حلُّ الاِشکال فی فقه التَّبری عَن الاَرذال

مشخصات کتاب

حلُّ الاِشکال فی فقه التَّبری عَن الاَرذال

نویسنده : مهدی امامی شیرازی

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

تقدیم به ساحت قدسی ناموس دهر

ام الائمه النجباء ملکه الاسلام

صدیقه شهیده صاحب احزانی طویله

حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها

و به روح متعالی گوهر صدف فاطمی

اول شهید راه ولایت اولیاء الله

و برائت از اعداء الله

حضرت محسن بن علی سلام اللله علیهما

ص: 3

قال الباقر (صلواه الله و سلامه علیه):

اکبر الکبائر صاحب القول الذی یقول:

انا ابر اممن یبر امن ابی بکر و عمر

مستدرک الوسائل ح1 ، ص 358 ، باب 46 ، ح 13256

ص: 4

فهرست کتاب

انگیزه تألیف... 1

فصل اول :

حرّیت و آزادی... 8

داستان مضحک و خنده آور شعارها 24

حریت و آزادگی در تمامی جهات.. 26

گردن نهادن به ذلّت، دوری از اهل بیت(علیهم السلام)... 28

هر جایگاهی کلامی می پسندد. 32

شیعه، نمی ترسد و سکوت نمی کند. 40

ص: 5

فصل دوم :

دفع شبهه. 62

مصلحت، مصلحت دین است... 65

تاریخ چه می گوید؟. 76

قضیّه اول:. 76

دفاع از علامه مجلسی.. 77

قضیه دوم:. 83

حکومتی برتر. 84

جامعه ای برتر. 86

حکومت آل بویه. 86

قطیف... 88

حلب... 88

شروطی حیاتی.. 90

فریاد باطل.. 90

بیان حقّ به اندازه عقول مردم. 127

بیان تند و کوبنده، مانع هدایت نمی شود. 135

ص: 6

فرقه ضالّه بتریه. 144

کلمات أعلام. 146

دیدگاه بتریّه، در طول زمان.. 199

دو دیدگاه. 199

علل تجدید پیکره بتریّه. 200

بتریّه ریشه کن می شود. 201

سوالی مهمّ. 204

واقفیّه، کفّار این امّت... 206

معنای اوثان چیست؟!!!. 213

علامت ایمان و نفاق.. 218

کلمات علماء در شأن بتریّه. 220

فصل سوم :

حقیقت وحدت در دین.. 231

ایجاد تفرقه، امریست نیکو. 232

وحدت سیاسی.. 238

نظریّۀ مراجع کبار شیعی درباره عنوان وحدت سیاسی.. 239

ص: 7

وحدت دینی.. 243

اقوال علماء در بحث وحدت و اخوّت.. 255

وحدت و برادری دروغین.. 291

تفرقه افکنان واقعی را بشناسیم. 293

فصل چهارم:

عنوان تقیّه. 297

شجاعت شیعی.. 300

تشیّع اهل خراسان.. 301

تشیّع اهل قم. 304

ادلّه تقیّه. 310

تقیّه در روایات خاصّه. 312

تقیّه در روایات عامّه. 313

تقیّه در اجماع. 315

تقیّه از دیدگاه عقل.. 316

احکام تقیّه. 319

تقیّه در اصول و فروع دین.. 335

ص: 8

تقیّه در اصول دین.. 336

تقیّه در فروع دین.. 338

حکم تولّی کفّار در زمان تقیّه. 339

اقسام تقیّه با کفّار. 340

تقیّه در طول زمان.. 343

تقیّه قبل از اسلام. 344

تقیّه بعد از اسلام. 359

تقیّه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله).... 359

تقیّه در سیره صحابه. 360

ادلّه ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام)...... 362

تقیّه بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)..... 368

تقیّه یعنی نفاق!!!. 369

تقیّه در اقوال و افعال علماء مذاهب... 375

تقیّه ابوحنیفه. 375

تقیّه مالک بن أنس.... 375

تقیّه شافعی.. 376

ص: 9

تقیّه احمد بن حنبل.. 377

حاصل بحث... 378

شرط تقیّه، عدم ایجاد فساد در دین می باشد. 379

دیدگاه فقهاء. 380

عبرتی از سیره گذشتگان.. 428

مستثنیات تقیّه. 433

تقیّه نمی کنیم. 438

فصل پنجم

تبرّی در کتب اعتقادی شیعه. 467

حکمت تبرّی در دین اسلام. 483

شخصیتهای منحرف را بشناسیم. 485

عیوب دیگران را نپوشانیم. 488

علم رجال ... علم تتبّع معایب مردم. 491

شریعت اسلامی... آمر به سبّ و لعن مخالفین.. 493

نکات حدیث شریف... 494

مقام سید حمیری... 531

ص: 10

با دشمن ولایت مباهله می کنیم. 551

کتابنامه برائت... 560

خداوند محمّد بن طیّار را رحمت کند. 580

شیوه های ابراز برائت... 584

1- زیارت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)..... 611

2- زیارت حضرت زهرا(علیها السلام)...... 611

3- زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام)...... 612

4- زیارت ائمۀ بقیع(علیهم السلام)... 614

5- زیارت امام حسین(علیه السلام)...... 615

6- زیارت امام کاظم(علیه السلام)...... 617

7- زیارت امام رضا(علیه السلام)...... 617

8- زیارت امام جواد(علیه السلام)...... 618

9- زیارت امام هادی و امام عسکری(علیهما السلام)...... 619

10- زیارت امام زمان(علیه السلام)...... 620

11- زیارات جامعه. 621

12- زیارت معصومین(علیهم السلام) در ایام هفته. 622

ص: 11

13- زیارت به نیابت... 622

14- زیارت حضرت معصومه(علیها السلام)...... 623

15- زیارت حضرت مسلم(علیه السلام)...... 623

16- زیارت جناب هانی بن عروه مرادی رحمه اللّه. 623

17- زیارت جناب سلمان رحمه اللّه. 623

18- زیارت سفرای اربعه رحمهم اللّه. 624

برائت در ادعیه. 624

خورشید اسلام چگونه درخشید؟!. 669

او را خواهم کشت!!!. 673

تاریخی مُشرق و نورانی از علماء شیعه. 679

رافضی در کلام علاّمه مجلسی رحمه اللّه. 688

رافضی در بیان امام صادق(علیه السلام)...... 689

شیعه پرچمدار برائت... 699

ترس و وحشت از بردن نام ابوبکر و عمر و عثمان لعنهم الله. 707

یاد کردن عثمان، جریمه ای حکومتی.. 708

شیعه از لعن بر اعداء سکوت نمی کند. 712

ص: 12

دفن غاصبانه. 721

نبش قبر ابوبکر و عمر وظیفه شرعی.. 724

نظریه علّامه امینی.. 725

ملائکه نقّاله آن دو را به برهوت برده اند. 728

تبرّی تا شهادت.. 732

منهج ائمه(علیهم السلام)را خوب می شناخته اند. 738

عناوین تبرّی... 742

تعریف لعن.. 756

لعن از دیدگاه قرآن.. 758

لعن از دیدگاه روایات.. 764

حکمت لعن در آخر الزّمان از دیدگاه مرجع فقید آیت الله العظمی سیّد تقی قمی رحمه اللّه 773

روایات لعن در مصادر مخالفین.. 773

تعریف سبّ... 775

سبّ از دیدگاه قرآن.. 777

سبّ از دیدگاه روایات.. 781

ص: 13

دشنام دادن اولاد و اصحاب ائمه معصومین(علیهم السلام)... 799

روایات سبّ در مصادر مخالفین.. 801

فتاوای علماء دربحث سبّ و دشنام دادن.. 803

خاتمه. 823

فهرست مصادر. 824

ص: 14

انگیزه تألیف

از آنجایی که در طول تاریخ و گذشت قرنهای متمادی، شیعه و پیرو خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) به علّت قلّت و کمی عدد، و از طرفی نبودن صفت حسنه شجاعت، در بین اکثر شیعیان و پیروان مکتب حقّه، و عدم اطلّاع کافی از معالم دینی و اعتقادات ضروریّه، دستخوش غارت، غارت کنندگان مذهب بوده اند و لایزال متّهم به اتهاماتی چون شرک و کفر و تفرقه افکنی بین مسلمین، شده اند. و چون حتی در این عصر ارتباطات و دستیابی به مفاهیم و اطّلاع از حقایق، دیده شده که مع الأسف هنوز شبهات و انحرافات فکری اعتقادی، زبان به زبان و سینه به سینه ترویج و منتشر می گردد، درصدد بیان و جمع آوری مطالبی، برآمدم که احساس کردم از هر چه بگویی، مهمتر و ضروری تر است، و آن بیان منهج أصیل رافضیان و

ص: 1

شیعیان خُلّص خاندان وحی در اعتقاد به دو رکن رکین ولایت و برائت، توأم با هم، و اظهار و تبلیغ آن می باشد. و این دو رکن لاینقطع مورد هجمه خاص و عام قرار گرفته که چرا چنین و چرا چنان؟!!

لذا در این صفحات متعرّض حقایقی خواهیم شد که از کتاب اللّه مجید و بیانات مفسّران آن کتاب یعنی ذوات مقدّسه صاحبان ولایت کلّیه، حضرات محمّد و آل طاهرینش(علیهم السلام) اخذ نموده تا خود را مطیع امر نبوی در تمسّک به ثقلین چنانچه فرمود: إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عِتْرتی اهل بیتی، الحدیث (به درستی که من در میان شما دو شیء گرانبها، کتاب خدا و عترتم، اهل بیت خود را به جا گذاشته و می روم)(1)، نموده باشیم. و از طرفی خود را ملزم به وصیت و سفارش شیخ الائمه(علیهم السلام)جعفر بن محمّد الصّادق (علیه السلام)که فرمود: مَن سَرَّه أن یَسْتَکْمِل الأیمان کُلّه فَلْیقُل القَول منّې فی جَمیعِ الأشیاء قول آلِ محمّد: فیما أسرُّوا و ما أعْلَنُوا و فیٖمٰا بَلَغَنیٖ عَنْهُم و فیٖما لَم یَبْلُغْنې (هر کس که کمال ایمانش او را شاداب کند و مسرور نماید پس باید بگوید، گفتار من در تمامی احوال، فرموده های خاندان رسالت(علیهم السلام)می باشد، در آنچه که مخفی داشته و آنچه را که بیان داشته اند، و آنچه را که به من از آنان رسیده

ص: 2


1- - احقاق الحقّ: ج 18، ص 266.

باشد و آنچه را که به من نرسیده است)(1)، نموده باشیم، و به حول و قوّت الهی و عنایات ذوات قدسیّه آل اللّه(علیهم السلام)، شبهات و سوالات، افکار مؤمنین و مؤمنات را برطرف نموده و حیله مخالفین این مکتب و منهج ولائی و برائی را از ریشه برکنده تا قدمی باشد برای برطرف نمودن موانع ظهور حضرت بقیهاللّه الأعظم سفینه النّجاه حجه بن الحسن العسکری(علیهما السلام)، به امید آنکه مقبول درگاهشان بیفتد و با هدایت شیعیانشان به صراط مستقیم ولایت و برائت از دشمنان، غمی از غموم دلشان، برطرف گردد.

آمین یا ربّ العالمین.

9 ربیع الأول – عید الغدیر الثانی

سنه 1441 ه.ق

مهدی امامی شیرازی

ص: 3


1- - الکافی: ج 1، ص 391، ح 6.

ص: 4

فصل اول

اشاره

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

الّذین یَتَّبعون الرَّسول النَبیِّ الأمیِّ الّذی یَجدونَه مکتُوباً عندهم فی التَّوراه و الأنجیل، یأمُرُهم بالمَعروف و ینهاهُم عن المنکرِ و یُحِلُّ لَهم الطَّیبٰات و یُحَرِّم علیهم الخَبائِث و یَضَع عنهُم أصْرهُم و الأغلال الّتی کانَت علیهم فالّذینَ ءٰامَنُوا بِهِ و عَزَّرُوه و نَصَرُوه و اتَّبعُوا النُّور الَّذی أُنْزِل مَعَه اُولئکَ هُمُ المُفلِحون (آنان که پیروی کنند از رسول ختمی و پیغمبر امّی که در تورات و انجیل که در دست آنهاست، نام و اوصافش را نگاشته می یابند، که او آنها را امر به نیکویی و نهی از زشتی خواهد کرد و بر آنان هر طعام پاکیزه و مطبوع را حلال و هر پلید منفور را حرام می گرداند و احکام پررنج و مشقت را که چون زنجیر، از جهل بر گردن خود نهاده اند، همه را بر می دارد، پس آنان که به او گرویدند

ص: 5

و از او حرمت و عزّت نگاه داشتند و یاری او نمودند و نوری را که با او نازل گشته را پیروی نمودند، آن گروه به حقیقت رستگاران عالمند).(1) دانسته های حرکت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر سه پایه استوار می گردد:

1- ایشان مردم را به آنچه که در آن تکامل و رشد باشد، امر نموده و دعوت می کند و از تمامی رذائل مطلقاً نهی می نماید، چرا که او نفس نفیسی است که أمیر عوالم توصیف نموده اند: طَبیبٌ دَوّارٌ بِطبِّه (او طبیبی است که خود به سراغ مریض می رود).(2)

2- ایشان تمامی طیبات و نیکویی ها را برای مردم به نحو اطلاق حلال کرده و خبائث را به شکل عام حرام گردانیده، تا به این واسطه نفس و روح و عقل آنان را منوّر به نور هدایت و پاکیزگی روح، نموده باشد، که مصداق اتمّ و اکمل آن فراگیری علم از اهل آن و در مقابل فراگیری علم از غیر اهل علم باشد. چنانکه وجود أقدس باقر العلوم(علیه السلام) بدان اشارتی فرموده که: و یُحِلُّ لَهُم الطَّیّبات، أخذ العِلم مِن أهلِه و یُحرّم علیهم الخَبٰائث و الخَبائث قولُ مَن خالَف، الحدیث (برای آنان طیّبات را حلال نموده که آن أخذ علم و فراگیری آن

ص: 6


1- - اعراف:157.
2- - بحارالأنوار: ج 34، ص 240 ، ح 999.

علم است از اهلش و بر آنها حرام کرد خبائث را، و خبائث دست آویزی به اقوال و اعتقادات مخالفین می باشد).(1)

3- ایشان أصْر یعنی سنگینی که از حرکت باز می دارد را از گردن آنها و اغلال که جمع غُل می باشد که زنجیری است که به دست و پا انداخته که شخص ذلیل گردد را از آنان برداشته، که اشارتی است به قیودات و اعتقادات باطله ای که مردم را از آزادی و راحتی بازداشته، که وجود مقدّس حضرتشان با تعالیم الهی آنها را از مردم أخذ نموده و راه درست و حرّیّت را به آنها آموزش می داده، تا مردم از عبد شدن برای غیر معبود حقیقی دوری نمایند و فقط خود را عبد واقعی خالق یکتا و مطیع فرامین او بدانند، چنانچه مولای عالم امیر بلاغت علی(علیه السلام) بدان اشارتی فرموده که: لاٰ تَکُن عَبْد غَیْرک و قَد جَعَلَکَ اللّه حُرّاً (عبد کسی جز، خودت نباش که به تحقیق خداوند در آن صورت تو را حرّ و آزادمرد قرار می دهد).(2)

آن غیر، مطلق است از عبد شیطان شدن یا عبد بُت یا سلطان وحکومت و یا حزبی و یا شهوتی و یا غیر آنها، بلکه فرمان عقل خود را ببر و عبد خود باش که فی الواقع عبد الهی شوی چرا که عقل سلیم و

ص: 7


1- - الکافی: ج 1، ص 429، ح 83.
2- - بحارالأنوار: ج 74، ص 214.

فطرت بیدار و آگاه تو را دعوت به عبودیت حقیقی حقّ می نماید که در اینجا مصداق آیه شریفه: فِطْرتَ اللّهِ الّتی فَطَر النّاسَ علیهٰا (پیوسته از فطرتی که خداوند بر آن مردم را آفریده پیروی نما)(1)،تجلّی می کند.

حرّیت و آزادی

در آیه شریفه، خداوند رسولش را به عنوان، آزاد کننده مردم از بین غل و زنجیرهای بدعت ها، معرفی نمود که او کسی است که مردم را از اسارت به در آورد و آزادمرد، قرار دهد، پس آزادی واقعی یعنی آزادی از هر قانونی و بدعتی، که مطابقت با قوانین آسمانی نداشته باشد و عبد را از بندگی حقیقی به بندگی، مجازی رهنمون شود، و رسول مبین اسلام(صلی الله علیه و آله)، متکفّل این امر گردیدند تا مردم خود را تحت قوانین آسمانی ببینند نه قوانین زمینی جَعْلی، و در حقیقت آزادمرد شوند و مصداق این آیه شریفه نگردند که بر صراط مستقیم مشی ننمودند: أفَمَن یَمْشی مُکِبّاً علی وَجْهِه أهدیٰ أمَّنْ یَمْشی سَوِیّاً علیٰ صِراطٍ مُسْتقیم (آیا آن کسی که سرنگون به رو افتاده یا آن که به راه راست ایمانست کدام بهتر هدایت یافته اند).(2)

ص: 8


1- - روم: 30.
2- - ملک: 22.

و از غربت و تنهایی مترس، که اگر در مشی بر صراط مستقیم و گردن نهادن به قوانین آسمانی، در بین مردمان جاهل، غریب و تنهایی، مصداق فرموده باقر علوم النبیّین(علیهم السلام) می شوی که فرمود: المُؤمنُ فی هذه الدّنیٰا غَریبٌ و فی هذا الخلقِ منکُوسٌ حتّی یُخْرج مِن هذِه الدّٰار الې رَحْمه اللّه (مؤمن در این دنیا و در بین این خلق، منحرف از راه مستقیم، و با تفکّرات واژگونه به حساب می آید و غریب و تنهاست تا به سوی رحمت ابدی الهی از این دار غربت خارج گردد).(1)

لذا شخص آزاد و حرّ، کسی است که پای، جای پای رسول مکرّم(صلی الله علیه و آله) بگذارد و خود را مطیع بداند و به آن نوری که با ایشان نازل گشته که حسب روایت، وجودات مقدسّه آل اللّه(علیهم السلام) می باشند، ایمان بیاورد و در تمامی آنات زندگی همراهی آنان کند. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: النُّور فی هٰذا المَوضِع علیٌّ أمیٖرالمُؤمنین و الأئمه(علیهم السلام)(نور در این آیه علی أمیرالمؤمنین و أئمه هدی (علیهم السلام)می باشند).(2)

و لیکن مع الوصف آنچه که از سیره مستمرّه مؤمنین، به نظر می رسد، این است که این واقعیت را درک ننموده و به این عقیده ایمان کامل ندارند

ص: 9


1- - بحارالأنوار: ج 46، ص 334، ح 18.
2- - الکافی: ج 1، ص 194، ح 2.

و دائماً خود را أضعف خلائق دانسته و به مرور زمان در تمامی جهات زندگانی خواهی نخواه، عبد دیگران شده اند و خود را محتاج دیده، و دست تهی بلند نموده، و آن قیود و زنجیرها را به دست و پای خویش آویخته اند و در ابعاد معیشت و خصوصاً حفظ مقدّسات ایمانی خودشان هم کوتاهی نموده و روی به نابودی می روند.

و نسلی پس از نسلی آن خمودگی و خواری و عدم اتقان به ایمان حقیقی را به ارث می گذارند و از نعمت حیات خویش در راستای تعالی و آماده سازی جوّ عالم برای ظهور منجی، تلاشی ننموده و برای گذشت حیاتی چند روزه، به هر قیمتی، حاضر گشته و دست از مبانی کشیده و خود را به معنای حقیقی، پست و دنی، نموده اند در حالی که پیغمبر خاتم به ابوذر فرمودند: شخصی به تمامی مراتب فهم و شعور و فقاهت نمی رسد مگر، یَریٰ النّاسَ أمْثالَ الأباعِر (مردم را چونان چهارپایانی ببیند و به گفته های مردم گوش فرا ندهد).(1)

و صد افسوس که بعضی منتسبین به تشیّع مقدّس، این کلمات را، به تمسخر گرفته و داعیان حریّت شیعی را، به تیرهای تهمت مورد هدف و اصابت قرار می دهند. و لیکن غایتی و هدفی به این بااهمیّتی، که تحریر

ص: 10


1- بحارالأنوار: ج 69 ، ص 304.

انسان شیعی و حفظ و صیانت مقدّسات و اعتقادات او را، در نظر دارد، با اصابت به تهمت ها و قیل و قالهای ابناء زمانه، دست از هدف نکشیده و با توان و توکّل در این مسیر پای محکم نموده تا به هدفش تحقق ببخشد.

خداوند جلّ و علا فرموده: وَ لاٰ تَهِنُوا و لاٰ تَحْزَنُوا و أنتُم الأعْلَون اِنْ کُنتُم مُؤمِنین (شما در مسیر دین سستی ننموده، و هرگز اندوهناک نشوید زیرا شما فاتح و فیروزمندترین می باشید اگر در ایمان خود ثابت و استوار بمانید).(1)

و به نبیّ خویش حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام اینچنین خطاب فرمود: قُلْنٰا لاٰ تَخَف انَّک أنتَ الأعلیٰ (بدو گفتیم که بر خود ترس و واهمه راه مده چرا که به درستی تو برتر و غالب خواهی بود).(2)

و از طرفی هم بر مؤمنین گوشزد فرموده که: و لَنْ یَجْعَل اللّه لِلکافِرین علیَ المؤمنین سبیلاً (هرگز خداوند راهی برای غلبه کفّار بر سر مؤمنین مقرّر ننموده و آنان تسلطی بر ایشان نتوانند گرفت).(3)

و در آخر2 عزّت را اینچنین تعریف می نماید: و لِلّه العزّه و لِرَسُولِه و لِلمؤمنیٖن و لکنَّ المُنافِقین لاٰ یَعْلمون (و حال آن که عزّت

ص: 11


1- - آل عمران: 139.
2- - طه: 68.
3- - نساء: 141.

مخصوص خدا و رسول و اهل ایمان است و لیکن منافقین از این معنی آگه نیستند).(1)

پس در نتیجه، با ضمیمه این آیات الهیّه و ادلّه و براهین، شیعه و مؤمنین عالم در بالاترین مرتبه وجودی زندگی می کنند و سیادت عظمی شایسته آنان می باشد و این عقیده، خیال و توهّمی نمی باشد بلکه عین حقیقت است اگر ایمانی باشد و اعتقادی، و اگر العیاذ باللّه، ایمان کمرنگ یا به کلی معدوم گردد، همان می شود که در زمان حاضر می بینیم که شیعیان روی به ضعف و خوف از مذاهب دیگر برده و خود را در مقابل آنان باخته و کم کم دست از مسلّمات اعتقادیه برداشته و با لطائف الحِیَل هایی، حرکت و ترس خود را توجیه می نمایند.

ولی با تمامی این حالات به حمد اللّه می نگریم که أبرار و رافضیان أصیل، درا ین مسیر قدمهایی محکم برداشته تا احیاء نمایند جسد به احتضار افتاده شیعی را و طبق فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمودند: الأسلامُ یَعْلُو و لاٰ یُعْلیٰ علیه (اسلام برتر از بقیه ادیان می باشد و از زیر دست رفتن و دنی شدن اِبا دارد)(2)،عمل نمایند.

ص: 12


1- - منافقون: 8.
2- - وسائل الشیعه: ج 17، ص 376، ح 11.

فقها و محدثین شیعه طبق این فرمایش که به اصطلاح فقهی اصولی عامّ آبی از تخصیص است، مکرّراً در کتب خود عمل نموده و طبق آن فرمایش در فتاوای خود در سر تا سر فقه از طهارت تا دیات، استفاده نموده که بیانگر مطلبی است که اسلام و قواعد آن کلام آخر را در تمامی ابعاد دینی بیان می کند و هیچ آئین و مذهبی بر او برتری ندارد و نمی تواند بر او علوّ گیرد و با ادلّه خویش با فرامین اسلامی معارضه کند.

لذا مثلاً در بحث نکاح کافر با زن مسلمان اجازه به اجراء صیغه محرمیت نمی دهند و آنرا صحیح تلقّی ننموده چرا که کفر بر اسلام نمی تواند تعالی و ولایت پیدا کند، یا در مسأله جدایی زن کافر از مرد کافر گویند که اگر زن به اسلام مشرّف شود پس از حفظ عدّه از مرد کافر منقطع شده و زوج دیگر بر او ولایتی ندارد، و زوجیت منقطع می شود، مگر در صورتی که مرد به اسلام گرویده شود، و یا در بحث حریّت عبد کافر، آن وقتی که اسلام را قبول می نماید از تحت حکم و سیطره مولای کافر خویش به در می آید و آزاد می گردد، و یا در جواز نصب والی کافر بر مسلمین از جانب حاکم، می گویند صحیح نیست چرا که شخص کافر نمی تواند علوّ و فرمانروایی بر مسلمین پیدا کند، و یا در بحث ارث بیان می کنند که فرزند مسلمان می تواند از پدر کافر خویش ارث ببرد، ولی فرزند کافر نمی تواند از پدر مسلمان خویش ارث

ص: 13

ببرد چرا که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ اللّه عَزَّوجَلّ لَمْ یَزِدْه بالأسلامِ إلاّ عِزّاً فَنَحْنُ نَرِثُهُم و لاٰ یَرثُونا (به درستی خداوند عزوجل به واسطه اسلام به او عزتی داده پس ما می توانیم از آنها ارث ببریم ولی آنها از ما ارث نمی برند).(1)

و یا در حدیث بعد امام صادق(علیه السلام) می فرماید: المُسلمُ یَحْجُبُ الکافِر و یَرِثُه و الکافِرُ لاٰ یَحْجُبُ المؤمنَ و لاٰ یَرِثُه (شخص مسلمان از کافر ارث برده و او را از ارث خود محروم می دارد و در مقابل کافر از مؤمن ارث نمی برد و نمی تواند او را از ارث خود محروم بدارد).(2)

لذا از این گونه روایات و نکات فقهیّه، سیادت مؤمن و شخص شیعی برداشت می شود که در تمامی ابعاد علوّ و برتری او را بر تمامی ادیان و مذاهب و اشخاص ثابت می کند، و لیکن آیا چه شده که در این بُرهه زمانی، ما چیز دیگری را در بعضی از ابعاد مشاهده می کنیم؟!! مگر جز این است که عالم ملک و ملکوت به طُفیل وجود مقدس معصومین(علیهم السلام) و شیعیان آن حضرات به وجود آمده و سر پاست. به این روایت و فرمایش سرتاسر معرفت امام صادق(علیه السلام)بنگرید و تأملی نمایید که فرمود: خَرجتُ أنٰا و أبیِ حتّی اِذاٰ کُنّا بین القَبر و المِنْبر اِذٰا هو بأناسٍ مِن الشّیعه فَسَلَّم عَلَیهم ثمّ

ص: 14


1- - الکافی: ج 7، ص 143، ح 4.
2- - الکافی: ج 7، ص 143، ح 5.

قال: اِنّی واللّه لأحِبُّ رِیٰاحَکم و أرْواحَکم فَأعیٖنُونی علی ذلک بَوَرعٍ و اجْتِهٰادٍ واعلَمُوا اِنَّ ولایَتَنا لاٰ تُنالُ الاّٰ بِالوَرَعِ والاِجتِهاد و مَنِ ائتَمَّ بِعَبدٍ فَلْیَعمَل بِعَمله أنتم شیعهُ اللّه و أنتم أنصارُ اللّه و أنتُم السّابقونَ فِی الدّنیا والسّابقُون فی الآخِره الی الجَنَّه قد ضَمِنّٰا لَکُم الجَنَّه بِضَمان اللّه عزّوجلّ و ضَمان رسولِ اللّه صلی اللّه علیه و آله و اللّه مٰا علی دَرَجَهِ الجَنَّهَ أکثَرُ أروٰاحاً منکم فَتَنٰافَسُوا فی فَضائِل الدَّرَجات أنتُم الطَّیبُونَ وَ نِسائکُم الطَّیبٰات کُلُّ مُؤمِنهٍ حَورٰاءُ عَینٰاءُ و کلُّ مؤمنٍ صدّیقٌ و لَقَد قال أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، لِقَنْبرٍ: یا قَنْبَر أبْشِر و بَشِّر و اسْتَبْشِر فَواللّه لقد مٰاتَ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)و هو علی أمَّتِه سٰاخِطٌ اِلاّ الشّیعه، ألاٰ و اِنَّ لِکلِّ شیءٍ عِزًّا و عِزُّ الأسلامِ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکلِّ شیءٍ دِعٰامَهً و دِعٰامَهُ الأِسلام الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکلّ شیءٍ ذِرْوهً و ذِروَهُ الأسلامِ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکُلِّ شیءٍ شَرَفاً و شَرفُ الأسلاٰمِ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکُلّ شیءٍ سَیَّداً و سَیّد المَجالِس مَجالِسُ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکُلِّ شیءٍ اِمٰاماً و اِمام الأرض أرضٌ تَسْکُنُهٰا الشّیعه و اللّه لَو لاٰ مٰا فِی الأرضِ منکُم مٰا رأیتَ بِعَینٍ عُشْباً أبداً و اللّه لَو لاٰ مٰا فی الأرضِ منکُم مٰا أنْعَم اللّه علی أهلِ خِلاٰفِکم و لاٰ أصٰابُوا الطَّیباتِ مٰا لَهُم فی الدُّنیا و لاٰ لَهُم فی الآخرهِ مِن نَصیبٍ کُلُّ ناصبٍ و اِنْ تَعَبَّد واجْتَهَد مَنسوبٌ الی هذه الآیه: عٰامِلهٌ نٰاصِبَهٌ تَصلیٰ نٰاراً حٰامِیَهٌ، فکُلّ نٰاصبٍ مُجْتَهدٍ فَعَملُه هَبٰاءٌ، شیعتُنا یَنْطقُون بِنُوراللّه عزّوجَلّ و مَن یُخٰالِفُهم یَنْطِقُونَ بِتَلَفُّتٍ، الحدیث

ص: 15

(من با پدر خویش از منزل خارج شده و به سوی مسجد رفتیم تا در میان قبر و منبر قرار گرفتیم که دیدیم عده ای از شیعیان ما آنجا نشسته، پدرم بدانها سلام کرد و سپس فرمود: به خدا قسم که هر آینه من بوی شما را دوست دارم پس مرا یاری بخشید به تقوا و کوشش در عبادات الهی و بدانید که به درستی ولایت ما را کسی به دست نمی آورد مگر با تقوا و کوشش و عبادت، و هر کس از شما اقتداء به کسی کند، پس اقتداء به عملش می نماید، شمائید شیعیان الهی و انصار خدائی و سابقین اولین و آخرین که به دین سبقت نموده و در دنیا و آخرت از همگان به بهشت نزدیکترید، ما برای شما بهشت را به ضمانت الهی و ضمانت رسولش، ضمانت می کنیم، به خدا قسم بر درجه بهشتی هیچ کس از ارواح شما بیشتر نمی باشد پس سعی کنید در بالا بردن درجات و کسب فضائل و شمایید پاکان عالم و زنان شما پاکیزگان اند و هر زن مؤمنه ای در بهشت بر صفت حوریه ها در حسن و جمال می باشد، و هر شخص مؤمنی صدیق و راستگوی عالم است، و هر آینه به تحقیق، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به قنبر فرمودند: ای قنبر این بشارت را بگیر و به دیگران برسان و از برای آن شاد و خوشحال باش که: پس به خدا قسم زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفتند بر امّت خویش غضبناک و ساخط بودند الاّ بر شیعیان، آگاه باش که برای هر چیزی عزّتی است و عزّت اسلام شیعه می باشد، آگاه باش که برای هر چیز ستونی و عمودیست و عمود خیمه اسلام شیعه است،

ص: 16

آگاه باش که برای هر چیز به درستی برتری است و برتری و نقطه سعودی اسلام شیعه می باشد، و آگاه باش که به درستی برای هر چیزی شرفی و عزّتی است و شرف اسلام شیعیانند، آگاه باش که به درستی هر چیزی را آقایی و سروریست و سرور مجالس عالم، مجالس شیعیان می باشد، و آگاه باش که به درستی برای هر چیزی امامی و امام زمین، زمینی است که شیعه بر روی آن زندگی می نماید، به خدا قسم اگر از شما کسی بر روی زمین زندگی نمی کرد بر هیچ چشمه ای گیاهی هرگز نمی دیدی، و به خدا قسم اگر شما نبودید خداوند بر مخالفین تان نعمتی نمی خوراند، و به پاکیزگی دست نمی بردند، برای آنان نه در دنیا و نه در آخرت نصیبی نمی باشد و هر ناصبی اگر چه عبادت خدا را بکنند، و به اجتهاد و کوشش باشند منسوب به این آیه هستند: همه کارشان مشقّت است* و پیوسته در آتش فروزان دوزخ معذّبند(1)، پس هر شخص ناصبی که در عبادت کوشش می نماید، اعمالش کف روی آب و غباری بیش نیست، شیعیان ما به نور الهی سخن می گویند و مخالفینشان بدون تفکّر، و تعقّل سخن می رانند).(2)

از این روایت، چه برداشتی می شود؟ آیا شأن و مقام شیعیان و محبّین خاندان رسالت تا به کجاست؟ چرا که امامان ما اهل مبالغه گویی و تعارف با

ص: 17


1- - غاشیه: 3 و 4.
2- - الکافی: ج 8، ص 213، ح 259.

أحدی نمی باشند، کلامشان عین واقع و نور مطلق است، پس باید در تأمل برآمد تا از وضع حاضر، بیرون رفته و به فکر تعالی باشیم که این امر تکوینی و تشریعی خداوند متعال نسبت به شیعیان می باشد، لذا سزاست که خود و مقدّساتمان را از حالت خمودگی به در آورده و چون خورشید در آسمان رفعت بدرخشیم، و غل و زنجیری که خود به دست و پا انداخته ایم را، باز نموده و در هر عرصه و جایگاهی علوّ و سیادت شیعی و منهج امامی رافضی أصیل را روح دوباره بخشیم.

بله، شاید در اینجا سؤالی مطرح شود که چگونه شما شیعیان را به علوّ و برتری و حفظ مقدّسات خویش و عدم خمودگی در دنیا، دعوت نموده در حالی که خداوند سبحان در آیه ای ازآیات قرآن کریم دار آخرت را برای متّقین قرار داده و عدم علوّ در روی زمین را بر ایشان مقدّر نموده است؟ چنانچه فرموده: تِلکَ الدّار الآخِره نَجْعَلُها لِلَّذینَ لاٰ یُریدُون عُلُوّاً فی الأرضِ و لاٰ فَسٰاداً و العٰاقِبَهُ لِلمُتَّقین (ما دار آخرت را برای آنانی که در روی زمین اراده علوّ و فساد ندارند مخصوص گردانیده و حسن عاقبت خاصّ پرهیزکارانست).(1)

در جواب می گوئیم که این نوع از طلب علوّ مذموم که در آیه بعد می آید، مورد اراده حقّ سبحان می باشد چنانچه در قضیه بنی اسرائیل

ص: 18


1- - قصص: 83.

بیان می فرماید: و قَضَیْنٰا الی بَنی اسْرٰائیلَ فی الکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فی الأرضِ و لَتَعْلُنَّ عُلُواً کبیراً (و در کتاب خبر دادیم که شما بنی اسرائیل دو مرتبه حتماً در زمین فساد و خونریزی می کنید و تسلّط و سرکشی سخت ظالمانه می یابید).(1)

و همچنین منظور، علوّ و برتری بر خداوند است و ادّعاهای گزاف و نه برتری که در راستای احیای دین خداوند باشد چنانچه حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام بیان می فرمایند: أنْ أدُّوا اِلیَّ عِبادَ اللّه اِنّی لکُم رسولٌ أمین* و أن لاٰ تَعْلُوا علی اللّه انّی ءٰاتیکم بِسُلطٰانٍ مُبین (او گفت ای فرعونیان امر بندگان خدا را به من واگذارید که من بر شما به یقین رسول امین پروردگارم * و زنهار بر خداوند تکبّر و طغیان مجویید که من بر شما حجت آشکارم).(2)

پس علوّ مذموم، علوّی باشد که در راستای اعلای پرچمی و حکومتی و طغیانی و برتری جستن بر بندگان خداوند به جور و ظلم باشد و نه علوّی که در صراط مستقیم و تبلیغ دین مبین به جریان درآید. و به آوردن کلمه و لاٰ فِسٰاداً در آیه چهارم سوره أسراء، معلوم می نماید که علوّی که به همراهش فساد باشد مورد مذمّت است، نه مطلق برتری و سیادت در روی زمین، تا

ص: 19


1- - أسراء: 4.
2- - دخان: 18 و 19.

بعضی گمان نبرند که پس وظیفه ما گوشه نشینی است و رها نمودن روزگار و اهل آن را به خودشان، چرا که فرمود: أنتم الأعْلَون، که این علوّ در آیه مطلق است و شامل دار دنیا و آخرت می شود، که نتیجه اش برای اقامه حقّ و دین الهی و برپایی سنّت انبیاء عظام(علیهم السلام) است چنانچه فرمود: شَرَع لکُم مِنَ الدّینِ مٰا وَصّیٰ بِهِ نُوحاً والّذی أوْحَینٰا اِلیک و مٰا وَصَّیْنا بِهِ أبراهیمَ و مُوسیٰ و عیسی أنْ أقیمُوا الدّین (خداوند شرع و آیین نامه ای که برای شما مسلمینقرار داد حقائق و احکامی است که نوح را هم بدان سفارش نموده و بر تو نیز همان را وحی نمودیم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم آن را سفارش نموده که دین خدا را برپا دارید).(1)

پس برپایی دین و قوانین الهی چنانچه بر انبیاء عظام و امامان و اوصیاء برحقشان(علیهم السلام) لازم الاجراء است، در مرحله بعد بر شیعیان و اصحاب و انصارشان هم تعدّی نموده و چاره ای از گردن نهادن بدان نمی باشد، اگر ایمان وا حساس وظیفه در میان باشد. لذا این طلب علوّ دنیوی و دینی تا به جایی که مورد پسند و در چهارچوبه قوانین الهی باشد، امریست نیکو، و الاّ اگر به عنوان صدارت طلبی و برپایی حکومتی جائر و حکم فرما و دست برد بر منافع باشد، مسلماً امری مذموم و مطرود است. پس حرکت شیعی باید

ص: 20


1- - شوری: 13.

در راستای فرهنگ سازی اصیل جامعه خویش طبق فرامین الهی باشد تا به تدریج بتواند سری بین سرها بلند نموده و خود را مطرح نماید تا بتواند فی الجمله أقیموا الدّین را صورتی ببخشد، نه آن که روز به روز ضعیف تر و از مقرّ خود عقب نشینی نموده، و دست از مسلّمات دین و مذهب کشیده و خود را تحت سلطه دیگران وارد نماید. این همان حرکت اصیل رافضیان است که در طول تاریخ در تحت کنترل بزرگان مذهب، قدم بر می داشته، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، سیزده سال برای بنای ساختمان اسلام حرکت نمود و از نذارت عشیره خود شروع نموده تا توانست دو حکومت را که یکی در حبشه بود که بعد از اسلام آوردن نجاشی حاکم آنجا، صورت پذیرفت و دیگری را در مدینه طیّبه، بناگذاری کند، که این حرکت و پیدایش این قدرت، سبب گشت که حتّی دیگران که خلوصی در اعمال و ایمان نداشتند مجبور به گفتن شهادتین بشوند تا به زعم خود بتوانند به مقاصد خویش دست یابند. علی أیّ حال هدایت مردم و آشنایی آنان با دین و بیان محسنات کلام الهی برای آنان، سبب هدایت ایشان، و تسلّط عامّ اعتقادات شیعی به مرور زمان، بر افکار و مفاصل حرکت عامّ انسانی، می شود، که این همان حرکت اولیاء حق بوده، در طول تاریخ بشریّت. و صد البّته مفهوم این جملات، حرکات شدیده و برپایی ثورات و انقلابهای بی اساس، بر علیه کسی و حکومتی نمی باشد، بلکه آنچه مورد نظر است متخلّق شدن به اخلاق دین و فراگیری دستورات الهی است و پس از آن نشر آن افکار در

ص: 21

بین جوامع بشری است تا اقامه حق و دین، به طرز صحیح و علوّ و سیادت شیعی به منهجی قویم، برپا گردد.

و بالنّتیجه در این راستا عدّه ای کج فهم و ترسو، شروع به بیان شبهات و القاء مشکلات و اجرای تضادهایی می نمایند که ما نمی توانیم و نمی شود و ممکن نیست تا صاحب أمر ظهور بنماید و راضی به هر نوع تذلّل و تحمّل مصائبی می شوند. چرا که فهم صحیحی از دین و دستورات ائمه هدی(علیهم السلام) ندارند، لذا در تشخیص وظیفه به اشتباه می روند و به گفتن شعارهایی چون حسبنا اللّه و نِعمَ الوکیل و سیعلم الّذین ظَلمُوا أیَّ مُنقَلبٍ یَنْقَلبُون و یا احیاناً فقط به دعای برای فرج، اکتفا نموده. با اینکه تا خوف و کج فهمی را از خود دور ننمایند ظهوری عملی نخواهد شد. بله اجرای حق و عدل مطلق و سیادت شیعی به نحو کمال در عصر ظهور محقق می شود و لیکن فی الجمله ما را هم وظائفی است و حرکاتی، که البّته باید با بررسی و فهم اتمّ صورت بگیرد. و اگر این نبود روایات ما را از قیام حکومتهای شیعیه پیش از ظهور، که صد البّته جامع شرایط هستند، و مورد قبول حضرات معصومین(علیهم السلام)و نه هر حرکتی و تشکیل حکومتی در عصر غیبت امام(علیه السلام)، خبر نمی دادند. چون حرکت و حکومت یمانی و حکومت مغربی و حکومت خراسانی که بعضی بی خردان آنها را فقط، علامات ظهور می پندارند و آنها را بیعت کنندگان با حضرت مهدی(علیه السلام) به حساب می آورند با این که پس از بررسی و دقت در

ص: 22

اخبار و آثار، استفاده می شود که قبل از ظهور هر کدام برای احیاء مذهب و سیادت شیعی در عالم حکومتی تشکیل داده و مالک قطعه ای از زمین می گردند. چون یمانی در یمن و حوالی آن، و خراسانی بر خراسان، و مغربی بر مغرب و شمال آفریقا تا حکم او وصل می شود به مشرق، در حالی که روایات حرکات آنان را تأیید و رایات و پرچم های اینان را، رایت هدایت معرفی نموده اند که یمانی از بین تمامی اینها صالح تر و مقرّب تر می باشد. لذا حرکات اینان تحسین شده و دیگران را هم ترغیب به همراهی آنان نموده اند. شاهد بحث آن که پس جمع قُوا و تعلیم بر معالم دین و تعلّم آن و حرکت به سوی علوّ و برتری برای شیعه با ملاحظه جوانب مسأله، امری بسزا تلقّی شده. پس از مجموع روایات به دست آید که هر شیعی می تواند او یمانی یا مغربی یا خراسانی باشد، که این مهمّ پس از اکمال حقیقت ایمان و اعاده سیادت شخصی شیعی مهیّا گردد. و باز متذکّر می شویم که منظور از این کلمات سیطره بر حکومتی یا علوّ فاسدی نمی باشد بلکه مقصود تربیت أبناء شیعه بر تعالیم و دستورات و ترویج معارف حقّه می باشد، که یکی از نتایج آن بیداری شیعی و سیادت او در عالم و حریّت اوست از تمامی قیود و بندهای مجازی که دیگران ساخته اند، تا خود و عالم را از ظلم و فساد نجات بخشد و حیاتی حقیقی را درک کند و انشاءاللّه در عصر ظهور آن مهمّ به اعلی درجه خود برسد. چنانچه امام عابد و زاهد شیعه زین العابدین(علیه السلام) بدان خبر داده و

ص: 23

فرموده اند که: اِذٰا قٰامَ قائِمُنٰا أذْهَبَ اللّه عَزَّوَجلّ عَن شیعَتِنا العٰاهَه و جَعَل قُلُوبَهم کزُبُر الحَدید و جَعَل قُوَّه الرَّجل منهم قُوّه أربعینَ رُجُلاً و یکُونون حُکامّ الأرض و سَنٰامها (زمانی که قیام کننده ما خانواده قیام نماید خداوند عزّوجلّ از بین شیعیان ما آفت انهزام و عقب نشینی و سستی را می برد و قلوبشان را چون پاره هایی از آهن محکم می گرداند و قدرت هر کدام را چون قوّت چهل مرد می گرداند و در آخر الامر آنان را حکام زمین و برتران عالم قرار می دهد).(1)

داستان مضحک و خنده آور شعارها

یکی از نقص ها و ضعف های موجود در بین جامعه شیعی، اکتفاء نمودن به اظهار شعارهایی است که بسیار بلند است ولیکن در مقام عمل، عملکرد و نتیجه ای از خود به ثمر نمی رساند.

از باب مثال: الأسلام یَعْلو و لاٰ یُعْلیٰ علیه.

شعاری مقدّس و کلامی سرتاسر معنی، از وجود مقدس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که ما بدان متمسّک شده ایم، ولی چقدر در جریان زندگی و معیشت و دفاع از مقدساتمان از او استفاده نموده؟ و آیا در عالم واقع و خارج، اینچنین به نظر می رسد، که ادیان و قوم ها و حزبهای دیگر بر معیشت و افکار و مقدّسات

ص: 24


1- - اثبات الهداه: ج 3، ص 496، ح 259، الخصال: ج 2، ص 318، ح 12.

مسلمین چیره نشده اند؟ بله، ما منکر حفظ و رعایت صاحب ولایت، از این دین و مذهب و شیعیانشان نمی باشیم ولی، آنچه که ما را به بیان اینگونه واقعیت ها وادار کرده، چیزی جُز دوگانگی نمی باشد، که صد البته این مغایرت در عالم خارج را خود حاصل نموده و الاّ دین و صاحبان آن، مبرّای از هرگونه نقص و عیبی می باشند. پس سزاوار آن است که کمی، فکر و تأمل نماییم تا وضعیت حاضر پیکریه شیعی را دریابیم.

و یا تمسکّ به شعاری چون هَیهٰات مِنَّا الذِّله.

شعاری که حرّ عالم وجود، پدر أحرار عالم، وجود مقدس حضرت ارباب کائنات سید الشّهداء(علیه السلام) در مقام بیان و در مقام عمل بدان، برآمدند(1)، و درسی به تمامی انسانهای عالم خاکی دادند، که سزاست چون اویی قائل و عامل بدان حقیقت باشد. و آیا ما تا چه مقداری دنباله رو، حقیقت این شعاریم؟ و آیا عاملیم و یا قائل؟ و حتّی نَعوذُ باللّه در عمل شعاری دیگر را چون هیهٰات مِنَّا الأِبٰاء و هیهٰات مِنّٰا العِزّه را نمایان کرده ایم؟

بله، کمی عدد و قلّت مدد، نباید ما را سست و متحیّر نماید، چرا که اگر ایمان باشد، ظهوری دیگر نمایان می شود چنانچه در قرآن فرموده: الْئٰنَ خَفَّفَ اللّه عنکُم و عَلِمَ اَنَّ فیٖکُم ضَعْفاً فَأِنْ یَکُن مِنکُم مِائهٌ صٰابِرهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَینِ و

ص: 25


1- - سفینه البحار: ج 3، ص 212، شرح نهج البلاغه: ج 3، ص 250.

اِنْ یَکُن منکُم ءالفٌ یَغْلِبُوا ألفَینِ بِإِذنِ اللّه و اللّه مَع الصّٰابرین (اکنون خداوند بر شما در حکم جهاد تخفیف داد و دانست که در شما ضعف ایمان راه یافته، پس اگر صد نفر باشید صبور و پایدار، بر دویست نفر و اگر هزار بر دو هزار به اذن خدا غالب خواهید شد و خداوند با صابرین است).(1)

حریت و آزادگی در تمامی جهات

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ الحُرَّ حُرٌّ علی جَمیٖع أحوالِه، اِنْ نابَتْه نٰائِبَهٌ صَبَر لَهٰا، و اِنْ تداَکَّتْ علَیه المَصٰائِبُ لَمْ تَکْسِرْهُ و اِنْ أُسِرَ و قُهِرَ و استُبدِلَ بالیُسْر عَسرًا کَمٰا کانَ یُوسُفُ الصّدیقِ الأمینُ لَمْ یَضْرُرْ حَرّیتَه أنِ استُبْعِد و قُهِرَ و أُسِرْ و لَم تَضْرُره ظُلمهُ الجُبِّ و وَحشَتِه، و مٰا نٰالَه أنْ مَنَّ اللّه عَلیهِ فَجَعَلَ الجَبّٰار العٰاتِیَ لَه عبداً بعدَ اِذْ کانَ لَه مٰالِکاً فَاَرسَلَه و رَحِم بِهِ أمَّهٌ و کذلِک الصَّبْر یُعْقِبُ خیراً فَاْصبِرُوا وَ وطِّنُوا أنْفُسکُم علی الصَّبرِ تُوْجَرُوا (به درستی که شخص حرّ و آزادمرد، در تمامی احوال چنین می باشد و حرّ زندگی می کند، اگر چه برای او بلا بروید، بر آن بلا صبر می کند و اگر مصائب بر سرش ریزان شود شکست نمی خورد، و اگر چه اسیر و مقهور گردد و به جای یُسر و راحتی، عسر و حرج آید. چنانچه یوسف صدیق امین علی نبیّنا و آله و علیه السّلام

ص: 26


1- - انفال: 66.

چنین نمودند، که عبودیت و اسارت و قهر و ظلمت زندان و وحشت آن و آنچه که بدو رسید، به حریّت و آزادمردی او ضرری نرساند تا خداوند بر او منّت نهاد که جبّار عاتی را برای او عبد گردانید، پس از آن زمانی که یوسف عبد و او مالکش بود، پس او را فرستاد و امّتی به او رحم نمودند. این چنین است صبر که در عقب او خیر آید پس صبر کنید و خود را مهیّا کنید بر آن، که مأجور خواهید بود).(1)

و در اینجا صبر بدان معناست که راضی به قضا و قدر الهی باشید و از کوشش خود در هیچ مقامی کوتاهی ننمائید و سعی خود را برای اعلای کلمه حقّه و سیادت دینی خود انجام دهید و در برابر مشکلات جزع و فزع و کوتاهی از خود نشان ندهید. نه اینکه بایستی و زیر بار ذلّت دشمنت و قهر و غلبه او، صبر پیشه کنی بدون هیچ گونه تلاشی برای رهایی از خفّت و خواری خود، که این همان ذلّت حقیقی است. در این مقام توجّه به این روایت گوهربار امام صادق(علیه السلام) سزاست که فرمود: اِنَّ اللّه عزّوجَلّ فَوَّضَ الی المُؤمنِ أمُورَه کلَّها و لَم یُفَوِّض اِلیه أنْ یکونَ ذَلیلاً، أمٰا تَسْمَع قولَ اللّه عزّوجلّ یقول: و لِلّهِ العِزَّهُ و لِرَسولِه و لِلْمُؤمنین، فالمُؤمنُ یکونُ عَزیزاً و لاٰ یکونُ ذَلیلاً ثمّ قال: اِنَّ المؤمِنَ أعَزُّ مِن الجَبَل اِنَّ الجَبَل یُسْتَقَلُّ مِنه بالمَعٰاوِل و المؤمِنُ لاٰ یُسْتَقلُ مِن دیٖنِه شِیءٌ (به درستی خدای

ص: 27


1- - الکافی: ج 2، ص 89، ح 6.

عزوجل به مؤمن تمامی اموراتش را تفویض نموده الاّ عدم ذلّت و خواری او را، که حقّ گردن نهادن به ذلّت را ندارد. آیا کلام الهی را نشنیده ای که می فرماید: عزّت برای خدا و رسول و مؤمنین می باشد(1)، پس مؤمن در نزد خدا عزیز است و ذلّت برای او معنی ندارد. سپس فرمود: به درستی مؤمن از کوه استوارتر است چرا که به درستی کوه را به واسطه آلات و اسباب و کلنگ ها تکه تکه و خُرد می نمایند ولی مؤمن از دینش چیزی کم نمی شود و اعتقاداتش را در معرض نابودی نمی گذارد).(2)

گردن نهادن به ذلّت، دوری از اهل بیت(علیهم السلام)

از حدیث قبل برداشت شد که ذلّت برای مؤمن، روا نمی باشد و قابل تصوّر نیست. تا به جایی که اگر ذلّت و خواری را به جان خرید مشمول فرمایش و کلمه رائعۀ قدسیۀ نبوی می شود که فرمودند: مَن أقَرَّ بالذُّلِّ طٰائعاً فَلَیس مِنّٰا أهلَ البیت (هر آنکس که از روی اطاعت و فرمانبری به ذلت و خواری گردن نهد از ما اهلبیت به شمار نمی آید).(3)

و چه زیبا سروده سیّد حمیری آنجایی که اشاره می کند بدین معنی:

ص: 28


1- - منافقون: 8.
2- - الکافی: ج 5، ص 63، ح 1.
3- - بحارالأنوار: ج 74، ص 162، ح 181.

طَعَمت أنْ تَسُومه الضیْم قومٌ *** و أبی اللّه و الحِسٰام الصَّنیع

کیفَ یَلْوی علی الدّنیه جَیداً *** لِسوی اللّه مٰا لَواه الخُضُوع

فأبیٰ أنْ یَعیشَ الاّ عزیزاً *** أو تَجلی الکَفٰاح و هو صَریٖع

فَتلقَی الجُمُوع فَرداً و لکِن ***کلّ عُضْو فِی الرَوْع منه جُموع

زَوَّج السَّیف بالنُّفُوس و لکِن *** مَهْرهٰا المَوت و الخِضٰاب النَّجیع(1)

پس باید در اینجا متذکر شوم جملات نورانیّه و آموزنده سیّد آقایان دنیا و آخرت حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) را که می فرمود: کونُوا أحْراراً فی دنیٰاکم (در دنیا و زندگی روزمره تان آزادمرد باشید)(2) و یا فرمود: لا واللّه لاٰ أعطیٖکُم بِیَدی اِعطٰاءَ الذَّلیل و لاٰ أقرّ اِقْرار العبید (نه به خدا قسم که دست به دست ذلّت شما ندهم و خود را ذلیل ننمایم و اقرار عبدی زیر دست، برایتان ننمایم).(3)

لذا أمیر عوالم علیّ(علیه السلام) در مقام تربیت انسانها و آموزش مردانگی در مدرسه علوی، لب به چنین خطابه ای باز نمودند تا همگان معنای واقعی شرافت و بطولت و آزادگی را بدانند، آن زمانی که فرمود: قَد اسْتَطْعَمُوکم

ص: 29


1- - بحارالأنوار: ج 74، ص 162.
2- - عمده الطالب: ص 3.
3- - احقاق الحق: ج 11، ص 629.

القِتال فَأقِرُّوا علی مَذَلَّهٍ و تأخیٖرِ مَحَلَّهٍ أوْ رَوُّوا السُّیوفَ مِن الدِّماءِ تَروَوا مِن المٰاءِ فالمَوتُ فی حَیاتِکُم مَقْهُورین و الحَیٰاهُ فی مَوتِکم قٰاهِرینَ، ألاٰ و اِنَّ مُعٰاویَه قٰادَ لُمَّهَ مِن الغُواهِ و عَمَّسَ عَلیهِم الخَبَر حتّی جَعَلُوا نُحُورَهم أغْرٰاضِ المَنِیَّهِ (شامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت نموده، اکنون بر سر دوراهی قرار دارید، یا به ذلّت و خواری بر جای خود نشینید و یا شمشیرها را از خون آنان سیراب نموده تا ازآب سیراب شوید، پس بدانید که مرگ در زندگانی توأم با شکست، و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانه شماست، و آگاه باشید که معاویه عده ای گمراه را به همراه آورده و حقیقت را کتمان می نماید تا کورکورانه گلوهایشان را آماج تیر و شمشیرها کنند).(1)

لذا ظهوری از ظهورات، بلکه اظهر ظهورات آن درس علوی را، به اقرار مخالفین جبهه حقّ، در کربلای معلّی صبح عاشورا می نگریم آنجایی که سرباز أموی در جواب شخصی توصیف شجاعت و بطولت آزادمردان عالم را می نماید که: وَیْحک أقَتلْتُم ذُرّیهَ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟!!! فقال: عَضَضْتَ بالجنْدَل، اِنَّک لَو شَهَدتَ مٰا شَهِدْنٰا لَفَعلتَ مٰا فَعَلْنٰا، ثٰارَتْ علینٰا عِصٰابهٌ أیْدیَها فی مَقٰابِضِ سیُوفهٰا کالأسوَد الضّٰاریه، تَحطِم الفُرسٰان یَمیناً و

ص: 30


1- - نهج البلاغه: خ 51.

شِمالاً و تَلقی أنْفُسهٰا علی المَوت لاٰ تَقبَل الأمان، و لاٰ تَرْغَبْ فی المٰال و لا یَحُول حٰائلٌ بینَهٰا و بینَ الوُروُد علی حیٰاضِ المَنِیَّه أو الأستیٖلاٰء علی المُلکِ فَلَو کَفَفْنٰا عنهٰا رُوَیداً لَأتَتْ علی نُفوس العَسْکرِ بِحَذٰافیٖرهٰا فَمٰا کُنّٰا فٰاعِلین، لاٰ أمَّ لک؟! (وای بر شما آیا کُشتید ذریّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را؟!!! پس او در جواب گفت: چه می کردیم که اگر آنچه را مشاهده نمودیم، مشاهده کرده بودی، همان کار را می کردی، گروهی بر سر ما ریختند که دستانشان به غلاف شمشیرهایشان متّصل، چونان شیران بی باک، که از راست و چپ می زدند و بر زمین می ریختند، و خود را چنان در آغوش مرگ انداخته و امان را ردّ می نمودند و در مال دنیا رغبتی نشان نمی دادند و مانع و حائلی بین آنها و مرگ یا دستیابی بر مُلک و حکومت (به گمان راوی) نبود، پس ای بی مادر اگر لحظه ای از آنان دست بر می داشتیم، همگی بر سر لشگر ریخته و نابودمان می نمودند، پس آیا باید چه می کردیم؟!)(1)

بدین ترتیب، آزادگان عالم و طالبان حریّت، باید بدانند که چگونه و به چه نحوی، خود را مطیع و دنباله رو امامان هدایت قرار دهند و گوشی به اراجیف بعضی، که با عناوین متعدّد می خواهند شیعه را و اعتقاداتش را به مذلّت کشانده، فرا ندهند و خود را مطیع قرآن و عترت بدانند تا

ص: 31


1- - شرح نهج البلاغه: ج 3، ص 263.

حریّت ابدی دنیوی و اخروی را حاصل کنند و سکوت را کنار گذاشته و دائماً در صدد و طلب حق جویی و حق گویی باشند که این خود شاه کلید عزّت و آزادگیست.

که در اینجا طالبان حقّ را دعوت به مطالعه سه مقام و سه جریان، که به علّت طولانی بودن قضایا و ارادۀ اختصار این مقام که به منزلۀ مقدمه ای است بر اصل مطالب آینده، نموده تا خود در مصادر ملاحظه نمایند و بیش از پیش بر اهمیت عرائض قبل، ملتفت گردند.

1- قضیۀ مقابله أمیر عوالم(علیه السلام) با عمر بن الخطاب لعنه اللّه علیه در عزت بخشی به شیعیانشان.(1)

2- مقابلۀ امام مجتبی(علیه السلام) با عبداللّه بن زبیر لعنه اللّه علیه.(2)

3- برخورد سیدالشّهداء(علیه السلام) با مروان بن حکم لعنه اللّه علیه.(3)

هر جایگاهی کلامی می پسندد

با ملاحظه آثار و اخبار و ضمیمه نمودن آنها به آیات قرآن کریم، درراستای سیادت بخشی و حریّت شیعی و ظهور آثار و ثقافت مربوط به آنان،

ص: 32


1- - بحارالأنوار: ج 41، ص 256، ح 17.
2- - المحاسن و المَساوی: ص 80.
3- - الأحتجاج: ج 2، ص 95، ح 166، المناقب: ج 4، ص 51.

بدین نتیجه دست می یابیم که عملکرد شیعی با مخالفین منهج أصیل ولائی، برائی، رافضیان عالم، به انحاء مختلفه ای دسته بندی شده، که به تعبیر علمی: لِکلّ مقامٍ، مَقٰال. هر جایی سخن خود را می طلبد. نه تندی محض و افراط و نه کندی محض و تفریط، بلکه پس از بررسی آیات و اخبار می توان گفت که گاهی باید دست به شمشیر برد و مقابله نمود و گاهی اخلاق نبوی را اظهار کرد.

و خلاصه مطلب باید معیار را فهمید، که غلظت و شدّت برای منحرفین ای است که عالماً عناد با حق می ورزند و دشمنی می نمایند و نرم خویی و اخلاق، آن هم، تا اثبات حقّ و حقیقت، برای جاهلینی که مستضعف فکریند و احتیاج به دستگیری دارند.

به آیات زیر توجه نمایید:

خداوند می فرماید: یٰا أیُّها النَّبی جَاهِد الکُفّار والمُنٰافقین و اغْلُظْ عَلَیهم و مأوٰاهُم جَهنَّم و بِإسَ المَصیر (ای پیغمبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها بسیار سخت گیر و با تندی رفتار نما، مسکن آنها دوزخ است که بسیار بدمنزلگاهی خواهد بود).(1)

ص: 33


1- - توبه: 73.

و یا: محمَّدٌ رسُول اللّه والّذینَ مَعَهُ أشِدّاءُ علی الکُفّار رُحَمٰاءُ بینهم، الآیه (محمد فرستاده خداست او و همراهانش بر کافران دل سخت، و با یکدیگر مهربانند).(1)

که از این دو آیه و آیاتی شبیه بدان برداشت می شود که سختی و تندخویی، بر کافران و منافقین، که به حسب ظاهر اسلام آورده ولی در پس پرده و در دل نفاق می پرورانند، سزاوار است. و نه نرم خوئی و اخلاق و خوش زبانی.

به آیاتی دیگر و مضامین آنها توجّه فرمایید:

قَد کٰانَت لَکُم أسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إبْراهیٰمَ وَ الَّذینَ مَعَه اِذْ قٰالُوا لِقَومِهِم اِنّٰا بُرءآووُا مِنکُم و مِمّٰا تَعْبُدونَ مِن دُونِ اللّه کَفَرنٰا بِکُم و بَدٰا بَینَنٰا و بینَکُم العَدٰاوَهُ و البَغْضٰاءُ أبداً حتّی تُؤمِنُوا باللّه وَحْدَه، الآیه (برای شما مؤمنان بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید که آنها به قوم مشرک خود صریحاً گفتند ما از شما و بتهای شما که به جای خدا می پرستید به کلی بیزاریم. ما مخالف و منکر شماییم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنی خواهد بود تا وقتی که تنها به خدای یگانه ایمان آورید).(2)

ص: 34


1- - فتح: 29.
2- - ممتحنه: 4.

و فرموده: لاٰ یَنْهٰاکُم اللّه عن الّذینَ لَمْ یُقٰاتِلوکُم فی الدّینِ و لَم یُخْرِجُوکُم مِن دِیٰارِکُم أنْ تَبَرُّوهُم و تُقْسِطُوا اِلَیهم اِنَّ اللّه یُحِبُّ المُقْسِطیٖن * اِنَّما یَنْهٰاکُم اللّه عَن الَّذینَ قٰاتَلُوکُم فِی الدّینِ و أخْرَجُوکم مِن دِیٰارِکُم و ظٰهَروُا علی اِخْراجِکُم أنْ تَوَلَّوْهم و مَن یَتَوَلَّهم فُاوُلئکَ هُمُ الظّٰالِمونَ (خدا شما را از دوستی آنان که با شما در دین قتال و دشمنی نکرده و شما را از دیارتان بیرون ننموده نهی نمی کند تا بیزاری از آنها بجویید، با آنها به عدالت و انصاف رفتار کنید که خدا مردم باعدل و داد را بسیار دوست می دارد * و تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در دین با شما قتال کرده و شما را از وطنتان بیرون نموده و بر بیرون راندن شما همدست شدند تا آنها را دوست نگیرید و کسانی از شما که با آنان دوستی کنند ایشان به حقیقت ظالم و ستمکارند).(1)

و در جایی دیگر: یٰا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوّې و عَدُوَّکُم أولِیٰاءَ تُلْقُونَ اِلَیهم بالمَوَدَّه و قد کَفَرُوا بِمٰا جائکُم مِن الحَقِّ، الآیه (ای کسانی که به خدا ایمان آورده اید، هرگز نباید کافران را که دشمن من و شمایند، یاران خود برگرفته و طرح دوستی با آنها افکنید در صورتی که آنان به کتابی که بر شما آمد سخت کافر شدند).(2)

ص: 35


1- - ممتحنه: 8 و 9.
2- - ممتحنه: 1.

و فرموده: یٰا أیّها الّذینَ آمَنُوا لاٰ تَتَولَّوا قَوْماً غَضِبَ اللّه عَلَیْهِم قَد یَئِسُوا مِن الآخِرَهِ کمٰا یَئِسَ الکُفّارُ مِن أصْحابِ القُبور (الا ای اهل ایمان هرگز قومی را که خدا بر آنان غضب کرده یار و دوستدار خود مگیرید که آنها از عالم آخرت به کلی مأیوسند چنانکه کافران از اهل قبور نومیدند).(1)

لذا برداشت از این قبیل آیات، عداوت و دشمنی ورزیدن، با مخالفین حقّ و حقیقت است، که عین ایمان است، چرا که خداوند اهل ایمان را این چنین مورد خطاب قرار داده است.

و امّا در طریقه رفتاری و کرداری با جاهلان و بی خردانی که از حقّ، بی اطلاعند در ظهور امر و بدایت تبلیغ به زبانی نرم و جدالی احسن باید صورت بگیرد و اگر بعد از احقاق حقّ و ابطال باطل هدایت را انتخاب نمودند که بر روی سر مؤمنان جای دارند و الاّ در عرصه همان کسانی وارد می شوند که در آیات فوق تکلیفشان معلوم شد. لذا باری تعالی در مقام تبلیغ، حضرات هارون و موسی(علیهما السلام) را به قولی لیّن حتّی با فرعون امر نموده تا حق آشکارا گردد، و اگر عنادی شد، بحث دیگری پیش آید. به این آیات توجه کنید: اِذْهَبٰا اِلی فِرعَونَ اِنَّهُ طَغیٰ * فَقولاٰ لَه قَولاً لَیّنٰا لَعلَّه یَتَذَکَّرُ أوْ یَخْشیٰ (به سوی فرعون بروید که سخت طغیان نموده

ص: 36


1- - ممتحنه: 13.

* و با او با کمال آرامی و نرمی سخن گویید باشد که متذکّر شود یا از خدا بترسد).(1)

که بر همین رویه، این گونه روایات، حمل می گردد که خداوند به حضرت عیسی(علیه السلام) فرمود: و اِنْ لَطَم خَدَّک الاَیْمَن فَأَعْطِه الأیْسَر (اگر در مقام تبلیغ بی خردان جاهل با تو به معارضه برخواستند و بر طرف راست صورت شما سیلی زدند پس طرف چپ را نشانشان بده).(2)

که این روایت حاکی از آن است که در هدایت مردم مشکلات را به جان بخر تا آنان از خواب غفلت بیدار شده و به صراط مستقیم هدایت گردند.

و حتی در دستورات آمده که: اِنْ جٰالسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِن مُجٰالسَتَه (اگر حتی شخص یهودی با شما همدم و همراه شد، پس به بهترین وجه با او رفتار نما)(3)، که این نهایت رأفت و تبلیغ به هدایت را تجلّی می بخشد.

و لذا به حکم کریمه: فَمَنِ اعْتَدیٰ علیکُم فأعتَدُوا عَلَیه بِمِثلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیکُم (هر آنکس که بر شما تعدّی نمود بر او همان کنید که

ص: 37


1- - طه: 43 و 44.
2- - الکافی: ج 8، ص 138.
3- - الأمالی للمفید: ص 160.

با شما نمود)(1)،

باید وظیفه شناخته شود که هر مقامی، مَقال و زبان خود را می طلبد.

که این تفصیل در برخورد و مقابله نمودن در روایت حضرت عیسی(علیه السلام) به وضوح به چشم می خورد که در قسمتی می فرماید اگر بر صورتت زدند طرف دیگر را نشان بده ولی در چند خط قبل، در آن روایت، معیار را به نحوی دیگر طرح می نماید که این خود فرق گذاشتن در رفتار و کردار را می رساند.

یا عیسی قُل لِظَلَمهِ بَنی إسرائیلَ غَسَلْتُم وُجُوهَکُم و دَنَّستُم قُلوبَکُم أبی تَغْتَرّونَ أمْ عَلیَّ تَجتَرِئُون تَطَیَّبونَ بالطّیبِ لأهل الدّنیا و أجوٰافکُم عندیٖ بَمَنزِله الجِیَف المَنْتَنَه کَانَّکُم أقوامٌ مَیِّتُون (ای عیسی به ظالمان از بنی اسرائیل بگو که صورتها شسته اید ولیکن قلوب شما ناپاک و پلید گشته، آیا به من و به واسطه من جسور شده، یا بر من جرأت نموده اید؟ با بوی خوش خود را برای مردمان معطر نموده ولی درونتان نزد من مثل مرداری است گندیده، چونان اقوامی که مرده اند و بوی گندی از آنها بلند شده).(2)

ص: 38


1- - بقره: 194.
2- - الکافی: ج 8، ص 138.

و در آخر، به قضیه ای توجه شما را جلب کرده، که از نصائح امیر عالم علیّ(علیه السلام) در راستای برخورد با دیگران، که عالماً یا جاهلاً متعرّض سیادت شیعی می شوند می باشد، تا از آن درس آموخته باشیم، که به ضمیمه با ادلّه گذشته، امر بر همگی واضح و روشن گردد، که ما شیعیان در اقدام بر تعالی بخشیدن به مذهب باید با معاندین چگونه و با جاهلان بی خبر چگونه رفتار نماییم؟

جابر می گوید: سَمِعَ أمیرُ المؤمنین علی بن أبی طالب(علیهما السلام) رجلاً یَشْتِم قَنْبراً، و قَد رٰام قَنْبر أن یَرُدَّ عَلیه، فنادٰاهُ أمیرُ المؤمنین علیّ(علیه السلام)، مَهْلاً یا قَنْبر، دَعْ شٰاتِمَکَ مُهٰاناً تَرضِ الرَّحْمٰان و تَسْخُطُ الشَّیْطان و تُعٰاقَبْ عَدُوَّک فَوَ الّذیٖ فَلَقَ الحَبَّه و بَرَأَ النَّسمَه مٰا أرضیٰ المؤمِن رَبَّه بِمِثْلِ الحِلْم و لاٰ أسْخَطَ الشَیطان بِمِثْلِ الصَّمت و لاٰ عُوقب الأحمَق بِمِثلِ السُّکُوت عنه

(حضرت امیر(علیه السلام) شنیدند که کسی به قنبر بدگویی و شتم نمود، در این حال قنبر خواست جواب گوید که حضرتشان نداء کردند که صبر نما ای قنبر و ستم کننده خود را رها کن که زبون و خوار است. خدای رحمان را از خودت راضی و شیطان را خشمگین کن و دشمنت را به سکوت عقاب نما، پس بدان خدایی که دانه را شکافت و موجود زنده را خلق نمود مؤمن خدای خود را به مثل حلم ورزیدن راضی نمی کند و شیطان

ص: 39

را به مثل سکوت به سخط و غضب در نمی آورد و شخص احمق را به مثل سکوت و از او گذشتن و جواب نگفتن عقاب و کیفر نمی دهد).(1)

که این نحوه برخورد با جاهلان و بی خردان در بسیاری از مواقع سبب هدایت آنها گردیده چنانچه در کتب سیر و تواریخ موجود است و در مقابل، طرز برخورد با دشمنان معاند و نواصب نیز، خود درسی در طول تاریخ به مریدان این مکتب و شاگردان این مدرسه آموخته است.

شیعه، نمی ترسد و سکوت نمی کند

پس برای کسب صفت حسنه حریّت و آزادگی و شیعه خُلَّص شدن باید در مقام معارضه با دشمنان معاند چنان رفتار نمود که تا به حال روشن شد و از طرفی صفت سیّئه خوف و ترس را باید از دل بیرون نمود تا برای رسیدن به هدف عالی بتوان قدم برداشت و سکوت را کنار زد و حق را به وضوح فریاد نمود تا باطل رسوا گردد و از بین برود. پس بیاییم و این کلام گوهربار مولای متّقیان را مرور کرده تا خدای ناکرده مشمول توبیخی اینچنین نگردیم. حضرتشان در مذمّت خذلان حق، به خاطر ترس، و سکوت از بیان آن می فرمایند: لَو لَم تَتَخٰاذَلُوا عَن مُرِّ الحَقِّ و لَمْ تَهِنُوا عن تَوهین الباطلِ لَمْ یَتَشَجَّع علیکُم مَن لَیْس مِثلُکم و لَمْ یَقْوِمَن قَوِیَ علیکُم

ص: 40


1- - الأمالی للمفید: ص 118، ح 2.

(اگر شما به واسطه تلخی حقّ که در دیدگاهتان تلخ است از آن روی نمی گردانیدید و از توهین نمودن به باطل دست نمی کشیدید و سستی نمی نمودید، کسانی که چون شما نیستند بر سر شما سوار نشده و بر شما مسلّط و صاحب قُوی نمی شدند).(1)

آه، چه مقدار این کلام حضرتشان پردرد و از سینه ای پر از غصه بر می آید، چرا که حتّی اطرافیان این خانواده به استثناء بعضی، همگی خائن و خائف و سست عنصر بودند، و چه غم هایی خورد، اول مظلوم عالم علی(علیه السلام) که سزاست انسان غیور خطبه های دردناک مولا را بخواند و از دیدگان خون ببارد.

بلکه شیعه و محبّ این خانواده باید خود را چنین تربیت نموده، که در اقدام بر اعلاء کلمه حقّه ولایت چنانچه مولایم امام عسکری(علیه السلام) فرمودند: شیٖعَه علیّ(علیه السلام) هُمُ الّذین لاٰ یُبالُون فی سبیل اللّه أوْقَع المَوتُ علیهم أوْ وَقَعُوا علی المَوت (شیعیان علی مرتضی(علیه السلام) کسانی هستند که در جهاد فی سبیل اللّه و دفاع از مقدّسات دینی اِبایی ندارند که مرگ بر آنها چیره شود یا آنان بر مرگ غالب آیند)(2)، قدم بردارند.

و اگر شجاعت نباشد و خوف غالب آید، اینچنین می شود که:

ص: 41


1- - الوافی: ج 3، ص 14.
2- - مدینه المَعاجز: ج 3 ، ص 348، ح 58.

اِنَّ رَجُلاً مِن التّتردَخَل فیٖه مِائَه رَجُلِ فَمٰا زٰالَ یَقْتُلُهُم وٰاحِداً حتّی أفْنٰاهُم و لَمْ یَمُد أحدٌ یَده الیه بِسوءٍ وَ وضعَت الذِّله علی النّاسِ فَلاٰ یَدفَعون عن نُفوسِهِم قلیلاً و لاٰ کثیراً نَعُوذُ باللّه مِن الخِذْلان (به درستی مردی از مغول داخل خانه ای شد که در آن صد نفر مرد بودند و تمامی را یکی یکی کشت تا تمام شدند و احدی از آنان در مقام مقابله با او بر نیامد و ذلّت بر سر مسلمین فرود آمد و آنان از خود هیچگونه دفاعی نکردند، پناه بر خدا از خذلان).(1)

آری اگر در دفاع از مقدسات و اعتقادات، ترس و خوف غالب شود و شجاعتی در بین نباشد، این می شود که خواندی. برای اطلاع بیشتر از خذلان مسلمین عالم به خاطر خوف از مقابله با دشمن در طول تاریخ، به کتب سیر و تواریخ فریقین مراجعه شود.

پس نه فقط، ترس را باید کنار گذاشت تا به اهداف عالیه رسید، بلکه سکوت از حقّ را هم باید به دور انداخت، که همین سکوت و مخفی داشتن حقّ خود سبب ظهور باطل و تقویت آن می شود.

لذا مولای عالم أمیر عوالم(علیه السلام) فرمودند: مَنْ أستَحْییٰ مِن قَولِ الحَقّ فُهو أحمَق (احمق واقعی کسی است که از بیان حقّ حیا ورزد و سکوت نماید)(2)،

ص: 42


1- - الکامل فی التّاریخ: ج 12، ص 378.
2- - عیون الحکم و المَواعظ: ص 440، باب 24.

و فرمودند: مَن جٰاهَد علی أقامَهِ الحَقِّ وُفِّق (هر آنکه بر اقامه حق تلاش ورزد موفق گردد). (1)

بلکه در کلامی عجیب از مولای شیعیان حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) وارد گشته که: قُل الحَقّ و اِنْ کانَ فیٖه هَلٰاکک فَاِنَّ فیه نجاتُک و دَعِ البٰاطِل و اِن کانَ فیٖه نجٰاتُک فَاِنَّ فیه هلاکک (حق را بگو و اگر چه سبب هلاکت تو گردد و از بین بروی چرا که در واقع امر، تو اهل نجاتی، و باطل را رها نما و اگر چه نجات تو در آن باشد که حقیقتاً هلاکتت را در بر دارد). (2)

بنابراین ما شیعیان دنباله رو حقّیم، و سکوت از آن را جائز ندانسته و حتّی غیر ممکن می دانیم. و این درس را از مولایمان علی مظلوم(علیه السلام) آموختیم که فرمودند: و لاٰ یَجُوز لې عنه السُّکوت (مرا نه جوازی و نه امکانی در سکوت از بیان حق می باشد).(3)

آری، این منهج بیان حقّ و دست آویزی به واقعیّات، خواهی نخواهی مشتمل بر مُعارضاتی و مقابله هایی از جانب مخالفین این حرکت خواهد شد، که آن مخالفت ها را به نحو موجز و خلاصه در اینجا یادآور شویم و شرح و

ص: 43


1- - عیون الحکم و المَواعظ: ص 440، باب 24.
2- - بحارالأنوار: ج 75، ص 320.
3- - مصباح البلاغه: ج 1، ک 57.

بسط هر کدام با اجوبه و ادلّۀ بطلان آنها در آینده به حول و قوّت الهی خواهد آمد.

1- توهّم دعوت مردم و شیعیان به شورش و تفرقه افکنی در عوض دوستی و همراهی مسلمین.

2- شروع جنگ ها و خونریزی ها و تضادهای سخت که حاصل بیان شما و ادبیاتی است که بکار می بندید.

3- سبب محو شدن دیگر از ادیان و فرقه ها می شوید.

4- حقوق مَدنی را از آنان سلب نموده و آنها را مطروح و کنار زده به حساب می آورید.

لذا در جملاتی کوتاه عرض کنیم که حق گویی و حق طلبی و بازگشت سیادت شیعی نه تفرقه افکنی است و نه سبب خونریزی هاست، بلکه حقیقتاً شیعه به دنبال نشر صلح و آرامش است، و نه قصد اصلی او محو مذاهب دیگر است بلکه می گوید بقیه ادیان هم باید به حریّت و آزادی از دین خود دفاع کرده و با دلیل قاطع صحبت کنند، و نه به دنبال سلب حقوق مدنی کسی است بلکه شیعه می گوید همگی باید در کنار هم با صلح و آرامش و حفظ حقوق شهروندی زندگی کنند. و این ادّعاها از سیره مستمره شیعی در طول تاریخ به وضوح قابل رؤیت است. لکن از آنجایی که مخالفین مُغرِض و دشمنان، از کنه مذهب تشیع آگاهند و می دانند که اگر شیعه به آرامی

ص: 44

زندگی کند با معارفش، دنیا و اهل آن را به سمت خود می کشد، چرا که بر حقّ است و برای حرف زدن، حرفها دارد، لذا چون مقاصد شوم خود را در خطر دیده دائماً درطول تاریخ، در تعارض با آنها بوده است و هر روز به عنوانی او را محکوم و خونش را حلال شمرده و خواستار ضعف و عقب نشینی او از میدان شده تا بتواند خوب ببرد و بخورد که این همان ذلّت و غل و زنجیری است که به دست و پای شیعه انداخته و می گوید باید در تمامی جهات تابع من باشی. و اگر کمی با دید باز بنگریم خواهیم دید که تابع او شده و حتّی تاریخ و ساعت مان را از روی خطّ گرینویچ آنها اخذ نموده. و اگر چه در کنار تاریخ میلادی آنان، تاریخ قمری و شمسی را هم ضمیمه کرده، اما او هم در کنار ما اظهار وجود خود را می کند، مثلاً ساعت روزانه، با زوال خورشید به انتها رسیده که همان ساعت غربی است در صورتی که ساعت اسلامی تحقیقاً ساعتی است که با غروب خورشید به اتمام برسد نه با زوال آن چنانچه در قبل از 40 یا 50 سال پیش در کربلاء مقدسه ساعت شروع روز را با طلوع خورشید، می دانسته اند نه ساعت اوّل بعد از نصف شب. و در موارد دیگر چون خوراک و پوشاک و طریقه صحبت کردن ها و رسومات و غیره و غیره که با چشم باز اگر نگاهی شود خواهی دید که ما را از اصالتمان دور نموده، که این اعتقادات را کنار بگذارید، و این صحبت های شما قدیمی شده و دنبال پیشرفت باشید. که بدین واسطه به مرور زمان همه

ص: 45

دارایی شیعی را به تاراج خواهند برد. چنانچه بعد از حضرت عیسی(علیه السلام)انحراف را ایجاد کرده و هدف اصلی عیسوی را که توحید بوده کم رنگ و تثلیث کفر آمیز را علنی نموده، که امروزه همگان از مسیحیّت اصالت خود را به صلیبی عوض کرده و این همان آینده ایست که از ما شیعه طالبند. ولی شیعه با حفظ مقدسات و اصالت خویش در دنبال تمدّنی می رود که خود ایجاد کند، نه تمدنی که حجاب از سر و روی ناموسش کشیده و آن را به اسم تمدن روز به خورد شیعه دهند. که در حقیقت معروف تبدیل به منکر و منکر تبدیل به معروف شود، چنانچه صاحب شریعت محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله) به سلمان فرمودند که در آخر الزّمان امر متحوّل خواهد شد و اموراتی را متذکّر می شوند که سزاوار است، شیعه نبوی آن فرمایشات را بخواند تا صدق حدیث نبوی را بفهمد و با وجود خود آن را در جامعه به اصطلاح متمدن روز بیابد که در بین آن کلمات فرمودند: یا سلمان اِنَّ عِندَها یکُون المُنکر مَعْروفاً و المعروفُ منکراً، الحدیث (ای سلمان در آن روزگار منکر لباس معروف و معروف لباس منکر می پوشد).(1)

پس بدین نتیجه می رسیم که شیعه دنبال آزادی خود و تبلیغ از سرمایه هایش می باشد و کلام خود را به صدق و اخلاق می گوید که هر که

ص: 46


1- - تفسیر نور الثّقلین: ج 5، ص 35، ح 40.

خواست بشنود و هر که نخواست روی گرداند چرا که: لَکُم دینُکم وَلِیَ دین (شما به آیین خود و من به آیین خود)(1)، و هیچ گونه اجباری نباشد در تبعیت، بلکه آزادی مطلق در تعیین و دنباله روی آیین پسندیده را جار زند که: لاٰ اِکرٰاهَ فِی الدّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ (کار دین به اجبار نیست راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردید).(2)

و اتفاقاً، شیعه است که مردم را دعوت به آرامش و حقوق مدنی می نماید و بر همگان برکت را می طلبد چرا که امام عادلش امیرعوالم وجود(علیه السلام) فرموده: شیعتُنٰا بَرَکهٌ علی مَن جٰاوَروُه سِلْمٌ لِمَن خٰالَطُوه (شیعیان ما خانواده، برای مجاوران و همسایگان خود برکت اند و با همنشینان خود در سلم و دوستی اند).(3)

حال چه شده که شیعه را خودخواه خوانند؟ جای بسی تعجّب است!!! و این نوع منطق زیبایی که شیعه مطرح می نماید در تمامی ابعاد، بدین معنی نیست که از دین و آیین خود دست کشیده، سکوت کند و دم نزند تا به بعضی بر نخورد، چون که می داند که حتّی در حال

ص: 47


1- - کافرون: 6.
2- - بقره: 256.
3- - بحارالأنوار: ج 75، ص 26، ح 91.

سکوت هم باز از او ناراضی خواهند بود، چنانچه خدای علیّ أعلی به رسول خویش فرمود: وَ لَنْ تَرْضیٰ عنکَ الیَهودُ و لا النَّصٰاریٰ حَتّی تَتَّبِعَ مَلَّتَهُم قُل اِنَّ هُدَی اللّه هُوَ الهُدیٰ (هیچ گاه از تو یهود و نصارا راضی و خشنود نشوند تا به کیش و آیین آنان درآیی، بگو به درستی که هدایت الهی هدایت حقیقی می باشد).(1)

پس ما در این مقام بین حرمت شخصی انسانی و احترام بدو، و احترام به افکارش، فاصله می گذاریم و قائل به دوئیّت می شویم چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در پایگاه حکومتشان مدینه منوّره، همه نوع آدمی با ادیان مختلف در معیشتی واحد و احترامی واحد زندگی می کردند، ولی در عین حال اعتقاداتشان با ادلّه و براهین مورد هجمه و انتقاد از جانب شخص شخیص أشرف الأولیّن و الآخرین محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) قرار می گرفت. بدین آیه توجه کنید: وَ قالَتِ الیَهُودُ عُزَیرٌ أبْنُ اللّه و قٰالَتِ النَّصٰاریٰ المَسیحُ أبنُ اللّه ذلِکَ قَولُهُم بأفواهِهِم یُضٰاهِئون قولَ الّذین کَفَروُا مِن قَبلُ قٰاتَلَهُم اللّه أنّٰی یؤفَکُون (و یهود گفتند عُزیر پسر خداست و نصارا گفتند مسیح پسر خداست و این سخنان را که اینها بر زبان می رانند خود را به کیش کافران مشرک پیشین

ص: 48


1- - بقره: 120.

نزدیک می کنند و مشابه می نمایند، خدا آنها را هلاک نموده چرا آنها باز به خدا نسبت دروغ بستند).(1)

پس حیات مدنی، با نقّادی نمودن افکار دیگران، دو مقوله تفکیک شده است و اگر چه در بدایت أمر شاید در بعضی أدیان نوعی ازتضادها و مقابله ها ایجاد شود، چنانچه در تاریخ تمامی انبیاء(علیهم السلام) و مقابله نمودن قوم و قبیله هر کدام با شخص آن نبی مکرّم مشاهده می شود، ولی در آخر الأمر و به مرور زمان این نوع از هجمه ها، به آرامی روی می برد. و اگر چه در عین حال همیشه عدّه ای بوده اند که دست از تعارض و ضدیّت برنداشته و دائماً در فکر تخریب و برپایی آشوبند، حتّی اگر شما دست از مبانی خود برداری. چنان چه در این زمان به وضوح، مقابله و سبک رفتاری دنیا را با شیعه، که حتّی در بعضی احیان، شیعه متأسفانه دست از مبانی و مقدّسات خود کشیده و عقب نشینی نموده را، می بینی، و در اینجا حقیقتاً باید کلام علوی را گفت که: لِلحَقِّ دَوْلَهٌ و لِلْباطِلِ جَوْلَهٌ (پایداری و ماندگاری حقّ را سزاست، و باطل را جولان دادن و دست و پای زدنی).(2)

ص: 49


1- - توبه: 30.
2- - غرر الحکم و دُرَر الکلم: ج 2، ص 580، فصل 71.

بدین خاطر، حیات مدنی که حقّ همگانی است، برای تمامی بشر محفوظ می باشد، ولیکن انتقاد و احیاناً توهین به افکار باطل دیگر ادیان و احزاب، امری است که در بین اعتقادات شیعی جایگاه خود را دارد و از دیدگاه قرآن و روایات، باید محفوظ و مورد عنایت بماند که مادر آینده ای نزدیک مفصّلاً بدان می پردازیم و مسائل مربوط به این مسأله را کاملاً مورد بحث قرار می دهیم.

ولیکن در اینجا به بعضی از موارد اشاره مختصری می نماییم تا در راستای عرائض گذشته، مطلب به خوبی در اذهان مؤمنین جای گیرد.

به این آیات توجه فرمایید:

وَ لَقَد آتَیْنٰا إبْرٰاهیمَ رُشْدَه مِن قَبْلُ و کُنّٰا بِهِ عٰالِمیٖنَ (و ما پیش از این ابراهیم را به رشد و کمال کامل خود رساندیم و ما به شایستگی او بر این مقام دانا بودیم).(1)

خداوند منّان از ابراهیم و سیره عملیش به رشد و کمال واقعی تعبیر می نماید، در حالی که در آیات بعدی سبک و روش مقابله ایشان با قوم خود را قرائت می کنید که به صراحت کامل ایشان از مقدّسات دیگران تبرّی

ص: 50


1- - انبیاء: 51.

جسته و آنها را حتّی نابود می نماید. و در آخرالأمر زبان به این عبارت باز می نماید که: أُفٍّ لکُم و لِمٰا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّه أفَلاٰ تَعْقِلون (اُف بر شما و بر آنچه به جز خدای یکتا می پرستید، آیا شما عقل خود را هیچ کار نمی بندید؟).(1)

و یا سیره عملی وجود مقدّس امام باقر(علیه السلام) با مقدّسات دیگران را، بدین نحو مشاهده می نمایید:

عن أبِی الحَسَن(علیه السلام) قال: دَخَل قَوْمٌ علی أبی جَعْفَر(علیه السلام)و هو علی بَسٰاطٍ فیٖهِ تَمٰاثیٖل، فَسَألُوه؟ فقال: أردتُ أن أُهینَه (امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: عده ای بر امام باقر(علیه السلام) داخل شدند در حالی که ایشان بر روی فرشی نشسته بودند که بر روی آن نقشها و صورتهایی بود، از ایشان سوال کردند که چرا بدین کیفیت عمل می کنید؟ حضرت(علیه السلام) جواب فرمودند که: اراده نموده ام که بدانها توهین و اهانت نمایم).(2)

و یا در حدیث کافی شریف که چنین آمده: عن عَبدِ اللّه بنِ مِهْران قال سمعتُ الرِّضا(علیه السلام) یقول: قٰال قٰائلٌ لِأبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام): یَجْلِسُ الرَّجُلُ علیٰ بَسٰاطٍ فیٖه

ص: 51


1- - انبیاء: 67.
2- - مکارم الأخلاق: ص 115.

تَمٰاثیٖلُ؟ فقال: الأعٰاجِمُ تُعَظِّمُه و إِنّٰا لَنَمتَهِنُه (عبداللّه بن مهران می گوید از امام رضا(علیه السلام) شنیدم که فرمود: شخصی به امام باقر(علیه السلام)عرضه داشت: آیا شخصی می تواند بر روی فرشی که در آن صورتها و شکل هایی می باشد بنشیند؟ حضرت فرمودند: عجم ها و مجوس ها آنها را تعظیم می کنند و برایشان مقدّس و محترم می باشد ولیکن ما بدانها توهین کرده و آنها را تحقیر می نماییم).(1)

و یا این فرمایش نبوی که به حضرت أمیر(علیهما السلام) خطاب نمودند و سیره مهدوی را برای ایشان بیان نمودند که در ضمن فرمایشات گهربار خویش بدین عبارت می رسند که: وَ لاٰ یَقْبَل الجِزْیه و یَکْسُر الصَّلیب و الأصْنٰام، الحدیث (مهدی(علیه السلام) کسی است که در زمان ظهور و حکومتش دیگر از کسی جزیه قبول نکرده و صلیب که نماد مسیحیان عالم است و بت ها که نماد خدایی برای بت پرستان می باشد را، می شکند و از اعتبار ساقط نموده).(2)

آیا از ملاحظه این چند مثال از بین مثال های متعدّد، که سیره مسلّمه انبیاء و ائمه هدی(علیهم السلام) را برای ما حکایت نموده، چه برداشتی

ص: 52


1- - الکافی: ج 6، ص 477، ح 7.
2- - الخصال: ج 2، ص 364.

داریم؟ آیا توهین و از بین بردن افکار و نمادهایی که به زعم منحرفان عالم، مقدّساتی به شمار می روند، کاریست حسن و نیکو یا نعوذباللّه امریست که باعث وهن دین اسلام می شود؟ چنانچه بعضی جَهَله بدان معتقدند!!! که اگر قائل به حفظ مقدّسات آنها و توهین ننمودن بدان ها، که در آینده حکمت توهین به آن را بیان خواهیم نمود، بشویم، پس دیگر به شیطان هم نمی شود توهین کرد چرا که ایزدی های عالم که او را طاووس ملک می خوانند و او را می پرستند، متأثر گشته و از سیره مسلمین متنفّر می شوند. و بدین ترتیب تمامی افکار منحرفی که در عالم به شکل مقدّسه ای درآمده و عدّه ای بدان معتقد شده اند، را هم نباید مورد بحث و انتقاد و توهین و نابودی قرار داد. قضاوت با خوانندگان محترم!!!

تا بدینجا، معلوم همگان گشت که مؤمنین و شیعیان عالم در طول تاریخ، صاحب عزّتی و مقامی در نزد پروردگار و انبیاء و اوصیاء الهی(علیهم السلام) می باشند، و از نزد خود هم مأذون بر ایجاد ذلّت و سرسپردگی بر اوامر ظالمانه ظالمین و مخالفین منهج حقّ، نمی باشند. لذا به حکم فطرت و عقل سلیم، اگر در راستای ایجاد سیادت و برداشتن قیود، از سر راه خویش هستند، باید ظلمت و انحراف را کنار زده تا به نورانیّت و صراط مستقیم دست پیدا کنند. و در جایگاه خویش ثابت و مسلّم شده که

ص: 53

هدایت وصراط مستقیم، سرسپردگی و اطاعت از خداوند متعال و فرامین الهی و حصول ملکه تقوا و مطیع اوامر عالیّه انبیاء واوصیاء کرامشان(علیهم السلام)، می باشد. چرا که فرمود: و مٰا آتٰاکُم الرَّسُولُ فَخُذوُه و مٰا نَهٰاکُم عَنه فَانْتهُوا و اتَّقُواللّه، الآیه (و آنچه را که پیغمبر ازنزد خدا برایتان آورده و بدان امر می کند اطاعت کنید و از آنچه شما را نهی می نماید، دست بکشید و تقوای الهی را پیشه کنید).(1)

و أطیٖعُوا اللّه و أطیعُوا الرَّسُولَ و أوُلی الأمْرِ منکم، الآیه (از خدا و رسول و صاحبان امر و فرمانداران خودتان اطاعت کنید).(2)

پس هر کس که تشنۀ هدایت و بندگی است، لابدّ از گوش فرا دادن به اوامر الهی و نبوی می باشد. که این اطاعت، هم در جنبۀ فروعات از دین و هم در جنبه اصول و پایه های اصلی دین، تجلّی می کند و هر که چهارچوبه دین را، فرمانبردار بود، مسلمان واقعی و مؤمن حقیقی می باشد، و الاّ خیر.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) این امر مهّم را در روز غدیر به تمام معنی، تجلّی دادند و به فرمان الهی دین را کامل نمودند چرا که فرمود: اَلیَوم اکْملتُ لَکُم دینَکُم

ص: 54


1- - حشر: 7.
2- - نساء: 59.

و أَتْمَمْتُ علیکُم نِعْمَتیٖ و رَضیٖتُ لَکُم الأسلامَ دیناً (امروز دین شما را به حدّ کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آیین که دین اسلام است را برایتان برگزیدم).(1)

لذا هرکه مسأله ولایت را، که به اقرار فریقین این آیه در غدیر خم به جانشینی أمیر عالم(علیه السلام)، نازل گشته، قبول نداشته یا خدشه کند، دین کاملی ندارد و اصلاً و اساساً مسلمان واقعی نیست چرا که به نصّ آیه شریفه ایمان به ولایت روح و پیکره اسلام است که به حسب ظاهر در شهادت به توحید و شهادت به نبوّت تجلّی می کند، ولیکن در باطن یک حقیقت و یک ولایت است، لذا فرمود: اِنَّمٰا وَلیُّکُم اللّه و رسُولُه و الَّذین آمنُوا الَّذینَ یُقیٖمُون الصَّلاهَ و یُؤتُونَ الزَّکاهَ و هُم راکِعُون (تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند، ولی و سرپرست شما می باشند).(2)

که به اقرار شیعه و مخالف، صاحب این امر، امیر عالم علی (علیه السلام) می باشند.(3)

ص: 55


1- - مائده: 3.
2- - مائده: 55.
3- - برای اطلاع بیشتر به کتاب شواهد التّنزیل حاکم حسکانی رجوع نمایید.

در نتیجه، فرمانبرداری از خدا و رسول و ائمه ی هدی(علیهم السلام) حقیقت بندگی و مسلمانی است و در جنبه دیگر برائت از دشمنانشان ایمان را کامل و بلکه آن را تأیید و تضمین می کند که اگر نباشد آن ایمان ناقص و بلکه بیهوده است. که در آینده، مفصلاً شواهدی به عرض می رسانیم که این ادّعا را تأیید می نماید، و لیکن در اینجا به یک حدیث نبوی اکتفا نموده که فرمودند: یٰا علې اِنَّ وِلایَتکَ لاٰ تُقْبَل اِلاّٰ بِالبَرائَهِ مِن أعدٰائِک و أعْدٰاءِ الأئِمَهِ مِنْ وُلْدِکْ (علی جان، به درستی که ولایت مداری شما از احدی مورد قبول واقع نمی شود مگر این که آن شخص برائت از دشمنان شما و دشمنان امامان از فرزندان پس ازتو را قبول داشته و از آنها تبرّی بجوید).(1)

پس از این بیان روشن می شود که اهمیّت تبرّی، تا به کجاست که قبولی پرونده ولایت مداری شخص در گرو اوست، لذا این امر در دیدگاه قرآن و روایات و سیره مسلّمه اهل البیت(علیهم السلام) و اصحاب کرامشان بسیار مورد اهمیّت و ضروری تلقّی شده است که بدین واسطه دشمنان دین سرکوب شده و حقیقت بر همگان روشن می گردد و از آن جایی که اهل باطل تمامی

ص: 56


1- - کنز الفوائد: ص 185.

سعی و تلاش خود را برای حفظ، کیان خود می نمایند، در طول تاریخ این عقیده مهمّه را مورد هجمه و شبهاتی قرار داده تا کمی ازا همیّت آن بکاهند، ولیکن: و مَکَرُوا و مَکَراللّه و اللّه خَیرُ المٰاکِرین (آنان با خدا مکر کردند، و خداوند هم در مقابل با آنان مکر نمود، و از همه کس خدا بهتر مکر تواند کرد).(1)

لذا در صدد آن شدیم که اولاً اصل این اعتقاد را از ثقلین ثابت نموده و آیات و روایات و سیره مسلّمه مؤمنین خُلّص را در طول تاریخ بیان کرده و ثانیاً أهمّ شبهات و مسائلی که در این باب مطرح می شود و جای بسی سخن دارد را، از قبیل بحث تقیّه، و یا وحدت بین مسلمین و تفرقه افکنی، و حفظ جان دیگران از تهاجمات دشمنان، مورد بررسی قرار داده تا انشاءاللّه، این مهم، در أذهان و قلوب خوانندگان بیش از پیش تجلّی نماید و هر مؤمنی از باب وجوب عینی تبلیغ دین، از کیان مقدّس عقیده برائت دفاع نموده و آن عقیده را نسلی پس از نسلی به آیندگان تحویل داده و همگان را به دو رکن اصلی دین یعنی ولایت و برائت دعوت نمایند. چرا که سلطان سریر ارتضا علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) فرمودند: کمٰالُ الدّین و لٰایَتُنا

ص: 57


1- - آل عمران: 54.

و البَرٰائَه مِن عُدُوِّنٰا (دین کامل به ولایت ما اهل بیت(علیهم السلام) و برائت جستن از دشمنان ما می باشد).(1)

ص: 58


1- - بحارالأنوار: ج 27، ص 58، ح 19.

فصل دوم

اشاره

در فصل گذشته متذکر حکم وجوب عینی، امر تبلیغ شدیم و به علّت اینکه مَن بِهِ الکفایه وجود خارجی ندارد، که باعث رفع حکم وجوبی از گردن بعضی بشود، لذا بایستی همگان در وُسع وجودی تبلیغ از دین و اعتقادات حقّه بنمایند و این مطالب و قوانین آسمانی را به گوش همگان برسانند. چرا که ابلاغ ولایت که اُسّ أساس دین است که همان ولایت الهی و نبوی و علوی باشد، به فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در غدیر خم فرمودند: فَلْیُبَلّغ الحٰاضِرُ الغٰائِب والوٰالِدُ الوَلَد اِلیٰ یَومِ القِیٰامه (پس بایستی این سخن را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا برپایی رستاخیز برسانند) بر همگان لازم الاجراست. و از طرفی هم بایستی مسلمانان را آگاه به رکن دیگری، که مسأله مهم

ص: 59

تبرّی از دشمنان ولایت است، نمود و به آنها فهماند که امر ولایت به حسب ظاهر به کجا رسید و بعد از وجود نبیّ مکرم(صلی الله علیه و آله) با آن چه کردند. لذا وجود مقدس حضرتش بلافاصله در همان خطبه غدیر می فرمایند: و سَیَجْعَلوُنَ الإِمٰامَهَ بَعْدیٖ مُلکاً واغْتِصٰاباً اَلاٰ لَعَن اللّه الغٰاصبیٖنَ المُغْتَصِبیٖنْ (آگاه باشید به زودی پس از من امامت را به پادشاهی جابجا نموده آن را غصب کرده و به تصرّف خویش درآورند، هان نفرین و خشم خدا بر غاصبان و چپاولگران).

در اینجا سزاوار دیدم که اشاره کنم به نقل تاریخ، که آیا چه کسانی امامت و خلافت را به پادشاهی، سوق دادند و بدان معتقد شدند و آن را پایه گذاری نمودند؟! مرحوم علامه امینی رحمه الله در کتاب قیّم الغدیر روایتی را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) متذکر می شوند که ایشان فرمودند: فانَّ هذهِ الخِلاٰفَهَ لَیْسَتْ بِهَرْقَلِیَّه و لاٰ قِیْصَریَّه و لاٰ کسْرَوِیَّه، یَتَوارَثُهٰا الأبْنٰاء عَن الآباء (به درستی که این امر خلافت، مثل آیین هرقلیه و قیصریه و کسرویه عجم ها و مجوس ها نمی باشد که فرزندان از پدرانشان ارث ببرند).(1)

ولیکن در مقابل عمر بن الخطّاب لعنه اللّه، غصب خلافت از طرف معاویه لعنه اللّه را پادشاهی می نامد. و این نام گذاری، اصرار او را بر

ص: 60


1- - الغدیر: ج 10، ص 366.

احیاء ادیان مجوس و سیره آنها، می رساند آنجایی که معاویه لعنه اللّه را کسر العرب می نامد.(1) که این مخالفت صریح او را با دستورات نبوی، اعلام می کند.

لذا در ابلاغ دو رکن ولایت و برائت و بیان حقایق این دو رکن اساسی باید همگان همّت نموده و به واقعیّت و جان امر به معروف و نهی از منکر عمل نمایند که امام صادق(علیه السلام) آن را برای ابوحنیفه لعنه اللّه بیان می نمایند، چرا که فرمودند: المَعْروفُ یا أبٰا حَنیفه، المَعْرُوف فی أهْل السَّمٰاء، المَعروف فی أهل الأرض، و ذاکَ أمیرُ المؤمنین عَلیّ بن أبی طالب(علیهما السلام)قال: جُعلِتُ فِداک فَمٰا المُنکر؟ قال علیه السّلام: اللَّذٰان ظَلَمٰاه حَقَّه وابْتَزّٰاه أمْرَه و حَمَلاٰ النّاس علی کَتِفِهِ (معروف ای ابوحنیفه، همان معروف در بین اهل آسمان و اهل زمین است که وجود مقدس أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(علیهما السلام)می باشند، پرسید منکر چیست فدایت شوم؟ حضرت فرمودند: منکر، آن دو نفری هستند که به حقّ حضرتش ظلم روا داشته، و امر ولایت او را به ظاهر از او گرفتند، و مردم را بر گُرده او سوار نمودند).(2)

ص: 61


1- - تاریخ مدینه دمشق: ج 59، ص 115.
2- - بحارالأنوار: ج 10، ص 208.

در این مقام ملاحظه می کنید که حضرت صادق(علیه السلام) کلمه حقّه ولایت و برائت را به چه شجاعتی در مقابل شخصیتی مخالف و ناصبی بیان نمودند، و سزاست شیعیان حضرت از این منهج صادقی درس گرفته و در بیان حقّ و دفاع از آن و تبلیغ حقایق دینی شجاعانه عمل نموده و از قیل و قالی ترس بر خود روا ننمایند تا مشمول بیان نبوی گردند، آن جایی که فرمود: مَن أمَرَ بالمَعْروفِ و نَهیٰ عَن المنکرِ فَهو خَلیٖفَه اللّه فِی الأرضِ و خَلیٖفَه رَسُولِه (هر آن کس امر به معروف و نهی از منکر نماید، او جانشین و خلیفه الهی و خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، بر روی زمین می باشد).(1)

تا بدینجا می رسد اهمیّت، که پس از وجود مقدس خلفاء اللّه(علیهم السلام)، شما جانشین و سفراء آن بزرگواران می شوید. چرا که همان منهج را ادامه داده و از آن دفاع می نمایید.

دفع شبهه

شاید بعضی بگویند که، امر تبلیغ، و اگر چه اهمیّتی بسزا دارد ولیکن در بعضی احیان تعطیل می گردد و کنار گذاشته می شود. چنانچه زمان تقیّه و مکان تقیّه باشد و یا برای حفظ مصالحی نباید بدین گستردگی دعوت به تبلیغ نمود!!!

ص: 62


1- - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 179.

در اینجا برای وضوح اهمیّت و ترجیح دعوت به حقّ و تبلیغ از آن به مطالبی اشاره می نماییم و اگر چه در آینده فروعات و مسائل متعلّق به بحث تقیّه و وحدت بین مسلمین به شرح و بسط تمام بررسی خواهد شد ولیکن در اینجا باید به بعضی از جهات مسأله پرداخت.

اولاً: منهج و روش رافضیان عالم بر اساس رفع اطلاقی موضوع تقیّه، تحقّق نگرفته است. بلکه بر اساس عدم تحقّق اجمالی موضوع تقیّه در تبلیغ امر ولایت و برائت صحبت می کند و این یک اصل اساسی است چرا که از حیث قوّت و اهمیّت، تبلیغ بر تقیّه و یا موضوعاتی دیگر شبیه بدان، غلبه دارد، و زمانی که موضوع تبلیغ به وجوب یا رجحان رسید، موضوع تقیّه رفع می شود. چه حکم وجوبی آن و چه حکم رجحانی.

و اینکه بیان شد، اجمالاً موضوع تقیّه کنار زده می شود، به علت این است که در بعضی فروض نادر خصوصاً در این زمان ما، غلبه با حکم تقیّه می شود. از باب نمونه، تحقّق موضوع وجوب جهاد، که در این حین که جهاد واجب شده است دیگر معنایی برای وجود موضوع تقیّه تصور نمی شود چرا که این مسأله به حکم وجوب جهاد و به واسطه تعبّد شرعی، مرتفع می گردد. و اگر چه متعلّقات تقیّه از ایجاد ضرر و یا تلف، وجداناً متحقّق است ولیکن شرعاً معدوم است چرا که غلبه با جهاد است، علیه باطل، و اگر چه ضرری و تلفی هم محقّق گردد. شاهد این مدّعی، بیانات قرآن کریم است که غلبه

ص: 63

را می رساند، زمانی که اقوائیت و اکثریت آیات را، به تبلیغ دین و اقامه حقّ و امر به معروف و نهی از منکر، تعلّق داده. در مقابل، أضعفیّت و أقلیّت آیات به موضوع تقیّه تعلّق گرفته، که به اصطلاح علمی، حالت اوّل مجرای عزیمت است و حالت دوّم که تقیّه باشد مجرای رخصت.

و بدین مطلب سنّت و فرمایش نبوی شهادت می دهد که: بَذْلُک مٰالَک و دَمَک دُونَ دیٖنِک (مال و خونت را بذل و بخشش کن ولی دینت راهرگز). (1)

و سیره شرعیّه و متشرّعه، آن زمانی که علناً تبلیغ دین را انجام داده و تقیّه را ترک نموده برای این مهمّ شهادت می دهد. چرا که عامل بدان، وجودات مقدّسه ائمه دین(علیهم السلام) بوده و یا اصحاب أخیارشان و سپس در طول تاریخ علماء أبرار، علی رغم مشکلات و کشتارها و غارت هایی که بر سر شیعه نازل می شده. و لیکن آنان دست از حق گویی و تبلیغ آن بر نمی داشته اند. چنانچه مرحوم شیخ حرّ عاملی رحمه اللّه در کتاب الفوائد الطّوسیه بدان اشاره دارند که: ألاٰ تَریٖ أنّهم(علیهم السلام)، کثیراً مّٰا یَعْملُونَ بِالتَقیّهِ فیٖ جُزْئیّٰات یَسیرَه مِن المُسْتَحبّات و المکروُهٰات و یَتْرکُون التّقیّه فی الکُلیّات کذَمِّ أَئِمَهِ الضَّلالِ و لَعْنِهِم (آیا نمی بینی که حضرات ائمه(علیهم السلام) بسیار زمانهایی می شده که در جزئیات دینی کمی، از مستحبات و

ص: 64


1- - الکافی: ج 8، ص 79، التّهذیب: ج 9، ص 175.

مکروهات عمل به تقیّه می نمودند، ولی در کلیّات دینی مثل مذمّت امامان ضلالت و گمراهی و لعن نمودن آنها تقیّه را ترک نموده و کنار می گذاشتند)(1)، که این عملکرد خود اصل و قاعده می باشد. اما ازحیث وظیفه، عمل به این منهج، بعد از تشخیص رجحان مصلحت بر مفسده است، بلکه مضمحل شدن مفسده در مصلحه و اندکاک او، به حیثی که احراز غلبه انقلاب عنوان ثانی در عنوان اوّلی، خودنمایی نکند، چرا که اگر احراز شد غلبه انقلاب، و مفسده بر مصلحت ترجیح پیدا کرد، اداء وظیفه تبلیغ، شرعاً کنار گذاشته می شود و موقّتاً ترک می شود و یا لااقلّ می گوئیم که اگر امر مشکوک بود، که کدام ترجیح دارد، در اینجا باید رجوع به اصل کرد، که اصل تقدّم عنوان تبلیغ بر بقیّه عنوان ها می باشد.

مصلحت، مصلحت دین است

ثانیاً: مصلحت در اینجا، مصلحت دینیّه است، و نه مصلحت فردی و یا جماعتی از مؤمنین، و همچنین است مفسده، که مفسده دینی بر مفسده فردی و جمعی مقدّم است.

بله، گاهی مواقع مصلحت دین و یا مفسده آن، وابسته به وجود و بقاء فردی یا افرادی است که اگر باقی بمانند، دین باقی و عزیز می ماند، و اگر نابود شوند، دین نابود شده و منکسر می گردد.

ص: 65


1- - الفوائد الطّوسیه: ص 468.

که در این حالت مصلحت فرد یا افراد، ملاحظه می شود، و الاّ مصلحتی مراعات نخواهد شد مگر مصلحت دین. و اگر چه باعث وقوع مفسده برای فردی یا افرادی بشود. چرا که اصل چنین است که به درستی خداوند از مؤمنین نفوسشان و اموالشان را خریداری می کند و در عوض بهشت را موهبت می نماید.

لذا حفظ دین و مصلحت آن از أوجب واجبات و اهمّ مهمّات است که اگر بدان خذلانی شود و حفظ نگردد، اسلام رو به نابودی و طغیان و جور و کفر و نفاق، قدم می گذارد. به همین دلیل مولای متّقیان فرمودند: یَأتیٖ

الذُّلّ مَن وٰادَع، غُلِبَ المُتَخٰاذِلُون (خواری و ذلت، عائد کسانی شود که جنگ را رها نموده، آنان که دست از یاریم کشیده مغلوب و درمانده خواهند شد).(1)

به همین ترتیب است حکمت جهاد ابتدایی که، حتّی اگر زیان ها در برداشته ولی سبب رشد دین و تعالی آن خواهد شد. و مؤمن حقیقی را چاره ای نیست جز ایمان به: الجَهاد عِزّاً للأِسلاٰم (جهاد باعث عزّت اسلام می باشد)(2)، که بدین عبارت، خاتون دو سرا فاطمه(علیها السلام)، تکلّم نموده و همگان را به اهمیّت آن رهنمون گشته اند.

ص: 66


1- - الغارات: ج 1، ص 36.
2- - الأحتجاج: ج 1، ص 134.

و اگر مصلحت دین را بر مصالح خود مقدّم ندارند و بالعکس عمل کنند مشمول این آیه شوند که: قُل اِنْ کانَ آبٰاءُکُم و أبْنٰائکُم و اِخْوانُکم و أزْوٰاجُکم و عَشیٖرَتکُم و أمْوٰالٌ اِقْتَرفْتُمُوهٰا و تِجٰارَهٌ تَخْشَون کَسٰادَهٰا و مَسٰاکِنُ تَرضَوْنَهٰا أحَبَّ اِلیکُم مِن اللّه و رَسُولِهِ و جَهٰادٍ فی سبیٖلِهِ فَتَربَّصُوا حتّیٰ یأتیِ اللّه بِأمْرِه و اللّه لاٰ یَهدِی القَومَ الفٰاسِقینْ (بگو امّت را که ای مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشان خود را و اموالی که جمع کرده اید و مال التّجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل عالی که به آن دلخوش شده اید بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست می دارید منتظر شوید تا امر نافذ خدا جاری گردد و خدا فسّاق و بدکاران را هدایت نخواهد کرد).(1)

و امروزه به حمداللّه این مشکلات و خونریزی ها و جنگ ها کمتر شده و امّت امروز را تهدید چندانی، چون درگذشته، نمی کند. و علیرغم دشمنی ها و جنگ های امروزه، باز هم شیعیان روی به کثرت می باشند. و امیر کلام(علیه السلام) بدان حقیقت اشاره فرموده اند که: بَقیّه السَّیفِ أنْمیٰ عَدداً و اکثَر ولداً (باقی ماندگان جنگ ها عددشان بیشتر و فرزندانشان افزون تر است)(2)، و این حقیقت بر خلاف برداشت بسیاری است که فکر می کنند جهاد در راه دین و دفاع از

ص: 67


1- - توبه: 24.
2- - غرر الحکم و دُرر الکلم: ج 1، ص 313، ح 18.

آن سبب نابودی همگانی است در حالی که واقع بر خلاف زعم آنان می باشد چرا که به درستی مؤمن حقیقی بر این واقع است که مولایش علی(علیه السلام) فرمود: اِنَّ الأمرَ بالمَعروف و النَّهی عَن المُنکر لاٰ یُقَرِّبٰان مِن أَجَلٍ و لاٰ یَنْقُصٰانِ مِن رِزْق (به درستی که امر به معروف و نهی از منکر، سبب جلو افتادن و نزدیکی اجل انسان نمی شود و از رزق معیّن شده او نزد خداوند چیزی را نمی کاهد).(1)

و در این راستا باید اشاره نمود به کلام حضرت سلطان علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) که خود بر توهّم عدّه ای که می گویند بیان حقایق و تبلیغ دین سبب کشتار و یا مشکلات می گردد، لذا باید آن را ترک نمود، جواب کاملی می باشد. بدین فرمایش گوهربار توجّهی کنید که بر حضرتش اشکال گرفتند و ایشان جوابی راسخ بیان فرمود: اِنّک تتکلَّمُ بِهذٰا الکَلاٰم والسَّیْف یَقْطُر دَماً، فقال: اِنَّ لِلّهِ وٰادِیاً مِن ذَهَب، حَمٰاه بأضْعَفِ خَلْقِه، النَّمل، فَلَو رٰامَه البُخٰاتی لَمْ تَصِل اِلیه (به درستی که شما در دفاع از دین و تبلیغ آن فرمایشاتی می فرمایید در حالی که دشمنان شما شیعیان را به جرم فرمایشات حضرتتان می کُشند و از شمشیرهایشان خون شیعه ریزان است، ایشان فرمودند: به درستی خداوند را زمینی از طلا می باشد که به ضعیف ترین خلقش، مورچه،

ص: 68


1- - نهج البلاغه: ح 374.

از آن حمایت می کند که اگر شتران قوی هیکل تنومند اراده وصول بدانجا را داشته باشند نخواهند توانست).(1)

این کلام کنایه از حفظ حقیقی دین توسّط خداوندست که به کوچکترین اسباب آنرا محافظت نموده و تهاجمات دشمنان آن را از بین نخواهد برد. و ما وظیفه حفظ ظاهری آن را به عهده داریم اگر چه به حسب ظاهر، این تبلیغ سبب فدا شدن بعضی بشود، و این کشتار عادت دشمنان و شهادت افتخار اولیاء خداست.

به هر حال تبلیغ دین خود، عنوانیست از عناوین جهاد که در متون فقهیّه بدان اشاراتی شده و داخل در عنوان جهاد با زبان می شود. پس ترک آن مطلقاً جایز نیست الاّ در زمان احراز غلبه مفسده بر مصلحت تبلیغ دین، که در همان مورد خاصّ، این نوع از جهاد باید ترک شود. چرا که اصل با تبلیغ دین و تثبیت اهل حقّ بر عقائدشان و کثرت بخشیدن به عددشان و عزّت دادن بر شأنشان و احیاء عقائد مندرسشان می باشد.

آیا به سیره اصحاب أبرار حضرات معصومین(علیهم السلام) نمی نگری که چگونه از دین دفاع کرده و آثار موالیانشان را حفظ و نشر داده اند؟ علی رغم آن زمانهایی که مشکلات بسیار و شدید بوده و تقیّه لازم بوده است.

ص: 69


1- - الکافی: ج 2، ص 59، ح 11.

با این که آنها به حکم تقیّه آگاه و از نهی امامان خویش در خصومت دینی و دعوت به دین مطلّع بودند و گوشهایشان از این نوع اوامر پر گشته بود. آنها دین واقعی را با ابعاد مختلفش از صاحبان دین شناخته و در مقام درک این مطلب برآمده بودند که تمامی آن عنوان ها تا جایی کارکرد دارد که سبب انعدام تبلیغ و دعوت به حقّ نشود و به کلّی امر دعوت به حقّ، فراموش نشود.

لذا در نقل تاریخ، سیره بعضی از صحابه را می نگری که در این باب چگونه قدمهای محکم برداشته و از لومۀ لائمی نمی هراسیدند و با وجود آن مشاکل و حتّی بعضی اوامر ارشادی و نه اوامر مولوی امامان خویش، باز دل به دریای شجاعت و بلاغت زده و در نظم و نثر و کنایه و تصریح از حقّ دفاع و گفتگو می کردند. که به عنایات و توجّهات موالیان خویش به زودی متذکّر موارد متعدّد آنها خواهیم شد. ولیکن از باب نمونه چند مورد را گوشزد نموده تا اذهان خوانندگان محترم با سیره مسلّمه متقدّمین از اصحاب ولایت و برائت آشنا و مأنوس گردد.

از باب مثال:

شخصیتی چون أبن الطَّیار، درزمانی که امام صادق(علیه السلام) از هشام بن الحکم احوال او را می پرسند و هشام عرضه می دارد که او ازدنیا رفت

ص: 70

حضرتشان می فرمایند: رَحِمه اللّه و لَقّٰاه نَضْرَهً و سُروراً، فَقَد کانَ شَدیٖد الخُصُومَه عَنّٰا أهلَ البیت (خدای او را رحمت کند و شادابی و سرور را به او برساند، پس به تحقیق که او در دفاع از ما اهل بیت(علیهم السلام) بسیار محکم و با دشمنان ما به شدّت برخورد می نمود).(1)

که او نه فقط به خاطر خصومت با دشمنان و دفاع از مکتب مورد دعای رحمت امام(علیه السلام)قرارگرفت بلکه به علّت شدید الخصومه بودن مدح گردید.

در حالی که در اوامر اخلاقی و ارشادی معصومین(علیهم السلام) می خوانیم که فرمودند: اِیّاکُم و الخُصُومَه فِی الدّین (بر شما باد که در دین با کسی خصومت نورزید).(2) و یا: کُفوُّا عَن النّاسِ ولاٰ تَدعُوا أحَداً الی أمْرِکُم (زبان از بحث و گفتگو با مردم و مخالفین خود بازدارید و کسی را به ولایت دعوت نکنید).(3) و یا: اِنَّما شیعَتُنا الخُرس (همانا شیعیان ما اهل سکوت و خاموشی هستند).(4)

البتّه این دسته از روایات مخصوص به بعضی از ازمنه شدیده بوده که امر بر اهل بیت و شیعیانشان بسیار سخت می شده ولی باز عدّه ای

ص: 71


1- - رجال الکشّی: رقم 197 و 198 ، تهذیب التّهذیب: ج 1، ص 139.
2- - الأمالی للصّدوق: ص 662، ح 4.
3- - الکافی: ج 1، ص 165، ح 1.
4- - الکافی: ج 2، ص 113، ح 2.

بودند که از بیان حقّ و تبلیغ دست برنداشته. که البتّه این حرکاتشان حمل بر مخالفت با فرمایشات حضرات نبوده بلکه آن دستورات حالت ارشادی داشته و برای عموم صادر می شده چرا که اکثریت تحمّل اذیّت ها و آزار دشمنان را نداشتند ولی عدّه ای جان باخته در راه دفاع از ولایت از خود گذشته بودند، و لذا مورد دعای خیر معصومین(علیهم السلام) هم قرار می گرفتند.

مثالی دیگر:

شخصیتی چون ابراهیم بن أبی یحیی المَدائنی که علماء علم رجال از شخصیت او اینگونه تعبیر نموده که: کانَ خِصیصاً بأبی جَعْفَرٍ و بأبی عبداللّه(علیهما السلام) (او از خصّیصین و اهل مجالس خصوصی امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) بوده).(1)

که به همین علت عامّه او را تضعیف نموده اند.

در احوال او گفته اند که: کٰانَ رٰافِضِیّاً شَتّامًا (او شخصی رافضی و بسیار دشمنان اهل بیت را شتم کننده بوده).(2)

ص: 72


1- - رجال النّجاشی: ص 11، مستدرکات علم رجال الحدیث: ج 1، ص 188.
2- - سیر أعلام النّبلاء: ج 8، ص 450، تهذیب التّهذیب: ج 1، ص 139.

چرا که به بعضی این طور خطاب کرده که: غُلاٰمُکَ خیرٌ مِن أبی بَکْرٍ و عُمر (غلام تو از ابوبکر و عمر بهتر است).(1)

در حالی که حضرات ائمه(علیهم السلام)فرموده بودند: اِیّٰاکُم و سَبُّ أعْداءِ اللّه حیثُ یَسْمعُونکُم (بر شما باد که به دشمنان خدا دشنام و فحش ندهید وقتی که کلام شما را می شنوند).(2)

و یا: ضَربُوکُم علی دَمِ عُثمان ثَمٰانیٖن سَنَه و هُم یَعْلَمون اَنَّه کانَ ظٰالِماً فکیفَ اِذٰا ذکَرتُم صَنَمیْهِم (هشتاد سال است که شما را به بهانه خون عثمان می زنند و می کشند با این حال که می دانند او شخصی ظالم بوده، پس چگونه است وقتی که شما دو بت آنها ابوبکر و عمر را به بدی یاد کنید).(3)

که این روایت و امثال آن هم برای زمان خاصّی صادر شده که دربارۀ این نوع احادیث در بحث تقیّه همین کتاب انشاءاللّه صحبت خواهیم نمود. به هر حال با وجود چنین توصیه هایی، می بینی که بعضی از اصحاب ثقات و خواصّ اهل بیت(علیهم السلام)رعایت هیچگونه مطلبی را نکرده و به تمام صراحت

ص: 73


1- - سیر أعلام النّبلاء: ج 8، ص 450، تهذیب التّهذیب: ج 1، ص 139.
2- - الکافی: ج 8، ص 7.
3- - الکافی: ج 8، ص 189.

از حق و ولایت و برائت دفاع می کرده و امامان هدایت(علیهم السلام) هم آنها را هیچگونه توبیخ و مذمّت نمی نمودند، بلکه تحسین می کردند که در آینده مطالب به شرح و بسطی بیشتر معلوم همگان می گردد.

بدین ترتیب، بیان حقّ و ابطال باطل، و اگر چه سبب ایجاد مشاکل و جزع و فزع مخالفین می شده ولی، حضرات معصومین(علیهم السلام) اصحاب خواصّ خود را نه فقط نهی نمی کردند، بلکه تشویق بدین عمل می نمودند، چرا که اصل اساسی، عدم کتمان حقّ است و باید در بهترین وجه ممکن با دلیل قاطع بیان شود. لذا گاهی مواقع بعضاً به این بزرگواران از اعتراضات مخالفین، انتقادی می شد و لیکن، حضرات با بیانی قانع کننده، اعتراض را جواب می گفتند. مثلاً بدین قضیّه توجه نمایید:

عبدالرّحیم بن قاصر قال قلتُ لأبی جَعْفر(علیه السلام): اِنَّ النّاسَ یَفْزَعُون اِذٰا قُلنٰا: اِنَّ النّاسَ اِرْتَدُّوا!!! فقال: یا عَبَد الرَّحیم اِنَّ النّاس عٰادُوا بَعدَ مٰا قُبِضَ رسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) أهْلَ جاهِلیَّه، اِنَّ الأَنصٰارَ اِعْتَزلَت فَلَم تَعْتَزل بِخَیْر، جعَلُوا یُبٰایِعُونَ سَعْداً و هُم یَرْتَجِزُون اِرْتِجٰازَ الجٰاهِلیَّه، یٰا سَعْد أنتَ المُرجٰا و شَعْرُک المُرجَل و فَحْلک المُرْجَم (عبدالرّحیم بن قاصر گوید به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم: به درستی مردم و مخالفین مکتب امامیه زمانی که از ما می شنوند که می گوییم: مردم بعد از پیغمبر مرتدّ شدند،

ص: 74

به جزع و فزع در می آیند!!! ایشان فرمودند: ای عبدالرّحیم به درستی که مردم آن زمان بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عهد جاهلیّت برگشتند، به درستی که انصار خود را به کناری کشیدند ولی به خیر دست نیافتند، با سعد بیعت کردند و رجزهای عهد جاهلیّت را زمزمه کردند که ای سعد تویی مایه امید ما، در حالی که گیسوانت را به روی شانه ریخته و مخالف و دشمنت مطرود می باشد).(1)

پس چرا این شجاعان و شیران بیشۀ شجاعت در طول زمان به زندان ها و عذاب هایی دچار شده و از بلاد خود طرد و منفور گشتند، آیا نمی توانستند زبان خود را کنترل کنند و چرا خود را به خطر می انداختند؟!!

آیا به غیر از جریان تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر، دلیلی دیگر داشته؟! و شاید دائماً این کلمات و این فرمایش در وجودشان طنین انداز شده بود که: مَن أعٰانَنٰا بِلِسٰانِه علیٰ عَدُوِّنٰا أنْطَقَه اللّه بِحُجَّتِهِ یَومَ مَوقِفِه بین یَدِیه عَزَّوجَلّ (هر آن کس که با زبان خویش ما خانواده را بر علیه دشمنانمان یاری و نصرت دهد، خداوند زبان او را روز حسابرسی و بازپرسی به حجّت و دلیل خویش، باز می کند و گویا می گرداند).(2)

ص: 75


1- - الکافی: ج 8، ص 296، ح 455.
2- - الأمالی للمفید: ص 33.

تاریخ چه می گوید؟

در دو قضیه، به کیفیّت بیان حقّ و تبلیغ از اعتقادات شیعی اشاره می کنیم، تا خود شما بنگرید، که آیا ما باید بزرگان مذهب و سیره عملی آنها را، تخطئه کنیم، و یا معتقد به دین فهمی و وظیفه شناسی آنها بشویم و تبعیّت از منهجشان بنماییم؟!

قضیّه اول:

علاّمه بزرگوار و محدّث جلیل شیخ محمد باقر مجلسی، که عمریست بزرگان و اساتید حوزه شیعی مهمان سفره گسترده شده کتب و دروس آن بزرگوار می باشند و همگی به جلالت قدر و تلاش های وافر ایشان مُقرّ بوده اند، این عالم فرزانه با نوشتن موسوعه بحار الأنوار باری بس گران از دوش تاریخ حوزه شیعی برداشتند و دیگر مصنّفات خود را چون حیوه القلوب و عین الحیاه و حقّ الیقین و حلیه المتقین در دسترس همگان قرار دادند که در واقع راه رسیدن به حقّ و عمل بدان را برای تمامی طالبان حقیقت هموار نموده و زبان همگی را به درود و ذکر خیر خویش گردانیدند.

این بزرگوار در کتاب حیاه القلوب در تاریخ رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله) در بحث شهادت حضرتشان عبارتی را از تفسیر عیاشی از قول امام صادق(علیه السلام) نقل می کنند که به شهادت تاریخ وقتی این عبارت به دست قضات

ص: 76

مخالفین محکمه شرعیّه کابل در افغانستان افتاد، فتوا به ارتداد شیعیان هزاره در افغانستان دادند، و خون آنها را هدر دانسته، که سبب کشتار هزاران نفر شد. تا جایی که لشکریان عبدالرّحمن خان بچه های شیرخواره را می گرفتند و به آسمان پرتاب کرده و شمشیرها و نیزه ها را زیر بدن آنها می گرفتند، که تصوّر آن صحنه و پایین افتادن آن بچه های شیرخواره و فرو رفتن نیزه ها و شمشیرها در بدن آن اطفال معصوم، موی بر بدن هر صاحب غیرتی راست می کند. و حتّی نوشته اند که زنان شیعه را در بازار نخاسه به قیمت بسیار کم به مبلغ پنج روبیه فروختند.(1)

آیا این مجزره رهیبه به گردن علامه مجلسی است و آیا ایشان تکلیف شرعی خویش را نمی دانستند و آیا بودن چنین مطالبی در مصادر قدیمی و سینه های علماء کفایت نمی کرده که علاّمه آنها را تجدید کرده و تبیین نمایند؟ پس باید کمی تأمل نمود و حدّ تبلیغ دین و بیان حقائق اعتقادی و اهمیّت آنها را فهمید.

دفاع از علامه مجلسی

اگر کسی بگوید که این بزرگوار عمداً دست به چنین عملی نزده و ملتفت به امکان وقوع چنین حادثه ای، نبوده و اگر می دانستند مرتکب این

ص: 77


1- - تاریخ شیعه افغانستان، افغانستان در پنج قرن، نگاهی بر گذشته و زمان حاضر افغانستان.

عملکرد نمی شدند. در جواب گوییم این نوع گفتار و توجیه شما شخصیّت علامه را مردی و عالمی ساده لوح که به عواقب امور آشنایی ندارد معرفی می کند، با این که ایشان حکیمی است که تجربه هایی در راه تبلیغ دین آموخته و فقیهی است که از سرچشمه حقائق نوشیده. و این توجیه شما ایشان را جاهلی معرفی می کند که آشنایی با معارف تقیّه ندارد و تاریخ شیعه را مطالعه ننموده، و سبب اصلی قتل شیعه در دوران تاریخ، که لعن نمودن بر دشمنان و بر ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه لعنهم اللّه بوده را، نفهمیده و بدان آگاه نبوده است.

و اگر بگویی که ایشان مطّلع بر وضعیّت حاضر، و امکان وقوع این جرایم، بوده اند الاّ اینکه آن را احتمال ضعیف شمرده، چرا که در عصر دولت شیعی صفوی، شیعیان متمکّن و صاحب قدرت بوده اند، پس به ظنّ و گمان غالب خویش عمل کرده که در این صورت هم شخص مجتهد، معذور می باشد. و آن زمان کجا و زمان حاضر ما کجا که این همه خونریزی و ایجاد مشکلات برای شیعه عیان و واضح است. و یقینی است که منهج برائت و بیان حقائق و تبلیغ از آن سبب حتمی قتل شیعه در عالم می شود.

در جواب شما می گوییم که اگر چه مکنت و امنیتی در بلاد فارس در آن زمان مهیّا بوده، و برای نشر معارف اسباب فراهم بوده است، امّا در غیر آن

ص: 78

بلاد که وضعیت بدان صورت نبوده است، بلکه در اطراف و اکناف حرب ها و منازعات بین دو دولت صفوی و عثمانی برپا بوده است، و بهانه لشکرکشی عثمانی به خاطر و بر اساس تکفیر شیعی بوده است. چرا که در کتب و مصادرشان مطالبی موجود بوده که سبب قتل و قتال با آنها را فراهم می کرده، که در این صورت دیگر ظن غالبی معنی نمی دهد چنانچه شما ادّعا کردی، بلکه قطع و یقین محض است که این گونه مطالب سبب اشتعال آتش حرب و تکفیر شیعه می شود.

و اگر این مطالب را قبول نکنید، جریان شیخ مفید و حرکت رافضی ایشان ضدّ مخالفین، و اعلان کفر ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه را، در آن زمان سخت، و با وجود خونریزی های مشهود بین شیعه و مخالفین در بغداد، نه فقط در تألیفات و تدوینات شیخ بزرگوار مفید، بلکه در مناظرات و جدالهای ایشان، با بزرگان اهل خلاف، جایگاهی برای حاشا کردن و توجیه آوردن برای این حرکت عظیم نمی گذارد.

اگر در تألیفات ایشان تأملی بنمائی خواهید دید که ایشان در مأمن و حفاظی چون علامه مجلسی رحمه اللّه در بلد اصفهان نبوده، و به کرّات و مرّات مورد تعرّض واقع شده، ولی دست از تبلیغ و انتشار واقعیّات دینی و تاریخی بر نداشته و به کلّ عزم و جزم به حرکت ولایی برائی خود ادامه داده

ص: 79

است. که در نتیجه، دیگر ادّعای فرق گذاشتن بین آن زمان و زمان حاضر ما، مکابره محض و زورگویی بلاوجه است.

پس باید حرکت عالمانۀ آن بزرگوار و امثال ایشان را حمل بر ادراک فقهی و نباهت دینی بنمائیم که آن بزرگواران تعویل و مخفی نگه داشتن آثار اعتقادی را در کتب سالفه و صدور علماء و عدم انتشارشان را جائز ندانسته، بلکه در هر زمان تجدید آن واقعیّات و تبلیغ از آنها را برای زنده نگهداشتن دین لازم می دانسته اند چرا که اگر بالواقع حرکت جهادی آن بزرگواران در طول تاریخ نبود، هیچ کدام از این معارف به خود ما شیعیان هم نمی رسید و در معرض ضیاع و نابودی کامل قرار می گرفت. در اینجا سزاوار است، سوختن کتب شیخ الطائفه طوسی رحمه اللّه را در آتش، یادآوری نموده که شیعۀ غیور بداند و بفهمد که در طول تاریخ دشمنان ما چه مقدار از آثار و کتب قیمّه شیعیان را نابود کردند و ما را از آن معارف محروم گذاشتند. لذا اینگونه حرکتهای علامه مجلسی و اشباه ایشان، امری نیست مگر حفظ دین و استمرار آثار آن.

و امّا تجدید و نشر عقائد دینی صُور متنوّعی دارد که تمامی آنها به مقام تبلیغ و به صدع حقّ و به امر به معروف و نهی از منکر به پا می ایستند و تماماً در تحت عنوان: إحیاء أمرنٰا(1)، جای می گیرند.

ص: 80


1- - الکافی: ج 2، ص 237، بحارالأنوار: ج 1، ص 202.

لذا کوتاهی نظر و جمود فکر نباید از تبلیغ و انتشار حقایق دینی جلوگیری کند. چرا که فرمان الهی در کتاب، و سنّت نبوی، تأکید دائمی بر بقاء کلمه الهی، در اعلا درجه را دارد. و اعلاء دین اسلام بر تمامی ادیان، و نفی سبیل کفّار و نفی غلبه آنها بر سر مؤمنین، و امثال این دستورات، که حاکی از عدم هیمنۀ اغیار بر رؤوس مسلمین و مؤمنین می باشد، حاصل نگردد مگر به واسطه زنده نگه داشتن دین به توسط تبلیغ. لذا در نتیجه نباید به خواسته دیگران برای سکوت از فلان قضیّه اعتقادی دینی، گوش فرا داد، و باید بر همان منهجی قدم گذاشت که اساطین حوزۀ شیعه من السّلف الی الخلف، قدم گذاشتند.

به درستی علاّمه بزرگوار مجلسی در مقدمه کتاب بحار، تصریح می نمایند، که آنچه سبب نوشتن آن کتاب شد، اینست که ملاحظه نمودم که، اصول احادیث معتبره و کتب مصادر شیعی، در هجران و نابودی قرار گرفته است و به جای آن، رواج علوم باطله را مشاهده نمودم، لذا دست به جمع آوری و سپس به شرح و ایضاح آن آثار،پرداختم.

علّامه مجلسی در کتاب حیوه القلوب حدیث امام صادق(علیه السلام) را به نقل از تفسیر عیّاشی که: عٰایِشَه و حَفْصَه لَعْنَه اللّه عَلَیْهما و علیٰ أبَوَیهِما قَتَلتٰا رسُولَ اللّه(صلی الله علیه و آله) (عائشه و حفصه که لعنت خدا بر آن دو و بر پدرانشان باد،

ص: 81

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به شهادت رسانیدند)(1)،

منتشر نمودند و از روی این حقیقت تاریخی پرده برداشته که در آخرالأمر هم آن کشتار در افغانستان را به بار آورد.

چرا که بسیاری حتّی در این زمان ما، که دسترسی به اطلاعات، به سهولت انجام می شود، نمی دانند که واقعیّت شهادت رسول حقّ(صلی الله علیه و آله) به چه نحوی بوده و بعضی گمان بر مسمومیّت ایشان در خیبر توسط زن یهودیّه را دارند! یاللعجب خیبر و زمان جنگ خیبر، که در سال 7 هجرت بوده کجا و شهادت ایشان که در سال 10 هجرت بوده کجا؟ آیا یک سمّ تمامی این سالها در بدن شخصی می ماند تا بعد کارساز شود؟ و یا این یک حیله و جعل تاریخی توسط عائشه لعنه اللّه علیها بوده است تا افکار را از اتّهام به خود دور گرداند؟ با اینکه خود به شهادت بزرگان مخالفین سبب مسمومیّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شده و به گفته خود به اجبار به ایشان سمّ خورانیده است. که خوانندگان محترم را به مطالعه این کتب دعوت نموده تا حقیقت را از زبان خود ملعونه اش بشنوند.(2)

ص: 82


1- - حیوه القلوب: ج 2، ص 700.
2- - صحیح البخاری: ج 5، ص 143، ج 7 ص 17، ج 8 ص 40، صحیح مسلم: ج 7 ص 24، مسند احمد: ج 8، ص 112، البدایه و النّهایه: ج 5، ص 246.

آری اگر تبلیغ و بیان واقعیّت ماجرای مسمومیّت اشرف الخلائق از کتب شیعه و مخالفین بیان نشود، همین می شود که الان درصد بسیاری از مسلمین عالم نمی دانند پیغمبرشان واقعاً چگونه و به دست چه کسانی از دنیا رخت بر بسته اند. و از شهادت ایشان تعبیر به رحلت نموده و از حقائق بی خبرند. پس آیا وظیفه همگان در اعلان واقعیّات تا به چه حد می باشد؟!!

قضیه دوم:

حرکت عظیمه برائیه عالم جلیل القدر مرحوم محقق ثانی شیخ علی بن حسین کرکی عاملی، که به شهادت تاریخ این عالم جلیل و محقق کبیر در طول عمر شریف کتبی در ذکر مطاعن و افشاء حقایق دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) به رشته تحریر درآورده است. چون: نفحات اللاّحوت فی لعن الجبت و الطّاغوت و کتب قیّمۀ دیگری که الآن در حوزه شیعی، آن نوشته ها به عنوان مصادر و کتب پرارزش تلقی می شود.

این عالم بزرگ در شهر اصفهان زمانی که از منزل خارج می شدند دسته های لعن و سبّ به دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)، که متشکل از مردم غیور و ولائی اصفهان بوده است، در مقابل ایشان حرکت می کرده، تا بدانجا که از مدینه منوّره نامه هایی برای ایشان ارسال شد، ولی علی رغم تمامی آن نامه ها، ایشان آن حرکت عظیمه را تعطیل ننمودند و به سیره تبلیغی خود

ص: 83

ادامه دادند، در آن نامه ها نوشته شده بود که: أنتُم تَلْعَنونُ أَئِمَّتَهم فی أصْفهٰان و نَحْنَ نُقْتَل بِهَذا اللَّعْن فی الحِجٰاز (شما در شهر اصفهان به امامان مخالفین لعن نموده در حالی که ما را بدین جرم در حجاز می کشند و خون هایمان را می ریزند).(1)

که ما به زودی در مبحث تقیّه بدین مسأله خواهیم پرداخت که آیا بر فرض وجود تقیّه در مکانی، حکم به وجوب تقیّه در مکان دیگر، که تقیّه در آنجا واجب نیست، می توان نمود، و یا آن حکم، مخصوص به مکان خود می باشد؟

پس در نتیجه ابلاغ حقّ و واقعیّت تاریخ اسلام و ابطال باطل، وظیفه ایست همگانی، که در طول تاریخ انبیاء عظام و اوصیاء کرامشان(علیهم السلام) و اصحاب جلیل القدرشان و پس از آنها علماء راستین امّتشان، بدین وظیفه پرداخته و لحظه ای در مقام کتمان حق بر نیامدند.

حکومتی برتر

برای فهمیدن أهمّ عوامل بقاء حکومت های شیعی در طول تاریخ، باید تاریخ را مطالعه نمود تا به وضوع بنگریم که آنها در بهترین وجه ممکن از

ص: 84


1- - طرائف المقال: ج 2، ص 415.

اعتقادات خویش و اعلان ولایت مداری و برائت از دشمنان، دفاع می کردند. و در مقابل هم اهمّ اسباب زوال حکومت شیعی، تضعیف و کم توجهی در این مسأله بوده است.

برای مثال، حکومت صفوی در حالت منیع الهویّه در ایران باقی ماند، که بر کندن آن امری غیرممکن تلقّی می شد، در حالی که حکومت آل بویه در عراق با تمامی فعالیت های مذهبی، ریشه کن شد. چرا که چونان حکومت صفویه در مقام دفاع و تبلیغ و فرهنگ سازی دینی برنیامد. هر دو، دو منطقه جغرافیایی شیعی، بوده، ولیکن به راستی چرا شیعیان در ایران به نجاحت رسیده و شیعۀ عراقی بر فشل و سستی روی آورد؟

یکی از اهم اسباب، انطلاق رفض شیعی به آخرین حدّ ممکن در ایران تحت حکومت صفوی صورت می گرفته، که هر دو رکن مهمّ اعتقادی را حفظ می نمودند و در جنبه تولّی و تبرّی کوتاهی نمی نمودند که این نوع از حرکت تبلیغی، سبب ساختن روحیّه ای رافضی در وجود ایرانی ها شد که هیچ معارضی جرأت مقابله با آنها را نداشت.

امّا در عراق، حکومت آل بویه اگر چه حرکاتی فرهنگی انجام می داده که به زودی بدان اشاره می کنیم ولی در اعلان شعار ولائی برائی کوتاهی می کرده و اگر چه حکومتی قوی بوده است ولی در مقام ایستادگی دینی،

ص: 85

سست و کم اراده بوده، که خود سبب سرسپردگی به حکومت عباسی شده و در نتیجه علّت عقب نشینی شیعیان عراقی از جایگاه اعتقادی خود گردید.

جامعه ای برتر

اگر تاریخ شیعی مطالعه شود، به وضوح دیده خواهد شد آنچه که باعث بقاء عزّت هویّت شیعیان می شده، آن بوده که از معیارهای اعتقادی دست نمی کشیدند. حتّی اگر حکومت و سلطنت به دست غیر شیعیان بوده. و بالعکس اگر حتّی حکومت هم به دستشان بوده ولی در توجّه به مقدّسات دینی خود، نظری تامّ و تمام و اهتمامی نداشتند و با بهانه های واهی، در حفظ معیارها کوتاهی می نمودند، به خسران و زوال روی کرده و نابود می شدند.

به بعضی از نمونه های تاریخی توجّه نمایید:

حکومت آل بویه

معز الدّوله دیلمی ابوالحسین احمد بن بویه، یکی از سلاطین بزرگ و مقتدر آل بویه است که اقدامات گوناگونی در آشکار ساختن شعائر دینی در عراق عرب در مهد خلافت عباسی، انجام داده. از باب نمونه، جلال الدّین سیوطی می نویسد: در سال 351 قمری سالهای حکومت معزّ الدّوله شیعیان بر درب مساجد بغداد عباراتی حاکی از لعن بر معاویه و لعن بر کسی

ص: 86

که حق فاطمه(علیها السلام) از فدک را غصب کرد و لعن بر کسی که مانع دفن حسن(علیه السلام) در کنار قبر جدش شد و لعن بر کسی که ابوذر را تبعید کرد نوشتند، مخالفین شبانه این شعارها را پاک کردند، معز الدّوله خواست این عمل را تجدید کند وزیر وی مهلّبی به وی گفت که عوض آن عبارات چنین بنویسند: لَعَن اللّه الظّٰالِمین ل-ِ-آلِ رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله)، و تنها به لعن معاویه تصریح ورزند.(1)

و أبن أثیر معتقد است که شعارهای مزبور به فرمان معزّ الدّوله بوده ولی وزیر او توصیه کرد فقط شعار لعن بر معاویه لعنه اللّه نوشته شود.(2)

اگر چه این حرکت و فرمان حکومتی، در اعلای کلمه حقّه شیعه و قوام حکومت و تعالی اجتماعی شیعیان بغداد مؤثر بوده تا جایی که أبن أثیر در ادامه گوید خلیفۀ عباسی هم، توان جلوگیری نداشت. که این قدرت شیعه را می رساند ولی، کوتاهی و عقب نشینی چون توصیۀ وزیر آل بویه، خود سببی از اسباب لرزه افتادن به پایه های حکومتی آل بویه را فراهم کرده، که تقریباً پس از یک قرن شیعیان روی به ضعف برده و توان جلوگیری از تندروی های مخالفین را نداشته و مجبور به عقب

ص: 87


1- - تاریخ الخلفاء: ص 400.
2- - الکامل فی التاریخ: ج 8، ص 542.

نشینی شدند در حالی که اگر توصیه ها در افزونی حرکات مذهبی باشد استحکام بیشتر حکومت و اجتماع را فراهم می کند.

قطیف

شهر و منطقه ای که شیعیان در آن رسوخ کرده و امتداد خود را در آنجا به حدی رسانیدند که منطقه شرقیّه را به وسعت وجودیش، به شکل قوی که تا امروز ادامه دارد فرا گرفتند، و علی رغم تمامی محنت ها و مصائب و حملاتی که متحمّل شدند. در حالی که سلطنتی را هم مالک نبودند، باز برپا ایستاده و از معیارها و مقدّسات خود عقب نشینی ننمودند. تا جایی که أبن بطوطه از احوال آنها حکایت می کند که: رٰافِضیَّه غُلاٰه، یَظْهُرون الرَّفْضَ جَهٰاراً لاٰ یَتَّقُونَ أحَداً (آنها رافضیانی غالی و افراطی هستند، که علناً به اعتقادات ولائی برائی خود اظهار می ورزند و از احدی مخفی نمی دارند).(1)

حلب

بلدی که وجود شیعی در آن ضعیف شد تا جایی که روی به زوال گذاشت، علی رغم آن که اکثریت با شیعیان بوده، و روزگاری جایگاه دولت حمدانیّه

ص: 88


1- - رحله أبن بطوطه: ص 186.

شیعیّه بوده است. و مرکزی علمی شیعی و شامخ، که علمائی را تحویل جامعه شیعی داد. الاّ اینکه در مقابل مشکلات و حملات دشمن کوتاهی کرده و از مظاهر رفض و اظهار برائت در مقابل غلوّ مفرط مخالفین، دست برداشتند. تا جایی که شیعیان حلب راضی شدند که متولّی قُضات، شخصی به نام أبوالجود، حنفی بکری، بشود.(1)

پس بر ماست که از تاریخ وعظ و درس بگیریم و خطاهای گذشته را تلافی کرده و روحیّه رافضیّه را در مجتمع شیعی تقویت بنماییم چرا که کوچکترین تفریطی، باعث شجاعت ورزیدن دشمن و استقواء او بر سر شیعیان عالم می شود، که امروزه، کم و بیش قابل رؤیت است.

لذا أمیر عوالم وجود، أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام)فرمودند: لَو لَم تَتَخاذَلُوا عَن مُرِّ الحَقِّ و لَم تَهِنُوا عن تَوهینِ البٰاطِل، لَم یَتَشَجَّع علیکُم مَن لَیسَ مِثْلکم، و لَم یَقْوِ مَن قَوِیَ عَلَیکُم (اگر شما از تلخی حقّ روی نمی گردانیدید و از توهین نمودن به باطل سست نمی شدید، کسانی که مثل شما نبودند بر شما شجاعت پیدا نکرده و قوّت و قدرت پیدا نمی کردند و بر سر شما چیره نمی شدند).(2)

ص: 89


1- - زبده الحلب فی تاریخ حلب: ج 1، ص 152.
2- - الکافی: ج 8، ص 66.

شروطی حیاتی

اگر امّتی بخواهد که از خود حمایت ورزد و بر حصانت خود استحکام نماید، سه شرط را نباید اهمال نماید:

1- فرزندان خود را بر استشعار سیادت و عزّت و تعالی با وثاقت نفسانی و افتخار به هویت و اصالت خویش تربیت نماید.

2- عملکردی وسیع و مستمرّ و خستگی ناپذیر را رسم العین خود کند.

3- نابود کردن دشمن و إضعاف و خلخله انداختن به بنیان او، که فرصت برای ایجاد جنگ و اعتداء نداشته باشد.

فریاد باطل

آنچه که مسلّم و مسجّل است این است که در مقابل تبلیغات فرهنگی و دعوت به منهج ولائی برائی شیعیان رافضی، مخالفین، سکوت اختیار نکرده و در مقام معارضه و مقابله برآیند.

مثال:

قریش و عرب جاهلی، قبل از بعثت نبوی، چندان به خدایان دست ساز خود اعتنائی نداشتند و به عنوان نمادی آنها را نگهداری نموده تا جایی که

ص: 90

بعضی خدایان خود را که از خرما یا چیزهای دیگر ساخته بودند، می خوردند چنانچه در تاریخ ثبت شده که گفت:

أکلَتْ حنیٖفَه ربَّهٰا *** زَمَن الْتَقحم و المُجاعَه

لَم یَحْذرُوا مِن رَبِّهِم *** سُوء العَواقِبِ و التَّباعه(1)

اما زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مقام تبلیغ و دعوت به یگانه پرستی برآمدند و مردم را از بت پرستی منع نمودند، تعصّب عربی جاهلی، بیدار شد تا جایی که در دفاع از آنان چه خونهایی ریخته شد. از باب مثال ابولهب لعنه اللّه که ازمحبّین پیغمبر بود و در بدایه الأمر و روز ولادت ایشان از خوشحالی کنیز خود ثویبه را آزاد و موکّل ارضاع ایشان گردانید و ایشان را اکرام می کرد تا جایی که دو دختر خود رقیه و أم کلثوم(علیهما السلام) را به ازدواج حضرتشان درآورد.(2)

امّا زمانی که ایشان دعوت خود را علنی نمودند بر علیه پیغمبر انقلابی به راه انداخت و تعصّب به لات و عزّی را نشان داد و شتم حضرت و

ص: 91


1- - لسان العرب: ج 2، ص 211.
2- - سفینه البحار: ج 1، ص 523.

سنگ زدن به پاهای ایشان و ریختن کثافات و قاذورات بر درب خانه حضرت، چرا که همسایه ایشان بود، را، از خود نشان داد و قبائل عرب را فرا می خواند و می گفت: هٰذا أبنُ أخیٖ یَدْعُوکُم الی أنْ تَسْلَخُوا اللّاتَ و العُزّیٰ مِن أعْناقِکُم، الی مٰا جٰاءَ بِهِ مِن البِدعَهِ و الضَّلاٰلَهِ فَلاٰ تُطیعُوه و لا تَسْمعُوا منه (این شخص، فرزند برادر من است که شما را به کندن لات و عزّی از گردنهایتان و دور افکندن آنها دعوت می کند، تا جایی که از خود بدعت و گمراهی به بار آورده پس او را اطاعت نکنید و گوش به صحبتهایش فرا ندهید).(1)

آری اینچنین، در مقام مقابله و معارضه برآمدند تا جایی که حتی بعضی از افعال را عرب و قریش برای خود عار و ننگ به حساب می آوردند ولی زمانی که به مقابله برخواستند آن توحّش گری ها و اجرام ها را انجام دادند.

در قضیّه مُثلِه کردن ابدان شهداء أحد و بدن مقدس حضرت حمزه(علیه السلام)به کلام ابوسفیان دقّت کنید: أما اِنّکم سَتَجدُون فی قَتْلاکُم مُثَلاً واللّه ما رضیٖتُ و لاٰ سَخَطْتُ و لاٰ نَهیَتُ و لاٰ أمَرْتُ (اما

ص: 92


1- - سفینه البحار: ج 7، ص 619، سیر أعلام النّبلاء: ج 26، ص 234.

این که شما مسلمین در بین شهدا و کشته های خود افرادی مُثْله شده را می یابید، بدانید که به خدا قسم نه من بدین کار راضی و نه ناراحت و شرمسارم و نه از این کار نهی کرده و نه امر نمودم).(1)

بدین صورت که اصلاً عرب برای خود این نوع عملکرد را شرمساری می دانست ولی در مقام مقابله از هیچ عملکردی کوتاهی نکرده و هر نوع اجرامی انجام داد. که البته این نوع رفتار بالنّسبه به تمامی امّت ها، نسبت به انبیاء و اوصیاء ایشان(علیهم السلام) انجام شده که این سبک رفتار عادت اهل باطل و تعصّب بوده است تا جایی که خداوند منّان می فرماید: فَلَمّا جٰائَهُم نَذیٖرٌ مٰا زٰادَهُم اِلاّ نُفُوراً (پس آن زمانی که بر آنها رسولی آمد چیزی جز مخالفت و نفرت آنان را نیفزود).(2)

و در جای دیگر می فرماید: و اِذٰا قیٖلَ لَهُم اسجُدُوا لِلرَّحمَنِ قٰالُوا وَ مٰا الرَّحْمنُ أنَسْجُد لِمٰا تأمُرُنٰا و زٰادَهُم نُفُوراً (چون تو به این مردم کافر بگویی که بیایید و خدای رحمان را سجده کنید در جواب گویند خدای رحمان کیست آیا ما به

ص: 93


1- - الکامل فی التاریخ: ج 1، ص 297.
2- - فاطر: 42.

آنچه تو می گویی و امر می کنی سجده کنیم و دعوت به خدا به جای اطاعت بر نفرتشان بیفزاید).(1)

و در توصیف قرآن می فرماید: و لَقَد صَرَّفْنٰا فی هٰذا القُرآنِ لَیَذَّکَّرُوا و مٰا یَزیدُهُم اِلاّٰ نُفُوراً (و ما این قرآن را به انواع سخنان نیکو بیان کردیم تا خلق متذکر شوند و از این پند گیرند و به جز نفرت و شقاوت حاصلی نیفزود).(2)

و می فرماید: اِذٰا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فی القُرآنِ وَحْدَه وَلَّوا علی أدْبارِهِم نُفُوراً (و چون تو در قرآن خدا را به وحدانیت و یگانگی ذکر کنی آنان روی گردانیده و گریزان می شوند).(3)

پس با بیان حقّ، اهل باطل در کفر خود ازدیاد کرده و حنق و غیظ و اجرام خود را فزونی بخشند. ولی این سبب کتمان حقّ و یا ترک آن نمی شود بلکه باید اهل حقّ در مقام تبلیغ از آن سعی و تلاش بیش از پیش نموده وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرون.

به این آیه توجه کنید:

ص: 94


1- - فرقان: 60.
2- - اسراء: 41.
3- - اسراء: 46.

وَ اِذٰا تُتْلیٰ عَلَیهم آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ تَعْرفُ فی وُجُوه الَّذینَ کَفَرُوا المُنکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُون عَلَیْهِمْ ءَایٰتِنَا، الآیه (و زمانی که آیات ما بر کافران تلاوت شود در چهره آنان به حدّی اثر مخالفت و انکار مشاهده می کنی که نزدیک است از فرط غَضَب بر مؤمنانی که آن آیات را قرائت می کنند حمله ور شوند).(1)

به راستی چرا چنین نباشد وقتی که از مؤمنین در شأن خود و مقدساتشان چنین می شوند که: اِنَّکُم و مٰا تَعْبُدونَ مِن دُونِ اللّه حَصَبُ جَهَنَّم أنتم لَهٰا وٰارِدُون (البته شما و آنچه که از غیر خدا می پرستید امروز همه آتش افروز جهنم اید و در آن آتش وارد می شوید).(2)

پس کسی که در مقام اعتراض می گوید شما با بیان حقائق دینی و تاریخی تعصّب مخالفین را تحریک کرده چرا که مثلاً در مقابل برپائی جشن و سرور در هلاکت عائشه لعنها اللّه، آنان برای مولد او جشن گرفته و فرزندان خود را بدان نام، نامگذاری می کنند، و یا در مقابل تعزیه داری شما در ایام عاشوراء آنان هم تعزیه جنگ جمل و اشباه آن

ص: 95


1- - حج: 72.
2- - انبیاء: 98.

را به راه می اندازند(1)، قیمتی نمی باشد، چرا که مقابله نمودن دشمنان با اعتقادات شیعه امریست طبیعی و متوقّع، و این حرکت رافضی، و اگر چه تحریک و غیظ مخالفین را در بر داشته ولی مورد رضایت خدای منّانست آنجا که فرموده: وَ لاٰ یَطَئُونَ مَوْطِئاً یَغیظُ الکُفّٰارَ و لاٰ یَنٰالُونَ مِن عُدُوٍّ نَیْلاً اِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ اِنَّ اللّه لاٰ یَضیٖعُ أجْرَ المُحْسِنیٖن (و هیچ قدمی که کفّار را خشمگین کند برندارند و هیچ دست بردی بر دشمنان دین نرسانند جز آن که در مقابل هر یک از این رنج و آلام عمل صالحی در نامه عمل آنها نوشته شود که خدا هرگز اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد گذاشت).(2)

لذا از برای درس آموختن در این باب، نگاهی می کنیم به سیره عملی أمیر عوالم علی(علیه السلام) که در جنگ صفین چگونه با دشمن خود برخورد کردند. و این که شنیده اید سالیان متمادی بر روی منبرها و مأذنه ها و در خطبۀ نماز جمعه ها به دستور معاویه لعنه اللّه به ایشان سبّ و لعن گفته می شد، از این اقدام حضرت سر رشته گرفته است. چنان که با دقت در نقل تاریخ واضح می گردد.

ص: 96


1- - سیاه پوشی در سوگ ائمه نور: ص 56.
2- - توبه: 120.

کٰانَ عَلیٌّ اِذٰا صَلّیٰ الغَدٰاه یَقْنُت فیقول: اللّهمَّ العَن مَعٰاویَه و عَمْراً و أبَا الأعْور السَلَمی و حَبیباً و عَبدالرَّحمٰن بنِ خالد و الضَّحاکِ بن قِیسْ و الوَلید، فَبَلَغ ذلک مَعٰاوِیَه فَکٰانَ اِذٰا قَنَت لَعَن عَلیّاً و أبنَ عَبّٰاس و الإشْتَر و حَسَناً و حُسَیناً (امیر عوالم(علیه السلام) زمانی که نماز صبح را به جای می آوردند در قنوت نماز می فرمودند: خداوندا معاویه و عمرو و اباالأعور السلمی و حبیب و عبدالرّحمن بن خالد و ضحاک بن قیس و ولید را لعنت نما، این خبر به معاویه رسید پس هر زمانی که او هم قنوت نمازش را به جای می آورد می گفت: خدایا علی و أبن عباس و أشتر و حسن و حسین را لعنت کن).(1)

و علّت سوزانیدن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را در قرآن وقتی جستجو نموده به این آیه می رسیم که فرمود: قَد کانَتْ لَکُم أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی أبْراهیٖم و الَّذینَ مَعَه اِذْ قالَ لِقَومِهِم اِنّٰا بُرٰآءُ مِنکُم و مِمّٰا تَعْبُدون مِن دُونِ اللّه کَفَرنا بِکُم و بَدٰا بَیْنَنٰا و بَینَکُم العَدٰاوَهُ و البَغْضٰاءُ أبداً حتّی تُؤمِنُوا بِاللّه وَحدَه، الایه (برای شما مؤمنین بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید که آنها به قوم مشرک خود صریحاً گفتند ما از شما و بتهای شما که به جای خدا می پرستید به کلی

ص: 97


1- - الغدیر: ج 2، ص197.

بیزاریم ما مخالف و منکر شماییم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنی خواهد بود تا وقتی که به خدای یگانه ایمان آورید).(1)

لذا پس از بررسی آیات و روایات و سیره عملی اولیاء خدا(علیهم السلام)می بینیم و دریافت کرده که تبلیغ دین و اگر چه باعث بدترین مقابله ها بشود، پسندیده و نیکوست که آن تبلیغ، علاوه بر دعوت به حقّ، تبرّی از باطل را به همراه داشته باشد. چنانچه ابراهیم و اصحابش آن را صراحتاً بیان داشته که اِنّٰا بُرَآءُ منکم و مِمّٰا تَعبُدون، که نه فقط از افکار و مُرادهای شما، بلکه ازخودتان که مرید باطلید، هم برائت و بیزاری می جوییم. بله البته دعوت به حق بدون ابطال باطل، تشنّجی عادهً به وجود نمی آورد ولی اگر پای فراتر گذاشته و باطل را ازهاق نمودی، این خود سبب برافروختن آتش دشمنی می شود. چنانچه شما در تاریخ سیره مسلمین اوائل حجاز می بینید که مثلاً اشخاصی انگشت شمار چون ابوذر و زید بن عمر و بن نفیل و ورقه بن نوفل و عثمان بن الحویرث و قس بن ساعده الأیادی و دیگران، دعوت به حقّ می کردند، امّا تعرضی به آنها نمی شد و آنها سیره خود را ادامه می دادند، ولی وقتی پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) نه فقط دعوت به حقّ، بلکه در مقام معارضه با وثنیت و باطل و جاهلیت

ص: 98


1- - ممتحنه: 4.

درآمدند، جنگ ها و قتال ها شروع شد. به خلاف آنها، که قریش آنها را آزاد گذاشته و متعرّضشان نمی شدند. لذا کفّار قریش بدین کلام اعتقاد خود را بیان داشته که: یَکُفّ عن شَتْم آلِهَتِنٰا و نَدَعُهُ و إلٰهَه (او از شتم و مذمّت خدایان ما دست بردارد ما او را با خدایش رها کرده و کاری به او و تبلیغش نداریم).(1)

لذا شیعیان رافضی اصیل کسانی هستند که نه فقط دعوت به حقّ بلکه ابطال و ازهاق باطل را هم تحت نظر گرفته. و اصلاً قائل بدین مسأله اند که تا باطل روشن و شناخته نشود و ازبین نرود، حقّ و حقیقت نمی تواند وارد در قلوب بشود و ظلمت باطل را از بین ببرد که البته در این مقام استشهاد به کلام أمیر کلام(علیه السلام) نموده که حضرتشان فرمودند:

واعْلَمُوا أنّکُم لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّیٰ تَعْرِفُوا الَّذی تَرَکُه و لَن تَأخُذُوا بِمیٖثٰاقِ الکِتٰاب حتّیٰ تَعْرفُوا الّذی نَقَضَه و لَن تمسِکُوا بِهِ حتّی تعرفُوا الّذین نَبَذه (و بدانید و آگاه باشید که به درستی شما هرگز رشد و پیشرفت و هدایت را نمی شناسید تا آن کس که او را ترک نموده

ص: 99


1- - تفسیر أبن کثیر: ج 4، ص 30.

بشناسید، و هرگز به میثاق و عهد کتاب خدا دست نمی یابید تا آن کس که آن را نقض نموده شناخته، و هرگز به آن کتاب چنگ نمی توان زد مگر آن کس، که کتاب را به طرفی افکنده و بدان عمل نمی کند را بشناسید).(1)

در اینجا حضرت مولی(علیه السلام) به نکته بسیار لطیف اشاره فرمودند که اصلاً فهم حقّ در گرو فهم باطل است که او و سیرۀ او و دلیلش را بشناسی و زمانی که پوچالی بودنش را درک کردی، حقیقت و اصالت آن را درک کنی. چنانچه اعراب حجاز وقتی که دیدند بت پرستی و آن بت های دست ساز، نه نافع و نه مضرّ به آنهایند، به خدای حقیقی شناخت و ایمان پیدا کردند لذا کلمه توحیدیّه لاٰ اِلٰهَ اِلاّ اللّه، مبیّن همین حقیقت است که اول باید در مقام تبرّی از شرک برآئی تا بعد به مقام درک توحید و یکتاپرستی برسی که اوّل بگوئی که هیچ خدایی نیست و بعد بگوئی مگر خدای یکتا.

لذا قرآن مجید هم می فرماید: فَمَن یَکْفُر بالطّاغُوت و یُوْمِن بِاللّه فَقَد اسْتَمسَکَ بِالعُروَهِ الوُثْقیٰ لاَانْفِصٰامَ لَهٰا، الایه (پس هر آن که از راه کفر و

ص: 100


1- - نهج البلاغه: خ 147.

سرکشی برگردد و به راه ایمان و پرستش خدا گراید به رشته محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسست).(1)

و در اینجا، برائت بر ولایت و ایمان مقدم شده، چرا که اوّل کفر به طاغوت و سپس ایمان به خداوند عزّوجلّ، مطرح گردیده است.

مرجع بزرگوار شیعه مرحوم آیت اللّه سید محمّد شیرازی می فرمایند: یَلْزِم اَنْ تکُونُ الدِّعٰایَه الی الأسْلاٰم ذٰات حَدَّین، حَدٌّ سَلْبی هو نَسْفُ الأمُور غیر الأِسلاٰمیّه و حدٌّ ایٖجٰابی هو تَرکیزُ و توطید کُلّ مٰا هو اسْلامی، و کلمهُ لاٰ اِله الاّ اللّه تفیٖد ذلِک لِلْمُسْلِمین حَیْث نَسَفَتْ اوّلاً الآلِهَه البْاطِلَه فی الجٰانِبِ السَّلْبیٖ و أثبَتَت ألُوهِیَه اللّه سبحٰانَه فی الجٰانِبِ الأیجٰابی (در دعوت به اسلام و تبلیغ از او لازم است دو قضیّه ملاحظه شود، حدّ و قضیّه سلبی که آن ویران نمودن امور غیر اسلامی است و حدّ و قضیه ایجابی که آن مسلّط شدن و آماده سازی هر آنچه که از اسلام است و کلمه لا اله الاّ اللّه این مسأله را برای مسلمین واضح می گرداند، چرا که اوّلاً خدایان باطل و گمراهی را ویران می نماید در جانب سلب و نفی، و خدائی پروردگار سبحان را در جانب مثبت ثابت می دارد).(2)

ص: 101


1- - بقره: 256.
2- - الی نهضه ثقافیه اسلامیّه: فصل چهارم.

