی راه»است پس باید بشتابیم به سوی او و دست بر آن کشتی زنیم و چشم و گوش به او بسپاریم، و خود را در فرمان او درآوریم، که ما را از گردباد زمان نجات بخشد و به سوی ملکوت اعلی رهنمون گردد، و از مردان سرافراز عالم ملکوت گرداند، که مرد این جهان شدن چندان مهم نیست، بلکه اصلا اهمیت ندارد.

پس اگر بپرسی ما چه کنیم؟ این ناچیز همین سؤال را ازمردی ره یافته راه رفته ای پرسیدم او گفت:

«مهر مهر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)برجان خود زن، تا به خواسته خود - مرد ملکوت شدن - برسی»(1).

خواهم ای دل محو دیدارت کنم*** جلوه گاه روی دلدارت کنم

واله آن ماه رخسارت کنم ***بسته آن زلف طرارت کنم

در بلای عشق دلدارت کنم

تا شوی آواره از شهر و دیار***تا شوی بیگانه از خویش و تبار

بگسلی زنجیر عقل و اختیار*** پس به صحرا سرنهی دیوانه وار

پای بند ه یارت کنم(2)

و باید بدانی آن «مهر»بر دست «باب حسین»حضرت عباس (سلام الله علیه) است، که او عبد صالح است و أباصالح «پدرنیکوکاران» و باده معرفت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) را باید از دست سقای معرفت یعنی حضرت قمر بنی هاشم نوشید.

اگر مهر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در جانی جایگزین شد و قلبی را فرا گرفت، حرارت آن مهر در چنان سینه ای، نشاط می آفریند به گونه ای که داغ آن محسوس و شادابی

ص: 387


1- آنچه نوشته شد فهم حقیر بود ازبیانات او، وی پیر مردی است که از فناء در عشق کربلا قلبی منور دارد، عمرش درازو عشقش در فزون باد.
2- سلوک حضور ج 1: 250.

آن فراروی هر انسانی قرار می گیرد، و این حرارت سردناشدنی است، چرا که این محبت، الهی است و این نور خدایی است، و هیچگاه نور خدا خاموش نمی شود. که هر عشقی پایانی دارد، و هر حرارتی فسرده خواهد شد. غیر از مهر حسین که اگر در سینه ای لانه کرد، آن را ملکوتی می کند، و در دیگران نور می آفریند. از همین روی امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«إن لقتل الحسین حراره فی قلوب المؤمنین لاتبرد أبدا».(1)

و راز آن حرارت این است که قلب مؤمن ظرف معرفت آن حضرت است، و جالب آنکه، این معرفت در جان مؤمنان مخفی نگاه داشته شده است. دقت کنید در این نکته: محبت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در جان ایمانیان آشکار است، اما آنچه پنهان است معرفت آن حضرت است. و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله چه زیبا به این حقیقت اشاره فرمودند: مقداد بن اسود کندی می گوید: شنیدم که آن حضرت فرمودند:

«...ان للحسین [(صلوات الله علیه)]فی بواطن المؤمنین معرفه مکتومه...»؛(2)

همانا در جان مؤمنان معرفت امام حسین (صلوات الله علیه) نهان است.

بنابراین، این همه دلبستگی و وابستگی شیعیان به حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ریشه در جان آنها دارد، گرچه خود نمی دانند، ما می بینیم که شیعیان چقدر شیدای اویند،و هرجا پرچم آن حضرت بلند شود بی اختیار عرض ادب می کنند، اینها همه سر چشمه از محبت آن حضرت دارد، و این محبت ریشه در معرفت ناپیدا .

102- روحیه اصحاب در روز عاشورا

بررسی روز عاشورا و حوادثی که در آن اتفاق افتاد، خصوصاً حالات معنوی اصحاب حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) و شجاعت و شهامتی که از خود بروز دادند، کاری بس پردامنه و نیازمند دانسته های فراوانی است که از عهده این قلم خارج است به ویژه اگر

ص: 388


1- مستدرک وسائل الشیعه ج 1: 318.
2- بحار الأنوار ج 43: 271، حدیث 39، صفحه 271 سطر 9»به نقل از «الخرائج و الجرائح ج 2: 841 »

خواسته باشیم، حالات وگفتار و کردارهایی که ازحضرت سید الشهداء(صلوات الله علیه) صادر شده را ترسیم کنیم.آن هم با توجه به اینکه دختران و فرزندان و اهل حرم گواهان آن روزاستثنایی آفرینش بودند. ولی ازباب «آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید»و برای تبرک قلم و روحمان و روشن شدن عظمت شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به بعضی از زوایای آن حادثه عظیم و پرهیمنه خدایی آن هم بسیار مختصر باید پرداخت.

تمامی اصحاب و یاران کربلا از بزرگان میدان دانش، بینش عبادت و اهل قرآن و ولایت بودند، و در شجاعت و شهامت سرآمد مردان روزگار به شمار می روند و بعضی از آنها از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه واله بودند.

به بیان دیگر: اگر بخواهیم آن حادثه استثنایی تاریخ بشریت را بشناسیم و به عظمت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) پی ببریم، باید نگاهی به شخصیت هایی که در جان نثاری برای آن حضرت، مردانه پای فشردند و تا آخرین لحظه های حیات عاشقانه گرد وجود مقدس حضرتش چرخیدند، داشته باشیم.

ولی از آنجا که این نوشتار را گنجایش چنین پژوهشی نیست بلکه نیازمند تألیف جداگانه ای است که بحمدالله و المنه، تألیفات گرا نبهایی در این زمینه به رشته های تحریر کشیده شده است(1)، اما برای اینکه این نوشتار نیز دور نمایی از آن روز پرعظمت داشته باشد به طور فشرده بحث را در سه موضوع- احادیث، متن تاریخ، و نمونه ای از شخصیت های آن واقعه -ادامه می دهیم.

103- دو ویژگی شهدای کربلا

شکی نیست که کسانی که در رکاب حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) و به فرمان آن حضرت شهید شدند، دو ویژگی مهم داشتند.

ص: 389


1- مثل إبصار العین فی أنصار الحسین (صلوات الله علیه)،تألیف علامه محقق شیخ طاهر سماوی، انصار الحسین (صلوات الله علیه)... الثوره و الثوار تألیف محقق اندیشمند سید محمد علی الحلو و...

ویژگی اول: برترین شهدای عالمند. اصبغ بن نباته می گوید:

«روزی حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) در حالی که دستشان در دست حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه)... فرمودند: آگاه باشید که من می گویم: خیر الخلق بعدی و سیدهم إبنی هذا و هو إمام کل مؤمن و مولی کل مؤمن بعد وفاتی ألا و أنه سیظلم بعدی کما ظلمت بعد رسول الله صلی الله علیه واله، و خیر الخلق و سیدهم بعد الحسن، إبنی أخوه الحسین المظلوم بعد أخیه، المقتول فی أرض کربلا، أما [الا] إنه و أصحابه من ساداه الشهداء یوم القیامه و..»؛(1)بهترین خلق بعد از من و سرور آفرینش این فرزندم می باشد [یعنی امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه)] واو بعد از من امام و سرور مؤمنان است، آگاه باشید که زود است بعد از من به او ظلم شود همان گونه که من بعد از رسول خدا صلی الله علیه واله مظلوم شدم.

و بهترین خلق خدا و سرور مخلوقات الهی بعد ازاو فرزندم برادرش [امام] حسین [(صلوات الله علیه)]است، او در زمین کربلا کشته می شود آگاه باشید که او و اصحابش از سروران شهدا در روز قیامت به شمار می روند».

از همین روی می بینیم که اصحاب آن حضرت از اینکه در رکاب آن حضرت به شهادت می رسند خدای را سپاس میگویند.

حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«من با پدرم بودم در آن شبی که فرادیش به شهادت رسید، آن حضرت به اصحابشان فرمودند: «این تاریکی شب را سپر خود قرار داده [و بروید ]زیرا مقصود این لشکر منم. و اگر مرا بکشند، به شما هیچ گونه التفات و توجهی ندارند.[بروید] که شما آزادید.»آنها گفتند: «سوگند به خدای این کار [رفتن ما]شدنی نیست.»حضرت فرمودند: «همه شما [اگر بمانید]کشته خواهید شد و هیچیک از شما باقی نمی ماند.»آنها همگی گفتند:«الحمدلله الذی شرفنا بالقتل معک »؛ خدای را سپاس که ما را در کشتن شدن با شما شرافت و بزرگی عطا فرمود.»

ص: 390


1- کمال الدین: 252، «باب 24 حدیث 5 »

ویژگی دوم: روز عاشورا و شهادت مردان آن زمین مقدس، و جهاد آن جوانمردان خدایی با هیچ روزی و هیچ جنگ و جهادی هیچ گونه شباهتی ندارد. زیرا مردان هر جهاد و مبارزه و قتال و جنگی به امید پیروزی بر حریف خود پای به میدان جنگ میگذارند، اما در کربلا همه مردان آن وادی برای کشته شدن پای به میدان می گذاشتند، میکشتند تا کشته شوند، آنها نمی کشتند تا زنده بمانند، و مقصود آنها از این همه تلاش این بود که جان امام عصر خود را حفظ کنند. و حال آنکه خود آن امام معصوم (صلوات الله علیه)بارها فرموده بود، که کشته خواهید شد. مثل اینکه فرمود:«سوگند به آنکه جان حسین در دست او است، حکومت بنی امیه استوار نمی شود مگر اینکه مرا بکشند و آنها قاتل من هستند. »(1)و مرا خواهند کشت.

و یا اینکه به اصحاب خود فرمودند:

«ما أرانی إلا مقتولا»؛

کسی مرا نمی بیند مگر اینکه کشته شده باشم.(2)

بنابراین اصحاب می دانستند که کشته خواهند شد و می دانستند که حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) نیز کشته می شود. و این کشته شدن، آن قدر اهمیت داشت که باید اذن آن از طرف خدای متعال داده شود، و در روز عاشورا خدای متعال این اذن را عنایت فرمود.

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«امام حسین (صلوات الله علیه) نماز صبح را خواندند، سپس رو کردند به اصحاب و فرمودند: «إن الله قد أذین فی قتلکم(3)فعلیکم بالصبر»؛ (4)خداوند متعال کشته شدن شما را رخصت داد. پس بر شما باد به صبر و بردباری.» .

ص: 391


1- کامل الزیارات: 152 و 153، «باب 23 حدیث 17 و 19»
2- کامل الزیارات: 152 و 153، «باب 23 حدیث 17 و 19 »
3- «قتل»مصدر مجهول است، یعنی کشته شدن مثلا گاهی گفته می شود: «زدن زید قبیح است»و گاهی گفته می شود«زده شدن زید قبیح است»بر همین اساس «قتل»مصدر است که می شود آن را اینگونه معنا کرد «کشتن»که مصدر معلوم است،«کشته شدن»که مصدر مجهول است، و سیاق کلام در این حدیث شریف دلالت میکند که «قتلکم»یعنی کشته شدن شما که مصدر مجهول می باشد
4- همان: و این حدیث شریف در کتاب شریف«کامل الزیاره»با چهار سند نقل شده است.

نکته:

برای حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) خطاب به اصحاب بزرگوار خود که بعضی از آنها از بزرگان حدیث و قرآن و فهم و دانش بودند و بعضی علم بلایا و منایا داشتند، جمله ای فرموده که برای شیعیان دل انگیز و زیبا است و آن اینکه فرمودند: «إن الله قد أذن فی قتلکم...»خدا اذن به کشته شدن شما داد، این که امام می فرمایند: «خدا اذن داد...»به ما می فهماند، که آن حضرت «خزنه علم الله»و«مشیه الله»و «محدث»از طرف خدا و«باب الله»و «عین الله»و«اذن الله»و... می باشند.«آنها که منکرند بگو روبه رو کنند.»

و این نکته بس شگفت است، چرا که در جهاد همه مجاهدین، یک حکم کلی وجود دارد که از طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و یا امام معصوم (صلوات الله علیه) صادر می شده است، اما در کشته شدن عاشوراییان، رخصت ویژه از جانب الهی داده شد، آن هم در صبح روز عظیم کربلا، و این هم دلیل دیگری است بر استثنایی بودن واقعه عاشورا. و اگر تأملی دقیق بر همین کلمه شریفه - إن الله قد أذن فی قتلکم- شود، چشمه هایی ازجلال وعظمت و فضایل حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) واصحاب آن حضرت گشوده می شود، تا رزق و روزی چه کسی باشد؟

104- نکته ای لطیف، در جمع بین سه حدیث

حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) به اصحاب باوفای خود که همگی در کربلا شهید شدند سه خطابه داشته اند.

خطاب اول: در شب عاشورا روی به اصحاب بزرگوار خود کرده، فرمودند:

«...أما بعد: فإنی لا أعلم أصحاباً أوفی و لا خیرا من أصحابی، و لا أهل بیت أبر ولا أوصل من أهل بیتی، فجزاکم الله عنی خیراً، ألا و انی لا ظن أنه آخریوم لنا من هولاء.ألاوإنی قد أذنت لکم، فانطلقوا، جمیعا فی حل، لیس عیکم حرج منی ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً»(1)

بعد از حمد و ثنای خدای و صلوات بر سولش و آل او: همانا من اصحابی با وفاتر

ص: 392


1- الارشاد ج 2: 91، عوالم ج 17: 243...

و نیکوتر از اصحاب خود نمی شناسم، و اهل بیتی نیک کردار و مهربانتر از اهل بیت خود سراغ ندارم خدا همه شما را از طرف من پاداش خیر بدهد، آگاه باشید، که این آخرین روز ما از دست این مردم است، آگاه باشید، که شما را رخصت دادم، خود را آزاد کنید و همگی شما از ناحیه من در حلیت هستید، هیچ سختی از جانب من بر شما نیست، این شب شما را از دید دشمن پنهان میدارد آن را، شتر را هوارخود قرار دهید و بروید.

آنچه لازم است از این خطابه نورانی بدانیم سه مطلب است.

مطلب اول: این کلام شریف گویای مدح اصحاب مورد خطاب می باشد: چرا که می فرمایند، من هیچ یارانی را بهتر از شما نمی دانم [چرا که]بهترازآنان، در عالم هستی وجود ندارد وگرنه امام به آن علم داشت.

مطلب دوم: اینکه تمامی آنها کسانی بودند که در کربلا شهید شده بلکه کسانی بودند که در عالیترین درجات تسلیم و عشق و محبت به آن حضرت قرار داشتند که نمونه آن را در کلام زهیر می خوانیم که خطاب به حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)عرض کرد: «دوست دارم هزار بار کشته شوم و زنده شوم و از این کشته شدنم شما و اهل بیت شما سالم بمانید.»

مطلب سوم: امام با توجه به اینکه عشق و اخلاص آنها رامی دانست و صفا و صمیمت آنها مسلم بود به آنها اجازه فرمودند که بروند، و از این رفتن به آنها ضرر مادی و معنوی نمی رسید چرا که امام آنها را حلال کرده واعلام فرمود: هیچ ضرر وحرجی ازطرف من بر شما نیست.

باتوجه به آنچه گفته شد، حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) در این خطبه شریف به آن اصحاب بزرگ و یاران مخلص، حجت را از دو جهت تمام کرد. اول آنکه: یقین بدانید که هرکس فردا با من در کربلا بماند شهید می شود. دوم: آنکه آزاد هستید که بروید و هیچ گناهی بر شما نیست. و یاران و اهل بیت آن حضرت با علم به شهادت خویش اعلام کردند که تا جان خود را فدای آن حضرت نکنند از پای نخواهند نشست. مگر آنکه درخاک وخون غلتان شوند. و از پای در آیند.

ص: 393

خطاب دوم: که حقیقت آن بشارت به اصحاب است یعنی آن هنگام که اصحاب و اهل بیت، یقین به کشته شدن پیدا نمودند، و باز با همین یقین در کشته شدن در پیشگاه امام پای فشردند. و از امتحان به نیکویی به در آمدند. امام فرمایش و حدیثی که از جد خود حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله شنیده بودند برای آن بزرگ مردان کربلا بیان فرمودند.

حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) فرمودند:

«حضرت حسین بن علی (صلوات الله علیهما) قبل از آنکه کشته شود به اصحاب خود فرمود: جدم رسول خدا صلی الله علیه واله به من فرمود: «إنک ستساق إلی العراق، و هی أرض قد إلتقی فیها النبیون، و أوصیاء النبیین، و هی أرض قد تدعی «عموراء»و إنک لتستشهد بها و یستشهد جماعه معک من أصحابک لا یجدون الم مس الحدید و تلا: «یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ»(1)تکون الحرب برداً و سلاماً علیک و علیهم فابشروا، فوالله لئن قتلونا فإنا نرد علی نبینا...»؛(2)

زود است که به زور به عراق برده شوی و آن سرزمینی است که پیامبران و اوصیاء آنها با آن برخورد کرده اند. و آن زمین را «عموراء»می گویند. و همانا تو در آنجا به شهادت خواهی رسید، و گروهی که با تو هستند، نیز شهید خواهند شد. این گروه درد و رنج مس شمشیر را نمی یابند. و آیه شریفه «ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش»را تلاوت کردند [و فرمودند]:جنگ برای تو و آنها گلستان است.»

[آنگاه حضرت اباعبدالله صلوات الله علیه] فرمودند: بشارت باد بر شما، سوگند به خدا اگر ما را بکشند، همانا ما بر پیامبر خود وارد می شویم.

آنچه از این کلام شریف دریافت می شود: اولاًبشارت به شهادت شما را حضرت رسول خداصلی الله علیه واله بیان کرده اند ثانیا این میدان شهادت، که هنگامه ای از آتش جنگ و نیش شمشیر و خنجر و نیزه است وآتش تشنگی وغربت،جانها رامی سوزاند، چونان گلستان ،زیبا و باصفا برای شما می شود همان گونه که کوه آتش برای حضرت ابراهیم خلیل (علی نبینا و آله و علیه السلام)

ص: 394


1- انبیاء /69.
2- مختصر البصائر: 139 به نقل از «الخرائج و الجرائح ج 2: 861»،«بحارالانوار ج 53: 61»به نقل از مختصر البصائر و...

گلستان شد. با این تفاوت که شما از این شعله های خشم دشمن، به دامن پرنور حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله می رسید.

و همین بشارت، اصحاب را عاشق جنگ و شهادت کرده و هر لحظه انتظار رفتن به میدان را می کشیدند. و چه بسا پی در پی خواستار اجازه میدان رفتن می شدند. تا اینکه خطاب سوم صادر شد.

خطاب سوم:

خطاب سوم را از زبان حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) باید شنید که فرمودند:

«امام حسین (صلوات الله علیه)نمازصبح را بااصحاب خودخواندند ، سپس رو کردند به آنها و فرمودند:

«ان الله قد أذن فی قتلکم، فعلیکم بالصبر»؛

خداوند متعال به کشته شدنتان اجازه داد، پس بر شما باد صبر و بردباری(1).

بنابراین واقعه عظیم کربلا یک استثناء، درعالم هستی است، که هیچ کس و هیچ واقعه ای را نمی توان با آن سنجید. و حقیقت آن را نمی شود فهمید. بلکه به جز تعبد و تسلیم در مقابل آن روز و اعتقاد به آنچه از ناحیه مقدسه امامان (صلوات الله علیهم)صادر شده است، راه دیگری نیست. که «لا یوم کیومک یا أباعبدالله».وآنچه از ناحیه قدسی معصومین (صلوات الله علیهم) در رابطه آن روز و آن سرزمین صادر شده است. اقامه مجلس عزا و گریه بر آن شهیدان والامقام است، و این حقیقتی است که اگر کسی اندک مراجعه ای به روایات کند، و کمی انصاف به خرج دهد، در می یابد.

به هرحال انوار عظمت روحی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)بر جان آن اصحاب جلیل و بزرگ می تابید و آنان چونان پروانه ای سبکبال می خواستند هرچه زودتر خود را فدای آن نور زمین و آسمانها کنند،ازهمین روی آنها می خواستند کشته شوند.این واقعیتی است که حتی در کتابهای تاریخ نگارانی متعصب و کینه جو مانند «طبری»و«ابن کثیر»می توان نشانهایی از آن را یافت. ابن کثیر می نویسد:

ص: 395


1- کامل الزیارت: 53 و 153.

«کثرت المبارزه یومئذبین الفرقین والنصر فی ذلک لأصحاب الحسین (صلوات الله علیه)لقوه بأسهم و إنهم قوم مستمیتون...»؛

بین[لشکریان امام (صلوات الله علیه) و سپاه دشمن] درگیریهایی فراوان به وقوع پیوست، و پیروزی با اصحاب امام حسین (صلوات الله علیه) بود، زیرا آنها دلاوران بی باکی بودند که خواستار کشته شدن بودند. (1)

105- نکته ای که نباید غفلت کرد

اگر آنچه را که این مورخ گزارش کرده،ضمیمه کنیم به اینکه شماری از اصحاب حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)پیرمردانی سالخورده بودند، مانند: جناب حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، أنس بن حارث کاهلی،و شماری دیگر، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند مثل حضرت قاسم بن حسن (صلوات الله علیهما)،روشن می شود که هفتاد و دو نفری که در بین آنها پیرمردانی 80 ساله و نوجوانان کم سن و سال بودند،چگونه توانستند در اول روز عاشورا لشکر جراری را که حداقل 30 هزار، شمار آنها بود، از پای درآوردند، تا آنجا که شماری از مشاوران عمر بن سعد پیشنهاد ترک جنگ را می دهند(2). و شماری دیگر گفتند: تنها راه چاره آن است که اسبهای آنها را پی کنید و از دور با سنگ و تیر آنان را مورد هدف قرار دهید.(3)وعمر بن سعد پیشنهاد دوم را پذیرفت و با همین طرح از شکست قطعی لشکر کفر جلوگیری کرد.

106- یاداشت، در چرایی این شهادت

آنچه مسلم است اینکه اولا این واقعه عظیم به فرمان و اذن خداوند متعال صورت گرفت و چون خداوند تعالی «علیم»و«حکیم»و «قدیر»است، حتما مصلحت یا مصلحتهایی داشته است که چنین دستوری را به حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) داده است. و

ص: 396


1- البدایه و النهایه ج 8: 182 سطر 11.
2- همان.
3- همان.

بدیهی است که از کار خدای منان سؤال نمی شود، بلکه اوست که از کار دیگران سؤال می کند که «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ»(1)چرا که عقل ناقص بشری به کار و فرمان خدایی نمی رسد، بلکه باید عبودیت خود را انجام دهد.

ثانیا: آثار بزرگی که آن واقعه بزرگ بر جهان ملک و ملکوت و قیامت گذاشته و می گذارد را ما می توانیم در روایات بیابیم. از جمله آنها اینکه اسلام حقیقی یعنی تشیع را در طول تاریخ همین واقعه حفاظت کرده، شما ببینید، ماه محرم و روز و شب عاشورا چه غوغایی در این عالم به پا می شود. و سیاستمداران ضحاک صفت و مخالفین خون آشام شیعه چقدر شیعه کشته اند و می کشند، تا شاید اساس اسلام را برهم زنند. اما همین که هلال محرم در آسمان هویدا می شود، شیعیان علم و پرچم کربلا را بر بلندای عالم برافراشته می کنند، و این نشان اعظم قرآن و نبوت را بر سینه زمین و زمان می کوبند. و این چراغ هدایت را روشن کرده تا آنجا که شعاع آن در تمام عالم گسترده می شود. و همه انسانها را متوجه قرآن و نبوت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله می نمایند. کور باد چشمانی که نمی توانند ببینند. و بریده باد آن زبانهایی که مخالفت می کنند، و شکسته باد آن دستانی که کارشکنی می کنند. و چنین بوده و هست که:

«یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ »(2)

می خواهند نور خدا رابا دهنهای خود خاموش کنند، ولی خدای متعال تمام کننده نور خویش است، گرچه کافرها نمی پسندند.

چراغی را که ایزد برفروزد ***هر آنکس پف کند ریشش بسوزد بنابراین تنها واقعه ای که تعظیم آن در طول تاریخ استمرار داشته و دارد، شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) و اصحاب و یاران آن حضرت است. و این اثر عظیم و بزرگی است که بر روز عاشورا مترتب گشته است. و این بزرگداشتها چه اثرات معنوی و ظاهری برای شیعیان داشته و دارد، که اگر بخواهیم تمام آثاری که از آن واقعه ظاهر شده و می شود برشمریم، این نوشتار به درازا میکشد، از قبیل بخشش گناهان، روح امید، نشاط معنوی و...

ص: 397


1- انبیاء / 23.
2- صف /8

107- رخصت طلبیدن فرمانده لشکر

مقتل نگاران گفتگویی را از حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) و حضرت عباس (سلام الله علیه) نقل کرده اند و چنین نگاشته اند:

«در آخرین لحظات واقعه عاشورا حضرت عباس (سلام الله علیه) چون تنهایی برادر را دید، آمد محضر برادر و عرض کرد: «یا أخی هل من رخصه؟ فبکی الحسین (صلوات الله علیه) بکاء شدیداً ثم قال: یا أخی أنت صاحب لوائی و إذا مضیت تفرق عسکری. فقال العباس: قد ضاق صدری و سئمت من الحیاه و أرید أن أطلب ثاری من هولاء المنافقین»(1)؛

برادر آیا رخصت هست؟حضرت امام (صلوات الله علیه) گریه شدیدی کردند سپس فرمودند: ای برادر تو صاحب لواء منی، و اگر بگذری، جمع من پراکنده می شود. حضرت عباس (سلام الله علیه) عرض کرد: «سینه ام تنگ شده و از زندگی ملول شده ام. و میخواهم انتقام خونم را از این دورویان بگیرم.»

108- لغت شناسی

رخصه: فرق «رخصت»و«اذن»در این است که هرگاه اجازه ای خواسته شود، و در همان مرحله اول اجازه داده نشود، بلکه پی در پی کسی از مولایش اجازه بخواهد و صادر نشود، آنگاه در مرحله آخر که طلب اجازه می کند و اصرار بر آن داشته باشد می گویند: «رخصت»، بنابراین «رخصت»خواستن اجازه است پس از آنکه اجازه ای بر کاری داده نشده باشد.(2)

بنابراین معلوم می شود، حضرت عباس (سلام الله علیه) چندین نوبت اجازه رفتن می خواسته اند و حضرت مولی به او اجازه نداده اند.

تحقیق مطلب آن است که ریشه «رخصت»به معنای سهل گرفتن و آسان نمودن است، و هرگاه کار به کسی سخت شود و دیگر توان آن را نداشته باشد، (3) خواهش آسان و سهل شدن را می کند، و گویا حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) با این تعبیر«رخصت»می خواهد و عرض می کند مولای من، کار دیگر برای من سخت شده و توان تحمل آن را ندارم، یعنی آقا دیگر

ص: 398


1- عوالم العلوم ج17: 284، البطل العلقمی ج 3: 231، به نقل از «مصائب المعصومین: 259»تألیف عبدالرزاق یزدی.
2- فرهنگ لاروس ج 1.
3- مصباح المنیر، 224«ماده رخص».

تنهایی شما را نمی توانم تحمل کنم، سینه ام تنگ شده و از زندگی بی زار شده ام، و از طرفی این خونهای به ناحق ریخته، عطش انتقام مرا افزون کرده است، کار را بر من آسان فرمایید، و اجازه بدهید به میدان بروم.

و از همین جا می توان فهمید که کار در عصر عاشورا چه اندازه سخت و طاقت فرسا بوده که حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) که کوه بلند صبر و بردباری است، و در اوج قله توحید نشسته، دیگر توان تحمل نداشته، و از تنگی سینه و سنگینی تحمل آن، به محضر حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) شکوه می کند و از همین جا نیز می توان دریافت که سختی کار عاشورا را دیگر کسی جز حضرت اباعبدالله الحسین نمی تواند تحمل کند. و این بلاء عظیم را دیگر هیچ دوشی نمی تواند برخود هموار کند، جز فرزند حضرت زهرای بتول (صلوات الله علیها).

و آنچه مرا حیران کرده صبر حضرت زینب کبری علیها السلام است، زیرا آنچه را حضرت ابا الفضل تحمل کرد، دید، و آنچه را حضرت عباس (سلام الله علیه) به حسب ظاهر ندید، آن را نیز دید، یعنی تنهایی حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) و شهادت آن حضرت را، آتش زدن خیمه ها، شیون کودکان، اسیری شهرها، یا اباالفضل (سلام الله علیه) شلاق خوردن دخترزهرا را،سیلی خوردن رقیه را ندیدید، یا بقیه الله روحی فداک چه صبری داشت عمه بزرگتان، آن موقع که دیدگان حضرتش بر بدن مقدس امام افتاد. محتشم کاشانی می گوید:

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان***بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعر؛ «هذا حسین»از او***سرزد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس بازبان پرگله آن بضعه بتول***رو در مدینه کرد که«یا أیها الرسول»

این کشته فتاده به هامون حسین تست***وین صید دست و پا زده در خون حسین تست (1)

ص: 399


1- دیوان محتشم به نقل از«رمز المصیبه ج 2: 375.»

و وصال شیرازی حال آن بانوی عظیم را چنین بیان کرده است:

ای میر کاروان گه آرام نیست خیز***ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب

من یک تن ضعیفم و یک کاروان اسیر***وین خلق بی حمیت و دهری پر انقلاب

از آفتاب پوشمشان یازچه چشم خل***اندوه دل نشانمشان یا که التهاب

109- گریه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه)

وقتی حضرت عباس (سلام الله علیه) رخصت خواست، امام گریه زیاد نمود. حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)، امام است، و نور درک و فهم عقلها در نزد عظمت او کور می شود، و دیگر راه به جایی نخواهد برد، او آرایش زمین و زمان و عالم ملکوت است، بنابراین علت گریه آن حضرت را ما نمی توانیم بفهمیم و آنچه به ذهن ما برسد در حد توان فهم ما است، نه آنچه که حقیقت دارد، از همین روی با اعتراف به عجز و ناتوانی خویش آنچه که صاحب این قلم می فهمد این است:

اولا: امام برای اجازه گرفتن هیچ یک از اصحاب و بنی هاشم گریه نکردند، مگر هنگامی که حضرت علی اکبر علیه السلام عازم میدان شدند، و ثانیه، از کلمه «ثم»معلوم می شود که گریه آن حضرت طولانی بوده است، چرا که «ثم»دو معنای را با هم افاده می کند . فاصله 2. ترتیب، از همین روی از گریه امام سه مطلب استفاده می شود. 1. اهمیت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) در نزد امام 2. اینکه امام می دانست دیگر آخرین ساعات زندگی علمدار کربلاست. 3. هنگام اسیری دختر حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) حضرت زینب کبری علیها السلام نزدیک شده است، چرا که با شهادت یل تک سوار نینوا، پشت و پناه اهل حرم می شکند.

فرزند حضرت زهرای بتول (صلوات الله علیها) ازرخصت طلبیدن قهرمان کربلا گریه می کند پس چه حال خواهد داشت آن وقتی که حضرت عباس (سلام الله علیه)را بابدنی مجروح، غرق خون، دستهای جداشده، چشمانی تیر خورده، در میان هلله و رقص دشمن مشاهده کند، اگر بخواهیم سختی آن لحظه را درسیمای امام مشاهده کنیم. و حال حضرت را در کنار بدن بردار ببینم، این سخن «الأن إنکسر ظهری»آینه کاملی است.

ص: 400

لواء

علامه مظفرقدس سره، بعد از تحقیق و بررسی عمیقی که راجع به «علم»و«لواء»در تاریخ و لغت نموده چنین اظهار نظر می کند:

«اللواء هو العلم الذی ینصب فی محل إقامه أمیر جیش علامه له»(1)

لواء، آن پرچمی است که در جایگاه امیر لشکر نصب می شود تا علامت و نشانه او باشد.

