سرشناسه:شفیعی، محمدحسن
عنوان قراردادی:الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور:گزیده ای جامع از الغدیر/ تالیف عبدالحسین امینی؛ تلخیص، ترجمه و تحقیق محمدحسن شفیعی شاهرودی؛ [ به سفارش ] موسسه میراث نبوت.
مشخصات نشر: قم: قلم مکنون، 1428 ق.= 1386.
مشخصات ظاهری:1320 ص.
فروست:کنزالعمال؛ 601:11. تاریخ بغداد؛ 177:5.
شابک:120000 ریال ؛ 120000 ریال (چاپ دوم) ؛ 120000 ریال 978-964-2527-199 :
یادداشت:چاپ اول و دوم: 1428ق. = 1386.
یادداشت: چاپ سوم.
یادداشت:عنوان دیگر: برگزیده الغدیر.
یادداشت:؛ کتابنامه: ص. [ 1305 ] - 1320؛ همچنین به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر:برگزیده الغدیر.
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع:غدیر خم
شناسه افزوده:موسسه میراث نبوت
رده بندی کنگره:BP223/54/الف8غ404215 1386
رده بندی دیویی:297/452
شماره کتابشناسی ملی:1103159
خیراندیش دیجیتالی : جناب آقای سید علی بحرینی به نیابت از مرحومه حاجیه خانم کسایی _گروه هم پیمانان موعود غدیر.
ص: 1
«عنوان صحیفه المؤمن حبّ علیّ بن أبی طالب»
کنزالعمّال 11:601؛ تاریخ بغداد 5:177
امینی، عبد الحسین، 1281-1349 ه ش 1320-1390.
برگزیدۀ الغدیر / عبد الحسین امینی؛ تلخیص، تحقیق و ترجمه محمّد حسن شفیعی شاهرودی.
قم: مؤسّسۀ میراث نبوّت، 1432 ه ق 1390 ه ش 2011 م. 1320 ص.
عنوان اصلی: الغدیر فی الکتاب والسنّه والأدب.
7-4-90716-600-978: ISBN
فارسی.
فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا.
کتابنامه ص 1305-1320، همچنین به صورت زیر نویس.
1 - غدیر خم. 2 - علیّ بن ابی طالب علیه السلام، امام اوّل، 23 سال قبل از هجرت - 40 ق. - اثبات خلافت بلافصل.
الف. شفیعی شاهرودی، محمد حسن 1354، گرد آورنده و مترجم. ب. مؤسّسۀ میراث نبوّت.
ج. عنوان د. عنوان: الغدیر.
40421 غ 8 الف / 223/54 BP 297/452
1390
کتاب: برگزیدۀ الغدیر
نویسنده: علّامه شیخ عبد الحسین امینی نجفی
تلخیص، تحقیق و ترجمه: محمّد حسن شفیعی شاهرودی
صفحه آرایی: مؤسّسۀ میراث نبوّت - قم مقدّسه
ناشر: مؤسّسۀ میراث نبوّت - قم مقدّسه
لیتوگرافی: مؤسّسۀ میراث نبوّت - قم مقدّسه
چاپ: إسراء - قم مقدّسه
نوبت چاپ: هفتم، رجب المرجّب 1432 ه ق
شمارگان: 5000 نسخه
بها: 18000 تومان
شابک: 7-4-90716-600-978
مراکز پخش:
1 - قم، خیابان صفائیّه، کوچۀ ممتاز، جنب مسجد حضرت معصومه علیها السلام، پلاک 45، مؤسّسۀ میراث نبوّت،
تلفکس:02517742218،
همراه: 09122519830
2 - قم، شهرک شکوهیه، بلوار آیت اللّه خامنه ای، کوچه 6، کوچه لاله، پلاک 420، تلفکس: 8-3342526-0251
3 - تهران، میدان امام حسین علیه السلام، خیابان شهید مدنی، مقابل ایستگاه متروی شهید مدنی، کوچه شهید خجسته منش، پلاک 5،
تلفن: 26 و 23 و 77582422-021،
همراه: 09191492488
کلیۀ حقوق چاپ و نشر برای ناشر محفوظ است
ص: 2
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه وکفی، والصلاه علی النبیّ المصطفی،
وآله مصابیح الدجی، والحجج الواضحه لأهل الحجی.
*پیشگفتار(1):
پیشگفتار در بردارندۀ سه مبحث است:
نخست: پیرامون نگارندۀ کتاب گرانسنگ الغدیر.
دوّم: پیرامون کتاب (موسوعۀ الغدیر).
سوّم: پیرامون کتاب حاضر یعنی (برگزیدۀ الغدیر).
او آیت اللّه شیخ عبدالحسین فرزند شیخ احمد امینی تبریزی نجفی است، که از مفاخر علمای امامیّه در قرن چهاردهم و نگارندۀ کتاب گرانسنگ «الغدیر فی الکتاب والسنّه والأدب» می باشد.
شیخ عبدالحسین فرزند شیخ احمد امینی در شهر تبریز در سال 1320 ه دیده به جهان گشود، و در خانوادۀ علم و دانش رشد کرد. تاریخ علمی این خاندان از جدّ آنها شیخ نجفقلی امین الشرع که در «سردها» از نواحی تبریز در سال 1275 ه متولّد شده، آغاز می شود؛ واساساً به این خاندان از آن جهت امینی می گویند که جدّ آنها امین الشرع بوده است. امین الشرع دانشمندی ادیب بوده که به پرهیزگاری و تقوا معروف بوده است. و محیط علمی و ادبی خانواده به دست ایشان شکل گرفت و این محیط، در فرزندان و نوادگان از نظر اخلاقی، و فکری، و رفتار و سلوک تأثیر گذار بود. و پدر او نیز از فقهای روزگار خود که به علم و معرفت و عمل معروف بودند، به شمار می رفت.
تحصیلات اوّلیّۀ او نزد پدرش شیخ احمد امینی آغاز گردید. آنگاه در مدرسۀ طالبیّۀ تبریز که در آن زمان از مهمترین مراکز علم و معرفت در آن شهر به شمار می رفت، به ادامۀ تحصیل پرداخت و مقدّمات علوم دینی را فرا گرفت. سپس سطوح فقه و اصول را در آن مدرسه به پایان برد و در این مرحله نزد اساتید معروف فقه و اصول تتلمذ کرد که علمای ذیل از بارزترین آنها هستند:
1 - آیت اللّه سیّد محمّد بن عبد الکریم موسوی؛ وی از مراجع تقلید در تبریز بوده است.
2 - آیت اللّه سیّد مرتضی بن احمد بن محمّد حسینی خسرو شاهی؛ او از استوانه های علم، و از سرشناسان فقه، و از بزرگان علمای تبریز به شمار می رفت.
ص: 3
3 - آیت اللّه شیخ حسین بن عبد علی توتونچی، که از علمای بارز فقه و اصول و علم کلام بوده و در میادین علمی و فقهی دارای مرتبه ای بس بلند بوده است.
4 - علّامه شیخ میرزا علی اصغر ملکی، که فقیهی بزرگ و ادیبی بلند مرتبه بوده است.
مرحوم علّامۀ امینی به نجف اشرف سفر کرد تا تحصیلات عالیۀ خود (درس خارج) را نزد اساتید فقه، اصول، حدیث، و علوم حدیث ادامه دهد؛ از این رو در کلاسهای درس بزرگان فقه و اصول حضور یافت و نزد آنان تتلمذ نمود؛ بزرگانی چون:
1 - آیت اللّه سیّد محمّد بن محمّد باقر حسینی فیروزآبادی، متوفّای 1354 ه.
2 - آیت اللّه سیّد ابوتراب بن ابوالقاسم خوانساری، متوفّای 1346 ه.
3 - آیت اللّه میرزا علی بن عبدالحسین ایروانی، متوفّای 1354 ه.
4 - آیت اللّه میرزا ابوالحسن بن عبد الحسین مشکینی، متوفّای 1358 ه.
علّامۀ امینی پس از اقامتی طولانی در نجف که در کلاسهای درس حاضر می شد و با طلّاب علوم دینی مباحثه می کرد تا از علوم شریعت و معارف آن کاملاً بهره مند گردد، دوباره به وطن خود تبریز بازگشت و در آنجا برهه ای از زمان به وعظ و ارشاد و تدریس و مباحثات علمی ممارست کرد؛ و این همان مدّتی است که در آن، تفسیر سورۀ حمد را به پایان رساند و به تدریس تفسیر آن همّت گماشت.
اقامت شیخ در تبریز طولانی نبود، و پیوسته مشتاق فراگیری علوم و معارفِ بیشتر بود و روح و جانش هماره متوجّه نجف اشرف بود، شهر مقدّسی که منبع و سرچشمۀ جوشان علم و دانش است. و همین اشتیاق و شیفتگی بود که او را دوباره به اقامت در نجف اشرف واداشت تا علی رغم زندگی راحت و مقام بالا و موقعیّت اجتماعی ممتازی که در تبریز داشت، در نجف اقامت گزیند.
پس از بازگشت به نجف اشرف بار دیگر در دروس عالی حوزۀ نجف حضور یافت و نزد اساتید بزرگ مشغول فراگیری علوم شد تا به درجۀ اجتهاد نائل آمد، و از سوی گروهی از بزرگان اجازۀ اجتهاد دریافت کرد؛ بزرگانی مانند:
1 - آیت اللّه سیّد میرزا علی بن مجدّد شیرازی، متوفّای 1355 ه.
2 - آیت اللّه شیخ میرزا حسین نائینی نجفی، متوفّای 1355 ه.
3 - آیت اللّه شیخ عبد الکریم بن ملّا محمّد جعفر یزدی حائری، متوفّای 1355 ه.
4 - آیت اللّه سید ابوالحسن بن سیّد محمّد موسوی اصفهانی، متوفّای 1365 ه.
5 - آیت اللّه شیخ محمّد حسین بن محمّد حسن اصفهانی نجفی مشهور به کمپانی، متوفّای 1361 ه.
6 - آیت اللّه شیخ محمّد حسین بن علی آل کاشف الغطاء، متوفّای 1373 ه.
آنگونه که اساتید فقه و اجتهاد، به او اجازۀ اجتهاد دادند و به نائل شدن او به درجۀ اجتهاد اقرار کردند، عدّه ای از بزرگان نجف به او اجازۀ روایت نیز دادند و بدین ترتیب در سلسلۀ روات حدیث داخل گردید. آنان اجازات خود را با خطّ خود و عباراتی که از شایستگی او برای حمل حدیث و روایت حکایت دارند، تدوین کردند؛ برخی از آن بزرگان عبارتند از:
1 - آیت اللّه سیّد ابوالحسن موسوی اصفهانی.
2 - آیت اللّه سیّد میرزا علی حسینی شیرازی.
3 - آیت اللّه شیخ علی اصغر ملکی تبریزی.
ص: 4
او اشتیاق فراوان و نامحدودی برای تحصیل علم و پی گیری مباحث علمی داشت و در این راه هیچ کوششی را فروگذار نمی کرد و بر موشکافی دقیق مطالب حرص فراوان داشت، و این تلاش خستگی ناپذیر، افزون بر تحمّل و صبر و حوصلۀ فراوان او برای اندوختن علم و بحث پیرامون حقایق علمی بود.
و گواه این مدّعا آن است که: او بیشتر محتویات کتابخانه های علمی در نجف اشرف، و نیز آثار و نوشته های بزرگان فکر و اندیشه و علوم شریعت، که در راستای هدف وی یعنی تدوین کتاب الغدیر بودند، را مطالعه کرد.
و نیز به همین دلیل: به کربلا و بغداد و کاظمین و سامرّا، و در اواخر به ایران و هند و سوریه و ترکیه سفر کرد تا به جستجوی علمی و گردآوری معلومات لازم بپردازد. و به مصادر و منابع بزرگ علمی دست یابد تا در تدوین کتاب مورد نظر از آنها بهره گیرد و آنچه استنساخ آن ممکن است را نسخه برداری نماید.
و به خاطر شدّت اشتیاق و وَلَع او به دنیای کتابها و کتابخانه ها از وی نقل شده است که توجّهی به مشکلات و سختی ها در راه رسیدن به اهداف علمی خود نداشت؛ از این رو در زندگی اش چیزی لذّت بخش تر از مطالعه و استنساخ کتاب وجود نداشت، او بزرگترین لذّت های زندگی را رها کرده بود و به صحّت عمومی خود و حال خانواده و شؤون آن اهتمامی نداشت.
و نیز از او نقل شده: ساعتهای پی در پی سپری می شد و او به وقت غذا و نوع و کیفیّت آن توجّهی نداشت، و غذای روزانه خود را تناول نمی کرد مگر بعد از اینکه اهل بیت او که منتظر او بر سر سفره غذا نشسته بودند او را بارها صدا می زدند و او غرق در کتابها و برگه ها و دفترهای خود بود و برایش اهمیّتی نداشت که غذای سرد بخورد و یا غذایی که از روز گذشته باقی مانده است، بلکه برای او اهمیت نداشت که چه بخورد و چه بیاشامد و حتّی در وسط غذا خوردن نیز در دریای تأمّلات و تحلیلاتِ پیرامون این روایت یا آن نصّ، و این واقعۀ تاریخی یا آن واقعۀ دیگر، غوطه ور بود.
او هرگز به مطالب نقل شده از کتابهای خطّی گذشتگان اعتماد نمی کرد بلکه بر خود واجب می دانست که به خود آن کتابها ومصادر علمی دست یابد تا بدین وسیله عذر و بهانه ها را زدوده، و شکّ و تردیدها را باطل، و ادّعاهای اهل تشکیک را از بیخ و بُن برکَند.
و مردان قوی از به دوش کشیدن بار سنگین چنین عملی ناتوانند؛ زیرا معلوم است که مصادر و منابع علمی در کتابخانه های عمومی و خصوصی در نقاط مختلف پراکنده اند ولی این مشکل برای شیخ اهمیّتی نداشت از این رو به اقصی نقاط عالم سفر می کرد تا به مصادر و منابع مورد نیاز خود دست یابد و از فیض میراث فکری اسلامی توشه برگیرد.
و آنچه در این راستا از او نقل شده این است که: او به هندوستان سفر کرد و مدّتی طولانی در کتابخانه های بزرگ آنجا بود و دفاتر و ورقه های زیادی را در آنجا نسخه برداری کرد، و در کتابهای کمیابی که جز در قارّۀ هند موجود نبودند به بررسی پرداخت.
برخی از نزدیکان علّامۀ امینی حکایتی را نقل می کنند که از تلاش فراوان او در بحث و تحقیق علمی خبر می دهد، و خلاصه اش این است: او روزی گریه می کرد؛ زیرا به کتاب مهمّی از کتاب های مورد نیاز بحث خود - که عمر خویش را برای به ثمر رساندن آن هدف بزرگ سپری کرده بود - دست نیافته بود. و چون شیوۀ شیخ برای دستیابی به مصادر این بود که به امیرالمؤمنین علی علیه السلام متوسّل می شد، روزی به امیر المؤمنین علیه السلام توّسل پیدا کرد و عرضه داشت: «کتاب (الغدیر) کتاب توست، و غدیر از آن توست، پس به حقّ مقامی که نزد خدا داری از تو می خواهم که مرا در دست یافتن به کتاب مورد نظر کمک کنی». علّامۀ امینی می گوید: پس از خواب کوتاهی، بیدار شدم و متوجّه شدم کسی در می زند، در را که باز کردم دیدم او همسایۀ بنّاء ماست که می گوید: من خانۀ جدیدی بزرگتر از این خانه خریده ام و بیشتر اثاثیّۀ منزل را منتقل کرده ایم و این کتاب قدیمی را در گوشه ای از خانه پیدا کردم و همسرم به من گفت: «این کتاب به درد تو نمی خورد؛ چرا آن را به همسایۀ ما شیخ امینی اهداء نمی کنی؟»، وقتی کتاب را به شیخ داد دید این همان کتاب خطّی است که ماهها در جستجوی آن است!
ص: 5
پیرامون کتاب و مشکل دست یافتن به آن، علّامۀ امینی قصّۀ دیگری را نقل می کند که شگفتی آن کمتر از جریان قبلی نیست. خلاصه اش این است: علّامه رحمه الله به کتاب «ربیع الأبرار» زمخشری احتیاج پیدا می کند و این کتاب قبل از آن که چاپ و منتشر شود کتاب خطّی و نادری بوده، و فقط سه نسخۀ خطّی از آن موجود بوده است، یکی از آنها نزد امام یحیی در یمن بوده، و دوّمی در کتابخانۀ «ظاهریّه» در دمشق بوده، و نسخۀ سوم نزد یکی از آیات عظام در نجف اشرف بوده است، که پس از رحلت آن عالم کتابخانۀ او - که این کتاب نیز در آن بوده است - به فرزندش به ارث می رسد.
علّامۀ امینی به خانۀ این عالم می رود و از فرزند او می خواهد که کتاب را فقط به مدّت سه روز به او عاریه دهد ولی او خودداری می کند، علّامه از او درخواست می کند که دو روز آن را عاریه بدهد باز هم امتناع می کند، برای یک روز هم امتناع می کند. علّامۀ امینی می گوید: «به او گفتم سه ساعت آن را به من عاریه بده ولی امتناع کرد، گفتم: اجازه بده آن را در خانه ات در حضور خودت مطالعه کنم ولی باز هم نپذیرفت، و در اینجا بود که از آن مرد و کتابش به کلّی مأیوس شدم».
علّامه اضافه می کند: «پس از آن، به قصد دیدار مرجع دینی بزرگوار آیت اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی به راه افتادم تا برای عاریه گرفتن آن کتاب وساطت کند، ولی صاحب کتاب باز هم از دادن آن خودداری نمود. آنگاه نزد آیت اللّه شیخ محمّد حسین کاشف الغطاء رفتم تا شاید به احترام او کتاب را عاریه دهد ولی باز هم از دادن کتاب خودداری کرد. پس از آن که از به دست آوردن کتاب ناامید شدم، به حرم مطهّر أمیر المؤمنین علیه السلام رفتم و ماجرای خود را به آن حضرت شکایت کردم، سپس با ناراحتی به خانه برگشتم. و پس از بی خوابی و ناراحتی و توسّل به خدای تعالی خوابم برد، در خواب امام علیه السلام را دیدم و از رنجی که برای به دست آوردن کتاب کشیده بودم به امام شکایت کردم، و امام پاسخ داد: «إنّ جواب سؤالک عند ولدی الحسین» [پاسخ درخواست تو نزد فرزندم حسین است]. بلافاصله بیدار شدم، وضو گرفتم - و زمان طلوع فجر بود - لباسهایم را پوشیدم، و به قصد حرم سید الشهدا علیه السلام در کربلا از خانه بیرون رفتم. و بعد از خواندن نماز صبح و انجام مراسم زیارت امام حسین علیه السلام، محنت و رنجی که در به دست آوردن کتاب کشیده ام را به امام حسین علیه السلام شکایت کردم، سپس از حرم سیّد الشهداء برای زیارت حرم حضرت عبّاس علیه السلام خارج شدم. و پس از زیارت، به خدای تعالی به حقّ او و برادرش و مقامی که نزد خدا دارند توسّل پیدا کردم و خواستم که مرا بر حلّ این مشکل کمک کنند. سپس در حالی که اوّل طلوع خورشید بود وارد صحن شریف شدم. در یکی از ایوانها نشستم و با خود زمزمه می کردم، ناگهان خطیب توانا شیخ محسن ابوالحبّ - که در زمان خود برجسته ترین سخنور کربلا بود - به سوی من آمد. پس از احوالپرسی از من دعوت کرد که به خانه اش در نزدیکی حرم برای استراحت و صرف صبحانه بروم، دعوت او را پذیرفتم، و آن زمان تابستان بود.
در خانۀ او در جایی که در باغ خانه اش برای ما مهیّا شده بود نشستیم و پس از استراحت کوتاهی به او گفتم: کتابخانه ات را به من نشان بده. مرا به کتابخانه اش راهنمایی کرد، دیدم کتابخانه ای است با کتابهای فراوان و نفیس. در حالی که بین کتابها می گشتم و به آنها نگاه می کردم ناگهان گمشدۀ خود یعنی کتاب «ربیع الأبرار» زمخشری را یافتم. و چون کتاب را برداشتم و پس از دقّت متوجّه شدم که واقعاً همان کتاب است نه کتاب دیگر، ناخواسته اشک شوق از دیدگانم سرازیر شد و شروع به گریه کردم. شیخ ابوالحبّ نزد من آمد در حالی که تعجّب کرده بود و علّت را می پرسید. من ماجرای کتاب و خواب خود دربارۀ آن را برای او تعریف کردم و اینکه چگونه امام علیه السلام مرا به فرزندش حواله داد که مرا به سوی کتابخانه و کتاب راهنمایی کرد. شیخ محسن ابوالحبّ چون جریان را شنید چشمهایش پر از اشک شد و به من گفت: این کتاب خطّی، کمیاب است و قاسم محمّد رجب - که در آن زمان صاحب بزرگترین کتابخانه در بغداد بنام مکتبه المثنی بود - برای خرید و چاپ آن مبلغ هزار دینار(1) به
ص: 6
من می داد ولی من پیشنهاد او را ردّ کردم. آنگاه شیخ قلمش را از جیبش بیرون آورد و اهدای آن به علّامۀ امینی را روی آن نوشت و گفت: این، جواب حوالۀ دو امام بزرگوار علی علیه السلام و حسین علیه السلام است.
1 - مرحوم علّامۀ امینی خود را برای تدریس و تألیف و تحقیق وقف کرده بود. و بیشتر ساعات زندگیش در شب و روز با مطالعه و جستجو در خلال کتابها و بهره گیری از میراث علمی اسلامی سپری می شد تا اینکه مرجعی گردید که معضلات علوم اسلامی از او پرسیده می شد. و ملجأ و پناهگاهی برای حلّ اشکالات فکری و نیز صاحب رأی و نظر در تفسیر و حدیث و تاریخ و علم رجال گردید، چنانکه پناهگاهی برای محقّقان، پژوهشگران، نویسندگان، و اصحاب موسوعات گردید.
2 - وی انسانی با تقوا، پرهیزگار، و متعبّد بود و دارای صلابت دینی، کرامت نفس، سینۀ گشاده، و اخلاق نیکو بود، و فردی باگذشت، و پاک و طیبّ بود. هرگز به کسی سوء ظنّ نداشت بلکه همیشه به دیگران حسن ظنّ داشت، و فضل و جایگاه آنان را علی رغم اختلاف مذهبی با آنان، می ستود. دارای همّت عالی و طبع عفیف بود و در خوراک و پوشاک متواضع بود، و به دنیا و آنچه در آن است اعتنایی نداشت، از دنیا روی گردان بود و به آخرت رو کرده بود و برای آن تلاش می کرد.
3 - او عاشق قرائت قرآن و دعا و نماز شب بود. و زندگی عادی روزانه اش در ضمن برنامه ای مشخّص تقسیم شده بود:
پس از تناول صبحانه به کتابخانۀ شخصی می رفت و مشغول مطالعه می شد تا شاگردانش حضور پیدا کنند، در آن هنگام شروع به درس و بحث می کرد تا اذان ظهر که برای نماز بر می خواست، پس از نماز، نهار و کمی استراحت دوباره به کتابخانه اش بر می گشت تا نصف شب.
4 - حرم مطهّر امیرالمؤمنین علی علیه السلام را زیاد زیارت می کرد و در اوقات گوناگون به زیارت حرم شریف علوی می رفت.
مسافت بین مرقد امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام که بیش از 80 کیلومتر نیست را طی سه روز یا بیشتر می پیمود، تا در طول راه به تبلیغ و ارشاد مردم بپردازد و امر به معروف و نهی از منکر نماید.
5 - در کنار این سیرۀ عبادی و تبلیغی، واجبات اجتماعی خود را فراموش نمی کرد وبه نیازمندان و فقراء وحاجتمندان رسیدگی می کرد، به آشنایان و برادران دینی زیاد نیکی می کرد، خود را در ناراحتی های آنان سهیم می دانست و با آنان به مواسات رفتار می کرد، هیچ سائلی را ردّ نمی کرد و هیچ آرزومندی را محروم نمی ساخت و برای حلّ مشکلات نیازمندان و فقرا خود را به رنج و زحمت می انداخت.
6 - برخی از خصوصیّات ظاهری و حالات او از این قرار بودند: وی فردی بلند قامت، با اُبهت، دارای صورت زیبا، و سفید مایل به سرخ بود، با صدایی نرم و نازک، لباس روحانیان را می پوشید، و عینک طبّی با شیشۀ سفید و قاب فلزّی طلایی رنگ به چشم می زد، و چهرۀ عبادت کنندگان و زاهدان را داشت، و به زبان ترکی و فارسی و عربی خوب صحبت می کرد.
علّامۀ امینی رحمه الله در سال 1380 به هندوستان مسافرت کرد تا از میراث اسلامی و آثار فکری موجود در کتابخانه های ستبر آنجا از نزدیک اطّلاع یابد.
از این رو چهار ماه در گنجینه های علمی آن قارّه به فحص و جستجو پرداخت. و گاه شب و روز خود را در برخی کتابخانه ها بدون احساس رنج و ناراحتی سپری می کرد. در این جستجوی علمی بر بخش بزرگی از میراث گذشتگان اطّلاع یافت، بدون آنکه به صحّت و سلامتی جسم خود توجّهی داشته باشد.
پیوسته ملازم کتابخانه ها بود و تا آخرین لحظۀ زمانِ کار کتابخانه ها در آنجا بود و آنگاه که به منزل بر می گشت به مطالعۀ کتابهایی که از آن مؤسّسات علمی اصیل و ریشه دار گرد آورده بود، می پرداخت.
ص: 7
افزون بر کتاب و مطالعه - و به رغم توصیۀ پزشکان که بر سلامتی شیخ حریص بودند و او را از تدریس منع کرده بودند و به او توصیه می کردند که بر صحّت و سلامتی خویش مواظبت نموده و خود را به مشقّت نیندازد - شیخ در آن قارّه خود را در برابر مسئولیّت دینی بزرگی می دید و بر خود لازم می دانست که بر منبر خطابه و وعظ وارشاد و توجیه مسلمین نشسته و آنان را به سوی تمسّک به قرآن و سنّت و آنچه پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله آورده، فرا بخواند.
سپس مرحوم علّامه به همین منظور در سال (1384) ه به سوریه سفر کرد، او در این کشور چهار ماه حضور داشت و در این مدّت بر ثروتهای فکری معتبر و گنجهای تاریخی مهمّ نهفته در کتابخانه های این کشور اطّلاع پیدا کرد. برخی از کتابخانه هایی که مرحوم علّامه بیشتر نسخه های خطّی آنها را تدوین کرد عبارتند از: دار الکتب الوطنیّه الظاهریّه در دمشق، کتابخانۀ مجمع اللغه العربیّه در دمشق، کتابخانۀ الأوقاف الأحمدیّه در حلب، و المکتبه الوطنیّه در حلب. علّامۀ امینی به توصیف هر کتابی که بر آن دست می یافت می پرداخت و مصادری را که در این کتابخانه ها مطالعه کرده - اعمّ کتابهای تک جلدی و موسوعه ها (کتابهای چند جلدی و دوره ای) - را بر شمرده که بیش از «250» عدد است.