و این کار امکان پذیر نیست مگر با نابود کردن محورهای اصلی و روؤس ضلالت و اقطاب انحراف، که این مهم، همان مقصد تبرّی در دین ماست لذا آن عالم فقید بدان اشاره می فرمایند که: و فی ذِکْرِهٰا علیها السّلاٰم: یکْسُر الأصنٰام و یَنْکثُ الهٰام، نُکتهٌ لَطیٖفَه و هی اَنَّ القَضٰاء علی الأدْیان و المَذٰاهِبِ البٰاطِلَه یَتِمُّ بِرُکنَین: أحَدُهما: القَضٰاء علی الرُّموزِ المُقَدس و المِحْورِ القُطب الّذی تَدُورُ عَلَیه رُحیٰ مُعْتَقدٰاتِهم و أفکٰارِهِم، و الثّانی: القَضٰاء علی حَمَلهِ تلکَ الرّٰایَه و علی الدّعاه الیهٰا (و در فرمایش خاتون حضرت زهراء(علیها السلام)که فرمودند: پدرم بت ها را شکست و بر روی انداخت و با شمشیر بر سر دشمنان زد نکته ای لطیف هست و آن این که به درستی غلبه بر ادیان و مذاهب باطله به دو رکن اساسی امکان پذیر است، اول: غلبه بر رموز مقدس نزد آنها و چیره شدن بر محور و قطبی که معتقدات و افکار مذاهب باطله حول آن می چرخد و دوم: غلبه بر حاملین آن پرچم ها و سردمداران و دعوت کنندگان بر مذاهب باطله).(1)

که این ویران نمودن و نسف رؤوس گمراهی و ضلالت باید به شکلی مباشر، بر رکن حساس، و سر نخ اصلی فرود آید تا نتیجه مطلوب را برساند لذا باز در کلام مرجع فقید آیت اللّه شیرازی می خوانی که: بَنٰاءً علی التأسّی

ص: 102


1- - مِن فقه الزّهراء3: ج 3، ص 52.

بِهِ(صلی الله علیه و آله) فالأصلُ فی المَعٰارک الدّائره علی جَبَهٰاتِ الکُفْر و الأیمٰان اَنْ یُرکَّز الضَّربٰات علی أئمه الکُفْر و رُؤوس الضَّلالِ، و هو أمرٌ عَقْلیّ قبلَ اَنْ یکونَ نَقْلیّاً، اِذ أنَّ دَعائم الکُفْر لَو تَقوَّضَت تَقُوضُ مٰا یَقُوم بِهٰادُونَ العَکسْ عٰادَهً، و عَلَیه أیْضاً أنْ یُضْرَب علیٰ الوِتْر الحسّٰاس و یُأخَذ بِخِنٰاقِهم و یُصیٖبُهم فی مَقاتِلهم دُونَ أن یُشغل نَفْسه بِالهٰامِشیّات و بِمٰا لاٰ یَبْلُغ مِنهُم مَقْتلاً (بنا بر اقتداء نمودن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس اصل اساسی در معرکه هائی که بین کفر و ایمان به پا می شود، این است که ضربات بر امامان کفر و رؤوس ضلالت متمرکز شود و این امریست عقلی قبل از این که نقلی باشد، چرا که به درستی داعیان به کفر اگر روی به ویرانی و ریشه کن شدن ببرند، آنچه بر دستان آنها اجراء می شده هم ریشه کن می شود، اما در حالت عکس عادت اینطور نیست، و بنابراین همچنین باید ضربات بر فرد حساس و رکن اصلی فرود آید و گلوی آنان را فشرد و در مقاتله به آنها اصابتی رساند، بدون اینکه شخص جنگجو خود را مشغول به حواشی جنگ و امور غیر لازم گرداند و به مسائلی روی برد که کشته ای از دشمنان نگیرد و ریشه را نزند).(1)

چرا که مدافع حریم اسلام و جنگجوی واقعی در مقابل دشمنان اصلی و رؤوس کفر و ضلالت باید طبق قرآن عمل نماید که فرموده: أشدّاءُ علی الکُفّار

ص: 103


1- - الفقه: ج 3، ص 45.

(بر علیه کفّار دل سخت اند)(1) و جٰاهِدِ الکُفّارَ و المُنافِقین واغْلُظْ عَلَیهِم (ای پیغمبر با کفّار و منافقین جنگ کن و بر آنها بسیار سخت گیر). (2)

و در شدّت و حدّت زبانی هم به مولایش اقتدا کند که به دشمنش فرمود: و أَذْ رَبُکُم لِسٰاناً (نسبت به شما با زبانی تند و کوبنده سخن گویم).(3)

و حضرتش انصار خود را مدح می نماید که اینان: و ألْسِنَتِهِم السِّلاٰط (زبان هایشان برّنده و گویا است).(4)

و به فرمایش امام صادق(علیه السلام) در این باب که فرمود: مِن عَلامَهِ المؤْمِن اَن تَکُونَ فیٖه حِدّه (یکی از علامات مؤمن این است که با انحراف به خشمناکی و تندی برخورد می کند)، عمل می نماید. (5)

و اینکه مؤمن باید درظاهر هم علاوه بر باطن نسبت به دشمنان دین خشونتی از خود نشان دهد و با باطل به تندی برخورد کند، تا مشمول این مدح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بشود که در شأن مولای

ص: 104


1- - فتح: 29.
2- - توبه: 73.
3- - اسرار آل محمد :: ص 553.
4- - نهج البلاغه: ح 465.
5- - علل الشرائع: ص 85، باب 80.

متّقیان(علیه السلام) فرمودند: اِنَّه خَشِنٌ فی ذاتِ اللّه عَزَّوجَلّ غَیْر مُدٰاهِن فی دیٖنِه (او در مقام بندگی و دفاع از حقّ محکم و تندخو بود و سستی در دینداری از خود نشان نمی داد). (1)

و ایشان در شأن خود می فرمایند: اِنّی لَو قُتِلتُ فی ذٰاتِ اللّه و حییٖتُ ثمّ قُتِلتُ و حُییٖتُ، سبعیٖنَ مَرَّه لَم أرْجِع عن الشِّده فی ذاتِ اللّه و الجِهٰاد لِأعداءِ اللّه (به درستی که من علی(علیه السلام) اگر در راه خدا و دفاع از او کشته شده سپس زنده شوم و سپس باز کشته و دوباره زنده شوم، تا هفتاد مرتبه، از شدّت و محکمی در دفاع از دین خدا و جهاد با دشمنان حضرت حقّ بر نمی گردم و دست بر نمی دارم). (2)

و راستی چرا شیعه مثل مولایش نباشد، و بر طریقه خاندان رسالت(علیهم السلام)در راستای تبلیغ از اعتقاداتش قدم بر ندارد؟!

مرحوم شیخ حرّ عاملی می نویسند: و مِن تَتَّبع طَریقه أهْل البَیْت العِصْمه و أمْرِهم بالمَعروفِ و نَهْیِهم عن المُنکر و جِهٰادِهِم لِلأعداء و مُنٰاقَشَتِهم لِبَیٰانِ الحَقّ مع تَیقّنُ الضَّرَر (و از بررسی سیره اهل بیت عصمت(علیهم السلام) و امرشان به معروف و نهی

ص: 105


1- - الأرشاد: ج 1، ص 173.
2- - شرح نهج البلاغه: ج 15، ص 123.

از منکر نمودنشان و جهاد با اعداء دین و مناقشه با آنان، فهمیدیم چگونه بیان حقیقت می نمودند با اینکه یقین به ضرر داشتند). (1)

و مرجع بزرگوار شیعه آیت اللّه العظمی سید علی سیستانی در بحث تعارض ادلّه می فرمایند: اَلمُلاٰحظ اَنَّ کُتُب الأحایٖث الّتی بأیْدیٖنٰا تَشْتَمل بِکثْرَه علی رِوٰایٰات تَبیَّن لَنٰا فَضٰائِلَ الأئِمَّه(علیهم السلام) و مَقٰامٰاتِهِم المَعْنَویّه و کذلک الرِّوٰایات الّتی تَبیَّنَ مَثٰالِب أعْدٰائِهِم و مَطٰاعِنِهم و غَیر ذلِک مِن النُّصوصِ الّتی هی مِن أسَسِ الفِکر الشّیعی المُخْتَصّه بِهِم مع أعْترافِ العُلَمٰاء أنَّها نُقِلَتْ وٰاضِحَهٌ بَیِّنهٌ بِلاٰ تَقِیَّه معَ اَنَّه لَو کانَ لِلتَقیّه تأثیٖرُها لکٰانَت تُؤثِر هُنٰا فی عَدَم تدْویٖن أمْثالِ هذِه الأحٰادیٖث فی هذِه المَوضُوعٰات الحَسّٰاسَه المُخٰالفَه لِمُعْتَقدٰاتِ العٰامّه، الی أن یقول: اَنَّ الأحٰادیٖثَ المُدَوَّنه الّتی صَدَرتْ تقِیَّه قَلیٖلَه (با ملاحظه کتب احادیثی که در دست ما می باشد آن کتاب ها بسیارمشتمل بر روایاتی است که فضائل امامان شیعی(علیهم السلام) و مقامات معنویشان را ثابت می کند و روشن می نماید، و همچنین مشتمل بر روایاتی است که انحرافات و خباثت های اعداء و دشمنان آن خانواده را هم روشن می سازد. و ادلّه ای که آنها اساس و پایه فکر شیعه و اعتقادات مختصّه به

ص: 106


1- - الأثنا عشریه: ص 187.

آنهاست را هم بیان کرده، با این که علماء معترفند که آنها به صورت واضح و روشن و بدون لحاظ امر تقیّه نقل شده، با آن حالی که اگر برای تقیه نمودن تأثیری مثبت در بین بود، هر آینه در عدم تدوین امثال این احادیث در این موضوعات حسّاسه که با معتقدات مخالفین در تضادّ است، اثرگذاری خود را نشان می داد تا اینجا که می فرمایند به درستی احادیث تدوین شده در کتب مجامع حدیثی که در حال تقیه صادر شده باشد کم و انگشت شمار است).(1)

لذا شیعیان اهل البیت(علیهم السلام)بدون ملاحظه توهّماتی واهیه و شبهاتی مضحکه از اعتقادات ولائی برائی خود دفاع کرده و در مقام بیان عقائد حقّه خود می گوید: علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ، و شهادت می دهد که اَنَّ ابابکرٍ و عمر و عثمان مُخَلّدون فی النّار.

لذا علامه مجلسی رحمه اللّه در رساله اعتقادات خویش می فرماید: و مِن ضَرُوریّٰات دینِ الأِمٰامیّه البَرائَه مِن أبی بکرٍ و عُمر و عثمان (از ضروریات و حتمیّات دین امامی برائت جستن از ابوبکر و عمر و عثمان است). (2)

و شیخ مفید رحمه اللّه هم کتاب أوائل المقالات را می نویسد، تا این کتاب اصلی مورد اعتماد، و رکنی در بین ارکان اعتقادی، و جوابگوی آنچه که

ص: 107


1- - تعارض الأدله و اختلاف الحدیث: تقریرات درس آیت اللّه سیّدعلی سیستانی: ج 1، ص 266.
2- - الأعتقادات: ص 17.

بدان، از اعتقادات شیعی سوال می شود، باشد. به عبارت شیخ توجّه فرمائید: اِتَّفقَتِ الأِمٰامِیّه و کثیرٌ مِن الزِّیدیّه علی اَنَّ المُتَقَدِّمینَ علی أمیٖرالمؤمنین(علیه السلام) ضُلاّلٌ فٰاسِقُونْ، و اَنَّهم بِتأخیٖرِهم أمیرَ المؤمنین(علیه السلام) عن مَقامِ رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)عُصٰاهٌ ظٰالِمون وفی النّارِ بِظُلمِهم مُخَلَّدُون (شیعیان امامی و بسیاری از زیدیه اتّفاق نظر دارند بر این که به درستی آنان که خود را در امر خلافت بر امیر عالم(علیه السلام) مقدّم کردند گمراهانی فاسق اند، و به درستی با این تأخیر انداختن حضرتش از مقام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گناهکارانی ظالم می باشند، و با این ظلمی که کردند در آتش جهنم مخلّد می باشند). (1)

و بعد از چند جمله می نویسد: والجمعیّه مِن الزِیدیّه فاِنّهم تَبَرَّئُوا مِن عُثْمان خاصَّه و زَعَمُوا انَّه مُخَلَّد فی الجَحیم بِأحداثِهِ فی الدّینِ لاٰ بِتَقَدمه علی أمیرالمؤمنین(علیه السلام)(و عده ای از زیدیه از عثمان برائت می جویند به تنهایی و گمان دارند در آتش مخلّد است به خاطر بدعت هایی که آورد نه برای تقدّمش بر مولا علی(علیه السلام)) تا شیخ با این جملات بین شیعیان رافضی و غیرشان که ادّعای تشیع دارند فرق گذارد.

و امّا ادّعای جلب ضرر به واسطه بیان حقائق، امریست که زن بچه مرده را به خنده می آورد. چرا که دعوت به حق به تنهائی، بدون ابطال

ص: 108


1- - أوائل المقالات: ص 41.

باطل، امریست واهی، و متوهّم این کلام را مشمول فرمایش امام باقر(علیه السلام) می نماید که فرمودند: یَکُونُ فی آخِر الزَّمٰان قُومٌ یُتَّبَع فیٖهم قَومٌ مُرٰائُون یَتَقَرَّئُون و یَتَنَسَّکُون، حُدثٰاءُ سُفَهٰاءُ، لاٰ یُوجِبُون أمراً بِمَعروُفٍ و لاٰ نَهْیاً عَن مُنکَرٍ اِلاّٰ اِذٰا أمِنُوا الضَّرر (در آخر الزّمان افرادی می آیند که توسط عدّه ای تبعیّت می شوند و آراءشان مورد پسند قرار می گیرد، آنها افرادی عابد و زاهدند، بی خرد و سفیه اند، که امر به معروف را لازم نمی شمرند و نهی از منکر نمی کنند، مگر زمانی که در امان باشند و احساس خطر و ضرر ننمایند). (1)

پس در نتیجه ما از فرمایش قرآن بدست آورده که در مقام تبلیغ فقط اکتفاء به بیان حقّ و ادلّه آن نکرده و در کنار او ابطال باطل و توهین و عیب جوئی از آن هم بکنیم چرا که در قرآن اینچنین آمده که:وَ اِذٰا رَآکَ الَّذین کَفَرُوا اِنْ یَتَّخِذُونکَ اِلاّٰ هُزُواً أهٰذا الّذی یَذْکُر آلِهَتَکم و هُم بِذِکر الرَّحمٰنِ هُم کافِرُون (و کافران هنگام ملاقات تو سخت تو را به استهزاء گرفته و گویند آیا این شخص بتان را که خدایان ما هستند به اهانت و بدی یاد می کند؟ محقّقاً آنکه به ذکر خدا کافر هستند). (2)

ص: 109


1- - الکافی: ج 5، ص 55.
2- - انبیاء: 36.

در تفسیر این آیه شریفه شیخ الطائفه طوسی رحمه اللّه می فرماید: والمَعْنی أهذٰا الّذیٖ یَعیٖبُ آلِهَتکُم، تَقُول العَرب: فُلانٌ یَذکُر فُلاناً أیْ یَعیبُه، قال عنتره:

تذکُر مهْریٖ و مٰا أطْعَمتُه *** فیُکُون جِلدکَ مَثْل جِلد الأجرَب

(و معنی این قسمت آیه این است که آیا این شخص خدایان ما را عیب می کند، عرب می گوید: فلانی، فلانی را متذکّر شد یعنی از او عیب گیری نمود). (1)

لذا باز تکرار نموده که اصل اساسی، تبلیغ از دین و بیان واقعیات اعتقادیه از قرآن و احادیث و سیره تاریخی است، و بر تقیّه و عناوین شبیه بدان، مقدّم است، الاّ در صورتی که تبلیغ دین متعرّض خطر برای اصل دین گردد، که در این صورت نادر، خصوصاً در زمان حاضر، ادّله تقیّه بر ادلّه تبلیغ حکومت دارد، و الاّ تبلیغ دین تا به هر جایی برسد حتّی ریخته شدن خون، چنانچه در سیره علماء شهید این مذهب عیان است که برای اطّلاع بیشتر به کتاب شهداء الفضیله مرحوم علاّمه أمینی رجوع نمائید، جائز است.

ص: 110


1- - التبیان: ج7، ص 248.

بله، اگر با تبلیغ دین، اصل دین به خطر افتد و یا منکسر و متضرّر شود، تبلیغ کنار گذاشته شده و به تقیّه و عناوین شبیه بدان عمل می شود ولی اگر به واسطه تقیّه بی مورد و تبلیغ نکردن بدون دلیل، اصل دین به خطر افتد، علماء أبرار تصریح به حرمت تقیّه دارند و حکم به وجوب تبلیغ می کنند. چرا که دین نباید فداء گردد بلکه همه چیز باید فداء دین و حفظ آن گردد پس برای نگهداری از کیان آن، باید جهاد کرد. که در اینجا منظور، تسرّی حکم جهاد است به جهاد با زبان، و تسرّی احکام متعلّق به جهاد، به جهاد با زبان، و امر به معروف و نهی از منکر. چنانچه نماز میّت را تحت عنوان نماز می آورند که در اینجا تمامی احکام نماز مثل ستر عورت و تکلّم به غیر نماز ننمودن و نخندیدن و مباحات لباس و غیر آن، به نماز میّت هم سرایت کرده و باید رعایت نمود و اگر چه دلیل و نصّ خاصّی بر آن نداشته باشیم، چه به حکم وجوب یا حکم استحباب قائل شویم، و لیکن به هر حال جامع حکمی در اینجا موجود است. و مسأله تبلیغ هم بدین ترتیب می باشد که جامع حکمی او با جهاد، تحمّل ضرر و مشقّت و اذیت ها می باشد لذا جهاد نامیده شده است. که بدین حکم، آیات و روایات، ما را مطلّع نموده آنجا که در قرآن فرمود: یٰا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاٰهَ و أمُر بالمَعْروفِ و انْهَ عن المُنکرِ و اصْبِر علیٰ مٰا أصٰابَکَ اَنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُور (ای فرزند عزیزم

ص: 111

نماز بپا دار و امر به معروف و نهی ازمنکر کن و هر آزاری ببینی صبر پیشه کن، که این نشانه ای از عزم ثابت در امور، لازم عالم است). (1)

که این آیه شریفه در تفسیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدین گونه آمده: بِالصَّبرِ علی المَشَقَّه و الأذیٰ مِن النّاسِ فِی الأمرِ بالمَعْروفِ و النَّهیْ عن المُنکَر (صبر نمودن بر سختی ها و مشکلات و اذیّت های مردمی در مقابل امر به معروف و نهی از منکر نمودن). (2)

که مرحوم شیخ طوسی رحمه اللّه در مقام استنباط از او می فرماید: علیٰ وُجُوب الأمْرِ بالمَعْروفِ والنَّهْی عن المُنْکر و اِنْ کانَ فیٖه بَعْضُ المَشَقَّه (که وجوب امر به معروف و نهی از منکر را از آن استفاده نموده و اگر چه در راستای آن بعضی از مشقّت ها ببار آید). (3)

و بلکه قطب راوندی رحمه اللّه بعد از تفسیر قول خداوند که فرموده: وَ مِن النّاس مَن یَشْریٖ نَفْسَه أبتِغٰاءَ مَرضٰاتِ اللّه، الآیه (بعضی مردمانند که از جان خود در راه رضای خدا درگذرند). (4)

ص: 112


1- - لقمان: 17.
2- - تفسیر نور الثّقلین: ج 4، ص 207.
3- - التبیان: ج 8، ص 279.
4- - بقره: 207.

به روایت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) که حضرتشان می فرمایند: هو الأمْر بالمَعْرُوف و النَّهی عن المُنکَر (آن در گذشتن از جان خود در راه خدا امر به معروف و نهی از منکر است)، می گوید و مطلب را واضح تر می کند که: یَشْری نَفْسَهٰا یَبیٖعُهٰا، أیْ یَبذُلُها فی الجِهٰاد و یَأمُر و یَنْهیٰ حتّیٰ یُقْتَل (شراء نفس، بیع آن است، یعنی بذل و بخشش در راه خدا و امر و نهی کردن تا کشته شود). (1)

و تنزّل بخشیدن بدین حکم، برای محدود نمودن مقدار ضرری که در امر تبلیغ است، می تواند صحیح باشد، ولیکن در زمانی که حکم، اطلاق نداشته باشد. و باید گفت که تبلیغ متشعّب به بیش از یک موضوع می شود، که هر موضوعی حکم خاصّ دارد. پس تقیید بخشیدن به جواز تعرّض ضرر اینست که گفته شود، ضرری متعارف باشد، از قبیل عناد و معارضات و مشاکل زیاد، و جواز تعرّض به خطر قتل را منحصر کنیم در وجود دین یا عدم وجود آن، که این تقیید و حصر، محصول غفلتی است از آن تشعّب و چند پاره شدن موضوع تبلیغ.

چرا که در اینجا فروض متعددّه ای در بحث تبلیغ است، که در بعضی فروض حتّی ضرر را به هر حدّی که باشد، یا واجب و یا مستحبّ می گرداند. مثلاً وجود

ص: 113


1- - فقه القرآن: ج 1، ص 361.

دین و یا عدمش و یا فرض عدم حاکمیت لاضرر بر آن، و اعزاز دین و تقویت بخشیدن و وحدت امّت بر حقّ و دفع باطل و اماته بدعت های ظاهر شده و احیاء سنن مهجور، و دفاع از مظلومین و مطالبات در راستای حرّیت بخشیدن به امّت و حقوق اسلامی و دیگر عناوین، همان فروضی است که مورد تأمل است. مساوی است که آن ضرر حاصل از تبلیغ، بر شخص مبلّغ واقع شود یا بر غیر او. البته چنان که گفتیم این حکم مادامی برپاست که ضرر، مستهلک در مصلحت تبلیغی باشد و الاّ تبلیغ در فرض موجود تعطیل می گردد.

حضرت آیت اللّه العظمی سید محمد صادق روحانی در مبحث، شرطیت عدم ضرر در انکار باطل و دعوت به حقّ می فرماید: اِنَّ حَدیٖث لاٰ ضَرَر اِنَّما هو مِن الأحکٰامِ الأِجتِمٰاعیّه الأِسْلامیّه فَلاٰ مَحٰالَه یکُونُ الملحُوظْ فیٖه عٰامَه المسْلِمین فَانْ کانَ حُکْم ضَرَریاً بِلِحٰاظِ النَّوع یکُون مُرتَفَعاً، و امّٰا اِذٰا کانَ حکْم نافِعاً لِلأمّه الأِسْلامیّه و ضَرَریاً علی شَخْصٍ وٰاحِد فَلاٰ یَرتَفِع بالحِدیث، فَاِنَّ الفَردَ مُسْتَهْلک فی المُجْتَمع و لاٰ یُلاحَظ ضَررُه فی مُقٰابِلِ نَفْع المُجْتَمع، و لِذلِک أوْجَب اللّه الجِهٰاد و الخُمْس و الزَّکاهَ، و لاٰ سَبیٖل الی القَولِ بِانَّ هذِه الأحکام ضَرَریّه، فاِنَّه لاٰ یُطلَق الضَّرر علی شیءٍ یَتَرتَّب علیه مَنٰافِعَ مُهِمَّه فَهَل یَتوهَّم أحَدٌ أنَّ مَن یَصْرِف مٰالاً قَلیلاً لِتَحصیٖل مَنٰافِع مُهِمَّه، أنْ یُقال: اِنَّه تَضَرَّر فی هذه

ص: 114

المُعٰامَلَه؟ و قَد مَرَّ انَّ الأمْرَ بالمَعْروفِ و النَّهیِ عن المنکَر یُوجِبان سَوْق المُجْتَمع الی الصَّلاح و العِزَّه و بِالقیامِ بِهذِه الفریضَه یَلوُحُ لِلأمَّه آیٰاتُ السَّعٰادَه و یَذوقُون حَلاٰوَه النِّعم، و علیٰ الجُمْله فَالأمْر بالمَعْروفِ و النّهیِ عن المُنکر حِفٰاظٌ لِلوَحْده و سیٰاج دوُنَ الفُرقَه، و الوَحْدَه مَعْقَد العِزَّه و القُوَّه و بالعِزَّهِ یَعْتَزّ الحَقّ فَیَعْلُو فی العٰالَمین و بالقوَّهِ یَحْفَظ هو و أهلَه مِن هَجَمٰاتِ المُوٰاثِبین و بِهِمٰا یَسْتَقرّ أمْر الخَیر و المَعرُوف و یَمْتَنِع اِفْشٰاء الشرِّ و المُنکَر فیٖهم و بَدیٖهیّ انَّ الضّرَر المُتوجِّه الی شخصٍ وٰاحِد فی المَقامِ لاٰ یُعَد ضرراً علی الأمّه فی مُقٰابِل هذِه المَصْلَحه العَظیمَه، أضِف اِلیه کَونُ المأمُورِ و المَنهی غالباً مِن الأشْرٰار، فَبالطَّبعِ یکونُ الأمْر و النَّهیِ مُوجِباً لِضَرَر أوْ حَرَج أوْ مَشَقّه فی غالِبِ المَوٰارِدِ، الی أنْ یقول: و یَسْتَنْتِجْ مِمّٰا حَقَّقْنٰاه فی هذٰا الشَّرطِ مَسٰائل نَشیٖر الی طَرف مِنهٰا:

1- لاٰ یعْتَبر الأَمْن مِن الضَّرر فی وُجُوب الأمر بالمَعْروفِ و النَّهی عن المُنکر فی مٰا یَرجِع الی المُجْتَمع الأِسْلامی، و حِفْظِ أحکٰامِ اللّه تعٰالی مِن التّغییر و التّبدیل و الظُّلم بِالمُسْلِمین، و التَّعدّی علی حقُوقهم و سَلْب الحُریّه مِن المُسْلِمین و مٰا شٰاکَل، بَل هُمٰا وٰاجِبٰان اِذَن بَلَغَ مٰا بَلَغ، و عَمَل الأنبِیاءِ صَلواتُ اللّه علیهم و الأئِمهِ المَعْصُومین(علیهم السلام)و أوْلیٰاءِ اللّه المُقَربین کأبی ذَر مع مٰا أصٰابَهم مِن المَکارِه و هلاکهِ النَّفس أقْویٰ شاهِد علیه، نَعَم اِذٰا فَرَضْنٰا اَنّه فی

ص: 115

مَوردٍ خٰاص وَقَع التَّزٰاحُم بینَ الأمْرِ بالمَعْروفِ و النَّهی عَن المُنکَر المُوجَبَیْن لِهَلاکهِ نَفْسٍ مَع بَقٰاء ذلک الشَّخص و قِیٰامِه بهذِهِ الفَریضَه فی مٰا هو أهَمّ منه، فَلِلْفَقیٖه مُرٰاعٰاهُ الأهمّ فالأهمّ.

2- لاٰ یُعْتبر الأَمْن مِن الضَّرر فی وُجوبِ الأمر بالمَعْروفِ و النَّهیِ عن المُنکر فی مٰا یَرجِع الی شَخْصٍ أوْ أشْخٰاصٍ غَیر مٰاسیٖن بالمُجتَمع و لاٰ مُوجِبینَ لِتَغْییرِ الحکمِ الشَّرعی اِلاّ اِذٰا کانَ الضَّرر هَلاکَه النَّفْس أو وَقَع التّزاحُم بَینَه و بَینَ مٰا هُو أهمّ منه.

3- اِذا ظَهَرت البِدعَه فَعَلی العٰالِمُ أنْ یُظْهر عِلْمه بِلاٰ أشْتِراط الأمْنِ مِن الضَّرر بَلَغَ مٰا بَلَغ

(به درستی که حدیث لا ضرر، همانا از احکام اجتماعی اسلامی است که باید در آن عموم مسلمین لحاظ شود، پس اگر حکمی ضرری بود و ضرر می رساند به عموم، آن حکم به حدیث لاضرر مرتفع می گردد، امّا اگر آن حکم نافع به امّت اسلامی بود و برای شخصی به تنهایی باعث ضرر می شد، به حدیث لاضرر مرتفع نخواهد گشت، چرا که یک فرد در جامعه انسانی که اغلبیّت را تشکیل می دهند وارد گشته و دربین آنها دیده می شود، و ضرر او در مقابل نفعی که جامعه می برند اصلاً لحاظ نمی شود،

ص: 116

به خاطر همین خداوند جهاد و خمس و زکات را واجب اعلام نموده، و نمی شود گفت که این احکام سبب ضرر می شوند چرا که عنوان ضرر بر چیزی که منافع مهمّه ای را در بر دارد اطلاق نمی گردد، پس آیا کسی توهّم این را می کند که شخصی که مال کمی را خرج می کند تا منافعی مهم به دست آورد، به او گفته شود او در این معامله ضرر کرده است؟ و به تحقیق گذشت که امر به معروف و نهی از منکر جامعه را به راستی و عزّت سوق داده و به واسطه اقدام بدان، امّتی نشانه های سعادت را خواهند دید، و شیرینی نعمت ها را خواهند چشید و به هر حال امر به معروف و نهی از منکر وحدت حقیقی جامعه ای را از تفرقه حفظ می کند، و حصار و دیواری است از فرقه فرقه شدن امّتی. در حالی که اتّحاد و یگانگی مردم، عزّت و قوّت آنها است. و با عزّت امّتی، حقّ عزّت گرفته، و در دو عالم بالا و برتر قرار می گیرد، و با قوت و قدرت، حقّ و اهلش، از هجمه غاصبین محافظت گشته، و امر خیر و معروف و خوبی به آن دو استقرار می گیرند، و از انتشار شرّ و منکر و بدی در مردم امتناع می ورزند. و این مطلب بدیهی و واضح و روشن است که ضرری که در این جا به یک شخص متوجّه می گردد، در مقابل مصلحت عظیمه یک امّت، اصلاً به حساب نمی آید. و به این مطلب این مطلب را اضافه کن که، آدمی که مورد امر و نهی قرار می گیرد، غالباً از اشرار و بدان به حساب می آید، پس طبیعتاً امر و نهی به او، موجب ضرر

ص: 117

یا حرجی یا مشقّتی در غالب موارد، می شود تا جایی که ایشان می فرماید: و از آنچه تحقیقاً در این شرط بیان شد مسائلی نتیجه گرفته می شود، که به بعضی اشاره می کنیم:

1- امنیت از ضرر، در وجوب امر به معروف و نهی از منکر، در آنچه به امّت اسلامی بر می گردد، و در حفظ احکام الهی، از تغییر و تبدیل، و ظلم به مسلمین و تعدّی و دست درازی بر حقوق و گرفتن آزادی از آنها، و آنچه که شبیه این عناوین است، معتبر نمی باشد، بلکه امر به معروف و نهی از منکر در این هنگام واجب می باشد به هر حدّی هم که برسد.

و عملکرد انبیاء(علیهم السلام)و امامان معصوم(علیهم السلام)و اولیاء الهی و مقرّبین به درگاه حقّ مثل ابوذر، با آن همه اذیّت ها و مکارهی که دیدند و در آخر امر هلاکت نفوسشان را در بر داشت، قویترین شاهد بر این مدّعی است.

بله زمانی که فرض کنیم، در مورد خاصی، تزاحم بین امر به معروف و نهی از منکری که موجب هلاکت نفس می شوند، و بین بقاء آن شخص و قیام او به این واجب الهی در امورات مهمتر، صورت گرفت، پس شخص فقیه باید مراعات امر مهمتر را از امر مهمّ بنماید.

ص: 118

2- در وجوب امر به معروف و نهی از منکر، معتبر دانستن امنیت از ضرری که به شخصی یا اشخاصی می رسد که داخل در امّت مسلمانان نیستند و باعث تغییر حکم شرعی هم نمی توانند بشوند، معتبر نمی باشد، الاّ موردی که ضرر در هلاکت نفس باشد یا بین او و بین امری مهمتر از او، تزاحم شود، که باید، اعتبار را لحاظ نمود.

3- زمانی که بدعت ظاهر شد، پس بر عالم است که علم خود را ظاهر نماید بدون اشتراط امنیّت از ضرر، به هر حدّی که باشد).(1)

از این فرمایشات متین علمی، مرجعی فقیه و اسطوره ای عظیم، برداشت شد، موهون بودن دعوی تقیید وجوب تبلیغ، و امر و نهی، به عدم ضرر مطلقاً، الاّ ضرری که کم و قلیل باشد.

و أوهن از این ادّعا، ادّعای اجماع بر این تقیید است. و اینکه تکیه گاه خود را در این ادّعا به کلام صاحب جواهر رحمه اللّه قرار دهند. چرا که بعد از تتبّع علمی، اقوال علمائی را خواهی دید که خلاف این ادّعای اجماع را بیان نموده اند.

مرحوم آیت اللّه العظمی سید تقی قمی در مبانی منهاج بر کلام صاحب جواهر ردّیه ای زده اند که حجیّت این اجماع را نفی نموده که این اجماع، به

ص: 119


1- - فقه الصّادق: ج 19،ص 397.

عبارت اصولی فقهی، محتمل المدرک است و کاشف از قول معصوم و حکم ایشان نمی باشد. و علاوه بر اینکه روایات این باب هم ضعیف است. تا اینکه می فرمایند: فَلاٰ دَلیلَ علی کَونِ الضَّرَر مُقْتَضیاً لِارْتفاعِ الوُجُوبِ بَل یُسْتَفٰاد مِن بَعْضِ النُّصوصِ ضِدّه

(پس دلیلی براینکه ضرر، مقتضی و خواهان مرتفع شدن حکم وجوب تبلیغ بشود نداریم، بلکه از بعضی روایات ضدّ این مطلب استفاده می شود).(1)

و یا کلام مرجع کبیر آیت اللّه العظمی سیّد محمّد صادق روحانی که در مقام ردّ کلام صاحب جواهر می فرماید: و هَذهِ الوُجُوه کُلّهٰا بَیِّنَه الضَّعْف (و این وجوه تماماً ضعفش روشن می باشد) آگاهی بر ضعف سند، طائفه روایاتی که عدم ضرر را شرط دانسته، و در مقابل طائفه ای که تعرّض به ضرر را در امر تبلیغ مباح می داند، و او را اصّح و اکثر می پندارند، می دهند، چرا که می فرماید: فَلاٰ اِشکٰال فی تَقدیٖم الطّٰائفَهِ الأوْلیٰ لِلأَصَحِیَّه و الأکْثریَه و المُوٰافِقَه لِلکِتٰاب و غَیر ذلِک مِن المُرجَّحات، فَالأظْهَر عدم أعتِبٰار الأمْنِ مِن الضَّرر اِلاّ فی القِسْم الفَرْدی مِنْهُما، مَع کَونِ الضَّرَر مِن قَبیٖل هَلاکهِ النَّفس (پس اشکالی در مقدّم بودن روایات طائفه

ص: 120


1- - مبانی منهاج الصّالحین: ج 7،ص 150.

اوّل نمی باشد. چرا که هم، اصّح و هم از حیث عدد بیشتر می باشند و با قرآن و دیگر مرجّحات موافق هستند. پس أظهر معتبر نبودن امنیت از ضرر است، الاّ در قسم فردی از آن دو یا اینکه ضررش از قبیل هلاکت نفس باشد).(1)

که منظور از قسم فردی آن است که در مسأله دوم کتابشان متذکّر شده اند که نهی نمودن شخصی، که مقیم بر منکر است، در آن امنیّت از ضرر که هلاکت نفس آمر باشد را، منظور داشته امّا امر و نهی اشخاصی که در مسأله اول و سوم می باشند، در آنها اعتبار ضرر، منفی است. به هر حدّی هم که برسد. حتّی اگر خون جاری شود. و آنچه ما درصدد اثبات آن هستیم، از این قبیل است.

و بیانات مرحوم آیت اللّه العظمی سید محمّد شیرازی، بعد از اینکه وجوب امر به معروف و نهی از منکر را حتّی با حالت ضرر به اعمال انبیاء و ائمه(علیهم السلام)و اصحابی که در راه امر و نهی به انواع قتل و زندان و اذیت ها دچار شدند، تأیید می فرمایند و تقیید جواز تبلیغ را به عدم ضرر ردّ می فرمایند، می گویند: اِدلَّه لاٰ ضَرَر و لاٰ حَرَج لاٰ تَشْمل المَقٰام، لانَّ الأمر و النَّهی کالجِهٰاد و الزَّکٰاهِ ضَرَریّان، و قد تقَرَّر فی الأصولِ انَّ مٰا

ص: 121


1- - فقه الصّادق : ج 19، ص 397.

کانَ ضَرَریاً بنَفْسِه یَرِد علی أدِلّه لاٰ ضَرَر، و الرِّوٰایٰات الخاصَّه بَعْد تَعٰارُضِهٰا بِالرِّوایاتِ الخٰاصَّه هُنٰا تَتَسٰاقَطان، فَالمَرجِع عُمومٰاتِ الأمرِ و النَّهی، أو نَقُول بَتَرجیح أدِلّه القول الثّانی، حَیثُ یَعْضُدهٰا العَمَل، فَاِنَّ عَمَل النَّبیِّ صلی اللّه علیه و آله و الائمه(علیهم السلام)، مُبَیِّن لِأقْوالِهِم فَاللّازِم رَدُّ عِلْم مٰا یَقُول بِعَدَم الوُجُوب اِلی أهْلِه (ادله لاضرر و لا حرج این مقام تبلیغی را شامل نمی شود، چرا که امر و نهی به درستی مثل جهاد و زکات، ضرری هستند، و به تحقیق در علم اصول ثابت گشته آنچه که نفساً و ذاتاً ضرری باشد بر ادلّه لاضرر ورود پیدا می کند، و روایات خاصّه هم بعد از تعارضشان با روایات خاصّه در اینجا و در این مبحث، تساقط هر دو طائفه را به ثمر می آورد، که در اینجا محلّ رجوع به عمومات امر و نهی است یا ترجیح ادلّه قول و نظر دوم که همان وجوب امر و نهی باشد با وجود ضرر. چرا که عمل و سیره هم او را تقویت کرده. پس به درستی عمل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امامان هدایت(علیهم السلام)خود روشنگر اقوال این بزرگواران می باشد. پس آنچه که لازم می آید در این بحث، ردّ و برگشت، علم آنکه می گوید تبلیغ واجب نیست چرا که ضرر وجود دارد، به اهل خودش می باشد).(1)

ص: 122


1- - الفقه: ج 48، ص 187.

و با اینکه این بزرگوار، وجوب تبلیغ را با ضرر کم و یسیر، مطلقاً واجب دانستند، و با ضرر زیاد، زمانی که کیان اسلام در خطر باشد واجب شمردند، الاّ اینکه از نظر خود برگشته و تبلیغ را که اگر به قصد اتمام حجّت و نشر دین باشد از مبحث و شروط امر به معروف و نهی از منکر خارج نموده، به خروج تخصّصی، و آنرا در هر صورتی واجب دانسته و فرموده:

فَرْقٌ بَیْن مَبْحثِ الأمْرِ بالمَعروفِ و النَّهی عن المُنْکَر و بینَ مَبْحَث اِتْمام الحُجَّهِ فَالْفَرق بَیْن المَبْحثَینِ، اَنَّ الأمرَ بالمَعروفِ و النَّهیِ عنِ المنکَر مَشْروطٌ بالشُّروطِ المُقرَّرهِ الّتیٖ تَقَدَّمَت الأِشارَه اِلیْهٰا، بَیْنَمٰا اَنَّ اِتمٰام الحُجَّه لاٰ یُشْتَرطُ بِکُلّ تَلکَ الشّرُوط، بَل اللّاٰزِم علی العُلَماءِ اَنْ لاٰ یُقٰارُّوا علی کَظَه ظٰالِمٍ و لاٰ سَغْبِ مَظْلُوم، و اَنْ یَنْشُرُوا الدّیٖنَ حتّیٰ یَنْطبِق قَوله سُبحانه: قُل فَلِلّٰهِ الحُجَّه البٰالِغَه، اِذْ بِدونِ ذلِک لاٰیَتِمُّ الأحتِجٰاج و هٰذا هو سِرُّ وُجُوب التَّبلیٖغ علی الأنبیِاء(علیهم السلام) مَهْمٰا کُلّف الأمرُ، اِذْ اِتْمام الحُجَّه لاٰ دَلیٖل علی اَنّه مَشرُوطٌ بَشُرُوطِ الأمْرِ بِالمَعْرُوفِ بَل دَلیٖل الأسْوَه و إطْلٰاقٰاتِ الأدِلَّه یَدُلّاٰنِ علی عَدمِ الأشْتِراطْ، و ذلِک مُقَدَّم علی الأصلِ کَمٰا لاٰ یَخْفیٰ (در اینجا بین دو مبحث امر به معروف و نهی از منکر و مبحث اتمام حجّت فرق می باشد، پس فرق این چنین است که به درستی امر به معروف و نهی از منکر مشروط به شروطی است که به آنها در قبل اشاره شد در حالی که به درستی اتمام

ص: 123

حجّت به تمامی آن شروط، مشروط نشده، بلکه بر علماء لازم است که بر ظلم ظالم و انتشار آن و چپاول او، و تهی دستی و فقر و بیچارگی مظلوم، آرام نگیرند و دین الهی را نشر داده تا فرمایش حقّ منطبق گردد که فرمود: بگو برای خدا حجّت بالغه است(1)، چرا که بدون آن، احتجاج بر علیه آنان تمام نمی شود. و اینست سرّ وجوب تبلیغ بر گردن انبیاء(علیهم السلام)، در هر حال و هر شرائطی. چرا که اتمام حجّت، دلیلی بر مشروط بودنش، به شروط امر به معروف، وجود ندارد، بلکه دلیل اسوه بودن سیره انبیاء و ائمه(علیهم السلام) و اطلاقات روایات و ادّله می باشد که دلالت بر عدم مشروطیت آن شروط می کند. و این گستردگی بر أصل امر و نهی مقدّم است. چنانچه بر کسی مخفی نمی باشد). (2)

به هر حال با کلام این اعلام، موافق باشیم یا نباشیم، و یا کلام دیگران را، چون شیخ حرّ عاملی رحمه اللّه که فرمود: اَنَّه مَع الخَوفِ مِن الضَّرَر یَسْقُط الوُجُوب دُونَ أصل المَشْرُوعِیَّه و الأِستِحبٰابِ و کذٰا یُفْهَم مِن جَمْلَهِ أحٰادیٖثِ الجِهٰاد (به درستی امر و نهی با حالت خوف و ترس از ضرر، از وجوب ساقط شده، اما مشروع بودن آن و استحبابش باقی است و اینچنین از جمله

ص: 124


1- - انعام: 149.
2- - الفقه: ج 48، ص 205.

احادیث جهاد فهمیده می شود)(1)، بپسندیم و مقدّم بداریم، امّا به هر حال باید بین ادلّه را جمع نمود تا یا نظریّه اول و یا نظریه دوّم را استخراج نمود. به هر حال اگر ادّعای اجماع در اینجا بشود مطرود است علاوه بر این که منظور از عبارت اجماع صاحب جواهر یعنی نفی الخلاف که یا به علّت عدم التفات به مسأله یا عدم تحقیق، خلافی در بین علماء صورت نگرفته. ولی اگر اجماع را بر این معنی حمل کنیم که یعنی همگی ملتفت بر مسأله ای شده اند و یک نظریه داشته اند، که خلاف این فرض ثابت شد و بیان گردید.

پس جلب توجّه ضرر و در بعضی احیان کشته شدن و زندانی شدن و امثال این نوع بلایا، در مقام امر و نهی و دعوت به سوی حقّ، امریست طبیعی، که با توجّه به سیرۀ تاریخی، معلوم همگان می گردد. ولی آن مشکلات سبب تعطیلی دعوت به حقّ و تبلیغ از آن نمی تواند بشود. و بالنّتیجه عدّه ای که گمراهند و اهل باطل می باشند از شنیدن حقّ مشمئز شده و در صدد مقابله برآیند لذا امام باقر(علیه السلام) در این باره تکلیف همگان را روشن نموده زمانی که فرمودند: اِنَّ حَدیثَنٰا هذٰا تَشْمئِزُّ مِنْه قُلُوب الرِّجٰال، فَمَن اَقَرَّ بِهِ فَزیٖدُوه و مَن اَنکَر فَذَرُوه اِنَّه لاٰبُدَّ مِن أنْ تَکُونَ فِتْنَه یَسْقُطُ فیٖهٰا کُلُّ بِطٰانَه و وَلیٖجَه حتّیٰ یَسْقُطُ فیٖهٰا مَن کانَ یَشُق الشَّعْر بِشَعرَتین حتّی لاٰیَبقیٰ اِلاّٰ نَحنُ و

ص: 125


1- - الأثنا عشریه: ص 187.

شیٖعَتنٰا (به راستی که حدیث ما اهل بیت(علیهم السلام) و امر امامتمان قلوب مردمان را به هم ریخته و آنها بدشان می آید، پس هر آنکه اقرار نمود و قبول کرد معارف بیشتری بدو آموزید، و هر آن که در مقام انکار برآمد رهایش کنید، که شأن چنین است باید امتحانی بپا شود تا در آن هر مخفی کننده واقعیّتی درونی، ساقط شود و خود را رسوا کند، و هر آن کس که دوست همدمی است و واقعی ندارد از اعتبار افتد، و تا ساقط گردد هر آن که موئی به دو نیم کند تا باقی نماند در این میان مگر ما و شیعیان خُلّصمان). (1)

آری حق باید ظاهر شود تا منافقین و دورویان، خودنمائی کرده و طیّب از خبیث جدا گردد. و الاّ همگی دعوی بر حقّ بودن را جار می زنند. باید شیعه عقیده خود را بگوید، چنانچه صاحب المفاخر علاّمه متکلّم مولی محمّد طاهر قمی رحمه اللّه فرمود که: مِمّٰا یَدُلّ علی إمٰامَهِ أئِمَتِنٰا الأثنیٰ عَشَر اَنَّ عائِشَه کافِرَه مَسْتَحقهٌ لِلنّٰار (از دلائلی که امامت دوازده امام شیعه را ثابت می نماید این است که بگوئی و اعتقاد داشته باشی که عائشه شخصی کافر و مستحقّ آتش جهنم است)(2)، تا هر آن کس ارادتی دارد به آن خبیثه

ص: 126


1- - بحارالأنوار: ج 2، ص 193.
2- - الأربعین: ص 615.

ملعونه لعنها اللّه، خود را نشان دهد و داد دفاع از او را برآورد، تا از شیعیان اثنی عشری جدا گردد و تکلیفش معلوم گردد.

بیان حقّ به اندازه عقول مردم

حال اگر بگویی که باید با مردم به اندازه فهم و درکشان سخن گفته شود، که این لازمۀ عدم بیان تمام حقائق می باشد و الاّ بعضی دل به سخن نداده و بر طریقه انحراف باقی می مانند، چرا که درکشان پایین است. مگر به این احادیث

توجّه ننموده ای که می فرماید: اِنّٰا مَعٰاشِر الأنْبیٰاء أُمِرنٰا اَنْ نُکَلِّم النّٰاسَ علی قَدْرِ عُقولِهم (به درستی ما انبیاء(علیهم السلام) مأمور به تکلم و هدایت مردم شده ایم به اندازه درک و فهمشان). (1) و یا حدیث دیگر که می فرماید: لاٰ تُحدِّثُوا بِالحِکمهِ الجُهّٰالَ فَتَظْلِمُوهٰا، و لاٰ تَمْنعُوهٰا أهلَهٰا فَتَظْلِموهُم (حکمت را برای مردم جاهل بیان نکنید چرا که به آنها ظلم می کنید، و اهل حکمت را از آن منع ننمائید چرا که با عدم بیان حکمت برای آنها به ایشان ظلم می نمائید).(2)

در جواب عرضه می داریم که حدیث اول ناظر بر سبک بیان حقّ است که همگان بتوانند از آن استفاده کرده و هر کس در هر حدّ فهم و شعور

ص: 127


1- - الکافی: ج 1، ص 23.
2- - مَن لاٰ یَحْضَره الفقیه: ج 4، ص 400.

می باشد آنرا بفهمد، نه آنکه اصلاً بعضی موارد برای مردم از حقّ و حقیقت گفته نشود. باید تمامی اطراف دستورات دینی و اعتقادات برای همگان بیان شود، ولی در بیانی که با عقول همگان الفت داشته باشد، چرا که در صدر حدیث اوّل آمده: مٰا کَلَّم رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) العِبٰادَ بِکُنْه عَقْله قَطّ (رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هیچ گاه با مردم به کنه و تمامی عقل و شعور وجود مقدس خویش سخن نمی گفتند) بلکه به اندازه شعور مردمی با آنها صحبت می نمودند، لذا گاهاً مطالبی را برای خواصّ از اصحاب بیان می داشتند که بدان سبک برای مردم عادّی نمی فرمودند. الاّ مواردی خاصّ، که دیگر آنها از اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به حساب می آمد. ولی اصول اعتقادی و چارچوب دین را برای همگان به روشنی بیان می فرمودند.

و امّا حدیث دوّم ناظر بر این است که، حکمت که یعنی وضع شیء در موضع خود است را با جاهل مگو، چرا که آنرا نقض کرده و به طرفی اندازد و حرامش کند. چرا که او اهل حکمت نیست، ولی با اهلش، حکمت را بگو که او اهل فهم و درک است.

و به راستی کجای این دو حدیث ناظر بر عدم بیان حقّ ولایت و برائت از کفر و زندقه می باشد؟ که اگر می بود پس چرا رسولان الهی و اوصیائشان رعایت ننموده و مردم را دعوت به ولایت و برائت می نمودند؟!

ص: 128

چرا که امر ولایت و برائت مثل سایر عقائد دینی است، که رفتن به جهنّم و بهشت بدان متوقّف است، بلکه دعوت بدانها مطابق با حکمت است.

مثال:

1- به آیات سوره بقره نگاه کنید، که بعضی ها به خاطر بیان یک شبهه چگونه مورد خطاب الهی قرار می گیرند، چرا که می گویند: اِنَّمَا الْبَیْعُ مِثلُ الرِّبٰا، ولی با عنوان هایی مثل جنگ با خدا و تکفیر و تحقیر و تأثیم و وعید به آتش جهنّم روبرو می شوند، چرا که در مقام ردّ بر اوامر الهی برآمدند، و اگر چه شبهه ای را فقط بیان کرده اند. قرآن هم در مقام تفصیل ردّ شبهه آنها برنیامده و فقط فرق بین ربا را با بیع بیان کرده تا به قدر عقول مردم صحبت کرده باشد. و این سرّی را بیان می کند که مخاطبۀ به اندازۀ عقول مردم، دلیل نمی شود که با آنها به تندی و تهدید سخن نگوئی. آری به قدر عقولشان سخن گوی ولی در مقام توبیخ و ادبشان هم برآی، چنانچه قرآن در آیات 275 تا 279 سوره بقره با آنها سخن گفته است. و چنانچه جدال به وجه أحسن هم، مقتضی تخفیف در کلام و سخن نمی باشد چرا که این نوع از بیان عین حکمت است.

ص: 129

2- در قضیه حضرت سلیمان(علیه السلام) و مقابله او با بلقیس که در آیات 36 تا 37 سوره نمل مشاهده می کنید، که حضرتشان در دعوت بلقیس به دین الهی و اسلام آوردن او، و در مقام ردّ نمودن هدیه بلقیس، با تندی و خطاب حادّ سخن گفت و تهدید به حرب و وعید به اذلال و صغار آنها نمود. با این که آن زن پادشاهی بود و لشکری را در اختیار داشت. وقتی که او امر نبی خدا را عصیان کرد حضرت سلیمان(علیه السلام) با خطاب تند با او سخن گفته و فرموده: اَلاّٰ تَعْلُوا عَلیَّ وأتُونی مُسْلِمیٖن، که اگر با زبانی نرم با بلقیس سخن می گفت هدایت او تضمین شده نبود، ولی خطاب تند، طرف مقابل را مضطرب نموده و خود را مخیّر بین آتش و بهشت دیده و در آخر الأمر به هدایت گرویده و تسلیم شده و گویای این کلمات گردید: رَبِّ اِنّی ظَلَمتُ نَفْسی و أسْلَمْتُ مَع سُلَیمانَ لِلّٰهِ رَبِّ العٰالَمیٖن (بار الها سخت به خویش ستم کردم و اینک با سلیمان تسلیم امر پروردگار عالمیان گردیدم).(1)

3- در سوره طه آیه 43 تا 44 را که می نگرید، موسی و هارون(علیهما السلام) به رفتن نزد فرعون مأمور شدند، و اینکه با کلامی نرم، او را هدایت

ص: 130


1- - نمل: 44.

کنند تا از انحراف دست بکشد. ولی حضرت موسی(علیه السلام) با خشونت با او برخورد کرد و فرمود: و اِنّی لَأظُنَک یٰا فِرعَونُ مَثْبُوراً (و ای فرعون من تو را شخصی جاهل و لائق هلاک می پندارم). (1)

این سبک سخن حضرت موسی(علیه السلام) عین حکمت است، چرا که سخن نرم و آرام، در حال شروع به دعوت به حقّ لازم است، امّا اگر طرف مقابل تکبّر ورزد و انکار کند، دیگر سخن نرم و خوش زبانی اثری ندارد، و فرعون علی رغم دلائل حضرت باز انکار کرد. خداوند می فرماید: وَ لَقَد أَرَیْنٰاهُ آیٰاتِنا کُلَّهٰا فَکَذَّبَ وَ أَبَیٰ (و ما به فرعون همه آیات خود را نمودیم و او همه را تکذیب کرد و از آن روی گردانید)،(2) و گفت: اِنّی لَأظُنُّکَ یٰا مُوسیٰ مَسْحُوراً (ای موسی من تو را ساحر و سحرآموز می دانم).(3)

و ما در مبحث لعن و سبّ و شتم همین کتاب انشاءاللّه، موارد متعددی را در امر به بیان تند و کلامی داغ در مقابل منحرفین از حقّ و حقیقت، بیان خواهیم نمود.

ص: 131


1- - اسراء: 102.
2- - طه: 56.
3- - اسراء: 101.

حال به این روایت عنایتی بفرمائید، که امیر عالم علی(علیه السلام) چگونه یکی از شیعیان خاصّ خود را مورد عتاب قرار می دهد، چرا که همین عملکرد مولا مطابق با حکمت است. یکی از خواصّ حضرت از ترس مقاتله و مجروح شدن گریه کرد، لذا توبیخ شد. حضرت امیر(علیه السلام) حسب روایت با عدّه ای از شیعیان خود در خانه بودند و فرمودند: اِنَّ هؤلاٰء القَوم سَیَظْهَرُون عَلیکم فَیَقْطَعُونَ أیْدِیَکُم و یَسْمَلُون أعینکُم، فقال رَجُل مِنّٰا، و أنتَ حَیٌّ یا أمیرَ المؤمِنین؟ فقال: أعٰاذَنی اللّه مِن ذلک، فَالْتَفَت فَاِذٰا واحِدٌ یَبکی، فقال له: یَابْنَ الحَمقٰاء! أتُریٖد باللّذٰاتِ فِی الدُّنیٰا الدَّرجٰات فی الآخِره؟! اِنَّمٰا وَعَدَ الصّٰابرین (به درستی که دشمن شما به زودی بر شما غلبه خواهند کرد و دستان شما را قطع نمایند و چشمانتان را از کاسه بیرون آورند، پس شخصی از ما عرضه داشت: در حالی که شما یا أمیرالمؤمنین زنده می باشید؟ حضرت فرمودند: خداوند مرا از آن حفظ می فرماید، پس حضرت ملتفت شدند و دیدند که شخصی گریه می کند و به او فرمودند: ای پسر شخص احمق و بی خرد، آیا با لذّات دنیا می خواهی به درجات آخرت برسی؟! هر آینه خداوند به صابرین وعده ها داده است). (1)

ص: 132


1- - بحارالأنوار: ج 41، ص 132.

و یا در این قضیّه که شخصی خدمت حضرتشان آمد و عرض کرد: السَّلاٰم علیکَ یٰا علی، فَقٰالَ له علیٌ(علیه السلام): و عَلیکَ السَّلام، مٰا لَکَ ثَکلتکَ أمُّک، لِمَ تُسَلِّم علیَّ بِأِمرَهِ المُؤمنین؟ (سلام بر شما ای علی، حضرت به او فرمود: و بر تو سلام باد، چرا به لقب امیرالمؤمنین بر من سلام نکردی مادر به عزایت بنشیند؟!) چرا که شخص به خاطر قضیه حکمین شبهه ای برایش بود و قسم خورد که: وَاللّه لِأنْ أعْرفُ هدٰاکَ مِن ضَلالتِکَ أحَبُّ الیَّ مِن الدُّنیا و مٰا فیٖهٰا، فقال له علیٌ(علیه السلام): ثَکلتکَ أمُّک قِفْ مِنّیٖ قریباً اَریٰکَ عَلامات الهُدیٰ مِن عَلاٰماتِ الضَّلاله (به خدا قسم که اگر هدایت شما را از گمراهیتان تشخیص دهم که بر حقّی و اهل هدایتی، این برای من از دنیا و آنچه در اوست بهتر و محبوبتر است، حضرت به او فرمودند: مادر به عزایت بنشیند کمی نزدیک من بایست تا علامات هدایت را از گمراهی تشخیص دهی). وقتی مرد از حقیقت آگاه شد، نَزَل عَن فَرَسِهِ فَاَخذَ بِیَد أمیرالمؤمنین(علیه السلام) و بِرِجْلِه فَقَبَّلَهمٰا، فقال علیّ(علیه السلام): هذه لکَ آیه (از اسبش پیاده شد و دست و پای حضرت را گرفت و بوسید، حضرت به او فرمودند: این برای تو نشانه و دلیلی بود). (1)

ص: 133


1- - الکافی: ج 1، ص 345.

لذا حضرت، چون او را اهل هدایت دیدند، بدو دو مرتبه خشونت ورزیدند، تا به خود آید. چنان چه مولایم حسین(علیه السلام) در وجود حضرت حرّ(علیه السلام) هدایت را دیدند و به او فرمودند: ثکلتک أمّک.(1)

و این مطلب مهمّ باید دانسته شود که این نوع خطاب های شدید نه فقط با دشمنان و منحرفین و آنانی است که احتمال هدایتشان را می دهی بلکه با شیعیان خواصّ هم چنین رفتاری بوده تا جایی که آنها را به اذیت واداشته است که این عین حکمت و هدایت است.

بدین حدیث صادق آل محمد(علیهم السلام)دقت فرمائید که فرمود: اِنَّه قَد حَقَّ عَلَیَّ أنْ آخُذَ البَریٖءَ مِنکُم بِالسَّقیٖم، و کیفَ لاٰ یَحِقّ لیٖ ذلکَ و أنتُم یَبلُغکُم عَن الرَّجُل منکُم القَبیح و لاٰتنکُرُونَ علیهِ و لاٰ تَهجُرُونَه و لاٰ تُؤذُونَه حَتّی یَتْرکَه (به راستی حقّ من است که بی گناه و بی تقصیر شما را به جای مقصّرتان مورد عتاب قرار دهم، و چگونه چنین نباشد در حالی که به شما خبر می رسد که یکی از شما، فلان کار قبیح را انجام داده ولی بر او انکار نمی کنید و قطع ارتباط با او نمی کنید و مورد اذیّت قرارش نمی دهید تا آن قبیح را ترک کند). (2)

ص: 134


1- - الفتوح: ج 5، ص 78.
2- - تهذیب الأحکام: ج 6، ص 181.

در این جا یکی از مصادیق ایذاء، تغلیظ لهجه و سخت زبانی و گفتار شدید با شخص منحرف است، که این خطاب و گفتار سنگین و غلیظ، حکمت هایی را در بر دارد. مثلاً که خطاب خشن با متکبّرین فضیحت و اسقاط اعتبار آنها را و با خیره سران الزام آنها را و با فاسقین ایجاد مانعی از عمل دوباره، و با مؤمنین انزجار و تهذیب نفس شان و با آنانی که احتمال هدایتشان می رود تحریض را، در بر دارد.

و صد البتّه انسان حاذق می داند که کدام را در چه موقعی به کار بندد که اگر درست انجام دهد و بدان عمل کند مأجور و الاّ معذور است.

بیان تند و کوبنده، مانع هدایت نمی شود

اگر بگوئی که این نوع بیان، از آنانی که می خواهند هدایت شوند جلوگیری کرده و از این طریقه متنفّر می شوند. در جواب گوئیم که با این مثال های گذشته باید دریافته باشی که اهل هدایت با چند کلمه تند و شدید دست از هدایت نکشیده، بلکه از خواب غفلت بیدار شده و به خود آیند. چنانچه فرزندان أبولهب به نقل تاریخ، علی رغم اینکه قرآن پدر و مادرشان را شتم نمود، اسلام آورده و مسلمان حقیقی گردیدند. و یا اشخاصی چون خالد بن سعید بن العاص و دو برادرش أبان و عمرو که شیعه شدند و به اعلی مراتب وجود رسیدند در

ص: 135

حالی که از بنی امیّه بودند و لعن قرآن و لعن ائمه(علیهم السلام) را در شأن آن شجره خبیثه دیده بودند. و یا شخصیتی چون سعد بن عبدالملک که ملقّب به سعدالخیر شد و کسی شد که در شأن او گفته شد: أنتَ أمَوِیٌّ مِنّٰا أهْل البَیْت (تو اموی می باشی با این حال از ما اهل بیت(علیهم السلام)به شمار می آیی). (1) و یا یهودی ها و نصارائی که علی رغم آیات تند قرآن که در شأنشان نازل شده، در دین الهی وارد شدند و هدایت گشتند و یا فرمایش مولای عالم علی(علیه السلام) که در شأن قبیلۀ ثقیف فرمودند: ألاٰ اِنَّ ثَقیفاً قَوْم غَدِر، لاٰ یُوفُون بِعَهْدِ، یَبْغُضونَ العَرَب کَاَنَّهم لیْسُوا مِنْهم، و اِنَّ الصّٰالِحَ فی ثَقیٖف لَغَریب (آگاه باشید که به درستی قبیله ثقیف، قومی هستند نیرنگ باز، به عهدی که بندند وفا نکنند، عرب را مبغوض می دارند که انگار خودشان عرب نیستند و به درستی وجود شخص صالح در بین آنها، هر آینه امریست غریب و عجیب). (2)

و یا در شأنشان فرمود: یٰا بَقیَّه ثَمُود، یٰا صُعّٰار الخُدود، هل أنتُم اِلاّٰ طَغٰام لِئٰام؟! (ای بقیه قوم ثمود، ای کسانی که صورتتان غیر عادّی و غیرمتعارف است، آیا شما انسانهائی پست و لئیم و فرومایه نیستید؟!).(3)

ص: 136


1- -ا لأختصاص: 85.
2- - الغارات: ج 2، ص 517.
3- - الخرائج و الجرائج: ج 1، ص 231.

با این حال اشخاصی چون عروه بن مسعود و أبان بن عبدالملک و عمر و بن عثمان و ثقاتی و اصحاب اجماعی چون محمّد بن مسلم گردن به تشیّع عظیم داده و صالحینی غیور گردیدند و حتّی شخصیتی چون ابراهیم بن محمّد ثقفی رافضی غیور، از آنها بیرون می آید که با اهل خود به عداوت برمی خیزد و کتابی به نام الغارات می نویسد که در آن روایاتی استخراج می نماید که در مذمّت قبیله خود می باشد.

و آیا لعن امام صادق(علیه السلام) را در شأن یقطین و اولادش نشنیده ای؟ با این که او شیعه شده، و امامت را قبول نموده، ولی چون در خدمت سلاطین جور بنی عبّاس بوده، از نظرها مطرود شده است. ولی علی رغم آن فرزندی به نام علی می آورد که شیعی رافضی مخلصی می گردد، و بر نفس خود نگران می شود که نکند آن لعن امام ششم(علیه السلام) بدو هم برسد، و شامل حال او هم بشود که امام کاظم(علیه السلام) بدو می فرماید: عَن علی بنِ یَقطیٖن عن أبیٖ الحَسَن مُوسی(علیه السلام) قال: قلتُ له: اِنّی قَد أشْفَقْتُ مِن دَعْوهِ أبی عبداللّه(علیه السلام) علی یَقْطین و مٰا وَلَد، فقال: یٰا أبالحَسَن لَیسَ حَیْث تَذْهب، اِنَّما المؤمِنُ فی صُلْبِ الکٰافِر بِمَنْزِلَه الحَصٰاهِ فی اللَّبْنه و یَجیءُ المَطَر، فَیَغْسِل اللَّبْنَه و لا یَضُرّ الحَصٰاه شَیئاً (از علی بن یقطین از امام کاظم(علیه السلام) که گوید به حضرت عرضه داشتم: به درستی که من از نفرین و لعن امام

ص: 137

صادق(علیه السلام) به یقطین و اولادش، نگران و دلسوزم، حضرت فرمودند: آن لعن تو را شامل نشود، این است و جز این نیست که مؤمن در صلب شخص کافر مثال سنگ ریزه ایست در خشت خامی که باران می بارد و خشت را می شوید و می برد و ضرری به ریگها نمی رساند).(1)

و یا تعابیر ائمه هدی(علیهم السلام) در شأن واقفیّه لعنهم اللّه که آنها را به حمیر و سگ های باران خورده توصیف و تشبیه نمودند.(2)

و تعبیر امام کاظم(علیه السلام) به علی بن أبی حمزه بطائنی که فرمودند: یٰا عَلی اِنَّما أنتَ و أصحابک أشبٰاهُ الحَمیٖر (ای علی تو و یارانت چونان چهارپایانید).(3)

و شیعیان را به لعن نمودنشان در قنوت نمازها امر فرمودند.(4) و لیکن این تعابیر شدید و لحن تند حضرات(علیهم السلام) مانع از هدایت عبدالرّحمن بن الحجّاج و رفاعه بن موسی و یونس بن یعقوب و حمّاد بن عیسی و حسن بن علی الوشّاء بلکه یکی از مشایخی که حدیث مُرسله او معتبرا ست و از غیر ثقه نقل نمی کند که احمد بن أبی نصر بزنطی باشد، نشده و باعث عدولشان به حقّ گردیده است.

ص: 138


1- - الکافی: ج 2، ص 13.
2- - فرق الشّیعه: ص 90، رجال الکشّی: رقم 879.
3- - الأصول السته عشر: ص 126.
4- - رجال الکشّی: رقم 872.

پس آیا لسان حادّ و تند و خطاب شدید مطابق با حکمت نیست؟! و صد البتّه ما قائل به توازن منهجی هستیم که در جای خود باید کلام مناسب خود را به کار برد، که قدر متیقّن آن، استفاده از تعابیر تند و کلام خشن با رؤوس کفر و ضلالت است، که در مشروعیت آن شکّی نیست. ولی در مقابل هم می گوئیم، اگر شخصی جاهل و مستضعف بود و شامل حال خطاب تند و حادّ نمی شد باید با رفقت و نرم خوئی او را به هدایت کشانید، و با اهل عناد به تندی رفتار کرد. چنانچه سیره نبویّه بدین آموزه ما را هدایت می کند چنانچه زمانی بعضی از یهود و نصاری با مسالمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، وارد در ذمّه اسلام شده، در حالی که بر ادیان باطل خود باقی بودند و متعهّد شدند که برای حضرت مشکلی ایجاد نکنند لذا ایشان فرمودند: مَنْ آذیٰ ذِمِّیاً فَقَد آذٰانی (هر آن کس شخص ذمّی را اذیت و آزار دهد هر آینه مرا آزرده).(1)

که با این نوع از رفتار اساس تعامل مدنی را با همگان بدین ترتیب پایه گذاری نمودند در حالی که معتقدات باطله ادیان دیگر را مورد هجمه قرار می دادند و با رؤوس ضلالت به بدترین وجه رفتار می کردند که این همان توازن منهجی مطلوب است.

ص: 139


1- - شرح نهج البلاغه: ج 17، ص 147.

و آیا به این رفتار و اقوال امیر عوالم(علیه السلام) نگریسته اید که بعد از انقلاب شوم سقیفه وارد در مسجد شده و علناً کفر آنان را به صدائی رسا اعلان نمودند؟ فرمود: اَلَّذیٖنَ کَفَرُوا و صَدُّوا عن سَبیلِ اللّه أضَلَّ أعْمٰالَهم، فقٰال لَه أبنُ عَبٰاس: یٰا أبٰالحَسَن لِمَ قُلتَ مٰا قُلت؟ قال: قَرأتُ شیئاً مِن القُرآنِ قال: لَقَد قُلتَه لِأمرٍ، قال: نَعَم، اِنَّ اللّه یقُول فی کِتٰابِهِ: و مٰا آتٰاکُم الرَّسُول فَخُذُوه و مٰا نَهٰاکُم عَنه فَانْتَهُوا، أفَتَشْهَد علی رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) اَنَّه اِسْتَخْلَفَ أبٰابِکرٍ؟ قال: مٰا سَمِعتُ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) أوْصیٰ اِلاّٰ اِلیک، قال: فَهَلاّٰ بٰایَعْتَنی؟ قال: اِجْتَمَع النّاسُ عَلَیه فَکنتُ منهم!!! فقال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): کمٰا أجْتَمَع أهْلُ العِجْل علی العِجْل!!! هٰا، هُنٰا فُتِنْتُم، و مَثَلکُم کَمَثلِ الّذیٖ اسْتَوقَد نٰاراً فَلَمّٰا أضٰائَتْ مٰا حَولَهُ ذَهَبَ اللّه بِنُورِهِم وَ تَرَکَهُم فیٖ ظُلَمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرون * صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰیَرْجِعُون (آنان که به خدا کافر شدند و راه دین را بر خلق بستند اعمال آنها تباه و باطل خواهد شد(1)، پس أبن عبّاس به حضرت عرضه داشت: ای أباالحسن چرا گفتی آنچه را گفتی؟ فرمود: آیه ای از قرآن را خواندم، گفت: به خاطر مسأله ای آنرا خواندی، فرمود: بله، به درستی خدای متعال در کتابش فرموده: و آنچه به شما رسول خدا

ص: 140


1- - محمد: 1.

دستور دهد بگیرید و هر چه نهی کند واگذارید.(1) آیا بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شهادت می دهی که ایشان ابابکر لعنه اللّه را خلیفه کرده باشند؟ گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نشنیدم که به کسی وصیّت کرده باشد برای امر خلافت مردم، مگر شما. فرمود: پس نمیایی با من بیعت کنی؟ گفت: مردم بر ابوبکر لعنه اللّه جمع شدند من هم از آنان شدم!!! حضرت امیر(علیه السلام) فرمودند: همان گونه که گوساله پرستان بر گوساله جمع شدند!!! اینست در این وقت به فتنه ها و امتحان دچار شدید و مثل شما، مثال کسی است که آتش بیفروزد، پس تا روشن کند اطراف خود را، خدا آن روشنی را ببرد و ایشان را در تاریکی رها کند که هیچ نبینند * آنان کر و گنگ و کورند و از ضلالت خود بر نمی گردند(2)).(3)

در اینجا باید بگویم به فدای مظلومیتت یا علی. أشهَد أنَّک أوَّل مَظْلُوم و أوَّل مَن غُصِبَ حَقُّه.

پس باید با مولای عالم، در پرده براندازی از صورت حقّ و باطل، هم قدم شد و حق را به تمام معنی بیان نمود آنچنانی که سیره امیر(علیه السلام) به

ص: 141


1- - حشر: 7.
2- - بقره: 17 و 18.
3- - تفسیرالقمی: ج 2، ص 301.

شهادت تاریخ، به این شکل بوده است، چرا که سلیم می گوید: لَمّٰا کَشَف أمیرُالمؤمنین(علیه السلام)، لِلنّاس مِن الغِطٰاء و أظْهَر فیٖه مِن الحَقِّ و شَرَح فیٖه مِن الأمْرِ و اَلْقیٰ فیٖه مِن التَقیّه (آن زمانی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای مردم پرده ها را کنار زدند و حقّ را ظاهر نمودند و حقیقت امر را، شرح دادند، و تقیّه را کنار گذاشتند).(1)

به حمداللّه والمنّه، تا بدینجا، روشن گشت، که انسان شیعی باید در مقام سیادت و حریّت خود قدمهای محکم و استوار بردارد، و با بیان حقّ و ابطال باطل و دفاع از مقدّسات خویش، آنها را احیاء نموده و نسلی بعد از نسلی آن اعتقادات را، ترویج نمایند و پدران به فرزندان خود برسانند، و اگر ضرری را در این مقام ملاقات نموده، متحمّل گردند و در راه رضای حضرت حقّ از لومه لائمی نهراسند، و با بیانی کافی و شافی، در جایگاه مخصوص خود، لب از لب، گشوده و با اهل هر مقامی با زبان خویش تکلّم کنند.

به عرض رسانیدیم که پیکره شیعی بر دو رکن ولایت و برائت استوار می باشد، چنانچه در حدیث رضوی کمال دین را به ولایت خود و برائت از دشمنانشان معرفی کردند، گذشت.

ص: 142


1- - بحارالأنوار: ج 22، ص 469.

حال اگر در جریان این اقیانوس عظیم، موانعی سدّ راه شد، باید با تمامی همّت آن را، کنار زده و این حرکت عظیمه را متوقّف ننمود. لذا در پایان این فصل به خاطر حقیر رسید که مقداری در شأن یکی از این موانع جریان أصیل رافضی سخن بگوئیم و طائفه ای منحرفه را، و اعتقادات بی پایه و اساس آنها را، به نظر خوانندگان این اوراق، برسانیم، تا بیش از پیش، با حقائق آشنا گردیده و از اغوائات شیطانی منحرفین آگاه گردند و بدانند که چه زحمت هایی از جانب ائمه معصومین(علیهم السلام) و اصحاب کرامشان، برای حفظ این مکتب و مذهب، کشیده شده، تا آن حقائق بدون هیچ شائبه ای به دست ما برسد. لذا وظیفه را شناخته و در دفاع از آن سهل انگار ننموده، تا خدائی ناکرده مدیون نباشیم و نیز نام خود را در شمار مدافعین و فدائیان منهج ولائی برائی رافضیان طول تاریخ، به ثبت برسانیم، و در مقابل حملات و معارضات خمی بر ابرو نیاوریم. چرا که: اِنَّ اللّه یُدافِع عَن الَّذیٖنَ آمَنُوا اِنَّ اللّه لاٰ یُحِبُّ کُلَّ خَوّٰانٍ کَفُور (خدا مؤمنان را از هر مکر و حیلۀ دشمنان نگاه می دارد و از آنها دفاع می نماید، که خدا هرگز خیانتکار ناسپاس را دوست نمی دارد).(1)

ص: 143


1- - حج: 38.

و، یٰا أیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اِنْ تَنْصُرُوا اللّه یَنْصُرْکُم و یُثَبِّت أقدٰامَکُم (ای اهل ایمان شما اگر خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری کند و ثابت قدم گرداند).(1)

و با صدائی رسا کلام مولایمان را جار می زنیم: مَن صٰارَعَ الحَقَّ، صَرَعَه (آن کس که با حقّ درافتد، حقّ او را بر زمین خواهد زد).(2)

فرقه ضالّه بتریه

در بدایت امر، از بیان مسأله ای اعتقادی فقهی که بسیار مورد عنایت و حائز اهمیّت است، ناچار هستیم، لذا اوّل بدان مسئله خواهیم پرداخت تا در آخر، مطالب این بخش به وضوح آید، و اغلالی در کار نباشد.

در بین بزرگان مذهب و فحول حوزۀ شیعی، مبحثی مورد بحث قرار گرفته است که، آیا اسلام عین ایمان و مسلمان همان شخص مؤمن است و یا این دو مقوله تفکیک پذیر می باشد؟

عدّه ای قائل به یک حقیقت شده اند و شخص مسلمان را همان مؤمن می دانند و مؤمن را مسلمان واقعی، که اگر ایمان را نداشته باشد اصلاً مسلمان به حساب نیاید. که در نتیجه مؤمنین، مسلمان واقعیند ولاغیر، و عدّه ای از بزرگان

ص: 144


1- - محمد: 7.
2- - شرح أصول الکافی: ج 9، ص 255، ربیع الأبرار: ج 3، ص 148.

گویند که این دو مقوله جدای از هم می باشد، که مسلمان شخصی و مؤمن شخصی دیگر. به عبارت أوضح: هر مسلمانی، مؤمن نمی باشد ولی هر مؤمنی مسلمان هست، که اسلام مقوله ای عامّ و ایمان مقوله ای خاصّ می باشد.

اگر چه در حقیقت یک واقعیت اند و یک اعتقاد، ولی به حساب ظاهر از هم جدایند. خدای متعال در آیه شریفه فرمودند: اَلیَوم اکملتُ لکُم دینُکم و أتمَمتُ عَلیکُم نِعْمَتیٖ و رضیتُ لَکُم الأسْلاٰمَ دیناً (امروز دین شما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آئین را که اسلام است برایتان برگزیدم).(1)

که شیعه و مخالفین متّفق اند این آیه در روز غدیر خم و به ابلاغ ولایت امیر عالم(علیه السلام) از جانب رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله) نازل شد(2)، و این یک حقیقت را اعلان می دارد که اگر اسلامی واقعی را خواهانی، باید درِ خانه شاه ولایت را بکوبی و آنجا کُرنش کنی چرا که اسلامی حقیقی در اعتقاد به ولایت تجلّی می کند و لاغیر.

در صورت دوّم، اعتقاد به ولایت را أصل اسلام و کنه آن می دانند اگرچه در ظاهر اسلام، مقوله ای و ایمان مقوله دیگر است. ولی در صورت اوّل،

ص: 145


1- - مائده: 3.
2- - برای اطلاع بیشتر از این موضوع می توانید به کتاب شواهدالتّنزیل حاکم حسکانی و موسوعه الغدیر علاّمه امینی رحمه اللّه رجوع نمائید.

ظاهر و باطن را، ایمان تلقّی کرده و شخص مؤمن را مسلمان می شمرند و اگر ایمانی نباشد اسلامی نیست.

کلمات أعلام

مرحوم شیخ حسن بن علی الکرکی العاملی، فرزند مرحوم محقّق ثانی، رحمهما اللّه در کتاب قیّم خود به عنوان عمده المقال فی کفر أهل الضّلال قائل به یک حقیقت شده اند و اگر کسی مؤمن نباشد، او را مسلمان به شمار نمی آورند و در شمار کفّار تلقّی می کنند و پس از آن به کلمات بعضی از اعیان شیعه متمسّک شده که در اینجا عین عبارات را به نظر خوانندگان می رسانیم:

اِذٰا تَقَرَّر هذٰا، فَنَقُول: لَمّٰا انْتَفیٰ الأیٖمٰان عَن کُلِّ مَن خالَفَ الحَقَّ الشَّریٖف الّذی أشَرْنٰا اِلَیه، انْتَفیٰ عَنْهم الأسْلاٰم لاٰمَحٰاله، بَنٰاءً عَلیٰ قَولِ الأکْثَر، بَل المَجْمَع علیه، و لِهذٰا ذَهَب الی الحُکم بِکُفْرِهِم جَمعٌ کثیرٌ مِن الفُضَلاٰء و جَمٌّ غَفیٖرٌ مِن العُلَمٰاء و مِمَّن ادَّعیٰ کثْرهُ الذّاهبیٖنَ الیه العَلّاٰمَه فی کتابِ أنْوار الملکُوت فی شَرْح الیٰاقُوت فی الکَلاٰم (زمانی که ادلّه ما به تقریر رسید، پس می گوییم: زمانی که ایمان از هر آن کس که با حقّ شریفی که بدان اشاره کردیم، مخالفت ورزد، و ایمان از او نفی گردد، اسلام و حکم آن، ناچاراً، از آنها نفی می گردد. بناء بر قول اکثر علماء. بلکه بنا بر اجماع آنان، اصلاً اسلامی در کار نیست. و به همین دلیل حکم به کفر

ص: 146

مخالفین ولایت نموده اند، جمعی بسیار از فضلاء و جمّ غفیری از علماء. و از کسانی که ادّعای کثرت آراء علماء را بر این عقیده نموده است، مرحوم علامه حلّی در کتاب انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، در علم کلام، می باشد).(1)

و در ادامه ایشان اقوال بسیاری از علماء را نقل می کند که نقل آن منجر به اطاله کلام ما می شود، هر آن کس که طالب است، مراجعه به آن کتاب نماید.

در مقابل عدّه ای از اعاظم شیعی، خلاف این اعتقاد را بیان داشته، و اسلام را از ایمان جدا، و دو مقوله بیان نموده اند. و اگر چه در حقیقت به یگانگی آن دو، معترف اند که این دسته، از علماء و اصحاب و طائفه دوّم به حساب آیند.

مرحوم شیخ فقیه و محدّث جلیل، یوسف بن أحمد البحرانی در کتاب الشّهاب الثّاقب فی بیان معنی النّاصب، پس از نقل اخبار و ادلّه ای که در این بحث مطرح شده می فرمایند: و مُجْمل القَولِ فی هذهِ الأَخْبار و أمثٰالِهٰا کَمٰا أشٰارَ اِلیه الشّٰارِح المٰازنْدرٰانی رحمه اللّه فی شَرحِ الکٰافی، انَّ الأِسلاٰم یُطْلَق علی مُجَرَّدِ الأِقرٰار بِاللِّسٰان مِن غَیر تَصْدیقٍ مُطْلقاً، سوٰاء کٰانَ مَعَه الأقْرارِ بَالولاٰیه

ص: 147


1- - عمده المقال: ص 214.

أمْ لَم یَکُن، و علی التَّصْدیٖق المُجرَّدِ عن الوِلاٰیه و اِنْ لَم یکُنْ مَعَه الأقْرٰار باللِّسٰان، و علی کِلَیْهِمٰا مُجَرَّداً عن الوِلاٰیَه أو مَعَهٰا، و انَّ الأیٖمانَ یصْدقُ بِجَمیٖعِ مٰا جٰاءَ بِهِ النَّبیّ(صلی الله علیه و آله) الدّٰاخِل فیٖه الوِلاٰیَه مَعَ الأعْمٰال، و اللّه سُبحٰانه العٰالِمُ بِحَقائِق الأحْوال (و خلاصه بحث در این روایات و امثال آن ها، همانطوری است که شارح اصول کافی مرحوم مازندرانی فرمودند که، به درستی اسلام بر اقرار زبانی به تنهائی، اطلاق شده، بدون هیچ گونه تصدیقی، مساوی است که با آن اقرار زبانی، اقرار به ولایت باشد یا نباشد، و بر تصدیقی که بدون اعتقاد به ولایت است و اگر چه اقرار زبانی هم با او نباشد، هم اطلاق می شود، و به درستی ایمان بر تصدیق به تمامی دستورات نبوی که در آن مجموعه دستورات، اعتقاد به ولایت همراه با اعمال است هم، بوده، اطلاق می شود. و خداوند سبحان عالم به حقائق احوال می باشد).(1) که در لابلای مباحث آن کتاب به مطالبی، بس مهمّ اشاراتی دارند که طالبین حقّ و حقیقت بدانجا رجوع نمایند.

بنابراین اعتقاد به ولایت که همان ایمان است که در آن دو کتاب مفصّلاً به بیان این معنا اشاراتی شده است، با اعتقاد به اسلام ظاهری

ص: 148


1- - الشّهاب الثّاقب: ص 97.

که ظهورش در شهادتین می باشد، دو مقوله به حساب می آید. و برای وضوح امر به کلمات شیخ الفقهاء عصرمان، حضرت آیت اللّه وحید خراسانی حفظه اللّه، ارجاع داده که ایشان پس از بررسی تمامی جوانب بحث، بر کرسی تدریس فقه آل محمد(علیهم السلام)معنائی را اختیار نموده اند که علی الظّاهر أقرب به صواب است، که ما در اینجا عباراتی از بیانات علمی ایشان را می آوریم. ایشان اوّلاً اشاره به اقوال فقهاء امامیّه در مبحث کفر شخص مخالف می نمایند و کلام علاّمه مجلسی رحمه اللّه را در معنای ناصب بیان می کنند که ایشان عرف اخبار را شامل حال مخالفین متعصّب نموده و غیر نُصّاب را مستضعف تلقّی می کنند و پس از آن، آن مرجع بزرگوار به مباحثی مهمّ، حول معنای ناصبی پرداخته و در نتیجه اعلام می دارند که ناصبی در مجموع اخبار، خصوص مبغضین از مخالفین را شامل می شود، نه همه آنها را. و پس از ظهور مطلب اخبار دالّه بر کفر مخالفین را، أبطال نموده. و پس از آن حکم فِرَق مسلمین را بیان می نمایند، و در آخر حکم مخالفین شیعه را به سه دسته تقسیم می نمایند و می فرمایند: دستۀ اوّل، مطلق مخالفین شیعه اثنی عشری را، محکوم به کفر و نجاست می نمایند. که چه مخالفین شیعه باشند و یا مطلق شیعه غیر اثنی عشری، که این نظریّه صاحب حدائق می باشد.

ص: 149

دسته دوّم، می گوید تمامی فِرَق شیعه محکوم به اسلام و طهارت اند، و جمیع فرق مخالفین محکوم به کفر و نجاست، که این نظریه جماعتی از اعیان قدماء است.

دسته سوّم، که همه مخالفین شیعه اثنی عشری به نحو مطلق محکوم به اسلام و طهارت، و قائل به حرمت خون آنها و مال و عِرضشان می باشد. و پس از آن عدم کفر مخالفین شیعه را بحث می نمایند، و کفر و اقسام آن را مطرح نموده، و کافر اصطلاحی که خارج از اسلام است را در خصوص صنفی واحد بیان می کنند که او منکر و جاحد حقّ باشد. که عالم به حقّ و حقیقت است. نه شخصی که جاهلاً منکر یا تارک عملی باشد. و پس از آن اقسام اسلام و ایمان را مطرح کرده، و آن را به معنی الأخصّ و الأعمّ تقسیم بندی می کنند که معنی الأعمّ همان مسلمان فاقد صفت ایمان است و معنی الأخصّ همان معنای ایمان است. و ایمان به معنای اعمّ را اسمی برای معتقدین به امامت ائمه هدی(علیهم السلام) می دانند. و ایمان به معنای أخصّ را به صفاتی عالی، که در مجموعه ای از آیات و روایات وارد گشته، معرفی می کنند. و مطالبی عالی و علمی دیگر را مطرح نموده که نقل آنها در اینجا اطاله کلام را به بار می آورد. و در آخر می فرمایند:

ص: 150

1- تُعَدُّ الشَّهٰادَتٰان مِن الأِقْرار بِالتَّوحیٖد و النَّبوّه اِضٰافَهً اِلی الأعتِقٰاد بِالمَعٰادِ و القِیٰامَه مَدخَلاً لِلإسْلاٰم، فَکُلّ مَن أقَرَّ بِهذِه الأمُور و شَهِدَ بِهٰا بِقَلبِه أوْ أجْرٰاهٰا علی لِسٰانِه دَخَل فی الأِسْلاٰم و عُدَّ مُسْلِماً و تَتعلَّق بِهِ أحکٰام المُسلِمیٖن مِن حُرمَه الدَّم و المٰال و العِرضِ و الطَّهاره و مٰا اِلی ذلک و لاٰ یُخرِجُه عَن عَدم قِیٰامِه بالتَّکالیٖفِ الشَّرعیِه الوٰاجِبَه کَالصَّلاه اِلاّ اِذٰا أنکَر ضَرُوریّاً مِن ضَرُوریٰاتِ الأِسلاٰم.

2- الأِعتِقٰاد بِوِلاٰیهِ أمیٖرالمُؤمنین(علیه السلام) و خِلاٰفَتِه بَعد رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) بِلاٰفَصْل و بِالنَّص و اِنْ عُدَّ مِن الثّوابِتِ الأِسْلاٰمِیَّه و مِن الضَّروریٰات عِند الأِمٰامیّه لکِن اِنکٰارهٰا لاٰ یُخرِجُ المُخٰالِفَ عن الأسْلام و لاٰ یُلحِقُه بِجَمٰاعَهِ الکُفّٰار، بَل هو مُسْلِمٌ یُحرمُ دَمُه و مٰالُه و عِرضُه، و غَیر ذٰلک مِمّٰا یترتَّبُ علی الشَّهٰادَتَین و مَدلُول جَمیع الرِّوٰایات و الأخْبار الصَّریحَه و المُبَطَّنه الوٰارِدَه فی کُفرِ المُخٰالِف لَیس المُرٰاد مِنه الکُفر المُقابِل للأِسلاٰم بَل هو الکُفر المُقٰابِل لِلأیٖمٰان غَیر المُخْرِج عن الأسلاٰم.

3- أثْبتْنٰا بعدَ التَّحقیٖق اَنَّ المُخٰالِف لِلأمٰامِیَّه فی الأصُولِ و الفُروعِ مِن جَمیٖع فِرَق المُسلِمین و مَذٰاهِبِهم مَحکُومٌ بِالأِسْلاٰم بِالمَعنی الأعمّ

ص: 151

حَقیٖقهً و حُکماً و مُخٰالفَه المُخالفیٖن لِلشِّیعَه الأمٰامیَّه لاٰ تُخْرجُهُم مِن الأسلاٰمِ بَل یَبْقیٰ المُخٰالِف مُسلِماً یَجِبُ علی کلِّ شیٖعیٍ أنْ یُرٰاعیٰ حُرمَتَه (شهادت و اقرار به توحید و نبوّت مضافاً به اعتقاد به معاد و قیامت، مدخلی و راه ورودی به دین اسلام شمرده می شود، پس هر آن کس به این امور اقرار کند و قلب او شهادت دهد یا آن امور را بر زبان جاری کند، در دین اسلام داخل و مسلمان شمرده می شود. و احکام مسلمین بر او، از حرمت خون و مال و ناموس و طهارت و پاکی و بقیّه احکام، بار می شود. و این که به تکالیف شرعی واجب خود عمل ننماید مثل ترک نماز، او را از اسلام بیرون نمی کند، مگر اینکه حکمی ضروری از ضروریات اسلام را انکار کند.

2- اعتقاد به ولایت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدون فاصله را برای ایشان، به دلیل قاطع، داشته باشد. و اگر چه این مطلب از اعتقادات ثابت اسلام و از ضروریات شیعیان امامی می باشد، امّا انکار او شخص مخالف را از اسلام بیرون نکند، و به جماعت کفّار ملحق ننماید. بلکه او مسلمان است و خون و مال و ناموسش و غیر آنها از احکام مسلمین برای او محترم باشد، و معنای تمامی روایات و اخبار صریحه و مبطّنه و غیر آشکار که در حکم کفر مخالفین آمده،

ص: 152

منظور از آنها کفر مقابل اسلام نیست بلکه کفر در مقابل ایمان است که سبب خروج از اسلام نمی شود.

3- بعد از تحقیق ثابت کردیم که به درستی مخالف شیعی امامی در مسائل اصول و فروع، از تمامی فرقه ها و مذاهب مسلمین، به حکم اسلام اعمّ، هم حقیقهً و هم حکماً، محکوم می باشند، و مخالفت آنها با شیعی امامی آنها را از اسلام خارج نکرده بلکه در حکم اسلام باقی می دارد و بر هر شیعی مراعات حرمت او واجب است).(1)

به هر صورت، آنچه که مسلّم و یقینی است، نجات از مهالک روز قیامت، مخصوص شیعیان أثنی عشری است و بقیّه احزاب و فرقه ها، اهل آتش جهنّم اند. و این اعتبارات گفته شده، برای ظواهر این دنیاست و تکالیف دنیوی، و الاّ جواز عبور از پل صراط و دخول جنّت به محبّت و ولایت اولیاء الهی(علیهم السلام)، متوقّف است.(2)

پس از اطّلاع از مباحث قبلی، در طول چهارده قرن، آنچه که مورد بحث و بررسی بوده، البتّه با عنایت به آیات قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام)،

ص: 153


1- - التّکفیر فی ضوء الفقه الشّیعی: تقریرات درس آیت اللّه شیخ حسین وحید خراسانی: ص 260.
2- - برای اطّلاع بیشتر به حدیث افتراق امّت به هفتاد و سه فرقه، در کتاب سلیم بن قیس هلالی و دیگر مصادر، رجوع نمائید.

مبحث نفاقی بوده که در جان و پیکره بعضی مسلمین عالم، از صدر اوّل تا زمان حاضر و تا زمان ظهور مقدّس مهدوی(علیه السلام)، رخنه نموده. ولی التفاتی و توجّهی به وجود نفاق در پیکرۀ ایمان و تشیّع از زمان وجودش، پیدا نشده. که در واقع منهج ایمان صاحب زیّ و شرفی است که منظّم به زیّ و شرف اسلام گردیده، که آنچنانی که اقرار به شهادتین سبب اعتناق به شرف اسلام است اقرار به شهادات سه گانه هم سبب اعتناق به شرف ایمان می باشد، و همچنانی که نفاق در اسلام بر انواع و اقسامی تقسیم می شود، که تارهً خود را موالی و منسوب به خدای منّان و رسول(صلی الله علیه و آله) می داند و در حال، معادی امیر عوالم و عترت(علیهم السلام)اوست و تارهً موالی خدای عزّوجلّ، خود را می پندارد، ولیکن معادی رسول مکرّم(صلی الله علیه و آله) می باشد، همان شکل نفاق در ایمان به درجات و اقسامی منقسم می شود.

موالات علیّ أمیرالمؤمنین(علیه السلام) را داراست ولی معادات حسنین(علیهما السلام) را دارد یا أصحاب کساء را دوست دارد ولی معادات زین العابدین و امام باقر و امام صادق(علیهم السلام)را در دل می پروراند. چنانچه در بین اصحاب مولای عالم حضرت امیر(علیه السلام)، بعضی بدین اعتقاد بودند، و یا موالات ائمه(علیهم السلام)را داراست ولی امام کاظم(علیه السلام)و حضرت رضا(علیه السلام) یا حضرت جواد(علیه السلام) را معادات و دشمنی می ورزد. چنانچه جماعت اسماعیلیّه و

ص: 154

ناووسیّه و کرخیّه و غیر آنها از فرق شیعی اینچنین هستند، و یا موالات ائمه(علیهم السلام)را در ظاهر قبول دارد ولیکن از اوامرشان متمرّد و سرباز می زند، و آن حجیّت و ولایت مطلقه را به حسب مقامات و اوامر وارده از آنان، قبول ندارد و زیر بار نمی رود.(1)

دسته ای از روایات حضرات معصومین(علیهم السلام)، به نمونه هائی از نفاق در ایمان، اشاراتی می نمایند:

1- دسته ای که موالات اهل بیت(علیهم السلام) را دارایند ولی در برائت از دشمنانشان ضعیف اند:

در صحیحه اسماعیل جعفی، قالَ: قُلتُ لِأبیٖ جَعْفَرٍ(علیه السلام): رَجُلٌ یُحِبُّ أمیٖرالمُؤمنین(علیه السلام)و لاٰ یَتَبرَّأ مِن عَدُوّه و هو یَقُول:هو أَحَبُّ اِلیَّ مِمَّن خٰالَفَه، فَقٰال: هذا مَخَلِّطٌ و هو عَدُوّ فَلاٰ تُصَلِّ خَلفَه و لاٰ کرٰامَه اِلاّٰ أنْ تَتَّقیٖه (به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم: شخصی است که می گوید من أمیرالمؤمنین(علیه السلام) را دوست دارم در حالی که از دشمن حضرت برائت و دوری نمی جوید، و می گوید: ایشان از مخالفینشان نزد من محبوبتراند، حضرت فرمودند: او شخصی است که حقّ و باطل را با هم در آمیخته

ص: 155


1- - برای اطلاع بیشتر از این فرقه ها و منتسبین به تشیّع به کتبی چون معجم رجال الحدیث آیت اللّه خوئی و تنقیح المقال آیت اللّه مامقانی و رجال کشی و رجال نجاشی و دیگر کتب رجالی رجوع نمائید.

و دشمن واقعی می باشد. پس پشت سر او نماز بجای نیاور و بدو اقتدا مکن و او هیچگونه احترامی نزد ما ندارد، مگر زمان تقیّه پیش آید که باید تقیّه نمائی).(1)

و به امام صادق(علیه السلام) عرضه شد: انَّ فُلاناً یُوالیٖکُم اِلاَّ انَّه یَضْعف عن البَرائهِ مِن عَدوّکم، قال: هَیْهٰات کَذِب مَن ادَّعیٰ مَحَبَّتنٰا و لَم یَتَبَّرأ مِن عَدُوِّنٰا (به درستی که شخصی موالات شما را داراست ولی در برائت از دشمنانتان ضعیف است، حضرت فرمودند: ای کاش اینگونه بود، دروغ می گوید کسی که ادّعای محبت ما خانواده را دارا باشد و از دشمنان ما برائت و دوری و بیزاری نجوید).(2)

که در اینجا اشاره می کند به این موضوع که برای تولّی و تبرّی مراتبی می باشد، مرتبه ای در بحث معرفتی و اعتقادی که احادیثش گذشت، و مرتبه ای عملی، در ولاء سیاسی یا سلوک فردی، لذا از اینجاست که شیخ الطّائفه رحمه اللّه در مبسوط و قاضی در مهذّب و علاّمه در تذکره فتوای به عدم جواز امامت و پیشوائی کسی داده اند که تظاهر به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)می کند ولی از دشمنان حضرتشان تبرّی نمی جوید.(3)

ص: 156


1- - وسائل الشّیعه: ج 5، باب 10، ح 3، مَن لاٰ یحضُره الفقیه: ج 1، ص 249، ح 28.
2- - بحارالأنوار: ج 27، ص 57، ح 18، مستطرفات السَّرائر: ص 460.
3- - المبسوط: ج 1، ص 155، المهذَّب: ج 1، ص 80، تذکره الفقهاء: ج 4، ص 380.

2- دسته ای که ولاء اهل بیت(علیهم السلام) را برخوردارند و لکن از حقیقت آن دورند، که در امورات سیاسی خود مثلاً، بین اتباع ائمه هدی(علیهم السلام) و بین مخالفین این خانواده، در منصبی که در حکومت جور و ظلم داراست، مساوات قرار می دهد، که این نوع حرکت سیاسی او، خلاف ولاء سیاسی او، برای خانواده اهل بیت نبوّت(علیهم السلام) می باشد، چرا که موالی خاندان رسالت(علیهم السلام) ، در امور سیاسی، به نحو دیگری عمل می کند.

در روایت زیاد بن أبی سلمه آمده که گوید: دَخَلتُ علی أبِی الحَسَن مُوسی(علیه السلام)، فقال لی: یٰا زِیٰاد، انَّکَ لَتَعْمل عَمَل السُّلْطٰان؟ قال، قُلتُ: أَجَل، قال لی: و لِمَ؟ قلتُ: أنٰا رَجُل لی مُرُوءَهٌ و عَلیَّ عِیٰال، و لَیس وَرٰاءَ ظَهْری شیء، فقال لی: یٰا زیٰاد لَئِن أَسْقطَ مِن جٰالِقٍ فأتَقطَّعُ قَطْعَهً قَطْعَهً أحَبُّ اِلیَّ مِن أنْ أتوَلیٰ لِأحَدٍ مِنْهم عَمَلاً أوْ أطَأَ بَسٰاطَ أحَدهِم اِلاّٰ لِمٰاذٰا؟ قلتُ: لاٰ أدْریٖ جُعلتُ فداک، فقال: اِلاّٰ لِتَفْریجِ کُربَه عن مؤمِنٍ أوْ فَکِّ أسْرِه أوْ قَضٰاءِ دَیْنِه، یا زیٰاد اِنَّ أهْوَن مٰا یَصْنع اللّه لِمَنْ تَولّیٰ لَهُم عملاً أنْ یَضْربَ عَلیه سُرٰادِق مِن نٰار الی أنْ یَفْرغ اللّه مِن حِسٰابِ الخَلائِق، یا زیٰاد فَاِن تَوَلَّیتَ شیئاً مِن أعمٰالِهِم فَأحسِن الی أخوٰانِک فَوٰاحِده بِوٰاحِدَه و اللّه مِن وَرٰاء

ص: 157

ذلِک، یا زیٰاد، أیُّمٰا رَجُلٍ مِنکُم تَولّیٰ لأحَدٍ مِنْهم عَملاً ثُمَّ سٰاویٰ بینَکُم و بَیْنَهم فَقُولُوا لَه: أنتَ مُنْتَحلٌ کذّٰاب، یا زِیٰاد اِذٰا ذَکرتَ مَقدَرتکَ علی النّاسِ فَاذْکُر مَقْدرَهَ اللّه علیکَ غَداً و نَفٰادَ ما أتَیْتَ اِلیهِم عَنْهم و بَقٰاء مٰا أتَیتَ اِلَیهم عَلیک (بر امام موسی بن جعفر(علیه السلام) داخل شدم، ایشان به من فرمودند: ای زیاد به درستی هر آینه در دربار سلطان خدمت می کنی؟ گفتم: آری، فرمود: برای چه؟ عرضه داشتم: من مردی صاحب احسان نمودن و فضل می باشم، و عیالاتی دارم، و اندوخته و سرمایه کنار گذاشته ای هم ندارم، فرمود: ای زیاد اگر از کوهی بلند پرتاب شوم و قطعه قطعه گردم، برای من نیکوتر است از این که متولّی عملی برای دستگاه حکومت شوم، یا بساطی را برایشان پهن کنم، الاّ برای چه چیز؟ عرض کردم: نمی دانم فدایت شوم، فرمود: مگر برای رفع همّ و غمّی از مؤمنی، یا آزادی اسیر او، یا قضاء و بجای آوردن دین او. ای زیاد به درستی آسان ترین کاری که خداوند برای متولّی امور حکومت می کند، آنست که خیمه ای از آتش برای او، تا از حساب خلائق در قیامت فارغ شود، می زند. ای زیاد، اگر متولّی کاری شدی پس به برادرانت در برابر هر کاری احسان کن، و خداوند ناظر و حاضر است. ای زیاد هر شخصی از شما که متولّی شود برای حکومت سپس

ص: 158

بین شما و مخالفین به مساوات عمل نماید، پس به او گوئید: تو مذهب شیعی را قبول کرده ولی دروغ می گوئی. ای زیاد زمانی که استیلاء و برتری خود را بر مردم یادآوردی، قدرت خداوند و علوّ او را بر خودت در روز قیامت، به یاد آر و اتمام خوبی هایت را به آنها و بقاء آنها را بر خودت، متذکّر شو).(1)

در روایت امام صادق(علیه السلام) مطلبی عجیب را می نگریم که سخن را تمام می کند. قال الصّادق(علیه السلام): مٰا اَنْزلَ اللّه سُبْحٰانَه و تَعٰالیٰ آیه فی المُنٰافِقیٖن اِلاّ و هی فیٖمَنْ یَنْتَحِل التَّشَیُّع (خداوند سبحان آیه ای را در شأن منافقین نازل ننمود مگر اینکه آن آیه در شأن کسانی است که خود را منسوب به تشیّع نموده و فی الواقع از آنان نیست).(2)

این حدیث دلالت می کند بر اینکه تعدّد نفاق و تنوّع آن، در وسعت تنوّع، نفاقی است که در لباس اسلام خودنمائی می کند. و چنانچه اسلام را ظاهری صوری است و واقعی حقیقی، همانطور ایمان هم ظاهر صوری و واقعی حقیقی دارد. و اگر چه ظاهر باید، خودنمائی کند تا مسلمان از کافر جدا گردد مگر اینکه ناچاراً باید واقعی هم داشته باشد،

ص: 159


1- - الکافی: ج 5، ص 109، ح 1.
2- - بحارالأنوار: ج 65، ص 166، ح 20 ، رجال الکشّی: رقم 535.

که بدون آن نفاق است و بس، ایمان ظاهری هم، باید باطنی داشته باشد، و الاّ نفاق است و بس.

در این میان حدیثی را متذکّر شوم که در وصف مؤمنین و مسلمین حقیقی است، که غیر از باطن و پرداختن به آن، بایدظاهر را مورد عنایت قرار دهند و فقط به باطن اکتفا ننمایند.

قال الصّادق(علیه السلام): أوْحَی اللّه عزَّوجلَّ الی نَبیٍّ مِن أنْبِیائِه قُل للمُؤمنین: لاٰ تَلْبَسُوا لِبٰاسَ أعْدٰائی، و لاٰ تَطْعَموا طَعٰامَ أعدٰائی، و لاٰ تَسْلکُوا مَسٰالکَ أعْدٰائی فَتَکُونُوا أعْدٰائی کمٰا هُم أعْدٰائی (امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خداوند عزّوجلّ به یکی از انبیاء خود وحی نمود که به مؤمنین بگو: لباسهائی که لباس دشمنان من است نپوشند، و غذایی که غذای آنان است نخورند، و راه و روش آنها را نپیمایند که آن مؤمنین هم دشمن من می شوند چنانچه آنها دشمن منند).(1)

3- بنی العبّاس که به شعاری منافق گونه قیام کرده و شعار منهاج اهل بیت(علیهم السلام) و استرداد حقوقشان را از ظالمین و قاتلین آن خانواده سر دادند و ندا بلند کرده که: الرِّضٰا مِن آلِ

ص: 160


1- - علل الشرائع: ج 2، ص 348، باب 56، ح 6.

محمَّد(علیهم السلام)که ما آمده ایم تا کرسی خلافت را پس گرفته و آنان را بر روی آن بنشانیم و لباسهای مشکی به تن نموده تا اظهار حزن در مصائب آل اللّه(علیهم السلام)نموده و آن را شعاری دیگر نمودند. و مع الأسف بعضی بی خردان بدون توجّه و درایت، به احادیثی متمسّک شده و بدون فهم آن احادیث، نداء به کراهت پوشیدن لباس عزا و جامه های مشکی در عزای آل اللّه(علیهم السلام)، بلند کرده که لباس مشکی نپوشید که آن شعار بنی عبّاس لعنهم اللّه می باشد. خدا ما را از خواب غفلت بیدار نماید، آمین یا ربّ العالمین.(1)

آری، آن حرکت از خاندان عباسی برای جلب نظر عوام جهله مسلمین بوده، تا بتوانند به قدرت دست پیدا کرده و بنی امیّه لعنهم اللّه را از حکومت ساقط نمایند. تا زمانی که امر به دست خودشان فتاد، نفاق را معلوم کرده و نقاب از چهره واقعی خود کنار زنند، تا جایی که این نوع حرکت نفاقی در اصطلاح و استعمال روائی به عنوان نفاق عباسیّین، مطرح گشته است.

ص: 161


1- - خوانندگان محترم برای اطّلاع کافی از این مسأله به دو کتاب قیّم سیاهپوشی در سوگ ائمه نور: نوشته علی ابوالحسنی و رساله لُبس السَّواد، نوشته مرجع فقید آیت اللّه میرزا جواد تبریزی رحمه اللّه، رجوع نمائید.

4- در کتب مخالفین می بینیم که ناصبی و نصب عداوت با اهل بیت رسالت(علیهم السلام) را به هشت قسم و در بعضی دیگر به پانزده قسم تقسیم نموده اند که بعضی جلّی و واضح است و بعضی خفیّ و مستور.

قسم اوّل که در نصب عداوت واضح و روشن است، معروف به جهر به عداوت و آشکار ساختن آن و نیل و بدگوئی و وقیعه در شأن آن خانواده می باشد. و یا ابطان بغض و عداوت در قلب، و یا تقدیم غیر آنها بر آن بزرگواران، که اینها حالاتی است که نصب عداوت علنی را جار می زند و امّا قسم دوّم که به حالت خفاء خودنمائی می کند، صورت تشکیک در فضائل آنان یا تفضیل غیر بر آن بزرگواران، یا مساوی کردنشان با دیگران و یا حتّی نسبت دادن فضائلشان را به اشخاصی دیگر، یا طعنه زدن در شأن خواصّ یاران و تابعین حضرات معصومین(علیهم السلام)، می باشد.

و مخفی نماند که صورت اوّل، منطبق بر نفاق در اسلام می شود، که اصلاً آنان را از مسلمانی بیرون می کند، به خلاف صورت دوّم که نفاق ایمانی را می رساند. حضرات ائمه(علیهم السلام) در روایات اشاره به تعداد أنماط نصب عداوت برای اهل بیت: می نمایند، چنانچه فرموده اند(علیهم السلام) لَیْس النّٰاصِبُ مَن نَصَب لَنٰا أهل البیت(علیهم السلام)، لِأَنَّکَ لاٰ تَجِد أحداً یقُول أنٰا أبغَضُ

ص: 162

مُحمَّداً و آل محمّدٍ(علیهم السلام)، و لِکنْ النّٰاصِب مَن نَصَب لکُم و هو یَعْلم انّکم تَتَولَّونا و انَّکم مِن شیعتِنٰا (ناصبی کسی نیست که برای ما خانواده عداوتی را نصب کند، چرا که تو به درستی کسی را نمی یابی که بگوید من محمد و آل محمد(علیهم السلام)را مبغوض می دارم بلکه ناصبی کسی است که برای شما شیعیان نصب عداوت کند در حالی که او می داند شما ما را دوست داشته و از شیعیان ما می باشید).(1)

5- از درجات نفاق در ایمان، استنقاص شأن صاحبان ولایت(علیهم السلام) در علم است. و اینکه حضرات معصومین(علیهم السلام) معیاری را بیان می دارند که نشانگر بطلان این اعتقاد است تا بدانیم آنها مخزن علوم الهی هستند و تمامی علم خداوند را به اذن حضرتش جلّ و علا دارند(2)، لذا فرموده اند: شَرِّ قٰا و غَرِّبٰا لَن تَجِدٰا علماً صَحیٖحاً اِلاّٰ شَیئاً یخْرُجُ مِن عِنْدِنا أهلَ البَیتْ (اگر به شرق و غرب عالم روید، هرگز علمی صحیح را نخواهید یافت، مگر علمی که ازنزد ما اهل بیت(علیهم السلام)خارج شده باشد).(3)

ص: 163


1- - جواهر الکلام: ج 30، ص 94.
2- - برای وضوح بیشتر به کتاب علم غیب نوشته آیت اللّه شیخ علی نمازی شاهرودی مراجعه فرمائید.
3- - بحارالأنوار: ج 2، ص 91، ح 20 ، بصائر الدرجات: ص 30.

و فرموده اند: مَنْ أصْغیٰ اِلی نٰاطِقٍ فَقَد عَبدَه (هر آن کس که به کلام گوینده ای گوش فرا داد، پس به راستی او را عبادت نموده است).(1)

و امام باقر(علیه السلام) فرمودند: یَمَصُّون الثَّمادْ و یَدَعُون النَّهرَ العَظیٖم، قیٖلَ لَه: و مٰا النَّهْر العَظیم؟ قال: رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) والعِلْم الَّذی أتٰاه اللّه، اِنَّ اللّه جَمَع لِمُحَمَّد(علیه السلام) سُنَن النَبییِّن مِن آدَم هَلُمَّ جَرّاً الی مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله)، قیٖل لَه: و مٰا تِلک السُّنَن؟ قال: عِلمُ النَّبییّنَ بِأسْرِه، اِنَّ اللّه جَمعَ لِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله) عِلْمَ النَّبییّٖنَ بِأسْرِه و اِنَّ رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) صَیَّر ذلِک کُلَّه عِندَ أمیٖرالْمؤمنین(علیه السلام)، الحدیث (آب کمی را می نوشند، و نهری عظیم را رها نموده اند، گفته شد: نهر عظیم چیست؟ فرمود: رسول خدا(علیه السلام) و علمی که خداوند به ایشان داده است، به درستی باری تعالی برای ایشان جمع کرد سنن انبیاء را از حضرت آدم تا حضرت خاتم(علیهم السلام). گفته شد: آن سنّت ها چیست؟ فرمود: علوم انبیاء(علیهم السلام)تماماً، به درستی خداوند متعال برای ایشان جمع کرد تمامی علوم انبیاء(علیهم السلام) را، و حضرتشان تمامی آنها را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذاشتند).(2)

ص: 164


1- - الکافی: ج 6، ص 433، ح 24.
2- - بحارالأنوار: ج 26، ص 165، ح 21.

و فرمودند: کَذَب مَن زَعَم اَنَّه یَعرِفُنٰا و هُو مُسْتَمسِکٌ بِعُروَهِ غَیْرِنٰا (دروغ می گوید هر آن کس که گمان برد که ما را می شناسد در حالی که دست آویزخود قرار داده عروه غیر ما را و به او متمسّک شده).(1)

و فرمودند: کلُّ شَیءٍ لَمْ یَخْرُجْ مِن هذٰا البَیْت فَهو وَبٰال (هر آنچه که از این خانه بیرون نیامده پس او باطل است و وبال و گردن گیر انسان می شود).(2)

6- نوعی دیگر از نفاق در ایمان، جحد و انکار شئونات و مقاماتی است که خدای متعال به آن موالی(علیهم السلام) اعطا نموده است. که سبب ردّ اقوال و معجزات و کرامات حضرات می شود و در نتیجه ولایت در دین و دنیای عترت نبوی را، به زعم خود خدشه دار می نماید. در حالی که گمان می کند شیعه آن خانواده است و اقرار دارد که خداوند ایشان را امام خلائق مقرّر نموده است.

لذا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بعد از رجوع از تبوک خطبه ای ایراد فرمودند و خطاب به مهاجرین و انصار بیان داشتند که: مَعٰاشِر المُهٰاجرینَ و

ص: 165


1- - بحارالأنوار: ج 2، ص 82، ح 7.
2- - الأختصاص: ص 41.

الأنصٰار مٰا بٰال أصحٰابی اِذٰا ذُکر لَهم أبْرٰاهیٖم و آلُ أبْرٰاهیٖم، تَهَلَّلتْ وُجُوهُم و انْتَشَرت قُلُوبُهم، و اِذٰا ذُکر لَهم مُحمّدٌ و آلُ مُحمَّد تَغَیَّرت وجُوهُهم و ضٰاقَت صُدُورُهم اِنَّ اللّه لَم یَعْطِ ابْرٰاهیمَ شیئاً و آلَ أبْرٰاهیم اِلاّٰ أعْطیٰ مُحمَّداً و آلَ مَحمَّد مِثْله و نَحْن فی الحَقیقَهِ آل أبْرٰاهیم (ای گروه مهاجرین و انصار، اصحاب مرا چه شده که زمانی که در برابرشان ابراهیم و آل او یاد می شوند، صورتها باز می شود و قلوب وسینه هایشان گسترده می گردد، و زمانی که محمد و آل محمّد(علیهم السلام) ، نزد آنان یاد می گردد، صورت ها متغیّر و گرفته و خمود می شود و سینه ها به تنگ می آید، به درستی خداوند به ابراهیم و آل ایشان مقامی اعطا نفرمود مگر اینکه مثل او را به محمّد و آل کرامش(علیهم السلام) عطا فرمود، و ما خانواده در حقیقت آل ابراهیم(علیهم السلام)می باشیم و از نسل او هستیم).(1)

و در حدیث حضرت رضا(علیه السلام) آمده: فَمَن ذٰا الّذیٖ یَبْلُغ مَعْرِفه الأِمٰام أوْ یُمْکِنُه أختِیٰاره؟ هَیهٰات هَیْهٰات، ضَلَّت العُقول و تٰاهَتِ الحُلُوم و حٰارَت الألْبٰاب و حَسِرتِ العُیُونْ و تَضٰاغَرَت العُظَمٰاء و تَحَیَّرتِ الحُکَمٰاء و تَقٰاصَرت الحُلَمٰاء و حَصِرت الخُطَبٰاء و جَهِلَتِ الألِّبٰاء و کَلَّتِ الشُّعرٰاء و

ص: 166


1- - مدینه المعاجز: ج 2، ص 278، بحارالأنوار: ج 27، ص 171.

عَجَزتِ الأُدبٰاء و عَیِیَتِ البُلَغٰاء عن وَصْفِ شأنٍ مِن شَأنِه أو فَضیٖلَهٍ مِن فَضٰائِله فَاَقَرَّت بِالعَجْز و التَّقصیٖر و کیفَ یَوصَف أو یُنْعَت بِکُنهِه شَیءٌ مِن أمْرِه أو یُوجَد مَن یَقُوم مَقٰامَه و یُغْنیٖ غَنٰاءَه؟ لاٰ کیفَ و اَنّیٰ وَ هو بِحَیثُ النَّجْم مِن أیْدیٖ المُتَنٰاوِلین و وَصْفِ الوٰاصِفیٖن فَأیْن الأخْتِیار مِن هذا و أینَ العُقُول عن هذٰا أو أینَ یُوجَد مِثْل هذا؟ الحدیث (پس کیست، آن کسی که او را برسد، امام را بشناسد، و او را ممکن باشد که خود، امام اختیار کند؟ ای کاش چنین بود ای کاش اینچنین بود، عقلها در بادیه گمراهی، نادان، حلمها در بیابان فکر، سر به گریبان، صاحبان هوش در این ورطه، مدهوشان، چشمها حسرت نابینائی، نوشان، بزرگان لباس کوچکی، پوشان، حکما در وادی حیرت سرگردان، عاقلان در عالم قصور، حیران، خطیبان را، راه تنگی، پیشه، متفکّران در جادّه جهل، در اندیشه، شاعران را زبان نطق بسته، ادیبان را زبان تکلّم خسته، بلیغان را فصاحت بیان، رسته، چه عجز دارند از وصف شأنی از شئونات او یا فضیلتی از فضائل او، پس به عجز و قصور اقرار کنند و چگونه می توان او را وصف نمود و به کنه او پی برد یا امر او را فهمید و چه کسی یافت شود که قائم مقام او باشد و به وجود او از امام مستغنی شد و چگونه معرفت در حقّ او حاصل شود، و از کجا می توان او را شناخت؟ هرگز، و

ص: 167

چگونه، در حالی که امام چون ستاره دور است از دست کسانی که قصد او کنند و وصف او نمایند پس از کجا امام را اختیار کردند و کدام یک از عقول امتیاز آن را نمود و از کجا یافتند او را که متّصف به این صفات باشد).(1)

تا بدینجا انواعی از نفاق ایمانی را بیان نمودیم و از این پس به یکی دیگر از انواع نفاق در ایمان، که به بیانی، مهمترین نوع نفاق ایمانیست می پردازیم و آن نفاق و نوع عملکرد جماعتی از شیعیان است که برای خود عنوان پدید آوردند و اعتقادی را رواج دادند که مع الأسف آن اعتقاد هنوز خودنمائی کند و حضرات معصومین: آنان را و اعتقاداتشان را بسیار خطرناک و مسموم معرفی نمودند، که تا زمان ظهور هم فعالیّت کرده و به لطائف الحِیل، تفکّرات خود را در جامعه شیعی القاء می کنند و آن جماعت خبیثه منحرفه بتریّه است. که به صدد آمدیم تا در چند سطر و اوراقی آنان و تفکّرات شیطانیشان را برملاء کنیم تا خوانندگان این اوراق بیش از پیش با آنها آشنا شده و بر اعتقادات خود و نسل آینده، از شیطنت آنها ترسیده و هیچگونه ملاطفتی و همراهی با آنان و تفکّرات مسمومشان ننمایند.

ص: 168


1- - عیون الأخبار الرّضا7: ج 1، ص 195، باب 20، الکافی: ج 1، ص 201.

انشاءاللّه به وضوح بدین مسأله می پردازیم و تا حدّ امکان جوانب بحث را توضیح می دهیم.

این جماعت که به زودی با آنها آشنا می شوید روحیّه ای انقلابی داشته و چون زید بن علی، خروج نمود اطراف او را گرفتند، لذا به جماعت زیدیّه ملقّب گشته و در مقابل جماعاتی و گروه هایی چون مغیریّه و خطابیّه، که احوالاتشان در کتب رجال مذکور است، قد علم کردند، ولی در جریانی که به زودی روایتش ذکر می شود، زید آنها را به لقب بتریّه نامگذاری کرد. حال به نظرات مطرح شده درباره این جماعت دقّت کنید.

1- فیروزآبادی در قاموس می گوید، در مادّه ابتر:

والأبْتَر لَقَب مُغیْره بن سَعْد و البُتْریّه مِن الزِّیْدِیه تُنْسَبُ الیه (ابتر لقب مغیره بن سعد است و بتریه جماعتی از زیدیّه هستند و به او منسوب می باشند).(1)

در حالی که مغیره از اصحاب امام صادق(علیه السلام) است و لیکن شخصی منحرف و ملعون ازجانب امام معرفی شده است.

علاّمه مجلسی رحمه اللّه در تفسیر کلام فیروزآبادی می گویند:

و قیٖل هو المُغَیره بن سَعْد و یُلَقَّبْ بالأبْتَر، فَتُنْسَبُ اِلیه البُتْریّه أو البَتْرِیّه مِن الزِّیْدِیه و لَم أدْرِ مِن أینَ أخَذَه (گفته شده که مغیره بن سعد کسی است که به

ص: 169


1- - القاموس: ج 1، ص 366.

لقب أبتر نامیده شد و جماعت بتریه که از زیدیّه می باشند به او منسوب گشته اند و من نمی دانم فیروز آبادی این کلام را ازکجا آورده).(1)

2- أسفرائینی گوید: هَولآء اَتبٰاع رَجُلینِ، أحَدُهما الحَسَن بن صٰالِح بن حَیّ و الآخر کَثیٖر النَّواء، المُلَقّب بالأَبْتَر (اینان تابعین دو نفرند که یکی حسن بن صالح است و دیگری کثیر النّواء که ملقب به أبتر است).

و بعد اعتقادشان را مطرح می کند که: و قَولُهم کَقَول سُلَیمان بْنِ جریٖر الّذی قال انَّ الأِمٰامَهَ شَوریٰ و اِنَّما تَنْعَقِد بِعَقْدِ رَجُلَین مِن خِیٰار الأمَّه غَیر انَّ البَتْرِیّه تَوَقَّفَتْ فی عُثمٰان (و گفته آنان مثل گفته سلیمان بن جریر است که گوید امامت شورائی است که به عقد دو نفر هم منعقد می گردد که آن دو نفر از بهترین امت باشند الاّ اینکه بتریه در شأن عثمان متوقف اند).(2)

که البته این کلام درست نیست چرا که بتریه امامت را در ائمه(علیهم السلام)می دانند و شوری را قبول ندارند بلکه این گفته اسفرائینی، اعتقاد مخالفین است.

ص: 170


1- - بحارالأنوار: ج 64، ص 203.
2- - الفَرق بین الفِرَق: ص 54.

1- شهرستانی گوید:والبَتریَّه أصحابُ کَثیر النَّواء الأبتر (بتریه اصحاب و یاران کثیر النّواء أبتر هستند).(1)

به تعلیقه علاّمه تستری توجه کنید:

هذا و فی الصِّحاحِ و القٰامُوس البَتْریّه أصحٰابُ مَغَیرهِ بن سَعْد و لَقَبُه أبْتَر و هو غَلَطٌ مِنْهما، فأصْحٰابُه یُقٰال لَهُم المُغَیْریَّه کمٰا اتَّفَق علیه الخٰاصَّه و العٰامَّه و اَمّا البَتْریه فأصحٰابُ کثیٖر النَّواء و أبنِ حَیّ و جَمْع آخَر خَلَطُوا وِلاٰیه أبی بَکرٍ و عُمر بِوِلاٰیه علیٍّ(علیه السلام) یَتَبرَّئون مِن أعْداء أبی بکرٍ و عُمَر فَسَمّٰاهُم زَید بن عَلیّ البتریّه لِکونِ لاٰزِم قَولِهِم التَّبرء مِن فٰاطمه(علیها السلام) لِانَّ کونَها عَدُوَّه لَهُما و مَوْتُهٰا غَضْبیٰ عَلَیهما اِتِّفٰاقی (در صحاح و قاموس آمده که بتریه أصحاب مغیره بن سعد هستند و لقب او هم أبتر بوده در حالی که این گفته غلط است، چرا که به اصحاب او مغیریه می گفتند چنانچه خاصّه و عامّه بر این مطلب اتفاق دارند، و امّا بتریه اصحاب کثیر النّواء و أبن حیّ و جمعی دیگرند، که ولایت ابوبکر و عمر را با ولایت علی(علیه السلام) مخلوط کرده، و از دشمنان ابوبکر و عمر هم بیزاری می جویند. لذا زید بن علیّ آنها را بتریّه نامید چرا که لازمه قول آنها تبرّی از فاطمه(علیها السلام) است چرا که ایشان دشمن آن دو نفر بودند و

ص: 171


1- - الملل و النّحل: ج 1، ص 142.

حضرتشان از دنیا رفتند در حالت غضب بر آن دو، که این اتّفاقی و مورد قبول همگان است.(1)

قول معتمد:

مرحوم کشیّ از علماء رجال شیعه که کتاب ایشان مورد اطمینان و مصدری ازمصادر کتب رجالی می باشد، روایتی را نقل می کند: قال الصّادق(علیه السلام): لَو انَّ البَتریّه صَفُّ وٰاحِدٌ مٰا بَیْن المَشْرقِ الی المَغْرب مٰا أعَزَّ اللّه بِهِم دیناً (امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اگر به درستی بتریه یک صف گردند ازمشرق تا مغرب عالم، خداوند به واسطه آنها دین را اعزاز و شرافت ندهد و آنها مایه عزّت دین نشوند).

و بعد در تعلیقۀ خودشان به روایت می فرمایند:

والبَتْرِیه هُم أصحٰابُ کَثیٖراالنَّوا وٰالحَسَن بن صٰالِح بن حَیّ و سٰالِم بنِ أبیٖ حَفْصَه و الحَکم بنِ عُتَیْبَه و سَلَمه بنِ کُهَیل و أبُو المِقْدٰام ثٰابتِ الحَدّاد و هُم الَّذیٖنَ دَعَوا الی وِلاٰیَه علیٍّ علیه السّلام ثُمّ خَلَطُوهٰا بَوِلاٰیهِ أبی بکْر و عُمر و یَثْبتُون لَهُما أمٰامَتَهما و یَنْتَقِصُون عَثمان و طَلْحه و الزُّبیر و یَرَوْنَ الخُروج مَع بُطُون وُلد علی بنِ أبی

ص: 172


1- - قاموس الرّجال: ج 10، ص 163.

طٰالِب(علیهما السلام) یَذهبُون فی ذلِک الی الأمرِ بالمَعْروفِ و النَّهی عن المُنکر و یثبتُون لِکُلِّ مَن خَرَج مِن وُلْدِ علیٍّ(علیه السلام) عند خُروجه الأمامَه (و بتریّه آنها اصحاب کثیر النّوا و حسن بن صالح بن حیّ و سالم بن أبی حفصه و حکم بن عتیبه و سَلَمه بن کهیل و أبو المقدام ثابت الحدّاد می باشند، و آنها کسانی هستند که دعوت به ولایت علی(علیه السلام) می نمایند و سپس آن را به ولایت ابوبکر و عمر مخلوط کرده و برای آن دو امامت را ثابت می کنند و عثمان و طلحه و زبیر (در بعضی نسخ اسم عائشه هم آمده) را نقصان می ورزند و بدان ها اشکال می کنند. و خروج بر علیه ظالمین را با فرزندان علی بن أبی طالب(علیه السلام) می دانند که در آن به امر به معروف و نهی از منکر معتقدند و برای هر آنکس که از اولاد علی(علیه السلام) خروجی کند امامت را ثابت می کنند).(1)

لذا با زید فرزند امام سجاد(علیه السلام) در خروج بر علیه بنی امیّه لعنهم اللّه همدست شده و تا به امروز هم در یمن موجوداند که حوثیه ها می باشند و به نشانه آمادگی برای خروج با هر بنی هاشمی خنجری را با خود حمل کرده و بر کمر می بندند چنانچه در عصر ما هم قابل رؤیت است. لذا چون همراه زید شدند زیدیّه نامیده شدند و لیکن در روایات اشاراتی است که زید آنها را به خاطر اعتقاد باطلشان بتریّه نامید و اعتقادشان را مذمّت نمود.

ص: 173


1- - اختیار معرفه الرِّجال: رقم 422.

بدین روایت توجه کنید:

عن سُدیر قال: دَخَلتُ علی أبی جَعفر(علیه السلام) و مَعی سلَمه بن کهِیْل و أبو المِقْدام ثابِت الحَدّاد و سٰالِم بن أبی حَفْصه و کَثیٖر النَّواء و جَمٰاعَه مَعَهم، و عند أبی جعفر(علیه السلام) أخُوه زِیدِ بنِ عَلی فَقٰالُوا لأبی جَعْفَرٍ(علیه السلام): نَتَولّیٰ عَلیّاً و حَسَناً و حُسَیناً و نَتَبرَّأ مِن أعدٰائِهِم، قال: نَعَم، قالُوا: نَتَولّٰی أبٰابَکرٍ و عُمَر و نَتَبرَّأ مِن أعْدٰائِهِم، قال: فَالتَفَتَ اِلَیْهِم زید بن علیّ قال لَهُم: أَتَتَبرَّئُون مِن فٰاطِمه(علیها السلام)، بَتَرتُم أمْرَنٰا بَتَرکُم اللّه، فَیَومَئِذٍ سُمُّوا البَتْریَّه (سدیر گوید: بر امام باقر(علیه السلام) داخل شدم و با من سلمه بن کهیل و أبو المقدام بن ثابت الحدّاد و سالم بن أبی حفصه و کثیر النّواء و جماعتی دیگر بودند، و نزد حضرت برادرشان زید بن علی هم حضور داشت، پس به امام عرضه داشتند: ما علی و حسن و حسین را ولی خدا می دانیم و از دشمنانشان بیزاریم، حضرت فرمودند: بله، گفتند: ما ولایت ابوبکر و عمر را هم می پذیریم و از دشمنانشان بیزاریم، راوی گوید: زید به آنها متوجّه شد و گفت: آیا از فاطمه(علیها السلام) تبرّی و بیزاری می جوئید؟ شما امر ما را ناقص کردید خداوند ناقص و دم بریده کند شما را، پس از آن روز بتریّه نامیده شدند).(1)

ص: 174


1- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 429.

نکاتی مهم:

1- منهاج اهل بیت(علیهم السلام) همراهی تولّی و تبرّی را اقتضاء دارد که اگر چنین نباشد باعث بتر و دُم بریدگی و ناقصی دین را ببار می آورد.

2- کلام زید، به سبب تربیتی است که از مکتب وحی آموخته، خصوصاً زمانی که آنها امام(علیه السلام) را مورد سوال قرار دادند و با حضرت صحبت می کردند، پس مبادرت زید در جواب و سکوت امام تقریر حضرتشان را می رساند.

3- آنها گفتند که ما از دشمنان ابوبکر و عمر لعنهما اللّه بیزاریم، و زید در مقابل بیان نمود که پس شما از خاتون عصمت بیزاری می جوئید، چرا که حضرتشان دشمن سرسخت آن دو ملعون بودند تا جایی که به ابوبکر لعنه اللّه فرمودند: وَاللّه لَأَدْعُوَنَّ اللّه عَلیکَ فی کُلِّ صَلاٰهٍ أصَلّیٖهٰا (به خداوند قسم که تو را در هر نمازی که می خوانم نفرین و لعن می کنم).(1)

و به فرموده حضرت رضا(علیه السلام): کانَتْ لَنٰا أمٌّ صٰالِحَه و هِی عَلَیْهمٰا سٰاخِطَه و لَم یَأتِ بَعْد مَوتِها خَبَرٌ أنَّها رَضِیَتْ عنهمٰا (ما را مادری صالحه بود که بر

ص: 175


1- - الأمامه و السّیاسه: ج 1، ص 20.

ابوبکر و عمر لعنهما اللّه، ساخطه و غضبناک بودند و بعد از شهادتشان خبری نیامده که از آن دو راضی شده باشند).(1)

بلکه این واقعیّت سخط فاطمی(علیها السلام) را حتّی در کتب مخالفین به وضوح می نگریم.(2)

یٰا أبٰا حَفْص الهوینَی و مٰا *** کُنت مَلیّاً بِذاک لَولاٰ الحَمام

أتَمُوتُ البَتُول غَضْبیٰ و نَرضیٰ *** مٰا کذٰا یَصْنَع البَنونُ الکِرٰام

در اینجا به خاطرم رسید که نمونه ای از اظهار برائت زید بن علی را که نقل نموده اند، متذکّر شده، تا سیره عملی، این خانواده را در بحث برائت، دیده باشیم.

زمانی که ایشان در محاربۀ با اعداء از مرکب بر زمین افتاد گفت: أینَ سٰائلی عن أبیٖ بکرٍ و عُمر، هُمٰا أقٰامٰانی هذا المَقام

(کجاست آنکه از من درباره أبوبکر و عمر سوال نمود، تا در جواب بگویم که آن دو بودند که روزگار مرا بدینجا کشانیدند).(3)

ص: 176


1- - عوالم العلوم: ج 11، ص 157، باب 6، ح 1.
2- - صحیح البخاری: ج 4، ص 42.
3- - وقایع الأیام: ج 1، ص 107.

و چه بسزاست که یادآور شویم مصیبت محزونه آقا و سرورمان أباالأحرار سیدالشّهداء(علیه السلام) را که در کربلاء، تبرّی را به نحو اکمل به همگان رسانیدند. آنجایی که تیر سه شعبه مسموم حرمله بن کاهل أسدی لعنه اللّه در سینۀ مبارک حضرتشان نشست و آقای غریب آن تیر را از قفا بیرون کشیدند، که به نقل راوی خون مثل آبی که از ناودان سرازیر شود از سینه مبارک ریزان شد، حضرت آن خون را گرفته به آسمان پاشیدند که سرخی آسمان در وقت غروب آفتاب از آن زمان پدیدار شد(1)، و دوباره دست را پر از خون سینه مبارک نمودند و بر سر و صورت و محاسن شریف مالیدند و فرمودند: هٰکَذا أکُون حتّی ألْقیٰ جَدّی رسُولَ اللّه و أنٰا مخضوبٌ بِدَمی و أقُولُ یٰا رسُولَ اللّه قَتَلَنیٖ فُلانٌ و فُلان (اینچنین جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را ملاقات خواهم کرد در حالی که به خون خود خضاب شده و می گویم یا رسول اللّه فلانی و فلانی مرا به قتل رسانیدند).(2)

و از اینجاست آن حکایت معروف که یکی از ملوک مازندران از شخصی علوی پرسید: مَتیٰ قُتِل الحُسَین بنُ علیِّ (علیهما السلام)؟! سیّد در جواب گفت: اِنَّهُ قُتِل یَوم السَّقیفَه.(3)

ص: 177


1- - بحارالأنوار: ج 45، ص 215 -219 ، جواهر الأیقان: ص 350.
2- - بحارالأنوار: ج 45، ص 53، مقتل الحسین7: ج 2، ص 39، بحرالمصائب: ج 2، ص 501.
3- - وقایع الأیّام: ص 107.

و چه زیبا سروده سیّد بحرالعلوم رحمه اللّه:

کَمینُ جَیْشٍ بَدیٰ یَومَ الطُّفُوفِ و مِن *** یَوْمَ السَّقیفَهِ قَد لاٰحَتْ طَلاٰیِعُه

یا رَمْیَهً قَد أصٰابَتْ وَ هیَ مُخْطَئَه *** مِن بَعدِ خَمسیٖنَ مَن شَطَّتْ مَرٰابِعُه(1)

دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد؟ *** روزی که طرح بیعت منّا أمیر شد

یٰا مَن یُسٰائل دٰائِباً عن کُلِّ مَعْضَلهٍ سَخیٖفَه *** لاٰ تَکْشِفَنَّ مَغْطاً فَلَربَّما کَشَفت جیٖفه

و لَرَبُّ مَستُور بَدٰا کَالطَّبل مِن تَحتِ القَطیٖفَه *** انَّ الجَوابَ لَحٰاضِرٌ لکِنَّنی أخْفیٖه خیٖفَه

لَولاٰ اعْتدٰاء رَعیَّهٍ الغیٰ سِیاسَتَهٰا الخَلیفَه *** و سَیُوف أعدٰائِنا بِهٰامٰاتِنٰا أبداً نقیٖفه

ص: 178


1- - شرح مراثی سیّد بحرالعلوم: ص 332.

لَنَشَرتُ مِن أسْرار آلِ مُحمَّدٍ جُمَلاً طَریفَه *** تُغْنیکُم عمّٰا رَوٰاه مٰالکٌ و أبُو حَنیفَه

وارَیتُکُم انَّ الحُسَینَ أصیٖب فی یَومِ السَّقیفَه *** و لِاَیِّ حٰالٍ لُحِّدَت بِاللَّیلِ فٰاطِمهُ الشَّریفه

و لَمٰا حَمَتْ شَیْخَیکُم عن وَطْی حُجْرِتَهٰا المَنیفه *** آوه لِبِنْت مُحمَّدٍ مٰاتَتْ بِغُصَّتِهٰا أسیفه(1)

آری آنچه شد، از سقیفه و اصحاب آن به پا شد، لعنه اللّه علیهم أجمعین.

پس بنابراین، معالم و دانسته هایی از منهج ظلمانی بتریّه به دست می آید که عبارتند از:

1- منهج بتری، منهجی است تلفیقی، بین ولایت علوی و بنا بر زعمشان، ولایت عمری و بکری. یک نوع رأی سطحی نگری،

ص: 179


1- - کشف الغُمّه: ج 2، ص 69.

حول شرائط امامت دینی و سیاسی، که توصیفات خلیفۀ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را به وجود می آورد. ولی در مقابل طائفۀ مغیریّه، و خطابیه که به شدّت، منهج تبری را می کوبند، نصّ الهی را برای تعیین امام و خلیفه، ضروری می دانند.

2- روایتی است که ابوبصیر از امام صادق(صلی الله علیه و آله) نقل می نماید که حضرت در توصیف آنها، آنان را جماعتی تعریف کرده، که در مقام تبعیّت منهج اهل بیت(علیهم السلام)، آنچه را که مناسب با منهج خود می دانند پیروی می کنند. که معنایش این است، رفض و دور انداختن جمله ای از قواعد مذهب اهل بیت(علیهم السلام)که با اعتقادات ما موافقت ندارد، که این به مثابه ردّ بر عترت می باشد.

ذَکَر أبُو عَبداللّه(علیه السلام) کَثیرَ النَّواء و سٰالِم بن أبی حَفْصَه و أبا الجٰارُود، فقٰال: کَذّٰابُون مُکَذِّبون کُفّٰار عَلیهم لَعنه اللّه، قال قلتُ: جُعلتُ فِداک کذّٰابُون قد عَرَفتُهم فَمٰا مَعْنی مُکذِّبون؟ قال: کذّٰابُون یَأتُونَنا فَیُخبِرونٰا أنَّهم یُصَدِّقُونٰا و لَیس کَذلِک و یَسْمَعُون حَدیثَنٰا فیُکَذِّبُون بِه (امام صادق(علیه السلام) کثیر النّواء و سالم بن أبی حفصه و أباالجارود را متذکّر شده و فرمودند: دروغ گویانند و کافر، لعنت خدا بر آنان باد، راوی گوید عرضه داشتم: فدایت شوم دروغ گویند را فهمیدم پس معنای مکذّبون چیست؟ فرمود: دروغ گویند، چرا که نزد ما می آیند، پس به ما

ص: 180

می گویند، که به درستی ما را تصدیق می کنند، در حالی که چنین نیستند، و حدیث ما را می شنوند و آن را تکذیب می کنند).(1)

و در فرق الشّیعه آمده که، به درستی بتریّه نزد مخالفین افضل گروههای زیدیّه هستند، و آن به دلیل این است که علی(علیه السلام) را تفضیل می دهند و امامت ابوبکر لعنه اللّه را هم ثابت می کنند.(2)

که این صلاحدید و درستی خلافت ابوبکر لعین و اعتقاد به فضائل علی(علیه السلام)، همان حقیقت منهج بتریّه است، که هر آنکسی چنین گوید و یا به عنوانی آن غاصبان خلافت را محترم شمرد و از خباثت و مطاعنشان روی گرداند، شخصی بتری و منحرف است.

و از اموراتی که در زیدیّه عموماً و در بتریّه خصوصاً به وضوح ملاحظه می شود، اعتقاد به قیاس در دین و اجتهاد به رأی می باشد، و گمان دارند که در این باره تابع نصوصی هستند که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است.(3)

لذا اسلوب صریح این جماعت منحرفه و شعارشان دعوی تشیّع است، و ایمان به اهل بیت(علیهم السلام) ، و تبعیّت از آنان، و تأکید بر اینکه، شیعه این

ص: 181


1- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 416.
2- - فرق الشّیعه: ص 57.
3- - شرح نهج البلاغه: ج 1، ص 290.

خانواده هستند، در حالی که ولاء منهاج سقیفه و اصحاب آن را، که در طرف نقیض با امامت الهیّه است، را هم قبول دارند. لذا راهی را می روند غیر از راه امامان هدایت و با این ادّعاها محبین این خانواده را به غیر صراط مستقیم منحرف می کنند، چرا که بتر یعنی قطع و آنان با این اعتقادات، دین کامل را نپذیرفته و آنرا قطعه قطعه کرده اند. و بر عدم لزوم نصّ الهی بر امامت امامی اعتماد کرده و بین مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) و مدرسه سقیفه عامّه، در مبانی و قواعد، تلفیق کرده اند. که در حقیقت قواعد منهاج امامت را، از واقع اصیل خود که متمیّز از منهاج بشری است، منحرف کرده اند و از ولایت به تعبیری روی گردان شده اند.

در بعضی نقل ها آمده که کثیر النّواء چون أبتر الید بوده و دستش قطع شده بوده، این فرقه را به او نسبت داده اند.(1)

که البته آنچه را گفتیم اصّح و اقرب الی الصّواب می دانیم. و اینان با سبکی که پیش بردند، فی الواقع منهاج امامت را قطع کرده، و باید آنها را تخطئه و ابطال نمود و خطّ بطلان بر روی افکار آن جماعت کشید.

شهرستانی می گوید: که صالحیه أصحاب حسن به علی صالح اند و بتریّه اصحاب کثیرالنواء الأبترند، و آن دو گروه در مذهب متفق اند و در بحث امامت،

ص: 182


1- - السّرائر: ج 3، ص 561.

حرف گروه سلیمانیّه را می زنند. مگر اینکه در شأن عثمان متوقّف هستند، که آیا مؤمن بوده و یا کافر؟ و می گویند: وقتی که اخبار در حقّ او آمده که او از ده نفری می باشد که به بهشت بشارت داده شده، می گوئیم: واجب است که حکم به صحّت اسلام او کنیم و اینکه او را مؤمن بدانیم و از اهل بهشت.

و زمانی که افعال او را، در تربیت بنی امیّه و بنی مروان، و استبدادش در اموری که با سیره اصحاب نمی خواند را، می بینیم، واجب است حکم به کفر او نمائیم پس در امرش متحیّر و متوقّفیم، و او را به احکم الحاکمین می سپریم.

و امّا علی(علیه السلام) افضل مردم است و اولای به امامت بعد از پیغمبر، امّا خود، با رضایت، امر امامت را به دیگران سپرد و رغبت در این کار داشت، که ما هم راضی بدان عمل می شویم و غیر آن را صحیح نمی دانیم، و اگر علی بدان عمل راضی نبود، ابوبکر هلاک شده بود. و بتریّه کسانی هستند که امامت مفضول را بر فاضل و أفضل جائز دانسته، زمانی که خود شخص فاضل، راضی باشد.(1)

3- أبوعبیده حذّاء می گوید به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم:

اِنَّ سٰالِمَ أبن أبی حَفْصَه یَقُول لیٖ: مٰا بَلغَک اَنّه مَن مٰاتَ و لَیس لَه اِمامٌ کانَت میٖتَتُه میٖتَهً جٰاهِلیَه؟ فأقُول: بلیٰ، فَیَقول: مَن إمٰامُک؟ فأقُول: ائِمَّتی آل

ص: 183


1- - المِلل و النّحل: ج 1، ص 161.

مُحمَّد علیه و(علیهم السلام)، فَیقُول: وَاللّه مٰا أسْمعُک عَرفْت اِمٰاماً ، قٰال أبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام): وَیْح سٰالِم و مٰا یَدْریٖ سٰالِم مٰا مَنْزِلَه الأمٰام؟ مَنْزِلَه الأِمٰام یٰا زِیاد أعْظَم و أفْضَل مِمّٰا یَذْهَب اِلیه سٰالِم و النّٰاس أجْمَعون (به درستی که سالم بن أبی حفصَه به من گفت: آیا به تو این خبر نرسیده که هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلی مرده است؟ پس گفتم: بله، گفت: امام تو کیست؟ بدو گفتم: امامان من آل محمد(علیهم السلام) هستند، پس گفت: به خدا قسم نشنیده ام که امامی بشناسی، امام باقر فرمودند: لعنت بر سالم باد، و او چه می داند که منزلت امام چیست و چگونه است؟ ای زیاد منزلت و جایگاه امام اعظم و أفضل از آن است که سالم و تمامی مردم بدان دست پیدا کنند و او را بفهمند).(1)

از این حدیث فهمیده می شود که این جماعت هرگونه مقامات غیبیّه را برای ائمه: ، انکار می کنند، در عین وقتی که مرجعیّت علمیّه را برای آنان قائل اند. لذا هرگونه حدیثی که دلالت بر علم لدنّی حضرات بکند یا موهبتی چنانی را برای ایشان ثابت کند، انکار کرده و از انتشار آن جلوگیری می کنند و هر کس معتقد بدان اعتقاد باشد را طعن به غلوّ و تکفیر می نمایند.

ص: 184


1- - أختیار معرفه الرّجال: رقم 428.

و یا در حدیثی دیگر، می رساند که آنها به مقامات اهل بیت(علیهم السلام)چون مقام محدّث بودن، که تکلّم ملائکه با آن ذوات مقدّس است را، قبول ندارند، و از معارف قرآنی بی خبرند.(1)

عبید بن زراره گوید: أرْسَل أبُو جَعفَر(علیه السلام) الی زُرٰاره اَنْ یُعْلِم الحَکَم بنِ عُتَیبه اَنَّ أوصِیٰاء مُحَمَّدٍ علیه و(علیهم السلام)مُحَدَّثُون (امام باقر(علیه السلام) دنبال زراره فرستادند که برود و آگاه کند حکم بن عتیبه را که به درستی اوصیاء محمّد(علیهم السلام) مُحدّث و مورد تکلّم با ملائکه هستند).(2)

4- جماعت بتریّه کسانی هستند که شعار اصلاح امورات و اعتقادات را بیان می کنند و فساد علنی را به گمان خود، تخطئه می نمایند، لذا منهج عثمان و طلحه و زبیر لعنهم اللّه را قبول نداشته و تخطئه می نمایند.

چنانچه عبارت کشی گذشت که و یَنْتَقِصُون عثمان و طَلْحَه و الزُّبَیْر.(3)

ص: 185


1- - برای اطلاع بیشتر از این موضوع به کتاب علم غیب نوشته مرحوم آیت اللّه شیخ علی نمازی شاهرودی، مراجعه بفرمائید.
2- - الکافی: ج 1، ص 269.
3- - أختیار معرفه الرّجال: رقم 422.

البته در این حرکت، به نقل ناقلین، چون زیدیّه، حادّ و تند و ساخن نمی باشند، لذا نوبختی، حسن بن صالح را از رؤساء این جماعت به حساب می آورد، و می گوید این جماعت ضُعَفاء الزَیْدیّه، می باشند.(1)

ظاهراً بدین کلام، اسلوب آنها را در ثوره و نهضت، قصد کرده که چون زیدیّه، در حدّت و شدّت، نبودند.

لذا کشّی می گوید که سالم، کان مُخْتَفِیاً مِن بَنی أمَیَّه بِالکُوفه، فَلَمّا بوُیَع لِأبی العَبّاس خَرَج مِن الکُوفه مُحْرِماً، فَلَم یَزَل یُلَبّی: لَبَّیکَ قاصِمُ بَنی أمَیَّه، لَبَّیک، حَتّیٰ أنٰاخَ بِالبَیْت (از دست بنی امیّه در کوفه مخفی شده بود، پس زمانی که با أبی العبّاس بیعت شد، از کوفه با حالت احرام، خارج گشت و دائماً می گفت: لبّیک ای شکننده کمر بنی امیّه لبّیک، تا در کنار کعبه شتر را بر زمین خواباند و آنجا سکونت کرد).(2)

و سمعانی گوید: أضْلَلنٰا هذِه الطّٰائِفَه اِذٰا شَکوُّا فی أیٖمٰان عثمان (ما این طائفه را گمراه می پنداریم، آن زمانی که در ایمان عثمان شکّ بورزند).(3)

ص: 186


1- - فرق الشّیعه: ص 57.
2- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 428.
3- - الأنساب: ج 1، ص 80.

و گاهی با حکومت ها، ضدّ حرکت های معارض با حکومت، همراه می شدند، و از عناصر از هم پاشیدن نهضت ها، به علّت ضعف وجودی و افشال خود، به حساب می آمده.

و نمونه ای را أبوالفرج أصفهانی در کتاب خود نقل می کند، که برای حفظ أختصار مقام، خوانندگان را بدانجا ارجاع می دهیم.(1)

5- قعود از تحمّل مسؤولیت ها، و حالت تقهقری نفسانی و فکری، و رنگ باختن أصیل، و همرنگی با صاحبان قدرت سیاسی وقت، که این خود سبب رئیسی و أصلی عدم تحمّل برائت و تبرّی از أصحاب سقیفه لعنهم اللّه، می باشد، یکی دیگر از حالات این جماعت بوده است. تا با این نوع حرکت های منافقانه، که همیشه در طول تاریخ، بعضی بدین صفت، منسوب می باشند، یک نوع طمأنینه ای در عیش و سمعه خود به وجود بیاورند، و نظر دیگران را به سوی خود جلب نمایند. لذا منهج تبرّی را که دائماً متحمّل مشقّاتی بوده، به طرفی واگذاشته، و نقد و انکار منکر، و تخطئه باطل را، نادیده گرفته، و برای معذوریّت ذمّه خود، اکتفاء به تمسّک به ولایت اهل بیت(علیهم السلام)را، کافی دانسته، و برای ارضاء ضمیر خود به عدم

ص: 187


1- - مقاتل الطّالبیین: ص 489.

تنکّر مقامات اهل بیت(علیهم السلام)در قرآن و سنّت، اکتفاء نموده، و از این تعدّی ننموده اند.

و علّتی دیگر از برای این نوع قعود و متعرّض نشدن برای منهج مقدّس تبرّی، مواجهات حکومت ها را علی الدّوام با ثورات و انقلاب های علویین قرار داده اند. که چون آنها متعرّض احوال ابوبکر و عمر لعنهما اللّه می شوند، و آنها را انتقاص می نمایند، دائماً در معارضه با سلطه ها می باشند. لذا ما جماعت بتریّه، راه شیعه را بدین سبک نمی پیمائیم، تا مجبور به معارضه نشویم. لذا در جریان معارضات زید بن علی با هشام بن عبدالملک ملعون، شخص والی، شخصی را به نام یوسف بن عمر، أجیر کرده و او را در صفوف انصار زید در کوفه، وارد کرد، و آنها از او درباره ابوبکر و عمر لعنهما اللّه سؤال کردند که بنا به نقل أبن عساکر، زید گفت: رَحِمَ اللّه أبٰابَکرٍ و عُمر صٰاحِبَی رَسُول اللّه ثمّ قال: أینَ کُنْتم قَبْل الیَوم؟ (رحمت خدا بر ابوبکر و عمر دو همراه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، سپس گفت: تا به حال شما کجا بودید).(1)

که این نحو سؤال زید خود استنکاری بر آنها بوده و اینکه می دانسته آنها، از قبل سلطان و حکومت، أجیر شده اند.

ص: 188


1- - تهذیب تاریخ دمشق: ج 6، ص 25.

به هر حال بتریّه برای حفظ خود دست از برائت شسته و در صف معارضین با حکومت ها نیامده .

و دیگر از توجیهات عدم تحرّک این حزب، آن بوده که شدیداً حریص بر انهاض جمیع امّت بوده اند، بر ضدّ ایجاد فساد در نظم جاری، و جلوگیری از نهضت بر علیه حکومت.

لذا این منظور را نمی توانسته، پیکربندی نماید، مگر با مزج بین ولایت اهل بیت(علیهم السلام) و ولایت ابوبکر و عمر لعنهما اللّه، تا شیعه و مخالفین را، هم دست و یکی نماید.

لذا این منهج را با مذهب تزویج داده. که البته موفّق نشدند، در طول قرون متمادی، این نیّت شوم را عملی کنند، تا منقرض شده و از میان رفتند.

که البتّه در خاتمه این بحث خواهیم گفت که در هر زمانی اصحاب این نوع تفکّر تجدید می شوند و باز منقرض گشته ولی طرز تفکّر باقی مانده تا ظهور صاحب عدل، که انشاءاللّه بیاید و حقیقت تناقض بین منهاج اهل بیت(علیهم السلام)که منهاج ربانیّ الاهیست، و بین منهاج سقیفه که منهاج بشری وضعی مادّی و صد البتّه شیطانی است را، معلوم نماید و حقّ را علنی کند.

ص: 189

6- یکی دیگر از حالات آنان، حسّاسیّت و ضدّیت متشدّده ایست که با راویان فضائل و مقامات اهل بیت(علیهم السلام) دارند، و در احتجاجاتشان حول بحث امامت، با راویان اسرار معارف، در مقام ضعف قرار می گیرند و نمی توانند حرف خود را ثابت نموده و غالب شوند. چنانچه شهاب از أبن عیینه نقل می کند که او گفت: تَرکْتُ جٰابِرَ الجُعْفی و مٰا سَمِعْتُ منه قال: دَعیٰ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) علیّاً یُعَلِّمه مٰا یَعْلَمه ثُمّ دَعٰا علیٌّ(علیه السلام) الحَسَن(علیه السلام) فَعَلَّمه مٰا یَعْلم ثُمَّ دَعٰا الحَسَنُ الحُسَین (علیهما السلام)

فَعَلَّمه مٰا یَعْلم حتّیٰ بَلَغَ جَعْفَر بن محمّد (علیهما السلام)، قال: فَتَرکتُه لِذلِک و لَم أسْمَع منه (پیغمبر خدا أمیرالمؤمنین (علیهما السلام)را خواستند، و به ایشان معلومات خود را تعلیم دادند، سپس حضرت امیر همان کار را با فرزندشان امام مجتبی(علیه السلام) و ایشان هم با برادر خود امام حسین(علیه السلام) انجام دادند تا رسید زمان حضرت صادق(علیه السلام) که همین عملکرد در شأن ایشان هم صورت گرفت، أبن عیینه گوید: پس به خاطر این اعتقاد من جابر را ترک کرده و از او حدیثی نشنیدم).(1)

ص: 190


1- - الکامل فی ضعفاء الرّجال: ج 2، ص 115.

7- اختلاط بین مبانی فقه شیعی و مخالفین یکی دیگر از عملکردهای این جماعت است. چنانچه شهرستانی گوید: که اکثر بتریّه در زمان ما مقلّد هستند و به رأی خود و اجتهادشان رجوع نمی کنند، امّا در اصول رأی معتزله را قدم به قدم تبعیّت می کنند، و ائمه اعتزال را بیش از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) تعظیم کرده، و امّا در فروع بر مذهب حنفی هستند مگر در مسائل کمی تبعیّت شافعی و شیعه را می نمایند.(1)

8- یکی دیگر از نمونه های عملکرد آنان، اگر چه قائل به امامت ابوبکر و عمر لعنهما اللّه و صحّت آن می باشند، الاّ در مواردی اعتراضات و نقدهائی را بر خطاهای آنان، بیان کرده اند. مثل مسعده بن صدقه که شخصی بتری می باشد و روایتی از امام صادق(علیه السلام) از خطبه حضرت مولا نقل می کند. که حضرتشان ضلالت های مردم را بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و عدم حفظ سنّت ایشان را از جانب بعضی، بیان می کنند، را روایت کرده(2)،

و یا ابا المقدام که روایتی از امام باقر(صلی الله علیه و آله) در انحراف امّت بعد از پیغمبرشان، توسط افعالی که بعضی انجام دادند، را روایت می کند.(3)

ص: 191


1- - الملل و النّحل: ص 162.
2- - الکافی: ج 8، ص 63، ح 2.
3- - الکافی: ج 8، ص 270، ح 398.

خصوصاً که در گذشته هم متذکّر شدیم که آنان شرعیتی برای خلافت آن دو ملعون قائل نشدند، مگر به زعم خود، بر حسب تسلیم امیر عالم(علیه السلام)، امر امامت را به آن دو نفر، برای آن دو امامت را معتقد شده اند.

9- دیگر از رذالت های آنان، جمع بین آراء ائمه هدی(علیهم السلام) و آراء مخالفینشان می باشد، که این را به خاطر جلب رضایت هر دو طرف انجام می دهند. و از همین باب است که ائمه هدی(علیهم السلام) سبک عملکرد آنان را تخطئه نموده اند. در اینجا به روایتی نظر کنید که عذافر صیرفی نقل می کند و می گوید با حکم بن عتیبه نزد امام باقر(علیه السلام) بودیم و از او سوال می کرد، و امام باقر(علیه السلام) را اکرامی بود، پس در شأن مسأله ای اختلاف کردند، امام به او فرمودند: ای فرزندم کتاب علی(علیه السلام) را خارج کن و ایشان کتاب عظیمی آورد و او را باز نمودند و در آن نظاره می نمود تا مسأله را اخراج کرده و فرمود: این خطّ علی(علیه السلام) به املاء رسول خداست(صلی الله علیه و آله)، و رو به حکم نمودند و فرمودند: یٰا أبٰا مُحمَّد اِذْهَب أنْتَ و سَلَمه و أبُوالمِقْدام حِیثُ شِئتُم یَمیِناً و شِمٰالاً فَوَاللّه لاٰ تَجِدُون العِلْم

ص: 192

أوْثَق مِن عِند قَومٍ کٰانَ یَنْزِل عَلَیهم جِبْرئیل (ای ابا محمّد تو و سلمه و ابوالمقدام هر کجا می خواهید بروید، به راست و چپ سر بزنید، پس به خدا قسم علم حقیقی را نزد خانواده ای می یابی که جبرئیل بر آنها نازل گشته است).(1)

و کشّی نقل می کند از أبو مریم أنصاری که امام باقر(علیه السلام) بدو فرمودند: قُل لِسَلَمه بن کُهیْل والحکَم بن عُتَیْبه شَرِّقٰا أوْ غَرِّبٰا لَنْ تَجدٰا عِلْماً صٰالِحاً اِلاّٰ شِیئاً خَرَج مِن عِنْدنٰا أهْل البَیْت (به سلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه بگو، که به شرق عالم و غرب عالم بروید، هرگز علمی صحیح را نمی یابید مگر اینکه از نزد ما خانواده خارج گشته است).(2)

که مع الأسف در این زمانه هم، کسانی را می یابیم که بدین اعتقادند و درب هر خانه ای را می کوبند، مگر درب مدینه علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، و از هر دهانی کلامی می گیرند، مگر از لسان اللّه، وجود مقدّس امام معصوم(علیه السلام).

10- اختلاط بین دو ولایت، یکی دیگر از انحرافات این جماعت است. کثیرالنوا از امام باقر(علیه السلام) سؤال کرد در شأن ابوبکر و عمر

ص: 193


1- - رجال النّجاشی: ص 255.
2- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 369.

لعنهما اللّه، فقال: هُمٰا أَوَّل مَن انْتَزیٰ علی حَقِّنٰا و حَمَلاٰ النّاسَ علی أعناقِنٰا، و اکْتٰافِنٰا و أدْخَلاٰ الذُّلَّ بُیُوتَنٰا (فرمود: آن دو اوّلین کسانی بودند که حقّ ما را گرفته و مردم را بر گرده های ما سوار نمودند و ذلّت را در خانه ما داخل نمودند).(1)

و در روایتی دیگر امام باقر(علیه السلام) بدو فرمودند: وَ اللّه لَو وَجَد عَلَیْهما أعْواناً لَجٰاهَدٰاهُمٰا (اگر امیر عالم(علیه السلام) انصاری و یارانی را بر علیه ابوبکر و عمر می یافتند با آن دو جنگ می نمودند).(2)

در روایتی دیگر ابوجارود گوید: من با کثیرالنّوا نزد امام باقر(علیه السلام) بودیم که کثیر عرضه داشت: خدا تو را رحمت کند، این شخص از ابوبکر و عمر برائت می جوید، من به حضرت گفتم: دروغ می گوید به خدایی که هیچ خدایی جز او نیست هرگزاز ما برائتی نشنیده و نزد حضرت، عبداللّه بن علی، برادر حضرت هم بود، حضرت به کثیر فرمود: نزدیک بیا و فرمود: کٰانٰا وَاللّه اَوَّل مَن ظَلَمنٰا حَقَّنٰا و أضْغَنٰا بِآبٰائِنٰا و حَمَلاٰ النّٰاسَ علی رقابِنٰا فَلٰا غَفَراللّه لَهُما و لاٰ غَفَر لکَ مَعَهُما یا کثیٖر (آن دو اوّل ظالمین به ما خانواده بودند که حقّ ما را گرفتند و با پدران ما

ص: 194


1- - بحارالأنوار: ج 30، ص 381.
2- - بحارالأنوار: ج 30، ص 381.

کینه توزی کردند و مردم را بر گرده های ما سوار نمودند پس خداوند آنها را نیامرزد و تو را هم با آنان نیامرزد).(1)

ملاحظه می کنید که حضرات در مقام تبرّی به چه صراحتی اعتقادشان را بیان نموده و در مقابل یکی از سران بتریّه چگونه سخن گفته و ولایت آن دو ملعون را به چه نحوی ابطال کردند؟

یکی دیگر از سران این طائفه سالم بن أبی حفصه است که گوید بر امام باقر(علیه السلام) داخل شدم و عرضه داشتم: امامان ما و سادات ما، ما با موالیان شما دوست و با دشمنان شما دشمنیم، حضرت فرمودند: خوب است خوب ای شیخ، اگر سخن تو بر حقیقت باشد!!! گفتم: کلام من حقیقت دارد فدایت شوم، فرمود: درباره ابوبکر و عمر چه می گوئی؟ گفتم: آن دو امامان عدل بودند خدای رحمتشان کند!!! حضرت فرمود: ای شیخ هر آینه به تحقیق در این امر امامت مشرک شدی و کسی را که خداوند در امامت برای او نصیبی قرار نداده است را، با ما شریک گردانیدی).(2)

لذا مشاهده فرمودید که اینان قائل به امامت و رهبری آن دو خبیث به همراهی امامت ائمه(علیهم السلام) می باشند.

ص: 195


1- - بحارالأنوار: ج 30، ص 382.
2- - بحارالأنوار: ج 30، ص 383.

11- یکی از خصلت های این جماعت، انکار وجود باطنی برای شریعت است. یا تأویل آیات و روایات، یا انکار وجود غیبی در کتاب عزیز و مقامات دینی، و انکار تمامی آنچه که در مقامات غیبی به ائمه(علیهم السلام) مربوط می شود، مثل علم غیب ائمه(علیهم السلام). چرا که این سبک اعتقادی شیعی، تلفیق بین دو ولایت علوی و عمری را به هم می زند و مانعی می باشد، لذا نوبختی آنان را به اصحاب الحدیث معرفی نموده، که فقط حدیث می گویند، امّا امعان نظر در فقه الحدیث و درایت آن ندارند و اسراری را برای آن کلام مطهّر قائل نمی شوند.(1)

و ما نمونه هائی را در سابق اشاره نمودیم، که خود دلیلی است بر مدّعا.(2) که با تأمل در سیره این جماعت منحرفه، به وضوح معلوم همگان می گردد که آنان در تمامی مراحل سطحی نگر و منکر مقامات عالیّه اند. با آن که حضرات(علیهم السلام) ادوار عدیده ای را در دین حنیف دارایند. قرآن می فرماید: و مٰا یَعْلَم تأویٖلَه اِلاّ اللّه و الرّٰاسِخُونَ فی العِلْم (تأول قرآن را کسی جز خداوند و اهل دانش ندانند).(3)

ص: 196


1- - فرق الشّیعه: ص 57.
2- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 425 و 427 و 428.
3- - آل عمران: 7.

که این اثبات تأویل و مقامات غیبی قرآن است، بر خلاف ادّعای این جماعت. و اینکه مقامات مکنونه آن را فقط مطهّرون که اهل آیه تطهیر می باشند، می فهمند چرا که می فرماید: اِنَّه لَقُرآنٌ کَریٖم * فی کِتابٍ مَکنُون * لاٰ یَمَسَّه اِلاّ المُطَهَّرُون (این قرآن بسیار گرامیست * در لوح محفوظ سرّ حق * که جز دست پاکان بدو نرسد).(1)

12- کوتاه نظری و فکری مجمل دارند و کلام معصومین(علیهم السلام) را با دید بسته و بدون تأمل می بینند و با سرعت تصمیم گرفته و واقعیّات را درک نمی کنند. مثل حکم به تقیّه که نوعی برنامه أمنیتی برای شیعیان است که آن را نوعی تفریط در دلالت های شریعت می پندارند. برعکس عملکرد روات اسرار معارف ولائی که با تفقّه در کلام معصوم اسرار را در می یابند، و کشّی رحمه اللّه موردی را در این باره نقل می کند.(2)

13- موردی دیگر، نسبت دروغ و تزویر به ساحت مقدّس حضرات ائمه(علیهم السلام) ، می دهند تا آنان را در راستای اهل سقیفه لعنهم اللّه قرار دهند که در حقیقت این، نوعی تمادی در ظلامت به این

ص: 197


1- - واقعه: 77-79.
2- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 430.

خانواده و خذلان حقشان و اطفاء نور ایمانشان می باشد. و کشّی روایتی را نقل می کند که زراره بر امام صادق(علیه السلام) داخل شد، و مسأله ای را از قول حکم بن عتیبه نقل نمود که او از حضرت باقر(علیه السلام) به دروغ نقل می نموده، امام صادق(علیه السلام) فرمودند در حالی که سه مرتبه قسم خوردند که: مٰا قٰال أبیٖ هذا قَطّ، کَذِب الحکَم بن عُتَیْبه علی أبیٖ (پدرم هرگز چنین نفرمودند، حکم بن عتیبه بر پدرم دروغ بسته).(1)

تا بدین جای بحث، با سبک رفتاری اعتقادی، جماعت ضالّه و منحرفه بتریّه آشنا شده، و تاریخچه مختصری از رؤسا و سبک تفکّرات آنان را، مستند به آیات و روایات و تاریخ بیان داشتیم.

آنچه در ادامه بحث، مورد تأمل و نظر است، این است که آیا پس از زمان انقراض آن جماعت، تفکّرات آنان، در طول تاریخ، تکرار می شود یا نه؟ و آیا ازطرف چه کسانی، اظهار می گردد؟ و اینکه آیا در پیکرۀ شیعی، تجلّی می کند و یا از طرف احزاب و ادیان دیگر؟ در این برهه از مباحث کتاب بدین موضوع خواهیم پرداخت، و با ادلّه ای وافر مطلب را بیان می کنیم.

ص: 198


1- - رجال الکشّی: رقم 85.

دیدگاه بتریّه، در طول زمان

آنچه که در سیر تاریخ به دست می آید، آن است که تفکّرات باطله این جماعت، از طرف عدّه ای، بیان شده و آن دیدگاه ها، مورد طرح قرار گرفته است. که باید تلفیقی بین مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) ، و مدارس دیگر، و بیان ولایت بدون برائت را تجدید نمود و بدان پرداخت. که در زمان حاضر و عصر معاصر، تحت بعضی عناوین چون، وحدت اسلامی و تقریب بین مذاهب، بیان گشته است، که در مباحث آینده مفصّلاً بدان می پردازیم.

