حلُّ الاِشکال فی فقه التَّبری عَن الاَرذال
نویسنده : مهدی امامی شیرازی
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
تقدیم به ساحت قدسی ناموس دهر
ام الائمه النجباء ملکه الاسلام
صدیقه شهیده صاحب احزانی طویله
حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها
و به روح متعالی گوهر صدف فاطمی
اول شهید راه ولایت اولیاء الله
و برائت از اعداء الله
حضرت محسن بن علی سلام اللله علیهما
ص: 3
قال الباقر (صلواه الله و سلامه علیه):
اکبر الکبائر صاحب القول الذی یقول:
انا ابر اممن یبر امن ابی بکر و عمر
مستدرک الوسائل ح1 ، ص 358 ، باب 46 ، ح 13256
ص: 4
انگیزه تألیف... 1
فصل اول :
حرّیت و آزادی... 8
داستان مضحک و خنده آور شعارها 24
حریت و آزادگی در تمامی جهات.. 26
گردن نهادن به ذلّت، دوری از اهل بیت(علیهم السلام)... 28
هر جایگاهی کلامی می پسندد. 32
شیعه، نمی ترسد و سکوت نمی کند. 40
ص: 5
فصل دوم :
دفع شبهه. 62
مصلحت، مصلحت دین است... 65
تاریخ چه می گوید؟. 76
قضیّه اول:. 76
دفاع از علامه مجلسی.. 77
قضیه دوم:. 83
حکومتی برتر. 84
جامعه ای برتر. 86
حکومت آل بویه. 86
قطیف... 88
حلب... 88
شروطی حیاتی.. 90
فریاد باطل.. 90
بیان حقّ به اندازه عقول مردم. 127
بیان تند و کوبنده، مانع هدایت نمی شود. 135
ص: 6
فرقه ضالّه بتریه. 144
کلمات أعلام. 146
دیدگاه بتریّه، در طول زمان.. 199
دو دیدگاه. 199
علل تجدید پیکره بتریّه. 200
بتریّه ریشه کن می شود. 201
سوالی مهمّ. 204
واقفیّه، کفّار این امّت... 206
معنای اوثان چیست؟!!!. 213
علامت ایمان و نفاق.. 218
کلمات علماء در شأن بتریّه. 220
فصل سوم :
حقیقت وحدت در دین.. 231
ایجاد تفرقه، امریست نیکو. 232
وحدت سیاسی.. 238
نظریّۀ مراجع کبار شیعی درباره عنوان وحدت سیاسی.. 239
ص: 7
وحدت دینی.. 243
اقوال علماء در بحث وحدت و اخوّت.. 255
وحدت و برادری دروغین.. 291
تفرقه افکنان واقعی را بشناسیم. 293
فصل چهارم:
عنوان تقیّه. 297
شجاعت شیعی.. 300
تشیّع اهل خراسان.. 301
تشیّع اهل قم. 304
ادلّه تقیّه. 310
تقیّه در روایات خاصّه. 312
تقیّه در روایات عامّه. 313
تقیّه در اجماع. 315
تقیّه از دیدگاه عقل.. 316
احکام تقیّه. 319
تقیّه در اصول و فروع دین.. 335
ص: 8
تقیّه در اصول دین.. 336
تقیّه در فروع دین.. 338
حکم تولّی کفّار در زمان تقیّه. 339
اقسام تقیّه با کفّار. 340
تقیّه در طول زمان.. 343
تقیّه قبل از اسلام. 344
تقیّه بعد از اسلام. 359
تقیّه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله).... 359
تقیّه در سیره صحابه. 360
ادلّه ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام)...... 362
تقیّه بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)..... 368
تقیّه یعنی نفاق!!!. 369
تقیّه در اقوال و افعال علماء مذاهب... 375
تقیّه ابوحنیفه. 375
تقیّه مالک بن أنس.... 375
تقیّه شافعی.. 376
ص: 9
تقیّه احمد بن حنبل.. 377
حاصل بحث... 378
شرط تقیّه، عدم ایجاد فساد در دین می باشد. 379
دیدگاه فقهاء. 380
عبرتی از سیره گذشتگان.. 428
مستثنیات تقیّه. 433
تقیّه نمی کنیم. 438
فصل پنجم
تبرّی در کتب اعتقادی شیعه. 467
حکمت تبرّی در دین اسلام. 483
شخصیتهای منحرف را بشناسیم. 485
عیوب دیگران را نپوشانیم. 488
علم رجال ... علم تتبّع معایب مردم. 491
شریعت اسلامی... آمر به سبّ و لعن مخالفین.. 493
نکات حدیث شریف... 494
مقام سید حمیری... 531
ص: 10
با دشمن ولایت مباهله می کنیم. 551
کتابنامه برائت... 560
خداوند محمّد بن طیّار را رحمت کند. 580
شیوه های ابراز برائت... 584
1- زیارت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)..... 611
2- زیارت حضرت زهرا(علیها السلام)...... 611
3- زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام)...... 612
4- زیارت ائمۀ بقیع(علیهم السلام)... 614
5- زیارت امام حسین(علیه السلام)...... 615
6- زیارت امام کاظم(علیه السلام)...... 617
7- زیارت امام رضا(علیه السلام)...... 617
8- زیارت امام جواد(علیه السلام)...... 618
9- زیارت امام هادی و امام عسکری(علیهما السلام)...... 619
10- زیارت امام زمان(علیه السلام)...... 620
11- زیارات جامعه. 621
12- زیارت معصومین(علیهم السلام) در ایام هفته. 622
ص: 11
13- زیارت به نیابت... 622
14- زیارت حضرت معصومه(علیها السلام)...... 623
15- زیارت حضرت مسلم(علیه السلام)...... 623
16- زیارت جناب هانی بن عروه مرادی رحمه اللّه. 623
17- زیارت جناب سلمان رحمه اللّه. 623
18- زیارت سفرای اربعه رحمهم اللّه. 624
برائت در ادعیه. 624
خورشید اسلام چگونه درخشید؟!. 669
او را خواهم کشت!!!. 673
تاریخی مُشرق و نورانی از علماء شیعه. 679
رافضی در کلام علاّمه مجلسی رحمه اللّه. 688
رافضی در بیان امام صادق(علیه السلام)...... 689
شیعه پرچمدار برائت... 699
ترس و وحشت از بردن نام ابوبکر و عمر و عثمان لعنهم الله. 707
یاد کردن عثمان، جریمه ای حکومتی.. 708
شیعه از لعن بر اعداء سکوت نمی کند. 712
ص: 12
دفن غاصبانه. 721
نبش قبر ابوبکر و عمر وظیفه شرعی.. 724
نظریه علّامه امینی.. 725
ملائکه نقّاله آن دو را به برهوت برده اند. 728
تبرّی تا شهادت.. 732
منهج ائمه(علیهم السلام)را خوب می شناخته اند. 738
عناوین تبرّی... 742
تعریف لعن.. 756
لعن از دیدگاه قرآن.. 758
لعن از دیدگاه روایات.. 764
حکمت لعن در آخر الزّمان از دیدگاه مرجع فقید آیت الله العظمی سیّد تقی قمی رحمه اللّه 773
روایات لعن در مصادر مخالفین.. 773
تعریف سبّ... 775
سبّ از دیدگاه قرآن.. 777
سبّ از دیدگاه روایات.. 781
ص: 13
دشنام دادن اولاد و اصحاب ائمه معصومین(علیهم السلام)... 799
روایات سبّ در مصادر مخالفین.. 801
فتاوای علماء دربحث سبّ و دشنام دادن.. 803
خاتمه. 823
فهرست مصادر. 824
ص: 14
از آنجایی که در طول تاریخ و گذشت قرنهای متمادی، شیعه و پیرو خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) به علّت قلّت و کمی عدد، و از طرفی نبودن صفت حسنه شجاعت، در بین اکثر شیعیان و پیروان مکتب حقّه، و عدم اطلّاع کافی از معالم دینی و اعتقادات ضروریّه، دستخوش غارت، غارت کنندگان مذهب بوده اند و لایزال متّهم به اتهاماتی چون شرک و کفر و تفرقه افکنی بین مسلمین، شده اند. و چون حتی در این عصر ارتباطات و دستیابی به مفاهیم و اطّلاع از حقایق، دیده شده که مع الأسف هنوز شبهات و انحرافات فکری اعتقادی، زبان به زبان و سینه به سینه ترویج و منتشر می گردد، درصدد بیان و جمع آوری مطالبی، برآمدم که احساس کردم از هر چه بگویی، مهمتر و ضروری تر است، و آن بیان منهج أصیل رافضیان و
ص: 1
شیعیان خُلّص خاندان وحی در اعتقاد به دو رکن رکین ولایت و برائت، توأم با هم، و اظهار و تبلیغ آن می باشد. و این دو رکن لاینقطع مورد هجمه خاص و عام قرار گرفته که چرا چنین و چرا چنان؟!!
لذا در این صفحات متعرّض حقایقی خواهیم شد که از کتاب اللّه مجید و بیانات مفسّران آن کتاب یعنی ذوات مقدّسه صاحبان ولایت کلّیه، حضرات محمّد و آل طاهرینش(علیهم السلام) اخذ نموده تا خود را مطیع امر نبوی در تمسّک به ثقلین چنانچه فرمود: إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عِتْرتی اهل بیتی، الحدیث (به درستی که من در میان شما دو شیء گرانبها، کتاب خدا و عترتم، اهل بیت خود را به جا گذاشته و می روم)(1)، نموده باشیم. و از طرفی خود را ملزم به وصیت و سفارش شیخ الائمه(علیهم السلام)جعفر بن محمّد الصّادق (علیه السلام)که فرمود: مَن سَرَّه أن یَسْتَکْمِل الأیمان کُلّه فَلْیقُل القَول منّې فی جَمیعِ الأشیاء قول آلِ محمّد: فیما أسرُّوا و ما أعْلَنُوا و فیٖمٰا بَلَغَنیٖ عَنْهُم و فیٖما لَم یَبْلُغْنې (هر کس که کمال ایمانش او را شاداب کند و مسرور نماید پس باید بگوید، گفتار من در تمامی احوال، فرموده های خاندان رسالت(علیهم السلام)می باشد، در آنچه که مخفی داشته و آنچه را که بیان داشته اند، و آنچه را که به من از آنان رسیده
ص: 2
باشد و آنچه را که به من نرسیده است)(1)، نموده باشیم، و به حول و قوّت الهی و عنایات ذوات قدسیّه آل اللّه(علیهم السلام)، شبهات و سوالات، افکار مؤمنین و مؤمنات را برطرف نموده و حیله مخالفین این مکتب و منهج ولائی و برائی را از ریشه برکنده تا قدمی باشد برای برطرف نمودن موانع ظهور حضرت بقیهاللّه الأعظم سفینه النّجاه حجه بن الحسن العسکری(علیهما السلام)، به امید آنکه مقبول درگاهشان بیفتد و با هدایت شیعیانشان به صراط مستقیم ولایت و برائت از دشمنان، غمی از غموم دلشان، برطرف گردد.
آمین یا ربّ العالمین.
9 ربیع الأول – عید الغدیر الثانی
سنه 1441 ه.ق
مهدی امامی شیرازی
ص: 3
ص: 4
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
الّذین یَتَّبعون الرَّسول النَبیِّ الأمیِّ الّذی یَجدونَه مکتُوباً عندهم فی التَّوراه و الأنجیل، یأمُرُهم بالمَعروف و ینهاهُم عن المنکرِ و یُحِلُّ لَهم الطَّیبٰات و یُحَرِّم علیهم الخَبائِث و یَضَع عنهُم أصْرهُم و الأغلال الّتی کانَت علیهم فالّذینَ ءٰامَنُوا بِهِ و عَزَّرُوه و نَصَرُوه و اتَّبعُوا النُّور الَّذی أُنْزِل مَعَه اُولئکَ هُمُ المُفلِحون (آنان که پیروی کنند از رسول ختمی و پیغمبر امّی که در تورات و انجیل که در دست آنهاست، نام و اوصافش را نگاشته می یابند، که او آنها را امر به نیکویی و نهی از زشتی خواهد کرد و بر آنان هر طعام پاکیزه و مطبوع را حلال و هر پلید منفور را حرام می گرداند و احکام پررنج و مشقت را که چون زنجیر، از جهل بر گردن خود نهاده اند، همه را بر می دارد، پس آنان که به او گرویدند
ص: 5
و از او حرمت و عزّت نگاه داشتند و یاری او نمودند و نوری را که با او نازل گشته را پیروی نمودند، آن گروه به حقیقت رستگاران عالمند).(1) دانسته های حرکت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر سه پایه استوار می گردد:
1- ایشان مردم را به آنچه که در آن تکامل و رشد باشد، امر نموده و دعوت می کند و از تمامی رذائل مطلقاً نهی می نماید، چرا که او نفس نفیسی است که أمیر عوالم توصیف نموده اند: طَبیبٌ دَوّارٌ بِطبِّه (او طبیبی است که خود به سراغ مریض می رود).(2)
2- ایشان تمامی طیبات و نیکویی ها را برای مردم به نحو اطلاق حلال کرده و خبائث را به شکل عام حرام گردانیده، تا به این واسطه نفس و روح و عقل آنان را منوّر به نور هدایت و پاکیزگی روح، نموده باشد، که مصداق اتمّ و اکمل آن فراگیری علم از اهل آن و در مقابل فراگیری علم از غیر اهل علم باشد. چنانکه وجود أقدس باقر العلوم(علیه السلام) بدان اشارتی فرموده که: و یُحِلُّ لَهُم الطَّیّبات، أخذ العِلم مِن أهلِه و یُحرّم علیهم الخَبٰائث و الخَبائث قولُ مَن خالَف، الحدیث (برای آنان طیّبات را حلال نموده که آن أخذ علم و فراگیری آن
ص: 6
علم است از اهلش و بر آنها حرام کرد خبائث را، و خبائث دست آویزی به اقوال و اعتقادات مخالفین می باشد).(1)
3- ایشان أصْر یعنی سنگینی که از حرکت باز می دارد را از گردن آنها و اغلال که جمع غُل می باشد که زنجیری است که به دست و پا انداخته که شخص ذلیل گردد را از آنان برداشته، که اشارتی است به قیودات و اعتقادات باطله ای که مردم را از آزادی و راحتی بازداشته، که وجود مقدّس حضرتشان با تعالیم الهی آنها را از مردم أخذ نموده و راه درست و حرّیّت را به آنها آموزش می داده، تا مردم از عبد شدن برای غیر معبود حقیقی دوری نمایند و فقط خود را عبد واقعی خالق یکتا و مطیع فرامین او بدانند، چنانچه مولای عالم امیر بلاغت علی(علیه السلام) بدان اشارتی فرموده که: لاٰ تَکُن عَبْد غَیْرک و قَد جَعَلَکَ اللّه حُرّاً (عبد کسی جز، خودت نباش که به تحقیق خداوند در آن صورت تو را حرّ و آزادمرد قرار می دهد).(2)
آن غیر، مطلق است از عبد شیطان شدن یا عبد بُت یا سلطان وحکومت و یا حزبی و یا شهوتی و یا غیر آنها، بلکه فرمان عقل خود را ببر و عبد خود باش که فی الواقع عبد الهی شوی چرا که عقل سلیم و
ص: 7
فطرت بیدار و آگاه تو را دعوت به عبودیت حقیقی حقّ می نماید که در اینجا مصداق آیه شریفه: فِطْرتَ اللّهِ الّتی فَطَر النّاسَ علیهٰا (پیوسته از فطرتی که خداوند بر آن مردم را آفریده پیروی نما)(1)،تجلّی می کند.
در آیه شریفه، خداوند رسولش را به عنوان، آزاد کننده مردم از بین غل و زنجیرهای بدعت ها، معرفی نمود که او کسی است که مردم را از اسارت به در آورد و آزادمرد، قرار دهد، پس آزادی واقعی یعنی آزادی از هر قانونی و بدعتی، که مطابقت با قوانین آسمانی نداشته باشد و عبد را از بندگی حقیقی به بندگی، مجازی رهنمون شود، و رسول مبین اسلام(صلی الله علیه و آله)، متکفّل این امر گردیدند تا مردم خود را تحت قوانین آسمانی ببینند نه قوانین زمینی جَعْلی، و در حقیقت آزادمرد شوند و مصداق این آیه شریفه نگردند که بر صراط مستقیم مشی ننمودند: أفَمَن یَمْشی مُکِبّاً علی وَجْهِه أهدیٰ أمَّنْ یَمْشی سَوِیّاً علیٰ صِراطٍ مُسْتقیم (آیا آن کسی که سرنگون به رو افتاده یا آن که به راه راست ایمانست کدام بهتر هدایت یافته اند).(2)
ص: 8
و از غربت و تنهایی مترس، که اگر در مشی بر صراط مستقیم و گردن نهادن به قوانین آسمانی، در بین مردمان جاهل، غریب و تنهایی، مصداق فرموده باقر علوم النبیّین(علیهم السلام) می شوی که فرمود: المُؤمنُ فی هذه الدّنیٰا غَریبٌ و فی هذا الخلقِ منکُوسٌ حتّی یُخْرج مِن هذِه الدّٰار الې رَحْمه اللّه (مؤمن در این دنیا و در بین این خلق، منحرف از راه مستقیم، و با تفکّرات واژگونه به حساب می آید و غریب و تنهاست تا به سوی رحمت ابدی الهی از این دار غربت خارج گردد).(1)
لذا شخص آزاد و حرّ، کسی است که پای، جای پای رسول مکرّم(صلی الله علیه و آله) بگذارد و خود را مطیع بداند و به آن نوری که با ایشان نازل گشته که حسب روایت، وجودات مقدسّه آل اللّه(علیهم السلام) می باشند، ایمان بیاورد و در تمامی آنات زندگی همراهی آنان کند. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: النُّور فی هٰذا المَوضِع علیٌّ أمیٖرالمُؤمنین و الأئمه(علیهم السلام)(نور در این آیه علی أمیرالمؤمنین و أئمه هدی (علیهم السلام)می باشند).(2)
و لیکن مع الوصف آنچه که از سیره مستمرّه مؤمنین، به نظر می رسد، این است که این واقعیت را درک ننموده و به این عقیده ایمان کامل ندارند
ص: 9
و دائماً خود را أضعف خلائق دانسته و به مرور زمان در تمامی جهات زندگانی خواهی نخواه، عبد دیگران شده اند و خود را محتاج دیده، و دست تهی بلند نموده، و آن قیود و زنجیرها را به دست و پای خویش آویخته اند و در ابعاد معیشت و خصوصاً حفظ مقدّسات ایمانی خودشان هم کوتاهی نموده و روی به نابودی می روند.
و نسلی پس از نسلی آن خمودگی و خواری و عدم اتقان به ایمان حقیقی را به ارث می گذارند و از نعمت حیات خویش در راستای تعالی و آماده سازی جوّ عالم برای ظهور منجی، تلاشی ننموده و برای گذشت حیاتی چند روزه، به هر قیمتی، حاضر گشته و دست از مبانی کشیده و خود را به معنای حقیقی، پست و دنی، نموده اند در حالی که پیغمبر خاتم به ابوذر فرمودند: شخصی به تمامی مراتب فهم و شعور و فقاهت نمی رسد مگر، یَریٰ النّاسَ أمْثالَ الأباعِر (مردم را چونان چهارپایانی ببیند و به گفته های مردم گوش فرا ندهد).(1)
و صد افسوس که بعضی منتسبین به تشیّع مقدّس، این کلمات را، به تمسخر گرفته و داعیان حریّت شیعی را، به تیرهای تهمت مورد هدف و اصابت قرار می دهند. و لیکن غایتی و هدفی به این بااهمیّتی، که تحریر
ص: 10
انسان شیعی و حفظ و صیانت مقدّسات و اعتقادات او را، در نظر دارد، با اصابت به تهمت ها و قیل و قالهای ابناء زمانه، دست از هدف نکشیده و با توان و توکّل در این مسیر پای محکم نموده تا به هدفش تحقق ببخشد.
خداوند جلّ و علا فرموده: وَ لاٰ تَهِنُوا و لاٰ تَحْزَنُوا و أنتُم الأعْلَون اِنْ کُنتُم مُؤمِنین (شما در مسیر دین سستی ننموده، و هرگز اندوهناک نشوید زیرا شما فاتح و فیروزمندترین می باشید اگر در ایمان خود ثابت و استوار بمانید).(1)
و به نبیّ خویش حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام اینچنین خطاب فرمود: قُلْنٰا لاٰ تَخَف انَّک أنتَ الأعلیٰ (بدو گفتیم که بر خود ترس و واهمه راه مده چرا که به درستی تو برتر و غالب خواهی بود).(2)
و از طرفی هم بر مؤمنین گوشزد فرموده که: و لَنْ یَجْعَل اللّه لِلکافِرین علیَ المؤمنین سبیلاً (هرگز خداوند راهی برای غلبه کفّار بر سر مؤمنین مقرّر ننموده و آنان تسلطی بر ایشان نتوانند گرفت).(3)
و در آخر2 عزّت را اینچنین تعریف می نماید: و لِلّه العزّه و لِرَسُولِه و لِلمؤمنیٖن و لکنَّ المُنافِقین لاٰ یَعْلمون (و حال آن که عزّت
ص: 11
مخصوص خدا و رسول و اهل ایمان است و لیکن منافقین از این معنی آگه نیستند).(1)
پس در نتیجه، با ضمیمه این آیات الهیّه و ادلّه و براهین، شیعه و مؤمنین عالم در بالاترین مرتبه وجودی زندگی می کنند و سیادت عظمی شایسته آنان می باشد و این عقیده، خیال و توهّمی نمی باشد بلکه عین حقیقت است اگر ایمانی باشد و اعتقادی، و اگر العیاذ باللّه، ایمان کمرنگ یا به کلی معدوم گردد، همان می شود که در زمان حاضر می بینیم که شیعیان روی به ضعف و خوف از مذاهب دیگر برده و خود را در مقابل آنان باخته و کم کم دست از مسلّمات اعتقادیه برداشته و با لطائف الحِیَل هایی، حرکت و ترس خود را توجیه می نمایند.
ولی با تمامی این حالات به حمد اللّه می نگریم که أبرار و رافضیان أصیل، درا ین مسیر قدمهایی محکم برداشته تا احیاء نمایند جسد به احتضار افتاده شیعی را و طبق فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که فرمودند: الأسلامُ یَعْلُو و لاٰ یُعْلیٰ علیه (اسلام برتر از بقیه ادیان می باشد و از زیر دست رفتن و دنی شدن اِبا دارد)(2)،عمل نمایند.
ص: 12
فقها و محدثین شیعه طبق این فرمایش که به اصطلاح فقهی اصولی عامّ آبی از تخصیص است، مکرّراً در کتب خود عمل نموده و طبق آن فرمایش در فتاوای خود در سر تا سر فقه از طهارت تا دیات، استفاده نموده که بیانگر مطلبی است که اسلام و قواعد آن کلام آخر را در تمامی ابعاد دینی بیان می کند و هیچ آئین و مذهبی بر او برتری ندارد و نمی تواند بر او علوّ گیرد و با ادلّه خویش با فرامین اسلامی معارضه کند.
لذا مثلاً در بحث نکاح کافر با زن مسلمان اجازه به اجراء صیغه محرمیت نمی دهند و آنرا صحیح تلقّی ننموده چرا که کفر بر اسلام نمی تواند تعالی و ولایت پیدا کند، یا در مسأله جدایی زن کافر از مرد کافر گویند که اگر زن به اسلام مشرّف شود پس از حفظ عدّه از مرد کافر منقطع شده و زوج دیگر بر او ولایتی ندارد، و زوجیت منقطع می شود، مگر در صورتی که مرد به اسلام گرویده شود، و یا در بحث حریّت عبد کافر، آن وقتی که اسلام را قبول می نماید از تحت حکم و سیطره مولای کافر خویش به در می آید و آزاد می گردد، و یا در جواز نصب والی کافر بر مسلمین از جانب حاکم، می گویند صحیح نیست چرا که شخص کافر نمی تواند علوّ و فرمانروایی بر مسلمین پیدا کند، و یا در بحث ارث بیان می کنند که فرزند مسلمان می تواند از پدر کافر خویش ارث ببرد، ولی فرزند کافر نمی تواند از پدر مسلمان خویش ارث
ص: 13
ببرد چرا که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ اللّه عَزَّوجَلّ لَمْ یَزِدْه بالأسلامِ إلاّ عِزّاً فَنَحْنُ نَرِثُهُم و لاٰ یَرثُونا (به درستی خداوند عزوجل به واسطه اسلام به او عزتی داده پس ما می توانیم از آنها ارث ببریم ولی آنها از ما ارث نمی برند).(1)
و یا در حدیث بعد امام صادق(علیه السلام) می فرماید: المُسلمُ یَحْجُبُ الکافِر و یَرِثُه و الکافِرُ لاٰ یَحْجُبُ المؤمنَ و لاٰ یَرِثُه (شخص مسلمان از کافر ارث برده و او را از ارث خود محروم می دارد و در مقابل کافر از مؤمن ارث نمی برد و نمی تواند او را از ارث خود محروم بدارد).(2)
لذا از این گونه روایات و نکات فقهیّه، سیادت مؤمن و شخص شیعی برداشت می شود که در تمامی ابعاد علوّ و برتری او را بر تمامی ادیان و مذاهب و اشخاص ثابت می کند، و لیکن آیا چه شده که در این بُرهه زمانی، ما چیز دیگری را در بعضی از ابعاد مشاهده می کنیم؟!! مگر جز این است که عالم ملک و ملکوت به طُفیل وجود مقدس معصومین(علیهم السلام) و شیعیان آن حضرات به وجود آمده و سر پاست. به این روایت و فرمایش سرتاسر معرفت امام صادق(علیه السلام)بنگرید و تأملی نمایید که فرمود: خَرجتُ أنٰا و أبیِ حتّی اِذاٰ کُنّا بین القَبر و المِنْبر اِذٰا هو بأناسٍ مِن الشّیعه فَسَلَّم عَلَیهم ثمّ
ص: 14
قال: اِنّی واللّه لأحِبُّ رِیٰاحَکم و أرْواحَکم فَأعیٖنُونی علی ذلک بَوَرعٍ و اجْتِهٰادٍ واعلَمُوا اِنَّ ولایَتَنا لاٰ تُنالُ الاّٰ بِالوَرَعِ والاِجتِهاد و مَنِ ائتَمَّ بِعَبدٍ فَلْیَعمَل بِعَمله أنتم شیعهُ اللّه و أنتم أنصارُ اللّه و أنتُم السّابقونَ فِی الدّنیا والسّابقُون فی الآخِره الی الجَنَّه قد ضَمِنّٰا لَکُم الجَنَّه بِضَمان اللّه عزّوجلّ و ضَمان رسولِ اللّه صلی اللّه علیه و آله و اللّه مٰا علی دَرَجَهِ الجَنَّهَ أکثَرُ أروٰاحاً منکم فَتَنٰافَسُوا فی فَضائِل الدَّرَجات أنتُم الطَّیبُونَ وَ نِسائکُم الطَّیبٰات کُلُّ مُؤمِنهٍ حَورٰاءُ عَینٰاءُ و کلُّ مؤمنٍ صدّیقٌ و لَقَد قال أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، لِقَنْبرٍ: یا قَنْبَر أبْشِر و بَشِّر و اسْتَبْشِر فَواللّه لقد مٰاتَ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)و هو علی أمَّتِه سٰاخِطٌ اِلاّ الشّیعه، ألاٰ و اِنَّ لِکلِّ شیءٍ عِزًّا و عِزُّ الأسلامِ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکلِّ شیءٍ دِعٰامَهً و دِعٰامَهُ الأِسلام الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکلّ شیءٍ ذِرْوهً و ذِروَهُ الأسلامِ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکُلِّ شیءٍ شَرَفاً و شَرفُ الأسلاٰمِ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکُلّ شیءٍ سَیَّداً و سَیّد المَجالِس مَجالِسُ الشّیعه ألاٰ و اِنَّ لِکُلِّ شیءٍ اِمٰاماً و اِمام الأرض أرضٌ تَسْکُنُهٰا الشّیعه و اللّه لَو لاٰ مٰا فِی الأرضِ منکُم مٰا رأیتَ بِعَینٍ عُشْباً أبداً و اللّه لَو لاٰ مٰا فی الأرضِ منکُم مٰا أنْعَم اللّه علی أهلِ خِلاٰفِکم و لاٰ أصٰابُوا الطَّیباتِ مٰا لَهُم فی الدُّنیا و لاٰ لَهُم فی الآخرهِ مِن نَصیبٍ کُلُّ ناصبٍ و اِنْ تَعَبَّد واجْتَهَد مَنسوبٌ الی هذه الآیه: عٰامِلهٌ نٰاصِبَهٌ تَصلیٰ نٰاراً حٰامِیَهٌ، فکُلّ نٰاصبٍ مُجْتَهدٍ فَعَملُه هَبٰاءٌ، شیعتُنا یَنْطقُون بِنُوراللّه عزّوجَلّ و مَن یُخٰالِفُهم یَنْطِقُونَ بِتَلَفُّتٍ، الحدیث
ص: 15
(من با پدر خویش از منزل خارج شده و به سوی مسجد رفتیم تا در میان قبر و منبر قرار گرفتیم که دیدیم عده ای از شیعیان ما آنجا نشسته، پدرم بدانها سلام کرد و سپس فرمود: به خدا قسم که هر آینه من بوی شما را دوست دارم پس مرا یاری بخشید به تقوا و کوشش در عبادات الهی و بدانید که به درستی ولایت ما را کسی به دست نمی آورد مگر با تقوا و کوشش و عبادت، و هر کس از شما اقتداء به کسی کند، پس اقتداء به عملش می نماید، شمائید شیعیان الهی و انصار خدائی و سابقین اولین و آخرین که به دین سبقت نموده و در دنیا و آخرت از همگان به بهشت نزدیکترید، ما برای شما بهشت را به ضمانت الهی و ضمانت رسولش، ضمانت می کنیم، به خدا قسم بر درجه بهشتی هیچ کس از ارواح شما بیشتر نمی باشد پس سعی کنید در بالا بردن درجات و کسب فضائل و شمایید پاکان عالم و زنان شما پاکیزگان اند و هر زن مؤمنه ای در بهشت بر صفت حوریه ها در حسن و جمال می باشد، و هر شخص مؤمنی صدیق و راستگوی عالم است، و هر آینه به تحقیق، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به قنبر فرمودند: ای قنبر این بشارت را بگیر و به دیگران برسان و از برای آن شاد و خوشحال باش که: پس به خدا قسم زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفتند بر امّت خویش غضبناک و ساخط بودند الاّ بر شیعیان، آگاه باش که برای هر چیزی عزّتی است و عزّت اسلام شیعه می باشد، آگاه باش که برای هر چیز ستونی و عمودیست و عمود خیمه اسلام شیعه است،
ص: 16
آگاه باش که برای هر چیز به درستی برتری است و برتری و نقطه سعودی اسلام شیعه می باشد، و آگاه باش که به درستی برای هر چیزی شرفی و عزّتی است و شرف اسلام شیعیانند، آگاه باش که به درستی هر چیزی را آقایی و سروریست و سرور مجالس عالم، مجالس شیعیان می باشد، و آگاه باش که به درستی برای هر چیزی امامی و امام زمین، زمینی است که شیعه بر روی آن زندگی می نماید، به خدا قسم اگر از شما کسی بر روی زمین زندگی نمی کرد بر هیچ چشمه ای گیاهی هرگز نمی دیدی، و به خدا قسم اگر شما نبودید خداوند بر مخالفین تان نعمتی نمی خوراند، و به پاکیزگی دست نمی بردند، برای آنان نه در دنیا و نه در آخرت نصیبی نمی باشد و هر ناصبی اگر چه عبادت خدا را بکنند، و به اجتهاد و کوشش باشند منسوب به این آیه هستند: همه کارشان مشقّت است* و پیوسته در آتش فروزان دوزخ معذّبند(1)، پس هر شخص ناصبی که در عبادت کوشش می نماید، اعمالش کف روی آب و غباری بیش نیست، شیعیان ما به نور الهی سخن می گویند و مخالفینشان بدون تفکّر، و تعقّل سخن می رانند).(2)
از این روایت، چه برداشتی می شود؟ آیا شأن و مقام شیعیان و محبّین خاندان رسالت تا به کجاست؟ چرا که امامان ما اهل مبالغه گویی و تعارف با
ص: 17
أحدی نمی باشند، کلامشان عین واقع و نور مطلق است، پس باید در تأمل برآمد تا از وضع حاضر، بیرون رفته و به فکر تعالی باشیم که این امر تکوینی و تشریعی خداوند متعال نسبت به شیعیان می باشد، لذا سزاست که خود و مقدّساتمان را از حالت خمودگی به در آورده و چون خورشید در آسمان رفعت بدرخشیم، و غل و زنجیری که خود به دست و پا انداخته ایم را، باز نموده و در هر عرصه و جایگاهی علوّ و سیادت شیعی و منهج امامی رافضی أصیل را روح دوباره بخشیم.
بله، شاید در اینجا سؤالی مطرح شود که چگونه شما شیعیان را به علوّ و برتری و حفظ مقدّسات خویش و عدم خمودگی در دنیا، دعوت نموده در حالی که خداوند سبحان در آیه ای ازآیات قرآن کریم دار آخرت را برای متّقین قرار داده و عدم علوّ در روی زمین را بر ایشان مقدّر نموده است؟ چنانچه فرموده: تِلکَ الدّار الآخِره نَجْعَلُها لِلَّذینَ لاٰ یُریدُون عُلُوّاً فی الأرضِ و لاٰ فَسٰاداً و العٰاقِبَهُ لِلمُتَّقین (ما دار آخرت را برای آنانی که در روی زمین اراده علوّ و فساد ندارند مخصوص گردانیده و حسن عاقبت خاصّ پرهیزکارانست).(1)
در جواب می گوئیم که این نوع از طلب علوّ مذموم که در آیه بعد می آید، مورد اراده حقّ سبحان می باشد چنانچه در قضیه بنی اسرائیل
ص: 18
بیان می فرماید: و قَضَیْنٰا الی بَنی اسْرٰائیلَ فی الکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فی الأرضِ و لَتَعْلُنَّ عُلُواً کبیراً (و در کتاب خبر دادیم که شما بنی اسرائیل دو مرتبه حتماً در زمین فساد و خونریزی می کنید و تسلّط و سرکشی سخت ظالمانه می یابید).(1)
و همچنین منظور، علوّ و برتری بر خداوند است و ادّعاهای گزاف و نه برتری که در راستای احیای دین خداوند باشد چنانچه حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام بیان می فرمایند: أنْ أدُّوا اِلیَّ عِبادَ اللّه اِنّی لکُم رسولٌ أمین* و أن لاٰ تَعْلُوا علی اللّه انّی ءٰاتیکم بِسُلطٰانٍ مُبین (او گفت ای فرعونیان امر بندگان خدا را به من واگذارید که من بر شما به یقین رسول امین پروردگارم * و زنهار بر خداوند تکبّر و طغیان مجویید که من بر شما حجت آشکارم).(2)
پس علوّ مذموم، علوّی باشد که در راستای اعلای پرچمی و حکومتی و طغیانی و برتری جستن بر بندگان خداوند به جور و ظلم باشد و نه علوّی که در صراط مستقیم و تبلیغ دین مبین به جریان درآید. و به آوردن کلمه و لاٰ فِسٰاداً در آیه چهارم سوره أسراء، معلوم می نماید که علوّی که به همراهش فساد باشد مورد مذمّت است، نه مطلق برتری و سیادت در روی زمین، تا
ص: 19
بعضی گمان نبرند که پس وظیفه ما گوشه نشینی است و رها نمودن روزگار و اهل آن را به خودشان، چرا که فرمود: أنتم الأعْلَون، که این علوّ در آیه مطلق است و شامل دار دنیا و آخرت می شود، که نتیجه اش برای اقامه حقّ و دین الهی و برپایی سنّت انبیاء عظام(علیهم السلام) است چنانچه فرمود: شَرَع لکُم مِنَ الدّینِ مٰا وَصّیٰ بِهِ نُوحاً والّذی أوْحَینٰا اِلیک و مٰا وَصَّیْنا بِهِ أبراهیمَ و مُوسیٰ و عیسی أنْ أقیمُوا الدّین (خداوند شرع و آیین نامه ای که برای شما مسلمینقرار داد حقائق و احکامی است که نوح را هم بدان سفارش نموده و بر تو نیز همان را وحی نمودیم و به ابراهیم و موسی و عیسی هم آن را سفارش نموده که دین خدا را برپا دارید).(1)
پس برپایی دین و قوانین الهی چنانچه بر انبیاء عظام و امامان و اوصیاء برحقشان(علیهم السلام) لازم الاجراء است، در مرحله بعد بر شیعیان و اصحاب و انصارشان هم تعدّی نموده و چاره ای از گردن نهادن بدان نمی باشد، اگر ایمان وا حساس وظیفه در میان باشد. لذا این طلب علوّ دنیوی و دینی تا به جایی که مورد پسند و در چهارچوبه قوانین الهی باشد، امریست نیکو، و الاّ اگر به عنوان صدارت طلبی و برپایی حکومتی جائر و حکم فرما و دست برد بر منافع باشد، مسلماً امری مذموم و مطرود است. پس حرکت شیعی باید
ص: 20
در راستای فرهنگ سازی اصیل جامعه خویش طبق فرامین الهی باشد تا به تدریج بتواند سری بین سرها بلند نموده و خود را مطرح نماید تا بتواند فی الجمله أقیموا الدّین را صورتی ببخشد، نه آن که روز به روز ضعیف تر و از مقرّ خود عقب نشینی نموده، و دست از مسلّمات دین و مذهب کشیده و خود را تحت سلطه دیگران وارد نماید. این همان حرکت اصیل رافضیان است که در طول تاریخ در تحت کنترل بزرگان مذهب، قدم بر می داشته، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، سیزده سال برای بنای ساختمان اسلام حرکت نمود و از نذارت عشیره خود شروع نموده تا توانست دو حکومت را که یکی در حبشه بود که بعد از اسلام آوردن نجاشی حاکم آنجا، صورت پذیرفت و دیگری را در مدینه طیّبه، بناگذاری کند، که این حرکت و پیدایش این قدرت، سبب گشت که حتّی دیگران که خلوصی در اعمال و ایمان نداشتند مجبور به گفتن شهادتین بشوند تا به زعم خود بتوانند به مقاصد خویش دست یابند. علی أیّ حال هدایت مردم و آشنایی آنان با دین و بیان محسنات کلام الهی برای آنان، سبب هدایت ایشان، و تسلّط عامّ اعتقادات شیعی به مرور زمان، بر افکار و مفاصل حرکت عامّ انسانی، می شود، که این همان حرکت اولیاء حق بوده، در طول تاریخ بشریّت. و صد البّته مفهوم این جملات، حرکات شدیده و برپایی ثورات و انقلابهای بی اساس، بر علیه کسی و حکومتی نمی باشد، بلکه آنچه مورد نظر است متخلّق شدن به اخلاق دین و فراگیری دستورات الهی است و پس از آن نشر آن افکار در
ص: 21
بین جوامع بشری است تا اقامه حق و دین، به طرز صحیح و علوّ و سیادت شیعی به منهجی قویم، برپا گردد.
و بالنّتیجه در این راستا عدّه ای کج فهم و ترسو، شروع به بیان شبهات و القاء مشکلات و اجرای تضادهایی می نمایند که ما نمی توانیم و نمی شود و ممکن نیست تا صاحب أمر ظهور بنماید و راضی به هر نوع تذلّل و تحمّل مصائبی می شوند. چرا که فهم صحیحی از دین و دستورات ائمه هدی(علیهم السلام) ندارند، لذا در تشخیص وظیفه به اشتباه می روند و به گفتن شعارهایی چون حسبنا اللّه و نِعمَ الوکیل و سیعلم الّذین ظَلمُوا أیَّ مُنقَلبٍ یَنْقَلبُون و یا احیاناً فقط به دعای برای فرج، اکتفا نموده. با اینکه تا خوف و کج فهمی را از خود دور ننمایند ظهوری عملی نخواهد شد. بله اجرای حق و عدل مطلق و سیادت شیعی به نحو کمال در عصر ظهور محقق می شود و لیکن فی الجمله ما را هم وظائفی است و حرکاتی، که البّته باید با بررسی و فهم اتمّ صورت بگیرد. و اگر این نبود روایات ما را از قیام حکومتهای شیعیه پیش از ظهور، که صد البّته جامع شرایط هستند، و مورد قبول حضرات معصومین(علیهم السلام)و نه هر حرکتی و تشکیل حکومتی در عصر غیبت امام(علیه السلام)، خبر نمی دادند. چون حرکت و حکومت یمانی و حکومت مغربی و حکومت خراسانی که بعضی بی خردان آنها را فقط، علامات ظهور می پندارند و آنها را بیعت کنندگان با حضرت مهدی(علیه السلام) به حساب می آورند با این که پس از بررسی و دقت در
ص: 22
اخبار و آثار، استفاده می شود که قبل از ظهور هر کدام برای احیاء مذهب و سیادت شیعی در عالم حکومتی تشکیل داده و مالک قطعه ای از زمین می گردند. چون یمانی در یمن و حوالی آن، و خراسانی بر خراسان، و مغربی بر مغرب و شمال آفریقا تا حکم او وصل می شود به مشرق، در حالی که روایات حرکات آنان را تأیید و رایات و پرچم های اینان را، رایت هدایت معرفی نموده اند که یمانی از بین تمامی اینها صالح تر و مقرّب تر می باشد. لذا حرکات اینان تحسین شده و دیگران را هم ترغیب به همراهی آنان نموده اند. شاهد بحث آن که پس جمع قُوا و تعلیم بر معالم دین و تعلّم آن و حرکت به سوی علوّ و برتری برای شیعه با ملاحظه جوانب مسأله، امری بسزا تلقّی شده. پس از مجموع روایات به دست آید که هر شیعی می تواند او یمانی یا مغربی یا خراسانی باشد، که این مهمّ پس از اکمال حقیقت ایمان و اعاده سیادت شخصی شیعی مهیّا گردد. و باز متذکّر می شویم که منظور از این کلمات سیطره بر حکومتی یا علوّ فاسدی نمی باشد بلکه مقصود تربیت أبناء شیعه بر تعالیم و دستورات و ترویج معارف حقّه می باشد، که یکی از نتایج آن بیداری شیعی و سیادت او در عالم و حریّت اوست از تمامی قیود و بندهای مجازی که دیگران ساخته اند، تا خود و عالم را از ظلم و فساد نجات بخشد و حیاتی حقیقی را درک کند و انشاءاللّه در عصر ظهور آن مهمّ به اعلی درجه خود برسد. چنانچه امام عابد و زاهد شیعه زین العابدین(علیه السلام) بدان خبر داده و
ص: 23
فرموده اند که: اِذٰا قٰامَ قائِمُنٰا أذْهَبَ اللّه عَزَّوَجلّ عَن شیعَتِنا العٰاهَه و جَعَل قُلُوبَهم کزُبُر الحَدید و جَعَل قُوَّه الرَّجل منهم قُوّه أربعینَ رُجُلاً و یکُونون حُکامّ الأرض و سَنٰامها (زمانی که قیام کننده ما خانواده قیام نماید خداوند عزّوجلّ از بین شیعیان ما آفت انهزام و عقب نشینی و سستی را می برد و قلوبشان را چون پاره هایی از آهن محکم می گرداند و قدرت هر کدام را چون قوّت چهل مرد می گرداند و در آخر الامر آنان را حکام زمین و برتران عالم قرار می دهد).(1)
یکی از نقص ها و ضعف های موجود در بین جامعه شیعی، اکتفاء نمودن به اظهار شعارهایی است که بسیار بلند است ولیکن در مقام عمل، عملکرد و نتیجه ای از خود به ثمر نمی رساند.
از باب مثال: الأسلام یَعْلو و لاٰ یُعْلیٰ علیه.
شعاری مقدّس و کلامی سرتاسر معنی، از وجود مقدس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که ما بدان متمسّک شده ایم، ولی چقدر در جریان زندگی و معیشت و دفاع از مقدساتمان از او استفاده نموده؟ و آیا در عالم واقع و خارج، اینچنین به نظر می رسد، که ادیان و قوم ها و حزبهای دیگر بر معیشت و افکار و مقدّسات
ص: 24
مسلمین چیره نشده اند؟ بله، ما منکر حفظ و رعایت صاحب ولایت، از این دین و مذهب و شیعیانشان نمی باشیم ولی، آنچه که ما را به بیان اینگونه واقعیت ها وادار کرده، چیزی جُز دوگانگی نمی باشد، که صد البته این مغایرت در عالم خارج را خود حاصل نموده و الاّ دین و صاحبان آن، مبرّای از هرگونه نقص و عیبی می باشند. پس سزاوار آن است که کمی، فکر و تأمل نماییم تا وضعیت حاضر پیکریه شیعی را دریابیم.
و یا تمسکّ به شعاری چون هَیهٰات مِنَّا الذِّله.
شعاری که حرّ عالم وجود، پدر أحرار عالم، وجود مقدس حضرت ارباب کائنات سید الشّهداء(علیه السلام) در مقام بیان و در مقام عمل بدان، برآمدند(1)، و درسی به تمامی انسانهای عالم خاکی دادند، که سزاست چون اویی قائل و عامل بدان حقیقت باشد. و آیا ما تا چه مقداری دنباله رو، حقیقت این شعاریم؟ و آیا عاملیم و یا قائل؟ و حتّی نَعوذُ باللّه در عمل شعاری دیگر را چون هیهٰات مِنَّا الأِبٰاء و هیهٰات مِنّٰا العِزّه را نمایان کرده ایم؟
بله، کمی عدد و قلّت مدد، نباید ما را سست و متحیّر نماید، چرا که اگر ایمان باشد، ظهوری دیگر نمایان می شود چنانچه در قرآن فرموده: الْئٰنَ خَفَّفَ اللّه عنکُم و عَلِمَ اَنَّ فیٖکُم ضَعْفاً فَأِنْ یَکُن مِنکُم مِائهٌ صٰابِرهٌ یَغْلِبُوا مِائَتَینِ و
ص: 25
اِنْ یَکُن منکُم ءالفٌ یَغْلِبُوا ألفَینِ بِإِذنِ اللّه و اللّه مَع الصّٰابرین (اکنون خداوند بر شما در حکم جهاد تخفیف داد و دانست که در شما ضعف ایمان راه یافته، پس اگر صد نفر باشید صبور و پایدار، بر دویست نفر و اگر هزار بر دو هزار به اذن خدا غالب خواهید شد و خداوند با صابرین است).(1)
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ الحُرَّ حُرٌّ علی جَمیٖع أحوالِه، اِنْ نابَتْه نٰائِبَهٌ صَبَر لَهٰا، و اِنْ تداَکَّتْ علَیه المَصٰائِبُ لَمْ تَکْسِرْهُ و اِنْ أُسِرَ و قُهِرَ و استُبدِلَ بالیُسْر عَسرًا کَمٰا کانَ یُوسُفُ الصّدیقِ الأمینُ لَمْ یَضْرُرْ حَرّیتَه أنِ استُبْعِد و قُهِرَ و أُسِرْ و لَم تَضْرُره ظُلمهُ الجُبِّ و وَحشَتِه، و مٰا نٰالَه أنْ مَنَّ اللّه عَلیهِ فَجَعَلَ الجَبّٰار العٰاتِیَ لَه عبداً بعدَ اِذْ کانَ لَه مٰالِکاً فَاَرسَلَه و رَحِم بِهِ أمَّهٌ و کذلِک الصَّبْر یُعْقِبُ خیراً فَاْصبِرُوا وَ وطِّنُوا أنْفُسکُم علی الصَّبرِ تُوْجَرُوا (به درستی که شخص حرّ و آزادمرد، در تمامی احوال چنین می باشد و حرّ زندگی می کند، اگر چه برای او بلا بروید، بر آن بلا صبر می کند و اگر مصائب بر سرش ریزان شود شکست نمی خورد، و اگر چه اسیر و مقهور گردد و به جای یُسر و راحتی، عسر و حرج آید. چنانچه یوسف صدیق امین علی نبیّنا و آله و علیه السّلام
ص: 26
چنین نمودند، که عبودیت و اسارت و قهر و ظلمت زندان و وحشت آن و آنچه که بدو رسید، به حریّت و آزادمردی او ضرری نرساند تا خداوند بر او منّت نهاد که جبّار عاتی را برای او عبد گردانید، پس از آن زمانی که یوسف عبد و او مالکش بود، پس او را فرستاد و امّتی به او رحم نمودند. این چنین است صبر که در عقب او خیر آید پس صبر کنید و خود را مهیّا کنید بر آن، که مأجور خواهید بود).(1)
و در اینجا صبر بدان معناست که راضی به قضا و قدر الهی باشید و از کوشش خود در هیچ مقامی کوتاهی ننمائید و سعی خود را برای اعلای کلمه حقّه و سیادت دینی خود انجام دهید و در برابر مشکلات جزع و فزع و کوتاهی از خود نشان ندهید. نه اینکه بایستی و زیر بار ذلّت دشمنت و قهر و غلبه او، صبر پیشه کنی بدون هیچ گونه تلاشی برای رهایی از خفّت و خواری خود، که این همان ذلّت حقیقی است. در این مقام توجّه به این روایت گوهربار امام صادق(علیه السلام) سزاست که فرمود: اِنَّ اللّه عزّوجَلّ فَوَّضَ الی المُؤمنِ أمُورَه کلَّها و لَم یُفَوِّض اِلیه أنْ یکونَ ذَلیلاً، أمٰا تَسْمَع قولَ اللّه عزّوجلّ یقول: و لِلّهِ العِزَّهُ و لِرَسولِه و لِلْمُؤمنین، فالمُؤمنُ یکونُ عَزیزاً و لاٰ یکونُ ذَلیلاً ثمّ قال: اِنَّ المؤمِنَ أعَزُّ مِن الجَبَل اِنَّ الجَبَل یُسْتَقَلُّ مِنه بالمَعٰاوِل و المؤمِنُ لاٰ یُسْتَقلُ مِن دیٖنِه شِیءٌ (به درستی خدای
ص: 27
عزوجل به مؤمن تمامی اموراتش را تفویض نموده الاّ عدم ذلّت و خواری او را، که حقّ گردن نهادن به ذلّت را ندارد. آیا کلام الهی را نشنیده ای که می فرماید: عزّت برای خدا و رسول و مؤمنین می باشد(1)، پس مؤمن در نزد خدا عزیز است و ذلّت برای او معنی ندارد. سپس فرمود: به درستی مؤمن از کوه استوارتر است چرا که به درستی کوه را به واسطه آلات و اسباب و کلنگ ها تکه تکه و خُرد می نمایند ولی مؤمن از دینش چیزی کم نمی شود و اعتقاداتش را در معرض نابودی نمی گذارد).(2)
از حدیث قبل برداشت شد که ذلّت برای مؤمن، روا نمی باشد و قابل تصوّر نیست. تا به جایی که اگر ذلّت و خواری را به جان خرید مشمول فرمایش و کلمه رائعۀ قدسیۀ نبوی می شود که فرمودند: مَن أقَرَّ بالذُّلِّ طٰائعاً فَلَیس مِنّٰا أهلَ البیت (هر آنکس که از روی اطاعت و فرمانبری به ذلت و خواری گردن نهد از ما اهلبیت به شمار نمی آید).(3)
و چه زیبا سروده سیّد حمیری آنجایی که اشاره می کند بدین معنی:
ص: 28
طَعَمت أنْ تَسُومه الضیْم قومٌ *** و أبی اللّه و الحِسٰام الصَّنیع
کیفَ یَلْوی علی الدّنیه جَیداً *** لِسوی اللّه مٰا لَواه الخُضُوع
فأبیٰ أنْ یَعیشَ الاّ عزیزاً *** أو تَجلی الکَفٰاح و هو صَریٖع
فَتلقَی الجُمُوع فَرداً و لکِن ***کلّ عُضْو فِی الرَوْع منه جُموع
زَوَّج السَّیف بالنُّفُوس و لکِن *** مَهْرهٰا المَوت و الخِضٰاب النَّجیع(1)
پس باید در اینجا متذکر شوم جملات نورانیّه و آموزنده سیّد آقایان دنیا و آخرت حضرت اباعبداللّه الحسین(علیه السلام) را که می فرمود: کونُوا أحْراراً فی دنیٰاکم (در دنیا و زندگی روزمره تان آزادمرد باشید)(2) و یا فرمود: لا واللّه لاٰ أعطیٖکُم بِیَدی اِعطٰاءَ الذَّلیل و لاٰ أقرّ اِقْرار العبید (نه به خدا قسم که دست به دست ذلّت شما ندهم و خود را ذلیل ننمایم و اقرار عبدی زیر دست، برایتان ننمایم).(3)
لذا أمیر عوالم علیّ(علیه السلام) در مقام تربیت انسانها و آموزش مردانگی در مدرسه علوی، لب به چنین خطابه ای باز نمودند تا همگان معنای واقعی شرافت و بطولت و آزادگی را بدانند، آن زمانی که فرمود: قَد اسْتَطْعَمُوکم
ص: 29
القِتال فَأقِرُّوا علی مَذَلَّهٍ و تأخیٖرِ مَحَلَّهٍ أوْ رَوُّوا السُّیوفَ مِن الدِّماءِ تَروَوا مِن المٰاءِ فالمَوتُ فی حَیاتِکُم مَقْهُورین و الحَیٰاهُ فی مَوتِکم قٰاهِرینَ، ألاٰ و اِنَّ مُعٰاویَه قٰادَ لُمَّهَ مِن الغُواهِ و عَمَّسَ عَلیهِم الخَبَر حتّی جَعَلُوا نُحُورَهم أغْرٰاضِ المَنِیَّهِ (شامیان با بستن آب شما را به پیکار دعوت نموده، اکنون بر سر دوراهی قرار دارید، یا به ذلّت و خواری بر جای خود نشینید و یا شمشیرها را از خون آنان سیراب نموده تا ازآب سیراب شوید، پس بدانید که مرگ در زندگانی توأم با شکست، و زندگی جاویدان در مرگ پیروزمندانه شماست، و آگاه باشید که معاویه عده ای گمراه را به همراه آورده و حقیقت را کتمان می نماید تا کورکورانه گلوهایشان را آماج تیر و شمشیرها کنند).(1)
لذا ظهوری از ظهورات، بلکه اظهر ظهورات آن درس علوی را، به اقرار مخالفین جبهه حقّ، در کربلای معلّی صبح عاشورا می نگریم آنجایی که سرباز أموی در جواب شخصی توصیف شجاعت و بطولت آزادمردان عالم را می نماید که: وَیْحک أقَتلْتُم ذُرّیهَ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟!!! فقال: عَضَضْتَ بالجنْدَل، اِنَّک لَو شَهَدتَ مٰا شَهِدْنٰا لَفَعلتَ مٰا فَعَلْنٰا، ثٰارَتْ علینٰا عِصٰابهٌ أیْدیَها فی مَقٰابِضِ سیُوفهٰا کالأسوَد الضّٰاریه، تَحطِم الفُرسٰان یَمیناً و
ص: 30
شِمالاً و تَلقی أنْفُسهٰا علی المَوت لاٰ تَقبَل الأمان، و لاٰ تَرْغَبْ فی المٰال و لا یَحُول حٰائلٌ بینَهٰا و بینَ الوُروُد علی حیٰاضِ المَنِیَّه أو الأستیٖلاٰء علی المُلکِ فَلَو کَفَفْنٰا عنهٰا رُوَیداً لَأتَتْ علی نُفوس العَسْکرِ بِحَذٰافیٖرهٰا فَمٰا کُنّٰا فٰاعِلین، لاٰ أمَّ لک؟! (وای بر شما آیا کُشتید ذریّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را؟!!! پس او در جواب گفت: چه می کردیم که اگر آنچه را مشاهده نمودیم، مشاهده کرده بودی، همان کار را می کردی، گروهی بر سر ما ریختند که دستانشان به غلاف شمشیرهایشان متّصل، چونان شیران بی باک، که از راست و چپ می زدند و بر زمین می ریختند، و خود را چنان در آغوش مرگ انداخته و امان را ردّ می نمودند و در مال دنیا رغبتی نشان نمی دادند و مانع و حائلی بین آنها و مرگ یا دستیابی بر مُلک و حکومت (به گمان راوی) نبود، پس ای بی مادر اگر لحظه ای از آنان دست بر می داشتیم، همگی بر سر لشگر ریخته و نابودمان می نمودند، پس آیا باید چه می کردیم؟!)(1)
بدین ترتیب، آزادگان عالم و طالبان حریّت، باید بدانند که چگونه و به چه نحوی، خود را مطیع و دنباله رو امامان هدایت قرار دهند و گوشی به اراجیف بعضی، که با عناوین متعدّد می خواهند شیعه را و اعتقاداتش را به مذلّت کشانده، فرا ندهند و خود را مطیع قرآن و عترت بدانند تا
ص: 31
حریّت ابدی دنیوی و اخروی را حاصل کنند و سکوت را کنار گذاشته و دائماً در صدد و طلب حق جویی و حق گویی باشند که این خود شاه کلید عزّت و آزادگیست.
که در اینجا طالبان حقّ را دعوت به مطالعه سه مقام و سه جریان، که به علّت طولانی بودن قضایا و ارادۀ اختصار این مقام که به منزلۀ مقدمه ای است بر اصل مطالب آینده، نموده تا خود در مصادر ملاحظه نمایند و بیش از پیش بر اهمیت عرائض قبل، ملتفت گردند.
1- قضیۀ مقابله أمیر عوالم(علیه السلام) با عمر بن الخطاب لعنه اللّه علیه در عزت بخشی به شیعیانشان.(1)
2- مقابلۀ امام مجتبی(علیه السلام) با عبداللّه بن زبیر لعنه اللّه علیه.(2)
3- برخورد سیدالشّهداء(علیه السلام) با مروان بن حکم لعنه اللّه علیه.(3)
با ملاحظه آثار و اخبار و ضمیمه نمودن آنها به آیات قرآن کریم، درراستای سیادت بخشی و حریّت شیعی و ظهور آثار و ثقافت مربوط به آنان،
ص: 32
بدین نتیجه دست می یابیم که عملکرد شیعی با مخالفین منهج أصیل ولائی، برائی، رافضیان عالم، به انحاء مختلفه ای دسته بندی شده، که به تعبیر علمی: لِکلّ مقامٍ، مَقٰال. هر جایی سخن خود را می طلبد. نه تندی محض و افراط و نه کندی محض و تفریط، بلکه پس از بررسی آیات و اخبار می توان گفت که گاهی باید دست به شمشیر برد و مقابله نمود و گاهی اخلاق نبوی را اظهار کرد.
و خلاصه مطلب باید معیار را فهمید، که غلظت و شدّت برای منحرفین ای است که عالماً عناد با حق می ورزند و دشمنی می نمایند و نرم خویی و اخلاق، آن هم، تا اثبات حقّ و حقیقت، برای جاهلینی که مستضعف فکریند و احتیاج به دستگیری دارند.
به آیات زیر توجه نمایید:
خداوند می فرماید: یٰا أیُّها النَّبی جَاهِد الکُفّار والمُنٰافقین و اغْلُظْ عَلَیهم و مأوٰاهُم جَهنَّم و بِإسَ المَصیر (ای پیغمبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها بسیار سخت گیر و با تندی رفتار نما، مسکن آنها دوزخ است که بسیار بدمنزلگاهی خواهد بود).(1)
ص: 33
و یا: محمَّدٌ رسُول اللّه والّذینَ مَعَهُ أشِدّاءُ علی الکُفّار رُحَمٰاءُ بینهم، الآیه (محمد فرستاده خداست او و همراهانش بر کافران دل سخت، و با یکدیگر مهربانند).(1)
که از این دو آیه و آیاتی شبیه بدان برداشت می شود که سختی و تندخویی، بر کافران و منافقین، که به حسب ظاهر اسلام آورده ولی در پس پرده و در دل نفاق می پرورانند، سزاوار است. و نه نرم خوئی و اخلاق و خوش زبانی.
به آیاتی دیگر و مضامین آنها توجّه فرمایید:
قَد کٰانَت لَکُم أسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إبْراهیٰمَ وَ الَّذینَ مَعَه اِذْ قٰالُوا لِقَومِهِم اِنّٰا بُرءآووُا مِنکُم و مِمّٰا تَعْبُدونَ مِن دُونِ اللّه کَفَرنٰا بِکُم و بَدٰا بَینَنٰا و بینَکُم العَدٰاوَهُ و البَغْضٰاءُ أبداً حتّی تُؤمِنُوا باللّه وَحْدَه، الآیه (برای شما مؤمنان بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید که آنها به قوم مشرک خود صریحاً گفتند ما از شما و بتهای شما که به جای خدا می پرستید به کلی بیزاریم. ما مخالف و منکر شماییم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنی خواهد بود تا وقتی که تنها به خدای یگانه ایمان آورید).(2)
ص: 34
و فرموده: لاٰ یَنْهٰاکُم اللّه عن الّذینَ لَمْ یُقٰاتِلوکُم فی الدّینِ و لَم یُخْرِجُوکُم مِن دِیٰارِکُم أنْ تَبَرُّوهُم و تُقْسِطُوا اِلَیهم اِنَّ اللّه یُحِبُّ المُقْسِطیٖن * اِنَّما یَنْهٰاکُم اللّه عَن الَّذینَ قٰاتَلُوکُم فِی الدّینِ و أخْرَجُوکم مِن دِیٰارِکُم و ظٰهَروُا علی اِخْراجِکُم أنْ تَوَلَّوْهم و مَن یَتَوَلَّهم فُاوُلئکَ هُمُ الظّٰالِمونَ (خدا شما را از دوستی آنان که با شما در دین قتال و دشمنی نکرده و شما را از دیارتان بیرون ننموده نهی نمی کند تا بیزاری از آنها بجویید، با آنها به عدالت و انصاف رفتار کنید که خدا مردم باعدل و داد را بسیار دوست می دارد * و تنها شما را از دوستی کسانی نهی می کند که در دین با شما قتال کرده و شما را از وطنتان بیرون نموده و بر بیرون راندن شما همدست شدند تا آنها را دوست نگیرید و کسانی از شما که با آنان دوستی کنند ایشان به حقیقت ظالم و ستمکارند).(1)
و در جایی دیگر: یٰا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا عَدُوّې و عَدُوَّکُم أولِیٰاءَ تُلْقُونَ اِلَیهم بالمَوَدَّه و قد کَفَرُوا بِمٰا جائکُم مِن الحَقِّ، الآیه (ای کسانی که به خدا ایمان آورده اید، هرگز نباید کافران را که دشمن من و شمایند، یاران خود برگرفته و طرح دوستی با آنها افکنید در صورتی که آنان به کتابی که بر شما آمد سخت کافر شدند).(2)
ص: 35
و فرموده: یٰا أیّها الّذینَ آمَنُوا لاٰ تَتَولَّوا قَوْماً غَضِبَ اللّه عَلَیْهِم قَد یَئِسُوا مِن الآخِرَهِ کمٰا یَئِسَ الکُفّارُ مِن أصْحابِ القُبور (الا ای اهل ایمان هرگز قومی را که خدا بر آنان غضب کرده یار و دوستدار خود مگیرید که آنها از عالم آخرت به کلی مأیوسند چنانکه کافران از اهل قبور نومیدند).(1)
لذا برداشت از این قبیل آیات، عداوت و دشمنی ورزیدن، با مخالفین حقّ و حقیقت است، که عین ایمان است، چرا که خداوند اهل ایمان را این چنین مورد خطاب قرار داده است.
و امّا در طریقه رفتاری و کرداری با جاهلان و بی خردانی که از حقّ، بی اطلاعند در ظهور امر و بدایت تبلیغ به زبانی نرم و جدالی احسن باید صورت بگیرد و اگر بعد از احقاق حقّ و ابطال باطل هدایت را انتخاب نمودند که بر روی سر مؤمنان جای دارند و الاّ در عرصه همان کسانی وارد می شوند که در آیات فوق تکلیفشان معلوم شد. لذا باری تعالی در مقام تبلیغ، حضرات هارون و موسی(علیهما السلام) را به قولی لیّن حتّی با فرعون امر نموده تا حق آشکارا گردد، و اگر عنادی شد، بحث دیگری پیش آید. به این آیات توجه کنید: اِذْهَبٰا اِلی فِرعَونَ اِنَّهُ طَغیٰ * فَقولاٰ لَه قَولاً لَیّنٰا لَعلَّه یَتَذَکَّرُ أوْ یَخْشیٰ (به سوی فرعون بروید که سخت طغیان نموده
ص: 36
* و با او با کمال آرامی و نرمی سخن گویید باشد که متذکّر شود یا از خدا بترسد).(1)
که بر همین رویه، این گونه روایات، حمل می گردد که خداوند به حضرت عیسی(علیه السلام) فرمود: و اِنْ لَطَم خَدَّک الاَیْمَن فَأَعْطِه الأیْسَر (اگر در مقام تبلیغ بی خردان جاهل با تو به معارضه برخواستند و بر طرف راست صورت شما سیلی زدند پس طرف چپ را نشانشان بده).(2)
که این روایت حاکی از آن است که در هدایت مردم مشکلات را به جان بخر تا آنان از خواب غفلت بیدار شده و به صراط مستقیم هدایت گردند.
و حتی در دستورات آمده که: اِنْ جٰالسَکَ یَهُودِیٌّ فَأَحْسِن مُجٰالسَتَه (اگر حتی شخص یهودی با شما همدم و همراه شد، پس به بهترین وجه با او رفتار نما)(3)، که این نهایت رأفت و تبلیغ به هدایت را تجلّی می بخشد.
و لذا به حکم کریمه: فَمَنِ اعْتَدیٰ علیکُم فأعتَدُوا عَلَیه بِمِثلِ مَا اعْتَدیٰ عَلَیکُم (هر آنکس که بر شما تعدّی نمود بر او همان کنید که
ص: 37
با شما نمود)(1)،
باید وظیفه شناخته شود که هر مقامی، مَقال و زبان خود را می طلبد.
که این تفصیل در برخورد و مقابله نمودن در روایت حضرت عیسی(علیه السلام) به وضوح به چشم می خورد که در قسمتی می فرماید اگر بر صورتت زدند طرف دیگر را نشان بده ولی در چند خط قبل، در آن روایت، معیار را به نحوی دیگر طرح می نماید که این خود فرق گذاشتن در رفتار و کردار را می رساند.
یا عیسی قُل لِظَلَمهِ بَنی إسرائیلَ غَسَلْتُم وُجُوهَکُم و دَنَّستُم قُلوبَکُم أبی تَغْتَرّونَ أمْ عَلیَّ تَجتَرِئُون تَطَیَّبونَ بالطّیبِ لأهل الدّنیا و أجوٰافکُم عندیٖ بَمَنزِله الجِیَف المَنْتَنَه کَانَّکُم أقوامٌ مَیِّتُون (ای عیسی به ظالمان از بنی اسرائیل بگو که صورتها شسته اید ولیکن قلوب شما ناپاک و پلید گشته، آیا به من و به واسطه من جسور شده، یا بر من جرأت نموده اید؟ با بوی خوش خود را برای مردمان معطر نموده ولی درونتان نزد من مثل مرداری است گندیده، چونان اقوامی که مرده اند و بوی گندی از آنها بلند شده).(2)
ص: 38
و در آخر، به قضیه ای توجه شما را جلب کرده، که از نصائح امیر عالم علیّ(علیه السلام) در راستای برخورد با دیگران، که عالماً یا جاهلاً متعرّض سیادت شیعی می شوند می باشد، تا از آن درس آموخته باشیم، که به ضمیمه با ادلّه گذشته، امر بر همگی واضح و روشن گردد، که ما شیعیان در اقدام بر تعالی بخشیدن به مذهب باید با معاندین چگونه و با جاهلان بی خبر چگونه رفتار نماییم؟
جابر می گوید: سَمِعَ أمیرُ المؤمنین علی بن أبی طالب(علیهما السلام) رجلاً یَشْتِم قَنْبراً، و قَد رٰام قَنْبر أن یَرُدَّ عَلیه، فنادٰاهُ أمیرُ المؤمنین علیّ(علیه السلام)، مَهْلاً یا قَنْبر، دَعْ شٰاتِمَکَ مُهٰاناً تَرضِ الرَّحْمٰان و تَسْخُطُ الشَّیْطان و تُعٰاقَبْ عَدُوَّک فَوَ الّذیٖ فَلَقَ الحَبَّه و بَرَأَ النَّسمَه مٰا أرضیٰ المؤمِن رَبَّه بِمِثْلِ الحِلْم و لاٰ أسْخَطَ الشَیطان بِمِثْلِ الصَّمت و لاٰ عُوقب الأحمَق بِمِثلِ السُّکُوت عنه
(حضرت امیر(علیه السلام) شنیدند که کسی به قنبر بدگویی و شتم نمود، در این حال قنبر خواست جواب گوید که حضرتشان نداء کردند که صبر نما ای قنبر و ستم کننده خود را رها کن که زبون و خوار است. خدای رحمان را از خودت راضی و شیطان را خشمگین کن و دشمنت را به سکوت عقاب نما، پس بدان خدایی که دانه را شکافت و موجود زنده را خلق نمود مؤمن خدای خود را به مثل حلم ورزیدن راضی نمی کند و شیطان
ص: 39
را به مثل سکوت به سخط و غضب در نمی آورد و شخص احمق را به مثل سکوت و از او گذشتن و جواب نگفتن عقاب و کیفر نمی دهد).(1)
که این نحوه برخورد با جاهلان و بی خردان در بسیاری از مواقع سبب هدایت آنها گردیده چنانچه در کتب سیر و تواریخ موجود است و در مقابل، طرز برخورد با دشمنان معاند و نواصب نیز، خود درسی در طول تاریخ به مریدان این مکتب و شاگردان این مدرسه آموخته است.
پس برای کسب صفت حسنه حریّت و آزادگی و شیعه خُلَّص شدن باید در مقام معارضه با دشمنان معاند چنان رفتار نمود که تا به حال روشن شد و از طرفی صفت سیّئه خوف و ترس را باید از دل بیرون نمود تا برای رسیدن به هدف عالی بتوان قدم برداشت و سکوت را کنار زد و حق را به وضوح فریاد نمود تا باطل رسوا گردد و از بین برود. پس بیاییم و این کلام گوهربار مولای متّقیان را مرور کرده تا خدای ناکرده مشمول توبیخی اینچنین نگردیم. حضرتشان در مذمّت خذلان حق، به خاطر ترس، و سکوت از بیان آن می فرمایند: لَو لَم تَتَخٰاذَلُوا عَن مُرِّ الحَقِّ و لَمْ تَهِنُوا عن تَوهین الباطلِ لَمْ یَتَشَجَّع علیکُم مَن لَیْس مِثلُکم و لَمْ یَقْوِمَن قَوِیَ علیکُم
ص: 40
(اگر شما به واسطه تلخی حقّ که در دیدگاهتان تلخ است از آن روی نمی گردانیدید و از توهین نمودن به باطل دست نمی کشیدید و سستی نمی نمودید، کسانی که چون شما نیستند بر سر شما سوار نشده و بر شما مسلّط و صاحب قُوی نمی شدند).(1)
آه، چه مقدار این کلام حضرتشان پردرد و از سینه ای پر از غصه بر می آید، چرا که حتّی اطرافیان این خانواده به استثناء بعضی، همگی خائن و خائف و سست عنصر بودند، و چه غم هایی خورد، اول مظلوم عالم علی(علیه السلام) که سزاست انسان غیور خطبه های دردناک مولا را بخواند و از دیدگان خون ببارد.
بلکه شیعه و محبّ این خانواده باید خود را چنین تربیت نموده، که در اقدام بر اعلاء کلمه حقّه ولایت چنانچه مولایم امام عسکری(علیه السلام) فرمودند: شیٖعَه علیّ(علیه السلام) هُمُ الّذین لاٰ یُبالُون فی سبیل اللّه أوْقَع المَوتُ علیهم أوْ وَقَعُوا علی المَوت (شیعیان علی مرتضی(علیه السلام) کسانی هستند که در جهاد فی سبیل اللّه و دفاع از مقدّسات دینی اِبایی ندارند که مرگ بر آنها چیره شود یا آنان بر مرگ غالب آیند)(2)، قدم بردارند.
و اگر شجاعت نباشد و خوف غالب آید، اینچنین می شود که:
ص: 41
اِنَّ رَجُلاً مِن التّتردَخَل فیٖه مِائَه رَجُلِ فَمٰا زٰالَ یَقْتُلُهُم وٰاحِداً حتّی أفْنٰاهُم و لَمْ یَمُد أحدٌ یَده الیه بِسوءٍ وَ وضعَت الذِّله علی النّاسِ فَلاٰ یَدفَعون عن نُفوسِهِم قلیلاً و لاٰ کثیراً نَعُوذُ باللّه مِن الخِذْلان (به درستی مردی از مغول داخل خانه ای شد که در آن صد نفر مرد بودند و تمامی را یکی یکی کشت تا تمام شدند و احدی از آنان در مقام مقابله با او بر نیامد و ذلّت بر سر مسلمین فرود آمد و آنان از خود هیچگونه دفاعی نکردند، پناه بر خدا از خذلان).(1)
آری اگر در دفاع از مقدسات و اعتقادات، ترس و خوف غالب شود و شجاعتی در بین نباشد، این می شود که خواندی. برای اطلاع بیشتر از خذلان مسلمین عالم به خاطر خوف از مقابله با دشمن در طول تاریخ، به کتب سیر و تواریخ فریقین مراجعه شود.
پس نه فقط، ترس را باید کنار گذاشت تا به اهداف عالیه رسید، بلکه سکوت از حقّ را هم باید به دور انداخت، که همین سکوت و مخفی داشتن حقّ خود سبب ظهور باطل و تقویت آن می شود.
لذا مولای عالم أمیر عوالم(علیه السلام) فرمودند: مَنْ أستَحْییٰ مِن قَولِ الحَقّ فُهو أحمَق (احمق واقعی کسی است که از بیان حقّ حیا ورزد و سکوت نماید)(2)،
ص: 42
و فرمودند: مَن جٰاهَد علی أقامَهِ الحَقِّ وُفِّق (هر آنکه بر اقامه حق تلاش ورزد موفق گردد). (1)
بلکه در کلامی عجیب از مولای شیعیان حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) وارد گشته که: قُل الحَقّ و اِنْ کانَ فیٖه هَلٰاکک فَاِنَّ فیه نجاتُک و دَعِ البٰاطِل و اِن کانَ فیٖه نجٰاتُک فَاِنَّ فیه هلاکک (حق را بگو و اگر چه سبب هلاکت تو گردد و از بین بروی چرا که در واقع امر، تو اهل نجاتی، و باطل را رها نما و اگر چه نجات تو در آن باشد که حقیقتاً هلاکتت را در بر دارد). (2)
بنابراین ما شیعیان دنباله رو حقّیم، و سکوت از آن را جائز ندانسته و حتّی غیر ممکن می دانیم. و این درس را از مولایمان علی مظلوم(علیه السلام) آموختیم که فرمودند: و لاٰ یَجُوز لې عنه السُّکوت (مرا نه جوازی و نه امکانی در سکوت از بیان حق می باشد).(3)
آری، این منهج بیان حقّ و دست آویزی به واقعیّات، خواهی نخواهی مشتمل بر مُعارضاتی و مقابله هایی از جانب مخالفین این حرکت خواهد شد، که آن مخالفت ها را به نحو موجز و خلاصه در اینجا یادآور شویم و شرح و
ص: 43
بسط هر کدام با اجوبه و ادلّۀ بطلان آنها در آینده به حول و قوّت الهی خواهد آمد.
1- توهّم دعوت مردم و شیعیان به شورش و تفرقه افکنی در عوض دوستی و همراهی مسلمین.
2- شروع جنگ ها و خونریزی ها و تضادهای سخت که حاصل بیان شما و ادبیاتی است که بکار می بندید.
3- سبب محو شدن دیگر از ادیان و فرقه ها می شوید.
4- حقوق مَدنی را از آنان سلب نموده و آنها را مطروح و کنار زده به حساب می آورید.
لذا در جملاتی کوتاه عرض کنیم که حق گویی و حق طلبی و بازگشت سیادت شیعی نه تفرقه افکنی است و نه سبب خونریزی هاست، بلکه حقیقتاً شیعه به دنبال نشر صلح و آرامش است، و نه قصد اصلی او محو مذاهب دیگر است بلکه می گوید بقیه ادیان هم باید به حریّت و آزادی از دین خود دفاع کرده و با دلیل قاطع صحبت کنند، و نه به دنبال سلب حقوق مدنی کسی است بلکه شیعه می گوید همگی باید در کنار هم با صلح و آرامش و حفظ حقوق شهروندی زندگی کنند. و این ادّعاها از سیره مستمره شیعی در طول تاریخ به وضوح قابل رؤیت است. لکن از آنجایی که مخالفین مُغرِض و دشمنان، از کنه مذهب تشیع آگاهند و می دانند که اگر شیعه به آرامی
ص: 44
زندگی کند با معارفش، دنیا و اهل آن را به سمت خود می کشد، چرا که بر حقّ است و برای حرف زدن، حرفها دارد، لذا چون مقاصد شوم خود را در خطر دیده دائماً درطول تاریخ، در تعارض با آنها بوده است و هر روز به عنوانی او را محکوم و خونش را حلال شمرده و خواستار ضعف و عقب نشینی او از میدان شده تا بتواند خوب ببرد و بخورد که این همان ذلّت و غل و زنجیری است که به دست و پای شیعه انداخته و می گوید باید در تمامی جهات تابع من باشی. و اگر کمی با دید باز بنگریم خواهیم دید که تابع او شده و حتّی تاریخ و ساعت مان را از روی خطّ گرینویچ آنها اخذ نموده. و اگر چه در کنار تاریخ میلادی آنان، تاریخ قمری و شمسی را هم ضمیمه کرده، اما او هم در کنار ما اظهار وجود خود را می کند، مثلاً ساعت روزانه، با زوال خورشید به انتها رسیده که همان ساعت غربی است در صورتی که ساعت اسلامی تحقیقاً ساعتی است که با غروب خورشید به اتمام برسد نه با زوال آن چنانچه در قبل از 40 یا 50 سال پیش در کربلاء مقدسه ساعت شروع روز را با طلوع خورشید، می دانسته اند نه ساعت اوّل بعد از نصف شب. و در موارد دیگر چون خوراک و پوشاک و طریقه صحبت کردن ها و رسومات و غیره و غیره که با چشم باز اگر نگاهی شود خواهی دید که ما را از اصالتمان دور نموده، که این اعتقادات را کنار بگذارید، و این صحبت های شما قدیمی شده و دنبال پیشرفت باشید. که بدین واسطه به مرور زمان همه
ص: 45
دارایی شیعی را به تاراج خواهند برد. چنانچه بعد از حضرت عیسی(علیه السلام)انحراف را ایجاد کرده و هدف اصلی عیسوی را که توحید بوده کم رنگ و تثلیث کفر آمیز را علنی نموده، که امروزه همگان از مسیحیّت اصالت خود را به صلیبی عوض کرده و این همان آینده ایست که از ما شیعه طالبند. ولی شیعه با حفظ مقدسات و اصالت خویش در دنبال تمدّنی می رود که خود ایجاد کند، نه تمدنی که حجاب از سر و روی ناموسش کشیده و آن را به اسم تمدن روز به خورد شیعه دهند. که در حقیقت معروف تبدیل به منکر و منکر تبدیل به معروف شود، چنانچه صاحب شریعت محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله) به سلمان فرمودند که در آخر الزّمان امر متحوّل خواهد شد و اموراتی را متذکّر می شوند که سزاوار است، شیعه نبوی آن فرمایشات را بخواند تا صدق حدیث نبوی را بفهمد و با وجود خود آن را در جامعه به اصطلاح متمدن روز بیابد که در بین آن کلمات فرمودند: یا سلمان اِنَّ عِندَها یکُون المُنکر مَعْروفاً و المعروفُ منکراً، الحدیث (ای سلمان در آن روزگار منکر لباس معروف و معروف لباس منکر می پوشد).(1)
پس بدین نتیجه می رسیم که شیعه دنبال آزادی خود و تبلیغ از سرمایه هایش می باشد و کلام خود را به صدق و اخلاق می گوید که هر که
ص: 46
خواست بشنود و هر که نخواست روی گرداند چرا که: لَکُم دینُکم وَلِیَ دین (شما به آیین خود و من به آیین خود)(1)، و هیچ گونه اجباری نباشد در تبعیت، بلکه آزادی مطلق در تعیین و دنباله روی آیین پسندیده را جار زند که: لاٰ اِکرٰاهَ فِی الدّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ (کار دین به اجبار نیست راه هدایت و ضلالت بر همه کس روشن گردید).(2)
و اتفاقاً، شیعه است که مردم را دعوت به آرامش و حقوق مدنی می نماید و بر همگان برکت را می طلبد چرا که امام عادلش امیرعوالم وجود(علیه السلام) فرموده: شیعتُنٰا بَرَکهٌ علی مَن جٰاوَروُه سِلْمٌ لِمَن خٰالَطُوه (شیعیان ما خانواده، برای مجاوران و همسایگان خود برکت اند و با همنشینان خود در سلم و دوستی اند).(3)
حال چه شده که شیعه را خودخواه خوانند؟ جای بسی تعجّب است!!! و این نوع منطق زیبایی که شیعه مطرح می نماید در تمامی ابعاد، بدین معنی نیست که از دین و آیین خود دست کشیده، سکوت کند و دم نزند تا به بعضی بر نخورد، چون که می داند که حتّی در حال
ص: 47
سکوت هم باز از او ناراضی خواهند بود، چنانچه خدای علیّ أعلی به رسول خویش فرمود: وَ لَنْ تَرْضیٰ عنکَ الیَهودُ و لا النَّصٰاریٰ حَتّی تَتَّبِعَ مَلَّتَهُم قُل اِنَّ هُدَی اللّه هُوَ الهُدیٰ (هیچ گاه از تو یهود و نصارا راضی و خشنود نشوند تا به کیش و آیین آنان درآیی، بگو به درستی که هدایت الهی هدایت حقیقی می باشد).(1)
پس ما در این مقام بین حرمت شخصی انسانی و احترام بدو، و احترام به افکارش، فاصله می گذاریم و قائل به دوئیّت می شویم چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در پایگاه حکومتشان مدینه منوّره، همه نوع آدمی با ادیان مختلف در معیشتی واحد و احترامی واحد زندگی می کردند، ولی در عین حال اعتقاداتشان با ادلّه و براهین مورد هجمه و انتقاد از جانب شخص شخیص أشرف الأولیّن و الآخرین محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) قرار می گرفت. بدین آیه توجه کنید: وَ قالَتِ الیَهُودُ عُزَیرٌ أبْنُ اللّه و قٰالَتِ النَّصٰاریٰ المَسیحُ أبنُ اللّه ذلِکَ قَولُهُم بأفواهِهِم یُضٰاهِئون قولَ الّذین کَفَروُا مِن قَبلُ قٰاتَلَهُم اللّه أنّٰی یؤفَکُون (و یهود گفتند عُزیر پسر خداست و نصارا گفتند مسیح پسر خداست و این سخنان را که اینها بر زبان می رانند خود را به کیش کافران مشرک پیشین
ص: 48
نزدیک می کنند و مشابه می نمایند، خدا آنها را هلاک نموده چرا آنها باز به خدا نسبت دروغ بستند).(1)
پس حیات مدنی، با نقّادی نمودن افکار دیگران، دو مقوله تفکیک شده است و اگر چه در بدایت أمر شاید در بعضی أدیان نوعی ازتضادها و مقابله ها ایجاد شود، چنانچه در تاریخ تمامی انبیاء(علیهم السلام) و مقابله نمودن قوم و قبیله هر کدام با شخص آن نبی مکرّم مشاهده می شود، ولی در آخر الأمر و به مرور زمان این نوع از هجمه ها، به آرامی روی می برد. و اگر چه در عین حال همیشه عدّه ای بوده اند که دست از تعارض و ضدیّت برنداشته و دائماً در فکر تخریب و برپایی آشوبند، حتّی اگر شما دست از مبانی خود برداری. چنان چه در این زمان به وضوح، مقابله و سبک رفتاری دنیا را با شیعه، که حتّی در بعضی احیان، شیعه متأسفانه دست از مبانی و مقدّسات خود کشیده و عقب نشینی نموده را، می بینی، و در اینجا حقیقتاً باید کلام علوی را گفت که: لِلحَقِّ دَوْلَهٌ و لِلْباطِلِ جَوْلَهٌ (پایداری و ماندگاری حقّ را سزاست، و باطل را جولان دادن و دست و پای زدنی).(2)
ص: 49
بدین خاطر، حیات مدنی که حقّ همگانی است، برای تمامی بشر محفوظ می باشد، ولیکن انتقاد و احیاناً توهین به افکار باطل دیگر ادیان و احزاب، امری است که در بین اعتقادات شیعی جایگاه خود را دارد و از دیدگاه قرآن و روایات، باید محفوظ و مورد عنایت بماند که مادر آینده ای نزدیک مفصّلاً بدان می پردازیم و مسائل مربوط به این مسأله را کاملاً مورد بحث قرار می دهیم.
