تاریخ اسلام سال36 هجری گذری برشخصیت شناسی امیر مومنان علیه السلام بر اساس درس گفتارهای دکتر سیدحسن افتخارزاده

مشخصات کتاب

سرشناسه : مهدی نژاد، سمیرا، 1360 -

عنوان و نام پدیدآور : تاریخ اسلام سال36 هجری گذری برشخصیت شناسی امیر مومنان علیه السلام بر اساس درس گفتارهای دکتر سیدحسن افتخارزاده/بازنویسی و ویراستاری علمی سمیرا مهدی نژاد ؛ تحت نظر عبدالحسین طالعی.

مشخصات نشر : تهران: موسسه فرهنگی نبا، 1400.

مشخصات ظاهری : 194 ص.

شابک : 350000 ﷼:978-600-264-133-5

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه: ص.182-193؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

موضوع : 'Ali ibn abi-Talib‪, Imam I, 600-661

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خلافت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Caliphate

موضوع : اسلام -- تاریخ -- 36ق.

Islam -- History -- 656

شناسه افزوده : طالعی، عبدالحسین، 1340 -

شناسه افزوده : افتخارزاده، سیدحسن، 1321 -

رده بندی کنگره : BP14

رده بندی دیویی : 297/912

شماره کتابشناسی ملی : 8431723

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فیپا

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

ص: 2

ص: 3

تاریخ اسلام

(سال 36 هجری)

گذری بر شخصیّت شناسی امیرمؤمنان (علیه السّلام) براساس: درس گفتارهای دکتر سید حسن افتخارزاده

بازنویسی و ویراستاری علمی: دکتر سمیرا مهدی نژاد

تحت نظارت: دکتر عبدالحسین طالعی (عضو هیئت علمی دانشگاه قم)

ص: 4

فهرست مطالب

پیش از گفتار.......9

روش شناسی مباحث تاریخی...10

تعریف صحیح امامت ...15

درآمد.........21

بحرِفضائل علی بن ابیطالب (علیه السّلام)......27

تفاوتِ «فضیلت» و«کرامت» ....29

توصیف به وصف........31

چرایی طرح برخی فضائل از سوی پیامبر خدا و ائمۀ هدی (علیهم السّلام) . 33

معرّفی چند کتاب در فضائل امیرمؤمنان (علیه السّلام) ........39

آن چه پیش روست.........47

برگ اوّل: علی، امیرالمؤمنین...49

برگ دوّم: علی، اولین ایمان آورنده .........65

برگ سوم: علی، همواره همراهِ حق.........87

برگ چهارم: علی، یعسوب الدین.......95

ص: 5

برگ پنجم: علی، امام المتّقین ...101

برگ ششم: علی، امین الله ........109

برگ هفتم: علی، تنها باب علم نبی!......129

برگ هشتم: علی، صدّیق اکبر........145

برگ نهم: علی، محبوب خدا و رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) (حدیث رایت)......155

برگ دهم: آیه الله العظمی.........171

منابع....182

ص: 6

اشاره

حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السّلام) می فرمایند:

«إنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعِیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلِیّاً فی حَیاتِهِ وَبَعدَ مَوتِهِ»

«هماناسعادتمند (به معنای) کامل و حقیقی، کسی است که علی را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد»

مجمع الزوائد، یکی از مهم ترین منابع حدیثی اهل تسنّن که توسط نورالدین هیثمی شافعی (735-807ق) تدوین و

تصنیف شده است، ج 9، ص 132

ص: 7

« اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُوْمِنِینَ وَ وَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمِینَ عَبْدِکَ وَ وَلِیِّکَ وَ أَخِی رَسُولِکَ وَ حُجَّتِکَ عَلی خَلْقِکَ وَ آیَتِکَ الْکُبْری وَ النَّبَإِ الْعَظِیمِ »

(إقبال الأعمال ، ج1، ص 60)

ص: 8

پیش از گفتار

اشاره

آغاز پیدایش اسلام، در واقع مطابق با آغاز پیدایش انسان است؛ چرا که در هرنشئه ای از نشئات که انسان موجودیت یافت و مخلوق شد، خداوند تبارک و تعالی در همان نشئه، آیینی را که به او ابلاغ کرد و از او خواست ، اسلام بود .

چنان که در قرآن می فرماید:

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ ...»؛(1) یعنی: «دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است ...» .

و یا با اشاره به عالم ذر می فرماید:

«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا ......»؛(2) یعنی: «و (به خاطر بیاور) زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟»

گفتند: «آری، گواهی می دهیم!» ....»

دیگر نکتۀ مهم آنست که در بررسی تاریخ، تنها بررسی حادثه ها کافی

ص: 9


1- آل عمران: 19.
2- اعراف: 172.

نیست؛ بلکه شناخت حادثه سازان نیز، به دریافت یک تحلیل درست یاری می رساند.

این که تاریخ بگوید سعد بن ابی وقّاص، پیروز جنگ قادسیه بوده و علی فاتح جنگ با معاویه نشد، سعد را قهرمان نمی کند. آیا پیروزی سعد، همانقدر ارزشمند است که پیروزی علی دربدر؟!

بنابراین، بنظر می رسد بررسی حوادث تاریخی بدون شخصیت شناسی میسّر نباشد. نمی توان بی توجه به اشخاص مؤثّر و فعّال در حوادث تاریخی بررسی حوادث و رخدادها را تحلیل کرد. همانطور که در زمینه ی تاریخ فلسفه، آنچه بررسی می شود، علاوه بر مبانی فلسفی، فیلسوفانی هستند که با نظریه پردازیِ خود، این علم را پدید آورده اند، درباره ی تاریخ شیعه نیز می بایست تاریخ پیشوایان شیعه بررسی شود؛ زیرا تاریخ سیاسی ممالک مختلف با تاریخ رجال سیاسی آنان عجین است. در بررسی های تاریخی، ویژگی های روحی، فرهنگی، اعتقادی و اخلاقی فعالان هر حوزه باید مدّ نظر قرار گیرد. اگر از این مسیر به بررسی تاریخ پرداختیم، می توان امید داشت تحلیل نسبتاً درستی ارائه شود.

روش شناسی مباحث تاریخی

بعد از رنسانس، در سیصد سال اخیر، شیوه طرح مباحث علمی مبتنی بر نگاهی مادّی است. از این منظر، جز مادّه و آثار مادّه، مسئلۀ دیگری مطرح نیست واصالت و تقدّم با فیزیک و مادّه است.

روش هایی که اخیراً در مباحث تاریخی مطرح می شوند نیز بر همین پایه بنا شده اند.

ص: 10

امّا در واقع برای مطالعه تاریخ اسلام دو روش وجود دارد:

1. روشی که بر مبنای نگاه فیزیکی و مادّی است. در این روش، ابتدا از محیط و شرایط (فیزیک و مادّه) آغاز و سپس به تولّد و فراز و نشیب های طبیعیِ زندگی شخصیت ها پرداخته می شود.

2. روشی که بر مبنای نگاه معنوی یا معناگرایانه، به فضیلت ها، تفکرات، شأن و جایگاه انسانی و الهی و معنوی شخصیت ها پرداخته می شود .

غالب کتاب هایی که پیرامون زندگی و سیرۀ رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به رشتۀ تحریر درآمده، با رویکرد اوّل نوشته شده و از این جا آغاز می گردد که مساحت جزیره العرب چقدر بود؛ ارتفاع آن از سطح دریا چقدر است؛ مکّه در کجای عربستان واقع شده و آب و هوای آن چگونه است؛ از کوه ها و دشت ها و پهنایش گفته می شود؛ از قبیله ای که پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در میان آنان می زیست گفته می شود که از کجا آمده اند و چگونه امرار معاش می کردند؛ اثر این نگاه چنان است که مخاطب ، در نهایت گویا به این نقطه خواهد رسید که پیامبر خدا، پروردۀ چنین محیطی است!

کتاب هایی که در مورد امیر مؤمنان (علیه السّلام) نیز نگاشته شده چنین است که از تولد تا شهادت ، توصیف شده و اوج جلوۂ شخصیت آن حضرت، در حاکمیت ایشان وصف شده که بیت المال را به مستمندان می داد!

امّا این که آیا در این کتب، به بخش های توحیدی حضرت مولی الموحّدین نیز پرداخته شده است یا نه ، آیا بحثی از دعای کمیل که از زبان ایشان جاری شده به میان آمده است ؟ آیا به آیات کتاب خدا که در شأن امیرمؤمنان (علیه السّلام) نازل شده، اشاره ای شده است، پاسخ منفی است.

ص: 11

در این میان، برخی نیز همچون علّامۀ بزرگوار مجلسی(قدّس سرّه) ، تاریخ زندگی امیر مؤمنان (علیه السّلام) را بر مبنای روش و نگاه دوم نگاشته اند و معنا و متافیزیک را بر مادّه و فیزیک تقدم داده اند.

به عنوان مثال فهرست عناوین تاریخ زندگانی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در مجلّد 35 بحارالانوار بدین شرح است:

الباب 1 فی تاریخ ولادته وحلیته و شمائله (علیه السّلام) : در تاریخ ولادت، آراستگی ها و صفات او (علیه السّلام)

الباب 2 فی أسمائه وعللها: در اسماء حضرت و وجه تسمیه آنها

الباب 3 فی نسبه وأحوال والدیه (علیهم السّلام) : در نسب و احوالات والدین آن حضرت (علیهم السّلام)

- أبواب الآیات النازله فی شأنه (علیه السّلام) الداله علی فضله وإمامته: ابواب آیات نازل شده در شأن آن حضرت علی که دلالت بر فضیلت و امامت ایشان دارد

الباب 4 فی نزول آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ (1) فی شأنه (علیه السّلام) : دربارۀ نزول آیۀ ولایت که در شأن ایشان نازل شده است

الباب 5 فی نزول آیه التطهیر: دربارۀ نزول آیۀ تطهیر

الباب 6 فی نزول «هَلْ أَتَی » (2): دربارۀ نزول سورۀ هل أتی

الباب 7 فی نزول آیه المباهله(3): دربارۀ نزول آیۀ مباهله

الباب 8 فی قوله تعالی «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی » (4) ونزول الکوکب فی داره (علیه السّلام) :

ص: 12


1- مائده: 55.
2- انسان: 1.
3- آل عمران: 61.
4- نجم: 1.

دربارۀ آیۀ «وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی »و فرود آمدن ستاره در خانۀ آن حضرت (علیه السّلام)

الباب 9 فی نزول سوره براءه و قراءه أمیرالمؤمنین (علیه السّلام) علی أهل مکه ورد أبی بکروأن علیا هوالأذان یوم الحج الأکبر: دربارۀ نزول سوره توبه که امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آنرا براهل مکّه قرائت کرد...

الباب 10 فی قوله تعالی «وَلَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلًا إِذَا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ» (1)

الباب 11 قوله تعالی «وَتَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَهٌ »(2)

الباب 12 فی أنه (علیه السّلام) السابق فی القرآن وفیه نزلت «ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ *وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ »(3): مراد از سابق در قرآن امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است ...

الباب 13 فی أنه (علیه السّلام) الْمُؤْمِنُ وَ الْإِیمَانِ وَالِدَیْنِ وَ الْإِسْلَامِ والسنه وَ السَّلَامُ وَ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ فِی الْقُرْآنِ وَ أَعْدَاؤُهُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ: دربارۀ آنکه حضرتش معنای ایمان و دین و اسلام و سنه و سلام و خیر البریّه در قرآن است و دشمنان او، کفر وفسوق و عصیان نام گذاری شده اند

الباب 14 فی قوله تعالی «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا »(4)

الباب 15 فی قوله تعالی «وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا »(5)

الباب 16 فی أنه (علیه السّلام) السَّبِیلُ وَ الصِّرَاطِ وَ الْمِیزَانِ فِی الْقُرْآنِ: دربارۀ آن که حضرتش سبیل و صراط و میزان در قرآن است.

ص: 13


1- زخرف: 57.
2- حاقه: 12.
3- واقعه: 13 - 14.
4- مریم: 96.
5- فرقان: 54.

الباب 17 فی قوله تعالی «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا »(1)

الباب 18 فی آیه النجوی وأنه لم یعمل بها غیره(علیه السّلام)

: دربارۀ این که آیۀ نجوی دربارۀ ایشان نازل شده و کسی جز ایشان به آن عمل نکرده است

الباب 19 فی أنه (علیه السّلام) الشهید والشاهد والمشهود: دربارۀ آن که حضرتش شهید و شاهد و مشهود است

الباب 20 فی أنه نزل (علیه السّلام) عن الذکر والنور والهدی والتقی فی القرآن: دربارۀ اینکه ذکر و نور وهدی و تقوی ایشان است

الباب 21 فی أنه (علیه السّلام) الصادق والمصدّق والصدیق فی القرآن: دربارۀ اینکه صادق ومصدّق و صدّیق در قرآن ایشان است

الباب 22 فی أنه (علیه السّلام) الفضل والرحمه والنعمه: دربارۀ اینکه فضل و رحمت و نعمت ایشان است

الباب 23 فی أنه (علیه السّلام) هو الإمام المبین(2): دربارۀ اینکه امام مبین ایشان هستند

الباب 24 فی أنه (علیه السّلام) « الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ »(3): دربارۀ اینکه کسی علم کتاب نزد اوست ، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) می باشد

ابواب به نحوی تنظیم شده اند که خواننده ضمن آشنایی با تاریخ زندگانی حضرت امیر(علیه السّلام) ، با شخصیت الهی حضرتش نیز آشنا خواهد شد.

ص: 14


1- زمر: 9.
2- یس: 12.
3- رعد: 43.

تعریف صحیح امامت

قرآن کریم در بیان عظمت مقام امامت ، این حقیقت را به صراحت و وضوح بیان می کند که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) پس از آزمایش ها و امتحان های فراوان و متعدد به مقام امامت برگزیده شد:

«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ » ؛(1) یعنی: «و [زیاد کنید] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به اموری (دشوار و سخت) آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید، پروردگارش [به خاطر شایستگی ولیاقت او] فرمود: من تو را برای همه مردم پیشوا و امام قرار دادم . ابراهیم گفت: و از دودمانم [نیز پیشوایانی برگزین].

[پروردگار] فرمود: پیمان من [که امامت و پیشوایی است] به ستمکاران نمی رسد».

در دیدگاه شیعی، امامت همان «إمام للناس» است؛ چه حکومت داشته باشد، چه نداشته باشد. امام به تمام معنا پیشوای مردم است و رهبری عمومی در مسائل دینی و دنیایی مردم را برعهده دارد.(2) بنابراین مردم در تمام شئون زندگی خود و نه تنها در مسائل حکومتی، می بایست از امام خود پیروی کنند.

امیر مؤمنان (علیه السّلام) می فرمایند: «أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یقْتَدِی بِهِ وَ یسْتَضِی ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ

ص: 15


1- بقره: 124.
2- ر.ک: التعریفات، ص28؛ قواعد المرام، ص174؛ ارشاد الطالبین، ص325؛ شرح المواقف، ج8، ص345.

قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ...»؛(1) یعنی: «آگاه باش هر پیروی کننده را پیشوایی است که از او پیروی کرده به نور دانش او روشنی می جوید؛ بدان که پیشوای شما از دنیای خود به دو کهنه جامه و از خوراکش بدو قرص نان اکتفاء کرده است ....

امامت تنها ریاست عامّه نیست که اگر روزی امام ریاست عامّه نداشت، امامت بالقوه هم نداشته باشد. یکی از مصداق های بارز مأمومِ پیرو امام، جناب «مقداد» است. وقتی ایشان را به سوی مسجد کشاندند تا با خلیفه دوم بیعت کند، رو به خلیفه کرد و گفت: یابن خطّاب، چه شده که فکر می کنی اسلام در خطر است؟!

خلیفه او را به زیر لگد گرفت و از وی بیعت خواست. جناب مقداد از امیرمؤمنان (علیه السّلام) کسب تکلیف نمود. حضرتش به او فرمودند که بیعت کند. مقداد برخاست و رو به مضجع شریف پیغمبراکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عرضه داشت که یا رسول الله ! من بیعتی را که در غدیر با علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) نمودم، نقض نمی کنم ولیکن برای اطاعت از دستور علی بیعت می کنم.(2)

در واقعۀ خونبار عاشورا، پس از شهادت حضرت اباعبدالله ویارانشان (علیهم السّلام) ، وقتی خیمه ها آتش گرفت، حضرت زینب کبری (علیها السّلام) نزد امام زین العابدین (علیه السّلام) آمدند تا کسب تکلیف نمایند که در خیمه ها بمانند و یا آن که فرار کنند. حضرت سجّاد (علیه السّلام) فرمودند: « عَلَیکُنَّ بِالْفِرَارِ ...»(3). پس دختران

ص: 16


1- إرشاد القلوب إلی الصواب (دیلمی)، ج2، ص214.
2- ر.ک به: اسرار آل محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، ج2، ص594 به بعد.
3- موسوعه کربلاء، ج2، ص230؛ زینب الکبری من المهد الی اللحد، ص248؛ دانشنامه امام حسین بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج8، ص426؛ الصحیح من مقتل سیّد الشهداء وأصحابه (علیهم السّلام)، ج1، ص54. ..

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) همگی گریه کنان فرار می کردند،(1) به جز حضرت زینب (علیها السّلام) که از حضرت زین العابدین مراقبت می کردند.(2)

در این ماجرا، شخصیتی برای موضوعی به ظاهر ساده از امام کسب تکلیف می کند که به فرمایش حضرت سجّاد (علیه السّلام)، «عالِمَهٌ غَیرُ مُعَلَّمَهٍ، فَهِمَهٌ غَیرُ مُفهَّمَهٍ»(3) است ! یعنی ایشان عالِم و دانا به حقایق أحوال أهل دنیا هستند و محتاج به تعلیم و تفهیم و آموزش از جانب کسی نیستند. زینب کبری علی(علیها السّلام) ، نه یک انسان معمولی بلکه عقیلۀ بنی هاشم است که در عقلانیت از ابن سینا وفارابی و ملاصدرا هم عقیل تراست چراکه این اشخاص، با درس خواندن به چنین جایگاه عقلی و علمی رسیده اند.

حال چنین شخصیتی، امام را رئیس و پیشوا و جلودار خود می داند و خودرا مستقل از دین و امام نمی بیند! بنابراین معرفت نسبت به جایگاه و شأن امام، انسان را از اقدام خودسرانه باز می دارد.

ص: 17


1- علامه مجلسی (رحمه الله) به نقل از فاطمه صغرا (علیها السّلام) دختر امام حسین (علیه السّلام) می نویسد: «دیدم سواری به سوی من می آید، با سرعت از آن جا گریختم ولی او به طرف من آمد و به یک باره ضربه سنگین ته نیزه را برکتف خود احساس کردم و با صورت به زمین افتادم....): بحار الانوار، ج45، ص60-61؛ زینب الکبری من المهد الی اللحد، ص244.
2- معالی السبطین فی أحوال الحسن والحسین (علیهما السّلام)، ج2، ص87-89؛ وسیله الدارین فی انصار الحسین (علیه السّلام)، ص343-344.
3- الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج2، ص305.

ص: 18

چشم انداز

ص: 19

ص: 20

درآمد

اشاره

همگان بر این حقیقتِ تاریخ اسلام هم داستانند که امیرمؤمنان (علیه السّلام)، جامعِ خصال خیر بود. از علم، فضل، شجاعت، فصاحت، بلاغت، عدالت، سخاوت، مروّت ، زهد و دیگر ویژگی های پسندیده که برگ های تاریخ اسلام، آکنده از آنان است. سیرۀ آن گرامی، سرشار از این ویژگی هاست که در خلال بیش از نیم قرن زندگی، از خود بروز داد. این ویژگی ها برای علی بن ابیطالب (علیه السّلام) ، چنان از حد تواتر گذشته است که دیگر به بررسی راستگوییِ راوی و صحّت حدیث در این زمینه، نیازی احساس نمی شود.

در باب مدح و ثنا بر آن جناب ، آیاتی سترگ به علی اختصاص دارد و در سنّت نبوی نیز، سخنان تابناکی در مواضع مختلف، در شأن امیر مؤمنان (علیه السّلام) ثبت و ضبط شده است. فضائلی که جای آن دارد که دفترها و مجموعه ها، از این فضائل و یادگارهای متواتر و قطعی، لبریز شود.

از سویی، در بررسی های تاریخی معلوم می شود که افراد در برخورد با فضائل برادر پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، رفتارهای بخصوصی از خود نشان داده اند. رفتارهایی همانند: پوشیدن و پنهان داشتن و بلکه انکار واظهار جهل نسبت

ص: 21

به آن. اقدامی که از واپسین روزهای حیات رسول خدا آغاز شد و در دوران معاویه، به اوج رسید.

کار بدان جا رسید که نام ننهادنِ فرزند به نام علی، حسن، حسین و فاطمه را منقبت دانستند و شرط ازدواج را دوست نداشتنِ علی قرار دارند.

در هنگامی باب خواندن احادیث رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر مسلمانان بسته شد که باب جعل حدیث گشوده گشت و احادیث بسیاری در بزرگداشت و تکریم دشمنان آل الله انتشار یافت. این احادیث جعلی را در مجموعه های روایی خود با عنوان فضایل و در کنار احادیث صحیح پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) که در فضایل جانشین پیامبر، علی بن ابی طالب (علیهما السّلام)و ویژگی های او بیان شده بود، قرار دادند. (1)

علامه عسکری (رحمه الله) در کتاب معالم المدرستین، نمونه هایی از «کتمان در مکتب خلفا» را به ترتیبِ مهم و مهم تر به صورت ذیل بیان می کند:(2)

1- حذف بخشی از حدیث سنت رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و تبدیل آن به کلمه ای مبهم.

2- حذف تمام خبر از سیرۀ صحابه با اشاره به حذف آن.

3- تأویل و توجیه معنای حدیث رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

4- حذف برخی از اقوال صحابه بدون اشاره به حذف آن.

5- حذف تمام روایت سنّت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بدون اشاره به حذف آن.

6- نهی از نوشتن سنّت رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

ص: 22


1- «قال هشام بن الکلبی ... وَ لَا وَلَدُ فیناذکرفسمّی عَلِیّاً وَ لَا حُسْناً وَ لَا حُسَیْناً ، وَ لَا وَلَدَتْ فینا جَارِیَهً فَسُمِّیَتِ فَاطِمَهَ ؛ قال: منقبه...)؛ الغارات، ج2، ص842-843.
2- معالم المدرستین، ج1، ص 403.

7- تضعیف روایات و راویان سنّت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و کتاب هایی که سلطه حاکم را زیر سؤال می برد.

8- سوزانیدن کتاب ها و کتابخانه ها.

9- حذف بخشی از خبرِ سیرۂ صحابه و تحریف آن.

10- نهادن روایات ساختگی به جای روایات صحیحِ سنّت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و سیرۀ صحابه.

ابن ابی الحدید معتزلی در این باره می نویسد: «چه بگویم دربارۀ مردی که دشمنان او نیز به فضلش اعتراف دارند و نمی توانند بزرگواری های او را انکار کنند و برفضایلش پرده نهند. همه می دانیم که بنی امیّه حکومت اسلام را در شرق و غرب زمین به دست گرفتند و با هر نیرنگی کوشیدند نور وجود او را به خاموشی کشانند و مردم را علیه او تحریک کنند و برای او عیب و نقص بتراشند و برهمه منبرها بر او لعن می فرستادند و ستایشگران او را تهدید می کردند و آن ها را به زندان می انداختند و می کشتند و مانع از نقل حدیثی می شدند که فضیلتی را برای او بازگو می کرد یا آوازه اش را فزونی می بخشید، حتّی مانع از آن می شدند که کسی نام او را ببرد، ولی تمامی اینها جزوالایی و منزلت برعلی نیفزود، و او چونان مشکی بودکه هر چه پنهانش می کردند باز بوی خوشش انتشار می یافت و هرچه پرده بر او می نهادند باز بوی مشام نواز او فضا را در بر می گرفت. او به خورشیدی ماننده بود که با کف دست نمی توان آن را پوشاند و همچون پرتو روز بود که اگر یک چشم آن را نبیند چشمهای بسیاری آن را خواهند یافت» . (1).

ص: 23


1- شرح نهج البلاغه، ج1، ص 16- 17؛ «ما أقول فی رجل أقوله أعداؤه وخصومه بالفضل، ولم یمکنهم جحد مناقبه، ولا کتمان فضائله، فقد علمت أنّه استولی بنو أمیّه علی سلطان الإسلام فی شرق الأرض و غربها، واجتهدوا بکلّ حیله فی إطفاء نوره، و التحریض علیه، ووضع المعایب و المثالب له، ولعنوه علی جمیع المنابر، وتوعّدوا مادحیه، بل حبسوهم وقتلوهم، و منعوا من روایه حدیث یتضمّن له فضیله، أو یرفع له ذکرا، حتّی حظروا أن یسمّی أحد باسمه، فما زاده ذلک إلّا رفعه و سموّا، و کان کالمسک کلّما ستر انتشر عرفه، وکلّما کتم تضوّع نشره، و کالشمس لا تستر بالراح، و کضوء النهار إن حجبت عنه عین واحده، أدرکته عیون کثیره».

با تمام این احوالات ، نور خدا خاموش نشد و برقع بر چهرۀ ماه نیفتاد! فضائل امیر مؤمنان، در لابلای کتب تاریخی درخشیدن گرفت. پرتو این خورشید درخشنده ، تا به امروز رسید و خانۂ دل محبان آن حضرت، از شنیدن و دیدن این فضائل گرم شد.

با کم ترین درنگ بر پژوهشگرِ پیگیر آشکار خواهد شد که دلیل فراوانی احادیث در فضایل علی بن ابی طالب (علیه السّلام) ، عنایت فراوان پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ابلاغ دین و تکمیل و اتمام آن و آگاهی حضرت ختمی مرتبت به این نکته بوده است که پس از رحلت او امّت، اختلاف خواهد یافت.(1)

این چنین است که ابن حجر هیثمی از پاره ای متأخران از ذریّه اهل بیت نبوی نقل می کند که:

«دلیلش وخدا آگاه تر است. این است که خداوند تبارک، مشکلات علی و اختلاف های برخاسته از امر خلافت را که پس از رحلت حضرتش [ (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )] ظهور می کرد به آگاهی پیامبر رساند. این، خود، اقتضای آن را داشت که پیامبر، علی را به این فضایل مشهور گرداند تا بدین ترتیب هرکه خبراین فضایل بدو رسد و به حضرتش توسل جوید نجات یابد. سپس هنگامی که این اختلاف ظهور کرد و بر حضرتش خروج کردند، هریک از صحابه که این فضایل را شنیده بود، برای خیرخواهی امّت خبر آن را انتشار داد و پراکند. در

ص: 24


1- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین (علیه السّلام) ، مقدمه محقّق (به نوشتۀ حسین درگاهی)، ص 19.

پی آن هنگامی که مشکل بالا گرفت و گروهی از بنی امیّه بر منبرها به کاستن از مقام آن حضرت و دادن دشنام به او پرداختند و خوارج نیز با ایشان همراهی کردند و حتی قائل به کفر حضرت شدند. حافظان دانشور اهل سنّت به پراکندن فضایل حضرتش روی آوردند تا جایی که این فضایل درمسیر خیر خواهی امت و یاری رساندن به حق، فزونی گرفت». (1)

نکتۀ دیگر آنکه مردم، احادیث مربوط به فضایل حضرت ابوتراب، علی بن ابیطالب (علیه السّلام) را روایت می کردند و در کتاب هایشان می آوردند امّا مفهوم این احادیث و لوازم عقلی و نتایج عرفی آن را عرضه نمی داشتند. به عبارتی در این که هر صفتی۔ فضیلت باشد یا رذیلت - ، یک ویژگی از ویژگی های صاحب آن را هویدا می کند، خود را به تجاهل وتغافل می زدند و حتّی می کوشیدند معانی صفاتی را که پیامبر خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در حقّ آن حضرت تصریح فرموده بود، تحریف و احتمالاً آن ها را پوشیده بدارند یا از شمار بیرون افکنند.(2)

این یورش ها در بستر زمان و حتّی تا عصر حاضر همچنان ادامه یافت تا جایی که علّامه سیّد عبد العزیز طباطبایی می گوید: «اگر بخواهیم این نکته را به وطر کامل بیان کنیم، چندین جلد را به خود اختصاص می دهد و چه بسا

ص: 25


1- الصواعق المحرقه، ص 121؛ «و سبب ذلک . والله أعلم- إن الله تعالی اطلع نبیّه علی ما یکون بعده ممّا ابتلی به علیّ وما وقع من الاختلاف لما آل إلیه أمر الخلافه، فاقتضی ذلک نصح الأمّه بإشهاره بتلک الفضائل لتحصل النجاه لمن تمسک به ممّن بلغته، ثمّ لمّا وقع ذلک الاختلاف والخروج علیه نشر من سمع من الصحابه تلک الفضائل، وبثّها نصحا للامّه أیضا ثمّ لما اشتدّ الخطب واشتغلت طائفه من بنی أمیّه بتنقیصه و سبّه علی المنابر، و وافقهم الخوارج، بل قالوا بکفره اشتغلت جهابذه الحفاظ من أهل السنّه ببث فضائله حتّی کثرت نصحا للأمّه ونصره للحقّ».
2- یکی از این نمونه های این مناقشه ها را می توان در پوشاندن مفهوم «وصیّ» و«جانشین» در حق امیر مؤمنان (علیه السّلام) در واژه «مولی» در حدیث غدیر، مشاهده کرد.

آن چه به سده ما اختصاص دارد به تنهایی مجموعه ای را از آن خود سازد، چه، اخیرا تنها در پاکستان نزدیک به دویست جلد کتاب انتشار یافته که شیعه را مورد تهاجم قرار داده است، و ما شکایت نزد خدا بریم» .(1)

آن چه در این زمینه پُراهمیّت است آن است که بدانیم غالب این حملات، متوجّه نتیجه گیری های عقلی و فطری از احادیث مربوط به فضایلی است که علمای مکتب اهل البیت (علیهم السّلام) در امامت علی و فرزندان معصوم او و وصایای ایشان بدان استدلال کرده اند.(2)

حال وظیفۀ ماست که در حد توان، بکوشیم تا فضائل حضرتش به گوش آنانی برسد که از قافله جا مانده اند؛ که فرمود: «این خلق عذاب نشدند مگر به واسطۀ گناهان علمایی که حقیقت را دربارۀ فضائل علی واولادش مخفی نمودند...» .(3)

موضع امامیه در این میان، همان موضع دفاع و جلوگیری از حمله ها و برپاداشتن امامتِ بلا فصل امیرمؤمنان، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) پس از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و پراکندن فضیلت های او و محسّنات خیره کننده اخلاقی حضرتش بوده است. در پی آن ظهور کتاب های ارزشمندی از دانشوران شیعه می باشد که در آن به ردّ مهاجمان می پردازند و روایت های صحیحی را عرضه می دارند؛ امامت خاندان پیامبر را از آنها نتیجه می گیرند و از حقّ آن بزرگواران و موجودیت مکتبشان به دفاع برمی خیزند.1

ص: 26


1- تراثنا، شماره اوّل، سال دوم، ص 34.
2- برگرفته از: کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین (علیه السّلام) ، مقدّمه محقّق (به نوشتۀ حسین درگاهی)، ص 20 - 21.
3- قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : «لا یعذّب الله هذا الخلق إلّا بذنوب العلماء الذین یکتمون الحق من فضل علی وعترته ...)؛ مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین(علیه السّلام) ، ص240.

بحرِفضائل علی بن ابیطالب (علیهما السّلام)

ابوالحسن، علی بن ابی طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب، نخستین امام از ائمه اثنی عشرو دومین معصوم از چهارده معصوم (علیهم السّلام) است. آن حضرت دومین شخص عالم اسلام پس از رسول رحمت (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وصی و ولیّ مطلق هستند. اعتقاد به امامت و وصایت و ولایت آن حضرت و یازده فرزند بزرگوارشان، یکی از اصول مذهب امامیه است.

در حالی به ذکر فضائل و مناقب امیرمؤمنان (علیه السّلام) می پردازیم که گشودن این در خستگی در پی دارد و آن را پایانی نیست. آنجا که خوارزمی، به نقل از ابن عباس روایت کرده است که پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده است:

«لَوْ أَنَّ الرِّیَاضَ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرَمِدَادٌ وَ الجِنَّ حُسِّابٌ وَ الْإنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوا فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنِ ابی طالب(علیهما السّلام)»؛(1) یعنی: «اگر [درخت] باغ ها قلم گردند و دریاها مرکّب و جنّیان حسابگر و آدمیان نویسنده، نخواهند توانست فضایل علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) را شماره کنند».(2)

ص: 27


1- کشف الغمه فی معرفه الأئمّه، ج1، ص112.
2- شیخ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی در اعلام الوری، ص 184- 185 می گوید: «آگاه باشید که فضایل امیرالمؤمنین (علیه السّلام) واخلاق والا و ویژگی های او، آن چنان فراوان است که هیچ کتابی گنجایش آن ندارد و به سخن در نیاید و در این میان اگرچه شیعیان، بسیاری از آن ها را باز گفته اند ولی نقل آن اختصاص بدیشان ندارد. عامّه و مخالفان نیز آن قدر ذکر فضایل حضرتش را کرده اند که به شماره در نمی آید و پایان نمی پذیرد». نیز علّامه نور الدّین بیاضی عاملی در «صراط مستقیم»، ج2، ص 56 می گوید: «احادیثِ دو فرقه و کتاب های دو گروه به امامت علی تصریحی دارند نه به تضمین یا التزام، و این همه، قطره ای است از دریای متلاطم او و نور شمعی است در روشنایی روز که فرهیختگان در آن شعرهای گونه گون سروده اند». نیز بنگرید به: الطرائف، ص137 - 139 و بحارالأنوار، ج 38، ص 166.

آن کس را که پیامبر خدا چنین توصیفش کند، چگونه می توان به بیان فضایلش پرداخت؟!

آن گاه که از لغوی بزرگ، خلیل بن احمد فراهیدی، دربارۀ فضائل علی بن ابی طالب(علیه السّلام) سوال شد، پاسخ داد: «کیف اصف رجلاً کتم اعادیه محاسنه و حسداً واحبّائه خوفاً وما بین الکلمتین ملأ الخافقین»؛(1) یعنی: «چگونه می توانم مردی را توصیف کنم که دشمنانش از روی حسادت و دوستانش از ترس (دشمنان) محاسن او را پنهان نمودند، در بین این دو رفتار شرق و غرب عالم محامدش را فراگرفته است».

مردی که به فرمایش حضرت ختمی مرتبت ، یادش عبادت است(2) و شماره کردن فضائلش، سبب آمرزش گناهان:

«به برادرم علی فضایلی داده شده است که از فراوانی به شماره در نمی آید. پس هرکه فضیلتی از فضایل او را یاد آورد در حالی که بدان اعتراف دارد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را ببخشاید، و هرکه فضیلتی از فضایل او را بنگارد، مادامی که نشانی از این نگارش باقی است فرشتگان برای او طلب غفران کنند، و هرکس به فضیلتی از فضایل او گوش سپارد، خداوند بر گناهان

ص: 28


1- روضه المتقین، ج13، ص 265؛ این جمله به ابن ادریس شافعی نیز منسوب است: حلیه الأبرار، ج 2، ص 136.
2- قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : «ذکرالله عَزَّ وَجَلٍ عِبَادَهِ وذګړی عِبَادَهُ وَ ذِکْرُ عَلِیٍّ عِبَادَهُ وَذِکْرُ الْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِهِ عِبَادَهُ ...»؛ الإختصاص، ص 224.

شنیداری او پرده عفوکشد، و هر که به نگاشته ای در فضایل او نظر بیفکند، خداوند از گناهان چشم او درگذرد».(1)

در مدح توای مظهر اضداد چه گوییم***بالاست مقام توو گفتار قصیر است

تفاوتِ «فضیلت» و «کرامت»

برخی ویژگی ها فضیلت و ارزش است امّا داشتن آن ارزش و فضیلت، به طور مستقیم کرامت عندالله نیست. امّا بعضی ویژگی ها موجب کرامت در پیشگاه خداوند است.

«علم» یا «ثروت»، هردو فضیلت و ارزشند امّا مستقیماً موجب تقرّب نزد خداوند نیست. قرآن مجید فرموده است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ...»(2) و نفرموده: ««إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»! امّا به هر تقدیر بی نیازی از مردم، خود فضیلت است.

حلال زادگی، سیادت، سلامتی، همسر پیامبر بودن، داماد پیامبر بودن، عموی پیامبر بودن همگی فضیلتند امّا مستقیماً کرامت نزد خداوند محسوب نمی شوند.

ص: 29


1- مناقب خوارزمی، ص2؛ «قال رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) إن الله تعالی جَعَلَ لِأَخِی عَلِیِّ فَضَائِلِ لَا تحصی کثره فَمَنْ ذکر فَضِیلَهً مِنْ فَضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَاللهُ لَهُ تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأخَرَ وَ مَنْ کَتَبَ لَمْ تَزَلْ المَلائِکَهُ تَستَغفِرُلَهُ مَا بَقِیَ لِتِلْکَ الْکِتَابَهِ رُسِمَ وَ مَنِ اسْتَمَعَ إِلَی فَضِیلَهٍ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُنُوبُ الَّتِی اکتَسَبَهَا بالاستِمَاعِ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَی کِتَابُ مِنْ فَضَائِلِهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ الَّتِی اکتَسَبَهَا بِالنَظَرِثُمَّ قَالَ النَّظَرُ إِلَی أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عِبَادَهُ وَ ذِکرُهُ عِبَادَهُ وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ إِیمَانُ عَبْدٍ إِلَّا بِوَلَایَتِهِ وَ الْبَرَاءَهِ مِنْ أَعْدَائِهِ »..
2- حجرات: 13؛ یعنی: «.... بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست ...»

این فضیلت را ابولهب که عموی پیغامبر خدا بود داشت؛ امّا این فضیلت، کرامتی برای او محسوب نمی شود. آنچه از ما مورد انتظار است، «تقوامداری» به عوضِ «فضیلت مداری» است!

در روایتی از امام صادق (علیه السّلام) آمده است که در آن برای خود دو ویژگی قائل بودند. یک ویژگی این که ولایت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را پذیرفته اند و دیگر آن که از نسل علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) هستند و سیادت دارند. آن حضرت ویژگی نخست را محبوب تر می دانند؛ چرا که ولایتی که از امیرالمؤمنین به عهده شان است بر ایشان فریضه است امّا ولادت آن حضرت از نسل امیرالمؤمنین فضیلتی است که خداوند عطا کرده است:

قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) وَلَایَتِی لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ وِلَادَتِی مِنْهُ لِأَنَّ وَلَایَتِی لَهُ فَرْضٌ وَ وِلَادَتِی مِنْهُ فَضْلٌ ». (1)

از این رو، مهم است که دربارۀ شخصیت ها، دو مطلب مورد بررسی واقع شود: یکی بررسی فضایل اشخاص و دیگری بررسی کرامت اشخاص؛ اگر فضیلت ها زیاد باشد و فرد بی تقوا، مسئولیت کارهایش وَبال اوست و گناهش بیشتر! لذا پدر همسر رسول خدا نیز اگر بی تقوا باشد، وزر و وبال و مسئولیتش بیشتر از کسی است که نسبتی با پیغمبر ندارد.

سیادت، فضیلت است امّا در روز قیامت، مسئولیت سیّدِ فاسق از غیرِ سیّد فاسق سنگین تر خواهد بود؛ عالِم فاسق از جاهل فاسق بدتر است؛ غنیِ فاسق از فقیر فاسق وضعیت بدتری خواهد داشت؛ یعنی اگر در جهت کرامت نکوشد، در آینده، همان فضیلت هایی که به او عطاشده، وزر و وَبال او خواهد شد و تنزل مقام می یابد.

ص: 30


1- الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص125.

بنابراین فضیلت در کنار تقوا مداری ارزشمند است و درجات انسان را بالا می برد. کرامت با ترک گناه و عمل به دستورات خداوند حاصل می شود.اگر این کرامت با آن فضایل همراه باشد، مقام انسان را بالا می برد. درست همانند ائمّه هدی و انبیاء الهی (علیهم السّلام) که در کنار فضایل متعدّدی که داشتند، نزد خداوند با کرامت محسوب می شدند.

توصیف به وصف

در ادبیات و علم اصول ، این اصل مطرح است که: «تعلیق الحکم علی الوصف مشعربالعلیه»؛(1) یعنی اگر حکمی را به وصفی متعلّق کردی، گویای آن است که آن وصف، علّت جعل این حکم است؛ یا علّت بیان این حکم، آن وصف است و این صریح تر است از اینکه وصفی نیاوری!

مثلاً اگر در یک مجلس سخنرانی، سخنران بگوید به سلامتی فلان فرد صلوات بفرستید، برای دیگران این سوال مطرح می شود که فلان شخص، چه اوصافی دارد که چنین حکمی برایش صادر شده است ؟! امّا اگر سخنران بگوید برای سلامتی فردی که در مسجد خدمت می کند صلوات بفرستید، علّت این حکم مشخص می شود.

در این حالت، هم وصف مشخص است و هم حکم! خصوصاً اگر اوصاف، اوصاف منحصر به فردی باشد؛ حتّی اگر اوصاف، جامع هم باشند باز معلوم می شود که این صفتِ مشخصی است برای فرد یا افرادی خاص، چه در جنبه های مثبت و چه در بُعد منفی!

ص: 31


1- قاعده « تعلیق الحکم علی الوصف مشعربالعلیه» از قواعد مهم زبانی است که از دیرباز در علوم گوناگون مانند بلاغت، فقه، اصول و تفسیر بدان توجه شده و دانشمندان اسلامی و به ویژه اصولیان و فقها در تحلیل های خویش از آن بهره جسته اند.

اگر قرآن مجید می فرمود: إنَّ علی بن ابیطالب خلیفه رسول الله؛ تا روز قیامت هرکس نامش طالب بود، نام فرزندش را علی می گذاشت و بعد مدّعی می شد که این آیه در وصف فرزندش نازل شده است. در این صورت نه تنها مسئلۀ اختلاف نظر در خلافت حل نمی شد، چه بسا مشکلات تازه ای نیز بر آن افزوده می شد!

خداوند در قرآن مجید، ضمن آیه ولایت می فرماید:

«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ »؛(1) یعنی: «سرپرست و دوست شما فقط خدا و رسول اوست و مؤمنانی [مانند علی بن ابی طالب هستند] که همواره نماز را برپا می دارند و در حالی که

در رکوعند ( به تهیدستان) زکات می دهند».

با نزول این آیه، این سؤال مطرح می شود که این فرد چه کسی بوده که چنین آیه ای درباره اش نازل شده است. دوست و دشمن بر این مسئله متفّقند که جز علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) در زمان رسول خدا، کسی این عمل را انجام نداده است؛ از این رو جهت حکم مشخص می شود.

بنابراین در بحث تاریخ اسلام در این مجلّد، با این رویکرد شخصیّت امیرمؤمنان (علیه السّلام) بررسی می شود که معلوم شود، حضرت امیر مؤمنان،علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) اوصاف و ویژگی های منحصر به فردی دارد که ایشان را شایستۀ ولایت کرده است؛ صفاتی که در غیر وجود ایشان، برای هیچ کس بیان نشده است.

ص: 32


1- مائده: 55.

چرایی طرح برخی فضائل از سوی پیامبر خدا و ائمۀ هدی (علیهم السّلام)

رسول گرامی اسلام به عنوان امین وحی خدا، از جانب خداوند مأمور رساندنِ معارف دینی به مردم است. از جمله معارف و مفاهیم دینی، که می بایست به گوش همگان برسد، مسئلۀ امامت و معرّفی امام و ویژگی های اوست. به هر میزان که معرفت اشخاص نسبت به معارف و مفاهیم دینی بیشتر باشد، قدر و منزلت بیشتری در درگاه خداوند خواهند یافت. همانطور که فرموده اند: «...نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهْرِ الْجَاهِلِ ...»؛(1) یعنی: «... خواب عاقل از شب بیداری جاهل افضل است...».

ائمّۀ هدی (علیهم السّلام) نیز به عنوان پرچمداران این هدایت، بیان معارف و مفاهیم دینی را در دستور کار خود قرار داده اند. گاه این وظیفه، با بیان فضایل خود امام همراه است. به این معنا که حضرتش، برای بیان موقعیت و مقام امام - که شخص خودشان است - مطالبی را بیان می کنند.

حجّت الهی و فرستاده خداوند، نه به عنوان یک شخصیّت حقیقی و بلکه به عنوان یک شخصیّت حقوقی اهمیّت داشته و اطاعتش سببِ قرب به درگاه الهی و بلکه در مسیر عبادت خداوند است. در قرآن مجید بارها به این مطلب بسیار مهم که فرستادۀ خدا به عنوان یک شخصیّت حقوقی اهمیّت دارد و اطاعتش واجب است، اشاره شده است:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ...» ؛(2) یعنی: بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد، و گناهانتان را بیامرزد...».

ص: 33


1- تحف العقول، ص397.
2- آل عمران: 31.

«...وَجِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ »؛(1) یعنی: «... برای شما نشانه ای [بر صدق رسالتم[ از سوی پروردگارتان آورده ام؛ پس [ای بنی اسرائیل !] از خدا پروا کنید و مرا فرمان برید». .

«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ »؛(2) یعنی: «بنابراین از خدا پروا کنید و از من فرمان

ببرید» .

نکتۀ قابل تأمّل آن که در این موضع پیامبر خدا مردم را به خویش دعوت نمی کند و بلکه به عنوان تنها راهنمای بشر به سوی خدا، مردمان را به اطاعت از خویش فرا می خواند.