دو دیدگاه

دیدگاه اوّل: که در بین شیعیان، از جانب بعضی منسوبین به تشیّع، مطرح می گردد، تولّی ابوبکر و عمر و سران سقیفه لعنهم اللّه می باشد، که این تولّی بدین منظور نیست، که فقط محبّت آنها رواج گیرد، بلکه مضافاً بدان عقیده، هر گونه تعرّضی را به غاصبین خلافت حقّه، مورد هجوم و استنکار قرار می دهد.

دیدگاه دوّم: سبک تمییز بین مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) و بقیّه مدارس می باشد. و با تمامی قوا، هر گونه ارادت به آن غاصبین را، تخطئه و سرکوب می نماید. که این دیدگاه به عنوان تبرّی شناخته شده، که بدین حرکت، مورد هر گونه هجمه و تشدّد قرار گرفته اند.

ص: 199

علل تجدید پیکره بتریّه

1- جهل به حقیقت منهاج اهل بیت(علیهم السلام) ، در هر قرنی، و اکتفاء به نظری سطحی، که این جهل، محصول قصور علمی، و قلّت تتبّع آثار دینی و عدم درک حقائق معالم منهاج ائمه هدی(علیهم السلام) می باشد.

2- ضعف نفسی و روحیّه عقب نشینی در برابر تسلّط و سیطره جمهور مذاهب اسلامیّه دیگر می باشد.

که این نوع فقدان حریّت و شجاعت دینی، به شکل مخفی در باطن نفوس اثر گذاشته، تا بدینجا که تفکیر و استنتاج اعتقادی دینی را، از موضوع ریشه کن کرده، و گمان را به سوی این تفکّر می برد که حقّ مساوی با غلبه فعلیه است و هر آن کس صاحب قدرتی کذائی شد، یا صدائی بلند نمود، پس حقّ را به همراه داشته، که این سبک تفکّر نمونه ای از وهن و نکول و سست عنصری شخصی را می رساند.

3- تأثیرپذیری در برابر سیل اعلامی سلطنتی و حکومتی است، بدون آن که تدبّری و تأمّلی در حقیقت شود، مثل موضوع فتوحات بلدان، و کشورگشائی های کذائی، و ظلم هائی که بر ائمه معصومین(علیهم السلام) جاری گشت و انحراف مسیر سیرۀ نبوی

ص: 200

در تاریخ صدر اسلام، که تمامی این عناوین به دست غاصبین خلافت و سقیفه نشینان صورت پذیرفت، ولی تأمّلی در حرکت آنها نمی شود، که به واسطه آن افعال چه بر سر حقّ و اهل آن وارد نمودند و با دین و پیکره آن چه کردند.

آری، آنچه که از بررسی کتب سیر و تواریخ و فرمایشات معصومین(علیهم السلام) به دست می آید، آن است که نه فقط در طول تاریخ بلکه حتّی در زمان ظهور حکومت عدل الهی، ردّ پائی از آن جماعت و تفکراتشان پیداست، تا انشاءاللّه تعالی به دست امام منتقم، ریشه کن شوند و خود و تفکراتشان، از میان بروند.

بتریّه ریشه کن می شود

مرحوم طبری در دلائل الأمامه روایتی را نقل می نمایند که توجّه بدان بسیار ضروری است.

أبوجارود از امام باقر(علیه السلام) روایت می کند که از ایشان در باب زمان ظهور سؤال نمودم و حضرت جوابی عطا فرموده و بیان داشتند که شما آن زمان را درک نکرده تا بدینجا که در وصف حرکت مهدوی می فرماید: و یَسیٖرُ الی الکُوفه فَیَخْرُج مِنْها سِتَّه عَشَر ألْفاً مِن البَتْریّه شٰاکّین فی السِّلٰاح، قُرّٰاءُ القُرآن، فُقَهٰاء فی الدّیٖن، قَد قَرحُوا جَبٰاهَهم و

ص: 201

سَمَّرُوا سٰامٰاتَهم و عَمَّهم النِّفٰاق، و کُلُّهم یَقُولُون: یأبْنَ فٰاطِمَه اِرجِع لاٰ حٰاجَهَ لَنٰا فیٖک، فَیَضَع السَّیْف فیٖهم، علی ظَهْر النَّجَف عَشِیَّه الإِثْنَین مِن العَصْر الی العِشٰاء، فَیَقْتُلهم أسْرَع مِن جَزْرِ جَزُور فَلاٰ یَفُوت مِنْهم رَجُل و لاٰ یُصٰاب مِن أصْحٰابِه أحَدٌ دِمٰائُهُم قُربٰان الی اللّه (حضرت به سوی کوفه سیر کرده، که از آنجا شانزده هزار نفر از جماعت بتریّه خروج می کنند، در مقابل حضرت، که غرق در سلاحند، و از مفسّرین قرآن و فقهاء در دین می باشند، هر آینه پیشانی هایشان از اثر سجده پینه بسته و زخمی گشته، و نفاق وجودشان را فرا گرفته است و تمامشان می گویند: ای پسر فاطمه برگرد ما را به تو حاجتی نیست، حضرت با آنها می جنگد در پشت شهر نجف، در عصر دوشنبه تا به مغرب، و همگی را به نحوی عجیب می کشد و به قتل می رساند، و هیچ کس از آنها را باقی نمی گذارد و احدی از اصحاب حضرتشان مورد اصابت قرار نمی گیرد. در حالی که آنها خونشان را در راه خدا قربانی می کنند).(1)

مرحوم شیخ مفید رحمه اللّه، در ارشاد این روایت را نقل کرده اند، باختلافی در الفاظ روایت، که آنان می گویند ما را به بنی فاطمه و اولاد

ص: 202


1- - دلائل الأمامه: ص 455.

حضرت صدیقه(علیها السلام) احتیاجی نیست و بعد از کشتار، حضرت وارد کوفه شده و هر منافق شکّاکی را به درک واصل می نمایند.(1)

آری، تفکّرات بتریّه تا عصر ظهور، به عناوین مختلفه بیان خواهد شد که همگی در راستای تضعیف برائت و سیره تبرّی فاطمی از سران کفر و ضلالت می باشد.

چرا که فاطمه صدیقه شهیده(علیها السلام) از بدایت امر، منهج اصیل فاطمی را معیّن کرده و دیدگاه رافضی خود را با بیان خطبه فدکیّه و خصوصاً فتوای خویش در وجوب جهاد با سران کفر و ضلالت، آنجا که فرمود: فقٰاتِلُوا أئمّه الکُفر و اشاره به ابوبکر لعنه اللّه نمودند را، در لابلای سخن خویش بیان داشتند.(2)

به همین دلیل خطاب بتریّه به امام عصر(علیه السلام) به عنوان بنی فاطمه، بیان شده. که با این خطاب خود، اشاره به سیره و نهج فاطمی(علیها السلام) می نمایند، که ایشان و اولاد طاهرینش(علیهم السلام)، در مقام، انکار بر سقیفه نشینان، و برائت از آنان، می باشند. اینان خود را به رفض منهج فاطمی معرفی می کنند. چرا که در بدایت امر ظهورشان، برائت از ابوبکر و عمر لعنهما اللّه را قبول نداشته، و از دشمنان آن دو، برائت خود را ظاهر نمودند. لذا زید در محضر امام باقر(علیه السلام) به این سرّ مهمّ اشاره نمود،

ص: 203


1- - الأرشاد: ج 2، ص 384، بحارالأنوار: ج 5، ص 338.
2- - شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 213 ، السّقیفه و فدک: ص 102.

آنجایی که گفت شما با این تفکّر از فاطمه(علیها السلام) برائت می جوئید، چرا که سیره ایشان لعن نمودن و تبرّی از سران سقیفه بوده است.

سوالی مهمّ

در این میان سوالی مهم ذهن همگان را، به خود جلب خواهد کرد که آیا، تمامی این صحبت ها و بیانات و القائات شیطانی، در زمان غیبت، از ناحیه چه کسانی مطرح می شود و به عبارت واضح تر، بتریّه در زمان ما، شامل حال علماء شیعه و متفکّرین دینی هم می شود؟ چنانچه در روایت تصریح به فقهاء در دین نمود و یا اینکه از جانب عدّه ای بی خرد، به ظهور می رسد؟!!

در جواب باید گفت، آنچه که مورد دقّت و توجّه است، وجود مناطی است که در تمامی روایات بیان شد و آن هر گونه ارادت و توجّهی، به سران ظلم و کفر و نفاق می باشد. گاهی به عنوان اعتقاد به امامت آنها و گاهی به عنوان صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و گاهی به عنوان خلفاء و مقدّسات دیگر ادیان، و گاهی عنوان وحدت با آنها، و گاهی عنوان عدم تبرّی از آنان یا انجام تبرّی در خفاء و دیگر از عناوینی که مناط و معیار بتری، و نقصان اعتقادی شیعی را به بار می آورد. چرا که دو رکن اعتقادی ولایت و برائت در منهج رافضی، اصولی أصیل می باشند، که هر کدام جدای از دیگری ناقص و بی معناست.

ص: 204

پس بنابراین این معیار در وجود هر کس که تجلّی کند، ازطائفه بتریّه به حساب آید. فقیه یا غیر فقیه، که حقیقتاً نفاقی است در پیکره ایمان.

از باب مثال:

فقهاء شیعی مناط و علّت حکم به حرمت نوشیدن شراب را، اسکار و مست شدن، بیان می کنند، حال اگر این مناط و اسکار، در هر مایعی یا شیئی بیاید، استفاده از آن را حرام می کند.

لذا باید مناط و معیار را فهمید، تا مصادیق و موضوعات خود را نشان دهند.

مثالی دیگر:

حدیثی که داوود بن فرقد از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند، در جریانی حضرتشان با شخصی از زیدیّه هم کلام شده و از او سؤال نمودند که چه کسی از زیدیّه را می شناسی؟ و او در جواب می گوید: بهترین آنها و سرورشان و رشید و افضلشان را، که او هارون بن سعد باشد. بعد حضرت می فرمایند:

یٰا اَخٰا أسْلَم ذٰاک رأسُ العِجْلیَّه کَمٰا سَمِعْت اللّه یَقُول: اِنَّ الَّذیٖنَ اِتَّخَذُوا العِجْل سَیَنٰالَهم غَضَبٌ مِن رَبِّهم و ذِلَّهٌ فی الحیاهِ الدُّنیا، الحدیث (ای برادر أسلمی، او رئیس و بزرگ گوساله پرستان است، چنانچه خداوند می فرماید: آنان که

ص: 205

گوساله را به پرستش گرفتند آتش غضب خدا را در آخرت، و خواری در حیات دنیا محقّقاً به آنها خواهد رسید(1)).(2)

در اینجا حضرت اشاره به گوساله پرستی قوم موسی(علیه السلام) می نماید و زیدیّه را به گوساله پرستان و هارون بن سعد را گوساله معرفی می کنند، که این همان مناطی است که قوم حضرت موسی(علیه السلام) دارا بودند و به واسطه آن منحرف شدند. این جماعت هم گوساله پرست شدند و خود را چون آنان کافر کردند، که منظور توجّه و ارادت به گوساله امّت ابوبکر لعنه اللّه است، که در بحث لعن و سبّ به آن می پردازیم. به هر حال مناط انحراف و شرک است که در دو طائفه محقّق شد و اگر چه به ظاهر در این امّت گوساله ای وجود نداشت.

واقفیّه، کفّار این امّت

دو روایت در شأن جماعت واقفیّه نقل می کنیم تا اوّلاً انحراف این ملعونین روشن شود و ثانیاً اهمیّت اعتقاد به ولایت حضرت علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) روشن گردد.

1- از حضرت رضا(علیه السلام) سؤال شد که واقفیّه چه حکمی دارند؟

ص: 206


1- - اعراف: 152.
2- - تفسیر العیاشی: ج 2، ص 33، ح 82.

فقال: یَعیٖشُونَ حَیٰاریٰ و یَمُوتُون زَنٰادقَه (آنان در دنیا چونان متحیّرین زندگی می کنند و نمی توانند حقّ را بشناسند و سردرگم اند و در حالت ممات هم به زندقه و کفر از دنیا می روند).(1)

2- یوسف بن یعقوب می گوید به امام هشتم(علیه السلام) عرضه داشتم، که به اینانی که گمان دارند پدر شما زنده است و غائب شده چیزی از زکات بدهم؟ قال: لاٰ تَعْطِهِم فَاِنَّهُم کُفّٰارٌ مُشْرِکُون زَنٰادِقَه (فرمود: به اینان زکات را مده چرا که به درستی اینان کافر و مشرک و زندیق می باشند).(2)

3- روایتی جالب و بسیار مهمّ که رئیس المحدّثین صدوق رحمه اللّه آن را روایت فرموده، که حمزه و محمّد، پسران حمران می گویند: در خدمت امام صادق(علیه السلام) در جمعی از بزرگان موالیان حضرت بودیم، و حمران بن أعین هم حاضر بود و ما سخت سرگرم مناظره و بحث بودیم و او ساکت بود، پس امام صادق(علیه السلام) به او فرمودند: چه شده که سخن نمی گوئی؟ عرضه داشت: سرورم من با خود عهد کرده ام که

ص: 207


1- - رجال الکشّی: ص 330.
2- - رجال الکشّی: ص 327، برای آشنایی بیشتر با اینگونه روایات در شأن واقفیّه به کتب رجال، مراجعه نمائید.

در انجمنی که شما حضور دارید تکلّم نکنم، امام فرمودند: من به تو اجازه سخن می دهم، حمران گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدای یگانه وجود ندارد، نه همسری گرفته و نه فرزندی، و از دو حدّ خارج است، یکی نبودن و دیگری حدّ تشبیه به موجودات، و حقّ کلام این است که نه جبری وجود دارد و نه تفویضی، بلکه امریست بین الأمرین، و گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست که او را به هدایت و دینی حقّ فرستاده است، تا بر تمامی ادیان آشکار و غالب گرداند، و اگر چه مشرکین را خوش نیاید، و گواهی بر بودن بهشت و جهنّم می دهم، و برانگیخته شدن پس از مرگ حقّ است، و شهادت می دهم که به درستی علی(علیه السلام) حجّت خدا بر خلائق، و مردم نمی توانند آن را نادیده گرفته، و حسن(علیه السلام) بعد از ایشان و حسین(علیه السلام) پس از او، سپس علی بن الحسین(علیهما السلام) و پس از ایشان محمّد بن علی(علیهما السلام) و پس از ایشان شما ای سیّد و آقای من، حجّت خدا هستید، امام به او فرمودند: مقیاس و تُرتر حمران است، آنگاه فرمودند: ای حمران مِطْمری بین خود و اهل جهان قرار بده، او عرضه داشت: مطمر چیست آقای من؟ فرمود: شما به او شاقول یا ریسمان بنائی می گوئید، فَمَن خٰالَفَکَ علی هٰذا الأَمرِ فَهو

ص: 208

زِنْدیٖق، فَقال حمْرٰان: و اِنْ کٰانَ عَلَویّاً فٰاطِمیّاً؟ فقال: و اِنْ کانَ مُحمّدیّاً عَلَویّاً فٰاطِمیّاً (پس هر آن کس با شما در این اعتقادات مخالفت ورزد او زندیق و بی دین است، حمران عرضه داشت: و اگر چه از اولاد علی و فاطمه(علیهما السلام) باشد؟ حضرت فرمودند: و اگر چه محمّدی علویّ فاطمی باشد).(1)

چه بسیار، راه گشاست این روایت، تا سبب بینائی عدّه ای کوردل شود، که به ظواهر و معیارهائی اعتباری و عناوینی جعلی دل بسته و منحرف گشته اند.

در این سه روایت گذشته دیدید که حضرات عدّه ای و اگر چه به ظاهر مسلمان را، زندیق و کافر و مشرک دانسته، که این همان مناط است که همان طوری که مشرک و کافر بی اعتقاد است، هر آنکس که در این حالات قرار گیرد هم همان حکم را دارد و اگر چه به ظاهر مسلمان باشد که این دیدگاه، انتساب موضوعی است و نه حکمی و اثر آن در آخرت به حقیقت جلوه می کند نه در دنیا.

در لسان العرب می گوید: زندیق قائل و معتقد به بقاء دهر را می گویند، و آنان که به آخرت ایمان نداشته و وحدانیت خالق را نپذیرفته اند، و دو

ص: 209


1- - معانی الأخبار: ج 2، ص 40، ح 1.

الاه را قائل هستند، الاه نور، والاه ظلمت، که خیر به الاه نور گرویده و شرّ به الاه ظلمت.(1)

که حمل این گونه الفاظ بر مخالفین اهل بیت(علیهم السلام) همان جریان تحقیق المناط است که هر گونه انحرافی از اصول، کفر و به مثابه زندقه و شرک است و اگر چه معتقد به اعتقادات کافران و مشرکان نباشند.

شیخ صدوق در معانی می آورد: حلبی به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشت: مٰا أدْنی مٰا یکُونُ بِهِ العَبد کافِراً؟ قال: أنْ یَبتَدعَ بِهِ شیئاً فَیَتولّی عَلَیه و یَتَبرّءَ

مِمَّن خٰالَفَه (کمترین چیز که به سبب آن بنده کافر می گردد چیست؟ فرمود: آن است که به وسیله او عقیده فاسد نوظهوری ایجاد گردد و دوستیش با دیگران بر آن معیار باشد و از کسی که با او مخالفت ورزد، بیزاری جوید).(2)

و در حدیث بعد، به عبارتی دیگر حضرت می فرمایند: که به ریگ های زمین بگوید هسته خرما و از کسی که این نظر را نپذیرد بیزاری جوید و به سبب بیزاری از غیر خود، نافرمانی خدا کند، پس این شخص، نٰاصِبٌ قَد

ص: 210


1- - لسان العرب: ج 10، ص 147.
2- - معانی الأخبار: ج 2، ص 413، ح 43.

أشْرَگ بِاللّه و کَفَر مِن حَیث لاٰ یَعْلم (ناصبی است که به خدا شرک ورزیده و از جهتی کفر ورزیده که خود نمی داند).(1)

به وضوح می نگرید که مناط در دو روایت مخالفت با دستورات حقّ جلّ و علاست که در هر شخصی ظهور کند عناوینی چون کفر و نصب بر او صادق آید.

حال اگر کسی بگوید که عنوان بتریّه بر طبقه علماء و فضلاء نمی تواند صادق آید و مجالی در هم عنوانی آنها نیست، در جواب عرضه بداریم که در ظهور موفور السّرور حضرت بقیّه اللّه(علیه السلام) حقائقی روشن خواهد شد، که بسیاری باور آن را ندارند. از قبیل آن که ببینند بعضی از منسوبین به دین از فقهاء، دیدگاههائی منحرفه دارند که در آن زمان تجلّی خواهد کرد.

در این مقام روایاتی را بیان خواهیم کرد تا خواننده محترم بداند، آنچه که مهمّ است و قابل تأمل، آنست که افکار انحرافی و اعتقادات کفرآمیز در میان بعضی از منتسبین به تشیّع هم وجود خواهد داشت. لذا نه عناوین و نه اشخاص، قابل توجه نیستند تا با توجّه به عنوانی چون فقیه، شما در مقام استنکار برآئی، که مگر می شود فقیهی از فقهاء شیعی، اعتقاداتش منحرفه باشد یا کلام فلان حزب منحرف را بگوید؟ آنچه باید

ص: 211


1- - معانی الأخبار: ج 2، ص 413، ح 44.

در مقام فهم آن برائیم، باور کردن وجود افکار منحرفیست که در طول تاریخ در بین عدّه ای حتّی نزدیکان به ائمه هدی(علیهم السلام) هم، وجود داشته که سبب جدائی از پیکره شیعی می شده. لذا معیار، فهم کلام اهل بیت(علیهم السلام) است تا هر آنکس آنرا بگوید بر صراط مستقیم و هر آن کس، سرباز زند، در انحراف به سر برد. لذا دستور بر اینست: الحَقُّ لاٰ یُعْرفُ بِالرِّجٰال اِعْرِف الحَقَّ تَعْرِف أهْلَه (حقّ را به اشخاص نشناس، حقّ را بشناس، اهل حقّ را خواهی شناخت).(1)

قال الصّادق(علیه السلام): اِذٰا خَرَج القٰائِم(علیه السلام) خَرَج مِن هذٰا الأمرَ مَن کٰانَ یُریٰ اَنَّه مِن أهْلِه و دَخَل فیٖه عَبدَهُ الشَّمْس و القَمَر

(زمانی که قائم(علیه السلام) خروج کردند، ازا ین دین و اعتقاد و ولایت، کسانی خارج شوند که از اهل ولایت و اهل دین به حساب می آمدند و در عوض در آن دین، خورشید و ماه پرستان داخل شوند).(2)

قال الصّادق(علیه السلام): لَیَنْصُرَنَّ اللّه هذٰا الأَمْر بِمَن لاٰخَلاٰقَ لَه، و لَو قَد جٰاءَ أمْرُنٰا لَقَد خَرَج مِنه مَن هُو الیَوم مُقیٖمٌ علیٰ عِبٰادَهِ الأوْثٰان (هر آینه خداوند این امر ولایت

ص: 212


1- - روضه الوٰاعظین: ج 1، ص 31.
2- - الغیبه للنعمانی: ص 317، باب 21، ح 1.

را یاری خواهد کرد به کسانی که ارتباطی با دین ندارند و از او دور هستند، و زمانی که امر ظهور فرا رسد هر آینه از آن دین خارج می شوند کسانی که بر عبادت بت ها، مشغولند و بت پرست شده اند).(1)

معنای اوثان چیست؟!!!

مرحوم علاّمه مجلسی رحمه اللّه در بحار روایتی را نقل می فرمایند از ابوحمزه ثمالی که در ضمن چند سؤال از امام باقر(علیه السلام) می پرسد: و مَن أعْدٰاء اللّه أصْلَحکَ اللّه؟ قال: اَلأوْثٰان الأَرْبَعه، قٰال: قُلْتُ: مَن هُم؟ قال: أبُو الفَصیٖل و رُمَع و نَعْثَل و مُعٰاوِیه و مَن دٰانَ دینَهُم فَمَن عٰادٰی هٰولآء فَقَد عٰادٰی أعْدٰاءَ اللّه (چه کسانی دشمنان خدایند خدا امرتان را اصلاح کند؟ فرمود: بت های چهارگانه، راوی گوید پرسیدم: آنها چه کسانی هستند؟ فرمود: ابوفصیل و رُمع و نعثل و معاویه و هر آن کس که به طریقه آنها باشد، پس هر کس دشمنی با ایشان کند با دشمنان خداوند دشمنی کرده است).(2)

که در ادامه علامه بیانی بر روایت می آورند و در آن می فرمایند که هر آنکس اینگونه باشد از راه نجات منحرف شده و کثرت عبادت هم، او را نفعی نرساند مگر دوری از مقصود. و ابوفصیل را به ابوبکر معنی

ص: 213


1- - الغیبه للطوسی: ص 273.
2- - بحارالأنوار: ج 27، ص 58.

می نمایند چرا که فصیل و بکر در معنی نزدیک بیکدیگرند، و رُمَع مقلوب عمر است و نعثل هم که عثمان است چنانچه در کتب لغت وارد شده است.

آری در زمان ظهور، عدّه ای از شیعیان هستند که به بت پرستی مشغولند، که نه بت پرستی معمول منظور باشد بلکه اعتقاد به بت های چهارگانه این امّت دارند، و از آنها دم می زنند که همان حکم بت پرستان زمان جاهلیّت را دارند. و امّا تفسیر علاّمه بر روایت کتاب غیبت طوسی رحمه اللّه، علاّمه می فرمایند: لَعَلَّ المُرٰاد انَّ اکثَرَ أعْوٰانِ الحَقِّ و أنْصٰار التَّشیُّع فی هٰذا الیَوم جَمٰاعَه لاٰ نَصیٖبَ لَهُم فی الدّیٖن و لَو ظَهَر الأَمْر و خَرَج القٰائِم یَخْرجُ مِن هذٰا الدّیٖن مَن یَعْلمُ النّٰاس انَّه کانَ مُقیٖماً علی عِبٰادَهِ الأوْثٰان حَقیٖقَهً أو مَجٰازاً و کانَ النّٰاس یَحْسبُونَه مُؤمِناً أو اَنَّه عِند ظُهُور القٰائِم یَشْتَغِل بِعبٰادهِ الأوثٰان و سیأتی مٰا یُؤیّده و لاٰ یَبْعد اَنْ یَکُون فی الأصل لَقَد خَرَج مَعَه، فَتأمَّل (شاید مراد از روایت این باشد که بیشترین یاوران حقّ و انصار مذهب تشیّع در آن روز جماعتی باشند که در دین نصیبی ندارند و اگر امر ظهور ظاهر گردد و قائم(علیه السلام) خروج کنند، از این دین خارج شوند کسانی که مردم آنها را می شناسند که آنها بر عبادت بت ها و بت پرستی عادت دارند، و کارشان همین است، حال این صورت بر وجه حقیقت باشد یا مجاز، در حالی که مردم او را مؤمن به حساب می آورند، یا او در زمان ظهور بر عبادت اوثان و بت پرستی مشغول می شود نه

ص: 214

قبل آن، که مؤیّد این وجه آخر می آید(1)، و بعید نیست که در اصل ظهور با حضرت خروج کند ولی در آخرالأمر از معارضین گردد و از دین خارج شود، پس تأمل در این کلام بنما).(2)

مرحوم کلینی در کافی روایتی را متذکّر شده که در آن اشاره به تعدّد و اختلاف شیعه و نجات یک فرقه از آنان می نماید:

(امام باقر(علیه السلام) با استشهاد به آیه 30 سورۀ زمر در مقام متفرّق شدن امّت حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) سخن می گویند و پس از آن می فرمایند امّت پیغمبر بعد از شهادتشان به هفتاد و سه فرقه تبدیل شده که هفتاد و دو فرقه آن در آتش جهنّم و یک فرقه در بهشت وارد می شوند و از آن هفتاد و سه فرقه، سیزده فرقه منسوب به ولایت ما و مؤدّت ما می باشند، و ادّعای محبّت ما را دارند که دوازده فرقه از آنان در آتش و یک فرقه در بهشت جاوید می باشند و از سائر مردم شصت فرقه در آتش جهنم اند).(3)

آری اینچنین است که مهمّ تصحیح اعتقادات و پیروی از معصومین(علیهم السلام) می باشد و صرفاً انتساب و عناوین زیبا، کارساز نمی باشند.

ص: 215


1- - اشاره به حدیث جماعت بتریّه و مقابله آنها با حضرت در بین نجف و کوفه دارند، دلائل الأمامه: ص 455، بحارالأنوار: ج 52، ص 338 ح 81.
2- - بحارالأنوار: ج 52، ص 329.
3- - الکافی: ج 8، ص 224، ح 283.

لذا تمامی فرقه های این امّت، در اصول اعتقادات حقّه با یکدیگر نزاع می کنند نه در تفصیلات و جزئیات، که نتیجه آن یا بهشت است و یا جهنّم.

در حدیثی دیگر، عمر بن یزید از امام صادق(علیه السلام) روایت می کند که حضرتشان کمی درباره فضائل شیعیانشان بیاناتی فرمودند، سپس این جملات را به زبان مبارک آوردند:

اِنَّ مِن الشّیعه بَعْدنٰا مَن هُم شَرٌّ مِن النُّصاب، قلتُ: جُعِلتُ فِداک، ألَیسَ یَنْتَحِلُون حُبَّکُم و یَتَولُّونَکم و یَتَبرّئون مِن عَدوِّکُم؟ قال: نعم، قال قلتُ: جُعِلتُ فداک بَیِّن لَنا نَعرِفُهُم فَلَعلَّنا مِنْهُم، قال: کَلاّ یا عُمر ما أنتَ منهم، اِنَّما هُم قَومٌ یُفْتَنونَ بِزَید و یفْتنُونَ بِمُوسی(علیه السلام)

(به درستی که از شیعیان بعد از ما، کسانی هستند که از ناصبی ها بدتراند، گفتم: فدایت گردم، آیا آنها به محبّت و تولّی شما و برائت از دشمنانتان منسوب نیستند؟ فرمود: بلی، گفتم: فدایت شوم برای ما بیان فرما تا بشناسیم آنها را شاید از آنها باشیم، فرمود: هرگز تو از آنها نیستی ای عمر، جز این نیست که آنان گروهی هستند که به زید و موسی(علیه السلام) آزمایش می شوند).(1)

آری، هرگونه انحراف اعتقادی، سبب جلب چنین عناوینی، چون ناصبی و کافر و زندیق، برای شخص می شود و اگر چه در ظاهر مسلمانی است

ص: 216


1- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 869.

متّقی، ولیکن در دیدگاه حضرت حقّ با او چنین معامله می شود و این نمی باشد مگر همان عنوان و مناط در اعتقادات.

و امّا روایتی زیبا و عجیب در شأن بعضی از شیعیان که چه عنوانی را نزد خداوند متعال و حضرات معصومین(علیهم السلام) دارایند.

امام صادق در تفسیر آیه یازدهم سوره شمس می فرمایند: ثَمُود رَهْطٌ مِن الشّیعه فَاِنَّ اللّه سُبْحانَه یقُول: و اَمّا ثَمُود فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمْیَ علی الهُدی فَأَخَذَتْهم صٰاعِقَه العَذٰابِ الهُون، فَهُو السَّیْف اِذٰا قٰامَ القٰائِم (ثمود دسته ای از شیعه می باشند. پس به درستی خدای سبحان می فرماید: و امّا قوم ثمود را نیز هدایت کردیم لیکن آنها خود کوری جهل و ضلالت را بر هدایت برگزیدند. پس آنها را صاعقه، عذاب خواری و هلاکت فرود آمد(1)، پس آن صاعقه شمشیر قائم(علیه السلام) است زمانی که قیام نماید.

در ادامه مرحوم استرآبادی در مقام توجیه و تأویل و تفسیر روایت می فرمایند:

ثَمُود رَهْطٌ مِن الشّیٖعه و هُم البَلَد الخَبیٖث الّذی لاٰ یَخْرجُ نَبٰاته اِلاّٰ نَکَداً و هُم الزِّیْدِیه و بٰاقیٖ فِرَق الشّیعه (ثمود گروهی از شیعه هستند، آنها بلد و سرزمینی

ص: 217


1- - فصّلت: 17.

خبیث می باشند که گیاه و محصول خود را خارج نکند مگر گیاهی تلخ، که آنها جماعت زیدیّه و باقی گروههای منحرف شیعی می باشند).(1)

علامت ایمان و نفاق

تا بدینجا دانستیم، منافقینی در بین شیعیان وجود دارند که با اعتقادات منحرفۀ خود، قصد نابودی حقّ را نموده اند، که اظهر آنها، طوائف زیدیّه و بتریّه و واقفیّه می باشند و هر آن کس که به معتقدات آنها اعتقاد دارد هم از آنها می باشد.

حال سؤالی پیش می آید که چگونه آنها را بشناسیم تا از مجامع شیعی طرد نمائیم و به سخنان انحرافیشان گوش فرا نداده و حسابی دیگر بر آنها باز نمائیم؟

حلّ این مشکل در کلام، امیر کلام مولای عوالم علی بن أبی طالب(علیهما السلام) است که فرمودند:

اِنَّ المُؤمِن یُریٰ یَقیٖنُه فی عَمَله، و اِنَّ المُنٰافِق یُریٰ شکُّه فی عَمَله (به درستی که مؤمن یقینش در عملش دیده می شود و به درستی منافق شکّش در عملش قابل رؤیت است).(2)

ص: 218


1- - تأویل الآیات الظّاهره: ص 777.
2- - غرر الحکم و درر الکلم: رقم 3551، عیون الحکم و المواعظ: ص 152.

(و در حدیثی دیگر امام صادق(علیه السلام) در جواب شخصی که سؤال نمود از ایمان کسی که حقّش بر ما لازم آید و برادری با او ایجاد شود، به چه گونه است و چگونه ثابت می گردد و چگونه آن ایمان و اخوّت باطل می شود؟ فرمودند: به درستی که ایمان بر دو وجه اتّخاذ می شود، امّا یکی از آن دو وجه این است که، از شخصی برای تو مثل اعتقادات خودت ظاهر می شود و می بینی که همان تفکّرات دینی تو را قبول دارد، ولایت او و برادریش برای تو لازم می شود و او باید مؤمن به حساب بیاید، الاّ در صورتی که خلاف آنچه که گفت و بدان معتقد بود از او صادر شود، که تو به آن تناقض گوئیش، برخروج از ایمان و برادری او استدلال خواهی نمود. حقیقتاً او از اخوّت شما خارج می شود، مگر اینکه ادّعا کند آنچه که از تناقض ها و خلاف گفته هایش، که بدان عمل نموده را، به خاطر تقیّه انجام داده است، که باز در آن صورت در کلامش و توجیهش نظر می شود، که اگر عذرش مقبول نیفتاد، باز از مصداق ایمان و برادری خارج است، چرا که برای تقیّه نمودن مواضعی و جایگاه هایی است، که هر کس آنها را از مواضع خود زائل کند، به انحراف رفته، و تفسیر آن کلام چنین است که گروهی، ظاهر حکمشان و افعالی که انجام می دهند، بر خلاف حکم حقّ باشد. پس هر آنچه مؤمن به علت تقیّه در بین مخالفین عمل نماید که منجر به فساد در دین نشود، جائزاست).(1)

ص: 219


1- - الکافی: ج 2، ص 168، ح 1.

لذا هر آن کس که هر کلامی را بر خلاف حقّ گفت و اعتقاد باطلی را رواج داد، نمی توان مؤمن دانست، و برای او عذرها تراشید، مگر در موارد استثنائی مثل تقیّه که به زودی به آن عنوان خواهیم پرداخت.

کلمات علماء در شأن بتریّه

فتوای شیخ مفید و شیخ طوسی و أبن برّاج و أبن حمزه و أبن أدریس و علاّمه حلّی رحمهم اللّه، بر خروج طائفه بتریّه از بین طوائف شیعی می باشد.(1)

و اگر چه قائل به اشتباه امت، در تقدیم ابوبکر و عمر لعنهما اللّه بر علیّ(علیه السلام) می باشند، و آن را خطاء می دانند، ولیکن قائل به فسق آنان نمی شوند.

و در مقباس می گوید که بتریه جماعتی از زیدیه هستند و قائل به خلافت شیخین لعنهما اللّه قبل از خلافت مولا می باشند پس می شود آنان را از عامّه به حساب آورد.(2)

در ختام بحث، کلمات مرحوم فاضل دربندی را متذکّر می شویم:

ص: 220


1- - المقنعه: ص 655، النَّهایه: ص 598، المهذّب: ج 2، ص 90، الوسیله: ص 371، السّرائر: ج 3، ص 162، تحریر الأحکام: ج 3، ص 301، مختلف الشّیعه: ج 6، ص 311.
2- - مقباس الهدایه: ج 2، ص 349.

اَنَّه لاٰ یَدْخُل أحدٌ الجَنَّه بِدُونِ تَحَقُّق المَرتَبتَین، أیْ مَرتَبه الوِلاٰء ل-ِ-آلِ الرَّسول(علیه السلام) و مَرْتَبه التَبرّیٖ مِن أعدٰائِهِم، وهٰاتٰان المَرتَبتٰان لاٰبُدَّ مِن أنْ تکُونٰا علی نَمَط الَّذیٖ عَلَیه الأِمٰامِیَّه فَمَن کانَ فی قَلْبِهِ ذَرَّهٌ مِن مَحَبَّه الجِبْت و الطٰاغُوت و مَع ذلِک اِدَّعیٰ اَنَّه یُحِبُّ الأَئِمه المَعْصُومیٖن(علیهم السلام) المَظْلُومین، فَهو لَیْسَ مِن وِلایَه العِتْرهِ الرَّسُول الأمین(صلی الله علیه و آله) مِن شَیءٍ، بَلی اِنَّه فی الحَقیقَه مِن الطّٰائِفَهِ البَتْرِیّه، فَهذِه تَسْمیهٌ قَد صَدَرت مِن زَید بن علی سَیِّد السّٰاجِدینَ(علیه السلام)، عَند حُضُور أخیٖه بٰاقِر عُلُوم الأَوَّلین و الآخرین(علیه السلام) (این چنین است که احدی وارد بهشت نخواهد شد، بدون تحقّق بخشیدن به دو مرتبه، یعنی مرتبه تولّی آل رسول(علیهم السلام) و مرتبه تبرّی از دشمنانشان، و این دو مرتبه باید بر طریقه و سیره امامیه و شیعه باشد، پس هر آنکس که در قلب او ذرّه ای از محبّت جبت و طاغوت بود و با آن حال ادّعای محبّت ائمه معصومین مظلومین(علیهم السلام) را داشت، پس در حقیقت از ولایت عترت رسول أمین(علیهم السلام) بهره ای نبرده بلکه در حقیقت از طائفه بتریّه به حساب می آید، که این نامگذاری هم از طرف زید پسر امام سجّاد(علیه السلام) در محضر برادرشان باقر علوم أولین و آخرین(علیه السلام) صادر شده است).(1)

ص: 221


1- - اسرار الشّهاده: المقدّمه الرّابعه ص 59.

در اینجا متذکر ابیاتی می شویم که شیخ بهاء در جواب ابیات أبن حجر عسقلانی سروده، که اشاره دقیقه ای به مطالب گذشته دارد:

أبن حجر می گوید:

أهویٰ علیّاً أمیٖرالمُؤمنین و لاٰ *** أرضیٰ بِسَبِّ أبی بَکرٍ و لاٰ عُمر

و لاٰ أقُول و اِنْ لَم یُعْطِیا فَدکاً *** بِنت النَّبی رسُولِ اللّه قد کَفَر

اللّه أعْلَم مٰاذٰا یأتیٰانِ بِهِ *** یَومَ القِیٰامهِ مِن عُذرٍ اِذٰا اعتَذَر

شیخ بهاء در جواب سروده:

یٰا أیُّها المُدّعیِ حُبَّ الوَصِیِّ و لَم *** تَسْمَح بِسَبِّ أبی بَکرٍ و لاٰ عُمر

کَذِبَتَ وَ اللّه فی دَعویٰ مَحَبَّتِه *** تَبَّت یَداکَ سَتَصلیٰ فی غَدٍ سَقَر

فکَیْف تَهْوی أمیٖرَالمُؤمنیٖن و قَد *** أرٰاکَ فی سَبِّ مَن عٰادٰاه مُفتکَر

ص: 222

فَاِنْ تَکُن صٰادِقاً فیمٰا نَطقْتَ بِه *** فَأبرَیء اِلی اللّه ممَّن خٰانَ أو غَدر

و أنکَر النَّص فی خُمٍّ و بَیْعتِه *** و قٰال اِنَّ رسُول اللّه قَد هَجَر

أتَیتَ تَبْغی قِیٰام العُذر فی فَدک *** أتَحْسب الأمْر بِالتَّمویه مُسْتتر

اِن کانَ فی غَصْبِ حَقِّ الطُّهر فٰاطِمه *** سَیَقْبل العُذْر مِمَّن جٰاء مُعْتَذر

فکُلُّ ذِنْبٍ لَهُ عُذْرٌ غَدٰاه غَدٍ *** و کُلُّ ظُلْمٍ تَریٰ فی الحَشْر مَغْتَفر

فَلاٰ تَقُولُوا لِمَنْ اَیّٰامُه صُرِفَت *** فی سَبِّ شیخَیکُم قَد ضَلَّ أو کَفَر

ص: 223

بَل سٰامَحُوه و قُولُوا لاٰ نُآخِذُه *** عَسیٰ یُکُونُ لَه عُذْر اِذٰا اعْتَذَر

فَکَیْف و العُذْر مِثل الشَّمْس اِذْ بَزَغَت *** و الأَمرُ مَتَّضِحٌ کالصُّبْح اِذْ ظَهَر

لِکنَّ أبْلیٖس أغْوٰاکُم و صَیَّرکُم *** عَمْیاً و صُمّاً فَلاٰ سَمْع و لاٰ بَصَر(1)

ص: 224


1- - الموسوعه الکبری عن فاطمه الزَّهراء 3 : ج 20، ص 234.

فصل سوم

اشاره

تا بدینجای کلام، معلوم همگان گشت که، شیعه و مؤمن به ولایت ائمه هدی(علیهم السلام) و معتقد به برائت از دشمنان خاندان رسالت، باید در حریّت و سیادت دینی، از دو رکن اصیل اعتقادی خود در موضوع ولایت و برائت، به تمام معنی دفاع کرده و ایمان خود را با حرکات و سکنات خود و اعتقاد قلبی و بیان با زبان، کامل نماید چرا که در معنای ایمان فرموده اند: الأیمٰانُ هو الإِقْرار بِاللِّسٰان و عَقْد فی القَلب و العَمَل بالأرکٰان (ایمان اقرار به معتقدات دینی با زبان است و اعتقاد به قلب و عمل به جوارح می باشد).(1)

ص: 225


1- - الکافی: ج 2، ص 27، ح 1.

و اگر چه در راستای دفاع از ایمان بر نیاید و آن را در امر به معروف که دعوت به ولایت است و نهی از منکر که دور نمودن از دشمنان ولایت می باشد، تجلّی ندهد، مصداق فرمایش علوی می گردد که: مَن تَرکَ اِنکار المُنکَر بِقَلبِه و یَدِهِ و لِسٰانِه فَهو مَیِّتٌ فی الأحْیٰاء (هر آنس که انکار منکر را به قلب و جوارح و زبانش، ترک کند، و از آن منکر نهی ننماید، او مرده ایست متحرک).(1)

البته در این مقام تفصیلی است که در بیان مرحوم علامه امینی آن را به نظر خوانندگان می رسانیم:

اِنَّ مِن جُملَهِ آثٰار وُجود البَشَر و شُؤونِه الأِنسٰانِیّه اَلَّتی یَنْبَغی أنْ یَکُونَ عَلیهٰا، اِنکٰار المَنکَر بِقَلبِه و یَدهِ و لِسٰانِه، فَمَن تَرک ذلکَ، و مٰا تَرتَّب علی وُجُودِه هذٰا الأثَر البَشَری الخٰاصّ فَهو مَیّتٌ بِالحَقیقه، بالأضٰافَهِ الی هذٰا الأثَر الخٰاصّ، و الرِّوایه ناظرهٌ اِلی انَّ تٰارکَ النَّهی عن المُنکر بِقَلبِه الّذی هو آخِر مَرٰاتِبِه و مَدٰارِجِه مَیِّتٌ و لَیس هو کتٰارِک مَرتَبتَیهِ الأُخْرَیَین.

و ذلِک انَّ النَّهی عن المنکر، لَه مَراتِب ثَلاٰثه: نهیٌ عَنه بِالیَد و هو أوَّل المَراتِب، ثُمَّ نَهیٌ عنه باللِّسٰان ثمَّ نَهی عَنه بالقَلبِ، و هو مِن آثٰار الوُجود البَشریٖ الأِسلاٰمی، فَلا بُدَّ مِن تَرتُّب هذا الأثَر علی وجود الرَّجل الدّیٖنی و لَو

ص: 226


1- - تهذیب الأحکام: ج 6، ص 182، ح 23.

بِآخر مَراتِبِه و أقصیٰ دَرجٰاتِه و هو اِنکارِه بِالقَلب، و هذِه المَرتَبَه الأخیٖره ما لاٰبُدَّ مِنه، علی کُلِّ حٰال و یُمکِّن مِنه کُلُّ مَکلَّفٍ فی تَمٰام الأحْوٰالٰ، و لاٰ یکُون لِأَحدٍ فی ترکِه عُذْرٌ ، بِخلاٰف مَرتَبتیٖ اِنکٰارِه بِاللِّسان و الیَد فَانَّه قد یکُون مِنهُما بُدٌّ و عَنهما عُذْر، فَمَن تَرکَ آخرَ مراتِبِه و أقْصٰاهٰا و لَم یَتَرتَّب علی وُجوده شَیءٌ مِن هٰذا الأَثَر و لَو بِآخر مَراتِبِه فَهو مَیِّتٌ فی الحَقیقَه، لِانْقِطاٰع هٰذا الأثَر الوُجُودی الحَیٰاتی عَنه بِمرٰاتِبِه و مَدٰارِجِه. و یُرشِدکَ الی هذٰا التَّحقیٖق مٰارُویَ عن أمیٖرالمؤمِنین(علیه السلام) قال فی کَلاٰمٍ لَه: فَمِنْهم المَنکِر لِلمُنکَر بِیَده و لِسٰانِه و قَلبِه، فَذلکَ المُسْتکمِل لِخِصٰال الخَیر، و مِنْهم المُنکِر بِلِسٰانِه و قَلبِه و التّارک بِیَده فَذلکَ مُتُمسِّک بِخِصلَتینِ مِن خِصٰال الخَیرِ و مُضَیِّعٌ خِصْلَهً و مِنهم المُنکر بِقَلبِه و التّارِک بِیَده و لِسٰانِه فَذٰاک الّذیٖ ضَیَّع أشْرَف الخِصْلتَین مِن الثَّلاٰث و تمسَّکَ بِوٰاحِدهٍ و مِنهُم تٰارِک لِانکٰار المُنکَر بِلسٰانه و قَلبِه و یَدِه فَذلِک مَیِّتُ الأحْیٰاء (به راستی یکی از آثار وجودی بشر و شؤون انسانی او، آن است که، او را انکار نمودن منکر به قلب و جوارح و زبان، سزاوارست. پس هر آنکس در مقام ترک آن برآید و آثار وجودی نهی از منکر را، کنار گذارد، در حقیقت بالنّسبه به این امر مهمّ مرده ایست متحرّک، و روایت مذکوره، بر این امر نظارت دارد، که تارک قلبی نهی از منکر، که آخرین مرتبه و مدارج نهی از منکر

ص: 227

است، او مرده ایست که به ظاهر حیات دارد و البتّه که او مثل کسانی نیست که آن نهی را با زبان و جوارح ترک می کنند.

چرا که نهی از منکر، دارای سه مرتبه است؛

گاهی آن نهی و بازداشت از فعلی قبیح، با دست و جوارح صورت می گیرد که آن اوّل مرتبه است.

سپس نهی با قلب و درون است که او از آثار وجود بشری اسلامی است، که این اثر، بر وجود یک شخص دینی و متدیّن و اگر چه به آخر مرتبه و پائین ترین درجات باشد، الزامی است، و این مرتبه و مقام در هر حالتی، باید همراه یک شخص مکلّف به قوانین آسمانی باشد، چرا که کسی را از ترک آن عذری نیست. به خلافت کسی که نهی از منکر را با زبان و جوارح ترک می کند، چرا که او را عذری است و چاره ای، پس هر آنکس که آخر مرتبه نهی از منکر و آثار وجودی آن را ترک گوید، میّت و مرده ایست، به ظاهر متحرّک و در قید حیات. چرا که او ازاین اثر وجودی حیاتی که صاحب مراتب و مدارجیست، منقطع گردیده است.

و بدین تحقیق روایت علوی شما را مُرشد و راهنماست، آنجا که فرمود: دسته ای از بشریّت منکِر، منکَراند با جوارح و زبان و قلوبشان،

ص: 228

که آن دسته دارای تمامی خصال نیکو می باشند، و دسته ای فقط با زبان و قلوب و اعتقاد درونی منکر انحراف می باشند، که آنان به دو خصلت از خصال خیر متمسک گشته، و خصلتی را ضایع گردانیده اند، و دسته ای با اعتقاد درونی ازمنکر روی گردانند ولی با جوارح و زبان آن را نهی ننموده و تارک آن دو مرتبه گشته اند. که آنان دو خصلت شریف و با ارزش را ضایع گردانیده و به یک خصلت متمسّک شده اند، و بعضی تمامی خصال را ترک کرده و در مقام انکار منکر به هیچ وجهی، بر نیامده که آنان مردگانی متحرک اند).(1)

آری آنچه اصل و ریشه ایمان است، تجلّی معتقَد به تمام وجود می باشد، که در بعضی شرائط زمانی و مکانی که در بحث تقیّه بیشتر بدان می پردازیم، تغییر می پذیرد. ولی اساس آن چه اعتقاد درونیست در هر صورت باید باقی بماند، که اگر نماند همان شود که امیر عوالم(علیه السلام) فرمود، که مثلاً در فرقه ضالّه بتریّه نمونه ای از آن را مشاهده نمودید.

لذا بر مؤمنین کرام الزامیست که از این مهمّ روی گردانی ننموده و در هر صورت از حقیقت منکر، که مخالفین حقّ و حقیقت و دشمنان خاندان رسالت(علیهم السلام) می باشند روی گردان و دیگران را هم از آنان بر حذر بدارند.

ص: 229


1- - المقاصد العلیّه: ص 16.

چنانچه امام صادق(علیه السلام) در ضمن جملاتی به هشام بن حکم فرمودند که: أَفَهِمْتَ یٰا هِشام فَهْماً تَدفَع بِهِ و تُنٰاضِلُ بِهِ أعدٰائَنا، الحدیث (آیا فهمیدی ای هشام فهمیدنی، که بدان وسیله دشمنان ما را دفع نمائی).(1)

در این راستا، عدّه ای به ظاهر، دلسوز دین و متّقی پیدا شده که البتّه از همان عصر حضرات معصومین(علیهم السلام) هم وجود داشته اند، و با بیان، انحرافی و باطلی، تحت عنوان وحدت مسلمین و تقریب بین مذاهب، شیعیان رافضی را، خواستار دوری از عقائد حقّه دینیّه شان می باشند، و با اباطیلی، آنها را از نهی نمودن از منکر بازداشته، و به زعم خود، دعوت به یکپارچگی و وحدت و تقریب مسلمین می نمایند، که لازمه آن، دست برداشتن از بیان مطالبی است که در بین جامعه مسلمین سبب تفرقه افکنی و چندپارچگی می شود. که صد البتّه آن مطالب، از حقائق دینی شیعیان می باشد که به بیان همیشگی آن ملزمند و الاّ ترویج دادن باطل که مردود و منفور همگان است.

در این مقام بر آن شدیم تا مقداری، در حقیقت این مطلب از آیات و روایات و فرمایشات بزرگان دین، کلماتی را متعرّض گشته و شبهاتی را

ص: 230


1- - الکافی: ج 1، ص 86، ح 2.

جواب گفته. امید است که خداوند همگان را به حقیقت و اصل، و به صراط مستقیم ولایت هدایت گرداند.

حقیقت وحدت در دین

به راستی، در قبل از زمان ظهور ادیان الهی و آسمانی، تمامی مردم، در زمان های مختلفه، در زیر سایه یک عقیده حتی به ظاهر، زندگی می کردند. ولی با ظهور ادیان آسمانی، و ارسال رُسُل، خداوند متعال آنان را از آن یکپارچگی، منع نموده و امر به اطاعت پیغمبرانش(علیهم السلام) نمود.

آری در زمان های گذشته، تمامی مردم و یا اکثریت قائل به اعتقادی چون بت پرستی بودند و یکدست، آنان را پرستیده و قبول داشتند، الاّ افراد شاذّی که بر ادیان آسمانی قبل از زمان خودشان معتقد بودند، چونان حضرات ابوطالب و عبدالمطلّب(علیهما السلام) که در زمان جاهلیت به دین آسمانی حضرت عیسی و موسی و ابراهیم(علیهم السلام) معتقد و در خفاء یکتاپرست، بودند.(1)

پس از ظهور انبیاء الهی(علیهم السلام)، و دعوت مردم به یکتاپرستی و توحید حقیقی و برائت از بت پرستی و شرک، در بین مردم تفرقه ایجاد شد و مردم لااقلّ به دو دسته موحّدین و مشرکین و بت پرست تقسیم شدند.

ص: 231


1- - برای اطّلاع بیشتر از این موضوع به کتاب منتهی الآمال رجوع نمائید.

صد البته این تفرقه انگیزی و تخریب وحدت و یگانگی مردم بر باطل، امری بوده، مورد رضایت حضرت حقّ، که بدان مطلب، انبیاء خود را امر نموده و آنان امتثال کردند. لذا اوّلاً وحدت و یکپارچگی بر باطل، مورد رضایت حقّ نبوده، بلکه مورد غضب الهی قرار می گرفته و هر آنکس از فرمان حضرتش سرباز میزده، و دست از شرک بر نمی داشته، به عذاب الهی مبتلا می شده و ثانیاً، هر تفرقه انگیزی و تقسیم نمودن مردم به گروه های متفاوته حقّ و باطل، و روشن سازی حقیقت، امری منفور و اشتباه تلقّی نمی شود، چنانچه سیره مسلّمه انبیاء الهی(علیهم السلام) بر این امر، پایه گذاری شده است.

بله اگر تفرقه انگیزی بر امری موهوم و نفسانی و یا بر سیاستی باطل و جلب منافع دنیوی بپا گردد، البتّه که منفور و خطا می باشد.(1)

ایجاد تفرقه، امریست نیکو

در راستای این مهمّ در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) و سیره مسلّمه انبیاء الهی(علیهم السلام)، به معیاری دست پیدا کرده، که آن، در ضمن حدیث امام صادق(علیه السلام) بیان گردیده است آنجا که فرمود:

ص: 232


1- - برای اطلاع بیشتر به کتب قصص و تاریخ انبیاء(علیهم السلام) چون حیاه القلوب علاّمه مجلسی و قصص الأنبیاء قطب راوندی و قصص الأنبیاء سیّد جزائری رحمهم اللّه و دیگر کتب، مراجعه نمائید.

تَمنَّوُا الفِتْنَه، فِفیٖهٰا هَلاکُ الجَبٰابِره و طَهٰارَه الأَرْض مِن الفَسَقَه (ایجاد فتنه را آرزو کنید، چرا که در آن زورگویان هلاک شده و زمین از فاسقین پاک می گردد).(1)

آری، فتنه، یعنی آزمایش تفکّرات و ایجاد تمییز بین حقّ و باطل، و اختبار مردم در تشخیص درست و نادرست. فتنه را ایجاد نمودن، همان ایجاد تفرقه است که تفرقه حقّ از باطل نتیجه آن می باشد.

آن زمان که حقائق روشن شد، و واقعیّات از پس پرده سر بر کشید، آزمایشات اعتقادی شروع می شود که در نتیجه عدّه ای دنباله رو حقّ و عدّه ای اهل باطل می گردند.

لذا زورگویان و جبّارها و فاسقین رسوا شده و چهرۀ واقعی آنان که تا به حال باطل را رواج می دادند، مشخّص و معلوم همگان می شود که در نتیجه، سبب دوری مردم از آنان می گردد، و در آخر هلاکتشان و طهارت زمین از رجس وجودشان، به ثمر می نشیند.

که این امر مهمّ در تمامی ابعاد زندگی بشر، با امتحانات، نتیجه می دهد.

ص: 233


1- - الأمالی للطوسی: مجلس 39، ص 974، ح 39.

لذا یکی از معانی این حدیث شریف را به ظهور امام عصر(علیه السلام) معنا نموده اند که آن ظهور آزمایش حقیقی مردم است تا معلوم شود جدائی طیّب از پلیدی و رجس، و حقّ از باطل و گمراهی، لذا امر به طلب ظهور و آرزوی ایجاد آن را به ما، نموده اند.

پس بیان حقائق دینی و اگر چه سبب ایجاد فتنه و بالنتیجه تفرقه مردم بشود، امریست که استحسان شرعی و عقلی را به دنبال دارد.

در سیرۀ حضرات معصومین(علیهم السلام)، پس از تتبّع صفحات تاریخی، بر ما معلوم گردید که چون آن بزرگواران در پی نشر حقائق و سیرۀ مسلّمه نبویّه بوده اند، از طرف دشمنان محکوم به ایجاد تفرقه و برپائی آتش فتنه، می شدند.

به این نقل توجّه کنید:

أبن عبّاس نقل می کند که، در ضمن قضیّه ای من شاهد عتاب عثمان لعنه اللّه با أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بودم که او به حضرت عرضه داشت: نَشَدتُک اللّه أنْ تَفْتَح لِلْفُرقَه بٰاباً (تو را به خدا قسم می دهم که درب تفرقه افکنی بین امّت را نگشائی و فتنه به پا نکنی) که حضرت در ضمن جوابهایشان فرمودند: (أمّٰا الفُرقَه فَمَعاذَ اللّه أن أفْتَح لَهٰا باباً و أسْهَل اِلیْهٰا سبیلاً و لکِنّی أنْهٰاک عَمّٰا یَنْهاک اللّه و رسُولُه عنه و أهْدیٖک اِلی رُشْدک (امّا ایجاد تفرقه، پس

ص: 234

پناه به خدا می برم که من فتح بابی برای آن کنم و راه او را روان نمایم، ولی من در مقام نهی تو از منهیّات الهی و رسول او می باشم، و تو را به پیشرفت و هدایت، هدایتگرم).(1)

آری در طول تاریخ، اهل حقّ، به جرم بیان حقائق، محکوم به ایجاد تفرقه شده، که البتّه آن فتنه گری و ایجاد تفرقه بین حقّ و باطل، بسی جای تحسین دارد.

در یکی از نامه های حضرت امیر(علیه السلام) به معاویۀ لعین حضرتشان متذکّر حقیقتی می شوند، که در اصل، ما تابعین رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، اهل الفت و جماعت و وحدت حقیقی مسلمین بوده، و آنچه که باعث ایجاد تفرقه شد، عملکرد ما نبوده است، بلکه انحرافات و سرباز زدن شما از دستورات دین بوده است.

امّٰا بَعد فَاِنّٰا کُنّٰا نَحن و أنْتُم علیٰ مٰا ذَکرتَ مِن الأُلْفَه و الجَمٰاعَه فَفَرَّقَ بِینَنٰا و بَینکُم أمْس اَنّٰا آمَنّٰا و کَفَرتُم و الیَوم اَنّٰا اِسْتَقَمنٰا و فُتِنْتُم و مٰا أسْلَم مُسْلِمُکُم الاّٰ کُرهاً و بَعد أنْ کانَ أنْف الأِسلاٰم کُلُّه لِرسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) حِزباً (امّا بعد، پس به درستی که آنچه گفتی ما و شما همگی در الفت و یک جماعت بودیم، پس آنچه

ص: 235


1- - شرح نهج البلاغه: ج 9، ص 14.

که سبب تفرقه بین ما شد آنست که ما ایمان آورده و شما کافر شدید، و امروز ما استقامت ورزیده و شما به فتنه و اختبار مبتلا شده، و شخصی از شما اسلام را قبول ننمود مگر از روی اجبار و بعد از اینکه بزرگان عرب تسلیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، شدند).(1)

أصبغ بن نباته روایت می کند:

جاءَ رَجُلٌ اِلی علیّ بنِ أبی طٰالِب(علیهما السلام) فقال: یٰا أمیرَ المُؤمِنین هَؤلآء القَوم الّذیٖنَ نُقٰاتِلُهم، الدَّعْوه وٰاحِدَه و الرَّسُول وٰاحِد و الصَّلاٰهُ وٰاحِدَه و الحَجُّ وٰاحِد، فَبِمَ نُسَمّیٖهِم؟ قال: بِمٰا سَمٰاهُم اللّه تَعٰالی فی کِتٰابِه فَقال: مٰا کُلّ مٰا فی کِتابِ اللّه أعْلَمه، فقال: أما سَمِعتَ اللّه تعالی یقُول فی کِتابِه: تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنٰا بَعْضهُم علی بَعْض مِنْهم مَن کلَّم اللّه و رَفَع بَعْضَهم دَرَجٰات و آتَیْنٰا عیٖسیٰ بنَ مَریَم البَیِّنٰات و أیَّدنٰاه بِرُوحِ القُدُس و لَو شٰاء اللّه مَااقْتَتَلَ الَّذین مِن بَعدِهم مِن بَعدِ مٰا جٰائَتْهُم البَیِّنٰات و لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهَم مَن آمَن و مِنْهُم مَن کَفَر، فَلَمّٰا وَقَع الأِختِلافْ کُنّٰا نَحْن أوْلیٰ بِاللّه عزَّوجَلَّ و بِدیٖنِه و بِالنَّبی(صلی الله علیه و آله) و بِالکِتٰاب و بالحَقِّ فَنَحن الَّذیٖنَ آمَنُوا و هُم الَّذیٖنَ کَفَرُوا و شٰاءَ اللّه مِنّٰا قِتٰالَهم فَقٰاتَلْنٰاهُم بِمَشِیَّتِه و اِرٰادَتِه (شخصی نزد امیر عوالم(علیه السلام) آمد و عرضه داشت: ای امیر مؤمنین اینان که ما به جنگشان آمده ایم، همگی

ص: 236


1- - نهج البلاغه: ک 64.

با ما داد اسلام دارند، و رسولمان یکی است، و نماز و حجّمان واحد است پس آنانرا چه بنامیم؟ حضرت فرمودند: به آنچه که خداوند در کتابش آنانرا نامیده است. پس گفت: تمامی آنچه در قرآن است را حفظ ندارم و نمی دانم، حضرت فرمود: آیا نشنیده ای که خداوند در کتابش می فرماید: این پیغمبران را برخی بر برخی دیگر برتری دادیم، بعضی با خدا سخن گفته و بعضی رفعت مقام یافته و عیسی بن مریم را معجزات آشکار دادیم و او را به روح القدس نیرو بخشیدیم و اگر خدا می خواست، پس از فرستادن پیغمبران و معجزات آشکار مردم با یکدیگر در مقام خصومت و خونریزی بر نمی آمدند آنان بر خلاف یکدیگر برخواستند که برخی ایمان آورده و بعضی کافر شدند.(1) پس آن وقت که اختلاف واقع شد، ما به درستی اولی و برتر از دیگران به خدای عزّوجلّ و به دین او و رسولش(صلی الله علیه و آله)، و به کتاب و به حقّ و حقیقت بودیم، پس مائیم کسانی که ایمان آورده و آنان کافر شدند و خدا از ما قتال با آنان را خواسته پس به خواست و اراده او، ما با آنها می جنگیم).(2)

به وضوح می نگریم، که امیر کلام(علیه السلام) ، در این فرمایشات چگونه، حقّ را بیان نموده، و اگر چه منجر به تفرقه و اختلاف بین مسلمین شود، تا جائی که آنانرا کافر دانسته و به جنگ آنان می رود.

ص: 237


1- - بقره: 253.
2- - بحارالأنوار: ج 32، ص 319، ح 290، الأمالی للمفید: ص 67، المناقب: ج 3، ص 19.

و به زودی عرض خواهیم کرد که تنهاترین راه جلوگیری از نزاع و تفرقه افکنی و ایجاد فتنه تبعیّت از آل محمد(علیهم السلام) می باشد.

وحدت سیاسی

در این بین متذکّر امری مهمّ می شوم که اگر چه در آینده بیان خواهیم کرد، که وحدتی دینی در بین مذاهب ایجاد نخواهد شد و آن امریست محال، ولیکن اگر در این بین دشمن مشترکی دست به ریشه و بیضه اسلام برد، بر همگان وظیفه است که از اصل اسلام دفاع کرده و در کنار وحدت معیشتی و اجتماعی و الفت دنیوی، باید وحدت سیاسی پیدا کرده و از کیان اسلام دفاع کنند. که در این زمان، آنرا آشکارا، می نگریم و تحسین می نمائیم.

مرحوم سیّد نعمه اللّه جزائری رحمه اللّه در زهرالرّبیع قضیّه ای را متعرّض شده که مناسبت تمام با این برهه از بحث ما دارد، بدان توجّه کنید.

می فرماید: در اثری آمده زمانی که بعضی از خلفاء از دنیا رفت، پادشاهان و سران کشور روم اجتماع نموده و گفتند: الآن مسلمانها مشغول یکدیگر و نزاع خودشان می باشند، پس ما به بلاد آنها رفته و فرصت را غنیمت شمریم و آن را فتح می کنیم. در میان آنها شخصی که صاحب عقل و تدبّر بود آنها را نهی

ص: 238

نمود و فردا روزی امر کرد که دو سگ بزرگ و عظیم الجثّه آوردند، و آن دو را به جان یکدیگر انداختند، تا خون همدیگر را ریخته، پس از آن دربی را باز نمودند و گرگی را بر آنها انداختند، آن زمان که آن دو سگ آن گرگ را دیده دست از خود برداشتند، و هر دو متّحداً بر سر او ریخته و او را نابود کردند. پس آن شخص با خرد روی به همگان کرد و گفت: مثل شما، مثل این گرگ است با آن سگ ها، نزاع بین مسلمانها پایان ندارد، تا وقتی که دشمن مشترکی بر سر آنان نیاید، ولی:فاِذٰا ظَهَر لَهُم العَدُوّ مِن غَیْرهم ترکُوا العَدٰاوه بینهم و تألَّفُوا علی الَعدوّ فَقَبِلُوا قولَه (زمانی که دشمن مشترکی بر ایشان ظاهر گشت عداوت کنار گذاشته و بر علیه دشمن مشترک همدست می شوند. پس آنان نظرش را قبول کردند).(1)

نظریّۀ مراجع کبار شیعی درباره عنوان وحدت سیاسی

1- آیت اللّه العظمی سیّد محمّد شیرازی رحمه اللّه:

و من الوٰاضح اِنَّ الوَحدَه لاٰتَشْمل المُعْتَقدات بَل تَشْمل فی الجُمْله الأمُور السِّیاسِیّه و مٰا شٰابَهَهٰا بحسب المَوٰازیٖن الشَّرعیَّه (آنچه که واضح و روشن است آنکه در اعتقادات وحدتی معنا نمی گیرد و آنچه که از وحدت نمایان

ص: 239


1- - زهرالرّبیع: ص 134.

می شود در بعضی موارد، آن هم به حسب قوانین شرعی، در امور سیاسی و اشباه آن، تجلّی می کند).(1)

2- حضرت آیت اللّه العظمی میرزا جواد تبریزی رحمه اللّه:

ایشان در جواب استفتائی که در بحث وحدت اسلامی مطرح شده، فرمودند: اگر مراد از وحدت، توحید در مقابل کفر و اعداء دین باشد، پس این مطلب براتفاق فقهاء در آراء و فتاوی ایشان، متوقّف نمی باشد. چرا که به درستی دفاع از اسلام از کید اعداء و کفّار، بر همه مسلمانان واجب است. به تعدّد مذاهب و آرائشان. و آنچه از توحید بین مسلمانان سزاست، این مطلب می باشد. خصوصاً در این زمانه که اعداء بر همه بقاع مسلمین هجوم آورده و از هر راهی از طریق غدر و اضلال و افشاء فساد در مجتمعات اسلامیّه و بلاد اسلامی، برای رسیدن به مقصد خود استفاده می کند.

و اگر مراد از اتّحاد مسلمین، در اصول و فروع دین باشد، این همان مطلبی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در طول حیات شریفشان بدان اهتمام داشتند. آیا این حدیث نبوی در بین مسلمین به حدّ تواتر نرسیده که فرمود:

ص: 240


1- - مِن فقه الزَّهراء 3: ج 5، ص 257.

من دربین شما دو چیز گرانبها می گذارم و می روم، کتاب خدا و عترت من، مادامی که به آن دو متمسّک شوید هرگز گمراه نخواهید شد؟

آیا متواتراً از ایشان به ما نرسیده که فرمود: امامان پس ازمن دوازده نفرند؟ و غیر از آن، از احادیثی که شخص متتبّع و سائل از اهل ذُکر بدان می رسد.

آیا پیامبر، حجّاج را در غدیر خمّ پس از بازگشت از حجّهالوداع، متوقّف ننمودند و علی(علیه السلام) را بر آنها و بر مسلمین ولیّ و سرپرست نکردند؟ و آیا نفرمود: آیا من از نفوس مؤمنین بر آنها اولی نیستم؟ و هر کس من مولای اویم پس این علی مولای اوست. آیا در لحظات آخر عمر نفرمود: برای من قلم و کاغذی بیاورید تا کتابی و وصیتی برای شما بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید؟ ولی متأسفانه بعد از وفات حضرتشان اتّفاقاتی افتاد که منجر به تفرقه مسلمانها و تشتّت عقائد و آراء ایشان گردید.

از خدای سبحان خواستاریم که مسلمانان را به صواب هدایت کند و به ظهور موعود(علیه السلام) تفرقه آنان را جمع نماید. و خدا هادی به صواب است.(1)

و حضرت آیت اللّه العظمی سید محمّد صادق روحانی، و حضرت آیت اللّه العظمی سیّد محمد شیرازی رحمه اللّه هم در بیاناتی، به این مطلب اشاره نموده اند.(2)

ص: 241


1- - الأنوار الالهیّه: ص 241.
2- - فقه الصّادق: ج 3، ص 422، الشّیعه و التّشیع: ص 5.

و در عملکرد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیر عوالم(علیه السلام) در تجهیز قوا و ایجاد و فراهم نمودن لشکریان خویش برای رویارویی با دشمنان خود، این اتّحاد سیاسی را عملاً می بینیم. و ایشان حتّی از افرادی چون ابوبکر و عمر لعنهما اللّه در تجهیز لشکر و یا ابن ملجم مرادی و گروهی که در جنگ صفین، پس از فتنه معاویه، گروه خوارج را تشکیل دادند، استفاده می کردند. که پس از تتبّع در کتب تاریخی این مطلب به وضوح خواهد رسید. و مفهوم اتّحاد سیاسی معلوم می گردد، که این مقام اشاره به فرمایش نبوی داشته آنجا که در مسجد خیف فرمود: المُسْلِمون أِخْوَه تتکٰافَأ دمٰاؤُهم (مسلمانها با هم برادرند و همگی با هم برابرند).(1) لذا احادیثی چون: و لاٰ تُسٰارعُوا اِلی الفِتْنَه و الفُرقَه (به تفرقه افکنی و برپائی فتنه مسارعت نورزید)(2) و ایّٰاکُم الفُرقَه (از تفرقه انگیزی بر حذر باشید)(3)، تکلیف را بر همگان معیّن نموده که منظور از حفظ اتّحاد و عدم ایجاد تفرقه، در کدام چهارچوبه مطرح گردیده و الاّ وحدت عقیدتی و دینی، که مسلماً محال می باشد. و این روایات، آن بحث را شامل نمی گردد. چرا که دشمنان ولایت بر انحراف خویش

ص: 242


1- - مستدرک الوسائل: ج 11، ص 45، ب 18، ح 4.
2- - الأرشاد: ج 2، ص 41.
3- - الأمالی للمفید: ص 161.

اصرار ورزیده و زیر بار حرف حقّ نرفته، و از طرفی شیعیان هم که موظّف به دفاع از عقائد و حریم آل اللّه(علیهم السلام) می باشند. لذا خواهی نخواهی تفرقه مابین آنان ایجاد گردیده و از بین نخواهد رفت.

وحدت دینی

آنچه که مسلّم است، آنست که ایجاد تفرقه در بین امّت اسلامی، از طرف عدّه ای بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، ایجاد شد. چرا که همگی طبق دستورات الهی و نبوی، یکپارچه متّحد بودند و اگر چه در مسائلی، اختلافات وجود داشت که با مطالعه تاریخ به وضوح می رسد، و لیکن آنچه که باعث ایجاد مشکلات شد، عدم تبعیّت از وصایت رسول حقّ(صلی الله علیه و آله) در شأن وصیشان و خلیفه شرعی ایشان بود.

لذا در تعابیر آیات متعدّده قرآن که دستور به الفت مسلمین داده شده، می نگریم که همگی دلالت بر این واقعیت می کند. خداوند می فرماید: اِنَّما المؤمِنونَ أخْوه (به راستی مؤمنین با هم برادرند).(1)

و یا: واعتَصِمُوا بِحبْلِ اللّه جمیعاً و لاٰ تَفَرَّقُوا و اذْکُرُوا نِعْمهَ اللّه عَلیْکم اِذ کنتُم أعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْن قُلُوبِکُم فَأصْبَحتُم بِنِعمَتِه أخْواناً، الآیه (و همگی به رشته دین

ص: 243


1- - حجرات: 10.

خدا چنگ زده و به راههای متفرق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند همگی برادر دینی یکدیگر شدید).(1)

و دیگر از آیات که در تفسیرات متعدّده، فریقین آن را به تمسّک به ولایت وصی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حضرت امیر عوالم(علیه السلام) معنا نموده اند.(2)

لذا وحدت دینی، بدین معنا است که همگان تحت رایت و پرچم یک امام و رهبر دینی قرار بگیرند و از یک قانون تبعیّت کنند.

و نه هفتاد و سه فرقه شوند و همگی داد، حقّانیّت سر دهند. چرا که به راستی پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله) یک دین را و یک وصیّ را به مردم، سپرد و همگی را دستور به تبعیت آن داد، نه اینکه امّت را فرقه فرقه کند و یا اصلاً آنها را به حال خود گذارد و برود، بلکه در وصیّت مشهوره خود که همگان آن را قبول نموده، امّت را به تبعیّت از کتاب و عترت، وصایت فرمود تا اضلالی و تفرقه ای ایجاد نگردد. ولیکن به راستی چه کسانی از آن اوامر سرباز زدند؟

حضرت زهرا(علیها السلام) در خطبه معروفه خود، دو عبارت به کار می بندند که پس از فهم آن، دیگر احتیاج به کلامی نیست، بلکه هر که اهل حقّ است

ص: 244


1- - آل عمران: 103.
2- - البرهان: ج 2، ص 256، شواهدالتّنزیل: ص 113.

مشمول این آیه می شود که فرمود: اَلَّذین یَسْتَمعون القَول فَیَتَّبعُون أحْسَنَه أوُلئِک الّذیٖن هَدٰاهُم اللّه و أولئِکَ هُم اُولُوالأَلْبٰاب

(آنانکه چون سخنی بشنوند، نیکوتر آنرا عمل کنند و تبعیّت ورزند، آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند).(1)

آری در اینجا، نکته ای است لطیف، که هر آن کس گوش به کلام فاطمی دهد باید از دشمنان او روی گردان شود، و دل به کلام آنان ندهد. لذا در آیه 17 همین سوره، تابعین کلام أحسن را معرفی می نماید. آنان کسانی هستند که از طاغوت که دشمنان حضرت زهرا(علیها السلام)اند دوری کرده(2)، و در مقام عبادت او برنیایند، که آن مقام، دل سپردن به کلام طاغوت است چنانچه فرمود: مَن أصْغیٰ اِلی نٰاطِقٍ فَقَد عَبدَه فَاِن کانَ النّٰاطِق یَرویٖ عن اللّه فَقَد عَبدَاللّه عَزَّوجَلّ و اِن کانَ النّٰاطِق یَروی عن الشَّیطٰان فَقَد عَبدَ الشَّیطٰان (هر آن کس گوش فرا دهد به کلام گوینده ای، هر آینه او را عبادت نموده، پس اگر ناطق

ص: 245


1- -زمر: 18.
2- - تأویل الآیات الظاهره: ص 502.

از خدا روایت کند و کلامی گوید، به تحقیق خدای را عبادت کرده و اگر او از شیطان سخن گوید و روایت کند، شیطان را پرستیده و عبادت نموده است).(1)

پس بنابراین ما در مقام عبودیت حقّ، دل به کلام فاطمه(علیها السلام) سپرده تا ما را به صواب واصل گرداند.

ایشان می فرمایند: و طٰاعَتُنٰا نِظٰاماً لِلملّهِ و اِمٰامَتُنا اَمٰاناً لِلْفُرقه (و اطاعت از ما اهل بیت(علیهم السلام) است که نظام و پیکره و قانون به ملّت و طریقت و شریعت می بخشد و امامت ما امانی از تفرقه افکنی قرار داده شده است).

در شرح این دو فقره کمی سخن بگوئیم:

مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد محمّد شیرازی در شرح این دو فقره مطالبی را فرموده اند که ما متذکّر آن می شویم:

مِن الضَّرُوری التَّنْبیه علی اَنَّ طٰاعَتَهم(علیهم السلام) هو الّذی یُوجِبُ ایٖجٰاد و حِفْظ و اسْتِقْرار النِّظٰام و دَعْوه النّاس لِذٰلک فَانَّ المِلَّه و الشَّریٖعه تَحْتاج الی النِّظٰام بِکِلاٰ مَعْنَییْه و طٰاعتُهم(علیهم السلام) توجُبِ جَمْع المِلَّه و تَألیٖفِهٰا و صَوْنِهٰا عَنِ التَّشتُت

ص: 246


1- - تفسیر الصّافی: ج 2، ص 414.

و التَّناثُر کَمٰا تُوجِب اِقٰامهَ المِلَّه و الشَّریٖعه و استِقٰامَتَها، قال علیّ(علیه السلام): و الأِمٰامَه نِظٰاماً لِلْملَّه، و مِن المُحتمّ بِالبُرهٰان انَّ نِظٰام مِلَّه الأِسْلام و شَریٖعَته هو أفْضَل الأنْظِمَه علی الأِطلٰاقِ بَل لاٰ قِیٰاس بینَه و بَین غَیره، و امّٰا مٰا یَکونُ بِأطٰاعه غِیرِهم مِن النِّظٰام فَاِنَّمٰا هو ظٰاهِریٌّ و مَحْدُودٌ و مُوقَّت بَل قَد یَکون أکثَر إِضراراً ثُمَّ اِنّه نِظٰام لِمُفردٰات و مَصٰایٖق و قَوانیٖن خٰاطِئَه فی حدِّ ذٰاتِهٰا غٰالباً. فَانَّ مِلَّه الأِسلاٰم تَنظیٖم أمُورِها الأِقتِصٰادیَّه و السِّیٰاسِیَّه و الأِجتمٰاعیَّه و التَّربَویَّه و العَسْکریَّه و العٰائِلیَّه و المُعٰاملیَّه و غَیرهٰا بِطٰاعَه المَعْصُومین(علیهم السلام) و ذلِک لِاَنَّ التَّشریعٰات الألٰهِیه و الأحکٰام النَّبویَّه اَلّتی یَتَولَّونَها تُوجِبَ النَّظْم و عَدَم الفَوضیٰ و الخِلَل و الإِضْمِحْلاٰل. اِذ جُعِل الأِمٰامَه أمٰاناً اِنَّما هو بِالجَعْل المُرکَّب و جَعْلها هی بَسیطٌ و الأِمٰامَه غَیر الطّٰاعَه فَالأِمٰامَه مُقَدَّمَه علی الطّٰاعهِ رُتْبهً کتقَدُّم السَّبب علی المُسَبَّب فَاذٰا لَم یَعْتَقِد اِنْسٰان بِامٰامَتِهِم اتَّخَذ لِنَفْسه امٰاماً آخَر، و هذٰا یُوجِبُ الفُرقَه کمٰا لاٰ یَخْفیٰ و قَد حَصَل بِالفِعْل بَعد اَن اتَّخَذ الکَثیٖر مِن النّٰاس ائِمهً غَیرهم(علیهم السلام) .

و امٰامتُنٰا اَمٰاناً لِلفُرقَه، فانَّ هذٰا غَیر للطّٰاعَه فَقَد یُطیٖع الأنْسٰان شَخْصاً و لاٰ یَتَّخِذه اِمٰاماً فکٰانَ لاٰبُدَّ مِن الأضٰافَه هذِه الجُملَه اِمٰامَتُنا علی الجُمله السّٰابقَه، ثُمَّ

ص: 247

اِنَّ الأِطٰاعَه لَیْست بِمُفردِهٰا هی الضِّمان مِن الفُرقَه اِذ الفُرقَه عَقٰائدیَّه و نَفْسِیَّه و عَملیَّه، و الأِطٰاعَه قَد تکُون ضِمٰاناً مِن الأخیٖره فَقطْ امَّا مَن یَتَّخِذَهُم أئِمهً فَانَّهم اَمٰانٌ مِن الفُرقَه اِذ البٰاطِلُ دائِماً یَضْربُ بَعْضَ النّٰاس بِبَعْضٍ لِیَسُود، قال سُبحٰانه: اِنَّ فِرعَون عَلاٰ فی الأَرضِ و جَعَل أهْلَهٰا شِیَعاً (آنچه که ضروریست دانسته شود، اینکه به درستی اطاعت از حضرات معصومین(علیهم السلام) باعث ایجاد و حفظ و استقرار نظام مردمی می شود، و مردم را بدان دعوت می نماید. پس به درستی که هم ملّت و هم شریعت محتاج نظامی است که هر دو معنا را در بر گیرد و اطاعت از آنان سبب اجتماع ملّت و الفت آنان و محافظت از چندپارگی می شود.

چنانچه اقامه آن ملّت و شریعت و استقامتشان هم، محتاج اطاعت از آن بزرگواران است.

امیر عوالم(علیه السلام) فرمودند: و امامت سبب نظم ملّت است. و آنچه که محتوم و برهانی است آن است که به درستی نظام و انتظام ملّت اسلامی و شریعت اسلامی، برترین نظام هاست مطلقاً، بلکه بین او و بین غیر آن از انظمه دیگر نمی توان قیاس نمود. و امّا نظام هایی دیگر که تحت فرمان غیر معصومین(علیهم السلام) است، صرفاً ظاهرسازی و محدود و موقّت است، بلکه

ص: 248

مضرّات آن گاهاً بیش از منافع آن می باشد، چرا که آن نظام غالباً مصادیق و قوانینی که ذاتاً خطا و اشتباه است را وضع می کند.

به درستی که ملّتی اسلامی، در تنظیمات عناوین امور اقتصادی و سیاسی، و اجتماعی و تربیتی، و لشکری و نظامی و مردمداری و معاملات، و غیر آن از عناوین دولتی، باید تحت فرمان اطاعت از معصومین(علیهم السلام) باشد چرا که تشریعات و قوانین الهی و احکام نبوی که آن بزرگواران متصدّی بیان آن شده اند، باعث نظم و عدم اختلال ها و اضمحلال ها می شود.

چرا که امامت امانی است از فروپاشیدگی و انحرافات، که تمامی ابعاد را شامل می شود.

و عنوان امامت غیر از عنوان اطاعت است، چرا که امامت مقدّم بر اطاعت است چنانچه سبب مقدّم بر مسبّب می باشد. پس اگر انسانی معتقد به امامت آن حضرات نبود، امامی دیگر را برای خود بر می گزیند، که دقیقاً همین اتّخاذ سبب تفرقه امّت می شود، چنانچه بر اهل دقّت مخفی نمی باشد. و این مشکل هر آینه محقّق شده است، بعد از آن که بسیاری از مردم امامانی غیر از معصومین(علیهم السلام) را برای خود برگزیده اند.

و امّا عبارت فرمایش حضرت زهرا(علیها السلام) که فرمودند: و امامت ما، از تفرقه امّت جلوگیری می کند و از آن خطر، امنیتی ایجاد می کند، این مطلب

ص: 249

غیر از بحث اطاعت است. چرا که گاهی شخصی اطاعت دیگری را می کند ولی او را امام خود قرار نمی دهد، لذا اضافه کردن این عبارت امامت ما، به عبارت قبلی آن که فرمود اطاعت ما، حتماً باید اضافه گردد.

سپس باید دانست که به درستی اطاعت محض، نمی تواند به تنهائی ضامن جلوگیری از تفرقه امّت شود، چرا که تفرقه در چند عنوان تجلّی می کند، عنوان عقائد و عنوان شخصی و عنوان عملی.

که اطاعت از شخصی فقط ضامن از عدم تفرقه در عنوان عملی است، که در اجرای دستورات، کسی مخالفت نمی کند و سبب تفرقه ای نمی شود. اما کسی که ائمه هدی(علیهم السلام) را امامان خود قرار دهد، آنان امان از هر نوع تفرقه ای می باشند.

چرا که باطل دائماً در حال اختلاف افکنی بین مردم می باشد تا بتواند در آن حال ریاست خود را اجرا کند.

لذا خدای سبحان می فرماید: همانا فرعون در زمین تکبّر و گردنکشی کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف می افکند(1)).(2)

ص: 250


1- - قصص: 4.
2- - من فقه الزّهراء3: ج 2، ص 380.

آری، در حقیقت، طالبان وحدت و تقریب بین ادیان باید، به درب این خانه بیایند تا از هر گونه اختلاف افکنی و دوگانگی در امان باشند. نه آن که دست از معتقدات دینی خود بشویند، به گمان باطل ایجاد الفتی با دیگران. چرا که بس در اشتباه به سر می برند و به سر خانه مقصود نخواهند رسید، لذا حضرت فرمود: بِنٰا یُؤلفُ اللّه بَینَ قُلُوبِهم بَعد عدٰاوَه الفِتنَه (فقط خداوند به سبب ما بین دلهایشان الفت ایجاد می کند، بعد از آن که سرشار از دشمنی و فتنه انگیزی می باشد).(1)

و در فرمایشی امیر عالم(علیه السلام) فرمودند: الجَمٰاعَه أهلُ الحَقِّ و اِن کانُوا قَلیلاً و الفُرقَه أهلُ البٰاطِل و اِن کانُوا کثیراً (اهل جماعت و یکپارچگی، اهل حقّ هستند و اگر چه افرادی قلیل باشند، و اهل تفرقه، اهل باطل هستند و اگر چه عددشان بسیار باشد).(2)

و در حدیثی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، یکی از حِکم ایجاد فتنه در دورۀ آخر الزّمان را بیان می کنند، که اگر با بیان حقائق، فتنه برانگیخت و تفرقه ای ایجاد گشت، از آن کراهت و بیزاری نجوئید، چرا که در آن منافقین خود را نشان می دهند و دستشان رو می شود.

ص: 251


1- - کشف الغمّه: ج 2، ص 483.
2- - معانی الأخبار: ج 1، ص 350 ح 3.

فرمود: لاٰ تَکْرهُوا الفِتنَه فی آخِر الزَّمان فَاِنَّها تُبیٖرُ المُنٰافِقیٖن (از فِتَن در آخر الزّمان کراهت نداشته باشید زیرا منافقین در آن فتنه ها شناخته می شوند).(1)

بلکه با تأمّل در این حدیث تمامی قیل و قال ها باطل می گردد و چاره ای از تفرقه در امّت اسلامی نمی باشد. چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در ذیل فرمایشاتشان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:

یٰا أخیٖ اَنتَ سَتَبقیٰ بَعدیٖ، و سَتَلقیٰ مِن قُریشٍ شِدَّه و مِن تَظٰاهُرِهِم عَلیکَ و ظُلْمِهم لکَ، فَاِن وَجَدتَ عَلیهم أعْواناً فَجاهِدهم و قٰاتِل مَن خٰالَفَک بِمَن و افقَکَ و اِنْ لَم تَجِد اَعْوٰاناً فَاصْبِر و کَف یَدَک، و لاٰ تُلقِ بِهٰا اِلی التَّهْلکه، فَانَّکَ مِنّی بَمنْزلَه هٰارُون مِن مُوسیٰ، و لکَ بِهٰارُون أسْوَه حَسَنَه اِذْ اِسْتَضْعفَه قَومه و کادُوا یَقْتلُونَه فَاصبِر لِظُلْم قُریش و تَظٰاهِرهِم عَلیکَ فاِنَّکَ بِمَنْزِلَه هٰارُون و مَن تَبِعَه، و هُم بِمَنْزلَه العِجْل و مَن تَبِعَه.

یا علی: اِنَّ اللّه تَبارَک و تَعٰالی قَضیٰ الفُرقَه و الأِخْتِلاٰف علیٰ هذِه الأُمَّه، فَلَو شٰاءَ اللّه لَجَمَعَهم اللّه علی الهُدیٰ حتیٰ لاٰ یَخْتَلف اِثنٰان مِن هذه الأمَّه و لاٰ یُنٰازع فی شیءٍ مِن أمْرِه

ص: 252


1- - کنز العمّال: ج 11، ص 189.

و لاٰ یَجْحَد المَفضُول لِذیٖ الفَضْل فَضْله، الحدیث (ای برادر من، شما بعد ازمن در دنیا خواهی ماند، و به زودی از جانب قریش شدّت و مخالفت هایی و مقدّم شدنشان بر شما و ظلمهائی را ملاقات خواهی کرد، پس اگر یاورانی بر علیه آنان یافتی، با آنان بجنگ و با موافقین خود با مخالفینت، قتال نما، و اگر اعوان و انصاری نیافتی، پس صبر کن و دست نگه دار، و خود را به هلاکت نیفکن، چرا که در نزد من چونان هارونی برای موسی و برای شما هارون اسوه نیکوئی است که بدو اقتدا کنی، آنجائی که قوم او، ایشان را ضعیف شمردند، و نزدیک بود او را بکشند، پس بر ظلم قریش و تظاهرشان صبر نما، چرا که شما چونان هارون و تابعین ایشان می باشید و مخالفین شما چونان گوساله و گوساله پرستان اند.

ای علی جان: به درستی که خداوند متعال برای این امّت اختلاف و تفرقه را حتم نمود، پس اگر می خواست و اراده می نمود همگی را برای هدایت جمع می کرد تا جائی که دو نفر با هم از این امّت اختلاف ننمایند و در موردی از اوامر الهی نزاع نکنند و آنکه رتبه اش پائین تر است، فضل فاضلی و شخص برتری بر خود را، انکار نمی نمود).(1)

آری اینچنین است که این امر از مقدّرات الهی گذشته و به مرحله قضا و حتمیّت رسیده است.

ص: 253


1- - کمال الدّین و تمام النّعمه: ص 258، باب 24.

نکات حدیث شریف:

1- امر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به جهاد و قتال با مخالفین حضرتشان، در صورت وجود اعوان و انصار، که این خود جوابی است بر شبهه، بی خردانی که می گویند اگر آنان بر باطل بودند، چرا حضرت امیر(علیه السلام) به جهادشان مبادرت ننمودند، لذا نفس نفیس علوی در آخر خطبه طالوتیه که در مسجد ایراد فرمودند، بدین قلّت یار و یاور خویش اشاره ای می فرمایند.(1)

2- امر حضرت به صبر امیر عوالم(علیهما السلام) بوده است، که صد البته مقام صبر، با مقام بیان حقائق و تظلّم نمودن از ظلم ظالمین، تضادّی ندارد که این مطلب، جواب و تبیین شبهه ای است که جاهلانی بیان می دارند که، حضرت امر به سکوت شدند، پس شما هم در مقام سکوت برآئید. با آنکه مقوله سکوت غیر از مقوله صبر است، و در هیچ مقامی امر به سکوت نبوده بلکه فرمود: صَبَرتُ و فی العَیْنِ قَذیٰ و فی الحَلقِ شَجیٰ (صبر نمودم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود).(2)

ص: 254


1- - الکافی: ج 8، ص 33.
2- - نهج البلاغه: خ 3.

3- نکته مهمّ و مورد بحث ما اینست که حضرت فرمودند: قضای الهی در مقام تکوین، تفرقه این امّت است، تا خبیث از طیّب و هادی از مُضلّ شناخته شود. پس آیا چگونه می شود این امّت پراکنده را گرد هم آورد؟ مگر توجّه به پرهیزکاری و تقوا، که حقیقتش توجّه به ولایت محمّدی علوی فاطمی(علیهم السلام) است، که بدان توجّه، رجس و پلیدی می روند، و فتنه ها دور می شوند، و ظلمت ها روشن. چنانچه مولای متّقیان(علیه السلام) در وصف تقوا فرمودند: مُخْرِجاً من الفِتَن و نُوراً مِن الظُّلَم (تقوا از فتنه ها نجات دهنده و نور هدایت از تاریکی ها می باشد)(1)، معدوم گشته است؟ پس بیاییم با تمسّک به حقیقت تقوا و دوری از تفرقه، که همان ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است، این امّت را یکپارچه کنیم.

اقوال علماء در بحث وحدت و اخوّت

1- نظریّه مرحوم صاحب جواهر:

و علی کُلِّ حٰالٍ فَالظّاهِر اِلحٰاق المخٰالفیٖن فی ذلِک لِأتِّحٰاد الکُفْر الأِسلاٰمی و الأیمٰانی فیٖه، بَل لَعلَّ هِجٰائُهم علی رؤسِ الأشْهٰاد مِن أفْضَل عِبٰادهِ العِبٰاد، مٰالَم تَمنَع التَّقیه، و أولیٰ مِن ذلِک، غَیْبتُهم الّتی

ص: 255


1- -نهج البلاغه: خ 183.

جَرَت سیٖرهُ الشّیٖعه علیهٰا فی جَمیع الأعْصار و الأَمصٰار عُلَمٰائهم و أعْوٰامِهِم، حتّیٰ مَلَئُوا القَراطیٖس مِنْها، بَل هی عِندَهم مِن أفْضَل الطّٰاعٰات و اکْملِ القُربٰات فَلاٰ غَرابَه فی دَعْویٰ تَحصیٖل الأِجمٰاع، کَمٰا عَن بَعضِهِم بَل یُمکِن دعویٰ کَون ذلِک مِن الضَّروریّٰات فَضْلاً عَن القَطْعیّٰات. فَمِن الغَریٖب مٰا عن المُقدَّس الأردبیٖلیٖ و ظٰاهِر الخُرٰاسٰانی فی الکِفٰایَه مِن انَّ الظٰاهِر عُموم أدِلَّه التَّحریٖم الغَیْبه مِن الکِتٰاب و السُّنّه لِلمؤمنیٖن و غَیرهِم لانَّ قَوله تعالیٰ: و لاٰیَغْتَب الی آخِرِه لِلمُکلَّفین أو لِلمُسْلمیٖن، لِجَوٰاز غَیْبَه الکٰافِر، و السُّنَّه أکثَرهٰا بَلَفظِ النّٰاسِ و المُسْلم و هُما معاً شٰاملاٰن لِلْجَمیٖع و لاٰاسْتِعْبٰاد فی ذلِک، اِذ کمٰالاٰ یَجُوز أخْذ مالِ المُخٰالِفِ و قَتْله لاٰ یَجُوز تَنٰاوُل عِرضِه، ثُمَّ قال فی ظَنّیٖ انَّ الشَّهیٖد فی قَوٰاعِده جَوَّز غَیبَه المخٰالِف مِن جَهَهِ مذهَبِه و دیٖنِه لاٰ غَیر، اِذْ هو کمٰا تریٰ مخٰالِف لِمٰا سَمِعتَ و لَعلَّ صُدور ذلِک مِنه لِشدَّهِ تَقَدسِه و وَرَعِه، لکِنْ لاٰ یَخْفیٰ علی الخَبیٖر المٰاهِر الموٰاقِف علیٰ مٰا تَظٰافَرت بِهِ النُّصوص بَل تَواتَرت مِن لَعْنِهم و سَبِّهِم و شَتْمِهم و کُفرِهم، و انَّهم مَجُوس هذِه الأمَّه، و اَشرَّ مِن النَّصٰاریٰ و أنْجَس مِن الکِلاٰب و مُقْتضیٰ التَّقدس و الوَرَع خِلاٰف ذلِک و صَدرُ الآیَه الَّذین آمنُوا و آخِرهٰا التَّشبیٖه بأکْلِ لَحْمِ

ص: 256

الأَخ، بَل فی جٰامِع المَقٰاصِد اِنَّ حدَّ الغیبَه علی مٰا فی الأخْبٰار اَن یَقُول فی أخیٖه مٰا یَکرهُه لَو سَمِعه مِمّٰا فیٖه و مَعْلومٌ اَنَّ اللّه تعالی عَقَد الأخُوَّه بینَ المُؤمنیٖن بَقولِه تَعالی: اِنَّما المُؤمنُونَ أِخْوَه دُون غَیر هم، و کیفَ یَتَصوَّر الأخُوَّهِ بینَ المؤمِنِ و المخٰالِفِ بَعد تَوٰاتُر الرِّوٰایٰات و تَظٰافُرِ الآیات فی وجُوبِ مُعٰادٰاتِهِم و البَرائَه مِنهم و حیٖنَئِذٍ فَلَفظُ النّٰاس و المُسْلِم یَجِب ارٰادَه المُؤمن مِنْهُما کمٰا عَبَّر بِهِ أربَعهِ أخْبٰار، و مٰا أبْعَد مٰا بَینَه و بَینَ الخٰواجَه نَصیٖر الدّین الطُّوسی و العَلاٰمّه الحِلّیٖ و غَیرِهم مِمَّن یَریٰ قَتْلهم و نَحوِه مِن أحوٰال الکفّٰار حتّی وَقَع مِنْهم مٰا وَقَع فی بَغْدٰاد و نَواحیٖهٰا و بالجُمْلهِ طُول الکَلٰام فی ذلِک کمٰا فَعَله فی الحَدائِق مِن تَضْییع العُمر فی الوٰاضِحٰات، اِذْ لاٰ اَقلَّ مِن أنْ یکُون جَوٰاز غیبَتِهم لِتَجاهُرِهم بِالفِسْقِ فَانَّ مٰا هُم عَلَیه أعظَم اَنْوٰاع الفِسْقِ بَل الکُفْر، و اِنْ عوُمِلُوا مُعٰامَله المُسْلمیٖن فی بَعْضِ الأحکٰام لِلضَّرُورَه و سَتَعرفِ اِنْ شٰاءَ اللّه اَنَّ التَّجٰاهُر بِالفِسقِ لاٰ غَیبَه لَه فیٖمٰا تجٰاهَر فیٖه و فی غَیرِه و مِنه یُعلَم فِسٰاد مٰا حکٰاه عن الشَّهیٖد. و علی کُلِّ حٰالٍ فَقَد ظَهَر اِخْتصٰاصُ الحُرمَه بِالمُؤمنیٖن القٰائلیٖن بِأِمٰامَه الأئِمهِ الأِثْنیٰ عَشَر دُونَ غیرِهِم مِن الکٰافِرین و المُخٰالفین و لَو بأِنکٰار وٰاحِد مِنْهم(علیهم السلام)

ص: 257

(و به هر حال مخالفین شیعه در بحث هجو و غیبتشان به مشرکین ملحق شده، چرا که کفر اسلامی و کفر ایمانی در این مسأله، متّحد است. بلکه شاید بتوان گفت که هجو و بدگوئی به آنان در حالت علنی از افضل عبادت ها باشد مادامی که با تقیّه مزاحمت ننماید و او را منع نکند.

و اولی و برتر از آن هجو، غیبت کردنشان است، که سیره عملی شیعه در تمامی زمان ها و مکان ها، چه علمائشان و چه عوامشان، بر آن جاری بوده، و بدان عمل می کردند، تا جائی که کاغذها و کتابها را از آن مطالب مملوّ نموده و آن عملکرد را از برترین طاعات و عبادت ها و کامل ترین قربات الهی می پنداشتند.

و غرابتی و تعجّبی هم در ادّعای اجماع بر آن در میان نیست بلکه می شود آن عقیده را از ضروریّات مذهب پنداشت چه برسد که بخواهی از قطعیّات به حساب آوری.

پس آنچه غریب و باعث تعجّب است کلام مقدس اردبیلی و صاحب کفایه آخوند خراسانی است که می گویند، آنچه به ظاهر از عموم ادلّه آیات و روایات به دست می آید، تحریم غیبت مؤمنین و غیر مؤمنین می باشد.

چرا که خداوند که در قرآن می فرماید: غیبت ننمائید(1)،

تا به آخر آیه شریفه، برای تمامی مکلّفین و مسلمانهاست. ولی در مقابل، غیبت کافر جائز می باشد.

ص: 258


1- - حجرات: 12.

و در سنّت اکثر الفاظی که برای غیبت آمده به لفظ ناس و مسلم می باشد که آن دو لفظ همه مسلمانها را در بر می گیرد.

و استبعادی هم ندارد، چرا که همانطوری که گرفتن مال شخص مخالف و قتل آن جائز نیست عرض و آبروی او هم محترم است.

سپس می گوید: گمان دارم که شهید در کتاب قواعدش غیبت مخالف مذهبی و دینی را، جائز می داند، نه غیر او را. چرا که غیبت غیر او، مخالف با آیات و روایات است. و شاید این عبارت شهید به خاطرشدّت تقدّس و تقوای او باشد که چنین فرموده. امّا بر شخص خبره و ماهر و آگاه بر تظافر روایات در این باب بلکه تواترش، مخفی نیست که لعن و سبّ و شتم و کفر آن جماعت مخالف ثابت شده است و جائز می باشد. و به درستی آنان را مجوس این امّت به حساب آورده و از نصارا بدتر و از سگ ها نجس تر دانسته اند که مقتضای تقدّس و تقوا خلاف گفته شهید می باشد.

و صدر و اوّل آیه شریفه که گفته است آنان که ایمان آورده اند و در آخرش غیبت آنها را به خوردن گوشت بدن برادر تشبیه نموده، در باب مؤمنین است نه همه مسلمین. بلکه در کتاب جامع المقاصد گفته، به درستی که حدّ و مرز و تعریف غیبت، بنا بر آنچه در اخبارا ست، آن است که مؤمن درباره برادر ایمانی اش چیزی بگوید که او اگر شنید،

ص: 259

ناراحت شود. و آنچه معلوم است که به درستی خداوند متعال عقد اخوّت و برادری را بین مؤمنین برپا داشته چرا که فرموده: به تنهائی مؤمنین برادر یکدیگرند(1)، نه دیگران.

و چگونه تصوّر برادری بین مؤمن و مخالف می شود نمود. بعد از آن که روایات و آیات به حدّ تواتر و تظافر، وجوب دشمنی و برائت با آنان را به ما آموزش داده است. پس بنابراین از لفظ ناس و مسلم، اراده شخص مؤمن را باید نمود چنانچه بدان مطلب در چهار روایت تعبیر نموده است. و چه مقدار فاصله است بین برداشت ایشان و برداشت خواجه نصیرالدّین طوسی و علامه حلّی و غیرشان که آنها در مقام فتوای به قتل مخالفین قدم گذاشته اند و آنچه را که متعلّق به احوال کفّار است را به آنها هم نسبت داده اند، تا بدین وسیله بپاشد آنچه که در بغداد و نواحی آن به سبب دیدگاه این بزرگواران بپا شد.

به هر حال اطاله کلام در این باب چنانچه صاحب حدائق انجام داده اند، ضایع نمودن عمر است در اموری که واضح و روشن است.

چرا که لااقلّ جواز غیبت نمودن آنها، معلوم و روشن است زیرا که مخالفین تجاهر به فسق دارند.

ص: 260


1- - حجرات: 10.

بلکه آنچه را که بدان معتقد هستند، اعظم انواع فسق بلکه کفر است و اگر چه علماء، با آنها معامله، شخص مسلمان، در بعضی از احکام، به خاطر ضرورت، کرده اند.

و به زودی خواهی دانست انشاءاللّه که متجاهر به فسق غیبتش حرام نیست، در آن مواردی از فسوق و غیر آن که تجاهر به آن می کند.

و از این بیان دانسته شد فساد کلامی که از شهید حکایت شده است.

و به هر حال هر آینه اختصاص حرمت غیبت، برای مؤمنین است که اعتقاد به امامت، دوازده امام(علیهم السلام) دارند، نه غیر از آنان از کفّار و مخالفین و اگر چه منکر یکی از ائمه هدی(علیهم السلام) بشوند).(1)

و بدین عبارات، صاحب شرح نهج البلاغه، مرحوم آیت اللّه میرزا حبیب اللّه هاشمی خوئی رحمه اللّه، هم تصریح نموده که طالبین را بدانجا ارجاع می دهیم.(2)

2- نظریّه مرحوم حضرت آیت اللّه العظمی سیّد ابوالقاسم خوئی:

1- اَنَّه ثَبَت فی الرِّوایاتِ و الأَدْعیَه و الزَّیٰارات جَوٰاز لَعن المُخٰالفیٖن و وجوُب البرٰائه مِنْهم، و اِکثٰار السَّبِّ عَلَیهم، و اتِّهٰامِهِم، و الوَقیعَه فیٖهم أیْ

ص: 261


1- - جواهر الکلام: ج 22، ص 62.
2- - منهاج البراعه: ج 8، ص 371.

غَیبَتِهِم، لِاَنَّهم أهْل البِدَع و الرَّیب بَل لاٰ شُبهَهَ فی کُفْرِهم لِانَّ اِنکٰارَ الوِلاٰیَه و الأَئِمَّه(علیهم السلام) حتّیٰ الوٰاحِد مِنْهم و الأعتِقاد بِخلاٰفَه غَیرِهم و بالعَقائِد الخُرافیَّه کالجَبْر و نَحوِه یُوجِب الکُفْر و الزَّندقَه. و تَدلُّ علَیه الأخْبٰار المتَواتِره الظّاهِره فی کُفر مُنکِر الوِلاٰیَه و کُفر المُعْتَقد بِالعَقٰائِد المذکُوره و مٰا یُشٰابِهُهمٰا مِن الضَّلاٰلاٰت.

و یَدلُّ علَیه أیضاً قولُه(علیه السلام) فی الزَّیٰاره الجٰامِعَه: مَن جَحَدکُم کٰافِر، و قولُه(علیه السلام) فیٖهٰا أیضاً: و مَن وحَّدَه قَبِل عَنکُم. فَاِنّه یَنْتجُ بِعکْسِ النَقیٖض انَّ مَن لَم یَقْبل عنکُم لَم یُوحِّدْه بَل هو مُشْرکٌ بِاللّه العَظیٖم.

و فی بَعْضِ الأحٰادیٖث الوٰارِدَه فی عَدم وجُوب قَضٰاءِ الصَّلاٰه علی المُسْتَبصِر: انَّ الحٰالَ الّتیٖ کنتَ عَلیهٰا، أعظَم مِن تَرکِ مٰا تَرکتَ مِنَ الصَّلاٰه.

و فی جُملَه مِن الرِّوٰایات: النّٰاصِبُ لَنٰا اَهْل البَیْت شَرٌّ مِن الیَهُود و النَّصٰاریٰ و أهْون مِن الکَلْب، و انَّه تَعٰالیٰ لَم یَخْلق خَلقاً أَنْجس مِن الکَلبِ و اَنَّ النّٰاصِب لَنٰا أهْل البَیْت لأَنْجس مِنه.

و مِن البَدیٖهی انَّ جَوازَ غیبَتِهم أهْوَن مِن الأمُور المذکُورَه بَل قَد عَرفتَ جوٰازَ الوَقیٖعه فی أهْل البِدَع و الضَّلال و الوَقیعه فیٖهم.

ص: 262

نَعم قَد ثَبَت حُکم الأِسلاٰم علی بَعْضِ الأحکٰام فَقَط تَسْهیٖلاً لِلأَمر و حقْناً لِلدِّمٰاء.

2- انَّ المُخالفیٖن بأجْمَعِهم مَتَجٰاهِرُون بِالفِسقِ لِبُطْلاٰن عَملِهم رَأساً کمٰا فی الرِّوٰایاتِ المُتَضٰافِرَه بَل التَزمُوا بِمٰا هو أعْظَم مِن الفِسْق کمٰا عَرفتَ و سَیجیٖءُ انَّ المُتَجٰاهِر بِالفِسقِ تجُوز غیبَتُه.

3- انَّ المُسْتفٰاد مِن الآیه و الرِّوٰایٰات هو تَحریٖم غَیبهِ الأَخِ المؤمِن و مِن البَدیهی انَّه لٰا أخُوه و لاٰ عِصْمه بَینَنٰا و بینَ المُخٰالِفین و هذٰا هو المُراد اَیضاً مِن أخبٰار الغَیبه لاٰمِن جَهه حَمْل المُطلَق علی المُقیَّد لِعَدم التَّنافی بَینهُما بَل لأجْلِ مُناسِبَه الحُکم و الموضُوع.

علی انَّ الظّٰاهِر مِن الأخْبٰار الوٰارده فی تَفسیٖر الغَیبه هو أختِصاص حُرمتِهٰا بالمؤمِن فَقَط و سَیأتی فتکُون هذهِ الرِّوٰایات مُقیَّده لِلمُطْلقٰات، فَافْهَم.

و قَد حُکیَ عَن المُحقِّق الأردبیٖلی تَحریٖم غَیْبهِ المُخٰالفیٖن و لکنَّه لَم یَأتِ بِشِیءٍ تَرکنُ اِلَیه النَّفس.

4- قِیٰام سیٖرَهِ المُستَمِرَّه بَین عَوام الشّیٖعه و عُلَمائِهِم علی غَیبَهِ المُخٰالفینِ بَل سَبِّهم و لَعْنهم فی جَمیٖع الأعصٰار و الأمْصٰار، بَل فی الجَواهِر انَّ جَوٰاز ذلکَ مِن الضَّروریّٰات

ص: 263

(در روایات و ادعیه و زیارات ثابت شده است که لعن نمودن مخالفین شیعه جائز، و برائت از آنان واجب است. و دشنام به آنان و متّهم نمودنشان و غیبت آنها، حکم به وجوب دارد. چرا که آنها از اهل بدعت و شکّ انداختن در دین خدا می باشند. بلکه در کفر آنان شکّی نمی باشد، زیرا انکار ولایت و امامت ائمه(علیهم السلام) حتّی یک نفر از آنان و اعتقاد به خلافت غیرشان و اعتقاد به عقائد خرافی مثل جبر الهی و دیگر معتقدات، موجب کفر و زندقه آنان شده است.

و بر آن عقیده، اخبار متواتر، که ظهور در کفر منکر ولایت و کفر انسان معتقد به عقائد خرافی و شبیه آن ها، از گمراهی های موجود در بین آن جماعت دارد، وجود دارد. و بر آن عقیده فرمایش حضرت هادی(علیه السلام) در زیارت جامعه دلالت می کند که فرمود: هر آن کس انکار شما نمود کافر است، و دیگر عبارت که در همان جامعه وارد شده، هر آنکس توحید الهی را پذیرفت از شما قبول نموده، دلالت دارد.

که عکس نقیض این اعتقاد می شود هر آنکس از شما توحید را نگرفت، خدا را به یگانگی قبول نکرده است، بلکه مشرک به خدای عظیم گردیده است.

و در بعضی احادیث آمده است که نمازهای شخص هدایت شده و مستبصر قضاء ندارد و وجوبی در کار نیست چرا که به درستی آن حالت

ص: 264

انحرافی و عقائد باطلی که تو در آن به سر می بردی از ترک نماز و نخواندن آن بر تو عظیم تر و سنگین تر بوده است.

و در روایاتی آمده: ناصب عداوت بر ما اهل بیت(علیهم السلام) از یهود و نصارا شرورتر و از سگ پست تر می باشد و خدای تعالی مخلوقی از سگ نجس تر نیافریده است در حالی که به درستی ناصبی از او نجس تر است.

و آنچه بدیهی و روشن است، غیبت آنان و جواز آن، از امورات مذکور، آسان تر و سبک تر است.

بلکه هر آینه شناختی، که اهل بدعت و ضلالت، غیبتشان جائز می باشد.

بله، حکم اسلام در بعضی از احکام، به تنهائی، برای بعضی از مخالفین شیعه ثابت شده است که آن هم برای سهولت امورات دنیوی و جلوگیری از خونریزی بیان شده.

2- به راستی تمامی مخالفین، فاسق و متجاهر بدان فسق می باشند، چرا که تمامی اعمال آنها چنانچه در روایات متضافره وارد گشته، باطل است.

ص: 265

بلکه آنان، به امری که از فسق، عظیم تر است چنانچه فهمیدی، ملتزم شده و به زودی می آید که متجاهر به فسق، غیبتش جائز است.

3- آنچه از آیه و روایات استفاده می شود، تحریم غیبت برادر مؤمن است و آنچه بدیهی و روشن می باشد، اینکه هیچ گونه برادری و ارتباط بین ما و بین مخالفینمان نمی باشد.

و این عقیده از اطلاقات اخبار غیبت اراده شده است. نه اینکه مطلق را بر مقیّد حمل کنیم و معنا نمائیم. چرا که تنافی بین آن دو وجود ندارد بلکه به خاطر مناسبت حکم و موضوع اینچنین معنا می شود.

علاوه بر این که ظاهر اخبار وارده در تفسیر غیبت، اختصاص به شخص مؤمن دارد و به زودی خواهد آمد. پس این روایات اطلاقات اخبار را تقیید می زند، مطلب را بفهم.

و به تحقق از مقدس اردبیلی حکایت شده که ایشان غیبت مخالفین را حرام شمرده و لیکن دلیلی که دل را آرام کند و مطمئن نماید، نیاورده است.

4- سیره مستمره در بین عوام شیعه و علماء آنان، بر جواز غیبت مخالفین بلکه دشنام و لعنشان در تمامی زمان ها و مکان ها،

ص: 266

شکل گرفته است تا جائی که صاحب جواهر می فرماید: جواز آن اعمال از ضروریات مذهب به شمار می آید).(1)

3- نظریّه حضرت آیت اللّه العظمی شیخ یعسوب الدّین رستگار جویباری:

بدون تردید کسانی که شعار بی شعور هفته وحدت (نکبت) بین شیعه و عامّه و تقریب بین ادیان، مذاهب، مِلل، نحل، و مسالک و ... را سر داده اند، و میلیاردها دلار از سرمایه این مملکت به غارت رفته دین و دنیا، مادیّت و معنویّت، اقتصاد و اعتقاد و ... را به حقیقت دین مبین اسلام، جاهل و نادان، و با فطرت توحید، بیگانه، و با خالق خویش نامحرم، و از مفهوم انسانیّت، به دورند، که غالباً همین طورند، و یا خود فروخته، خودباخته، فرومایه، هویّت از دست داده، و مزدور و عامل مستقیم یا غیرمستقیم بیگانه اند، اگر چه دم از دین، مذهب و تقدّس زنند!

و جمعی از بیگانگان از خویشتن خویش، نامحرمان از آفریدگان جهان و ... دور میزها گرد آمده، گفتگوها، سمینارها و کنفرانسها و ... تشکیل داده و با اصطلاحات بی محتوا و الفاظ فریبنده و ... میلیاردها تومان سرمایه این ملّت

ص: 267


1- - مصباح الفقاهه: ج 1، ص 504.

بیچاره را به جیبهای بی انتهای خود و معاندان و مخالفان و سرسپردگان سقیفۀ سخیفه ریخته اند، و ملّتها را از فطرت، دیانت، و انسانیت واحدۀ مشترک خویش دور کرده اند. چه اینکه وحدت بین دو مذهب اگر هر دو، حقّ باشند، پس یکی بیش نیست، و اگر یکی حقّ و دیگری باطل باشد، یعنی ابقای باطل بر باطلش و کافر بر کفرش و منحرف بر انحرافش و ... . زیرا بین فطرت، دیانت، انسانیّت دوگانگی نیست تا تقریب بین آنها و یا وحدت بین دو مذهب با بقای هر یک به حالش تصوّر گردد.

پس هیچ انسان عاقل و خردمندی نمی تواند بگوید: ما نمی گوئیم: شیعه سنّی شود یا سنّی شیعه گردد.

چه اینکه از او سؤال می شود: آیا شیعه و سنّی دو مذهبند؟ یا هر دو یک مذهب به شمار می روند؟ چنانچه یک مذهب محسوب شوند، پس باید یک لفظ برای هر دو به کار برید تا وحدت حاصل گردد، و اگر دو مذهب به شمار می روند!

1- آیا هر دو مذهب بحقّ می باشند؟ پس چرا سنّی، شیعه نشود و یا شیعه، سنّی نگردد؟ تا وحدت حفظ گردد؟!

2- یا هر دو باطلند؟ پس چرا ابقاء بر باطل می کنید و آن دو را به یک حقّ دعوت نمی کنید؟

ص: 268

3- یا شیعه بر حقّ و سنّی بر باطل می باشد؟ پس چرا باطل را به حقّ دعوت نمی کنید که وظیفه هر عالم روحانی طبق نصّ قرآن کریم است که می فرماید: و باید از شما مسلمانان برخی خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و مردم را به نیکوکاری امر و از بدکاری نهی نمایند، و اینان که به حقیقت، واسطۀ هدایت خلق هستند در کمال فیروزبختی و رستگاری خواهند بود(1).

4- یا سنّی بر حقّ و شیعه بر باطل است؟ پس چرا خود بر باطل باقی مانده ای؟ و به حقّ نمی پیوندی؟ و اعلان نمی کنی و دیگران را به آن دعوت نمی نمائی؟

آیا زمانی که حضرت ولی عصر روحی له الفداء ظهور کرد می فرماید: من نمی گویم شیعه سنّی و یا سنّی شیعه شود؟ و می فرماید: موسی به دین خود و عیسی(علیهما السلام) به دین خود؟ پس چرا عیسی و ادریس و الیاس و خضر به آن حضرت(علیهم السلام) اقتدا می کنند؟(2)

مؤمنین را به خواندن کتاب این مرجع بزرگوار دعوت می نمائیم چرا که سرتاسر آن اوراق مملوّ از مطالب نیکو و علمی می باشد.

ص: 269


1- - آل عمران: 104.
2- - حقیقت وحدت در دین و حکمت عیدالزّهراء 3: ص 71.

4- نظریّه حضرت آیت اللّه العظمی شیخ حسین وحید خراسانی:

این مرجع بزرگوار، در ضمن بحثی مفصّل و دقیق در حقیقت ایمان و اسلام، و فروعات آن، که یکی از آن فروعات بحث وحدت و اخوّت بین مسلمین می باشد، بر کرسی درس خارج، مطالبی علمی و سرتاسر برهانی را، بیان نموده اند که در ضمن کتابی و تقریری به چاپ رسیده است، که طالبان معارف و حقیقت را بدان کتاب ارجاع می دهیم و لیکن نتیجه بحث ایشان را در ضمن چند عنوان بیان کرده تا همگان بهره ببرند:

بَعد هٰذِه الجَولَه الطَویلَه و المعَقَّده فی هذٰا المَوضُوع الشٰائِک بَین المُسْلِمین مِن الصَّدر الأوَّل و الی یَوم النّٰاس هذٰا، و هو مَوضُوع الکُفر و الأِسلاٰم و الأیٖمٰان، و مٰا تَفرَّع عَنهمٰا مِن فِرقٍ و مذٰاهِب و اَفکٰار، بِمُسَمَّیٰاتٍ مُختَلِفه، کَالمؤمِن و المخٰالِفِ و النّٰاصِب و قَد بَحثْنٰا بِالتَّفصیٖل لِأجلِ الوُصُول اِلی الحُکْم الشَّرعی تَجٰاه هذِه العَنٰاویٖن و المُسَمَّیٰات فی الأخْبٰار و الرِّوٰایٰات و أقوٰال فُقَهٰاء. امّٰا الأخْبٰار : فَقَد استَعْرضْنٰا کمّاً کبیراً مِنهٰا و کانَ اعتِمٰادنٰا علی أقدَم و أوثَق المَصٰادِر الرِّوٰائیَّه و أهمِّهٰا، مثل کتٰاب الکٰافی لِلشَّیخ الکُلَیْنی و کُتُب مَن فی طَبَقَتِه کالصَّدوقِ و الطّوسیٖ و لَم نَعتَمد فی تَقییٖمنٰا علی المَجٰامیٖع المُتأخِّره و قَد طَرحْنٰا خِلال البَحثِ عَشَراتِ الأخبٰار، و کانَ تَرکیٖزُنا علی الرِّوٰایٰات الصَّحیٖحَه و الموَثَّقه علی

ص: 270

جَمیٖع المَبٰانی، و بَحثْنٰافی مَدلُول کُلِّ روٰایَهٍ بِمُفردِها ثُمَّ مَدلُولِهٰا بِالقِیٰاس اِلی سٰائِر الأخْبٰار، و لَم نَحکُم بِحُکمٍ اِلاّٰ بَعد فَحْصِ الأَخبٰار فَحْصاً دَقیٖقاً، ثُمَّ مُلاحظَه نِسْبَتِها الی سائِر الأخبٰار المُوٰافَقَه لَهٰا أوِ المُختَلَفه مَعَهٰا.

و امّا بِالنِّسبَه اِلی أقوٰالِ الفُقَهٰاء: اَلَّتیٖ لَهٰا أهَمیَّه کُبریٰ فی بَحْثِنٰا، لِاَنَّ هُناک مَجمُوعَه مِنْهم حکمُوا بتکْفیٖر المُخٰالِف، مُسْتَندیٖن فی ذلکَ الی مَجْموعَه اَدلَّه مُرکَّبه مِن الآیٰاتِ و الأخْبٰار و الضَّرُورٰات و الثَّوابِتِ الفِقْهیَّه، و لِذلکَ لَزمنٰا استِعرٰاض أقٰوالِهِم و استِدلاٰلاٰتِهِم، و قَد تَعرضْنٰا لِاقْوال مُعْظَم فُقَهٰاء الأِمامِیَّه الَّذیٖن یُعتدُّ بِآرٰائِهِم و لَهم رَأیٌ فی هذٰا المَوضُوع بَدءاً بالشَّیخِ المُفیٖد و انتِهٰاءً بِصٰاحِبِ الحَدائِقِ و صٰاحِبِ الجَواهِر و الشَّیخ الأَنْصٰاری، و أخیراً السَّیدِ الخُوئی و بَین هولآء الفَقیٖه الأصُولی و الأخبٰاری و کانَت النَّتیٖجه بَعد هذٰا الأِستِعرٰاض الطَّویل لِلأخبٰار و الأقوٰال کمٰا یَلیٖ:

1- تُعدُّ الشَّهٰادتٰان مِن الأِقْرار بالتَّوحیٖد و النُّبوَه اِضٰافَهً اِلی الأعْتِقٰاد بِالمَعٰاد و القِیٰامه مَدخلاً لِلاِسلاٰم، فَکلُّ مَن أقَرَّ بِهذِه الأمُور و شَهِد بِهٰا بِقَلبِه أوْ أجْرٰاهٰا علی لِسٰانِه دَخَل فی الأِسلاٰم و عُدَّ مُسْلماً، و تَتَعلَّق بِهِ أحکٰام

ص: 271

المُسْلِمین مِن حُرمهِ الدَّم و المٰالِ و العِرض و الطَّهٰارَه و مٰا اِلی ذلِک و لاٰ یَخرجُه عَنه عدم قِیامِه بِالتکالیٖف الشَّرعیَّه الوٰاجِبَه کالصَّلاه اِلاّٰ اِذٰا اَنکَر ضَرُوریّاً مِن ضَرُوریّٰاتِ الأِسلام.

2- الأِعتِقاد بِولاٰیه أمیٖرالمُؤمنیٖن(علیه السلام) و خِلاٰفَتِه بَعد رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)بِلاٰفَصْل و بِالنَّص و اِنْ عُدَّ مِن الثّوابِت الاِسلاٰمیَّه و مِن الضَّرُوریات عِند الأِمٰامیَّه لکِن اِنکٰارها لاٰیُخْرج المخٰالِف عن الأِسلاٰم و لاٰ یُلْحِقُه بِجَمٰاعَه الکُفّٰار بَل هو مُسْلِمٌ یُحرم دمُه و مٰالُه و عِرضُه، و غیر ذلِک مِمّٰا یَتَرتَّب علی الشَّهاٰدتَین. و مَدلُول جَمیٖع الرَّوٰایات و الأخْبٰار الصَّریحه و المُبَطِّنه الوٰاردَه فی کُفر المُخٰالِفْ لَیس المُراد مِنه الکُفر المُقٰابِل للأِسلام، بَل هو الکُفْر المُقٰابِل للأِیمٰان غَیر المُخْرِج عن الأِسلام.

3- أثْبَتنٰا بَعد التَّحقیٖق اَنَّ المُخٰالِف للأِمٰامِیَّه فی الأصُول و الفُرُوع مِن جمیٖع فِرقِ المُسْلمین و مذٰاهِبِهم مَحکومٌ بِالأسلام بِالمَعْنی الأعمَّ حَقیقهً و حُکماً و مخٰالفَه المُخالفیٖن لِلشِّیعه الأِمٰامیَّه لا تُخرِجُهم مِن الأِسلاٰم بَل یَبْقیٰ المُخٰالِفُ مُسْلماً یَجِبُ علی کُلِّ شیعی اَنْ یُرٰاعی حَرمَتَه.

4- اَمّٰا النّٰاصِبُ فَقَد تُحدِّثُنٰا عَنه طَویلاً و أثْبَتْنٰا بِالأدلَّه القاطِعه:

ص: 272

أولاً: انَّ النّٰاصبیٖ عِنوٰانٌ و صِفَهٌ لِخُصُوصِ مَن یَنصِبُ العَدٰاء و البُغْض لِ-آل بَیتِ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله).

ثانیاً: لَیس کلُّ مُخٰالِف لِلشِّیعه بِنٰاصبیّ، بَل المُخٰالِف مُسْلِمٌ و اِنْ خٰالَفَ الشّیعه أو عٰادٰاهُم.

ثالثاً: النّٰاصبیٖ کٰافِرٌ لِعَدٰاوَتِه و بُغْضِه لِأهل بَیت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) و لاٰ حَرمَه لَه و لاٰ کرٰامَه.

5- أثْبتنٰا اَنَّ الأخُوَّه الدینیَّه مُخْتَصَّه بِالمُسْلم بِالمعنِیَ الأخصَّ و هو المؤمِن بِولاٰیَه أمیٖرالمؤمنین و اِمٰامه أولاٰدِه الأثنی عَشَر(علیهم السلام) ، دُون المُسْلم بِالمَعنی الأعمّ و هُم جَمیع فِرَق المُخٰالفیٖن، فَلاٰ تَشْملُهم الأخُوَّه الأیمٰانِیَّه المَذکُورَه فی الکِتٰاب و السُنَّه و اِنْ وَجَبَ علی المُؤمِن الأِهتِمٰام بِأمُور المُسْلمین و اِقٰامَه العَلاٰقٰات الأِجْتمٰاعیَّه مَعهم بِالحُضور فی مَسٰاجِدهِم و عِیٰادَهِ مَرضٰاهم و تَشْییٖع جَنٰائِزِهم و الشَّهٰادَه لَهم و عَلَیهم فی المَحٰاکِم، بَل الدِّفٰاع عن نفُوسِهِم و أعرٰاضِهِم و أمْوٰالِهِم و بُلدٰانِهِم (پس از این همه صحبت در این موضوعی که، همیشه در بین مسلمین، در آن نزاع بوده، که آن موضوع کفر و اسلام و ایمان، و متفرّعات آن بحث، از

ص: 273

ایجاد فرقه ها ومذاهب و افکاری که عناوین مختلفه پیدا کرده مثل مؤمن و مخالف و ناصبی، به نتایجی دست پیدا کردیم و تحقیقاً ما بحث مفصّلی در اخبار و روایات و اقوال فقهاء انجام دادیم، تا به حکم شرعی در برابر این عناوین برسیم.

امّا اخبار: هر آینه به تحقیق ما متعرّض بسیاری از آن اخبار شدیم، و اعتماد خود را بر قدیمی ترین و موثق ترین مصادر روائی و مهمترین آنها، قرار دادیم. مثل کتاب کافی شیخ کلینی و کتاب های محدّثینی که در طبقه زمانی ایشان بودند مثل صدوق و طوسی.

و بر مجامع متأخر حدیثی، اعتماد نکرده و از آنها دلائلی نقل ننمودیم. و در لابلای بحث دهها روایت را مطرح کرده و ترکیز و دقّتمان را بر روایات صحیحه و موثقّه، بنا بر تمامی مبانی رجالی، قراردادیم و در تمامی دلالتهای روایات بحث کرده و سپس مدلول آنها را با قیاس به سائر روایات، آوردیم.

و بر حکمی، حکم ننمودیم، مگر بعد از تفحّص اخبار، با جستجوئی دقیق، و سپس آنها را با سائر روایات دیگر که موافق یا مخالف آن روایات بوده ملاحظه نمودیم.

ص: 274

و امّا نسبت به اقوال و آراء فقهاء: که اهمیتی به سزا در بحث ما دارد مطلب را سنجیدیم. چرا که در آنجا مجموعه از فرمایشات آنان وجود دارد که بدان حکم به کفر مخالفین شیعه نموده اند. و آن را مستند به مجموعه ای از ادلّه، از آیات و روایات و ضرورتها و قواعد ثابته فقهیّه، نموده اند. لذا نقل اقوال و استدلالات آنها را لازم دانستیم و به تحقیق متعرّض اقوال معظم فقهاء امامیّه که نظراتشان صاحب اهمیّت می باشد و در این موضوع رأیی را بیان داشته اند، شدیم. که ازنظر شیخ مفید شروع کرده و به نظر صاحب جواهر و شیخ انصاری منتهی شدیم، و در آخر نظر سیّد خوئی را آوردیم.

و در بین این بزرگواران هم فقیه اصولی و هم اخباری وجود دارد که نتیجه تمامی آن جولان ها و بحثها چنین شد:

1- شهادت و اقرار به توحید و نبوّت، مضافاً، به اعتقاد به معاد و قیامت، مدخلی برای ورود به اسلام شمرده شده است. پس هر آن کس، اقرار به این امورات و شهادت قلبی و زبانی، بدانها نموده باشد، در حیطه اسلام داخل شده و مسلمان شمرده می شود. و احکام مسلمین از حرمت خون و مال و آبرو و ناموس و طهارت و پاکی آنها و دیگر احکام، به او متعلّق می شود.

ص: 275

و اگر قیام به تکالیف شرعی واجب خود مثل نماز ننمود، از اسلام خارج نمی گردد، مگر منکر یکی از ضروریّات اسلامی بشود.

1- اعتقاد به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و خلافت ایشان، پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، بدون فاصله و به خاطر وجود نصّ و دلیل. و اگر چه از ثوابت اسلامی و از ضروریّات امامیّه می باشد، اما انکار آن شخص منکر را از دائره اسلام خارج نمی کند و به کفّار ملحق نمی شود، بلکه او مسلمانیست که خون و مال و ناموسش محترم و دیگر از احکام اسلامی بر او مترتّب می شود.

و مدلول تمامی روایات که در کفر شخص مخالف، به دست ما رسیده است، کفر در مقابل اسلام را نمی فهماند بلکه کفر در مقابل ایمان را بیان می دارد که این مقوله شخص مسلمان را از اسلام خارج نمی کند.

3- بعد از تحقیق ثابت نمودیم که شخص مخالف با شیعه در اصول و فروع، از تمامی فرق و مذاهب، محکوم به عنوان اسلام به معنای عامّ خود حقیقتاً و حکماً، می باشد و آن مخالفت سبب خروج از اسلام نمی گردد. بلکه آن شخص مسلمان است که بر شیعه واجب می باشد حرمت او را مراعات کند.

ص: 276

4- امّا شخص ناصبی که درباره او مفصلاً صحبت کردیم و با دلائل قاطع ثابت داشتیم که:

اولاً: عنوان ناصبی، صفتی است مخصوص کسانی که عداوت و بغض آل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، پایه گذاری می کنند.

ثانیاً: هر شخص مخالف شیعه، ناصبی نمی باشد، بلکه او مسلمان است و اگر چه مخالف شیعه و دشمن او باشد.

ثالثاً: ناصبی به علت دشمنی و بغضش نسبت به اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، کافر است و هیچ گونه حرمت و احترامی ندارد.

5- به درستی که برادری دینی را مختصّ به مسلمان به معنای أخص دانسته و اثبات نمودیم که او همان مؤمن به ولایت أمیرالمؤمنین و امامت اولاد ایشان(علیهم السلام) که همگی دوازده امام شیعی می باشند، هست. نه مسلمان به معنای اعمّ که آنها تمامی فرقه های مخالفین را در بر می گیرد. پس اخوّت و برادری ایمانی که قرآن و سنّت متذکّر آن شده اند، شامل حال آنها نمی شود و اگر چه مؤمن را اهتمام به امور ایشان و اقامه علاقه ها و رابطه های اجتماعی با آنان و حضور در مساجدشان و عیادت از مریضان آنها، و تشییع جنازه هایشان و

ص: 277

شهادت در نزد قاضیان برای آنها و بر علیه آنان، بلکه دفاع از نفوس و ناموس و اموال و شهرهایشان، بر او واجب می باشد).(1)

5- نظریه ای که از باب اتمام حجّت علی الخصم در اینجا بدان متذکّر می شویم، چرا که این نظریّه شخصیتی است که داعیان به وحدت او را رهبر و امام خود می دانند:

و ما اشْتَملتْ علی الأَخِ لاٰ تَشْملُهُم أیضاً لِعَدم الأُخوَّهِ بَینَنٰا و بَیْنَهم بَعد وُجوبِ البَرائَهِ عنْهم و عَن مَذهبِهم و عَن أئِمَّتِهم کمٰا تَدُلُّ علَیه الأخْبٰار و اقْتَضَته أصُول المذْهَب، فَغَیرُنٰا لَیْسُوا بِأخوٰانِنٰا و اِن کانُوا مُسْلِمیٖن فَتَکُون تَلکَ الرِّوٰایٰات مُفَسِّرهً لِلْمُسْلم المَأخُوذ فی سٰائِرهٖا بِانَّ حُرمهَ الغِیبَه مَخْصُوصه بِمُسْلمٍ لَه أخُوَّه اِسْلاٰمِیَّه ایٖمٰانِیَّه مَع الآخَر، فَلاٰ شُبْهَه فی عَدم أحتِرٰامِهِم بَل هو مِن ضَرُوریِّ المَذْهَب کمٰا قٰال المُحَقِّقون بَل النّٰاظِر فی الأخْبٰار الکَثیره فی الأَبواب الْمتفرِّقَه لاٰ یَرتٰابُ فی جوٰازِ هَتکِهِم والوَقیعَه فیٖهِم بَل الأئِمَهَ المَعْصُومُون أکثَرُوا فی الطَّعنِ و اللَّعْن عَلَیهم و ذِکر مَسٰاوِئِهم

(و آن روایاتی که مشتمل بر لفظ برادر است باز هم شامل مخالفین نمی شود چرا که برادری بین ما و آنها وجود ندارد چون همانطور که روایات

ص: 278


1- - التّکفیر فی ضوء الفقه الشّیعی: تقریرات درس آیت اللّه شیخ حسین وحید خراسانی: ص 259.

دلالت می کند و اصول مذهب آن را اقتضا دارد برائت جستن از آنها و مذهب و امامانشان واجب است. پس آنهایی که شیعه نیستند برادر ما نیستند اگر چه که مسلمان باشند، پس بنابراین، آن روایات که غیبت مؤمن را حرام می کند، لفظ مسلمان، در بقیّه روایات را تفسیر می نماید. در نتیجه تنها غیبت کردن مسلمانی که انسان با او برادری اسلامی و ایمانی دارد حرام است، پس شبهه ای وجود ندارد که مخالفین، حرمت و احترامی ندارند بلکه این مطلب از ضروریات مذهب است همان طور که محقّقین فرموده اند.

بلکه اگر شخصی در روایات بسیاری که در باب های مختلف وارد شده است نظر کند، شکّی در جواز هتک و بدگوئی آنها نمی کند، بلکه ائمه معصومین(علیهم السلام) زیاد به آنها طعن می زدند و آنها را لعن می کردند و بدیهایشان را ذکر می نمودند).(1)

بدین قضیّه تاریخی توجّه نمائید:

زمانی که نادرشاه، در نجف اشرف مستقرّ شد، بر تشکیل مؤتمرو جلسه ای عمومی که علماء شیعی و مخالفین در آن حضور داشته باشند تصمیم گرفت، تا اساسی برای وحدت و توفیق بین دو طائفه را، بنیان گذاری کنند.

ص: 279


1- - المکاسب المحرّمه: ج 1، ص 379.

و شاید بتوان گفت که این اولین کنفرانس و جلسۀ تقریب بین مذاهب بود که در تاریخ اسلامی نظیر نداشته است.

او با خود از ایران هفتاد عالم شیعی را همراه نمود، چنانچه هفت نفر از ترکستان و هفت نفر از افغانستان را، با خود به نجف آورد. سپس مجتهدی کبیر چون سید نصراللّه حائری که در آن زمان از بزرگان علماء عراق بود را، از کربلاء دعوت کرده و به احمد پاشا، نوشت که عالمی از بزرگان مخالفین عراق را به نجف بفرستد، که او هم شیخ عبداللّه السّویدی را انتخاب نمود. سویدی در خاطراتش می نویسد:

زمانی که در خانه خود در بغداد، نشسته بودم و نزدیک مغرب بود که پیک احمد پاشا رسید و درخواست حرکت من را به نجف، برای مجادله با علماء شیعه، در بحث اعتقاداتشان و امر مذهبشان، بیان نمود. و من آن درخواست را ردّ کرده چرا که امری مهمّ و دشوار را از من خواسته بودند، الاّ اینکه احمد پاشا اصرار بسیاری نمود، و گفت: از خداوند متعال برای شما توفیق در بیان دلائل قوی، و بیان صواب را بر زبان شما، درخواست می نمایم امّا باز شما مخیّرید در مباحثه با آن جماعت و ترک آن، مگر اینکه بحث را به کلّی ترک مکن بلکه مباحثی را به مناسبت در خلال صحبت ها بیان کن تا عجم ها بدانند که تو عالم هستی. و اگر دیدی با انصاف سخن می گویند و اظهار

ص: 280

صواب را اراده کرده اند با آنان بحث کن و هرگز تسلیم آنان مشو. شاه در نجف استقرار کرده و خواسته روز چهارشنبه صبح نزد او باشی.

و برای من عبائی فاخر و چهارپائی و خادمی را آماده نمود، و یک عدّه خدّام خود را با من فرستاد، و سپس ما با چند نفر عجم، که از طرف شاه آمده بودند تا همراه من باشند، مواجه شدیم. در روز 22 شوّال سال 1156 هجری قمری موافق با 11 کانون الأوّل سال 1743 میلادی به نجف وارد شده و در راه، در این فکر بوده که چگونه و با چه دلائلی با آن جماعت شیعی روبرو شده و چگونه ادلّه آنان را ردّ کرده و با آنان مقابله نمایم.

تا بیش از صد دلیل و بر هر دلیل یک یا دو سه جواب را آماده کرده و در حین رسیدن به نجف بر شاه وارد شده و در خیمه گاه پادشاهانه او قدم گذاشته.

شاه بر او مرحبا گفته و از صحّت و سلامتی احمدخان از او سؤال نمود و سپس به او دلیل برپائی این مؤتمر را واضح و روشن بیان نمود.

بدو گفت: در مملکت من دو گروه ترک و افغان، به مردم ایران من می گویند که شما کافر هستید، و نسبت کفر امری است قبیح. و سزاوار نمی باشد که در حکومت من قومی، قوم دیگر را تکفیر کنند. پس شما در حال حاضر از نزد من وکیل شده ای تا تمامی اسباب تکفیر را برچینی و بر

ص: 281

فرقه سوّم و آنچه که بدان معتقدند، شهادت دهی. و هر آنچه که دیدی یا شنیدی را به من خبر داده و به احمدخان منتقل می نمائی.

سپس اذن خروج به او داده و امر کرد که میهمان اعتمادالدّوله شود.

سویدی بعد از تناول غذا به خیمه شیخ علی اکبر که متولّی منصب ملاّباشی در ایران بوده رفت، و مجادله بین آنان سرگرفت. ملاباشی سه دلیل آورد که علی بعد از نبی خلیفه است و آن سه دلیل: آیه مباهله و آیه ایتاء زکات در اثناء رکوع و حدیث منزلت، بوده.

سویدی در مقام معارضه با این ادلّه برآمد.

و بعد از مجادله های طولانی، اتّفاقی و هم نظری صورت گرفت. سپس علماء دو طائفه زیر سقفی که در پشت سر ضریح امام نصب شده گرد هم آمدند و قراردادی نوشته که بر پنج مادّه مشتمل بوده است.

1- اهل ایران باید از اعتقاد گذشتگان دست بردارند و از رفض و سبّ و دشنام به دشمنان عقب نشینی کرده و لب فرو ببندند. و مذهب جعفری که یکی از مذاهب حقّه است را به عنوان مذهبی قبول کرده و از قضات و علماء کرام درخواست می شود که آن مذهب را پنجمین مذاهب اسلامی به حساب آورند.

ص: 282

2- چهاررکن کعبۀ معظّمه در مسجد الحرام متعلّق به مذاهب اربعه است، و مذهب جعفری می تواند در رکن شامی بعد از اتمام نماز امام جماعت راتب آنجا، با امام جماعت خود بر طریقه جعفریّه نماز بگذارد.

3- در هر سال از حکومت ایران امیری برای حجّاج ایرانی معیّن می شود و در نزد دولت عثمانی از امیر مصری و امیر شامی باید مرتبه ای بالاتر باشد.

4- اسیران از هر دو طرف آزاد شده و تحقیر آنان ممنوع اعلام می گردد.

5- در مقرّ دو دولت، دو وکیل مقرّر می شود تا به مصالح دو مملکت رسیدگی کند تا اختلافات صوری و معنوی بین امّت سیّد ثقلین، برطرف گردد.

سپس خلاصه و ماحصل این نشست تقریب چنین شد که عقیده اقرار به خلفاء اربعه به ترتیب، مورد اتّفاق همگان است. و اینکه جعفر صادق از ذریّه رسول کریم می باشد و مورد مدح سائر امّت ها قرار گرفته و نزد ائمه سائر مذاهب مقبول می باشد و هر آنکس که عداوت و دشمنی با او را اظهار کند، از کسوت دین بیرون می رود.

ص: 283

سپس شهادت اهل سنّت بر این عقیده این چنین مسجّل گشت: ما علماء اسلام از بخارا و بلخ شهادت می دهیم که به درستی عقیده صحیحه اسلامیه، برای امّت ایرانی، چنانچه علماء سلف متذکّر شده اند می باشد، و این فرقه در اسلام داخل هستند و از امّت سید انام(صلی الله علیه و آله) به حساب می آیند. و هر آنکسی که با آنان دشمنی کند از دین خارج گشته است و از شفاعت خاتم انبیاء محروم می باشد. و در دنیا، نزد سلطان آفاق، و در عقبی نزد سلطان سلاطین، مورد سؤال قرار خواهد گرفت.

و اختلاف با اهل این عقیده، در بعضی از فروع، منافی و مغایر با اسلام نیست، و اهل آن مسلمانند و بر اهل هر دو فرقه از امّت محمّد، قتل هر کدام از آنها، دیگری را، و غارت و اسارت او حرام می باشد. چرا که آنها با ما در دین برادرند.

شیخ عبداللّه سویدی می گوید: زمانی که این اتفاق صورت گرفت، اهل سنّت را فرح و سروری دست داد که در زمان های گذشته، نظیر نداشته و هیچ یک از عروسی ها و اعیاد، بدان شبیه نمی شده. روزی که از عجائب دنیا به حساب می آمد و خدا را شاکرم بر آن. سپس نادرشاه شیرینی هائی را درسینی های نقره و همراه آن مبخره ای از طلای خالص که به جواهرات

ص: 284

مرصّع شده بود و در آن عنبر زیادی بود که برای آن نمی شد قیمتی قائل شد، فرستاد.

بعد از آن شاه نزد ضریح رفته، و ذکر صحابه و مناقب آنان، در هر خیمه ای از لشکر شاهی برپا شد، و عجم ها متذکّر مناقب و فضائل ابوبکر و عمر و عثمان شده که از آیات و احادیث، استنباط نموده بودند. که فحول اهل سنّت از بیان آنها عاجز بوده، و در ادامه نظریّه و رأی شاه اسماعیل در سبّ و دشنام به صحابه را، مورد تمسخر و سفاهت قرار دادند.

نادر شاه گمان می کرد که بر عملی موفّق شده که تمامی پادشاهان مسلمین عالم، قبل از او، از آن عاجز بودند و در انتهاء مؤتمر به شیخ عبداللّه سویدی گفت: خداوند به شما جزای خیر دهد و احمدخان را هم خیر عطا نماید، که به خدا قسم از این امر کوتاهی ننمود و آتش فتنه را خاموش کرد و دماء مسلمین را محافظت نمود و سلطنت عثمانی را خداوند مؤید گرداند و عزّت و رفعت آن را روزافزون کند.

ای شیخ گمان نکن که شاهنشاه بدین مسأله افتخار کند چرا که این امری بوده که خدای متعال میسّر گردانید و مرا بدان موفق کرد چرا که به دستان من سبّ به صحابه مرتفع شد و ممنوع گشت با این که آل عثمان

ص: 285

چقدر تا به حال لشکرکشی کرده و اموالی خرج نموده و نفوس را تلف کرده تا این عقیده را نابود کند و بالاخره هم نتوانست.

و من آن را به سهولت مرتفع کرده، به حمد خدا.

و این قبائحی که صورت می گرفته از آن شخص خبیث، اسماعیل، نشأت گرفت که اهل لاهیجان او را اغوا کرده و تا به امروز ادامه داشته .

و اگر افتخاری می نمایم اینست که در مجلس سلطانی من، چهار سلطنت است: من سلطان ایران و ترکستان و هند و افغانستان هستم که این توفیقی الهیست و من منّتی بر سر تمام مسلمین عالم دارم که سبّ و دشنام به صحابه را مرتفع و ممنوع نمودم و امید دارم که آنان مرا شفاعت کنند.

سپس نادرشاه امر به برپائی نماز جمعه ای نمود که در جامع کوفه برپا گردد و از سویدی خواست تا حاضر شود تا از خطباء شیعی مدح صحابه را بشنود. در صبح جمعه ای همگان به مسجد کوفه رفته و سیدنصراللّه حائری شروع به خواندن خطبه ای نمود که در آن خلفاء اربعه را یکی پس از دیگری مدح نمود، چنانچه بر بقیّه صحابه و اهل بیت، ثنائی را قرائت نمود.

ص: 286

و در آخر برای سلطان عثمانی و نادرشاه دعا نمود.

از جمله مطالبی که در این واقعه ثبت شده آنست که سیّد حائری در لحظه ذکر خلیفه دوّم، راء، عمر را کسره داد و مکسور خواند. با اینکه آن عمل حسب قواعد علم نحو جائز نمی باشد چرا که اسم عمر از صرف ممنوع است لذا در حالت جرّ به فتح خوانده می شود.

و لیکن نمی دانیم که آیا سیّد آن عمل را سهواً یا از روی قصد انجام داد. در این حال سویدی بسیار خشمناک شده و این عمل سیّد را دسیسه ای به حساب آورد که او مذمّت خلیفه را به بار آورد.

خود می گوید:

سیّد راء عمر را به کسر خواند با اینکه او خطیبی است، و در لغت عربی ماهر است. ولیکن این عملکرد او دسیسه ای بود که فحول آن را درک می کنند. چرا که منع صرف لفظ عمر، به خاطر دو سبب از اسباب منع صرف می باشد، یکی عدل و یکی معرفه بودن، پس آن خبیث، لفظ عمر را صرف کرده و به کسر خواند تا برساند که، او نه عدلی داشته و نه معرفتی.

خداوند او را بکشد و او را در دنیا و عقبی ذلیل گرداند.

ص: 287

و این مؤتمر امری بوده سطحی و ظاهری و سوء ظنّ ها باقی مانده بود. لذا سویدی کلمات سیّد را هم به دقّت بررسی می کرده، تا به واسطه تلفّظ یک کسره، روحیّه خصومت و دشمنی را تازه کند. و حتّی در حین رفتن از نجف اشرف، بار دیگر با ملاّباشی مناقشه ای را برپا کرده تا ثابت کند شیعه بر مذهب جعفری نمی باشد. که این خود نقض تمامی متّفقات آن مؤتمر بوده.

خود می گوید:

این مذهبی که اختیار کرده اید باطل است چرا که به اجتهاد مجتهدی متّکی نمی باشد.

و در آن از جعفر صادق هم چیزی به دست نمی آید. در حالی که شما مذهب او را اصلاً نمی شناسید. چرا که اگر بگوئید در مذهب او تقیّه راه دارد پس نه شما و نه غیر شما مذهب او را نشناخته اید.

چرا که هر آنچه بدو نسبت دهید احتمال تقیّه در آن راه دارد. چرا که تمییزی ندارید تا تقیّه را از غیر آن بشناسید.

و اگر بگوئید که در مذهب او تقیّه نبوده پس آن مذهبی نیست که شما بدان معتقدید، چرا که شما قائل به تقیّه می باشید.

ص: 288

این مؤتمر در اواخر ماه شوّال برپا شد، و در نزدیک ایّام حج، نادرشاه فرصت را غنیمت شمرده و سیّد حائری را به مکّه فرستاده و همراه او نسخه ای از تعهّدات و توافقات مؤتمر را، فرستاد. چنانچه به شریف مسعود، امیر مکّه و مفتی و قاضی آنجا هم نامه هائی فرستاد و در آن متذکّر شد، که امام مذهب جعفری را برای تنفیذ قراردادهای مؤتمر، بدانجا مبعوث نمودم.

سیّد زمانی که به مکّه رسید طبق قرارداد برای او اقامه نماز جماعت و القاء خطبه در رکن شامی کعبه را، مهیّا نموده ولی آیا او در خطبه ها چه گفته؟ به دست ما نرسیده است.

ولی آنچه که ثبت شده این است که اهل مکّه هیجانی و شلوغی ایجاد کردند و در این غوغا شریف مسعود خبر ماوقع را به سلطان نوشت. و گمان این است که سویدی در این غوغا دست داشته، چرا که خود می گوید:

برای آنچه که در نجف و قضیّه مؤتمر رخ داد بر عزیمت حجّ قصد کردم تا در آنجا باشم.

ص: 289

ازطرف اسطانبول، دستور سلطانی رسید، که در آن، به شریف مسعود امر شده بوده که حائری دستگیر شود و به امیر حجّاج شام اسعد پاشا تحویل داده شود، تا او را به شام فرستد و در قلعه دمشق زندانی کند و بعد ازآن به اسطانبول نزد سلطان فرستاده شود.

مؤلف روضات الجنّات می نویسد:

نادرشاه بود که حائری را به دلیل مصالحی که به امور سیاسی مربوط می شده، به اسطانبول سوق داد، ولی حائری زمانی که به آنجا رسید، بهانه هائی در فساد مذهب او و اموری دیگر ترتیب داده شد، که در آخر الأمر به کشته شدن او انجامید.

و دکتر مرتضی نصراللّه که از سلاله حائری است می گوید که به واسطه غذائی مسموم، او را کشته و از میان برداشتند. در آخر او را تشییعی رسمی نموده و در مقبره ای لائق دفن نمودند، و در این زمانه هم قبر او ضریحی دارد که مرد و زن بدانجا می روند و از آن تبرّک می کنند).(1)

آری، اینچنین است، نتایج منفی و بی ثمر وحدت محال بین نور و ظلمت. و آنچه که در تاریخ ثبت گردیده، به ما ثابت می کند، که

ص: 290


1- - لمحات اجتماعیّه من تاریخ العراق الحدیث: ج 1، ص 131.

هیچگونه منافعی از این گونه حرکات حاصل امّت اسلامی نشده است و اگر چه در بعضی از احیان ثمراتی موقّت و ناچیز به بار آورده باشد ولیکن واقعیّتی نداشته. و آنچه که در این میان نابود و فداء گشته، معتقدات أصیل شیعی است که عدّه ای بی خرد به خاطر عنوان های صوری و خیالهای واهی، آنها را فدا کرده. لذا فی الواقع هرگونه حرکت و همّتی برای ایجاد وحدت دروغین بین شیعی و غیرشیعی، تعارفی است بس، چنانچه از این قضیّه تاریخی برداشت می شود و اساساً اینگونه حرکات و ظاهرسازی ها، در دیدگاه ائمه هدی(علیهم السلام)تعارفی است بی ثمر، چنانچه تعارف محض، بی ثمر است و واقعیتی را در بر ندارد.

وحدت و برادری دروغین

ثقه الأسلام کلینی در کتاب شریف کافی بابی را بدین عنوان ترتیب داده که: انَّ التَّواخیٖ لَم یَقَع علی الدّیٖن و اِنَّما هو التَّعٰارُف (اظهار برادری دینی، تعارفیست محض).

آری اگر در عالم ذرّ، به حسب روایات، برادری ایمانی و دینی بین اهل ایمان برقرار شده باشد، که شده است، آن اخوّت اصالت و واقعیّت دارد، و

ص: 291

الاّ در این دنیا، اخوّت مؤمن با غیر مؤمن ظاهرسازی و ادّعائی است صرف، که مبنائی ندارد.

ایشان در آن باب دو روایت را ایراد می نماید که ما هم در خاتمه این فصل، برای حسن ختام بدان دو روایت متمسّک می شویم.

امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: لَم تَتَواخُوا علی هذٰا الأمْر و اِنَّما تَعٰارَفْتُم عَلیه (بر امر ولایت نمی توانید اخوّتی با هم ایجاد کنید، و این است و جز این نیست که شما برادران واقعی خود را شناخته و صرفاً بر ایجاد برادری با غیر خودتان در مقام تعارف و اظهار أخوّت بر می آئید).(1)

2- امام صادق(علیه السلام) هم عیناً همان کلمات را بیان می فرمایند. لذا اگر در آن عالم اخوّتی دینی برقرار شده باشد در اینجا ظهور کرده و در مقام عرفان و شناخت و ظهور آن حقیقت، بر می آئید، و اگر در مقام تناکر و ضدّیت دینی باشید، و در این دنیا، اراده برادری دینی کنید، صرفاً تلقّی عرفان و شناخت و برادری، که در عالم ذرّ برقرار نشده است را می کنید، که به

ص: 292


1- - الکافی: ج 2، ص 168.

زبان عرف در مقام تعارف با هم هستید ولی واقعیّتی در کار نیست، لذا رسول مکرّم اسلام فرمودند:

الأروٰاح جُنُودٌ مُجنَّده فَمٰا تَعٰارفَ مِنْهٰا اِئتَلَف و مٰا تَنٰاکَر مِنْها اِخْتَلف (ارواح مخلوقات چونان لشکرهائی هستند، آنهائی که با هم آشنائی پیدا کرده، در آن عالم و این عالم با هم الفت گرفتند و آن ارواحی که از هم دور شدند، در مقام اختلاف برآمدند).(1)

لذا اگر درصدد وحدت حقیقی هستید باید تفرقه افکنان حقیقی را محکوم و از صفحه روزگار، خود و اعتباراتشان را محو نمائید.

تفرقه افکنان واقعی را بشناسیم

امیر عوالم(علیه السلام) بعد از فتح بصره نامه ای به اهل کوفه نوشتند که در دو فقره آن، عائشه لعنها اللّه و اتباع او را تفرقه افکنان این امّت معرفی نمودند:

امّٰا بَعد فَاِنّٰا لَقیٖنٰا القَوم النّٰاکثیٖن لِبَیعَتِنٰا المُفَرّقیٖن لِجَمٰاعَتِنٰا

(اما بعد، به درستی که ما با قومی که بیعت ما را شکستند و جماعت ما را متفرق نمودند و تفرقه ایجاد کردند روبرو شدیم).

ص: 293


1- - ریاض الأبرار: ج 3، ص 184.

و مٰا صَنَعتْه مِن التَّفرقَه بَین المؤمِنین و سَفْک دِمٰاء المُسْلِمین

(و آنچه که عائشه انجام داد تفرقه انداختن بین مؤمنین و ریختن خون مسلمین بود).(1)

ص: 294


1- - الجمل: ص 215، الکافئه فی أبطٰال توبه الخٰاطئه: ص 28.

فصل چهارم

اشاره

در بین شیعیان، رافضیان و محبّین آگاهی به پا خواستند تا اجواء شیعی را به سوی آزادسازی افکار انسان شیعی، هدایت کرده، و آنان را از قیود جهل و ترس و خضوع و سرسپردگی در برابر ظلم، آزاد سازند. تا بدانجائی که عدّه ای دنیاپرست و سودجو، که البتّه در طول تاریخ، خود را نشان داده اند، در مقام معارضه با حقّ و حقیقت به پا خواسته و چون منافع مادّی و دنیوی خود را و عناوین ظاهری خویش را، به دلائلی در خطر می دیدند در مقام ضدیّت با آن مؤمنین شجعان برآمدند، و در آن راستا، از ابعاد مختلف، برای تسقیط جماهیر شیعی رافضی از هر نوع حربه ای استفاده کرده تا بتوانند آن صوت عالی و صدای رسای ولائی برائی را، خاموش نمایند.

ص: 295

ولی در عین حال این عملکرد، مجد و عزّت را برای آن جماعت شیعی مدافع حقّ و حقیقت به بارآورده است. و علیرغم تمامی زحمات معارض، صدای آنان به گوش همگان رسیده و تمامی آنچه را که خود بنا نموده، تخریب کردند و می کنند. و مصداقی برای این آیات می شوند که:

کَانَّهم حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَهٌ * فَرَّت مِن قَسْوَره (گورخران گریزانی هستند * که از شیر درنده می گریزند).(1)

و از مکر و حیله این جماعت، مبتلا نمودن انسان شیعی متدیّن است، به امراضی، که آن امراض در پیکره تشیّع بماند و پدران به فرزندان ارث گذارند و نسلی پس از نسلی، بدان مبتلا شده، تا بدانجا که دیگر انسان شیعه نتواند در مقام تفکّر برآید و خود را از آن امراض جهل و ترس بیجا برهاند و از تعالی فرو نشیند و تمامی همّتش و غایت آرزوهایش را در حالت انزوا در همین حدّ بنگرد و به سر ببرد و در فکر رشد و نجات از امراض فکری، بر نیاید.

که این نوع دیدگاه، مرضی و سرطانی است که امّت شیعی را در عیشی ذلیل و پست نگه داشته و برای آنان یک عنوانی شرعی را ظاهر نمودند و بر آنها تلقّی نموده و شیعیان را بدان عنوان، منحرف و درگیر کرده در حالی

ص: 296


1- - قیامه: 50 و 51.

که واقعیّت امر اینچنین نباشد بلکه آن عنوان، کاملاً عکس این نوع از طرح و بیان، می باشد.

عنوان تقیّه

انسان شیعی در مجلسی عمومی نشسته، پس می شنود که به معتقدات دینی او اهانت می شود، غضب می کند و در مقام ردّ آن اهانت بر می آید، که ناگهان شخصی بدو نهیب زند: ساکت باش، خود را کنترل کن، تقیّه را فراموش نکن.

شخصی شیعی، مورد تعرّضی و ظلمی قرار می گیرد، مهیّای گرفتن حقّ خود می شود که او را توبیخ کرده و بدو گویند: صبر کن، تحمّل کن، تقیّه کن.

پدری شیعی، سر بریده می شود یا فرزندی در برابر والدینش مورد تعرّض قرار می گیرد، صاحبان قصاص، در فکر قصاص بر می آیند که قوم و خویش او در برابرش می ایستند و بدو می گویند: برگرد، فکر کن، تقیّه کن.

مقدّس ترین، مقدّسات شیعی هتک و منهدم می گردد، چنانچه در بقیع و سامراء، مشاهده کردیم. غیرت دینی به جوش آید، شیعه در مقام جنگ و مقابله بر می آید که ناگهان سردمداران حکومت ها در گوش او می خوانند: خود را کنترل کن، غضب خود را فرو نشان، ما در حال تقیّه هستیم.

ص: 297

انسان شیعه، به مناسک حجّ و عمره مشغول می شود، در حرم می ایستد که نمازی صحیح را به جای آورد، روحانی کاروانی شیعی به او می گوید: با جماعت نماز بخوان، به آنها ملحق شو، تقیّه را رعایت کن.

شخص شیعه در محفلی عمومی که بعضی مخالفین او هم حضور دارند، حاضر می شود، وقت نماز می رسد اذان می گویند، در لحظه بیان شهادت به ولایت، شخصی نهیب زند: نگو، تقیّه باید رعایت شود.

اگر در محفلی زیارت عاشوراء خوانده شود و در مواقع رسمی صدا و سیمائی پخش شود، به موضع لعن ظالمین که می رسند، مسئولین دستور می دهند نخوانید، بگذرید، زمان تقیّه است.

شخص مخالف هدایت شده و شیعه می گردد و چون در دفاع از حق اهل بیت(علیهم السلام) برآید و قصد بیان حقائق را بنماید و واقعیت ها را برملا کند و انحرافات فکری خود را برای دیگران به عنوان تجربه بیان کند به او می گویند: از ابوبکر و عمر لعنهما اللّه به بدی یاد ننما، تقیّه کن.

به راستی، شیعه در سرتاسر عالم از قِبَل حکومت ها، مورد تعرّضی اینچنینی قرارنگرفته اند؟!

به راستی پیکره تشیّع در طول زمان با بیان چنین عناوین مضحکی روی به ضعف و مورد تعرّض بیگانگان قرار نگرفته؟!

ص: 298

به راستی عنوان تقیّه، در غیر جایگاه خود، سبب تقویت و حفظ کیان شیعی گشته، و یا تشیّع را رو به نابودی برده است؟!

به راستی، چگونه است که انسان شیعی توان مقابله با مخالفین خود را از دست داده و در هر جایگاهی، عنوان تقیّه را در گوش او خوانده و او را به ضعف و تحمّل بیجا و بی مورد تعرّضات اغیار کشانده اند؟!

لذا در این فصل از کتاب، خود را محتاج معالجه از این سرطان کشنده دانسته، در مقام بیان معنای صحیح شرعی، عنوان مهمّ تقیّه، برآمده ایم تا بدانی که، این نامگذاری مستمر، تقیّه نمائید، و مانع ایجاد شده از بیان واقعیّات اعتقادی، امری نیست مگر خنوع و انهزام و عقب نشینی و ترس و زیربار ظلم رفتن.

که نتیجۀ آن تمامی این شکست ها و مورد هتک قرار گرفتن ها و بی احترامی هائی است، که مخالفین تشیّع، با نفوس و دماء و ناموس و شهرها و مقدّسات ما، انجام داده اند.

که نمی گذارند شیعه بر روی پای ایستد و در مقابل ظلم ظالمین از خود دفاع کند و مجبوربه تحمّل و فنا شدن، می باشد.

در حالی که تاریخ گذشتگان، عنوان دیگری را به ما ثابت نموده و تعریفی دیگر را برای ما، از قدرت تشیّع، می نماید.

ص: 299

شجاعت شیعی

چنانچه در باب تشیّع اهل خراسان و تبلیغ یکی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)، در آن مناطق و در آن زمان سخت، و هدایت مردم خراسان، به ولایت اهل بیت(علیهم السلام)، این مطلب را به وضوح می نگریم که نه قائل به تقیّه شدند و نه قائل به عنوان دیگری، تا آن عناوین، آنان را از وظیفه مهمّه تبلیغ باز ندارد.

با آنکه مثلاً اهل خراسان در آن زمان ناصبی بودند و این عملکرد بسیار مشکل بوده و لیکن حسب نقل تاریخ یکی از اصحاب امام ششم(علیه السلام) که مجهول القدر و الأسم می باشد، همّتی عالی نموده و از کوفه بدانجا رفته و مردم را به ولایت دعوت نموده است.

که اگر از ترس یا عمل به عنوان تقیّه و یا بهانه های دیگر، چنان حرکتی نمی نمود، وضعیت اهل خراسان معلوم نمی شد که به چه اعتقادی باقی مانده و مآل امرشان به کجا می انجامید.

مرحوم ثقه الأسلام کلینی در کافی شریف روایتی را متذکّر شده اند که وضعیّت اعتقادی اهل خراسان را معلوم می نماید.

حلبی از امام صادق(علیه السلام) روایت می نماید که:

انَّه أتٰاه قُومٌ مِن اَهلِ خراسٰان مِن وَرٰاء النَّهر، فَقال لَهم: تُصٰافَحُوه أهلَ بِلادِکم و تُنٰاکِحُوهُم، اَمٰا اِنَّکم اِذٰا صٰافَحْتُموهُم اِنْقَطَعَت عُرْوَهً مِن عُرِی الأِسلاٰم

ص: 300

و اِذٰا نٰاکحْتُمُوهُم اِنْتُهِک الحِجٰاب بَینَکُم و بَین اللّه عَزَّوجَلّ (جماعتی از اهل خراسان خدمت حضرت رسیدند، ایشان به آنها فرمود: آیا با اهل شهرهایتان مصافحه و ازدواج می نمائید؟ بدانید که به درستی زمانی که با آنان مصافحه کنید ریسمانی از ریسمانهای اسلام را قطع نموده و زمانی که با آنان مناکحه کنید مابین خود و خدای عزّوجلّ را پاره نموده و هتک کرده اید).(1)

با آنکه اگر آن مردم خراسان از عوام اهل خلاف یا مستضعفین آنان بودند اینچنین مورد نهی قرار نمی گرفتند، چنانچه در مبحث ارتباط با عوام مخالفین در همین فصل مطلب به وضوح می رسد. پس معلوم می شود که اکثریت اهل خراسان همگی از نواصب بوده که چنین عباراتی از حضرت مطرح شد، چرا که نواصب به کلّی مطرود و منفور به حساب می آیند، لذا مرحوم کلینی هم این روایت را در باب مناکحه با نصّاب و شکّاک ایراد نموده اند.

تشیّع اهل خراسان

حرث بن حصیره الأزدی می گوید:

قَدِمَ رَجُلٌ مِن أهل الکوفَه الی خُراسٰان فَدَعَا النّٰاس الی وِلایَه جَعْفَر بن مُحمَّد(علیهما السلام)، قال: فَفِرقَهٌ أطٰاعَتْه و أجٰابَتْ، و فِرقَه جَحَدت و انکَرت و فِرقَه

ص: 301


1- - الکافی: ج 5، ص 352، ح 17.

وَرِعَت و وَقفَت، قال: فَخرَج مِن کُلِّ فِرقَه رَجُلٌ فَدخَلُوا علی أبیٖ عبداللّه(علیه السلام)، قال: فکٰان المُتکلِّم مِنْهم الّذیٖ وَرَع و وَقَف، و قَد کانَ فی بَعضِ القَوم جٰاریَه فَخَلاٰبِهٰا الرَّجُل و وَقَع عَلیهٰا فلَمّٰا دَخَلنٰا علی أبیٖ عَبدِاللّه(علیه السلام) و کانَ هو المُتَکَلِّم فَقٰال له: أصْلَحَک اللّه قَدِم عَلَینٰا رَجُل مِن أهلِ الکُوفَه فَدَعی النّٰاس اِلی طٰاعتِکَ و وِلاٰیَتک فَأجٰابَ قَومٌ و اَنْکَر قَومٌ و وَرِع قَومٌ و وَقَفُوا، قال: فَمِن أیِّ الثَّلاث أنْت؟ قال: أنٰا مِن الفرقَهِ الّتیٖ وَرِعَت و وَقَفت، قال: فَأین کانَ وَرعکَ لَیله کذٰا و کذٰا؟ قال: فَارتٰاب الرَّجل (مردی از اهل کوفه به سمت خراسان رفت و مردم را به ولایت امام صادق(علیه السلام) دعوت نمود، راوی گوید: پس عدّه ای اطاعت او نمودند و اجابتش کردند، و عدّه ای انکار نمودند، و عدّه ای تقوا پیشه کردند و متوقّف شدند، راوی گوید: پس از آن از هر فرقه ای مردی بر حضرت صادق(علیه السلام) وارد شد، راوی گوید: آنکس که از آن جماعت سخن گفت، کسی بود که تقوا پیشه کرده و توقّف نموده بود.

و در بین آن جماعت کنیزی بود که همان شخص با او خلوت کرده و با کنیز مجامعت نموده بود. پس زمانی که بر امام صادق(علیه السلام) داخل شدیم، او به امام عرض کرد: خداوند امورات شما را اصلاح نماید، مردی از اهل کوفه بر ما وارد شده و مردم را به اطاعت از شما و ولایت حضرتتان

ص: 302

دعوت نمود. پس قومی اجابتش نمودند و عدّه ای انکار کرده و عد ه ای متوقّف شدند.

امام بدو فرمود: پس تو از کدامین گروهی؟ گفت: من از فرقه ای هستم که تقوا پیشه کردم و متوقّف شدم، حضرت فرمودند: پس آن شب مخصوص تقوایت کجا رفته بود؟ راوی گوید: آن شخص مبهوت زده شد و سکوت نمود).(1)

نکات حدیث:

1- کسانی از شیعیان خلّص بودند که شجاعتی به خصوص داشته و دعوت به ولایت را بر هر عنوان و مسأله ای مقدّم می داشتند.

2- کلمات امام صادق(علیه السلام) در مفتضح نمودن آن شخص خراسانی، تأییدیه حضرتشان را بر تبلیغ آن مرد کوفی می رساند اولاً، و تنبیه و آگاهی بر این مسأله که در قبولی ولایت آل اللّه(علیهم السلام) جای هیچگونه تردید و تشکیک نمی باشد، تا آنجائی که اهمیّت قبول ولایت را به تأدیب و فضاحت شخصی اینچنینی، اعلان می دارند، ثانیاً.