ولیکن در اینجا به بعضی از موارد اشاره مختصری می نماییم تا در راستای عرائض گذشته، مطلب به خوبی در اذهان مؤمنین جای گیرد.
به این آیات توجه فرمایید:
وَ لَقَد آتَیْنٰا إبْرٰاهیمَ رُشْدَه مِن قَبْلُ و کُنّٰا بِهِ عٰالِمیٖنَ (و ما پیش از این ابراهیم را به رشد و کمال کامل خود رساندیم و ما به شایستگی او بر این مقام دانا بودیم).(1)
خداوند منّان از ابراهیم و سیره عملیش به رشد و کمال واقعی تعبیر می نماید، در حالی که در آیات بعدی سبک و روش مقابله ایشان با قوم خود را قرائت می کنید که به صراحت کامل ایشان از مقدّسات دیگران تبرّی
ص: 50
جسته و آنها را حتّی نابود می نماید. و در آخرالأمر زبان به این عبارت باز می نماید که: أُفٍّ لکُم و لِمٰا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّه أفَلاٰ تَعْقِلون (اُف بر شما و بر آنچه به جز خدای یکتا می پرستید، آیا شما عقل خود را هیچ کار نمی بندید؟).(1)
و یا سیره عملی وجود مقدّس امام باقر(علیه السلام) با مقدّسات دیگران را، بدین نحو مشاهده می نمایید:
عن أبِی الحَسَن(علیه السلام) قال: دَخَل قَوْمٌ علی أبی جَعْفَر(علیه السلام)و هو علی بَسٰاطٍ فیٖهِ تَمٰاثیٖل، فَسَألُوه؟ فقال: أردتُ أن أُهینَه (امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: عده ای بر امام باقر(علیه السلام) داخل شدند در حالی که ایشان بر روی فرشی نشسته بودند که بر روی آن نقشها و صورتهایی بود، از ایشان سوال کردند که چرا بدین کیفیت عمل می کنید؟ حضرت(علیه السلام) جواب فرمودند که: اراده نموده ام که بدانها توهین و اهانت نمایم).(2)
و یا در حدیث کافی شریف که چنین آمده: عن عَبدِ اللّه بنِ مِهْران قال سمعتُ الرِّضا(علیه السلام) یقول: قٰال قٰائلٌ لِأبِی جَعْفَرٍ(علیه السلام): یَجْلِسُ الرَّجُلُ علیٰ بَسٰاطٍ فیٖه
ص: 51
تَمٰاثیٖلُ؟ فقال: الأعٰاجِمُ تُعَظِّمُه و إِنّٰا لَنَمتَهِنُه (عبداللّه بن مهران می گوید از امام رضا(علیه السلام) شنیدم که فرمود: شخصی به امام باقر(علیه السلام)عرضه داشت: آیا شخصی می تواند بر روی فرشی که در آن صورتها و شکل هایی می باشد بنشیند؟ حضرت فرمودند: عجم ها و مجوس ها آنها را تعظیم می کنند و برایشان مقدّس و محترم می باشد ولیکن ما بدانها توهین کرده و آنها را تحقیر می نماییم).(1)
و یا این فرمایش نبوی که به حضرت أمیر(علیهما السلام) خطاب نمودند و سیره مهدوی را برای ایشان بیان نمودند که در ضمن فرمایشات گهربار خویش بدین عبارت می رسند که: وَ لاٰ یَقْبَل الجِزْیه و یَکْسُر الصَّلیب و الأصْنٰام، الحدیث (مهدی(علیه السلام) کسی است که در زمان ظهور و حکومتش دیگر از کسی جزیه قبول نکرده و صلیب که نماد مسیحیان عالم است و بت ها که نماد خدایی برای بت پرستان می باشد را، می شکند و از اعتبار ساقط نموده).(2)
آیا از ملاحظه این چند مثال از بین مثال های متعدّد، که سیره مسلّمه انبیاء و ائمه هدی(علیهم السلام) را برای ما حکایت نموده، چه برداشتی
ص: 52
داریم؟ آیا توهین و از بین بردن افکار و نمادهایی که به زعم منحرفان عالم، مقدّساتی به شمار می روند، کاریست حسن و نیکو یا نعوذباللّه امریست که باعث وهن دین اسلام می شود؟ چنانچه بعضی جَهَله بدان معتقدند!!! که اگر قائل به حفظ مقدّسات آنها و توهین ننمودن بدان ها، که در آینده حکمت توهین به آن را بیان خواهیم نمود، بشویم، پس دیگر به شیطان هم نمی شود توهین کرد چرا که ایزدی های عالم که او را طاووس ملک می خوانند و او را می پرستند، متأثر گشته و از سیره مسلمین متنفّر می شوند. و بدین ترتیب تمامی افکار منحرفی که در عالم به شکل مقدّسه ای درآمده و عدّه ای بدان معتقد شده اند، را هم نباید مورد بحث و انتقاد و توهین و نابودی قرار داد. قضاوت با خوانندگان محترم!!!
تا بدینجا، معلوم همگان گشت که مؤمنین و شیعیان عالم در طول تاریخ، صاحب عزّتی و مقامی در نزد پروردگار و انبیاء و اوصیاء الهی(علیهم السلام) می باشند، و از نزد خود هم مأذون بر ایجاد ذلّت و سرسپردگی بر اوامر ظالمانه ظالمین و مخالفین منهج حقّ، نمی باشند. لذا به حکم فطرت و عقل سلیم، اگر در راستای ایجاد سیادت و برداشتن قیود، از سر راه خویش هستند، باید ظلمت و انحراف را کنار زده تا به نورانیّت و صراط مستقیم دست پیدا کنند. و در جایگاه خویش ثابت و مسلّم شده که
ص: 53
هدایت وصراط مستقیم، سرسپردگی و اطاعت از خداوند متعال و فرامین الهی و حصول ملکه تقوا و مطیع اوامر عالیّه انبیاء واوصیاء کرامشان(علیهم السلام)، می باشد. چرا که فرمود: و مٰا آتٰاکُم الرَّسُولُ فَخُذوُه و مٰا نَهٰاکُم عَنه فَانْتهُوا و اتَّقُواللّه، الآیه (و آنچه را که پیغمبر ازنزد خدا برایتان آورده و بدان امر می کند اطاعت کنید و از آنچه شما را نهی می نماید، دست بکشید و تقوای الهی را پیشه کنید).(1)
و أطیٖعُوا اللّه و أطیعُوا الرَّسُولَ و أوُلی الأمْرِ منکم، الآیه (از خدا و رسول و صاحبان امر و فرمانداران خودتان اطاعت کنید).(2)
پس هر کس که تشنۀ هدایت و بندگی است، لابدّ از گوش فرا دادن به اوامر الهی و نبوی می باشد. که این اطاعت، هم در جنبۀ فروعات از دین و هم در جنبه اصول و پایه های اصلی دین، تجلّی می کند و هر که چهارچوبه دین را، فرمانبردار بود، مسلمان واقعی و مؤمن حقیقی می باشد، و الاّ خیر.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) این امر مهّم را در روز غدیر به تمام معنی، تجلّی دادند و به فرمان الهی دین را کامل نمودند چرا که فرمود: اَلیَوم اکْملتُ لَکُم دینَکُم
ص: 54
و أَتْمَمْتُ علیکُم نِعْمَتیٖ و رَضیٖتُ لَکُم الأسلامَ دیناً (امروز دین شما را به حدّ کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آیین که دین اسلام است را برایتان برگزیدم).(1)
لذا هرکه مسأله ولایت را، که به اقرار فریقین این آیه در غدیر خم به جانشینی أمیر عالم(علیه السلام)، نازل گشته، قبول نداشته یا خدشه کند، دین کاملی ندارد و اصلاً و اساساً مسلمان واقعی نیست چرا که به نصّ آیه شریفه ایمان به ولایت روح و پیکره اسلام است که به حسب ظاهر در شهادت به توحید و شهادت به نبوّت تجلّی می کند، ولیکن در باطن یک حقیقت و یک ولایت است، لذا فرمود: اِنَّمٰا وَلیُّکُم اللّه و رسُولُه و الَّذین آمنُوا الَّذینَ یُقیٖمُون الصَّلاهَ و یُؤتُونَ الزَّکاهَ و هُم راکِعُون (تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند، ولی و سرپرست شما می باشند).(2)
که به اقرار شیعه و مخالف، صاحب این امر، امیر عالم علی (علیه السلام) می باشند.(3)
ص: 55
در نتیجه، فرمانبرداری از خدا و رسول و ائمه ی هدی(علیهم السلام) حقیقت بندگی و مسلمانی است و در جنبه دیگر برائت از دشمنانشان ایمان را کامل و بلکه آن را تأیید و تضمین می کند که اگر نباشد آن ایمان ناقص و بلکه بیهوده است. که در آینده، مفصلاً شواهدی به عرض می رسانیم که این ادّعا را تأیید می نماید، و لیکن در اینجا به یک حدیث نبوی اکتفا نموده که فرمودند: یٰا علې اِنَّ وِلایَتکَ لاٰ تُقْبَل اِلاّٰ بِالبَرائَهِ مِن أعدٰائِک و أعْدٰاءِ الأئِمَهِ مِنْ وُلْدِکْ (علی جان، به درستی که ولایت مداری شما از احدی مورد قبول واقع نمی شود مگر این که آن شخص برائت از دشمنان شما و دشمنان امامان از فرزندان پس ازتو را قبول داشته و از آنها تبرّی بجوید).(1)
پس از این بیان روشن می شود که اهمیّت تبرّی، تا به کجاست که قبولی پرونده ولایت مداری شخص در گرو اوست، لذا این امر در دیدگاه قرآن و روایات و سیره مسلّمه اهل البیت(علیهم السلام) و اصحاب کرامشان بسیار مورد اهمیّت و ضروری تلقّی شده است که بدین واسطه دشمنان دین سرکوب شده و حقیقت بر همگان روشن می گردد و از آن جایی که اهل باطل تمامی
ص: 56
سعی و تلاش خود را برای حفظ، کیان خود می نمایند، در طول تاریخ این عقیده مهمّه را مورد هجمه و شبهاتی قرار داده تا کمی ازا همیّت آن بکاهند، ولیکن: و مَکَرُوا و مَکَراللّه و اللّه خَیرُ المٰاکِرین (آنان با خدا مکر کردند، و خداوند هم در مقابل با آنان مکر نمود، و از همه کس خدا بهتر مکر تواند کرد).(1)
لذا در صدد آن شدیم که اولاً اصل این اعتقاد را از ثقلین ثابت نموده و آیات و روایات و سیره مسلّمه مؤمنین خُلّص را در طول تاریخ بیان کرده و ثانیاً أهمّ شبهات و مسائلی که در این باب مطرح می شود و جای بسی سخن دارد را، از قبیل بحث تقیّه، و یا وحدت بین مسلمین و تفرقه افکنی، و حفظ جان دیگران از تهاجمات دشمنان، مورد بررسی قرار داده تا انشاءاللّه، این مهم، در أذهان و قلوب خوانندگان بیش از پیش تجلّی نماید و هر مؤمنی از باب وجوب عینی تبلیغ دین، از کیان مقدّس عقیده برائت دفاع نموده و آن عقیده را نسلی پس از نسلی به آیندگان تحویل داده و همگان را به دو رکن اصلی دین یعنی ولایت و برائت دعوت نمایند. چرا که سلطان سریر ارتضا علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) فرمودند: کمٰالُ الدّین و لٰایَتُنا
ص: 57
و البَرٰائَه مِن عُدُوِّنٰا (دین کامل به ولایت ما اهل بیت(علیهم السلام) و برائت جستن از دشمنان ما می باشد).(1)
ص: 58
در فصل گذشته متذکر حکم وجوب عینی، امر تبلیغ شدیم و به علّت اینکه مَن بِهِ الکفایه وجود خارجی ندارد، که باعث رفع حکم وجوبی از گردن بعضی بشود، لذا بایستی همگان در وُسع وجودی تبلیغ از دین و اعتقادات حقّه بنمایند و این مطالب و قوانین آسمانی را به گوش همگان برسانند. چرا که ابلاغ ولایت که اُسّ أساس دین است که همان ولایت الهی و نبوی و علوی باشد، به فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در غدیر خم فرمودند: فَلْیُبَلّغ الحٰاضِرُ الغٰائِب والوٰالِدُ الوَلَد اِلیٰ یَومِ القِیٰامه (پس بایستی این سخن را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا برپایی رستاخیز برسانند) بر همگان لازم الاجراست. و از طرفی هم بایستی مسلمانان را آگاه به رکن دیگری، که مسأله مهم
ص: 59
تبرّی از دشمنان ولایت است، نمود و به آنها فهماند که امر ولایت به حسب ظاهر به کجا رسید و بعد از وجود نبیّ مکرم(صلی الله علیه و آله) با آن چه کردند. لذا وجود مقدس حضرتش بلافاصله در همان خطبه غدیر می فرمایند: و سَیَجْعَلوُنَ الإِمٰامَهَ بَعْدیٖ مُلکاً واغْتِصٰاباً اَلاٰ لَعَن اللّه الغٰاصبیٖنَ المُغْتَصِبیٖنْ (آگاه باشید به زودی پس از من امامت را به پادشاهی جابجا نموده آن را غصب کرده و به تصرّف خویش درآورند، هان نفرین و خشم خدا بر غاصبان و چپاولگران).
در اینجا سزاوار دیدم که اشاره کنم به نقل تاریخ، که آیا چه کسانی امامت و خلافت را به پادشاهی، سوق دادند و بدان معتقد شدند و آن را پایه گذاری نمودند؟! مرحوم علامه امینی رحمه الله در کتاب قیّم الغدیر روایتی را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) متذکر می شوند که ایشان فرمودند: فانَّ هذهِ الخِلاٰفَهَ لَیْسَتْ بِهَرْقَلِیَّه و لاٰ قِیْصَریَّه و لاٰ کسْرَوِیَّه، یَتَوارَثُهٰا الأبْنٰاء عَن الآباء (به درستی که این امر خلافت، مثل آیین هرقلیه و قیصریه و کسرویه عجم ها و مجوس ها نمی باشد که فرزندان از پدرانشان ارث ببرند).(1)
ولیکن در مقابل عمر بن الخطّاب لعنه اللّه، غصب خلافت از طرف معاویه لعنه اللّه را پادشاهی می نامد. و این نام گذاری، اصرار او را بر
ص: 60
احیاء ادیان مجوس و سیره آنها، می رساند آنجایی که معاویه لعنه اللّه را کسر العرب می نامد.(1) که این مخالفت صریح او را با دستورات نبوی، اعلام می کند.
لذا در ابلاغ دو رکن ولایت و برائت و بیان حقایق این دو رکن اساسی باید همگان همّت نموده و به واقعیّت و جان امر به معروف و نهی از منکر عمل نمایند که امام صادق(علیه السلام) آن را برای ابوحنیفه لعنه اللّه بیان می نمایند، چرا که فرمودند: المَعْروفُ یا أبٰا حَنیفه، المَعْرُوف فی أهْل السَّمٰاء، المَعروف فی أهل الأرض، و ذاکَ أمیرُ المؤمنین عَلیّ بن أبی طالب(علیهما السلام)قال: جُعلِتُ فِداک فَمٰا المُنکر؟ قال علیه السّلام: اللَّذٰان ظَلَمٰاه حَقَّه وابْتَزّٰاه أمْرَه و حَمَلاٰ النّاس علی کَتِفِهِ (معروف ای ابوحنیفه، همان معروف در بین اهل آسمان و اهل زمین است که وجود مقدس أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(علیهما السلام)می باشند، پرسید منکر چیست فدایت شوم؟ حضرت فرمودند: منکر، آن دو نفری هستند که به حقّ حضرتش ظلم روا داشته، و امر ولایت او را به ظاهر از او گرفتند، و مردم را بر گُرده او سوار نمودند).(2)
ص: 61
در این مقام ملاحظه می کنید که حضرت صادق(علیه السلام) کلمه حقّه ولایت و برائت را به چه شجاعتی در مقابل شخصیتی مخالف و ناصبی بیان نمودند، و سزاست شیعیان حضرت از این منهج صادقی درس گرفته و در بیان حقّ و دفاع از آن و تبلیغ حقایق دینی شجاعانه عمل نموده و از قیل و قالی ترس بر خود روا ننمایند تا مشمول بیان نبوی گردند، آن جایی که فرمود: مَن أمَرَ بالمَعْروفِ و نَهیٰ عَن المنکرِ فَهو خَلیٖفَه اللّه فِی الأرضِ و خَلیٖفَه رَسُولِه (هر آن کس امر به معروف و نهی از منکر نماید، او جانشین و خلیفه الهی و خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، بر روی زمین می باشد).(1)
تا بدینجا می رسد اهمیّت، که پس از وجود مقدس خلفاء اللّه(علیهم السلام)، شما جانشین و سفراء آن بزرگواران می شوید. چرا که همان منهج را ادامه داده و از آن دفاع می نمایید.
شاید بعضی بگویند که، امر تبلیغ، و اگر چه اهمیّتی بسزا دارد ولیکن در بعضی احیان تعطیل می گردد و کنار گذاشته می شود. چنانچه زمان تقیّه و مکان تقیّه باشد و یا برای حفظ مصالحی نباید بدین گستردگی دعوت به تبلیغ نمود!!!
ص: 62
در اینجا برای وضوح اهمیّت و ترجیح دعوت به حقّ و تبلیغ از آن به مطالبی اشاره می نماییم و اگر چه در آینده فروعات و مسائل متعلّق به بحث تقیّه و وحدت بین مسلمین به شرح و بسط تمام بررسی خواهد شد ولیکن در اینجا باید به بعضی از جهات مسأله پرداخت.
اولاً: منهج و روش رافضیان عالم بر اساس رفع اطلاقی موضوع تقیّه، تحقّق نگرفته است. بلکه بر اساس عدم تحقّق اجمالی موضوع تقیّه در تبلیغ امر ولایت و برائت صحبت می کند و این یک اصل اساسی است چرا که از حیث قوّت و اهمیّت، تبلیغ بر تقیّه و یا موضوعاتی دیگر شبیه بدان، غلبه دارد، و زمانی که موضوع تبلیغ به وجوب یا رجحان رسید، موضوع تقیّه رفع می شود. چه حکم وجوبی آن و چه حکم رجحانی.
و اینکه بیان شد، اجمالاً موضوع تقیّه کنار زده می شود، به علت این است که در بعضی فروض نادر خصوصاً در این زمان ما، غلبه با حکم تقیّه می شود. از باب نمونه، تحقّق موضوع وجوب جهاد، که در این حین که جهاد واجب شده است دیگر معنایی برای وجود موضوع تقیّه تصور نمی شود چرا که این مسأله به حکم وجوب جهاد و به واسطه تعبّد شرعی، مرتفع می گردد. و اگر چه متعلّقات تقیّه از ایجاد ضرر و یا تلف، وجداناً متحقّق است ولیکن شرعاً معدوم است چرا که غلبه با جهاد است، علیه باطل، و اگر چه ضرری و تلفی هم محقّق گردد. شاهد این مدّعی، بیانات قرآن کریم است که غلبه
ص: 63
را می رساند، زمانی که اقوائیت و اکثریت آیات را، به تبلیغ دین و اقامه حقّ و امر به معروف و نهی از منکر، تعلّق داده. در مقابل، أضعفیّت و أقلیّت آیات به موضوع تقیّه تعلّق گرفته، که به اصطلاح علمی، حالت اوّل مجرای عزیمت است و حالت دوّم که تقیّه باشد مجرای رخصت.
و بدین مطلب سنّت و فرمایش نبوی شهادت می دهد که: بَذْلُک مٰالَک و دَمَک دُونَ دیٖنِک (مال و خونت را بذل و بخشش کن ولی دینت راهرگز). (1)
و سیره شرعیّه و متشرّعه، آن زمانی که علناً تبلیغ دین را انجام داده و تقیّه را ترک نموده برای این مهمّ شهادت می دهد. چرا که عامل بدان، وجودات مقدّسه ائمه دین(علیهم السلام) بوده و یا اصحاب أخیارشان و سپس در طول تاریخ علماء أبرار، علی رغم مشکلات و کشتارها و غارت هایی که بر سر شیعه نازل می شده. و لیکن آنان دست از حق گویی و تبلیغ آن بر نمی داشته اند. چنانچه مرحوم شیخ حرّ عاملی رحمه اللّه در کتاب الفوائد الطّوسیه بدان اشاره دارند که: ألاٰ تَریٖ أنّهم(علیهم السلام)، کثیراً مّٰا یَعْملُونَ بِالتَقیّهِ فیٖ جُزْئیّٰات یَسیرَه مِن المُسْتَحبّات و المکروُهٰات و یَتْرکُون التّقیّه فی الکُلیّات کذَمِّ أَئِمَهِ الضَّلالِ و لَعْنِهِم (آیا نمی بینی که حضرات ائمه(علیهم السلام) بسیار زمانهایی می شده که در جزئیات دینی کمی، از مستحبات و
ص: 64
مکروهات عمل به تقیّه می نمودند، ولی در کلیّات دینی مثل مذمّت امامان ضلالت و گمراهی و لعن نمودن آنها تقیّه را ترک نموده و کنار می گذاشتند)(1)، که این عملکرد خود اصل و قاعده می باشد. اما ازحیث وظیفه، عمل به این منهج، بعد از تشخیص رجحان مصلحت بر مفسده است، بلکه مضمحل شدن مفسده در مصلحه و اندکاک او، به حیثی که احراز غلبه انقلاب عنوان ثانی در عنوان اوّلی، خودنمایی نکند، چرا که اگر احراز شد غلبه انقلاب، و مفسده بر مصلحت ترجیح پیدا کرد، اداء وظیفه تبلیغ، شرعاً کنار گذاشته می شود و موقّتاً ترک می شود و یا لااقلّ می گوئیم که اگر امر مشکوک بود، که کدام ترجیح دارد، در اینجا باید رجوع به اصل کرد، که اصل تقدّم عنوان تبلیغ بر بقیّه عنوان ها می باشد.
ثانیاً: مصلحت در اینجا، مصلحت دینیّه است، و نه مصلحت فردی و یا جماعتی از مؤمنین، و همچنین است مفسده، که مفسده دینی بر مفسده فردی و جمعی مقدّم است.
بله، گاهی مواقع مصلحت دین و یا مفسده آن، وابسته به وجود و بقاء فردی یا افرادی است که اگر باقی بمانند، دین باقی و عزیز می ماند، و اگر نابود شوند، دین نابود شده و منکسر می گردد.
ص: 65
که در این حالت مصلحت فرد یا افراد، ملاحظه می شود، و الاّ مصلحتی مراعات نخواهد شد مگر مصلحت دین. و اگر چه باعث وقوع مفسده برای فردی یا افرادی بشود. چرا که اصل چنین است که به درستی خداوند از مؤمنین نفوسشان و اموالشان را خریداری می کند و در عوض بهشت را موهبت می نماید.
لذا حفظ دین و مصلحت آن از أوجب واجبات و اهمّ مهمّات است که اگر بدان خذلانی شود و حفظ نگردد، اسلام رو به نابودی و طغیان و جور و کفر و نفاق، قدم می گذارد. به همین دلیل مولای متّقیان فرمودند: یَأتیٖ
الذُّلّ مَن وٰادَع، غُلِبَ المُتَخٰاذِلُون (خواری و ذلت، عائد کسانی شود که جنگ را رها نموده، آنان که دست از یاریم کشیده مغلوب و درمانده خواهند شد).(1)
به همین ترتیب است حکمت جهاد ابتدایی که، حتّی اگر زیان ها در برداشته ولی سبب رشد دین و تعالی آن خواهد شد. و مؤمن حقیقی را چاره ای نیست جز ایمان به: الجَهاد عِزّاً للأِسلاٰم (جهاد باعث عزّت اسلام می باشد)(2)، که بدین عبارت، خاتون دو سرا فاطمه(علیها السلام)، تکلّم نموده و همگان را به اهمیّت آن رهنمون گشته اند.
ص: 66
و اگر مصلحت دین را بر مصالح خود مقدّم ندارند و بالعکس عمل کنند مشمول این آیه شوند که: قُل اِنْ کانَ آبٰاءُکُم و أبْنٰائکُم و اِخْوانُکم و أزْوٰاجُکم و عَشیٖرَتکُم و أمْوٰالٌ اِقْتَرفْتُمُوهٰا و تِجٰارَهٌ تَخْشَون کَسٰادَهٰا و مَسٰاکِنُ تَرضَوْنَهٰا أحَبَّ اِلیکُم مِن اللّه و رَسُولِهِ و جَهٰادٍ فی سبیٖلِهِ فَتَربَّصُوا حتّیٰ یأتیِ اللّه بِأمْرِه و اللّه لاٰ یَهدِی القَومَ الفٰاسِقینْ (بگو امّت را که ای مردم اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خویشان خود را و اموالی که جمع کرده اید و مال التّجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل عالی که به آن دلخوش شده اید بیش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست می دارید منتظر شوید تا امر نافذ خدا جاری گردد و خدا فسّاق و بدکاران را هدایت نخواهد کرد).(1)
و امروزه به حمداللّه این مشکلات و خونریزی ها و جنگ ها کمتر شده و امّت امروز را تهدید چندانی، چون درگذشته، نمی کند. و علیرغم دشمنی ها و جنگ های امروزه، باز هم شیعیان روی به کثرت می باشند. و امیر کلام(علیه السلام) بدان حقیقت اشاره فرموده اند که: بَقیّه السَّیفِ أنْمیٰ عَدداً و اکثَر ولداً (باقی ماندگان جنگ ها عددشان بیشتر و فرزندانشان افزون تر است)(2)، و این حقیقت بر خلاف برداشت بسیاری است که فکر می کنند جهاد در راه دین و دفاع از
ص: 67
آن سبب نابودی همگانی است در حالی که واقع بر خلاف زعم آنان می باشد چرا که به درستی مؤمن حقیقی بر این واقع است که مولایش علی(علیه السلام) فرمود: اِنَّ الأمرَ بالمَعروف و النَّهی عَن المُنکر لاٰ یُقَرِّبٰان مِن أَجَلٍ و لاٰ یَنْقُصٰانِ مِن رِزْق (به درستی که امر به معروف و نهی از منکر، سبب جلو افتادن و نزدیکی اجل انسان نمی شود و از رزق معیّن شده او نزد خداوند چیزی را نمی کاهد).(1)
و در این راستا باید اشاره نمود به کلام حضرت سلطان علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) که خود بر توهّم عدّه ای که می گویند بیان حقایق و تبلیغ دین سبب کشتار و یا مشکلات می گردد، لذا باید آن را ترک نمود، جواب کاملی می باشد. بدین فرمایش گوهربار توجّهی کنید که بر حضرتش اشکال گرفتند و ایشان جوابی راسخ بیان فرمود: اِنّک تتکلَّمُ بِهذٰا الکَلاٰم والسَّیْف یَقْطُر دَماً، فقال: اِنَّ لِلّهِ وٰادِیاً مِن ذَهَب، حَمٰاه بأضْعَفِ خَلْقِه، النَّمل، فَلَو رٰامَه البُخٰاتی لَمْ تَصِل اِلیه (به درستی که شما در دفاع از دین و تبلیغ آن فرمایشاتی می فرمایید در حالی که دشمنان شما شیعیان را به جرم فرمایشات حضرتتان می کُشند و از شمشیرهایشان خون شیعه ریزان است، ایشان فرمودند: به درستی خداوند را زمینی از طلا می باشد که به ضعیف ترین خلقش، مورچه،
ص: 68
از آن حمایت می کند که اگر شتران قوی هیکل تنومند اراده وصول بدانجا را داشته باشند نخواهند توانست).(1)
این کلام کنایه از حفظ حقیقی دین توسّط خداوندست که به کوچکترین اسباب آنرا محافظت نموده و تهاجمات دشمنان آن را از بین نخواهد برد. و ما وظیفه حفظ ظاهری آن را به عهده داریم اگر چه به حسب ظاهر، این تبلیغ سبب فدا شدن بعضی بشود، و این کشتار عادت دشمنان و شهادت افتخار اولیاء خداست.
به هر حال تبلیغ دین خود، عنوانیست از عناوین جهاد که در متون فقهیّه بدان اشاراتی شده و داخل در عنوان جهاد با زبان می شود. پس ترک آن مطلقاً جایز نیست الاّ در زمان احراز غلبه مفسده بر مصلحت تبلیغ دین، که در همان مورد خاصّ، این نوع از جهاد باید ترک شود. چرا که اصل با تبلیغ دین و تثبیت اهل حقّ بر عقائدشان و کثرت بخشیدن به عددشان و عزّت دادن بر شأنشان و احیاء عقائد مندرسشان می باشد.
آیا به سیره اصحاب أبرار حضرات معصومین(علیهم السلام) نمی نگری که چگونه از دین دفاع کرده و آثار موالیانشان را حفظ و نشر داده اند؟ علی رغم آن زمانهایی که مشکلات بسیار و شدید بوده و تقیّه لازم بوده است.
ص: 69
با این که آنها به حکم تقیّه آگاه و از نهی امامان خویش در خصومت دینی و دعوت به دین مطلّع بودند و گوشهایشان از این نوع اوامر پر گشته بود. آنها دین واقعی را با ابعاد مختلفش از صاحبان دین شناخته و در مقام درک این مطلب برآمده بودند که تمامی آن عنوان ها تا جایی کارکرد دارد که سبب انعدام تبلیغ و دعوت به حقّ نشود و به کلّی امر دعوت به حقّ، فراموش نشود.
لذا در نقل تاریخ، سیره بعضی از صحابه را می نگری که در این باب چگونه قدمهای محکم برداشته و از لومۀ لائمی نمی هراسیدند و با وجود آن مشاکل و حتّی بعضی اوامر ارشادی و نه اوامر مولوی امامان خویش، باز دل به دریای شجاعت و بلاغت زده و در نظم و نثر و کنایه و تصریح از حقّ دفاع و گفتگو می کردند. که به عنایات و توجّهات موالیان خویش به زودی متذکّر موارد متعدّد آنها خواهیم شد. ولیکن از باب نمونه چند مورد را گوشزد نموده تا اذهان خوانندگان محترم با سیره مسلّمه متقدّمین از اصحاب ولایت و برائت آشنا و مأنوس گردد.
از باب مثال:
شخصیتی چون أبن الطَّیار، درزمانی که امام صادق(علیه السلام) از هشام بن الحکم احوال او را می پرسند و هشام عرضه می دارد که او ازدنیا رفت
ص: 70
حضرتشان می فرمایند: رَحِمه اللّه و لَقّٰاه نَضْرَهً و سُروراً، فَقَد کانَ شَدیٖد الخُصُومَه عَنّٰا أهلَ البیت (خدای او را رحمت کند و شادابی و سرور را به او برساند، پس به تحقیق که او در دفاع از ما اهل بیت(علیهم السلام) بسیار محکم و با دشمنان ما به شدّت برخورد می نمود).(1)
که او نه فقط به خاطر خصومت با دشمنان و دفاع از مکتب مورد دعای رحمت امام(علیه السلام)قرارگرفت بلکه به علّت شدید الخصومه بودن مدح گردید.
در حالی که در اوامر اخلاقی و ارشادی معصومین(علیهم السلام) می خوانیم که فرمودند: اِیّاکُم و الخُصُومَه فِی الدّین (بر شما باد که در دین با کسی خصومت نورزید).(2) و یا: کُفوُّا عَن النّاسِ ولاٰ تَدعُوا أحَداً الی أمْرِکُم (زبان از بحث و گفتگو با مردم و مخالفین خود بازدارید و کسی را به ولایت دعوت نکنید).(3) و یا: اِنَّما شیعَتُنا الخُرس (همانا شیعیان ما اهل سکوت و خاموشی هستند).(4)
البتّه این دسته از روایات مخصوص به بعضی از ازمنه شدیده بوده که امر بر اهل بیت و شیعیانشان بسیار سخت می شده ولی باز عدّه ای
ص: 71
بودند که از بیان حقّ و تبلیغ دست برنداشته. که البتّه این حرکاتشان حمل بر مخالفت با فرمایشات حضرات نبوده بلکه آن دستورات حالت ارشادی داشته و برای عموم صادر می شده چرا که اکثریت تحمّل اذیّت ها و آزار دشمنان را نداشتند ولی عدّه ای جان باخته در راه دفاع از ولایت از خود گذشته بودند، و لذا مورد دعای خیر معصومین(علیهم السلام) هم قرار می گرفتند.
مثالی دیگر:
شخصیتی چون ابراهیم بن أبی یحیی المَدائنی که علماء علم رجال از شخصیت او اینگونه تعبیر نموده که: کانَ خِصیصاً بأبی جَعْفَرٍ و بأبی عبداللّه(علیهما السلام) (او از خصّیصین و اهل مجالس خصوصی امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) بوده).(1)
که به همین علت عامّه او را تضعیف نموده اند.
در احوال او گفته اند که: کٰانَ رٰافِضِیّاً شَتّامًا (او شخصی رافضی و بسیار دشمنان اهل بیت را شتم کننده بوده).(2)
ص: 72
چرا که به بعضی این طور خطاب کرده که: غُلاٰمُکَ خیرٌ مِن أبی بَکْرٍ و عُمر (غلام تو از ابوبکر و عمر بهتر است).(1)
در حالی که حضرات ائمه(علیهم السلام)فرموده بودند: اِیّٰاکُم و سَبُّ أعْداءِ اللّه حیثُ یَسْمعُونکُم (بر شما باد که به دشمنان خدا دشنام و فحش ندهید وقتی که کلام شما را می شنوند).(2)
و یا: ضَربُوکُم علی دَمِ عُثمان ثَمٰانیٖن سَنَه و هُم یَعْلَمون اَنَّه کانَ ظٰالِماً فکیفَ اِذٰا ذکَرتُم صَنَمیْهِم (هشتاد سال است که شما را به بهانه خون عثمان می زنند و می کشند با این حال که می دانند او شخصی ظالم بوده، پس چگونه است وقتی که شما دو بت آنها ابوبکر و عمر را به بدی یاد کنید).(3)
که این روایت و امثال آن هم برای زمان خاصّی صادر شده که دربارۀ این نوع احادیث در بحث تقیّه همین کتاب انشاءاللّه صحبت خواهیم نمود. به هر حال با وجود چنین توصیه هایی، می بینی که بعضی از اصحاب ثقات و خواصّ اهل بیت(علیهم السلام)رعایت هیچگونه مطلبی را نکرده و به تمام صراحت
ص: 73
از حق و ولایت و برائت دفاع می کرده و امامان هدایت(علیهم السلام) هم آنها را هیچگونه توبیخ و مذمّت نمی نمودند، بلکه تحسین می کردند که در آینده مطالب به شرح و بسطی بیشتر معلوم همگان می گردد.
بدین ترتیب، بیان حقّ و ابطال باطل، و اگر چه سبب ایجاد مشاکل و جزع و فزع مخالفین می شده ولی، حضرات معصومین(علیهم السلام) اصحاب خواصّ خود را نه فقط نهی نمی کردند، بلکه تشویق بدین عمل می نمودند، چرا که اصل اساسی، عدم کتمان حقّ است و باید در بهترین وجه ممکن با دلیل قاطع بیان شود. لذا گاهی مواقع بعضاً به این بزرگواران از اعتراضات مخالفین، انتقادی می شد و لیکن، حضرات با بیانی قانع کننده، اعتراض را جواب می گفتند. مثلاً بدین قضیّه توجه نمایید:
عبدالرّحیم بن قاصر قال قلتُ لأبی جَعْفر(علیه السلام): اِنَّ النّاسَ یَفْزَعُون اِذٰا قُلنٰا: اِنَّ النّاسَ اِرْتَدُّوا!!! فقال: یا عَبَد الرَّحیم اِنَّ النّاس عٰادُوا بَعدَ مٰا قُبِضَ رسُولُ اللّه(صلی الله علیه و آله) أهْلَ جاهِلیَّه، اِنَّ الأَنصٰارَ اِعْتَزلَت فَلَم تَعْتَزل بِخَیْر، جعَلُوا یُبٰایِعُونَ سَعْداً و هُم یَرْتَجِزُون اِرْتِجٰازَ الجٰاهِلیَّه، یٰا سَعْد أنتَ المُرجٰا و شَعْرُک المُرجَل و فَحْلک المُرْجَم (عبدالرّحیم بن قاصر گوید به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم: به درستی مردم و مخالفین مکتب امامیه زمانی که از ما می شنوند که می گوییم: مردم بعد از پیغمبر مرتدّ شدند،
ص: 74
به جزع و فزع در می آیند!!! ایشان فرمودند: ای عبدالرّحیم به درستی که مردم آن زمان بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عهد جاهلیّت برگشتند، به درستی که انصار خود را به کناری کشیدند ولی به خیر دست نیافتند، با سعد بیعت کردند و رجزهای عهد جاهلیّت را زمزمه کردند که ای سعد تویی مایه امید ما، در حالی که گیسوانت را به روی شانه ریخته و مخالف و دشمنت مطرود می باشد).(1)
پس چرا این شجاعان و شیران بیشۀ شجاعت در طول زمان به زندان ها و عذاب هایی دچار شده و از بلاد خود طرد و منفور گشتند، آیا نمی توانستند زبان خود را کنترل کنند و چرا خود را به خطر می انداختند؟!!
آیا به غیر از جریان تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر، دلیلی دیگر داشته؟! و شاید دائماً این کلمات و این فرمایش در وجودشان طنین انداز شده بود که: مَن أعٰانَنٰا بِلِسٰانِه علیٰ عَدُوِّنٰا أنْطَقَه اللّه بِحُجَّتِهِ یَومَ مَوقِفِه بین یَدِیه عَزَّوجَلّ (هر آن کس که با زبان خویش ما خانواده را بر علیه دشمنانمان یاری و نصرت دهد، خداوند زبان او را روز حسابرسی و بازپرسی به حجّت و دلیل خویش، باز می کند و گویا می گرداند).(2)
ص: 75
در دو قضیه، به کیفیّت بیان حقّ و تبلیغ از اعتقادات شیعی اشاره می کنیم، تا خود شما بنگرید، که آیا ما باید بزرگان مذهب و سیره عملی آنها را، تخطئه کنیم، و یا معتقد به دین فهمی و وظیفه شناسی آنها بشویم و تبعیّت از منهجشان بنماییم؟!
علاّمه بزرگوار و محدّث جلیل شیخ محمد باقر مجلسی، که عمریست بزرگان و اساتید حوزه شیعی مهمان سفره گسترده شده کتب و دروس آن بزرگوار می باشند و همگی به جلالت قدر و تلاش های وافر ایشان مُقرّ بوده اند، این عالم فرزانه با نوشتن موسوعه بحار الأنوار باری بس گران از دوش تاریخ حوزه شیعی برداشتند و دیگر مصنّفات خود را چون حیوه القلوب و عین الحیاه و حقّ الیقین و حلیه المتقین در دسترس همگان قرار دادند که در واقع راه رسیدن به حقّ و عمل بدان را برای تمامی طالبان حقیقت هموار نموده و زبان همگی را به درود و ذکر خیر خویش گردانیدند.
این بزرگوار در کتاب حیاه القلوب در تاریخ رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله) در بحث شهادت حضرتشان عبارتی را از تفسیر عیاشی از قول امام صادق(علیه السلام) نقل می کنند که به شهادت تاریخ وقتی این عبارت به دست قضات
ص: 76
مخالفین محکمه شرعیّه کابل در افغانستان افتاد، فتوا به ارتداد شیعیان هزاره در افغانستان دادند، و خون آنها را هدر دانسته، که سبب کشتار هزاران نفر شد. تا جایی که لشکریان عبدالرّحمن خان بچه های شیرخواره را می گرفتند و به آسمان پرتاب کرده و شمشیرها و نیزه ها را زیر بدن آنها می گرفتند، که تصوّر آن صحنه و پایین افتادن آن بچه های شیرخواره و فرو رفتن نیزه ها و شمشیرها در بدن آن اطفال معصوم، موی بر بدن هر صاحب غیرتی راست می کند. و حتّی نوشته اند که زنان شیعه را در بازار نخاسه به قیمت بسیار کم به مبلغ پنج روبیه فروختند.(1)
آیا این مجزره رهیبه به گردن علامه مجلسی است و آیا ایشان تکلیف شرعی خویش را نمی دانستند و آیا بودن چنین مطالبی در مصادر قدیمی و سینه های علماء کفایت نمی کرده که علاّمه آنها را تجدید کرده و تبیین نمایند؟ پس باید کمی تأمل نمود و حدّ تبلیغ دین و بیان حقائق اعتقادی و اهمیّت آنها را فهمید.
اگر کسی بگوید که این بزرگوار عمداً دست به چنین عملی نزده و ملتفت به امکان وقوع چنین حادثه ای، نبوده و اگر می دانستند مرتکب این
ص: 77
عملکرد نمی شدند. در جواب گوییم این نوع گفتار و توجیه شما شخصیّت علامه را مردی و عالمی ساده لوح که به عواقب امور آشنایی ندارد معرفی می کند، با این که ایشان حکیمی است که تجربه هایی در راه تبلیغ دین آموخته و فقیهی است که از سرچشمه حقائق نوشیده. و این توجیه شما ایشان را جاهلی معرفی می کند که آشنایی با معارف تقیّه ندارد و تاریخ شیعه را مطالعه ننموده، و سبب اصلی قتل شیعه در دوران تاریخ، که لعن نمودن بر دشمنان و بر ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه لعنهم اللّه بوده را، نفهمیده و بدان آگاه نبوده است.
و اگر بگویی که ایشان مطّلع بر وضعیّت حاضر، و امکان وقوع این جرایم، بوده اند الاّ اینکه آن را احتمال ضعیف شمرده، چرا که در عصر دولت شیعی صفوی، شیعیان متمکّن و صاحب قدرت بوده اند، پس به ظنّ و گمان غالب خویش عمل کرده که در این صورت هم شخص مجتهد، معذور می باشد. و آن زمان کجا و زمان حاضر ما کجا که این همه خونریزی و ایجاد مشکلات برای شیعه عیان و واضح است. و یقینی است که منهج برائت و بیان حقائق و تبلیغ از آن سبب حتمی قتل شیعه در عالم می شود.
در جواب شما می گوییم که اگر چه مکنت و امنیتی در بلاد فارس در آن زمان مهیّا بوده، و برای نشر معارف اسباب فراهم بوده است، امّا در غیر آن
ص: 78
بلاد که وضعیت بدان صورت نبوده است، بلکه در اطراف و اکناف حرب ها و منازعات بین دو دولت صفوی و عثمانی برپا بوده است، و بهانه لشکرکشی عثمانی به خاطر و بر اساس تکفیر شیعی بوده است. چرا که در کتب و مصادرشان مطالبی موجود بوده که سبب قتل و قتال با آنها را فراهم می کرده، که در این صورت دیگر ظن غالبی معنی نمی دهد چنانچه شما ادّعا کردی، بلکه قطع و یقین محض است که این گونه مطالب سبب اشتعال آتش حرب و تکفیر شیعه می شود.
و اگر این مطالب را قبول نکنید، جریان شیخ مفید و حرکت رافضی ایشان ضدّ مخالفین، و اعلان کفر ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و حفصه را، در آن زمان سخت، و با وجود خونریزی های مشهود بین شیعه و مخالفین در بغداد، نه فقط در تألیفات و تدوینات شیخ بزرگوار مفید، بلکه در مناظرات و جدالهای ایشان، با بزرگان اهل خلاف، جایگاهی برای حاشا کردن و توجیه آوردن برای این حرکت عظیم نمی گذارد.
اگر در تألیفات ایشان تأملی بنمائی خواهید دید که ایشان در مأمن و حفاظی چون علامه مجلسی رحمه اللّه در بلد اصفهان نبوده، و به کرّات و مرّات مورد تعرّض واقع شده، ولی دست از تبلیغ و انتشار واقعیّات دینی و تاریخی بر نداشته و به کلّ عزم و جزم به حرکت ولایی برائی خود ادامه داده
ص: 79
است. که در نتیجه، دیگر ادّعای فرق گذاشتن بین آن زمان و زمان حاضر ما، مکابره محض و زورگویی بلاوجه است.
پس باید حرکت عالمانۀ آن بزرگوار و امثال ایشان را حمل بر ادراک فقهی و نباهت دینی بنمائیم که آن بزرگواران تعویل و مخفی نگه داشتن آثار اعتقادی را در کتب سالفه و صدور علماء و عدم انتشارشان را جائز ندانسته، بلکه در هر زمان تجدید آن واقعیّات و تبلیغ از آنها را برای زنده نگهداشتن دین لازم می دانسته اند چرا که اگر بالواقع حرکت جهادی آن بزرگواران در طول تاریخ نبود، هیچ کدام از این معارف به خود ما شیعیان هم نمی رسید و در معرض ضیاع و نابودی کامل قرار می گرفت. در اینجا سزاوار است، سوختن کتب شیخ الطائفه طوسی رحمه اللّه را در آتش، یادآوری نموده که شیعۀ غیور بداند و بفهمد که در طول تاریخ دشمنان ما چه مقدار از آثار و کتب قیمّه شیعیان را نابود کردند و ما را از آن معارف محروم گذاشتند. لذا اینگونه حرکتهای علامه مجلسی و اشباه ایشان، امری نیست مگر حفظ دین و استمرار آثار آن.
و امّا تجدید و نشر عقائد دینی صُور متنوّعی دارد که تمامی آنها به مقام تبلیغ و به صدع حقّ و به امر به معروف و نهی از منکر به پا می ایستند و تماماً در تحت عنوان: إحیاء أمرنٰا(1)، جای می گیرند.
ص: 80
لذا کوتاهی نظر و جمود فکر نباید از تبلیغ و انتشار حقایق دینی جلوگیری کند. چرا که فرمان الهی در کتاب، و سنّت نبوی، تأکید دائمی بر بقاء کلمه الهی، در اعلا درجه را دارد. و اعلاء دین اسلام بر تمامی ادیان، و نفی سبیل کفّار و نفی غلبه آنها بر سر مؤمنین، و امثال این دستورات، که حاکی از عدم هیمنۀ اغیار بر رؤوس مسلمین و مؤمنین می باشد، حاصل نگردد مگر به واسطه زنده نگه داشتن دین به توسط تبلیغ. لذا در نتیجه نباید به خواسته دیگران برای سکوت از فلان قضیّه اعتقادی دینی، گوش فرا داد، و باید بر همان منهجی قدم گذاشت که اساطین حوزۀ شیعه من السّلف الی الخلف، قدم گذاشتند.
به درستی علاّمه بزرگوار مجلسی در مقدمه کتاب بحار، تصریح می نمایند، که آنچه سبب نوشتن آن کتاب شد، اینست که ملاحظه نمودم که، اصول احادیث معتبره و کتب مصادر شیعی، در هجران و نابودی قرار گرفته است و به جای آن، رواج علوم باطله را مشاهده نمودم، لذا دست به جمع آوری و سپس به شرح و ایضاح آن آثار،پرداختم.
علّامه مجلسی در کتاب حیوه القلوب حدیث امام صادق(علیه السلام) را به نقل از تفسیر عیّاشی که: عٰایِشَه و حَفْصَه لَعْنَه اللّه عَلَیْهما و علیٰ أبَوَیهِما قَتَلتٰا رسُولَ اللّه(صلی الله علیه و آله) (عائشه و حفصه که لعنت خدا بر آن دو و بر پدرانشان باد،
ص: 81
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به شهادت رسانیدند)(1)،
منتشر نمودند و از روی این حقیقت تاریخی پرده برداشته که در آخرالأمر هم آن کشتار در افغانستان را به بار آورد.
چرا که بسیاری حتّی در این زمان ما، که دسترسی به اطلاعات، به سهولت انجام می شود، نمی دانند که واقعیّت شهادت رسول حقّ(صلی الله علیه و آله) به چه نحوی بوده و بعضی گمان بر مسمومیّت ایشان در خیبر توسط زن یهودیّه را دارند! یاللعجب خیبر و زمان جنگ خیبر، که در سال 7 هجرت بوده کجا و شهادت ایشان که در سال 10 هجرت بوده کجا؟ آیا یک سمّ تمامی این سالها در بدن شخصی می ماند تا بعد کارساز شود؟ و یا این یک حیله و جعل تاریخی توسط عائشه لعنه اللّه علیها بوده است تا افکار را از اتّهام به خود دور گرداند؟ با اینکه خود به شهادت بزرگان مخالفین سبب مسمومیّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شده و به گفته خود به اجبار به ایشان سمّ خورانیده است. که خوانندگان محترم را به مطالعه این کتب دعوت نموده تا حقیقت را از زبان خود ملعونه اش بشنوند.(2)
ص: 82
آری اگر تبلیغ و بیان واقعیّت ماجرای مسمومیّت اشرف الخلائق از کتب شیعه و مخالفین بیان نشود، همین می شود که الان درصد بسیاری از مسلمین عالم نمی دانند پیغمبرشان واقعاً چگونه و به دست چه کسانی از دنیا رخت بر بسته اند. و از شهادت ایشان تعبیر به رحلت نموده و از حقائق بی خبرند. پس آیا وظیفه همگان در اعلان واقعیّات تا به چه حد می باشد؟!!
حرکت عظیمه برائیه عالم جلیل القدر مرحوم محقق ثانی شیخ علی بن حسین کرکی عاملی، که به شهادت تاریخ این عالم جلیل و محقق کبیر در طول عمر شریف کتبی در ذکر مطاعن و افشاء حقایق دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) به رشته تحریر درآورده است. چون: نفحات اللاّحوت فی لعن الجبت و الطّاغوت و کتب قیّمۀ دیگری که الآن در حوزه شیعی، آن نوشته ها به عنوان مصادر و کتب پرارزش تلقی می شود.
این عالم بزرگ در شهر اصفهان زمانی که از منزل خارج می شدند دسته های لعن و سبّ به دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)، که متشکل از مردم غیور و ولائی اصفهان بوده است، در مقابل ایشان حرکت می کرده، تا بدانجا که از مدینه منوّره نامه هایی برای ایشان ارسال شد، ولی علی رغم تمامی آن نامه ها، ایشان آن حرکت عظیمه را تعطیل ننمودند و به سیره تبلیغی خود
ص: 83
ادامه دادند، در آن نامه ها نوشته شده بود که: أنتُم تَلْعَنونُ أَئِمَّتَهم فی أصْفهٰان و نَحْنَ نُقْتَل بِهَذا اللَّعْن فی الحِجٰاز (شما در شهر اصفهان به امامان مخالفین لعن نموده در حالی که ما را بدین جرم در حجاز می کشند و خون هایمان را می ریزند).(1)
که ما به زودی در مبحث تقیّه بدین مسأله خواهیم پرداخت که آیا بر فرض وجود تقیّه در مکانی، حکم به وجوب تقیّه در مکان دیگر، که تقیّه در آنجا واجب نیست، می توان نمود، و یا آن حکم، مخصوص به مکان خود می باشد؟
پس در نتیجه ابلاغ حقّ و واقعیّت تاریخ اسلام و ابطال باطل، وظیفه ایست همگانی، که در طول تاریخ انبیاء عظام و اوصیاء کرامشان(علیهم السلام) و اصحاب جلیل القدرشان و پس از آنها علماء راستین امّتشان، بدین وظیفه پرداخته و لحظه ای در مقام کتمان حق بر نیامدند.
برای فهمیدن أهمّ عوامل بقاء حکومت های شیعی در طول تاریخ، باید تاریخ را مطالعه نمود تا به وضوع بنگریم که آنها در بهترین وجه ممکن از
ص: 84
اعتقادات خویش و اعلان ولایت مداری و برائت از دشمنان، دفاع می کردند. و در مقابل هم اهمّ اسباب زوال حکومت شیعی، تضعیف و کم توجهی در این مسأله بوده است.
برای مثال، حکومت صفوی در حالت منیع الهویّه در ایران باقی ماند، که بر کندن آن امری غیرممکن تلقّی می شد، در حالی که حکومت آل بویه در عراق با تمامی فعالیت های مذهبی، ریشه کن شد. چرا که چونان حکومت صفویه در مقام دفاع و تبلیغ و فرهنگ سازی دینی برنیامد. هر دو، دو منطقه جغرافیایی شیعی، بوده، ولیکن به راستی چرا شیعیان در ایران به نجاحت رسیده و شیعۀ عراقی بر فشل و سستی روی آورد؟
یکی از اهم اسباب، انطلاق رفض شیعی به آخرین حدّ ممکن در ایران تحت حکومت صفوی صورت می گرفته، که هر دو رکن مهمّ اعتقادی را حفظ می نمودند و در جنبه تولّی و تبرّی کوتاهی نمی نمودند که این نوع از حرکت تبلیغی، سبب ساختن روحیّه ای رافضی در وجود ایرانی ها شد که هیچ معارضی جرأت مقابله با آنها را نداشت.
امّا در عراق، حکومت آل بویه اگر چه حرکاتی فرهنگی انجام می داده که به زودی بدان اشاره می کنیم ولی در اعلان شعار ولائی برائی کوتاهی می کرده و اگر چه حکومتی قوی بوده است ولی در مقام ایستادگی دینی،
ص: 85
سست و کم اراده بوده، که خود سبب سرسپردگی به حکومت عباسی شده و در نتیجه علّت عقب نشینی شیعیان عراقی از جایگاه اعتقادی خود گردید.
اگر تاریخ شیعی مطالعه شود، به وضوح دیده خواهد شد آنچه که باعث بقاء عزّت هویّت شیعیان می شده، آن بوده که از معیارهای اعتقادی دست نمی کشیدند. حتّی اگر حکومت و سلطنت به دست غیر شیعیان بوده. و بالعکس اگر حتّی حکومت هم به دستشان بوده ولی در توجّه به مقدّسات دینی خود، نظری تامّ و تمام و اهتمامی نداشتند و با بهانه های واهی، در حفظ معیارها کوتاهی می نمودند، به خسران و زوال روی کرده و نابود می شدند.
به بعضی از نمونه های تاریخی توجّه نمایید:
معز الدّوله دیلمی ابوالحسین احمد بن بویه، یکی از سلاطین بزرگ و مقتدر آل بویه است که اقدامات گوناگونی در آشکار ساختن شعائر دینی در عراق عرب در مهد خلافت عباسی، انجام داده. از باب نمونه، جلال الدّین سیوطی می نویسد: در سال 351 قمری سالهای حکومت معزّ الدّوله شیعیان بر درب مساجد بغداد عباراتی حاکی از لعن بر معاویه و لعن بر کسی
ص: 86
که حق فاطمه(علیها السلام) از فدک را غصب کرد و لعن بر کسی که مانع دفن حسن(علیه السلام) در کنار قبر جدش شد و لعن بر کسی که ابوذر را تبعید کرد نوشتند، مخالفین شبانه این شعارها را پاک کردند، معز الدّوله خواست این عمل را تجدید کند وزیر وی مهلّبی به وی گفت که عوض آن عبارات چنین بنویسند: لَعَن اللّه الظّٰالِمین ل-ِ-آلِ رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله)، و تنها به لعن معاویه تصریح ورزند.(1)
و أبن أثیر معتقد است که شعارهای مزبور به فرمان معزّ الدّوله بوده ولی وزیر او توصیه کرد فقط شعار لعن بر معاویه لعنه اللّه نوشته شود.(2)
اگر چه این حرکت و فرمان حکومتی، در اعلای کلمه حقّه شیعه و قوام حکومت و تعالی اجتماعی شیعیان بغداد مؤثر بوده تا جایی که أبن أثیر در ادامه گوید خلیفۀ عباسی هم، توان جلوگیری نداشت. که این قدرت شیعه را می رساند ولی، کوتاهی و عقب نشینی چون توصیۀ وزیر آل بویه، خود سببی از اسباب لرزه افتادن به پایه های حکومتی آل بویه را فراهم کرده، که تقریباً پس از یک قرن شیعیان روی به ضعف برده و توان جلوگیری از تندروی های مخالفین را نداشته و مجبور به عقب
ص: 87
نشینی شدند در حالی که اگر توصیه ها در افزونی حرکات مذهبی باشد استحکام بیشتر حکومت و اجتماع را فراهم می کند.
شهر و منطقه ای که شیعیان در آن رسوخ کرده و امتداد خود را در آنجا به حدی رسانیدند که منطقه شرقیّه را به وسعت وجودیش، به شکل قوی که تا امروز ادامه دارد فرا گرفتند، و علی رغم تمامی محنت ها و مصائب و حملاتی که متحمّل شدند. در حالی که سلطنتی را هم مالک نبودند، باز برپا ایستاده و از معیارها و مقدّسات خود عقب نشینی ننمودند. تا جایی که أبن بطوطه از احوال آنها حکایت می کند که: رٰافِضیَّه غُلاٰه، یَظْهُرون الرَّفْضَ جَهٰاراً لاٰ یَتَّقُونَ أحَداً (آنها رافضیانی غالی و افراطی هستند، که علناً به اعتقادات ولائی برائی خود اظهار می ورزند و از احدی مخفی نمی دارند).(1)
بلدی که وجود شیعی در آن ضعیف شد تا جایی که روی به زوال گذاشت، علی رغم آن که اکثریت با شیعیان بوده، و روزگاری جایگاه دولت حمدانیّه
ص: 88
شیعیّه بوده است. و مرکزی علمی شیعی و شامخ، که علمائی را تحویل جامعه شیعی داد. الاّ اینکه در مقابل مشکلات و حملات دشمن کوتاهی کرده و از مظاهر رفض و اظهار برائت در مقابل غلوّ مفرط مخالفین، دست برداشتند. تا جایی که شیعیان حلب راضی شدند که متولّی قُضات، شخصی به نام أبوالجود، حنفی بکری، بشود.(1)
پس بر ماست که از تاریخ وعظ و درس بگیریم و خطاهای گذشته را تلافی کرده و روحیّه رافضیّه را در مجتمع شیعی تقویت بنماییم چرا که کوچکترین تفریطی، باعث شجاعت ورزیدن دشمن و استقواء او بر سر شیعیان عالم می شود، که امروزه، کم و بیش قابل رؤیت است.
لذا أمیر عوالم وجود، أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام)فرمودند: لَو لَم تَتَخاذَلُوا عَن مُرِّ الحَقِّ و لَم تَهِنُوا عن تَوهینِ البٰاطِل، لَم یَتَشَجَّع علیکُم مَن لَیسَ مِثْلکم، و لَم یَقْوِ مَن قَوِیَ عَلَیکُم (اگر شما از تلخی حقّ روی نمی گردانیدید و از توهین نمودن به باطل سست نمی شدید، کسانی که مثل شما نبودند بر شما شجاعت پیدا نکرده و قوّت و قدرت پیدا نمی کردند و بر سر شما چیره نمی شدند).(2)
ص: 89
اگر امّتی بخواهد که از خود حمایت ورزد و بر حصانت خود استحکام نماید، سه شرط را نباید اهمال نماید:
1- فرزندان خود را بر استشعار سیادت و عزّت و تعالی با وثاقت نفسانی و افتخار به هویت و اصالت خویش تربیت نماید.
2- عملکردی وسیع و مستمرّ و خستگی ناپذیر را رسم العین خود کند.
3- نابود کردن دشمن و إضعاف و خلخله انداختن به بنیان او، که فرصت برای ایجاد جنگ و اعتداء نداشته باشد.
آنچه که مسلّم و مسجّل است این است که در مقابل تبلیغات فرهنگی و دعوت به منهج ولائی برائی شیعیان رافضی، مخالفین، سکوت اختیار نکرده و در مقام معارضه و مقابله برآیند.
مثال:
قریش و عرب جاهلی، قبل از بعثت نبوی، چندان به خدایان دست ساز خود اعتنائی نداشتند و به عنوان نمادی آنها را نگهداری نموده تا جایی که
ص: 90
بعضی خدایان خود را که از خرما یا چیزهای دیگر ساخته بودند، می خوردند چنانچه در تاریخ ثبت شده که گفت:
أکلَتْ حنیٖفَه ربَّهٰا *** زَمَن الْتَقحم و المُجاعَه
لَم یَحْذرُوا مِن رَبِّهِم *** سُوء العَواقِبِ و التَّباعه(1)
اما زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مقام تبلیغ و دعوت به یگانه پرستی برآمدند و مردم را از بت پرستی منع نمودند، تعصّب عربی جاهلی، بیدار شد تا جایی که در دفاع از آنان چه خونهایی ریخته شد. از باب مثال ابولهب لعنه اللّه که ازمحبّین پیغمبر بود و در بدایه الأمر و روز ولادت ایشان از خوشحالی کنیز خود ثویبه را آزاد و موکّل ارضاع ایشان گردانید و ایشان را اکرام می کرد تا جایی که دو دختر خود رقیه و أم کلثوم(علیهما السلام) را به ازدواج حضرتشان درآورد.(2)
امّا زمانی که ایشان دعوت خود را علنی نمودند بر علیه پیغمبر انقلابی به راه انداخت و تعصّب به لات و عزّی را نشان داد و شتم حضرت و
ص: 91
سنگ زدن به پاهای ایشان و ریختن کثافات و قاذورات بر درب خانه حضرت، چرا که همسایه ایشان بود، را، از خود نشان داد و قبائل عرب را فرا می خواند و می گفت: هٰذا أبنُ أخیٖ یَدْعُوکُم الی أنْ تَسْلَخُوا اللّاتَ و العُزّیٰ مِن أعْناقِکُم، الی مٰا جٰاءَ بِهِ مِن البِدعَهِ و الضَّلاٰلَهِ فَلاٰ تُطیعُوه و لا تَسْمعُوا منه (این شخص، فرزند برادر من است که شما را به کندن لات و عزّی از گردنهایتان و دور افکندن آنها دعوت می کند، تا جایی که از خود بدعت و گمراهی به بار آورده پس او را اطاعت نکنید و گوش به صحبتهایش فرا ندهید).(1)
آری اینچنین، در مقام مقابله و معارضه برآمدند تا جایی که حتی بعضی از افعال را عرب و قریش برای خود عار و ننگ به حساب می آوردند ولی زمانی که به مقابله برخواستند آن توحّش گری ها و اجرام ها را انجام دادند.
در قضیّه مُثلِه کردن ابدان شهداء أحد و بدن مقدس حضرت حمزه(علیه السلام)به کلام ابوسفیان دقّت کنید: أما اِنّکم سَتَجدُون فی قَتْلاکُم مُثَلاً واللّه ما رضیٖتُ و لاٰ سَخَطْتُ و لاٰ نَهیَتُ و لاٰ أمَرْتُ (اما
ص: 92
این که شما مسلمین در بین شهدا و کشته های خود افرادی مُثْله شده را می یابید، بدانید که به خدا قسم نه من بدین کار راضی و نه ناراحت و شرمسارم و نه از این کار نهی کرده و نه امر نمودم).(1)
بدین صورت که اصلاً عرب برای خود این نوع عملکرد را شرمساری می دانست ولی در مقام مقابله از هیچ عملکردی کوتاهی نکرده و هر نوع اجرامی انجام داد. که البته این نوع رفتار بالنّسبه به تمامی امّت ها، نسبت به انبیاء و اوصیاء ایشان(علیهم السلام) انجام شده که این سبک رفتار عادت اهل باطل و تعصّب بوده است تا جایی که خداوند منّان می فرماید: فَلَمّا جٰائَهُم نَذیٖرٌ مٰا زٰادَهُم اِلاّ نُفُوراً (پس آن زمانی که بر آنها رسولی آمد چیزی جز مخالفت و نفرت آنان را نیفزود).(2)
و در جای دیگر می فرماید: و اِذٰا قیٖلَ لَهُم اسجُدُوا لِلرَّحمَنِ قٰالُوا وَ مٰا الرَّحْمنُ أنَسْجُد لِمٰا تأمُرُنٰا و زٰادَهُم نُفُوراً (چون تو به این مردم کافر بگویی که بیایید و خدای رحمان را سجده کنید در جواب گویند خدای رحمان کیست آیا ما به
ص: 93
آنچه تو می گویی و امر می کنی سجده کنیم و دعوت به خدا به جای اطاعت بر نفرتشان بیفزاید).(1)
و در توصیف قرآن می فرماید: و لَقَد صَرَّفْنٰا فی هٰذا القُرآنِ لَیَذَّکَّرُوا و مٰا یَزیدُهُم اِلاّٰ نُفُوراً (و ما این قرآن را به انواع سخنان نیکو بیان کردیم تا خلق متذکر شوند و از این پند گیرند و به جز نفرت و شقاوت حاصلی نیفزود).(2)
و می فرماید: اِذٰا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فی القُرآنِ وَحْدَه وَلَّوا علی أدْبارِهِم نُفُوراً (و چون تو در قرآن خدا را به وحدانیت و یگانگی ذکر کنی آنان روی گردانیده و گریزان می شوند).(3)
پس با بیان حقّ، اهل باطل در کفر خود ازدیاد کرده و حنق و غیظ و اجرام خود را فزونی بخشند. ولی این سبب کتمان حقّ و یا ترک آن نمی شود بلکه باید اهل حقّ در مقام تبلیغ از آن سعی و تلاش بیش از پیش نموده وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرون.
به این آیه توجه کنید:
ص: 94
وَ اِذٰا تُتْلیٰ عَلَیهم آیٰاتُنٰا بَیِّنٰاتٍ تَعْرفُ فی وُجُوه الَّذینَ کَفَرُوا المُنکَرَ یَکَادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُون عَلَیْهِمْ ءَایٰتِنَا، الآیه (و زمانی که آیات ما بر کافران تلاوت شود در چهره آنان به حدّی اثر مخالفت و انکار مشاهده می کنی که نزدیک است از فرط غَضَب بر مؤمنانی که آن آیات را قرائت می کنند حمله ور شوند).(1)
به راستی چرا چنین نباشد وقتی که از مؤمنین در شأن خود و مقدساتشان چنین می شوند که: اِنَّکُم و مٰا تَعْبُدونَ مِن دُونِ اللّه حَصَبُ جَهَنَّم أنتم لَهٰا وٰارِدُون (البته شما و آنچه که از غیر خدا می پرستید امروز همه آتش افروز جهنم اید و در آن آتش وارد می شوید).(2)
پس کسی که در مقام اعتراض می گوید شما با بیان حقائق دینی و تاریخی تعصّب مخالفین را تحریک کرده چرا که مثلاً در مقابل برپائی جشن و سرور در هلاکت عائشه لعنها اللّه، آنان برای مولد او جشن گرفته و فرزندان خود را بدان نام، نامگذاری می کنند، و یا در مقابل تعزیه داری شما در ایام عاشوراء آنان هم تعزیه جنگ جمل و اشباه آن
ص: 95
را به راه می اندازند(1)، قیمتی نمی باشد، چرا که مقابله نمودن دشمنان با اعتقادات شیعه امریست طبیعی و متوقّع، و این حرکت رافضی، و اگر چه تحریک و غیظ مخالفین را در بر داشته ولی مورد رضایت خدای منّانست آنجا که فرموده: وَ لاٰ یَطَئُونَ مَوْطِئاً یَغیظُ الکُفّٰارَ و لاٰ یَنٰالُونَ مِن عُدُوٍّ نَیْلاً اِلاّ کُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صٰالِحٌ اِنَّ اللّه لاٰ یَضیٖعُ أجْرَ المُحْسِنیٖن (و هیچ قدمی که کفّار را خشمگین کند برندارند و هیچ دست بردی بر دشمنان دین نرسانند جز آن که در مقابل هر یک از این رنج و آلام عمل صالحی در نامه عمل آنها نوشته شود که خدا هرگز اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد گذاشت).(2)
لذا از برای درس آموختن در این باب، نگاهی می کنیم به سیره عملی أمیر عوالم علی(علیه السلام) که در جنگ صفین چگونه با دشمن خود برخورد کردند. و این که شنیده اید سالیان متمادی بر روی منبرها و مأذنه ها و در خطبۀ نماز جمعه ها به دستور معاویه لعنه اللّه به ایشان سبّ و لعن گفته می شد، از این اقدام حضرت سر رشته گرفته است. چنان که با دقت در نقل تاریخ واضح می گردد.
ص: 96
کٰانَ عَلیٌّ اِذٰا صَلّیٰ الغَدٰاه یَقْنُت فیقول: اللّهمَّ العَن مَعٰاویَه و عَمْراً و أبَا الأعْور السَلَمی و حَبیباً و عَبدالرَّحمٰن بنِ خالد و الضَّحاکِ بن قِیسْ و الوَلید، فَبَلَغ ذلک مَعٰاوِیَه فَکٰانَ اِذٰا قَنَت لَعَن عَلیّاً و أبنَ عَبّٰاس و الإشْتَر و حَسَناً و حُسَیناً (امیر عوالم(علیه السلام) زمانی که نماز صبح را به جای می آوردند در قنوت نماز می فرمودند: خداوندا معاویه و عمرو و اباالأعور السلمی و حبیب و عبدالرّحمن بن خالد و ضحاک بن قیس و ولید را لعنت نما، این خبر به معاویه رسید پس هر زمانی که او هم قنوت نمازش را به جای می آورد می گفت: خدایا علی و أبن عباس و أشتر و حسن و حسین را لعنت کن).(1)
و علّت سوزانیدن حضرت ابراهیم(علیه السلام) را در قرآن وقتی جستجو نموده به این آیه می رسیم که فرمود: قَد کانَتْ لَکُم أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی أبْراهیٖم و الَّذینَ مَعَه اِذْ قالَ لِقَومِهِم اِنّٰا بُرٰآءُ مِنکُم و مِمّٰا تَعْبُدون مِن دُونِ اللّه کَفَرنا بِکُم و بَدٰا بَیْنَنٰا و بَینَکُم العَدٰاوَهُ و البَغْضٰاءُ أبداً حتّی تُؤمِنُوا بِاللّه وَحدَه، الایه (برای شما مؤمنین بسیار پسندیده و نیکوست که به ابراهیم و اصحابش اقتدا کنید که آنها به قوم مشرک خود صریحاً گفتند ما از شما و بتهای شما که به جای خدا می پرستید به کلی
ص: 97
بیزاریم ما مخالف و منکر شماییم و همیشه میان ما و شما کینه و دشمنی خواهد بود تا وقتی که به خدای یگانه ایمان آورید).(1)
لذا پس از بررسی آیات و روایات و سیره عملی اولیاء خدا(علیهم السلام)می بینیم و دریافت کرده که تبلیغ دین و اگر چه باعث بدترین مقابله ها بشود، پسندیده و نیکوست که آن تبلیغ، علاوه بر دعوت به حقّ، تبرّی از باطل را به همراه داشته باشد. چنانچه ابراهیم و اصحابش آن را صراحتاً بیان داشته که اِنّٰا بُرَآءُ منکم و مِمّٰا تَعبُدون، که نه فقط از افکار و مُرادهای شما، بلکه ازخودتان که مرید باطلید، هم برائت و بیزاری می جوییم. بله البته دعوت به حق بدون ابطال باطل، تشنّجی عادهً به وجود نمی آورد ولی اگر پای فراتر گذاشته و باطل را ازهاق نمودی، این خود سبب برافروختن آتش دشمنی می شود. چنانچه شما در تاریخ سیره مسلمین اوائل حجاز می بینید که مثلاً اشخاصی انگشت شمار چون ابوذر و زید بن عمر و بن نفیل و ورقه بن نوفل و عثمان بن الحویرث و قس بن ساعده الأیادی و دیگران، دعوت به حقّ می کردند، امّا تعرضی به آنها نمی شد و آنها سیره خود را ادامه می دادند، ولی وقتی پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) نه فقط دعوت به حقّ، بلکه در مقام معارضه با وثنیت و باطل و جاهلیت
ص: 98
درآمدند، جنگ ها و قتال ها شروع شد. به خلاف آنها، که قریش آنها را آزاد گذاشته و متعرّضشان نمی شدند. لذا کفّار قریش بدین کلام اعتقاد خود را بیان داشته که: یَکُفّ عن شَتْم آلِهَتِنٰا و نَدَعُهُ و إلٰهَه (او از شتم و مذمّت خدایان ما دست بردارد ما او را با خدایش رها کرده و کاری به او و تبلیغش نداریم).(1)
لذا شیعیان رافضی اصیل کسانی هستند که نه فقط دعوت به حقّ بلکه ابطال و ازهاق باطل را هم تحت نظر گرفته. و اصلاً قائل بدین مسأله اند که تا باطل روشن و شناخته نشود و ازبین نرود، حقّ و حقیقت نمی تواند وارد در قلوب بشود و ظلمت باطل را از بین ببرد که البته در این مقام استشهاد به کلام أمیر کلام(علیه السلام) نموده که حضرتشان فرمودند:
واعْلَمُوا أنّکُم لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّیٰ تَعْرِفُوا الَّذی تَرَکُه و لَن تَأخُذُوا بِمیٖثٰاقِ الکِتٰاب حتّیٰ تَعْرفُوا الّذی نَقَضَه و لَن تمسِکُوا بِهِ حتّی تعرفُوا الّذین نَبَذه (و بدانید و آگاه باشید که به درستی شما هرگز رشد و پیشرفت و هدایت را نمی شناسید تا آن کس که او را ترک نموده
ص: 99
بشناسید، و هرگز به میثاق و عهد کتاب خدا دست نمی یابید تا آن کس که آن را نقض نموده شناخته، و هرگز به آن کتاب چنگ نمی توان زد مگر آن کس، که کتاب را به طرفی افکنده و بدان عمل نمی کند را بشناسید).(1)
در اینجا حضرت مولی(علیه السلام) به نکته بسیار لطیف اشاره فرمودند که اصلاً فهم حقّ در گرو فهم باطل است که او و سیرۀ او و دلیلش را بشناسی و زمانی که پوچالی بودنش را درک کردی، حقیقت و اصالت آن را درک کنی. چنانچه اعراب حجاز وقتی که دیدند بت پرستی و آن بت های دست ساز، نه نافع و نه مضرّ به آنهایند، به خدای حقیقی شناخت و ایمان پیدا کردند لذا کلمه توحیدیّه لاٰ اِلٰهَ اِلاّ اللّه، مبیّن همین حقیقت است که اول باید در مقام تبرّی از شرک برآئی تا بعد به مقام درک توحید و یکتاپرستی برسی که اوّل بگوئی که هیچ خدایی نیست و بعد بگوئی مگر خدای یکتا.
لذا قرآن مجید هم می فرماید: فَمَن یَکْفُر بالطّاغُوت و یُوْمِن بِاللّه فَقَد اسْتَمسَکَ بِالعُروَهِ الوُثْقیٰ لاَانْفِصٰامَ لَهٰا، الایه (پس هر آن که از راه کفر و
ص: 100
سرکشی برگردد و به راه ایمان و پرستش خدا گراید به رشته محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسست).(1)
و در اینجا، برائت بر ولایت و ایمان مقدم شده، چرا که اوّل کفر به طاغوت و سپس ایمان به خداوند عزّوجلّ، مطرح گردیده است.
مرجع بزرگوار شیعه مرحوم آیت اللّه سید محمّد شیرازی می فرمایند: یَلْزِم اَنْ تکُونُ الدِّعٰایَه الی الأسْلاٰم ذٰات حَدَّین، حَدٌّ سَلْبی هو نَسْفُ الأمُور غیر الأِسلاٰمیّه و حدٌّ ایٖجٰابی هو تَرکیزُ و توطید کُلّ مٰا هو اسْلامی، و کلمهُ لاٰ اِله الاّ اللّه تفیٖد ذلِک لِلْمُسْلِمین حَیْث نَسَفَتْ اوّلاً الآلِهَه البْاطِلَه فی الجٰانِبِ السَّلْبیٖ و أثبَتَت ألُوهِیَه اللّه سبحٰانَه فی الجٰانِبِ الأیجٰابی (در دعوت به اسلام و تبلیغ از او لازم است دو قضیّه ملاحظه شود، حدّ و قضیّه سلبی که آن ویران نمودن امور غیر اسلامی است و حدّ و قضیه ایجابی که آن مسلّط شدن و آماده سازی هر آنچه که از اسلام است و کلمه لا اله الاّ اللّه این مسأله را برای مسلمین واضح می گرداند، چرا که اوّلاً خدایان باطل و گمراهی را ویران می نماید در جانب سلب و نفی، و خدائی پروردگار سبحان را در جانب مثبت ثابت می دارد).(2)
ص: 101
و این کار امکان پذیر نیست مگر با نابود کردن محورهای اصلی و روؤس ضلالت و اقطاب انحراف، که این مهم، همان مقصد تبرّی در دین ماست لذا آن عالم فقید بدان اشاره می فرمایند که: و فی ذِکْرِهٰا علیها السّلاٰم: یکْسُر الأصنٰام و یَنْکثُ الهٰام، نُکتهٌ لَطیٖفَه و هی اَنَّ القَضٰاء علی الأدْیان و المَذٰاهِبِ البٰاطِلَه یَتِمُّ بِرُکنَین: أحَدُهما: القَضٰاء علی الرُّموزِ المُقَدس و المِحْورِ القُطب الّذی تَدُورُ عَلَیه رُحیٰ مُعْتَقدٰاتِهم و أفکٰارِهِم، و الثّانی: القَضٰاء علی حَمَلهِ تلکَ الرّٰایَه و علی الدّعاه الیهٰا (و در فرمایش خاتون حضرت زهراء(علیها السلام)که فرمودند: پدرم بت ها را شکست و بر روی انداخت و با شمشیر بر سر دشمنان زد نکته ای لطیف هست و آن این که به درستی غلبه بر ادیان و مذاهب باطله به دو رکن اساسی امکان پذیر است، اول: غلبه بر رموز مقدس نزد آنها و چیره شدن بر محور و قطبی که معتقدات و افکار مذاهب باطله حول آن می چرخد و دوم: غلبه بر حاملین آن پرچم ها و سردمداران و دعوت کنندگان بر مذاهب باطله).(1)
که این ویران نمودن و نسف رؤوس گمراهی و ضلالت باید به شکلی مباشر، بر رکن حساس، و سر نخ اصلی فرود آید تا نتیجه مطلوب را برساند لذا باز در کلام مرجع فقید آیت اللّه شیرازی می خوانی که: بَنٰاءً علی التأسّی
ص: 102
بِهِ(صلی الله علیه و آله) فالأصلُ فی المَعٰارک الدّائره علی جَبَهٰاتِ الکُفْر و الأیمٰان اَنْ یُرکَّز الضَّربٰات علی أئمه الکُفْر و رُؤوس الضَّلالِ، و هو أمرٌ عَقْلیّ قبلَ اَنْ یکونَ نَقْلیّاً، اِذ أنَّ دَعائم الکُفْر لَو تَقوَّضَت تَقُوضُ مٰا یَقُوم بِهٰادُونَ العَکسْ عٰادَهً، و عَلَیه أیْضاً أنْ یُضْرَب علیٰ الوِتْر الحسّٰاس و یُأخَذ بِخِنٰاقِهم و یُصیٖبُهم فی مَقاتِلهم دُونَ أن یُشغل نَفْسه بِالهٰامِشیّات و بِمٰا لاٰ یَبْلُغ مِنهُم مَقْتلاً (بنا بر اقتداء نمودن به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس اصل اساسی در معرکه هائی که بین کفر و ایمان به پا می شود، این است که ضربات بر امامان کفر و رؤوس ضلالت متمرکز شود و این امریست عقلی قبل از این که نقلی باشد، چرا که به درستی داعیان به کفر اگر روی به ویرانی و ریشه کن شدن ببرند، آنچه بر دستان آنها اجراء می شده هم ریشه کن می شود، اما در حالت عکس عادت اینطور نیست، و بنابراین همچنین باید ضربات بر فرد حساس و رکن اصلی فرود آید و گلوی آنان را فشرد و در مقاتله به آنها اصابتی رساند، بدون اینکه شخص جنگجو خود را مشغول به حواشی جنگ و امور غیر لازم گرداند و به مسائلی روی برد که کشته ای از دشمنان نگیرد و ریشه را نزند).(1)
چرا که مدافع حریم اسلام و جنگجوی واقعی در مقابل دشمنان اصلی و رؤوس کفر و ضلالت باید طبق قرآن عمل نماید که فرموده: أشدّاءُ علی الکُفّار
ص: 103
(بر علیه کفّار دل سخت اند)(1) و جٰاهِدِ الکُفّارَ و المُنافِقین واغْلُظْ عَلَیهِم (ای پیغمبر با کفّار و منافقین جنگ کن و بر آنها بسیار سخت گیر). (2)
و در شدّت و حدّت زبانی هم به مولایش اقتدا کند که به دشمنش فرمود: و أَذْ رَبُکُم لِسٰاناً (نسبت به شما با زبانی تند و کوبنده سخن گویم).(3)
و حضرتش انصار خود را مدح می نماید که اینان: و ألْسِنَتِهِم السِّلاٰط (زبان هایشان برّنده و گویا است).(4)
و به فرمایش امام صادق(علیه السلام) در این باب که فرمود: مِن عَلامَهِ المؤْمِن اَن تَکُونَ فیٖه حِدّه (یکی از علامات مؤمن این است که با انحراف به خشمناکی و تندی برخورد می کند)، عمل می نماید. (5)
و اینکه مؤمن باید درظاهر هم علاوه بر باطن نسبت به دشمنان دین خشونتی از خود نشان دهد و با باطل به تندی برخورد کند، تا مشمول این مدح رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بشود که در شأن مولای
ص: 104
متّقیان(علیه السلام) فرمودند: اِنَّه خَشِنٌ فی ذاتِ اللّه عَزَّوجَلّ غَیْر مُدٰاهِن فی دیٖنِه (او در مقام بندگی و دفاع از حقّ محکم و تندخو بود و سستی در دینداری از خود نشان نمی داد). (1)
و ایشان در شأن خود می فرمایند: اِنّی لَو قُتِلتُ فی ذٰاتِ اللّه و حییٖتُ ثمّ قُتِلتُ و حُییٖتُ، سبعیٖنَ مَرَّه لَم أرْجِع عن الشِّده فی ذاتِ اللّه و الجِهٰاد لِأعداءِ اللّه (به درستی که من علی(علیه السلام) اگر در راه خدا و دفاع از او کشته شده سپس زنده شوم و سپس باز کشته و دوباره زنده شوم، تا هفتاد مرتبه، از شدّت و محکمی در دفاع از دین خدا و جهاد با دشمنان حضرت حقّ بر نمی گردم و دست بر نمی دارم). (2)
و راستی چرا شیعه مثل مولایش نباشد، و بر طریقه خاندان رسالت(علیهم السلام)در راستای تبلیغ از اعتقاداتش قدم بر ندارد؟!