ناگفته نماند که پیامبر خدا و ائمّۀ هدایت (علیهم السّلام) تمام آن چه در این زمینه می بایست به گوش مردم برسد را بیان نکردند؛ چرا که تحمل و ظرفیتِ کافی برای پذیرش از سوی مردم وجود نداشت.

در این جاست که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرمایند: «یا علی، اگربیم آن را نداشتم که مسلمانان درباره تو آن کنند که مسیحیان درباره عیسی (علیه السّلام) نمودند، درباره تو چیزی می گفتم که به هر کجا گذر کنی از خاک پایت تبرک جویند» .(3)

بنابراین نه پیامبر گرامی اسلام (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، نه شخص امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ونه سایر ائمّۀ اطهار (علیهم السّلام) آن چنان که باید از اعماق درجات و مقامات ولایت خود سخن نگفته اند.

ص: 34


1- آل عمران: 5.
2- شعراء: 108، 110، 126، 131، 144، 150، 163، 179.
3- کافی، ج8، ص57، روایت 18؛ اصل روایت به این صورت است: «وَ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَی فِی عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذَلِکَ الْبَرَکَهَ"».

امیرمؤمنان (علیه السّلام) درین باره می فرمایند:

«... فِیَّ مَناقِبُ لَوْ ذَکَرْتُها لَعَظُمَ بِهَا الْإِرْتِفاعُ ، وَ طالَ لَهَا الْإِسْتِماعُ ، وَ لَئِنْ تَقَمَّصَها دُونِیَ الْأَشْقَیانِ وَ نازَعَنی فیما لَیْسَ لَهُما بِحَقٍّ ، وَ رَکِباها ضَلالَهً ، وَ اعْتَقَداها جَهالَهً ...»؛(1) یعنی: «... درباره من منقبت هایی است که اگر آنها را یاد کنم جنجال بزرگی پیش آید، و گوش سپردن بدان زمانی دراز می طلبد، و اگر در برابر من آن دو بدبخت آن را پیراهن خود کردند، در حالی که بدان حقّی نداشتند و بر سر آن با من بستیزیدند، و به گمراهی مرتکب آن گردیدند و به نادانی آن را از آن خود دانستند...».

حال پس از گذشت سال ها، آن هم در ظلمتکده ای که بعد از طوفان جعلیات بنی امیّه و بنی عبّاس ساخته شده و نیز در فضایی که با شبهه افکنی های مدام - خصوصاً از سوی وهابیّت - آلوده شده است، بیان مقامات ائمّۀ هدایت (علیهم السّلام) سخت و گاه غیرقابل درک به نظر می رسد. مقاماتی که در عصر خود، برای اصحاب ائمه (علیهم السّلام) ، به رغم تاریکی های موجود، برایشان عادی و معمول به حساب می آمد، امروزه برای برخی شبیه به خرافه است؟

برای صحابۀ پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، که از نزدیک با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در ارتباط بودند، مقامات علمی و کمالات معنوی علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) روشن بود.

مقامات و کمالاتی که گاه بدان اعتراف کرده و گاه از روی ستم و حسد، آن ها را انکار می نمودند:

«وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ...»؛(2) یعنی: «و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند! ...».

ص: 35


1- کافی، ج15، ص81.
2- نمل: 14.

علّامۀ فقیه، سیّد هاشم حسینی تهرانی(رحمه الله) ، در پاسخ به این پرسشِ مقدّر که: چگونه یک انسان مطلبی را که بدان معترف است را نمی پذیرد، چنین می نویسد:

«در امکان آدمی است که آنچه را که عارف است و می داند انکار کند یا اعتراف نماید، چه در نظرش حق باشد یا باطل. و نیز می تواند حق را حق اعتراف کند و بگوید: حق است؛ و باطل را باطل اعتراف نماید و بگوید: باطل است. یا برعکس حق را بگوید: باطل است و باطل را بگوید: حق است. دانسته یا ندانسته؛ در هر صورت آنچه را اعتراف یا انکار می کند، می شود با عقیده و باطنش موافق باشد یا نباشد.

اظهارات کسی هرگونه باشد، دلیل نیکی و بدی خودش نمی شود، ولی مرد [شخص] خداپرست ، درسخن و سکوتش رضای خدا را منظور دارد و خودپرست، هوا و هوسش را ملاک قرار می دهد».(1)

با این اوصاف، بر شخصِ آگاه از تاریخ پوشیده نیست که گاه از زبان دشمنان امیر مؤمنان (علیه السّلام) و خاندان نبوّت (علیهم السّلام)، فضایلی در بزرگداشت امیرالمؤمنین نقل شده است. فضائل و مناقبی که خواننده را به این پرسش وا می دارد که: چگونه ممکن است فرد یا افرادی با آن همه کینه ورزی نسبت به پسرعمّ رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، زبان به اعتراف گشوده و فضائل علی را بیان کرده باشند؟! از طرفی گاه نیز دشمنان آن حضرت، رفتارهای متناقضی در پذیرش مقامات آن جناب بروز داده اند که خود می تواند محل تأمّل و بررسی باشد.

ص: 36


1- بوستان معرفت، ص 661.

برای مثال در اخبارِ وارده، با دو واکنش متناقض از سوی معاویه در وقت شنیدن خبر شهادت امیرمؤمنان(علیه السّلام) ، روبرو هستیم.

درخبرآمده است که هنگامی که خبر شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به معاویه رسید، در یکی از روزهای تابستان، معاویه با همسرش فاخِتَه قُرَظَه خفته بود:

« لِمَا جِی ءَ مُعَاوِیَهَ بِنَعْیِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ( علیهما السَّلَامُ ) وَ هُوَ قَائِلُ مَعَ امْرَأَتِهِ ابْنَهَ قَرَظَهَ فِی یَوْمٍ صَائِفٍ . فَقَالَ : إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ، ماذا فَقَدُوا مِنَ الْعِلْمِ وَ الْخَیْرُ وَ الْفَضْلُ وَ الْفِقْهِ ؟ قَالَتِ امْرَأَتُهُ : بِالْأَمْسِ کُنْتُ تَطْعُنْ فِی عَیْنَیْهِ وَ تَسْتَرْجِعُ الْیَوْمَ عَلَیْهِ ! قَالَ : وَیْلَکَ ! لا تَدْرِینَ ماذا فَقَدُوا مِنْ عِلْمِهِ وَ فَضْلِهِ وسوابقه !» .(1)

برخاست و گفت: «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون ! چه دانش و فضیلتی را از دست دادند». همسرش گفت: «تودیروز به رویش نیزه می زدی ، امروز " إنّا لله وإنّا إلیه راجعون" برایش می گویی؟!» گفت: «نمی دانی چه علم و فضیلت و سوابقی از دست رفت».

سخنان برخلاف این اظهارات نیز از معاویه نقل شده است که از شنیدن خبر شهادت امیر مؤمنان (علیه السّلام) شادمانی نمود:

«وَ اللَّهِ لَقَدْ آتَاهُ قَتَلَ امیرالمؤمنین وَ کَانَ مُتَّکِئاً فَاسْتَوَی جَالِساً ثُمَّ قَالَ : یَا جَارِیَهُ غنّینی فَالْیَوْمَ قُرَّبِ عَینی ، أَنْشَأَتْ تَقُولُ :

ألا أبلغ معاویه بن حربٍ*** أفی شهر الصِّیام فَجَعتُمونا

قتلتُم خیرَ مَن رکب المطایا*** فلا قَرَّت عُیون الشامتینا

بخیر الناس طُرّاً أجمعینا؟*** ورحَّلَها ومَن رکب السَّفینا؟

ص: 37


1- تاریخ مدینه دمشق (تاریخ امیرالمؤمنین (علیه السّلام))، ج3، ص 405-409، ح 1505-1507؛ مناقب خوارزمی، فصل 26، ص 283؛ فرائد السمطین، ج1، باب 68، ص 372-373.

فَرَفَعَ مُعَاوِیَهَ عَمُوداً کَانَ بَیْنَ یَدَیْهِ فَضَرَبَ رَأْسَهَا فَنَثَرَدِماغَها ».(1)

راوی می گوید: خبر شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به معاویه رسید، تکیه داده بود؛ پس راست نشست و به کنیزک خواننده ای که نزدش بود گفت: «برایم بخوان چراکه امروز چشمم روشن شد». کنیزک که از دوستان و محبّان خاندان نبوّت بود چنین خواند:

نزد پور حرب از من بازگویید این سخن *** چشم بدخواه علی روشن نباشد در زمن

ای بد اندیشان به ماه روزه بنمودید ما را *** بهرِقتلِ بهترین مردم گرفتارِ مِحَن

آه کشتید آن که بهتر بود از هر راکبی*** بهتر از هر رهرَوی در دشت یا اندر سَفن

پس معاویه عمودی که پیش دستش بود را برداشت، بر سر کنیزک زد به طوری که مغزش آسیب دید و از دنیا رفت.

سیّد هاشم حسینی تهرانی در توضیح و تحلیل این گونه رفتارها، وقوع چنین رفتاری را از معاویه و امثال او ممکن می داند و آن را از چند جهت بررسی می کند:(2)

1- خداوند بر زبان آنان جاری می کند تا بر خودش و پیروانش اتمام حجّت باشد.

2- آدمی نمی تواند آن چه می داند را برای همیشه پنهان دارد؛ چنان چه در حدیث آمده است: آن چه در دل نهان است ناخواسته گاهی بر زبان آید.

ص: 38


1- تشیید المطاعن، ج2، ص 409 ، از الراغب در کتاب المحاضَرات .
2- بوستان معرفت، ص 663.

معاویه و مانند او، از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و صحابۀ آن حضرت، مناقب بسیاری دربارۀ خاندان نبوّت خصوصاً امیر مؤمنان (علیه السّلام) شنیده بودند و به آنها یقین داشتند. حتی اگر آن را پنهان کرده و ده ها بار انکار می نمودند، سرانجام یکبار دانسته خود را بر زبان جاری می ساختند.

3- مَسند نشینانِ ریاست دنیا، از روی سیاست سخن می گویند و مطابق مصلحت وقت، عمل می کنند! حق و باطل نزد آنان یکسان است و ملاک گفتار و کردارشان، استوار کردن ملک و ریاست است. چه حق را ابزارقرار دهند چه باطل را، با حق درستیزند و تنها اگر مصلحتی پیش آید، به حق اعتراف می کنند. از تناقض گویی و دورویی و اختلاف در عمل، پروایی ندارند و چون قدرت در دست آن هاست، دست و زبان مخالفان را می بندند و کسی هم جرأت آن را ندارد که بگوید: اگر به حق اعتراف کردی، چرا بدان پایبند نیستی!

در دلِ فاخِتَه، همسر معاویه، اندکی دوستیِ علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) وجود داشت و از آنجا که معاویه سخت او را می خواست، سیاست ایجاب می کرد که در مدح علی سخن بگوید تا دلِ فاخِتَه رمیده نشود.

صفحات تاریخ مملو است از افرادی که چنین عمل کرده اند و این مسئله به معاویه اختصاص ندارد.

معرّفی چند کتاب در فضائل امیرمؤمنان(علیه السّلام)

همانطور که پیشتر گذشت، امیرمؤمنان (علیه السّلام) اقیانوس ناپیدا کرانه ای است که جنبه های مختلف اخلاقی در آن موج می زند. شخصیت الهی این پیشوای سترگ، به حدّی برجسته است که در کلمات و آثار گوناگون به عنوان الگو

ص: 39

معرفی شده. پیامبر گرامی اسلام (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در احادیث فراوانی ایشان را ستوده و به فضائل و مناقبشان، تصریح فرموده اند. در صدر تمام معرفی ها، آیاتی است که در قرآن کریم در شأن و منزلت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام)و ذکر برجستگی های شخصیتی شان آمده است.

با این که دشمنان علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) از روی حسادت و دوستانش از روی ترس، فضائل و مناقب او را در طول تاریخ پنهان داشته اند، کمتر مجموعۀ حدیثی می توان یافت که صفحه ای از آن مزیّن به فضایل آن انسان الهی نباشد. نه تنها کتاب های عظیم حدیثی شیعه، که صحاح اهل تسنّن نیز از دریای بیکران عظمت و بزرگی آن حضرت سرشار است.

راویان احادیث از سال های آغازین تدوین حدیث تاکنون، کتاب هایی را مخصوص فضایل و مناقب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) تدوین کرده اند که در ادامه، به برخی از این کتب اشاره خواهد شد

* از نخستین کتاب های مستقل درباره فضائل امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، می توان به کتاب «فضائلُ امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) »، نوشتۀ احمد بن حنبل (درگذشت 241 ق)، یکی از پیشوایان چهارگانه اهل تسنّن است. در این کتاب، روایاتی در مناقب و فضائل امیرمؤمنان (علیه السّلام) نقل شده است.

کتاب فضائل امیرالمؤمنین، شامل 369 حدیث در دو بخش ( بخش اول: 160 روایت و بخش دوم: 209 روایت) است که مؤلف در پنج عنوان ، آن را بخش بندی کرده است. این اثر با تحقیق مفضل سید عبدالعزیز طباطبایی و با افزودن زندگی نامۀ انتقادی احمد بن حنبل و فهرست های گوناگون منتشر شده است.

ص: 40

* اِحقاقُ الْحَقِّ وإزهاقُ الْبَاطِلِ مشهور به احقاق الحق، کتابی کلامی نوشتۀ قاضی نورالله شوشتری عالم، متکلم و فقیه شیعه در دوره صفویه(1) که در سال1019 ق که در راه دفاع از اهل البیت (علیهم السّلام) در هندوستان به شهادت رسید. این کتاب در دفاع از ولایت و امامتِ امیرمؤمنان (علیهم السّلام) ، تبیین اندیشه های کلامی شیعه و در ردّ کتابِ ابطال نهج الباطل واهمال کشف العاطل، نوشتۀ فضل الله بن روزبهان، عالم سنّی مذهب قرن نهم قمری نوشته شده است.(2)

کتاب احقاق الحق در نسخه های دو و چهار جلدی منتشر شده و برآن شرح، ترجمه و تکمله هایی نیز نوشته شده است. این کتاب با تعلیقات و ملحقاتی که زیر نظر آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی به آن اضافه شده تاکنون 36 جلد از آن به چاپ رسیده است. این تعلیقات وملحقات، با ویرایش بعدی و تحریر مجدّد، با عنوان « موسوعه الإمامه فی نصوص أهل السنّه» تاکنون تا مجلّد 30 به چاپ رسیده است.

*کتاب «کشفُ الیقین فی فَضائل أمیرالمؤمنین (علیه السّلام)»، کتابی در فضائل امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ، از ولادت تا پس از شهادتشان، نوشتۀ علامه حلّی (درگذشته 726 ق) است که با استناد به منابع اهل تسنّن نگاشته شده است.

علامه حلّی در مقدمۀ کشف الیقین بیان کرده که اولجایتو (حاکم مغولی

ص: 41


1- ریحانه الادب، ج3، ص384.
2- روش قاضی نورالله شوشتری در این کتاب، مناظره بوده و علاوه بر مباحث کلامی از شعرهای فارسی و عربی نیز استفاده کرده است. در این کتاب، برخی از مباحث اختلافی میان شیعه و اهل تسنّن به صورت تطبیقی بحث شده و بخش بندی آن همانند کتاب نهج الحق نوشته علامه حلی است. از مطالب کتاب، در نگارش کتاب هایی چون اثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، و بحارالانوار نیز استفاده شده است.

که تحت تأثیر علّامه و برخی دیگر از علمای شیعه به تشیع گرائید) از او خواسته است تا در فضائل علی بن ابیطالب (علیه السّلام) کتابی تدوین کند.(1)

مؤلف ، کشف الیقین را به یک مقدمه و چهار فصل تقسیم کرده است. علامه حلی برای هر مبحث جزئی، عنوان مستقلی آورده و برای هر روایت نیز، عنوانی برگزیده تا جستجوی مطالب آسان شود.

ترجمۀ فارسی این کتاب، به ترجمۀ حمید رضا آژیر، توسط انتشارات وزارت ارشاد به چاپ رسیده است.

* کتاب «خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه»، تألیف ابوعبدالرّحمان، احمد بن شعیب نسائی است. این کتاب بدان جهت که توسط یکی از محدثان مورد اعتماد اهل تسنّن تألیف یافته، حائز اهمیّت است.

سرنوشت نویسنده کتاب ، بیانگر جوناسالم روزگاران گذشته برای بیان حقیقت و جانبداری از انسان هایی چون برادر رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، علیّ بن ابی طالب (علیهما السّلام) است. فضایی که حتّی بعضی از عالمان منصف اهل تسنّن را وا می داشت تا از ترس کشته شدن، با مغرضان و ناآگاهان همنوا شده و حقیقت تاریخ اسلام را بپوشانند.

نویسندۀ کتاب مورد بحث، پیشوای عصر خود در حدیث بود. پس از مسافرت های فراوان علمی، در مصرسکونت گزید. کتاب های او در مصر منتشر شد و مردم از او حدیث می آموختند. در اواخر عمرش به دمشق آمد. از او درباره معاویه و فضایلش پرسیدند، پاسخ داد: «فضیلتی برای او نمی شناسم جز این که پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره او فرمودند: خداوند شکمش را سیر نکند».

ص: 42


1- کشف الیقین، ص 1 و 2.

چون انحراف مردم دمشق از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را مشاهده نمود، تصمیم گرفت با نوشتن کتاب خصائص امیرالمؤمنین مردم را هدایت کند. امّا همین کتاب سبب خشم و غضب ناصبی ها شد و سرانجام موجبات مرگ او را فراهم آورد.

در این کتاب، 194 حدیث در 63 فصل تدوین شده است. احادیث در شرح فضایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) وافراد دیگری چون حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السّلام) ، حسنین (علیهما السّلام) و برخی از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است که به نوعی فضایل آن ها، فضیلتی برای امیر مؤمنان محسوب می شود. نیز احادیثی در این مجموعه گرد آمده که در آن ها پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با خبردادن از وقایع آینده و با بیان اوصاف گروه های مختلفی چون خوارج نهروان که در آینده رخ خواهند نمود، حقانیت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را در حوادث آینده تبیین می نمایند.

اسناد احادیث این کتاب از جهت صحت و ضعف، در پانوشت ها مورد دقّت قرار گرفته و جز اندکی، روایات این مجموعه را موثق و معتبر دانسته اند.

این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است. (1)

* کتاب «مناقب اهل بیت (علیهم السّلام) از دیدگاه اهل تسنّن»، نوشتۀ سیّد محمّدطاهرهاشمی شافعی، از علمای سنّی مذهب ایرانی (1412ق-1332ق) است که در سال 1378 به زبان فارسی منتشر شده است.(2) در این کتاب به نقل فضائل اهل البیت پیامبر خدا (علیهم السّلام)در کتب معتبر اهل تسنّن به تفکیک پرداخته شده است.

ص: 43


1- برای نمونه: با ترجمۀ محمد حسن مدرّس فتحی، نشر آفاق ، سال 1380ش.
2- چاپ آستان قدس رضوی.

* کتاب «سیمای علی (علیه السّلام) از منظر اهل سنّت» توسط مولوی محمّد برفی به زبان فارسی در سال 1386 منتشر شده است.

نویسنده در مقدمه این کتاب می نویسد: «در میان ستارگان تربیت شده مکتب رسول اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعضی همچون امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) از درخشندگی ویژه ای برخوردار می باشند. چون علی (علیه السّلام) یگانه شاگرد مکتب اسلام بود که از آغاز نوجوانی در خانه وحی بالندگی یافت و پا به پای پیامبر رحمت در همه مراحل دشوار ایام بعثت و کینه توزی های قریش، لحظه ای رسول خدا را تنها نگذاشت. او نه تنها در لیله المبیت سودای جان بر سر عقیده نمود و به عوض پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر بسترش خوابید، بلکه در تمام مدت سه سال محاصره رسول و یارانش در شعب ابوطالب، از بیم آن که مبادا دشمن عنود، به قصد جان پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شبیخون زند، به دستور پدر بارها در نیمه شب جای خواب خود را با پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) عوض کرد تا اگر خصم کینه توز از کمین درآید،رسول خدا محفوظ بماند. و این چنین با فداکاریها و از

خودگذشتگی ها توانست به مقام برادری پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در پیمان مواخاه دست یابد و با فاطمه دختر پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ازدواج نماید».

در فصل اول این کتاب به مناقب امیر مؤمنان (علیه السّلام) از منظر پیامبر اکرم به روایت اصحاب ایشان در منابع روایی اهل تسنّن پرداخته شده است. در فصل دوم ارتباط حسنه یاران پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) با امیر مؤمنان (علیه السّلام) و مناقب ایشان از زبان یاران پیامبر بررسی شده است. در فصل سوم نظر فقها و صاحب نظران روایی اهل تسنّن در ارتباط با آن بزرگوار نقل شده است. همچنین به ذکر موضع گیری های فقهای بزرگ اهل تسنّن در برابر بنی امیّه و بنی عبّاس و دفاع آنان از خاندان علوی پرداخته شده است.

ص: 44

در فصل چهارم دیدگاه صاحب نظران کلامی اهل تسنّن درباره امیرمؤمنان (علیه السّلام) بررسی شده است و فصل پنجم نیز به سیمای امیر مؤمنان (علیه السّلام) از منظر شاعران فارسی زبان اهل تسنّن اختصاص یافته است. در فصل ششم به نظرات عرفای بزرگ اهل تسنّن دربارۀ امیرمؤمنان (علیه السّلام) پرداخته شده است.

* کتاب «سیمای علی (علیه السّلام) به روایت اهل سنّت» با نام اصلیِ «علی و السّنه» که در کتب قدیم از آن به «مناقب امیرالمومنین» نیز تعبیر کرده اند، به نوشتۀ سیّد هاشم بحرانی است. این کتاب با تعلیقات نجم الدّین شریف عسکری بر متن اصلی عربی و با ترجمۀ محمّد امینی در سال 1378 به چاپ رسیده است.

کتاب با پیش گفتاری درباره زندگی مولف آغاز شده و در ادامه، 193 حدیث در باب مناقب امیرالمؤمنین منقول از اهل تسنّن ثبت شده است. احادیث با شماره و علامت ستاره نشان داده شده و ذیل هریک توضیحات و پی نوشت های مربوط به آن آورده شده است. فهرست موضوعی روایات، فهرست آیات قرآنی، اعلام و فهرست منابع و ماخذ پایان بخش کتاب است.

*کتاب «درّ بحرالمناقب فی تفضیل علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) »، اثر درویش برهان علی بن ابراهیم از علمای قرن دهم هجری می باشد. این کتاب که در یک مقدمه و 12 باب و به زبان فارسی تالیف شده، در مناقب و فضائل امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بوده و در آن به برخی از شبهات کلامی در باب امامت نیز پاسخ گفته ، و در این راه از کتب معروف اهل تسنّن بهره جسته است.

این نسخه خطّی، در قالب پایان نامه، تحقیق و تصحیح شده است. در تحقیق این کتاب که از پنج نسخه استفاده شده است، به تقویم نص و استوارسازی متن، تخریج و مصدریابی، تکثیر شواهد و قرائن از منابع شیعی

ص: 45

و سنی تا قرن نهم پرداخته، و در آخر فهرستی جامع از آیات، روایات، اعلام، اماکن و بلدان، اشعار، حوادث و ازمنه، منابع و مصادر کتاب و منابع و ماخد تحقیق ارائه شده است.

*کتاب «اربعین» نوشتۀ ابن ابی الفوارس(1) دانشمند بغدادی است و تنها اثری است که از ابن ابی الفوارس بر جای مانده. اثری که به وسیلۀ آن، نام وی زنده مانده است.

در این کتاب ، ابن ابی الفوارس، چهل حدیث در مناقب و فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را به نقل از سی و هشت شیخ، نقل کرده است. مؤلف، در آغازهر حدیث، نام شیخی که حدیث را از وی شنیده و تاریخ دقیق سماع (روز، ماه ، سال) و پس از آن، نام محلّی که حدیث را در آن جا شنیده، ذکر نموده و پس از آن، سند حدیث را ذکر می کند.

* ابن دأب(2) کتابی در فضائل امیر مؤمنان به رشتۀ تحریر درآورده است که

ص: 46


1- «محمَّد بن أحمد بن محمَّد بن فارس بن سهل» ، یا «أبوالفتح بن أبی الفوارس رازی» [المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 15، ص 149] در سال 338 ه ق در بغداد متولد شد [تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ج 28، ص 302] و در سال 412 ه.ق از دنیا رفت و در کنار احمد بن حنبل دفن شد.[ المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج 15، ص 150] او برای کسب علم و نوشتن کتاب به شهرهایی مانند بصره، فارس و خراسان سفر کرد. [تاریخ الإسلام، ج 28، ص 302] برخی منابع، او را فردی با حافظه و شناخت قوی، امانت دار و معروف به صلاح (همان، ص 303] و نیز شخصی «ثقه» در نقل حدیث معرفی کرده اند [ المنتظم، ج 15، ص 150]
2- محدث القمّی (رحمه الله) در « الکنی والألقاب» می نویسد: ابن دأب یکی از دانشمندان حجاز در اواخر قرن دوم هجری و معاصر با هادی خلیفۀ عبّاسی بود که در دانش ادبیات و تاریخ، سرآمد و مورد احترام بود.

در آن، به هفتاد فضیلت امیرمؤمنان (علیه السّلام) پرداخته است که در هیچکس در آن ها با حضرتش شریک نیست.

متن کامل کتاب ابن دأب ، در کتاب اختصاص شیخ مفید (ص 144 تا ص 160] آمده است. مرحوم علامۀ مجلسی نیز، این کتاب را در بحارالأنوار آورده است.(1)

کتاب برگهایی از کتاب نور، نوشتۀ حسین فریدونی و ویراستاری عبدالحسین طالعی(2)، ترجمۀ منتخبی از این کتاب نفیس است.

* دانستنی است، دوازدهمین مجلّد «دانشنامۀ امام علی (علیه السّلام)» که تحت نظر علی اکبر رشاد به رشتۀ تحریر درآمده است، حدود 30 کتاب مرتبط با امیرمؤمنان (علیه السّلام) - که برخی از آنان در این گفتار یاد شده را به صورتی مفصّل ویا مختصر، معرفی می کند.(3)

آنچه پیش روست

از همان نخستین سال های پس از رحلت رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، مجموعه ای از فضائل، لقب ها و کُنیه های امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در منابع متعدد شیعه و اهل تسنّن به شماره در آمده است.

علی اصغر شکوهی در «اسماء و القاب امیرالمؤمنین»، بیش از 300 ، علامه هادی بن ابراهیم دانشمند زیدی قرن هشتم، در «البروج فی اسماء امیرالمؤمنین (علیه السّلام) » تا 290 و ثابتی در «القاب و صفات مولای متقیان»، بیش از

ص: 47


1- ج40، ص 97 الی 116.
2- انتشارات نبأ، سال 1381.
3- پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، چاپ 1380ش.

590 عنوان اسم، لقب و صفت را برای امام (علیه السّلام) شمرده اند.

مرحوم قاضی نورالله شوشتری در «اِحقاقُ الْحَقِّ وإزهاقُ الْبَاطِلِ »، در ذیل عناوین کتاب خود، بیش از 500 کتاب مربوط به قرون مختلف را در فضائل امیر مؤمنان (علیه السّلام) گرد آورده است که خود، اثبات یک تواتر معنوی است. تواتری که نشان می دهد، مولای متّقیان، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) در میان تمام صحابۂ پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چنان در قلّه ایستاده است که کسی به گَردِ او نمی رسد!

همان گونه که خود، فرموده است:

«... یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرقَی إِلَی الطَّیْرِ ...»؛(1) یعنی: «... من آن کوه بلندم که از قلۀ من سیل جاری می شود و هیچ پرندۀ بلند پروازی، به بلندای شامخ من نمی رسد...».

در این نوشتار، ده فضیلت امیرمؤمنان (علیه السّلام) انتخاب و سپس پیرامون آن نکاتی چند گفته شده است.

ص: 48


1- نهج البلاغه، خطبه سوم (شقشقیه)

برگ اوّل: علی، امیرالمؤمنین

چون لباس کعبه براندام بت ، زیبنده نیست***جزتوبر شخص دگر نام امیرالمؤمنین(1)

اسلام، خاتم ادیان، و رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) خاتم پیامبران و قرآن ، فرجام بخش کتاب های آسمانی است. بدین سان اسلام زمان شمول و جهان شمول است و پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، ابلاغ کننده دینی است که رنگ ابدیت دارد و زمان، طومار حیات او را درهم نمی پیچد.از سوی دیگرسنّت خلقت چنین است که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چونان دیگر انسان ها، حیات ظاهری محدودی دارد و بنا برسخن صریح قرآن، ایشان نیز طعم مرگ را خواهند چشید، چنانچه دیگران: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ»؛(2) یعنی: «بی تردید تو می میری و قطعاً آنان هم می میرند» .

پیامبر خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، رسالت ابلاغ آموزه های دین را بر عهده دارد، بدان گونه که رهبری و زعامت جامعه را نیز. به دیگر سخن، رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، مرجع فکری

ص: 49


1- صائب تبریزی .
2- زمر: 30.

مردم و نیز زعیم و پیشوای آنهاست. براین اساس، پرسش جدّی و مهمی - که هرگز نمی توان از کنار آن به سادگی گذشت و در درازنای تاریخ، دل مشغولی مهم متفکّران اسلامی نیز بوده است . این است که این زعیم بزرگ الهی و مرجع باشکوه خدایی که آیینش را زمان شمول اعلام کرده است، برای آینده آیین و مکتبش چه کرده است؟ آیا آینده ای مشخص را رقم زده و یا به هیچ روی برای آینده طرحی نیفکنده و کار را یکسره به مردم وانهاده است و یا ...؟!(1)

ولایت علوی در ابلاغ و عرضه همزاد با رسالت نبوی است. پیامبر گرامی اسلام به هنگام اعلان رسمی و تبلیغ علنی رسالت، با صراحت تمام از تداوم رسالت در قالب ولایت سخن گفتند و علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را وصیّ، خلیفه و همگام خود معرفی کردند.(2) پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، افزون براعلان رسمی این حقیقت، در آغازین روز تبلیغ علنی مکتبش، بارهای بار و در مناسبت های مختلف، علی را رهبرامّتِ بعد از خود خواند و بالاخره در آخرین سال زندگانی سراسر اقدام و حماسه خود، در سرزمین غدیر در پیش دیدگان ده ها هزار مردمی که از زیارت خانه خدا باز گشته بودند، فرمودند: « مِنْ کنت مَوْلَاهُ فَعَلِیُّ مؤلاه ؛ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ واخذل مَنْ خَذَلَهُ وانصرمن نَصَرَهُ ».

رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، براساس آیه: «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ »؛(3) از سوی خداوند مأمور می شوند خویشان خود را به اسلام دعوت کند(4) و چون آنان با دعوت

ص: 50


1- واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت، مقدّمه.
2- ماجرای یوم الإنذار.
3- شعراء: 214.
4- تفصیل جریان را در منابع تاریخی بنگرید، از جمله: تاریخ طبری، ج2، ص319؛ الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج3، ص61 با منابع بسیار؛ الإمام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه، احادیث الخلافه، حدیث یوم الأنذار.

پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) گرد می آیند، حضرتش پس از مقدماتی که در آن می کوشد زمینۀ بیان و تفهیم پیام اصلی را فراهم آورده، می فرماید: «فایّکم یوازرنی عَلَی هَذَا الْأَمْرَ عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَصِیِّی وخلیفتی فیکم ؟» ودر نقلهایی آمده است: ... خلیفتی من بعدی». (1)

در آن جمع تنها کسی که، پاسخ مثبت به این فراخوان می دهد، علی است. رسول گرامی اسلام نیز پس از آن پاسخ مثبت می فرمایند: «إِنَّ هذا أَخِی وَ وَصِیِّی وزیری وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا » .(2)

بدین سان پیامبر خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در آغازین روز دعوت علنی رسالت، ولایت، امامت و پیشوایی علی بن ابیطالب (علیه السّلام) را رقم می زند و چنین است که می گوییم ولایت علوی در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوی است.(3)

آن روز، آنان که در آن مجلس گرد آمده بودند این پیام را به روشنی دریافتند و از کلام رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، پیشوایی علی بن ابیطالب (علیه السّلام) و لزوم اطاعت از وی را فهمیدند؛ از این روی برخی به طعنه به جناب ابوطالب (علیه السّلام) گفتند: « قَدْ أمَرَکَ أَنْ تَسْمَعَ لِابْنِکَ وَ تُطِیعُ »(4). امّا در مقابل این پیام صریح، گرانجانی کردند و حق را برنتابیدند و با استکبار از پذیرش حق شانه خالی کردند.(5)

ص: 51


1- شرح ابن ابی الحدید، ج13، ص 224 ونیز: نقض العثمانیه، ص 303؛ الغدیر، ج2، ص 395.
2- نسیم الریاض فی شرح شقاء ، ج 3، ص35؛ امالی طوسی،ص 583؛ بحارالأنوار، ج 18، ص 192 و ....
3- واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت، بخش یوم الإنذار.
4- بحار الأنوار، ج 18، ص 192.
5- این مطلب به طرق گونه گون و با نقلهای مختلف گزارش شده است؛ به گونه ای که هیچ تردیدی را برنمی تابد. افزون بر این بیاوریم که ابوجعفر اسکافی معتزلی حدیث را «صحیح» می دانسته و نیز عالمانی دیگر از جمله: شهاب الدین حفاجی در شرح «الشفاء بتعریف حقوق المصطفی»، قاضی عیاض، و متقی هندی (کنز العمال، ج13، ص 128] که تصحیح ابن جریر طبری را گزارش کرده است. (طبری بدانگونه که آورده شد، واقعه را در تاریخش نقل کرده است، امّا در تفسیر و در ذیل آیه چون حادثه را نقل کرده به تحریف متن آن دست زده و نوشته است: « رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمود: ... ان هذا اخی وکذا وکذا ...) . ابن کثیر نیز بر راه او رفته است و نیز چنان کرده اند برخی از مدعیّان آزادی در تحقیق همچون: محمد حسنین هیکل و .... نگاه کنید به: الغدیر، ج2، ص406 (چاپ جدید)، شگفتا از دستهای آلوده در تاریخ و عجبا از مظلومیت علی (علیه السّلام)!] کسان دیگری نیز بر صحت آن تأکید کرده اند. (بنگرید به مقاله «حدیث الأنذار یوم الدار» ، آیت الله علی احمدی میانجی در مجله رساله الثقلین، شماره 22، ص111]

این اعلام وصایت و نگرانی برای تداوم هدایت و توجه دادن مردمان به جانشینی الهیِ علی بن ابیطالب، توسط رسول خدا هربار با شکلی بروز می یافت :

1. با بیان صریح(1) ،

2. بیان تشبیهی(2)

3. بیان عملی(3)،

ص: 52


1- بیان صریح همانند: حدیث یوم الدار.
2- بیان تشبیهی همانند: «.. إنَّ وَصِیَّتِی وَ الْخَلِیقَهِ مِنْ بَعْدِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ( علیهما السَّلَامُ ) وَ بَعْدَهُ سِبطایَ الْحَسَنِ وَ الحسین تَتْلُوهُ تِسْعَهٍ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ أئمه أَبْرَارُ ... فَهَذِهِ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً عَلَی عَدَدِ نُقْبَاءِ بَنِی إِسْرائِیلَ ...»؛ یعنی: « به راستی وصی و خلیفۀ پس از من، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) است و بعد از او، دونوادۀ من حسن و حسین که بعد از اور [حسین] نُه تن از صلب اویند، امامان نیکان... اینان 12 امامند به عدد نقبای بنی اسرائیل...». [کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص 13-14]
3- بیان عملی همانند: ماجرای ابلاغ سورۀ برائت؛ یا ماجرای جنگ خیبر. آیات سوره برائت هنگامی نازل شد که پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، تصمیم به شرکت در مراسم حج نداشتند.زیرا در سال پیش، که سال فتح مکه بود، در مراسم حج شرکت کرده بودند و تصمیم داشتند که در سال آینده نیز که بعدها آن را « حجه الوداع » نامیدند در این مراسم شرکت کنند. از این رو ناچار بودند کسی را برای ابلاغ پیامهای الهی انتخاب کنند. نخست ابوبکر را به حضور طلبیدند و قسمتی از آغاز سوره برائت را به او آموختند و او را با چهل تن روانه مکّه ساختند تا در روز عید قربان این آیات را برای آنان بخوانند. ابوبکر راه مکّه را در پیش گرفت که ناگهان وحی الهی نازل شد و به پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دستور داد که پیام الهی یا باید توسط خود پیامبر ویا کسی که از اوست به مردم برسد وغیر از این دو نفر، کسی برای این کار صلاحیت ندارد: «.. . لا یُؤَدِّیَهَا عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ [ رَجُلُ مِنْکَ أَوْ رَجُلُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ ] » چیزی نگذشت که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، حضرت علی بن ابیطالب (علیه السّلام) را احضار کردند وبه او فرمان دادندکه راه مکّه را در پیش گیرد، ابوبکر را در راه دریابد، آیات را از او بگیرد و به او بگوید که این کار به وی محول شده است. حضرت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) با جابر وگروهی از یاران رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، در حالی که بر شتر مخصوص پیامبر سوار شده بود، راه مکّه را در پیش گرفت وسخن آن حضرت را به ابوبکر رسانید. او نیز آیات را به حضرت امیر(علیه السّلام) تسلیم کرد. امیرمؤمنان وارد مکّه شدند و در روز دهم ذی الحجه بالای جمره عقبه، با ندایی رسا سیزده آیه از سوره برائت را قرائت کرده وقطعنامه چهار ماده ای پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را با صدای بلند به گوش تمام شرکت کنندگان رسانیدند.

از سویی رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، همانند انبیاء پیش از خود، با دلایل بسیار، همواره این جانشینی را «دستوری الهی» اعلام می کردند تا مردم بدانند، قرابت فامیلی، هوی و هوس، سوء استفاده از مقام رسالت و یا علاقۀ شدید پیامبر به پسرعمّ خویش، سبب انتخاب علی بن ابیطالب (علیها السّلام) به وصایت و جانشینی رسول خدا نبوده است.

پس از رحلت پیامبر، آرمان بلند آن بزرگوار جامه عمل نپوشید و اندیشۀ والای آن حضرت در غوغاسالاریِ صحنه آفرینان و در کشاکش شگفت و وحشتناک سیاست بازان، در زیر خروارها غرض مدفون گشت.(1) و در نهایت،

ص: 53


1- برای آشنایی با آنچه در آستانه رحلت پیامبر گذشت، ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص20 به بعد؛ الشافی فی الأمامه، ج1، ص184 به بعد، طبقات ابن سعد، ج 2، ص 63؛ تاریخ طبری، ج3، ص192؛ المراجعات، ص 352 – 370؛ سیره المصطفی، ص 725.

جامۀ خلافت را کسی به تن کشید که خود نیز از جایگاه سرنوشت ساز و بلنډِ علی بن ابیطالب (علیها السّلام) آگاه بود.(1).(2)

در این میان، پیامبر اسلام (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، با ابلاغ این پیام الهی به مردم که علی را با لقب «امیرالمؤمنین» خطاب نمایند، مفاهیم عظیمی را به مردم منتقل نمود.

پیرامون این لقب عظیم، می توان به نکاتی چند اشاره کرد:

1- در تاریخ آمده است که پیامبر گرامی اسلام(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، در زمان حیات خودشان، ترتیبی می دهند تا مردم به علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، با عبارتِ: «السّلام علیک یا امیرالمؤمنین» سلام دهند، بدین معناست که اعلام شود علی، در حیات رسول خدا نیز «امیر مؤمنان» است و باید امیر بودنِ آن حضرت، در زمان رسول خدا برای همگان محرز باشد. به عبارتی، امیر بودنِ حضرتش برمؤمنین، هم رُتبی است . در زمان رسول خدا و در کنار آن حضرت - و هم زمانی - پس از رحلت رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )- ..

2- در میان منابع شیعه امامیّه و اهل تسنّن، اسناد و مدارک فراوانی وجود دارد که در آن ها به نقل از صحابۀ رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، مردم به دستور آن حضرت و قبل از رحلت ایشان، به حضرت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) با لقب «امیرالمؤمنین» سلام می کردند. این دستور توسط خداوند و از طریق حضرت جبرئیل (علیه السّلام) ابلاغ شده بود.

ص: 54


1- اشاره است به آغازین جملات خطبۀ عظیم (شقشقیه): «... أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ أخوتَیمِ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مُحِلِّی مِنْهَا مَحَلُّ القُطبِ مِنْ الرَّحَی ...): مصادر نهج البلاغه، ج1، ص303.
2- نگاهی به خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنّت، مقدّمات .

3- شیعیان در این باره، علاوه بر روایات خود، به احادیثی که از طریق اهل تسنّن نیز نقل شده است استناد می کنند.(1) برای نمونه، مطابق با چند روایت که ابن مردویه اصفهانی، از دانشمندان اهل تسنّن در کتاب مناقب خود آورده است، پیامبر خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، چندین نوبت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را با لقب «امیرالمؤمنین» توصیف نموده اند. در یکی از این روایات آمده است که حضرت جبرئیل (علیه السّلام) در محضر رسول خدا، حضرت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را امیرالمؤمنین» خواند.(2)

ویا بنابر روایتی از ام سلمه(3) و همچنین انس بن مالک، پیامبر در گفتگو با دو تن از همسران خود، از حضرت علی بن ابیطالب با عنوان امیرالمؤمنین یاد کرده اند.(4)

4- در روایات شیعه آمده است که در جریان واقعه غدیر نیز پیامبر اسلام، حضرت امیر را به عنوان جانشین خود و مولای همه مسلمانان معرفی کردند و از همگان خواستند تا به علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، با لقب «امیرالمؤمنین» سلام کنند. براین اساس، مسلمانان با تبعیت از این خواسته پیامبر، دسته دسته وارد خیمه حضرت حیدر شدند و به همان نحو که پیامبر امر کرده بودند، به ایشان سلام کردند.(5) مطابق با روایات دیگری، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، همین نحوه

ص: 55


1- برای مطالعه بیشتر ر.ک به: بحار الأنوار، ج37، ص290، باب 54. در این باب علامه مجلسی، احادیث مربوط به سلام کردن مردم با لفظ امیرالمؤمنین به علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را به امر رسول خدا گرد آورده است.
2- مناقب، ص62-64.
3- الإرشاد، ج1، ص48.
4- تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص303 و 386؛ حلیه الأولیاء، ج1، ص63.
5- الإرشاد، ج1، ص176.

سلام را از هفت نفر که ابوبکر، عمر، طلحه و زبیر از جمله آنها بودند، خواستند و آنان درخواست پیامبر را اجابت کردند.(1)

ویا در ضمنِ روایات معراج، به نقل از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) آمده است که ایشان فرمودند:

لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ کُنْتُ مِنْ رَبِّی کَقَابِ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی فَأَوْحَی إِلَیَّ رَبِّی مَا أَوْحَی ثُمَّ قَالَ یَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلَامَ فَمَا سَمَّیْتُ بِهِ أَحَداً قَبْلَهُ وَ لَا أُسَمِّی بِهَذَا أَحَداً بَعْدَهُ»؛(2) یعنی: «شبی که مرا به معراج بردند، از سوی پروردگارم مطالبی بمن وحی شد؛ سپس خداوند به من فرمود: ای محمّد علی بن ابی طالب را به نام «امیرالمؤمنین» بخوان. این اسمی است که هیچ کسی قبل از او و بعد از او بدین اسم نامیده نشده است».

5- از طرفی، با این که پیشوایان دینی ما (علیهم السّلام) ، رهبری شیعیان را بر عهده داشتند، هرگز این لقب را بر خود ننهاده و حتّی از این که فردی این لقب را به آنان نسبت دهد یا برخود بگذارد، به شدت نهی می فرمودند.(3)

در برخی روایات، با اعلام انحصار این لقب برای پسر ابوطالب (علیهما السّلام) ، حتّی

ص: 56


1- همان، ص 48.
2- أمالی طوسی، ص295.
3- بحارالأنوار، ج37، ص334؛ وسائل الشیعه، ج 14، ص600؛ ائمه (علیهم السّلام) در بسیاری از القاب با یکدیگر مشترک بودند؛ حتی در رابطه با القاب خاص امام زمان (علیه السّلام)، هنگامی که راوی از حضرت صادق (علیه السّلام) سوال می کند که: «فأنت المهدی ؟»، حضرت در پاسخ می فرمایند: « کلنا مهدی إلی الله» . [ الوافی، ج2، ص475.] هم چنین است کلمۀ «بقیه الله» که به تک تک امامان (علیهم السّلام) در زمان حیاتشان اطلاق شده است امّا در زمان حاضر، عنوانی خاص برای امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) است.

اطلاق کنندۀ لقب «امیرالمؤمنین» بر کسی غیر از حضرت ابوتراب ، کافر دانسته شده است:

« قَالَ رَجُلٌ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: نُسَلِّمُ عَلَی اَلْقَائِمِ بِإِمْرَهِ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ لاَ ذَلِکَ اسْمٌ سَمَّی اللَّهُ بِهِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لاَ یُسَمَّی بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لاَ بَعْدَهُ إِلاَّ کَافِرٌ. قَالَ: فَکَیْفَ نُسَلِّمُ عَلَیْهِ؟ قَالَ: تَقُولُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ. قَالَ: ثُمَّ قَرَأَ جَعْفَرٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ «بَقِیَّتُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»...»؛(1) یعنی: «فردی از امام صادق (علیه السّلام) پرسید که به امام قائم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان امیر مؤمنان سلام می کنند؟ فرمودند: نه ! آن نام را خدا، مخصوص امیر المؤمنین (علی بن ابی طالب) (علیه السّلام) نموده، پیش از او کسی بدان نام، نامیده نشده و بعد از او هم جز کافر آن نام را بر خود نبندد. عرض کردم: قربانت پس چگونه بر او سلام کنند؟ فرمودند: می گویند: السلام علیک یا بقیه الله !».