3- وظیفه تبلیغ از ولایت در هر زمان و هر مکان جاری و ساری است حتّی در زمان و مکان تقیّه، که در سابق بدان اشاراتی وافی نمودیم.

ص: 303


1- - بصائر الدّرجات: ص 320، ح 5.

تشیّع اهل قم

باید دانست که مذهب اهل قم در تاریخ، مذهب نصب و عداوت با آل اللّه(علیهم السلام) بوده است. چنانچه رئیس المحدثین صدوق در روایتی بدان اشاره می کنند:

دو نفر از ری با نامه بعضی از سلاطین به سمت امیری به نام نصر بن أحمد، در بخارا، حرکت می کنند که یکی از آن دو نفر اهل ری بوده و دیگری اهل قم، و کانَ القُمیُّ علی المَذهَب الّذیٖ کانَ قَدیماً بِقُمَّ فی النَّصْب و کانَ الرّازیٖ مُتَشَیِّعاً، الحدیث (شخص قمی بر مذهب قدیمی اهل قم بوده که همگی ناصبی بودند و دیگری که اهل ری بوده است، شیعه اثنی عشری بوده).(1)

که در ادامه به مناسبت یکی از اعجاز قبر شریف حضرت رضا(علیه السلام) را روایت نموده اند.

در بحث نصب و عداوت و تاریخچۀ اهل قم در مصادر فریقین مطالبی است که خوانندگان این کتاب و مطالب را بدانجا ارجاع می دهیم.

ص: 304


1- - عیون أخبار الرّضا7: ج 2، ص 643.

1- علاّمه مجلسی رحمه اللّه تعالی در شأن طائفه أشعری ها مطالبی را بیان می نمایند و بعد از آن، بیان می دارند که: مِن مَفٰاخِرِهم انَّ اوَّل مَن أظْهَر التَّشَیع بِقُم مُوسی بنِ عَبداللّه بن سَعد الأشْعَری (از مفاخر آن طائفه اینکه به درستی اولین شخصی که تشیّع را در قم اظهار داشت، موسی بن عبداللّه بن سعد الأشعری می باشد).(1)

آری، اولین شخصی که ریشه نصب و عداوت را با تبلیغ و ترک تقیّه خود، از قم برکند، موسی بن عبداللّه می باشد که از کوفه بدانجا رفت و با تمامی قوا در راستای اعلای کلمه ولایت و برائت زحماتی را متحمّل شد و آن خیرات و برکات را تا به امروز باقی گذاشت.

2- برادر موسی، عمران بن عبداللّه الأشعری است که به مرور زمان عنوان قمی به او و برادر و طائفه اش نسبت داده شد، خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید، فَقَرَّ به أبو عبداللّه(علیه السلام) فقال لَه: کیفَ أنتَ و کیفَ وُلدِک و کیف أهْلک و کیفَ بنُوعمِّک و کیفَ أهل بَیتِک؟ ثُمَّ حَدَّثَه مَلِیّاً فَلمّٰا خَرَج قیٖل لِأبی عبداللّه(علیه السلام): مَن هٰذا؟ قال: هذٰا نَجیٖب قَومٍ نُجبٰاء مٰا نَصَب لَهُم جَبّٰار اِلاّٰ قَصَمه اللّه (امام او را به خود نزدیک نمودند و احترام کردند و به او فرمودند: چگونه ای،

ص: 305


1- - بحارالأنوار: ج 57، ص 220.

فرزندانت چگونه هستند و اهلت در چه حالی هستند و فرزندان عمویت و اهل بیتت چگونه هستند؟ سپس کمی با او صحبت کردند و زمانی که خارج شد به امام عرضه داشتند: او که بود؟ فرمود: او نجیب طائفه ای نجیب است و جبّار و ظالمی با آن طائفه در مقام مخالفت و دشمنی برنیاید مگر اینکه خداوند کمر او را به دو نیم می نماید).(1)

در مصادر مخالفین هم مطالبی مورد اعتنا وجود دارد که به دو نمونه آن اشاره می نمائیم.

1- سمعانی در کتاب خود در وصف شهر قم و مذهب آن مفصلاً صحبت می نماید و در لابلای کلمات خود بدین مطلب اشاره می کند که: و کٰانَ لِعَبدِاللّه سَعْدٰان بِالکُوفَه اِبنٌ یُسَمّیٰ مُوسیٰ وانْتَقل الی قُم و هو الّذیٖ اَظْهَر مَذهَب الشّیٖعَه بِهٰا

(برای عبداللّه سعدان در کوفه فرزندی بود که اسمش موسی بوده و به قم منتقل شد و او اوّل کسی بود که مذهب تشیّع را در آنجا اظهار داشت و علنی نمود).(2)

ص: 306


1- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 609.
2- - الأنساب: ج 4، ص 542.

2- حموی در کتاب خود، به مطالبی دربارۀ قم اشاره نموده و در آنجا متذکر می شود که: و کانَ مُتقدِّم هُولآءِ الأِخْوَه عَبداللّه بنِ سَعْد و کانَ لَه وَلدٌ رُبِّیَ بالکُوفَه فانْتقل مِنْهٰا اِلی قُم و کانَ اِمٰامیّاً فُهو الّذیٖ نَقَل التَّشَیع اِلی أهْلِهٰا فَلاٰ یُوجَد بِهٰا سُنّې قَط (بزرگتر این جماعت برادران اشعری، عبداللّه بن سعد بود که فرزندی داشت، در کوفه تربیت شده بود و بعد به قم منتقل شد و مذهب امامی را دارا بود و او اوّل کسی بود که تشیّع را به آنجا منتقل نمود. دیگر شخص سنّی ابداً در آنجا یافت نمی شد).(1)

آری شیعه رافضی، اینچنین است که خود را در معرض مشکلات و حتّی خطر مرگ قرار می دهد ولی در دفاع از مکتب و مذهبش کوتاهی نمی کند و با تمامی همّت در نشر آن سعی می نماید و با عناوینی به ظاهر دینی دست از هدفش برنداشته و همگان را به ولایت آل اللّه(علیهم السلام) و برائت از دشمنانشان دعوت می کند.

لذا برای تصحیح این عقیده در معنای صحیح تقیّه بحث را شروع می کنیم و مطالب مربوط به آن عقیده شرعیّه فقهیّه را به تفصیل مورد بحث قرار می دهیم.

ص: 307


1- - معجم البلدان: ج 4، ص 397.

در خصوص لفظ تقیّه از جهات لغوی که آیا مصدر است و یا اسم مصدر و مباحث اطراف آن موضوع، اختلافاتی در بین اهل لغت وجود دارد که طالبان این بحث را به مراجعه در کتب لغت سفارش کرده و به دلیل اختصار متذکّر آن نشده ولی متذکّر مصادر شده و نتیجه بحث را به زودی بیان خواهیم نمود.

صاحب قاموس المحیط و صاحب لسان العرب و صاحب مصباح المنیر و صاحب مجمع البحرین در کتب لغت خود مفصلاً حول این کلمه صحبت ها کرده و مطالبی بیان نموده اند.(1) و از باب نمونه متعرّض کلمات شیخ أعظم انصاری رحمه اللّه که در رساله تقیّه مطالبی را فرموده اند می شویم.

التَقِیَّه أسمٌ لِأتّقی یَتّقی و التّٰاء بَدَل عن الوٰاءِ کَمٰا فی التُهْمه و التُّخمه و المُراد هُنٰا: التَّحفُظ عن ضَررِ الغَیر بِمُوافَقَتِه فی قَول أو فِعْل مُخٰالِف لِلحَقّ.(2)

و مرحوم آیت اللّه العظمی خوئی درا ین رابطه می فرمایند:

انَّ التّقیه مَصْدَر تقیٰ یتْقی و الأِسْم التَّقْوی و هی مأخُوذَه مِن الوِقایَه و تٰاؤُهٰا بَدلٌ مِن الوٰاو.(3)

ص: 308


1- - القاموس: ج 4، ص 582 ، لسان العرب: ج 15، ص 378 ، المصباح المنیر: ج 2، ص 922، مجمع البحرین: ج 1، ص 452.
2- - رساله التقیّه: ص 21.
3- - التنقیح فی شرح العروه الوثقی: ج 5، ص 253.

به هر حال این عنوان دو معنا را می رساند:

معنای عام: تحفّظ و حذر از وقوع در محرّمات الهی و اخلال به واجبات و به معنای دیگر: انسان بین خود و بین غضب پروردگار خویش مانع و حاجبی قرار دهد تا غضب حضرتش شامل حال او نشود، که این مسأله منحصراً با عمل صالح و تقوا صورت می گیرد و لاغیر.

و این معنای عام تقیّه هرگونه تحفّظ از ضرر، و پرهیز از هر که، از آن خوف و هراس دارد، چه خوف و هراس دینی، و چه خوف و هراس دنیوی را، شامل می شود. و برای این معنا حکم شرعی مولوی وجود ندارد، بلکه عقل سلیم بدان حکم می کند. و آنچه که از اوامر الهی در این باره به ما رسیده است، اوامر ارشادی می باشد و ما را رهنمون به حکم عقل خویش می کند.

2- معنای خاصّ: این عنوان تقیّه بدین معنا، نوعی اصطلاح خاصّ است که منظور تحفّظ از ضرر دیگری را در بر دارد، که بالنّتیجه باید در قول و فعل او، همراهیش نمائی.

که به تعبیری غیر معتقدات خویش را اظهار نمائی تا از اذیّت و آزارها، در امان باشی.(1)

ص: 309


1- - معجم لغه الفقهاء: 142.

و برای این معنای دوّم: حکم مولوی وجود دارد که از آیات و روایات برداشت می شود.

لذا فقهاء کبار ما چون شیخ اعظم انصاری رحمه اللّه(1) تقیّه را به احکام شرعیّه پنجگانه، وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه تقسیم بندی کرده که مورد بحث و تأمل ماست.

ادلّه تقیّه

قرآن:

1- قوله تعالی: مَن کَفَر بِاللّه مِن بَعدِ ایٖمٰانِه اِلاّٰ مَن اُکرِه و قَلْبُه مُطْمئِنٌّ بِالأیٖمانِ و لکِنْ مَن شَرَح بِالکُفْر صَدْراً فَعَلَیْهِم غَضَبٌ مِن اللّه و لَهُم عَذٰابٌ عَظیٖم

(هر آن کس بعد از آنکه به خدا ایمان آورده، باز کافر شد، نه آن که به زبان، از روی اجبار کافر شود، و دلش در ایمان ثابت باشد، ولی آنکس که دلش آکنده به ظلمت کفر گشت برآنها خشم و غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود).(2)

ص: 310


1- - رساله التقیّه: ص 24.
2- - نحل: 106.

1- لاٰیَتَّخِذِ المُؤمِنُون الکٰافِریٖنَ أوْلیٰاء مِن دُونِ المُؤمنیٖن و مَن یَفْعَل ذلِک فَلَیس مِن اللّه فی شَیءٍ اِلاّٰ أنْ تَتَّقُوا مِنْهم تُقٰاهً و یُحَذِّرُکُم اللّه نَفْسَه و اِلی اللّه المَصیر

(نباید اهل ایمان، مؤمنان را واگذاشته، کافران را دوست گزینند و هر که چنین کند رابطه او با خدا مقطوع است مگر برای در حذر بودن از شرّ آنها و خدا شما را از عقاب خود می ترساند و بازگشت همه به سوی خدا خواهد بود).(1)

3- و قٰال رجُلٌ مُؤمِنٌ مِن آل فِرْعُونَ یَکتُمُ ایٖمٰانَه أتَقْتُلونَ رَجُلاً اَنْ یَقُول رَبِّیَ اللّه و قَدْ جٰائکُم بِالبَیِّنٰات مِن رَبِّکُم و اِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کِذْبُه و اِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذی یَعِدکُم اِنَّ اللّه لاٰ یَهْدیٖ مَنْ هوَ مُسْرِفٌ کذّٰاب

(و مرد باایمانی از آل فرعون که ایمانش را پنهان می داشت گفت: آیا مردی را به جرم اینکه می گوید پروردگار من خداست می کشید در صورتی که با معجزه ادله روشن از جانب خدا برای شما آمده است اگر او دروغگوست گناه دروغش بر خود اوست اگر راستگو باشد از وعده های او بعضی به شما برسد و خدا مردم ستمگر دروغگو را هرگز هدایت نخواهد کرد).(2)

ص: 311


1- - آل عمران: 28.
2- - غافر: 28.

روایات:

در اینجا بعضی از دهها روایت، که در موضوع تقیّه از طرق خاصه و عامّه، نقل گشته است را، ایراد خواهیم نمود.

تقیّه در روایات خاصّه

1- امام صادق(علیه السلام) فرمودند: کٰانَ أبیٖ(علیه السلام) یَقُول: و اَیُّ شَیءٍ اَقَرُّ لِعَیْنیٖ مِن التَّقِیَّه اِنَّ التَّقیَه جُنَّهُ المُؤمِن (پدرم امام باقر(علیه السلام) می فرمودند: و چه چیز از تقیّه نمودن، برای چشم روشنی من، بالاتر، به درستی که تقیّه سپر مؤمن می باشد).(1)

2- امام باقر(علیه السلام) فرمودند: التَّقِیّه فی کُلِّ شِیءٍ یُضْطَرُّ اِلیه أِبنُ آدَم أحَلَّه اللّه لَه (تقیّه در هر آنچه که انسان بدان مضطرّ و از انجامش ناچار است قرار داده شده، به تحقیق خداوند تقیّه را برای او حلال گردانیده).(2)

3- امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: یَغفِرُ اللّه لِلمُؤمِن کُلَّ ذَنْبٍ و یُطَهِّرَه مِنْه فی الدُّنیا و الآخِرَه مٰا خَلاٰ ذَنْبیْن: تَرکَ التَّقیّه و تَضْییٖعَ حقُوقِ الأِخْوان

ص: 312


1- - الکافی: ج 2، ص 219، ح 14.
2- - الکافی: ج 2، ص 219، ح 18.

(خداوند تمامی گناهان شخص مؤمن را می بخشد و از آنها او را در دنیا و آخرت پاک می گرداند، مگر از دو گناه: ترک نمودن تقیّه و ضایع نمودن حقوق برادران ایمانی اش را).(1)

4- علی بن موسی الرّضا(علیهما السلام) فرمودند: لاٰ دینَ لِمَنْ لاٰ وَرَع لَه و لاٰ ایٖمٰانَ لِمَنْ لاٰ تَقِیَّه لَه اِنَّ اکْرَمَکُم عِنْداللّه عَزَّوجلَّ اَعملُکُم بالتَّقیَّه قَبْل خُروجِ قٰائِمِنٰا فَمَن تَرکَهٰا قَبل خُرُوج قٰائِمِنٰا فَلَیْس مِنّٰا، الحدیث (هر آنکس تقوا ندارد دین ندارد و هر آنکس عمل به تقیّه ننماید ایمان ندارد، به درستی بهترین شما نزد پروردگار عامل ترین شما به تقیّه قبل خروج قائم ما می باشد پس هر کس تقیّه را قبل از خروج قائم ما ترک کند، از ما نمی باشد).(2)

تقیّه در روایات عامّه

1- فخر رازی در تفسیر خود حول آیۀ: واللّه یَعْصِمُکَ مِن النّٰاس، روایت می کند که: اَنَّ النَّبی(صلی الله علیه و آله) کانَ أیّٰام اِقامَتِه بَمَکَّه یُجٰاهِر بِبَعضِ القُرآن و یَخْفی بَعْضَه أِشفٰاقاً علیٰ نَفْسِه مِن

ص: 313


1- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 473.
2- - بحارالأنوار: ج 52، ص 321، ح 29.

تَسَرُّعِ المُشرکیٖن اِلَیه و اِلی أصحٰابِه. فَلَمّٰا أعَزَّ اللّه الأِسلاٰمَ و أیَّدَه بِالمُؤمِنین قٰال لَه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُول بَلِّغ مٰا أُنْزِلَ اِلیکَ مِن رَبِّک، أیْ لاٰتُراقِبَنَّ أحَداً (به درستی پیغمبر ایّام اقامت خویش در مکّه بعضی از آیات قرآن را برای مردم اعلان می نمود و بعضی را مخفی می داشتند، به خاطر حفظ جان خود و اصحابشان از تهاجم آزار و اذیّت های مشرکین بر آنان، و زمانی که اسلام را خدای متعال عزّت بخشید و به مؤمنین تأیید نمود، به پیغمبرش فرمود: ای رسول ما آنچه را که به تو نازل نمودیم و وحی کردیم ابلاغ کن(1)، یعنی از کسی مترس و رعایت حال کسی را ننما و ابلاغ علنی کن).(2)

2- مسلم در صحیح خود در باب اینکه انَّ الأِسلاٰم بَدءَ غَریباً و سَیَعُود غَریباً کمٰا بَدأ، از حذیفه روایتی را آورده که در ضمن آن روایت، حذیفه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می گوید:

قُلنٰا: یٰا رسُول اللّه أتَخٰافُ عَلَینٰا و نَحْن بَینَ السِتْماِئَه و السَّبْعمِائه؟ قال: اِنَّکُم لاٰ تَدرُون لَعَلَّکُم أن تُبتلُوا، قٰال حُذیْفَه: فَابْتُلیٖنٰا حتّیٰ جَعَل الرَّجُل

ص: 314


1- - مائده: 67.
2- - تفسیر الفخر الرّازی: ج 12، ص 41.

مِنّٰا یُصَلّیٖ سِرّاً (ما به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرضه داشتیم: شما بر حال ما می ترسید در حالی که عدد ما بین ششصد و هفتصد نفر است؟ ایشان فرمودند: شما نمی دانید، شاید مبتلا به آزار مشرکین شوید، حذیفه گوید: پس ما به آزار آنان مبتلا شده تا جائی که یکی از ما وقت خواندن نماز، مخفیانه نماز به جای می آورد).(1)

تقیّه در اجماع

در این عنوان، به اجماع منقول و محصّل، از حیث قول و فعل، از دیدگاه فقهاء اسلام، بر اهمیّت عنوان تقیّه، دلالت دارد. و اختلافی در بین فقهاء نمی باشد. چنانچه به زودی متعرّض آن خواهیم شد. بلکه گاهاً این عنوان از ضروریّات مذهب به شمار می آید. چرا که این نوع عملکرد، سیره ایست مستمرّه، که منتهی می شود به حیات ائمه هدی(علیهم السلام) که از حیث قول و فعل ایشان، ممضاه و مورد تأیید می باشد. بلکه تاریخچه تقیّه چنانچه در این اوراق بدان خواهیم پرداخت، متّصل به زمان انبیاء کرام و اوصیاء عظام(علیهم السلام) آنان، در قبل از اسلام شده.

ص: 315


1- - صحیح مسلم: ج 1، ص 131.

تقیّه از دیدگاه عقل

به درستی که عنوان تقیّه، امریست که مقتضی حکم عقل است که به دو عنوان می شود آن را بیان نمود:

1- عقل مستقلّ حاکم بدین عنوان است. چرا که عقل احکام دین را برای سعادت بشریّت تا به ابد می بیند، و لحاظ می کند، پس اگر این سعادت و ادامه احکام متوقّف بر تقیّه و اخفاء از دشمنان در فقره ای از زمان باشد،عقل مستقلّاً حکم به حسن تقیّه می کند. و این از باب تقدیم اهمّ بر مهمّ است، چنانچه امیر عوالم(علیه السلام) در برهه ای از زمان صبر پیشه نمود تا بقاء دین را، مسجّل گردانیده باشد.

و شاهد براین، سیره عقلا عالم، در حیات عملی خویش می باشد، که در حالت خوف از اعداء، عقائد خویش را مخفی داشته و موافقت خویش را با آنان اظهار می کرده تا بر جان خویش محافظت بنماید.

و آن نیست مگر، امری شائع و روشن، چرا که قرآن بدان عقیده در آیاتی، اشاره می نماید:

ص: 316

قضیّه اصحاب کهف، و رعایت ایشان امر تقیّه را، از حکّام و مردم زمان خویش، تا جائی که حتّی در مراسم اعیاد عمومی شرکت می نمودند و خدا اجر ایشان را دو برابر گردانید.(1)

و یا قضایای حضرت ابراهیم و موسای کلیم و یوسف صدّیق(علیهم السلام) که حضرت خلیل(علیه السلام) با بیان اِنّی سَقیٖمٌ و حضرت کلیم(علیه السلام) با زندگانی در خانه فرعون لعین تا زمان مأموریت بر تبلیغ، و حضرت یوسف صدّیق(علیه السلام) با خزانه داری پادشاهی کافر، و یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) با کتمان ایمان خویش تا بتواند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دفاع نماید، همگی بر مشروعیت تقیّه دلالت دارد. پس به راستی چرا مخالفین شیعه، تهمت های ناروا را بر این جماعت از مسلمین روا می دارند؟! و شیعه را بر عملکرد خویش در باب تقیّه متّهم به نفاق می کنند؟!

2- عقل غیرمستقلّ، زمانی که از باب مثال، امری مردّد بین دفع ضرری چون قتل است و بین حکم به وجوب چیزی، عقل حکم به تقدیم دفع ضرر، بر حکم شرعی به وجوب می کند. چرا که می گوید: لاٰضَرَر و لاٰضِرٰار فی الأسْلاٰم، و اَحلَّ اللّه مٰا اضْطُرُّوا الیه.(2)

ص: 317


1- - بحارالأنوار: ج 75، ص 429، ح 88.
2- - اشاره به دو عنوان فقهی اسلامی است، که در مباحث استدلالی فقهی مستند به روایات از آن در استنباط احکام استفاده می شود. برای اطلاع بیشتر از این موضوع به رساله قاعده لاضَرَر تقریر دروس آیت اللّه العظمی سیّد تقی قمی رحمه اللّه رجوع نمائید.

پس بنابراین، مسأله در ادلّه حاکمه بر احکام اولیّه داخل شده، و حکم شرعی مرتفع می گردد. لذا در بحث تقیّه هم گاهاً به حکم عقل غیرمستقلّ که به معونه شارع، حکمی صادر می کند، تقیّه محکوم به وجوب می گردد.

در آینده حول احکام تقیّه در موضوعات مختلفه صحبت خواهیم کرد تا معلوم گردد که این عنوان مهمّ فقهی اسلامی، با جهات مختلفه و موضوعات متعددّه پذیرای چه حکمی خواهد بود.

تا بدینجا حسب آیات و روایات فریقین و معنای لغوی و حکم اجماع و عقل، معلوم شد که عنوان تقیّه در شریعت اسلامی، اولاً: عنوانی می باشد بسیار حائز اهمیّت، و ثانیاً: در اصل رخصتی است که برای شخص مکلّف، ارتکاب امری حرام، که با حقّ تکلیفی شرعی مخالفت دارد را، در مقام ضرورت، برای اتقاء ضرر محتمل، مباح گردانیده است.

چنانچه بالنّسبه به آیه دوّم که در گذشته مذکور شد، حرمت دوستی کافرین و بر حذر بودن از آنان، برای اتقاء از شرورشان، در زمان و مکان خود، بر شخص مؤمن، مباح گردیده، و این همان عنوان رخصت است. که اگر آن تقیّه را انجام ندهد ضرری بالغ و شدید به او می رسد. ولی در عین حال اگر آن ضرر یسیر و بالغ نباشد، اباحه آن محرّم عقلائی نیست. پس باید ضرر بالغ باشد و الاّ عرف

ص: 318

مردم تقیّه کننده را معذور نمی دارند. که البتّه در مورد این مسأله بیشتر سخن خواهیم گفت.

و یا بالنّسبه به آیه اوّل که کفر بعد از ایمان، در اشدّ حالات، و در حرمت غلیظ می باشد. مگر در صورتی که آن حالت اظهارمحض باشد، در جایگاه اجبار و اضطرار. که این کفر ظاهری غیرقلبی، مباح گردیده است. چرا که در صورت ترک آن، ضرری بالغ و شدید به شخص مسلمان وارد می گردد که اگر در شأن نزول آیه تتبّعی و دقتی شود ضرر یسیر و کم، موضوعاً از آن عنوان خارج می گردد.

لذا در آن دو آیه مذکوره، خداوند جائز دانسته و مباح گردانیده، که خلاف ایمان عمل شود. و در عین حال امر وجوبی و یا امر الزامی، در عمل نمودن به تقیّه صادر نگردیده است.

چرا که اصل در تقیّه، رخصت است و نوعی آزادی برای نجات جان و مال و عرض مسلمین.

احکام تقیّه

به درستی که منهج شیعیان رافضی دنیا، بر اساس عدم وجود مطلق تقیّه، برپا نشده است. بلکه اعتقادشان بر این پایه استوار گشته که، در عنوان تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر تقیّه ای، محقّق نمی شود. چرا که اصل

ص: 319

بر غلبه عنوان تبلیغ از حیث قوّت مطلوبیت، بر عنوان تقیّه است. پس آن زمان که موضوع وجوب تبلیغ یا رجحان آن محقّق شود، موضوع تقیّه کنار می رود. که البته احتمال امکان انقلاب غلبه دربعضی از فروض تصوّر می شود، که در این زمانه ارتباطات بسیار نادر اتّفاق می افتد.

مثال:

موضوع وجوب جهاد، زمانی که محقّق شود، معنائی برای تصوّر وجود موضوع عنوان تقیّه، باقی نمی گذارد. چرا که تقیّه، به واسطه تعبّد شرعی به وجوب جهاد اسلامی، مرتفع گشته. و مطلوب تقیّه، که جلوگیری از ضرر و تلف می باشد، و وجداناً محقّق است، در اینجا معدوم شرعی به حساب می آید. که شاهد بر این بیان آیات کتاب اللّه المجید است که اکثریّت آیات را به عنوان تبلیغ نسبت داده است در حالی که اقلیّت آیات را بر عنوان تقیّه منسوب کرده است.

که به عبارتی دیگر دسته اوّل را به مجرای عزیمت، و دسته دوّم را به مجرای رخصت، نسبت داده است.

لذا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: بَذْلُک مٰالکَ و دَمکَ دُونَ دیٖنِک (مال و خونت را در راه دین و دفاع از آن بذل و بخشش نما).(1)

ص: 320


1- - الکافی: ج 8، ص 79.

و شهادت تاریخ و سیرۀ شرعیّه و متشرّعه، بیانگر عدم خلوّ زمانی است، از جهر به تبلیغ و ترک تقیّه. از ذوات مقدّسه اهل البیت(علیهم السلام) گرفته تا سیره اصحابشان و سپس تاریخچه علماء ابرار. علی رغم تمامی مشاکل و کشتارها و مزجره هائی که در طول ازمنه اتفاق افتاده است، و علی رغم عمل به عنوان تقیّه در مواردی دیگر که پس از تتبّع تاریخ نمایان می شود. لذا این عبارت شیخ بزرگوار حرّ عاملی بیانگر و دلیلی است بر ادّعای ما آنجا که فرمود: ألاٰ تَریٰ اَنَّهم(علیهم السلام)، کثیرٖاً مّٰا کٰانُوا یَعْملُون بِالتَّقِیه فی جُزئیّٰاتٍ یَسیٰرَه مِن المُسْتحبّٰات و المَکرُوهات و یَتْرکون التَّقیه فی الکُلیّٰات کَذَمِّ اَئِمَّه الضَّلاٰل و لَعْنِهم

(آیا نمی نگری که حضرات معصومین(علیهم السلام)، در بسیاری از موارد در جزئیات دینی، از مستحبات و مکروهات عمل به تقیّه می نمودند ولی در کلیّات دینی مثل مذمّت امامان ضلالت و گمراهی و لعن به آنان، تقیّه را ترک نموده اند).(1)

این بناء از حیث اصل و قاعده اولیّه دینیّه و اعتقادیه می باشد. امّا از حیث وظیفه، عامل بدین منهج، باید بعد از تشخیص به رجحان مصلحت جاریه در این منهج بر مفسده موجود در این منهج، بلکه اضمحلال مفسده در

ص: 321


1- - الفوائد الطّوسیه: ص 468.

مصلحت، به حیثی که عدم انقلاب غلبه، محرز شود، اقدام به این حرکت عظیمه بنماید. چرا که این احراز، عذری است شرعی، از اداء وظیفه تبلیغ و علی الأقلّ، اگر در حالت شکّ بود، رجوع به اصل اوّلی، که تقدم تبلیغ بر تقیّه است، می نماید، و بدین منهج متمسّک می شود.

ولیکن در این برهه از بحث لازم دانستیم که اساساً تکلیف را بالنّسبه بدین عنوان مهمّ فقهی اسلامی دانسته و اصلاً تعلقات به احکام خمسه این عنوان را بشناسیم تا بتوانیم در وقت نیاز به وظیفه شرعیّه عمل بنمائیم.

1- زمانی که دفع ضرر واجب باشد و مفسده ای اقوی در عمل به تقیّه، چون قتل نفس محترمه ای، در میان نباشد، تقیّه واجب می شود.

2- زمانی که ضرر تدریجاً، برای شخص مهیّا شود و محرز گردد که، پس از گذشت زمان، ضرری به او ملحق می گردد، مثل ترک نماز جماعت با مخالفین در منطقه مخصوصه به خود، که مؤدّی به ضرر تدریجی از جانب آنان، به سوی شخص می شود، تقیّه مستحبّ است.

3- زمانی که عمل به تقیّه یا ترک آن، در میزان شرع، مساوی و معادل باشد. چونان اظهار کلمه کفر یا ترک اظهار، که در بعضی موارد، آخر الأمر متعرض به ضرر می گردد، تقیّه مباح است.

ص: 322

4- زمانی که ترک آن و تقبّل ضرر، ارجح از عمل به تقیّه باشد، چونان شخصی که بدو اقتدا می شود، به خاطر تقیّه خمر بنوشد، به حیثی که حکم حرمت آن، در اذهان مردم مورد التباس قرار گیرد، تقیّه مکروه است.

5- زمانی که در ترک تقیّه ضرری معتدّ به نباشد، یا ضرر باشد، ولی مفسده مترتبّه بر عمل به تقیّه، اقوای از ترک تقیّه باشد، مثل قتل نفس محترمه و اضرار به غیر، به خاطر عمل به آن عنوان، تقیّه حرام است.

لذا، این عنوان شرعی دائر مدار حصول ضرر نفسی یا ضرر غیری است. و این برداشت به ملاحظه معنای لغوی تقیّه، که اسم مصدر از: اتّقی یتّقی شَرّاً أو ضَرراً می باشد، به دست می آید.

و حکم آن به اختلاف مصادیق، و مترتّباتش مختلف می گردد.

و به عنوان تقیّه، عناوینی شرعی، که حاکم بر احکام اولیّه می باشند، چون قاعده لاضرر و قاعده اضطرار، هم منظّم می گردند.

پس اگر ضرری در میان نبود، مطلقاً تقیّه موردی ندارد. و آنچه که بعضی در شمول ادلّه تقیّه در حالت غیر ضرری هم، توهّم کرده اند و استناد به ظاهر بعضی از روایات نموده اند، مدفوع است به چند دلیل:

ص: 323

1- قرائنی داخلی و خارجی وجود دارد که، آن حالت غیرضرری هم، در مورد ضرر بوده.

2- در حالت تعارض تقیّه غیر ضرری با تقیّه در حالت ضرر، آن عنوان هم حمل بر حالت ضرری می گردد.

3- آن سلسله از روایات بعضاً در باب حسن معاشرت و مکارم اخلاق است نه در باب و عنوان تقیّه، لذا تخصّصاً از حکم تقیّه ای که در حال اضطرار، فعل حرام را جائز می گرداند، خارج می شوند.

که در این برهه، لازم دانستیم در حول این نوع از توهّم خصوصاً، صحبت به میان آورده، چرا که پس از تتبّعات و مراوده هائی، دیدیم که این توهّم بسیار رایج و مورد استناد غافلین و جاهلین به مبحث تقیّه می باشد.

بدین روایت توجه نمائید:

هشام کندی از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند که فرمود: اِیّٰاکم أنْ تَعْمَلُوا عَملاً یُعَیِّرُونٰا بِه، فَاِنَّ وَلَد السُّوء یُعَیِّر وٰالِدَه بِعَملِه، و کُونُوا لِمَن انْقَطَعْتُم اِلَیه زَیناً و لاٰ تَکُونُوا عَلَیه شَیناً، صَلُّوا فی عشٰائِرِهم و عُودُوا مَرضٰاهُم و اشْهَدُوا جَنٰائِزَهم و لاٰ یَسْبقُونکم اِلی شِیءٍ من الخَیرِ فَأنتُم أولیٰ بِهِ مِنْهم، وَاللّه مٰا عُبِداللّه بِشیءٍ أحَبّ اِلَیه مِن الخَبْء، قُلتُ: و مٰا الخَبْء؟ قال: التَّقیَّه (بر

ص: 324

حذر باشید که عملی را انجام دهید که به واسطه آن ما خانواده را نکوهش نمایند، چرا که به درستی فرزند بد، با عملش پدر خویش را مورد سرزنش قرار می دهد، و برای آنانی که روی به سمتشان آوردید زینت باشید و مایه ننگ آنان مشوید. در نماز جماعت آنان شرکت کنید، و مریضان آنان را عیادت نمائید، و در تشییع جنازه امواتشان شرکت کنید، و آنان روی به سوی کار نیکی نمی آورند مگر اینکه شما از آنان بر انجام آن کار نیک برتر می باشید. به خدا قسم خداوند متعال به واسطه انجام عملی که از خبء نزد او محبوبتر باشد، عبادت نشده است، عرض کردم: خبء چیست؟ فرمود: تقیّه).(1)

به این روایت و امثال آن، در بحث اخوّت و وحدت و مشروعیت و بلکه وجوب تقیّه در هر زمان و مکان، بسیار تمسّک می شود. در حالی که اگر از وجود قرینه داخلیّه روایت، که در ذیل خبر آمده، که دلالت بر موردی می کند، که توقّع حصول ضرر، در آن زمان، برای شیعیان حضرات(علیهم السلام) می رفته، چرا که خود حضرت تنصیص بر تقیّه می نمایند، که این خود قرینه بر وجود زمان یا مکان تقیّه در آن برهه می باشد، چشم پوشی کنیم، پس به درستی بعضی از

ص: 325


1- - الکافی: ج 2، ص 219.

الفاظ حدیث و نظائر او، قرینه واضحه ایست برای آنکه به ما بفهماند که احتمال ضرر در آن برهه از زمان می رفته لذا حضرت چنین فرموده اند.

مثلاً بدین روایت عنایتی فرمائید که، مرحوم برقی در کتاب خویش، با سندی که از حدیث قبل صحیح تر می باشد آن را روایت کرده. و در این حیطه ما ترجیح سندی را اعمال نموده، چرا که مستنبَط، حکمی است تکلیفی. ایشان نقل می نماید که: عبداللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده: أوُصیٖکُم بَتَقوَی اللّه و لاٰ تَحْملُوا النّٰاس علی أکتٰافِکُم فَتَذِلُّوا. اِنَّ اللّه تَبارک و تعالیٰ یقُول فی کِتٰابِه: و قُولُوا لِلنّٰاس حُسْناً، ثُمَّ قالَ: عُودُوا مَرضٰاهُم و اشْهَدُوا جَنٰائِزَهم و اشْهدُوا لَهم و عَلَیهِم و صَلُّوا مَعَهم فی مَسٰاجدِهم ثمَّ قالَ: أیُّ شَیءٍ أشَدّ علیٰ قَوم یَزعُمُون اَنَّهم یأتَموُّن بِقُومٍ فَیأمُرونَهم و یَنْهَونَهم فَلاٰ یَقبَلون مِنْهم، و یَذیٖعُون حَدیثَهم عَند عدُوِّهم، فَیأتیٖ عَدوَّهم اِلینٰا فَیَقولُون لَنٰا: اِنَّ قَوماً یَقُولُون و یَرووُن عنکُم کَذٰا و کذٰا، فَنَحْن نقُول: اِنّٰا بُرٰاءٌ مِمَّن یَقُول هذٰا، فَیَقع عَلَیهم البَرٰائَه (به تقوای الهی شما را وصیت کرده و مخالفین خود را بر گرده های خویش سوار ننمائید، تا شما را ذلیل نمایند. خداوند تبارک و تعالی در کتابش می فرماید: با زبان خوش با مردم تکلّم نمائید.(1)

سپس فرمود:

ص: 326


1- - بقره: 83.

مرضای آنان را عیادت کنید، و در تشییع جنازه شان شرکت نمائید، و برای آنان و بر علیه شان نزد قاضی شهادت دهید، و با آنان در مساجدشان نماز جماعت بخوانید. سپس فرمود: چه چیز بر قومی گران تر از اینکه گمان می کنند به درستی به عدّه ای اقتدا نموده و آنان، امر می کنند و نهی می نمایندشان، امّا آن گروه از آنان قبول نمی کنند و گفتارشان را نزد دشمنانشان فاش کرده، که سبب می شود دشمنانشان نزد ما مقتدیان آنها، بیایند و بگویند: به درستی که عدّه ای از قول شما حرفهائی و اعتقاداتی را بیان کرده و رواج می دهند، ما هم می گوئیم: ما از آن کسی که چنین گفته برائت می جوئیم، که این نوع از رفتار ما سبب می شود، بر آنان برائت چیره شده و نزد دشمنان منفور گردند).(1)

قرینه بر اینکه این روایت در حال تقیّه صادر شده و همیشگی حجیّت ندارد، عبارت حضرت می باشد که فرمود: مردم و مخالفین خود را بر گرده های خویش سوار ننمائید که سبب ذلّت شما می شوند. و این خود، در توقّع ضرری که موجب مذلّت شیعیان، در حال ترک مخالطه با آنان می رود به نحوی که در روایت فرمودند، ظاهر و روشن است. و اگر بر شیعه مذلّتی فرود آید تالیاً بر امامان و پیشوایانشان واقع شده و سبب نکرت دشمنانشان می شود که در نتیجه، آثار خطیره ای را به دنبال می آورد.

ص: 327


1- - المحاسن: ج 1، ص 18.

و لحن تمامی اخباری که در این مضمار و سبک و سیاق از وجود مقدّس حضرات(علیهم السلام) صادر گشته است، خصوصاً روایاتی که امر به نماز با آنان را بیان می کند، در زمانی صادر شده که مندوحه و چاره و علاجی در کار نبوده. و اگر آن اوامر به کلّی ترک می گشته سبب شناخت مخالفین، به حال شیعیان می شده، که منجر به قتل و خطر هلاکت و ضرر بالغ آنان می گشته است.

لذا در خبر اسحاق بن عمّار که، مرحوم حرّ عاملی در وسائل، این روایت و این صنف از اخبار را، ظاهر در اکتفاء به اعمال عبادی شیعیان می داند، و آنها را در مورد و باب شدّت تقیّه وارد می نماید(1)، امام صادق(علیه السلام) بدو اجازه فرمودند که با آنان نماز بگذارد. به همین خاطر اسحاق می گوید: ثُمَّ صَلَّیتُ بَعد الأِنصِرٰاف أربَع رکعٰات ثمَّ انْصَرفتُ، فاِذاً خَمسه أو سِتَّه مِن جیٖرٰانی قَد قٰامُوا اِلیَّ مِن المَخْزومیٖن و الأمَویّیٖن فَاقْعُدُونیٖ، ثمَّ قٰالُوا: یٰا أبٰا هٰاشِم جزٰاک اللّه عَن نَفْسکَ خیراً فَقد واللّه رأیْنا خَلاف مٰا ظَنَنا بکَ و مٰا قیٖل فیٖک فُقلتُ: و ایُّ شَیءٍ ذلِک؟ قٰالُوا:اتَّبعْنٰاک حیٖنَ قَد قُمتَ اِلی الصَّلاٰهِ و نَحنُ نَریٰ انَّک لاٰ تقَتْدی بِالصَّلاٰهِ مَعَنٰا، و قَد وَجَدنٰاک قَد اعْتَددتَ بِالصَّلاٰهِ مَعَنٰا و صلَّیْت بِصَلاٰتِنٰا، فَرضِیَ اللّه عنکَ و جزٰاک خیراً، قلتُ:

ص: 328


1- - وسائل الشّیعه: ج 5، ص 430، باب 34.

سُبحٰان اللّه، ألِمِثْلی یُقٰال هذٰا؟ قال: فَعَلِمتُ انَّ ابٰا عَبدِاللّه(علیه السلام) لَم یَأمُرنیٖ اِلاّٰ و هوَ یَخٰافُ عَلیَّ هذٰا و شِبهَه

(سپس بعد از نماز، چهار رکعت نماز فرادی به جا آورده و برگشتم، که ناگهان پنج یا شش نفر از همسایگان من که مخزومی ها و اموی ها بودند به سوی من آمدند و مرا نشانیده و گفتند: ای ابا هاشم خدای به تو جزای خیردهد، به خدا قسم محققاً، از تو چیزی را مشاهده کردیم که مخالف با گمان ما و آنچه که در شأن تو می گفتند، بود. گفتم چه دیدید؟ گفتند: وقتی برای نماز برخاستی، ما تبعیّت تو کرده و دیدیم که تو در نماز به ما اقتدا نمی کنی، در حالی که تو را همراه خود و کفایت کننده به نماز با ما، می پنداشتیم. خدا از تو راضی باد و به تو جزای خیر دهد. گفتم: منزّه است خدای، آیا به مثل منی این کلمات نسبت داده می شود؟ اسحاق گوید: حال دانستم که امام صادق(علیه السلام) مرا امر ننموده بود به تبعیّت از آنان در نماز، مگر اینکه بر جان من می ترسید از وقوع چنین حوادثی).(1)

بنابراین، روایات آمره، بر نماز خواندن با مخالفین، و اقتدای به آنان، بر غیر تقیّه و غیر وقوع ضرر عاجل یا ضرر متأخر، حمل نمی شود.

ص: 329


1- - تهذیب الأحکام: ج 3، ص 38.

و این دیدگاه تأکید می نماید، معارضه دسته ای از روایات دیگر که ما را از خواندن نماز پشت سر شخص محبّ امیرالمؤمنین(علیه السلام) که محبّت او نسبت به حضرت بسیار است ولی در مقام تبرّی از مخالفین حضرت یا دشمنانشان، قرار نمی گیرد، نهی می نماید.

آری، تا بدینجا که دسته ای از روایات، ما را از اقتدای به امام شیعی که برائت را قبول ندارد، منع می کند. حال چگونه می شود که حضرات(علیهم السلام) شیعیانشان را امر به خواندن نماز و اقتدای به امامی مخالف و عمری و ناصبی نمایند.

بدین خاطر، روایت اسماعیل جعفی را باید درک نمود و حقیقت امر را استکشاف کرد که به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشت: رَجُلٌ یُحِبُّ أمیرَالمُؤمنین(علیه السلام) و لاٰ یَتَبَرَّأ مِن عَدوّه و یَقُول: هوَ أحَبّ اِلیَّ مِمَّن خٰالَفَه. قال(علیه السلام): هذٰا مُخَلِّط و هوَ عَدوٌّ فَلاٰ تُصَلِّ وَرٰائَه و لاٰ کرٰامَه، اِلاّٰ أنْ تَتَّقیٖه (مردی است که محبّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را داراست و از دشمنان ایشان برائت نمی جوید، و می گوید حضرتشان از مخالفینشان نزد من محبوبتر هستند. امام(علیه السلام) فرمودند: این شخصی است که حقّ و باطل را با هم مخلوط کرده و دشمن دین

ص: 330

است، پس بدو اقتدا مکن و او هیچ گونه حرمتی را دارا نمی باشد، مگر اینکه در مقام تقیّه از او باشی).(1)

بدین فرمایش نورانی باقر علوم النبییّن(علیهم السلام)، دانستیم، و معیار حق را به دست آورده، که تمامی اخباری که دعوت به اقتدای به مخالفین شیعه می نماید، در مورد تحصین و حفظ جان و عرض مؤمنین شیعی، از وقوع در مضرّات است، و لاٰغیر. امّا زمانی که چون زمان ما، این محذورات فی الجمله برطرف گردیده، پس هیچ گونه مجوّزی در اقتدای نماز به مخالفین وجود ندارد، بلکه حتّی اگر محذورات برطرف نشده باشد ولی عناوین ثانویه مثل توهین به شیعیان و تزلزل عقائد مؤمنین، به واسطه این افعال و حرکات صورت بگیرد، همراهی و اقتدای به مخالفین حرام مطلق است.

چرا که داعیه همراهی در نماز با آنان، از طرف معصومین(علیهم السلام)، فقط به خاطر عنوان تقیّه می باشد، و آنچه که بعضی از جاهلین به عنوان وحدت اسلامی مطرح می نمایند، امری نیست مگر بدعت محض که در تعالیم اهل بیت نبوت(علیهم السلام) هیچ اصل و ریشه ای ندارد.

و امّا بالنّسبه به اموراتی دیگر چون عیادت از مریضان غیرشیعی و یا تشییع جنازه آنان و حسن معاشرت با آنها و به عنوان کلّی مخالطه با اغیار،

ص: 331


1- - تهذیب الأحکام: ج 3، ص 28.

از بحث تقیّه تخصّصاً خارج است، چرا که امر به تقیّه در حقیقت ارتکاب امری است حرام، که در عنوان اوّلی، در صورت اضطرار و اتقاء ضرر، و اگر چه به مرور زمان اتّفاق بیفتد مباح و بلااشکال گردیده. و در عیادت از مرضای مخالفین یا حضور در تشییع جنازه آنان، هیچ کدام از عناوین فوق تصوّر نمی شود.

ودلیل براین مطلب وصایای بسیاری است، که در باب معاشرت به معروف و مکارم اخلاق، از صاحبان دین به ما رسیده است. از باب مثال روایت زید شحّام از امام صادق(علیه السلام) که مرحوم کلینی در کافی در باب مٰا یجب من المعاشره نقل نموده که:صِلُوا عَشٰائِرکم و اشْهدُوا جَنٰائِزَهم و عُودُوا مَرضٰاهم و أدُّوا حقُوقَهم فَانَّ الرَّجل منکُم اِذٰا وَرَع فی دیٖنِه و صدق الحَدیث و اَدَّی الأمٰانَه و حَسُن خُلقَه مَع النّٰاس، قیل:هذٰا جَعْفَری فَیَسرُّنی ذلِک و یَدْخُل علیَّ مِن السُّرُور و قیٖل: هذٰا أدَب جَعفَر و اِذٰا کٰانَ علیٰ غَیر ذلِک دَخَل عَلیَّ بَلاٰؤُه و عٰارُه و قیٖل: هذٰا أدَب جَعْفر (با عشائر خویش ارتباط بگیرید و در تشییع پیکرشان شرکت کرده و مریضان آنها را عیادت کنید و حقوقشان را ادا کرده، چرا که یکی از شما زمانی که در دین خود به ورع و تقوا عمل کند و راستگو باشد و امانت را ادا نماید و به اخلاق نیکو با مردم معاشرت کند می گویند: این شخص شیعه جعفری است که این امر سبب شادمانی من و دخول سرور

ص: 332

بر قلبم می شود و گفته می شود: این است ادب جعفر، و زمانی که بر غیر این عمل شود بلائش بر من وارد شده و سبب عار و ننگ من می شود و گفته می شود: اینست ادب جعفر).(1)

پس اگر اینگونه روایات که چنین مضامینی دارند بر مجرای تقیّه جاری گردد، در حالی که ضرر متوقّع در آن شرط نشده است غلطی است فاحش.

و امر به حسن معاشرت، فقط با مخالفین شیعی صادر نشده، بلکه کفّار و اهل کتاب را هم شامل می شود، تا سببی گردد برای محبوبیّت اسلام و مسلمین. چنانچه در گذشته در بحث حیات مدنی و سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب و کفّار، کمی صحبت نمودیم. مگر در صورتی که مخالفین اسلام و تشیّع، تخریب گر و معاند باشند، که باز در سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، در مقامات متعددّه نسبت به اشخاص متعدّد، طریقه عملکرد فرق می کرده که با تتبّع در تاریخ این مطالب به وضوح دیده می شود.

لذا امام صادق (علیه السلام) در ضمن مطالبی فرمودند: و اِنْ جٰالسَکَ یَهُودیٌّ فَأَحسِن مُجٰالسَتَه (اگر شخص یهودی با تو هم مجلس گردید، به خوبی با او همنشین شو).(2)

ص: 333


1- - الکافی: ج 2، ص 636.
2- - الأمالی للصدوق: ص 727.

علاوه بر این که حسن معاشرت با مخالفین، خود نیز ضوابطی دارد، که مثلاً اکرام آنان را، با خندیدن در وجوه و صورت شان تحریم نموده.

چنانچه ابن فضّال گوید از امام رضا(علیه السلام) شنیدم که فرمود: مَن اَکْرَم لَنٰا مُخٰالِفاً فَلیسَ مِنّٰا و لَسْنٰا مِنه (هر آنکس مخالف ما اهل بیت را اکرام کند از ما نیست و ما هم از او نیستیم).(1)

و یا روایت مجلسی رحمه اللّه از صاحب ریاض الجنان که از اصبغ روایت می کند که او گفت: سَمِعتُ مَولاٰی أمیرَالمؤمنیٖن(علیه السلام) یقول: مَن ضَحِکَ فی وَجهِ عَدوٍّ لَنٰا مِن النَّواصِب والمَعْتَزلَه و الخٰارجیَّه و القَدَریَّه و مُخٰالِف مَذهَب الأِمامِیَّه و مَن سِوٰاهُم، لاٰ یَقْبل اللّه مِنْه طاٰعهَ أربَعیٖن سَنَه

(از مولایم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنیدم که فرمود: هر آنکس در صورت دشمن ما خانواده از ناصبی ها و معتزله و خوارج و قدریه و مخالف مذهب امامیّه و غیرشان، بخندد و ارتباط محبت آمیز بگیرد، خداوند از او اطاعت و بندگی چهل ساله اش را قبول نمی نماید).(2)

ص: 334


1- - صفات الشّیعه: ص 8.
2- - بحارالأنوار: ج 102، ص 216 ، مستدرک الوسائل: ج 12، ص 322.

لذا وجه جمع بین این روایات و روایات گذشته که ما را به حسن معاشرت امر می فرمود، بر اینست که، این دسته دوّم از روایات نظر به مخالفین اصلی و ریشه دار و اشدّاء آنان، یعنی بزرگان و علماءشان می کند، که ارتباط نیکو با آنان، تقویت باطل و مخالفتشان با حقّ و حقیقت را در پی دارد.

که این مؤتمرات و کنفرانس های تقریب مذاهب و وحدت اسلامی، که تمرّقی از تعالیم آل محمد(علیهم السلام) است، نمونه بارز آن می باشد و دسته اوّل، عوام و مستضعفین آنان را شامل می شود. چنانچه در سیره خود حضرات و انبیاء عظام و اوصیاء کرامشان(علیهم السلام) این نوع عملکرد به وضوح دیده می شود.

و روایات آمره بر تقیّه و التزام بدان، عمدتاً برای قضایای خارجیّه آن زمان صادر شده و اگر چه بعضاً در این زمان هم کاربرد دارد.

پس تقیّه در هر زمان و هر مکان و با هر قضیّه و با هر کس و هر طائفه، معنا ندارد و بدان عقیده فقط جهّال قائل می شوند.

تقیّه در اصول و فروع دین

از آنجایی که عنوان تقیّه، عنوانیست بسیار مهمّ و بسیار کاربردی، لذا در اصول و فروع دین هم، ردّ پائی از خود به جای گذاشته، که البته، غور در آن و پرداختن به تمامی اطراف بحث، باعث طولانی شدن مطلب و احیاناً کسالت خوانندگان این اوراق می گردد. لذا ما در اینجا به مهمّات

ص: 335

مطالب می پردازیم و اهل مطالعه را به خواندن کتبی چون التّقیه فی فقه أهل البیت(علیهم السلام)، تقریرات دروس آیت اللّه شیخ مسلم داوری، أضواء علی التّقیه، نوشته آیت اللّه سید علی حسینی صدر، رساله التقیّه شیخ اعظم انصاری رحمه اللّه، و دیگر عناوینی که در این باب، قلم فرسائی نموده اند، دعوت می نمائیم.

تقیّه در اصول دین

این امر مشتمل بر امور سه گانه می باشد:

1- اظهار کفر یا انکار یکی از اصول دین.

2- برائت جستن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) یا برائت از یکی از ائمه(علیهم السلام).

3- سبّ و دشنام به انبیاء الهی و حضرات معصومین(علیهم السلام). که تقیّه در این امور، در شرائط خاصّ زمانی و مکانی خود، جائز می باشد.

و تمامی این عناوین تحت روایت امام باقر(علیه السلام) قرار می گیرد که حضرتشان فرمودند: التَّقِیَه فی کُلِّ ضَرورَه و صٰاحِبُهٰا أعْلَم بِهٰا حیٖنَ تَنْزل بِه (تقیّه نمودن در هر مقام اضطراری جریان دارد، و صاحب آن تقیّه، آگاه تر است که چه وقت زمان تقیّه است).(1)

ص: 336


1- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 468، باب 25، ح 1.

و تقیّه بالنّسبه به اصول دین، در مقام خودش جائز است، چرا که آیه شریفه فرمود: اِلاّٰ مَن أُکرِه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌّ بِالأِیمٰان (مگر کسی که به زبان از روی اجبار کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد).(1)

و گاهی تقیّه مستحبّ می گردد، که اگر مقام استحباب پیش آید، حکم به استحباب تقیّه، در اصول هم جاریست. چنانچه در قضیّه عمّار که در آینده به شرح آن خواهیم پرداخت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدو فرمودند که اگر باز چنین قضیّه ای برای تو رخ داد، باز همان کن که این بار کردی، چرا که خداوند به تو امر می نماید در تکرار تقیّه ای که کردی.(2)

و همچنین نسبت به مبحث دشنام دادن به معصومین(علیهم السلام) ، که اگر در زمان و مکان خویش اضطرار به سبّ پیش آید، تقیّه نمودن واجب است، و این برداشت حسب روایاتی است که در باب خود وارد گشته است.

و امّا نسبت به مبحث برائت از معصومین(علیهم السلام) ، این مطلب حسب روایات به سه دسته تقسیم بندی می شود:

1- وجوب تقیّه. 2- عدم وجوب. 3- تخییر.

ص: 337


1- - نحل: 106.
2- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 476، باب 29، ح 2.

که از باب مثال شیخ اعظم رحمه اللّه به ارجحیّت تقیّه در این باب روی آورده(1) و یا مرحوم آیت اللّه العظمی خوئی قائل به تساوی یا ارجحیّت عدم تقیّه شده اند.(2)

تقیّه در فروع دین

این مبحث بسیار محلّ گفتگو و مناقشات فقهاء عظام در طول تاریخ بوده و عمده مسائل تکلیفی در این عنوان گنجانیده شده که به سبب اختلاف برداشت های اجتهادی در بعضی فروع، تشتّت آراء را به همراه داشته، که اهل فنّ و طالبین اینگونه مباحث باید به کتب فقهی رجوع نمایند، تا در هر بابی چون بحث نماز در حال تقیّه و احکام مربوط به آن را، به دست آورند، که این گزیده، محلّ گفتگوی تفصیلی بحث نمی باشد.

ولی ما در اینجا به عناوین اصلی و سرفصل های بحث اشاره می نمائیم.

1- دوستی با کفّار: که در زمان و مکان تقیّه ایرادی ندارد و الاّ حسب آیات و روایات که در جایگاه خود مدوّن شده، حرام است به حرمت شدیده و اکیده.

ص: 338


1- - رساله التّقیه: ص 53.
2- - التنقیح فی شرح العروه الوثقی: ج 4، ص 263.

خداوند می فرماید: یٰا ایُّها الّذیٖنَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الکٰافِرینَ أوْلیٰاء مِن دُونِ المؤْمِنیٖنَ أتُریدُونَ اَنْ تَجعَلُوا لِلّٰهِ عَلیکُم سُلْطٰاناً مُبیناً (ای اهل ایمان مبادا کافرین را به دوستی گرفته و مؤمنان را رها کنید آیا می خواهید خدا را بر خود حجّتی آشکار گردانید).(1)

و امام صادق(علیه السلام) فرمودند: مَن اَحبَّ کافِراً فَقَد أبْغَضَ اللّه و مَن أبْغَضَ کافِراً فَقَد أحبَّ اللّه ثُمَّ قٰال: صَدیٖقُ عُدوِّ اللّه عَدوُّ اللّه (هر آنکس کافری را دوست بدارد هر آینه خدای را دشمنی کرده و هر آنکس کافری را دشمنی نماید با خدای دوستی نموده، سپس فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خداست).(2)

و اجماع شیعه بر حرمت موالات کفّار ثابت و بدون تردید است، و اگر چه حیات مدنی و اخلاق انسانی با این مسأله تنافی ندارد و همینطور است مباحث متعلّق به اهل کتاب.

حکم تولّی کفّار در زمان تقیّه

آیات و روایات که در این مقام وارد شده است اشاره به جواز تولّی در زمان تقیّه را دارد. که در قول خداوند متعال اشاره بدین مطلب

ص: 339


1- - نساء: 144.
2- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 442، باب 17، ح 12.

می باشد: اِلاّٰ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهم تُقٰاه (مگر برای در حذر بودن از شرّ آنها).(1)

اقسام تقیّه با کفّار

1- تقیّه به خاطر اضطرار و خوف بر نفس و مال و عرض که در این قسم مشروعیّت تقیّه نمودن مطلقاً، اشکالی ندارد.

2- تقیّه به خاطر مدارات با آنان، نه از جهت خوف و ترس، که ظاهر بر عدم مشروعیت، حکم می کند و تقیّه مداراتیّه مختصّ به مخالفین در مذهب ما شیعیان می باشد. چرا که خوفی که موجب اخفاء عقیده از کفّار باشد خصوصاً در زمان ما، وجود ندارد.

3- تقیّه به خاطر کتمان سرّ که این مورد اعمّ از خوف و غیرخوف می باشد. که در این حال هم روایات تقیّه، بدین خاطر، شامل آنها هم می شود چرا که روایات به حالت اطلاق صادر گشته است.

و از این صورت، مورد ارشاد کافر با قابلیّت رشد، استثناء شده که اگر قابلیت نباشد، کتمان ترجیح داده شده است.

و متعلّق کتمان، تارهً اذاعه مطلق احادیث و آثار و اسرار دینی می باشد، و یا امر اهل بیت(علیهم السلام) و یا صعوبت کلام این بزرگواران، که تمامی اینها

ص: 340


1- - آل عمران: 28.

عناوینی است که متّکی به جمله ای از روایات است و باید در وقت خود از کافر مخفی گردد و در آن تقیّه شود.

و اگر شخصی، از اهل دقّت و موثوقٌ به بود، در ترویج آن معارف اشکالی دیده نمی شود.

4- تقیّه در بردن نام امام زمان(علیه السلام):

اقوالی متعدّد در بحث تسمیه، وجود دارد، که به مشهورترین آنان که پنج قول است اشاراتی می نمائیم.

1- جائز بودن تسیمه مطلقاً، مگر در زمان تقیّه. که این قول صاحب وسائل و غیر ایشان است.(1)

2- ممنوعیت به نحو اطلاق، که این نظریه مشهور است و ظاهر کلام شیخ مفید(2) و صدوق(3) و طبرسی(4) و محدث نوری(5) و غیر ایشان(6) رحمهم اللّه.

ص: 341


1- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 485، باب 33.
2- - الأرشاد: ص 363.
3- - کمال الدّین و تمام النّعمه: ج 2، ص 648، باب 56.
4- - اعلام الوری: ص 417.
5- - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 287، باب 31.
6- - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 288.

3- حرمت تسیمه در محافل و مجالس و انظار مردم که این نظریّه محقّق داماد رحمه اللّه است.(1)

4- کراهت تسمیه که منسوب به شیخ انصاری رحمه اللّه می باشد.(2)

5- تفصیل بین زمان غیبت صغری و زمان غیبت کبری که در صورت اول حرام ولی در صورت دوم غیر محرّم. که این قول را علّامه مجلسی رحمه اللّه متذکّر شده و به قائل معیّنی نسبت نداده است.(3)

که تمامی این اقوال مستند به روایات متعدّده ای است که در مجامع حدیثی آمده که اهل مطالعه را به آنجا ارجاع می دهیم.

تقیّه در فروعاتی که مشروط به قصد قربت می باشند، مثل تقیّه در وضوء.

تقیّه در وقت.

تقیّه در نماز.

تقیّه در روزه.

تقیّه در حجّ.

ص: 342


1- - شرعیه التَّسمیه: ص 24.
2- - مکیال المکارم: ج 2، ص 110.
3- - بحارالأنوار: ج 51، ص 32.

تقیّه در زکات.

تقیّه در جهاد.

تقیّه در نکاح.

تقیّه در طلاق.

تقیّه در مکاسب.

تقیّه در احکام ذباحه.

تقیّه در فرائض.

تمامی این بحوث فقهی، عنوان تقیّه در آنها وارد گشته که تفصیل بحث، به کتب نام برده شده حول مبحث تقیّه، و کتب فقهی اسلامی، ارجاع داده می شود.

تقیّه در طول زمان

تاریخچه تقیّه، به زمانی باز می گردد که انسان به واسطه عجز خود، از خطرات نفسانی در امان نبوده و به علت اعتقاداتی که بدانها معتقد گشت، در مواجهه با خطر و مقاومت آن برآمده که برگشت آن به زمان وجود و خلقت خود بشر بر می گردد.

چرا که اساساً خوف و خطر، منشأ طبیعی عنوان تقیّه می باشد. پس این عنوان نوعی علاج موقّت برای دفع خطرات است که شخص تقیّه کننده با موافقت و

ص: 343

کتمان مخالفت در زمان ها و مکان های سخت و خطرناک خود را نجات می دهد و اذهان دیگران را درباره خویش به اعتدال دعوت می نماید.

تقیّه قبل از اسلام

1- تقیّه در زمان حضرت آدم(علیه السلام):

اولین جریمه ای که در عالم رخ داد و در آن خون محترمی ریخته شد، قتل برادری، برادر دیگر خود را بود، که قرآن کریم از آن واقعه سخن به میان آورده آنجا که می فرماید:

واتْلُ عَلَیهِم نَبأَابْنی آدَم بِالحَقِّ اِذْ قَرَّبٰا قُربٰاناً فَتُقُبِّل مِن أحَدِهِمٰا و لَم یُتقبَّل مِن الآخَرِ قٰالَ لَأَقْتَلنَّکَ قٰال اِنَّمٰا یَتَقَبَّل اللّه مِن المُتَّقیٖن * لَئِن بَسَطْتَ اِلیَّ یَدَک لَتَقتُلنی مآ أنٰا بِبٰاسِطٍ یَدِیَ اِلیکَ لِأَقْتُلکَ اِنّیٖ أخٰافُ اللّه ربَّ العٰالَمیٖن * اِنّیٖ أُریٖدُ اَنْ تَبُوأَ بِأِثْمیٖ و اِثْمِکَ فَتکُونَ مِن أصحٰابِ النّٰارِ و ذٰلِکَ جَزٰاؤُا الظّٰالِمیٖن * فَطَوَّعَتْ لَه نَفْسُه قَتْلَ أخیٖه فَقَتَلَه فَأَصْبَح مِن الخٰاسِریٖن

(و بخوان بر آنان به حقیقت و راستی حکایت دو پسر آدم را که تقرب به قربانی جستند از یکی پذیرفته شد و از آن دیگری پذیرفته نشد، گفت البتّه من ترا خواهم کشت گفت که خدا قربانی متّقیان را خواهد پذیرفت * اگر که تو بکشتن من دست برآوری من هرگز به کشتن تو دست دراز نخواهم

ص: 344

کرد که من از خدای جهانیان می ترسم * من خواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنّم شوی که آن آتش جزای ستمکارانست * آنگاه پس از این گفتگو نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتل رساند و بدین سبب از زیانکاران گردید).(1)

تاریخ از این حادثه، و روایات از جنبه های این قضیه سخن به میان آورده(2) و معلوم داشته که هابیل وصیّ حضرت آدم(علیه السلام) بوده است و بعد از قتل او وصایت به برادرش شیث منتقل شده و او اوّلین کسی بود که از خوف قابیل و دشمنش تقیّه نموده است.

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ قٰابیٖل أتیٰ هِبَه اللّه(علیه السلام) فَقٰال لَه: اِنَّ أبیٖ قَد أعطٰاکَ العِلْم الَّذیٖ کانَ عَنْده و أنٰا کنتُ أکبَر مِنک و اَحَقّ بِه مِنکَ، و لکِنْ قَتَلتُ اِبنَه فَغَضِبَ عَلیَّ فَآثرکَ بِذَلک العِلْم عَلیَّ، و اِنَّک وَاللّه اِنْ ذَکرتَ شَیئاً مِمّٰا عَندَک مِن العِلْم الّذیٖ وَرَثک أبُوک لَتکبَّر بِهِ عَلیَّ و تَفْتَخِر عَلیَّ لَأقْتلَنَّک کمٰا قَتَلْتُ أخٰاک فَاستَخْفیٰ هِبَه اللّه بِمٰا کانَ عَندَه مِن العِلْم لِتَنْقَضیٰ دَوْلَه قٰابیٖل و لِذلکَ یَسَعُنا فیٖ قَومِنٰا التَّقِیه لِانَّ لَنٰا فی أبنِ آدَم أسْوَه (به درستی که قابیل نزد هبه اللّه(علیه السلام) آمد

ص: 345


1- - مائده: 27-30.
2- - برای اطّلاع بیشتر از حوادث و تاریخ انبیاء: گذشته به کتبی چون حیاه القلوب علاّمه مجلسی رحمه اللّه و قصص الأنبیاء: قطب راوندی رحمه اللّه و دیگر کتب رجوع نمائید.

و بدو گفت: به درستی که پدرم تو را علمی عطا نمود که نزد خویش داشت و من از تو بزرگتر می باشم و از تو بدان علم مقدّم تر و احقّم، ولی چون من فرزند او را کشتم او بر من غضب کرده و تو را بر من مقدّم داشت، و اگر تو به خدا قسم چیزی از آن علم را که پدرت به وراثت نزد تو گذاشته رواج دهی و متذکّر گردی تا بر من فخر بفروشی هر آینه تو را هم خواهم کشت، چنانچه برادرت را به قتل رسانیدم، پس هبه اللّه آن علم را مخفی داشت تا زمان دولت قابیل به پایان رسد، و بدین علّت ما در قوم خود تقیّه را گسترش داده چرا که در فرزندان آدم ما را اسوه و سرمشقی می باشد).(1)

و مرحوم صدوق در کتاب خویش روایتی مطوّله را در این باب نقل می کند که خلاصه بر این است: که هبه اللّه و نسل او بدین علّت در حالت خوف به سر می بردند چرا که علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و نبوّت را دارا بودند، تا خداوند نوح(علیه السلام) را برگزید، و امر همچنین بود تا خداوند محمّد(صلی الله علیه و آله) را مبعوث نمود، و تمامی انبیائی که بین آدم و نوح(علیهم السلام) بودند همگی در حال خوف زندگی می کردند. لذا ذکر آنان هم در قرآن مخفی گشته است، و بین نوح و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم همگی انبیاء(علیهم السلام) در حال ترس و خوف زندگی کرده، و برای

ص: 346


1- - جامع أحادیث الشّیعه: ج 14، ص 512، ح 31.

تمامی انبیاء آنچه برای حضرت نوح(علیه السلام) اجرا شد، اجرا گشت. و سپس حضرت عیسی (علیه السلام)،که دائماً ایمان از زمان عروج ایشان در اهل او مستتر بوده، تا رسالت خاتمه اجرا شد).(1)

و از مخالفین هم طبری در تاریخش(2) و ابوالفرج أبن الجوزی در کتاب خود(3) و أبن أثیر در الکامل(4) همین معنا را روایت نموده اند. لذا تقیّه در ازمنه گذشته جاری و ساری بوده لذا بعضی از انبیاء(علیهم السلام) در حال استخفاء و بعضی دیگر در حال استعلان بودند.

2- تقیّه در زمان حضرت ابراهیم(علیه السلام):

حضرت خلیل الرّحمان(علیه السلام) بَطَل و قهرمان توحید است و ایشان کسی است که در مقابله با شرک و زعمای مشرکین ایستادگی نمود تا ابطال نماید باطلشان را، تا آخر الأمر مجبور شدند و مآمره نمودند تا او را با آتش بسوزانند، که با قرائت آیات سوره انبیاء از آیه 50 تا 63، مطلب به وضوح بیان گشته و معلوم همگان می گردد.

ص: 347


1- - کمال الدّین و تمام النّعمه: ج 1، ص 204، باب 22، ح 2.
2- - تاریخ الأمم و الملوک: ج 1، ص 107.
3- - المنتظم: ج 1، ص 227.
4- - الکامل فی التاریخ: ج 1، ص 49.

و لیکن همین شخصیت بزرگوار در طول حیات خویش برای حفظ جان، دست به تقیّه زده که در احادیث فریقین به وضوح قابل رؤیت می باشد.

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: التَّقیه مِن دیٖن اللّه، قلتُ: مِن دینِ اللّه؟ قال: ای واللّه مِن دینِ اللّه و لَقَد قٰال یُوسُف: أیَّتُها العیر اِنَّکُم لَسٰارِقُون واللّه مٰا کانُوا سَرقُوا شَیئاً، و لَقَد قٰال أبراهیٖمُ: اِنّی سَقیٖم وَاللّه مٰا کانَ سَقیٖماً (تقیّه نمودن از دین خداست، گفتم: از دین خداست؟ فرمود: بله به خدا قسم از دین خداست و به تحقیق یوسف(علیه السلام) فرمود: ای اهل قافله شما بی شکّ دزدید(1)، به خدا قسم آنان چیزی را ندزدیده بودند و به تحقیق ابراهیم(علیه السلام) فرمود: به درستی که من بیمارم(2)، به خدا قسم او بیمار نبود).(3)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: عَلیکَ بِالتَّقِیه فَاِنَّها سَنَّه اِبرٰاهیم الخَلیٖل، الحدیث. (بر تو باد عمل به تقیّه، چرا که آن سنّت ابراهیم خلیل است).(4)

حال که این سنّت پیامبری اولوالعزم است، نسبت به جمیع بشریت امر معلوم و واضح و حائز اهمیّت می باشد.

ص: 348


1- - یوسف: 70.
2- - صافّات: 89.
3- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 468، باب 25 ح 4.
4- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 463، باب 24، ح 16.

به زودی دربارۀ تکلیف اهل این زمان در عنوان تقیّه صحبت خواهیم نمود.

و عملکرد حضرت خلیل الرّحمن(علیه السلام) به تقیّه در کتب مخالفینی چون صحیح بخاری به چند طریق(1) و ثعلبی در کتاب قصص الأنبیاء خود(2) و طبری در تاریخش(3)، قابل رؤیت می باشد.

3- تقیّه در زمان حضرت یوسف(علیه السلام):

قضیّه سرقت برادران ایشان، که در حقیقت برنامه ریزی شده خود جناب حضرت یوسف(علیه السلام) بوده، و چنانچه در روایت گذشت، آنان دزدی نکرده بودند، برای مهیّا کردن اموراتی بوده، که در تاریخ مذکور می باشد. چرا که بدون آن مقدّمات نمی توانسته به مقاصد خویش برسد. زیرا در تحت فشار حسادت برادران، حتّی تا آخر الأمر قرار گرفته بودند. و از طرفی ایشان در تحت قدرت پادشاه و طریقه فکری او بوده، که با حکمت و حسن سلوک و تدبیر خویش توانست، دین او را تغییر دهد و امورات را به دست گیرد. تفصیل این قضیه در روایت حضرت رضا(علیه السلام) است که به خاطر طولانی نشدن مطالب، خوانندگان محترم

ص: 349


1- - صحیح البخاری: ج 4، ص 112.
2- - عرائس المجالس: ص 79.
3- - تاریخ الأمم و الملوک: ج 1، ص 171.

را به آن روایت ارجاع می دهیم.(1) که این نوع حرکت، ظهوری در تقیّه حضرتشان داشته است.

4- تقیّه در زمان حضرت موسی7:

قرآن کریم در چند آیه از مواقف شجاعانه حضرتش در مواجهه با فرعون سخن گفته و ایشان را بر بسیاری از انبیاء(علیهم السلام) تفضیل داده است. آنجا که فرموده: تِلکَ الرُّسُل فَضَّلْنٰا بَعْضهم علیٰ بَعضٍ مِنْهُم مَن کَلَّم اللّه، الآیه (این پیغمبران را برخی بر بعضی برتری داده ایم، بعضی از آنان با خدا سخن گفته اند).(2)

الاّ اینکه ایشان در بعضی از ادوار حیات خویش در تبلیغ رسالت برای مردم عمل به تقیّه نمودند. که در تفاسیر، این خوف حضرتشان را، بر خوف غلبه باطل، معنا و تفسیر کرده اند، نه خوف بر جان خویش. و متواری شدن ایشان به علّت عدم گرفتار شدن و کشته شدن خویش بوده چرا که به قتل ایشان حقّ ضایع می گردید.

خداوند متعال به موسی و هارون(علیهما السلام)فرمود: اِذْهَبٰا اِلی فرعَونَ اِنَّه طَغیٰ * فَقُولاٰ لَه قَولاً لَیِّناً لَعلَّه یَتذکَّر أوْ یَخْشیٰ (بروید به سوی فرعون که او سخت به

ص: 350


1- - مجمع البیان: ج 5، ص 244.
2- - بقره: 253.

راه کفر و طغیان شتافته است * و با او به کمال آرامی و نرمی سخن گوئید باشد که متذکر شود یا از خدا بترسد).(1)

چنانچه در روایت مذکور است که او را به کنیه صدا زنید و به او بگوئید یا أبا مصعب.(2)

که این نوع از تقیّه، تقیّه مداراتیّه گفته می شود که ترقیق قلب و ملایمت او مراد است.

و امّا نسبت به اصحاب حضرت موسی(علیه السلام)، که قرآن اشاره می کند به اینکه زمان فرعون زمانی پر از بطش و قهر و غلبه بوده که مردم بر خود و اعراضشان ایمن نبودند، اِنَّ فِرعَونَ عَلاٰ فی الأرضِ و جَعَل أهلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِف طٰائِفَهً مِنْهم یُذَبِّح أبنٰائَهم و یَستَحییٖ نِسٰائَهم انَّه کانَ مِن المُفْسِدیٖن (همانا فرعون در زمین گردنکشی و تکبّر آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند و طائفه ای را سخت ذلیل و ضعیف نمود، پسرانشان را می کشت و زنانشان را زنده می گذاشت و همانا فرعون مردی بسیار مفسد و بد اندیش بود).(3)

ص: 351


1- - طه: 43-44.
2- - کمال الدّین و تمام النّعمه: ج 1، ص 211، باب 22، ح 2.
3- - قصص: 4.

و در ضلالت خود تمادی بخشید تا آنجا که: فَحَشَر فَنٰادیٰ * فَقٰال أنٰا ربُّکُم الأَعلیٰ (پس با رجال بزرگ دربار خود انجمن کرد * و گفت من خدای بزرگ شما می باشم).(1)

لذا خوف بر مردم هیمنه زد ولی در عین حال عدّه ای به موسی(علیه السلام) ایمان آورده و ایمان خود را مخفی داشته چون:

مؤمن آل فرعون:

قرآن درباره او می گوید: و قٰال رجُلٌ مؤمِنٌ مِن آلِ فرعَون یَکتُم ایٖمٰانَه، الآیه (و مرد با ایمانی از آل فرعون که ایمانش را پنهان میداشت گفت).(2)

که در ادامه آیه از قتل حضرت موسی(علیه السلام) جلوگیری کرده و با اینکه در حال تقیّه بوده بر وجهی ترغیبی و ترهیبی سخن گفته است.

که امام عسکری(علیه السلام) حضرت اباطالب(علیه السلام) را به مؤمن آل فرعون در کتمان ایمان تشبیه می نمایند.(3)

و أبن کثیر هم در این باره سخن گفته است.

ص: 352


1- - نازعات: 23-24.
2- - غافر: 28.
3- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 481، باب 29، ح 19.

و درباره اسم او: شمعان، خیر، گفته اند.(1)

و ثعلبی گفته: او حزقیل بوده که نجّاری شغل او باشد و او همان کسی است که صندوقی برای مادر موسی(علیه السلام) ساخت تا او را به دریا اندازد و در نقلی دیگر گفته اند او خازن فرعون بوده است که صد سال خزینه داریش را کرد.(2)

و سیوطی هم روایاتی در این بحث نقل نموده است.(3)

همسر مؤمن آل فرعون:

که ایشان هم از مؤمنات آن زمان بوده، که با دختران فرعون خدمت او را می کرده است که دربارۀ او ثعلبی مطالبی بیان نموده.(4)

همسر فرعون:

آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون است که حسب روایات از ازواج رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در بهشت می باشد.(5)

ص: 353


1- - قصص الأنبیاء:: ج 2، ص 56.
2- - عرائس المجالس: ص 187.
3- - الدّر المنثور: ج 5، ص 262.
4- - عرائس المجالس: ص 187.
5- - تفسیر نورالثّقلین: ج 5، ص 377.

درباره ایشان در قرآن آمده: و ضَرَب اللّه مَثلاً لِلَّذین آمَنُوا اِمْرأَه فَرعَونَ اِذْ قٰالت رَبِّ أبْنِ لیٖ عندکَ بَیتاً فی الجَنَّه و نَجِّنی مِن فَرعَون و عَمَلِه و نَجِّنی مِن القَوم الظّٰالِمین

(و خداوند برای مؤمنان همسر فرعون را مثال می زند هنگامی که عرض کرد بار الها تو خانه ای برای من در بهشت نزد خودت بنا کن و مرا از شرّ فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش).(1)

که ثعلبی گوید: او مؤمنه ای مخلصه بوده و در سرّ خدای را می پرستیده و برای قضاء حوائج خویش از ترس فرعون مخفیانه نماز می خوانده تا زمانی که فرعون همسر حزقیل را به قتل رسانید.(2)

مؤمنی از بنی اسرائیل:

که در برهه از زمان مؤمنی حکیم وجود داشته که ایمان خود را کتمان می نموده و به واسطه عملکرد حکیمانه اش سیصد نبیّ از انبیاء(علیهم السلام) را از قتل نجات بخشید.(3)

ص: 354


1- - تحریم: 11.
2- - عرائس المجالس: ص 188.
3- - عرائس المجالس: ص 253.

حضرت خضر(علیه السلام):

شخصیتی که موسی(علیه السلام) مدّتی همراه او بوده و ایشان در لسان قرآن، صاحب علمی است که از نزد باری تعالی به ایشان افاضه گشته است.(1)

و بسیاری از روایات در حیات و زنده بودن ایشان صحبت می کند و در جریانی هم از تقیّه استفاده نموده.(2)

و أبن کثیر هم در قصّه ای به تقیّه ایشان اشاره دارد که در ضمن جملاتی حضرت خضر(علیه السلام) به همسرش می فرماید: اگر دوست داری با من به عبادت خدای بپرداز و تکْتُمیٖن عَلَیَّ سِرّیٖ (و سرّ عبودیت و خداپرستی مرا کتمان نما).(3)

اصحاب کهف:

در شأن این بزرگواران، آیات سورۀ کهف، به خوبی ما را رهنمون می شود که اینان به خدای ایمان آورده و خداوند بر قلوبشان علاقه ایمانی را محکم نمود که پس از تقیّه در مجلس پادشاه قیام کرده و ایمان خویش را اعلان عمومی نمودند.(4)

ص: 355


1- - کهف: 65.
2- - عرائس المجالس: ص 220.
3- - قصص الأنبیاء:: ص 391.
4- - کهف: 14.

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: مٰا بَلَغتْ تَقیَّه أَحَدٍ تَقیّه أصحٰابِ الکَهْف اَنْ کانُوا یَشْهَدُون الأعیٰاد و یَشُدُّون الزَّنانیٖر فأَعطٰاهُم اللّٰه أجْرَهم مَرَّتینْ (تقیّه نمودن هیچ کس به منزلت تقیّه اصحاب کهف نمی رسد، چرا که در اعیاد عمومی مردم شرکت کرده و چون آنان لباس پوشیدند، پس خداوند دو مرتبه به آنان اجر عطا فرمود).(1)

و در حدیثی دیگر فرمودند: انَّ أَصحٰاب الکَهْف أسرُّوا الأیٖمٰانَ و أظْهَرُوا الکُفْر و کانُوا علیٰ اِجْهٰار الکُفْر أعظَمُ أجراً مِنْهم علی اِسْرار الأیٖمٰان (اصحاب کهف ایمان خویش را مخفی و کفر را اظهار می داشتند و بر این اظهار، اجر و مزدشان، بر آن مخفی نگه داشتن ایمان، عظیم تر است).(2)

و مرحوم طبرسی اختلاف اقوال در احوال ایشان را متذکّر شده که عدّه ای گویند: اینان ایمان به خدا داشته، و از ترس پادشاه که دقیانوس نام داشته، اسلام خویش را مخفی می کردند.

بعضی گویند: بر دین مسیح بودند و پادشاه زمانشان مجوسی بوده است.

ص: 356


1- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 471، باب 26، ح 1.
2- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 480، باب 29، ح 16.

بعضی گویند: اینان در بدایت امر، ایمان خویش را، از همدیگر هم، مخفی داشته و سپس متّفق شده و به غار رفتند و گفته شده: که اینان قبل از بعثت حضرت عیسی(علیه السلام) بوده اند.(1)

و ثعلبی(2) و سیوطی(3) هم قصّه تقیّه اصحاب کهف را نقل نموده اند. و در آخر هم ایشان از اصحاب امام عصر(علیه السلام) قرار خواهند گرفت چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: أصْحٰاب الکَهْف أعوٰانُ المَهدی(علیه السلام) (اصحاب کهف یاران مهدی(علیه السلام) خواهند بود).(4)

1- تقیّه در زمان حضرت عیسی(علیه السلام):

در آثار، ما به نصّی دست نیافتیم که ایشان تقیّه نموده باشند مگر اینکه بعضی از حواریّون حضرت به تقیّه ممارست داشته اند. مثل: صاحب یس که بعضی از روایات، او را حبیب النّجار معرفی کرده است. و یا او را شمعون الصّفا سر کرده حواریّون دانسته اند.(5) و گفته شده: که او سمعان

ص: 357


1- - مجمع البیان: ج 6، ص 453.
2- - عرائس المجالس: ص 419.
3- - الدّر المنثور: ج 5، ص 366.
4- - الدّر المنثور: ج 5، ص 370.
5- - عرائس المجالس: ص 404.

بوده(1) و بعضی گویند: او شلوم بوده(2) ولی اکثر مفسّرین او را شمعون الصّفا معرفی کرده اند.(3)

و در تفسیر آیات 14 و 15 سوره یس مفسرین مطالبی را نقل کرده که بدانجا ارجاع می دهیم.

چون طبرسی(4) و علی بن ابراهیم(5) و ثعلبی(6) که متذکّر آن شده اند. این بعضی از موارد تقیّه قبل از اسلام بود که در قرآن و کتب تفسیر و تاریخ و روایات فریقین، بدان اشاراتی بوده است که این مطلب ثبات تقیّه و اهمیّت آن را در شرائع سماویه سابقه معرفی می کند. چنانچه در اسلام هم بدین سبک و سیاق می باشد. لذا تقیّه امریست فطری و امریست که یکی از وسائل بلاغ دینی به حساب می آید.

این قسمت از بحث را با روایتی از امام عسکری(علیه السلام) ختم می نمائیم، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

ص: 358


1- - عرائس المجالس: ص 404.
2- - عرائس المجالس: ص 404.
3- - عرائس المجالس: ص 404.
4- - مجمع البیان: ج 7، ص 419.
5- - تفسیر القمی: ج 2، ص 214.
6- - عرائس المجالس: ص 404.

انَّ الأنبِیٰاء اِنَّما فَضَّلَهم علی خَلْقِه أجمَعیٖن بَشدَّهِ مُدٰارٰاتِهم لِأعْدٰاء الدّیٖن و حُسْنِ تَقیَّتِهِم لِأجْلِ اخْوٰانِهِم فی اللّه (خداوند به درستی که انبیاء را بر تمامی خلقش تفضیل داد، چرا که مدارات با دشمنان دین را شدیداً رعایت کرده و در راه خدا به خاطر برادرانشان تقیّه ای نیکو داشته اند).(1)

تقیّه بعد از اسلام

این بحث به دو مرحله تاریخی، تقسیم بندی می شود:

تقیّه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

مردم آنزمان، در برهه ای از شبهات و جهالت زندگی می کردند و چنان در جهل و خرافات فرو رفته بودند که به تعبیر قرآن در ضلالت و گمراهی آشکارا به سر می بردند.(2)

قرآن می فرماید: هوَ الَّذیٖ بَعَث فی الأُمیّین رسُولاً مِنْهُم یَتلُو عَلَیهم آیٰاتِهِ و یُزکّیٖهم و یُعَلِّمُهُم الکِتٰابَ و الحِکمَه و اِنْ کانُوا مِنْ قَبلُ لَفیٖ ضَلالٍ مُبیٖن (اوست خدائیکه میان عرب امّی پیغمبری بزرگوار از همان مردم برانگیخت تا بر

ص: 359


1- - جامع أحادیث الشّیعه: ج 14، ص 521، باب 2، ح 4.
2- - برای اطّلاع بیشتر از زمان جاهلیّت و وضعیّت مادی و معنوی مردم آن زمان، مطالعه کتاب خورشید اسلام چگونه درخشید نوشته مرحوم آیت اللّه شیخ محمد باقر علم الهدی، توصیه می گردد.

آنان آیات وحی خدا را تلاوت کند و آنها را از لوث جهل پاک سازد و شریعت کتاب سماوی و حکمت الهی بیاموزد با آن که پیش از این همه در ورطه جهالت و گمراهی بودند).(1)

و وجود مقدس حضرت با اخلاقی نیکو و صبری بی نهایت با آن مردم روبرو شده و آنان را به حقّ و راستی دعوت نمودند که اگر غیر از این بود به تعبیر قرآن، آنان به سمت ایشان گرویده نمی شدند.

و لَو کنتَ فَظّاً غَلیٖظَ القَلْب لاَنْفَضُّوا مِن حَولِک (و اگر تندخو و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرّق می شدند).(2)

در این راستا، مؤمنین به حضرت ایمان آورده ولی در روزگاری غریب و تنها، سر بر سجده عبودیت حضرت حقّ می نهادند و به علّت کمی عدد و دلائلی دیگر، مجبور به کتمان ایمان شده و تقیّه را پیشوای خود، نمودند.

تقیّه در سیره صحابه

1- یکی از آن مؤمنین در اوائل صدر اسلام شخصیت گرانقدر حضرت ابوطالب(علیه السلام) است که با کتمان ایمان و فداکاری بسیار

ص: 360


1- - جمعه: 2.
2- - آل عمران: 159.

در راه دفاع از دین و پسر برادر خویش، سببی از اسباب مهمّ تعالی کلمه توحید و نبوّت و ولایت گردید.

تا آنجا که در نقل تاریخ فرزند خود جعفر(علیه السلام) را امر به خواندن نماز با رسول حقّ(صلی الله علیه و آله) می نمایند و در نصرت حضرت، اولاد خویش را تربیت می نمایند.

فرمود: یٰا بُنَیّ صَل جنٰاحَ أبْن عمِّک، فَلَمّا أجٰابَه قال:

اِنَّ عَلیّاً و جَعفَراً ثِقَتی *** عَنْد ملمَّ الزَّمان و الکُرَب

وَاللّه لاٰ أخْذلُ النَبیَّ و لاٰ *** یَخْذُله مِن بَنِیَّ ذَویٖ حَسَب

لاٰ تَخْذُلاٰ و انْصُرٰا ابنَ عَمکُّمٰا *** أخیٖ لِأمّې مِنْ بَیْنِهِم و أبیٖ(1)

و به راستی چرا با این همه ادلّه موجوده بر ایمان و اسلام ایشان، صحبت از شرک ایشان به میان می آید؟ نکند چون او پدر فرزندی چون علی(علیه السلام) است؟!!! نکند از آنجائی که نمی توانند کلامی بیجا در شأن فرزندش بگویند، عقده ها بر سر پدر خالی می نمایند؟!!

ص: 361


1- - کنز الفوائد: ص 79.

آنجا که فرمود: مٰازِلتُ مَظْلوماً (علی همیشه در مظلومیت به سر می برد)(1)، حتماً نگاهی به این جنبه از حیات، و مظلومیت پدر باوفای خویش هم داشته.(2)

ادلّه ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام)

1- اجماع بر ایمان ایشان، مورد ادّعای شیخ مفید و شیخ طوسی و طبرسی و سیّد فخار بن معد الموسوی و فتال نیشابوری و سید بن طاووس و علاّمه مجلسی رحمهم اللّه و دیگر از بزرگان تشیّع بوده است.(3)

و أبن أبی الحدید اجماع شیعه و اکثر زیدیّه و جمله ای از اعاظم معتزله را بر این موضوع نقل می نماید.(4)

2- روایات موجوده که ایشان را به مؤمن آل فرعون و اصحاب کهف تشبیه نموده است. و دیگر از روایات که در وسائل و بحار و کنزالفوائد موجود است.(5) که گذشته به بعضی اشاره شد. و در

ص: 362


1- - الغارات: ج 2، ص 768.
2- - برای آگاهی بیشتر از زندگانی حضرت ابوطالب(علیه السلام) به جلد 7 کتاب الغدیر علامه امینی رحمه اللّه مراجعه نمائید.
3- - منیه الرّاغب: ص 65.
4- - شرح نهج البلاغه: ج 14، ص 65.
5- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 481، باب 29، ح 19 ، بحارالأنوار: ج 35، ص 10 ، کنزالفوائد: ص 80.

حدیثی امام صادق(علیه السلام) ایشان را از رفقای انبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین معرفی می نمایند.(1)

در شریعت اسلامی، ازدواج کافری با زن مسلمان جائز نمی باشد و این مطلب از مسلّمات تاریخ است که حضرت فاطمه بنت اسد(علیها السلام) از سابقین و اوّل زنی است که به سمت پیغمبر از مکّه به مدینه با پای خویش مهاجرت نمودند و از مهربانترین مردم نسبت به ایشان بودند.(2) و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ایشان را مادر خویش دانسته و در تجهیز حضرتش اموری انجام دادند که برای احدی انجام ندادند.(3)

حال که شأن این خاتون تا بدینجاست آیا سزاوار است که با مردی کافر ازدواج کرده؟ که بدین معنا امام سجاد(علیه السلام) استدلال می نمایند.(4)

حتّی ابوبکر لعین هم، بدین مسلمانی و اعتقاد حضرت ابوطالب(علیه السلام) اقرار دارد.(5)

ص: 363


1- - کنزالفوائد: ص 80.
2- - الکافی: ج 1، ص 452، ح 1.
3- - الکافی: ج 1، ص 452، ح 2.
4- - بحارالأنوار: ج 35، ح 115 ، شرح نهج البلاغه: ج 14، ص 69.
5- - شرح نهج البلاغه: ج 14، ص 68.

و نویسنده مصری عبدالفتّاح عبدالمقصود هم با مطالبی عالی بدین حقیقت اشاره ای می نماید.(1)

و أبن أثیر هم در جامع الأصول به اسلام عموهای پیغمبر که حمزه و عبّاس و ابوطالب باشند نه غیر اینان، شهادت می دهد.(2)

2- عمّار بن یاسر: شخصیتی که از سابقین اوّلین است و از روزگاران اوّل با حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) همراه و حیات خویش را در رکاب حقّ و صاحب حقّ وصی رسول خدا امیر عوالم(علیه السلام) در معرکه صفین، ختم نمود.

در راستای تقیّه عمّار در اوائل نشر اسلام آیه 106 سورۀ نحل نازل گشت که مشروعیت عمل او را در زیر شکنجه کفّار، تأیید نماید. عمّاری که معیار حقّ شده بود.(3) چرا که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرموده بود که او را گروهی یاغی و ظالم و فاجر خواهد کشت.

لذا بعضی گفته اند که زبیر به همین علّت روز جنگ جمل از محاربه دست کشید، چرا که دید عمّار در صفوف لشکریان حضرت امیر(علیه السلام) است. از خوف قتل او معرکه را ترک نمود.(4)

ص: 364


1- - الحجّه علی الذّاهب الی تکفیر أبی طالب: ص 16.
2- - منیه الرّاغب: ص 62.
3- - تنقیح المقال: ج 2، ص 321.
4- - الأنتقال اصعب فی المذهب و المعتقد: ص 240.

و زمخشری گفته: که عدّه ای از اهل مکّه از اسلام مرتدّ شده، و به خاطر آزار قریش دست از عقیده کشیدند. و کسانی هم بودند، که به زبان جاری کردند کلمه کفر را، ولی در دل ایمان را محفوظ داشتند، که او عمّار باشد. ولی پدر و مادرش و صهیب و بلال و خباب و سالم، شکنجه شدند، و به زبان هم کفر نگفتند و تقیّه ننمودند. ولی از عمّار آنچه را که می خواستند، ازدشنام به پیغمبر و ستایش بت ها، شنیدند.(1) و در روایات خاصّه، عملکرد عمّار ستایش شده و تقیّه شرعیّه رادر حرکت عمّار معنا نموده اند(2)، چنانچه حرکت و حفظ ایمان و ترک تقیّه پدر و مادرش، یاسر و سمیّه(علیهما السلام)و عدّه دیگر از مسلمانها هم ستایش شده است که این همان معنای رخصت تقیّه می باشد.

3- ابوالدّرداء: که در قضیّه ای می گوید: ما در دیدار با اقوامی به روی آنان تبسّم می نمائیم ولی در قلوب خویش آنان را لعن می کنیم که عبارت اِنّا از او سیره صحابه را در عمل نمودن به تقیّه(3)، می رساند.

ص: 365


1- - الکشّاف: ج 2، ص 430 ، الدّر المنثور: ج 4، ص 132.
2- - تفسیر کنزالدقائق: ج 7، ص 271 ، مجمع البیان: ج 6، ص 597، وسائل الشّیعه: ج 11، ص 476، باب 29، ح 2.
3- - صحیح البخاری: ج 7، ص 133، باب 82.

4- ابوهریره: شخصیتی که روایات او نزد مخالفین مقبول است و بر عظمت او متّفق می باشند.(1)

در روایتی از او نقل شده که گفته: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دو مطلب و دو فرمایش را محفوظ دارم، که یکی را نشر داده و دیگری را اگر نشر دهم گلوگاهم قطع خواهد شد.(2)

قسطلانی در شرح این کلام می گوید: احادیثی که او نمی توانست نشر دهد اسامی سلاطین و امراء ظلم و جور بوده که همراه احوالاتشان و زمان حکومتشان از ایشان شنیده بود، که به علّت ترس بر جان نشر نمی داده. و آیا این غیر از تقیّه ایست که مقبول عامّه می باشد؟(3)

5- تقیّه أبن عباس و أبن مسعود بلکه تقیّه عمر از ابوبکر لعنهما اللّه: که در روایتی طولانی که أبن أبی الحدید آنرا نقل نموده(4) که به دلیل عدم اطاله کلام آنرا نقل نمی نمائیم، تقیّه این سه نفر را به وضوح دلالت می کند که در اینجا به قسمتی از آن اشاره می کنیم:

ص: 366


1- - ارشاد السّاری: ج 1، ص 212.
2- - صحیح البخاری: ج 1، ص 48، ح 120.
3- - ارشاد السّاری: ج 1، ص 212.
4- - شرح نهج البلاغه: ج 2، ص 29.

در نقل تاریخ ثبت شده است که عمر لعین در شأن بیعت ابوبکر لعنه اللّه گفته است: کٰانَت بَیْعَهُ أبیٖ بَکرٍ فَلْتَه وقیٰ اللّه و المُسْلمین شَرَّهٰا فَمَن عٰادَ اِلی مِثْلِها فَاقتُلُوه (بیعت با ابوبکر لغزش و خطائی بود که خداوند مسلمانان را از شرّ آن محافظت کرد پس هر آن کس مثل آن را انجام داد او را بکشید).

که بدین مطلب خود ابوبکر لعین هم اقرار نموده است.(1)

و در آن روایت طولانی شعبی می گوید: لَقَد کٰانَ فی صَدْرِ عَمر ضَبٌّ علی أبیٖ بَکر (در سینه عمر حقد و کینه ای از ابوبکر بود). ولیکن با تمامی احوال با او مدارات می کرد و همراهی می نمود که این را تقیّه عمر از ابوبکر لعنهما اللّه دانسته اند. و درباره مؤامره این دو ملعون و سیاست بازی های ابوبکر لعین، و خباثت هایشان، به اعترافات عمر لعنه اللّه گوش فرا دهید.(2)

لذا بنا به نقل بعضی از اهل تاریخ در آخر، عمر با گذاشتن بالشی بر دهان ابوبکر لعنهما اللّه او را خفه نمود و به درک واصل کرد.(3)

ص: 367


1- - تشیید المَطاعِن: ج 2، ص 50.
2- - شرح نهج البلاغه: ج 2، ص 30.
3- - أنساب النواصب: ص 222.

تقیّه بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)

بعد از شهادت جانسوز حضرت رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله)(1) ، به دلائل مختلفی امورات دینی، بر حضرات معصومین(علیهم السلام) به شدّت ضیق و سخت گردید. لذا برای حفظ اصل دین در مراتب خود، در ازمنه و امکنه متفاوته در طول تاریخ این عنوان در زندگانی حضرات و اصحاب کرامشان دیده می شود. البتّه قابل توجّه است که بناء اوّلی و اصل اصیل دفاع از دین و بیان حقائق بوده که همین منهج صاحبان دین بوده است ولی احیاناً عمل به تقیّه می نمودند تا با این نوع از مماشات و مدارا نمودن اصل دین به خطر نیفتد و بقاء آن را حفظ نمایند.

برای فهمیدن بیش از پیش مسأله و حساسیّت تاریخی آن زمان به روایت و درد دل های امام باقر(علیه السلام) رجوع کنید تا حقیقت تجلّی کند و ارزش تقیّه در آن برهه های زمانی معلوم گردد.(2)

و از برای اطّلاع بیشتر از ظلم ها و فجور امامان ضلالت و گمراهی و غاصبین حقّ اهل بیت(علیهم السلام) و عملکرد آنان به مطالعه کتاب تتمه المنتهی نوشته مرحوم شیخ عبّاس قمی، همگان را توصیه می نمائیم.

ص: 368


1- - برای اطّلاع بیشتر از شهادت حضرت و قاتلین ایشان که در روایات ابوبکر و عمر و عائشه و حفصه لعنهم اللّه معرفی شده اند، می توانید به کتاب شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) فروخفته در غبار غرض، تلاش گروه تحقیقاتی علوم و معارف اسلامی احتجاج، مراجعه نمائید.
2- - شرح نهج البلاغه: ج 11، ص 43.

به زودی در بیان وظیفۀ امروز شیعیان در برابر دشمنان و عمل نمودن به تقیّه صحبت خواهیم کرد. و تا بدینجا غرض ما در اهمیّت این عنوان، از آیات و روایات و سیره تاریخی آن بوده، که مسلماً باید تکلیف امروزی خویش را هم در برابر مخالفین خود بدانیم تا به انحراف و افراط و تفریط در دینداری مبتلا نگردیم.

تقیّه یعنی نفاق!!!

یکی از شبهات عارضه بر پیکره تشیّع، عملکرد جماعت شیعه به عنوان تقیّه می باشد، که البتّه پس از این، دیدگاه خود مخالفین و بزرگانشان در بحث تقیّه را مطرح می نمائیم، ولی چون شیعه در طول تاریخ عامل بدین عنوان بوده او را منافق تلقّی نموده اند، چرا که تقیّه را نوعی نفاق می دانند.

بدین عبارت خبیثانه أبن تیمیّه ملعون در تشبیه نمودن شیعه به یهود توجه کنید: و مَثَل اِسْتِعمٰال التَّقیه و اِظْهٰار البٰاطِل خلاٰفُ مٰا یَضْمُروُنَ مِن العَدٰاوَه، مُشٰابِهَهً لِلْیَهُود (و مثال استعمال تقیّه و اظهار باطل، بر خلاف آنچه که در دل از دشمنی می پرورانند، مشابهتی است با عملکرد یهود).(1)

ص: 369


1- - منهاج السنّه: ج 1، ص 9.

در حالی که این ادّعا و تهمت ناروا موضوعاً و حکماً باطل است. چرا که تقیّه در مفهوم موضوعی اش یعنی مدارات با آنکس که از سطوه و غلبه اش خوفناکی تا از مضرّات او در امان باشی در حالی که نفاق یعنی تظاهر به حقّ و انطواء قلب بر باطل. چنانچه منافقین کفر خود را مخفی و ایمان دروغین خویش را تظاهر می نمودند که پس از قرائت آیات سوره منافقون مطلب به درستی واضح می گردد.

ولی مؤمن با تقیّه نمودن تظاهر به مدارات با دشمن می نماید ولی قلب او بر حقّ پایدار است.

که با تلاوت آیات تقیّه، معلوم می شود که آن، عنوانی است و میزانی بر حقّ، که با موضوع نفاق متغایر می باشد.

و اینکه از حیث لغت تقیّه را با نفاق متفاوت دانسته اند.(1)

و لذا شیخ الطّائفه در این باره می فرماید: تقیّه اظهار زبانی است، خلاف آنچه را که در قلب خود از حقیقت جای داده است. چرا که بر نفس خود از بیان واقعیّت می ترسد. پس اگر آنچه که در درون قلب دارد باطل باشد و از حقیقت به دور، آن وقت آنرا نفاق نام گذاری می کنند.(2)

ص: 370


1- - مجمع البحرین: ص 96 ، لسان العرب: ج 15، ص 402 ، المعجم الوسیط: ج 5، ص 217.
2- - التبیان: ج 2، ص 434.

بدین ترتیب آنچه که در بحث اختلاف در روایات منقوله از حضرات معصومین(علیهم السلام) از روی تقیّه، به دست ما رسیده، به چند دسته تقسیم می شود.

1- تقیّه در قول: امام تکلّمی نموده اند که موافق رأی عامّه بوده و اگر چه خلاف واقع و حقیقت باشد. که آن عمل را از روی تقیّه نفسانی انجام داده اند. چرا که مجلس حضرتشان از مخالفین امام(علیه السلام) مملوّ بوده است.

2- تقیّه به خاطر راوی: شخصی سؤال نموده و امام(علیه السلام) حکمی که موافق با عامّه بوده را بیان نمودند. چرا که می دانستند که شخص سائل به شهر خود می رود و حقّ را اگر ظاهر کند در خطر می افتد، لذا برای حفظ جان او تقیّه در جواب سوال نموده اند.

3- تقیّه در مجرد اختلاف اجوبه: که هر کدام از اصحاب را به نحوی جواب می گفته تا بر امری واحد متّفق نشوند. که خود این سبب شناخت آنها بشود، و اینان شیعیان امامی هستند، و برای آنها مشکل ساز شود. که خود این نوع عملکرد اختلافی شیعیان، در عملی واحد تقیّه به حساب می آید.

لذا در اموری که شیعیان بدان معتقدند، در حالی که حضرات احیاناً به نحوی دیگر مطالب را بیان فرموده اند، این نوع عملکرد معصومین(علیهم السلام) حمل به تقیّه می شود.(1)

ص: 371


1- - المنهج القویم: ص 384.

سپس تقیّه از مخالفین ،یا برای حصول امنیّت از ضرر آنها بوده، و یا به خاطر حسن معاشرت، که این مربوط به ضرر معتدّبه نمی شود بلکه به خاطر راحتی در معاش، تقیّه مطرح می گردد.

و یا اینکه مؤمن بر خلاف اعتقادات و دین خود، به هیچ وجه عمل نمی کند، و لیکن در معاشرت با مخالفین تقیّه می نماید. چنانچه در قریۀ واحده ای زندگی می کنند و او اعتقادات خویش را تجلّی می دهد ولی در معاشرت تقیّه می کند که آن هم با شروطی مقرّره در بحث فقهی خود مطرح می شود.(1)

در اینجا به نظرم رسید، بعضی از اسباب تقیّه را که به دو قسمت تقسیم بندی می شود، متذکّر شوم:

سبب اوّل:

تقیّه از شیعیان:

در روایتی از ابوبصیر آمده است که امام صادق(علیه السلام) در جمعی که مخالفین نبودند باز هم شیعیان خود را موافق با نظریّه عامّه فتوا دادند چرا که از اصحاب شیعی خود هم گاهاً تقیّه می نمودند. چرا که در بین آنان

ص: 372


1- - المنهج القویم: ص 392.

شکّاک ضعیف الأعتقاد وجود داشت که حضرت از آنها هم ایمن نبود تا فتوای به حقّ را بیان نمایند.

و یا القاء خلاف در بین شیعیان: که کمی راجع به او در صفحات قبل صحبت شد. و سرّ آن این بوده که زمانی که شیعه از نزد حضرات معصومین(علیهم السلام) خارج می شدند، در حالی که هر کدام نظریّه ای را از امام خویش نقل می کرده، مذهب تشیّع در نظر مخالفینشان، سخیف جلوه می کرده است. لذا در نتیجه شیعه را به جهل منسوب می نمودند. ولی اگر شیعه را متّفق القول می دیدند، سبب اشتداد بغض و کینه دربارۀ آنها و امامانشان می شد، که سبب ثوران عداوت و شدّت گرفتن کشتارها و مشکلات می شد. لذا حضرات تقیّه می نمودند تا به حدّ ممکن از مشکلات جلوگیری کنند.

که البتّه مخفی نماند، این القاء خلاف، وظیفه واقعی حضرات و شیعیان بوده، و عمل به آن در مقطع زمانی خاصّی تکلیف آنها تلقی می شده.

سبب دوّم:

تقیّه از غیر شیعیان:

که این خود چند صورت پیدا می کند:

صورت اول: محافظت بر سائلین، که چون آنها با عامه در ارتباط بودند، لذا برای حفظ خود شخص سائل از خطرات، تقیّه می نمودند. که علامه

ص: 373

مجلسی رحمه اللّه می فرماید: اغلب موارد، که فتوای معصومین(علیهم السلام) مطابق با عامّه بوده برای اتقاء سائل از خطرات لحاظ می شده، نه تقیّه نمودن به خاطر وجود نازنین خویش.

صورت دوّم: شخص سائل، خود از مخالفین بوده، لذا حضرت طبق مذهبش فتوا می دادند.

صورت سوّم:ترس حضرات(علیهم السلام) بر جان خویش مطرح بوده، که احیاناً بر طبق عمل آنها، حتّی عمل می نمودند.

صورت چهارم: روایات مقبوله خود مخالفین را برای خودشان نقل می کردند تا آنان فکر کنند که حضرات(علیهم السلام) با نظراتشان موافق می باشند. لذا مجلسی اوّل رحمه اللّه در شرح فارسی خویش، نقل روایات سهو النّبی(صلی الله علیه و آله) در نماز را، از جانب ائمّه(علیهم السلام) تقیّه معصومین(علیهم السلام) تلقّی می کند.(1)

در اینجا فروعات و مسائل و ابحاثی دیگر حول این مسأله مطرح است که نقل آنها سبب اطالۀ کلام می شود که اهل مطالعه را به تحقیق و تفحّص در کتب اصولی و فروع مستنبطه دعوت می نمائیم.

ص: 374


1- - منهاج الأصول: ج 2، ص 365.

تقیّه در اقوال و افعال علماء مذاهب

تقیّه ابوحنیفه

زمخشری می گوید: ابوحنیفه به وجوب نصرت زید بن علی و کمک مالی به او، و خروج با او، بر علیه خلیفه دوانیقی و اشباه او، در خفاء فتوا داد.(1)

و خطیب بغدادی نقل قضیه ای از ابوحنیفه لعنه اللّه، که او به عبارت تقیّه تصریح می کند را، در کتاب خویش آورده که او به فرزندش می گوید من این کلام را از روی تقیّه بیان نمودم.(2)

تقیّه مالک بن أنس

در ضمن سؤالی که از او شد که چرا دیگر به مسجد نمی آئی و در مراسم مذهبی شرکت نمی کنی جواب داد که: هر انسانی قادر به بیان عذر خود نمی باشد.(3)

که این کتمان عذر، از روی تقیّه بوده است.

لذا ذهبی می گوید: مالک بن أنس از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل نمی کرده تا حکومت بنی العبّاس لعنهم اللّه ظهور نمود.(4)

ص: 375


1- - الکشّاف: ج 1، ص 148.
2- - تاریخ بغداد: ج 13، ص 379.
3- - وفیات الأعیان: ج 4، ص 136.
4- - میزان الأعتدال: ج 1، ص 414.

و این مطلب را می رساند که او یا از بنی امیّه لعنهم اللّه تقیّه می نمود و حدیثی از حضرت نقل نمی کرده یا از بنی العبّاس لعنهم اللّه، تقیّه کرد و روایات را نقل می نمود، چرا که ایشان بزرگ بنی هاشم بوده و بنی العبّاس هم خود رااز بنی هاشم می دانستند.

تقیّه شافعی

ابونعیم می گوید: که شافعی از اصحاب عبداللّه بن حسن محض بوده و قائل به امامت او می شده و در شأن اهل بیت(علیهم السلام) شعر می سروده و مخفی می داشته و به هارون وارد می گشته و بر او به لقب امیرالمؤمنین سلام می نموده تا از کشته شدن محفوظ بماند.(1)

در اینجا دو بیت از شعر او را در شأن اهل بیت(علیهم السلام) ایراد می نمائیم.(2)

یٰا راکباً قِفْ بِالمُحصَّبِ مِن مِنیٰ *** و اهتِفْ بِسٰاکِن خیٖفِها و النّٰاهض

اِنْ کانَ رَفْضاً حبُّ آلِ مُحمَّد *** فَلیَشْهَد الثَّقلاٰن أنّیٖ رٰافِضیٖ

ص: 376


1- - حلیه الأولیاء: ج 9، ص 84.
2- - الصّراط المستقیم: ج 1، ص 190.

تقیّه احمد بن حنبل

سیوطی در نقل قضیه ای به این مطلب اشاره می کند که در زمان مأمون لعنه اللّه در بحث قِدَم قرآن و یا مخلوق بودن آن بحثهائی مطرح گردید که احمد و عدّه ای از روی تقیّه و ترس، جواب او را گفتند که سبب این کار را توقّف علماء در این امر می دانند. لذا مأمون لعنه اللّه از آنان جواب خواست که به تقیّه جواب او را گفتند.(1)

این بود دیدگاه و اعتقاد و عملکرد اعلام مذاهب اربعه عامّه در بحث تقیّه. و امّا دیگران از عامّه چنین می گویند: سیوطی از حسن نقل می کند که او می گوید: التَّقیَّه جٰائِزهٌ الی یَوم القِیٰامَه (عمل به تقیّه تا روز قیامت جائز است).(2)

قسطلانی می گوید: انَّهٰا ثابِتهْ الی یَوم القِیٰامه (تقیّه تا روز قیامت ثابت و پایدار است).(3)

فخر رازی می گوید: اِنَّ الآیه دلَّتْ علیٰ انَّ التَّقیه جٰائِزَه عِند الخَوفْ (آیه سوّم سورۀ مائده بر جواز تقیّه در حالت ترس و خوف دلالت دارد).(4)

ص: 377


1- - تاریخ الخلفاء: ص 309.
2- - الدّر المنثور: ج 2، ص 16.
3- - ارشاد السّاری: ج 8، ص 14.
4- - التّفسیر الکبیر: ج 11، ص 137.

حاصل بحث

1- تقیّه از صمیم دین و ولائد قرآن و سنّت و اجماع و عقل می باشد.

2- تقیّه مخصوص شیعیان نبوده بلکه عامّه هم به تمامی مذاهب آن را مشروع می دانند.

3- ملاک تقیّه تحفّظ بر دین و حفظ نفوس مؤمنین است.

4- تقیّه امری فطری است که قبل از دلیل و برهان، انسان آن را درک می کند.

5- شیعه در تمامی موارد قائل به تقیّه نمی باشد بلکه زمان و مکان و شرائط خاصّ که در عنوان تقیّه شرط می باشد را لحاظ می کند.

لذا متأسفانه بعضی از روی جهل و یا تجاهل این عنوان را غلط فهمیده و غلط مطرح می نمایند و تقیّه شرعیّه را به تقیّه مغلوطه تبدیل کرده اند. به همین خاطر در ادامه کمی در این باب صحبت می کنیم و شواهدی را مطرح کرده تا حقیقت روشن شود و فساد کج فهمی بعضی، از این عنوان مشروع، که در پیکرۀ دین و تشیّع رسوخ نموده را، به خوبی لمس و در مقام درک و فهم آن برآئید.

ص: 378

شرط تقیّه، عدم ایجاد فساد در دین می باشد

امام صادق(علیه السلام)

فرمودند: و تَفْسیٖرُ مٰا یُتّٰقیٰ مِثْل اَنْ یَکُون قَومُ سُوءٍ ظٰاهِرُ حُکمِهِم و فِعلِهم علیٰ غَیر حُکم الحَقِّ و فِعْلِه فکُلُّ شَیءٍ یَعْمل المؤْمِن بَیْنَهم لِمَکٰان التَّقیَه مِمّٰا لاٰ یُؤدّیٖ اِلی الفِسٰاد فی الدّیٖن فَانَّه جٰائِز

(و تفسیر و معنای تقیّه، مثال گروهی بدکاره است که ظاهر حکم و فعلشان بر حکم و فعل حقّ نباشد، پس مؤمن در میان آنان هر چه از روی تقیّه انجام دهد که باعث ایجاد فساد در دین نشود، جائز است و افعال او صحیح می باشد).(1)

امام فرمودند: باعث فساد در دین نشود، که این کلام تصریح در حرمت تقیّه است، آنجائی که بر تقیّه نمودن، فساد دینی مترتّب شود.

لذا فقهاء کبار، در صورتی که فتوائی، بر مسأله ای در حالت تقیّه بر خلاف حقّ باشد، این افتاء را حرام دانسته اند. مثل افتاء به جواز بدعت های عمر ملعون، برای مسلمین، چون تکفیف در نماز و نوشیدن نبیذ و گفتن الصّلاه خیرٌ مِن النّوم در اذان صبح، و تحریم متعه حجّ و متعه نساء، و تجویز نماز تراویح و دیگر از بدعت های عمریّه که امروزه جماعتی بسیار از مسلمین

ص: 379


1- - الکافی: ج 2، ص 168.

عالم انجام می دهند و جُلّ آنان غافل ازحقیقت هستند. در این مقام بر فقیه واجب است که خود را متحمّل ضرر نماید ولی تقیّه نکند. حتّی اگر به ضرر قتل و کشته شدن بینجامد تا فسادی در دین، به واسطه فتوای او ایجاد نگردد. چرا که آن افتاء بر عوام مردم مشتبه گردد و اکثریت، آن را تلقّی بر حقّ و قبول می نمایند.

و ازطرف دیگر خود شخص فقیه هم نمی تواند از آن فتوا رجوع کرده و حرف خود را بازپس گیرد. چرا که درعوام مردم این فتوا مشهور شده و دیگر به عنوان دستور دینی معیّن گردیده است.

دیدگاه فقهاء

به همین خاطر فقیه اسطوره آیت اللّه العظمی سیّدمحمّد بجنوردی در این باره می فرماید: و امّٰا التَّقِیه فی مَقامِ الأِفتٰاء کَاَنْ یُفْتیٖ المُجْتَهِد بحُرمَه مٰا لَیس بِحَرام، أو بِوجُوبِ مٰا لَیْس بِوٰاجِب، أو بِالعَکْس فیٖهِمٰا، أو بِالنِّسْبَه اِلی سٰائر الأحْکٰامِ التکلیٖفیَّه أو الوَضْعِیَّه فَالأمْر فیٖهٰا أعْظَم، و لَعلَّ أغْلَب عمُومٰاتِ التَّقِیَّه و اِطلاٰقٰاتِهٰا، لاٰ تَشْملُها، و مَنْصَرفَه عَنهٰا.

فَلاٰ یَجُوز لَه الأِفتٰاء بمُجَرَّد خَوفِ الضَّرر، کمٰا کٰانَ لَه ذلِک فی مقٰام العَمَل. خُصُوصاً اِذٰا کانَ المُفتیٖ مِمَّن یَتَّبِعه العُمُوم. و خُصُوصاً اِذٰا کٰانَ طُول حَیٰاتِه لاٰ

ص: 380

یُمکِن لَه الرُّجُوع عَن فَتْوٰاه فَیَبقیٰ هذٰا الحُکم و الفَتویٰ البٰاطِلَه مَحلُّ الأِعتِبٰار. و مَوْرد عَملِ العُمُوم علیٰ مِرِّ الدُّهُور.

فَفی مِثْل هذا یَجِب الفِرٰار و التَّخلُّص عنِ الأِفتٰاء، بَأیِّ وَجهٍ مُمکِن، و کذٰا اِذٰا کانَ الفَتْویٰ مَوجِباً لِتَلَفِ النَّفْس أو هَتکِ الأعْرٰاضْ، فَفی الأوَّل لاٰ یجُوز لَه اَنْ یُفتیٖ و اِنْ کانَ تَرکُ الفَتْویٰ مُوجِباً لِهَلاٰکِه و قَتْلِه.

و اَمّٰا الأئِمَّهِ المَعْصُومُون(علیهم السلام) و اِنْ صَدرَ مِنْهم الفَتْویٰ بَعْض الأَحیٰان علیٰ خِلاٰف الحُکم الوٰاقِعی الأوَّلی و لکِنْ کانُوا یُنَبِّهُونَ الطَّرف بَعد ذلِک بِانَّهٰا کانَت علی خِلافِ الحَقِّ اِمَّا لأجْلِ نَفْسِه(علیه السلام)، أو لأجْل حِفْظ نَفْس المُسْتَفتیٖ.

و قَضِیَّه فَتَویَ الکٰاظِم(علیه السلام) لِعِلیّ بن یَقْطین فی مَسئلهِ تَثْلیٖثِ غَسَلاٰت الوُضُوء صَریحَه فیمٰا ذکرنٰاه.

و الحٰاصِل انَّ فَتویٰ علیٰ خِلاٰف مٰا أنْزَل اللّه لِلتَّقِیه أمْرُه مُشکِل و یَخْتلِف کثیراً مِن حَیثِ المُفْتیٖ وَ مَقبُولیَّه رأیهِ عِند العُمُوم و عَدمِهٰا، و مِن حَیْثِ اِمکٰان اِخبٰار النّاس التّٰابِعیٖن لَه انَّ هذِه الفَتْویٰ لَم نکُن حُکماً وٰاقِعیّاً و اِنَّمٰا صَدَرت تَقیَّه و عَدم اِمکٰانِه و مِن حَیث أهمِّیَه المُفْتیٰ بِه، و مِن حَیث کَونه مُوجِباً لِهَلاٰک الأنْفُس و عَدمِه.

ص: 381

فَفی بَعضِ صُوَر المَسْئَله لاٰ یجُوز لَه الأِفتٰاء و اِنْ کٰان یَعلَم انَّه یُقْتَل لَو ترَک و لَم یَفت.

و لِذٰلک تَریٰ فی الأَخْبٰار الصّٰادِرَه عَن أهْل البَیتِ العِصْمَه اِصْرٰارهم(علیهم السلام) بِانَّ مٰا خٰالَفَ کتٰابَ اللّه أو قَولهم مٰا خٰالَفَ قَول رَبِّنا لَم نَقُلْه أو زُخْرُف أو بٰاطِل أو اطْرحْه علی الجِدٰار و أمثٰال ذلِک أو قَولهُم فی الخَبَرینِ المُتَعٰارضَین خُذْ بِمٰا خٰالَفَ العٰامَّه، کلُّ ذلِک لِأجْلِ اَنْ لاٰیَتوهَّم أحدٌ اَنَّ کُلَّ مٰا تَضَمَّنه الأخْبٰار الصّٰادِرَه عنهم(علیهم السلام)، بِصَددِ بَیٰان الأحکٰامِ الوٰاقِعیَّه. بَل جُمْله کثیرَه مِنْها أعْطِیَت مِن جَرٰابِ النُّورَه حَسَب اصْطِلاٰحِهِم.

و کانَ الرُّواه الفُقَهاء مِن أصحٰابِهِم(علیهم السلام) یَعْرفُونَ انَّ هذٰا الّذیٖ قالَ علیه السّلام لِهذٰا الرّاوی هَل هو حُکمٌ واقِعیٌّ أولیّ، أو صَدَر تَقیَّهً؟ و لِذلِکَ کانُوا یقُولُونَ لِلرّاوی بَعد مٰا یَسْمعُون روٰایَتَه: أعْطَیتَ مِن جَرٰاب النُّورَه. هذٰا حٰال التَّقِیه فی الفَتْویٰ.

و امّٰا التَّقیه فی الحُکم مِثل أنْ یَحکُم علیٰ خِلاٰف مٰا أنْزَل اللّه خَوفاً فَهل یجُوز أمْ لاٰ؟

ص: 382

امَّا لَو کانَ الحُکم مُوجِباً لِقَتْل المُسْلِم فَلاٰ یجُوز قَطْعاً. ففی الکٰافی و التَّهذیب: اِنَّما جُعِلَت التَّقیَّه لِیُحقَن بِهٰا الدَّم فاِذٰا بَلَغ الدَّم فَلاٰ تَقیَّه.

و امّٰا فیٖمٰا عَداه فَانْ کانَ الضَّرر الّذی یخٰاف منْه هو انَّه یُقتل لَو لَم یَحکم فیکوُن حٰالُه حٰال الفَتْویٰ بغَیرِ مٰا أنْزل اللّه فیٖه.

و فیه صُورٌ کثیٖره مِن حَیث أهمِّیَه مٰا یحکُم بِه، أو تَرتُّبِ الفَسٰاد علَیه، فَفی بَعْضِها أیضاً لاٰ یجُوز قَطْعاً و علی کلِّ حٰال المَسئَله مُشْکِل جدّاً. أعٰاذَ نٰا اللّه مِنْه. و قد قٰال اللّه عزَّوجلَّ فی کتٰابِه العَزیٖز: و مَن لَم یَحکم بِمٰا أنْزَل اللّه فَاولئِکَ همُ الکٰافِرُون. و مَن لَم یَحکُم بِمٰا أنْزَل اللّه فَاولئِکَ هُم الظّٰالِمون. و مَن لَم یَحکُم بِمٰا أنْزلَ اللّه فَاولئِکَ همُ الفٰاسقُون.

و امّٰا اِنْ لَم یَکُن الضَّرر یخٰافِ مِنه هو القَتْل، فَلا یجُوز الحُکم لِعَدمِ جَوٰازِ دَفْع الضَّرر عَنْ نَفْسِه بِاضْرٰار الغَیر و اللّه وَلی التَّوفیق

(و امّا تقیّه نمودن در مقام فتوا دادن به حکمی، چونان مجتهدی که به حرمت آنچه که حرام نیست فتوا دهد، یا آنچه که واجب نمی باشد را واجب کند، یا برعکس یا نسبت به سائر احکام تکلیفی یا وضعی همینطور عمل نماید، پس مشکل عظیمتر و بزرگتر است. و شاید بتوان گفت که اغلب

ص: 383

عمومات دستور به تقیّه و اطلاقاتش، این مورد فتوا دادن را نمی گیرد، و از او منصرف و روی گردان است.

پس بر شخص مجتهد به مجرّد ترس از ضرر جائز نیست که تقیّه کند و فتوا دهد، چنانچه در مقام عمل می تواند تقیّه کند و برای او این مطلب مهیّا می باشد. خصوصاً اگر شخص مجتهد از مجتهدینی باشد که عموم مردم از او تبعیّت کرده و بالأخص اگر نتواند در طول عمر از آن فتوا دست بر دارد و برگردد، که در نتیجه این حکم بین عوام باقی مانده و محلّ اعتبار قرار گیرد و در طول زمان های متعدّد، مکلّفین بیایند و از آن حکم تقلید نمایند.

پس در این موقع فرار کردن و خلاص شدن از فتوا، به هر وجهی که می شود بر شخص مفتی واجب است.

و همچنین است که فتوای در حال تقیّه، جائز نیست، زمانی که این فتوا، سبب هلاکت عدّه ای بشود یا اعراضی هتک شود. که در صورت اول بر مجتهد فتوا دادن جائز نمی باشد و اگر چه این ترک نمودن فتوا سبب هلاکت یا کشته شدن خود شخص مجتهد گردد.

و امّا حضرات معصومین(علیهم السلام) و اگر چه از آن بزرگواران فتوائی در حال تقیّه احیاناً بر خلاف حکم واقعی صادر شده باشد، اما بعد از آن شخص را ملتفت می نمودند که آن حکم بر خلاف واقع است و ما در حال تقیّه این فتوا را داده ایم.

ص: 384

که این تقیّه یا به خاطر حفظ جان خود امام معصوم(علیه السلام) بوده، یا حفظ جان شخص سوال کننده را لحاظ نمودند.

که قضیّه فتوای امام کاظم(علیه السلام) به علی بن یقطین در مسألۀ سه مرتبه شستن اعضاء در وضوء(1)، در این بحث صریح و شاهد بیان ما می باشد.

خلاصه بر اینکه فتوا دادن بر خلاف آنچه که خدا نازل نموده و بدان امر کرده است، امریست مشکل. و در مقامات متعدّده از حیث شخص مفتی و مقبولیّت نظر او در دید عموم مردم و عدم آن، و از حیث امکان خبر دادن به مردمی که مقلّد و تابع این مجتهد می باشند، که بدانید این حکم واقعی نمی باشد و از طرف شخص مجتهد در حال تقیّه صادر شده است، و عدم امکان خبر دادن به مقلّدین، و از حیث اهمیّت مسأله سوال شده، و از حیث اینکه این مورد موجب هلاکت مردم می شود یا نه، مختلف می باشد.

پس بدین ترتیب در بعضی موارد فتوا دادن در حال تقیّه جائز نمی باشد و اگر چه شخص مرجع بداند که اگر فتوا ندهد کشته می شود. و لذا در اخباری که از اهل بیت عصمت(علیهم السلام) به ما رسیده است، مشاهده می نمائی که فرموده اند: آنچه که از ما به شما رسیده، و با کتاب خدا یا

ص: 385


1- - الأرشاد: ص 294 ، وسائل الشّیعه: ج 1، ص 312، باب 32، ح 3.

قول پروردگارمان مخالفت دارد را، ما بیان ننموده ایم یا اینکه مزخرف و بیهوده یا باطل است یا آنکه آن قول را بر دیوار بزنید و طرفی بیفکنید و بدو عنایتی نکنید(1)، و امثال آن از روایات. یا فرمایش حضرات در بحث دو خبری که با هم تعارض دارند که فرمودند: آن روایتی را بگیر که با نظر مخالفین و عامّه مخالفت دارد.(2)

تمام اینها برای این است که احدی توهّم ننماید که اخباری که از ایشان در حال تقیّه به ما رسیده است در صدد بیان احکام واقعی حقیقی است، بلکه بسیاری از آنها از باب جراب نوره به حسب اصطلاح خودشان می باشد.

و راویانی که فقیه بودند و از اصحاب حضرات(علیهم السلام)، می دانستند، این مطلبی که امام(علیه السلام) به این راوی فرموده آیا حکم واقعی است یا از روی تقیّه صادر شده. لذا وقتی روایت راوی را می شنیدند به او می گفتند: تو را از جراب نوره عطا نموده که این نوعی کنایه از حال تقیّه است که یعنی حکم واقعی را به تو نفرموده. تا بدینجا حکم فتوا دادن در حال تقیّه بیان شد.

و امّا تقیّه نمودن در حکم شرعی، مثل حکم دادن بر خلاف حکم خداوند از روی ترس، که آیا جائز است یا نه؟

ص: 386


1- - وسائل الشّیعه: ج 18، ص 75.
2- - العبقری الحسان: ج 8، ص 384.

اگر حکم در حال تقیّه صادر شود و سبب قتل مسلمانی شود قطعاً جائز نیست چنانچه در کافی و تهذیب است که فرمود: تقیّه قرار داده شده تا خونی محفوظ بماند پس اگر به ریخته شدن خونی منجر شود، تقیّه ای موضوعیت ندارد(1).

و امّا در صورتی که منجرّ به قتل مسلمانی نشود، پس اگر ضرری که از آن می ترسد قتل نفس خویش باشد، در صورت عدم حکم دادن، حکم آن فقیه، حکم بغیر ما انزل اللّه است.

و در این صورت صورتهای متعدّده ای لحاظ می شود، از حیث اهمیّت حکمی که صادر می شود. یا ترتّب فساد بر آن حکم، که در بعضی صُور قطعاً تقیّه جائز نیست. به هر حال مسأله جدّاً مشکل است که خداوند ما را از آن محفوظ بدارد.

و خداوند عزّوجلّ در قرآن می فرماید: هر کس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از کافران خواهد بود.(2)

هر کس خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از ستمکاران خواهد بود.(3) هر کس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از فاسقان خواهد بود.(4)

ص: 387


1- - الکافی: ج 2، ص 220، ح 16 ، تهذیب الأحکام: ج 6، ص 172، ح 335.
2- - مائده: 44.
3- - مائده: 45.
4- - مائده: 47.

و امّا اگر ضرری که از آن می ترسد، قتل و کشتار اصلاً نباشد، پس باز هم حکم دادن جائز نیست چون دفع ضرر از خویش، به اضرار به غیر، جائز نمی باشد و خداوند توفیق دهنده است).(1)

و شیخ الطائفه طوسی رحمه اللّه در شرح دو حدیثی در باب جواز تقیّه در مسح بر روی کفش و پاپوش می فرماید: و الثّانی: اَنْ یکُونَ أرٰادَ لاٰ أتَّقیٖ فیٖه اَحَداً فی الفُتیٰا بِالمَنْعِ مِن جواز المَسْح عَلَیهما دُونَ الفِعْل لاَنَّ ذٰلک مَعْلومٌ مِن مَذهَبِه فَلاٰ وَجْه لِاستِعْمٰال التَّقِیه فیٖه (و تفسیر دوم: امام(علیه السلام) به این بیان اراده کرده که بفرماید: من از احدی در فتوا دادن، به ممنوعیت جواز مسح بر روی دو کفش، تقیّه نمی کنم، امّا در عمل چرا. زیرا آن فتوا ندادن در حال تقیّه، مذهب معصوم(علیه السلام) و مرام او می باشد. پس وجهی در استعمال تقیّه در این مقام فتوا لحاظ نمی شود).(2)

پس معلوم و روشن گشت که عنوان تقیّه، آن زمان مشروع می باشد که فسادی به واسطه او، در دین محقّق نگردد و الاّ اگر دین در خطر باشد، تقیّه ای معنا و موضوعیت ندارد چرا که در حقیقت تقیّه برای جلوگیری از خطری است که متوجّه مؤمنین می شود، و اگر مؤمن حرمتی دارد و حفظ

ص: 388


1- - القواعد الفقهیّه: ج 5، ص 79.
2- - الأستبصٰار: ج 1، ص 77.

جان و مال و عرض او در شرع مقدّس موضوعیت دارد به واسطه تعلّق او بدین است. حال به راستی اگر اصل دین در خطر باشد و به واسطه تعلّق به عنوانی، کیان آن دین به هم ریزد، باید بدان عنوان باز تمسّک نمود یا اصلاً آن را کنار زد و از اعتبار ساقط نمود؟

لذا مرجعی آگاه و اسطوانه فقاهت استاد المراجع والمجتهدین حضرت آیت اللّه العظمی سیّد ابوالقاسم خوئی رحمه اللّه در فرمایشی بدین موضوع اشاره ای تامّ و تمام دارند: و اِذٰا کٰانَت المَفْسَده المُترتِّبه علی فِعْل التَّقِیه أشَدُّ و اَعْظَم مِن المَفْسَده المُترتِّبَه علی تَرکِهٰا أو کانَت المَصْلَحه فی تَرکِ التَّقیه اعْظم مِن المَصْلَحه المترَتِبه علی فَعلِها کمٰا اِذٰا عَلِم بِانَّه اِنْ عَمِل بِالتَّقیه تَرتَّبَ عَلیه اِضْمحلاٰل الحَقِّ و اِندرٰاسِ الدّیٖن الحَنیٖف و ظُهُور البٰاطِل و تَرویجِ الجِبتِ و الطّٰاغُوت و اِذٰا تَرکَ التَّقِیه تَرتَّب عَلیه قَتْلُه فَقَط أو قَتْله مَع جَمٰاعَهٍ آخَریٖن فَلاٰ اِشکٰالَ حیٖنَئِذٍ فی انَّ الوٰاجِبَ تَرک العَمَل بِالتَّقِیه و تَوطیٖن النَّفْس لِلقَتْل لاَنَّ المَفْسدَه النّٰاشِئَه عنِ التَّقِیه اعْظَم و اَشَدّ مِن مَفْسدَهِ قَتْله.

لَعَلَّه مِن هُنٰا أقدَم الحُسَین(علیه السلام) و اصحٰابه رضْوٰان اللّه علیهم علیٰ قِتالِ یَزیٖد بنِ مُعٰاویَه و عَرضُوا أنْفُسَهم، لِلشَّهٰادَه و ترکُوا التَّقِیه عن یَزیٖد و کذٰا بَعضُ أصحٰابِ أمیرِالمُؤمِنیٖن(علیه السلام) بَل بَعْضُ عُلَمٰائِنٰا الأبْرٰار قَدَّس اللّه أروٰاحَهم و جَزٰاهُم اللّه عَنِ

ص: 389

الأسلاٰم خَیراً کالشَّهیٖدین و غَیرهمٰا (و زمانی که مفسده ای که بر تقیّه نمودن شدیدتر و بزرگتر از مفسده ای باشد که در حال ترک تقیّه صورت می گیرد، و یا مصلحتی که در ترک تقیّه است از مصلحتی که در انجام آن می باشد عظیم تر جلوه کند، چنانچه شخصی، بداند زمانی که به تقیّه عمل نماید اضمحلال و نابودی حقّ و مندرس شدن دین حنیف را به دنبال دارد و باطل ظهور می کند و جبت و طاغوت ترویج داده می شوند، و زمانی که تقیّه را ترک نماید و بدان عمل نکند، قتل او یا قتل او با کشته شدن جماعتی دیگر همراه می شود، در این هنگام در وجوب ترک عمل به تقیّه و مرگ را به جان خریدن، هیچ اشکالی وجود ندارد.

چرا که مفسده ناشئه از عمل به تقیّه از مفسده قتل او، اعظم و اشدّ می باشد و شاید بدین خاطر بوده که حسین(علیه السلام) و اصحاب کرامش بر قتال با یزید بن معاویه اقدام نموده و خود را بر شهادت عرضه کردند و از یزید تقیّه ننمودند و همچنین بعضی از اصحاب أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بلکه بعضی از علماء ابرار ما که خداوند ارواحشان را تقدیس نماید و جزای خیر بدانها دهد، مثل شهید اوّل و شهید دوّم و غیر از آن دو بزرگوار از علماء شیعی).(1)

ص: 390


1- - التنقیح فی شرح عروه الوثقی: ج 4، ص 257.

در اینجا جای دارد اسامی بعضی از علماء شهید راه ولایت و برائت و تبلیغ از دین مبین را متذکّر شویم تا نمونه ای از سیره متشرعه را در دفاع از کیان دین مبین ملاحظه نموده باشیم.

1. محمّد بن حسن بن علی الفتال النیسابوری.

2. فضل بن حسن الطبرسی .

3. حسین بن محمّد بن علی المیکالی.

4. محمد بن مکیّ العاملی معروف به شهید اوّل.

5. زین الدّین بن علی العاملی معروف به شهید ثانی.

6. قاضی نوراللّه المرعشی التستری معروف به شهید ثالث.

7. فقیه شهاب الدّین عبداللّه بن محمود بن سعید التستری الخراسانی.(1) رحمه اللّه علیهم أجمعین.

آری به راستی که اینچنین است که مردان خدا، در دفاع از کیان ولایت جان به کف، به میدان آمده و آخر الأمر جان خویش را فدای حق و بیان حقّ نمودند.

چرا که امام موسی بن جعفر(علیهما السلام)فرمودند: قُلِ الحَقَّ و اِنْ کٰانَ فیٖه هَلاکُک فَانَّ فیٖه نَجٰاتک، وَدَعِ البٰاطِلْ و اِنْ کٰانَ فیٖه نجٰاتُک فَانَّ فیٖه هَلاکُک (حقّ را بگو، و

ص: 391


1- - برای آگاهی بیشتر به کتاب شهداء الفضیله نوشته مرحوم علّامه امینی رجوع نمائید.

اگر چه بدان واسطه به هلاکت برسی که در واقع نجات پیدا کرده، و باطل را رها کن و اگر چه در آن نجات برای تو باشد که در حقیقت به هلاکت رسیده ای).(1)

که از این روایت تعرّض به ضرر هلاکت و کشته شدن در برابر بیان حقّ و رها نمودن باطل، حتّی اگر در آن به ظاهر نجاتی تصوّر شود، استنباط می گردد.

که از جمع بین این روایت و روایات تقیّه، که شما را رخصتی عطا نمود، تا متعرّض هلاکت نشوی به دست می آید که، اگر اقامه حقّ و برپائی دین به ترک تقیّه و تعرّض ضرر و هلاکت شخصی باشد می توان آن را ترک نمود.

و البتّه روشن است که مراد روایت کاظمی(علیه السلام) فقط مورد تکلّم به حقّ نمی باشد بلکه مراد اقامه حقّ است و محافظت بر آن، چرا که مجرد تلفّظ به حقّ بر تقیّه ترجیحی ندارد.

بدین صورت بود که سالار شهیدان(علیه السلام) روز عاشورا فرمود: اِنْ کانَ دیٖن مُحمَّدٍ(علیه السلام) لَمْ یَسْتَقِم اِلاَّ بِقَتْلی فَیٰاسُیُوف خُذیٖنی (اگر دین محمّد(علیه السلام) بر

ص: 392


1- - الأختصاص: ص 32.

روی پا نمی ایستد و استقامتی نمی گیرد مگر به کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا فرا گیرید).(1)

تا بدینجا معلوم گشت که تقیّه مشروعه تا زمانی به شرعیّت باقی است که موجب فساد در دین نگردد که اگر به واسطه تقیّه فسادی در دین حاصل گردد آن عنوان از شرعیّت ساقط گردیده و تقیّه ای مغلوطه و اشتباه می باشد. چرا که به واسطه آن عملکرد اشتباه، دقیقاً در همان هلاکتی قرار می گیریم که به واسطه تقیّه از آن فرار می کردیم و آن نابودی پیکره مؤمنین و دین مبین اسلام می باشد.

بدین ترتیب اگر دیدگاه ما راجع به نشر معارف و حقائق دینی، تا به حدّ حفظ تمامی مراتب امنیتی شخصی باشد، که به واسطه تقیّه نمودن خود را از ضررها حفظ کنیم و اگر ضرری نباشد امر به معروف و نهی از منکر می نمائیم و اگر ادنیٰ درجه ای از آن ضرر بر سر ما فرود آید از همه چیز و از تمامی مقدّسات دست برداشته و به دامن تقیّه چنگ می زنیم مشمول این حدیث گهربار باقر علوم النّبیین(علیه السلام) شده که سرتاسر مذمّت اینگونه افراد و این سبک از تفکّرات می باشد.

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: یَکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یُتَّبَعُ فِیهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ یَتَقَرَّءُونَ وَیَتَنَسَّکونَ حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ، لَا یُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَلَا نَهْیاً عَنْ

ص: 393


1- - موسوعه کلمات الأمام الحسین7: ص 10.

مُنْکرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ، یَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَالْمَعَاذِیرَ، یَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ وَفَسَادَ عَمَلِهِمْ، یُقْبِلُونَ عَلَی الصَّلاه وَالصِّیَامِ وَمَا لَا یَکلِمُهُمْ فِی نَفْسٍ وَلَا مَالٍ، وَلَوْ أَضَرَّتِ الصَّلاه بِسَائِرِ مَا یَعْمَلُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَبْدَانِهِمْ لَرَفَضُوهَاکمَارَفَضُوا أَسْمَی الْفرایض وَأَشْرَفِهَا. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکرِ فَرِیضَه عَظِیمَه بِهَا تُقَامُ الْفرایض. هُنَالِک یَتِمُّ غَضَبُ اللّه عَزَّ وَجَلَّ عَلَیْهِمْ فَیَعُمُّهُمْ بِعِقَابِهِ فَیُهْلَک الْأَبْرَارُ فِی دَارِ الْفُجَّارِ وَالصِّغَارُ فِی دَارِ الْکبَارِ. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ، فَرِیضَه عَظِیمَه بِهَا تُقَامُ الْفرایض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیَسْتَقِیمُ الْأَمْرُ، فَأَنْکرُوا بِقُلُوبِکمْ وَالْفِظُوا بِأَلْسِنَتِکمْ وَصَکُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَلَا تَخَافُوا فِی اللّه لَوْمَه لَائِمٍ، فَإِنِ اتَّعَظُوا وَإِلَی الْحَقِّ رَجَعُوا فَلَا سَبِیلَ عَلَیْهِمْ إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هُنَالِک فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِکمْ وَأَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِکمْ غَیْرَ طَالِبِینَ سُلْطَاناً وَلَا بَاغِینَ مَالًا وَلَا مُرِیدِینَ بِظُلْمٍ ظَفَراً حَتَّی یَفِیئُوا إِلَی أَمْرِ اللّه وَیَمْضُوا عَلَی طَاعَتِهِ، الحدیث

(در آخر الزّمان گروهی هستند که تبعیّت می شوند و مُراد عدّه ای قرار می گیرند که ظاهر نمائی به تعبّد و تزهّد دارند در حالی که بی خرد و سفیه

ص: 394

هستند، و امر به معروف و نهی از منکر را بر خود لازم نمی دانند مگر زمانی که از هرگونه ضرر در امان باشند، و بر خود رخصت ها و عذرهائی قرار می دهند و از لغزشهای علماء و اعمال فاسدشان تبعیّت کرده، به نماز و روزه روی می آورند در حالی که این عبادات به جان و مالشان ضرری نرساند و اگر از نماز ضرری به جان و مالشان برسد او را کنار گذاشته چنانچه بلندترین واجبات و عالی مقام ترین و با شرافت ترین آنها را کنار گذاشتند. به درستی که امر به معروف و نهی از منکر فریضه ایست عظیمه که به واسطه آن بقیّه واجبات برپا می گردد. که در این وقت غضب خدای عزّوجلّ بر آنان حتم می گردد، و به عقاب الهی شامل می گردند. پس در نتیجه خوبان در دارالفجّار و کودکان در دیار بزرگان هلاک می شوند. به درستی امر به معروف و نهی از منکر سیره انبیاء(علیهم السلام) و منهاج صالحین بوده از واجبات عظیمه ای است که بدان بقیّه واجبات عمل می شود و مذاهب و مسالک دینی از بدعت ها ایمن می گردد و کسب و کار مردم به طریق صحیح صورت می گیرد و مظالم ظالمین بر خودشان بر می گردد و زمین آباد و از دشمنان حقّ پاک می گردد و امر الهی در دین و دنیا به طریق صحیح تبعیّت می شود.

پس با قلوب خویش منکر را انکار کنید و با زبان بگوئید و بدین سبب پیشانی دشمنان خویش را بکوبید و در راه جهاد خدائی از هیچ مترسید

ص: 395

که اگر موعظه نمائید و به سوی حقّ بروید آنان بر علیه شما دستاویزی ندارند چرا که تنها راه مؤاخذه بر آنهائی است که به مردم ظلم می کنند و در زمین به ناحقّ شرارت انگیزند بر آنها عذاب دردناک است.(1) در این وقت که موعظه را نپذیرند و به حقّ رجوع نکنند پس با آنان جهاد و جنگ و مقابله نمائید و با دلهایتان آنان را مبغوض بدارید در حالی که اراده سلطنت و بزرگی و مال دنیوی و دستیابی به پیروزی به واسطه ظلم نداشته باشید. تا به عهد الهی وفا کرده و بر اطاعت او قدم گذاشته وسیر نموده باشید).(2)

در این حدیث مشاهده نمودید که چگونه مذمّت الهی بر سر بهانه گیران فرود آید، که به دلائلی واهی در مقام سنگ اندازی در راه مبلّغین دینی قرار گرفته و با عناوینی واهی چون تقیّه مغلوطه آنان را مقابله می کنند. پس بدین ترتیب اقامه امر دین و تصدّی به ظلم ظالمین و مقابله با آنان از تقیّه اولویت دارد که به غیر از امر به معروف که حقیقتاً دعوت به ولایت و نهی از منکر که در واقع نهی از راه و روش دشمنان ولایت است چنانچه در اوائل کتاب به عرض رسانیدیم، صورت نمی گیرد.

ص: 396


1- - شوری: 42.
2- - الکافی: ج 5، ص 55، ح 1.

و از اشاره های مهمّ در این روایت، این است که حضرت می فرمایند در گذشت زمان این رخصت شرعیّه به مرضی کشنده تبدیل می شود که حتّی مهمترین وظائف دینی را تعطیل و تحت الشّعاع قرار می دهد، و در آخرالزّمان بی خردانی که مورد مذمّت قرار گرفتند ظهور کرده و تا ضرری نباشد با دین و تبلیغ از آن هستند و الاّ متعرّض ضرر نمی شوند، تا جائی که اگر نماز هم ضرری داشته باشد، ترک می نمایند.

و بهانه ای را به دست گرفته به اسم تقیّه، و خود را تبرئه می کنند. سزاوار است در این مقام اشاره شود به کلام نورانی حضرت ابالأحرار سیدالشّهداء(علیه السلام) که در این باره فرمود: النّاسُ عبیٖدُ الدُّنیٰا والدّیٖنُ لَعِقٌ علیٰ ألسِنَتِهم یُحُوطُونَه مٰا دَرَّت مَعٰایِشُهم فِاِذٰا مُحِّصُوا بِالبَلاٰءِ قَلَّ الدَّیٰانُون (مردم عبد دنیا گردیده و دین لقلقه ای بر زبانشان، بر گرد دین جمع شده تا زمانی که اموراتشان بپاست ولی اگر با بلاء روبرو گردند، دینداران قلیل اند).(1)

تا بدانجائی که در زمان ظهور این نوع دینداری سخیفانه و بی ریشه و تمسّک به عناوین دینی، خود راظهور داده و حتّی مانعی از نصرت امام زمان(علیه السلام) می گردد، آنجائی که امام صادق(علیه السلام) از این حقیقت پرده برکنار زده و فرموده: اِنَّما جُعلَت التَّقیَه لیُحْقن بِهٰا الدَّم فاِذٰا بَلَغت التَّقِیهُ

ص: 397


1- - بحارالأنوار: ج 44، ص 382.

الدَّمَ فَلاٰ تَقِیَّه و أیْمُ اللّه لَو دُعیٖتُم لِتَنْصُرُونٰا لَقُلتُم: لاٰ نَفْعَل، اِنَّما نَتَّقیٖ، و لکٰانَتِ التَّقِیه أحَبَّ اِلیْکم مِن آبٰائِکُم و اُمَّهٰاتِکم و لَو قَد قٰامَ القٰائِمُ ما احتٰاجَ اِلی مُسٰائِلتِکُم عن ذلِک و لأقٰام فی کثیٖرٍ مِنکُم مِن أهلِ النِّفٰاق حدَّ اللّه (تقیّه برای حفظ خون مسلمان قرار داده شده پس اگر در صورت تقیّه هم باز آن خون ریخته شود پس دیگر تقیّه مشروعیتی ندارد، و به خدا قسم اگر شما را برای نصرت ما اهل بیت(علیهم السلام) فرا خوانند هر آینه گوئید: ما نصرتی نمی دهیم، چرا که در حال تقیّه می باشیم، و هر آینه تقیّه از پدران و مادرانتان نزد شما محبوبتر گردیده و اگر تحقیقاً قائم(علیه السلام) قیام کند به طلب نصرت از شما نیازمند نباشد و حتماً در شأن بسیاری از شما که اهل نفاق گردیده اید حدّ خدای را جاری خواهد کرد).(1)

خود قضاوت نمائید که مصیبت تا به کجاست؟!!

در تشخیص صحیح، زمان و مکان تقیّه عناوینی بیان گردیده و در مقابل آن هم، تحذیرات و ممنوعیت جدّی از طرف شارع مقدّس، مطرح می باشد. که تقیّه در جایگاه خود عملی گردد و الاّ مشمول آن تحذیرات می شود.

ص: 398


1- - تهذیب الأحکام: ج 6، ص 172.

از باب نمونه به این فرمایش امام باقر(علیه السلام) دقّت نمائید:

التَّقِیه فی کُلِّ ضَرُورهٍ و صٰاحِبُهٰا أعلَم بِها حیٖنَ تَنْزل بِه

(عنوان تقیّه در هر مقام ضرورت، شرعیّت دارد و صاحب و شخص آن مقام ضروری، از دیگران نسبت به عمل به تقیّه آگاهتر می باشد).(1)

پس وقتی که ضرورتی برای مسلمانی پیش آمد کرد، خود آن شخص از دیگران در استفاده و عدم استفاده از تقیّه آگاه تر می باشد، که نسبت به احوال خویش باید تقیّه کند یا متحمّل ضرر گردد که اگر در غیر موضع خود از آن استفاده گردد مورد عقاب واقع خواهد شد چونان کسی که بدون عذر با بودن آب برای نماز تیمّم کند.

مَسعده بن صدقه می گوید از امام ششم شنیدم که فرمود: و سُئِلَ عَن ایٖمٰان مَن یَلزَمُنٰاحقُّه و أخُوَّتُه کیفَ هوَ و بِمٰا یَثْبُتُ و بِمٰا یَبْطُل، فقٰال: اِنَّ الأیٖمٰان قَد یُتَّخذ علی وَجْهَین: اَمّٰا أحَدهُما فَهُو الَّذیٖ یَظْهَر لکَ مِن صٰاحِبِک فَاذٰا ظَهَر لکَ مِنْه مِثْل الَّذیٖ تقُول بِه أنْتَ حَقَّتْ ولاٰیَتُه و أخُوَّتُه اِلاَّ أنْ یَجیءَ مِنْه نَقْضٌ لِلَّذیٖ وَصَف مِن نَفْسه و أظْهَرَه لکَ فَاِنْ جٰاءَ مِنْه مٰا تَستَدلُّ بِه علیٰ نَقْضِ

ص: 399


1- - الکافی: ج 2، ص 219.

الَّذیٖ أظْهَر لکَ خَرَج عِندکَ مِمّٰا وَصَف لکَ و أظْهَر و کٰانَ لِمٰا أظْهَر لکَ نٰاقِضاً اِلاّٰ أنْ یَدَّعیٖ اَنَّه اِنَّمٰا عَمِل ذلِک تَقیَّهً و مَعَ ذلکَ یُنْظَر فیٖه فَاِنْ کٰان لَیْسَ مِمّٰا یُمْکِنُ اَنْ تکُونَ التَّقِیه فی مِثْله لَمْ یُقْبَل مِنه ذٰلِکَ لِانَّ لِلتَّقیه مَوٰاضِعَ مَن أزٰالَهٰا عَن مَواضِعِهٰا لَم تَسْتَقِم لَه، الحدیث (از حضرت سوال شد درباره ایمان شخصی که حقّ او و برادریش بر ما لازم و ملازم ما می باشد، که این معیار چگونه است و به چه چیز ثابت و به چه امری باطل می گردد؟ حضرت فرمودند: به درستی که ایمان بر دو وجه و دو صورت اتّخاذ می گردد: امّا یکی از آنها صورتی است که شخص ملازم برای تو ایمان خود را ظاهر می نماید و نشان می دهد که مؤمن است، پس اگر آنچه را ادّعا کرده ثابت نماید حقّ ولایت و برادری او بر تو ثابت می شود. مگر زمانی که نقیض آن را عمل نماید و ادّعای خویش را تخریب کند که در آن صورت از ایمان خارج شده و حقّی بر گردن تو ندارد مگر اینکه ادّعا کند آن عمل ناقض ایمان را از روی تقیّه انجام داده که در آن حال در توجیه او دقّت کن و بررسی نما که اگر از مواردی می باشد که تقیّه در آن راه ندارد، توجیهش پذیرفته نیست چرا که برای تقیّه مواضع و موقعیّتهای خاصی وجود دارد که هر آن کس آن را از جایگاه خویش منحرف کند اشتباه کرده و به غلط افتاده است).(1)

ص: 400


1- - الکافی: ج 2، ص 168، ح 1.

در فرمایشی دیگر امام عسکری از امام العارفین زین العابدین(علیهما السلام) روایت می نمایند که در کلامی فرمودند: هذهٖ أحوٰال مَن کَتَم فَضٰائِلَنٰا و جَحِد حقُوقَنا و سَمَّی بأسمٰائِنٰا و لَقَّب بالقٰابِنٰا و أعٰان ظٰالِمَنٰا علی غَصْبِ حقُوقِنٰا و مٰالَأَ عَلینٰا أعدٰائَنٰا و التَّقِیه لاٰتَزْعَجُه و المُخٰالَفَه علی نَفْسِه و مٰالِه و حٰالِه لاٰ تَبعثُه. فَاتَّقوا اللّه معٰاشِر شیٖعتُنٰا لاٰ تَسْتَعملُوا الهُوَینٰا و لاٰ تَقیَّه عَلیکُم و لاٰ تَسْتَعملُوا المُهٰاجَره و التَّقیه تَمنعُکُم (این است احوال کسانی که فضائل ما را کتمان نموده، و حقوق ما را انکار کرده و خود را به اسماء ما نامیده و به القاب ما ملقّب گشته است، و ظالمین بر ما را بر غصب حقوق ما یاری، و دشمنان ما را تقویت می نماید.

و عمل به اینگونه تقیّه او را ناراحت نمی نماید و ترس او بر جان و مال و احوالاتش، اجازه تحرّک به او نمی دهد. پس ای گروه شیعیان ما، تقوای الهی را پیشه کنید و خود را به تذلّل و خواری نکشانید در حالی که تقیّه ای بر شما واجب نگردیده و بر گردن شما نیامده و در بین خود تخاصم و معادات و دشمنی به پا نکنید در حالی که تقیّه شما را از دشمنی با خود منع می نماید).(1)

ص: 401


1- - تفسیر الأمام العسکری7: ص 463.

آری به راستی شیعیان باید برای مقابله با دشمنان خویش همدست شوند و اساساً اختلافات غیرشرعی و غیر اعتقادی خود را کنار گذاشته و از دشمن هم تقیّه ای ننمایند چنانچه حضرت می فرمایند: و در شکستن کمر ناصبیان مخالف معاند، از هر گونه قوّتی استفاده کرده و کلمه حقّه تشیّع را اعلاء ببخشید.

امام حسن عسکری(علیه السلام) در حدیثی دیگر از جدّ بزرگوارشان امیر عوالم(علیه السلام) می فرمایند: سَمعتُ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) یقُول: مَن سُئِلَ عَن عِلْم فکَتَمه حیثُ یَجِب اِظْهٰاره و یَزُول عَنه التَّقِیه جٰاءَ یَوم القِیٰامَه مُلْجَماً بِلجٰامٍ مِن النّٰار (از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: هر آنکس از او درباره علمی سوال شود و در حالی که اظهار آن علم واجب باشد و تقیّه ای در کار نباشد، و او آن علم را کتمان نماید، روز قیامت وارد می شود در حالی که به لجامی از آتش ملجم گشته و صورتش پوشیده شده است).(1)

و در حدیثی دیگر از امام عسکری(علیه السلام) که داستان اجازه ندادن برای ورود بعضی از شیعیان به خدمت حضرت رضا(علیه السلام) را بیان می نمایند، از جدّ بزرگوارشان امام هشتم نقل می کنند که در جواب آن جماعت فرمودند:

ص: 402


1- - تفسیر الأمام العسکری(علیه السلام): ص 319.

لِدَعْوٰاکُم اَنَّکُم شیعَهُ أمیٖرالمُؤمنیٖن عَلی بنِ أبیٖ طٰالِب(علیه السلام)، و یَحْکُم اِنَّمٰا شیٖعَتُه الحَسَن و الحُسین(علیهما السلام) و سَلْمانْ و ابُوذَر و المِقْداد و عمّٰار و مُحمَّد بنِ أبیٖ بَکر الَّذیٖنَ لَم یُخٰالِفُوا شَیئاً مِن أوٰامِرِه و لَم یَرتکِبُوا شیئاً مِن زَوٰاجِرِه فَامَّا أنتُم اِذٰا قُلتُم اَنَّکُم شیعَته و أَنْتُم فی أکثَر أعمٰالِکُم لَه مُخٰالِفُون مُقَصِّرُون فی کثیٖر مِن الفَرائِض و مُتهٰاوِنُون بِعَظیٖم حقُوق إخوٰانِکُم فی اللّه و تَتَّقون حَیثُ لاٰ تَجِب التَّقیه و تَتْرکُون حَیثُ لاٰبُدَّ مِن التَّقِیه، الحدیث

(زیرا شما ادّعای شیعه بودن حضرت امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام) را دارید، نفرین بر شما باد، حقیقتاً شیعه او حسن و حسین(علیهما السلام)و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و محمّد بن أبوبکر می باشند. آنان که در هیچ امری از اوامر حضرتش مخالفت ننمودند و مرتکب آزار او نشدند. امّا شما که می گوئید شیعه او می باشید در حالی که بیشترین اعمالتان مخالف با اوامر و خواسته های حضرت است. و در بیشترین واجبات تقصیر و کوتاهی می کنید و در حقوق بزرگی که از برادران دینی خود به گردن دارید سستی کرده و در مقامی که تقیّه واجب نیست، تقیّه می کنید و آنجا که از تقیّه ناچارید آن را ترک کرده و کنار می گذارید).(1)

ص: 403


1- - تفسیر الأمام العسکری7: ص 313.

حال چگونه است که بعضی به اسم تقیّه سبب منهدم شدن دین و تشیّع و کوتاه آمدن از ثوابت اعتقادیّه و یا هتک حرمت اهل بیت(علیهم السلام) و ترضّی بر دشمنانشان می شوند. یا حتّی موجب اذلال نفسی خود می گردند.

در حال که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ اللّه عَزَّوجلَّ فَوَّض اِلی المُؤمن أمُورَه کُلَّهٰا و لَم یُفَوَّض اِلَیه أن یَذِلَّ نَفْسه ألَم تَسْمَع لِقَول اللّه عزَّوجلَّ: و لِلّهِ العِزَّهُ و لِرَسُولِه و لِلْمُؤمِنین، فَالمُؤمِن یَنْبَغی اَن یَکُونَ عَزیٖزاً و لاٰ یکُونُ ذَلیٖلاً یُعِزُّه اللّه بِالأیٖمٰانِ و الأِسْلاٰم (به درستی که خدای عزّوجلّ امورات شخص مؤمن را به خود او واگذاشته در حالی که اذلال نفسش را بدو اجازه نفرموده و اجازه شرعی برای این کار صادر ننموده. آیا نشنیده ای که خدای عزّوجلّ می فرماید: و حال آن که عزّت مخصوص خدا و رسول و اهل ایمانست(1)، پس بدین ترتیب مؤمن سزاوار است که عزیز باشد و ذلیل نشود چرا که خداوند او را به ایمان و اسلام عزیز داشته).(2)

و مولای متّقیان در اهمیّت این امر فرمودند: سٰاعَهُ ذُلٍّ لاٰ تَفیٖ بِعزِّ الدَّهْر (لحظه ای ذلّت، به عمری عزّت جبران نتوان نمود).(3)

ص: 404


1- - منافقون: 8.
2- - الکافی: ج 5، ص 63.
3- - غرر الحکم و درر الکلم: ج 1، ص 434.

و در فرمایشی دیگر فرمودند: اِیُّهَا النّٰاس المَنِیَّه قَبْل الدَّنِیَّه، الحدیث (ای مردم، مرگ خود را قبل از دنائت و پستی قرار دهید).(1)

بدین معنی که زندگانی خود را با عزّت به سر ببرید و به انتها برسانید و اگر دنائتی به شما متوجّه گردید آنرا در حیات خویش جای ندهید چرا که مرگ با عزّت بهتر از زندگانی با ذلّت است.

چنانچه آقای آزادمردان عالم روز عاشورا فرمود:

المَوتُ خَیرٌ مِن رُکُوب العٰار *** والعٰار أولیٰ مِن دُخول النّار(2)

لذا بر مؤمنین لازم است سعی نمایند که در مقام اضطرار به تقیّه نمودن، قرار نگیرند و از خدای طلب این امر را بنمایند چنانچه در دعاء صادر شده از ناحیه مقدّسه آمده که: واجْعَلنٰا یٰا رَبِّ... مِمَّن لاٰ حٰاجَهَ لَه الی التَّقِیه مِن خَلقِک (و خدایا مرا قرار ده از کسانی که به تقیّه نمودن از خلق تو، محتاج نگردم).(3)

به هر حال اصل و بناء اوّلی شرعی، در بیان دستورات و قوانین الهی می باشد، که اگر در مواقعی ضروری، این بناء با مشکلات روبرو

ص: 405


1- - بحارالأنوار: ج 74، ص 284.
2- - ذریعه النّجاه: ص 138.
3- - مصباح المتهجّد: ص 415 ، البلد الأمین: ج 1، ص 308.

گشت، از طرف شارع مقدّس رخصتی ایجاد گشته به اسم تقیّه که به عنوان ثانوی، در ابلاغ دستورات و قوانین الهی، کاربردی جزئی و موقّت دارد، که البتّه به خاطر وجود اجواء و زمانهای سختی که در زمان معصومین(علیهم السلام) توسّط حکومت ها و دشمنان ایجاد می گردید، از این رخصت الهی بیش از هر زمانی استفاده می شده، و ائمه هدی(علیهم السلام) با بیان روایاتی چون: قٰال ابُو عَبداللّه(علیه السلام): یٰا أبٰا عُمَر اِنَّ تِسْعَهَ أعْشٰار الدّیٖن فی التَّقِیه و لاٰ دیٖنَ لِمَن لاٰ تَقِیَّه لَه (ای ابا عمرو به درستی که نُه دهم دین در تقیّه است و کسی که تقیّه ندارد دین ندارد)(1)، اذهان را به اهمیت تقیّه و جایگاه آن در شریعت اسلامی متوجّه می نمودند. علّامه مجلسی رحمه اللّه در بیان این حدیث می فرمایند: کَانَّ المَعنیٰ انَّ ثَوٰاب التَّقِیَّه فی زَمٰانِنٰا تِسْعَه أضْعٰاف سٰائِر الأعْمٰال (معنای این حدیث بدین منظور است که در زمان ما ثواب تقیّه نُه برابر ثواب سائر اعمال عبادی دیگر است).(2)

و به تعبیر دیگر ثواب اعمال متدیّنین به ده برابر مضاعف می گردد، چونان کسی که حسنه ای انجام دهد ولی ثواب ده برابر گردد و ثواب تقیّه

ص: 406


1- - الکافی: ج 2، ص 217، ح 2.
2- - بحارالأنوار: ج 75، ص 423.

نُه دهم آن همه ثواب هائی است که مؤمن کسب نموده است چرا که تقیّه بسیار سخت می باشد و صبر بر آن و تلخی تحمّل آن، عللی گردیده که ثواب تقیّه چنین شود.

پس معنا چنین نمی شود که بگوئی تقیّه نه دهم اصل دین است تا گفته شود که پس نماز و روزه و حجّ و غیر آن در کجای دین قرار دارد؟!!

بلکه معنا اینست که ثواب عمل تقیّه نُه دهم ثواب بقیّه اعمال است.

لذا امام فرمود که نه دهم دین در تقیّه است و نفرمود تقیّه نُه دهم اصل دین است.

حال اگر کسی بیاید و بخواهد مفهوم این عنوان را منحرف کرده و به صورتی معنا نماید که آن عنوان را اصل دین تلقّی کند نه عنوان ثانوی خاصّ، و دسته ای از روایات تقیّه را بر سر نیزه کند و جار زند و دسته ای دیگر را مخفی سازد و اصلی را بنا گذارد که قواعد و احکامی از او استنباط گردد که مخالف با اصول علمیّه شیعیّه باشد، این حرکت امری نیست مگر نگاهی و نظری ظاهربین در دستورات دینی، بدون در نظر گرفتن دواعی و علل صدور دسته ای از روایات، در برهه های خاصّ زمانی، که این نوع حرکت، دین را به قهقهری کشانده و به نابودی رهنمون می شود.

ص: 407

به این روایت از باب مثال دقّت کنید:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِیّٰاکم و ذِکْرُ عَلیٍّ و فٰاطِمَه فَانَّ النّٰاس لَیْس شَیءٌ أبْغَض اِلَیْهم مِن ذِکر علیٍّ و فٰاطِمه(علیهما السلام)(بر حذر باشید که یادی از علی و فاطمه نمائید چرا که به درستی مخالفین امری نزد آنان از یاد علی و فاطمه(علیهما السلام) مبغوض تر نمی باشد).(1)

حال آیا صحیح است که این حدیث را بر ظاهر و اطلاقش حمل کرده و مردم را از ذکر و یاد امیر عالم و خاتون دو سرا(علیهما السلام)محروم داشته و تمامی محافل و خُطب و کتبی که در مقام ذکر آن بزرگواران است را ممنوع و تحریم نمائیم؟!!

قطعاً جواب، منفی می باشد، چرا که این حدیث شریف در زمانی خاصّ و جوّی سنگین، که امر به تقیّه را از حضرات، نسبت به شیعیانشان می طلبیده، صادر گشته است، که به تعبیری حدیث مذکور حدیثی است موضوعی که در شأنی از شئون صادر شده است. و چنانچه در قرآن بحث محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عامّ و خاص مطرح است، در روایات هم همینطور می باشد که پس از فحص

ص: 408


1- - الکافی: ج 8، ص 159.

تامّ بدانیم کدام روایت منسوخ شده و در چه برهه ای از زمان کارآمد بوده است.(1)

امّا در زمان ما که به حمد اللّه تعالی آن محذورات مرتفع گردیده، از ذکر و یاد آن بزرگواران، محذوری به وجود نمی آید، که از آن نهی شویم، بلکه امر عود و برگشت به حکم استحبابی ذکر آن بزرگواران می نماید.(2)

همچنین است امر، نسبت به بحث تقیّه و روایات صادره در شأن آن قاعده فقهیّه، که در این زمان چون ظروف صعب و مشکلات موجوده، اگر نگوئیم به کلی بلکه جُلّ آن برطرف شده است، و دنیا چونان دهکده ای گردیده که همگان از حال یکدیگر و اعتقادات و تفکّرات هم باخبرند. که اگر در صدد کتمان این حقیقت برآئی، مکابره ای محض و زورگوئی پستی خواهد بود. لذا مرجع کبیر آیت اللّه العظمی سیّد محمّد حسن بجنوردی رحمه اللّه در کتاب خویش چنین می فرماید که: و هذٰا الّذیٖ قُلنٰا مِن أستِحبٰابِ التَّقیه أو وجُوبهٰا کانَ فی الأزمِنَهِ السّٰابِقَه فی أیّٰام سَلاطیٖن الجَورِ الّذی رُبَمٰا کانَ تَرکُها یَنْجَر اِلی

ص: 409


1- - قوانین الأصول: ص 280.
2- - برای اطّلاع بیشتر از موضوع اهمیّت ذکر اهل بیت(علیهم السلام) و استحباب آن به کتب ولایه المتّقین نوشته مرحوم ابرقوئی ص 216 و شرح زیارت جامعه کبیره نوشته مرحوم شیخ احمد أحسائی ج 1، ص 184 و ج 4، ص 51 رجوع فرمائید.