مرحوم شیخ حرّ عاملی می نویسند: و مِن تَتَّبع طَریقه أهْل البَیْت العِصْمه و أمْرِهم بالمَعروفِ و نَهْیِهم عن المُنکر و جِهٰادِهِم لِلأعداء و مُنٰاقَشَتِهم لِبَیٰانِ الحَقّ مع تَیقّنُ الضَّرَر (و از بررسی سیره اهل بیت عصمت(علیهم السلام) و امرشان به معروف و نهی
ص: 105
از منکر نمودنشان و جهاد با اعداء دین و مناقشه با آنان، فهمیدیم چگونه بیان حقیقت می نمودند با اینکه یقین به ضرر داشتند). (1)
و مرجع بزرگوار شیعه آیت اللّه العظمی سید علی سیستانی در بحث تعارض ادلّه می فرمایند: اَلمُلاٰحظ اَنَّ کُتُب الأحایٖث الّتی بأیْدیٖنٰا تَشْتَمل بِکثْرَه علی رِوٰایٰات تَبیَّن لَنٰا فَضٰائِلَ الأئِمَّه(علیهم السلام) و مَقٰامٰاتِهِم المَعْنَویّه و کذلک الرِّوٰایات الّتی تَبیَّنَ مَثٰالِب أعْدٰائِهِم و مَطٰاعِنِهم و غَیر ذلِک مِن النُّصوصِ الّتی هی مِن أسَسِ الفِکر الشّیعی المُخْتَصّه بِهِم مع أعْترافِ العُلَمٰاء أنَّها نُقِلَتْ وٰاضِحَهٌ بَیِّنهٌ بِلاٰ تَقِیَّه معَ اَنَّه لَو کانَ لِلتَقیّه تأثیٖرُها لکٰانَت تُؤثِر هُنٰا فی عَدَم تدْویٖن أمْثالِ هذِه الأحٰادیٖث فی هذِه المَوضُوعٰات الحَسّٰاسَه المُخٰالفَه لِمُعْتَقدٰاتِ العٰامّه، الی أن یقول: اَنَّ الأحٰادیٖثَ المُدَوَّنه الّتی صَدَرتْ تقِیَّه قَلیٖلَه (با ملاحظه کتب احادیثی که در دست ما می باشد آن کتاب ها بسیارمشتمل بر روایاتی است که فضائل امامان شیعی(علیهم السلام) و مقامات معنویشان را ثابت می کند و روشن می نماید، و همچنین مشتمل بر روایاتی است که انحرافات و خباثت های اعداء و دشمنان آن خانواده را هم روشن می سازد. و ادلّه ای که آنها اساس و پایه فکر شیعه و اعتقادات مختصّه به
ص: 106
آنهاست را هم بیان کرده، با این که علماء معترفند که آنها به صورت واضح و روشن و بدون لحاظ امر تقیّه نقل شده، با آن حالی که اگر برای تقیه نمودن تأثیری مثبت در بین بود، هر آینه در عدم تدوین امثال این احادیث در این موضوعات حسّاسه که با معتقدات مخالفین در تضادّ است، اثرگذاری خود را نشان می داد تا اینجا که می فرمایند به درستی احادیث تدوین شده در کتب مجامع حدیثی که در حال تقیه صادر شده باشد کم و انگشت شمار است).(1)
لذا شیعیان اهل البیت(علیهم السلام)بدون ملاحظه توهّماتی واهیه و شبهاتی مضحکه از اعتقادات ولائی برائی خود دفاع کرده و در مقام بیان عقائد حقّه خود می گوید: علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ، و شهادت می دهد که اَنَّ ابابکرٍ و عمر و عثمان مُخَلّدون فی النّار.
لذا علامه مجلسی رحمه اللّه در رساله اعتقادات خویش می فرماید: و مِن ضَرُوریّٰات دینِ الأِمٰامیّه البَرائَه مِن أبی بکرٍ و عُمر و عثمان (از ضروریات و حتمیّات دین امامی برائت جستن از ابوبکر و عمر و عثمان است). (2)
و شیخ مفید رحمه اللّه هم کتاب أوائل المقالات را می نویسد، تا این کتاب اصلی مورد اعتماد، و رکنی در بین ارکان اعتقادی، و جوابگوی آنچه که
ص: 107
بدان، از اعتقادات شیعی سوال می شود، باشد. به عبارت شیخ توجّه فرمائید: اِتَّفقَتِ الأِمٰامِیّه و کثیرٌ مِن الزِّیدیّه علی اَنَّ المُتَقَدِّمینَ علی أمیٖرالمؤمنین(علیه السلام) ضُلاّلٌ فٰاسِقُونْ، و اَنَّهم بِتأخیٖرِهم أمیرَ المؤمنین(علیه السلام) عن مَقامِ رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)عُصٰاهٌ ظٰالِمون وفی النّارِ بِظُلمِهم مُخَلَّدُون (شیعیان امامی و بسیاری از زیدیه اتّفاق نظر دارند بر این که به درستی آنان که خود را در امر خلافت بر امیر عالم(علیه السلام) مقدّم کردند گمراهانی فاسق اند، و به درستی با این تأخیر انداختن حضرتش از مقام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گناهکارانی ظالم می باشند، و با این ظلمی که کردند در آتش جهنم مخلّد می باشند). (1)
و بعد از چند جمله می نویسد: والجمعیّه مِن الزِیدیّه فاِنّهم تَبَرَّئُوا مِن عُثْمان خاصَّه و زَعَمُوا انَّه مُخَلَّد فی الجَحیم بِأحداثِهِ فی الدّینِ لاٰ بِتَقَدمه علی أمیرالمؤمنین(علیه السلام)(و عده ای از زیدیه از عثمان برائت می جویند به تنهایی و گمان دارند در آتش مخلّد است به خاطر بدعت هایی که آورد نه برای تقدّمش بر مولا علی(علیه السلام)) تا شیخ با این جملات بین شیعیان رافضی و غیرشان که ادّعای تشیع دارند فرق گذارد.
و امّا ادّعای جلب ضرر به واسطه بیان حقائق، امریست که زن بچه مرده را به خنده می آورد. چرا که دعوت به حق به تنهائی، بدون ابطال
ص: 108
باطل، امریست واهی، و متوهّم این کلام را مشمول فرمایش امام باقر(علیه السلام) می نماید که فرمودند: یَکُونُ فی آخِر الزَّمٰان قُومٌ یُتَّبَع فیٖهم قَومٌ مُرٰائُون یَتَقَرَّئُون و یَتَنَسَّکُون، حُدثٰاءُ سُفَهٰاءُ، لاٰ یُوجِبُون أمراً بِمَعروُفٍ و لاٰ نَهْیاً عَن مُنکَرٍ اِلاّٰ اِذٰا أمِنُوا الضَّرر (در آخر الزّمان افرادی می آیند که توسط عدّه ای تبعیّت می شوند و آراءشان مورد پسند قرار می گیرد، آنها افرادی عابد و زاهدند، بی خرد و سفیه اند، که امر به معروف را لازم نمی شمرند و نهی از منکر نمی کنند، مگر زمانی که در امان باشند و احساس خطر و ضرر ننمایند). (1)
پس در نتیجه ما از فرمایش قرآن بدست آورده که در مقام تبلیغ فقط اکتفاء به بیان حقّ و ادلّه آن نکرده و در کنار او ابطال باطل و توهین و عیب جوئی از آن هم بکنیم چرا که در قرآن اینچنین آمده که:وَ اِذٰا رَآکَ الَّذین کَفَرُوا اِنْ یَتَّخِذُونکَ اِلاّٰ هُزُواً أهٰذا الّذی یَذْکُر آلِهَتَکم و هُم بِذِکر الرَّحمٰنِ هُم کافِرُون (و کافران هنگام ملاقات تو سخت تو را به استهزاء گرفته و گویند آیا این شخص بتان را که خدایان ما هستند به اهانت و بدی یاد می کند؟ محقّقاً آنکه به ذکر خدا کافر هستند). (2)
ص: 109
در تفسیر این آیه شریفه شیخ الطائفه طوسی رحمه اللّه می فرماید: والمَعْنی أهذٰا الّذیٖ یَعیٖبُ آلِهَتکُم، تَقُول العَرب: فُلانٌ یَذکُر فُلاناً أیْ یَعیبُه، قال عنتره:
تذکُر مهْریٖ و مٰا أطْعَمتُه *** فیُکُون جِلدکَ مَثْل جِلد الأجرَب
(و معنی این قسمت آیه این است که آیا این شخص خدایان ما را عیب می کند، عرب می گوید: فلانی، فلانی را متذکّر شد یعنی از او عیب گیری نمود). (1)
لذا باز تکرار نموده که اصل اساسی، تبلیغ از دین و بیان واقعیات اعتقادیه از قرآن و احادیث و سیره تاریخی است، و بر تقیّه و عناوین شبیه بدان، مقدّم است، الاّ در صورتی که تبلیغ دین متعرّض خطر برای اصل دین گردد، که در این صورت نادر، خصوصاً در زمان حاضر، ادّله تقیّه بر ادلّه تبلیغ حکومت دارد، و الاّ تبلیغ دین تا به هر جایی برسد حتّی ریخته شدن خون، چنانچه در سیره علماء شهید این مذهب عیان است که برای اطّلاع بیشتر به کتاب شهداء الفضیله مرحوم علاّمه أمینی رجوع نمائید، جائز است.
ص: 110
بله، اگر با تبلیغ دین، اصل دین به خطر افتد و یا منکسر و متضرّر شود، تبلیغ کنار گذاشته شده و به تقیّه و عناوین شبیه بدان عمل می شود ولی اگر به واسطه تقیّه بی مورد و تبلیغ نکردن بدون دلیل، اصل دین به خطر افتد، علماء أبرار تصریح به حرمت تقیّه دارند و حکم به وجوب تبلیغ می کنند. چرا که دین نباید فداء گردد بلکه همه چیز باید فداء دین و حفظ آن گردد پس برای نگهداری از کیان آن، باید جهاد کرد. که در اینجا منظور، تسرّی حکم جهاد است به جهاد با زبان، و تسرّی احکام متعلّق به جهاد، به جهاد با زبان، و امر به معروف و نهی از منکر. چنانچه نماز میّت را تحت عنوان نماز می آورند که در اینجا تمامی احکام نماز مثل ستر عورت و تکلّم به غیر نماز ننمودن و نخندیدن و مباحات لباس و غیر آن، به نماز میّت هم سرایت کرده و باید رعایت نمود و اگر چه دلیل و نصّ خاصّی بر آن نداشته باشیم، چه به حکم وجوب یا حکم استحباب قائل شویم، و لیکن به هر حال جامع حکمی در اینجا موجود است. و مسأله تبلیغ هم بدین ترتیب می باشد که جامع حکمی او با جهاد، تحمّل ضرر و مشقّت و اذیت ها می باشد لذا جهاد نامیده شده است. که بدین حکم، آیات و روایات، ما را مطلّع نموده آنجا که در قرآن فرمود: یٰا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاٰهَ و أمُر بالمَعْروفِ و انْهَ عن المُنکرِ و اصْبِر علیٰ مٰا أصٰابَکَ اَنَّ ذٰلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُور (ای فرزند عزیزم
ص: 111
نماز بپا دار و امر به معروف و نهی ازمنکر کن و هر آزاری ببینی صبر پیشه کن، که این نشانه ای از عزم ثابت در امور، لازم عالم است). (1)
که این آیه شریفه در تفسیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدین گونه آمده: بِالصَّبرِ علی المَشَقَّه و الأذیٰ مِن النّاسِ فِی الأمرِ بالمَعْروفِ و النَّهیْ عن المُنکَر (صبر نمودن بر سختی ها و مشکلات و اذیّت های مردمی در مقابل امر به معروف و نهی از منکر نمودن). (2)
که مرحوم شیخ طوسی رحمه اللّه در مقام استنباط از او می فرماید: علیٰ وُجُوب الأمْرِ بالمَعْروفِ والنَّهْی عن المُنْکر و اِنْ کانَ فیٖه بَعْضُ المَشَقَّه (که وجوب امر به معروف و نهی از منکر را از آن استفاده نموده و اگر چه در راستای آن بعضی از مشقّت ها ببار آید). (3)
و بلکه قطب راوندی رحمه اللّه بعد از تفسیر قول خداوند که فرموده: وَ مِن النّاس مَن یَشْریٖ نَفْسَه أبتِغٰاءَ مَرضٰاتِ اللّه، الآیه (بعضی مردمانند که از جان خود در راه رضای خدا درگذرند). (4)
ص: 112
به روایت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) که حضرتشان می فرمایند: هو الأمْر بالمَعْرُوف و النَّهی عن المُنکَر (آن در گذشتن از جان خود در راه خدا امر به معروف و نهی از منکر است)، می گوید و مطلب را واضح تر می کند که: یَشْری نَفْسَهٰا یَبیٖعُهٰا، أیْ یَبذُلُها فی الجِهٰاد و یَأمُر و یَنْهیٰ حتّیٰ یُقْتَل (شراء نفس، بیع آن است، یعنی بذل و بخشش در راه خدا و امر و نهی کردن تا کشته شود). (1)
و تنزّل بخشیدن بدین حکم، برای محدود نمودن مقدار ضرری که در امر تبلیغ است، می تواند صحیح باشد، ولیکن در زمانی که حکم، اطلاق نداشته باشد. و باید گفت که تبلیغ متشعّب به بیش از یک موضوع می شود، که هر موضوعی حکم خاصّ دارد. پس تقیید بخشیدن به جواز تعرّض ضرر اینست که گفته شود، ضرری متعارف باشد، از قبیل عناد و معارضات و مشاکل زیاد، و جواز تعرّض به خطر قتل را منحصر کنیم در وجود دین یا عدم وجود آن، که این تقیید و حصر، محصول غفلتی است از آن تشعّب و چند پاره شدن موضوع تبلیغ.
چرا که در اینجا فروض متعددّه ای در بحث تبلیغ است، که در بعضی فروض حتّی ضرر را به هر حدّی که باشد، یا واجب و یا مستحبّ می گرداند. مثلاً وجود
ص: 113
دین و یا عدمش و یا فرض عدم حاکمیت لاضرر بر آن، و اعزاز دین و تقویت بخشیدن و وحدت امّت بر حقّ و دفع باطل و اماته بدعت های ظاهر شده و احیاء سنن مهجور، و دفاع از مظلومین و مطالبات در راستای حرّیت بخشیدن به امّت و حقوق اسلامی و دیگر عناوین، همان فروضی است که مورد تأمل است. مساوی است که آن ضرر حاصل از تبلیغ، بر شخص مبلّغ واقع شود یا بر غیر او. البته چنان که گفتیم این حکم مادامی برپاست که ضرر، مستهلک در مصلحت تبلیغی باشد و الاّ تبلیغ در فرض موجود تعطیل می گردد.
حضرت آیت اللّه العظمی سید محمد صادق روحانی در مبحث، شرطیت عدم ضرر در انکار باطل و دعوت به حقّ می فرماید: اِنَّ حَدیٖث لاٰ ضَرَر اِنَّما هو مِن الأحکٰامِ الأِجتِمٰاعیّه الأِسْلامیّه فَلاٰ مَحٰالَه یکُونُ الملحُوظْ فیٖه عٰامَه المسْلِمین فَانْ کانَ حُکْم ضَرَریاً بِلِحٰاظِ النَّوع یکُون مُرتَفَعاً، و امّٰا اِذٰا کانَ حکْم نافِعاً لِلأمّه الأِسْلامیّه و ضَرَریاً علی شَخْصٍ وٰاحِد فَلاٰ یَرتَفِع بالحِدیث، فَاِنَّ الفَردَ مُسْتَهْلک فی المُجْتَمع و لاٰ یُلاحَظ ضَررُه فی مُقٰابِلِ نَفْع المُجْتَمع، و لِذلِک أوْجَب اللّه الجِهٰاد و الخُمْس و الزَّکاهَ، و لاٰ سَبیٖل الی القَولِ بِانَّ هذِه الأحکام ضَرَریّه، فاِنَّه لاٰ یُطلَق الضَّرر علی شیءٍ یَتَرتَّب علیه مَنٰافِعَ مُهِمَّه فَهَل یَتوهَّم أحَدٌ أنَّ مَن یَصْرِف مٰالاً قَلیلاً لِتَحصیٖل مَنٰافِع مُهِمَّه، أنْ یُقال: اِنَّه تَضَرَّر فی هذه
ص: 114
المُعٰامَلَه؟ و قَد مَرَّ انَّ الأمْرَ بالمَعْروفِ و النَّهیِ عن المنکَر یُوجِبان سَوْق المُجْتَمع الی الصَّلاح و العِزَّه و بِالقیامِ بِهذِه الفریضَه یَلوُحُ لِلأمَّه آیٰاتُ السَّعٰادَه و یَذوقُون حَلاٰوَه النِّعم، و علیٰ الجُمْله فَالأمْر بالمَعْروفِ و النّهیِ عن المُنکر حِفٰاظٌ لِلوَحْده و سیٰاج دوُنَ الفُرقَه، و الوَحْدَه مَعْقَد العِزَّه و القُوَّه و بالعِزَّهِ یَعْتَزّ الحَقّ فَیَعْلُو فی العٰالَمین و بالقوَّهِ یَحْفَظ هو و أهلَه مِن هَجَمٰاتِ المُوٰاثِبین و بِهِمٰا یَسْتَقرّ أمْر الخَیر و المَعرُوف و یَمْتَنِع اِفْشٰاء الشرِّ و المُنکَر فیٖهم و بَدیٖهیّ انَّ الضّرَر المُتوجِّه الی شخصٍ وٰاحِد فی المَقامِ لاٰ یُعَد ضرراً علی الأمّه فی مُقٰابِل هذِه المَصْلَحه العَظیمَه، أضِف اِلیه کَونُ المأمُورِ و المَنهی غالباً مِن الأشْرٰار، فَبالطَّبعِ یکونُ الأمْر و النَّهیِ مُوجِباً لِضَرَر أوْ حَرَج أوْ مَشَقّه فی غالِبِ المَوٰارِدِ، الی أنْ یقول: و یَسْتَنْتِجْ مِمّٰا حَقَّقْنٰاه فی هذٰا الشَّرطِ مَسٰائل نَشیٖر الی طَرف مِنهٰا:
1- لاٰ یعْتَبر الأَمْن مِن الضَّرر فی وُجُوب الأمر بالمَعْروفِ و النَّهی عن المُنکر فی مٰا یَرجِع الی المُجْتَمع الأِسْلامی، و حِفْظِ أحکٰامِ اللّه تعٰالی مِن التّغییر و التّبدیل و الظُّلم بِالمُسْلِمین، و التَّعدّی علی حقُوقهم و سَلْب الحُریّه مِن المُسْلِمین و مٰا شٰاکَل، بَل هُمٰا وٰاجِبٰان اِذَن بَلَغَ مٰا بَلَغ، و عَمَل الأنبِیاءِ صَلواتُ اللّه علیهم و الأئِمهِ المَعْصُومین(علیهم السلام)و أوْلیٰاءِ اللّه المُقَربین کأبی ذَر مع مٰا أصٰابَهم مِن المَکارِه و هلاکهِ النَّفس أقْویٰ شاهِد علیه، نَعَم اِذٰا فَرَضْنٰا اَنّه فی
ص: 115
مَوردٍ خٰاص وَقَع التَّزٰاحُم بینَ الأمْرِ بالمَعْروفِ و النَّهی عَن المُنکَر المُوجَبَیْن لِهَلاکهِ نَفْسٍ مَع بَقٰاء ذلک الشَّخص و قِیٰامِه بهذِهِ الفَریضَه فی مٰا هو أهَمّ منه، فَلِلْفَقیٖه مُرٰاعٰاهُ الأهمّ فالأهمّ.
2- لاٰ یُعْتبر الأَمْن مِن الضَّرر فی وُجوبِ الأمر بالمَعْروفِ و النَّهیِ عن المُنکر فی مٰا یَرجِع الی شَخْصٍ أوْ أشْخٰاصٍ غَیر مٰاسیٖن بالمُجتَمع و لاٰ مُوجِبینَ لِتَغْییرِ الحکمِ الشَّرعی اِلاّ اِذٰا کانَ الضَّرر هَلاکَه النَّفْس أو وَقَع التّزاحُم بَینَه و بَینَ مٰا هُو أهمّ منه.
3- اِذا ظَهَرت البِدعَه فَعَلی العٰالِمُ أنْ یُظْهر عِلْمه بِلاٰ أشْتِراط الأمْنِ مِن الضَّرر بَلَغَ مٰا بَلَغ
(به درستی که حدیث لا ضرر، همانا از احکام اجتماعی اسلامی است که باید در آن عموم مسلمین لحاظ شود، پس اگر حکمی ضرری بود و ضرر می رساند به عموم، آن حکم به حدیث لاضرر مرتفع می گردد، امّا اگر آن حکم نافع به امّت اسلامی بود و برای شخصی به تنهایی باعث ضرر می شد، به حدیث لاضرر مرتفع نخواهد گشت، چرا که یک فرد در جامعه انسانی که اغلبیّت را تشکیل می دهند وارد گشته و دربین آنها دیده می شود، و ضرر او در مقابل نفعی که جامعه می برند اصلاً لحاظ نمی شود،
ص: 116
به خاطر همین خداوند جهاد و خمس و زکات را واجب اعلام نموده، و نمی شود گفت که این احکام سبب ضرر می شوند چرا که عنوان ضرر بر چیزی که منافع مهمّه ای را در بر دارد اطلاق نمی گردد، پس آیا کسی توهّم این را می کند که شخصی که مال کمی را خرج می کند تا منافعی مهم به دست آورد، به او گفته شود او در این معامله ضرر کرده است؟ و به تحقیق گذشت که امر به معروف و نهی از منکر جامعه را به راستی و عزّت سوق داده و به واسطه اقدام بدان، امّتی نشانه های سعادت را خواهند دید، و شیرینی نعمت ها را خواهند چشید و به هر حال امر به معروف و نهی از منکر وحدت حقیقی جامعه ای را از تفرقه حفظ می کند، و حصار و دیواری است از فرقه فرقه شدن امّتی. در حالی که اتّحاد و یگانگی مردم، عزّت و قوّت آنها است. و با عزّت امّتی، حقّ عزّت گرفته، و در دو عالم بالا و برتر قرار می گیرد، و با قوت و قدرت، حقّ و اهلش، از هجمه غاصبین محافظت گشته، و امر خیر و معروف و خوبی به آن دو استقرار می گیرند، و از انتشار شرّ و منکر و بدی در مردم امتناع می ورزند. و این مطلب بدیهی و واضح و روشن است که ضرری که در این جا به یک شخص متوجّه می گردد، در مقابل مصلحت عظیمه یک امّت، اصلاً به حساب نمی آید. و به این مطلب این مطلب را اضافه کن که، آدمی که مورد امر و نهی قرار می گیرد، غالباً از اشرار و بدان به حساب می آید، پس طبیعتاً امر و نهی به او، موجب ضرر
ص: 117
یا حرجی یا مشقّتی در غالب موارد، می شود تا جایی که ایشان می فرماید: و از آنچه تحقیقاً در این شرط بیان شد مسائلی نتیجه گرفته می شود، که به بعضی اشاره می کنیم:
1- امنیت از ضرر، در وجوب امر به معروف و نهی از منکر، در آنچه به امّت اسلامی بر می گردد، و در حفظ احکام الهی، از تغییر و تبدیل، و ظلم به مسلمین و تعدّی و دست درازی بر حقوق و گرفتن آزادی از آنها، و آنچه که شبیه این عناوین است، معتبر نمی باشد، بلکه امر به معروف و نهی از منکر در این هنگام واجب می باشد به هر حدّی هم که برسد.
و عملکرد انبیاء(علیهم السلام)و امامان معصوم(علیهم السلام)و اولیاء الهی و مقرّبین به درگاه حقّ مثل ابوذر، با آن همه اذیّت ها و مکارهی که دیدند و در آخر امر هلاکت نفوسشان را در بر داشت، قویترین شاهد بر این مدّعی است.
بله زمانی که فرض کنیم، در مورد خاصی، تزاحم بین امر به معروف و نهی از منکری که موجب هلاکت نفس می شوند، و بین بقاء آن شخص و قیام او به این واجب الهی در امورات مهمتر، صورت گرفت، پس شخص فقیه باید مراعات امر مهمتر را از امر مهمّ بنماید.
ص: 118
2- در وجوب امر به معروف و نهی از منکر، معتبر دانستن امنیت از ضرری که به شخصی یا اشخاصی می رسد که داخل در امّت مسلمانان نیستند و باعث تغییر حکم شرعی هم نمی توانند بشوند، معتبر نمی باشد، الاّ موردی که ضرر در هلاکت نفس باشد یا بین او و بین امری مهمتر از او، تزاحم شود، که باید، اعتبار را لحاظ نمود.
3- زمانی که بدعت ظاهر شد، پس بر عالم است که علم خود را ظاهر نماید بدون اشتراط امنیّت از ضرر، به هر حدّی که باشد).(1)
از این فرمایشات متین علمی، مرجعی فقیه و اسطوره ای عظیم، برداشت شد، موهون بودن دعوی تقیید وجوب تبلیغ، و امر و نهی، به عدم ضرر مطلقاً، الاّ ضرری که کم و قلیل باشد.
و أوهن از این ادّعا، ادّعای اجماع بر این تقیید است. و اینکه تکیه گاه خود را در این ادّعا به کلام صاحب جواهر رحمه اللّه قرار دهند. چرا که بعد از تتبّع علمی، اقوال علمائی را خواهی دید که خلاف این ادّعای اجماع را بیان نموده اند.
مرحوم آیت اللّه العظمی سید تقی قمی در مبانی منهاج بر کلام صاحب جواهر ردّیه ای زده اند که حجیّت این اجماع را نفی نموده که این اجماع، به
ص: 119
عبارت اصولی فقهی، محتمل المدرک است و کاشف از قول معصوم و حکم ایشان نمی باشد. و علاوه بر اینکه روایات این باب هم ضعیف است. تا اینکه می فرمایند: فَلاٰ دَلیلَ علی کَونِ الضَّرَر مُقْتَضیاً لِارْتفاعِ الوُجُوبِ بَل یُسْتَفٰاد مِن بَعْضِ النُّصوصِ ضِدّه
(پس دلیلی براینکه ضرر، مقتضی و خواهان مرتفع شدن حکم وجوب تبلیغ بشود نداریم، بلکه از بعضی روایات ضدّ این مطلب استفاده می شود).(1)
و یا کلام مرجع کبیر آیت اللّه العظمی سیّد محمّد صادق روحانی که در مقام ردّ کلام صاحب جواهر می فرماید: و هَذهِ الوُجُوه کُلّهٰا بَیِّنَه الضَّعْف (و این وجوه تماماً ضعفش روشن می باشد) آگاهی بر ضعف سند، طائفه روایاتی که عدم ضرر را شرط دانسته، و در مقابل طائفه ای که تعرّض به ضرر را در امر تبلیغ مباح می داند، و او را اصّح و اکثر می پندارند، می دهند، چرا که می فرماید: فَلاٰ اِشکٰال فی تَقدیٖم الطّٰائفَهِ الأوْلیٰ لِلأَصَحِیَّه و الأکْثریَه و المُوٰافِقَه لِلکِتٰاب و غَیر ذلِک مِن المُرجَّحات، فَالأظْهَر عدم أعتِبٰار الأمْنِ مِن الضَّرر اِلاّ فی القِسْم الفَرْدی مِنْهُما، مَع کَونِ الضَّرَر مِن قَبیٖل هَلاکهِ النَّفس (پس اشکالی در مقدّم بودن روایات طائفه
ص: 120
اوّل نمی باشد. چرا که هم، اصّح و هم از حیث عدد بیشتر می باشند و با قرآن و دیگر مرجّحات موافق هستند. پس أظهر معتبر نبودن امنیت از ضرر است، الاّ در قسم فردی از آن دو یا اینکه ضررش از قبیل هلاکت نفس باشد).(1)
که منظور از قسم فردی آن است که در مسأله دوم کتابشان متذکّر شده اند که نهی نمودن شخصی، که مقیم بر منکر است، در آن امنیّت از ضرر که هلاکت نفس آمر باشد را، منظور داشته امّا امر و نهی اشخاصی که در مسأله اول و سوم می باشند، در آنها اعتبار ضرر، منفی است. به هر حدّی هم که برسد. حتّی اگر خون جاری شود. و آنچه ما درصدد اثبات آن هستیم، از این قبیل است.
و بیانات مرحوم آیت اللّه العظمی سید محمّد شیرازی، بعد از اینکه وجوب امر به معروف و نهی از منکر را حتّی با حالت ضرر به اعمال انبیاء و ائمه(علیهم السلام)و اصحابی که در راه امر و نهی به انواع قتل و زندان و اذیت ها دچار شدند، تأیید می فرمایند و تقیید جواز تبلیغ را به عدم ضرر ردّ می فرمایند، می گویند: اِدلَّه لاٰ ضَرَر و لاٰ حَرَج لاٰ تَشْمل المَقٰام، لانَّ الأمر و النَّهی کالجِهٰاد و الزَّکٰاهِ ضَرَریّان، و قد تقَرَّر فی الأصولِ انَّ مٰا
ص: 121
کانَ ضَرَریاً بنَفْسِه یَرِد علی أدِلّه لاٰ ضَرَر، و الرِّوٰایٰات الخاصَّه بَعْد تَعٰارُضِهٰا بِالرِّوایاتِ الخٰاصَّه هُنٰا تَتَسٰاقَطان، فَالمَرجِع عُمومٰاتِ الأمرِ و النَّهی، أو نَقُول بَتَرجیح أدِلّه القول الثّانی، حَیثُ یَعْضُدهٰا العَمَل، فَاِنَّ عَمَل النَّبیِّ صلی اللّه علیه و آله و الائمه(علیهم السلام)، مُبَیِّن لِأقْوالِهِم فَاللّازِم رَدُّ عِلْم مٰا یَقُول بِعَدَم الوُجُوب اِلی أهْلِه (ادله لاضرر و لا حرج این مقام تبلیغی را شامل نمی شود، چرا که امر و نهی به درستی مثل جهاد و زکات، ضرری هستند، و به تحقیق در علم اصول ثابت گشته آنچه که نفساً و ذاتاً ضرری باشد بر ادلّه لاضرر ورود پیدا می کند، و روایات خاصّه هم بعد از تعارضشان با روایات خاصّه در اینجا و در این مبحث، تساقط هر دو طائفه را به ثمر می آورد، که در اینجا محلّ رجوع به عمومات امر و نهی است یا ترجیح ادلّه قول و نظر دوم که همان وجوب امر و نهی باشد با وجود ضرر. چرا که عمل و سیره هم او را تقویت کرده. پس به درستی عمل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امامان هدایت(علیهم السلام)خود روشنگر اقوال این بزرگواران می باشد. پس آنچه که لازم می آید در این بحث، ردّ و برگشت، علم آنکه می گوید تبلیغ واجب نیست چرا که ضرر وجود دارد، به اهل خودش می باشد).(1)
ص: 122
و با اینکه این بزرگوار، وجوب تبلیغ را با ضرر کم و یسیر، مطلقاً واجب دانستند، و با ضرر زیاد، زمانی که کیان اسلام در خطر باشد واجب شمردند، الاّ اینکه از نظر خود برگشته و تبلیغ را که اگر به قصد اتمام حجّت و نشر دین باشد از مبحث و شروط امر به معروف و نهی از منکر خارج نموده، به خروج تخصّصی، و آنرا در هر صورتی واجب دانسته و فرموده:
فَرْقٌ بَیْن مَبْحثِ الأمْرِ بالمَعروفِ و النَّهی عن المُنْکَر و بینَ مَبْحَث اِتْمام الحُجَّهِ فَالْفَرق بَیْن المَبْحثَینِ، اَنَّ الأمرَ بالمَعروفِ و النَّهیِ عنِ المنکَر مَشْروطٌ بالشُّروطِ المُقرَّرهِ الّتیٖ تَقَدَّمَت الأِشارَه اِلیْهٰا، بَیْنَمٰا اَنَّ اِتمٰام الحُجَّه لاٰ یُشْتَرطُ بِکُلّ تَلکَ الشّرُوط، بَل اللّاٰزِم علی العُلَماءِ اَنْ لاٰ یُقٰارُّوا علی کَظَه ظٰالِمٍ و لاٰ سَغْبِ مَظْلُوم، و اَنْ یَنْشُرُوا الدّیٖنَ حتّیٰ یَنْطبِق قَوله سُبحانه: قُل فَلِلّٰهِ الحُجَّه البٰالِغَه، اِذْ بِدونِ ذلِک لاٰیَتِمُّ الأحتِجٰاج و هٰذا هو سِرُّ وُجُوب التَّبلیٖغ علی الأنبیِاء(علیهم السلام) مَهْمٰا کُلّف الأمرُ، اِذْ اِتْمام الحُجَّه لاٰ دَلیٖل علی اَنّه مَشرُوطٌ بَشُرُوطِ الأمْرِ بِالمَعْرُوفِ بَل دَلیٖل الأسْوَه و إطْلٰاقٰاتِ الأدِلَّه یَدُلّاٰنِ علی عَدمِ الأشْتِراطْ، و ذلِک مُقَدَّم علی الأصلِ کَمٰا لاٰ یَخْفیٰ (در اینجا بین دو مبحث امر به معروف و نهی از منکر و مبحث اتمام حجّت فرق می باشد، پس فرق این چنین است که به درستی امر به معروف و نهی از منکر مشروط به شروطی است که به آنها در قبل اشاره شد در حالی که به درستی اتمام
ص: 123
حجّت به تمامی آن شروط، مشروط نشده، بلکه بر علماء لازم است که بر ظلم ظالم و انتشار آن و چپاول او، و تهی دستی و فقر و بیچارگی مظلوم، آرام نگیرند و دین الهی را نشر داده تا فرمایش حقّ منطبق گردد که فرمود: بگو برای خدا حجّت بالغه است(1)، چرا که بدون آن، احتجاج بر علیه آنان تمام نمی شود. و اینست سرّ وجوب تبلیغ بر گردن انبیاء(علیهم السلام)، در هر حال و هر شرائطی. چرا که اتمام حجّت، دلیلی بر مشروط بودنش، به شروط امر به معروف، وجود ندارد، بلکه دلیل اسوه بودن سیره انبیاء و ائمه(علیهم السلام) و اطلاقات روایات و ادّله می باشد که دلالت بر عدم مشروطیت آن شروط می کند. و این گستردگی بر أصل امر و نهی مقدّم است. چنانچه بر کسی مخفی نمی باشد). (2)
به هر حال با کلام این اعلام، موافق باشیم یا نباشیم، و یا کلام دیگران را، چون شیخ حرّ عاملی رحمه اللّه که فرمود: اَنَّه مَع الخَوفِ مِن الضَّرَر یَسْقُط الوُجُوب دُونَ أصل المَشْرُوعِیَّه و الأِستِحبٰابِ و کذٰا یُفْهَم مِن جَمْلَهِ أحٰادیٖثِ الجِهٰاد (به درستی امر و نهی با حالت خوف و ترس از ضرر، از وجوب ساقط شده، اما مشروع بودن آن و استحبابش باقی است و اینچنین از جمله
ص: 124
احادیث جهاد فهمیده می شود)(1)، بپسندیم و مقدّم بداریم، امّا به هر حال باید بین ادلّه را جمع نمود تا یا نظریّه اول و یا نظریه دوّم را استخراج نمود. به هر حال اگر ادّعای اجماع در اینجا بشود مطرود است علاوه بر این که منظور از عبارت اجماع صاحب جواهر یعنی نفی الخلاف که یا به علّت عدم التفات به مسأله یا عدم تحقیق، خلافی در بین علماء صورت نگرفته. ولی اگر اجماع را بر این معنی حمل کنیم که یعنی همگی ملتفت بر مسأله ای شده اند و یک نظریه داشته اند، که خلاف این فرض ثابت شد و بیان گردید.
پس جلب توجّه ضرر و در بعضی احیان کشته شدن و زندانی شدن و امثال این نوع بلایا، در مقام امر و نهی و دعوت به سوی حقّ، امریست طبیعی، که با توجّه به سیرۀ تاریخی، معلوم همگان می گردد. ولی آن مشکلات سبب تعطیلی دعوت به حقّ و تبلیغ از آن نمی تواند بشود. و بالنّتیجه عدّه ای که گمراهند و اهل باطل می باشند از شنیدن حقّ مشمئز شده و در صدد مقابله برآیند لذا امام باقر(علیه السلام) در این باره تکلیف همگان را روشن نموده زمانی که فرمودند: اِنَّ حَدیثَنٰا هذٰا تَشْمئِزُّ مِنْه قُلُوب الرِّجٰال، فَمَن اَقَرَّ بِهِ فَزیٖدُوه و مَن اَنکَر فَذَرُوه اِنَّه لاٰبُدَّ مِن أنْ تَکُونَ فِتْنَه یَسْقُطُ فیٖهٰا کُلُّ بِطٰانَه و وَلیٖجَه حتّیٰ یَسْقُطُ فیٖهٰا مَن کانَ یَشُق الشَّعْر بِشَعرَتین حتّی لاٰیَبقیٰ اِلاّٰ نَحنُ و
ص: 125
شیٖعَتنٰا (به راستی که حدیث ما اهل بیت(علیهم السلام) و امر امامتمان قلوب مردمان را به هم ریخته و آنها بدشان می آید، پس هر آنکه اقرار نمود و قبول کرد معارف بیشتری بدو آموزید، و هر آن که در مقام انکار برآمد رهایش کنید، که شأن چنین است باید امتحانی بپا شود تا در آن هر مخفی کننده واقعیّتی درونی، ساقط شود و خود را رسوا کند، و هر آن کس که دوست همدمی است و واقعی ندارد از اعتبار افتد، و تا ساقط گردد هر آن که موئی به دو نیم کند تا باقی نماند در این میان مگر ما و شیعیان خُلّصمان). (1)
آری حق باید ظاهر شود تا منافقین و دورویان، خودنمائی کرده و طیّب از خبیث جدا گردد. و الاّ همگی دعوی بر حقّ بودن را جار می زنند. باید شیعه عقیده خود را بگوید، چنانچه صاحب المفاخر علاّمه متکلّم مولی محمّد طاهر قمی رحمه اللّه فرمود که: مِمّٰا یَدُلّ علی إمٰامَهِ أئِمَتِنٰا الأثنیٰ عَشَر اَنَّ عائِشَه کافِرَه مَسْتَحقهٌ لِلنّٰار (از دلائلی که امامت دوازده امام شیعه را ثابت می نماید این است که بگوئی و اعتقاد داشته باشی که عائشه شخصی کافر و مستحقّ آتش جهنم است)(2)، تا هر آن کس ارادتی دارد به آن خبیثه
ص: 126
ملعونه لعنها اللّه، خود را نشان دهد و داد دفاع از او را برآورد، تا از شیعیان اثنی عشری جدا گردد و تکلیفش معلوم گردد.
حال اگر بگویی که باید با مردم به اندازه فهم و درکشان سخن گفته شود، که این لازمۀ عدم بیان تمام حقائق می باشد و الاّ بعضی دل به سخن نداده و بر طریقه انحراف باقی می مانند، چرا که درکشان پایین است. مگر به این احادیث
توجّه ننموده ای که می فرماید: اِنّٰا مَعٰاشِر الأنْبیٰاء أُمِرنٰا اَنْ نُکَلِّم النّٰاسَ علی قَدْرِ عُقولِهم (به درستی ما انبیاء(علیهم السلام) مأمور به تکلم و هدایت مردم شده ایم به اندازه درک و فهمشان). (1) و یا حدیث دیگر که می فرماید: لاٰ تُحدِّثُوا بِالحِکمهِ الجُهّٰالَ فَتَظْلِمُوهٰا، و لاٰ تَمْنعُوهٰا أهلَهٰا فَتَظْلِموهُم (حکمت را برای مردم جاهل بیان نکنید چرا که به آنها ظلم می کنید، و اهل حکمت را از آن منع ننمائید چرا که با عدم بیان حکمت برای آنها به ایشان ظلم می نمائید).(2)
در جواب عرضه می داریم که حدیث اول ناظر بر سبک بیان حقّ است که همگان بتوانند از آن استفاده کرده و هر کس در هر حدّ فهم و شعور
ص: 127
می باشد آنرا بفهمد، نه آنکه اصلاً بعضی موارد برای مردم از حقّ و حقیقت گفته نشود. باید تمامی اطراف دستورات دینی و اعتقادات برای همگان بیان شود، ولی در بیانی که با عقول همگان الفت داشته باشد، چرا که در صدر حدیث اوّل آمده: مٰا کَلَّم رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) العِبٰادَ بِکُنْه عَقْله قَطّ (رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هیچ گاه با مردم به کنه و تمامی عقل و شعور وجود مقدس خویش سخن نمی گفتند) بلکه به اندازه شعور مردمی با آنها صحبت می نمودند، لذا گاهاً مطالبی را برای خواصّ از اصحاب بیان می داشتند که بدان سبک برای مردم عادّی نمی فرمودند. الاّ مواردی خاصّ، که دیگر آنها از اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به حساب می آمد. ولی اصول اعتقادی و چارچوب دین را برای همگان به روشنی بیان می فرمودند.
و امّا حدیث دوّم ناظر بر این است که، حکمت که یعنی وضع شیء در موضع خود است را با جاهل مگو، چرا که آنرا نقض کرده و به طرفی اندازد و حرامش کند. چرا که او اهل حکمت نیست، ولی با اهلش، حکمت را بگو که او اهل فهم و درک است.
و به راستی کجای این دو حدیث ناظر بر عدم بیان حقّ ولایت و برائت از کفر و زندقه می باشد؟ که اگر می بود پس چرا رسولان الهی و اوصیائشان رعایت ننموده و مردم را دعوت به ولایت و برائت می نمودند؟!
ص: 128
چرا که امر ولایت و برائت مثل سایر عقائد دینی است، که رفتن به جهنّم و بهشت بدان متوقّف است، بلکه دعوت بدانها مطابق با حکمت است.
مثال:
1- به آیات سوره بقره نگاه کنید، که بعضی ها به خاطر بیان یک شبهه چگونه مورد خطاب الهی قرار می گیرند، چرا که می گویند: اِنَّمَا الْبَیْعُ مِثلُ الرِّبٰا، ولی با عنوان هایی مثل جنگ با خدا و تکفیر و تحقیر و تأثیم و وعید به آتش جهنّم روبرو می شوند، چرا که در مقام ردّ بر اوامر الهی برآمدند، و اگر چه شبهه ای را فقط بیان کرده اند. قرآن هم در مقام تفصیل ردّ شبهه آنها برنیامده و فقط فرق بین ربا را با بیع بیان کرده تا به قدر عقول مردم صحبت کرده باشد. و این سرّی را بیان می کند که مخاطبۀ به اندازۀ عقول مردم، دلیل نمی شود که با آنها به تندی و تهدید سخن نگوئی. آری به قدر عقولشان سخن گوی ولی در مقام توبیخ و ادبشان هم برآی، چنانچه قرآن در آیات 275 تا 279 سوره بقره با آنها سخن گفته است. و چنانچه جدال به وجه أحسن هم، مقتضی تخفیف در کلام و سخن نمی باشد چرا که این نوع از بیان عین حکمت است.
ص: 129
2- در قضیه حضرت سلیمان(علیه السلام) و مقابله او با بلقیس که در آیات 36 تا 37 سوره نمل مشاهده می کنید، که حضرتشان در دعوت بلقیس به دین الهی و اسلام آوردن او، و در مقام ردّ نمودن هدیه بلقیس، با تندی و خطاب حادّ سخن گفت و تهدید به حرب و وعید به اذلال و صغار آنها نمود. با این که آن زن پادشاهی بود و لشکری را در اختیار داشت. وقتی که او امر نبی خدا را عصیان کرد حضرت سلیمان(علیه السلام) با خطاب تند با او سخن گفته و فرموده: اَلاّٰ تَعْلُوا عَلیَّ وأتُونی مُسْلِمیٖن، که اگر با زبانی نرم با بلقیس سخن می گفت هدایت او تضمین شده نبود، ولی خطاب تند، طرف مقابل را مضطرب نموده و خود را مخیّر بین آتش و بهشت دیده و در آخر الأمر به هدایت گرویده و تسلیم شده و گویای این کلمات گردید: رَبِّ اِنّی ظَلَمتُ نَفْسی و أسْلَمْتُ مَع سُلَیمانَ لِلّٰهِ رَبِّ العٰالَمیٖن (بار الها سخت به خویش ستم کردم و اینک با سلیمان تسلیم امر پروردگار عالمیان گردیدم).(1)
3- در سوره طه آیه 43 تا 44 را که می نگرید، موسی و هارون(علیهما السلام) به رفتن نزد فرعون مأمور شدند، و اینکه با کلامی نرم، او را هدایت
ص: 130
کنند تا از انحراف دست بکشد. ولی حضرت موسی(علیه السلام) با خشونت با او برخورد کرد و فرمود: و اِنّی لَأظُنَک یٰا فِرعَونُ مَثْبُوراً (و ای فرعون من تو را شخصی جاهل و لائق هلاک می پندارم). (1)
این سبک سخن حضرت موسی(علیه السلام) عین حکمت است، چرا که سخن نرم و آرام، در حال شروع به دعوت به حقّ لازم است، امّا اگر طرف مقابل تکبّر ورزد و انکار کند، دیگر سخن نرم و خوش زبانی اثری ندارد، و فرعون علی رغم دلائل حضرت باز انکار کرد. خداوند می فرماید: وَ لَقَد أَرَیْنٰاهُ آیٰاتِنا کُلَّهٰا فَکَذَّبَ وَ أَبَیٰ (و ما به فرعون همه آیات خود را نمودیم و او همه را تکذیب کرد و از آن روی گردانید)،(2) و گفت: اِنّی لَأظُنُّکَ یٰا مُوسیٰ مَسْحُوراً (ای موسی من تو را ساحر و سحرآموز می دانم).(3)
و ما در مبحث لعن و سبّ و شتم همین کتاب انشاءاللّه، موارد متعددی را در امر به بیان تند و کلامی داغ در مقابل منحرفین از حقّ و حقیقت، بیان خواهیم نمود.
ص: 131
حال به این روایت عنایتی بفرمائید، که امیر عالم علی(علیه السلام) چگونه یکی از شیعیان خاصّ خود را مورد عتاب قرار می دهد، چرا که همین عملکرد مولا مطابق با حکمت است. یکی از خواصّ حضرت از ترس مقاتله و مجروح شدن گریه کرد، لذا توبیخ شد. حضرت امیر(علیه السلام) حسب روایت با عدّه ای از شیعیان خود در خانه بودند و فرمودند: اِنَّ هؤلاٰء القَوم سَیَظْهَرُون عَلیکم فَیَقْطَعُونَ أیْدِیَکُم و یَسْمَلُون أعینکُم، فقال رَجُل مِنّٰا، و أنتَ حَیٌّ یا أمیرَ المؤمِنین؟ فقال: أعٰاذَنی اللّه مِن ذلک، فَالْتَفَت فَاِذٰا واحِدٌ یَبکی، فقال له: یَابْنَ الحَمقٰاء! أتُریٖد باللّذٰاتِ فِی الدُّنیٰا الدَّرجٰات فی الآخِره؟! اِنَّمٰا وَعَدَ الصّٰابرین (به درستی که دشمن شما به زودی بر شما غلبه خواهند کرد و دستان شما را قطع نمایند و چشمانتان را از کاسه بیرون آورند، پس شخصی از ما عرضه داشت: در حالی که شما یا أمیرالمؤمنین زنده می باشید؟ حضرت فرمودند: خداوند مرا از آن حفظ می فرماید، پس حضرت ملتفت شدند و دیدند که شخصی گریه می کند و به او فرمودند: ای پسر شخص احمق و بی خرد، آیا با لذّات دنیا می خواهی به درجات آخرت برسی؟! هر آینه خداوند به صابرین وعده ها داده است). (1)
ص: 132
و یا در این قضیّه که شخصی خدمت حضرتشان آمد و عرض کرد: السَّلاٰم علیکَ یٰا علی، فَقٰالَ له علیٌ(علیه السلام): و عَلیکَ السَّلام، مٰا لَکَ ثَکلتکَ أمُّک، لِمَ تُسَلِّم علیَّ بِأِمرَهِ المُؤمنین؟ (سلام بر شما ای علی، حضرت به او فرمود: و بر تو سلام باد، چرا به لقب امیرالمؤمنین بر من سلام نکردی مادر به عزایت بنشیند؟!) چرا که شخص به خاطر قضیه حکمین شبهه ای برایش بود و قسم خورد که: وَاللّه لِأنْ أعْرفُ هدٰاکَ مِن ضَلالتِکَ أحَبُّ الیَّ مِن الدُّنیا و مٰا فیٖهٰا، فقال له علیٌ(علیه السلام): ثَکلتکَ أمُّک قِفْ مِنّیٖ قریباً اَریٰکَ عَلامات الهُدیٰ مِن عَلاٰماتِ الضَّلاله (به خدا قسم که اگر هدایت شما را از گمراهیتان تشخیص دهم که بر حقّی و اهل هدایتی، این برای من از دنیا و آنچه در اوست بهتر و محبوبتر است، حضرت به او فرمودند: مادر به عزایت بنشیند کمی نزدیک من بایست تا علامات هدایت را از گمراهی تشخیص دهی). وقتی مرد از حقیقت آگاه شد، نَزَل عَن فَرَسِهِ فَاَخذَ بِیَد أمیرالمؤمنین(علیه السلام) و بِرِجْلِه فَقَبَّلَهمٰا، فقال علیّ(علیه السلام): هذه لکَ آیه (از اسبش پیاده شد و دست و پای حضرت را گرفت و بوسید، حضرت به او فرمودند: این برای تو نشانه و دلیلی بود). (1)
ص: 133
لذا حضرت، چون او را اهل هدایت دیدند، بدو دو مرتبه خشونت ورزیدند، تا به خود آید. چنان چه مولایم حسین(علیه السلام) در وجود حضرت حرّ(علیه السلام) هدایت را دیدند و به او فرمودند: ثکلتک أمّک.(1)
و این مطلب مهمّ باید دانسته شود که این نوع خطاب های شدید نه فقط با دشمنان و منحرفین و آنانی است که احتمال هدایتشان را می دهی بلکه با شیعیان خواصّ هم چنین رفتاری بوده تا جایی که آنها را به اذیت واداشته است که این عین حکمت و هدایت است.
بدین حدیث صادق آل محمد(علیهم السلام)دقت فرمائید که فرمود: اِنَّه قَد حَقَّ عَلَیَّ أنْ آخُذَ البَریٖءَ مِنکُم بِالسَّقیٖم، و کیفَ لاٰ یَحِقّ لیٖ ذلکَ و أنتُم یَبلُغکُم عَن الرَّجُل منکُم القَبیح و لاٰتنکُرُونَ علیهِ و لاٰ تَهجُرُونَه و لاٰ تُؤذُونَه حَتّی یَتْرکَه (به راستی حقّ من است که بی گناه و بی تقصیر شما را به جای مقصّرتان مورد عتاب قرار دهم، و چگونه چنین نباشد در حالی که به شما خبر می رسد که یکی از شما، فلان کار قبیح را انجام داده ولی بر او انکار نمی کنید و قطع ارتباط با او نمی کنید و مورد اذیّت قرارش نمی دهید تا آن قبیح را ترک کند). (2)
ص: 134
در این جا یکی از مصادیق ایذاء، تغلیظ لهجه و سخت زبانی و گفتار شدید با شخص منحرف است، که این خطاب و گفتار سنگین و غلیظ، حکمت هایی را در بر دارد. مثلاً که خطاب خشن با متکبّرین فضیحت و اسقاط اعتبار آنها را و با خیره سران الزام آنها را و با فاسقین ایجاد مانعی از عمل دوباره، و با مؤمنین انزجار و تهذیب نفس شان و با آنانی که احتمال هدایتشان می رود تحریض را، در بر دارد.
و صد البتّه انسان حاذق می داند که کدام را در چه موقعی به کار بندد که اگر درست انجام دهد و بدان عمل کند مأجور و الاّ معذور است.
اگر بگوئی که این نوع بیان، از آنانی که می خواهند هدایت شوند جلوگیری کرده و از این طریقه متنفّر می شوند. در جواب گوئیم که با این مثال های گذشته باید دریافته باشی که اهل هدایت با چند کلمه تند و شدید دست از هدایت نکشیده، بلکه از خواب غفلت بیدار شده و به خود آیند. چنانچه فرزندان أبولهب به نقل تاریخ، علی رغم اینکه قرآن پدر و مادرشان را شتم نمود، اسلام آورده و مسلمان حقیقی گردیدند. و یا اشخاصی چون خالد بن سعید بن العاص و دو برادرش أبان و عمرو که شیعه شدند و به اعلی مراتب وجود رسیدند در
ص: 135
حالی که از بنی امیّه بودند و لعن قرآن و لعن ائمه(علیهم السلام) را در شأن آن شجره خبیثه دیده بودند. و یا شخصیتی چون سعد بن عبدالملک که ملقّب به سعدالخیر شد و کسی شد که در شأن او گفته شد: أنتَ أمَوِیٌّ مِنّٰا أهْل البَیْت (تو اموی می باشی با این حال از ما اهل بیت(علیهم السلام)به شمار می آیی). (1) و یا یهودی ها و نصارائی که علی رغم آیات تند قرآن که در شأنشان نازل شده، در دین الهی وارد شدند و هدایت گشتند و یا فرمایش مولای عالم علی(علیه السلام) که در شأن قبیلۀ ثقیف فرمودند: ألاٰ اِنَّ ثَقیفاً قَوْم غَدِر، لاٰ یُوفُون بِعَهْدِ، یَبْغُضونَ العَرَب کَاَنَّهم لیْسُوا مِنْهم، و اِنَّ الصّٰالِحَ فی ثَقیٖف لَغَریب (آگاه باشید که به درستی قبیله ثقیف، قومی هستند نیرنگ باز، به عهدی که بندند وفا نکنند، عرب را مبغوض می دارند که انگار خودشان عرب نیستند و به درستی وجود شخص صالح در بین آنها، هر آینه امریست غریب و عجیب). (2)
و یا در شأنشان فرمود: یٰا بَقیَّه ثَمُود، یٰا صُعّٰار الخُدود، هل أنتُم اِلاّٰ طَغٰام لِئٰام؟! (ای بقیه قوم ثمود، ای کسانی که صورتتان غیر عادّی و غیرمتعارف است، آیا شما انسانهائی پست و لئیم و فرومایه نیستید؟!).(3)
ص: 136
با این حال اشخاصی چون عروه بن مسعود و أبان بن عبدالملک و عمر و بن عثمان و ثقاتی و اصحاب اجماعی چون محمّد بن مسلم گردن به تشیّع عظیم داده و صالحینی غیور گردیدند و حتّی شخصیتی چون ابراهیم بن محمّد ثقفی رافضی غیور، از آنها بیرون می آید که با اهل خود به عداوت برمی خیزد و کتابی به نام الغارات می نویسد که در آن روایاتی استخراج می نماید که در مذمّت قبیله خود می باشد.
و آیا لعن امام صادق(علیه السلام) را در شأن یقطین و اولادش نشنیده ای؟ با این که او شیعه شده، و امامت را قبول نموده، ولی چون در خدمت سلاطین جور بنی عبّاس بوده، از نظرها مطرود شده است. ولی علی رغم آن فرزندی به نام علی می آورد که شیعی رافضی مخلصی می گردد، و بر نفس خود نگران می شود که نکند آن لعن امام ششم(علیه السلام) بدو هم برسد، و شامل حال او هم بشود که امام کاظم(علیه السلام) بدو می فرماید: عَن علی بنِ یَقطیٖن عن أبیٖ الحَسَن مُوسی(علیه السلام) قال: قلتُ له: اِنّی قَد أشْفَقْتُ مِن دَعْوهِ أبی عبداللّه(علیه السلام) علی یَقْطین و مٰا وَلَد، فقال: یٰا أبالحَسَن لَیسَ حَیْث تَذْهب، اِنَّما المؤمِنُ فی صُلْبِ الکٰافِر بِمَنْزِلَه الحَصٰاهِ فی اللَّبْنه و یَجیءُ المَطَر، فَیَغْسِل اللَّبْنَه و لا یَضُرّ الحَصٰاه شَیئاً (از علی بن یقطین از امام کاظم(علیه السلام) که گوید به حضرت عرضه داشتم: به درستی که من از نفرین و لعن امام
ص: 137
صادق(علیه السلام) به یقطین و اولادش، نگران و دلسوزم، حضرت فرمودند: آن لعن تو را شامل نشود، این است و جز این نیست که مؤمن در صلب شخص کافر مثال سنگ ریزه ایست در خشت خامی که باران می بارد و خشت را می شوید و می برد و ضرری به ریگها نمی رساند).(1)
و یا تعابیر ائمه هدی(علیهم السلام) در شأن واقفیّه لعنهم اللّه که آنها را به حمیر و سگ های باران خورده توصیف و تشبیه نمودند.(2)
و تعبیر امام کاظم(علیه السلام) به علی بن أبی حمزه بطائنی که فرمودند: یٰا عَلی اِنَّما أنتَ و أصحابک أشبٰاهُ الحَمیٖر (ای علی تو و یارانت چونان چهارپایانید).(3)
و شیعیان را به لعن نمودنشان در قنوت نمازها امر فرمودند.(4) و لیکن این تعابیر شدید و لحن تند حضرات(علیهم السلام) مانع از هدایت عبدالرّحمن بن الحجّاج و رفاعه بن موسی و یونس بن یعقوب و حمّاد بن عیسی و حسن بن علی الوشّاء بلکه یکی از مشایخی که حدیث مُرسله او معتبرا ست و از غیر ثقه نقل نمی کند که احمد بن أبی نصر بزنطی باشد، نشده و باعث عدولشان به حقّ گردیده است.
ص: 138
پس آیا لسان حادّ و تند و خطاب شدید مطابق با حکمت نیست؟! و صد البتّه ما قائل به توازن منهجی هستیم که در جای خود باید کلام مناسب خود را به کار برد، که قدر متیقّن آن، استفاده از تعابیر تند و کلام خشن با رؤوس کفر و ضلالت است، که در مشروعیت آن شکّی نیست. ولی در مقابل هم می گوئیم، اگر شخصی جاهل و مستضعف بود و شامل حال خطاب تند و حادّ نمی شد باید با رفقت و نرم خوئی او را به هدایت کشانید، و با اهل عناد به تندی رفتار کرد. چنانچه سیره نبویّه بدین آموزه ما را هدایت می کند چنانچه زمانی بعضی از یهود و نصاری با مسالمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، وارد در ذمّه اسلام شده، در حالی که بر ادیان باطل خود باقی بودند و متعهّد شدند که برای حضرت مشکلی ایجاد نکنند لذا ایشان فرمودند: مَنْ آذیٰ ذِمِّیاً فَقَد آذٰانی (هر آن کس شخص ذمّی را اذیت و آزار دهد هر آینه مرا آزرده).(1)
که با این نوع از رفتار اساس تعامل مدنی را با همگان بدین ترتیب پایه گذاری نمودند در حالی که معتقدات باطله ادیان دیگر را مورد هجمه قرار می دادند و با رؤوس ضلالت به بدترین وجه رفتار می کردند که این همان توازن منهجی مطلوب است.
ص: 139
و آیا به این رفتار و اقوال امیر عوالم(علیه السلام) نگریسته اید که بعد از انقلاب شوم سقیفه وارد در مسجد شده و علناً کفر آنان را به صدائی رسا اعلان نمودند؟ فرمود: اَلَّذیٖنَ کَفَرُوا و صَدُّوا عن سَبیلِ اللّه أضَلَّ أعْمٰالَهم، فقٰال لَه أبنُ عَبٰاس: یٰا أبٰالحَسَن لِمَ قُلتَ مٰا قُلت؟ قال: قَرأتُ شیئاً مِن القُرآنِ قال: لَقَد قُلتَه لِأمرٍ، قال: نَعَم، اِنَّ اللّه یقُول فی کِتٰابِهِ: و مٰا آتٰاکُم الرَّسُول فَخُذُوه و مٰا نَهٰاکُم عَنه فَانْتَهُوا، أفَتَشْهَد علی رَسُولِ اللّه(صلی الله علیه و آله) اَنَّه اِسْتَخْلَفَ أبٰابِکرٍ؟ قال: مٰا سَمِعتُ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) أوْصیٰ اِلاّٰ اِلیک، قال: فَهَلاّٰ بٰایَعْتَنی؟ قال: اِجْتَمَع النّاسُ عَلَیه فَکنتُ منهم!!! فقال أمیرالمؤمنین(علیه السلام): کمٰا أجْتَمَع أهْلُ العِجْل علی العِجْل!!! هٰا، هُنٰا فُتِنْتُم، و مَثَلکُم کَمَثلِ الّذیٖ اسْتَوقَد نٰاراً فَلَمّٰا أضٰائَتْ مٰا حَولَهُ ذَهَبَ اللّه بِنُورِهِم وَ تَرَکَهُم فیٖ ظُلَمٰاتٍ لاٰ یُبْصِرون * صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰیَرْجِعُون (آنان که به خدا کافر شدند و راه دین را بر خلق بستند اعمال آنها تباه و باطل خواهد شد(1)، پس أبن عبّاس به حضرت عرضه داشت: ای أباالحسن چرا گفتی آنچه را گفتی؟ فرمود: آیه ای از قرآن را خواندم، گفت: به خاطر مسأله ای آنرا خواندی، فرمود: بله، به درستی خدای متعال در کتابش فرموده: و آنچه به شما رسول خدا
ص: 140
دستور دهد بگیرید و هر چه نهی کند واگذارید.(1) آیا بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شهادت می دهی که ایشان ابابکر لعنه اللّه را خلیفه کرده باشند؟ گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نشنیدم که به کسی وصیّت کرده باشد برای امر خلافت مردم، مگر شما. فرمود: پس نمیایی با من بیعت کنی؟ گفت: مردم بر ابوبکر لعنه اللّه جمع شدند من هم از آنان شدم!!! حضرت امیر(علیه السلام) فرمودند: همان گونه که گوساله پرستان بر گوساله جمع شدند!!! اینست در این وقت به فتنه ها و امتحان دچار شدید و مثل شما، مثال کسی است که آتش بیفروزد، پس تا روشن کند اطراف خود را، خدا آن روشنی را ببرد و ایشان را در تاریکی رها کند که هیچ نبینند * آنان کر و گنگ و کورند و از ضلالت خود بر نمی گردند(2)).(3)
در اینجا باید بگویم به فدای مظلومیتت یا علی. أشهَد أنَّک أوَّل مَظْلُوم و أوَّل مَن غُصِبَ حَقُّه.
پس باید با مولای عالم، در پرده براندازی از صورت حقّ و باطل، هم قدم شد و حق را به تمام معنی بیان نمود آنچنانی که سیره امیر(علیه السلام) به
ص: 141
شهادت تاریخ، به این شکل بوده است، چرا که سلیم می گوید: لَمّٰا کَشَف أمیرُالمؤمنین(علیه السلام)، لِلنّاس مِن الغِطٰاء و أظْهَر فیٖه مِن الحَقِّ و شَرَح فیٖه مِن الأمْرِ و اَلْقیٰ فیٖه مِن التَقیّه (آن زمانی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای مردم پرده ها را کنار زدند و حقّ را ظاهر نمودند و حقیقت امر را، شرح دادند، و تقیّه را کنار گذاشتند).(1)
به حمداللّه والمنّه، تا بدینجا، روشن گشت، که انسان شیعی باید در مقام سیادت و حریّت خود قدمهای محکم و استوار بردارد، و با بیان حقّ و ابطال باطل و دفاع از مقدّسات خویش، آنها را احیاء نموده و نسلی بعد از نسلی آن اعتقادات را، ترویج نمایند و پدران به فرزندان خود برسانند، و اگر ضرری را در این مقام ملاقات نموده، متحمّل گردند و در راه رضای حضرت حقّ از لومه لائمی نهراسند، و با بیانی کافی و شافی، در جایگاه مخصوص خود، لب از لب، گشوده و با اهل هر مقامی با زبان خویش تکلّم کنند.
به عرض رسانیدیم که پیکره شیعی بر دو رکن ولایت و برائت استوار می باشد، چنانچه در حدیث رضوی کمال دین را به ولایت خود و برائت از دشمنانشان معرفی کردند، گذشت.
ص: 142
حال اگر در جریان این اقیانوس عظیم، موانعی سدّ راه شد، باید با تمامی همّت آن را، کنار زده و این حرکت عظیمه را متوقّف ننمود. لذا در پایان این فصل به خاطر حقیر رسید که مقداری در شأن یکی از این موانع جریان أصیل رافضی سخن بگوئیم و طائفه ای منحرفه را، و اعتقادات بی پایه و اساس آنها را، به نظر خوانندگان این اوراق، برسانیم، تا بیش از پیش، با حقائق آشنا گردیده و از اغوائات شیطانی منحرفین آگاه گردند و بدانند که چه زحمت هایی از جانب ائمه معصومین(علیهم السلام) و اصحاب کرامشان، برای حفظ این مکتب و مذهب، کشیده شده، تا آن حقائق بدون هیچ شائبه ای به دست ما برسد. لذا وظیفه را شناخته و در دفاع از آن سهل انگار ننموده، تا خدائی ناکرده مدیون نباشیم و نیز نام خود را در شمار مدافعین و فدائیان منهج ولائی برائی رافضیان طول تاریخ، به ثبت برسانیم، و در مقابل حملات و معارضات خمی بر ابرو نیاوریم. چرا که: اِنَّ اللّه یُدافِع عَن الَّذیٖنَ آمَنُوا اِنَّ اللّه لاٰ یُحِبُّ کُلَّ خَوّٰانٍ کَفُور (خدا مؤمنان را از هر مکر و حیلۀ دشمنان نگاه می دارد و از آنها دفاع می نماید، که خدا هرگز خیانتکار ناسپاس را دوست نمی دارد).(1)
ص: 143
و، یٰا أیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اِنْ تَنْصُرُوا اللّه یَنْصُرْکُم و یُثَبِّت أقدٰامَکُم (ای اهل ایمان شما اگر خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری کند و ثابت قدم گرداند).(1)
و با صدائی رسا کلام مولایمان را جار می زنیم: مَن صٰارَعَ الحَقَّ، صَرَعَه (آن کس که با حقّ درافتد، حقّ او را بر زمین خواهد زد).(2)
در بدایت امر، از بیان مسأله ای اعتقادی فقهی که بسیار مورد عنایت و حائز اهمیّت است، ناچار هستیم، لذا اوّل بدان مسئله خواهیم پرداخت تا در آخر، مطالب این بخش به وضوح آید، و اغلالی در کار نباشد.
در بین بزرگان مذهب و فحول حوزۀ شیعی، مبحثی مورد بحث قرار گرفته است که، آیا اسلام عین ایمان و مسلمان همان شخص مؤمن است و یا این دو مقوله تفکیک پذیر می باشد؟
عدّه ای قائل به یک حقیقت شده اند و شخص مسلمان را همان مؤمن می دانند و مؤمن را مسلمان واقعی، که اگر ایمان را نداشته باشد اصلاً مسلمان به حساب نیاید. که در نتیجه مؤمنین، مسلمان واقعیند ولاغیر، و عدّه ای از بزرگان
ص: 144
گویند که این دو مقوله جدای از هم می باشد، که مسلمان شخصی و مؤمن شخصی دیگر. به عبارت أوضح: هر مسلمانی، مؤمن نمی باشد ولی هر مؤمنی مسلمان هست، که اسلام مقوله ای عامّ و ایمان مقوله ای خاصّ می باشد.
اگر چه در حقیقت یک واقعیت اند و یک اعتقاد، ولی به حساب ظاهر از هم جدایند. خدای متعال در آیه شریفه فرمودند: اَلیَوم اکملتُ لکُم دینُکم و أتمَمتُ عَلیکُم نِعْمَتیٖ و رضیتُ لَکُم الأسْلاٰمَ دیناً (امروز دین شما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آئین را که اسلام است برایتان برگزیدم).(1)
که شیعه و مخالفین متّفق اند این آیه در روز غدیر خم و به ابلاغ ولایت امیر عالم(علیه السلام) از جانب رسول مکرّم اسلام(صلی الله علیه و آله) نازل شد(2)، و این یک حقیقت را اعلان می دارد که اگر اسلامی واقعی را خواهانی، باید درِ خانه شاه ولایت را بکوبی و آنجا کُرنش کنی چرا که اسلامی حقیقی در اعتقاد به ولایت تجلّی می کند و لاغیر.
در صورت دوّم، اعتقاد به ولایت را أصل اسلام و کنه آن می دانند اگرچه در ظاهر اسلام، مقوله ای و ایمان مقوله دیگر است. ولی در صورت اوّل،
ص: 145
ظاهر و باطن را، ایمان تلقّی کرده و شخص مؤمن را مسلمان می شمرند و اگر ایمانی نباشد اسلامی نیست.
مرحوم شیخ حسن بن علی الکرکی العاملی، فرزند مرحوم محقّق ثانی، رحمهما اللّه در کتاب قیّم خود به عنوان عمده المقال فی کفر أهل الضّلال قائل به یک حقیقت شده اند و اگر کسی مؤمن نباشد، او را مسلمان به شمار نمی آورند و در شمار کفّار تلقّی می کنند و پس از آن به کلمات بعضی از اعیان شیعه متمسّک شده که در اینجا عین عبارات را به نظر خوانندگان می رسانیم:
اِذٰا تَقَرَّر هذٰا، فَنَقُول: لَمّٰا انْتَفیٰ الأیٖمٰان عَن کُلِّ مَن خالَفَ الحَقَّ الشَّریٖف الّذی أشَرْنٰا اِلَیه، انْتَفیٰ عَنْهم الأسْلاٰم لاٰمَحٰاله، بَنٰاءً عَلیٰ قَولِ الأکْثَر، بَل المَجْمَع علیه، و لِهذٰا ذَهَب الی الحُکم بِکُفْرِهِم جَمعٌ کثیرٌ مِن الفُضَلاٰء و جَمٌّ غَفیٖرٌ مِن العُلَمٰاء و مِمَّن ادَّعیٰ کثْرهُ الذّاهبیٖنَ الیه العَلّاٰمَه فی کتابِ أنْوار الملکُوت فی شَرْح الیٰاقُوت فی الکَلاٰم (زمانی که ادلّه ما به تقریر رسید، پس می گوییم: زمانی که ایمان از هر آن کس که با حقّ شریفی که بدان اشاره کردیم، مخالفت ورزد، و ایمان از او نفی گردد، اسلام و حکم آن، ناچاراً، از آنها نفی می گردد. بناء بر قول اکثر علماء. بلکه بنا بر اجماع آنان، اصلاً اسلامی در کار نیست. و به همین دلیل حکم به کفر
ص: 146
مخالفین ولایت نموده اند، جمعی بسیار از فضلاء و جمّ غفیری از علماء. و از کسانی که ادّعای کثرت آراء علماء را بر این عقیده نموده است، مرحوم علامه حلّی در کتاب انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، در علم کلام، می باشد).(1)
و در ادامه ایشان اقوال بسیاری از علماء را نقل می کند که نقل آن منجر به اطاله کلام ما می شود، هر آن کس که طالب است، مراجعه به آن کتاب نماید.
در مقابل عدّه ای از اعاظم شیعی، خلاف این اعتقاد را بیان داشته، و اسلام را از ایمان جدا، و دو مقوله بیان نموده اند. و اگر چه در حقیقت به یگانگی آن دو، معترف اند که این دسته، از علماء و اصحاب و طائفه دوّم به حساب آیند.
مرحوم شیخ فقیه و محدّث جلیل، یوسف بن أحمد البحرانی در کتاب الشّهاب الثّاقب فی بیان معنی النّاصب، پس از نقل اخبار و ادلّه ای که در این بحث مطرح شده می فرمایند: و مُجْمل القَولِ فی هذهِ الأَخْبار و أمثٰالِهٰا کَمٰا أشٰارَ اِلیه الشّٰارِح المٰازنْدرٰانی رحمه اللّه فی شَرحِ الکٰافی، انَّ الأِسلاٰم یُطْلَق علی مُجَرَّدِ الأِقرٰار بِاللِّسٰان مِن غَیر تَصْدیقٍ مُطْلقاً، سوٰاء کٰانَ مَعَه الأقْرارِ بَالولاٰیه
ص: 147
أمْ لَم یَکُن، و علی التَّصْدیٖق المُجرَّدِ عن الوِلاٰیه و اِنْ لَم یکُنْ مَعَه الأقْرٰار باللِّسٰان، و علی کِلَیْهِمٰا مُجَرَّداً عن الوِلاٰیَه أو مَعَهٰا، و انَّ الأیٖمانَ یصْدقُ بِجَمیٖعِ مٰا جٰاءَ بِهِ النَّبیّ(صلی الله علیه و آله) الدّٰاخِل فیٖه الوِلاٰیَه مَعَ الأعْمٰال، و اللّه سُبحٰانه العٰالِمُ بِحَقائِق الأحْوال (و خلاصه بحث در این روایات و امثال آن ها، همانطوری است که شارح اصول کافی مرحوم مازندرانی فرمودند که، به درستی اسلام بر اقرار زبانی به تنهائی، اطلاق شده، بدون هیچ گونه تصدیقی، مساوی است که با آن اقرار زبانی، اقرار به ولایت باشد یا نباشد، و بر تصدیقی که بدون اعتقاد به ولایت است و اگر چه اقرار زبانی هم با او نباشد، هم اطلاق می شود، و به درستی ایمان بر تصدیق به تمامی دستورات نبوی که در آن مجموعه دستورات، اعتقاد به ولایت همراه با اعمال است هم، بوده، اطلاق می شود. و خداوند سبحان عالم به حقائق احوال می باشد).(1) که در لابلای مباحث آن کتاب به مطالبی، بس مهمّ اشاراتی دارند که طالبین حقّ و حقیقت بدانجا رجوع نمایند.
بنابراین اعتقاد به ولایت که همان ایمان است که در آن دو کتاب مفصّلاً به بیان این معنا اشاراتی شده است، با اعتقاد به اسلام ظاهری
ص: 148
که ظهورش در شهادتین می باشد، دو مقوله به حساب می آید. و برای وضوح امر به کلمات شیخ الفقهاء عصرمان، حضرت آیت اللّه وحید خراسانی حفظه اللّه، ارجاع داده که ایشان پس از بررسی تمامی جوانب بحث، بر کرسی تدریس فقه آل محمد(علیهم السلام)معنائی را اختیار نموده اند که علی الظّاهر أقرب به صواب است، که ما در اینجا عباراتی از بیانات علمی ایشان را می آوریم. ایشان اوّلاً اشاره به اقوال فقهاء امامیّه در مبحث کفر شخص مخالف می نمایند و کلام علاّمه مجلسی رحمه اللّه را در معنای ناصب بیان می کنند که ایشان عرف اخبار را شامل حال مخالفین متعصّب نموده و غیر نُصّاب را مستضعف تلقّی می کنند و پس از آن، آن مرجع بزرگوار به مباحثی مهمّ، حول معنای ناصبی پرداخته و در نتیجه اعلام می دارند که ناصبی در مجموع اخبار، خصوص مبغضین از مخالفین را شامل می شود، نه همه آنها را. و پس از ظهور مطلب اخبار دالّه بر کفر مخالفین را، أبطال نموده. و پس از آن حکم فِرَق مسلمین را بیان می نمایند، و در آخر حکم مخالفین شیعه را به سه دسته تقسیم می نمایند و می فرمایند: دستۀ اوّل، مطلق مخالفین شیعه اثنی عشری را، محکوم به کفر و نجاست می نمایند. که چه مخالفین شیعه باشند و یا مطلق شیعه غیر اثنی عشری، که این نظریّه صاحب حدائق می باشد.
ص: 149
دسته دوّم، می گوید تمامی فِرَق شیعه محکوم به اسلام و طهارت اند، و جمیع فرق مخالفین محکوم به کفر و نجاست، که این نظریه جماعتی از اعیان قدماء است.
دسته سوّم، که همه مخالفین شیعه اثنی عشری به نحو مطلق محکوم به اسلام و طهارت، و قائل به حرمت خون آنها و مال و عِرضشان می باشد. و پس از آن عدم کفر مخالفین شیعه را بحث می نمایند، و کفر و اقسام آن را مطرح نموده، و کافر اصطلاحی که خارج از اسلام است را در خصوص صنفی واحد بیان می کنند که او منکر و جاحد حقّ باشد. که عالم به حقّ و حقیقت است. نه شخصی که جاهلاً منکر یا تارک عملی باشد. و پس از آن اقسام اسلام و ایمان را مطرح کرده، و آن را به معنی الأخصّ و الأعمّ تقسیم بندی می کنند که معنی الأعمّ همان مسلمان فاقد صفت ایمان است و معنی الأخصّ همان معنای ایمان است. و ایمان به معنای اعمّ را اسمی برای معتقدین به امامت ائمه هدی(علیهم السلام) می دانند. و ایمان به معنای أخصّ را به صفاتی عالی، که در مجموعه ای از آیات و روایات وارد گشته، معرفی می کنند. و مطالبی عالی و علمی دیگر را مطرح نموده که نقل آنها در اینجا اطاله کلام را به بار می آورد. و در آخر می فرمایند:
ص: 150
1- تُعَدُّ الشَّهٰادَتٰان مِن الأِقْرار بِالتَّوحیٖد و النَّبوّه اِضٰافَهً اِلی الأعتِقٰاد بِالمَعٰادِ و القِیٰامَه مَدخَلاً لِلإسْلاٰم، فَکُلّ مَن أقَرَّ بِهذِه الأمُور و شَهِدَ بِهٰا بِقَلبِه أوْ أجْرٰاهٰا علی لِسٰانِه دَخَل فی الأِسْلاٰم و عُدَّ مُسْلِماً و تَتعلَّق بِهِ أحکٰام المُسلِمیٖن مِن حُرمَه الدَّم و المٰال و العِرضِ و الطَّهاره و مٰا اِلی ذلک و لاٰ یُخرِجُه عَن عَدم قِیٰامِه بالتَّکالیٖفِ الشَّرعیِه الوٰاجِبَه کَالصَّلاه اِلاّ اِذٰا أنکَر ضَرُوریّاً مِن ضَرُوریٰاتِ الأِسلاٰم.
2- الأِعتِقٰاد بِوِلاٰیهِ أمیٖرالمُؤمنین(علیه السلام) و خِلاٰفَتِه بَعد رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) بِلاٰفَصْل و بِالنَّص و اِنْ عُدَّ مِن الثّوابِتِ الأِسْلاٰمِیَّه و مِن الضَّروریٰات عِند الأِمٰامیّه لکِن اِنکٰارهٰا لاٰ یُخرِجُ المُخٰالِفَ عن الأسْلام و لاٰ یُلحِقُه بِجَمٰاعَهِ الکُفّٰار، بَل هو مُسْلِمٌ یُحرمُ دَمُه و مٰالُه و عِرضُه، و غَیر ذٰلک مِمّٰا یترتَّبُ علی الشَّهٰادَتَین و مَدلُول جَمیع الرِّوٰایات و الأخْبار الصَّریحَه و المُبَطَّنه الوٰارِدَه فی کُفرِ المُخٰالِف لَیس المُرٰاد مِنه الکُفر المُقابِل للأِسلاٰم بَل هو الکُفر المُقٰابِل لِلأیٖمٰان غَیر المُخْرِج عن الأسلاٰم.
3- أثْبتْنٰا بعدَ التَّحقیٖق اَنَّ المُخٰالِف لِلأمٰامِیَّه فی الأصُولِ و الفُروعِ مِن جَمیٖع فِرَق المُسلِمین و مَذٰاهِبِهم مَحکُومٌ بِالأِسْلاٰم بِالمَعنی الأعمّ
ص: 151
حَقیٖقهً و حُکماً و مُخٰالفَه المُخالفیٖن لِلشِّیعَه الأمٰامیَّه لاٰ تُخْرجُهُم مِن الأسلاٰمِ بَل یَبْقیٰ المُخٰالِف مُسلِماً یَجِبُ علی کلِّ شیٖعیٍ أنْ یُرٰاعیٰ حُرمَتَه (شهادت و اقرار به توحید و نبوّت مضافاً به اعتقاد به معاد و قیامت، مدخلی و راه ورودی به دین اسلام شمرده می شود، پس هر آن کس به این امور اقرار کند و قلب او شهادت دهد یا آن امور را بر زبان جاری کند، در دین اسلام داخل و مسلمان شمرده می شود. و احکام مسلمین بر او، از حرمت خون و مال و ناموس و طهارت و پاکی و بقیّه احکام، بار می شود. و این که به تکالیف شرعی واجب خود عمل ننماید مثل ترک نماز، او را از اسلام بیرون نمی کند، مگر اینکه حکمی ضروری از ضروریات اسلام را انکار کند.
2- اعتقاد به ولایت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدون فاصله را برای ایشان، به دلیل قاطع، داشته باشد. و اگر چه این مطلب از اعتقادات ثابت اسلام و از ضروریات شیعیان امامی می باشد، امّا انکار او شخص مخالف را از اسلام بیرون نکند، و به جماعت کفّار ملحق ننماید. بلکه او مسلمان است و خون و مال و ناموسش و غیر آنها از احکام مسلمین برای او محترم باشد، و معنای تمامی روایات و اخبار صریحه و مبطّنه و غیر آشکار که در حکم کفر مخالفین آمده،
ص: 152
منظور از آنها کفر مقابل اسلام نیست بلکه کفر در مقابل ایمان است که سبب خروج از اسلام نمی شود.
3- بعد از تحقیق ثابت کردیم که به درستی مخالف شیعی امامی در مسائل اصول و فروع، از تمامی فرقه ها و مذاهب مسلمین، به حکم اسلام اعمّ، هم حقیقهً و هم حکماً، محکوم می باشند، و مخالفت آنها با شیعی امامی آنها را از اسلام خارج نکرده بلکه در حکم اسلام باقی می دارد و بر هر شیعی مراعات حرمت او واجب است).(1)
به هر صورت، آنچه که مسلّم و یقینی است، نجات از مهالک روز قیامت، مخصوص شیعیان أثنی عشری است و بقیّه احزاب و فرقه ها، اهل آتش جهنّم اند. و این اعتبارات گفته شده، برای ظواهر این دنیاست و تکالیف دنیوی، و الاّ جواز عبور از پل صراط و دخول جنّت به محبّت و ولایت اولیاء الهی(علیهم السلام)، متوقّف است.(2)
پس از اطّلاع از مباحث قبلی، در طول چهارده قرن، آنچه که مورد بحث و بررسی بوده، البتّه با عنایت به آیات قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام)،
ص: 153
مبحث نفاقی بوده که در جان و پیکره بعضی مسلمین عالم، از صدر اوّل تا زمان حاضر و تا زمان ظهور مقدّس مهدوی(علیه السلام)، رخنه نموده. ولی التفاتی و توجّهی به وجود نفاق در پیکرۀ ایمان و تشیّع از زمان وجودش، پیدا نشده. که در واقع منهج ایمان صاحب زیّ و شرفی است که منظّم به زیّ و شرف اسلام گردیده، که آنچنانی که اقرار به شهادتین سبب اعتناق به شرف اسلام است اقرار به شهادات سه گانه هم سبب اعتناق به شرف ایمان می باشد، و همچنانی که نفاق در اسلام بر انواع و اقسامی تقسیم می شود، که تارهً خود را موالی و منسوب به خدای منّان و رسول(صلی الله علیه و آله) می داند و در حال، معادی امیر عوالم و عترت(علیهم السلام)اوست و تارهً موالی خدای عزّوجلّ، خود را می پندارد، ولیکن معادی رسول مکرّم(صلی الله علیه و آله) می باشد، همان شکل نفاق در ایمان به درجات و اقسامی منقسم می شود.