سپس او در سال (1388) جهت اطّلاع از مصادر قدیمی، به ترکیه سفر کرد و بر تعداد زیادی از میراث فکری و کتابهای مباحث اسلامی دست یافت. او در این کشور نیز - علی رغم درد و بیماری ای که از سالها قبل به آن مبتلا شده بود - بدون توجّه به صحّت و سلامت جسم خود، به جستجوی علمی پرداخت تا به هدف مهمّ خود یعنی اتمام اثر جاودان «الغدیر» دست یابد. از این رو در استانبول پانزده روز اقامت کرد، و سپس به بورسه رفت و ده روز هم در آنجا اقامت گزید. و کتابخانه هایی که شیخ در آنجا به جستجو و بررسی علمی پرداخت نُه عدد بودند که برخی از آنها عبارتند از: کتابخانۀ سلیمانیّه، کتابخانۀ جامع آیاصوفیا، کتابخانۀ جامع نور عثمانیّه، کتابخانۀ أوغلی، کتابخانۀ چلبی و....
و به دلیل وخیم شدن سلامتی او در آنجا، نتوانست تمام گنجینه های علمی این کتابخانه ها را بررسی و تحقیق نماید و به اطّلاع از حدود (55) مصدر تاریخی خطّی و چاپ شده اکتفا کرد؛ برخی از آن کتابها عبارتند از: صحیح ابن حبّان، صحیح ابن خزیمه اثر محمّد بن اسحاق نیشابوری، الضعفاء اثر محمّد بن اسماعیل بخاری، مسند عبد بن حمید اثر امام ابو محمّد عبد بن حمید کشی، المعجم الکبیر طبرانی، النجم الثاقب فی إشراق المناقب اثر حسن بن عمر بن حبیب حلبی، الکامل اثر حافظ عبداللّه ابن عدی جرجانی، واللؤلؤ المکنون اثر عبد الغنی نابلسی، و....
علّامۀ امینی در راه هدف تبلیغی خویش به تألیف و خطابه و ارشاد مردم و راهنمایی آنان اکتفا نکرد بلکه جای خالی و نیاز شدید به کتابخانه ای مهمّ در مهد عالم اسلامی یعنی نجف اشرف را احساس کرد؛ از این رو عزم خود را بر احداث یا ساخت چنین کتابخانه ای جزم کرد تا غدیری دیگر باشد که جویندگان حقیقت در آن گرد آیند، و در حدّ امکان پر از کتابها و مصادر و نسخه های خطّی باشد. بدین جهت ابتدا دو خانه در کنار هم در محلّۀ «حویش» در نجف اشرف خریداری کرد و در حدّ امکان خانه های مجاور را خریداری می کرد تا مقدّمه ای برای ساخت کتابخانه ای عظیم که لایق نجف اشرف و آوازۀ آن در عالم اسلامی است، باشد و مرکزی علمی برای بحث و تألیف و تحقیق فراهم آید.
و چون ساخت طبقۀ اوّل کتابخانه به پایان رسید، به این شهر و آن شهر به ویژه به ایران سفر کرد تا کتابهای با ارزش را گردآوری کرده و کتابخانه را با آن غنی و پر بار سازد.
و پس از گذشت هفت سال از این کار طاقت فرسا مرحلۀ اوّل بنای کتابخانه به پایان رسید، و در روز غدیر به جهت تیمّن و تبرّک به اسم صاحب آن و با نام «کتابخانۀ امام امیر المؤمنین علیه السلام» افتتاح شد.
و پس از افتتاح کتابخانه و پایان مراسم تولیت و ثبت در ادارات رسمی عراق، علّامۀ امینی همراه پسرش شیخ رضا به هند سفر کرد تا دانشگاه و کتابخانه های عظیم آنجا را که دهها هزار کتاب نفیس را در خود جای داده بودند، مشاهده کند به ویژه
ص: 8
کتابخانۀ جامع علی گر. علّامه پس از چهار ماه با گرانقدرترین مصادر و کتابها که با استنساخ با دست یا به طریقۀ میکرو فیلم تهیّه کرده بود، بازگشت.
سپس به همین هدف به ایران و دمشق سفر کرد.
مرحوم علّامۀ امینی حدود هزار و هشتصد ورقۀ بزرگ (فولسکاپ) از کتابهایی که جزء مهمترین مصادر تاریخی هستند، و کتابهایی که در گردآوری و پاکسازی روایات استناد به آنها رایج است، را با دست خود استنساخ کرد. علّامه تصمیم گرفت تمام کتابهای خطّی را به روش «میکروفیلم» [فیلم های یک متن چاپی یا تصویری از آن در مقیاس ذرّه بینی] بر روی نوار، تصویر برداری کند، و آنگاه آنها را بر روی ورقۀ حسّاس ظاهر کرده تا پس از جلد کردن ورقه ها کتابی که نشانگر نسخۀ اصلی است، فراهم شود.
علّامۀ امینی آثار علمی بزرگی را که در ساخت ساختمان عظیم بنیان فکری و فرهنگی امّت اسلامی نقش به سزایی دارند از خود به جا گذاشته است. این آثار علمی در میدانهای مختلفی همچون تألیف و تحقیق و تعلیق می باشند؛ برخی از آن آثار عبارتند از:
1 - شهداء الفضیله؛ که در سال 1355 ه در نجف اشرف چاپ شده است.
این کتاب، تاریخی است و در بردارندۀ شرح حال شهدای علمای اسلام، از آغاز قرن چهارم هجری تا عصر حاضر، می باشد و علّامۀ امینی بیش از (130) شهید را برمی شمرد که به خاطر دفاع از اسلام و حمایت از دین به شهادت رسیده اند.
علّامۀ امینی در این کتاب خود این شهدا را بر می شمارد: هشت شهید در قرن چهارم، پنج نفر در قرن پنجم، پانزده نفر در قرن ششم، چهار نفر در قرن هفتم، دوازده نفر در قرن هشتم، یک شهید در قرن نهم، هیجده شهید در قرن دهم، هفت شهید در قرن یازدهم، بیست و دو نفر در قرن دوازدهم، نوزده نفر در قرن سیزدهم، و نیز سیزده نفر در قرن چهاردهم. بارزترین علمایی که علّامۀ امینی یادآور شده و به شرح زندگی برخی از آنان پرداخته، عبارتند از: علّامه ادیب ابوالحسن تهامی معروف به علی بن محمّد حسن عاملی شامی، و امام ابوالمحاسن رویانی طبری، ابوعلی فتّال نیشابوری، ابن راوندی، طغرائی، و علّامۀ طبرسی که جریان شهادتش مشهور نیست زیرا شهادتش با زهر بوده است، شهید اوّل محمّد بن مکّی عاملی نبطی جزینی و او اوّلین کسی است که نزد امامیّه به این لقب مشهور شده است، علی بن ابو الفضل حلبی، سیّد الحکماء ابوالمعالی، و سیّد فاضل امیر غیاث الدین، علّامه محقّق کرکی، شهید ثانی زین الدین بن علی عاملی، شهید سوّم شهاب الدین بن محمود بن سعید تستری خراسانی، و شیخ جلیل ملّا احمد، علّامه قاضی تستری مرعشی، علّامه سیّد محمّد مؤمن، علّامه مدرّس ابوالفتح، فقیه شیخ محمّد، علّامه شیخ محمّد حسین اعسم، علّامه شیخ فضل اللّه ابن ملّا عبّاس نوری، و دهها نفر دیگر از کسانی که درخت اسلام را آبیاری کردند و خون خود را در راه دین و اهل دین، تقدیم نمودند.
2 - سیرتنا و سنّتنا؛ که در نجف اشرف در سال 1384 ه و در تهران 1386 ه چاپ شده است.
این کتاب مجموعه ای از درسهای علّامۀ امینی است که در سوریه در سال (1384) ه ایراد شده است. و کتاب در بردارندۀ جوابهای کاملی از سؤالهایی است که از ایشان پیرامون غلوّ شیعه دربارۀ محبّت اهل بیت و عزاداری برای سیّد الشهداء علیه السلام پرسیده شده است.
و علّامۀ امینی از این تهمت ها پاسخ داده؛ مانند اینکه شیعه تربت کربلا را سجده گاه خود قرار می دهد. و ایشان پاسخ می دهند: شیعه سجدۀ بر تربت کربلا را واجب نمی داند بلکه جایز می داند، چنانکه سجدۀ بر تمام خاک زمین را جایز می داند. و تنها مطلب جدید این است که هدف شیعه از اینکه سجدۀ بر تربت امام حسین علیه السلام را دوست دارد این است که به پسرِ دختر پیامبر ابراز محبّت کند و اعلام کند که شیعه بر روش امام حسین علیه السلام حرکت می کند، و آنان - به گفتۀ علّامه امینی - می خواهند بگویند: «این، محبّت ماست، و این حسین ما، و این عزاداری او، و این کربلای او، و این تربت او که سجده گاه ماست، و خدا پرودگار ماست، و سنّت و سیرۀ ما همان سیره و سنّت پیامبر ما محمّد صلی الله علیه و آله است».
ص: 9
3 - کامل الزیارات: این کتاب اثر شیخ الطائفه ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولویه، متوفّای سال (376) است. سند آن صحیح و روایاتش متواتر است، و آن را عالمان ثقه نقل کرده اند و به طُرُق گوناگون به ائمّۀ طاهرین اسناد داده شده و راویان آن بالغ بر ششصد راوی ثقه می باشند.
این کتاب را علّامۀ امینی تحقیق کرده است، و در تصحیح تمام آنچه در کتاب آمده به مصادر مورد اعتماد - مانند وسائل الشیعه، و مستدرک آن، و بحار الأنوار، و دیگر کتابهای معتبر رجالی - مراجعه کرده است.
4 - تفسیر فاتحه الکتاب؛ که در تهران در سال 1359 ه چاپ شده است.
این کتاب سرآغاز تألیفات علّامۀ امینی و نخستین گام او در عالم تألیف و تحقیق است. وشاید روشن ترین مطلبی که از تفسیر او بر آیات این سوره استفاده می شود مسائل مربوط به توحید، قضا و قدر، و جبر و تفویض باشد و این مطالب همه از لابه لای روایات رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام استفاده شده است. علّامۀ امینی در خلال این تفسیر به مسائلی چند اشاره کرده است؛ از قبیل: صفات یعنی صفات ذات الهی و صفات فعل، علم اجمالی و تفصیلی، مشیّت ازلی و محدَثه، ارادۀ تکوینی و تشریعی، و دیگر مسائل کلامی و فلسفی پیچیده، که برخی برای آنها به دنبال پاسخهای کامل و مناسب هستند.
5 - أدب الزائر لمن یمّم الحائر؛ که در نجف اشرف در سال 1362 ه چاپ شده است.
این کتاب رسالۀ مختصری است پیرامون آنچه که بر زائر امام حسین لازم است که به آن آراسته باشد، و ادب دعا در مشهد مقدّس امام حسین علیه السلام را بیان می کند، و همچنین به شرح دعای علقمه - که دربردارندۀ مضامین عالی پیرامون ادبِ توسّل به خدای تعالی، و استغاثۀ به او، و توکّل بر او می باشد - می پردازد.
6 - تعالیقٌ فی اُصول الفقه علی کتاب الرسائل، اثر شیخ انصاری؛ این کتاب خطّی است.
7 - المقاصد العلیّه فی المطالب السنیّه؛ کتابی خطّی در تفسیر برخی آیات قرآن حکیم است.
8 - ریاض الاُنس؛ در دو جزء و خطّی است.
9 - رجال آذربایجان؛ که خطّی است.
10 - ثمرات الأسفار؛ که خطّی است.
11 - العتره الطاهره فی الکتاب العزیز.
12 - موسوعه الغدیر؛ که ثمرۀ تلاش و کوششِ نیم قرن از عمر علّامۀ امینی می باشد.
علّامه، از همسر اوّل خود به جز دختران، دارای سه فرزند می باشد که عبارتند از: دکتر شیخ محمّد هادی امینی که پیوسته به کار تحقیق و تألیف مشغول است.
دوّم: فرزند او حجّه الاسلام و المسلمین شیخ رضا امینی که پدرش هر کجا می رفت در خدمت او بود. وی ملازم و همراه پدر بود بسان سایه با صاحبش، به ویژه در سفرهایش به هند و سوریه و ترکیه و دیگر کشورهای اسلامی که علّامۀ امینی رحمه الله در جستجوی مصادر موثّق و نسخه های خطّی، به آنها سفر کرد.
و امّا فرزند سوّم او: مرحوم محمّد صادق امینی است، او از کسبۀ بازار و از دوستداران اهل بیت و حامیان مکتب آنان بود.
و امّا اولاد ایشان از زن دومش علویّه دختر سیّد علی خلخالی، عبارتند از: شیخ احمد، و شیخ محمّد امینی و...
سرانجام پس از یک بیماری سخت و دشوار که پزشکان از درمان آن عاجز بودند، و زمانی طولانی ادامه پیدا کرد، و علّامه به خاطر آن بیماری رنج فراوانی را در بین خانه و بیمارستان تحمّل کرد، روح ملکوتی او در تهران قبل از ظهر روز جمعه (28) ماه ربیع الثانی سال (1390) ه ق، موافق (12) تیر (1349) ه ش، به ملکوت اعلی پیوست و آخرین کلماتی که بر زبان جاری
ص: 10
کرد فرازهایی از این دعای مأثور بود:
«اللّهمّ هذه سکرات الموت قد حلّت، فأقبل إلیّ بوجهک الکریم، وأعنّی علی نفسی بما تعین به الصالحین علی أنفسهم...». [بار خدایا! این سکرات مرگ است که در من پدید آمده، پس با چهرۀ کریمانۀ خود به من رو کن، و مرا بر نَفْس خویش یاری کن آنگونه که صالحان را بر نَفْسهایشان یاری می رسانی...].
وپس از این کلمات روح پاک او در حالی که به عفو و رحمت خداوند امیدوار بود به آسمان عروج کرد. آنگاه پیکر پاکش به نجف اشرف منتقل شد تا در مکانی که برای خود از چند ماه قبل در کنار کتابخانۀ امیرالمؤمنین علیه السلام در نظر گرفته بود به خاک سپرده شود.
او - خدایش بیامرزاد - از دنیا رفت در حالی که سینه اش آکنده از محبّت خالص به اهل بیت علیهم السلام بود. خداوند شفاعت آنان را روزی او نماید و او را در زمرۀ آنان محشور گرداند و او را راضی نماید و از او راضی گردد؛ به راستی که خدای تعالی ولیّ و سرپرست هر مؤمنی در دنیا و آخرت است.
فروغ حیات دنیوی پیامبر صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه (28) صفر سال دهم هجرت خاموش شد و پس از سه روز بدن مبارکش مظلومانه در دل شب دفن گردید. به روایت تاریخ، در این سه روز گورکنی ابوعبیده نام به مدد دلّالی که چارپا می فروخت همّت کردند و مردی را به بهانۀ اینکه از همه پیرتر است خلیفۀ مسلمین نمودند!
آن شب که پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاک می سپردند، مردم در خانه های خود از فرط خستگی در خوابی سنگین غنوده بودند. تنها، دختری بر سر قبر پدر با دو کودک خردسالش اشکریزان زمزمه ها بر لب داشت: «یَا أبَتَ، یَا رَسُول اللّه! مَاذا لَقیٖنَا بَعْدَک مِنْ فُلانٍ وفُلان».
مردم خسته، سه روز است که فریاد کشیده اند. سه روز است که دستشان مشت و پایشان لگد به مخالفان خلیفه حواله کرده. نه پایشان یارای آن دارد که لطفی کرده تا بقیع بیایند و نه دستشان نایِ کندن قبری برای عزیز از دست رفته را دارد. حتّی شیخَیْن هم فرصت حضور در مراسم تدفین را نیافته اند. مردم آنقدر در دهان مخالفین خلیفه خاک پرکرده اند که لزومی ندارد ماتمِ ریختن خاک بر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله را داشته باشند. حنجره ها آنقدر در کشتن مخالفین «اُقْتُلُوا فُلاناً» و یا «قَاتِلُوهُم» یا «نَضْرِبُ عُنُقَک» گفته اند که دیگر طمع نوحه سرایی برای پیامبر صلی الله علیه و آله را نباید از آنها داشت.
بدنها خسته است و چشمها از دود آتشِ خانۀ وحی افسرده. ای کلنگهایی که قبر پیامبر صلی الله علیه و آله را حفر می کنید، بی صدا باشید! بی صدا، که دخت خلیفه - در سایۀ خلافت پدر - در خواب ناز خفته است. ای کلنگ ها بی صدا باشید که مردم خفته اند و فردا و فرداهای دیگر بسی مشغله ها دارند.
فردا روز غارت اموال مردم است. فردا در نماز، خلیفه با خالد قرار ترور دارد. فردا بر منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله خلیفه سنّت فحّاشی به نوامیس پیامبر را بدعت می گذارد. فردا بقیع، دوباره شاهد دفنی شبانه است. فردا باید از فاطمه پوزش طلبید.
از فردا کسی را حقّ آن نیست که بر فرزندش نام «محمّد» گذارد و یا از محمّد صلی الله علیه و آله روایت برخواند. فردا شجرۀ رضوان را باید از ریشه برکَنْد که یادآور بیعت مردم با پیامبر است. فردا سر مالک بن نویره ها را باید به تیغ سپرده، ناموس آنها را به کابین در آورد. فردا سگان حَوئَب بر شتری پارس می کنند(1). فردا برای اعتلای دین اسلام، علی را با تیغِ اجتهاد سر می زنند. فردا حسن علیه السلام آزرده از خنجر کینه توزان ماهها در بستر از درد می نالد. فردا سبط نبی، با جگر پاره پارۀ خویش نجوا دارد. فردا سر حسین علیه السلام در طشت طلا، از خلیفه ضربتِ عصا می خورد.
فردا فردایِ خزانِ باغِ نبی است. فردا فردای خالدها و مروانهاست. فردا روز سلطۀ شجرۀ ملعونه و فرزندان طُلَقاست. فردا و فرداهای دیگر روز کشتار حُجْر بن عَدی ها و محمّد بن ابی بکرهاست. فردا دنده های عبداللّه بن مسعودها خرد می شود. فردا روز تدارک ربذه هاست. فردا و فرداهای دیگر عمّارها را باید زیر مشت و لگد گرفت. فردا مسجد کوفه انباشته از دستهای قطع
ص: 11
شده است. فردا در دارالإماره برای هر سر بریده (500) درهم جایزه می دهند. فردا درخت زیبا، بدن مُثله شدۀ میثم را در آغوش می کشد. فردا بر سر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله، سرِ از تن جدای زید را نصب می کنند. فردا به مدّت شش سال بدن بی سرِ یحیی را به دار می کشند.
فردا فردایِ غربتِ دین پیمبر است. فردا و فرداهای دیگر ولیدها - مست و مخمور - در نماز جماعت، امامت می کنند. فردا مغیره بن شعبه ها پس از زنا با امثال اُمّ جمیل به محراب مسجد آمده، اظهار تقدّس می کنند.
فردا روز تلاش افسانه پردازان است. فردا معاویه روات را برای ساختن اکاذیب، به کاخ خضراء فرا می خواند. فردا خلیفه سوگند یاد می کند که نام پیامبر را نیز دفن کند.
فردا...
الغدیر، تاریخ این فرداهاست.
الغدیر، زبان سیلی خوردگان اسلام است که از نیام خاموشی برآهیخته است.
الغدیر، شکوائیۀ آن عزیزی است که خاری در چشم و استخوانی در گلو داشت.
الغدیر، پالایش داستان اسلام از جعلیّات قصّه گویان است.
و این چنین سالها در پی یکدیگر می آیند... و در گذر زمان روش (یزیدی، و معاویه ای، و سقیفه ای) نیز در بزم خلافت استمرار می یابد، و بر دین و انسان و مال هرگونه بخواهد فرمانروایی می کند. معاویه درگذشت و رفت ولی سنّت هایی که برقرار کرد باقی ماندند و پس از او فرزندان درخت ملعونه و آنان که از پس آنها آمدند، این سنّت ها را به ارث بردند.
و نیز از ماجرای سقیفه سالهای طولانی می گذرد امّا روش سرکوبگرانۀ آنان همچنان مورد پسند طاغوتها و مستکبران است و آن روش همچنان در میدان سیاست رایج است.
و در بین این سالهای سخت... برای رواج سیاستهای غیر شرعی که هیچ پشتوانه و مبدئی به جز هوای نفس و خواسته های دنیوی ندارند، سنّت شریفه را مورد هدف قرار دادند، و بر اساس همان بدعت ها و بلاهای خوارکننده به جعل احادیث و روایات پرداختند و مردم عوام اعمّ از طمع دارنده و نادان و مرعوب، آنها را پذیرفتند.
ونسلی گذشت، و نسل دیگر نیز... ومسلمانانی آمدند که شاهد آن وقایع و حوادث نبودند بلکه تنها این سخنان را از راویان شنیده بودند و عالمان چاپلوس به درستی آنها گواهی داده بودند، و در حضور خلیفه (امیرالمؤمنین!) خوانده می شدند؛ از این رو آن روایات را به عنوان مسلّماتی دینی که از صاحب رسالت صادر شده، قرار می دادند. و نسلهایی بر این روش و با این طرز فکر رشد کردند.
و این چنین حقّ و باطل بر افراد ساده و عامی و هر کسی که زیر سایۀ (امیر المؤمنین!) قرار می گرفت، مشتبه می شد! و پس از گذشت مدّتی محمّد بن اسماعیل و مسلم بن حجّاج و أمثال آن ها آمدند و امّت و عالمان درباری که در پسِ آنها (امیر المؤمنین!) قرار داشت را یافتند که احادیث نبوی را - خوب و بد و صحیح و باطل آمیخته با هم - نقل می کنند، و تمام آن ها را سنّت پیامبر انگاشتند. بلکه آنها آنچه را با سیاست وقت هم آوا بود و خلیفه را شاد و راضی می کرد، صحیح می دانستند و نسلهای بعدی آمدند در حالی که این را دین می پنداشتند و غیر آن را بدعتی برمی شمردند که صاحب آن باید تکفیر شود.
و برای جلوگیری از تمام این فجایع و کشمکش ها و بدعتها، پیامبر گرامی اسلام در روز غدیر ایستاد و ولایت علی علیه السلام را اعلام کرد، و پیامبر صلی الله علیه و آله برای رسیدن به این هدف مردم را در ظهر سوزان آن روز جاوید، در حالی که خورشید از بالای سرشان می تابید و زمین پاهایشان را می سوزاند، نگه داشت تا قلوب مسلمانان با آتش تفرقه و اختلاف نسوزد، و پشتشان با تازیانۀ امیران مؤمنان در قرنهای پی در پی کبود نگردد؛ زیرا آن بزرگوار با چشم قلب - اگر نگوییم با چشم سر - آنچه را پس از او بر سر اُمّت و اهل بیت و نزدیکان او خواهد آمد، می دید.
و پیامبر صلی الله علیه و آله به همین دلیل (جلوگیری از تفرقه و اختلاف) مکّرر مردم را بر حذر می داشت و می ترساند، و آشکارا آنچه را بدان مأمور بود اعلام می کرد، ولی پس از رحلت آن حضرت هواها و طمع ها آنگاه که سرزمینی سرسبز و خرّم یافتند، در نفوسی که رسالت خاتم آنها را جلا نداده بود و به کلّی از جاهلیّت خالی نشده بودند، دوباره روییدند (و به جاهلیّت نخستین بازگشتند).
و اگر تو انسان زنده را ندا دهی قطعاً سخن خود را به او می فهمانی، و لکن...
ص: 12
بله، آیندگان از گذشتگان نقل می کنند... وحقایق ذوب می شوند و با آمدن اشخاص دارای جان بیمار و سینه های پر از حقد و کینه و پیش از همه نادانی و کوردلی، کم کم پایان می یابند. وحلقه های دروغ و فریبکاری متّصل می شوند تا به ابن کثیر و سپس به ابن تیمیّه و آنگاه به قصیمی و محمّد ثابت مصری و موسی نگارندۀ کتاب وشیعه و هم قطاران آنها متّصل می شود.
و علّامۀ امینی - که دلسوز دین و وحدت مسلمین بود - چون دید که آنان در گل ولای امور پست فرو رفته اند و در مرداب سخنان دروغ و باطل گرفتار شده اند و مردم را غافل کرده اند و حقایق را برای آنان وارونه جلوه می دهند، در صدد برآمد که آنان را از این گرداب نجات دهد و حقایق و واقعیّتها را روشن نماید تا حقّ و حقیقت بر عامّۀ مردم و حتّی علما مشتبه نشود، و بتوانند فریبکاری و دروغ آشکار را از حقایق روشن تشخیص دهند بسان درخشش صبح برای فرد بینا.
و کتاب «شهداء الفضیله»، و پس از آن کتاب «الغدیر» - که دوران شکوفایی زندگیش را برای نگاشتن آن سپری کرد - چونان صخره ای محکم هستند که اوهام و شکوک در برابر آن شکسته می شوند... و بسان کوهی می باشند که حقیقت بر قلّۀ آن می درخشد. و «الغدیر» تا ابد ردّی نابود کننده و روسیاه کننده برای هر دروغگوی گناهکاری است.
بله، «الغدیر» چشمۀ جوشانی است که تشنگان حقیقت را سیراب می کند، مدرسه ای است که علوم و فنون گوناگون را آموزش می دهد، و بلکه دانشگاهی است که در آن درس وحدت خوانده می شود و مسلمانان با یکدیگر الفت پیدا می کنند.
این است کتاب گرانسنگ «الغدیر» که اینک گزیده ای جامع از آن در پیش روی توست.
چهار مطلب را گذرا پیرامون کتاب «الغدیر» یاد آور می شویم:
راز تفوّق مسلمین در پرهیز از تفرّق و تشعّب بوده و بنیان سعادتشان در تمسّک به «حَبْلُ اللّه» خلاصه می گردد؛ (وَ اِعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اَللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا )(1). همانطوری که برخی از حضرات علمای اهل سنّت(2) نقل فرموده اند: مراد از «حبل اللّه» در آیۀ یاد شده ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام است. شافعی (امام شافعیان) در ابیاتی که در این خصوص سروده است تصریح می کند که «حبل الهی» وِلای اهل بیت است:
ولمّا رأیتُ الناس قد ذَهَبَتْ بهم مذاهبُهم فی أَبْحُرِ الغَیّ والجهلِ
رَکِبْتُ علی اسم اللّه فی سُفُن النَجا وَهُمْ أهلُ بَیْتِ المصطفی خاتمِ الرُسْلِ
وأمسکْتُ حَبْلَ اللّه وهو ولاؤُهُم کما قد اُمرنا بالتَمَسُّک بالحَبْلِ (3)
[آنگاه که دیدم مذاهب مردم، آنها را در دریای گمراهی و جهل فرو برده است. با نام خدا بر کشتی های نجات که اهل بیت پیامبر هستند، نشستم. و به حبل اللّه که ولای اهل بیت است، چنگ زدم؛ چرا که ما به تمسّک به «حبل اللّه» امر شده ایم].