قَتْل الأِمام(علیه السلام) أَو اِلی قَتلِ جَمٰاعَه مِن المؤمنیٖن و اَمَّا فی هذهِ الأَزمِنَه بِحَمداللّه حَیْثُ لاٰ مَحذُور فی العَمَل بِمٰا هوَ الحَقّ و مُقْتضیٰ مَذْهبِه فی العِبٰاداتِ و المُعٰامَلات، فَلاٰ یُوجَد مَوضُوع لِلتَّقِیه (این مطالبی که بیان شد در استحباب یا وجوب عنوان تقیّه، در زمانهای گذشته، در ایام سلطنت پادشاهان جوری بوده است که اگر تقیّه ترک می شد، چه بسا منجر به کشته شدن امام(علیه السلام) یا کشته شدن عدّه ای از مؤمنین می گردید. و امّا در این زمانها که به حمد خدا در عمل به معتقدات حقّه و مقتضای اوامر مذهب در عبادات و معاملات محذوری و مانعی وجود ندارد، پس برای تقیّه نمودن اصلاً موضوعی باقی نمی ماند تا حکمی به او متعلّق گردد).(1)

اگر سؤال شود که: حسب روایت ثقه الأسلام کلینی رحمه اللّه، تقیّه با گذشت زمان و نزدیک شدن امر فرج حضرت(علیه السلام)، مرتفع که نمی گردد بلکه شدیدتر و سخت تر هم می شود؟ چرا که حضرت جعفر بن محمد(علیهما السلام) فرمودند: کُلَّما تَقارَب هذٰا الأَمْر کان أشَدَّ لَلتَّقِیه (هر آنچه زمان امر فرج نزدیکتر می گردد، امر سخت تر می گردد برای تقیّه).(2)

ص: 410


1- - القواعد الفقهیّه: ج 5، ص 54.
2- - الکافی: ج 2، ص 220.

در جواب می گوئیم: مقصود از این روایت، اشتداد حاجت و احتیاج بیشتر به تقیّه است به لحاظ مجموع، نه به لحاظ زمان متأخر از زمان متقدّم ضرورتاً.

به عبارت واضح تر: در این زمانه ما اجمالاً، تقیّه اصلاً مجوز شرعی ندارد و احتیاجی هم به او نیست. ولی چه بسا در آینده مجوّزات شرعیّه ای برای او مهیّا گردد. و در زمانی پس از آن باز، محذورات کنار رفته و مسوّغی برای تقیّه در دست نباشد و همچنین تا زمان ظهور.

پس به این ترتیب به لحاظ مجموع، ظروف زمانی نزدیک به فرج و زمان ظهور مقدّس، تقیّه را بیش از هر زمانی خواهان است.

نه اینکه ارتفاع اطلاقی تقیّه در بعضی از ازمنۀ ممکن نباشد و محال گردد چرا که روایت این معنا را ادّعا ننموده.

علاوه بر این که زمان مقدّماتی ظهور مبارک، تقیّه اجمالاً منتفی می گردد لذا خراسانی و یمانی به تمام صراحت و آشکارا خروج نموده و حقّ را مطالبه می نمایند. و همین خروجی که مؤید از طرف شرع مقدّس هم می باشد، خود علامتی بر انتفاء اجمالی تقیّه در آن برهه زمانی می باشد و اگر عنوان تقیّه منتفی نبود آنان خروج ننموده چرا که در این فرض، خروجشان حرام بوده فضلاً از اینکه مشروع باشد. و در روایات به جای مدح

ص: 411

و تأییدشان مذمّتهائی شامل حالشان می گردید.(1) پس بدین ترتیب مقصود از روایت صادقی(علیه السلام) در اشتداد احتیاج به تقیّه، به نحو استطراد استمراری نمی باشد بلکه متقطّعه و زمانی دون زمانی است.

سپس باید دانست که حدیث شریف در باب غیبیّات صادر شده نه در باب احکام، پس حکم شرعی خاصّی را افاده نمی کند. در حالی که ما در بحث تقیّه و وجوب و حرمت آن ملتزم به روایات احکام تقیّه می باشیم، که شرائط آن عنوان را بیان و تقیید فرموده، که اگر محقّق شود، تقیّه واجب می گردد و الاّ خیر، بلکه احیاناً حرام هم می شود.

پس این تکلیف ماست نه سلسلۀ اخباری که از غیبیّات بگوید. و ممنوعیّت ترک تقیّه اگر بخواهد مستند به این روایت باشد، شبیه به دعوی منع اقامه عدل در دوران غیبت است، که استناد به روایتی می کند که می گوید ظهور واقع نخواهد شد مگر اینکه زمین پر از ظلم و جور گردد و اگر تو عدل نسبی را اقامه کنی تأخیر در ظهور خواهی انداخت. که صد البتّه سخافت و بطلان این دو استدلال احتیاج به کلام و بحث ندارد.

ص: 412


1- - برای اطلاع بیشتر از این موضوع به کتاب الأمام المنتظر(علیه السلام) نوشته آیت اللّه سیّد علی حسینی صدر و دیگر کتب مهدویت رجوع فرمائید.

اگر سوال شود که: نسبت به این حدیث رضوی(علیه السلام) که معنای او در وجوب تقیّه به نحو اطلاقی قبل از خروج امام زمان(علیه السلام) است، آنجا که حضرت ابوالحسن(علیه السلام) فرمودند: لاٰ دیٖنَ لِمَنْ لاٰ وَرَع لَه، و لاٰ ایٖمٰان لِمَن لاٰتَقیَّه لَه، اِنَّ اکْرَمَکُم عِنداللّه أعْملکُم بِالتَّقِیه. فَقیٖل لَه: یَابن رسُولِ اللّه اِلی مَتیٖ؟ قال: اِلی یَوم الوَقْت المَعْلُوم و هوَ یَوم خُرُوج قائِمنٰا أهْل البَیْت، فَمَن تَرکَ التَّقِیه قَبل خُروج قٰائِمنٰا فَلَیسَ مِنّٰا (کسی که پرهیزکار نباشد دین ندارد، و کسی که تقیّه نکند ایمانی ندارد. به درستی که باشرافت ترین شما نزد خداوند کسی است که بیشتر به تقیّه عمل می نماید. گفته شد: ای فرزند رسول خدا تا چه زمانی؟ حضرت فرمود: تا روز وقت معلوم که آن روز خروج قیام کننده اهل بیت باشد، پس هر آنکس قبل از خروج قائم ما تقیّه را ترک گوید، از ما نمی باشد)(1)، چه می گوئید؟

در جواب عرضه می داریم: برای اثبات این ادّعا که وجوب تقیّه همیشگی می باشد، دلیلی قانع کننده به دست ندارید، با اینکه در بعضی موارد حرمت آن هم ثابت شد و گاهی کراهت یا مباح بودن آن به اثبات رسید. پس این روایت و امثال آن، بر این معنی حمل می گردد که اگر کسی، قبل از خروج حضرت(علیه السلام) تقیّه واجب، آن زمانی که

ص: 413


1- - کمال الدّین و تمام النّعمه: ص 371.

واجب است را، ترک کند، از این خانواده و از شیعیانشان به حساب نمی آید، نه اینکه اگر کسی تقیّه مستحبّه یا مباحه یا مکروهه را ترک گفت، هم از آنان نباشد.

به عبارت دیگر: به درستی اگر موضوع تقیّه به حدّ وجوب رسید تقیّه واجب می گردد و ترک آن حرام است و اگر کسی از روی تعمّد آن را ترک کند مرتکب فعل حرام شده و از شیعیان آن حضرات، بلاشکّ به حساب نیاید.

و اگر چه ظاهر حدیث در مقام تحذیر از ترک تقیّه در خصوص خروج قبل ظهور حضرت(علیه السلام) می باشد، ولی اگر کسی بر احادیث ایشان(علیهم السلام) واقف باشد و معانی آن را درک کند، می فهمد که اقتران ذکر تقیّه از آن بزرگواران به امر خروج به نحو مقابله است. یعنی آنانی که قبل از خروج حضرت قُوا و امکانات و لشکرها بپا می کنند و شعار دعوت به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را سر می دهند، ولی در باطن هدفشان از اسقاط حکومت ها، تسلیم سلسله و حکومت اصلی به دست اهل بیت(علیهم السلام)، نمی باشد. و هر چه می کنند اگر چه به ظاهر ادّعائی اینگونه دارند، ولی در حقیقت برای خود و منافع شخصی دست و پا می زنند چنانچه بنی العبّاس در شأن بنی امیّه لعنهم اللّه انجام دادند و بسیاری از شیعیان هم خدعه و نیرنگ آنان را باور کرده و گمان نمودند که اینان قصدشان سرکار آوردن معصومین(علیهم السلام) است و می خواهند حکومت اهل بیت(علیهم السلام) را به راه اندازند.

ص: 414

در حالی که بعضی از آنان چون محمّد بن عبداللّه محض ادّعای مهدویت نمودند و از فرصت ها استفاده کردند تا به اغراض نفسانی دست پیدا کنند.

ولی در مقابل ائمه هدی(علیهم السلام) شیعیان خویش را از آنان و نیرنگهایشان بر حذر و مطلّع می نمودند. لذا این عنوان تقیّه را در شأن خروج بر علیه حکومت ها و تا زمان خروج اصلی حضرت حجّت(علیه السلام) ، مطرح کرده و آنان که تا قبل از زمان خروج اصلی، تقیّه را ترک و بدون امر و اذن حضرات خروج کنند از ما نیستند. اما اگر به اذن ما خروج نمایند تقیّه ای واجب نیست و تحذیری ندارد و مذمّتی در شأن او هم بیان نمی گردد.

لذا امام ششم فرمودند: لاٰ أزٰالَ أنٰا و شیٖعَتی بِخَیر مٰا خَرج الخٰارجیٖ مِن آل مُحمَّدٍ(علیهم السلام) و لَوَددتُ انَّ الخٰارِجی مِن آلِ مُحمَّد(علیهم السلام) خَرجَ و عَلیَّ نَفَقَهُ عیٰالِه (من و شیعیانم دائماً در خیر زندگی می کنیم مادامی که شخص خروج کننده از آل محمد(علیهم السلام) خروج کند و هر آینه دوست داشتم که شخص خروج کننده از آل محمد(علیهم السلام) خروج می کرد و بر عهده من نفقه عیال او می آمد و من متقبّل آن می شدم).(1)

ص: 415


1- - وسائل الشّیعه: ج 11، ص 39.

که به همین حدیث مثلاً قیام زید بن علی را تصویب می نمایند، چنانچه تصویب تصدّی فقهاء عدول جامع شرائط، در زمان غیبت، برای تأسیس حکومت و دولتی، که به اعتبار اذن آنان، از جانب حضرت ولی عصر(علیه السلام)، بنا بر قول به اینکه عمومیّت وظیفه فقهاء عدول، این مورد را هم شامل می شود را، می نمایند.

به هر حال، اهل علم و فضل و تحقیق می دانند که فرمایشاتی چون: لا دیٖنَ لِمَن لاٰتَقیَّه لَه و یا لاٰ ایٖمٰان لِمَن لاٰ تقیَّه لَه، درباره اشخاصی صادر شده که اصلاً معتقد به شرعیّت وجود حکم تقیّه نمی باشند. نه اینکه آن کسی که عمل به تقیّه نمی نماید، چون وقت عمل به آن عنوان نرسیده، دین ندارد و ایمان ندارد.

لذا حضرت رضا(علیه السلام) با فرمایش: فَمَن ترک التَّقِیه قَبْل خُروُج قائِمنٰا فَلَیس مِنّٰا، به همین معنی اشاره دارند که اگر تقیّه واجبه ای رخ داد و کسی ترک آن گفت و ادّعای ارتفاع حکم تقیّه را قبل از خروج حضرت(علیه السلام)داشت، از ما نمی باشد. و این معنا، زمانی که صدر روایت: لاٰ ایمٰانَ لِمَن لاٰ تَقیَّه لَه، به آن عبارت منظّم گردد، به دست می آید. و بالخصوص قید: قَبْل خُروُج قائِمِنٰا، امر را به نحو واضح تجلّی می دهد. چرا که در زمان خروج، حکم

ص: 416

تقیّه دیگر مرتفع می گردد، و ما حضرات هم با تارکین عنوان تقیّه همراه می شویم. ولی تا خروج اصلی صورت نگیرد، تقیّه با احکام خود برپاست و متدیّنین باید به آن عنوان و احکامش معتقد بمانند.

پس حدیث رضوی ناظر به حکم است نه موضوع، و شکّی نیست که تا موضوع تقیّه برجاست، احکام او هم برپاست.

علاوه بر این که ما حدیث را بر خصوص تحذیر از خروج و برپا کردن انقلاب، به غیر اذن اهل بیت(علیهم السلام) ، حمل کردیم که از قوّت و فقه الحدیث الصحیح و درایه خالی نمی باشد.

به هر حال آن سؤال که به نحوی ادّعای بر وجوب تقیّه تا زمان ظهور و خروج را می رسانید، بدون دلیل و استدلال مطرح گردیده که به حمد اللّه جواب شافی و کافی به او داده شد.

لذا ما در عنوان و بحث بیان اعتقادات ولائی برائی شیعی، مانعی شرعی از جهت تقیّه یا عنوانی دیگر، نمی بینیم. چرا که در واقع سالبه به انتفاء موضوع است. به این دلیل که نه ما و نه غیر ما، متحمّل ضرری معتدٌّ به از بابت این جهت نشده. خصوصاً با وضع کنونی عالم، که اگر شما هم حقائق دینی شیعی را مخفی بسازی دیگران و دشمنان از تمامی آنها باخبرند. و چه نیکوست اگر آزادمردانه از مقدّساتمان دفاع کنیم و آنها را رواج دهیم.

ص: 417

و این امر مسلّم و معلوم است که اگر شیعه سکوت کند و یا با شجاعت حقائق دینی تاریخی را بیان نماید، نزد دشمنان مساوی است. چرا که آنها از اساس با شیعه مشکل داشته و در مقام ریشه کن کردن آن، از قدیم الأیام بوده است. علاوه بر اینکه بسیاری از این خونریزی ها و نزاعات در عالم بر اساس معادلاتی سیاسی اقلیمی است که با مراجعه به تاریخ و خصوصاً نیمه دوّم قرن حاضر، مطالب به وضوح معلوم همگان می گردد. علاوه که اگر این کشتارها و تاراج بردن ها بر اساس دفاع از دین و بیان اعتقادات باشد، امریست پسندیده، چرا که ما باید فدای دین گردیم نه دین فدای ما.

خداوند متعال در کتابش می فرماید: الّذیٖنَ آمَنُوا و هٰاجَرُوا و جٰاهَدُوا فی سَبیلِ اللّه بِاَمْوٰالِهِم و أنْفُسِهِم أعظَمُ دَرَجَهً عِنداللّه و أولئِکَ هُمُ الفٰائِزُون (آنان که ایمان آورده و از وطن هجرت کرده و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند).(1)

که یکی از مصادیق و بلکه اتمّ مصادیق دفاع از دین و اعلان اعتقادات و بروز و حفظ شعائر الهی، زیارت حضرت اباعبداللّه

ص: 418


1- - توبه: 20.

الحسین(علیه السلام) است که در راه احیاء آن، این دو عنوان انفاق و دفاع از اعتقادات حقّه، به مال و جان، اگر چه مورد مذمّت و اذیّت دشمنان هم قرار گیرند، مطرح است.

لذا امام ششم در شأن آنان در ضمن جملاتی چنین می فرماید: یٰا مَنْ خَصَّنٰا بِالکَرامَه ... اِغْفِرلیٖ و لِأخْوٰانی و زُوّار قَبر أبیٖ عبداللّه الحُسَین بن عَلیّ(علیهما السلام) الّذیٖنَ أنْفَقُوا أمْوٰالَهم و أشْخَصُوا أبدٰانَهم رَغْبَهً فی بِرِّنٰا... و غَیْظاً أدْخَلُوه علی عَدوِّنٰا أرٰادُوا بِذلِکَ رِضْوٰانِک ... اللّهمَّ اِنَّ اعْدٰائَنٰا عٰابُوا عَلَیهم خُروجُهم فَلَم یَنْهَهم ذٰلِک عَن النُّهُوض و الشُّخُوص اِلینٰا خِلاٰفاً عَلَیهِم ... یا مُعاویَهلاٰ تَدعْهُ لِخُوفٍ مِن أحَدٍ فَمَن تَرَکَه لِخَوفٍ رَایٰ مِن الحَسرَهِ مٰا یَتَمنّٰی انَّ قَبرَه کانَ عِنْده (ای خدائی که ما را به کرامت خویش مخصوص گردانیدی، مرا و برادرانم و زوّار قبر ابی عبداللّه الحسین(علیه السلام) را بیامرز، آنان که مال خویش را در راه ما انفاق نموده، و خود را در مقابل دید همگان به خاطر رغبتی که در محبّت به ما داشته، قرار دادند و به خاطر رضای تو غیظ و غضب را در قلوب دشمنان ما وارد نمودند بار خدایا به درستی که دشمنان ما بر آنها به این خروجشان و حرکت اعتقادیشان آنها را مورد عتاب و عیب جوئی قرار می دهند و لیکن آنان از حرکت و به میدان آمدن و به سوی ما حرکت نمودن را به خاطر مخالفت با آنان، رها ننموده.

ص: 419

ای معاویه بن وهب زیارت حضرت را رها مکن به خاطر ترسی که بر تو از کسی عارض می گردد که هر آن کس به خاطر ترس خویش آن زیارت را رها کند حسرتی می خورد که آرزو می کند قبر ایشان نزد او بود).(1)

نکات حدیث:

1- انفاق به اموال و ابدان و جان ها در راه ولایت آل اللّه(علیهم السلام) .

2- دشمن را به غیظ درآوردن و عصبانی نمودن به خاطر دفاع و ترویج از اعتقادات حقّه.

3- عیب جوئی دشمن، که در طول تاریخ بوده، و لیکن شیعه دست از عقیده و تبلیغ آن بر نداشته است.

و یا فرمایش مولا که فرمودند: شیعیان ما کسانی هستند که یَبذلُون اَنْفُسهم و أموٰالَهم فیٖنٰا (جان های خویش و اموالشان را در راه ما بذل و بخشش می نمایند).(2)

آری به راستی دفاع از کیان اعتقادی شیعی که یکی از مظاهر آن زیارت حضرت سیدالشّهداء(علیه السلام) است تا بدینجا، مورد عنایت حضرات(علیهم السلام) قرار گرفته، که حتّی دستور به احیاء آن را تا پای جان و فدا نمودن خون شیعیانشان داده اند.

ص: 420


1- - مستدرک الوسائل: ج 10، ص 231.
2- - بحارالأنوار: ج 44، ص 287.

چنانچه در بحث کشته شدن در راه زیارت حضرت ابا عبداللّه(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اوَّلُ قَطْرهٍ مِن دَمِه یُغْفر لَهٰا کُلُّ خَطیٖئَه، الحدیث (اولین قطره خونی که از او ریخته شود در این راه، تمامی گناهانش بخشیده می شود).(1)

در این مقام فرمایش علاّمه أمینی رحمه اللّه را متذکّر گشته، که در تعلیقه خویش بر روایت باب هشتاد و هشتم کتاب کامل الزّیارات چنین می فرمایند:

ذَهَب غَیر وٰاحِدٍ مِن الفُقهٰاء المُحقِّقین اِلی جوٰاز زیٰارَهِ الحُسَین(علیه السلام) مَع أیِّ خَوفٍ و ضَرَر لِأطلاٰقِ النُّصُوصِ کمٰا مَرَّت فی بٰابِهٰا البٰابُ الخٰامِس و الأربَعیٖن و لَعلَّ التّٰاریٖخ یَملیٖ عَلینٰا دروُساً مِن عَملِ الأصْحٰاب علی عَهدِ الأئِمَّه(علیهم السلام) مُنْضَمَّه بَتَقریرِهم لَه یُؤکدَّ مٰا أختٰارَه المحقِّقون و لَقَد حَمَل اِلینٰا عَن أولئِک اَنَّهم مٰا صَدَّهُم عَن قَصْد مَشهَد الحُسَین(علیه السلام) مٰا کٰا بَدُوه مِن المُثْله و التَّنکیٖل و العُقوبَه بِحَبسٍ و ضَربٍ و قَطْعِ یَدٍ و هَتْکِ حُرمَه و قٰابَلُوهٰا بِجَأشٍ طٰامِن و لُبٍّ رٰاجِح و شَوقٍ مُتأکَّد و هذٰا کتٰابُنٰا یَنْطِقُ عَلیکَ بِالحَقِّ فی حدیثٍ مَرَّ فی البٰابِ الخٰامِس و الأربَعین فی زِیٰاره أبنِ بُکَیر و اتیٰانِه لَهٰا مِن أرَّجٰان مِن بِلاٰد فٰارِس خٰائفاً مُشْفِقاً مِن السُّلطٰان و السُّعٰاه

ص: 421


1- - الخصائص الحسینیّه: ص 276، کامل الزّیارات: باب 44، ص 263.

و أصحٰاب المَسٰالِح و هوَ مِن فُقهٰاء الطّٰائِفَه کمٰا فی رِجٰال الکشّی و فیمٰا یَأتی فی البٰابِ الحٰادیٖ و التِّسعیٖن مِن حَدیثِ زیٰارهِ مِثل مُحمَّد بن مُسْلم علی خَوفٍ و وَجَلٍ، و هوَ اَکبرُ ثِقَه فی الطّٰائِفَه عَدَّه الصّٰادِق(علیه السلام) مِن أوتٰاد الأرضِ و أعلاٰم الدّیٖن و فی کِلاٰ الحَدیثیٖن فَضْلاً عَن تَقْریٖر الأِمام(علیه السلام) لِفِعلِهما بَیٰان ثَوابٍ جَمیٖل لَهُما بِذلکَ و نَصَّ علیٖ انَّ مٰا کٰانَ مِن هذٰا أشَدّ فَالثَّواب علی قَدر الخَوف.

و فی حَدیٖث مَرَّ فی زیٰارَهِ مِثل الحُسَین اللَّیثیٖ الکُوفی الّذی أطبَقَ الأصحٰاب علیٰ ثِقَته و جَلاٰلَتِه فی زَمٰان بَنی مَروٰان فی الشِّده و خَوفِ القَتل و تَلفِ النَّفس کمٰا صَرَّح بِذلکَ فی حدیٖثه و یَدلُّ علیٰ مُختٰار المحِقِّقیٖن حدیثِ هِشٰام بن سٰالِم الثِّقه الجَلیٖل المَرویِّ عنِ الصّادق(علیه السلام) بِطُولِه فی البٰاب الرّٰابع و الأربَعیٖن مِن الکِتٰاب و فیٖه تَفْصیٖل بَیٰان ثُوابٍ عَظیٖم لِمَن یُقتَل دونَ الحُسَین(علیه السلام) و أجْرٍ جَمیٖل لاٰیُسْتَهٰان بِه لِمَن حُبِس فی اِتْیٰانِه و جزٰاءٍ جَزیٖل لِمَن ضُربَ بَعد الحَبْس فی قَصْد مَشْهَدِه اِذَن فَلاٰنُدحَه مِن تَعمیٖم الحُکم علی جَمیٖع مٰا ذُکِر و اِنْ صعَّد و صوَّت فیٖه المُهمْلجُون (بسیاری از فقهاء محقّق به جواز زیارت حضرت اباعبداللّه(علیه السلام)، با هرگونه خوف و ترس وضرری فتوا داده، چرا که روایات

ص: 422

زیارت ایشان مطلق است و قیدی ندارد چنانچه در باب چهل و پنجم کتاب گذشت.

و شاید تاریخ برای ما دروسی از عمل اصحاب در باب زیارت را در زمان های ائمه(علیهم السلام) بیان نماید، که به همراه آن نوع عملکرد، تقریر حضرات را به همراه داشته. که مختار محقّقین را در جواز به نحو اطلاق تأکید می نماید.

و به دست ما رسیده که آنان چگونه زیارت حضرت را قصد می کردند و انواع رنجها از مُثله شدن و تنبیهات و عقوبتها، چون به زندان افتادن و کتک ها خوردن و دست قطع شدنها و هتک حرمت ها، آنان را از قصد و عملکردهایشان مانع نمی گشت.

بلکه با آرامش خاطر و قلبی مطمئن و شوقی فراوان، آن آزار و اذیّت ها را جواب گفته و مقابله می کردند.

و این است کتاب کامل الزّیارات که حقائق را گویا شده چنانچه در حدیث باب چهل و پنجم در زیارت أبن بکیر و آمدنش از ارّجان فارس، در حالی که با ترس و شفقّت از پادشاه و سلطان و جاسوسان و مسلّحین، برای زیارت آمده بود، گذشت. در حالی که او یکی از فقهاء طائفه شیعی بوده چنانچه در رجال کشی آمده است.

ص: 423

و یا آنچه در باب نود و یکم از حدیث زیارت محمّد بن مسلم با ترس و وجل می آید. در حالی که او یکی از بزرگترین ثقات طائفه شیعه بوده که امام صادق(علیه السلام) او را از اوتاد روی زمین و بزرگان دین معرفی می نمایند. و در هر دو حدیث، علاوه بر تقریر امام،(علیه السلام) عملکرد آن دو بزرگوار را، بیان ثواب جمیلی است برای آن دو، به خاطر زیارتی که با ترس و وحشت انجام دادند. و در روایت است، که چه عملی از این کار بزرگتر، که ثواب به قدر خوف و ترس عطا می شود.

و در حدیثی که در بیان زیارت مثل حسین لیثی کوفی گذشت، که تمامی اصحاب هم بر وثاقت و جلالت او در زمان بنی مروان، متّفق می باشند، که با شدّت ترس و خوف از کشته شدن و تلف جان و نفس، چنانچه در حدیث است، به زیارت رفت. و بر اختیار و رأی محقّقین، در جواز زیارت با ترس و وحشت، حدیث هشام بن سالم، ثقه جلیل، که از امام صادق(علیه السلام) در باب چهل و چهارم کتاب روایت می کند، دلالت دارد.

که در آن حدیث تفصیل بیان ثواب عظیم برای آن کسی که در راه حضرت کشته شود و اجر جمیلی برای آن کس که در راه زیارت حبس و زندانی گردد و جزاء جزیلی برای کسی که بعد ازحبس مورد ضرب و شتم قرار گیرد، وجود دارد.

ص: 424

پس در این هنگام، چاره ای جز، تعمیم حکم جواز زیارت، با تمامی آن شرائطی که در روایات گذشت، نداریم. و اگر چه بعضی را خوش نیاید).(1)

و حتّی در مقام اقامه تعزیه و عزاداری بر جنابش، به هر صورتی که شکل گیرد، فقهاء کبار چون شیخ خضر بن شلال آل خدّام العفکاوی، دستور به جواز و برپائی آن داده تا به این واسطه جریان و دستگاه مقدّس حسینی(علیه السلام) زنده بماند تا دین به واسطه یاد آن سرور، زنده بماند.

به این عبارت شیخ عنایت فرمائید: و دَعویٰ وجُود الدَّلیٖل علی حُرمَه اللَّطم و الرَّقص و الجَزع مُطلقاً، فی حَیِّز المَنع کدعْویٰ انَّ اللَّطم المُشْتمِل علی الجَزَع و ضَررِ النَّفس و صُورَه الرَّقْص مُحرَّمٌ حتّی فی تَعْزِیه الحُسَین(علیه السلام) الّذی قَد یُسْتَفٰاد مَن النُّصوص الّتی مَنْها مٰا دلَّ علی جَوازِ زیٰارَته و لَو مَع الخَوفِ علی النَّفس، جَوٰاز اللَّطمِ عَلیه و الجَزَع لِمُصٰابِه باَیِّ نَحوٍ کٰان و لَو عَلِم اَنَّه یمُوتُ مِن حیٖنه فَضْلاً عمّٰا لاٰ یَخْشیٰ مِنْه الضَّرر علی النَّفْس (و ادّعای وجود دلیل، به حرمت بر سینه و سر زدن و هروله کردن و جزع و بی تابی به نحو مطلق کاملاً ممنوع است و گزاف گوئی است. مثل ادّعای بر این مطلب که به درستی، لطم و بر سر و سینه زدن که مشتمل بر جزع و بی تابی و ضرر رساندن به نفس و هروله و

ص: 425


1- - کامل الزّیارات: ص 478.

ایجاد هیجان در عزا حتی در عزای حسینی(علیه السلام)، حرام شده است. که این نوع ادّعا هم در ممنوعیّت محض و حیّز منع می باشد.

چرا که از روایات، جواز زیارت با ترس و وحشت بر جان خویش، جواز لطم بر آن سرور و جزع بر مصائب ایشان به هر نحوی و شکلی که صورت بگیرد، و اگر چه عزادار، علم و یقین بر مرگ خود در حین عزاداری پیدا کند و بداند که به سبب اینگونه اقامه عزا، جان خود را از دست می دهد، استفاده می گردد. تا چه رسد به نحوه اقامه عزائی که ضرری را بر نفس خویش، احتمال ندهد و از آن هراسی نداشته باشد.

و در ادامه ایشان بیان می دارند که منظور از این نوع حرکات خصوصاً ایجاد هیجان و هروله در عزا، نباید چونان حرکات طغامی باشد که منافع دنیوی خویش و تهییج شهوات حیوانی خود را منظور داشته اند. آنانی که خود را شبیه اصحاب مصائب می کنند، مصیبت زدۀ آقائی هستند که: یَحِقُّ لَه عَطَّ القُلُوب فَضْلاً عَن الأبْرٰاد و سَیلاٰنِ النُّفوس فَضْلاً عَن الدُّموع الهَتٰان، و خَمشِ الوُجُوه و ادمٰاء الأبدٰان (سزاوار است قلوب بر او فنا گردند به جای آن که آرام گیرند و از اقامه عزا بر او خنک گردند، و نفوس برای او از قالب اجسام سرازیر گردند به جای

ص: 426

اشک های سیل آسائی که در عزای او ریزان شوند، و صورت ها خراشیده و ابدان غرق در خون شوند).(1)

آری شعائر حسینیّه یکی از آن مصادیقی است که می توان با احیاء آن دین و اساس دین را برپا نمود و زنده نگه داشت. لذا در سیره مسلّمه اصحاب حضرات معصومین(علیهم السلام) و بالأخص اصحاب حضرت سیدالشّهداء(علیهم السلام) این امر را به وضوح می نگرید، که با فدا نمودن مال و جان و زندگی خویش در برپائی امر دین، لحظه ای کوتاهی نکرده، که در قسمت بحث اشخاصی که تقیّه را ترک نمودند تا اصل دین ضربه نخورد، بدان امثله اشاراتی خواهیم نمود. علاوه بر اینکه وقتی مصالح مترتّبه بر ترک تقیّه و بیان حقائق دینی، اعظم و اولی، از عمل به عنوان تقیّه باشد، واجب است که تقیّه ترک شود. و همینطور اگر مفاسد مترتّبه بر عمل به تقیّه اشدّ از ترک آن باشد، واجب ترک تقیّه می باشد. و مسلّم و معلوم است که خصوصاً در این ازمنه، مصلحت در طرح و بیان منهج رافضی عظیم است و مفسده در ترک آن. لذا باید از این فرصت مهیّا شده، در این برهه زمانی، در باب اعلاء کلمه ولایت و برائت، به تمامی قوا استفاده نمود، و

ص: 427


1- - ابواب الجنان: ص 291. برای اطّلاع بیشتر از اینگونه مطالب به کتاب احسن الجزاء فی اقامه العزاء علی سیّدالشّهداء7، تألیف آیت اللّه سیّد محمّد رضا اعرجی فحام، مراجعه نمائید.

چونان اسلاف شیعی و خصوصاً محدّثین و علمائی که خون خود را در راه ولایت و برائت، فدا نمودند، حرکت نمائیم و زحمات آن بزرگواران را هدر نداده، که اگر آنان با شجاعت، حرکت عظیم ولائی برائی خویش را انجام نمی دادند، براستی مآل امر ما به کجا می انجامید؟ پس ما هم بیائیم و با بیان حقّ و حقیقت و کنار زدن خوف و ترس از مصادمه با دشمنان، نسل آینده و اجیال لاحقه را بسازیم و انصار و اعوان این مکتب را زیاده ببخشیم.

عبرتی از سیره گذشتگان

آنانی که عمل به تقیّه را، راه فراری از مقابله با مخالف خویش انتخاب کرده و خود را از بحث و جدیّت و خودگذشتگی در راه دین، به زعم خویش، راحت کرده اند، به زودی پشیمان شده. زمانی که پرده ها کنار رود، و احوالاتشان مکشوفشان گردد، بر تفریط خویش، در ادای وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، که از اشرف وظائف دینی می باشد، حسرت ها خورده و بازگشتی برایشان تصوّر نشود.

مرحوم محدّث جلیل شیخ عبّاس قمی صاحب کتاب شهیر مفاتیح الجنان قصه و جریانی دارند که با موضوع ما در بحث تقیّه مغلوطه ارتباط وثیقی دارد که در اینجا به عنوان عبرتی از سیره عملی ایشان، برای داعیان به سوی تقیّه غیرشرعی، متذکّر آن می گردیم.

ص: 428

و قبل از تفصیل قضیّه سزاوار است که در شأن این محدّث جلیل بگوئیم که ایشان یکی از اولیاء الهی و صاحب منسبان در تقوی و ورع و اخلاص به اهل بیت(علیهم السلام) بوده اند که اهل زمان ایشان، غبطه احوالات شیخ را می خورده اند.

چرا که فخری چون کتاب مفاتیح، ایشان را بس است، که قرین کتاب الهی قرار گرفته، و منزلی از منازل شیعه نیست مگر این کتاب در آن موجود است و اهل عبادت از آن فیض می برند.

ایشان در ایام آخر عمر شریف خویش محزون و کئیب دیده می شد که از چشمانش اشک جاری و متأسف بر احوالات گذشته و دائماً استغفار الهی را بجای می آورده.

یکی از علماء طهران مرحوم حاج احمد روحانی که از اهل سرّ به حساب می آمده می گوید: به عیادت مرحوم شیخ عباس در مرضی که بدان از دنیا رفتند، مشرف شده، و سؤال کردم که علت این حزن شما چه می باشد؟ و از چه سبب و علّتی ترسانید، در حالی که به خداوندی کریم و شفیع مطاعی وارد می شوی و تمام حسنات و اعمال صالحه و خدمات شما به دین را، به همراه خود می بری؟

ایشان فرموده بودند: من بر امری که در زمان حیات خویش انجام دادم که ای کاش نکرده بودم، پشیمانم به اشدّ حالات.

ص: 429

در سالی به حجّ بیت اللّه تعالی در مکّه مکرّمه مشرف شده بودم،خواستم که فرصت را غنیمت شمرده و اجازه نقل روایت از یکی از علماء مخالفین، که از طرق خودشان نقل شده را بگیرم. نزدیک یکی از آنان رفته و طلب اجازه نقل حدیث کردم. وقتی که او مرا شناخت که یکی از علماء امامیّه می باشم به من گفت: شما شیعیان به امّ المؤمنین(1) عائشه لعن و دشنام می دهید.

من احساس کردم که اقرار به این واقعیّت خلاف صلاح و مخالف با قصد من می باشد. پس واقعیّت را از روی تقیّه انکار کردم. مگر اینکه امروز بر آنچه انجام دادم پشیمانم، که ای کاش به تقیّه عمل ننموده بودم و انکار نمی کردم، بلکه اقرار کرده و حقّ را آشکار می کردم و الآن در این فکر هستم که چگونه جوابی را برای این عملکرد خویش نزد پروردگارم ببرم، آن زمانی که برای حساب در مقابل او خواهم ایستاد.(2)

هرگز، خود را در این عرصه قرار نخواهیم داد که از روی ترس، حقائق را مخفی نموده و آخر الأمر اسباب خسارت آخرتی خود را به عمل

ص: 430


1- - از برای حفظ و روایت عین قضیه، این عبارات را در اینجا متذکّر شده ایم.
2- - مقدمه کتاب منتهی الآمال تحت عنوان لمحه ای از زندگانی مؤلف، چاپ دوم، مؤسسه نشر اسلامی. پس از بررسی تاریخ، قضایائی شبیه بدین قضیّه را می توانید در سیره بعضی از علماء شیعی، مع الأسف، به دست آورید. أعاذَنا اللّه تعالی من أمثال هذه الخَطٰایا.

بیاوریم. بلکه چونان امیر عوالم مولایمان علی(علیه السلام) خواهیم بود، آن سرور و آقائی که به تعبیر خاتون دو عالم فاطمه(علیها السلام) در خطبۀ احتجاجیه شان بر علیه سران سقیفه ملعونه، لعنهم اللّه تعالی: او خاموش کننده فتنه ها بوده و از جنگ ها بر نمی گشت مگر اینکه حریف خویش را به زمین می انداخت و لهیب آتش جنگ را فرو می نشانید و سر دشمن را زیر پای خویش قرار می داد، و آتش فتنه فساد جنگ را به تیغ بی دریغ، خاموش می نمود و در راه رضای خدای متعال خود را به تعب و رنج می انداخت تا مسلمین در امان باشند.(1)

امیر عوالم(علیه السلام)، عائشه لعنها اللّه را، مفتضح می نمایند: آری مولای شیعیان در عنوانی از صدها عناوین، حقّ را علنی نموده، و فضیحت و مخازی یکی از دشمنان خویش را، در مجلسی که مملوّ از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده و در بین آنان حدود هفتاد نفر از اهل بدر هم حضور داشتند، بیان می نمایند.

و به عناوینی چون حفظ اتّحاد مسلمین و یا رعایت شرایط تقیّه، اصلاً عنایتی نمی فرمایند.

ص: 431


1- - برای آشنائی بیشتر با خطبه فدکیّه حضرت خاتون فاطمه زهراء(علیها السلام) و شرح آن، به کتاب من فقه الزَّهراء(علیها السلام)، تألیف مرجع کبیر آیت اللّه العظمی سیّد محمّد شیرازی رحمه اللّه مراجعه نمائید.

عمّار بن یاسر به عنوان نقل قول و نقل عقیده بعضی از اهل مجلس، پس از بیانات حضرت در شأن عائشه لعنها اللّه، عرضه می دارد که یا امیرالمؤمنین، دست از او بردار چرا که او مادر شما می باشد.

حضرت مطلب را رها کرده و به مطلبی دیگر می پردازند. ولی پس از مدّتی باز بیش از پیش متعرّض او شده، تا جائی که عمّار عرضه می دارد یا أمیرالمؤمنین، از او دست بردارید او مادر شماست. حضرت بار دیگر از او دست برداشته و لیکن برای بار سوّم شدیدتر به میدان آمده و مخازی او را بیان نمودند. عمّار مجدّداً می گوید یا امیرالمؤمنین از او بگذرید، او مادر شما می باشد. در اینجا حضرت فرمودند: کَلاّٰ اِنّیٖ مَع اللّه علیٰ مَن خٰالَفَه و اِنَّ اُمّکم اِبتَلاٰکم اللّٰه بِهٰا لِیَعْلم أمَعَه تکُونُون أمْ مَعَها؟ (هرگز، به درستی که من بر علیه مخالفین خدای متعال می باشم، و به درستی خداوند شما را به مادرتان مبتلا کرده و مورد امتحان قرار داد، تا بداند که آیا همراه خداوند می باشید، یا همراه و هم عقیده با عائشه لعنها اللّه).(1)

این کلام از حضرت در جمعی مطرح شد که همگان عائشه را مادر خویش و امّ المؤمنین دانسته و قلوبشان از ارادت به او سیراب شده.(2)

ص: 432


1- - اسرار آل محمّد (علیهم السلام) : ص 919، ح 7.
2- - برای اطّلاع بیشتر اززندگانی و احوالات و خصوصاً شبهه مطرح شده در بحث امومیّه المؤمنینی عائشه لعنها اللّه، به کتاب الفاحشه الوجه الآخر لعائشه تألیف علاّمه شیخ یاسر الحبیب مراجعه نمائید.

ولیکن مولای عالم ادنی اعتباری برای اعتقادشان قائل نشده و حقائق را بیان نمودند.

چرا که خدای منّان، ما را به این فرمایش خویش، از ترس و خوف دروغین برحذر داشته، وَ تَخشیٰ النّٰاسَ و اللّه أحَقُّ أنْ تَخْشٰاه (و تو از مخالفت و سررنش خلق ترسیدی و از خدای سزاوارتر بود که ترسان باشی).(1)

که این آیه شریفه، اشاره ای به احوال ما دارد، که معیار دینداری، به دست گرفته و آنرا بشناسیم. چرا که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که مورد خطاب آیه هستند معصوم به عصمت مطلقه اند و مصداق آیه قرار نمی گیرند چرا که لغزش نداشته تا ترسان باشند.

مستثنیات تقیّه

در این قسمت اموراتی را متذکّر خواهیم شد که از مبحث تقیّه استثناء شده و به هیچ وجهی تقیّه نمودن در آنها شرعیّتی ندارد. که برای عدم اطاله بحث به سرفصلهای آن موارد اشاره نموده و شرح و تفصیل آن را به کتب فقهی اسلامی، واگذار می نمائیم.

ص: 433


1- - احزاب: 37.

1- زمانی که به واسطه تقیّه نمودن، دین مبین روی به ضعف و اضمحلال و هتک مقدّسات و توهین به شأن خویش را به بار بیاورد، تقیّه وجهه شرعی ندارد.

2- زمانی که برائت از امیرالمؤمنین و یا یکی از ائمه هدی(علیهم السلام) مطرح گردد، تقیّه اگر به قلب باشد هیچگونه مشروعیّتی ندارد، و الاّ به زبان جائز است.

3- زمانی که خون مسلمانی به توسط تقیّه من، ریخته شود، تقیّه مشروعیتی ندارد.

4- تقیّه نمودن در متعۀ حج جائز نمی باشد.

5- تقیّه نمودن در نوشیدن شراب و مسکرات جائز نمی باشد.

6- تقیّه کردن در بحث مسح بر روی کفش و پاپوش، وجهه شرعی ندارد.

7- در مبحث جهر به بسم اللّه الرّحمن الرّحیم تقیّه جایگاهی ندارد.

8- زمانی که برای حفظ مالی، عرض مؤمنی، هتک گردد، تقیّه جائز نمی باشد.

9- در ترک، سلام نمودن بر مؤمن، تقیّه وارد نمی گردد.

10- عدم رسیدگی به احوالات فقراء مؤمنین، به علت عمل به تقیّه، تا شهرتی ایجاد نشود. در اینجا هیچ مشروعیتی برای آن تصوّر نمی گردد.

ص: 434

11- در زیارت حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) هیچگونه تقیّه ای تصوّر نشود بلکه روایات متواتره در این باب، ترغیب به زیارت را در حال خوف و هلاکت نفس، در بردارد.

که از جمع بین روایات زیارت در حال تقیّه، این مطلب استفاده می گردد که اگر خوف از شهرت بین مردم در میان باشد، به یک مرتبه زیارت در طول سال اکتفاء کند، و اگر خوف از سلطان به میان آید، تکرار زیارت جائز و معفوّ می باشد. که به هر حال اصل زیارت باید حفظ گردد، و اگر چه در زمان تقیّه هم باشد.

12- زمان ظهور حضرت بقیّه اللّه(علیه السلام) که حقّ ظاهر گردید، و ظلم و جور از میان برداشته شده، تقیّه نمودن دیگر جایگاهی شرعی ندارد و عدل و امان فراگیر خواهد شد. چنانچه در حدیث مفضّل از امام صادق(علیه السلام) آمده: رُفِع التَّقِیه عِند قِیٰام القٰائم(علیه السلام) فَیَنتَقِم مِن أعدٰاءِ اللّه (تقیّه در زمان قیام قائم(علیه السلام) مرتفع گردیده واز میان برداشته می شود، پس حضرتش از دشمنان خدا انتقام خواهد گرفت).

و در ادامه، علاّمه می فرمایند: جَعَل اللّه التَّقِیه لکُم سدّاً لِرَفْع ضَررِ المُخٰالفیٖن عنکُم الی قیٰام القٰائم(علیه السلام) و رُفِعَ التَّقِیه (خداوند عنوان تقیّه را برای

ص: 435

رفع نمودن ضرر مخالفین، از شما، قرار داده است تا زمانی که قائم ظهور کند و تقیّه مرتفع گردد).(1)

تا بدینجا مباحث تقیّه اسلامی تا حدودی روشن و واضح شد. چرا که این عنوان، با اهمیّتی که در بر داشته، و در طول تاریخ بسیار مفید واقع می شده و لیکن در مواقعی، مضرّات آن به پیکرۀ تشیّع، بیش از منافع آن تجلّی کرده است. لذا در زمان حضرات معصومین(علیهم السلام)، با تأکیدات خاصّه ایشان، در احیاء عنوان تقیّه، اگر احتمال می دادند، که اصل دین در خطر است، خود به میدان آمده و از کیان مذهب دفاع می نمودند، حتّی اگر به قیمت جان شریفشان تمام می گردید. که اساساً همین حرکت سبب آزار و اذیّت حکومت ها بر علیه ایشان می شده و در آخر الأمر هم سبب شهادت حضرات(علیهم السلام) را فراهم می نموده. و از این نوع سیره امامان هدایت(علیهم السلام)، اصحاب کرامشان، آموختند تا در احقاق حقّ و ازهاق باطل از تمامی عناوین شخصی گذشته و امر دین را احیاء نمایند. که در این قسمت از این فصل، به سیره عملی صحابه جلیل القدر ایشان، اشاراتی می نمائیم، تا معلوم همگان گردد که سلف صالح چگونه حاضر بودند، از خود گذشتگی را رسم العین خود قرار دهند، تا تشیّع تجلّی کند و مقهور نماند.

ص: 436


1- - بحارالأنوار: ج 12، ص 207.

در اینجا به وقعه ای از وقائع تاریخی، قبل از شروع در بحث، اشاره می کنم تا خواننده محترم ببیند که فقهاء عظام ما چگونه در سعی و تلاش بودند و از خطری خوف نداشته و به هر قیمتی حاضر بودند که صدای تشیّع را به گوش همگان برسانند.

مرحوم خوانساری در کتاب روضات الجنّات فی احوال العلماء و السّادات نقل می کند که: انَّ الشریٖفَ المُرتَضیٰ کٰانَ قَد اتَّفقَ مَع الخَیلٖفَهَ العَبّٰاسی القٰادِر بِاللّه علیٰ اَنْ یَأخذَ مِن الشّیٖعه مِأَه ألْف دیٖنار لیَجعَل مَذْهَبَهم فی عِدٰاد المَذٰاهِبِ السُنِّیه، فَتَرتَفِع التَّقیه و المؤٰاخَذه علی الأِنْتِسٰاب اِلیهم و قَد کلَّفَ المُرتَضیٰ الشّیٖعه بِاَنْ یَجْعلُوا نِصْف المَبلَغ و یَدْفَع هوُ النِّصفُ الآخَر مِن خٰاصَّه مٰالِه فَلَم یُوفِّقُوا اِلی ذٰلک (سیّد مرتضی با یکی از خلفاء معاصر بنی العبّاس به نام قادر باللّه، موافقت نمود تا از شیعه صد هزار دینار بگیرد و در عوض، مذهب آنان را، در ردیف مذاهب سنّی قرار دهد، و تقیّه و مؤاخذه از شیعه به خاطر انتساب به ائمه(علیهم السلام) ، برداشته شود. که در این برهه سیّد شیعیان را مکلّف نمود تا نیمی از مبلغ را تهیّه کرده، و خود نیمی دیگر را از اموال خویش متقبّل گردد که در نتیجه این امر هم محقّق نگردید).(1)

ص: 437


1- - لمحات اجتماعیّه مِن تاریخ العراق الحدیث: ج 1، ص 120.

و به راستی شیعه و پیکره تشیّع، چرا باید به این روزگار مبتلا گردد و لا یزال در ضعف و مقهوریت باقی بماند؟ و بدانجا روی آورد که محتاج شود تا نادرشاه قاجار در آن حرکت تقریب بین مذاهبش شیعه و تشیّع را مذهب فقهی پنجم مسلمین معرّفی کند و اسم و عنوان مذهب جعفری را بر آن، بنیانگذاری نماید(1)؟

آیا همین حرکت و به رسمیّت شناختن تشیّع به عنوان مذهبی در کنار دیگر از مذاهب، مظلومیّت شیعه و امامان آن را نمی رساند؟ اصلاً مگر بقیّه فرق ها، در شریعت اسلامی، جایگاهی دارند، تا به عنوان مذهبی شناخته شوند؟ لذا سزاست تا بگوئیم: علی الأِسلام، السَّلام.

تقیّه نمی کنیم

در لابلای صفحات تاریخ مواردی از عملکرد امامان هدی(علیهم السلام) و شیعیان رافضی، و ایستادگی هائی عظیم در برابر دشمنان ولایت، به چشم می خورد که به بعضی از موارد آن اشاره می نمائیم.

1- حرکت و ثورۀ عظیم حسینی در برابر حکومت یزید لعین، که بدون شکّ در آن برهه موضوع تقیّه محقق شده و

ص: 438


1- - لمحات اجتماعیّه مِن تاریخ العراق الحدیث: ج 1، ص 120.

برای دفع ضرر کشته شدن حتمی، تقیّه و عمل به آن جائز بوده است.

و از طرفی میزان قوّت و کمیّت دو لشکر ایمان و کفر به حسب ظاهر، برابری نداشته. و لیکن حضرت خود و اهل بیت کرام و اصحاب عظامش را در معرض کشتاری عظیم قرار داد و از بیعت ابناء بغایا و طلقاء اعراض نمود و با عبارتی چون: هیهٰات منّٰا الذلّه، درس دینداری و آزادگی به همگان آموخت.

و این تعریض به قتل و تعذیب و اسارت و غارت و امثال آن را انجام نداد، مگر برای مصلحتی اولی، که آن به فرموده خویش: أُریدُ أنْ آمُرَ بِالمَعروفِ و أنهیٰ عنِ المُنکَر (اراده نمودم تا امر به معروف و نهی از منکر نمایم)(1)، بوده.

لذا تقیّه را ترک گفته تا حفظ دین و عزل حاکمی ظالم از منصب خویش، و تمییز بین حقّ و باطل را، به گوش همگان در طول تاریخ برساند. که به راستی این دروس را ما، از واقعه طفّ حزین، چقدر زیبا

ص: 439


1- - ذریعه النّجاه: ص 22.

آموخته، تا بتوانیم خیر را از شرّ جدا کرده و این اثر شعوری را بر افکار خویش و نسل های متعدّد پیاده نمائیم.

2- جلسه ای که با حضور مولای متّقیان(علیه السلام) در بین مردمی که بعضاً از موالیان ابوبکر و عمر لعنهم اللّه بوده اند، در کوفه به پا گشته. که حضرتشان مظالم و مطاعن آن خبیثان را در کلامی طویل بیان داشتند. آنجائی که اشعث بن قیس ملعون سؤالی استنکاری مطرح کرده و حضرت تقیّه را کنار گذاشتند و در مقام بیان حقائق برآمدند. با آنکه این حرکت سینه های بعضی را از غضب به درد آورد. در برابر کسانی که حتّی از لشکریان حضرت بودند و احتمال اعتداء و ترور جنابشان، ازطرف اینان محتمل بود، چنانچه در آخرالأمر هم أشقی الآخرین عبدالرّحمن بن ملجم لعین، آن خباثت را علنی نمود، با این حال حضرت مولا ابطال باطل را بر عنوان تقیّه ترجیح دادند و سکوت ننمودند.

او گفت: فَمٰا یَمْنعُک یَأبنَ أبیٖ طٰالِب حیٖنَ بُویِع أخوُ تَیْم و أخُو بَنیٖ عدی بن کعب و أخوُ بنیٖ أمَیَّه بَعدهُما اَنْ تُقٰاتِل و تَضْرِب بِسَیفِک؟ (مانعی که تو را از قتال با ابوبکر و عمر و عثمان، بعد از بیعت مردم با آنان، منع نمود چه بود

ص: 440

ای پسر ابوطالب؟) که حضرت جوابهائی عنایت نمودند که خوانندگان را به مصدر روایت ارجاع می دهیم.

که حاصل آن اجوبه به تعبیر سلیم بن قیس که در مجلس حاضر بوده اینگونه بود: فَلَم یَبْقِ یَومَئِذٍ مِن شیٖعه علیٍ(علیه السلام) أحدٌ اِلاّٰ تَهلَّلَ وجْهُه و فَرحَ بِمقٰالَتِه اِذْ شَرَح أمیرُ المؤمنیٖن(علیه السلام) الأمْرَ و بٰاحَ بِه و کَشَف الغِطٰاء و تَرک التَّقیه. و لَم یَبْقِ أحدٌ مِن القُرّٰاء مِمَّن کٰان یَشُکُّ فی المٰاضیٖن و یکُفُّ عَنْهم و یَدَع البَرٰائَه مِنْهم، وَرعاً و تَأثُماً الاّٰ استَیْقَن و استَبْصَر و حَسُنَ رأیُه و ترکَ الشَّک یَومَئذٍ و الوُقُوف.

و لَم یَبْقَ حَولَه مِمَّن أبیٰ بَیعتَه اِلاّٰ علیٰ وَجْه مٰا بُویَع عَلَیه عُثْمٰان و المٰاضُون قَبْله اِلاّٰ رُئِیَ ذلِکَ فیٖ وَجهِه و ضٰاقَ بَه أمْرُه و کَرَه مَقٰالَتَه، ثُمَّ اِنَّه استَبْصَر عٰامَّتهُم و ذَهَب شکُّهُم.

فَمٰا شَهدْت یَوْماً قَطُّ علیٰ رؤُوس العٰامَّه کانَ اَقرَّ لأَعیُننٰا مِن ذلِک الیَوم لمٰا کَشَف أمیرُالمؤمنیٖن(علیه السلام) للنّٰاس مِن الغِطٰاء و أظْهَر فیٖه الحَقِّ و شَرَح فیٖه مِن الأمْر و اَلقیٰ فیٖه مِن التَّقِیه.

و کَثُرَتِ الشّیعه بَعد ذلِک المَجْلِس مِن ذلِکَ الیَوم و تکلَّمُوا و قَد کانُوا أقَلّ أهلِ عَسْکَره و سٰائر النّٰاس یُقٰاتِلُون مَعَه علیٰ غَیر عِلْم بِمَکٰانِه مِن اللّه و رسُولِه و صٰارَتِ الشّیٖعه بَعد ذلکَ المَجلس اَجلَّ النّٰاس و اَعْظَمهم.

ص: 441

و ذلکَ بَعد وقعهِ أهْل نَهْروٰان و هوَ یَأمُر بالتَهیئَه و المَسیٖر الیٰ مُعٰاوِیه ثُمَّ لَم یَلبَث اَنْ قُتِل(علیه السلام)، قَتَله أبنُ مُلْجَم لعنه اللّه غیٖلهً و فَتکاً و قَد کٰان سَیفُه مَسْموماً قَد سَمَّه قَبل ذلکَ و صَلی اللّه علیٰ سَیِّدنٰا أمیٖرالمؤمنیٖن و سَلَّم تَسلیماً (آن روز احدی از شیعیان علی(علیه السلام) نماند مگر آن که صورتش شکفت و از گفتار حضرت شاد شد. به خاطر آن که امیرالمؤمنین(علیه السلام) مسأله را شرح دادند و آن را اظهار نمود و پرده را برداشت و تقیّه را کنار گذاشت.

و احدی از علماء به علم قرآن نیز باقی نماند که درباره غاصبین حقّ حضرت در گذشته شکّ داشت و دربارۀ آنان خودداری می نمود و برائت از آنان را از روی تقوا و دوری از گناه کنار گذارده بود مگر آن که یقین پیدا کرده و بصیرت یافته و عقیده اش درست شده و از آن روز شکّ و توقّف را کنار گذاشت.

و همچنین در اطراف حضرت، احدی از کسانی که بیعت با حضرت را قبول نکرده بودند، جز آن طور که با عثمان و دو نفر قبل از او بیعت نمودند، مگر اینکه ناراحتی در رویشان ظاهر شد، و در تنگنا قرار گرفتند و از گفتار حضرت ناراحت شدند. البتّه عدّه زیادی از آنان بصیرت یافته و شکّشان از بین رفت.

ص: 442

روزی را بر مردم ندیدم که از آن روز چشم ما را روشنتر کند به خاطر پرده ای که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای مردم کنار زد و حقّی که ظاهر نمود و مسأله و عاقبت کار را شرح داد و تقیّه را کنار زد.

شیعه بعد از آن روز و آن مجلس زیاد شدند، و سخن گفتند و عقیده خویش را صراحتاً بیان نمودند، در حالی که در گذشته کمترین گروه لشگرش بودند و سائر مردم همراه حضرت می جنگیدند بدون آن که علم به مقام او نسبت به خدا و رسولش داشته باشند.(1)

بعد از آن مجلس شیعه اکثریت مردم و قسمت اعظم آنان شدند.(2) این مجلس بعد از واقعه نهروان بود که حضرت دستور آمادگی و حرکت به سوی معاویه را می داد ولی طولی نکشید که آن حضرت به شهادت رسید. ابن ملجم لعنه اللّه او را با خدعه و ترور شهید نمود، در حالی که شمشیرش

ص: 443


1- - در بحث وحدت سیاسی بین مسلمین اشاره ای به این مطلب نمودیم که ما اینگونه وحدت را قبول داشته و استمساک خود را همین وحدت لشکری سیاسی رسول خدا و امیر عوالم و حتّی جریان هم پیمانی حضرت مسلم بن عقیل(علیهم السلام) با مردم کوفی که اکثریتشان اینچنین بودند، قرار می دهیم. که درآن برهه اقتضای اعلاء کلمه حقّه بدین صورت شکل می گرفته ولی در عین حال حقّ بیان می شده و مخفی نمی مانده، چنانچه در این حدیث مشاهده می کنید.
2- - یکی از حکمت های بیان حقائق همین است که جاهلان هدایت شده و راه مستقیم را پیدا می کنند.

مسموم بود و قبلاً آن را مسموم نموده بود. و صلوات و درود و سلام خداوند بر آقای ما امیرالمؤمنین(علیه السلام) ).(1)

چنانچه در حدیث خواندید، با اینکه تقیّه مشروعیت داشته ولی حضرت اهمّ را بر مهمّ مقدّم کرده و حقّ را از پس پرده بیرون کشاندند.

و این سیره علوی خود سببی در برپائی نزاعات بیشتر و حتّی قتل شیعیان مولا گردید. چنانچه در تاریخ می خوانیم معاویۀ لعین مردم شام را به واسطه همین جملات علوی، و به همین بهانه ها، بر علیه حضرت و شیعیانشان می شورانید.

یکی از شیعیان مولا در شام نامه ای نوشت به خدمت حضرت و در آن عرضه داشت: اِنَّ معٰاوِیه استَنْفَر النّٰاس و دَعٰاهُم اِلی الطَّلب بِدَم عُثمان و کانَ فی مٰا یَحُضُهم بِه أنْ قٰال: اِنَّ علیّاً قَتَل عُثْمان و آویٰ قَتلتَه و اِنَّه یَطْعَن علی أبی بَکرٍ و عُمر و یَدّعی اَنَّه خَلیٖفَه رسُول اللّه و اَنَّه أحَقَّ بِالأمْر مِنْهما. فَنَفَرت العٰامَّه و القُرّٰاء و اجْتَمعُوا علیٰ معٰاوِیه الاّٰ القَلیٖل مِنْهم (معاویه مردم را برای جنگ ترغیب می کند و آنان را برای خونخواهی عثمان دعوت می نماید. از جمله

ص: 444


1- - اسرار آل محمّد(علیهم السلام) : ص 324، ح 12، خوانندگان محترم را به مطالعه آن کتاب سفارش می نمائیم.

سخنانش که مردم را به آن تشویق کرده است این است که گفته: علی عثمان را کشته و قاتلین او را پناه داده و او بر ابوبکر و عمر طعن می زند و ادّعا می کند خلیفه پیامبر است و از ابوبکر و عمر به خلافت سزاوارتر بوده است. و در اثر تبلیغات معاویه عموم مردم و مفسران و علماء به علم قرآن تحریک شده اند و به جز عدّۀ کمی همه نزد معاویه جمع شده اند).(1)

و اگر شبهه ای بیان گردد که احتمال ضرری در میان نبوده، که امیر عوالم(علیه السلام) چنین فرمودند، چون حاکم وقت بودند.

در جواب بیان می داریم که: و اگر چه چنین باشد ولی احتمال ضرر که منتفی نبوده، چرا که خود حضرت مورد ترور واقع شدند. بلکه نه فقط خود حضرت بلکه شیعیانشان هم مورد تعدّی قرار گرفتند که این اضرار به غیر از محرّمات به حساب می آید.

ولی چون در اینجا مصلحتی اهمّ در میان بوده، حرمت ترک تقیّه ساقط گردیده است.

3- جریان سلمان فارسی رحمه اللّه و ترک تقیّۀ او در معارضه با یهودیان مدینه، که او را با تازیانه زدند و بدو گفتند: لاٰ نَزٰال نَضْربُک بِسیٰاطِنٰا حتّی تَزْهَق روحُک أوْ تکْفُر بِمُحمّد. فقٰال

ص: 445


1- - اسرار آل محمّد(علیهم السلام) : ص 627، ح 67.

سَلْمان: مٰا کنتُ لأفْعَل ذٰلکَ فَانَّ اللّه قَد أنْزل علیٰ مُحمَّدٍ: الَّذیٖنَ یُؤمِنُون بِالغَیبِ. و اِنَّ احتِمٰالی لِمَکٰارهَکُم لأَدخُل فی جُمْلَه مَن مَدحَه اللّه بِذٰلکَ سَهْلٌ عَلیَّ یَسیٖرٌ. فَجَعلُوا یَضْربُونَه بِسِیٰاطِهِم، فَقٰالُوا لَه: یٰا سَلمٰان وَیْحک أوَلَیْس مُحمَّد قَد رَخَّص لکَ أنْ تقُول کَلِمه الکُفْر بِمٰا تَعْتقِد ضِدَّه لِلتَّقِیه مِن أعدٰائِک؟ فَمٰا بٰالکَ لاٰ تقُول ما یُفَرِّج عنکَ لِلتَّقیه؟ فقٰال سَلْمان: اِنَّ اللّه تعٰالیٰ رَخَّص لی فی ذلِک و لَم یَفْرِض عَلیَّ بَلْ أجٰازَ لې انْ لاٰ أعْطیٖکُم مٰا تریدُون و احْتَمل مکٰارهَکم واجْعَله أفْضَل المَنْزِلتَین و أنٰا لاٰ أختٰار غَیره (با تازیانه هایمان آنقدر تو را خواهیم زد تا جان از بدنت بیرون رود یا دست از محمّد برداری و به او کافر شوی. سلمان فرمود: من چنین نخواهم کرد، چرا که خداوند بر محمّد آیه ای نازل کرده و فرموده: آنانکه به غیب ایمان آرند.(1) و تحمّل نمودن من، اذیّت و آزار شما را سبب می شود تا در جمله کسانی درآیم که خداوند آنان را ستوده . و این رفتار شما بر من آسان و سهل می باشد. پس او را با تازیانه می زدند و به او گفتند: ای سلمان لعنت بر تو باد آیا محمّد تو را در گفتن کلمه کفر، و تقیّه نمودن را برای

ص: 446


1- - بقره: 3.

تو در ضدّ اعتقادات از دشمنانت ترخیص ننموده؟! پس چرا تقیّه نمی کنی تا آزاد گردی؟ سلمان فرمود: خداوند متعال مرا در تقیّه نمودن از شما مرخّص کرده و آن را بر من واجب ننموده است بلکه اجازه فرموده تا آنچه را شما می خواهید به شما عطا ننمائیم و آزارهایتان را تحمّل کنم و آن را برترین از دو حالت موجود قرار می دهم. و غیر از آن را اختیار نمی نمایم).(1)

در آخر روایت هم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او را ستایش نمودند و از آن یهودیان مدینه انتقام گرفتند.

ترک تقیّه، برای حصول اجر و علوّ منزلت را، در این روایت مشاهده می کنید. چرا که در این مقام تقیّه به نحو وجوب نبوده بلکه رخصتی می باشد، که عدم اختیار آن، برترین دو حالت عمل به تقیّه و ترک آن به حساب می آمده. و سلمان شادی کافران را بر علیه مسلمانان نپسندید تا با تقیّه کردن او بر مسلمانان چیره شوند، و این عمل او خود سببی شد تا کفّار بیش از پیش در مقام محاربه با اسلام برآیند، و به گمان خویش اسلام را نابود کنند. حاشا و کلّاٰ. پس باید مصلحت و مفسده را تشخیص داد سپس به عناوین اسلامی متمسّک شد.

ص: 447


1- - تفسیر الأمام العسکری(علیه السلام): ص 68.

4- عمر و بن حمق خزاعی، صحابه جلیل القدر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است که راوی احادیثی می باشد. و او کسی است که به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آب داد و ایشان او را دعا فرمودند که خداوندا او را جوان نگه دار. او هشتاد سال عمر کرد ولی موئی سپید در سر و صورت او دیده نشد.(1)

سپس از حواریّون امیر عوالم(علیه السلام) گردید و در تمامی جنگ های مولا شرکت نمود و بر علیه معاویه لعین استنکار می نمود.(2)

معاویه لعنه اللّه او را امان داده و سپس بر او غدر نمود و او را به شهادت رسانید وسر بریده عمرو را برای همسرش که در زندان معاویه بود فرستاد. همسر عمرو سر را برداشت و بیان داشت: او را برای من هدیه ای آوردید در حالی که کشته اید. پس خوش آمد این هدیه. ای رسول معاویه به او بگو: خداوند خون او را طلب خواهد کرد و انتقام خواهد گرفت و ویل خویش را بر معاویه از نقمتش تعجیل خواهد نمود چرا که امری ناصواب انجام داده و شخصی نیکو و با تقوا را به شهادت رسانیده است.(3)

ص: 448


1- - بحارالأنوار: ج 18، ص 12، ح 37.
2- - تنقیح المقال: ج 2، ص 326.
3- - بحارالأنوار: ج 34، ص 279.

و در نامه ای حضرت اباعبداللّه(علیه السلام) معاویه را مورد عتاب و خطاب قرار دادند و در قتل عمرو محکوم نمودند و لحن سخن را به تندی رانده، تا جائی که معاویه گفت: نمی توانم بر حسین عیبی بگیرم چرا که در او عیبی نمی بینم.(1)

آری عمرو تقیّه را کنار گذاشته، و علی رغم تمامی مصادمات، چون زندانی شدن همسرش، دست از بیان حقّ بر نداشت تا به جوار الهی سفر نمود.

55 - حجر بن عدی کندی: او از اصحاب امیر متّقیان(علیه السلام) بوده و از ابدال به شمار می آمده و به حجر الخیر معروف بوده است. و در زهد و عبادت و کثرت نماز، تا جائی که در احوالاتش نوشته اند شبانه روزی هزار رکعت نماز می خوانده، معروف گشته بود.(2)

و از کسانی بوده که در مبارزه با معاویه لعین، فعّال بوده تا به دست آن ملعون به حیله و ظلم به شهادت رسید. تا جائی که دوست و دشمن بر معاویه عیب گرفته و انکار نمودند.

و او کسی است که در جواب فرمایش مولا که فرمود: زمانی که برای برائت از من، تو را خواندند چگونه ای؟ عرضه داشت: به خدا قسم یا

ص: 449


1- - بحارالأنوار: ج 44، ص 213.
2- - سفینه البحار: ج 2، ص 97 ، تنقیح المقال: ج 18، ص 57.

أمیرالمؤمنین اگر با شمشمیر مرا تکّه تکّه کنند و با آتش بسوزانند آن را انجام نخواهم داد و بر برائت از شما مقدّم خواهم نمود.

که حضرت بدو فرمود: به تمامی خیر موفّق گردیده ای، خداوند از طرف اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) تو را جزای خیر دهد.(1)

و در همان نامه که حضرت سید الشّهداء(علیه السلام) به معاویه نوشتند، او را در مقام شهادت حجر هم، محکوم نمودند.(2)

6- رشید هجری: از اصحاب خاصّ امیر عوالم علی(علیه السلام) است و از صاحبان اسرار حضرتش می باشد. کسی است که در عداد و رتبه سلمان و ابوذر و مقداد و میثم رحمهم اللّه قرار گرفته است.

حضرت او را رشیدالبلایا نامیدند و علم منایا و بلایا را به او عطا کردند.(3)

و آخرالأمر هم در مقام دفاع از ولایت به دست ابن زیاد لعین به شهادت رسید.(4)

ص: 450


1- - بحارالأنوار: ج 42، ص 290.
2- - بحارالأنوار: ج 44، ص 212.
3- - الأختصاص: ص 3، 6، 77.
4- - اتقان المقال: ص 61.

دختر این صحابی جلیل، قنواء نام دارد که از پدر خود روایتی را از امیر عوالم(علیه السلام) نقل می کند که پدرم فرمود از آقایم شنیدم که به من فرمودند: ای رشید، چگونه ای زمانی که حرام زاده بنی امیّه لعنهم اللّه به سوی تو می فرستد و در آخر دستان و پاها و زبان تو را قطع می کند؟ عرض کردم:آخرالأمر به بهشت می روم؟ فرمود: ای رشید تو در دنیا و آخرت با من هستی. قنواء می گوید: به خدا قسم که ایّام و روزگار سپری نشد مگر عبیداللّه بن زیاد پست، او را به برائت از مولا دعوت کرد و پدرم از آن سرباز زد.

او به پدرم گفت: مولایت مرگ تو را چگونه توصیف نمود؟ پدرم بدو فرمود: خلیل من، مرا خبر داد که تو مرا به برائت از حضرتش دعوت می کنی و من برائتی از او نمی جویم پس تو دستان و پاها و زبان مرا قطع خواهی نمود.

آن ملعون گفت: به خدا قسم قول او را دربارۀ تو تکذیب می کنم. سپس دستور داد که دستان و پاهایش را قطع کنند ولی زبانش را رها نمایند.

به پدرم گفتم: در حالی که دستان و پاهای قطع شده اش را برداشته بودم، ای پدر آیا دردی را احساس می نمائی؟

فرمود: خیر ای دخترم، مگر اینکه ازدحام بین مردم مرا آزرده کرده. پس زمانی که او را از قصر خارج نمودیم مردم حول او جمع شدند. فرمود: صحیفه و دواتی آورید تا بنویسم برای شما آنچه تا روز قیامت صورت خواهد پذیرفت.

ص: 451

عبیداللّه ملعون به دنبال حجّام فرستاد تا زبان او را هم قطع نماید. که در همان شب پدرم به رحمت ایزدی پیوست.(1)

و در حدیثی دیگر دستور به صلیب کشیدن او را داد.(2)

و در حدیث دیگر آمده زمانی که دستور قطع زبانش را صادر کردند رشید گفت: به خدا قسم تصدیق خبر أمیرالمؤمنین(علیه السلام) صورت گرفت.(3)

آری رشید با آگاهی از چنین مزجره ای باز به تقیّه عمل ننمود و در امر ابلاغ ولایت و برائت کوتاهی ننمود.

7- قنبر خادم أمیر عوالم(علیه السلام):

شیخ الطّائفه او را از اصحاب حضرت امیر(علیه السلام) بر شمرده و غلام ایشان دانسته. و او به حضرت محبّت شدیدی داشته تا آخر در راه ولایت به دست حجّاج لعین ذبح گردید و مظلومانه شهید گشت.

در حدیثی آمده که از او سؤال شد: غلام کیستی؟ فرمود: من غلام آقائی هستم که با دو شمشیر ضربه و با دو نیزه طعنه می زد. و بر دو قبله نماز خوانده و دو بیعت نمود و دو هجرت کرده و به خداوند به اندازه چشم بر هم زدنی کافر نگردید. و مقداری از فضائل دیگر

ص: 452


1- - رجال الکشّی: ص 75.
2- - رجال الکشّی: ص 76.
3- - بحارالأنوار: ج 42، ص 126.

حضرت را برشمرد تا فرمود: او به خدا قسم امیرالمؤمنین راستی و حقیقی علی بن أبی طالب، که بر او صلوات زکیّه و برکات سنیّه خداوند باد، می باشد.

زمانی که حجّاج، چنین برشمردن فضائل علوی را از قنبر شنید دستور به قطع رأس او داد. رضوان خداوند بر ایشان باد.(1)

8- میثم تمّار: از خواصّ اصحاب امیر عالمین، علی بن أبی طالب(علیهما السلام) است و صاحب اسرار حضرت، و کسی است که جنابشان او را بر علم کثیری مطّلع نموده و اسرار مخفی از اسرار وصیّت را به او آموزش دادند.(2)

او در فضائل بنی هاشم و مخازی بنی أمیّه حدیث می گفته.

خود نقل می کند که حضرت روزی مرا خواسته و فرمودند: چگونه ای آن زمان که شخصی پست از بنی امیّه که عبیداللّه بن زیاد باشد تو را به برائت از من دعوت کند؟

عرضه داشتم: یا أمیرالمؤمنین به خدا قسم از شما برائت نخواهم جست. فرمود: در آن هنگام به خدا تو را خواهد کشت و به صلیب خواهد کشید.

ص: 453


1- - معجم رجال الحدیث: ج 15، ص 89.
2- - بحارالأنوار: ج 34، ص 302.

عرضه داشتم: صبر می نمایم که در راه خدا قلیل است.

فرمود: ای میثم در آن وقت در درجه من با من خواهی بود.(1)

در حدیثی دیگر: حضرت در بین اصحاب خویش به او فرمودند: ای میثم، به درستی که تو را بعد از من به صلیب خواهند کشانید، روز دوّم بینی تو را خواهند برید و دهانت را پر از خون می کنند تا محاسنت خضاب به خون می شود. روز سوّم: با طعنۀ حربه ای تو را به شهادت می رسانند، منتظر آن روز بمان. و جایگاه صلب و به دار آویختن تو کنار خانه عمر و بن حریث می باشد، به درستی تو دهمی از ده نفر می باشی. و هر آینه نخله ای که تو را بر آن دار می زنند به تو نشان خواهم داد. و آن را هم بعد از دو روز به او نشان دادند و میثم کنار آن می آمد و نماز می خواند و می گفت: چه نخله ای هستی که برای تو آفریده شده و تو برای من رشد کرده ای. در آخرالأمر هم شد آنچه فرموده بودند. و میثم به عمر و بن حریث می فرمود: من همسایه تو خواهم بود پس مجاور خوبی برای من باش.

و در همان سالی که به شهادت رسید به حجّ مشرف شده و به امّ سلمه رحمها اللّه وارد گشت و خود را معرفی نمود.

ص: 454


1- - رجال الکشّی:ص 78.

ایشان فرمود: سبحان اللّه به خدا قسم چه بسیار مواقعی که شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وصیت شما را در دل شب به علی(علیه السلام) می نمودند.

تا در آخر با مختار به حبس عبیداللّه لعین افتاده و خبر انتقام از قتله أبی عبداللّه(علیه السلام) را به مختار داد.

سپس او را به صلیب کشیدند ولی باز ازبیان فضائل آل اللّه(علیهم السلام) و مطاعن دشمنانشان دست برنداشت.

آن لعین گفت: لجامی بر دهانش بزنید، و او اوّل کسی است در اسلام که بر دهان او لجام زدند و ده روز قبل از قدوم حسینی به عراق به شهادت رسید.(1)

لذا اگر کسانی چون این بزرگواران و امثال ایشان در دین و برای حفظ جان تقیّه می کردند، در اعتقادات مردم چه خللی روی می داد؟ و به راستی آیا ارزش آن را داشت که در برائت از امیر عوالم(علیه السلام) قرار بگیرند تا دو روزی بیشتر زندگی کنند؟ و از قِبل ایشان چه کسانی از دین منحرف شوند، و در ایستادگی و دفاع از حقّ سست گردند؟ امّا این بزرگواران تقیّه را ترک کرده، و در امری مهمتر از حفظ جان، قدم گذاردند و نام خویش را در تاریخ چنین ثبت نمودند.

ص: 455


1- - تنقیح المقال: ج 3، ص 262. مرحوم مامقانی صاحب تنقیح می فرماید: اگر میان عصمت و عدالت منزلت و مقامی بود، آن را مقام میثم معرفی می نمودیم.

و در حدیث کافی شریف امام صادق(علیه السلام) فرمودند: (که میثم از عمل به تقیّه منع نشده بود بلکه حکم تقیّه را می دانست و به آیه ای که عنوان تقیّه را در شأن عمّار و اصحاب او نازل شده بود، مطّلع بود).(1)

که به این حدیث رجحان ترک تقیّه، از طرف این صحابی جلیل، مورد تأیید امام ششم قرار می گیرد.

و شاید کسی اشکال کند که میثم رحمه اللّه از طرف حضرت امیر(علیه السلام) در بحث برائت از ایشان، در ممنوعیت قرار گرفته بود که برائت نجست و تقیّه را ترک کرد.

چرا که فرمود: سَتُدعُون اِلی سبیٍّ فَسَبُّونیٖ و تُدعُون اِلی البَرائه مِنّی فَمُدُّوا الرِّقٰابَ فَانّی علی الفِطْرَه (به زودی به دشنام دادن به من دعوت می شوید، پس مرا دشنام دهید و به برائت از من هم خوانده خواهید شد، که در آن حال گردنهای خود را کشیده و در برابر شمشمیرها قرار دهید که من بر فطرت هستم).(2)

در جواب گوئیم: امام صادق(علیه السلام) در حدیث قبل به ما فهماندند که میثم در ممنوعیت نبوده پس می توانسته تقیّه کند. ولی تقیّه را انجام نداد، تا نزد خداوند اجری برده باشد.

ص: 456


1- - الکافی: ج 2، ص 220.
2- - الأمالی للطّوسی: ص 210.

و علاوه حدیث دیگر امام ششم را با تأمل بیشتری قرائت نمائید تا دیدگاه امام صادق(علیه السلام) را نسبت به فرمایش جدّ بزرگوارشان، به خوبی درک نمائید.

مسعده بن صدقه روایت می کند که به امام ششم عرضه داشته شد: اِنَّ النّٰاس یَرووُن انَّ علیّاً(علیه السلام) قٰال علیٰ مِنْبر الکُوفَه أیُّها النّٰاس: ... اِنَّکم سَتُدعُون اِلی سبّیٖ فَسَبُّونی، ثُمَّ تُدعون اِلی البَرائَه منّیٖ فَلاٰ تَبرَّوؤا مِنّی. فقٰال: مٰا أکثَر مٰا یَکذِب النّٰاس علیٰ علیٍّ(علیه السلام) ثُمَّ قٰال: اِنَّما قٰال: اِنَّکم ستُدعونَ اِلی سبّیٖ فَسَبُّونی ثمَّ ستُدعُون اِلی البَرائَه مِنّیٖ و اِنّی لَعَلیٰ دیٖنِ مُحمَّدٍ(صلی الله علیه و آله)، و لَم یَقل: لاٰ تَبَروؤُا مِنّیٖ. فقٰال لَه السّٰائل: أرأیتَ اَنِ اخْتٰار القَتْل دُونَ البَرائه؟ فقٰال: وَاللّه مٰا ذلِک عَلَیه و مٰا لَه اِلاّٰ مٰا مَضیٰ عَلَیه عمّٰار بن یٰاسِر حَیثُ أکرَهَه أهلُ مَکّه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌ بِالأیمٰان فَأَنزَل اللّه عزَّوجلَّ فیٖه: اِلاّٰ مَن أُکرِه و قَلبُهُ مُطْمئنٌّ بِالأیٖمٰان. فقٰال له النبیُّ(صلی الله علیه و آله) عِنْدهٰا: یٰا عمّٰار... اِنْ عٰادُوا فَعُد. فَقد أنْزل اللّه عزَّوجلَّ عُذْرک و أَمَرکَ اَنْ تَعُود اِنْ عٰادُوا (به درستی که مردم می گویند: علی(علیه السلام) بر روی منبر کوفه فرمود: ای مردم به درستی که شما را به زودی به دشنام دادن بر من دعوت می کنند، پس مرا دشنام دهید سپس شما را به برائت جستن از من فرا می خوانند از من برائت نجوئید.

ص: 457

حضرت فرمود: چه قدر این مردم بر علی(علیه السلام) دروغ بستند. سپس فرمود: جدّم اینچنین فرموده است، به درستی که شما را به زودی بر دشنام دادن به من فرا می خوانند پس دشنامم دهید، سپس به برائت از من دعوتتان می کنند، در حالی که من بر دین محمّد(صلی الله علیه و آله) هستم و نفرمود: از من برائت نجوئید. سائل از امام صادق(علیه السلام) سؤال کرد: آیا شما کشته شدن شخص را بر برائت نجستن اختیار کرده اید؟ حضرت بدو فرمود: به خدا قسم، نه آن اختیار قتل براو واجب است و نه به نفع اوست، مگر اینکه آن کند، که عمّار بن یاسر کرد. زمانی که اهل مکّه او را به برائت از دین اسلام اجبار نمودند در حالی که قلب او به ایمان مطمئن بود. پس خداوند عزّوجل در شأن او آیه فرستاد که: نه آنکه به زبان از روی اجبار کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد.(1) رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدو فرمود: ای عمّار اگر باز تو را آزار دادند همین عمل را انجام بده، به تحقیق که خداوند عزّوجلّ عذر تو را نازل نموده و تو را به همین عملکرد دستور داده اگر آنان بار دیگر تو را اذیت نمودند).(2)

اگر بگوئی که امام ششم(علیه السلام) عدم تقیّه را در این روایت تحریم نمود و حرام گردانید.

ص: 458


1- - نحل: 106.
2- - الکافی: ج 2، ص 219.

جواب گوئیم که: حضرت وجوب ترک تقیّه را نفی نمودند، زمانی که فرمود: به خدا قسم اختیار قتل بر او واجب نمی باشد، نه اینکه عمل به تقیّه بر او واجب گردیده. که این دو، دو مقوله جدای از هم می باشند.

اگر بگوئی: حضرت تقیّه را بر عدم تقیّه ترجیح دادند وقتی که فرمود: اختیار قتل هم به نفع او نمی باشد مگر اینکه آن کند که عمّار کرد.

در جواب گوئیم: بله اگر مصالح مترتبه بر انجام تقیّه اعظم و اولی از ترک آن باشد، عمل به تقیّه رجحان دارد و برعکس همین مطلب هم، در حالت عکس، صادق است.

لذا اگر مصالح مترتبه بر ترک تقیّه اعظم از مصالح در انجام تقیّه باشد، عمل ننمودن به عنوان تقیّه رجحان دارد. بنابراین این حدیث و امثال آن که رجحان تقیّه را می رساند ناظر به ظروفی و زمانهائی موضوعیّه می باشد یعنی در زمانی خاصّ یا مکانی خاصّ یا نسبت به افرادی خاصّ غیر از افرادی دیگر، تقیّه رجحان دارد نه اینکه در هر صورتی رجحان داشته و ترک آن حرام باشد.

امّا بحث ما، عکس این مطالب است. چنانچه میثم رحمه اللّه، تقیّه را ترک نمود. چرا که مصلحت در ترک آن بوده. به عللی متفاوته که یکی از آنها دیدگاه مردم نسبت به او و مقام او می باشد. زمانی که او تقیّه کند و دست از دفاع از مقدّسات بردارد، وای به حال عوام مردم. لذا راجح و اولی و اثوب

ص: 459

عنداللّه تعالی عدم عمل به تقیّه بوده برای او، بلکه در بعضی موارد، ترک تقیّه واجب می گردد.

9- عبداللّه بن عطاء می گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم: رَجُلاٰن مِن أهلِ الکُوفه أُخذٰا، فَقیٖل لَهُما: اِبْرئٰا مِن أمیٖرالمُؤمنیٖن(علیه السلام)، فَبَریءَ وٰاحِدٌ مِنهمٰا و أبیٰ الآخَر. فَخَلِّیَ سَبیٖل الّذی بَرِیءَ و قُتِل الآخَر. فقٰال(علیه السلام): امّٰا الَّذیٖ بَریءَ فَرَجُلٌ فَقیٖه فی دیٖنِه، و امّٰا الّذیٖ لَم یَبْرأ فَرَجلٌ تَعجَّل اِلی الجَنَّه (دو نفر از اهل کوفه اسیر شدند، و به آنها گفته شد: از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برائت بجوئید. یکی از آنان برائت جسته و دیگری ابا کرد. آنکه برائت جسته را رها نمودند و دیگری را به قتل رسانیدند. حضرت فرمود: آنکه برائت جست شخص فقیه در دین خویش بوده و آنکه برائت نجست برای بهشت رفتن تعجیل نموده).(1)

مفاد حدیث این است که آن دو، شیعه مولا بودند، و ظالمین آنها را اسیر کرده و به برائت دعوت نمودند. که یکی انجام داده و دیگری از روی غیرت اِبا نمود و حضرت باقر(علیه السلام) عملکرد هر دو را تأیید و تصویب

ص: 460


1- - الکافی: ج 2، ص 221.

نمودند. که آن کس که اِبا نمود زودتر به بهشت رفت و دیگری با تأخیر به او ملحق خواهد شد.

لذا دلالت حدیث، در استحباب و رجحان ترک تقیّه می باشد، حتّی با احراز وقوع ضرر. چرا که در ترک آن اعزاز شئون حضرات آل اللّه: می باشد و خود درسی برای مؤمنین است که در راه دفاع از حُرمات الهی تا پای جای ایستادگی نمایند.

اگر گفته شود که: عبارت فَقیهٌ فی دیٖنه، رجحان عمل به تقیّه را نمی رساند؟ گفته می شود: بلکه عبارت تَعجَّل الی الجَنَّه ارجحیّت را می رساند. چرا که: والسّابِقُون السّابقُون * أوُلئِکَ المُقَرَّبُون.(1) و عبارت فقیه برای شخص برائت جوینده، فقط دلالت بر علم او، به حکم تقیّه را می کند، که او در مقام اضطرار به مشروعیّت انجام تقیّه آگاه بوده است.

و اگر گفته شود که: عبارت فقیه برای او، جهالت را برای طرف دیگر ثابت می کند، ما این کلام را مردود می دانیم.

چرا که در جواب می گوئیم: حدیث در مقام مقابله عالم با جاهل نمی باشد و ادّعای جهل طرف دیگر خود احتیاج به دلیل دارد.

ص: 461


1- - الواقعه: 10 و 11.

بلکه سیاق حدیث علم دیگری را هم می رساند. چرا که، آن شخصی که برائت جست راهش باز و آزاد گشت، ولی آن کس که برائت نجست حضرت هم او را مدح نمودند که این ردّیه ای بر عذر به جهالت او می باشد.

به هر حال، اگر به رجحان ترک تقیّه، در این مورد قائل نشویم، چاره ای و راه فراری از اعتقاد به تساوی این دو شخص برای شخص اشکال کننده نمی باشد.

10-مرحوم أبن أبی جمهور أحسائی روایتی آورده که: مُسَیلَمه الکذّاب أخَذَ رَجُلَین مِن المُسلِمین فَقال لِأحَدِهما: ما تقُول فی مُحمَّدٍ؟ فَقال: رسُول اللّه، قال: فَما تَقُول فیَّ؟ قال: أنتَ أیضاً. فَخَلّاه. و قال لِلآخَر: ما تقُول فی مُحمَّدٍ؟ فقال رسُول اللّه قال: فَما تقُول فیَّ؟ قال أنا أصِم. فَأعاد علَیه ثَلاثاً فَأَعاد جَوابَه الأوَّل، فَقَتله. فَبَلغ ذلکَ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) فقال: امّا الأوَّل فَقَد أخَذَ بِرُخْصَهِ اللّٰه، و امّٰا الثّٰانی فَقَد صَدَع بِالحَقِّ فَهَنیٖئاً لَه (مسیلمه کذّاب دو نفر از مسلمانها را اسیر نمود و به یکی گفت: در شأن محمّد چه می گوئی؟ گفت: او رسول خداست. به او گفت: درباره من چه می گوئی؟ گفت: تو هم همچنین، پس او را آزاد نمود. به دیگری گفت: در شأن محمّد چه می گوئی؟ گفت: او رسول خداست. بدو گفت: درباره من چه می گوئی؟ او گفت: من سخنی نمی گویم. پس مسیلمه سه مرتبه تکرار کرد و او همان جواب را گفت، در آخر مسیلمه او را

ص: 462

کشت. خبر به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رسید ایشان فرمودند: امّا شخص اول از رخصت الهی استفاده نمود و شخص دوّم زبان به حقّ و حقیقت چرخانید پس گوارایش باد).(1)

این حدیث هم مثل حدیث گذشته، رجحان ترک تقیّه را، در صورت تیقّن وقوع ضرر می رساند. و اجر تارک تقیّه از تقیّه کننده بیشتر و اعظم می باشد. چرا که پیامبر شخص اوّل را معذور دانسته، ولی شخص دوّم را مدح می نمایند.

11- حدیثی است که عملکرد امام مجتبی(علیه السلام) را در مجلس معاویه لعین می رساند.

آن زمانی که عمر و بن عثمان بن عفّان و عمر و بن العاص و عتبه بن أبی سفیان و ولید بن أبی المعیط و مغیره بن شعبه لعنهم اللّه نزد آن ملعون جمع شده و به مولای متّقیان جسارت و دشنام دادند. که امام حسن(علیه السلام) تقیّه را کنار گذاشته و چنان با آنان سخن گفتند که در آخر معاویه لعین برخاست و دست بر دهان حضرتشان نهاد تا ایشان را از سخن گفتن باز دارد. چرا که امام برای آنان دیگر هیچ اعتباری باقی نگذاشتند و با خاک یکسانشان نمودند. به دلیل طولانی بودن روایت متعرّض آن نشده ولی خوانندگان کتاب را به قرائت آن سفارش می نمایم.(2)

ص: 463


1- - غوالی اللئالی: ج 2، ص 104.
2- - الأحتجاج: ج 1، ص 401.

تا بدینجا کلام را در شأن قاعدۀ فقهیّه اسلامیّه تقیّه با احکام و موضوعات متفاوته اش بیان نمودیم. امید است که همگی در مقام اعلاء کلمه حقّه ولایت و برائت، با تمامی قوا حرکت کرده، و برای شانه خالی کردن از وظیفه خویش، به عناوینی مضحک، روی نیاورده، و از خداوند متعال توفیق خدمت به این مکتب را طلب می نمائیم.

در آخر ابیات عارفی واصل و عالمی متبحّر مرحوم آیت اللّه میرزا یحیی مدرس اصفهانی، را به عنوان حسن ختام این فصل متذکّر می شویم.

ظهور حقّ شده ممکن تقیّه واجب نیست *** شترسواری با خم شدن مناسب نیست

میان دلبر و دل هیچ پرده حاجب نیست *** بِهَل تقیّه بِنِه پرده این مطالب نیست(1)

ص: 464


1- - دیوان یحیی: ص 185، خوانندگان محترم را به مطالعه دو کتاب دیوان یحیی و روح الأسلام و الأیمان فی معرفه الأمام و تفضیله علی القرآن که در موضوع برتری وجود مقدّس حضرات آل اللّه(علیهم السلام) بر قرآن کریم که به قلم این عالم نحریر می باشد، سفارش می نمائیم.

فصل پنجم

اشاره

تا بدینجا بر اهل خرد مسجّل گردید، که شیعه اثنی عشری کسی است که در حریّت کامل از دین خود دفاع کرده و آن را تبلیغ می نماید. و امروزه زمان انتشار تمامی معارفیست که صدها سال در لابلای کتب، مدوّن و مخفی بوده، و هیچ مانعی نمی تواند جلودار این حرکت عظیم بشود. و از آنجایی که پیکرۀ دین اسلام که حقیقت ایمان است چنانچه حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: هَل الأیمان اِلاّٰ الحُبّ و البُغْض (آیا دین و ایمان امری جزء حبّ و بغض می باشد)(1)، بر دو رکن رکین ولایت و برائت ایستادگی نموده. و مسلّم است که آن حبّ و بغض که ریشه ولایت و برائت است، و در مقام ظهور، به تولّی و تبّری جلوه می کند،

ص: 465


1- - الکافی: ج 2، ص 125، ح 5.

باید بر حسب فرمایش رسول امین(صلی الله علیه و آله) و حضرات ائمه(علیهم السلام) ، فی اللّه و برای رضایت خدا جلوه کند.(1)

و اساساً ایمان و اسلام حقیقی، حبّ است و بغض.(2)

که همان محبّت به خدا و رسول و ائمه اطهار(علیهم السلام) و بغض و کینه نسبت به دشمنان آن بزرگواران می باشد.

لذا در این فصل تصمیم بر آن شد تا در رکن تبرّی صحبت هائی به میان آید. که آیا این عنوان تبرّی در آیات و روایات و فرمایشات علماء مذهب چه جایگاهی دارد و به چه نحو باید جلوه کند.

که در مقدّمه اوّلاً، دیدگاه بزرگان این مکتب را، نسبت به جایگاه بحث تبرّی در کتب اعتقادی شیعه، که تارهً تصریحاً و تارهً تلویحاً به آن اشاره فرموده اند را، بیان می داریم، تا خواننده محترم بداند، این مبحث جزء ضروریات و اصول اعتقادی شیعی به حساب می آید و اگر از عقیده شیعی حذف شود، مفسده آن تا به کجاست و ثانیاً آیات و روایات آن را مورد بحث قرار می دهیم.

ص: 466


1- - الکافی: ج 2، ص 124.
2- - تحف العقول: ص 304، ح 27.

تبرّی در کتب اعتقادی شیعه

1- رئیس المحدثین صدوق رحمه اللّه در کتاب الأعتقادات، بابی را به عنوان الأِعْتقٰاد فی الظّٰالِمیٖن، منعقد می نمایند و در کنار بقیّه عناوین، این عنوان را هم جزء اصول اعتقادی شیعی مطرح می کنند. و در آخر هم می فرمایند: هر کس غیر از این عقیده را معتقد باشد، ما شیعیان او را دیندار و متدیّن حقیقی نمی دانیم. ایشان و دیگر از علماء شیعی این عنوان را در کتاب اعتقادات آورده اند تا برای همگان مسجّل گردد که عقیده به برائت از دشمنان یکی از فروعات دینی که قابل تشکیک باشد، نیست، که تارهً واجب شود و تارهً حرام، بلکه از اصول اعتقادات است. و اینکه تبرّی در کنار تولّی در فروع دینی قرار گرفته اوّلاً مستند به روایات نمی باشد بلکه تقسیم بندی علماء در کتب کلامی و فقهی بوده و ثانیاً چون فروعات دین مربوط به اعضاء و جوارح و عملکرد ما می باشد، مثل نماز و حجّ و خمس، عقیده برائت هم وقتی بخواهد تجلّی کند باید با ارکان و جوارح چون زبان و دست خود را نشان دهد، لذا در بحث فروعات وارد شده و الاّ جزء اصول دینی شیعی می باشد. به عبارت شیخ صدوق رحمه اللّه دقّت کنید:

ص: 467

قٰال الشَّیخُ: اِعْتقٰادُنٰا فیٖهم اَنَّهم مَلْعُونُون و البَرٰائه مِنْهم وٰاجِبَه (شیخ می فرماید: اعتقاد ما شیعیان درباره ظالمین این است که آنان ملعون و مورد لعن قرار گرفته و برائت از آنان واجب است).

و ظالمین تمامی آنانی را که در شئون ولایت اهل بیت(علیهم السلام) خدشه کرده و می کنند را می گیرد. چنانچه در ادامه ایشان به این مبحث می پردازند و نکته دیگر می فرمایند که برائت از آنان واجب است نه مستحبّ بلکه اگر ترک شود مورد عقاب قرار می گیرد، خصوصاً که وجوب اعتقادی مطرح باشد.

در ادامه می فرماید: و اعتِقٰادُنٰا فی البَرائهِ انَّهٰا وٰاجِبَه مِن الأَوثٰان الأرْبَعَه و مِن الأندٰادِ الأرْبَعه و مِن جَمیٖع أشیٰاعِهِم و اَتْبٰاعِهِم و اَنَّهم شَرُّ خَلْقِ اللّه. و لاٰ یَتمُّ الأِقرٰار بِاللّه و بِرسُولِه و بِالأَئِمَّه اِلاّٰ بِالبَرائَهِ مِن أعدٰائِهِم. و اعتِقٰادنٰا فی قَتَلهِ الأنبیٰاء و قَتَلهِ الأئِمَّه انَّهم کفّٰارٌ مُشرِکُون مُخلَّدونَ فی أسْفَلِ دَرَکٍ مِن النّٰار. و مَن اعتَقَد فیٖهم غَیر مٰا ذَکرنٰاه فَلَیس عِنْدنٰا مِن دیٖن اللّه فی شَیء (و عقیده ما شیعیان در برائت، این است که آن عنوان برائت، از بت های چهارگانه و از شریکان چهارگانه در ظلم، و تمامی تابعین و یاوران آنها واجب است و اینکه آنها بدتر و شریرترین خلق خدا هستند. و تمامیّت اقرار به خدا و پیغمبر و ائمه معصومین: حاصل نشود، مگر به برائت از دشمنان آنها. و اعتقاد

ص: 468

درباره کشندگان پیغمبران و ائمه معصومین(علیهم السلام) آن است که آنها کفّار و مشرک و در درک و پائین ترین طبقات از جهنم هستند و هر که اعتقادش غیر از اعتقادی باشد که ذکر نمودیم در دین خدا نیست).(1)

مرحوم محمّد احمدآبادی اصفهانی ملقّب به طبیب زاده در کتاب حور مقصورات ترجمه کتاب اعتقادات شیخ صدوق رحمه اللّه اوثان اربعه را یغوث و یعوق و نسر و هُبل و انداد اربعه را لات و عزّی و مناه و شعری، معرفی می نمایند.(2) اینان بت های معروف زمان جاهلیت بوده اند که پس از غصب خلافت امیر(علیه السلام)، حضرات معصومین(علیهم السلام) دشمنان خویش و غاصبان حقّ حضرت را، به علت تقیّه یا به عللی دیگر، به نام این بت ها معرفی می کردند. که البتّه برای شیعیان حضرات این وجه نام گذاری واضح و روشن بوده است. و بزرگان محدّثین شیعه این امر را در کتب خود واضح و روشن نموده اند.(3)

لذا شیخ صدوق رحمه اللّه برائت از ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه که چهار بت این امّت می باشند و تمامی اعوان و انصارشان را واجب دانسته و تمامیّت اقرار به ولایت آل اللّه(علیهم السلام) را در برائت از دشمنانشان تعریف

ص: 469


1- - مصنّفات الشّیخ الصّدوق: ص 108.
2- - حور مقصورات: ص 112.
3- - بحارالأنوار: ج 30، ص 153 ح 8.

می نماید. و حدیث رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله) آنجائی که فرمودند: یٰا علی اِنَّ ولاٰیتَک لاٰ تُقبَل اِلاّ بِالبَرائهِ مِن أعدٰائِک و أعدٰاءِ الأئِمه من وُلدِک، الحدیث (علی جان خداوند اعتقاد به ولایت شما را از کسی قبول ننماید مگر به برائت از دشمنان شما و دشمنان ائمه از فرزندان شما)(1)، بیان شیخ را تأیید می نماید.

و شیخ می فرماید که قتله حضرات معصومین(علیهم السلام) کافر و مشرک می باشند و اگر غیر از این اعتقاد از کسی بیان شد او اصلاً مسلمان و دیندار نمی باشد.

2- مرحوم شیخ بهاءالدّین محمّد عاملی معروف به شیخ بهائی در رساله اعتقادات خویش این عبارت را آورده، که ما شیعیان به وجوب محبّت اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) معتقد هستیم، آن اصحابی که تبعیّت حضرتش را نمودند و با اوامر او بعد از وفاتش مخالفت نکرده و به وصیّت های ایشان عمل نمودند. سپس می نویسد که: و نَتبرَّءُ مِمَّن حٰاربَ أمیرَالمُؤمنیٖن علیَ بنَ أبی طالِب(علیه السلام) أو غَصَبَ حقَّه أوْ أعٰال علیٰ ذٰلکَ أوْ رَضِیَ بِه (و ما شیعیان از محاربین با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) یا غاصبین

ص: 470


1- - بحارالأنوار: ج 27، ص 199، ح 66.

حقّ حضرتش یا آنان که بر غصب حقّ ایشان یاری نمودند یا بدان عمل راضی شدند، برائت می جوئیم).(1)

چنانچه می نگرید شیخ یکی از اعتقادات شیعی را برائت از محاربین و غاصبین حقّ مولا، و اعوان و اشیاع آنان، معرفی می نماید که این عنوان برائت یکی از اصول عقائد شیعه می باشد.

3- علاّمه شهیر محمّد باقر مجلسی رحمه اللّه در رساله اعتقادات خویش می نویسد: و مِمّٰاعُدَّ مِن ضرُوریّٰاتِ دیٖن الأِمٰامِیَّه اسْتِحلٰال المُتعَه و حجّ التَّمتُع و البَرائَه مِمَّن ظَلَم و حٰارَب أمیرَالمؤمنین(علیه السلام) أوْ غَیْره مِن الأَئِمَّه و مِن جَمیع قَتَله الحُسَین(علیه السلام) (و آنچه که از ضروریات دین شیعی به حساب می آید حلیّت صیغه و ازدواج موقّت، و حجّ تمتّع، و برائت و بیزاری از ظالمین و محاربه کنندگان با امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا بقیّه اهل بیت(علیهم السلام) می باشد. برائت از تمامی قتله حضرت سیدالشّهداء(علیه السلام) از ضروریّات دین امامیّه به حساب می آید).(2)

ص: 471


1- - رساله الأعتقادات: ص 289.
2- -رساله الأعتقادات: ص 14.

پس برائت از دشمنان در کنار ضروریات تشیّع چون حجّ تمتّع و متعه نساء، قرار گرفته. نه یکی از فروع دین به حساب آید، بلکه شعار شیعی می باشد.

4- مرحوم ابوالصّلاح حلبی در کتاب کلامی اعتقادی خویش می فرماید: فَمعلُومٌ مِن دیٖن أمیٖرالمُؤمنیٖن(علیه السلام) و ذِریَّتِه المَعْصُومیٖن(علیهم السلام) و شیعَتِهم الصّٰالِحین، القَطْع علی کُفر القَوم و مَوتِهم عَلَیه و خُلودِهم بِه فی النّٰار و فُتیٰاهم بِذلکَ خَلفاً عَن سَلَف و انْقِرٰاض الأعصٰار بِاطبٰاق الذُّرِیه فی النَّسبِ و الشّیٖعه فی المَذْهب عَلَیه (آنچه معلوم و روشن است این است که اعتقاد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ذریّه معصومشان(علیهم السلام) و شیعیان صالحشان بر کفر قطعی دشمنان و مخالفینشان می باشد. و اینکه بر همان حال کفر از دنیا رفته و در آتش مخلّد و جاودانه اند. و فتوای آنان از گذشته تا به حال بر همین مسأله می باشد. و با گذشت زمان ذریّه آن بزرگواران و شیعیانشان بر این مذهب و عقیده مطابقت داشته اند).(1)

عالمی راستین چون مرحوم حلبی ادّعای بر دیانت ائمه: و شیعیانشان، در برائت از دشمنان خویش را دارد، که اهل خرد را کافیست.

ص: 472


1- - تقریب المعارف: ص 403.

5- مرحوم شیخ حرّ عاملی در عبارتی می فرمایند: وقَدرُوی فی عدَّهِ أحٰادیٖث مُعْتَمده انَّ ولاٰیَه النَّبی و الأَئِمه(علیهم السلام) لاٰ تُقبَل اِلاّٰ بِالبَرائَهِ مِن أعدٰائِهِم و انَّه تَجِب عِدٰاوَه الکٰافِر و الفٰاسِق و تَحْرم مَحبَّتِهِما و مُوٰالاٰتِهِما (به تحقیق در احادیث معتمده وارد شده که اعتقاد به ولایت پیغمبر خدا و حضرات معصومین(علیهم السلام) مورد قبول خداوند نمی باشد، مگر به برائت از دشمنانشان، و دشمنی با شخص کافر و فاسق از واجبات گردیده و محبّت و موالاتشان هم حرام می باشد).(1)

و کدامین کفر و فسقی از دشمنی و بغض حضرات معصومین(علیهم السلام) بالاتر.

6- مرحوم محمّد طاهر شیرازی نجفی قمی در کتاب خویش تلویحاً بدین معنا اشاره نموده اند که حضرات(علیهم السلام) شیعیان را به تبرّی دعوت کرده و آن عنوان را به لعن دشمنانشان به شیعه آموزش داده اند. که این خود اهمیّت این عقیده را تجلّی می دهد.

فَلَولاٰ انَّ اللَّعْن علیٰ مَن یَسْتَحقَّه کانَ مُوجِباً لِلثَّوابِ لَمٰا بٰادَر اِلَیه سَیِّد الأنْبِیاء و سَیِّد الأوصیٰاء و کذٰا تَواتَر عَن سٰائِر الأئِمَّه المَعصُومین(علیهم السلام)

ص: 473


1- - الفوائد الطّوسیه: ص 516.

لَعن أعادیٖ الدّین و فِعْلهُم حُجَّه علیٰ العٰالَمین و رَغَّبُوا الشّیٖعه فی لَعْنِ أعْدٰاء أهلِ البَیْتِ بِأسْمٰائِهِم و ذَکرُوا لِلَعْنِهِم ثُواباً عَظیٖماً کمٰا لاٰ یَخْفیٰ علیٰ مَنْ تَتَبَّع آثٰارَهم(علیهم السلام) (پس اگر لعن بر شخص ملعون موجب ثواب نبود، سید أنبیاء و سیّد أوصیاء بر آن کار مبادرت و سبقت نمی گرفتند. و همچنین سائر ائمه معصومین(علیهم السلام) دشمنان دین را لعن نموده، که این عقیده از روایات متواتره به دست ما رسیده است. در حالی که افعال آن بزرگواران بر عالمین حجّت می باشد. و شیعیان را هم در لعن نمودن بر دشمنان خویش، با ذکر نام آنها، رغبت می دادند. و برای لعن کردن آنان، ثوابی عظیم را متذکّر گشته اند. چنانچه بر متتبّع در آثار اهل بیت(علیهم السلام) این امر مخفی نمی باشد).(1)

در ادامه انشاءاللّه راجع به عنوان لعن و اینکه چگونه برائت از دشمنان به عنوان لعن تجلّی می نماید صحبت خواهیم نمود.

7- مرحوم محقّق ثانی علی بن حسین بن عبدالعالی کرکی در کتاب خویش در مبحث چهارم می فرماید: به حکم ضرورت معلوم است همانطور که خدا دوستی و محبّت اولیائش را واجب نموده، معامله

ص: 474


1- - الأربعین: ص 632.

با دشمنانشان و بیزاری از آنان و راندن و دور کردن آنها را، اگر چه از نزدیکان و اقوام شخص مؤمن باشند، نیز واجب کرده است.

پس آیاتی که ذکر شد گویای وجوب دشمنی با دشمنان خدا می باشد. بلکه دلالت دارند که این دشمنی جزئی از ایمان است، زیرا کسی که با این حکم مخالف است ممکن نیست مؤمن باشد.

از اینجا دانسته می شود که بیزاری از دشمنان خدا جزء ایمان است و خداوند روز قیامت درباره آن از ما خواهد پرسید. و شکّ نیست که بیزاری حاصل می شود، از هر آنچه دلالت بر دشمنی می کند، مثل عداوت و کناره گیری و لعن نمودن. و اگر شخص مکلّف، بر بدگوئی آنان اکتفاء کند، در حالی که قصد بیزاری داشته باشد، کافی است. و این کار واجب و جزء ایمان و بر آن مُثاب می باشد. و اگر آن بدگوئی و لعن را با برائت بیاورد، بهتر و مستحبّ مؤکّد می باشد. و پوشیده نماند که برای مکلّف کافی نیست بیزاری از دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) بدون آن که امامت را چنانچه گفتیم بشناسد).(1)

در بحث افضلیّت تبرّی بر تولّی متذکّر خواهیم گشت، که برائت اگر چه از ولایت برتر است ولیکن آن دو مکمّل یکدیگر و دو شرط قبولی اعمال می باشند.

ص: 475


1- - نفحات اللّاهوت: ص 26.

1- مرحوم علاّمۀ حلّی در شرح خویش بر تجرید الأعتقاد خواجه نصیر طوسی می نویسد: المُحٰارِبُ لِعَلیٍّ(علیه السلام) کٰافِرٌ لقَول النَّبی(صلی الله علیه و آله): حَربُک یٰا علیّ حَربیٖ و لاٰ شکَّ فی کُفْر مَن حٰارَبَ النَّبی(صلی الله علیه و آله). و امّٰا مُخٰالِفُوه فی الأِمٰامَهِ فَقَد اخْتَلفَ قولُ علَمٰائِنٰا فیٖهم، فَمِنْهُم مَن حَکَم بِکُفْرهِم لِانَّهم دَفَعُوا مٰا عُلِم ثُبُوته مِن الدّین ضَرُورَهً و هوُ النَّص الجَلیُّ الدّٰال علیٰ اِمٰامَتِه مَع تَواتُره و ذَهَب آخَرون اِلی اَنَّهم فَسقَه و هو الأقویٰ (آنان که به جنگ با امیر عالم علی(علیه السلام) برخاستند کافرند چرا که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: جنگ با شما یا علی، جنگ با من است. و شکّی در کفریت شخص مُحارب با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نمی باشد. و امّا آنان که با حضرتش در امر امامت مخالفت ورزیده، آراء و اقول علماء شیعی درباره آنها مختلف می باشد.

عدّه ای گویند: که آنان کافر می باشند چرا که امری از امورات ضروری دین را دفع کرده و کنار زده اند. و آن امر، دلیل و برهان و فرمایش آشکاری است که دلالت بر امامت حضرتش به نحو تواتر

ص: 476

می نماید. و عدّه ای گفته اند: که آنان فاسق می باشند و این نظریّه نزد من أقوی می باشد).(1)

ایشان به نحو تلویحی با بیان این عقیده شیعی اشاره به عقیده تبرّی از مخالفین ولایت می نمایند.

9- مرحوم شهید ثالث قاضی نوراللّه تستری در عبارتی می فرمایند: نَحْن مَعْشر الأِمٰامِیَّه لاٰ نَسُبُّ و لاٰ نَلْعَنُ کُلَّ الصَّحٰابَه بَل نَسُبُّ أعدٰاءَ أهلِ البَیت و نَتقَرَّب بِذلک اِلی ذَوی القُربی الَّذیٖن أمَرنٰا اللّه تَعالیٖ بَمَودَّتِهِم أَجراً لَتَبلیٖغ رسٰالَهِ نَبیِّه(صلی الله علیه و آله)

(ما شیعیان همه صحابه را لعن و دشنام نمی دهیم بلکه دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) را مورد سبّ و دشنام خویش قرار داده و بدان وسیله به خاندان رسالت تقرّب می جوئیم که خدای متعال مودّت و دوستی آنان را اجر تبلیغ رسالت رسول خویش(صلی الله علیه و آله) قرار داده است).(2)

ص: 477


1- - کشف المراد: ص 540، برای اطّلاع بیشتر از این عقیده شیعی در مقام کفر وفسق دشمنان خاندان رسالت(علیهم السلام) به کتب شرح زیارت جامعه کبیره چون: الأنوار السّٰاطعه تألیف آیت اللّه شیخ جواد کربلائی، الشّموس الطّالعه نوشته آیت اللّه شیخ حسین همدانی درود آبادی، الأنوار اللّامعه تألیف سیّد عبداللّه شبّر و دیگر کتاب معارف رجوع نمائید.
2- - مصائب النّواصب: ج 1، ص 196.

در مبحث سبّ، تمامی اقوال و مباحث مربوط بدین عقیده را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.

10- مرحوم علاّمه فاضل دربندی در کتاب اعتقادات خویش در جابجای آن عباراتی و مطالبی دارند که دلالت بر همین معنی می نماید که ما در اینجا به یک عبارت آن و عبارتی از کتاب مقتل ایشان اشاره می نمائیم:

پس از اینکه ایشان آیاتی از قرآن را ایراد نموده که دلالت بر عدم اخوّت و دوستی شیعه با شخص مخالف از منهجّ حقّ می نماید، می نویسد:

فَاذٰا اَتْقَنتَ التَأمُّل و التَّدبُر و التَفکُّر فی هذه الآیٰات و عَرفتَ انَّ اِجْمٰاع المُسلِمین قَد قٰام علیٰ انَّ اللّه تعٰالی فَرضَ عِدٰاوَه أعدٰائِه و وِلاٰیَهَ أولیٰائِه و علی انَّ البُغْضَ فی اللّه کَالحُبِّ فِی اللّه ممّٰا یَجِبُ علی المُکَلَّفیٖن عَلِمتَ انَّ مٰا عَلَیه العٰامَّه مُقْتدیٖن بِهَذینِ الشَّخصَین أبی المَعٰالی الجُویَنی و الحَسن البَصْری مِن الأبٰاطیٖل المَحضَه و الفٰاسِدٰاتِ الصِّرفَه فَاِنَّ نَتیجَهَ قَولِهِم علیٰ وَجه جَوٰازِ مَوَدَّهِ أعدٰاءِ اللّه تعٰالی و رَسُولِه(صلی الله علیه و آله) فَهٰذا مِمّٰا تَنْفیٖه الأدِلَّهِ الأربَعَه بَل العُرف و العٰادَه ... فَقَد بٰالَ مِن ذٰلکَ کُلِّه وجُوب لَعْنِ أعْدٰاءِ اللّه تَعٰالیٰ و رسُولِه(صلی الله علیه و آله)... فَانَّ تَرکَ لَعْنَه هَؤُلآء یَثیٖر شُبْهَهً عِنْد کثیٖر مِن المُسْلِمین فَتَجَنُّب مٰا یُورِث الشُّبْهَه فی الدّیٖنِ

ص: 478

وٰاجِبٌ (پس زمانی که تأمل و تدبّر و تفکّر در این آیات، تو را به حدّ یقین رسانید، و دانستی که اجماع مسلمین بر این پایه استوار گردیده، که خدای متعال دشمنی با دشمنان خویش را و دوستی و ولایتمداری اولیاءاش را واجب گردانیده، و اینکه بغض و عداوت دشمنان باید برای رضای خدا باشد چنانچه محبّت اولیاء الهی در راه رضای خداست، و این امورات بر مکلّفین واجب گردیده است، خواهی دانست که اعتقادات عامّه و مخالفین، که برگرفته از اقتداء به ابوالمعالی جوینی و حسن بصری است، از امور باطل و فاسد می باشد. پس نتیجۀ کلامشان در جواز دوستی با دشمنان خدای متعال و رسول(صلی الله علیه و آله)، منتفی و باطل است، به ادلّۀ اربعه و برداشت عرف و عادت مسلمین. پس از تمامی آن مباحث و ادلّۀ گفته شده، وجوب لعن به دشمنان خدای متعال و رسولش(صلی الله علیه و آله)، ظاهر می گردد. و به درستی که اگر لعن نمودن به دشمنان دین ترک شود، موجب و باعث ظهور شبهه ای نزد بسیاری از مسلمین می گردد که بالنّتیجه دوری نمودن از موجبات شبهۀ در دین واجب و لازم و ضروری می باشد).(1)

و ایشان در مقتل اسرار، در مقدمه چهارم، عبارتی دارند که ماقبل از این مقام، در بحث جماعت بتریّه بدان اشاره نمودیم، که در این مقام هم ترجمه

ص: 479


1- - الخزائن فی فنّ الأعتقادات: ص 173.

آن را به نحو اختصار متذکّر می شویم. ایشان می نویسند که: احدی از مسلمانان بدون تحقّق بخشیدن به دو مرتبه، یعنی مرتبه ولایت و مرتبه برائت از دشمنان آل رسول(علیهم السلام) نمی تواند وارد بهشت شود. و این دو رکن باید بر طبق اعتقاد و عقیده شیعیان امامیّه باشد. پس هر آن کس در دل او ذرّه ای از محبّت جبت و طاغوت باشد و با آن حال ادّعای محبّت ائمه معصومین(علیهم السلام) را نماید، بوئی از ولایت عترت رسول امین(علیهم السلام) را نبرده بلکه در حقیقت از طائفه بتریه به حساب می آید.(1)

11- مرحوم آیت اللّه شیخ مجتبی لنکرانی در کتاب خویش می نویسد: معتقدیم به کفر آنکه با اهل بیت طاهرین(علیهم السلام) او غَدر و طریق مخالفت گرفت.

در ادامه می نویسند: ایمان داریم به اینکه حوض کوثر از برای هر کسی است که دارای ولایت و محبّت آل پیغمبر (علیهم السلام) باشد. و ابتر: پس آن معادی اهل بیت(علیهم السلام) است، زیرا منقطع از رحمت حقّ، منقطع از ولاء اهل بیت عصمت، منقطع از شفاعت، منقطع از دخول جنّت، و کلیّه این امور خیر می باشد. و یا به معنی مقطوع الذّنب است به فارسی دم بریه. پس

ص: 480


1- - اسرار الشّهاده: ص 59.

از باب استعاره است که نام الاغ دم بریده را بر دشمن اهل بیت(علیهم السلام) گذارده تهکماً و استهزاءً، اِنْ هُم کَالأَنعٰام بَل هُم أضَلّ

در ادامه می نویسند: و از امام اطاعت واجب است که این وجوب اطاعت به نهمی از فروع دین که تولّی باشد اشاره نموده و کینه ورزی با جماعتی که نفاق ورزیدند در طاعت آنان، مانند غاصبین خلافت و اصحاب جمل و صفین و نهروان و نظائر آنها، اشاره بدهمی فروع دین که تبرّی باشد، می نماید.(1)

12- سیّد الأستاد آیت اللّه سید محمّد رجائی حفظه اللّه، می نویسند: و انَّ مِن أحکٰامِ الأِسلٰام بَعد الأیمٰان بِمٰا تَقدَّم أنْ یَنتسِب المُسْلم اِلی الطّٰائِفه الأوُلیٰ و یَتَبنّیٰ مَوقِفَهٰا، و یَتَبرَّأ مِن الطّٰائِفَه الثٰانِیه اَلّتی هِی طٰائِفَه أعدٰاءِ اللّه و رسُولِه (و به درستی که از احکام اسلامی بعد از ایمان، به شرائط ایمانی که گذشت، این است که شخص مسلمان خود را به طائفه و گروه اول که مؤمنین باشند منتسب کند، و اعتقادش را بر آن استوار کند که در مقام اطاعت از فرامین الهی و فرامین نبوی باشد و از طائفۀ دوم که دشمنان خدا و رسول باشند تبرّی بجوید).(2)

ص: 481


1- - أوفی البیان: ص 39-100.
2- - المنهج القویم: ص 362.

13- مرحوم آیت اللّه سیّد هاشم حسینی طهرانی در پیشگفتار کتاب عقائد خویش می نویسد: در این کتب انشاءاللّه اثبات می شود: حقّ با اثنا عشریّه است و دیگران بر باطل و از حقّ منحرف شده اند.(1)

که شرح این ادّعا در مطاوی کتابشان، خود در نتیجه، صاحب خرد را به تولّی و تبرّی معطوف می دارد.

14- سیّد الأستاد آیت اللّه سیّد علی حسینی صدر در شرح بر زیارت جامعه کبیره خویش در مقام برائت از اعداء حقّ می نویسند:

... انَّ التبرَّیٖ مِن العَدُوِّ فِطْرهٌ بَشرِیَّه و حَقیٖقهٌ ثابِتَه طَبیٖعیَّه ... و هذٰا التَّنفُّر مِن دَوٰاعی العَقْل و الحِکْمَه ... بَل التَّبریٖ مِن رَکٰائِز الدّین القَویٖم ... فَمُعٰادٰاه الأعْدٰاءِ اِذاً أمْرٌ فِطریٌّ و دیٖنی. خُصوصاً اِذٰا کانَ الأعْدٰاء هُم أعدٰاء اللّه و رسُوله فَاِنَّه یَلزِم مُعٰادٰاتِهم و التَّبریٖ مِنْهم بِأَنْحٰاء التَّبریٖ کبُغْضِهم و لَعْنِهم و اِظْهٰار البَرائَه مِنْهم فَاِنَّه نَوع تَقرُّب اِلی اللّه تَعالی و تَحبُّبٌ اِلیه ... فَالتَّبریٖ مِن أعدٰاءِ آلِ مُحمَّد وٰاجِبٌ رُکْنِی مِن أرکٰان الدّین الأِسلاٰمی ... و علی الجُملَه تَعْرِف مِمّٰا تَقدَّم مِن الأَدِلَّه المُتَضٰافِرَه انَّ التَّبری مِن أعدٰاء أهْل البَیْت رکنٌ مِن أرکٰانِ الدّیٖن مَع التَّولیٖ لِأهلِ البَیتِ

ص: 482


1- - عقائد الأنسان: ج 4، ص 11.

سلامُ اللّه علیهم أجْمَعیٖن (به درستی اظهار برائت از دشمن، یک نوع فطرت بشری و حقیقتی است که، ثابت و طبیعی می باشد و این تنفر، از احکام و دستورات عقل و حکمت است، بلکه تبرّی از پایه های اساسی دین قویم اسلام است. پس دشمنی با اعداء در این هنگام امریست فطری و دینی. خصوصاً زمانی که اعداء و دشمنان، اعداء خداوند و رسولش باشند، که به درستی معادات و دشمنی با آنان لازم و تبری از آنها با اَشکال مختلفش و طرق متعدّده اش چون بغض و کینه و لعن نمودن و اظهار تنفّر از آنان نوعی تقرّب به سوی خداوند متعال و اظهار دوستی با او و محبت ورزیدن نسبت بدو به حساب می آید. پس در نتیجه تبرّی از دشمنان آل محمّد(علیهم السلام) واجبی رکنی، از ارکان دین اسلامی می باشد. در کلّ، دانستی که دلائل دینی بسیار، تبرّی از اعداء اهل بیت(علیهم السلام) را با تولّی نسبت به نفس حضرتشان، از ارکان دین به شمار می آورد).(1)

حکمت تبرّی در دین اسلام

به راستی چرا خداوند منّان مخازی و انحرافات أمم گذشته را برای ما یادآوری نموده؟! مگر ما فرزندان این روزگار و امروزه نیستیم؟ پس چرا

ص: 483


1- - فی رحاب الزیاره الجامعه: ص 539-543.

قصص گذشتگان را یادآور شویم؟! چرا از ما خواسته شده تا آن قصه ها را متذکّر شده و عواقب آنها را پیگیری نمائیم؟! به راستی چرا باید فضائح شخصیتهائی که از دنیا رفته اند و در هزاره های قبل زندگی می کرده اند را دوره کنیم؟! حقیقتاً چرا خداوندی که ستّار العیوب است قابیل و نمرود و فرعون و هامان و قارون و عاقر ناقه صالح و پسر فاسد حضرت نوح(علیه السلام) و امثال آنان را در دهها آیه از قرآن، رسوا کرده و زندگانی و طغیان آن جماعت را برای ما تعریف می کند؟! آیا چه سبب شده که در عظیم ترین کتابی آسمانی، قصص فساد اقوامی، چون قوم ثمود و قوم عاد و بنی اسرائیل و اصحاب ایکه و امثال آنها را یادآور شود؟!

اصلاً چرا، فضائح و انحرافات آنان را کتمان ننموده و چرا خیانت زنی را به شوهرش در دعوت مردم به لواط با مهمانان او، تعریف کرده و او را قوّاده معرفی می نماید؟!

و اگر گفته شود که آنان، قومی فاسد و فاسق و فاجر بوده و به علّت ظلمشان و عدم توبه، خداوند مفتضحشان کرده و پرده بر جرائمشان نیفکنده، در جواب این حرف شاید کسی بگوید: در شأن زلیخا که در آخر توبه کرد و همسر حضرت یوسف(علیه السلام) هم گردید، چه می گوئی که خداوند به ادقّ تفاصیل و تصریح، نیّت شوم و افعال شائنش را برای همگان بازگو

ص: 484

نموده؟! و اصلاً چرا تفصیل داده و تصریح نموده و بهتر نبود که مجمل بیان کند و به نحو تلویحی متذکّر گردد؟!

در جواب تمامی این سؤالها و حکمت آن سیرۀ قرآنیّه باید گفت: اگر خواهان آینده ای روشن و بدون اشتباهی، باید از گذشتگان و سیره عملیشان درس بیاموزی و عبرت ها بگیری.

و اگر از گذشته و دروس آن چشم پوشی کنی، خطائی فاحش کرده، چرا که شاید خود، در آن موقعیّتها قرار گرفته و دچار آن خطای دینی یا دنیوی بشوی، و تو نیز، هلاک گردی.

و خداوند حکیم آن دروس را در قرآن آورده تا آیندگان از آنها عبرت گیرند و راه را از چاه تشخیص بدهند.

لَقَد کانَ فی قَصَصِهِم عِبْرهٌ لِأُولی الألْبٰاب، الآیه.(1)

شخصیتهای منحرف را بشناسیم

ترکیز قرآن کریم بر شخصیتهای منحرفه و ابراز انحرافات آنان، خود نوعی تحصین بخشی ایمانی است از جهاتی عدیده.

ص: 485


1- - یوسف: 111.

از مهمترین آن جهات، عدم اغترار به ظالمین و فاسدین و منحرفین است که در تمامی حالات آنان، از راه و روش شان دوری کنی و شیفته آنان نشوی.

چرا که اظهار و ظاهرسازی دینی، در احترام بخشی شرعی، نسبت به شخصیتی، کفایت نمی نماید. و مثلاً مصاحبت با اولیاء خدا یا رسولان الهی سبب عصمت و پاکی نمی گردد. چنانچه زوجیّت پیغمبری مثلاً، علّت پوشیدن لباس قداست، برای زنی نمی گردد. مگر به شروط آن عمل نماید. لازم است تا انسان دائماً عقل خویش را به کار بندد و بحث و فحص و دقّت نماید و نسبت به شخصی یا عقیده ای، به سرعت ارادت نگیرد و موقف خویش را با دلیل بنا کند و به ظواهر تنها اکتفا ننماید. بلکه وجه باطنی را هم در نظر بگیرد. در این برهه اگر باطن و ظاهر را مطابق دید، که بر صراط مستقیم است، احترامش می نماید و الاّ موقفی عدائی و برائی نسبت به او می گیرد.

لذا قرآن و اگر چه با بیان واقعیّات اشخاص، حرجی و حساسیّتی ایجاد می نماید، ولیکن قصد ایقاظ عقول بشریّت و افهام و بیداربخشی آن را دارد تا به حبائل شیطانی دچار نگردد.

و تفاصیل آن قضایا، خود حکمتی دارد، که نوعی ترسیخ عقائد و تشخیص بد از خوب و خوب از بد را در اذهان بنی بشر، ایجاد می نماید. ولی در مقابل، اجمال گوئی این خصوصیّت را در بر ندارد.

ص: 486

چنانچه تصریح، اینگونه نیست و تلویح باب تأویل و تحریف را شائع می نماید.

پس اراده الهی در بیان اینگونه مطالب، با چنین کیفیّت و کمیّتی، خود نوعی هدایت است، تا خواننده قرآن دچار آن انزلاقی نشود که آنان دچار گردیدند.

مگر نمی بینی بلعم بن باعوراء که صاحب اسم اعظم الهی بوده و مورد غبطه اوّلین و آخرین، ولیکن شیطان با او چه کرد؟ که خداوند در قرآن او را چونان سگی معرفی می نماید و از او بد می گوید.(1)

و آیا مگر همسران حضرات نوح و لوط(علیهما السلام)، به مرتبه ای نرسیده که تمامی زنان عالم، غبطه آن را می خورند؟ ولیکن شیطان آن دو را به خیانت شوهرانشان در کفر و عصیان و اشاعه فحشاء و منکر و بغی دچار نمود.(2)

و آیا اینان فرزندان حضرت یعقوب(علیه السلام) نبودند که در دامن پیغمبری تربیت شده و لیکن در آخر شیطان آنان را در مهلکه حسد انداخته و بر قتل برادر خویش همدست کرد(3)؟

ص: 487


1- - برای اطّلاع از شخصیت او به تفسیر آیه 176 سورۀ اعراف در کتب تفاسیر و قصص انبیاء(علیهم السلام) رجوع نمائید.
2- - برای اطّلاع از سیره آن دو زن به تفاسیر آیه 10 سوره تحریم مراجعه نمائید.
3- - برای آگاهی از سیره برادران حضرت یوسف(علیه السلام) به کتب قصص انبیاء(علیهم السلام) رجوع نمائید.

بلی قرآن کتاب عقل است، که ما را دعوت به تعقّل نموده و سیره گذشتگان را درشناخت خوب از بد، برای ما متذکّر گشته است و قواعد عقلیه، که اهمّ آن قواعد، قاعده تقدیم اهمّ بر مهمّ می باشد را، به همگان آموزش داده تا انسان مسلمان معیارها را یاد گرفته و در ابعاد زندگی دینی و دنیوی به کار بندد.

عیوب دیگران را نپوشانیم

به هر حال، بررسی سیره گذشتگان و ترویج آن در حیات حاضر، روشنی آینده را به بار می آورد، و ما را با کوله باری از تجربه ها، همراه می کند. در امّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به برکت تبلیغ دینی حضرت رسالت مآب، راه از چاه شناخته شد و لیکن به توصیف قرآن، منحرفانی آمدند و دین اسلام را مشوّش و پر از بدعت ها نمودند.(1)

بدین ترتیب بر ما لازم است که تاریخ اسلامی را به تمامی ابعاد شناخته و آن را ترویج دهیم و از خوبی ها تبعیّت کرده و از انحرافات و صاحبان آن تبرّی بجوئیم.

لذا امام صادق(علیه السلام) برای شناخت حقّ و باطل دستورالعملی صادر فرموده که: مَن أرٰادَ اَنْ یَعْرفَ حٰالَنٰا و حٰالَ أعدٰائِنٰا فَلیَقْرأ سُوره مُحمّد(صلی الله علیه و آله) فَاِنَّه ترٰاهٰا آیهً فیٖنٰا و آیهً فیٖهم

ص: 488


1- - سوره منافقون همراه با تفسیر اهل بیت: مطالعه و قرائت گردد.

(هر آنکس که اراده کرده، حال ما و حال دشمنان ما را بشناسد و از احوالات ما باخبر شود سوره محمّد(صلی الله علیه و آله) را قرائت نماید که آیه ای را در شأن ما و آیه ای را در شأن آنان خواهد دید).(1)

شریعت اسلامی همانطور که ما را به ستر و پوشاندن معایب مردم امر کرده، ولی شرطی را در میان گذاشته، که شخص معیوب مسلمان مؤمن باشد، و اگر کافر و منافق بود از آن شرط خارج شده و کشف عیوب او برای همگان، جائز بلکه در بعض حالات واجب می گردد.

و این عقیده را فریقین متفقاً نقل کرده اند. چنانچه عامّه روایت می کند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود: مَن سَتَر مُسْلِماً سَتَره اللّه یَومَ القِیٰامَه (کسی که عیب مسلمانی را بپوشاند، خداوند عیب او را در قیامت مستور می نماید).(2)

و خاصّه از امام ششم(علیه السلام) روایت کرده: مَن سَتَر علیٰ مُؤمِنٍ عَورَه یَخٰافَها سَتَر اللّه عَلَیه سَبعیٖن عَورَه مِن عَورٰاتِ الدُّنیا و الآخِرَه (هر آن کس از مؤمنی،

ص: 489


1- - مجمع البیان: ج 9، ص 95.
2- - صحیح البخاری: ج 3، ص 98.

عیبی و معصیتی را که از نشر آن ترسان است بپوشاند، خداوند هفتاد عیب و گناه او ازعورات دنیا و آخرت را می پوشاند).(1)

و در حدیث دیگری فرموده: مَن اطَّلَع مِن مُؤمِنٍ علیٰ ذَنْبٍ أو سَیّئَه فَأَفشیٰ ذلکَ عَلَیه و لَم یکتُمها و لَم یَسْتَغْفِر اللّه لَه، کانَ عِندَ اللّه کعٰامِلِهٰا و عَلَیه وِزْرُ ذلکَ الَّذیٖ أفْشٰاه عَلَیه، و کانَ مَغْفُوراً لِعٰامِلِها و کانَ عِقٰابُه مٰا أُفْشِی علَیه فی الدُّنیا مَسْتُورٌ عَلیه فی الأخِرَه ثُمَّ یَجِد اللّٰه أکْرَم مِن أنْ یُثَنّیٰ عَلَیه عقٰاباً فی الآخِرَه (کسی که بر گناه یا معصیتی از شخص مؤمنی اطّلاع پیدا کند و آن را افشا کند و مکتوم ندارد و برای او استغفار ننماید، نزد خداوند چونان شخص گنهکار می ماند و وزر آن گناهی که افشا نموده بر گردن شخص مطلّع می باشد. و با این عملکرد گناه گنهکار را شسته و عقاب او را افشاء گناهش در دنیا قرار می دهد و در آخرت آن گناه پوشیده می شود. سپس خداوند را کریم تر از آن می یابد که عقابی را در آخرت برای او تجدید نماید).(2)

آری، ستر عیوب در روایات ما و مخالفین ما، امری حسن و نیکو می باشد و لیکن به قیود در روایت ها دقّت کنید، که امر به ستر را، بر مؤمن اختصاص

ص: 490


1- - الکافی: ج 2، ص 200.
2- - الأختصاص: ص 32.

داده اند. ولیکن آیا مخالفین دین و دشمنان مکتب، از مؤمنین به شمار آیند که عیوب و مثالب آنان مستور شود؟!!

لذا اگر کشف معایب و بیان مطاعن به نحو مطلق حرام باشد، پس چرا اتّفاق مسلمانها به مذاهب مختلفه شان، بر این است که باید عیوب و انحرافات مثلاً عبداللّه بن أبیّ بن سلول که یکی از کبار منافقین در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده را، بیان نمود و همگان را از احوالات او خبردار کرد تا کسی به شخصیت او منحرف نگردد؟ چرا که می بیند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر جنازه او نماز خواندند، ولی از حقیقت آن امر، که ترغیب و تألیف قلوب اقوام او، به اسلام بوده، غافل می باشد.

علم رجال ... علم تتبّع معایب مردم

و از طرفی علماء اسلام، علمی خاصّ را به تفحّص احوالات مردم و عدّه ای روات تخصیص داده اند تا مثالب و معایب و یا امتیازات و محسّنات آنان را برای همگان شرح دهند. و در این حال احدی را نخواهی یافت تا بر این امر اشکال گیرد که، این عملکرد مخالف با اخلاقیّات اسلامی است یا غیبت حرامی می باشد یا مخالف حدیثی است که فرموده: أذکُرُوا مَحاسِنَ

ص: 491

مَوتٰاکُم و کُفوُّا عَن مَسٰاویٖهم (خوبی های اموات و درگذشتگان خود را متذکّر شوید و از بدی های آنان لب فرو بندید).(1)

آری علم رجال، چنانچه مصطلح نزد شیعه، و علم جرح و تعدیل، چنانچه مصطلح نزد مخالفین، می باشد، علمی است که اصلاً برای احوال روات و محدّثین وضع گردیده، تاشخص عادل از غیر عادل تمییز داده شود، و بعضی را کذّاب و مدلّس و وضّاع و مُخلّط و فاسق و خبیث و دجّال و منکَر و هالک و تالف می خواند و بعضی را ثقه و عدل و عین و غیر آن ها از اوصاف خوب و بد، معرفی می نماید.(2)

و این سبک از دیدگاه را خدای منّان به همگی آموزش داده، آنجا که فرموده است: یٰا أیُّها الّذیٖن آمَنُوا اِنْ جٰائَکُم فٰاسِقٌ بِنَبأٍ فَتَبَیَّنُوا أنْ تُصیٖبُوا قَوماً بِجَهٰالَهٍ فَتُصبِحُوا علیٰ مٰا فَعلتُم نٰادِمیٖن (ای مؤمنان هر گاه فاسقی خبری برای شما آورد تحقیق نمائید مبادا به سخن چینی فاسقی از نادانی، به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید).(3)

ص: 492


1- - این حدیث از طرق مخالفین در سنن أبی داوود: ج 2، ص 456 به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و باز از طریق مخالفین به امیر عالم علی(علیه السلام) در بحارالأنوار: ج 72، ص 239، نسبت داده شده است.
2- - برای آشنائی با این علم و اصطلاحات آن به کتب مدوّنه در باب رجال چون معجم رجال الحدیث آیت اللّه خوئی و یا تنقیح مامقانی و رجال کشی و رجال نجاشی و دیگر کتب مراجعه نمائید.
3- - حجرات: 6.

مدلول آیه شریفه، وجوب تبیین و روشن سازی را، در شأن خبر و خبر دهنده، و ردّ نمودن و تبری جستن از شخص فاسق را، بر ما تکلیف می نماید.

شریعت اسلامی... آمر به سبّ و لعن مخالفین

آنچنانی که شریعت اسلامی ما را به ستر عیوب مؤمنین دستور داده است، در مقابل به نشر عیوب بدعت گذاران و دشنام و شتم آنان دستور داده تا بدین سبب مردم از آنها متنفّر گشته و در جامعه اسلامی چهره ای نداشته باشند و در نتیجه بدعت های آنان خاموش گردد و روی به فراموشی سپرد. حقیقتاً این دستورالعمل نبوی را به گوش جان بشنوید و با دید روحانی نظر نمائید تا حقیقت حکمت تبرّی را در دین مبین اسلام شناخته و از اسرار آن مطّلع گردید.

صحیحه نبویّه می فرماید: اِذٰا رَأیتُم أهلَ الرَّیْب و البِدَع مِن بَعدیٖ فَأَظْهِرُوا البَرٰائَه مِنْهم و أکثِرُوا مِن سَبِّهِم و القَول فیٖهِم والوَقیعَه و بٰاهِتُوهُم کَیْلاٰ یَطمَعُوا فی الفِسٰاد فی الأِسلاٰم و یَحذُرهُم النّٰاس و لاٰ یَتَعَلَّمُون مِن بِدعِهِم، یَکتُبُ اللّه لَکُم بِذلکَ الحَسَنٰات و یَرْفَع لکُم بِهِ الدَّرجٰات فی الآخِره (زمانی که اهل شکّ و شبهه افکنی و اهل بدعت ها را پس از من دیدید، پس از آنان برائت و بیزاری بجوئید و بسیار به آنان دشنام دهید و درباره انحرافات آنان سخن بگوئید و افتراء و غیبت آنها را انجام داده و آنها را به این سبب در دهشت

ص: 493

و تحیّر انداخته، تا برای ایجاد فساد در پیکرۀ اسلام طمع ننمایند و مردم از آنها بر حذر شوند و بدعت هایشان را نیاموزند. که بدین عمل خداوند برای شما حسناتی نوشته و درجاتی در آخرت رفعت دهد).(1)

نکات حدیث شریف

1- برائت جزئی از عقائد دینی و اسلامی می باشد.

2- اظهار آن و مخفی ننمودن برائت، که این اصلی از اصول اولیّه می باشد.

3- سبّ و دشنام و گفتگوی درباره منحرفان و افتراء و غیبت آنها و درآخر مبهوت کردنشان به حکم، فَبُهِتَ الّذیٖ کَفَر(2)، عناوین عنوان برائت می باشد.

4- برائت سبب جلوگیری از عدم دخول فساد در اسلام و هدایت مردم و منحرف نگشتن آنان می باشد.

5- برائت عبادتی است که حسناتی به دنبال داشته و ترفیع درجه قیامت را ضامن است.

ص: 494


1- - الکافی: ج 2، ص 375.
2- - بقره: 258.

و همچنانی که شریعت حکیمه، غیبت را حرام نموده، و افشاء معایب مردم را به حرمتی غلیظ تحریم کرده است، ولیکن برای حفظ پیکره نفس شریعت و حفظ حقوق مردمی، که هدایت آنان باشد، آن عناوین را استثناء نموده و حلال گردانیده است.

لذا شما نظرات فقهیّۀ فقهاء عظام را در مواردی، مستثنی از آن عناوین، در کتب فقهیّه مشاهده می کنید، که آن عناوین اولیّه را در حالاتی استثناء می زنند. مثلاً در باب جرح شاهد مدّعی، به متذکّر شدن عیوب او، زمانی که امر ترافع، برای دفاع، به نزد قاضی می رود. و یا زمانی که مستشیری را برای نصیحت طلب می نمائی و یا مظلومی در صورت ظلمی، از ظالمی شکایت می کند. و مواردی که در آن غیبت و افشاء معایب از حرمت روی به حلیّت می برد.

و همچنانی که باید شخص مؤمن در تعامل با دیگران، شخصی لیّن و نرم خو باشد، باید در معتقدات دینی حازم باشد و استوار، لذا مولای متّقیان در علامات مؤمن می فرماید: حَزمٌ فی لیٖن (در عین نرم خوئی استوار و راسخ و پابرجاست).(1)

و از آنجایی که قرآن کریم از باب مثال مجادله با اهل کتاب را نهی نموده مگر به وجه أحسن(2)، امّا خود در مواضعی بسیار، اهل کتاب را به کفر و

ص: 495


1- - بحارالأنوار: ج 75، ص 25.
2- - عنکبوت: 46.

فسق و بغی و عصیان و قساوت قلب و لعن آنان و لعن گذشتگانشان و وعید به جهنّم و توصیف علمائشان به حمیر، وصف نموده است. که این خود نحوه ای از تبرّی است و حکمتش آن است که گفته شد. که برای اطمینان بیشتر و فهم درست مطلب، به آیات ششم سورۀ بیّنه، و بیست و نهم سوره توبه وشصت و چهار سوره مائده، و نوزده آل عمران، و صد و هشتاد و هفت آل عمران، و چهل و هفت نساء، و پنجاه یک و پنجاه و دو سوره نساء، و شانزده سوره حدید، و هفت سوره جمعه، مراجعه نمائید.

سؤال: آیا این آیات که در مقام تبرّی از منحرفان نازل گشته سبب ازدیاد طغیان و کفر و مانعی نفسانی بین اقوام دیگر و بین مسلمین نمی گردد؟!

و به راستی اگر این آیات وجود نداشت انحرافات یهودیان و نصاری مثلاً، چگونه شناخته می شد؟!

آیا اگر خداوند سبحان آیات سوره مسد را نازل نمی فرمود، خباثت و گمراهی ابولهب و همسر او چگونه مورد استناد قرار می گرفت؟! آیا فرزندان آن دو، با مواجهه به این آیات چه حالاتی داشته؟!

امّا این سوره، فقط باعث ازدیاد کفر شده یا سبب هدایت فرزندان ابولهب هم گشته است؟!

ص: 496

آری عتبه و معتب، دو فرزند ابولهب می باشند که علی رغم نزول این آیات، روز فتح مکّه اسلام آوردند و در معرکه حنین هم در لشکر اسلام شرکت نمودند و زمانی که همگان فرار کرده و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را تنها گذاردند، این دو برادر مدافع جان نبیّ خدا شده و ایستادگی کردند.(1)

و از نوادگان ابولهب، عبّاس بن لهب بن أبی لهب است(2)، و فرزند عبّاس که فضل می باشد، هر دو از هدایت شدگان به اسلام و ایمان بوده، علی رغم اینکه جدّشان مورد مذمّت خداوند کریم قرار گرفته است.

فضل کسی است که در نصرت امیرعوالم شعر سروده، آن زمانی که سقیفه نشینان لعنهم اللّه مقام شرعی حضرتش را غصب کرده و اساس ظلم را پایه گذاری نمودند.

مٰا کُنتُ أحسَبُ انَّ الأمرَ مُنْصرِف *** عَن هاشِمٍ ثُمَّ مِنْهٰا عَنْ أبیٖ حَسَن

البَرُّ اوَّلُ مَن صَلّیٰ لِقِبْلَتِه *** و أعْلَم النّٰاسِ بِالقُرآنِ و السُّنَن

و آخِرُ النّٰاس عَهْداً بِالنَبیِّ و مَن *** جِبْریٖلُ عُونٌ لَه فی الغُسْل و الکَفَن

مَن فیٖه مٰا فیٖه لاٰتَمتَرُونَ بِه *** و لَیْس فی القَومِ مٰا فیٖه مِن الحَسَن(3)

ص: 497


1- - الأصابه: رقم 5429-8138.
2- - الأصابه: رقم 4526.
3- - أسد الغابه: ج 4، ص 40.

آیا به راستی بیان حقائق و ایجاد تبرّی از منحرفان سبب هدایت نمی شود و سبب تفرقه افکنی است؟! و اگر اینگونه تفرقه افکنی مورد ذمّ و توبیخ است، پس چرا خداوند متعال سیره انبیاء(علیهم السلام) را در قرآن چنین توصیف می کند، و آنان را مسبّب نزاعات و تباغض ها معرفی کرده و در آخر تحسین می نماید.(1)

آری انبیاء(علیهم السلام) به حسب ظاهر تفرقه افکنی را باب کرده و لیکن در حقیقت مردم را به وحدت ایمانی دعوت نمودند و پس از دعوت به تبرّی از اعداء الهی و شرک و بت پرستی، همگی را به حکمت آن سبک از عملکرد رهنمون شدند.

آیا ابراهیم خلیل(علیه السلام) اسلوب تمثیلی تدریجی را در هدایت مردم به توحید به کار نگرفته؟ و از افول کوکب و قمر و شمس، مردم را به خدای یگانه دعوت ننمود؟ و در آخر فرمود: ای قوم من از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بیزارم.(2)

آیا قرآن ما را در اقتداء به حضرات ابراهیم و همراهانش در منهج تبرّی و حکمت آن دعوت ننموده؟ آنجا که فرمود: لَقَد کٰانَت لکُم أُسوَهٌ حَسَنَه فی أِبرٰاهیم و الَّذیٖن مَعَه اِذْ قٰالُوا لِقَومِهِم اِنّٰا بُرَءٰاؤُا مِنکُم و مِمّٰا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّه کَفَرنٰا بِکُم و بَدٰا

ص: 498


1- - بقره: 213.
2- - انعام: 78.

بَیْنَنا و بَینَکُم العَدٰاوَهُ و البَغْضٰاء أبداً حتّیٰ تُؤمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْده، الآیه (برای شما مؤمنان بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید که آنها به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و بتهای شما که به جای خدا می پرستید به کلّی بیزاریم. ما مخالف و منکر شمائیم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنی خواهد بود تا وقتی که تنها به خدای یگانه ایمان آرید).(1)

و در این راه از خوف و گرسنگی و نقص اموال و فدا شدن و از دست دادن ثمرات نباید ترسید. چرا که خداوند بدین عناوین ما را در راه ابلاغ، امتحان می نماید و در آخر به صابرین بشارت می دهد.(2)

اگر گفته شود آیه ای که ما را از سبّ و دشنام دادن به خدایان مشرکین نهی نموده است، چرا که آنان هم ائمه: ما را دشنام می دهند(3)، آیا خود دلیلی بر عدم مشروعیت عنوان تبرّی نیست؟!

در جواب عرض می کنیم که اولاً: در عنوان بحث لعن و سبّ که به زودی مطرح می کنیم، ادلّه ای وافر بر وجود آیات و روایات لعنیّه و سبیّه وجود دارد و ثانیاً این شبهات اجوبه ای دارد که ما قبل از پرداختن به عناوین

ص: 499


1- - ممتحنه: 4.
2- - بقره: 155.
3- - انعام: 108.

لعن و سبّ و ذمّ و هجو و شتم، که مصادیق خارجی بحث تبرّی است، باید اصل و رکنیّت عنوان برائت را تماماً اثبات نمائیم و پس از آن تمامی آن شبهات حول آن عنوان را جواب گوئیم.

و امّا نسبت به آیۀ و لاٰ تَسُبُّوا الَّذیٖن یَدعُون مِن دُونِ اللّه، فَیَسبُّوا اللّه عَدْواً بِغَیرِ عِلْم، باید بگوئیم که اوّلاً نهی در آیه بر مورد سبّ وارد شده و ما در اصل بحث، که رکنیّت تبرّی و بیان مساوی و جرائم مخالفین باشد، صحبت می کنیم.

و ثانیاً نهی در آیه سبّ آلهۀ مشرکین را بیان نموده و نه جمیع افراد را. و بر فرض عمومیّت حکم، مبحث ما تخصّصاً از سبّ خارج است و باز بر فرض شمول مبحث حاضر، آن عنوان سبّ را، می گوئیم که تخصیصاً از آن نهی خارج گشته چرا که رسول دین مبین فرمود: واکْثِرُوا مِن سَبِّهم.(1)

و اگر استمساک به حدیث رضوی، در عدم مشروعیت عنوان تبرّی نمائی، آنجا که فرمود: یأبن أبیٖ مَحْمود ... اِنَّ مُخٰالفیٖنٰا وَضَعُوا أخْبٰاراً فی فَضٰائِلنٰا و جَعَلُواهٰا علی ثَلاٰثَه أقسٰام، أحَدُها الغُلُو و ثٰانیٖها التَّقصیٖر و ثٰالثُهٰا التَّصریٖح بِمثٰالِب أعدٰائِنٰا، فَاِذٰا سَمِع النّٰاس الغُلُو فیٖنٰا کَفَّرُوا شیٖعَتِنٰا و نَسبُوهُم اِلی القَول بِرُبُوبِیَّتِنٰا و اِذٰا سَمِعُوا التَقصیر اِعْتقدُوه فیٖنٰا و اِذٰا سَمِعُوا مثٰالِبَ أعدٰائِنٰا بِأَسمٰائِهِم ثَلبُونٰا بِأسمٰائِنٰا و قَد قٰال اللّه

ص: 500


1- - الکافی: ج 2، ص 375.

عزَّوجلَّ: و لاٰتَسُبُّوا الَّذیٖن یَدعُون مِن دُونِ اللّٰه فَیَسبُّوا اللّه عَدواً بِغَیر عِلْم، الآیه (ای فرزند أبی محمود به درستی که مخالفین ما اخباری را در فضائل ما وضع کرده و بر سه قسمت تقسیم می کنند، دسته ای را به غلوّ و دسته ای را به تقصیر و دسته ای را در تصریح نمودن به مثالب دشمنان ما. پس زمانی که مردم روایات غلوّ در شأن ما را بشنوند، شیعیانمان را تکفیر کرده و آنان را به عقیده خدا دانستن ما، نسبت می دهند، و زمانی که روایات تقصیر و پائین آوردن شأن ما را بشنوند، به آنها اعتقاد پیدا کرده و زمانی که مثالب و انحرافات دشمنان ما را با نام بردن اسمائشان بشنوند، ما را هم به اسم ثلب و دشنام می دهند، در حالی که خدای عزّوجلّ می فرماید: شما مؤمنان دشنام به آنان که غیر خدا را می خوانند مدهید تا مبادا آنها نیز از روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام دهند(1)).(2)

در جواب می گوئیم: این روایت در بحث تمییز دادن بین روایاتی است که به حضرات نسبت می دهند، تا به روایات دروغین آنها استمساک ننمایند چرا که خود حضرت می فرماید: به درستی که مخالفین ما اخباری را وضع کرده، علاوه بر اینکه حضرت در سؤال راوی این جواب را می گویند، چرا که راوی می پرسد، یابن رسول اللّه نزد ما اخباری در فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فضائل شما اهل بیت(علیهم السلام) وجود دارد که

ص: 501


1- - انعام: 108.
2- - عیون أخبارالرّضا(علیه السلام): ج 2، ص 272.

مخالفین شما روایت کرده اند و مثل آنها را از شما نشنیده ایم، آیا به روایات آنها معتقد باشیم و قبول نمائیم؟

پس حضرت در مقام تحذیر هستند، که روایاتی که آنان وضع کرده اند را قبول نکنید چرا که یا در باب غلوّ است و یا تقصیر شأن ما و یا مثالب، امّا روایاتی که از طریق ثقات و اصحاب و شیعیان و راویان احادیث شان، روایت شده را، مشمول نمی شود.

و همچنین این روایت رضوی روایاتی که در شأن دشمنانشان و قدح آنان صادر گشته، و اگرچه خود مخالفین هم روایت کرده باشند را هم، فرا نمی گیرد، چرا که اینگونه روایات اتمام حجّت بر خودشان می باشد. پس تحریم مطلق تبرّی و ذکر مثالب اعداء، به این روایت رضوی تمام نمی باشد، بلکه به صدها روایت دیگر که در باب تبرّی می باشد مردود می گردد.

و اگر گفته شود که: در آخر روایت می فرماید مثالب دشمنان را با نامشان می آورند و آیه قرآن هم آن را نهی کرده.

در جواب گفته می شود:این تعدّی حکم، از نهی بر سبّ، به ذکر مثالب دشمنان، به نحو اطلاقی، تمام نمی باشد، چرا که در روایت تعلیقی آمده به همان نحو که در آیه آمده است، و آن این بحث است که اگر ذکر مثالب، مستلزم بدگوئی و دشنام به اهل بیت(علیهم السلام) شود،

ص: 502

سبّ حرام می باشد، در حالی که بر احدی مخفی نیست که این ملازمه در این روزگار مرتفع گردیده، چرا که احدی جرأت بر جسارت به ائمه(علیهم السلام) ما ندارد. به آن سبکی که گذشتگان انجام می دادند. و بر چند مورد انگشت شمار هم نمی شود اعتنا کرد لذا از این باب محذوری در کار نیست.

علاوه بر اینکه آن حدیث، منصرف به قضیه ای خارجیّه است، و آن هم به حسب آن ظروف زمانی. همچنانی که سبب نزول آیه هم بدین ترتیب بوده. چرا که قیام مسلمانها در بدایت امر دعوت به اسلام، همراه با سبّ و دشنام به آلهه مشرکین بوده، لذا آنها هم جسارت می نمودند و جرأت دشنام به ذات الهی را پیدا می کردند. که در نتیجه خداوند مسلمین را از سبّ، نهی فرمود. و این ادّعا به دلیل آن است که وقتی محذورات برطرف گردید و مسلمین قوّت گرفته آیاتی چند در مذمّت آلهه مشرکین نازل شد و تحطیم آن بتها روز فتح مکه از سبّ آن آلهه بر مشرکین سخت تر تمام شد.

حاصل اینکه، سبب نزول آیه کریمه اینست که، مؤمنین را از انفعالات عصبی در مقابل کافران نهی کرده که بی جهت و جزاف، آلهه آنان را دشنام ندهند، بدون آن که فائده یا مصلحتی بر آن مترتّب گردد. چرا که کافران در مقابل به

ص: 503

خداوند کریم شتم و سبّ می نمودند و تضادّ بین آنان و مؤمنین بیشتر می شده و هدایتی هم در کار نبوده، که این عملکرد، همان مطلب نهی شده است.

امّا در حالت مناقشه و طرح دلیل و برهان، و اگر چه توهینی به خدایان آنان را در بر داشته باشد، مسلمانان از آن نهی نشده، بلکه این عملکردشان مستحبّ و مطلوب شرعی می باشد.

امّا اگر گفته شود که امام صادق(علیه السلام) در رساله ای که به شیعیانشان نوشتند آنها را از دشنام دادن به اعداء ائمه(علیهم السلام) نهی نمودند، چرا که فرمود: و اِیّٰاکُم و سَبُّ أعدٰاءِ اللّٰهِ حیثُ یَسْمعُونکُم فَیَسبُّوا اللّه عدْواً بِغیر عِلْم و قَد یَنْبغیٖ لکُم انْ تَعلَموا حدَّ سَبِّهم لِلّٰه کیفَ هو؟ اِنَّه مَن سبَّ أوْلیٰاءَ اللّٰه فَقَد انْتَهَک سبَّ اللّه و مَن أظْلَم عِند اللّٰه مِمَّن اسْتَسبَّ اللّٰهِ و لِأولیٰاء اللّٰه فَمَهْلاً مَهْلاً، فَاتَّبِعُوا أمْر اللّٰهِ و لاٰ حَولَ و لاٰ قُوَّه الاّٰ بِاللّٰه، الحدیث (بر حذر باشید زمانی که صدای شما را می شنوند، دشمنان خدا را دشنام مدهید، چرا که آنان خدای را از روی جهل و نادانی دشنام داده. و سزاوار است شما حدّ و مرز دشنام دادن آنان به خدای متعال را شناخته، که چگونه است؟ شأن چنین است که هر کس اولیاء الهی را دشنام دهد پس به تحقیق سب الهی را هتک کرده و چه کسی نزد خداوند ظالمتر از آن که خدا و اولیائش را دشنام

ص: 504

دهد، پس شتاب نکنید و وقار دینی خود را حفظ نمائید و امر الهی را تبعیّت کنید در حالی که حول و قوّتی مگر قوّت الهی در کار نباشد).(1)

در جواب این شبهه مطرح می کنیم که: اوّلاً این نهی در صورت دشنام دادن دشمنان، به خدای و اولیاء او، محقّق می گردد، که دشنام دادنشان در زمان ما ثابت نگردیده، پس نهی در کار نباشد.

ثانیاً، این عملکرد ما، دشنام و سبّ، نامگذاری نمی شود. بلکه ابطال باطلی است که در زمان خود معصومین(علیهم السلام) از قِبَل اصحاب خاصشان، چون هشام بن حکم در مجالس مناظره و کلام، با تأیید حضرات اجرا می شده.(2)

ثالثاً: نهی در روایت برای قضیه ای خارجیه بوده که به ظروف زمانی خاصّ خودش منصرف است چنانچه حتّی نهی از بردن اسماء مبارکشان هم در برهه زمانی خاصّی صادر شد.

امام صادق(علیه السلام)فرمودند: اِیّٰاکم و ذِکْر علیٍّ و فٰاطِمه(علیهما السلام) فاِنَّ النّٰاس لَیس شَیءٌ أبْغَض اِلَیهم مِن ذکر علیٍّ و فاطِمه (بر حذر باشید از بردن نام علی و

ص: 505


1- - الکافی: ج 8، ص 7.
2- - برای اطّلاع بیشتر از این موضوع می توانید از باب نمونه به کتاب مناظرات هشام بن حکم مراجعه نمائید.

فاطمه(علیهما السلام) چرا که دشمنان ما چیزی نزد آنان مبغوض تر از ذکر علی و فاطمه(علیهما السلام) نمی باشد).(1)

حال براستی معقول است که کسی را از ذکر آن بزرگواران نهی نمائیم، با این که از امام ششم نهی صریح در آن موضوع به دست ما رسیده؟! جواب مسلماً منفی و مردود است.

پس بدین صورت ذکر مثالب دشمنان و تبرّی از آنان در زمان ما نهی که نشده بلکه از اعظم قربات الهی به حساب می آید.

اگر گفته شود که امیر عوالم(علیه السلام) به حجر بن عدی و عمرو بن حمق در مورد لعن و شتم اهل شام فرمودند: کَرهتُ لکُم اَنْ تکُونُوا لعّٰانیٖن شتّٰامیٖن، تَشْتَمُّون و تَتَبرَّئُون و لکنْ لَو وَصَفْتُم مَسٰاوِیءَ أعمٰالِهِم فَقُلتُم: مِن سیٖرتِهم کذٰا و کذٰا و مِن عَملِهِم کذٰا و کذٰا، کانَ أصَوب فی القَول و أبْلغُ فی العُذْر و لَو قُلتُم مکٰانَ لَعْنِکُم اِیّٰاهُم و بَرائِتِکم مِنْهم، اللّهمَّ أحْقِن دِمٰائَنٰا و دِمٰائَهم و أصْلِح ذٰاتَ بَیننٰا و بَیْنَهم و اهْدِهِم مِن ضَلاٰلَتِهِم حتّیٰ یَعرِف الحَقَّ مِنْهم مَن جَهِلَه و یَرعَویٖ عَن الغَیّ و العُدوٰان، مَن لَهِجَ بِه

ص: 506


1- - الکافی: ج 8، ص 159.

لکٰانَ هذٰا أحَبُّ الیَّ و خَیراً لکُم (من نمی پسندم تا شما بسیار لعن کننده و شتم کننده دشمن باشید، شتم کنید و برائت بجوئید و لکن اگر بدی اعمال آنان را توصیف کنید و بگوئید: عملکرد آنان چنین و چنان است و سیره آنها کذا و کذا است، برای کلام و بیان اوصافشان بهتر و در عذر شما بلیغ تر است و اگر به جای لعن و برائت از آنان بگوئید: بار خدایا خون ما و آنان را حفظ نما و بین ما و آنان صلح برقرار کن و آنان را از گمراهی به راستی هدایت نما تا جاهلان حقّ را شناخته و از فریب و دشمنی و عداوت پشیمان شوند. آن کس که بدان عمل کند و ثبات ورزد به سوی من محبوبتر است و برای شما بهتر).(1)

در جواب این شبهه به نکات حدیث اشاره کنیم که خود جواب این سوال می باشد:

1- حضرت فرمودند من کراهت دارم، نه اینکه نهی می کنم شما را، که این خود جواز سبّ و لعن و شتم دشمن را می رساند، علاوه بر اینکه اصحاب خاصّ حضرت سیره شرعیّه خود را به لعن و شتم دشمنان جائز می دانستند، لذا بدان عمل می کردند.

ص: 507


1- - ارشاد الأذهان: ج 1، ص 142، شرح نهج البلاغه: ج 3، ص 181 ، وقعه صفّین: ص 103، و در کلام 206 نهج البلاغه: أکْرَه اَنْ تکُونُوا سبّٰابین دارد.

2- حضرت از صیغه های مبالغه استفاده نمودند که شما اگر بسیار لعن و شتم نمائید من کراهت دارم، که این خود امضای شرعی اصل لعن و شتم را می رساند و از بسیاری آن، که شخص، آن لعن را مثلاً عادت زبانی کند و دیگر بدون توجّه بدان بپردازد را، حضرت کریه می دانند و طلب ترک آن را می نمایند.

3- توصیف بدی اعمال و انحرافات در مرحله اوّل، پسندیده تر می باشد، تا بدون هیچ برهانی، شخص، کسی را لعن و شتم نماید، لذا حضرت می فرماید به جای لعن و شتم با آنها بحث کرده و برهان آورید.

4- از عبارت حضرت که می فرماید برای آنان دعا کنید معلوم می شود که مورد خطاب حضرت و اصحاب ایشان مردم جاهل شام می باشند نه رؤسای معاند شامی چون معاویه و عمر و بن عاص لعنهم اللّه، که در غیر این صورت، پس اصل جنگ حضرت، خود نقض قرض است، که از طرفی برای همگان دعا کند و از طرفی با آنها بجنگد. بلکه منظور کلام ایشان عوام جاهل شامی بوده تا هدایت گردند و حقّ را بشناسند. چنانچه خود مولا اشاره به این مطلب می نمایند و الاّ معاویه و امثال او که حقّ را می دانستند، که با امیر عوالم و انصار ایشان می باشد

ص: 508

از طرفی وجود مقدّس مولا(علیه السلام) با عملکردی در جنگ صفین، خلاف این فرمایشات خویش را تجلّی می دهند، که البتّه جمع بین این عملکرد با آن بیانات به این است که عالمان معاند باید مورد لعن و تبرّی و سبّ قرار گیرند ولی جاهلان را اولاً باید هدایت کرد و برای آنان برهان اقامه نمود و برای هدایتشان دعا کرد و اگر العیاذ باللّه عناد ورزیدند از آنها هم بیزاری جست.

در سه موضع، امیر عوالم علی(صلی الله علیه و آله) درسی آموزنده به ما داده که مشروعیّت تبرّی را، روشن می سازد.

1- حضرت أبن عاص را توصیف می کنند به : عَجَباً لِأبنِ النّٰابِغَه، الحدیث (شگفتا از عمر و بن عاص فرزند زنی که آلوده دامن است).(1)

که این نوع گفتار حضرت، توهین شدید به مادر او بوده، که نوعی از دشنامی است، که ایشان در تبرّی خود از آن ملعون بیان داشتند، چرا که او از عوام جاهل نبوده بلکه از خواصّ عالم به حقیقت بوده است.

2- حضرت در بیانی دیگر می فرمایند: سَتکُونُ فِتنَهٌ یُحصَّلُ النّٰاس مِنْهٰا کمٰا یُحَصَّل الذَّهَب فی المَعْدن فَلاٰ تَسُبُّوا أهلَ الشّٰام و سُبُّوا

ص: 509


1- - نهج البلاغه: خ 84.

ظَلَمتَهم (به زودی فتنه ای برپا می شود که مردم در آن تمییز داده شده و اهل حقّ از باطل شناخته شده چنانچه طلا در معدن از غیر طلا جدا گردیده. پس اهل شام را دشنام ندهید ولی ظالمینشان را بد بگوئید و دشنام دهید).(1)

3- زمانی که اهل شام هدایت نشده و در ضلالت و گمراهی باقی ماندند، حضرت تمامی آنان را دشنام داده و فرمودند: جُفٰاهٌ طَغٰام، عَبیٖدٌ أقْزٰام، جُمِّعُوا مِن کُلِّ أوْب، و تُلَقَّطُوا مِن کُلِّ شَوْب، الحدیث (شامیان درشت خویانی پست، بردگانی فرومایه اند، که از هر گوشه ای گرد آمده و از گروه های مختلفی ترکیب یافته اند).(2)

از اینجاست که اهمیّت تبرّی، فهمیده می شود، تا حکمت های آن تجلّی کند. لذا ازهاق باطل و تبیین برائت از خلاف مخالفین، در دیدگاه شریعت اسلامی و صاحبان آن بسیار اهمیّت داشته، و تمامی همّ آن بزرگواران در راستای این عقیده، قابل رؤیت است.

بدین جهت آن جماعتی از شیعیان که خدمت امام عسکری(علیه السلام) رسیدند و از همسایۀ ناصبی خود، که در تفضیل دادن او ابوبکر و عمر

ص: 510


1- - مسند الأمام علی(علیه السلام): ج 8، ص 460.
2- - نهج البلاغه: خ 238.

و عثمان لعنهم اللّه را، بر وجود اقدس حضرت مولا(علیه السلام)، شکایت کردند و عرضه داشتند که در برابر او جوابی در دست نداریم تا بر حجج او وارد بیاوریم، امام یکی ازخواصّ تلامذه خویش را برای مقابله او فرستادند و بدو فرمودند: أفْحم صٰاحِبَهم و أکْسُر عِزَّته و فُلَّ حدَّه و لاٰ تُبقِ لَه باقِیَه، الحدیث (آن شخص ناصبی را با دلیل خویش ساکت کن، و عزّت و جاه و مقامش را بشکن، و براهین او را نابود نما، و برای او هیچ باقی مگذار).(1)

و از طرفی دستورالعمل تربیتی امام صادق(علیه السلام) را در تربیت کودکان خویش، در منهج قویم برائت و آماده سازی لشکری کمرشکن، در برابر مخالفین تشیّع را، عنایت کنید تا اهمیّت این رکن رکین دینی را به دست آورید.

سماعه می گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمودند: یٰا مَعْشَر الشّیٖعَه عَلِّمُوا أوْلاٰدکُم شِعْر العَبْدیٖ فَاِنَّه علیٰ دیٖنِ اللّه (ای جماعت شیعی، به اولاد و فرزندان خویش شعر سفیان بن مصعب عبدی را آموزش دهید چرا که آن شعر بر دین و اعتقادات حقّه الهیّه می باشد).(2)

ص: 511


1- - تفسیرالأمام العسکری7: ص 353 ، الأحتجاج: ج 1، ص 12.
2- - رجال الکشّی: ص 287، رقم 260.

أنْشَد العبدیٖ:

أَ أَرتَضی بِعَتیٖقٍ مِن أبی حَسَن *** اِذاً رَضیٖتَ بِسُوءِ اللَّیلِ و الخَسَف

وَ اللّه لَوقٰاس تَیْماً کُلَّهٰا أحَد *** بِشِسْعِ قَنْبَر لاَ ستَرجَعْتَ مِن أَنفیٖ

یٰا شیٖعه الجِبْت و الطّٰاغُوتِ انَّکُم *** اِذٰا اعتَبَرنٰاکُم حُمُرٌ بِلاٰ أُکُفیٖ

اِنَّ الخَنٰازیرَ مَأوٰاهٰا الحُشُوش کَمٰا *** اِنَّ الکِلاٰبَ مُکِبّٰاتٌ علیٰ الجِیَف

بَرئتُ مِن ظٰالِم الزَّهْرٰاء فٰاطِمه *** و غٰاصِبِ اَوَّل الحَقِّ مُنْحرِف(1)

به عبارات شعر عبدی دقّت کنید، که در اعلی درجه از دشنام و سبّ به دشمنان حضرات معصومین(علیهم السلام) و تبرّی از آنان سروده شده، و در عین حال امام ششم علیه السلام آن عقیده را در دین الهی دانسته و دستور به تربیت بر آن داده اند.