موالات علیّ أمیرالمؤمنین(علیه السلام) را داراست ولی معادات حسنین(علیهما السلام) را دارد یا أصحاب کساء را دوست دارد ولی معادات زین العابدین و امام باقر و امام صادق(علیهم السلام)را در دل می پروراند. چنانچه در بین اصحاب مولای عالم حضرت امیر(علیه السلام)، بعضی بدین اعتقاد بودند، و یا موالات ائمه(علیهم السلام)را داراست ولی امام کاظم(علیه السلام)و حضرت رضا(علیه السلام) یا حضرت جواد(علیه السلام) را معادات و دشمنی می ورزد. چنانچه جماعت اسماعیلیّه و
ص: 154
ناووسیّه و کرخیّه و غیر آنها از فرق شیعی اینچنین هستند، و یا موالات ائمه(علیهم السلام)را در ظاهر قبول دارد ولیکن از اوامرشان متمرّد و سرباز می زند، و آن حجیّت و ولایت مطلقه را به حسب مقامات و اوامر وارده از آنان، قبول ندارد و زیر بار نمی رود.(1)
دسته ای از روایات حضرات معصومین(علیهم السلام)، به نمونه هائی از نفاق در ایمان، اشاراتی می نمایند:
1- دسته ای که موالات اهل بیت(علیهم السلام) را دارایند ولی در برائت از دشمنانشان ضعیف اند:
در صحیحه اسماعیل جعفی، قالَ: قُلتُ لِأبیٖ جَعْفَرٍ(علیه السلام): رَجُلٌ یُحِبُّ أمیٖرالمُؤمنین(علیه السلام)و لاٰ یَتَبرَّأ مِن عَدُوّه و هو یَقُول:هو أَحَبُّ اِلیَّ مِمَّن خٰالَفَه، فَقٰال: هذا مَخَلِّطٌ و هو عَدُوّ فَلاٰ تُصَلِّ خَلفَه و لاٰ کرٰامَه اِلاّٰ أنْ تَتَّقیٖه (به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم: شخصی است که می گوید من أمیرالمؤمنین(علیه السلام) را دوست دارم در حالی که از دشمن حضرت برائت و دوری نمی جوید، و می گوید: ایشان از مخالفینشان نزد من محبوبتراند، حضرت فرمودند: او شخصی است که حقّ و باطل را با هم در آمیخته
ص: 155
و دشمن واقعی می باشد. پس پشت سر او نماز بجای نیاور و بدو اقتدا مکن و او هیچگونه احترامی نزد ما ندارد، مگر زمان تقیّه پیش آید که باید تقیّه نمائی).(1)
و به امام صادق(علیه السلام) عرضه شد: انَّ فُلاناً یُوالیٖکُم اِلاَّ انَّه یَضْعف عن البَرائهِ مِن عَدوّکم، قال: هَیْهٰات کَذِب مَن ادَّعیٰ مَحَبَّتنٰا و لَم یَتَبَّرأ مِن عَدُوِّنٰا (به درستی که شخصی موالات شما را داراست ولی در برائت از دشمنانتان ضعیف است، حضرت فرمودند: ای کاش اینگونه بود، دروغ می گوید کسی که ادّعای محبت ما خانواده را دارا باشد و از دشمنان ما برائت و دوری و بیزاری نجوید).(2)
که در اینجا اشاره می کند به این موضوع که برای تولّی و تبرّی مراتبی می باشد، مرتبه ای در بحث معرفتی و اعتقادی که احادیثش گذشت، و مرتبه ای عملی، در ولاء سیاسی یا سلوک فردی، لذا از اینجاست که شیخ الطّائفه رحمه اللّه در مبسوط و قاضی در مهذّب و علاّمه در تذکره فتوای به عدم جواز امامت و پیشوائی کسی داده اند که تظاهر به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)می کند ولی از دشمنان حضرتشان تبرّی نمی جوید.(3)
ص: 156
2- دسته ای که ولاء اهل بیت(علیهم السلام) را برخوردارند و لکن از حقیقت آن دورند، که در امورات سیاسی خود مثلاً، بین اتباع ائمه هدی(علیهم السلام) و بین مخالفین این خانواده، در منصبی که در حکومت جور و ظلم داراست، مساوات قرار می دهد، که این نوع حرکت سیاسی او، خلاف ولاء سیاسی او، برای خانواده اهل بیت نبوّت(علیهم السلام) می باشد، چرا که موالی خاندان رسالت(علیهم السلام) ، در امور سیاسی، به نحو دیگری عمل می کند.
در روایت زیاد بن أبی سلمه آمده که گوید: دَخَلتُ علی أبِی الحَسَن مُوسی(علیه السلام)، فقال لی: یٰا زِیٰاد، انَّکَ لَتَعْمل عَمَل السُّلْطٰان؟ قال، قُلتُ: أَجَل، قال لی: و لِمَ؟ قلتُ: أنٰا رَجُل لی مُرُوءَهٌ و عَلیَّ عِیٰال، و لَیس وَرٰاءَ ظَهْری شیء، فقال لی: یٰا زیٰاد لَئِن أَسْقطَ مِن جٰالِقٍ فأتَقطَّعُ قَطْعَهً قَطْعَهً أحَبُّ اِلیَّ مِن أنْ أتوَلیٰ لِأحَدٍ مِنْهم عَمَلاً أوْ أطَأَ بَسٰاطَ أحَدهِم اِلاّٰ لِمٰاذٰا؟ قلتُ: لاٰ أدْریٖ جُعلتُ فداک، فقال: اِلاّٰ لِتَفْریجِ کُربَه عن مؤمِنٍ أوْ فَکِّ أسْرِه أوْ قَضٰاءِ دَیْنِه، یا زیٰاد اِنَّ أهْوَن مٰا یَصْنع اللّه لِمَنْ تَولّیٰ لَهُم عملاً أنْ یَضْربَ عَلیه سُرٰادِق مِن نٰار الی أنْ یَفْرغ اللّه مِن حِسٰابِ الخَلائِق، یا زیٰاد فَاِن تَوَلَّیتَ شیئاً مِن أعمٰالِهِم فَأحسِن الی أخوٰانِک فَوٰاحِده بِوٰاحِدَه و اللّه مِن وَرٰاء
ص: 157
ذلِک، یا زیٰاد، أیُّمٰا رَجُلٍ مِنکُم تَولّیٰ لأحَدٍ مِنْهم عَملاً ثُمَّ سٰاویٰ بینَکُم و بَیْنَهم فَقُولُوا لَه: أنتَ مُنْتَحلٌ کذّٰاب، یا زِیٰاد اِذٰا ذَکرتَ مَقدَرتکَ علی النّاسِ فَاذْکُر مَقْدرَهَ اللّه علیکَ غَداً و نَفٰادَ ما أتَیْتَ اِلیهِم عَنْهم و بَقٰاء مٰا أتَیتَ اِلَیهم عَلیک (بر امام موسی بن جعفر(علیه السلام) داخل شدم، ایشان به من فرمودند: ای زیاد به درستی هر آینه در دربار سلطان خدمت می کنی؟ گفتم: آری، فرمود: برای چه؟ عرضه داشتم: من مردی صاحب احسان نمودن و فضل می باشم، و عیالاتی دارم، و اندوخته و سرمایه کنار گذاشته ای هم ندارم، فرمود: ای زیاد اگر از کوهی بلند پرتاب شوم و قطعه قطعه گردم، برای من نیکوتر است از این که متولّی عملی برای دستگاه حکومت شوم، یا بساطی را برایشان پهن کنم، الاّ برای چه چیز؟ عرض کردم: نمی دانم فدایت شوم، فرمود: مگر برای رفع همّ و غمّی از مؤمنی، یا آزادی اسیر او، یا قضاء و بجای آوردن دین او. ای زیاد به درستی آسان ترین کاری که خداوند برای متولّی امور حکومت می کند، آنست که خیمه ای از آتش برای او، تا از حساب خلائق در قیامت فارغ شود، می زند. ای زیاد، اگر متولّی کاری شدی پس به برادرانت در برابر هر کاری احسان کن، و خداوند ناظر و حاضر است. ای زیاد هر شخصی از شما که متولّی شود برای حکومت سپس
ص: 158
بین شما و مخالفین به مساوات عمل نماید، پس به او گوئید: تو مذهب شیعی را قبول کرده ولی دروغ می گوئی. ای زیاد زمانی که استیلاء و برتری خود را بر مردم یادآوردی، قدرت خداوند و علوّ او را بر خودت در روز قیامت، به یاد آر و اتمام خوبی هایت را به آنها و بقاء آنها را بر خودت، متذکّر شو).(1)
در روایت امام صادق(علیه السلام) مطلبی عجیب را می نگریم که سخن را تمام می کند. قال الصّادق(علیه السلام): مٰا اَنْزلَ اللّه سُبْحٰانَه و تَعٰالیٰ آیه فی المُنٰافِقیٖن اِلاّ و هی فیٖمَنْ یَنْتَحِل التَّشَیُّع (خداوند سبحان آیه ای را در شأن منافقین نازل ننمود مگر اینکه آن آیه در شأن کسانی است که خود را منسوب به تشیّع نموده و فی الواقع از آنان نیست).(2)
این حدیث دلالت می کند بر اینکه تعدّد نفاق و تنوّع آن، در وسعت تنوّع، نفاقی است که در لباس اسلام خودنمائی می کند. و چنانچه اسلام را ظاهری صوری است و واقعی حقیقی، همانطور ایمان هم ظاهر صوری و واقعی حقیقی دارد. و اگر چه ظاهر باید، خودنمائی کند تا مسلمان از کافر جدا گردد مگر اینکه ناچاراً باید واقعی هم داشته باشد،
ص: 159
که بدون آن نفاق است و بس، ایمان ظاهری هم، باید باطنی داشته باشد، و الاّ نفاق است و بس.
در این میان حدیثی را متذکّر شوم که در وصف مؤمنین و مسلمین حقیقی است، که غیر از باطن و پرداختن به آن، بایدظاهر را مورد عنایت قرار دهند و فقط به باطن اکتفا ننمایند.
قال الصّادق(علیه السلام): أوْحَی اللّه عزَّوجلَّ الی نَبیٍّ مِن أنْبِیائِه قُل للمُؤمنین: لاٰ تَلْبَسُوا لِبٰاسَ أعْدٰائی، و لاٰ تَطْعَموا طَعٰامَ أعدٰائی، و لاٰ تَسْلکُوا مَسٰالکَ أعْدٰائی فَتَکُونُوا أعْدٰائی کمٰا هُم أعْدٰائی (امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خداوند عزّوجلّ به یکی از انبیاء خود وحی نمود که به مؤمنین بگو: لباسهائی که لباس دشمنان من است نپوشند، و غذایی که غذای آنان است نخورند، و راه و روش آنها را نپیمایند که آن مؤمنین هم دشمن من می شوند چنانچه آنها دشمن منند).(1)
3- بنی العبّاس که به شعاری منافق گونه قیام کرده و شعار منهاج اهل بیت(علیهم السلام) و استرداد حقوقشان را از ظالمین و قاتلین آن خانواده سر دادند و ندا بلند کرده که: الرِّضٰا مِن آلِ
ص: 160
محمَّد(علیهم السلام)که ما آمده ایم تا کرسی خلافت را پس گرفته و آنان را بر روی آن بنشانیم و لباسهای مشکی به تن نموده تا اظهار حزن در مصائب آل اللّه(علیهم السلام)نموده و آن را شعاری دیگر نمودند. و مع الأسف بعضی بی خردان بدون توجّه و درایت، به احادیثی متمسّک شده و بدون فهم آن احادیث، نداء به کراهت پوشیدن لباس عزا و جامه های مشکی در عزای آل اللّه(علیهم السلام)، بلند کرده که لباس مشکی نپوشید که آن شعار بنی عبّاس لعنهم اللّه می باشد. خدا ما را از خواب غفلت بیدار نماید، آمین یا ربّ العالمین.(1)
آری، آن حرکت از خاندان عباسی برای جلب نظر عوام جهله مسلمین بوده، تا بتوانند به قدرت دست پیدا کرده و بنی امیّه لعنهم اللّه را از حکومت ساقط نمایند. تا زمانی که امر به دست خودشان فتاد، نفاق را معلوم کرده و نقاب از چهره واقعی خود کنار زنند، تا جایی که این نوع حرکت نفاقی در اصطلاح و استعمال روائی به عنوان نفاق عباسیّین، مطرح گشته است.
ص: 161
4- در کتب مخالفین می بینیم که ناصبی و نصب عداوت با اهل بیت رسالت(علیهم السلام) را به هشت قسم و در بعضی دیگر به پانزده قسم تقسیم نموده اند که بعضی جلّی و واضح است و بعضی خفیّ و مستور.
قسم اوّل که در نصب عداوت واضح و روشن است، معروف به جهر به عداوت و آشکار ساختن آن و نیل و بدگوئی و وقیعه در شأن آن خانواده می باشد. و یا ابطان بغض و عداوت در قلب، و یا تقدیم غیر آنها بر آن بزرگواران، که اینها حالاتی است که نصب عداوت علنی را جار می زند و امّا قسم دوّم که به حالت خفاء خودنمائی می کند، صورت تشکیک در فضائل آنان یا تفضیل غیر بر آن بزرگواران، یا مساوی کردنشان با دیگران و یا حتّی نسبت دادن فضائلشان را به اشخاصی دیگر، یا طعنه زدن در شأن خواصّ یاران و تابعین حضرات معصومین(علیهم السلام)، می باشد.
و مخفی نماند که صورت اوّل، منطبق بر نفاق در اسلام می شود، که اصلاً آنان را از مسلمانی بیرون می کند، به خلاف صورت دوّم که نفاق ایمانی را می رساند. حضرات ائمه(علیهم السلام) در روایات اشاره به تعداد أنماط نصب عداوت برای اهل بیت: می نمایند، چنانچه فرموده اند(علیهم السلام) لَیْس النّٰاصِبُ مَن نَصَب لَنٰا أهل البیت(علیهم السلام)، لِأَنَّکَ لاٰ تَجِد أحداً یقُول أنٰا أبغَضُ
ص: 162
مُحمَّداً و آل محمّدٍ(علیهم السلام)، و لِکنْ النّٰاصِب مَن نَصَب لکُم و هو یَعْلم انّکم تَتَولَّونا و انَّکم مِن شیعتِنٰا (ناصبی کسی نیست که برای ما خانواده عداوتی را نصب کند، چرا که تو به درستی کسی را نمی یابی که بگوید من محمد و آل محمد(علیهم السلام)را مبغوض می دارم بلکه ناصبی کسی است که برای شما شیعیان نصب عداوت کند در حالی که او می داند شما ما را دوست داشته و از شیعیان ما می باشید).(1)
5- از درجات نفاق در ایمان، استنقاص شأن صاحبان ولایت(علیهم السلام) در علم است. و اینکه حضرات معصومین(علیهم السلام) معیاری را بیان می دارند که نشانگر بطلان این اعتقاد است تا بدانیم آنها مخزن علوم الهی هستند و تمامی علم خداوند را به اذن حضرتش جلّ و علا دارند(2)، لذا فرموده اند: شَرِّ قٰا و غَرِّبٰا لَن تَجِدٰا علماً صَحیٖحاً اِلاّٰ شَیئاً یخْرُجُ مِن عِنْدِنا أهلَ البَیتْ (اگر به شرق و غرب عالم روید، هرگز علمی صحیح را نخواهید یافت، مگر علمی که ازنزد ما اهل بیت(علیهم السلام)خارج شده باشد).(3)
ص: 163
و فرموده اند: مَنْ أصْغیٰ اِلی نٰاطِقٍ فَقَد عَبدَه (هر آن کس که به کلام گوینده ای گوش فرا داد، پس به راستی او را عبادت نموده است).(1)
و امام باقر(علیه السلام) فرمودند: یَمَصُّون الثَّمادْ و یَدَعُون النَّهرَ العَظیٖم، قیٖلَ لَه: و مٰا النَّهْر العَظیم؟ قال: رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) والعِلْم الَّذی أتٰاه اللّه، اِنَّ اللّه جَمَع لِمُحَمَّد(علیه السلام) سُنَن النَبییِّن مِن آدَم هَلُمَّ جَرّاً الی مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله)، قیٖل لَه: و مٰا تِلک السُّنَن؟ قال: عِلمُ النَّبییّنَ بِأسْرِه، اِنَّ اللّه جَمعَ لِمُحَمَّدٍ(صلی الله علیه و آله) عِلْمَ النَّبییّٖنَ بِأسْرِه و اِنَّ رَسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) صَیَّر ذلِک کُلَّه عِندَ أمیٖرالْمؤمنین(علیه السلام)، الحدیث (آب کمی را می نوشند، و نهری عظیم را رها نموده اند، گفته شد: نهر عظیم چیست؟ فرمود: رسول خدا(علیه السلام) و علمی که خداوند به ایشان داده است، به درستی باری تعالی برای ایشان جمع کرد سنن انبیاء را از حضرت آدم تا حضرت خاتم(علیهم السلام). گفته شد: آن سنّت ها چیست؟ فرمود: علوم انبیاء(علیهم السلام)تماماً، به درستی خداوند متعال برای ایشان جمع کرد تمامی علوم انبیاء(علیهم السلام) را، و حضرتشان تمامی آنها را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) گذاشتند).(2)
ص: 164
و فرمودند: کَذَب مَن زَعَم اَنَّه یَعرِفُنٰا و هُو مُسْتَمسِکٌ بِعُروَهِ غَیْرِنٰا (دروغ می گوید هر آن کس که گمان برد که ما را می شناسد در حالی که دست آویزخود قرار داده عروه غیر ما را و به او متمسّک شده).(1)
و فرمودند: کلُّ شَیءٍ لَمْ یَخْرُجْ مِن هذٰا البَیْت فَهو وَبٰال (هر آنچه که از این خانه بیرون نیامده پس او باطل است و وبال و گردن گیر انسان می شود).(2)
6- نوعی دیگر از نفاق در ایمان، جحد و انکار شئونات و مقاماتی است که خدای متعال به آن موالی(علیهم السلام) اعطا نموده است. که سبب ردّ اقوال و معجزات و کرامات حضرات می شود و در نتیجه ولایت در دین و دنیای عترت نبوی را، به زعم خود خدشه دار می نماید. در حالی که گمان می کند شیعه آن خانواده است و اقرار دارد که خداوند ایشان را امام خلائق مقرّر نموده است.
لذا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بعد از رجوع از تبوک خطبه ای ایراد فرمودند و خطاب به مهاجرین و انصار بیان داشتند که: مَعٰاشِر المُهٰاجرینَ و
ص: 165
الأنصٰار مٰا بٰال أصحٰابی اِذٰا ذُکر لَهم أبْرٰاهیٖم و آلُ أبْرٰاهیٖم، تَهَلَّلتْ وُجُوهُم و انْتَشَرت قُلُوبُهم، و اِذٰا ذُکر لَهم مُحمّدٌ و آلُ مُحمَّد تَغَیَّرت وجُوهُهم و ضٰاقَت صُدُورُهم اِنَّ اللّه لَم یَعْطِ ابْرٰاهیمَ شیئاً و آلَ أبْرٰاهیم اِلاّٰ أعْطیٰ مُحمَّداً و آلَ مَحمَّد مِثْله و نَحْن فی الحَقیقَهِ آل أبْرٰاهیم (ای گروه مهاجرین و انصار، اصحاب مرا چه شده که زمانی که در برابرشان ابراهیم و آل او یاد می شوند، صورتها باز می شود و قلوب وسینه هایشان گسترده می گردد، و زمانی که محمد و آل محمّد(علیهم السلام) ، نزد آنان یاد می گردد، صورت ها متغیّر و گرفته و خمود می شود و سینه ها به تنگ می آید، به درستی خداوند به ابراهیم و آل ایشان مقامی اعطا نفرمود مگر اینکه مثل او را به محمّد و آل کرامش(علیهم السلام) عطا فرمود، و ما خانواده در حقیقت آل ابراهیم(علیهم السلام)می باشیم و از نسل او هستیم).(1)
و در حدیث حضرت رضا(علیه السلام) آمده: فَمَن ذٰا الّذیٖ یَبْلُغ مَعْرِفه الأِمٰام أوْ یُمْکِنُه أختِیٰاره؟ هَیهٰات هَیْهٰات، ضَلَّت العُقول و تٰاهَتِ الحُلُوم و حٰارَت الألْبٰاب و حَسِرتِ العُیُونْ و تَضٰاغَرَت العُظَمٰاء و تَحَیَّرتِ الحُکَمٰاء و تَقٰاصَرت الحُلَمٰاء و حَصِرت الخُطَبٰاء و جَهِلَتِ الألِّبٰاء و کَلَّتِ الشُّعرٰاء و
ص: 166
عَجَزتِ الأُدبٰاء و عَیِیَتِ البُلَغٰاء عن وَصْفِ شأنٍ مِن شَأنِه أو فَضیٖلَهٍ مِن فَضٰائِله فَاَقَرَّت بِالعَجْز و التَّقصیٖر و کیفَ یَوصَف أو یُنْعَت بِکُنهِه شَیءٌ مِن أمْرِه أو یُوجَد مَن یَقُوم مَقٰامَه و یُغْنیٖ غَنٰاءَه؟ لاٰ کیفَ و اَنّیٰ وَ هو بِحَیثُ النَّجْم مِن أیْدیٖ المُتَنٰاوِلین و وَصْفِ الوٰاصِفیٖن فَأیْن الأخْتِیار مِن هذا و أینَ العُقُول عن هذٰا أو أینَ یُوجَد مِثْل هذا؟ الحدیث (پس کیست، آن کسی که او را برسد، امام را بشناسد، و او را ممکن باشد که خود، امام اختیار کند؟ ای کاش چنین بود ای کاش اینچنین بود، عقلها در بادیه گمراهی، نادان، حلمها در بیابان فکر، سر به گریبان، صاحبان هوش در این ورطه، مدهوشان، چشمها حسرت نابینائی، نوشان، بزرگان لباس کوچکی، پوشان، حکما در وادی حیرت سرگردان، عاقلان در عالم قصور، حیران، خطیبان را، راه تنگی، پیشه، متفکّران در جادّه جهل، در اندیشه، شاعران را زبان نطق بسته، ادیبان را زبان تکلّم خسته، بلیغان را فصاحت بیان، رسته، چه عجز دارند از وصف شأنی از شئونات او یا فضیلتی از فضائل او، پس به عجز و قصور اقرار کنند و چگونه می توان او را وصف نمود و به کنه او پی برد یا امر او را فهمید و چه کسی یافت شود که قائم مقام او باشد و به وجود او از امام مستغنی شد و چگونه معرفت در حقّ او حاصل شود، و از کجا می توان او را شناخت؟ هرگز، و
ص: 167
چگونه، در حالی که امام چون ستاره دور است از دست کسانی که قصد او کنند و وصف او نمایند پس از کجا امام را اختیار کردند و کدام یک از عقول امتیاز آن را نمود و از کجا یافتند او را که متّصف به این صفات باشد).(1)
تا بدینجا انواعی از نفاق ایمانی را بیان نمودیم و از این پس به یکی دیگر از انواع نفاق در ایمان، که به بیانی، مهمترین نوع نفاق ایمانیست می پردازیم و آن نفاق و نوع عملکرد جماعتی از شیعیان است که برای خود عنوان پدید آوردند و اعتقادی را رواج دادند که مع الأسف آن اعتقاد هنوز خودنمائی کند و حضرات معصومین: آنان را و اعتقاداتشان را بسیار خطرناک و مسموم معرفی نمودند، که تا زمان ظهور هم فعالیّت کرده و به لطائف الحِیل، تفکّرات خود را در جامعه شیعی القاء می کنند و آن جماعت خبیثه منحرفه بتریّه است. که به صدد آمدیم تا در چند سطر و اوراقی آنان و تفکّرات شیطانیشان را برملاء کنیم تا خوانندگان این اوراق بیش از پیش با آنها آشنا شده و بر اعتقادات خود و نسل آینده، از شیطنت آنها ترسیده و هیچگونه ملاطفتی و همراهی با آنان و تفکّرات مسمومشان ننمایند.
ص: 168
انشاءاللّه به وضوح بدین مسأله می پردازیم و تا حدّ امکان جوانب بحث را توضیح می دهیم.
این جماعت که به زودی با آنها آشنا می شوید روحیّه ای انقلابی داشته و چون زید بن علی، خروج نمود اطراف او را گرفتند، لذا به جماعت زیدیّه ملقّب گشته و در مقابل جماعاتی و گروه هایی چون مغیریّه و خطابیّه، که احوالاتشان در کتب رجال مذکور است، قد علم کردند، ولی در جریانی که به زودی روایتش ذکر می شود، زید آنها را به لقب بتریّه نامگذاری کرد. حال به نظرات مطرح شده درباره این جماعت دقّت کنید.
1- فیروزآبادی در قاموس می گوید، در مادّه ابتر:
والأبْتَر لَقَب مُغیْره بن سَعْد و البُتْریّه مِن الزِّیْدِیه تُنْسَبُ الیه (ابتر لقب مغیره بن سعد است و بتریه جماعتی از زیدیّه هستند و به او منسوب می باشند).(1)
در حالی که مغیره از اصحاب امام صادق(علیه السلام) است و لیکن شخصی منحرف و ملعون ازجانب امام معرفی شده است.
علاّمه مجلسی رحمه اللّه در تفسیر کلام فیروزآبادی می گویند:
و قیٖل هو المُغَیره بن سَعْد و یُلَقَّبْ بالأبْتَر، فَتُنْسَبُ اِلیه البُتْریّه أو البَتْرِیّه مِن الزِّیْدِیه و لَم أدْرِ مِن أینَ أخَذَه (گفته شده که مغیره بن سعد کسی است که به
ص: 169
لقب أبتر نامیده شد و جماعت بتریه که از زیدیّه می باشند به او منسوب گشته اند و من نمی دانم فیروز آبادی این کلام را ازکجا آورده).(1)
2- أسفرائینی گوید: هَولآء اَتبٰاع رَجُلینِ، أحَدُهما الحَسَن بن صٰالِح بن حَیّ و الآخر کَثیٖر النَّواء، المُلَقّب بالأَبْتَر (اینان تابعین دو نفرند که یکی حسن بن صالح است و دیگری کثیر النّواء که ملقب به أبتر است).
و بعد اعتقادشان را مطرح می کند که: و قَولُهم کَقَول سُلَیمان بْنِ جریٖر الّذی قال انَّ الأِمٰامَهَ شَوریٰ و اِنَّما تَنْعَقِد بِعَقْدِ رَجُلَین مِن خِیٰار الأمَّه غَیر انَّ البَتْرِیّه تَوَقَّفَتْ فی عُثمٰان (و گفته آنان مثل گفته سلیمان بن جریر است که گوید امامت شورائی است که به عقد دو نفر هم منعقد می گردد که آن دو نفر از بهترین امت باشند الاّ اینکه بتریه در شأن عثمان متوقف اند).(2)
که البته این کلام درست نیست چرا که بتریه امامت را در ائمه(علیهم السلام)می دانند و شوری را قبول ندارند بلکه این گفته اسفرائینی، اعتقاد مخالفین است.
ص: 170
1- شهرستانی گوید:والبَتریَّه أصحابُ کَثیر النَّواء الأبتر (بتریه اصحاب و یاران کثیر النّواء أبتر هستند).(1)
به تعلیقه علاّمه تستری توجه کنید:
هذا و فی الصِّحاحِ و القٰامُوس البَتْریّه أصحٰابُ مَغَیرهِ بن سَعْد و لَقَبُه أبْتَر و هو غَلَطٌ مِنْهما، فأصْحٰابُه یُقٰال لَهُم المُغَیْریَّه کمٰا اتَّفَق علیه الخٰاصَّه و العٰامَّه و اَمّا البَتْریه فأصحٰابُ کثیٖر النَّواء و أبنِ حَیّ و جَمْع آخَر خَلَطُوا وِلاٰیه أبی بَکرٍ و عُمر بِوِلاٰیه علیٍّ(علیه السلام) یَتَبرَّئون مِن أعْداء أبی بکرٍ و عُمَر فَسَمّٰاهُم زَید بن عَلیّ البتریّه لِکونِ لاٰزِم قَولِهِم التَّبرء مِن فٰاطمه(علیها السلام) لِانَّ کونَها عَدُوَّه لَهُما و مَوْتُهٰا غَضْبیٰ عَلَیهما اِتِّفٰاقی (در صحاح و قاموس آمده که بتریه أصحاب مغیره بن سعد هستند و لقب او هم أبتر بوده در حالی که این گفته غلط است، چرا که به اصحاب او مغیریه می گفتند چنانچه خاصّه و عامّه بر این مطلب اتفاق دارند، و امّا بتریه اصحاب کثیر النّواء و أبن حیّ و جمعی دیگرند، که ولایت ابوبکر و عمر را با ولایت علی(علیه السلام) مخلوط کرده، و از دشمنان ابوبکر و عمر هم بیزاری می جویند. لذا زید بن علیّ آنها را بتریّه نامید چرا که لازمه قول آنها تبرّی از فاطمه(علیها السلام) است چرا که ایشان دشمن آن دو نفر بودند و
ص: 171
حضرتشان از دنیا رفتند در حالت غضب بر آن دو، که این اتّفاقی و مورد قبول همگان است.(1)
قول معتمد:
مرحوم کشیّ از علماء رجال شیعه که کتاب ایشان مورد اطمینان و مصدری ازمصادر کتب رجالی می باشد، روایتی را نقل می کند: قال الصّادق(علیه السلام): لَو انَّ البَتریّه صَفُّ وٰاحِدٌ مٰا بَیْن المَشْرقِ الی المَغْرب مٰا أعَزَّ اللّه بِهِم دیناً (امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اگر به درستی بتریه یک صف گردند ازمشرق تا مغرب عالم، خداوند به واسطه آنها دین را اعزاز و شرافت ندهد و آنها مایه عزّت دین نشوند).
و بعد در تعلیقۀ خودشان به روایت می فرمایند:
والبَتْرِیه هُم أصحٰابُ کَثیٖراالنَّوا وٰالحَسَن بن صٰالِح بن حَیّ و سٰالِم بنِ أبیٖ حَفْصَه و الحَکم بنِ عُتَیْبَه و سَلَمه بنِ کُهَیل و أبُو المِقْدٰام ثٰابتِ الحَدّاد و هُم الَّذیٖنَ دَعَوا الی وِلاٰیَه علیٍّ علیه السّلام ثُمّ خَلَطُوهٰا بَوِلاٰیهِ أبی بکْر و عُمر و یَثْبتُون لَهُما أمٰامَتَهما و یَنْتَقِصُون عَثمان و طَلْحه و الزُّبیر و یَرَوْنَ الخُروج مَع بُطُون وُلد علی بنِ أبی
ص: 172
طٰالِب(علیهما السلام) یَذهبُون فی ذلِک الی الأمرِ بالمَعْروفِ و النَّهی عن المُنکر و یثبتُون لِکُلِّ مَن خَرَج مِن وُلْدِ علیٍّ(علیه السلام) عند خُروجه الأمامَه (و بتریّه آنها اصحاب کثیر النّوا و حسن بن صالح بن حیّ و سالم بن أبی حفصه و حکم بن عتیبه و سَلَمه بن کهیل و أبو المقدام ثابت الحدّاد می باشند، و آنها کسانی هستند که دعوت به ولایت علی(علیه السلام) می نمایند و سپس آن را به ولایت ابوبکر و عمر مخلوط کرده و برای آن دو امامت را ثابت می کنند و عثمان و طلحه و زبیر (در بعضی نسخ اسم عائشه هم آمده) را نقصان می ورزند و بدان ها اشکال می کنند. و خروج بر علیه ظالمین را با فرزندان علی بن أبی طالب(علیه السلام) می دانند که در آن به امر به معروف و نهی از منکر معتقدند و برای هر آنکس که از اولاد علی(علیه السلام) خروجی کند امامت را ثابت می کنند).(1)
لذا با زید فرزند امام سجاد(علیه السلام) در خروج بر علیه بنی امیّه لعنهم اللّه همدست شده و تا به امروز هم در یمن موجوداند که حوثیه ها می باشند و به نشانه آمادگی برای خروج با هر بنی هاشمی خنجری را با خود حمل کرده و بر کمر می بندند چنانچه در عصر ما هم قابل رؤیت است. لذا چون همراه زید شدند زیدیّه نامیده شدند و لیکن در روایات اشاراتی است که زید آنها را به خاطر اعتقاد باطلشان بتریّه نامید و اعتقادشان را مذمّت نمود.
ص: 173
بدین روایت توجه کنید:
عن سُدیر قال: دَخَلتُ علی أبی جَعفر(علیه السلام) و مَعی سلَمه بن کهِیْل و أبو المِقْدام ثابِت الحَدّاد و سٰالِم بن أبی حَفْصه و کَثیٖر النَّواء و جَمٰاعَه مَعَهم، و عند أبی جعفر(علیه السلام) أخُوه زِیدِ بنِ عَلی فَقٰالُوا لأبی جَعْفَرٍ(علیه السلام): نَتَولّیٰ عَلیّاً و حَسَناً و حُسَیناً و نَتَبرَّأ مِن أعدٰائِهِم، قال: نَعَم، قالُوا: نَتَولّٰی أبٰابَکرٍ و عُمَر و نَتَبرَّأ مِن أعْدٰائِهِم، قال: فَالتَفَتَ اِلَیْهِم زید بن علیّ قال لَهُم: أَتَتَبرَّئُون مِن فٰاطِمه(علیها السلام)، بَتَرتُم أمْرَنٰا بَتَرکُم اللّه، فَیَومَئِذٍ سُمُّوا البَتْریَّه (سدیر گوید: بر امام باقر(علیه السلام) داخل شدم و با من سلمه بن کهیل و أبو المقدام بن ثابت الحدّاد و سالم بن أبی حفصه و کثیر النّواء و جماعتی دیگر بودند، و نزد حضرت برادرشان زید بن علی هم حضور داشت، پس به امام عرضه داشتند: ما علی و حسن و حسین را ولی خدا می دانیم و از دشمنانشان بیزاریم، حضرت فرمودند: بله، گفتند: ما ولایت ابوبکر و عمر را هم می پذیریم و از دشمنانشان بیزاریم، راوی گوید: زید به آنها متوجّه شد و گفت: آیا از فاطمه(علیها السلام) تبرّی و بیزاری می جوئید؟ شما امر ما را ناقص کردید خداوند ناقص و دم بریده کند شما را، پس از آن روز بتریّه نامیده شدند).(1)
ص: 174
نکاتی مهم:
1- منهاج اهل بیت(علیهم السلام) همراهی تولّی و تبرّی را اقتضاء دارد که اگر چنین نباشد باعث بتر و دُم بریدگی و ناقصی دین را ببار می آورد.
2- کلام زید، به سبب تربیتی است که از مکتب وحی آموخته، خصوصاً زمانی که آنها امام(علیه السلام) را مورد سوال قرار دادند و با حضرت صحبت می کردند، پس مبادرت زید در جواب و سکوت امام تقریر حضرتشان را می رساند.
3- آنها گفتند که ما از دشمنان ابوبکر و عمر لعنهما اللّه بیزاریم، و زید در مقابل بیان نمود که پس شما از خاتون عصمت بیزاری می جوئید، چرا که حضرتشان دشمن سرسخت آن دو ملعون بودند تا جایی که به ابوبکر لعنه اللّه فرمودند: وَاللّه لَأَدْعُوَنَّ اللّه عَلیکَ فی کُلِّ صَلاٰهٍ أصَلّیٖهٰا (به خداوند قسم که تو را در هر نمازی که می خوانم نفرین و لعن می کنم).(1)
و به فرموده حضرت رضا(علیه السلام): کانَتْ لَنٰا أمٌّ صٰالِحَه و هِی عَلَیْهمٰا سٰاخِطَه و لَم یَأتِ بَعْد مَوتِها خَبَرٌ أنَّها رَضِیَتْ عنهمٰا (ما را مادری صالحه بود که بر
ص: 175
ابوبکر و عمر لعنهما اللّه، ساخطه و غضبناک بودند و بعد از شهادتشان خبری نیامده که از آن دو راضی شده باشند).(1)
بلکه این واقعیّت سخط فاطمی(علیها السلام) را حتّی در کتب مخالفین به وضوح می نگریم.(2)
یٰا أبٰا حَفْص الهوینَی و مٰا *** کُنت مَلیّاً بِذاک لَولاٰ الحَمام
أتَمُوتُ البَتُول غَضْبیٰ و نَرضیٰ *** مٰا کذٰا یَصْنَع البَنونُ الکِرٰام
در اینجا به خاطرم رسید که نمونه ای از اظهار برائت زید بن علی را که نقل نموده اند، متذکّر شده، تا سیره عملی، این خانواده را در بحث برائت، دیده باشیم.
زمانی که ایشان در محاربۀ با اعداء از مرکب بر زمین افتاد گفت: أینَ سٰائلی عن أبیٖ بکرٍ و عُمر، هُمٰا أقٰامٰانی هذا المَقام
(کجاست آنکه از من درباره أبوبکر و عمر سوال نمود، تا در جواب بگویم که آن دو بودند که روزگار مرا بدینجا کشانیدند).(3)
ص: 176
و چه بسزاست که یادآور شویم مصیبت محزونه آقا و سرورمان أباالأحرار سیدالشّهداء(علیه السلام) را که در کربلاء، تبرّی را به نحو اکمل به همگان رسانیدند. آنجایی که تیر سه شعبه مسموم حرمله بن کاهل أسدی لعنه اللّه در سینۀ مبارک حضرتشان نشست و آقای غریب آن تیر را از قفا بیرون کشیدند، که به نقل راوی خون مثل آبی که از ناودان سرازیر شود از سینه مبارک ریزان شد، حضرت آن خون را گرفته به آسمان پاشیدند که سرخی آسمان در وقت غروب آفتاب از آن زمان پدیدار شد(1)، و دوباره دست را پر از خون سینه مبارک نمودند و بر سر و صورت و محاسن شریف مالیدند و فرمودند: هٰکَذا أکُون حتّی ألْقیٰ جَدّی رسُولَ اللّه و أنٰا مخضوبٌ بِدَمی و أقُولُ یٰا رسُولَ اللّه قَتَلَنیٖ فُلانٌ و فُلان (اینچنین جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را ملاقات خواهم کرد در حالی که به خون خود خضاب شده و می گویم یا رسول اللّه فلانی و فلانی مرا به قتل رسانیدند).(2)
و از اینجاست آن حکایت معروف که یکی از ملوک مازندران از شخصی علوی پرسید: مَتیٰ قُتِل الحُسَین بنُ علیِّ (علیهما السلام)؟! سیّد در جواب گفت: اِنَّهُ قُتِل یَوم السَّقیفَه.(3)
ص: 177
و چه زیبا سروده سیّد بحرالعلوم رحمه اللّه:
کَمینُ جَیْشٍ بَدیٰ یَومَ الطُّفُوفِ و مِن *** یَوْمَ السَّقیفَهِ قَد لاٰحَتْ طَلاٰیِعُه
یا رَمْیَهً قَد أصٰابَتْ وَ هیَ مُخْطَئَه *** مِن بَعدِ خَمسیٖنَ مَن شَطَّتْ مَرٰابِعُه(1)
دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد؟ *** روزی که طرح بیعت منّا أمیر شد
یٰا مَن یُسٰائل دٰائِباً عن کُلِّ مَعْضَلهٍ سَخیٖفَه *** لاٰ تَکْشِفَنَّ مَغْطاً فَلَربَّما کَشَفت جیٖفه
و لَرَبُّ مَستُور بَدٰا کَالطَّبل مِن تَحتِ القَطیٖفَه *** انَّ الجَوابَ لَحٰاضِرٌ لکِنَّنی أخْفیٖه خیٖفَه
لَولاٰ اعْتدٰاء رَعیَّهٍ الغیٰ سِیاسَتَهٰا الخَلیفَه *** و سَیُوف أعدٰائِنا بِهٰامٰاتِنٰا أبداً نقیٖفه
ص: 178
لَنَشَرتُ مِن أسْرار آلِ مُحمَّدٍ جُمَلاً طَریفَه *** تُغْنیکُم عمّٰا رَوٰاه مٰالکٌ و أبُو حَنیفَه
وارَیتُکُم انَّ الحُسَینَ أصیٖب فی یَومِ السَّقیفَه *** و لِاَیِّ حٰالٍ لُحِّدَت بِاللَّیلِ فٰاطِمهُ الشَّریفه
و لَمٰا حَمَتْ شَیْخَیکُم عن وَطْی حُجْرِتَهٰا المَنیفه *** آوه لِبِنْت مُحمَّدٍ مٰاتَتْ بِغُصَّتِهٰا أسیفه(1)
آری آنچه شد، از سقیفه و اصحاب آن به پا شد، لعنه اللّه علیهم أجمعین.
پس بنابراین، معالم و دانسته هایی از منهج ظلمانی بتریّه به دست می آید که عبارتند از:
1- منهج بتری، منهجی است تلفیقی، بین ولایت علوی و بنا بر زعمشان، ولایت عمری و بکری. یک نوع رأی سطحی نگری،
ص: 179
حول شرائط امامت دینی و سیاسی، که توصیفات خلیفۀ رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را به وجود می آورد. ولی در مقابل طائفۀ مغیریّه، و خطابیه که به شدّت، منهج تبری را می کوبند، نصّ الهی را برای تعیین امام و خلیفه، ضروری می دانند.
2- روایتی است که ابوبصیر از امام صادق(صلی الله علیه و آله) نقل می نماید که حضرت در توصیف آنها، آنان را جماعتی تعریف کرده، که در مقام تبعیّت منهج اهل بیت(علیهم السلام)، آنچه را که مناسب با منهج خود می دانند پیروی می کنند. که معنایش این است، رفض و دور انداختن جمله ای از قواعد مذهب اهل بیت(علیهم السلام)که با اعتقادات ما موافقت ندارد، که این به مثابه ردّ بر عترت می باشد.
ذَکَر أبُو عَبداللّه(علیه السلام) کَثیرَ النَّواء و سٰالِم بن أبی حَفْصَه و أبا الجٰارُود، فقٰال: کَذّٰابُون مُکَذِّبون کُفّٰار عَلیهم لَعنه اللّه، قال قلتُ: جُعلتُ فِداک کذّٰابُون قد عَرَفتُهم فَمٰا مَعْنی مُکذِّبون؟ قال: کذّٰابُون یَأتُونَنا فَیُخبِرونٰا أنَّهم یُصَدِّقُونٰا و لَیس کَذلِک و یَسْمَعُون حَدیثَنٰا فیُکَذِّبُون بِه (امام صادق(علیه السلام) کثیر النّواء و سالم بن أبی حفصه و أباالجارود را متذکّر شده و فرمودند: دروغ گویانند و کافر، لعنت خدا بر آنان باد، راوی گوید عرضه داشتم: فدایت شوم دروغ گویند را فهمیدم پس معنای مکذّبون چیست؟ فرمود: دروغ گویند، چرا که نزد ما می آیند، پس به ما
ص: 180
می گویند، که به درستی ما را تصدیق می کنند، در حالی که چنین نیستند، و حدیث ما را می شنوند و آن را تکذیب می کنند).(1)
و در فرق الشّیعه آمده که، به درستی بتریّه نزد مخالفین افضل گروههای زیدیّه هستند، و آن به دلیل این است که علی(علیه السلام) را تفضیل می دهند و امامت ابوبکر لعنه اللّه را هم ثابت می کنند.(2)
که این صلاحدید و درستی خلافت ابوبکر لعین و اعتقاد به فضائل علی(علیه السلام)، همان حقیقت منهج بتریّه است، که هر آنکسی چنین گوید و یا به عنوانی آن غاصبان خلافت را محترم شمرد و از خباثت و مطاعنشان روی گرداند، شخصی بتری و منحرف است.
و از اموراتی که در زیدیّه عموماً و در بتریّه خصوصاً به وضوح ملاحظه می شود، اعتقاد به قیاس در دین و اجتهاد به رأی می باشد، و گمان دارند که در این باره تابع نصوصی هستند که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده است.(3)
لذا اسلوب صریح این جماعت منحرفه و شعارشان دعوی تشیّع است، و ایمان به اهل بیت(علیهم السلام) ، و تبعیّت از آنان، و تأکید بر اینکه، شیعه این
ص: 181
خانواده هستند، در حالی که ولاء منهاج سقیفه و اصحاب آن را، که در طرف نقیض با امامت الهیّه است، را هم قبول دارند. لذا راهی را می روند غیر از راه امامان هدایت و با این ادّعاها محبین این خانواده را به غیر صراط مستقیم منحرف می کنند، چرا که بتر یعنی قطع و آنان با این اعتقادات، دین کامل را نپذیرفته و آنرا قطعه قطعه کرده اند. و بر عدم لزوم نصّ الهی بر امامت امامی اعتماد کرده و بین مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) و مدرسه سقیفه عامّه، در مبانی و قواعد، تلفیق کرده اند. که در حقیقت قواعد منهاج امامت را، از واقع اصیل خود که متمیّز از منهاج بشری است، منحرف کرده اند و از ولایت به تعبیری روی گردان شده اند.
در بعضی نقل ها آمده که کثیر النّواء چون أبتر الید بوده و دستش قطع شده بوده، این فرقه را به او نسبت داده اند.(1)
که البته آنچه را گفتیم اصّح و اقرب الی الصّواب می دانیم. و اینان با سبکی که پیش بردند، فی الواقع منهاج امامت را قطع کرده، و باید آنها را تخطئه و ابطال نمود و خطّ بطلان بر روی افکار آن جماعت کشید.
شهرستانی می گوید: که صالحیه أصحاب حسن به علی صالح اند و بتریّه اصحاب کثیرالنواء الأبترند، و آن دو گروه در مذهب متفق اند و در بحث امامت،
ص: 182
حرف گروه سلیمانیّه را می زنند. مگر اینکه در شأن عثمان متوقّف هستند، که آیا مؤمن بوده و یا کافر؟ و می گویند: وقتی که اخبار در حقّ او آمده که او از ده نفری می باشد که به بهشت بشارت داده شده، می گوئیم: واجب است که حکم به صحّت اسلام او کنیم و اینکه او را مؤمن بدانیم و از اهل بهشت.
و زمانی که افعال او را، در تربیت بنی امیّه و بنی مروان، و استبدادش در اموری که با سیره اصحاب نمی خواند را، می بینیم، واجب است حکم به کفر او نمائیم پس در امرش متحیّر و متوقّفیم، و او را به احکم الحاکمین می سپریم.
و امّا علی(علیه السلام) افضل مردم است و اولای به امامت بعد از پیغمبر، امّا خود، با رضایت، امر امامت را به دیگران سپرد و رغبت در این کار داشت، که ما هم راضی بدان عمل می شویم و غیر آن را صحیح نمی دانیم، و اگر علی بدان عمل راضی نبود، ابوبکر هلاک شده بود. و بتریّه کسانی هستند که امامت مفضول را بر فاضل و أفضل جائز دانسته، زمانی که خود شخص فاضل، راضی باشد.(1)
3- أبوعبیده حذّاء می گوید به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشتم:
اِنَّ سٰالِمَ أبن أبی حَفْصَه یَقُول لیٖ: مٰا بَلغَک اَنّه مَن مٰاتَ و لَیس لَه اِمامٌ کانَت میٖتَتُه میٖتَهً جٰاهِلیَه؟ فأقُول: بلیٰ، فَیَقول: مَن إمٰامُک؟ فأقُول: ائِمَّتی آل
ص: 183
مُحمَّد علیه و(علیهم السلام)، فَیقُول: وَاللّه مٰا أسْمعُک عَرفْت اِمٰاماً ، قٰال أبُو جَعْفَرٍ(علیه السلام): وَیْح سٰالِم و مٰا یَدْریٖ سٰالِم مٰا مَنْزِلَه الأمٰام؟ مَنْزِلَه الأِمٰام یٰا زِیاد أعْظَم و أفْضَل مِمّٰا یَذْهَب اِلیه سٰالِم و النّٰاس أجْمَعون (به درستی که سالم بن أبی حفصَه به من گفت: آیا به تو این خبر نرسیده که هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلی مرده است؟ پس گفتم: بله، گفت: امام تو کیست؟ بدو گفتم: امامان من آل محمد(علیهم السلام) هستند، پس گفت: به خدا قسم نشنیده ام که امامی بشناسی، امام باقر فرمودند: لعنت بر سالم باد، و او چه می داند که منزلت امام چیست و چگونه است؟ ای زیاد منزلت و جایگاه امام اعظم و أفضل از آن است که سالم و تمامی مردم بدان دست پیدا کنند و او را بفهمند).(1)
از این حدیث فهمیده می شود که این جماعت هرگونه مقامات غیبیّه را برای ائمه: ، انکار می کنند، در عین وقتی که مرجعیّت علمیّه را برای آنان قائل اند. لذا هرگونه حدیثی که دلالت بر علم لدنّی حضرات بکند یا موهبتی چنانی را برای ایشان ثابت کند، انکار کرده و از انتشار آن جلوگیری می کنند و هر کس معتقد بدان اعتقاد باشد را طعن به غلوّ و تکفیر می نمایند.
ص: 184
و یا در حدیثی دیگر، می رساند که آنها به مقامات اهل بیت(علیهم السلام)چون مقام محدّث بودن، که تکلّم ملائکه با آن ذوات مقدّس است را، قبول ندارند، و از معارف قرآنی بی خبرند.(1)
عبید بن زراره گوید: أرْسَل أبُو جَعفَر(علیه السلام) الی زُرٰاره اَنْ یُعْلِم الحَکَم بنِ عُتَیبه اَنَّ أوصِیٰاء مُحَمَّدٍ علیه و(علیهم السلام)مُحَدَّثُون (امام باقر(علیه السلام) دنبال زراره فرستادند که برود و آگاه کند حکم بن عتیبه را که به درستی اوصیاء محمّد(علیهم السلام) مُحدّث و مورد تکلّم با ملائکه هستند).(2)
4- جماعت بتریّه کسانی هستند که شعار اصلاح امورات و اعتقادات را بیان می کنند و فساد علنی را به گمان خود، تخطئه می نمایند، لذا منهج عثمان و طلحه و زبیر لعنهم اللّه را قبول نداشته و تخطئه می نمایند.
چنانچه عبارت کشی گذشت که و یَنْتَقِصُون عثمان و طَلْحَه و الزُّبَیْر.(3)
ص: 185
البته در این حرکت، به نقل ناقلین، چون زیدیّه، حادّ و تند و ساخن نمی باشند، لذا نوبختی، حسن بن صالح را از رؤساء این جماعت به حساب می آورد، و می گوید این جماعت ضُعَفاء الزَیْدیّه، می باشند.(1)
ظاهراً بدین کلام، اسلوب آنها را در ثوره و نهضت، قصد کرده که چون زیدیّه، در حدّت و شدّت، نبودند.
لذا کشّی می گوید که سالم، کان مُخْتَفِیاً مِن بَنی أمَیَّه بِالکُوفه، فَلَمّا بوُیَع لِأبی العَبّاس خَرَج مِن الکُوفه مُحْرِماً، فَلَم یَزَل یُلَبّی: لَبَّیکَ قاصِمُ بَنی أمَیَّه، لَبَّیک، حَتّیٰ أنٰاخَ بِالبَیْت (از دست بنی امیّه در کوفه مخفی شده بود، پس زمانی که با أبی العبّاس بیعت شد، از کوفه با حالت احرام، خارج گشت و دائماً می گفت: لبّیک ای شکننده کمر بنی امیّه لبّیک، تا در کنار کعبه شتر را بر زمین خواباند و آنجا سکونت کرد).(2)
و سمعانی گوید: أضْلَلنٰا هذِه الطّٰائِفَه اِذٰا شَکوُّا فی أیٖمٰان عثمان (ما این طائفه را گمراه می پنداریم، آن زمانی که در ایمان عثمان شکّ بورزند).(3)
ص: 186
و گاهی با حکومت ها، ضدّ حرکت های معارض با حکومت، همراه می شدند، و از عناصر از هم پاشیدن نهضت ها، به علّت ضعف وجودی و افشال خود، به حساب می آمده.
و نمونه ای را أبوالفرج أصفهانی در کتاب خود نقل می کند، که برای حفظ أختصار مقام، خوانندگان را بدانجا ارجاع می دهیم.(1)
5- قعود از تحمّل مسؤولیت ها، و حالت تقهقری نفسانی و فکری، و رنگ باختن أصیل، و همرنگی با صاحبان قدرت سیاسی وقت، که این خود سبب رئیسی و أصلی عدم تحمّل برائت و تبرّی از أصحاب سقیفه لعنهم اللّه، می باشد، یکی دیگر از حالات این جماعت بوده است. تا با این نوع حرکت های منافقانه، که همیشه در طول تاریخ، بعضی بدین صفت، منسوب می باشند، یک نوع طمأنینه ای در عیش و سمعه خود به وجود بیاورند، و نظر دیگران را به سوی خود جلب نمایند. لذا منهج تبرّی را که دائماً متحمّل مشقّاتی بوده، به طرفی واگذاشته، و نقد و انکار منکر، و تخطئه باطل را، نادیده گرفته، و برای معذوریّت ذمّه خود، اکتفاء به تمسّک به ولایت اهل بیت(علیهم السلام)را، کافی دانسته، و برای ارضاء ضمیر خود به عدم
ص: 187
تنکّر مقامات اهل بیت(علیهم السلام)در قرآن و سنّت، اکتفاء نموده، و از این تعدّی ننموده اند.
و علّتی دیگر از برای این نوع قعود و متعرّض نشدن برای منهج مقدّس تبرّی، مواجهات حکومت ها را علی الدّوام با ثورات و انقلاب های علویین قرار داده اند. که چون آنها متعرّض احوال ابوبکر و عمر لعنهما اللّه می شوند، و آنها را انتقاص می نمایند، دائماً در معارضه با سلطه ها می باشند. لذا ما جماعت بتریّه، راه شیعه را بدین سبک نمی پیمائیم، تا مجبور به معارضه نشویم. لذا در جریان معارضات زید بن علی با هشام بن عبدالملک ملعون، شخص والی، شخصی را به نام یوسف بن عمر، أجیر کرده و او را در صفوف انصار زید در کوفه، وارد کرد، و آنها از او درباره ابوبکر و عمر لعنهما اللّه سؤال کردند که بنا به نقل أبن عساکر، زید گفت: رَحِمَ اللّه أبٰابَکرٍ و عُمر صٰاحِبَی رَسُول اللّه ثمّ قال: أینَ کُنْتم قَبْل الیَوم؟ (رحمت خدا بر ابوبکر و عمر دو همراه رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، سپس گفت: تا به حال شما کجا بودید).(1)
که این نحو سؤال زید خود استنکاری بر آنها بوده و اینکه می دانسته آنها، از قبل سلطان و حکومت، أجیر شده اند.
ص: 188
به هر حال بتریّه برای حفظ خود دست از برائت شسته و در صف معارضین با حکومت ها نیامده .
و دیگر از توجیهات عدم تحرّک این حزب، آن بوده که شدیداً حریص بر انهاض جمیع امّت بوده اند، بر ضدّ ایجاد فساد در نظم جاری، و جلوگیری از نهضت بر علیه حکومت.
لذا این منظور را نمی توانسته، پیکربندی نماید، مگر با مزج بین ولایت اهل بیت(علیهم السلام) و ولایت ابوبکر و عمر لعنهما اللّه، تا شیعه و مخالفین را، هم دست و یکی نماید.
لذا این منهج را با مذهب تزویج داده. که البته موفّق نشدند، در طول قرون متمادی، این نیّت شوم را عملی کنند، تا منقرض شده و از میان رفتند.
که البتّه در خاتمه این بحث خواهیم گفت که در هر زمانی اصحاب این نوع تفکّر تجدید می شوند و باز منقرض گشته ولی طرز تفکّر باقی مانده تا ظهور صاحب عدل، که انشاءاللّه بیاید و حقیقت تناقض بین منهاج اهل بیت(علیهم السلام)که منهاج ربانیّ الاهیست، و بین منهاج سقیفه که منهاج بشری وضعی مادّی و صد البتّه شیطانی است را، معلوم نماید و حقّ را علنی کند.
ص: 189
6- یکی دیگر از حالات آنان، حسّاسیّت و ضدّیت متشدّده ایست که با راویان فضائل و مقامات اهل بیت(علیهم السلام) دارند، و در احتجاجاتشان حول بحث امامت، با راویان اسرار معارف، در مقام ضعف قرار می گیرند و نمی توانند حرف خود را ثابت نموده و غالب شوند. چنانچه شهاب از أبن عیینه نقل می کند که او گفت: تَرکْتُ جٰابِرَ الجُعْفی و مٰا سَمِعْتُ منه قال: دَعیٰ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) علیّاً یُعَلِّمه مٰا یَعْلَمه ثُمّ دَعٰا علیٌّ(علیه السلام) الحَسَن(علیه السلام) فَعَلَّمه مٰا یَعْلم ثُمَّ دَعٰا الحَسَنُ الحُسَین (علیهما السلام)
فَعَلَّمه مٰا یَعْلم حتّیٰ بَلَغَ جَعْفَر بن محمّد (علیهما السلام)، قال: فَتَرکتُه لِذلِک و لَم أسْمَع منه (پیغمبر خدا أمیرالمؤمنین (علیهما السلام)را خواستند، و به ایشان معلومات خود را تعلیم دادند، سپس حضرت امیر همان کار را با فرزندشان امام مجتبی(علیه السلام) و ایشان هم با برادر خود امام حسین(علیه السلام) انجام دادند تا رسید زمان حضرت صادق(علیه السلام) که همین عملکرد در شأن ایشان هم صورت گرفت، أبن عیینه گوید: پس به خاطر این اعتقاد من جابر را ترک کرده و از او حدیثی نشنیدم).(1)
ص: 190
7- اختلاط بین مبانی فقه شیعی و مخالفین یکی دیگر از عملکردهای این جماعت است. چنانچه شهرستانی گوید: که اکثر بتریّه در زمان ما مقلّد هستند و به رأی خود و اجتهادشان رجوع نمی کنند، امّا در اصول رأی معتزله را قدم به قدم تبعیّت می کنند، و ائمه اعتزال را بیش از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) تعظیم کرده، و امّا در فروع بر مذهب حنفی هستند مگر در مسائل کمی تبعیّت شافعی و شیعه را می نمایند.(1)
8- یکی دیگر از نمونه های عملکرد آنان، اگر چه قائل به امامت ابوبکر و عمر لعنهما اللّه و صحّت آن می باشند، الاّ در مواردی اعتراضات و نقدهائی را بر خطاهای آنان، بیان کرده اند. مثل مسعده بن صدقه که شخصی بتری می باشد و روایتی از امام صادق(علیه السلام) از خطبه حضرت مولا نقل می کند. که حضرتشان ضلالت های مردم را بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و عدم حفظ سنّت ایشان را از جانب بعضی، بیان می کنند، را روایت کرده(2)،
و یا ابا المقدام که روایتی از امام باقر(صلی الله علیه و آله) در انحراف امّت بعد از پیغمبرشان، توسط افعالی که بعضی انجام دادند، را روایت می کند.(3)
ص: 191
خصوصاً که در گذشته هم متذکّر شدیم که آنان شرعیتی برای خلافت آن دو ملعون قائل نشدند، مگر به زعم خود، بر حسب تسلیم امیر عالم(علیه السلام)، امر امامت را به آن دو نفر، برای آن دو امامت را معتقد شده اند.
9- دیگر از رذالت های آنان، جمع بین آراء ائمه هدی(علیهم السلام) و آراء مخالفینشان می باشد، که این را به خاطر جلب رضایت هر دو طرف انجام می دهند. و از همین باب است که ائمه هدی(علیهم السلام) سبک عملکرد آنان را تخطئه نموده اند. در اینجا به روایتی نظر کنید که عذافر صیرفی نقل می کند و می گوید با حکم بن عتیبه نزد امام باقر(علیه السلام) بودیم و از او سوال می کرد، و امام باقر(علیه السلام) را اکرامی بود، پس در شأن مسأله ای اختلاف کردند، امام به او فرمودند: ای فرزندم کتاب علی(علیه السلام) را خارج کن و ایشان کتاب عظیمی آورد و او را باز نمودند و در آن نظاره می نمود تا مسأله را اخراج کرده و فرمود: این خطّ علی(علیه السلام) به املاء رسول خداست(صلی الله علیه و آله)، و رو به حکم نمودند و فرمودند: یٰا أبٰا مُحمَّد اِذْهَب أنْتَ و سَلَمه و أبُوالمِقْدام حِیثُ شِئتُم یَمیِناً و شِمٰالاً فَوَاللّه لاٰ تَجِدُون العِلْم
ص: 192
أوْثَق مِن عِند قَومٍ کٰانَ یَنْزِل عَلَیهم جِبْرئیل (ای ابا محمّد تو و سلمه و ابوالمقدام هر کجا می خواهید بروید، به راست و چپ سر بزنید، پس به خدا قسم علم حقیقی را نزد خانواده ای می یابی که جبرئیل بر آنها نازل گشته است).(1)
و کشّی نقل می کند از أبو مریم أنصاری که امام باقر(علیه السلام) بدو فرمودند: قُل لِسَلَمه بن کُهیْل والحکَم بن عُتَیْبه شَرِّقٰا أوْ غَرِّبٰا لَنْ تَجدٰا عِلْماً صٰالِحاً اِلاّٰ شِیئاً خَرَج مِن عِنْدنٰا أهْل البَیْت (به سلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه بگو، که به شرق عالم و غرب عالم بروید، هرگز علمی صحیح را نمی یابید مگر اینکه از نزد ما خانواده خارج گشته است).(2)
که مع الأسف در این زمانه هم، کسانی را می یابیم که بدین اعتقادند و درب هر خانه ای را می کوبند، مگر درب مدینه علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، و از هر دهانی کلامی می گیرند، مگر از لسان اللّه، وجود مقدّس امام معصوم(علیه السلام).
10- اختلاط بین دو ولایت، یکی دیگر از انحرافات این جماعت است. کثیرالنوا از امام باقر(علیه السلام) سؤال کرد در شأن ابوبکر و عمر
ص: 193
لعنهما اللّه، فقال: هُمٰا أَوَّل مَن انْتَزیٰ علی حَقِّنٰا و حَمَلاٰ النّاسَ علی أعناقِنٰا، و اکْتٰافِنٰا و أدْخَلاٰ الذُّلَّ بُیُوتَنٰا (فرمود: آن دو اوّلین کسانی بودند که حقّ ما را گرفته و مردم را بر گرده های ما سوار نمودند و ذلّت را در خانه ما داخل نمودند).(1)
و در روایتی دیگر امام باقر(علیه السلام) بدو فرمودند: وَ اللّه لَو وَجَد عَلَیْهما أعْواناً لَجٰاهَدٰاهُمٰا (اگر امیر عالم(علیه السلام) انصاری و یارانی را بر علیه ابوبکر و عمر می یافتند با آن دو جنگ می نمودند).(2)
در روایتی دیگر ابوجارود گوید: من با کثیرالنّوا نزد امام باقر(علیه السلام) بودیم که کثیر عرضه داشت: خدا تو را رحمت کند، این شخص از ابوبکر و عمر برائت می جوید، من به حضرت گفتم: دروغ می گوید به خدایی که هیچ خدایی جز او نیست هرگزاز ما برائتی نشنیده و نزد حضرت، عبداللّه بن علی، برادر حضرت هم بود، حضرت به کثیر فرمود: نزدیک بیا و فرمود: کٰانٰا وَاللّه اَوَّل مَن ظَلَمنٰا حَقَّنٰا و أضْغَنٰا بِآبٰائِنٰا و حَمَلاٰ النّٰاسَ علی رقابِنٰا فَلٰا غَفَراللّه لَهُما و لاٰ غَفَر لکَ مَعَهُما یا کثیٖر (آن دو اوّل ظالمین به ما خانواده بودند که حقّ ما را گرفتند و با پدران ما
ص: 194
کینه توزی کردند و مردم را بر گرده های ما سوار نمودند پس خداوند آنها را نیامرزد و تو را هم با آنان نیامرزد).(1)
ملاحظه می کنید که حضرات در مقام تبرّی به چه صراحتی اعتقادشان را بیان نموده و در مقابل یکی از سران بتریّه چگونه سخن گفته و ولایت آن دو ملعون را به چه نحوی ابطال کردند؟
یکی دیگر از سران این طائفه سالم بن أبی حفصه است که گوید بر امام باقر(علیه السلام) داخل شدم و عرضه داشتم: امامان ما و سادات ما، ما با موالیان شما دوست و با دشمنان شما دشمنیم، حضرت فرمودند: خوب است خوب ای شیخ، اگر سخن تو بر حقیقت باشد!!! گفتم: کلام من حقیقت دارد فدایت شوم، فرمود: درباره ابوبکر و عمر چه می گوئی؟ گفتم: آن دو امامان عدل بودند خدای رحمتشان کند!!! حضرت فرمود: ای شیخ هر آینه به تحقیق در این امر امامت مشرک شدی و کسی را که خداوند در امامت برای او نصیبی قرار نداده است را، با ما شریک گردانیدی).(2)
لذا مشاهده فرمودید که اینان قائل به امامت و رهبری آن دو خبیث به همراهی امامت ائمه(علیهم السلام) می باشند.
ص: 195
11- یکی از خصلت های این جماعت، انکار وجود باطنی برای شریعت است. یا تأویل آیات و روایات، یا انکار وجود غیبی در کتاب عزیز و مقامات دینی، و انکار تمامی آنچه که در مقامات غیبی به ائمه(علیهم السلام) مربوط می شود، مثل علم غیب ائمه(علیهم السلام). چرا که این سبک اعتقادی شیعی، تلفیق بین دو ولایت علوی و عمری را به هم می زند و مانعی می باشد، لذا نوبختی آنان را به اصحاب الحدیث معرفی نموده، که فقط حدیث می گویند، امّا امعان نظر در فقه الحدیث و درایت آن ندارند و اسراری را برای آن کلام مطهّر قائل نمی شوند.(1)
و ما نمونه هائی را در سابق اشاره نمودیم، که خود دلیلی است بر مدّعا.(2) که با تأمل در سیره این جماعت منحرفه، به وضوح معلوم همگان می گردد که آنان در تمامی مراحل سطحی نگر و منکر مقامات عالیّه اند. با آن که حضرات(علیهم السلام) ادوار عدیده ای را در دین حنیف دارایند. قرآن می فرماید: و مٰا یَعْلَم تأویٖلَه اِلاّ اللّه و الرّٰاسِخُونَ فی العِلْم (تأول قرآن را کسی جز خداوند و اهل دانش ندانند).(3)
ص: 196
که این اثبات تأویل و مقامات غیبی قرآن است، بر خلاف ادّعای این جماعت. و اینکه مقامات مکنونه آن را فقط مطهّرون که اهل آیه تطهیر می باشند، می فهمند چرا که می فرماید: اِنَّه لَقُرآنٌ کَریٖم * فی کِتابٍ مَکنُون * لاٰ یَمَسَّه اِلاّ المُطَهَّرُون (این قرآن بسیار گرامیست * در لوح محفوظ سرّ حق * که جز دست پاکان بدو نرسد).(1)
12- کوتاه نظری و فکری مجمل دارند و کلام معصومین(علیهم السلام) را با دید بسته و بدون تأمل می بینند و با سرعت تصمیم گرفته و واقعیّات را درک نمی کنند. مثل حکم به تقیّه که نوعی برنامه أمنیتی برای شیعیان است که آن را نوعی تفریط در دلالت های شریعت می پندارند. برعکس عملکرد روات اسرار معارف ولائی که با تفقّه در کلام معصوم اسرار را در می یابند، و کشّی رحمه اللّه موردی را در این باره نقل می کند.(2)
13- موردی دیگر، نسبت دروغ و تزویر به ساحت مقدّس حضرات ائمه(علیهم السلام) ، می دهند تا آنان را در راستای اهل سقیفه لعنهم اللّه قرار دهند که در حقیقت این، نوعی تمادی در ظلامت به این
ص: 197
خانواده و خذلان حقشان و اطفاء نور ایمانشان می باشد. و کشّی روایتی را نقل می کند که زراره بر امام صادق(علیه السلام) داخل شد، و مسأله ای را از قول حکم بن عتیبه نقل نمود که او از حضرت باقر(علیه السلام) به دروغ نقل می نموده، امام صادق(علیه السلام) فرمودند در حالی که سه مرتبه قسم خوردند که: مٰا قٰال أبیٖ هذا قَطّ، کَذِب الحکَم بن عُتَیْبه علی أبیٖ (پدرم هرگز چنین نفرمودند، حکم بن عتیبه بر پدرم دروغ بسته).(1)
تا بدین جای بحث، با سبک رفتاری اعتقادی، جماعت ضالّه و منحرفه بتریّه آشنا شده، و تاریخچه مختصری از رؤسا و سبک تفکّرات آنان را، مستند به آیات و روایات و تاریخ بیان داشتیم.
آنچه در ادامه بحث، مورد تأمل و نظر است، این است که آیا پس از زمان انقراض آن جماعت، تفکّرات آنان، در طول تاریخ، تکرار می شود یا نه؟ و آیا ازطرف چه کسانی، اظهار می گردد؟ و اینکه آیا در پیکرۀ شیعی، تجلّی می کند و یا از طرف احزاب و ادیان دیگر؟ در این برهه از مباحث کتاب بدین موضوع خواهیم پرداخت، و با ادلّه ای وافر مطلب را بیان می کنیم.
ص: 198
آنچه که در سیر تاریخ به دست می آید، آن است که تفکّرات باطله این جماعت، از طرف عدّه ای، بیان شده و آن دیدگاه ها، مورد طرح قرار گرفته است. که باید تلفیقی بین مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) ، و مدارس دیگر، و بیان ولایت بدون برائت را تجدید نمود و بدان پرداخت. که در زمان حاضر و عصر معاصر، تحت بعضی عناوین چون، وحدت اسلامی و تقریب بین مذاهب، بیان گشته است، که در مباحث آینده مفصّلاً بدان می پردازیم.
دیدگاه اوّل: که در بین شیعیان، از جانب بعضی منسوبین به تشیّع، مطرح می گردد، تولّی ابوبکر و عمر و سران سقیفه لعنهم اللّه می باشد، که این تولّی بدین منظور نیست، که فقط محبّت آنها رواج گیرد، بلکه مضافاً بدان عقیده، هر گونه تعرّضی را به غاصبین خلافت حقّه، مورد هجوم و استنکار قرار می دهد.
دیدگاه دوّم: سبک تمییز بین مدرسه اهل بیت(علیهم السلام) و بقیّه مدارس می باشد. و با تمامی قوا، هر گونه ارادت به آن غاصبین را، تخطئه و سرکوب می نماید. که این دیدگاه به عنوان تبرّی شناخته شده، که بدین حرکت، مورد هر گونه هجمه و تشدّد قرار گرفته اند.
ص: 199
1- جهل به حقیقت منهاج اهل بیت(علیهم السلام) ، در هر قرنی، و اکتفاء به نظری سطحی، که این جهل، محصول قصور علمی، و قلّت تتبّع آثار دینی و عدم درک حقائق معالم منهاج ائمه هدی(علیهم السلام) می باشد.
2- ضعف نفسی و روحیّه عقب نشینی در برابر تسلّط و سیطره جمهور مذاهب اسلامیّه دیگر می باشد.
که این نوع فقدان حریّت و شجاعت دینی، به شکل مخفی در باطن نفوس اثر گذاشته، تا بدینجا که تفکیر و استنتاج اعتقادی دینی را، از موضوع ریشه کن کرده، و گمان را به سوی این تفکّر می برد که حقّ مساوی با غلبه فعلیه است و هر آن کس صاحب قدرتی کذائی شد، یا صدائی بلند نمود، پس حقّ را به همراه داشته، که این سبک تفکّر نمونه ای از وهن و نکول و سست عنصری شخصی را می رساند.
3- تأثیرپذیری در برابر سیل اعلامی سلطنتی و حکومتی است، بدون آن که تدبّری و تأمّلی در حقیقت شود، مثل موضوع فتوحات بلدان، و کشورگشائی های کذائی، و ظلم هائی که بر ائمه معصومین(علیهم السلام) جاری گشت و انحراف مسیر سیرۀ نبوی
ص: 200
در تاریخ صدر اسلام، که تمامی این عناوین به دست غاصبین خلافت و سقیفه نشینان صورت پذیرفت، ولی تأمّلی در حرکت آنها نمی شود، که به واسطه آن افعال چه بر سر حقّ و اهل آن وارد نمودند و با دین و پیکره آن چه کردند.
آری، آنچه که از بررسی کتب سیر و تواریخ و فرمایشات معصومین(علیهم السلام) به دست می آید، آن است که نه فقط در طول تاریخ بلکه حتّی در زمان ظهور حکومت عدل الهی، ردّ پائی از آن جماعت و تفکراتشان پیداست، تا انشاءاللّه تعالی به دست امام منتقم، ریشه کن شوند و خود و تفکراتشان، از میان بروند.
مرحوم طبری در دلائل الأمامه روایتی را نقل می نمایند که توجّه بدان بسیار ضروری است.
أبوجارود از امام باقر(علیه السلام) روایت می کند که از ایشان در باب زمان ظهور سؤال نمودم و حضرت جوابی عطا فرموده و بیان داشتند که شما آن زمان را درک نکرده تا بدینجا که در وصف حرکت مهدوی می فرماید: و یَسیٖرُ الی الکُوفه فَیَخْرُج مِنْها سِتَّه عَشَر ألْفاً مِن البَتْریّه شٰاکّین فی السِّلٰاح، قُرّٰاءُ القُرآن، فُقَهٰاء فی الدّیٖن، قَد قَرحُوا جَبٰاهَهم و
ص: 201
سَمَّرُوا سٰامٰاتَهم و عَمَّهم النِّفٰاق، و کُلُّهم یَقُولُون: یأبْنَ فٰاطِمَه اِرجِع لاٰ حٰاجَهَ لَنٰا فیٖک، فَیَضَع السَّیْف فیٖهم، علی ظَهْر النَّجَف عَشِیَّه الإِثْنَین مِن العَصْر الی العِشٰاء، فَیَقْتُلهم أسْرَع مِن جَزْرِ جَزُور فَلاٰ یَفُوت مِنْهم رَجُل و لاٰ یُصٰاب مِن أصْحٰابِه أحَدٌ دِمٰائُهُم قُربٰان الی اللّه (حضرت به سوی کوفه سیر کرده، که از آنجا شانزده هزار نفر از جماعت بتریّه خروج می کنند، در مقابل حضرت، که غرق در سلاحند، و از مفسّرین قرآن و فقهاء در دین می باشند، هر آینه پیشانی هایشان از اثر سجده پینه بسته و زخمی گشته، و نفاق وجودشان را فرا گرفته است و تمامشان می گویند: ای پسر فاطمه برگرد ما را به تو حاجتی نیست، حضرت با آنها می جنگد در پشت شهر نجف، در عصر دوشنبه تا به مغرب، و همگی را به نحوی عجیب می کشد و به قتل می رساند، و هیچ کس از آنها را باقی نمی گذارد و احدی از اصحاب حضرتشان مورد اصابت قرار نمی گیرد. در حالی که آنها خونشان را در راه خدا قربانی می کنند).(1)
مرحوم شیخ مفید رحمه اللّه، در ارشاد این روایت را نقل کرده اند، باختلافی در الفاظ روایت، که آنان می گویند ما را به بنی فاطمه و اولاد
ص: 202
حضرت صدیقه(علیها السلام) احتیاجی نیست و بعد از کشتار، حضرت وارد کوفه شده و هر منافق شکّاکی را به درک واصل می نمایند.(1)
آری، تفکّرات بتریّه تا عصر ظهور، به عناوین مختلفه بیان خواهد شد که همگی در راستای تضعیف برائت و سیره تبرّی فاطمی از سران کفر و ضلالت می باشد.
چرا که فاطمه صدیقه شهیده(علیها السلام) از بدایت امر، منهج اصیل فاطمی را معیّن کرده و دیدگاه رافضی خود را با بیان خطبه فدکیّه و خصوصاً فتوای خویش در وجوب جهاد با سران کفر و ضلالت، آنجا که فرمود: فقٰاتِلُوا أئمّه الکُفر و اشاره به ابوبکر لعنه اللّه نمودند را، در لابلای سخن خویش بیان داشتند.(2)
به همین دلیل خطاب بتریّه به امام عصر(علیه السلام) به عنوان بنی فاطمه، بیان شده. که با این خطاب خود، اشاره به سیره و نهج فاطمی(علیها السلام) می نمایند، که ایشان و اولاد طاهرینش(علیهم السلام)، در مقام، انکار بر سقیفه نشینان، و برائت از آنان، می باشند. اینان خود را به رفض منهج فاطمی معرفی می کنند. چرا که در بدایت امر ظهورشان، برائت از ابوبکر و عمر لعنهما اللّه را قبول نداشته، و از دشمنان آن دو، برائت خود را ظاهر نمودند. لذا زید در محضر امام باقر(علیه السلام) به این سرّ مهمّ اشاره نمود،
ص: 203
آنجایی که گفت شما با این تفکّر از فاطمه(علیها السلام) برائت می جوئید، چرا که سیره ایشان لعن نمودن و تبرّی از سران سقیفه بوده است.
در این میان سوالی مهم ذهن همگان را، به خود جلب خواهد کرد که آیا، تمامی این صحبت ها و بیانات و القائات شیطانی، در زمان غیبت، از ناحیه چه کسانی مطرح می شود و به عبارت واضح تر، بتریّه در زمان ما، شامل حال علماء شیعه و متفکّرین دینی هم می شود؟ چنانچه در روایت تصریح به فقهاء در دین نمود و یا اینکه از جانب عدّه ای بی خرد، به ظهور می رسد؟!!
در جواب باید گفت، آنچه که مورد دقّت و توجّه است، وجود مناطی است که در تمامی روایات بیان شد و آن هر گونه ارادت و توجّهی، به سران ظلم و کفر و نفاق می باشد. گاهی به عنوان اعتقاد به امامت آنها و گاهی به عنوان صحابی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، و گاهی به عنوان خلفاء و مقدّسات دیگر ادیان، و گاهی عنوان وحدت با آنها، و گاهی عنوان عدم تبرّی از آنان یا انجام تبرّی در خفاء و دیگر از عناوینی که مناط و معیار بتری، و نقصان اعتقادی شیعی را به بار می آورد. چرا که دو رکن اعتقادی ولایت و برائت در منهج رافضی، اصولی أصیل می باشند، که هر کدام جدای از دیگری ناقص و بی معناست.
ص: 204
پس بنابراین این معیار در وجود هر کس که تجلّی کند، ازطائفه بتریّه به حساب آید. فقیه یا غیر فقیه، که حقیقتاً نفاقی است در پیکره ایمان.
از باب مثال:
فقهاء شیعی مناط و علّت حکم به حرمت نوشیدن شراب را، اسکار و مست شدن، بیان می کنند، حال اگر این مناط و اسکار، در هر مایعی یا شیئی بیاید، استفاده از آن را حرام می کند.
لذا باید مناط و معیار را فهمید، تا مصادیق و موضوعات خود را نشان دهند.
مثالی دیگر:
حدیثی که داوود بن فرقد از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند، در جریانی حضرتشان با شخصی از زیدیّه هم کلام شده و از او سؤال نمودند که چه کسی از زیدیّه را می شناسی؟ و او در جواب می گوید: بهترین آنها و سرورشان و رشید و افضلشان را، که او هارون بن سعد باشد. بعد حضرت می فرمایند:
یٰا اَخٰا أسْلَم ذٰاک رأسُ العِجْلیَّه کَمٰا سَمِعْت اللّه یَقُول: اِنَّ الَّذیٖنَ اِتَّخَذُوا العِجْل سَیَنٰالَهم غَضَبٌ مِن رَبِّهم و ذِلَّهٌ فی الحیاهِ الدُّنیا، الحدیث (ای برادر أسلمی، او رئیس و بزرگ گوساله پرستان است، چنانچه خداوند می فرماید: آنان که
ص: 205
گوساله را به پرستش گرفتند آتش غضب خدا را در آخرت، و خواری در حیات دنیا محقّقاً به آنها خواهد رسید(1)).(2)
در اینجا حضرت اشاره به گوساله پرستی قوم موسی(علیه السلام) می نماید و زیدیّه را به گوساله پرستان و هارون بن سعد را گوساله معرفی می کنند، که این همان مناطی است که قوم حضرت موسی(علیه السلام) دارا بودند و به واسطه آن منحرف شدند. این جماعت هم گوساله پرست شدند و خود را چون آنان کافر کردند، که منظور توجّه و ارادت به گوساله امّت ابوبکر لعنه اللّه است، که در بحث لعن و سبّ به آن می پردازیم. به هر حال مناط انحراف و شرک است که در دو طائفه محقّق شد و اگر چه به ظاهر در این امّت گوساله ای وجود نداشت.
دو روایت در شأن جماعت واقفیّه نقل می کنیم تا اوّلاً انحراف این ملعونین روشن شود و ثانیاً اهمیّت اعتقاد به ولایت حضرت علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) روشن گردد.
1- از حضرت رضا(علیه السلام) سؤال شد که واقفیّه چه حکمی دارند؟
ص: 206
فقال: یَعیٖشُونَ حَیٰاریٰ و یَمُوتُون زَنٰادقَه (آنان در دنیا چونان متحیّرین زندگی می کنند و نمی توانند حقّ را بشناسند و سردرگم اند و در حالت ممات هم به زندقه و کفر از دنیا می روند).(1)
2- یوسف بن یعقوب می گوید به امام هشتم(علیه السلام) عرضه داشتم، که به اینانی که گمان دارند پدر شما زنده است و غائب شده چیزی از زکات بدهم؟ قال: لاٰ تَعْطِهِم فَاِنَّهُم کُفّٰارٌ مُشْرِکُون زَنٰادِقَه (فرمود: به اینان زکات را مده چرا که به درستی اینان کافر و مشرک و زندیق می باشند).(2)
3- روایتی جالب و بسیار مهمّ که رئیس المحدّثین صدوق رحمه اللّه آن را روایت فرموده، که حمزه و محمّد، پسران حمران می گویند: در خدمت امام صادق(علیه السلام) در جمعی از بزرگان موالیان حضرت بودیم، و حمران بن أعین هم حاضر بود و ما سخت سرگرم مناظره و بحث بودیم و او ساکت بود، پس امام صادق(علیه السلام) به او فرمودند: چه شده که سخن نمی گوئی؟ عرضه داشت: سرورم من با خود عهد کرده ام که
ص: 207
در انجمنی که شما حضور دارید تکلّم نکنم، امام فرمودند: من به تو اجازه سخن می دهم، حمران گفت: گواهی می دهم که معبودی جز خدای یگانه وجود ندارد، نه همسری گرفته و نه فرزندی، و از دو حدّ خارج است، یکی نبودن و دیگری حدّ تشبیه به موجودات، و حقّ کلام این است که نه جبری وجود دارد و نه تفویضی، بلکه امریست بین الأمرین، و گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست که او را به هدایت و دینی حقّ فرستاده است، تا بر تمامی ادیان آشکار و غالب گرداند، و اگر چه مشرکین را خوش نیاید، و گواهی بر بودن بهشت و جهنّم می دهم، و برانگیخته شدن پس از مرگ حقّ است، و شهادت می دهم که به درستی علی(علیه السلام) حجّت خدا بر خلائق، و مردم نمی توانند آن را نادیده گرفته، و حسن(علیه السلام) بعد از ایشان و حسین(علیه السلام) پس از او، سپس علی بن الحسین(علیهما السلام) و پس از ایشان محمّد بن علی(علیهما السلام) و پس از ایشان شما ای سیّد و آقای من، حجّت خدا هستید، امام به او فرمودند: مقیاس و تُرتر حمران است، آنگاه فرمودند: ای حمران مِطْمری بین خود و اهل جهان قرار بده، او عرضه داشت: مطمر چیست آقای من؟ فرمود: شما به او شاقول یا ریسمان بنائی می گوئید، فَمَن خٰالَفَکَ علی هٰذا الأَمرِ فَهو
ص: 208
زِنْدیٖق، فَقال حمْرٰان: و اِنْ کٰانَ عَلَویّاً فٰاطِمیّاً؟ فقال: و اِنْ کانَ مُحمّدیّاً عَلَویّاً فٰاطِمیّاً (پس هر آن کس با شما در این اعتقادات مخالفت ورزد او زندیق و بی دین است، حمران عرضه داشت: و اگر چه از اولاد علی و فاطمه(علیهما السلام) باشد؟ حضرت فرمودند: و اگر چه محمّدی علویّ فاطمی باشد).(1)
چه بسیار، راه گشاست این روایت، تا سبب بینائی عدّه ای کوردل شود، که به ظواهر و معیارهائی اعتباری و عناوینی جعلی دل بسته و منحرف گشته اند.