حاکم حَسَکانی نیز که از حفّاظ بزرگ حنفی مذهب است در کتاب «شواهد التنزیل» فصلی را به این موضوع اختصاص داده و به نقل احادیث متعدّدی در خصوص شأن نزول این آیه پرداخته است. از جمله روایاتی که حسکانی - به نقل از عبداللّه بن عمر - در کتاب خویش بدان اشاره نموده، حدیث قدسی: «ولایَه علیِّ بن أبی طالبٍ حِصْنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أَمِنَ من عَذابی»(4) است.
مرحوم علّامه امینی به منظور اعتلای اسلام، ایمان آورندگان به این دین حنیف را به سوی حبل الهی فرا می خواند و کتاب «الغدیر» را با حدیث شریف: «عُنْوانُ صَحیفَهِ المُؤمِنِ حُبُّ علیِّ بن أبی طالب»(5) آغاز می نماید.
جویندگان جاه و قدرت و پویندگان مال و ثروت، پس از فوت رسول خدا صلی الله علیه و آله - با این که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله با علی علیه السلام به عنوان جانشین وی بیعت کرده بودند - این ریسمان الهی را رها کردند وپیشگامان طریق تفرّق و اضمحلال اتّحاد مسلمین گشتند.
بعدها با پول معاویه و امثال او، تاریخ زندگانی و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله دستخوش تحریف گردید، احادیث ساختگی و دورغین در منقبت خلفا ساخته شد، و حتّی روایات بسیاری در خصوص موضوع خلافت از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله جعل گردید.
ص: 13
در پی تغییر احکام الهی و جعل احادیث، کتب بسیاری در زمینه های مختلف از جمله حدیث، تاریخ، تفسیر، فقه و... تدوین شد که اساس آنها بیشتر بر پایۀ همین روایات ساختگی استوار بود. رفته رفته مذاهب - که سنگ بنای آنها در دورۀ حکومت خلفای اوّلیّه گذاشته شده بود - یکی پس از دیگری ظهور یافت و مسلمین را بیش از پیش دچار تشتّت و تفرّق نمود.
راه دستیابی مجدّد به اتّحاد مسلمین - یعنی همان اتّحاد و اتّفاقی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله حاکم بود - تنها از طریق شناخت دقیق وقایع مذکور میسّر است و تحصیل این حقایق مستلزم تلاشی گسترده و پی گیر می باشد تا با تحقیق و تفحّص در دریای بیکران کتب، مرواریدهای حقیقت صید گردد. از این رو است که مرحوم علّامه خود می فرماید: «کتاب الغدیر، کوششی است برای کشف حقیقت».
در نشریۀ کتابخانۀ امیر المؤمنین علیه السلام - که تحت اشراف علّامه امینی تنظیم می شد - آمده است: «وحدت اسلامی بر مبنای اظهار حقایق در بین اُمّت می باشد (حقایق قرآنی و سنّت پیامبر)، نه وحدت سیاسی که استعمارگران به دست عمّال خود آن را عَلَم می کنند و وقتی نتیجۀ مطلوب را گرفتند آن را به هم می زنند».
حدود پنجاه و پنج سال است که از تاریخ تدوین کتاب «الغدیر» می گذرد و به جرأت می توان گفت: در دنیای تحقیقات اسلامی کسی نیست که با نام «الغدیر» و با نام «علّامۀ امینی» نا آشنا باشد. این کتاب در (20)(1) جلد به زبان عربی، با نثری بسیار پخته و ادبی نگارش یافته که تاکنون (11) جلد آن به طبع رسیده است. آیه اللّه العظمی سیّد محسن حکیم و آیه اللّه سیّد حسین حمّامی دربارۀ این کتاب گفته اند: (لا یَأْتِیهِ اَلْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ )، و آیات عظام سیّد عبدالهادی شیرازی و شیخ محمّد رضا آل یاسین و علّامه اردوبادی گفته اند: (لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ ).
با آن که مطالب الغدیر به مذاق بسیاری خوشایند نیست، از آنجایی که با اتّکاء به منابع و مآخذ متقن نوشته شده است تاکنون ظرف این مدّت پنجاه و پنج سال کسی یا گروهی نتوانسته نقدی یا ردّی بر کتاب الغدیر و یا حتّی نقدی بر صفحه ای از الغدیر بنگارد. مرحوم علّامه امینی خود می فرمود: «من برای نوشتن الغدیر، (10) هزار کتاب را (که ممکن است هر کتاب در چندین مجلّد باشد) از بایِ بسم اللّه تا تای تمّت خوانده ام، و به (100) هزار کتاب مراجعات مکرّر داشته ام».
مصادر و منابعی که در کتاب الغدیر مورد استناد قرار گرفته همگی از منابع علمای اهل سنّت است، و این بدین معنا نیست
ص: 14
که کتب اهل سنّت در نظر علّامۀ امینی دارای اعتبار، و یا کتب علمای مذهب شیعه غیر قابل اعتماد است. یکی از قواعد اساسی منطقی، جدل یعنی احتجاج از طریق ارائۀ مُسَلَّمات طرف مقابل است. مرحوم علّامه با عنایت به همین قاعدۀ منطقی، مطالب الغدیر را با استناد به اقوال و آراء اهل سنّت استوار ساخته اند و خود می فرمایند: «مطالبی که ما در الغدیر گفته ایم مذهبی نیست، بلکه اسلامی است؛ یعنی مسائلی نیست که فقط مذهب شیعه بدان معتقد باشد، بلکه مطالبی است که در میان جمیع مذاهب اسلامی متّفقٌ علیه است».
و نیز می گوید: «شیعه هنگام مناظرۀ با اهل سنّت برای مجاب کردن آنها به احادیث خودشان احتجاج می کنند؛ زیرا حدیث خود اهل سنّت برای مجاب کردنشان مقبول تر است، و گرنه شیعه نیازی به احادیث آنها ندارد. و شیوۀ مقبول مناظره و احتجاج نیز همین است نه آن راهی که آنها در پیش می گیرند؛ زیرا آنها همگی در هر مسأله ای به احادیث و کتابهای بزرگان خود استدلال می کنند و چنین استدلالی خارج از قوانین بحث و مناظره است»(1).
برخی تصوّر باطلی از الغدیر دارند و می پندارند الغدیر باعث تفرقه و جدایی مذاهب اسلامی از یکدیگر می گردد. کسانی که این تصوّر را دارند نه تنها الغدیر را مطالعه نکرده اند بلکه از تأثیر الغدیر در ممالک اسلامی بی اطّلاع هستند.
اولاً: هر کس که الغدیر را بخواند درمی یابد که نگارندۀ کتاب از حُسن نیّت کاملی برخوردار است و هدف وی از تدوین این کتاب تنها اظهار حقایق تاریخ اسلام می باشد.
ثانیاً: مطالب الغدیر چیزی نیست که نظرات شخصی مرحوم امینی باشد و کثرت منابعی که در الغدیر بدانها اشاره شده شاهد این مدّعاست. تقریباً می توان گفت جمله ای بدون دلیل و بدون مأخذ در الغدیر نوشته نشده است؛ از این رو اگر کسی ادّعا کند که کتاب دارای تأثیر تفرقۀ کلمه است، باید بپذیرد تمامی کتابهایی که در الغدیر به آنها ارجاع شده است ریشه های اصلی این تأثیر است. و ما می دانیم که مأخذ الغدیر عبارت است از امّهات کتب اسلامی غیر شیعی از جمله صحاح ستّه.
ثالثاً: پس از انتشار الغدیر، مقالات متعدّدی در مجلّات فرهنگی مصر و سوریه و عراق، و... در تجلیل از این کتاب درج گردید و سیل نامه های تقدیر از سراسر ممالک اسلامی جاری شد. اکثر نویسندگان این نامه ها از علمای بزرگ اهل سنّت هستند. از ملوک و وزرای کشورهای اسلامی گرفته تا ائمّۀ جمعه و جماعات و اساتید دانشگاهها برای الغدیر تقریظ نوشتند و به قدردانی از زحمات مؤلّف آن پرداختند از میان این نامه ها و این تقاریظ، نزدیک به (50) نمونه در مقدّمۀ مجلّدات الغدیر درج گردیده است(2).
این نامه ها و این مقالات همگی بیانگر این مطلب است که الغدیر کتابی است که کلیۀ فرقه های اسلامی بر مطالب مستند آن اتّفاق نظر دارند.
1 - تدوین مباحث به روش جدل؛ یعنی مغلوب ساختن طرف مقابل با معتقدات خودش.
2 - مستند نمودن تمام احتجاجات و مطالب طرح شده در میدان بحث.
3 - استفاده از نثری زیبا و روان و بلیغ در تمام مباحث.
4 - به کار گرفتن ضرب المثلهای عربی به طور فراوان در بین مطالب.
5 - استفاده از آیات قرآنی در پایان مطالب یا در بین آن ها.
6 - بحث پیرامون مسائل بنیانی و اساسی فراوان در حوزه های گوناگون: حدیث، تاریخ، عقاید، اخلاق، فقه، رجال و....
به عنوان نمونه به برخی از مباحث مطرح شده در «الغدیر» در حوزه های گوناگون توجّه کنید:
1 - پیرامون وضع احادیث [ص 459-464].
ص: 15
2 - سلسله احادیثی که به دروغ به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده شده است [ص 467-474].
3 - سلسله احادیثی که دربارۀ خلافت جعل شده است [ص 475-478].
1 - پیرامون معاویه و انتخاب یزید برای خلافت توسّط او [ص 338-340].
2 - پیرامون خروج امام حسین علیه السلام [ص 341-343].
3 - ماجرای کشته شدن عثمان [ص 852-861].
1 - ردّ دیدگاه معصوم بودن امّت [ص 354-356].
2 - أئمّه محدَّث هستند [ص 426-429].
3 - علم امامان معصوم علیهم السلام به غیب [ص 429-435].
4 - عقیدۀ شیعه پیرامون خلافت [ص 627-638].
5 - بیان اینکه امامت اصلی از اصول دین است [ص 296-297].
6 - معنای نفی صفات [ص 297].
7 - بیان اینکه قرآن مخلوق است [ص 297].
8 - پیرامون نفی رؤیت [ص 297].
9 - بیان اینکه توسّل با توحید متضادّ نیست [ص 346-347].
10 - پیرامون خلق افعال بندگان [ص 348].
11 - پیرامون قدَر [ص 638-640].
1 - درسی دینی و اخلاقی: ایمان در کشور بدن انسان مانند قوانین دولتها در کشورهای متشکّل از افراد خاصّ عمل می کند [ص 176-178].
2 - معنی حیاء [ص 869-870].
1 - پیرامون ازدواج موقّت [ص 352-358 و ص 356-358 و ص 548-556].
2 - حجّ تمتّع [ص 547-549].
3 - بحثی پیرامون غناء [ص 725-730].
4 - پیرامون نماز در سفر [ص 738-743].
5 - پیرامون پوشاندن عورت [ص 874].
6 - پیرامون سه طلاقه کردن زن [ص 272-274].
7 - پیرامون مشروعیّت داشتن عبادت فراوان [ص 420-423].
8 - دربارۀ لزوم احترام مساجد [ص 827].
10 - دربارۀ حرمت تراشیدن ریش [ص 1146-1148].
زنجیرۀ دروغگویان و سازندگان اخبار [ص 456-458].
تحقیقی پیرامون اینکه فرزند دختر انسان، فرزند انسان است [ص 623-626].
ص: 16
در یک نگاه کلّی، تمامی مطالب «الغدیر» را می توان در دو موضوع خلاصه کرد:
موضوع اوّل: اثبات ولایت مطلقۀ أئمّه معصومین علیهم السلام از طریق تثبیت خلافت بلا فصل امیر المؤمنین علیه السلام.
دوّم: نفی ولایت غیر معصوم در اسلام و بررسی آثار شوم و خانمان سوزِ ولایت غیرِ معصوم بر جامعۀ اسلامی.
مرحوم علّامه در بحثی با عنوان «الخلافه عندنا إمره إلهیّه» می فرمایند: «به نظر شیعه جایز نیست امر خلافت را در اختیار افراد امّت، یا افرادی از امّت که اهل حلّ و عقد هستند واگذار نمود؛ زیرا عقل سلیم حکم می کند که امام باید ویژگی ها و شرایطی داشته باشد که عصمت و قداست روحی و سرشت پاک از جملۀ آنهاست».
علّامه در طی همین مبحث اشاره می فرمایند که تعیین امام معصومی که بتوان ولایت عامّه و مطلقۀ جامعۀ اسلامی را بدو سپرد تنها از جانب خداست و مردم تحت هیچ عنوانی حقّ انتخاب امامی که دارای ولایت الهی باشد، را ندارند.
مرحوم علّامه دربارۀ قاعدۀ همیشگی جریان اینگونه انتخابات می فرمایند: «چه بسیار آبروها که به سبب اینگونه انتخابات ریخته شده، و مقدّسات مورد اهانت قرار گرفته، و حقایق ضایع گشته و حقّ ثابت رو به تباهی رفته است. در این انتخابات، مصالح عمومی پایمال گردیده، آئینهای درستی که باید جهان را به راهی شایسته اندازد رو به زوال و نابودی نهاده، اساس سازش درهم ریخته، و درهای صلح و صفا به روی بشر بسته شده است و در اثر جنگهای خانمانسور، خونهای پاکی بر زمین جاری گشته، و بنیان و پیکرۀ اسلام راستین سست گردیده و از هم گسیخته است... و خلاصه این همه بدبختیها و فجایع که در اثر انتخاب مردم به وجود آمد کار را به جایی رساند که فرومایگانی همچون آن فرد بی شخصیّت پارچه فروش، و آن دلّال چارپا که معاملات بازار او را به خود مشغول داشته بود، و آن بزّازی که برادران و دیگر نزدیکانش را برگردۀ مردم تحمیل می نمود، و آن گورکنی که عرض خود را از طولش باز نمی شناخت، و آن اسیر آزاد شدۀ تازه کار و نادان بی دادگر و غاصب، و آن شراب خوارِ باده پیما، و آن آزمند آشوبگر بی پروا، همگی چشم خود را به منصب فرمانروایی بر مسلمانان دوختند. بله، همینان بودند که بندگان خدا را بردگانِ خویش قرار داده و اموال بیت المال را جزء دارایی خود شمرده و کتاب خدا (قرآن) را وسیلۀ نیرنگ و دغلکاری قرار دادند و دین خدا را دستاویز تبهکاریهای خویش ساختند»؛ بیان مطلب:
عقیدۀ شیعۀ امامیّه دربارۀ خلافت: باور ما دربارۀ خلافت این است که خلافت، ولایتی الهی مانند نبوّت است، اگر چه تشریع وحی الهی مخصوص پیامبر است. و کار خلیفه چند چیز است: تبلیغ و بیان، تفصیل مجمل و تفسیر معضلات، و تطبیق دادن کلمات بر مصادیق و جزئیّات، و جنگ بر اساس تأویل(1) - همان گونه که پیامبر بر اساس تنزیل می جنگید - و اظهار آنچه پیامبر نتوانسته است به مردم بشناساند، حال یا به خاطر اینکه هنوز وقت عمل به آن نرسیده بود، یا مردم ظرفیّت آن را نداشتند، و یا علّتهای دیگر؛ پس هر یک از نصب پیامبر و خلیفه، لطفی از جانب خداست و این لطف که به معنای نزدیک کردن بندگان به طاعت و دور ساختن آنها از معصیت است بر او واجب می باشد؛ و برای همین آنها را خلق کرد و به عبادت و بندگی خود فراخواند و آنچه نمی دانستند را به آنها آموخت، و انسانها را مانند چهارپایان رها نکرد تا بخورند و بهره مند شوند و آرزوها آنها را مشغول کند، بلکه آنها را آفرید تا او را بشناسند و به آنها قدرت داد تا رضای او را به دست آورند، و راه آن را برای آنها با فرستادن پیامبران و نازل کردن کتابها و پشت سر هم فرستادن وحی در زمانهای مختلف، آسان گردانید.
و چون هر پیامبری عمرش به درازای دنیا نیست و زندگیِ تا ابد برایش مقدّر نشده، و شریعت ها ظرف عمل طولانی دارند همان طور که ظرف عمل شریعت خاتم انتها ندارد، پس هر گاه پیامبری وفات کند و شریعتش یکی از دو مدّت را داشته باشد، و
ص: 17
در هر یک از آن دو، جانهایی باشد که هنوز تکمیل نشده، و احکامی باشد که به مردم تبلیغ نشده هر چند تشریع شده باشند، یا احکامی باشد که وقت عمل به آن ها نرسیده باشد، و احکام جدیدی باشد که به وجود آمدن آن به تأخیر افتاده باشد، در این صورت معقول نیست، که امّت در چنین شرایطی [بدون سرپرست] رها شوند؛ زیرا همۀ مردم در مشمول لطف الهی شدن - آن لطفی که بر خدا واجب است - یکسان هستند. از این رو بر خداوند - جلّت عظمته - واجب است کسی را بر آنها بگمارد تا دین را با بیانش تکمیل، و شبهه های کافران را با برهانش زایل نماید، و با شناختش تاریکی های جهل را بر طرف، با شمشیرش حملۀ دشمنان دین را دفع، و با دست و زبانش کج روی ها و ضعف ها را اصلاح نماید.
چون خداوند - جلّت مننه - عنایت و توجّهی به بندگان دارد، و بر خود لازم دانسته که به آنها نیکی کند، و برای آنها جز خیر و سعادت را انتخاب نکند، پس باید کسی را برای پیشوایی آنها انتخاب کند که از عهدۀ این کار سنگین برآید، و در همۀ وظایف مانند پیامبری که وی خلیفۀ او شده، عمل کند، و با زبان آن پیامبر بر آن خلیفه تصریح کند، و جایز نیست راه آنها را قطع کرده و آنهارا بیهوده رها سازد.
آیا نمی بینی عبداللّه بن عمر به پدرش گفت: «إنّ الناس یتحدّثون أ نّک غیر مستخلف، ولو کان لک راعی إبل أو راعی غنم ثمّ جاء وترک رعیّته رأیتَ أن قد فرّط - لرأیت أن قد ضیّع - ورعیّه الناس أشدّ من رعیّه الإبل والغنم، ماذا تقول للّه عزّ وجلّ إذ لقیتَه ولم تستخلف علی عباده»(1)[مردم دربارۀ تو می گویند کسی را خلیفۀ بعد از خود قرار نمی دهی. و اگر تو چوپانی برای چراندن شتر یا گوسفند داشتی و او آنهارا به حال خود می گذاشت، می گویی او کوتاهی کرد - می گویی او حقّ مرا ضایع کرد - و امر سرپرستی مردم شدیدتر از چوپانیِ شتر و گوسفند است، چه جوابی به خدای عزّوجلّ می دهی اگر او را ملاقات کنی و برای بندگانش خلیفه قرار نداده باشی؟!].
و عایشه به ابن عمر گفت: «یا بنیّ أبلغ سلامی وقل له: لا تدع اُمّه محمّد بلا راع، إستخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً؛ فإنّی أخشی علیهم الفتنه...»(2)[فرزند عزیزم! سلام مرا برسان و بگو امّت محمّد را بدون سرپرست نگذار؛ خلیفه ای برای آنها معیّن کن، و آنها را بعد از خود رها نکن، و من بر آنها از فتنه می ترسم...].
و این معاویه بن ابوسفیان است که در خلیفه قرار دادن یزید به این حکم عقلیِ مسلّم تمسّک می کند و می گوید: «إنّی أرهب أن أدع اُمّه محمّد بعدی کالضأن لا راعی لها»(3)[من می ترسم که امّت محمّد را پس از خود، مانند گلّۀ گوسفندی که چوپان ندارند رها کنم].
کاش می دانستم چرا امّت دربارۀ تعیین خلیفه بعد از پیامبر اعظم از این دلیل عقلیِ مورد توافق همه غافل شده اند، و آن حضرت را به چشم پوشی از آن متّهم کرده اند؟!
و سپردن این امر [تعیین خلیفه] به افراد امّت، یا به اهل حلّ و عقد [افراد خبره] جایز نیست؛ زیرا عقل سلیم در امام، شرایطی را واجب می داند که برخی از آنها از نفسیّات و ملکاتِ مخفی هستند و فقط عالم به سرائر از آن آگاه است؛ مانند عصمت و قداست روحی و پاکی نفس، تا از هوا و هوس ها باز داشته شود، و مانند علم تا در هیچ کدام از احکام گمراه نشود، و دیگر اوصافی که بر نفس و روح عارض می شوند و در خارج، تنها جزئیّاتی از آنها ظاهر می شود که با استقراء و جستجوی آنها، حکم به ثبوت کلّیّات آنها مشکل است.
(وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ )(4) [و پروردگار تو می داند آنچه را که سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می سازند]. (اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ )(5) [خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد].
پس امّتی که علم به غیب ندارد نمی تواند تشخیص دهد چه کسی به این اوصاف آراسته است، و خوبان در غالب موارد اشتباه می کنند، و اگر پیامبری مانند موسی - علی نبیّنا و آله و علیه السلام - نتیجۀ انتخابش از میان هزاران نفر، هفتاد نفر است و چون آنهابه میقات رسیدند گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده! پس چه گمانی به افراد عادی و مردمان مادّی و انتخاب آنهاباید داشت؟! و چگونه می توانند غیر از همانندهای خود را که مانند دندانه های شانه در احتیاج به پایه و مسدّد، با هم برابرند، را4.
ص: 18
انتخاب کنند. و ایمن نیستیم که فرد مفسدی را انتخاب نکنند، یا به فردی منحرف و شرور روی نیاورند، یا در پشت کسی جمع نشوند که در واقع و باطن خیر و خوبی امّت را نمی خواهد بلکه به دنبال منافع شخصی است، یا جاهلی را انتخاب نکنند که در احکام فرو رود و مرتکب اشتباهات بزرگ شود، و جرمها انجام دهد و گناهانی را به خاطر جهل مرتکب شود، یا اینکه می داند ولی باکی ندارد که باطل و کذب بگوید یا حکم فریبکارانه دهد، و به این ترتیب از همان راهی که ارادۀ اصلاح کرده اند مایۀ فساد شوند، و از جایی که نمی فهمند به هلاکت بیفتند، چنانکه امثال آن در بیعت با معاویه و یزید و خلفای اُموی اتّفاق افتاد.
پس بر خداوند که این اتّفاقات را در بندگانش دوست ندارد، واجب است که در این امر، اختیار را به عهدۀ خلایقی که ظلوم و جهول(1) آفریده شده اند نگذارد؛ (أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ )(2) [آیا آن کسی که موجودات را آفریده از حال آنها آگاه نیست؟! در حالی که او (از اسرار دقیق) باخبر و آگاه است]. (وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ اَلْخِیَرَهُ )(3)[پروردگار تو هر چه بخواهد می آفریند، و هر چه بخواهد برمی گزیند؛ آنان (در برابر او) اختیاری (در این امر) ندارند]. (وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی اَللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبِیناً )(4) [هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است].
و پیامبر اعظم از روز نخست، از این مطلب خبر داد؛ آنگاه که دعوت خود را بر قبایل عرضه کرد، و قبیلۀ بنی عامر بن صعصعه را به سوی خدا دعوت کرد، و یکی از آنها گفت: اگر ما از تو پیروی کردیم، و سپس خداوند تو را بر مخالفان پیروز کرد آیا بعد از تو ولایت، از آنِ ما می شود؟ و حضرت فرمود: «إنّ الأمر إلی اللّه یضعه حیث یشاء» [این امر موکول به خداست و او هر کجا که بخواهد قرار می دهد](5).
چگونه ممکن است مردم در این امر [انتخاب خلیفه] اختیاری داشته باشند با وجود کثرت هدف ها و غرض ها و ادّعاها و میل ها و خواسته هایی که پیرامون انتخاب دارند، و با وجود اختلاف و چندگانه بودن نظرات و اعتقادات در تحلیل ملکات رجال جامعه و شخصیّت های بارز، و با وجود کثرت گروه ها و فرقه ها و قومها و طایفه های مخالف، و با وجود تفرقه های قومی و طایفه ای و قبیله ای که در فرزند بیچارۀ آدم از روز اوّل بوده است.
و انتخاب از نخستین روز پیدایش با خشونت، زد و خورد، مجروح شدن، خشم و غضب، داد و فریاد، و دشمنی شدید همراه بوده است. و با این انتخاب چقدر حرمت ها که هتک شد، و به مقدّسات اهانت شد، و حقیقت ها ضایع، و حقوقِ ثابت باطل شد، و افراد صالح و عالِم لگدکوب شدند، و توافقها و ملائمتها از بین رفت، و سلامتی و آرامش به اضطراب و آشفتگی تبدیل شد، و خون های پاکیزه بر زمین ریخته شد، و پیکرۀ اسلامِ راستین از هم پاشید، و کسانی در امر خلافت طمع کردند که هیچ بهره و نصیب و شایستگی ای نسبت به آن نداشتند اعمّ از بازاری پارچه فروش، یا دلّالی که معاملۀ در بازارها او را به خود مشغول کرده بود، یا بزّازی که دودمان پدریش را بر مردم مسلّط کرد، یا گورکنی که عرض و طولش را از هم تشخیص نمی داد، یا آزاد شدۀ ظالم و غاصب، یا شراب نوش همیشه مست، یا بی شرمی که هر کاری دوست دارد انجام می دهد، و انسان های شرور، فتنه گر و آشوبگری که بندگان خدا را بردۀ خویش ساختند، و اموال خدا را به یکدیگر بخشیدند، و کتاب خدا را به فساد کشاندند، و دین خدا را وارونه جلوه دادند.
نتیجه: نتیجۀ این بیان تامّ این است که خلیفه باید افضل خلیقه (برترین بندگان) باشد؛ زیرا اگر در آن زمان کسی که در فضیلت مساوی با او یا برتر از اوست وجود داشته باشد، خلافتِ وی مستلزم ترجیح یک طرف بدون هیچ مرجّحی یا کاستن از کفّۀ رجحان است.
وانگهی، اگر امام در یکی از صفات، ناقص باشد نیازش در موردی که علمش از آن قاصر است و بصیرتش نسبت به آن کم است و قوّتش نسبت به آن ضعیف است - و مصیبت بزرگ اینجاست - با یکی از دو روش بر طرف می شود: فتوای بدون علم و].
ص: 19
رأی بدون دلیل، یا پرسیدن از کسی که او را به راه راست بکشاند. راه نخست مایۀ فساد و ضعف، و راه دوم مایۀ سقوط منزلت اوست. و این در حالی است که از امام، مانند پیامبر باید اطاعت شود: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اَللّهِ )(1) [ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود]. و در قرآن اطاعت امام در کنار اطاعت خدا و رسولش قرار گرفته: (أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ )(2) [اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الامر (اوصیای پیامبر) را!]. و این بدین خاطر است که به او قدرت دهد تا حدود الهی را بر پا کند، و اباطیل را زایل نماید.