6- ناگفته نماند که در پاره ای از روایات، برخی از حضرات معصومین (علیهم السّلام) ، خطاب به حاکم زمان خویش، از عبارتِ «سلام برتوای امیرالمؤمنین» استفاده کرده اند.

با بررسی آن چه در تاریخ گذشته است، معلوم می شود که پس از رحلت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و برجای نشستنِ افرادی به غیر از جانشین حقیقیِ نبی الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، لقب «امیرالمؤمنین» از جایگاهی الهی، به سطحی زمینی و قابل دستیابی مبدّل شد.

خطاب کردن حاکم وقت با این لقب از سوی افراد، یک معنای سیاسی به خود گرفته بود. هنگامی که فردی، در رویارویی با حاکم وقت، از این لقب

ص: 57


1- تفسیرفرات الکوفی، ص193.

برای خطاب کردن استفاده می کرد، این بدین معنا بود که با تو در صلحم و قصد شورش علیه تورا ندارم.

اهل سقیفه، این معنای بلند را چنان فروکاستند که گاه مشاهده می شود که امام (علیه السّلام) از روی تقیّه، در رویارویی با حاکمِ جور زمان خویش، از این لقب برای مخاطب قرار دادن وی بهره جسته اند1 و از سویی همان امام، در خلوت و در میان یاران صمیمی، هشدار داده اند که جز کافر، این لقب را بر خود نمی بندد واین لقب، مخصوص و ویژه جد ما علی بن ابیطالب است.

در حقیقت، لقب «امیر مؤمنان» با آن معنای بلند و آسمانی، توسط اهل سقیفه، عامدانه مبدل به لقبی زمینی شد که گویا مسخ شده بود و به هرکس 1. از کتاب «مُهَج الدَّعوات» سید بن طاووس از کتاب عتیقی با سند متّصل به محمد بن ربیع حاجب روایت است که روزی منصور در قُبَه الخَضرَاء که پیش از کشته شدن محمد و ابراهیم به آن قُبَّه الحَمرَاء می گفتند نشست و روزی که در آن می نشست یَومُ الذَّبح (روز کشتار) نامیده می شد. و حضرت را از مدینه احضار کرده بود. چون شب فرا رسید و بیشتری از آن منقضی گردید، پدرم ربیع را فراخواند و گفت: ای ربیع تو موقعیت و منزلتت را نزد من می دانی... اینک به سوی جعفر بن محمد روانه شو، و وی را با همان حال که یافتی نزد من بیاور، وأبداً وضع او را تغییر مده! تا می رسد به اینجا که: چون نظر منصور به او افتاد گفت: « وَ أَنْتَ یَا جَعفَرماتَدَعُ حَسَدَکَ وَ بَغیَکَ وإفسَادَکَ عَلَیَّ أَهْلِ هَذَا الْبَیْتِ مِنْ بَنِی عَبَّاسٍ . وَمَایَزیدُکَ اللَّهُ بِذَلِکَ إلاشدَّه حَسَدٍ وَ نَکَدٍ مَا تَبْلُغُ بِهِ مَاتَقدِرُهُ !»؛ یعنی: « تو ای جعفر دست از حسد و ستم و افسادت براهل این بیت از بنی عباس برنمی داری، و خداوند در نتیجه به تو چیزی را نمی افزاید مگر شدَّت حسد و عسر معیشت و کمی خیرات به قدری که توان آن را داشته باشی!».

حضرت فرمودند: «والله ای امیر مومنان من هرگز از این مقوله کاری را انجام نداده ام، و من در حکومت بنی امیّه که تو می دانی شدید ترین دشمنان ما و شما از میان خلایق بوده اند چنین کارهائی را انجام نداده ام تا چه رسد به توای امیرمومنان !». (بحارالأنوار، ج 47، ص 195]

2. در متن روایتی از امام صادق (علیه السّلام) در همین رابطه آمده است.

ص: 58

که حاکم شد و به هر طریق که حاکم شد، اطلاق می شد. منظور از امیر، حاکم زمان بود و منظور از مؤمنین، تمام مردم کوچه و بازار!

7- امارت در فرهنگ الهی ونبوی و به کار بردنِ لقب «امیرمؤمنان» برای شخص علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، دو پیغام دارد:

1. هرکس او را حقیقتاً امیر بداند، مؤمنِ حقیقی است. [علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، امیر است بر مؤمن و نه برفاسق)

2. هرکس ایمان داشته باشد، در یک اقدام عملی، امیرِ خود را علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) می داند و بر می گزیند. [به عبارتی، نمی شود کسی مؤمن باشد و امیری غیر از ایشان برگزیده باشد)

براین اساس است که در زیارت امین الله وقتی حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام) یامعصومی دیگر را مخاطب قرار می دهیم و به امامت آنها اقرار می کنیم از خدا درخواست می کنیم:

« اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی . . . مُستَتَّهً بِسُنَنِ أَوْلِیَائِکَ [ الأنبیَائِکَ ] مُفَارِقَهً لِأَخْلَاقِ أَعْدَائِکَ ...»؛ یعنی: «... خداوندا نفس مرا قرار بده ... پیرو روش های اولیایت، جداکننده (خویش) از اخلاق دشمنانت...).

این یک مبحث رفتاری است که تاریخ مصرف ندارد و شاخصی عملی برای مسلمین در تمامی زمان هاست.

در این جا، شاخص ایمان، تنها ادای نماز و روزه نیست؛ بلکه شاخصۀ ایمان، پذیرش امارت حضرت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) است. کما اینکه در روایات بسیاری، به این معنا تصریح شده است.(1)

ص: 59


1- برای مطالعه بیشتر، ر.ک به: اصول کافی، باب «دعائم الإسلام = پایه های اسلام»

برای نمونه، در روایت مفصلی به نقل از زراره، از امام باقر (علیه السّلام) آمده است:

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلصَّلْتِ جَمِیعاً عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بُنِیَ اَلْإِسْلاَمُ عَلَی خَمْسَهِ أَشْیَاءَ عَلَی اَلصَّلاَهِ وَ اَلزَّکَاهِ وَ اَلْحَجِّ وَ اَلصَّوْمِ وَ اَلْوَلاَیَهِ.

قَالَ زُرَارَهُ فَقُلْتُ وَ أَیُّ شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ فَقَالَ اَلْوَلاَیَهُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ اَلْوَالِی هُوَ اَلدَّلِیلُ عَلَیْهِنَّ.

قُلْتُ ثُمَّ اَلَّذِی یَلِی ذَلِکَ فِی اَلْفَضْلِ فَقَالَ اَلصَّلاَهُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ اَلصَّلاَهُ عَمُودُ دِینِکُمْ.

قَالَ قُلْتُ ثُمَّ اَلَّذِی یَلِیهَا فِی اَلْفَضْلِ قَالَ اَلزَّکَاهُ لِأَنَّهُ قَرَنَهَا بِهَا وَ بَدَأَ بِالصَّلاَهِ قَبْلَهَا وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلزَّکَاهُ تُذْهِبُ اَلذُّنُوبَ.

قُلْتُ وَ اَلَّذِی یَلِیهَا فِی اَلْفَضْلِ قَالَ اَلْحَجُّ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لِلّٰهِ عَلَی اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَیْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِینَ » ، - وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَحَجَّهٌ مَقْبُولَهٌ خَیْرٌ مِنْ عِشْرِینَ صَلاَهً نَافِلَهً وَ مَنْ طَافَ بِهَذَا اَلْبَیْتِ طَوَافاً أَحْصَی فِیهِ أُسْبُوعَهُ وَ أَحْسَنَ رَکْعَتَیْهِ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُ وَ قَالَ فِی یَوْمِ عَرَفَهَ وَ یَوْمِ اَلْمُزْدَلِفَهِ مَا قَالَ.

قُلْتُ فَمَا ذَا یَتْبَعُهُ قَالَ اَلصَّوْمُ قُلْتُ وَ مَا بَالُ اَلصَّوْمِ صَارَ آخِرَ ذَلِکَ أَجْمَعَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلصَّوْمُ جُنَّهٌ مِنَ اَلنَّارِ.

قَالَ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَفْضَلَ اَلْأَشْیَاءِ مَا إِذَا فَاتَکَ لَمْ تَکُنْ مِنْهُ تَوْبَهٌ دُونَ أَنْ تَرْجِعَ إِلَیْهِ فَتُؤَدِّیَهُ بِعَیْنِهِ إِنَّ اَلصَّلاَهَ وَ اَلزَّکَاهَ وَ اَلْحَجَّ وَ اَلْوَلاَیَهَ لَیْسَ یَقَعُ شَیْءٌ مَکَانَهَا

ص: 60

دُونَ أَدَائِهَا وَ إِنَّ اَلصَّوْمَ إِذَا فَاتَکَ أَوْ قَصَّرْتَ أَوْ سَافَرْتَ فِیهِ أَدَّیْتَ مَکَانَهُ أَیَّاماً غَیْرَهَا وَ جَزَیْتَ ذَلِکَ اَلذَّنْبَ بِصَدَقَهٍ وَ لاَ قَضَاءَ عَلَیْکَ وَ لَیْسَ مِنْ تِلْکَ اَلْأَرْبَعَهِ شَیْءٌ یُجْزِیکَ مَکَانَهُ غَیْرُهُ.

قَالَ ثُمَّ قَالَ ذِرْوَهُ اَلْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ اَلْأَشْیَاءِ وَ رِضَا اَلرَّحْمَنِ اَلطَّاعَهُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ : «مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ وَ مَنْ تَوَلّٰی فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً »(1).

أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلاً قَامَ لَیْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ وَلاَیَهَ وَلِیِّ اَللَّهِ فَیُوَالِیَهُ وَ یَکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلاَلَتِهِ إِلَیْهِ مَا کَانَ لَهُ عَلَی اَللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِهِ وَ لاَ کَانَ مِنْ أَهْلِ اَلْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ أُولَئِکَ اَلْمُحْسِنُ مِنْهُمْ یُدْخِلُهُ اَللَّهُ اَلْجَنَّهَ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ» ؛(2)

یعنی: «زراره از امام باقر (علیه السّلام) نقل می کند که فرمودند:

اسلام بر پنج پایه سازمان شده، بر نماز و زکاه و حج و روزه و ولایت . زراره گوید: گفتم: کدام اینها برتر است؟ فرمودند: ولایت برتر است، زیرا کلید همه است، و والی، رهبر به آن ها است، گفتم: سپس کدامشان برتری دارد؟ فرمودند: نماز، به راستی که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: نماز عمود دین شما است.

گوید: گفتم: سپس کدام در برتری دنبال آن است؟ فرمودند: زکاه ، زیرا که خدا آن را قرین نماز کرده و پیش از نماز آورده و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: زکاه، گناهان را می برد، گفتم: آنکه در برتری آن است؟ فرمودند: حج است، خدای عزوجل فرموده است: «و برای خدا است بر مردم حج خانه کعبه هرکه را بدان راهی باشد و1

ص: 61


1- النساء: 80.
2- الکافی، ج2، ص18-19، ح 5.

هرکه کفر ورزد پس به راستی که خدا بی نیاز است از جهانیان» و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نیز فرمودند: هر آینه یک حج مقبوله بهتر است از بیست نماز نافله وهرکه براین خانه کعبه طواف کند و هفت دورش را بشمارد و دو رکعت آن را خوب بخواند، خدایش بیامرزد. و در روز عرفه و روز مشعر فرموده است آنچه را فرموده است. گفتم: دنبال آن چیست؟ فرمودند: روزه، گفتم: چرا روزه در فضیلت، آخرهمه است؟ فرمودند: رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرموده اند روزه سپر آتش است.

گوید: سپس فرمودند: به راستی بهترین چیزها آن است که چون از دست تو رفت توبه و جبران ندارد که بدان باز گردی و خود آن را انجام دهی، به راستی نماز و زکاه و حج و ولایت چون از دست رفتند، چیزی به جای آنها واقع نشود جزادای خود آنها و چون روزه از توفوت شد یا درباره آن کوتاهی کردی یا در آن سفر کردی و افطار کردی در جای آن چند روز از غیر ماه رمضان روزه می داری و یا به جای روزه، کفاره می دهی و قضاء برتونیست و از این چهارتا هیچ کدام نیست که به جای آن چیز دیگری جز خود آن پذیرفته شود.

سپس فرمودند: فراز امردین و بلند ترین کار آن و کلید آن و در هر چیزی و خشنودی خدای رحمان طاعت امام است، پس از شناختن او، زیرا خدا عزوجل فرماید: «هرکه از رسول اطاعت کند محققاً خدا را اطاعت کرده و هرکه پشت دهد ما تو را نسبت به او نگهبان نفرستادیم».

اما اگر فردی همه شب عبادت و هر روز روزه دارد و همه مالش را صدقه دهد و همه عمرش حج کند و ولایت ولی خدا را نداند تا پیرو او باشد و همه کارش به راهنمائی او باشد، او را بر خدا عزو جل حق ثوابی نیست و از اهل ایمان نباشد، سپس فرمود: آنان هر کدام خوش کردار باشند، خدا به فضل و رحمتش او را در بهشت در آورد» .

ص: 62

8- عالم بزرگ شیعه، سیّد بن طاووس (رحمه الله) ، (متوفای 664ق)، با نگاشتن کتابی گران سنگ با عنوان: « الْیَقِینُ بِاختصاصِ مَوْلَانَا عَلی ( علیه السَّلَامُ ) بِإِمْرَهِ المؤمنین »، به زبان عربی با استناد به 220 حدیث از منابع اهل تسنّن، تلاش می کند نشان دهد که لقب امیرالمؤمنین، مختص به علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) بوده و رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) این لقب را به ایشان اعطا کرده است. کتاب الیقین، همراه با کتاب التحصین ابن طاووس با موضوعی مشابه ، چاپ شده است.

موضوع این کتاب، روایاتی است که در آنها پیامبر خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، لقب امیرالمؤمنین را به حضرت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) داده و این لقب اختصاص به آن حضرت دارد. پیش از ابن طاووس نیز، ابن غضائری (متوفای 411 ق) کتابی با نام التسلیم علی أمیرالمؤمنین (علیه السّلام) بإمره المؤمنین داشته است.(1)

اینطور که به نظر می آید، تألیف این کتاب ناظر به سخن کسانی چون ابن ابی الحدید بوده که در شرح نهج البلاغه ضمن اشاره به این موضوع می گوید: «شیعه گمان می کنند علی (علیه السّلام) در زمان پیامبر اکرم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به لقب امیرالمؤمنین خطاب شده و همه مهاجرین و انصار او را به این لقب خطاب کرده اند، اما این در اخبار محدثان ثابت نشده است».(2)

کتاب «الیقین» دارای مقدمه ای مفصل و یک خاتمه و سه بخش با عنوان قسم است. مؤلف در مقدمه فهرست 220 باب کتاب را آورده و سپس در طی سه قسمت با عناوین زیر به بیان روایات پرداخته است:

قِسم اول؛ احادیثی که بیان می کند علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) به نام «امیرالمؤمنین» خوانده می شد. (شامل 177 باب).

ص: 63


1- الیقین، ص 22 و 23.
2- الیقین، ص12.

قِسم دوم؛ احادیثی که نامیدن آن حضرت به «امام المتقین» را اثبات می کند. (شامل 24 باب).

قِسم سوم؛ احادیثی که لقب «یعسوب الدین» را برای آن حضرت اثبات کرده است. (شامل 19 باب).

به گفته سید بن طاووس در مقدّمۀ کتاب التحصین، مجموع روایاتش در «الیقین» از 400 حدیث گذشته است.(1).

ص: 64


1- همان، ص 4.

برگ دوّم:علی، اولین ایمان آورنده

شاها چوپا به دوش پیغمبرگذاشتی*** از ممکنات پای فراتر گذاشتی

شیری چودید از توگه شیر خوارگی*** مادر بخنده نام تو حیدر گذاشتی

شُستی تو زنگ کفر زآیینه جهان***شمشیر بَس که بر سر کافر گذاشتی

اسلام یادگار تو و رنج های توست *** کو را زخاک، بر سر اختر گذاشتی

آن شب که زد به دورنبی حلقه صد بلا *** تنهاتوپای خویش به چنبر گذاشتی

باشد دل تو مرکز توحید و معرفت *** اسرار حقّ به سینه تواندرگذاشتی(1)

ص: 65


1- مرحوم محمّد حسین بهجتی «شفق» .

روایات فراوانی از طریق شیعۀ امامیه واهل تسنّن درباب ارزش ایمان امیرمؤمنان (علیه السّلام) آورده شده که متجاوز از هزار روایت است. فضائلی که گاه به زبان مخالفان امیرمؤمنان (علیه السّلام) جاری شده است:

عمر بن خطاب می گوید: شهادت می دهم که از پیامبر خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) «ولی » شنیدم

که می فرمودند:

«لَوْ أَنَّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ وُضِعَتْ فِی کِفَّهٍ وَ وُضِعَ إِیمَانُ عَلِیٍّ فِی کِفَّهٍ لَرَجَحَ إِیمَانُ عَلِیٍّ»؛(1) یعنی: «اگر تمام آسمان ها و زمین را در یک کفه ی ترازو قرار دهند و ایمان علی را در کفه ی دیگر، ایمان علی سنگین تر است».

در ادامه، نکاتی چند در باب این فضیلت مهم بیان می شود:

1- حقیقت این است که امیر مؤمنان، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) هرگز به خداوند شرک نورزیده بود تا اینکه بخواهد ایمان آورده باشد؛ بلکه او تابع واقتدا کننده

ص: 66


1- الأمالی (للطوسی)، ص 575؛ مناقب آل أبی طالب ، ج 2، ص370؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 341؛ المناقب (للخوارزمی)، ص 130، الریاض النضره فی مناقب العشره المبشرین بالجنه، ج 3، ص181؛ نزهه المجالس و منتخب النفائس، ج 2، ص 207؛ کفایه الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) ، ص 258. جهت اطلاع بیشتر از مصادر این روایت در کتب اهل تسنّن، ر. ک: إحقاق الحق وإزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 5، ص 613- 618؛ ج 16، ص 406 – 410؛ ج21، ص 580 - 585؛ ج 31، ص 54 - 55. - شبیه این روایت در جای دیگری نیز از عمر نقل شده است که گفت: از پیامبر « (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ) شنیدم که می فرمودند: « لووزن إِیمَانُ عَلِیٍّ بِإِیمانٍ أُمَّتِی لَرَجَحَ إِیمَانُ عَلِیٍّ عَلَی إِیمَانُ أُمَّتِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ»؛ یعنی: «اگر ایمان علی را با ایمان امّتم بسنجند، ایمان علی برایمان آنان تا روز قیامت، برتری خواهد داشت». [مناقب آل أبی طالب ، ج 2، ص 9] یعنی تمام امّت پیامبر از علما و خلّصین و غیره را تا روز قیامت جمع کنید، باز ایمان امیرمؤمنان (علیه السّلام) برایمان آنان برتری دارد.

به رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در تمام اعمال و افعال خود بود و در این مرحله به حدی رسید که خداوند متعال او را یاری و توفیق داد(1):

«... یَسْأَلُ ابْنَ عَبَّاسٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)؟ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ، وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ، وَ لَمْ یَعْبُدْ صَنَماً وَ لَا وَثَناً، وَ لَمْ یَضْرِبْ عَلَی رَأْسِهِ بِزَلَمٍ وَ لَا بِقَدَحٍ ، وُلِدَ عَلَی الْفِطْرَهِ، وَ لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ طَرْفَهَ عَیْنٍ.- »؛(2) یعنی: «... شنیدم مردی از ابن عبّاس درباره علیّ بن ابی طالب (علیهما السّلام) پرسش کرد و او گفت: علیّ بن ابی طالب بردو قبله (بیت المقدس و کعبه) نماز خواند، و در هردو بیعت (بیعت قبل از هجرت و بیعت رضوان) شرکت جست، و هرگز بتی نپرستید، و قماری نباخت، او برآئین پاک توحید به دنیا آمد، و به اندازه چشم برهم زدنی شرک نیاورد».

به بیان علامۀ بزرگوار امینی (رحمه الله) در الغدیر(3) ، ایمان آوردن علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، اظهار به اسلام است و نه ایمانی پس از بی ایمانی. آنچه در باب تعیین آغاز اسلام آوردن امیرمؤمنان(علیه السّلام) گفته می شود، به فرض همراهی با سخنان موّرخان غیرشیعه است وگرنه سخن ما، سخن دیگری است. می گوییم امیرمؤمنان (علیه السّلام)، هیچ گاه سابقۀ کفروشرک نداشته است که بخواهیم برای او اسلام و ایمان ثابت کنیم. نطفۀ او بر مبنای حنیفیّت منعقد شد؛ در دامان رسالت پرورش یافت؛ از دست نبوّت سیراب شد؛ هم نشین خُلق عظیم نبوی بود و تمام عمر، پای جای پای رسول می نهاد؛ بدین روی، حضرتش همواره از گهواره تا گور، در مدار ایمان زیست.

ص: 67


1- مروج الذهب، ج 2، ص 276.
2- الأمالی (للمفید)، ص 235 - 236.
3- ج3، ص239.

مراد از این که می گوییم حضرتش در فلان سال ایمان آورده است، اظهاراسلامی است که در درون داشت نه تغییراز کفر به سمت ایمان .

هم چنان که درباره برخی از انبیاء بزرگ الهی در قرآن می خوانیم: 1- حضرت ابراهیم (علیه السّلام) که فرمودند: «... وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ »(1)

2- حضرت ابراهیم (علیه السّلام) که در جایی دیگر فرمودند: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ » (2)

3- حضرت موسی (علیه السّلام) که فرمودند: «« .. وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ »(3)

4- خداوند گزارش می دهد که رسولش(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ایمان آورده است: ««آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ .....»(4)

5- خداوند به پیامبرش می فرماید: « وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ » (5)

6- یا در جای دیگری که به رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرماید: «... قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ ...»(6)

«هذا ما اقتضته المسالمه مع القوم فی تحدید مبدء إسلامه (علیه السّلام)، وأما نحن فلانقول: إنه أول من أسلم بالمعنی الذی یحاوله ابن کثیر وقومه لأن

ص: 68


1- انعام: 163؛ یعنی: «... و من نخستین مسلمانم!»
2- بقرہ: 131؛ یعنی: «آن گاه ( برگزیده شد) که خدا به او فرمود: ای ابراهیم سربه فرمان خدا فرود آر، عرض کرد: پروردگار عالمیان را مطیع فرمانم».
3- اعراف: 143؛ یعنی: «... و من نخستین مؤمنانم !».
4- بقرہ:285؛ یعنی: «این رسول به آنچه خدا بر او نازل کرده ایمان آورده و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیغمبران خدا ایمان آوردند...» .
5- غافر: 66؛ یعنی: «... و مأمورم که فقط تسلیم (فرمان ها و احکام) پروردگار جهانیان باشم» .
6- انعام : 14؛ یعنی: «... بگو: «من مأمورم که نخستین مسلمان باشم...» .

البدئه به تستدعی سبقا من الکفر ومتی کفر أمیر المؤمنین حتی یسلم؟ ومتی أشرک بالله حتی یؤمن؟ وقد انعقدت نطفته علی الحنیفیه البیضاء، واحتضنه حجر الرساله، وغذته ید النبوه، وهذبه الخلق النبوی العظیم، فلم یزل مقتصا أثر الرسول ... فلقد کان ((علیه السّلام) مؤمنا جنینا ورضیعا وفطیما ویافعا وغلاما وکهلا وخلیفه... بل نحن نقول: إن المراد من إسلامه وإیمانه وأولیته فیهما وسبقه إلی النبی فی الاسلام هو المعنی المراد من قوله تعالی عن إبراهیم الخلیل (علیه السّلام): «..... وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ »(1) أ وفیما قال سبحانه عنه : «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ »(2)

وفیما قال سبحانه عن موسی (علیه السّلام): «... وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ » وفیما قال تعالی عن نبیه الأعظم: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ...». وفیما قال: «... قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ ...» وفی قوله: « وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ».

براساس بیان علامۀ امینی می توان گفت، کلمۂ اسلم وآمن به دو معنا می تواند به کار رود. یکم: اسلام و ایمانی که پس از کفر و شرک باشد. دوم: اظهار اسلام باطنی و درونی.

آن چه دربارۀ غیر معصومین بکار می رود ایمانی از نوع اوّل است که مردم به پیامبران آورده اند. ایمانی که اگر از سر صدق و اعتقاد قلبی باشد، بسیار ارزشمند است.

امّا معنای دوّم، مختص انبیاء و اوصیای ایشان (علیهم السّلام) است که بر اساس سنّت الهی، سابقۀ شرک و کفر درباره شان قابل تصور نیست. ایمان امیرمؤمنان (علیه السّلام)

ص: 69


1- انعام: 163؛ یعنی: «... و من نخستین مسلمانم !»
2- بقرہ: 131، یعنی: «آن گاه ( برگزیده شد) که خدا به او فرمود: ای ابراهیم سربه فرمان خدا فرود آر، عرض کرد: پروردگار عالمیان را مطیع فرمانم» .

نیز، در این دسته جای می گیرد و بلکه، از بالاترین نوع آن است.

همو که براصحاب خاص رسول خدا، فضایلش آشکار بود:

«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّکُمْ رَغِبْتُمْ بِأَنْفُسِکُمْ عَنِّی وَ وَازَرَنِی عَلِیٌّ وَ وَاسَانِی فَمَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِی وَ فَارَقَنِی فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ قَالَ فَقَالَ حُذَیْفَهُ لَیْسَ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ یَعْقِلُ أَنْ یَشُکَّ فَمَنْ لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّهُ أَفْضَلُ مِمَّنْ أَشْرَکَ بِهِ وَ مَنْ لَمْ یَنْهَزِمْ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَفْضَلُ مِمَّنِ اِنْهَزَمَ وَ إِنَّ اَلسَّابِقَ إِلَی اَلْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ أَفْضَلُ وَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیهما السّلام) . »؛(1) با یعنی: «رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: ای مردم! شما از من روی می گردانید در حالی که علی، بارهای مرا برمی دارد و به من نیکی می کند. بدین روی، هر که از او پیروی کند، از من پیروی کرده و نافرمانی او، نافرمانی من و جدا شدن از من در دنیا و آخرت است. راوی می گوید حذیفه گفت: کسی را نرسد که در این واقعیّت شک کند که بزرگمردی که هرگز به خدا شرک نورزیده است برتر است از آنان که به خدا شرک ورزیده اند. و بزرگمردی که هیچ گاه از حمایت رسول خدا شانه خالی نکرد، برتر از گریختگان است و کسی که در ایمان به خدا و رسولش بر دیگران سبقت گرفته، از آنها برتر است و او همان علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) است».

2- طبق روایات متواتر و ادلّۀ متعدّد، امیرمؤمنان (علیه السّلام) اول کسی بود که اسلام آورد و مفتخر به این فضیلت گردید. این موضوع توسط بیش از 60 نفراز بزرگان صحابه و تابعین نقل شده است.(2) علاوه براین، از وجود مقدّس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نیز این مطلب در موارد زیادی تأیید شده و به عنوان فضیلتی از

ص: 70


1- تفسیرفرات الکوفی، ص 96.
2- الصحیح من سیره النبی الأعظم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، ج2 ص 317.

فضایل علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) مطرح شده است. برای نمونه فرموده اند:

«أَوَّلُکُمْ وُرُوداً عَلَیَّ اَلْحَوْضَ أَوَّلُکُمْ إِسْلاَماً عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»؛(1) یعنی: «ای خلق ! اولینِ شما در وارد شدن بر من نزد حوض، اولینِ شما در مسلمان شدن یعنی علی بن ابی طالب [ (علیهما السّلام)] است».

در این دنیا، صورت برسیرت غلبه دارد و ظاهر بر باطن. از این رو، می توان با نیرنگ و فریب، یا نمایش و ظاهرسازی، جایگاهی کسب نمود و در چشم دیگران بالا رفت.

امّا در آخرت چنین نیست و سیرت بر صورت غلبه دارد و باطن برظاهر. آن روز است که درباره آن خداوند می فرماید:

«یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِرُ »؛(2) یعنی: «روزی که اسرار باطن شخص آشکار شود» .

«وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا ...»(3) یعنی: «و [در عرصه قیامت] همگی در پیشگاه خداظاهر می شوند...).

در چنین روزی ، اگر فردی به عنوان اوّلین وارد شونده به حوض باشد، برتری او را به تمامی مردمان نشان می دهد. (4)

3- علی رغم احتجاج ایشان به این مطلب در مقابل مدّعیان خلافت ، از

ص: 71


1- الفصول المختاره، ص262؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص147، دار الکتب العلمیه: بیروت. برای مطالعه بیشتر ر.ک: الصحیح من سیره الامام علی (علیه السّلام)، سید جعفر مرتضی، ج1، ص332. [حاکم در مستدرک الصحیحین ونیزذهبی در تلخیصش، در پاورقی همین صفحه، این حدیث را صحیح دانسته اند.]
2- طارق : 9.
3- ابراهیم: 21.
4- برگرفته از سخنان آیت الله وحید خراسانی.

هیچ کس، مخالفتی در این موضوع نقل نشده است؛ و بلکه حتی دشمنان ایشان به این مطلب اعتراف کرده و آن را مانع سبّ و بدگویی به آن حضرت می دانستند؛ چنانکه از سعد بن ابی وقاص نقل شده است. (1)

از این رو امام المتّقین، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) نخستین فردی است که اسلام آورده است و همان گوینده ای است که می گوید:

«أنا عبدالله واخورسوله وأنا الصّدیق الأکبر لا یقولها بعدی الأکاذب مفتر، صلّیت مع رسول الله (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قبل الناس بسبع سنین»؛(2) یعنی: «من بندۀ خدا و برادر رسول اویم. ومن صدّیق اکبر هستم، این ادّعا را بعد من به جز دروغگو وافترا زننده نمی کند، همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم».

علّامۀ امینی (رحمه الله) قول ابوجعفر اسکافیِ معتزلی، متوفای سال 240 را در رساله خود، چنین نقل می کند:

«همه مردم می دانند که علی (علیه السّلام) افتخار پیشگامی به اسلام را داشت، پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) تا روز دوشنبه مبعوث شد و علی روز سه شنبه ایمان آورد و می فرمود: من هفت سال قبل از دیگران نماز خواندم! و پیوسته می فرمود: من نخستین کسی هستم که اسلام آوردم و این مسأله از هر مشهوری مشهورتر است و ما کسی را در گذشته نیافتیم که اسلامِ علی را سبک بشمرد یا بگوید او اسلام آورد در حالی که کودک خردسالی بود، عجب این که افرادی مثل عباس وحمزه برای پذیرفتن اسلام، منتظر عکس العمل ابوطالب بودند، ولی فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ایمان آورد». (3)

ص: 72


1- المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص571.
2- کنز العمّال، ج13، ص 122.
3- الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج 3، ص 237.

4- به گواهی تاریخ، افرادی با خدشه وارد ساختن به این فضیلت مهم، سعی در کم اهمیّت جلوه دادن چنین فضیلتی داشته و ایمان حضرتش در کودکی را بی اعتبار خوانده اند. رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در بیان بخشی از داستان ولادت امیر مؤمنان، به چنین گزافه ای ، این طور پاسخ داده اند(1):

متن: «رَوَی عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ أَبِی عَمْرٍو وَ أَبِی سَعِیدٍ اَلْخُدْرِیِّ قَالاَ: کُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) إِذْ دَخَلَ سَلْمَانُ اَلْفَارِسِیُّ، وَ أَبُو ذَرٍّ اَلْغِفَارِیُّ، وَ اَلْمِقْدَادُ بْنُ اَلْأَسْوَدِ ، وَ أَبُو اَلطُّفَیْلِ عَامِرُ بْنُ وَاثِلَهَ، فَجَثَوْا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَلْحُزْنُ ظَاهِرٌ فِی وُجُوهِهِمْ، وَ قَالُوا: فَدَیْنَاکَ بِالْآبَاءِ وَ اَلْأُمَّهَاتِ - یَا رَسُولَ اَللَّهِ - إِنَّا نَسْمَعُ مِنْ قَوْمٍ فِی أَخِیکَ وَ اِبْنِ عَمِّکَ مَا یَحْزُنُنَا، وَ إِنَّا نَسْتَأْذِنُکَ فِی اَلرَّدِّ عَلَیْهِمْ.». ترجمه: «از مجاهد، از قول ابی عمرو و ابوسعید خدری نقل شده که هر دو گفته اند: در حضور رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نشسته بودیم که سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار بن یاسرو حذیفه بن یمان وابو الهیثم بن تیهان و خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین وابو الطفیل عامر بن واثله آمدند و مقابل پیامبر زانو زدند و اندوه بر چهره ایشان آشکار بود و گفتند: ای رسول خدا! پدر و مادرمان به فدای تو باد. ما از گروهی در باره برادر و پسر عمویت سخنانی می شنویم که اندوهگین می شویم و اکنون از شما اجازه می خواهیم که پاسخ آنان را بدهیم».

متن: «فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): «وَ مَا عَسَاهُمْ یَقُولُونَ فِی أَخِی وَ اِبْنِ عَمِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؟». فَقَالُوا: یَقُولُونَ: أَیُّ فَضْلٍ لِعَلِیٍّ فِی سَبْقِهِ إِلَی اَلْإِسْلاَمِ، وَ إِنَّمَا أَدْرَکَهُ اَلْإِسْلاَمُ طِفْلاً، وَ نَحْوَ هَذَا اَلْقَوْلِ.».

ص: 73


1- به سبب طولانی بودن حدیث شریف، آن را به چند قسمت تقسیم کرده ایم .

ترجمه: «پیامبر فرمودند: چه چیزی درباره برادر و پسر عمویم علی بن ابی طالب می گویند؟ گفتند: می گویند چه فضیلتی برای علی در مورد پیشی گرفتن او به اسلام آوردن است و حال آنکه به هنگام ظهور اسلام او کودک و کوچک بوده است و امثال این سخنان». .

متن: «فَقَالَ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): «أَفَهَذَا یَحْزُنُکُمْ؟» قَالُوا: إِی وَ اَللَّهِ. فَقَالَ: «و اللَّهِ أَسْأَلُکُمْ: هَلْ عَلِمْتُمْ مِنَ اَلْکُتُبِ اَلسَّالِفَهِ أَنَّ إِبْرَاهِیمَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) هَرَبَ بِهِ أَبُوهُ مِنَ اَلْمَلِکِ اَلطَّاغِی، فَوَضَعَتْهُ أُمُّهُ بَیْنَ أَثْلاَثٍ بِشَاطِئِ نَهَرٍ یَتَدَفَّقُ بَیْنَ غُرُوبِ اَلشَّمْسِ وَ إِقْبَالِ اَللَّیْلِ، فَلَمَّا وَضَعَتْهُ وَ اِسْتَقَرَّ عَلَی وَجْهِ اَلْأَرْضِ قَامَ مِنْ تَحْتِهَا یَمْسَحُ وَجْهَهُ وَ رَأْسَهُ، وَ یُکْثِرُ مِنْ شَهَادَهِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ، ثُمَّ أَخَذَ ثَوْباً فَامْتَسَحَ بِهِ، وَ أُمُّهُ تَرَاهُ ، فَذُعِرَتْ مِنْهُ ذَعْراً شَدِیداً، ثُمَّ مَضَی یُهَرْوِلُ بَیْنَ یَدَیْهَا مَادّاً عَیْنَیْهِ إِلَی اَلسَّمَاءِ، فَکَانَ مِنْهُ مَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ `فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی(1) إِلَی قَوْلِهِ: إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (2)».

ترجمه: «پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) پرسیدند: همین موضوع شما را اندوهگین می سازد؟ گفتند: آری به خدا سوگند. پیامبر فرمودند: شما را به خدا سوگند از شما می پرسم که مگر از کتابهای گذشتگان نمی دانید که چون ابراهیم (علیه السّلام) را پدرش ازبیم پادشاه سرکش بیرون برد و مادرش ابراهیم (علیه السّلام) را کنار توده های خاکی که برلبه جویی بود و در فاصله هنگام غروب تا آغاز شب از آن

ص: 74


1- انعام: 75-76؛ یعنی: «بدین سان به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از اهل یقین گردد. *چون شب او را فروگرفت، ستاره ای دید. گفت: این است پروردگارمن...)).
2- همان: 78؛ یعنی: «...ای قوم من از شریک هایی که شما برای خدا می سازید، بیزارم !» .

آب می گذشت قرار داد،(1) همین که مادر کودک را آنجا بر زمین نهاد، کودک برخاست و بر چهره و سر خود دست می کشید و مکرّر و فراوان لا اله الا الله میگفت و سپس پارچه یی را گرفت و بر خود پیچید و مادرش که او را چنین دید سخت به بیم و ترس افتاد. آنگاه ابراهیم برابر مادرش شروع به هروله [حرکت در حالی که شانه ها را تکان دهند] کرد و چشمهای خود را به سوی آسمان دوخت و خداوند عزو جل دراین باره چنین فرموده است: «همچنین ما به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از یقین دارندگان باشد، پس چون شب تاریک براو نمودار شد ستاره درخشانی دید. گفت: این پروردگار من است.» تا آنجا که می فرماید: «من از آنچه شما شریک خدا قرار می دهید بیزارم». .

متن: « وَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) کَانَ فِرْعَوْنُ فِی طَلَبِهِ، یَنْقُرُ بُطُونَ اَلنِّسَاءِ اَلْحَوَامِلِ، وَ یَذْبَحُ اَلْأَطْفَالَ لِیَقْتُلَ مُوسَی (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ)، فَلَمَّا وَلَدَتْهُ أُمُّهُ أُمِرَتْ أَنْ تَأْخُذَهُ مِنْ تَحْتِهَا، وَ تَقْذِفَهُ فِی اَلتَّابُوتِ، وَ تُلْقِیَ اَلتَّابُوتَ فِی اَلْیَمِّ، فَبَقِیَتْ حَیْرَانَهً حَتَّی کَلَّمَهَا مُوسَی (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) وَ قَالَ لَهَا: یَا أُمِّ، اِقْذِفِینِی فِی اَلتَّابُوتِ، وَ أَلْقِی اَلتَّابُوتَ فِی اَلْیَمِّ. فَقَالَتْ وَ هِیَ ذَعِرَهٌ مِنْ کَلاَمِهِ: یَا بُنَیَّ، إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ مِنَ اَلْغَرَقِ. فَقَالَ لَهَا: لاَ تَحْزَنِی، إِنَّ اَللَّهَ رَادُّنِی إِلَیْکَ . فَفَعَلَتْ مَا أُمِرَتْ بِهِ، فَبَقِیَ فِی اَلتَّابُوتِ فِی اَلْیَمِّ إِلَی أَنْ قَذَفَهُ إِلَی اَلسَّاحِلِ، وَ رَدَّهُ إِلَی أُمِّهِ بِرُمَّتِهِ، لاَ یَطْعَمُ طَعَاماً، وَ لاَ یَشْرَبُ شَرَاباً، مَعْصُوماً - وَ رُوِیَ أَنَّ اَلْمُدَّهَ کَانَتْ سَبْعِینَ یَوْماً. وَ رُوِیَ: سَبْعَهَ أَشْهُرٍ - وَ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَی فِی حَالِ طُفُولِیَّتِهِ: «...وَ لِتُصْنَعَ عَلیٰ عَیْنِی *إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ مَنْ

ص: 75


1- در روضۀ کافی و صفحه بیستم از جلد سی و پنجم بحار الأنوار، نام این رود، حرزان آمده است.

یَکْفُلُهُ فَرَجَعْنٰاکَ إِلیٰ أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ....»(1) الآیه»..

ترجمه: «و نیز می دانید که فرعون چنان در جستجوی موسی (علیه السّلام) بود که شکم زنان باردار را میدرید و کودکان را می کشت برای اینکه موسی را بکشد؛ وهمین که مادرش موسی (علیه السّلام) را به دنیا آورد، فرمان داده شد که کودک را در صندوقی نهد و آن را به دریا ( رود نیل) افکند. و مادر سرگردان شد تا آنکه فرزند با او به گفتگو آمد و گفت: ای مادر مرا به دریا بیفکن و چون این سخن را گفت مادرش به وحشت افتاد و گفت: پسرکم بیم آن دارم که غرق شوی. موسی فرمود: اندوهگین مباش که خداوند مرا پیش تو بر می گرداند و مادر سرانجام چنان کرد و موسی در آن صندوق بر روی دریا چندان باقی ماند که به ساحل رسید و با تمام وجود در اختیار مادرش قرار گرفت، بدون آنکه هیچ خوراکی خورده یا مایعی آشامیده باشد و سالم و معصوم به دامان مادر برگشت. و روایت شده است که این مدت هفتاد روز یا هفت ماه طول کشیده است و خداوند متعال در مورد کودکی موسی (علیه السّلام) چنین فرموده است: «تا تربیت و پرورشت به نظر ما انجام گیرد، آنگاه که خواهرت در جستجوی تو بود و می گفت می خواهید شما را راهنمایی کنم به کسی که کفالت این طفل را برعهده بگیرد و ترا پیش مادرت باز گرداندیم تا چشمش روشن گردید».

متن: «وَ هَذَا عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ(علیهما السّلام) قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا»(2) إِلَی قَوْلِهِ: إِنْسِیًّا فَکَلَّمَ أُمَّهُ وَقْتَ مَوْلِدِهِ، وَ قَالَ حِینَ

ص: 76


1- طه: 39-40؛ یعنی: «... تا زیرنظر من پرورش یابی. * آن گاه که خواهرت به سوی کاخ فرعون رفت، و گفت: آیا شما را به کسی که از این نوزاد سرپرستی کند، راهنمایی کنم؟ پس تو را به مادرت برگرداندیم تا خوشحال و شاد شود و غم و غصه نخورد ...) .
2- مریم: 24؛ یعنی: «پس کودک از زیر پای او ندایش داد: غمگین مباش که پروردگارت از زیر [پای] تونهر آبی پدید آورده است [تا بیاشامی و شستشو کنی].» .

أَشَارَتْ إِلَیْهِ قٰالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کٰانَ فِی اَلْمَهْدِ صَبِیًّا *قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکِتٰابَ...»(1) إِلَی آخِرِ اَلْآیَهِ، فَتَکَلَّمَ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) فِی وَقْتِ وِلاَدَتِهِ، وَ أُعْطِیَ [اَلْکِتَابَ وَ اَلنُّبُوَّهَ، وَ أُوصِیَ بِالصَّلاَهِ وَ اَلزَّکَاهِ فِی ثَلاَثَهِ أَیَّامٍ مِنْ مَوْلِدِهِ، وَ کَلَّمَهُمْ فِی اَلْیَوْمِ اَلثَّانِی مِنْ مَوْلِدِهِ.».

ترجمه: «و مگر در باره عیسی بن مریم (علیهما السّلام) خدای عزوجل چنین نفرموده است که «از زیر آن درخت او را ندا کرد که غمگین مباش که خدای زیرپای تو چشمه آبی جاری کرد ...» و مگر عیسی به هنگام تولد و هنگامی که مادرش به او اشاره کرد سخن نگفت و قرآن در این مورد می گوید: «گفتند چگونه با کودکی که در گهواره است سخن گوییم؟ عیسی گفت: همانا که من بنده خدایم که کتاب آسمانی به من عنایت شده است. بنابراین می بینید که عیسی (علیه السّلام) به هنگام تولد سخن گفته است و به او در همان سن وسال کتاب آسمانی و نبوت خاصه عنایت شده است و چون سه روز از عمر او گذشته به گزاردن نماز و پرداخت زکات سفارش شده است و روز دوم تولدش با مردم سخن گفته است».

متن: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ جَمِیعاً أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَی خَلَقَنِی وَ عَلِیّاً مِنْ نُورٍاً وَاحِدٍاً، وَ إِنَّا کُنَّا فِی صُلْبِ آدَمَ نُسَبِّحُ اَللَّهَ تَعَالَی، ثُمَّ نُقِلْنَا إِلَی أَصْلاَبِ اَلرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ اَلنِّسَاءِ، یُسْمَعُ تَسْبِیحُنَا فِی اَلظُّهُورِ وَ اَلْبُطُونِ، فِی کُلِّ عَهْدٍ وَ عَصْرٍ إِلَی عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ، وَ إِنَّ نُورَنَا کَانَ یَظْهَرُ فِی وُجُوهِ آبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا حَتَّی تَبَیَّنَ أَسْمَاؤُنَا مَخْطُوطَهً بِالنُّورِ عَلَی جِبَاهِهِمْ. ثُمَّ اِفْتَرَقَ نُورُنَا، فَصَارَ نِصْفُهُ فِی عَبْدِ اَللَّهِ، وَ نِصْفُهُ فِی أَبِی طَالِبٍ عَمِّی، وَ کَانَ یُسْمَعُ تَسْبِیحُنَا مِنْ ظُهُورِهِمَا، وَ کَانَ أَبِی وَ عَمِّی إِذَا جَلَسَا فِی مَلَأٍ مِنْ قُرَیْشٍ

ص: 77


1- همان: 29 - 30؛ یعنی: « ... گفتند: چگونه با کودکی که در گهواره است، سخن بگوییم ؟! * نوزاد [ از میان گهواره] گفت: بی تردید من بنده خدایم ...»