و از آنجائی که اهمیّت این مبحث در رأس اعتقادات شیعی جای دارد، علماء و بزرگان مکتب هم به هیچ وجه، رضایت به فراموشی و کمرنگ شدن آن نداده اند.

در گذشته قضیّۀ مرحوم شیخ علی بن حسین کرکی را متذکّرشدیم و حرکت عظیمه ایشان را، در شهر اصفهان، به همراه شدن با مواکب لعن و تبرّی، به نظر خوانندگان رسانیدیم.

ص: 512


1- - مثالب النّواصب: ج 2، ص 276.

در اینجا سیره یکی دیگر از عظماء شیعی مرحوم سیّد حسین بن ضیاءالدّین أبی تراب حسن بن سیّد أبی جعفر محمّد موسوی کرکی، که عالمی عامل و فاضلی کامل و مصنّفی مکثّر بوده را یادآور می شویم.

ایشان یکی از ارکان تشیّع، در عصر شاه عباس اوّل بوده و سپس شیخ الأسلام قزوین و بعد از آن شیخ اردبیل، تا روز وفات خویش، گردیده.

شخصی نافذالحکم بوده که جدّ مادری ایشان مرحوم محقّق کرکی او را به خاتم المجتهدین، معنون می نمایند.

ایشان بر جمیع علماء مقدّم شده و حتّی بر دائی خویش مرحوم عبدالعالی بن محقق کرکی، برتری داشته.

در احوالات ایشان نوشته اند که با شاه اسماعیل دوّم در دفاع از تشیّع و دفاع از علماء شیعی، به اشدّ حالات مخاصمه می نموده و در هر حالی در مقابل مقاصد شوم او ایستادگی می کرده، حتّیٰ اَنَّ السُّلطٰان أرْسَل اِلَیه اَنْ یَمْنَع الَّذیٖنَ کانُوا یَمْشُونَ أمٰامَ مَواکِب الأشراف بِاللَّعْن، فَأَجٰابَه: بِأَنّیٖ لَسْتُ بِسٰامِع لکَ أمراً و اِذٰا شِئتَ الأَمر بِقَتلیٖ فَافْعَل، یقُول النّٰاس: قَتَل یَزیٖدُ الثّٰانی حُسَین الثّٰانیٖ فَیَلعنُوک کَمٰا یَلعَنُون یَزیٖد الأوَّل (تا جائی که سلطان به او پیغامی فرستاد تا کسانی که در جلوی دسته های اشراف حرکت می کنند و

ص: 513

لعن به دشمنان اهل بیت(علیه السلام) می فرستند را مانع شود و متوقّف کند، که ایشان جواب دادند: من به درستی امر تو را نشنیده و اگر اراده قتل مرا داری انجام بده که مردم پس از آن گویند: یزید دوّم، حسین دوّم را به قتل رسانید و نتیجتاً تو را لعن کرده چنانچه یزید اوّل را لعن می کنند).(1)

و یا بیانات عالمی جلیل و سیّدی نجیب و عالمی که به تعبیر علاّمه مجلسی رحمه اللّه ایشان از سادات افاضل متأخرین می باشد(2)، مرحوم سیّد محمّد بن أبی طالب حسینی موسوی حائری کرکی رحمه اللّه، که در مقام گفتگوی با حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) چنین می گوید: و لَعَمریٖ لَئِن غٰابَتْ أبدٰانُنٰا عنْ نُصرَتِک و تَبٰاعَدَت أشْخٰاصُنٰا عَن مُشٰاهدَتِک فَلَقد أدرَکنٰا وٰاقِعتَکَ و نَحْنُ فی الأَصْلاٰب نُطَفٌ. و أُمِرْنٰا بِتَجدیٖد التَعزِیه لِمُصٰابِک بِنَقْلِها منّٰا خَلفٌ عَن سَلَف، و اَنْ نُجَدِّد البَیْعه فی حَضْرتِک بِوفٰاء عَهدِک و عَهْدِ أبیٖک و جَدِّک و الأئِمَّه الطّٰاهریٖن مِن وُلْدِک ... فَهُنٰا نَحْن نُجٰاهِد أعدٰائک بِقَولِنٰا و فِعلِنٰا و نَقْمع هٰا مٰاتَهم بِمقٰامِع نَظْمِنٰا و نَثْرنٰا و نَعلَن بِسَبِّ أئِمه ضَلاٰلَتِهم علیٰ أعْوٰاد مَنٰابِرنٰا و نَشْرَح قُبْح خِصٰالِهِم فی شوٰامِخِ مَنائِرنٰا و نَعتَقِد ذلکَ مِن أعْظَم الوَسٰائِل

ص: 514


1- - تکمله أمل الآمل: ص 175.
2- - بحارالأنوار: ج 1، ص 39.

اِلی رَبِّنٰا و أکمَلَ الفَضٰائِل یَومَ حَشْرنٰا و نَشْرنٰا (و به جان خویش قسم می خورم که اگر ابدان ما در مقام نصرت شما حاضر نبود و شما را زیارت نکرده و رؤیت ننمودیم، پس به تحقیق واقعه عاشورایت را درک نمودیم، در حالی که نطفه هائی بودیم، در سلب پدران، و به تجدید و برپائی مجالس عزایت و نقل مصائبت نسلی پس از نسلی، امر شده ایم، و اینکه در خدمتت تجدید بیعت نمائیم، که در مقام وفاء به عهد شما و عهد پدرت و جدّت و امامان طاهرین از اولادت(علیهم السلام)، می باشیم. پس دراین مقام با کلام خویش و اعمالمان با دشمنانت جنگیده و مجاهده می نمائیم و با عبارات نظمی و نثری خویش، بر سر آنان کوبیده و قلع و قمع شان می نمائیم. و بر منابر خویش به دشنام علنی امامان ضلالت و گمراهی آن جماعت پرداخته، و خصلت های قبیح شان را بر سر مناره هایمان شرح می دهیم. و آن عملکرد را از عظیم ترین واسطه ها و وسائل تقرّب به پروردگارمان و کاملترین فضائل روز حشر و نشر و قیامتمان، دانسته و بدان معتقد می باشیم).(1)

مثالی دیگر ازسیره عملی یکی از مراجع کبار شیعی، حضرت آیت اللّه العظمی سیّد عبداللّه شیرازی رحمه اللّه می باشد، که ایشان در سفر حجّ، با سؤال یکی از سردمداران مخالفین روبرو شدند. او از سیّد سؤال کرد، آنچه

ص: 515


1- - تسلیه المجالس: ج 2، ص 454.

ازسیره عملی شیعی معروف است، آن است که شیعیان خلفاء را دشنام می دهند، آیا این عملکرد صحیح است و به چه دلیلی این عقیده را دارند؟! مرحوم سیّد که خاطرات سفرشان را مکتوب کرده اند در آنجا می نویسند که من در جواب او گفتم: نَعَم، امّٰا العَوٰام فَأغْلَبهم یَسُبُّونَهم، و امّٰا العُلَمٰاء فَبعْضُهم یَجوُزُون سَبَّهم. قٰال: کَیفَ و بِأیِّ دَلیٖل؟ قُلتُ: هَل یَجُوز سبُّ عَلی بنَ أبی طٰالِبٍ(علیه السلام) مَع انَّه صِهْر النَّبی(صلی الله علیه و آله) و أبْن عَمِّه و أبُو سِبْطَیْه و الّذیٖ قٰال فیٖه النَّبی(صلی الله علیه و آله) کذٰا و کذٰا؟ قٰال: لاٰیجُوز، قُلتُ: فَلِمَ سبَّ معٰاویهُ عَلیّاً(علیه السلام) و أَمَر بِسَبِّه فی جَمیٖع البِلاٰد المُسْلِمین؟ و هَل أَنْتُم اِذٰا کُنْتُم فی ذلِکَ الزَّمٰان تَقْتُلُون مُعٰاوِیه أو غَیْره مِمَّن کانَ یَسُبُّ عَلیّاً؟ و هَل تَلْعنُون مُعٰاوِیه بِفِعْلِه هذٰا؟ قٰال: لاٰ، قلتُ: کَیف مَع انَّ سبَّ عَلیّ(علیه السلام) کَمٰا اعْتَرفْتَ لاٰ یَجُوز غَیر انَّکُم تقُولُون: اِنَّ مُعٰاویهَ کانَ مُجتَهِداً فَاجتَهَد فَادّیٰ اجْتهٰادُه اِلی جَواز سبِّ علیٍّ(علیه السلام) و اِنْ کانَ مُخْطِئاً فی اجتِهٰادِه. فقٰال: نَعَم. قلتُ: اِنَّ عُلَماء الشّیٖعه مُجتَهِدُون فَادّیٰ اجتِهٰادُهم اِلی جَوازِ سَبِّ الخُلفٰاء و الشَّیخَین و عَوٰام الشّیٖعَه یُقلِّدُون هٰؤُلآءِ العُلَماء المُجَوِّزین لِلسبِّ فَبأیِّ وَجْهٍ یکُون الشّیٖعی السّٰاب لِلشَّیخَین عٰالماً کانَ أو عٰامیاً وٰاجِبُ القَتْل عِندکُم؟! فَبُهِتَ و سَکَت (بله، اما عوام شیعه، اکثریت آنها را سبّ و دشنام داده، و امّا علماء شیعی، بعضی از آنان، دشنام دادن به خلفاء را جائز می دانند. او گفت: چگونه و به چه دلیل؟ گفتم: آیا دشنام

ص: 516

دادن به علی بن أبی طالب(علیه السلام) ، با اینکه ایشان داماد پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و پسر عموی ایشان و پدر دو سبط حضرتش بوده، و شخصیتی می باشند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارۀ او فضائل و مناقبی را بیان نموده، جائز می باشد؟ گفت:خیر جائز نیست. گفتم: پس چرا معاویه ایشان را دشنام می داده و به سبّ حضرتش در تمامی بلاد مسلمین، امر نموده بود؟ و آیا اگر شما در آن زمان می بودید با معاویه یا غیر او که دشنام به حضرت می داده قتال می کردید؟ و آیا به دلیل این کار، معاویه را لعن می نمودید؟ گفت: خیر. بدو گفتم: چگونه اینچنین نمی کردید با اینکه خود معترف بدین مسأله می باشید که سبّ و دشنام به حضرت جائز نمی باشد؟ مگر اینکه می گوئید: معاویه شخصی مجتهد بوده و در این باره اجتهاد کرده، پس به این نتیجه رسیده که سبّ به علیّ(علیه السلام) جائز است. و اگر چه در اجتهاد خویش خطا نموده است. او گفت: بله اینچنین است. گفتم: به درستی که علماء شیعی، مجتهد در دین می باشند، که نتیجه اجتهادشان به جواز سبّ خلفاء و شیخین منجر گشته است. و عوام شیعه هم از آنان تقلید کرده پس شما به چه مجوّزی، شیعه دشنام دهنده به شیخین را که چه عالم باشد یا شخص عامی، واجب القتل دانسته و خون او را مباح می گردانید؟! او پس از این صحبت ها مبهوت شد و ساکت ماند).(1)

ص: 517


1- - مواقف الشّیعه: ج 3، ص 302.

نمونه ای دیگر از سیره علماء برجسته تشیّع، مرحوم حاج میرزا ابوالفضل طهرانی است که مرحوم شیخ عبّاس محدّث قمی در احوال ایشان می نویسند: رَقیمَه الأدَب و الفَضْل الحٰاج میٖرزٰا أبُوالفَضْل صٰاحِب کتٰابِ شِفٰاء الصُّدُور فی شَرْح زیارَه عاشُور... و کٰانَ المیٖرْزٰا أبُوالفَضْل المَذکُور عٰالماً فٰاضِلاً فَقیٖهاً أصُولیّاً مُتکلِّماً عٰارفاً بِالحِکمه و الرِّیٰاضیٖ مُطَّلعاً علی السِّیَر و التّواریٖخ أدیباً شٰاعِراً حَسَن المُحٰاضِره یَنْظِم الشِّعر الجَیِّد و لَه دیٖوٰانُ شِعْر بالعَربِیَّه و مِن شِعْرِهِ فی الحُجَّه بنِ الحَسَن صٰاحِب الزَّمٰان صَلوٰاتُ اللّه علیه:

یٰا رَحْمهَ اللّٰه الّذی *** عَمَّ الأَنٰام تَطُولاٰ

و أبْن الّذی فی فَضْلِه *** نَزلَ الکِتاب مُرتَلا

لُذْنٰا بِبَیتکَ طٰائِفیٖن *** تَخْضَعا و تَذَلُّلاٰ

فَعَسیٰ نَفُوز بِرَحمَه *** مِن رَبِّنا رَبِّ العُلیٰ(1)

ایشان از شاگردان مرحوم میرزا محمّد حسن شیرازی بوده است. مرحوم مجدّد شیرازی بر کتاب شفاء الصدُور ایشان که در شرح زیارت عاشورا می باشد تقریظی نوشته، که به بعضی از عبارات آن اشاره می کنیم:

ص: 518


1- - الکنیٰ و الألقاب: ج 1، ص 144.

کتاب شریف شفاء الصُّدور الحقّ کتابی است در نهایت خوبی و تمامیّت و متانت ... در باب خود بی نظیر. شایسته است که عموم خوانندگان به آن رجوع نموده و از تأمل در مباحث او تصحیح عقائد و رفع مشکلات نمایند.

در شرح قسمت لعن زیارت عاشوراء که می فرماید: اللّهم خُصَّ أنتَ اوَّل ظٰالِم بِاللَّعنِ مِنّیٖ و ابْدَء بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ العَن الثّٰانِیَ و الثّٰالِثَ و الرّٰابِع اللّٰهُمَ العَن یَزیٖدَ خٰامِساً، مطالبی مهمّ و اعتقادی را در لعن به ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید لعنهم اللّه بیان می دارد و بعد می فرماید: اگر چه این بی بضاعت در مطاوی این کتاب و تضاعیف این باب، اخبار و آثار و ادلّه موافقه با عقل و اعتبار، در جواز سبّ و اثبات ظلم و کفر این گروه، چندان یاد کرده ام که اگر کسی غشاوت شقاوت از قلب بردارد و پردۀ عمای جهالت از چشم زائل کند، شکّ در مراتب مذکوره ندارد. ولی در این مقام یکی دو حدیث از طرق معتبره اهل سنّت در اثبات ظلم بلکه کفر و جواز لعن مشایخ ثلثه ایراد می کنم. و پس از بیان روایاتی و مطالبی در صفحات بعد می فرماید: و آیات مؤلّه و اخبار مصرحه به لعن ایشان بسیار است. و این از ضروریات مذهب شیعه و از مطاعن معروفه ایشان نزد دشمنان است. و هیچ یک از منتسبین به این مذهب انکار این نکرده، جز یک نفر جاهل ضالّ مضلّ، که در ایّام ما در کشمیر انگیخته شده و رساله ای در منع سبّ

ص: 519

شیخین پرداخته و با سنّیان همدست شده. پس از چند خطّ در شأن آن ملعون می نویسند و سپس نظر مرحوم میرزای مجدّد شیرازی را در شأن او بیان می دارند که: و علمای مشهدین و حضرت مستطاب حجه الاسلام سیّدنا الأستاد دام ظلّه کراراً در تضلیل و تفسیق او نوشته ها پرداخته اند و هیچ از غوایت اقلاع و از ضلالت ارتداع ندارد. و پس از آن عبارتی از میرزا را نقل می کند که در شأن او نوشته اند، و بسیار حائز اهمیت و قابل توجّه است. چرا که میرزای شیرازی به دلیل بیان اعتقادات منحرفه آن طلبه منحرف، او را مستحقّ حدّ خوانده است.

عبارت چنین است: غلط می کند، نباید به این خرافات و اباطیل گوش داد، بلکه اینگونه کلمات موجب استحقاق حدّ است.(1)

به راستی که باید اینچنین برخورد و عملکردی از سوی بزرگان مذهب، صورت بگیرد، تا به واسطه اقاویل عدّه ای منحرف، اعتقادات شیعیان متزلزل نگردد. آری باید جرائم ظالمین به حقوق آل اللّه(علیهم السلام) بیان شود تا حقائق روشن شود و برای احدی شبهه ایجاد نگردد، که دقیقاً این دیدگاه، غایت و هدف منهج تبرّی در سیرۀ انبیاء و اولیاء(علیهم السلام) و اصحاب کرامشان و علماء مکتبشان می باشد.

ص: 520


1- - شفاء الصّدور: ص 540-550.

در نامه ای که در سال 1951 میلادی به آیت اللّه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء نوشته شد، بیان گردید که بعضی از جوانان، بر سیره گذشتگان و ثقافت دینی آنها ایراد می گیرند. چونان شخصی که بر دو بیت از قصیده مرحوم سیّد حیدرحلّی که در آن بر بنی امیّه و ال سفیان و عِرض آنان، هجوم برده و مورد اهانتشان قرار داده، اشکال گرفته است، که این دو بیت از سیّد حیدر، توهین به عرض رسول خداست(صلی الله علیه و آله).

چرا که بنی امیّه و بنی هاشم از یک پدر هستند و توهین به عرض آنان توهین به پیغمبر خداست.

سیّد حلّی اینچنین سروده که:

و دُونَکم و العٰارضَمُّوا غَشٰائَه *** اِلَیْکم اِلی وَجْه مِن العٰار أسْود

یُرشَّح لکِن لاٰ لِشَیءٍ سِویٰ الخَنٰا *** و بعْدکُم فیٖمٰا یُرُوح و یَغْتدیٖ

و تَتْرفُ لکِنْ لَلْبغٰاء فَتٰاتکُم *** فَیدْنُس مِنْهٰا فی الدُّجیٰ کُلّ فَرقَد

آیا جوابی و ردّیه ای شافی و ادبی و حکمی و فلسفی برای قانع نمودن این جاهل مجادل وجود دارد؟ با اینکه او شیعه و از خاندانی رفیع می باشد، اما در اموری جاهل و مجادل است.

ص: 521

که مرحوم شیخ در جواب او می نویسند: سلام بر شما، نامه شما به دست من رسید و بر مضامین آن مطّلع گردیدم.

اعتراض امثال اینان، تعجّبی ندارد، چرا که در امر سیره و تاریخ و امور ضروریّه از احوالات زمان جاهلیّت و اسلام هیچگونه خُبرویّت و اطّلاعی ندارند.

به درستی که آنچه از فضائح بنی امیّه و مخازی و قدح در اعراض آنان، که علماء تاریخ از رجال مخالفین و شعرائشان متذکّر شده اند بیش از آنیست که علماء شیعی آورده اند.

و قضایای متعلّقه به هند مادر معاویه و همسر ابوسفیان و فجور او را در زمان خود رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، حسّان بن ثابت به شعر در آورد که خود مخالفین نقل نموده اند:

لِمَن الصَّبیٖ بِجٰانِبِ البَطْحٰاء *** مُلْقیٰ عَلَیهٰا غَیْر ذیٖ مَهْد

بَخلَت بِه هَیْفٰاء آنِسَه *** مِن عَبْد شَمسٍ صِلَه الخَدّ

و شاعری دیگر که سنّی عمری است که حدود یک قرن پیش از این می زیسته در کتاب باقیات الصالحات خود سروده:

ص: 522

وٰاحرَبٰا یا آلَ حَربٍ منکُم *** یٰا آلَ حرْبٍ مِنکُم وٰاحَربٰا

فیکُم و عَنکُم و بِکُم و مِنکُم *** مٰا لَو شَرحْنٰاه فَضَحنٰا الکُتبا

پس رحمت خدای بر سیّد حیدر، که در شعر خود آنان را مفتضح نموده.

به هر حال، این شخص جاهل باید بداند، و اگر کتاب شرح نهج أبن أبِی الحدید که صدها مرتبه چاپ شده را خوانده بود، می دانست که امیّه و هاشم از یک پدر نمی باشند، و امیّه از صلب عبد شمس نیست، بلکه او فرزند زناست و از فحشاء به دنیا آمده و عبد شمس او را بزرگ کرده و شاهد بر این ادّعا فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، که در جواب کلام و نامه معاویه که نوشت: آیا ما و شما از یک شجره نمی باشیم، می فرماید: نَعم و لکِنْ لَیس المُهٰاجِر کَالطَّلیٖق و لاٰ الصَّمیٖم کَاللَّصیٖق. یعنی به درستی که هاشم فرزند صمیم و حقیقی است، و امیّه فرزندی اعتباری که به عبد شمس ملحق شده و چسبیده و فرزند واقعی او نمی باشد.

آن شخص جاهل باید بداند که اگر نساء امیّه عِرض پیغمبر بودند، ایشان حسّان را از سرودن آن اشعار نهی می نمودند.

جای دوری نمی رویم این قرآن است که در جواب حضرت نوح(علیه السلام) که فرمود: به درستی فرزندم از اهل من است، می فرماید: او از اهل

ص: 523

تو نیست، به درستی که او عملی غیر صالح است. امّا جوانان این زمانه که به مدارج دکترا می رسند ولی آیه ای از قرآن را حفظ ندارند، چرا که شیطان و تمدن غربی همه تکالیف آنان را ساقط کرده و ادب اسلامی را از آنان گرفته است.

و امّا معاویه، رأی و نظری خاصّ درباره او وجود ندارد. و به درستی که هند از عمر حامله شده و نمی دانم که آن ارتباط در زمان جاهلیّت بوده یا زمان اسلام، ولی بر این ادّعا شواهدی زیاد وجود دارد که مجال ذکر آن نیست.(1)

حقیقت امر اینچنین است که اگر واقعیات تاریخی بیان نگردد، نه مخالفین، بلکه شیعیان به انحرافات و موهوماتی معتقد خواهند شد، که کفر محض است و بس. لذا این منهج باید در اعلیٰ درجه خود حفظ گردد و سیره گذشتگان از مؤمنین خلّص، تبعیت گردد.آری تبرّی از اعداء اهل بیت(علیهم السلام) باید به انحاء و اشکالی صورت گیرد، که سبب هدایت همگان از مخالفین گردد. که با اهل عنادشان به اشدّ حالات و با عوامشان با بیان براهین و ادلّه، برخورد شود.

و البتّه در مقام لعن و سبّ که عناوین اصلی تبرّی است باید معلوم گردد که اصل اوّلی و قاعده، بر لعن و سبّ دشمنان به نحو اطلاق

ص: 524


1- - جنّه المأوی: ص 303.

می باشد. و اگر چه در این زمانه به واسطه ارتباطات مجازی، در همه عالم این نحو از تبرّی منتشر می گردد، ولی برای ما ثابت نگردیده که با لعن ما، دشمن به اهل بیت شیعه لعن نماید، بلکه ما با بیان ادلّه در مرحله اوّل ثابت می کنیم که چرا تبرّی را قبول داشته و ثانیاً به لعن و سبّ دشمنان می پردازیم و بدون بیان دلیل، فقط لعن و سبّ را مطرح نمی کنیم. ولی اگر ثابت گردد که مثلاً در مکانی، اگر شما لعن و سبّ دشمنان را مطرح کنی آنان هم به لعن و سبّ ائمه هدی(علیهم السلام) زبان گردانند، باید آن را ترک کرد و فقط به بیان مخازی و مثالب دشمنان پرداخت.

به این نقل آلوسی دقّت کنید: و مِمّٰا شٰاهدْنٰاه انَّ بَعْضَ جَهَلَه العَوام اَکْثَر الرّٰافِضَه سبَّ الشَّیخَین عِنْده فَغٰاظَه ذلکَ جِدّاً، فَسبَّ عِلیّاً کرَّم اللّٰه وَجْهه فَسُأِل عِنْد ذلکَ فقٰال: مٰا اَردْتُ اِلاّٰ اِغٰاظَتَهم و لَم أَرَشَیئاً یُغیٖظهُم مثْل ذلکَ. فَاسْتُتیٖبَ عَن هذٰا الجَهل العَظیٖم (و از اموری که ما مشاهده کردیم این است که بعضی از عوام جاهل رافضی، که اکثر آنان اینگونه باشند، شیخین را نزد شخصی از عوام مخالفین دشنام داد. پس او جدّاً به غیظ آمد و علی را دشنام داد. از او سؤال کردند چرا اینگونه رفتار کردی؟ او گفت: از این کار اراده نکردم مگر اینکه رافضیان را به خشم آوردم، و چیزی را ندیدم که مثل

ص: 525

دشنام به علی آنان را به غیظ آورد.آلوسی می گوید پس من از این جهل بزرگ توبه می نمایم).(1)

آری اگر با چنین شخص جاهل روبرو شدی باید مراقب رفتار خویش باشی.

ولی اگر در صورت لعن و سبّ و تبرّی از رؤس کفر و ضلالت، هدایت مردم و به هوش آمدن آنان از جهل عنوان شود، دیگر حکمی به جز حلیّت بلکه رجحان آن باقی نمی ماند. چرا که مصلحتی اقوی در کار است و آن بیداری جاهلان و هدایت آنان است. لذا امام صادق(علیه السلام) این امر را پسندیده بلکه بر آن ترغیب نموده اند چنانچه فرموده: مَن کٰانَ هَمُّه فی کَسْر النَّواصِب عَن المَسٰاکیٖن مِن شیعتِنٰا المُوٰالیٖن، حَمِیَّه لَنٰا أهْل البَیْت، یَکْسُرهم عَنْهم، و یَکشِف عَن مَخٰازیٖهم و یُبَیِّن عَورٰاتَهم و یُفَخِّم أمْرَ مُحمَّدٍ و آلِه(علیهم السلام) جَعَل اللّه تعٰالی هِمَّه أملاٰکِ الجِنٰان فی بَنٰاءِ قُصُورِه و دوُرِه یَسْتَعمِل بِکُلِّ حَرفٍ مِن حُرُوفِ حُجَجِه علیٰ أعدٰاء اللّٰه اَکثَر مِن عَدَد أهلِ الدُّنیٰا أمْلاکاً، قُوَّه کُلِّ وٰاحِدٍ تَفْضُل عَن حَمْل السَّمٰاوٰاتِ و الأَرَضیٖن فَکم مِن بنٰاءٍ و کُم مِن نِعمَهٍ و کَم مِن قُصُورٍ لاٰ یَعْرفُ قَدَرهٰا الاّٰ ربُّ العٰالَمیٖن (هر که تمام کوشش و تلاشش این باشد

ص: 526


1- - روح المعانی: ج 4، ص 236.

که شرّ مخالفین ما را از سر دوستان ناتوان ما کوتاه کند و ما را در شکست و کشف نقائص و نقاط ضعفشان یاری و حمایت نموده و مقام پیامبر خدا و اهل بیت پاکش(علیهم السلام) را تجلیل و تعظیم نماید، خداوند نیز به فرشتگان بهشت فرمان دهد که در ساختن قصرها و عمارات ویژه او همّت گماشته و به عدد هر سخنی که با دشمنان خدا احتجاج کند جمعی از فرشتگان مقتدر و توانا را در بنای قصرهای او به فعالیّت امر می کند که عددشان ازاهل دنیا بیشتر باشد که قدرت هر یکی از آنها از حمل آسمانها و زمینها بیشتر است، و آنقدر برای او عمارت و قصر مهیّا شود که مقدار آنرا جز خداوند متعال نمی داند).(1)

بدین ترتیب بود که خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله) و اگر چه می دانستند که اهل مکّه و مشرکین از تبلیغ و بیانات حضرتش غضب شدیدی می نمایند ولی چون مصلحتی اولی و انفع که تبلیغ دین باشد، در میان بود، این آیات را تلاوت نمودند. خداوند منّان در سورۀ انبیاء آیۀ 98 و 99 می فرماید: اِنَّکُم و مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰه حَصَب جَهَنَّم أنْتُم لَهٰا وٰاردُون * لَو کٰان هَولآءِ آلِهَهً مٰا ورَدُوها و کُلٌّ فیهٰا خٰالِدُون (البته شما و آنچه را که از غیر خدا می پرستیدید امروز همه آتش افروز دوزخید و در آن آتش وارد می شوید * اگر این بتان

ص: 527


1- - الأحتجاج: ج 1، ص 15، ح 17.

به راستی خدایان بودند به دوزخ نمی شدند در صورتی که همه در آتش مخلّد خواهید بود).

که در حین نزول این آیات عبداللّه بن الزبعرا، کسی که صاحب اشعاریست که یزید لعین در زمان شهادت حضرت سیدالشّهداء(علیه السلام) بدان ها استمساک کرد که لَیْتَ أشْیاخیٖ بِبَدرٍ شَهِدُوا، باشد، گفت: اگر این آیات را محمّد تلاوت کرده باشد با او به دشمنی بر می خیزم چرا که دید کفّار قریش سخت از این آیات به غضب آمده اند.(1)

در این قسمت بعضی دیگر از شواهد تاریخی را متذکّر می شویم تا بیش از پیش اهمیّت مطلب روشن گردد.

1- سیّد الشّعراء اسماعیل بن محمد یزید حمیری رحمه اللّه:

شخصیتی که امام صادق(علیه السلام) درباره او فرمودند: سَمَّتک أُمُّک سَیِّداً و وُفِّقتَ فی ذلکَ و أنتَ سَیِّد الشُّعَراء (مادرت تو را سیّد نامید و حقیقتاً اینچنینی و تو سیّد و آقای شاعران می باشی).(2)

ص: 528


1- - تفسیر القمی: ج 2، ص 50.
2- - اختیار معرفه الرّجال: ص 301.

پدر و مادری اباضی و ناصبی داشته، امّا به لطف خدای منّان به تشیّع موفّق و در تولّی و تبرّی اشعاری دارد. که مخالفین او را و اشعارش را مذمّت کرده و حتّی برای از بین بردن اشعارش تلاشها نموده اند. ابوالفرج درباره اش می گوید: کانَ شاعِراً مَطبوعاً یَرْتَجل الشِّعر، یُقال: اِنَّ اکثَر النّٰاس شِعْراً فی الجٰاهِلیَّه و الأِسلاٰم ثَلاٰثه: بَشٰار و أبُوا العتٰاهِیَه و السَّیِّد، فَاِنَّه لاٰ یُعْلم انَّ أحداً قَدِر علیٰ تَحصیٖل شِعْر أحَدِهم أجْمَع و اِنَّما مٰاتَ ذکرُه و هَجَر النّٰاس شِعْره لِمٰا کٰان یُفْرِطُ فیٖه مِن سَبِّ أصحٰاب رسول اللّٰه(صلی الله علیه و آله) و أزوٰاجِه فی شِعْره و یَسْتَعْمِل مِن قَذْفِهِم و الطَّعْنِ عَلَیهِم فَتَحومیٖ شِعرُه مِن هذٰا الجِنْس و غَیره لِذلکَ هَجَره النّٰاس تَخَوفاً و تَرقُّباً و لَه طَرازٌ مِن الشِّعر و مَذهَبٌ قَلَّما یَلحَقُ فیٖه أوْ یُقٰارِبه و لاٰ یُعرَف لَه مِن الشِّعرِ کثیٖر و لَیْس یَخْلو مِن مَدحِ بنیٖ هاشم أوْ ذَمِّ غَیرِهم مِمَّن هَو عِندَه ضِدٌّ لَهم (شاعری قدیمی که ابیات و اشعار را به هم طبع کرده و منظّم نموده و اشعار را مرتجل می گفته. گفته شده که بیشترین مردم در جاهلیّت و اسلام از حیث شعر سه نفرند: بشار و أبو العتاهیه و سیّد حمیری. و کسی نتوانسته اشعار آنها را جمع آوری کند. و یاد سیّد فراموش شده و مردم اشعار او را کنار گذاشته اند، چرا که در آنها از دشنام به اصحاب پیغمبر و ازواج ایشان زیاده روی کرده و آنان را قذف و طعنه زده.

ص: 529

شعرهای او شامل چنین مطالبی است، که بدین دلیل مردم از روی ترس یا ترقیب اشعارش را مهجور گذاشته اند. او صاحب طراز شعری بوده، و البتّه اشعار زیادی از او شناخته نشده است. اشعارش ازمدح بنی هاشم یا مذمّت غیر آنان که با اهل بیت(علیهم السلام) در تضادّ بودند، خالی نیست و این عقیده را دربر دارد).(1)

أجٰاءَ نَبیُّ الحَقِّ مِن آلِ هاشِم *** لِتملِک تَیمٌ دُونهُم عُقْده الأَمر

و تَصْرِف عَن قَومٍ بِهِم تَمَّ أمْرُها *** و یَمْلِکُها بِالصَّفر مِنْهم أبُوبکر

أفیٰ حُکْم مَن هٰذا فَنَعرِف حُکمه *** لَقَد صٰار عَرْف الدّیٖن نُکراً اِلی نُکْر

أتَریٰ صَهٰاکاً و ابنَهٰا و أبنَ ابْنَها *** و أبٰا قُحٰافَه آکِلُ الذُّبٰان

کانُوا یَروْن و فی الأمُور عِجائِب *** یَأتیٖ بِهنَّ تَصْرفَ الأزْمٰان

انَّ الخِلاٰفَه مِن ورٰاثَه هٰاشِم *** فیٖهم تَصیٖر و هَیبه السُّلطٰان(2)

این اشعاری است که سیّد در تولّی و تبرّی سروده و شیخ مفید رحمه اللّه با وجود وضع نابسامان آن روز بغداد و وجود خونریزی ها بین شیعه و سنّی آنها را در کتاب خود تدوین نمودند. شیخ مفیدی که این لقب را از امام

ص: 530


1- - الأغانی: ج 7، ص 224.
2- - الأفصاح: ص 239. برای آگاهی بیشتر از اشعار سیّد به دیوان اشعار ایشان مراجعه نمائید.

عصر(علیه السلام) گرفته(1)، و پس از فوت رقعه ای بر قبر او یافتند که سه بیت داشته، و در عزای شیخ سروده شده بوده، که منسوب به حضرت حجت(علیه السلام) گردیده است.(2)

آیا شیخ مفید مشروعیّت و یا عدم مشروعیّت این مطالب را با وجود مشکلات زمان خویش ملتفت نبودند؟ پس چرا در کتاب خویش مذکور کرده؟ مگر از آیات و روایاتی که در بحث شبهات مطرح شد خبر نداشته؟ آیا این سؤالها جوابی غیر از رضایت اهل بیت(علیهم السلام) بر عملکرد شیخ مفید و سیّد حمیری و امثال ایشان به ما می دهد؟

مقام سید حمیری

سهل بن ذبیان می گوید: روزی خدمت امام هشتم(علیه السلام) رسیدم، قبل از اینکه کسی بر حضرتش وارد شده باشد، ایشان فرمود: مرحبا ای فرزند ذبیان الآن فرستاده ای را می خواستم به نزد تو بفرستم تا تو را نزد ما آورده. عرض کردم: برای چه امری یابن رسول اللّه؟ فرمود: به خاطر خوابی که دیدم و مرا مشوّش نمود. عرض کردم: انشاءاللّه خیر است. فرمود: یابن ذبیان در خواب دیدم که انگار برای من نردبانی که صد پلّه

ص: 531


1- -الأحتجاج: ج 2، ص 649.
2- - بحارالأنوار: ج 53، ص 255.

داشت گذاشته بودند تا به لابلای آن رفتم. گفتم: مولای من شما را به طول عمر تهنأت گفته یا اینکه صد سال عمر می کنید. فرمود: آنچه خدا بخواهد. سپس فرمود یابن ذبیان: وقتی به بالای نردبان رسیدم، انگار در قبه ای خضراء وارد شده که ظاهر آن از باطنش نمایان بوده و دیدم جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آنجا نشسته بودند، در طرف راست و چپ ایشان دو غلام زیبا بود که نور از صورتشان می درخشید و خانمی با هیبت دیدم، و شخصی را دیدم که نزد حضرت نشسته بودند و مردی در خدمت آقا ایستاده و این قصیده را می خواند: لِاُمِّ عَمْروٍ بِاللِّویٰ مَرْبَع. زمانی که پیغمبر مرا دیدند فرمودند: مرحبا به تو ای فرزندم ای علی بن موسی الرّضا، بر پدرت علی سلام کن و من سلام کردم و سپس فرمود: بر مادرت فاطمه زهراء سلام کن بر ایشان سلام کردم، بعد فرمودند بر دو پدرت حسن و حسین سلام کن، بر آن دو بزرگوار سلام کردم سپس فرمودند: بر شاعر و مادح ما در دار دنیا، سیّد اسماعیل حمیری هم سلام کن، پس بر او سلام کردم و نشستم. پیغمبر خدا به سیّد اسماعیل ملتفت شدند و فرمودند: دوباره قصیده را بخوان و او خواند:

لِأُمِّ عَمروٍ بِاللِّویٰ مَربَع *** طٰامِسَهٌ أعلاٰمُه بَلْقَع

ص: 532

ایشان گریستند و وقتی بدینجا رسید: و وَجْهُه کالشَّمس اِذْ تَطْلُع، همگی گریستند و وقتی رسید به:

قٰالُوا لَو شِئتَ أعلَمْتَنا *** اِلی مَن الغٰایه و المَفزَع

پیغمبر دستان مبارک بالا بردند و فرمودند: بار الها تو شاهدی بر من و بر اینان که به درستی من آنان را آگاه نمودم که غایت و مفزع علی بن أبی طالب است و با دستشان به حضرت اشاره فرمود و ایشان مقابل حضرت نشسته بودند. علی بن موسی فرمود: وقتی سیّد حمیری از انشاء قصیده فارغ شد پیغمبر خدا به من ملتفت شده و فرمود: ای علی بن موسی این قصیده را حفظ کن و شیعیان مان را به حفظ آن امر بفرما و به آنها برسان که هر کس آن را حفظ کند و قرائت آن را عادت خود قرار دهد من بهشت او را تضمین کرده. و این قصیده را تکرار کردند بر من تا من از ایشان حفظ نمودم.(1)

و چون قصیده طویله است ما در اینجا قسمت برائت آن را نقل می نمائیم:

والنّٰاس یَومَ الحَشْر رٰایٰاتُهم *** خَمسٌ فَمِنْها هٰالِکٌ أرْبَع

فرٰایه العِجْل و فِرعَونُهٰا *** و سٰامِریُّ الأُمَّهِ المُشْنَع

ص: 533


1- - بحارالأنوار: ج 47، ص 328.

و رٰایَهٌ یَقدمُهٰا أدلَمٌ *** عَبْد لئیٖمٌ لُکعٌ أکوَع

و رٰایَهٌ یَقْدمُهٰا حَبْتَر *** لِلزُّور و البُهتٰان قَد أبدَعُوا

و رٰایَهٌ یَقْدمُهٰا نَعْثَل *** لاٰ بَرَّد اللّٰه لَه مَضْجَع

أربَعَهٌ فی سَقَر أُودِعُوا *** لَیْس لَهٰا مِن قَعْرهٰا مَطْلَع

و رٰایَهٌ یَقْدمُهٰا حَیدرٌ *** و وَجْهُه کَالشَّمْس اِذْ تَطْلُع(1)

نمونه ای دیگر از سیرۀ سیدالشّعراء در تبیین حقائق اعتقادی، که معاذ بن سعید حمیری نقل می کند: سیّد اسماعیل حمیری رحمه اللّه نزد سوار قاضی برای شهادت دادن به مطلبی حاضر شد. سوار به او گفت: آیا تو اسماعیل بن محمّد که معروف به سیّد هست، نمی باشی؟ سیّد فرمود: بله. به او گفت: چگونه آمده ای تا شهادت دهی در حالی که من عداوت تو را با سلف و بعضی از اصحاب پیغمبر می دانم؟ سیّد در جوابش فرمود: خداوند مرا از دشمنی با اولیاء خود محفوظ بدارد و این امر عداوت من با سلف عقیده ایست ملزمه و سپس از نزد او بلند شد. سوار به او گفت: بلند شو ای شخص رافضی به خدا قسم تو شهادت به حقّ نمی دهی، پس سیّد رحمه اللّه خارج شد در حالی که می گفت:

ص: 534


1- - بحارالأنوار: ج 47، ص 330.

أبُوَک أبنُ سٰارِق عَنْز النَّبی *** و أنتَ أبْن بِنْت أبی جَحْدر

و نَحْن علیٰ رَغمِکَ الرّٰافِضُون *** لِأهْلِ الضَّلالَه و المُنکَر(1)

نمونه ای دیگر از شجاعت سیّد حمیری رحمه اللّه، که سوید بن حمدان بن الحصین نقل می کند: کٰان السَّیِد یَخْتَلِف اِلَینٰا و یَغْشٰانٰا فقٰام مِن عِنْدنٰا ذٰاتَ یَومٍ فَخلفَه رجُلٌ و قالَ: لکُم شَرفٌ و قَدرٌ عندَ السُّلطّاٰن، فَلاٰ تُجالِسُوا هذٰا فاِنَّه مشْهُور بِشُربِ الخَمر و شَتْم السَّلَف، فَبَلغ ذلکَ السَّیِد فکَتبَ اِلَیه:

وَصفْتُ لَکَ الحَوض یَابنَ الحَصیٖن *** علیٰ صِفَه الحٰارِث الأعْوَر

فَاِنْ تَسْقَ مِنْه غداً شَربهً *** تَفِزُّ مین نَصیٖبک بِالأوفَر

فَمٰالِیَ ذَنْبٌ سِویٰ أنَّنیٖ *** ذکرْتُ الَّذیٖ فَرَّ عَن خَیبَر

ذکرْتُ امْرأً فَرَّ عَن مَرحَب *** فَرارَ الحِمٰار مِن القَسْور

فَأنکَر ذلکَ جَلیٖسٌ لکُم *** زَنیٖمُ أخوُ خَلْق أعْوَر

لَحٰانیٖ بِحُبِّ اِمٰام الهُدیٰ *** و فٰارُوقِ أمَّتِنٰا الأَکبَر

سَأحلَق لِحْیَتَه اِنَّهٰا *** شُهُودٌ علی الزُّور و المُنکَر

ص: 535


1- - الفصول المختاره: ص 92.

(سید با ما آمد و شد می کرد، روزی از نزد ما برخواست و بیرون رفت و مرد دیگری در جای او نشست و گفت: شما نزد سلطان شرف و مقامی دارید، با این مرد مجالست نکنید، چرا که او مشهور به خوردن شراب و شماتت نمودن به گذشتگان می باشد.

آن خبر به سیّد رسید، و او در نامه به ابن حصین نوشت:

من حوض کوثر را برای تو توصیف کرده، چنانچه آن را حارث اعور روایت نموده است. پس اگر از آن شربتی نوشیدی به حظّ وافر دست پیدا کرده ای. و من سیّد هم گناهی ندارم، مگر آن که فرار بعضی از افراد را در روزجنگ خیبر متذکّر شده ام. کسی را یادآور گشتم که از دست مرحب فرار می کرده چنانچه حمار و چهارپائی از شیر درنده فرار می کند. آن همنشین شما این مطالب را انکار می کند، و به محبّت من به امام هدایت و فاروق امّت، مرا سرزنش می کند. و به زودی محاسن او را به دست می گیرم که شاهد بر زور و منکری می باشد).(1)

براستی سیّد در مقام تولّی و تبرّی چگونه با شجاعت حرکت می کرده با آن که در ازمنه ظلم و جور و حکومت های باطله زندگی می نموده و آیا دیگر در این زمانه مثل او پیدا می شود که با شجاعت از اعتقادات حقّه امامیّه دفاع کند؟!!

ص: 536


1- - الأغانی: ج 7، ص 250.

مثالی دیگر از سیّد حمیری که سلیمان بن ارقم می گوید: با سیّد حمیری از درب خانه ابوسفیان بن العلاء گذر می نمودیم که شخصی برای مردم می گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در قیامت با تمامی امّتشان مقایسه می کنند و ایشان بر همگی آنان برتری پیدا می کنند. سپس ابوبکر را آورده و با امّت مقایسه می کنند که اعمال او بر همگی برتری پیدا می کند و بعد از آن عمر را آورده و همین قضیّه اتّفاق می افتد، پس سیّد رو به ابوسفیان بن العلاء کرد و فرمود: به جان خودم قسم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر تمامی امّت در فضل و فضیلت برتری دارد و این حدیث و کلامی است حقّ. و امّا آن دو نفر دیگر بر تمامی مردم، در گناهانشان برتری دارند و از همه گناهکارتر می باشند. چرا که هر کس سنّتی سیّئه را پایه گذری کند، گناه آن بر گردن او، و وزر و گناه هر آنکس که به آن سیّئه عمل کند به گردن همان پایه گذار می باشد.

راوی گوید: هیچکس جوابی به سیّد نداد و سیّد از آنها گذر نمود و کسی از آن جماعت نبود مگر اینکه به سیّد دشنام می داد.(1)

2- شخصیتی دیگر از رافضیان عالم که در راستای بیان حقائق و تجلّی دادن به دو رکن ولایت و برائت، زبانزد همگان گردید، دعبل بن علی خزائی رحمه اللّه است، که هر ساله در ایّام

ص: 537


1- - الأغانی: ج 7، ص 271.

عاشوراء قصیدۀ تائیّه او خوانده می شود و شیعیان با شنیدن آن در رثاء آل اللّه(علیهم السلام) تهییج می گردند.(1)

علّامه حلی رحمه اللّه درباره او می نویسند: دعبل بن علی الخزاعی، ابوعلی الخزاعی شاعر است که در بین اصحاب ما مشهور و در ایمان و علوّ منزله و عظمت شأن شهره می باشد.(2)

أبن خلکان درباره او می نویسد: شاعری عالی مقام بوده، مگر اینکه بدزبان و دشنام دهنده و هجو کننده و پائین آوردن مقامات مردم، کار او بوده است. خلفاء و آنانی که مقاماتشان از خلفاء پائین تر بوده را هم هجو می کرده و صاحب عمری طولانی بوده. به من گفته پنجاه سال است که چوبه دار خود را به دوش کشیده و کسی پیدا نمی شود مرا بر آن آویزان کند.(3)

آری جان به کف، از اینجا به آنجا، در مقام دفاع از ولایت حرکت می کرده، و یقین به کشته شدن هم داشته، که در آخر هم به قتل رسید(4)، ولی از منهج خویش دست بر نداشت.

ص: 538


1- - برای آگاهی از اشعار او به دیوان دعبل مراجعه نمائید.
2- - خلاصه الأقوال: ص 70.
3- - وفیات الأعیان: ج 2، ص 266.
4- - الغدیر: ج 2، ص 514.

او را یکی از هجائین دانسته اند و ابوالعلاء المُعرّی برایش ابیاتی سروده که:

لَو أنْصَف الدَّهر هَجٰا أهلَه *** کاَنَّه الرُّومی أوْ دِعْبِل(1)

و عبّاس محمود عقّاد می گوید: قرن سوم هجرت دو شاعر هجّاء داشته که یکی أبن الرّومی و دیگری دعبل است که هجو خلفاء و امراء، کار او بوده است.(2)

و به وزیر محمّد بن عبدالملک زیّات گفتند: چرا جواب دعبل را نمی دهی آن زمانی که تو را هجو نمود؟ او گفت: دعبل چوبه دار خود را بر گردن نهاده و سی سال است قاتل خود را طلب می کند و إبائی ندارد از گفته های خود.(3)

و حضرت علی بن موسی الرّضا(صلی الله علیه و آله) پس از شنیدن قصیده او گریه شدیدی نمودند و به او فرمودند: یٰا خُزٰاعی نَطَق روُح القُدُس علیٰ لِسٰانِک (روح القدس با زبان تو سخن گفته و این ابیات را بر زبانت جاری نموده ای خزاعی).(4)

ص: 539


1- - الغدیر: ج 4، ص 74.
2- - الغدیر: ج 4، ص 73.
3- - الغدیر: ج 2، ص 514.
4- - بحارالأنوار: ج 49، ص 237، ح 6.

و لباسی را به او هدیه کردند که در آن هزار شب، هزار رکعت نماز خوانده بودند و هزار مرتبه قرآن را در آن ختم کرده بودند.(1)

در اینجا به بعضی از آن ابیات که در باب تبرّی سروده شده به شکل پراکنده اشاره می نمایم:

هُم نَقَضُوا عَهْد الکِتٰاب و فَرضَه *** و مُحکَمه بِالزُّورِ و الشُّبهٰات

و هُم بَدؤُا ظُلْماً و جَوراً علی الوَصی *** و قَد أظْهَرُوا الطُّغْیان و النَّقَضات

تُراثٌ بِلاٰ قُربیٰ و مُلکٍ بلاٰ هُدیٰ *** و حُکمٍ بلاٰ شَوریٰ بِغَیر هدٰات

و مٰا سَهُلت تِلک المذٰاهِب فِیهم *** علی النّٰاسِ الاّٰ بَیعَهَ الفَلَتٰات

و مٰا قیٖل أصحٰاب السَّقیفهِ جَهرَه *** بِدَعویٰ تُراثٍ فی الضَّلاٰل ثُبٰات

و لَو قَلَّدوُا المُوصیٰ اِلَیه أمُورهٰا *** لَزَمَت بِمَأمُون علی العَثَرات

فَاِن جَحَدُوا کانَ الغَدیٖر شَهیٖده *** و بَدرٍ و أُحُد شٰامخُ الهَضَبٰات

سَتُسأَل تَیمٌ عَنْهم و عَدیٖهُم *** و بَیعَتُهم مِن أفْجَر الفَجَرات

هُم مَنَعوا الآبٰاء عَن أَخْذ حِقِّهم *** و هُم تَرکُوا الأنْبٰاء رَهْن شَتٰات

و هُم عَدلُوهٰا عَن وَصیِّ مُحَمَّد *** فَبَیْعَتهم جٰائَت علی الغَدَرٰات(2)

ص: 540


1- - بحارالأنوار: ج 49، ص 238، ح 7.
2- -کشف الغُمَّه: ج 3، ص 78.

آیا بیان اموری باطل، نزد امامی معصوم، صحیح است؟! آیا سکوت بلکه تأیید حضرت سلطان و دعای برای او، صحّت عملکرد و عقیده او را برای ما ترسیم نمی کند؟! تا جائی که نوشته اند که مأمون لعین از او خواست تا قصیده را بر او بخواند، با اینکه از پدرش هارون ملعون هم، در آن قصیده به بدی یاد کرده بود، ولی در عین حال برای او امان نامه ای صادر کرد.(1)

3- و آیا ایشان امام ششم شیعیان جعفر بن محمّد(علیه السلام) نیستند که با سرودن اشعاری، نسب امام ضلالت و رهبر مخالفین مخذول را برای همگان معلوم می نمایند، و با این حرکت منهج تبرّی را تا به این حدّ آموزش می دهند.

امام(علیه السلام) انشاد فرمود:

مَن جَدُّه خٰالُه و وٰالِدُه *** و أمُّه أخْتُه و عَمَّتُه

أجْدَر اَنْ یُبْغَض الوَصیَّ و أن *** یُنکِر یَومَ الغَدیٖر بَیعَتَه(2)

ص: 541


1- - المناقب: ج 4، ص 338 ، تاریخ مدینه دمشق: ج 17، ص 261.
2- - بحارالأنوار: ج 31، ص 100.

برای اطلاع بیشتر از حسب و نسب آن ملعون به جلد 31 بحار علاّمه، صفحه 100 رجوع نمائید تا از کیفیت تولّد او مطّلع گردید و این دو بیت شعر امام صادق(علیه السلام) برای شما واضح گردد.

و در کتب مخالفین حول مسأله محلّ تولّد عمر و اینکه قنداقه او پارچه حیض فاحشه ها بوده، می توانید به شرح نهج البلاغه أبن أبی الحدید، ج 12 ص 39 رجوع نمائید.

و اساساً وجود مقدس حضرات اهل بیت(علیهم السلام)، معلّم و مربّی شیعیان خود بوده اند، که بدین سبک و سیاق، در شأن دشمنانشان سخن گفته و شعر بسرایند.

به عبارات أبن أبی الحدید که بدین واقعیّت اشاره نموده دقت نمائید:

یحیی بن سعید بن علی الحنبلی، معروف به أبن عالیه از ساکنین محلّه ای در جنب غربی بغداد به نام قَطفتا، مرا حدیث کرد. و شاهدان عادلی را هم بر آن یافتم که: من در مجلس اسماعیل بن علی حنبلی فقیه که معروف به غلام بن المنی بود، حضور داشتم. این شخص در فقه و خلاف مقدّم جماعت حنابله بود. و به علم منطق مشغول و خوش بیان هم بود.

من او را دیدم و نزد او حاضر شدم و کلامش را شنیده و او در سال 610 از دنیا رفت.

ص: 542

راوی می گوید: ما نزد او صحبت می کردیم که شخصی از حنبلی ها وارد شد و بر بعضی از اهل کوفه دینی داشت. پس به سوی او رفته بود تا دین خود را مطالبه کند، که از اتّفاق در روز عید غدیر وارد بر کوفه شده بود. که آنروز روز هجدهم ذی الحجّه است، و مردم در نزد قبر امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای زیارت در این روز جمع شده و جمعیتشان از شمارش خارج است.

شیخ از آن شخص سؤال کرد، چه کردی و چه دیدی؟ آیا به مال خود رسیدی؟ آیا دینی دیگر نزد او ماند؟ و آن شخص حنبلی جواب شیخ را می گفت تا به شیخ عرضه داشت: آقای من، روز زیارت و روز غدیر، من از شیعیان، فضائح و اقوال شنیع و دشنام دادن به صحابه را با صداهای بلند و علنی، کنار قبر علی بن أبی طالب(علیه السلام) مشاهده کردم.

اسماعیل گفت: آنان چه گناهی دارند، به خدا قسم کسی که آنها را بر این نوع از عملکرد جریّ کرده و این درب را بروی آنان گشوده صاحب آن قبر می باشد.

حنبلی گفت: صاحب قبر مگر کیست؟ او گفت: علی بن أبی طالب. حنبلی گفت: سیّد من، آن شخص این منهج را ابداء نمود و به شیعیان یاد داد و به آن نوع عملکرد رهنمونشان نمود؟ اسماعیل گفت: به خدا قسم بله، شخص حنبلی پرسید: آقای من اگر به حقّ انجام داده است پس چرا

ص: 543

ما ابوبکر و عمر را دوست داریم و تولّی نسبت به آنان را قبول کرده ایم؟ و اگر در آن کار اشتباه کرده پس چرا علی بن أبی طالب را دوست داریم؟ در این حال سزاوار است که از او و یا از آن دو برائت بجوئیم.

راوی می گوید: اسماعیل به سرعت از جای خود برخواست و نعلین خود را پوشید و گفت: لعنت خدا بر اسماعیل، اگرجواب این سؤالها را بداند و داخل خانه اش شد و ما هم بلند شدیم و از آنجا خارج گشتیم.(1)

حقیقت اینچنین است که وجود اقدس امیر عوالم(علیه السلام)، بنیانگذار لعن و سبّ به دشمنان خویش بوده اند، و به زودی ادلّه آن را نقل خواهیم نمود. و از آنجائی که فرمود: علیٌّ مَع الحَقِّ یَدُور الحَقُّ مَعَه حَیْث مٰا دٰار (علی با حقّ است و حقّ آنجائی است که علی آنجاست)(2)، ما را لازم است تا بر سیره آن بزرگوار عمل کرده و از باب: مِن تَمٰام العِبٰادَه الوَقیٖعَه فی أهْل الرَّیْب (عبادت کامل در صورت افتراء زدن به اهل شکّ و شبهه صورت می پذیرد)(3)، در بدگوئی و نسبت های پست به دشمنان حضرات کوتاهی ننموده تا آنانی که به حضرت زهراء(علیها السلام) آزار رسانیدند را آزار رسانیم. چرا که رسول امین(صلی الله علیه و آله) فرمود:

ص: 544


1- - شرح نهج البلاغه: ج 9، ص 308.
2- - بحارالأنوار: ج 31، ص 376.
3- - مرآه العقول: ج 11، ص 80.

یُریبُنی مٰا یُریٖبُها (مرا آزار و اذیّت می رساند آنچه فاطمه را آزار و اذیّت می کند).(1) تا بدین واسطه توانسته باشیم بر سیره حضرات، در تبرّی خویش از دشمنانشان، سیر نموده باشیم، که این تبعیّت خود یکی از حکمت های منهج تبرّی می باشد.

4- در شأن نزول آیات 15 و 17 سورۀ حجرات که خداوند منّان به رسولش می فرماید: آنان با اسلام آوردنشان بر تو منّت می گذارند، به آنها بگو بر من منّت مگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت نهاده که به ایمان هدایتتان کرده اگر صادق باشید. و مؤمنان کسانی هستند که به خداوند و رسولش ایمان آورند.

که در جریان هجو نمودن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و عمّار، به غاصب سوّمی عثمان ملعون، در بنا نمودن مسجد، به امر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده است. چون عثمان خود را از گرد و خاک، ساختن مسجد کنار کشید و امیر(علیه السلام) به عمّار فرمود او را هجو نما، و عمّار هم این دو بیت را سرود:

لاٰ یَستَویٖ مَن یَعْمُر المَساجِدا *** یَضِلُّ فیٖهٰا رٰاکِعاً و سٰاجداً

و مَن تَرٰاه عٰانداً مُعٰانِدا *** عَن الغُبار لاٰ یَزٰال حٰائدا

ص: 545


1- - تاج العروس: ج 2، ص 46.

که سبب شد آن ملعون نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آید و شکایت کند. او گفت ما اسلام نیاوردیم تا اعراض و نفوسمان مورد شتم قرار گیرد. در اینجا تبرّی آن دو بزرگوار از عثمان خبیث را پیغمبر تأیید فرمودند و به او فرمودند: ما اسلام تو را اقاله نمودیم، برو. و در نقلی هم آمده که او نتوانست به مولا جسارت کند لذا به عمّار گفت: یا عَبْد یٰا لَکَع، که پس از خبردار شدن پیغمبر از این کلمات عثمان، به مولا امر نمودند که به نزد او برو و به خود او همین عبارات را نسبت بده.(1)

در این روایت، عملکرد برائی رسول خدا، امیر عالم(علیهما السلام) و عمّار را می بینید که در شتم و هجو و سبّ عثمان لعین کوتاهی ننمودند. و فهم و درایت این حدیث، اهل فهم و شعور را، در مشروعیت تبرّی کفایت می کند.

5- تبرّی در جنگ جمل، از سوی اصحاب حضرت امیر(علیه السلام) و عدم ردّیه مولای متّقیان، نمونه ای دیگر، در سبک و سیاق اعتقادی متشرّعین سلف در منهج تبرّی می باشد.

آنان به اهل جمل و یاران عایشه شقّیه لعنها اللّه، خطاب نمودند:

وَلیُّکُم عِجْل بَنیٖ أُمَیَّه *** و أُمُّکُم خٰاسِرهٌ شَقِیَّه

هٰاویَهٌ فی فِتنَهٍ عَمِیَّه(2)

ص: 546


1- - تفسیر القمی: ج 2، ص 298 ، اختیار معرفه الرّجال: ص 60-61.
2- - الجمل: ص 184.

و یا کلام خود حضرت در معرکه جمل:

أَنْت الّذیٖ غَرَّک مِنّیٖ الحَسَنیٰ *** یٰا عَیشَ انَّ القَوم قَوم أَعدٰاء

الخَفْضُ خَیرٌ مِن قِتٰال الأَبناء(1)

و در همان معرکه قبیله بنی ضبّه که اطراف جمل عائشه خبیثه حلقه زده بودند و پشکل و بعرۀ جمل آن ملعونه را بر می داشتند و می بوئیدند که به این شکل ارادت خود را به آن شقیّه نشان دهند، و می گفتند بوی پشکل جمل مادر ما، بوی مشک می دهد(2)،

به اشعاری متمسّک شدند:

نَحْن بنُو ضُبَّه أصحٰاب الجَمَل *** نَنْعیٰ أبنَ عفّٰان بِأطرٰاف الأَسَل

المَوت أحلیٰ عِندنٰا مِن العَسَل *** رُدُّوا عَلَینٰا شَیخَنٰا ثُمَّ بَجل

که در جواب، از یاران امام(علیه السلام) شنیدند:

کیفَ نَردُّ شَیْخکُم و قَد قَحَل *** نَحْنُ ضَربنٰا صَدْرَه حتّیٰ انْجَفل(3)

ص: 547


1- - تاریخ الطّبری: ج 3، ص 524.
2- - تاریخ الطّبری: ج 3، ص 530.
3- - تاریخ الطّبری: ج 3، ص 527.

6- اظهار تبرّی مقداد از عثمان، با بیان مثالب او، در روز شوری، که در نزد همگان بیان داشت: با شخصی بیعت ننمائید، که نه در جنگ بدر شرکت داشته، و نه در بیعت رضوان بیعت نموده، و در روز جنگ احد هم منهزم شد و پای به فرار گذاشت.(1)

7- اظهار تبرّی ابوذر از معاویه ملعون، که به سبب همین مواقف شجاعانه، مطرود گشت و غریبانه جان داد، ولی از منهج تبرّی دست بر نداشت.

در روایتی او به معاویه فرمود: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) تو را لعنت نمودند و دفعاتی تو را نفرین کردند که خداوند هیچ زمانی شکم تو را سیر ننماید و از ایشان شنیدم که می فرمود: زمانی که ولیّ این امّت شخصی چاق گردد، که غذا را می بلعد ولی سیر نمی شود، امّت باید از او بر حذر باشند. معاویه گفت: آن شخص من نیستم، ابوذر فرمود: تو همانی، سپس فرمود از ایشان شنیدم که فرمودند: خداوندا معاویه را لعنت کن و شکم او را سیر نفرما مگر با خاک، و شنیدم که می فرمود: مقعد و پشت معاویه در آتش جهنم می باشد.(2)

ص: 548


1- - الأمالی للمفید: ص 114، ح 7.
2- - شرح نهج البلاغه: ج 8، ص 257.

آیا به راستی، پیغمبری که حقیقت ادب و خوش روئی است، نمی توانستند که با کلامی چون معُٰاوِیه فی النّٰار، او را مورد هجمه قرار دهند؟!

آیا با گفتن چنان کلامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چه قصدی داشته اند؟! آیا ایشان از روی عمد، شتم و نیل معاویه را قصد کردند؟!

جواب تمامی این سؤالها، اوّلاً به برداشت خوانندگان محترم این اوراق محوّل می گردد، و ثانیاً این خود حکمتی است از حکمت های منهج شریف تبرّی که دشمن دین را چنان مورد هجمه قرار دهی که دیگر اعتباری برای او نماند و در طول تاریخ، مورد مذمّت همگان قرار گیرد.

و یا این روایتی که طبرانی در معجم خود، از نصر بن عازم از پدر خود، روایت کرده، و اسم معاویه را برداشته و به جای آن رجل گذاشته، که با رجوع به مصادر دیگر، معلوم می گردد که آن شخص غیر از معاویه نبوده است.

راوی گوید: داخل مسجد مدینه شدم که دیدم مردم می گویند پناه بر خدا می بریم از غضب خداوند و غضب رسولش، گفتم چه شده؟ گفتند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خطبه می خواندند که معاویه برخاست و دست پدر خود را گرفت و از مسجد بیرون برد، پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند لعنت کند

ص: 549

رونده را و کسی را که همراه خود می برد، ویل بر این امّت از معاویه ای که پشت و نشیمنگاه بزرگی دارد، مِن مُعٰاویَهَ ذیٖ الأسْتٰاه.(1)

آیا این نوع کلام، که وای بر امّت من از روزی که معاویه که چنین و چنان است بر آنها چیره شود، بر سر او چه می آورد؟ بله اشخاصی هستند که در عالم به علل مختلفی، نشیمنگاه بزرگی دارند که به حسب ظاهرعیبی تلقّی نمی شود ولی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، با این نوع کلام می خواهند او را به نشانه ای، مشخّص گردانند که عیب او تلقّی شود و مورد تمسخر دیگران قرار گیرد که یعنی همه انسانها نشیمنگاه معمول دارند ولی او غیر ازدیگران است و باعث انگشت نما شدن مردم قرار گیرد.

أبن منظور در لسان می گوید: رأیتُ رَجُلاً ضَخْم الأرْدٰاف، کانَ یُقال لَه أبُو الأَسْتٰاه (مردی دیدم که پشت او ضخیم و بزرگ بود که به او ذو الأستاه و کبیر العجز می گفتند. و در حدیث براء هست که: مَرَّ أبُوسُفْیان و مُعٰاوِیه خَلْفُه و کانَ رَجُلاً مُسْتَهاً (ابوسفیان در حالی که معاویه که پشت او بزرگ بوده و پشت سر ابوسفیان بود، گذر نمود).(2)

ص: 550


1- - المعجم الکبیر: ج 17، ص 176.
2- - لسان العرب: ج 13، ص 496.

لذا ما موظّفیم که حقائق تاریخی را اوّلاً بیان کنیم و با کلام و شعر و دیگر عناوین، تبرّی از دشمنان دین را، تجلّی داده تا از اعتبار به کلّی ساقط گردند و ضلالت و گمراهی آنان به وضوح رسد.

چرا که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: بَیِّنُوا لِلنّٰاس الهُدیٰ الَّذیٖ أنتُم عَلَیه و بَیِّنُوا لَهُم ضَلالَهُم الّذی هُم عَلیه و بٰاهِلُوهُم فی علې بنِ أبی طالِب (برای مخالفین خود، هدایتی که بر آن هستید و راه مستقیمی را که سیر می کنید، بیان کنید و گمراهی و ضلالتی هم که آنها بدان اعتقاد دارند را برایشان بیان کرده و شرح داده و با آنان در شأن و حقّانیت علی بن أبی طالب(علیه السلام) مباهله کنید).(1)

با دشمن ولایت مباهله می کنیم

به مناسبت این فرمایش جعفری(علیه السلام)، به نظرم رسید کمی در شأن مباهله، که راهی برای اثبات حقّانیت مولای متّقیان و ابطال ادّعاهای مخالفین می باشد، صحبت کرده و با فرمایش حضرت جعفر بن محمّد(علیه السلام) آن را به نحو اکمل توضیح دهیم.

چرا که مباهله آخرین حجّت علمی و تیر نفرین بر قلب و جان مخالفین ولایت و منکرین خلافت بلافصل امیر عوالم(علیه السلام) می باشد و ما شیعیان

ص: 551


1- - تصحیح اعتقادات الأمامیّه: ص 71.

موظّفیم طبق روایت گذشته پیروان ابوبکرو عمر لعنهما اللّه را در ابطال ادّعاهای خود به مباهله دعوت نمائیم.

و باید در این راستا به صفاتی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای شخص امام معیّن می نمایند، اقتدا کرده و فی الجمله، به حدّ توان آن صفات را اسوه خود قرار داده تا در راستای دفاع از مکتب بتوانیم قدم گذاریم.

امیر متّقیان علی(علیه السلام) فرمودند:

یَحتٰاجُ الأِمٰام اِلی قَلْبٍ عَقُول و لِسٰانٍ قَؤُول و جَنٰانٍ علیٰ اِقٰامَه الحَقِّ صَوؤُل (امام باید دارای دلی بسیار دانا و دریافت کننده، و زبانی بسیار گویا و کامل در گفتار، و قلبی بسیار دلیر و یورش برنده، برای اقامه حقّ و برپای داشتن آن، باشد).(1)

و صد البتّه در این میان باید تمییز و تفصیلی هم برای مباهله کننده قائل شد، چرا که هر کسی اهلیّت این مقام را ندارد، که فهم آن هم، امریست وجدانی.

شیخ مفید رحمه اللّه در این باره می فرمایند: قَد أَمَر الصّٰادقُون(علیهم السلام) جماعهً مِن أشیٰاعِهِم بالکَفِّ و الأِمسٰاک عَن اِظْهٰار الحَقِّ و المُبٰاطَنَه و السِّتْر لَه عَن

ص: 552


1- - غرر الحکم و درر الکلم: ج 2، ص 873.

أعدٰاء الدّیٖن و المُظاهِرهِ لَه بِمٰا یُزیٖل الرَّیب عَنْهم فی خِلاٰفِهِم و کٰانَ ذلکَ هوَ الأصْلَح لَهُم و أَمَرُوا طٰائِفهً أُخْریٰ مِن شیٖعَتِهم بِمُکٰالَمهِ الخُصُوم و مُظٰاهَرَتِهِم و دُعٰائِهِم اِلی الحَقِّ لِعِلْمِهم بِانَّه لاٰ ضَرَر عَلَیهم فی ذلک

(ائمه(علیهم السلام) جماعتی از یاوران خود را به خودداری و عدم اظهار حقّ، و اهل باطن بودن، و مخفی نگاه داشتن معارف، از دشمنان دین، امر می نمودند، و آنها را به عدم مظاهرۀ حقّ با آن دشمنان، تا که سبب زائل شدن شکّ اعتقادیشان بشوند، امر کرده.

چرا که این پرده پوشی برای خود آن جماعت شیعی اصلح و بهتر بوده است، و در عین حال جماعتی دیگر را به مکامله و مظاهره و دعوت به حقّ و بحث با اعداء خود، امر می نمودند چرا که می دانستند که در این راستا موفّق اند و ضرری به آنها نخواهد رسید).(1)

در این راستا به کتب علم رجال مراجعه نمائید تا در شرح زندگانی اصحاب حضرات، امثال اینگونه مطالب برای شما روشن گردد، که از باب مثال در شأن و احوالات هشام بن الحکم اینگونه مطالب را به صراحت مشاهده می نمائید. لذا از باب نمونه وقتی که او در مجلس هارون عباسی

ص: 553


1- - تصحیح اعتقادات الأمامیّه: ص 137.

لعین در مناظره با غیر شیعیان لب به سخن می گشود همگی را متحیّر و مبهوت می نمود.

و در قضیه ای درزمانی که هارون از او در شأن عمر بن الخطّاب لعین سؤال کرد با تمامی شجاعت و قلبی مطمئن بیان داشت: أنٰا وَاللّه ألعَنُ عُمر بنَ الخَطّٰاب و أَبْرءُ مِنْه و أَحُثُّ النّٰاس علیٰ لَعْنِه و ألعَنُ مَن لاٰ یَلعَنُه (به خداوند قسم که من او را لعن کرده و از او برائت می جویم و مردم را بر لعن نمودنش تحریک کرده و دعوت می نمایم و کسی را هم که او را لعنت نکند، لعن می نمایم).(1)

در باب مباهله با اعداء دین هم، باید شرائطی را در نظر گرفت، و اهل آن را برای مباهله با مخالفین حقّ ولایت، مقدّم داشت.

امام صادق(علیه السلام) در شرح آن فرمایش خویش، که فرمودند: و بٰاهِلُوهُم فی علی بنِ أبی طٰالِب(علیه السلام)، به أبو مسروق زمانی که عرضه داشت: ما با مردم درباره ولایت گفتگو می کنیم و با آنان احتجاج می نمائیم و به گفتار خداوند عزّوجلّ دلیل می آوریم که فرمود: خدا و رسول و اولیاء امر را فرمان برید(2)، آنان می گویند: این آیه درباره فرماندهان قشونها نازل گشته، پس برای آنان به گفتار الهی که

ص: 554


1- - مناظرات هشام بن الحکم: ص 64.
2- - نساء: 59.

فرماید: جز این نیست که ولی شما خدا و رسول اوست و تا آخر آیه(1)، حجّت آورده، آنان می گویند: این آیه درباره مؤمنین نازل شده است. و به فرمایش دیگر دلیل آورده که می فرماید: بگو ای محمّد من از شما مزدی نخواهم جز دوستی نزدیکان و خویشانم(2)،می گویند: این آیه درباره نزدیکان و خویشان اسلامی نازل شده. راوی گوید: من آنچه در خاطر داشتم از این آیات و آیات مانند آن، ذکر کردم.

فرمود: اِذٰا کٰانَ ذلکَ فَادْعهُم اِلی المُبٰاهَلَه (اگر این طور است آنان را به مباهله دعوت کن).

راوی گوید عرض کردم: چگونه مباهله کنم؟ حضرت فرمودند: سه روز خود را اصلاح کن، و گمانم که فرمود: روزه بگیر، و غسل کن و تو با طرف خود به صحرا بروید و انگشتان دست راست خود را، در انگشتان دست او شبکه وار بینداز، و او را انصاف ده، و به خود ابتدا کن و بگو: بار خدایا ای پروردگار هفت آسمان و هفت زمین و ای دانای نهان و عیان، و ای بخشنده مهربان، اگر ابومسروق حقّی را انکار کرده و ادّعای باطلی دارد پس بر او از آسمان عذابی دردناک نازل فرما، سپس نفرین را به او برگردان

ص: 555


1- - مائده: 78.
2- - شوری: 33.

و بگو: و اگر فلان کس حقّی را انکار کرده و باطلی را ادّعا نموده پس عذابی دردناک از آسمان بر او فرود آور.

سپس به من فرمود: پس از آن درنگ نکنی که اثر آن را در آن شخص خواهی دید. ابومسروق گوید: پس به خدا سوگند هیچ کس را ندیدم که دعوت مرا در این کار اجابت کند.(1)

8- مواطن متعدّد و موارد گوناگونی از، اظهار تبرّی و نیل از دشمنان را در کتاب سلیم بن قیس هلالی مطالعه کنید تا بدانید که این سیره، هم سیره ائمه(علیهم السلام) بوده و هم سیره اصحابی چون سلیم و ابان بن أبی عیّاش، که این روایات را به دست ما رسانیده و نقل نموده اند. از باب مثال که فرموده اند: اوّلین بیعت کننده با ابوبکر لعین، أبلیس بوده است.(2) و یا اینکه مساوی و انحرافات آن دو ملعون قابل شمارش نمی باشد.(3) و یا اینکه ابوبکر گوساله و عمر سامری این امّت هستند.(4) اوّلین فاتحین ابواب فتنه آن دو خبیث

ص: 556


1- - الکافی: ج 2، ص 513، ح 1.
2- - اسرار آل محمّد(علیهم السلام): ص 219.
3- - اسرار آل محمّد(علیهم السلام): ص 344.
4- - اسرار آل محمد(علیهم السلام): ص 396.

می باشند.(1) هیچ خونی ناحقّ ریخته نشود و حکمی تغییر نکند و هیچ فرجی به حرام گرفته نشود مگر وزر و وبال آن به گردن آن دو شخص می باشد.(2)

برای آگاهی از این کتاب و اعتبار و توثیق و تأییدیّه حضرات اهل بیت(علیهم السلام) بر مطالب آن، به مقدّمه تحقیقی ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی، به عنوان اسرار آل محمّد(علیهم السلام)، مراجعه نمائید.

9- صاحب کتاب الغارات ابواسحاق ابراهیم بن محمّد بن هلال ثقفی کوفی رحمه اللّه که از علمای قرن سوّم بوده است کتابی را به عنوان المثالب و المناقب به قلم تحریر درآورده که دهها طعن و ثلب از مطاعن و مثالب طاغوت اوّل و دوّم و سوّم را در بردارد. زمانی که این کتاب را تألیف کرد، زعماء کوفه به او گفتند، آنرا ترک کن و علنی منما. در آن حال به آنها گفت: کدام شهر ازبقیّه شهرها از معارف تشیّع دورترند، که بدو اصفهان را معرفی کرده که شهری ناصبی پرور بوده است. او قسم یاد کرد که این کتاب را روایت نکنم مگر در شهر اصفهان. و به آنجا سفر نمود و بذر تشیّع را در آن شهر کاشت.

ص: 557


1- - اسرار آل محمّد(علیهم السلام): ص 215.
2- - اسرارآل محمّد(علیهم السلام): ص 437.

که به برکت او و امثال او، امروزه شهری است، رافضی پرور و در تولّی و تبرّی صاحب امتیاز.(1)

10- یکی دیگر از اعاظم فقهاء اقدم ما، شیخ تقی الدّین ابو الصّلاح حلبی رحمه اللّه است که از علماء قرن پنجم بوده و طائفه بر جلالت و عدالتش اتّفاق دارند و مازال کتاب الکافی فی الفقه، نوشته ایشان، مورد نظر وعنایت علماء بوده و در حلقات درسیّه استفاده می شود. ایشان کتابی دیگر به اسم تقریب المعارف که در علم کلام است به رشته تحریر آورده و فصلی کامل را، به فضیحت ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و امثال آن خبثاء لعنهم اللّه، اختصاص داده است.

یکی از آن فضائح روایت اصبغ بن نباته و رشید هجری و أبی کنیده اسدی است که گفتند: در مسجد نشسته بودیم که امیر عالم(علیه السلام) از درب کوچک بر ما وارد شدند و به دست راست مبارک به ناحیه ای اشاره نمودند و فرمودند: آیا می بینید آنچه من دیدم، عرضه داشتیم: چه می بینید یا امیرالمؤمنین، فرمود: ابوبکر عتیق را می بینم، که در آتش جهنّم است و با دست اشاره می کند و می گوید: برایم استغفار نما. خداوند او را نیامرزد.(2)

ص: 558


1- - رجال النّجاشی: ص 12.
2- - تقریب المعارف: ص 242.

11- مجلّدات مطاعن، موسوعه بحار الأنوار علاّمه مجلسی رحمه اللّه، که ابوابی را در برائت از اعداء به عناوین ذیل ترتیب داده اند:

1- باب کفر ابوبکر و عمر و عثمان و نفاق و فضائح اعمالشان و فضیلت تبرّی از آنان و لعن نمودنشان.

2- ذکر اهل تابوت جهنّمی.

3- تفصیل مطاعن ابوبکر لعین که هفت طعن است و به آنها بر علیه مخالفین احتجاج نموده اند.

4- تفصیل مطاعن عمر ملعون و ذکر احوال او که در نوزده طعن می باشد.

5- تفصیل مطاعن عثمان و بدعت های آن لعین و احوالاتش که بیست طعن باشد.

12- کتاب سیزدهم موسوعه عوالم العلوم علاّمه شیخ عبداللّه بحرانی تلمیذ علاّمه مجلسی رحمهما اللّه که در مطاعن نوشته شده.

13- شیخ اجلّ رشید الدّین محمّد بن علی بن شهرآشوب رحمه اللّه که عنوانی در مطاعن به نام مثالب النّواصب دارد.

و احادیثی قادحه در شأن امامان نواصب و شرح آنها بیان کرده، و رموزی که به جای اسامی آن ملاعین، در زمان تقیّه به کار می رفته را، شرح داده است چون: عجل و سامری و عُتل و نعثل و زنیم و امثال آن.

ص: 559

آری اگر محقّقی از باب مثال به کتاب الذریعه مرحوم آغا بزرگ طهرانی رجوع کند خواهد دید که بزرگان قدماء ما، چه کتبی درمطاعن به رشته تحریر درآورده اند و اصالت این منهج را خواهد یافت.

کتابنامه برائت

مثلاً: کتاب المثالب، أبی محمّد یونس بن عبدالرّحمن، که امام هشتم(علیه السلام)، مراجعه به او را در امورات دینی، امر نموده بودند.

و یا کتاب المثالب، أبی الحسن علی بن مهزیار الدورق الأهوازی وکیل ائمه هدی(علیهم السلام) و راوی احادیث حضرات علی بن موسی و جواد الائمه و امام هادی(علیهم السلام).

و یا کتاب المثالب، أبی جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمی صاحب امام عسکری(علیه السلام) و مؤلف کتاب شهیر بصائر الدّرجات. و یا کتاب مثالب الرّجلین و المرأتین أبی بکر و عمر و عائشه و حفصه لعنهم اللّه، نوشته سیّد شریف رجالی، احمد بن علی بن محمّد بن جعفر بن عبداللّه بن الحسین الأصغر بن زین العابدین(علیه السلام).

و یا کتاب لوامع السّقیفه و الدّار و الجمل و الصّفین و النّهروان، نوشته شیخ الرئیس عبیداللّه بن عبداللّه السعدآبادی، معاصر سیّد مرتضی علم الهدی.

ص: 560

و یا کتاب المثالب، أبن أحمد الحسن بن محمّد بن یحیی بن الحسن بن الحسین بن الحسین بن عبداللّه بن زین العابدین السّجاد(علیه السلام) که معروف به أبن أبی طاهر متوفّای سنه 358 هجری قمری می باشد.

و یا کتاب المثالب، أبن محمّد الحسن بن سعید بن حمّاد بن مهران الأهوازی که از موالیان امام چهارم(علیه السلام) و اصحاب امام هشتم و نهم و دهم(علیهم السلام) می باشد.

از آن بزرگواران روایت نقل می نموده و او سبب تشیّع علی بن مهزیار است و اجلّه او را توصیف کرده و از ثقات دانسته اند که با رجوع به کتب علم رجال معلوم همگان می گردد.

و یا کتاب السّرائر فی المثالب، احمد بن أبراهیم بن أبی رافع بن عبید بن عازب، برادر براء بن عازب أنصاری، که شخصی ثقه و کوفی و ساکن بغداد بوده است.

و یا کتاب المثالب، أبن جعفر احمد بن الحسین بن سعید الأهوازی ملقّب به دندان.

و یا کتاب المثالب، أبی جعفر محمد بن بندار بن عاصم الذّهلی القمی که شخصی ثقه و عین در بین أصحاب امامیّه بوده است.

ص: 561

و کتاب منهج الفلاح، مولی محمد حسین بن یحیی النّوری، تلمیذ علاّمه مجلسی.

و کتاب مجمع الفضائل لأرباب القبائح، مولی محمّد کاظم بن محمّد شفیع الهزار بجی الحائری که آن سه ملعون را در آن کتاب به ابوالفصیل و ابوالشّرور و ابوالملاهی نام گذاری نموده است.

و کتاب مثالب الأعداء و لوامع السّقیفه، أبی عبداللّه حسین بن محمّد الحلوانی.

و یا کتاب تشیید المطاعن، نوشته سیّد محمّد قلی بن سیّد محمّد حسین نیشابوری پدر صاحب کتاب عبقات الأنوار.

و کتاب مطاعن الثّلاثه، به قلم شیخ عبدالنّبی بن علی الکاظمی تلمیذ سیّد عبداللّه شُبّر.

و کتاب الحمیراء، نوشته سیّد اختر حسین النقوی، که ردیّه ایست بر کتاب عائشه صدیقه نوشته یکی از اعلام مخالفین.

و کتاب ایضٰاح دفائن النّواصب، شیخ أبی الحسن محمّد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان الفقیه القمی، علاّمه شیخ حاج میرزا یحیی بن میرزا محمّد شفیع الأصفهانی می فرماید آن کتاب ممحّض در مثالب اعداء بوده است.

ص: 562

و کتاب الخالدات، أبی الفضل عباس بن هشام النّاشری، متوفّای سنه 220 هجری که به او عبیس می گفتند و نجاشی آن کتاب را در مثالب اعداء دین معرفی می نماید.(1)

و کتاب تکسیر الصّنمین، سیّد جعفر معروف به أبن علی خان الحسینیِ الموسوی النّبارسی الدِّهلوی.

و کتاب نفحات اللّاٰهوت فی لَعن الجِبتِ و الطّٰاغوت، نوشته نورالدّین علی بن الحسین بن عبدالعالی المحقّق الکرکی.

و کتاب نفاق الشّیخین بالحدیثین الصّحیحین، محمّد قلی بن محمّد حسین بن حامد حسین بن زین العابدین الموسوی النّیسابوری الکنتورې.

و کتاب مصائب النّواصب، نوشته سیّد سعید شهید قاضی نوراللّه بن شریف المرعشی التّسترې.

و کتاب تحفه فیروزیّه، نوشته تلمیذ علاّمه مجلسی صاحب کتاب ریاض العلماء شیخ میرزا عبداللّه افندی.

و کتاب ضیاء الخافقین فی شرح دعاء الصّنمین، مولی محمّد مهدیِ بن مولی علی اصغر بن محمّد یوسف القزوینی.

ص: 563


1- - رجال النّجاشی: ص 199.

و کتاب رشح الولاء فی شرح الدّعاء، أبی السّعادات أسعد بن عبدالقاهر سفرویه الأصفهانی.

و کتاب ذخرالعالمین فی شرح دعاء الصّنمین، محمّد مهدی بن علی اصغر القزوینی.

و کتاب السّبعه مِن السّلف، نوشته آیت اللّه العظمی سیّد مرتضی الحسینی الیزدی الفیروز آبادی.

و کتاب الشّهاب الثّاقب فی بیان معنی النّاصب، نوشتۀ فقیه محدّث شیخ یوسف بن شیخ أحمد بن ابراهیم البحرانی.

و کتاب الذّخیره یوم المحشر فی فساد نسب عمر و بعض أشیاعه الّذین هم شرّ البشر، نوشته علاّمه ثانی محقّق فقیه شیخ سلیمان بن عبداللّه الماحوزی البحرانی.

و یا کتاب الفاحشه الوجه الآخر لعائشه، به قلم علاّمه معاصر شیخ یاسر الحبیب.

و یا کتاب اساس ایمان، به قلم فاضل معاصر عبدالرّضا مهدوی.

و یا کتاب شرح دعاء صنمی قریش، آیت اللّه العظمی مولی حبیب اللّه شریف الکاشانی.

ص: 564

و کتاب الجمل، نوشته شیخ محمّد بن محمّد بن نعمان بن عبدالسّلام بن جابر بن نعمان بن سعید بن جبیر، ملقّب به مفید و أبن المعلّم.

و کتاب عین العبره فی غَبنِ العِتره، نوشته سیّد احمد بن طاووس.

و ده ها کتاب دیگر در موضوع تبرّی از ثقات و اساطین اصحاب ائمه(علیهم السلام) و علماء مکتب تشیّع که با رجوع به کتب مصادر، چون الذّریعه نوشته مرحوم آغابزرگ، تا به حدّی عدد آنها احصاء می گردد.

و خود این استقراء و اگر چه ناقص، اصالت این بحث و منهج را روشن می سازد و شبهه تازگی این سیره برائیّه را مندفع می نماید. و اگر به راستی آن جحد عظیم و نقل حقائق تاریخی به دست این اکابر صورت نمی پذیرفت و احادیثی چون: اِنَّ الشَّیخَیْن فٰارقٰا الدُّنْیا و لَم یتُوبٰا و لَم یَتذَکَّرا مٰا صَنَعٰا بِأمیٖرالمؤمنین(علیه السلام) فَعَلیهِمٰا لَعْنه اللّه و المَلائِکه و النّٰاس أجمعین (به درستی که ابوبکر و عمر از دنیا مفارقت کرده در حالیکه از اعمال خویش توبه ننمودند و آن ظلمهائی که به امیرالمؤمنین(علیه السلام) کردند را متذکّر نشدند. پس بر آن دو لعنت خداوند و ملائکه و تمامی مردم دنیا)(1)، را به قلم خود نمی آوردند، ما حقائق را از کجا کسب می نمودیم و به هدایت رهنمون می شدیم.

ص: 565


1- - الکافی: ج 8، ص 246، ح 343.

و در زمان حضرات معصومین(علیهم السلام)، این یک نوع نشانه برای تشیّع بوده، که اصحاب ایشان و اگر چه با مخالفین ارتباط داشتند ولی از بیان حقائق و مثالب اعداء، خودداری نمی نمودند. چرا که پس از تورّقی در صفحات تاریخ این مسأله به وضوح دیده می شود. و در عین حال، آن شخصیّت ها در نظر مخالفین وجهه ای علمی و اعتباری داشتند چرا که اهل نفاق نبوده و حقائق را بیان می کردند.

ما در اینجا به بعضی از نمونه های آن اشاره می نمائیم.

مثال اوّل:

عمرو بن ثابت أبی المقدام الحدّاد رحمه اللّه که از اصاحب سه امام سجاد و باقر و صادق(علیهم السلام) بوده و از ثقات نزد فریقین به حساب می آمده.(1)

و در مقابل عدّه ای از مخالفین، اخذ حدیث را از او انکار می نمودند، چرا که محدّثین و روات بکری هم از او حدیث می گرفتند.

أبن المبارک می گوید: لاٰ تُحدِّثُوا عَن عَمر و بنِ ثٰابِت فَاِنَّه کٰان یَسبُّ السَّلَف (از عمرو بن ثابت حدیث نقل نکنید چرا که او به گذشتگان دشنام می دهد).(2)

ص: 566


1- - معجم رجال الحدیث: ج 13، ص 74.
2- - تهذیب الکمال: ج 21، ص 556.

و ساجی هم گفته: مَذْمُومٌ و کانَ ینٰالُ مِن عُثْمان و یُقدِّمُ عَلیّاً علَی الشَّیخَین (او شخصی مذموم است و از عثمان بدگوئی می کرده و علی را بر ابوبکر و عمر مقدّم می داشته).(1)

و ابوحاتم می گوید: ضَعیٖفُ الحَدیٖث یُکتَبُ حَدیٖثُه کانَ رَدیءُ الرَّٰای شَدیٖد التَّشیُع (او حدیثش ضعیف بوده و احادیثش نوشته می شده و رأی او پست و دنی و در تشیّع بسیار قوی و محکم بوده است).(2)

با این حال از او نقل حدیث می کردند، چون علی رغم اعتقاداتش، او را صادق می دانستند.

مزی می گوید: من از او بسیار حدیث نوشته ام و از او به من خبر رسید که نزد حبان بن علی بوده و از او شنیده شده که می گفته: مردم بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همگی کافر شدند مگر چهار نفر. به حبّان گفتند: تو از او این کلام را شنیدی و بر او انکار نکردی؟! او گفت: عمرو همنشین ما بود.(3)

ابوداوود از او حدیث آورده و در کتابش ثبت نموده و اعتراف کرده که او رافضی خبیثی می باشد ولیکن صدوق و راستگوست.(4)

ص: 567


1- - تهذیب التّهذیب: ج 8، ص 10.
2- - الجرح و التّعدیل: ج 6، ص 223.
3- - تهذیب الکمال: ج 1، ص 558.
4- - سنن أبی داوود: ج 1، ص 72.

علی رغمی که او قائل به کفر همه مسلمانها بعد از رسول دین مبین اسلام شده مگر پنج نفر.(1)

و یحیی بن معین که امام الحدیث نزد مخالفین است شهادت داده که در احادیثش دروغ نگفته.(2)

مثال دوّم:

اسماعیل بن عبدالرّحمن السدّی، مکنّی به أبی محمّد القرشی رحمه اللّه.

که از اصحاب سه امام سجّاد و باقر و صادق(علیهم السلام) و مفسّر قرآن بوده، و علم جمّی را در بر داشته و اهل خلاف هم شاگردی او را کرده اند. یحیی القطّان گوید: کسی را ندیدم که سدی را یاد کند مگر به خیر و خوبی و احدی هم او را کنار نزده است.(3)

بعضی او را ضعیف شمرده اند و جرأت بر تکذیبش پیدا کرده. جوزجانی گوید: کَذّٰابٌ شَتّٰام (او بسیار دروغگو و شتم کننده بوده)(4) ولی العقیلی

ص: 568


1- - تهذیب التّهذیب: ج 8، ص 9.
2- - الضعفاء الکبیر: ج 3، ص 263.
3- - التاریخ الصغیر: ج 1، ص 348.
4- - میزان الأعتدال: ج 1، ص 237.

گفته: قاضی مرو و شیخ آنجا حسین و اقدالقرشی گفت: تا شنیدم که او به ابوبکر و عمر شتم می نماید، دیگر من هم نزد او نرفتم.(1)

و امام الحنابله درباره اش گفته: اِنَّه ثِقَه (او شخصی مورد وثوق و اطمینان می باشد).(2)

و ساجی گفته: صَدوقٌ فیٖه نَظَر (شخصی راستگوست ولی در او اشکالاتی هست).(3)

لذا علماء بکری از او در کتب خود روایت ها نقل کرده که با تتبّع آنها مطلب روشن می شود. چرا که او را موثّق دانسته و این حفظ وجنات خود به خاطر حریّتی است که در نشر اعتقاداتش داشته و از لومه لائمی هراس نداشته است.

مثال سوم:

أبوسعید عباد بن یعقوب الرّواجنی الکوفی، از روافض جلذ بوده، و با اهل خلاف هم معاشرت داشته، تا بجائی که احوال او بر بعضی از علماء شیعی هم مشتبه گردیده است. و بین او و أبوسعید عبّاد العصفری الشّیعی فرق گذاشته اند در حالی که یک نفر می باشند.

ص: 569


1- - الضعفاء الکبیر: ج 1، ص 88.
2- - تهذیب الکمال: ج 3، ص 134.
3- - تهذیب التّهذیب: ج 1، ص 274.

شخصی موثّق که محدّث نوری در خاتمه مستدرک درباره او گوید: کتابی داشته که نوزده حدیث دارد و دلالت تامّ بر تشیّع او می کند. مثل: نصّ بر ائمه اثنی عشر(علیهم السلام) و خلقت نورانی آن بزرگواران و عبودیت آن حضرات(علیهم السلام) خدای منّان را، قبل از خلقت خلائق.(1)

ذهبی از محمّد بن جریر روایت آورده که: شنیدم عباد می گوید: هر آنکس از اعداء آل محمّد(علیهم السلام) در نمازهای روزانه برائت نجوید با آنان محشور می شود.(2)

که این هیبت اعتقادی، آن هم در مقابل مخالفین تشیّع، خود اصل تشیّع می باشد و دیدگاه عظیم برائی او را آشکار می کند.

ابن عدی گوید: در مذهب تشیّع خود غلوّ کرده و احادیثی در فضائل و مثالب دارد که بر او انکار می نمایم.(3)

و باز او آورده که: او سلف و گذشتگان را شتم می نموده.(4)

ص: 570


1- - خاتمه مستدرک الوسائل: ج 1، ص 53.
2- - میزان الأعتدال: ج 2، ص 379.
3- - الکامل: ج 4، ص 348.
4- - الکامل: ج 4، ص 348.

و أبن حبّان می نویسد: شخصی رافضیست و به رفض هم دعوت می کرده.(1) و مزی از صالح جزره آورده که: او عثمان را شتم می کرده و می گفته: خدا عادلتر از آن است که طلحه و زبیر را وارد بهشت کند. به او گفتم ویل بر تو باد، چرا اینگونه می گوئی؟! او گفت: زیرا با علی بعد از بیعتشان، جنگیده اند.(2) با این همه حالات دار قطنی می گوید: او شیعه و راستگوست.(3)

و ابن خزیمه مطلبی لطیف درباره او گفته که: ما را شخصی ثقه روایت کرده که در دینش متّهم گشته و او عباد بن یعقوب می باشد.(4) و در جمع، نقل روایت از او را در کتابهای خود، به قلم خویش آورده اند.

مثال چهارم:

ابراهیم بن محمّد بن أبی یحییٰ، مشهور به اسحاق المدنی یا مدائنی. از خصّیصین امامین صادقین(علیهما السلام) معرفی شده. و استاد شافعی، که امام مذهب شافعی است بوده، و در برائت هرجی نداشته.

شیخ الطّائفه طوسی رحمه اللّه مینویسند: ابراهیم بن محمّد بن أبی یحیی ابواسحاق مولی اسلم بن أقصیٰ، شخصی مدنی، از امام باقر و امام

ص: 571


1- - کتاب المجروحین: ج 2، ص 172.
2- - تهذیب الکمال: ج 14، ص 178.
3- - سؤالات الحاکم النیسابوری:ص 253.
4- - الوافی بالوفیات: ج 1، ص 351.

صادق(علیهما السلام) روایت دارد و خاصّ به احادیث ما شیعیان بوده و عامّه هم او را به همین دلیل تضعیف کرده اند، و یعقوب بن سفیان در تاریخ خود در اسباب تضعیف او نوشته: شنیده شده که او از ابوبکر و عمر بدگوئی می کرده.(1)

ذهبی حکایت می کند که: کانَ رٰافِضیٌّ کذّٰاب (او رافضی و بسیار درغگو می باشد. و سکونی هم گوید که: شنیدم او، بعضی از گذشتگان را شتم می نموده.(2)

و اسماعیل بن عیسی العبّاسی گوید: ابراهیم به من گفت: غُلاٰمُک خَیرٌ مِن أبیٖ بکرٍ و عُمر (غلام تو از ابوبکر و عمر بهتر می باشد).(3)

و او به نیل و شتم رؤوس کفر و ضلالت اکتفا نکرده، بلکه تابعین آنها را چون مالک بن أنس، امام مالکی ها را هم، به حمار و چهارپا تشبیه نموده. یحیی اسدی می گوید از ابراهیم شنیدم که در جواب شخصی که از او طلب کرده بود تا احادیثی را برایش املاء کند و او سی حدیث برایش املاء کرد، گفت: برای تو سی حدیث گفتم و اگر به سوی آن حمار می رفتی برای تو فقط سه حدیث می گفت تا تو را خشنود کند.(4)

ص: 572


1- - الفهرست: ص 7، رجال النّجاشی: ص 14.
2- - تذکره الحفّاظ: ج 1، ص 247.
3- - سیر أعلام النّبلاء: ج 8، ص 450.
4- - میزان الأعتدال: ج 1، ص 60.

و از او ثوری و أبن جریج و کبار روات و عباد بن منصور، روایت نقل می کردند با آن که مذهب او را کاملاً می شناختند.(1)

شافعی که شاگرد او بوده می گوید: اگر هر آینه ابراهیم از آسمان به زیر افتد برای او از دروغ گفتن خوشتر است و در حدیث ثقه و به خاطر وثاقت اوست که ابن ماجه در سننش از او حدیث اخراج نموده است.(2)

مثال پنجم:

ابوحمزه الثّمالی، از اصحاب امام سجاد و امامین صادقین و امام کاظم(علیهم السلام) بوده. امام هشتم در شأن او فرمودند: ابُو حَمْزَه الثَّمٰالی فی زَمٰانِه کلُقْمٰان فی زَمٰانِه (ابوحمزه در روزگار خود چونان لقمان در زمان خویش بوده است).(3)

عبیداللّه بن موسی روایت می کند که: ما نزد ابوحمزه بودیم که ابن المبارک وارد شد، پس ابوحمزه حدیثی در شأن عثمان بیان کرده و از او بد گفت و مذمّتش نمود. ابن المبارک از جا بلند شد و آنچه از احادیث نوشته بود پاره کرد و بیرون رفت.(4)

ص: 573


1- - الکامل: ج 1، ص 220.
2- - تهذیب الکمال: ج 2، ص 188.
3- - اختیار معرفه الرّجال: رقم 357.
4- - میزان الأعتدال: ج 1، ص 363.

مثال ششم:

عمر و بن الحمق الخزاعی، که از صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیر عوالم علی(علیه السلام) بوده. و او نه فقط با آن شخصیتهای منحرفه مخالف بوده، بلکه از قتله یکی از آن ملاعین، عثمان بن عفّان لعنه اللّه به حساب می آید. و بدین صورت تبرّی خود را از آن ملعونی که محدور الدّم بوده است نشان می دهد.

محمّد بن سعد در کتاب خود آورده: عمرو بن حمق بر روی سینه عثمان نشست در حالی که او رمقی داشت، و نه ضربه بر او زد، و گفت: سه عدد اول را به خاطر خدا زدم و شش ضربه دیگر را، به خاطر کینه هائی که از تو در دلم داشتم، وارد کردم.(1)

عملکردی که امیر عوالم(علیه السلام) آنرا با این بیان تأیید کرده و خود را با قتله آن ملعون همراه نمودند، و همین بهانه شروع جنگ ها، برعلیه مولا شد، که ما قصاص خون عثمان را طالبیم.

حضرت فرمودند: کسی که از من درباره خون عثمان سؤال نماید، گویم به درستی که خداوند او را کشت و من هم با خدا و تابع او هستم.(2)

ص: 574


1- - الطّبقات الکبری: ج 3، ص 74.
2- - بحارالأنوار: ج 31، ص 165 ، شرح نهج البلاغه: ج 3، ص 66.

و بدین عبارت تأییدیه کشتار او را از طرف خدای منّان اراده کرده و قاتلین او را مأموران الهی در این امر تلقّی می دهند.

مثال هفتم:

یونس بن خباب الأسیدی، از صحابی امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)است. و در ارتباط با مخالفین، چونان گذشتگان، که ذکر کردیم بوده، و حقّ را اظهار می داشته و اهل خفاء نبوده.

صاحب سنن گوید: او اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بسیار دشنام و شتم می نموده.(1)

و دار قطنی گوید: مردی شیعی و اهل افراط بوده و عثمان را دشنام و سبّ می داده.(2)

و یعقوب بن سفیان الفسوی گوید: به بدگوئی عثمان مشهور بوده است.(3)

و او به نقل عباد بن عبّاد در ضمن ذکر فضیلتی از مولای خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب شخصی در بحث عذاب قبر گفته است: در این

ص: 575


1- - سؤالات الآجری لأبی داوود: ج 1، ص 224.
2- - میزان الأعتدال: ج 4، ص 479.
3- - تهذیب التّهذیب: ج 11، ص 386.

بین کلامی است که ناصبی ها مخفی می کنند آنرا، گفتم چیست آن مطلب؟! گفت: از میّت درباره ولیّ او سؤال می کنند. پس اگر گوید: علی(علیه السلام) اهل نجات است. پس به او گفتم: به خدا قسم این مطلب را از پدرانم نشنیده ام! او گفت: از کجا می آئی؟ گفتم: بصره، گفت: تو عثمانی و خبیث هستی! تو عثمان را دوست داری؟! در حالی که او دو دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به قتل رسانیده.(1)

به مناسبت، بعضی از علل ازدواج دختران پیغمبر با عثمان لعین را در اینجا آورده که از باب عدم فتنه جوئی آنان و سلب قدرت از آنها بدین واسطه، تا در سنین اولیّه ظهور اسلام آشوب به پا نکنند و حجّت بر آنان تمام شود و ملحق شدن دو سیده جلیله رقیّه و ام کلثوم(علیهما السلام)به مقام آسیه بنت مزاحم، که بر اذیّتهای فرعون لعنه اللّه صبر نمود، را از علّت های این ازدواج برشمرده اند.

و عللی دیگر که با تتبّع آثار اسلامی معلوم می گردد. به هر حال اینگونه بوده اعتقاد یونس بن خباب، ولی باز هم یحیی بن معین نوشته: او ثقه می باشد و عثمان را شتم می نماید.(2)

ص: 576


1- - الکامل: ج 7، ص 172.
2- - تهذیب التّهذیب: ج 11، ص 385.

و أبن أبی شیبه هم او را ثقه و صدوق معرفی می نماید.(1)

مثال هشتم:

ابو محمّد عبدالرحمن بن صالح الأزدی، صاحب کتابی در مثالب اعداء اهل بیت(علیهم السلام) . و با آن حال در صراحت و شجاعت دینی قدم گذاشته تا به جائی که احمد بن حنبل، مضطرّ به مجالست با او بوده. موسی بن هارون درباره او گفت: او موثّق می باشد و در مثالب همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اصحابشان حدیث می نموده.(2)

آری، برای عائشه و حفصه و عدّه ای از اصحاب منحرف نبیّ اعظم(صلی الله علیه و آله)، آبروئی نگذاشته و با خاک یکسانشان نموده. و ابوداوود می گوید: ندیدم از او حدیثی آورده باشد، چرا که کتابی را در مثالب اصحاب پیغمبر وضع کرده است.(3)

یعقوب بن یوسف المطوعی می گوید: او شخصی رافضی بوده و با احمد بن حنبل رفت و شد می کرده و او را در اعتقاداتش محکوم می نموده. با احمد درباره نزدیک شدن به او سؤال شد، که او گفت: سبحان اللّه او مردی از محبین اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام) است و شخصی موثّق می باشد.(4)

ص: 577


1- - تهذیب التّهذیب: ج 11، ص 385.
2- - تهذیب الکمال: ج 17، ص 181.
3- - تهذیب الکمال: ج 17، ص 181.
4- - تهذیب الکمال: ج 17، ص 180.

و یحیی درباره اش گفته: مردی از اهل کوفه به سوی شما آمده به نام عبدالرّحمن بن صالح که شخصی ثقه و صدوق و شیعی می باشد و هر آینه اگر از آسمان به زیر آید برایش نیکوتر می باشد از دروغ گوئی در نصف حرف.(1)

آری ذکر مثالب و مطاعن و نوشتن اوراقی در آن باب، امری معهود و ریشه دار در قرون اولیّه اسلامی بوده است.

مثال نهم:

عیسی بن مهران المستعطف، صاحب کتابی در مخازی صحابه منحرف. خطیب بغدادی گوید: او از شیاطین رافضی هاست، و از مُرادها و بزرگانشان. از تصانیفش کتابی به من رسیده، که در طعن صحابه و تکفیر آنان می باشد که موی بدنم را راست نموده و تعجّبم را زیاد کرده، چرا که احادیثی موضوعه دارد.(2)

مثال دهم:

مستبصری به نام عبدالرّحمن بن خراش، از اعلام و حفّاظ مخالفین، در اواخر عمر رافضی شده و کتابی در مثالب شیوخ عمریّه می نویسد. ابونعیم بن عدی گوید: احدی را از ابن خراش در حفظ احادیث احفظ ندیدم.(3)

ص: 578


1- - تهذیب الکمال: ج 17، ص 181.
2- - تاریخ بغداد: ج 11، ص 168.
3- - تاریخ الأسلام: ج 21، ص 214.

ابوزرعه محمّد بن یوسف الحافظ گوید: او مثالب شیخین را اخراج نموده و رافضی می باشد.(1)

ابن عدی گوید: مطالبی درباره تشیّع او گفته شده و امیدوارم که او تعمّد به کذب نداشته باشد. از ابن عقده رسیده که: او پیش ما بوده، آن زمانی که در تشیّع مطالبی را نوشت، و فقط نزد من، آن ها را ترویج داد. و شنیدم ابن حماده گوید: او با خود دو جزء کتابی را که در مثالب شیخین نوشته بود نزد تاجری برد و او را به دو هزار درهم اجاره داد که برایش حجره ای در بغداد بنا کند تا در آن حدیث کند، پس از زمان فارغ شدن تاجر، او از دنیا رفت.(2)

ابن حجر گوید:او به خدا قسم شیخی فریفته بوده که سعی خود را نابود کرد. او حافظ زمان خودش بوده و اطّلاع کثیری به مطالب داشته ولی از آنها نفعی نبرده، چرا که بر چهار پای رافضه سوار گشت و مسلک آنان را پیمود.(3)

تا بدینجا ده نمونه از مصادیق متعدّده رافضیان شیعی را ملاحظه نمودید که با قوّت قلب و یقین، از اعتقادات حقّه دفاع و در برابر ظالمین سر فرود نیاوردند و از طرفی هم مورد ثناء عظیم موالیانشان قرار می گرفتند. شیخ

ص: 579


1- - تذکره الحفّاظ: ج 2، ص 685.
2- - الکامل: ج 4، ص 321.
3- - لسان المیزان: ج 3، ص 445.

مفید رحمه اللّه می نویسند: مٰا زٰالَت الأئِمَّه(علیهم السلام) یُنٰاظِرُون فی دیٖن اللّه سُبحٰانَه و یَحْتَجُّون علیٰ أعدٰاءِ اللّه تَعٰالیٰ، و کٰان شُیوخُ أصحٰابِهِم فی کُلِّ عَصْر یَسْتَعمِلُون النَّظَر و یَعْتمدُون الحِجٰاج و یُجٰادِلُون بِالحَقِّ و یَدمَغُون البٰاطِل بالحُجُج و البَراهیٖن و کٰان الأئِمَّه(علیهم السلام) یَحْمدُونَهم علیٰ ذٰلک (حضرات معصومین(علیهم السلام) در راستای دین الهی به مناظره مشغول و با اعداء و دشمنان خدای متعال احتجاج می نمودند. و بزرگان اصحابشان، در هر زمانی نظریّات و بحوث عقیدتی را به کار می بستند و بر احتجاجاتشان تکیه کرده و در راه حقّ با اهل باطل مجادله می نمودند و با حجّت ها و ادلّه و برهان، باطل را ردّ می کردند و ائمه(علیهم السلام) هم آنان را بر آن عملکرد تحمید و تحسین می نمودند).(1)

خداوند محمّد بن طیّار را رحمت کند

یکی از اصحاب امامین صادقین(علیهما السلام)، محمّد بن طیّار است، که نه فقط در مقام مجادله با اهل باطل برآمده، بلکه شدید الخصومه هم بوده است.

هشام بن الحکم می گوید، امام صادق(علیه السلام) به من فرمودند: مٰا فَعَل أبنُ الطَّیار؟ قٰال قلتُ: مٰات، قال(علیه السلام): رَحِمه اللّٰه و لقّٰاه نَظْرهً و سُروراً فَقَد کانَ شَدیٖد الخُصومَه عنّٰا أهلَ البَیْت (ابن طیّار چه می کند؟ عرض کردم: از دنیا رفت،

ص: 580


1- - تصحیح اعتقادات الأمامیّه: ص 70.

امام(علیه السلام) فرمودند: خداوند او را رحمت کند و سرور و شادمانی به او برساند، حقیقتاً او در دفاع از ما اهل بیت، بسیار دادخواه و ستیزه جو بود).(1)

به راستی کدام یک از ما در دفاع از مقدّسات و اعتقاداتمان، شدید الخصومه می باشیم تا بدین معیار، شامل رحمت فرستادن امام عصر(علیه السلام) بر خود، بشویم؟!

ابان الأحمر از محمّد بن طیّار نقل می کند، که به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: به من خبررسیده که شما مناظره با مخالفین و مخاصمه با آنان را نمی پسندید؟

حضرت فرمودند: امّا کلام و مخاصمه مثل توئی را با آنان، اکراه ندارم و می پسندم. چرا که زمانی که پرواز می کنی و در آسمان دفاع از اعتقادات بال می زنی و بحث می کنی، به وجه أحسن صورت می دهی و می دانی چگونه بر سر آنان فرود آئی و بر آنان هجوم بری، و سپس خود را از دستشان خلاص کنی و از اعتقاداتت عقب نشینی نکنی و پرواز نمائی. پس هر آنکس بدین صورت در مقام مخاصمه با دشمنان ما قرار گیرد ما کلام و بحث نمودن او را پسندیده و مکروه نمی داریم.(2)

ص: 581


1- - رجال الکشّی: ص 250.
2- - رجال الکشّی: ص 250.

و حضرت، چون اسم او طیّار یعنی پرواز کننده بود، او را بدین صورت مورد تشبیه قرار می دهند، و معیار مخاصمه را برای همگان مشخّص می نمایند. که چون او، قوّی القلب و شدید المخاصمه باشید.

و این منهج را، اصحاب جلیل القدر حضرات، پیش گرفته تا مشمول فرمایشاتی چون: هَیْهٰات کذِبَ مَن ادَّعیٰ مَحبَّتنٰا و لَم یَتبرَّأَ أمِن عُدُوِّنٰا (هرگز چنین نیست که کسی ادعای محبّت ما خانواده را بنماید و از دشمنانمان دوری نکند).(1)

و یا: مَن لَم یَعرِف سُوء مٰا أتیٰ اِلیْنٰا مِن ظُلْمِنا و ذهٰابِ حقِّنٰا و مٰا رَکِبْنٰا بِه، فَهو شَریک مَن أتیٰ اِلَیْنٰا فیمٰا وُلیّنٰابِه (آنکس که بدی، ظلم هائی که به ما شد، و حقوقی که از ما غصب گردید، و آنچه بر ما تحمیل گردید را نشناسد، پس او هم شریک است با آنکسی که با ما چنان نمود)(2)، نشوند.

لذا شیخ مفید این عقیده تبرّی را جار زده، تا همگان با آن آشنا گردند، آنجا که می فرماید: المُتَقَدِّمُون علیٰ أمیرالمؤمنین(علیه السلام) ضُلاّٰلٌ فٰاسِقُون و اَنَّهم بِتأخیٖرِهم أمیٖرالمُؤمنین عَن مَقٰام رسُولِ الله(صلی الله علیه و آله) عُصٰاهٌ ظٰالِمُون و فی النّٰار

ص: 582


1- - بحارالأنوار: ج 27، ص 58، ح 18.
2- - بحارالأنوار: ج 27، ص 55، ح 11.

بِظُلْمِهِم مُخَلَّدُون (آنانکه بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) تقدّم گرفتند، بسیار گمراه و فاسق می باشند، و با به تأخیر انداختن حضرتشان از مقام نبوی گناهکاران ظالمند و در آتش جهنّم بدین ظلمی که کرده اند جاودانه می باشند).(1)

در این بین باید بگویم که به راستی چرا عدّه ای شیعه نما، در مقام تعرّض به این منهج شریف قرار گرفته و خود را مانع نشر حقائق قرار داده اند؟! آیا گمان می کنند که مخالفین و دشمنانشان با این چاپلوسی ها، از دستشان راضی شده و دشمنی را کنار می گذارند؟! آیا این آیات قرآن را نخوانده اند که خدای منّان می فرماید: و لَن تَرضیٰ عنکَ الیَهُود و لاَ النَّصاریٰ حتّیٰ تَتَّبِع مِلَّتَهم قُل اِنَّ هُدَی اللّه هُو الهُدیٖ و لَئِن اتَّبَعَتَ أهوٰائَهم بَعد الَّذیٖ جٰائکَ مِن العِلْم مٰا لَکَ مِنَ اللّه مِنْ وَلیٍّ و لاٰ نَصیٖر (هرگز یهودیان و نصاری از تو راضی نخواهند شد مگر آن که پیروی از آئین آنان کنی، بگو ای پیغمبر راهی که خدا بنماید به یقین راه حقّ، تنها همانست، و البتّه اگر از میل و خواهش آنان پیروی کنی بعد از آنکه طریق حقّ را به یقین دریافتی دیگر خدا اصلاً یار و یاور تو نخواهد بود).(2)

ص: 583


1- - اوائل المقالات: ص 42.
2- - بقره: 120.

باید از خواب غفلت بیدار شوند، آنانی که فکر می کنند دشمنان تشیّع، با اظهار برادری و دست اخوّت دادن، آمده اند که با ما یکی شوند یا احیاناً شیعه گردند. آنها آمده اند که ما را مثل خودشان عمری و اهل جهنم نمایند!!! حاشا و کلّاٰ. ما بر سیره محمّد و آل محمّدیم(علیهم السلام) و از خدای منّان می طلبیم که: اللّهم اجْعَل مَحیٰای مَحْیٰا مُحمَّدٍ و آلِ مُحمَّد و مَمٰاتی مَمٰات مُحمَّدٍ و آلِ محمَّد. وَرزَقنیٖ اللّهم البَرائَهَ مِن أعدٰاءِ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحمَّد(علیهم السلام).

شیوه های ابراز برائت

دشمنی و عداوت با دشمنان خدا و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از قبول نداشتن آنها و نپذیرفتن ولایتشان شروع شده و سپس در مراحل ذیل عملی و به شیوه های مختلفی اظهار می شود.

1- بغض و کینه و انزجار قلبی.

2- اظهار آن در هنگام تشرّف به محضر معصومین(علیهم السلام) که در زیارت های آن بزرگواران از راه دور و نزدیک و یا در بیعت با آن وجودات مقدّسه و یا هنگام دعا و مناجات با پروردگار و یا هنگام ذکر اسامی دشمنان که به مصادیقی چون لعن و سبّ و ذمّ و هجو و شتم که درباره آنها سخن خواهیم گفت ظاهر می گردد.

ص: 584

3- مبارزه عملی با دشمنان و جنگیدن با آنها که طبیعتاً در صورت وجود شرائط حرب، تجلّی پیدا خواهد کرد. و مهیّا بودن برای این مرحله و اظهار آن به عبارت هایی چون تسلیت روز عاشوراء آن زمانی که می گوئی: عَظَّم اللّهُ أجُورنٰا بمُصٰابِنٰا بِالحُسَین(علیه السلام) و جَعَلنٰا و اِیّٰاکُم مِن الطّٰالبیٖن بِثَأرِه مَع وَلیِّه الأِمٰام المَهدی مِن آلِ مُحمَّد(علیهم السلام) (خداوند اجر ما را در مقابل مصیبت حسین(علیه السلام) عظیم دارد. و ما و شما را از خونخواهان ایشان همراه ولیّ دمش امام مهدی از آل محمّد(علیهم السلام) قرار دهد)(1) اظهار می گردد. چرا که از اساس، آن دوگانگی و تضادّ بین ما و دشمنان حضرات(علیهم السلام) از عالم ذرّ شروع شده، که پس از بررسی روایات آن عالم به وضوح مطلب استنباط می گردد(2)، و در این دنیا خود را نشان می دهد و تا زمان ظهور به اتمام نمی رسد.

و از آنجا که قبول ولایت و عدم قبول آن، توسّط مخلوقات الهی در عالم ذرّ، شیعیان و محبّین صاحبان ولایت را، از مبغضین و منکرین ولایت جدا

ص: 585


1- - البلد الأمین: ص 269 ، مصباح المتهجّد: ص 772.
2- - برای آگاهی از معلومات عالم ذرّ به مطلب سوّم کتاب المقاصد العلیّه نوشته علاّمه امینی و کتاب عالم ذرّ نوشته محمّد رضا اکبری و کتاب مختصر البصائر نوشته شیخ حسن بن سلیمان حلّی عاملی، مراجعه فرمائید.

کرده، و همین امر سبب مخالفتها و حروب دنیوی این دو دسته گردیده، به همان مناسبت، سبب شده که همگی در حروب حقّ با باطل شرکت داشته باشند و اگر چه در اصلاب رجال بوده و پای به دنیا نگذاشته باشند. چرا که این عقیده حقیقتی است که اوّلاً به حسب روایات که می فرماید: مَن اَحَبَّ عَمَل قَومٍ أُشْرِک فی عَمَلِهم (هر آنکس عمل و کردار قوم و گروهی را بپسندد با آنان شریک است، و در عملشان شرکت داشته)(1)، اصحاب الیمین از اصحاب الیسار جدا شده و در دو دسته قرار گرفته اند، و ثانیاً از این عقیده، امیر کلام علی(علیه السلام) پرده برداشته، آنجا که پس از پیروزی در جنگ بصره یکی از یاران امام(علیه السلام) عرضه داشت: دوست داشتم برادرم با ما بود و می دید که چگونه خدا تو را بر دشمنانت پیروز گردانید. حضرت در جواب او فرمود: أهویٰ أخیٖکَ مَعَنٰا؟ فَقٰال: نَعم، قال: فَقَد شَهِدنٰا و لَقَد شَهِدنٰا فی عَسْکِرنٰا هذٰا، أقوٰامٌ فی أصلاٰبِ الرِّجٰال و أرحٰامِ النِّسٰاء سَیَرعَفُ بِهِم الزَّمٰان و یَقْویٖ بِهِم الأیمٰان (آیا فکر و دل برادرت با ما بود؟ او گفت: آری، امام(علیه السلام) فرمود: پس او هم در این جنگ با ما بود، بلکه با ما در این نبرد شریکند آنهایی که حضور ندارند، و در صلب پدران و رحم مادران می باشند، ولی با

ص: 586


1- - بشاره المصطفی: ص 126 ، صحیح البخاری: ج 4، ص 200.

ما هم عقیده و آرمانند. به زودی متولّد شده و دین و ایمان به وسیلۀ آنان تقویت می گردد).(1)

آری و اگر چه به حسب ظاهر در آن حروب نبوده ولی در حقیقت به خاطر گفتن بلی، در عالم ذرّ، به ولایت آل اللّه(علیهم السلام)، و جدا شدن از غیر اهل ولایت، در مقام تعارض با آن جماعت بوده ایم و پس از آمدن به دنیا با مبارزه عملی خود، آن عهد را تجلّی داده و عبارات: و عَدوٌّ لِمَن عٰادٰاکُم و حَربٌ لِمَن حٰارَبَکُم را کالبدی می بخشیم.

و به حسب فرموده آقا سیدالشّهداء(علیه السلام) در شب عاشورا، در قضیّه تجدید عهد بنی هاشم و اصحاب باوفای حضرت با یکدیگر، به خواهرشان زینب کبری(علیها السلام) که: یٰا أختٰاه اِعْلَمی انَّ هٰؤُلآء اَصْحٰابیٖ مِن عٰالم الذَّر (ای خواهر بدان به درستی که اینان از عالم ذرّ اصحاب من بوده اند)(2)، و با ضمیمه فقره زیارت عاشوراء که می گوئی: و اَنْ یَرزُقَنی طَلَب ثٰاریٖ مَعَ اِمٰامٍ مَهدِیٍّ ظٰاهِرٍ نٰاطِقٍ بِالحَقِّ مِنکُم (و اینکه مرا روزی کنی تا خونخواهی خودم را همراه با امام مهدی بنمایم). معلوم می گردد که ما هم به حسب رضایت به افعال

ص: 587


1- - نهج البلاغه: ک 12.
2- - زینب الکبری3 مِن المَهد اِلی اللَّحد: ص 124.

عاشورائیان و لشکریان حسینی(علیهم السلام) در واقع در آن لشکر بوده ایم، و در حقیقت ما هم به دست دشمنانمان کشته شده ایم و در زمان ظهور طالب خون خودمان هستیم، و البتّه و صد البتّه که این از الطاف الهی و الطاف صاحبان ولایت(علیهم السلام) بر ما شیعیانشان می باشد.

در اینجا به مناسبت کلمات مرحوم صاحب شفاء الصّدور را در شرح عبارت زیارت نقل می نمائیم تا مطلب روشنتر گردد.

ایشان می نویسند: و نکته تکرار این کلام و اعاده این مسئلت یا اظهار کمال و تشوّق و نهایت تضرّع است در حصول این انتقام، یا به اعتبار این است که در فقره اولی ثار را به اضافه به اهل بیت(علیهم السلام) کرده و ثارکم گفته، می خواست که در مقام نصرت و خونخواهی ایشان برآید و در این مقام اضافه به خود کرده به این ملاحظه که چون از شیعه ایشان است، ظلم بر ایشان، بر او واقع شده به جهت اتّصال فطری که با ایشان دارد و رسم است که عشیره و اتباع، امور واقعۀ بر رؤساء اقرباء خود را، به خود نسبت می دهند، و می گوید: چنین کردم و چنین شدم، و این سنّت مطرّده، قاعده مستمرّه است در باب تعبیر در عرب و عجم، و یا به اعتبار این است که واقعاً بر خود او ظلم شده و خون او هم ریخته شده، به واسطه ظلمی که بر اهل بیت(علیهم السلام) واقع شده، چه اگر دولت حقّ ظاهر بود و باطل غلبه نمی کرد

ص: 588

بی اعتدالی در وجه الأرض واقع نمی شد و این همه سفک دماء و هتک اعراض و نهب اموال و سلب نفوس هرگز دست نمی داد.(1)

و به همین دلیل است که امیر عوالم(علیه السلام) آنجا که فرمود: اللّهُمَّ اجْزِ عُمر لَقَد ظَلَم الحَجَر و المَدَر (خداوندا جزای کردار عمر را بده که هر آینه او به هر سنگ و کلوخی و سنگ ریزه ای ظلم نمود)(2)، اشاره بدین مطلب دارد که آنان با غصب ولایت و عزل امامت به حسب ظاهر، به هر شیئی در عالم ظلم کرده، چرا که امام معصوم(علیه السلام)، امام همه کائنات است و نه فقط انسان های عالم، و با غصب حقوق او، به همه عالم ظلم شده است.

و در آخر هم، مبارزه عملی با دشمنان این است که انشاءاللّه تعالی، همه آنانی که در دل بغض و کینه دشمنان ولایت را دارند، در زمان رجعت حاضر شده(3)، و از آن ظالمین انتقام می گیرند.

چرا که امام صادق(علیه السلام) در ذیل حدیثی طویل به مفضل، درباره خروج ابدان ابوبکر و عمر لعنهما اللّه، توسّط امام عصر(علیه السلام) و انتقام

ص: 589


1- - شفاء الصّدور: ص 333.
2- - الجمل: ص 92.
3- - برای آگاهی از این مطلب و متعلّقات مباحث رجعت، به کتاب الرّجعه بین الظّهور و المعاد، سلسله دروس معارفی آیت اللّه شیخ محمّد سند، و در خصوص بحث رجعت عموم شیعیان به جلد اوّل این موسوعه مراجعه نمائید.

گرفتن و سوزاندن آن دو خبیث، در جواب سؤال مفضّل که می گوید: آقای من این آخرین مرحله عذاب آن دو نفر می باشد؟ می فرمایند: هَیْهٰات یٰا مُفَضَّل وَ اللّه لَیَردَّنَّ و لَیَحضَرنَّ السَّیِد الأکبَر مُحَمَّد رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) و الصِّدیق الأَکبَر أمیٖرالمُؤمنیٖن و فٰاطِمَه و الحَسَن و الحُسَین و الأَئِمَّه(علیهم السلام) و کُلُّ مَن مَحَّض الأیٖمٰان مَحضاً أوْ مَحَّض الکُفْر مَحْضاً، و لَیَقتَصَنَّ مِنْهما لِجَمیٖعِهم حتّیٰ أَنَّهمٰا لیقْتَلاٰن فی کُلِّ یَومٍ و لَیْلَه أَلْف قَتلَه و یَردّٰان اِلی مٰا شٰاءَ رَبِّهمٰا (هرگز ای مفضّل، به خدا سوگند بر خواهند گشت و در حضور بزرگ سرور عالم، حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و صدّیق اکبر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فاطمه و حسن و حسین و سائر ائمه هدی (علیهم السلام) حاضر خواهند گشت. همه، مؤمنان کامل و کفّار تمام عیار نیز باز خواهند گشت. همه، آن دو را عذاب می کنند آنگونه که در هر شبانه روز هزار مرتبه ایشان را بکشند و زنده شوند. پس خدای تعالی ایشان را آنجا که خواهد ببرد).(1)

و از همین قسم سوّم است، اجتناب از تشبّه به آنان، حتّی در پوشیدن لباس و خوردن طعام و اطعمه ای که شیعه می خورد و مسلک آنان را سلک

ص: 590


1- - بحارالأنوار: ج 53، ص 14.

ننمودن، چرا که اگر چونان آنها شدی تو هم دشمن خدائی همانطور که آنها دشمن خدایند.(1)

و حتّی اجتناب نمودن از نامگذاری فرزندان به اسامی آنان.(2)چنانچه در روایت یعقوب بن سرّاج گوید: خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم، آن حضرت در کنار گهواره امام کاظم(علیه السلام) بودند در حالی که آهسته با او صحبت می کردند، تا آنجا که راوی گوید حضرت کاظم(علیه السلام) به نحو اعجاز به من فرمود: برو نامی که دیروز برای دخترت انتخاب کردی تغییر ده، خدا این اسم را مبغوض می دارد. راوی گوید: من اسم او را حمیراء نامیده بودم، امام ششم(علیه السلام) فرمودند: دستور فرزندم را بپذیر تا هدایت شوی، من هم امر حضرت را امتثال کردم.(3)

و اساساً ما در کیفیّت ابراز دشمنی با دشمنان، باید تابع روش هائی باشیم که از خود حضرات ائمه(علیهم السلام) به ما رسیده است. لذا امام صادق(علیه السلام) در ضمن روایتی می فرمایند: از ما نیست کسی که نداند چگونه با مخالفان، مخالفت کند و نتواند به خوبی از عهده آن برآید.(4)

ص: 591


1- - علل الشرائع: ج 2، ص 348.
2- - برای آگاهی از نامگذاری امیر عالم(علیه السلام)، فرزندان خود را به اسماء دشمنانشان و عدم صحّت این قضیّه به کتاب تحریف اسامی اولاد معصومین(علیهم السلام) نوشته دانشمند مفسّر نجاح الطّائی رجوع نمائید.
3- - الکافی: ج1، ص 310 ، اعلام الوری: ص 299.
4- - بحارالأنوار: ج 75، ص 266 ، مستطرفات السرائر: ص 578.

4- برائت در نامه نگاری:

چنانچه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ضمن قضیّه ای در نامه ای که به قیصر روم نوشتند این عبارات را به کار گرفتند: مِن عَلیّ بنِ أبیٖ طٰالِب(علیه السلام) صِهْر مُحمَّد(صلی الله علیه و آله) و وٰارِثِ عِلمِه و أقْربِ الخَلْق اِلَیه و وَزیٖرِه و مَن حَقَّتْ لَه الوِلاٰیَه و أُمِر الخَلق مِن أعدٰائِه بِالبَرٰائَه، الحدیث (از علی بن أبی طالب(علیه السلام)، داماد محمّد(صلی الله علیه و آله) و وارث علم ایشان و نزدیکترین مردمان به او و وزیر حضرتش، و کسی که ولایت برای او محقّق گردیده، و خلائق به برائت از دشمنانش امر گردیده اند).(1)

5- برائت در پیمان ها:

1- در ابتدای بعثت هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر امیر مؤمنان و حضرت امّ المؤمنین خدیجه کبری(علیهما السلام) در حضور جبرئیل اسلام را عرضه داشت، شرائطی را بنا بر روایت، قبل از بیعت، با آنان متذکّر گشت، که از جمله: و طٰاعَهُ وَلیِّ الأمْر بَعْده و الأَئِمَّه وٰاحداً بَعد وٰاحِد، و البَرائَه مِن الشَّیْطٰانِ و مِن الأحزاب، تَیمٍ و عَدیٖ، الحدیث (اطاعت از

ص: 592


1- - بحارالأنوار: ج 10، ص 60 ، ارشاد القلوب: ج 2، ص 366.

ولی امر بعد از ایشان، و اطاعت از ائمه(علیهم السلام) یکی پس از دیگری، و برائت جستن از شیطان و از گروه های باطل و برائت از ابوبکر و عمر).(1)

2- در ضمن پیمان و وصیّت مختومه ای که پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) با امیرمتّقیان علی(علیه السلام) قبل از شهادت خود، در حضور ملائکه، انجام دادند آمده بود که: مُوالاٰه أوْلیٰاء اللّهِ و رسُولِه و البَرائَه و العِدٰاوَه لِمَن عٰادَی اللّه و رَسُوله، الحدیث (با اولیای الهی و اولیاء رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، دوستی و موالات، و با دشمنان خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) دشمنی و بیزاری، کنی).(2)

3- در ضمن پیمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با سلمان و ابوذر و مقداد در بیان شروط اسلام آمده است که: والحُبّ لِأهْل بَیْتیٖ فی اللّهِ و حُبّ شیٖعَتِهم لَهم، و البُغْض لِأعدٰائِهِم و بُغْضِ مَن وٰالاٰهُم، و العِدٰاوَه فی اللّه و لَه، ... و مُوٰالاٰه أوْلیٰاءِ اللّه، مُحمَّد و ذُریَّتِه الأئِمَّه خٰاصَّه و یَتَوٰالی مَن وٰالاٰهُم و شٰایَعَهم و البَرائَه و العِدٰاوَه لِمَن عٰادٰاهُم و شٰاقَّهم کعِدٰاوَه الشَّیطٰانِ الرَّجیٖم و البَرائَه مِمَّن شٰایَعَهم و تٰابَعَهم، و الأِستِقٰامَه علیٰ طَریقَه الأِمٰام و أعْلَمُوا انّیٖ لاٰ أُقَدِّم

ص: 593


1- - الصّراط المستقیم: ج 2، ص 88، ح 1.
2- - الصّراط المستقیم: ج 2، ص 91، ح 9.

علیٖ عَلیٍّ أحَداً فَمَن تَقَدَّمه ظٰالِم و البَیْعَه بَعْدیٖ لِغَیرِه ضَلاٰلَه و فَلتَه و ذِلَّه، الأَوَّل ثُمَّ الثّٰانیٖ ثمَّ الثّٰالِثْ و وَیْلٌ لِلرّٰابِع ثُمَّ الوَیْل لَه و وَیْلٌ لَه و لِأبیٖه مَع وَیْلٌ لِمَن کٰانَ قَبْله و وَیلٌ لَهُمٰا و لِأَصْحٰابِهِما، لاٰ غَفَر اللّه لَهُما ... و تَشْهَدُون انَّ النّٰار حَقٌّ و هی مُحَرَّمَه علیٰ الکٰافِریٖن حتّیٰ یَدخُلهٰا أعدٰاء أهل بَیتیٖ و النّٰاصِبُونَ لَهُم حَرباً و عدٰاوَه و لاٰ عِنهم و مُبغِضُهم و قٰاتلَهم کَمَن لَعَنَنی أوْ أبْغَضَنی أو قٰاتَلنی و هُم فی النّٰار، الحدیث (خاندان مرا به خاطر خدا و شیعیان آنها را به جهت اهل بیتم، دوست بدارید. بغض و کینه دشمنان خاندان مرا داشته باشید و با پیروان آنها دشمن باشید. دشمنی کنید در راه خدا و به خاطر خدا. و موالات اولیاء الهی محمّد و ذریّه خاصّه ایشان، و دوستان و همراهان ایشان را داشته باشید. تنفّر و دشمنی با دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) مثل دشمنی با شیطان باید باشد و بیزاری از پیروان و تابعین آنها و استقامت و استواری بر روش و طریق امام.

و بدانید که من هیچ کس را بر علی مقّدم نمی دارم، پس هر آن کس بر او مقدّم گردد ظالم است، و بیعت با غیر ایشان گمراهی و لغزش و کاری ناگهانی و ذلّت و خواری است. ابوبکر سپس عمر سپس عثمان و وای بر معاویه، وای

ص: 594

بر او، وای بر او و پدرش و کسی که پیش از او سر کار بوده. وای بر ابوبکر و عمر و یاورانشان و پیروانشان، خدا آنها را نیامرزد. و شهادت دهید که آتش حقّ است. کافران از ورود به آن ممنوع هستند تا اینکه دشمنان خاندانم و کسانی که با آنها جنگیده و دشمنی کرده اند وارد آن شوند.

هر کس اهل بیت مرا لعنت کند و با آنها دشمنی کند و بجنگد مانند آن است که مرا لعنت کرده و با من دشمنی نموده و با من جنگیده است و جای آنان در جهنّم می باشد).(1)

4- زمانی که لشکر امیر مؤمنان(علیه السلام) در نبرد صفّین، کنار عبادتگاه عابدی نصرانی رسیدند، پیرمردی خوش صورت در حالی که کتابی در دست داشت بیرون آمد و بر مولای عالم سلام داد و حضرت را خلیفه خطاب نمود. او از نسل حواریّون حضرت عیسی(علیه السلام) بود. پدرش قبل از مردن مسلمان شد و به پسرش خبر داده بود که: وصیّ محمّد(صلی الله علیه و آله) که نام و اوصاف او در این کتاب است، او پس از امامان ضلالت(2) بر سر کار آید، و از اینجا عبور کند، نزد او برو و با او بیعت کن و با دشمنانش مبارزه نما که جهاد همراه او جهاد همراه

ص: 595


1- - بحارالأنوار: ج 22، ص 316.
2- - ابوبکر و عمر و عثمان که اسماء آنها و اسماء قبائلشان و صفاتشان در این کتاب هست.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) می باشد، دوست او دوست پیامبر و دشمنش دشمن پیامبر است.

او عرض کرد: در این کتاب نام دوازده پیشوا از امامان ضلالت همراه با اسماء و اوصاف آنها و مدت حکومتشان، بدرفتاری و ظلم و ستم آنها به فرزندان شما و دوستان شما از قتل و حرب و بلاء و ترس، می باشد. آنها با اهل بیت دشمنی کرده و ادعای مقامات آنها را دارند و آنها را از مناصبشان محروم و از آنها بیزاری جسته.

سپس با حضرت بیعت کرد به توحید و نبوّت و ولایت حضرت، و بر دوستی ایشان و دوستی دوستان حضرت، و برائت از دشمنانشان و مخالفینشان و کسانی که ادّعای حقّ آن بزرگواران را می کنند و به آنها ظلم روا می دارند، از اوّلین و آخرین آنها بیزاری جست.(1)

5- حسب فرموده امام صادق(علیه السلام) و امام باقر(علیه السلام)، محمّد بن أبی بکر که امام صادق(علیه السلام) بر او رحمت و درود فرستادند، روزی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرضه داشت: دست باز کنید تا با شما بیعت نمایم. حضرت به او فرمودند: آیا در گذشته بیعت نکرده ای؟ عرض

ص: 596


1- - الفضائل: ص 142.

کرد: بلی، حضرت دست گشودند و او گفت: شهادت می دهم شما امام مفترض الطّاعه هستی و پدرم در آتش جهنّم است. امام ششم فرمود: این نجابت از قِبَل مادرش اسماء بنت عمیس رحمه اللّه علیها به او رسیده بود نه از پدرش ابوبکر.(1)

و در اشعاری، برائت از پدر خویش و اظهار موّدتش، نسبت به بنی الزّهراء(علیهم السلام) را به عرصه ظهور رسانیده:

یٰا أبٰانٰا قَد وَجَدنٰا مٰا صَلَح *** خٰابَ مَن أَنْتَ أبُوه و أفْتَضَح

اِنَّما أخْرَجَنٰا مِنکَ الّذی *** أَخْرَج الدُّر مِن المٰاء المِلَح

أنَسیٖتَ العَهْد فی خُم و مٰا *** قٰالَه المَبْعُوثْ فیٖه و شَرَح

فیٖکَ وَصّیٰ أحْمَد فی یَومِهٰا *** اَمْ لِمَن أبْوٰاب خَیْر قَد فَتَح

أمْ بِأِرث مَن تَقَمصْت بهٰا *** بَعْد مٰا یَحْتَج عِجْلکَ و کَشَح

و سَألکَ المُصْطَفیٰ عمّٰا جَریٰ *** مِن قَضٰایٰکُم و مِن تِلکَ القُبح

ثُمَّ عَن فٰاطِمه وٰارِثها *** مَن رَویٰ فیٖه و مَن فیٖه فَضَح

مٰا تَریٰ عُذرَک فی الحَشْر غَداً *** یٰا لکَ الوَیْل اِذ الحَق اتَّضَح

ص: 597


1- - رجال الکشّی: ص 53.

فَعَلیکَ الخِزْی مِن رَبِّ السَّمٰا *** کَمٰا نٰاحَ حَمٰامٌ و صَدَع

یٰا بَنی الزَّهْرٰا أنتُم عُدَّتیٖ *** و بِکُم فی الحَشْرِ میٖزٰانی رَجَح

و اِذٰا صَحَّ ولاٰئیٖ بِکُم *** لاٰ أبٰالیٖ أیُّ کَلْبٍ قَد نَبَح (1)

6- برائت در آزادی بردگان:

مستحبّ است در لحظه آزادی برده ای نوشته شود: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم این سندی است برای اینکه فلانی فرزند فلانی فلان برده را به خاطر خدا آزاد کرد. نه از او توقّع پاداشی دارد و نه سپاسی. مشروط به اینکه نماز بگذارد و زکات بپردازد، حجّ خانه خدا رود، روزه ماه رمضان را بگیرد، ولایت اولیای خدا را پذیرفته و از دشمنان خدا بیزاری بجوید.(2)

7- برائت در وصیّت:

1- رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قبل از شهادت، در وصایای خویش به امیر عوالم(علیه السلام) فرمودند: یا علی هر یک از زنان و اصحاب من با تو

ص: 598


1- - سفینه البحار: ج 2، ص 364 ، مجمع البحرین: ص 643.
2- - لبّ الوسائل: ج 2، ص 287، تهذیب الأحکام: ج 8، ص 310، ح 4.

جبهه گیری کرد و محاربه نمود، نافرمانی من کرده و نافرمانی من معصیت خداست. من از آنها بیزارم تو هم از آنها بیزار باش. و حضرت امیر(علیه السلام) پذیرفتند و پیغمبر خدا را شاهد گرفتند.(1)

2- و فرمود: یا علی تو جانشین من بر خاندانم و جانشین من بر زنان من هستی، هر یک از آنان را که ثابت بداری فردای قیامت مرا ملاقات کند و هر یک را رها کردی و طلاق دادی من از او بیزارم و در صحرای محشر با من دیداری نخواهد داشت.(2)

و ماجرای طلاق و اسقاط عنوان امّ المؤمنینی از عائشه لعنها اللّه، به عللی به تأخیر افتاد و اگر چه فی الباطن حضرت مولا او را طلاق دادند، ولی ظهور آن به دست حضرت ابا عبداللّه الحسین(علیه السلام) در روز شهادت امام مجتبی(علیه السلام) در تشییع پیکر آن حضرت، حسب نقل مسعودی در اثبات الوصیّه(3)، اجرا شد و فرمایش پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمود: در بین همسران من کسانی هستند که روز قیامت مرا نخواهند دید، چرا که اوصیاء پس از من او را طلاق داده اند، عملی گردید.

ص: 599


1- - بحارالأنوار: ج 22، ص 488.
2- - الغیبه للطّوسی: ص 150 ، الأحتجاج: ج 2، ص 569 ، کمال الدّین و تمام النّعمه: ص 459.
3- - اثبات الوصیّه: ص 173.

8- برائت در شعر:

یکی از شیوه های اظهار برائت، ذکر مطاعن و اظهار تنفّر قلبی در قالب شعر می باشد، که از زمان معصومین(علیهم السلام) شروع شده. و ما در گذشته از باب مثال به اشعار سفیان العبدی و دعبل و سیّد حمیری اشاره نمودیم. و این نوع اظهار، از جهت تبلیغی، اهمیت فوق العاده ای داشته، چرا که دشمنان در مقابل، واکنش های وحشیانه ای از خود نشان داده اند و گاهی پس از سوزاندن اشعار، زبان آنها را بریده و آنها را به قتل رسانیده اند. بلکه جنازه آن شعراء را از قبورشان درآورده و به آتش کشیده اند.

در شرح حال علی بن محمّد بن عمّار که از شعرای اهل بیت(علیهم السلام) بوده نوشته شده دیوان او را پاره کردند و زبانش را بریدند.(1)

و ذهبی نوشته: استخوانهای عونی و ناشی و جذوعی را سوزاندند.(2) و درباره کمیت شاعر، هشام بن عبدالملک ملعون زمانی که بعضی از قصائد هاشمیات او را که در هجو بنی امیّه بود شنید، دستور داد او را گرفته، دست و پایش را قطع کردند و گردنش را زدند و خانه اش را منهدم نمودند.(3)

ص: 600


1- - معالم العلماء: ص 148.
2- - سیر أعلام النّبلاء: ج 18، ص 310.
3- - الغدیر: ج 2، ص 194.

و أبن عبّاس در ضمن قضیه ای که روایت می کند می گوید نزد ابوبکر و عمر بودم که شنیدم هاتفی ندا کرد و سرود:

یٰا مَن یُسَمّٰی بِاسْم لاٰ یَلیٖقُ بِه *** اعْدِل علیٰ آلِ یٰس المیٰامیٖنٰا

أتَجْعَل الخِضْر أبْلیٖساً فَقَد ذَهَبت *** بِکَ المَذٰاهِب مَن رأیٰ المُضِلّیٖنٰا

فَتُبْ اِلی اللّه مِمّٰا قَد رَکِبتَ بِه *** آلَ النَّبِی وَدَع ظُلْم الوَلیّیٖنٰا

فَاللّهِ یَشْهَد أنَّ الحَقَّ حَقّهُم *** لاٰ حَقُّ تَیْمٍ و لاٰ حَقُّ المُخِلّینٰا

پس منادی دیگری جواب او را داد که:

عَدلْتَ أخٰاتَیْمٍ علیٰ کُلِّ ظٰالِم *** و جَرتَ علیٰ آلِ النَّبی مُحَمَّد

و أغنَیتَ تَیماً مَع عَدِیّ و زهْرَه *** و أفْقَرتَ غَرّاً مِن سُلاٰلَه أحْمد

أفی فَدکٍ شکٌّ بِانَّ مُحَمَّداً *** حَبٰاهٰا لَهٰا مِن دُونِ تَیمٍ بِمَشْهَد

علیٌّ و سَلْمان و مِقْدٰاد مِنْهم *** و جُنْدب مَع عُمّٰار فی وَسْط مَسْجِد

و أشْهَدنٰا النّٰاس أنَّ تُراثَه *** لِفٰاطِم مِن دُونِ البَعیٖد المُبَعَّد

فَنَحْنُ شُهُودٌ یَوْم تَلقیٰ مُحمَّداً *** بِظُلمِکُم آلَ النَّبیّ المُسَدَّد

فَلاٰزِلْتَ مَلعُوناً یَمُسّکَ سَخطَه *** و لاٰ زلْتَ مُخْذولاً عَظیٖم التَلَدُّد(1)

ص: 601


1- - الصّراط المستقیم: ج 2، ص 290.

و در جریانی عدّه ای از صحابه که ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرّحمن بن عوف هم در میانشان بودند، اجتماع کرده و مناقب خویش را می گفتند که حضرت امیر(علیه السلام) وارد شدند و پس از استفسار شروع به سرودن مناقب خویش کرده تا رسیدند به ذکر مطاعن ظالمین خودشان که فرمودند:

فَوَیلٌ ثُمَّ وَیْلٌ ثمَّ وَیلٌ *** لِمَن یَلْقیٰ اِلا لٰه غَداً بِظُلْمی

و وَیْل ثُمَّ وَیْل ثُمَّ وَیْل *** لِجٰاحِد طٰاعَتی و مُریٖد هَضْمیٖ

و وَیْلٌ أشْقیٰ سَفٰاهاً *** یُریٖدُ عَدٰاوَتیٖ مِن غَیْر جُرمی(1)

و اشعار شاعر اهل بیت(علیهم السلام) دیک الجنّ، اسم او عبداللّه بن رغبان است که در مطاعن سروده:

أصْبَحتُ جمَّ بَلاٰبِل الصَّدْر *** و أبْلَیْتُ مَطْوِیاً علیٰ الجَمْر

اِن بحْتُ یَوماً طَلَّ فیٖه دَمیٖ *** و اِنْ سَکتُ یَضیٖق بِه صَدْری

مِمّٰا جنٰاه علیٰ أبی حَسَن *** عُمر و صٰاحِبه أبوُبَکر

ص: 602


1- - الغدیر: ج 2، ص 32 ، بحارالأنوار: ج 34، ص 441.

جَعَلوُک رٰابِعُهم أبٰا حَسَن *** مَنَعوک حقَّ الأِرْث و الصِّهْر

و اِلی الخِلافَه سٰابِقُوک و مٰا *** سَبقُوک فی أحُدٍ و لاٰبَدْر

و قتْلتَ فی بَدْر مَشٰایخُهم *** فَلِأجْل ذٰا طَلبُوکَ بِالوَتر

فَعلیَ الَّذیٖ یُرضی بِفعْلِهِم *** أضْعٰاف مٰا حَملُوا مِن الوِزْر(1)

و اشعار قاضی ابوبکر بن أبی قریعه که در اشعارش به اساس و ریشه همه مصائب اشاره کرده و اگر چه بعضی این اشعار را به امام ششم(علیه السلام) نسبت داده اند(2):

یٰا مَن یُسٰائل دٰائباً *** عَن کُلّ مُعْضلَه سخیٖفَه

لاٰ تکشِفَنَّ مَغَطَّأً *** فَلَرُبَما کَشَّفتَ جیٖفَه

و لَرُبَّ مَسْتُور بَدا *** کَالطَّبْل مِن تَحتِ القَطیٖفَه

اِنَّ الجَواب لَحٰاضِر *** لکِنَّنی أَخیٖفُه خیٖفَه

لَولاٰ اعتِدٰاد رَعِیَّه *** ألغیٰ سیٰاسَتَها الخَلیٖفَه

و سُیُوف أعدٰاء بِها *** هٰامٰاتُنٰا أبداً نَقیٖفَه

ص: 603


1- - معالم الزّلفی:ج 3، ص 314.
2- - ازهاق التمویه: ص 135، صفحه آخر قواعد عقائد آل محمد(علیهم السلام).

لَنَشرتْ مِن أسرٰارآ *** ل مُحمَّد جُمَلاً طریفَه

تُغنیٖکُم عمّٰا رَوٰاه *** مٰالِکٌ و أبُو حَنیٖفَه

و أریٖکُم انَّ الحُسَین *** أصیٖب فی یَوم السَّقیٖفَه

و لِأَیِّ حٰالٍ لَحدَّت *** بِاللَّیْل فٰاطِمَه الشّریٖفَه

ولَمٰا حَمَت شَیخَیْکم *** عَن وَطْی حُجْرتِهٰا المُنیفَه

آوَه لِبِنت مُحمَّد *** مٰاتَتْ بِغُصَّتِهٰا أسیٖفَه(1)

و جریان سرودن شعر حسین بن احمد معروف به أبن الحجّاج که در محضر سلطان، شعری در ملأ عام سرود که متضمّن مطاعن هم بود. ولی عالم بزرگ شیعی سیّد مرتضی رحمه اللّه او را به جهت ترک تقیّه سرزنش نمود، همان شب، أبن حجّاج در رؤیا خدمت مولا رسید و حضرت به او فرمودند ناراحت مباش ما سیّد را برای عذرخواهی پیش تو می فرستیم، سیّد هم در همان شب خواب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دید که اهل بیت(علیهم السلام) گرد ایشان نشسته و او عرض سلام کرد ولی احساس بی توجّهی نمود و پس از سؤال به او فرمودند: تو شاعر ما را آزرده خاطر نموده ای باید نزد او رفته و عذر بخواهی و نزد سلطان،

ص: 604


1- - کشف الغمّه: ج 1، ص 505 ، الوافی بالوفیات: ج 3، ص 227.

از محبّت ما به او بازگوئی کنی، که سیّد هم همان کرد و سلطان هم به او خلعتی داد.(1)

شاعری دیگر که أبن أبی الحدید از استادش خواسته تا اشعار او را برایش روایت کند، ابوالقاسم مغربی است که در راه شام از دنیا رفت و وصیت کرد تا جنازه او را به مرقد حضرت مولا علی(علیه السلام) منتقل نمایند. أبن أبی الحدید بعضی از آن ابیات را آورده و می گوید نقل کامل آن را جائز نمی دانم.

أفَنَحنُ أولیٰ بِالخلاٰفَه بَعْده *** أمْ عَبْد تَیمٍ حٰامِلُوا الأوْزٰار

لِکنَّما حَسَد النُّفُوس و شِحِّها *** و تَذکُر الأذحٰال و الأوْتٰار

أفضیٖ اِلی هَرج و مَرَج فَانْبرَت *** عَشْوٰاء خٰابِطَه بِغَیر نَهٰار

و تَدٰاولتِهٰا أرْبَع لَوْلاٰ أبُو *** حَسَن لَقلْت لَؤمَت مِن أستٰار

مِن عٰاجِز ضَرع و مِن ذیٖ غِلْظَه *** جٰاف و مِن ذیٖ لَوثَه خَوار

ثمَّ ارْتَدیٰ المَحرُوم فَضْل ردٰاِئهٰا *** فَغلتْ مَرٰاجِل اِحنَه و نفٰار

فَتَأکَّلت تِلکَ الجَذی و تَلَمَّظت *** تِلکَ الظَبٰا وَرقی أجیٖحَ النّٰار

ص: 605


1- - الفصول العلیّه: ص 35 ، الغدیر: ج 4، ص 88.

تَاللّه لَو ألقُوا اِلَیه زَمٰامَهٰا *** لَمَشی بِهِم سَجَحاً بِغَیرِ عثٰار

و لَو اَنَّهٰا حَلَّت بِسٰاحَه مَجْدِه *** بٰادیٖ بَدٰا سَکَنت بِدٰار قَرار

هُو کالنَّبی فَضیلَه لکِن ذٰا *** مِن حَظِّه کَأسٍ و هذٰا عٰار

و الفَضْل لیْسَ بِنٰافِع أربٰابه *** اِلاّٰ بِمَسعَده مِن الأقْدٰار

ثُمَّ امتَطٰاهٰا عَبدُ شَمسٍ فَاغتَدت *** هُزُءاً و بَدَّل رِبْحَهٰا بِخسٰار

و تَنقَّلت فی عصْبَه أمْویه *** لَیْسُوا بِأطهٰارٍ و لاٰ أبْرٰار

مٰا بَین مَأفُون ألیٰ مُتُزندِق *** و مَدٰاهن و مُضٰاعَف و حمٰار(1)

بعضی از ابیات قصیده هائیّه شیخ کاظم ازری رحمه اللّه که در مطاعن است را ایراد می نمائیم:

اِنْ تَنٰاسیْتُما السَّقیفه و القَوم *** فَانّی و اللّه لاٰ أنْسٰاهٰا

بِیعَه أوْرَثت جَمیٖع البَرایٰا *** فِتنَهً طٰال جَورُها و جفٰاهٰا

بَل هی الفِتلَه الَّتی زَعَموهٰا *** کفیٰ المُسْلِمُون شرَّ أذٰاهٰا

أیَّ مَرْمیٰ مِن الفَخار قَدیٖماً *** أو حَدیٖثاً أصٰابَه شیخٰاهٰا

نَکثٰا بَیعَه الّذی بٰایَعَته *** مِن مُلُوکِ السَّبْع العُلاعَظْمٰاهٰا

ص: 606


1- - شرح نهج البلاغه: ج 6، ص 14.

یٰا تریٰ أَیَّ أُمَّه لِنَبی *** جٰازَ فی شَرعِه قِتٰال نِسٰاهٰا

یَوم جٰاءَت تُقُود بِالجَمل *** العَسْکَر لاٰ تَتَّقی رکُوب خَطٰاهٰا

فَألحَّت کِلاٰب حَوأب نَبْحا *** فَاستَدلَّت بِه علیٰ حَوبٰاهٰا

أیُّ أمٍّ لِلمؤمنیٖن أسٰاءَت *** بِبَنیٖهٰا فَفَرَّقَتْهم سِوٰاهٰا

شَتَّتَهم فی کُلِّ شَعبٍ و وٰاد *** بِئسَ أُمٍّ عَتَت علیٰ أبنٰاهٰا

نَسِیَت آیه التَّبرُّج أمْ لَم *** تَدر انَّ الرَّحمٰن عَنه نَهٰاهٰا

حَفِظَت أربَعیٖن ألْف حَدیثٍ *** و مِن الذِّکر آیه تَنْسٰاهٰا

ذکَّرَتنٰا بِفِعْلِها زَوجُ مُوسیٰ *** اِذْ سَعَت بَعد فَقَدِه مَسْعٰاهٰا

قٰاتَلَت یُوشَعاً کمٰا قٰاتَلَته *** لَم تُخٰالِف حَمْرٰاؤُها صَفْرٰاهٰا(1)

در آخر اشعار استاد المجتهدین شیخ محمّد حسین اصفهانی رحمه اللّه را متذکّر می شویم:

و کَیف لاٰ و أبنُ أبی قُحٰافَه *** بِبَغْیِهم تَقَمَّص الخَلاٰفَه

أیُرتَجیٰ الخَیْر مِن العَتیٖق *** الکٰاذِبُ المَعْرُوف بِالصِّدیٖق

أوِ الصَّهٰاکیٖ و سُوءُ فِطْرَتِه *** أو أبنُ عفّٰان قَتیٖل بَطنَتِه

أمْ کیفَ یُرجیٰ الخَیر مِن أُمَیَّه *** هَلْ تَلدِ الحَیَّه الاّٰ الحَیَّه

ص: 607


1- - الأزریّه: ص 137.

لَم تَبْق مِن دیٖن النَّبی بٰاقِیَه *** لَمّٰا انتَهیٰ اِلی یَزیٖد الطّٰاغِیَه

و کَیفَ یَبْقی الدّیٖن و العَمید *** رأسُ الفُجُور و الخَنٰا یَزیٖد

یَزیٖدُهم کُفراً و طُغْیاناً و لاٰ *** مَزید فی الدَّهْر علی مٰا فَعَلاٰ

و شٰاع عَن ذاکَ اللَّعیٖن فی الأزَل *** لاٰ خَبَر جٰاء و لاٰ وَحْی نَزَل(1)

8- بیان مطاعن:

مطاعن جمع طعن می باشد که به گفته کتب لغت مجموع الفاظ: مطاعن و مثالب و مخازی و مساوی، یعنی معایب و ننگ ها و رسوایی ها و کارهای ننگ آور و رفتارهای زشت که باعث تخریب وجهه کسی شود و با بیان آنها طعنه به کسی زده شود را گویند. امیر عالم(علیه السلام) فرمودند: رسوائی های آن دو، در دوره آخر الزَّمان ظاهر خواهد شد.(2) که همان بیان مطاعن و مثالب آن دو را هم شامل می شود تا بدین وسیله رسوا گردند.

و در فرمایشی حضرتش، معیار صدّیق بودن را، تصدیق حقوق آل اللّه(علیهم السلام) دانسته و باطل نمودن باطل دشمن.(3) که این قطعاً با ذکر مطاعن صورت می گیرد.

ص: 608


1- - الأنوار القدسیّه: ص 130.
2- - الغارات: ج 2، ص 585 ، تقریب المعارف: ص 241.
3- - بحارالأنوار: ج 33، ص 110.

مرحوم سیّد محمّد قلی والد صاحب عبقات الأنوار در بیان مطاعن اموری را می فرمایند که در اینجا مختصراً به عرض می رسانیم:

1- اثبات فسق و فجور بعضی صحابه، از کتب عامّه که موجب ابطال عقیده آنها به عدالت جمیع صحابه گردد. چرا که می گویند: الصّحابه کلُّهم عُدُول.

2- مخالفین آیات قرآن را که در مدح مهاجرین و انصار آمده، به زعم خود مطلق گیرند، که با بیان فجور بعضی از آن صحابه، این شبهه ابطال گردد.

3- مخالفین در اثبات خلافت ابوبکر گویند که قرآن و روایات نبوی ثنای صحابه را کرده، چگونه صحابه بر باطل اجماع کنند و خلافت ابوبکر را ثابت گردانند؟! که با اثبات مطاعن حقائق روشن شود و اجماع فرضی صحابه هم ابطال گردد.

4- متعصّبین اموی، افعال صحابه را حجّت دانسته، و قدح و جرح افعال آنها را جائز نمی دانند که با بیان مطاعن، انحراف بعضی از آنان ثابت می گردد فضلاً از حجیّت آن.

ص: 609

5- ذکر مطاعن معاویه فقط فسق او را ثابت نمی کند بلکه بی ایمانی صحابه تابع او را هم، ثابت می نماید. چرا که آنها او را انکار ننمودند و امتثالش کردند.

6- صدور محاربه امیر(علیه السلام) با آنها حتمی است. و این بطلان آنها را رسانیده و مخالفت آنها با حضرت را هم ثابت می کند که با بیان مطاعن این مطالب روشن می شود.(1)

9- برائت در زیارات:

اساساً زیارت نمودن حضرات معصومین(علیهم السلام) در حال حیات یا ممات، خود نوعی برائت است.

امام صادق(علیه السلام) در مناجات خود که نسبت به زوّار امام حسین(علیه السلام) دعا می کنند می فرمایند: و غَیظاً أدخَلُوه علیٰ عَدُوِّنا (با زیارتشان بر دشمنان ما غیظ و انزجار وارد کنند).(2)

پس یکی از دواعی زیارت، خشمگین کردن دشمنان است و در آخر آن دعاء هم می فرمایند: برای مخالفت با مخالفان ما به زیارت آمده اند.

ص: 610


1- - تشیید المطاعن: ج 16، ص 522.
2- - مصباح الزّائر: ص 193.

1- زیارت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)

در ضمن زیارت حضرت عرضه می داری: و بِالبَرائَه مِن أعدٰائِهم آمُلُ الخَلاٰص مِن عذٰابِک (و به واسطه برائت از دشمنان اهل بیت: آرزو دارم از عذاب تو خلاصی پیدا کنم).(1)

و در زیارتی دیگر از نسخه ای قدیمی از کتب شیعی آمده که: و من برائت می جویم به سوی خدا از آنان که شما را به سخط آوردند. و موالی اولیاء شمایم و معادی اعداء شما هستم.(2)

و در زیارت از راه دور می گوئی: من به گمراهی مخالفین شما و مخالفین اهل بیت شما، آشنائی و آگاهی دارم.(3)

2- زیارت حضرت زهرا(علیها السلام)

در ضمن زیارت عرضه می داری: مُتَبَریءٌ مِمَّن تَبَرَّئتِ مِنْه مُوٰالٍ لِمَن وٰالَیتِ مُعٰادٍ لِمَن عٰادَیت مُبْغِضٌ لِمَن أبْغَضْت

ص: 611


1- - المهذّب: ج 1، ص 276.
2- - بحارالأنوار: ج 97، ص 171.
3- - المزار للشّهید الأوّل: ص 13.

(از کسی که شما از او بیزارید، بیزارم و موالی شما را دوست دارم و با دشمن شما دشمنم و به مبغض شما کینه و بغض دارم).(1)

و به روایتی دیگر می گویی: خداوند آنکه شما را از ارث خودتان محروم کرد، و از حق شما جلوگیری نمود و کلام شما را ردّ کرد، لعنت کند. و اشیاع و اتباع آنان را از رحمت خود دور کند و به درک جحیم ملحق نماید.(2)

در روایتی دیگر عرضه می داری: خداوندا فاطمه از دنیا خارج شد در حالی که مظلومه و ستم دیده بود، به تحقیق وجودش پر از حسرت و داء و کَمد و غصّه بود. به سوی تو و پدرش شکایت می کند از آنچه بر او روا داشتند. بار خدایا برای او از ظالمینش انتقام بگیر و حقّ او را باز بستان.(3)

3- زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در ضمن زیارت می خوانی: أشْهَد أنَّکَ أنتَ أوَّلَ مَظْلُوم و أوَّلُ مَن غُصِبَ حَقُّه، عذَّب اللّٰه قٰاتِلیٖک بِأنْواعِ العَذٰاب و جَدَّد عَلَیه العَذٰاب، مُعٰادیاً

ص: 612


1- - اقبال الأعمال: ص 624.
2- - المزار للمفید: ص 179.
3- - المزار لأبن المشهدی: ص 78.

لأَعدٰائِک و مَن ظَلَمکَ ألقیٰ علی ذلکَ رَبّی اِنْ شٰاءَاللّه (شهادت می دهم که شما به راستی اوّلین مظلوم عالم و اوّلین شخصیتی هستید که حقوق شما غصب گردید،خداوند قاتلین شما را به انواع عذاب معذّب گرداند و برایشان عذاب را تجدید کند، من با دشمنان و ظالمین شما دشمن هستم و خداوند را بر این عقیده انشاءاللّه ملاقات خواهم کرد).(1)

و به روایتی دیگر می گوئی: خداوند قاتلین شما و تابعین آنها و مخالفین شما، و ظالمین و افتراء زنندگان به شما، و غاصبین حقّ شما و راضیان به آن اعمال و کردارها را لعنت کند. و من از آنها برائت جویم. امّتی را که انکار ولایتت نمودند و بر تو تظاهر کردند و کشندگان شما را لعنت نماید. خداوند را شکر که آتش را جایگاه آنان کرده . خداوندا لعنت کن قاتلین انبیائت را و اوصیاء انبیائت را، به تمامی لعنت هایت و حرارت آتش را به آنان برسان.

خداوندا جبت ها و طاغوت ها و فرعون ها و لات و عزّی و جبت و طاغوت و هر که غیر از خدای متعال خوانده می شود را لعنت نما.

خداوندا آنها و اشیاع و اتباع و محبینشان و دوستان و اعوانشان را به لعنت زیادی لعنت بفرما.

ص: 613


1- - فرحه الغریٰ: ص 111.

خداوندا قاتلین حسین را لعنت کن و به آنها عذابی برسان که به احدی از عالمین نرسانیده ای و آن را مضاعف بفرما.

خداوندا قتله انصار رسولت و انصار امیرالمؤمنین و انصار حسن و انصار حسین و قتله مقتولین در راه ولایت آل محمّد را به عذابی مضاعف در اسفل درک جحیم عذاب بفرما.

خداوندا آنان را در سرّ و علانیه در آسمان و زمینت لعنت بفرما.(1)

و در زیارت شب و روز مبعث در وقت وداع می گوئی:

من از قاتلین شما و ناصبی ها و یاورانشان و جنگ کنندگان با شما، برائت می جویم.(2)

4- زیارت ائمۀ بقیع(علیهم السلام)

در ضمن زیارت عرضه می داری: و أبرَأُ مِن کُلِّ وَلیجَهٍ دُونَهم آمَنْتُ بِاللّه و کَفَرتُ بِالجِبْتِ و الطّٰاغُوت و اللّاٰتِ و العُزّیٰ و کُلِّ نِدٍّ یُدعیٰ مِن دُون اللّه (از هر همدمی غیر از آن بزرگواران برائت می جویم. به خداوند ایمان آورده

ص: 614


1- - فرحه الغری: ص82.
2- - بحارالأنوار: ج 97، ص 382.

و به جبت و طاغوت و لات و عزّی و هر که غیر از خداوند خوانده شود کافر می باشم).(1)

5- زیارت امام حسین(علیه السلام)

در دعای قبل از زیارت می خوانی: اللّٰهُمَّ العَنِ الجِبتَ و الطّٰاغُوت و العَن أشیٰاعَهم و أتْبٰاعَهم (خداوندا جبت و طاغوت و مشایعت کنندگان و تابعینشان را لعنت بفرما).(2)

در زیارتی آمده که سه مرتبه می گوئی: از مخالفین شما به سوی خدا برائت می جویم و در زیارت حضرت علی اکبر(علیه السلام) هم سه مرتبه می گوئی: از آنان به سوی خداوند برائت می جویم.(3)

و در زیارتی دیگر می خوانی: خداوندا تکذیب کنندگان رسولت را، و آنان که کعبه و خانه شما را تخریب کردند و کتابت را تحریف نمودند و خون اهل بیت نبی تو را ریختند و بندگانت را به فساد کشاندند و ذلیلشان کردند، لعنت بفرما.(4)

ص: 615


1- - المقنعه: ص 475.
2- - بحارالأنوار: ج 98، ص 149.
3- - مَن لاٰ یَحضره الفقیه: ج 2، ص 596.
4- - بحارالأنوار: ج 98، ص 168.

و در وداع زیارت حضرت عباس(علیه السلام) می خوانی: خداوندا درود بفرست بر محمّد و آل محمّد و مرا بر ایمان به خودت و تصدیق رسولت و ولایت علی بن أبی طالب و ائمه(علیهم السلام) از فرزندان ایشان، و برائت از دشمنانشان، بمیران.

و در زیارت مأثوره شهداء(علیهم السلام) از ناحیه مقدّسه، در هر سلامی که بر شهیدی عرض می کنی قاتل او را هم لعنت می نمائی، چون این عبارت که: سلام بر طفل رضیع و لعنت خداوند بر حرمله اسدی، کسی که بر او تیر انداخت.(1)

و در زیارت روز عاشوراء که زیارتیست معروفه و از احادیث قدسی است، از اوّل آن تا به آخر به دشمنان و قاتلین آن بزرگواران لعنت می کنی و در آخر زیارت هم که اوّل، لعن به اول ظالم و آخرین کسی که از آنان تابعیت کرده را بر سلام مقدّم می داری، و پس از آن زیارت را، باز به لعن اوّلی و دوّمی و سوّمی و چهارمی و یزید و عده ای دیگر خاتمه می دهی.(2)

و در زیارت اربعین هم که می گوئی: خداوندا آنان را لعنت کن به لعنتی وبیل و عذاب کن به عذابی الیم.(3)

ص: 616


1- - مصباح الزّائر: ص 278.
2- - کامل الزّیارات: ص 176.
3- - المصباح للکفعمی: ص 489.