و چه بسا اگر مایۀ قوام دین و بزرگ آن که مردم را به دین فرا می خواند، از دفاع کردن و بر طرف کردن شکّهای متوجّه به آن، ناتوان باشد، آن شبهات بر اصل دعوت پیامبر و حقیقت دین متوجّه شود. و اینها همه می طلبد که امام در تمام صفات کمالیّه کامل باشد و بر همۀ امّت برتری داشته باشد؛ (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ )(3) [بگو: آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟!]. (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمی وَ اَلْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی اَلظُّلُماتُ وَ اَلنُّورُ )(4) [بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟! یا ظلمتها و نور برابرند؟!]. (أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ )(5) [آیا کسی که به سوی حقّ هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟!].
با توجّه به این عبارت، ما اجمالی از مناقب اهل بیت علیهم السلام ومطاعن دشمنان آنها که در کتاب «الغدیر» مطرح شده را برمی شماریم:
امّا مناقب: در کتاب «الغدیر» مناقب اهل بیت به طور عموم، و مناقب مولای ما امیر المؤمنین علی علیه السلام، و فاطمۀ زهرا علیها السلام، و امام حسن علیه السلام، و امام حسین علیه السلام به خصوص بیان شده است. هر چند موضوع اصلی این کتاب بیان مناقب امیر المؤمنین علیه السلام و اثبات خلافت بلا فصل حضرت می باشد.
1 - پیامبر اکرم علیه السلام می فرماید: «لا ینفع عبداً عملُه إلّابمعرفه حقِّهم» [عمل هیچ بنده ای برای او سودی ندارد مگر اینکه حقّ آنان را بشناسد] [ص 208].
2 - در اخبار صحیحه آمده است: خداوند به درود فرستادن بر اهل بیت علیهم السلام در نماز فرمان داده است [ص 208].
3 - حدیث کساء حدیثی صحیح و متواتر است که بر آن اتّفاق نظر وجود دارد [ص 209].
4 - به حکم آیۀ: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّهَ فِی اَلْقُرْبی ) دوستی آنان واجب است [ص 211].
5 - در آیۀ: (اِهْدِنَا اَلصِّراطَ اَلْمُسْتَقِیمَ ) مراد از صراط مستقیم، صراط محمّد و آل محمّد است [ص 213].
6 - نامهای فاطمه و پدر و شوهر و فرزندانش در سایۀ عرش و بر درب بهشت نوشته شده است [ص 215].
7 - پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: «معرفه آل محمّد براءهٌ من النار، وحبُّ آل محمّد جوازٌ علی الصراط، والولایه لآل محمّد أمانٌ من العذاب» [شناخت آل محمّد برائت از آتش است، و دوستی آل محمّد گذر کردن بر صراط است، و ولایت آل محمّد امان از عذاب است] [ص 221].
8 - و می فرماید: «لا یُحبّهم إلّاسعید الجدِّ طیِّب المولد، ولایبغضهم إلّاشقیّ الجدّ ردیء الولاده» [دوست ندارد آن ها را مگر سعادتمند و پاکزاد، و دشمنی نمی کند با آن ها مگر بدبختِ دارای ولادت پست] [ص 258].
9 - رسول اللّه صلی الله علیه و آله می فرماید: «إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض» [این دو - قرآن و عترت - تا آنگاه که در حوض کوثر بر من وارد شوند هرگز از هم جدا نمی شوند] [ص 270].
10 - و می فرماید: «إنّما مثلی ومثل أهل بیتی کسفینه نوح، من رکبها نجا، ومن تخلّف عنها غرق» [من و اهل بیتم بسان کشتی نوح هستیم که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کسی بازماند غرق شد] [ص 271].
11 - و می فرماید: «أنا الشجره، وفاطمه فرعها، وعلیّ لقاحها، والحسن والحسین ثمرتها، وشیعتنا ورقها... [من درخت هستم، و فاطمه شاخۀ آن، و علی برای بارگیری آن، و حسن و حسین میوۀ آن، و شیعیان ما برگهای آن هستند...] [ص 244].
ص: 20
12 - آیۀ: (وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ... ) در سورۀ «هل أتی» در حقّ آنان نازل شده است [ص 285 و 305].
13 - اسامی آنان از اسماء خدای تعالی گرفته شده است [ص 290].
14 - «أنّ للّه ملائکهً سیّاحین فی الأرض قد وُکّلوا بمعاونه آل محمّد صلی الله علیه و آله» [خداوند ملائکه ای دارد که در زمین می گردند و وکیل شده اند تا به آل محمّد کمک نمایند] [ص 387].
15 - پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خیمه ای بر پا کرده و بر کمانی عربی تکیه داده بود، و در آن خیمه، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام بودند، فرمود: «معشر المسلمین! أنا سلمٌ لمن سالم أهل الخیمه، حربٌ لمن حاربهم، ولیّ لمن والاهم...» [ای گروه مسلمین! من با کسی که با اهل خیمه در صلح باشد، در صلحم و با کسی که با آنان در جنگ است در جنگم...] [ص 406].
16 - همۀ امامان پاک علیهم السلام و فاطمه علیها السلام محدَّث هستند [ص 428].
17 - آنان علیهم السلام عالم به غیب هستند [ص 431].
1 - علی علیه السلام عالمترین مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله است و هیچ آیه ای نازل نشده مگر اینکه می داند که در چه موردی نازل شده و برای چه کسی نازل شده است [ص 281-283].
2 - آیات فراوانی در مورد او نازل شده است [ص 153-158].
3 - حدیث عشیره که در مورد آیۀ: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ اَلْأَقْرَبِینَ... ) وارد شده، دربارۀ اوست [ص 198].
4 - آیۀ: (وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ * أُولئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ ) دربارۀ آن حضرت نازل شده است [ص 211].
5 - خدای متعال خود، فاطمه علیها السلام را به ازدواج علی علیه السلام در آورد و ولیّ امر او بود، و جبرئیل خطبۀ عقد را خواند [ص 215].
6 - «سقایه الحوض - الکوثر - یوم القیامه بید علیّ أمیر المؤمنین، یسقی منه محبّیه وموالیه ویذود عنه المنافقین والکفّار» [سیراب کردن از حوض کوثر در قیامت به دست علی امیر المؤمنین علیه السلام است که دوستان و موالیان خود را از آن سیراب می کند و منافقان و کافران را از آن دور می سازد] [ص 220].
7 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «لایجوز أحدٌ الصراط إلّامن کَتَبَ له علیٌّ الجواز» [هیچ کس از صراط عبور نمی کند مگر کسی که علی برایش حقّ عبور بنویسد] [ص 221].
8 - پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله او را افضل اُمّت خود، بزرگترین آنها از لحاظ بردباری، ونیکوترین آنها از لحاظ خلق و خوی می دانست [ص 252].
9 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «علیٌّ خیر البشر فمن أبی فقد کفر» [علی بهترین انسان است و هر که امتناع ورزد همانا کافر شده است] [ص 254].
10 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «علیّ منّی وأنا منه، وهو ولیُّ کلّ مؤمن بعدی» [علی از من و من از او هستم و او بعد از من ولیّ و سرپرست هر مؤمنی است] [ص 254].
11 - «علیّ مع الحقّ والحقّ معه یدور حیث دار...» [علی با حقّ و حقّ با علی است، هر کجا علی باشد حقّ همانجاست...] [ص 310].
12 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «أنّ علیّاً لا یبغضه أحدٌ قطّ إلّاوقد شارک ابلیس أباه فی رحم اُمّه» [هرگز کسی با علی دشمنی نمی کند مگر اینکه شیطان با پدرش در رحم مادرش شریک شده باشد] [ص 258].
13 - با امیرمؤمنان جز زنا زاده دشمنی نمی کند [ص 406].
14 - او برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله در دنیا و آخرت است [ص 288].
15 - خورشید دوبار برای او برگردانده شده است [ص 420].
16 - آیۀ: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاهَ... ) دربارۀ علی علیه السلام نازل شده است آنگاه که انگشتر خود را در نماز صدقه داد [ص 155].
17 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «هذا فاروق هذه الاُمّه، یَفْرُقُ بین الحقِّ والباطل» [علی فاروق این امّت است که بین حقّ و باطل را جدا می کند] [ص 311].
19 - علی نخستین کسی است که به رسول خدا ایمان آورد [ص 214].
20 - «وسدّ الأبواب إلّاباب علیٍّ» [(پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) همۀ دربها را (به سوی مسجد) بست، مگر درب خانه علی] [ص 311].
ص: 21
21 - حدیث منزلت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی» [تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی هستی] [ص 1014].
22 - حدیث أشباه: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است: «من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه، وإلی نوح فی فهمه، وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی موسی فی بطشه، فلینظر إلی علیِّ بن أبی طالب» [کسی که می خواهد به آدم در علمش، و به نوح در همّتش، و به ابراهیم در بردباریش، و به موسی در قدرتش، نگاه کند پس به علی بن ابی طالب نظر کند] [ص 346].
23 - او با خورشید سخن گفت [ص 369].
24 - خداوند می فرماید: (وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَهٌ )، و پیامبر به علی فرمود: «أنت اُذُن واعیه لعلمی» [تو گوشهای شنوای علم من هستی] [ص 371].
25 - حدیث آرد کردن آسیاب بدون آنکه کسی آن را بگرداند [ص 378].
26 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «لقد أکل من الغمامه ثلاثمئه وثلاثه عشر نبیّاً وثلاثمئه وثلاثه عشر وصیّاً، ما فیهم نبیٌّ أکرم علی اللّه منّی ولا وصیٌّ أکرم علی اللّه من علیّ» [از این ابر سیصد و سیزده پیامبر، و سیصد و سیزده وصیّ خورده اند که در میان آنها پیامبری که برای خدا گرامی تر از من و وصیّی که گرامی تر از علی باشد، نبوده است] [ص 389].
27 - کرامت طیّ الأرض [ص 417].
28 - آن حضرت در مکّه در داخل خانۀ خدا به دنیا آمد [ص 502].
29 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «أنا مدینه العلم وعلیٌّ بابها» [من شهر علم هستم و علی درِ آن است] [ص 507].
30 - رسول خدا صلی الله علیه و آله در حدیث برائت فرمود: «اُمرت أن لا یبلّغه إلّاأنا أو رجلٌ منّی» [مأمور شده ام که آن (پیام) را جز من یا مردی که از من است ابلاغ نکند] [ص 585].
32 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «حقّ علیّ علی هذه الاُمّه کحقّ الوالد علی ولده» [حقّ علی بر این امّت مانند حقّ پدر بر فرزندش می باشد] [ص 670].
33 - کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را «امیر المؤمنین» نامید، مولا علی علیه السلام است [ص 735].
البتّه پس از فحص و جستجوی فراوان در کتب شیعه و سنّی درمی یابیم که امیر مؤمنان علیه السلام در زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با صدها ویژگی معرّفی شده است که عبارتند از:
1 - علی سیّد المسلمین.
2 - علی إمام المتّقین.
3 - علی قائد الغرّ المحجّلین.
4 - علی یعسوب المؤمنین.
5 - علی ولیّ المتّقین.
6 - علی یعسوب الدین.
7 - علی أمیر المؤمنین «أمیر کلّ مؤمن».
8 - علی سیّد ولد آدم «ماخلا النبیّین».
9 - علی خاتم الوصیّین.
10 - علی أوّل من یری رسول اللّه یوم القیامه.
11 - علی أوّل من یصافح النبی یوم القیامه.
12 - علی الصدّیق الأکبر.
13 - علی فاروق هذه الاُمّه.
14 - علی الفاروق بین الحقّ والباطل.
15 - علی أوّل من صدّق رسول اللّه «آمن برسول اللّه».
16 - علی أوّل من آمن باللّه.
17 - علی یعسوب المسلمین.
18 - علی خلیفه رسول اللّه «فی اُمّته من بعده».
19 - علی یعسوب قریش.
20 - علی خیر من ترکه رسول اللّه.
21 - علی سیّد العرب.
22 - علی سیّد فی الدنیا والآخره.
23 - علی سیّد المؤمنین.
24 - علی وزیر رسول اللّه.
25 - علی صاحب رسول اللّه.
26 - علی أوّل من وحّد اللّه.
27 - علی منجز وعد رسول اللّه.
28 - علی موضع سرّ رسول اللّه.
29 - علی خیر من ترکه (أخلفه) رسول اللّه من بعده.
30 - علی قاضی دین رسول اللّه.
31 - علی أخو رسول اللّه فی الدنیا والآخره.
32 - علی عیبه علم رسول اللّه.
ص: 22
33 - علی باب رسول اللّه.
34 - علی وصیّ رسول اللّه.
35 - علی القائم بأمر رسول اللّه.
36 - علی الإمام علی اُمّه رسول اللّه «إمام الاُمّه».
37 - علی خلیفه اللّه فی أرضه «بعد رسوله».
38 - علی إمام خلق اللّه «البریّه».
39 - علی مولی البریّه.
40 - علی وارث علم رسول اللّه.
41 - علی أبو ذرّیّه النبیّ «وُلْد النبیّ».
42 - علی عاضد رسول اللّه.
43 - علی أمین رسول اللّه علی وحیه.
44 - علی مولی من کان رسول اللّه مولاه.
45 - علی صاحب لواء رسول اللّه فی المحشر.
46 - علی قاضی عداه رسول اللّه.
47 - علی الذائد عن حوض رسول اللّه.
48 - علی أبو هذه الاُمّه.
49 - علی صاحب حوض رسول اللّه.
50 - علی قاتل الناکثین والقاسطین والمارقین.
51 - علی ولیّ المؤمنین «کلّ مؤمن بعد رسول اللّه».
52 - علی صفیّ رسول اللّه.
53 - علی حبیب رسول اللّه.
54 - علی سیّد الأوصیاء «الوصیّین».
55 - علی أفضل الوصیّین.
56 - علی خاتم الأوصیاء.
57 - علی خیر الأوصیاء «الوصیّین».
58 - علی إمام الأتقیاء.
59 - علی وارث النبی.
60 - علی سیف اللّه.
61 - علی الهادی.
62 - علی أبو الأئمّه الطاهرین.
63 - علی أقدم الناس سلماً.
64 - علی وزیر رسول اللّه فی السماء والأرض.
65 - علی أحبّ الأوصیاء إلی اللّه.
66 - علی أعظم «أشرف» الناس حسبا.
67 - علی أکرم الناس منصبا.
68 - علی أرحم الناس بالرعیّه.
69 - علی أعدل الناس بالسویّه فی الرعیّه.
70 - علی أبصر الناس بالقضیّه.
71 - علی ولیّ اللّه.
72 - علی ولیّ رسول اللّه «فی الدنیا والآخره».
73 - علی ولیّ المؤمنین بعد رسول اللّه.
74 - علی المؤدّی عن رسول اللّه.
75 - علی إمام کلّ مؤمن ومؤمنه.
76 - علی ولیّ کلّ مؤمن ومؤمنه.
77 - علی الآخذ بسنّه رسول اللّه.
78 - علی الذابّ عن ملّه رسول اللّه.
79 - علی أولی الناس بعد رسول اللّه.
80 - علی أوّل الناس «المؤمنین» إیماناً.
81 - علی أوفی الناس «المؤمنین» بعهد اللّه.
82 - علی أقوم الناس بعهداللّه.
83 - علی أقسم الناس بالسویّه.
84 - علی أرأف الناس «المؤمنین» بالرعیّه.
85 - علی أعدل الناس فی الرعیّه.
86 - علی أمین اللّه علی سرّه.
87 - علی أعظم الناس عنداللّه مزیّه.
88 - علی سیّد الأوّلین والآخرین ماخلا النبیّین.
89 - علی قبله العارفین.
90 - علی أوّل المسلمین والأصحاب إسلاما.
91 - علی أقدم الاُمّه سلما «إیمانا».
92 - علی أکثر الاُمّه علما.
93 - علی أعظم الاُمّه «أفضل الاُمّه».
94 - علی أوفر الاُمّه حلما «أحلم الناس».
95 - علی أحسن الناس خُلقا.
96 - علی أعلم الاُمّه باللّه.
97 - علی أوّل الناس ورودا علی الحوض.
98 - علی آخر الناس عهدا برسول اللّه.
99 - علی أوّل الناس لقیا برسول اللّه.
100 - علی أشجع الناس لقیا.
101 - علی أسخ «أسمح» الناس کفّاً.
102 - علی قسیم الجنّه والنار.
103 - علی أصحّ الناس دیناً.
104 - علی أفضل الناس یقیناً.
105 - علی أکمل الناس حلماً.
106 - علی رایه الهدی.
107 - علی منار الإیمان.
ص: 23
108 - علی إمام أولیاء اللّه.
109 - علی نور جمیع من أطاع اللّه.
110 - علی صاحب رایه رسول اللّه یوم القیامه.
111 - علی أمین رسول اللّه «ثقه رسول اللّه».
112 - علی مفاتیح خزائن رحمه اللّه.
113 - علی کبیر الناس.
114 - علی نور أولیاء اللّه.
115 - علی إمام من أطاع اللّه.
116 - علی أمین رسول اللّه فی القیامه.
117 - علی صاحب حوض رسول اللّه.
118 - علی حبیب قلب رسول اللّه.
119 - علی مستودع مواریث الأنبیاء.
120 - علی أمین اللّه علی أرضه.
121 - علی حجّه اللّه علی بریّته.
122 - علی رکن الإیمان.
123 - علی عمود الإیمان.
124 - علی مصباح الدجی.
125 - علی منار الهدی.
126 - علی العَلَم المرفوع لأهل الدنیا.
127 - علی الطریق الواضح.
128 - علی الصراط المستقیم.
129 - علی الکلمه الّتی ألزمها اللّه المتّقین.
130 - علی أعلم المؤمنین بأیّام اللّه.
131 - علی أعظم المؤمنین رزیّه.
132 - علی غاسل رسول اللّه.
133 - علی دافن رسول اللّه.
134 - علی المتقدّم إلی کلّ شدیده وکریهه.
135 - علی أقوم الناس بأمر اللّه.
136 - علی الرؤوف بالناس.
137 - علی الأوّاه.
138 - علی الحلیم.
139 - علی أفضل الناس منزله.
140 - علی أقرب الناس قرابه.
141 - علی أعظم الناس غنی.
142 - علی حجّه رسول اللّه.
143 - علی باب اللّه.
144 - علی خلیل اللّه.
145 - علی خلیل رسول اللّه.
146 - علی سیف رسول اللّه.
147 - علی الطریق إلی اللّه.
148 - علی النبأ العظیم.
149 - علی المثل الأعلی.
150 - علی إمام المسلمین
151 - علی سیّد الصدّقین.
152 - علی قائد المسلمین إلی الجنّه.
153 - علی أتقی الناس.
154 - أفضل الناس فی هذه الاُمّه.
155 - أعلم الناس.
156 - صالح المؤمنین.
157 - عالم الناس.
158 - الدالّ.
159 - العابد.
160 - الهادی.
161 - المهدی.
162 - الفتی.
163 - المجتبی للإمامه.
164 - صاحب رسول اللّه فی المقام المحمود.
165 - الملک فی الآخره.
166 - صاحب سرّ رسول اللّه.
167 - الأمین فی أهل الأرض.
168 - الأمین فی أهل السماء.
169 - محیی سنّه رسول اللّه.
170 - ممسوسٌ فی ذات اللّه.
171 - أکمل الاُمّه یقیناً.
172 - مقیم الحجّه.
173 - حجّه النبیّ علی اُمّته یوم القیامه.
174 - علی شیخ المهاجرین والأنصار.
175 - لحم رسول اللّه ودمه وشعره.
176 - أبو السبطین.
177 - ابو الریحانتین.
178 - مفرج الکرب عن رسول اللّه.
179 - أسد اللّه فی أرضه.
ص: 24
180 - سیف اللّه علی أعدائه.
181 - حبیب اللّه.
182 - حامل رایه رسول اللّه.
183 - صاحب لواء الحمد.
184 - أوّل من یدخل الجنّه.
185 - أوّل من یقرع باب الجنّه.
186 - ربّانیّ هذه الاُمّه.
187 - دیّان العرب.
188 - دیّان هذه الاُمّه.
189 - ذو قرنی الجنّه.
190 - عبقریّ أصحاب رسول اللّه.
191 - أمیر البرره.
192 - قاتل الفجره.
193 - قاتل الکفره.
194 - الأخیشن الأخشن المخشوش الأخشی فی ذات اللّه.
195 - علی صهر رسول اللّه.
196 - خیر البشر.
197 - خیر الناس.
198 - خیر الرجال.
199 - خیر هذه الاُمّه بعد نبیّها.
200 - خیر من طلعت علیه الشمس وغربت بعد النبی.
201 - صاحب رسول اللّه فی الجنّه.
202 - أقضی الاُمه.
203 - أمیر آیات القرآن.
204 - صاحب لواء رسول اللّه فی الدنیا والآخره.
205 - إمام البرره.
206 - رفیق رسول اللّه فی الجنّه.
207 - أحبّ الخلق إلی اللّه ورسوله.
208 - باب العلم.
209 - أحبّ الرجال إلی النبی.
210 - أقرب الناس من رسول اللّه.
211 - أجود الناس منزله.
212 - أعظم الناس عنداللّه عناء.
213 - أعظم الناس علی اللّه.
214 - علی قائد الاُمّه إلی الجنّه.
215 - حجّه اللّه علی الناس بعد رسول اللّه.
216 - أمین رسول اللّه.
217 - الصدّیق.
218 - الشاهد.
219 - أقرب الناس إلی الجنّه.
220 - قائد المؤمنین إلی الجنّه.
221 - المهتدی.
222 - أبوالیتامی و المساکین.
223 - زوج الأرامل.
224 - ملجأ کّل ضعیف.
225 - مأمن کّل خائف.
226 - حبل اللّه المتین.
227 - العروه الوثقی.
228 - کلمه التقوی.
229 - عین اللّه.
230 - لسان اللّه الصادق.
231 - جنب اللّه.
232 - یداللّه المبسوطه علی عباده بالمغفره والرحمه.
233 - باب الحطّه.
234 - علی أوّل من صدّق رسول اللّه.
235 - أوّل من وحّد اللّه.
236 - باب علم رسول اللّه.
237 - باب مدینه العلم.
238 - ابوالعتره الطاهره الهادیه.
239 - وارث علم النبیّین.
240 - أحکم الناس حکماً.
241 - حجّه اللّه فی أرضه بعد النبی.
242 - علی أمین رسول اللّه علی حوضه.
243 - ولیّ کلّ مؤمن ومؤمنه «کلّ مسلم و مسلمه».
244 - ولیّ من کان رسول اللّه ولیّه.
245 - خلیفه اللّه علی عباده.
246 - المبلغ من اللّه ورسوله.
247 - قاصم عداه رسول اللّه.
248 - خدن رسول اللّه(1).0.
ص: 25
1 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «إنَّ فاطمه أحصنت فرجها، فحرّم اللّه ذرّیّتها علی النار» [حقیقتاً فاطمۀ من دامانش را پاکیزه نگاهداشت، از این رو خداوند متعال نسل و اولاد او را بر آتش جهنّم حرام نمود] [ص 159].
2 - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دخترشان فاطمه علیها السلام را «صدّیقه» نامیده است [ص 213].
3 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «یا علیُّ! إنَّ الأرض للّه یورِثُها من یَشاءُ من عباده، وإنَّه أوحی إلیَّ أن أزوِّجَکَ فاطمه علی خمس الأرض، فهی صداقها؛ فمن مشی علی الأرض وهو لکم مُبْغِضٌ فالأرض حرامٌ علیه أن یمشی علیها» [ای علی! همانا زمین مال خداست و به هر کدام از بندگانش بخواهد می دهد، و همانا او به من وحی کرد که فاطمه را در مقابل یک پنجم زمین که مهریۀ اوست به ازدواج تو درآورم؛ پس هر کس درحالی که دشمن شماست برروی زمین راه برود، این راه رفتن بر روی زمین بر وی حرام است] [ص 216].
4 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «فاطمه بَضعهٌ منّی، یقبضنی ما یقبضها، ویبسطنی ما یبسطها» [فاطمه، پارۀ تن من است، مرا خشمگین و ناراحت می کند هر چه او را خشمگین سازد، و مرا شاد می کند هر چه او را شاد کند] [ص 253].
5 - «خیر نسائکم فاطمه بنت محمّد» [بهترین زنان شما فاطمه دختر محمّد است] [ص 253].
6 - «إنّما سمّیت فاطمه؛ لأنّ اللّه قد فطمها ومحبّیها عن النار» [آن حضرت فاطمه نامیده شده است زیرا خداوند او و فرزندانش را از آتش بریده و جدا کرده است].
1 - بنی اُمیّه همان شجرۀ ملعونۀ در قرآن هستند [ص 768].
2 - سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «إذا بلغت بنو اُمیّه أربعین اتّخذوا عباد اللّه خولاً، ومال اللّه نحلاً، وکتاب اللّه دغلاً» [چون عدد بنی اُمیّه به چهل برسد بندگان خدا را برده می کنند، و مال خدا را بذل و بخشش می کنند، و کتاب خدا را مایۀ خیانت قرار می دهند] [ص 769].
3 - روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوسفیان را با معاویه دید فرمود: «أللّهمَّ العن التابع والمتبوع» [خدایا! تابع و متبوع هر دو را لعنت فرما!] [ص 336].
4 - روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ابوسفیان را دید که سوار بر مرکب است و معاویه و برادرش او را همراهی می کنند، یکی از جلو افسار مرکب را گرفته و دیگری از پشت سر آن را می راند، در این هنگام حضرت فرمود: «أللّهمَّ العن القائد والسائق والراکب» [خدایا جلو دار و دنباله رو و سواره هر سه را لعنت فرما!] [ص 336].
5 - ابوسفیان - رهبر احزاب - همان کسی است که در جنگ اُحد با پیامبر به جنگ پرداخت و هفتاد نفر از بهترین یاران آن حضرت از مهاجر و انصار به ویژه شیر خدا حمزه بن عبدالمطّلب را کشت [ص 336].
6 - عمرو عاص: مادر او لیلا مشهورترین زن بدکاره در مکّه بوده، هنگامی که او عمرو عاص را به دنیا آورد پنج نفر از کسانی که با او همبستر شده بودند ادّعا کردند که پدر عمرو هستند [ص 170].
1 - در جاهلیّت قمار بازی می کرد [ص 610].
2 - حتّی بعد از نزول آیۀ خمر در سورۀ بقره، شراب می نوشید [ص 614].
3 - از او در زمان مسلمانی، نبوغی در علم، پیش قدم شدنی در جهاد، بارز بودن در اخلاق، جدّیّت در عبادت یا ثبات بر مبدأ نمی شناسیم [ص 614].
4 - نبوغ او در علم تفسیر: از او در این علم چیزی که مورد توجّه قرار گیرد و چشمگیر باشد، وجود ندارد [ص 614].
5 - مقدّم بودن او در سنّت ونقل روایت: تمام آنچه که امام حنابله احمد در «مسند» از او نقل کرده، هشتاد حدیث است. و نقل اندک وی تنها به خاطر کمی دریافت و کوتاهی در حفظ است [ص 617 و 621].