و از آنجا که جایگاه امیر لشکر در«قلب»لشکر است، لواء همیشه در نزد امیرلشکر برافراشته می شود، و دو جناح لشکر یعنی «میمنه»و «میسره»لشکر هم که خود دارای علم و پرچم هستند در حقیقت به جنگ می پردازند. ولی صاحب لواء که به فارسی آن را «علمدار»می گویند، همیشه در کنار امیر است تا از او حمایت کند و در مقابل دشمن از شخص او حفاظت نماید.

بنابراین «صاحب لواء»علامت و نشانه برقراری لشکر و قوت و قطب سپاه می باشد، همان گونه که علامتی است برای دشمن که بداند سپاه و امیرسپاه بر پا می باشند. با توجه به آنچه گفته شد، معلوم می شود اگر پرچم میمنه و میسر بیفتد، و حتی همه لشکر کشته شوند ولی «لواء»برافراشته بماند، معنای آن این است که هنوز امیر سپاه قدرت جنگیدن دارد.

و از آنجا که «لواء»به دست کسی سپرده می شود که مدار قدرت سپاه است و چه بسا نیروی هزار مرد جنگی را دارد،دشمن را به هراس می اندازد، و این در جنگهای قدیم بسیار اتفاق می افتاده است که برافراشتگی «لواء»موجب پیروزی می شده و اگرچه اینکه بیشتر سپاه کشته شده یا تشنه و یا فرار نموده باشند، مثل آنچه در جنگ «احد»اتفاق افتاد، و یا اینکه یک مرد نیرومند به تنهایی یک شهر را می گشوده است مثل «مجزأه بن ثور البکری السدوسی» که یک تنه شهری را فتح کرد و با ده هزار مرد جنگی کارزار کرد و پیروز شد.(2)

با توجه به آنچه گفته شد، به خوبی روشن می شود که حضرت عباس (سلام الله علیه) صاحب

ص: 401


1- البطل العلقمی ج 2: 87
2- البطل العلقمی ج 2:«24 به نقل از «الکامل للمبرد ج 2: 171.»

«لواء اعظم»بود، و همیشه در کنار حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) می جنگید.و از وجود مقدس آن حضرت حفاظت می نمود، و آن حضرت خود به تنهایی یک سپاه بود، و از هیمن روی حضرت خطاب به او فرمود:«أنت العلامه من عسکری»چرا که او هم یک لشکر بود و هم نشانه عسکر. و از همین روی می بینم تا آن حضرت زنده بود، کسی جرأت نزدیک شدن به امام (صلوات الله علیه) و یا خیمه ها را نداشت، و وقتی به تنهایی رو به روی سپاه ایستاد، احدی را یارای مقابله با او نبود. بلکه باید گفت: آن حضرت هم محافظ مولی بود. و هم وقتی اصحاب در محاصره دشمن قرار می گرفتند، آن حضرت به تنهایی حلقه محاصره را می شکست و آنها را نجات می داد.

بلکه باید گفت: تمام میدان کربلا جولانگاه آن حضرت بوده است که به طور پراکنده فرازهایی را نقل نموده اند. مثل کشتن «مارد بن صدیف»و پس گرفتن «طاویه».

با توجه به این همه می توان قدرت و جنگ دانی و جنگ آوری او را دانست که انصافا باید گفت: شجاعت عباسیه، فرع شجاعت علویه است که پور حیدرکار حیدر می کند.

110- دشوار شدن حیات

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) درجواب امام (صلوات الله علیه) عرضه می دارد: «قد ضاق صدری؛ سینه ام تنگ شده است.»و «سئمت من الحیاه؛ از زندگی ملول گشته ام».

اگر بخواهیم بدانیم که چرا آن حضرت از زندگانی خسته شده، و سینه او تنگ آمده است، باید در کلمه«ثاری»که می فرماید:«و أرید أن أطلب ثاری من هؤلاء المنافقین؛ و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم.»

زیرا «ثاری»یعنی طلب خونم را بکنم، و واضح است که حضرت هنوز شهید نشده اند. بنابراین مراد حضرت از این کلمه - به حسب فهم نگارنده- این است که آن حضرت اراده کرده انتقام خون شهیدان کربلا را از دورویان حاضر در کربلا بگیرد، چرا که آن حضرت علمدار و سپه سالار آن شهیدان بود. و خون آن شهیدان، خون آن حضرت است.

بنابراین منشأ این خستگی از زندگانی و تنگی سینه، شهادت شهیدان سرفراز کربلا است

ص: 402

و کشته شدن آن رادمردان جهان هستی، حیات را بر آن حضرت سنگین کرده، و سینه آن بزرگوار را خسته نموده بدین سبب از حضرت اجازه انتقام می خواهد. و خدا می داند که اگر حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) اجازه انتقام می داد، آن پور حضرت حیدر (صلوات الله علیه)، کسی را در کربلا زنده نمی گذاشت، سطوت و قدرت آن حضرت به حدی بود که دشمن از حضور آن حضرت در کربلا در تشویش و هر آن، از جمله آن حضرت در هراس بودند. و به اصطلاح زمان ما، لشکر دشمن همیشه به صورت آماده باش به سر می برد. و آنگاه که حضرتش به شهادت رسید، دشمن آسوده شد، و چه زیبا علامه محقق محمد مهدی حایری قدس سره این حقیقت را ترسیم کرده است:

به خدا سوگند اگر در لوح قضا و قدر الهی نرفته بود که آن حضرت در آن روز شهید می شود و کمر حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) از شهادت آن حضرت بشکند.

همانا حضرت عباس (سلام الله علیه) تنها با دست چپ همه اهل کوفه را نابود می کرد.

لولا القضا لمحی الوجود بسیفه *** والله یقضی ما یشاء و یحکم

اگر قضا و قدر الهی نبود با شمشیرش همه هستی را نابود می کرد. و خداوند است که حکم می کند به آنچه می خواهد.(1)

آری، حضرت عباس (سلام الله علیه) اجازه جنگ خواست، و گریه کرد، التماس نمود، اما این سؤال همچنان باقی مانده است که آیا امام (صلوات الله علیه) به او اجازه میدان دادند؟

111- یادداشتی از قلم محقق عارف محمد رضا کلباسی قدس سره

*یادداشتی از قلم محقق عارف محمد رضا کلباسی قدس سره (2)

وی بعد از ترسیم واقعه روز عاشورا و ممانعت جدی دشمن در جلوگیری از برداشت آب می نویسد:

ص: 403


1- معالی السبطین ج 440:1.
2- وی از نوادگان کلباسی بزرگ است که به سال 1295 قمری به دنیا آمد و در محضر بزرگانی چون آخوند کاشی، و جهانگیرخان شاگردی می کرد و مدتی در تهران و زمانی در نجف از محضر آخوند خراسانی و سید کاظم یزدی بهره ها برد.و به اصفهان بازگشت حاکم اصفهان سلمان خان رکن الملک « مسجد رکن الملک » را در تخت فولاد اصفهان جهت او ساخت. و در اخر در مشهد مقدس رحل اقامت افکند. و به تدریس و تالیف مشغول بود تا در سال 1383 قمری از دنیا رحلت نمود و در صحن عتیق به خاک سپرده شد.

«...در تمام بنی هاشم و اصحاب یک نفر بود که این وضعیت - صدای ضجه و ناله العطش اطفال - تأثیری بیشتر در او داشته و از دیدن این مناظر بیش از دیگران رنج می برد و حق هم داشت، این فرد عالیقدر و بزرگوار حضرت ابوالفضل (سلام الله علیه) بوده که به واسطه علل ذیل بیش از همه در رنج و غم فرورفته بود.

1. یک بار در شب، به امر آقا و برادر خویش با وجود ممانعت دشمنان،آب به خیام حرم آورده بود و سقای اهل بیت نامیده می شد و این منصب برای او بود. از این رو، توقع تشنگان آل رسول صلی الله علیه واله از او امری معلوم است.

2. جناب عباس (سلام الله علیه) بالفطره و بالوراثه دارای حمیت و فتوت و غیرت زیادی بود که به اندک ناملایم و خلاف حقیقتی، متغیر می شد.

3. شجاعت و غیرت بسیار حضرت تحمل شنیدن ضجه کودکان را از او سلب میکرد.

4. نسبت به برادر، بسی علاقمند و وفادار بوده و راضی به إیذاء و آزار روحی او نمی شد. و این ضجه کودکان را در [حضرت امام ]حسین (صلوات الله علیه) مؤثر می دید بدین جهت خدمت برادر شرفیات شده و عرضه داشت که «قد ضاق صدری...ای مولای من سینه ام از کثرت ناملایماتی که از این قوم ناسپاس می بینم تنگی نموده از زندگی دنیا بیزار، و اراده خونخواهی دارم».(1)

وی سپس بیان خود را چنین ادامه می دهد:

«[حضرت] ابوالفضل (سلام الله علیه) جوانی سی و چهار ساله، بلند قامت و زیباروی بود به طوری که «قمر بنی هاشم»لقب یافته بود. قوی بازو، سلحشور و دلاور، دارای جمیع کمالات صوری و معنوی، درس نبرد و جنگ را از پدر بزرگوار خود آموخته و درطی محاربات آن فرمانده نامی، تجربه ها اندوخته و نام نامیش در کلیه قبایل عرب به شجاعت مشهور گشته بود.

جناب عباس (سلام الله علیه) با این صفات و خصایص نیکو در وفا و صفا و ارادت به مقام[حضرت امام ]حسین (صلوات الله علیه) از کلیه اردوی حسینی ممتاز و

ص: 404


1- الدعوه الحسینیه الی نصره الاسلامیه، 156، با اندکی تغییر در عبارت پردازی.

سرسلسله ای وفاداران و مورد رشک و غبطه عامه فداکاران است. [حضرت امام ] حسین (صلوات الله علیه) با داشتن برادری چون [حضرت] ابوالفضل (سلام الله علیه) از دریا دریا لشکر باک نداشت...

سران سپاه [دشمن] نیز به این صفات و نیرومندی،[حضرت ]عباس (سلام الله علیه)را می شناختند. بهترین دلیل، این است که شمر در موقع عزیمت از کوفه به کربلا از ابن زیاد در خواست امان نامه ای برای[حضرت] عباس (سلام الله علیه) و برادران او نمود و گرفت، ولی اینکه گفت: «فرزندان خواهر مایند»تصور نشود از نقطه نظر قرابت و رحم این عمل از او صادر گردیده، نه. [بلکه] می خواست بدین وسیله از ضربت شمشیر[حضرت] عباس (سلام الله علیه)، لشکر ابن زیاد را رهایی بخشوده و از این راه خدمتی هرچه بزرگتر به حزب سفیان نماید.»(1)

112- آخرین فرمان، آوردن آب

آنچه تاریخ برای ما به ارمغان آورده است، اینکه حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) بعد از آن همه التماس نه تنها اجازه ندادند بلکه به آن حضرت فرمودند:

«فاطلب لهؤلاء الأطفال قلیلا من الماء»؛ برای این بچه ها کمی آب بخواه.(2)

حضرتش فرمودند: کمی آب برای این کودکان بخواه از همین روی حضرت عباس (سلام الله علیه) در پی فرمان روی به آن قوم دل سنگ نهاد و به نزدشان رفت،آنها را پند و اندرز داد و از خدای ترساندشان و آبی برای خردسالان خواست. اما سودی نبخشید، چاره را آن دید که به محضر مولا برگردد و نتیجه اجرای فرمان را به محضر سید و سرور جهان هستی برساند و چنین کرد.

113- مرحله اول اجرای فرمان

به بیان دیگر، حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) امر امام را در دو مرحله به اجرا در آورد. مرحله

ص: 405


1- همان: 159.
2- عوالم ج 17: 284.

اول: حضرت سوار بر اسب شد و به سوی دشمن حرکت کرد. و در جایی قرار گرفت که صدای او به همه می رسید، مهار اسب را کشید؛

«و آنها را پند داده و از عاقبت ستمکاری بر حذر داشت، ولی سودی نداشت.(1)

بعضی از کتابهای مقاتل سخنان آن حضرت را چنین نقل کرده اند که:

«هذا الحسین بن فاطمه یقول: إنکم قتلتم أصحابه و إخوته و بنی عمه و بقی فریداً مع عیاله و أطفاله».

صاحب «زبده الاسرار»این مرحله را زیبا به نظم کشیده است:

کوفیان را هم به آواز جلی*** بس نصیحت کرد عباس علی

کاین حسین ای قوم مرآت خداست***حاسد او حاسد ذات خداست

یک زمانم گوش بر حجت کنید***از انبیاء و قومشان عبرت کنید

گر شما را حجت این قرآن بود*** فرض حق، اکرام بر مهمان بود

جنگ با مولای عالم از چه رو***می نشاید با خدا شد جنگجو

گر چه بستید آب را بر روی وی***گرچه ناقه جسم او کردید پی

جزؤ و جسم او بدند اصحاب او***جمله را کشتید، پیشش روبرو

با همه این کفر و جهل و خیرگی ***وین همه طغیان و ظلم و تیرگی

توبه، گر آرید زین عصیان همه ***رو کنید از کفر بر ایمان همه

من به عفو او، شما را ضامنم ***زآنکه باب رحمت و عفوش منم (2)

وی سپس اشعار خود را چنین ادامه می دهد:

ز آن همی گویم به آواز بلند***بر شما از راه لطف این وعظ و پند

و رنه ما از جنگ روگردان نئیم***بهر حق، در بذل جان محکم پئیم

جمله دانید اینکه حیدر دوده ایم ***راه صحرای فنا پیموده ایم(3)

به هرحال حضرت ابا الفضل (سلام الله علیه)بعد از پند و اندرز به نزد امام برگشت، و آنچه واقع

ص: 406


1- عوالم ج 17: 184.
2- زبده الأسرار: 142.
3- همان: 145.

شده بود به پیشگاه آن حضرت عرضه کرد. در این هنگامه صدای العطش، العطش کودکان از خیمه ها به آسمان بلند بود، و همین باعث شد که آن حضرت مرحله دوم فرمان امام را به اجرا بگذارد.

114- مرحله دوم اجرای فرمان

یکی از غمبارترین صحنه های عاشورا عطش و تشنگی کودکان خردسال است که تاب را از آنها گرفته بود، تا آنجا که کار را بر حضرت امام حسین و حضرت سقا (صلوات الله علیهما) بسیارسخت کرده بود. و همین انگیزه شد که فرمان امام برای آب خواستن صادر شود.

از همین روی، تشنگی بر حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) چنان سخت شد که خود برای آوردن آب از شریعه فرات، سوار بر مرکب شدند و از طرفی صدای «العطش، العطش»کودکان جان سقا را نیز خسته کرد، همین که حال اطفال را مشاهده کرد و از طرفی دید که شاه کربلا بر زین اسب نشسته و به حرکت در آمده (1)خود را مهیای آب آوردن نمود. علمدار کربلا نیز نیزه به دست گرفت و مشک بر دوش انداخت و سوار بر اسب شد تا در کنار سید و سرور و امام خود باشد؛ او علمدار سلطان کربلا است باید در هنگام کارزار سلطان، پیشمرگ او باشد. او باید آب بیاورد و او باید به پیشواز خطر برود.(2)پرچم دار عاشورا در حالی که لواء اعظم را در دست داشت، در کنار مولای خود حرکت می کرد.

باید این نکته را یافت که چرا آن هنگام که حضرتش برای آب آوردن می رفت، علم را نیز برافراشته بود. با اندکی تأملی راز آن هویدا می شود، و آن اینکه در آن هنگام شاه کربلا نیز به حرکت آمده بود، یعنی سوار بر اسب برای آب حرکت فرموده بود. و واضح است که هر جا سرور و سلطان باشد باید علمدار، پرچم سلطان را در همان جا به اهتراز درآورد.

ص: 407


1- عوالم ج 17: 292، الارشاد ج 2: 79.
2- آنچه گفته شد با توجه به متن تاریخی است که صحنه آخرین ساعات کربلا و آخرین لحظات عمر حضرت عباس سلام الله علیه در کنار حضرت ابا عبدالله الحسین صلوات الله علیه را ترسیم نموده است. و با توجه به آنچه گفته شد، جای هر گونه پرسش را از آن دو متن که به ظاهر مخالف همدیگر است را برطرف می کند،یعنی «الارشاد ج 79:2»و«عوالم ج 17: 292»و «تاریخ طبری ج 5: 79»

از حرکت امام و سردار کربلا که برای آب آوردن مهیا شده بود، اژدهای لشکر دشمن به هیجان آمد و در پیچ و تاب شد، تا از آب برداشتن حضرت سقا (سلام الله علیه) جلوگیری کند. از همین روی تمام لشکر به جنگ مولا پرداختند و این جنگ ناعادلانه که یک طرف آن لشکر بی شمار دشمن و سلاح فراوان و در طرف دیگر تنها یک سردار و یک علمدار؛ یعنی حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) و حضرت عباس (سلام الله علیه) بود، ادامه یافت. به حدی که تشنگی بر مولای عالم سخت شد، از اسب پیاده شد و قصد آب فرات فرمود و حضرت عباس (سلام الله علیه) پیشاپیش آن حضرت، هم زمان، هم علمداری می کرد و هم خود را به شریعه رسانده بود و مشک را پر از آب نموده، سوار بر اسب شد.

در این هنگام مردکی از لشگرگاه دشمن فریاد برآورد: «نگذارید امام به آب فرات دست یابد»و امام او را نفرین کرده، فرمودند: «اللهم أظمئه؛ خدایا تشنگی و عطش را بر او چیره گردان»آن مرد نابکار خشمگین شد و تیری به طرف حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) رها نمود که بر فک آن حضرت اصابت کرد، حضرت تیر را ازدهان مبارک خویش بیرون کشید و بنا به نقلی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) خود را رسانید و آن تیر را بیرون آورد.(1)

حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) دو دست مبارک را بر زیر چانه گشود همین که در کف حضرت پراز خون شد آن را به طرف آسمان ریخت و فرمود:

«اللهم إنی أشکو إلیک ما یفعل بابن بنت نبیک»؛

خدایا از آنچه بر فرزند دختر پیامبرت می آید به تو شکایت میکنم.

در این هنگام دشمن با تمام قوا و توان اطراف حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) را گرفت، و بین آن حضرت، و حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) جدایی انداخت. و از آنجا که دشمن دریافته بود، دست حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) دست امام حسین (صلوات الله علیه) است، و تا آن حضرت را به شهادت نرسانند، کار کربلا یکسره نمی شود، تصمیم گرفتند، آن تک یل عاشورا را از میان بردارند.

ازهمین روی تمام لشکر کفرو نفاق به گونه ای ناجوانمردانه به سوی آن حضرت تاختند.

ص: 408


1- نفس المهموم: 136.

ولی از آنجا که همه همت حضرت سقا آن بود که آب را به خیمه برساند نه آنکه به جنگ با آنها بپردازد. فقط در حد دفاع و شکافتن دشمن برای رسیدن به خیمه ها به آن لشکر نابکارحمله می نمود. دشمن که دید، از پس کارزار با پور مرتضی بر نمی آید حیله ای اندیشید و آن اینکه یکی از سران لشکر دشمن به نام «زید بن ورقاء جهنمی»در پشت تنه درخت خرمایی کمین کرد، در حالی که خبیث دیگری به نام «حکیم بن طفیل»او را کمک می کرد. به انتظار گذر سردار به سر می بردند. همین که آن حضرت از کنار آن نخل در حال گذر بود، از جای جستند، و دست راست حضرت عباس (سلام الله علیه) را قطع کردند.

حضرت عباس (سلام الله علیه) که جانم فدایش باد، شمشیر را به دست چپ گرفت و به قوم دغا حمله ور شد و چونان شیری که بر گله روبهان حمله کند آنها را می کشت و تار و مار می نمود و چونان موجی کوه وار این رجز را می خواند:

«والله إن قطعتم یمینی***إنی أحامی أبدا عن دینی

وعن إمام صادق الیقین***نجل النبی الطاهر الأمین

سوگند به الله جل جلاله- اگر دست راست مرا از بدن جدا نمودید همانا من از دین خود و امام صادق الیقین خود که نواده پیامبر پاک و امین است، همیشه دفاع خواهم کرد.

دشمن خیال می کردکه باجداشدن دست راست آن شیر بیشه سطوت، و آن کوه صلابت، و آن دریای خروشان حیدری، می توانند بر آن حضرت چیره شوند و به گمان باطل خود می خواستند بر کسی چیره شوند، که اسوه و مظهر شجاعت، قدرت، مرؤت و صلابت وشجاعت است.

و چه زیبا آن شاعر عرب، حمله های آن حضرت را ترسیم کرده، می گوید:

«یمثل الکرارفی کراته***بل فی المعانی العز من صفاته

لیس ید الله سوی أبیه***وقدره الله تجلت فیه

فهو یدالله و هذا ساعده*** تغنیک عن إثباته مشاهده

وصولته عند النزال صولته*** لولا الغلو قلت جلت قدرته(1)

ص: 409


1- العباس: 161

او در حمله های خویش حضرت حیدر کرار را به نمایش می گذاشت بلکه آن حضرت تندیس تمام صفات عالی پدر بزرگوارش بود.

دست خدا جز پدرش نبود که قدرت خداوند در آن حضرت تجلی یافته و ظهور می نمود.

بنابراین حضرت علی (صلوات الله علیه) دست خدا است و این فرزند بازوی آن دست است و دیدن جنگ آوردی آن حضرت برای اثبات این حقیقت تو را از هر برهان دیگر بی نیاز می کند.

یورش او بر دشمن در هنگام جنگ مانند هجوم پدرش حضرت صفدر (صلوات الله علیه) است و اگر مرا متهم به غلو و بلند پروازی نمی کردند، میگفتم: قدرتش عظیم تر از آن است که در این جهان بروز کند.

115- دفاع حضرت عباس (سلام الله علیه)

آنچه مسلم است در آن معرکه جانگداز مهم ترین همت حضرت عباس (سلام الله علیه) حفاظت از وجود مقدس حضرت سیدالشهدا(صلوات الله علیه) بود و این مطلب را ازآن رجزی که خوانده می توان فهمید که فرمود: «... إنی أحامی أبدا عن دینی، و عن إمام صادق الیقین..»من از امام خود برای همیشه حفاظت می کنم. و دومین همت حضرت رساندن آب به خیمه ها بود بنابراین اجازه جهاد نیافته بود بلکه حفاظت از شاه کربلا و رساندن آب به خیمه ها را وظیفه خود می دانست وگرنه احدی را در کربلا زنده نمی گذاشت. چرا که قدرت حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) در او تجلی یافته بود، و حضرت شاه ولایت، یدالله است که «فوق أیدیهم»است و چه زیبا صغیر اصفهانی قدس سره سروده:

نداشت رخصت پیکار آن امیر دلیر***نبود عازم جنگ آن غضنفر غران

وگرنه حمله اول ز تیغ خود دادی ***به دشت کرب و بلا جنگ خصم را پایان

میان معرکه اش هر که دید با خود گفت ***دوباره شیر خدا کرده روی در میدان(1)

ص: 410


1- مصیبت نامه، 280.

116- ناتوانی دشمن در مقابل دست چپ سالار

با اینکه حضرت عباس (سلام الله علیه) تنها با دست چپ لشکر ابن زیاد را تار و مار می کرد و آن انبوه سپاه را به ستوه آورده بود از رویارویی با آن حضرت ناتوان و بیچاره شدند، پس برای اینکه کار آن حضرت را یکسره کنند دوباره به همان حیله پیشین دست زدند و شخصی به نام «حکیم بن الطفیل»بر پشت نخلی کمین کرد و دست چپ آن سپه سالار را از بدن جدا کردند. حضرت با چابکی شمشیر را به دندان گرفت و در حالی که با دو بازو علم را نگه داشته بود و مشک آب را بر دوش داشت این رجز را خواند:

یا نفس لا تخش من الکفار***و أبشری برحمه الجبار

مع النبی السید المختار***قد قطعوا ببغیهم یساری

فأصلهم یا رب حر النار

چون که دست چپ فتاد از پیکرم ***سر بیندازم به پای سرورم

هین مترس عباس از تیر بلا***جان سپر کن پیش تیغ إبتلا

سینه ات چون شد ز پیکان چاک چاک ***چشم را کن وقف بر تیر هلاک

چشم و دست و سر چه دادی بی درنگ***استخوان خویش را کن وقف سنگ

چون نماند هیچ آثاری بجا***گو در آن دم یا أخا رفتم بیا(1)

اینجا بود که دشمن پی به سطوت و عظمت و شهامت آن حضرت برد و دوباره دیدند که عجب دلاوری است حضرت عباس، با اینکه دو دست او قطع شده و از آن دو خون جاری است، باز هم دست از دفاع برنمی دارد، و با دندان به جنگ برمی خیزد. و از همین روی همه از رویارویی با حضرتش در هراس بودند.

پس آخرین چاره ای که سران لشکر یزید اندیشیدند این بود که از یک سو دستور دادند آن حضرت را تیرباران کردند و از طرفی یکی از سیاه دلان کافر از پشت سر به آن حضرت حمله کرد.

علامه محقق شیخ عبد الواحد مظفر قدس سرهدر رابطه با این واقعه می گوید:

ص: 411


1- ریاض القدس ج 2: 8

«... المروی الصحیح إن الذی ضربه بالعمود جائه من خلف ظهره فسقط علی وجهه...»؛(1)

بنابر روایت صحیح، آن کسی که با عمود آهن به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) حمله کرد، از پشت سر آن حضرت آمد و از پشت سر عمود را بر سر مبارک آن حضرت زد، از همین روی آن حضرت با صورت به زمین خوردند.

تاعمود دین سر عباس نام آور شکست ***بار دیگر تارک نورانی حیدر شکست

تا که جسم اطهرش شد تیرباران بلا***کشتی دین را بگرداب بلا لنگر شکست

تاکه زد بر تارک پاکش عمود آهنین ***پشت دین، پهلوی زهرا، بازوی حیدر شکست

آه از آن ساعت که زد بر دیده خونین او***ناو کی کز وی به قلب انس و جان، نشتر شکست(2)

همین که حضرت عباس (سلام الله علیه) از عرش زین، روی به سوی زمین نهاد، فریاد بلند ساخت:

«علیک منی السلام یا أباعبدالله»(3)

در این هنگام که حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) سلام برادر شنید،روی به سوی او شتافت، وحلقه دشمن را شکافت وشمار زیادی از آنها را به هلاکت رساند و خود را بر بالین سقای کودکان رساند. چون چشم مبارک امام بر جسم و روح خونین برادر افتاد، از نای دل چنین فریاد برآورد:

«وا أخاه، وا عباساه!! الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی»؛(4)

ص: 412


1- البطل العلقمی ج 3: 239.
2- گوهر گرانبها در ماتم آل عبا(صلوات الله علیهم): 196 به نقل از «گلزار شهدا: 352»
3- العباس: 292 به نقل از«تظلم الزهرا: 120».
4- قاموس الرجال ج 5: 243، بحارالانوار ج 45: 233، شرح الاخبار ج 3: 192، ترجمه تاریخ اعثم کوفی: 376.

وای برادرم، وای عباس هم اکنون کمرم شکست، چاره ام رو به کاستی رفت، دشمنم زبان به سرزنشم گشود.

باید به محضر مقدس حضرت عباس (سلام الله علیه) عرضه شود:

ای علمدار! ای سپه سالار! ای فرزند حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه):

دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد***دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد

دیده بر هم منه ای سرو به خون غلتیده ***که تا نگویند حسین داغ برادر دیده

دیده بگشای که طفلان همه غوغا دارند***قطره آب روان از تو تمنا دارند(1)

117- کلامی روح بخش

آنچه گفته آمد گرچه کافی در مقصود است، اما خوش داشتم چکیده آن را در آینه کلام علامه جلیل حاج شیخ محمد رضا کلباسی رحمه الله نیز به تماشا بنشینید:

«...[حضرت امام ]حسین (صلوات الله علیه) پرچمدار خود را مشاهده می نماید که با یک دنیا شجاعت، عازم میدان است. [امام] حسین (صلوات الله علیه) پناه لشکریان و عایله خود را مهیای جنگ و جانبازی می بیند. [امام] حسین (صلوات الله علیه) در [حضرت]

عباس (سلام الله علیه)، [حضرت] علی (صلوات الله علیه) را می بیند، و [حضرت] عباس (سلام الله علیه) در [حضرت ]حسین (صلوات الله علیه، پیغمبرصلی الله علیه واله را.

اگر به [حضرت] عباس (سلام الله علیه) اذن میدان ندهد، برادر دلتنگ و آزرده میگردد... و اگر اذن جهاد به [حضرت] عباس (سلام الله علیه) داده شود، با آن شجاعت ذاتی و غیرت فطری و جبلی با این خشمی که از این مردم بی عاطفه در او ایجاد گردیده، و شدت هیجانی که مولود شنیدن ناله کودکان تشنه خیام حرم است، چنان کشتاری از آن گروه بی فرجام بی سعادت بنماید که روی سپاهیان دشمن را برگردانده و شاید و شاید صحرای کربلا از سعادت در آغوش گرفتن بدن نازنین [حضرت امام ]حسین (صلوات الله علیه).. محروم گردد.»

ص: 413


1- گوهر گرانبها در ماتم آل عباس (صلوات الله علیهم): 202.

و در پایان، این محقق بزرگوار می گوید:

«...[امام] فرمود: «إذن فاطلب من القوم... ای برادر اکنون که عازم سفر آخرت شده ای از این قوم بی حیا آبی برای این اطفال بطلب.»با این فرمان که برای [حضرت ]عباس (سلام الله علیه) وحی منزل بود، حکم شهادت برادر خود را صادر، و او را دست بسته به سوی قربانگاه فرستاد، چه در پرده، او را ازجنگجویی و مبارزت بازداشته، و فقط از منصب سقایت او، در این مورد استفاده جست.(1)

118- آثار شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

اشاره

از آنجا که حضرت عباس (سلام الله علیه) پرقدرت ترین و شجاع ترین مرد میدان کربلا بود، از طرفی جایگاه علمداری و سپه داری حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) به او اختصاص داشت، و از سوی دیگر چشم و چراغ اهل حرم به شمار می رفت و او تمام امید کودکان و بانوان خیمه گاه محسوب می شد. و از آنجا که هیمنه و جنگ آوری حضرتش سرهای بلندی از دشمن رابه خاک مذلت انداخته بود و نعره های حیدری آن تک یل کربلا، بندبند قلبهای دشمن را از هم جدا می کرد، و حضرتش در معرکه جنگ چونان کوهی غیر قابل تسخیر، سپاه یزید را ناامید کرده بود،چشم دوست و دشمن به قامت رسا و دستهای بلند او نگران بود. اهل حرم را آرامش بود، و دشمن را اضطراب و التهاب.

از همین روی تا علم و پرچم در دست الهی آن فرزند ولی الله الاعظم برافراشته بود لشکر ابن زیاد از رسیدن به مقصد -اسارت و یا شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) - ناامید بود. و حضرت زینب علیها السلام و حضرت رقیه علیها السلام در سایه آن علم از اسارت و شماتت، و شلاق خوردن در امان بودند.

اما همین که آن سرو بلند کربلا از عرش زین جای در زمین گرفت، و آن کوه بلند علوی چونان حضرت شاه ولایت (صلوات الله علیه) تارکش بشکست، و بدن مقدسش آماج تیر و سنان و شمشیر شد.حزن و اندوه و غم را برای دختران حضرت زهرا (صلوات الله علیها) به ارمغان برد و هلهله و شادی از لشکر شیطان به آسمان رسید.

ص: 414


1- الدعوه الحسینیه الی نصره الاسلامیه: 160.