وَقَدْ تَبَیَّنَ نُورِی مِنْ صُلْبِ أَبِی، وَ نُورُ عَلِیٍّ مِنْ صُلْبِ أَبِیهِ، إِلَی أَنْ خَرَجْنَا مِنْ صُلْبِ آبَائِنَا وَ بُطُونِ أُمَّهَاتِنَا.».

ترجمه: «و شما همگان می دانید که خدای عزوجل من و علی را از یک نور و پرتو آفریده است و ما هر دو در پشت آدم بودیم و خدای را تسبیح می گفتیم و سپس به پشت دیگر مردان و ارحام زنان منتقل شدیم و در هر دوره و روزگار آوای تسبیح مادر پشتهای مردان و رحمهای زنان شنیده می شد تا روزگار عبد المطلب؛ و پرتوما در چهره پدران ما (نیاکان ما) و چهره مادران ما دیده می شد تا آنجا که نامهای ما با پرتو بر پیشانیهای ایشان نقش می بست. آنگاه پرتو ما دو نیمه شد، نیمی در عبد الله و نیمی در عمویم ابوطالب قرار گرفت و آوای ستایش و تسبیح ما از پشت آن دو شنیده می شد و پدر و عمویم چون در انجمنهای قریش می نشستند، نور من در چهره پدرم و نور علی در چهره پدرش تابان بود تا آنکه هریک از پشت پدر و شکم مادر خویش بیرون آمدیم» .

متن: «وَ لَقَدْ هَبَطَ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ فِی وَقْتِ وِلاَدَهِ عَلِیٍّ فَقَالَ لِی: یَا حَبِیبَ اَللَّهِ، اَللَّهُ یُقْرِأ اَلسَّلاَمَ وَ یُهَنِّئُکَ بِوِلاَدَهِ أَخِیکَ عَلِیٍّ، وَ یَقُولُ: هَذَا أَوَانُ ظُهُورِ نُبُوَّتِکَ، وَ إِعْلاَنِ وَحْیِکَ، وَ کَشْفِ رِسَالَتِکَ، إِذْ أَیَّدْتُکَ بِأَخِیکَ وَ وَزِیرِکَ وَ صِنْوِکَ وَ خَلِیفَتِکَ وَ مَنْ شَدَدْتُ بِهِ أَزْرَکَ، وَ أَعْلَیْتُ بِهِ ذِکْرَکَ. فَقُمْتُ مُبَادِراً فَوَجَدْتُ فَاطِمَهَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ عَلِیٍّ وَ قَدْ جَاءَهَا اَلْمَخَاضُ، وَ هِیَ بَیْنَ اَلنِّسَاءِ، وَ اَلْقَوَابِلُ حَوْلَهَا،». .

ترجمه: «و به هنگام تولد علی حبیب من جبرئیل فرود آمد و به من گفت: ای حبیب خدا! پروردگارت سلام می رساند و به تو مژده و شاد باش تولد برادرت علی را می دهد و می فرماید: هنگام ظهور پیامبری توو آشکار شدن وحی برتو نزدیک شده است که اینک ترا با برادر و وزیرو خلیفه و همانند خودت تأیید کردم و به وسیله اونام ترا بلند آوازه و بازویت را استوار ساختم.

ص: 78

من شتابان برخاستم و دیدم فاطمه دختراسد و مادر علی در حال درد زایمان است و او میان زنان و قابله هاست».

متن: «وَقَالَ حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ: یَا مُحَمَّدُ، أَسْجِفْ بَیْنَهَا وَ بَیْنَکَ سِجْفاً، فَإِذَا وَضَعَتْ بِعَلِیٍّ فَتَلَقَّهُ. فَفَعَلْتُ مَا أُمِرْتُ بِهِ، ثُمَّ قَالَ لِی: اُمْدُدْ یَدَکَ یَا مُحَمَّدُ، فَإِنَّهُ صَاحِبُکَ اَلْیَمِینُ. فَمَدَدْتُ یَدِی نَحْوَ أُمِّهِ، فَإِذَا بِعَلِیٍّ مَائِلاً عَلَی یَدَیَّ، وَاضِعاً یَدَهُ اَلْیُمْنَی فِی أُذُنِهِ اَلْیُمْنَی وَ هُوَ یُؤَذِّنُ، وَ یُقِیمُ بِالْحَنِیفِیَّهِ، وَ یَتَشَهَّدُ بِوَحْدَانِیَّهِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ بِرِسَالَتِی».

ترجمه: «حبیب من جبریل به من گفت که میان خودت و فاطمه دختر اسد پرده ای بیاویزو پس از اینکه علی را زایید او را ببین. من چنان کردم که فرمان داده شده بودم. سپس جبریل به من گفت دست راست خود را دراز کن که علی هم سرسلسله اصحاب یمین تواست. من دست راست خود را به سوی فاطمه دختر اسد دراز کردم. ناگاه علی را در دست خود دیدم در حالی که دست راست خود را بر گوش راست خود نهاده و برآیین حقیقت اذان و اقامه می گفت و گواهی به یگانگی خداوند و پیامبری من می داد».

متن: «ثُمَّ قَالَ لِی یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَقْرَأُ قُلْتُ اِقْرَأْ فَوَ اَلَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَقَدْ اِبْتَدَأَ بِالصُّحُفِ اَلَّتِی أَنْزَلَهَا اَللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَی آدَمَ فَقَامَ بِهَا اِبْنُهُ شِیثٌ فَتَلاهَا مِنْ أَوَّلِ حَرْفٍ فِیهَا إِلَی آخِرِ حَرْفٍ فِیهَا حَتَّی لَوْ حَضَرَ شِیثٌ لَأَقَرَّ لَهُ أَنَّهُ أَحْفَظُ لَهُ مِنْهُ ثُمَّ تَلاَ صُحُفَ نُوحٍ ثُمَّ صُحُفَ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ قَرَأَ تَوْرَاهَ مُوسَی حَتَّی لَوْ حَضَرَ مُوسَی لَأَقَرَّ لَهُ بِأَنَّهُ أَحْفَظُ لَهَا مِنْهُ ثُمَّ قَرَأَ زَبُورَ دَاوُدَ حَتَّی لَوْ حَضَرَ دَاوُدُ لَأَقَرَّ بِأَنَّهُ أَحْفَظُ لَهَا مِنْهُ ثُمَّ قَرَأَ إِنْجِیلَ عِیسَی حَتَّی لَوْ حَضَرَ عِیسَی لَأَقَرَّ بِأَنَّهُ أَحْفَظُ لَهَا مِنْهُ ثُمَّ قَرَأَ اَلْقُرْآنَ اَلَّذِی أَنْزَلَه اَللَّهُ عَلَیَّ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَی آخِرِهِ فَوَجَدْتُهُ یَحْفَظُ کَحِفْظِی لَهُ اَلسَّاعَهَ مِنْ غَیْرِ أَنْ أَسْمَعَ مِنْهُ آیَهً ثُمَّ خَاطَبَنِی وَ خَاطَبْتُهُ بِمَا یُخَاطِبُ اَلْأَنْبِیَاءُ اَلْأَوْصِیَاءَ ثُمَّ عَادَ إِلَی حَالِ طُفُولِیَّتِهِ ».

ص: 79

ترجمه: «و سپس به من گفت: ای رسول خدا! اجازه می فرمایی که بخوانم؟ گفتم: آری بخوان و سوگند به آن کس که جان محمد در دست اوست، او شروع به خواندن صحیفه هایی که بر آدم (علیه السّلام) نازل شده است کرد، همان صحیفه ها که پسر آدم، شیث (علیه السّلام) برای برپا داشتن احکام آن قیام کرده بود و از نخستین حرف تا آخرین حرف آن را خواند و اگر شیث حاضر می بود همانا اقرار می کرد که علی از او بهتر آن را حفظ دارد. سپس تورات موسی (علیه السّلام) را چنان خواند که اگر موسی حضور می داشت اقرار می فرمود که علی بهتر از او آن را حفظ دارد. سپس زبور داود (علیه السّلام) را خواند همان گونه که اگر داود حضور می داشت چنان اقرار می کرد و پس از آن انجیل عیسی (علیه السّلام) را همان گونه خواند که اگر عیسی به حضورش می آمد همچنان اقرار می کرد و سپس قرآنی را که خداوند بر من نازل فرموده است، از آغاز تا پایان چنان خواند که او را چنان دیدم همچون خودم که اینک آن را از حفظ می دانم حافظ آن بود، بدون اینکه در آن هنگام من آیه ای از آیات قرآن را شنیده باشم. آنگاه علی با من و من با او چنان بایک دیگر سخن گفتیم که پیامبران و اوصیای ایشان با یک دیگر سخن می گویند و سپس علی به حالت کودکی خود برگشت». .

متن: «فَلِمَ تَحْزَنُونَ وَ مَاذَا عَلَیْکُمْ مِنْ قَوْلِ أَهْلِ اَلشَّکِّ وَ اَلشِّرْکِ بِاللَّهِ تَعَالَی هَلْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَفْضَلُ اَلنَّبِیِّینَ وَ أَنَّ وَصِیِّی أَفْضَلُ اَلْوَصِیِّینَ وَ أَنَّ أَبِی آدَمَ(علیه السّلام) لَمَّا رَأَی اِسْمِی وَ اِسْمَ عَلِیٍّ وَ اِبْنَتِی فَاطِمَهَ وَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَیْنِ وَ أَسْمَاءَ أَوْلاَدِهِمْ مَکْتُوبَاً عَلَی سَاقِ اَلْعَرْشِ بِالنُّورِ قَالَ إِلَهِی وَ سَیِّدِی هَلْ خَلَقْتَ خَلْقاً هُوَ أَکْرَمُ عَلَیْکَ مِنِّی فَقَالَ یَا آدَمُ لَوْ لاَ هَذِهِ اَلْأَسْمَاءُ لَمَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِیَّهً وَ لاَ أَرْضاً مَدْحِیَّهً وَ لاَ مَلَکاً مُقَرَّباً وَ لاَ نَبِیّاً مُرْسَلاً وَ لاَ خَلَقْتُکَ یَا آدَمُ ».

ترجمه: «و شما برای چه اندوهگین می شوید و چرا از گفتار مردمی که

ص: 80

نسبت به خداوند متعال در شک و تردیدند افسرده می شوید؟ مگر نمی دانید که من برترین پیامبران و جانشین و وصی من برترین اوصیا است و اینکه پدرم آدم (علیه السّلام) چون نام من و علی و دخترم فاطمه و حسن و حسین را و نام فرزندان ایشان را بر پایه عرش با نور نوشته دید، عرضه داشت: بار خدایا، ای سرور من! آیا آفریده ای که در پیشگاهت گرامی تراز من باشد آفریده ای ؟ فرمود: اگر صاحبان این نامها نبودند، همانا آسمان برافراشته و زمین گسترده و هیچ فرشته مقرّبی را نیافریده بودم و هیچ پیامبر مرسلی، و نه ترا خلق کرده بودم».

متن: «فَلَمَّا عَصَی آدَمُ رَبَّهُ وَ سَأَلَهُ بِحَقِّنَا أَنْ یَتَقَبَّلَ تَوْبَتَهُ وَ یَغْفِرَ خَطِیئَتَهُ فَأَجَابَهُ وَ کُنَّا اَلْکَلِمَاتِ تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ - فَتٰابَ عَلَیْهِ وَ غَفَرَ لَهُ فَقَالَ لَهُ یَا آدَمُ أَبْشِرْ فَإِنَّ هَذِهِ اَلْأَسْمَاءَ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ وَ وُلْدِکَ فَحَمِدَ آدَمُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِفْتَخَرَ عَلَی اَلْمَلاَئِکَهِ بِنَا وَ إِنَّ هَذَا مِنْ فَضْلِنَا وَ فَضْلِ اَللَّهِ عَلَیْنَا فَقَامَ سَلْمَانُ وَ مَنْ مَعَهُ وَ هُمْ یَقُولُونَ نَحْنُ اَلْفَائِزُونَ فَقَالَ لَهُم رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَنْتُمُ اَلْفَائِزُونَ وَ لَکُمْ خُلِقَتِ اَلْجَنَّهُ وَ لِأَعْدَائِنَا وَ أَعْدَائِکُمْ خُلِقَتِ اَلنَّارُ ».(1)

ترجمه: «و چون آدم ترک اولی کرد و از او لغزشی سرزد از خداوند متعال به حق ما مسألت کرد که توبه اش را بپذیرد و لغزش او را بیامرزد و خداوند خواسته او را پذیرفت و اجابت فرمود، وما همان کلماتی بودیم که آدم آنها را از خداوند عزوجل فرا گرفت(2) و خداوند توبه اش را پذیرفت و لغزشش را آمرزید و به آدم فرمود: بر تو مژده

ص: 81


1- روضه الواعظین و بصیره المتعظین (ط - القدیمه)، ج1، ص82-84.
2- این موضوع در منابع اهل تسنّن نیز آمده است. برای نمونه مراجعه فرمایید به تفسیر الدر المنثور سیوطی، ذیل آیه 37 سوره بقره و نیز در صفحه 234 جلد اول کنز العمال. برای اطلاع بیشتر، رک. به: صفحه 170 جلد اول فضائل الخمسه من الصحاح السته تألیف استاد محترم سید مرتضی فیروزآبادی.

باد که صاحبان این نامها از ذریه و فرزندان توهستند و آدم خداوند خود را ستود و به وجود ما بر فرشتگان افتخار کرد و این نمونه یی از فضیلت ما و بخشش و فضل خداوند بر ماست. سلمان و همراهانش برخاستند و می گفتند: ما رستگارانیم و پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به ایشان فرمودند: آری شما رستگارانید و بهشت برای شما آفریده شده است و دوزخ برای دشمنان ما و دشمنان شما آفریده شده است» .(1)

5- در یک جمع بندی، در باب ارزش ایمان مولای متقیان، امیرمؤمنان (علیه السّلام) در کودکی می توان به نکات زیر اشاره کرد:

الف - به طور قطع معلوم نیست که حضرتش (علیه السّلام) در چه سنی ایمان آورده اند.

در مورد سن آن حضرت هنگام ایمان آوردن به رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، اقوال متعددی نقل شده که در این میان برخی در پانزده سالگی، برخی چهارده سالگی وبرخی دیگر نیز سیزده سالگی را نقل کرده اند(2) و هر گروه درباره چگونگی اسلام وسن او در موقع مسلمانی طریقه ای را پسندیده اند.(3)

اگرچه به اتفاق تمامی علمای مذاهب اسلامی، امیرمؤمنان (علیه السّلام) قبل از ایمان آوردن به رسول خدا نیز، یکتاپرست و موحّد بوده و هرگز ننگ پرستش بتی به دامن ایشان ننشسته است. شاهدی بر این سخن، عبارتِ «کرّم الله وجهه» است که اهل تسنّن پس از ذکر نام آن حضرت استفاده می کنند؛ برخلاف سایرین که برایشان از جمله «رضی الله عنه» استفاده می شود.

ص: 82


1- این حدیث با همین تفصیل و با تفاوتهای اندک لفظی، در صفحات 17 و 18 روضه کافی نیز آمده است و از آن کتاب و روضه الواعظین نیز در صفحات 20 تا 23 جلد 35 بحار الانوارنقل شده است .
2- منهاج البراعه فی شرع نهج البلاغه، ص 284.
3- مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 1، ص 632.

ب- به فرض آن که امیر مؤمنان (علیه السّلام) در سن کودکی ایمان آورده باشند، آنچه قطعی است آن است که سن بلوغ در احکام شرعیه معتبر است و نه در امور عقلیه. و معلوم است ایمان به خدا و تصدیق رسالت از امور عقلی است .

ج۔ این مطلب که در بزرگسالی عقل انسان رشد کرده و افزایش می یابد، کلیّت ندارد و چه بسیار کودکانی که به لحاظ عقلی برتر و بالاتر از افرادبزرگسال بوده اند. خداوند در قرآن کریم می فرماید:

«یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّهٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا »؛(1) یعنی: «ای یحیی!کتاب (خدا) را با قوّت بگیر! و ما فرمان نبوّت (و عقل کافی) در کودکی به او دادیم!».

حکم در این جا به معنای فهم و عقل آمده است یعنی خداوند در کودکی به حضرت یحیی (علیه السّلام) فهم و عقل عطا کرده است.(2)

در داستان حضرت عیسی بن مریم (علیهما السّلام) نیز آمده است که به هنگام تولد با صراحت فرمود: («قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا »؛ (3) یعنی: «ناگهان عیسی زبان به سخن گشود و گفت: «من بنده خدایم؛ او کتاب (آسمانی) به من داده؛ و مرا پیامبر قرار داده است!».

د. اگر ایمان امیرمؤمنان (علیه السّلام) در کودکی دارای ارزش نبود، چگونه است که پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به این ایمان افتخار می کنند؟! در اخبار آمده است، در مجلسی که ابوبکر، عمرو ابوعبیده جراح در آن حاضر بودند، پیامبر اکرم دست بر شانه علی (علیه السّلام) زد و فرمود: «ای علی تو اولین مؤمنی هستی که ایمان آوردی و اولین

ص: 83


1- مریم: 12.
2- المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص19؛ الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 4، ص 260
3- مریم: 30.

مسلمی هستی که مسلمان شدی و تو برای من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی» . (1)

همچنین آن حضرت در روایت دیگری در این زمینه فرموده اند:

«سبقت گیرندگانِ همه امّت ها در ایمان و توحید، سه نفر بودند که شرک به خدا نیاوردند. این سه تن، علی ابن ابی طالب (علیهما السّلام)، حبیب نجار (صاحب یاسین) و حزقیل (مؤمن آل فرعون) بودند که علی ابن ابی طالب (علیهما السّلام) افضل آنها بود».(2)

ه. مأمون عباسی در ضمن گفت و گو با چهل تن از علمای اهل تسنّن، درباره اولویتِ امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در امر خلافت، از اسحاق بن حمّاد بن زید پرسید: آن روز که پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مبعوث شد، چه عملی از تمام اعمال، برتر بود؟

اسحاق پاسخ داد: اخلاص در شهادت به توحید و رسالت پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ).

مأمون گفت: آیا کسی را سراغ داری که برعلی در اسلام، پیشی گرفته باشد؟

اسحاق پاسخ داد: علی در حالی اسلام آورد که کم سن و سال بود و احکام الهی، براو جاری نمی شد.

مأمون در جواب او گفت: آیا اسلام علی، به دعوت پیامبر بود و آیا پیامبر اسلام(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، ایمان علی را نپذیرفت؟ چگونه ممکن است پیامبر کسی را به اسلام دعوت کند که اسلامش پذیرفته نیست؟

ص: 84


1- تاریخ طبری، ج 4، ص 233؛ ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص58.
2- تفسیر قرطبی، ج 15، ص20.

واسحاق در مقابل این پرسش قاطع، هیچ پاسخی نداشت.(1)

کوتاه سخن این که: پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، اسلام علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را پذیرفت و کسی که اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند، در واقع به پیامبر خدا ایراد گرفته است.

و در روایات معروفِ شیعه و سنّی در داستان «یوم الدّار» آمده است که: «پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) غذایی آماده کردند و بستگان نزدیکشان را از قریش دعوت نمودند. آنها را به اسلام فرا خوانده و فرمودند: «نخستین کسی که دعوت مرا برای دفاع از اسلام بپذیرد، برادر و وصیّ من و جانشین من خواهد بود». هیچ کس دعوت آن حضرت را نپذیرفت جز علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) که عرض کرد: من شما را یاری می کنم و با شما بیعت می نمایم. آنگاه پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: توبرادر و وصیّ من و جانشین منی.(2)

آیا کسی باور می کند رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کسی را که در آن روز نیز به حد بلوغ نرسیده بود و به گفته بهانه جویان، اسلامش پذیرفته نبود، به عنوان برادر و وصیّ و جانشین خود معرفی کند و دیگران را به پیروی از او دعوت نماید تا آنجا که سران شرک از روی تمسخر به ابوطالب بگویند: «تو باید پیرو فرزندت باشی» ؟!

بدون شک، سن بلوغ، شرط پذیرفتن اسلام نیست؛ هرنوجوانی که عقل و تمیز کافی داشته باشد و اسلام را بپذیرد - به فرض که پدرش هم مسلمان نباشد. از او جدا می شود و در زمره مسلمین قرار می گیرد.

ص: 85


1- الغدیر، ج 3، ص 236.
2- اسناد این روایت به طور مشروح در کتاب پیام قرآن، ج 9، ص 326 ذکر شده است.

به هر تقدیر، روایاتی که می گوید امیر مؤمنان، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) نخستین کسی بود که دعوت پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را پذیرفت، فضیلتی بی مانند برای آن حضرت در بردارد که هیچ کس در آن با حضرتش برابری ندارد و به همین دلیل، او شایسته ترین فردِ امّت، برای جانشینی پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بوده است.(1).

ص: 86


1- گردآوری از کتاب: پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ، ج 3، ص 172 .

برگ سوم : علی، همواره همراهِ حق

حقا که حقیقتاً علی حق باشد*** حق است علی زحق که بر حق باشد

دیدیم خطی به دفترلم یزلی*** حق با علی وعلی مع الحق باشد(1)

یکی از روایاتی که عصمت مطلق امیرمؤمنان (علیه السّلام) و برتری بی چون و چرای آن حضرت را بر تمام اصحاب و بلکه بر تمام امّت ثابت می کند، روایت مشهور « عَلَیَّ مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلَیَّ » است؛ چرا که طبق این روایت، امیرمؤمنان (علیه السّلام) همواره با حق است، هرگز از حق جدا نخواهد شد و حق گرداگرد آن حضرت می چرخد، هرجا که علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) باشد. و این همان عصمت مطلقی است که شیعیان قائل هستند؛ زیرا معنای عصمت مطلق، چیزی غیر از «همراهی همیشگی با حق وصواب ، و عدم اشتباه در گفتار و کردار» نیست و زمانی که رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شهادت دهد که امیرمؤمنان در همۀ حالات و همواره با حق است و هیچگاه از حق جدا نمی شود، عصمت مطلق آن حضرت ثابت می شود؛ زیرا کردار و گفتار انسان خطا کار، همواره با

ص: 87


1- ناشناس .

حق نیست و ممکن است گاهی بر خلاف حق باشد و امکان خطا و اشتباه برای افراد غیر معصوم همواره وجود دارد.

شماری از اسناد این حدیث در کتاب شریف بحارالأنوار، در بابی با عنوان: فی أنه (علیه السّلام) مع الحق والحق معه وأنه یجب طاعته علی الخلق وأن ولایته ولایه الله عزوجل" آمده است.(1) برای نمونه، آمده است:

«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: إِنَّ اَللَّهَ یُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ اَلْمَائِلِینَ عَنِ اَلْحَقِّ، وَ اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ اَلْحَقِّ، فَمَنِ اِسْتَبْدَلَ بِعَلِیٍّ غَیْرَهُ، هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهُ»؛ (2)

یعنی: «رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرمایند: خداوند متعال مردمی را که از حق روی می گردانند دشمن می دارد. حق با علی و علی با حق است. پس هرکس کسی دیگری را به جای علی [به عنوان امام] برگزیند، به هلاکت می افتد و دنیا و آخرت خود را از دست می دهد».

این روایت با سند معتبر علاوه بر منابع امامیّه، در منابع اهل تسنّن نیز نقل شده است. در کتاب احقاق الحق نیز، عبارتی از زبان خلیفۀ دوّم با چنین مضمونی نقل شده است:

«حَارِثَهَ بْنِ زَیْدٍ قَالَ : شَهِدْتُ مَعَ اِبْنِ اَلْخَطَّابِ حِجَّتَهُ فِی خِلاَفَتِهِ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ اَللَّهُمَّ قَدْ عَرَفْتَ مَحَبَّتِی لِنَبِیِّکَ وَ کُنْتَ مُطَّلِعاً من سِرِّک فَلَمَّا رَآنِی أَمْسَکَ وَ حَفِظْتُ اَلْکَلاَمَ فَلَمَّا اِنْقَضَی اَلْحَجُّ وَ اِنْصَرَفْتُ إِلَی اَلْمَدِینَهِ تَعَمَّدْتُ اَلْخَلْوَهَ بِهِ فَرَأَیْتُهُ یَوْماً عَلَی رَاحِلَتِهِ وَحْدَهُ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ بِالَّذِی هُوَ أَقْرَبُ إِلَیْکَ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ إِلاَّ أَخْبَرْتَنِی عَمَّا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ قَالَ سَلْ عَمَّا شِئْتَ قال

ص: 88


1- ص 26، باب 57.
2- بحار الأنوار، ج 38، ص 36.

سَمِعْتُکَ یَوْمَ کَذَا تَقُولُ کَذَا وَ کَذَا قَالَ فَکَأَنِّی أَلْقَمْتُهُ حَجَراً فَقُلْتُ له لاَ تَغْضَبْ فَوَ اَلَّذِی أَنْقَذَنِی مِنَ اَلْجَاهِلِیَّهِ وَ أَدْخَلَنِی فِی اَلْإِسْلاَمِ مَا أَرَدْتُ بِسُؤَالِی لَکَ إِلاَّ وَجْهَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَعِنْدَ ذَلِکَ ضَحِکَ وَ قَالَ یَا حَارِثَهُ دَخَلْتُ عَلَی رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَدِ اِشْتَدَّ وَجَعُهُ فَأَحْبَبْتُ اَلْخَلْوَهَ بِهِ وَ کَانَ عِنْدَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ اَلْفَضْلُ بْنُ اَلْعَبَّاسِ فَجَلَسْتُ حَتَّی نَهَضَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فَبَقِیتُ أَنَا وَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَتَبَیَّنَ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا أَرَدْتُ فَالْتَفَتَ إِلَیَّ وَ قَالَ : جِئْتَ لتَسْأَلُنِی إِلَی مَنْ یَصِیرُ هَذَا اَلْأَمْرُ فَقُلْتُ صَدَقْتَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ فَقَالَ یَا عُمَرُ هَذَا وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی وَ خَازِنُ سِرِّی فَمَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ أَطَاعَنِی وَ مَنْ عَصَاهُ فَقَدْ عَصَانِی وَ مَنْ عَصَانِی فَقَدْ عَصَی اَللَّهَ وَ مَنْ تَقَدَّمَ عَلَیْهِ فَقَدْ کَذَّبَ بِنُبُوَّتِی ثُمَّ أدَنَاهُ وَ فقَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ وَلِیُّکَ اَللَّهُ نَاصِرُکَ وَالَی اَللَّهُ مَنْ وَالاَکَ فأَنْتَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی مِنْ بَعْدِی فِی أُمَّتِی ثُمَّ عَلاَ بُکَاؤُهُ وَ اِنْهَلَتْ بِالدُّمُوعِ حَتَّی سَالَتْ عَلَی خَدَّیْهِ وَ عَلَی خَدِّ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَوَ اَلَّذِی مَنَّ عَلَیَّ بِالْإِسْلاَمِ لَقَدْ تَمَنَّیْتُ فِی تِلْکَ اَلسَّاعَهِ أَنْ أَکُونَ مَکَانَهُ عَلَی اَلْأَرْضِ ثُمَّ اِلْتَفَتَ لَیَّ إِذَا نَکَثَ اَلنَّاکِثُونَ وَ قَسَطَ اَلْقَاسِطُونَ وَ مَرَقَ اَلْمَارِقُونَ فأقرَ هَذَا مَقَامِی حَتَّی یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ هُوَ خَیْرُ اَلْفَاتِحِینَ قَالَ حارثه َقُلْتُ وَیحَکَ یَا عُمَرُ فَکَیْفَ تَقَدَّمْتُمُوهُ وَ قَدْ سَمِعْتَ ذَلِکَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یَا حَارِثَهُ بِأَمْرٍ کَانَ فَقُال مِنَ اَللَّهِ أَمْ مِنْ رَسُولِهِ أَمْ مِنْ عَلِیٍّ فَقَالَ لاَ بَلِ اَلْمُلْکُ عَقِیمٌ وَ اَلْحَقُّ لاِبْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیهما السّلام)» .(1)

ترجمه: «حارثه بن زید می گوید: عمربن خطاب در دوران خلافتش به حج رفت. من هم در خدمتش بودم. می شنیدم که عمر می گوید: خدایا تو می دانی

ص: 89


1- «تعلیقات احقاق الحق، ج4، ص80؛ به نقل از درّ بحرالمناقب»، اثر علّامه محدث شیخ جمال الدین محمد بن احمد حنفی موصلی مشهور به ابن حسنویه متوفی 680.

که من چقدر پیامبرت را دوست دارم و من به سرّتوآگاهم . ( راوی می گوید) وقتی چشمش به من افتاد، کلامش را قطع کرد. حج تمام شد. در جستجو بودم تا در جایی عمر را تنها ببینم. یک روز دیدم که سوار بر اسبش تنها می رود. به او گفتم: ای امیر المومنین، تو را به آن خدایی که به تو از رگ گردن هم نزدیک تر است، قسم می دهم که دربارۀ آنچه می خواهم از تو بپرسم به من خبردهی؛ عمر گفت: دربارۀ هرچه می خواهی بپرس. گفتم: آن روز در مکّه شنیدم که می گفتی از سرّی مطلع هستی. آن سِرّ چیست؟ گفت مثل این بود که آن روز سنگی بلعیده بودم (و حرفم را نگه داشتم) . گفتم: عصبانی نشو؛ قسم به خدایی که مرا از جاهلیت نجات داد و مرا در اسلام داخل کرد، به قصد قربت این سوال را از تو پرسیدم. نمی خواهم آن را در جایی فاش کنم یا رسوایت کنم ! حارثه می گوید: وقتی این جمله را گفتم، عمر خندید و گفت: ای حارثه، نزد پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رفتم در حالی که ایشان دردشان شدید شده بود (روزهای آخر عمر پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بود)؛ دلم می خواست با پیغمبر خلوت کنم؛ علی ابن ابیطالب و فضل بن عباس نزد پیغمبر بودند؛ نشستم تا این که ابن عباس رفت؛ من و علی ماندیم. پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) متوجه شد که من چیزی می خواهم. (بحث خصوصی دارم)؛ به من رو کرد و فرمود: آمدی که از من بپرسی جانشین بعد از من کیست؟ (و این امر بعد از من به چه کسی می رسد؟) گفتم: بله قصدم همین بود.

پیغمبر فرمودند: ای عمر، وصی و جانشینم بعد از من این است . (اشاره به علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) کردند) گفتم: بله صحیح می فرمایید.

پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: این علی، گنجینۀ سرّمن است، هر کس از او اطاعت کند، از من اطاعت کرده و هر کس او را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده وهرکس نافرمانی مرا کند، خدا را نافرمانی کرده است و هر کس بر او مقدّم

ص: 90

شود و پیش اُفتد، نبّوت مرا تکذیب کرده است. سپس از علی خواست جلو بیاید و پیشانی علی را بوسید. سپس به علی فرمود: ولی و یاور تو خداست، هرکس تو را به ولایت قبول کند به سوی خدا رفته، تو وصی و جانشین من پس از من در امتم هستی.

پیغمبراین جملات را به علی فرمود؛ بعد گریه پیغمبر بلند و اشکش سرازیر شد و بر صورتش جاری گشت در حالی که گونۀ پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بر گونۀ علی بود؛ عمر می گوید: به خدایی که بر من منّت اسلام گذاشت، در آن لحظه دلم می خواست کاش من جای علی بودم.

سپس پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رو کرد به من و فرمود: وقتی پیمان شکنان، پیمان شکستند [ اصحاب جمل] و قاسطان (اصحاب صفّین ] ستم کردند و خوارج [اصحاب نهروان ] از دین بیرون رفتند، این انسان را جای من بگذار.

تا زمانی که خداوند فتح و پیروزی را به دست او محقّق کند که بهترین فاتح اوست. برتو بگشاید که او خیرالفاتحین است.

حارثه می گوید به عمر گفتم: وای برتوای عمر، با آنکه که تو خود از پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می کنی، چطور بر او مقدم شدی؟

عمر گفت: ای حارثه! این ماجرا امری بود که تقدیر شده بود. گفتم: این امراز خدا بود یا از رسولش یا از علی؟! سپس گفت: نه! هیچکدام ! المُلک عقیم ! (سیاست قواعد خود را دارد . امّا حق با علی بن ابی طالب (علیه السّلام) است» .

در باب این حدیث شریف، نکاتی چند ارائه می شود:

1- ابن شهرآشوب چنین استدلال می کند که حدیث «علی مع الحق و الحق مع علی» را دلیلی مهم بر عصمت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) است؛ چرا که

ص: 91

نمی شود حضرتش معصوم نباشند و در ضمن همیشه همراه با حق باشند. (1)

علّامه بزرگوار مجلسی نیز در بحار الانوار با توسّل به این حدیث شریف و حقیقت نارضایتیِ امیر مؤمنان از دستگاه خلافتی که بر پا شده بود، می گوید از آن جا که علی با حق است و حق همیشه همراه اوست، و از طرفی همواره از خلفای پیشین خود اظهار نارضایتی کرده است، ثابت می شود که آنان بر حق نبوده اند.(2)

شیخ محمّد حسن مظفّر، قریب به همین مضمون را استدلال کرده و می نویسد:

«خیرخواهی علی برای خلفا، پس از رایزنی آنها با حضرت (علیه السّلام) در پاره ای امور، تنها برای اصلاح دین بوده است نه برای ترویج خلافت آن ها و لذا پیوسته از دست آن ها دادخواهی می کرد و میان حضرتش و آن ها، چنان نفرت و دشمنی پیش می آمد که برهرکس آشکار است».(3)

2- این حدیث شریف دو پیام مهم دارد:|

* علی مع الحق = حضرتش هرگز از حق جدایی ندارد. که دلالت بر عصمت تامّۀ حضرتش به شرحی که گفته شد دارد)

ص: 92


1- به نقل از بحارالأنوار، ج 38، ص 29. شبیه به این مضمون را علّامه بیاضی در صراط المستقیم ج1، ص 147 آورده است: «در برتری علی، معتزله به این خبر استدلال جسته است و امامیّه معتقد است: ظاهر خبر مقتضی عصمت حضرتش و وجوب پیروی از اوست، زیرا جایز نیست پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به طور کلّی این خبر را دهد که حق با اوست و حال آن که وقوع قبیح از حضرتش (علیه السّلام) جایز باشد؛ چه، اگر قبیحی از آن حضرت سرزند، خبر، دروغ می گردد و این برپیامبر جایز نمی باشد».
2- بحارالأنوار، ج 38، ص 40 .
3- دلائل الصدق، ج2، ص470.

* والحق مع العلی = حق با علی است. حق و حقیقت، تراز و شاخص و ارزشی است که اعمال آدمیان همواره در ترازوی آن سنجیده شده است. شخصیّت های بزرگ در طول تاریخ، باصرف عمروامکانات خود، برای استوار کردن حق و حقیقت و ارزش ها کوشیده اند. موفقیت یا عدم موفقیّت افراد، به میزانی است که آنان به حق نزدیک شده باشند.

حال اگر فردی، خود معیار و شاخص حقیقت باشد و حقیقت با او معنا شود، ماجرای مهم تری رقم می خورد. بنابراین حدیثِ شریف نبوی که مورد اتفاق علمای امامیّه و اهل تسنّن است، حق همواره گرد علی است و از ایشان جدا نمی گردد. به عبارتی، حقِ مجسم، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) است.

3- در احادیث بسیار دیگر که رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را به عنوان شایسته ترین مرد برای خلافت و امامت و راهنمایی به صراط مستقیم، هادی، مهدی، عادل ترین و ماهرترین قاضی، حجّت خدا و حجّت پیغمبر او بر خلق معرفی نموده ، همه مؤیّدِ بر حق بودن و با حق بودن آن حضرت است. عمار بن یاسر و ابوایّوب انصاری در این باب حدیثی از رسول رحمت رحمت ویا به شرح ذیل روایت کرده اند که نشان می دهد، معیار سنجش حق، عملکرد علی است:

«یَا عَمَّارُ إِنْ رَأَیْتَ عَلِیّاً سَلَکَ وَادِیاً وَ سَلَکَ اَلنَّاسُ کُلُّهُمْ وَادِیاً فَاسْلُکْ مَعَ عَلِیٍّ فَإِنَّهُ لَنْ یُدْلِیَکَ فِی رَدًی وَ لَنْ یُخْرِجَکَ مِنْ هُدًی»؛(1) یعنی: «ای عمار اگر دیدی علی از راهی می رود و همه مردم از راه دیگر، توبا علی برو و سایر مردم را رها کن. یقین بدان او هرگز تو را به راه هلاک نمی برد و از شاهراه رستگاری خارج نمی سازد».

ص: 93


1- کنزالعمال، ج12، ص 1212، 1293 به بعد؛ تاریخ بغداد، ج 2، ص 88؛ ریاض النضره، ج2، ص193؛ کنوز الحقایق، مناوی، ص43.

ص: 94

برگ چهارم: علی، یعسوب الدین

شهادت می دهم حبل المتین عین الیقین هستی*** صراط مستقیم حقی و یعسوب دین هستی

شهادت می دهم دست خدا در آستین هستی***شهادت می دهم مولا امیرالمومنین هستی(1)

از جمله القاب شریفۀ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام)که از آسمان نازل شده و به امر خداوند لقبِ آن حضرت شده «یعسوب الدین» است. در روایات اهل تسنّن و امامیّه که در این باب مشهور است، آمده است که حق تعالی و حضرت رسول خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، آن حضرت را: «یعسوب الدین»، «یعسوب المسلمین» و «یعسوب المتّقین» نامیده اند.(2)

در تعلیقات کتاب «احقاق الحق»، در حدود 40 نفر از بزرگان محدثین اهل

ص: 95


1- آرش براری.
2- برای مطالعه، ر.ک: الیقین باختصاص مولانا علی (علیه السّلام) بإمره المؤمنین، ص496. ( قسم سوم: الأحادیث المتضمنه لتسمیته (علیه السّلام) بیعسوب المؤمنین)

تسنّن نام برده شده است که در کتاب هایشان به نقل احادیثی پرداخته اند؛ احادیثی که لقب یعسوب الدین یا یعسوب المؤمنین برای امیرمؤمنان (علیه السّلام) در آنها آمده است.(1)

در باب لقب بلند «یعسوب الدین» می توان به نکات ذیل اشاره کرد:

1- «یعسوب» در لغت ، امیر و ملکه زنبورعسل را گویند.(2) هم چنین به معنای بزرگ، سیّد و جلودار قوم نیز آمده است.(3) این عنوان، بهترین لقب برای کسی است که رهبری یک جامعه را به عهده دارد و پیشوای آن جامعه است.

2- پادشاه زنبورها کسی است که از همه هوشمندتر است و به تمامیِ زنبورها جهت می دهد که به سمت کدام گل بروند و به سمت کدام گل نروند. بر عملکرد آنها نظارت دارد که از گلهای موجود عسلی تهیه کنند که شفا و دوا باشد. سپس کار و عمل آنان را ارزیابی می کند و عمل برخی را قبول نمی کند. از سویی دیگر، تمام زنبورها از او تبعیت و تا پای جان از پادشاه خود محافظت می کنند.

شکّی نیست که این لقب شریف، به اثباتِ امارت و پادشاهی و حکومت و سرکردگی علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) نسبت به دین و تمام اهالی دین - از مسلمین و مؤمنین و متّقین - صراحت دارد. این همان معنای ولایت کبری و امامت و ریاست عامّۀ خلق خداست.(4)

3- حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام) را یعسوب دین و مؤمنان خوانده اند، زیرا همان گونه که ملکه زنبور عسل جلودار، رئیس وامیر زنبورها است ، امیرالمؤمنین

ص: 96


1- احقاق الحق، ج4، ص26 تا 35.
2- لسان العرب، ج1، ص600.
3- همان.
4- این بخش برگرفته است از مناهج المعارف (ص 209 - 219]، نوشتۀ میرسیّد ابوالقاسم خوانساری معروف به میر کبیر (متوفای 1157 ق) که شاگرد علامۀ مجلسی (رحمه الله) است.

نیز جلودار مؤمنین و دین است؛(1) و همچنان که زنبورها از ملکه خود پیروی می کنند، مومنان باید از آن حضرت پیروی کنند.(2) سید رضی، یعسوب را مالک (سرپرست) امور مردم معنا کرده است.(3)

4- اینکه امیرالمؤمنین (علیه السّلام) یعسوب دین باشد، یعنی: اگر مؤمنان را به زنبورهایی که درون کندو هستند تشبیه کنیم، همه گوش به فرمانِ یعسوب (پادشاه) خود هستند و آن پادشاه نیز بر اعمال تمامی آنها نظارت می کند.

مؤمنین همانند زنبورها، هم نوش (عسل) دارند و هم نیش؛ به دیگر معنا، آن کس که پیرو امیر مؤمنان است، نسبت به اولیاء خدا محبّت و تولی و نسبت به دشمنان خدا تبری دارد.

یعسوب (پادشاه) زنبورها، عمل زنبورها را بررسی می کند، برخی را می پذیرد و برخی را نمی پذیرد. یعسوبِ مؤمنین نیز به عملکرد مؤمنین توجّه دارد و حتی از آلودگی های درونی افراد نیز آسان نمی گذرد:(4)

«وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ »(5) ؛ « یعنی: «بگو: «عمل کنید!

خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می بینند!...».

ص: 97


1- مجمع البحرین، ج2، ص121.
2- شرح نهج البلاغه، ج19، ص 224 .
3- نهج البلاغه، حکمت 261؛ بحار الانوار، ج51، ص113.
4- مانند: «یا شُقْرَانُ ، إِنَّ الْحَسَنِ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنُ ، وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنَ لِمَکَانِکَ مِنَّا . وَ إِنِ الْقَبِیحِ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٍ ، وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَحَ ...»؛ یعنی: امام صادق (علیه السّلام) به شخصی به نام شُقران فرمودند: ای شُقران! کار خوب، از همه خوب است، امّا از تو بهتراست، به خاطر انتسابی که به ما داری . کار زشت هم از هرکس سر بزند زشت است، اما از شما [به دلیل آن که به ما منتسب هستید] زشت تراست...»؛ مناقب آل أبی طالب (علیهم السّلام) (لابن شهرآشوب)، ج4، ص236.
5- توبه: 105.

در روایات امامیّه، مراد از مؤمنین در این آیه را ائمۀ هدی (علیهم السّلام) خوانده اند.(1)

5- ویژگی یعسوب این است که محور زندگی افراد، تحت نظر اوست. امیرِ کندو، رهبرِ کندو محسوب شده و اگروی را بردارند یا کشته شود و جانشینی برای او وجود نداشته باشد، بعد از سه یا چهار ساعت تمام کارهای کندو متوقف می شود! زنبورها، تا ملکه نداشته باشند جامعه تشکیل نمی دهند.(2)

6- از مجموع القاب امیرمؤمنان (علیه السّلام) که توسط خداوند متعال به ایشان عطا شده، به خصوص دو لقبِ «امیرالمؤمنین» و «یعسوب الدین» به روشنی دریافت می شود که امارتِ یاد شده، هم در امور دنیایی و هم در امور معنوی است.

این مطلب روشن، در طول تاریخ مورد انکار برخی قرار گرفته است. برخی امارت دنیایی و برخی امارت معنوی آن جناب را نپذیرفته اند.

برخی از صوفیه، از جمله افرادی هستند که امارت دنیایی حضرت

ص: 98


1- مانند: «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ إِنَّ أَبَا اَلْخَطَّابِ کَانَ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تُعْرَضُ عَلَیْهِ أَعْمَالُ أُمَّتِهِ کُلَّ خَمِیسٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ لَیْسَ هَکَذَا وَ لَکِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ تُعْرَضُ عَلَیْهِ أَعْمَالُ أُمَّتِهِ کُلَّ صَبَاحٍ أَبْرَارُهَا وَ فُجَّارُهَا فَاحْذَرُوا وَ هُوَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ جَلَّ وَ «قُلِ اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ سَکَتَ قَالَ أَبُو بَصِیرٍ إِنَّمَا عَنَی اَلْأَئِمَّهَ عَلَیهِمُ السَّلاَمُ»؛ یعنی: «ابوبصیر گفت: به امام صادق (علیه السّلام) گفتم که ابوالخطاب می پنداشت که اعمال امّت هر هفته روزهای پنجشنبه، بر حضرتش { رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ] عرضه می شود. امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: چنین نیست. بلکه صبح هر روز اعمال امّت از نیکوکاران و تبهکاران بر پیغمبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ارائه می شود، بنا بر این مواظب باشید (که کار ناشایستی از شما سرنزند) و این است فرموده خدای عزّوجلّ: «و (ای پیامبر ما) بگوای مردم، هر عملی که انجام دهید خدا آن عمل را از شما می بیند، و نیز پیغمبر ومؤمنان بر آن آگاه می شوند» وامام (علیه السّلام) پس از خواندن این آیه ساکت شد، و جزاین نیست که ائمه (علیهم السّلام) را قصد کرده است»؛ معانی الأخبار، ص 392.
2- برای مطالعه بیشتر ر.ک: پرورش زنبورعسل، تألیف: دکتر نعمت الله شهرستانی.

امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را نپذیرفته و شأن ایشان را برتر از آن دانستند که امارت دنیایی را بر عهده داشته باشد. برای نمونه، مولوی سلامت علی، دربارۀ حدیث غدیر می نویسد:

«نزد اهل تسنّن در امامت امیرالمؤمنین شکّی نیست و آن عین ایمان است؛ امّا سزاوار است که مفاد احادیث غدیر، امامت معنوی باشد نه خلافت. این از کلام اهل سنّت و علمای صوفیّه مستفاد می شود...». (1)

در پاسخ باید گفت: نصوص قرآن و احادیث پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، همه بر معنای ظاهری حمل می شوند و تغییردادنِ نصوص از معانی ظاهری به معانی دیگر، از کارهای ملحدان و زندیقان است. این عملِ قبیح، آفاتی در پی دارد که به واسطۀ آن ها، ستون های دین فرو خواهد ریخت.