6- زیارت امام کاظم(علیه السلام)

که در آن می خوانی: أتَیتُکَ زٰائراً عٰارفاً بِحَقِّک مُعٰادیاً لِأعدٰائک مُوالیاً لِأولیٰائِک (به سوی شما آمدم برای زیارت، در حال عرفان به حقّ شما و در حالی که با دشمنانت دشمنم و با دوستانت دوست می باشم).(1)

و در زیارت آن حضرت است که: به سوی خداوند از دشمنانت برائت می جویم و به خداوند نزدیک می شوم با موالات شما.(2)

و در زیارت دیگر از خداوند می خواهی: برائت از دشمنان آن آقا را رزق من قرار بده.(3)

7- زیارت امام رضا(علیه السلام)

می خوانی که: لَعَن اللّٰه أُمَّه أسَّسَتْ أسٰاس الظُّلم و الجَور و البِدعَه علیکم أهْلَ البَیْت (خداوند لعنت کند امّتی را که ظلم و جور و بدعت بر شما اهل بیت(علیهم السلام) را پایه گذاری کردند).(4)

و در زیارت دیگر می گوئی: به سوی شما آمدم برای زیارت، پدر و مادرم فدای شما در حالی که به حقّ شما عارف و با دوستانت دوست و با دشمنانت دشمنم.(5)

ص: 617


1- - الکافی: ج 4، ص 578.
2- - المزار لأبن المشهدی: ص 537.
3- - مصباح الزّائر: ص 385.
4- - بحارالأنوار: ج 99، ص 47.
5- - المزار لأبن المشهدی: ص 551.

و در عبارتی دیگر می خوانی: شما صادق مصدّقی، خداوند کسی که شما را با دست و زبان به شهادت رسانید، بکشد.(1)

8- زیارت امام جواد(علیه السلام)

عرضه می داری: و انَّ مَن أنکَرَکَ و نَصَبَ لکَ العدٰاوَه علیٰ الضَّلاٰلَه و الرَّدیٰ أبْرءُ اِلی اللّه و اِلیکَ مِنْهم فی الدُّنیٰا و الآخِره (به درستی آنکس که شما را انکار نمود و دشمنی با شما را برپا کرد بر گمراهی و لغزش است، به سوی خدا و به سوی شما در دنیا و آخرت از آنان برائت می جویم).(2)

و در زیارت مشترکه حضرت کاظم و حضرت جواد(علیهما السلام) می خوانی: از دشمنان شما به سوی خدا برائت می جویم و به سوی خداوند به برکت ولایت شما تقرّب پیدا می کنم، زائر شما می باشم و به حقّ شما عرفان دارم و با دوستانتان دوست و با دشمنانتان دشمنم.(3)

و در زیارتی دیگر می گوئی: من به سمت خدا، از دشمنانت برائت می جویم.(4)

ص: 618


1- - عیون أخبار الرّضا(علیه السلام): ج 2، ص 269.
2- - مصباح الزّائر: ص 396.
3- - المزار للشّهید الأوّل: ص 540.
4- - بحارالأنوار: ج 99، ص 23.

9- زیارت امام هادی و امام عسکری(علیهما السلام)

می گوئی: و أَنّیٖ وَلیٌّ لِمَن وٰالاٰکُم و عَدُوٌّ لِمَن عٰادٰاکُم (به درستی که من با دوستتان دوست و با دشمن شما دشمن می باشم).(1)

در عبارتی دیگر می خوانی: خداوندا، ابلیس متمرّد لعین، از تو فرصتی خواست برای اغواء حقیقت، و تو به او مهلتی دادی و جنود او زیاد گردید و در سر تا سر زمین پراکنده شدند و بندگان تو را گمراه نمودند، و دینت را فاسد کردند و آنها را متفرّق نمودند، پس اولاد و جیوش او را هلاک کن و بلاد خود را طاهر گردان و عباد خود را از مذاهب شیطانی و قیاسات او راحت کن، و عدلت را بگستران، و دشمنانت را سست و ریشه کن کن، و دیار ابلیس و اولیاء او را به اولیاء خودت ارث بده و از عذاب الیم بر آنها بچشان و لعنت های خود را بر آنها فرود آور.(2)

و در زیارتی دیگر می گوئی: به زیارت شما دو امام آمده و عارف به حقّ شمایم و دشمن دشمنانتان و دوست اولیائتان، خداوندا ظالمین به حقوق آل محمّد را لعنت کن و از آنها انتقام بگیر و اولین و آخرینشان را لعن بفرما.(3)

ص: 619


1- - بحارالأنوار: ج 99، ص 65.
2- - مصباح الزّائر: ص 412.
3- - تهذیب الأحکام: ج 6، ص 94.

10- زیارت امام زمان(علیه السلام)

در زیارت آل یاسین که منقول از وجود مقدس حضرتشان می باشد می گوئی: یٰا مَولاٰی شِقِیَ مَن خٰالَفَکُم و سَعِدَ مَن أطٰاعَکُم فَاشْهَد عَلیٰ مٰا أشْهَدْتُکَ عَلَیه و أنَا وَلیٌّ لَکَ بَریٖءٌ مِن عَدُوِّک فَالحَقُّ مٰا رَضیٖتُمُوه و البٰاطِلُ مٰا سَخِطْتُمُوه (مولای من، آن کس که با شما مخالفت کند تیره بخت و مطیع شما سعادتمند می باشد. پس بر شهادت من بر آن عقائد شهادت بده و من دوست شما و از دشمنتان برائت می جویم، پس حقّ آنست که مورد رضایت شما و باطل آن است که شما را به سخط آورد).(1)

در دعای بعد از این زیارت می گوئی: و یقین مرا در قوّت برائت از اعداء محمّد و اعداء آل محمّد قرار ده، تا زمانی که تو را ملاقات کنم، و بر عهدت و میثاقت وفا کرده باشم.(2)

در زیارت سرداب می خوانی که: خداوندا ولی خود را کفایت کن از هول دشمنشان، و ریشه آنان را قطع کن و آنان را در بلاد خود لعن بفرما و اشدّ عذابت را بر آنها احاطه بده و قبورشان را پر از آتش کن.(3)

ص: 620


1- - بحارالأنوار: ج 53، ص 172.
2- - المزار لأبن المشهدی: ص 572.
3- - مصباح المتهجّد: ص 414.

و در زیارت دیگری می خوانی: و به درستی که شما زنده می باشید تا بیائید و جبت و طاغوت را از اعتبار ساقط گردانی و رسوا کنی و باطل نمائی.(1)

11- زیارات جامعه

در جامعه کبیره می خوانی: و بَرِئتُ اِلی اللّه عَزَّوَجَلَّ مِن أعدٰائِکُم و مِن الجِبْتِ و الطّٰاغُوت و الشَّیٰاطیٖن و حِزبِهم الظّٰالِمین لَکُم و الجٰاحِدیٖن لِحَقِّکُم و المٰارقیٖن مِن ولاٰیَتکُم و الغٰاصبیٖن لِأرثِکُم و الشّٰاکّیٖن فیکُم و المُنحرفیٖن عَنکُم و مِن کُلِّ وَلیجَهٍ دوُنکُم و کُلِّ مُطٰاعٍ سِوٰاکُم و مِن الأئِمَّه الَّذیٖن یَدعُون اِلی النّٰار (و به سوی خداوند از اعداء شما و از جبت و طاغوت و شیاطین و حزب ظالم آنها و منکر حقّ شما و روی گردان از ولایتتان و غاصب ارث شما و شکّ کننده در مقاماتتان و منحرف از راه شما و از هر ولیجه ای غیر از وجود مقدّستان و هر اطاعت شونده ای به جز شما و از امامان گمراهی که به آتش مردم را دعوت می کنند، برائت می جویم).(2)

در زیارت جامعه صغیره می خوانی: خداوند دشمن آل محمّد را از جنّ و انس لعنت نماید و به سوی خدا از آنان برائت می جویم.(3)

ص: 621


1- - البلد الأمین: ص 285.
2- - بحارالأنوار: ج 99، ص 127.
3- - وسائل الشّیعه: ج 14، ص 549.

در زیارت جامعه أئمه المؤمنین می گوئی: اهل آسمان به واسطه محبّت شما و برائت از دشمنانتان و گریستن دائم بر مصائب شما و استغفار نمودن برای شیعیان و محبین شما، به خدا تقرّب می جویند.(1)

12- زیارت معصومین(علیهم السلام) در ایام هفته

در زیارت ائمه(علیهم السلام) در روز سه شنبه می خوانی: و أکْفُرُ باِلجِبتِ و الطّٰاغُوت و اللّاتِ و العُزّیٰ (به جبت و طاغوت و لات و عزّی، کافر می باشم و اعتقادی ندارم).(2)

و در روز چهارشنبه در زیارتشان(علیهم السلام) می گوئی: خداوند اعداء شما را از جنّ و انس تماماً لعنت نماید.(3)

و در زیارت حسنین(علیهما السلام)در روز دوشنبه می خوانی: خداوند اعداء شما را از اوّل تا به آخرینشان لعنت کند.(4)

13- زیارت به نیابت

در زیارت نیابتی قبل از خروج از منزل می گوئی: نَخْتٰار الأَعدٰاء علی الأوْلیٰاء. (خداوندا به تو پناه می برم که دشمنانت را بر دوستانت بر گزینم).(5)

ص: 622


1- - بحارالأنوار: ج 99، ص 164.
2- - جمال الأسبوع: ص 35.
3- - جمال الأسبوع: ص 36.
4- - جمال الأسبوع: ص 34.
5- - بحارالأنوار: ج 99، ص 259.

14- زیارت حضرت معصومه(علیها السلام)

أتَقَرَّبُ اِلی اللّه بِحُبِّکُم و البَرٰائَه مِن أعدٰائِکُم (به سوی خداوند به واسطه محبّت شما و برائت از دشمنانتان تقرّب می جویم).(1)

15- زیارت حضرت مسلم (علیه السلام)

لَعَن اللّه مَن خَذَ لکَ و غَشَّک (خداوند خذلان کننده و فریب دهنده شما را لعنت کند).(2)

16- زیارت جناب هانی بن عروه مرادی رحمه اللّه

می خوانی: فَلَعَنَ اللّه مَن قَتلکَ و استَحلَّ دَمَک و حَشیٰ اللّهُ قُبُورَهم نٰاراً (خداوند قاتلین شما را و کسی که خون شما را حلال شمرد لعنت کند و قبور آنان را پر از آتش کند).(3)

17- زیارت جناب سلمان رحمه اللّه

می گوئی: لَعَن اللّه مَن جَحَدکَ حقَّک و حَطَّ مِن قَدْرِک (انکار کننده حقّ شما را و کسی که از قدر و منزلت شما بکاهد، خداوند لعنت کند).(4)

ص: 623


1- - بحارالأنوار: ج 99، ص 267.
2- - المزار للشّهید الأوّل: ص 279.
3- - مصباح الزّائر: ص 104.
4- - المزار لأبن المشهدی: ص 604.

18- زیارت سفرای اربعه رحمهم اللّه

می خوانی: جِئتُک مُخْلِصاً بَتَوحیٖد اللّه و مُوٰالاٰهِ أوْلیٰائِک و البَرائَه مِن أعْدٰائِهِم ( به سوی شما آمدم در حالی که اخلاص در توحید الهی و موالات اولیاء شما و برائت از دشمنشان را دارم).(1)

برائت در ادعیه

از آنجایی که لعن و نفرین اعداء دین، خود نوعی دعا می باشد، لذا در عناوین مختلفی، آن برائت به شکل لعن و نفرین تجلّی می کند.

1- در ذیل آیه 160 سوره انعام که خدای متعال می فرماید: هر آنکس حسنه ای انجام دهد، ده برابر نصیبش می گردد، امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: هر کسی هر روز صبح ابوبکر و عمر را لعن نماید، خدای متعال برای او هفتاد حسنه نوشته و ده گناه از او محو کند و مقامش را ده درجه بالا ببرد.(2)

2- صلوات هر روز به روایت امام هادی(علیه السلام):

1- صلوات بر امیرالمؤمنین(علیه السلام): خداوندا دوست بدار علی را و دشمن بدار دشمنش را، و یاور او را یاری کن و خاذل بدو را

ص: 624


1- - مصباح الزّائر: ص 514.
2- - تفسیر العیّاشی: ج 1، ص 387.

خذلان ببخش، و ناصب عداوت بر او را از اوّلین تا به آخرین لعنت بنما.

2- صلوات بر حضرت زهرا(علیها السلام): خداوندا از ظالمین بر فاطمه و مستحقّین بر حقّش، حقّ او را باز بستان. خداوندا خون اولاد فاطمه را، خونخواهی بنما.

3- صلوات بر حضرت سیّد الشّهدا(علیه السلام):خداوند قاتلین شما را لعنت کند و خداوند خاذلین شما و یاوران آنها را لعنت نماید. و از آنانی که بر شما دروغ بستند و حقّت را استخفاف کردند و خونت را حلال شمردند، به سوی خدا برائت می جویم.

پدر و مادرم به فدایت. خداوند قاتل و خاذل تو را لعن نماید و خدای متعال آنانی که استغاثه ات را شنیدند و اجابت ننمودند و یاریت نکردند و آنانی که اهل و عیالت را اسیر نمودند لعنت فرماید. من از آنان و از دوستان و یاورانشان بریء هستم.

4- صلوات بر امام زمان(علیه السلام): خداوندا یاوران او را یاری و خاذلین اش را خذلان ببخش. و کمر جبابره کفر را به واسطه او بشکن و کفّار و منافقین و تمامی ملحدین عالم را به دست او به هلاکت برسان. و مرا از یاوران و کمک کنندگان و اتباع و شیعیانش قرار ده، و آنچه آل محمّد

ص: 625

آرزومند آن هستند به آنان برسان و آنچه دشمنانشان از آن فراری هستند بر سر آنان فرود آور، و اجابت این دعا را به من نشان بده.(1)

1- دعای صبح و شام:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: این دعا را در صبح و شام ترک نکن: خداوندا امروز را شروع کردم و از تو طلب غفران و بخشش دارم و از آنانی که از رحمتت به دورند، به سوی تو برائت می جویم. امروز را شروع کرده که از مشرکین و آنچه می پرستند برائت می جویم. بار خدایا آنچه امروز از آسمان نازل می کنی را برکت برای اولیائت و عقاب بر دشمنانت قرار ده و دوست خود را دوست و دشمنت را دشمن بدار.

خداوندا مرا با ایمان از دنیا ببر.

خداوندا ابوبکر و عمر و فرقه هائی که مخالف رسول تو و ولات امر بعد از رسولت هستند را، لعنت بفرما.

و اگر شب بخواند بگوید: خداوندا روز را به پایان بردم و از تو طلب غفران دارم و از ملعونین درگهت برائت دارم.(2)

ص: 626


1- - مصباح المتهجّد: ص 402.
2- - الکافی: ج 2، ص 529.

4- دعای صبح:

امام ششم فرمودند: بار خدایا آل محمد را اولیاء من قرار ده در دنیا و آخرت، و مرا از دوستان دوستانشان و دشمن دشمنانشان در دنیا و آخرت مقرّر بفرما.(1)

5- دعای شب:

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هر کس این دعا را شب بخواند و در آن شب از دنیا برود اهل بهشت است: خداوندا تو را و ملائکه مقرّب درگاهت و حمله عرش تو را، شاهد گرفته که تو خدای منی و خدائی جز تو ندارم که رحمان و رحیمی و به درستی که محمّد عبد و رسول تو می باشد. و حجّت بن الحسن امام و ولی من و به درستی که پدر او رسول خدا می باشد، و علی و حسن و حسین و علی و محمّد و جعفر و موسی و علی و محمّد و علی و حسن و حجه بن الحسن، امامان و اولیاء من هستند و بر آن عقیده زنده ام و بر آن می میرم و روز قیامت بر آن اعتقاد مبعوث شده و از ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه برائت می جویم.(2)

1- هنگام محاسبۀ نفس:

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: زیرک ترین زیرکان کسی است که محاسبه نفس نماید و برای پس از مرگ خویش کاری کند. کسی پرسید محاسبه

ص: 627


1- - بحارالأنوار: ج 83، ص 294.
2- - الکافی: ج 2، ص 522 ، مستدرک الوسائل: ج 5، ص 384.

نفس به چه شکل است؟ فرمود: هر صبح و شام به خویش گوید: امروز دیگر بر نمی گردد، خدا از تو می پرسد که آن را چگونه گذراندی؟ چه عملی در آن انجام دادی؟ آیا به یاد خدا بودی و شکر او را به جای آوردی؟ آیا حقّ برادر مؤمنی را ادا نمودی؟ آیا گرفتاری او را برطرف کردی؟ ... و یاد آورد اعمال خود را، اگر به خیر و خوبی گذشته خدای را سپاس و به بزرگی یاد کند که به او توفیق داده و اگر گناهی از او سر زده یا کوتاهی کرده، آمرزش طلبد و تصمیم بر عدم تکرار آن بگیرد. آن را از خود و نفس خویش محو کند، به تجدید صلوات بر محمّد و آل پاکش(علیهم السلام) و عرض بیعت امیر مؤمنان(علیه السلام) بر خویشتن و پذیرفتن آن و اعاده لعن و نفرین بر مبغضین و دشمنان آن حضرت و کسانی که آن حضرت را از حقوق خویش دور نمودند.

هنگامی که چنین کرد خدای عزّوجلّ فرماید: من تو را به گناهانت مؤاخذه نکرده، به جهت موالات تو نسبت به اولیای من و دشمنیت با دشمنان من.(1)

7- شروع و پایان هر نماز:

راوی گوید: در شروع و پایان نمازم به ابوبکر و عمر لعن می نمودم. شبی در عالم رؤیا دیدم پرنده ای ظرفی به همراه دارد و جوهری شبیه خلوق در

ص: 628


1- - تفسیر الأمام العسکری(علیه السلام): ص 38.

آن است و کنار روضه پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد، و دو نفر از دل خاک بیرون آوردند و او از آن جوهر به گونه های آن دو مالید سپس به قبر برگردانده شدند. از اطرافیان پرسیدم قضیّه چیست؟ گفتند: فرشته ای است که هر شب جمعه این کار را تکرار می کند. این خواب مرا تحت فشار گذاشت و صبح که بیدار شدم دلم به لعن آن دو دیگر رضایت نمی داد تا اینکه نزد امام صادق(علیه السلام) رفته، همین که چشم حضرت به من افتاد خنده اش گرفت و فرمود: آن پرنده را در خواب دیدی؟ عرض کردم: بله آقای من. فرمود بخوان: همیشه نجوی نمودن و مخفی سخن گفتن از شیطان است که می خواهد مؤمنان را دل تنگ کند و پریشان خاطر نماید در صورتی که هیچ زیان به آنها نمی رسد مگر آن که امر خدا باشد(1)، هر گاه در عالم رؤیا چیز ناگواری دیدی این آیه را بخوان. به خدا سوگند آن فرشته برای احترام آنها این کار را نکرده، او فرشته ای است که به شرق و غرب عالم رود و موکّل است تا هر گاه خونی به ناحقّ ریخته شود از آن بگیرد، و به گردن آن دو نفر می اندازد زیرا آن دو باعث تمامی ستمهائی هستند که از زمان آنها به بعد واقع شده.(2)

ص: 629


1- - مجادله: 10.
2- - المناقب: ج 4، ص 237.

1- قنوت اهل بیت(علیهم السلام) :

1- پیامبر(صلی الله علیه و آله) در قنوت نماز صبح جماعتی را نام برده و نفرین نمود.(1) و به مناسبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در نماز صبح زمانی که سر از رکوع آخر برداشته دو نفر را لعن می نمودند و می فرمودند: اللّهمَّ العَن فُلاناً و فُلاناً.(2)

2- لعن نمودن حضرت زهرا(علیها السلام) در نماز:

در جریان عیادت ساختگی ابوبکر و عمر لعنهما اللّه از حضرت صدیقۀ کبری(علیها السلام)، و اظهار پشیمانی از کردار خود، اوّلاً که حضرت زهرا(علیها السلام) جواب سلام آنانرا ردّ نفرمود چرا که آن دو ملعون را مسلمان نمی دانست تا جواب سلامشان را بر خود واجب بداند، و ثانیاً از آنان روی گردانید، و به نقلی خود نمی توانست به علّت ضربات وارده بر سر و صورت و اعضاء مبارک بدن از آنان روی گرداند، لذا به زنان حاضر در بیت فرمود تا روی مبارک ایشان را از آنان برگردانند(3)، ولی با این حال باز آن دو خبیث ملعون به حال زار خاتون رحم نکرده و بر می خاستند و در مقابل روی حضرت می نشستند و حضرت هم از آنان به همان کیفیت دلخراش روی می گردانید و در آخر

ص: 630


1- - غوالی اللآلی: ج 2، ص 43 ، سنن النسائی: ج 2، ص 203 ، صحیح البخاری: ج 5، ص 35.
2- - صحیح البخاری: ج 3، ص 42.
3- - حدائق الأشارات: ص 356، بحارالانوار: ج 43، ص 203.

گفتند: ای دختر رسول خدا به جهت رضایت جوئی، خدمتت رسیده ایم و التماس گذشت از تقصیر خود را داریم، که حضرت در جواب آنان فرمود: یک کلمه با شما حرف نزنم تا ملاقات کنم پدر خود را، و شکایت کنم از دست شما و افعال شما، که در ادامه به خاطر اصرار، حضرتش روی به مولا فرمود و بیان داشتند که من با ایشان سخن نگویم تا یک سؤال مرا جواب دهند، از آنچه از پدرم شنیده اند، و اگر تصدیق کنند مرا در آنچه شنیده اند و انکار نکردند، آن وقت ملاحظه می کنیم رأی خود را، اگر خواستیم از ایشان عفو می کنیم. که این عبارت حضرت هم به خاطر تحریک آنان، به اقرار بر مطلب بوده، تا از زبان خویش حقّ را بیان کنند، چرا که در آخر با اینکه اقرار کردند حضرت آنان را عفو نفرمود. پس ایشان عهد کردند که کتمان نکنند و راستش را بگویند. حضرت زهرا(علیها السلام) فرمودند: شما را به خدا قسم می دهم که شنیدید از پدرم که فرمود: فٰاطِمَه بَضْعَهٌ مِنّیٖ و أنَا مِنْهٰا فاطمه پاره جگر من است و من از اویم و هر که او را اذیّت کند مرا اذیّت کرده؟ پس آنان گفتند: بلی از پیغمبر همه آنها را شنیدیم. پس حضرت فرمودند: الحمدللّه که اقرار کردید. پس از آن فرمودند: خداوندا شاهد می گیریم تو را و شما هم ای معشر زنان و مردان، شاهد باشید که اینان مرا آزردند. واللّه که دیگر با سر خود هم با ایشان سخن نگویم تا به خدمت پدرم برسم و از دست اینان شکایت کنم.

ص: 631

پس از آن ابوبکر لعین شروع به گریه کرد تا جایی که نزدیک بود روح از بدنش خارج گردد و فریاد کشید: وٰاویْلاٰه و وٰاثَبُورٰاه لَیْتَ أُمّیٖ لَم تَلِدنی (ای کاش مادر مرا نمی زایید).

حضرت زهرا(علیها السلام) خطاب به او فرمودند: وَاللّه لَأَدعُوَنَّ اللّه عَلَیک فی کُلٍّ صَلاٖهٍ أُصَلّیٖهٰا (به خدا قسم هر آینه در هر نمازی که می خوانم تو را نفرین کرده)، سپس عمر به ابوبکر گفت: عَجباً لِلنّٰاسِ کَیْف ولوُّک أمْرَهُم و أنْتَ شَیْخٌ قَد خَرِفْتَ تَجْزَع لِغَضَبِ امْرَأَهٍ و تَفْرَحُ بِرِضٰاهٰا (تعجب می کنم به این مردم که چگونه تو را بر خود خلیفه کردند و حال آنکه تو پیری هستی که عقلت به در رفته، از غضب یک نفر زنی به جزع می آئی و به رضای او شاد می شوی، پس برخاستند و رفتند).(1)

3- امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مواردی، بدین مهمّ پرداخته اند:

1- در نقلی آمده که حضرت امیر(علیه السلام) در نماز صبح، در قنوت می فرمودند: اللّهم العَنْ مُعٰاوِیَه و عَمْراً و أبٰا الأعور السلَمی و حَبیٖباً و عَبدالرَّحْمن بن خٰالِد و الضَّحٰاک بن قِیْس و الوَلیٖد

ص: 632


1- - حدائق الأشارات: ص 357 ، الأمامه و السّیاسه: ج 1، ص 19 ، أنساب الأشراف: ج 10، ص 79 ، الصّراط المستقیم: ج 2، ص 293.

پس خبر آن عملکرد به معاویه لعین رسید و او هم از آن پس، در قنوت نماز علی و أبن عبّاس و اشتر و حسن و حسین را لعن می نمود.

و در نقلی دیگر است که در زمان جنگ حضرت با معاویه، این منهج از طرف مولا پایه گذاری شد، و اهل کوفه از ایشان آموختند که در نمازهایشان به معاویه لعن کنند، و معاویه هم در مقابل، آن حرکت را انجام داد، و اهل شام از او لعن نمودن به علی(علیه السلام) را آموختند.

و در نقلی دیگر است که بعد از نماز صبح و مغرب حضرت لعن به آن چند نفر می نمودند.

و أبن حزم که می نویسد: علی در تمام نمازهایش لعن می نمود و معاویه هم آنچنان کرد.(1)

2- دعای صنمی قریش که به روایت أبن عباس، حضرت آنرا در قنوت نماز می خوانده، و در شب و روز بر آن مواظبت داشته، و فرموده هر آنکس این دعا را بخواند مثال کسی است که در جنگ بدر و احد و حنین یک میلیون تیر به طرف دشمن پرتاب کرده باشد. و علاّمه مجلسی رحمه اللّه فرموده: این دعاء نزد شیعیان مشهور است و در این

ص: 633


1- - الغدیر: ج 2، ص 197 و ج 10، ص 224 ، تاریخ الطّبری: ج 4، ص 52 ، شرح نهج البلاغه: ج 2، ص 260، کتاب الأمّ: ج 7، ص 148 ، الدّرایه: ج 1، ص 196 ، غوالی اللآلی: ج 2، ص 42.

دعا همه بدعتهای ابوبکر و عمر آمده و به اندازه کافی در لعن و نفرین به آنها توجّه شده است. و شروع دعا به این عبارت است: اللّهم العَن صَنَمی قُریْشٍ و جِبْتَیهٰا و طٰاغُوتَیْهٰا و اِفْکَیْها و ابْنَتَیْهِمٰا، الحدیث.(1)

3- وصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به روایت امام هفتم(علیه السلام) به امیر عوالم(علیه السلام) به لعن ابوبکر و عمر و عثمان و احزاب ناکثین و قاسطین و مارقین در قنوت نماز، که عیسی بن المستفاد الضّریر آنرا در کتاب الوصیّه که یکی از اصول معتبره شیعی است نقل نموده: کٰانَ فی وَصیَّه رسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله): یٰا علیُّ اصْبِر علیٰ ظُلْم الظّٰالِمیٖن مٰا لَم تَجِد أعوٰاناً، فَالکُفْر مُقْبِلٌ الرِّدَّهُ و النِّفٰاقُ، بَیْعهُ الأَوَّل ثُمَّ الثٰانی و هُو شَرٌّ مِنْه و أظْلَم ثمَّ الثّٰالِث ثُمَّ تَجْتَمِعُ لکَ شیٖعَه تُقٰاتِل بِهم النّٰاکِثیٖن و القٰاسِطیٖنَ و المٰارقیٖنَ، العَن المُضِلّیٖن و اقْنُتْ عَلیْهم، هُم الأحْزٰاب و شیٖعَتِهِم

(در وصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امیر عالم علی(علیه السلام) آمده یا علی بر ظلم ظالمین، مادامی که یاورانی نیافتی صبر کن، کفر و ارتداد و نفاق به مردم رو می کند، بیعت اوّلی، سپس دوّمی که از اوّلی بدتر و ظالمتر است و سپس سوّمی، سپس شیعیانی دور شما جمع شده با آنها با ناکثین

ص: 634


1- - بحارالأنوار: ج 30، ص 394 و ج 82، ص 260 ، المصباح للکفعمی: ص 552.

وقاسطین و مارقین بجنگ، آنها که گمراه هستند را لعن کن و در قنوت نمازهایت بر علیه آنان نفرین نما، آنها و شیعیانشان همان گروههایی هستند که ظهور می کنند).(1)

و در نقل بحار آمده که کفر و ارتداد و نفاق با اوّلی و دوّمی و سوّمی به مردم روی می کند. که همان جاهلیّت ثانی است که پس از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، تجلّی کرده و مردم به همان وضع روز اوّل زمان جاهلیّت بر می گردند. و اگر چه به ظاهر عباداتی می کردند ولی چنانچه در جاهلیّت اوّل، کفر بود و عدم اطاعت از خدا و سیره انبیاء(علیهم السلام) ، در جاهلیّت دوّم هم همان عقیده به شکل دیگر ظهور کرد. لذا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: بُعِثْتُ بَیْنَ الجٰاهِلِیَتَین لأُخْرٰاهُمٰا شَرٌّ مِن أوُلاٰهُمٰا (من بین دو زمان و برهه جاهلیّت مبعوث شدم که دوّمی آنها از اوّلی بدتر می باشد).(2) که به این حقیقت قرآن کریم اشاره می فرماید که: أَفَاِنْ مٰاتَ أوْ قُتِل اِنقَلبْتُم علیٰ أعقٰابِکُم، الآیه (اگر او به مرگ یا شهادت درگذشت باز شما به جاهلیّت خود رجوع خواهید کرد)(3)، که عملکرد مردم، با ضمیمه حدیث نبوی، معلوم می کند که آنان به زمان

ص: 635


1- - کتاب الوصیّه: ص 104 ، بحارالأنوار: ج 22، ص 489.
2- - الأمالی للشجری: ج 2، ص 277.
3- - آل عمران: 144.

جاهلیّت و کفر، بازگشتند. لذا در ادامه آیه باری تعالی می فرماید که اگر برگردید به خدا ضرری نرسانیده اید، و این خود دلیلی بر امکان است. و فرمایش: اِرْتَدَّ النّٰاس بَعدَ رسُولِ اللّٰه اِلاّٰ ثَلاٰثَه (مردم بعد از رسول خدا به ارتداد افتاده مگر سه نفر از آنان)(1)، ما را به واقعیّت ها نزدیکتر می کند.

پس بعد از بیان این امورات، گمان می کنم معلوم شد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در قنوت نماز خویش چه کسانی را لعن می نمودند؟! قضاوت با خوانندگان محترم.

4- دستورالعمل امام عسکری(علیه السلام) به اهل قم که در قنوت نماز خود بخوانید: ... وحَکَم عَلَینٰا غَیْر المأمُونیٖن فی دیٖنِک و ابْتَزَّ أمُورَنٰا مَعٰادِنُ الأُبَن مِمَّن عَطَّل حُکْمَک و سَعیٰ فی اِتلاٰف عبٰادِک و افْسٰادِ بِلاٰدِک، الحدیث (خداوندا بر ما حاکم شده اند آنانی که در دین تو مورد اطمینان و امنیّت نمی باشند و اهل این امر نیستند. و امور ما را، معدن ها و اساس عیوب و بدی ها، از ما گرفته اند. آنان کسانی هستند که حکم تو را تعطیل و عباد تو را تلف نموده و بلاد تو را فاسده کرده اند).(2) در این میان کمی

ص: 636


1- - روضه المتّقین: ج 4، ص 218.
2- - بحارالأنوار: ج 82، ص 229 و علامه در شرح معادن الأبن می نویسند: یعنی کسانی که محلّ و مورد آن عیوب فاضحه از علّت معروفه و غیر آن قرار گرفته چنانچه رؤساء مخالفین بدان امر مشهور بوده اند. بحارالأنوار: ج 82، ص 250.

در این باره و در شأن این صفت رذیله دشمنان آل اللّه(علیهم السلام) که دوست داشتن کسی آنها را مورد جماع قرار دهد و با آنها نزدیکی کند، سخن به میان آورده تا حقائق بیش از پیش روشن گردد.

پس از این روشن خواهد شد که اعداء ائمه(علیهم السلام) به این صفت منکوحیّت و علاقه به اینکه مورد لواط دیگران قرار می گرفتند، مبتلا بوده اند. و این یک اصل است، اگر چه می تواند در بعضی از آنها تجلّی نکند. و در این بین روشن گردد که منظور، همه جماعت مخالفین نیستند، بلکه قتله و دشمنان سرسخت و معاندین این خانواده، منظور است.

اوّل کسی که عمل لواط را پایه گذاری نمود أبلیس لعین بوده، که برای قوم لوط خود را تجلّی داد و آنها را به آن امر تأدیب کرد و راهنمائی نمود. و اگر آن عمل شنیع را پایه نمی گذاشت، آن امر را قوم لوط انجام نمی دادند. برای اطّلاع بیشتر به کتب قصص انبیاء(علیهم السلام) و احوالات قوم لوط و اینکه چرا به این نام، نامگذاری شدند رجوع کنید و ما در اینجا به دو روایت اشاره خواهیم کرد.

مردی از اهل شام در جامع کوفه از امیر عالم(علیه السلام) درباره مسائلی سؤال کرد تا این سؤال را مطرح کرد که اسم أبلیس آن زمانی که در آسمانها بود، چه بوده؟ فَقٰال: کٰانَ اِسْمُه الحٰارِثْ (اسم او حارث بوده) و سپس سؤال کرد:

ص: 637

اوّل کسی که عمل قوم لوط را انجام داد که بود؟ فَقال: اِبْلیٖس فَانَّه أمْکَن نَفْسَه (ابلیس بود که خود را در اختیار آنان قرار داد).(1)

و در همان کتاب علل روایت از ابوبصیر آمده که در تفسیر آیۀ شریفه: اِنَّکُم

لَتأتُونَ الفٰاحِشَه مٰا سَبَغکُم بِهٰا مِن أَحَدٍ مِن العٰالَمیٖن، فَقٰال اِنَّ أبْلیٖس أَتٰاهُم فی صُورَهٍ حَسَنَه فیٖه تأنیٖثٌ عَلَیه ثیٰابٌ حَسَنَه فَجٰاء اِلیٰ شبٰانٍ مِنْهم فَأَمرَهُم اَنْ یَقَعُوا بِه و لَو طَلَب اِلَیْهم اَنْ یَقَع بِهِم لأَبَوا عَلَیه، و لٰکِن طَلَب اِلَیهِم اَن یَقَعُوا بِه فَقَلَّما وَقَعُوا بِه التذُوه ثُمَّ ذَهَب عَنْهم و تَرَکهُم فَأحٰال بَعْضُهم علیٰ بَعض (لوط به قوم خود فرمود شما به عمل زشتی که هیچکس در عالم پیش از شما مرتکب آن نشده اقدام می کنید(2)، حضرت فرمودند: به درستی که ابلیس در صورت و شکلی زیبا نزد آنان رفت و خودنمائی زنانه ای داشت، لباسهائی زیبا پوشیده و نزد جوانان آنها رفت و امر کرد که بر من واقع شوید و نزدیکی کنید، و اگر از آنان می خواست که خودش با آنها مجامعه کند، آنها اِبا می کردند ولی طلب کرد که آن جوانان با او مجامعه کنند، پس وقتی با او جمع شدند لذّت بردند، پس از آن ابلیس از

ص: 638


1- - علل الشرائع: ج 2، ص 594، باب 383.
2- - عنکبوت: 28.

پیش آنها رفت و ایشان را ترک کرد و برخی را حواله به بعضی داد که با هم این عمل شنیع را انجام دهند).(1)

و تا این زمان، مع الأسف این عمل فحشا ادامه دارد. و در زمان جاهلیّت در میان قریش و دیگران هم، لواط صورت می گرفته. چنانچه در تاریخ نوشته شده. لذا در جنگ بدر وقتی عتبه از میدان برگشت ابوجهل به او اشکال گرفت، که چرا جنگ را ترک کرده ای؟ عتبه گفت: اِیّٰایَ تُعَیِّر یٰا مُصَفِّر أِسْته. مثل توئی این کلام را به من می گوید ای کسی که پشت تو زردرنگ است.که أبن أثیر در شرح کلام او می گوید: رَمٰاه بِالأُبْنَه و أنَّه کٰانَ یُزعْفِر اسْتَه (او را به ابنه گری و منکوحیّت خواند و نسبت داد، چرا که ابوجهل پشت خود را با زعفران آغشته می کرد لذا زردرنگ می شده تا برای مردها جماع با او سهل و آسان باشد).(2)

و این عملکرد فقط مقتصر بر اراذل نبوده و افرادی چون عمر بن الخطّاب و ابوجهل، که در طول زمان به ظاهر برای مردم وجهه ای پیدا کردند هم، بوده است.

ص: 639


1- - علل الشرائع: ج 2، ص 548، باب 340.
2- - النِّهایه: ج 3، ص 36.

و مخالفین در کتب خود این امر را برای ناصبیان معنی کرده و اختصاص داده اند.

أبن أبی الحدید می نویسد: و قَد رویٰ أبُوعُمر الزّاهِد و لَم یَکُن مِن رجٰال الشّیعه فی أمٰالیٖه و أحٰادیٖثِه عَن السیّٰاری عَن أبی خُزَیمَه الکٰاتِب قٰال: مٰا فَتَّشْنٰا أحداً فیٖه هذٰا الدّٰاء اِلاّ وَجَدنٰاه نٰاصِبیّاً (و به تحقیق که ابوعمر زاهد که او از رجال شیعی نمی باشد، در امالی و احادیث خود از سیّاری روایت کرده که: ما هیچ کس را تفتیش نکردیم که در او این مرض باشد مگر اینکه او را ناصبی یافتیم).(1)

و امّا از باب نمونه یکی از آن افرادی که مأبون بوده بلکه معدن ابنه بوده و بدان صفت رذیله مبتلا بوده است، عمر بن الخطّاب است که به دلائل ذیل مطلب روشن می گردد.

عیّاشی رحمه اللّه در تفسیر آیه 117 سورۀ نساء روایتی را آورده که روزی شخصی بر امام صادق(علیه السلام) وارد گشت و عرضه داشت: اَلسَّلام عَلیکَ یٰا أمیٖرَالمؤمنین، فقٰام علیٰ قَدَمَیْه، فَقال: مَه ْهذٰا الأِسم لاٰ یصْلَح اِلاّٰ لِأمیٖرالمؤمنین(علیه السلام)، اللّهُ سَمّٰاه بِه و لَمْ یُسَمُّ بِه أحَدٌ غَیْره فَرضِیَ بِه الاّٰ کٰان مَنْکُوحاً و اِن لَم یَکُن بِه اُبتُلی بِه و هُو قَولُ اللّه فی کتٰابه: اِنْ یَدعُونَ مِن دُونِه اِلاّٰ اِنٰاثاً و

ص: 640


1- - شرح نهج البلاغه: ج 7، ص 279.

اِنْ یَدعُونَ اِلاّٰ شَیْطٰاناً مَریداً. قٰال قُلتُ: فمٰاذٰا یُدعیٰ بِه قٰائِمِکُم؟ قٰال: یُقٰال لَه السَّلاٰم عَلیکَ یٰا بَقیَّه اللّه، السَّلاٰم عَلیکَ یَأبنَ رسُولِ اللّه (سلام بر شما ای امیرمؤمنین، پس حضرت بر روی پا بلند شدند و فرمود: دهنت را ببند و ساکت شو، این اسم برای کسی صلاحیّت ندارد مگر برای امیرمؤمنین(علیه السلام). خداوند او را به آن اسم نامیده(1)، و هیچ کس به آن نام خوانده نشود و او بدان نسبت راضی باشد مگر اینکه منکوح است. و اگر نباشد، بدان حال مبتلا می گردد. و این فرمایش الهی است که در کتابش می فرماید:مشرکان غیر خدای عالم هر چه را خدا بخوانند یا جماداتی است یا شیطانی سرکش است(2)، او گفت: عرضه داشتم: پس به چه اسمی قائم شما خوانده می شود؟ حضرت فرمودند: بدو گفته می شود سلام بر شما ای بقیه اللّه، سلام بر شما ای پسر رسول خدا).(3)

و اوّلین کسی که بدین عنوان أمیرمؤمنین، خود را نامید عمر بن الخطّاب بوده چرا که ابوبکر را خلیفه رسول خدا می خواندند(4)، و بعد از او، عمر را

ص: 641


1- - برای اطّلاع از این موضوع به روایات عالم ذرّ و کتاب الیقین نوشته رضی الدّین بن طاووس رحمه الله مراجعه نمائید.
2- - نساء: 117.
3- - تفسیر العیّاشی: ج 1، ص 302، ح 273.
4- - اگر چه مرحوم طبری شیعی قائل شده اند بدین مساله که ابوبکر لعین هم خود را امیرالمؤمنین معرفی نمود. تحفه الأبرار: ص 241.

خلیفۀ خلیفه رسول خدا می گفتند عمر به مردم گفت این اسم طولانی است و شما مؤمنین هستید و من امیر شما، پس به من امیرالمؤمنین بگوئید. پس بدین دلیل عمر بن الخطّاب شخصی بوده که به صفت رذیله ابنه و مأبونیت و منکوحیّت مبتلا بوده است و بدان صفت هم در دوره اسلام علاوه بر زمان جاهلیّت ادامه می داده.

لذا جلال الدّین سیوطی از مشاهیر علماء مخالفین در حاشیۀ خود بر قاموس در ترجمه لفظ ابنه می نویسد: انَّهٰا کٰانَت فی خَمسَه فی زَمَن الجٰاهِلیَّه أحَدُهُم سَیِّدُنٰا عُمر (آن صفت در زمان جاهلیت در پنج نفر بوده که یکی از آنان سید و آقای ما عمر می باشد).(1)

که بدین دلیل، و حسب فرمایش امام صادق(علیه السلام) در بحث لقب امیرالمؤمنین، و حسب عبارت امام عسکری در دستور العمل ایشان به اهل قم که در قنوت نمازهایشان بگویند: حقّ ما را از ما غصب کردند معدن های ابنه، و حسب نقل متواتر تاریخ، در بحث غصب خلافت، از جانب ابوبکر و عمر لعنهما اللّه، فهمیده می شود که این رذیله در وجود آن دو نفرموجود بوده و در تمامی غاصبین حقّ آل اللّه(علیهم السلام) هم خود را نشان می داده است.

ص: 642


1- - زهرالرّبیع:ص 247.

لذا مرحوم صاحب تفسیر نورالثّقلین شیخ عبدالعلی الحویزی، در این باب کتابی نوشته، که در آن ثابت کرده، این حالت در تمامی غاصبین حقّ اهل بیت(علیهم السلام) از اهل سقیفه و اموی ها و عبّاسی ها وجود داشته است.(1)

و تمامی این مطالب در بحث مأبونیت غاصبین، علاوه بر ادلّه مثبته قبل، با روایتی دیگر ثابت می گردد. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: مٰا مِن مَولُودٍ یُولَد اِلاّٰ و اِبْلیس مِن الأَبٰالِسَه بِحَضْرتِه، فَاِنْ عَلِم اللّه اَنَّه مِن شیٖعِتِنٰا حَجَبَه عَن ذلکَ الشَّیطٰان و اِنْ لَم یَکُن مِن شیعَتِنٰا أثْبتَ الشَّیْطٰان اِصْبَعَه السَّبٰابَه فی دُبُرِه فکٰانَ مأبُوناً، فَاِنْ کٰانَت اِمْرأَه أثبَتَ فی فَرَجِهٰا فَکٰانَت فٰاجِرَه، فَعِنْد ذٰلکَ یَبکی الصَّبیٖ بکاءاً شَدیداً اِذٰا هُو خَرَج مِن بَطْن أُمِّه و اللّه بَعد ذلکَ یَمْحُو مٰا یَشٰاء و یُثبِت و عِندَه أمُّ الکِتٰاب (هیچ مولودی به دنیا نمی آید مگر ابلیسی از ابالسه کنار او حاضر می شود، پس اگر خداوند او را از شیعیان ما ببیند، آن شیطان را از او دور و محجوب می دارد و اگر او از شیعیان ما نباشد، آن شیطان انگشت سبّابه خود را در سوراخ پشت او فرو می کند که در نتیجه او شخصی مأبون می گردد و اگر دختر باشد انگشت به سوراخ فرج او فرو کرده که در نتیجه او زنی فاجر و اهل زنا

ص: 643


1- - زهرالرّبیع: ص 247 ، الأنوار النعمانیّه: ج 1، ص 52.

می گردد. و در آن لحظه که بچّه از شکم مادر بیرون آید گریه شدیدی می کند که آن گریه متعارف از مولود معمولی نمی باشد.

و خداوند پس محو می کند آنچه را بخواهد و ثبت می کند آنچه را خواستار باشد که نزد او امّ الکتاب می باشد).(1)

از این روایت معلوم می گردد که، دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) در اصل به این بلیّه مبتلا شده و اگر چه بنا به حکمتهای الهی در طول زندگی در آنها تجلّی نکند. و در شأن بعضی که این اتّفاق هم برایشان در لحظه ولادت نیفتاده، احتمال وقوع آن رذیله در طول زندگی، می رود. لذا حضرت در آخر روایت به آیه محو و اثبات استشهاد می نمایند. ولی، در شأن غاصبین حقوق الهی و دشمنان حضرات معصومین(علیهم السلام)، بنا بر اقرار تاریخ، این امر مسلّم می باشد. چنانچه شما در شأن عایشه خبیثه این امر را مشاهده می کنید که در زمان بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به این امر دست زده و خود را مورد تعرّض و زنا با رجال اجانب قرار می داده است.(2)

و امّا اقرار مخالفین به مأبونیت عمر بن الخطّاب در کتب خودشان، علاوه بر نقل مذکور سیوطی این است که در طبقات می خوانید، که عمر

ص: 644


1- - تفسیر العیّاشی: ج 2، ص 234، ح 73.
2- - برای آگاهی از این موضوع با متعلّقات مهمّه آن بحث به کتاب الفاحشه الوجه الآخر لعائشه لعنها اللّه نوشته علاّمه معاصر شیخ یاسر الحبیب مراجعه نمائید.

ملعون می گوید: مٰا بَقِی شَیءٌ فِیَّ مِن أمْر الجٰاهِلیَّه اِلاّٰ أنّیٖ لَسْتُ أبٰالی اِلیٰ أیِّ أُنٰاسٍ نُکِحْتُ و أیُّهم أَنکَحْتُ (در من امری و اخلاقی از امور و اخلاق جاهلیّت باقی نمانده مگر اینکه ابائی ندارم که کدام شخصی مرا به نکاح خود درآورد یا چه کسی را به نکاح خود درآورم).(1)

این عبارت معلوم می کند که او خود را در معرض مردانی قرار می داده تا با او مجامعت کنند. چرا که به نکاح درآوردن مردی زنی را، که معمول و رائج است، ولی به نکاح درآمدن مردی، برای شخصی دیگر معنائی ندارد، مگر لواط کردن او با آن شخص منکوح. به این دلیل که زن طبق قواعد اسلامی خود را به نکاح مردی در می آورد نه مردی خود را به نکاح زنی. پس عبارت عمر که می گوید ابائی ندارم که به نکاح چه کسی درآیم امر را واضح می نماید.

و در عبارتی دیگر می خوانید:عَن أبنِ عبّاس قٰال: لَعَن النَّبیٖ(صلی الله علیه و آله) المُخَنَّثیٖن مِن الرّجٰال و المُتَرجِّلاٰت مِن النِّسٰاء و قٰال: أخْرِجُوهم مِن بُیُوتِکُم و اَخْرَجَ فُلاٰناً و اَخْرجَ عُمَر فُلاٰناً (ابن عبّاس گوید: پیامبر لعنت نمود اشخاص مخنَّث از مردها و زنان مترجّل را و فرمود: آنان را از بیوت و خانه هایتان بیرون کنید

ص: 645


1- - الطبقات الکبری: ج 3، ص 289.

و خود فلان شخص را بیرون کرد و عمر هم فلان شخص را از خانه خود بیرون نمود).(1)

آری عمر شخصی خنثی را در منزل خود جای داده بود که برای همین علّت و صفت رذیله به او رسیدگی کند. و در نقلی دیگر هم عائشه ملعونه شخصی که خنثی بوده را در خانه خود می آورده که به او انّه گفت می شد تا اوصاف دیگر زنان مدینه را برای عائشه بیان کند که در نتیجه پیامبر او را از مدینه بیرون کرده و به او فرمودند به سوی حمراء الأسد برو.(2)

و امّا در مورد مبحث و عقیده، اختصاص لقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به مولای عالمین علی(علیه السلام)، حسب روایات و ادلّه موجوده، و نوشتار علماء درطول تاریخ چون کتاب الیقین سیّد بن طاووس رحمه اللّه، جای شکّ و شبهه ای در اختصاص این لقب به مولا باقی نمی ماند. ولی در عین حال حقیقت این امر، که بقیّه ذوات مقدّسه حضرات معصومین(علیهم السلام) به این لقب، ملقّب می باشند، بنا بر بعضی از روایات مسلّم و معلوم است، که آن بزرگواران هم امیر و مولای مؤمنین عالمند. و اگر چه بنا بر حفظ ظاهر، دستور داده اند، و ما هم باید مطیع این اوامر باشیم، که این لقب اختصاصی

ص: 646


1- - صحیح البخاری: ج 8، ص 28 و ج 7، ص 55.
2- - الأصابه: ج 1، ص 284 ، عمده القاری: ج 20، ص 215.

امیر عوالم علی(علیه السلام) است. مرحوم آیت الله شیخ جواد کربلائی، در رساله تولّی و تبرّی، در مطلب پنجم کتاب، در این باره تحقیقی فرموده که ما در این جا عین عبارات را متذکّر می شویم.

ایشان در بدایت امر به حدیث امام صادق(علیه السلام) مطلب را شروع کرده که حضرت فرمودند: این لقب اختصاصی حضرت مولا می باشد و غیرمنکوح و ملوط بدان راضی نمی شود و بعد حدیث دیگر می آورد که این اطلاق را قید می زند و تحقیقاتی را بیان می دارند.

عین عبارات:

مرحوم مجلسی در بحارالأنوار(1) از کتاب اختصاص شیخ مفید نقل کرده است: ابوالصلاح ابن مولی آل سام گفت: من و ابوالمعزا خدمت امام صادق(علیه السلام) بودیم، ناگهان مردی روستایی وارد شد و عرض کرد: السّلام علیک یا أمیرالمؤمنین و رحمه الله و برکاته، امام(علیه السلام) فرمود: و علیک السّلام و رحمه اللّه و برکاته، و او را به سوی خود خواند و پهلوی خود نشاند. من به ابوالمعزا گفتم: به عقیده من، این اسم جز برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) شایسته نیست. امام صادق(علیه السلام) فرمود: ای اباصباح بنده ای حقیقت ایمان را نمی یابد، تا این که بداند آنچه برای فرد آخر ماست برای اوّل ما نیز هست.

ص: 647


1- - بحارالأنوار: ج 37، ص 332.

این حدیث اطلاق حدیث اوّل را مقیّد می کند، که به غیر از ائمه(علیهم السلام) این لقب را نمی توان اطلاق کرد. ولی مرحوم مجلسی عقیده دارند حدیث اوّل مطلق است. فقط حدیث دوّم به ما اجازه می دهد که این لقب را ازنظر جنبۀ معنوی، و حقیقت امیر مؤمنان بودن را، به غیر علی(علیه السلام)، برای سایر ائمه(علیهم السلام) به کار ببریم. لکن در این حمل تأملی است: یا این حدیث اوّل، که منع این لقب را دارد، بر غیر ائمه(علیهم السلام) حمل می شود، یا این که باید گفت: اطلاق امیرالمؤمنین بر غیر علی(علیه السلام) مانند تلفّظ به نام مبارک امام زمان(علیه السلام) است، به نام محمّد، که در همه جا و علنی نباید گفت. پس اخبار منع از لقب، حمل می شود بر اطلاق، ولی نزد عامّه. و در حدیث جواز، حمل می شود در موارد خصوصی و مخفی. مرحوم نوری در شاخۀ طوبی(1) از کتاب زهرالرّبیع نقل کرده است که حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: از برای ما حقّی بود که آن را معدنهای أُبنه ربودند.

و أبن طاووس در مهج الدّعوات روایت کرده است که چون اهل قم شکایت کردند به خدمت امام حسن عسکری(علیه السلام) از موسی بن بغا(2)، حضرت ایشان را امر فرمودند به خواندن این دعا در قنوت نماز و شیخ

ص: 648


1- - شاخه طوبی: ص 219.
2- - موسی بن بغا از طائفه اتراک و از فرماندهان مهدی و معتمد عباسی بوده است، بحارالأنوار: ج 85، ص 249.

طوسی در مصباح المتهجّد فرموده: مستحب است خواندن این دعا در قنوت وتر.

این دعا، دعائی طولانی است که علاّمه مجلسی در بحار(1)، در باب قنوتات طویله آورده است و قسمتی از آن قنوت این است: و قٰارعَنٰا الذُّلَّ و الصِّغٰار و حَکَم عَلَینٰا غَیرُ المأمُونیٖن فی دیٖنِکَ و ابْتَزَّ أمُورَنٰا مَعٰادِنُ الأُبَنِ مِمَّن عَطَّل حُکْمُک و سَعیٰ فی اِتْلاٰف عِبٰادکُ و اِفْسٰادِ بِلاٰدِک یعنی: قرعۀ ذلّت وحقارت را به نام ما زدند و بر ما کسانی را حَکم کردند که در دین تو امین نبودند و امور ما را معدنهای ابنه دزدیدند و حکم تو را تعطیل کردند و در تباهی بندگان و فساد شهرهایت کوشش کردند.

علاّمه مجلسی در کتاب صلاه بحار(2)، در شرح این فقره فرموده است یعنی گرفتند امور ما را آنان که محلّ عیبهایی رسوا کننده اند و ناخوشی معروف أبنه و ... دارند، چنانچه رؤسای ایشان به آن مشهور شدند. و ادامه می دهد: در خبر وارد شده که بدون استحقاق کسی به نام امیرالمؤمنین نامیده نمی شود مگر اینکه به این مرض مبتلا شده

ص: 649


1- - بحارالأنوار: ج 85، ص 229.
2- - بحارالأنوار: ج 85، ص 250.

است که حیا را به کلّی می برد و قول خدای تعالی: اِنْ یَدعُون مِن دُونِه اِلاّٰ اِنٰاثاً به این مطلب تأویل شده است. شما ازاین احادیث و مطالب چه می فهمید؟(1)

5- دستور امام عسکری(علیه السلام) به لعن نمودن جماعت واقفیّه در قنوت نماز:

ابراهیم بن عقبه می گوید به امام عسکری(علیه السلام) نوشتم: جُعِلتُ فِداک قَد عَرفتُ هُولآءِ المَمْطُوره فَأقنُت عَلَیهم فی صَلاٰتی؟ قٰال: نَعَم أُقْنُت عَلَیهم فی صَلاٰتِک (فدایت گردم هر آینه این سگان باران خورده را شناخته ام، آیا در قنوت نمازم به آنها لعن کنم؟ فرمود: بله در نمازهایت بر آنان قنوت بگیر و در قنوت آنها را لعن کن).(2)

نکات حدیث:

1- دشنام دادن به جماعت ها و افراد منحرف از سوی ائمه(علیهم السلام) و روات احادیث و اصحاب ایشان چون عبارت: سگ باران خورده،

ص: 650


1- - رساله تولّی و تبرّی: ص 229.
2- - اختیارمعرفه الرّجال: رقم 875. برای آشنائی با این جماعت و دیدگاه ائمه هدی(علیهم السلام) نسبت به آنان به کتب علم رجال، مثل همین مصدر رجوع نمائید.

که اینان چون سگ باران خورده اند، به هر کجا قدم گذارند نکبت و نجاست و انحراف با خود می آورند.

2- لعن به منحرفین از ولایت چهارده معصوم(علیهم السلام) در عبادات الهی. چون لعن نمودن در قنوت نماز که جایگاه مناجات با پروردگار و محلّ درخواست حوائج مشروعه می باشد.

3- تأییدیّه ائمه(علیهم السلام) این منهج و عمل نمودن به آن را.

6- لعن نمودن به معاویه و عمر و بن العاص لعنهما اللّه، از زبان عائشه ملعونه در قنوت نماز و تعقیبات آن:

لَمّٰا بَلَغ عٰائِشَه قَتْل مُحمَّد بنِ أبیٖ بَکْر، جَزَعَت عَلَیه جَزْعاً شدیٖداً، و جَعَلَت تَقْنُت و تَدعُو فی دُبُر الصَّلاٰه علیٰ مُعٰاوِیَه و عَمْرو بنِ العٰاص (زمانی که خبر کشته شدن محمّد بن أبی بکر به دست انصار معاویه، به عایشه رسید، بی تابی شدیدی از خود نشان داد، و در قنوت نماز و تعقیبات آن بر معاویه و عمر و بن عاص نفرین و لعن می فرستاد).(1)

7- قنوت نمار وتر:

می خوانی: اللّهم العَنِ الظَّلمَهَ و الظّٰالِمینَ الَّذیٖنَ بَدَّلُوا دیٖنکَ و حَرَّفُوا کتٰابَک و غَیَّر وُاسُنَّهَ نَبِیِّک و دَرَسُوا الآثٰار و ظَلَمُوا أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکِ و قٰاتَلُوهُم، الحدیث

ص: 651


1- - الغدیر: ج 2، ص 199.

(خداوندا ظالمینی که دین تو را تبدیل کرده و کتاب تو را تحریف نمودند و سنت های پیغمبر تو را تغییر دادند و آثار اسلامی را مندرس نمودند و به اهل بیت پیغمبرت ظلم روا داشته و با آنان قتال کردند را، لعنت بفرما).(1)

و در عبارت دیگری می خوانی: خداوندا کافرین از اهل کتاب و تمامی مشرکین و منافقین را عذاب فرما.(2)

8- تعقیب نماز شب و روز دوشنبه:

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمودند: شب دوشنبه چهار رکعت نمازخوانده شود و در تعقیب آن صد بار ظالمان لعنت گردند.(3)

9- دعای روز چهارشنبه:

می گوئی: خداوندا مرا در موالات خود و موالات اولیائت و معادات با دشمنانت فناء کن و بمیران.(4)

10- صلوات عصر پنج شنبه تا آخر روز جمعه:

مستحب است که این صلوات صد مرتبه و بیشتر گفته شود:

ص: 652


1- - فقه الرّضا(علیه السلام): ص 404.
2- - مصباح المتهجّد: ص 154.
3- - جمال الأسبوع: ص 63.
4- - البلد الأمین: ص 130.

خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و فرجشان را تعجیل بفرما و دشمنانشان را از جنّ و انس از اولین تا به آخرین هلاک بگردان.(1)

11- تعقیب نماز صبح جمعه:

می گوئی: خداوندا من به جبت و طاغوت و لات و عزّی و تمامی آنچه غیر از تو پرستش می شود کافرم.(2)

و در تعقیب آن نماز از امام صادق(علیه السلام) رسیده که می گوئی: خدایا صلوات من بر آن که تو بر او صلوات فرستادی و هر که را لعن نمودی لعنت من بر او. نظیر این دعا در کتب عامّه در دعای هر روز صبح آمده است.(3)

12- دعای ندبه:

در اعیاد اسلامی چون روز جمعه و عید غدیر و فطر و قربان می خوانی:

امیر عالم(علیه السلام) صنادید عرب را وتر نمود و ابطالشان را کشت پس قلوبشان از جنگ های بدر و خیبر و حنین و غیر آن پر از حقد و کینه شد، پس بر دشمنی با او هماهنگ شدند.(4)

ص: 653


1- - جمال الأسبوع: ص 179.
2- - بحارالأنوار: ج 86، ص 333.
3- - جمال الأسبوع: ص 227 ، کنز العمّال: ج 2، ص 632.
4- - اقبال الأعمال: ص 296.

13- صلوات بعد از عصر روز جمعه:

خداوندا آنان که دینت را تبدیل کرده و سنّت نبیّت را تغییر داده دو هزار هزار لعنت بفرما و اشیاع و اتباعشان را هم لعن کن.(1)

14- دعای شب نیمه شعبان:

خدایا تمامی ظالمین را لعنت کن.(2)

15- دعای شب آخر ماه شعبان و شب اوّل ماه مبارک رمضان:

خدایا مرا بر ولایت اولیائت و معادات اعدائت به بهترین فناء، فناء کن و بمیران.(3)

16- دعای رسیدن ماه مبارک رمضان:

خدایا ای کریم العفو و ای حسن التّجاوز مرا بر ملّت ابراهیم و دین محمّد و سنّت او و بر بهترین وفات بمیران و بر موالات اولیائت و معادات اعداء خود، مرگ مرا برسان.(4)

ص: 654


1- - مصباح المتهجّد: ص 329.
2- - البلد الأمین: ص 187.
3- - مصباح المتهجّد: ص 851.
4- - المقنعه: ص 322.

17- دعای هر روز ماه مبارک رمضان:

ای خدای محمّد و آل محمّد، برای محمّد و ابرار عترتش امروز بر علیه دشمنانشان غضب فرما و اعداء آنان را بکش و بر روی زمین از آنان کسی باقی مگذار و آنان را مبخش.(1)

18- صلوات هر روز ماه مبارک رمضان:

در این صلوات بر وجود مقدّس حضرات معصومین(علیهم السلام) یکی پس از دیگری صلوات می فرستی و بر دوستان او درود و بر دشمنانش اظهار تبرّی می کنی.

مثل این عبارت: درود بر امام عصر(علیه السلام)، خداوندا بر خلف بعد ازحسن بن علی درود فرست و دوستان او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.(2)

19- دعای شب دوم ماه مبارک رمضان:

خدایا دوستی دوستان خود را و دشمنی دشمنانت، و حبّ محبوبانت و بغض مبغوضینت را رزق من بفرما تا دشمن تو را دوست و دوست تو را دشمن مدارم.(3)

ص: 655


1- - تهذیب الأحکام: ج 3، ص 114.
2- - المقنعه: ص 329.
3- - بحارالأنوار: ج 95، ص 16.

20- دعای شب نوزدهم ماه مبارک رمضان:

صد مرتبه قاتلان حضرت امیر(علیه السلام) را باید لعن نمائی.(1)

21- دعای شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان:

در بیان شرکت دادن خداوند، بقیّه مؤمنین را، دردعای صالح من، مگر آنان که با اولیائت دشمنی کرده و با اصفیاء تو محاربه نمودند و بر گمراهی خویش مردند، که من از دعای خیر برای آنان به سوی تو برائت می جویم.(2) و شیخ مفید رحمه اللّه می فرماید: در این شب با زاری و تضرّع از خدا می خواهی که قاتلان امیر مؤمنان و قاتلان فرزندان معصوم او را عذاب کند و نام آنها را می بری و لعنت می کنی. و آنان را که پایه و اساس ظلم را بنا نهادند و راه را برای ستمکاران باز نمودند و هر کسی که در آن برنامه از آنان تبعیّت کرده را لعن می کنی.(3)

22- دعای روز بیست و ششم ماه مبارک رمضان:

می خوانی: خدایا مرا از محبّین اولیائت و معادی دشمنانت قرار ده.(4)

ص: 656


1- - مستدرک الوسائل: ج 7، ص 472.
2- - اقبال الأعمال: ص 197.
3- - المقنعه: ص 167.
4- - البلد الأمین: ص 221.

23- دعای روز بیست و پنجم ذی القعده:

در این روز که روز دحوالأرض است می خوانی:

خداوندا جبابره و زورگویان عالم، از اوّل تا به آخرشان را، لعنت بفرما، و هلاکت آنان را جلو بینداز.(1)

24- دعای روز عرفه:

می خوانی: خداوندا مرا از اولیاء دوستانت و از دشمنان اعداء خود قرار ده.(2)

و در نقلی دیگر در عصر روز عرفه می خوانی:

مرا خدایا برایمان به خود و تصدیق نمودن رسولت و ولایت علی بن أبی طالب و برائت دشمنانش و انتقام گرفتن از برای ائمه از آل محمّد(علیهم السلام) ، مبعوث کن.(3)

25- دعای روز جمعه و عید قربان:

می گوئی: خدایا اعداء خلفاء خود را و هر آنکس که به افعال آنان راضی است و تابعین و اشیاع آنان را، لعنت بفرما.(4)

ص: 657


1- - المصباح للکفعمی: ص 659.
2- - اقبال الأعمال: ص 390.
3- - بحارالأنوار: ج 95، ص 290.
4- - الصّحیفه السّجادیّه(علیه السلام): د 150.

و معلّی بن خنیس که از شاگردان امام ششم(علیه السلام) بوده روز عید فطر و قربان با حالتی پریشان و گردآلود به صحرا می رفته و دعائی می خوانده و در آخر می گفته: خدایا دشمنان خلفاء خود را و زورگویان زمان ما و اشیاع و اتباع و احزاب و برادرانشان را لعنت بفرما.(1)

26- آداب عید غدیر:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: آن روز روزه بگیر و بر اهل بیت(علیهم السلام) بسیار صلوات بفرست و از دشمنانشان بیزاری بجوی.(2)

و در شب و روز عید غدیر می خوانی:

خدایا به مولایت ولات امرت و برائت از دشمنانشان دین ما را کامل کردی و ما را بر آن عقیده زنده بدار و بر آن عهد و میثاق بمیران.(3)

و در دعائی دیگر می گوئی: من به سوی خدا از محاربین معصومین(علیهم السلام) برائت جسته و به جبت و طاغوت و اوثان اربعه و اشیاع و اتباع و دوستانشان از اوّل دهر تا به آخر آن کافر می باشم.(4)

ص: 658


1- - رجال الکشّی: ص 382.
2- - من لا یَحضره الفقیه: ج 2، ص 90.
3- - المزار للمفید: ص 93.
4- - اقبال الأعمال: ص 473.

27- دعای قبل از ظهر عید غدیر:

می گوئی: ما موالیان علی(علیه السلام) و اولیاء اوئیم و با معاندین او معادی و اهل برائت و بغض، نسبت به آنها می باشیم.(1)

28- دعای بعد از نماز عید غدیر:

می گوئی: خدایا تو ما را از ناکثین و جاهدین و تکذیب کنندگان روز قیامت و از اتباع مغیّرین و مبدّلین و منحرفین و از مستحوذین شیطان قرار ندادی که بدین وسیله حمد تو را به جای می آورم.(2)

29- دعای روز مباهله:

می خوانی: مرا بر برائت از دشمنان ولایت و اقتدا کنندگان به آل محمد(علیهم السلام) مبعوث گردان.(3)

30- تعقیب نماز شب عاشوراء:

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرماید: هر چه می توانی بعد از آن نماز صلوات بفرست و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) را لعنت نما.(4)

ص: 659


1- - بحارالأنوار: ج 95، ص 301.
2- - المزار للمفید: ص 92.
3- - مصباح المتهجّد: ص 762.
4- - اقبال الأعمال: ص 556.

31- اعمال روز عاشوراء:

امام صادق(علیه السلام) به عبداللّه بن سنان فرمود: برترین عمل روز عاشوراء آن است که رو به قبر حضرت سیدالشّهداء(علیه السلام) کنی و بر او و فرزندانش صلوات فرستی و قاتلین او را لعن کنی و از کردارشان برائت بجوئی و بگوئی: خدایا رؤسا و اتباع دشمنان اولیائت را لعنت کن و فرج آل محمّد(علیهم السلام) را برسان.(1)

32- زیارت عاشوراء معروفه:

سرتاسر آن مملوّ از لعن به قاتلین و ظالمین اهل بیت(علیهم السلام) می باشد، که در کنار سلام بر حضرت اباعبداللّه علیه السلام و اولاد و اصحاب آن بزرگوار، لعن به ظالمین آنها صد مرتبه وارد شده است.(2)

33- دعای بعد از نماز روز سوّم ماه صفر:

که دستور به گفتن صد مرتبه لعن بر آل ابوسفیان وارد شده است.(3)

34- رقعه حاجت:

شهادت می دهی: به موالات اولیاء حضرت امیر(علیه السلام) و برائت از اعداء ایشان و ظالمین حضرت و قاتلینشان.(4)

ص: 660


1- - مصباح الزّائر: ص 263.
2- - مصباح المتهجّد: ص 453.
3- - اقبال الأعمال: ص 587.
4- - اقبال الأعمال: ص 587.

35- حرز الهی:

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هر کس هر روز صبح انگشتر عقیقی به دست راست کند، قبل از آنکه کسی را ببیند، آنرا به کف دست بگرداند و سوره قدر بخواند و دعا کند که: به خدائی که شریک ندارد ایمان دارم و به جبت و طاغوت کافرم و به اسرار آل محمّد و علانیّه آن بزرگواران و ظاهر و باطنشان و اوّل و آخرشان ایمان دارم. خداوند او را از شرّ آنچه از آسمان پائین آید و بالا رود و در زمین وارد شود و از آن بیرون آید حفظ کند و تا شب در حفظ خدا و ولیّ خدا خواهد بود.(1)

36- دعای توسّل:

می گوئی: خداوندا به سوی تو از اعداء آل محمّد برائت جسته و به لعن نمودنشان به سوی تو تقرّب می جویم.(2)

و در دعای توسّل معروف می خوانی:

و خدا اعداء خود، که ظالمین به اولیائش می باشند را از اول تا به آخر لعنت نماید.(3)

ص: 661


1- - مفتاح الفلاح: ص 19.
2- - الدّعوات للرّاوندی: ص 29.
3- - بحارالأنوار: ج 99، ص 249.

37- دعای مسجد سهله:

دعای منسوب به حضرت خضر(علیه السلام):

می گوئی: خدایا مرا به موالات اولیائت و معادات اعداءت بمیران.(1)

38- زیارت حضرت یونس(علیه السلام) در مسجد سهله:

می گوئی: شهادت می دهم که با محاربین اولیاء الهی محاربم و با مسالمین آنان سلم می باشم.(2)

39- دعای استفاده از تربت سیدالشّهداء(علیه السلام):

همان تعقیبی است که پس از نماز صبح خوانده می شود، که می گوئی: من با دوستان حضرات ائمه علیهم السلام دوست و با دشمنانشان دشمنم.(3)

40- تعقیب هر نماز:

در تعقیبات نماز بابی به عنوان: باب استحباب لعن اعداء دین، با ذکر اسامی آنان، منعقد شده است.(4)

ص: 662


1- - المزار للشّهید الأول: ص 259.
2- - مصباح الزّائر: ص 75.
3- - فلاح السّائل: ص 224.
4- - جامع أحادیث الشّیعه: ج 6، ص 54.

و در روایتی امام صادق(علیه السلام) پس از هر نماز واجب چهار مرد و چهار زن را به اسم لعن می فرمود: ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و عائشه و حفصه و هند و امّ الحکم، که این آخری خواهر معاویه بوده است.(1)

و فرمود: از حقوق ما بر شیعیان ما اینست که بعد از هر نماز دست به چانه گیرند و سه مرتبه بگویند: ای خدای محمّد فرج آل محمّد را برسان، ای خدای محمّد غیبت محمّد را حفظ بفرما، ای خدای محمّد برای دختر محمّد انتقام بگیر.(2)

و در روایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند: از نماز واجب که فارغ می شوی تا بنی امیّه را لعن نکنی از جای خویش بلند نشو.(3)

و در روایتی امام ششم(علیه السلام) فرمودند: از حقوقی که ما بر دوستان خود داریم این است که پس از نماز خود از جای بلند نشود مگر اینکه این دعا را بخواند، که به خاطر اقتصار به این عبارت آن اشاره می کنیم: خدایا آن دو نفر و دو دخترشان را لعنت بفرما.(4)

ص: 663


1- - الکافی: ج 3، ص 243.
2- - مکیال المکارم: ج 2، ص 20.
3- - وسائل الشّیعه: ج 6، ص 462.
4- - مهج الدّعوات: ص 333.

41- بعد از نافله ظهر:

می گوئی: توفیق به من بده خدایا، تا از اهل ولایت و اهل برائت باشم.(1)

42- تعقیب نماز مغرب:

می خوانی: خدایا مرا از عفو و بخشش خود محروم مگردان و مرا از اولیاء اولیائت و از دشمنان اعدائت مقرّر بفرما.(2)

43- پس از نماز وتیره:

می گوئی: خدایا من از کسانی که در مخالفت نمودن رسول تو و آل او با تو مخالفت کرده و در محاربه با اولیاء تو هستند، بریء و در محاربه می باشم.(3)

44- سجده شکر:

امام رضا(علیه السلام) فرمود: هر آنکس این دعا را در سجده شکر بخواند چونان کسی است که در جنگ بدر یاری پیغمبر کرده و به سوی کفّار و مشرکان تیر پرتاب کرده باشد.

ص: 664


1- - بحارالأنوار: ج 84، ص 62.
2- - فلاح السّائل: ص 242.
3- - فلاح السّائل: ص 261.

چون دعا طولانی بوده به بعضی فقرات آن اشاره می کنم:

می خوانی: خدایا آن دو نفر که دین تو را تبدیل کرده، و رسول تو را متّهم نموده، و فرزند نبیّ تو را به قتل رسانده، لعنتی بفرما که دنباله دار باشد، و ما به لعن نمودن بر آن دو و برائت از آنها در دنیا و آخرت به سوی تو تقرّب جسته.

خداوندا قتله امیرالمؤمنین و قتله حسین بن علی را با اباجهل و ولید لعنت بفرما. خدایا آن دو را در خفاء و علانیه لعن و عذاب فرما و دو دختر آنها را با آنان در لعن خود شریک کن.(1)

و در روایتی دیگر از امام هفتم رسیده که در سجده شکر بگو:

خدایا تو را به خون مظلوم قسم داده و تو را قسم می دهم که اولیائت را بر دشمنان خود و دشمنان اولیائت پیروز گردانی.(2)

45- دعا برای محفوظ ماندن از خطرات سفر:

همان دعائی است که در تعقیب نماز صبح بیان شد.(3)

ص: 665


1- - مهج الدّعوات: ص 257.
2- - مفتاح الفلاح: ص 143.
3- - مفتاح الفلاح: ص 88.

46- دعای بین راه مسافر:

مسافر در بین راه هر کجا فرود آمد بگوید: به وحدانیّت خدا و به رسالت محمّد(صلی الله علیه و آله) و اینکه علی امیرالمؤمنین و ائمه از اولاد او امامان من می باشند شهادت داده، آنان را دوست داشته و از دشمنانشان بیزارم.(1)

47- دعای هنگام سوار شدن بر کشتی:

صد مرتبه تکبیر می گوئی و صد مرتبه صلوات می فرستی و صد مرتبه می گوئی: خدایا ظالمین به آل محمّد(علیهم السلام) را لعنت بفرما.(2)

48- جاهائی که یکدیگر را لعن می کنند:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: از حضور در مجالسی که افراد یکدیگر را لعن می کنند بر حذر باش و آن وقت بخوان:

خدایا آفریننده آسمانها و زمین بر محمّد و آل محمّد درود فرست و آن لعن را بر ما نازل نکن و لعن خود را بر ظالمین، که اهل دین تو را ظلم کرده، و با رسول و ولی تو محاربه کرده اند قرار بده.(3)

ص: 666


1- - بحارالأنوار: ج 73، ص 261.
2- - مصباح الزّائر: ص 40.
3- - الأصول الستّه عشر: ص 57.

49- دعای جامع امور دنیا و آخرت:

می گوئی: خدایا بر محمّد و آل محمّد درود فرست و فرج و روح و راحت و سرور و شادمانی آنان را تعجیل بفرما و طعم فرج آنان را به من بچشان و دشمنان جنّی و انسی آنها را لعنت بفرما.(1)

50- دعا برای فرزندان:

خدایا بر من به بقاء و زنده بودن اولادم منّت بگذار و آنانرا ابرار اتقیاء و مطیع خود قرار ده و محبّ اولیاء خود و معاند و مبغض تمامی اعداءت بگردان،آمین.(2)

51- دعا برای آشنایان و همسایگان:

حضرت سجّاد(علیه السلام) دعای خود را مخصوص همسایگان و آشنایانی قرار می داد که اهل ولایت و برائت باشند و فرمود بگوئید:

خدایا درود بر محمّد و آل ایشان بفرست و در همسایگان و موالیّ عارف به حقّ ما، و نابذین دشمنانمان مرا محبوب گردان.(3)

ص: 667


1- - الکافی: ج 2، ص 583.
2- - الصّحیفه السجادیّه(علیه السلام): د 64.
3- - الصّحیفه السّجادیّه(علیه السلام): د 65.

52- تلقین میّت:

پس از بردن نام امامان معصوم(علیهم السلام) می گوئی: امامان من و سادات من و رهبران من می باشند، به اینان محبّت ورزیده و از دشمنانشان برائت می جویم در دنیا و آخرت.(1)

53- نماز میّت مخالفین:

در قضیّه ای امام حسین(علیه السلام) در نماز منافقی فرمود: اللّه اکبر، خدایا فلانی را لعنت بفرما، هزار مرتبه پی در پی، و به آتش دوزخت برسان و طعم عذاب بر او بچشان چرا که او دشمنانت را دوست و اولیائت را دشمن و اهل بیت نبیّ تو را مبغض بوده است.(2)

صاحب جواهر رحمه اللّه می فرماید: به قرینه مقابله منافق با مؤمن در بعضی روایات، بعید نیست تعبیر به منافق به لحاظ تقیّه باشد و مراد از آن همه مخالفین باشد. و ایشان قول به وجوب نفرین بر آنها را پس از تکبیر چهارم، ترجیح داده اند.(3)

ص: 668


1- - زادالمعاد:ص 566.
2- - الکافی: ج 3، ص 189.
3- - جواهر الکلام: ج 12، ص 50.

54- لعن هنگام دیدن آبجو و شطرنج:

در ضمن روایتی از امام هشتم(علیه السلام) آمده که: هنگامی که رأس مطهّر ابی عبداللّه(علیه السلام) را نزد یزید لعین بردند، دستور داد تا سفره آبجو انداخته و مشغول عیش و نوش شدند، و سر مقدّس را کنار تخت بر زمین گذاشت و بساط شطرنج را پهن کرد و قمار می کرد.

او حضرت و امیر عوالم و رسول خدا(علیهم السلام) را مسخره کرده و زمانی که از رفیق خود می برد سه مرتبه آبجو خورده و بقیه اش را کنار طشت برزمین می ریخت. هر کس شیعه ماست باید از نوشیدن آبجو و بازی با شطرنج امتناع کرده و زمانی که چشمش به آبجو و شطرنج افتاد یاد سیدالشّهداء(علیه السلام) کرده و یزید و آل زیاد را لعنت کند تا خدا گناهان او را آمرزیده، اگر چه به عدد ستاره های آسمان باشد.(1)

خورشید اسلام چگونه درخشید؟!

بسیاری از مسلمانان عالم، شروع رسالت خاتمه خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله) را، با دعوت به توحید و اسلام به تنهایی، تصوّر نموده اند. و اگر چه آنچنان بوده، ولی در مقابل هم، مواجهه و محاربه جدّی از مشرکین ظهور نکرده، مگر اینکه دعوت

ص: 669


1- - الدّعوات للرّاوندی: ص 162.

به اسلام، متحوّل شد به لهجه ای و خطابی که تعدّی بر رموز مقدّسه مشرکین، و آلهه آنان را در بر داشت، و تبرّی از وثنیت را رکن اساسی خود جلوه داد.

در شروع دعوت و تبلیغ به اسلام، رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، اعلان داشتند که صاحب دینی جدید است به اسم اسلام، که ارکان او توحید و معاد است و برای بشریّت خیر محض می باشد.

ولی این خطاب و دعوت، در تحقیق و محقّق نمودن غایت و هدف اساسی دین اسلام، کفایت نمی کرد. چرا که هدف دین اسلام و ظهور آن محو نمودن کفر و انحلال اسلام بود.

زیرا قریش در اوّل امر با پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) به همان شکل رفتار کردند که با هر مدّعی دیگر، که اخباری ازسوی آسمان آورده معامله می نمودند. چرا که در بدایت دعوت به دین اسلام، هیچگونه معارضه ای با اهداف و مصالح خود مشاهده نمی نمودند، و در حقیقت به زبان حال می گفتند: ما را با خدای خود، و محمّد را با خدای خود. که این نوع و سبک از تفکّر، مطلوب اسلام نبوده. به خاطر اینکه دین مبین آمده تا تعدّد الهه و شرک را ازمیان بردارد.

از اینجا بود که حضرتش لهجه خطابی خود را تغییر دادند و با تمامی شجاعت درباره اقدس مقدّسات قریش، تحدّی کرده و زبان معارضه را

ص: 670

تکان داده و به مقابله با بت پرستی برخواست. چرا که در آن حال اوّل، حق و باطل در کنار هم با ادّعای خداپرستی، به انواع خداپرستی مشغول بودند.

ایشان با حرکت برائی خود از وثنیت، که قوم و عشیره حضرت هم آن سبک دعوت به دین اسلام را از ایشان نه توقّع و نه باور داشتند، باعث شده تا آنان از او بخواهند که از اهانت به رموز دینیشان خودداری کند. که در نتیجه ایشان قبول نکرده و با اینکه او را تهدید کردند و اعلان حرب بر علیه ایشان نمودند، دست از منهج برائی خود برنداشت و با تمامی احوال به دعوت خود ادامه دادند.

طبری می نویسد: محمّد بن اسحاق مورّخ مشهور روایت کرده که: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردم و قوم خود را به سوی خدا و دین اسلام دعوت کردند. در آن حال قوم او، بر آن دعوت و تبلیغ ردّیّه ای نزدند، تا متوجّه شدند که ایشان به خدایان آنها عیب گرفته و آنان را به بدی یاد می کند. پس به مقابله با او برخواستند و بر مخالفتش و دشمنی حضرت، اجتماع نموده و یک دست شدند.(1)

و باز روایت می کند: زمانی که قریش دیدند رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)، از خدایان آنها عیب جوئی می کند، و از طرفی هم ابوطالب به طرفداری و

ص: 671


1- - تاریخ الطّبری: ج 2، ص 64.

عدم تسلیم ایشان به جماعت مشرکین قیام کرده، نزد او آمدند و گفتند: ای ابوطالب به درستی که پسر برادرت به خدایان ما دشنام داده و بر دین و منهج ما عیب گرفته، و ما را سفیه دیده و پدران ما را گمراه خوانده پس یا زحمت او را از سر ما کم کن و یا ما را با او تنها بگذار و او را تحویل ما بده. و پیغمبر خدا هم به سیره عملی خود ادامه می دادند و قریش هم فقط درباره ایشان صحبت کرده تا بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب تو نزد ما شرافت و منزلتی داری و ما از تو درخواست کردیم که پسر برادرت را متوقّف کنی و تو خواسته ما را انجام ندادی، و ما به خدا قسم بر این حرکت برائی او از شتم به خدایانمان و سفیه شمردن احلاممان و عیب جوئی از خدایانمان صبر نخواهیم نمود، تا تو او را از این منهج بازداری و از این ایستادگی برحذر باش تا کسی از دو طرف به هلاکت نرسیده.

پس او را از شتم به خدایان ما باز دار تا ما او را با خدای خودش رها کرده و هر چه می خواهد بکند.(1)

در مقابل این نوع تهدیدها و گفته های مشرکین قریش، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عموی خود فرمودند: ای عمو جان اگر خورشید را در

ص: 672


1- - تاریخ الطّبری: ج 2، ص65.

دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند تا دست از این امر بردارم، این خواسته محقّق نخواهد شد، تا خدای متعال آن دعوت و منهج را ظاهر گرداند، یا خدایان آنان را همراه معتقدین به آن خدایان به هلاکت برساند.(1)

و پس از این جواب زعماء قریش غضب کرده و گفتند: به خدا قسم هر آینه ما هم، به تو و خدائی که تو را به این منهج امر نموده، شتم خواهیم نمود.(2)

او را خواهم کشت!!!

پس از این اصرار و تبرّی علنی حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله)، قریش تصمیم به قتل حضرت گرفتند، و این توهینات و شتائم را تحمّل ننمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) ماجرا را بیان می نمایند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با این نوع دعوت، قریش را اذیّت کرده و روزی احلام آنان را تسفیه، و دین و منهجشان را عیبجوئی، و خدایانشان را مورد شتم، و آباء و اجدادشان را گمراه شمردند. پس آنان از آن حرکت حضرت، مغموم به غم شدیدی گردیدند. ابوجهل گفت: به خدا قسم مرگ برای ما بهتر از این زندگی می باشد. آیا کسی در

ص: 673


1- - السّیره النبویّه: ج 1، ص 474.
2- - السّیره النبویّه: ج 2، ص 66.

میان شما نیست تا محمّد را بکشد و به خاطرآن حرکت خود کشته شود؟ همگی گفتند: نه، او گفت: خود او را خواهم کشت، پس در نتیجه اگر بنو عبدالمطلّب خواستند، مرا قصاص کنند و بکشند، و اگر نخواستند رهایم می کنند. به او گفتند: اگر تو اینچنین کنی، معروفی و امر نیکوئی را انجام داده ای که دائماً بر سر زبانها خواهد بود و یادآوری خواهد شد.(1)

پس در مقاییس قریش، آن سخنان و حرکت های رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، سبّ و شتم و تعدّی بر رموز مقدّسه آنان به حساب می آمده و سبب هتک ملّتی متوارثه می شده و نظم اجتماع قائمه ای را منهدم می نموده و وحدت همگانی را منشقّ کرده و فتنه ای را برانگیخته. و به دیدگاه خودشان آنچه را در اوّل امر بیان کردند نوعی انصاف تلقّی می نمودند، که از خدای خودت بگو و تبلیغ کن، مگر اینکه حقّ نداری به خدایان ما و عقائد و رموز مقدّسه نزد ما توهین کنی، که در آخر هم، جز اصرار نبوی چیزی ندیدند، تا اینکه ابوجهل که خود مورد تعرّض و توهین حضرت قرار گرفته بود تصمیم به قتل حضرت گرفت.

چرا که پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) او را که به نام عمرو بن هشام شناخته می شده مکنّی به کنیه ای تحقیر کننده، به عنوان ابوجهل، که پدر جهل و نادانی

ص: 674


1- - الأحتجاج: ج 1، ص 324.

باشد، نمودند و کنیه قبلی او را که ابوالحکم بوده، از اذهان مردم بردند تا در طول تاریخ با آن کنیه او را مورد تحقیر و توهین قرار دهند.(1) با اینکه او نزد قوم خود قبیله بنی مخزوم، مورد احترام بوده و از رموز و سرکرده های آنان و قریش به حساب می آمده.(2)

و از طرفی هم ایشان مسلمانان را به هجو و بدگوئی به قریش امر می نموده تا این منهج برائی، همگانی و فراگیر شود. فرمود: أُهجُوا قُریْشاً فَاِنَّه أشَدّ عَلَیْهٰا مِن رَشْقِ النَّبْل (قریش را بدگوئی کنید که آن عمل شما از پرتاب تیر به آنها، برایشان سخت تر است).

و در جواب این فرمایش نبوی، حسّان عرضه داشت: وَالّذیٖ بَعَثه بِالحَقِّ لَأَفْرینَّهُم بِلِسٰانی فَرْیَ الأدیٖم (به خدایی که محمد را مبعوث داشته، هر آینه آنانرا با زبانم تکّه تکّه کنم چنانچه پوست دباغی شده را پاره پاره می کنند).(3)

آری ایشان، مسلمانان را به ذمّ و تحقیر شعری قریش، که همان هجو باشد، امر نمودند و مسلمانها هم اطاعت نمودند.

ص: 675


1- - الثّاقب فی المناقب: ص 110.
2- - الأعلام للزّر کلی: ج 5، ص 87.
3- - صحیح مسلم: ج 7، ص 162.

در مقاییس محمّدیه، نه تنها سبّ و شتم مطرح بوده بلکه این نوع از عملکرد خود نقدی بر موروثات باطله و اسقاط قداستهای زائفه بوده است. و امتناع از طعن در شأن آلهه خرافیه، مودّی به عدم تثبیت وجود مقدّس نبوی در شعور عامّ، می شده. و این خود با تثبیت عقیده توحید منافات دارد. چرا که آن تثبیت وجود نبوی ممکن نبود مگر با هدم باطل و ابطال عقائد منحرفه.

لذا کلمه توحیدیّه لا اله الاّ اللّه، در مرحله اوّل منهدم کننده هر الهی است جز اللّه، که وحدانیّت اللّه تعالی و ولایت او را بعد از انهدام شرک اثبات می نماید.

و این حرکت عظیمه در فرمایش نبوی که به امیر عالم فرمودند: یا علی به درستی ولایت شما و اعتقاد به آن را از احدی قبول نکنند مگر به برائت از دشمنان شما و دشمنان ائمه از اولاد شما، تجلّی تامّ خواهد نمود.(1)

و امام باقر(علیه السلام) فرمودند: محبّت ما و محبّت دشمنان ما در قلب و جان یک انسان جای نخواهد گرفت. به درستی که خدای متعال برای شخصی دو قلب و دو جان در جوف او قرار نداده که با یکی این را دوست بدارد و با یکی آن را دشمن. پس محبّین ما، محبّت ما را خالصانه دارایند و آن را پاک و بی آلایش در بر دارند همانطوری که طلا با آتش پاک و بی آلایش می گردد. پس هر آنکه اراده کرده تا در مقام فهم و درک محبّت ما برآید،

ص: 676


1- - کنز الفوائد: ص 185.

که آیا آنرا داراست، پس باید قلب خود را امتحان کرده، که اگر در محبّت ما، محبّت دشمن ما را هم شریک کرده، او از ما نمی باشد و ما هم از او نیستیم و خدا و جبرئیل و میکائیل دشمن آنها می باشند و خدا دشمن کافرین است.(1)

و در دیدگاه امیر مؤمنان(علیه السلام) تولّی و تبرّی اینچنین بروز می نماید، آنجا که در برابر گفته شخصی که گفت: من شما را و ابوبکر و عمر را دوست دارم، فرمود: تو چونان انسان لوچ می مانی پس نظر کن که یا کور باشی و یا بینا.(2) آری ایمان به خدا همراه با ایمان به لات و عزّی، و یا ایمان به رسول خدا همراه با ایمان به ابوجهل و ابولهب و یا ایمان به امیر عوالم با ایمان به ابوبکر و عمر و یا ایمان به سید الشّهداء همراه با ایمان به یزید، انسان را چون آدم لوچی می کند که نه کامل بیناست و نه کامل نابینا. پس باید آدم یا کور باطن شود و محبّت دشمنان خدا و رسول و ائمه(علیهم السلام) را برگزیند و یا روشن دل شود و محبّت و ولایت حضرات را با برائت از دشمنانشان در دل جای دهد. چرا که النقّیضان لاٰ یَجْتمعٰان. پس باید چونان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) در این مقام قدم گذاشت و در امر تبلیغ سعی نمود و وظیفه امربه معروف و نهی از منکر را به جای آورد. که هر آنکس آن کند خلیفه خدا و خلیفه رسول

ص: 677


1- - تفسیرالقمی: ج 2، ص 171.
2- - الصّراط المستقیم: ج 3، ص 74.

او در روی زمین است.(1) و در این راستا اجباری هم بر هدایت مردم نیست، چرا که پس از بیان حقّ، هر آنکس هدایت شد، به خیر و سلامت و هر که عناد ورزید و یا متوقّف شد، به او می گوئیم: لکُم دینُکُم وَلیَ دیٖن.(2)

چرا که اگر یک نفر هم در سلک حقّ وارد شود، همچنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امیر عوالم(علیه السلام) فرمود: از آنچه خورشید بر آن می تابد برای تو بهتر است.(3) ما را همچنین در تحت اشراف این حدیث گهربار وارد می نماید.

و به راستی اینچنین است که ما برای فهم حقائق راستین، باید در مقام درک باطل درآئیم تا حقّ را لمس نمائیم. مولای متّقیان(علیه السلام) این دیدگاه را بیان می نمایند و می فرمایند: بدانید و آگاه باشید به درستی که شما هرگز خرد و شعور را به دست نیاورده تا آن زمانی که تارک و کنار زننده خرد و بی شعور را بشناسید، و هرگز به پیمان ها و میثاق های قرآن نمی رسید مگر آنکه ناقض و پیمان شکن ها را شناخته باشید، و به قرآن متمسّک نمی شوید تا نبذ کننده و کنار زننده آن قرآن را بشناسید.(4)

ص: 678


1- - مستدرک الوسائل: ج 12، ص 179.
2- - کافرون: 6.
3- - شرح نهج البلاغه: ج 4، ص 13.
4- - نهج البلاغه: خ 147.

تاریخی مُشرق و نورانی از علماء شیعه

هر آنکس که بر تاریخ شیعی مطّلع باشد، می داند که سیره علماء و قدماء شیعی اختلافی فاحش، با سیره بعضی از آنان که منسوب به تشیّع می باشند و از علماء امروز شیعه به حساب می آیند، داشته. چرا که آنان در آن زمانهای سخت و پر از حرج، دست از سیره ولائی برائی خود بر نداشته و با تمامی مشکلات، آن سیره را واجبی شرعی اخلاقی بر خود می دانسته اند و ادامه می دادند. ولی امروزه با لطائف الحیل هائی از آن وظیفه شانه خالی می کنند.

سیّد مرتضی از شیخ مفید رحمهما اللّه، ماجرای بحث و گفتگوی، بزرگ متکلّمین شیعه در زمان خود، علی بن میثم، که از اصحاب امام هشتم(علیه السلام) بوده و از شاگردان هشام بن حکم به حساب می آمده، و نجاشی او را از وجوه متکلّمین از اصحاب امامیّه، توصیف نموده(1)، را با شیخ بصره و بزرگ مذهب معتزله، ابوالهذیل العلاّف نقل می کند که: ابوالهذیل علاّف از اباالحسن علی بن میثم رحمه اللّه سؤالی پرسید، و علی بن ریاح هم در مجلس حاضر بوده است. که دلیل بر اولویّت امامت علی از ابوبکر چه می باشد؟ علی بن میثم در جواب بیان داشت: الدَّلیٖل علیٰ ذلکَ اِجْماع أهْل

ص: 679


1- - رجال النّجاشی: ص 176.

القِبلَه علیٰ انَّ عَلیّاً(علیه السلام) کٰان عِنْد وفٰاهِ رسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) مُؤمِناً عٰالِماً کٰافِیاً و لَم یَجْمعُوا بِذلکَ علیٰ أبیٖ بَکر، فَقٰال لَه أبُوالهُذَیْل: و مَن لَم یَجْمَع عَلَیه عٰافاک اللّه؟ قٰال لَه أبُو الحَسَن: أنٰا و أسْلاٰفیٖ مِن قَبْل و أصْحٰابیٖ الآن. فَقٰال لَه أبُو الهُذَیل: فَأنتَ و أصْحٰابکَ ضُلّالٌ تٰائِهُون. فقٰال لَه أبُوالحَسَن: لَیْس جَوٰاب هذٰا الکَلام اِلاّٰ السَّبٰاب ثُمَّ اللِّطٰام (دلیل بر اولویت امامت حضرت، اجماع مسلمین بر آن بوده، که علی(علیه السلام) در وقت وفات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مؤمن و عالم و کفایت کننده امر مسلمین بوده است در حالی که بر آن عقیده بر شخص ابوبکر اجماع نکرده اند. ابوالهذیل بدو گفت: و چه کسی بر آن عقیده اجماع نکرده، خدا به تو عافیت بخشد؟ ابوالحسن بدو گفت: من و گذشتگان من و اصحابم در حال حاضر. ابوالهذیل گفت: پس در این حال تو و اصحابت گمراهانی سرگردانید. ابوالحسن بیان داشت: جواب این سخن تو چیزی نیست جزدشنام و فحش و سپس کتک زدنت).(1)

علی بن میثم با این بیان، به همگان فهمانید، که ابوبکر شخصی منافق و جاهل و واهن بوده است. و در آخر هم ابوالهذیل را به فحش دادن و کتک خوردن تهدید نموده، با اینکه در زمان هارون عباسی لعنه اللّه مرارت و سختی و تعذیب زندان و سجن حکومتی را چشیده بود، ولی شموخ

ص: 680


1- - الفصول المختاره: ص 86.

رافضی او شکسته نشد و عزیمتش در ثلب اعداءاللّه ضعیف نگردید.(1) و از طرفی دیگر شیخ مفید و سیّد مرتضی رحمهما اللّه، نه فقط این قضیه را پسندیده و نقل کردند بلکه بر صاحب آن ترحّم هم فرستادند.

و در جریانی دیگر، ابن میثم اعلمیّت شیطان را از ابوبکر لعین، برای علاّف ثابت می کند. چرا که از علاّف سؤال کرد که: آیا تو نمی دانی که ابلیس از تمامی خیر و خوبی انسانها را نهی می کند و به تمامی شرّ و بدی آنها را امر می نماید؟علاّف در جواب گفت: بله می دانم.علی بن میثم از او پرسید: آیا ممکن است که ابلیس به تمامی بدی ها امر کند، در حالی که همه بدی ها را نمی شناسد و آیا می شود از تمامی خوبی ها نهی نماید در حالی که، همه خوبی ها را نشناخته و به آنها اطّلاع ندارد؟

علاّف گفت: نه نمی شود. ابوالحسن رحمه اللّه بیان داشت که: قَد ثَبَت انَّ أبْلیس یَعْلم الشَرَّ کُلَّه و الخَیْر کُلَّه؟ قٰال أبُو الهُذَیل: أجَلَ. قٰال: أخْبَرنی عَن اِمٰامَکَ الّذی تَأتَمَّ بِه بَعد رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)، هَل یَعْلم الخَیْرَ کُلَّه و الشرَّ کُلَّه؟ قٰال لاٰ، قٰال لَه: فَأبْلیٖس أعْلم مِن اِمٰامِک اِذَن، فَأنْقَطَعَ أبُوا الهذَیل (به تحقیق ثابت شد که به درستی ابلیس تمامی بدیها و تمامی خوبیها را

ص: 681


1- - رجال الکشّی: ص 262.

می شناسد چرا که به تمامی شرور امر کرده و از تمامی خوبی ها جلوگیری می کند؟ ابوالهذیل گفت: آری ثابت شد. علی گفت: مرا از امامت که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، بدو اقتدا کرده ای خبر بده که آیا او تمامی خوبیها را و تمامی بدی ها را می شناسد؟ او گفت: نه، علی بن میثم بدو گفت: پس در نتیجه ابلیس از امام تو اعلم و داناتر می باشد. پس ابوالهذیل کلام را قطع کرد و دیگر هیچ نگفت).(1)

و اگر این ماجرا و امثال آن، برای ذکر و نقل و نشر مناسب نبودند آیا شیخ مفید رحمه اللّه برای تلمیذش سیّد مرتضی رحمه اللّه املاء می فرمود و آیا شاگردانی را چون خود بر این عقائد تربیت می نمود؟!

او کسی است که این نوع قضایا را اعلان عمومی کرده و در کتب خود مدوّن نموده، تا جایی که اهل ضلال از دست او مملوّ از غضب گردیدند و دلهایشان از او پر از کینه گردید و در مسجدش بر او حمله برده و خلیفه غاصب عباسی، عمید و سرکرده لشکر خود را، برای نفی بلد او از بغداد، بعد از آتش زدن خانه های شیعیان و به شهادت رسانیدن آنها، به سمت شیخ فرستاد.(2)

ص: 682


1- - الفصول المختاره: ص 23.
2- - البدایه و النّهایه: ج 11، ص 338.

و چگونه بر او حقد و کینه نورزند در حالی که خطیب بغدادشان درباره او می نویسد: شَیْخ الرّٰافِضَه و المُتعلِّمُ علیٰ مذٰاهِبِهم، صَنَّف کُتباً کثیٖرَهً فیٖ ضَلاٰلَتِهِم و الذَّبَّ عَن اعْتقٰادٰاتِهِم و مَقٰالاٰتِهم و الطَّعْن علیٰ السَّلَف المٰاضیٖن مِن الصَّحابَه و التّٰابعیٖن و عٰامَّه الفُقَهٰاء المُجْتَهِدیٖن (شیخ رافضیان و معلّم مذاهب آنان، کتابهائی زیاد را در منهج گمراه کننده خودشان و دفاع از اعتقادات و گفتارهایشان نوشته. و در طعنه زدن بر گذشتگان از صحابه و تابعین و عموم فقهاء مجتهدین قلم فرسائی نموده است).(1)

و چگونه بر او حمله نبرند در حالی که او کسی است که ادّعای اجماع بر کفر عمر بن الخطّاب نموده(2)، و ایمان ابوبکر و عمر لعنهما اللّه را نفی کرده چرا که آن دو: لَوْ کٰانٰا کَذلکَ لَمٰا حٰالَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) بَیْنَهما و بَیْنَ الوَفٰاء بِشَرطِ اللّه عَلَیهمٰا مِن الْقَتْل و فی مَنْعِهمٰا مِن ذٰلکَ دَلیلٌ علیٰ أنَّهمٰا بِغَیرِ الصِّفَه الّتیٖ یَعْتَقِدهٰا فیٖهمٰا الجٰاهِلُون فَقَد وَضَحَ بِمٰا بَیَّنٰاه انَّ العَریٖش وَ بٰال عَلَیهمٰا و دَلیٖل علیٰ نَقْصِهمٰا و انَّهمٰا بِالضِّد مِمّٰا تَوهَّموُه (اگر مؤمن بودند، هر آینه حائل نمی شد نبیّ(صلی الله علیه و آله)، میان ایشان و میان وفاء به شرطی که خدا بر آن دو از قتال کرده است. پس منع

ص: 683


1- - تاریخ بغداد: ج 3، ص 231.
2- - الفصول المختاره: ص 27.

کردن حضرت آن دو را از قتال، دلیلی است بر اینکه ایشان آن صفتی را ندارند، که اهل جهل آن را، درباره آن دو، که ایمان باشد اعتقاد دارند. پس به تحقیق واضح شد آنچه بیان کردیم، که بر آن دو در عریش و حکومت و بر کرسی خلافت نشستن، ثقل و وبالی است و خود این حرکت نقض ایمان است از طرف آن دو. و ظاهر شد که حقیقت بر ضدّ و خلاف آن چیزی است که توهّمش کرده اند).(1)

و گمان مخالفین را، در عقیده به اینکه ابوبکر و عمر و عثمان لعنهم اللّه از اصحابی بوده اند که قرآن آنان را مدح نموده، با این بیان ردّ می کند: تَجِدُوا أئِمَّتکُم أصْفٰاراً مِمّٰا ادَّعیْتُمُوه لَهُم، و تَعْلمُوا أَنَّهم بِاستحْقٰاقِ الذَّم و سَلْب الفَضْل (شما امامان خود را، از آنچه از فضائل بر ایشان ادّعا کرده تهی و پوچ خواهی دید و خواهید دانست که آنان مستحقّ مذمّت و جدا شدن از فضائل می باشند).(2)

و درباره طلحه و زبیر لعنهما اللّه می نویسد: قُتِلاٰ و هُمٰا مُصَمَّمٰان علی الحَربِ مُقیٖمٰان علیٰ الفِسْق (آن دو کشته شدند در حالی که بر جنگ با مولا مصمّم بوده و در حال فسق بودند).(3)

ص: 684


1- - الفصول المختاره: ص 34.
2- - الأفصاح: ص 139.
3- - الکافئه: ص 44.

و درباره عائشه ملعونه می گوید: لَمْ تَکُنْ لَهٰا بِرسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) عِصْمَه فی الدّیٖن (به خاطر ارتباط با رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، برای او هیچگونه عصمتی و امان در دین اسلام ایجاد نشده) و اینکه امیرالمؤمنین(صلی الله علیه و آله) با اینکه می دانستند عائشه کیست و نفاق او در چه حدّ است و تا چه مقدار مخالف با حضرت می باشد، امّا او را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) طلاق نداده، چرا که افراط او در دشمنی، در انقطاع ارتباط و عصمت او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)،او را کفایت می کرد، تا بخواهند رسمی او را طلاق دهند، یا عملکردی دیگر را با او انجام دهند تا او را از مقام زوجیّت پیغمبر خلع نمایند. و او را به منزلگاهش برگرداندند در حالی که حراست می شد، تا حکم خدای متعال را در تحریم او بر مردم و محظوریّت ازدواج او بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، در حالی حفظ شود، و لَمْ یَکُن ذٰلِکَ اِعْظٰاماً لِحَقِّهٰا و لاٰ اِجلاٰلاً لِقَدرِهٰا (و آن کار را به خاطر اینکه عظمت بدهند به حقّ او و اجلال قدر و منزلت او باشد انجام ندادند).(1)

آری عائشه هیچگونه ارتباطی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نداشته و در دیدگاه حضرت امیر(علیه السلام) هم قدر و منزلتی نداشت تا مولا او را تعظیم کنند و اجلال بورزند. و آیا می شود خبیثه ای که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدو فرمود: لَقَد خَبُثتِ

ص: 685


1- - المسائل العکبریّه: ص 75.

أنتِ (تو خبیثه ای بیش نیستی)(1)، را احترام ورزید و یا علقه ای بین او و پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله) تصوّر کرد؟! به راستی عقل و شعور عدّه ای که او را امّ المؤمنین می دانند و از او دفاع می کنند، چون ادّعا می کنند همسر رسول خدا بوده، به کجا رفته است؟!

در حالی که می خوانید: استاد علاّمه مجلسی و شیخ حرّ عاملی رحمهما الله، مولی أجلّ علاّمه محمّد طاهر قمی رحمه اللّه می نویسد: از اعتقاداتی که بر امامت ائمه اثنی عشر ما دلالت می کند این است که به درستی عائشه شخصی کافره و مستحقّ آتش جهنّم می باشد و آن عقیده مستلزم حقیّت مذهب ما می باشد.(2)

و شیخ مفید رحمه اللّه درباره حفصه ملعونه می گویند: او در آنچه از فضیلت پدر خود، و همراه او، روایت کرده متهمّه می باشد. در حالی که او در عداوت و دشمنی با امیرالمؤمنین(علیه السلام)، و تظاهر به بغض ایشان و دشنام دادن به حضرتش و اعزاء به جنابش، و سرسپردگی به عائشه دختر ابوبکر در جنگ با مولا و تحریک و جمع آوری مردم برای جنگ با حضرت، معروف همگان می باشد.(3)

ص: 686


1- - بحارالأنوار: ج 31، ص 318.
2- - الأربعین: ص 615.
3- - الأفصاح: ص 224.

با تمامی این احوال، پس چندان عجیب و غریب نیست که روز وفات شیخ مفید را، روز فرح و سرور مخالفین، در صفحات تاریخ می بینی. آنجایی که یکی از ائمه اهل خلاف، ابوالقاسم خفّاف روز وفات شیخ در منزل نشسته و استقبال از مهنئین می کند و می گوید: دیگر هراسی از اینکه چه وقت از دنیا بروم ندارم، بعد از اینکه روز مرگ ابن المعلّم را مشاهده کردم.(1)

در اینجا به نظرم رسید به نحو اختصار دربارۀ عنوان رافضی که خطیب بغدادی هم این لقب را به شیخ مفید رحمه اللّه نسبت داد صحبت کنم و ارزش این عنوان را تجلّی ببخشم تا شیعیان با عنوانی اینچنینی خود را معرّف عالم نمایند. چنانچه مرحوم شیخ علی حرّ عاملی جدّ صاحب وسائل الشّیعه در دو بیت خود را اینگونه معرفی می نمایند.

اِنْ کانَ حُبّی للوَصیّ و رَهْطِه *** رَفْضاً کمٰا زَعَم الجَهُول الخٰائِض

فَاللّه و الرُّوح الأَمیٖن و أحْمد *** و جَمیٖع أمْلاک السَّمٰاء رَوٰافِض(2)

ص: 687


1- - البدایه و النّهایه: ج 15، ص 604.
2- - شهداء الفضیله: ص 182.

رافضی در کلام علاّمه مجلسی رحمه اللّه

ایشان رافضیان أصیل را اینچنین معرفی می کنند: و الرّٰافِضَه الأمٰامِیَّه سُمُّوا بِذلکَ لِرَفضِهِم مَذهَب أکثَرِ النّٰاس فی الأِمٰامَه بَعد رسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) و لَعْنِ الصَّحٰابَه (رافضیان امامی کسانی هستند که بدین نام و عنوان، خوانده شده و نامگذاری شدند. به خاطر اینکه مذهب اکثریت مردم را در بحث امامت بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کنار زده و قبول نکرده اند و بر صحابه منحرف حضرت لعن می نمایند).(1)

دو رکن اساسی شیعه راستین: 1- رفض باطل 2- لعن به منحرفین.

پس بدین ترتیب، شعر شافعی در معنای صحیح رافضی، که به حبّ آل محمّد(علیهم السلام) تنها انحصار پیدا کرده باطل است آنجا که می گوید:

اِنْ کٰانَ رَفْضاً حُبَ آلِ مُحمَّد *** فَلْیَشْهَد الثَّقَلان أنّیٖ رٰافِضِی(2)

بلکه باید حبّ آل محمّد همراه با تبری و لعن به دشمنان آل محمد(علیهم السلام)+، خود را همراه کند تا معنای صحیح رافضی، تجلّی کند.

ص: 688


1- - مرآه العقول: ج 5، ص 150.
2- -فضائل الخمسه: ج 2، ص 88.

و در راستای اطاعت از اوامر ائمه(علیهم السلام) و برائت از دشمنانشان، شیعه از طرف دشمنان، حتّی اگر بدین عنوان ملقّب شود، که یعنی از خیر و صلاح و دین جدا شده ای، باز به فرموده امام باقر(علیه السلام) متمسّک شده که فرمودند: أنٰا مِن الرّٰافِضَه (من از رافضیان عالمم).(1)

رافضی در بیان امام صادق(علیه السلام)

به محضر امام صادق(علیه السلام) عرض کردند: روزی عمّار دهنی برای ادای شهادت نزد أبن أبی لیلی، قاضی کوفه رفت. قاضی به او گفت: تو مردی اهل علم و فضل می باشی ولی می گویند تو رافضی می باشی. اگر از این نسبت ناراضی بوده و بدت می آید، از رافضی بودنت، تبرّی بجوی تا از برادران ما باشی.

عمّار گریان شد و گفت: به خدا قسم من در آن گمراهی که شما سیر می کنید، سیر نخواهم کرد، امّا به حال تو و خودم گریه می کنم.

گریه برای خودم بدان جهت است که به من نسبتی دادی که در خودم سراغ ندارم. به من رافضی گفتی که نسبتی شریف است و من اهل آن نیستم و تو خیال می کنی که من رافضی هستم، وای بر تو ای أبن أبی لیلی.

ص: 689


1- - المحاسن: ج 1، ص 257.

حضرت صادق(علیه السلام) به من فرمودند: اوّلین کسانی که به آنها رافضی گفتند سحرۀ فرعون بودند که چون معجزات حضرت موسی(علیه السلام) را دیدند بی اختیار به خدای موسی(علیه السلام) ایمان آوردند و فرعون سخت غضبناک شد و آنها را رافضی خواند که پیروی از فرعون را رفض و ترک کردند و تسلیم اوامر پروردگار شدند. و رافضی کسی است که آنچه خداوند از آن کراهت دارد ترک کرده و هر چه امر پروردگار است انجام دهد. عمّار گوید: در حال گریه به أبن أبی لیلی گفتم: من از آن جهت گریه می کنم که خداوند بر قلب من وقوف دارد و مرا به نسبتی که اهلیّت آن را ندارم عذاب بفرماید. و بفرماید: ای عمّار تو رافض اباطیل بودی؟ و آنچه را به تو نسبت می داده اند را بدان عمل می کردی؟ امّا ای أبن أبی لیلی به حال تو گریه می کنم که دروغ بزرگی گفتی و نسبت بیجائی به من دادی که خداوند به مناسبت این دروغ بزرگ و نسبت ناروا تو را عذابی سخت و دردناک فرماید. چگونه بدنت طاقت آن عذاب را می نماید؟

امام صادق(علیه السلام) به اصحاب خود بعد از شنیدن این مطالب فرمودند: به خدا اگر گناهان عمّار به عظمت آسمان و زمین بوده، به مناسبت بیاناتی که کرده خداوند تمامی آن گناهان را محو و نابود نموده و آن قدر اجر و حسنه به او عطا می فرماید که جز ذات اقدس او کسی نمی داند.(1)

ص: 690


1- - تفسیر جامع: ج 5، ص 508.

امیدواریم در راستای اطاعت از ذوات مقدّسه اهل بیت(علیهم السلام) توفیق این صفت و عنوان را پیدا کنیم و بدان هم افتخار می نمائیم. چرا که به فرموده حضرت جعفر بن محمّد(علیه السلام) به ابوبصیر در ضمن روایتی، خداوند ما شیعیان را بدین عنوان نامگذاری فرموده. اللّهُ سَمّٰاکُم بِه (خداوند شما را بدان عنوان نام گذارده نه دشمنانتان). و به حضرت موسی(علیه السلام) امر فرمود: آنان که فرعون را کنار زده، و محبّت به تو و هارون و ذریّه شما دو نفر را دارند، در تورات خود به نام رافضه، نام گذاری کن و ثبت بفرما.

شما کسانی هستید که شرّ و بدی را کنار زده و با اهل بیت پیغمبرتان همراه شده اید.(1)

هر که دارد حبّ او، او متقّی است *** تو همی گوئی که او خود رافضی است.

آری تاریخ مشرق شیعی بدین نحو بوده که اصحاب و علماء شیعه، به هیچ وجه از عقائد خویش دست نکشیده و در مقابل نسبت هائی که به آنان داده می شد هم سر بالا گرفته و افتخار می کردند و با مخالفین خود علی رغم علاقه های اجتماعی و معیشتی، تطبیعی دینی یا مذهبی نداشتند.

ص: 691


1- - الکافی: ج 8، ص 32، ح 6.

عبداللّه بن یزید ملقّب به شیخ الأباضیه، شریک تجاری با هشام بن حکم رحمه اللّه در یک دکان و مغازه بوده اند، و با هم ارتباطی وثیق داشته، که لازمه این شراکتشان بوده است. تا جایی آن ارتباط نزدیک بوده که عبداللّه بن یزید آن را مودّت و دوستی تلقّی می کرده.

امّا این ارتباط، هشام را از بیان حقائق و هجوم بر مذهب عبداللّه و الزام او به کفر خود، مانع نمی شده.

روزی او با عبداللّه در مجلس وزیر، یحیی بن خالد برمکی، حضور پیدا کردند و هارون عباسی لعین هم صحبتهای آنان را می شنید. بعد از آن که هشام عبداللّه را با دلائل خود ساکت کرده بود، به وزیر گفت: ای وزیر من او را ساکت کرده و بر مذاهب او حمله برده، و همه را با تلاشی کم و بیانی چند، تخریب کردم و زیر سؤال بردم.

هر آینه او اختیار دارد که دو نفر را که در مذهب با هم مختلف هستند حَکَم کند. یکی او را و اعتقاداتش را تکفیر می کند و دیگری تعدیل و تأیید می نماید.

پس اگر در آن اختیار خود به صواب رود، امیرالمؤمنین به صواب است، و اگر مخطی و کافر است، پس ما را از خودش، به سبب شهادت وی به کفر بر نفس خویش، فارغ گردانیده است.(1)

ص: 692


1- - الفصول المختاره: ص 61.

و آن دوستی تا آنجا بود که شریک اباضی از دختر هشام خواستگاری کرد و گمان او این بود که هشام به خاطر آن شراکت او را ردّ نمی کند، ولی هشام در جواب او یک جمله گفت که از آن کفر اعتقادی اباضی را ثابت کرد. عبداللّه بن یزید به او گفت: بین ما دو نفر مودّت و دوام شراکت بوده و من دوست دارم که با دختر تو ازدواج کنم. هشام به او گفت: اِنَّهٰا مُؤْمِنَه (او دختری با ایمان و مؤمنه است). پس از این کلام هشام، اباضی خودداری کرد و هیچ نگفت و دیگر با هشام ارتباطی برقرار نکرد و پیش او نیامد.(1)

و به نحو اختصار در این مقام به عرض می رسانیم که عشرت و معاشرت با مخالفین در حدّ مسائل اجتماعی در سیره مستمرّه متشرّعه قدماء، بدون اشکال بوده. ولی در مسائل دینی و اعتقادی اصلاً هیچگونه ارتباطی، مورد تصوّر متشرّعه شیعی وجود نداشته. چرا که آنان را در موضوع مثل کفّار می دانسته اند و مؤمن را به احکامی چون نماز میّت و زکاه و ارث و غیر آن مختصّ کرده، ولی مخالف کافر را در این احکام، با او شریک نمی کرده اند.

علاّمه حلّی رحمه اللّه می نویسند: اِنَّ المُؤمِن یَرِث أهْل البِدَع مِن المُعْتَزلِه و المُرجِئَه و الخَوارِج و الحَشَویه و لاٰ تَرِث هذِه الفِرَق أحداً مِن أهْلِ الأیٖمٰان، کمٰا یَرِث المُسْلمُ الکٰافَر و لاٰ یَرِث الکٰافِر أحَداً مِن أهْلِ

ص: 693


1- - ضحی الأسلام: ج 3، ص 268.

الأِسلاٰم (شخص مؤمن از اهل بدعت چون معتزله و مرجئه و خوارج و حشویه ارث می برد ولی آنان از هیچ یک از اهل ایمان ارثی نمی برند. چنانچه مسلمان از کافر ارث می برد ولی کافر از هیچ مسلمانی ارث نخواهد برد).(1)

علاوه بر اینکه بعضی از اعاظم شیعی و علماء متقدّم امامیّه چون مفید و طوسی و مرتضی و أبو الصّلاح و ابن ادریس، جماعت مخالفین را، در کنار عنوان موضوعی، حکماً هم کافر دانسته و در حال حیات هم حکم به نجاست آنان می کردند.(2)

به هر حال این سیره متوازنه ایست که ائمه هدی(علیهم السلام) ، شیعیانشان را بر آن تربیت نموده و این توازن منهجی را به آنها آموخته اند که در معاشرت دنیوی به نحوی، و در مقام اعتقادی و دینی به نحوی دیگر خود را بروز دهند.

به این روایات دقّت کنید:

فرموده اند: شیعیان ما کسانی هستند که برای همسایگان خود برکت می باشند و آنانی که با شیعیان ما رفت و آمد می کنند از آنان تعرّضی نخواهند دید.(3) و در دیدگاهی دیگر فرموده اند: با مخالفین خود أنس

ص: 694


1- - مختلف الشّیعه: ج 9، ص 85.
2- - عمده المقال: ص 213.
3- - صفات الشّیعه: ص 13.

نگیرید.(1) و می فرمایند: هر آنکس مخالفین ما را اکرام کند از ما نیست و ما هم از آنان نیستیم.(2)

و یا اینکه: کمر مخالف ما را بشکن و او را بی اعتبار کن و برایش هیچ آبرو و وجهه ای باقی مگذار.(3)

و این سیره و این نوع از دیدگاه است که باعث شده تا مخالفین حضرات ائمه(علیهم السلام)، در برابر آنان کرنش کرده و بر مقامات و فضائل آن بزرگواران اعتراف کنند. چون قول ابوحنیفه در شأن امام صادق(علیه السلام)، مٰا رأیْتُ أَفْقَه مِنْه و قَد دَخَلنیٖ مِنْه مِن الهَیْبَه مٰا لَم یَدخُلنیٖ مِن المَنصُور (فقیه تر و آگاه تر از او ندیدم. و حقیقتاً هیبتی از او بر من چیره شده است که از منصور بر من وارد نشده).(4)

و یا عبارت مالک در شأن حضرت: مٰا کُنتُ أرٰاه اِلاّٰ مُصَلِّیاً أوْصٰامتاً أو یَقْرأُ القُرْآن و کٰانَ مِن العُلَمٰاء و العِباد الّذیٖنَ یَخْشَونَ اللّه عَزَّوجَلّ (او را ندیدم مگر در حال نماز یا در حال سکوت و یا در حال قرائت قرآن و او از علماء و بندگانی است که از خدای عزّوجلّ ترسان است).(5)

ص: 695


1- - فضائل الشّیعه: ص 19.
2- - صفات الشّیعه: ص 7.
3- - الأحتجاج: ج 1، ص 12.
4- - أسنی المطالب: ص 55.
5- - الشّفا: ج 2، ص 402.

و ذهبی در شأن آن بزرگوار گوید: کَبیٖر الشَّأنِ مِن اِئِمَّه العِلْم کٰان أوْلیٖ بِالأَمْر مِن أبیٖ جَعْفر المَنْصُور (او صاحب شأن و منزلتی بزرگ، از امامان و رهبران علمی، و مقدّم و اولی به امر خلافت از ابوجعفر منصور بوده است).(1)

ولی در مقابل، آن ذوات مقدّسه، هیچگونه اعترافی در شؤون آن رؤساء ضلالت نداشته اند. بلکه مذمّتشان هم می نموده. چون این عبارت: الأَخٰابِثُ الصّٰادُّون عَن دیٖنِ اللّه (آنان خبیثانی هستند که راه دین خدا را بسته و مانع ترویج آن شده اند).(2)

و این سیره، از قدیم الأیام خودنمائی می کرده. که اگر متتبّعی در تاریخ تتبّع کند خواهد یافت که حتّی ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حتّی معاویه لعنهم اللّه، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را مدح کرده و اعتراف به فضل حضرت می کرده اند و مناقب ایشان را بیان می داشته، چون عبارتی که هفتاد بار یا بیشتر عمر بن الخطّاب گفت: لَوْ لاٰ عَلیٌّ لَهَلکَ عُمَر (اگر علی نبود عمر هلاک می گشت).(3)

ولی در مقابل، آنچه در شأن آنان بود از زبان مولا شنیده می شد، آنجا که از ابوبکر و عمر لعنهما اللّه از ایشان سؤال کردند، فرمود: لاٰ بِحَقٍّ أخَذٰا و لاٰ علیٰ

ص: 696


1- - سیر أعلام النّبلاء: ج 13، ص 120.
2- - الکافی: ج 1، ص393.
3- - الرّسائل الأعتقادیّه: ج 1، ص 500.

اِصٰابَهٍ أقٰامٰا و لاٰ علیٰ دیٖنٍ مَضَیٰا و لاٰ علیٰ فِتنَهٍ خَشَیٰا (هیچ وقت به حقّ کار نکرده و هیچ گاه بر صواب و درستی قیام نکردند و هیچ زمانی بر قوانین دین عمل ننمودند و هرگز در امتحان و اختباری الهی هراس نداشتند).(1)

و یا در عباراتی در شأن عائشه فرمود: افرادی پست و ستمکار، گرداگرد او جمع شدند و در اطراف او از اهل بصره بسیاری کشته شدند و او هم در راه معصیت پروردگارش و رسول او قدم گذاشت و جماعت مسلمانها را متفرّق نمود و تفرقه افکنی کرد و خون مؤمنین را ریخت، بدون اینکه دلیل و عذری داشته باشد و هیچگونه حجّتی را برای کردارش بیان ننمود.(2)

دیگر پس از این، تعریفات علماء مخالفین، از علماء شیعی و فتوای آنها در جواز تعبّد به مذهب شیعی، چندان غریب به نظر نمی رسد، در حالی که از طرف علماء شیعه هیچگونه تأییدیّه در تعبّد شرعی به مذاهب منحرفه آنان به چشم نمی خورد.

در سال 1959 میلادی، محمود شلتوت فتوائی صادر کرد که در آن بیان داشت: اِنَّ مَذهَب الجَعْفَریَّه، المَعْرُوف بِمَذهَبِ الشّیٖعه الأِمٰامِیَّه الأثْنٰا عَشَریَّه مَذهبٌ یَجوزُ التَّعبُّد بِه شَرعاً کسٰائر مذٰاهِب أهْل السنَّه (به درستی که

ص: 697


1- - بحارالأنوار: ج 29، ص 558.
2- - بحارالأنوار: ج 32، ص 252.

مذهب جعفری که معروف به مذهب شیعه امامی اثنا عشری است، مذهبی است که تعبّد بدان شرعاً، مثل تعبّد به سائر مذاهب اهل سنّت، جائز می باشد). و پس از آن مفتی سابق مصر علی جمعه، چنانچه در شبکه اشاره الأخباریّه به تاریخ 5 فبرایر سال 2009 میلادی آمده است، آن فتوا را تأیید کرد و گفت: یَجُوز التَّعبد بِالمَذٰاهِبِ الشّیٖعیٖه و لاٰ حَرَج و قَدْ أفْتیٰ بِهذٰا شَیْخ الأَزْهَر الرّاحل مَحْمود شَلتُوت، فَالأُمَّه الأِسْلاٰمیَّه جَسَدٌ وٰاحِد، لاٰ فَرْق فیٖه بَیْن سُنّیٌ و لاٰ شیٖعی طٰالَمٰا اَنَّ الجَمیٖع یُصَلّیٖ صَلاٰهً وٰاحِدَه و یتَّجِه لِقِبلَهٍ وٰاحِدَه واِنَّ الشّیعَه کٰانُوا دٰائِماً جُزءاً لاٰ یَتَجزَّأ مِن الأُمَّه الأِسلاٰمِیَّه (تعبّد به مذاهب شیعی جائز است و حرج و مشکل شرعی هم در میان نیست، و بر این مسأله شیخ راحل أزهر محمود شلتوت فتوا دادند. پس امت اسلامی جسدی واحد است و در آن بین سنّی و شیعه فرقی نیست، چرا که دائماً همگی یک نماز را به پای داشته و روی به سوی یک قبله آورده. و به درستی که شیعه دائماً جزئی جدائی ناپذیر از امّت اسلامی بوده است).(1)

پس اعتراف به حقّ، دائماً از یک جانب بوده است، و اهل حقّ به باطل و اهل آن، هیچگاه اعتراف نخواهد کرد.

ص: 698


1- - التّوطئات التّسع: ص 119.

چنانچه امام مجتبی(علیه السلام) در قضایای صلح با معاویه لعین، فرمودند که اگر چه حکم را بر حسب ظاهر و عللی به تو وا می گذارم الاّ اینکه حقّ نداری خود را امیرالمؤمنین بخوانی.(1) و این یعنی عدم اعتراف به حاکمیّت شرعی اهل باطل، که حضرتش در درسی حسنی به ما آموختند، که در زمان حرج هم اعتراف به باطل مکن مگر مواقعی نادر و اضطراری که در مبحث تقیّه بیان گردیده، که باز همان مسأله هم احتیاج به امضاء و اذن حاکم شرعی دارد.

شیعه پرچمدار برائت

از زمانی که در سقیفه بنی ساعده، غصب خلافت به حسب ظاهر صورت گرفت شیعه لواء و پرچم معارضه و جهاد زبانی و ارکانی را بلند کرد تا سیطره این انقلاب شوم را حبط ببخشد.

و این جهاد، از همان روزهای اوّل، برپا گردید.

امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به عدّه ای از برگزیدگان اصحاب رسول خدا6 فرمود:

اِنْطَلِقُوا بِأجْمَعِکُم اِلی الرَّجُل، فَعرَّفُوه مٰا سَمِعتُم مِن قول نَبیِّکُم لِیکُون ذلِکَ أوْکَد لِلحُجَّه و أبْلَغ لِلْعُذْر و أبْعَد لَهُم مِن رسُول

ص: 699


1- - علل الشرائع: ص 249.

اللّه(صلی الله علیه و آله) اِذٰا وَردُوا عَلَیه (همگی نزد ابوبکر رفته و آنچه درباره من از فرمایش پیامبرتان شنیدید باز گوئید که این کار موجب تأکید بیشتر و حجّت، و قطع عذر رساتر می شود. که این عمل، آنان را هنگام ورود به پیامبر از آن حضرت دورتر سازد).(1)

امام صادق(علیه السلام) که این روایت را بیان داشته اند، می فرمایند آنان دوازده نفر بودند، از مهاجرین و انصار که روز جمعه وارد مسجد شده، و خطبه ابوبکر را قطع کرده، و او را به اشدّ حالات محکوم و مفتضح کردند. که باعث شد، آن لعین از منبر پائین آمده و سه روز در منزل ماند، و جرأت بیرون آمدن نداشت، تا عمر لعین اسباب حکومت او را مجدّداً با نصرت از قبیله اسلم، فراهم کرد. آن دوازده رافضی شیعی عبارتند از: خالد بن سعید بن العاص و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن مسعود و عمار بن یاسر و بریده اسلمی و از انصار: ابوالهیثم بن تیهان و سهل و عثمان پسران حنیف و خزیمه بن ثابت ذوالشّهادتین و أبی بن کعب و أبوایّوب انصاری.

پس از این روایت و امثال آن معلوم می گردد که سکوتی در میان نبوده و اگر جهادی از سوی حضرت امیر(علیه السلام) برپا نگردید به علّت قلّت انصار بوده،

ص: 700


1- - الأحتجاج: ج 1، ص 171.

ولی در مواقع متعدّده همگی با بیان حقائق از غاصبین حقّ مولا، برائت خود را اعلان عمومی می نمودند.

یکی دیگر از معارضین حکومت ابوبکر لعین و رافضیان أصیل، ولی این بار از خواتین مؤمنه و زنان شجاع شیعی، امّ فروه أنصاریّه رحمه الله علیها می باشد، که در جریانی که سلمان روایت می کند در برابر غاصب اوّل ایستادگی کرد و از ولایت دفاع نمود و در آخر به شهادت رسید.

سلمان می گوید: ام فروه مردم را بر بیعت با علی(علیه السلام) و بر شکستن و نکث بیعت ابوبکر تحریک می کرده، تا خبر آن به ابوبکر رسید. پس ابوبکر او را احضار کرد و او را از کار خود توبه داد. ولی آن خاتون زیر بار نرفت. ابوبکر به او گفت: یٰا عَدوَّه اللّه أَتَحْضیٖن علیٰ فُرقَه جَمٰاعَهٍ اجْتَمَع عَلیْهٰا المُسْلمُون؟ (ای دشمن خدا، آیا بر تفرقه افکنی جماعتی که مسلمانها بر آن اجتماع کرده اند ترغیب می کنی؟) نظر تو درباره امامت من چه می باشد؟ او فرمود: تو امام نیستی، ابوبکر گفت: پس من کیستم؟ امّ فروه فرمود: امیر قوم خود می باشی. قوم تو، تو را اختیار کرده و سرپرست قرارت دادند. پس زمانی هم که تو را نخواهند، عزلت می کنند. امامت از نزد خدا و رسول اوست که ظاهر و باطن را می داند، و آنچه از خیر و شرّ در مشرق و مغرب زمین اتّفاق افتد باخبر است. و امامت برای شخص بت پرست جائز نمی باشد و کسی که کافر بوده و بعد مسلمان شده نمی تواند امام باشد. پس

ص: 701

تو ای پسر ابوقحافه از کدام دو شخص می باشی؟ او گفت: من از امامانی هستم که خدا برای بندگانش اختیار کرده. ایشان فرمود: بر خدا دروغ بستی. و اگر از منتخبین الهی بودی تو را در قرآنش ذکر می کرد چنانچه غیر تو را ذکر کرده. خداوند در قرآن می فرماید: و برخی از آن بنی اسرائیل را امام و پیشوایانی که خلق را به امر ما هدایت کنند قرار دادیم برای آنکه در راه حقّ صبر کنند و در آیات ما مقام یقین یافتند.(1) وای به حال تو، اگر تو امام هستی، پس بگو بدانم اسم آسمان اوّل و دوّم و سوّم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم دنیا چه می باشد؟ پس ابوبکر متحیّر ماند و جوابی نداشت. سپس گفت اسم آن نزد خداوندی است که خلق نموده آنها را. ایشان فرمود: اگر برای زنان جائز بود که به مردان تعلیم دهند، هر آینه اسم آنها را به تو تعلیم می دادم. ابوبکر گفت: ای دشمن خدا باید اسم یکی یکی آنها را بگوئی و الاّ تو را خواهم کشت. او فرمود: آیا به قتل مرا تهدید می کنی؟ به خدا قسم ابائی و هراسی ندارم که قتل من به دست چون توئی صورت گیرد ولی تو را خبر می دهم از اسم آنها. آسمان اوّل ایلول و آسمان دوّم زنبول و آسمان سوّم سحقوم و آسمان چهارم ذیلول و آسمان پنجم ماین و آسمان ششم ماحیز و آسمان هفتم ایوث می باشد. پس ابوبکر و همراهان او متحیّر ماندند و به او گفتند: درباره علی چه می گوئی؟ امّ فروه

ص: 702


1- - سجده: 24.

فرمود: چه گویم درباره امام ائمه و وصی اوصیاء، کسی که آسمان و زمین به نور او روشن گردیده و کسی که توحید تمام نیست مگر به حقیقت معرفت و شناخت او. ولی تو از کسانی هستی که تخلّف ورزیدی و دست به تبدیل حقیقت زده ای و دین خود را به دنیایت فروخته ای. ابوبکر گفت: او را بکشید که هر آینه مرتدّ شده است. پس او را به قتل رسانیدند.(1)

در زمان شهادت آن خاتون مکرّمه، امیر عالم در مدینه نبودند، و زمانی که از آن ماجرا باخبر شدند، نزد قبر او رفته و سر مقدّس به آسمان بلند کرده و عرضه داشتند: ای خدائی که نفوس را بعد از مرگ زنده می کنی و ای خدائی که استخوانهای مندرس را بعد از مرگ دوباره مثل روز اوّل کرده، امّ فروه را برای ما زنده کن و او را عبرتی برای مخالفین خود قرار بده. منادی در این وقت نداء داد: یا امیرالمؤمنین دعای شما اجابت شد. حضرت قبر او را شکافته و فرمودند: ای کنیز خدا به اذن الهی بلند شو. سپس امّ فروه از قبر خارج شد و گریست و گفت: آنان اراده کرده بودند نور شما را خاموش کنند. پس خدای عزّوجلّ ابا کرده که نور تو را خاموش کند مگر بیشتر روشن نماید و یاد تو را مرتفع نماید و اگر چه کافران کراهت داشته باشند.(2)

ص: 703


1- - الخرائج و الجرائح:ج 2، ص 548.
2- - الثّاقب فی المناقب: 226.

نکات حدیث:

1- بر همگان واجب است تا لواء معارضه با دشمن ولایت را به دست گیرند.

2- این نوع عملکرد از همان زمان به عنوان تفرقه افکنی میان مسلمانها تلقّی می شده ولی رافضیانی چون امّ فروه به او عنایتی نداشته اند.

3- بیان مطاعن سران مخالفین مثل بت پرستی آنان.

4- مفتضح کردن دشمنان اگر چه به قیمت جان انسان تمام شود و در این راستا، ضرری که حرام باشد معیار نیست و اصلاً معنا ندارد.

5- بیان فضائل حضرات معصومین(علیهم السلام) و به غیض درآوردن مخالفین ولایت.

6- امضاء و تأیید امام بر این نوع جهاد و ایستادگی و در آخر عنایات شاهانه بر مدافعین ولایت.

نمونه ای دیگر از خواتین مکرّمه رافضی، حضرت امّ سلمه رحمه الله علیها می باشد که در جریان مقابله ابوبکر لعین با حضرت زهرا(علیها السلام)، از ولایت دفاع کرده و در مقابل طاغوت زمان خود ایستادگی کرد.

ص: 704

حضرت زهرا(علیها السلام) پس از خواندن خطبه فدکیه به منزل برگشت ولی آن خطبه، آتشی برافروخت که پیکره حکومت سقیفه نشینان را سوزانید. ابوبکر پس از آن خطبه تمامی اعتبار ظاهری خود را از دست داد. لذا آن لعین به واسطه سخنانی از عمر که بدو گفت: و وَفِّر الفَیء، وَصِل القَرابه (بین مردم اموالی را پخش کن و قرابت با آنان را حفظ نما)، بر کتف عمر زد و گفت: چه غصه ها و کربت هائی که تو آنها را از میان برداشتی و بر روی منبر رفت و سخنانی گفت و نسبت هائی به حضرت امیر(علیه السلام) داد و تهمتی به حضرت زهرا(علیها السلام) زد که زبان از گفتن آن عاجز و قلم از ترسیم آن شکسته. پس از آن سخنانی که لائق خود ابوبکر و دختر ملعونه اش بود هیچ کس سخن نگفت و دفاعی نکرد مگر خاتون امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه که تاریخ می نویسد: فَأطْلَعَت أمُّ سَلَمه رأسَهٰا مِن بٰابِهٰا و قٰالَت: ألمِثْلِ فٰاطِمَه بِنتِ رسُول اللّه یُقٰال هذٰا و هی الحَورٰاء بَیْنَ أِنْس، و الأنْس للِنَّفْس، رُبِّیت فی حُجُور الأنبیاء و تَدٰاولَتْهٰا أیْدیٖ المَلاٰئِکَه و نَمَت فی حُجُور الطّٰاهِرات و نَشَأتْ خَیْر مَنْشأ و رُبِّیَت خَیْر مَربیٰ؟ (امّ سلمه سر از درب حجره خود بیرون آورده و فرمود: آیا به مثل فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اینچنین گفته شود در حالی که او حوریه ای بین انسانهاست و انسی برای نفوس، در دامن انبیاء تربیت شده و در دستان ملائکه بوده و در دامن زنان پاکدامن رشد کرده و به بهترین

ص: 705

وجه به وجود آمده و تربیتی بهترین داشته؟)، که در نتیجه از عطاء سنوی بیت المال، امّ سلمه را به خاطر این کلمات محروم کردند.(1)

و در راستای آن حیله عمری که بیت المال را میان مردم پخش کن تا با درهم و دینار کر و لال شوند و چشم از حقّ زهرا بپوشند، ابوبکر هم چنین کرد که در ضمن جریانی وقتی عطایائی میان زنان مدینه تقسیم کرد، سهمی را برای زنی از قبیله بنی عدی بن نجّار فرستاد، که زید بن ثابت مسئول رسانیدن آن شد و زمانی که از زید سؤال کرد، این عطا چیست؟ او گفت: سهم زنان مدینه است که ابوبکر فرستاده. ولی آن خاتون رافضی، که نمونه ای دیگر است از آن زنانی که لواء معارضه به دست گرفتند و زیر بار حکومت ابوبکر نرفتند، مطلب را فهمید، که با این عملکرد ابوبکر می خواهد قلوب مردم را به سوی خود جلب کند و در واقع ولاء آنان را نسبت به خاندان نبوی از آنها بخرد گفت: تُرٰاشُونَنی عَن دیٖنیٖ تَخٰافُون اَنْ اَدعَه لاٰ وَ اللّه لاٰ أقْبَله أَبداً (به من رشوه می دهید که دین مرا بخرید و می ترسید که با ندادن این عطایا از دین اسلام دست بردارم، نه به خدا قسم آن مال را قبول نخواهم کرد).(2)

ص: 706


1- - دلائل الأمامه: ص 123.
2- - الدّلائل: رقم 196.

آری و این مصداقی از فرمایش حضرت صادق(علیه السلام) است که فرمود: چه زنانی که از رجال بهترند.(1)

ترس و وحشت از بردن نام ابوبکر و عمر و عثمان لعنهم الله

در بعضی از زمانهای طلائی شیعی، مخالفین از بردن نام ابوبکر و عمر و عثمان، وحشت داشتند. چرا که شیعه علی رغم تمامی مشکلات، مخالفین خود را وادار کرده بود که منهج رافضی شیعی را قبول کرده و از ثناء ابوبکر و عمر و عثمان یا تراضی بر آنان امتناع ورزد. چرا که آنان از حریّت و شجاعت ایجاد شده برای شیعیان هراس داشتند و قدرت مقابله با آنها را در خود نمی یافتند. با اینکه سلطنت و حکومت هم در دست آنان بوده و شیعه سردمدار نبوده، ولی حرکت شجاع شیعی، امر را به این مرحله رسانیده بود.

خلف بن تیم که در قرن دوّم هجری زندگی می کرده می گوید: قٰال أبنُ المُبٰارک: مَن أرٰاد الشَّهٰادَه فَلْیَدْخُل دٰار البِطّیخ بِالکوفَه. فَلْیقُل: رَحِم اللّهُ عِثْمٰان قٰال خَلَف: فَدَخلْتُها یَوماً فَأردَتُ أنْ أجْعَل اِصْبَعیٖ فې أُذُنیٖ فَأنٰادیٖ بِهٰا، فَالتَفتُّ فَاِذٰا، مَوٰازیٖنُهم و سَنجٰاتِهم. فُقُلتُ: یٰا خَلَف السّٰاعَه تَقُولُها فَیَرمُونَک فَارْبِح نَفْسَک (ابن مبارک گفت: هر آنکس که اراده کرده که شهید شود،

ص: 707


1- - الحدائق النّاضره: ج 14، ص 252.

پس باید به دار بطیخ کوفه برود و بگوید: رحمت خدا بر عثمان. خلف گوید: پس روزی بدانجا رفته و اراده کردم که انگشت در گوش خود کنم و بر آن جمله تکلّم کنم. پس در این هنگام متوجّه سطل ها و رطل ها که برای وزن کردن اشیاء بود شدم و به خود گفتم: اگر چنین گوئی با این وسائل تو را می زنند تا بمیری، پس جان خودت را نجات بده و برگرد).(1)

آری این واقعیتی بوده که در زمانهای مختلف، شیعیان بردن نام دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) را و یاد خیر نمودن از آنان را، جرم می دانسته و با معتقدین بدان عقائد، چنین برخورد می کردند.

یاد کردن عثمان، جریمه ای حکومتی

در حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در عراق، اگر عثمان را به خوبی یاد می کردند، یا بر او رحمت می فرستادند، یا او را شهید تلقّی می کردند، با آن شخص مقابله می کردند و او را به جرم شکستن و مخالفت با قوانین حکومت دستگیر می کردند.

در نقلهای تاریخ آمده است که: شخصی را دستگیر کرده خدمت مولا آورده و عرضه داشتند او گمان می کند عثمان در بهشت است. که حضرت

ص: 708


1- - تهذیب الکمال: ج 8، ص 278.

به او فرمودند: چه گمان می کنی؟ و یا در نقلی دیگر: شخصی را آوردند که شهادت می داد که عثمان به شهادت رسیده و شرطه های حکومتی به حضرت عرض کردند: اگر ما را از کشتن مجرمین نهی نمی کردید، حتماً او را می کشتیم. و یا در نقلی دیگر دارد: دو نفر از عثمان یاد کرده و یکی از آنها گفت: عثمان را کشتند و شهید نمودند، پس آن دیگری او را دستگیر کرده به خدمت حضرت امیر(علیه السلام) آورد و عرضه داشت:این شخص گمان می کند عثمان را شهید کرده اند. حضرت به او فرمود: آیا تو این کلام را گفته ای؟ و یا در نقلی دیگر دارد: زمانی که حضرت به بصره تشریف آوردند، اصحاب ایشان اگر از کسی می شنیدند که عثمان را به خوبی یاد می کند، او را کتک می زدند. آن خبر به حضرت رسید، فرمود: اگر کسی را دیدید که چنان کلامی می گوید نزد من آورید. در جریانی اصحاب شنیدند که شخصی اعرابی می گوید: من شهادت می دهم که عثمان را شهید کردند. حضرت به او فرمودند: به چه دلیل می گوئی عثمان را شهید کردند، و او را مورد بازپرسی قرار دادند.(1)

آری حکومت اسلامی علوی، حکومتی است که در آن ذکر نمودن و یاد کردن دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) به احترام، ممنوع و جرم حساب شود. و آیا

ص: 709


1- - تاریخ واسط: رقم 616، المطالب العالیه: رقم 4036، معرفه الصحابه: رقم 6784، مسند أبی یعلی: رقم 1590، أسد الغابه: رقم 2155.

چه شده که بعضی حکومت ها به اسم اسلام و حکومت علوی، لعن دشمنان را جرم دانسته، و در سخنان و درس هائی که به مردم می آموزند، آنها را به خوبی یاد می کنند و اسوه قرار می دهند.(1)

خلف بن تیم گفت به سوی کوفه رفتم تا از عثمان به خوبی یاد کنم ولی از ترس کشته شدن از آنجا خارج گشتم. و محمّد بن عبدالعزیز تیمی می گوید: لاٰ أقیٖمُ بِبلدٍ یُشْتَم فیٖه أصْحٰاب رسُول الله(صلی الله علیه و آله) (من در شهری که در آنجا به اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دشنام می دهند، اقامت نخواهم کرد).(2)

این شواهد تاریخی، برای ما سیره شیعه متقدّم و گذشتگان را روشن می سازد، که به چه نحو در راستای دفاع از اعتقادات خود محکم بوده و یادآوری غاصبین ولایت را جرم می دانسته و معتقدین به آن را از نزد خود مطرود می نمودند. با اینکه حکومت ها، حکومتهای ظلم و جور و معتقدین به غاصبین حقوق آل الله(علیهم السلام) بوده، ولی در عین حال قدرت حقیقی یعنی قدرت ایمان و رفض باطل به دست شیعیان بوده است. و آنان کسانی بودند که مصداق آیات سوره احزاب به شمار می رفته. آنجایی که خداوند منّان

ص: 710


1- - صحیفه نور: ج 3، ص 7-9.
2- - الجرح و التّعدیل: ج 8، ص 6.

فرمود: مؤمنین کسانی هستند که بر عهدهای الهی پایدار می باشند، و در آن تبدیلی ایجاد نکرده.(1)

در مقابل امثال خلف بن تیم، کسانی دیگر بودند که بدین جریمه حکومت اقدام کرده و به خطر افتادند.

ابا عبداللّه محمّد بن عبداللّه شامی صوری، که ذهبی او را امام حافظ بارع أوحد حجّه معرفی می کند(2)، به کوفه می رود تا از شیوخ آنجا حدیث بشنود، مگر اینکه مرتکب جرمی می شود که اگر یکی از زعماء شیعی او را پناه نمی داد، حتماً کشته می شود.

أبن جوزی می نویسد:

و مَضیٰ اِلی الکُوفَه فَسَمع بِهٰا مِن أرْبَعْمِئَه شَیْخ و کٰان یَظْهَر هُنٰاک السُنَّه و یَتَرحَّم علیٰ أبیٖ بَکر و عُمر، فَثٰار أهْل الکُوفَه لِیَقْتُلُوه. فَالْتَجأَ اِلی أبیٖ طٰالِب بنِ عُمَر العَلَویٖ و کٰانَ أبُوطٰالِب یَسُبُّ الصَّحٰابَه فَأجٰارَه (او به سوی کوفه رفت و از چهارصد شیخ حدیث شنید. و در آنجا سنّت را ظاهرکرد و بر ابوبکر و عمر ترحّم نمود. پس اهل کوفه برعلیه او شوریدند تا او را به قتل برسانند. او به ابوطالب بن عمر علوی که خود به صحابه دشنام می داده پناهنده شد و او هم به آن شخص پناه داد).(3)

ص: 711


1- - احزاب: 24-27.
2- - سیر أعلام النّبلاء: ج 17، ص 627.
3- - المنتظم: ج5، ص 322.

شیعه از لعن بر اعداء سکوت نمی کند

عراق به تنهائی کشوری نبوده، که در آن، ثقافت جهر به برائت و لعن و سبّ و شتم به رموز طغیان و نفاق و انحراف، شیوع پیدا کرده بود. بلکه هر کجا که شیعه زندگی می کرد، صدای برائت از دشمنان ولایت به گوش می رسیده. لذا جبابره و سلاطین ظلم بدین بهانه به بدترین نحو ممکن شیعه را به قتل می رسانیدند.

به این نقل تاریخی که ابن أثیر روایت می کند دقّت کنید:

او در حوادث سال چهارصد و هفت هجری می نویسد که: در این سال در ماه محرّم، در تمامی بلاد آفریقا، شیعیان کشته شدند. و سبب آن قتل عام این بوده که معز بن بادیس، سوار بر مرکب شد و در قیروان شروع به حرکت کرد و مردم آنجا بدو سلام می کرده و برای او دعای خیر می نمودند. تا اینکه به جماعتی عبور کرد و از احوالات آنها پرسید. بدو گفتند: اینان رافضیانی هستند که به ابوبکر و عمر دشنام می دهند.

او گفت: خدا از ابوبکر و عمر راضی باشد. پس عامّه خروشیدند و به سمت درب معلّی، از قیروان رفتند و آنجا مکانی بوده که شیعیان در آن محلّ اجتماع می نمودند.

ص: 712

پس شروع به قتل آنها نموده و عدّه ای از شیعه را کشتند. و آن عملکرد و کشتار شیعی، شهوت و میل درونی لشکر او بود. و اتباع آنها هم در آن عمل و قتل عام شرکت کردند چرا که در غارت کردن شیعیان طمع داشتند.

از آن وقت دست عامّه در اذیّت و آزار شیعیان باز شد و عامل و وزیر قیروان، مخالفین را بر اذیّت شیعه تحریک می نمود. و علّت، آن بوده که او امور شهر را اصلاح کرده و مشکلات مردم را رفع نموده بود. بدو خبر دادند که معز بن بادیس اراده کرده که او را از منصب خود عزل کند. پس او هم اراده برپائی فساد آن شهر راکرد و جماعتی بسیار از شیعه را به قتل رسانید و آنها را به آتش سوزانید و دیارشان را نهب و غارت کرد و آن قتل عام را در تمام آفریقا انجام دادند. جماعتی از شیعیان پس از آن قتل عام نزد قصر منصور که نزدیک قیروان بود اجتماع کردند و در آنجا تحصّن نمودند. عامّه و مخالفین هم آنها را به حصر درآورده و بر آنها سخت گرفته تا گرسنگی بر شیعیان فشار آورد و در نتیجه قبول کردند که از آنجا خارج شوند و مردم هم آنها را به قتل برسانند و مخالفین هم تمامی آنها را به قتل رسانیدند و عدّه ای هم که از شیعیان در مهدیّه بودند به مسجد جامع پناه بردند که در آخر هم، همگی کشته شدند و به قتل رسیدند.(1)

ص: 713


1- - الکامل: ج 7، ص 659.

و از حوادثی که ما را بر آن عقیده اصیل شیعی مطّلع می نماید، ماجرائی است که در ماه ربیع الأول سال چهارصد و بیست و دوّم هجرت در بغداد اتّفاق افتاده است.

یکی از رؤسای لشکر مخالفین اظهار جنگ نمود و از خلیفه عباسی هم منشوری بر تأیید آن قصد و نیّت خود گرفت و علم خلافت را هم از او گرفته و با مردانی مسلّح و جنگجو خروج کرد.

مردمانی بسیار از اهل خلاف در اطراف او جمع شدند و همگی نام ابوبکر و عمر را شیون کرده و بدان صیحه می زدند.

و با آن که شیعه در آن زمان در تقیّه بود ولی از شدّت اعتقاد به مبادی رافضی خود، راضی نمی شده که در برابر او، کسی بر ابوبکر و عمر ثناء و درودی بفرستد. چرا که آن عملکرد را اهانتی به اعتقادات خود دانسته و کرامت خود را پایمال می دیده است.

لذا وقتی شیعه بغداد آن حرکت را از لشکریان دیدند که دو بت قریش را یاد کرده، برپا خواسته و لشکریان را مورد هدف قرار دادند.

با اینکه می دانستند در آخر شکست خورده و کشته می شوند، به خاطر آنکه قدرت رویارویی با لشکر مسلّح را نداشتند، چرا که آنها شمشمیر و سپر و کلاه خود و تیر و کمان داشته و شیعه دستانی پر از سنگ و کلوخ و دیگر

ص: 714

هیچ، در آخر لشگریان با عدّه ای از مخالفین که به آنها پیوسته بودند بر شیعه هجوم برده و مزجره ای عظیمه و مقتلی خونین به راه انداختند. خانه هایشان را در دو روز به آتش کشیدند و بازارهایشان را خراب کردند.(1)

ولی با تمامی آن احوال، شیعه دست از عقائد خود نشُست و محکم پایداری کرد و بر عقائدش اصرار و تحدّی نمود.

ابن کثیر در کتاب خود، از شهادت شاعری رافضی به نام أبن قرایا رحمه اللّه که به نحوی و طریقی همجی و وحشیانه در سال پانصد و هفتاد و چهار هجری در بغداد به شهادت رسیده سخن به میان آورده است. او می نویسد که مخالفین فقط به قطع کردن اعضاء بدنش اکتفا نکرده بلکه در میادین بغداد بدنش را رنده کرده و ریز ریز نمودند.

چرا که او در بازارها می ایستاده و اشعاری را می خواند، که در آنها مذمّت صحابه و دشنام و تهجین محبینشان بوده.

خلیفه دستور داد مجلسی به پا شود و از او خواست سخن گوید، و از آنجا که او شخصی رافضی و پایدار در اعتقاداتش بود، فقهاء به بریدن زبان و دستانش فتوا دادند. و با او همان کردند.

ص: 715


1- - الکامل: ج 7، ص 748.

سپس مخالفین او را ربودند و دائماً با آجر بر بدنش کوبیدند، تا او خود را در دجله انداخت. آنها او را از دجله خارج کردند و او را به قتل رسانیدند. باز نوار و حبلی را منبسط کرده و به پاهای او بستند و در تمامی شهر کشانیده و گرانیدند.(1)

آن شاعر رافضی، از خود دختری مؤمنه و رافضیه ای به یادگار گذاشت که از کردار و سیره پدرش کناره نگرفت. با اینکه دید با پدرش چه کردند، ولیکن باز به حسب نقل تاریخ، او با شجاعت و اقدامی، مردم را بر لعن بر عائشه ملعونه در برابر خلیفه عباسی، تحریک می کرد. با اینکه فقط هشت سال از کشتار وحشیانه پدرش گذشته بود.

ذهبی می نویسد که در روز عاشوراء سال پانصد و هشتاد و دوّم هجری دشنام و سبّ به صحابه بالا رفت و اهل کرخ فریاد می کشیدند که دیگر کتمانی در کار نیست و دختر قرایا را جلو انداختند و همگی پشت سر او به راه افتادند. و ظهیر بن عطّار خانه پدریش را گشود و از آنجا کتابهایی که در سبّ و دشنام به صحابه نوشته شده بود را خارج کرد و دستان او را با پاهایش قطع کرده و مردم او را سنگ زدند تا از دنیا رفت.

ص: 716


1- - البدایه و النّهایه: ج 16، ص 531.

این دختر در حالی که عدّه ای در اطرافش بودند برپا خواست و در منظر خلیفه اشعار عونی را انشاد کرد و می گفت: ألعَنُوا رٰاکِبَه الجَمَل (آن زنی که بر جمل سوار شد را لعنت نمائید).(1)

آری شعرای شیعی در طول تاریخ با کسانی که به ابوبکر و عمر افتخار می کردند مواجهه می نمودند.

مثلاً: صاحب بن عبّاد با مردی حجازی ملاقات کرد که با خود رقعه ای داشت که در آن نوشته بود: من از اولاد ابوبکر صدّیق هستم. ایشان در پشت آن رقعه مکتوب نمود:

أنٰا رَجُلٌ کُنتُ أُعْرَفُ بِالرَّفض *** فَلاٰ کٰانَ بَکریٌّ لَدیَّ عَلی الأَرض

ذَرُونیٖ و آلَ المُصْطَفیٖ عِتْرهَ الهُدیٖ *** فَاِنَّ لَهُم حُبّی کمٰا لکُم بُغْضی(2)

به مناسبت و برای احیاء تراث شیعی به نظرم رسید تا اشعار ابومحمّد طلحه بن عبداللّه معروف به عونی، که دختر أبن قرایا آنها را در برابر خلیفه انشاد نمود، در اینجا ایراد نمایم.

او از شعرای قرن چهارم است که سمعانی او را شاعرالشّیعه معرفی کرده. و در احوالات او می نویسد: او صحابه را در قصائد خود ثلب می کرده و درباره

ص: 717


1- - تاریخ الأسلام: ج 12، ص 669.
2- - الصّراط المستقیم: ج 3، ص 76.

آنها مطالبی را می آورده که در شأن خودش بوده است. خداوند مکافات اعمال او را بنماید و بر صحابه ترضّی نماید.(1) و در آخر مخالفین قبر او را نبش کرده و در آن آتش ریختند.(2)

مرحوم أبن شهرآشوب در مثالب، بعضی از ابیات عونی را ایراد نموده:

و قٰالَ سَیأتی الحَوض قُومٌ فَیَخجلُوا *** عَن الحَوضِ دُونی فی اَکف زَبْنی

أقُول لأَصحٰابیٖ لِمٰاذٰا خَجِلتُم *** أَعِن دٰارِ اکرٰامٍ بَذْل هَوٰان

فَیَدعُوا مُنٰادی اَنَّ قَومکَ بَدَّلُوا *** المَثٰانیٖ مِن أفْعٰالِهِم بِمَثٰانی

و لَو انَّهم اِذ جِئْتَهم بکَ صدَّقُوا *** لَمٰا بایَنُوا قُربٰاک بِالشَنآن

سَأدعُوا اِلاّٰ بعْداً و سُحقاً بِمَن بِه *** اِذٰا عدَّ أهْل الغَدر یَغْتَدرٰان

و لَو لاٰ الجِبتَ و الطّٰاغُوت مٰا اَنْ *** تَحیَّر فی ضِیٰاء الحَقِّ القَویٖم

هُمٰا جَلَبٰا علی الأسْلاٰم مٰا لاٰ یُریٰ *** الأسْلاٰم مِنْه بِالتَّسلیٖم

فَاِنْ رَتَعٰا مِن الدُّنیٰا جَنٰانٰا *** اعٰادَهُما اِلی وِزْر و خِیَم

فَقد خَسِر المُربِح مَدٰائح عَز *** بِه یُفضی اِلی نٰار السُّموم

و مَن کٰان الا لٰه لَه غَریماً *** فَأینَ یَرُوغ عَن حقّ الغَریٖم

ص: 718


1- - الأنساب: ج 4، ص 260.
2- - الغدیر: ج 4، ص 181.

فَدینٰاهُم فَبَینَ النّٰاس نَهْب *** و مِنْها حَطَّهم لَهْفَ الکَظیٖم

فَبٰاریهِم خَصیٖم الخَلْق فیٖهم *** کَفیٖ بِاللّه فیٖهِم مِن خَصیٖم

لَهم علیٰ لِیَزْدٰادُوا اثٰاماً *** یُضٰاعف مِن عذٰابِهِم الألیٖم

و کُلُّ دَمٍ أُریٖق لَهُم فَفیٖه *** هُم شُرکٰاء عَن عِلم العَلیم

و یَعْسُوب دین اللّه فی حَومَه الوَغی *** اِذٰا خاضَ أهْل النکْثِ و الغَدرٰات

اِذٰا وَلوُّا الأدْبٰار کٰافَح مُقْبلاً *** و لَم تَرِد الرّٰایٰات مُنْهزِمٰات

و لاٰ خٰافَ مِن عُمر و لاٰ هٰابَ مَرحَباً *** و لاٰ اسْتَعْظَم الأحْزٰاب مَجْتمعٰات

و لاٰ هُو مِمَّن یَقِرِّ و اَثْبَتهُم *** و لاٰ طَلَبُوه مرَّه بِهَنٰاه

اِذْ قٰال کٰانَت فِلْتَه *** لاٰ تُغْفر مَن عٰاد فیهٰا

فَاقْتُلوه لاٰ وِزْر فَلَم *** دَعٰا ذٰا الفِلْتَه الزَکِیا

و مٰا نَصَّ فیٖمٰا یَزعُمون بَیْنَهم *** عَلَیهِم و مٰا کٰانُوا بِوُلاٰه

و لاٰ التّٰام قَولُ المُسْلِمین عَلَیهم *** و هُم غَیْر أَبْطٰال و غَیر حُمٰاه

و قَد خٰالَفُوا القُرآن فی بَعضِ فِعْلِهم *** و سَنُّوا امُوراً غَیر مُلْتَئِمٰات

و حَرَّم ذٰا مٰا کٰان ذٰاک اَحَلَّه *** یَفْرح بِالآرٰاء مُخْتَلفات

و کذّب ذٰا هذٰا و سَموُّه صٰادقاً *** مُسیٖباً و تِلکُم ابْدعَ البَدعٰات

فَمِن تَیْم بَریٖتُ و مِن عَدیٖ *** و وَغْد بِنی أمَیَّه و الصَّمیٖم

ص: 719

و أبْرأُ مِن بِنی مِردٰاس جَمْعا *** و لَسْتُ اِلَیْهم بِالمُسْتَلیٖم

و اشْیٰاع الجَمیٖع بَرِئتُ مِنْهم *** خُصُوصهُم و مِن کُلِّ العُمُوم

أمیَّه أم بَنیٖ مِردٰاس شَرّ *** عَلَیهِم مِن ذِویٖ الظُّلْم القَدیٖم

فَلَم یَرعُوا لِأَحْمَد مِن ذِمٰام *** و لاٰ حٰاطُوا لِأَحْمَد مِن حَریٖم

أقُول و قَد حٰازٰا تُراثَ مُحمَّدا *** لَو شِئْت صَدا صٰاغَرین و اَحجَمٰا

مَتیٰ أوْجَفٰا خَیلاً و رِجلاً و اِنَّما *** لِعَبدِک کٰانٰا مُغْنِماً مُتُغرما

هُمٰا جَبنٰا عَن مَرحَب یَومَ خَیبَر *** و کُنتُ لَدَیه ضَیغَما غَشمْشما

هُمٰا نَکلاٰ عَن کُلِّ مَزن شَهدْته *** و سَقیتُه کأْسَ المَنیَّه عَلْقَما

و قَو لکُمٰا جٰارٰاه حیّاً و مَیّتاً *** وفْقاً أحَق الجٰار یَقْتَضِیٰان

لَقَد ظَلَمٰاه حقَّه فی حَیٰاتِه *** و حٰالاٰ و مٰالاٰ أقْبَح المَیلاٰن

فَاِنْ یُدفَنٰا فی ظِلِّه و جَوٰارِه *** فَجِسْمٰاهُمٰا بِالنّٰار یَضْطَرمٰان

کذٰا اللّاٰت و العُزّیٰ علیٰ البَیتِ عَلَقا *** و لَیْسٰا بِقُربِ البَیتِ یَنْتَفِعٰان

و لکِنَّه أضْحیٰ و بٰالاٰ عَلیْهِمٰا *** لَمٰا خٰالَفٰا فی الوَحْی آیَ قُرآن

و لاٰ تَرفَعُوا أصوٰاتکُم فَوقَ صَوتِه *** فَلَم لَهمٰا فی قَبرِه حَدثٰان

و هَل حُفر الاّٰ بِضَربِ مَعٰاول *** لَهٰا وَحْیَه فی وَقْتٍ یَحْتَفِران

ص: 720

دفن غاصبانه

در این میان، در شرح این چند بیت عونی رحمه الله، که در باب دفن غاصبانه جیفه های ابوبکر و عمر لعنهما اللّه در جوار پیغمبر خداست، به نظرم رسید در این موضوع صحبت کرده و عبارات مرحوم أبن شهرآشوب را که در این باب سخن رانده متذکر شوم و سپس بیانیّه آیت اللّه العظمی وحید خراسانی حفظه اللّه تعالی را در این شأن، که در بحث علمی خود، حول موضوع فدک بیان داشتند را، به نظر خوانندگان برسانم و در آخر، کلام علامه أمینی رحمه اللّه را به عنوان حسن ختام ایراد نمایم.

أبن شهرآشوب در ذیل آیه بیست و هفتم سوره نور که خدای منّان می فرماید: ای مؤمنین به خانه های دیگران که بدان انس ندارید وارد نشوید تا به شما رخصت ورود داده شود سپس سلام کرده که این شما را بهتر است تا باشد که متذکّر شوید(1)، می گوید: خلافی در میان نیست که ابوبکر و عمر به آن مکان که منزل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بوده انسی نداشته و در حین ورود هم که سلامی به اهل آنجا نکرده اند.

و خدای متعال در قرآن می فرماید: ای مؤمنان به خانه های پیغمبر وارد نشوید مگر به شما اذن داده شود.(2)

ص: 721


1- - نور: 27.
2- - احزاب: 53.

طبری هم در خبری طولانی آورده که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: زمانی که مرا غسل دادید و کفن کردید پس مرا بر سریر خود در خانه خودم در کنار قبرم، گذارید و بیرون روید.(1)

پس معلوم می شود که اوّلاً این مکان ،خانه رسول خدا بوده و ثانیاً در اذن ورود برای ابوبکر و عمر هم که اذنی صادر نشده. چرا که ایشان زمانی که به مدینه مهاجرت کردند، مکانی را که به نام مربد می نامیدند، خریدند و آنرا مسجد و بیوتی قرار دادند و سپس آن بیوت را در بین زنان خود و دخترانش تقسیم کردند که صد البتّه این تقسیم به معنای تملیک نمی باشد و فقط برای سکونت بوده. و اگر ملک آنها می شده ظاهر و مکشوف بوده، که این مطلب در تاریخ ثابت نشده است.

و خود عامّه هم بر این عقیده اجماع کرده، که حضرتشان در دفن آن دو نفر، نه عهدی با کسی بسته و نه وصیّتی فرموده اند.

پس دخول به آن حجره و دفن در آن مکان به غیر از غصب مال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چیز دیگری می تواند باشد؟!

وَالمُجْمع عَلَیه انَّ مَن دُفِن فی مِلکِ قَومٍ و یُخَطی اِلی حَریٖمِهِم بِغَیر اِذْن مِنْهم و لاٰ رَضِی بِه، لَهم اَنْ یَنْبِشُوه، فَکیفَ بِحَریم رسُول اللّه و فیٖ بَیتِه و تُربَتِه و حَقّ اِبنَتِه و

ص: 722


1- - تاریخ الطّبری: ج 2، ص 435.

اَزْوٰاجِه. قَد رُوِی اَنَّ هذٰا أَحَد اَسْبٰاب الّتیٖ أو جَبَت النَّبْش و اَنَّ المَهْدی(علیه السلام) یَفْعَلُه (و آنچه مورد اجماع مسلمین است آنست که اگر کسی در ملک قومی و طائفه ای بدون اذن آنها دفن شود، و به حریمشان تعدّی کند، و آنها بدان عمل راضی نباشند، می توانند قبر او را نبش کرده و او را خارج کنند. پس حال چگونه است که این عمل در حریم نبوی و در خانه ایشان و در حقّ دخترشان و همسرانشان اتّفاق بیفتد. و تحقیقاً روایت شده که یکی از اسباب نبش قبر آن دو، همین بوده، و مهدی(علیه السلام) آن عمل را می نمایند).

و شاید یکی از علل انتقال آن دو جیفه توسّط ملائکه نقاله به وادی برهوت همین باشد. چنانچه در روایت امام صادق(علیه السلام) آمده، زمانی که در جواب سؤال صفوان که عرضه داشت: آیا آن دو نفر با پیغمبر در همان حجره می باشند؟ حضرتشان فرمود: لاٖ اَنَّهمٰا لَمْ یَبیٖتٰا مَعَه أکثَر مِن لَیلَه حتّیٖ نُقلاٰ اِلیٰ وٰادٍ فی جَهَنَّم یُقٰال لَه وٰادی الدُّود (خیر آن دو نفر همان شب اوّل دفن، در جوار ایشان بوده تا اینکه به وادی جهنّم به نام وادی دود منتقل شدند).

و روایت شده که در برهوت که مکان جهنّم برزخی است مکانی هست به نام وادی دود.

و عجیب آنست که عمر پیغامی به امّ الشّرور عائشه فرستاد تا به او اذن دهد که در آن مکان دفن گردد. در حالی که خداوند آن خانه ها را

ص: 723

در آیه پنجاه و سوم سوره احزاب به پیغمبر نسبت می دهد، ولی عمر به عائشه نسبت داد. و رسول خدا جائز نبود که در جائی مگر خانه خود دفن شوند پس اگر آن مکانی که در آن دفن شدند برای عائشه بوده، چنانچه عمر گمان داشت، پس پیغمبر در واقع عائشه را با این عملکرد از خانه اش بیرون کرده.(1)

نبش قبر ابوبکر و عمر وظیفه شرعی

مرجع بزرگوار شیعه حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی در بحث اعتقادی فقهی فدک، که در مسجد اعظم، بر کرسی درس خارج فقه خود، بیان می داشتند، و در حال حاضر بیانات ایشان به شکل کتابی درآمده است، در تاریخ 4/12/1395، که بنده حقیر هم در آن درس شرف حضور داشتم، با بیان مطلبی در قضیه روایت جعلی ابوبکر لعنه اللّه که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل نمود که حضرت فرمودند: ما انبیاء الهی از خود ارث به جای نمی گذاریم و آنچه از ما باقی ماند صدقه می باشد(2)، فرمودند: بنا به اجماع مسلمین تصرف در مال غصبی جائز نمی باشد و الآن وظیفه هر مسلمانی نبش قبر عمر و ابوبکر است و بیرون آوردن مابقی از اجساد آنان.