علم اگر از دست علمدار زمین نمی خورد***دگر کسی به زیر تازیانه ها نمی مرد

1-شادی دشمن از شهادت پرچمدار کربلا

آنچه مسلم است، ترس و هراس و وحشتی که بر نامردان یزیدی از حضرت عباس (سلام الله علیه) چیره شده بود، کینه ای وصف ناشدنی از آن حضرت در دل آنها به میراث گذاشته بود. از همین روی وقتی علم و علمدار، خاک نشین شدند، اطراف او حلقه زدند و هرکسی او را با طعن شمشیر می زد و آنها که نمی توانستند نزدیک آن جسم مقدس شوند، طبل شادی زدند و هلهله کنان، جشن پیروزی گرفتند و مبارک گویان به نزد امیر خود رفتند. فقیه محقق سید محمد هاشم موسوی قدس سره می گوید:

چنان چه گویند: چون حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) از اسب برافتاد. یک نفر از جنود شیطان می خواست به ابن زیاد مژده برد که حسین مظلوم (صلوات الله علیه) کشته شد. کسی به او گفت: وای بر تو! این حسین (صلوات الله علیه) است که زنده است. گفت: تو نمی دانی عباس (سلام الله علیه) که کشته شد، گویا حسین کشته شد.(1)

و این گفته حقیقتی است که خود آن حضرت در خطبه ای که بر بام کعبه خواند به آن اشارت فرمود.(2)

1-اضطراب و تشویش در دل اهل حرم

پیش از این گفته شد که آرامش خاطر بانوان حرم و امنیت خیمه ها و پشت و پناه امام، حضرت عباس (سلام الله علیه) بود. و تسکین قلوب داغدار فرزندان حضرت زهرای بتول (صلوات الله علیها) در کربلا در گرو بازوان پور حیدر بود. از این رو، اهل حرم پیامبراکرم صلی الله علیه واله در پیشاپیش خیمه ها چشم به میدان داشتند. اما بر اثر گرد و غباری که از اثر جنگ به هوا برخاسته بود، نمی دانستند، که در میدان جنگ چه پیش آمده است. نگران بودند وامیدوار

که امام با سرد را باز گردد.

ص: 415


1- سر الاسرار فی مصائب الابرار: 384.
2- ر. ک به «سقای معرفت ج 2: 164 و 165. »

اما به یکباره دیدند که لشکر به طرف خیمه ها هجوم آورد. خدا می داند چه بر سر حضرت زینب علیها السلام رفت!!! از طرفی اضطراب، تشنگی و امید بانوان و کودکان خردسال، به جانش نشتر می زد، و از سوی دیگر نگران امام و علمدار بود. و از زاویه دیگر میدید که لشکر یزید به طرف خیمه ها حمله نموده است. یا بقیه الله روحی لک الفدا، چه حالی داشت حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) که از سویی بر بالین برادر بود و از دیگر سو حمله دشمن به خیمه ها را مشاهده می کرد.

این جا بود که امام از سر بالین برادر برخواست و قصد خیمه ها نمود و با فریادی جانگاه بانگ آورد:

«أما من مجیر یجیرنا؟ أما من مغیث یغیثنا؟ أما من طالب حق ینصرنا؟ أما من خائف من النار فیذب عنا؟»؛(1)

آیا یاری کننده ای نیست که ما را یاری کند؟ آیا فریادرسی نیست که به فریاد ما برسد؟ آیا خواستار حقی نیست که ما را یاری کند؟ آیا هراسناکی از آتش (جهنم) نیست که از ما به دفاع بپردازد؟

همین که امام به طرف خیمه ها حرکت کردند، دشمن از هجوم منصرف شد، اما همچنان امواج شادی از مرداب متعفن آن سیه رویان، زمین کربلا را غم بار می نمود و امام با کمری شکسته و قلبی داغدار و چشمی گریان روی به سوی خیمه به پیش رفت و آن در حالی بود که: «اشکهای مبارک خویش را با آستین خود پاک می کرد.»(2)یا فاطمه زهرا صلی الله علیک، چه حالی دربین فرزندانت به وجود آمد، وقتی حال آقا و سرور خود را دیدند که با چشمی اشکبار و قدی خمیده روی به سوی خیمه ها داشت.

اولین کسی که به استقبال پدر آمد حضرت سکینه خاتون بود، و آغازین سخن او این بود:

«یا أبتاه! هل لک علم بعمی العباس»؛

ص: 416


1- العباس: 236، با دقت در این فرمایش امام (صلوات الله علیه) جایگاه حضرت عباس (سلام الله علیه) در کربلا مشخص می شود. چرا که پناه و فریادرس و یاورو حمایت کننده از حرم و امام آن حضرت بود و همین که به شهادت رسید، امام و اهل خیام یاور و یار و حامی و پناه خود را از دست دادند، و چون دشمن این را می دانست به خیمه ها هجوم برد، و امام یار و یاور طلبید.
2- کبریت احمر: 319، العباس: 237.

ای پدر! آیا از عمویم عباس خبر داری؟!(1)

حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) گریستند و فرمود:

«یا بنتاه !! إن عمک العباس قتل و بلغت روحه الجنه»؛

دخترم، عمویت شهید شد و جانش به بهشت رسید.

خبر شهادت حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) در بین اهل حرم غوغایی به پا کرد و اطفال و بانوان حرم را سراسیمه نمود، ناله حضرت زینب کبری علیها السلام همراه با آهی جانسوز برآمد:

«وا أخاه، وا عباساه، وا قله ناصراه، وا ضیعتاه من بعدک»؛

وای برادرم، وای عباس، آه از بی یاوری، آه که دیگر بعد از تو پناهی ندارم.(2)

شاعر عرب چه زیبا حالت امام را در آن لحظات به تصویر کشیده است، وی می گوید:

و بان الانکسار فی جبینه***فانکدت الجبال من حنینه

کافل أهله و ساقی صبیته ***وحامل اللواء بعالی همته

و کیف لا، و هو جمال بهجته ***وفی محیاه سرور مهجته

«آن گاه که حضرت عباس (سلام الله علیه) به شهادت رسید، در جبین حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) شکستگی هویدا شد، و از ناله حضرت کوه ها از هم پاشید.

چرا که او سرپرست اهل و عیالش و ساقی کودکانش و حامل پرچمش با آن همت بلند بود و چگونه چنین نباشد، و حال آنکه آن حضرت، زیبایی سرور امام بود، و زنده بودن حضرت عباس (سلام الله علیه) سرور قلب آن حضرت بود.»

119- سخن دل با دختر زهرای بتول (صلوات الله علیها)

آنچه گفته شد، گفتاری از دانشمندان پژوهشگر و اندیشمند، از واقعه کربلا بود، اما جان را سخنی است که:

«ای دختر مطهر حضرت زهرا، ای زینب کبری که جانم فدای خاک پایت باد. شما پهلوی شکسته مادر دیدی، فرق شکافته پدر را مشاهده کردی، شهادت برادرت حضرت امام

ص: 417


1- کبریت احمر316: العباس: 238، سرمایه ایمان و جواهر ایمان: 214.
2- همان به نقل از «المنتخب»و «اسرار الشهاده»و...

حسن مجتبی (صلوات الله علیه) را نظاره نمودی ولی در همه آن مصایب در محاصره دشمن نبودی.

ولی آیا بر سر بالین حضرت عباس (سلام الله علیه) رفتی؟ آیا دستهای قطع شده او را دیدی؟ آیا فرق شکافته او را مرهم نهادی؟ آیا دیدی بدن مجروح و صورت خون آلودی که تیر بر چشم او لانه کرده بود و دشمن از هر سو با نیش نیزه، شمشیر و خنجر بر بدن صد چاک او حمله ور شده بود؟ آیا جاری شدن خون مقدس او را بر خاک به نظاره نشستی؟ آیا به جای مادر بدن مجروحش را مرهم گذاشتی؟

آه من بمیرم که چشمهایت خون بدن برادر را دید، اما افسوس که دشمن نگذاشت به پرستاری یگانه پهلوان عاشورا بشتابی؟ من که نمی دانم، اما این را می فهمم که سخت ترین لحظات برای یک خواهر آن هم چون شما، این است که برادری چون حضرت عباس (سلام الله علیه)را در خاک و خون غلطان ببیند، اما نتواند، او را پرستاری کند، یا صاحب الزمان عمه تان چگونه این مصیبت بزرگ را تحمل کرد.

خدایا، بارالها، منتقم خون مولا و سرورم را برسان. پروردگارا بر شیعیان انتقام گرفتن خون حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) را توسط سرور عالم حضرت صاحب الزمان بنما، الهی به حق الحسین مرهم دل سوخته حضرت زینب را برسان. یا ابا الفضل ای پناه دختر زهرا لطف و عنایت به ما بنما.

ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس ***ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس

از درد و غم ایام ما رو به تو آوردیم ***دست من مسکین گیر از بهر خدا عباس»

120- یادآوری چند نکته

شرح این فراز از حدیث شریف را با تذکر چند نکته با اهمیت به پایان برده و از خداوند متعال درخواست توفیق هدایت به معرفت حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه) را می نماییم.

121- نکته اول: راه معرفت

آنچه حقیقت است و هیچ شکی در آن نیست و همه بر آن اعتراف دارند و انسان را به

ص: 418

طور قطع و مسلم به مقام توحید می رساند، دست توسل به دامن حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله و اولاد معصوم آن حضرت زدن است، که آنها راه و راهبران آن مقام بزرگند.

چرا که خود آفریده از«نور»خدایند، که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«إن الله خلقنا من نور عظمته»؛ خداوند ما را از نور عظمت خود آفرید.(1)

و چون آفرینش آن بزرگواران از«نورالهی»است محل و جایگاه معرفت الله جل جلاله می باشند. از همین روی در زیات جامعه کبیره می خوانیم: «السلام علی محال معرفه الله»پس «معرفت به مقام شامخ نورانی»آن بزرگواران لازم است، چرا که «معرفت الله»بر هر مکلفی واجب است، و چون معرفت الله بدون معرفت آنان محال است، معرفت امامان واجب است.

و این حقیقتی است، که گاهی از آن به «صراط مستقیم»و گاهی به «سبیل الله»تعبیر می شود و گاه این واقعیت را «باب الله»می نامند. حضرت امام به حق ناطق و لسان صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«الامام علم بین الله عزوجل و بین خلقه، فمن عرفه کان مؤمنا و من أنکره کان و کافرا»؛(2)

نشانه بین خلق و خالق امام معصوم است، پس هرکسی او را شناخت مؤمن است، و آنکه امام را انکار کر د کافر است.

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در توضیح حدیث شریف حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) که پیش از این در صفحه 26 همین کتاب گذشت می فرماید:

«إنما فسر معرفه الله بمعرفه الإمام لبیان أن معرفه الله لا یحصل إلا من جهه الإمام»؛ (3)

معرفت الله جل جلاله را به معرفت امام تفسیر فرمود؛ زیرا که معرفت خداوند جز از طریق امام حاصل نمی شود.

ص: 419


1- برای توضیح بیشتر مراجعه کنید به «سقای معرفت ج 2: 118، 149»و کتاب «بحارالانوار ج 25»و «بصائر الدرجات» و «اصول کافی، ج 1: باب خلق أبدان الأثمه: حدیث 3»
2- بحارالانوار ج 23: 88 به نقل از «کمال الدین: 231»
3- همان: 83

که آنها «باب الله»و«ارکان توحید»هستند، و هرچه از غیر«مدینه العلم»و «خزان علم الهی»یافت شود، ضلالت و گمراهی بلکه کفر است.

122- نکته دوم: مصباح هدی

پیش از این گفته شد که زیبایی هستی از نور امام حسین (صلوات الله علیه) است، و اوست چراغ فروزان هدایت. و از همین روی تمام معصومین (صلوات الله علیهم)، قلوب شیعیان را به آن سوی متوجه می کردند. و شاهد بر این مدعی روایاتی است که دلالت بر فضیلت زیارت و گریه بر آن حضرت از ناحیه مقدسه امام معصوم (صلوات الله علیه) صادر شده است.

123- نکته سوم: باب حسین (صلوات الله علیه)

گفته شد، که راه معرفت الهی، تنها حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله می باشند. و امکان ندارد کسی به مقامات توحیدی جز از این راه برسد، و آنکه «سفینه النجاه»و «مصباح هدی»در ظلمات عالم است حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) است. از این گفته معلوم می شود راه نجات، کربلا است. همان گونه که در احوال بسیاری از بزرگ مردان معرفت آن را می توان سراغ گرفت، و مهمترین سیروسلوک سالک، گریه در عزای آن سرورجهان هستی است.

اما نباید غفلت کرد که این کربلا، و این عاشورا و آن سید و سرور واقعه عاشورا یعنی حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)را علمدار و پرچم داری است، که باید از راه پرچمدار به آن حقیقت رسید، چرا که آن حضرت همان گونه که در کربلا «صاحب لواء»امام حسین (صلوات الله علیه) است، در هدایت خلق به سوی امام نیزاوپرچمدار است. از همین روی تا معرفت علمدار حاصل نشود معرفت به سلطان معرفت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)امکان ندارد. کاشف اسرار حقایق حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در زیارت حضرت عباس (سلام الله علیه) می فرمایند:

«لعن من جهل حقک و استخف بحرمتک»؛(1)

ص: 420


1- کامل الزیارات.

خدا لعنت کند کسی را که حق تو را نشناخت و حرمتت را سبک انگاشت.

این بنابر فرمایش امام، هر کس حق آن حضرت را نشناسد ملعون است، نتیجه این می شود که معرفت حق آن حضرت، واجب است، چرا که معرفت او حرمت دین است، و آنکه حرمت او را بشکند، حرمت دین را می شکند، که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) به ما یاد دادند که در زیارت آن حضرت بگوییم:

«لعن الله أمه استحلت منک المحارم، و انتهکت فیک حرمه الاسلام»؛(1)

خدا لعنت کند آن قومی را که محارم الهی را در حق تو روا داشتند، و با کشتن تو حرمت اسلام را شکستند.

124- وجوب معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

با توجه به آن دو فراز، معلوم می شود که حرمت حضرت عباس (سلام الله علیه)، حرمت دین است و حقیقت دین، امام است وباشکسته شدن حرمت آن حضرت، حرمت امام شکسته شد. و همانگونه که معرفت به حرمت امام واجب است، پس معرفت به حضرت اباالفضل و حرمتش واجب و لازم است(2). بنابراین اگر خواهان سیر و سلوک الی الله هستی، باید بدانی که آن ممکن نیست مگر آنکه اولین مقصد از سیر و سلوک معرفت امام باشد، و معرفت امام ممکن نیست مگر آنکه گام در راه معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)بگذاری. تا حضرتش تو را دستگیری کند.

125- بشارت به اهل اشارت

حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)، واسطه بین حرم و امام حسین (صلوات الله علیه) بود. از همین روی

ص: 421


1- مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس (سلام الله علیه)
2- کمترین مرتبه «معرفت»آن است که بدانیم آن حضرت دارای حقی است، و حفظ و رعایت آن بر ما لازم است،ولو اینکه به تفصیل ندانیم، همانگونه که حضرت حجه بن الحسن (صلوات الله علیهما)به کامل بن ابراهیم فرمودند:«...سوگند به خدا قومی داخل بهشت می شوند که آنها را «حقییه»می گویند، آن گاه در وصف آنها فرمودند:«قوم من حبهم لعلی یحلفون بحقه و لایدرون ماحقه وفضله، آنان گروهی هستند که از آن جهت که حضرت علی را دوست دارند، به حق او سوگند می خورند و نمی دانند حق و فضل او چیست.» بحارالانوار ج 25: 336.

اطفال، تشنگی خود را به آن حضرت ابرازمی کردند، و او به امام، و بین امام و دشمن واسطه می شد. بر همین اساس همیشه پیش روی امام می جنگید، و سفارت آن حضرت را بر عهده داشت. و اگر از سر دقت بنگری رمزی سر به مهر را می توانی بگشایی، و آن اینکه چرا مرقد پاکش جدا و با فاصله از مرقد مقدس امام قرار گرفته است؟

و رمز آن راز، این است: اهل عالم باید بدانند که آن حضرت وقتی زنده بود. چونان ماه به دور نور وجود امام می چرخید، و الآن نیز او نورافشان شیدادلانی است که درظلمت زمان غیبت وجود أقدس حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف گرفتارآمده اند. چرا که نور او از نور امام سرچشمه می گیرد، پس اهل اشارت بدانند که سقای آب معرفت و ولایت و توحید حضرت عباس (سلام الله علیه) است.

و چه زیبا سرود علامه فقیه شیخ محمد حسین اصفهانی قدس سره:

ساقی باده توحید و معارف عباس***شاهد بزم ازل، شمع شبستان الست

در ره شاه شهیدان ز سرو دست گذشت***نیست شد ازخودوزد پا به سر هرچه که هست

و چه زیبا سروده آن شاعر که خدایش رحمت کند:

از حسین این سان علمدارحسین*** شد فنا، تا یافت اسرار حسین

کرد سر سودا ببازاری حسین***در دو عالم گشت سردار حسین

در ره حق داد دست حق پرست***دستها شد جمله او را زیردست

چون یدالله دست عباس علی است***پس یقین دست خدا، دست ولیست(1)

126- پنجمین فراز از حدیث شریف

حضرت امام سجاد(صلوات الله علیه)در پنجمین فراز فرمایش خود می فرمایند:

«فأبدله الله عزوجل بهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل لجعفر بن أبی طالب .»

قبل از هر چیز لازم است، سه واژه اساسی در این کلام شریف وارسی و معنای آن گفته آید:

ص: 422


1- ریاض القدس ج 2، 80

127- معنای «ابدله»

احمد بن فارس لغت شناس ژرفنگر زبان عرب میگوید:

«بدل... أصل واحد، و هو قیام الشیء مقام الشیء الذاهب،... و یقولون: بدلت الشیء إذا غیرته... و أبدلته إذا أتیت له ببدل..»(1).

ابن منظور دیگر لغت شناس عرب میگوید:

«...والأصل فی التبدیل تغییرالشیءعن حاله،والأصل فی الإبدال جعل الشیء مکان شیء آخر کابدالک من الواو تاء فی تالله»(2).

جایگزین شدن چیزی در جای چیز دیگری را «بدل»می گویند، و هرگاه چیزی را از اصل خود تغییر دهند آن را «تبدیل»گویند، و هرگاه چیزی را در جای دیگرجایگزین کنند آن «ابدال»است.

دیگری می نویسد:

«بدل........... تغییر دادن... ابدل: جانشین کردن، بدل کردن چیزی را به جای چیزدیگر... إبدال، جایگزینی، جانشینی».(3)

128- بازبینی واژه «بدل»

با توجه به آنچه دانشمندان لغت شناس گفته اند، در می یابیم که این واژه به معنای جای گزینی چیزی در مقابل چیز دیگر است. یعنی آوردن چیزی به جای چیز دیگر.

ولی هرگاه به شکل «ابدل(4)»تلفظ شود. به معنای جایگزین کردن چیزی به جای دیگر است و اگر به شکل «بدل(5)»آورده شود، به معنای تغییر دادن ماهیت آن چیز است، مثل اینکه گفته شود «بدل الحدید ذهبا، آهن را طلا کردم.»(6)

ص: 423


1- مقاییس اللغه ج 210:1 .
2- لسان العرب ج 1: 344، «ماده بدل»
3- فرهنگ معاصر عربی به فارسی، 30.
4- یعنی هرگاه «بدل»به باب«افعال»برده شود و گفته شود«ابدل»
5- یعنی اگر «بدل»به باب «تفعیل»برده شود و بگوییم:«بدل»در این صورت معنای آن غیراز «ابدل»و«بدل»خواهد بود.
6- کلیات ابی البقاء: 31.

بنابراین جایگزین کردن چیزی در مقابل چیز دیگر را«ابدل»می گویند، و در این صورت، اگر آن جایگزین در عوض و مقابل آن چیزی باشد، که از دست رفته است این واژه با «باء جر»آورده می شود.وگفته می شود. «ابددل بکتابی ذهبا،طلادرعوض کتابم جایگزین

نمود. (1)و اگر از باب معاوضه و مقابله نباشد، بدون «باء جر(2)» آورده می شود.

129- توجه به کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)

با توجه به آنچه گفته شد معنای کلام حضرت علی بن الحسین (صلوات الله علیهما) چنین خواهد بود.

[حضرت عباس (سلام الله علیه) جانش را فدای برادر نمود تا آنجا که دو دست مبارکش قطع شد. ]در نتیجه خداوند متعال در مقابل آن دو دست قطع شده برای آن حضرت دو بال جایگزین نمود که آن حضرت با آن دو بال همراه ملائکه در بهشت پرواز می نماید.

بنابراین «باء»در«بهما»به معنای «مقابله»و«عوض»است.(3) یعنی خداوند متعال در عوض آن دوست قطع شده دوبال قرار داد. پس بین دو دست مبارک حضرت عباس (سلام الله علیه) که قطع شد و دو بالی که خداوند به او عطا نمود.«معاوضه»و«مقابله»است. یعنی این دو بال در قبال آن دو دستی است که از جسم مبارکش افتاد.

130- واژه «جناح»

زبیدی دانشمند زبان شناس عرب میگوید:

«الجناح من الإنسان الید و ید الإنسان: جناحاه و کذا من الطائر»؛ (4)

ص: 424


1- باید توجه داشته باشد که پردازش جمله عربی با جمله فارسی در معنای مقابله با همدیگر تفاوت دارند.
2- «باء جر»در پردازش جملهای عربی کاربرد فروان و معانی گوناگونی دارد.
3- گرچه ابن هشام بین«باء جر عوض»و«باء جر مقابله»تفاوت قائل شده است «مغنی البیب، الجزء الثانی: 27،باب اول، حروف جر، معنای «باء جاره»ولی ملا جلال الدین سیوطی میگوید فرقی بین آن دو نمی باشد. «همع الهوامع ج 2: 21، سطر آخر»
4- تاج العروس ج 6: 349، و در«لسان العرب ج 2، 372»می خوانیم: «جناحا الطائر : یداه و... ید الانسان جناحاه»

«جناح»انسان، دست او است، و در دست او را جناحین می گویند، همان گونه که دو بال پرنده را جناح میگویند.

با توجه به کلمات محققین و اندیشمندان دانشمند، معلوم می شود، آنچه که در دو طرف یک چیز واقع می شود، آن را «جناح»می گویند(1)و از همین روی به دو بال پرنده و دو دست انسان و دو طرف لشکر«جناحین»گفته می شود.

و نکته ای که از موارد استعمال و جاهایی که این واژه به کار رفته استفاده می شود اینکه این واژه علاوه بر معنای پیشین، دربردارنده قوت و قدرت هم هست، چرا که پرنده به خاطر قوت و قدرت دو بال به پرواز در می آید، و انسان به کمک قوت و قدرتی که در دستهایش می باشد، کارایی دارد، و قدرت و قوت لشکر در حقیقت در دوجناح آن نهفته شده است.

بنابراین «جناح»هر چیزی به حسب همان چیز میباشد،جناح پرنده، بال او است.جناح انسان دست اواست، و جناح لشکر«میمنه»و«میسره»آن می باشد. و از همین جا این نکته ظریف هم به دست می آید، که قوت و قدرت فرشتگان که می توانند در بهشت و عالم ملکوت به پرواز درآیند به حسب ظرف هستی آنان و عالمی که درآن به پرواز در می آیند می باشد.

131- واژه «یطیر »

ریشه این کلمه از«طیر»است.احمد بن فارس، بزرگ زبان شناس عرب میگوید:

«طیر.. أصل واحد یدل علی خفه الشیء فی الهواء، ثم یستعار ذلک فی غیره و فی کل سرعه من ذلک الطیر جمع طائر سمی ذلک لما قلنا...»؛ (2)

طیر دلالت میکند بر سبک وزنی در هوا، و این واژه به گونه ای استعاره در غیر سبکی در هوا و نیز در سرعت به کار برده می شود. و پرنده را نیز«طائر»می گویند،زیرا در هوا سبک وزن و با سرعت حرکت می کند.

بنابراین، خداوند متعال به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) دو بال عنایت کرده که بدون هیچ

ص: 425


1- مقاییس اللغه، لسان العرب و...
2- مقاییس اللغه ج 3: 437.

ثقالت و سنگینی وزن، با سرعت در فضای بهشت حرکت کرده و پرواز می نماید. اما پاسخ این سؤال که:«پرواز آن حضرت در فضای بهشت، آن هم همراه با فرشتگان رحمت الهی به چه مقصودی است؟»دارای اهمیت زیادی است که به خواست خدا به آن پرداخته خواهد شد.

132- واژه «ملائکه»

شماری از پژوهشگران قرآنی بر آنند که لفظ «ملائکه»جمع «ملاک»است، و اصل «ملاک»،«مالک»است، که از ریشه «الوک» گرفته شده است، قونوی می گوید:

«و سمی الملائکه ملائکه؛ لأنه من الألوکه بمعنی الرساله،إذاالملائکه جمع ملاک و هو مقلوب مألک من الأولوکه بمعنی الرساله»(1)؛

ملائکه را ملائکه می گویند: زیرا از«اولوک»به معنای پیام رساندن گرفته شده است، بنابراین ملائکه جمع «ملاک»که قلب شده «مالک» است و از اولوکه به معنای رسالت ریشه گرفته است.

چون «مالک»زیاد کاربرد داشت «همزه»آن را انداختند، واستعمال آن «ملک»شد،چون آن را جمع بستند به اصل خود برگشت داده شده،وازهمین رو گفتند:«ملائک»و «تاء»به آخر آن اضافه شد یا از باب مبالغه و یا برای مؤنث شدن. (2)

133- بررسی و تحقیق در حقیقت ملائکه

وجود فرشتگان، سروشهای غیبی و ملائکه الهی را کسی توان انکار ندارد، مگر آنکه از درجه انسانیت به درکه پایین تر از حیوانیت سقوط کرده باشد. اما حقیقت آنها چیست؟ و مشاهده آنها چگونه ممکن می شود؟ و طبقات آنها به چه صورت است؟ و...

پاسخ این پرسشها به دست خداوند متعال و آن بندگان الهی است که بر بلندای قله ولایت کبری نشسته اند و همه عالم هستی در احاطه تصرف آنها است. یعنی حضرت محمد و آل محمدصلی الله علیه واله . بنابراین اگر خواسته باشیم به ذات ملائکه الله پی ببریم و یا آن فرشتگان

ص: 426


1- حاشیه القونوی بر تفسیر بیضاوی ج 4:16.
2- الأنوار الساطعه فی شرح زیاره الجامعه ج 3: 136به نقل از «مجمع البیان»

رحمت را مشاهده کنیم باید دست نیاز به درگاه بی نیاز الله جل جلاله برده و آستانه مقدسه اهل بیت عصمت (صلوات الله علیهم)را بوسه زنیم تا شاید از آن سروشان مقدس و پاک، ما را خبری رسد. به همین جهت نگاه مختصری به آیات نورانی قرآن و روایات مقدس امام معصوم (صلوات الله علیه) می اندازیم.

134- رسالت فرشتگان

خداوند متعال می فرماید:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِکَهِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَهٍ مَثْنَیٰ وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ ۚ یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛(1)

سپاس خدای را سزد که آفریننده زمین و آسمانها است، فرشتگان را رسولان خود گردانید، که [آن فرشتگان]دارای دو، سه و چهاربال هستند. و در آفرینش هرچه بخواهد زیاد می کند، که خداوند بر همه چیز قادر است.

با توجه به این آیه معلوم می شود که فرشتگان اولا رسولان خدایند، و ثانیا دارای بالهای متعدد می باشند.

135- نزول ملائکه و مشاهده آنان

یکی از ویژگیهای فرشتگان آن است که از عالم بالا برپیامبران و بندگان صالح خداوند نازل می شوند. اما نزول ملائکه بر انبیاء و امامان، امری است بسیار روشن و واضح،اما نزول آنان بربندگان صالح خداوند در همین دنیا، و مشاهده آنان توسط مؤمنین حقیقی مطلبی است غیرقابل انکار؛ چرا که خداوند متعال می فرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ ۖ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ »؛(2)

ص: 427


1- فاطر / 1.
2- فصلت /30.

همانا کسانی که می گویند. [و از صمیم قلب معتقدند که]پروردگار ما الله است، و بر آن [گفتار و عقیده ]استقامت می ورزند، فرشتگان بر آنها نزول می کنند که ترسی نداشته و غمگین نشوید، بشارت می دهند شما را به بهشتی که وعده داده شده اید...

اگر در این آیه شریفه نیک نگریسته شود، روشن می شود که اولا: فرشتگان الهی - که رسولان خداوند می باشند -ازجانب پروردگار تنزل می کنند. و ثانیاً، کسانی که بر رب بودن الله استقامت دارند آن رسولان الهی را مشاهده می کنند. و ثالثا این مشاهده در همین دنیا صورت می گیرد. و بشارت را دریافت می کنند. چرا که در فراز اول خداوند می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا »یعنی مردمانی که دو ویژگی دارند 1- میگویند پروردگار ما خدا است 2- بر این قول ثابت و استوارند، اینها کسانی هستند که « تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ...»ملائکه بر آنها تنزل کرده و آنها را می گویند: نترسید، غمگین نباشید و بشارت باد بر شما به بهشتی که به شما وعده داده شده است.

و معلوم است، که تکلیف و عمل یعنی اعتقاد به «رَبُّنَا اللَّهُ»در دنیا ممکن است. و در آخرت عمل نیست بلکه پرداخت و محاسبه عمل است، و اعتقاد و استوار ماندن بر اینکه«خدای پروردگار است» نزول فرشتگان را به دنبال دارد. بنابراین نزول ملائکه بر چنین

مؤمنانی در همین دنیا صورت می گیرد. علاوه بر آن، صریح آیه بعد است که می فرماید:

«نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ»

ما [فرشتگان] یاوران شما در دنیا و آخرت می باشیم.

بنابراین، این آیه شریفه به دو مطلب مهم صراحت دارد. 1- مشاهده ملائکه در همین دنیا 2- راه و راز مشاهده فرشتگان الهی را نیز بیان می کند که «قول و عمل و استقامت به کلمه الله است».

136- راه مصافحه با ملائکه

سلام بن مستنیر (1)می گوید: من در حضور حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) بودم، که جناب

ص: 428


1- وی از شیعیان خاص حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) بوده است. «منتهی المقال»

حمران بن اعین به حضور امام رسید و از آن حضرت پرسشهایی کرد و جواب شنید،اما همین که می خواست برود، به امام عرض کرد، که می خواهم [ازحالت روحی خودم] به شما خبری بدهم.

«ما نزد شما می آییم و از محضر شما خارج نمی شویم مگر اینکه قلبهای ما رقیق و لطیف و نرم می شود. و جانهایمان دنیا رابه فراموشی سپرده و آنچه از اموال دنیا در دست مردم است در نزد ما بی اهمیت می شود و همین که از نزد شما می رویم و با مردم و تاجران آمیزش میکنیم دنیا را دوست میداریم.»

حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) به او فرمودند:

«همانا قلبها یک بار سخت و سنگین می شود و بار دیگر سبک و لطیف می گردد.»

سپس فرمودند:

«آگاه باشید که اصحاب حضرت محمد صلی الله علیه واله گفتند: ای رسول خدا ما از نفاق برخود هراسانیم، آن حضرت فرمودند: چرا هراسان می شوید؟ عرض کردند: هرگاه ما نزد شما هستیم پس شما ما را تذکر داده و موعظه می فرمایید، و در ما رغبت [به

آخرت]ایجاد می کنید.[ازخوف خدا]می ترسیم و دنیا را فراموش می کنیم، و زهد و پیشه می کنیم. به حدی که گویا آخرت و بهشت و آتش آن را می بینیم. و این حالت در صورتی است که در محضر شما باشیم.