در این سه روایت گذشته دیدید که حضرات عدّه ای و اگر چه به ظاهر مسلمان را، زندیق و کافر و مشرک دانسته، که این همان مناط است که همان طوری که مشرک و کافر بی اعتقاد است، هر آنکس که در این حالات قرار گیرد هم همان حکم را دارد و اگر چه به ظاهر مسلمان باشد که این دیدگاه، انتساب موضوعی است و نه حکمی و اثر آن در آخرت به حقیقت جلوه می کند نه در دنیا.
در لسان العرب می گوید: زندیق قائل و معتقد به بقاء دهر را می گویند، و آنان که به آخرت ایمان نداشته و وحدانیت خالق را نپذیرفته اند، و دو
ص: 209
الاه را قائل هستند، الاه نور، والاه ظلمت، که خیر به الاه نور گرویده و شرّ به الاه ظلمت.(1)
که حمل این گونه الفاظ بر مخالفین اهل بیت(علیهم السلام) همان جریان تحقیق المناط است که هر گونه انحرافی از اصول، کفر و به مثابه زندقه و شرک است و اگر چه معتقد به اعتقادات کافران و مشرکان نباشند.
شیخ صدوق در معانی می آورد: حلبی به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشت: مٰا أدْنی مٰا یکُونُ بِهِ العَبد کافِراً؟ قال: أنْ یَبتَدعَ بِهِ شیئاً فَیَتولّی عَلَیه و یَتَبرّءَ
مِمَّن خٰالَفَه (کمترین چیز که به سبب آن بنده کافر می گردد چیست؟ فرمود: آن است که به وسیله او عقیده فاسد نوظهوری ایجاد گردد و دوستیش با دیگران بر آن معیار باشد و از کسی که با او مخالفت ورزد، بیزاری جوید).(2)
و در حدیث بعد، به عبارتی دیگر حضرت می فرمایند: که به ریگ های زمین بگوید هسته خرما و از کسی که این نظر را نپذیرد بیزاری جوید و به سبب بیزاری از غیر خود، نافرمانی خدا کند، پس این شخص، نٰاصِبٌ قَد
ص: 210
أشْرَگ بِاللّه و کَفَر مِن حَیث لاٰ یَعْلم (ناصبی است که به خدا شرک ورزیده و از جهتی کفر ورزیده که خود نمی داند).(1)
به وضوح می نگرید که مناط در دو روایت مخالفت با دستورات حقّ جلّ و علاست که در هر شخصی ظهور کند عناوینی چون کفر و نصب بر او صادق آید.
حال اگر کسی بگوید که عنوان بتریّه بر طبقه علماء و فضلاء نمی تواند صادق آید و مجالی در هم عنوانی آنها نیست، در جواب عرضه بداریم که در ظهور موفور السّرور حضرت بقیّه اللّه(علیه السلام) حقائقی روشن خواهد شد، که بسیاری باور آن را ندارند. از قبیل آن که ببینند بعضی از منسوبین به دین از فقهاء، دیدگاههائی منحرفه دارند که در آن زمان تجلّی خواهد کرد.
در این مقام روایاتی را بیان خواهیم کرد تا خواننده محترم بداند، آنچه که مهمّ است و قابل تأمل، آنست که افکار انحرافی و اعتقادات کفرآمیز در میان بعضی از منتسبین به تشیّع هم وجود خواهد داشت. لذا نه عناوین و نه اشخاص، قابل توجه نیستند تا با توجّه به عنوانی چون فقیه، شما در مقام استنکار برآئی، که مگر می شود فقیهی از فقهاء شیعی، اعتقاداتش منحرفه باشد یا کلام فلان حزب منحرف را بگوید؟ آنچه باید
ص: 211
در مقام فهم آن برائیم، باور کردن وجود افکار منحرفیست که در طول تاریخ در بین عدّه ای حتّی نزدیکان به ائمه هدی(علیهم السلام) هم، وجود داشته که سبب جدائی از پیکره شیعی می شده. لذا معیار، فهم کلام اهل بیت(علیهم السلام) است تا هر آنکس آنرا بگوید بر صراط مستقیم و هر آن کس، سرباز زند، در انحراف به سر برد. لذا دستور بر اینست: الحَقُّ لاٰ یُعْرفُ بِالرِّجٰال اِعْرِف الحَقَّ تَعْرِف أهْلَه (حقّ را به اشخاص نشناس، حقّ را بشناس، اهل حقّ را خواهی شناخت).(1)
قال الصّادق(علیه السلام): اِذٰا خَرَج القٰائِم(علیه السلام) خَرَج مِن هذٰا الأمرَ مَن کٰانَ یُریٰ اَنَّه مِن أهْلِه و دَخَل فیٖه عَبدَهُ الشَّمْس و القَمَر
(زمانی که قائم(علیه السلام) خروج کردند، ازا ین دین و اعتقاد و ولایت، کسانی خارج شوند که از اهل ولایت و اهل دین به حساب می آمدند و در عوض در آن دین، خورشید و ماه پرستان داخل شوند).(2)
قال الصّادق(علیه السلام): لَیَنْصُرَنَّ اللّه هذٰا الأَمْر بِمَن لاٰخَلاٰقَ لَه، و لَو قَد جٰاءَ أمْرُنٰا لَقَد خَرَج مِنه مَن هُو الیَوم مُقیٖمٌ علیٰ عِبٰادَهِ الأوْثٰان (هر آینه خداوند این امر ولایت
ص: 212
را یاری خواهد کرد به کسانی که ارتباطی با دین ندارند و از او دور هستند، و زمانی که امر ظهور فرا رسد هر آینه از آن دین خارج می شوند کسانی که بر عبادت بت ها، مشغولند و بت پرست شده اند).(1)
مرحوم علاّمه مجلسی رحمه اللّه در بحار روایتی را نقل می فرمایند از ابوحمزه ثمالی که در ضمن چند سؤال از امام باقر(علیه السلام) می پرسد: و مَن أعْدٰاء اللّه أصْلَحکَ اللّه؟ قال: اَلأوْثٰان الأَرْبَعه، قٰال: قُلْتُ: مَن هُم؟ قال: أبُو الفَصیٖل و رُمَع و نَعْثَل و مُعٰاوِیه و مَن دٰانَ دینَهُم فَمَن عٰادٰی هٰولآء فَقَد عٰادٰی أعْدٰاءَ اللّه (چه کسانی دشمنان خدایند خدا امرتان را اصلاح کند؟ فرمود: بت های چهارگانه، راوی گوید پرسیدم: آنها چه کسانی هستند؟ فرمود: ابوفصیل و رُمع و نعثل و معاویه و هر آن کس که به طریقه آنها باشد، پس هر کس دشمنی با ایشان کند با دشمنان خداوند دشمنی کرده است).(2)
که در ادامه علامه بیانی بر روایت می آورند و در آن می فرمایند که هر آنکس اینگونه باشد از راه نجات منحرف شده و کثرت عبادت هم، او را نفعی نرساند مگر دوری از مقصود. و ابوفصیل را به ابوبکر معنی
ص: 213
می نمایند چرا که فصیل و بکر در معنی نزدیک بیکدیگرند، و رُمَع مقلوب عمر است و نعثل هم که عثمان است چنانچه در کتب لغت وارد شده است.
آری در زمان ظهور، عدّه ای از شیعیان هستند که به بت پرستی مشغولند، که نه بت پرستی معمول منظور باشد بلکه اعتقاد به بت های چهارگانه این امّت دارند، و از آنها دم می زنند که همان حکم بت پرستان زمان جاهلیّت را دارند. و امّا تفسیر علاّمه بر روایت کتاب غیبت طوسی رحمه اللّه، علاّمه می فرمایند: لَعَلَّ المُرٰاد انَّ اکثَرَ أعْوٰانِ الحَقِّ و أنْصٰار التَّشیُّع فی هٰذا الیَوم جَمٰاعَه لاٰ نَصیٖبَ لَهُم فی الدّیٖن و لَو ظَهَر الأَمْر و خَرَج القٰائِم یَخْرجُ مِن هذٰا الدّیٖن مَن یَعْلمُ النّٰاس انَّه کانَ مُقیٖماً علی عِبٰادَهِ الأوْثٰان حَقیٖقَهً أو مَجٰازاً و کانَ النّٰاس یَحْسبُونَه مُؤمِناً أو اَنَّه عِند ظُهُور القٰائِم یَشْتَغِل بِعبٰادهِ الأوثٰان و سیأتی مٰا یُؤیّده و لاٰ یَبْعد اَنْ یَکُون فی الأصل لَقَد خَرَج مَعَه، فَتأمَّل (شاید مراد از روایت این باشد که بیشترین یاوران حقّ و انصار مذهب تشیّع در آن روز جماعتی باشند که در دین نصیبی ندارند و اگر امر ظهور ظاهر گردد و قائم(علیه السلام) خروج کنند، از این دین خارج شوند کسانی که مردم آنها را می شناسند که آنها بر عبادت بت ها و بت پرستی عادت دارند، و کارشان همین است، حال این صورت بر وجه حقیقت باشد یا مجاز، در حالی که مردم او را مؤمن به حساب می آورند، یا او در زمان ظهور بر عبادت اوثان و بت پرستی مشغول می شود نه
ص: 214
قبل آن، که مؤیّد این وجه آخر می آید(1)، و بعید نیست که در اصل ظهور با حضرت خروج کند ولی در آخرالأمر از معارضین گردد و از دین خارج شود، پس تأمل در این کلام بنما).(2)
مرحوم کلینی در کافی روایتی را متذکّر شده که در آن اشاره به تعدّد و اختلاف شیعه و نجات یک فرقه از آنان می نماید:
(امام باقر(علیه السلام) با استشهاد به آیه 30 سورۀ زمر در مقام متفرّق شدن امّت حضرت موسی و حضرت عیسی(علیهما السلام) سخن می گویند و پس از آن می فرمایند امّت پیغمبر بعد از شهادتشان به هفتاد و سه فرقه تبدیل شده که هفتاد و دو فرقه آن در آتش جهنّم و یک فرقه در بهشت وارد می شوند و از آن هفتاد و سه فرقه، سیزده فرقه منسوب به ولایت ما و مؤدّت ما می باشند، و ادّعای محبّت ما را دارند که دوازده فرقه از آنان در آتش و یک فرقه در بهشت جاوید می باشند و از سائر مردم شصت فرقه در آتش جهنم اند).(3)
آری اینچنین است که مهمّ تصحیح اعتقادات و پیروی از معصومین(علیهم السلام) می باشد و صرفاً انتساب و عناوین زیبا، کارساز نمی باشند.
ص: 215
لذا تمامی فرقه های این امّت، در اصول اعتقادات حقّه با یکدیگر نزاع می کنند نه در تفصیلات و جزئیات، که نتیجه آن یا بهشت است و یا جهنّم.
در حدیثی دیگر، عمر بن یزید از امام صادق(علیه السلام) روایت می کند که حضرتشان کمی درباره فضائل شیعیانشان بیاناتی فرمودند، سپس این جملات را به زبان مبارک آوردند:
اِنَّ مِن الشّیعه بَعْدنٰا مَن هُم شَرٌّ مِن النُّصاب، قلتُ: جُعِلتُ فِداک، ألَیسَ یَنْتَحِلُون حُبَّکُم و یَتَولُّونَکم و یَتَبرّئون مِن عَدوِّکُم؟ قال: نعم، قال قلتُ: جُعِلتُ فداک بَیِّن لَنا نَعرِفُهُم فَلَعلَّنا مِنْهُم، قال: کَلاّ یا عُمر ما أنتَ منهم، اِنَّما هُم قَومٌ یُفْتَنونَ بِزَید و یفْتنُونَ بِمُوسی(علیه السلام)
(به درستی که از شیعیان بعد از ما، کسانی هستند که از ناصبی ها بدتراند، گفتم: فدایت گردم، آیا آنها به محبّت و تولّی شما و برائت از دشمنانتان منسوب نیستند؟ فرمود: بلی، گفتم: فدایت شوم برای ما بیان فرما تا بشناسیم آنها را شاید از آنها باشیم، فرمود: هرگز تو از آنها نیستی ای عمر، جز این نیست که آنان گروهی هستند که به زید و موسی(علیه السلام) آزمایش می شوند).(1)
آری، هرگونه انحراف اعتقادی، سبب جلب چنین عناوینی، چون ناصبی و کافر و زندیق، برای شخص می شود و اگر چه در ظاهر مسلمانی است
ص: 216
متّقی، ولیکن در دیدگاه حضرت حقّ با او چنین معامله می شود و این نمی باشد مگر همان عنوان و مناط در اعتقادات.
و امّا روایتی زیبا و عجیب در شأن بعضی از شیعیان که چه عنوانی را نزد خداوند متعال و حضرات معصومین(علیهم السلام) دارایند.
امام صادق در تفسیر آیه یازدهم سوره شمس می فرمایند: ثَمُود رَهْطٌ مِن الشّیعه فَاِنَّ اللّه سُبْحانَه یقُول: و اَمّا ثَمُود فَهَدَیناهُم فَاستَحَبُّوا العَمْیَ علی الهُدی فَأَخَذَتْهم صٰاعِقَه العَذٰابِ الهُون، فَهُو السَّیْف اِذٰا قٰامَ القٰائِم (ثمود دسته ای از شیعه می باشند. پس به درستی خدای سبحان می فرماید: و امّا قوم ثمود را نیز هدایت کردیم لیکن آنها خود کوری جهل و ضلالت را بر هدایت برگزیدند. پس آنها را صاعقه، عذاب خواری و هلاکت فرود آمد(1)، پس آن صاعقه شمشیر قائم(علیه السلام) است زمانی که قیام نماید.
در ادامه مرحوم استرآبادی در مقام توجیه و تأویل و تفسیر روایت می فرمایند:
ثَمُود رَهْطٌ مِن الشّیٖعه و هُم البَلَد الخَبیٖث الّذی لاٰ یَخْرجُ نَبٰاته اِلاّٰ نَکَداً و هُم الزِّیْدِیه و بٰاقیٖ فِرَق الشّیعه (ثمود گروهی از شیعه هستند، آنها بلد و سرزمینی
ص: 217
خبیث می باشند که گیاه و محصول خود را خارج نکند مگر گیاهی تلخ، که آنها جماعت زیدیّه و باقی گروههای منحرف شیعی می باشند).(1)
تا بدینجا دانستیم، منافقینی در بین شیعیان وجود دارند که با اعتقادات منحرفۀ خود، قصد نابودی حقّ را نموده اند، که اظهر آنها، طوائف زیدیّه و بتریّه و واقفیّه می باشند و هر آن کس که به معتقدات آنها اعتقاد دارد هم از آنها می باشد.
حال سؤالی پیش می آید که چگونه آنها را بشناسیم تا از مجامع شیعی طرد نمائیم و به سخنان انحرافیشان گوش فرا نداده و حسابی دیگر بر آنها باز نمائیم؟
حلّ این مشکل در کلام، امیر کلام مولای عوالم علی بن أبی طالب(علیهما السلام) است که فرمودند:
اِنَّ المُؤمِن یُریٰ یَقیٖنُه فی عَمَله، و اِنَّ المُنٰافِق یُریٰ شکُّه فی عَمَله (به درستی که مؤمن یقینش در عملش دیده می شود و به درستی منافق شکّش در عملش قابل رؤیت است).(2)
ص: 218
(و در حدیثی دیگر امام صادق(علیه السلام) در جواب شخصی که سؤال نمود از ایمان کسی که حقّش بر ما لازم آید و برادری با او ایجاد شود، به چه گونه است و چگونه ثابت می گردد و چگونه آن ایمان و اخوّت باطل می شود؟ فرمودند: به درستی که ایمان بر دو وجه اتّخاذ می شود، امّا یکی از آن دو وجه این است که، از شخصی برای تو مثل اعتقادات خودت ظاهر می شود و می بینی که همان تفکّرات دینی تو را قبول دارد، ولایت او و برادریش برای تو لازم می شود و او باید مؤمن به حساب بیاید، الاّ در صورتی که خلاف آنچه که گفت و بدان معتقد بود از او صادر شود، که تو به آن تناقض گوئیش، برخروج از ایمان و برادری او استدلال خواهی نمود. حقیقتاً او از اخوّت شما خارج می شود، مگر اینکه ادّعا کند آنچه که از تناقض ها و خلاف گفته هایش، که بدان عمل نموده را، به خاطر تقیّه انجام داده است، که باز در آن صورت در کلامش و توجیهش نظر می شود، که اگر عذرش مقبول نیفتاد، باز از مصداق ایمان و برادری خارج است، چرا که برای تقیّه نمودن مواضعی و جایگاه هایی است، که هر کس آنها را از مواضع خود زائل کند، به انحراف رفته، و تفسیر آن کلام چنین است که گروهی، ظاهر حکمشان و افعالی که انجام می دهند، بر خلاف حکم حقّ باشد. پس هر آنچه مؤمن به علت تقیّه در بین مخالفین عمل نماید که منجر به فساد در دین نشود، جائزاست).(1)
ص: 219
لذا هر آن کس که هر کلامی را بر خلاف حقّ گفت و اعتقاد باطلی را رواج داد، نمی توان مؤمن دانست، و برای او عذرها تراشید، مگر در موارد استثنائی مثل تقیّه که به زودی به آن عنوان خواهیم پرداخت.
فتوای شیخ مفید و شیخ طوسی و أبن برّاج و أبن حمزه و أبن أدریس و علاّمه حلّی رحمهم اللّه، بر خروج طائفه بتریّه از بین طوائف شیعی می باشد.(1)
و اگر چه قائل به اشتباه امت، در تقدیم ابوبکر و عمر لعنهما اللّه بر علیّ(علیه السلام) می باشند، و آن را خطاء می دانند، ولیکن قائل به فسق آنان نمی شوند.
و در مقباس می گوید که بتریه جماعتی از زیدیه هستند و قائل به خلافت شیخین لعنهما اللّه قبل از خلافت مولا می باشند پس می شود آنان را از عامّه به حساب آورد.(2)
در ختام بحث، کلمات مرحوم فاضل دربندی را متذکّر می شویم:
ص: 220
اَنَّه لاٰ یَدْخُل أحدٌ الجَنَّه بِدُونِ تَحَقُّق المَرتَبتَین، أیْ مَرتَبه الوِلاٰء ل-ِ-آلِ الرَّسول(علیه السلام) و مَرْتَبه التَبرّیٖ مِن أعدٰائِهِم، وهٰاتٰان المَرتَبتٰان لاٰبُدَّ مِن أنْ تکُونٰا علی نَمَط الَّذیٖ عَلَیه الأِمٰامِیَّه فَمَن کانَ فی قَلْبِهِ ذَرَّهٌ مِن مَحَبَّه الجِبْت و الطٰاغُوت و مَع ذلِک اِدَّعیٰ اَنَّه یُحِبُّ الأَئِمه المَعْصُومیٖن(علیهم السلام) المَظْلُومین، فَهو لَیْسَ مِن وِلایَه العِتْرهِ الرَّسُول الأمین(صلی الله علیه و آله) مِن شَیءٍ، بَلی اِنَّه فی الحَقیقَه مِن الطّٰائِفَهِ البَتْرِیّه، فَهذِه تَسْمیهٌ قَد صَدَرت مِن زَید بن علی سَیِّد السّٰاجِدینَ(علیه السلام)، عَند حُضُور أخیٖه بٰاقِر عُلُوم الأَوَّلین و الآخرین(علیه السلام) (این چنین است که احدی وارد بهشت نخواهد شد، بدون تحقّق بخشیدن به دو مرتبه، یعنی مرتبه تولّی آل رسول(علیهم السلام) و مرتبه تبرّی از دشمنانشان، و این دو مرتبه باید بر طریقه و سیره امامیه و شیعه باشد، پس هر آنکس که در قلب او ذرّه ای از محبّت جبت و طاغوت بود و با آن حال ادّعای محبّت ائمه معصومین مظلومین(علیهم السلام) را داشت، پس در حقیقت از ولایت عترت رسول أمین(علیهم السلام) بهره ای نبرده بلکه در حقیقت از طائفه بتریّه به حساب می آید، که این نامگذاری هم از طرف زید پسر امام سجّاد(علیه السلام) در محضر برادرشان باقر علوم أولین و آخرین(علیه السلام) صادر شده است).(1)
ص: 221
در اینجا متذکر ابیاتی می شویم که شیخ بهاء در جواب ابیات أبن حجر عسقلانی سروده، که اشاره دقیقه ای به مطالب گذشته دارد:
أبن حجر می گوید:
أهویٰ علیّاً أمیٖرالمُؤمنین و لاٰ *** أرضیٰ بِسَبِّ أبی بَکرٍ و لاٰ عُمر
و لاٰ أقُول و اِنْ لَم یُعْطِیا فَدکاً *** بِنت النَّبی رسُولِ اللّه قد کَفَر
اللّه أعْلَم مٰاذٰا یأتیٰانِ بِهِ *** یَومَ القِیٰامهِ مِن عُذرٍ اِذٰا اعتَذَر
شیخ بهاء در جواب سروده:
یٰا أیُّها المُدّعیِ حُبَّ الوَصِیِّ و لَم *** تَسْمَح بِسَبِّ أبی بَکرٍ و لاٰ عُمر
کَذِبَتَ وَ اللّه فی دَعویٰ مَحَبَّتِه *** تَبَّت یَداکَ سَتَصلیٰ فی غَدٍ سَقَر
فکَیْف تَهْوی أمیٖرَالمُؤمنیٖن و قَد *** أرٰاکَ فی سَبِّ مَن عٰادٰاه مُفتکَر
ص: 222
فَاِنْ تَکُن صٰادِقاً فیمٰا نَطقْتَ بِه *** فَأبرَیء اِلی اللّه ممَّن خٰانَ أو غَدر
و أنکَر النَّص فی خُمٍّ و بَیْعتِه *** و قٰال اِنَّ رسُول اللّه قَد هَجَر
أتَیتَ تَبْغی قِیٰام العُذر فی فَدک *** أتَحْسب الأمْر بِالتَّمویه مُسْتتر
اِن کانَ فی غَصْبِ حَقِّ الطُّهر فٰاطِمه *** سَیَقْبل العُذْر مِمَّن جٰاء مُعْتَذر
فکُلُّ ذِنْبٍ لَهُ عُذْرٌ غَدٰاه غَدٍ *** و کُلُّ ظُلْمٍ تَریٰ فی الحَشْر مَغْتَفر
فَلاٰ تَقُولُوا لِمَنْ اَیّٰامُه صُرِفَت *** فی سَبِّ شیخَیکُم قَد ضَلَّ أو کَفَر
ص: 223
بَل سٰامَحُوه و قُولُوا لاٰ نُآخِذُه *** عَسیٰ یُکُونُ لَه عُذْر اِذٰا اعْتَذَر
فَکَیْف و العُذْر مِثل الشَّمْس اِذْ بَزَغَت *** و الأَمرُ مَتَّضِحٌ کالصُّبْح اِذْ ظَهَر
لِکنَّ أبْلیٖس أغْوٰاکُم و صَیَّرکُم *** عَمْیاً و صُمّاً فَلاٰ سَمْع و لاٰ بَصَر(1)
ص: 224
تا بدینجای کلام، معلوم همگان گشت که، شیعه و مؤمن به ولایت ائمه هدی(علیهم السلام) و معتقد به برائت از دشمنان خاندان رسالت، باید در حریّت و سیادت دینی، از دو رکن اصیل اعتقادی خود در موضوع ولایت و برائت، به تمام معنی دفاع کرده و ایمان خود را با حرکات و سکنات خود و اعتقاد قلبی و بیان با زبان، کامل نماید چرا که در معنای ایمان فرموده اند: الأیمٰانُ هو الإِقْرار بِاللِّسٰان و عَقْد فی القَلب و العَمَل بالأرکٰان (ایمان اقرار به معتقدات دینی با زبان است و اعتقاد به قلب و عمل به جوارح می باشد).(1)
ص: 225
و اگر چه در راستای دفاع از ایمان بر نیاید و آن را در امر به معروف که دعوت به ولایت است و نهی از منکر که دور نمودن از دشمنان ولایت می باشد، تجلّی ندهد، مصداق فرمایش علوی می گردد که: مَن تَرکَ اِنکار المُنکَر بِقَلبِه و یَدِهِ و لِسٰانِه فَهو مَیِّتٌ فی الأحْیٰاء (هر آنس که انکار منکر را به قلب و جوارح و زبانش، ترک کند، و از آن منکر نهی ننماید، او مرده ایست متحرک).(1)
البته در این مقام تفصیلی است که در بیان مرحوم علامه امینی آن را به نظر خوانندگان می رسانیم:
اِنَّ مِن جُملَهِ آثٰار وُجود البَشَر و شُؤونِه الأِنسٰانِیّه اَلَّتی یَنْبَغی أنْ یَکُونَ عَلیهٰا، اِنکٰار المَنکَر بِقَلبِه و یَدهِ و لِسٰانِه، فَمَن تَرک ذلکَ، و مٰا تَرتَّب علی وُجُودِه هذٰا الأثَر البَشَری الخٰاصّ فَهو مَیّتٌ بِالحَقیقه، بالأضٰافَهِ الی هذٰا الأثَر الخٰاصّ، و الرِّوایه ناظرهٌ اِلی انَّ تٰارکَ النَّهی عن المُنکر بِقَلبِه الّذی هو آخِر مَرٰاتِبِه و مَدٰارِجِه مَیِّتٌ و لَیس هو کتٰارِک مَرتَبتَیهِ الأُخْرَیَین.
و ذلِک انَّ النَّهی عن المنکر، لَه مَراتِب ثَلاٰثه: نهیٌ عَنه بِالیَد و هو أوَّل المَراتِب، ثُمَّ نَهیٌ عنه باللِّسٰان ثمَّ نَهی عَنه بالقَلبِ، و هو مِن آثٰار الوُجود البَشریٖ الأِسلاٰمی، فَلا بُدَّ مِن تَرتُّب هذا الأثَر علی وجود الرَّجل الدّیٖنی و لَو
ص: 226
بِآخر مَراتِبِه و أقصیٰ دَرجٰاتِه و هو اِنکارِه بِالقَلب، و هذِه المَرتَبَه الأخیٖره ما لاٰبُدَّ مِنه، علی کُلِّ حٰال و یُمکِّن مِنه کُلُّ مَکلَّفٍ فی تَمٰام الأحْوٰالٰ، و لاٰ یکُون لِأَحدٍ فی ترکِه عُذْرٌ ، بِخلاٰف مَرتَبتیٖ اِنکٰارِه بِاللِّسان و الیَد فَانَّه قد یکُون مِنهُما بُدٌّ و عَنهما عُذْر، فَمَن تَرکَ آخرَ مراتِبِه و أقْصٰاهٰا و لَم یَتَرتَّب علی وُجوده شَیءٌ مِن هٰذا الأَثَر و لَو بِآخر مَراتِبِه فَهو مَیِّتٌ فی الحَقیقَه، لِانْقِطاٰع هٰذا الأثَر الوُجُودی الحَیٰاتی عَنه بِمرٰاتِبِه و مَدٰارِجِه. و یُرشِدکَ الی هذٰا التَّحقیٖق مٰارُویَ عن أمیٖرالمؤمِنین(علیه السلام) قال فی کَلاٰمٍ لَه: فَمِنْهم المَنکِر لِلمُنکَر بِیَده و لِسٰانِه و قَلبِه، فَذلکَ المُسْتکمِل لِخِصٰال الخَیر، و مِنْهم المُنکِر بِلِسٰانِه و قَلبِه و التّارک بِیَده فَذلکَ مُتُمسِّک بِخِصلَتینِ مِن خِصٰال الخَیرِ و مُضَیِّعٌ خِصْلَهً و مِنهم المُنکر بِقَلبِه و التّارِک بِیَده و لِسٰانِه فَذٰاک الّذیٖ ضَیَّع أشْرَف الخِصْلتَین مِن الثَّلاٰث و تمسَّکَ بِوٰاحِدهٍ و مِنهُم تٰارِک لِانکٰار المُنکَر بِلسٰانه و قَلبِه و یَدِه فَذلِک مَیِّتُ الأحْیٰاء (به راستی یکی از آثار وجودی بشر و شؤون انسانی او، آن است که، او را انکار نمودن منکر به قلب و جوارح و زبان، سزاوارست. پس هر آنکس در مقام ترک آن برآید و آثار وجودی نهی از منکر را، کنار گذارد، در حقیقت بالنّسبه به این امر مهمّ مرده ایست متحرّک، و روایت مذکوره، بر این امر نظارت دارد، که تارک قلبی نهی از منکر، که آخرین مرتبه و مدارج نهی از منکر
ص: 227
است، او مرده ایست که به ظاهر حیات دارد و البتّه که او مثل کسانی نیست که آن نهی را با زبان و جوارح ترک می کنند.
چرا که نهی از منکر، دارای سه مرتبه است؛
گاهی آن نهی و بازداشت از فعلی قبیح، با دست و جوارح صورت می گیرد که آن اوّل مرتبه است.
سپس نهی با قلب و درون است که او از آثار وجود بشری اسلامی است، که این اثر، بر وجود یک شخص دینی و متدیّن و اگر چه به آخر مرتبه و پائین ترین درجات باشد، الزامی است، و این مرتبه و مقام در هر حالتی، باید همراه یک شخص مکلّف به قوانین آسمانی باشد، چرا که کسی را از ترک آن عذری نیست. به خلافت کسی که نهی از منکر را با زبان و جوارح ترک می کند، چرا که او را عذری است و چاره ای، پس هر آنکس که آخر مرتبه نهی از منکر و آثار وجودی آن را ترک گوید، میّت و مرده ایست، به ظاهر متحرّک و در قید حیات. چرا که او ازاین اثر وجودی حیاتی که صاحب مراتب و مدارجیست، منقطع گردیده است.
و بدین تحقیق روایت علوی شما را مُرشد و راهنماست، آنجا که فرمود: دسته ای از بشریّت منکِر، منکَراند با جوارح و زبان و قلوبشان،
ص: 228
که آن دسته دارای تمامی خصال نیکو می باشند، و دسته ای فقط با زبان و قلوب و اعتقاد درونی منکر انحراف می باشند، که آنان به دو خصلت از خصال خیر متمسک گشته، و خصلتی را ضایع گردانیده اند، و دسته ای با اعتقاد درونی ازمنکر روی گردانند ولی با جوارح و زبان آن را نهی ننموده و تارک آن دو مرتبه گشته اند. که آنان دو خصلت شریف و با ارزش را ضایع گردانیده و به یک خصلت متمسّک شده اند، و بعضی تمامی خصال را ترک کرده و در مقام انکار منکر به هیچ وجهی، بر نیامده که آنان مردگانی متحرک اند).(1)
آری آنچه اصل و ریشه ایمان است، تجلّی معتقَد به تمام وجود می باشد، که در بعضی شرائط زمانی و مکانی که در بحث تقیّه بیشتر بدان می پردازیم، تغییر می پذیرد. ولی اساس آن چه اعتقاد درونیست در هر صورت باید باقی بماند، که اگر نماند همان شود که امیر عوالم(علیه السلام) فرمود، که مثلاً در فرقه ضالّه بتریّه نمونه ای از آن را مشاهده نمودید.
لذا بر مؤمنین کرام الزامیست که از این مهمّ روی گردانی ننموده و در هر صورت از حقیقت منکر، که مخالفین حقّ و حقیقت و دشمنان خاندان رسالت(علیهم السلام) می باشند روی گردان و دیگران را هم از آنان بر حذر بدارند.
ص: 229
چنانچه امام صادق(علیه السلام) در ضمن جملاتی به هشام بن حکم فرمودند که: أَفَهِمْتَ یٰا هِشام فَهْماً تَدفَع بِهِ و تُنٰاضِلُ بِهِ أعدٰائَنا، الحدیث (آیا فهمیدی ای هشام فهمیدنی، که بدان وسیله دشمنان ما را دفع نمائی).(1)
در این راستا، عدّه ای به ظاهر، دلسوز دین و متّقی پیدا شده که البتّه از همان عصر حضرات معصومین(علیهم السلام) هم وجود داشته اند، و با بیان، انحرافی و باطلی، تحت عنوان وحدت مسلمین و تقریب بین مذاهب، شیعیان رافضی را، خواستار دوری از عقائد حقّه دینیّه شان می باشند، و با اباطیلی، آنها را از نهی نمودن از منکر بازداشته، و به زعم خود، دعوت به یکپارچگی و وحدت و تقریب مسلمین می نمایند، که لازمه آن، دست برداشتن از بیان مطالبی است که در بین جامعه مسلمین سبب تفرقه افکنی و چندپارچگی می شود. که صد البتّه آن مطالب، از حقائق دینی شیعیان می باشد که به بیان همیشگی آن ملزمند و الاّ ترویج دادن باطل که مردود و منفور همگان است.
در این مقام بر آن شدیم تا مقداری، در حقیقت این مطلب از آیات و روایات و فرمایشات بزرگان دین، کلماتی را متعرّض گشته و شبهاتی را
ص: 230
جواب گفته. امید است که خداوند همگان را به حقیقت و اصل، و به صراط مستقیم ولایت هدایت گرداند.
به راستی، در قبل از زمان ظهور ادیان الهی و آسمانی، تمامی مردم، در زمان های مختلفه، در زیر سایه یک عقیده حتی به ظاهر، زندگی می کردند. ولی با ظهور ادیان آسمانی، و ارسال رُسُل، خداوند متعال آنان را از آن یکپارچگی، منع نموده و امر به اطاعت پیغمبرانش(علیهم السلام) نمود.
آری در زمان های گذشته، تمامی مردم و یا اکثریت قائل به اعتقادی چون بت پرستی بودند و یکدست، آنان را پرستیده و قبول داشتند، الاّ افراد شاذّی که بر ادیان آسمانی قبل از زمان خودشان معتقد بودند، چونان حضرات ابوطالب و عبدالمطلّب(علیهما السلام) که در زمان جاهلیت به دین آسمانی حضرت عیسی و موسی و ابراهیم(علیهم السلام) معتقد و در خفاء یکتاپرست، بودند.(1)
پس از ظهور انبیاء الهی(علیهم السلام)، و دعوت مردم به یکتاپرستی و توحید حقیقی و برائت از بت پرستی و شرک، در بین مردم تفرقه ایجاد شد و مردم لااقلّ به دو دسته موحّدین و مشرکین و بت پرست تقسیم شدند.
ص: 231
صد البته این تفرقه انگیزی و تخریب وحدت و یگانگی مردم بر باطل، امری بوده، مورد رضایت حضرت حقّ، که بدان مطلب، انبیاء خود را امر نموده و آنان امتثال کردند. لذا اوّلاً وحدت و یکپارچگی بر باطل، مورد رضایت حقّ نبوده، بلکه مورد غضب الهی قرار می گرفته و هر آنکس از فرمان حضرتش سرباز میزده، و دست از شرک بر نمی داشته، به عذاب الهی مبتلا می شده و ثانیاً، هر تفرقه انگیزی و تقسیم نمودن مردم به گروه های متفاوته حقّ و باطل، و روشن سازی حقیقت، امری منفور و اشتباه تلقّی نمی شود، چنانچه سیره مسلّمه انبیاء الهی(علیهم السلام) بر این امر، پایه گذاری شده است.
بله اگر تفرقه انگیزی بر امری موهوم و نفسانی و یا بر سیاستی باطل و جلب منافع دنیوی بپا گردد، البتّه که منفور و خطا می باشد.(1)
در راستای این مهمّ در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) و سیره مسلّمه انبیاء الهی(علیهم السلام)، به معیاری دست پیدا کرده، که آن، در ضمن حدیث امام صادق(علیه السلام) بیان گردیده است آنجا که فرمود:
ص: 232
تَمنَّوُا الفِتْنَه، فِفیٖهٰا هَلاکُ الجَبٰابِره و طَهٰارَه الأَرْض مِن الفَسَقَه (ایجاد فتنه را آرزو کنید، چرا که در آن زورگویان هلاک شده و زمین از فاسقین پاک می گردد).(1)
آری، فتنه، یعنی آزمایش تفکّرات و ایجاد تمییز بین حقّ و باطل، و اختبار مردم در تشخیص درست و نادرست. فتنه را ایجاد نمودن، همان ایجاد تفرقه است که تفرقه حقّ از باطل نتیجه آن می باشد.
آن زمان که حقائق روشن شد، و واقعیّات از پس پرده سر بر کشید، آزمایشات اعتقادی شروع می شود که در نتیجه عدّه ای دنباله رو حقّ و عدّه ای اهل باطل می گردند.
لذا زورگویان و جبّارها و فاسقین رسوا شده و چهرۀ واقعی آنان که تا به حال باطل را رواج می دادند، مشخّص و معلوم همگان می شود که در نتیجه، سبب دوری مردم از آنان می گردد، و در آخر هلاکتشان و طهارت زمین از رجس وجودشان، به ثمر می نشیند.
که این امر مهمّ در تمامی ابعاد زندگی بشر، با امتحانات، نتیجه می دهد.
ص: 233
لذا یکی از معانی این حدیث شریف را به ظهور امام عصر(علیه السلام) معنا نموده اند که آن ظهور آزمایش حقیقی مردم است تا معلوم شود جدائی طیّب از پلیدی و رجس، و حقّ از باطل و گمراهی، لذا امر به طلب ظهور و آرزوی ایجاد آن را به ما، نموده اند.
پس بیان حقائق دینی و اگر چه سبب ایجاد فتنه و بالنتیجه تفرقه مردم بشود، امریست که استحسان شرعی و عقلی را به دنبال دارد.
در سیرۀ حضرات معصومین(علیهم السلام)، پس از تتبّع صفحات تاریخی، بر ما معلوم گردید که چون آن بزرگواران در پی نشر حقائق و سیرۀ مسلّمه نبویّه بوده اند، از طرف دشمنان محکوم به ایجاد تفرقه و برپائی آتش فتنه، می شدند.
به این نقل توجّه کنید:
أبن عبّاس نقل می کند که، در ضمن قضیّه ای من شاهد عتاب عثمان لعنه اللّه با أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بودم که او به حضرت عرضه داشت: نَشَدتُک اللّه أنْ تَفْتَح لِلْفُرقَه بٰاباً (تو را به خدا قسم می دهم که درب تفرقه افکنی بین امّت را نگشائی و فتنه به پا نکنی) که حضرت در ضمن جوابهایشان فرمودند: (أمّٰا الفُرقَه فَمَعاذَ اللّه أن أفْتَح لَهٰا باباً و أسْهَل اِلیْهٰا سبیلاً و لکِنّی أنْهٰاک عَمّٰا یَنْهاک اللّه و رسُولُه عنه و أهْدیٖک اِلی رُشْدک (امّا ایجاد تفرقه، پس
ص: 234
پناه به خدا می برم که من فتح بابی برای آن کنم و راه او را روان نمایم، ولی من در مقام نهی تو از منهیّات الهی و رسول او می باشم، و تو را به پیشرفت و هدایت، هدایتگرم).(1)
آری در طول تاریخ، اهل حقّ، به جرم بیان حقائق، محکوم به ایجاد تفرقه شده، که البتّه آن فتنه گری و ایجاد تفرقه بین حقّ و باطل، بسی جای تحسین دارد.
در یکی از نامه های حضرت امیر(علیه السلام) به معاویۀ لعین حضرتشان متذکّر حقیقتی می شوند، که در اصل، ما تابعین رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، اهل الفت و جماعت و وحدت حقیقی مسلمین بوده، و آنچه که باعث ایجاد تفرقه شد، عملکرد ما نبوده است، بلکه انحرافات و سرباز زدن شما از دستورات دین بوده است.
امّٰا بَعد فَاِنّٰا کُنّٰا نَحن و أنْتُم علیٰ مٰا ذَکرتَ مِن الأُلْفَه و الجَمٰاعَه فَفَرَّقَ بِینَنٰا و بَینکُم أمْس اَنّٰا آمَنّٰا و کَفَرتُم و الیَوم اَنّٰا اِسْتَقَمنٰا و فُتِنْتُم و مٰا أسْلَم مُسْلِمُکُم الاّٰ کُرهاً و بَعد أنْ کانَ أنْف الأِسلاٰم کُلُّه لِرسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) حِزباً (امّا بعد، پس به درستی که آنچه گفتی ما و شما همگی در الفت و یک جماعت بودیم، پس آنچه
ص: 235
که سبب تفرقه بین ما شد آنست که ما ایمان آورده و شما کافر شدید، و امروز ما استقامت ورزیده و شما به فتنه و اختبار مبتلا شده، و شخصی از شما اسلام را قبول ننمود مگر از روی اجبار و بعد از اینکه بزرگان عرب تسلیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، شدند).(1)
أصبغ بن نباته روایت می کند:
جاءَ رَجُلٌ اِلی علیّ بنِ أبی طٰالِب(علیهما السلام) فقال: یٰا أمیرَ المُؤمِنین هَؤلآء القَوم الّذیٖنَ نُقٰاتِلُهم، الدَّعْوه وٰاحِدَه و الرَّسُول وٰاحِد و الصَّلاٰهُ وٰاحِدَه و الحَجُّ وٰاحِد، فَبِمَ نُسَمّیٖهِم؟ قال: بِمٰا سَمٰاهُم اللّه تَعٰالی فی کِتٰابِه فَقال: مٰا کُلّ مٰا فی کِتابِ اللّه أعْلَمه، فقال: أما سَمِعتَ اللّه تعالی یقُول فی کِتابِه: تِلکَ الرُّسُل فَضَّلنٰا بَعْضهُم علی بَعْض مِنْهم مَن کلَّم اللّه و رَفَع بَعْضَهم دَرَجٰات و آتَیْنٰا عیٖسیٰ بنَ مَریَم البَیِّنٰات و أیَّدنٰاه بِرُوحِ القُدُس و لَو شٰاء اللّه مَااقْتَتَلَ الَّذین مِن بَعدِهم مِن بَعدِ مٰا جٰائَتْهُم البَیِّنٰات و لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهَم مَن آمَن و مِنْهُم مَن کَفَر، فَلَمّٰا وَقَع الأِختِلافْ کُنّٰا نَحْن أوْلیٰ بِاللّه عزَّوجَلَّ و بِدیٖنِه و بِالنَّبی(صلی الله علیه و آله) و بِالکِتٰاب و بالحَقِّ فَنَحن الَّذیٖنَ آمَنُوا و هُم الَّذیٖنَ کَفَرُوا و شٰاءَ اللّه مِنّٰا قِتٰالَهم فَقٰاتَلْنٰاهُم بِمَشِیَّتِه و اِرٰادَتِه (شخصی نزد امیر عوالم(علیه السلام) آمد و عرضه داشت: ای امیر مؤمنین اینان که ما به جنگشان آمده ایم، همگی
ص: 236
با ما داد اسلام دارند، و رسولمان یکی است، و نماز و حجّمان واحد است پس آنانرا چه بنامیم؟ حضرت فرمودند: به آنچه که خداوند در کتابش آنانرا نامیده است. پس گفت: تمامی آنچه در قرآن است را حفظ ندارم و نمی دانم، حضرت فرمود: آیا نشنیده ای که خداوند در کتابش می فرماید: این پیغمبران را برخی بر برخی دیگر برتری دادیم، بعضی با خدا سخن گفته و بعضی رفعت مقام یافته و عیسی بن مریم را معجزات آشکار دادیم و او را به روح القدس نیرو بخشیدیم و اگر خدا می خواست، پس از فرستادن پیغمبران و معجزات آشکار مردم با یکدیگر در مقام خصومت و خونریزی بر نمی آمدند آنان بر خلاف یکدیگر برخواستند که برخی ایمان آورده و بعضی کافر شدند.(1) پس آن وقت که اختلاف واقع شد، ما به درستی اولی و برتر از دیگران به خدای عزّوجلّ و به دین او و رسولش(صلی الله علیه و آله)، و به کتاب و به حقّ و حقیقت بودیم، پس مائیم کسانی که ایمان آورده و آنان کافر شدند و خدا از ما قتال با آنان را خواسته پس به خواست و اراده او، ما با آنها می جنگیم).(2)
به وضوح می نگریم، که امیر کلام(علیه السلام) ، در این فرمایشات چگونه، حقّ را بیان نموده، و اگر چه منجر به تفرقه و اختلاف بین مسلمین شود، تا جائی که آنانرا کافر دانسته و به جنگ آنان می رود.
ص: 237
و به زودی عرض خواهیم کرد که تنهاترین راه جلوگیری از نزاع و تفرقه افکنی و ایجاد فتنه تبعیّت از آل محمد(علیهم السلام) می باشد.
در این بین متذکّر امری مهمّ می شوم که اگر چه در آینده بیان خواهیم کرد، که وحدتی دینی در بین مذاهب ایجاد نخواهد شد و آن امریست محال، ولیکن اگر در این بین دشمن مشترکی دست به ریشه و بیضه اسلام برد، بر همگان وظیفه است که از اصل اسلام دفاع کرده و در کنار وحدت معیشتی و اجتماعی و الفت دنیوی، باید وحدت سیاسی پیدا کرده و از کیان اسلام دفاع کنند. که در این زمان، آنرا آشکارا، می نگریم و تحسین می نمائیم.
مرحوم سیّد نعمه اللّه جزائری رحمه اللّه در زهرالرّبیع قضیّه ای را متعرّض شده که مناسبت تمام با این برهه از بحث ما دارد، بدان توجّه کنید.
می فرماید: در اثری آمده زمانی که بعضی از خلفاء از دنیا رفت، پادشاهان و سران کشور روم اجتماع نموده و گفتند: الآن مسلمانها مشغول یکدیگر و نزاع خودشان می باشند، پس ما به بلاد آنها رفته و فرصت را غنیمت شمریم و آن را فتح می کنیم. در میان آنها شخصی که صاحب عقل و تدبّر بود آنها را نهی
ص: 238
نمود و فردا روزی امر کرد که دو سگ بزرگ و عظیم الجثّه آوردند، و آن دو را به جان یکدیگر انداختند، تا خون همدیگر را ریخته، پس از آن دربی را باز نمودند و گرگی را بر آنها انداختند، آن زمان که آن دو سگ آن گرگ را دیده دست از خود برداشتند، و هر دو متّحداً بر سر او ریخته و او را نابود کردند. پس آن شخص با خرد روی به همگان کرد و گفت: مثل شما، مثل این گرگ است با آن سگ ها، نزاع بین مسلمانها پایان ندارد، تا وقتی که دشمن مشترکی بر سر آنان نیاید، ولی:فاِذٰا ظَهَر لَهُم العَدُوّ مِن غَیْرهم ترکُوا العَدٰاوه بینهم و تألَّفُوا علی الَعدوّ فَقَبِلُوا قولَه (زمانی که دشمن مشترکی بر ایشان ظاهر گشت عداوت کنار گذاشته و بر علیه دشمن مشترک همدست می شوند. پس آنان نظرش را قبول کردند).(1)
1- آیت اللّه العظمی سیّد محمّد شیرازی رحمه اللّه:
و من الوٰاضح اِنَّ الوَحدَه لاٰتَشْمل المُعْتَقدات بَل تَشْمل فی الجُمْله الأمُور السِّیاسِیّه و مٰا شٰابَهَهٰا بحسب المَوٰازیٖن الشَّرعیَّه (آنچه که واضح و روشن است آنکه در اعتقادات وحدتی معنا نمی گیرد و آنچه که از وحدت نمایان
ص: 239
می شود در بعضی موارد، آن هم به حسب قوانین شرعی، در امور سیاسی و اشباه آن، تجلّی می کند).(1)
2- حضرت آیت اللّه العظمی میرزا جواد تبریزی رحمه اللّه:
ایشان در جواب استفتائی که در بحث وحدت اسلامی مطرح شده، فرمودند: اگر مراد از وحدت، توحید در مقابل کفر و اعداء دین باشد، پس این مطلب براتفاق فقهاء در آراء و فتاوی ایشان، متوقّف نمی باشد. چرا که به درستی دفاع از اسلام از کید اعداء و کفّار، بر همه مسلمانان واجب است. به تعدّد مذاهب و آرائشان. و آنچه از توحید بین مسلمانان سزاست، این مطلب می باشد. خصوصاً در این زمانه که اعداء بر همه بقاع مسلمین هجوم آورده و از هر راهی از طریق غدر و اضلال و افشاء فساد در مجتمعات اسلامیّه و بلاد اسلامی، برای رسیدن به مقصد خود استفاده می کند.
و اگر مراد از اتّحاد مسلمین، در اصول و فروع دین باشد، این همان مطلبی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در طول حیات شریفشان بدان اهتمام داشتند. آیا این حدیث نبوی در بین مسلمین به حدّ تواتر نرسیده که فرمود:
ص: 240
من دربین شما دو چیز گرانبها می گذارم و می روم، کتاب خدا و عترت من، مادامی که به آن دو متمسّک شوید هرگز گمراه نخواهید شد؟
آیا متواتراً از ایشان به ما نرسیده که فرمود: امامان پس ازمن دوازده نفرند؟ و غیر از آن، از احادیثی که شخص متتبّع و سائل از اهل ذُکر بدان می رسد.
آیا پیامبر، حجّاج را در غدیر خمّ پس از بازگشت از حجّهالوداع، متوقّف ننمودند و علی(علیه السلام) را بر آنها و بر مسلمین ولیّ و سرپرست نکردند؟ و آیا نفرمود: آیا من از نفوس مؤمنین بر آنها اولی نیستم؟ و هر کس من مولای اویم پس این علی مولای اوست. آیا در لحظات آخر عمر نفرمود: برای من قلم و کاغذی بیاورید تا کتابی و وصیتی برای شما بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید؟ ولی متأسفانه بعد از وفات حضرتشان اتّفاقاتی افتاد که منجر به تفرقه مسلمانها و تشتّت عقائد و آراء ایشان گردید.
از خدای سبحان خواستاریم که مسلمانان را به صواب هدایت کند و به ظهور موعود(علیه السلام) تفرقه آنان را جمع نماید. و خدا هادی به صواب است.(1)
و حضرت آیت اللّه العظمی سید محمّد صادق روحانی، و حضرت آیت اللّه العظمی سیّد محمد شیرازی رحمه اللّه هم در بیاناتی، به این مطلب اشاره نموده اند.(2)
ص: 241
و در عملکرد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیر عوالم(علیه السلام) در تجهیز قوا و ایجاد و فراهم نمودن لشکریان خویش برای رویارویی با دشمنان خود، این اتّحاد سیاسی را عملاً می بینیم. و ایشان حتّی از افرادی چون ابوبکر و عمر لعنهما اللّه در تجهیز لشکر و یا ابن ملجم مرادی و گروهی که در جنگ صفین، پس از فتنه معاویه، گروه خوارج را تشکیل دادند، استفاده می کردند. که پس از تتبّع در کتب تاریخی این مطلب به وضوح خواهد رسید. و مفهوم اتّحاد سیاسی معلوم می گردد، که این مقام اشاره به فرمایش نبوی داشته آنجا که در مسجد خیف فرمود: المُسْلِمون أِخْوَه تتکٰافَأ دمٰاؤُهم (مسلمانها با هم برادرند و همگی با هم برابرند).(1) لذا احادیثی چون: و لاٰ تُسٰارعُوا اِلی الفِتْنَه و الفُرقَه (به تفرقه افکنی و برپائی فتنه مسارعت نورزید)(2) و ایّٰاکُم الفُرقَه (از تفرقه انگیزی بر حذر باشید)(3)، تکلیف را بر همگان معیّن نموده که منظور از حفظ اتّحاد و عدم ایجاد تفرقه، در کدام چهارچوبه مطرح گردیده و الاّ وحدت عقیدتی و دینی، که مسلماً محال می باشد. و این روایات، آن بحث را شامل نمی گردد. چرا که دشمنان ولایت بر انحراف خویش
ص: 242
اصرار ورزیده و زیر بار حرف حقّ نرفته، و از طرفی شیعیان هم که موظّف به دفاع از عقائد و حریم آل اللّه(علیهم السلام) می باشند. لذا خواهی نخواهی تفرقه مابین آنان ایجاد گردیده و از بین نخواهد رفت.
آنچه که مسلّم است، آنست که ایجاد تفرقه در بین امّت اسلامی، از طرف عدّه ای بعد از شهادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، ایجاد شد. چرا که همگی طبق دستورات الهی و نبوی، یکپارچه متّحد بودند و اگر چه در مسائلی، اختلافات وجود داشت که با مطالعه تاریخ به وضوح می رسد، و لیکن آنچه که باعث ایجاد مشکلات شد، عدم تبعیّت از وصایت رسول حقّ(صلی الله علیه و آله) در شأن وصیشان و خلیفه شرعی ایشان بود.
لذا در تعابیر آیات متعدّده قرآن که دستور به الفت مسلمین داده شده، می نگریم که همگی دلالت بر این واقعیت می کند. خداوند می فرماید: اِنَّما المؤمِنونَ أخْوه (به راستی مؤمنین با هم برادرند).(1)
و یا: واعتَصِمُوا بِحبْلِ اللّه جمیعاً و لاٰ تَفَرَّقُوا و اذْکُرُوا نِعْمهَ اللّه عَلیْکم اِذ کنتُم أعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْن قُلُوبِکُم فَأصْبَحتُم بِنِعمَتِه أخْواناً، الآیه (و همگی به رشته دین
ص: 243
خدا چنگ زده و به راههای متفرق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید خدا در دلهای شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند همگی برادر دینی یکدیگر شدید).(1)
و دیگر از آیات که در تفسیرات متعدّده، فریقین آن را به تمسّک به ولایت وصی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حضرت امیر عوالم(علیه السلام) معنا نموده اند.(2)
لذا وحدت دینی، بدین معنا است که همگان تحت رایت و پرچم یک امام و رهبر دینی قرار بگیرند و از یک قانون تبعیّت کنند.
و نه هفتاد و سه فرقه شوند و همگی داد، حقّانیّت سر دهند. چرا که به راستی پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله) یک دین را و یک وصیّ را به مردم، سپرد و همگی را دستور به تبعیت آن داد، نه اینکه امّت را فرقه فرقه کند و یا اصلاً آنها را به حال خود گذارد و برود، بلکه در وصیّت مشهوره خود که همگان آن را قبول نموده، امّت را به تبعیّت از کتاب و عترت، وصایت فرمود تا اضلالی و تفرقه ای ایجاد نگردد. ولیکن به راستی چه کسانی از آن اوامر سرباز زدند؟
حضرت زهرا(علیها السلام) در خطبه معروفه خود، دو عبارت به کار می بندند که پس از فهم آن، دیگر احتیاج به کلامی نیست، بلکه هر که اهل حقّ است
ص: 244
مشمول این آیه می شود که فرمود: اَلَّذین یَسْتَمعون القَول فَیَتَّبعُون أحْسَنَه أوُلئِک الّذیٖن هَدٰاهُم اللّه و أولئِکَ هُم اُولُوالأَلْبٰاب
(آنانکه چون سخنی بشنوند، نیکوتر آنرا عمل کنند و تبعیّت ورزند، آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند).(1)
آری در اینجا، نکته ای است لطیف، که هر آن کس گوش به کلام فاطمی دهد باید از دشمنان او روی گردان شود، و دل به کلام آنان ندهد. لذا در آیه 17 همین سوره، تابعین کلام أحسن را معرفی می نماید. آنان کسانی هستند که از طاغوت که دشمنان حضرت زهرا(علیها السلام)اند دوری کرده(2)، و در مقام عبادت او برنیایند، که آن مقام، دل سپردن به کلام طاغوت است چنانچه فرمود: مَن أصْغیٰ اِلی نٰاطِقٍ فَقَد عَبدَه فَاِن کانَ النّٰاطِق یَرویٖ عن اللّه فَقَد عَبدَاللّه عَزَّوجَلّ و اِن کانَ النّٰاطِق یَروی عن الشَّیطٰان فَقَد عَبدَ الشَّیطٰان (هر آن کس گوش فرا دهد به کلام گوینده ای، هر آینه او را عبادت نموده، پس اگر ناطق
ص: 245
از خدا روایت کند و کلامی گوید، به تحقیق خدای را عبادت کرده و اگر او از شیطان سخن گوید و روایت کند، شیطان را پرستیده و عبادت نموده است).(1)
پس بنابراین ما در مقام عبودیت حقّ، دل به کلام فاطمه(علیها السلام) سپرده تا ما را به صواب واصل گرداند.
ایشان می فرمایند: و طٰاعَتُنٰا نِظٰاماً لِلملّهِ و اِمٰامَتُنا اَمٰاناً لِلْفُرقه (و اطاعت از ما اهل بیت(علیهم السلام) است که نظام و پیکره و قانون به ملّت و طریقت و شریعت می بخشد و امامت ما امانی از تفرقه افکنی قرار داده شده است).
در شرح این دو فقره کمی سخن بگوئیم:
مرحوم آیت اللّه العظمی سیّد محمّد شیرازی در شرح این دو فقره مطالبی را فرموده اند که ما متذکّر آن می شویم:
مِن الضَّرُوری التَّنْبیه علی اَنَّ طٰاعَتَهم(علیهم السلام) هو الّذی یُوجِبُ ایٖجٰاد و حِفْظ و اسْتِقْرار النِّظٰام و دَعْوه النّاس لِذٰلک فَانَّ المِلَّه و الشَّریٖعه تَحْتاج الی النِّظٰام بِکِلاٰ مَعْنَییْه و طٰاعتُهم(علیهم السلام) توجُبِ جَمْع المِلَّه و تَألیٖفِهٰا و صَوْنِهٰا عَنِ التَّشتُت
ص: 246
و التَّناثُر کَمٰا تُوجِب اِقٰامهَ المِلَّه و الشَّریٖعه و استِقٰامَتَها، قال علیّ(علیه السلام): و الأِمٰامَه نِظٰاماً لِلْملَّه، و مِن المُحتمّ بِالبُرهٰان انَّ نِظٰام مِلَّه الأِسْلام و شَریٖعَته هو أفْضَل الأنْظِمَه علی الأِطلٰاقِ بَل لاٰ قِیٰاس بینَه و بَین غَیره، و امّٰا مٰا یَکونُ بِأطٰاعه غِیرِهم مِن النِّظٰام فَاِنَّمٰا هو ظٰاهِریٌّ و مَحْدُودٌ و مُوقَّت بَل قَد یَکون أکثَر إِضراراً ثُمَّ اِنّه نِظٰام لِمُفردٰات و مَصٰایٖق و قَوانیٖن خٰاطِئَه فی حدِّ ذٰاتِهٰا غٰالباً. فَانَّ مِلَّه الأِسلاٰم تَنظیٖم أمُورِها الأِقتِصٰادیَّه و السِّیٰاسِیَّه و الأِجتمٰاعیَّه و التَّربَویَّه و العَسْکریَّه و العٰائِلیَّه و المُعٰاملیَّه و غَیرهٰا بِطٰاعَه المَعْصُومین(علیهم السلام) و ذلِک لِاَنَّ التَّشریعٰات الألٰهِیه و الأحکٰام النَّبویَّه اَلّتی یَتَولَّونَها تُوجِبَ النَّظْم و عَدَم الفَوضیٰ و الخِلَل و الإِضْمِحْلاٰل. اِذ جُعِل الأِمٰامَه أمٰاناً اِنَّما هو بِالجَعْل المُرکَّب و جَعْلها هی بَسیطٌ و الأِمٰامَه غَیر الطّٰاعَه فَالأِمٰامَه مُقَدَّمَه علی الطّٰاعهِ رُتْبهً کتقَدُّم السَّبب علی المُسَبَّب فَاذٰا لَم یَعْتَقِد اِنْسٰان بِامٰامَتِهِم اتَّخَذ لِنَفْسه امٰاماً آخَر، و هذٰا یُوجِبُ الفُرقَه کمٰا لاٰ یَخْفیٰ و قَد حَصَل بِالفِعْل بَعد اَن اتَّخَذ الکَثیٖر مِن النّٰاس ائِمهً غَیرهم(علیهم السلام) .
و امٰامتُنٰا اَمٰاناً لِلفُرقَه، فانَّ هذٰا غَیر للطّٰاعَه فَقَد یُطیٖع الأنْسٰان شَخْصاً و لاٰ یَتَّخِذه اِمٰاماً فکٰانَ لاٰبُدَّ مِن الأضٰافَه هذِه الجُملَه اِمٰامَتُنا علی الجُمله السّٰابقَه، ثُمَّ
ص: 247
اِنَّ الأِطٰاعَه لَیْست بِمُفردِهٰا هی الضِّمان مِن الفُرقَه اِذ الفُرقَه عَقٰائدیَّه و نَفْسِیَّه و عَملیَّه، و الأِطٰاعَه قَد تکُون ضِمٰاناً مِن الأخیٖره فَقطْ امَّا مَن یَتَّخِذَهُم أئِمهً فَانَّهم اَمٰانٌ مِن الفُرقَه اِذ البٰاطِلُ دائِماً یَضْربُ بَعْضَ النّٰاس بِبَعْضٍ لِیَسُود، قال سُبحٰانه: اِنَّ فِرعَون عَلاٰ فی الأَرضِ و جَعَل أهْلَهٰا شِیَعاً (آنچه که ضروریست دانسته شود، اینکه به درستی اطاعت از حضرات معصومین(علیهم السلام) باعث ایجاد و حفظ و استقرار نظام مردمی می شود، و مردم را بدان دعوت می نماید. پس به درستی که هم ملّت و هم شریعت محتاج نظامی است که هر دو معنا را در بر گیرد و اطاعت از آنان سبب اجتماع ملّت و الفت آنان و محافظت از چندپارگی می شود.
چنانچه اقامه آن ملّت و شریعت و استقامتشان هم، محتاج اطاعت از آن بزرگواران است.
امیر عوالم(علیه السلام) فرمودند: و امامت سبب نظم ملّت است. و آنچه که محتوم و برهانی است آن است که به درستی نظام و انتظام ملّت اسلامی و شریعت اسلامی، برترین نظام هاست مطلقاً، بلکه بین او و بین غیر آن از انظمه دیگر نمی توان قیاس نمود. و امّا نظام هایی دیگر که تحت فرمان غیر معصومین(علیهم السلام) است، صرفاً ظاهرسازی و محدود و موقّت است، بلکه
ص: 248
مضرّات آن گاهاً بیش از منافع آن می باشد، چرا که آن نظام غالباً مصادیق و قوانینی که ذاتاً خطا و اشتباه است را وضع می کند.
به درستی که ملّتی اسلامی، در تنظیمات عناوین امور اقتصادی و سیاسی، و اجتماعی و تربیتی، و لشکری و نظامی و مردمداری و معاملات، و غیر آن از عناوین دولتی، باید تحت فرمان اطاعت از معصومین(علیهم السلام) باشد چرا که تشریعات و قوانین الهی و احکام نبوی که آن بزرگواران متصدّی بیان آن شده اند، باعث نظم و عدم اختلال ها و اضمحلال ها می شود.
چرا که امامت امانی است از فروپاشیدگی و انحرافات، که تمامی ابعاد را شامل می شود.
و عنوان امامت غیر از عنوان اطاعت است، چرا که امامت مقدّم بر اطاعت است چنانچه سبب مقدّم بر مسبّب می باشد. پس اگر انسانی معتقد به امامت آن حضرات نبود، امامی دیگر را برای خود بر می گزیند، که دقیقاً همین اتّخاذ سبب تفرقه امّت می شود، چنانچه بر اهل دقّت مخفی نمی باشد. و این مشکل هر آینه محقّق شده است، بعد از آن که بسیاری از مردم امامانی غیر از معصومین(علیهم السلام) را برای خود برگزیده اند.
و امّا عبارت فرمایش حضرت زهرا(علیها السلام) که فرمودند: و امامت ما، از تفرقه امّت جلوگیری می کند و از آن خطر، امنیتی ایجاد می کند، این مطلب
ص: 249
غیر از بحث اطاعت است. چرا که گاهی شخصی اطاعت دیگری را می کند ولی او را امام خود قرار نمی دهد، لذا اضافه کردن این عبارت امامت ما، به عبارت قبلی آن که فرمود اطاعت ما، حتماً باید اضافه گردد.
سپس باید دانست که به درستی اطاعت محض، نمی تواند به تنهائی ضامن جلوگیری از تفرقه امّت شود، چرا که تفرقه در چند عنوان تجلّی می کند، عنوان عقائد و عنوان شخصی و عنوان عملی.
که اطاعت از شخصی فقط ضامن از عدم تفرقه در عنوان عملی است، که در اجرای دستورات، کسی مخالفت نمی کند و سبب تفرقه ای نمی شود. اما کسی که ائمه هدی(علیهم السلام) را امامان خود قرار دهد، آنان امان از هر نوع تفرقه ای می باشند.
چرا که باطل دائماً در حال اختلاف افکنی بین مردم می باشد تا بتواند در آن حال ریاست خود را اجرا کند.
لذا خدای سبحان می فرماید: همانا فرعون در زمین تکبّر و گردنکشی کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف می افکند(1)).(2)
ص: 250
آری، در حقیقت، طالبان وحدت و تقریب بین ادیان باید، به درب این خانه بیایند تا از هر گونه اختلاف افکنی و دوگانگی در امان باشند. نه آن که دست از معتقدات دینی خود بشویند، به گمان باطل ایجاد الفتی با دیگران. چرا که بس در اشتباه به سر می برند و به سر خانه مقصود نخواهند رسید، لذا حضرت فرمود: بِنٰا یُؤلفُ اللّه بَینَ قُلُوبِهم بَعد عدٰاوَه الفِتنَه (فقط خداوند به سبب ما بین دلهایشان الفت ایجاد می کند، بعد از آن که سرشار از دشمنی و فتنه انگیزی می باشد).(1)
و در فرمایشی امیر عالم(علیه السلام) فرمودند: الجَمٰاعَه أهلُ الحَقِّ و اِن کانُوا قَلیلاً و الفُرقَه أهلُ البٰاطِل و اِن کانُوا کثیراً (اهل جماعت و یکپارچگی، اهل حقّ هستند و اگر چه افرادی قلیل باشند، و اهل تفرقه، اهل باطل هستند و اگر چه عددشان بسیار باشد).(2)
و در حدیثی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، یکی از حِکم ایجاد فتنه در دورۀ آخر الزّمان را بیان می کنند، که اگر با بیان حقائق، فتنه برانگیخت و تفرقه ای ایجاد گشت، از آن کراهت و بیزاری نجوئید، چرا که در آن منافقین خود را نشان می دهند و دستشان رو می شود.
ص: 251
فرمود: لاٰ تَکْرهُوا الفِتنَه فی آخِر الزَّمان فَاِنَّها تُبیٖرُ المُنٰافِقیٖن (از فِتَن در آخر الزّمان کراهت نداشته باشید زیرا منافقین در آن فتنه ها شناخته می شوند).(1)
بلکه با تأمّل در این حدیث تمامی قیل و قال ها باطل می گردد و چاره ای از تفرقه در امّت اسلامی نمی باشد. چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در ذیل فرمایشاتشان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:
یٰا أخیٖ اَنتَ سَتَبقیٰ بَعدیٖ، و سَتَلقیٰ مِن قُریشٍ شِدَّه و مِن تَظٰاهُرِهِم عَلیکَ و ظُلْمِهم لکَ، فَاِن وَجَدتَ عَلیهم أعْواناً فَجاهِدهم و قٰاتِل مَن خٰالَفَک بِمَن و افقَکَ و اِنْ لَم تَجِد اَعْوٰاناً فَاصْبِر و کَف یَدَک، و لاٰ تُلقِ بِهٰا اِلی التَّهْلکه، فَانَّکَ مِنّی بَمنْزلَه هٰارُون مِن مُوسیٰ، و لکَ بِهٰارُون أسْوَه حَسَنَه اِذْ اِسْتَضْعفَه قَومه و کادُوا یَقْتلُونَه فَاصبِر لِظُلْم قُریش و تَظٰاهِرهِم عَلیکَ فاِنَّکَ بِمَنْزِلَه هٰارُون و مَن تَبِعَه، و هُم بِمَنْزلَه العِجْل و مَن تَبِعَه.
یا علی: اِنَّ اللّه تَبارَک و تَعٰالی قَضیٰ الفُرقَه و الأِخْتِلاٰف علیٰ هذِه الأُمَّه، فَلَو شٰاءَ اللّه لَجَمَعَهم اللّه علی الهُدیٰ حتیٰ لاٰ یَخْتَلف اِثنٰان مِن هذه الأمَّه و لاٰ یُنٰازع فی شیءٍ مِن أمْرِه
ص: 252
و لاٰ یَجْحَد المَفضُول لِذیٖ الفَضْل فَضْله، الحدیث (ای برادر من، شما بعد ازمن در دنیا خواهی ماند، و به زودی از جانب قریش شدّت و مخالفت هایی و مقدّم شدنشان بر شما و ظلمهائی را ملاقات خواهی کرد، پس اگر یاورانی بر علیه آنان یافتی، با آنان بجنگ و با موافقین خود با مخالفینت، قتال نما، و اگر اعوان و انصاری نیافتی، پس صبر کن و دست نگه دار، و خود را به هلاکت نیفکن، چرا که در نزد من چونان هارونی برای موسی و برای شما هارون اسوه نیکوئی است که بدو اقتدا کنی، آنجائی که قوم او، ایشان را ضعیف شمردند، و نزدیک بود او را بکشند، پس بر ظلم قریش و تظاهرشان صبر نما، چرا که شما چونان هارون و تابعین ایشان می باشید و مخالفین شما چونان گوساله و گوساله پرستان اند.
ای علی جان: به درستی که خداوند متعال برای این امّت اختلاف و تفرقه را حتم نمود، پس اگر می خواست و اراده می نمود همگی را برای هدایت جمع می کرد تا جائی که دو نفر با هم از این امّت اختلاف ننمایند و در موردی از اوامر الهی نزاع نکنند و آنکه رتبه اش پائین تر است، فضل فاضلی و شخص برتری بر خود را، انکار نمی نمود).(1)
آری اینچنین است که این امر از مقدّرات الهی گذشته و به مرحله قضا و حتمیّت رسیده است.
ص: 253
نکات حدیث شریف:
1- امر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به جهاد و قتال با مخالفین حضرتشان، در صورت وجود اعوان و انصار، که این خود جوابی است بر شبهه، بی خردانی که می گویند اگر آنان بر باطل بودند، چرا حضرت امیر(علیه السلام) به جهادشان مبادرت ننمودند، لذا نفس نفیس علوی در آخر خطبه طالوتیه که در مسجد ایراد فرمودند، بدین قلّت یار و یاور خویش اشاره ای می فرمایند.(1)
2- امر حضرت به صبر امیر عوالم(علیهما السلام) بوده است، که صد البته مقام صبر، با مقام بیان حقائق و تظلّم نمودن از ظلم ظالمین، تضادّی ندارد که این مطلب، جواب و تبیین شبهه ای است که جاهلانی بیان می دارند که، حضرت امر به سکوت شدند، پس شما هم در مقام سکوت برآئید. با آنکه مقوله سکوت غیر از مقوله صبر است، و در هیچ مقامی امر به سکوت نبوده بلکه فرمود: صَبَرتُ و فی العَیْنِ قَذیٰ و فی الحَلقِ شَجیٰ (صبر نمودم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود).(2)
ص: 254
3- نکته مهمّ و مورد بحث ما اینست که حضرت فرمودند: قضای الهی در مقام تکوین، تفرقه این امّت است، تا خبیث از طیّب و هادی از مُضلّ شناخته شود. پس آیا چگونه می شود این امّت پراکنده را گرد هم آورد؟ مگر توجّه به پرهیزکاری و تقوا، که حقیقتش توجّه به ولایت محمّدی علوی فاطمی(علیهم السلام) است، که بدان توجّه، رجس و پلیدی می روند، و فتنه ها دور می شوند، و ظلمت ها روشن. چنانچه مولای متّقیان(علیه السلام) در وصف تقوا فرمودند: مُخْرِجاً من الفِتَن و نُوراً مِن الظُّلَم (تقوا از فتنه ها نجات دهنده و نور هدایت از تاریکی ها می باشد)(1)، معدوم گشته است؟ پس بیاییم با تمسّک به حقیقت تقوا و دوری از تفرقه، که همان ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است، این امّت را یکپارچه کنیم.
1- نظریّه مرحوم صاحب جواهر:
و علی کُلِّ حٰالٍ فَالظّاهِر اِلحٰاق المخٰالفیٖن فی ذلِک لِأتِّحٰاد الکُفْر الأِسلاٰمی و الأیمٰانی فیٖه، بَل لَعلَّ هِجٰائُهم علی رؤسِ الأشْهٰاد مِن أفْضَل عِبٰادهِ العِبٰاد، مٰالَم تَمنَع التَّقیه، و أولیٰ مِن ذلِک، غَیْبتُهم الّتی
ص: 255
جَرَت سیٖرهُ الشّیٖعه علیهٰا فی جَمیع الأعْصار و الأَمصٰار عُلَمٰائهم و أعْوٰامِهِم، حتّیٰ مَلَئُوا القَراطیٖس مِنْها، بَل هی عِندَهم مِن أفْضَل الطّٰاعٰات و اکْملِ القُربٰات فَلاٰ غَرابَه فی دَعْویٰ تَحصیٖل الأِجمٰاع، کَمٰا عَن بَعضِهِم بَل یُمکِن دعویٰ کَون ذلِک مِن الضَّروریّٰات فَضْلاً عَن القَطْعیّٰات. فَمِن الغَریٖب مٰا عن المُقدَّس الأردبیٖلیٖ و ظٰاهِر الخُرٰاسٰانی فی الکِفٰایَه مِن انَّ الظٰاهِر عُموم أدِلَّه التَّحریٖم الغَیْبه مِن الکِتٰاب و السُّنّه لِلمؤمنیٖن و غَیرهِم لانَّ قَوله تعالیٰ: و لاٰیَغْتَب الی آخِرِه لِلمُکلَّفین أو لِلمُسْلمیٖن، لِجَوٰاز غَیْبَه الکٰافِر، و السُّنَّه أکثَرهٰا بَلَفظِ النّٰاسِ و المُسْلم و هُما معاً شٰاملاٰن لِلْجَمیٖع و لاٰاسْتِعْبٰاد فی ذلِک، اِذ کمٰالاٰ یَجُوز أخْذ مالِ المُخٰالِفِ و قَتْله لاٰ یَجُوز تَنٰاوُل عِرضِه، ثُمَّ قال فی ظَنّیٖ انَّ الشَّهیٖد فی قَوٰاعِده جَوَّز غَیبَه المخٰالِف مِن جَهَهِ مذهَبِه و دیٖنِه لاٰ غَیر، اِذْ هو کمٰا تریٰ مخٰالِف لِمٰا سَمِعتَ و لَعلَّ صُدور ذلِک مِنه لِشدَّهِ تَقَدسِه و وَرَعِه، لکِنْ لاٰ یَخْفیٰ علی الخَبیٖر المٰاهِر الموٰاقِف علیٰ مٰا تَظٰافَرت بِهِ النُّصوص بَل تَواتَرت مِن لَعْنِهم و سَبِّهِم و شَتْمِهم و کُفرِهم، و انَّهم مَجُوس هذِه الأمَّه، و اَشرَّ مِن النَّصٰاریٰ و أنْجَس مِن الکِلاٰب و مُقْتضیٰ التَّقدس و الوَرَع خِلاٰف ذلِک و صَدرُ الآیَه الَّذین آمنُوا و آخِرهٰا التَّشبیٖه بأکْلِ لَحْمِ
ص: 256
الأَخ، بَل فی جٰامِع المَقٰاصِد اِنَّ حدَّ الغیبَه علی مٰا فی الأخْبٰار اَن یَقُول فی أخیٖه مٰا یَکرهُه لَو سَمِعه مِمّٰا فیٖه و مَعْلومٌ اَنَّ اللّه تعالی عَقَد الأخُوَّه بینَ المُؤمنیٖن بَقولِه تَعالی: اِنَّما المُؤمنُونَ أِخْوَه دُون غَیر هم، و کیفَ یَتَصوَّر الأخُوَّهِ بینَ المؤمِنِ و المخٰالِفِ بَعد تَوٰاتُر الرِّوٰایٰات و تَظٰافُرِ الآیات فی وجُوبِ مُعٰادٰاتِهِم و البَرائَه مِنهم و حیٖنَئِذٍ فَلَفظُ النّٰاس و المُسْلِم یَجِب ارٰادَه المُؤمن مِنْهُما کمٰا عَبَّر بِهِ أربَعهِ أخْبٰار، و مٰا أبْعَد مٰا بَینَه و بَینَ الخٰواجَه نَصیٖر الدّین الطُّوسی و العَلاٰمّه الحِلّیٖ و غَیرِهم مِمَّن یَریٰ قَتْلهم و نَحوِه مِن أحوٰال الکفّٰار حتّی وَقَع مِنْهم مٰا وَقَع فی بَغْدٰاد و نَواحیٖهٰا و بالجُمْلهِ طُول الکَلٰام فی ذلِک کمٰا فَعَله فی الحَدائِق مِن تَضْییع العُمر فی الوٰاضِحٰات، اِذْ لاٰ اَقلَّ مِن أنْ یکُون جَوٰاز غیبَتِهم لِتَجاهُرِهم بِالفِسْقِ فَانَّ مٰا هُم عَلَیه أعظَم اَنْوٰاع الفِسْقِ بَل الکُفْر، و اِنْ عوُمِلُوا مُعٰامَله المُسْلمیٖن فی بَعْضِ الأحکٰام لِلضَّرُورَه و سَتَعرفِ اِنْ شٰاءَ اللّه اَنَّ التَّجٰاهُر بِالفِسقِ لاٰ غَیبَه لَه فیٖمٰا تجٰاهَر فیٖه و فی غَیرِه و مِنه یُعلَم فِسٰاد مٰا حکٰاه عن الشَّهیٖد. و علی کُلِّ حٰالٍ فَقَد ظَهَر اِخْتصٰاصُ الحُرمَه بِالمُؤمنیٖن القٰائلیٖن بِأِمٰامَه الأئِمهِ الأِثْنیٰ عَشَر دُونَ غیرِهِم مِن الکٰافِرین و المُخٰالفین و لَو بأِنکٰار وٰاحِد مِنْهم(علیهم السلام)
ص: 257
(و به هر حال مخالفین شیعه در بحث هجو و غیبتشان به مشرکین ملحق شده، چرا که کفر اسلامی و کفر ایمانی در این مسأله، متّحد است. بلکه شاید بتوان گفت که هجو و بدگوئی به آنان در حالت علنی از افضل عبادت ها باشد مادامی که با تقیّه مزاحمت ننماید و او را منع نکند.
و اولی و برتر از آن هجو، غیبت کردنشان است، که سیره عملی شیعه در تمامی زمان ها و مکان ها، چه علمائشان و چه عوامشان، بر آن جاری بوده، و بدان عمل می کردند، تا جائی که کاغذها و کتابها را از آن مطالب مملوّ نموده و آن عملکرد را از برترین طاعات و عبادت ها و کامل ترین قربات الهی می پنداشتند.
و غرابتی و تعجّبی هم در ادّعای اجماع بر آن در میان نیست بلکه می شود آن عقیده را از ضروریّات مذهب پنداشت چه برسد که بخواهی از قطعیّات به حساب آوری.
پس آنچه غریب و باعث تعجّب است کلام مقدس اردبیلی و صاحب کفایه آخوند خراسانی است که می گویند، آنچه به ظاهر از عموم ادلّه آیات و روایات به دست می آید، تحریم غیبت مؤمنین و غیر مؤمنین می باشد.
چرا که خداوند که در قرآن می فرماید: غیبت ننمائید(1)،
تا به آخر آیه شریفه، برای تمامی مکلّفین و مسلمانهاست. ولی در مقابل، غیبت کافر جائز می باشد.
ص: 258
و در سنّت اکثر الفاظی که برای غیبت آمده به لفظ ناس و مسلم می باشد که آن دو لفظ همه مسلمانها را در بر می گیرد.
و استبعادی هم ندارد، چرا که همانطوری که گرفتن مال شخص مخالف و قتل آن جائز نیست عرض و آبروی او هم محترم است.
سپس می گوید: گمان دارم که شهید در کتاب قواعدش غیبت مخالف مذهبی و دینی را، جائز می داند، نه غیر او را. چرا که غیبت غیر او، مخالف با آیات و روایات است. و شاید این عبارت شهید به خاطرشدّت تقدّس و تقوای او باشد که چنین فرموده. امّا بر شخص خبره و ماهر و آگاه بر تظافر روایات در این باب بلکه تواترش، مخفی نیست که لعن و سبّ و شتم و کفر آن جماعت مخالف ثابت شده است و جائز می باشد. و به درستی آنان را مجوس این امّت به حساب آورده و از نصارا بدتر و از سگ ها نجس تر دانسته اند که مقتضای تقدّس و تقوا خلاف گفته شهید می باشد.
و صدر و اوّل آیه شریفه که گفته است آنان که ایمان آورده اند و در آخرش غیبت آنها را به خوردن گوشت بدن برادر تشبیه نموده، در باب مؤمنین است نه همه مسلمین. بلکه در کتاب جامع المقاصد گفته، به درستی که حدّ و مرز و تعریف غیبت، بنا بر آنچه در اخبارا ست، آن است که مؤمن درباره برادر ایمانی اش چیزی بگوید که او اگر شنید،
ص: 259
ناراحت شود. و آنچه معلوم است که به درستی خداوند متعال عقد اخوّت و برادری را بین مؤمنین برپا داشته چرا که فرموده: به تنهائی مؤمنین برادر یکدیگرند(1)، نه دیگران.
و چگونه تصوّر برادری بین مؤمن و مخالف می شود نمود. بعد از آن که روایات و آیات به حدّ تواتر و تظافر، وجوب دشمنی و برائت با آنان را به ما آموزش داده است. پس بنابراین از لفظ ناس و مسلم، اراده شخص مؤمن را باید نمود چنانچه بدان مطلب در چهار روایت تعبیر نموده است. و چه مقدار فاصله است بین برداشت ایشان و برداشت خواجه نصیرالدّین طوسی و علامه حلّی و غیرشان که آنها در مقام فتوای به قتل مخالفین قدم گذاشته اند و آنچه را که متعلّق به احوال کفّار است را به آنها هم نسبت داده اند، تا بدین وسیله بپاشد آنچه که در بغداد و نواحی آن به سبب دیدگاه این بزرگواران بپا شد.
به هر حال اطاله کلام در این باب چنانچه صاحب حدائق انجام داده اند، ضایع نمودن عمر است در اموری که واضح و روشن است.
چرا که لااقلّ جواز غیبت نمودن آنها، معلوم و روشن است زیرا که مخالفین تجاهر به فسق دارند.
ص: 260
بلکه آنچه را که بدان معتقد هستند، اعظم انواع فسق بلکه کفر است و اگر چه علماء، با آنها معامله، شخص مسلمان، در بعضی از احکام، به خاطر ضرورت، کرده اند.
و به زودی خواهی دانست انشاءاللّه که متجاهر به فسق غیبتش حرام نیست، در آن مواردی از فسوق و غیر آن که تجاهر به آن می کند.
و از این بیان دانسته شد فساد کلامی که از شهید حکایت شده است.