ص: 724


1- - مثالب النّواصب: ج 2، ص 169-175.
2- - فدک نحله خاتم(صلی الله علیه و آله): ص 352.

چرا که بنا به ادّعای ابوبکر آن مکان صدقه بر تمام امّت است و تصرف در آن غصب می باشد و بقاء اجساد آن دو نفر در آن مکان مخالف چیزی است که از ضروریّات فقه است و این را کسی که پائین ترین مرتبه فقاهت را نیز داشته باشد می فهمد.

چرا که اگر یک نفر مسلمان، از تصرّف آنها در مال عمومی مسلمین رضایت نداشته باشد، وظیفه همگان این می باشد که، مال غصبی را از غاصب پس گرفته، و ابدان آن دو نفر را از قبر بیرون آورند تا وظیفه شرعی عمل شده باشد. و برای اطلاع بیشتر از فرمایشات این فقیه بزرگوار به مجموعه سخنان ایشان که در مبحث فدک بیان داشته اند به کتاب فدک نحله خاتم(صلی الله علیه و آله) و همچنین به صوت و صدای ضبط شده ایشان، در بیان نبش قبر ابوبکر و عمر بر روی مواقع اجتماعی اینترنت مراجعه نمائید.

نظریه علّامه امینی

مرحوم علاّمه بزرگوار شیخ عبدالحسین أمینی در تعلیقه خود بر روایت مضحکه کرامت دفن ابوبکر لعین، که أبن عساکر در تاریخش نقل کرده، که زمان وفات ابوبکر فرا رسید و به حاضرین گفت: زمانی که از جهاز من فارغ شدید مرا به نزدیکی درب حجره ای که قبر پیغمبر در آن می باشد،

ص: 725

زمین گذارید و سلام به ایشان دهید و بگوئید این ابوبکر است که اذن دخول می طلبد پس اگر به شما اذن داد و درب باز شد در حالی که به قفلی مغلق بوده، پس مرا به آنجا وارد کرده و در آن مکان دفن نمائید و اگر باز نشد مرا به بقیع برده و در آنجا دفن نمائید. پس مردم آنچنان کردند و قفل باز شد و هاتفی از درون قبر نداء داد: حبیب را بر حبیب وارد کنید پس به درستی که حبیب به حبیب خود مشتاق می باشد، می فرماید:

قال الأمیٖنی: أرٰاد رُوٰاه هذِه الرِّوٰایه تَصْحیٖح عَملِ القَوْم فی دَفْن الخَلیفَه فی مَوطِن القِدٰاسَه حُجْرهِ النَّبیّ(صلی الله علیه و آله) بَعْد أَنْ أعْیتَهم المُشکِله و عَجزُوا عَن الجَواب، فَانَّ الحُجْرَه الشَّریفَه اِمّٰا اَنْ تَکُونَ باقِیَه علیٖ مِلکِه(صلی الله علیه و آله) کمٰا هُو الحَقُّ المُبیٖن، أوْ أنَّها عٰادَت صَدقَه یُؤُول أمرُهٰا اِلی المُسْلِمیٖن أجْمَع. و علی الأَوَّل کٰان یَشْتَرِط فیٖه رِضٰاه أوْلاٰد وٰارِثتِه الوَحیٖدَه السِّبْطَیْن الأمٰامَیْن و أخَوٰاتِهمٰا و لَم یَسْتَأذِن مِنْهُم أحَد و علی الثّٰانی کٰانَ یَجِب علی الخَلیٖفَه أوْ علیٰ مَن تَولّیٰ الأَمْر بَعْده أنْ یَسْتأذِنَ الجٰامِعَه الأِسلاٰمِیَّه و لَم یکُن مِن أیِّ مِنْهما شِیءٌ مِن ذلکَ، فَبَقی الدَّفْن هُنالکَ خٰارجاً عَن نٰامُوسِ الشَّریعَه. و اِنْ قیٖل: اِنَّه دُفِنَ بِحَقِّ اِبنَتِه فَأیُّ حقٍّ لَهٰا بَعدَ مٰا جٰاءَ بِه أنّٰا مَعٰاشِر الأنبِیٰاء لاٰ نُورَث مٰا تَرکنٰاه صَدقَه؟ علیٰ أنّٰا أسْلَفْنٰا فی الجُزء السّٰادِس ص 190: اَنَّه لَم یَکُن لِأُمَّهٰاتِ المُؤمنیٖن اِلاّٰ السُّکنیٰ فی حُجُرهِنَّ

ص: 726

کَالمُعْتدَّه و لَم یکُن لَهُنَّ تَرتیٖب آثٰار المِلْک علیٰ شَیءٍ مِنْهٰا. و قَدَّمنٰا هُنٰالک أیضاً انَّ علیٰ فَرضِ المیٖراث و علیٰ تَقدیٖر الأِرث مِن العِقٰار فَانَّ لِعٰائِشَه تِسْعُ الثَّمن مِن حُجرَتِهٰا، لِانَّه(صلی الله علیه و آله) تُوفّیٖ عَن تِسْع. و مَسٰاحَه المَحلِّ لاٰ یَسَع تِسْع ثُمنِهٰا جُثْمٰانِ اِنْسٰان مَهْمٰا کَبُرت الحُجْره. علی انَّ حقَّهٰا کٰانَ مُشٰاعاً و لَیْس لَهٰا التَّصرُّف فیٖه بِغَیر اِذْن شریٖکٰاتهٰا فی المیٖرٰاث

(امینی می گوید: راویان این روایت، با نقل آن اراده کرده اند تا کردار دفن خلیفه را در مکانی مقدّس که حجره نبوی بوده باشد تصحیح کنند. بعد از آن که با مشکل مواجه شده و از جواب آن عاجز ماندند. چرا که به درستی حجره شریفه بعد از فوت ایشان یا در ملک پیامبر(صلی الله علیه و آله) باقی مانده چنانچه این فرضیه، حقّی است آشکار، و یا به شکل صدقه به تمامی مسلمین می رسیده، تجلّی کرده است. در صورت اوّل: رضایت اولادی که تنها وارثان حضرت بوده که دو امام سبط و خواهرانشان باشند، شرط می باشد، در حالی که هیچ کس در آن قضیّه از آن وارثان نبوی اذنی حاصل ننمود.

و در صورت دوّم: بر خلیفه یا بر متولّی امر او، واجب بوده که از جامعه اسلامی برای دفن اجازه بگیرد. که از هیچ کدام از آن دو چنین کرداری صورت نگرفت.

ص: 727

پس در نتیجه دفن نمودن در حجره نبویّه از ناموس و چارچوبه شریعت خارج بوده است.

و اگر گفته شود: ابوبکر را در حقّ ملکی دخترش دفن نمودند، در جواب گفته شود که: کدام حقّی برای او تصوّر می شود بعد از آنکه پدرش از قول پیامبر گفت: به درستی که ما معاشر انبیاء از خود ارث باقی نگذاریم و آنچه از ما باقی خواهد ماند صدقه می باشد. علاوه بر اینکه ما در جلد ششم، ص 266، بیان داشتیم که امّهات مؤمنین به غیر از سکونت در آن حجره ها، چنانچه مرسوم می باشد، حقّی در آن ملک نداشتند و آثار مالکیّتی برای آنان مترتّب نمی گردد. و در آنجا گذشت که بر فرضی که آن ملک به ارثْ به آنها برسد، سهم ارث عائشه از عقار 9/1 از 8/1 خواهد بود، زیرا حضرت(صلی الله علیه و آله) در زمان وفات 9 زن داشته و 9/1 از 8/1 گنجایش دفن یک نفر را ندارد گذشته از آن که حقّ وی مشاع بوده و نمی تواند بدون اجازه شرکاء خود تصرفی در آن بکند).(1)

ملائکه نقّاله آن دو را به برهوت برده اند

و اگر چه امام صادق(علیه السلام) به روایت ابوبصیر، به حقیقت پشت پرده و واقعیت مدفونین در جوار رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله) اشاره نموده اند، که ملائکه نقاله آن

ص: 728


1- - الغدیر: ج 7، ص 335.

دو خبیث را از آن مکان مقدّس منتقل نمودند و بدن سلمان و ابوذر را بدانجا آوردند(1)، ولی به حسب ظاهر، امر همان است که بیان نمودیم که آن دو خبیث با دفن شدن کنار بدن مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) غاصب آن مکان می باشند. چرا که با این عملکرد خواستار کسب آبروئی بودند. حٰاشٰا و کلّاٰ.

ادامه اشعار عونی:

اگر چه آن اشعار گذشته در موضوعات متعدّده سروده شده بود، ولی ما همگی را با این ادامه اشعار نقل نموده، تا به قدر توان، آنها را در مقامی جمع نموده باشیم. و قابل ذکر است که علاّمه امینی رحمه اللّه هم بسیاری از اشعار او را در کتاب خویش جمع آوری نموده که بدان کتاب ارجاع می دهیم(2).

فَأیُّ أرْضٍ شِئتَ أو بَلْده *** لَم تَر فیٖهٰا لَهُم مَأتماً

حتّٰی تَولّی مِنْهم هٰارِب *** لَم یَر الاّٰ طٰالِباً هٰاضِماً

یٰا ذٰا الّذیٖ أضحیٰ بقٰایس دٰایبا *** بَین الرِّجٰال فَیقْسِم الأقسٰام

خَل النَّبیّ مُحمّداً و وَصِیَّه *** و ابْنَیهِ عنکَ و دُونَک الاّ قِوٰاماً

مَهلاً تَقیٖس اِلی الوَصیِّ بِفَضْلِه *** مَن لَیس یُصلح لِلوَصیّ غُلاٰماً

ص: 729


1- - نفس الرّحمن فی فضائل سلمان: ص 644.
2- - الغدیر: ج 4، ص 175.

وَصّیٰ مُحَمَّدٌ و أخُوه أولیٰ *** بِه مِن کُلِّ أفّاکٍ أَثیٖم

و فَضْل وَصِی مُحمَّد و المُسٰاوی *** بِه فَضل الکَریٖم اِلی اللَّئیٖم

و بَیْن المُقرنیٖن اِلَیه اِفْکا *** کمٰا بَیْن السَّفیه اِلی الحَلیٖم

و هَل یُقٰاس حَیدَر بِحِبتَر *** و هَل یُقٰاس الأَرْض جَهلاً بِالسَّمٰاء

هَل یَسْتویٖ المُؤمِن و المَشرک *** والمَعصُوم مِن مَعْصِیَه و مَن عَصٰا

هَل یَستَوی مَن کَسَر الأصنٰام *** و السّٰاجِد لِلأَصنٰام کُلاًّ الاّٰ سَوا

هَل یَسْتَوی الفٰاضِل و المَفْضُول *** أَمْ هَل یَسْتَوی شَمسَ النَّهٰار و الدُّجیٰ

اَمٰا رَویَ المُسْرِق فی المَلاٰمَه *** مَن قٰال بِالمَفْضُول بِالأِمٰامَه

قَول النَّبیٖ اِذْ رأیٰ حَمٰامَه *** اَن انْفذُوا اِلی الجَیْش الأُسٰامَه

فَلَم أبیٰ مَن انْفَذ المُضِیٰا *** حتّیٰ اِذٰا مٰا الطّاهِر الطُّهْر مَضیٰ

فَقٰال نٰاعیٖه اِلی القَوم قَضیٰ *** تَنٰاهَضَ الخَلاٰف فیٖمَن نَهَضٰا

والطُّهْر مٰا کفَن بَل مٰا غَمَضٰا *** یَلقُون رَمزاً بَینَهم خَفیٰا

حتّٰی اذٰا أضَمَّهم السَّقیٖفَه *** جَرَت خُطُوب بَینَهم طَریقَه

و قٰال مَن قٰال لِفَرطِ الخیٖفَه *** مِن کُلِّ رَهْطٍ فَانْصبُوا خلیٖفَه

فَاجَتَمعُوا فَالتَطمُوا مَلیاً *** و فٰاز بِالأِمْرهِ اَهْل الغَلبَه

بَعدَ الوُثُوب بَینَهُم و الجِلبَه *** فَبِر سَعْد بن عُبٰاده سَلْبَه

ص: 730

فَهَل تریٖ لِعَقْدِهم مِن غَلَبَه *** لَم یَحضَرُوا القِصَّه هٰاشِمیٰا

أَلَم یکُن فی حٰالَهٍ نَبیُّنٰا *** ثُمَّ رسُولاً مُنْذِراً نَبیّٰا

ثُمَّ خَلیلاً صَفْوه صَفِیّٰا *** ثُمَّ اِمٰاماً هٰادیاً مَهدِیّٰا

کٰانَ و عِنْد رَبِّه مَرضِیّٰا *** و عِنْدهٰا قٰال و مِن ذُرِیَّتیٖ

قٰال لَه لاٰ لَن یَنٰال رَحمَتیٖ *** و عَهدیٖ الظّٰالِم مِن بَریَّتیٖ

اَبَت لِملْکیٖ ذٰاک وَحدٰانِیَّتیٖ *** سُبْحٰانَه مٰا زٰال وَحدٰانِیّٰا

علَی الّذیٖ یَسْقیٖ علی الحَوضِ فی غَد *** و مَن قُلْتمٰا فی الحَوضِ لاٰ یَردٰان

علیٰ مَفاتیٖح الجِنٰان کُلیَه *** و مَن قُلتُما الجَّنٰات لاٰ یَلجٰان

علیٌّ صِراطُ اللّه ملْکُ یَمیٖنِه *** و مَن قُلتُمٰا فی النّٰار یَنتکِسٰان

علیٖ مَوازیٖن القِصٰاص وَلاٰءُه *** و مَن قُلتُما لِلحَقِّ یَلیٰان

علیٖ شَهیٖد النَّفْس عِنْد خُروجِهٰا *** یکُون فَمٰاذٰا مِنْه یَنْتظِران

علیٌّ امٰامُ المُؤمِنیٖن و اِنَّما *** امٰاماً کمٰا جِبتٰان طاٰغِیتٰان

علیٌّ یَسیٖر الحَقَّ تَحْت لِوٰاءِه *** و شَیْخا کمٰا عَن ذٰاک مُنزویٰان

علیٌّ لَه المهدی مَن لَکُما بِه *** و فٰاطِمه الزَّهراء و الحَسَنٰان

ایٰا لِآیَه الکُبْریٰ تَقیٖسٰان غَیرهٰا *** أَفی نَبٰاء المَشْهُور تَختَصمٰان

أفیٖ العُروَهِ الوُثقیٖ و حَبْل اعتِصٰامِهٰا *** و فُلکُ نَجٰاه الحَقِّ تَهتَریٰان

ص: 731

و هَل بَیْعَه الرِّضْوان الاّٰ اَمٰانَه *** فَاوَّل مَن قَد خٰانَهٰا السَّلفٰان

و مٰا اسْتَوجَب الرِّضْوٰان مَن خٰانَ ربَّه *** فَمٰا لکُمٰا ایّٰای تَخْتَدعٰان

و بِئْسَ الرَّفیقٰان الشَریکٰان فی الرَّخٰاء *** و فی سٰاعَه الأهوٰال یَنْهزِمٰان(1)

رضوان الهی به روح بلند ابو محمّد عونی و تمامی شعراء شیعی، که در راستای اعلاء کلمۀ حقّه ولایت از جان خود گذشته، و با تمامی همّت، عقیده راستین خود را در قالب اشعار، تجلّی داده و در مقام تعظیم شعائر الهی برآمدند.

تبرّی تا شهادت

شیعیان راستین، در طول تاریخ برای اظهار عقائد ولائی و برائی خود، از هر موقعیّتی استفاده نمودند تا حقائق را به گوش همگان برسانند. در این میان بعضی از ابطال شیعی، این حرکت را در مجامع مخالفین انجام دادند، علی رغم اینکه می دانستند عاقبت امرشان به کجا خواهد رسید. یکی از آن رافضیان شجاع، شاگرد و همراه علاّمه حلّی رحمه الله، شهید سعید علی بن أبی الفضل بن محمّد بن حسین بن کثیر رحمه اللّه می باشد. او کسی است که در جامع اموی با کمال جرأت با صدائی بلند اوّل ظالم به آل محمّد(علیهم السلام) را لعنت نمود. او را گرفته و از مقصودش

ص: 732


1- - مثالب النّواصب: ج 2، ص 83-300.

پرسیدند؟ آن شهید بزرگوار تصریح نمود که مقصود من از اوّل ظالم شخص ابوبکر لعین می باشد. سپس برخواسته و با صدائی رسا ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید را لعن نمود. که در نتیجه تازیانه های تعذیبی، او را از مبدأ شجاعت فائقه نادر شیعی، عقب ننشانید. لذا سر از تن او جدا کردند و در دمشق گردانیدند.

أبن کثیر لعنه اللّه شخصیتی است که در آن مجلس حاضر بوده و دستی هم در قضیه داشته و از این جریمه شنیعه روایت می کند:

او در حوادث سال هفتصد و پنجاه و پنج قمری در روز دوشنبه مطابق با شانزدهم جمادی الأولی می گوید: یکی از روافض اهل حلّه در جامع دمشق بعد از نماز عصر به اوّل ظالم به آل محمّد(علیهم السلام) دشنام و سبّ داد و آن مقوله را تکرار کرد و با مردم هم نماز به جای نیاورد و بر جنازه ای هم که حاضر کرده بودند، نماز نخواند.

مردم در حال نماز بودند ولی او گفته خود را با صدائی بلند تکرار می نمود. پس زمانی که از نماز فارغ شدیم، من مردم را به سوی او و دستگیریش ترغیب دادم. قاضی قضاه شافعی در نماز بر آن جنازه با مردم همراه بود. من به سوی او رفته و او را مجبور به سخن گفتن کردم که منظور تو ازظالم

ص: 733

به آل محمّد(علیهم السلام) چه کسی می باشد؟ او گفت: ابوبکر صدّیق(1)، سپس با صدای بلند گفت و مردم هم می شنیدند که لعنت خدا بر ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و یزید.

و آن کلام را تکرار کرد. حاکم دستور داد او را به زندان انداخته. سپس مالکی او را استحضار کرده و با تازیانه او را تعذیب نمود. ولی او همچنان به سبّ و لعن و کلامی که فقط انسان شقی می گوید، صرخه می زد. اسم این آدم ملعون علی بن أبی الفضل بن محمّد بن حسین بن کثیر بود که خداوند او را قبیح گرداند و به او خزی دهد.

سپس روز پنجشنبه، نوزدهم ماه در دارالسّعاده مجلسی منعقد شد و قاضیان چهار مذهب حاضر شدند و او را به آنجا آوردند.

پس خدای متعال، مقدّر نمود که قاضی مالکی حکم به قتل او را صادر نمود. پس به سرعت گردن او را زیر قلعه زدند و عامّه مردم بدن او را سوزانیدند و سرش را در شهر گردانده و طواف دادند. و نداء داده: این جزای کسی است که اصحاب رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را دشنام دهد. و من با این شخص جاهل در خانه قاضی مالکی مناظره کردم و او حرفها و عقائد رافضیان غلو کننده را

ص: 734


1- - شکّی نیست که کلمه صدیق از آن شخص ناصبی، ابن کثیر دمشقی است و الاّ این شیعه برائی بدین القاب تکلّم نمی نماید، علاوه که او در حال برائت از ابوبکر لعین بوده است.

می گفت. او از اصحاب ابن المطهّر بوده و مطالبی را بیان می کرد که کفر و زندقه از آن عقائد به دست می آمد. خداوند او و آنها را تقبیح نماید.(1)

نمونه ای دیگر از رافضیان شجاع، شهید شیعی، یکی از طلّاب علوم دینی از مذهب حنابله در دمشق بوده است. سپس تشیّع را انتخاب کرده و از رافضیان گردیده. چهل روز او را بدین دلیل زندانی کردند تا به مذهب حنبلی برگردد، که در نتیجه بر تشیّع باقی ماند. او در جامع اموی وارد شد و دشنام به ابوبکر و عمر و لعن آن دو ملعون را در مقابل مردم، جار زد. او را گرفتند و زندانی کردند و تعذیب نمودند. ولی در زیر شکنجه ها از جهر به ولایت و برائت دست بر نداشت. مردم و اوباش مخالفین به او حمله کردند و ظالمین گردنش را زدند و بدنش را سوزانیدند.

أبن عماد حنبلی می نویسد: روز پنجشنبه مطابق با هفدهم ماه صفر سال هفتصد و شصت و شش، مردی که به نام محمود بن ابراهیم شیرازی بود در جامع اموی به سبّ شیخین و لعن آن دو زبان گشود.

او را نزد قاضی مالکی، قاضی القضاه جمال الدّین مسلاتی بردند او را از کردارش توبه داد و ضرّاب و شلاّق زن ها را احضار نمود. در اولین

ص: 735


1- - البدایه و النّهایه: ج 18، ص 560، علامّه أمینی رحمه اللّه ایشان را از اعیان شیعه لقب داده: شهداء الفضیله: ص 103.

ضربه او: لا اله الاّ الله علیٌّ ولیٌّ اللّه، گفته و در ضربۀ دوّم: ابابکر و عمر را لعنت نمود. مخالفین به او حمله بردند و او را زدند به حدّی که نزدیک بود هلاک شود. قاضی آنها را از آن رفتار منع نمود، امّا قدرت رویارویی پیدا نکرد. آن رافضی هم دشنام و لعن به صحابه را تکرار می کرد، و می گفت: صحابه بر گمراهی بودند.

سپس او را به نائب السّلطنه حمل کرده و بر علیه او شهادت داده شد که او می گوید: صحابه بر ضلالت و گمراهی بوده اند. در آن وقت بود که قاضی حکم به ریختن خونش داد. لذا او را به پشت شهر بردند و گردنش را زدند و مخالفین وعامّه بدنش را سوزانیدند. خداوند او را پست و قبیح قرار دهد.

او در مدرسه أبی عمر، درس می خوانده، سپس رفض و تشیّع خود را اظهار داشته و چهل روز به زندان افتاد که هیچ ثمری نداشت. و دائماً به سبّ صحابه تصریح می نمود تا که در جامع اموی آن عقیده را علنی نمود.(1)

و از این نوع کردار شیعی بوده که مخالفین، مجبور به تقیّه و سکوت در برابر شیعیان می شدند و قدرت رویارویی با آنها را نداشتند. چرا که می دیدند، شیعیان از ابقاء صوت رفض و برائت، از هیچ خطری اِبا ندارند. لذا أبن عربی در فتوای خود می گوید: اِذٰا جٰالَسْتَ مَن تَعْرف اَنَّه یَقَع فی الصَّحابَه مِن الرَّوٰافِض

ص: 736


1- - شذرات الذّهب: ج 10، ص 325.

فَلاٰ تَتَعرَّض و لاٰ تُعرِّض بِذِکْرِ أَحَد مِن الصَّحٰابَه الَّذینَ تَعْلم انَّ جَلیسَکَ یَقَع فیٖهم بِشَیءٍ مِن الثَّنٰاء عَلَیهم، فَانَّ لِجٰاجَه یَجْعَله یَقَع فیٖهم، فَتکُونُ أنْتَ قَد عَرَّضْتَهم بِذِکرکَ اِیّٰاهم لِلوُقُوع فیٖهم. یقُول اللّه: و لاٰ تَسُبُّوا الّذیٖنَ یَدعُونَ مِن دُونِ اللّه فَیسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْم (زمانی که مجالست و همنشینی کردی با کسی که می دانی درباره صحابه سخنان بدی می گوید و از رافضیان می باشد، متعرض ذکر آنها مشو و یادی از آنهائی که می دانی همنشینت درباره او بدگوئی می کند، مکن. چرا که لجاجت او باعث شده تا به آن صحابه بد بگوید. پس تو با یادآوری آنان او را در معرض دشنام دادن و بد گفتن به صحابه قرار می دهی. خدای متعال می فرماید:شما مؤمنان دشنام به آنانکه غیر خدا را می خوانند مدهید تا مبادا آنها نیز از روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام دهند(1)).(2)

شما پس از تتبّع در تاریخ می بینید که شیعیان اوائل به چه مرحله ای از نجاحت شیعی دست پیدا کرده بودند. با اینکه قدرت های امروزی شیعیان را نداشته و در اقلیّت و مقهوریت بوده اند. و صد افسوس از احوال زیان بار حکومتهای شیعی امروز، که با وجود قدرت های نسبی حکومتی و لشکری،

ص: 737


1- - انعام: 108.
2- - الفتوحات المکیّه: ج 7 ، ص 247.

شیعه را در خفقان از بیان عقائد خود فرو برده اند و هر روز با بهانه ای او را از مبانیش عقب میرانند.

منهج ائمه(علیهم السلام) را خوب می شناخته اند

رافضیان اوائل و قدماء شیعی در مقاصد و توجیهات ائمه هدی(علیهم السلام) بسیار دقیق و هوشیار بوده اند. لذا بسیار می کوشیدند، تا مجبور نشوند، به وضیعتی دچار گردند که آنها را به تقیّه کشانده و در خفاء ببرد.

و این نوع از درک و فهم را مثلاً از دعاء صادر شده از ناحیه مقدّسه می فهمیدند که در زمان غیبت امام منتظر(علیه السلام) خوانده می شود.

در آن دعاء وارد شده: و اجْعَلنٰا یٰا رَبِّ مِن أعْوٰانِه و مُقَوِّیَه سُلطٰانِه و المُؤتَمریٖن بَأَمْرِه، و الرّٰاضیٖن بِفِعْله، و المُسَلِّمیٖن لِأحکٰامِه، و مِمَّن لاٰحٰاجَه لَه اِلی التَّقِیَّه مِن خَلقِک (بار الها مرا از یاوران و مقوّمین حکومت او و گوش به فرمانهای حضرت و رضایتمند به افعال جنابش و سر سپرده به دستورات و احکامش قرار ده. و مرا از کسانی مقرر بفرما که به تقیّه نمودن از خلق و بندگانت، احتیاجی نداشته باشد).(1)

ص: 738


1- - مصباح المتهجّد: ص 415.

و در این راستا از سخط خلق خدا خوفی نداشته و این درس را از بزرگان دینی خود آموخته بودند.

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: والتَّحریٖ لِکُلِّ مٰا یُرضیٖکَ عَنّیٖ فی إسخٰاط خَلقِک التِمٰاساً لِرضٰاک (خدایا از تو حریّت و آزادی را در عمل به هر آنچه تو را از من راضی می نماید و خلق تو را به سخط و غضب در می آورد خواهانم، تا رضایت تو را حاصل کرده باشم).(1)

چرا که شیعیان هم، چونان حضرات معصومین(علیهم السلام)، در اقدام و تبلیغ دین از هیچ مانعی، هراس نداشته اند. و اگر چه در بعضی احیان مجبور به تقیّه می شدند ولی آن تقیّه را چون استراحتی موقّت برای شخص جنگجو تلقّی می کردند. و اگر مضطرّ به عدم حرکتی جوارحی می شدند ولی زبان را از بیان باز نمی داشتند. آیا به سیره امیر مؤمنان(علیه السلام) نمی نگری که در زمانی مأمور به صبر گردیدند و حرکتی انجام ندادند، ولی از بیان حقائق هم کوتاه نیامده، بلکه چنان حمله ور می شوند که مخالفین را می ترسانید و نشان می داد که از طلب حقّ خود مستکین نمی باشد و از هیچ خطری هراس ندارد.

ص: 739


1- - الکافی: ج 2، ص 591.

امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریّه حضرت بدین مطالب اشاره فرموده اند:و أشْهَد أنَّک مٰا اتَّقیتَ ضٰارعاً، و لاٰ أمْسَکتَ عَن حقِّکَ جٰازعاً، و لاٰ أحجَمْتَ عَن مُجٰاهَدهِ عٰاصیٖکَ نٰاکلاً، و لاٰ أظْهرتَ الرِّضٰا بِخلاٰفِ مٰا یَرضَی اللّهُ مُدٰاهناً، ولاٰ وَهنْتَ لِمٰا أصٰابکَ فی سَبیل اللّه، و لاٰ ضَعُفْتَ و لاٰاستَکنْتَ عَن طَلبِ حَقِّکَ مُراقباً، مَعٰاذَاللّه اَنْ تکُون کَذٰلک بَل اِذْ ظُلِمتَ فَاحتَسبْتَ ربَّک، و فَوَّضْتَ اِلَیه أمْرَک، و ذَکَّرتَ فَمٰا ذَکَرُوا و وَعَظتَ فَمٰا اتَّعظُوا و خَوفْتَهم اللّه فَمٰا تَخَوَّفُوا (و من شهادت می دهم که شما از روی ذلّت تقیّه امساک ننمودی، و از روی ناشکیبائی، از حقّت، خود را باز نداشتی، و از مجاهدت با دشمنانت از روی ضعف و ناتوانی و ترس خودداری ننمودی، و بر خلاف رضایت خداوند، از روی نرم خوئی و مجاملت، اظهار رضایت نکردی، و در راه خدا هر آنچه به شما رسید، شما را سست ننمود، و از طلب حقوقت ضعیف نبودی و آرام ننشستی. به خدا پناه می برم که شما اینچنین باشی، بلکه زمانی که به شما ظلم شد با خدای خود معامله کردی، و امر خود را به او سپردی، و آنان را تذکّر دادی ولی متذکّر نشدند و موعظه نمودی ولی وعظ تو را نپذیرفتند و آنها را از خدا ترسانیدی ولی آنها نترسیدند).(1)

ص: 740


1- - المزار لأبن المشهدی: ص 267.

به همین دلیل مولای متّقیان فرمودند: لاٰ یُقیٖم أمْر اللّه سُبحٰانَه الاّٰ مَن لاٰ یُصٰانع و لاٰ یُضٰارِع و لاٰ یتَّبِع المَطٰامِع (امر الهی را اقامه نمی کند مگر آن کسی که در اجرای حقّ مدارا نکند، سازشکار نباشد، و پیرو آرزوها نگردد).(1)

و امام صادق(علیه السلام) در شأن مؤمن فرمودند: اِنَّ المُؤمِنَ مَن یخٰافُه کلُّ شَیءٍ و ذلکَ انَّه عَزیزٌ فی دیٖن اللّه و لاٰ یَخٰاف مِن شَیءٍ و هو علاٰمَه کُلُّ مُؤمِن (به درستی که مؤمن کسی است که هر چیزی از او ترسان است چرا که او در دین خدا عزیز است و او از هیچ چیزی نترسد و این علامت هر مؤمن است).(2)

لذا باید در راستای دفاع از ولایت و برائت حرکت کرد و ساکت ننشست و مداراتی نکرد و شجاع بود و از هلاکت در این راه هم هراسی نداشته باشد چرا که امام عسکری(علیه السلام) فرمود: شیٖعَه عَلیٍّ(علیه السلام) هُم الّذیٖن لاٰ یُبٰالُون فی سبیٖل اللّه أوْقَع المَوْت عَلَیْهم أو وَقَعُوا علی المَوت (شیعه مولا کسانی هستند که در راه خدا هراسی ندارند، از اینکه مرگ بر آنان چیره شود یا آنها بر مرگ چیره شوند و از چنگال او نجات یابند).(3)

ص: 741


1- - نهج البلاغه: ح 110.
2- - الکافی: ج 2، ص 231.
3- - تفسیر الأمام العسکری7: ص 319.

عناوین تبرّی

همچنان که تبرّی از اعداء دین به ارکان و اعتقاد درونی شکل می گیرد، که تاره این نفرت در درون و در قلب است و تاره با افعال انسان چون شمشیر به دست گرفتن و به میدان جنگ دشمن رفتن تجلّی می کند، در مرتبه ای هم با زبان بیان می شود.

انزجار اعتقادی ما نسبت به دشمنان ولایت خصوصاً در این زمان به تمامی انحاء تبرّی خود را جلوه داده. در عین حالی که قلباً از اعداء ولایت متنفر می باشیم با حرکات و سکنات خود، و اظهار زبانی خویش، از آنها تبرّی جسته، و آن عقیده را ظهور می بخشیم.

در لسان آیات و روایات، اظهار تبرّی زبانی، در قالب لعن و سبّ و شتم و هجو، بیان می گردد.

در این مقام، ما در صدد بیان دو عنوان هستیم، اولاً: اتّحاد و یگانگی این عناوین در تجلّی تبرّی و ثانیاً: پرداختن به عناوین لعن و سبّ و معنای اختصاصی هر یک، همراه با شواهد قرآنی روائی هر کدام.

پس از تتبّع: به این نتیجه رسیده ایم که در بعضی مقامات، عناوین تبرّی به یک معنی تجلی می نمایند. به عبارتی دیگر، لعن و سبّ و شتم و هجو، به یک معنا استفاده می شوند. چنانچه شخصی، ملعونی را لعن کرده ولی سبّ و شتم او را قصد نموده و یا دشنام داده ولی لعن نمودنش را در نیّت گذرانیده است. لذا اهل لغت زمانی که در

ص: 742

معنای مثلاً سبّ سخن می گویند، آن عنوان را از عنوان شتم و لعن جدا نمی کنند. و بعضاً آنها را مرادف هم می خوانند. با اینکه این سه عنوان، سه لغت مختلف الوضع تعیینی هستند، ولی در وضع تعیّنی و استعمال، متقارب هم می شوند.

چرا که سبّ به معنای قطع می آید، پس چگونه شتم می شود؟ به این دلیل که أبن فارس در کتاب خود می نویسد: لاٖ قَطیٖعَه أقْطَع مِن الشَّتم (هیچ انقطاعی از شتم نمودن قطع کننده تر نمی باشد).(1)

و یا شتم به معنای کراهت می آید، پس چگونه سبّ می شود؟ به این دلیل که مجدداً أبن فارس می نویسد: لِاَّنَّه کَلاٰمٌ کَریه (چرا که شتم کلامی است کریه و بد).(2)

و یا لعن که به معنای طرد و دور نمودن می باشد. امّا می نگری که ابن منظور تعریف او را زیاده می بخشد و می نویسد: اللَّعْن: الأبْعٰاد و الطَّرْد مِن الخَیْر. و قیٖل: الطَّرْد و الأِبعٰاد مِن اللّه و من الخَلْق السَّب و الدُّعاء (لعن دور نمودن و طرد شخص ملعون است از خیر و خوبی. و گفته شده که: لعن

ص: 743


1- - معجم مقاییس اللُّغَه: ماده سبّ.
2- - معجم مقاییس اللُّغه: ماده شتم.

طرد و دور نمودن از خداست، و طرد و دور نمودن از خلق را سبّ و نفرین می گویند).(1)

پس به این معنی، لعن همان سبّ می گردد و این معنی درست و صحیح هم می باشد. چرا که شما در محاورات مردمی، زیاد می شنوی که شخصی شخص دیگری را لعن می کند، ولی در حقیقت قصد طرد او یا نفرینش را که ندارد، بلکه دشنام دادن به او را قصد نموده است. همانطور که پدری در وقت اشتباه فرزندش، او را لعن می کند. ولی اگر از او سؤال کنی که تو به این کلام، مطرود شدن او را از خیرات الهی قصد کرده ای؟ با اینکه لعن همین معنی را می دهد. فوراً او جواب می دهد: من با این کلام، تقبیح کار او را، و توبیخش را، با دشنام دادن خود قصد کرده بودم، نه اینکه راضی شوم او از رحمت الهی دور گردد. و اگر بگوئی: اصل عدم نقل معنای لغوی می باشد، ما کلام تو را به این دلائل محکوم می نمائیم.

پس به درستی لعن به اعداء دین احیاناً معنای سبّ را به خود می گیرد بلکه در غالب موارد اینگونه است. چرا که آن لعن عنوان برائت است و قطع از خیرات و خوبی ها، که همان معنای لغوی سبّ می باشد.

ص: 744


1- - لسان العرب: ماده لعن.

سیّد در مفتاح می گوید: و الشَّتْم السَّبُّ بِاَن تَصِفَ الشَّیءَ بِمٰا هُو اِزرٰاءٌ و نَقْص، فَیَدخُل فی السبِّ کلُّ مٰا یُوجبُ الأذیٰ کَالقَذْف و الحَقیٖر والوَضیٖع و الکَلْبِ و الکٰافِر و المُرتَدِّ و التَّغییٖر بِشِیءٍ مِن بِلاٰء اللّه کَالأَجْذَم و الأَبْرَص (شتم نمودن، همان سبّ و دشنام است. به اینکه چیزی را به وصفی بیاوری که برای او نقص و ازراء و شکنندگی باشد. که در نتیجه در سبّ وارد گشته، هر آنچه باعث و موجب اذیّت نمودن شخصی باشد، مثل اینکه او را قذف و افترا بزنی و حقیرش نمائی و دنی و پست کنی و به او بگوئی سگ یا کافر یا مرتدّ، یا به بلائی از بلایای الهی مثل جذام و پیسی تعییر و خفتش بدهی).(1)

لذا عبارت قرآن: اِنّکُم و مٰا تَعبُدُون مِن دُون اللّه حَصَبُ جَهنَّم أنتُم لَهٰا وٰاردُون (البته شما و هر چه را که غیر از خدا می پرستید امروز آتش افروز دوزخید و در آن آتش وارد می شوید)(2)، در عرف عرب، کلامیست کریه، که دلالت بر برائت می کند. ولی از دشنامهای بزرگ به کفّار و مشرکین قریش به حساب آمده است. چرا که آنان گفتند: محَمَّد یَسبُّ آلِهَتَنٰا و یُسَفِّه أحلاٰمَنٰا (محمّد به خدایان ما دشنام می دهد و به سفاهت احلام ما را منسوب

ص: 745


1- - مفتاح الکرامه: ج 12، ص 222.
2- - انبیاء : 98.

می کند)(1)، بدون آن که احدی بگوید، این سخن که سبّ و شتم نیست، بلکه واقعیّت را بیان کرده. و اگر به این کلام و برداشتشان به حضرت تهمت می زدند، اوّلین نفر خود شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند که آن تهمت را از خود دور می نمودند و می فرمودند من که دشنام ندادم، پس با این قرائن معلوم گردید که این کلام را سبّ به حساب می آورده اند.

و یا کلام حضرت امیر(علیه السلام) که در جواب کلام ابوسفیان لعین، آنجا که گفت: یا علی او بر ما نعمت می دهد فرمودند: بلکه خداست که ما را نعمت می دهد، ابوسفیان گفت: یا علی تو را به لات و عزّی قسم می دهم، بگو محمّد کشته شده؟ حضرت فرمودند: لَعَنکَ اللّه و لَعَن اللّاتَ و العُزّی مَعَک (خداوند تو را با لات و عزّی لعنت نماید).(2)

لذا با تتبّع در مصادر حدیثی، ثابت می گردد که هر آنچه باعث انتقاص بشود فی الجمله سبّ و دشنام به حساب آید. که مناط آن هم، عرف می باشد.(3) که آیا با این کلام، چه اراده شده است. لذا زمانی که سوره مسد نازل شد ابولهب و همسر او امّ جمیل لعنهما الله، آن سوره را در شتم و

ص: 746


1- - الغدیر: ج 7، ص 359.
2- - بحارالأنوار: ج 20، ص 56.
3- - مصباح الفقاهه: ج 1، ص 441.

هجو خود تلقّی نمودند. و در جواب آن پیغمبر خاتم را شتم نموده و مذمّم(1) نامیدند، چرا که آن آیات را دشنام به خود معنا نمودند.

و مفسّرین قرآن چون صاحب صافی(2)، قرائت حمّاله الحَطَب را، که به نصب خوانده می شود، شتم تلقّی نموده تا عبارت واقعی این شود: أَشتُم حَمّالَهَ الحَطَب و شیخ اعظم می فرمایند: المَرجِع فی السبِّ اِلیٰ العُرف (عرف مردم معنای سبّ را معین می کنند و آن را از غیر سبّ تشخیص می دهند).(3)

تا بدینجا که وقتی محمد بن بشیر ملعون، امامت حضرت موسی بن جعفر7 را انکار کرد، حضرت فرمودند: هٰذا سٰابٌّ لِلّه و لِرَسُولِه و سٰابٌّ لِآبٰائی و سٰابٌّ لیٖ، الحدیث (این شخص به خدا و رسولش و پدران من و به خود من دشنام داده است).(4) در حالی که او فقط گفته بود، موسی امام نمی باشد. که در روایت حضرت می فرمایند: این بزرگترین دشنام به من است. چرا که انتقاص شخصیت امام را، با این کلام، در عرف ظهور بخشیده است. و در اینجا هم نکته ای لطیف وجود دارد که خود شخصیت

ص: 747


1- - تفسیر کنز الدقائق: ج 14، ص 494.
2- - تفسیر الصّافی: ج 2، ص 861.
3- - المکاسب: ج 1، ص 254.
4- - رجال الکشّی: ص 344.

افراد هم در این معیار، باید لحاظ شود. که مثلاً اگر شخصی شیعی بگوید، موسی بن جعفر(علیه السلام) امام نیست، سبّ به حساب می آید. ولی اگر مخالفی این کلام را بگوید، چنین معنایی نمی دهد. چنانچه در این روایت هم، بدین صورت می باشد. و همچنین مکان هم دخیل است، که در مقامی، فلان کلام، ساده به نظر می آید، ولی در مقامی دیگر دشنام به حساب می آید. که در محاورات روزانه این موارد به چشم می خورد.

پس سبّ و دشنام فقط به این معنا نیست که شیئی را بر خلاف حقیقتش توصیف کنی و قصد انتقاص داشته باشی، مثل اینکه بگوئی: عُمَر حِمٰارٌ. بلکه دائره فروض آن پهناورتر می باشد. لذا می توان فهمید که جمله آن ملعون که گفت: اِنَّ الرَّجُل لَیَهْجُر (این مرد هذیان می گوید)(1)، سبّ و دشنام هست یا نه؟!

بدین منظور خدای متعال آیه ای را فرستاد که از هر سبّ و شتمی و تحقیری برای مشرکین سنگین تر بود. آنجا که فرمود: یٰا أیُّهَا النّٰاس ضُرِبَ مَثلٌ فَأستَمِعُوا لَه اِنَّ الَّذیٖن تَدعُون مِن دُونِ اللّه لَن یَخلقُوا ذُباباً و لَو اجْتَمعُوا له و اِنْ یَسْلُبُهُم الذُّبٰابُ شَیئاً لاٰ یَسْتَنْقِذُوه مِنْه ضَعُف الطّٰالِبُ المَطْلُوب (ای مردم به این مثل گوش فرا دارید آن

ص: 748


1- - شرح أصول الکافی: ج 7، ص 241.

بتهای جماد که به جای خدا می خوانید هرگز بر خلقت مگسی هر چند همه اجتماع کنند قادر نیستند و اگر مگس چیزی از آنها بگیرد قدرت بر بازگرفتن آن را ندارند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند).(1)

با اینکه عبارات سبّ و شتم در آن به کار نرفته است.

در نتیجه برای استحقار و انتقاص مخالفین شیعی، احتیاج حصری بر به کار بردن الفاظ سبّ و شتم نمی باشد. بلکه اگر حقائق را هم بر ایشان بگوئی، آنها آن کلام را سبّ بر خود تلقی می کنند!!! یا عباراتی خفیف، چون عائشه فی النّار، آنان را چنان به هیجان آورده و غضب می کنند که مگو و مپرس!!!

لذا آنانی که می گویند حقائق را کتمان کنید و فاش ننمائید، قصد ریشه کن کردن اصل را دارند اولاً، و ثانیاً دوست ندارند که برادرانشان هیچگونه مورد تعرّض و ناخوشایندی قرار گیرند، چه دشنامشان دهی و چه حقائق را برای آنها بگوئی!!!

و به راستی اگر رافضیان اصیل اینگونه حریّت در تعبیر را به کار نمی بستند و حقائق را ظهور نمی بخشیدند، دیگران که خود را به تشیّع منسوب می کنند و در واقع مُنّیانی بیش نیستند، به هیچ وجه نمی توانستند

ص: 749


1- - حج: 73.

از همین مقدار از اعتقادات خود هم دمی بزنند، چرا که در هر حال محکوم بودند و مرتدّ از دین!!!

و در همین راستای اتّحاد عناوین برائت، مثلاً عنوان اعابه و یا متذکّر شدن چیزی به بدی هم، وارد می شود.

چرا که شما از عیبجوئی شخصی، به مناط برائت، که انتقاص باشد، نظر داری. لذا صاحب معجم می نویسد: کسی همسایه خود را شتم نمود یعنی دشنام داد و از او عیبجوئی کرد و او را به نقصی توصیف نمود.(1)

و یا آیه سی و ششم سوره انبیاء که می گوید: آیا این شخص آلهه شما را ذکر کرد؟ در ظهور عرفی به دشنام دادن و سوء القول برداشت می شود، یعنی به آنها جسارت کرد و آنها را به بدی یاد نمود؟

در روایت هشام بن سالم آمده که به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشتم: در شأن کسی که به علی(علیه السلام) بسیار دشنام می دهد چه می فرمائید؟ فرمود: خون او حلال است. به خدا قسم اگر از او چشم پوشی نمی کردی بریء الذّمه نبود. سپس عرض کردم: در شأن کسی که ما را اذیت می کند چه فرمائید؟ فرمود: در چه مورد؟ گفتم: درباره شما که حضرتتان را به بدی

ص: 750


1- - معجم اللّغه: ماده شتم.

یاد می کند؟ فرمود: آیا در اعتقاد به علی(علیه السلام) نصیبی دارد؟ گفتم: اینچنین ادّعا دارد، فرمود: متعرّض او نشو.(1)

راوی، عبارت حضرتتان را به بدی یاد می کند را، در ردیف سبّ به علی(علیه السلام) آورد که همان معنا را اراده کرده و برداشت نموده بود.

و یا روایت: شما را به خاطر خون عثمان هشتاد سال است که می کشتند، با اینکه می دانند او ظالم بوده است. پس چگونه هست حال شما وقتی که دو بت آنها را یاد نمائید.(2) که در وافی می گوید: از آنها یاد نمائید یعنی از بدگوئی به آنها امساک نمائید.(3) و یا روایت ریّان که می گوید: به امام هشتم عرضه داشتم: شخص عباسی شما را بسیار یاد می کند، پس اجازه می دهید او را خفه کرده تا بمیرد و بعد بگویم، به مرگ مفاجاه از دنیا رفته؟ حضرت فرمودند: خیر یا ریّان.(4) و این مسأله در بحث حکم دشنام دادن به ائمه: در کتب فقهیّه آمده است.(5)

ص: 751


1- - تهذیب الأحکام: ج 10، ص 86.
2- - الکافی: ج 8، ص 189.
3- - الوافی: ج 2، ص 217.
4- - قرب الأسناد: ص344.
5- - جواهر الکلام: ج 21، ص 345.

و امّا اعتبار قصد اهانت و انشاء هتک، در صدق عنوان سبّ و دشنام، در مقام ترتّب آثار شرعیّه، بر حرمت فعل و انجام دادن آن توسط فاعل، ظهور می کند.

مثل حکم به فسق شخص دشنام دهنده و ردّ نمودن شهادت او برای کسی. پس اگر حاکم برای او، قصد اهانت و انشاء هتک محقّق نگردد، می تواند حکم را از متّهم روی گردان نماید. چنانچه معلّمی به شاگرد خود دشنام می دهد، ولی از آن کلمات، اهانت به او را قصد نکرده است بلکه می خواهد او را تربیت نماید.

امّا در مقام تحقّق فعل سبّ و دشنام دادن، دیگر آن قصد اهانت و عدم آن ملاک نیست، چرا که مناط در اینجا انتقاص عرفی می باشد، که عرف بگویند تو با این کلام او را اذیت کردی.

لذا اگر برای حاکم مسجّل شود، که شاگرد از نفس عملکرد معلّم اذیت شده است، بر علیه متّهم حکم صادر می کند. و اگر چه او قصد اهانت هم نداشته باشد. چرا که دشنام دادن محقّق شده و اگر چه قصد اهانت در کار نبوده باشد.

شیخ اعظم می نویسند: و از اینجاست که تمسّک به سیره، در جواز سبّ معلّم به شاگرد خود، سست و بی اساس می باشد. چرا که سیره در زمانهای

ص: 752

گذشته، عدم تألم و اذیّت شاگرد را از دشنام معلّم و شتم او برداشت می کرد. به آن دلیل که شاگرد، خود را در برابر معلّم، از عبد او، پست تر می دانسته، بلکه چه بسا به آن دشنام هم افتخار می کرده و آن را لطفی از استاد می پنداشته. امّا در زمان ما که، شاگرد از معلّم آزرده می شود ولی از دوستان خود در بحث و گفتگو، اگر بدگوئی هم ایجاد شود متألّم نمی گردد، پس عدم آزردگی شاگرد و بریء الذّمه کردن استاد احتیاج به دلیل دارد.(1)

و مطلبی دیگر آنکه فرق میان سبّ و لعن احتیاج به بحث ندارد، نه حکماً و نه موضوعاً. بلکه بحث در اجتماع آن دو عنوان است، که لعن همان حکم سبّ را به خود جلب می نماید یا خیر؟! و کسی که بدین مطلب اقرار نکند، ملتفت به اجتماع تعیّنی آن نمی باشد. چرا که هر دو عنوان، در مقام اثربخشی در نفس شخص ملعون یا مسبوب فرقی لحاظ نمی کنند.

لذا همان مقدار که لعن امیر عوالم(علیه السلام) در قنوت نماز، در نفس معاویه اثر می نمود، این عبارت دشنام حضرت به او هم، همان مقدار اثربخش بوده است. آنجا که فرمود: و أَنتَ الجِلفُ المنافِق، الأغْلف القَلب، القَلیٖل

ص: 753


1- - المکاسب: ج 1، ص 256.

العَقْل، الجَبٰان الرَّذْل (و تو ای معاویه شخصی بی ادب و منافق، صاحب قلبی سنگین و بی عطوفت، عقل تو کم، ترسو و فرومایه می باشی).(1)

و از آنجا که فرقی در میان عناوین تبرّی از این جهت اثربخشی و اعلان نفرت قلبی، وجود ندارد. مخالفین ما، کتاب نهج البلاغه شریف رضی رحمه اللّه را کتاب دشنام و سبّ تلقّی نموده اند. و مَن طالَع کتٰابَه جَزَم بِانَّه مکذُوبٌ علیٰ أمیرالمؤمنین علی رَضِی الله عَنْه فَفیٖه السبُّ الصِّراح و الحَطُّ علی السَّیدَیْن أبیٖ بَکرٍ و عُمَر رَضِی اللّه عَنْهما (و کسی که کتاب شریف را مطالعه کند یقین پیدا خواهد کرد که آن خطبه ها به دروغ، به امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه، نسبت داده شده، چرا که در آن کتاب به صراحت دشنام وجود دارد و منزلت دو سیّد و دو آقا، ابوبکر و عمر رضی اللّه عنهما را پایین آورده است).(2)

و بسزاست که تذکّر داده شود، که تاره آن عناوین با عباراتی چون کنایه خودنمائی کرده، ولی مقصد که اهانت باشد را می رساند. لذا شیخ صدوق که در مجالس مناظره خود با زعماء مخالفین در مقابل سلطان زمان

ص: 754


1- - بحارالأنوار: ج 33، ص 87.
2- - میزان الأعتدال: ج 3، ص 124.

خویش، سخن می گفته، تکفیر و دشنام به ابوبکر و عمر لعین را اینگونه بیان می نماید: اِجتمعتِ الأُمَّه علیٖ نَقْل خَبرِ سُورَه بَرٰائَه و فیٖه خُروجُ أبیٖ بکر مِن الأِسْلام. اَیُّها المَلک زَعَم القٰائِلوُن بِأِمٰامَه سٰامِری هذِه الأُمَّه انَّ النَّبی(صلی الله علیه و آله) مَضیٰ و لَم یَستَخلِف (امّت اسلامی بر نقل خبر سوره برائت اجماع کرده و در آن به خروج ابوبکر از دائره اسلام اشاره دارند. ای پادشاه قائلین به امامت سامری این امّت گمان می کنند پیغمبر از دنیا رفتند و خلیفه ای برای خود انتخاب نکردند).(1)

که به عبارت سامری امّت، به عمر دشنام داد. یا عبارت امام صادق(علیه السلام) که در برابر شخص خراسانی، که از شنیدن نام ابوبکر و عمر رنگ صورتش تغییر کرد، در مورد آن دو فرمودند: کٰافِرٰان و مَن یَتوَّلَهمٰا کٰافِر (آن دو کافر بودند و هر کس آنها را دوست بدارد کافر است).(2) و یا درباره طلحه و زبیر فرمودند: کٰانٰا اِمٰامَتی مِن أئِمَّه الکُفْر (آن دو از امامان و رهبران کفر بودند).(3) و یا گفته سلمان که: علی(علیه السلام) شبیه هارون و عتیق شبیه گوساله و عمر شبیه سامری می باشند.(4)

ص: 755


1- - کشکول البحرانی: ج 1، ص 226.
2- - المناقب: ج 3، ص 370.
3- - مستدرک الوسائل: ج 11، ص 63.
4- - اسرار آل محمد(علیهم السلام): ص 241.

تا بدینجا به نحو اختصار، عنوان اوّل بحث عناوین تبرّی را خاتمه داده و پس از این، به عنوان دوّم بحث عناوین تبرّی می پردازیم، و یک به یک عناوین لعن و سبّ را با شواهد قرآنی و روائی مورد بحث قرار می دهیم.

تعریف لعن

لعن به معنای ابعاد و طرد از خیر و خوبی را می گویند.(1) و به عبارت واضح تر، لعن یعنی ابتهال و درخواست از خدای منّان تا شخصی را از رحمت خویش مطرود نماید.

راغب می گوید: لعن یعنی طرد نمودن و ابعاد به نحو سخط و غضب. و لعن از جانب حضرت حقّ، در دنیا انقطاع از قبول رحمت و توفیق الهی است، و در آخرت ،عقوبت می باشد و از جانب انسان، دعاء و نفرین بر علیه شخصی را می گویند.(2)

طریحی می نویسد: لعن، یعنی مطرود شدن از رحمت.(3)

و أبن أثیر می نویسد: در اصل، لعن به معنای طرد از رحمت خداوند و از طرف انسانها به معنای نفرین بر علیه شخصی دیگر می باشد.(4)

ص: 756


1- - لسان العرب: ج 13، ص 387.
2- - المفردات: ص 451.
3- - مجمع البحرین: ج 4، ص 124.
4- - النّهایه: ج 4، ص 330.

در قرآن کریم، 37 مرتبه لفظ لعن استعمال شده، که تاره منسوب به خدای منّان، و تاره منسوب به مردم می باشد. و این نوع از استعمال، دلیلی است بر مشروعیت لعن از حیث اصل اوّلی.

و از طرفی در قرآن کریم آیه ای به دست نمی آید که از لعن نمودن نهی کند، و اگر چه در مورد سبّ، به عنوان خود و در برهه زمانی و مکانی خاصّ، در آیۀ 108 سوره انعام از آن نهی گردیده است.

و از طرفی دیگر در سنّت نبویّه شریفه و سیره معصومیّه(علیهم السلام) لفظ لعن و مشتقّاتش استعمال شده، که همراه با غضب شدید حضرات بوده است. که بنا به احصاء بعضی، بیش از سیصد مرتبه حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) این لفظ را به کار برده اند.(1)

در اینجا متذکّر می شوم که چون استقراء تام و احصاء تمامی موارد عناوین تبرّی قابل امکان نبوده، و ضمناً با اطاله کلام ما در این کتاب سازگاری نداشته، لذا از هر عنوانی، مواردی را در آیات و روایات و سیره صحابه و فرمایش بزرگان علماء، انتخاب کرده و پس از این متذکّر آن خواهیم شد و اهل مطالعه را به دیگر کتب سیره و آثار، ارجاع می دهیم.

ص: 757


1- - موسوعه أطراف الحدیث: ج 6، ص 594-606.

لعن از دیدگاه قرآن

در قرآن، ماده لعن در چهار مورد استعمال گردیده است.

مورد اوّل:

مخاطبه ابلیس: خداوند متعال می فرماید: و اِنَّ عَلیکَ لَعْنَتی اِلی یَوْم الدّیٖن (و بر تو لعنت من تا روز قیامت حتمی و محقّق می باشد).(1)

مورد دوّم:

عموم کفّار:خداوند متعال می فرماید: اِنَّ اللّه لَعَن الکٰافِرین و اَعَدَّ لَهُم سَعیٖراً (خداوند کافران را لعن کرده و بر آنان آتش دوزخ مهیّا گردانید).(2)

مورد سوّم:

درباره اهل کتاب عموماً و دربارۀ یهود خصوصاً: خداوند متعال می فرماید: لُعِنَ الَّذیٖن کَفَرُوا مِن بَنیٖ أسْرٰائیٖل علیٖ لِسٰان داووُدَ و عیٖسَی ابْنَ مَریَم (کافران بنی اسرائیل به زبان داوود و عیسی بن مریم از آن رو لعنت کرده شده اند).(3)

ص: 758


1- - ص: 78.
2- - احزاب: 64.
3- - مائده: 78.

مورد چهارم:

استعمال لعن در موارد عمومی که گاهی خود مسلمین را هم شامل می شود.

1- عنوان ظالمین: خداوند می فرماید: اَلاٰ لَعنَهُ اللّه علَی الظّٰالِمیٖن (آگاه باشید که لعن خدا بر ستمکاران است).(1)

2- عنوان کاذبین: خداوند می فرماید: و الخٰامِسَهُ اَنَّ لَعنَه اللّهِ عَلَیه اِنْ کٰانَ مِن الکٰاذِبیٖن (و بار پنجم قسم یاد کند که لعن خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد).(2)

3- آزار دهندگان به رسول خدا6: خداوند می فرماید: اِنَّ الّذیٖن یُؤذُونَ اللّه و رسُولَه لَعَنَهُم اللّهُ فی الدُّنْیٰا و الآخِرَه (آنان که خدا و رسول را آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده).(3)

4- تهمت زنا به زنان پاکدامن: خداوند می فرماید: اِنَّ الّذیٖن یَرمُونَ المُحْصَنٰاتِ الغٰافِلاٰتِ المُؤمِنٰاتِ لُعِنُوا فی الّدنیٰا و الآخِرَه (کسانی که

ص: 759


1- - هود: 18.
2- - نور: 7.
3- - احزاب: 57.

به زنان با ایمان عفیفه و بی خبر از کار بد تهمت بزنند محققاً در دنیا و آخرت ملعون شدند).(1)

5- قتل مؤمن: خداوند می فرماید: و مَن یَقْتل مؤْمناً مَتَعمِدّاً فجزٰائُه جَهنَّم خٰالداً فیٖهٰا و غَضِب اللهُ عَلَیه و لَعَنَه و اَعدَّ لَه عَذٰاباً عَظیماً (هر کس مؤمنی را به عمد بکشد مجازات او آتش جهنّم است که در آن جاوید معذّب خواهد بود خدا بر او لعن کند و عذابی بسیار شدید مهیّا سازد).(2)

6- عنوان نفاق: خداوند می فرماید: وَعَداللّه المنٰافِقین و المُنٰافقٰاتِ والکُفّٰار نٰار جَهَنَّم خٰالِدیٖن فیٖهٰا هی حَسْبُهُم و لَعَنَهُم اللّه و لَهم عذٰابٌ مُقیٖم (به مردان و زنان منافق و به کافرین خداوند وعده آتش و خلود در آن را داده، همان دوزخ کیفر آنها را کافی است و خدا آنها را لعن کرده و به عذاب ابد می افکند).(3)

7- عنوان فساد و قطع رحم: خداوند می فرماید: فَهَل عَسیْتُم اِنْ تَولَّیتُم اَنْ تُفْسِدُوا فِی الأَرضِ و تُقَطِّعُوا أرْحٰامَکُم * أوُلئِکَ الَّذیٖن لَعَنهُم اللّهُ

ص: 760


1- - نور: 23.
2- - نساء: 93.
3- - توبه: 68.

فَأصَمَّهُم و أَعْمیٰ أبْصٰارَهُم (شما منافقان اگر از امر خدا روی بگردانید و در زمین فساد و قطع رحم کنید باز هم امید نجات دارید * همین منافقانند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید).(1)

قرآن کریم مصدری برای هدایت بشریّت است که برای ارشاد انسان با اسلوب های خاصی نازل شده. لذا در مقام مخاطبه با عقلاء، دلیل و برهان آورده و می فرماید: در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز و جریان کشتی بر روی آب در راستای منافع مردم، و آنچه از آسمان نازل می شود و زمین بدان زنده می گردد و جنبندگان در آن می گردند و بادها و ابرها جابجا می شوند همگی نشانه هایی است برای عقلاء و اهل تفکّر.(2)

و ازطرفی اسلوب نصیحت و ارشاد را با جاهلین به کار می گیرد و می فرماید: دنباله رو شیطان نباشید به درستی که او برای شما دشمنی آشکار است.(3)

و پس از اقامه حجّت، قرآن اهل عناد و انحراف را به سخط الهی و خذلان مبین متذکّر می شود و می فرماید: آنان که کافر شدند، هر آینه بد

ص: 761


1- - محمّد: 22و23.
2- - بقره: 164.
3- - بقره: 208.

چیزی برای خود مهیّا کرده و سخط الهی برآنان است و در عذاب مخلّدند.(1) لذا در این مرحله به لعن آنان مشغول شده و در آیاتی چون: آیه 88 و 89 و 159 و 161 سورۀ بقره و 61 آل عمران و 46 و 47 و 52 و 118 نساء و 13 و 60 و 64 و 78 مائده و 44 اعراف و 18 و 60 و 99 هود و 42 قصص و 64 و 68 احزاب و 52 غافر و 23 محمّد و 6 فتح، آنها را لعن می نماید.

و این سبک قرآنی خود درسی برای تعلیم به فرد مسلمان و استقامت و ثبات او بر حقّ و حقیقت بوده است.

لذا مرجع کبیر و فقیه فقید حضرت آیت اللّه میرزا جواد تبریزی پس از این بیانات می فرماید: اِنَّ اللَّعْنَ هُو تَربِیَهٌ روُحِیَّه للمُؤمِن فیٖ قَبُولِه لِلحَقِّ و رَفْضِه للبٰاطِلْ (به راستی که لعن نمودن ملعون، خود تربیتی است روحانی، برای شخص مؤمن، در قبول نمودن حقّ و کنار زدن و جدا شدن از باطل).(2)

و در ادامه می فرمایند: قٰامَت سیٖرَه الشّیٖعَه فی مُخْتَلفِ العُصُور و الأَزْمٰان علی لَعْنِ اوُلئِکَ الَّذیٖنَ ظَلَمُوا أهْلَ البَیتَ: و تَجٰاوَزُوا علیٰ حقُوقِهِم و آذَوْهُم و أنکَرُوا مَنْزِلَتَهم الّتیٖ أوجَبَهٰا اللّهُ تعٰالی و الْتَزَمَت الشّیٖعَه بِذلکَ، عُلمٰاءُهٰا و عوٰامُها و فی

ص: 762


1- - مائده: 80.
2- - زیاره عاشوراء فوق الشّبهات: ص 102.

جَمیٖع محٰالهٰا و مُدُنِها و هذٰا یُشیٖر اِلی اَنَّهم أَخَذُوا ذٰلکَ عَن أئِمَّتِهِم(علیهم السلام) و تَلقُوه عَنْهم. کمٰا لَعَنُوا بِالخُصُوصِ قٰاتِل أمیٖر المُؤمِنیٖن(علیه السلام)

و قَتلهِ الأِمٰام الحُسَیْن(علیه السلام) بَل قَتَلهِ جَمیٖع الأئِمَّه(علیهم السلام) الّذی قُتِلُوا ظُلماً و عُدوٰاناً. و قَلَّمٰا نَجِد زیٰارَه عٰامَّه أوْ خٰاصَّه خٰالِیَه مِن اللَّعْنِ علیٰ أعدٰاء أهل البَیْت(علیهم السلام) و قَتلَتِهِم و ظٰالِمیٖهِم (سیره شیعیان در ازمنه مختلفه، بر لعن ظالمین به اهل بیت(علیهم السلام) و متجاوزین بر حقوق آن حضرات و کسانی که آنها را آزرده و مقاماتی که خداوند بر ایشان واجب کرده را، انکار کردند، برپا بوده است. و شیعه آن لعن نمودن را عبادتی که مقرّب به حضرت حقّ باشد، دانسته و خود را بر آن ملزم نموده است. چه علماء و چه عوام شیعه در تمامی احوال و تمامی بلاد، آن لعن به دشمنان را ترک نمی کنند. و این مطلب اشاره به دین مطلب می کند که شیعیان آن اعتقاد را از ائمه خود(علیهم السلام) گرفته و آموزش دیده اند.

چنانچه به خصوص به قاتلین امیرالمؤمنین(علیه السلام) و قتله امام حسین(علیه السلام) بلکه قتله تمامی ائمه(علیهم السلام) که به ظلم و عدوان کشته شده لعنت می کنند. و بسیار کم زیارتی مطلقه یا مخصوصه را پیدا می کنیم که از لعن بر اعداء اهل بیت(علیهم السلام) و قتله و ظالمین به حضرات خالی بوده باشد).(1)

ص: 763


1- - زیاره عاشوراء فوق الشّبهات: ص 141.

لعن از دیدگاه روایات

در این قسمت به چند روایت در لعن به دشمنان ولایت، از لسان حضرات معصومین(علیهم السلام)، از مصادر فریقین، اشاره کرده و برای آگاهی بیشتر از این دسته روایات اهل مطالعه را به کتب مصادر ارجاع می دهیم.

حدیث اول:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: طلحه و زبیر مردی را از قبیله عبدالقیس به نام خداش، خدمت حضرت امیر(علیه السلام) فرستادند تا پیغامی برساند و به حضرت بگوید: آیا ما پس از قبض روح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردم را به خاطر تو ترک نگفتیم و با عشائر خود مخالفت نکردیم؟ پس چرا حرمت ما را ضایع کرده و امید ما را ناامید نموده؟ أتَتَّخِذ اللَّعْنَ لَنٰادیٖناً (آیا لعن نمودن به ما را دین و مرام و آئین خود قرار داده ای؟).(1)

حدیث دوم:

جابر بن عبداللّه انصاری روایت می کند که: امیرالمؤمنین(علیه السلام) هر شب جمعه به بیرون مدینه می رفتند و کسی نمی دانست که ایشان به کجا می روند، تا زمانی بدین منوال گذشت. عمر گفت: من باید حتماً

ص: 764


1- - الکافی: ج 1، ص 343، ح 1.

از شهر بیرون روم و ببینم او به کجا می رود. پس به دروازه شهر رفت، تا حضرت به عادت هر هفته از شهر بیرون آمدند. عمر حضرت را تبعیّت کرد و هر کجا حضرت قدم می گذاشت او هم پای خود را جای پای حضرتش می نهاد. پس طولی نکشید تا به شهری عظیم رسیدند که مملوّ از نخل و آب فراوان بود. حضرت به باغی وارد شدند که آبی در آن جاری بود و وضو گرفته و بین دختران نخل ایستادند تا نماز بخوانند. مقدار زیادی از شب گذشت و عمر به خواب رفت و حضرت پس از اتمام نمازشان به مدینه برگشتند و نماز صبح را پشت سر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به جای آوردند. زمانی که عمر از خواب بیدار شد و حضرت را ندید، مکانی را مشاهده کرد که نمی شناخت و مردمی را می نگریست که بدانها آشنا نبود و آنها هم او را نمی شناختند. پس نزد کسی رفت، آن شخص از او سؤال کرد تو کیستی و از کجا آمده ای؟ او گفت: عربی هستم اهل یثرب مدینه رسول خدا(صلی الله علیه و آله). آن مرد به عمر گفت: در کلام خود تأمل کن و ببین چه می گوئی. او گفت: کلام من درست است. از او پرسید: چه زمانی از مدینه خارج شده ای؟ گفت: روز گذشته. آن مرد بدو گفت: ساکت باش و به مردم چیزی مگو، چرا که یا تو را می کشند و یا می گویند دیوانه ای. عمر گفت: من حرف حقّ می زنم. او گفت: به من بگو چگونه بدینجا آمده ای؟ عمر شرح داد:

ص: 765

علی بن أبی طالب(علیه السلام) هر شب جمعه از مدینه خارج می شد و ما نمی دانستیم به کجا می رود لذا امشب او را تعقیب کرده و ادامه ماجرا را برای آن مرد توضیح داد. آن مرد به او گفت: داخل شهر شو تا شب جمعه آینده در آنجا بمان چرا که کسی نمی تواند تو را به مدینه باز گرداند مگر همان کسی که تو را بدینجا آورده. چرا که بین ما و بین مدینه زیادتر از دو سال راه می باشد. پس ما هر که مدینه را و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دیده باشد بدو تبرّک می جوئیم و زیارتش می کنیم. عمر داخل شهر شد و دید: تمامی مردم به ظالمین به آل محمّد(علیهم السلام) لعن می کنند و آنها را به اسم نام می برند و هر صاحب فنّی و شغلی آن لعن را در حال انجام کارش رها نمی کند. عمر زمانی که این جریان را دید و شنید زمین و زمان بر او تنگ شد تا شب جمعه آینده که حضرت تشریف آوردند و او با حضرت به مدینه برگشت، هنگام نماز صبح او با حضرت داخل مسجد نبوی شدند و پشت سر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نماز گذاردند. پیغمبر رو به عمر کرده و فرمودند: هفته ای گذشت و ما تو را ندیدیم. و او جریان را برای حضرت تعریف کرده و حقائق را بیان نمود. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدو فرمودند: آنچه دیدی را فراموش نکن. و هر که از او ماجرا را می پرسید او جواب می داد: من در سحر بنی هاشم قرار گرفتم.(1)

ص: 766


1- - المحتضر: ص 124.

حدیث سوم:

زمانی که آیه شریفۀ: آیا شما منافقان اگر از فرمان الهی روی بگردانید و در زمین فساد و قطع رحم کنید باز هم امید نجات دارید * همین منافقان هستند که خدا آنها را لعن کرده و گوش و چشمشان را کر و کور گردانید(1)،

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ابوبکر و عمر و عثمان را احضار کرده و فرمودند: این آیه ها در شأن شما نازل شده است.(2)

و برقی شاعر چه نیکو سروده:

رَضیٖتُ لِنَفْسیٖ اِمٰاماً عَلیّاً *** و أصبحتُ مِن آلِ تَیْم بَرِیّاً

تَنَقَّصتُ تَیماً لِبُغْضی لَهٰا *** و أبْغَضْتُ مِن أَجْل تَیمٍ عَدیّاً(3)

حدیث چهارم:

پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آینده امیر مؤمنان(علیه السلام) خبر می دادند و به آن حضرت فرمودند: بر حذر باش از کینه هایی که از تو در سینه انباشته اند و آن را فقط پس از وفات من ظاهر می کنند، آنها مورد لعن خداوند و نفرین کنندگان واقع خواهند شد.(4)

ص: 767


1- - محمّد: 22و23.
2- - الصّراط المستقیم: ج 3، ص 40.
3- - الصّراط المستقیم: ج 3، ص 40.
4- - کشف الغمَّه: ج 1، ص 398.

حدیث پنجم:

رسول خدا فرمودند: هر گاه عین ها به عین ستم کنند، شهادت و قتل عین بر دست چهارمین از عین ها خواهد بود. کسی که دست از یاری او بردارد سزاوار لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم است.

هنگامی که از حضرت از عین و عیون پرسیدند فرمود: امّا عین پس برادرم علی بن أبی طالب(علیه السلام) است و امّا عیون پس اعداء و دشمنان او هستند که چهارمین آنها قاتل او به ظلم و عداوت می باشد.

علاّمه در ادامه مطلبی بیان می فرمایند که: مراد از عیون کسانی هستند که اسم آنها به حرف عین شروع می شود و چهارمینشان قاتل حضرت است که اسم او عبدالرّحمن بن ملجم می باشد، لعنهم اللّه.(1).

لذا مراد از عیون: عمر و عتیق که نام ابوبکر است و عثمان و عبدالرّحمن می باشد.

حدیث ششم:

امیر عوالم(علیه السلام) فرمودند:

شگفتا، چگونه این امّت دلباخته و فریفته کسانی شدند که آنها را از راه پروردگارشان باز داشته و از دین برگرداندند. به خدا سوگند اگر

ص: 768


1- - بحارالأنوار: ج 30، ص 178، ح 40.

این امّت سر پا بر خاک ایستاده و خاکستر بر سر بریزند و باتضرّع و زاری، بر کسانی که سبب گمراهی آنها شده و آنها را از راه خدا باز داشته و به سوی آتش فرا خوانده و در معرض سخط پروردگار درآورده، تا روز قیامت نفرین و لعن نمایند، باز نتوانسته آنچنان که باید آنها را لعن کنند.(1)

حدیث هفتم:

در مجلس حبیب بن ثابت که از تابعین و از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده و زمان امام صادق(علیه السلام) را هم درک کرده(2)، شخصی گفت: ابوبکر از علی افضل است. حبیب خشمگین شد و بلند شد و سر پا ایستاد و گفت: به خدای یکتا سوگند این آیه درباره ابوبکر و عمر نازل شده است که می فرماید: و نیز خدا خواست تا همه منافقان و مشرکان از زن و مردشان را عذاب کند که آنها به خدا بدگمان بودند در صورتی که روزگار بد و هلاک بر خود آنها بود و خدا بر آنها خشم گرفت و لعنتشان نمود(3).(4)

ص: 769


1- - بحارالأنوار: ج 30، ص 326.
2- - تنقیح المقال: ج 1، ص 251.
3- - فتح: 6.
4- - تقریب المعارف: ص 256.

حدیث هشتم:

حسین خالد می گوید از آیه پنجم سوره الرّحمن، از حضرت رضا(علیه السلام) سؤال کردم؟ ایشان فرمود: آن دو در عذاب الهی هستند. عرض کردم: خورشید و ماه در عذاب الهی هستند؟ حضرت فرمودند: از امری سؤال کردی پس خوب گوش فرا ده تا بفهمی. به درستی که خورشید و ماه دو نشانه از نشانه های الهی هستند که به امر پروردگارشان حرکت کرده و مطیع او می باشند. نور آن دو، از نور عرش الهی و حرارتشان از جهنّم می باشد. پس روز قیامت که فرا رسید، نور آن دو به عرش بر گردد و حرارتشان به آتش جهنّم. پس دیگر نه خورشیدی وجود دارد و نه ماهی. و این است و جز این نمی باشد که خداوند در این آیه به خورشید و ماه، آن دو نفر را قصد کرده که خدا هر دو را لعنت نماید. آیا مخالفین از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت نمی کنند که ایشان فرمود: به درستی که خورشید و ماه دو نور در آتش جهنّم هستند؟ عرض کردم: بله، فرمود: آیا کلام مخالفین را نشنیده ای که می گویند ابوبکر و عمر خورشید و ماه این امّت می باشند و نور آن دو در آتش جهنم است؟ و خدا در این آیه هیچ کس غیر از آن دو را اراده نکرده است.(1)

ص: 770


1- - تفسیر القمی: ج 2، ص 321.

حدیث نهم:

در ضن روایتی حضرت امیر(علیه السلام) به عمّار فرمود: رحمت خدا بر سلمان و ابوذر و مقداد، چه قدر شناخت آنها نسبت به آن دو نفر دقیق و تنفّرشان از آن دو شدید بود، چه بسیار بر آن دو لعن و نفرین می فرستادند.(1)

حدیث دهم:

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: به خدا سوگند هر بلائی بر ما اهل بیت پایه ریزی شود و هر حادثه ای که بر ما پیش آید، اساس و بنیان اولیّه اش را آن دو گذاشته اند پس لعنت خدا و ملائکه و تمامی مردم بر آن دو باد.(2)

حدیث یازدهم:

ابوحمزه ثمالی از امام سجّاد(علیه السلام) سؤال کرد که نظر شما درباره ابوبکر و عمر چه می باشد؟ فرمود: لعنت خداوند به تمامی لعناتش بر آن دو باد، آنها از دنیا رفتند در حالی که کافر و مشرک به خدای عظیم و بزرگ بودند.(3)

حدیث دوازدهم:

امام باقر(علیه السلام) در ضمن روایتی به راوی فرمودند: شیخین از دنیا مفارقت کردند بدون آنکه توبه نمایند. آنها به روی خود نیاوردند که چه

ص: 771


1- - اسرار آل محمّد:: ص 632.
2- - تأویل الآیات الظّاهره: ص 129.
3- - بحارالأنوار: ج 30، ص 145، ح 1.

ظلمی به امیر مؤمنان(علیه السلام) نمودند پس لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آن دو باد.(1)

حدیث سیزدهم:

در حدیث مفضل از امام صادق(علیه السلام) در جریان نبش قبر ابوبکر و عمر لعنهما الله از طرف امام زمان(علیه السلام) آمده که حضرتش پس از زنده نمودن آن دو به اذن الهی، آن دو نفر را لعن و نفرین کرده و از آنها برائت و بیزاری می جوید.(2)

حدیث چهاردهم:

در ضمن حدیثی که امیر عوالم(علیه السلام) هفتاد منقبت برای خویش نقل می نمایند، در منقبت پنجاه و چهارم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل می نمایند که: بنی امیّه در آینده تو را لعن خواهند کرد و فرشته ای دربرابر هر لعن، هزار بار آنان را لعن می کند. و هنگامی که قائم(علیه السلام) قیام کند تا چهل سال آنها را لعن خواهد کرد.(3)

ص: 772


1- - الکافی: ج 8، ص 246، ح 343.
2- - اللّوامع النّورانیّه: ص 279.
3- - بحارالأنوار: ج 31، ص 443.

حکمت لعن در آخر الزّمان از دیدگاه مرجع فقید آیت الله العظمی سیّد تقی قمی رحمه اللّه

آری، انشاءالله با ظهور حضرت حجت(علیه السلام)، شیعیان به آزادی دشمنان ولایت را لعن کرده و آن عقیده را علنی می نمایند و از آنجایی که، دشمنی دشمنان ولایت و غصب خلافت، دلیل و باعث اصلی غیبت امام(علیه السلام) گردید، لذا شیعیان هم در زمان غیبت، با لعن و سبّ و اظهار برائت از آنان، سینه خود را شفاء داده و کمی خود را آرام می نمایند و به رحمت الهی دست می یابند و آن برائت را جایگزین نصرتی که نمی توانند به امام زمان(علیه السلام) خود بکنند، قرار می دهند.(1)

روایات لعن در مصادر مخالفین

حدیث اول:

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حکم بن عاص و فرزندان او را لعن می نمودند.(2)

حدیث دوم:

عبداللّه بن عمر می گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روز احد فرمودند: بار الها اباسفیان و حرث بن هشام و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیّه را لعنت بفرما.(3)

ص: 773


1- - مجالس شب های شنبه: ج 6، ص 52.
2- - کنزالعمّال: ج 6، ص 90.
3- - الدّر المنثور: ج 5، ص 71.

حدیث سوّم:

در ضمن حدیثی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به ابوسفیان در حالی که بر چهارپائی سوار بود نگاه می کرد و معاویه و برادرش هم همراه او بودند که یکی افسار حیوان را گرفته و یکی دیگر از عقب او را حرکت می داد. سپس ایشان فرمودند: خدایا قائد و سائق و راکب را لعنت بفرما.(1)

حدیث چهارم:

حلبی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت می کند که ایشان فرمودند: بار الها فلان و فلان را لعنت بفرما.(2)

آیا به راستی آن دو نفر که در احادیث مخالفین به فلان و فلان نام برده شده اند و حضرت آن دو را لعن نمودند، کیانند؟! آیا می شود که حضرت در آن برهه زمانی، افراد متعدّدی را به اسم لعن کنند، و از لعن شقی ترین مردم و اعداء عدوّ خاندان رسالت که ابوبکر و عمر لعنهما اللّه باشند چنانچه روایت شده که: مٰا عٰادیٰ أحدٌ قَوماً أشَدّ مِن مُعٰادٰات عُمَر لِأهْلِ بَیْت رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)(عداوت و دشمنی نکرد احدی با قومی، سخت تر از عداوت عمر با اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله))(3)، لب فرو

ص: 774


1- - وقعه صفین: ص 217.
2- - السّیره الحلبیّه: ج 2، ص 234.
3- - کامل بهائی: ص 353، باب 12.

بسته و آن دو را لعن نفرمایند؟! آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرمودند فلان و فلان را لعنت بفرما یا اسم می بردند و مخالفین به عللی آن عبارت را تغییر داده و به جای اسم آن دو نفر فلان و فلان گذارده اند؟ آیا آن دو نفر ابوبکر و عمر نبوده اند؟! چرا مخالفین در بقیّه روایات، تصریح به اسماء آن ملاعینی که پیامبر لعنشان نموده، کرده، ولی در این روایت و اشباه آن که در قبل متذکّر گشتیم که حضرت در نماز عدّه ای را لعن می کردند، عبارت را تغییر داده و فلان و فلان گذارده اند؟! آیا آن دو نفر اشخاصی بوده اند که نباید تصریح به اسماء آنان کرد، چرا که آنها ارکان اعتقادی مخالفین می باشند؟! و سؤالاتی دیگر که قضاوت و پاسخ به این سؤالات ابهام برانگیز، با خوانندگان این اوراق؟!

واللّه هُو الهٰادیٖ اِلی الصَّواب.

تعریف سبّ

زبیدی در تاج العروس(1) و أبن أثیر در النّهایه(2) و أبن منظور در لسان العرب(3) و طریحی در مجمع البحرین(4) و صاحب بن عبّاد در المحیط فی

ص: 775


1- - تاج العروس: ج 2، ص 63.
2- - النّهایه: ج 2، ص 33.
3- - لسان العرب: ج 1، ص 456.
4- - مجمع البحرین: ج 2، ص 80.

اللّغه(1) و جوهری در تاج اللّغه(2) و أبن فارس در معجم مقاییس اللّغه(3)، در ماده سَبَب می گویند: سبّ به معنای شتم و دشنام می باشد.

راغب در المفردات می گوید: سبّ به معنای شتم وجیع و ناسزای دردناک و زشت می باشد.(4)

احمد بن محمّد فیومی می گوید: به همین دلیل است که به انگشت کنار شست سبّابه می گویند چرا که در هنگام دشنام دادن، با آن به مخاطب اشاره می شود.(5)

علاّمه مجلسی رحمه اللّه می نویسند: سبّ به معنای شتم است و به حسب لغت قذف(6) را هم شامل می شود. و بعید نیست که اکثر این اخبار قذف را هم شامل شود. و سبّ در اصطلاح فقهاء آن سبّی را گویند که متّهم ساختن به زنا و مانند

ص: 776


1- - المحیط: ج 8، ص 254.
2- - تاج اللّغه: ج 1، ص 144.
3- - معجم مقاییس اللّغه: ج 3، ص 63.
4- - مفردات الفاظ القرآن: ص 391.
5- - المصباح المنیر: ج 2، ص 262.
6- - قذف به این معناست که شخص را به زنا کردن یا لواط کردن متّهم کنی. لذا اگر به کسی بگوئی ولدالزّنا به این خاطر که پدر او را به زنا کردن نسبت داده ای حدّ قذف می خوری و به خاطر اینکه او را با کلام خود آزرده ای تعزیر می شوی. برای اطلاع بیشتر به کتب فقهی چون الرّوضه البهیّه فی شرح اللّمعه الدّمشقیّه کتاب الحدود باب قذف مراجعه کنید.

آن نباشد. مثل اینکه بگوئی: ای شراب خوار یا ای رباخوار یا ای ملعون یا ای خائن یا ای خر و یا ای سگ و یا ای خوک و یا ای فاسق و یا ای فاجر و مانند اینها که کوچک کردن و اهانت به شخص را در بر دارد.(1)

سبّ از دیدگاه قرآن

خداوند منّان می فرماید: و تو هرگز اطاعت مکن احدی از منافقان پست را که دائماً سوگند می خورند * و دائم عیبجوئی و سخن چینی می کنند * و خلق را هر چه بتوانند از خیر و سعادت باز می دارند و به ظلم و بدکاری می کوشند * با این همه متکبّرند و خشن، با آنکه حرام زاده و بی اصل و نصب می باشند.(2)

امام صادق(علیه السلام) این آیات را به عمر بن الخطّاب ملعون تفسیر می نمایند.(3)

در آیه ای دیگر می فرمایند: آنان کر و لال و کورند و نمی فهمند.(4)

و در آیه دیگر: آگاه باشید که آنان همان احمقانند ولی نمی دانند.(5)

ص: 777


1- - مرآه العقول: ج 11، ص 5.
2- - قلم: 10-13.
3- - تفسیر القمی: ج 2، ص 367، تأویل الآیات الظّاهره: ص 687.
4- - بقره: 171.
5- - بقره: 13.

و در فرمایشی دیگر: باز به آنان خطاب شود ای سگان گم شوید و به دوزخ درآئید و با من لب از سخن فرو بندید.(1)

و در آیه ای دیگر می فرماید: اینک چرا از یاد آن روز سخت و از ذکر قرآن اعراض می کنند * گورخرانی گریزانند * که از شیر درنده می گریزند.(2)

در روایت امام کاظم(علیه السلام) آمده که فرمودند: از ولایت اعراض کرده و چونان گورخران از آن فراری هستند.(3)

در آیه دیگر است که: آنها تنها مانند چهارپایان هستند، بلکه گمراه تر می باشند.(4)

در بیانی حضرت اباعبداللّه(علیه السلام)، مخالفین ولایت را مصادیق این آیه معرفی می کنند.(5)

و در آیه دیگر می فرماید: کسانی که مکلّف شدند که به تورات عمل کنند، ولی به آن عمل نکردند مانند الاغی می مانند که کتاب هائی را حمل می کند.(6)

ص: 778


1- - مؤمنون: 108.
2- - مدثّر: 49-51.
3- - الکافی: ج 1، ص 434.
4- - فرقان: 44.
5- - الکافی: ج 8، ص 244.
6- - جمعه: 5.

و در آیه دیگر خداوند متعال می فرماید: او مانند سگی می ماند که اگر به او حمله کنی زبان بیرون می آورد و اگر از او دست برداری باز هم زبان بیرون می آورد.(1)

در تفسیر آمده است که منظور از این آیات بلعم بن باعوراء بوده که حضرت حقّ او را چنین توصیف می نمایند.(2)

آری در ادب قرآنی و اسلامی، دشنام دادن و بدگوئی و بدزبانی مورد رضایت حضرت حقّ نبوده، مگر آنجا که از زبان مظلومی بیان گردد. که به تنقیح مناط، در مورد ظالمین به آل رسول الله(علیهم السلام)، که آن خاندان مظلومان عالمند، سبّ و بدزبانی مورد پسند حضرتش و محبوب او قرار می گیرد. لذا فرمود: لاٰ یُحِبُّ اللّهُ الجَهْر بالسُّوءِ مِن القَولِ الاّٰ مَن ظُلِم و کٰانَ اللّه سَمیعاً عَلیٖماً (خدا دوست نمی دارد که کسی به گفتار زشت به عیب خلق صدا بلند کند، مگر آن که ظلمی بدو رسیده باشد که خدا شنونده و دانا است).(3)

که در این تعلیم قرآنی و منهج اسلامی، توازن مراعات شده، و به اعلان برائت از ظلم و ظالمین با دشنام دادن به آنها، همگان از رفتار آنها باخبر و از آنان تبرّی می جویند، و به وسیله آنها گمراه نمی شوند. و خدای متعال

ص: 779


1- - اعراف: 176.
2- - البرهان: ج 4، ص 142، ح 1.
3- - نساء : 148.

طریقه بیدار باش مردم را به اینگونه بیان داشته، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم بدان امر فرموده اند، آنجا که می فرماید: و اکثِرُوا مِن سَبِّهم، بسیار دشنام دهید اهل ریب و بدعت را، که با آن عمل به حقیقت ظلم دست آویز شده اند، که در راستای آن سبّ و دشنام به آنها، دیگر در فساد در اسلام طمع نکنند و مردم از آنها بر حذر باشند و از بدعت هایشان نیاموزند. که در نتیجه بدان دشنام دادن، خدای منّان، حسناتی در نامه اعمال شما نوشته و درجات شما را در آخرت، رفعت می دهد.(1)

لذا فحول و اساطین تشیّع چون مرحوم قاضی نوراللّه تستری ملقّب به شهید ثالث، سبّ به دشمنان ولایت را اینچنین معرفی می نمایند: آنجا که در ضمن قضیه ای عدم صفاء باطنی فضل اللّه استرآبادی را با قلّت میل او به سبّ و طعن به دشمنان ولایت، شرک خفی و عدم صفاء جلّی بیان داشته اند.(2)

دیدگاه این عالم جلیل چنین دیدگاهی است که اگر کسی در سبّ به دشمنان حضرات معصومین: کوتاهی نماید، به شرک خفی وعدم صفاء باطنی دچار شده است. چه رسد به آنان که سبّ و طعن به مخالفین را حرام می شمرند!!!

ص: 780


1- - الکافی: ج 2، ص 375، ح 4.
2- - مصائب النّواصب: ج 2، ص 164.

بلکه سبّ به دشمنان و غاصبین حقوق آل الله(علیهم السلام)، در کلام شیخ کبیر شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمه اللّه از افضل طاعات الهی بیان شده است، آنجا که می فرماید: و سَبُّ غَیر أهل الأیمان مِن المُسْلِمین و المُشرکیٖن مِن أفْضَل الطٰاعٰاتِ المُوصِلَه اِلی رِضٰاء رَبِّ العٰالَمیٖن (و دشنام دادن به غیر از مؤمنین، از مسلمانان و مشرکین، از برترین اطاعتهائی است که رضایت خدای متعال را در بر دارد).(1)

آری هر کس به جز مؤمنین از اهل ولایت، چه مسلمان باشد چون مخالفین تشیّع و چه مشرک باشد، تحت این عنوان و عقیده قرار می گیرند.

سبّ از دیدگاه روایات

حدیث اوّل:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ما خانواده بنی هاشم، بزرگ و کوچکمان را به سبّ آن دو نفر و برائت از آنان امر می کنیم.(2)

حدیث دوّم:

روزی پیامبر برای خواندن خطبه به پا ایستادند، معاویه دست پدرش را گرفته تا بیرون روند پس پیامبر فرمودند: خدا راهبر و راهبرده را

ص: 781


1- - شرح الشّیخ جعفر علی قوٰاعِد العلاّٰمه: ص 55.
2- - رجال الکشّی: ص 152.

لعنت کند، این امّت از دست این معاویه ذی الأستاه چه روزگاری خواهد دید.(1)

أبی أبی الحدید این روایت را آورده و در آخر آن آورده: مردم گفتند: مراد پیامبر از ذی الأستاه یعنی ما تحت گنده بود.(2)

حدیث سوّم:

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ضمن روایتی به عمر ملعون فرمودند: ای پسر صهّاک آیا ما در خلافت حقّی نداریم و خلافت از آن تو و فرزند زن مگس خوار است.(3)

حدیث چهارم:

حضرت مولا(علیه السلام) به معاویه لعین فرمودند: و یکی از فرزندان تو بسیار شوم، ملعون، احمق و خشن، ستمگر، قلبش وارونه، و مرد بداخلاق و غلیظی است که خداوند مهر و محبّت را از قلب او کنده است. دائی های او از سگ هستند.(4)

حدیث پنجم:

در جریان ترور حضرت امیر(علیه السلام) که به امر عمر و ابوبکر به خالد بن ولید واگذار و سپرده شده بود، در آخر ابوبکر او را در آخر نماز از آن عمل نهی

ص: 782


1- - التعجّب من أغلاط العٰامّه: ص 107.
2- - شرح نهج البلاغه: ج 4، ص 79.
3- - اسرار آل محمّد:: ص 239.
4- - اسرار آل محمّد::ص 445.

کرد، حضرت به او فرمود: مأمور به چه کاری بودی؟ گفت: به کشتن شما، حضرت فرمود: آیا تو آن را انجام می دادی؟ او گفت: بله به خدا شمشیر را در فرق سرت فرود می آوردم. حضرت بدو فرمود: دروغ گفتی ای بی مادر کسی که این کار را انجام می دهد ما تحتش از تو تنگ تر است.(1)

حدیث ششم:

پس از بیرون آوردن حضرت امیر(علیه السلام) از منزل، در قضیه احراق بیت، حضرت را به سمت مسجد بردند و ایشان پس از توقّف در مسجد این خطبه را بر علیه آشوب گران ملعون قرائت فرمودند: ای گروه بی وفا که حقّ را ترک کرده، و شما کسانی هستید که برای به جا آوردن کارهای حرام و منافی عفّت برانگیخته شده اید، و اهل عیب و شرّ و فساد و پشت کنندگان به حقّ هستید. ای اهل پلیدیها و شکّ و ریب و کسانی که اهل صلح و سازش و التیام نیستید و به ظلم و جور مایل شده اید و اهل خباثت و فساد می باشید و مانند چهارپایان چرا کننده، بر روی پاهای خود برخواسته اید و آستینهای خود را برای گمراهی و میل کردن به نفاق و دوروئی بالا زده اید. و دوست می دارید که از نادانی و دشمنی و نفاق انداختن نگهبانی کنید. آیا همچنین گمان کرده اید که شمشیرهای شما فرو رونده و برّان است، و نفسهای شما سخت و بی باک است. آگاه باشید که بدچیزی پیش

ص: 783


1- - الأحتجاج: ج 1، ص 90.

فرستاده اید ای گروهی که از جمع شدن متفرّق شده اید و از حقّ برگشتید و به باطل میل کرده اید و به مخاصمه و جدال پرداخته اید و برای خدای متعال شریک قرار داده اید و پس از بردن غنیمتها اهل جور و ستم شدید، و مراقبت حقّ را نکرده و از خدا نترسیدید. آری به ذات خدا قسم که آن کاری بوده که باطن های شما بروز داده و پلیدی سریره شما، در اعراض از حقّ خالص، شما را وادار نمود.

پس به باطل پیشی گرفتن، سبب شادمانی شما شده و ما به سوی حقّ ثابت، پیشی می گیریم.(1) تا به آخر خطبه که به دلیل اختصار به ادامه آن نپرداخته. و در ضمن، تذکّری می دهم به آنان که صبر حضرت را به سکوت معنا می نمایند و می گویند حضرت پس از جریان سقیفه سکوت کردند. که این خطبه را که فوراً پس از هجوم به خانه خوانده شده، مطالعه نمایند و بدانند که هیچ کدام از حضرات از بیان حقّ سکوت ننمودند.

حدیث هفتم:

شخصی به حضرت امیر(علیه السلام) عرضه داشت: دست دراز کنید تا بر عمل و سنّت زریق و حبتر با شما بیعت کنم. امیر(علیه السلام) فرمود: خداوند آن دو را لعنت فرماید. به خدا قسم تو را می بینم که بر ضلالت و گمراهی کشته

ص: 784


1- - نوائب الدّهور: ج 3، ص 157.

خواهی شد(1). که او در آخر هم از خوارج گردید و به درک واصل شد. در آن حدیث حضرت هم بر ابوبکر و عمر لعنت فرستادند و هم به او توهین کرده که او را اهل ضلالت دانسته اند.

حدیث هشتم:

عدّه ای از مخالفین از اهالی بصره خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدند و درباره عائشه و جنگ جمل از حضرت سؤال کردند. حضرت فرمودند: چه اراده کرده اید از این سؤال؟ گفتند: دنبال فهم مطلب هستیم. ایشان فرمودند: در آن هنگام تکفیر می کنید و کافر می شوید. تا آنجا که فرمود: عائشه جرمش بزرگ و گناهش عظیم است. به اندازه شاخ حجامتی از خون به ناحق ریخته نمی شود، مگر اینکه گناه آن به گردن او و به گردن دو همراه او می باشد.

آنان نتوانستند این کلام را تحمّل کرده و گفتند: به درستی شما امری عظیم را برای ما بیان کرده که ما تحمّل شنیدن آن را نداریم. حضرت فرمودند: آنچه از شما مخفی داشتم از آنچه بیان نمودم بیشتر است. امّا شما به زودی به سوی اصحاب و همکیشان خود بر می گردید و آنچه را بیان داشتم بدانها خبر می دهید که در نتیجه کفر شما اعظم از کفر آنها می شود.(2)

ص: 785


1- - بصائر الدّرجات: ص 511، ح 3.
2- - دلائل الأمامه: ص 261.

و این امثله را بیان می داریم شاید بر اعتقادات انحرافی بعضی اثر کند و تقوی پیشه نمایند. و ما هم در مقابل خدای سبحان معذور باشیم که اتمام حجّت را انجام دادیم.(1)

لذا ما هم به کلام مولایمان علی(علیه السلام) اقتدا کرده آن زمانی که در مقابل عموی خود عبّاس، زبان به مطلبی باز نمودند که در آخر، او به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شکایت از گفته علی(علیه السلام) نمود. چون او گمان داشت سقایت حجّاج را به دست دارد. لذا از ایشان افضل است. حضرت امیر بدو فرمودند که من با شمشیر به بینی تو کوبیدم تا اسلام آوردی، حال ادّعائی چنین داری. حضرت رسول(علیه السلام) به مولا فرمود: چه چیز شما را بدین نوع از بیان واداشت؟ حضرت عرضه داشتند: من با او به کلام حقّ سخن گفته پس هر آنکه می خواهد غضب کند و هر که می خواهد به قول حقّ رضایت دهد. لذا آیه 19 سوره توبه نازل شد که: آیا رتبه سقایت حجّاج و تعمیر مسجدالحرام را با مقام آنکس که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و درراه خدا جهاد کرده یکسان شمرید. هرگز آن، با این یکسان نباشد و خدا ظالمان را هدایت نخواهد کرد.(2)

ص: 786


1- - اعراف: 164.
2- - تسلیه المجالس: ج 1، ص327.

حدیث نهم:

خطبه ای که به روایت امام باقر(علیه السلام) بیان شده و به جابر بن یزید جعفی امر نمودند که آن خطبه را به همه مردم برساند. و آن خطبه ای است که امیر عالم(علیه السلام) پس از جمع آوری قرآن در مسجد در ملأ عام بیان داشتند که: اگر در برابر من، آن دو بخت برگشته، پیراهن خلافت را به تن کرده و در آنچه بدان حقّی نداشتند با من ستیز نمودند و بر مسند آن از روی گمراهی سوار شدند و آنرا تصاحب نمودند، پس به بد جایگاهی درآمدند، و بد چیزی را برای خود مهیّا نمودند. در خانه گور و عالم برزخشان به یکدیگر لعن کرده و از هم بیزاری جویند و چون به هم برسند گویند: ای کاش فاصله میان من و تو فاصله مشرق تا به مغرب بود، که چه بد همنشینی بودی، و آن شقی تر با حالی نزار و پست جواب دهد: ای کاش من تو را دوست نمی گرفتم که به راستی از ذکر که برایم آمده بود مرا گمراه نمودی که شیطان، گمراه کننده انسان است.(1)

و من همان ذکری هستم که از آن گمراه شد و راهی که از آن منحرف گشت و آن ایمانی که بدان کفر ورزید و آن قرآنی که از آن دوری کرد و آن دینی که آن را دروغ پنداشت و آن راهی که از آن کناره گرفت و اگر در علف

ص: 787


1- - فرقان:28 و 29.

خشکیده چیده شده و چراگاه فریبنده دنیای ناپایدار چریدند و خود را به لبه پرتگاه دوزخ کشانیدند این عمل آنان را به بد جایگاهی در میان نومیدترین واردین و ملعونترین وارد شدگان، وارد کند. آن دو به لعن یکدیگر فریاد کشند و با حسرت و افسوس ناله کنند و راحت و آسایشی هم نداشته باشند و از عذاب و شکنجه شان چاره و گریزی نیست. تا جائی که فرمودند: آنان بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عقب بازگشتند و به خونخواهی برخواستند و لشکرها کشیدند و در خانه رسول خدا را بستند و در خانه را شکستند و آثار حضرتش را زیر و زبر کردند و از احکام ایشان روی گرداندند و از انوار او دور گشتند و به جای جانشینی که او تعیین کرده بود، دیگری را از روی ستم به جانشینی گماشتند. چنین پنداشتند که آنکس را که خود از خاندان أبی قحافه انتخاب کردند به جانشینی رسول خدا سزاوارتر است، از آنکس که خود رسول خدا به جانشینی خود انتخاب فرموده بود. و خیال کردند مهاجر خاندان أبی قحافه بهتر از مهاجر و ناصر ربّانی و صاحب راز خدا و رسولش از خاندان بنی هاشم می باشد. بدانید که نخستین شهادت به ناحقی که در اسلام اتّفاق افتاد، گواهی آنان بود، که درباره رفیقشان دادند و گفتند او را رسول خدا به جانشینی منصوب داشته است.(1)

ص: 788


1- - الکافی: ج 8، ص 27.

حدیث دهم:

در خطبه ای که حضرت امیر(علیه السلام) قرائت فرمودند، ابوبکر لعین را به هامان و عمر ملعون را به فرعون تشبیه کردند که علّامه در بحار(1) و حلبی در تقریب(2) این مطلب را بیان می نمایند و کمی در احوالات عثمان لعین صحبت می نمایند و می فرمایند آن دو نفر قبل او، ظالمانی بودند که در ظلم بر او سبقت گرفته و سپس عثمان را به کلاغی تشبیه می نمایند که همّ و غمش شکمش بوده تا اینکه فرمود: اگر او به شللی مبتلا می شد یا سرش بریده می گشت برای او بهتر بود تا اینکه متصدّی امر خلافت شده و از بهشت محروم شود و دوزخ را در پیش روی داشته باشد.(3)

حدیث یازدهم:

در خطبه شقشقیّه می فرماید: سوّمین قوم بر خواست و مقام خلافت را اشغال نمود، در حالتی که هر دو طرفش، از پرخوری باد کرده بود، و همواره در میان سفره و دستشوئی خانه اش در رفت و آمد بود و خویشاوندان پدری

ص: 789


1- - بحارالأنوار: ج 29، ص 584، ح 17.
2- - تقریب المعارف: ص 239.
3- - الکافی: ج 8، ص 67 ، ح 23.

او از بنی امیّه به پا خواستند و همراه او بیت المال را خوردند و به باد دادند چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد.(1)

حدیث دوازدهم:

در تحریک حضرت امیر(علیه السلام)، مردم را بر قتال با معاویه لعین چنین فرمودند: ای گروه مسلمانان و ای فرزندان مهاجرین، به طرف رهبران کفر و امامان ضلالت حرکت کنید. آنها بازمانده های احزاب و دوستان شیطانند. ای مردم به طرف کسی که برای خونخواهی حمّال خطایا و اشتباهات، بپا خواسته، حرکت کنید. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و مخلوقات را بیافرید، او همه گناهان مردم را تا روز قیامت به دوش می کشد در حالی که مردم هم گناهان خود را به دوش دارند.(2)

که این خطبه حضرت در دل قیس بن أبی حازم که راوی خطبه است، بنا به ادّعای خود، بغضی از مولا ایجاد کرد و او بغض و کینه حضرت را به دل گرفت.(3)

ص: 790


1- - نهج البلاغه: خ 3.
2- - الغارات: ج 1، ص 26.
3- - شرح نهج البلاغه: ج 2، ص 194.

حدیث سیزدهم:

در کتاب سلیم، روایتیست که بدگوئی حضرت امیر(علیه السلام) را در شأن ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه لعنهم اللّه، روشن می نماید که برای اطّلاع بیشتر به مطالعه تمامی آن کتاب شما را ارجاع می دهیم. مثل روایت دوازدهم که اشعث بن قیس ملعون در میان عدّه ای از خوارج از شأن ابوبکر و عمر سؤال می کند و حضرت به نهایت آن دو را مفتضح می نمایند.(1)

حدیث چهاردهم:

روایتی است که حضرت امیر(علیه السلام) عمر و ابوبکر را مفتضح نموده و سپس در آن مردم را به برائت از آنها و غضب نمودن بر ایشان دعوت می کنند که به علّت طولانی بودن آن به اصل روایت اشاره نمودیم.(2)

حدیث پانزدهم:

شخصی از مولا علی(علیه السلام) درباره آیه: به درستی که منکر و زشت ترین صداها صوت الاغ است(3)، سؤال کرد؟ حضرت فرمودند: خداوند کریمتر از آن است که چیزی را بیافریند و سپس آنرا تقبیح نماید. منظور در آیه زریق

ص: 791


1- - اسرار آل محمّد:: ص 324، ح 12.
2- - العدد القویّه: ص 189، ح 19.
3- -لقمان: 19.

و همراهش می باشند که در تابوتی در جهنّم چونان شکل الاغ هستند و وقتی شهقه می زنند اهل جهنم از صرخه آنان ناراحت و منزعج می شوند.(1)

حدیث شانزدهم:

شخصی خدمت امیر عالم(علیه السلام) ادّعای محبت آقا را نمود ولی حضرت بدو فرمودند: محبّت تو نسبت به ابوبکر و عمر چگونه است؟ گفت: آنان را بسیار دوست دارم، سپس فرمود: حبّ تو نسبت به عثمان چگونه است؟ گفت: در سویدای قلبم رسوخ کرده. حضرت فرمودند: امّا الان تو آدمی هستی که لوچ می باشی پس یا بینا و یا به کلی کور شو.(2)

چرا که روایات بدین مطلب اشاره دارد که محبّت حضرات با محبّت دشمنانشان در یک دل جای نمی گیرد.(3)

حدیث هفدهم:

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند: زمانی که به سوی بنی قریظه رهسپار شدم تا جائی که پرچم جنگ را پای دیوار قلعه آنان بر زمین زدم، آنها در قلعه های خود به من روی کرده و زبان به دشنام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باز

ص: 792


1- - مشارق أنوار الیقین: ص 147.
2- - تقریب المعارف: ص 243 ، بحارالأنوار: ج 30، ص 379.
3- - تفسیرالقمی: ج 2، ص 149، التّعجب من أغلاط العامّه: ص 112.

نمودند، من از آن کلمات خوش نداشتم که به گوش حضرتشان برسد خواستم برگردم و ایشان را از آمدن باز دارم که دیدم حضرت پدیدار شده و دشنام آنها را شنیده و فریاد کشیدند: ای برادران بوزینه و خوک، آنها به پیامبر گفتند: ای اباالقاسم تو که جاهل و دشنامگو نبودی که حضرت اندکی به پشت سر بازگشت.(1)

حدیث هجدهم:

در جنگ خندق زمانی که عمروبن عبدود ملعون رجز می خواند رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمودند: چه کسی می رود این سگ را دفع کند، که کسی جواب حضرت را نداد مگر حضرت مولا که پیامبر به او فرمود: ای علی او عمرو بن عبدود اسب سوار یلیل است که حضرت امیر عرضه داشتند: من هم علی بن أبی طالب هستم.(2)

حدیث نوزدهم:

امام صادق(علیه السلام) در ضمن روایتی که جمله ای از فضائل آل محمد(علیهم السلام) را می شمرند، که ما هستیم زکات و صیام و حجّ و ماههای حرام و بلد حرام و کعبۀ الهی و قبله الهی و وجه الله مائیم، می فرمایند: و دشمنان ما در

ص: 793


1- - کشف الغمّه: ج 1، ص 276.
2- - تفسیر القمی: ج 2، ص 183.

کتاب خدا عبارت هستند از: فحشاء، منکر، بغی و ظلم، خمر و شراب، میسر و قمار، انصاب و بتها، ازلام، اصنام و اوثان، جبت و طاغوت، میته و مردار، دم و خون، لحم خنزیر و گوشت خوک.(1)

حدیث بیستم:

سلمان در جریان سقیفه بر آن ملاعین خطاب کرد که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: آن هنگام که حبیب و نور چشم من در مسجد من نشسته است ناگهان گروهی از سگان جهنّم به سمت او روی می آورند و اراده کشتن او را دارند. و شکّی نیست که آن سگان شما هستید.(2)

حدیث بیست و یکم:

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خوارج سگان اهل جهنم هستند.(3)

حدیث بیست و دوّم:

امام صادق(علیه السلام) به سدیر صیرفی فرمود: در صاحب این امر شباهتی است از یوسف(علیه السلام). عرض کردم: گویا شما از غیب یا حیرتی خبر می دهید؟ حضرت فرمودند: چرا این جماعت مخالفین ملعون شبیه به خوک این سخن را انکار می کنند(4)؟

ص: 794


1- - تأویل الآیات الظّاهره: ص 21.
2- - الصّوارم المهرقه: ص 58.
3- - الأمالی للطّوسی:ص 487.
4- - الکافی: ج 1، ص 336.

حدیث بیست و سوّم:

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: ساعت قیامت یا ظهور بر امّت من برپا نشود تا این که جماعتی از آنها خروج کنند، که برای ذکر گفتن، دور هم جمع شوند و نام آنها صوفیّه است. اینها از امّت من نیستند بلکه آنها یهود امّت من هستند. صداهایشان را برای ذکر گفتن بلند می کنند. گمان می کنند که بر روش نیکان می باشند، بلکه آنها گمراهتر از کفّارند برای آنها صدائی است مانند صدای خر و گفتارشان مانند گفتار خوبان است و عملشان عمل فاجران، و آنها با علماء نزاع می کنند، ایمانی ندارند و به واسطه اعمالشان دارای عجب و تکبّر هستند و جزای عملشان جز سختی و رنج چیزی نیست.(1)

حدیث بیست و چهارم:

امیر عوالم(علیه السلام) در نامه ای به عبداللّه بن قیس نوشتند: ای پسر شخص بافنده، ای کسی که آلت پدرش را به دندان می گیرد.(2)

أبن میثم بحرانی رحمه اللّه در مورد شخص بافنده می فرماید: لفظ حائک یعنی بافنده، کسی را می گویند که در معرض جهالت و نقصان عقل باشد.(3)

ص: 795


1- - الأثنا عشریّه: ص 34.
2- - بحارالأنوار: ج 32، ص 86.
3- - اختیار مصباح السّالکین: ص 116.

حدیث بیست و پنجم:

امام مجتبی(علیه السلام) به عمر و بن عاص ملعون فرمودند: تو مانند سگی هستی. زیرا سگ نه سرش و نه دمش، پسندیده نیست و زندگی ما قبل تو مذموم است و زندگی الان تو با شرّ همراه است.تو در رختخواب مشترک متولّد شدی و درباره تو پنج نفر ادّعاء کردند که در نتیجه پست ترین و خبیث ترین آنها غالب شد و توبه او منسوب شدی و او پدر تو گردید.(1)

حدیث بیست و ششم:

اشعث بن قیس ملعون برای دیدن امیر عالم(علیه السلام) اجازه گرفت. قنبر او را ردّ کرد. پس آن ملعون به بینی قنبر زد و آن را خونی کرد. پس حضرت امیر(علیه السلام) خارج شدند و فرمودند: مرا با تو چه کار ای اشعث، به خدا قسم آن گاه که تو متعرّض غلام ثقفی شوی، موهای ریز ماتحت تو، به لرزه درآید.(2)

حدیث بیست و هفتم:

امیر عالم(علیه السلام) درباره فرزند نابغه یعنی عمر و بن عاص ملعون فرمودند: زمانی که جنگ واقع شود قبل از اینکه شمشیرها به دست گرفته شود خوب

ص: 796


1- - الملاحم و الفتن: ص 362 ح 532.
2- - الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 199، ح 38.

امر و نهی می کند ولی زمانی که شمشیرها به دست گرفته شود بزرگترین مکر و حیله او این است که ماتحت خود را برای مردم مکشوف می سازد.(1)

حدیث بیست و هشتم:

در جریان قضاوت امیر عالم(علیه السلام) دربین زن و شوهری، حضرت حقّ را به شوهر داد که آن زن صدا بلند کرد که به خدا قسم به حقّ قضاوت نکردی و برابری را رعایت ننمودی و برای رعیتت عدالت را ملاحظه نکردی. حضرت لحظه ای به او نگاه کرد و فرمود: دروغ گفتی ای حمله کننده، ای دشنام دهنده، ای جسور، ای کسی که از ما تحتش حائض می شود، ای کسی که از آنجائی که زنان حامله می شوند حامله نمی شود. امام باقر(علیه السلام) فرمود: آن زن در حال فرار می گفت: وای بر من وای بر من وای بر من ای پسر ابوطالب آبروی مرا بردی و مرا رسوا ساختی.(2)

حدیث بیست و نهم:

حضرت سیّدالشّهدا(علیه السلام) فرمودند: آگاه باشید، زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو امر مخیّر کرد. بین جنگیدن و بین پذیرفتن ذلّت، ولی هرگز زیر بار ظلم نخواهم رفت.(3)

ص: 797


1- - نهج البلاغه: خ 84.
2- - الأختصاص: ص 302.
3- - مثیرالأحزان: ص 40.

حدیث سی ام:

حضرت اباعبداللّه(علیه السلام) فرمودند: به خدا قسم این مردم مرا رها نمی کنند تا که این قلب مرا از سینه ام خارج نمایند پس وقتی آن کار را کردند خداوند کسی را بر آنها مسلّط کند که آنها را ذلیل گرداند تا اینکه ذلیلتر از دستمال حیض کنیزان شوند.(1)

حدیث سی و یکم:

امام صادق(علیه السلام) در ضمن بیانی فرمودند: خداوند متعال خلقی نجس تر از سگ نیافریده و ناصب ما اهل بیت(علیه السلام) قطعاً از سگ نجس تر است.(2)

دراین باره و برای اطّلاع بیشتر از احوال ناصبیان به کتاب الشّهاب الثّاقب فی بیان معنی النّاصب نوشته شیخ یوسف بحرانی رحمه اللّه مراجعه نمایید.

حدیث سی و دوّم:

به حدیثی طویل که سرتاسر آن سبّ به دشمنان حضرت امیر(علیه السلام) است که از زبان مبارک حضرت مجتبی بیان گردیده و ما به دلیل طولانی بودن متعرض آن نمی شویم، مراجعه کنید.(3)

ص: 798


1- - قمقام زخّار: ص 245.
2- - وسائل الشّیعه: ج 1، ص 220.
3- - الأحتجاج: ج 1، ص 269.

حدیث سی و سوّم:

امیرمؤمنان(علیه السلام) به میثم تمّار فرمودند: تو را گردن کش زنازاده پسر کنیز زناکار عبیداللّه بن زیاد خواهد کشت.(1)

حدیث سی و چهارم:

امام هشتم علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) در ضمن تعاریفی از علماء شیعی که در دنیا دست محبین ما را گرفته و از دشمن خدا و رسول او که ناصبیان باشند نجات داده می فرماید: ملائکه روز قیامت به او می گویند: خوشا به حالت خوشا به حالت آفرین ای کسی که سگان را از نیکان دفع کرده و راندی و ای کسی که برای ائمه اخیار(علیهم السلام) غیرت و تعصّب ورزیدی.(2)

برای اطّلاع بیشتر از این دسته روایات به کتاب اللّسان النّٰاطق فی سبّ الغاصب نوشته فاضل محترم شیخ عبدالحیدر مراجعه نمائید.

دشنام دادن اولاد و اصحاب ائمه معصومین(علیهم السلام)

خبر اوّل:

فاطمه حنفیّه از دختر امام حسین(علیه السلام) به نام فاطمه روایت می کند که ایشان همیشه ابوبکر و عمر را مبغوض داشته و آن دو را دشنام می داد.(3)

ص: 799


1- - روضه الواعظین: ج 2، ص 288.
2- - تفسیر الأمام العسکری7: ص 350.
3- - تقریب المعارف: ص 254.

خبر دوّم:

در بازداشت ابوموسی اشعری لعنه اللّه مردم را از یاری امیر عوالم علی(علیه السلام) در جنگ صفین، امام مجتبی(علیه السلام) از او پرسید چرا مردم را از یاری ما باز می داری؟ که او در جواب جملاتی و مهملاتی بیان نمود که باعث غضب عمّار رحمه اللّه شد و عمّار او را دشنام داد.(1)

خبر سوّم:

اصبغ بن نباته روایت می کند که پادشاه روم از معاویه لعنه اللّه، از ده خصلت سؤال کرد، پس معاویه مانند خر در گل فرو رفت.(2)

خبر چهارم:

حضرت خاتون فخر المخدّرات زینب(علیها السلام) در خطبۀ مشهوره ای که در کوفه خواندند مردم کوفه را اینگونه توصیف کردند: امّا بعد ای مردم کوفه ای نیرنگ بازان، بی وفایان، و پراکندگان آیا به حال ما گریه میکنید؟ اشکتان خشک مباد! و ناله شما فرو ننشیند تا به اینجا که فرمود: چه فضیلتی در شما هست؟ لاف و گزاف، آلودگی و سینه های پرکینه، در ظاهر همانند کنیز چاپلوس و در باطن

ص: 800


1- - الغارات: ج 2، ص 923.
2- - الغارات: ج 1، ص 187.

همانند دشمنان سخن چین، یا مانند سبزی ها هستید که در لجنزارها روییده و یا نقره ای که با آن قبر مرده را بیارایند.(1)

روایات سبّ در مصادر مخالفین

خبر اوّل:

در جریانی میان صحابی گرانقدر حضرت بلال حبشی رحمه الله، با عمر بن الخطاب لعنه اللّه نزاعی به پا شد که در آخر حضرت بلال مؤذن بدو فرمود: تو از چهارپای قوم و عشیره ات گمراه تری.(2)

خبر دوّم:

ابوهریره لعنه الله می گوید: مردی در حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به ابوبکر لعن و دشنام می داد و آن حضرت متعجّبانه می خندیدند.(3)

خبر سوّم:

أبن عباس دربارۀ گفتار حضرت حقّ که می فرماید: آیا کسی که مؤمن است مانند کسی می ماند که فاسق است، مساوی نیستند(4)، می گوید: مؤمن علی

ص: 801


1- - اللّهوف: ص 146.
2- - تاریخ مدینه دمشق: ج 10، ص 474.
3- - مسند أحمد: ج 2، ص 436.
4- - سجده: 18.

أبن ابیطالب(علیه السلام) است و فاسق عتبه بن أبی معیط می باشد. این بدین خاطر بود که دشنام گوئی در بین آن دو واقع شد و این آیه نازل گردید.(1)

خبر چهارم:

مالک اشتر رحمه اللّه به خوارج که نیرنگ عمر و بن عاص ملعون را در جنگ صفین خوردند، در ضمن جملاتی فرمود: ای سیه رویان ما می پنداشتیم که نماز شما، زهد به دنیا و شوق به دیدار خداست ولی فرار شما را از مرگ جز به خاطر دنیا نمی بینیم. آگاه باشید قباحت و زشتی بر شما، ای کسانی که مانند شتر نجاست خوار می مانید. دیگر بعد از این هرگز روی عزّت را نمی بینید، دور شوید همانگونه که قوم ستمکار دور شدند، پس آنها به مالک دشنام دادند و او نیز به آنها دشنام داد.(2)

خبر پنجم:

در ضمن قضیه ای عثمان لعین زبان جسارت به حضرت مولا علی(علیه السلام) باز نمود و گفت: خاک در دهنت، که حضرت هم در جواب آن لعین فرمودند: بلک خاک در دهان تو.(3)

ص: 802


1- - شواهد التّنزیل: ج 1، ص 587.
2- - وقعه صفّین: ص 492.
3- -المصنّف: ج 11، ص 349.

فتاوای علماء دربحث سبّ و دشنام دادن

1- علاّمه مجلسی رحمه اللّه در توضیح روایت: دشنام دادن به شخص مؤمن، فسق می باشد. بیاناتی دارند تا بدینجا که: در این صورت، حدیث دلالت می کند بر این که اشکالی در سبّ غیر مؤمن وجود ندارد.(1)

و در بیانی دیگر، درباره مخالفین، خود چنین می فرماید و بدین نحو دشنام می دهد: و چون این نقل را، از عمری می کنند که خبر از ماتحت خود نداشته و قبول می نمایند، ولی چون معجزه ای از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که بحر عجائب اوّلین و آخرین و مخزن اسرار آسمان و زمین است می شنوند، انکار می کنند.(2)

2- مقدس اردبیلی رحمه اللّه می فرماید: ابن حجر در کتاب خود احادیث و اخبار در تعریف شیعه آورده و در آن مبالغه نموده و در آخر می گوید: علامت شیعه آن است که سبّ ابوبکر و عثمان بلکه سبّ جمیع مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) را نماید و از همه ایشان بیزار باشد.(3)

ص: 803


1- - مرآه العقول: ج 11، ص 5.
2- - حیوه القلوب: ج 2، ص 488، باب 45.
3- - حدیقه الشّیعه: 781.

3- قاضی نوراللّه تستری رحمه اللّه می فرماید: اصحاب خلّص پیامبر که اهل بیت ایشان و اتباع اهل بیت(علیهم السلام) باشند مثل سلمان و ابوذر و مقداد و غیر آنان از اکابر اصحاب، بر غاصبین خلافت انکار کرده و آنها را ردّ کردند بلکه به آنها دشنام دادند و شتمشان نمودند و بر همین مرام زمان ها تا به الان سپری شده است.(1)

4- شیخ مفید رحمه اللّه در بحث تعزیر و تأدیب مطالبی بیان می نماید که اگر مسلمانی به مسلمان دیگر عباراتی چون سگ و خوک و ذلیل و خوار و امثال آن بگوید، موجب آن حکم می گردد. تا اینکه می فرماید: و اگر شخصی این حرفها که به او گفته شده، به خاطر گمراهیش باشد، بر گوینده تأدیبی نیست بلکه به خاطر کوچک کردن او اجر و ثواب هم می برد.(2)

5- ابوالصّلاح حلبی رحمه اللّه می فرماید: اگر شخص مسلم یا کافر دیگری را به کفر یا فسقی که به آن مشهور است و به انجام آن اعتراف دارد قذف نماید چیزی بر او نیست بلکه مسلمان به وسیله این کار عبادت هم کرده است.(3)

ص: 804


1- - مصائب النّواصب: ج 1، ص 292.
2- - المقنعه: ص 796.
3- - الکافی: ص 418.

6- فاضل هندی رحمه اللّه در شرح فرمایش علاّمه حلی رحمه اللّه که ما در این قسمت مشترکاً هر دو فرمایش را می آوریم، می نویسند: و اگر مخاطب به خاطر کفری یا بدعتی یا انجام دادن علنی فسقی، مستحقّ کوچک شدن باشد، تعزیر از گوینده ساقط می شود بلکه به خاطر این کار ثواب و اجر برده است چرا که این کار از قبیل نهی از منکر می باشد. چون در روایتی وارد شده است که تمام شدن عبادت با بدگوئی در مورد اهل شکّ انجام می گردد.(1)

مگر کلامی گوید که گفتن آن به مخاطب جائز نباشد یعنی کاری را به مخاطب نسبت دهد که انجام نداده یا در پنهان انجام داده است.(2)

7- شهید ثانی رحمه اللّه در شرح کلام علامّه حلّی رحمه الله، که در اینجا تمامی آن دو فرمایش را می آوریم، می فرماید: اگر به دیگری کلامی بگوید که موجب اذیّت او شود، مانند خسیس و مانند آن چون سگ و خوک و کافر و فاسق و مرتدّ و رسوا کردن کسی به بلائی که خدا بر او فرستاده است مثل گفتن: ای جذامی، ای برصی، ای چپول و لوچ و غیر از اینها از کلامهائی که موجب اذیّت می شود، اگر شخصی که به

ص: 805


1- - السّرائر: ج 3، ص 644.
2- - کشف اللّثام: ج 10، ص 523.

او این کلامها گفته می شود مستحقّ کوچک شدن نباشد، تعزیر دارد و لکن اگر مستحقّ کوچک شدن باشد تعزیر از او ساقط می شود. و همچنین اگر بگوید ای فاسق و ای شرابخوار. مگر این که شخصی که این کلامها به او گفته می شود، مستحق کوچک شدن باشد، که در این صورت تعزیر ساقط می شود.(1)

و همچنین ایشان در شرح کلام شهید اوّل رحمه اللّه که همراه هم آورده می شود می نویسند: هجو کردن مؤمنین: و هجو کردن یعنی عیب آنها را در شعر بیان کند. و فرقی نمی کند که مؤمن فاسق باشد یا نباشد، حرام است، و هجو کردن غیر مؤمن جائز است همانطور که لعنش جائز می باشد.(2)

8- محقق حلّی رحمه اللّه می فرماید: هر تعرّض کردنی، با کلامی که شخص سبّ شده، از آن بدش بیاید، و آن کلام در لغت و عرف برای قذف وضع نشده باشد، به خاطر آن کلام، تعزیر ثابت می شود. مثل اینکه بگوید: تو حرام زاده ای یا مادرت در حیض به تو حامله شده یا به زنش بگوید: من تو را باکره نیافتم، یا بگوید ای فاسق، ای شرابخوار، در حالی که شخص سبّ شده، فسق و شراب خوردنش

ص: 806


1- - حاشیه مختصر النّافع: ص 202.
2- - الرّوضه البهیّه: ج 3، ص 213.

را پنهان می کرده است یا بگوید: ای خوک، ای حقیر، ای پست، ولی اگر شخص سبّ شده، مستحقّ کوچک شدن باشد، هیچ حدّ و تعزیری شامل گوینده نمی شود و حکم هر کلامی که موجب اذیّت شود همچنین است مثل اینکه بگوید: ای جذامی، ای برصی.(1)

9- شیخ الطّائفه طوسی رحمه اللّه می نویسد: و زمانی که به مسلمانی بگوید:تو خسیسی، یا پستی، یا دارای عیبی و مذمومی، یا خوکی، یا سگی یا مسخ شده ای، و هر آنچه که شبیه به اینها باشد، باید تعزیر شود. ولی اگر شخصی که این کلامها به او گفته می شود کافر یا مستحقّ اهانت و کوچک شدن باشد چیزی بر او نیست. و هر کسی انسانی را به واسطه بلائی که خداوند مانند دیوانگی و خوره و پیسی و کوری و لوچ بودن و هر چه شبیه اینها باشد، رسوا کند یا بلائی که از طرف خداوند در مخاطب وجود داشته و مخفی بوده را ظاهر کند به خاطر این باید ادب شود مگر این که شخص رسوا شده کافر باشد.(2)

و همچنین می فرماید: و امّا هجو کردن مشرکین مباح است. چرا که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حسان بن ثابت فرمود: هجو کن آنها را که جبرئیل

ص: 807


1- - شرائع الأسلام: ج 4، ص 151.
2- - النّهایه: ص 728.

همراه توست و فرمود: قریش را هجو کن چرا که هجو آنها شدیدتر از زدن تیر به آنان است.(1)

10- علاّمه حلّی رحمه اللّه می نویسد: و اگر بگوید ای خوک یا ای کسی که دارای عیب و مذمومی، یا ای پست، یا ای خسیس، یا ای سگ، یا ای مسخ شده، یا غیر اینها و مخاطب مستحقّ کوچک شدن باشد، نه حدّی بر او است و نه تعزیری.(2)

11- شیخ محمّد حسن نجفی رحمه اللّه در شرح کلام علاّمه حلی رحمه الله، که هر دو عبارت را می آوریم، نوشته اند: و اگر آن شخص سبّ شده به خاطر کفری یا بدعت گذاری یا انجام علنی فسقی، مستحقّ کوچک شدن باشد در این حالت، دشنام دهنده نه حدّی و نه تعزیری می خورد. و این مطلب مورد اتّفاق علماء می باشد. بلکه صاحب غنیه فرموده: در این مسئله اجماع وجود دارد و شخص سبّ کننده اجر هم می برد. چرا که در روایت آمده: تمام شدن عبادت با بدگوئی در مورد اهل شکّ تجلّی می کند. و مجالستان را به غیبت کردن فاسقین زینت دهید.(3) و روایاتی دیگر که همین

ص: 808


1- - المبسوط: ج 8، ص 228.
2- - تحریر الأحکام: ج 5، ص 402.
3- - الفقه: ج 87، ص 338.

مطلب را می رساند. و اگر چه آن سبّ از باب نهی از منکر هم نباشد. و این ظاهر فتاوای همۀ علماست. بلکه گاهی تعزیر، بر کسی که بدگوئی را در مورد اهلش ترک کند، اجرا می شود. اگر در مقام وجوب امر به معروف و نهی از منکر باشد، چرا که شرائط بدگوئی حاصل شده و او انجام نداده است. بله کلامی که گفتن آن به شخص جائز نیست را نباید بگوید یعنی کاری که مرتکب آن نشده است.(1)

12- فیض کاشانی رحمه اللّه می نویسند: و همچنین اگر با کلامی که مخاطب از آن بدش می آید، اگر چه در لغت و عرف برای قذف وضع نشده است به مخاطب تعرض کند، تعزیر می شود. و هر کلامی که موجب اذیّت شود مثل رسوا کردن شخصی به وسیله مرض ها و بیماریها. و هر سبّی همین حکم را دارد، همانطور که در حدیث صحیح وارد شده است. مگر اینکه شخصی که سبّ می شود مستحقّ کوچک شدن باشد به خاطر اینکه فسق خود را ظاهر می کند، چنین شخصی هیچ حرمتی ندارد. به دلیل نصّی و روایتی که وارد شده است، بلکه بدگوئی و غیبت او مستحبّ و پسندیده است چرا که در حدیث صحیح از پیامبر به آن امر شده است.(2)

ص: 809


1- - جواهر الکلام: ج 41، ص 412.
2- - مفاتیح الشّرایع: ج 2 ، ص 83.

13- ملاّ احمد نراقی رحمه اللّه می نویسند: غیبت کردن مخالف جائز است، به خاطر روایت صحیح داوود بن سرحان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: زمانی که بعد از من اهل شکّ و شبهه و بدعت را دیدید، برائت خود را از آنان اظهار کرده و زیاد آنها را سبّ و بدگوئی و غیبت کنید و به آنها تهمت زنید، و وقیعه به معنای غیبت است. طریحی در کتاب مجمع البحرین می فرماید: وقیعه ای در مردم وارد ساخت یعنی آنها را غیبت کرد.(1) و مؤید اینکه غیبت مخالفین جائز است اینکه: اکثر روایاتی که از طرق ما وارد شده در حرمت غیبت مؤمن یا برادر ایمانی اختصاص دارد. و اینکه ادّعا شود مخالفین دارای ایمان هستند یا با ما برادرند از چیزهائی است که فساد آن قطعی است. و همچنین روایاتی متواتره از اهل بیت: وارد شده در طعن و لعن و تفکیر آنها و اینکه بدتر از یهود و نصاری و نجس تر از سگ هستند مؤکد این قول است.(2)

14- شیخ اعظم انصاری رحمه اللّه می فرماید: هجو مؤمن به ادله چهارگانه حرام است. و با قید مؤمن، از شخص مخالف دوری کرد.

ص: 810


1- -مجمع البحرین: ج 4، ص 535.
2- - مستند الشّیعه: ج 14، ص 163.

چرا که هجو مخالف جائز است به خاطر اینکه احترامی ندارد. و همچنین هجو کردن فاسق بدعت گذار، به خاطر اینکه، بدعت های او قبول نشود، جائز است. ولی به شرط آنکه عیب های او که در او موجود است را بگوید. بنابراین تهمت زدن به او به واسطه عیبی که در او نیست، جائز نمی باشد. چون ادلّه حرمت غیبت عامّ است. و امّا آن روایتی که در بحث غیبت گذشت که حضرت در حقّ بدعت گذار فرمود: به او تهمت بزنید که در گمراه کردن شما طمع نکند. حمل می شود بر اینکه آنها را متّهم کند و به آنها سوء ظنّ داشته باشد. آن هم با چیزی که متّهم کردن مؤمن به آن حرام است یعنی بگوید: شاید او زناکار یا دزد می باشد. و همچنین اگر از باب مبالغه، عیب و صفتی که در او نیست را به او بگوید. و البتّه احتمال دارد که روایت بر ظاهرش باقی گذاشته شود. یعنی دروغ بستن بر آنها را به خاطر مصلحت جائز بدانیم، چرا که مصلحت، متنفّر کردن مردم از آنها، قوی تر از مفسده دروغ است.(1)

همچنین می فرماید: ظاهر روایات این چنین است که تنها غیبت کردن مؤمن حرام است، بنابراین غیبت کردن مخالفین جائز است، همانطور

ص: 811


1- - المکاسب: ج 2، ص 117-119.

که لعنشان جائز می باشد. و این توهّم که آیه قرآن مانند بعضی روایات عامّ است و شامل مطلق مسلمان می شود مردود است چرا که از ضرورت مذهب دانسته شده، که مخالفین حرمت و احترامی ندارند و احکام اسلام بر آنها جاری نمی باشد، مگر مقداری از احکام، علاوه بر اینکه تمثیلی که در آیه وارد شده مختصّ به کسی است که برادریش ثابت شده باشد در نتیجه این آیه شامل کسی است که برائت از او واجب نمی شود.(1)

15- فخرالدّین طریحی رحمه الله می نویسد: بدان هیچ شکّی نیست که تنها غیبت کسی حرام است که معتقد به حقّ باشد. چون دلائل حکم حرام بودن غیبت، هم از نظر کتاب و هم از نظر سنّت، اهل گمراهی را شامل نمی شود. بلکه در بعضی روایات به سبّ کردن آنها و بدگوئی و غیبت کردنشان تصریح شده است.(2)

16- سیّد جواد بن محمّد حسینی عاملی رحمه الله می فرماید: و سبّ کردن غیر اهل ایمان از شرائط ایمان است(3).

17- شیخ مفلح بن حسن صیمری در شرح کلام شیخ طوسی رحمه الله که منظّماً نقل می کنیم، می نویسد: شیخ طوسی رحمه الله

ص: 812


1- - المکاسب: ج 1، ص 319.
2- - مجمع البحرین: ج 2، ص136.
3- - مفتاح الکرامه: ج 12، ص 222.

می فرماید: خواندن شعر مکروه است. شافعی می گوید: اگر چه دروغ و هجو و عشق ورزی به زنان مباح است.

و این همان فتوائی است که به آن اعتماد می شود. و شعر خواندن، تنها در ماه رمضان و روز جمعه و در مسجدها مکروه است و مدح کردن آل محمّد(علیهم السلام) و هجو کردن عدوّشان در هیج مکان و زمانی مکروه نمی باشد.(1)

18- شیخ مهدی کاشف الغطاء رحمه الله می نویسند: و امّا مشرکین، هیچ کدام اختلافی در جائز بودن هجوشان وجود ندارد. همانطور که هیچ کلامی در جائز بودن لعن و سبّ و دشنام آنان وجود ندارد. البتّه تا مادامی که، قذفی که شرائط آن وجود ندارد، یا فحش نباشد. چرا که پیامبر به حسّان بن ثابت هجو مشرکین را امر کرد وفرمود: هجو آنان بر ایشان از زدن تیر به آنها بدتر است. و ظاهراً مخالفین هم به مشرکین ملحق می شوند. چرا که فرقی بین کفر ورزیدن به اسلام و کفر ورزیدن به ایمان نمی باشد. بلکه شاید هجو مخالفین در محضر همه و به صورت علنی از برترین عبادات، عبادت کنندگان باشد. البتّه اگر تقیّه از این کار منع نکند.(2)

ص: 813


1- - تلخیص الخلاف: ج 3، ص 387.
2- - احکام المتاجر المحرّمه: ص 161.

19- شیخ حسن کاشف الغطاء رحمه الله می فرماید: و اگر غیر مؤمن یعنی مشرکین و مستضعفین از مشرکین را هجو کند جائز است. و همچنین سبّ و دشنام و لعن آنها مادامی که فحش یا قذفی که تمام شرائط جواز را ندارد، نباشد، جائز است. و امّا هجو فرقه های گمراه، جزء عبادت است چرا که عاقبت کارشان با مشرکین مساوی می باشد. و همچنین به دلیل سیره قطعیّه و تقدیر ائمه(علیهم السلام) از هجو شعرا در طول تاریخ، این ادّعا کفایت می کند. و آنچه وارد شده در دشنام و سبّ آنها، و این که از سگ نجس تر هستند و مجوس این امّت می باشند، صریح ترین شاهد است که هجو فرقه های گمراه عبادت است. و هر کس به دین آنها معتقد شود و راه آنها را برود ملحق به فرقه های گمراه است.(1)

20-آیت الله العظمی خوئی رحمه الله می فرماید: و امّا هجو مخالفین و بدعت گذاران در دین، شبهه ای در جواز آن وجود ندارد. چرا که در مبحث غیبت گذشت که مراد از مؤمن تنها کسی است که قائل به امامت و امارت ائمه دوازده گانه(علیهم السلام) باشد و اطاعتشان را واجب بداند. و از واضحات است که آن دلیل حرمت هجو، مختصّ به مؤمنین از

ص: 814


1- - أنوار الفقاهه: ص 28.

شیعه است و غیر آنها از محدوده حرمت موضوعاً خارجند. و آیا هجو بدعت گذار و مخالف به واسطه عیب هائی که در او وجود دارد فقط جائز است یا هجو به عیب هائی که در او نیست هم جائز می باشد؟ جواب: هجو به غیر عیوب موجود در او، دروغ می باشد و دروغ به دلیل کتاب و سنّت حرام است. ولی گاهی مصلحت الزام کننده اقتضاء کند، که به خاطر مفتضح نمودن آنان، تهمت زدن به آنها و خوار کردن و ذکر معایبی که در آنها نیست جائز باشد. و آن مصلحت در این مورد، روشن شدن شأن آنها برای ضعفای مؤمنین در عقائد، می باشد تا به واسطه رأی های خبیثانه مخالفین و غرض های فتنه انگیز و باطلشان فریب نخورند و کلام حضرت رسول که فرمود: به آنها تهمت بزنید که در اسلام طمع نکنند به همین معنا حمل می گردد. و اگر هجو آنان مفسده ای داشته باشد، حتّی گفتن عیب های واقعی موجود در آنان هم حرام می باشد.(1)

و همچنین می فرماید: روایت های بسیاری در جواز سبّ بدعت گذار در دین و وجوب برائت و تهمت زدن به او، وجود دارد.(2)

ص: 815


1- - مصباح الفقاهه: ج 1، ص 457.
2- - مصباح الفقاهه: ج 1، ص 435.

21- آیت اللّه گلپایگانی رحمه الله می فرمایند: امّا بدعت گذار جائز است که او را به بدی یاد کرد. چرا که مستحقّ کوچک شدن می باشد.

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مقتضای فرمایش خویش، تهمت و افتراء به آنها را جائز دانسته، و از آنجا که دروغ جائز نیست، ناچار باید قائل شد که در اینجا حضرتشان دروغ را جائز می دانند، چرا که مصلحتی دارد و آن سقوط اعتبار بدعت گذار است.(1)

22- آیت اللّه میرزا جواد تبریزی رحمه الله می فرمایند: و امّا در مورد بدعت گذار، تهمت زدن به او هم جائز است چه رسد به تحقیر و اهانت به او.(2)

و همچنین می فرمایند: حرام بودن سبّ، یعنی سبّ مؤمن، به خاطر حفظ کرامت مؤمن است. پس اگر شخص سبّ شده کرامتی نداشته باشد مثل کسی که علناً فسق می کند، سبّ او حرام نیست. بنا بر آنچه در بحث غیبت می آید چرا که مقتضای جائز بودن غیبت کردن، جائز بودن سبّ اوست. و شخص بدعت گذار به فاسق علنی ملحق شده. بلکه سبّ او به طریق اولی جائز است.(3)

ص: 816


1- - الدّر المنضود: ج 2، ص 148.
2- - اسس الحدود و التّعزیرات: ص 234.
3- - ارشاد الطّالب: ج 1، ص 161.

و همچنین می فرمایند: سزاوار نیست کسی در جواز غیبت مخالفین و سائر فرقه های شیعه که دوازده امامی نمی باشند، شکّ کند. البتّه اگر در مخالفت با حقّ مقصّر باشند. و اگر چه تقصیرشان از عدم تحقیق از حقّ بوده باشد. چون اعلان به ترک ولایت حقّه امیر مؤمنان کمتر از ترک سائر واجبات و ارتکاب کارهای حرام به صورت آشکار که باعث جواز غیبت کردن است، نمی باشد. چگونه کمتر باشد در حالی که ولایت حضرت از ستون دین است و مهم ترین چیزی است که اسلام بر او بنا شده است.

بلکه بعید نیست که مخالفین و سائر فرقه های شیعی داخل در عنوان اهل بدعت و شکّ باشند. البتّه اگر مقصّر باشند. یا حتّی اگر مقصّر هم نباشند. چرا که به دین و شریعت و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، چیزی را نسبت می دهند که ایشان از آن بریء می باشند.(1)

23- آیت اللّه سیّد عبدالأعلی سبزواری رحمه الله می نویسند: اظهار حقّ در وقت امکان، وقتی که بدعت ظهور کرد واجب است و برائت از اهل بدعت و سبّ آنان و بر حذر داشتن مردم از آنها واجب می باشد آن زمانی که محذوری وجود نداشت.(2)

ص: 817


1- - ارشاد الطّالب: ج 1، ص 189.
2- - مهذّب الأحکام: ج 15، ص 249.

24- آیت الله سیّد صادق روحانی حفظه اللّه می فرماید: آیا هجو فاسق بدعت گذار جائز است یا نه؟ دو وجه دارد که قوی ترین وجوه، قول اوّل است. و دلیل آن، هجو اوست به واسطه جمله خبریه یا انشائیّه و به واسطۀ عیب های موجود در او. که مقتضی اصل دین است. البتّه بعد از آن که دلائل حرمت غیبت و اهانت و هتک، مختصّ به مؤمن است و شامل او نمی شود. و هجو به آن صفاتی که در او نیست در روایت نبوی وارد می شود. سوم: آیا هجو مخالفین جائز است؟ حقّ اینست که گفته شود هجو آنان به واسطه عیوب شان جائز، و به واسطه آن عیوبی که ندارند جائز نمی باشد. چرا که ادلّه حرام بودن دروغ و تهمت عامّ می باشد.(1)

25- آیت سیّد تقی طباطبائی قمی رحمه الله می فرمایند: وجه سوّم: آن روایاتی که دلالت بر جواز غیبت مخالفین و جواز سبّ آنها می کند، و امری که تهمت به آنها را جائز می نماید، می باشد.(2)

و همچنین می فرمایند: هجو مخالفین جائز است چرا که او احترامی ندارد و عدّه ای از روایات، کفر مخالفین را دلالت می کند.(3)

ص: 818


1- - فقه الصّادق: ج 14، ص 498.
2- - عمده الطّالب: ج 1، ص 283.
3- - عمده الطّالب: ج 1، ص 420.

و در شرح عبارت آیت اللّه خوئی رحمه الله که می فرماید هجو مؤمن حرام و هجو مخالف حلال و جائز است می فرماید: چرا که مخالف، مؤمن و از اولیاء خدا نمی باشد. بلکه مخالفین از دشمنان خداوند متعال می باشند. همانطور که در بعضی مباحث متعرّض آن شده ایم. و بر جواز هجو او روایات بسیاری دلالت می کند. که یکی از آنها دلالت دارد بر واجب بودن برائت از اهل بدعت و سبّ آنان و بر حذر داشتن از آنها.(1)

26- آیت اللّه سیّد محمّد شیرازی رحمه الله می فرماید: سبّ بر دو نوع است. دشنامی که برای خنک شدن دل می باشد و کار یک نفر و به صورت لحظه ای است و یا دشنامی که برای از بردن گمراهی است. و شخص سبّ شده را معرفی کرده که مردم از او تبعیّت نکنند. این قسم از دشنام در واقع نوعی جنگ با باطل است. و آن دشنامی که حضرت امیر(علیه السلام) از آن نهی کردند قسم اوّل است. و آن دشنامی که خود به اشعث دادند از قسم دوّم می باشد. قرآن می فرماید: کسانی را که به غیر خداوند دعوت می کنند دشنام ندهید چرا که از روی دشمنی و نادانی دشنام می دهند(2)، و می فرماید: شما و آنچه که به غیر از خدا می پرستید هیزم جهنّم هستید.(3)

ص: 819


1- - مبانی منهاج الصّالحین: ج 7، ص 282.
2- - انعام: 108.
3- - انبیاء : 98.

و در وصف کافران می فرماید: گردن کش و به علاوه زنازاده هم هست(1)، و در وصف بعضی از منافقین می فرماید: خدا آنها را بکشد.(2) که آیه اوّل از قسم اوّل و آیات دیگر از قسم دوّم می باشد.(3)

27- آیت اللهّ سیّد صادق شیرازی حفظه اللّه در جواب حکم غیبت غیر شیعه چگونه است؟ می فرمایند: غیبت مؤمن حرام است. خداوند می فرماید: ای اهل ایمان بسیار از گمان بردن بپرهیزید چرا که بعضی از گمان بردنها گناه است و تجسّس نکنید و کسی از شما غیبت دیگری نکند. آیا شخصی دوست دارد گوشت برادر مرده اش را بخورد قطعاً چنین چیزی را دوست ندارید(4)،بنابراین غیبت مؤمن حرام است ولی شخصی که مؤمن نیست دلیل بر حرمت غیبت او وجود ندارد.(5)

28- و امّا این قول را برای اتمام حجّت بر عدّه ای که صاحب قول را مقتدای خود می دانند، در اینجا متذکّر می شویم: و امّا در روایات

ص: 820


1- - قلم: 13.
2- - منافقون: 4.
3- - توضیح نهج البلاغه: ج 1، ص 122.
4- - حجرات: 12.
5- - احکام الشّباب: ص 404.

حرمت غیبت: روایاتی که مشتمل بر مؤمن است شامل مخالفین نشده و آن روایاتی که مشتمل بر لفظ برادر است باز هم شامل مخالفین نشده. چرا که برادری بین ما و آنها وجود ندارد چون همانطور که روایات دلالت می کند و اصول مذهب آن را اقتضا دارد برائت از آنها و مذهب و امامانشان واجب است. و امّا آن روایات که مشتمل بر لفظ مسلم است غالب آنها مطالبی دارد که مراد از مسلمان را مؤمن می داند. پس آنها که شیعه نیستند برادر ما نیستند اگر چه مسلمانند. لذا آن روایات که لفظ مؤمن داشت این روایت که لفظ مسلمان دارد را تفسیر می کند.

در نتیجه تنها غیبت مسلمانی که انسان با او برادری ایمانی و اسلامی دارد حرام است. و انصاف این است که شخصی که در روایات نظر می کند سزاوار نیست که شکّ کند در این که، روایات از اثبات حرمت غیبت مخالفین، مخالف قاصر را منظور داشته. بلکه سزاوار نیست که شکّ کند، در فهم از ظاهر مجموعه ای از روایات، که حرام بودن غیبت را تنها مخص مؤمن که ولایت ائمه حقّ(علیهم السلام) را پذیرفته، معرفی کرده است.

که اگر از اطلاق روایات و یا روایات محصوره در حرمت غیبت مؤمن، چشم پوشی کنیم، شبهه ای وجود ندارد که مخالفین حرمت و احترامی

ص: 821

ندارند، بلکه این از ضروری مذهب است. همانطور که محقّقین فرموده اند بلکه اگر شخصی در روایات بسیاری که در باب های مختلف وارد شده نظر کند شکّی در جواز هتک و بدگوئی آنها نمی کند. بلکه ائمه معصومین(علیهم السلام) زیاد به آنها طعن می زدند و آنها را لعن کرده و بدیهایشان را ذکر می نمودند.(1)

و در جای دیگر می نویسد: امّا سائر طوائف از نواصب بلکه خوارج، دلیلی بر نجاستشان وجود ندارد اگر چه که عذابشان از کفّار شدیدتر است. پس اگر سلطانی بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) خروج کرد، نه به عنوان تدیّن و دین، بلکه برای معارضه در مُلک یا برای غرض دیگری مثل عائشه و زبیر و طلحه و معاویه و مانند اینها لعنهم الله، یا کسی بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا یکی از ائمه دشمنی کرد، نه به عنوان تدیّن بلکه مثلاً دشمنی با قریش یا بنی هاشم یا عرب یا به خاطر این که مثلاً یکی از ائمه(علیهم السلام) قاتل فرزندش بوده یا قاتل پدرش بوده یا غیر از این موارد، ظاهراً این باعث نمی شود که آنها در ظاهر نجس باشند. اگر چه خبیث تر از سگ و خوک می باشند.(2)

ص: 822


1- - المکاسب المحرّمه: ج 1، ص 379.
2- - کتاب الطّهاره: ج 3، ص 457.

خاتمه

در آخر درود می فرستم به ارواح تمامی پدران و مادران و اساتیدی که ما را با روحیّه ولایت و برائت آشنا کرده و ما را بر آن منهج تربیت نموده اند.

امید است که صاحبان ولایت کلیّه الهیّه، وجود مقدّس محمّد و آل محمّد(علیهم السلام) ما را از انصار و اعوان خویش به حساب آرند و این بضاعت مزجات را از این بنده حقیر قبول نموده و آن را وسیله ای برای آشنائی با معارف برائی دینی همگان قرار دهند.

و آخِر دَعْوٰانا أنِ الحَمدُ لله ربِّ العٰالمیٖن

ص: 823

فهرست مصادر

قرآن کریم

نهج البلاغه...... شریف رضی

احقاق الحقّ.... قاضی تستری

الکافی...... کلینی

بحارالأنوار.... علامه مجلسی

وسائل الشّیعه...... شیخ حرّ عاملی

اثبات الهداه.... شیخ حرّ عاملی

الخصال.... شیخ صدوق

سفینه البحار... محدّث قمی

شرح نهج البلاغه...... أبن أبی الحدید

ص: 824

عمده الطّالب... أبن عنبه

المحاسن و المساوی...... بیهقی

الأحتجاج... طبرسی

المناقب..... أبن شهرآشوب

الأمالی..... شیخ مفید

الوافی...... فیض کاشانی

مدینه المعاجز..... علاّمه بحرانی

الکامل فی التّاریخ..... أبن اثیر

عیون الحکم... لیثی واسطی

مصباح البلاغه.... علاّمه میرجهانی

تفسیر نورالثّقلین...... حویزی

غرر الحکم.... آمدی

مکارم الأخلاق.... طبرسی

کنزالفوائد...... کراجکی

الغدیر...... علّامه أمینی

تاریخ مدینه دمشق.... أبن عساکر

مستدرک الوسائل..... محدّث نوری

تهذیب الأحکام.... شیخ طوسی

ص: 825

الفوائد الطّوسیه.... شیخ حرّ عاملی

الغارات.... ثقفی

رجال الکشّی... کشی

تهذیب التّهذیب.... عسقلانی

الأمالی..... شیخ صدوق

رجال النّجاشی.... نجاشی

مستدرکات علم الرجال الحدیث...... نمازی شاهرودی

سیر أعلام النّبلاء..... ذهبی

تاریخ شیعه افغانستان.... یزدانی

افغانستان در پنج قرن.... فرهنگ

نگاهی بر گذشته و زمان حاضر افغانستان.... طالب قندهاری

حیوه القلوب... علّامه مجلسی

صحیح البخاری... بخاری

صحیح مسلم... مسلم

مسند أحمد..... احمد بن حنبل

البدایه و النّهایه.... أبن کثیر

طرائف المقال..... بروجردی

تاریخ الخلفاء...... سیوطی

ص: 826

رحله أبن بطوطه..... أبن بطوطه

زبده الحلب.... أبن عدیم

لسان العرب... أبن منظور

سیاه پوشی در سوگ ائمه نور(علیهم السلام) ..... ابوالحسنی

تفسیر أبن کثیر.... أبن کثیر

علل الشّرائع... شیخ صدوق

الأرشاد..... شیخ مفید

الأثنا عشریّه... شیخ حرّ عاملی

الأعتقادات..... علاّمه مجلسی

أوائل المقالات..... شیخ مفید

التّبیان...... شیخ طوسی

فقه القرآن...... قطب راوندی

الأربعین... علّامه قمی

مَن لاٰ یحضره الفقیه...... شیخ صدوق

الفتوح...... أبن أعثم

الأختصاص.... شیخ مفید

الخرائج و الجرائح.... قطب راوندی

الأصول السته عشر... محدّثین شیعه

ص: 827

فرق الشّیعه.... نوبختی

تفسیر القمی.... قمی

شرح أصول الکافی... مازندرانی

ربیع الأبرار... زمخشری

عمده المقال.... کرکی

الشّهاب الثّاقب..... بحرانی

مستطرفات السّرائر... حلّی

المبسوط.... شیخ طوسی

المهذّب..... قاضی أبن براج

تذکره الفقهاء... علاّمه حلّی

جواهر الکلام...... نجفی

بصائر الدّرجات... صفّار

عیون أخبار الرّضا(علیه السلام)... شیخ صدوق

القاموس.... فیروز آبادی

الفَرق بین الفِرق... اسفرائینی

المِلل و النِّحل...... شهرستانی

قاموس الرّجال.... تستری

اختیار معرفه الرّجال..... شیخ طوسی

ص: 828

الأمامه و السّیاسه..... دینوری

تحفه الأبرار... طبری

عوالم العلوم.... بحرانی

وقائع الأیّام..... واعظ خیابانی

الصّوارم المهرقه...... قاضی تستری

جواهر الأیقان..... علاّمه دربندی

مقتل الحسین(علیه السلام)...... خوارزمی

بحرالمصائب...... روضه خوان تبریزی

شرح مراثی سیّد بحرالعلوم...... سیّد بحرالعلوم

کشف الغمّه.... محقق أربلی

السّرائر..... حلّی

الأنساب.... سمعانی

مقاتل الطّالبیین.... أصفهانی

تهذیب تاریخ دمشق... أبن عساکر

الکامل فی ضعفاء الرّجال.... جرجانی

دلائل الأمامه...... طبری

السّقیفه و فدک..... جوهری

تفسیر العیّاشی..... عیاشی

ص: 829

معانی الأخبار..... شیخ صدوق

روضه الواعظین..... نیشابوری

الغیبه... نعمانی

الغیبه... شیخ طوسی

تأویل الآیات الظّاهره..... استرآبادی

المقنعه..... شیخ مفید

النّهایه...... شیخ طوسی

الوسیله..... أبن حمزه

تحریر الأحکام.... علاّمه حلّی

مختلف الشّیعه..... علاّمه حلّی

جامع المقاصد..... محقّق کرکی

مقباس الهدایه...... علاّمه مامقانی

الموسوعه الکبری عن فاطمه الزهرا(علیها السلام)...... انصاری زنجانی

أسرار الشّهاده..... علاّمه دربندی

المقاصد العلیّه..... علاّمه أمینی

الأمالی..... شیخ طوسی

زهرالرّبیع..... سیّد جزائری

البرهان..... بحرانی

ص: 830

شواهد التّنزیل..... حاکم حسکانی

تفسیر الصّافی..... فیض کاشانی

کنز العمّال..... متّقی هندی

کمال الدّین..... شیخ صدوق

منهاج البراعه..... خوئی

المکاسب المحرّمه.... خمینی

لمحات اجتماعیّه...... دکتور وردی

ریاض الأبرار..... سیّد جزائری

الجمل...... شیخ مفید

الکافئه...... شیخ مفید

الأنساب.... سمعانی

معجم البلدان... حموی

المصباح المنیر.... فیومی

مجمع البحرین..... طریحی

رساله التقیّه.... شیخ انصاری

معجم لغه الفقهاء...... قلعجی

التّفسیر الکبیر..... فخر رازی

المحاسن.... برقی

ص: 831

صفات الشّیعه..... شیخ صدوق

اعلام الوری... طبرسی

شرعیه التّسمیه.... محقّق داماد

مکیال المکارم..... موسوی اصفهانی

تاریخ الأمم والملوک...... طبری

المنتظم..... أبن جوزی

عرائس المجالس...... ثعلبی

مجمع البیان.... طبرسی

قصص الأنبیاء(علیهم السلام)... أبن کثیر

الدّر المنثور.... سیوطی

منیه الرّاغب... کاشف الغطاء

الحجّه علی الذّاهب.... عبدالفتّاح

تنقیح المقال.... علاّمه مامقانی

الأنتقال الصّعب... ادریس حسینی

الکشّاف.... زمخشری

تفسیر کنزالدّقائق...... مشهدی

ارشاد السّاری..... قسطلانی

تشیید المطاعن.... کنتوری لکهنوی

ص: 832

أنساب النّواصب... استرآبادی

شهادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) فروخفته در غبار غرض...... گروه تحقیقاتی احتجاج

قصص الأنبیاء(علیهم السلام)... قطب راوندی

قصص الأنبیاء(علیهم السلام)... سیّد جزائری

منتهی الآمال...... محدّث قمی

منهاج السنّه.... أبن تیمیّه

المعجم الوسیط.... مجمع اللّغه العربیّه

تاریخ بغداد.... خطیب بغدادی

وفیات الأعیان..... أبن خلّکان

میزان الأعتدال.... ذهبی

حلیه الأولیاء... أصفهانی

الصّراط المستقیم...... نباطی بیاضی

العبقری الحسان... نهاوندی

شهداء الفضیله.... علّامه أمینی

موسوعه کلمات الأمام الحسین(علیه السلام) ...... پژوهشکده باقرالعلوم(علیه السلام)

تفسیر الأمام العسکری(علیه السلام)... منسوب به امام عسکری(علیه السلام)

ذریعه النّجاه... گرمرودی تبریزی

ص: 833

مصباح المتهجّد... شیخ طوسی

البلد الأمین..... کفعمی

قوانین الأصول.... میرزای قمی

ولایه المتّقین...... ابرقوئی

شرح زیاره الجامعه...... أحسائی

الخصائص الحسینیّه...... شوشتری

کامل الزّیارات..... أبن قولویه

أبواب الجنان...... عفکاوی

الفاحشه..... یاسر حبیب

اتقان المقال.... ضمیری

غوالی اللّئالی...... أبن أبی جمهور

دیوان یحیی.... مدرّس أصفهانی

روح الأسلام و الأیمان... مدرّس اصفهانی

تحف العقول... حرّانی

مصنّفات الشّیخ الصدّوق..... شیخ صدوق

حور مقصورات... طبیب زاده

رساله الأعتقادات..... شیخ بهائی

ص: 834

رساله الأعتقادات..... علاّمه مجلسی

تقریب المعارف... حلبی

نفحات اللّاهوت... محقق کرکی

کشف المراد... علاّمه حلّی

الأنوار السّاطعه... کربلائی

الشّموس الطّالعه... درود آبادی

الأنوار اللّامعه.... شبّر

مصائب النّواصب..... قاضی تستری

الخزائن.... علاّمه دربندی

عقائد الأنسان...... طهرانی

سنن أبی داوود.... سجستانی

الأصابه.... عسقلانی

أسد الغابه...... أبن أثیر

مناظرات هشام بن حکم...... خضر محمّد

ارشاد الأذهان..... علّامه حلّی

وقعه صفّین.... أبن مزاحم

مسند الأمام علی(علیه السلام)...... قبانچی

ص: 835

مثالب النّواصب... أبن شهرآشوب

تکمله أمل الآمل... سیّد صدر

تسلیه المجالس..... حائری کرکی

مواقف الشّیعه..... احمدی میانجی

الکنی و الألقاب... محدّث قمی

شفاء الصّدور...... طهرانی

جنّه المأوی.... کاشف الغطاء

روح المعانی...... آلوسی

الأغانی..... أصفهانی

الأفصاح.... شیخ مفید

دیوان سیّد الحمیری... الأعلمی

الفصول المختاره...... سیّد مرتضی

دیوان دعبل الخزاعی..... دارالکتب العربی

خلاصه الأقوال.... علاّمه حلّی

مرآه العقول.... علاّمه مجلسی

تاج العروس... زبیدی

المعجم الکبیر..... طبرانی

ص: 836

تصحیح اعتقادات الأمامیه... شیخ مفید

تهذیب الکمال..... مزّی

الجرح والتّعدیل... أبی حاتم

ضعفاء الکبیر..... حمّاد عقیلی

التّاریخ الصغیر... بخاری

الکامل...... أبن عدی

کتاب المجروحین..... أبن حبّان

سؤالات الحاکم النیسابوری...... دارقطنی

الوافی بالوفیات.... صفدی

الفهرست... شیخ طوسی

تذکره الحفّاظ...... ذهبی

سیر أعلام النّبلاء..... ذهبی

الطّبقات الکبری... واقدی

سؤالات الآجری...... سجستانی

تاریخ الأسلام...... ذهبی

لسان المیزان...... عسقلانی

عالم ذر..... اکبری

ص: 837

مختصر البصائر...... حلّی عاملی

بشاره المصطفی...... طبری

زینب الکبری(علیها السلام).... قزوینی

الرّجعه..... سند

تحریف اسامی اولاد معصومین(علیهم السلام).... نجاح طائی

ارشاد القلوب...... دیلمی

الفضائل.... قمی

لبّ الوسائل.... شیخ حرّ عاملی

اثبات الوصیّه...... مسعودی

معالم العلماء... أبن شهرآشوب

معالم الزّلفی... بحرانی

ازهاق التمویه..... أبن وزیر

قواعد عقائد آل محمد(علیهم السلام).... دیلمی

الفصول العلیّه..... محدّث قمی

الأزریّه..... شیخ أزری

الأنوار القدسیّه.... غروی اصفهانی

مصباح الزّائر..... سیّد بن طاووس

ص: 838

المزار...... شهید اوّل

اقبال الأعمال...... سیّد بن طاووس

المزار...... شیخ مفید

المزار...... أبن مشهدی

فرحه الغری... سیّد بن طاووس

المصباح... کفعمی

جمال الأسبوع..... سیّد بن طاووس

سنن النّسائی... نسائی

حدائق الأشارات... خوئی

انساب الأشراف... بلاذری

کتاب الأمّ... شافعی

الدّرایه...... عسقلانی

کتاب الوصیّه...... ضریر

الأمالی..... شجری

روضه المتّقین.... مجلسی اوّل

النّهایه...... أبن أثیر

الیقین... أبن طاووس

ص: 839

الأنوار النّعمانیّه... سیّد جزائری

عمده القاری... عینی

شاخه طوبی... محدّث نوری

رساله تولّی و تبرّی...... کربلائی

فقه الرّضا(علیه السلام)..... علی بن بابویه

الصّحیفه السّجادیه الجامعه... منسوب به امام سجاد(علیه السلام)

مفتاح الفلاح... شیخ بهائی

الدّعوات.... قطب راوندی

فلاح السّائل.... سیّد بن طاووس

مهج الدّعوات...... سیّد بن طاووس

زاد المعاد...... علّامه مجلسی

السّیره النبویّه...... أبن هشام

الأعلام..... زرکلی

الثّاقب فی المناقب..... طوسی

المسائل العکبریّه...... شیخ مفید

فضائل الخمسه.... فیروزآبادی

تفسیر جامع.... بروجردی

ص: 840

ضحی الأسلام..... أحمد أمین

فضائل الشّیعه..... شیخ صدوق

أسنی المطالب..... أبن الجزری

الشّفا.... قاضی عیاض

الرّسائل الأعتقادیّه.... مازندرانی خاجوئی

التّوطئات التّسع.... یاسر حبیب

الدّلائل...... سرقسطی

الحدائق الناضره... بحرانی

تاریخ واسط... رزّاز

المطالب العالیه.... عسقلانی

معرفه الصّحابه... أبونعیم

مسند أبی یعلی.... ابویعلی

صحیفه نور.... خمینی

المنتظم..... أبن جوزی

شذرات الذّهب..... حنبلی

الفتوحات المکیّه...... أبن عربی

معجم مقاییس اللّغه.... قزوینی

ص: 841

مفتاح الکرامه..... علّامه عاملی

المکاسب... شیخ أنصاری

معجم اللّغه..... أحمد مختار

قرب الأسناد... حمیری

کشکول البحرانی..... بحرانی

المفردات... راغب

موسوعه أطراف الحدیث..... مرکز تحقیقات علوم اسلامی

المحتضر...... حلّی

اللّوامع النورانیّه... بحرانی

کامل بهائی.... طبری

السیّره الحلبیّه..... حلبی شافعی

کتاب الطّهاره...... خمینی

المحیط..... صاحب ابن عبّاد

تاج اللّغه... جوهری

الرّوضه البهیّه.... شهید ثانی

شرح الشّیخ جعفر..... کاشف الغطاء

التعجّب..... کراجکی

ص: 842

نوائب الدّهور...... علّامه میرجهانی

مشارق أنوار الیقین... رجب برسی

العدد القویّه.... حلّی

اختیار مصباح السّالکین...... أبن میثم

الملاحم و الفتن.... سیّد بن طاووس

قمقام زخّار..... فرهاد میرزا

مثیر الأحزان...... أبن نما

اللّهوف..... سیّد بن طاووس

المصنّف... صنعانی

حدیقه الشّیعه...... مقدّس أردبیلی

نفس الرّحمن... محدّث نوری

کشف اللّثام..... فاضل هندی

حاشیه مختصر النّافع..... شهید ثانی

شرائع الأسلام..... محقّق حلّی

مفاتیح الشّرائع..... فیض کاشانی

مستند الشّیعه...... نراقی

تلخیص الخلاف... صیمری

ص: 843

احکام المتاجر المحرّمه...... کاشف الغطاء

انوار الفقاهه... کاشف الغطاء

مصباح الفقاهه..... آیت الله سیدابوالقاسم خوئی

الی نهضه ثقافه اسلامیّه..... آیت الله سیّدمحمد شیرازی

مِن فقه الزّهرا(علیها السلام)... آیت اللّه سید محمد شیرازی

الفقه...... آیت الله سیّد محمّد شیرازی

مجالس شبهای شنبه...... آیت الله سیّد تقی قمی

تعارض الأدلّه..... آیت الله سیّد علی سیستانی

الشّیعه و التشیّع.... آیت الله سیدمحمّد شیرازی

فقه الصّادق..... آیت اللّه سیّد محمّد صادق روحانی

مبانی منهاج الصّالحین... آیت اللّه سیّد تقی قمی

التّکفیر... آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی

الأنوار الألهیّه...... آیت اللّه میرزا جواد تبریزی

الدّر المنضود... آیت اللّه سیّد محمّد رضا گلپایگانی

زیاره عاشوراء فوق الشّبهات... آیت اللّه میرزا جواد تبریزی

حقیقت وحدت در دین.... آیت اللّه شیخ یعسوب الدّین

رستگار جویباری

ص: 844

التّنقیح فی شرح العروه الوثقی... آیت اللّه سیّد ابوالقاسم خوئی

جامع أحادیث الشّیعه...... آیت اللّه سیّد حسین بروجردی

خورشید اسلام چگونه درخشید.... آیت اللّه شیخ محمّد باقر علم الهدی

ثلاث رسائل... آیت اللّه سیّد تقی قمی

علم غیب... آیت الله شیخ علی نمازی شاهرودی

معجم رجال الحدیث...... آیت اللّه سیّد ابوالقاسم خوئی

أوفی البیان...... آیت اللّه شیخ مجتبی لنکرانی

المنهج القویم.... آیت اللّه سیّد محمّد رجائی

منهاج الأصول.... آیت اللّه سیّد محمّد رجائی

القواعد الفقهیّه...... آیت اللّه سیّد محمّد حسن بجنوردی

الأمام المنتظر(علیه السلام).... آیت اللّه سیّد علی حسینی صدر

أحسن الجزاء... آیت اللّه سیّد محمّد أعرجی فحام

فی رحاب الزّیاره الجامعه... آیت اللّه سیّد علی حسینی صدر

فدک نحله خاتم(صلی الله علیه و آله)... آیت اللّه شیخ حسین وحید خراسانی

أسس الحدود و التّعزیرات... آیت اللّه میرزا جواد تبریزی

ارشاد الطّالب... آیت اللّه میرزا جواد تبریزی

مهذّب الأحکام..... آیت اللّه سیّد عبدالأعلی شیرازی

ص: 845

عمده الطّالب.... آیت اللّه سیّد تقی قمی

احکام الشّباب... آیت اللّه سیّد صادق حسینی شیرازی

توضیح نهج البلاغه... آیت اللّه سیّد محمّد شیرازی

ص: 846

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109