اما همین که از محضر شما خارج می شویم و به خانه های خود وارد می شویم، و بوی فرزندان خود را استشمام کرده و زن و اهل خود را می بینیم، نزدیک است که از حالی که نزد شما داریم برگشته و گویا بر هیچ هستیم [و دنیا طلب و مال دوست شده و خدا و قیامت و شما را به فراموشی می سپاریم]آیا شما می ترسید بر ما که این حالت نفاق باشد؟»

بنابراین همین حالی که برای جناب حمران بن اعین پیش آمده برای اصحاب حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله نیز پیش آمده و همین سؤال را آنها از حضرت کردند. و حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله در جواب چنین فرمودند:

ص: 429

«چنین نیست، بلکه این حالت و فکر از گامهای شیطان است، که شما را ترغیب به دنیا می کند.«والله لو تدومون علی الحاله التی وصفتم أنفسکم بها لصافحتکم الملائکه و مشیتم علی الماء»؛ سوگند به خدا که اگر شما بر آن حالتی که گفتید مداومت داشته باشید و ثابت و استوار بمانید یقینا با فرشتگان مصافحه خواهید کرد، و بر آب راه توانید رفت.»

پس اگر کسی به طور مداوم، ثابت و استوار از روی اعتقاد متذکر به این مطلب باشد که «رَبُّنَا اللَّهُ»قلب و جانش از دنیا رمیده و به آخرت پیوسته که در این صورت «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ...»و کلام ملائکه را می شنود و با آنها مصافحه کرده و انوار ملکوت بر قلبش

می تابد.

اما اینکه، این حالت- محبت دنیا - نفاق نیست بلکه گناهی است که باید از آن استغفار کرد، حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله می فرماید:

«اگر شما گناه نکنید [معلوم می شود حب دنیا گناه و منشاء تمام گناهان است ]تا که استغفار نمایید. خداوند، آفریده های دیگری می آفرید تا گناه کرده و استغفار نمایند و آنها را ببخشاید. که مؤمن به فتنه می افتد و توبه می کند مگر نشنیده اید فرمایش خداوند متعال را «اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوابِین وَ یُحِبُّ المُتَطَهِّرِین»به خدا توبه کنندگان را دوست دارد و همو فرمود: «استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُمَّ تُوبُوا الَیه»از پروردگارتان طلب غفران کنید سپس روی به او آورید.»(1)

137- نشانی از حقیقت فرشتگان

ریشه آفرینش فرشتگان و ملائک مقرب درگاه الهی «نور»است و در روایات گوناگونی به این حقیقت اشاره شده است که برای نمونه به بعضی از آن اشارت می شود.

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

ص: 430


1- اصول کافی، ج 2:«کتاب الایمان والکفر، باب فی تنقل أحوال القلب حدیث اول»و اصول کافی ج 1: 256،حدیث 2931، چاپ انصاریان. الکتب الاربعه ج 1: 256.

«إنّ الله عزَّوجلَّ خلق الملائکه من نور»؛(1)

لا اله الا اور خداوند فرشتگان را از نور آفرید.

و همین گونه است، آنچه را که حضرت جبرئیل علیه السلام در شب معراج به پیامبر صلی الله علیه واله عرضه داشت: آن هنگامی که آن حضرت در سیر معراجی به نهری رسیدند که آن را نهر النور»نام بود. و حضرت جبرئیل علیه السلام به حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله عرض کرد:

«...من هر روز دراین نهرغسل کرده و بیرون آمده و بالهایم را تکان میدهم، فلیس من قطره تقطر من أجنحتی إلا خلق الله تبارک و تعالی منها ملکاً مقرباً...

پس قطره ای از قطرات بالم نیست مگر آنکه خداوند از آن ملکی مقرب می آفریند.»(2)

بنابر این حدیث شریف،خلقت و آفرینش ملائکه، منشأ نوری دارد، لکن نورهای گوناگون؛چراکه ملائکه دارای انواع و اقسام گوناگونی هستند. و هر کدام مشغول به کاری و یا عبادتی ویژه خود می باشند. و سر آن تفاوتها، تفاوتی است که در نورهای آفرینش آنها هست، و این حقیقتی است که حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به آن تصریح فرموده اند:

«...ثم خلق الملائکه من بدء ما أراد من أنوار شتی...»؛(3)

خداوند آفرید فرشتگان را از نورهای متفاوت.

و در حدیثی دیگر از همان حضرت می خوانیم که :

«...ثم فتق نور أخی علی فخلق منه الملائکه، فالملائکه من نور علی، و نور علی من نور الله و علی أفضل من الملائکه...»؛

سپس نوربرادرم علی را شکافت، پس از آن نور فرشتگان را آفرید، بنابراین ازنورعلی، ملائکه به وجود آمده اند. و سرمنشأ نور علی نور الله جل جلاله است، و حضرت علی (صلوات الله علیه) از فرشتگان برتر است...(4)

و در حدیث دیگری می فرمایند:

ص: 431


1- بحارالانوار، ج 191:56،حدیث 48، به نقل از «الاختصاص: 109».
2- بحارالانوارج 56: 191 حدیث 48 به نقل از«الاختصاص: 109. »
3- بحار الانوار ج 8:15
4- همان: 10.

«خلق الله من نور وجه علی بن أبی طالب [صلوات الله علیه] سبعین ألف ملک، یستغفرون له و لمحبیه الی یوم القیامه».(1)

و در دیگر حدیث از حضرت خاتم الانبیاءصلی الله علیه واله می یابیم که فرمودند:

«... و خلق من تسبیح علی الملائکه المقربین، فکلما سبحت الملائکه المقربون، منذ أول یوم خلقها الله عزوجل الی أن تقوم الساعه فهو لعل و شیعته».(2)

138- فزونی فرشتگان

شمار فرشتگان و انواع آنها و کارهایی که از طرف ایزد منان به آنها واگذار شده، از توان بشر خارج است، و مقدار آنها را جز خداوند متعال و حضرت خاتم پیامبران محمد صلی الله علیه واله هیچ کس دیگر نه می داند و نه می تواند.

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) در جواب این پرسش که «عدد فرشتگان بیشتر است یا شمار فرزندان آدم؟»فرمودند:

«سوگند به آن خدایی که جانم در دست قدرت او است، همانا شمار ملائکه خداوند در آسمانها، بیشتراز خاکهایی است که در زمین است.[یعنی فرشتگان الهی در آسمان بیشتر از ذرات خاکهای زمین می باشند].و در آسمان جای یک قدم یافت نمی شود مگر آنکه ملکی در آنجا به تسبیح و تقدیس الله جل جلاله مشغول می باشد. و در زمین درختی یافت نمی شود و همچنین هیچ گل و خاکی پیدا نمی شود مگر اینکه فرشته ای موکل آن است، و گزارش کردار آنها را به خدا می رساند، و حال آنکه خداوند به آنها و کردارشان از آنها آگاه تر است.»

«و ما من أحدإلاویتقرب کل یوم إلی الله بولایتنا أهل البیت و یستغفر لمحبینا و یلعن أعدائنا و یسأل الله أن یرسل علیهم العذاب إرسالا»؛

و هیچ فردی از آن همه فرشته یافت نمی شود مگر اینکه هر روز با تمسک به

ص: 432


1- مستدرک سفینه البحار ج 9: 426، به نقل از«بحارالانوار ج 408:9 »و همین روایات از مخالفین نیز نقل شده ر.ک: «احقاق الحق ج 7: 319، 324، و ج 9: 443 و 444 و 459».
2- مستدرک سفینه البحار ج 9: 426 به نقل از «بحارالانوار ج 35: 99»

ولایت ما اهل البیت قرب به خدای می جوید، و برای دوستداران ما استغفار نموده و دشمنان ما را لعنت کرده و از الله جل جلاله می خواهند که بر آنها عذاب بفرستد.(1)

در ارتباط با این گونه احادیث ذکر چند نکته ضرورت دارد.

139- نکته اول: تشبیه کثرت ملائکه

کثرت این همه فرشته موجب تزاحم با همدیگر و با مخلوقات دیگر نمی شود؛ چرا که خلقت آنها از «نور»است و هیچگاه أنوار با یکدیگر ضدیت یا مزاحمت با دیگر مخلوقات ندارند.و اگر بخواهیم قبول این نکته برایمان آسان شود، به این مثال توجه کنیم: امواج صوتی وتصویری که توسط کانالهای تلویزیون،ماهواره، تلفن همراه و رادیوها فرستاده می شودوتوسط وسایل گیرنده قابل ردیابی و گرفتن است، در فضا موجود است و هیچگاه اختلال نسبت به همدیگر ندارند، مگر اینکه منابع فرستنده ای بخواهند ایجاد اختلال کنند، یا دستگاه های فرستند و گیرنده ضعیف عمل کنند.

بنابراین، وقتی امواج صوتی و تصویری که ساخت دست بشر است و علم بشر بسیار محدود و قدرتش محدود است، با همدیگر مزاحمت ندارند، مخلوقات خداوندی به ویژه آنها که از عالم نور هستند هیچگونه مزاحمتی با همدیگر ندارند.

140- نکته؛ آثار کثرت فرشتگان

یکی از آثار کثرت ملائکه خصوصاً آنهایی که موکل بر بنی آدم هستند -همان گونه که حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرموده اند . این است که:

«گواهان خدایندبراعمال بندگان، تا بندگان خداوند مواظبت بیشتری بر طاعت الهی داشته باشند، و از معصیت خداوند دقیقتر دوری کنند،چه بسا بنده ای که نیت اور نافرمانی کند، ولی همین که به یادش آمد فرشتگان موکل اعمال و شاهد بر اعمال

ص: 433


1- مستدرک سفینه البحار ج 9: 422، به نقل از «بحار الانوار ج 26: 339 و ج 59: 176 و...»أصل روایت از«امالی شیخ طوسی قدس سره»منقول است.

اویند، از گناه خودداری خواهد کرد....علاوه بر اینکه آنها انسان را از شر شیاطین جنی وانسی حفظ می کنند و چه بسا آدمی را از آفات و خطرات محفوظ می دارند و ..»(1)

اگرکمی با خود به اندیشه به پردازیم که ماافزون براینکه در محضر خداوند تبارک و تعالی هستیم مأموران الهی و فرشتگان نورانی ما را و همه جا را احاطه کرده اند، دمادم به ذکرخدا مشغولند و دعاگوی ما،عرق شرم وخجلت تمام وجودمان را می گیرد، آه ما چه مخلوقات غافلی هستیم، همه هستی به ذکر خدایند و ما به فکر خوردن و خوابیدن و جمع کردن آبرو و هیزم دنیا که با لب بر چهرمان بوسه می زند و با دست از پشت خنجر فرو می کند، خانه ای ناساخته، پیک اجل سر می رسد،مشکلی از دنیایمان حل ناشده مشکلاتی سرنازده به مهمانیمان می آیند و با سرگرم شدن، خود را بازیچه دنیا کرده و مسخره آن شده ایم.

حرمت آن همسایگان نورانی را باید پاس داشت،وچهره پاک آنها را با گناه خود درخشم نکنیم، بلکه عقل دوراندیش و با انصاف حکم می کند که باید همراه آن سروشان غیبی به یاد الله جل جلاله بود، و برای قرب به او،دست به دامن اهل بیت (صلوات الله علیهم)باید زد، و چشم به پرچم علمدار کربلا حضرت عباس (سلام الله علیه) باید دوخت، که حضرتش همگام با فرشتگان در بهشت درحرکت و پرواز است، و شاید نظری کنند و ما غافل و به تعبیر آن پیر فرزانه استاد حسین شفیعی قدس سره«تجلی ناگاه آید، ولی بر دل آگاه آید.»(2)

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید***شاید که نگاهی کند، آگاه نباشید

141- نزول ملائکه

گفته شد که از ویژگیهای فرشتگان الهی نزول و تنزل آنان برروی زمین است، و جلوه نمودشان بر بعضی انسانها. به دیگربیان: دانستیم که ملائکه از نور مولا و سرورجهان هستی حضرت شاه ولایت مرتضی علی (صلوات الله علیه)آفریده شده اند.وچون نورند، اگر به عالم ملک بیایند، در حقیقت از آن عالم نزول کرده اند. و اگر انسانی مقام «قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ استَقامُوا»را احراز کند، آن سروشان الهی بر او نازل می شوند.

ص: 434


1- همان:423
2- دارالجنون عشق: 85

از همین روی در زمان ما - عصر غیبت - به همراه روح که بزرگترین و بزرگوارترین فرشته الهی است در شب قدر به محضر مقدس حضرت بقیه الله الاعظم (صلوات الله علیه) می رسند. که سوره «قدر»گواه این معنا است. و همان گونه که گذشت در حقیقت آن فرشتگان، ولایت آن حضرت و دیگر امامان را واسطه قرب خود به درگاه الهی قرار می دهند-اما آنچه در این بحث مورد نظر است دو مطلب است 1- نزول ملائکه 2- دیدن آنان توسط بندگان صالح، که مطلب دومین پیش از این بیان شد. بنابراین قلم را به تحلیل معنای «نزول»باید واداشت.

نزول: در بحثهای گذشته و نیزدر«سقای معرفت 2»گفته آمد که «نزول»یعنی فرود آمدن از جایگاهی بلند به جایگاهی پایین تر، و روشن است که هرگاه حقیقتی از بلند جایگاهی به عالم و جهانی دیگر نزول کرده وفرود بیاید،صورتی شبیه به همان عالم به خود می گیرد.

مثلا اگر یک مطلب علمی که جایگاه اصلی آن ذهن وعقل انسان است از آن جایگاه نزول به این عالم کند، صورت این عالم به خود می گیرد. مثل مفهوم «4 =2*2»که یک مفهوم علمی است. حقیقت آن در ذهن آدمی چیزی است، و پایین آمدن آن از ذهن انسان به گونه ای دیگر جلوه می کند. اگر خواسته باشیم آن مفهوم را به صورت لفظ فارسی تنزل دهیم گفته می شود:«دو ضرب در دو مساوی است با چهار»و اگر همان را بخواهیم به شکل عددبنویسیم. این گونه نوشته می شود «4= 2*2»و...این دو شکل درحقیقت صورت تنزل یافته آن مفهوم ریاضی ذهنی است. و این نکته نیز ناگفته پیداست، که همین دو تنزل را کسی می فهمد که مقداری هرچند اندک درس خوانده و نوشتن را بشناسد. وگرنه انسانی که هیچ درس ناخوانده هیچکدام از این دو صورت تنزل یافته را نمی فهمد.

با توجه به این مثال روشن می شود که اگر ملائکه ازآن عالم بالا به این جهان تنزل کنند جلوه این جهان را پیدا می کنند، و همین جلوه را هر کس نمی تواند بفهمد مگر اینکه رتبه «قالُوا رَبَّنَا الله ثُمَّ استقَامُوا»را احراز کرده باشد. همان گونه که امواج صوتی و تصویری که همین الان فراوان است کسی قدرت دریافت آنها را دارد که وسیله گیرنده آن امواج را داشته باشد.

و خوشا زمان ظهور حضرت مهدی - جانم فدای خاک کویش باد - که شیعیانش از چنان

ص: 435

قدرت روحی برخوردار می شوند، که بدون هیچ وسیله آن حضرت را در هر کجا باشند مشاهده می کنند و کلامش را می شنوند.

142- تسخیر ملک

بعضی از انسانها سالها ریاضت میکشند تا قوت روحی پیدا کرده شیطانی و یا جنی را مسخرخود کنند، و یا دانشمندان سالهای درازی را در گوشه کتابخانه ها و آزمایشگاه های خود سپری می کنند تا رازی از طبیعت را کشف کرده و بر عالم ماده سلطنت یابند. همان گونه که مثلاباتحقیقات چند صد ساله موفق به ساخت فضاپیما شده و پای بر کره ماه نهادند و...وبعضی دیگر با ریاضتهای رنگارنگ و چه بسا غیر مشروع می خواهند ملائکه الهی را به زیر فرمان خود بکشند. اما غافلند که فرشته مقامش فزون تر از آن است که زیر سلطنت کسی در آید.

آری تسخیر ملک یک راه بیشتر ندارد و آن عبودیت در مقابل الله جل جلاله و تسلیم شدن در مقابل عظمت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله و اهل بیت (صلوات الله علیهم)، که در این صورت فرشتگان به او نازل و به یاری او می شتابند. یک بار دیگر به این دو آیه توجه کنید:

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ ۖ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ»(1)

همانا کسانی که گفتند [از روی اعتقاد کامل]پروردگار ما خدای یکتا است، و سپس[بر این اعتقاد ]پای فشردند.فرشتگان بر ایشان فرود آیند، که مترسید و اندوهگین مباشید، و شاد باشید به بهشتی که به شما وعده داده شده است. ما در زندگی این دنیا دوستان شماییم و در آخرت نیز، در آنجا به هر چه میل داشته باشید و بخواهید یافت می شود. [و این بهشت] جایگاه هایی است [برای شما] از جانب خداوند بخشاینده مهربان.

ص: 436


1- فصلت / 32 - 30.

بنابراین اگر می خواهیم که فرشتگان دوست ما و در گرفتاریها و حیرانیها رهنمود ما و درکارها کمک کارمان باشند، راه، آن نیست که ارباب علوم غریبه پیشنهاد می کنند، و یا صاحبان چله نشینی دستور می دهند. بلکه تنها راه و«رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا »است، که در ظل عنایات حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله یعنی قرآن و روایات اهل البیت (صلوات الله علیهم) ممکن می شود و اگر کسی به مقام بالایی در پذیرفتن ولایت اهل البیت برسد، به مقام و منزلتی می رسد که این ملائکه از رتبه دوستی گذشته و به خدمت او مشغول می شوند که سلطان سریر ارتضا حضرت امام رضا (صلوات الله علیه) از پدران بزرگوارشان (صلوات الله علیهم)از حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیهم) روایت می کنند که آن حضرت فرمودند که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله فرمودند:

«خداوند علی اعلی هیچ آفریده ای برتر از من و بزرگوار تر از من نیافریده، حضرت مولی می فرمایند: ازآن حضرت سؤال کردم شما برترید یا جبرئیل؟ آن حضرت فرمودند: یا علی خداوند متعال پیامبرانش را بر فرشتگان مقرب الهی برتری داد. و مرا برتمامی آنها برتری بخشید، و برتربودن بعد از من، برای تو است یا علی و برای امامان بعد از تو.«و إن الملائکه لخدامنا و خدام محبینا»؛و همانا ملائکه خدمتگزاران ما و خدمتکاران دوست داران ما می باشند...».(1)

پس اگر مرد رهی، گوش دار که توان آن را داری که از ملک بگذری تا آنجا که آنان خادمان تو گردند.

143- نتیجه بحث

خلاصه آن که ملائکه از نور آفریده شده اند و هرگاه در این عالم تنزل کنند به صورتی که قابل مشاهده هر کس نمی باشد، جلوه می نمایند.

و همان گونه که گفته شد آنها از نورولایت علوی آفریده شده اند. که توان جلوه گری برای بندگان شایسته الهی را داشته و آنان آنها را می بینند.

ص: 437


1- بحارالأنوار ج 18: 345 به نقل از«علل الشرائع»و«عیون أخبار الرضا (صلوات الله علیه».

144- بازگشت به شرح فراز پنجم از حدیث شریف

با توجه به آنچه در معنای تک تک واژه های آن کلام نورانی گفته شد، تا حدودی معنای این فراز روشن شد. اما آنچه مهم است این که بدانیم همین که دو دست مبارک حضرت عباس (سلام الله علیه) قطع شد، در پی آن، خداوند متعال آن دو دست را تبدیل به دو بال (1) نمود. و این عطاء در حقیقت جزای فداکاری آن حضرت بود.

به دیگر بیان:راز اینکه حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) فرمود:«فأبدله الله عزوجل بهما جناحین»این بود که خداوند متعال متعاقب قطع شدن دو دست حضرت عباس (سلام الله علیه)،دو بال جایگزین آن نمود.و این نکته از کلمه «فاء»و«أبدل»استفاده می شود؛ زیرا «فاء»ترتیب و تعاقب بلافاصله را می فهماند، همان گونه که معنای «بدل»و«إبدال»نیز همین معنا رامی رساند است، از همین روی ابوهلال عسکری می گوید:

«البدل ما یقام مقامه [الشی] علی جهه التعاقب»؛

بدل هر چیزی، چیزی است که متعاقب آن، جایگزین آن می شود.(2)

مهم ترین نتیجه ای که از این نکته لطیف به دست می آید، آنکه خداوند متعال در همین دنیا و قبل از شهادت به آن حضرت دوبال عطا فرموده:

145- راز فریادرسی حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

دانستیم که خداوند تبارک و تعالی دوبال جایگزین دو دست حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)نمود.وآنچه که بسیارروشن است، اینکه از آثار دوبال داشتن، این است

ص: 438


1- «فاء»دو مطلب را با هم افاده میکند. - ترتیب بدون فاصله، 2- ترتب که علمای نحو از آن تعبیر می کنند به شبه جزاء، مثلا وقتی گفته می شود «الذی یأتینی فله درهم»یعنی هرکس نزد من بیاید. جزایش را یک درهم می دهم،«فاء»دراینجا به ما می فهماند که اولا جزای آمدن، یک درهم است و ثانیا، بلافاصله پرداخت می شود. بنابراین، اینکه امام (صلوات الله علیه) می فرمایند:«حتی قطعت یداه فأبدله الله بهما جناحین...»یعنی اولا جزای آن .فداکاری این بود که خداوند دو دست آن حضرت را تبدیل به دو بال نمود و ثانیاً، این تبدیل بلافاصله انجام شد. برای دریافت این معنی به کتاب «مغنی اللبیب»مراجعه شود.
2- الفروق فی اللغه: 233، «الباب التاسع عشر، فرق سوم »

که حرکت آن حضرت بسیار سریع خواهد بود. و کمتر از یک چشم بهم زدن توان حضور در هر جایی را که بخواهد پیدا می کند، گرچه در ادامه حدیث شریف می خوانیم که آن حضرت با آن دو بال « یطیر مع الملائکه فی الجنه»؛ در بهشت با فرشتگان پرواز می کند. اما این به آن معنا نیست که آن حضرت نمی تواند در همین دنیا همراه فرشتگان پرواز کند. بلکه طیران و حرکت آن حضرت در همین دنیا و حضور آن بزرگوار درهنگام شداید و سختی های شیعیان بلکه دیگر ارادتمند آن حضرت از شمار خارج است.

علاوه بر اینکه حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه)«ذوجناحین» بودن آن حضرت را تشبیه می فرمایند به «ذوجناحین»بودن حضرت جعفر طیار علیه السلام و می فرمایند: «کما جعل لجعفر بن ابی طالب [دو بال خداوند به حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) عطا کرد] همان گونه که خدای متعال برای جعفر دو بال قرار داد.»و در احوالات حضرت جعفر می خوانیم که :

حضرت جعفر علیه السلام در جنگ موته آن قدر جنگید تا آنکه دست راست آن حضرت از بدن جدا شد، علم را به دست چپ گرفته و به جنگ پرداخت تا آنکه دست چپ او نیز از بدن جدا شد. پس پرچم را به سینه چسبانید، تا آنکه شهید شد. و بر بدن مقدسش بیش از هشتاد زخم وارد کردند.

حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله که در مدینه بودند، قتلگاه او و یارانش را مشاهده کرده و فرمودند:«زارنی جعفر فی نفرمن الملائکه له جناحان یطیر بهما»؛جعفر مرا زیارت کرد در حالی که در بین شماری از فرشتگان بود، و دوبال داشت که با آنها به پرواز در آمده بود.(1)

این فراز تاریخی به ما می فهماند که حضرت جعفرعلیه السلام در همین دنیا با دو بال پرواز کرد و از«موته»که سرزمینی نزدیک شام - اردن - است به مدینه آمد و به زیارت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله مشرف شد. بنابراین، همانگونه که حضرت جعفر علیه السلام با آن دو بال در همین دنیا پرواز می کند و به محضر محمد مصطفی صلی الله علیه واله شرفیاب می شود.وپیش از این نیز گذشت که در مداین به نماز بر بدن جناب سلمان علیه السلام حاضر شد، حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه)

ص: 439


1- تنقیح المقال ج 13:15.

نیز همین گونه است؛ چرا که حضرت امام سجاد(صلوات الله علیه) فرمودند:«فأبدله الله بهما جناحین کما جعل لجعفر بن أبی طالب».

حاصل آن که آن حضرت قدرت دارندکه در همین دنیا با دو بال اعطایی خداوند به هر کجا که بخواهند؛ چه دردنیا و چه دربهشت و چه در عالم ملکوت بروند، و اصلا خداوند این عطا را به ایشان به همین منظور نموده است.واین حقیقتی است که مردمان بسیاری در زمانهای گذشته و حال برایشان تجربه شده که در هرسختی می گویند: یا ابا الفضل، و گره از کارشان باز می شود.

و شاید سراینکه حضرت عباس (سلام الله علیه)درخواب یامکاشفه بدون دست دیده می شود، همین باشد که آن دو دست، دردست خدا است و بدل آن دو بال است و مردم استعداد دیدن آن دو بال که از عالم ملکوت است را ندارند، مگر کسی که در رتبه بالایی از معرفت قرار گرفته باشد.

146- پژوهشی دیگر در معنای «جناحین»

مراد از «جناح»در کلام حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه واله نسبت حضرت جعفر طیار علیه السلامحضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) نسبت به حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) چیست؟ این سؤال همواره ذهن اندیشمندان نازک بین را به خود مشغول داشته، و هر کس به اندازه توان علمی خود چاره ای اندیشده اند.

عبدالرحمن سهیلی(1) در معنای این حدیث شریف که پیامبر صلی الله علیه واله خدا فرمودند:

«...رأیت جعفره یطیر مع الملائکه، و جناحاه مضرجان بالدم....»(2)

دیدم جعفر را که با ملائکه پرواز می کرد و دوبال او آغشته به خون بود.

«...و عباره عن صفه ملکیه و قوه روحانیه،اعطیها جعفر کما اعطیتها الملائکه...».(3)

ص: 440


1- وی معتزلی مذهب و شارح کتاب تاریخی «سیره ابن هشام، به نام «الروض الأنف»است و به سال 581 درگذشته است.
2- الروض الاثف ج 7: 37.
3- همان: 38 .

[مراد از جناح و بال]عبارت است از صفت ملکی و نیروی روحی و قدرت روحانیه ای که به [حضرت] جعفر علیه السلام عطا شده، همان گونه که آن نیروی ملکوتی به فرشتگان بخشوده شده است. س بنابراین سهیلی معتقد است که مراد از «جناحین»در حقیقت، همان قوت روحی و ملکوتی است و همان گونه که فرشتگان از آن بر خوردارند، حضرت جعفر علیه السلام نیز برخوردار است، برهمین اساس ۔ اگر سخن سهیلی را قبول کنیم - خداوند متعال همین قوه ملکوتی و نیروی روحانی را به حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) بخشوده است، و همان گونه که فرشتگان - از آن جهت که دارای این نور ملکوتی هستند -توان صعود به عالم ملکوت و نزول به عالم ملک را دارند، و قدرت حرکت سریع و گردش پر سرعت - ملکوتی و نورانی - را نیز دارا می باشند، حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) نیز همین گونه است.

از این روی باید گفته شود:حضرت عباس (سلام الله علیه)جان خود را فدای خلیفه الله حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) نمود تا آنجا که دو دست مبارکش از بدن جدا شد. و خدای متعال به جای آن، قدرت ملکوتی و نیروی روحی به او عطا فرمود.

147- تحقیق حق

گرچه گفتار سهیلی در نگاه اول سخن زیبایی است، اما با اندکی فکر، و جستجویی کوتاه در آیات و روایات در می یابیم که معنای «جناحین»بسیار بسیار بالاتر از آن است که فکر سهیلی و امثال او به آن برسد. و درحقیقت سخنش برخاسته از بیچارگی علمی و معارف است، چرا که او دسترسی به روایات نورانی شیعه نداشته، و عقلش به فهم قرآن نیز نمی رسیده است. وجانش از کوثر ولایت بی بهره بوده گرچه راجع به اهل بیت (صلوات الله علیهم)به ویژه حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) سخنانی نغز دارد(1).به هرحال برای روشن شدن حق مطلب به سه مقدمه نیازمندیم.

مقدمه اول: انسان، ملک و جن سه نوع از آفرینش الهی هستند که هرکدام ویژگی خود را

ص: 441


1- بعضی از سخنان او را در کتاب شریف «بضعه النبی»می توانید بیابید.

دارند.از آنجا که انسان مرکب از دو حقیقت است:1.جسم که ریشه در خاک دارد. 2. روح که سرچشمه اش ملکوت است، لذا انسان مخلوق ویژه حضرت حق جل وعلامی باشد. اما سرمنشأ جن، آتش است، ولی هستی فرشته را «نور»تشکیل می دهد.ونیاز به توضیح نیست که مراد از «نور»که ریشه آفرینش فرشته است، نوری از قبیل نور خورشید، شمع و آتش نیست، بلکه مقصود «نور»ملکوتی است.

مقدمه دوم: أنوار ملکوتی و موجودات نوری عالم بالا خود دارای طبقاتی گسترده و دارای امتیازاتی گوناگون هستند. مثلا حقیقت حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله در بالاترین درجه عالم هستی جای دارد، به این معنا که آغاز آفرینش و باب الله و صراط مستقیم اند و در آخر هم مقصود و راز آفرینش می باشند و یا «قرآن عظیم»که حقیقت آن درعالم ملکوت در«کتاب مکنون» است و «نوری»است که خداوند بر بندگان خود منت نهاده و آن را از آن عالم به این جهان نازل کرده است.

از همین روی در روایات و احادیث بسیار زیاد می خوانیم که وجود حقیقی آن بزرگواران از نور عظمت الهی خلق شده است.

و جایگاه آن بزرگواران بالاتر ازعرش است که در زیارت جامعه می خوانیم:

«خلقکم الله أنواراً فجعلکم بعرشه محدقین حتی من علینا بکم فجعلکم فی بیوت أذن الله أن ترفع و یذکر فیها اسمه...»؛

خداوند شما را به صورت أنوار[درخشش روشنایی ها ]آفرید پس از آن شما را محیط به عرش خود قرار داد، تا اینکه بر ما منت نهاد، و شما را درخانه هایی قرار داد که اراده فرموده است به برافراشتگی آن خانه ها، و اراده فرموده است که نام مقدس او در آن خانه ها یاد شود...(1)

و حقیقت قرآن در کتاب مکنون است، خداوند متعال می فرماید:

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ*فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ*لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ*تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ»؛(2)

ص: 442


1- زیارت جامعه کبیره.
2- واقعه / 80 – 77.

همانا آن قرآن کریم است در کتاب سر پوشیده ای که بجز پاک شدگان آن رانمی توانند مس کنند، و نازل شده از جانب پروردگار جهانیان است. و اما آن حقیقتی که در«کتاب مکنون»است.«نور»است از همین روی در سوره نساء، آیه174می خوانیم:

«یا ایُّهَا النّاسُ قَد جائَکُم بُرهان مِن رَبَّکُم وَ اَنزَلنا اِلَیکُم نُوراً مُبیناً»

ای مردم به تحقیق که برهان از طرف پروردگان آمده است، و فرو فرستادیم به سوی شما نوری آشکار و روشن.

و پیش از این نیز دانستیم که ملائکه ریشه در«نور»دارند، و آنها موجوداتی نوری می باشند به خلاف انسان که جسمش خاکی و جن که وجودش آتش است.