آن روز که حدیث غدیربیان شد، مردم و نیز شعرایی که در آن عرصه حضور داشتند، معنای امارت دنیایی و معنوی را از جملات پیامبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دریافتند. شعرایی مانند حسّان و قیس بن سعد در صدر اسلام که شعرشان موجود و گویای این امر است.

از سویی، نزد اهل تسنّن، خلافت و امامت مترادفند. بنابراین اگر در اشعار حسّان ویاسعد، «الإمام» دیده می شود، به معنای خلیفه است و نه به معنای صوفیانه اش.

امامتی که نزد اهل تسنّن مترادف با خلافت است، به معنای: «ریاست عامّه در دین و دنیاست». بسیاری از عالمان بزرگ اهل تسنّن بدین مطلب تصریح کرده اند. برای نمونه فخر رازی می نویسد: «امامت ریاست عامّۀ شخصی از اشخاص در دین و دنیاست» .(2)

و یا تفتازانی، فقیه، متکلم، منطق دان و ادیب اهل تسنّن می نویسد:

ص: 99


1- خلاصه عبقات الأنوار، ص 1299.
2- نهایه العقول، مخطوط به نقل از: عبقات الأنوار، ص 1303.

«امامت، ریاست عامّه در دین و دنیاست به عنوان جانشینی از پیامبر» .(1)

میرزا ابوالفضل تهرانی، ذیل شرح عبارت «سیّد الوصیین» که در زیارت عاشورا آمده است، این کلام را که امارت امیر مؤمنان را منحصر به امور آخرتی بدانند، حیله ای شیطانی و فرو رفتن در پنجه های ابلیس می داند. وی اشاره می کند که از آنجا که ریاست ظاهری، تنها هدف انبیاء (علیهم السّلام) نیست و هدایت تمامی مخلوقات، نشر احکام، کمک به ستمدیدگان و به طور کلی سامان دادن به زندگی مردم - که سبب سامان یافتن زندگی اخروی شان نیز می شود - از وظایف آنان است، جانشینان آنان نیز به همین ترتیب همین وظایف را برعهده دارند.(2)

سیّد بن طاووس بعد از تحقیق مفصل در باب روایات لقب «امیرالمؤمنین» و«یعسوب المؤمنین» در خاتمۀ کتاب می نویسد:

«هذا ما أردنا الاقتصار علیه من تسمیه مولانا علیّ (علیه السّلام) بأمیر المؤمنین و امام المتقین و یعسوب المؤمنین، مع ما اشتملت علیه أبوابها من زیاده المعانی المقتضیه لریاسه مولانا علیّ علیه السلام علی المسلمین فی أمور الدین والدنیا». وذکر بعده کلاما مفصلاهو خاتمه الکتاب».(3)

یعنی: «آنچه در این کتاب آوردیم، در باب نامگذاری مولایمان علی (علیه السّلام) به القابِ امیرالمؤمنین و امام المتّقین ویعسوب المتقین است.

آن چه از مجموع این روایات بر می آید، ریاست آن حضرت بر مسلمانان در امور دنیا و دین است».1

ص: 100


1- شرح المقاصد، ج 5، ص 232؛ به نقل از: عبقات الأنوار، ص 1303.
2- شفاء الصدور، ص 150 - 151.
3- الیقین، ص 519.

برگ پنجم : علی، امام المتّقین

یا امیرالمؤمنین یا ذالنّعم*** یا امام المتّقین یا ذالکرم

إنّنا جِئناکَ فی حاجاتِنا*** لا تُخَیِّبنا و قُل فیها نَعم !(1)

یکی از القاب مهم که به بیان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، در فضیلتِ امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) صادر شده است، لقبِ شریفِ امام المتّقین» است که درروایات فراوانی از شیعه و عامّه (اهل تسنّن] به آن اشاره شده است.

برای نمونه، حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب «معرفه الصحابه» این روایت را با سند معتبر نقل کرده است:

«عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَسْعَدَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : اِنْتَهَیْتُ لَیْلَهَ أُسْرِیَ بِی إِلَی اَلسِّدْرَهِ اَلْمُنْتَهَی وَ فأُوحِیَ إِلَیَّ فِی عَلِیٍّ بثَلاَثٌ أَنَّهُ إِمَامُ اَلْمُتَّقِینَ وَ سَیِّدُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِینَ إِلَی جَنَّاتِ اَلنَّعِیمِ .»؛(2) یعنی: «عبد الله

ص: 101


1- غلامرضا سازگار.
2- معرفه الصحابه، ج3، ص1578.

بن اسعد می گوید: رسول خدا [وآله) فرمودند: شبی مرا به آسمان بردند، به سدره المنتهی رسیدم، در باره علی به سه چیز برای من وحی شد: او (علی) پیشوای پرهیزگاران؛ آقای مسلمانان؛ و رهبر روسفیدان تا بهشت های پر نعمت است».

برای دریافت صحیح معنای این لقب شریف، از جستجو در آیات قرآنی و روایات صحیح مطالبی به دست می آید که بسیار حائز اهمیّت است.

1- براساس کلام خداوند در کتاب آسمانی، ریشه و اصل تقوا این است که، انسان پیرو حجّت زمان خود باشد. خداوند تبارک و تعالی در بیان داستان انبیاء (علیهم السّلام)، پیام رسولانش به مردم را، «عبادت خداوند و تقوا پیشگی، در گرویِ اطاعت از پیامبر خدا» بیان می کند:

«أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ »؛(1) یعنی: «که خدا را بپرستید و از او پروا کنید و از من اطاعت نمایید .

«فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ »؛(2) یعنی: « بنابراین از خدا پروا کنید و از من فرمان ببرید) .

در این آیات ، که بارها در کتاب خداوند از زبان پیامبران تکرار شده است، سه محور اساسی به چشم می خورد:

1- مرا عبادت کنید (ان اعبدوالله)

2- تقوا داشته باشید (فاتقوالله)

3- از من اطاعت کنید (و اطیعون)

ص: 102


1- نوح: 3.
2- شعراء: 126.

این عبارات، هرکدام مفسر جملۀ قبلی است. باید خداوند را به وسیلۀ مدد جستن از تقوا، عبادت کنیم. تقوا، مراقبت است نسبت به اوامر و نواهی الهی.(1) آن اوامر و نواهی، که پیامبر و حجّت خدا برای مردم بیان کرده و واضح می سازد.

از سویی تقوای الهی، زمینه ساز اطاعت از حجّت خداست [چرا که یکی ازاوامر الهی، اطاعت از حجّت خداست] و پیروی از حجّت خدا، تبلور تقوای الهی است [چرا که اوامر و نواهی الهی را از حجّت خدا دریافت می کنیم].

بنابراین، معنای عملیِ تقواپیشگی، اطاعت مطلق از حجّت خداوند است. به دیگر معنا، اگر کسی بخواهد در دسته متّقین جای بگیرد، می بایست حجّت الهی را امام و پیشوا و راهنمای خود قرار دهد؛ بدینگونه ، امیرمؤمنان (علیه السّلام) به فرمان رسول خدا، به عنوان جانشین حقیقی رسول خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، برای آنانی که تقوا پیشه شان بود، امامِ متقین قرار گرفت؟

2- آن گاه که امام (علیه السّلام) و اوامر و نواهی او، محور رفتار و گفتارِ متّقیان قرار گرفت، بسیاری از ابهامات تاریخی روشن می شود:

گاه موسی بن جعفر(علیهما السّلام) ، به شیعۀ خود صفوان جمّال، دستورِ پس گرفتن شترها را از هارون می دهند(2) و گاه به علی بن یقطین، دستور ورود به دستگاه

ص: 103


1- برای تفصیل بیشتر ر.ک: چگونه تقدیر خود را تدبیر کنیم، ص82-95.
2- صَفوان بن مهران بن مغیره اسدی کاهلی از اصحاب و راویان امام صادق (علیه السّلام) وامام کاظم (علیه السّلام) که نامش در سلسله اسناد روایات، زیارات و ادعیه ای مانند زیارت اربعین زیارت وارث و دعای علقمه وجود دارد. صفوان شتر زیادی داشت که از کرایه دادن آنها، معیشت و زندگی خود را می گذراند و از همین جهت به او «جمّال» می گفتند. روزی خدمت حضرت امام کاظم (علیه السّلام) رسید. آن حضرت به او فرمودند: همه چیزتو خوب و نیکواست جزیک چیزا سؤال کرد: فدایت شوم آن چیست ؟ امام فرمودند: اینکه شتران خود را به این مرد (یعنی هارون خلیفه وقت) کرایه می دهی. صفوان گفت: من از روی حرص و سیری و لهو چنین کاری نمی کنم. چون او به راه حج می رود، شتران خود را به او کرایه می دهم. خودم هم خدمت او را نمی کنم و همراهش نمی روم، بلکه غلام خود را همراه او می فرستم. امام فرمودند: آیا از او کرایه طلب داری؟ گفت آری. امام فرمود: آیا دوست داری او باقی باشد تا کرایه توبه توبرسد؟ صفوان گفت: آری. حضرت فرمودند: کسی که دوست داشته باشد بقای آنها را، از آنان خواهد بود و هر کس از آنان (دشمنان خدا) باشد، جایگاهش جهنم خواهد بود. صفوان جمال بعد از این گفتگو با امام کاظم (علیه السّلام)، تمامی شتران خود را فروخت. وقتی این خبر به هارون رسید، او را خواست و به او گفت: به من گزارش داده اند که تو شترهای خود را فروخته ای، چرا این کار را کردی؟ او گفت: چون پیرو ناتوان شده ام و غلامانم از عهده این کار برنمی آیند. هارون گفت: هرگز! می دانم که توبه اشاره موسی بن جعفر (علیهما السّلام) شتران خود را فروختی، اگرحق مصاحبت تو با من نبود، تورا می کشتم. [رجال الکشّی، ج2، ص740، ح 828] .

خلافت عبّاسی.(1)

ص: 104


1- علی بن یَقطین بن موسی بغدادی ( 124ق-182 ق)، محدّث، فقیه، متکلِم و از بزرگان شیعه در دوران امام صادق (علیه السّلام) وامام کاظم (علیه السّلام) است که منشأ خدمات فراوانی برای شیعه در آن زمان بوده است. وی اهل کوفه وساکن بغداد بود و با وجود شیعه بودن ، از وزیران حکومت عباسی و مورد اعتماد آنان بود. ابن یقطین منزلت والایی نزد ائمه و عالمان شیعه دارد. از برخی روایات استفاده می شود که علی بن یقطین وکیل امام کاظم (علیه السّلام) بوده است. [ رجال کشی، 1404ق، ج2، ص735] تراجم نگاران ، سه کتاب را به او نسبت داده اند. [ما سئل عنه الصادق (علیه السّلام) من الملاحم »؛ «الشاک بحضرته (علیه السّلام)»، « مسائل عن ابی الحسن موسی بن جعفر» - الفهرست، ص 155] اعتبار علی بن یقطین در زمان هادی عباسی چنان بود که وی انگشتر و مُهر خلافت را به دست علی بن یقطین سپرده بود. (تاریخ طبری، ج12، ص 5170] بطور کلی، علی بن یقطین در طول وزارت و مسئولیتش در دستگاه خلافت، سعی کرد به طور مستقیم و غیر مستقیم، مطابق مقتضیات و شرایط موجود، امام کاظم (علیه السّلام) و نظریات ایشان را در سطح وسیعی مطرح و فضیلت و اعلمیت امام (علیه السّلام) را یاد آور گردد. از اقدامات اساسی و مهمی که علی بن یقطین در طول وزارت خود در دستگاه هادی عباسی به نفع شیعیان و امام موسی کاظم (علیه السّلام) انجام داد، این بود که اخبار و تصمیم های دستگاه حکومت غاصب را، به اطلاع امام می رساند و خصوصاً هنگامی که که نقشه های دستگاه حکومت غاصب، برضد امام (علیه السّلام) بود، فوراً امام را با خبر می ساخت. برای مطالعه بیشتر ر.ک: بررسی زندگی علی بن یقطین) .

اطاعت صفوان و علی بن یقطین از دستور حجّت خدا، موسی بن

جعفر (علیهما السّلام) ، هردو بر مسیر تقواست. تقوا اینست که صفوان به هارون شتری ندهد و تقوا اینست که علی بن یقطین، در دستگاه هارون بماند! چراکه محور تقوا، تبعیت از امام معصوم است.

3- بر همین اصل مهم الهی، در معنای آیۀ شریفۀ «... رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا » ،(1) آمده است که منظور از عبارت «لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا »»، مولانا علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) است:

«فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: هَبْ لَنٰا. اَلْآیَهَ - قَالَ: [قَالَ] اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قُلْتُ: یَا جَبْرَئِیلُ مِنْ أَزْوٰاجِنٰا قَالَ: خَدِیجَهُ (علیها السّلام) . قَالَ: وَ [مِنْ] ذُرِّیّٰاتِنٰا قَالَ: فَاطِمَهُ (علیها السّلام) .: وَ « قُرَّهَ أَعْیُنٍ » قَالَ: اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ (علیهما السّلام) . قَالَ: وَ اِجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِینَ إِمٰاماً قَالَ: عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ .(2) یعنی: « در تفسیر آیه شریفه « رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا ... نقل کرده است که حضرت محمّد مصطفی (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند: از جبرئیل پرسیدم

ص: 105


1- فرقان: 74؛ یعنی: «... پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرارده، وما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان !».
2- شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص530.

منظور از «أزواجِنا» کیست ؟ جبرئیل گفت: خدیجه کبری (علیها السّلام) . پرسیدم: منظور از ذرّیاتنا چیست ؟ جبرئیل گفت: فاطمه (علیها السّلام) . سؤال کردم: پس قُرَّهَ أعیُنٍ چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: حسن و حسین (علیهما السّلام) هستند. آن گاه سؤال کردم: وَاجعَلنا للِمُتَّقِینَ إمامّا کیست ؟ جبرئیل گفت: علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) که امام متّقین و مؤمنین است».

4- این معنای عظیم، علاوه بر آیات قرآن مجید، در روایات صادره از معصومین (علیهم السّلام) نیز به چشم می خورد. مولای متّقیان، امیرمؤمنان (علیه السّلام) در آخرین وصیّت خویش، خطاب به هرآنکه تا روز قیامت این پیام به دستش می رسد می فرمایند:

«... أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وُلْدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَی اللَّهِ وَ نَظْمِ أمرِکُم ...»؛(1) یعنی: « ... شما و همه فرزندان و خاندانم و هر که این وصیتم به او می رسد را به تقوای الهی، و نظم در امور و ... سفارش می کنم ...».

با کمی تأمّل در متن این نامه، این پرسش مطرح می شود که آیا نظم در امور زندگی، به اندازه ای مهم است که در کنار توصیه به تقوا جای بگیرد؟! آن هم در آن لحظاتِ حساس که ستون های هدایت، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در حالِ رخت بربستن از دنیاست؟ و یا این که در این عبارت ، رمزی نهفته است که شاید بتوان با مراجعه به دیگر روایات و نیز در پرتو قرآن مجید که عموماً توصیه به تقوا را در کنار اطاعت از حجج الهی مطرح می کند، به معنایی دیگر دست یافت؟

پیشوای متّقین، امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، خود در عبارتی دیگر، به این معنای

ص: 106


1- نهج البلاغه، نامه 47؛ بحار الأنوار، ج42، ص256.

بلند اشاره فرموده اند و امامت را، نظام و سامانِ امّت معرّفی کرده اند: « الْإِمَامَهُ نِظَامُ الْأَمَهِ ». (1)

دخت گرامی رسول خدا نیز در خطبۀ تاریخی خویش به این مهم اشاره کرده و اطاعت از حجّت زمان را نظام و دنباله روی از امامت را عامل امنیت از تفرقه معرّفی می کنند:

«... و طاعتنا نظاما و إمامتنا أمنا من الفرقه ...».(2)

آری ! اجتماع حول ولی امر، معنای نظم امرکم را آشکار می سازد و هر آنکس که امام خود را، «امام المتّقین» قرار داده، در مسیر تقوا گام می زند.

ص: 107


1- عیون الحکم والمواعظ (للیثی)، ص44.
2- بلاغات النساء ، ص28.

ص: 108

برگ ششم:علی، امین الله

ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس*** آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس

زیبنده او مقام «عبداللهی»ست*** در مکتب بندگی ، علی را بشناس(1)

در مورد امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، عبارت "امین الله" بسیار شنیده شده لکن، آن طور که باید، دقتی در معنا و مفهوم عمیق آن نشده است. در این گفتار، مروری بر معنای بلنډِ وصفِ «امین الله» خواهد شد.

1- به حکم عقل سلیم که نقل معتبر و کتاب خدا نیز آن را تأیید می کند، نه خداوند سنخِ خلق است و نه آفریدگان مانند خدا! پیام بلندِ آیات قرآن مجید نیز گویای این حقیقت است:

«...لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ »؛(2) یعنی: «... آن خدای یکتا را هیچ مثل و مانندی نیست و او شنوا و بیناست».

طبیعتاً بشر هیچ راهی برای درک شناخت و عظمت خداوند متعال ندارد

ص: 109


1- رضا اسماعیلی .
2- شوری: 11.

مگر به آن مقدار که خداوند متعال خود، گوشه ای از شناخت خویش را به ما برساند. به همان شناختِ موهبتیِ الهی، در می یابیم که دربارۀ خداوند متعال نه می توانیم بگوییم نیست و نه می توانیم بگوییم چیست .

مولای متقیان امیر مؤمنان (علیه السّلام) می فرمایند:

ستایش خدای را است که از چیزی وجود نیافته است و موجودات را از چیزی نیافریده است... در صفات، از آنچه آفریده است جدا است ...»(1).

یا در سخنی از حضرت علی بن موسی الرّضا (علیهما السّلام) آمده است:

«کُلُّ مَا فِی الْخَلْقَ لَا یُوجَدُ فِی خَالِقَهُ وَ کُلُّ مَایَمکِنُ فِیهِ یَمْتَنِعٍ فِی صانعه »؛ (2) یعنی: «پس هرچه در آفریده یافت می شود، در آفریدگارش وجود ندارد و هرآن چه در آفریده امکان پذیر می باشد، در آفریدگارش ممتنع است».

از این رو، به مقام ذات خداوند راهی نیست؛ نه فکربدان مقام راه دارد و نه عقل، نه وهم ونه کشفِ ارباب شهود. تمامیِ این ها از این مقام قاصرو در این میدان کاملا عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند، حیران می گردند یا به راه ضلالت و خطا می روند و علاوه بر نرسیدن، از آن دور می شوند. ادراک بشر، به آنچه محدود است راه دارد نه به ذاتی که فراتر از همۀ محدودیت ها است.

بنابراین مردمان، از آنجا که فقیر بالذات هستند، به خداوند و ارشاد و هدایت او نیازمندند. حال وقتی خداوند در جایگاه عظیم خود، فردی را به عنوان امینِ مطلق خود معرفی کرده و در دسترس مردم قرار میدهد، جایگاه والای آن فرد هویدا می شود.

ص: 110


1- التوحید، ص 69، ح 26.
2- التوحید، ص 40، ح 2.

امین خداوند، چون نوری است که از جانب خداوند متعال تابیده تا مردم را از ظلمت برهاند و چون طنابی است که از قعر چاه وابستگی های کور نجاتشان دهد.

2- طبیعی است که قرار دادنِ یک امین برای یک پادشاه ، بایستی از سوی خود پادشاه صورت گیرد و نه دیگران! این است معنای فرمایش خداوند در قرآن مجید که فرمود:

«... اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ...»؛(1) یعنی: «... تنها خدا داناست که مقام رسالت را در کجا قرار دهد...».

3- کتاب خداوند به صراحت و با سه تأکید [لام و نون و تشدید]، از مسئولیت سنگین پیامبران و نیز مخاطبان آنان به درگاه خداوند سخن گفته و می فرماید:

«فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ » ؛(2) یعنی: «البته ما هم از امتها که پیامبران به سویشان آمدند و هم از پیغمبراین آنها باز خواست خواهیم کرد».

امین خداوند به عنوان خلیفه و نمایندۀ خداوند در زمین، از سویی فضیلت والایی دارد و از سویی، مسئولیتی بسیار سنگین! این حقیقتی است که حضرت علی بن موسی الرّضا (علیهما السّلام) که خود واجد این مقام هستند بیان می فرمایند:

«فَحَقٌّ عَلَی مَنِ اِسْتَخْلَفَهُ اَللَّهُ فِی أَرْضِهِ وَ اِئْتَمَنَهُ عَلَی خَلْقِهِ أَنْ یُجْهِدَ لِلَّهِ نَفْسَهُ وَ یُؤْثِرَ مَا فِیهِ رِضَا اَللَّهِ وَ طَاعَتُهُ وَ یَعْتَدَّ لِمَا اَللَّهُ مُوَافِقُهُ عَلَیْهِ وَ مُسَائِلُهُ عَنْهُ

ص: 111


1- انعام: 124.
2- اعراف: 6.

وَ یَحْکُمَ بِالْحَقِّ وَ یَعْمَلَ بِالْعَدْلِ فِیمَا حَمَلَهُ اَللَّهُ وَ قَلَّدَهُ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لِنَبِیِّهِ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ «یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَهً فِی اَلْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنَّ اَلَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ»(1) بِمٰا نَسُوا یَوْمَ اَلْحِسٰابِ وَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ *عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ(2) »؛(3) یعنی: «امام رضا (علیه السّلام) فرمودند: پس بر کسی که خداوند او را خلیفۀ خود در زمین قرار داده و امین خود در آفریدگان گردانده، وظیفه دارد که خود را به رنج بیفکند و همواره رضای خداوند و اطاعت او را بر امور دیگر ترجیح دهد و به کارهایی ملتزِم باشد که خداوند از او بازخواست می کند. و به حق قضاوت کند و به عدل عمل کند؛ دربارۀ اموری که خداوند به او سپرده و زمام آن امور را در اختیارش قرار داده است. چنانکه خداوند عزوجل به پیامبرش داود (علیه السّلام) می فرماید: «ای داوود! ماتو را خلیفه و(نماینده خود) در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم بحق داوری کن، و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی بخاطر فراموش کردن روز حساب دارند!» و نیز فرمود: به پروردگارت سوگند، (در قیامت) از همه آنها سؤال خواهیم کرد * از آنچه عمل می کردند!»»..

4- هنگامی که مقامی بلند پایه ، فردی را به عنوان نمایندۀ خود معرّفی می کند، گاه حیطۀ این نمایندگی را مشخص کرده و گاه، وی را به صورت مطلق نمایندۀ خویش اعلام می نماید. در صورت دوم، اطمینان کامل و مطلقِ آن مقامِ بلند پایه،

ص: 112


1- ص: 26.
2- حجر: 92-93.
3- کشف الغمه فی معرفه الأئمه ، ج 2، ص 334.

نسبت به نمایندۀ معرّفی شده اش (در تمامی رفتار و گفتار وحالاتش اعم از خشم وغضب و خشنودی ...) نمایان می شود.

فردی که به عنوان امین مطلق خداوند معرّفی شده است، هر چند در ظاهر مانند دیگر افراد زمین است ولی در واقع، به مانندِ دیگران نیست. لازمۀ زمینی بودن، قرار گرفتن در تضادها و تمایلات مختلف و نیز قرار گرفتن در معرض هواهای نفسانی و شیطانی است. اثبات این صفت برای کسی، اثبات مقام بلندی برای او است و نشان از آن دارد که صاحب این صفت، دارای مرتبۀ اعلای ایمان و یقین و اطمینان نفس است که از دستبرد هوای نفس و شیطان محفوظ بوده و از هر جهت، هم از جنبه علم و گرفتن حقایق از مبداء متعال و هم از حیث عمل و هم از جهت صفات ، مورد وثوق و اطمینان خدای متعال می باشد.

5- در روایات شیعه، علاوه بر آنکه مطلق بودنِ این مقام برای حجج الهی، مسلّم است، سه صفتِ بارز نیز برای امین بودنِ حجّت خدا معلوم شده است:

الف) أمین الله فی دینه

ب) فی خلقه

ج) فی غیبه (سرّه)

از جمله روایاتی که در آن، این تقسیم بندی به چشم می خورد می توان به حدیث امام باقر (علیه السّلام) اشاره کرد که دربارۀ امیر مؤمنان (علیه السّلام) می فرمایند:

«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ( علیه السَّلَامُ ) کان وَ اللَّهِ عَلَیَّ ( علیه السَّلَامُ ) أَمِینُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وغَیبِهِ وَ دِینِهِ الَّذِی ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ ...»؛(1) یعنی: «امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: به خدا که

ص: 113


1- الکافی، ج1، ص291.

علی (علیه السّلام) امین خدا بود بر خلقش و راز پنهانش و دینی که برای خود پسندیده بود ...».

مولی صالح مازندرانی در شرح این روایت می نویسد:

قوله (کان والله أمین الله علی خلقه) مدار الاماره علی ثلاثه أشیاء الاول أن یکون أمین الله علی خلقه جمیعا لانه خلیفه علیهم فینبغی أن یفعل بهم علی وفق مراده تعالی ولا یخونه فی شیء من أمورهم، الثانی أن یکون أمینه علی غیبه من العلوم والاسرار المختصه بالانبیاء فلایخونه بالزیاده والنقصان، الثالث أن یکون أمینه علی دینه الّذی ارتضاه لنفسه و قرره لمصالح عباده فیحفظه کما قرره ویبینه کما أنزله ویجری علیهم أحکامه ولا یخونه فی شیء أصلا وقد کان علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ) و الله موصوفا بهذه الخصال علی وجه الکمال»؛(1) یعنی: ««امامت بر سه محور می چرخد. اوّلین که امین خدا در میان تمامی آفریدگانش باشد چراکه خلیفۀ خدا بر آن هاست. پس می سزد که بر اساس ارادۀ خداوند متعال، در میان آن ها عمل کند و در هیچ امری نسبت به ارادۀ الهی خیانت نورزد. دوم آن که امین خدا بر اسرار پنهان الهی و دانش های والای خدایی باشد که به پیامبران اختصاص داده است. یعنی با افزایش و کاستی بدانها خیانت روا ندارد. سوم آن که امین خدا بر دین او باشد. دینی که برای خود پسندیده و برای مصالح بندگانش مقرّر داشته است. آن را همان گونه که خداوند متعال مقرّر کرده نگاه دارد و همان سان که فرو فرستاده، تبیین کند و احکام آن را جاری سازد و هرگز در هیچ یک از آنها خیانت نکند.

به خدا سوگند علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) این ویژگی ها را به کاملترین وجه خود دارا بود».

ص: 114


1- شرح الکافی - الأصول و الروضه (للمولی صالح المازندرانی)، ج6، ص111.

أمین الله فی دینه: دین خدا بزرگترین أمانت الهی است. به گواه تاریخ،أمیرالمؤمنین (علیه السّلام) بهترین امانت دار برای دین خدا بودند.

امام هادی (علیه السّلام) در زیارت غدیریه خطاب به امیرمؤمنان (علیه السّلام) می فرمایند:

« مَوْلَایَ بِکَ ظَهَرَ الْحَقِّ ، وقدنبذه الْخُلُقِ ، وَ أَوْضَحْتَ السُّنَنِ بَعْدَ الدُّرُوسِ والطَّمسِ »(1)؛ یعنی: «مولای من! حق به دست توظاهر شد [غالب شد] در حالی که مردم بدان پشت پا زده بودند و سنّت های پیامبر را آشکارساختی، پس از آنکه کهنه و محوشده بود».

با این وصف، بهترین فرد برای دریافت معارف الهی و دین حقیقیِ اسلام، امین خداوند در دین الهی است. این همان اندیشۀ شیعی است که می گوید، برای دریافت بی کم و کاستِ معارف الهی، می بایست به امیرمؤمنان (علیه السّلام) و خاندان طاهرینشان رجوع نمود.

شریف شیرازی در شرح عبارت «فوالله لا یوجد العلم إلّاهاهنا» ، این علم را منحصر به اهل بیت (علیهم السّلام) می داند و می نویسد:

«(فوالله لا یوجد العلم إلّا هاهنا) أی إلّا عند أهل البیت الذی ائتمنهم رسول الله علی علومه وهی عندهم مکتومه»؛(2) یعنی: « (به خدا سوگند علم را نمی توان یافت جز در این جا) یعنی، نزد خاندانی که رسول خدا آنان را نسبت به علوم خود امین دانسته و این دانش های الهی، در گنجینۀ وجود آن ها پنهان است» .

مجلسی اوّل نیز، ذیل شرح جمله ای از زیارت جامعۀ کبیره، سرّ الهی را علوم موهبتی می داند و می نویسد:

« فبحق من ائتمنکم علی سره» من العلوم اللدنیه والمکاشفات الغیبیه و

ص: 115


1- بحار الأنوار، ج 97، ص 366 .
2- الکشف الوافی فی شرح أصول الکافی (للشریف الشیرازی)، ص213.

الحقائق الإلهیه «واسترعاکم أمر خلقه» أی جعلکم أئمه ورعاه لأمور الخلائق من العقائد والأعمال»؛(1) یعنی: «[سوگندتان می دهم] به حق خدایی که شما را بر اسرار خود امین دانسته است) اسراری که شاملِ علوم لدنّی، مکاشفات راستین غیبی و حقایق الهی است. (خداوند متعال سرپرستی امور آفریدگان خود را به شما سپرده است) یعنی شما را پیشوایان و سرپرستان امور آفریدگان در زمینۀ عقاید و اعمال قرار داده است».

أمین الله فی خلقه: علی رغم آن که در اصطلاح، خلق گاه به معنای انسان گرفته می شود، امّا معنای مطلقِ خلق، معنایی گسترده تر از انسان است و تمامی مخلوقات خداوند را شامل می شود.

خلق خدا، امانتهای خداوند هستند که می بایست به دست امینِ خدا سپرده شوند. از طرف دیگر، عقلاً لازم است که مخلوقات تمام شئون زندگی خود را به دست امین الله بسپارند و هدایت را از ایشان طلب کنند.

امیرمؤمنان (علیه السّلام) ، در پاسخ به سوالات پرسشگری که از آیات قرآن سوال می کرد فرمودند:

«... أَجِدُهُ یَقُولُ «أَنَا عَرَضْنَا الآمائه عَلَی السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا )(2) فَمَا هُوَ الْأَمَانَهِ وَ مِنْ هَذَا الْإِنْسَانِ(3) ... [قوله (علیه السّلام)] وَ أَمَّا الْأَمَانَهِ الَّتِی ذَکَرْتُهَا فَهِیَ الْأَمَانَهِ الَّتِی لَا تُجَبْ وَ لَا تَجُوزُ أَنْ تَکُونَ إِلَّا فِی الْأَنْبِیَاءِ وَ أوصیائهم لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تعالی ائْتَمَنَهُمْ عَلَی

ص: 116


1- روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج5، ص497.
2- احزاب: 72.
3- الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 245.

خَلْقِهِ وَ وَ جَعَلَهُمْ ځججا فِی أَرْضِهِ ...»؛(1) یعنی: «(پرسشگر گفت): و در آیه دیگر می فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا »، این امانت چیست؟ و این انسان چه کسی می باشد؟ ... وامّا امانتی که تویادآور شدی، امانتی است که بایسته و روا نیست که در کسی جز پیامبران و جانشینان آن باشد زیرا که خدای تبارک وتعالی، آنان را بر آفریدگان خود امین قرار داده و حجّت های خود در زمینش گردانده است...» .

أمین الله فی سرّه: سرّ الهی، امانتی است مهم که تنها باید به امین خداوند سپرده شود. پیامبر خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، امیرمؤمنان (علیه السّلام) و اولاد طاهرینشان، حامل و امین اسرار الهی بودند. حضرت صادق آل محمّد (علیه السّلام) در توضیح این مطلب فرموده اند:

«در نزد ماسرّی از خدا است و علمی از علم خدا که تاب آن را ندارد فرشته مقرّب و نه نبی مرسل و نه مؤمنی که خدا قلبش را برای ایمان آزموده است. به خدا سوگند! که خدا آن را به احدی جزما تکلیف نفرموده و عبادت با آن را از هیچ کس جزما نخواسته است.

هم چنین نزد ماسِرّی است از سرّ خدا و علمی است از علم خدا که ما را به تبلیغش مأمور فرموده و ما آن را از جانب خدای عزّوجلّ تبلیغ کردیم و برایش محلی و اهلی و پذیرنده ای نیافتیم تا آن که خدا برای پذیرش آن مردمانی را بیافریند...همانا خدا مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید (یعنی دانست که سرکشی و نافرمانی کنند و به دوزخ و آتش می روند) و به ما دستور داد که به آنها

ص: 117


1- همان، ص 251.

تبلیغ کنیم و ما هم تبلیغ کردیم ولی آنها چهره درهم کشیدند و دلشان نفرت پیدا کرد و آن را به ما برگردانیدند و تحمل نکردند و تکذیب نمودند و گفتند: جادوگر است، دروغ گوست ، خدا هم بر دلشان مهر نهاد و آن را از یادشان برد، سپس خدا زبانشان را به قسمتی از بیان حق گویا ساخت که به زبان می گویند و به دل باور ندارند (مانند سخنانی که گاهی بعضی از کفّار وفاق به نفع خداپرستان و علیه خود گویند) تا همان سخن، برای دوستان و فرمانبران خدا دفاعی باشد و اگر چنین نبود، کسی در روی زمین خدا را عبادت نمی کرد، و ما مأمور شدیم که از آنها دست برداریم و حقایق را پوشیده و پنهان داریم، شما هم [ای گروه شیعه !] از افرادی که خدا به دست برداشتن از اوامر فرموده ، پنهان دارید و از آنان که به کتمان و پوشیدگی از او دستور داده پوشیده دارید».(1)

اسراری که برای آن بزرگواران ظاهر می شود، بر دو قِسم است؛ قسمی که مختص به ائمۀ هدی (علیهم السّلام) است و قِسمی که اختصاص به آنها ندارد، بلکه آنها مأمور به تبلیغ به خلق هستند.(2)

«سرّ»، نوعی دانشِ الهی است که نمی توان آن را برای همگان، بازگو کرد.

چنان که در روایات فراوانی، امامان (علیهم السّلام) رازدار خداوند معرفی شده اند:

«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللَّهِ ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَبْلُ اللَّهِ وَ مَوْضِعِ سِرِّهِ »؛(3) یعنی: «سلام برتوای امیرمؤمنان، سلام بر توای امین خدا، سلام برتوای ریسمان الهی و جایگاه اسرارش».

ص: 118


1- کافی، ج 1، ص 402؛ « یا أَبَا مُحَمَّدٍ انَّ اللَّهِ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مَنْ سَرَّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکُ مُقَرَّبُ وَ لَا نَبِیُّ مُرْسَلُ ...».
2- شرح الکافی (الأصول و الروضه)، ج 7، ص 9.
3- المزار الکبیر، ص186.

«یا مَوْلَایَ یاحجه اللَّهُ ، یَا أَمِینَ اللَّهُ ، یَا وَلِیَّ اللَّهِ ، إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللَّهِ ذُنُوباً قَدْ أُثْقِلَتْ ظَهْرِی وَ مَنَعَتْنِی مِنِ الرُّقَادِ ، وذِکرُهَا یُقَلِقلُ أَحْشَائِی ، وَ قَدْ هَرَبْتُ مِنْهَا إِلَی اللَّهِ وَ إِلَیْکَ ، فَبِحَقِّ مِنْ ائتمنک عَلَی سِرِّهِ ، واستَرعَاکَ أَمْرَ خَلْقِهِ ...»؛(1) یعنی: «ای مولای من، ای حجت خداوند، ای امین وای ولیّ خدا، میان من و خداوند گناهانی است که پشتم را خمیده است و خواب از از چشمانم ربوده و یادآوریِ آن درونم را به اضطراب می اندازد. اینک از آن گناهان به سوی خداوند و به سوی تو پناه می برم. پس به حقّ خدایی که تو را بر اسرار خود امین دانست و امور آفریدگانش را به حضرتت سپرد...».

ویا امام صادق (علیه السّلام) خطاب به صفوان جمّال در توضیح «ما خزانه دارانِ الهی هستیم» می فرمایند:

«یا ثابت، ما نحن خُزّانه علی ذهب ولا فضه، ولکن علی المکنون من علمه. نحن دعائم الله ، نحن ذخیره الله و رسوله أبونا الأکبر، وعلی أبونا الأصغر، وفاطمه أُمُّنا، وخدیجه بنت خویلد والدتنا، و جعفر الطیار فی الجنه عمنا، و حمزه سیدالشهداء عم أبینا. فمن له حسب کحسبنا، و نسب کنسبنا؟ استودعنا الله سره، وائتمنناعلی وحیه و علمه، وأنطقنا بحکمته، فهذه حالنا عنده»؛(2) یعنی: «ای ثابت! ما خزانه دار طلا و نقرۀ او نیستیم بلکه (ما خزانه دارِ) علم مکنون اوییم. ما ارکان [دین] الهی و ذخیرۂ الهی هستیم . رسول خدا، جدّ بزرگ ماست و علی جدّ ما. فاطمه مادر ماست خدیجه بنت خویلد جدّۀ ما. جعفر که در بهشت بال پرواز دارد، عموی ماست و حمزه سیدالشهداء عموی جدّ ما. اینک کدامین کس، حَسَب و نَسَبی مانند ما دارد؟! خداوند

ص: 119


1- همان، ص 211 .
2- شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار (علیهم السّلام)، ج3، ص402 .

اسرار خود را به ما سپرد و ما را بروحی و علم خود امین دانست و ما را بر حکمت خود گویا کرد. این است حال ما نزد او».

چیستیِ راز، همواره پوشیده است؛ زیرا اگر آشکار شود، دیگر راز نخواهد بود؛ امّا آثار سرّ الهی را در متون روایی می توان یافت. یکی از ویژگی ها و آثار اسرار الهی، کارگشا بودن آنهاست. آنان که به بعضی از اسرار و رازهای الهی آگاه اند، به علوم مختلف، دست می یابند و به سوی کمالِ انسانیت، گام برمی دارند. سرّ، مانند کلیدی است که علوم بسیاری را می گشاید. امیرمؤمنان (علیه السّلام) فرموده اند:

«همانا در درون سینه من، دانش فراوانی است که پیامبر خدا آن را به من آموخته است. اگر برای آن، نگاهبانانی بیابم که به درستی، آن را پاس دارند و آن را همان گونه که از من شنیده اند، روایت کنند. بخشی از آن را در نزد آنان به امانت خواهم سپرد که با (استفاده از) آن، دانش بسیاری بیاموزند. به راستی که آن دانش، کلید هردری است و هردری ، [ راه] هزار در را می گشاید» .(1)

یکی دیگر از آثار شناخت اسرار خداوند این است که، خشنودی در برابر تقدیرهای خداوند را به ارمغان می آورد؛ زیرا مقدّرات خداوند، از اسرار الهی است،(2) و کسی که حقیقت آن را دریابد، در برابر آنچه برای او حتمی شده است، ایستادگی نخواهد کرد و خواست خداوند را بر خواهش خود، مقدّم می دارد.(3)

6- امام حسن عسکری (علیه السّلام) در نامه ای به اهل نیشابور، از دردنامه ای با مردم

ص: 120


1- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ))، ج 1، ص 305.
2- التوحید، 383.
3- ر.ک: همان، ص 371؛ عیون الحکم والمواعظ، ص 467؛ «معنای مقام های تفویض، تسلیم، توکل و رضا» .

سخن می گوید که به فرمایش حضرتش، اگر سنگ های سخت پاره ای از آنچه را در این نامه آمده است را بفهمند، از نگرانی و ترس از بیم خدا از هم فرو پاشند و به فرمانبرداری خدا بازآیند:«... «... وَ لَوْ فَهِمْتُ الصُّمَّ الصِّلَابَ بَعْضَ مَا هوفی هَذَا الْکِتَابِ لَتصدَّعَت قَلَقاً وَ خَوْفاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ رُجُوعاً إِلَی طَاعَهِ اللَّهِ ...» .(1)

این جملات، نشان دهندۀ درجۀ اهمیّت محتوای این نامه، در باب حجّت خداوند بر زمین است. حضرتش می فرمایند، حجّت الهی به عنوان «امین الله» می بایست مرکز توجّه و محور اهتمام ورزیِ مردمان قرار گیرد که در غیر این صورت، کوردلی به سراغشان آمده و نابینا محشور خواهند شد:

«... فَاعْلَمْ یَقِیناً یَا إِسْحَاقُ أَنَّهُ مَنْ خَرَجَ مِنْ هَذِهِ اَلدُّنْیَا أَعْمَی - «...فَهُوَ فِی اَلْآخِرَهِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً»(2) . یَا إِسْحَاقُ لَیْسَ تَعْمَی اَلْأَبْصَارُ «...- وَ لٰکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ»(3) وَ ذَلِکَ قَوْلُ اَللَّهِ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ حِکَایَهً عَنِ اَلظَّالِمِ إِذْ یَقُولُ «...رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمیٰ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً *قٰالَ کَذٰلِکَ أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا فَنَسِیتَهٰا وَ کَذٰلِکَ اَلْیَوْمَ تُنْسیٰ»(4) وَ أَیُّ آیَهٍ أَعْظَمُ مِنْ حُجَّهِ اَللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ أَمِینِهِ فِی بِلاَدِهِ وَ شَهِیدِهِ عَلَی عِبَادِهِ مِنْ بَعْدِ مَنْ سَلَفَ مِنْ آبَائِهِ اَلْأَوَّلِینَ اَلنَّبِیِّینَ وَ آبَائِهِ اَلْآخِرِینَ

ص: 121


1- تحف العقول، ص 486.
2- إسراء: 72؛ یعنی: «اما کسی که در این جهان (از دیدن چهره حق) نابینا بوده است ، در آخرت نیز نابینا و گمراهتراست!».
3- حج: 46؛ یعنی: «... چرا که چشمهای ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می شود...).
4- طه: 125 - 126؛ یعنی: «... پروردگارا! چرا نابینا محشورم کردی ؟! من که بینا بودم! * می فرماید: «آن گونه که آیات من برای تو آمد، و تو آنها را فراموش کردی؛ امروز نیز تو فراموش خواهی شد!»

اَلْوَصِیِّینَ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ اَلسَّلاَمُ وَ رَحْمَهُ اَللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ فَأَیْنَ یُتَاهُ بِکُمْ وَ أَیْنَ تَذْهَبُونَ کَالْأَنْعَامِ عَلَی وُجُوهِکُمْ عَنِ اَلْحَقِّ تَصْدِفُونَ وَ بِالْبَاطِلِ تُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَهِ اَللَّهِ تَکْفُرُونَ أَوْ تَکُونُونَ مِمَّنْ یُؤْمِنُ بِبَعْضِ اَلْکِتَابِ وَ یَکْفُرُ بِبَعْضٍ «...فَمٰا جَزٰاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذٰلِکَ مِنْکُمْ...»(1) وَ مِنْ غَیْرِکُمْ «إِلاّٰ خِزْیٌ فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا»(2) وَ طُولُ عَذَابٍ فِی اَلْآخِرَهِ اَلْبَاقِیَهِ وَ ذٰلِکَ وَ اَللَّهِ: اَلْخِزْیُ اَلْعَظِیمُ ...»؛(3) یعنی: «ای اسحاق بدان که به راستی، هرکه از این جهان کور بیرون رود همو در آخرت نیز کور (دل) و گمراه تر باشد. ای اسحاق مراد نابینایی دیدگان نیست بلکه مراد کوری دلهایی است که درون سینه هاست، و این است معنی فرموده خدا در آیات استوار قرآنش، از زبان ستمگر، آنجا که گوید: « رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَی »؛ پروردگارا چرا مرا نابینا برانگیختی و حال آنکه من بینا بودم؟ (خدا) فرماید: بدین سان بود که آیات ما برای تو آمد و آنها را فراموش کردی و به همان گونه امروز (از دیدگاه رحمت الهی) فراموش شده باشی»

و کدام نشانه ای بزرگتر از حجّت خداست بر آفریدگانش وامین او در بلادش و گواه او بر عبادش از پس گذشتگان خود یعنی نیاکان او که پیامبرانند و پدرانش که همه اوصیاء هستند؟ (و سفارش به نصّ بر امامت ایشان رسیده)، رحمت و برکتهای خداوند برایشان باد. کجا گمتان کردند؟ و به کجا چون چارپایان روی آوردید؟ از حق روی می تابید و برنعمت خدا ناسپاسی می کنید؟

ص: 122


1- بقرہ:85؛ یعنی: «... پس کیفر کسانی از شما که چنین تبعیضی را در آیات خدا) روا می دارند...» .
2- همان؛ یعنی: «... جز خواری ورسوایی در زندگی دنیا نیست ...».
3- تحف العقول، ص484 - 485.

یا از آنان هستید که به برخی از کتاب (قرآن) ایمان دارند و به برخی دیگرش کافرند؟ کسی که چنین کند، خواه از شما باشد یا غیر از شما، جز رسوایی در زندگانی دنیا و طول عذاب در آخرت پایدار، نصیبی ندارد و به خدا سوگند که این است رسوایی بزرگ» .