6 - برخی از مصادیق جهل وی: جهل او به معنی واژۀ «أبّ»؛ و معنی «کلاله»؛ و به حکم ارث «جدّه»؛ و به حکم ارث «جدّتین»؛ و به حکم دزد [ص 614، 615، 622، 623، 627].
7 - برخی از بدعت های وی: دیدگاه او دربارۀ سرپرست شدن مفضول؛ دیدگاه وی دربارۀ قضا و قَدَر؛ دیدگاه او در قصّۀ
ص: 26
مالک بن نویره [ص 627، 638، 640].
8 - بار خلافت بر دوش او سنگینی می کرد ومسائل مشکل او را ناتوان می ساخت و این سخنان را سپر خود قرار می داد:
«سأقول فیها برأیی» ، یا این سخن: «... رسول خدا به وسیلۀ وحی نگه داشته می شد و همراه او فرشته ای بود، ولی من شیطانی دارم که مرا فریب می دهد پس چون غضب کردم از من دور شوید» [ص 621 و 622].
9 - به خاطر بهرۀ کمی که از علوم کتاب و سنّت داشت هر دو لنگۀ باب سخن گفتن براساس رأی شخصی را گشود [ص 622].
10 - عدم توجّه او به خواستۀ فاطمه علیها السلام: فاطمه علیها السلام به همراه زنان هاشمیّه فریاد می زد، استغاثه می نمود و ندا می داد:
«ای ابوبکر! چه زود بر اهل بیت رسول خدا هجوم آوردید...»، و می فرمود: «یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافه؟» [پدرم ای رسول خدا! چه ها که بعد از تو از پسر خطّاب و پسر ابوقحافه کشیدیم]؛ پس فاطمه غضبناک شد و از ابوبکر دوری گزید تا از دنیا رفت [ص 601 و 661-662].
1 - برخی از بدعتها و اجتهادهای او: دربارۀ کسی که فاقد آب جهت وضو می باشد؛ دربارۀ قرائت نماز؛ دربارۀ ارث پدر بزرگ؛ دربارۀ درخت رضوان؛ دربارۀ آثار انبیاء؛ دربارۀ گریۀ بر مرده؛ دربارۀ بلوغ؛ دربارۀ سه طلاقه کردن زن؛ دربارۀ عجم (غیر عرب)؛ دربارۀ حجّ تمتّع و ازدواج موقّت؛ دربارۀ عول در ارث؛ دربارۀ بیت المقدس؛ دربارۀ روزۀ ماه رجب؛ دربارۀ سؤال از مشکلات قرآن؛ نهی از حدیث؛ منع از نگاشتن سنّت؛ نابود کردن کتابها در فتوحات شهرها؛ دربارۀ نامها و کنیه ها.
2 - برخی از مصادیق جهل او: جهل وی به حکم شکّیّات؛ به حکم مهریۀ زنان؛ به حکم زن دیوانه ای که زنا کرده بود؛ به تأویل قرآن؛ به چگونگی طلاق کنیز؛ به حکم زن حامله ای که به زنا اعتراف کرده بود؛ به حکم زنی که در حال عدّه با مردی ازدواج کرده بود؛ به حکم زن سیاهی که فرزند سرخ پوستی از شوهر سیاهش به دنیا آورده بود؛ به حدّ شراب؛ به حکم زنی که برای جوانی دامی چیده بود؛ به حکم کلاله؛ به حکم مقتول اهل کتاب؛ به حکم انگشتان انسان؛ به حکم دزدی که یک دست و پایش قطع شده بود؛ به حکم مجوس؛ به معانی واژه ها [ص 512 و 581].
3 - عمر به قدری مهیب و ترسناک بود که وقتی حجامت کننده ای را نزد خود فراخوانده بود، و سرفه ای کرد، سرفه اش به قدری ترسناک بود که از حجّام حدثی سر زد، وعمر هم در عوض، چهل درهم به او داد [ص 1144].
4 - وی سخن با ارزشی دربارۀ نکاح دارد که از زیادی شهوت او حکایت می کند [ص 927].
5 - وی قائل به جواز غناء و گوش دادن به آن بود [ص 730].
6 - خشم فاطمه علیها السلام بر او: پارۀ تن مصطفی با غم و اندوه از خانه خارج شد و در حالی که می گریست با صدای بلند ندا می داد: «یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافه؟» [پدرم ای رسول خدا! چه ها که بعد از تو از پسر خطّاب و پسر ابوقحافه کشیدیم]. و می فرمود: «واللّه لا اُکلّم عمر حتّی ألقی اللّه» [به خدا سوگند! با عمر سخن نمی گویم تا اینکه خدا را ملاقات کنم] [ص 601].
7 - عمر خشن و سنگدل بود [ص 638]. همیشه و هر جا که می رفت، تازیانه اش در دستش بود و مردم از این تازیانه بیشتر از شمشیر می ترسیدند، و شاید کسی از ضربۀ آن در امان نمانده باشد مگر افراد کمی از بزرگان صحابه [ص 731].
1 - از علائم جهل او: قضاوت وی دربارۀ زنی که بچه ای شش ماهه به دنیا آورد [ص 737]؛ حکم خدا را از اُبیّ بن کعب دریافت می کند [ص 761].
2 - برخی از بدعتها و اجتهادهای او: نماز را در سفر تمام می خواند [ص 759]؛ حدود را ضایع کرده، اجرا نمی کند؛ نهی از حجّ تمتّع؛ دیدگاه وی دربارۀ جنابت؛ دربارۀ زکات اسب؛ تقدیم خطبه بر نماز عیدین؛ دربارۀ قرائت نماز؛ دربارۀ نماز مسافر [738-759]؛ دیدگاه او دربارۀ اموال و صدقات [ص 763]؛ ترک تکبیر در نشست و برخاست های نماز [ص 833].
3 - سخن گفتن برایش سخت بود، و نمازگزاران ترکیب غیر منسجمی که با تکلّف و زحمت به کار می برد را خوش نداشتند، و از پیرامون او پراکنده می شدند [ص 755].
ص: 27
4 - برای خود و خویشاوندانش قرقگاه قرار می دهد [ص 761].
5 - بخشیدن فدک به مروان [ص 762].
6 - بخششهای وی به حکم بن ابی العاص [ص 765].
7 - بخشش وی به مروان [ص 733].
8 - بخشش و عطای او به حارث [ص 777].
9 - بهرۀ سعید از بخشش خلیفه [ص 778].
10 - بخشش وی از مال مسلمین به ولید [ص 779].
11 - بخشش خلیفه به ابوسفیان [ص 781].
12 - اموال فراوانی که به برکت خلیفه جمع شد [ص 783].
13 - خلیفه و شجرۀ ملعونه در قرآن [ص 787].
14 - تبعید ابوذر به ربذه [ص 789].
15 - خلیفه ابن مسعود را به زور از مسجد خارج می کند [ص 813].
16 - رفتار خلیفه با عمّار [ص 817].
17 - تبعید صالحان کوفه به شام [ص 824].
18 - تبعید امیر المؤمنین علیه السلام [ص 829].
19 - پیامبر صلی الله علیه و آله می خواست عثمان را از فرود در قبر رقیّه محروم کند؛ زیرا او در شبی که یکی از زنانش مرده بود با همسرش نزدیکی کرده بود! و غمناک بودن به خاطر این مصیبت، و قطع دامادی او با پیامبر صلی الله علیه و آله وی را از آمیزش باز نداشته بود [ص 255].
20 - عثمان درِ جرأت و جسارت بر خدا ونسبت دروغ دادنِ به او را کاملاً گشود، و پس از او معاویه و مروان و دیگر فرزندان پدرش با دین خدا بازی کردند آن چنان که کودکان با فرفره بازی می کنند [ص 872].
21 - از بازگشت به مکّه می ترسید، تا مبادا او همان کسی باشد که از رسول خدا دربارۀ او شنیده است: «یلحد بمکّه رجلٌ علیه عذاب نصف أهل الأرض» [مردی در مکّه ملحد و کافر می شود که عذاب نیمی از اهل زمین بر اوست] [ص 885].
22 - غناء را مباح می داند [ص 729].
1 - شراب می خورد [ص 977].
2 - ربا می خورد [ص 979].
3 - برخی از بدعتهای او: نماز را در سفر تمام می خواند؛ در نماز عید فطر و قربان اذان می گوید؛ نماز جمعه را در روز چهارشنبه می خواند؛ جایز دانستن جمع بین دو خواهر؛ بدعت وی در دیه؛ ترک کردن تکبیرهای مستحبّی نماز؛ نگفتن تلبیه به خاطر مخالفت با علی علیه السلام؛ مقدّم کردن خطبه بر نماز عید [ص 981-992].
4 - از جنایات او در تاریخچۀ سیاه زندگی اش عادت او بر لعن مولا علی علیه السلام است، و او اوّلین کسی است که سبّ و لعن را بدعت نهاد [ص 1013 و 992].
5 - حدّی از حدود خدا را ترک کرد [ص 993].
6 - پوشیدن چیزهای حرام [ص 994].
7 - ملحق ساختن زیاد به ابوسفیان [ص 995].
8 - بیعت گرفتن برای یزید یکی از جنایات چهار گانۀ او [ص 999].
9 - جنگ او با علی امیر المؤمنین علیه السلام [ص 1020].
10 - بخشی از بی شرمی ها و جنایات ثبت شده در پروندۀ عمل پسر هند [ص 1034].
11 - تهمتهای ناروا در کارنامۀ پسر هند جگر خوار [ص 1035].
ص: 28
12 - رفتار او با امام حسن علیه السلام: فرزند هند جگر خوار با نوۀ پیامبر صلی الله علیه و آله امام مجتبی علیه السلام رفتارهایی دارد که بدن انسان را به لرزه در می آورد [ص 1092].
13 - عادت او بر ریختن خون شیعیان و مباح کردن مال و ناموس آنها [ص 1099].
14 - کشتن حجر بن عدی و یارانش [ص 1106].
15 - کشتن دو حضرمی به خاطر شیعه بودن [ص 1113].
16 - کشتن مالک اشتر [ص 1113].
17 - کشتن محمّد بن ابی بکر [ص 1114].
18 - وقتی سعد بن ابی وقّاص - یکی از ده نفری که اهل سنّت می گویند به آنها مژدۀ بهشت داده شده است - احادیث نبوی دربارۀ امیرالمؤمنین را برای معاویه نقل می کند وبرمی خیزد که برود، معاویه با باد معده ای او را به تمسخر می گیرد [ص 1113 - 1114 و 1029].
19 - پیامبر دربارۀ او فرمودند: «أللّهمّ العنه ولاتشبعه إلّابالتراب» [ص 964].
توجّه:
علی رغم اینکه از یک سو مناقب و فضیلتهای اهل بیت علیهم السلام فراوان است و دوست و دشمن به آن اقرار دارند، و از سوی دیگر در تاریخ برای دشمنان و مخالفان اهل بیت علیهم السلام طعن های فراوانی وارد شده است، ولی شگفتا که ما مشاهده می کنیم در کتابهایی که پر از طعن و بدگویی از مخالفان اهل بیت است مناقبی که برخلاف عقل سلیم است برای آنها نقل می شود و عجیبتر آن که به خاطر نبود فضیلت، برخی از مطاعن و بدی های آن ها به عنوان فضیلتِ آنان شمرده می شود!
در این راستا، خلفای جور از یک سو به جعل مناقب برای خویش پرداختند، و از سوی دیگر به لعن و دشنام امیر المؤمنین علی علیه السلام برخاسته و در صدد عیب نهادن بر آن حضرت و پایین آوردن مقام و منزلت او و خاندان نبوّت برآمدند.
یاقوت حموی در «معجم البلدان»(1) می نویسد:
بر فراز همۀ منبرهای شرق و غرب، علی علیه السلام را لعن می کردند.
و لعن بر حضرت سنّتی جاری گردید، و در دوران بنی اُمیّه هفتاد هزار منبر برافراشته بودند که در آنها امیر المؤمنین علیه السلام لعن می شد، و آن را چون عقیده ای محکم یا واجبی قطعی یا سنّتی لازم الاجرا دانسته، و با تمام ذوق و شوق به آن عمل می کردند.
حتّی وقتی عمر بن عبدالعزیز به خاطر مصلحت یا سیاست روز، آن را ممنوع کرد، به گونه ای برخورد کردند که گویا او بلایی بزرگ برایشان آورده یا گناهی بزرگ مرتکب شده است.
از جایگاه امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به خلافت بزرگ الهی، و سوابق او در دفاع از اسلام و استوار کردن آن، و در نشر عدالت و انصاف، و تثبیت پایه های واجبات و مستحبّات دین، صرف نظر کن!
و از فضایل و مکارم اخلاق او، و آیاتی که در شأن او نازل گشته، و روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مناقب او، نیز صرف نظر کن!
ولی آیا او جدا از مسلمینی بود که لعن و دشنام آنها براساس احادیث متواتر و فتاوای مشهور حرام است؟! همین یک حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کافی است: «سباب المسلم فسوق» [دشنام دادن به مسلمان فسق است](2).
علاوه بر آن که اگر از آن ولادت طاهر و پاک، و از اصل و ریشۀ مقدّس، و حَسَب شریف و فضایل نفسانی و اکتسابی و ملکات کریمانۀ امیر المؤمنین علیه السلام چشم پوشی کنیم، ولی به عقیدۀ خود آنها، حضرت یکی از عشرۀ مبشّره و ده نفری است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آنها مژدۀ بهشت داده، و یا دست کم یکی از صحابه است که تمام آنها را عادل می دانند، و به گفتار و کردار آنها احتجاج می کنند، و بدگویی از آنها را جایز نمی دانند، و شیعه را به شدّت توبیخ می کنند چون گمان می کنند که شیعه دربارۀ برخی از صحابه بدگویی می کند، و احکامی را برای آن بیان کرده اند.].
ص: 29
و به تمام اینها بیفزا که: امیر المؤمنین علی علیه السلام نزد اهل سنّت و به اجماع مورد اتّفاق همۀ فرقه های اسلام، یکی از خلفای راشدین است که احکام و فتاوای بسیار شدیدی برای ناسزاگوی به آنها دارند.
با من بیا تا از آنها بپرسیم: چه مجوّز و توجیهی برای معاویه و اُموی ها و پیروانشان در ارتکاب این گناه ننگین دارند؟!
و بپرسیم: چرا از آنان که حضرت را از حکم خلیفه و صحابه و حتّی حکم اسلام خارج کردند چشم پوشی نمودند و در برابر آنان سکوت کردند، و بدگویی به او را در ملأعام و در هر اجتماع و محفلی مباح دانستند بی آنکه اَحدی جلوی آنها را بگیرد؟!
و آنقدر شأن و مقام امام طاهر علیه السلام را پایین آوردند که احکام هر سه مقام: خلافت، صحابی بودن، و اسلام را از او سلب کرده و ربودند، هیچ ارزشی برایش قائل نشدند و هیچ حقّی را رعایت نکردند!
آری، به راستی مطلب آن گونه است که عامر بن عبداللّه به زبیر به فرزندش که از علی علیه السلام بدگویی می کرد، گفت: «یا بنیّ إیّاک وذکر علیّ رضی الله عنه؛ فإنّ بنی اُمیّه تنقّصته ستّین عاماً فما زاده اللّه بذلک إلّارفعه»(1)[پسرم! از بدگویی علی رضی الله عنه دوری کن که بنی اُمیّه شصت سال به او اهانت کردند و مقامش را پایین آوردند ولی خدا مقام او را بالاتر برد].
آنان به دشنام و ناسزاگویی به اهل بیت علیهم السلام و طعن و تعرّضِ به شیعیان آنها بسنده نکردند، و نویسندگانی چون ابناء چهارگانه، حاملان روح خبیث اُموی یعنی: ابن حزم، ابن جوزی، ابن تیمیّه، و ابن کثیر، در کتابهایشان مناقب اهل بیت علیهم السلام را تکذیب کردند، و برای خلفا مناقبی دروغین تراشیدند، و طعن ها و تهمت هایی ناروا علیه شیعیان منتشر کردند. به عنوان نمونه ابن کثیر حدیث طیر مشویّ (مرغ بریان) که متواتر و صحیح است و ائمّۀ حدیث در برابر تواتر و صحّت آن سر فرود آورده اند، را یاد آور شده سپس با این گفتار، خود را خلاص و راحت کرده است: «اگر چه این روایت داری طرق بسیار است، ولی قلب من صحّت آن را نمی پذیرد»!
آری، این، قلبی است که خداوند بر آن مهر زده است، وگرنه پس از کامل بودن شرایط صحّت حدیث، آیا چنین اظهار نظری جا دارد؟!
آری، گویا جهل و نادانی هنوز نمرده در حالی که ابوجهل مرده است، و هنوز زبانه های آتش گمراهی خاموش نشده در حالی که ابولهب در قعر جهنّم، هیزم آتش گردیده است، و گویا دنیا به عقب برگشته، و از خورشید اسلام در حدّ آتشی برای گرم شدن استفاده می شود (و از آن بهره برادری کافی نمی شود).
آنان با وجود مناقب و فضایل فراوان علی علیه السلام، به این بهانه که او کم سنّ و سال است، و فرزندان عبدالمطّلب را دوست دارد، آن وجود مقدّس را از خلافت کنار زدند و به سوی افرادی رفتند که جهالت گواهی می دهد که آنان از اصحاب آن (\ جهل و نادانی) هستند، و آنان را برگرده های مردم سوار کردند، و نتیجۀ این جنایت بزرگ این شد که افراد بی شخصیّت و جنایتکاری بسان معاویه و یزید - به جای امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام - بر جان ومال و ناموس مردم مسلّط شدند. و چه قدر بین عنصر نبوّت و قداست که از صلب پدران پاک و از رَحِم مادران پاکیزه، از پیامبری به وصیّی، و از وصیّی به ولیّی، واز ولیّی به حکیمی، و از حکیمی به بزرگی، و از بزرگی به شریفی، و از شریفی به خاتم رسالت و به وصیّش صاحب ولایت کبری، انتقال یافته است، و بین عنصر اُموی عبشمی(2) تفاوت است.
چقدر میان این دو شجره فاصله است: شجرۀ نبوی و علوی، شجرۀ طیّبه ای که ریشه اش ثابت و شاخ و برگهایش در آسمان است، و شجرۀ اُموی، شجرۀ خبیثه ای که ریشه اش در روی زمین روییده و قرار و ثباتی ندارد.
چقدر این دو شجره از یکدیگر دورند: یکی شجرۀ مبارکۀ زیتونۀ پرتو افکن، و دیگری شجرۀ ملعونۀ در قرآن(3).
مردان سیاست احادیثی را دربارۀ مناقب خلفا و هواداران آنها جعل کرده اند که حتّی برخی از آنها برخلاف عقل و منطق
ص: 30
هستند. مثلاً گزافه گویی و غلوّ گروهی از حنفیان به حدّی رسیده که می پندارند ابوحنیفه اعلم از رسول خداست! [ص 460].
گاهی نیز فضیلت جعل شده مستلزم پایین آوردن مقام نبوّت است [ص 724-729].
لکن محبّت یک چیز آدمی را کور و کر می کند. وبه زبان آوردن محال، محال نیست ولی تقوا و حیا آدمی را از گفتن مطالب خارج از دایرۀ عقل، باز می دارد. و شگفتا که در صحیح مسلم و صحیح بخاری بسیاری از این جعلیّات و دروغها ذکر شده است و وجود اینگونه روایات در این دو کتاب بر تو گران نیاید؛ زیرا این دو کتاب، ظرف بزرگ سخنان پست و بی ارزش و خزینۀ خطاها و لغزشها هستند، در این دو کتاب آنقدر امور شرم آور، بی ارزش و دروغ هست که آوازۀ تألیف را زشت و بد ترکیب کرده، و بازوی علم حدیث را ضعیف و ناتوان نموده است. گویا مدار سیاست دنیا در جهات ششگانه اش دروغ و فریبکاری است. معاویه برای وضع حدیث دربارۀ فضایل فرزندان خانوادۀ بی ارزش خود، شجرۀ معلون در قرآن - یعنی بنی امیّه عموما و آل ابی عاص خصوصا - پول زیادی بذل و بخشش می کرد.
دقّت در تاریخ و حدیث به ما می فهماند که روش همیشگی جاعلان و دروغگویان در عادت سخن پردازی و فضیلت بافی این است که عنایت خاصّی به ملکاتی داشته اند که فرد مورد ستایش، به کلّی فاقد آن است، و در هر غریزه و سرشتی که از تاریخ زندگی وی و از سیرۀ ثابت و مشهور وی خلاف آن ثابت شده، مبالغه و زیاده روی می کنند؛ از این رو آنها را می یابیم که دربارۀ شجاعت ابوبکر مبالغه فراوانی می کنند تا جایی که او را شجاعترین صحابه می دانند، در حالی که وی شاهدِ همۀ جنگهای پیامبر صلی الله علیه و آله بود ولی یک شمشیر نکشید، و در معرکۀ جنگی وارد نشد، و برای مبارزه با هیچ شمشیرزنی اقدام نکرد، و هرگز به صورت تیرانداز دیده نشد، و هیچ روزی در میدانهای جنگ به صورت رزمنده مشاهده نشد؛ از این رو دربارۀ شجاعت وی زیاد سخن پردازی کرده، و احادیث بیهوده و خنده داری پیرامون شجاعت او نقل کرده اند به این امید که مقداری از آن ها در برابر آنچه با حسّ و مشاهده ثابت و معلوم است، ثابت گردد. و در زهد و تقوای او مبالغه می کنند و کبد او را به خاطر ترس از خدا کباب شده قرار می دهند به گونه ای که هر گاه تنفّس می کرد دود از دهانش به آسمان بالا می رفت، در حالی که وی هیچ امتیازی در عبادت ندارد، و زیاد روزه گرفتن و نماز خواندن و انجام هر چه او را به خدا نزدیک می کند دربارۀ او نقل نشده است. و در علم عمر مبالغه می کنند و او را در روزگار خود داناترین صحابه به نحو مطلق و فقیه ترین آنها در دین خدا قرار می دهند، و نُه دهم دانش را به او می بخشند، و در کفّۀ ترازو دانش او را از دانش اهل زمین و از دانش قبیله های عرب سنگین تر می دانند، و دربارۀ این خرافات، روایات زیادی نقل کرده اند، در حالی که معاملۀ در بازار، این مرد را از آموختن قرآن و سنّت غافل کرده است، و بنا به گفتۀ خودش - سخنی که در آن راستگو و تصدیق شده است - همۀ مردم حتّی زنان در حجله از او داناترند. و در انکار باطل توسّط وی، و بغض وی نسبت به غنا و انکار شدید آن مبالغه می کنند، در حالی که ثابت شده که از عادات وی این بوده که باطل را انجام می داد و غناء را جایز می دانست. و چون یافتند که تاریخ صحیح و آنچه از سیرۀ عثمان ثابت شده، ملکۀ حیاء را از او نفی می کند و او را با صفتی بر خلاف حیاء به جامعه نشان می دهد، برای او بافته ای محکم را بافتند، و روایاتی شرم آور را نقل کردند، و دست دروغ بافی دروغهای فراوانی را در سیره و روش او قرار داد تا جایی که او را باحیاترین اُمّت محمّد، و بزرگوارترینِ آن ها، و شخص با حیایی که ملائکه از او حیا می کنند، قرار دادند.
پس حیای عثمان مثل شجاعت ابوبکر و دانش عمر، سالبۀ به انتفای موضوع است. و این صفات در آنها مانند امانت داری و دانش معاویه است که در روایتی که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده شده، آمده است: «کاد أن یبعث معاویه نبیّاً من کثره علمه وائتمانه علی کلام ربّی!» [نزدیک بود معاویه به خاطر دانش زیاد و امانت داری بر سخن پرودگارم، به پیامبری مبعوث شود!].
و نیز: «الاُمناء سبعهٌ: اللوح والقلم وإسرافیل ومیکائیل وجبرئیل ومحمّد ومعاویه»! [امانتداران هفت نفرند: لوح، قلم، اسرافیل، میکائیل، جبرئیل، محمّد و معاویه!].
و روایتی که ابوبکر هذلی نقل کرده، پرده از امانت داری معاویه و جایگاه او نسبت به این ملکۀ فاضله بر می دارد؛ وی می گوید: روزی ابوالاسود دؤلی با معاویه سخن می گفت که حرکتی کرد و باد معده ای از او خارج شد. به معاویه گفت: «استرها علیّ» [این مطلب را مخفی کن، و جایی نقل نکن]. معاویه گفت: آری. و چون ابوالأسود بیرون رفت معاویه این ماجرا را برای
ص: 31
عمرو عاص و مراون بن حَکَم نقل کرد. و چون فردا ابوالأسود نزد معاویه آمد، عمرو گفت: ای ابوالأسود! دیروز باد معده ات چه کرد؟! گفت: چنانکه باد می آید و می رود آن نیز از پیرمردی که روزگار، اعصاب و گوشتش را از نگهداشتن آن سست کرده، در رفت و هر چیز میان تهی مانند شکم باد خارج می کند. سپس رو به معاویه کرد و گفت: «مردی که امانتداری و مروّت او نسبت به مخفی کردن یک باد معده ضعیف است، سزاوار است که بر امور مسلمانان امین شمرده نشود» [ص 877-878].
دروغ پردازان هیچ معجزه و نشانه ای برای انبیای الهی نگذاشتند مگر اینکه آن را به انسانهایی عادی که دل در گرو آنها نهاده اند نسبت داده، و از روی عمد حتّی فضیلتهایی که از عقل به دورند را در ستایش آنها بافته اند. نمی دانم آیا هدف آنها کوچک نمودن مقام پیامبران است یا بالابردن مقام این انسانهای عادی و مادّی؟! انگیزه، هر چه که باشد، روایتهای نامعقول آنها و به هم آمیختن درست و نادرست، برای برملا کردن فسادشان کافی است.
1 - توسّل به ریش ابوبکر [ص 668].
2 - کرامت دفن ابوبکر [ص 670].
3 - ابوبکر پیرمردی معروف، و پیامبر صلی الله علیه و آله جوانی ناشناخته است [ص 672].
4 - ابوبکر از پیامبر صلی الله علیه و آله مسنّتر است [ص 673].
5 - اسلام ابوبکر پیش از ولادت علی علیه السلام [ص 673].
6 - ابوبکر مسن ترین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است [ص 675].
7 - سگی از جنّ مأمور است هر کس را که به ابوبکر و عمر دشنام دهد، گاز بگیرد [ص 676-677].
8 - منزلت ابوبکر نزد خدا [ص 678].
9 - اشباح پنجگانه از فرزندان آدم [ص 679].
10 - ابوبکر بهترینِ اهل آسمانها و زمین است [ص 681].
11 - ابوبکر در کفّۀ ترازو [ص 682].
12 - پدر هیچ یک از مهاجرین اسلام نیاورد مگر ابوبکر [ص 684].
13 - ابوبکر و پدر و مادرش در قرآن [ص 687].
14 - خطبۀ پیامبر صلی الله علیه و آله در فضیلت خلیفه [ص 712].