و به هر حال هر آینه اختصاص حرمت غیبت، برای مؤمنین است که اعتقاد به امامت، دوازده امام(علیهم السلام) دارند، نه غیر از آنان از کفّار و مخالفین و اگر چه منکر یکی از ائمه هدی(علیهم السلام) بشوند).(1)
و بدین عبارات، صاحب شرح نهج البلاغه، مرحوم آیت اللّه میرزا حبیب اللّه هاشمی خوئی رحمه اللّه، هم تصریح نموده که طالبین را بدانجا ارجاع می دهیم.(2)
2- نظریّه مرحوم حضرت آیت اللّه العظمی سیّد ابوالقاسم خوئی:
1- اَنَّه ثَبَت فی الرِّوایاتِ و الأَدْعیَه و الزَّیٰارات جَوٰاز لَعن المُخٰالفیٖن و وجوُب البرٰائه مِنْهم، و اِکثٰار السَّبِّ عَلَیهم، و اتِّهٰامِهِم، و الوَقیعَه فیٖهم أیْ
ص: 261
غَیبَتِهِم، لِاَنَّهم أهْل البِدَع و الرَّیب بَل لاٰ شُبهَهَ فی کُفْرِهم لِانَّ اِنکٰارَ الوِلاٰیَه و الأَئِمَّه(علیهم السلام) حتّیٰ الوٰاحِد مِنْهم و الأعتِقاد بِخلاٰفَه غَیرِهم و بالعَقائِد الخُرافیَّه کالجَبْر و نَحوِه یُوجِب الکُفْر و الزَّندقَه. و تَدلُّ علَیه الأخْبٰار المتَواتِره الظّاهِره فی کُفر مُنکِر الوِلاٰیَه و کُفر المُعْتَقد بِالعَقٰائِد المذکُوره و مٰا یُشٰابِهُهمٰا مِن الضَّلاٰلاٰت.
و یَدلُّ علَیه أیضاً قولُه(علیه السلام) فی الزَّیٰاره الجٰامِعَه: مَن جَحَدکُم کٰافِر، و قولُه(علیه السلام) فیٖهٰا أیضاً: و مَن وحَّدَه قَبِل عَنکُم. فَاِنّه یَنْتجُ بِعکْسِ النَقیٖض انَّ مَن لَم یَقْبل عنکُم لَم یُوحِّدْه بَل هو مُشْرکٌ بِاللّه العَظیٖم.
و فی بَعْضِ الأحٰادیٖث الوٰارِدَه فی عَدم وجُوب قَضٰاءِ الصَّلاٰه علی المُسْتَبصِر: انَّ الحٰالَ الّتیٖ کنتَ عَلیهٰا، أعظَم مِن تَرکِ مٰا تَرکتَ مِنَ الصَّلاٰه.
و فی جُملَه مِن الرِّوٰایات: النّٰاصِبُ لَنٰا اَهْل البَیْت شَرٌّ مِن الیَهُود و النَّصٰاریٰ و أهْون مِن الکَلْب، و انَّه تَعٰالیٰ لَم یَخْلق خَلقاً أَنْجس مِن الکَلبِ و اَنَّ النّٰاصِب لَنٰا أهْل البَیْت لأَنْجس مِنه.
و مِن البَدیٖهی انَّ جَوازَ غیبَتِهم أهْوَن مِن الأمُور المذکُورَه بَل قَد عَرفتَ جوٰازَ الوَقیٖعه فی أهْل البِدَع و الضَّلال و الوَقیعه فیٖهم.
ص: 262
نَعم قَد ثَبَت حُکم الأِسلاٰم علی بَعْضِ الأحکٰام فَقَط تَسْهیٖلاً لِلأَمر و حقْناً لِلدِّمٰاء.
2- انَّ المُخالفیٖن بأجْمَعِهم مَتَجٰاهِرُون بِالفِسقِ لِبُطْلاٰن عَملِهم رَأساً کمٰا فی الرِّوٰایاتِ المُتَضٰافِرَه بَل التَزمُوا بِمٰا هو أعْظَم مِن الفِسْق کمٰا عَرفتَ و سَیجیٖءُ انَّ المُتَجٰاهِر بِالفِسقِ تجُوز غیبَتُه.
3- انَّ المُسْتفٰاد مِن الآیه و الرِّوٰایٰات هو تَحریٖم غَیبهِ الأَخِ المؤمِن و مِن البَدیهی انَّه لٰا أخُوه و لاٰ عِصْمه بَینَنٰا و بینَ المُخٰالِفین و هذٰا هو المُراد اَیضاً مِن أخبٰار الغَیبه لاٰمِن جَهه حَمْل المُطلَق علی المُقیَّد لِعَدم التَّنافی بَینهُما بَل لأجْلِ مُناسِبَه الحُکم و الموضُوع.
علی انَّ الظّٰاهِر مِن الأخْبٰار الوٰارده فی تَفسیٖر الغَیبه هو أختِصاص حُرمتِهٰا بالمؤمِن فَقَط و سَیأتی فتکُون هذهِ الرِّوٰایات مُقیَّده لِلمُطْلقٰات، فَافْهَم.
و قَد حُکیَ عَن المُحقِّق الأردبیٖلی تَحریٖم غَیْبهِ المُخٰالفیٖن و لکنَّه لَم یَأتِ بِشِیءٍ تَرکنُ اِلَیه النَّفس.
4- قِیٰام سیٖرَهِ المُستَمِرَّه بَین عَوام الشّیٖعه و عُلَمائِهِم علی غَیبَهِ المُخٰالفینِ بَل سَبِّهم و لَعْنهم فی جَمیٖع الأعصٰار و الأمْصٰار، بَل فی الجَواهِر انَّ جَوٰاز ذلکَ مِن الضَّروریّٰات
ص: 263
(در روایات و ادعیه و زیارات ثابت شده است که لعن نمودن مخالفین شیعه جائز، و برائت از آنان واجب است. و دشنام به آنان و متّهم نمودنشان و غیبت آنها، حکم به وجوب دارد. چرا که آنها از اهل بدعت و شکّ انداختن در دین خدا می باشند. بلکه در کفر آنان شکّی نمی باشد، زیرا انکار ولایت و امامت ائمه(علیهم السلام) حتّی یک نفر از آنان و اعتقاد به خلافت غیرشان و اعتقاد به عقائد خرافی مثل جبر الهی و دیگر معتقدات، موجب کفر و زندقه آنان شده است.
و بر آن عقیده، اخبار متواتر، که ظهور در کفر منکر ولایت و کفر انسان معتقد به عقائد خرافی و شبیه آن ها، از گمراهی های موجود در بین آن جماعت دارد، وجود دارد. و بر آن عقیده فرمایش حضرت هادی(علیه السلام) در زیارت جامعه دلالت می کند که فرمود: هر آن کس انکار شما نمود کافر است، و دیگر عبارت که در همان جامعه وارد شده، هر آنکس توحید الهی را پذیرفت از شما قبول نموده، دلالت دارد.
که عکس نقیض این اعتقاد می شود هر آنکس از شما توحید را نگرفت، خدا را به یگانگی قبول نکرده است، بلکه مشرک به خدای عظیم گردیده است.
و در بعضی احادیث آمده است که نمازهای شخص هدایت شده و مستبصر قضاء ندارد و وجوبی در کار نیست چرا که به درستی آن حالت
ص: 264
انحرافی و عقائد باطلی که تو در آن به سر می بردی از ترک نماز و نخواندن آن بر تو عظیم تر و سنگین تر بوده است.
و در روایاتی آمده: ناصب عداوت بر ما اهل بیت(علیهم السلام) از یهود و نصارا شرورتر و از سگ پست تر می باشد و خدای تعالی مخلوقی از سگ نجس تر نیافریده است در حالی که به درستی ناصبی از او نجس تر است.
و آنچه بدیهی و روشن است، غیبت آنان و جواز آن، از امورات مذکور، آسان تر و سبک تر است.
بلکه هر آینه شناختی، که اهل بدعت و ضلالت، غیبتشان جائز می باشد.
بله، حکم اسلام در بعضی از احکام، به تنهائی، برای بعضی از مخالفین شیعه ثابت شده است که آن هم برای سهولت امورات دنیوی و جلوگیری از خونریزی بیان شده.
2- به راستی تمامی مخالفین، فاسق و متجاهر بدان فسق می باشند، چرا که تمامی اعمال آنها چنانچه در روایات متضافره وارد گشته، باطل است.
ص: 265
بلکه آنان، به امری که از فسق، عظیم تر است چنانچه فهمیدی، ملتزم شده و به زودی می آید که متجاهر به فسق، غیبتش جائز است.
3- آنچه از آیه و روایات استفاده می شود، تحریم غیبت برادر مؤمن است و آنچه بدیهی و روشن می باشد، اینکه هیچ گونه برادری و ارتباط بین ما و بین مخالفینمان نمی باشد.
و این عقیده از اطلاقات اخبار غیبت اراده شده است. نه اینکه مطلق را بر مقیّد حمل کنیم و معنا نمائیم. چرا که تنافی بین آن دو وجود ندارد بلکه به خاطر مناسبت حکم و موضوع اینچنین معنا می شود.
علاوه بر این که ظاهر اخبار وارده در تفسیر غیبت، اختصاص به شخص مؤمن دارد و به زودی خواهد آمد. پس این روایات اطلاقات اخبار را تقیید می زند، مطلب را بفهم.
و به تحقق از مقدس اردبیلی حکایت شده که ایشان غیبت مخالفین را حرام شمرده و لیکن دلیلی که دل را آرام کند و مطمئن نماید، نیاورده است.
4- سیره مستمره در بین عوام شیعه و علماء آنان، بر جواز غیبت مخالفین بلکه دشنام و لعنشان در تمامی زمان ها و مکان ها،
ص: 266
شکل گرفته است تا جائی که صاحب جواهر می فرماید: جواز آن اعمال از ضروریات مذهب به شمار می آید).(1)
3- نظریّه حضرت آیت اللّه العظمی شیخ یعسوب الدّین رستگار جویباری:
بدون تردید کسانی که شعار بی شعور هفته وحدت (نکبت) بین شیعه و عامّه و تقریب بین ادیان، مذاهب، مِلل، نحل، و مسالک و ... را سر داده اند، و میلیاردها دلار از سرمایه این مملکت به غارت رفته دین و دنیا، مادیّت و معنویّت، اقتصاد و اعتقاد و ... را به حقیقت دین مبین اسلام، جاهل و نادان، و با فطرت توحید، بیگانه، و با خالق خویش نامحرم، و از مفهوم انسانیّت، به دورند، که غالباً همین طورند، و یا خود فروخته، خودباخته، فرومایه، هویّت از دست داده، و مزدور و عامل مستقیم یا غیرمستقیم بیگانه اند، اگر چه دم از دین، مذهب و تقدّس زنند!
و جمعی از بیگانگان از خویشتن خویش، نامحرمان از آفریدگان جهان و ... دور میزها گرد آمده، گفتگوها، سمینارها و کنفرانسها و ... تشکیل داده و با اصطلاحات بی محتوا و الفاظ فریبنده و ... میلیاردها تومان سرمایه این ملّت
ص: 267
بیچاره را به جیبهای بی انتهای خود و معاندان و مخالفان و سرسپردگان سقیفۀ سخیفه ریخته اند، و ملّتها را از فطرت، دیانت، و انسانیت واحدۀ مشترک خویش دور کرده اند. چه اینکه وحدت بین دو مذهب اگر هر دو، حقّ باشند، پس یکی بیش نیست، و اگر یکی حقّ و دیگری باطل باشد، یعنی ابقای باطل بر باطلش و کافر بر کفرش و منحرف بر انحرافش و ... . زیرا بین فطرت، دیانت، انسانیّت دوگانگی نیست تا تقریب بین آنها و یا وحدت بین دو مذهب با بقای هر یک به حالش تصوّر گردد.
پس هیچ انسان عاقل و خردمندی نمی تواند بگوید: ما نمی گوئیم: شیعه سنّی شود یا سنّی شیعه گردد.
چه اینکه از او سؤال می شود: آیا شیعه و سنّی دو مذهبند؟ یا هر دو یک مذهب به شمار می روند؟ چنانچه یک مذهب محسوب شوند، پس باید یک لفظ برای هر دو به کار برید تا وحدت حاصل گردد، و اگر دو مذهب به شمار می روند!
1- آیا هر دو مذهب بحقّ می باشند؟ پس چرا سنّی، شیعه نشود و یا شیعه، سنّی نگردد؟ تا وحدت حفظ گردد؟!
2- یا هر دو باطلند؟ پس چرا ابقاء بر باطل می کنید و آن دو را به یک حقّ دعوت نمی کنید؟
ص: 268
3- یا شیعه بر حقّ و سنّی بر باطل می باشد؟ پس چرا باطل را به حقّ دعوت نمی کنید که وظیفه هر عالم روحانی طبق نصّ قرآن کریم است که می فرماید: و باید از شما مسلمانان برخی خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و مردم را به نیکوکاری امر و از بدکاری نهی نمایند، و اینان که به حقیقت، واسطۀ هدایت خلق هستند در کمال فیروزبختی و رستگاری خواهند بود(1).
4- یا سنّی بر حقّ و شیعه بر باطل است؟ پس چرا خود بر باطل باقی مانده ای؟ و به حقّ نمی پیوندی؟ و اعلان نمی کنی و دیگران را به آن دعوت نمی نمائی؟
آیا زمانی که حضرت ولی عصر روحی له الفداء ظهور کرد می فرماید: من نمی گویم شیعه سنّی و یا سنّی شیعه شود؟ و می فرماید: موسی به دین خود و عیسی(علیهما السلام) به دین خود؟ پس چرا عیسی و ادریس و الیاس و خضر به آن حضرت(علیهم السلام) اقتدا می کنند؟(2)
مؤمنین را به خواندن کتاب این مرجع بزرگوار دعوت می نمائیم چرا که سرتاسر آن اوراق مملوّ از مطالب نیکو و علمی می باشد.
ص: 269
4- نظریّه حضرت آیت اللّه العظمی شیخ حسین وحید خراسانی:
این مرجع بزرگوار، در ضمن بحثی مفصّل و دقیق در حقیقت ایمان و اسلام، و فروعات آن، که یکی از آن فروعات بحث وحدت و اخوّت بین مسلمین می باشد، بر کرسی درس خارج، مطالبی علمی و سرتاسر برهانی را، بیان نموده اند که در ضمن کتابی و تقریری به چاپ رسیده است، که طالبان معارف و حقیقت را بدان کتاب ارجاع می دهیم و لیکن نتیجه بحث ایشان را در ضمن چند عنوان بیان کرده تا همگان بهره ببرند:
بَعد هٰذِه الجَولَه الطَویلَه و المعَقَّده فی هذٰا المَوضُوع الشٰائِک بَین المُسْلِمین مِن الصَّدر الأوَّل و الی یَوم النّٰاس هذٰا، و هو مَوضُوع الکُفر و الأِسلاٰم و الأیٖمٰان، و مٰا تَفرَّع عَنهمٰا مِن فِرقٍ و مذٰاهِب و اَفکٰار، بِمُسَمَّیٰاتٍ مُختَلِفه، کَالمؤمِن و المخٰالِفِ و النّٰاصِب و قَد بَحثْنٰا بِالتَّفصیٖل لِأجلِ الوُصُول اِلی الحُکْم الشَّرعی تَجٰاه هذِه العَنٰاویٖن و المُسَمَّیٰات فی الأخْبٰار و الرِّوٰایٰات و أقوٰال فُقَهٰاء. امّٰا الأخْبٰار : فَقَد استَعْرضْنٰا کمّاً کبیراً مِنهٰا و کانَ اعتِمٰادنٰا علی أقدَم و أوثَق المَصٰادِر الرِّوٰائیَّه و أهمِّهٰا، مثل کتٰاب الکٰافی لِلشَّیخ الکُلَیْنی و کُتُب مَن فی طَبَقَتِه کالصَّدوقِ و الطّوسیٖ و لَم نَعتَمد فی تَقییٖمنٰا علی المَجٰامیٖع المُتأخِّره و قَد طَرحْنٰا خِلال البَحثِ عَشَراتِ الأخبٰار، و کانَ تَرکیٖزُنا علی الرِّوٰایٰات الصَّحیٖحَه و الموَثَّقه علی
ص: 270
جَمیٖع المَبٰانی، و بَحثْنٰافی مَدلُول کُلِّ روٰایَهٍ بِمُفردِها ثُمَّ مَدلُولِهٰا بِالقِیٰاس اِلی سٰائِر الأخْبٰار، و لَم نَحکُم بِحُکمٍ اِلاّٰ بَعد فَحْصِ الأَخبٰار فَحْصاً دَقیٖقاً، ثُمَّ مُلاحظَه نِسْبَتِها الی سائِر الأخبٰار المُوٰافَقَه لَهٰا أوِ المُختَلَفه مَعَهٰا.
و امّا بِالنِّسبَه اِلی أقوٰالِ الفُقَهٰاء: اَلَّتیٖ لَهٰا أهَمیَّه کُبریٰ فی بَحْثِنٰا، لِاَنَّ هُناک مَجمُوعَه مِنْهم حکمُوا بتکْفیٖر المُخٰالِف، مُسْتَندیٖن فی ذلکَ الی مَجْموعَه اَدلَّه مُرکَّبه مِن الآیٰاتِ و الأخْبٰار و الضَّرُورٰات و الثَّوابِتِ الفِقْهیَّه، و لِذلکَ لَزمنٰا استِعرٰاض أقٰوالِهِم و استِدلاٰلاٰتِهِم، و قَد تَعرضْنٰا لِاقْوال مُعْظَم فُقَهٰاء الأِمامِیَّه الَّذیٖن یُعتدُّ بِآرٰائِهِم و لَهم رَأیٌ فی هذٰا المَوضُوع بَدءاً بالشَّیخِ المُفیٖد و انتِهٰاءً بِصٰاحِبِ الحَدائِقِ و صٰاحِبِ الجَواهِر و الشَّیخ الأَنْصٰاری، و أخیراً السَّیدِ الخُوئی و بَین هولآء الفَقیٖه الأصُولی و الأخبٰاری و کانَت النَّتیٖجه بَعد هذٰا الأِستِعرٰاض الطَّویل لِلأخبٰار و الأقوٰال کمٰا یَلیٖ:
1- تُعدُّ الشَّهٰادتٰان مِن الأِقْرار بالتَّوحیٖد و النُّبوَه اِضٰافَهً اِلی الأعْتِقٰاد بِالمَعٰاد و القِیٰامه مَدخلاً لِلاِسلاٰم، فَکلُّ مَن أقَرَّ بِهذِه الأمُور و شَهِد بِهٰا بِقَلبِه أوْ أجْرٰاهٰا علی لِسٰانِه دَخَل فی الأِسلاٰم و عُدَّ مُسْلماً، و تَتَعلَّق بِهِ أحکٰام
ص: 271
المُسْلِمین مِن حُرمهِ الدَّم و المٰالِ و العِرض و الطَّهٰارَه و مٰا اِلی ذلِک و لاٰ یَخرجُه عَنه عدم قِیامِه بِالتکالیٖف الشَّرعیَّه الوٰاجِبَه کالصَّلاه اِلاّٰ اِذٰا اَنکَر ضَرُوریّاً مِن ضَرُوریّٰاتِ الأِسلام.
2- الأِعتِقاد بِولاٰیه أمیٖرالمُؤمنیٖن(علیه السلام) و خِلاٰفَتِه بَعد رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله)بِلاٰفَصْل و بِالنَّص و اِنْ عُدَّ مِن الثّوابِت الاِسلاٰمیَّه و مِن الضَّرُوریات عِند الأِمٰامیَّه لکِن اِنکٰارها لاٰیُخْرج المخٰالِف عن الأِسلاٰم و لاٰ یُلْحِقُه بِجَمٰاعَه الکُفّٰار بَل هو مُسْلِمٌ یُحرم دمُه و مٰالُه و عِرضُه، و غیر ذلِک مِمّٰا یَتَرتَّب علی الشَّهاٰدتَین. و مَدلُول جَمیٖع الرَّوٰایات و الأخْبٰار الصَّریحه و المُبَطِّنه الوٰاردَه فی کُفر المُخٰالِفْ لَیس المُراد مِنه الکُفر المُقٰابِل للأِسلام، بَل هو الکُفْر المُقٰابِل للأِیمٰان غَیر المُخْرِج عن الأِسلام.
3- أثْبَتنٰا بَعد التَّحقیٖق اَنَّ المُخٰالِف للأِمٰامِیَّه فی الأصُول و الفُرُوع مِن جمیٖع فِرقِ المُسْلمین و مذٰاهِبِهم مَحکومٌ بِالأسلام بِالمَعْنی الأعمَّ حَقیقهً و حُکماً و مخٰالفَه المُخالفیٖن لِلشِّیعه الأِمٰامیَّه لا تُخرِجُهم مِن الأِسلاٰم بَل یَبْقیٰ المُخٰالِفُ مُسْلماً یَجِبُ علی کُلِّ شیعی اَنْ یُرٰاعی حَرمَتَه.
4- اَمّٰا النّٰاصِبُ فَقَد تُحدِّثُنٰا عَنه طَویلاً و أثْبَتْنٰا بِالأدلَّه القاطِعه:
ص: 272
أولاً: انَّ النّٰاصبیٖ عِنوٰانٌ و صِفَهٌ لِخُصُوصِ مَن یَنصِبُ العَدٰاء و البُغْض لِ-آل بَیتِ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله).
ثانیاً: لَیس کلُّ مُخٰالِف لِلشِّیعه بِنٰاصبیّ، بَل المُخٰالِف مُسْلِمٌ و اِنْ خٰالَفَ الشّیعه أو عٰادٰاهُم.
ثالثاً: النّٰاصبیٖ کٰافِرٌ لِعَدٰاوَتِه و بُغْضِه لِأهل بَیت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) و لاٰ حَرمَه لَه و لاٰ کرٰامَه.
5- أثْبتنٰا اَنَّ الأخُوَّه الدینیَّه مُخْتَصَّه بِالمُسْلم بِالمعنِیَ الأخصَّ و هو المؤمِن بِولاٰیَه أمیٖرالمؤمنین و اِمٰامه أولاٰدِه الأثنی عَشَر(علیهم السلام) ، دُون المُسْلم بِالمَعنی الأعمّ و هُم جَمیع فِرَق المُخٰالفیٖن، فَلاٰ تَشْملُهم الأخُوَّه الأیمٰانِیَّه المَذکُورَه فی الکِتٰاب و السُنَّه و اِنْ وَجَبَ علی المُؤمِن الأِهتِمٰام بِأمُور المُسْلمین و اِقٰامَه العَلاٰقٰات الأِجْتمٰاعیَّه مَعهم بِالحُضور فی مَسٰاجِدهِم و عِیٰادَهِ مَرضٰاهم و تَشْییٖع جَنٰائِزِهم و الشَّهٰادَه لَهم و عَلَیهم فی المَحٰاکِم، بَل الدِّفٰاع عن نفُوسِهِم و أعرٰاضِهِم و أمْوٰالِهِم و بُلدٰانِهِم (پس از این همه صحبت در این موضوعی که، همیشه در بین مسلمین، در آن نزاع بوده، که آن موضوع کفر و اسلام و ایمان، و متفرّعات آن بحث، از
ص: 273
ایجاد فرقه ها ومذاهب و افکاری که عناوین مختلفه پیدا کرده مثل مؤمن و مخالف و ناصبی، به نتایجی دست پیدا کردیم و تحقیقاً ما بحث مفصّلی در اخبار و روایات و اقوال فقهاء انجام دادیم، تا به حکم شرعی در برابر این عناوین برسیم.
امّا اخبار: هر آینه به تحقیق ما متعرّض بسیاری از آن اخبار شدیم، و اعتماد خود را بر قدیمی ترین و موثق ترین مصادر روائی و مهمترین آنها، قرار دادیم. مثل کتاب کافی شیخ کلینی و کتاب های محدّثینی که در طبقه زمانی ایشان بودند مثل صدوق و طوسی.
و بر مجامع متأخر حدیثی، اعتماد نکرده و از آنها دلائلی نقل ننمودیم. و در لابلای بحث دهها روایت را مطرح کرده و ترکیز و دقّتمان را بر روایات صحیحه و موثقّه، بنا بر تمامی مبانی رجالی، قراردادیم و در تمامی دلالتهای روایات بحث کرده و سپس مدلول آنها را با قیاس به سائر روایات، آوردیم.
و بر حکمی، حکم ننمودیم، مگر بعد از تفحّص اخبار، با جستجوئی دقیق، و سپس آنها را با سائر روایات دیگر که موافق یا مخالف آن روایات بوده ملاحظه نمودیم.
ص: 274
و امّا نسبت به اقوال و آراء فقهاء: که اهمیتی به سزا در بحث ما دارد مطلب را سنجیدیم. چرا که در آنجا مجموعه از فرمایشات آنان وجود دارد که بدان حکم به کفر مخالفین شیعه نموده اند. و آن را مستند به مجموعه ای از ادلّه، از آیات و روایات و ضرورتها و قواعد ثابته فقهیّه، نموده اند. لذا نقل اقوال و استدلالات آنها را لازم دانستیم و به تحقیق متعرّض اقوال معظم فقهاء امامیّه که نظراتشان صاحب اهمیّت می باشد و در این موضوع رأیی را بیان داشته اند، شدیم. که ازنظر شیخ مفید شروع کرده و به نظر صاحب جواهر و شیخ انصاری منتهی شدیم، و در آخر نظر سیّد خوئی را آوردیم.
و در بین این بزرگواران هم فقیه اصولی و هم اخباری وجود دارد که نتیجه تمامی آن جولان ها و بحثها چنین شد:
1- شهادت و اقرار به توحید و نبوّت، مضافاً، به اعتقاد به معاد و قیامت، مدخلی برای ورود به اسلام شمرده شده است. پس هر آن کس، اقرار به این امورات و شهادت قلبی و زبانی، بدانها نموده باشد، در حیطه اسلام داخل شده و مسلمان شمرده می شود. و احکام مسلمین از حرمت خون و مال و آبرو و ناموس و طهارت و پاکی آنها و دیگر احکام، به او متعلّق می شود.
ص: 275
و اگر قیام به تکالیف شرعی واجب خود مثل نماز ننمود، از اسلام خارج نمی گردد، مگر منکر یکی از ضروریّات اسلامی بشود.
1- اعتقاد به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)و خلافت ایشان، پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، بدون فاصله و به خاطر وجود نصّ و دلیل. و اگر چه از ثوابت اسلامی و از ضروریّات امامیّه می باشد، اما انکار آن شخص منکر را از دائره اسلام خارج نمی کند و به کفّار ملحق نمی شود، بلکه او مسلمانیست که خون و مال و ناموسش محترم و دیگر از احکام اسلامی بر او مترتّب می شود.
و مدلول تمامی روایات که در کفر شخص مخالف، به دست ما رسیده است، کفر در مقابل اسلام را نمی فهماند بلکه کفر در مقابل ایمان را بیان می دارد که این مقوله شخص مسلمان را از اسلام خارج نمی کند.
3- بعد از تحقیق ثابت نمودیم که شخص مخالف با شیعه در اصول و فروع، از تمامی فرق و مذاهب، محکوم به عنوان اسلام به معنای عامّ خود حقیقتاً و حکماً، می باشد و آن مخالفت سبب خروج از اسلام نمی گردد. بلکه آن شخص مسلمان است که بر شیعه واجب می باشد حرمت او را مراعات کند.
ص: 276
4- امّا شخص ناصبی که درباره او مفصلاً صحبت کردیم و با دلائل قاطع ثابت داشتیم که:
اولاً: عنوان ناصبی، صفتی است مخصوص کسانی که عداوت و بغض آل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را، پایه گذاری می کنند.
ثانیاً: هر شخص مخالف شیعه، ناصبی نمی باشد، بلکه او مسلمان است و اگر چه مخالف شیعه و دشمن او باشد.
ثالثاً: ناصبی به علت دشمنی و بغضش نسبت به اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، کافر است و هیچ گونه حرمت و احترامی ندارد.
5- به درستی که برادری دینی را مختصّ به مسلمان به معنای أخص دانسته و اثبات نمودیم که او همان مؤمن به ولایت أمیرالمؤمنین و امامت اولاد ایشان(علیهم السلام) که همگی دوازده امام شیعی می باشند، هست. نه مسلمان به معنای اعمّ که آنها تمامی فرقه های مخالفین را در بر می گیرد. پس اخوّت و برادری ایمانی که قرآن و سنّت متذکّر آن شده اند، شامل حال آنها نمی شود و اگر چه مؤمن را اهتمام به امور ایشان و اقامه علاقه ها و رابطه های اجتماعی با آنان و حضور در مساجدشان و عیادت از مریضان آنها، و تشییع جنازه هایشان و
ص: 277
شهادت در نزد قاضیان برای آنها و بر علیه آنان، بلکه دفاع از نفوس و ناموس و اموال و شهرهایشان، بر او واجب می باشد).(1)
5- نظریه ای که از باب اتمام حجّت علی الخصم در اینجا بدان متذکّر می شویم، چرا که این نظریّه شخصیتی است که داعیان به وحدت او را رهبر و امام خود می دانند:
و ما اشْتَملتْ علی الأَخِ لاٰ تَشْملُهُم أیضاً لِعَدم الأُخوَّهِ بَینَنٰا و بَیْنَهم بَعد وُجوبِ البَرائَهِ عنْهم و عَن مَذهبِهم و عَن أئِمَّتِهم کمٰا تَدُلُّ علَیه الأخْبٰار و اقْتَضَته أصُول المذْهَب، فَغَیرُنٰا لَیْسُوا بِأخوٰانِنٰا و اِن کانُوا مُسْلِمیٖن فَتَکُون تَلکَ الرِّوٰایٰات مُفَسِّرهً لِلْمُسْلم المَأخُوذ فی سٰائِرهٖا بِانَّ حُرمهَ الغِیبَه مَخْصُوصه بِمُسْلمٍ لَه أخُوَّه اِسْلاٰمِیَّه ایٖمٰانِیَّه مَع الآخَر، فَلاٰ شُبْهَه فی عَدم أحتِرٰامِهِم بَل هو مِن ضَرُوریِّ المَذْهَب کمٰا قٰال المُحَقِّقون بَل النّٰاظِر فی الأخْبٰار الکَثیره فی الأَبواب الْمتفرِّقَه لاٰ یَرتٰابُ فی جوٰازِ هَتکِهِم والوَقیعَه فیٖهِم بَل الأئِمَهَ المَعْصُومُون أکثَرُوا فی الطَّعنِ و اللَّعْن عَلَیهم و ذِکر مَسٰاوِئِهم
(و آن روایاتی که مشتمل بر لفظ برادر است باز هم شامل مخالفین نمی شود چرا که برادری بین ما و آنها وجود ندارد چون همانطور که روایات
ص: 278
دلالت می کند و اصول مذهب آن را اقتضا دارد برائت جستن از آنها و مذهب و امامانشان واجب است. پس آنهایی که شیعه نیستند برادر ما نیستند اگر چه که مسلمان باشند، پس بنابراین، آن روایات که غیبت مؤمن را حرام می کند، لفظ مسلمان، در بقیّه روایات را تفسیر می نماید. در نتیجه تنها غیبت کردن مسلمانی که انسان با او برادری اسلامی و ایمانی دارد حرام است، پس شبهه ای وجود ندارد که مخالفین، حرمت و احترامی ندارند بلکه این مطلب از ضروریات مذهب است همان طور که محقّقین فرموده اند.
بلکه اگر شخصی در روایات بسیاری که در باب های مختلف وارد شده است نظر کند، شکّی در جواز هتک و بدگوئی آنها نمی کند، بلکه ائمه معصومین(علیهم السلام) زیاد به آنها طعن می زدند و آنها را لعن می کردند و بدیهایشان را ذکر می نمودند).(1)
بدین قضیّه تاریخی توجّه نمائید:
زمانی که نادرشاه، در نجف اشرف مستقرّ شد، بر تشکیل مؤتمرو جلسه ای عمومی که علماء شیعی و مخالفین در آن حضور داشته باشند تصمیم گرفت، تا اساسی برای وحدت و توفیق بین دو طائفه را، بنیان گذاری کنند.
ص: 279
و شاید بتوان گفت که این اولین کنفرانس و جلسۀ تقریب بین مذاهب بود که در تاریخ اسلامی نظیر نداشته است.
او با خود از ایران هفتاد عالم شیعی را همراه نمود، چنانچه هفت نفر از ترکستان و هفت نفر از افغانستان را، با خود به نجف آورد. سپس مجتهدی کبیر چون سید نصراللّه حائری که در آن زمان از بزرگان علماء عراق بود را، از کربلاء دعوت کرده و به احمد پاشا، نوشت که عالمی از بزرگان مخالفین عراق را به نجف بفرستد، که او هم شیخ عبداللّه السّویدی را انتخاب نمود. سویدی در خاطراتش می نویسد:
زمانی که در خانه خود در بغداد، نشسته بودم و نزدیک مغرب بود که پیک احمد پاشا رسید و درخواست حرکت من را به نجف، برای مجادله با علماء شیعه، در بحث اعتقاداتشان و امر مذهبشان، بیان نمود. و من آن درخواست را ردّ کرده چرا که امری مهمّ و دشوار را از من خواسته بودند، الاّ اینکه احمد پاشا اصرار بسیاری نمود، و گفت: از خداوند متعال برای شما توفیق در بیان دلائل قوی، و بیان صواب را بر زبان شما، درخواست می نمایم امّا باز شما مخیّرید در مباحثه با آن جماعت و ترک آن، مگر اینکه بحث را به کلّی ترک مکن بلکه مباحثی را به مناسبت در خلال صحبت ها بیان کن تا عجم ها بدانند که تو عالم هستی. و اگر دیدی با انصاف سخن می گویند و اظهار
ص: 280
صواب را اراده کرده اند با آنان بحث کن و هرگز تسلیم آنان مشو. شاه در نجف استقرار کرده و خواسته روز چهارشنبه صبح نزد او باشی.
و برای من عبائی فاخر و چهارپائی و خادمی را آماده نمود، و یک عدّه خدّام خود را با من فرستاد، و سپس ما با چند نفر عجم، که از طرف شاه آمده بودند تا همراه من باشند، مواجه شدیم. در روز 22 شوّال سال 1156 هجری قمری موافق با 11 کانون الأوّل سال 1743 میلادی به نجف وارد شده و در راه، در این فکر بوده که چگونه و با چه دلائلی با آن جماعت شیعی روبرو شده و چگونه ادلّه آنان را ردّ کرده و با آنان مقابله نمایم.
تا بیش از صد دلیل و بر هر دلیل یک یا دو سه جواب را آماده کرده و در حین رسیدن به نجف بر شاه وارد شده و در خیمه گاه پادشاهانه او قدم گذاشته.
شاه بر او مرحبا گفته و از صحّت و سلامتی احمدخان از او سؤال نمود و سپس به او دلیل برپائی این مؤتمر را واضح و روشن بیان نمود.
بدو گفت: در مملکت من دو گروه ترک و افغان، به مردم ایران من می گویند که شما کافر هستید، و نسبت کفر امری است قبیح. و سزاوار نمی باشد که در حکومت من قومی، قوم دیگر را تکفیر کنند. پس شما در حال حاضر از نزد من وکیل شده ای تا تمامی اسباب تکفیر را برچینی و بر
ص: 281
فرقه سوّم و آنچه که بدان معتقدند، شهادت دهی. و هر آنچه که دیدی یا شنیدی را به من خبر داده و به احمدخان منتقل می نمائی.
سپس اذن خروج به او داده و امر کرد که میهمان اعتمادالدّوله شود.
سویدی بعد از تناول غذا به خیمه شیخ علی اکبر که متولّی منصب ملاّباشی در ایران بوده رفت، و مجادله بین آنان سرگرفت. ملاباشی سه دلیل آورد که علی بعد از نبی خلیفه است و آن سه دلیل: آیه مباهله و آیه ایتاء زکات در اثناء رکوع و حدیث منزلت، بوده.
سویدی در مقام معارضه با این ادلّه برآمد.
و بعد از مجادله های طولانی، اتّفاقی و هم نظری صورت گرفت. سپس علماء دو طائفه زیر سقفی که در پشت سر ضریح امام نصب شده گرد هم آمدند و قراردادی نوشته که بر پنج مادّه مشتمل بوده است.
1- اهل ایران باید از اعتقاد گذشتگان دست بردارند و از رفض و سبّ و دشنام به دشمنان عقب نشینی کرده و لب فرو ببندند. و مذهب جعفری که یکی از مذاهب حقّه است را به عنوان مذهبی قبول کرده و از قضات و علماء کرام درخواست می شود که آن مذهب را پنجمین مذاهب اسلامی به حساب آورند.
ص: 282
2- چهاررکن کعبۀ معظّمه در مسجد الحرام متعلّق به مذاهب اربعه است، و مذهب جعفری می تواند در رکن شامی بعد از اتمام نماز امام جماعت راتب آنجا، با امام جماعت خود بر طریقه جعفریّه نماز بگذارد.
3- در هر سال از حکومت ایران امیری برای حجّاج ایرانی معیّن می شود و در نزد دولت عثمانی از امیر مصری و امیر شامی باید مرتبه ای بالاتر باشد.
4- اسیران از هر دو طرف آزاد شده و تحقیر آنان ممنوع اعلام می گردد.
5- در مقرّ دو دولت، دو وکیل مقرّر می شود تا به مصالح دو مملکت رسیدگی کند تا اختلافات صوری و معنوی بین امّت سیّد ثقلین، برطرف گردد.
سپس خلاصه و ماحصل این نشست تقریب چنین شد که عقیده اقرار به خلفاء اربعه به ترتیب، مورد اتّفاق همگان است. و اینکه جعفر صادق از ذریّه رسول کریم می باشد و مورد مدح سائر امّت ها قرار گرفته و نزد ائمه سائر مذاهب مقبول می باشد و هر آنکس که عداوت و دشمنی با او را اظهار کند، از کسوت دین بیرون می رود.
ص: 283
سپس شهادت اهل سنّت بر این عقیده این چنین مسجّل گشت: ما علماء اسلام از بخارا و بلخ شهادت می دهیم که به درستی عقیده صحیحه اسلامیه، برای امّت ایرانی، چنانچه علماء سلف متذکّر شده اند می باشد، و این فرقه در اسلام داخل هستند و از امّت سید انام(صلی الله علیه و آله) به حساب می آیند. و هر آنکسی که با آنان دشمنی کند از دین خارج گشته است و از شفاعت خاتم انبیاء محروم می باشد. و در دنیا، نزد سلطان آفاق، و در عقبی نزد سلطان سلاطین، مورد سؤال قرار خواهد گرفت.
و اختلاف با اهل این عقیده، در بعضی از فروع، منافی و مغایر با اسلام نیست، و اهل آن مسلمانند و بر اهل هر دو فرقه از امّت محمّد، قتل هر کدام از آنها، دیگری را، و غارت و اسارت او حرام می باشد. چرا که آنها با ما در دین برادرند.
شیخ عبداللّه سویدی می گوید: زمانی که این اتفاق صورت گرفت، اهل سنّت را فرح و سروری دست داد که در زمان های گذشته، نظیر نداشته و هیچ یک از عروسی ها و اعیاد، بدان شبیه نمی شده. روزی که از عجائب دنیا به حساب می آمد و خدا را شاکرم بر آن. سپس نادرشاه شیرینی هائی را درسینی های نقره و همراه آن مبخره ای از طلای خالص که به جواهرات
ص: 284
مرصّع شده بود و در آن عنبر زیادی بود که برای آن نمی شد قیمتی قائل شد، فرستاد.
بعد از آن شاه نزد ضریح رفته، و ذکر صحابه و مناقب آنان، در هر خیمه ای از لشکر شاهی برپا شد، و عجم ها متذکّر مناقب و فضائل ابوبکر و عمر و عثمان شده که از آیات و احادیث، استنباط نموده بودند. که فحول اهل سنّت از بیان آنها عاجز بوده، و در ادامه نظریّه و رأی شاه اسماعیل در سبّ و دشنام به صحابه را، مورد تمسخر و سفاهت قرار دادند.
نادر شاه گمان می کرد که بر عملی موفّق شده که تمامی پادشاهان مسلمین عالم، قبل از او، از آن عاجز بودند و در انتهاء مؤتمر به شیخ عبداللّه سویدی گفت: خداوند به شما جزای خیر دهد و احمدخان را هم خیر عطا نماید، که به خدا قسم از این امر کوتاهی ننمود و آتش فتنه را خاموش کرد و دماء مسلمین را محافظت نمود و سلطنت عثمانی را خداوند مؤید گرداند و عزّت و رفعت آن را روزافزون کند.
ای شیخ گمان نکن که شاهنشاه بدین مسأله افتخار کند چرا که این امری بوده که خدای متعال میسّر گردانید و مرا بدان موفق کرد چرا که به دستان من سبّ به صحابه مرتفع شد و ممنوع گشت با این که آل عثمان
ص: 285
چقدر تا به حال لشکرکشی کرده و اموالی خرج نموده و نفوس را تلف کرده تا این عقیده را نابود کند و بالاخره هم نتوانست.
و من آن را به سهولت مرتفع کرده، به حمد خدا.
و این قبائحی که صورت می گرفته از آن شخص خبیث، اسماعیل، نشأت گرفت که اهل لاهیجان او را اغوا کرده و تا به امروز ادامه داشته .
و اگر افتخاری می نمایم اینست که در مجلس سلطانی من، چهار سلطنت است: من سلطان ایران و ترکستان و هند و افغانستان هستم که این توفیقی الهیست و من منّتی بر سر تمام مسلمین عالم دارم که سبّ و دشنام به صحابه را مرتفع و ممنوع نمودم و امید دارم که آنان مرا شفاعت کنند.
سپس نادرشاه امر به برپائی نماز جمعه ای نمود که در جامع کوفه برپا گردد و از سویدی خواست تا حاضر شود تا از خطباء شیعی مدح صحابه را بشنود. در صبح جمعه ای همگان به مسجد کوفه رفته و سیدنصراللّه حائری شروع به خواندن خطبه ای نمود که در آن خلفاء اربعه را یکی پس از دیگری مدح نمود، چنانچه بر بقیّه صحابه و اهل بیت، ثنائی را قرائت نمود.
ص: 286
و در آخر برای سلطان عثمانی و نادرشاه دعا نمود.
از جمله مطالبی که در این واقعه ثبت شده آنست که سیّد حائری در لحظه ذکر خلیفه دوّم، راء، عمر را کسره داد و مکسور خواند. با اینکه آن عمل حسب قواعد علم نحو جائز نمی باشد چرا که اسم عمر از صرف ممنوع است لذا در حالت جرّ به فتح خوانده می شود.
و لیکن نمی دانیم که آیا سیّد آن عمل را سهواً یا از روی قصد انجام داد. در این حال سویدی بسیار خشمناک شده و این عمل سیّد را دسیسه ای به حساب آورد که او مذمّت خلیفه را به بار آورد.
خود می گوید:
سیّد راء عمر را به کسر خواند با اینکه او خطیبی است، و در لغت عربی ماهر است. ولیکن این عملکرد او دسیسه ای بود که فحول آن را درک می کنند. چرا که منع صرف لفظ عمر، به خاطر دو سبب از اسباب منع صرف می باشد، یکی عدل و یکی معرفه بودن، پس آن خبیث، لفظ عمر را صرف کرده و به کسر خواند تا برساند که، او نه عدلی داشته و نه معرفتی.
خداوند او را بکشد و او را در دنیا و عقبی ذلیل گرداند.
ص: 287
و این مؤتمر امری بوده سطحی و ظاهری و سوء ظنّ ها باقی مانده بود. لذا سویدی کلمات سیّد را هم به دقّت بررسی می کرده، تا به واسطه تلفّظ یک کسره، روحیّه خصومت و دشمنی را تازه کند. و حتّی در حین رفتن از نجف اشرف، بار دیگر با ملاّباشی مناقشه ای را برپا کرده تا ثابت کند شیعه بر مذهب جعفری نمی باشد. که این خود نقض تمامی متّفقات آن مؤتمر بوده.
خود می گوید:
این مذهبی که اختیار کرده اید باطل است چرا که به اجتهاد مجتهدی متّکی نمی باشد.
و در آن از جعفر صادق هم چیزی به دست نمی آید. در حالی که شما مذهب او را اصلاً نمی شناسید. چرا که اگر بگوئید در مذهب او تقیّه راه دارد پس نه شما و نه غیر شما مذهب او را نشناخته اید.
چرا که هر آنچه بدو نسبت دهید احتمال تقیّه در آن راه دارد. چرا که تمییزی ندارید تا تقیّه را از غیر آن بشناسید.
و اگر بگوئید که در مذهب او تقیّه نبوده پس آن مذهبی نیست که شما بدان معتقدید، چرا که شما قائل به تقیّه می باشید.
ص: 288
این مؤتمر در اواخر ماه شوّال برپا شد، و در نزدیک ایّام حج، نادرشاه فرصت را غنیمت شمرده و سیّد حائری را به مکّه فرستاده و همراه او نسخه ای از تعهّدات و توافقات مؤتمر را، فرستاد. چنانچه به شریف مسعود، امیر مکّه و مفتی و قاضی آنجا هم نامه هائی فرستاد و در آن متذکّر شد، که امام مذهب جعفری را برای تنفیذ قراردادهای مؤتمر، بدانجا مبعوث نمودم.
سیّد زمانی که به مکّه رسید طبق قرارداد برای او اقامه نماز جماعت و القاء خطبه در رکن شامی کعبه را، مهیّا نموده ولی آیا او در خطبه ها چه گفته؟ به دست ما نرسیده است.
ولی آنچه که ثبت شده این است که اهل مکّه هیجانی و شلوغی ایجاد کردند و در این غوغا شریف مسعود خبر ماوقع را به سلطان نوشت. و گمان این است که سویدی در این غوغا دست داشته، چرا که خود می گوید:
برای آنچه که در نجف و قضیّه مؤتمر رخ داد بر عزیمت حجّ قصد کردم تا در آنجا باشم.
ص: 289
ازطرف اسطانبول، دستور سلطانی رسید، که در آن، به شریف مسعود امر شده بوده که حائری دستگیر شود و به امیر حجّاج شام اسعد پاشا تحویل داده شود، تا او را به شام فرستد و در قلعه دمشق زندانی کند و بعد ازآن به اسطانبول نزد سلطان فرستاده شود.
مؤلف روضات الجنّات می نویسد:
نادرشاه بود که حائری را به دلیل مصالحی که به امور سیاسی مربوط می شده، به اسطانبول سوق داد، ولی حائری زمانی که به آنجا رسید، بهانه هائی در فساد مذهب او و اموری دیگر ترتیب داده شد، که در آخر الأمر به کشته شدن او انجامید.
و دکتر مرتضی نصراللّه که از سلاله حائری است می گوید که به واسطه غذائی مسموم، او را کشته و از میان برداشتند. در آخر او را تشییعی رسمی نموده و در مقبره ای لائق دفن نمودند، و در این زمانه هم قبر او ضریحی دارد که مرد و زن بدانجا می روند و از آن تبرّک می کنند).(1)
آری، اینچنین است، نتایج منفی و بی ثمر وحدت محال بین نور و ظلمت. و آنچه که در تاریخ ثبت گردیده، به ما ثابت می کند، که
ص: 290
هیچگونه منافعی از این گونه حرکات حاصل امّت اسلامی نشده است و اگر چه در بعضی از احیان ثمراتی موقّت و ناچیز به بار آورده باشد ولیکن واقعیّتی نداشته. و آنچه که در این میان نابود و فداء گشته، معتقدات أصیل شیعی است که عدّه ای بی خرد به خاطر عنوان های صوری و خیالهای واهی، آنها را فدا کرده. لذا فی الواقع هرگونه حرکت و همّتی برای ایجاد وحدت دروغین بین شیعی و غیرشیعی، تعارفی است بس، چنانچه از این قضیّه تاریخی برداشت می شود و اساساً اینگونه حرکات و ظاهرسازی ها، در دیدگاه ائمه هدی(علیهم السلام)تعارفی است بی ثمر، چنانچه تعارف محض، بی ثمر است و واقعیتی را در بر ندارد.
ثقه الأسلام کلینی در کتاب شریف کافی بابی را بدین عنوان ترتیب داده که: انَّ التَّواخیٖ لَم یَقَع علی الدّیٖن و اِنَّما هو التَّعٰارُف (اظهار برادری دینی، تعارفیست محض).
آری اگر در عالم ذرّ، به حسب روایات، برادری ایمانی و دینی بین اهل ایمان برقرار شده باشد، که شده است، آن اخوّت اصالت و واقعیّت دارد، و
ص: 291
الاّ در این دنیا، اخوّت مؤمن با غیر مؤمن ظاهرسازی و ادّعائی است صرف، که مبنائی ندارد.
ایشان در آن باب دو روایت را ایراد می نماید که ما هم در خاتمه این فصل، برای حسن ختام بدان دو روایت متمسّک می شویم.
امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: لَم تَتَواخُوا علی هذٰا الأمْر و اِنَّما تَعٰارَفْتُم عَلیه (بر امر ولایت نمی توانید اخوّتی با هم ایجاد کنید، و این است و جز این نیست که شما برادران واقعی خود را شناخته و صرفاً بر ایجاد برادری با غیر خودتان در مقام تعارف و اظهار أخوّت بر می آئید).(1)
2- امام صادق(علیه السلام) هم عیناً همان کلمات را بیان می فرمایند. لذا اگر در آن عالم اخوّتی دینی برقرار شده باشد در اینجا ظهور کرده و در مقام عرفان و شناخت و ظهور آن حقیقت، بر می آئید، و اگر در مقام تناکر و ضدّیت دینی باشید، و در این دنیا، اراده برادری دینی کنید، صرفاً تلقّی عرفان و شناخت و برادری، که در عالم ذرّ برقرار نشده است را می کنید، که به
ص: 292
زبان عرف در مقام تعارف با هم هستید ولی واقعیّتی در کار نیست، لذا رسول مکرّم اسلام فرمودند:
الأروٰاح جُنُودٌ مُجنَّده فَمٰا تَعٰارفَ مِنْهٰا اِئتَلَف و مٰا تَنٰاکَر مِنْها اِخْتَلف (ارواح مخلوقات چونان لشکرهائی هستند، آنهائی که با هم آشنائی پیدا کرده، در آن عالم و این عالم با هم الفت گرفتند و آن ارواحی که از هم دور شدند، در مقام اختلاف برآمدند).(1)
لذا اگر درصدد وحدت حقیقی هستید باید تفرقه افکنان حقیقی را محکوم و از صفحه روزگار، خود و اعتباراتشان را محو نمائید.
امیر عوالم(علیه السلام) بعد از فتح بصره نامه ای به اهل کوفه نوشتند که در دو فقره آن، عائشه لعنها اللّه و اتباع او را تفرقه افکنان این امّت معرفی نمودند:
امّٰا بَعد فَاِنّٰا لَقیٖنٰا القَوم النّٰاکثیٖن لِبَیعَتِنٰا المُفَرّقیٖن لِجَمٰاعَتِنٰا
(اما بعد، به درستی که ما با قومی که بیعت ما را شکستند و جماعت ما را متفرق نمودند و تفرقه ایجاد کردند روبرو شدیم).
ص: 293
و مٰا صَنَعتْه مِن التَّفرقَه بَین المؤمِنین و سَفْک دِمٰاء المُسْلِمین
(و آنچه که عائشه انجام داد تفرقه انداختن بین مؤمنین و ریختن خون مسلمین بود).(1)
ص: 294
در بین شیعیان، رافضیان و محبّین آگاهی به پا خواستند تا اجواء شیعی را به سوی آزادسازی افکار انسان شیعی، هدایت کرده، و آنان را از قیود جهل و ترس و خضوع و سرسپردگی در برابر ظلم، آزاد سازند. تا بدانجائی که عدّه ای دنیاپرست و سودجو، که البتّه در طول تاریخ، خود را نشان داده اند، در مقام معارضه با حقّ و حقیقت به پا خواسته و چون منافع مادّی و دنیوی خود را و عناوین ظاهری خویش را، به دلائلی در خطر می دیدند در مقام ضدیّت با آن مؤمنین شجعان برآمدند، و در آن راستا، از ابعاد مختلف، برای تسقیط جماهیر شیعی رافضی از هر نوع حربه ای استفاده کرده تا بتوانند آن صوت عالی و صدای رسای ولائی برائی را، خاموش نمایند.
ص: 295
ولی در عین حال این عملکرد، مجد و عزّت را برای آن جماعت شیعی مدافع حقّ و حقیقت به بارآورده است. و علیرغم تمامی زحمات معارض، صدای آنان به گوش همگان رسیده و تمامی آنچه را که خود بنا نموده، تخریب کردند و می کنند. و مصداقی برای این آیات می شوند که:
کَانَّهم حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَهٌ * فَرَّت مِن قَسْوَره (گورخران گریزانی هستند * که از شیر درنده می گریزند).(1)
و از مکر و حیله این جماعت، مبتلا نمودن انسان شیعی متدیّن است، به امراضی، که آن امراض در پیکره تشیّع بماند و پدران به فرزندان ارث گذارند و نسلی پس از نسلی، بدان مبتلا شده، تا بدانجا که دیگر انسان شیعه نتواند در مقام تفکّر برآید و خود را از آن امراض جهل و ترس بیجا برهاند و از تعالی فرو نشیند و تمامی همّتش و غایت آرزوهایش را در حالت انزوا در همین حدّ بنگرد و به سر ببرد و در فکر رشد و نجات از امراض فکری، بر نیاید.
که این نوع دیدگاه، مرضی و سرطانی است که امّت شیعی را در عیشی ذلیل و پست نگه داشته و برای آنان یک عنوانی شرعی را ظاهر نمودند و بر آنها تلقّی نموده و شیعیان را بدان عنوان، منحرف و درگیر کرده در حالی
ص: 296
که واقعیّت امر اینچنین نباشد بلکه آن عنوان، کاملاً عکس این نوع از طرح و بیان، می باشد.
انسان شیعی در مجلسی عمومی نشسته، پس می شنود که به معتقدات دینی او اهانت می شود، غضب می کند و در مقام ردّ آن اهانت بر می آید، که ناگهان شخصی بدو نهیب زند: ساکت باش، خود را کنترل کن، تقیّه را فراموش نکن.
شخصی شیعی، مورد تعرّضی و ظلمی قرار می گیرد، مهیّای گرفتن حقّ خود می شود که او را توبیخ کرده و بدو گویند: صبر کن، تحمّل کن، تقیّه کن.
پدری شیعی، سر بریده می شود یا فرزندی در برابر والدینش مورد تعرّض قرار می گیرد، صاحبان قصاص، در فکر قصاص بر می آیند که قوم و خویش او در برابرش می ایستند و بدو می گویند: برگرد، فکر کن، تقیّه کن.
مقدّس ترین، مقدّسات شیعی هتک و منهدم می گردد، چنانچه در بقیع و سامراء، مشاهده کردیم. غیرت دینی به جوش آید، شیعه در مقام جنگ و مقابله بر می آید که ناگهان سردمداران حکومت ها در گوش او می خوانند: خود را کنترل کن، غضب خود را فرو نشان، ما در حال تقیّه هستیم.
ص: 297
انسان شیعه، به مناسک حجّ و عمره مشغول می شود، در حرم می ایستد که نمازی صحیح را به جای آورد، روحانی کاروانی شیعی به او می گوید: با جماعت نماز بخوان، به آنها ملحق شو، تقیّه را رعایت کن.
شخص شیعه در محفلی عمومی که بعضی مخالفین او هم حضور دارند، حاضر می شود، وقت نماز می رسد اذان می گویند، در لحظه بیان شهادت به ولایت، شخصی نهیب زند: نگو، تقیّه باید رعایت شود.
اگر در محفلی زیارت عاشوراء خوانده شود و در مواقع رسمی صدا و سیمائی پخش شود، به موضع لعن ظالمین که می رسند، مسئولین دستور می دهند نخوانید، بگذرید، زمان تقیّه است.
شخص مخالف هدایت شده و شیعه می گردد و چون در دفاع از حق اهل بیت(علیهم السلام) برآید و قصد بیان حقائق را بنماید و واقعیت ها را برملا کند و انحرافات فکری خود را برای دیگران به عنوان تجربه بیان کند به او می گویند: از ابوبکر و عمر لعنهما اللّه به بدی یاد ننما، تقیّه کن.
به راستی، شیعه در سرتاسر عالم از قِبَل حکومت ها، مورد تعرّضی اینچنینی قرارنگرفته اند؟!
به راستی پیکره تشیّع در طول زمان با بیان چنین عناوین مضحکی روی به ضعف و مورد تعرّض بیگانگان قرار نگرفته؟!
ص: 298
به راستی عنوان تقیّه، در غیر جایگاه خود، سبب تقویت و حفظ کیان شیعی گشته، و یا تشیّع را رو به نابودی برده است؟!
به راستی، چگونه است که انسان شیعی توان مقابله با مخالفین خود را از دست داده و در هر جایگاهی، عنوان تقیّه را در گوش او خوانده و او را به ضعف و تحمّل بیجا و بی مورد تعرّضات اغیار کشانده اند؟!
لذا در این فصل از کتاب، خود را محتاج معالجه از این سرطان کشنده دانسته، در مقام بیان معنای صحیح شرعی، عنوان مهمّ تقیّه، برآمده ایم تا بدانی که، این نامگذاری مستمر، تقیّه نمائید، و مانع ایجاد شده از بیان واقعیّات اعتقادی، امری نیست مگر خنوع و انهزام و عقب نشینی و ترس و زیربار ظلم رفتن.
که نتیجۀ آن تمامی این شکست ها و مورد هتک قرار گرفتن ها و بی احترامی هائی است، که مخالفین تشیّع، با نفوس و دماء و ناموس و شهرها و مقدّسات ما، انجام داده اند.
که نمی گذارند شیعه بر روی پای ایستد و در مقابل ظلم ظالمین از خود دفاع کند و مجبوربه تحمّل و فنا شدن، می باشد.
در حالی که تاریخ گذشتگان، عنوان دیگری را به ما ثابت نموده و تعریفی دیگر را برای ما، از قدرت تشیّع، می نماید.
ص: 299
چنانچه در باب تشیّع اهل خراسان و تبلیغ یکی از اصحاب امام صادق(علیه السلام)، در آن مناطق و در آن زمان سخت، و هدایت مردم خراسان، به ولایت اهل بیت(علیهم السلام)، این مطلب را به وضوح می نگریم که نه قائل به تقیّه شدند و نه قائل به عنوان دیگری، تا آن عناوین، آنان را از وظیفه مهمّه تبلیغ باز ندارد.
با آنکه مثلاً اهل خراسان در آن زمان ناصبی بودند و این عملکرد بسیار مشکل بوده و لیکن حسب نقل تاریخ یکی از اصحاب امام ششم(علیه السلام) که مجهول القدر و الأسم می باشد، همّتی عالی نموده و از کوفه بدانجا رفته و مردم را به ولایت دعوت نموده است.
که اگر از ترس یا عمل به عنوان تقیّه و یا بهانه های دیگر، چنان حرکتی نمی نمود، وضعیت اهل خراسان معلوم نمی شد که به چه اعتقادی باقی مانده و مآل امرشان به کجا می انجامید.
مرحوم ثقه الأسلام کلینی در کافی شریف روایتی را متذکّر شده اند که وضعیّت اعتقادی اهل خراسان را معلوم می نماید.
حلبی از امام صادق(علیه السلام) روایت می نماید که:
انَّه أتٰاه قُومٌ مِن اَهلِ خراسٰان مِن وَرٰاء النَّهر، فَقال لَهم: تُصٰافَحُوه أهلَ بِلادِکم و تُنٰاکِحُوهُم، اَمٰا اِنَّکم اِذٰا صٰافَحْتُموهُم اِنْقَطَعَت عُرْوَهً مِن عُرِی الأِسلاٰم
ص: 300
و اِذٰا نٰاکحْتُمُوهُم اِنْتُهِک الحِجٰاب بَینَکُم و بَین اللّه عَزَّوجَلّ (جماعتی از اهل خراسان خدمت حضرت رسیدند، ایشان به آنها فرمود: آیا با اهل شهرهایتان مصافحه و ازدواج می نمائید؟ بدانید که به درستی زمانی که با آنان مصافحه کنید ریسمانی از ریسمانهای اسلام را قطع نموده و زمانی که با آنان مناکحه کنید مابین خود و خدای عزّوجلّ را پاره نموده و هتک کرده اید).(1)
با آنکه اگر آن مردم خراسان از عوام اهل خلاف یا مستضعفین آنان بودند اینچنین مورد نهی قرار نمی گرفتند، چنانچه در مبحث ارتباط با عوام مخالفین در همین فصل مطلب به وضوح می رسد. پس معلوم می شود که اکثریت اهل خراسان همگی از نواصب بوده که چنین عباراتی از حضرت مطرح شد، چرا که نواصب به کلّی مطرود و منفور به حساب می آیند، لذا مرحوم کلینی هم این روایت را در باب مناکحه با نصّاب و شکّاک ایراد نموده اند.
حرث بن حصیره الأزدی می گوید:
قَدِمَ رَجُلٌ مِن أهل الکوفَه الی خُراسٰان فَدَعَا النّٰاس الی وِلایَه جَعْفَر بن مُحمَّد(علیهما السلام)، قال: فَفِرقَهٌ أطٰاعَتْه و أجٰابَتْ، و فِرقَه جَحَدت و انکَرت و فِرقَه
ص: 301
وَرِعَت و وَقفَت، قال: فَخرَج مِن کُلِّ فِرقَه رَجُلٌ فَدخَلُوا علی أبیٖ عبداللّه(علیه السلام)، قال: فکٰان المُتکلِّم مِنْهم الّذیٖ وَرَع و وَقَف، و قَد کانَ فی بَعضِ القَوم جٰاریَه فَخَلاٰبِهٰا الرَّجُل و وَقَع عَلیهٰا فلَمّٰا دَخَلنٰا علی أبیٖ عَبدِاللّه(علیه السلام) و کانَ هو المُتَکَلِّم فَقٰال له: أصْلَحَک اللّه قَدِم عَلَینٰا رَجُل مِن أهلِ الکُوفَه فَدَعی النّٰاس اِلی طٰاعتِکَ و وِلاٰیَتک فَأجٰابَ قَومٌ و اَنْکَر قَومٌ و وَرِع قَومٌ و وَقَفُوا، قال: فَمِن أیِّ الثَّلاث أنْت؟ قال: أنٰا مِن الفرقَهِ الّتیٖ وَرِعَت و وَقَفت، قال: فَأین کانَ وَرعکَ لَیله کذٰا و کذٰا؟ قال: فَارتٰاب الرَّجل (مردی از اهل کوفه به سمت خراسان رفت و مردم را به ولایت امام صادق(علیه السلام) دعوت نمود، راوی گوید: پس عدّه ای اطاعت او نمودند و اجابتش کردند، و عدّه ای انکار نمودند، و عدّه ای تقوا پیشه کردند و متوقّف شدند، راوی گوید: پس از آن از هر فرقه ای مردی بر حضرت صادق(علیه السلام) وارد شد، راوی گوید: آنکس که از آن جماعت سخن گفت، کسی بود که تقوا پیشه کرده و توقّف نموده بود.
و در بین آن جماعت کنیزی بود که همان شخص با او خلوت کرده و با کنیز مجامعت نموده بود. پس زمانی که بر امام صادق(علیه السلام) داخل شدیم، او به امام عرض کرد: خداوند امورات شما را اصلاح نماید، مردی از اهل کوفه بر ما وارد شده و مردم را به اطاعت از شما و ولایت حضرتتان
ص: 302
دعوت نمود. پس قومی اجابتش نمودند و عدّه ای انکار کرده و عد ه ای متوقّف شدند.
امام بدو فرمود: پس تو از کدامین گروهی؟ گفت: من از فرقه ای هستم که تقوا پیشه کردم و متوقّف شدم، حضرت فرمودند: پس آن شب مخصوص تقوایت کجا رفته بود؟ راوی گوید: آن شخص مبهوت زده شد و سکوت نمود).(1)
نکات حدیث:
1- کسانی از شیعیان خلّص بودند که شجاعتی به خصوص داشته و دعوت به ولایت را بر هر عنوان و مسأله ای مقدّم می داشتند.
2- کلمات امام صادق(علیه السلام) در مفتضح نمودن آن شخص خراسانی، تأییدیه حضرتشان را بر تبلیغ آن مرد کوفی می رساند اولاً، و تنبیه و آگاهی بر این مسأله که در قبولی ولایت آل اللّه(علیهم السلام) جای هیچگونه تردید و تشکیک نمی باشد، تا آنجائی که اهمیّت قبول ولایت را به تأدیب و فضاحت شخصی اینچنینی، اعلان می دارند، ثانیاً.
3- وظیفه تبلیغ از ولایت در هر زمان و هر مکان جاری و ساری است حتّی در زمان و مکان تقیّه، که در سابق بدان اشاراتی وافی نمودیم.
ص: 303
باید دانست که مذهب اهل قم در تاریخ، مذهب نصب و عداوت با آل اللّه(علیهم السلام) بوده است. چنانچه رئیس المحدثین صدوق در روایتی بدان اشاره می کنند:
دو نفر از ری با نامه بعضی از سلاطین به سمت امیری به نام نصر بن أحمد، در بخارا، حرکت می کنند که یکی از آن دو نفر اهل ری بوده و دیگری اهل قم، و کانَ القُمیُّ علی المَذهَب الّذیٖ کانَ قَدیماً بِقُمَّ فی النَّصْب و کانَ الرّازیٖ مُتَشَیِّعاً، الحدیث (شخص قمی بر مذهب قدیمی اهل قم بوده که همگی ناصبی بودند و دیگری که اهل ری بوده است، شیعه اثنی عشری بوده).(1)
که در ادامه به مناسبت یکی از اعجاز قبر شریف حضرت رضا(علیه السلام) را روایت نموده اند.
در بحث نصب و عداوت و تاریخچۀ اهل قم در مصادر فریقین مطالبی است که خوانندگان این کتاب و مطالب را بدانجا ارجاع می دهیم.
ص: 304
1- علاّمه مجلسی رحمه اللّه تعالی در شأن طائفه أشعری ها مطالبی را بیان می نمایند و بعد از آن، بیان می دارند که: مِن مَفٰاخِرِهم انَّ اوَّل مَن أظْهَر التَّشَیع بِقُم مُوسی بنِ عَبداللّه بن سَعد الأشْعَری (از مفاخر آن طائفه اینکه به درستی اولین شخصی که تشیّع را در قم اظهار داشت، موسی بن عبداللّه بن سعد الأشعری می باشد).(1)
آری، اولین شخصی که ریشه نصب و عداوت را با تبلیغ و ترک تقیّه خود، از قم برکند، موسی بن عبداللّه می باشد که از کوفه بدانجا رفت و با تمامی قوا در راستای اعلای کلمه ولایت و برائت زحماتی را متحمّل شد و آن خیرات و برکات را تا به امروز باقی گذاشت.
2- برادر موسی، عمران بن عبداللّه الأشعری است که به مرور زمان عنوان قمی به او و برادر و طائفه اش نسبت داده شد، خدمت امام صادق(علیه السلام) رسید، فَقَرَّ به أبو عبداللّه(علیه السلام) فقال لَه: کیفَ أنتَ و کیفَ وُلدِک و کیف أهْلک و کیفَ بنُوعمِّک و کیفَ أهل بَیتِک؟ ثُمَّ حَدَّثَه مَلِیّاً فَلمّٰا خَرَج قیٖل لِأبی عبداللّه(علیه السلام): مَن هٰذا؟ قال: هذٰا نَجیٖب قَومٍ نُجبٰاء مٰا نَصَب لَهُم جَبّٰار اِلاّٰ قَصَمه اللّه (امام او را به خود نزدیک نمودند و احترام کردند و به او فرمودند: چگونه ای،
ص: 305
فرزندانت چگونه هستند و اهلت در چه حالی هستند و فرزندان عمویت و اهل بیتت چگونه هستند؟ سپس کمی با او صحبت کردند و زمانی که خارج شد به امام عرضه داشتند: او که بود؟ فرمود: او نجیب طائفه ای نجیب است و جبّار و ظالمی با آن طائفه در مقام مخالفت و دشمنی برنیاید مگر اینکه خداوند کمر او را به دو نیم می نماید).(1)
در مصادر مخالفین هم مطالبی مورد اعتنا وجود دارد که به دو نمونه آن اشاره می نمائیم.
1- سمعانی در کتاب خود در وصف شهر قم و مذهب آن مفصلاً صحبت می نماید و در لابلای کلمات خود بدین مطلب اشاره می کند که: و کٰانَ لِعَبدِاللّه سَعْدٰان بِالکُوفَه اِبنٌ یُسَمّیٰ مُوسیٰ وانْتَقل الی قُم و هو الّذیٖ اَظْهَر مَذهَب الشّیٖعَه بِهٰا
(برای عبداللّه سعدان در کوفه فرزندی بود که اسمش موسی بوده و به قم منتقل شد و او اوّل کسی بود که مذهب تشیّع را در آنجا اظهار داشت و علنی نمود).(2)
ص: 306
2- حموی در کتاب خود، به مطالبی دربارۀ قم اشاره نموده و در آنجا متذکر می شود که: و کانَ مُتقدِّم هُولآءِ الأِخْوَه عَبداللّه بنِ سَعْد و کانَ لَه وَلدٌ رُبِّیَ بالکُوفَه فانْتقل مِنْهٰا اِلی قُم و کانَ اِمٰامیّاً فُهو الّذیٖ نَقَل التَّشَیع اِلی أهْلِهٰا فَلاٰ یُوجَد بِهٰا سُنّې قَط (بزرگتر این جماعت برادران اشعری، عبداللّه بن سعد بود که فرزندی داشت، در کوفه تربیت شده بود و بعد به قم منتقل شد و مذهب امامی را دارا بود و او اوّل کسی بود که تشیّع را به آنجا منتقل نمود. دیگر شخص سنّی ابداً در آنجا یافت نمی شد).(1)
آری شیعه رافضی، اینچنین است که خود را در معرض مشکلات و حتّی خطر مرگ قرار می دهد ولی در دفاع از مکتب و مذهبش کوتاهی نمی کند و با تمامی همّت در نشر آن سعی می نماید و با عناوینی به ظاهر دینی دست از هدفش برنداشته و همگان را به ولایت آل اللّه(علیهم السلام) و برائت از دشمنانشان دعوت می کند.
لذا برای تصحیح این عقیده در معنای صحیح تقیّه بحث را شروع می کنیم و مطالب مربوط به آن عقیده شرعیّه فقهیّه را به تفصیل مورد بحث قرار می دهیم.
ص: 307
در خصوص لفظ تقیّه از جهات لغوی که آیا مصدر است و یا اسم مصدر و مباحث اطراف آن موضوع، اختلافاتی در بین اهل لغت وجود دارد که طالبان این بحث را به مراجعه در کتب لغت سفارش کرده و به دلیل اختصار متذکّر آن نشده ولی متذکّر مصادر شده و نتیجه بحث را به زودی بیان خواهیم نمود.
صاحب قاموس المحیط و صاحب لسان العرب و صاحب مصباح المنیر و صاحب مجمع البحرین در کتب لغت خود مفصلاً حول این کلمه صحبت ها کرده و مطالبی بیان نموده اند.(1) و از باب نمونه متعرّض کلمات شیخ أعظم انصاری رحمه اللّه که در رساله تقیّه مطالبی را فرموده اند می شویم.
التَقِیَّه أسمٌ لِأتّقی یَتّقی و التّٰاء بَدَل عن الوٰاءِ کَمٰا فی التُهْمه و التُّخمه و المُراد هُنٰا: التَّحفُظ عن ضَررِ الغَیر بِمُوافَقَتِه فی قَول أو فِعْل مُخٰالِف لِلحَقّ.(2)
و مرحوم آیت اللّه العظمی خوئی درا ین رابطه می فرمایند:
انَّ التّقیه مَصْدَر تقیٰ یتْقی و الأِسْم التَّقْوی و هی مأخُوذَه مِن الوِقایَه و تٰاؤُهٰا بَدلٌ مِن الوٰاو.(3)
ص: 308
به هر حال این عنوان دو معنا را می رساند:
معنای عام: تحفّظ و حذر از وقوع در محرّمات الهی و اخلال به واجبات و به معنای دیگر: انسان بین خود و بین غضب پروردگار خویش مانع و حاجبی قرار دهد تا غضب حضرتش شامل حال او نشود، که این مسأله منحصراً با عمل صالح و تقوا صورت می گیرد و لاغیر.
و این معنای عام تقیّه هرگونه تحفّظ از ضرر، و پرهیز از هر که، از آن خوف و هراس دارد، چه خوف و هراس دینی، و چه خوف و هراس دنیوی را، شامل می شود. و برای این معنا حکم شرعی مولوی وجود ندارد، بلکه عقل سلیم بدان حکم می کند. و آنچه که از اوامر الهی در این باره به ما رسیده است، اوامر ارشادی می باشد و ما را رهنمون به حکم عقل خویش می کند.
2- معنای خاصّ: این عنوان تقیّه بدین معنا، نوعی اصطلاح خاصّ است که منظور تحفّظ از ضرر دیگری را در بر دارد، که بالنّتیجه باید در قول و فعل او، همراهیش نمائی.
که به تعبیری غیر معتقدات خویش را اظهار نمائی تا از اذیّت و آزارها، در امان باشی.(1)
ص: 309
و برای این معنای دوّم: حکم مولوی وجود دارد که از آیات و روایات برداشت می شود.
لذا فقهاء کبار ما چون شیخ اعظم انصاری رحمه اللّه(1) تقیّه را به احکام شرعیّه پنجگانه، وجوب و حرمت و استحباب و کراهت و اباحه تقسیم بندی کرده که مورد بحث و تأمل ماست.
قرآن:
1- قوله تعالی: مَن کَفَر بِاللّه مِن بَعدِ ایٖمٰانِه اِلاّٰ مَن اُکرِه و قَلْبُه مُطْمئِنٌّ بِالأیٖمانِ و لکِنْ مَن شَرَح بِالکُفْر صَدْراً فَعَلَیْهِم غَضَبٌ مِن اللّه و لَهُم عَذٰابٌ عَظیٖم
(هر آن کس بعد از آنکه به خدا ایمان آورده، باز کافر شد، نه آن که به زبان، از روی اجبار کافر شود، و دلش در ایمان ثابت باشد، ولی آنکس که دلش آکنده به ظلمت کفر گشت برآنها خشم و غضب خدا و عذاب سخت دوزخ خواهد بود).(2)
ص: 310
1- لاٰیَتَّخِذِ المُؤمِنُون الکٰافِریٖنَ أوْلیٰاء مِن دُونِ المُؤمنیٖن و مَن یَفْعَل ذلِک فَلَیس مِن اللّه فی شَیءٍ اِلاّٰ أنْ تَتَّقُوا مِنْهم تُقٰاهً و یُحَذِّرُکُم اللّه نَفْسَه و اِلی اللّه المَصیر
(نباید اهل ایمان، مؤمنان را واگذاشته، کافران را دوست گزینند و هر که چنین کند رابطه او با خدا مقطوع است مگر برای در حذر بودن از شرّ آنها و خدا شما را از عقاب خود می ترساند و بازگشت همه به سوی خدا خواهد بود).(1)
3- و قٰال رجُلٌ مُؤمِنٌ مِن آل فِرْعُونَ یَکتُمُ ایٖمٰانَه أتَقْتُلونَ رَجُلاً اَنْ یَقُول رَبِّیَ اللّه و قَدْ جٰائکُم بِالبَیِّنٰات مِن رَبِّکُم و اِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کِذْبُه و اِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذی یَعِدکُم اِنَّ اللّه لاٰ یَهْدیٖ مَنْ هوَ مُسْرِفٌ کذّٰاب
(و مرد باایمانی از آل فرعون که ایمانش را پنهان می داشت گفت: آیا مردی را به جرم اینکه می گوید پروردگار من خداست می کشید در صورتی که با معجزه ادله روشن از جانب خدا برای شما آمده است اگر او دروغگوست گناه دروغش بر خود اوست اگر راستگو باشد از وعده های او بعضی به شما برسد و خدا مردم ستمگر دروغگو را هرگز هدایت نخواهد کرد).(2)
ص: 311
روایات:
در اینجا بعضی از دهها روایت، که در موضوع تقیّه از طرق خاصه و عامّه، نقل گشته است را، ایراد خواهیم نمود.
1- امام صادق(علیه السلام) فرمودند: کٰانَ أبیٖ(علیه السلام) یَقُول: و اَیُّ شَیءٍ اَقَرُّ لِعَیْنیٖ مِن التَّقِیَّه اِنَّ التَّقیَه جُنَّهُ المُؤمِن (پدرم امام باقر(علیه السلام) می فرمودند: و چه چیز از تقیّه نمودن، برای چشم روشنی من، بالاتر، به درستی که تقیّه سپر مؤمن می باشد).(1)
2- امام باقر(علیه السلام) فرمودند: التَّقِیّه فی کُلِّ شِیءٍ یُضْطَرُّ اِلیه أِبنُ آدَم أحَلَّه اللّه لَه (تقیّه در هر آنچه که انسان بدان مضطرّ و از انجامش ناچار است قرار داده شده، به تحقیق خداوند تقیّه را برای او حلال گردانیده).(2)
3- امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: یَغفِرُ اللّه لِلمُؤمِن کُلَّ ذَنْبٍ و یُطَهِّرَه مِنْه فی الدُّنیا و الآخِرَه مٰا خَلاٰ ذَنْبیْن: تَرکَ التَّقیّه و تَضْییٖعَ حقُوقِ الأِخْوان
ص: 312
(خداوند تمامی گناهان شخص مؤمن را می بخشد و از آنها او را در دنیا و آخرت پاک می گرداند، مگر از دو گناه: ترک نمودن تقیّه و ضایع نمودن حقوق برادران ایمانی اش را).(1)
4- علی بن موسی الرّضا(علیهما السلام) فرمودند: لاٰ دینَ لِمَنْ لاٰ وَرَع لَه و لاٰ ایٖمٰانَ لِمَنْ لاٰ تَقِیَّه لَه اِنَّ اکْرَمَکُم عِنْداللّه عَزَّوجلَّ اَعملُکُم بالتَّقیَّه قَبْل خُروجِ قٰائِمِنٰا فَمَن تَرکَهٰا قَبل خُرُوج قٰائِمِنٰا فَلَیْس مِنّٰا، الحدیث (هر آنکس تقوا ندارد دین ندارد و هر آنکس عمل به تقیّه ننماید ایمان ندارد، به درستی بهترین شما نزد پروردگار عامل ترین شما به تقیّه قبل خروج قائم ما می باشد پس هر کس تقیّه را قبل از خروج قائم ما ترک کند، از ما نمی باشد).(2)
1- فخر رازی در تفسیر خود حول آیۀ: واللّه یَعْصِمُکَ مِن النّٰاس، روایت می کند که: اَنَّ النَّبی(صلی الله علیه و آله) کانَ أیّٰام اِقامَتِه بَمَکَّه یُجٰاهِر بِبَعضِ القُرآن و یَخْفی بَعْضَه أِشفٰاقاً علیٰ نَفْسِه مِن
ص: 313
تَسَرُّعِ المُشرکیٖن اِلَیه و اِلی أصحٰابِه. فَلَمّٰا أعَزَّ اللّه الأِسلاٰمَ و أیَّدَه بِالمُؤمِنین قٰال لَه: یٰا أَیُّهَا الرَّسُول بَلِّغ مٰا أُنْزِلَ اِلیکَ مِن رَبِّک، أیْ لاٰتُراقِبَنَّ أحَداً (به درستی پیغمبر ایّام اقامت خویش در مکّه بعضی از آیات قرآن را برای مردم اعلان می نمود و بعضی را مخفی می داشتند، به خاطر حفظ جان خود و اصحابشان از تهاجم آزار و اذیّت های مشرکین بر آنان، و زمانی که اسلام را خدای متعال عزّت بخشید و به مؤمنین تأیید نمود، به پیغمبرش فرمود: ای رسول ما آنچه را که به تو نازل نمودیم و وحی کردیم ابلاغ کن(1)، یعنی از کسی مترس و رعایت حال کسی را ننما و ابلاغ علنی کن).(2)
2- مسلم در صحیح خود در باب اینکه انَّ الأِسلاٰم بَدءَ غَریباً و سَیَعُود غَریباً کمٰا بَدأ، از حذیفه روایتی را آورده که در ضمن آن روایت، حذیفه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می گوید:
قُلنٰا: یٰا رسُول اللّه أتَخٰافُ عَلَینٰا و نَحْن بَینَ السِتْماِئَه و السَّبْعمِائه؟ قال: اِنَّکُم لاٰ تَدرُون لَعَلَّکُم أن تُبتلُوا، قٰال حُذیْفَه: فَابْتُلیٖنٰا حتّیٰ جَعَل الرَّجُل
ص: 314
مِنّٰا یُصَلّیٖ سِرّاً (ما به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عرضه داشتیم: شما بر حال ما می ترسید در حالی که عدد ما بین ششصد و هفتصد نفر است؟ ایشان فرمودند: شما نمی دانید، شاید مبتلا به آزار مشرکین شوید، حذیفه گوید: پس ما به آزار آنان مبتلا شده تا جائی که یکی از ما وقت خواندن نماز، مخفیانه نماز به جای می آورد).(1)
در این عنوان، به اجماع منقول و محصّل، از حیث قول و فعل، از دیدگاه فقهاء اسلام، بر اهمیّت عنوان تقیّه، دلالت دارد. و اختلافی در بین فقهاء نمی باشد. چنانچه به زودی متعرّض آن خواهیم شد. بلکه گاهاً این عنوان از ضروریّات مذهب به شمار می آید. چرا که این نوع عملکرد، سیره ایست مستمرّه، که منتهی می شود به حیات ائمه هدی(علیهم السلام) که از حیث قول و فعل ایشان، ممضاه و مورد تأیید می باشد. بلکه تاریخچه تقیّه چنانچه در این اوراق بدان خواهیم پرداخت، متّصل به زمان انبیاء کرام و اوصیاء عظام(علیهم السلام) آنان، در قبل از اسلام شده.
ص: 315
به درستی که عنوان تقیّه، امریست که مقتضی حکم عقل است که به دو عنوان می شود آن را بیان نمود:
1- عقل مستقلّ حاکم بدین عنوان است. چرا که عقل احکام دین را برای سعادت بشریّت تا به ابد می بیند، و لحاظ می کند، پس اگر این سعادت و ادامه احکام متوقّف بر تقیّه و اخفاء از دشمنان در فقره ای از زمان باشد،عقل مستقلّاً حکم به حسن تقیّه می کند. و این از باب تقدیم اهمّ بر مهمّ است، چنانچه امیر عوالم(علیه السلام) در برهه ای از زمان صبر پیشه نمود تا بقاء دین را، مسجّل گردانیده باشد.
و شاهد براین، سیره عقلا عالم، در حیات عملی خویش می باشد، که در حالت خوف از اعداء، عقائد خویش را مخفی داشته و موافقت خویش را با آنان اظهار می کرده تا بر جان خویش محافظت بنماید.
و آن نیست مگر، امری شائع و روشن، چرا که قرآن بدان عقیده در آیاتی، اشاره می نماید:
ص: 316
قضیّه اصحاب کهف، و رعایت ایشان امر تقیّه را، از حکّام و مردم زمان خویش، تا جائی که حتّی در مراسم اعیاد عمومی شرکت می نمودند و خدا اجر ایشان را دو برابر گردانید.(1)
و یا قضایای حضرت ابراهیم و موسای کلیم و یوسف صدّیق(علیهم السلام) که حضرت خلیل(علیه السلام) با بیان اِنّی سَقیٖمٌ و حضرت کلیم(علیه السلام) با زندگانی در خانه فرعون لعین تا زمان مأموریت بر تبلیغ، و حضرت یوسف صدّیق(علیه السلام) با خزانه داری پادشاهی کافر، و یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) با کتمان ایمان خویش تا بتواند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دفاع نماید، همگی بر مشروعیت تقیّه دلالت دارد. پس به راستی چرا مخالفین شیعه، تهمت های ناروا را بر این جماعت از مسلمین روا می دارند؟! و شیعه را بر عملکرد خویش در باب تقیّه متّهم به نفاق می کنند؟!