مقدمه سوم: همان گونه که سابقا دانستیم قرآن عظیم و اهل بیت (صلوات الله علیهم) و فرشتگان «نور»ند،وجایگاه آنها در عالم بالاست، که از آن به عالم ملکوت تعبیر می شود.از طرفی خداوند انسان را به گونه ای آفریده که هم از عالم ملکوت - روح - بهره ای دارد و هم جای در عالم ماده و جسم دارد. بر همین اساس قرآن مجید که جای در عالم بالا دارد به این عالم ماده نازل کرده، همان گونه که حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله را که برترین «نور»و محیط به عرش الهی اند در خانه های زمینی قرار داد، و فرشتگان را که آنها نیز سرشته از نور می باشند به زمین نازل کرده، تا این انسان ساکن در زمین را که در ظلمات قرار گرفته از آن خارج کرده و به جهان نور رهنمون گردند.

بنابراین این نورهای مقدس به زمین - عالم ماده - نزول می کنند. اما معنای آن این نیست که آن نورهای مقدس به شوائب عالم ماده آلوده می شوند. بلکه بر نورانیت خود باقی هستند، گرچه به صورت مادی جلوه می نمایند، به بیان دیگر: قرآن که «نور»است و از عالم ملکوت به سوی این عالم ماده نازل شده است همچنان نور است، و این قرآن که در دست ما قرار گرفته همچنان «نور»بر نور بودن خود باقی است، ولی به لحاظ این عالم مادی،به صورت الفاظ قابل شنیدن و خواندن نمایان شده گرچه همین جلوه و همین نمایش مادی آن نیز نور است در این آیه شریفه کمی دقت کنید که خداوند متعال می فرماید:

ص: 443

«قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِین ٌیَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(1)

همانا از جانب خداوند نور و کتاب آشکار به سوی شما آمده، [که] هرکس رضوان الهی را پیروی کند [یعنی] از راه های سلام تبعیت کند این نور آنها را به راه مستقیم هدایت می کند.

از همین روی است که عقل تمام بشر از درک و فهم ذره ای از عظمت آن عاجز است مگر لطف خدا همراه شود، چرا که:

کین نه آن بحری است کورا ساحلی است***وین نه آن راهی است کورا منزلی است

چون برآید موج این بحر محیط***غرقه گردد هرکجا صاحب دلی است

این قرآن کریم که به گونه ای پیاپی از آن تعبیر به «تنزیل»،«نزول»و «انزال»تعبیر شده و خلاصه آن که و«تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ»است، همین قرآن نازل شده از جانب پروردگار عالمین، «نوری»است که به زمین آمده است، چرا که خداوند کریم فرمود: «قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِین»بنابراین قرآن مجید در عالم ملکوت و نیز در این عالم ناسوت و مادی «نور» است، بلکه این نکته بر جای خود باقی است که «نور»بودن قرآن را کسی می فهمد که رضوان خدا را خواستار و در صراط مستقیم استوار باشد.

ناکسان را در حریم عزقرآن بار نیست***جز دل پاکان درین ره محرم اسرار نیست

تا نشود پاک دل عیبناک*** بهره نیابد ز سخنهای پاک

آنگاه نور قرآن دل را روشن و جان را صفا می بخشد که از صمیم قلب دریابیم که این نور،یعنی قرآن عظیم از نزد خدای جل جلاله آمده و بی نهایت نعمت الهی است.

این کیست؟ این کیست؟ این در دیده ناگه آمده!این نور اللهی است، این از نزد الله آمده و بر همین میزان است نور حضرت محمد و اولاد معصوم او (صلوات الله علیهم)که از مقام نورانی خویش که محیط بر عرش الهی جل جلاله بوده اند، خداوند بر ما منت نهاد و آن انوار مقدسه و پاک را در این خانه ها و منزلهای مقدس و زمین های پاک، قرار داد تا خلق و خلق ما پاک

ص: 444


1- مائده /15 و 16.

شود، چرا که آن بزرگواران طاهر و مطهر هستند. و شکی نیست که همین جسم ظاهری آنها هم نوراست و نورانیت دارد و بر همین اساس جسم منور آنها، وقتی در آفتاب قرار می گرفت سایه نداشت، همان گونه که در تاریکی نورفشانی می کرد، یکی از ویژگیهای جسم مبارک حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله را چنین نوشته اند:

هرگاه در شب ظلمانی و تاریک راه می پیمود، برای اونوری چونان نور ماه هویدا می شد.(1)عایشه می گوید:

«شبی سوزن خیاطی را که به امانت در نزدم بود گم کردم وچراغ در منزل نبود تا اینکه حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله وارد خانه شد، از نور صورتش سوزن را پیدا دنبال نمودم...»(2)

سایه آن حضرت بر زمین نمی افتاد، چون سایه از تاریکی است[و آن حضرت هیچگونه تاریکی نداشت]و هرگاه آن حضرت در مقابل خورشید، ماه و چراغ می ایستاد، نور او بر آن نورها فزونی داشت».(3)

با توجه به آنچه گفته شد، معلوم می شود که قرآن و چهارده نور پاک، که نورند با همین ویژگی در این عالم ظاهر شده اند، همان گونه که قرآن چون دیگر کتابها رخ می نماید آن بزرگواران نیز چون دیگر انسان ها ظهور دارند، اما با دیده تیزبین و بصیرت نوری اگر چونان سلمان به مقام معرفت نوری برسی(4)در می یابی که قرآن نور لفظی و حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله نور مجسم اند.

و هرگاه این حقایق را دریافتی نزول فرشتگان را در می یابی که چگونه آن موجودات نورانی هنگام نزول در این عالم مادی جلوه نمایی می کنند و جناح و بال نوری آنان را درمی یابی که هرکس را توان درک و فهم آنان نیست.

ص: 445


1- در زیارت جامعه می خوانیم.«خلقکم الله انواراً فجعلکم بعرشه محدقین حتی من علینا بکم، فجعلکم فی بیوت اذن الله أن ترفع...»
2- مناقب آل ابی طالب جلد165:1، فضائل الخمسه ج28:2به نقل از «کنزالعمال ج 6: 297.»
3- مناقب آل ابی طالب ج 1: 165، فضائل الخمسه ج 1: 28 به نقل از «کنزالعمال ج 6: 297.»
4- حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه): «معرفتی بالنورانیه...»

148- نتیجه مقدمات سه گانه

اگر نیک نظری کنی در می یابی که فرشتگان، که از نور وجوداقدس حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) آفریده شده اند، دارای بالهای متعددی هستند، و آن بالها برای بالارفتن به عالم ملکوت و آمدن به عالم ناسوت و حرکت در پهنای هستی است، و این بالها، چونان بال پرندگان است. با این تفاوت که پرندگان برای بالا و پایین آمدن در همین عالم استفاده می کنند. ولی ملائکه برای بالا رفتن به عالم ملکوت و پایین آمدن به این عالم ملک بهره می جویند.

بنابراین بالهای فرشتگان، بالهای نوری است که به صورت بالهای ملکی هویدا می شود، گرچه درحقیقت نورند، همان گونه که قرآن نوری است که به صورت الفاظ جلوه می نماید و ذات چهارده نور پاک که بصورت ملکی این عالم مشاهده می شود.

149- دو بال حضرت عباس (سلام الله علیه)

بنابر آنچه گفته شد و با توجه به کلام حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) که خداوند به جای دو دست حضرت عباس (سلام الله علیه) به او دوبال کرامت فرمود.فهمیده می شود، که جسم حضرت اباالفضل در همین دنیا نور بود.

به بیان دیگر: دوبال فرشتگان، حتما از نور است، چرا که فرشتگان از نور سرشته اند، پس صورت جسم بشری حضرت عباس هم نور بود، زیرا دو بال همچون فرشتگان به او عطا شد. بنابراین در واقعه کربلا که دو دست از پیکرش جدا شد خداوند دوبال نوری به آن جسم مبارک عطا کرد. و لابد باید آن جسم شریف نور باشد.

بر همین اساس نگارنده معتقد است که جسم حضرت عباس (سلام الله علیه) نور بود که به صورت جسم، جلوه گری می نمود وخداوند دو بال نوری به او عنایت کرد که هم قدرت بالا رفتن در عالم ملکوت را دارا است و هم فرود آمدن در این دنیا، و از همین جا در می یابیم که حضرت در جایی قرار می گیرد که حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) می فرمایند:

او را نیز نزد خدا منزلتی است که«یغبطه بها جمیع الشهداء»تمام شهدا به خاطر

ص: 446

آن جایگاه بر او غبطه می خورند.»

و حضرت امام صادق (صلوات الله علیه)درزیارت نامه آن حضرت می فرمایند:

لعن الله من جهل حقک و استخف بحرمتک»؛

خدالعنت کندآن را که حق تورانشناخت و حرمتت را پاس نداشت

و در همین زیارت نامه از ناحیه مقدس آن امام معصوم (صلوات الله علیه) می خوانیم:

«لعن الله أمه استحلت منک المحارم و انتهکت فیک حرمه الاسلام»؛

خداوند لعنت کند مردمی را که محارم الهی را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حرمت اسلام را شکستند.

و تا آنجا مقام حضرت بالا می رود که مولایمان حضرت صادق - که جانم فدای خاک پای او باد - می فرمایند:

«رفع [الله] ذکرک فی علیین»؛خدای یادت را درعلیین بلند گرداند.

150- بصیرت و جسم نوری

شاید آنچه گفته شد، برای شماری از خوانندگان سنگین باشد،همان گونه که شجاعت آن حضرت در شمار کسانی را که آن حضرت به جهنم فرستاد برای بعضی از افراد ظاهربین و حس گرا غیر قابل باور شده و زبان و قلم به محال بودن آن گشوده و متأسفانه اوراق سفید را سیاه کرده اند.امااین فضیلت را که دانستید گرچه زیباست، اما باز هم ساحت قدس حضرت عباس (سلام الله علیه) از آن برتر است، کافی است که شما یاد آرید کلام نورانی حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) را که پیش از این شرح شد:

«کان عمنا نافذ البصیره...»؛ عموی ما نافذ البصیره بود.

یعنی آن حضرت صاحب بصیرت نافذه بود، و «بصیرت»را این گونه شرح کرده اند:

«البصیره قوت القلب المنور بالنورالقدس یری بها حقائق الأشیاء وهی التی یسمیها الحکماء: العاقله النظریه و القوه القدسیه».(1)

ص: 447


1- جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون«دستورالعلماء، ج 251:1.

بصیرت یعنی نیرو و قوت قلبی که منور شده باشد به «نور قدس» که حقیقت همه چیز را به آن قوت و نیرو می بیند،واین بصیرت و قوت قلبی را حکماء «عقل نظری»و قوۀ قدسیه می نامند.

حال که معنای «بصیرت»را دانستی بنگر به کلام حکیم سبزواری قدس سره که می گوید:

«هر گاه نور بصیرت در قلب انسانی تابیده شد، دیگر این انسان،نه دنیا را می بیند و نه آخرت را، یعنی در چشم چنین انسانی دنیا و آخرت ارزش ندارد بلکه تمام توجه او به پروردگار خود است و هنگامی که انسانی صاحب نور بصیرت از دنیا و آخرت گذشت وبه خدای پیوست، جسم او نیز نورانی می شود،زیراانسان بصیر،جسم را هم در راه خدا به کار می گیرد، از همین روی جسمش نیز منور به نور قدسی می شود. دیگر در این صورت حیات جسم نیز، حیات معنوی می شود، نه حیات مادی، و به قول مولوی:

بس بزرگان گفته اند نی از گزاف***جسم پاکان عین جان افتاد صاف

گفتشان و نفسشان و نقششان***جمله جان مطلق آمد بی نشان(1)

بنابراین جسم حضرت اباالفضل نور بود، چون آن حضرت صاحب «بصیرت نافذه»بود.وآنگاه که دست مقدسش از بدن جدا شد،خداوند دوبال به او عنایت کرد و واضح است که آن دوبال نوری که به جسم نوری حضرت اباالفضل عطا می شود، یکی از آثارش آن است که در بهشت با ملائکه به پرواز در می آید، و دیگر آثارش آنکه در عالم ملک و ملکوت هبوط و صعود می کند. از همین روی حضرتش هم در دنیا و هم در آخرت و هم در عالم ملکوت حضور دارد.

او دردنیا باب الحوائج است و در آخرت نیز شهدا بر عظمتش غبطه می خورند و در«علیین»نیز خدا یادش را بزرگ کرده است. پس او کیست که عقل هیچ کس به دامن جلال و عظمتش نمی رسد؟

و بجزخدایی که او رارفعت باددرملکوت عنایت کرده وامام معصوم که هتک او را

ص: 448


1- شرح الأسماء الحسنی: 215.

هتک دین شمرده، چه کسی را توان فهم عظمتش و کدامین قلب و زبان یارای وصفش را دارد. و چه زیبا ملافتح الله شوشتری(1) سرود که:

به آستان تو سوگند کاستانه تو***زعرش برتر و بالاتر است چندین بار

اساس قصر جلال تو بس که هست رفیع***جز ایزدش نتوان بود دیگری معمار

و در دیگر غزلی می گوید:

بوالفضل و بوالکمال أبوالسیف آنکه او***در فوق عرش رأیت فضل و هنر زند(2)

شاه حجاز و ماه بنی هاشمی لقب***آن کو، لوای نصرت و فتح و ظفر زند

از بهرسیررفعت او طایر قیاش***باشهپرخیال اگر بال و پر زند

مشکل رسد به حلقه درباررفعتش***صد بار اگر زحلقه امکان بدر زند

حکمش چنانکه نقشه ز نقشش قضا برد***امرش چنانکه کرده ز رویش قدر زند(3)

در صولت و صلابت و مردی و مردمی ***در روزگار تکیه بجای پدر زند

موسی بگفتن«أرنی»نیست حاجتش*** گر ذره ای ز خاک درش بر بصر زند

زان خاک جای سوزنش ار بود با مسیح*** می بایدش قدم بسر عرش بر زند

یعقوب را محبت یوسف رود ز دل*** گر بر رخش زمنظر دل یک نظر زند

شاها مرا به مدح تو لطف تو شد دلیل ***ورنه چگونه مور ز دریا گذر زند(4)

151- عبودیت رازگشای عظمت

آن چه حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)را در این مقام نشاند، که کس را فهم نرسد، عبودیت و معرفت او به درگاه احدیت و تسلیم و فرمانبرداریش ازولایت بود.چنانچه پیش ازاین در باب معرفتش به الله جل جلاله اشاره شد، او فرمود: «ما أشرک بالله لمحه بصر» و اطاعت و

ص: 449


1- وی عالمی محقق و عارفی دل سوخته ای است که درمحضر سید العارفین سید علی شوشتری قدس سره و دانشمند محقق و عالمی ربانی و واصل به ولایت حسینی شیخ جعفر شوشتری قدس سره شاگردی کرده و به مقام بلندی از علم و معرفت دست یافته است او به سال 1243 قمری تولد و در سال 1304 قمری از دنیا رحلت کرد، روحش تابناک باد.
2- اشاره به «رفع [الله] ذکرک فی علیین.
3- ز آنکه او باب الحوائج است.
4- دیوان وفایی: 123 و 124.

عبودیتش را جلوه گر در کلام به حق ناطق حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می بینیم که دستور داده اند در زیارت عموی بزرگوارشان چنین بگوییم:

«أشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفا و النصیحه لخلف النبی صلی الله علیه واله المرسل و السبط المنتجب و الدلیل العالم و الوصی المبلغ و المظلوم المهتضم».

و در فرازی دیگر باید طبق فرمان امام بگوییم:

السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین.»

152- راه معرفت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)

تحصیل معرفت به ساحت قدس حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) را می توان از راه های گوناگونی پیگیری کرد:

1. مشاهده و خواندن معجزات و کرامت آن حضرت که درفریاد رسی واماندگان به وقوع پیوسته است.

2. مطالعه و دقت در فضائل و مناقب آن حضرت .

3. کشف مقام عبودیت در پیشگاه خداوند و معرفت و تسلیم در مقابل ولایت کبریایی امامان معصوم (صلوات الله علیهم).

4. توسل به خود آن جناب، برای پرده گشایی معرفتش.

اما مهم آن است که ما کدامین ویژگی آن حضرت را باید بخوانیم؟ جواب این پرسش گفته شد که آن همه مقامات در«عبودیت»و«معرفت»و «تسلیم»نهفته است بلکه عبودیت، بالاترین مقام سرور آفریدگان الهی یعنی حضرت محمد صلی الله علیه واله می باشد که در نمازها، واجب است بگوییم:«اشهد أن محمدا عبده و رسوله اللهم صل علی محمد و آل محمد»مهم ترین مقام والاترین مخلوق خدا،عبد بودن او است.

اگر می خواهی به این مقام راه یابی، باید همان راه را طی کنی و هرچه در این راه بیشتر کوشش کنی پرده های بیشتری خواهی دید چرا که تا از آن سنخ نشوی راه به آنجا نیابی،

ص: 450

یعنی چون حضرت عباس(سلام الله علیه)«عبدالصالح»و«مطیع» و دارای مقام «تسلیم»است تو نیز باید به دنبال این صفات باشی تا بتوانی چهره دلارایش را ببینی.

سخن را باید در شرح این فراز به پایان رساند. چرا که همه آنچه این جا هست دیگر گفتنی و نوشتنی نیست بلکه چشیدنی است.

آنچه گفتم تا بدینجا گفتنی است*** مابقی بگذار کان بنهفتنی است

153- وارسی واژه ها

در این بخش به بررسی واژه «لام»،«عند»،«منزله»،«غبطه» و «جمیع»می پردازیم و پس از آن به خواست ایزد منان به ترکیب و جمله بندی این فراز پرداخته می شود.

«لام»در «للعباس»به اصطلاح دانشمندان«علم نحو»؛ «حرف جر»است، که اختصاص و ویژه بودن را فایده می بخشد. مثل «»(1)یعنی مالکیت و مالک بودن در روز رستخیز مختص و ویژه الله جل جلاله است. بنابراین، معنای این فراز چنین خواهد بود: «جایگاهی که حضرت عباس (سلام الله علیه) دارد نزد خداوند و همه شهدا به خاطر آن بر آن حضرت غبطه می خورند، اختصاص به آن حضرت دارد و هیچ کس را چنین مقامی نیست.»

«عند»ظرف مکان است و به معنای حضور مکانی است. که هم در حضور حسی کاربرد دارد،مثلاگفته می شود:«عندی حسن»حسن نزد من است، یعنی حسن در مکانی که

ص: 451


1- فرقان / 56.

نزدیک من است قرار دارد. و هم در حضور معنوی به کار می رود مثل آنکه گفته می شود:«عند زراره علم الفقه»، فقه آل محمد صلی الله علیه واله نزد زراره است، بنابراین دانش فقه و ذهن و عقل هر دو از امور غیر حسی می باشند، اما به کارگیری واژه «عند»به ما می فهماند که «دانش احکام دینی»در نزد جناب زراره می باشد.برهمین اساس «عند»درآیه شریفه:«عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»(1)برای حضور و قرب معنوی است. (2)

بنابراین«عند»درحدیث شریف مورد بحث به معنای قرب و حضور معنوی در نزد الله جل جلاله می باشد. یعنی حضرت عباس (سلام الله علیه) رتبه و منزلتی در نزد خدا دارد که آن مورد غبطه و رشک تمام شهدا است. از همین روی باید معتقد شد که قرب حضرت عباس (سلام الله علیه) به الله جل جلاله استثنایی است، و هیچکس را با او شرکتی نیست.

«غبطه»هرگاه انسان نظر کندبه کسی و نعمتی و فضیلتی دراو ببیند، از دو حال خارج نیست. یا اینکه آرزو می کند که خداوند آن نعمت و فضیلت را بر آن شخص دوام بخشد ولی به او نیز عنایت کند. چنین انسان را «غابط»و این حالتش «غبطه»می گویند.

ولی اگر آرزو کند که آن نعمت و فضیلت از آن شخص زایل شده و از بین برود، و تنها برای خود بخواهد. این شخص را«حسود»و این صفتش را «حسد»می خوانند. پس «غبطه»یعنی دو آرزو کردن 1. دوام و استمرار نعمت و فضیلت برای دیگری 2. یافتن آن مرتبه و فضیلت برای خود.(3)

بنابراین همه شهدا وقتی مقام و منزلت حضرت عباس (سلام الله علیه) را در نزد خدا می بیند، بر آن غبطه خورده و رشک می برند. و از خدا می خواهند که آن منزلت برای آن حضرت بادوام باشد و برای آنان نیز حاصل شود. گرچه خواسته دوم آنان ناممکن است، زیرا این رتبه ویژه حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه) است؛ چرا که امام فرمود:«...للعباس...»یعنی این مرتبه ویژه آن حضرت است.

ص: 452


1- قمر / 55.
2- ر. ک «کلیات ابی البقاء: 634»،«مغنی اللبیب ج 2: 44، باب اول، حرف ع، عند»
3- آنچه گفته شد توضیح کلمات دانشمندان لغت شناس است که در فرق بین «غبطه»و«حسد»بیان کرده اند. ر. ج «الفروق فی اللغه: 121»، «کلیات ابوالبقاء: 672»، «و مقاییس اللغه ج 4: 411»

«جمیع»این کلمه برای تأکید و احاطه کاربرد دارد(1). و آن را از الفاظ «عموم»شمرده اند. یعنی فراگیر تمام افراد است. و در این حدیث شریف به هر دو معنی است؛ زیرا لفظ«الشهداء»جمع «شهید»ست. و بر آن «ال»داخل شده که بنابر قول صاحب نظران ، همین کلمه «الشهداء»دلالت می کند که تمام شهیدان بدون استثناء بر مقام و منزلت مولای ماغبطه می خورند. ولی در عین حال این معنا را به کلمه «جمیع»تأکید کرده و محکم نموده است.

نکته:

پنهان نماند که واژه «جمیع الشهداء»گرچه تک تک شهیدان را فراگیراست، اما شامل چهارده نور پاک (صلوات الله علیهم)نیست، زیرا کسی با آنها قابل قیاس نیست و آن بزرگواران به اصطلاح دانشمندان«علم اصول»،تخصصا از این عموم خارجند؛ یعنی اصلا این «جمیع الشهداء»شامل حال آنها نمی شود.

افزون بر اینکه گفته شد که به قطع و یقین حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) هرچه از مقام و فضیلت دارد، از برکت دولت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) است. و آنچه را یافته از اطاعت و تسلیم شدن در مقابل خدا و حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله به دست آورده است. و این همه مدارج را از شاگردی درب خانه حضرت علی مرتضی و حضرت امام حسن مجتبی و حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیهم) کسب کرده است.

بنابراین گرچه او بزرگ است و بر فراز این عالم سرافرازی یگانه است، اما در مقابل عظمت حضرت مصطفی و آل پاکش (صلوات الله علیهم) عبد است و شاگرد و تسلیم و فرمانبردار.

154- ترکیب و جمله بندی این فراز در آیینه پژوهش

«إن»واژه ای است که تأکید و قطعی بودن یک جمله را می رساند. و به ناچار نیازمند «مبتدا»و«خبر»می باشد. به این معنی که بعد از واژه «إن»«نهاد»و«گزاره ای»باید باشد. و آنچه مسلم است، «منزله»اسم «إن»است، و به دیگر سخن «منزله»نهاد این فراز است

ص: 453


1- لسان العرب ج 2: 390.

همان گونه که کلمه «للعباس»(1)«خبر»و«گزاره»آن می باشد و جمله بعد: «یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه »،صفت و توصیف برای «منزله»می باشد.

اما واژه «عند الله تبارک و تعالی»که ظرف است باید وابسته و متعلق به «منزله»بدانیم، چرا که «عند»ظرف غیر متصرف است. (2)بنابر این، نمی تواند «خبر»و «گزاره»برای «منزله»باشد.

باتوجه به آنچه گفته شد، معلوم می شود که «منزله»اسم «ان»و «نهاد»است و جمله «یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه»صفت برای «منزله»می باشد. و واژه «للعباس»خبر«ان»و گزاره «منزله»می باشد. که متعلق و وابسته به «استقر»است که حذف شده و در کلام آورده نشده ولی مراد می باشد.

ان بنابراین ترجمه این فراز چنین می شود:«و به درستی که منزلت و درجه ای - در نزد خداوند برای [حضرت] عباس (سلام الله علیه) وجود دارد،که همه شهدا به خاطر آن منزلت بر حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) غبطه خورده، رشک میورزند.»

155- شرح «للعباس عند الله تبارک و تعالی لمنزله»

آخرین فراز از کلام حضرت امام علی بن الحسین (صلوات الله علیه )بیانگر شأن و منزلت حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه)در نزد حضرت باری تعالی و نشان از قرب سردار کربلا در پیشگاه خداوند متعال است. و امام (صلوات الله علیه) سه ویژگی از خصوصیات این رتبه و منزلت را بیان می فرماید:

ویژگی اول: استحقاق داشتن و سزاوار بودن حضرت عباس (سلام الله علیه)برای احراز و به دست آوردن آن رتبه و منزلت؛ زیرا آن حضرت با آن که در اوج قله توحید بود و از طرفی

ص: 454


1- طبق قواعد علم نحو، «للعباس»جار ومجروراست، و متعلق به «استقر»است که در تقدیر گرفته می شود، گویا اصل عبارت چنین بوده است «استقر للعباس»
2- نزد علمای نحو ظرف بر دو قسم است:1. ظرف متصرف یعنی ظرفی که همیشه مفعول فیه است و گاهی مبتداءواقع می شود مثل «یوم الجمعه سید الأیام»2. ظرفهایی که از مفعول فیه بودن نمی توانند خارج شوند و هیچ گاه نمی توان آنها را مثلا مبتداء و نهاد در جمله قرارشان داد. و«عند»از ظرفهایی است که از«مفعول فیه» بودن هیچگاه خارج نمی شود.«التصریح علی التوضیح ج 1: 343»اما سخن ابن هشام در«مغنی البیب»کلامی بی اساس می باشد، که در حاشیه آن نگارنده به طور کامل به آن پرداخته است.

بلندترین مقام بصیرتی - نافذ البصیره -را داشت، افزون بر آنکه در جنگ آوری و دلاوری تک و بی نظیر بود، خود را فدای «خلیفه الله»، «حجه الله»و«وصی»حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله و حضرت علی مرتضی و حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیهم) نمود. و از همه هستی خود در راه اطاعت و حمایت از حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)گذشت، که حضرت امام سجاد (صلوات الله علیه) در فراز پیشین فرمودند: «و فداه نفسه...»

از این جهت سزاوار منزلت و رتبه ای ویژه در نزد حضرت یزدان گردید. و از آبرویی مخصوص، در نزد حی داور برخوردار شد. و این ویژگی یعنی سزاوار بودن آن حضرت به آن منزلت را از نوع چینش کلماتی که حضرت سجاد (صلوات الله علیه) درکلام نورانی خود به کاربرده می توان فهمید. زیرا که «ل»در«للعباس»معنایش «استحقاق»و سزاوار بودن است.(1)همان گونه که از «الحمدلله رب العالمین»می فهمیم که حمد تنها سزوار الله جل جلاله است.

156- استحقاق ذاتی و وصفی

سزاواری و استحقاق یا به خاطر ذات است، و یا به خاطر صفت، از همین روی گفته اند، «حمد»تنها سزاوار الله جل جلاله است چرا که او است که استحقاق حمد را داراست هم به جهت ذات، که مستجمع جمیع صفات کمالیه است و هم به جهت صفات، ازهمین روی گفته می شود «الحمدلله رب العالمین»تا اشاره باشد به اینکه خداوند متعال استحقاق ذاتی حمد را دارد.«الحمدلله»وهم استحقاق وصفی که «رب العالمین»(2) است

بنابراین می گوییم: حضرت عباس (سلام الله علیه) هم به جهت ذات پاکش و هم به جهات صفات بی مثالش سزاوار آن رتبه و منزلت در نزد خدا می باشد؛ چرا که شخصیت او ازیک طرف ریشه درولایت دارد که سلیل پاک امام علی مرتضی (صلوات الله علیه) است، و مادری پاک او را پرورانده که از چنان عظمتی برخوردار است که عقیله بنی هاشم حضرت زینب علیها السلام به دیدن او می رفته است(3) و اوصاف او که در حد کمال است، که از فهم و درک ما خارج است.

ص: 455


1- ابن هشام می گوید:«یکی از معانی لام جر یعنی«ل»استحقاق است. «مغنی اللبیب» ج 3: 152.
2- دستور العلماء ج 1: 114.
3- زینب کبری: 78 (تألیف محقق نکته پرور جعفر نقدی قدس سره به نقل از مخطوطات شهید قدس سره.

و نه عقل به سر حد کمال تو رسد ***نه فهم خلایق به جلال تو رسد

جاہ و جلال و ذات و صفات او را فقط خداوند متعال و امامان معصوم (صلوات الله علیهم) آگاهند و آنچه از قلم چونان نگارنده سر می زند، در حقیقت ذکرو یاد او و شرح و توضیحی است که بر کلمات نورانی پاک امامان (صلوات الله علیهم) درشأن حضرتش شرف صدور یافته است، آنهم در حد فهم و درک صاحب قلم است، نه در خور احادیث فضائل و مناقب. پس باید همه همنوا خطاب به سقای کربلا حضرت ابا الفضل العباس (سلام الله علیه) عرض کنیم:

پرده کس، لایق ساز تو نیست ***جز تو کسی، محرم راز تو نیست

هرکس از دور، دمی می زند*** در ره حیرت، قدمی میزند

هیچ دم، از سر تو آگه نشد ***هیچ قدم، محرم این راه نشد

ویژگی دوم: آن منزلت و رتبتی که در نزد الله جل جلااله دارد اختصاصی و ویژه آن حضرت می باشد. و کسی در آن شریک نیست، و این مطلب به دو دلیل ثابت می شود:

دلیل اول: گفته شد که «ل»در«للعباس»استحقاق را می رساند. و واضح است که هر کجا منزلتی و یا چیزی سزاوار کسی باشد، آن رتبه و منزل مختص و ویژه او است. و بر همین اساس دانشمندان ادبیات عرب میگویند: «هرکس مستحق چیزی است. معلوم می شود که آن چیز به او اختصاص دارد.»(1)پس چون حضرت عباس مستحق آن منزلت است، آن منزلت اختصاصی او است.

دلیل دوم: این منزلت و رتبه در پیشگاه خدا اگر ویژه حضرت عباس (سلام الله علیه) نبود؛ جمیع شهیدان برآن منزلت رشک نمی برند، پس آن رتبه، تنها از آن ایشان است. و دیگر شهیدان عالم از آن محرومند.

157- آثار منزلت

پرسشی که باید پاسخ آن را دریافت اینکه: آثار این منزلت چیست؟ جواب: می توان آثار این منزلت عظیم و اختصاصی را به دو دسته کلی تقسیم کرد. 1. آثاری که برای خود آن

ص: 456


1- مغنی اللبیب ج 3: 152 به نقل از «الجنی الدان: 96 »

حضرت است. 2. آثاری که برای دلباختگان حضرت او است.

آثار قسم اول:از آثار قسم اول می توان «رفعت یاد او در علیین»، «مساوات حرمتش با حرمت دین»،«وجوب معرفت آن حضرت»، «ملعون بودن ظالمین و جاهلین به حق او»و«احترام و تعظیم آن حضرت»نزد ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) و شیعیان و سودازدگان کربلا را برشمرد که پیش از این، همه بیان گردید.

آثارقسم دوم:فریادرسی آن حضرت ازتوسل جویندگان به محضرش ، تا آنجا که او را «باب الحوائج»خوانند و نیز شفاعت شیعیان در روز قیامت .