7- در مرتبه ای پایینتر، خداوند علماء امّت را به صورتی مشروط و محدود، امینان امّت قرار داده است:

از امام صادق (علیه السّلام) آمده است که فرموده اند: «العُلَمَاءُ أُمَنَاء ...»؛(1)

علّامۀ بزرگوار مجلسی نیز در شرح این عبارت، چنین می نویسد:

«قوله (علیه السّلام) أمناء: أی ائتمنهم الله علی ما آتاهم من علومه و معارفه، وأمرهم بأن یحفظوها عن التضییع و یوصلوها إلی مستحقها»؛(2) یعنی: «این سخن حضرتش (علیه السّلام) که می فرماید «العُلَمَاء أُمَنَاء»، یعنی خداوند آنان را بر علوم و معارفی که داده امین گردانده است و بدیشان امر فرموده که این ودیعه را از نابودی حفظ نموده [که مبادا به دست نااهل بیفتد] و به دست کسانی که سزاوار آنند برسانند».

تاریخ گواهی می دهد که شمار کثیری از علماء، به این امانت الهی خیانت کردند و مردمان را از مسیر مستقیم به انحراف کشاندند. حضرت موسی بن جعفر (علیهما السّلام) ، در نامه ای به علی بن سُوَید سایی که در آخرین روزهای عمر شریفشان در زندان نوشته شده است، به خیانت این گونه علما نسبت به بزرگترین امانت الهی که همانا دین خداست، اشاره کرده اند. حضرتش دراین

ص: 123


1- الکافی، ج1، ص33.
2- مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج1، ص107.

نامه توصیه می فرمایند که دین خود را از عالم غیرشیعه نگیرید و محبّت آنان را در دل نپرورانید:

«فَاسْتَمْسِکْ بِعُرْوَهِ الدِّینِ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ الْعُرْوَهِ الْوُثْقَی الْوَصِیِّ بَعْدَ الْوَصِیِّ وَ الْمُسَالَمَهِ لَهُمْ وَ الرِّضَا بِمَا قَالُوا وَ لَا تَلْتَمِسْ دِینَ مَنْ لَیْسَ مِنْ شِیعَتِکَ وَ لَا تُحِبَّنَّ دِینَهُمْ فَإِنَّهُمُ الْخَائِنُونَ الَّذِینَ خَانُوا اللٰه وَ رَسُولَهُ وَ خَانُوا أَمَانَاتِهِمْ وَ تَدْرِی مَا خَانُوا أَمَانَاتِهِمُ ائْتُمِنُوا عَلَی کِتَابِ اللٰه فَحَرَّفُوهُ وَ بَدَّلُوهُ وَ دُلُّوا عَلَی وُلَاهِ الْأَمْرِ مِنْهُمْ فَانْصَرَفُوا عَنْهُمْ فَأَذَاقَهُمُ اللٰه لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ »؛(1) یعنی: «پس تو باید به حلقۀ دینی چنگ بزنی که همان خاندان محمّدند و حلقۀ محکمی که همان امامانی هستند که پی در پی می آیند و (همان امامانی) باید با آنها پیوند یابی و به آنچه گفتند خشنود گردی؛ و در پی دین کسی مباش که از پیروان نیست و دین آنها را دوست مدار که آنها همان خیانتکارانی هستند که به خدا و رسول خدا و به آنچه بدیشان سپرده شده خیانت ورزیدند. می دانی در چه امانتی خیانت ورزیده اند؟! مردم آن ها را نسبت به کتاب خدا امین دانستند امّا آنان کتاب را تحریف و تبدیل نمودند؛(2) قرار بود این عالمان مردم را به سوی والیانِ [ راستین] امر راهنمایی کنند ولی اینان از امامان معصوم (علیهم السّلام) روی گرداندند؛ چنین شد که خداوند به سزای آنچه کردند جامۀ گرسنگی و نا امنی بر پیکرشان پوشانید».

ص: 124


1- کافی، ج8، ص124.
2- براساس روایتی که از امام باقر (علیه السّلام) رسیده است، حضرتش در نامه ای که به سعد الخیر نگاشته اند، اشاره می کنند که تحریف قرآن این گونه صورت پذیرفته است: «أقامُوا حَرُوفَهُ وَ حَرَّفُوا حُدُودَهُ»؛ یعنی: «حروفش را نگاه داشتند و حدودش را تحریف کردند»؛ کافی، ج8، ص 53، ح 16.

به صریح قرآن مجید، اگر امّتی گرفتار خوف و جوع شود، نتیجۀ روی گرداندن از خداوند و کفران نعمت های الهی است.(1)

مولی صالح مازندرانی در شرح این روایت می نویسد: امام (علیه السّلام) ، ما را از طلب دین علمای مخالفین به گونۀ قبول و عمل به آن نهی کرده اند. ولی اگر طلب علم مخالفین، برای شناسایی لغزشگاه های آنان باشد جای دارد. چرا که در هنگام مناظرۀ با آن ها و شکستن نفوذ کلامشان ضروری است. بدین سان طلب علم آنان به این نیّت جایز است بلکه گاهی واجب کفایی می شود. چنان که برخی از دانشمندان شیعه به صراحت گفته اند.

امام (علیه السّلام) فرموده اند دین آنان را دوست مدار. و این بدان روست که تمسّک نکردن به دینِ آنان، همیشه به معنای دوست نداشتن آنان نیست. از این رو مردم را از محبّت داشتن نسبت به خود آنان نیز نهی نمود. به این دلیل که آنان خود خائنند و کار آنان خیانت است. دینشان باطل است و بدیهی است که محبّت به باطل جایز نیست. هم چنان که تمسّک به باطل نیز روا نیست.(2)

8- نکتۀ مهم دیگری که از این حدیث به دست می آید آنست که در جایی که شماری از عالمان با سوء استفاده از علمی بسیار محدود و نارسا که به آنان سپرده شده، این گونه خود و دیگران را به ضلالت کشانده اند، از زاویۀ دیگری عظمت امیرمؤمنان (علیه السّلام) روشن می شود.

توضیح این که: با وجود آنکه خداوند متعال علم کامل را به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) سپرده و ایشان را باب علم نبی قرار داده است ولی با این وجود، تاریخ فریاد

ص: 125


1- قریش: 4؛ نحل: 12.
2- شرح الکافی - الأصول والروضه (للمولی صالح المازندرانی)، ج12، ص 74-75.

می زند که آن بزرگمرد، هرگز در این امانت خیانت نکرد:

حضرت صدّیقۀ طاهره (علیها السّلام) دربارۀ امیرمؤمنان (علیه السّلام) می فرمایند: «... واللی

«... وَ اللَّهِ - لَوْ تکافّوا عَنْ زِمَامُ نَبَذَهُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ لأعتَلَقَهُ وَ لسارَبِهِمْ سَیْراً سُجُحاً لَا یُکَلَّمُ خشاشه [ وَ لَا یَکِلْم خشَاَشُهُ وَ لَا یُتَعتَعُ رَاکِبُهُ ، وَ لَا وَرَدَّهُمْ مَنْهَلًا نمیراً فَضفَاضاً تَطفَحُ ضفّتاه ، وَ لَا صَدْرِهِمْ بِطَاناً ، قَدْ تَخیَّرَ لَهِمْ الرَّیِّ غَیْرِ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بطائل إلاّ بغمر الماء، و رَدعِهِ سَورَهَ السَّاغِبِ و لَفُتِحَت عَلَیهِم بَرَکَاتُ السَّماءِ و الأرضِ، و سَیأخُذُهُمُ اللّهُ «بِما کانُوا یَکسِبُونَ...»؛(1) یعنی: «... به خدا سوگند اگر دست [از نیرنگ خود در سقیفه] باز می داشتند و زمام خلافت را که پیغمبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دست او [علی] نهاده بود از وی باز پس نمی گرفتند، و در اختیارش باقی می گذاشتند، [در این صورت، علی] کاروانِ ( ره گم کردۀ ) بشریّت را با کمال آرامش، با سیری ملایم به سوی سعادت و حقّ رهبری می نمود، بی آنکه به واسطۀ کشیدن افسار، مرکوب زخمی گردد، و سوار بر آن نیز به واسطۀ جنبش های ناشی از حرکت بی رویّۀ آن در شکنجه و ناراحتی بیفتد، تا [این که] ایشان را [ مردم را] به سرچشمۀ زلال و گوارای آب حیات برساند. جویباری که آبی پاک، دو سمت آن موج می زد، و اطراف و جوانب آن پاکیزه بود، و آنان را سیراب می نمود، سیروسیراب از آن چشمه باز می گرداند، در حالی که خودش از آن بهره ای نمی برد، مگربا جامی کوچک که تشنه ای تشنگی خود را رفع کند، و اندکی غذا که گرسنه رفع گرسنگی خود بدان نماید، و کوچکترین بهره ای به نفع خویش نمی برد، و آن زمان بود که درهای برکات از زمین و آسمان به روی مردم گشوده می شد و اینک که چنیننکردند، به زودی خداوند آنان را به خاطر گناه بزرگشان سخت گرفتار خواهد کرد...».

ص: 126


1- معانی الأخبار، ص 355

ما نیز گواهی می دهیم که حجّت خدا، حضرت بقیه الله الأعظم (علیه السّلام) ، امروز " أمین الله فی الأرض" است و در این امانت خائن نبوده است، مرتکب گناهی نشده و دین خدا را تغییر نداده است. چونان که در دعایی که حضرت علی بن موسی الرّضا (علیه السّلام) برای حضرت مهدی (علیه السّلام) انشاء فرموده اند آمده است:

«... اَللَّهُمَّ فَإِنَّا نَشْهَدُ لَهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ یَوْمَ حُلُولِ اَلطَّامَّهِ أَنَّهُ لَمْ یُذْنِبْ ذَنْباً وَ لاَ أَتَی حُوباً وَ لَمْ یَرْتَکِبْ مَعْصِیَهً وَ لَمْ یُضَیِّعْ لَکَ طَاعَهً وَ لَمْ یَهْتِکْ لَکَ حُرْمَهً وَ لَمْ یُبَدِّلْ لَکَ فَرِیضَهً وَ لَمْ یُغَیِّرْ لَکَ شَرِیعَهً وَ أَنَّهُ اَلْهَادِی اَلْمَهْتدِیُّ اَلطَّاهِرُ اَلتَّقِیُّ اَلنَّقِیُّ اَلرَّضِیُّ اَلزَّکِیُّ...».(1).

ص: 127


1- مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص410 .

ص: 128

برگ هفتم:علی، تنها باب علم نبی!

تودرب شهر علمِ رسول مؤیّدی*** واضح ترین تلألوآنوار سرمدی(1)

از پای تا به سرتوتماماً محمّدی*** از بس که مست بوی گل یاس احمدی

حدیث مَدینهُ العلم، حدیثی از پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) است که در آن خود را شهر علم و علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را دروازه آن شهر معرفی کرده اند. حدیث مدینه العلم با تعابیر مختلفی از راویان نقل شده است، از جمله:

«أنا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب»؛(2) یعنی: «من شهردانش ام و علی دروازه آن است؛ هرکس دانش می جوید، باید از آن دروازه وارد شود».

«أنا مدینه العلم و علی بابها فمن أراد العلم فلیأته من بابه»؛(3) یعنی: «من شهر دانش ام و علی دروازه آن است. هرکس دانش می جوید، باید از آن دروازه وارد شود».

ص: 129


1- محمّد قانع.
2- صحیفه الإمام الرضا (علیه السّلام) ، ص58؛ المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص 126.
3- تحف العقول، ص 430، الاستیعاب، ج3، ص 1102 .

«أنا دار الحکمه وعلی بابها»؛(1) یعنی: «من خانه حکمتم و علی دروازه آن

است».

میرحامد حسین، حدیث مدینه العلم را متواتر دانسته و تواتر آن را از دیگران نیز نقل کرده است.(2) سیوطی در کتاب «اللئالی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه» با بیان سندهای مختلفی از این روایت گزارش کرده است که این روایت نزد بزرگان اهل تسنّن از جمله محمد بن جریر طبری، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی و قاسم بن عبدالرحمن انباری، در شمار احادیث حسن وصحیح است.(3) او همچنین با اذعان به حسن بودن سند روایت، گفته دارقطنی مبنی بر مردود بودن همه اسناد این روایت را رد کرده است.(4) همچنین ابن حجر عسقلانی معتقد است که این حدیث سندهای متعددی دارد و لذا صحیح نیست آن را ضعیف بدانیم.(5) کتاب الغدیرنام بیست و یک تن از محدثان سنی را که این حدیث را حسن یا صحیح می دانند، ثبت کرده است.(6) میرحامد حسین در کتاب عبقات الانوار، وجوه زیادی در صحت این حدیث(7) واحادیثی نیز در تأیید آن ذکر کرده است.(8)

ص: 130


1- عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص295؛ الجامع الصحیح، ج5، ص 637.
2- عبقات الانوار، ج 14، ص 15 و 16.
3- اللئالی المصنوعه، ج1، ص302 - 307.
4- ص303 - 304.
5- ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج2، ص155.
6- الغدیر، ج6، ص78-79.
7- عبقات الانوار، ج 14، ص20-512.
8- همان، ص513-570.

این مسئله در عصر صدور و پس از آن، چنان پذیرفته بود، که در سخنرانی های شیعیان امیر مؤمنان(علیه السّلام) استفاده می شده است. برای نمونه، ضمن ماجرایی در تاریخ آمده است، معاویه در نامه ای به والی کوفه، از وی درخواست می کند تا امّ الخیر بنت حریش را با احترام ، به بارگاه معاویه احضار کند. هنگامی که به درگاه معاویه آمد، معاویه از او پرسید: در صفّین (در جمع اصحاب علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) چه می گفتی؟! و سپس رو به حضّار کرده و پرسید: کدام یک از شما، سخنان وی را به خاطر دارد؟ فردی پاسخ داد: همانگونه که سورۀ حمد را از حفظ دارم، سخنان او را به یاد می آورم! و آن گاه سخنان امّ الخیر را در حضور خودش، بیان نمود. در بخشی از آن سخنان، در حضور معاویه و لشکریانش، امیرمؤمنان را باب علم نبی و عَلَمی برای هدایت مسلمانان معرّفی می نماید:

«.. فإلی أین تریدون رحمکم الله عن ابن عم رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و وزوج ابنته و أبی ابنیه خلق من طینته وتفرع من نبعته وخصه بسره و جعله باب مدینته و علم المسلمین ...». (1)

از حدیث شریف و پُرمایه «مدینه العلم»، نکاتی به دست می آید که در ادامه، به مواردی اشاره می شود:

1- تناسب دروازه با شهر، یک اصل عقلی است. به معنای دیگر، هر چه آن شهر از اهمیّت بیشتری برخوردار باشد، دروازۀ آن نیز اهمیّت بیشتری خواهد داشت. برای نمونه، دروازۀ ورودی یک پادگان، از استحکام بیشتری نسبت به دروازۀ ورودیِ یک خانۀ شخصی برخوردار است. هم چنین است ورودیِ یک روستا در مقابلِ وردی پایتخت!

ص: 131


1- بلاغات النساء، ص 58.

علم رسول خاتم(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، به عنوان برترین آفریدۀ خداوند و سر سلسلۀ انبیاء (علیهم السّلام) ، بالاترین علمی است که خداوند به هر آفریده ای عطا کرده است. محافظت از آن نیز، به همان اندازه پُراهمیّت است. والاترین شهر علم، والاترین دروازه را نیز برای محافظت نیاز دارد. از این روست که برای شهر علمی چون شهر علم نبی، علی بن ابیطالبی برگزیده شده، که افضل امّت در علم، پس از رسول خداست.

ابن شهر آشوب، در کتاب خود در شرح این حدیث، وجوب رجوع به امیرمؤمنان (علیه السّلام)، عصمت امیر مؤمنان (علیه السّلام) واعلمیّت علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را استفاده کرده و می نویسد:

«وهذا یقتضی وجوب الرجوع الی امیرالمؤمنین، لانه کنّی عنه بالمدینه، واخبران الوصول الی علمه من جهه علیّ خاصه، لانه جعله کباب المدینه الذی لا یدخل الیها إلّا منه. ثم أوجب ذلک الأمر به بقوله: فلیأت الباب، و فیه دلیل علی عصمته، لأنّ من لیس بمعصوم یصحّ منه وقوع القبیح، فإذا وقع کان الاقتداء به قبیحا، فیؤدی إلی أن یکون - (علیه السّلام) - قد أمر بالقبیح وذلک لا یجوز. ویدلّ ایضا أنه أعلم الأمه، یؤید ذلک ما قد علمناه من اختلافها و رجوع بعضها الی بعض، وغناؤه - (علیه السّلام) - عنها. وأبان ولایه علیّ وإمامته، وانه لا یصح أخذ العلم والحکمه فی حیاته وبعد وفاته إلّا من قبله. و روایته عنه کما قال الله تعالی: « وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ...»(1) . »؛ (2)یعنی: «این سخن اقتضای وجوب رجوع به امیرالمؤمنین دارد، زیرا پیامبر خود را به شهر مکنّی کرده

ص: 132


1- بقره: 189؛ یعنی: «... واز در خانه ها وارد شوید...».
2- مناقب ، ج2، ص 34.

است و خبرداده که رسیدن به علم او از جانب علی، راه خاصی است، زیرا او علی را همچون دروازه شهری قرار داده است که جز از این دروازه نمی توان بدان شهردرآمد. پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) سپس این امر را واجب گردانیده فرموده است: «باید از در، درآیند» ، که در این سخن دلیلی نهفته است در معصوم بودن علی، زیرا کسی که معصوم نباشد سر زدن عمل قبیح از او صحیح است و اگر چنین شد پیروی از او نیز قبیح خواهد بود و نتیجه آن چنین خواهد شد که حضرت به امر قبیحی دستور داده است که امری نارواست.

این سخن، گواه آن نیز هست که علی (علیه السّلام) اعلم امّت است. این سخن را تأیید می کند آگاهی ما از اختلاف های مردم با یکدیگرو رجوع هریک به دیگری در حالی که حضرت (علیه السّلام) از همه بی نیاز است، پس روشن شد که علی (علیه السّلام) ولایت و امامت دارد و صحیح نیست علم و حکمت را در زمان حیات و پس از رحلت حضرت، از غیرایشان گرفت و روایت کردن علی از پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چونان است که خداوند می فرماید: «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا...».

2- همانگونه که دروازه، واسطه و تنها راه ورود به شهر است ، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) نیز واسطه و تنها راه ورود به علوم الهی نبی است. این مطلب، از طرق مختلف تأیید می شود:

الف) بیان خداوند در قرآن مجید که فرمود: .. «... وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَی وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ...»؛(1) یعنی: «...کارِ نیک ، آن نیست که از پشتِ خانه ها وارد شوید؛ بلکه نیکی این است که پرهیزگار باشید! و از درِ خانه ها وارد شوید...».

ص: 133


1- بقره: 189.

جامعیت قرآن اقتضا می کند که علاوه بر ظاهر این کلام که سخن از ورود صحیح و اصولی به منازل دارد، سخن از آن داشته باشد، که برای ورود به هر کاری ، از راه درست آن بهره بریم.(1)

ب) بیانات رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در این موضوع؛ همانند روایاتی که در مقدّمه ذکر شد: «... فمن اراد العلم فلیأت الباب - فلیأته من بابه».

ج) استدلال عقل سلیم؛ همانند شرحی که علّامۀ بیاضی در شرح این حدیث نوشته است:

«و منها قوله - (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) - : «أنا مدینه العلم و علیّ بابها، فمن أراد المدینه فلیأت الباب» . فجعل نفسه الشریفه تلک المدینه، ومنع الوصول الیها الّا بواسطه الباب؛ فمن دخل منه، کان له عن المعصیه جنه واقیه، وإلی الهدایه غنیه وافیه، حیث أوجب الرجوع إلیه فی کل وقت المستلزم للعصمه المستلزمه لاستحقاقه»؛(2) یعنی: «از جمله سخن پیامبر است که فرمودند: من شهر علم هستم و علی، دروازه آن است، پس هر که این شهر را خواهد باید از در آن، درآید، پس وجود شریف خود را این شهر قرار داد و اجازه نداد کسی جزاز در، بدین شهر وارد شود. پس هر که از این در، درآید در برابر گناه، سپری نگاهدارنده و به سوی هدایت، ثروتی کافی در اختیار خواهد داشت، چه، وجوب رجوع همیشگی به آن حضرت مستلزم عصمت او و لازمه عصمت وی استحقاق آن بزرگوار به امامت است».

فضل بن روزبهان به عنوان یک عالم از اهل تسن، (متوفای 927ق) در کتابی

ص: 134


1- البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص407، به نقل از محاسن برقی، از امام باقر (علیه السّلام) : «فی قول الله عزوجل: «وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا »که قال: «یعنی أن یأتی الأمر من وجهه، أی الأمورکان» .
2- الصراط المستقیم، ج 2، ص 19.

که به عنوان ردّیه بر کتاب علّامۀ حلّی با عنوان «نهج الحق و کشف الصدق» نوشته است، در باب حدیث «مدینه العلم» می نویسد:

«وقال الفضل(1): ما ذکره من علم أمیر المؤمنین، فلا شکّ أنّه من علماء الأمّه والناس محتاجون إلیه فیه، و کیف لا؟! و هو وصیّ النبیّ فی إبلاغ العلم وودائع حقائق المعارف، فلانزاع لأحد فیه. وأمّا ما ذکره من صحیح الترمذی، فصحیح»؛(2) یعنی: «آن چه را که علامه حلّی درباره امیرالمؤمنین گفته، بی شک آن جناب از عالِمان امّت بود و مردم در باب علم، همواره به او محتاجند. چگونه چنین نباشد در حالی که او وصی پیامبر در باب ابلاغ علم و سپرده های حقایق معارف است. پس هیچ کس دربارۀ این مطلب [برتری علمیِ امیرالمؤمنین] نزاعی ندارد. به علاوه، حدیثی را که او از کتاب صحیح ترمذی نقل کرده، صحیح است».

3- امیرمؤمنان (علیه السّلام) ، راه انحصاریِ دستیابی به علم الهی نبی است. حضرت علی بن موسی الرّضا (علیهما السّلام) ، در حدیثی که تمامی زنجیرۀ راویان آن معصوم و از اجداد طاهرینشان هستند، روایتی از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می کنند که فرمودند: « قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا ( علیهما السَّلَامُ ) قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ( علیهما السَّلَامُ ) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : یَا عَلِیُّ أَنَا مدینه الْعِلْمِ وَ أَنْتَ الْبَابِ کذب مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَصِلُ إِلَی الْمَدِینَهَ إِلَّا مِنَ الْبَابِ » ؛(3) «از امام رضا(علیه السّلام) از اجداد طاهرینشان نقل شده که فرمودند: رسول

ص: 135


1- إبطال نهج الباطل، چاپ ضمن إحقاق الحقّ، ص439، چاپ سنگی.
2- دلائل الصدق لنهج الحق، ج6، ص321.
3- عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص294 .

خدا فرمود: ای علی! من شهر علمم وتودروازۀ آن. دروغ می گوید کسی که بپندارد به شهر از راهی غیر از دروازه آن، دسترسی پیدا کرده است».

براین اساس، همان گونه که اگر کسی از محلّی غیر از درب خانه ، به منزلی ورود کند، او را سارق می نامیم، اگر کسی برای دستیابی و یا به ادّعای دستیابی به علم نبی، از راهی غیر از درب آن وارد شود، سارق است:

«...نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَهُ وَ اَلْأَبْوَابُ وَ لاَ تُؤْتَی اَلْبُیُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ سَارِقاً. ...»؛(1) یعنی: «مردم! ما اهل بیت پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) چونان پیراهن تن او، و یاران راستین او، و خزانه داران علوم و معارف وحی، و درهای ورود به آن معارف، می باشیم، که جز از در، هیچ کس به خانه ها وارد نخواهد شد، و هر کس از غیردر وارد شود، دزد نامیده می شود» .

4- با صدور این دستور، از جانب رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، مردمان مأمور به رجوع به امیر مؤمنان (علیه السّلام) به عنوان بابِ علم نبی و خلیفۀ رسول خدا شدند. با این وجود، بی شماری از مردم، امر پیامبر را زیر پا نهادند و در برابر عظمت این باب الهی، کُرنش نکردند. علّامۀ بزرگ مجلسی (رحمه الله) با اشاره به «باب حطّۀ بنی اسرائیل» و اشارۀ قرآن مجید به این رویداد، بیانی به این مضمون دارد که: قصصی را که خداوند متعال در قرآن آورده، برای تذکّر دادن و بیدارگریِ این امّت است؛ که از حوادث گذشتگان عبرت گیرند. چنان که در احادیث متواتر آمده است که اهل بیت در این امّت، جایگاهی مانند باب حطّه در بنی اسرائیل دارند. به گونه ای که خداوند متعال به بنی اسرائیل امر فرمود که از این در با خضوع و خشوع وارد شوند. امّا آنان سرپیچی کردند و به کیفر آن نیز گرفتارشدند.

ص: 136


1- نهج البلاغه، خطبه 154.

در این امّت نیز رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) مردم را با بیان احادیث گوناگون - مانند حدیث مدینه العلم - به خضوع در برابر امیر مؤمنان و ائمّه اطهار (علیهم السّلام) امر فرموده

است.

امّا مردم، پای برجای پایِ بنی اسرائیل نهادند و از این امر پیامبر خدا سر پیچیدند. بلکه به جای آن، به پیروی از خلفای جور، روی آوردند. در نتیجه به کیفرِ کردار خود در دنیا و آخرت گرفتار شدند. اگر آنان از اهل بیت اطاعت می کردند، نعمت های جسمانی و روحانی مانند علوم و حکمت های الهی نصیبشان می شد. نعماتی که در کمال تأسف، با نافرمانی از آن دستور مهم، از کفشان رفت.(1)

غافل از آنکه علم صحیح و بلکه تمام علم، در این خانه است و مابقی جهل است و تاریکی! مجلسی اوّل، مولی محمّد تقی، با اشاره به اختلافاتی که میان دانشمندان مسلمان در طول تاریخ، در فهم معنای توحید رخ داده است، منشأ بروز این اختلاف و عدم اتّحاد بریک معنا را، سرپیچی از این دستور رسول خدا می داند و می نویسد:

«این مذهب باطله و امثال اینها از آن جهت به هم رسید که دست از متابعت ابواب مدینه علم و حکمت الهی برداشتند با آن که خود متواتراً از حضرت سید المرسلین (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل کرده اند که آن حضرت فرمودند که: «أنا مدینه العلم و علیّ بابها» و در روایت دیگر «انا مدینه الحکمه و علیّ بابها» منم شهرستان علم و حکمت الهی و علی در آن شهر است، و نفهمیدند که «شهر» چه معنی دارد، و «در» چه معنی دارد با آن که بدیهی است که مراد آن حضرت

ص: 137


1- مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج5، ص76.

این است که هر علمی که از آن حضرت اخذ نکنند جهل است و علم نیست و داخل شهر نمی توان شد مگراز در، و سایر آیات و اخباری که در این باب وارد شده است همه را ترک کردند...» .(1)

5- امیرمؤمنان (علیه السّلام) در تذکّر به حقانیّت خویش برای مردم، در مناشداتی که صورت پذیرفت، از این فضیلت مهم یاد می کردند. برای نمونه، حضرت زین العابدین (علیه السّلام) در نقل مناشده ای از مولای متّقیان در روز سیاه شوری چنین می فرمایند:

«... قَالَ لَهُمْ عَلِیٌّ (عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ) یَوْمَ اَلشُّورَی فِی بَعْضِ مَقَالِهِ- بَعْدَ أَنْ أَعْذَرَ وَ أَنْذَرَ، وَ بَالَغَ وَ أَوْضَحَ:

مَعَاشِرَ اَلْأَوْلِیَاءِ اَلْعُقَلاَءِ، أَلَمْ یَنْهَ اَللَّهُ تَعَالَی- عَنْ أَنْ تَجْعَلُوا لَهُ أَنْدَاداً مِمَّنْ لاَ یَعْقِلُ وَ لاَ یَسْمَعُ وَ لاَ یُبْصِرُ وَ لاَ یَفْهَمُ؟

أَوَ لَمْ یَجْعَلْنِی رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) لِدِینِکُمْ وَ دُنْیَاکُمْ قَوَّاماً؟

أَوَ لَمْ یَجْعَلْ إِلَیَّ مَفْزَعَکُمْ؟

أَوَ لَمْ یَقُلْ لَکُمْ: عَلِیٌّ مَعَ اَلْحَقِّ وَ اَلْحَقُّ مَعَهُ؟

أَوَ لَمْ یَقُلْ: أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا؟

أَوَ لاَ تَرَوْنِی غَنِیّاً عَنْ عُلُومِکُمْ- وَ أَنْتُمْ إِلَی عِلْمِی مُحْتَاجُونَ؟

أَفَأَمَرَ اَللَّهُ تَعَالَی اَلْعُلَمَاءَ بِاتِّبَاعِ مَنْ لاَ یَعْلَمُ، أَمْ مَنْ لاَ یَعْلَمُ بِاتِّبَاعِ مَنْ یَعْلَمُ؟

یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ، لِمَ تَنْقُضُونَ تَرْتِیبَ اَلْأَلْبَابِ؟!

ص: 138


1- لوامع صاحبقرانی مشهور به شرح فقیه، ج8، ص697.

لِمَ تُؤَخِّرُونَ مَنْ قَدَّمَهُ اَلْکَرِیمُ اَلْوَهَّابُ؟

أَوَ لَیْسَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) أَجَابَنِی- إِلَی مَا رَدَّ عَنْهُ أَفْضَلَکُمْ؛ فَاطِمَهَ لَمَّا خَطَبَهَا؟

أَوَ لَیْسَ قَدْ جَعَلَنِی أَحَبَّ خَلْقِ اَللَّهِ إِلَی اَللَّهِ لَمَّا أَطْعَمَنِی مَعَهُ مِنَ اَلطَّائِرِ؟

أَوَ لَیْسَ جَعَلَنِی أَقْرَبَ اَلْخَلْقِ شَبَهاً بِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) ؟ أَفَأَقْرَبَ اَلنَّاسِ بِهِ شَبَهاً تُؤَخِّرُونَ، وَ أَبْعَدَ اَلنَّاسِ بِهِ شَبَهاً تُقَدِّمُونَ؟!

مَا لَکُمْ لاَ تَتَفَکَّرُونَ وَ لاَ تَعْقِلُونَ...»؛(1)

یعنی: «امیرمؤمنان (علیه السّلام) در روز شوری، پس از اتمام حجّت و هشدار وتأکید و روشنگری به آنان فرمود:

ای گروه اولیای عاقلان! آیا خداوند متعال شما را نهی نکرده از این که برای او شریکانی قرار دهید که نه تعقّل می کنند، نه می شنوند، نه می بینند و نه می فهمند.

آیا رسول خدا، مرا سرپرست برای دین و دنیای شما قرار نداده است ؟!

آیا مرا پناهگاه شما معیّن نکرده است؟!

آیا به شما نفرمود که علی، هماره همراه با حق است و حق هماره همراه با اوست؟!

آیا نفرموده است که منم شهر علم و علیّ ام در است؟!

آیا نمی بینید که از من از دانسته های شما بی نیازم ولی شما به علم من نیازمندیم؟!

ص: 139


1- تفسیر امام حسن عسکری (علیه السّلام)، ص628-629.

آیا خدای تعالی، دانشمندان را به پیروی از آنان که نمی دانند امر فرمود؟! یا [بالعکس]، کسانی را که نمی دانند به پیروی از آنان که می دانند امر شده اند؟!

آی مردم! چرا ترتیب خردها را به هم می ریزید؟! چرا کسی را مؤخَّر می دانید که خدای کریم وهّاب مقدّم داشته است؟!

آیا چنین نبود که شاخص ترین افراد شما، به خواستگاری فاطمه رفتند امّا پیامبر آنان را برگرداند ولی به من پاسخ مثبت داد؟!

آیا چنین نبود که، هنگامی که مرغی بریان، به دست رسول خدا رسید و حضرتش محبوب ترین آفریدگان نزد خدا را آرزو کرد تا بیاید و از آن بخورد، (من رسیدم و) از آن به دستور پیامبر خوردم؟!

آیا چنین نبود که خداوند مرا شبیه ترین بندگان به پیامبرش محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )قرار داده است ؟!

آیا شبیه ترین مردم به پیامبر را مؤخَّرمی دارید و دورترین مردم به حضرتش را مقدّم می دانید؟!

شما را چه شده است که نمی اندیشید و عقل خود را به کار نمی گیرید؟!» .

دیگر ائمّه نیز، به همین منظور در مناظرات خویش در این باب سخن گفته اند.

به طور مثال، حضرت علی بن موسی الرّضا (علیهما السّلام) ، در مجلس مأمون می فرمایند:

«قَالَتِ اَلْعُلَمَاءِ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ هَذَا اَلشَّرْحُ وَ هَذَا اَلْبَیَانُ لاَ یُوجَدُ إِلاَّ عِنْدَکُمْ مَعْشَرَ أَهْلِ اَلْبَیْتِ رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فَقَالَ مَنْ یُنْکِرُ لَنَا وَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ أَنَا مَدِینَهُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْمَدِینَهَ فَلْیَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا . فَفِیمَا اوضَحنَا وَ شَرَحْنَا مِنَ الْفَضْلِ وَ الشَّرَفِ والتَّقدمَهِ وَ الِاصْطِفَاءَ وَ الطَّهَارَهِ مَالًا ینکره الَّا مُعَانِدُو وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّهُ عَزَّو

ص: 140

جَلَّ وَ الْحَمْدُ عَلَی ذَلِکَ...»؛(1) یعنی: «علماء گفتند: یا ابا الحسن ! این شرح و بیان در جایی دیگر غیر از شما اهل بیت رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) ، یافت نمی شود. حضرت فرمودند: کیست که این موقعیّت ما را انکار کند؟! حال آنکه حضرت رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) می فرماید: «من شهر علم هستم و علی درب آن شهر و هرکس بخواهد وارد شهر شود باید از درب آن وارد گردد» و در آنچه شرح و توضیح دادیم، نمونه هایی از فضل، شرف، برتری، برگزیدن الهی و طهارت و پاکیزگی هست که کسی جزافراد معاند آن را انکار نمی کنند، و خدا را بر این منزلت سپاس می گویم».

6- یکی دیگر از نکاتی که از این حدیث شریف به دست می آید، اعلمیّت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) برسائر مردمان و بلکه، برسائر مخلوقات تا روز قیامت است؛ این همانا یکی از مهم ترین ادّلۀ امامت است که عقل سلیم آن را بدون توقف می پذیرد. در جایی که اعلم وجود دارد، جایی برای عالِم هم نیست چه رسد به جاهل!

قرآن مجید نیز بر این مطلب صحّه می گذارد و در ماجرای طالوت، آن گاه که دیگران به انتخاب و انتصاب الهی او اعتراض می کنند، او را دارای علم و قدرت معرفی می کند:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ »؛(2) یعنی:«و پیامبرشان به آنان گفت: بی تردید خدا طالوت را برای شما به زمامداری برانگیخت. گفتند:

ص: 141


1- عیون أخبار الرضا (علیه السّلام)، ج1، ص232 - 233.
2- بقره: 247.

[شگفتا!] چگونه او را بر ما حکومت باشد و حال آنکه ما به فرمانروایی از او سزاوارتریم، و به او وسعت و فراخی مالی داده نشده [پس ما کجا و زمامداری انسانی تهیدست کجا!؟] [پیامبرشان] گفت: خدا او را برشما برگزیده و وی را در دانش و نیروی جسمی فزونی داده؛ و خدا زمامداریش را به هرکس که بخواهد عطا می کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست».

امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در خطبه ای که در ابتدای صفّین ایراد فرمودند، پس از اشاره به همین آیات، مخاطبان را به این نکتۀ مهم توجّه داده و می فرمایند:

«أَیُّهَا النَّاسُ ! إِنَّ لَکُمْ فِی هَذِهِ الْآیَاتِ عِبْرَهً ، لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْخِلَافَهِ وَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِ الْأَنْبِیَاءِ فِی أَعْقَابِهِمْ . وَ أَنَّهُ فَضْلِ طالُوتَ ، وَ قَدَمُهُ عَلَی الْجَمَاعَهِ باصطفائه إِیَّاهُ وَ زِیَادَهِ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ . فَهَلْ تَجِدُونَ اللَّهَ اصْطَفی بَنِی أُمَیَّهَ عَلَی بَنِی هَاشِمٍ وَ زَادَ مُعَاوِیَهَ عَلِیِّ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ فَاتَّقوا اللهَ عِبَادَ اللهِ ...»؛(1) یعنی: «[آنگاه فرمود]: شما باید از این آیات عبرت بگیرید و بدانید خدا خلافت و امیری را پس از انبیا منحصر ببازماندگان آنها نموده و او طالوت را برتری داده و بر گروه ثروتمندان مقدم داشته و باو علم و نیرو داده آیا تا بحال فهمیده اید که خدا بنی امیه را بر بنی هاشم برتری داده باشد؟! ویا معاویه از لحاظ دانش و نیروی بدنی برمن برتری داشته باشد؟! این که پرده را برای شما برداشتم از خدا بترسید...».

هم چنین، حضرت علی بن موسی الرضا (علیهما السّلام) با استناد به این آیۀ شریفه، انبیاء و ائمّه (علیهم السّلام) را گنجینۀ علم و حکمت الهی معرّفی کرده و می فرمایند:

«إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَئِمَّهِ ( علیهم السَّلَامُ ) یُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ یُؤْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِکَمِهِ

ص: 142


1- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج1، ص262-263.

مَا لَا یُؤْتِیهِ غَیْرَهُمْ . فَیَکُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ کُلِّ عِلْمُ أَهْلِ زَمَانِهِمْ ...»؛(1) یعنی: «خدا، پیغمبران و امامان (علیهم السّلام) را توفیق بخشیده و از خزانۀ علم و حِکَم خود آنچه به دیگران نداده به آنها داده است؛ از این جهت علم آنها برتر از علم مردم زمانشان باشد...».

علمای امامیّه نیز، از این استدلال عقلی در اثبات امامت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بهره ها برده اند. به طور مثال، ابن شهر آشوب در کتاب خود می گوید، تمام امّت بر علم امیر مؤمنان (علیه السّلام) هم داستانند؛ در حالیکه دربارۀ علم ابوبکر اختلاف دارند. آن چه مورد اختلاف است ، کِی به پایه مطلبی می رسد که مورد اجماع است:

«واجتمعت الأمه علی أن علیا (علیه السّلام) أشد من أبی بکرواجتمعت أیضا علی علمه واختلفوا فی علم أبی بکر ولیس المجتمع علیه کالمختلف فیه».(2)

7- آن چه خداوند به پیامبر عطا کرد، علمی الهی است که راهی جز عطای الهی ندارد و با اکتساب و آزمون و خطا به دست نمی آید. این علم انحصاریِ الهی، علمی است که دارندۀ آن، حق را از باطل جدا کرده و در اختیار جویندگانش قرار می دهد. به عبارتی دیگر، این علم همان حکمتی الهی است که خداوند به هر کس بخواهد عطا می کند و به هر کس که عطا شود، به خیر کثیردست یافته است:

«یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا ....»؛ (3) یعنی: «حکمت را به هر کس بخواهد می دهد، و آنکه به او حکمت داده شود، بی تردید او را خیر فراوانی داده اند...».

ص: 143


1- الکافی، ج1، ص202.
2- مناقب آل أبی طالب (علیه السّلام) (لابن شهرآشوب)، ج2، ص81.
3- بقره: 269.

از این رو، در برخی عبارات حدیث مدینه العلم، با تعبیر «مدینه الحکمۀ »(1) روبرو هستیم.

رسول خدا در بیانی متعالی، «مدینه الحکمه» ، آن را مساوی با «بهشت» معرّفی کرده اند؛ بهشتی که به حکم عقل، می بایست به آن وارد شد:

«عن أبی جعفر الباقر عن علی بن الحسین عن الحسین بن علی عن علی بن أبی طالب (علیهم السّلام) قال: قال رسول الله(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) : أنا مدینه الحکمه وهی الجنه، وأنت یا علی بابها، فکیف یهتدی [ المهتدی] إلی الجنه ولا یهتدی إلیها إلا من بابها»؛(2) یعنی: «از امام باقر (علیه السّلام) از اجداد طاهرینشان از رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل شده است که فرمودند: من شهر حکمت، که همان بهشت است و تویا علی دروازۀ آنی. چگونه فردی می تواند به بهشت راه یابد در حالی که به این شهر تنها از دروازه آن می توان راه یافت».

علی چون بانبی باشد زیک نور*** یکی باشند هردو، از دویی دور

چنان در شهردانش، باب آمد*** که جنّت را به حقّ بوّاب آمد

اگرخاکش شوی، حُسنُ المآب است*** که او هم بوالحسن، هم بوتراب است(3)

ص: 144


1- مرحوم میرحامد حسین، حدیث را با لفظ «انا دار الحکمه و علی بابها» ، به 56 روایت و به تعبیر «انا مدینه الحکمه وعلی بابها» به 12 روایت از اهل تسنن نقل کرده است. ر.ک: خلاصه عبقات الانوار، ص 305 -333.
2- إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات ، ج3، ص67.
3- عطار نیشابوری.

برگ هشتم:علی، صدّیق اکبر

صدّیق اکبر، ای که جهان ریزه خوارتان*** فاروق اعظمی که همه در مدارتان

ای باب علم، باب بشر، ای ابوتراب !*** حتّی بهشت، ذره ای از اعتبارتان(1)

در روایات متعددی از طریق شیعۀ امامیه و اهل تسنّن وارد شده است، لقب فاروق اعظم» و «صدّیق اکبر» از القاب خاص و مهم امیر مؤمنان (علیه السّلام) شمرده شده است. این القاب را وجود مبارک پیامبر خاتم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) برای امیرمؤمنان (علیه السّلام) قرار داد؛ زیرا آن جناب ، جدا کنندۀ بزرگ حق از باطل بود و رسول خدا (علیه السّلام) و تمام آن چه که از جانب خداوند متعال نازل شده بود را قبل از تصدیق دیگران، تصدیق نموده بود. (2)

از روایاتی که از طریق شیعیان درین باره صادر شده است، می توان به روایتی اشاره کرد که جناب ابوذر غفاری (رحمه الله) از پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نقل می کند:

ص: 145


1- محسن بلنج.
2- موسوعه الإمام أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السّلام) ، ج 1، ص 47 و 52 و 53.

«أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بِیَدِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ( علیه السَّلَامُ ) فَقَالَ : هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی ، وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ یصافینی یَوْمَ الْقِیَامَهِ ، وهوالصَّدیقُ الْأَکْبَرِ ، وفاروق هَذِهِ الْأُمَّهُ ، وَ یَعْسُوبُ المؤمنین »؛(1) یعنی: «... از پیامبر (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شنیدم که درباره علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) می فرمودند: علی اولین کسی است که به من ایمان آورد و اولین فردی است که در روز قیامت با من مصافحه می کند و او راستگوی بزرگ است، و اوفاروق این امت است ، که حق و باطل را از هم جدا می کند، و ...» .(2)

و از میان روایاتِ صحیح(3) و بسیارِ اهل تسنّن، می توان به روایتی اشاره کردکه ابن مردویه اصفهانی در مناقبش، فخر رازی، آلوسی، أبوحیان و جلال الدین سیوطی در تفسیرشان و نیز متقی هندی در کنزالعمال، مناوی در فیض القدیر

ص: 146


1- الأمالی (للطوسی)، ص210.
2- طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص 148.
3- بسیاری از علمای اهل تسنّن از جمله ابن ماجه قزوینی در سنن خود - که یکی از صحاح سته اهل تسنّن به شمار می آید ، با سند صحیح نقل کرده که علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) فرمود: « عَنْ عَبَّادِ بْنِ عبدالله قَالَ قَالَ عَلَی أَنَا عَبْدُ اللَّهِ أخورسوله [ وَ آلِهِ ] وَ أَنَّا الصِّدِّیقُ الْأَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا کَذَّابُ صلیت قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ »؛ یعنی: «عباد بن عبد الله گوید: علی (علیه السّلام) فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم؛ پس از من جزدروغگو کسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند. من هفت سال قبل از دیگران نماز می خواندم »: سنن ابن ماجه، ج1، ص 44؛ و البدایه والنهایه ، ج3، ص 26 و المستدرک، ج3، ص 112؛ تاریخ طبری، ج2، ص 65؛ الکامل، ج2، ص 75، الخصائص، ص 46 با سندی که تمام روات آن ثقه هستند ، و ده ها سند دیگر از اهل تسنّن. محقّق سنن ابن ماجه در ادامه می نویسد: «فی الزوائد: هذا إسناد صحیح. رجاله ثقات . رواه الحاکم فی المستدرک عن المنهال. وقال: صحیح علی شرط الشیخی». هیثمی نیز این روایت را در مجمع الزوائد نقل کرده و گفته است: «سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند» . هم چنین حاکم نیشابوری آن را نقل کرده و گفته است: «این روایت طبق شرائط مسلم و بخاری صحیح است» .

و دیگران آورده اند که پیامبر اسلام (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند:

«الصدیقون ثلاثه: حبیب النجار مؤمن آل یاسین، وحزبیل مؤمن آل فرعون وعلی بن أبی طالب الثالث وهوأفضلهم»؛(1) یعنی: «صدیقان سه نفر هستند: حبیب نجار مؤمن آل یاسین، حزقیل مؤمن آل فرعون و علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) که او برتر از آن ها است».

امّا در کمال تأسف باید گفت ، به جهت بار معناییِ مهم و شگفت این القاب، برخی تلاش کردند با جعل احادیثی، لقب صدّیق اکبرو فاروق اعظم را به دیگرانی نسبت دهند!