2- عقل غیرمستقلّ، زمانی که از باب مثال، امری مردّد بین دفع ضرری چون قتل است و بین حکم به وجوب چیزی، عقل حکم به تقدیم دفع ضرر، بر حکم شرعی به وجوب می کند. چرا که می گوید: لاٰضَرَر و لاٰضِرٰار فی الأسْلاٰم، و اَحلَّ اللّه مٰا اضْطُرُّوا الیه.(2)
ص: 317
پس بنابراین، مسأله در ادلّه حاکمه بر احکام اولیّه داخل شده، و حکم شرعی مرتفع می گردد. لذا در بحث تقیّه هم گاهاً به حکم عقل غیرمستقلّ که به معونه شارع، حکمی صادر می کند، تقیّه محکوم به وجوب می گردد.
در آینده حول احکام تقیّه در موضوعات مختلفه صحبت خواهیم کرد تا معلوم گردد که این عنوان مهمّ فقهی اسلامی، با جهات مختلفه و موضوعات متعددّه پذیرای چه حکمی خواهد بود.
تا بدینجا حسب آیات و روایات فریقین و معنای لغوی و حکم اجماع و عقل، معلوم شد که عنوان تقیّه در شریعت اسلامی، اولاً: عنوانی می باشد بسیار حائز اهمیّت، و ثانیاً: در اصل رخصتی است که برای شخص مکلّف، ارتکاب امری حرام، که با حقّ تکلیفی شرعی مخالفت دارد را، در مقام ضرورت، برای اتقاء ضرر محتمل، مباح گردانیده است.
چنانچه بالنّسبه به آیه دوّم که در گذشته مذکور شد، حرمت دوستی کافرین و بر حذر بودن از آنان، برای اتقاء از شرورشان، در زمان و مکان خود، بر شخص مؤمن، مباح گردیده، و این همان عنوان رخصت است. که اگر آن تقیّه را انجام ندهد ضرری بالغ و شدید به او می رسد. ولی در عین حال اگر آن ضرر یسیر و بالغ نباشد، اباحه آن محرّم عقلائی نیست. پس باید ضرر بالغ باشد و الاّ عرف
ص: 318
مردم تقیّه کننده را معذور نمی دارند. که البتّه در مورد این مسأله بیشتر سخن خواهیم گفت.
و یا بالنّسبه به آیه اوّل که کفر بعد از ایمان، در اشدّ حالات، و در حرمت غلیظ می باشد. مگر در صورتی که آن حالت اظهارمحض باشد، در جایگاه اجبار و اضطرار. که این کفر ظاهری غیرقلبی، مباح گردیده است. چرا که در صورت ترک آن، ضرری بالغ و شدید به شخص مسلمان وارد می گردد که اگر در شأن نزول آیه تتبّعی و دقتی شود ضرر یسیر و کم، موضوعاً از آن عنوان خارج می گردد.
لذا در آن دو آیه مذکوره، خداوند جائز دانسته و مباح گردانیده، که خلاف ایمان عمل شود. و در عین حال امر وجوبی و یا امر الزامی، در عمل نمودن به تقیّه صادر نگردیده است.
چرا که اصل در تقیّه، رخصت است و نوعی آزادی برای نجات جان و مال و عرض مسلمین.
به درستی که منهج شیعیان رافضی دنیا، بر اساس عدم وجود مطلق تقیّه، برپا نشده است. بلکه اعتقادشان بر این پایه استوار گشته که، در عنوان تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر تقیّه ای، محقّق نمی شود. چرا که اصل
ص: 319
بر غلبه عنوان تبلیغ از حیث قوّت مطلوبیت، بر عنوان تقیّه است. پس آن زمان که موضوع وجوب تبلیغ یا رجحان آن محقّق شود، موضوع تقیّه کنار می رود. که البته احتمال امکان انقلاب غلبه دربعضی از فروض تصوّر می شود، که در این زمانه ارتباطات بسیار نادر اتّفاق می افتد.
مثال:
موضوع وجوب جهاد، زمانی که محقّق شود، معنائی برای تصوّر وجود موضوع عنوان تقیّه، باقی نمی گذارد. چرا که تقیّه، به واسطه تعبّد شرعی به وجوب جهاد اسلامی، مرتفع گشته. و مطلوب تقیّه، که جلوگیری از ضرر و تلف می باشد، و وجداناً محقّق است، در اینجا معدوم شرعی به حساب می آید. که شاهد بر این بیان آیات کتاب اللّه المجید است که اکثریّت آیات را به عنوان تبلیغ نسبت داده است در حالی که اقلیّت آیات را بر عنوان تقیّه منسوب کرده است.
که به عبارتی دیگر دسته اوّل را به مجرای عزیمت، و دسته دوّم را به مجرای رخصت، نسبت داده است.
لذا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: بَذْلُک مٰالکَ و دَمکَ دُونَ دیٖنِک (مال و خونت را در راه دین و دفاع از آن بذل و بخشش نما).(1)
ص: 320
و شهادت تاریخ و سیرۀ شرعیّه و متشرّعه، بیانگر عدم خلوّ زمانی است، از جهر به تبلیغ و ترک تقیّه. از ذوات مقدّسه اهل البیت(علیهم السلام) گرفته تا سیره اصحابشان و سپس تاریخچه علماء ابرار. علی رغم تمامی مشاکل و کشتارها و مزجره هائی که در طول ازمنه اتفاق افتاده است، و علی رغم عمل به عنوان تقیّه در مواردی دیگر که پس از تتبّع تاریخ نمایان می شود. لذا این عبارت شیخ بزرگوار حرّ عاملی بیانگر و دلیلی است بر ادّعای ما آنجا که فرمود: ألاٰ تَریٰ اَنَّهم(علیهم السلام)، کثیرٖاً مّٰا کٰانُوا یَعْملُون بِالتَّقِیه فی جُزئیّٰاتٍ یَسیٰرَه مِن المُسْتحبّٰات و المَکرُوهات و یَتْرکون التَّقیه فی الکُلیّٰات کَذَمِّ اَئِمَّه الضَّلاٰل و لَعْنِهم
(آیا نمی نگری که حضرات معصومین(علیهم السلام)، در بسیاری از موارد در جزئیات دینی، از مستحبات و مکروهات عمل به تقیّه می نمودند ولی در کلیّات دینی مثل مذمّت امامان ضلالت و گمراهی و لعن به آنان، تقیّه را ترک نموده اند).(1)
این بناء از حیث اصل و قاعده اولیّه دینیّه و اعتقادیه می باشد. امّا از حیث وظیفه، عامل بدین منهج، باید بعد از تشخیص به رجحان مصلحت جاریه در این منهج بر مفسده موجود در این منهج، بلکه اضمحلال مفسده در
ص: 321
مصلحت، به حیثی که عدم انقلاب غلبه، محرز شود، اقدام به این حرکت عظیمه بنماید. چرا که این احراز، عذری است شرعی، از اداء وظیفه تبلیغ و علی الأقلّ، اگر در حالت شکّ بود، رجوع به اصل اوّلی، که تقدم تبلیغ بر تقیّه است، می نماید، و بدین منهج متمسّک می شود.
ولیکن در این برهه از بحث لازم دانستیم که اساساً تکلیف را بالنّسبه بدین عنوان مهمّ فقهی اسلامی دانسته و اصلاً تعلقات به احکام خمسه این عنوان را بشناسیم تا بتوانیم در وقت نیاز به وظیفه شرعیّه عمل بنمائیم.
1- زمانی که دفع ضرر واجب باشد و مفسده ای اقوی در عمل به تقیّه، چون قتل نفس محترمه ای، در میان نباشد، تقیّه واجب می شود.
2- زمانی که ضرر تدریجاً، برای شخص مهیّا شود و محرز گردد که، پس از گذشت زمان، ضرری به او ملحق می گردد، مثل ترک نماز جماعت با مخالفین در منطقه مخصوصه به خود، که مؤدّی به ضرر تدریجی از جانب آنان، به سوی شخص می شود، تقیّه مستحبّ است.
3- زمانی که عمل به تقیّه یا ترک آن، در میزان شرع، مساوی و معادل باشد. چونان اظهار کلمه کفر یا ترک اظهار، که در بعضی موارد، آخر الأمر متعرض به ضرر می گردد، تقیّه مباح است.
ص: 322
4- زمانی که ترک آن و تقبّل ضرر، ارجح از عمل به تقیّه باشد، چونان شخصی که بدو اقتدا می شود، به خاطر تقیّه خمر بنوشد، به حیثی که حکم حرمت آن، در اذهان مردم مورد التباس قرار گیرد، تقیّه مکروه است.
5- زمانی که در ترک تقیّه ضرری معتدّ به نباشد، یا ضرر باشد، ولی مفسده مترتبّه بر عمل به تقیّه، اقوای از ترک تقیّه باشد، مثل قتل نفس محترمه و اضرار به غیر، به خاطر عمل به آن عنوان، تقیّه حرام است.
لذا، این عنوان شرعی دائر مدار حصول ضرر نفسی یا ضرر غیری است. و این برداشت به ملاحظه معنای لغوی تقیّه، که اسم مصدر از: اتّقی یتّقی شَرّاً أو ضَرراً می باشد، به دست می آید.
و حکم آن به اختلاف مصادیق، و مترتّباتش مختلف می گردد.
و به عنوان تقیّه، عناوینی شرعی، که حاکم بر احکام اولیّه می باشند، چون قاعده لاضرر و قاعده اضطرار، هم منظّم می گردند.
پس اگر ضرری در میان نبود، مطلقاً تقیّه موردی ندارد. و آنچه که بعضی در شمول ادلّه تقیّه در حالت غیر ضرری هم، توهّم کرده اند و استناد به ظاهر بعضی از روایات نموده اند، مدفوع است به چند دلیل:
ص: 323
1- قرائنی داخلی و خارجی وجود دارد که، آن حالت غیرضرری هم، در مورد ضرر بوده.
2- در حالت تعارض تقیّه غیر ضرری با تقیّه در حالت ضرر، آن عنوان هم حمل بر حالت ضرری می گردد.
3- آن سلسله از روایات بعضاً در باب حسن معاشرت و مکارم اخلاق است نه در باب و عنوان تقیّه، لذا تخصّصاً از حکم تقیّه ای که در حال اضطرار، فعل حرام را جائز می گرداند، خارج می شوند.
که در این برهه، لازم دانستیم در حول این نوع از توهّم خصوصاً، صحبت به میان آورده، چرا که پس از تتبّعات و مراوده هائی، دیدیم که این توهّم بسیار رایج و مورد استناد غافلین و جاهلین به مبحث تقیّه می باشد.
بدین روایت توجه نمائید:
هشام کندی از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند که فرمود: اِیّٰاکم أنْ تَعْمَلُوا عَملاً یُعَیِّرُونٰا بِه، فَاِنَّ وَلَد السُّوء یُعَیِّر وٰالِدَه بِعَملِه، و کُونُوا لِمَن انْقَطَعْتُم اِلَیه زَیناً و لاٰ تَکُونُوا عَلَیه شَیناً، صَلُّوا فی عشٰائِرِهم و عُودُوا مَرضٰاهُم و اشْهَدُوا جَنٰائِزَهم و لاٰ یَسْبقُونکم اِلی شِیءٍ من الخَیرِ فَأنتُم أولیٰ بِهِ مِنْهم، وَاللّه مٰا عُبِداللّه بِشیءٍ أحَبّ اِلَیه مِن الخَبْء، قُلتُ: و مٰا الخَبْء؟ قال: التَّقیَّه (بر
ص: 324
حذر باشید که عملی را انجام دهید که به واسطه آن ما خانواده را نکوهش نمایند، چرا که به درستی فرزند بد، با عملش پدر خویش را مورد سرزنش قرار می دهد، و برای آنانی که روی به سمتشان آوردید زینت باشید و مایه ننگ آنان مشوید. در نماز جماعت آنان شرکت کنید، و مریضان آنان را عیادت نمائید، و در تشییع جنازه امواتشان شرکت کنید، و آنان روی به سوی کار نیکی نمی آورند مگر اینکه شما از آنان بر انجام آن کار نیک برتر می باشید. به خدا قسم خداوند متعال به واسطه انجام عملی که از خبء نزد او محبوبتر باشد، عبادت نشده است، عرض کردم: خبء چیست؟ فرمود: تقیّه).(1)
به این روایت و امثال آن، در بحث اخوّت و وحدت و مشروعیت و بلکه وجوب تقیّه در هر زمان و مکان، بسیار تمسّک می شود. در حالی که اگر از وجود قرینه داخلیّه روایت، که در ذیل خبر آمده، که دلالت بر موردی می کند، که توقّع حصول ضرر، در آن زمان، برای شیعیان حضرات(علیهم السلام) می رفته، چرا که خود حضرت تنصیص بر تقیّه می نمایند، که این خود قرینه بر وجود زمان یا مکان تقیّه در آن برهه می باشد، چشم پوشی کنیم، پس به درستی بعضی از
ص: 325
الفاظ حدیث و نظائر او، قرینه واضحه ایست برای آنکه به ما بفهماند که احتمال ضرر در آن برهه از زمان می رفته لذا حضرت چنین فرموده اند.
مثلاً بدین روایت عنایتی فرمائید که، مرحوم برقی در کتاب خویش، با سندی که از حدیث قبل صحیح تر می باشد آن را روایت کرده. و در این حیطه ما ترجیح سندی را اعمال نموده، چرا که مستنبَط، حکمی است تکلیفی. ایشان نقل می نماید که: عبداللّه بن سنان از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده: أوُصیٖکُم بَتَقوَی اللّه و لاٰ تَحْملُوا النّٰاس علی أکتٰافِکُم فَتَذِلُّوا. اِنَّ اللّه تَبارک و تعالیٰ یقُول فی کِتٰابِه: و قُولُوا لِلنّٰاس حُسْناً، ثُمَّ قالَ: عُودُوا مَرضٰاهُم و اشْهَدُوا جَنٰائِزَهم و اشْهدُوا لَهم و عَلَیهِم و صَلُّوا مَعَهم فی مَسٰاجدِهم ثمَّ قالَ: أیُّ شَیءٍ أشَدّ علیٰ قَوم یَزعُمُون اَنَّهم یأتَموُّن بِقُومٍ فَیأمُرونَهم و یَنْهَونَهم فَلاٰ یَقبَلون مِنْهم، و یَذیٖعُون حَدیثَهم عَند عدُوِّهم، فَیأتیٖ عَدوَّهم اِلینٰا فَیَقولُون لَنٰا: اِنَّ قَوماً یَقُولُون و یَرووُن عنکُم کَذٰا و کذٰا، فَنَحْن نقُول: اِنّٰا بُرٰاءٌ مِمَّن یَقُول هذٰا، فَیَقع عَلَیهم البَرٰائَه (به تقوای الهی شما را وصیت کرده و مخالفین خود را بر گرده های خویش سوار ننمائید، تا شما را ذلیل نمایند. خداوند تبارک و تعالی در کتابش می فرماید: با زبان خوش با مردم تکلّم نمائید.(1)
سپس فرمود:
ص: 326
مرضای آنان را عیادت کنید، و در تشییع جنازه شان شرکت نمائید، و برای آنان و بر علیه شان نزد قاضی شهادت دهید، و با آنان در مساجدشان نماز جماعت بخوانید. سپس فرمود: چه چیز بر قومی گران تر از اینکه گمان می کنند به درستی به عدّه ای اقتدا نموده و آنان، امر می کنند و نهی می نمایندشان، امّا آن گروه از آنان قبول نمی کنند و گفتارشان را نزد دشمنانشان فاش کرده، که سبب می شود دشمنانشان نزد ما مقتدیان آنها، بیایند و بگویند: به درستی که عدّه ای از قول شما حرفهائی و اعتقاداتی را بیان کرده و رواج می دهند، ما هم می گوئیم: ما از آن کسی که چنین گفته برائت می جوئیم، که این نوع از رفتار ما سبب می شود، بر آنان برائت چیره شده و نزد دشمنان منفور گردند).(1)
قرینه بر اینکه این روایت در حال تقیّه صادر شده و همیشگی حجیّت ندارد، عبارت حضرت می باشد که فرمود: مردم و مخالفین خود را بر گرده های خویش سوار ننمائید که سبب ذلّت شما می شوند. و این خود، در توقّع ضرری که موجب مذلّت شیعیان، در حال ترک مخالطه با آنان می رود به نحوی که در روایت فرمودند، ظاهر و روشن است. و اگر بر شیعه مذلّتی فرود آید تالیاً بر امامان و پیشوایانشان واقع شده و سبب نکرت دشمنانشان می شود که در نتیجه، آثار خطیره ای را به دنبال می آورد.
ص: 327
و لحن تمامی اخباری که در این مضمار و سبک و سیاق از وجود مقدّس حضرات(علیهم السلام) صادر گشته است، خصوصاً روایاتی که امر به نماز با آنان را بیان می کند، در زمانی صادر شده که مندوحه و چاره و علاجی در کار نبوده. و اگر آن اوامر به کلّی ترک می گشته سبب شناخت مخالفین، به حال شیعیان می شده، که منجر به قتل و خطر هلاکت و ضرر بالغ آنان می گشته است.
لذا در خبر اسحاق بن عمّار که، مرحوم حرّ عاملی در وسائل، این روایت و این صنف از اخبار را، ظاهر در اکتفاء به اعمال عبادی شیعیان می داند، و آنها را در مورد و باب شدّت تقیّه وارد می نماید(1)، امام صادق(علیه السلام) بدو اجازه فرمودند که با آنان نماز بگذارد. به همین خاطر اسحاق می گوید: ثُمَّ صَلَّیتُ بَعد الأِنصِرٰاف أربَع رکعٰات ثمَّ انْصَرفتُ، فاِذاً خَمسه أو سِتَّه مِن جیٖرٰانی قَد قٰامُوا اِلیَّ مِن المَخْزومیٖن و الأمَویّیٖن فَاقْعُدُونیٖ، ثمَّ قٰالُوا: یٰا أبٰا هٰاشِم جزٰاک اللّه عَن نَفْسکَ خیراً فَقد واللّه رأیْنا خَلاف مٰا ظَنَنا بکَ و مٰا قیٖل فیٖک فُقلتُ: و ایُّ شَیءٍ ذلِک؟ قٰالُوا:اتَّبعْنٰاک حیٖنَ قَد قُمتَ اِلی الصَّلاٰهِ و نَحنُ نَریٰ انَّک لاٰ تقَتْدی بِالصَّلاٰهِ مَعَنٰا، و قَد وَجَدنٰاک قَد اعْتَددتَ بِالصَّلاٰهِ مَعَنٰا و صلَّیْت بِصَلاٰتِنٰا، فَرضِیَ اللّه عنکَ و جزٰاک خیراً، قلتُ:
ص: 328
سُبحٰان اللّه، ألِمِثْلی یُقٰال هذٰا؟ قال: فَعَلِمتُ انَّ ابٰا عَبدِاللّه(علیه السلام) لَم یَأمُرنیٖ اِلاّٰ و هوَ یَخٰافُ عَلیَّ هذٰا و شِبهَه
(سپس بعد از نماز، چهار رکعت نماز فرادی به جا آورده و برگشتم، که ناگهان پنج یا شش نفر از همسایگان من که مخزومی ها و اموی ها بودند به سوی من آمدند و مرا نشانیده و گفتند: ای ابا هاشم خدای به تو جزای خیردهد، به خدا قسم محققاً، از تو چیزی را مشاهده کردیم که مخالف با گمان ما و آنچه که در شأن تو می گفتند، بود. گفتم چه دیدید؟ گفتند: وقتی برای نماز برخاستی، ما تبعیّت تو کرده و دیدیم که تو در نماز به ما اقتدا نمی کنی، در حالی که تو را همراه خود و کفایت کننده به نماز با ما، می پنداشتیم. خدا از تو راضی باد و به تو جزای خیر دهد. گفتم: منزّه است خدای، آیا به مثل منی این کلمات نسبت داده می شود؟ اسحاق گوید: حال دانستم که امام صادق(علیه السلام) مرا امر ننموده بود به تبعیّت از آنان در نماز، مگر اینکه بر جان من می ترسید از وقوع چنین حوادثی).(1)
بنابراین، روایات آمره، بر نماز خواندن با مخالفین، و اقتدای به آنان، بر غیر تقیّه و غیر وقوع ضرر عاجل یا ضرر متأخر، حمل نمی شود.
ص: 329
و این دیدگاه تأکید می نماید، معارضه دسته ای از روایات دیگر که ما را از خواندن نماز پشت سر شخص محبّ امیرالمؤمنین(علیه السلام) که محبّت او نسبت به حضرت بسیار است ولی در مقام تبرّی از مخالفین حضرت یا دشمنانشان، قرار نمی گیرد، نهی می نماید.
آری، تا بدینجا که دسته ای از روایات، ما را از اقتدای به امام شیعی که برائت را قبول ندارد، منع می کند. حال چگونه می شود که حضرات(علیهم السلام) شیعیانشان را امر به خواندن نماز و اقتدای به امامی مخالف و عمری و ناصبی نمایند.
بدین خاطر، روایت اسماعیل جعفی را باید درک نمود و حقیقت امر را استکشاف کرد که به امام باقر(علیه السلام) عرضه داشت: رَجُلٌ یُحِبُّ أمیرَالمُؤمنین(علیه السلام) و لاٰ یَتَبَرَّأ مِن عَدوّه و یَقُول: هوَ أحَبّ اِلیَّ مِمَّن خٰالَفَه. قال(علیه السلام): هذٰا مُخَلِّط و هوَ عَدوٌّ فَلاٰ تُصَلِّ وَرٰائَه و لاٰ کرٰامَه، اِلاّٰ أنْ تَتَّقیٖه (مردی است که محبّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را داراست و از دشمنان ایشان برائت نمی جوید، و می گوید حضرتشان از مخالفینشان نزد من محبوبتر هستند. امام(علیه السلام) فرمودند: این شخصی است که حقّ و باطل را با هم مخلوط کرده و دشمن دین
ص: 330
است، پس بدو اقتدا مکن و او هیچ گونه حرمتی را دارا نمی باشد، مگر اینکه در مقام تقیّه از او باشی).(1)
بدین فرمایش نورانی باقر علوم النبییّن(علیهم السلام)، دانستیم، و معیار حق را به دست آورده، که تمامی اخباری که دعوت به اقتدای به مخالفین شیعه می نماید، در مورد تحصین و حفظ جان و عرض مؤمنین شیعی، از وقوع در مضرّات است، و لاٰغیر. امّا زمانی که چون زمان ما، این محذورات فی الجمله برطرف گردیده، پس هیچ گونه مجوّزی در اقتدای نماز به مخالفین وجود ندارد، بلکه حتّی اگر محذورات برطرف نشده باشد ولی عناوین ثانویه مثل توهین به شیعیان و تزلزل عقائد مؤمنین، به واسطه این افعال و حرکات صورت بگیرد، همراهی و اقتدای به مخالفین حرام مطلق است.
چرا که داعیه همراهی در نماز با آنان، از طرف معصومین(علیهم السلام)، فقط به خاطر عنوان تقیّه می باشد، و آنچه که بعضی از جاهلین به عنوان وحدت اسلامی مطرح می نمایند، امری نیست مگر بدعت محض که در تعالیم اهل بیت نبوت(علیهم السلام) هیچ اصل و ریشه ای ندارد.
و امّا بالنّسبه به اموراتی دیگر چون عیادت از مریضان غیرشیعی و یا تشییع جنازه آنان و حسن معاشرت با آنها و به عنوان کلّی مخالطه با اغیار،
ص: 331
از بحث تقیّه تخصّصاً خارج است، چرا که امر به تقیّه در حقیقت ارتکاب امری است حرام، که در عنوان اوّلی، در صورت اضطرار و اتقاء ضرر، و اگر چه به مرور زمان اتّفاق بیفتد مباح و بلااشکال گردیده. و در عیادت از مرضای مخالفین یا حضور در تشییع جنازه آنان، هیچ کدام از عناوین فوق تصوّر نمی شود.
ودلیل براین مطلب وصایای بسیاری است، که در باب معاشرت به معروف و مکارم اخلاق، از صاحبان دین به ما رسیده است. از باب مثال روایت زید شحّام از امام صادق(علیه السلام) که مرحوم کلینی در کافی در باب مٰا یجب من المعاشره نقل نموده که:صِلُوا عَشٰائِرکم و اشْهدُوا جَنٰائِزَهم و عُودُوا مَرضٰاهم و أدُّوا حقُوقَهم فَانَّ الرَّجل منکُم اِذٰا وَرَع فی دیٖنِه و صدق الحَدیث و اَدَّی الأمٰانَه و حَسُن خُلقَه مَع النّٰاس، قیل:هذٰا جَعْفَری فَیَسرُّنی ذلِک و یَدْخُل علیَّ مِن السُّرُور و قیٖل: هذٰا أدَب جَعفَر و اِذٰا کٰانَ علیٰ غَیر ذلِک دَخَل عَلیَّ بَلاٰؤُه و عٰارُه و قیٖل: هذٰا أدَب جَعْفر (با عشائر خویش ارتباط بگیرید و در تشییع پیکرشان شرکت کرده و مریضان آنها را عیادت کنید و حقوقشان را ادا کرده، چرا که یکی از شما زمانی که در دین خود به ورع و تقوا عمل کند و راستگو باشد و امانت را ادا نماید و به اخلاق نیکو با مردم معاشرت کند می گویند: این شخص شیعه جعفری است که این امر سبب شادمانی من و دخول سرور
ص: 332
بر قلبم می شود و گفته می شود: این است ادب جعفر، و زمانی که بر غیر این عمل شود بلائش بر من وارد شده و سبب عار و ننگ من می شود و گفته می شود: اینست ادب جعفر).(1)
پس اگر اینگونه روایات که چنین مضامینی دارند بر مجرای تقیّه جاری گردد، در حالی که ضرر متوقّع در آن شرط نشده است غلطی است فاحش.
و امر به حسن معاشرت، فقط با مخالفین شیعی صادر نشده، بلکه کفّار و اهل کتاب را هم شامل می شود، تا سببی گردد برای محبوبیّت اسلام و مسلمین. چنانچه در گذشته در بحث حیات مدنی و سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با اهل کتاب و کفّار، کمی صحبت نمودیم. مگر در صورتی که مخالفین اسلام و تشیّع، تخریب گر و معاند باشند، که باز در سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، در مقامات متعددّه نسبت به اشخاص متعدّد، طریقه عملکرد فرق می کرده که با تتبّع در تاریخ این مطالب به وضوح دیده می شود.
لذا امام صادق (علیه السلام) در ضمن مطالبی فرمودند: و اِنْ جٰالسَکَ یَهُودیٌّ فَأَحسِن مُجٰالسَتَه (اگر شخص یهودی با تو هم مجلس گردید، به خوبی با او همنشین شو).(2)
ص: 333
علاوه بر این که حسن معاشرت با مخالفین، خود نیز ضوابطی دارد، که مثلاً اکرام آنان را، با خندیدن در وجوه و صورت شان تحریم نموده.
چنانچه ابن فضّال گوید از امام رضا(علیه السلام) شنیدم که فرمود: مَن اَکْرَم لَنٰا مُخٰالِفاً فَلیسَ مِنّٰا و لَسْنٰا مِنه (هر آنکس مخالف ما اهل بیت را اکرام کند از ما نیست و ما هم از او نیستیم).(1)
و یا روایت مجلسی رحمه اللّه از صاحب ریاض الجنان که از اصبغ روایت می کند که او گفت: سَمِعتُ مَولاٰی أمیرَالمؤمنیٖن(علیه السلام) یقول: مَن ضَحِکَ فی وَجهِ عَدوٍّ لَنٰا مِن النَّواصِب والمَعْتَزلَه و الخٰارجیَّه و القَدَریَّه و مُخٰالِف مَذهَب الأِمامِیَّه و مَن سِوٰاهُم، لاٰ یَقْبل اللّه مِنْه طاٰعهَ أربَعیٖن سَنَه
(از مولایم امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنیدم که فرمود: هر آنکس در صورت دشمن ما خانواده از ناصبی ها و معتزله و خوارج و قدریه و مخالف مذهب امامیّه و غیرشان، بخندد و ارتباط محبت آمیز بگیرد، خداوند از او اطاعت و بندگی چهل ساله اش را قبول نمی نماید).(2)
ص: 334
لذا وجه جمع بین این روایات و روایات گذشته که ما را به حسن معاشرت امر می فرمود، بر اینست که، این دسته دوّم از روایات نظر به مخالفین اصلی و ریشه دار و اشدّاء آنان، یعنی بزرگان و علماءشان می کند، که ارتباط نیکو با آنان، تقویت باطل و مخالفتشان با حقّ و حقیقت را در پی دارد.
که این مؤتمرات و کنفرانس های تقریب مذاهب و وحدت اسلامی، که تمرّقی از تعالیم آل محمد(علیهم السلام) است، نمونه بارز آن می باشد و دسته اوّل، عوام و مستضعفین آنان را شامل می شود. چنانچه در سیره خود حضرات و انبیاء عظام و اوصیاء کرامشان(علیهم السلام) این نوع عملکرد به وضوح دیده می شود.
و روایات آمره بر تقیّه و التزام بدان، عمدتاً برای قضایای خارجیّه آن زمان صادر شده و اگر چه بعضاً در این زمان هم کاربرد دارد.
پس تقیّه در هر زمان و هر مکان و با هر قضیّه و با هر کس و هر طائفه، معنا ندارد و بدان عقیده فقط جهّال قائل می شوند.
از آنجایی که عنوان تقیّه، عنوانیست بسیار مهمّ و بسیار کاربردی، لذا در اصول و فروع دین هم، ردّ پائی از خود به جای گذاشته، که البته، غور در آن و پرداختن به تمامی اطراف بحث، باعث طولانی شدن مطلب و احیاناً کسالت خوانندگان این اوراق می گردد. لذا ما در اینجا به مهمّات
ص: 335
مطالب می پردازیم و اهل مطالعه را به خواندن کتبی چون التّقیه فی فقه أهل البیت(علیهم السلام)، تقریرات دروس آیت اللّه شیخ مسلم داوری، أضواء علی التّقیه، نوشته آیت اللّه سید علی حسینی صدر، رساله التقیّه شیخ اعظم انصاری رحمه اللّه، و دیگر عناوینی که در این باب، قلم فرسائی نموده اند، دعوت می نمائیم.
این امر مشتمل بر امور سه گانه می باشد:
1- اظهار کفر یا انکار یکی از اصول دین.
2- برائت جستن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) یا برائت از یکی از ائمه(علیهم السلام).
3- سبّ و دشنام به انبیاء الهی و حضرات معصومین(علیهم السلام). که تقیّه در این امور، در شرائط خاصّ زمانی و مکانی خود، جائز می باشد.
و تمامی این عناوین تحت روایت امام باقر(علیه السلام) قرار می گیرد که حضرتشان فرمودند: التَّقِیَه فی کُلِّ ضَرورَه و صٰاحِبُهٰا أعْلَم بِهٰا حیٖنَ تَنْزل بِه (تقیّه نمودن در هر مقام اضطراری جریان دارد، و صاحب آن تقیّه، آگاه تر است که چه وقت زمان تقیّه است).(1)
ص: 336
و تقیّه بالنّسبه به اصول دین، در مقام خودش جائز است، چرا که آیه شریفه فرمود: اِلاّٰ مَن أُکرِه و قَلْبُه مُطْمَئِنٌّ بِالأِیمٰان (مگر کسی که به زبان از روی اجبار کافر شود و دلش در ایمان ثابت باشد).(1)
و گاهی تقیّه مستحبّ می گردد، که اگر مقام استحباب پیش آید، حکم به استحباب تقیّه، در اصول هم جاریست. چنانچه در قضیّه عمّار که در آینده به شرح آن خواهیم پرداخت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بدو فرمودند که اگر باز چنین قضیّه ای برای تو رخ داد، باز همان کن که این بار کردی، چرا که خداوند به تو امر می نماید در تکرار تقیّه ای که کردی.(2)
و همچنین نسبت به مبحث دشنام دادن به معصومین(علیهم السلام) ، که اگر در زمان و مکان خویش اضطرار به سبّ پیش آید، تقیّه نمودن واجب است، و این برداشت حسب روایاتی است که در باب خود وارد گشته است.
و امّا نسبت به مبحث برائت از معصومین(علیهم السلام) ، این مطلب حسب روایات به سه دسته تقسیم بندی می شود:
1- وجوب تقیّه. 2- عدم وجوب. 3- تخییر.
ص: 337
که از باب مثال شیخ اعظم رحمه اللّه به ارجحیّت تقیّه در این باب روی آورده(1) و یا مرحوم آیت اللّه العظمی خوئی قائل به تساوی یا ارجحیّت عدم تقیّه شده اند.(2)
این مبحث بسیار محلّ گفتگو و مناقشات فقهاء عظام در طول تاریخ بوده و عمده مسائل تکلیفی در این عنوان گنجانیده شده که به سبب اختلاف برداشت های اجتهادی در بعضی فروع، تشتّت آراء را به همراه داشته، که اهل فنّ و طالبین اینگونه مباحث باید به کتب فقهی رجوع نمایند، تا در هر بابی چون بحث نماز در حال تقیّه و احکام مربوط به آن را، به دست آورند، که این گزیده، محلّ گفتگوی تفصیلی بحث نمی باشد.
ولی ما در اینجا به عناوین اصلی و سرفصل های بحث اشاره می نمائیم.
1- دوستی با کفّار: که در زمان و مکان تقیّه ایرادی ندارد و الاّ حسب آیات و روایات که در جایگاه خود مدوّن شده، حرام است به حرمت شدیده و اکیده.
ص: 338
خداوند می فرماید: یٰا ایُّها الّذیٖنَ آمَنُوا لاٰ تَتَّخِذُوا الکٰافِرینَ أوْلیٰاء مِن دُونِ المؤْمِنیٖنَ أتُریدُونَ اَنْ تَجعَلُوا لِلّٰهِ عَلیکُم سُلْطٰاناً مُبیناً (ای اهل ایمان مبادا کافرین را به دوستی گرفته و مؤمنان را رها کنید آیا می خواهید خدا را بر خود حجّتی آشکار گردانید).(1)
و امام صادق(علیه السلام) فرمودند: مَن اَحبَّ کافِراً فَقَد أبْغَضَ اللّه و مَن أبْغَضَ کافِراً فَقَد أحبَّ اللّه ثُمَّ قٰال: صَدیٖقُ عُدوِّ اللّه عَدوُّ اللّه (هر آنکس کافری را دوست بدارد هر آینه خدای را دشمنی کرده و هر آنکس کافری را دشمنی نماید با خدای دوستی نموده، سپس فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خداست).(2)
و اجماع شیعه بر حرمت موالات کفّار ثابت و بدون تردید است، و اگر چه حیات مدنی و اخلاق انسانی با این مسأله تنافی ندارد و همینطور است مباحث متعلّق به اهل کتاب.
آیات و روایات که در این مقام وارد شده است اشاره به جواز تولّی در زمان تقیّه را دارد. که در قول خداوند متعال اشاره بدین مطلب
ص: 339
می باشد: اِلاّٰ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهم تُقٰاه (مگر برای در حذر بودن از شرّ آنها).(1)
1- تقیّه به خاطر اضطرار و خوف بر نفس و مال و عرض که در این قسم مشروعیّت تقیّه نمودن مطلقاً، اشکالی ندارد.
2- تقیّه به خاطر مدارات با آنان، نه از جهت خوف و ترس، که ظاهر بر عدم مشروعیت، حکم می کند و تقیّه مداراتیّه مختصّ به مخالفین در مذهب ما شیعیان می باشد. چرا که خوفی که موجب اخفاء عقیده از کفّار باشد خصوصاً در زمان ما، وجود ندارد.
3- تقیّه به خاطر کتمان سرّ که این مورد اعمّ از خوف و غیرخوف می باشد. که در این حال هم روایات تقیّه، بدین خاطر، شامل آنها هم می شود چرا که روایات به حالت اطلاق صادر گشته است.
و از این صورت، مورد ارشاد کافر با قابلیّت رشد، استثناء شده که اگر قابلیت نباشد، کتمان ترجیح داده شده است.
و متعلّق کتمان، تارهً اذاعه مطلق احادیث و آثار و اسرار دینی می باشد، و یا امر اهل بیت(علیهم السلام) و یا صعوبت کلام این بزرگواران، که تمامی اینها
ص: 340
عناوینی است که متّکی به جمله ای از روایات است و باید در وقت خود از کافر مخفی گردد و در آن تقیّه شود.
و اگر شخصی، از اهل دقّت و موثوقٌ به بود، در ترویج آن معارف اشکالی دیده نمی شود.
4- تقیّه در بردن نام امام زمان(علیه السلام):
اقوالی متعدّد در بحث تسمیه، وجود دارد، که به مشهورترین آنان که پنج قول است اشاراتی می نمائیم.
1- جائز بودن تسیمه مطلقاً، مگر در زمان تقیّه. که این قول صاحب وسائل و غیر ایشان است.(1)
2- ممنوعیت به نحو اطلاق، که این نظریه مشهور است و ظاهر کلام شیخ مفید(2) و صدوق(3) و طبرسی(4) و محدث نوری(5) و غیر ایشان(6) رحمهم اللّه.
ص: 341
3- حرمت تسیمه در محافل و مجالس و انظار مردم که این نظریّه محقّق داماد رحمه اللّه است.(1)
4- کراهت تسمیه که منسوب به شیخ انصاری رحمه اللّه می باشد.(2)
5- تفصیل بین زمان غیبت صغری و زمان غیبت کبری که در صورت اول حرام ولی در صورت دوم غیر محرّم. که این قول را علّامه مجلسی رحمه اللّه متذکّر شده و به قائل معیّنی نسبت نداده است.(3)
که تمامی این اقوال مستند به روایات متعدّده ای است که در مجامع حدیثی آمده که اهل مطالعه را به آنجا ارجاع می دهیم.
تقیّه در فروعاتی که مشروط به قصد قربت می باشند، مثل تقیّه در وضوء.
تقیّه در وقت.
تقیّه در نماز.
تقیّه در روزه.
تقیّه در حجّ.
ص: 342
تقیّه در زکات.
تقیّه در جهاد.
تقیّه در نکاح.
تقیّه در طلاق.
تقیّه در مکاسب.
تقیّه در احکام ذباحه.
تقیّه در فرائض.
تمامی این بحوث فقهی، عنوان تقیّه در آنها وارد گشته که تفصیل بحث، به کتب نام برده شده حول مبحث تقیّه، و کتب فقهی اسلامی، ارجاع داده می شود.
تاریخچه تقیّه، به زمانی باز می گردد که انسان به واسطه عجز خود، از خطرات نفسانی در امان نبوده و به علت اعتقاداتی که بدانها معتقد گشت، در مواجهه با خطر و مقاومت آن برآمده که برگشت آن به زمان وجود و خلقت خود بشر بر می گردد.
چرا که اساساً خوف و خطر، منشأ طبیعی عنوان تقیّه می باشد. پس این عنوان نوعی علاج موقّت برای دفع خطرات است که شخص تقیّه کننده با موافقت و
ص: 343
کتمان مخالفت در زمان ها و مکان های سخت و خطرناک خود را نجات می دهد و اذهان دیگران را درباره خویش به اعتدال دعوت می نماید.
1- تقیّه در زمان حضرت آدم(علیه السلام):
اولین جریمه ای که در عالم رخ داد و در آن خون محترمی ریخته شد، قتل برادری، برادر دیگر خود را بود، که قرآن کریم از آن واقعه سخن به میان آورده آنجا که می فرماید:
واتْلُ عَلَیهِم نَبأَابْنی آدَم بِالحَقِّ اِذْ قَرَّبٰا قُربٰاناً فَتُقُبِّل مِن أحَدِهِمٰا و لَم یُتقبَّل مِن الآخَرِ قٰالَ لَأَقْتَلنَّکَ قٰال اِنَّمٰا یَتَقَبَّل اللّه مِن المُتَّقیٖن * لَئِن بَسَطْتَ اِلیَّ یَدَک لَتَقتُلنی مآ أنٰا بِبٰاسِطٍ یَدِیَ اِلیکَ لِأَقْتُلکَ اِنّیٖ أخٰافُ اللّه ربَّ العٰالَمیٖن * اِنّیٖ أُریٖدُ اَنْ تَبُوأَ بِأِثْمیٖ و اِثْمِکَ فَتکُونَ مِن أصحٰابِ النّٰارِ و ذٰلِکَ جَزٰاؤُا الظّٰالِمیٖن * فَطَوَّعَتْ لَه نَفْسُه قَتْلَ أخیٖه فَقَتَلَه فَأَصْبَح مِن الخٰاسِریٖن
(و بخوان بر آنان به حقیقت و راستی حکایت دو پسر آدم را که تقرب به قربانی جستند از یکی پذیرفته شد و از آن دیگری پذیرفته نشد، گفت البتّه من ترا خواهم کشت گفت که خدا قربانی متّقیان را خواهد پذیرفت * اگر که تو بکشتن من دست برآوری من هرگز به کشتن تو دست دراز نخواهم
ص: 344
کرد که من از خدای جهانیان می ترسم * من خواهم که گناه کشتن من و گناه مخالفت تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنّم شوی که آن آتش جزای ستمکارانست * آنگاه پس از این گفتگو نفس او را بر کشتن برادرش ترغیب نمود تا او را به قتل رساند و بدین سبب از زیانکاران گردید).(1)
تاریخ از این حادثه، و روایات از جنبه های این قضیه سخن به میان آورده(2) و معلوم داشته که هابیل وصیّ حضرت آدم(علیه السلام) بوده است و بعد از قتل او وصایت به برادرش شیث منتقل شده و او اوّلین کسی بود که از خوف قابیل و دشمنش تقیّه نموده است.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ قٰابیٖل أتیٰ هِبَه اللّه(علیه السلام) فَقٰال لَه: اِنَّ أبیٖ قَد أعطٰاکَ العِلْم الَّذیٖ کانَ عَنْده و أنٰا کنتُ أکبَر مِنک و اَحَقّ بِه مِنکَ، و لکِنْ قَتَلتُ اِبنَه فَغَضِبَ عَلیَّ فَآثرکَ بِذَلک العِلْم عَلیَّ، و اِنَّک وَاللّه اِنْ ذَکرتَ شَیئاً مِمّٰا عَندَک مِن العِلْم الّذیٖ وَرَثک أبُوک لَتکبَّر بِهِ عَلیَّ و تَفْتَخِر عَلیَّ لَأقْتلَنَّک کمٰا قَتَلْتُ أخٰاک فَاستَخْفیٰ هِبَه اللّه بِمٰا کانَ عَندَه مِن العِلْم لِتَنْقَضیٰ دَوْلَه قٰابیٖل و لِذلکَ یَسَعُنا فیٖ قَومِنٰا التَّقِیه لِانَّ لَنٰا فی أبنِ آدَم أسْوَه (به درستی که قابیل نزد هبه اللّه(علیه السلام) آمد
ص: 345
و بدو گفت: به درستی که پدرم تو را علمی عطا نمود که نزد خویش داشت و من از تو بزرگتر می باشم و از تو بدان علم مقدّم تر و احقّم، ولی چون من فرزند او را کشتم او بر من غضب کرده و تو را بر من مقدّم داشت، و اگر تو به خدا قسم چیزی از آن علم را که پدرت به وراثت نزد تو گذاشته رواج دهی و متذکّر گردی تا بر من فخر بفروشی هر آینه تو را هم خواهم کشت، چنانچه برادرت را به قتل رسانیدم، پس هبه اللّه آن علم را مخفی داشت تا زمان دولت قابیل به پایان رسد، و بدین علّت ما در قوم خود تقیّه را گسترش داده چرا که در فرزندان آدم ما را اسوه و سرمشقی می باشد).(1)
و مرحوم صدوق در کتاب خویش روایتی مطوّله را در این باب نقل می کند که خلاصه بر این است: که هبه اللّه و نسل او بدین علّت در حالت خوف به سر می بردند چرا که علم و ایمان و اسم اکبر و میراث علم و نبوّت را دارا بودند، تا خداوند نوح(علیه السلام) را برگزید، و امر همچنین بود تا خداوند محمّد(صلی الله علیه و آله) را مبعوث نمود، و تمامی انبیائی که بین آدم و نوح(علیهم السلام) بودند همگی در حال خوف زندگی می کردند. لذا ذکر آنان هم در قرآن مخفی گشته است، و بین نوح و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم همگی انبیاء(علیهم السلام) در حال ترس و خوف زندگی کرده، و برای
ص: 346
تمامی انبیاء آنچه برای حضرت نوح(علیه السلام) اجرا شد، اجرا گشت. و سپس حضرت عیسی (علیه السلام)،که دائماً ایمان از زمان عروج ایشان در اهل او مستتر بوده، تا رسالت خاتمه اجرا شد).(1)
و از مخالفین هم طبری در تاریخش(2) و ابوالفرج أبن الجوزی در کتاب خود(3) و أبن أثیر در الکامل(4) همین معنا را روایت نموده اند. لذا تقیّه در ازمنه گذشته جاری و ساری بوده لذا بعضی از انبیاء(علیهم السلام) در حال استخفاء و بعضی دیگر در حال استعلان بودند.
2- تقیّه در زمان حضرت ابراهیم(علیه السلام):
حضرت خلیل الرّحمان(علیه السلام) بَطَل و قهرمان توحید است و ایشان کسی است که در مقابله با شرک و زعمای مشرکین ایستادگی نمود تا ابطال نماید باطلشان را، تا آخر الأمر مجبور شدند و مآمره نمودند تا او را با آتش بسوزانند، که با قرائت آیات سوره انبیاء از آیه 50 تا 63، مطلب به وضوح بیان گشته و معلوم همگان می گردد.
ص: 347
و لیکن همین شخصیت بزرگوار در طول حیات خویش برای حفظ جان، دست به تقیّه زده که در احادیث فریقین به وضوح قابل رؤیت می باشد.
امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: التَّقیه مِن دیٖن اللّه، قلتُ: مِن دینِ اللّه؟ قال: ای واللّه مِن دینِ اللّه و لَقَد قٰال یُوسُف: أیَّتُها العیر اِنَّکُم لَسٰارِقُون واللّه مٰا کانُوا سَرقُوا شَیئاً، و لَقَد قٰال أبراهیٖمُ: اِنّی سَقیٖم وَاللّه مٰا کانَ سَقیٖماً (تقیّه نمودن از دین خداست، گفتم: از دین خداست؟ فرمود: بله به خدا قسم از دین خداست و به تحقیق یوسف(علیه السلام) فرمود: ای اهل قافله شما بی شکّ دزدید(1)، به خدا قسم آنان چیزی را ندزدیده بودند و به تحقیق ابراهیم(علیه السلام) فرمود: به درستی که من بیمارم(2)، به خدا قسم او بیمار نبود).(3)
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: عَلیکَ بِالتَّقِیه فَاِنَّها سَنَّه اِبرٰاهیم الخَلیٖل، الحدیث. (بر تو باد عمل به تقیّه، چرا که آن سنّت ابراهیم خلیل است).(4)
حال که این سنّت پیامبری اولوالعزم است، نسبت به جمیع بشریت امر معلوم و واضح و حائز اهمیّت می باشد.
ص: 348
به زودی دربارۀ تکلیف اهل این زمان در عنوان تقیّه صحبت خواهیم نمود.
و عملکرد حضرت خلیل الرّحمن(علیه السلام) به تقیّه در کتب مخالفینی چون صحیح بخاری به چند طریق(1) و ثعلبی در کتاب قصص الأنبیاء خود(2) و طبری در تاریخش(3)، قابل رؤیت می باشد.
3- تقیّه در زمان حضرت یوسف(علیه السلام):
قضیّه سرقت برادران ایشان، که در حقیقت برنامه ریزی شده خود جناب حضرت یوسف(علیه السلام) بوده، و چنانچه در روایت گذشت، آنان دزدی نکرده بودند، برای مهیّا کردن اموراتی بوده، که در تاریخ مذکور می باشد. چرا که بدون آن مقدّمات نمی توانسته به مقاصد خویش برسد. زیرا در تحت فشار حسادت برادران، حتّی تا آخر الأمر قرار گرفته بودند. و از طرفی ایشان در تحت قدرت پادشاه و طریقه فکری او بوده، که با حکمت و حسن سلوک و تدبیر خویش توانست، دین او را تغییر دهد و امورات را به دست گیرد. تفصیل این قضیه در روایت حضرت رضا(علیه السلام) است که به خاطر طولانی نشدن مطالب، خوانندگان محترم
ص: 349
را به آن روایت ارجاع می دهیم.(1) که این نوع حرکت، ظهوری در تقیّه حضرتشان داشته است.
4- تقیّه در زمان حضرت موسی7:
قرآن کریم در چند آیه از مواقف شجاعانه حضرتش در مواجهه با فرعون سخن گفته و ایشان را بر بسیاری از انبیاء(علیهم السلام) تفضیل داده است. آنجا که فرموده: تِلکَ الرُّسُل فَضَّلْنٰا بَعْضهم علیٰ بَعضٍ مِنْهُم مَن کَلَّم اللّه، الآیه (این پیغمبران را برخی بر بعضی برتری داده ایم، بعضی از آنان با خدا سخن گفته اند).(2)
الاّ اینکه ایشان در بعضی از ادوار حیات خویش در تبلیغ رسالت برای مردم عمل به تقیّه نمودند. که در تفاسیر، این خوف حضرتشان را، بر خوف غلبه باطل، معنا و تفسیر کرده اند، نه خوف بر جان خویش. و متواری شدن ایشان به علّت عدم گرفتار شدن و کشته شدن خویش بوده چرا که به قتل ایشان حقّ ضایع می گردید.
خداوند متعال به موسی و هارون(علیهما السلام)فرمود: اِذْهَبٰا اِلی فرعَونَ اِنَّه طَغیٰ * فَقُولاٰ لَه قَولاً لَیِّناً لَعلَّه یَتذکَّر أوْ یَخْشیٰ (بروید به سوی فرعون که او سخت به
ص: 350
راه کفر و طغیان شتافته است * و با او به کمال آرامی و نرمی سخن گوئید باشد که متذکر شود یا از خدا بترسد).(1)
چنانچه در روایت مذکور است که او را به کنیه صدا زنید و به او بگوئید یا أبا مصعب.(2)
که این نوع از تقیّه، تقیّه مداراتیّه گفته می شود که ترقیق قلب و ملایمت او مراد است.
و امّا نسبت به اصحاب حضرت موسی(علیه السلام)، که قرآن اشاره می کند به اینکه زمان فرعون زمانی پر از بطش و قهر و غلبه بوده که مردم بر خود و اعراضشان ایمن نبودند، اِنَّ فِرعَونَ عَلاٰ فی الأرضِ و جَعَل أهلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِف طٰائِفَهً مِنْهم یُذَبِّح أبنٰائَهم و یَستَحییٖ نِسٰائَهم انَّه کانَ مِن المُفْسِدیٖن (همانا فرعون در زمین گردنکشی و تکبّر آغاز کرد و میان اهل آن سرزمین تفرقه و اختلاف افکند و طائفه ای را سخت ذلیل و ضعیف نمود، پسرانشان را می کشت و زنانشان را زنده می گذاشت و همانا فرعون مردی بسیار مفسد و بد اندیش بود).(3)
ص: 351
و در ضلالت خود تمادی بخشید تا آنجا که: فَحَشَر فَنٰادیٰ * فَقٰال أنٰا ربُّکُم الأَعلیٰ (پس با رجال بزرگ دربار خود انجمن کرد * و گفت من خدای بزرگ شما می باشم).(1)
لذا خوف بر مردم هیمنه زد ولی در عین حال عدّه ای به موسی(علیه السلام) ایمان آورده و ایمان خود را مخفی داشته چون:
مؤمن آل فرعون:
قرآن درباره او می گوید: و قٰال رجُلٌ مؤمِنٌ مِن آلِ فرعَون یَکتُم ایٖمٰانَه، الآیه (و مرد با ایمانی از آل فرعون که ایمانش را پنهان میداشت گفت).(2)
که در ادامه آیه از قتل حضرت موسی(علیه السلام) جلوگیری کرده و با اینکه در حال تقیّه بوده بر وجهی ترغیبی و ترهیبی سخن گفته است.
که امام عسکری(علیه السلام) حضرت اباطالب(علیه السلام) را به مؤمن آل فرعون در کتمان ایمان تشبیه می نمایند.(3)
و أبن کثیر هم در این باره سخن گفته است.
ص: 352
و درباره اسم او: شمعان، خیر، گفته اند.(1)
و ثعلبی گفته: او حزقیل بوده که نجّاری شغل او باشد و او همان کسی است که صندوقی برای مادر موسی(علیه السلام) ساخت تا او را به دریا اندازد و در نقلی دیگر گفته اند او خازن فرعون بوده است که صد سال خزینه داریش را کرد.(2)
و سیوطی هم روایاتی در این بحث نقل نموده است.(3)
همسر مؤمن آل فرعون:
که ایشان هم از مؤمنات آن زمان بوده، که با دختران فرعون خدمت او را می کرده است که دربارۀ او ثعلبی مطالبی بیان نموده.(4)
همسر فرعون:
آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون است که حسب روایات از ازواج رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در بهشت می باشد.(5)
ص: 353
درباره ایشان در قرآن آمده: و ضَرَب اللّه مَثلاً لِلَّذین آمَنُوا اِمْرأَه فَرعَونَ اِذْ قٰالت رَبِّ أبْنِ لیٖ عندکَ بَیتاً فی الجَنَّه و نَجِّنی مِن فَرعَون و عَمَلِه و نَجِّنی مِن القَوم الظّٰالِمین
(و خداوند برای مؤمنان همسر فرعون را مثال می زند هنگامی که عرض کرد بار الها تو خانه ای برای من در بهشت نزد خودت بنا کن و مرا از شرّ فرعون کافر و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش).(1)
که ثعلبی گوید: او مؤمنه ای مخلصه بوده و در سرّ خدای را می پرستیده و برای قضاء حوائج خویش از ترس فرعون مخفیانه نماز می خوانده تا زمانی که فرعون همسر حزقیل را به قتل رسانید.(2)
مؤمنی از بنی اسرائیل:
که در برهه از زمان مؤمنی حکیم وجود داشته که ایمان خود را کتمان می نموده و به واسطه عملکرد حکیمانه اش سیصد نبیّ از انبیاء(علیهم السلام) را از قتل نجات بخشید.(3)
ص: 354
حضرت خضر(علیه السلام):
شخصیتی که موسی(علیه السلام) مدّتی همراه او بوده و ایشان در لسان قرآن، صاحب علمی است که از نزد باری تعالی به ایشان افاضه گشته است.(1)
و بسیاری از روایات در حیات و زنده بودن ایشان صحبت می کند و در جریانی هم از تقیّه استفاده نموده.(2)
و أبن کثیر هم در قصّه ای به تقیّه ایشان اشاره دارد که در ضمن جملاتی حضرت خضر(علیه السلام) به همسرش می فرماید: اگر دوست داری با من به عبادت خدای بپرداز و تکْتُمیٖن عَلَیَّ سِرّیٖ (و سرّ عبودیت و خداپرستی مرا کتمان نما).(3)
اصحاب کهف:
در شأن این بزرگواران، آیات سورۀ کهف، به خوبی ما را رهنمون می شود که اینان به خدای ایمان آورده و خداوند بر قلوبشان علاقه ایمانی را محکم نمود که پس از تقیّه در مجلس پادشاه قیام کرده و ایمان خویش را اعلان عمومی نمودند.(4)
ص: 355
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: مٰا بَلَغتْ تَقیَّه أَحَدٍ تَقیّه أصحٰابِ الکَهْف اَنْ کانُوا یَشْهَدُون الأعیٰاد و یَشُدُّون الزَّنانیٖر فأَعطٰاهُم اللّٰه أجْرَهم مَرَّتینْ (تقیّه نمودن هیچ کس به منزلت تقیّه اصحاب کهف نمی رسد، چرا که در اعیاد عمومی مردم شرکت کرده و چون آنان لباس پوشیدند، پس خداوند دو مرتبه به آنان اجر عطا فرمود).(1)
و در حدیثی دیگر فرمودند: انَّ أَصحٰاب الکَهْف أسرُّوا الأیٖمٰانَ و أظْهَرُوا الکُفْر و کانُوا علیٰ اِجْهٰار الکُفْر أعظَمُ أجراً مِنْهم علی اِسْرار الأیٖمٰان (اصحاب کهف ایمان خویش را مخفی و کفر را اظهار می داشتند و بر این اظهار، اجر و مزدشان، بر آن مخفی نگه داشتن ایمان، عظیم تر است).(2)
و مرحوم طبرسی اختلاف اقوال در احوال ایشان را متذکّر شده که عدّه ای گویند: اینان ایمان به خدا داشته، و از ترس پادشاه که دقیانوس نام داشته، اسلام خویش را مخفی می کردند.
بعضی گویند: بر دین مسیح بودند و پادشاه زمانشان مجوسی بوده است.
ص: 356
بعضی گویند: اینان در بدایت امر، ایمان خویش را، از همدیگر هم، مخفی داشته و سپس متّفق شده و به غار رفتند و گفته شده: که اینان قبل از بعثت حضرت عیسی(علیه السلام) بوده اند.(1)
و ثعلبی(2) و سیوطی(3) هم قصّه تقیّه اصحاب کهف را نقل نموده اند. و در آخر هم ایشان از اصحاب امام عصر(علیه السلام) قرار خواهند گرفت چنانچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: أصْحٰاب الکَهْف أعوٰانُ المَهدی(علیه السلام) (اصحاب کهف یاران مهدی(علیه السلام) خواهند بود).(4)
1- تقیّه در زمان حضرت عیسی(علیه السلام):
در آثار، ما به نصّی دست نیافتیم که ایشان تقیّه نموده باشند مگر اینکه بعضی از حواریّون حضرت به تقیّه ممارست داشته اند. مثل: صاحب یس که بعضی از روایات، او را حبیب النّجار معرفی کرده است. و یا او را شمعون الصّفا سر کرده حواریّون دانسته اند.(5) و گفته شده: که او سمعان
ص: 357
بوده(1) و بعضی گویند: او شلوم بوده(2) ولی اکثر مفسّرین او را شمعون الصّفا معرفی کرده اند.(3)
و در تفسیر آیات 14 و 15 سوره یس مفسرین مطالبی را نقل کرده که بدانجا ارجاع می دهیم.
چون طبرسی(4) و علی بن ابراهیم(5) و ثعلبی(6) که متذکّر آن شده اند. این بعضی از موارد تقیّه قبل از اسلام بود که در قرآن و کتب تفسیر و تاریخ و روایات فریقین، بدان اشاراتی بوده است که این مطلب ثبات تقیّه و اهمیّت آن را در شرائع سماویه سابقه معرفی می کند. چنانچه در اسلام هم بدین سبک و سیاق می باشد. لذا تقیّه امریست فطری و امریست که یکی از وسائل بلاغ دینی به حساب می آید.
این قسمت از بحث را با روایتی از امام عسکری(علیه السلام) ختم می نمائیم، که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند:
ص: 358
انَّ الأنبِیٰاء اِنَّما فَضَّلَهم علی خَلْقِه أجمَعیٖن بَشدَّهِ مُدٰارٰاتِهم لِأعْدٰاء الدّیٖن و حُسْنِ تَقیَّتِهِم لِأجْلِ اخْوٰانِهِم فی اللّه (خداوند به درستی که انبیاء را بر تمامی خلقش تفضیل داد، چرا که مدارات با دشمنان دین را شدیداً رعایت کرده و در راه خدا به خاطر برادرانشان تقیّه ای نیکو داشته اند).(1)
این بحث به دو مرحله تاریخی، تقسیم بندی می شود:
مردم آنزمان، در برهه ای از شبهات و جهالت زندگی می کردند و چنان در جهل و خرافات فرو رفته بودند که به تعبیر قرآن در ضلالت و گمراهی آشکارا به سر می بردند.(2)
قرآن می فرماید: هوَ الَّذیٖ بَعَث فی الأُمیّین رسُولاً مِنْهُم یَتلُو عَلَیهم آیٰاتِهِ و یُزکّیٖهم و یُعَلِّمُهُم الکِتٰابَ و الحِکمَه و اِنْ کانُوا مِنْ قَبلُ لَفیٖ ضَلالٍ مُبیٖن (اوست خدائیکه میان عرب امّی پیغمبری بزرگوار از همان مردم برانگیخت تا بر
ص: 359
آنان آیات وحی خدا را تلاوت کند و آنها را از لوث جهل پاک سازد و شریعت کتاب سماوی و حکمت الهی بیاموزد با آن که پیش از این همه در ورطه جهالت و گمراهی بودند).(1)
و وجود مقدس حضرت با اخلاقی نیکو و صبری بی نهایت با آن مردم روبرو شده و آنان را به حقّ و راستی دعوت نمودند که اگر غیر از این بود به تعبیر قرآن، آنان به سمت ایشان گرویده نمی شدند.
و لَو کنتَ فَظّاً غَلیٖظَ القَلْب لاَنْفَضُّوا مِن حَولِک (و اگر تندخو و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرّق می شدند).(2)
در این راستا، مؤمنین به حضرت ایمان آورده ولی در روزگاری غریب و تنها، سر بر سجده عبودیت حضرت حقّ می نهادند و به علّت کمی عدد و دلائلی دیگر، مجبور به کتمان ایمان شده و تقیّه را پیشوای خود، نمودند.
1- یکی از آن مؤمنین در اوائل صدر اسلام شخصیت گرانقدر حضرت ابوطالب(علیه السلام) است که با کتمان ایمان و فداکاری بسیار
ص: 360
در راه دفاع از دین و پسر برادر خویش، سببی از اسباب مهمّ تعالی کلمه توحید و نبوّت و ولایت گردید.
تا آنجا که در نقل تاریخ فرزند خود جعفر(علیه السلام) را امر به خواندن نماز با رسول حقّ(صلی الله علیه و آله) می نمایند و در نصرت حضرت، اولاد خویش را تربیت می نمایند.
فرمود: یٰا بُنَیّ صَل جنٰاحَ أبْن عمِّک، فَلَمّا أجٰابَه قال:
اِنَّ عَلیّاً و جَعفَراً ثِقَتی *** عَنْد ملمَّ الزَّمان و الکُرَب
وَاللّه لاٰ أخْذلُ النَبیَّ و لاٰ *** یَخْذُله مِن بَنِیَّ ذَویٖ حَسَب
لاٰ تَخْذُلاٰ و انْصُرٰا ابنَ عَمکُّمٰا *** أخیٖ لِأمّې مِنْ بَیْنِهِم و أبیٖ(1)
و به راستی چرا با این همه ادلّه موجوده بر ایمان و اسلام ایشان، صحبت از شرک ایشان به میان می آید؟ نکند چون او پدر فرزندی چون علی(علیه السلام) است؟!!! نکند از آنجائی که نمی توانند کلامی بیجا در شأن فرزندش بگویند، عقده ها بر سر پدر خالی می نمایند؟!!
ص: 361
آنجا که فرمود: مٰازِلتُ مَظْلوماً (علی همیشه در مظلومیت به سر می برد)(1)، حتماً نگاهی به این جنبه از حیات، و مظلومیت پدر باوفای خویش هم داشته.(2)
1- اجماع بر ایمان ایشان، مورد ادّعای شیخ مفید و شیخ طوسی و طبرسی و سیّد فخار بن معد الموسوی و فتال نیشابوری و سید بن طاووس و علاّمه مجلسی رحمهم اللّه و دیگر از بزرگان تشیّع بوده است.(3)
و أبن أبی الحدید اجماع شیعه و اکثر زیدیّه و جمله ای از اعاظم معتزله را بر این موضوع نقل می نماید.(4)
2- روایات موجوده که ایشان را به مؤمن آل فرعون و اصحاب کهف تشبیه نموده است. و دیگر از روایات که در وسائل و بحار و کنزالفوائد موجود است.(5) که گذشته به بعضی اشاره شد. و در
ص: 362
حدیثی امام صادق(علیه السلام) ایشان را از رفقای انبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین معرفی می نمایند.(1)
در شریعت اسلامی، ازدواج کافری با زن مسلمان جائز نمی باشد و این مطلب از مسلّمات تاریخ است که حضرت فاطمه بنت اسد(علیها السلام) از سابقین و اوّل زنی است که به سمت پیغمبر از مکّه به مدینه با پای خویش مهاجرت نمودند و از مهربانترین مردم نسبت به ایشان بودند.(2) و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ایشان را مادر خویش دانسته و در تجهیز حضرتش اموری انجام دادند که برای احدی انجام ندادند.(3)
حال که شأن این خاتون تا بدینجاست آیا سزاوار است که با مردی کافر ازدواج کرده؟ که بدین معنا امام سجاد(علیه السلام) استدلال می نمایند.(4)
حتّی ابوبکر لعین هم، بدین مسلمانی و اعتقاد حضرت ابوطالب(علیه السلام) اقرار دارد.(5)
ص: 363
و نویسنده مصری عبدالفتّاح عبدالمقصود هم با مطالبی عالی بدین حقیقت اشاره ای می نماید.(1)
و أبن أثیر هم در جامع الأصول به اسلام عموهای پیغمبر که حمزه و عبّاس و ابوطالب باشند نه غیر اینان، شهادت می دهد.(2)
2- عمّار بن یاسر: شخصیتی که از سابقین اوّلین است و از روزگاران اوّل با حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) همراه و حیات خویش را در رکاب حقّ و صاحب حقّ وصی رسول خدا امیر عوالم(علیه السلام) در معرکه صفین، ختم نمود.
در راستای تقیّه عمّار در اوائل نشر اسلام آیه 106 سورۀ نحل نازل گشت که مشروعیت عمل او را در زیر شکنجه کفّار، تأیید نماید. عمّاری که معیار حقّ شده بود.(3) چرا که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرموده بود که او را گروهی یاغی و ظالم و فاجر خواهد کشت.
لذا بعضی گفته اند که زبیر به همین علّت روز جنگ جمل از محاربه دست کشید، چرا که دید عمّار در صفوف لشکریان حضرت امیر(علیه السلام) است. از خوف قتل او معرکه را ترک نمود.(4)
ص: 364
و زمخشری گفته: که عدّه ای از اهل مکّه از اسلام مرتدّ شده، و به خاطر آزار قریش دست از عقیده کشیدند. و کسانی هم بودند، که به زبان جاری کردند کلمه کفر را، ولی در دل ایمان را محفوظ داشتند، که او عمّار باشد. ولی پدر و مادرش و صهیب و بلال و خباب و سالم، شکنجه شدند، و به زبان هم کفر نگفتند و تقیّه ننمودند. ولی از عمّار آنچه را که می خواستند، ازدشنام به پیغمبر و ستایش بت ها، شنیدند.(1) و در روایات خاصّه، عملکرد عمّار ستایش شده و تقیّه شرعیّه رادر حرکت عمّار معنا نموده اند(2)، چنانچه حرکت و حفظ ایمان و ترک تقیّه پدر و مادرش، یاسر و سمیّه(علیهما السلام)و عدّه دیگر از مسلمانها هم ستایش شده است که این همان معنای رخصت تقیّه می باشد.
3- ابوالدّرداء: که در قضیّه ای می گوید: ما در دیدار با اقوامی به روی آنان تبسّم می نمائیم ولی در قلوب خویش آنان را لعن می کنیم که عبارت اِنّا از او سیره صحابه را در عمل نمودن به تقیّه(3)، می رساند.
ص: 365
4- ابوهریره: شخصیتی که روایات او نزد مخالفین مقبول است و بر عظمت او متّفق می باشند.(1)
در روایتی از او نقل شده که گفته: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دو مطلب و دو فرمایش را محفوظ دارم، که یکی را نشر داده و دیگری را اگر نشر دهم گلوگاهم قطع خواهد شد.(2)
قسطلانی در شرح این کلام می گوید: احادیثی که او نمی توانست نشر دهد اسامی سلاطین و امراء ظلم و جور بوده که همراه احوالاتشان و زمان حکومتشان از ایشان شنیده بود، که به علّت ترس بر جان نشر نمی داده. و آیا این غیر از تقیّه ایست که مقبول عامّه می باشد؟(3)
5- تقیّه أبن عباس و أبن مسعود بلکه تقیّه عمر از ابوبکر لعنهما اللّه: که در روایتی طولانی که أبن أبی الحدید آنرا نقل نموده(4) که به دلیل عدم اطاله کلام آنرا نقل نمی نمائیم، تقیّه این سه نفر را به وضوح دلالت می کند که در اینجا به قسمتی از آن اشاره می کنیم:
ص: 366
در نقل تاریخ ثبت شده است که عمر لعین در شأن بیعت ابوبکر لعنه اللّه گفته است: کٰانَت بَیْعَهُ أبیٖ بَکرٍ فَلْتَه وقیٰ اللّه و المُسْلمین شَرَّهٰا فَمَن عٰادَ اِلی مِثْلِها فَاقتُلُوه (بیعت با ابوبکر لغزش و خطائی بود که خداوند مسلمانان را از شرّ آن محافظت کرد پس هر آن کس مثل آن را انجام داد او را بکشید).
که بدین مطلب خود ابوبکر لعین هم اقرار نموده است.(1)
و در آن روایت طولانی شعبی می گوید: لَقَد کٰانَ فی صَدْرِ عَمر ضَبٌّ علی أبیٖ بَکر (در سینه عمر حقد و کینه ای از ابوبکر بود). ولیکن با تمامی احوال با او مدارات می کرد و همراهی می نمود که این را تقیّه عمر از ابوبکر لعنهما اللّه دانسته اند. و درباره مؤامره این دو ملعون و سیاست بازی های ابوبکر لعین، و خباثت هایشان، به اعترافات عمر لعنه اللّه گوش فرا دهید.(2)
لذا بنا به نقل بعضی از اهل تاریخ در آخر، عمر با گذاشتن بالشی بر دهان ابوبکر لعنهما اللّه او را خفه نمود و به درک واصل کرد.(3)
ص: 367
بعد از شهادت جانسوز حضرت رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله)(1) ، به دلائل مختلفی امورات دینی، بر حضرات معصومین(علیهم السلام) به شدّت ضیق و سخت گردید. لذا برای حفظ اصل دین در مراتب خود، در ازمنه و امکنه متفاوته در طول تاریخ این عنوان در زندگانی حضرات و اصحاب کرامشان دیده می شود. البتّه قابل توجّه است که بناء اوّلی و اصل اصیل دفاع از دین و بیان حقائق بوده که همین منهج صاحبان دین بوده است ولی احیاناً عمل به تقیّه می نمودند تا با این نوع از مماشات و مدارا نمودن اصل دین به خطر نیفتد و بقاء آن را حفظ نمایند.
برای فهمیدن بیش از پیش مسأله و حساسیّت تاریخی آن زمان به روایت و درد دل های امام باقر(علیه السلام) رجوع کنید تا حقیقت تجلّی کند و ارزش تقیّه در آن برهه های زمانی معلوم گردد.(2)
و از برای اطّلاع بیشتر از ظلم ها و فجور امامان ضلالت و گمراهی و غاصبین حقّ اهل بیت(علیهم السلام) و عملکرد آنان به مطالعه کتاب تتمه المنتهی نوشته مرحوم شیخ عبّاس قمی، همگان را توصیه می نمائیم.
ص: 368
به زودی در بیان وظیفۀ امروز شیعیان در برابر دشمنان و عمل نمودن به تقیّه صحبت خواهیم کرد. و تا بدینجا غرض ما در اهمیّت این عنوان، از آیات و روایات و سیره تاریخی آن بوده، که مسلماً باید تکلیف امروزی خویش را هم در برابر مخالفین خود بدانیم تا به انحراف و افراط و تفریط در دینداری مبتلا نگردیم.
یکی از شبهات عارضه بر پیکره تشیّع، عملکرد جماعت شیعه به عنوان تقیّه می باشد، که البتّه پس از این، دیدگاه خود مخالفین و بزرگانشان در بحث تقیّه را مطرح می نمائیم، ولی چون شیعه در طول تاریخ عامل بدین عنوان بوده او را منافق تلقّی نموده اند، چرا که تقیّه را نوعی نفاق می دانند.
بدین عبارت خبیثانه أبن تیمیّه ملعون در تشبیه نمودن شیعه به یهود توجه کنید: و مَثَل اِسْتِعمٰال التَّقیه و اِظْهٰار البٰاطِل خلاٰفُ مٰا یَضْمُروُنَ مِن العَدٰاوَه، مُشٰابِهَهً لِلْیَهُود (و مثال استعمال تقیّه و اظهار باطل، بر خلاف آنچه که در دل از دشمنی می پرورانند، مشابهتی است با عملکرد یهود).(1)
ص: 369
در حالی که این ادّعا و تهمت ناروا موضوعاً و حکماً باطل است. چرا که تقیّه در مفهوم موضوعی اش یعنی مدارات با آنکس که از سطوه و غلبه اش خوفناکی تا از مضرّات او در امان باشی در حالی که نفاق یعنی تظاهر به حقّ و انطواء قلب بر باطل. چنانچه منافقین کفر خود را مخفی و ایمان دروغین خویش را تظاهر می نمودند که پس از قرائت آیات سوره منافقون مطلب به درستی واضح می گردد.
ولی مؤمن با تقیّه نمودن تظاهر به مدارات با دشمن می نماید ولی قلب او بر حقّ پایدار است.
که با تلاوت آیات تقیّه، معلوم می شود که آن، عنوانی است و میزانی بر حقّ، که با موضوع نفاق متغایر می باشد.
و اینکه از حیث لغت تقیّه را با نفاق متفاوت دانسته اند.(1)
و لذا شیخ الطّائفه در این باره می فرماید: تقیّه اظهار زبانی است، خلاف آنچه را که در قلب خود از حقیقت جای داده است. چرا که بر نفس خود از بیان واقعیّت می ترسد. پس اگر آنچه که در درون قلب دارد باطل باشد و از حقیقت به دور، آن وقت آنرا نفاق نام گذاری می کنند.(2)
ص: 370
بدین ترتیب آنچه که در بحث اختلاف در روایات منقوله از حضرات معصومین(علیهم السلام) از روی تقیّه، به دست ما رسیده، به چند دسته تقسیم می شود.
1- تقیّه در قول: امام تکلّمی نموده اند که موافق رأی عامّه بوده و اگر چه خلاف واقع و حقیقت باشد. که آن عمل را از روی تقیّه نفسانی انجام داده اند. چرا که مجلس حضرتشان از مخالفین امام(علیه السلام) مملوّ بوده است.
2- تقیّه به خاطر راوی: شخصی سؤال نموده و امام(علیه السلام) حکمی که موافق با عامّه بوده را بیان نمودند. چرا که می دانستند که شخص سائل به شهر خود می رود و حقّ را اگر ظاهر کند در خطر می افتد، لذا برای حفظ جان او تقیّه در جواب سوال نموده اند.
3- تقیّه در مجرد اختلاف اجوبه: که هر کدام از اصحاب را به نحوی جواب می گفته تا بر امری واحد متّفق نشوند. که خود این سبب شناخت آنها بشود، و اینان شیعیان امامی هستند، و برای آنها مشکل ساز شود. که خود این نوع عملکرد اختلافی شیعیان، در عملی واحد تقیّه به حساب می آید.
لذا در اموری که شیعیان بدان معتقدند، در حالی که حضرات احیاناً به نحوی دیگر مطالب را بیان فرموده اند، این نوع عملکرد معصومین(علیهم السلام) حمل به تقیّه می شود.(1)
ص: 371
سپس تقیّه از مخالفین ،یا برای حصول امنیّت از ضرر آنها بوده، و یا به خاطر حسن معاشرت، که این مربوط به ضرر معتدّبه نمی شود بلکه به خاطر راحتی در معاش، تقیّه مطرح می گردد.
و یا اینکه مؤمن بر خلاف اعتقادات و دین خود، به هیچ وجه عمل نمی کند، و لیکن در معاشرت با مخالفین تقیّه می نماید. چنانچه در قریۀ واحده ای زندگی می کنند و او اعتقادات خویش را تجلّی می دهد ولی در معاشرت تقیّه می کند که آن هم با شروطی مقرّره در بحث فقهی خود مطرح می شود.(1)
در اینجا به نظرم رسید، بعضی از اسباب تقیّه را که به دو قسمت تقسیم بندی می شود، متذکّر شوم:
سبب اوّل:
تقیّه از شیعیان:
در روایتی از ابوبصیر آمده است که امام صادق(علیه السلام) در جمعی که مخالفین نبودند باز هم شیعیان خود را موافق با نظریّه عامّه فتوا دادند چرا که از اصحاب شیعی خود هم گاهاً تقیّه می نمودند. چرا که در بین آنان
ص: 372
شکّاک ضعیف الأعتقاد وجود داشت که حضرت از آنها هم ایمن نبود تا فتوای به حقّ را بیان نمایند.
و یا القاء خلاف در بین شیعیان: که کمی راجع به او در صفحات قبل صحبت شد. و سرّ آن این بوده که زمانی که شیعه از نزد حضرات معصومین(علیهم السلام) خارج می شدند، در حالی که هر کدام نظریّه ای را از امام خویش نقل می کرده، مذهب تشیّع در نظر مخالفینشان، سخیف جلوه می کرده است. لذا در نتیجه شیعه را به جهل منسوب می نمودند. ولی اگر شیعه را متّفق القول می دیدند، سبب اشتداد بغض و کینه دربارۀ آنها و امامانشان می شد، که سبب ثوران عداوت و شدّت گرفتن کشتارها و مشکلات می شد. لذا حضرات تقیّه می نمودند تا به حدّ ممکن از مشکلات جلوگیری کنند.
که البتّه مخفی نماند، این القاء خلاف، وظیفه واقعی حضرات و شیعیان بوده، و عمل به آن در مقطع زمانی خاصّی تکلیف آنها تلقی می شده.
سبب دوّم:
تقیّه از غیر شیعیان:
که این خود چند صورت پیدا می کند:
صورت اول: محافظت بر سائلین، که چون آنها با عامه در ارتباط بودند، لذا برای حفظ خود شخص سائل از خطرات، تقیّه می نمودند. که علامه
ص: 373
مجلسی رحمه اللّه می فرماید: اغلب موارد، که فتوای معصومین(علیهم السلام) مطابق با عامّه بوده برای اتقاء سائل از خطرات لحاظ می شده، نه تقیّه نمودن به خاطر وجود نازنین خویش.
صورت دوّم: شخص سائل، خود از مخالفین بوده، لذا حضرت طبق مذهبش فتوا می دادند.
صورت سوّم:ترس حضرات(علیهم السلام) بر جان خویش مطرح بوده، که احیاناً بر طبق عمل آنها، حتّی عمل می نمودند.
صورت چهارم: روایات مقبوله خود مخالفین را برای خودشان نقل می کردند تا آنان فکر کنند که حضرات(علیهم السلام) با نظراتشان موافق می باشند. لذا مجلسی اوّل رحمه اللّه در شرح فارسی خویش، نقل روایات سهو النّبی(صلی الله علیه و آله) در نماز را، از جانب ائمّه(علیهم السلام) تقیّه معصومین(علیهم السلام) تلقّی می کند.(1)
در اینجا فروعات و مسائل و ابحاثی دیگر حول این مسأله مطرح است که نقل آنها سبب اطالۀ کلام می شود که اهل مطالعه را به تحقیق و تفحّص در کتب اصولی و فروع مستنبطه دعوت می نمائیم.
ص: 374
زمخشری می گوید: ابوحنیفه به وجوب نصرت زید بن علی و کمک مالی به او، و خروج با او، بر علیه خلیفه دوانیقی و اشباه او، در خفاء فتوا داد.(1)
و خطیب بغدادی نقل قضیه ای از ابوحنیفه لعنه اللّه، که او به عبارت تقیّه تصریح می کند را، در کتاب خویش آورده که او به فرزندش می گوید من این کلام را از روی تقیّه بیان نمودم.(2)
در ضمن سؤالی که از او شد که چرا دیگر به مسجد نمی آئی و در مراسم مذهبی شرکت نمی کنی جواب داد که: هر انسانی قادر به بیان عذر خود نمی باشد.(3)
که این کتمان عذر، از روی تقیّه بوده است.
لذا ذهبی می گوید: مالک بن أنس از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل نمی کرده تا حکومت بنی العبّاس لعنهم اللّه ظهور نمود.(4)
ص: 375
و این مطلب را می رساند که او یا از بنی امیّه لعنهم اللّه تقیّه می نمود و حدیثی از حضرت نقل نمی کرده یا از بنی العبّاس لعنهم اللّه، تقیّه کرد و روایات را نقل می نمود، چرا که ایشان بزرگ بنی هاشم بوده و بنی العبّاس هم خود رااز بنی هاشم می دانستند.
ابونعیم می گوید: که شافعی از اصحاب عبداللّه بن حسن محض بوده و قائل به امامت او می شده و در شأن اهل بیت(علیهم السلام) شعر می سروده و مخفی می داشته و به هارون وارد می گشته و بر او به لقب امیرالمؤمنین سلام می نموده تا از کشته شدن محفوظ بماند.(1)
در اینجا دو بیت از شعر او را در شأن اهل بیت(علیهم السلام) ایراد می نمائیم.(2)
یٰا راکباً قِفْ بِالمُحصَّبِ مِن مِنیٰ *** و اهتِفْ بِسٰاکِن خیٖفِها و النّٰاهض
اِنْ کانَ رَفْضاً حبُّ آلِ مُحمَّد *** فَلیَشْهَد الثَّقلاٰن أنّیٖ رٰافِضیٖ
ص: 376
سیوطی در نقل قضیه ای به این مطلب اشاره می کند که در زمان مأمون لعنه اللّه در بحث قِدَم قرآن و یا مخلوق بودن آن بحثهائی مطرح گردید که احمد و عدّه ای از روی تقیّه و ترس، جواب او را گفتند که سبب این کار را توقّف علماء در این امر می دانند. لذا مأمون لعنه اللّه از آنان جواب خواست که به تقیّه جواب او را گفتند.(1)
این بود دیدگاه و اعتقاد و عملکرد اعلام مذاهب اربعه عامّه در بحث تقیّه. و امّا دیگران از عامّه چنین می گویند: سیوطی از حسن نقل می کند که او می گوید: التَّقیَّه جٰائِزهٌ الی یَوم القِیٰامَه (عمل به تقیّه تا روز قیامت جائز است).(2)
قسطلانی می گوید: انَّهٰا ثابِتهْ الی یَوم القِیٰامه (تقیّه تا روز قیامت ثابت و پایدار است).(3)
فخر رازی می گوید: اِنَّ الآیه دلَّتْ علیٰ انَّ التَّقیه جٰائِزَه عِند الخَوفْ (آیه سوّم سورۀ مائده بر جواز تقیّه در حالت ترس و خوف دلالت دارد).(4)
ص: 377
1- تقیّه از صمیم دین و ولائد قرآن و سنّت و اجماع و عقل می باشد.
2- تقیّه مخصوص شیعیان نبوده بلکه عامّه هم به تمامی مذاهب آن را مشروع می دانند.
3- ملاک تقیّه تحفّظ بر دین و حفظ نفوس مؤمنین است.
4- تقیّه امری فطری است که قبل از دلیل و برهان، انسان آن را درک می کند.
5- شیعه در تمامی موارد قائل به تقیّه نمی باشد بلکه زمان و مکان و شرائط خاصّ که در عنوان تقیّه شرط می باشد را لحاظ می کند.
لذا متأسفانه بعضی از روی جهل و یا تجاهل این عنوان را غلط فهمیده و غلط مطرح می نمایند و تقیّه شرعیّه را به تقیّه مغلوطه تبدیل کرده اند. به همین خاطر در ادامه کمی در این باب صحبت می کنیم و شواهدی را مطرح کرده تا حقیقت روشن شود و فساد کج فهمی بعضی، از این عنوان مشروع، که در پیکرۀ دین و تشیّع رسوخ نموده را، به خوبی لمس و در مقام درک و فهم آن برآئید.