با توجه به آنچه گفته شده معلوم می شود که آن حضرت نسبت به شیعیان بلکه تمام توسل جویان، مهربان و فریادرس است، ورواشدن حاجات به شفاعت آن حضرت در درگاه ایزد منان را نتوان شمار کرد.(1)

اما شفاعت آن حضرت در قیامت از شیعیان وگریه کنندگان بر عاشورا، بسیار روشن و بدیهی است، چرا که از آثار قرب و منزلت در نزد خداوند، آن هم منزلتی که ویژه آن حضرت است و کسی را در آن شرکت نیست ودرقیامت بارزو ظاهر می شود،قبولی شفاعت است. به دیگر سخن، چون حضرت عباس (سلام الله علیه) دارای شأن و منزلت مخصوص نزد خداوند است، و او را آبرویی در نزد باری تعالی است -و این شأنیت در قیامت آشکار می شود - شیعیان و دلباختگان حضرتش در آن روز وانفسا، روی به سوی او خواهند آورد، آنها که جانشان از محبت و عشق به آن حضرت پر شده، و در مصیبت او به سروسینه می زنند. همین که آن صلابت و منزلت را می یابند، همه چشم به سوی او می کنند، و ازسویدای دل ازاو شفاعت می طلبند، و او که امید کسی را در دنیا ناامید نکرده و برای روا شدن حاجات میان حاجت مندان و الله جل جلاله وساطت نموده است، آیا آنجا وساطت نخواهد کرد؟ حاشا و کلا .

و روشن است که خداوند کریم رحیم رؤوف غفارغفور، وساطت و شفاعت آن حضرت را پذیرا می شود، چرا که او در نزد خداوند مهربان آبرومند است، و خداوند خواسته آن حضرت را رد نمی کند.

ص: 457


1- ر.ک:«چهره درخشان ابا الفضل علیه السلام»به خامه فاضل ارجمند و پژوهشگر خردمند جناب آقای ربانی خلخالی (دام عزه) در بیش از 5 جلد.

158- دو دست اباالفضل در دست حضرت فاطمه (صلوات الله علیها)

علامه نازک اندیش، او که قطره ای از دریای ولایت حسینی به کامش فرو چکیده و آن همه در هوای او سوخته ملاآقای دربندی قدس سره حدیثی را نقل می کند که نیازی به سند ندارد وی می نویسد:

«...وقتی که روز قیامت شود و أمر اهل محشردرغایت شده،و فزع اکبر باشد.[حضرت] رسول الله صلی الله علیه واله می فرستد امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) را به نزد [حضرت] فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) تا او را بیاورد برای شفاعت کردن به نزد [حضرت] رسول الله صلی الله علیه واله .

پس [حضرت] امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) به نزد [حضرت ]فاطمه (صلوات الله علیها) می رسد، و می فرماید: «ای فاطمه برخیز برای شفاعت.»و بعد می گوید:«ای دختر رسول الله صلی الله علیه واله چه در نزد تو هست از اسباب شفاعت،

و چه چیزی ذخیره نموده ای برای این روزی که، روز فزع اکبر است؟»پس [حضرت] فاطمه عرضه می دارد: «یا امیرالمؤمنین کفایت می کند در این مقام [یعنی مقام شفاعت] در دست بریده پسرم عباس»(1)

159- «جمیع الشهداء»

سابقا گفته شد که واژه «جمیع»در فرهنگ عرب «نص در عموم است»و همه افراد زیر مجموعه ای خود را شامل می شود، همان گونه که «الشهداء»که جمع با «ال»است همین معنا را در بردارد، با توجه به این دو قاعده علمی در می یابیم، که آن مقام و منزلت برای حضرت

ص: 458


1- سرمایه ایمان و جواهرایقان درترجمه وشرح«أسرار الشهاده» :194، العباس: 230، تذکر: آن کسانی که شمشیر قلم را از غلاف کشیده و بی پروا به اندیشه های پاک این مرد اندیشمند که با نورانیت خویش به مقام والایی درفهم احادیث اهل البیت (صلوات الله علیهم) رسیده، می تازنند. بدانند، تا زمانی که از پوست حس گرایی خود خارج نشده اند، و رتبه فقه الحدیث را احراز نکرده اند،و قلبشان از نور ولایت روشن نشده است، هرگز نخواهند توانست، فهم کلمات این بزرگ مرد را نمایند. گرچه به خیال خویش خود را نویسنده، پژوهشگربدانند.و خود خوب می دانند که تار و پود کلامشان با یک اشاره علمی بر باد است و به مقتضای «الباطل یموت بموت ذکره» نگارنده را با آنان سخنی نیست؛ چرا که حرف باطل خود به خود می میرد ولی کلمات این رادمرد همیشه زنده و جاوید است. فالحمد لله رب العالمین.

عباس در نزد خدای تبارک و تعالی از چنان جایگاه بلند و رفیعی برخوردار است که اولا آن عظمت درروز قیامت معلوم می شود به دلیل اینکه امام فرمودند:«یوم القیامه»و ثانیاً تمامی شهدا بدون استثنا آرزوی آن منزلت را می کنند.

بنابراین اولاظهور و تجلی مقام حضرت عباس (سلام الله علیه)و رتبه و جایگاه او در نزد خداوند دراین دنیا نه ممکن است و نه کسی را جز امامان معصوم (صلوات الله علیهم) توان درک و فهم او می باشد، زیرا عالم دنیا،عالم تنگ و کوتاهی است، و از طرفی عالم بروز حقایق نیست، به خلاف جهان قیامت که عالمی است بزرگ و با وسعت و عالم بروز حقایق، پس آنچه ما از حضرت عباس می دانیم قطره ای از دریای بی پایان عظمت آن حضرت است، و آنچه می گوییم و معتقدیم، به اندازه فهم ما است، نه اندازه آن حضرت .

و ثانیا: منزلت آن حضرت در نزد خداوند به اندازه ای است که همه شهدا که خود در بالاترین درجات قیامتند، چون شهیدند، برآن مقام و منزلت رشک برده و غبطه می خورند.

خدایا آن منزلت سرور ما در نزد تو چیست که این همه جلال و عظمت دارد.جانم به فدایت ای آقا و سرورومولایم ای سید ساجدان و امام عارفان! که درحد فهم ما آن یل تک سوار صحرای کربلا را به ما شناساندی.

و اگر نبود مگر همین فراز از کلام مولایمان حضرت سجاد (صلوات الله علیه)در بیان شأن حضرت عباس (سلام الله علیه)، کافی بود که ما درماندگان بیابان خشک و ظلمانی این دنیا، بفهمیم که حضرت عباس (سلام الله علیه) کیست؟

لطیفه: مرحوم علامه محقق سید عبدالرزاق مقرم قدس سره می گوید:

«در اینجا «جمیع»شامل [بزرگوارانی]چون[حضرت]حمزه و[حضرت] جعفر علیهما السلام - همان گونه که در شرح احوال آن دو بزرگوار بیان داشتیم، شاهد و گواه برادای رسالت انبیا در روز قیامت هستند - باشد.»(1)

ایشان در بحث عصمت حضرت عباس (سلام الله علیه) چنین می نگارند:

«حدیث دیگر دال بر عصمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) همان سخن حضرت امام

ص: 459


1- العباس: 224.

سجاد (صلوات الله علیه) است که فرمودند:«و همانا برای عمویم عباس منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر او رشک میورزند و غبطه می خورند.»در اینجا نیز واضح است که کلمه « جمیع»فردی چون حضرت علی اکبر علیه السلام را هم که در مورد عصمتش به تفصیل سخن گفتیم در بر می گیرد.

و اگر حضرت عباس (سلام الله علیه) معصوم نبود، چگونه معصوم که در عالی ترین مرتبه است یعنی حضرت علی اکبر علیه السلام بر او غبطه می خورد؟ و روشن است که هیچگاه معصوم بر غیر معصوم رشک نمی ورزد و غبطه نمی خورد.»(1)

رمز این راز آن زمان باز می شود که اندیشه خود را در آسمان فضائل و مناقب آن شبیه حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به پرواز در آوردیم، و در حد توان خود، دریای بیکران عظمت و جلال حضرت علی اکبرعلیه السلام را چشم انداز خویش گردانیم. که اگر عنان قلم رها شده و حول محور آن حضرت به گردش در آید، عقل ها حیران و هوش ها از سرپران شود؛ چرا که حضرتش جامع جمال محمدی و جلال علوی و سر فاطمی و زینت حسینی است.

160- یادداشت «ادبی»و«اصولی»

گرچه به طور مختصر اشاره ای به ویژگی پردازش«واژه»«جمیع الشهداء»شد، اما مناسب است، به نکته ای ازعلم«ادب»و«اصول الفقه»در ارتباط با این واژه اشاره شود، و آن اینکه دانشمندان ژرف نگر «علم نحو»می گویند:

«الف و لام»تعریف هرگاه بر اسم داخل شود، مثلا گفته شود«الرجل»اشاره است به یکی از این چهار معنا:

1. نفس جنس و ماهیت با قطع نظر از افراد مثل «الرجل خیر من المرأه»یا «العلم خیر من الثروه»یعنی ماهیت و جنس مرد و علم بهتر از ماهیت زن و ثروت است. گرچه ممکن است بعضی از افراد ماهیت زن خیلی بهتر از مردان باشد. مانند حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها)،و یا بعضی از افراد ثروت بهتر از علم و دانش

ص: 460


1- العباس: 238.

باشد مانند ثروت حضرت خدیجه علیها السلام که در فضیلت قابل قیاس با علم شیطان و بلعم باعورا نیست.

2. ماهیت و جنس به لحاظ اینکه در ضمن افراد محقق می شود،مثل اینکه گفته شود «یجب علی الرجل جهرالقرائه فی صلوه الصبح، بر هر مردی واجب است در نماز صبح، حمد و سوره را بلند بخواند «ال»در«الرجل»اشاره به جنس مرد است به لحاظ اینکه در ضمن افراد محقق شده باشد.3. فرد معین از یک جنس 4. فرد غیر معین.»(1)

بنابراین «ال»در«جمیع الشهداء»در حدیث شریف در اینجا مراد معنای دوم است، یعنی همه افراد شهید شده برحضرت اباالفضل (سلام الله علیه) به خاطر منزلتش رشک می ورزند. به بیان دیگر، «ال»در«جمیع الشهداء»برای بیان ماهیت و جنس شهید است به لحاظ تحقق ووجود آن در افراد، یعنی افرادی که شهید هستند.

بنابراین از این نکته نباید غفلت کرد که مراد از«الشهداء»درحدیث شریف همین معناست، چرا که اگر مراد از«ال»جنس و ماهیت باشد حتما باید کلمه به صورت مفرد آورده شود. همان گونه که در معنای سوم و چهارم مفرد آورده شد واز همین روی دانش ورزان «علم اصول»می گویند: اسمی که به صورت صیغه جمع آمده و بر آن الف و لام داخل شده است صراحت در «عموم استغراق»دارد.

بنابراین به طور مسلم مراد از«الشهداء»تمام افراد شهید هستند، علاوه بر این که واژه «جمیع»نیز به آن اضافه شده پس هیچ شهیدی در عالم نیست مگر اینکه بر مقام سرور ماحضرت عباس (سلام الله علیه)رشک می ورزد. واین دلیل واضحی است که بعد از چهارده نور پاک احدی چنان منزلتی را نزد خداوند متعال ندارد.

161- حضرت عباس (سلام الله علیه) و دیگر شهیدان

از آنجا که هیچ روز سختی با روز سخت حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)قابل مقایسه نیست،چرا که مکرراز ناحیه مقدسه حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله این جمله:

ص: 461


1- حاشیه سید نعمت الله جزائری قدس سره برشرح جامی،«توضیح ال»در«الحمد الله رب العالمین ».

«لا یوم کیومک یا أباعبدالله»صادر شده و ازطرفی با یک نگاه کوتاه این حقیقت را می توان فهمید، حتی دو روز سختی که بر پیامبر خدا صلی الله علیه واله گذشت و از طرفی قوام کربلا و بزرگترین دشمن شکن روز عاشورا حضرت عباس (سلام الله علیه) که دشمن از او هراسان بودهمه چشم های لشکر و اهل حرم به بازوی توانمند او دوخته شده بود و به شهادت رسید و با شهادت آن حضرت، کمر کربلاشکست، در می یابیم که هیچ شهیدی را نتوان با او مقایسه کرد. زیرا که حضرتش در اوج قله توحید بود و مقام عالی«منتهی المعرفه»را احراز کرده بود و او را در وادی توحید مقامی بس بلند بود که فرمود: «ما أشرکت بالله طرفه عین»و در معرفت امام رتبه «نافذ البصیره»را داشت، و از همین روی «صلب الایمان»بود، که با شهادتش کمر ایمان شکست، و سطوت حیدری بازوان او، دشمنان را مأیوس و دوستان را امیدوار می نمود.

از همین روی باید معتقد باشیم که حضرتش بعد از حضرت محمد و آل محمد صلی الله علیه واله برترین است. و هیچ کس را با او نتوان قیاس کرد.

و او این همه را ازخدمتگزاری به درگاه رفیع «باب الله»،«حجه الله»، «نورالله»و«زین السموات و الارض»یعنی حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) به دست آورد، و مقام باب حسین را به چنگ آورد و ما را واجب است که دست توسل به او زنیم که چنین مأموریم و به زبان قال و حال بگوییم:

ای حرمت قبله حاجات ما*** یاد تو تسبیح و مناجات ما

تاج شهیدان همه عالمی*** دست علی ماه بنی هاشمی

ماه کجا روی دل آرای تو ***سرو کجا قامت رعنای تو

ماه و درخشندتر از آفتاب*** مشرق تو جان و تن بوتراب

همقدم قافله سالار عشق ***ساقی عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسین*** داد سرو دست به راه حسین

درگه والای تو در نشأتین ***هست در رحمت و باب حسین(1)

ص: 462


1- شعر از استاد سید محمد علی ریاضی.

بخش سوم:حدیث انکسار

1- اشاره

حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه )می فرمایند :

«الآن انکَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلَتِی وَ شَمِتَت بی عَدُوّی».

(بحار الانوار، ج 45، ص 42 و ...)

ص: 463

ص: 464

2- روانی تازه در کالبد از هم پاشیده

آخرین لحظات عمر مبارک حضرت عباس (سلام الله علیه) بود و پیکر مطهر او بر خاک آغشته به خون، چشم پاکش تیر خورده و دو دست علی گونه اش جدا از بدن افتاده بود، شمشیر و خنجر و نیزه، چشمه های جاری خون در بدن نورانیش ایجاد کرده بودند،واو منتظر بود تا بار دیگر سرور و مولایش حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) بر بالینش بیاید. او با بدن نورانی خود برای اذن پرواز، آمدن برادر را لحظه شماری می کرد که ناگاه در بین آن همه ظلمت همهمه و هلهله دشمن، که از کشتنش به شوق آمده بودند، صدای سروش الهی را شنید که چونان رعد آسمانی، همه آن صداهای تاریک و زشت را شکافت و بر جانش، جان تازه بخشید، که:

«الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی»؛

الآن کمرم خرد شد و راه چاره ام کاسته شد، و دشمنم لب به شماتت گشود.

این ندا، اگر چه خبر از آمدن نور جلال و جمال الهی داشت،واو را شاداب می کرد،اما غمی سهمگین بر قلب پاکش انداخت، که غربت و تنهایی مولایش را فریاد می کرد. اما چه می توان کرد که این خواست امامش بود که هماهنگ با مشیت و خواسته حضرت حق - جل و علا- بود.

مولا آمد و سر سردار بر زانو نهاد، اما مولایی تنها، که دیگر نه لشکر دارد و نه سرلشکر، شاهی که علم و علمدار و سپاه را یک جا از دست داده بود،وکران تا کران سپاهیان سیاه روی برطبل پیروزی می کوفتند، و رقص کنان پای بر سرو ز پا افتاده بر زمین می کوبیدند،

ص: 465

و با شمشیرهای شادی از نیام کشیده و زبان شماتت از کام برآورده خون و غم و اندوه را بر جان مولای محشرمی دوختند، و آتش زخم زبانشان تار و پود خیمه ها را خاکستر کرده و بر سر و روی بانوان عالم می پاشید.

سرور هستی چه کند!؟بر بالین سالار بنشیند، تا دشمن او را لگدمال اسبان نکند، یازودتر به خیمه برود، که دخترحضرت زهرا(صلوات الله علیهما)چشم انتظار است، و رقیه گریه کنان ذکر«وا عماه» بر زبان دارد.آن لحظات آن قدر سنگین است که تحملش نه، بلکه فهمش از درک ما فزونتر است، و ما را توان تصورش نیست، پس باید بگذاریم و بگذریم و به شرح و توضیح آن کلام نورانی که از ناحیه نور الله جل جلاله شرف صدور یافته است به پردازیم این نیز به اندازه درک ماست، که حقیقت کلام نور الهی را مردان نور می فهمند، چون سلمان، ابوحمزه ثمالی و یونس بن عبد الرحمن نه ما دور افتادگان از آب حیات.

ای یارگریه باید پرپر گل وفا را***حسین را برادر،فرزند مرتضی را

خواهم که من بپرسم این رازرا چه رمز است*** آیاجواب گویی دارد جواب ما را

میلاد او به اشک و فقدان او به گریه*** گویا که ارتباطی است مابین این دو تارا

میلاد او بگریاند مولی الموحدین را***در ماتمش نشاندند سلطان کربلا را

بعد از حسین آمد پیش از برادرش رفت ***یعنی ادب به جایش هر وقت و هر کجا را

در بین ابروانش آثار سجده ظاهر***پایان بداد سجده بر خاک کربلا را

آبی که از وفورش بی ارزش است و ارزان*** خون داد در بهایش سر داد و دست و پا را

شاید که مشکی از آن بر خیمه ها رساند*** سیرابشان نماید اولاد مصطفی را

هرگز امیدواری از درگهش مراند ***خود ناامید گشت و داند امید ما را

«سائل»(1)بین مقام شه را که هست عباس ***در خدمت حسین و مولاست ماسوی را

***

أحق الناس أن یبکی علیه ***فتی أبکی الحسین بکربلاء

ص: 466


1- تخلص دانشمند محترم،حضرت استاد حاج آقا حسن رجبیان (دام عزه).

را دارد و با این امکانات بیشتری را د ر

تهران

3- اعتبار حدیث «انکسار»

در آن تنهایی و غربت، چون بدن سردار راآغشته به خون بر خاک دید فرمود:

«الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمتت بی عدوی».

این کلام را در آن هنگامه، با اندکی اختلاف بیشتر نویسندگان تاریخ کربلا به نقل آورده اند، که از جمله آنها می توان این کتابها را برشمرد:

1.«شرح الاخبار»تألیف قاضی نعمان مصری ج 3: 192.

2.«بحارالانوار» ج 45: 12 وج 58: 233.

3.«عوالم العلوم»ج 17: 285، تألیف: شیخ عبدالله البحرانی الاصفهانی، تحقیق مدرسه الامام المهدی عجل الله فرجه، قم سال 1365.

4.«قاموس الرجال»ج 243:5 به نقل از«تاریخ اعثم کوفی».

5.«معالم المدرستین»ج 2: 130.

6.«ترجمه تاریخ اعثم کوفی»: 167.

شاید نتوان رجال و مردانی که این حدیث شریف را روایت کردند، برشمرد و به تحقیق سرگذشت آنها پرداخت، اما این حدیث شریف از چنان شهرتی برخوردار است که توان انکار آن یافت نشدنی است بلکه می توان از آن به «شهرت روائیه»تعبیر کرد. افزون بر اینکه اگر کسی به این حدیث شریف توجه کافی مبذول دارد، و آن را با آن کلام نورانی دیگر امام حسین (صلوات الله علیه) که در هنگام اذن جهاد حضرت عباس (سلام الله علیه) ازآن حضرت بیان فرمود که «انت العلامه من عسکری و...»بسنجد در می یابد که این سخن از ناحیه مقدسه سرور عالم حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)صادر شده است.از این روی باید روی به سوی شرح و توضیح این کلام نورانی آورد و قبل از هر کلامی باید پژوهشی در واژه های آن انجام پذیرد.

4- پژوهشی در واژه ها

«انکسار»:مشتق از «کسر»است ابن فارس در معنای آن می گوید:

ص: 467

«أصل صحیح یدل علی هشم الشیء و هضمه...»(1)

[ ریشه «انکسار»، «کسر»است و]«کسر»دلالت می کند برخرد کردن و متلاشی کردن.[بنابراین، «انکسر»یعنی خرد شدن، متلاشی شدن، از میان رفتن].(2)

«ظهری»:

«ظهر أصل واحد یدل علی قوه و بروز... والأصل فیه ظهر الانسان و هو خلاف بطنه... و الظهیر: المعین کأنه أسند ظهره إلی ظهرک»؛ (3)

«ظهر»اصلی است که دلالت میکند بر قوت و آشکار بودن[یعنی نیرو و قوتی که آشکار شده باشد «ظهر»می گویند.[ و«معین»و یاور را «ظهیر»می گویند، گویا آن معین پشتش را برای استحکام به پشت تو می دهد.

5- چرا «انکسر ظهری»؟

از آنجا که در فرهنگ عرب «عضد»و بازو را کنایه از برادر می آورد، و گویا برادر را بازوی برادر می داند. همان گونه که در قرآن کریم در داستان حضرت موسی (سلام الله علی نبینا و آله و علیه) و برادرش حضرت هارون (سلام الله علی نبینا و آله و علیه) می خوانیم:

«»(4)بازویت را به کمک برادرت محکم می گردانیم.

ولی چرا با اینکه حضرت عباس(سلام الله علیه)برادروقوت بازوی حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) است.امام فرمودند: «انکسر عضدی بازویم شکست»؟

زیرا گرچه حضرت عباس (سلام الله علیه) برادر حضرت اباعبد الله الحسین (صلوات الله علیه)است، اما ابا الفضل در کربلا به عنوان برادر نبود،بلکه«علامه عسکر»و نشان لشکر بود، او نه تنها برادر بود که سردار و سرور و تک یل کربلا بود که تمام دشمن از حضرتش در هراس به سر می برد، به گونه ای که حضرت عباس (سلام الله علیه)یک طرف، و همه دشمن یک طرف، و این حقیقت به قدری واضح و آشکار بود که دشمن هم می دانست، بر همین اساس، اساس کربلا

ص: 468


1- مقاییس اللغه ج 5: 180، 2، فرهنگ معاصر عربی -فارسی: 785.
2- همان ج 3: 471.
3- همان ج 3: 471.
4- قصص / 35.

بر محور حضرت عباس (سلام الله علیه) می چرخید، و رکن رکین و قوت و نیروی آشکار امام به حساب می آمد، و امام برای اینکه این حقیقت را به عالم،اعلام کند فرمود:«الان انکسر ظهری»یعنی آن حضرت نه تنها بازوی امام بود که ستون کربلا بود، بلکه قوام قدرت کربلا به او وابسته بود.

و این کلام نورانی امام به ما می فهماند که با شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه)، گویا آن حضرت نیز به شهادت رسید، با شکسته شدن آن حضرت- به حسب ظاهر - امام نیز شکسته شد. لذا فرمود: «کمرم شکست»و روشن است کسی که کمرش بشکند دیگر قدرت تحرک ندارد، و از همین جا است که بعضی برداشت کرده اند امام بعد از شهادت علمدار کمرش خم شد. بنابراین معنای فراز دوم کلام امام که فرمود: «قلت حیلتی»روشن می شود، یعنی قدرت تحرکم کم شد.

«قلت»:ابن فارس گوید:

«قل - القاف و اللام - أصلان صحیحان یدل أحدهما علی نزاره الشیء، و الآخر علی خلاف الاستقرار»؛(1)

این واژه «قل»دارای دو معنی است، 1. اندک، کم 2. عدم آرامش.

«حیلتی»:

«حول و هو تحرک فی دور، فالحول العالم: و ذلک أنه یحول أی یدور... و منه قولهم: استحلت الشخص أی نظرت هل یتحرک، و الحیله و الحویل و المحاوله من طریق واحد... لإنه یدور حوالی الشیء لیدرکه»(2)

اصل وریشه«حول»به معنای جنب و جوش دراطراف است، بنابراین«حول»یعنی دور زدن و حرکت نمودن و از همین معنا است، وقتی گفته می شود: «استحلت الشخص، یعنی نگاه کردم ببینم آیا حرکت می کند و واژه های «حیله»، «حویل»و«محاوله»از یک ریشه اند... چرا که «حول»دور زدن و حرکت کردن اطراف چیزی است که انسان بخواهد آن را به دست آورد.

ص: 469


1- مقاییس ج 5: 3.
2- همان ج 2: 121.

و در«فرهنگ معاصر، عربی - فارسی»صفحه 149 درمعنای واژه «حیله»می خوانیم:

«تردستی، نقشه کشی برای رسیدن به هدف، چاره اندیشی.»

6- نتیجه پژوهش

با توجه به آنچه در معنای واژه ها آمد، تأثیر شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) را از کلام امام می توان دریافت. چرا که حضرت در فراز اول این کلام می فرمایند: «إنکسر ظهری»یعنی پشت و پناهم، قوت و نیروی ظاهری ام را له کردند و خرد نمودند.بنابراین نیرو و قوت آشکار امام، حضرت عباس (سلام الله علیه) بود.او یاور و معینی بود که تکیه گاه امام حسین(صلوات الله علیه)به شمار می رفت، و با شهادت او، گویا امام تکیه گاه خود را ازدست داد.

و از همین جا می توان دریافت که حضرت قمر بنی هاشم چه عظمت و جلالی داشت و شوکت و بزرگی او خصوصا در میدان جنگ چه اندازه بوده است، و درک این حقیقت که تکیه گاه کربلا او بوده است فهمش آسان خواهد شد و شعر مرحوم ازری که گفت: «یوم ابوالفضل استجار به الهدی»؛روز عاشورا روزی است که هدایت به او پناه برد، معنا پیدا می کند.چرا که قوت ظاهری ونیروی بارز امام حسین (صلوات الله علیه)درکربلا برای حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه)بود. و دشمن نیزاین حقیقت را دریافته بود.

به دیگر بیان:چهارده نور پاک و معصوم ازولایت تامه و قدرت کامله بر تمامی هستی برخوردار می باشند و آن همه از جانب حضرت حق جل جلاله به آنها عطا شده است. لکن این قدرت و قوت آشکار و بارز نیست. مگر آنکه به صورت معجزه در بعضی از اوقات به حسب مصلحتی که خود می دانند آشکارمی شود.اما ازجهت ظاهری نیزقوت و قدرتی دارندکه گاهی دربزرگوارانی چون حضرت حمزه، حضرت مالک اشتر و یا حضرت عباس (سلام الله علیه) تجلی یافته و نمود پیدا می کند.(1) گرچه گاهی نیز از بازوان پرتوان خود امام آشکار می شود، چون کندن درب قلعه خیبر، و یا هجمه بی امان در صحرای کربلا .

ص: 470


1- پیش ازاین در بیان معنای «اسدالله و اسد رسوله»که در فضایل حضرت حمزه علیه السلام وارد شده بود گفتگو به میان آمد و گواه بر این مطلب «قدرت ظاهری معصوم»آیه شریفه «سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ»سوره قصص آیه 35 می باشد، که با اندک دقت روشن می شود.

بنابراین قدرت ظاهری و نیروی بارز و تکیه گاه نیرومند امام حسین (صلوات الله علیه) در روزعاشورا حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) بود.

کشتی رحمت و بحر غضب و شیر خدا*** در دریای کرم، جوهر شمشیر خدا

کارفرمای قضا، قوت تقدیر خدا***قدرت شصت حسین بن علی شیر خدا(1)

7- نقش حضرت عباس (سلام الله علیه) در عالم

یکی از راههای پی بردن به عظمت هرکسی یا واقعه ای دقت در نقشی است که آن شخص یا آن واقعه در عالم هستی، ایجاد می کند. مثلا رحلت نبی اکرم صلی الله علیه واله و غصب خلافت باعث ارتداد مسلمین جز شمار اندکی شد.

بنابراین برای اینکه بدانیم عظمت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) تا کجا است باید ببینیم شهادت آن حضرت چه اثری در عالم گذاشت. و اگر بخواهیم اثر را دریابیم، باید در این جمله به ظاهر کوتاه و به معنی بسیار بلند که از ناحیه مقدسه حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) صادر شده بیابیم.

آن حضرت می فرمایند: الآن که نخل قامت رسای پورحیدر کرار حضرت اباالفضل العباس (سلام الله علیه) به زمین افتاد کمر من منکسر شد.

و هرگاه بخواهیم بدانیم انکسار کمر امام یعنی چه، باید بفهمیم که امام و امامت چیست و نقش او در عالم هستی چگونه است؟ به دیگر بیان، اگر عظمت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) را درک کنیم، می فهمیم که شکسته شدن کمر آن حضرت یعنی چه؟ و آنگاه در می یابیم که حضرت عباس (سلام الله علیه) کیست که با شهید شدنش کمر آن امام شکسته شد.

8- 1.انکسار جبهه کربلا

یکی از آثار شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه)، شکسته شدن جبهه کربلا بود؛ چرا که

ص: 471


1- دیوان رفعت سمنانی: 99، این دو بیت گزیده شده ازمسمط بسیار بلند و زیبایی که جناب رفعت سمنانی در مدح حضرت اباالفضل علیه السلام سروده اند.

امام(صلوات الله علیه) تنها پشتوانه مهم خود را از دست داد، و این واقعیت را از سه زاویه می توان نگریست.

زاویه اول: فرمایش حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) که هنگام رخصت خواستن حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) برای جهاد بیان فرمودند: أنت العلامه من عسکری...».

بنابراین با شکسته شدن علامت لشکر،یعنی شهادت آن سالار، در ظاهر قوت و نیروی نمایان و بارز حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه) خرد شد.

بنابراین با شهادت حضرت اباالفضل(سلام الله علیه)که نشان عسکر و علامت پیوستگی جبهه امام (صلوات الله علیه)بود گسیختگی و فروپاشی در اردوی کربلا به وجود می آمد.

زاویه دوم: نگرشی کوتاه به خطبه حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)بر بام کعبه به ما می فهماند، که قوام و ستون اصلی برای حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)آن حضرت است. همان گونه که توان و رکن استوار برای حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)است آن حضرت در خطبه خویش خطاب به انبوه هواداران یزید می فرماید:

«...و أنتم وقعتم فی الغلطه التی وقعت فیها القریش لإنهم أرادوا قتل رسول الله صلی الله علیه واله و أنتم تریدون قتل إبن بنت نبیکم.

و لا یمکن لهم مادام امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) حیا و کیف یمکن لکم قتل أبی عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) ما دمت حیا سلیلا؟ تعالوا اخبرکم بسبیله بادروا قتلی، و اضربوا عنقی لیحصل مرادکم...»؛

شما در اشتباهی افتاده اید که قریش نیز در آن افتادند، چراکه آنها می خواستند حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله را به شهادت برسانند، و شما نیز می خواهید، پسر دختر پیامبر تان را به شهادت برسانید.

لکن تا زمانی که حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)زنده بود، آن کار را نمی توانستند، و چگونه ممکن است شما حضرت اباعبد الله الحسین (صلوات الله علیه)را به شهادت برسانید تا زمانی که من زنده ام و دست بر قبضه شمشیر دارم.

ص: 472

بیایید تا شما را از راه کشتن آن امام بزرگوار خبر کنم.[و آن اینکه] پیشی بگیرید به کشتن من، و گردن مرا بزنید تا به مراد خود برسید.(1)

پس همان گونه که تا مولای عالم حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه) زنده و شمشیر به دست بودند أحدی را نمی رسید که اقدام به قتل حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله بکند، و کسی را توانایی نبرد با حضرت حیدر کرار(صلوات الله علیه)نبود، درکربلا نیز تا فرزند آن صفدر بی همتا یعنی حضرت قمر بنی هاشم (سلام الله علیه) زنده بود، هیچکس قدرت آن را نداشت که کوچک ترین گزندی و یا کژی نسبت به سرور عالم حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) روا دارد.