15 - ستایش امیر المؤمنین علیه السلام بر خلیفه [ص 714].
16 - آیات نازل شده پیرامون ابوبکر [ص 720].
17 - ابوبکر یکی از ده نفری است که به او مژدۀ بهشت داده شده است [ص 951].
1 - سخنانی پیرامون دانش عمر: عمر فقیه ترین صحابه در زمان خودش بود! [ص 511].
2 - عمر أقرأ صحابه و أفقه آنها بود! [ص 722].
3 - شیطان از عمر می ترسد و فرار می کند! [ص 724].
4 - تازیانۀ عمر شبیه عصای موسی علیه السلام است! [ص 730].
5 - کرامات چهارگانۀ عمر در عناصر چهارگانه: خاک، آب، هوا، و آتش [ص 733].
6 - نهادن لقب «أمیرالمؤمنین» بر عمر [ص 734].
7 - کاغذی در کفن عمر [ص 736].
8 - عمر یکی از ده نفری است که به او مژدۀ بهشت داده شده است [ص 951].
ص: 32
1 - غلوّ و گزافه گویی پیرامون حیای عثمان [ص 730 و 869 و 876].
2 - «هر پیامبری در بهشت رفیقی دارد، و رفیق من در بهشت عثمان بن عفّان است» [ص 878].
3 - «تو در دنیا و آخرت ولیّ من هستی»! [ص 879].
4 - پیامبر بین خود و عثمان عقد اُخوّت بست! [ص 882].
5 - «پیامبر هرگز بر فراز منبر نرفت مگر اینکه فرمود: عثمان در بهشت است»! [ص 884].
6 - «ای عثمان! خداوند آنچه را پنهان کردی و آشکار کردی ومخفی کردی و آنچه تا روز قیامت واقع می شود را بر تو ببخشد»، و عثمان پس از این توجّه و مبالاتی به رفتار خود نداشت [ص 886].
7 - «عثمان بن عفّان بهشت را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دو بار خرید»! [ص 887].
8 - عثمان قرآن را در یک رکعت نماز می خواند [ص 888].
9 - «بیشتر سوارکارانی که به سوی عثمان حرکت کردند دیوانه شدند»! [ص 889].
10 - «اگر مردم خون خواه عثمان نمی شدند، هر آینه از آسمان سنگباران می شدند»! [ص 890].
11 - از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده: «اُمّ کلثوم را به ازدواج عثمان در نیاوردم مگر به خاطر وحیی از آسمان» [ص 892].
12 - عثمان یکی از ده نفری است که به او مژدۀ بهشت داده شده است [ص 951].
1 - از علی نقل شده است: «إنّی لموقوف مع معاویه للحساب» [من و معاویه برای حساب می ایستیم] [ص 471].
2 - به او کاتب وحی می گویند! [ص 1019].
3 - به او «خال المؤمنین» می گویند [ص 1019].
4 - برخی حدیث: «لا أشبع اللّه بطنه» را جزء فضایل معاویه برشمرده اند! [ص 1124].
5 - طبری پس از نقل حدیث رؤیا می نویسد: «عثمان و عمر بن عبدالعزیز و معاویه در این خواب داخل نیستند»! [ص 768].
6 - «الاُمناء عند اللّه ثلاثه: أنا جبریل ومعاویه» [ص 468]
تذکّر: مردان سیاست و هواپرستان احادیثی پیرامون فضیلت خلفا جعل کرده اند و آن ها را به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و یا به امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یا به امام حسین علیه السلام و امام حسن علیه السلام و فاطمه علیها السلام به دروغ نسبت داده اند، تا جایی که گفته شده: «در میان اُمّت اسلامی بیشترین دروغ را به امیر المؤمنین علی علیه السلام نسبت داده اند(1)».
اینجانب پس از تشرّف به مدینۀ منوّره در سال 1383 ه ش و مباحثاتی چند با برخی از اهل سنّت در قبرستان بقیع، در همانجا با عنایت ائمّۀ مظلوم بقیع تصمیم به تلخیص کتاب شریف الغدیر گرفتم تا طلّاب علوم دینی و علمای محترم و روحانیان کاروانهاو نیز اقشار دیگر مردم بتوانند در مناظرات و مباحثاث از آن استفاده کنند. علاوه بر آنکه در سفرهای تبلیغی ماه رمضان، دهۀ محرّم، دهۀ صفر، و دهۀ فاطمیّه و... مورد استفاده مبلّغین واقع شود و بدین وسیله کتاب الغدیر از مهجور بودن و محبوس بودنِ در کتابخانه ها بیرون آمده و به زندگی مردم راه پیدا کند و مبلّغین در مناسبتهای مختلف با استفاده از فهرست موضوعی تنظیم شده بتوانند مطالبی مفید و مستند را در اختیار شنوندگان قرار دهند.
تلخیص و گزینش مطالب در چهار مرحله انجام شده است:
1 - مرحوم علّامۀ امینی مطالب خود را اعمّ از مناقب و مطاعن به مناسبت در شرح اشعار سروده شده توسّط شعرای غدیر
ص: 33
مطرح کرده است؛ از این رو ما نیز تمام شعرای غدیر که در یازده جلد منتشر شده از الغدیر ذکر شده اند - (105) شاعر - را آورده ایم، و گزینش ما بدین صورت بوده است که از بین اشعار ذکر شده که گاه دهها صفحه بوده، تنها به غدیریّۀ شاعر اکتفا کرده ایم و سایر اشعار را حذف کرده ایم به جز اشعاری که مرحوم علّامه به شرح و توضیح آن پرداخته و به مناسبت آن شعر به پاره ای از آیات و روایات اشاره کرده است. و نیز مرحوم علّامه در شرح حال شاعر گاه دهها صفحه نگاشته است که ما به قدر ضرورت اکتفا کرده ایم.
2 - در بخش مناقب مطرح شدۀ در کتاب، هیچ یک از مناقب را حذف نکرده ایم و تنها در مواردی که یک منقبت با عبارتها و سندهای گوناگون ذکر شده است به ذکر اهمّ آنها بسنده کرده ایم.
3 - در بخش مطاعن دشمنان اهل بیت علیهم السلام، تقریباً تمام مطاعن بارز و برجسته ذکر شده، و بقیّه حذف شده است؛ مثلاً برای اثبات جهالت دوّمی بحثی باعنوان «نوادر الأثر فی علم عمر» مطرح شده و در آنجا (100) داستان و قضیّه مطرح شده است که ما به (55) مورد از مهمترین و بارزترین آنها اکتفا کرده ایم و در موارد ذکر شده نیز مطالب را خلاصه وار نقل کرده ایم، و همچنین در بقیّۀ مطاعن.
4 - با توجّه به کثرت راویان و ناقلان احادیث و اخبار در مباحث گوناگون، به ذکر شخصیّتهای برجسته از قرون مختلف و از مذاهب متفاوت بسنده کرده ایم.
1 - در کتاب تلخیص الغدیر بر چاپ تحقیق شده در مرکز الغدیر زیر نظر حضرت آیت اللّه هاشمی شاهرودی دام عزّه اعتماد کرده ام. اینجانب متن کتاب را کاملاً و دقیقاً مطالعه کرده و مطالب مورد نظر را مشخّص و به صورت منظّم و منطقی در کنار هم قرار داده ام، به گونه ای که گزیدۀ مطالب تمام مجلّدات الغدیر، ذکر شده است و تقریباً هیچ بحث مهمّی وجود ندارد که به کلّی حذف شده باشد. و گواه نظم مطالب این است که در ترجمۀ کتاب تقریباً در هیچ موردی احساس نشد که مطلبی گنگ و نامربوط به قبل و بعد وجود دارد. گواه دیگر وجود ارجاعات فراوان مطالب به یکدیگر در سراسر کتاب است.
2 - در کتاب تحقیق شده، آدرس هایی که توسّط علّامه ذکر شده اند، در متن کتاب قرار گرفته و آدرس چاپ جدید کتابها در پاورقی ذکر شده اند، ولی ما تمام آدرس ها را به پاورقی منتقل کرده ایم و تمام مطالبی را که مربوط به غیر علّامه است در داخل کروشه قرار داده ایم. و آنچه بیرون کروشه قرار داده شده مطالب مرحوم علّامه امینی است.
3 - آدرس برخی مطالب که در کتاب محقَّق موجود نبود، ذکر شده است. و نیز تمام ضرب المثلهای بکار رفته در متن کتاب عربی، در پاورقی توضیح داده شده اند. چنانکه تمام عبارات مغلق و نیازمند توضیح، در پاورقی با عبارتی روان تبیین شده اند.
گاه برای نوشتن چند سطر، ساعتها مطالعه شده است.
4 - مواردی که در متن کتاب به گذشته یا آینده ارجاع شده اند، آدرس صفحۀ آنها براساس کتاب حاضر مشخّص شده است.
5 - عناوین مباحث و رئوس مطالب و سرفصلها با قلمی متفاوت و پر رنگ نوشته شده اند تا خواننده به راحتی مطلب مورد نظر را پیدا کند.
6 - و نیز سرصفحه های دقیق و منظّمی برای کتاب قرار داده شده است.
7 - تدوین (70) صفحه فهرست ترتیبی دقیق برای ریز مطالب مطرح شدۀ در کتاب؛ فایدۀ چنین فهرستی این است که:
اولاً: مراجعه کننده به راحتی می تواند مطلب مورد نظر را پیدا کند. ثانیاً: چنین فهرستی خود چکیده ای از اهمّ مطالب مطرح شدۀ در کتاب است. ثالثاً: مطالب مهمّی که در لابه لای صفحات گم بوده اند، برجسته می شوند و خواننده را متوجّه وجود آن مطالب می کند. رابعاً: چنین فهرستی که نمای مطالب متنوّع و کلیدی مطرح شده در کتاب است، در خواننده، شوق و انگیزۀ مطالعه و پی گیری مباحث را ایجاد می کند. تنظیم چنین فهرستی با این حجم، در کتابهای مشابه کم نظیر است.
8 - تدوین (30) صفحه فهرست موضوعی برای اهمّ موضوعات طرح شده.
ص: 34
با توجّه به اینکه مطالبِ الغدیر به مناسبت در ذیل اشعار طرح شده اند وجود چنین فهرستی ضروری است تا اولاً: خواننده بتواند مطالب مربوط به هر موضوعی را یکجا مشاهده کند.
و ثانیاً: چنین فهرستی به غایت برای مبلّغین مفید است و به راحتی در مناسبتهای مختلف می توانند به موضوع مربوط مراجعه کنند و دهها منبر را اداره کنند. و اگر این فهرست وجود نداشته باشد گاه برای بدست آوردن مطالب یک موضوع باید تمام صفحات کتاب را از اوّل تا آخر مطالعه کرد...
9 - ترجمۀ حاضر چهار بار مقابله و قرائت شده است و در هر بار اشتباهات تایپی و محتوایی بر طرف شده و در صورت نیاز به تدوین پانوشت پرداخته ایم.
10 - ترجمۀ کتاب بدین صورت بوده است که جهت تسریع در کار ابتدا یکسال قبل چندین مترجم هر کدام ترجمۀ صفحاتی را به عهده گرفتند، و پس از ترجمه و تایپ و مقابله در اختیار اینجانب قرار گرفت.
با توجّه به متفاوت بودن قلم مترجمین و سنگین بودن قلم برخی از آنها ابتدا اینجانب پس از بازخوانی ترجمه به روان سازی آن اقدام کردم و احیاناً برخی اشتباهاتِ ترجمه را نیز اصلاح کردم و به توضیح برخی از ضرب المثل ها و عبارات پیچیده پرداختم. منتها در متن عربی در هر صفحه چندین نقطۀ ابهام برایم وجود داشت که آنها را با علامتی مشخّص کردم که مجدّداً مراجعه و دقت بیشتری کنم، و تا پایان کتاب بیش از هزار مورد از این علائم جمع شد و فهمیدم که ترجمۀ مترجمین نیاز به دقّت جدّی دارد؛ از این رو مجدّداً پس از صفحه بندی نهایی به خواندن ترجمه از ابتدا تا انتها پرداختم و به بررسی نقاط ابهام موجود در ترجمه پرداختم، و با نهایت تعجّب دریافتم که هزاران اشتباه و پیچیدگی در غالب ترجمه ها وجود دارد که گاه برای به دست آوردن معنای یک واژه یا یک عبارت یا روایت یا معنای یک ضرب المثل یا یک بیت شعر، ساعتها مطالعه تا نیمه های شب و گاهی تا صبح، انجام داده ام و نتیجۀ آن را با عبارتی روان در متن یا در پانوشت نوشته ام. هر چند ممکن است در اثر فشار کار و حجم گستردۀ آن، برخی مطالب از زیر چشم اینجانب نیز گذشته باشند و احیاناً نیاز به تصحیح یا روان سازی داشته باشند.
و این مرحله بود که بر خلاف پیش بینی اینجانب حدود شش ماه به طول انجامید و کتاب حاضر که امید داشتم در عید غدیر سال گذشته منتشر شود، آماده سازی آن تا این زمان طول کشیده است.
و به اجمال ویژگی های ترجمۀ حاضر از این قرارند:
الف) سعی شده که عبارات فارسی در عین روان بودن، دقیق باشند، و تمام نکات مطرح شدۀ در متن عربی به خواننده منتقل شود؛ از این رو به ترجمۀ آزاد و گذرا اکتفا نکرده ایم.
ب) نکات ویراستاری کاملاً رعایت شده است.
ج) علاوه بر ترجمۀ دقیق، متن عربی اشعار، آیات، روایات، و برخی عبارات مهمّ دیگر نیز ذکر شده اند؛ تا اولاً: خواننده از لطافت و فواید موجود در عبارت عربی نیز بهره مند شود. و ثانیاً: مبلّغین با در اختیار داشتن عبارت عربیِ آیات و روایات و اشعار و... بتوانند آنگونه که شایسته است از کتاب بهره مند شوند و خواننده را نیز بهره مند سازند. ثالثاً: در مناظرات و مباحثات نیز با در اختیار داشتن اصل روایت یا عبارت به راحتی طرف بحث را قانع کنند. رابعاً: اگر خواننده بخواهد پیرامون آن روایت یا عبارت تحقیق بیشتری کند با در اختیار داشتن اصلِ عبارت بهتر می تواند مراحل تحقیق را طی کند.
د) در ترجمۀ آیات از ترجمۀ قرآن به قلم حضرت آیت اللّه العظمی مکارم شیرازی دام عزّه، و در ترجمۀ سخنان امیر المؤمنین در صورت وجود در نهج البلاغه، از ترجمۀ حجّت الإسلام والمسلمین دشتی رحمه الله استفاده کرده ایم هر چند احیاناً در برخی موارد تغییرات اندکی در ترجمه إعمال کرده ایم.
ه) ترجمه دقیقاً براساس کتاب تلخیص الغدیر عربی که توسّط اینجانب حدود یکسال قبل تهیّه، تنظیم و منتشر شده، می باشد. هر چند در برخی موارد اصلاحاتی نیز انجام شده است.
و) عبارت «علیه السلام» یا «صلّی اللّه علیه وآله» را در برخی موارد خود به عبارت متن یا ترجمۀ روایت یا عبارت عربی افزوده ایم، هر چند ممکن است در اصل عبارت وجود نداشته باشد.
ص: 35
ز) واژۀ «رضی اللّه عنه» که در پی برخی نامها ذکر شده، صرفاً به خاطر امانتداری در نقل است، و گرنه از دید ما خداوند از برخی افراد هرگز راضی نبوده و نیست و نخواهد بود، افرادی که دشمن اهل بیت بوده اند و با بنا نهادن سنّتی سیّئه وزر و وبال گمراهی و ضلالت گروه کثیری را به دوش کشیده اند و تا ابد مشمول لعن خداوند و اولیای او خواهند بود؛ (أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اَللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اَللاّعِنُونَ ).
با توجّه به گستردگی کار، افرادی هر کدام براساس توان خود اینجانب را یاری رساندند که در اینجا از همه تشکّر می کنم و امیدوارم که این زحمات آنها و ما مورد توجّه امیر المؤمنین علیه السلام واقع شود و حضرت در لحظۀ جان دادن و شب اوّل قبر و برزخ و قیامت به همگی توجّه خاصّ و ویژه نماید؛ آن عزیزان عبارتنداز:
1 - گروه ترجمه: فضلای محترم آقایان: مهدی معزّی، سیف اللّه حبیبی، سیّد محمود مرتضوی شاهرودی، علی قدّوسی، سیّد مهدی هاشمی، عبدالحسین محقّق کاشانی، و محسن محقّق.
از این افراد جناب آقای معزّی از نظر کمّی بیشترین صفحات را ترجمۀ ابتدایی کرده است، و از نظر کیفی فضلای محترم جناب آقای محسن محقّق و جناب آقای عبدالحسین محقّق کاشانی در تصحیح اغلاط موجود در ترجمۀ روایات و اشعار و...
و جناب آقای محمّد جواد ارزنده در به دست آوردن معنای برخی لغات اینجانب را یاری رسانده اند، شکراللّه مساعیهم.
و نیز از فضلای محترم آقایان: علی ساعدی، جعفر ساعدی، شیخ صفا خزرجی، حیدر حبّ اللّه، که در به دست آوردن معانی مراد از عبارات عربی به ما کمک کرده اند، تشکّر می کنم.
2 - گروه مقابله: علی رحیمیان، ابوالفضل تلخابی، مرتضی اکبری جو، مرتضی اسدی، محمّدجواد نبی نژاد، علی اسماعیلی، محمّد حسین ربّانی، رضا فولادی، محمّد جواد ارزنده، و سیّد حجّت پرهیزکار.
3 - حروفچینی: روح اللّه ماندگاری، هادی میناپور، علی رحیمیان، ف - ابوالحسنی، ف - بختیاری، ح - حسینی نژاد.
چون این اثر شریف در ایّام فاطمیّۀ اوّل و شب شهادت حضرت زهرا به پایان رسید یادی از مظلومیّت بانوی دو عالم فاطمۀ زهرا علیها السلام می کنم، بانویی که در راه ولایت و حمایت از امیر المؤمنین پس از رسول خدا چه بلاها و مصیبتهایی را تحمّل کرد و در این راه به شهادت رسید، بانویی که روح و قلب پیامبر اکرم بود و اذیت و آزار او، اذیت و آزار پیامبر اکرم است: «هی قلبی و روحی الّذی بین جنبیّ فمن آذاها فقد آذانی»(1). پارۀ تن پیامبر که خشم او پیامبر را به خشم می آورد: «فاطمه بضعهٌ منّی فمن أغضبها فقد أغضبنی»(2).
حوراء انسیّه ای که محبوترین زنان نزد پیامبر خدا بود و خداوند با خشم او خشمگین می شود و با رضایتش راضی می گردد:
«إنّ اللّه یغضب لغضبکِ ویرضی لرضاکِ»(3).
فاطمۀ پاک و مطهّری که خداوند او و ذرّیّه اش را بر آتش جهنّم حرام کرده است: «إنّ فاطمه أحصنت فرجها فحرّم اللّه ذرّیّتها علی النار»(4).
بانویی که از لحاظ صورت و سیرت و قیام وقعود شبیه ترین افراد به رسول خدا بود(5)، و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله او را «صدّیقه» نامید(6).
ص: 36
و افسوس که هیچ یک از این کمالات و فضایل و سفارشات پیامبر مورد توجّه آنان که مولای او و ما امیر المؤمنین علیه السلام را خانه نشین کردند واقع نشد، آنان که امیر مؤمنان علیه السلام را مانند شتری که چوب در بینی اش کرده اند تا مهار گردد، برای بیعت به سوی مسجد کشاندند(1)، و خانۀ وحی را به آتش کشیدند.
عمر با شعله ای از آتش آمد تا خانۀ وحی را آتش زده بر سرشان خراب کند، فاطمه او را دید و فرمود: «یابن الخطّاب أجئت لتحرق دارنا؟!» [ای پسر خطّاب آمده ای تا خانۀ ما را آتش بزنی؟!]. گفت: «نعم، أو تدخلوا فیما دخل فیه الاُمّه!»(2)[بله، مگر اینکه داخل شوید در آنچه امّت در آن داخل شدند!].
رهبر آن گروه سیاسی پس از اینکه هیزم می طلبد، می گوید: «واللّه لتحرقنَّ علیکم أو لتخرجنَّ إلی البیعه، أو لأحرقنّها علی من فیها» [به خدا سوگند خانه را با شما می سوزانم، مگر اینکه برای بیعت خارج شوید، یا گفت: خانه را با هر که در آن است به آتش می کشم].
به او گفته شد: «إنَّ فیها فاطمه» [در این خانه فاطمه است]؛ گفت: «وإن!»(3)[اگر چه فاطمه باشد!].
ابن شحنه می گوید: «إنَّ عمر جاء إلی بیت علیٍّ لیحرقه علی من فیه فلقیَتْه فاطمه فقال: ادخلوا فیما دخلَتْ فیه الاُمّه»(4)[عمر به سوی خانۀ علی آمد تا خانه و هر که در آن است را به آتش بکشد که فاطمه او را دید و عمر به او گفت: داخل شوید در آنچه امّت در آن داخل شدند].
پارۀ تن مصطفی اندوهگین و غمگین ناله و شیون سر می دهد، و در حالی که از خانه خارج شده و می گرید، با صدای بلند فریاد می زند: «یا أبت یا رسول اللّه! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافه؟!»(5)[پدرم ای رسول خدا! چه ها که بعد از تو از پسر خطّاب و پسر ابوقحافه کشیدیم].
فاطمۀ صدّیقه علیها السلام به همراه زنان هاشمی فریاد می زند، بلند گریه می کند، و ندا می دهد: «یا أبابکر! ما أسرع ما أغرتم علی أهل بیت رسول اللّه، واللّه لا اُکلّم عمر حتّی ألقی اللّه»(6)[ای ابوبکر! چه زود بر اهل بیت رسول خدا هجوم آوردید، به خدا سوگند! با عمر سخن نمی گویم تا اینکه خدا را ملاقات کنم].
و آن شاعر مصری(7) عربده می کشد، و آتشهای خاموش را شعله ور می کند، و آن جنایتهای فراموش شده را - که به خدا سوگند! هرگز شعله هایش فرو ننشسته و خاموش نمی گردد و هرگز خاطره اش محو نخواهد شد - تجدید خاطر می کند و در قصیدۀ عمریّه خود - که او و هم کیشانش به آن افتخار می کنند - با بی شرمی تمام می گوید:
وقولهٍ لعلیٍّ قالها عُمرُ أکرم بسامعها أعظِم بملقیها
حرّقتُ دارَکَ لا اُبقی علیک بها إن لم تبایعْ وبنتُ المصطفی فیها
ما کان غیرُ أبی حفص ٍ یفوهُ بها أمامَ فارسِ عدنانٍ وحامیها
[وگفتاری به علی که آن را عمر گفت، گفتاری که شنونده اش چه کریم است و گوینده اش چه بزرگ: خانه ات را به آتش می کشم و تو را در آن زنده نمی گذارم، اگر بیعت نکنی، و این در حالی بود که دختر مصطفی در آن خانه بود. کسی غیر از ابوحفص (عمر) نمی توانست این سخن را دربرابر تکسوارِ (اولادِ) عدنان (جدّ اعلای پیامبر) وحامی آنان بگوید!].ی.
ص: 37
و دمیاطی شارح این دیوان منحوس در ذیل این بیت می نویسد:
منظور این است که ساکن بودن دختر پیامبر در آن خانه باعث نمی شود که علی از دست عمر محفوظ بماند.
و نیز می نویسد(1):
و در روایت ابن جریر طبری، از جریر، از مغیره از زیاد بن کلیب نقل شده است: عمر بن خطّاب به سوی خانۀ علی رفت و در آن جا طلحه و زبیر و گروهی از مهاجرین بودند، پس گفت: «واللّه لأحرقنَّ علیکم أو لتخرجنَّ إلی البیعه» [به خدا سوگند! خانه را با شما می سوزانم، مگر آنکه برای بیعت خارج شوید]. پس زبیر در حالی که شمشیر کشیده بود به او حمله کرد، ولی شمشیر از دستش افتاد و به او حمله کردند و او را گرفتند.
اگر زیاد در سند روایت، زیاد حنظلی ابو معشر کوفی باشد، موثَّق است و ظاهراً طبری؛ بر این روایت اعتماد کرده است.
و فدک نیز بهانه ای دیگر برای انتقام گرفتن از خاندان وحی شد؛ بخاری در باب وجوب خمس(2) از عایشه نقل می کند:
«أنّ فاطمه علیها السلام ابنه رسول اللّه صلی الله علیه و آله سألت أبا بکر الصدّیق رضی الله عنه بعد وفاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله أن یقسم لها میراثها، ما ترک رسول اللّه صلی الله علیه و آله ممّا أفاء اللّه علیه. فقال لها أبو بکر: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: لا نُورث، ما ترکنا صدقه. فغضبت فاطمه بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله فهجرت أبا بکر، فلم تزل مهاجرتُه حتّی توفّیت» [فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از وفات آن حضرت از ابوبکر خواست میراثش را و آنچه خدا به پیامبر داده و آن حضرت باقی گذاشته اند را تقسیم کند. ابوبکر گفت: همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده اند: ما از خود ارث به جا نمی گذاریم، آنچه باقی می گذاریم صدقه است. پس فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله غضبناک شد و از ابوبکر دوری گزید و پیوسته از او اعراض می کرد تا وفات نمود].
و نیز در غزوات، باب جنگ خیبر(3)، از عایشه نقل کرده است: «إنّ فاطمه... إلی أن قالت: فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمه منها شیئاً، فوجدت فاطمه علی أبی بکر فی ذلک، فهجرته فلم تکلّمه حتّی توفّیت، وعاشت بعد النبیّ صلی الله علیه و آله ستّه أشهر، فلمّا توفّیت دفنها زوجها علیّ لیلاً، ولم یؤذِن بها أبا بکر، وصلّی علیها» [همانا فاطمه... تا آنجا که می گوید: پس ابوبکر از اینکه چیزی به فاطمه بدهد خودداری کرد. پس فاطمه به خاطر این، بر ابوبکر غضبناک شد و از او إعراض کرد و با او سخن نگفت تا وفات نمود. و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله شش ماه زنده بود و چون وفات نمود همسرش علی او را در شب دفن نمود و به ابوبکر خبر نداد و خود بر او نماز گذارد].
و خشم آن حضرت بر حاکمان وقت به حدّی می رسد که وصیّت می کند شبانه دفن شود و هیچ کس بر او وارد نشود - و اجازه نداد که عایشه دختر ابوبکر بر او وارد شود تا چه رسد به خود ابوبکر - و ابوبکر بر او نماز نخواند؛ پس شبانه دفن شد و ابوبکر از آن اطّلاع نیافت، و علی بر او نماز گذارد، و آن حضرت با اسماء بنت عمیس او را غسل دادند(4).