در باب این فضیلتِ عظیم، می توان به نکاتی اشاره کرد:

1- واژۀ «صدّیق» در کتب لغت، به معانی ذیل آمده است:

الف) کسی که کثیر الصدق است:

صاحب بن عبّاد: « وَ الصَّدِیقَ : الْکَثِیرُ الصِّدْقِ » .(2)

راغب: «و الصِّدِّیقُ: من کثر منه الصّدق» .(3)

ب) کسی که عملش، راستیِ سخنش را تأیید می کند:

ابن منظور: « وَ الصَّدِیقَ ، مِثَالُ الفِسّیق : الدَّائِمُ التَّصْدِیقِ ، وَ یَکُونُ الَّذِی یُصَدَّقُ قَوْلِهِ بِالْعَمَلِ ، ذَکَرَهُ الْجَوْهَرِیِّ ، وَ لَقَدْ أَسَاءَ التَّمْثِیلِ بالفِسِّیق فِی هَذَا الْمَکَانِ . وَ الصَّدِیقَ : الْمَصِدقُ . وَفِی التَّنْزِیلِ : وَ أُمِّهِ صدیقهٌ أَیُّ مُبَالَغَهً فِی الصِّدْقِ وَ التَّصْدِیقِ

ص: 147


1- مناقب علی بن أبی طالب (علیه السّلام) وما نزل من القرآن فی علی (علیه السّلام)، ص 133؛ الجامع الصغیر، ج 2، ص 115 و کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص 43 و ج 42 - ص 313؛ المناقب، ص 310 و ....
2- المحیط فی اللغه، ج5، ص258 .
3- مفردات ألفاظ القرآن، ص479 .

علی النسب أی ذات تَصدِیق» .(1)

ابن اثیر: «وفیه ذکر «الصِّدِّیق» قد جاء فی غیر موضع. وهو فعّیل للمبالغه فی الصِّدق. ویکون الذی یُصَدِّقُ قولُهُ بالعمل».(2)

ج) کسی که تمام آن چه از جانب خدا و رسولش آمده را تصدیق می کند و هیچ گونه شکی به وی راه ندارد:

خلیل بن احمد: والصِّدِّیقُ من یُصَدِّقُ بِکلّ أمر الله والنّبی - (علیه السّلام) - لا یتخالجه شک فی شیء.(3)

2- نمونه های فراوانی در تاریخ برعدم تطبیقِ صفت صدّیق و یا فاروق بر مدّعیان دروغینش و نیز تطبیقِ کامل این دو صفت برامیرمؤمنان (علیه السّلام) وجود دارد که در ادامه، تنها به یک نمونه اشاره می شود:

نمونه هایی براساس روایات اهل تسنّن، خلیفۀ دوم خود به شکّاک بودن نسبت به رسول خدا و رسالتشان، بارها اعتراف کرده و یا در عمل آن را بروز داده است. برای نمونه، در ماجرای صلح حدیبیه، می گوید:

« ماشَکَکتُ فِی نُبُوَّهِ مُحَمَّدٍ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ الْحُدَیْبِیَهِ !»؛(4) یعنی: «هرگز به اندازه شکی که در روز حدیبیه در نبوت محمّد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) کردم شک نکرده بودم!».

ص: 148


1- لسان العرب، ج10، ص193.
2- النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج3، ص18.
3- کتاب العین، ج5، ص56.
4- صحیح البخاری، باب الشروط فی الجهاد، ج 2، ص 122 و ج3، ص256؛ مسند أحمد،ج4، ص330.

این کلام وی، خود نشان دهندۀ آن است که او مادام و همیشه در نبوت پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) شک می کرده است! علّت شک عمر آن بود که طبق فرمان پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) قرار بود به مکّه رفته و اعمال حج را به جای آورند و به همین منظور، به همراه جمع کثیری از اصحاب به سوی مکه به راه افتادند. از سویی مشرکان که مایل نبودند مسلمانان به حج بیایند و از طرفی خود را قادر به مقابله و جنگ با ایشان نمی دانستند، تصمیم گرفتند که با پیامبر صلح کنند. از این روی مشرکان، چندی از بزرگان خود را نزد رسول خدا فرستادند. پیامبر نیز صلاح را در بازگشت به مدینه دانستند و با ایشان صلح نمودند.

مفاد و شروط این صلح، بعدها منافع بسیاری برای مسلمانان به وجود آورد ولی عمر که از شروط صلح نامه خمشگین شده بود، به محضر پیامبر خدا رسید و مانند همیشه، با تندی و توهین با ایشان سخن گفت.(1)

امیر مؤمنان امّا، آن مؤمنی است که می فرماید اگر تمام پرده ها کنار روند، ذرّه ای به یقین من افزوده نخواهد شد: « لَوکُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتَ یَقِیناً » .(2)

کلامی که نه قبل و نه بعد از حضرتش، کسی آن را نگفته است:

«عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ قَوْلًا لَا یَخْتَلِفُ فِیهِ أَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ : « لَوْ کُشِفَ (لِیَ)

ص: 149


1- همان: بخاری ماجرای توهین عمر را در پایانِ کتاب شروط صحیح خود چنین نقل می کند: «عمر می گوید: به پیغمبر گفتم: آیا تو پیغمبر برحقّ خدانیستی؟ فرمود: چرا هستم. گفتم: آیا ما بر حقّ و دشمن ما بر باطل نیستند؟ فرمود: چرا. گفتم: پس چرا در دین خود پستی و خفت نشان دهیم؟ در این هنگام پیغمبر فرمود: من پیغمبر خدا هستم و نافرمانی او را نخواهم کرد! وخدا هم یاور من است. عمر گفت: به پیغمبر گفتم: مگر تونمی گفتی که ما به زودی به خانه خدا می رسیم و آن را طواف می کنیم؟ فرمود: چرا، ولی آیا گفتم امسال چنین خواهد شد؟ گفتم: نه. فرمود: پس این را بدان که به خانه خدا می آیی و آن را طواف می کنی».
2- مائه کلمه، اولین حدیث .

الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتَ یَقِیناً » فَهَذِهِ کَلِمَهٍ مَا قَالَهَا أَحَدُ قَبْلَهُ وَ لَا بَعْدَهُ . ».(1)

3- صدق به مفهوم درستی و راستی است امّا برخلاف تصور بسیاری از مردم، این راستی و درستی، تنها به گفتار منحصر نمی شود و رفتار و اندیشه نیز با این صفت، وصف می گردند. در سورۀ مبارکۀ بقره می خوانیم:

«لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاهَ وَآتَی الزَّکَاهَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ » .(2)

«برّونیکی آن نیست که روهای خود را به سوی مشرق و مغرب بگردانید ولیکن بِرّو نیکی آنست که به خداوند و روز واپسین و ملائکه و کتاب و انبیاء ایمان آوَرَد و برای خشنودی خدا مال را- با آنکه دوستش می دارد - به خویشان و یتیمان و از پا افتادگان و در راه ماندگان و درخواست کنندگان ببخشد و با مالش بندگان را نیز آزاد نماید، نماز را به پا دارد و زکات را بپردازد آنگاه که وعده می کند به وعده اش عمل نماید و در سختی ها و تنگی ها شکیبایی پیشه کند و در نبرد نیز شکیبا باشد.(3) اینان آن کسانی هستند که صادق بوده اند و اینان کسانی هستند که از خدا باک دارند و نسبت به اوامر و نواهی او حساسند».(4)

ص: 150


1- الروضه فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) (لابن شاذان القمی)، ص235؛ مناظره حُرّه با حجاج بن یوسف ثقفی.
2- بقره: 177.
3- در نبرد پابرجا و استوار بماند و هرگز فرار را برقرار ترجیح ندهد.
4- طبرسی، در مجمع البیان، ج11، ص 233 می نویسد: «خدای سبحان صادقین را در سورۀ بقره چنین توصیف کرده: «... وَلَکِنَّ ... أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا » ؛ و نیز بحارالأنوار، ج 24، ص 30 باب 26.

اگر به عبارت «أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا» و ویژگی هایی که از آنان در این آیه مطرح شده است توجه شود، روشن می شود که:

ایمان به خدا و رسول ، ایمان به کتاب خدا و ملائکه اش، «صدق» خوانده می شود. هم چنین به پا داشتن نماز و پرداختن زکات نیز صدق است.(1) ایمان ، از نوع صدق اندیشه و به پا داشتن نماز و پرداخت زکات، از نوع صدق رفتار می باشد. (2)

آیات قرآن کریم، مبیّن این واقعیت است که رفتار و اندیشه نیز مانند گفتار، به صدق و کذب اتّصاف می یابد و اصولاً در کتاب الهی، همان گونه که با تعبیرِ لسان صدق روبرو هستیم با تعابیر: قَدَمَ صِدقِ(3)، مَقعَدِ صِدقٍ(4)، « مُبَوَّأَ صِدْقٍ »(5)، مُدخَلَ صِدقٍ(6) ، مُخرَجَ صِدقٍ(7) ، وَعدَ الصِّدقِ(8) نیز روبرو می باشیم.

ملاحظه می شود که قرآن، قدم، جایگاه و نیز محل ورود و خروج و

ص: 151


1- صفّار « از امام رضا (علیه السّلام) نقل کرده که فرمودند: «صادق ، ائمه (علیهم السّلام) هستند که گفتارشان با عمل در فرمانبرداری خدا برابر است».31 (باب فی الائمه انهم الصادقون ...)؛ بحارالأنوار، ج 24، ص 39، باب 26.
2- مرحوم شیخ مفید(رحمه الله) ، در کتاب خود: المسائل العکبریه، ص47-48، به تفصیل در این باره سخن گفته است .
3- یونس: 2.
4- قم: 54- 55.
5- یونس: 93.
6- اسراء: 80.
7- همان.
8- احقاف: 16.

نشیمنگاه را با وصف «صدق» توصیف کرده؛ همانگونه که لسان و وعده را با این وصف ستوده است. این استعمال ها می توانند دلالتی باشند براینکه رفتارِ درست، راهِ درست و اقدامِ درست نیز همانند گفتارِ درست، صدق خوانده می شود.

با این اوصاف، قرآن کریم رفتارِ درست و اندیشۀ بجا را نیز همانند گفتار درست، صدق می خواند. از سویی دیگر، کذب و ناروا در اندیشه، گفتار و رفتار به هر میزان که باشد، انسان را از دایرۀ صادقانِ قطعی خارج می کند؛ به دیگر معنا کاذب آن نیست که هر چه می اندیشد، هر چه می گوید و هر چه می کند کذب و ناروا باشد و اصولاً این از محالات است که شخصی در تمام رفتار، در تمام گفتار و در تمام پندارش کاذب باشد؛ بلکه آنچه که انسان را از جرگۀ صادقانِ قطعی خارج می کند، تنها یک ناروا در گفتار،یک کذب در رفتار و تنها یک کذب در اندیشه است؛ اگر چه این ناروا بسیار کوچک باشد یا بسیار کوچک و کم اهمیت به نظر آید.(1)

بنابراین، لازمۀ گفتار صدق ، اندیشۀ صدق است و اگر کسی برای مردم الگو باشد، رفتار صدق او نیز، لازمۀ گفتار صدق اوست.

صدّیق کسی است که نه در گفتار ، نه در کردار ونه در اندیشه اش، کوچکترین کذبی وجود ندارد. صدق در گفتار و اعمال و اندیشه، با ارشاد آیات کتاب خدا و با توجه به توضیحی که گذشت، به مفهوم عصمت کامل است. دلایل عقلی نیزاین نتیجه را تأیید و تأکید می کند.

4- از عالِم آل محمّد، حضرت علی بن موسی الرّضا (علیهما السّلام) در معنای آیۀ

ص: 152


1- برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: چگونه تقدیر خود را تدبیر کنیم، ص 114 - 124 .

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ »(1) سوال شد:

«وَ عَنْهُ عَنْ معلی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ : سَأَلْتُ الرِّضَا(علیه السّلام) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ » قَالَ: الصَّادِقُونَ الْأَئِمَّهِ الصِّدیقُون بِطَاعَتِهِمْ »؛(2) یعنی: «صادقان، ائمه (علیهم السّلام) هستند که گفتارشان با عمل در فرمانبرداریِ خدا برابر است».

5- نام گذاری خداوند متعال براساس واقعیت و حقیقت است ولی نامگذاری بشر براساس شهرت و اکثرا بی پایه است. تفاوت بین نامیدن حضرت امیر(علیه السّلام) به صدّیق با آن مدعیان از اینجا معلوم می شود.

و امیرمؤمنان (علیه السّلام)، برترینِ اوصیای رسولان خدا، سرآمد صادقان است و صدّیق اکبر وفاروق اعظم ! بدیهی است که در چنین جایگاهی، احدی به مقام او دست نمی یابد؛ چه رسد به آن که، در القاب با حضرتش شریک باشد.

ص: 153


1- توبه: 119؛ یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید!».
2- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (علیهم السّلام)، ج1، ص 31.

ص: 154

برگ نهم :علی، محبوب خدا و رسول (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) (حدیث رایت)

از پیمبریا خدا دربارۀ حیدر بپرس *** یعنی از گوهرشناسان قیمت گوهر بپرس

معنی مرد خدا را نیمه شب از نخل ها *** معنی شیرخدارا روز از لشکر بپرس

هیچ دیواری نمی شد مانع راه علی*** از شکاف کعبه و دروازه ی خیبر بپرس

نه! فرار از جنگ هرگز در مرام شیرنیست*** قصه را از بدریا احزاب یا خیبر بپرس(1)

حدیث رایَت درباره شجاعت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) وفتح خیبر توسط ایشان در غزوۂ خیبر است. رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) بعد از اینکه پرچم سپاه اسلام را به ابوبکر وعمر بن خطاب داد و آنها نتوانستند خیبر را فتح کنند، فرمود روز بعد پرچم ( رایت) را به فرد شجاعی می دهم که خیبر را فتح خواهد کرد و خدا و پیامبر او را دوست دارند.

ص: 155


1- مجتبی خرسندی.

از طریق هفده صحابی در حجم وسیعی از میراث مکتوب فریقین انعکاس یافته است و تعداد راویان به حدّی است که اتفاق و اجتماع آنان برکذب محال است؛ از این روتواتردر گزاره مشترک ثابت می شود، برخی دانشمندان تواتر حدیث را گزارش نموده(1) و برخی به صحیح بودن آن اذعان کرده اند.(2) ابن تیمیه نیز آن را صحیح ترین فضیلت نقل شده برای امیرمؤمنان (علیه السّلام) بر می شمارد.(3).(4)

در عصر پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) و پس از آن، معمولاً در هر جنگ یک رایتِ (پرچم) اصلی و ده ها رایت کوچک برای قبیله ها و فرماندهانِ جزء، اختصاص می یافت که آن را معمولاً شجاع ترین و قوی ترین جنگجواز میان آن قبیله حمل می کرد.(5) نخستین بار این نوع پرچم (رایت) در جنگ خیبر بود که به دست پرچمداران داده شد(6) امّا دیگر منابع تاریخی به وجود پرچم رایت در جنگ های قبل از آن نیز اشاره کرده اند.(7)

پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) رایت و پرچم جنگ خیبر را ابتدا به ابوبکر و در روز بعدش به عمربن خطاب داد ولی آن دو توفیقی به دست نیاورده و بازگشتند. آن گاه رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند:

ص: 156


1- الإکمال فی أسماء الرجال، ص 87؛ منار الهدی، ص 169.
2- مانند: سنن الترمذی، ج 5، ص 638.
3- منهاج السّنه النبویه ، ابن تیمیه، احمد بن عبد الحلیم، ریاض، جامعه محمّد بن سعود، 1406ق، ج 5، ص 44.
4- نقل شده از: بررسی و تحلیل حدیث رایت و دلالت آن بر افضلیّت امیرمؤمنان (علیه السّلام)، مقدّمه .
5- تاریخ طبری، ج3، ص387.
6- ابن سعد، طبقات الکبری، دارصادر، ج2، ص77.
7- الارشاد، ج1، ص79؛ تاریخ طبری، ج2، ص555.

«لَاُعطِیَنَّ الرَّایَهَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ، ( وَیُحِبُّهُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) ، یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ لَیْسَ بِفَرَّارٍ »؛(1) یعنی: «همانا فردا این رایت را به مردی خواهم داد که خدا و رسول، را دوست دارد (و خدا و رسول هم، او را دوست دارند)، خدا خیبر را به دست او می گشاید. او هرگز نمی گریزد».

پس علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) را خواستند و ایشان را که به درد چشم مبتلا بودند شفا داده و فرمودند: «خُذْ هَذِهِ الرَّایَهِ فَامْضِ بِهَا حَتَّی یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْکَ »؛ (2) یعنی:«این رایت را بگیر و آن را با خود ببرتا خدا خیبر را بر تو بگشاید» .

امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ، با حمله به قلعه و کشتن مرحب خیبری و برادرش یاسر و چند پهلوان دیگریهود و هجوم به داخل قلعه و نابود کردن همه مقاومت ها، خیبریان را به تسلیم بدون قید و شرط مجبور کرد و قلعه را فتح کرد.(3)

ابو رافع خادم رسول خدا(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) درباره فتح خیبر این چنین می گوید:

«با علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) در حالی که رایت رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را در دست داشت به سوی یکی از قلعه های خیبر رفتیم. همین که علی نزدیک قلعه رسید، اهل آن بیرون آمدند و به جنگ پرداختند. در گیراگیر نبرد یکی از جهودان ضربتی بر او وارد آورد که سپراز دستش بیفتاد. علی (علیه السّلام) درب قلعه را از جای کند و چون سپری در پشت آن به جنگ پرداخت و آن قدر کوشید تا خدای قلعه را بر او فتح کرد».(4)

از این واقعۀ بسیار مهم در فضیلت امیرمؤمنان (علیه السّلام) ، نکات فراوانی به دست

ص: 157


1- الأمالی ( للصدوق)، ص513 و ....
2- السیره النبویه، ج2، ص334؛ مستدرک، ج3، ص37.
3- السیره النبویه، ج2، ص316.
4- میزان الاعتدال، ج2، ص218؛ فتح الباری، ج9، ص18.

می آید که به صورت اختصار، به برخی از آنان اشاره می شود:

1- ذکر فضیلت امیرمؤمنان (علیه السّلام) توسط رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) در این واقعه، پس از ناکامی های مکرّر دیگران در فتح خیبر، نمونه ای عملی برای معرّفی جانشین برحق خود بود. چنان که پیشتر گفتیم، نصوص ولایت امیر مؤمنان (علیه السّلام) ، به سه گونۀ صریح، تشبیهی و عملی بیان شده اند و ماجرای خیبر، یک نمونۀ مهم از بیان عملی است.

از سویی دیگر، اقدام رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) به دستور خداوند، برای اعلام جانشینی امیر مؤمنان (علیه السّلام) ، به عنوان فردی که از هر نظر، شایستگی های لازم برای جانشینی رسول خدا را داشت، یک اقدام مترقّیانه محسوب می شد.

چرا که در روزگاری که محور تعیین کننده برای مسائل، تعصّبات قبیله ای و خانوادگی بود، رسول خدا شایسته سالاری را دنبال می کرد. در حقیقت، دستگاه الهی، یک دستگاه شایسته سالاراست:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ » ؛(1) یعنی: «و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند (طالوت) را برای زمامداری شما مبعوث (وانتخاب) کرده است.» گفتند:چگونه او برما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، می بخشد؛ و احسان خداوند، وسیع است؛ و (از لیاقت افراد برای منصب ها) آگاه است» .

محمّد بن جریر طبری امامی(2)، در کتاب خویش دربارۀ این فضیلت

ص: 158


1- بقره: 247.
2- ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم آملی ، متکلم امامی (شیعی) قرن چهارم هجری قمری و نویسنده کتاب المسترشد فی الامامه. در منابع، شخص دیگری نیز با نام محمد بن جریر طبری (محمّد بن جریر بن یزید طبری عالم ستی قرن چهارم )وجود دارد که سنّی و مشهورتر است. وی صاحب تفسیر مشهور و تاریخ مشهور طبری است. به دلیل همین تشابه اسمی، اشتباهات و خلط هایی درباره مذهب و آثار او در برخی منابع بعدی پیش آمده است.

امیر مؤمنان (علیه السّلام) می نویسد:

«فبعثه مؤیّدا وشهد له بإخلاص الله له المحبّه لصدقه فی عزیمه، ویمنه فی النقیبه، وهدم الله به حصنهم، وأفاء علی المسلمین غنیمتهم، فلیس لأحد أن یشهد علی رسوله، إلّا لعلیّ (علیه السّلام)، وهذا أمر عجیب لمن فهمه حتّی قال عمر بن الخطّاب: فما أحببت الإماره إلّا یومئذ»؛(1) یعنی: «رسول خدا در

حالی او را به امارت لشکر معیّن کرد که اخلاص او را برای خدا شهادت داد. صداقت او را در پایمردی ستود و برکت او را در فرماندهی لشکر تأیید کرد. خداوند به دست او، دژ آنان را نابود کرد و غنیمت هایی به مسلمانان رساند.

پس کسی نمی تواند به نفع رسول خدا شهادت دهد جز علی (علیه السّلام) . این امری است شگفت برای هر که آن را بفهمد. تا آن جا که عمربن الخطاب گفت: من هیچ گاه امارت را دوست نمی داشتم مگر آن روز

شیخ مفید نیز در باب شایسته بودن امیر مؤمنان (علیه السّلام) از هر نظر می نویسد:

«وقد ثبت أن أحب الخلق إلی الله تعالی أفضلهم عنده إذ کانت محبته منبئه عن الثواب دون الهوی و میل الطباع وإذا صح أنه أفضل خلق الله تعالی ثبت أنه کان الإمام لفساد تقدم المفضول علی الفاضل فی النبوه و خلافتها العامه فی الأنام»؛(2) یعنی: «روشن است که محبوب ترین آفریدگان، برترین آنان در نزد خداست چراکه محبّت خداوند برخاسته از پاداش الهی است نه هوای

ص: 159


1- المسترشد فی إمامه علی بن أبی طالب (علیه السّلام)، ص300.
2- الإفصاح فی الإمامه، ص 34.

نفس و گرایش طبع انسانی. از آن جا که علی (علیه السّلام) برترین مخلوق خداوند متعال است، نتیجه می شود که او امام است؛ زیرا تقدّم مفضول برفاضل، چه در نبوّت و چه در جانشینی نبوّت در میان مردم خطاست».

- عبارت کرّار غیرفرار" که در این روایت، به زبان رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) دربارۀ امیر مؤمنان (علیه السّلام) بیان شده است، کنایه ای است از شجاعت و مداومت مولای متّقیان بر جهاد در راه خداوند؛ و نیز کنایه ای است بر آنانی که، با وجود ادّعاهای فراوان، پایمردی لازم را از خود نشان نداده و فرمانبریِ رسول خدا را در دستور کار خود قرار نمی دادند.(1)

در واقع پیامبر خدا گویی، با بکار بردن عبارت "کرّار غیر فرار" در چشم اندازی نمایان، دو گونه عملکرد در مقابل خدا و رسول را نشان دادند.

در یک سو، کرّاری غیرفرار است و در سویی دیگر، کسانی که شیطان آنان را به لغزش کشانده و از دستور رسول خدا سرپیچی کرده اند:

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا...)؛(2)

یعنی: «قطعاً کسانی از شما روزی [که در نبرد احد] که دو گروه [ مؤمن و مشرک] با هم رویاروی شدند، به دشمن پشت کردند، جز این نیست که شیطان آنان را به سبب برخی از گناهانی که مرتکب شده بودند لغزانید...».

ابوالمکارم حسنی، مفسّر گرانقدر شیعی در قرن ششم، در ردّ حدیث جعلیِ

ص: 160


1- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج1، ص 64: «و دل فحوی کلامه (علیه السّلام) علی خروج الفرارین من الصفه التی أوجبها لأمیر المؤمنین (علیه السّلام) کماخرجا بالفرار من صفه الکروالثبوت للقتال وفی تلافی أمیر المؤمنین بخیبر ما فرط من غیره دلیل علی توحده من الفضل فیه بما لم یشرکه فیه من عداه».
2- آل عمران: 155.

اهل تسنّن دربارۀ خلیفۀ دوم که می گوید: "شیطان از عمر فرار می کند،(1) به این آیه و نیز اعتراف خلیفه به فراری بودنش از جنگ احد، استناد کرده اند.(2)

وعلی، آن رزمندۀ پیروزی است که در دو جبهه مبارزه کرد: جبهۀ درون با ابلیس و جبهۀ بیرون با کفّار.

سید مرتضی (رحمه الله) از ناکامی شیخین در این کارزار سخن می گوید. سپس برای روشن شدن نفی این ویژگی ها از دیگران، مثالی میزند: فرض کنید پادشاهی فرستاده ای را به سوی شخصی بفرستد تا پیغامی را برساند، امّا آن فرستاده به وظیفه خود عمل نکند و گفتار آن پادشاه را نادرست انتقال دهد؛ سپس این خبر به گوش پادشاه برسد و او از این واقعه خشمناک گردد و بگوید: بزودی فرستاده ای خواهم فرستاد که بتواند پیامم را به گونه ای شایسته و صحیح انتقال دهد. ظاهر کلام او نشان می دهد که فرستادۀ نخست، چنین ویژگی ای نداشته است. از این رو حدیث رایت، نهایت بزرگی و برتری حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام) را بر سایرین و نهایت حقارت و عدم شایستگی برخی دیگر را نشان می دهد.(3)

3- در روزگار صدر اسلام، شعر به عنوان یکی از قوی ترین رسانه های اجتماعی برای نشر و گسترش و نیز ثبت واقعه برای آیندگان به شمار می رفته است. نمونه های فراوانی در تاریخ، بر راستی این سخن موجود است. از جمله می توان به شعرایی اشاره کرد که در کشاکش جنگ به همراه فرماندهان اعزام می شدند تا به صورتی منظوم، وقایع جنگ را ثبت نمایند. رسول خدا نیز از این رسانۀ ارتباط جمعیِ مباح، برای ثبت و انتشار حقایق بهره می جستند.

ص: 161


1- مسند احمد، ج5، ص 353؛ علامۀ امینی در ردّ این حدیث، بیان مفصلی در الغدیر، ج 8، ص 97-100 نوشته است.
2- کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج2، ص790.
3- الشافی فی الإمامه ، ج 4، ص 106 .

حَسّان بن ثابِت انصاری خزرجی، آنگاه که نور اسلام شبه جزیره عربستان را روشن کرد، اسلام آورد و شعرش را در خدمت پیامبر اسلام قرار داد. وی از بزرگ ترین شاعران عرب قبل از ظهور اسلام و در آغاز دوره اسلامی است که اشعاری در دفاع از پیامبر خدا، ولایت امیرالمؤمنین و حقّانیت اهل البیت (علیهم السّلام) و هجو دشمنان اسلام دارد.

او را برترین شاعر در میان شهرنشینان عرب دانسته اند. اشاره به حوادث تاریخی، دفاع از پیامبر استفاده از صنایع بدیع و حجم زیاد اشعار، از وجوه اهمیت اشعار اوست.

پیامبر خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) او را مشمول دعای خویش گردانیده و به او فرمودند: تا زمانی که با اشعارش ما را یاری می دهی با روح القدس تأیید می شوی.(1) او حدیث غدیر را در حضور رسول خدا، با اجازۀ رسول خدا و در صحنۀ غدیر به نظم آورد و در سال 54 هم در مدینه وفات یافت. از حسان بن ثابت دیوان شعری باقی مانده است.

حسّان در صحنۀ خیبر، باری دیگر با اجازه از رسول خدا و به اذن ایشان، شعری در فضیلت حیدر کرّار، امیرمؤمنان (علیه السّلام) سرود:

وکان علیٌ أَرْمَدَ العینِ یَبْتَغی***دَواءً فلمّا لَم یُحِسَّ مُدَاوِیاً

شفاهُ رسولُ الله مِنه بتَفْلهٍ*** فبُورِکَ مَرْقِیّاً وبُورکَ راقِیاً

فَقَالَ: سأُعْطِی الرَّایَهَ الیومَ ضَارِماً***کَمِیّاً مُحبّاً للرسولِ مُوالِیا

یُحبُّ إلاَلَهَ، والإلهُ یُحبّه*** بِهِ یَفْتَحً اللّه الحصُونَ الأوابیَا

فخَصَّ بِهَا دُونَ البَرِیّه کُلِّها*** عَلِیّاً وَسَمّاه الوزیرَ المُؤاخیَا(2)

علی (علیه السّلام) روز خیبر به چشم درد سختی دچار شده، خود را از کارزار در راه خدا محروم می دید و در اندیشه بهبودی بود؛ رسول خدا با عنایتی چشمان او را شفا

ص: 162


1- دعائم الإسلام، ج2، ص323.
2- دعائم الإسلام، ج2، ص323.

بخشید و خدای متعال به طبیب و بیمار هردو برکت عنایت فرماید. رسول خدا فرمود: امروز پرچم را به شمشیردارِ دلاوری خواهم داد که دوست خداست و خدای من هم او را دوست می دارد

وبه کمک او قلعه های محکم یهودیان را می گشاید. پیغمبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) علی (علیه السّلام) را از میان همگان برگزید و او را وزیر و برادر خود خواند.

4- حضرت امیر از این واقعه در مناشدات خود استفاده کرده اند.(1) به دیگر معنا، حضرتش این فضیلت را یک فضیلت مهم و انکارناپذیر می دانستند و از آن به عنوان مستندی بر حقّانیت خویش بهره می بردند.

از میان وقایعی که در تاریخ برای افراد رخ می دهد، برخی از آنها آثار حقوقی، اجتماعی، فرهنگی و ... دارد. در این میان، رویدادهای مربوط به امیرمؤمنان (علیه السّلام) ، به گونه ای شاخص، دارای ارزش هدایتی و الهی است. به گونه ای که با تدقیق در آن ها، حقّانیت آن بزرگوار آشکار و راه هدایت پس از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) روشن خواهد شد.

5- اهل سقیفه، جانشینی پیامبر خدا را که امری الهی بود، به حکومتی زمینی فروکاستند که در آن منش های ناجوانمردانه و غیر اخلاقی، رواج داشت.

حتّی اگر این منش را در پیش گیریم، اهل انصاف، به صدای رسا می گویند:

اگر پس از رسول خدا، بنا به سهم خواهی باشد، کسی باید سهمی طلب کند که کاری کرده باشد!

دخت گرامی پیامبر، صدّیقۀ طاهره (علیها السّلام) با اشاره به فرارهای سهم خواهانِ فرصت طلب در جنگ ها و عدم حمایتشان از رسول خدا، می فرمایند: در زمان

ص: 163


1- همان، ص 341.

پیامبر، برادرش علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، خواب و آسایش را در دفاع از خدا و رسولش برخود حرام کرده بود در حالیکه شما، آسایش خویش را بر سختی ها ترجیح می دادید، غرق در خوش گذرانی بودید و از جنگ ها می گریختید.

به محض آنکه پیامبر از دنیا رفت، چهره از نفاق خود برگرفتید و شیطان از مخفیگاهش سر برآورد و شما را به گرد خود فرا خواند:

«... أَذِلَّهً خاسِئِینَ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ مَنْ حَوْلَکُمْ ؛ فَأَنْقَذَکُمْ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی ، بِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی ، وَ بَعْدُ أَنْ مَنِیَّ ببهم الرِّجَالِ ، وَ ذؤبان الْعَرَبِ ، وَ مَرَدَهُ أَهْلِ الْکِتَابِ ؛ کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ أَوْ نَجْمٍ قَرْنُ الشَّیْطَانِ ، أَوْ فَغُرَّهُ فاغره مِنَ الْمُشْرِکِینَ ، قَذَفَ أَخَاهُ فِی لَهَوَاتِهَا فَلَا یَنْکَفِئُ حَتَّی یَطَأَ جَنَاحَهَا بأخمَصِهِ ، وَ یَخْمُدَ لَهَبِهَا بِسَیْفِهِ مَکْدُوداً فِی ذَاتِ اللَّهِ ، مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللَّهِ.

قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ، سَیِّداً فِی أَوْلِیَاءَ اللَّهِ مُشَمِّراً نَاصِحاً مَجْداً کَادِحاً ، لَا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لَائِمٍ ؛ وَ أَنْتُمْ فِی رَفَاهِیَهُ مِنَ الْعَیْشِ وادِعُونَ ، فاکِهُونَ آمِنُونَ ، تتربّصون بِنَا الدَّوَائِرَ وَ تَتَوَکّفُونَ الْأَخْبَارِ ، وَ تَنْکِصُونَ عِنْدَ النِّزَالِ ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتَالِ .

فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ دَارِ أَنْبِیَائِهِ ، وَ مَأْوَی أَصْفِیَائِهِ ، ظَهَرَ فِیکُمْ حَسَکَهُ النِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ الدِّینِ نَطَقَ کَاظِمُ الْغاوِینَ ، وَ نَبْغِ خَامِلُ الأقلین وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ...»؛(1) ،

یعنی: «... ذلیل و خوار بودید، و با اینکه هیچ روزنه امیدی بر جای نگذاشته بودید و اشخاص کینه توز ونادان دائما توطئه می کردند، باز مشمول رحمت خداوند شده و شما را توسّط پیغمبر خود از این همه پستی وهلاکت نجات بخشید، و هرچه شعله آتش جنگ و خلاف را می تافتند

ص: 164


1- الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص100-101.

خداوند خاموشش میکرد. و هرگاه شیطان شاخ خود را بیرون می کرد یا توسّط گروهی از مشرکان زبان بغض وعداوت خود را می گشود برادر او علیّ بن ابی طالب را برای مقابله و دفع آنها اعزام می فرمود، و او (علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ) از هیچ کدام از آن مأموریتها بی نتیجه باز نمی گشت و بال و پر دشمن را زیرپای خود گذاشته و شعله های آتش مخالفین را با شمشیر خود خاموش می ساخت، و با خلوص نیّت و فقط برای خدا تحمّل آن سختی ها را کرده و نهایت کوشش را می نمود.

وی نزدیکترین مردم به پیامبر و آقا و سرور اولیاء الله بود، او پیوسته آماده به خدمت و خیرخواه؛ جدّی و پرتلاش بود، و در راه خدا سخن هیچ ملامتگری در او اثری نداشت، و شما در آن روزگار در کمال رفاه و آسایش بسر برده و در کمال امنیّت در باغهای خود لمیده، و پیوسته در انتظار آن بودید که حوادث بد و جریانهای ناملایم شامل حال ما خانواده گردد، آری شما هنگام یورش دشمن فرار کرده و از جنگ گریزان بودید.

اکنون که خدای تعالی پیامبر خود را به سرای انبیا و برگزیدگان خود نقل مکان فرمود؛ میانتان کینه های باطنی ظاهر گشت و جامه دین کهنه و بی رونق شد، و گمراه بی زبان به سخن آمد و فرد بی نام و نشان معروف گشت، و سرکرده اهل باطل صدای زشت خویش بلند نمود، و قدم به ساحت شما نهاد، و شیطان با نیرنگ و فریب شما را تحریک کرد و پاسخ مثبت شنید و شما را گول خورده دید و برای اوامر خود آماده به خدمت یافت، و شما را به خشم آورد و به هدف خود رسید، و شما اعتدال عمل را از دست داده و گمراه شدید». .

6- ضمن آشکار شدن فضائل امیر مؤمنان (علیه السّلام)، حقد و کینه هایی آشکار می شد که بعدها، به صورت های مختلفی شعله کشید.

ص: 165

یکی از نمونه های این ماجرا، حسادت بانویی است که غائلۀ جمل را با تمام پیامدهایی که هنوز ادامه دارد، برپا کرد. امیر مؤمنان (علیه السّلام) در احتجاجی که با او داشت، به این حسادت نهفته که اکنون شعله ور شده است، اشاره کرده و می فرمایند:

«... رَابِعُهَا وَ کَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَعْطَی أَبَاهَا اَلرَّایَهَ یَوْمَ خَیْبَرَ وَ أَمَرَهُ أَنْ لاَ یَرْجِعَ حَتَّی یَفْتَحَ أَوْ یُقْتَلَ فَلَمْ یَلْبَثْ لِذَلِکَ وَ اِنْهَزَمَ فَأَعْطَاهَا فِی اَلْغَدِ عُمَرَ بْنَ اَلْخَطَّابِ وَ أَمَرَهُ بِمِثْلِ مَا أَمَرَ صَاحِبَهُ فَانْهَزَمَ وَ لَمْ یَثْبُتْ فَسَاءَ ذَلِکَ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ: لَهُمْ ظَاهِراً مُعْلِناً «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرَّاراً غَیْرَ فَرَّارٍ لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ»(1) فَأَعْطَانِی اَلرَّایَهَ فَصَبَرْتُ حَتَّی فَتَحَ اَللَّهُ تَعَالَی عَلَی یَدَیَّ فَغَمَّ ذَلِکَ أَبَاهَا وَ أَحْزَنَهُ فَاضْطَغَنَتْهُ عَلَیَّ وَ مَا لِی إِلَیْهَا مِنْ(2) ذَنْبٍ فِی ذَلِکَ فَحَقَدَتْ لِحِقْدِ أَبِیهَا»؛(3)

یعنی: «چهارم آنکه روز جنگ خیبر، پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) نخست رایت جنگ را به پدر او سپرد و فرمود برنگردد و چندان پایداری کند که خیبر را بگشاید یا در آن راه کشته شود، ولی او در این مورد پایداری نکرد و گریخت. فردای آن روز رایت را به عمربن- خطاب داد و همان گونه فرمود، او هم پایداری نکرد و گریخت و پیامبر(صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) را این کار خوش نیامد و آشکارا و در حضور جمع فرمود:

ص: 166


1- انظر مسند أحمدج 1 ص 99، وصحیح البخاری ج 5 ص 76، وسنن الترمذی ج 5 ص 596، وخصائص النسائی ص 54، والمستدرک ج 3 ص 38، و حلیه الأولیاء ج 1 ص 62، و مناقب ابن المغازلی ص 176- 189، وعمده صحاح عیون الأخبار ص 139 - 160، ونهج الحق ص 216، وإحقاق الحق ج 5 ص 368 - 468.
2- ق، ط:- من.
3- الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، ص410.

فردا رایت را به مردی خواهم داد که خدا و پیامبرش را دوست می دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست می دارند و او حمله کننده است و گریزنده نیست و باز نخواهد گشت تا خداوند به دست او فتح و پیروزی نصیب کند، و رایت را به من عنایت کرد و من چندان پایداری و شکیبایی کردم تا خداوند به دست من آن را گشود و این موضوع پدر عایشه را اندوهگین ساخت و افسرده کرد و بر من کینه گرفت و حال آنکه مرا در این باره هیچ گناهی نبود و عایشه هم به سبب کینه پدر، برمن کینه گرفت».

7- یکی از درخشان ترین نکاتی که در این روایت شریف به چشم می خورد، اعلام این فضیلت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بود که: علی، دوستدار خدا و رسول است و نیز محبوب خدا و رسول است.

این رابطه دو طرفه، مدال پرافتخاری است که به فرمایش قرآن مجید، آسان به دست نمی آید؛ بلکه در گرو تبعیت مطلق و تمام از رسول خداست:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ....»؛(1) یعنی: «بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد ...».

این تبعیت تام و مطلق از رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )، چنان در امیر مؤمنان تبلور داشت که هم محب وهم محبوب خدا و رسول بود:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَهَ لَائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ »؛ (2) یعنی: «ای اهل ایمان! هر کس از شما از دینش برگردد (زیانی به خدا نمی رساند) خدا به زودی گروهی را می آورد که

ص: 167


1- آل عمران: 31.
2- مائده: 54.

آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند؛ در برابر مؤمنان فروتن اند، و در برابر کافران سرسخت و قدرتمندند، همواره در راه خدا جهاد می کنند، و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی ترسند. این فضل خداست که به هرکس بخواهد می دهد؛ و خدا بسیار عطاکننده و داناست».

در روایات فراوانی، مصداق " یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ "، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بیان شده است.(1) به فرمایش شیخ طوسی، اوصافی که در آیه بدانها اشاره شده است، تمام و کمال در امام مرتضی (علیه السّلام) مشاهده می شود(2) و کسی غیر از ایشان در آن ها شریک نیست.

بلکه براساس نصوص دیگر وحیانی، مطلب بسیار بالاتر از آنی است که گفته شد. امام عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)در املای زیارت آل یس چنین می فرمایند:

«... لا حَبِیبٍ إِلَّا هُوَ أَهْلُهُ ...»؛(3) یعنی: «... حبیبی جزاو و خاندانش نیست ....».

حصری که در این عبارت وجود دارد، گویای این نکته است که در اصل واساس، تنها محبوبان خداوند رسول خاتم و اولاد طاهرینشان هستند. از این رو، برای تقرّب به درگاه خداوند، می بایست به دامان این بزرگواران متمسّک شد:

«.. أَحَبَّ اللَّهَ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً . ..»؛(4) یعنی: «... خداوند دوست دارد هرکس را که حسین را دوست دارد...».

ص: 168


1- تفسیر فرات، ص 123.
2- نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه ، ص 291.
3- الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج2، ص494.
4- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج2، ص127؛ کامل الزیارات، ص52.

و نیز در زیارت عاشورا می خوانیم:

«...یَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَی اَللَّهِ وَ إِلَی رَسُولِهِ وَ إِلَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ إِلَی فَاطِمَهَ وَ إِلَی اَلْحَسَنِ وَ إِلَیْکَ بِمُوَالاَتِکَ وَ بِالْبَرَاءَهِ مِمَّنْ قَاتَلَکَ وَ نَصَبَ لَکَ اَلْحَرْبَ وَ بِالْبَرَاءَهِ مِمَّنْ أَسَّسَ أَسَاسَ ذَلِکَ وَ بَنَی عَلَیْهِ بُنْیَانَهُ ...»؛(1) یعنی: «... ای ابا عبد الله من به خدای تعالی و به رسولش (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )و به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و به فاطمه (علیها السّلام) و به حسن (علیه السّلام) و به سوی تو، به واسطه دوست داشتن و محبّتم به شما و بی زاری جستن از دشمنانت و از کسانی که تو را کشتند و جنگ با تو را به پا کردند و به واسطه تبرّی و بیزاری از کسانی که جور و ستم را پایه نهاده و ساختمان ظلم را بر آن بنا نهادند ...».

8- فعل مضارع «یحبّه» که در این روایت شریف به کار رفته است، دلالت بر استمرار دارد و محبّت پیوسته خدا و رسول را بیان می کند؛ افزون بر آنکه «یحبّه الله ورسوله» به نحو مطلق آمده است که این دوست داشتنی برای تمام زمانهاست و محدود به زمان و مکان و کیفیت خاصی نشده است. از سوی دیگر شخص گناهکار و لویک لحظه مرتکب گناه شود، مورد محبّتِ همیشگی خدا و رسول واقع نمی شود. همان گونه که فخر رازی به صراحت می گوید که محبّت خداوند، به نحو مطلق با ظالم بودن منافات دارد.(2)

لازم به ذکر است برخی از امامان معصوم (علیهم السّلام) نیز به این نکته استناد کرده اند و از بیان دوستی پی درپی خدا و رسول نسبت به علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) در واقعۀ

خیبر، عصمت امیرمؤمنان (علیه السّلام) را نتیجه گرفته اند. برای نمونه، امام باقر (علیه السّلام) به عبدالله بن نافع فرمودند: «آیا خدای عزوجل در آن روزی که علی بن ابی

ص: 169


1- المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص482.
2- تفسیر کبیر، ج12، ص 380.

طالب (علیهما السّلام) را دوست می داشت، می دانست که او اهل نهروان را می کشد یا نمی دانست؟». ابن نافع با خود گفت: اگر بگویم نمی دانست که کافر شده ام؛ از این رو در پاسخ گفت: آری می دانست. امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: «آیا خداوند او را در فرمانبرداری یا نافرمانی دوست داشت؟» عبدالله بن نافع گفت: در فرمانبرداری امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: «پس برخیز که محکوم شدی»(1).

یا در روایتی دیگر آن حضرت به سالم که کارهای امیرمؤمنان (علیه السّلام) را بدعت می دانست، پس از بیان حدیث رایت فرمودند: «اگر بگویی خدا امیرمؤمنان (علیه السّلام) را دوست داشته است، در حالی که از کارهای آینده او بی خبر بوده است، کافر شده ای؛ امّا اگر خدا آگاه بوده است؛ پس دیگر جایی برای بدعت در اعمال آن حضرت نیست» . سالم پس از پی بردن به اشتباهش گفت: «خدا را هفتاد سال در گمراهی می پرستیدم».(2).(3)

ص: 170


1- الکافی، ج8، ص349؛ « أَنَّ عَبْدَاللَّهِ بْنَ نَافِعِ الْأَزْرَقَ کَانَ یَقُولُ لَوْ أَنِّی عَلِمْتُ أَنَّ یین قُطْرَیْهَا أَحَدُ تُبْلِغُنِی إِلَیْهِ الْمَطَایَا یَخصمُنی أَنَّ عَلِیّاً قَتَلَ أَهْلَ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَلَهُم غَیْرُ ظَالِمٍ لَرَحَلْتُ إِلَیْهِ فَقِیلَ لَهُ وَ لَا وَلَدَهُ فَقَالَ أَفِی وُلْدِهِ عَالِمُ فَقِیلَ لَهُ هَذَا أَوَّلُ جَهْلٍ...».
2- الإحتجاج، ج 2، ص 328؛ «وَ رُوِیَ: أَنَّ سَالِماً دَخَلَ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ جِئْتُ أُکَلِّمُکَ فِی أَمْرِ هَذَا اَلرَّجُلِ قَالَ أَیُّمَا رَجُلٍ؟ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِما السَّلاَمُ قَالَ فِی أَیِّ أُمُورِهِ؟ قَالَ فِی أَحْدَاثِهِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ اُنْظُرْ مَا اِسْتَقَرَّ عِنْدَکَ مِمَّا جَاءَتْ بِهِ اَلرُّوَاهُ عَنْ آبَائِهِمْ قَالَ ثُمَّ نَسَبَهُمْ ثُمَّ قَالَ یَا سَالِمُ أَ بَلَغَکَ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ بَعَثَ سَعْدَ بْنَ عُبَادَهَ بِرَایَهِ اَلْأَنْصَارِ إِلَی خَیْبَرَ ...» .
3- این نکته برگرفته است از: بررسی و تحلیل حدیث رایت و دلالت آن برافضلیّت امیرمؤمنان (علیه السّلام) .