از این خطبه گویا و روشن، روشن می شود، شمشیر قدرتمندی که بلاگردان حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) بود بر زمین افتاد. و آن نیروی بزرگ امام که بر تمام لشکر دشمن غلبه داشت، و همه دشمن آن را مشاهده می کردند منکسر و شکسته شد. لذا امام همین که سالارآغشته به خون خود را برخاک نظاره فرمودبه صوتی حزین بانگ برآورد:«الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی الآن یعنی زمانی که سالار و سردار بی نشان لشکر به خاک و خون آغشته شده، قوت و نیروی آشکار من له و خرد شد و جنب و جوش [ظاهری] کم شد و دشمنم زخم زبانم می زند»چه شگفت انگیز است، ارتباط کلام حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) و خطبه حضرت عباس (سلام الله علیه).

زاویه سوم، نمود شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) دربین لشکر دشمن، زیرا چون علم افتاد و علمدار از پای درآمد، هلله و شادی سراسر اردوی عمر سعد را فرا گرفت تا آنجا که خبرشهادت امام را بر فرمانده لشکر شیطان بردند و او را تبریک گفتند، فقیه محقق سید محمد هاشم موسوی قدس سره می نویسد:

«...علت عمده بر شهادت حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) و اسارت اهل البیت (صلوات الله علیهم)،همان بریده شدن آن دست ها شد، زیرا اگر دستهای آن نهنگ قلزم شجاعت بریده نمی شد، نمی توانستند امام را شهید کنند.

چنانچه گویند: چون حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) برافتاد، یک نفر از جنود شیطان

ص: 473


1- سقای معرفت ج 166:2به نقل از «خطیب کعبه: 44»و او نیز به نقل از «مناقب الساده الکرام »

می خواست به ابن زیاد مژده برد که حسین مظلوم (صلوات الله علیه) کشته شده، کسی به او گفت: وای بر تو!!! این حسین است که زنده است. گفت: تو نمی دانی، عباس که کشته شد، گویا حسین کشته شد».(1)

بنابراین دشمن نیز می دانست که قوت و قدرت و نیروی حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)برادرش حضرت عباس (سلام الله علیه)است. از این روی آنها شادی کردند ولی سرور هستی گریه

کردند، همان گونه که اهل حرم نیز، و امام فرمودند:«الان انکسر ظهری»

با مروری دوباره به آنچه دانسته شد: راز و رمز شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) و«انکسار ظهر»پسرحضرت زهرای بتول (صلوات الله علیها)شناخته می شود، و نیازی به توضیح

نخواهد داشت.

9- یادآوری، قدرت ظاهری و باطنی امام (صلوات الله علیه)

به گونه ای متفاوت تذکر داده شد که حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) امام و دارای ولایت کامله و تامه بر عالم هستی است.اما توان درک این قدرت حقیقی را کسانی دارند که دارای «بصیرت تامه»هستند چونان سلمان و مقداد که هنگام آوردن حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به مسجد شگفت زده بودند، زیرا آنها از ولایت و قدرت تامه حضرت مولی (صلوات الله علیه )آگاه بودند،اما بد الله الواسعه را به ظاهر دربند پیروان شیطان می دیدند.

ولی امام قدرت و قوتی ظاهروآشکار نیز دارد که گاه از خود امام بروز می کند، همان گونه که از حضرت مولی (صلوات الله علیه) در جنگ «احد»،«خیبر»و...ظهور کرد و گاهی در دیگری تجلی می کند چونان قدرت مولی که در جناب مالک اشتر آشکار شد. بر همین میزان است قدرت ظاهری امام حسین (صلوات الله علیه)که گاه در حمله های صف شکن خود حضرتش، ابراز می شد. و در واقعه کربلا این شجاعت، شهامت، قدرت در وجود اقدس حضرت عباس (سلام الله علیه)نیزبروز نمود. که با کشته شدن آن حضرت شکسته شد. و با

ص: 474


1- سقای معرفت ج 2: 164 به نقل از «سر الاسرار فی مصائب الابرار: 384»

شکسته شدن نیرو و قدرت ظاهری امام، امام نیز شهید شدند و با شهادت آن حضرت تمام هستی بر او گریست. بنابراین، با شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) پیش زمینه آن تأثیر شگفت، در عالم هویدا شد.

10- انکسار عالم

دانستیم که با شهادت حضرت اباالفضل(سلام الله علیه)،کمرحضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)انکسار یافت و انکسار و شکسته شدن پشت و کمر امام، انکسار و شکسته شدن عالم ملک و ملکوت است؛ چرا که محور عالم هستی در قوس نزول و قوس صعود وجود مقدس امام هر زمانی است، و در جای خود به دلیل عقل و نقل ثابت شده است، هر فیضی که در عالم از جانب خداوند متعال می رسد از طریق امام معصوم می رسد، همان گونه که هر عملی به عالم بالا صعود می کند از ناحیه امام معصوم بالا می رود، و هرگاه قلب عالم و قطب جهان هستی منکسر شده و محزون باشد خود به خود در تمام عالم هستی تأثیر می کند.

به دیگر بیان، با شهادت حضرت اباالفضل (سلام الله علیه)، زمینه شهادت حضرت سید الشهداء (صلوات الله علیه) برای دشمن فراهم شد، و با شهادت امام تمام عالم به حزن و اندوه فرو رفت و این واقعه در تمام عالم هستی اثر کرد تا آنجا که همه هستی به گریه در آمد، به این دو حدیث شریف بنگرید:

11- حدیث اول: «گریه عالم در شهادت سرورش»

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«روزی امام حسین (صلوات الله علیه) بر برادرخویش حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) وارد شدند همین که چشمشان به برادر افتاد، گریستند!! حضرت مجتبی (صلوات الله علیه) فرمودند: چه چیز تورا گریانده یا أباعبدالله؟ فرمودند:می گریم به آن چه بر تو انجام میشود. امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه) فرمودند:گرچه مرا با سم به شهادت خواهند رساند:«ولکن لا یوم کیومک یا أباعبدالله

ص: 475

یزدلف إلیک ثلاثون ألف رجل یدعون أنهم من أمه جدک محمد صلی الله علیه واله ... ولکن هیج روزی مثل روز تو وجود ندارد[آن روز روزی است که] سی هزار مرد که خود را از امت جدت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله می پندارند به سوی تو می آیند و برای کشتن تو و ریختن خونت و هتک حرمت تو و به اسارت بردن فرزندان و بانوان [حرمت]و به یغما بردن اموالت [در کربلا] گرد هم می آیند،

فعندها تحل ببنی أمیه اللعنه، و تمطر السماء دما ورمادا ویبکی علیک کل شی، حتی الوحوش فی الفلوات و الحیتان فی البحار، در آن هنگام لعن بر بنی امیه روا می شود، و آسمان خون و خاکستر میبارد، و همه چیز بر تو می گرید: حتی حیوانات وحشی در بیابانها و ماهیان در دریاها».(1)

12- حدیث دوم: گریه «ما یری وما لایری»

حسین بن ثویر می گوید:من و یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج در محضر حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) نشسته بودیم، و یونس بن ظبیان که از همه ماها بزرگتر بود سخن گوی ما بود. او به آن حضرت عرض کرد: قربانت شوم، همانا من در نشست های بنی عباس حاضر می شوم، آنجا چه کنم؟ حضرت به او فرمودند:

«هرگاه در آن مجلس هاحضورپیدا کردی و خواستی از ما یاد کنی بگو:«اللهم أرنا الرخاء و السرور؛خدایا آسانی و شادمانی را به ما بنما.»[اگر این دعا را بکنی] پس همانا تو هر آنچه را[در فضایل ما]بخواهی [می توانی در آن مجلس] بیاوری.»

خود حسین بن ثویر می گوید: به آن حضرت عرض کردم: قربانت شوم، من زیاد امام حسین (صلوات الله علیه) را یاد می کنم[وقتی به یاد آن حضرت می افتادم چه بگویم؟]حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند:

«سه بار بگو:صلی الله علیک یا أباعبدالله،همانا سلام به آن حضرت می رسد چه نزدیک به آن حضرت باشید و چه از راه دور».

ص: 476


1- مناقب آل ابی طالب ج 4: 94.

سپس آن حضرت چنین ادامه داند:

«إن أبا عبد الله (صلوات الله علیه) لما قضی، بکت علیه السموات السبع و الأرضون السبع و ما فیهن وما بینهن، و من ینقلب فی الجنه و النار من خلق ربنا، و ما یری و ما لا یری...»؛

همانا هنگامی که حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه)به شهادت رسید آسمانهای هفت گانه، زمین های هفت گانه و آنچه در آنها و در بین آنها است، و همه کسانی که در بهشت فرو ریخته شده اند از آفریدگان پروردگارمان،برآن حضرت گریستند وهرآنچه دیده می شود، و دیده نمی شود بر حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه گریست...(1)

بنابراین همه وجود، بر سرور خود گریستند، اما گریه آنها برای مردم عادی قابل فهم نیست. همان گونه که همه هستی تسبیح خدا می گویند، لکن تنها کسانی می توانند آن را دریابند که چشم و گوش باطنی آنها گشوده شده باشد. خداوند علی اعلی می فرماید:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ۗ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا»(2)

هفت آسمان و زمین و هر آنچه در زمین است تسبیح خدا می کند، و هیچ موجودی نیست مگر اینکه ذکرش حمد و سپاس الهی است، لکن شما تسبیح آنها را فهم بدن شما را نمی کنید همانا او بسیار بردبار و آمرزنده است.

بنابراین همانگونه که ما از فهم تسبیح هستی ناتوانیم، از گریه عالم بر سرور عالم نیز ناتوانیم، مگر یار شود مدد او.

13- خون تازه

گرچه تفقه وفهم اثرپذیری عالم ازمقام ولایت،و اشک هستی در مصیبت حضرت اباعبدالله (صلوات الله علیه)از فهم ما بسیار دور است، همان گونه که تسبیح عالم، لکن باید دقت

ص: 477


1- الکافی ج 4: 575.
2- اسراء/44.

کنیم که تأثیرشهادت آن پاک پیشوابه اندازه ای است که آثار ظاهری آن در عالم نمودار شد،و تا آنجا که تاریخ نگاران و ناقلان حدیث از مخالفین نیز آن را به تحریر کشیده اند.

حافظ ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی در گذشته به سال 360 قمری از زهری نقل می کند: که وی گفت:

«لما قتل الحسین بن علی (صلوات الله علیهما)لم یرفع حجر بیت المقدس إلا وجد تحته دم عبیط»؛(1)

چون که[حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) ]شهید شد.هیچ سنگی در بیت المقدس برداشته نمی شد مگر آنکه زیر آن خون تازه یافت می شد.

هنگامی که حضرت مولی علی مرتضی(صلوات الله علیه)به شهادت رسیدند نیز همین واقعه اتفاق افتاد. حضرت امام باقر (صلوات الله علیه) فرمودند:

«لما کانت اللیله التی قتل فیها علی (صلوات الله علیه)لم یرفع عن وجه الأرض حجر إلا وجد تحته دم عبیط حتی طلع الفجر،وکذلک کانت اللیله التی قتل فیها یوشع بن نون»؛(2)

در آن شبی که حضرت علی (صلوات الله علیه)به شهادت رسید، هیچ سنگی از زمین و برداشته نشد مگر آنکه خون تازه در زیر آن یافت شد، و همین گونه بود آن شبی که حضرت یوشع بن نون در آن به شهادت رسید.

و از آنجا که هر واقعه ای که گام به جهان هستی می گذارد، نیست شدنی نیست، بلکه بر حقیقت خود باقی است، گرچه زمان برآن بگذرد.آثار آن پایدار می ماند، خصوصا واقعه عاشورا که موجب حزن و اندوه و گریه وجود اقدس حضرت بقیه الله الاعظم (صلوات الله علیه)می گردد، از همین روی نگارنده رااعتقاد بر آن است که هر شب عاشورا در همه سالها این

ص: 478


1- المعجم الکبیر ج 3: 113 حدیث 2834: البته مطلب منحصر به همین حدیث یا این کتاب نیست، بلکه کتابهای حدیثی و تاریخی اهل سنت روایات متعددی با بیانهای گوناگونی نقل کرده اند؛برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به کتاب الحق المبین فی معرفه المعصومین (صلوات الله علیهم): 347 »
2- شرح الأربعین، عالم محقق قاضی سعید قمی قدس سره ؛ 423، به نقل از«بصائر الدرجات، بحارالانوار ج 13، 422،مرحوم قاضی سعید قمی قدس سره شرح بسیار زیبایی بر این حدیث شریف نگاشته که بسیار خواندنی است.

آثار را داراست. همان گونه که شب قدر همه سالها، شبی مبارک است و فرشتگان مقرب، شرف نزول بر حضرت مهدی (ارواح من سواه فداه)را می یابند. از همین روی آن کس که قابلیت درک آثار شب قدر را داراست. هیچ سنگی را از زمین بر نمی دارد مگر آنکه خون تازه در زیر آن می یابد.

14- انکسار مصباح هدایت

حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) «مصباح هدایت»وشعله ره نمای عالم هستی است، و با انکسار آن حضرت، در حقیقت چراغ هدایت شکسته شد. توجه دوباره به این حدیث شریف که علی بن عاصم نقل کرده است ضروری است.

وی ازحضرت امام جواد(صلوات الله علیه)نقل می کند،وآن حضرت از پدران بزرگوارشان نقل فرمودند: از حضرت اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) که آن حضرت فرمودند:

«بر جدم حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله، وارد شدم وابی بن کعب(1)درمحضر آن حضرت حضور داشت. حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله [خطاب به من] فرمودند:مرحبا بک یا أبا عبدالله یا زین السموات و الأرض؛

خوش آمدید یا اباعبدالله، ای زیبایی آسمانها و زمین.

أبی بن کعب عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه واله چگونه غیر شما، حسن و جمال و زیبایی آسمانها و زمین است؟ حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله فرمودند: ای أبی سوگند به آن خدایی که مرا به حق مبعوث به رسالت کرد!!!

إن الحسین بن علی (صلوات الله علیهما)فی السماء أکبرمنه فی الأرض فإنه مکتوب عن یمین عرش الله مصباح هاد(2)وسفینه نجاه و امام خیر و یمن وعز و ذخر؛

همانا حسین بن علی (صلوات الله علیهما)درآسمان بزرگتراست تا در زمین؛ زیرا بریمین عرش الهی نوشته شده است: او چراغ هدایت و کشتی نجات و امام عزت و

ص: 479


1- وی از یاران ویژه حضرت امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه)به شمار می رود.
2- نسخه کتاب«عیون اخبار الرضا (صلوات الله علیه)»ج62:2چنین است «سفینه هدی»کما اینکه نسخه «کمال الدین :262، باب 24 حدیث 11»به جای «امام خیر و یمن»چنین آمده است«امام غیرو هن».

عظمت و فخر و سربلندی دربار دانش،[چرا چنین نباشد؟]وحال آنکه خداوند متعال در صلب او نطفه ای نیکو ومبارک و پاک نهاد،و آن نطفه آفریده شده بود، پیش از آنکه در رحمها آفریده ای باشد و یا در صلبها نطفه ای جاری شده باشد و پیش از آنکه شب و روزی باشد.

و به آن حضرت دعاهایی تلقین شد که هر کس آن را بخواند، خداوند او را با آن حضرت محشور گرداند و آن حضرت شفیع او در قیامت گردد و غم و اندوه از او بزداید و قرضش را ادا کند و کارش را آسان گرداند و گشایش در کارش عنایت کند و بر دشمنش چیره شود و پرده اش [آبرویش ]دریده نشود.»(1)

ابی بن کعب گفت: آن دعاها کدام است؟ حضرت رسول خداصلی الله علیه واله فرمودند: هرگاه ازنمازت فارغ شدی، در همان حال که نشسته ای بگو:

«أللهم إنی أسألک بکلماتک و معاقد عرشک و سکان سمواتک وأرضک و أنبیائک ورسلک أن تستجیب لی، فقد رهقنی من أمری عسر فاسألک أن تصلی علی محمد و آل محمد و أن تجعل لی من عسری یسراً».

آن گاه حضرت فرمودند:

«به درستی که خداوند با این دعا، کارهایت راآسان و سینه ات را گشاد کرده و شهادت لااله الاالله را در هنگامی که جانت از تن خارج می شود به تو القا می کند...»(2)

بنابراین با شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) قوت ونیروی ظاهری امامی شکسته شد که «چراغ و شعله هدایت و کشتی نجات بود، امام و پیشوای عزت، عظمت و افتخار و سربلندی بود.»از همین روی آن مردم دچار ذلت و خفت شدند تا آنجا که - یزید - کعبه مقدسه را خراب کرد، مدینه منوره را قتل عام نمود و... و از همه مهمتر با انکسار ظهر امام، راه هدایت بسته و مردم مرتد شدند.

ص: 480


1- همان.
2- کمال الدین: 264، «باب 24، حدیث 11»،این روایت راشیخ صدوق نیزدر«عیون اخبار الرضا (صلوات الله علیه) ج 62:2»با تفاوتی اندک آورده است و باید دانسته شود که این روایت طولانی است که قسمتی از آن در اینجا آورده اند.

15- پرسش، پاسخ

چرا با کشتن امام مردم مرتد شدند،وحال آنکه با انکسار مصباح هدایت باید گمراه می شدند، نه مرتد؟

این مطلب که خاموش شدن چراغ هدایت، ضلالت و گمشدگی را در پی دارد، نه مرتد شدن و به عقب برگشتن را بسیار واضح است، لکن آن کس که چراغ هدایت خود را خاموش می کند، می خواهد به عقب برگردد. که همانا آن کفر است، و چون مردم آن زمان خود، دست در شکستن چراغ هدایت داشتند و یا به آن رضایت داشتند،در حقیقت می خواستند به عقب برگشته ودست از دین بشویند،درست مانند کسی که قصد بازگشت به جایگاه اصلی خود رادارد،می آید و چراغ روشنگرراهنما را می شکند باز می گردد.اینان غیرازآن کسانی هستند که چراغ روشن و روشنگر شان خاموش می شود، و در بیابان گمراهی، گم می شوند.

بنابراین مردمان آن زمان خود چراغ هدایت خویش را شکستند چون می خواستند به جاهلیت برگردند، از همین روی نه تنها گمراه شدند بلکه«مرتد»گشتند که دلیل آن در ذیل می آید.

16- ارتداد مردم

یکی ازآثار شگفت انگیز شهادت آن تک یل کربلا که منجربه شهادت سرور کاینات شد،ارتداد مردم بود، همان گونه که باشهادت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله، مرتد شدند.

به دیگر بیان، مسلمانان در دو برهه از زمان به ارتداد کشیده شدند، برهه اول، هنگام شهادت (1)حضرت خاتم المرسلین صلی الله علیه واله و دومین برهه، زمانی بود که حضرت سید الشهداء اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) به شهادت رسید.

برهه اول: بعد از شهادت حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله به جزء تعدادی انگشت شمار بقیه

ص: 481


1- آن حضرت صلی الله علیه واله به دسیسه دشمنان ولایت مسموم شدند، رجوع کنید به کتاب «هل أغتیل النبی محمد صلی الله علیه واله»تألیف نجاح الطائی، چاپ اول دارالهدی لاحیاء الثرات بیروت به سال 1420 قمری.

مردم به جاهلیت برگشتند، و از حق که ولایت امیرالمؤمنین علی (صلوات الله علیه)بود روی گردان شدند، و این حقیقتی است که افزون بر روایاتی که محدثین بزرگ شیعه نقل کرده اند،درکتابهای روایی مخالفین نیز یافت می شود،که از باب نمونه به سه روایت در اینجا بسنده نموده و سپس نمونه ای از کتب پیروان خلفا، آورده می شود.

حضرت علی مرتضی (صلوات الله علیه)در ضمن یکی از خطبه های خود می فرماید:

«...حتی قبض الله نبیه صلی الله علیه واله رجع القوم علی الأعقاب و و غالتهم السبل و اتکلوا علی الولائج... نقلوا البناء عن رض اساسه فبنوه عن غیر موضعه، معادن کل خطیئه، و أبواب کل ضارب فی عمره قد مارو فی الحیره»؛(1)

تا آنکه خداوند جان حضرت رسول خود را دریافت کرد، مردم به گذشته خود (جاهلیت)برگشته ودیدگاههای متفاوت،آنها راغافل گیر کرد و اعتمادشان برداشته شد....و بناء دین را از بنیادش دگرگون کردند،وبرجای غیرخودش نهادند که جایگاه رویش هر اشتباهی شد و راه هایی برای برسر زدن، به وجود آمد. و رفتن آنها[در گرداب جاهلیت] سرگردانی و حیرت را به وجود آورد.

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمود:

«ان النبی صلی الله علیه واله لما قبض إرتد الناس علی أعقابهم کفاراً إلا سلمان و المقداد و ابوذر الغفاری...»(2)

همین که پیامبر خدا صلی الله علیه واله رحلت کرد، مردم به گذشته خویش بازگشتند، در حالی که همه کافر شدند، جز، سلمان، مقداد و ابوذر غفاری.

و راز این ارتداد کفر به ولایت حضرت امیرالمؤمنین علی مرتضی (صلوات الله علیه) است. چرا که انکار ولایت، انکار نبوت است و انکار نبوت، انکار توحید است، و بر همین اساس حضرت مولایمان امام صادق (صلوات الله علیه) در معنای آیه شریفه:

«إنَّ الَّذینَ از تَدُّوا عَلی أَدبارِهِم مِن بَعدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ ألهُدی»؛

ص: 482


1- رشح الولاء فی شرح الدعاء: 81.
2- الاختصاص: 10؛ بحارالانوار ج 28: 259؛ رجال ابن داوود: 298، روایات متعددی با عبارتی گوناگون به این معنی،در کتابهای حدیثی و رجال شیعه و سنی وجود دارد و آنچه نقل شد، یک نمونه از آن همه است.

آنان که باز گشتند به گذشته خویش [یعنی از دین اسلام دست برداشته به زمان جاهلیت برگشتند و مرتد شدند]بعد ازآنکه راه هدایت برای آنها آشکار شده بود.

می فرمایند:

«فلان و فلان و فلان ارتدواعن الإیمان فی ترک ولایه أمیرالمؤمنین ...»؛(1)

فلان و فلان و فلان از ایمان خارج شدند زیرا ولایت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را ترک کردند....

بر این میزان - که روایات بسیاری بر اعتبار آن وارد شده است -آیا آنها که ترک ولایت مولای ما را نمودند،و درب خانه سرور جهان و سیده زنان عالمیان را به آتش کشیدند،و بازوی او را شکستند، و محسنش (سلام الله علیه)را در مدینه و حسینش را در کربلا کشتند، و پهلو و پشتش را شکستند.ودر کربلا آتش به پا کردند و خیمه های دختر غریب و مظلومش راخاکستر کردند و بر کودکان حسینش سیلی زدند، مصداق آیه شریفه نیستند؟ بنابراین،«ارتداد»شماری از اصحاب نص قرآن است.

17- ارتداد اصحاب در احادیث مخالفین

در دو کتاب مهم مخالفین یعنی «صحیح بخاری »(2)و«صحیح مسلم»(3)روایات فراوانی از ناحیه مقدسه حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله نقل کرده اند که به گونه صریح و روشن دلالت می کند که شماری از اصحاب آن حضرت از دین مبین اسلام برگشته و مرتد شده اند که در اینجا دو مورد از آن بسیار، آورده می شود.

بخاری و مسلم می گویند:حضرت خاتم المرسلین صلی الله علیه وآله فرمودند:

«أنا فرطکم علی الحوض، و لیر فعن رجال منکم ثم لیختلجن دونی، فأقول: یا رب

ص: 483


1- اصول کافی ج 1، کتاب الحجه، باب فیه نکت و نتف من التنزیل فی الولایه، حدیث 43.»
2- اسم کتاب الجامع المسند الصحیح من أموررسول الله صلی الله علیه واله و سننه و أیامه»که به «صحیح بخاری»شهرت یافته است، اسم مؤلفش «محمد»و کنیه اش «ابوعبدالله»وی به سال 194 در بخارا به دنیا آمد و به سال256 درگذشت.
3- نام وی «ابوالحسین مسلم بن الحجاج بن مسلم القشیری النیشابوری»است، که به سال 261 درگذشت.و مخالفین در وصف کتابش گفته اند: زیر آسمان کتابی صحیحتر از «صحیح مسلم»، یافت نمی شود.

أصحابی. فیقال: إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک»(1)

من در کنار حوض منتظر آمدن شمایم، مردمانی از شما از جا کنده شده،وازمن جدامی شوند،[در این هنگام ]من می گویم ای پروردگارم اینها «اصحاب»من هستند، پس گفته می شود. همانا تو نمی دانی که بعد از تو چه بدعتها که ایجاد کردند.

ابن حجر عسقلانی در معنای «لیختلجن»می گوید:

«...ای ینزعون أو یخدبون منی»؛از من جدا می شوند و یا از من می کنندشان. (2)

بنابراین شکی باقی نمی ماند که عده ای از اصحاب آن حضرت بعد از شهادت حضرتش، مرتد شدند. به این روایت نیز بنگرید که به حسب نقل بخاری حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله فرمودند:

«بینما أنا قائم إذا زمره، حتی اذا عرفتهم خرج رجل من بینی و بینهم، فقال: هلم فقلت: أین؟ قال: الی النار و الله، قلت: و ما شأنهم؟ قال: أنهم ارتدوا بعدک علی أدبارهم القهقری...»(3)

هنگامی که من در بین جمعی از آنها [اصحاب] ایستاده ام تا آنجا که همه آنها را می شناسم مردی از آن میان خارج می شود و می گوید: بشتابید!! من می گویم: به کجا؟ او می گوید: به سوی آتش و جهنم، از او می پرسم چرا و به چه چیزی؟ او در پاسخم می گوید: اینان بعد از رحلت شما مرتد شده و به گذشته خویش بازگشتند.

تفقه و فهم این احادیث شالوده فکری دانشمندانی بزرگ چونان ابن حجرعسقلانی که درکتاب«الاصابه»خود معتقد به«عدالت صحابه»شده اند را چونان خاکستر بر باد می دهد. چرا که روایاتی به این مضمون که بزرگان محدثین آنها - مسلم و بخاری - نقل کرده اند، و در

ص: 484


1- صحیح البخاری ج 10: 192،حدیث، 586«کتاب الرقاق، باب فی الحوض،حدیث 2»چاپ:جمهوریه مصرالعربیه،وزارت الأوقاف، المجلس الأعلی للشئون الإسلامیه،مرکزالسیره والسنه، سال1413 هجری قمری، الطبعه الأولی، القاهره، و نیز صحیح البخاری ج 206:7 ، همان باب، چاپ دارالکتب العلمیه، بیروت، همان، ج 8، 86،«کتاب الفتن، حدیث 3»و..، صحیح مسلم :1430:4، چاپ دارابن الحزم و مکتبه المعارف بیروت،الطبع الأولی: 1416هجری ، بنگرید به حدیث: 2290، 2291، 2295 و 2297.
2- فتح الباری شرح صحیح البخاری ج 14: 717.
3- صحیح البخاری ج 10: 195، حدیث 5869، همان چاپ.

اینجا به دو نمونه آن اکتفا شد، به گونه ای واضح و روشن دلالت می کند که شماری از همین اصحاب - که این آقایان به عدالت آنها معتقدند - بدعت گذار شدند، بلکه مرتد گشتند، آیا این فراز از کلام حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه واله «فأقول: یا رب أصحابی، فیقال: إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک»دلالت نمی کند، که عده ای از این یاران، بدعت گذار بودند؟ و آیا این فراز:«إنهم ارتدوا بعدک علی أدبارهم القهقرئ»به طور آشکارارتداد آنها را بیان می دارد؟

بنابراین بحث إرتداد اصحاب بعد از شهادت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله در میان همه فرقه های اسلامی مطرح است و این اختصاص به بزرگان شیعه ندارد. چرا که هم مطابق با نص قرآن است و هم روایات گوناگونی در منابع حدیثی شیعه و سنی بر آن وجود دارد، آنها که منکرند، خود منکر قرآن عظیم وحدیث شریف می باشند.

برهه دوم: زمانی بود که در کربلا با شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) کمرکشتی هدایت و نجات شکسته شد،وچراغ هدایت منکسرگشت،وامام سجاد (صلوات الله علیه)به اسارت رفت و وقتی کشتی هدایت بشکند، و چراغ هدایت منکسر شود، دیگر کسی راهی برای هدایت شدن نمی یابد، و همه مرتد می شوند.

حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) می فرمایند:

«ارتد الناس بعد قتل الحسین (صلوات الله علیه) إلا ثلاثه: أبو خالد الکابلی و یحیی بن أم طویل، و جبیر بن مطعم ثم إن الناس لحقوا و کثروا...»؛ (1)

مردم بعد از شهادت [امام ]حسین مرتد شدند جز سه نفر، ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل، و جبیر بن مطعم، پس از آن بود که مردم ملحق شده و زیاد شدند.

ص: 485


1- الاختصاص، صص 64 و204؛ رجال کشی، ص 123؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 398، بحار الانوار، ج 46، ص 144و.... در بعضی از روایات واژه «قتل»ندارد.

18- عظمت حضرت عباس (سلام الله علیه)

از دقت درمطالب گذشته عظمت و جلال و بزرگی حضرت ابالفضل العباس به خوبی روشن می شود، زیرا:

«آنچه مسلم است این است که بزرگی هر موجود، بسته به عظمت آثاری است که از او ظاهر و در جامعه [ آشکار است]واستفاده ای که هیئت اجتماع از وجود او می نمایند. این موضوع یک مطلب بزرگ فلسفی است که مورد اتفاق تمام دانشمندان است...

به طریق مثال و برای اثبات مدعی کافی است توجه به آیه شریفه: «وَفَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ»که خداوند قربانی [حضرت] ابراهیم علیه السلام را به «ذبح عظیم»تعریف می فرماید: در صورتی که مسلم است خود حضرت ابراهیم درعالم معنا به مراتب ازفرزندش بزرگتر و گرامی تر است، و این نیست مگر به علت عظمت موضوع و بزرگی نتایج حاصله از آن، که تا آثاری ازاسلام و اسلامیت باقی است آثار وجودی این فداکاری بزرگ در اعمال حج مسلمین مشهود و عملی است(1).

اگر در کلام مرحوم آیت الله کلباسی توجه کنیم، تا حدودی پی به مقام حضرت عباس (سلام الله علیه) می بریم؛ زیرا عظمت آثاری که از شهادت آن حضرت در جهان هستی به وجود آمد، و دریک کلمه «انکسار کمر قطب عالم، و محور هستی»را در پی داشت، دلیل روشنی است برعظمت و جلال و بزرگی حضرت عباس (سلام الله علیه)، زیرا اثر عظیم، دلالت بر عظمت مؤثرمی کند، و هرچه عظمت اثر بزرگترو گسترده تر باشد،عظمت و بزرگی مؤثر را آشکارترمی کند.پس گستردگی و بزرگی اثر شهادت حضرت عباس (سلام الله علیه) ما را به سوی عظمت او رهنمون می شود.

خدایا تو را سپاسگزارم که توفیق عنایت فرمودی تا پاره ای از عمرم را صرف

ص: 486


1- الدعوه الحسینیه إلی نصره الاسلامیه، ص 151 با اندکی تغییر در عبارت، از تقریرات حضرت آیت الله آقای حاج محمد رضا کلباسی قدس سره از انتشارات کتابفروشی علمیه اسلامیه مشهد به سال 1328 شمسی، با مقدمه و اهتمام دکتر عبدالجواد فلاطوری قدس سره .