بنا بر نقل «السیره الحلبیّه»(5)، واقدی گفته است: «ثبت عندنا أنّ علیّاً - کرّم اللّه وجهه - دفنها رضی اللّه عنهما لیلاً وصلّی علیها ومعه العبّاس والفضل ولم یُعلموا بها أحداً» [برای ما ثابت شده است که علی کرّم اللّه وجهه حضرت فاطمه را شبانه دفن کرد و بر او نماز گذارد و عبّاس و فضل همراه او بودند و به هیچ کس خبر ندادند].
ولأیّ الاُمورِ تُدفنُ لیلاً بَضعهُ المصطفی ویُعفی ثراها؟!
[و به چه دلیل پارۀ تن مصطفی در شب دفن می شود و قبر او محو و مخفی شد؟!].
امان از دل فاطمه علیها السلام آنگاه که در کنار قبر مطهّر پدر می ایستاد، مشتی از خاک قبر برمی داشت، بر دیدگان می نهاد وگریه].
ص: 38
می کرد و می گفت:
ماذا علی من شمّ تربهَ أحمدٍ أن لا یشمّ مدی الزمانِ غوالیا
صُبّت علیّ مصائبٌ لو أ نّها صُبّت علی الأیّامِ صرنَ لیالیا(1)
[کسی که خاک پیامبر صلی الله علیه و آله را ببوید چه حالی خواهد داشت آری او دیگر تا ابد بوی خوش دیگری را استشمام نخواهد کرد.
مصیبتهایی بر من وارد شد که اگر بر روزها وارد می شد شب می شدند].
و امان از دل حیدر کرّار امیر مؤمنان آنگاه که بر صدّیقۀ طاهره ندبه می کند و گریه های طولانی سر می دهد و می فرماید:
«السلام علیک یا رسول اللّه! عنّی وعن ابنتک النازله فی جوارک والسریعه اللحاق بک. قلّ یا رسول اللّه عن صفیّتک صبری، ورقّ عنها تجلّدی، إلّا أنّ لی فی التأسّی بعظیم فرقتک وفادح مصیبتک موضع تعزّ، فلقد وسّدتک فی ملحوده قبرک، وفاضت بین نحری وصدری نفسک، فإنّا للّه وإنّا إلیه راجعون، فقد استُرجِعَتِ الودیعه، واُخِذَتِ الرهینه، أمّا حُزنی فَسَرْمَدٌ، وأمّا لیلی فَمُسَهَّدٌ، إلی أن یختار اللّه لی دارک الّتی أنتَ بها مقیم، وسَتُنَبِّئُکَ ابنتُک بتضافر اُمّتک علی هضمها، فأَحْفِها السؤال، واستخبرها الحال، هذا ولم یطُلِ العهد، ولم یَخْلُ منک الذکر، والسلام علیکما، سلام مُوَدِّعٍ لا قالٍ ولا سَئِمٍ، فإن أنصرف فلا عن ملامه(2)، وإن اُقِمْ فلا عن سوء ظنّ بما وعد اللّه الصابرین» [سلام بر تو ای رسول خدا! سلامی از طرف من و دخترت که در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسیده است! ای پیامبر خدا! صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه کم شده، و توان خویشتن داری ندارم، امّا برای من که سختیِ جدایی تو را دیده، و سنگینی مصیبت تو را کشیدم، شکیبایی ممکن است. این من بودم که با دست خود تو را در میان قبر نهادم، و هنگام رحلت، جان گرامی تو میان سینه و گردنم پرواز کرد. پس همۀ ما از خداییم و به خدا باز می گردیم. پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد، و به صاحبش رسید، از این پس اندوه من جاودانه، و شبهایم، شب زنده داری است. تا آن روز که خدا خانۀ زندگی تو را برای من برگزیند. به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند. پس در پرسش از او پافشاری کن، و حالِ (اندوهناک) ما را از او خبر گیر، که هنوز روزگاری سپری نشده، و یاد تو فراموش نگشته است. و سلامِ من به هر دوی شما سلام وداع کننده ای که از روی خشنودی یا خسته دلی سلام نمی کند. پس اگر باز می گردم از روی ملامت و سرزنش نیست، و اگر در کنار قبرت می نشینم از بد گمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده نمی باشد]. سپس نزد قبر فاطمه این شعر را خواند:
لکلّ اجتماعٍ من خلیلین فرقهٌ وکلُّ الّذی دون الممات قلیلُ
وإنّ افتقادی واحداً بعد واحدٍ(3) دلیلٌ علی أن لا یدوم خلیلُ (4)
[هر جمعی از دو رفیق، جدایی دارد، و اجتماعی که تا نزدیک مرگ ادامه یابد کم است. و همانا از دست دادن من یکی پس از دیگری را، دلیل بر این است که هیچ رفاقتی دوام نمی یابد].
در پایان امیدوارم این اثر که دفاع از ولایت امیرالمؤمنین و بیان مناقب او و اهل بیت طاهرش و مطاعن دشمنان و مخالفان آنان است، مورد رضایت مدافع آستان علوی حضرت فاطمه علیها السلام واقع شود، که رضایت او رضایت خداوند است.
و به محضر خداوند عرضه می دارم:
یا ربّ إنّی لم أرد بالّذی به مدحتُ علیّاً غیر وجهک فارحمِ
و این شعر خطیب خوارزمی حنفی که در بیان مظالم وارده به اهل بیت است را یاد آور می شوم:
لقد قتلوا علیّاً مذ تجلّی لأهلِ الحقِّ فحلاً فی الضرابِ
وقد قتلوا الرضا الحسنَ المرجّی جوادَ العربِ بالسمِّ المذابِ].
ص: 39
وقد منعوا الحسینَ الماءَ ظلماً وجُدِّل بالطعانِ وبالضرابِ
ولولا زینبٌ قتلوا علیّاً صغیراً قتلَ بقٍّ أو ذُبابِ
وقد صلبوا إمام الحقِّ زیداً فیا للّهِ من ظلم عجابِ
بناتُ محمّدٍ فی الشمس عطشی وآلُ یزیدَ فی ظلِّ القبابِ
لآل یزیدَ من أَدَمٍ خیامٌ وأصحابُ الکساءِ بلا ثیابِ
و حسن ختام پیشگفتار که سرصفحه های آن با مناقب امیر المؤمنین علیه السلام نقش بسته است، را این شعر فقیه عماره قرار می دهم:
یا ربِّ هیِّئ لنا من أمرنا رشداً واجعل معونتک الحسنی لنا مَددا
ولا تکِلنا إلی تدبیر أنفسنا فالنفسُ تعجزُ عن إصلاحِ ما فسدا
أنت الکریمُ وقد جهّزتُ من أملی إلی أیادیک وجهاً سائلاً ویدا
وللرجاءِ ثوابٌ أنت تعلمُه فاجعل ثوابی دوامَ الستر لی أبدا
وفی الختام: نسأل اللّه الإخلاص، فإنّه الأصل والأساس،
واللّه الموفِّق للسداد والصواب، وإلیه المرجع والمآب.
الحمدللّه الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایه علیّ بن أبی طالب.
قم مقدّس - مؤسّسۀ میراث نبوّت
محمّد حسن شفیعی شاهرودی
9/3/1386 ه ش 9 / جمادی الاولی / 1428 ه ق
ص: 40
بسم الله الرحمن الرحیم
ده سال از هجرت می گذشت که رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله عزمِ سفر حجّ نموده و همگان را مطلّع می سازد.
گروه زیادی به مدینه آمدند تا در مناسک حجّ با او بوده و از او پیروی کنند.
«حجّه الوداع»، «حجّه الإسلام»، «حجّه البلاغ»، «حجّه الکمال» و «حجّه التمام»(1) نام هایی است که بر این تنها حجّ رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از هجرت نهاده اند.
شنبه، پنج یا شش شب از ماه ذی القعده باقی مانده [پنج یا شش روز مانده به هلال ذی الحجّه الحرام] با پای پیاده، با غسل و تدهین(2) و تنها با لباس احرام از مدینه خارج می شود. همسرانش را نیز سوارِ بر کجاوه با خود می برد.
تمامی اهل بیت و مهاجرین و انصار و چه بسیار از قبایل عرب و دیگر اقشار مردم، با او به راه می افتند(3).
شیوع بیماری آبله یا حصبه، توفیق همراهی را از بسیاری سلب کرده بود، با این وجود، جمعیّت به حدّی بود که شمار آن را جز خدا نمی داند. عدد آن را نود هزار و بیشتر ذکرکرده اند.
هنگامۀ حجّ بر این سیل جمعیّت افزوده می شود؛ اهالی مکّه و نیز جماعتی از یمن که در معیّت علی بن ابی طالب علیه السلام و ابوموسی آمده بودند، به آنان می پیوندند(4).
مناسک حجّ را به پایان رسانده و با همان جمعیّت انبوه، راهی مدینه می شود.
در میانۀ راه منطقه ای به نام «جُحْفه» قرار دارد که راههای مدینه، مصر و عراق از آنجا منشعب گشته و برکه ای به نام «غدیر خم» در نزدیکی آن واقع است.
پنج شنبه(5) هجدهم ذی الحجّه الحرام زمانی که به این برکه می رسند، جبرئیل امین آیه ای از جانب پروردگار متعال بر او نازل می کند:
(یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ... )(6).
[ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، را کاملاً (به مردم) برسان].
ص: 41
فرمان می دهد که باید علی بن ابی طالب علیه السلام را به عنوان عَلَمِ هدایت و پرچم دین برافراشته، بایدیِ اطاعت و ولایت او بر همگان را ابلاغ کند.
رسول گرامی صلی الله علیه و آله دستور می فرماید: آنها که جلو رفته اند، بازگشته و آنان که می رسند، توقّف نمایند.
کنار هم قرار گرفتن پنج درخت بزرگ مُغیلان(1)، جایگاه خوبی را فراهم آورده بود. آنجا را تمیز کرده و جارو می کشند. به دستور آن حضرت تا رسیدن تمام جمعیّت کسی نمی بایست در آن جایگاه می نشست.
روز تابستانی بسیار گرمی بود. مردها قسمتی از عبایشان را بر سر و قسمتی را از شدّت حرارت زمین، زیر پایشان گذاشته بودند، و با انداختن جامه ای بر روی یکی از درختان برای رسول خدا صلی الله علیه و آله سایبانی ساخته بودند. وقت نماز ظهر فرا می رسد، پیامبر صلی الله علیه و آله به سمت جایگاه رفته و با مردم نماز می گذارد.
پس از نماز، در میان مردم(2)، بر منبری از زین شتران ایستاده(3) وبا صدایی بلند خطبه اش را به گوش همگان می رساند و می فرماید: «الحمد للّهِ ونستعینه ونؤمن به، ونتوکّل علیه، ونعوذ باللّه من شرور أنفسنا، ومن سیّئات أعمالنا، الّذی لا هادی لمن أضلّ، ولا مُضلّ لمن هدی، وأشهد أن لا إله إلّااللّه، وأنّ محمّداً عبُده ورسولُه.
أمّا بعدُ: أیّها الناس قدنبّأنی اللطیف الخبیر: أ نّه لم یُعمَّر نبیٌّ إلّامثلَ نصفِ عمر الّذی قبله. وإنّی اُوشِک أن اُدعی فاُجیب، وإنّی مسؤول، وأنتم مسؤولون، فماذا أنتم قائلون؟».
هر سپاس و ستایشی از آن خداوند است و از او یاری می جوییم. به او ایمان داشته و بر او توکّل می کنیم. از شرّ نفس و بدیهای اعمالمان به او پناه می بریم. آن که را خداوند گمراه نموده هدایت گری نیست و آن را که هدایت فرموده گمراه گری نباشد. شهادت می دهم که معبودی جز خداوند نیست و محمّد بنده و فرستادۀ اوست.
ای مردم! خداوند لطیف (نغزْ تدبیر)(4) و خبیر (دانای بر مصالح) به من خبر داد: عمر هر پیامبری، برابر نیمی از عمر پیامبر پیش از خود است(5)، و نزدیک است که من دعوت حق را اجابت نمایم. من مسؤولیّتی دارم و شما نیز به نوبۀ خود مسؤولید. چه می گویید؟
و مردم می گویند: شهادت می دهیم که ابلاغ دین نموده و نصیحتمان کردی، و در این راه تلاش وافر نمودی، خداوند پاداش خیر به تو دهد!
می فرماید: «ألستم تشهدون أن لا إله إلّااللّه، وأنّ محمّداً عبده ورسوله، وأنّ جنّته حقّ وناره حقّ، وأنَّ الموت حقّ، وأنَّ الساعه آتیه لاریب فیها، وأنّ اللّه یبعثُ من فی القبور؟».
آیا شهادت نمی دهید که معبودی جز خداوند نیست و محمّد بنده و رسول اوست، بهشت و جهنّمِ او حقّ است، مرگ حقّ است و قیامت بدون تردید می آید و او مردگان را برمی انگیزد!
می گویند: شهادت می دهیم.].
ص: 42
می فرماید: «اللّهمّ اشهد» ؛ خداوندا شاهد باش!
سپس می فرماید: «أیّها الناس ألا تسمعون» ؛ ای مردم آیا نمی شنوید!
می گویند: می شنویم.
می فرماید: «فإنّی فَرَط علی الحوض وأنتم واردون علیّ الحوض، وإنّ عَرْضه ما بین صنعاءَ وبُصری، فیه أقداح عدد النجوم من فِضّه، فانظروا کیف تخلِفونی فی الثقلین»(1).
من زودتر از شما به [بهشت و] نزد حوض [کوثر] می رسم و شما نیز در آینده در کنار همان حوض بر من وارد خواهید شد.
حوضی که فاصلۀ صَنعاء(2) و بُصری (3) دامنۀ آن است و جام های نقره در آن به بی شماری ستارگان آسمان است.
مراقب باشید که پس از من با آن دو وجود گرانقدر چگونه رفتاری خواهید داشت.
کسی ندا بر می آورد: ای رسول خدا این دو «ثَقَل» و دو «وجود ارزشمند» چیست؟
می فرماید: «الثقَل الأکبر کتاب اللّه طرفٌ بید اللّه عزّ وجلّ وطرفٌ بأیدیکم فتمسّکوا به لاتضلّوا، والآخر الأصغر عترتی. وإنَّ اللطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرّقا حتّی یردا علیّ الحوض؛ فسألت ذلک لهما ربّی».
«ثقل اکبر» «کتاب خدا» می باشد؛ یک سر آن به دست خداوند عزّوجلّ و سر دیگر آن به دست شماست؛ آن را محکم نگه داشته تا گمراه نشوید. و «ثقل اصغر» «عترت و اهل بیت» من است. و خداوند لطیف و خبیر به من خبر داده که آن دو تا هنگامۀ ورود بر من نزد حوض، از هم جدا نخواهند شد؛ ومن نیز از پروردگارم خواستم که آن دو چنین باشند (هرگز از هم جدا نشوند).
«فَلا تَقْدِمُوهُما فَتَهْلِکوُا، وَلا تُقَصِّروُا عَنْهمُا فَتَهْلِکوُا» ؛ بر آن دو پیشی نگیرید، که هلاک شوید و از آنها دست بر ندارید، که باز هلاک خواهید شد.
در این هنگام، دست علی علیه السلام را گرفته تا آنجا بالا آورد که سپیدی زیر بغل هر دو نمایان شده و مردم علی علیه السلام را می شناسند.
می فرماید: «أ یّها الناس من أولی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟» ؛ ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و اولوّیت دارد؟
می گویند: خداوند و رسولش بهتر می دانند.
می فرماید: «إِنَّ اللّهَ مَولایَ، و أَنَا مَوْلَی المُؤْمنِیِنَ، و أَنَا أَوْلی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، فَمَنْ کنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ» ؛ خداوند، مولایت.
ص: 43
من، و من مولای مؤمنان هستم و بر ایشان از خودشان سزاوارترم؛ پس هر که را من مولای اویم، علی هم مولای اوست.
و این جمله را سه بار تکرار می فرماید؛ احمد بن حنبل می گوید که چهار مرتبه تکرار فرموده است.
آن گاه می فرماید: «اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وأَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، و أَبِغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ (1)، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، و أَدِرِ الحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ. ألا فلیبلّغ الشاهدُ الغائبَ».
بار خدایا! هر که او را دوست و یاور بود، دوست و یاورش باش و هر که با او دشمنی کند، دشمنش بدار! هر کس که از روی محبّت او را بزرگ داشت و بر شکوه و شوکتش افزود، تو نیز او را از روی محبّت تعظیم و تجلیل کن. و هر که از روی بغض او را خوار و حقیر خواست، تو هم خوار و حقیرش بدار! یاری ده هر که او را یاری کند و هر کس او را بی یاور گذاشت یاریش مکن. و حقّ را دائر مدار او قرار ده. هان! که این سخن را باید حاضر به غایب برساند.
هنوز جمعیّت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی این آیه را فرود آورد: (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی... )(2) [امروز دینتان را برایتان کامل گردانیده، و نعمتم را برایتان به اتمام رسانیدم].
اینجاست که خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله می فرماید: «اللّه أکبر علی إکمال الدین، و إتمام النعمه، ورضا الربّ برسالتی، والولایه لعلیٍّ من بعدی» ؛ اللّه اکبر بر اکمال دین، و اتمام نعمت، و رضای پروردگار بر رسالت من و ولایت علی بعد از من.
آن گاه مردم شروع به تبریک و تهنیت گویی به امیر المؤمنین علیه السلام می نمایند.
ابوبکر و عمر زودتر از سایر صحابه به آن حضرت تبریک می گویند.
و هر کدام می گوید: «بَخٍّ بَخٍّ لکَ یا بنَ أَبِی طالبِ، أَصْبَحْتَ وَ أمسَیْتَ مَولایَ وَ مَولی کُلِّ مُؤْمِنٍ و مُؤْمِنَهٍ» ؛ زهی و آفرین بر تو ای پسر ابوطالب، برای همیشه مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.
ابن عبّاس می گوید: «وجبَتْ واللّه فی أعناق القوم» ؛ به خدا سوگند «ولایت علی علیه السلام» بر ذمّۀ همۀ واجب شد.
این خلاصه ای از واقعۀ غدیر است، که امّت اسلامی بر آن اتّفاق نظر دارند؛ و واقعه ای اسلامی به نام «غدیر»، به جز این، در عالم وجود ندارد. به گونه ای که اگر صحبت از «روز غدیر» شود، غیر از این روز به ذهن خطور نمی کند، و اگر گفته شود «محلّ غدیر»، همان برکۀ معروف «خُم» می باشد، که نزدیک «جُحفه» است.
این، نظرِ تمامی اهل تحقیق و پژوهشگران دقیق، می باشد؛ تنها دکتر ملحم ابراهیم أسود است که در پاورقی دیوان ابو تمّام، از این واقعه به عنوان یک جنگ معروف یاد می کند! و ما این ادّعا را در بخش شرح حال ابو تمّام در همین کتاب(3)، بررسی خواهیم کرد.8.
ص: 44
خداوند سبحان، عنایت وافری به شهرت یافتن حدیث غدیر داشته، تا سر زبانها افتاده و راویان حدیث آن را پیوسته نقل کنند، و حجّت استواری برای حامی دینش، علی علیه السلام، این امام و مقتدای مؤمنان باشد.
از این رو، ازدحام اکثریّت مردم در هنگام بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله از حجّ اکبر، شرایطی ویژه را فراهم می سازد تا خداوند، امرِ به ابلاغ آن را حتمی نموده و پیامبرش نیز بر انجام آن شتاب کند.
دسته دسته از مردمِ سرزمینهای اسلامی، او را احاطه کرده بودند؛ آنها که جلو افتاده بودند را باز گردانده و آنها که با تأخیر می آمدند علامت داد که توقّف کنند. و این حدیث را به گوش همه رسانده(1)، و امر فرمود که حاضران به غایبان ابلاغ کنند، تا همگیِ آن جمعیّت انبوه از راویانِ این حدیث باشند؛ جمعیّتی که از مرز صد هزار نفر می گذشت.
خداوند متعال به این مقدار هم بسنده نکرده، بلکه آیات کریمه ای در این مورد نازل می فرماید تا هر صبح و شام توسّط افراد جدید تلاوت شود، و مسلمانان در هر زمان به یاد این رویداد باشند، و راه رشد و هدایتشان را پیدا کرده، و مرجعی را که باید راهنمایی های دینشان را از او برگیرند، بشناسند.
چنین عنایت و توجّهی را پیامبر عظیم الشأن صلی الله علیه و آله نیز داشته است؛ آن جا که در آن سال از گروه های زیادی از مردم برای شرکت در حجّ دعوت کرده و گروه گروه به او ملحق می شدند، چون می دانست که در پایان این سفر، نَبَأ عظیمی (خبر بزرگی) را باید ابلاغ نماید.
بزرگ خبری که با آن ارگِ دین و فرازین قسمتهای آن، ساخته و تکمیل می شد، ملّتش بر دیگر مردمان آقایی و سروری کرده و مُلک و فرمانرواییش بین مشرق و مغرب جاری می گشت؛ البتّه اگر این امّت صلاحش را می فهمید و با چشم بصیرت، راه هدایتش را می دید(2).
ص: 45
و در راستای همین هدف، ائمّه علیهم السلام این واقعه را مدام بازگو می کردند، و بر امامتِ سلفِ پاک خود علی علیه السلام استدلال و احتجاج می نمودند. همچنان که خود امیر المؤمنین علیه السلام نیز در طول حیات ارزشمندش به این رویداد احتجاج می فرمود و در هر جلسه و اجتماعی، به حضور آن عدّه از صحابه که خود این حدیث را در حجّه الوداع شنیده بودند، استناد می نمود.
این همه برای این بود، که حادثۀ غدیر، با وجود گذشت دوران متمادی و سالیان متوالی، تازه و شاداب باقی بماند.
و بدین سبب، ائمّه علیهم السلام، به شیعیان خود فرمان داده اند تا روز غدیر را عید گرفته، و مراسم تبریک و تهنیت و شادی و بشارت بر پا سازند، تا همه ساله اهمیّت این رویداد بزرگ تجدید شود.
شیعیان امامیّه هم همایشی شگرف و بی نظیر را در روز عید غدیر و نزد مرقد مقدّس علوی علیه السلام برگزار کرده و بزرگان قبایل و سران کشورها از دور و نزدیک نیز به آنان پیوسته، تا یاد ارزشمند این روز را بر فراز کنند.
زیارتی طولانی و منقول از ائمۀ اطهار علیهم السلام را می خوانند(1) که شاخصه های امامت را بر می شمرد و به نقل از کتاب و سنّت، ادلّه ای قاطع و کوبنده در امر خلافت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیان کرده و به طور مبسوط داستان غدیر را روایت می نماید. در خصوص روز غدیر هم اعمالی چون روزه و نماز وارد شده و دعایی که در آن، یاد غدیر خم با بیانی رسا ذکر می شود، و شیعه در تمامی مراکز و نواحی، شهرها، روستاها و آبادیها آن اعمال را به جای می آورد.
امّا کتب شیعه، اعمّ از حدیثی، تفسیری، تاریخی و کلامی، بر هر کدامِ آنها که دست گذاشته شود، لبریز از مباحث اثبات این رویداد و استدلال و احتجاج به مفاد آن است.
و گمان نمی کنم که اهل تسنّن، در اثبات حدیث غدیر و تواضع مُقرّانه بر صحّتش، اعتماد بر آن، اعتقاد به درستی و اعتراف به متواتر بودنش(2)، از شیعۀ امامیّه چندان عقب باشند. مگر افراد نادری که از راه، پرت افتاده اند و با تعصّب کورکورانه، کلام را به سمت معانی فرعی و انحرافی آن سوق داده اند؛ و نظر اینان نمایان گر نظر جامعۀ علما نیست و تنها نظر شخصی آنان است.».
ص: 46
علّامۀ امینی رحمه الله در الغدیر(1) پس از جمع آوری اسامی (110) تن از بزرگان صحابه که حدیث غدیر را روایت نموده اند، می فرماید(2): به اقتضای طبیعت حال، تعداد این راویان باید چندین برابر باشد؛ زیرا اصحابی که این حدیث را شنیده و حفظ کرده اند، بیش از صد هزار نفر بوده اند. و طبیعتاً هنگام بازگشت از سفر برای دیگران هم بازگو کرده اند، چون عادت هر مسافری نقل وقایع عجیبی است که در سفر شاهد آنها بوده است. و ما از باب اختصار، به ذکر (25) مورد از مواردی که مؤلّف نام برده، اکتفا می کنیم(3):
1 - ابو هریره دوسی، 78 سال عمر کرده است، متوفّای (57-59 ه ق)(4).
2 - اسماء بنت عُمیس خَثْعَمیّه.
ابن عقده در «کتاب الولایه»(5) از او به سندی که آورده، روایت کرده است.
3 - اُمّ سَلَمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله(6).
4 - اُمّ هانی دختر ابو طالب(7).
5 - ابو حمزه أنس بن مالک انصاری خزرجی، خادم پیامبر صلی الله علیه و آله متوفّای (93 ه ق)(8).
6 - جابر بن عبداللّه انصاری، 94 سال عمر کرده و در مدینه از دنیا می رود، متوفّای (73، 74، 78 ه ق)(9).
7 - ابوذر جندب بن جناده غِفاری، متوفّای (31 ه ق)(10).
8 - حسّان بن ثابت.
جهت ملاحظۀ شرح حال و شعر او، به بخش شعرای غدیر در قرن اوّل مراجعه شود(11).
9 - امام حسن مجتبی علیه السلام سبط رسول اللّه صلی الله علیه و آله.
«ابن عقده» در «کتاب الولایه»(12)، حدیث امام مجتبی علیه السلام را با اسنادی که آورده، و نیز «جِعَابی» در «النُخب» روایت
ص: 47
کرده اند. «خوارزمی» هم ایشان را از راویان حدیث غدیر بر شمرده است(1).
10 - سیّد الشهداء امام حسین علیه السلام، سبط رسول اللّه صلی الله علیه و آله(2).
11 - زبیر بن عوّام قریشی، کشته شده به سال (36 ه ق).
او یکی از ده نفر معروف به عَشَرۀ مُبشَّره(3) است. «ابن مغازلی» همۀ آنها را از راویان حدیث غدیر شمرده است(4).
و «جزری» شافعی در «أسنی المطالب» هم او را از روات حدیث غدیر می داند(5).
12 - ابو اسحاق سعد بن ابی وقّاص، متوفّای (54، 55، 56، 58 ه ق)(6).
13 - ابو عبداللّه سلمان فارسی، حدوداً سیصد سال عمر کرده است، متوفّای (36، 37 ه ق)(7).
14 - عایشه دختر ابوبکر، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله.
ابن عقده در «حدیث الولایه»(8) از او حدیث غدیر را نقل کرده است.
15 - عبّاس بن عبدالمطّلب بن هاشم، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، متوفّای (32 ه ق)(9).
16 - عبداللّه بن جعفر بن ابی طالب هاشمی، متوفّای (80 ه ق). ابن عقده حدیث غدیر را از او نقل کرده است. وی با همین حدیث علیه معاویه احتجاج می نماید(10).
17 - عبداللّه بن عبّاس، متوفّای (68 ه ق)(11).
18 - ابو عبدالرحمن عبداللّه بن عمر بن خطّاب عدوی، متوفّای (72، 73 ه ق)(12).