ص: 378
امام صادق(علیه السلام)
فرمودند: و تَفْسیٖرُ مٰا یُتّٰقیٰ مِثْل اَنْ یَکُون قَومُ سُوءٍ ظٰاهِرُ حُکمِهِم و فِعلِهم علیٰ غَیر حُکم الحَقِّ و فِعْلِه فکُلُّ شَیءٍ یَعْمل المؤْمِن بَیْنَهم لِمَکٰان التَّقیَه مِمّٰا لاٰ یُؤدّیٖ اِلی الفِسٰاد فی الدّیٖن فَانَّه جٰائِز
(و تفسیر و معنای تقیّه، مثال گروهی بدکاره است که ظاهر حکم و فعلشان بر حکم و فعل حقّ نباشد، پس مؤمن در میان آنان هر چه از روی تقیّه انجام دهد که باعث ایجاد فساد در دین نشود، جائز است و افعال او صحیح می باشد).(1)
امام فرمودند: باعث فساد در دین نشود، که این کلام تصریح در حرمت تقیّه است، آنجائی که بر تقیّه نمودن، فساد دینی مترتّب شود.
لذا فقهاء کبار، در صورتی که فتوائی، بر مسأله ای در حالت تقیّه بر خلاف حقّ باشد، این افتاء را حرام دانسته اند. مثل افتاء به جواز بدعت های عمر ملعون، برای مسلمین، چون تکفیف در نماز و نوشیدن نبیذ و گفتن الصّلاه خیرٌ مِن النّوم در اذان صبح، و تحریم متعه حجّ و متعه نساء، و تجویز نماز تراویح و دیگر از بدعت های عمریّه که امروزه جماعتی بسیار از مسلمین
ص: 379
عالم انجام می دهند و جُلّ آنان غافل ازحقیقت هستند. در این مقام بر فقیه واجب است که خود را متحمّل ضرر نماید ولی تقیّه نکند. حتّی اگر به ضرر قتل و کشته شدن بینجامد تا فسادی در دین، به واسطه فتوای او ایجاد نگردد. چرا که آن افتاء بر عوام مردم مشتبه گردد و اکثریت، آن را تلقّی بر حقّ و قبول می نمایند.
و ازطرف دیگر خود شخص فقیه هم نمی تواند از آن فتوا رجوع کرده و حرف خود را بازپس گیرد. چرا که درعوام مردم این فتوا مشهور شده و دیگر به عنوان دستور دینی معیّن گردیده است.
به همین خاطر فقیه اسطوره آیت اللّه العظمی سیّدمحمّد بجنوردی در این باره می فرماید: و امّٰا التَّقِیه فی مَقامِ الأِفتٰاء کَاَنْ یُفْتیٖ المُجْتَهِد بحُرمَه مٰا لَیس بِحَرام، أو بِوجُوبِ مٰا لَیْس بِوٰاجِب، أو بِالعَکْس فیٖهِمٰا، أو بِالنِّسْبَه اِلی سٰائر الأحْکٰامِ التکلیٖفیَّه أو الوَضْعِیَّه فَالأمْر فیٖهٰا أعْظَم، و لَعلَّ أغْلَب عمُومٰاتِ التَّقِیَّه و اِطلاٰقٰاتِهٰا، لاٰ تَشْملُها، و مَنْصَرفَه عَنهٰا.
فَلاٰ یَجُوز لَه الأِفتٰاء بمُجَرَّد خَوفِ الضَّرر، کمٰا کٰانَ لَه ذلِک فی مقٰام العَمَل. خُصُوصاً اِذٰا کانَ المُفتیٖ مِمَّن یَتَّبِعه العُمُوم. و خُصُوصاً اِذٰا کٰانَ طُول حَیٰاتِه لاٰ
ص: 380
یُمکِن لَه الرُّجُوع عَن فَتْوٰاه فَیَبقیٰ هذٰا الحُکم و الفَتویٰ البٰاطِلَه مَحلُّ الأِعتِبٰار. و مَوْرد عَملِ العُمُوم علیٰ مِرِّ الدُّهُور.
فَفی مِثْل هذا یَجِب الفِرٰار و التَّخلُّص عنِ الأِفتٰاء، بَأیِّ وَجهٍ مُمکِن، و کذٰا اِذٰا کانَ الفَتْویٰ مَوجِباً لِتَلَفِ النَّفْس أو هَتکِ الأعْرٰاضْ، فَفی الأوَّل لاٰ یجُوز لَه اَنْ یُفتیٖ و اِنْ کانَ تَرکُ الفَتْویٰ مُوجِباً لِهَلاٰکِه و قَتْلِه.
و اَمّٰا الأئِمَّهِ المَعْصُومُون(علیهم السلام) و اِنْ صَدرَ مِنْهم الفَتْویٰ بَعْض الأَحیٰان علیٰ خِلاٰف الحُکم الوٰاقِعی الأوَّلی و لکِنْ کانُوا یُنَبِّهُونَ الطَّرف بَعد ذلِک بِانَّهٰا کانَت علی خِلافِ الحَقِّ اِمَّا لأجْلِ نَفْسِه(علیه السلام)، أو لأجْل حِفْظ نَفْس المُسْتَفتیٖ.
و قَضِیَّه فَتَویَ الکٰاظِم(علیه السلام) لِعِلیّ بن یَقْطین فی مَسئلهِ تَثْلیٖثِ غَسَلاٰت الوُضُوء صَریحَه فیمٰا ذکرنٰاه.
و الحٰاصِل انَّ فَتویٰ علیٰ خِلاٰف مٰا أنْزَل اللّه لِلتَّقِیه أمْرُه مُشکِل و یَخْتلِف کثیراً مِن حَیثِ المُفْتیٖ وَ مَقبُولیَّه رأیهِ عِند العُمُوم و عَدمِهٰا، و مِن حَیْثِ اِمکٰان اِخبٰار النّاس التّٰابِعیٖن لَه انَّ هذِه الفَتْویٰ لَم نکُن حُکماً وٰاقِعیّاً و اِنَّمٰا صَدَرت تَقیَّه و عَدم اِمکٰانِه و مِن حَیث أهمِّیَه المُفْتیٰ بِه، و مِن حَیث کَونه مُوجِباً لِهَلاٰک الأنْفُس و عَدمِه.
ص: 381
فَفی بَعضِ صُوَر المَسْئَله لاٰ یجُوز لَه الأِفتٰاء و اِنْ کٰان یَعلَم انَّه یُقْتَل لَو ترَک و لَم یَفت.
و لِذٰلک تَریٰ فی الأَخْبٰار الصّٰادِرَه عَن أهْل البَیتِ العِصْمَه اِصْرٰارهم(علیهم السلام) بِانَّ مٰا خٰالَفَ کتٰابَ اللّه أو قَولهم مٰا خٰالَفَ قَول رَبِّنا لَم نَقُلْه أو زُخْرُف أو بٰاطِل أو اطْرحْه علی الجِدٰار و أمثٰال ذلِک أو قَولهُم فی الخَبَرینِ المُتَعٰارضَین خُذْ بِمٰا خٰالَفَ العٰامَّه، کلُّ ذلِک لِأجْلِ اَنْ لاٰیَتوهَّم أحدٌ اَنَّ کُلَّ مٰا تَضَمَّنه الأخْبٰار الصّٰادِرَه عنهم(علیهم السلام)، بِصَددِ بَیٰان الأحکٰامِ الوٰاقِعیَّه. بَل جُمْله کثیرَه مِنْها أعْطِیَت مِن جَرٰابِ النُّورَه حَسَب اصْطِلاٰحِهِم.
و کانَ الرُّواه الفُقَهاء مِن أصحٰابِهِم(علیهم السلام) یَعْرفُونَ انَّ هذٰا الّذیٖ قالَ علیه السّلام لِهذٰا الرّاوی هَل هو حُکمٌ واقِعیٌّ أولیّ، أو صَدَر تَقیَّهً؟ و لِذلِکَ کانُوا یقُولُونَ لِلرّاوی بَعد مٰا یَسْمعُون روٰایَتَه: أعْطَیتَ مِن جَرٰاب النُّورَه. هذٰا حٰال التَّقِیه فی الفَتْویٰ.
و امّٰا التَّقیه فی الحُکم مِثل أنْ یَحکُم علیٰ خِلاٰف مٰا أنْزَل اللّه خَوفاً فَهل یجُوز أمْ لاٰ؟
ص: 382
امَّا لَو کانَ الحُکم مُوجِباً لِقَتْل المُسْلِم فَلاٰ یجُوز قَطْعاً. ففی الکٰافی و التَّهذیب: اِنَّما جُعِلَت التَّقیَّه لِیُحقَن بِهٰا الدَّم فاِذٰا بَلَغ الدَّم فَلاٰ تَقیَّه.
و امّٰا فیٖمٰا عَداه فَانْ کانَ الضَّرر الّذی یخٰاف منْه هو انَّه یُقتل لَو لَم یَحکم فیکوُن حٰالُه حٰال الفَتْویٰ بغَیرِ مٰا أنْزل اللّه فیٖه.
و فیه صُورٌ کثیٖره مِن حَیث أهمِّیَه مٰا یحکُم بِه، أو تَرتُّبِ الفَسٰاد علَیه، فَفی بَعْضِها أیضاً لاٰ یجُوز قَطْعاً و علی کلِّ حٰال المَسئَله مُشْکِل جدّاً. أعٰاذَ نٰا اللّه مِنْه. و قد قٰال اللّه عزَّوجلَّ فی کتٰابِه العَزیٖز: و مَن لَم یَحکم بِمٰا أنْزَل اللّه فَاولئِکَ همُ الکٰافِرُون. و مَن لَم یَحکُم بِمٰا أنْزَل اللّه فَاولئِکَ هُم الظّٰالِمون. و مَن لَم یَحکُم بِمٰا أنْزلَ اللّه فَاولئِکَ همُ الفٰاسقُون.
و امّٰا اِنْ لَم یَکُن الضَّرر یخٰافِ مِنه هو القَتْل، فَلا یجُوز الحُکم لِعَدمِ جَوٰازِ دَفْع الضَّرر عَنْ نَفْسِه بِاضْرٰار الغَیر و اللّه وَلی التَّوفیق
(و امّا تقیّه نمودن در مقام فتوا دادن به حکمی، چونان مجتهدی که به حرمت آنچه که حرام نیست فتوا دهد، یا آنچه که واجب نمی باشد را واجب کند، یا برعکس یا نسبت به سائر احکام تکلیفی یا وضعی همینطور عمل نماید، پس مشکل عظیمتر و بزرگتر است. و شاید بتوان گفت که اغلب
ص: 383
عمومات دستور به تقیّه و اطلاقاتش، این مورد فتوا دادن را نمی گیرد، و از او منصرف و روی گردان است.
پس بر شخص مجتهد به مجرّد ترس از ضرر جائز نیست که تقیّه کند و فتوا دهد، چنانچه در مقام عمل می تواند تقیّه کند و برای او این مطلب مهیّا می باشد. خصوصاً اگر شخص مجتهد از مجتهدینی باشد که عموم مردم از او تبعیّت کرده و بالأخص اگر نتواند در طول عمر از آن فتوا دست بر دارد و برگردد، که در نتیجه این حکم بین عوام باقی مانده و محلّ اعتبار قرار گیرد و در طول زمان های متعدّد، مکلّفین بیایند و از آن حکم تقلید نمایند.
پس در این موقع فرار کردن و خلاص شدن از فتوا، به هر وجهی که می شود بر شخص مفتی واجب است.
و همچنین است که فتوای در حال تقیّه، جائز نیست، زمانی که این فتوا، سبب هلاکت عدّه ای بشود یا اعراضی هتک شود. که در صورت اول بر مجتهد فتوا دادن جائز نمی باشد و اگر چه این ترک نمودن فتوا سبب هلاکت یا کشته شدن خود شخص مجتهد گردد.
و امّا حضرات معصومین(علیهم السلام) و اگر چه از آن بزرگواران فتوائی در حال تقیّه احیاناً بر خلاف حکم واقعی صادر شده باشد، اما بعد از آن شخص را ملتفت می نمودند که آن حکم بر خلاف واقع است و ما در حال تقیّه این فتوا را داده ایم.
ص: 384
که این تقیّه یا به خاطر حفظ جان خود امام معصوم(علیه السلام) بوده، یا حفظ جان شخص سوال کننده را لحاظ نمودند.
که قضیّه فتوای امام کاظم(علیه السلام) به علی بن یقطین در مسألۀ سه مرتبه شستن اعضاء در وضوء(1)، در این بحث صریح و شاهد بیان ما می باشد.
خلاصه بر اینکه فتوا دادن بر خلاف آنچه که خدا نازل نموده و بدان امر کرده است، امریست مشکل. و در مقامات متعدّده از حیث شخص مفتی و مقبولیّت نظر او در دید عموم مردم و عدم آن، و از حیث امکان خبر دادن به مردمی که مقلّد و تابع این مجتهد می باشند، که بدانید این حکم واقعی نمی باشد و از طرف شخص مجتهد در حال تقیّه صادر شده است، و عدم امکان خبر دادن به مقلّدین، و از حیث اهمیّت مسأله سوال شده، و از حیث اینکه این مورد موجب هلاکت مردم می شود یا نه، مختلف می باشد.
پس بدین ترتیب در بعضی موارد فتوا دادن در حال تقیّه جائز نمی باشد و اگر چه شخص مرجع بداند که اگر فتوا ندهد کشته می شود. و لذا در اخباری که از اهل بیت عصمت(علیهم السلام) به ما رسیده است، مشاهده می نمائی که فرموده اند: آنچه که از ما به شما رسیده، و با کتاب خدا یا
ص: 385
قول پروردگارمان مخالفت دارد را، ما بیان ننموده ایم یا اینکه مزخرف و بیهوده یا باطل است یا آنکه آن قول را بر دیوار بزنید و طرفی بیفکنید و بدو عنایتی نکنید(1)، و امثال آن از روایات. یا فرمایش حضرات در بحث دو خبری که با هم تعارض دارند که فرمودند: آن روایتی را بگیر که با نظر مخالفین و عامّه مخالفت دارد.(2)
تمام اینها برای این است که احدی توهّم ننماید که اخباری که از ایشان در حال تقیّه به ما رسیده است در صدد بیان احکام واقعی حقیقی است، بلکه بسیاری از آنها از باب جراب نوره به حسب اصطلاح خودشان می باشد.
و راویانی که فقیه بودند و از اصحاب حضرات(علیهم السلام)، می دانستند، این مطلبی که امام(علیه السلام) به این راوی فرموده آیا حکم واقعی است یا از روی تقیّه صادر شده. لذا وقتی روایت راوی را می شنیدند به او می گفتند: تو را از جراب نوره عطا نموده که این نوعی کنایه از حال تقیّه است که یعنی حکم واقعی را به تو نفرموده. تا بدینجا حکم فتوا دادن در حال تقیّه بیان شد.
و امّا تقیّه نمودن در حکم شرعی، مثل حکم دادن بر خلاف حکم خداوند از روی ترس، که آیا جائز است یا نه؟
ص: 386
اگر حکم در حال تقیّه صادر شود و سبب قتل مسلمانی شود قطعاً جائز نیست چنانچه در کافی و تهذیب است که فرمود: تقیّه قرار داده شده تا خونی محفوظ بماند پس اگر به ریخته شدن خونی منجر شود، تقیّه ای موضوعیت ندارد(1).
و امّا در صورتی که منجرّ به قتل مسلمانی نشود، پس اگر ضرری که از آن می ترسد قتل نفس خویش باشد، در صورت عدم حکم دادن، حکم آن فقیه، حکم بغیر ما انزل اللّه است.
و در این صورت صورتهای متعدّده ای لحاظ می شود، از حیث اهمیّت حکمی که صادر می شود. یا ترتّب فساد بر آن حکم، که در بعضی صُور قطعاً تقیّه جائز نیست. به هر حال مسأله جدّاً مشکل است که خداوند ما را از آن محفوظ بدارد.
و خداوند عزّوجلّ در قرآن می فرماید: هر کس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از کافران خواهد بود.(2)
هر کس خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از ستمکاران خواهد بود.(3) هر کس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از فاسقان خواهد بود.(4)
ص: 387
و امّا اگر ضرری که از آن می ترسد، قتل و کشتار اصلاً نباشد، پس باز هم حکم دادن جائز نیست چون دفع ضرر از خویش، به اضرار به غیر، جائز نمی باشد و خداوند توفیق دهنده است).(1)
و شیخ الطائفه طوسی رحمه اللّه در شرح دو حدیثی در باب جواز تقیّه در مسح بر روی کفش و پاپوش می فرماید: و الثّانی: اَنْ یکُونَ أرٰادَ لاٰ أتَّقیٖ فیٖه اَحَداً فی الفُتیٰا بِالمَنْعِ مِن جواز المَسْح عَلَیهما دُونَ الفِعْل لاَنَّ ذٰلک مَعْلومٌ مِن مَذهَبِه فَلاٰ وَجْه لِاستِعْمٰال التَّقِیه فیٖه (و تفسیر دوم: امام(علیه السلام) به این بیان اراده کرده که بفرماید: من از احدی در فتوا دادن، به ممنوعیت جواز مسح بر روی دو کفش، تقیّه نمی کنم، امّا در عمل چرا. زیرا آن فتوا ندادن در حال تقیّه، مذهب معصوم(علیه السلام) و مرام او می باشد. پس وجهی در استعمال تقیّه در این مقام فتوا لحاظ نمی شود).(2)
پس معلوم و روشن گشت که عنوان تقیّه، آن زمان مشروع می باشد که فسادی به واسطه او، در دین محقّق نگردد و الاّ اگر دین در خطر باشد، تقیّه ای معنا و موضوعیت ندارد چرا که در حقیقت تقیّه برای جلوگیری از خطری است که متوجّه مؤمنین می شود، و اگر مؤمن حرمتی دارد و حفظ
ص: 388
جان و مال و عرض او در شرع مقدّس موضوعیت دارد به واسطه تعلّق او بدین است. حال به راستی اگر اصل دین در خطر باشد و به واسطه تعلّق به عنوانی، کیان آن دین به هم ریزد، باید بدان عنوان باز تمسّک نمود یا اصلاً آن را کنار زد و از اعتبار ساقط نمود؟
لذا مرجعی آگاه و اسطوانه فقاهت استاد المراجع والمجتهدین حضرت آیت اللّه العظمی سیّد ابوالقاسم خوئی رحمه اللّه در فرمایشی بدین موضوع اشاره ای تامّ و تمام دارند: و اِذٰا کٰانَت المَفْسَده المُترتِّبه علی فِعْل التَّقِیه أشَدُّ و اَعْظَم مِن المَفْسَده المُترتِّبَه علی تَرکِهٰا أو کانَت المَصْلَحه فی تَرکِ التَّقیه اعْظم مِن المَصْلَحه المترَتِبه علی فَعلِها کمٰا اِذٰا عَلِم بِانَّه اِنْ عَمِل بِالتَّقیه تَرتَّبَ عَلیه اِضْمحلاٰل الحَقِّ و اِندرٰاسِ الدّیٖن الحَنیٖف و ظُهُور البٰاطِل و تَرویجِ الجِبتِ و الطّٰاغُوت و اِذٰا تَرکَ التَّقِیه تَرتَّب عَلیه قَتْلُه فَقَط أو قَتْله مَع جَمٰاعَهٍ آخَریٖن فَلاٰ اِشکٰالَ حیٖنَئِذٍ فی انَّ الوٰاجِبَ تَرک العَمَل بِالتَّقِیه و تَوطیٖن النَّفْس لِلقَتْل لاَنَّ المَفْسدَه النّٰاشِئَه عنِ التَّقِیه اعْظَم و اَشَدّ مِن مَفْسدَهِ قَتْله.
لَعَلَّه مِن هُنٰا أقدَم الحُسَین(علیه السلام) و اصحٰابه رضْوٰان اللّه علیهم علیٰ قِتالِ یَزیٖد بنِ مُعٰاویَه و عَرضُوا أنْفُسَهم، لِلشَّهٰادَه و ترکُوا التَّقِیه عن یَزیٖد و کذٰا بَعضُ أصحٰابِ أمیرِالمُؤمِنیٖن(علیه السلام) بَل بَعْضُ عُلَمٰائِنٰا الأبْرٰار قَدَّس اللّه أروٰاحَهم و جَزٰاهُم اللّه عَنِ
ص: 389
الأسلاٰم خَیراً کالشَّهیٖدین و غَیرهمٰا (و زمانی که مفسده ای که بر تقیّه نمودن شدیدتر و بزرگتر از مفسده ای باشد که در حال ترک تقیّه صورت می گیرد، و یا مصلحتی که در ترک تقیّه است از مصلحتی که در انجام آن می باشد عظیم تر جلوه کند، چنانچه شخصی، بداند زمانی که به تقیّه عمل نماید اضمحلال و نابودی حقّ و مندرس شدن دین حنیف را به دنبال دارد و باطل ظهور می کند و جبت و طاغوت ترویج داده می شوند، و زمانی که تقیّه را ترک نماید و بدان عمل نکند، قتل او یا قتل او با کشته شدن جماعتی دیگر همراه می شود، در این هنگام در وجوب ترک عمل به تقیّه و مرگ را به جان خریدن، هیچ اشکالی وجود ندارد.
چرا که مفسده ناشئه از عمل به تقیّه از مفسده قتل او، اعظم و اشدّ می باشد و شاید بدین خاطر بوده که حسین(علیه السلام) و اصحاب کرامش بر قتال با یزید بن معاویه اقدام نموده و خود را بر شهادت عرضه کردند و از یزید تقیّه ننمودند و همچنین بعضی از اصحاب أمیرالمؤمنین(علیه السلام) بلکه بعضی از علماء ابرار ما که خداوند ارواحشان را تقدیس نماید و جزای خیر بدانها دهد، مثل شهید اوّل و شهید دوّم و غیر از آن دو بزرگوار از علماء شیعی).(1)
ص: 390
در اینجا جای دارد اسامی بعضی از علماء شهید راه ولایت و برائت و تبلیغ از دین مبین را متذکّر شویم تا نمونه ای از سیره متشرعه را در دفاع از کیان دین مبین ملاحظه نموده باشیم.
1. محمّد بن حسن بن علی الفتال النیسابوری.
2. فضل بن حسن الطبرسی .
3. حسین بن محمّد بن علی المیکالی.
4. محمد بن مکیّ العاملی معروف به شهید اوّل.
5. زین الدّین بن علی العاملی معروف به شهید ثانی.
6. قاضی نوراللّه المرعشی التستری معروف به شهید ثالث.
7. فقیه شهاب الدّین عبداللّه بن محمود بن سعید التستری الخراسانی.(1) رحمه اللّه علیهم أجمعین.
آری به راستی که اینچنین است که مردان خدا، در دفاع از کیان ولایت جان به کف، به میدان آمده و آخر الأمر جان خویش را فدای حق و بیان حقّ نمودند.
چرا که امام موسی بن جعفر(علیهما السلام)فرمودند: قُلِ الحَقَّ و اِنْ کٰانَ فیٖه هَلاکُک فَانَّ فیٖه نَجٰاتک، وَدَعِ البٰاطِلْ و اِنْ کٰانَ فیٖه نجٰاتُک فَانَّ فیٖه هَلاکُک (حقّ را بگو، و
ص: 391
اگر چه بدان واسطه به هلاکت برسی که در واقع نجات پیدا کرده، و باطل را رها کن و اگر چه در آن نجات برای تو باشد که در حقیقت به هلاکت رسیده ای).(1)
که از این روایت تعرّض به ضرر هلاکت و کشته شدن در برابر بیان حقّ و رها نمودن باطل، حتّی اگر در آن به ظاهر نجاتی تصوّر شود، استنباط می گردد.
که از جمع بین این روایت و روایات تقیّه، که شما را رخصتی عطا نمود، تا متعرّض هلاکت نشوی به دست می آید که، اگر اقامه حقّ و برپائی دین به ترک تقیّه و تعرّض ضرر و هلاکت شخصی باشد می توان آن را ترک نمود.
و البتّه روشن است که مراد روایت کاظمی(علیه السلام) فقط مورد تکلّم به حقّ نمی باشد بلکه مراد اقامه حقّ است و محافظت بر آن، چرا که مجرد تلفّظ به حقّ بر تقیّه ترجیحی ندارد.
بدین صورت بود که سالار شهیدان(علیه السلام) روز عاشورا فرمود: اِنْ کانَ دیٖن مُحمَّدٍ(علیه السلام) لَمْ یَسْتَقِم اِلاَّ بِقَتْلی فَیٰاسُیُوف خُذیٖنی (اگر دین محمّد(علیه السلام) بر
ص: 392
روی پا نمی ایستد و استقامتی نمی گیرد مگر به کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا فرا گیرید).(1)
تا بدینجا معلوم گشت که تقیّه مشروعه تا زمانی به شرعیّت باقی است که موجب فساد در دین نگردد که اگر به واسطه تقیّه فسادی در دین حاصل گردد آن عنوان از شرعیّت ساقط گردیده و تقیّه ای مغلوطه و اشتباه می باشد. چرا که به واسطه آن عملکرد اشتباه، دقیقاً در همان هلاکتی قرار می گیریم که به واسطه تقیّه از آن فرار می کردیم و آن نابودی پیکره مؤمنین و دین مبین اسلام می باشد.
بدین ترتیب اگر دیدگاه ما راجع به نشر معارف و حقائق دینی، تا به حدّ حفظ تمامی مراتب امنیتی شخصی باشد، که به واسطه تقیّه نمودن خود را از ضررها حفظ کنیم و اگر ضرری نباشد امر به معروف و نهی از منکر می نمائیم و اگر ادنیٰ درجه ای از آن ضرر بر سر ما فرود آید از همه چیز و از تمامی مقدّسات دست برداشته و به دامن تقیّه چنگ می زنیم مشمول این حدیث گهربار باقر علوم النّبیین(علیه السلام) شده که سرتاسر مذمّت اینگونه افراد و این سبک از تفکّرات می باشد.
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: یَکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یُتَّبَعُ فِیهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ یَتَقَرَّءُونَ وَیَتَنَسَّکونَ حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ، لَا یُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَلَا نَهْیاً عَنْ
ص: 393
مُنْکرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ، یَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَالْمَعَاذِیرَ، یَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ وَفَسَادَ عَمَلِهِمْ، یُقْبِلُونَ عَلَی الصَّلاه وَالصِّیَامِ وَمَا لَا یَکلِمُهُمْ فِی نَفْسٍ وَلَا مَالٍ، وَلَوْ أَضَرَّتِ الصَّلاه بِسَائِرِ مَا یَعْمَلُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَبْدَانِهِمْ لَرَفَضُوهَاکمَارَفَضُوا أَسْمَی الْفرایض وَأَشْرَفِهَا. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکرِ فَرِیضَه عَظِیمَه بِهَا تُقَامُ الْفرایض. هُنَالِک یَتِمُّ غَضَبُ اللّه عَزَّ وَجَلَّ عَلَیْهِمْ فَیَعُمُّهُمْ بِعِقَابِهِ فَیُهْلَک الْأَبْرَارُ فِی دَارِ الْفُجَّارِ وَالصِّغَارُ فِی دَارِ الْکبَارِ. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنْکرِ سَبِیلُ الْأَنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ، فَرِیضَه عَظِیمَه بِهَا تُقَامُ الْفرایض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَیُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَیَسْتَقِیمُ الْأَمْرُ، فَأَنْکرُوا بِقُلُوبِکمْ وَالْفِظُوا بِأَلْسِنَتِکمْ وَصَکُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَلَا تَخَافُوا فِی اللّه لَوْمَه لَائِمٍ، فَإِنِ اتَّعَظُوا وَإِلَی الْحَقِّ رَجَعُوا فَلَا سَبِیلَ عَلَیْهِمْ إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ وَیَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ هُنَالِک فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِکمْ وَأَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِکمْ غَیْرَ طَالِبِینَ سُلْطَاناً وَلَا بَاغِینَ مَالًا وَلَا مُرِیدِینَ بِظُلْمٍ ظَفَراً حَتَّی یَفِیئُوا إِلَی أَمْرِ اللّه وَیَمْضُوا عَلَی طَاعَتِهِ، الحدیث
(در آخر الزّمان گروهی هستند که تبعیّت می شوند و مُراد عدّه ای قرار می گیرند که ظاهر نمائی به تعبّد و تزهّد دارند در حالی که بی خرد و سفیه
ص: 394
هستند، و امر به معروف و نهی از منکر را بر خود لازم نمی دانند مگر زمانی که از هرگونه ضرر در امان باشند، و بر خود رخصت ها و عذرهائی قرار می دهند و از لغزشهای علماء و اعمال فاسدشان تبعیّت کرده، به نماز و روزه روی می آورند در حالی که این عبادات به جان و مالشان ضرری نرساند و اگر از نماز ضرری به جان و مالشان برسد او را کنار گذاشته چنانچه بلندترین واجبات و عالی مقام ترین و با شرافت ترین آنها را کنار گذاشتند. به درستی که امر به معروف و نهی از منکر فریضه ایست عظیمه که به واسطه آن بقیّه واجبات برپا می گردد. که در این وقت غضب خدای عزّوجلّ بر آنان حتم می گردد، و به عقاب الهی شامل می گردند. پس در نتیجه خوبان در دارالفجّار و کودکان در دیار بزرگان هلاک می شوند. به درستی امر به معروف و نهی از منکر سیره انبیاء(علیهم السلام) و منهاج صالحین بوده از واجبات عظیمه ای است که بدان بقیّه واجبات عمل می شود و مذاهب و مسالک دینی از بدعت ها ایمن می گردد و کسب و کار مردم به طریق صحیح صورت می گیرد و مظالم ظالمین بر خودشان بر می گردد و زمین آباد و از دشمنان حقّ پاک می گردد و امر الهی در دین و دنیا به طریق صحیح تبعیّت می شود.
پس با قلوب خویش منکر را انکار کنید و با زبان بگوئید و بدین سبب پیشانی دشمنان خویش را بکوبید و در راه جهاد خدائی از هیچ مترسید
ص: 395
که اگر موعظه نمائید و به سوی حقّ بروید آنان بر علیه شما دستاویزی ندارند چرا که تنها راه مؤاخذه بر آنهائی است که به مردم ظلم می کنند و در زمین به ناحقّ شرارت انگیزند بر آنها عذاب دردناک است.(1) در این وقت که موعظه را نپذیرند و به حقّ رجوع نکنند پس با آنان جهاد و جنگ و مقابله نمائید و با دلهایتان آنان را مبغوض بدارید در حالی که اراده سلطنت و بزرگی و مال دنیوی و دستیابی به پیروزی به واسطه ظلم نداشته باشید. تا به عهد الهی وفا کرده و بر اطاعت او قدم گذاشته وسیر نموده باشید).(2)
در این حدیث مشاهده نمودید که چگونه مذمّت الهی بر سر بهانه گیران فرود آید، که به دلائلی واهی در مقام سنگ اندازی در راه مبلّغین دینی قرار گرفته و با عناوینی واهی چون تقیّه مغلوطه آنان را مقابله می کنند. پس بدین ترتیب اقامه امر دین و تصدّی به ظلم ظالمین و مقابله با آنان از تقیّه اولویت دارد که به غیر از امر به معروف که حقیقتاً دعوت به ولایت و نهی از منکر که در واقع نهی از راه و روش دشمنان ولایت است چنانچه در اوائل کتاب به عرض رسانیدیم، صورت نمی گیرد.
ص: 396
و از اشاره های مهمّ در این روایت، این است که حضرت می فرمایند در گذشت زمان این رخصت شرعیّه به مرضی کشنده تبدیل می شود که حتّی مهمترین وظائف دینی را تعطیل و تحت الشّعاع قرار می دهد، و در آخرالزّمان بی خردانی که مورد مذمّت قرار گرفتند ظهور کرده و تا ضرری نباشد با دین و تبلیغ از آن هستند و الاّ متعرّض ضرر نمی شوند، تا جائی که اگر نماز هم ضرری داشته باشد، ترک می نمایند.
و بهانه ای را به دست گرفته به اسم تقیّه، و خود را تبرئه می کنند. سزاوار است در این مقام اشاره شود به کلام نورانی حضرت ابالأحرار سیدالشّهداء(علیه السلام) که در این باره فرمود: النّاسُ عبیٖدُ الدُّنیٰا والدّیٖنُ لَعِقٌ علیٰ ألسِنَتِهم یُحُوطُونَه مٰا دَرَّت مَعٰایِشُهم فِاِذٰا مُحِّصُوا بِالبَلاٰءِ قَلَّ الدَّیٰانُون (مردم عبد دنیا گردیده و دین لقلقه ای بر زبانشان، بر گرد دین جمع شده تا زمانی که اموراتشان بپاست ولی اگر با بلاء روبرو گردند، دینداران قلیل اند).(1)
تا بدانجائی که در زمان ظهور این نوع دینداری سخیفانه و بی ریشه و تمسّک به عناوین دینی، خود راظهور داده و حتّی مانعی از نصرت امام زمان(علیه السلام) می گردد، آنجائی که امام صادق(علیه السلام) از این حقیقت پرده برکنار زده و فرموده: اِنَّما جُعلَت التَّقیَه لیُحْقن بِهٰا الدَّم فاِذٰا بَلَغت التَّقِیهُ
ص: 397
الدَّمَ فَلاٰ تَقِیَّه و أیْمُ اللّه لَو دُعیٖتُم لِتَنْصُرُونٰا لَقُلتُم: لاٰ نَفْعَل، اِنَّما نَتَّقیٖ، و لکٰانَتِ التَّقِیه أحَبَّ اِلیْکم مِن آبٰائِکُم و اُمَّهٰاتِکم و لَو قَد قٰامَ القٰائِمُ ما احتٰاجَ اِلی مُسٰائِلتِکُم عن ذلِک و لأقٰام فی کثیٖرٍ مِنکُم مِن أهلِ النِّفٰاق حدَّ اللّه (تقیّه برای حفظ خون مسلمان قرار داده شده پس اگر در صورت تقیّه هم باز آن خون ریخته شود پس دیگر تقیّه مشروعیتی ندارد، و به خدا قسم اگر شما را برای نصرت ما اهل بیت(علیهم السلام) فرا خوانند هر آینه گوئید: ما نصرتی نمی دهیم، چرا که در حال تقیّه می باشیم، و هر آینه تقیّه از پدران و مادرانتان نزد شما محبوبتر گردیده و اگر تحقیقاً قائم(علیه السلام) قیام کند به طلب نصرت از شما نیازمند نباشد و حتماً در شأن بسیاری از شما که اهل نفاق گردیده اید حدّ خدای را جاری خواهد کرد).(1)
خود قضاوت نمائید که مصیبت تا به کجاست؟!!
در تشخیص صحیح، زمان و مکان تقیّه عناوینی بیان گردیده و در مقابل آن هم، تحذیرات و ممنوعیت جدّی از طرف شارع مقدّس، مطرح می باشد. که تقیّه در جایگاه خود عملی گردد و الاّ مشمول آن تحذیرات می شود.
ص: 398
از باب نمونه به این فرمایش امام باقر(علیه السلام) دقّت نمائید:
التَّقِیه فی کُلِّ ضَرُورهٍ و صٰاحِبُهٰا أعلَم بِها حیٖنَ تَنْزل بِه
(عنوان تقیّه در هر مقام ضرورت، شرعیّت دارد و صاحب و شخص آن مقام ضروری، از دیگران نسبت به عمل به تقیّه آگاهتر می باشد).(1)
پس وقتی که ضرورتی برای مسلمانی پیش آمد کرد، خود آن شخص از دیگران در استفاده و عدم استفاده از تقیّه آگاه تر می باشد، که نسبت به احوال خویش باید تقیّه کند یا متحمّل ضرر گردد که اگر در غیر موضع خود از آن استفاده گردد مورد عقاب واقع خواهد شد چونان کسی که بدون عذر با بودن آب برای نماز تیمّم کند.
مَسعده بن صدقه می گوید از امام ششم شنیدم که فرمود: و سُئِلَ عَن ایٖمٰان مَن یَلزَمُنٰاحقُّه و أخُوَّتُه کیفَ هوَ و بِمٰا یَثْبُتُ و بِمٰا یَبْطُل، فقٰال: اِنَّ الأیٖمٰان قَد یُتَّخذ علی وَجْهَین: اَمّٰا أحَدهُما فَهُو الَّذیٖ یَظْهَر لکَ مِن صٰاحِبِک فَاذٰا ظَهَر لکَ مِنْه مِثْل الَّذیٖ تقُول بِه أنْتَ حَقَّتْ ولاٰیَتُه و أخُوَّتُه اِلاَّ أنْ یَجیءَ مِنْه نَقْضٌ لِلَّذیٖ وَصَف مِن نَفْسه و أظْهَرَه لکَ فَاِنْ جٰاءَ مِنْه مٰا تَستَدلُّ بِه علیٰ نَقْضِ
ص: 399
الَّذیٖ أظْهَر لکَ خَرَج عِندکَ مِمّٰا وَصَف لکَ و أظْهَر و کٰانَ لِمٰا أظْهَر لکَ نٰاقِضاً اِلاّٰ أنْ یَدَّعیٖ اَنَّه اِنَّمٰا عَمِل ذلِک تَقیَّهً و مَعَ ذلکَ یُنْظَر فیٖه فَاِنْ کٰان لَیْسَ مِمّٰا یُمْکِنُ اَنْ تکُونَ التَّقِیه فی مِثْله لَمْ یُقْبَل مِنه ذٰلِکَ لِانَّ لِلتَّقیه مَوٰاضِعَ مَن أزٰالَهٰا عَن مَواضِعِهٰا لَم تَسْتَقِم لَه، الحدیث (از حضرت سوال شد درباره ایمان شخصی که حقّ او و برادریش بر ما لازم و ملازم ما می باشد، که این معیار چگونه است و به چه چیز ثابت و به چه امری باطل می گردد؟ حضرت فرمودند: به درستی که ایمان بر دو وجه و دو صورت اتّخاذ می گردد: امّا یکی از آنها صورتی است که شخص ملازم برای تو ایمان خود را ظاهر می نماید و نشان می دهد که مؤمن است، پس اگر آنچه را ادّعا کرده ثابت نماید حقّ ولایت و برادری او بر تو ثابت می شود. مگر زمانی که نقیض آن را عمل نماید و ادّعای خویش را تخریب کند که در آن صورت از ایمان خارج شده و حقّی بر گردن تو ندارد مگر اینکه ادّعا کند آن عمل ناقض ایمان را از روی تقیّه انجام داده که در آن حال در توجیه او دقّت کن و بررسی نما که اگر از مواردی می باشد که تقیّه در آن راه ندارد، توجیهش پذیرفته نیست چرا که برای تقیّه مواضع و موقعیّتهای خاصی وجود دارد که هر آن کس آن را از جایگاه خویش منحرف کند اشتباه کرده و به غلط افتاده است).(1)
ص: 400
در فرمایشی دیگر امام عسکری از امام العارفین زین العابدین(علیهما السلام) روایت می نمایند که در کلامی فرمودند: هذهٖ أحوٰال مَن کَتَم فَضٰائِلَنٰا و جَحِد حقُوقَنا و سَمَّی بأسمٰائِنٰا و لَقَّب بالقٰابِنٰا و أعٰان ظٰالِمَنٰا علی غَصْبِ حقُوقِنٰا و مٰالَأَ عَلینٰا أعدٰائَنٰا و التَّقِیه لاٰتَزْعَجُه و المُخٰالَفَه علی نَفْسِه و مٰالِه و حٰالِه لاٰ تَبعثُه. فَاتَّقوا اللّه معٰاشِر شیٖعتُنٰا لاٰ تَسْتَعملُوا الهُوَینٰا و لاٰ تَقیَّه عَلیکُم و لاٰ تَسْتَعملُوا المُهٰاجَره و التَّقیه تَمنعُکُم (این است احوال کسانی که فضائل ما را کتمان نموده، و حقوق ما را انکار کرده و خود را به اسماء ما نامیده و به القاب ما ملقّب گشته است، و ظالمین بر ما را بر غصب حقوق ما یاری، و دشمنان ما را تقویت می نماید.
و عمل به اینگونه تقیّه او را ناراحت نمی نماید و ترس او بر جان و مال و احوالاتش، اجازه تحرّک به او نمی دهد. پس ای گروه شیعیان ما، تقوای الهی را پیشه کنید و خود را به تذلّل و خواری نکشانید در حالی که تقیّه ای بر شما واجب نگردیده و بر گردن شما نیامده و در بین خود تخاصم و معادات و دشمنی به پا نکنید در حالی که تقیّه شما را از دشمنی با خود منع می نماید).(1)
ص: 401
آری به راستی شیعیان باید برای مقابله با دشمنان خویش همدست شوند و اساساً اختلافات غیرشرعی و غیر اعتقادی خود را کنار گذاشته و از دشمن هم تقیّه ای ننمایند چنانچه حضرت می فرمایند: و در شکستن کمر ناصبیان مخالف معاند، از هر گونه قوّتی استفاده کرده و کلمه حقّه تشیّع را اعلاء ببخشید.
امام حسن عسکری(علیه السلام) در حدیثی دیگر از جدّ بزرگوارشان امیر عوالم(علیه السلام) می فرمایند: سَمعتُ رسُول اللّه(صلی الله علیه و آله) یقُول: مَن سُئِلَ عَن عِلْم فکَتَمه حیثُ یَجِب اِظْهٰاره و یَزُول عَنه التَّقِیه جٰاءَ یَوم القِیٰامَه مُلْجَماً بِلجٰامٍ مِن النّٰار (از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: هر آنکس از او درباره علمی سوال شود و در حالی که اظهار آن علم واجب باشد و تقیّه ای در کار نباشد، و او آن علم را کتمان نماید، روز قیامت وارد می شود در حالی که به لجامی از آتش ملجم گشته و صورتش پوشیده شده است).(1)
و در حدیثی دیگر از امام عسکری(علیه السلام) که داستان اجازه ندادن برای ورود بعضی از شیعیان به خدمت حضرت رضا(علیه السلام) را بیان می نمایند، از جدّ بزرگوارشان امام هشتم نقل می کنند که در جواب آن جماعت فرمودند:
ص: 402
لِدَعْوٰاکُم اَنَّکُم شیعَهُ أمیٖرالمُؤمنیٖن عَلی بنِ أبیٖ طٰالِب(علیه السلام)، و یَحْکُم اِنَّمٰا شیٖعَتُه الحَسَن و الحُسین(علیهما السلام) و سَلْمانْ و ابُوذَر و المِقْداد و عمّٰار و مُحمَّد بنِ أبیٖ بَکر الَّذیٖنَ لَم یُخٰالِفُوا شَیئاً مِن أوٰامِرِه و لَم یَرتکِبُوا شیئاً مِن زَوٰاجِرِه فَامَّا أنتُم اِذٰا قُلتُم اَنَّکُم شیعَته و أَنْتُم فی أکثَر أعمٰالِکُم لَه مُخٰالِفُون مُقَصِّرُون فی کثیٖر مِن الفَرائِض و مُتهٰاوِنُون بِعَظیٖم حقُوق إخوٰانِکُم فی اللّه و تَتَّقون حَیثُ لاٰ تَجِب التَّقیه و تَتْرکُون حَیثُ لاٰبُدَّ مِن التَّقِیه، الحدیث
(زیرا شما ادّعای شیعه بودن حضرت امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام) را دارید، نفرین بر شما باد، حقیقتاً شیعه او حسن و حسین(علیهما السلام)و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و محمّد بن أبوبکر می باشند. آنان که در هیچ امری از اوامر حضرتش مخالفت ننمودند و مرتکب آزار او نشدند. امّا شما که می گوئید شیعه او می باشید در حالی که بیشترین اعمالتان مخالف با اوامر و خواسته های حضرت است. و در بیشترین واجبات تقصیر و کوتاهی می کنید و در حقوق بزرگی که از برادران دینی خود به گردن دارید سستی کرده و در مقامی که تقیّه واجب نیست، تقیّه می کنید و آنجا که از تقیّه ناچارید آن را ترک کرده و کنار می گذارید).(1)
ص: 403
حال چگونه است که بعضی به اسم تقیّه سبب منهدم شدن دین و تشیّع و کوتاه آمدن از ثوابت اعتقادیّه و یا هتک حرمت اهل بیت(علیهم السلام) و ترضّی بر دشمنانشان می شوند. یا حتّی موجب اذلال نفسی خود می گردند.
در حال که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِنَّ اللّه عَزَّوجلَّ فَوَّض اِلی المُؤمن أمُورَه کُلَّهٰا و لَم یُفَوَّض اِلَیه أن یَذِلَّ نَفْسه ألَم تَسْمَع لِقَول اللّه عزَّوجلَّ: و لِلّهِ العِزَّهُ و لِرَسُولِه و لِلْمُؤمِنین، فَالمُؤمِن یَنْبَغی اَن یَکُونَ عَزیٖزاً و لاٰ یکُونُ ذَلیٖلاً یُعِزُّه اللّه بِالأیٖمٰانِ و الأِسْلاٰم (به درستی که خدای عزّوجلّ امورات شخص مؤمن را به خود او واگذاشته در حالی که اذلال نفسش را بدو اجازه نفرموده و اجازه شرعی برای این کار صادر ننموده. آیا نشنیده ای که خدای عزّوجلّ می فرماید: و حال آن که عزّت مخصوص خدا و رسول و اهل ایمانست(1)، پس بدین ترتیب مؤمن سزاوار است که عزیز باشد و ذلیل نشود چرا که خداوند او را به ایمان و اسلام عزیز داشته).(2)
و مولای متّقیان در اهمیّت این امر فرمودند: سٰاعَهُ ذُلٍّ لاٰ تَفیٖ بِعزِّ الدَّهْر (لحظه ای ذلّت، به عمری عزّت جبران نتوان نمود).(3)
ص: 404
و در فرمایشی دیگر فرمودند: اِیُّهَا النّٰاس المَنِیَّه قَبْل الدَّنِیَّه، الحدیث (ای مردم، مرگ خود را قبل از دنائت و پستی قرار دهید).(1)
بدین معنی که زندگانی خود را با عزّت به سر ببرید و به انتها برسانید و اگر دنائتی به شما متوجّه گردید آنرا در حیات خویش جای ندهید چرا که مرگ با عزّت بهتر از زندگانی با ذلّت است.
چنانچه آقای آزادمردان عالم روز عاشورا فرمود:
المَوتُ خَیرٌ مِن رُکُوب العٰار *** والعٰار أولیٰ مِن دُخول النّار(2)
لذا بر مؤمنین لازم است سعی نمایند که در مقام اضطرار به تقیّه نمودن، قرار نگیرند و از خدای طلب این امر را بنمایند چنانچه در دعاء صادر شده از ناحیه مقدّسه آمده که: واجْعَلنٰا یٰا رَبِّ... مِمَّن لاٰ حٰاجَهَ لَه الی التَّقِیه مِن خَلقِک (و خدایا مرا قرار ده از کسانی که به تقیّه نمودن از خلق تو، محتاج نگردم).(3)
به هر حال اصل و بناء اوّلی شرعی، در بیان دستورات و قوانین الهی می باشد، که اگر در مواقعی ضروری، این بناء با مشکلات روبرو
ص: 405
گشت، از طرف شارع مقدّس رخصتی ایجاد گشته به اسم تقیّه که به عنوان ثانوی، در ابلاغ دستورات و قوانین الهی، کاربردی جزئی و موقّت دارد، که البتّه به خاطر وجود اجواء و زمانهای سختی که در زمان معصومین(علیهم السلام) توسّط حکومت ها و دشمنان ایجاد می گردید، از این رخصت الهی بیش از هر زمانی استفاده می شده، و ائمه هدی(علیهم السلام) با بیان روایاتی چون: قٰال ابُو عَبداللّه(علیه السلام): یٰا أبٰا عُمَر اِنَّ تِسْعَهَ أعْشٰار الدّیٖن فی التَّقِیه و لاٰ دیٖنَ لِمَن لاٰ تَقِیَّه لَه (ای ابا عمرو به درستی که نُه دهم دین در تقیّه است و کسی که تقیّه ندارد دین ندارد)(1)، اذهان را به اهمیت تقیّه و جایگاه آن در شریعت اسلامی متوجّه می نمودند. علّامه مجلسی رحمه اللّه در بیان این حدیث می فرمایند: کَانَّ المَعنیٰ انَّ ثَوٰاب التَّقِیَّه فی زَمٰانِنٰا تِسْعَه أضْعٰاف سٰائِر الأعْمٰال (معنای این حدیث بدین منظور است که در زمان ما ثواب تقیّه نُه برابر ثواب سائر اعمال عبادی دیگر است).(2)
و به تعبیر دیگر ثواب اعمال متدیّنین به ده برابر مضاعف می گردد، چونان کسی که حسنه ای انجام دهد ولی ثواب ده برابر گردد و ثواب تقیّه
ص: 406
نُه دهم آن همه ثواب هائی است که مؤمن کسب نموده است چرا که تقیّه بسیار سخت می باشد و صبر بر آن و تلخی تحمّل آن، عللی گردیده که ثواب تقیّه چنین شود.
پس معنا چنین نمی شود که بگوئی تقیّه نه دهم اصل دین است تا گفته شود که پس نماز و روزه و حجّ و غیر آن در کجای دین قرار دارد؟!!
بلکه معنا اینست که ثواب عمل تقیّه نُه دهم ثواب بقیّه اعمال است.
لذا امام فرمود که نه دهم دین در تقیّه است و نفرمود تقیّه نُه دهم اصل دین است.
حال اگر کسی بیاید و بخواهد مفهوم این عنوان را منحرف کرده و به صورتی معنا نماید که آن عنوان را اصل دین تلقّی کند نه عنوان ثانوی خاصّ، و دسته ای از روایات تقیّه را بر سر نیزه کند و جار زند و دسته ای دیگر را مخفی سازد و اصلی را بنا گذارد که قواعد و احکامی از او استنباط گردد که مخالف با اصول علمیّه شیعیّه باشد، این حرکت امری نیست مگر نگاهی و نظری ظاهربین در دستورات دینی، بدون در نظر گرفتن دواعی و علل صدور دسته ای از روایات، در برهه های خاصّ زمانی، که این نوع حرکت، دین را به قهقهری کشانده و به نابودی رهنمون می شود.
ص: 407
به این روایت از باب مثال دقّت کنید:
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اِیّٰاکم و ذِکْرُ عَلیٍّ و فٰاطِمَه فَانَّ النّٰاس لَیْس شَیءٌ أبْغَض اِلَیْهم مِن ذِکر علیٍّ و فٰاطِمه(علیهما السلام)(بر حذر باشید که یادی از علی و فاطمه نمائید چرا که به درستی مخالفین امری نزد آنان از یاد علی و فاطمه(علیهما السلام) مبغوض تر نمی باشد).(1)
حال آیا صحیح است که این حدیث را بر ظاهر و اطلاقش حمل کرده و مردم را از ذکر و یاد امیر عالم و خاتون دو سرا(علیهما السلام)محروم داشته و تمامی محافل و خُطب و کتبی که در مقام ذکر آن بزرگواران است را ممنوع و تحریم نمائیم؟!!
قطعاً جواب، منفی می باشد، چرا که این حدیث شریف در زمانی خاصّ و جوّی سنگین، که امر به تقیّه را از حضرات، نسبت به شیعیانشان می طلبیده، صادر گشته است، که به تعبیری حدیث مذکور حدیثی است موضوعی که در شأنی از شئون صادر شده است. و چنانچه در قرآن بحث محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عامّ و خاص مطرح است، در روایات هم همینطور می باشد که پس از فحص
ص: 408
تامّ بدانیم کدام روایت منسوخ شده و در چه برهه ای از زمان کارآمد بوده است.(1)
امّا در زمان ما که به حمد اللّه تعالی آن محذورات مرتفع گردیده، از ذکر و یاد آن بزرگواران، محذوری به وجود نمی آید، که از آن نهی شویم، بلکه امر عود و برگشت به حکم استحبابی ذکر آن بزرگواران می نماید.(2)
همچنین است امر، نسبت به بحث تقیّه و روایات صادره در شأن آن قاعده فقهیّه، که در این زمان چون ظروف صعب و مشکلات موجوده، اگر نگوئیم به کلی بلکه جُلّ آن برطرف شده است، و دنیا چونان دهکده ای گردیده که همگان از حال یکدیگر و اعتقادات و تفکّرات هم باخبرند. که اگر در صدد کتمان این حقیقت برآئی، مکابره ای محض و زورگوئی پستی خواهد بود. لذا مرجع کبیر آیت اللّه العظمی سیّد محمّد حسن بجنوردی رحمه اللّه در کتاب خویش چنین می فرماید که: و هذٰا الّذیٖ قُلنٰا مِن أستِحبٰابِ التَّقیه أو وجُوبهٰا کانَ فی الأزمِنَهِ السّٰابِقَه فی أیّٰام سَلاطیٖن الجَورِ الّذی رُبَمٰا کانَ تَرکُها یَنْجَر اِلی
ص: 409
قَتْل الأِمام(علیه السلام) أَو اِلی قَتلِ جَمٰاعَه مِن المؤمنیٖن و اَمَّا فی هذهِ الأَزمِنَه بِحَمداللّه حَیْثُ لاٰ مَحذُور فی العَمَل بِمٰا هوَ الحَقّ و مُقْتضیٰ مَذْهبِه فی العِبٰاداتِ و المُعٰامَلات، فَلاٰ یُوجَد مَوضُوع لِلتَّقِیه (این مطالبی که بیان شد در استحباب یا وجوب عنوان تقیّه، در زمانهای گذشته، در ایام سلطنت پادشاهان جوری بوده است که اگر تقیّه ترک می شد، چه بسا منجر به کشته شدن امام(علیه السلام) یا کشته شدن عدّه ای از مؤمنین می گردید. و امّا در این زمانها که به حمد خدا در عمل به معتقدات حقّه و مقتضای اوامر مذهب در عبادات و معاملات محذوری و مانعی وجود ندارد، پس برای تقیّه نمودن اصلاً موضوعی باقی نمی ماند تا حکمی به او متعلّق گردد).(1)
اگر سؤال شود که: حسب روایت ثقه الأسلام کلینی رحمه اللّه، تقیّه با گذشت زمان و نزدیک شدن امر فرج حضرت(علیه السلام)، مرتفع که نمی گردد بلکه شدیدتر و سخت تر هم می شود؟ چرا که حضرت جعفر بن محمد(علیهما السلام) فرمودند: کُلَّما تَقارَب هذٰا الأَمْر کان أشَدَّ لَلتَّقِیه (هر آنچه زمان امر فرج نزدیکتر می گردد، امر سخت تر می گردد برای تقیّه).(2)
ص: 410
در جواب می گوئیم: مقصود از این روایت، اشتداد حاجت و احتیاج بیشتر به تقیّه است به لحاظ مجموع، نه به لحاظ زمان متأخر از زمان متقدّم ضرورتاً.
به عبارت واضح تر: در این زمانه ما اجمالاً، تقیّه اصلاً مجوز شرعی ندارد و احتیاجی هم به او نیست. ولی چه بسا در آینده مجوّزات شرعیّه ای برای او مهیّا گردد. و در زمانی پس از آن باز، محذورات کنار رفته و مسوّغی برای تقیّه در دست نباشد و همچنین تا زمان ظهور.
پس به این ترتیب به لحاظ مجموع، ظروف زمانی نزدیک به فرج و زمان ظهور مقدّس، تقیّه را بیش از هر زمانی خواهان است.
نه اینکه ارتفاع اطلاقی تقیّه در بعضی از ازمنۀ ممکن نباشد و محال گردد چرا که روایت این معنا را ادّعا ننموده.
علاوه بر این که زمان مقدّماتی ظهور مبارک، تقیّه اجمالاً منتفی می گردد لذا خراسانی و یمانی به تمام صراحت و آشکارا خروج نموده و حقّ را مطالبه می نمایند. و همین خروجی که مؤید از طرف شرع مقدّس هم می باشد، خود علامتی بر انتفاء اجمالی تقیّه در آن برهه زمانی می باشد و اگر عنوان تقیّه منتفی نبود آنان خروج ننموده چرا که در این فرض، خروجشان حرام بوده فضلاً از اینکه مشروع باشد. و در روایات به جای مدح
ص: 411
و تأییدشان مذمّتهائی شامل حالشان می گردید.(1) پس بدین ترتیب مقصود از روایت صادقی(علیه السلام) در اشتداد احتیاج به تقیّه، به نحو استطراد استمراری نمی باشد بلکه متقطّعه و زمانی دون زمانی است.
سپس باید دانست که حدیث شریف در باب غیبیّات صادر شده نه در باب احکام، پس حکم شرعی خاصّی را افاده نمی کند. در حالی که ما در بحث تقیّه و وجوب و حرمت آن ملتزم به روایات احکام تقیّه می باشیم، که شرائط آن عنوان را بیان و تقیید فرموده، که اگر محقّق شود، تقیّه واجب می گردد و الاّ خیر، بلکه احیاناً حرام هم می شود.
پس این تکلیف ماست نه سلسلۀ اخباری که از غیبیّات بگوید. و ممنوعیّت ترک تقیّه اگر بخواهد مستند به این روایت باشد، شبیه به دعوی منع اقامه عدل در دوران غیبت است، که استناد به روایتی می کند که می گوید ظهور واقع نخواهد شد مگر اینکه زمین پر از ظلم و جور گردد و اگر تو عدل نسبی را اقامه کنی تأخیر در ظهور خواهی انداخت. که صد البتّه سخافت و بطلان این دو استدلال احتیاج به کلام و بحث ندارد.
ص: 412
اگر سوال شود که: نسبت به این حدیث رضوی(علیه السلام) که معنای او در وجوب تقیّه به نحو اطلاقی قبل از خروج امام زمان(علیه السلام) است، آنجا که حضرت ابوالحسن(علیه السلام) فرمودند: لاٰ دیٖنَ لِمَنْ لاٰ وَرَع لَه، و لاٰ ایٖمٰان لِمَن لاٰتَقیَّه لَه، اِنَّ اکْرَمَکُم عِنداللّه أعْملکُم بِالتَّقِیه. فَقیٖل لَه: یَابن رسُولِ اللّه اِلی مَتیٖ؟ قال: اِلی یَوم الوَقْت المَعْلُوم و هوَ یَوم خُرُوج قائِمنٰا أهْل البَیْت، فَمَن تَرکَ التَّقِیه قَبل خُروج قٰائِمنٰا فَلَیسَ مِنّٰا (کسی که پرهیزکار نباشد دین ندارد، و کسی که تقیّه نکند ایمانی ندارد. به درستی که باشرافت ترین شما نزد خداوند کسی است که بیشتر به تقیّه عمل می نماید. گفته شد: ای فرزند رسول خدا تا چه زمانی؟ حضرت فرمود: تا روز وقت معلوم که آن روز خروج قیام کننده اهل بیت باشد، پس هر آنکس قبل از خروج قائم ما تقیّه را ترک گوید، از ما نمی باشد)(1)، چه می گوئید؟
در جواب عرضه می داریم: برای اثبات این ادّعا که وجوب تقیّه همیشگی می باشد، دلیلی قانع کننده به دست ندارید، با اینکه در بعضی موارد حرمت آن هم ثابت شد و گاهی کراهت یا مباح بودن آن به اثبات رسید. پس این روایت و امثال آن، بر این معنی حمل می گردد که اگر کسی، قبل از خروج حضرت(علیه السلام) تقیّه واجب، آن زمانی که
ص: 413
واجب است را، ترک کند، از این خانواده و از شیعیانشان به حساب نمی آید، نه اینکه اگر کسی تقیّه مستحبّه یا مباحه یا مکروهه را ترک گفت، هم از آنان نباشد.
به عبارت دیگر: به درستی اگر موضوع تقیّه به حدّ وجوب رسید تقیّه واجب می گردد و ترک آن حرام است و اگر کسی از روی تعمّد آن را ترک کند مرتکب فعل حرام شده و از شیعیان آن حضرات، بلاشکّ به حساب نیاید.
و اگر چه ظاهر حدیث در مقام تحذیر از ترک تقیّه در خصوص خروج قبل ظهور حضرت(علیه السلام) می باشد، ولی اگر کسی بر احادیث ایشان(علیهم السلام) واقف باشد و معانی آن را درک کند، می فهمد که اقتران ذکر تقیّه از آن بزرگواران به امر خروج به نحو مقابله است. یعنی آنانی که قبل از خروج حضرت قُوا و امکانات و لشکرها بپا می کنند و شعار دعوت به ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را سر می دهند، ولی در باطن هدفشان از اسقاط حکومت ها، تسلیم سلسله و حکومت اصلی به دست اهل بیت(علیهم السلام)، نمی باشد. و هر چه می کنند اگر چه به ظاهر ادّعائی اینگونه دارند، ولی در حقیقت برای خود و منافع شخصی دست و پا می زنند چنانچه بنی العبّاس در شأن بنی امیّه لعنهم اللّه انجام دادند و بسیاری از شیعیان هم خدعه و نیرنگ آنان را باور کرده و گمان نمودند که اینان قصدشان سرکار آوردن معصومین(علیهم السلام) است و می خواهند حکومت اهل بیت(علیهم السلام) را به راه اندازند.
ص: 414
در حالی که بعضی از آنان چون محمّد بن عبداللّه محض ادّعای مهدویت نمودند و از فرصت ها استفاده کردند تا به اغراض نفسانی دست پیدا کنند.
ولی در مقابل ائمه هدی(علیهم السلام) شیعیان خویش را از آنان و نیرنگهایشان بر حذر و مطلّع می نمودند. لذا این عنوان تقیّه را در شأن خروج بر علیه حکومت ها و تا زمان خروج اصلی حضرت حجّت(علیه السلام) ، مطرح کرده و آنان که تا قبل از زمان خروج اصلی، تقیّه را ترک و بدون امر و اذن حضرات خروج کنند از ما نیستند. اما اگر به اذن ما خروج نمایند تقیّه ای واجب نیست و تحذیری ندارد و مذمّتی در شأن او هم بیان نمی گردد.
لذا امام ششم فرمودند: لاٰ أزٰالَ أنٰا و شیٖعَتی بِخَیر مٰا خَرج الخٰارجیٖ مِن آل مُحمَّدٍ(علیهم السلام) و لَوَددتُ انَّ الخٰارِجی مِن آلِ مُحمَّد(علیهم السلام) خَرجَ و عَلیَّ نَفَقَهُ عیٰالِه (من و شیعیانم دائماً در خیر زندگی می کنیم مادامی که شخص خروج کننده از آل محمد(علیهم السلام) خروج کند و هر آینه دوست داشتم که شخص خروج کننده از آل محمد(علیهم السلام) خروج می کرد و بر عهده من نفقه عیال او می آمد و من متقبّل آن می شدم).(1)
ص: 415
که به همین حدیث مثلاً قیام زید بن علی را تصویب می نمایند، چنانچه تصویب تصدّی فقهاء عدول جامع شرائط، در زمان غیبت، برای تأسیس حکومت و دولتی، که به اعتبار اذن آنان، از جانب حضرت ولی عصر(علیه السلام)، بنا بر قول به اینکه عمومیّت وظیفه فقهاء عدول، این مورد را هم شامل می شود را، می نمایند.
به هر حال، اهل علم و فضل و تحقیق می دانند که فرمایشاتی چون: لا دیٖنَ لِمَن لاٰتَقیَّه لَه و یا لاٰ ایٖمٰان لِمَن لاٰ تقیَّه لَه، درباره اشخاصی صادر شده که اصلاً معتقد به شرعیّت وجود حکم تقیّه نمی باشند. نه اینکه آن کسی که عمل به تقیّه نمی نماید، چون وقت عمل به آن عنوان نرسیده، دین ندارد و ایمان ندارد.
لذا حضرت رضا(علیه السلام) با فرمایش: فَمَن ترک التَّقِیه قَبْل خُروُج قائِمنٰا فَلَیس مِنّٰا، به همین معنی اشاره دارند که اگر تقیّه واجبه ای رخ داد و کسی ترک آن گفت و ادّعای ارتفاع حکم تقیّه را قبل از خروج حضرت(علیه السلام)داشت، از ما نمی باشد. و این معنا، زمانی که صدر روایت: لاٰ ایمٰانَ لِمَن لاٰ تَقیَّه لَه، به آن عبارت منظّم گردد، به دست می آید. و بالخصوص قید: قَبْل خُروُج قائِمِنٰا، امر را به نحو واضح تجلّی می دهد. چرا که در زمان خروج، حکم
ص: 416
تقیّه دیگر مرتفع می گردد، و ما حضرات هم با تارکین عنوان تقیّه همراه می شویم. ولی تا خروج اصلی صورت نگیرد، تقیّه با احکام خود برپاست و متدیّنین باید به آن عنوان و احکامش معتقد بمانند.
پس حدیث رضوی ناظر به حکم است نه موضوع، و شکّی نیست که تا موضوع تقیّه برجاست، احکام او هم برپاست.
علاوه بر این که ما حدیث را بر خصوص تحذیر از خروج و برپا کردن انقلاب، به غیر اذن اهل بیت(علیهم السلام) ، حمل کردیم که از قوّت و فقه الحدیث الصحیح و درایه خالی نمی باشد.
به هر حال آن سؤال که به نحوی ادّعای بر وجوب تقیّه تا زمان ظهور و خروج را می رسانید، بدون دلیل و استدلال مطرح گردیده که به حمد اللّه جواب شافی و کافی به او داده شد.
لذا ما در عنوان و بحث بیان اعتقادات ولائی برائی شیعی، مانعی شرعی از جهت تقیّه یا عنوانی دیگر، نمی بینیم. چرا که در واقع سالبه به انتفاء موضوع است. به این دلیل که نه ما و نه غیر ما، متحمّل ضرری معتدٌّ به از بابت این جهت نشده. خصوصاً با وضع کنونی عالم، که اگر شما هم حقائق دینی شیعی را مخفی بسازی دیگران و دشمنان از تمامی آنها باخبرند. و چه نیکوست اگر آزادمردانه از مقدّساتمان دفاع کنیم و آنها را رواج دهیم.
ص: 417
و این امر مسلّم و معلوم است که اگر شیعه سکوت کند و یا با شجاعت حقائق دینی تاریخی را بیان نماید، نزد دشمنان مساوی است. چرا که آنها از اساس با شیعه مشکل داشته و در مقام ریشه کن کردن آن، از قدیم الأیام بوده است. علاوه بر اینکه بسیاری از این خونریزی ها و نزاعات در عالم بر اساس معادلاتی سیاسی اقلیمی است که با مراجعه به تاریخ و خصوصاً نیمه دوّم قرن حاضر، مطالب به وضوح معلوم همگان می گردد. علاوه که اگر این کشتارها و تاراج بردن ها بر اساس دفاع از دین و بیان اعتقادات باشد، امریست پسندیده، چرا که ما باید فدای دین گردیم نه دین فدای ما.
خداوند متعال در کتابش می فرماید: الّذیٖنَ آمَنُوا و هٰاجَرُوا و جٰاهَدُوا فی سَبیلِ اللّه بِاَمْوٰالِهِم و أنْفُسِهِم أعظَمُ دَرَجَهً عِنداللّه و أولئِکَ هُمُ الفٰائِزُون (آنان که ایمان آورده و از وطن هجرت کرده و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند).(1)
که یکی از مصادیق و بلکه اتمّ مصادیق دفاع از دین و اعلان اعتقادات و بروز و حفظ شعائر الهی، زیارت حضرت اباعبداللّه
ص: 418
الحسین(علیه السلام) است که در راه احیاء آن، این دو عنوان انفاق و دفاع از اعتقادات حقّه، به مال و جان، اگر چه مورد مذمّت و اذیّت دشمنان هم قرار گیرند، مطرح است.
لذا امام ششم در شأن آنان در ضمن جملاتی چنین می فرماید: یٰا مَنْ خَصَّنٰا بِالکَرامَه ... اِغْفِرلیٖ و لِأخْوٰانی و زُوّار قَبر أبیٖ عبداللّه الحُسَین بن عَلیّ(علیهما السلام) الّذیٖنَ أنْفَقُوا أمْوٰالَهم و أشْخَصُوا أبدٰانَهم رَغْبَهً فی بِرِّنٰا... و غَیْظاً أدْخَلُوه علی عَدوِّنٰا أرٰادُوا بِذلِکَ رِضْوٰانِک ... اللّهمَّ اِنَّ اعْدٰائَنٰا عٰابُوا عَلَیهم خُروجُهم فَلَم یَنْهَهم ذٰلِک عَن النُّهُوض و الشُّخُوص اِلینٰا خِلاٰفاً عَلَیهِم ... یا مُعاویَهلاٰ تَدعْهُ لِخُوفٍ مِن أحَدٍ فَمَن تَرَکَه لِخَوفٍ رَایٰ مِن الحَسرَهِ مٰا یَتَمنّٰی انَّ قَبرَه کانَ عِنْده (ای خدائی که ما را به کرامت خویش مخصوص گردانیدی، مرا و برادرانم و زوّار قبر ابی عبداللّه الحسین(علیه السلام) را بیامرز، آنان که مال خویش را در راه ما انفاق نموده، و خود را در مقابل دید همگان به خاطر رغبتی که در محبّت به ما داشته، قرار دادند و به خاطر رضای تو غیظ و غضب را در قلوب دشمنان ما وارد نمودند بار خدایا به درستی که دشمنان ما بر آنها به این خروجشان و حرکت اعتقادیشان آنها را مورد عتاب و عیب جوئی قرار می دهند و لیکن آنان از حرکت و به میدان آمدن و به سوی ما حرکت نمودن را به خاطر مخالفت با آنان، رها ننموده.
ص: 419
ای معاویه بن وهب زیارت حضرت را رها مکن به خاطر ترسی که بر تو از کسی عارض می گردد که هر آن کس به خاطر ترس خویش آن زیارت را رها کند حسرتی می خورد که آرزو می کند قبر ایشان نزد او بود).(1)
نکات حدیث:
1- انفاق به اموال و ابدان و جان ها در راه ولایت آل اللّه(علیهم السلام) .
2- دشمن را به غیظ درآوردن و عصبانی نمودن به خاطر دفاع و ترویج از اعتقادات حقّه.
3- عیب جوئی دشمن، که در طول تاریخ بوده، و لیکن شیعه دست از عقیده و تبلیغ آن بر نداشته است.
و یا فرمایش مولا که فرمودند: شیعیان ما کسانی هستند که یَبذلُون اَنْفُسهم و أموٰالَهم فیٖنٰا (جان های خویش و اموالشان را در راه ما بذل و بخشش می نمایند).(2)
آری به راستی دفاع از کیان اعتقادی شیعی که یکی از مظاهر آن زیارت حضرت سیدالشّهداء(علیه السلام) است تا بدینجا، مورد عنایت حضرات(علیهم السلام) قرار گرفته، که حتّی دستور به احیاء آن را تا پای جان و فدا نمودن خون شیعیانشان داده اند.
ص: 420
چنانچه در بحث کشته شدن در راه زیارت حضرت ابا عبداللّه(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: اوَّلُ قَطْرهٍ مِن دَمِه یُغْفر لَهٰا کُلُّ خَطیٖئَه، الحدیث (اولین قطره خونی که از او ریخته شود در این راه، تمامی گناهانش بخشیده می شود).(1)
در این مقام فرمایش علاّمه أمینی رحمه اللّه را متذکّر گشته، که در تعلیقه خویش بر روایت باب هشتاد و هشتم کتاب کامل الزّیارات چنین می فرمایند:
ذَهَب غَیر وٰاحِدٍ مِن الفُقهٰاء المُحقِّقین اِلی جوٰاز زیٰارَهِ الحُسَین(علیه السلام) مَع أیِّ خَوفٍ و ضَرَر لِأطلاٰقِ النُّصُوصِ کمٰا مَرَّت فی بٰابِهٰا البٰابُ الخٰامِس و الأربَعیٖن و لَعلَّ التّٰاریٖخ یَملیٖ عَلینٰا دروُساً مِن عَملِ الأصْحٰاب علی عَهدِ الأئِمَّه(علیهم السلام) مُنْضَمَّه بَتَقریرِهم لَه یُؤکدَّ مٰا أختٰارَه المحقِّقون و لَقَد حَمَل اِلینٰا عَن أولئِک اَنَّهم مٰا صَدَّهُم عَن قَصْد مَشهَد الحُسَین(علیه السلام) مٰا کٰا بَدُوه مِن المُثْله و التَّنکیٖل و العُقوبَه بِحَبسٍ و ضَربٍ و قَطْعِ یَدٍ و هَتْکِ حُرمَه و قٰابَلُوهٰا بِجَأشٍ طٰامِن و لُبٍّ رٰاجِح و شَوقٍ مُتأکَّد و هذٰا کتٰابُنٰا یَنْطِقُ عَلیکَ بِالحَقِّ فی حدیثٍ مَرَّ فی البٰابِ الخٰامِس و الأربَعین فی زِیٰاره أبنِ بُکَیر و اتیٰانِه لَهٰا مِن أرَّجٰان مِن بِلاٰد فٰارِس خٰائفاً مُشْفِقاً مِن السُّلطٰان و السُّعٰاه
ص: 421
و أصحٰاب المَسٰالِح و هوَ مِن فُقهٰاء الطّٰائِفَه کمٰا فی رِجٰال الکشّی و فیمٰا یَأتی فی البٰابِ الحٰادیٖ و التِّسعیٖن مِن حَدیثِ زیٰارهِ مِثل مُحمَّد بن مُسْلم علی خَوفٍ و وَجَلٍ، و هوَ اَکبرُ ثِقَه فی الطّٰائِفَه عَدَّه الصّٰادِق(علیه السلام) مِن أوتٰاد الأرضِ و أعلاٰم الدّیٖن و فی کِلاٰ الحَدیثیٖن فَضْلاً عَن تَقْریٖر الأِمام(علیه السلام) لِفِعلِهما بَیٰان ثَوابٍ جَمیٖل لَهُما بِذلکَ و نَصَّ علیٖ انَّ مٰا کٰانَ مِن هذٰا أشَدّ فَالثَّواب علی قَدر الخَوف.
و فی حَدیٖث مَرَّ فی زیٰارَهِ مِثل الحُسَین اللَّیثیٖ الکُوفی الّذی أطبَقَ الأصحٰاب علیٰ ثِقَته و جَلاٰلَتِه فی زَمٰان بَنی مَروٰان فی الشِّده و خَوفِ القَتل و تَلفِ النَّفس کمٰا صَرَّح بِذلکَ فی حدیٖثه و یَدلُّ علیٰ مُختٰار المحِقِّقیٖن حدیثِ هِشٰام بن سٰالِم الثِّقه الجَلیٖل المَرویِّ عنِ الصّادق(علیه السلام) بِطُولِه فی البٰاب الرّٰابع و الأربَعیٖن مِن الکِتٰاب و فیٖه تَفْصیٖل بَیٰان ثُوابٍ عَظیٖم لِمَن یُقتَل دونَ الحُسَین(علیه السلام) و أجْرٍ جَمیٖل لاٰیُسْتَهٰان بِه لِمَن حُبِس فی اِتْیٰانِه و جزٰاءٍ جَزیٖل لِمَن ضُربَ بَعد الحَبْس فی قَصْد مَشْهَدِه اِذَن فَلاٰنُدحَه مِن تَعمیٖم الحُکم علی جَمیٖع مٰا ذُکِر و اِنْ صعَّد و صوَّت فیٖه المُهمْلجُون (بسیاری از فقهاء محقّق به جواز زیارت حضرت اباعبداللّه(علیه السلام)، با هرگونه خوف و ترس وضرری فتوا داده، چرا که روایات
ص: 422
زیارت ایشان مطلق است و قیدی ندارد چنانچه در باب چهل و پنجم کتاب گذشت.
و شاید تاریخ برای ما دروسی از عمل اصحاب در باب زیارت را در زمان های ائمه(علیهم السلام) بیان نماید، که به همراه آن نوع عملکرد، تقریر حضرات را به همراه داشته. که مختار محقّقین را در جواز به نحو اطلاق تأکید می نماید.
و به دست ما رسیده که آنان چگونه زیارت حضرت را قصد می کردند و انواع رنجها از مُثله شدن و تنبیهات و عقوبتها، چون به زندان افتادن و کتک ها خوردن و دست قطع شدنها و هتک حرمت ها، آنان را از قصد و عملکردهایشان مانع نمی گشت.
بلکه با آرامش خاطر و قلبی مطمئن و شوقی فراوان، آن آزار و اذیّت ها را جواب گفته و مقابله می کردند.
و این است کتاب کامل الزّیارات که حقائق را گویا شده چنانچه در حدیث باب چهل و پنجم در زیارت أبن بکیر و آمدنش از ارّجان فارس، در حالی که با ترس و شفقّت از پادشاه و سلطان و جاسوسان و مسلّحین، برای زیارت آمده بود، گذشت. در حالی که او یکی از فقهاء طائفه شیعی بوده چنانچه در رجال کشی آمده است.
ص: 423
و یا آنچه در باب نود و یکم از حدیث زیارت محمّد بن مسلم با ترس و وجل می آید. در حالی که او یکی از بزرگترین ثقات طائفه شیعه بوده که امام صادق(علیه السلام) او را از اوتاد روی زمین و بزرگان دین معرفی می نمایند. و در هر دو حدیث، علاوه بر تقریر امام،(علیه السلام) عملکرد آن دو بزرگوار را، بیان ثواب جمیلی است برای آن دو، به خاطر زیارتی که با ترس و وحشت انجام دادند. و در روایت است، که چه عملی از این کار بزرگتر، که ثواب به قدر خوف و ترس عطا می شود.
و در حدیثی که در بیان زیارت مثل حسین لیثی کوفی گذشت، که تمامی اصحاب هم بر وثاقت و جلالت او در زمان بنی مروان، متّفق می باشند، که با شدّت ترس و خوف از کشته شدن و تلف جان و نفس، چنانچه در حدیث است، به زیارت رفت. و بر اختیار و رأی محقّقین، در جواز زیارت با ترس و وحشت، حدیث هشام بن سالم، ثقه جلیل، که از امام صادق(علیه السلام) در باب چهل و چهارم کتاب روایت می کند، دلالت دارد.
که در آن حدیث تفصیل بیان ثواب عظیم برای آن کسی که در راه حضرت کشته شود و اجر جمیلی برای آن کس که در راه زیارت حبس و زندانی گردد و جزاء جزیلی برای کسی که بعد ازحبس مورد ضرب و شتم قرار گیرد، وجود دارد.
ص: 424
پس در این هنگام، چاره ای جز، تعمیم حکم جواز زیارت، با تمامی آن شرائطی که در روایات گذشت، نداریم. و اگر چه بعضی را خوش نیاید).(1)
و حتّی در مقام اقامه تعزیه و عزاداری بر جنابش، به هر صورتی که شکل گیرد، فقهاء کبار چون شیخ خضر بن شلال آل خدّام العفکاوی، دستور به جواز و برپائی آن داده تا به این واسطه جریان و دستگاه مقدّس حسینی(علیه السلام) زنده بماند تا دین به واسطه یاد آن سرور، زنده بماند.
به این عبارت شیخ عنایت فرمائید: و دَعویٰ وجُود الدَّلیٖل علی حُرمَه اللَّطم و الرَّقص و الجَزع مُطلقاً، فی حَیِّز المَنع کدعْویٰ انَّ اللَّطم المُشْتمِل علی الجَزَع و ضَررِ النَّفس و صُورَه الرَّقْص مُحرَّمٌ حتّی فی تَعْزِیه الحُسَین(علیه السلام) الّذی قَد یُسْتَفٰاد مَن النُّصوص الّتی مَنْها مٰا دلَّ علی جَوازِ زیٰارَته و لَو مَع الخَوفِ علی النَّفس، جَوٰاز اللَّطمِ عَلیه و الجَزَع لِمُصٰابِه باَیِّ نَحوٍ کٰان و لَو عَلِم اَنَّه یمُوتُ مِن حیٖنه فَضْلاً عمّٰا لاٰ یَخْشیٰ مِنْه الضَّرر علی النَّفْس (و ادّعای وجود دلیل، به حرمت بر سینه و سر زدن و هروله کردن و جزع و بی تابی به نحو مطلق کاملاً ممنوع است و گزاف گوئی است. مثل ادّعای بر این مطلب که به درستی، لطم و بر سر و سینه زدن که مشتمل بر جزع و بی تابی و ضرر رساندن به نفس و هروله و
ص: 425
ایجاد هیجان در عزا حتی در عزای حسینی(علیه السلام)، حرام شده است. که این نوع ادّعا هم در ممنوعیّت محض و حیّز منع می باشد.
چرا که از روایات، جواز زیارت با ترس و وحشت بر جان خویش، جواز لطم بر آن سرور و جزع بر مصائب ایشان به هر نحوی و شکلی که صورت بگیرد، و اگر چه عزادار، علم و یقین بر مرگ خود در حین عزاداری پیدا کند و بداند که به سبب اینگونه اقامه عزا، جان خود را از دست می دهد، استفاده می گردد. تا چه رسد به نحوه اقامه عزائی که ضرری را بر نفس خویش، احتمال ندهد و از آن هراسی نداشته باشد.
و در ادامه ایشان بیان می دارند که منظور از این نوع حرکات خصوصاً ایجاد هیجان و هروله در عزا، نباید چونان حرکات طغامی باشد که منافع دنیوی خویش و تهییج شهوات حیوانی خود را منظور داشته اند. آنانی که خود را شبیه اصحاب مصائب می کنند، مصیبت زدۀ آقائی هستند که: یَحِقُّ لَه عَطَّ القُلُوب فَضْلاً عَن الأبْرٰاد و سَیلاٰنِ النُّفوس فَضْلاً عَن الدُّموع الهَتٰان، و خَمشِ الوُجُوه و ادمٰاء الأبدٰان (سزاوار است قلوب بر او فنا گردند به جای آن که آرام گیرند و از اقامه عزا بر او خنک گردند، و نفوس برای او از قالب اجسام سرازیر گردند به جای
ص: 426
اشک های سیل آسائی که در عزای او ریزان شوند، و صورت ها خراشیده و ابدان غرق در خون شوند).(1)
آری شعائر حسینیّه یکی از آن مصادیقی است که می توان با احیاء آن دین و اساس دین را برپا نمود و زنده نگه داشت. لذا در سیره مسلّمه اصحاب حضرات معصومین(علیهم السلام) و بالأخص اصحاب حضرت سیدالشّهداء(علیهم السلام) این امر را به وضوح می نگرید، که با فدا نمودن مال و جان و زندگی خویش در برپائی امر دین، لحظه ای کوتاهی نکرده، که در قسمت بحث اشخاصی که تقیّه را ترک نمودند تا اصل دین ضربه نخورد، بدان امثله اشاراتی خواهیم نمود. علاوه بر اینکه وقتی مصالح مترتّبه بر ترک تقیّه و بیان حقائق دینی، اعظم و اولی، از عمل به عنوان تقیّه باشد، واجب است که تقیّه ترک شود. و همینطور اگر مفاسد مترتّبه بر عمل به تقیّه اشدّ از ترک آن باشد، واجب ترک تقیّه می باشد. و مسلّم و معلوم است که خصوصاً در این ازمنه، مصلحت در طرح و بیان منهج رافضی عظیم است و مفسده در ترک آن. لذا باید از این فرصت مهیّا شده، در این برهه زمانی، در باب اعلاء کلمه ولایت و برائت، به تمامی قوا استفاده نمود، و
ص: 427
چونان اسلاف شیعی و خصوصاً محدّثین و علمائی که خون خود را در راه ولایت و برائت، فدا نمودند، حرکت نمائیم و زحمات آن بزرگواران را هدر نداده، که اگر آنان با شجاعت، حرکت عظیم ولائی برائی خویش را انجام نمی دادند، براستی مآل امر ما به کجا می انجامید؟ پس ما