خدمتگزاری به ساحت قدس علمدار کربلا حضرت اباالفضل (سلام الله علیه) نمایم. و با کمال شرمساری عرض می کنم: ای پور حضرت حیدر کرار (سلام الله علیه)، و ای پرچمدار کربلا، و ای سردار حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه)،وای برادرحضرت زینب کبری علیها السلام عذرم بپذیر، که آنچه نوشته شد، نه در شأن شما است، بلکه این نوشتار، آن چیزی است که توانستم نه

آنچه می خواستم، و در آخر از سویدای جان می گویم:

یا ابا الفضل!

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست ***که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم

ص: 487

ص: 488

فهرست منابع

.قرآن کریم

.نهج البلاغه، سید رضی (رضوان الله علیه).

1 - ابصار العین، فی انصار الحسین (صلوات الله علیه): علامه محقق شیخ طاهر سماوی.

2 - اختیار معرفه الرجال: معروف به «رجال کشی»شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی، م460ق، تصحیح و تعلیق میرداماد، تحقیق سید مهدی رجایی، نشر مؤسسه آل البیت (صلوات الله علیهم)، قم، 1404 ق.

3- ادب الطف أو شعراء الحسین (صلوات الله علیه):جواد شبر، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، نشر 1422 ق.

4 -ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری:شهاب الدین احمدقسطانی، م 923، نشر دار الفکر، بیروت، 1410 ق.

5 - اعلام الوری باعلام الهدی: امین الاسلام ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، م 548 ق، نشر مؤسسه آل البیت (صلوات الله علیهم)، قم، 1417 ق.

6 - اعیان الشیعه: علامه جلیل السید محسن امین م 1371 ق دارالتعارف للمطبوعات،بیروت 1420

7- اکسیر العبادات فی أسرار الشهادات:علامه فقیه شیخ آغابن عابد شیروانی حائری معروف به فاضل دربندی، م 1285، تحقیق: محمد جمعه باری و استاد عباس ملاعطیه مجری،افست دار ذوی القربی، قم 1420 ق.

ص: 489

8 - الاحتجاج: علامه الخبیر ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، م 520 ق، نشر دارالاسوه، تهران، 1416 ق.

9 - الاختصاص: فخر الشیعه ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان العکبری الیفدادی معروف به شیخ مفید قدس سره م 413، نشر مکتبه الصدوقی، تهران، سال 1379 ق.

10 - الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباده :الشیخ المفید ابو عبدالله محمد بن النعمان العکبری، م 413 ق، نشر مؤسسه آل البیت صلوات الله علیهم، قم، 1413 ق.

11 - الاستیعاب فی معرفه الأصحاب:یوسف بن عبدالله بن محمد بن البر القرطبی، م 463 ق، تعلیق شیخ علی محمد معوض و..، نشر دارالکتب العلمیه، بیروت، 1422 ق.

12 - الانوار الساطعه فی شرح زیاره الجامعه:علامه الشیخ جواد بن عباس کربلایی، نشر مؤسسه الأعلمی، تهران، 1370 ق.

13 - البدایه و النهایه:اسماعیل بن عمر بن کثیرالدمشقی، م774 ق، مکتبه المعارف، بیروت 1411 ق.

14 - البرهان فی تفسیر القرآن: محدث فقیه، سید هاشم بحرانی قدس سره ، م 1107، تصحیح محمود موسوی زرندی، نشر تهران به سال 1334 ش.

15- التحقیق فی کلمات القرآن:علامه میرزا حسین مصطفوی،م 1384ش، تهران، مرکز الکتاب للترجمه و النشر، چاپ اول: 1402 ق.

16 - التصریح علی التوضیح: از هری.

17 - التوحید: الشیخ الجلیل الأقدم، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی قدس الله اسرارهم، م 381 ق، نشر جامعه مدرسین، قم.

18 - الجامع المسند الصحیح من امور رسول الله [صلی الله علیه واله ] و سنته و ایامه: معروف به«صحیح بخاری»،محمد ابو عبد الله، م 256، چاپ جمهوریه مصر العربیه، وزاره الأوقاف،

المجلس الاعلی للشئون الإسلامیه، مرکز السیره و السنه، چاپ اول، قاهره، 1413 ق.

19 - الحاشیه علی اصول الکافی:رفیع الدین محمد بن حیدر نایینی، م 1082 ق، محمد حسین درایتی، نشر دارالحدیث، قم 1382 ش.

ص: 490

20 - الحدائق الناظره فی احکام العتره الطاهره:فقیه محدث شیخ یوسف بحرانی قدس سره، م 1186 ق، تحقیق محمدتقی ایروانی، نشر دارالاضائه، بیروت، 1405 ق.

21 - الدعوه الحسینیه الی نصره الاسلامیه:از تقریرات حضرت آیت الله حاج محمدرضا کلباسی قدس سره،انتشارات کتابفروشی علمیه اسلامیه، مشهد مقدس به سال 1328 ش، به اهتمام و مقدمه دکتر عبدالجواد فلاطوری قدس سره .

22 - الروض الانف فی السیره النبویه لابن هشام:عبدالرحمن السهیلی، م 581 ق، تحقیق و تعلیق عبدالرحمن الوکیل، نشر دار الکتب الاسلامیه لصاحبها توفیق عنیفی عامر، قاهره.

23 - السیره الحلبیه، (انسان العیون فی سیره الامین المأمون):علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی، م نشر المکتبه الاسلامیه لصاحبها الحاج ریاض الشیخ، بیروت.

24- السیره النبویه: اسماعیل بن کثیر، م 747 ق، نشر دار احیاء التراث عربی، بیروت.

25 - السیره النبویه و الآثارالمحمدیه:درحاشیه کتاب «السیره الحلبیه»چاپ شده است، مؤلف: السید احمد زینی دحلان الشافعی.

26 - الشموس الطالعه من مشارق الزیاره الجامعه:العلامه العارف سید حسین همدانی درود آبادی قدس سره ، م 1343 ق، تحقیق و تعلیق محسن بیدار، انتشارات بیدار، قم، 1384ش.

27 - الصحاح: اسماعیل بن حماد الجوهری الفارابی م 398 ق، دار احیاء التراث العربی، بیروت لبنان، 1422 ق.

28 - الصراط المستقیم.

29 - الطبقات الکبری: محمد بن سعد، م 230 ق، نشر دار صادر، بیروت.

30 - الطلیعه من شعراء الشیعه:علامه (مورخ شیخ محمد سماوی م 1370 ق، تحقیق کامل سلمان جبوری) نشر:دار المورخ العربی بیروت به سال 1422 ق.

31- العباس بن علی علیهما السلام: سید عبدالرزاق المقرم،نشر دارالاضواء، بیروت، 1422 ق.

32 - الغارات.

33 - الفروق فی اللغه: حسن بن عبدالله العسکری،م 382 ق، منشورات دارالافاق الجدیده، بیروت، نشر 1400 ق.

ص: 491

34 - القاموس المحیط:مجد الدین فیروزآبادی شیرازی، م 817 ق دار المعرفه، بیروت.

35 - الکافی، شیخ اقدم اجل ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی قدس سره ، م 328 ق، تصحیح علی اکبر غفاری، نشر مکتبه اسلامیه، تهران، 1388 ق.

36 - الکامل فی التاریخ:ابن الأثیر الجزری م 630، تحقیق ابی الغداء عبدالله القاضی، دار الکتب العلمیه، 1424 ق.

37 - الکشف و البیان فی تفسیرالقرآن: احمد بن محمد بن ابراهیم ثعلبی، م 612 ق، تحقیق سید کسروی حسن، دارالکتب العلمیه، بیروت 1425 ق.

38 - الکلیات: (معجم فی المصطلحات و الفروق اللغویه )،ابوالبقاء ایوب بن موسی الحسینی الکغوی، م 1094، مؤسسه الرساله، بیروت، 1419 ق.

39 -اللؤلؤ الغالیه فی اسرارالشهاده: الفقیه الجلیل السید ابو طالب حسینی قائینی قدس سره در سال 1293 ق توسط مخالفین شیعه در کراچی به شهادت رسید و همان جا دفن شد. انتشارات اسوه، تهران، 1427 ق.

40- المحاسن: الشیخ الاقدم الاجل ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد الیرقی

41 - المحتضر:عز الدین حسن بن سلیمان حلی، زنده به سال 802، تحقیق: سید علی اشرف، انتشارات المکتبه الحیدریه، قم، 1382 ش. 42 - المعجم الکبیر:سلیمان بن احمد الطبرانی، م 360 ق، تحقیق حمیدی، عبدالمجدی السلفی، دار احیاء التوراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1404ه

43 -النهایه فی غریب الحدیث والاثر:مجد الدین ابو العادات،المبارک بن محمد بن الاثیر الجزری، م 606 ق، تعلیق ابو عبد الرحمن صلاح بن محمد عویضه، نشر دارالکتب العلمیه، بیروت 1425 ق.

44 - الوافی بالوفیات:صلاح الدین خلیل بن أبیک الصفدی، م 764 ق، باعتناء هلموت ریتر، دار النشر، بیروت، 1381 ق.

45 - أمراء هستی در حکومت چهارده معصوم (صلوات الله علیهم) بر جمیع موجودات: آیه الله حاج سید ابوالفضل نبوی قمی، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، تهران، 1381 ش.

ص: 492

46 - أسد الغابه فی معرفه الصحابه:عزالدین بن الأثیر الخبرری، م 630 ق، تحقیق محمد ابراهیم البناء و..، دارالشغب، بیروت.

47 - أکلیل المصائب فی مصائب الاطائب:عالم جلیل محمدبن سلیمان تنکابنی قدس سره، م 1302ق، نشر و تحقیق مؤسسه فرهنگی ضحی، قم، 1381 ش.

48 - امامت در قرآن: «تفسیر موضوعی قرآن کریم »باقرفخار، نشر خرمشهر، تهران، 1380ش.

49 - امالی المرتضی «غرر الفوائد و درر القلائد»:سید الشیعه سید مرتضی، علم الهدی، م 436 ق، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ناشر دار الکتاب العربی، 1387ق.

50- بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار(صلوات الله علیهم):علم العلامه شیخ محمدباقر مجلسی قدس سره، م 1111ق، چاپ سوم، بیروت، 1403 ق.

51 - بحر المعارف: عالم عارف مولی عبدالصمد همدانی، درحمله وهابیه به کربلا در سال 1216 ق. به شهادت رسید، انتشارات بیدار، قم، چاپ دوم، 1366ش.

52 - بدائع الاصول: تقریرات درس خارج مرحوم آیه الله سید علی بهبهانی قدس سره .

53 - بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیه واله: شیخ أجل أقدم ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروح الصفار القمی قدس سره، م 290 ق، تصحیح حاج میرزا محسن کوچه باغی تبریزی قدس سره، نشر کتابخانه آیه الله نجفی مرعشی قدس سره، قم، 1404 ق.

54 - بضعه النبی (صلوات الله علیها):باقرفخار، مؤسسه دارالهدی، قم، 1426 ق.

55 - البطل العلقمی العباس الأکبربن الامام علی بن ابیطالب(صلوات الله علیه):علامه شیخ عبدالواحد المظفر، م 1395 ق،الناشر انتشارات المکتبه الحیدریه، قم، 1425 ق.

56 - بوستان معرفت: علامه فقیه سید هاشم حسینی تهرانی، م1370 ش، نشر مرکز فرهنگی انتشارات منیر، تهران، 1378ش.

57 - تاج العروس من جواهر القاموس:سید محمد مرتضی حسینی زبیدی، م 1205 ق، تحقیق عبدالستار احمد فراخ، دارالهدایه، بیروت.

58 - تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک):محمد بن جریر طبری، م 310 ق، نشر دار سویدان، بیروت.

ص: 493

59 - تأویل آلایات الباهره: عالم کبیر سید شرف الدین حسینی استر آبادی، م 940 ق، نشر جامعه مدرسین، قم، 1409 ق.

60 - تحف العقول عن آل الرسول (صلوات الله علیهم):الشیخ الجلیل ابو محمد الحسین بن علی بن الحسین بن شبعه البحرانی، م 381 ق، تصحیح علی اکبر غفاری، نشر مؤسسه النشرالاسلامی، قم، 1404 ق.

61 - تحفه الاحوزی فی شرح الترمذی:محمد بن عبد الرحمن المبار کفوری، م 1353 ق، مطبعه الفجاله، القاهره 1387 ق.

62 - ترتیب الامالی: ترتیب موضوعی لامالی المشایخ الثلاثه: الصدوق و المفید و الطوسی قدس سره»تألیف:محمد جوادالمحمودی، نشرمؤسسه المعارف الاسلامیه، قم،1420 ق.

63- ترجمه تاریخ اعثم کوفی: مورخ شهیر احمد یا محمدبن علی اعثم کوفی از علمای شیعه م 314، مترجم خواجه محمد بن احمد المستوفی الهروی زنده به سال 596 در شهر تایباد، نشر بمبمئی به سال 1300 ق، افست، کتابفروشی ادبیه، طهران 1380.

64 - تفسیر القاسمی: (محاسن التأویل)،محمد جمال الدین قاسمی، م 1322، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، مؤسسه التاریخ العربی،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1415 ق.

65 - تفسیر الکبیر:فخرالدین محمد بن عمر بن الحسین بن الحسن الرازی الشافعی، م 603.

66- تنقیح المقال فی علم الرجال:الرجالی الکبیر الشیخ عبدالله المامقانی، م 1351ق، نشر مؤسسه آل البیت (صلوات الله علیهم)، قم، 1423.

67 - تهذیب الاحکام: شیخ اجل ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی، م 460 ق، تحقیق حسن الخرسان، نشر دارالاضواء بیروت.

68 - تهذیب الاصول: العلامه الفقیه السید عبد الأعلی الموسوی السبزواری قدس سره، قم، نشر دفتر ایشان، قم، چاپ سوم، 1417ق.

69 - تهذیب اللغه: ابو منصور محمد بن احمد الازهری، م370ق، تحقیق عبد السلام هارون، بیروت .

ص: 494

70 - ثارالله: حاج شیخ حسین عندلیب (معاصر)،انتشارات درراه حق، چاپ دوم، قم، 1379ش.71

71۔ جامع الأصول فی الأولیاء:الشیخ ضیاء الدین احمد الکمشخانوی النقشبندی المجددی الخالدی، م 1311 ق، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1423 ق.

72 - جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون:عبدالنبی بن عبد الرسول الاحمد نگری، زنده به سال 1173 ق، تصحیح قطب الدین محمود بن غیاث الدین علی الحیدر آبادی،چاپ افست مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1395ق.

73 - جوامع الجامع: شیخ طبرسی رحمه الله.

74- حاشیه سید نعمت الله جزائری بر شرح جامی:المحدث الخبیر سید نعمت الله جزائری قدس سره، چاپ سنگی، تقریبا به سال 1294 ق.

75 - حاشیه القونوی بر تفسیر بیضاوی:عصام الدین اسماعیل بن محمد الحنفی، م 1195 ق، تحقیق عبدالله محمود محمد عمر، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1422 ق.

76 - حیات القلوب:علامه قدوسی شیخ محمدباقرمجلسی قدس سره، در روز 27 ماه رمضان 1111 ق در سن 73 سالگی رحلت کرد. تصحیح سید علی امامیان، انتشارات سرور،قم، چاپ دوم، 1376 ق.

77 - دیوان وفایی: عارف فرزانه مولی فتح الله شوشتری قدس سره

، م 1304 ق، انتشارات بقیه الله عجل الله تعالی فرجه، قم، 1383ش.

78 -دیوان رفعت سمنانی:تصحیح نصرت الله نوح،تهران،انتشارات بامداد، سال نشر 1363ش.

79 - ذخائر العقبی فی مناقب ذوالقربی:احمد بن عبدالله طبری، م 698 ق، چاپ مصر،1356، ازروی نسخه«دارالکتب المصریه».

80 - رجال الکشی،ابوعمرو محمد بن عمر بن عبد العزیز الکشی، از علماء قرن چهارم، و معاصر ابوالقاسم جعفر بن قولویه،تحقیق سید احمد حسینی، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، کربلا.

81-رسائل فارسی أدهم خلخالی: ادهم خلخالی، شاگرد شیخ بهایی قدس سره، م 1052 ق، مدفون

ص: 495

در قبرستان اردبیل،به اهتمام عبدالله نورانی،سلسله انتشارات همایش بین المللی قرطبه و اصفهان، تهران، 1381 ش.

82- رسائل مجذوبیه (مجموعه هفت رساله عرفانی):محمد جعفر کبودرآهنگی، م 1238 ق، تصحیح حامد ناجی اصفهانی، انتشارات حقیقت، تهران، 1377ش.

83 -رشح الولاء فی شرح الدعاء:ابوالسعادات اسعد بن عبد القاهر «سفرویه اصفهانی»، م 640 ق، تحقیق شیخ قیس العطار، نشر مکتبه الامام الرضا (صلوات الله علیه)، مشهد، 1426ق.

84- رمز المصیبه فی مقتل من قال أنا قتیل العبره:عالم جلیل سید محمود بن السید مهدی موسوی ده سرخی، مد ظله، قم، ناشر مؤلف، 1370 ش.

85 - روح الجنان:تفسیر شیخ ابوالفتح رازی، از دانشمندان بزرگ شیعه، در قرن ششم قمری، تصحیح و تعلیق عالم محقق علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، انتشارات کتابفروشی اسلامی، تهران 1385 ق.

86- روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم و السبع المثانی: ابوالفضل شهاب الدین سید محمود الوسی بغدادی،م 1270 ق، تصحیح محمد حسن عرب، نشر دار الفکر، بیروت، 1424ق.

87- روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه: مولی محمد تقی مجلسی قدس سره ، م 1070ق، نشر بنیاد فرهنگ اسلامی، حاج محمد حسین کو شانپور رحمه الله علیه، قم، 1399 ق.

88 - روضه الواعظین: محمد بن فتال نیشابوری، م 508، منشورات رضی، قم.

89- ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین (صلوات الله علیه): محقق ادیب سید علی خان مدنی کبیر،م 1120، تحقیق محسن حسینی امینی، نشر مؤسسه نشر اسلامی، قم،1415 ق.

90 -ریاض القدس المسمی بحدائق الانس: محمد مشهور به آقا میرزا صدرالدین الواعظ القزوینی، زنده به سال 1328 ق، تهران، نشر، 1328 ق.

91 - زاد المجتهدین فی شرح بلغه المحدثین :شیخ احمد بن الشیخ صالح بحرانی قطیفی قدیحی، م 1315 ق، تحقیق و نشر، ضیاء بدر ال سنبل، الطبعه الأولی، 1414 ق.

ص: 496

92 - زبده الأسرار: حاج میرزا حسن صفی علیشاه، م 1316 ق، انتشارات صفی علیشاه، تهران، چاپ سوم، 1361 ش.

93 - سر الاسرارفی مصائب الابرار:فقیه محقق سید هاشم موسوی، زنده به سال 1353 ق، چاپ سنگی به سال 1354 ق، تهران.

94 - سردار کربلا حضرت ابوالفضل العباس (سلام الله علیه): ترجمه«العباس»سید عبدالرزاق المحترم، مترجم: ناصر پاکپرور، ناشر: نشر مولود کعبه، چاپ چهارم، قم 1421 ق.

95 - سر سلسله العلویه:سهل بن عبدالله بخاری بغدادی، م 357 ق.

96 - سرمایه ایمان وجواهرایقان درترجمه وشرح اسرار الشهادات: آخوند ملا آقا دربندی شیروانی، م 1285ق، چاپ سنگی، 1288 ق، تبریز.

97 - سفینه البحار و مدینه الحکم و الآثار:محدث محقق حاج شیخ عباس قمی قدس سره، نشر دار اسوه، تهران، 1416.

98 - سقای معرفت: باقر فخار، نشر مؤسسه فرهنگی دارالهدی، قم 1385 ش.

99 - سلوک حضور«بر سجاده شعر»:به اهتمام سید العارفین آیه الله مستجاب الدعواتی«مستجابی»(دامت برکاته)، نشر کانون پژوهش، چاپ دوم، اصفهان 1384 ش.

100 - سیر السلف الصالحین:ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن الفضل الأصفهانی، م 535 ق، تحقیق دکترم بن حلیمی بن فرحات بن احمد، نشر دارالرایه، بیروت، 1420 ق.

101 - شرح ابن عقیل.

102 - شرح اسماء الحسنی: حکیم متأله حاج ملا هادی سبزواری قدس سره ، م 1289ق، تحقیق دکتر نجفقلی حبیبی، انتشارات دانشگاه تهران، 1375 ش.

103 - شرح اصول کافی:محمد صالح سروی مازندرانی، م 1081 یا 1086 ق، تحقیق میرزا ابو الحسن شعرانی، چاپ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1412 ق.

104 - شرح الاخبار

105- شرح الأربعین: قاضی سعید محمد بن محمد قمی قدس سره، م 1106ق، تصحیح و تعلیق دکتر نجفقلی نجفی، حاشیه عمران.

ص: 497

106- شرح الاسماء الحسنی:علامه سید حسین درودآبادی همدانی م قدس سره ، م 1344 ق، تصحیح محسن بیدار، انتشارات بیدار، قم، 1379ش.

107 - شرح الکافیه:شیخ رضی الدین محمد بن الحسن استرآبادی

قدس سره 686، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1399 ق.

108 - شرح اللمعه:«الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه، افست چاپ سنگی، نشر مکتبه الطباطبایی، قم

109- شرح جمل العمل و العمل:الشریف المرتضی علم الهدی علی بن الحسین الموسوی قدس سره،م 436 ق، تصحیح و تعلیق جعفری مراغی، نشر دار الاسوه، ایران، 1414 ق.

110 - شرح مسند أبی حنیفه:ملا علی قاری، م 1014 ق، چاپ دارالکتب العلمیه، بیروت.

111- شرح منازل السائرین :کمال الدین عبدالرزاق کاشانی، م 736 یا 735 یا 730 ق، تحقیق و تعلیق، محسن بیدار، قم، انتشارات بیدار، 1372 ش.

112- شفاء الصدور فی شرح زیاره العاشور:حاج میرزا ابوالفضل تهرانی، م 1317 ق، المکتبه المترضویه، تهران، چاپ دوم، 1383ش.

113۔ صبح الأعشی فی صناعه الإنشاء: ابوالعباس احمد بن علی القلقشندی، م 821ق، وزاره الثقافیه و الارشاد القومی، المؤسسه المصریه العامه، 1338 ق.

114۔ صحیح مسلم:ابوالحسن مسلم بن الحجاج بن مسلم القشیری، م 261 ق، چاپ دار ابن الحزم و مکتبه المعارف بیروت، چاپ اول، 1416 ق.

115 - صحیفه الابرار:علامه میرزا محمد تقی معروف به حجه الاسلام قدس سره ، م 1312 ق، تحقیق مؤسسه احیاء الکتب الاسلامیه، نشر مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1424 ق. 116 - عزاداری سنتی شیعیان در بیوت علما و حوزه های علمیه و کشورهای جهان: سید حسین معتمدی، نشر مؤسسه انتشارات عصر ظهور، قم، سال نشر 1378 ش.

117 - علل الشرایع: شیخ صدوق علیهما السلام.

118 ۔ عمده المصائب: آقامیرزا منظور خوانساری، زنده به سال 1310 ق، چاپ سنگی به سال 1310.

ص: 498

119- عوالم العلوم والمعارف و الاحوال:المحدث الخبیرشیخ عبدالله بحرانی، تحقیق و نشر مدرسه الامام المهدی (عج)، قم.

120- فتح الباری شرح صحیح البخاری: أبو الفضل احمد بن علی بن حجر العسقلانی،م 852 ق، تحقیق سید بن عباس الجلیمی و... نشر دار ابی حیان، مدینه النصر، القاهره، 1416 ق.

121 - فرهنگ لاروس: فرهنگ عربی به فارسی، مؤلف دکتر خلیل جر، مترجم سید حمید طبیبیان، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1367 ش.

122 - فرهنگ معاصر، عربی - فارسی: آذرتاش آذرنوش، طهران، نشر نی، سال 1379 ش.

123 - فرهنگ عمید:حسین عمید، چاپ مؤسسه امیرکبیر، طهران به سال 1363 ش.

124 -فرهنگ معین:دکتر محمد معین،م 1350 ش، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، طهران، به سال 1383 ش.

125 - فیض القدیر شرح الجامع الصغیرمن أحادیث البشیر النذیر: محمد عبدالرؤوف المناوی الشافعی، م 1031 ق، تحقیق احمد عبدالسلام، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1422 ق.

126-قاموس الرجال:علامه محقق شیخ محمد تقی التستری،انتشارات جامعه مدرسین قم،1428 ق.

127 -قفل شکسته:سید حسین خوش زاد (سلمه الله)،مؤسسه انتشاراتی لاهوت، چاپ چهارم، تهران، 1386ش.

128 - کامل الزیارات: شیخ أقدم أجل ابوالقاسم جعفربن محمد بن قولویه قمی، م 368 ق، تحقیق جواد قیومی، نشر الفقاهه، قم، 1424 ق.

129 - کبریت احمرفی شرایط المنبر:الفقیه المحدث محمد باقر بیر جندی، م 1352 ق،تحقیق علیرضا ایازی، ناشر صبح پیروزی، قم 1385 ش.

130 - کتاب العین:خلیل بن احمد فراهیدی، م 175 ق، تحقیق دکتر مهدی فخرومی و دکتر ابراهیم سامرایی، انتشارات سوه،قم ،1414ق.

131 -کشف الغمه فی معرفه الأئمه (صلوات الله علیهم):علامه محقق ابوالحسن علی بن عیسی بن ابی

ص: 499

الفتح الاربلی قدس سره، م 693 ق، تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی، نشر مکتبه بنی هاشم، تبریز، 1381 ق.

132 - کلیات جامع التمثیل:محمد جبله رویدی، کتابفروشی اسلامیه، تهران.

133 - کمال الدین و تمام النعمه:ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (شیخ صدوق)،م 38 ق، تصحیح علی اکبر غفاری، نشر مؤسسه النشر الاسلامیه، قم، 1405ق.

134 - کنز الدقائق: مفسر محدث محمد بن رضا قمی مشهدی، م 1125 ق، تحقیق مجتبی عراقی، نشر مؤسسه نشر اسلامی، قم، 1407 ق.

135 - کنز الفوائد کراچکی:ابوفتح شیخ محمد بن علی بن عثمان، م 449 ق، تحقیق عبدالله نعمه، نشر دار الزخائر، قم 1410 ق.

136 - لسان العرب،ابوالفضل جمال الدین محمد بن علی بن منظور انصاری، م، ق، نشر دارالحدیث، قاهره، 1422.

137 - لسان الغیب فی تمییز الصحه من العیب:عارف و اصل کمال الدین حاج محمد کریم صابونی قدس سره، 1330 م.تصحیح و تعلیق: علی اوجبی، شهاب الدین عباسی، نشر کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس، طهران به سال 1381 ش.

138 - لطائف الأعلام فی اشارات أهل الالهام:شیخ عارف کمال الدین عبدالرزاق کاشانی، م 736 ق، تصحیح مجید هادی زاده، نشر مرکز میراث مکتوب، تهران، 1379ش.

139 - مجمع البیان لعلوم القرآن:مفسر جلیل ابو علی فضل بن حسن طبرسی قدس سره، م 548 ق، چاپ افست از روی چاپ مصر.

140- مختصر البصائر: الشیخ الجلیل عزالدین الحسن بن سلیمان حلی،زنده به سال 802ق، تحقیق مشتاق المظفر،نشرجامعه مدرسین ، قم، 1421 ق.

141 - مرأت العقول فی شرح اخبار آل الرسول[صلی الله علیه واله]:علم العلامه شیخ محمد باقر مجلسی قدس سره، م 1111ق، ناشر: دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، تهران 1363 ش .

142 ۔ مستدرک سفینه البحار:علامه شیخ علی نمازی شاهرودی، م 1405 ق، انتشارات جامعه مدرسین قم، 1418 ق.

ص: 500

143۔ مصباح المتهجد:شیخ الطائفه ابو جعفر طوسی، م 460 ق، نشر مؤسسه فقه الشیعه ،بیروت، 1411 ق.

144۔ مصباح المنیر: احمد بن محمد بن علی الفیومی، م 770 ق، افست قم، مؤسسه دار الهجره، 1405 ق.

145 - مصیبت نامه صغیر اصفهانی:شاعر عارف محمد صغیر اصفهانی قدس سره، م 1349 ش، انتشارات صغیر، اصفهان، چاپ هفدهم، 1378ش.

146- معالم انساب الطالبین فی شرح کتاب«سرالانساب العلویه»: دکتر عبدالجواد کلیدارال طعمه، م 1379 ق، نشر کتابخانه آیه الله مرعشی، قم، 1380 ش.

147 - معالی السبطین فی أحوال الحسن و الحسین (صلوات الله علیهما):شیخ محمد مهدی مازندرانی، م 1306 ق، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1419 ق.

148- معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع:عبدالعزیز البکری الأندلسی، م 487 ق، تحقیق مصطفی السقا، بیروت،عالم الکتاب، 1403 ق.

149- من اسماء البلاد و المواضع:عبدالعزیز البکری الأندلسی، م 487 ق، تحقیق مصطفی السقا، عالم الکتاب، بیروت به سال 1403.

150 - مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب:ابن هشام انصاری، شرح دکتر عبداللطیف محمد الخطیب، السلسله التراثیه، الطبعه الأولی، الکویت، 1421.

151- مقاییس اللغه،ابوالحسین احمد بن فارس بن زکریا،معروف به «ابن فارس»، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قم، مرکز نشر، 1404.

152 - مکارم الاخلاق:الشیخ الطبرسی ابو نصرالحسن بن الفصل، م 548 ق، نشر مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1414 ق.

153۔ مناقب آل ابی طالب: ابو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی، م 588 ق، تحقیق دکتر یوسف البقاعی، افست انتشارات ذوالقربی، قم از چاپ بیروت، 1421.

154 - منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران: تهیه و تحقیق و مقدمه و تعلیق استاد سید جلال الدین آشتیانی قدس سره، چاپ اول، تهران، 1354 هش.

ص: 501

155۔ منتخب التواریخ: فقیه مورخ علامه حاج میرزا هاشم خراسانی

قدس سره زنده به سال 1345 ق، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه.

156- منتقد المنافع فی شرح مختصر المنافع:مولا حبیب الله الشریف الکاشانی قدس سره، 1340 ق، نشر و تحقیق دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1384ش.

157- منتهی المقال فی أحوال الرجال:الرجالی الخبیر ابوعلی محمد بن اسماعیل المازندرانی الحائری، م 1216 ق، تحقیق ونشر مؤسسه آل البیت، قم، 1416 ق.

158- منهاج الولایه فی شرح نهج البلاغه: ملا عبد عبدالباقی صوفی تبریزی، معروف به «دانشمند»، م 1039 ق، تحقیق حبیب الله اعظمی، نشر آینه میراث (نشر میراث مکتوب)، تهران 378 ش.

159 - نفس الرحمن فی فضائل سلمان:خاتمه المحدثین میرزا حسین نوری قدس سره، انتشارات الرسول المصطفی صلی الله علیه واله، قم، چاپ سنگی.

160-نورالعین فی مشهد الحسین (صلوات الله علیه): ابواسحاق ابراهیم محمد اسفرائینی الشافعی، م 418 ق، مطبعه المنار، تونس.

161 - وسائل الشیعه:(تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه) محدث عظیم محمد بن الحسن الحر العاملی، م1104 ق، تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت (صلوات الله علیهم) قم به سال 1409 ق.

162- هل أغتیل النبی محمد صلی الله علیه واله : نجاح الطائی، معاصر، چاپ اول، دار الهدی لإحیاء التراث، بیروت، 1420 ق.

163 - همع الهوامع: جلال الدین سیوطی، بیروت.

ص: 502

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109