برگ دهم: آیه الله العظمی

بر مخزن غیب باب مفتوح علی است*** گیتی همه کشتی و دراو نوح علی است

آن روح که مبداء حیاتِ همه اوست*** برقالب آفرینش آن روح علی است(1)

یکی از القاب مهم و ویژۀ حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام) ، «آیه الله العظمی» است که در روایات و زیارات ، به چشم می خورد. لغویان برای «آیه» چند معنا گفته اند: الف) گروه ب) شگفتی ج) نشانه د) چیزی که برای رسیدن به هدف و مقصودی به آن توجه کنند و آن را وسیله قرار دهند.(2)

برخی از مصادیق «آیه» در قرآن مجید به صورت زیر می باشد:

1- تمام کلمات قرآن که با نظم مخصوصی آمده و در جمله یا عبارتی به هم پیوسته و به آیه معروف است.(3)

ص: 171


1- نیّرتبریزی .
2- ر.ک: البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 266؛ التحقیق، ج 1، ص 186 مادّه «آیه» .
3- نظیر آیۀ 252 بقره .

2- معجزات انبیاء (علیهم السّلام) .(1)

3- آن چه برای پند و عبرت مردمان است.(2)

4- دلیل و نشانۀ خداشناسی.(3)

5- ساختمان و بنای مرتفع.(4)

روشن است که تمام این معانی گوناگون، همه به یک قدر مشترک بازگشت می کنند و آن، مفهوم«نشانه» است. بعضی از صاحبان تفاسیر، براین نظرند که آیه و نشانه بودن به حسَب موارد تفاوت دارد. به عنوان مثال اجزای قرآن، آیه است زیرا علامتی بروجود خداوند متعال می باشد. هم چنین موجودات خارجی، آیات خدایند، زیرا وجود آن ها، دلیل بر وجود سازندۀ آن هاست؛ و نیز، انبیاء و اوصیاء (علیهم السّلام) ، از نظر اینکه برگزیدۀ خداوندند و مأموریت دارند مردمان را با گفتار و کردارشان به سوی خداوند دعوت کنند، نشانۀ اویند.

به طور مثال، تفاسیر شیعه و سنّی، ذیل آیه ««وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَهً وَآوَیْنَاهُمَا إِلَی رَبْوَهٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِینٍ »؛(5) یعنی: «و ما فرزند مریم [= عیسی] و مادرش را آیت و نشانه ای قرار دادیم؛ و آنها را در سرزمین مرتفعی که دارای امنیّت و آب جاری بود جای دادیم» ، مطالبی در دلالت ایشان به ربوبیت خداوند،(6) دلالت

ص: 172


1- در مورد معجزه حضرت موسی (علیه السّلام) ، «ید بیضاء» سورۀ طه آیۀ 22.
2- نظیر آیۀ 37 فرقان .
3- نظیر آیۀ 12 اسراء و معاد نظیر آیۀ 39 فصلت .
4- نظیر آیۀ 128 شعراء.
5- مؤمنون: 50.
6- داله علی ربوبیتنا: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 15، ص35.

ایشان به قدرت خداوند(1) و عَلَم و راهنما بودن ایشان(2) نگاشته اند.

بنابراین، آیه بودن، شدّت و ضعف پیدا می کند.(3) تمام آن چه وسیلۀ راهنمایی خلق به سوی خداوند متعال است، آیات الاهی است و بهترین این آیات ، انبیاء (علیهم السّلام)، وجود مقدّس رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )

وائمۀ هدی (علیهم السّلام) هستند.(4)

1- بی شک، شناخت ذات خداوند و احاطۀ بر آن،از فهم و وهم و عقل و احساس بشر بیرون است و دسترسی مخلوقات برآن از جانب خودشان، امکان پذیر نیست.

از سویی از آنجا که بشر، برای رسیدن به راه سعادت به چنین معرفتی نیازمند است، خداوند تبارک و تعالی، خود را به وسیلۀ آیاتش شناسانده است:

«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ...» ؛ (5) یعنی: « به زودی نشانه های خود را در کرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی تردید او حق است ...».

این حقیقت در روایات نیز به روشنی پیداست که در ادامه، به چند نمونۀ آن اشاره می شود:

الف) حضرت باقرالعلوم (علیه السّلام): «... مَوْصُوفُ بِالْآیَاتِ مَعْرُوفُ بِالْعَلَامَاتِ . . ) . (6)

ص: 173


1- دلاله علی قدرتنا: الکشف والبیان (تفسیر ثعلبی)، ج7، 48.
2- ای عَلَماً و دلیلا: تفسیر غریب القرآن ، ص254.
3- ندبه و نشاط، ص 592.
4- این بخش برگرفته است از: اوصاف حضرت حجت (علیه السّلام) در ادعیه و زیارات، ص 273 - 274.
5- فصلت: 53
6- الکافی، ج1، ص97؛ التوحید (للصدوق)، ص 108.

ب) صادق آل محمّد (علیه السّلام) : «... یُعْرَفُ بِالْآیَاتِ ویُثبَثُ بِالْعَلَامَاتِ ...» .(1)

ج) حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام): «... مَعْرُوفُ بِالْآیَاتِ مَوْصُوفٍ بِالْعَلَامَاتِ . ..».(2)

د) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) : «... مَعْرُوفُ بِالدَّلَالاتِ مَنعُوتٌ بِالْعَلَامَاتِ ...».(3)

ه) حضرت باقرالعلوم (علیه السّلام) : «... مَعْرُوفُ بِالْآیَاتِ ، منعوت بِالْعَلَامَاتِ ...».(4)

حاصل معنای این گونه روایات، آن است که انسان، خدای تعالی را بر اساس آیاتش بشناسد. به دیگر معنا، در آینۀ محدودیت آیات، خدایی را ببیند که نامحدود بوده و این آیات را آفریده است.(5)

2- همانطور که پیشتر گفته شد، آیات الهی به شقوق مختلفی تقسیم می شوند وتنوع بالایی دارند. در عین حال، آیتیّت آنان (آیه بودنشان) از شدّت و ضعفی برخوردار است. برای نمونه، آن روشنایی که لامپ 200 ولت ایجاد می کند، با آن روشنایی که لامپ پروژکتور ایجاد می کند تفاوت چشمگیری دارد؛ هرچند که هردو، از یک منبع واحد [ژنراتور مرکزی] تغذیه می شوند.

حجّت های الهی، به موهبت خداوند واجد کمالات فراوانی اند که هر یک از این کمالات، در درجۀ بالایی، آینۀ عظمت و علم و قدرت خداوند متعال است.

در حقیقت، حجّت خدا، صُنع خدایی است با کمالاتی نامحدود که

ص: 174


1- التوحید (للصدوق)؛ ص47 .
2- همان، ص 80.
3- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج1، ص225.
4- أمالی المرتضی، ج1، ص150.
5- مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج1، ص: 337؛ شرح الکافی - الأصول و الروضه (للمولی صالح المازندرانی)، ج3، ص 237.

بنده ای جامعِ کمالات والا آفریده است:

چگونه این چنین که بلند برزَبَرِ ما سوا ایستاده ای ، در کنار تنور پیرزنی جای می گیری، وزیر مهمیز کودکانه بچّگکان یتیم، و در بازارِ ننگ کوفه ،،، ؟(1)

3- بر اساس آنچه گفته شد، در روایات، برخی از مواضع قرآنی که در آن ها، کلمۀ آیات ، یا ، آیه، به کار رفته، به «ائمۀ هدی (علیهم السّلام)» ، تعبیر شده است. برای نمونه

«بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ »؛(2) یعنی: «بلکه این قرآن، آیات روشنی است در سینه کسانی که به آنان معرفت و دانش عطا شده است؛ و آیات ما را جز ستمکاران انکار نمی کنند».

حضرت صادق(علیه السّلام) ، ضمن روایتی در تفسیر آیه فرموده اند: «نحن الآیات و نحن البیّنات».(3)

یا در رویات دیگر، امام باقر(علیه السّلام) در تأویل آیه «إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا ...»،(4) یعنی : « کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، و در برابر آن تکبّر ورزیدند....» فرموده اند که این آیه، دربارۀ اهل جمل نازل شده است. (5)

ص: 175


1- در سایه سار ولایت، شعرعلی موسوی گرمارودی برای امیرالمؤمنین (علیه السّلام)
2- عنکبوت: 49.
3- تفسیر کنزالدقائق و بحر الغرائب، ج 2، ص 406.
4- اعراف : 40.
5- این آیه، از مقوله ای از آیات است که تأویل آن بعد از تنزبل آن است. (واقعه ای که در آینده اتفاق خواهد افتاد)

سید شرف الدین نجفی (محدّث قرن دهم) در توضیح این روایت شریف می نویسد:

«بیان ذلک أن أهل الجمل هم الذین کذبوا بآیات الله و أعظم آیاته أمیر المؤمنین (علیه السّلام) واستکبروا عنها و بغوا علیها ...»؛(1) یعنی: «در توضیح این روایت باید گفت که اهل جمل کسانی بودند که، آیات خدا را تکذیب کردند. که بزرگترین آیت خدا امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بود. آنان هم چنین در مقابل این آیت، استکبار ورزیدند و سرکشی کردند...».

در یکی از توقیعاتی که به واسطۀ دومین سفیر امام عصر (علیه السّلام) ، جناب محمّد بن عثمان (رحمه الله) رسیده است، دعایی در ایّام ماه رجب توصیه شده که ضمن آن آمده است:

«... فَجَعَلْتَهُمْ مَعَادِنَ لِکَلِمَاتِکَ وَ أَرْکَاناً لِتَوْحِیدِکَ وَ آیَاتِکَ وَ مَقَامَاتِکَ اَلَّتِی لاَ تَعْطِیلَ لَهَا فِی کُلِّ مَکَانٍ یَعْرِفُکَ بِهَا مَنْ عَرَفَکَ...»(2)؛ یعنی: «آنان را معادن کلمات خود قرار دادی و ارکان توحید خود و آیات و مقامات خود گرداندی که در هیچ جا تعطیل بردار نیست. هرکه تو را می شناسد، ناگزیر به وسیلۀ آنان می شناسد».

4- در میان این گروه آیات الهی [انبیاء و اوصیاء (علیهم السّلام))، امیر مؤمنان (علیه السّلام) که نَفسِ رسول خاتم است، به دلیل ویژگی های بی بدیلش، بالاترین آیۀ الهی است. این همان مطلبی است که در روایات، به آن اشاره شده است. برای نمونه، از امام باقر (علیه السّلام) در تفسیر آیات ابتدایی سوره نبأ، آمده است:

«عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِما السَّلاَمُ قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ اَلشِّیعَهَ یَسْأَلُونَکَ عَنْ

ص: 176


1- تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره ، ص177- 178.
2- مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ج2، ص803.

تَفْسِیرِ هَذِهِ اَلْآیَهِ «عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ»(1) قَالَ فَقَالَ ذَلِکَ إِلَیَّ إِنْ شِئْتُ أُخْبِرُهُمْ قَالَ فَقَالَ لَکِنِّی أُخْبِرُکَ بِتَفْسِیرِهَا قَالَ فَقُلْتُ عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ قَالَ فَقَالَ هِیَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ(علیه السّلام) قَالَ کَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ یَقُولُ مَا لِلَّهِ آیَهٌ أَکْبَرُ مِنِّی وَ لاَ لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ عَظِیمٍ أَعْظَمُ مِنِّی ...»؛(2)یعنی: «راوی به امام باقر (علیه السّلام) گفت: شیعیان، دربارۀ تفسیر این آیه از شما می پرسند: «عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ» . فرمود: ... این آیه درباره امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است. آن جناب می فرمود: خدا آیه ای بزرگتر از من ندارد و خبری بزرگتر از من برای خدا نیست» .

در روایتی دیگر، امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در معرّفی خود فرموده اند:

«... أَنَا خَلِیفَهُ رَسُولِ اَللَّهِ وَ وَزِیرُهُ وَ وَارِثُهُ أَنَا أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ وَ وَصِیُّهُ وَ حَبِیبُهُ أَنَا صَفِیُّ رَسُولِ اَللَّهِ وَ صَاحِبُهُ أَنَا اِبْنُ عَمِّ رَسُولِ اَللَّهِ وَ زَوْجُ اِبْنَتِهِ وَ أَبُو وُلْدِهِ أَنَا سَیِّدُ اَلْوَصِیِّینَ وَ وَصِیُّ سَیِّدِ اَلنَّبِیِّینَ أَنَا اَلْحُجَّهُ اَلْعُظْمَی وَ اَلْآیَهُ اَلْکُبْرَی وَ اَلْمَثَلُ اَلْأَعْلَی وَ بَابُ اَلنَّبِیِّ اَلْمُصْطَفَی أَنَا اَلْعُرْوَهُ اَلْوُثْقَی وَ کَلِمَهُ اَلتَّقْوَی وَ أَمِینُ اَللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی أَهْلِ اَلدُّنْیَا »؛(3) یعنی: «منم جانشین رسول خدا و وزیرو وارث او. منم برادر رسول خدا و وصی و محبوب او. منم برگزیدۀ رسول خدا و همراه او. منم پسرعمّ رسول خدا و همسردخترش و پدر فرزندانش. منم سرور جانشنیان و جانشین سرور پیامبران . منم بزرگترین حجّت و بزرگترین آیت خدا و برترین نمونۀ خلقت و دروازۀ علم پیامبرِ برگزیده. منم رشتۀ استوار و کلمۀ تقوا و امین خدای تعالی براهل دنیا».

ص: 177


1- نبأ: 1-2
2- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ )ج1، ص76-77؛ تفسیر قمی ج 2، ص 401
3- الأمالی ( للصدوق)، ص 38-39 .

5- نکتۀ دیگر آن که، امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، علاوه بر آن که بزرگترین نشانۀ خداوند است، نشان نبوّت رسول خدا نیز می باشد. چنان که، رسول خدا (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ) فرمودند:

«... وَ إِنَّ اللَّهَ أَعْطَی مُوسَی الْعُصَاءِ ، وَ إِبْراهِیمَ بُرْدِ النَّارِ ، وَ عِیسَی الْکَلِمَاتِ یَحْیَی بِهَا المَوتَی وَ اَعطانَی هَذَا عَلِیّاً وَ لِکُلِّ نَبِیٍّ آیَهً وَ هَذَا آیهُ رَبّی ...»؛(1) یعنی: «...و خداوند به عنوان معجزه به موسی عصا، و به ابراهیم خنک شدن آتش، و به عیسی کلماتی را که به وسیله آن مرده ها را زنده می کرد، عطا فرمود، و به من علی را عطا نمود. برای هر پیامبر نشانه ای است و این شخص علی نشانه و معجزه پروردگارم می باشد...».

در یکی از دعاهای وارده در روز غدیر به لسان حضرت صادق (علیه السّلام) آمده است:

« وَ مَوْلَانَا عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عبدک الَّذِی أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ وَ جَعَلْتَهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْکَ عَلِیّاً حَکِیماً وَ جَعَلْتَهُ آیَهَ لِنَبِیِّکَ وَ آیَهٍ مِنْ آیاتِ الْکُبْری والَنَّبّإ الْعَظِیمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ وَ النَّبإ الْعَظِیمُ الَّذِی هُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ وَ عَنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مَسْئُولُونَ وَ تَمَامُ نِعْمَتِکَ الَّتِی عَنْهَا یُسأل عِبَادِکَ إِذْ هُمْ مَوْقُوفُونَ وَ عَنِ النَّعِیمِ مَسْئُولُونَ »؛ (2) یعنی: «مولای ما علی بن ابیطالب (علیهما السّلام) ، امیرمؤمنان، آن بنده ات که به او نعمت بخشیدی و درامّ الکتاب که نزد خود داری او را علی و حکیم قرار دادی. او را نشانه ای برای پیامبرت و نشانه ای از آیات بزرگ خود گرداندی. او را خبر بزرگ مقرّر داشتی که دربارۀ آن اختلاف می کنند و از او روی می گردانند و روز قیامت دربارۀ او باز خواست می شوند. او را تمام نعمت خود معرّفی کردی که بندگانت در قیامت، دربارۀ او مورد سؤال قرار می گیرند. در

ص: 178


1- ینابیع الموده، ج2، ص83، باب 56.
2- إقبال الأعمال، ج1، ص479.

حالی که آنان را نگاه می دارند و دربارۀ نعیم از آن ها سؤال می شود».

در قرآن مجید نیز، حضرتش به عنوان صاحب تمام علم کتاب [مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ] ، گواه نبوّت رسول معرّفی شده است:(1)

«وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ »؛(2) یعنی: «آنها که کافر شدند می گویند: «توپیامبر نیستی!» بگو: «کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب نزد اوست ، میان من و شما

گواه باشند!».

6- بدین روی، آنگاه که امام عصر (علیه السّلام) در دعای شریف افتتاح، درناب ترین لحظات برای مناجات با خداوند [ماه مبارک] رمضان دربارۀ جد بزرگوار خود، ایشان را چنین توصیف می کند:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَصِی رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ عَبْدِکَ وَ وَلِیِّکَ وَ أَخِی رَسُولِکَ وَ حُجَّتَکَ عَلَی خَلْقِکَ وَ آیتکَ الْکُبْرَی وَ النَّبَإِ الْعَظِیمِ ».(3)

فتبارک الله تبارک الله

تبارک الله احسن الخالقین

خجسته باد نام خداوند

که نیکوترین آفریدگاران است

و نام تو که نیکوترین آفریدگانی(4)

ص: 179


1- برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه، ر.ک: خدا و امیر شهیدان رسالت .
2- رعد: 43.
3- إقبال الأعمال، ج1، ص60.
4- در سایه سار ولایت ، علی گرمارودی.

اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ

علی السَّیِّدِ المُطهَّرِ، و الإمامِ المُظَفَّرِ، و الشُّجاعِ الغَضَنفَرِ، أبی شُبَیرِ و شَبَّرَ قاسمِ طوبی و سَقَرِ

الأَنزَعِ البَطینِ، الأَشجَعِ المَتینِ، الأَشرَفِ المَکینِ، العالمِ المُبینِ، النّاصرِ المُعینِ، ولیِّ الدّین، الوالِیِ الوَلیِّ، السَّیِّدِ الرَّضیِّ، ألحاکمِ بِالنَّصِّ الجلیِّ، المُخلِصِ الصَّفیِّ، المَدفونِ بالغَرِیِّ

لَیثِ بَنی غالِبٍ، مَظهَرِ العَجائِبِ، و مُظهِرِ الغَرائبِ، و مُفَرِّقِ الکَتائِبِ، و الشَّهابِ الثّاقبِ، و الهِزَبرِ السّالِبِ، نُقطَهِ دائِرَهِ المَطالبِ، أسَدِاللهِ الغالِبِ، غالِبِ کُلِّ غالبٍ، و مَطلوبِ کُلِّ طالبٍ، صاحِبّ المَفاخِرِ و المَناقبِ، إمامِ المَشارِقِ و المَغارِبِ، الذی حُبِّهِ فَرَضَ عَلَی الْحَاضِرِ وَ الْغَائِبِ

مَوْلاَنَا وَ مَوْلَی اَلثَّقَلَیْنِ اَلْإِمَامِ بِالْحَقِّ أَبِی اَلْحَسَنَیْنِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اَللَّهِ وَ سَلاَمُهُ عَلَیْهِ

اَلصَّلاَهُ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَبَا اَلْحَسَنِ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ یَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یَا أَخَا اَلرَّسُولِ یَا زَوْجَ اَلْبَتُولِ یَا أَبَا اَلسِّبْطَیْنِ یَا حُجَّهَ اَللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلاَنَا إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اِسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَی اَللَّهِ وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ یَا وَجِیهاً عِنْدَ اَللَّهِ اِشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اَللَّهِ

( اَللَّهُمَّ ثَبِّتْنِی عَلَی وَلاَیَتِهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ)

صلوات خواجه نصیرالدین طوسی - زاد المعاد، ص 399 -400)

ص: 180

منابع

1- قرآن

2- إبطال نهج الباطل، فضل بن روزبهان، چاپ سنگی، ضمن إحقاق الحقّ .

3- إثبات الهداه بالنصوص والمعجزات، شیخ حر عاملی، محمّد بن حسن، بیروت: چاپ: اول، 1425 ق.

الاحتجاج علی أهل اللجاج، طبرسی، احمد بن علی، مشهد: سعید، 1403ق.

4- إحقاق الحق و ازهاق الباطل، شوشتری، قاضی نورالله، تهران: مکتبه الاسلامیه، چاپ: اول، 1396 ق.

الإختصاص، مفید، محمّد بن محمّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413ق.

5- اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشی)، طوسی، محمّد بن حسن، قم: آل البیت، 1404 ق.

6- ارشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، فاضل مقداد، قم: کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی نجفی، 1405 ق.

7- إرشاد القلوب إلی الصواب، دیلمی، حسن بن محمّد، قم، چاپ: اول، 1412 ق.

8- الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، شیخ مفید، محمّد بن محمّد، تحقیق مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث.

9- قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413ق.

الإستیعاب فی معرفه الأصحاب ، ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت: دارالجیل، 1412 ق.

10- استان قدس رضوی، 1385ش.

ص: 181

11- أسرار آل محمد (علیهم السّلام) ، هلالی، سلیم بن قیس، ترجمه: محمّد باقر انصاری، قم: دلیل ما، 1416 ق.

12- اسماء و القاب امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السّلام) ، شکوهی، علی اصغر، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی الإصابه فی تمییز الصحابه ، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، به کوشش علی محمّد معوض و دیگران، بیروت: دارالکتب العلمیه ، 1415 ق.

13- إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، فضل بن حسن، تهران: اسلامیه، 1390 ق.

14- الإفصاح فی الإمامه، مفید، محمّد بن محمّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413 ق.

15- إقبال الأعمال، ابن طاووس، علی بن موسی، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1409 ق.

16 - الإکمال فی أسماء الرجال، خطیب تبریزی، محمّد بن عبدالله، قم: موسسه اهل البیت (علیه السّلام)، بی تا.

17- الأمالی (للصدوق)، ابن بابویه، محمد بن علی، تهران: کتابچی، 1376ش.

18- الأمالی (للطوسی)، طوسی، محمّد بن الحسن، قم: بنیاد بعثت، 1414 ق.

19 - الأمالی (للمرتضی)، علم الهدی، علی بن حسین، قاهره: دار الفکر العربی، 1998 م.

20 - الأمالی (للمفید)، مفید، محمّد بن محمّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413 ق.

21- اوصاف حضرت حجت (علیه السّلام) در ادعیه و زیارات، خلیلیان فر، لیلا؛ غروی نائینی، نهله، ایران، تهران: نبأ، 1395 ش. 22- بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (علیهم السّلام) ، مجلسی، محمّد باقر، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403ق. 23 - البدایه والنهایه ، ابن کثیر، بیروت: دارالفکر، 1407 ق.

24- بررسی زندگی علی بن یقطین، اکبری، غلامرضا، تهران: الشمس، بی تا۔

25 - بررسی و تحلیل حدیث رایت و دلالت آن بر افضلیت امیرمؤمنان (علیه السّلام)، اسماعیلی، محمّد کاظم، تحقیقات کلامی، ش31، زمستان 99، ص 95 - 119.

ص: 182

26 - البروج فی اسماء امیرالمومنین، وزیر، هادی بن ابراهیم، قم: دانشگاه ادیان و مذاهب، 1378 ش.

27 - البرهان فی تفسیر القرآن، بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، قم: بنیاد بعثت، 1374 ش.

28 - البرهان فی علوم القرآن، زرکشی، بدرالدین محمّد بن بهادر، مصر: المنصوره ، 1998م.

29– بصائرالدرجات فی فضائل آل محمّد (علیهم السّلام)، صفار، محمّد بن حسن، قم: کتابخانۀ آیت الله مرعشی، 1404 ق.

30- بلاغات النساء، ابن طیفور، احمد بن أبی طاهر، قم: شریف رضی، بی تا

31- بوستان معرفت، حسینی طهرانی، سیّد هاشم، تهران: انتشارات مفید، 1361ش.

32- پیام امام امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ، مکارم شیرازی، ناصر، جمعی از فضلاء، تهران: دار الکتب الإسلامیه، 1386 ش.

33- پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، جمعی از فضلاء، تهران: دار الکتب الاسلامیه ، 1386 ش.

34- تاج العروس من جواهر القاموس، مرتضی زبیدی، محمّد بن محمّد، بیروت: دارالفکر، 1414 ق.

35- تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ذهبی، محمّد بن احمد، تحقیق: تدمری، عمرعبدالاسلام، بیروت: دار الکتاب العربی، 1413ق.

36- تاریخ بغداد (تاریخ مدینه السلام)، خطیب بغدادی، احمد بن علی، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417 ق.

37 - تاریخ طبری، طبری، محمد بن جریر بن یزید، بیروت، بی تا۔ 38 - تاریخ مدینه دمشق ، ابن عساکر، علی بن حسن، بیروت: دار الفکر، 1415 ق.

39 - تاریخ المدینه المنوره ، ابن شبه، به کوشش فهیم محمود شلتوت، قم: دارالفکر، 1410 ق.

40- تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، استرآبادی، علی، قم: جامعۀ مدّرسین، 1409 ق.

ص: 183

41 - تحف العقول، ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، قم: جامعه مدّرسین، 1404 ق.

42 - التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مصطفوی، حسن، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368 ش

43 - تراثنا، شماره اوّل، سال دوم، قم: موسسه آل البیت لاحیاء التراث.

44 - تشیید المطاعن و کشف الضغائن، دهلوی، عبدالعزیز، هند: چاپ سنگی، 1283 ق.

45- التعریفات، جرجانی، میر سیّد شریف، تهران: ناصرخسرو، 1370 ش.

46 - التفسیر الکبیر، فخر رازی، محمد بن عمر، بیروت: إحیاء التراث العربی، 1420 ق.

47 - تفسیر امام حسن عسکری (علیه السّلام)، حسن بن علی، قم: مؤسسه الإمام المهدی (علیه السّلام) 1409 ق.

48 - تفسیر غریب القرآن، ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، بیروت: دارو مکتبه الهلال، 1411 ق.

49 - تفسیرفرات الکوفی، کوفی، فرات بن ابراهیم، تهران: وزارت ارشاد، 1410 ق.

50 - تفسیر قرطبی، انصاری قرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد، بیروت: دارالفکر، 1418ق.

51- تفسیر قمی، قمی، علی بن ابراهیم، قم: دارالکتاب جزائری، 1404ق.

52- تفسیر کنزالدقائق و بحر الغرائب ، قمی مشهدی، محمّد بن محمّدرضا، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368 ش.

53 - التمحیص، اسکافی، محمّد ابن همام، قم: مؤسسه الإمام المهدی (علیه السّلام) ، 1404 ق.

54 - التوحید، ابن بابویه، محمد بن علی، تهران: صدوق، 1398 ق.

55 - تهذیب الأسماء واللغات، نووی، محیی الدین، بیروت: دار الکتب العلمیه .

56 - الجامع الصحیح، ترمذی، محمّد بن عیسی، تحقیق: احمد محمّد شاکر، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1408 ق.

57 - الجامع الصغیر، السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن ابوبکر، بیروت، بی تا.

58 - الجمال والنصره لسید العتره فی حرب البصره، مفید، محمّد بن محمّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413 ق.

ص: 184

59- چگونه تقدیر خود را تدبیر کنیم، مهدی نژاد، سمیرا، مشهد: انتشارات تاسوعا، 1393 ش.

60 - حدیث الأنذار یوم الدار، احمدی میانجی، علی، مجله رساله الثقلین، شماره 22.

61- حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار(علیهم السّلام)، بحرانی، سید هاشم، قم: مؤسسه معارف اسلامی، 1411 ق. 62- حلیه الاولیاء وطبقات الاصفیاء، ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله ، لبنان؛ بیروت: دار الکتاب العربی، 1407 ق.

63- خدا و امیر (علیه السّلام) شهیدان رسالت، صادقی فرد، غلامرضا، قم: تاسوعا، 1385ش.

64- خصائص امیرالمؤمنین، نسائی، احمد بن شعیب، بی جا، بی تا.

65- خلاصه عبقات الانوار، هندی، میرحامد حسین، تلخیص و تعریب: میلانی، سیّد علی، ترجمه: نادری، مرتضی، تهران: نبأ، 1393 ش.

66- دانشنامه امام حسین بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، محمّدی ری شهری، محمّد، قم: دار الحدیث، 1388 ش.

67- در سایه سار نخل ولایت، موسوی گرمارودی، علی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1356 ش.

الدر المنثور فی تفسیر المأثور، سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، ایران، قم: مکتبه آیت الله المرعشی النجفی(رحمه الله) ، 1404 ق.

68- دلائل الصدق لنهج الحق، مظفرنجفی، محمد حسن، قم: مؤسسه آل البیت ، 1422 ق.

69- ذخائر العقبی، محب الدین طبری، احمد بن عبدالله، بیروت: دار المعرفه.

70- رجال الکشّی، کشی، محمّدبن عمر، بیروت: موسسه الأعلمی للمطبوعات ، 1430 ق.

71 - الروضه فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السّلام) ، ابن شاذان قمی، أبو الفضل شاذان بن جبرئیل، قم: مکتبه الأمین.

72- روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، مجلسی، محمدتقی بن مقصود علی، قم: کوشان پور، 1406ق.

ص: 185

73 - الروضه من الکافی، کلینی، محمّد بن یعقوب ، تهران: انتشارات اسلامیه، 1364 ش.

74- روضه الواعظین وبصیره المتعظین، فتال نیشابوری، محمّد بن احمد، قم: ، 1375 ش.

75 - الریاض النضره فی مناقب العشره المبشرین بالجنه، طبری، أحمد بن عبد الله بن محمّد أبو العباس محب الدین، 1405 ق.

76- ریحانه الأدب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب، مدرس تبریزی، محمّدعلی، تهران: کتابفروشی خیام، 1369ش.

77- زینب الکبری (علیها السّلام) من المهد الی اللحد، قزوینی، محمّد کاظم، محقق: قزوینی، سید مصطفی، قم: دار الغدیر، 1381ش.

78- زاد المعاد، مجلسی، محمّد باقر بن محمّد تقی، بیروت: اعلمی، 1423 ق.

79- سنن ابن ماجه، ابن ماجه، محمّد بن یزید، بیروت: دار احیاء الکتب العربیه، 1418 م.

80- سنن الترمذی، ترمذی، محمّد بن عیسی، بیروت: دار الفکر، 1403ق.

81- سیره المصطفی، حسنی، هاشم معروف، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، 1416 ق.

82 - السیره النبویه ، ابن هشام، عبدالملک، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره، 1355 ق/1936 م.

83 - الشافی فی الإمامه، شریف مرتضی، علی بن الحسین، تهران: مؤسسه الصادق، 1420 ق.

84- شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار (علیهم السّلام) ، ابن حیّون، نعمان بن محمّد مغربی، قم: جامعۀ مدّرسین، 1409 ق. 85- شرح الکافی (الأصول و الروضه)، سروی مازندرانی، محمّد صالح بن احمد، تهران: المکتبه الإسلامیه ، 1382 ق.

86- شرح المقاصد، تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر بن عبدالله، قم: الشریف الرضی، 1412 ق.

87- شرح المواقف، میرسیّد شریف، تصحیح: نعسانی، بدرالدین، قم: الشریف الرضی، 1325 ق.

ص: 186

88- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، تحقیق: محمّد أبوالفضل إبراهیم، قم: مکتبه آیت الله المرعشی، 1385 ق.

89- شفاء الصدور، طهرانی، ابوالفضل، تهران: انتشارات مرتضوی، 1376ش.

90 - شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، حسکانی، عبید الله بن عبد الله، تهران: وزارت ارشاد، 1114 ق.

91- صحیح البخاری، بخاری جعفی، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، قاهره: دار الکتب العربیه به حاشیه السندی.

92 - الصحیح من سیره الامام علی (علیه السّلام)، عاملی، سیّد جعفر مرتضی، بیروت: المرکز الإسلامی للدراسات، 1420 ق.

93 - الصّحیح من مقتل سیّد الشهداء وأصحابه (علیهم السّلام) ، محمّدی ری شهری، محمّد، قم: مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث، 1363ش.

94 - الصحیح من سیره النبی الأعظم (صلّی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ))، عاملی، سیّد جعفر مرتضی، قم: مؤسسه

علمی فرهنگی دار الحدیث، 1426 ق.

95- صحیفه الإمام الرضا (علیه السّلام) ، محقّق: نجف، محمّد مهدی، مشهد: کنگره جهانی حضرت رضا (علیه السّلام)، 1406 ق.

96 - الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، عاملی نباطی ( بیاضی)، علی، تهران: مرتضوی، 1384 ق.

97- الصواعق المحرقه، هیتمی، ابوالعباس ابن حجر، تحقیق: ترکی، عبدالرحمن بن عبدالله؛ خراط، کامل محمّد، بیروت: مؤسسه الرساله، 1997 م.

98 - الطبقات، خلیفه بن خیاط، به کوشش اکرم ضیاء عمری، ریاض، 1402ق /1982 م.

99 - الطبقات الکبری، ابن سعد، محمّد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1410 ق.

100 - الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ابن طاووس، علی بن موسی، قم، 1400 ق.

101 - عبقات الأنوار فی إمامه الأئمه الأطهار (علیهم السّلام) ، کَنتوری، میر حامد حسین، محقق: مولانا بروجردی، غلامرضا، قم، 1404 ق.

ص: 187

102 - عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ابن بطریق، یحیی بن حسن، قم: جامعۀ مدّرسین، 1407 ق.

103 - عوالم العلوم والمعارف والأحوال من الآیات والأخبار والأقوال (مستدرک سیده النساء إلی الإمام الجواد)،

104 - بحرانی اصفهانی، عبدالله بن نور الله، قم: مؤسسه

امام مهدی (علیه السّلام)، 1413 ق.

105 - العین، فراهیدی، خلیل بن أحمد، قم: هجرت، 1409 ق. 106 - عیون أخبار الرضا (علیه السّلام) ، ابن بابویه، محمّد بن علی، تهران: انتشارات جهان، 1378ق.

107 - عیون الحکم والمواعظ، لیثی واسطی، علی، قم: دار الحدیث ، 1376 ش.

108 - الغارات ، ثقفی، ابراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال، تهران: انجمن آثار ملّی، 1395 ق.

109 - الغدیر فی الکتاب والسنه والادب ، امینی، عبد الحسین، قم: مرکز الغدیر دراسات الاسلامیه، 1416 ق.

110 - فرائد السمطین، حموی جوینی، ابراهیم بن محمّد، محقق: محمودی، محمّدباقر، بیروت: موسسه المحمودی، 1400 ق.

111- الفصول المختاره، مفید، محمّد بن محمّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413ق.

112 - الفضائل، ابن شاذان قمی، أبو الفضل شاذان بن جبرئیل، قم: رضی، 1363 ش.

113 - الفهرست، طوسی، محمّد بن حسن، به کوشش محمود رامیار، مشهد: دانشگاه مشهد، 1351 ش.

114 - القاب و صفات مولای متقیان علی بن ابی طالب (علیهما السّلام) ، ثابتی، فرزین، تهران: سبحان، 1377ش.

115 - قواعد المرام، ابن میثم بحرانی، میثم بن علی، به اهتمام مرعشی، محمود، قم: مکتبه آیت الله المرعشی النجفی، 1406ق.

116 - الکافی، کلینی، محمد بن یعقوب ، تهران: اسلامیه، 1407ق.

ص: 188

117 - الکامل، ابن الأثیر، عزالدین، بیروت، 1982 م.

118 – کامل الزیارات ، ابن قولویه، جعفر بن محمّد، نجف: دار المرتضویه ، 1356 ق.

119- کتاب سلیم بن قیس الهلالی، هلالی، سلیم بن قیس، قم: دلیل ما، 1405ق.

120- کشف الغمه فی معرفه الأئمه، اربلی، علی بن عیسی، تبریز: بنی هاشمی، 1381 ق.

121 - الکشف الوافی فی شرح أصول الکافی، شریف شیرازی، محمد هادی، قم: دار الحدیث، 1430 ق/1388 ش.

122 - الکشف والبیان، ثعلبی، احمد بن محمّد، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1422 ق.

123- کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین (علیه السّلام) ، علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، محقق / مصحح: درگاهی، حسین، تهران: وزارت ارشاد، 1411 ق.

124 - کفایه الأثر فی النصّ علی الأئمه الإثنی عشر، خزاز رازی، علی بن محمّد، قم: بیدار، 1401 ق.

125 - کفایه الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) ، گنجی شافعی، محمّد بن یوسف، بیروت: دار احیاء تراث اهل البیت، 1404ق.

126- کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، متقی هندی، علاء الدین علی، تحقیق و تصحیح: حیانی، شیخ بکری؛ شیخ صفوه الصفا، بیروت: موسسه الرساله، 1409 ق.

127- کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق، مناوی، عبدالروف بن تاج العارفین، بیروت: دار الکتاب العلمیه، 1417 ق.

128 - لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مکرم، بیروت: دار الفکر، 1414 ق.

129 - لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1390 ق.

130- لوامع صاحبقرانی مشهور به شرح فقیه، مجلسی، محمّدتقی بن مقصودعلی، قم، چاپ: دوم، 1414 ق.

131- اللئالی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه ، سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، تحقیق: أبوعبدالرحمان صلاح بن محمّد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1417 ق.

ص: 189

132 - مائه کلمه، الجاحظ، عمرو بن بحر، بی جا، 1431ق.

133- مجمع البحرین، طریحی، فخرالدین، مصحح: حسینی، سیّد احمد، تهران: کتابفروشی مرتضوی، 1416 ق.

134 - مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، فضل بن حسن، بیروت: دار المعرفه ، 1408 ق.

135 - المحیط فی اللغه، صاحب بن عباد، إسماعیل بن عباد، بیروت، 1414 ق.

136- المراجعات، شرف الدین، سیّد عبدالحسین، قم: المجمع العالمی الاهل البیت (علیهم السّلام)، 1426 ق.

137 - مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، مجلسی، محمّد باقر، تهران: دارالکتب الإسلامیه ، 1404 ق.

138 - مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1374ش.

139 - المزار الکبیر، ابن مشهدی، محمد بن جعفر، قم: جامعه مدّرسین، 1419ق.

140 - المسائل العکبریه، مفید، محمّد بن محمّد، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، 1413 ق.

141- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، محمّد بن عبدالله، بیروت: دارالتاصیل، 1435 ق.

142- المسترشد فی إمامه علیّ بن أبی طالب (علیه السّلام) ، طبری، محمّد بن جریر بن رستم، قم: کوشان پور، 1415 ق. مسند الإمام أحمد، ابن حنبل، احمد بن محمد، بیروت: دارالفکر، 1416 ق.

143- مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین (علیه السّلام) ، حافظ برسی، رجب بن محمّد، بیروت: اعلمی، 1422 ق.

144- مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، طبرسی، علی بن حسن، نجف: حیّدریۀ ، 1385 ق / 1965 م / 1344 ش.

145- مصادر نهج البلاغه، حسینی، عبدالزهراء، بیروت: دار الزهراء، 1409 ق.

ص: 190

146- مصباح المتهجّد وسلاح المتعبّد، طوسی، محمّد بن الحسن، بیروت: فقه الشیعه، 1411ق.

147 - المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، فیومی، أحمد بن محمد، قم: موسسه دار الهجره، 1414 ق.

148- معالم المدرستین، عسکری، سیّد مرتضی، تهران: موسسه البعثه ، 1412ق.

149- معالی السبطین فی احوال الحسن والحسین (علیهما السّلام) ، مازندرانی حائری، محمّد مهدی، قم: شریف رضی، 1430ق.

150 - معانی الأخبار، ابن بابویه، محمّد بن علی، قم: جامعه مدّرسین، 1403 ق.

151- المعجم الصغیر، طبرانی، سلیمان بن احمد، بیروت: دار الفکر، 1418 ق.

152- معرفه الصحابه، ابونعیم اصفهانی، تحقیق: عزازی، عادل بن یوسف، ریاض: دار الوطن، بی تا.

153- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، بیروت: دارالقلم، 1412 ق.

154- منار الهدی، بحرانی، علی، بیروت: دار المنتظر، 1405 ق. 155 - المناقب، خوارزمی، الموفق بن احمد، قم: جامعۀ مدّرسین، 1421ق.

156- مناقب آل أبی طالب (علیهم السّلام) ، ابن شهرآشوب مازندرانی، محمّد بن علی، قم: علّامه، 1379 ق.

157- مناقب علی بن أبی طالب (علیه السّلام) وما نزل من القرآن فی علی (علیه السّلام)، ابن مغازلی،

ابوالحسن علی بن محمّد جُلابی، لبنان؛ بیروت: دارالاضواء، چاپ: اول، بی تا

158- مناهج المعارف، میرسیّد ابوالقاسم خوانساری، تعلیقات: روضاتی، سیّد احمد، تهران: روضاتی، 1351 ش.

159 - المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ابوالفرج جوزی، عبدالرحمن بن علی، بیروت: دار الکتاب العلمیه، 1412 ق.

160- منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، هاشمی خویی، میرزا حبیب الله ، تهران: اسلامیّه ، 1400 ق.

ص: 191

161 – منهاج السّنه النبویه ، ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، ریاض: جامعه محمّد بن سعود، 1406 ق.

162 - موسوعه الإمام أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب (علیهما السّلام) ، شریف قَرَشی، باقر، قم: مؤسسه الکوثر، 1429 ق. 163- موسوعه الإمام علی بن أبی طالب (علیهما السّلام)فی الکتاب والسُنِّه والتّاریخ، محمّدی ری شهری، محمّد، تهران: دار الحدیث، 1379 ش.

164- موسوعه کربلاء، بیضون، لبیب، بیروت: مؤسسه الأعلمی، 1427 ق.

165- مُهَج الدَّعوات و منهج العبادات ، ابن طاووس، علی بن موسی، قم: دار الذخائر، 1411ق.

166- میرات حدیث شیعه، مهریزی، مهدی؛ صدرایی خویی، علی، قم: مؤسسه دارالحدیث، 1380 ش.

167- میزان الاعتدال، ذهبی، شمس الدین، بیروت: دار المعرفه، 1382 ق.

168 - المیزان فی تفسیر القرآن ، طباطبایی، محمّدحسین، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1390 ق.

169 - ندبه و نشاط، زمردیان، احمد، تهران: دفتر نشر فرهنگ فارسی، 1371 ش.

170 - نزهه المجالس و منتخب النفائس، صفوری، عبدالرحمن بن عبدالاسلام، بیروت: دار الکتاب العلمیه، 1419 ق.

171- نسیم الریاض فی شرح شقاء قاضی عیاض، خفاجی، شهاب الدین، بیروت: دار الکتاب العملیه.

172 - نقض العثمانیه، اسکافی، ابوجعفر محمد بن عبدالله، قم: کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی نجفی، 1383 ش.

173- نگاهی به خلافت و ولایت از نظر قرآن وسنت، مهدوی راد، محمّدعلی، مجلّه آیینه پژوهش، سال 1379، شماره 66.

174- نمونه بینات در شأن نزول آیات از نظر شیخ طوسی و سایر مفسرین خاصه و عامه، محقق، محمّدباقر، تهران: انتشارات اسلامی، 1361 ش.

ص: 192

175- نهایه العقول فی درایه الاصول، فخررازی، محمّد بن عمر، بیروت: دارالذخائر، 1436 ق.

176 - النهایه فی غریب الحدیث والأثر، ابن اثیر جزری، مبارک بن محمّد، قم: موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1367 ش.

177- نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی، حسن بن یوسف، بیروت: دار الکتاب اللبنانی، 1982 م.

178 - الوافی، فیض کاشانی، محمّد محسن بن شاه مرتضی، اصفهان: کتابخانه امام أمیر المؤمنین علی (علیه السّلام)، 1406 ق.

179- واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت، نویسندگان: مرکز تحقیقات دارالحدیث، مجله علوم حدیث، سال 1376، شماره 7.

180 - وسائل الشیعه، حر عاملی، محمّد بن حسن، تحقیق: حسینی جلالی، محمّدرضا، قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1416 ق.

181 - وسیله الدارین فی انصار الحسین (علیه السّلام) ، موسوی زنجانی نجفی، سید ابراهیمی قاهره: الهیئه العامه لقصور القافه. 182- الیقین باختصاص مولانا علیّ (علیه السّلام) بإمره المؤمنین، ابن طاووس، علی بن موسی، تحقیق: انصاری، قم: دار الکتاب ، 1413 ق.

183 - ینابیع الموده لذوی القربی، قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، محقق: حسینی، علی بن جمال اشرف، قم: منظمه الأوقاف والشؤون الخیریه، 1422 ق.

ص: 193

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109