19 - ابو عبد الرحمن عبداللّه بن مسعود هُذَلی، مدفون در بقیع، متوفّای (32 یا 33 ه ق)(13).
20 - عثمان بن عفّان، متوفّای (35 ه ق).
او یکی از «عشره مبشّره» است که «ابن مغازلی»(14) آن ها را به طُرُق خودش از جملۀ صد راوی حدیث غدیر شمرده است.9.
ص: 48
21 - امیر المؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللّه علیه(1).
شعر آن حضرت در غدیر مشهور است و آن را راویان ثقه نقل کرده اند.
در بخش شعرای قرن اوّل، این شعر و راویان آن ذکر خواهد شد(2). و همچنین قضیّۀ احتجاج آن حضرت در روز «شورا» و «جمل» به حدیث غدیر، و نیز سوگند دادن ایشان به حدیث غدیر در روز «رحبه» خواهد آمد(3).
22 - عمر بن الخطّاب، کشته شدۀ به سال (23 ه ق)(4).
23 - عمرو عاص(5).
او یکی از شعرای غدیر است که در بخش شعرای قرن اوّل خواهد آمد(6). مردی از همدان به نام «بُرْد» با حدیث غدیر علیه وی احتجاج می کند و نهایتاً عمرو عاص به این حدیث اعتراف می نماید(7).
24 - صدّیقۀ طاهره فاطمه، دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله(8).
25 - فاطمه دختر حمزه بن عبد المطّلب.
«ابن عقده»(9) و نیز «منصور رازی» در کتاب «الغدیر» از او این حدیث را روایت کرده اند.].
ص: 49
راویان حدیث غدیر از «تابعان»(1)
علّامه امینی رحمه الله در موسوعۀ الغدیر(2)، (84) تن از تابعان را نام می برد که حدیث غدیر از آنان روایت شده است.
بنابر اختصار به ذکر (3) مورد بسنده می کنیم:
1 - ابوالقاسم أصبغ بن نُباته تمیمی اهل کوفه(4).
«عجلی»(5) و «ابن معین» او را تابعی ِ ثقه دانسته اند.
2 - سالم بن عبداللّه بن عمر بن خطّاب قُرشی عدَوی مدنی.
ذهبی در کتاب «تذکره»(6)، شرح حال او را بیان داشته و نوشته:
او فقیهی حجّت بوده، و یکی از کسانی بود که بین علم و عمل، و زهد و شرف جمع کرده بود.
در کتاب «تقریب»(6) آمده:
او یکی از فقهای هفتگانه بود، بدون دلیل حرفی نمی زد، فردی عابد و در متانت و شخصیّت همانند پدرش بوده و از کبار و بزرگان طبقۀ سوم محسوب می شده است. بنابر قول صحیح در اواخر سال (106) ه ق از دنیار فته است.
3 - عمر بن عبد العزیز، خلیفۀ اُموی، متوفّای (101 ه ق)(7).
4 - عمر بن علی امیر المؤمنین علیه السلام. در کتاب «تقریب»(8) آمده:
ثقه و از طبقه سوم روات بوده است. در زمان ولید وفات نموده وبنابر قولی قبل از آن.
5 - محمّد بن عمر بن علی امیر المؤمنین علیه السلام، در زمان خلافت عمر بن عبد العزیز وفات نموده است، و گفته می شود در سال (100) ه ق.
ابن حبّان(9) از او با عنوان «ثقه» یاد می کند، و ابن حجر(10) می گوید:
صدوق و راستگو، از طبقه ششم روات بوده و بعد از سی سالگی از دنیا رفته است(11).
6 - معروف بن خَرْبُوذ(12) (به ضمّ باء، و پایان آن ذال است).
«ابن حبّان» او را ثقه دانسته است(13).
ص: 50
مرحوم علّامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر(1) (360) نفر از علمای قرنهای پیاپی از قرن دوم تا قرن چهاردهم که این حدیث را به سندهای گوناگون در لا به لای کتابها ذکر کرده اند، را برشمرده است؛ برخی از آنها از این قرارند:
1 - امام شافعیان، ابوعبداللّه محمّد بن ادریس شافعی، متوفّای (204).
چنانکه در «نهایۀ» ابن اثیر(2) آمده، وی حدیث غدیر را روایت کرده است(3).
2 - محمّد بن کثیر، ابوعبداللّه عبدی بصری، برادر سلیمان ابن کثیر که پنجاه سال از وی بزرگتر بوده است. ابن حبّان گفته است(4):
وی فردی ثقه و فاضل بوده و در سال (223) در سنّ صد سالگی در گذشته است.
3 - امام حنبلیان، ابو عبداللّه احمد بن حنبل شیبانی، متوفّای (241).
او حدیث غدیر را به طرق صحیح فراوانی در کتاب «مسند»(5) و نیز کتاب «مناقب» نقل کرده است.
4 - حافظ أبو عبداللّه محمّدبن اسماعیل بخاری، متوفّای (256)، نگارندۀ کتاب صحیح معروف که یکی از صحاح ششگانه می باشد. وی این حدیث را درکتاب تاریخ خود ذکر کرده است(6) [و عجیب آن است که در کتاب صحیح خود آن را نقل نکرده و بدین وسیله صحّت کتاب خود را زیر سؤال برده است!].
5 - حافظ محمّد بن عیسی، ابو عیسی ترمذی، متوفّای (279).
وی یکی از ائمّۀ ششگانۀ صاحبان صحاح و از هر گونه توثیقی بی نیاز است.
6 - حافظ أحمد بن یحیی بلاذری، متوفّای (279).
ائمّۀ اسلام بر وی و برکتابش اعتماد کرده و از این کتاب و دیگر کتابهایش از زمان وی تاکنون، نقل می کنند. این حدیث را در کتاب «أنساب الأشراف»(7) آورده است.
7 - حافظ عبداللّه بن احمد بن حنبل، ابو عبدالرحمن شیبانی، متوفّای (290).
خطیب بغدادی در تاریخ خود(8) وی را به ثقه بودن، توان ثبت و ضبط و فهم مطالب، ستوده است(9). ذهبی در کتاب «تذکره» گفته است:
هماره مشاهده می کنیم که بزرگان برای عبداللّه به شناخت رجال احادیث و شناخت علل حدیث [اشکالات و ضعفهای موجود در احادیث] و أسامی رُوات و مواظبت و استمرار بر طلب حدیث، گواهی می دهند تا بدانجا که برخی افراط کرده وی را بر پدرش - امام حنبلیان - در کثرت [نقل حدیث] و شناخت احادیث، مقدّم می دانند.
ص: 51
8 - حافظ ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب نسائی، نگارندۀ «سنن»، متوفّای (303) در سنّ (88) سالگی.
ذهبی در کتاب «تذکره»(1) از دارقطنی چنین حکایت کرده است:
نسائی در عصر خود فقیه ترین مشایخ مصر و آگاه ترین آنها به حدیث بوده است.
وی حدیث غدیر را در کتاب «سنن»(2) و کتاب «خصائص»(3) به طریقهای فراوان که همگی صحیح و رجالشان ثقه اند، نقل کرده است.
9 - حافظ محمّد بن جریر طبری، أبوجعفر، نگارندۀ کتاب تفسیر و کتاب تاریخِ معروف، متوفّای (310). ذهبی در کتاب «تذکره»(4) وی را به امامت و زهد و دوری از دنیا ستوده است. او کتابی مستقلّ پیرامون غدیر نگاشته است.
10 - ابو عمر أحمد بن عبد ربِّه قرطبی، متوفّای (328).
ابن خلّکان در کتاب «تاریخ»(5) خود در شرح حال وی چنین نگاشته است:
وی از عالمانی است که محفوظات فراوانی داشته و از اخبار مردم اطّلاعات گسترده ای دارد. و کتاب «العقد الفرید» را که از کتابهای سودمند است، نگاشته است.
در کتاب «العقد الفرید»(6) آمده است:
علی در سنّ پانزده سالگی اسلام آورد، او اوّلین کسی است که به لا إله إلّااللّه و محمّد رسول اللّه، شهادت داده است، و پیامبر اکرم علیه الصلاه والسلام در حقّ وی فرموده است: «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، أللهمّ والِ من والاه وعادِ من عاداه» .
11 - حافظ علی بن عمر بن احمد دار قطنی(7)، متوفّای (385).
شرح حال وی در بسیاری از کتابهای تراجم احوال و تاریخ یافت می شود. خطیب بغدادی در کتاب «تاریخ»(8) خود گفته است:
وی در عصر خویش یگانه، بزرگ و رئیس، بی نظیر، و امام بوده است. علم حدیث و شناخت ضعفهای آن و نامهای رجال حدیث و احوال راویان، به وی ختم می شود. وی فردی راستگو، امانتدار، فقیه و عادل بوده و شهادتش پذیرفته می شده و دارای عقیده ای درست و مذهبی سالم بوده و در علوم دیگر غیر از علم حدیث نیز تبحّر داشته است.
12 - متکلّم قاضی محمّد بن طیّب بن محمّد، ابوبکر باقلّانی، متوفّای (403)، از اهل بصره، و ساکن بغداد بوده است. وی از بزرگان علم کلام بوده و در این علم بسیار نگاشته است.
خطیب بغدادی در کتاب «تاریخ»(9) خود وی را توثیق کرده و ستوده است.
13 - ابو اسحاق احمد بن محمّد بن ابراهیم ثعلبی نیشابوری(10)، مفسّر مشهور، متوفّای (427، 437). ابن خلّکان].
ص: 52
در کتاب «تاریخ»(1) خود در شرح حال او نوشته است:
وی در عصر خود یگانۀ علم تفسیر بوده، و تفسیر کبیر را که بر دیگر تفاسیر برتری دارد، نگاشته است.
14 - حافظ احمد بن حسین بن علی، ابوبکر بیهقی، متوفّای (458) در سنّ (74) سالگی. بیشتر نگارندگان کتابهای تراجم احوال و تاریخ، شرح حال وی را نوشته اند.
ابن اثیر در کتاب «الکامل»(2) از وی چنین یاد کرده است:
او بر مذهب شافعی در حدیث و فقه امام بوده است. دارای تألیفاتِ خوبِ فراوان است؛ یکی از آنها کتاب «السنن الکبیر» - در ده مجلّد - است. فردی عفیف و زاهد بوده است.
15 - حافظ ابوعمر، یوسف بن عبداللّه بن محمّد بن عبد البرّ نمری، قرطبی، متولّد (368) و متوفّای (463)، نگارندۀ کتاب «استیعاب». وی در علم أنساب و اخبار اطّلاعات فراوانی داشته است(3).
16 - ابوالحسن علی بن محمّد جُلّابی، شافعی، معروف به ابن مغازلی، متوفّای (483).
کتاب «مناقب»(4) وی نشانۀ تسلّط او در علم حدیث و فنون (رشته های) آن است.
17 - حافظ ابوحامد محمّد بن محمّد طوسی، غزالی، مشهور به حجّه الإسلام، متوفّای (505).
شرح حال و ستایش از او در لا به لای کتابهای تراجم احوال به چشم می خورد(5).
18 - ابو القاسم جاراللّه محمود بن عمر زمخشری(6)، متوفّای (538).
ابن خلّکان در کتاب تاریخ(7) خود در شرح حال وی گفته است:
وی پیشوای بزرگ تفسیر و حدیث و نحو و علم بیان، و امامی بی نظیر در عصر خویش بوده است، و مردم برای آموختن علم از راههای دور و نزدیک نزد وی می آمدند.
19 - ابو الفتح محمّد بن أبی القاسم عبد الکریم شهرستانی، شافعی، از متکلّمین أشاعره، متوفّای (548).
ابن خلّکان(8) وی را چنین توصیف کرده است:
وی امامی مبَّرز و فقیه و متکلّم بوده است.
سُبکی در کتاب «طبقات»(9) خود به شرح حال وی پرداخته، وی شهرستانی و کتاب «ملل و نحل»(10) او را ستوده است. او حدیث غدیر را در کتاب «ملل و نحل» ذکر کرده است.
20 - ابو عبداللّه محمّد بن عمر بن حسین، فخرالدین رازی شافعی، متوفّای (606)، نگارندۀ تفسیر کبیر معروف.].
ص: 53
ابن خلّکان در کتاب تاریخ(1) خود وی را چنین توصیف کرده است:
او یگانۀ عصر و دارای اوصاف نیکو و بی نظیر بوده است، در علم کلام و معقولات و علم اوائل(2)[و اخبار گذشتگان] بر اهل زمان خویش برتری داشته است.
21 - حافظ احمد بن عبداللّه، فقیه حرم، محبّ الدین ابو عبّاس طبری مکّی شافعی، متوفّای (694).
سُبکی در کتاب طبقات خود(3) شرح حال وی را نگاشته و وی را ستوده است.
او حدیث غدیر را در دو کتاب خود: «الریاض النضره» و «ذخائر العقبی»(4) به چند طریق نقل کرده است.
22 - حافظ احمد بن علی بن محمّد، ابوالفضل عسقلانی مصری شافعی، معروف به ابن حجر، متولّد (773) و متوفّای (825)، نگارندۀ کتاب «إصابه» و «تهذیب التهذیب»(5).
23 - حافظ جلال الدین عبد الرحمن بن کمال الدین مصری، سیوطی(6)، شافعی، متوفّای سال (911).
عبدالحیّ در کتاب «شذرات الذهب»(7) به شرح حال وی پرداخته و بسیار از وی تعریف کرده و پس از ذکر تألیفاتش گفته است: «او بیش از هفتاد مرتبه پیامبر را در بیداری دیده است». و برای او کرامت طیّ الأرض را حکایت کرده است.
ابن عیدروس نیز در کتاب «النور السافر»(8) وی را نام برده و ستوده است و برخی از کرامات و تألیفاتش را برشمرده است.
24 - حافظ شهاب الدین احمدبن محمّد بن علی بن حجر هیتمی، سعدی، انصاری، شافعی، متولّد (909) و متوفّای (974) در مکّه مکرّمه. ابن عیدروس در کتاب «النور السافر»(9) به تفصیل شرح حال وی را نگاشته است.
25 - سیّد محمّد بن عبداللّه حسینی آلوسی، شهاب الدین ابوثناء بغدادی، شافعی، متولّد (1217) در کرخ، و متوفّای (1270).
وی یکی از نوابغ و بزرگان عراق بوده که شهرۀ آفاق است. در فنون گوناگون مسلّط و در علوم فراوان دست داشته است. از خانوادۀ مشهور عراقی و ریشه دار در علم و ادب بوده است. دارای تألیفات ارزشمند فراوانی است(10).
(إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی اَلسَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ )(11)
[در این، تذکّری است برای آن کس که عقل دارد، یا گوش دل فرا دهد در حالی که (هوش و حواس و ذهنش) حاضر باشد (تا بتواند معانی را درک کند)].7.
ص: 54
توجّه علما به این حدیث به حدّی بوده است که نقل آن در لا به لای کتابها قانعشان نساخته است و پیرامون آن کتابهای مستقلّی نگاشته اند؛ بدین منظور سندهایی از این روایت را که به آنها ختم می شود تدوین کرده و طریقهایی را که صحیح دانسته اند، تعیین کرده اند. این تلاشها به جهت حفظ و مصونیت متن آن از نابودی و تحریف بوده است؛ از آن نویسندگان است:
1 - ابو جعفر محمّد بن جریر بن یزید بن خالد طبری آملی، متولّد (224) و متوفّای (310). او کتاب ولایت را پیرامون حدیث غدیر نگاشته و آن را از بیش از هفتاد طریق روایت کرده است. حموی در «معجم الاُدباء»(1) در شرح حال طبری گفته است:
وی کتابی دربارۀ فضایل علی بن ابی طالب رضی الله عنه نگاشته است. در آغاز این کتاب پیرامون صحّت روایات غدیر خُمّ سخن گفته و سپس فضایل حضرت را برشمرده هر چند تمام فضایل را گرد نیاورده است.
و نیز گفته است(2):
او هرگاه در کسی بدعتی می دیده، وی را طرد و از وی دوری می جسته است.
2 - ابو عبّاس احمد بن محمّد بن سعید همدانی، حافظ، معروف به ابن عقده، متوفّای (333).
وی کتاب ولایت را در طُرُق حدیث غدیر نگاشته است، و آن را به (105) طریق روایت کرده است. ابن اثیر در «اُسد الغابه» و ابن حجر در کتاب «إصابه» از این کتاب بسیار نقل کرده اند.
مرحوم علّامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر(3)، (26) تألیف در این باره برشمرده است و در پایان گفته است:
پیرامون موضوع غدیر خمّ کتابهای دیگری نیز وجود دارد که در بحث صلات غدیر خواهد آمد(4).
(کَلاّ إِنَّها تَذْکِرَهٌ * فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ * فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَهٍ )(5)
[هرگز چنین نیست که آنها می پندارند؛ این، تذکّر و یادآوری است، * و هر کس بخواهد از آن پندمی گیرد! * در الواح پر ارزشی ثبت است].
ص: 55
هماره از صدر اوّل اسلام و قرون اوّلیّه تا قرن حاضر این حدیث از اصول مسلّم اسلام شمرده می شود. نزدیکان به آن ایمان دارند و مخالفان بدون انکار صدور آن، آن را روایت می کنند.
در مقام مناظره با رساندن قضیّه به این حدیث، بحث به پایان می رسد؛ و بدین جهت استدلال به آن فراوان است و سوگند دادن به آن میان صحابه و تابعان در عهد علوی و پیش از آن به وفور مشاهده می شود.
اوّلین کسی که به این حدیث استدلال کرد امیر المؤمنین علیه السلام در مسجد رسول اللّه صلی الله علیه و آله پس از وفات حضرت بود. این استدلال را سُلَیم بن قیس هلالی در کتاب خود نقل کرده است(1)، هر که می خواهد به آن کتاب مراجعه کند. ما دیگر استدلال ها را بر می شماریم:
در کتاب «مناقب»(2) خوارزمی حنفی به سند خودش از ابو طفیل عامر بن واثله روایت شده است:
در روز شورا با علی علیه السلام کنار درب منزل ایستاده بودم و شنیدم که حضرت به آنها فرمود: «لأحتجّنَّ علیکم بما لایستطیع عربیّکم ولاعجمیّکم تغییرَ ذلک» . علیه شما استدلالی می آورم که هیچ عرب و عجمی یارای تغییر آن را نداشته باشد. سپس فرمود: ای جماعت! شما را به خدا سوگند: آیا کسی از شما پیش از من به وحدانیّت خدا شهادت داده است؟
گفتند: خیر.
فرمود: شما را به خدا سوگند: آیا کسی از شما برادری بسان جعفر طیّار که در بهشت همراه ملائکه است، دارد؟
گفتند: بار الها! خیر.
فرمود: شما را به خدا سوگند: آیا کسی از شما غیر از من عمویی مثل عموی من حمزه، شیرخدا و شیر رسول خدا سیّد الشهداء، دارد؟
گفتند: بار خدایا! خیر.
فرمود: شما را به خدا سوگند: آیا کسی از شما غیر از من، همسری مثل فاطمه دخت محمّد صلی الله علیه و آله سیّدۀ زنان اهل بهشت، دارد؟
گفتند: بار خدایا! خیر.
فرمود: شما را به خدا سوگند: آیا کسی از شما غیر از من، فرزندانی مثل فرزندان من حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشت دارد؟
ص: 56
گفتند: بار خدایا! خیر.
فرمود: آیا کسی از شما غیر از من، پیش از هر بار نجوای با رسول خدا صدقه می داد؟
گفتند: بار خدایا! خیر.
فرمود: شما را به خدا سوگند: آیا کسی از شما غیر از من، رسول خدا درباره اش گفته است: «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره» و [فرمان داد که] حاضران به غایبان اطّلاع دهند؟
گفتند: بار خدایا! خیر.
شیخ الاسلام ابو اسحاق ابراهیم بن سعد الدین بن حمُّویَه به سند خود، در کتاب «فرائد السمطین»(1) در سمطِ نخست در باب پنجاه و هشتم، از تابعی بزرگ سُلَیم بن قیس هلالی، از علی علیه السلام نقل کرده است که در حدیثی فرمودند:
شما را به خدا سوگند: آیا می دانید آیۀ: (یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ )(2) [ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اُولو الأمر (\ اوصیای پیامبر) را] دربارۀ چه کسی نازل شده است؟
و آیۀ: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ )(3) [سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند] دربارۀ چه کسی نازل شده است؟
و آیۀ: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّا یَعْلَمِ اَللّهُ اَلَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً وَ اَللّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ )(4) [آیا گمان کردید که (به حال خود) رها می شوید در حالی که خداوند هنوز کسانی را که از شما جهاد کردند، و غیر از خدا و رسولش و مؤمنان را مَحرم اسرار خویش انتخاب ننمودند، (از دیگران) مشخص نساخته است؟! (باید آزمون شوید؛ و صفوف از هم جدا گردد)؛ و خداوند به آنچه عمل می کنید، آگاه است] دربارۀ چه کسی نازل شده است؟
و آنگاه که مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: آیا این آیات ویژۀ بعضی از مؤمنان است یا همۀ مؤمنان را در برمی گیرد؟ خداوند به پیامبرش فرمان داد که والیان امر را به آنها اعلام کند و همانگونه که نماز و زکات و حجّ را برای آنها تفسیر کرده، ولایت را نیز تفسیر کند، و این مهمّ با نصب من در غدیر خمّ صورت پذیرفت.
آنگاه رسول خدا در خطبه ای فرمودند: «أیّها الناس إنَّ اللّه أرسلنی برسالهٍ ضاق بها صدری وظننت أنَّ الناس مُکذِّبی، فأوعدنی لَاُبلّغُها أو لَیعذّبنی» [ای مردم! خداوند رسالتی بر دوش من نهاد و به واسطۀ آن سینه ام تنگ شد و گمان کردم که مردم مرا تکذیب خواهند کرد؛ پس خداوند مرا تهدید کرد که اگر آن را ابلاغ نکنم مجازات خواهم شد].
سپس به امر رسول خدا، مردم به اقامۀ نماز جماعت فراخوانده شدند. پس از نماز، حضرت در خطبه ای فرمودند:
ای مردم آیا می دانید که خداوند عزّوجل مولای من، و من مولای مؤمنان هستم، و من به آنها از خودشان أوْلی [سزاوارتر] هستم؟ گفتند: آری ای رسول خدا!
ص: 57
سپس فرمود: ای علی! بایست. آنگاه که ایستادم فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، أللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه».
در این هنگام، سلمان برخاست و پرسید: ای رسول خدا! [ولایت علی بر مؤمنان] چگونه ولایتی است؟ فرمود:
«ولاء کولای، من کنتُ أولی به من نفسه فعلیٌّ أولی به من نفسه» [ولایتی مانند ولایت من (بر مؤمنان)؛ کسی که من به او از خود او سزاوارترم، پس علی به او از خودش سزاوارتر است].
در این هنگام بود که خداوند آیۀ: (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً )(1)[امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم] را نازل کرد. پس رسول خدا تکبیر گفت و فرمود: «اللّه أکبر، تمام نبوّتی و تمام دین اللّه ولایه علیّ بعدی» [اللّه اکبر، تمام کنندۀ نبوّت من و تمام کنندۀ دین من، ولایت علی پس از من است].
سپس أبوبکر و عمر ایستادند و گفتند: ای رسول خدا! آیا این آیات ویژۀ علی هستند؟
فرمود: بله، مخصوص او و جانشینان من تا روز قیامت است. گفتند: ای رسول خدا جانشینان خود را برای ما بیان کن.
فرمود: «علیٌّ أخی و وزیری و وارثی و وصیّی، و خلیفتی فی اُمّتی، و ولیّ کلّ مؤمن بعدی، ثمّ ابنیّ وهم مع القرآن، لایفارقونه ولایفارقهم حتّی یردوا علیّ الحوض» [علی برادر من و وزیر و وارث و وصیّ و جانشین من میان امّتم، و ولیّ هر مؤمنی پس از من است. و پس از او دو فرزندم. آنان با قرآنند، از قرآن جدا نمی شوند و قرآن از آنها جدا نمی شود تا آنگاه که در حوض کوثر بر من وارد شوند].
پس از پایان سخنان امیر مؤمنان علیه السلام، همگی گفتند: بار خدایا! بله این سخنان را شنیدیم و بر آنچه که نقل کردی به همان شکل [و بی کم و کاست] شهادت می دهیم.
برخی نیز گفتند: بیشتر آنچه که گفتی در یادمان هست و برخی را فراموش کرده ایم!...
- 3 - سوگند دادن امیر المؤمنین علیه السلام در روز رحبه(2) در سال (35)
آنگاه که به امیر مؤمنان علیه السلام خبر رسید که او را در آنچه از تقدیم رسول اللّه صلی الله علیه و آله وی را بر دیگران، روایت کرده، متّهم ساخته اند، و در امر خلافت وی به نزاع پرداخته اند، در جمع مردم در رحبه، در شهر کوفه حضور یافت و در ردّ کسانی که در امر خلافت با وی به منازعه پرداخته بودند، آنان را به حدیث غدیر سوگند داد.
اهمیّت این استدلال و سوگند دادن، به حدّی است که بسیاری از تابعان آن را روایت کرده اند و در کتب علما به سندهای فراوانی نقل شده است. از این روایات، ما بر روایت چهار صحابی و چهارده تابعی(3) دست یافتیم؛ از آنهاست: ابو سلیمان مؤذّن، ابو القاسم أصبغ بن نُباته(4)، و زید بن أرقم أنصاری صحابی(5).
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(6) به سند خود از ابو سلیمان مؤذّن روایت کرده است:
ص: 58
علی علیه السلام مردم را سوگند داد: «چه کسی از رسول خدا شنیده است: من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه؟». گروهی به آن گواهی دادند، ولی زید بن أرقم با این که می دانست، از گواهی دادن خودداری کرد. و علی علیه السلام وی را به کوری چشم نفرین کرد، پس کور شد؛ و پس از نابینایی این حدیث را برای مردم بازگو می کرد.
حافظ بزرگ ابوعبداللّه حاکم، در «کتاب مستدرک»(1) به سند خود از رفاعه ابن ایاس ضبیّ، از پدرش از جدّش روایت کرده است: در روز جنگ جمل با علی علیه السلام بودیم، حضرت به طلحه بن عبیداللّه خبر رساند که به دیدار من بیا.
پس از حضور طلحه، حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدی که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، أللّهمّ وال من والاه، وعادمن عاداه» .
گفت: بله.
فرمود: «فَلِمَ تقاتلنی؟!» [پس چرا به جنگ من آمده ای؟!].
گفت: یادم نمی آید.
سپس طلحه از نزد حضرت رفت.
این داستان را مسعودی نیز در «مروج الذهب»(2) روایت کرده است. عبارت او چنین است:
هنگامی که زبیر برگشت، علی علیه السلام به طلحه ندا داد: «یا أبا محمّد! ما الّذی أخرجک؟» [ای أبا محمّد! چه عاملی باعث نبرد تو یا من شد؟].
گفت: خون خواهی عثمان!!
علی علیه السلام فرمود: خداوند هر کدام از ما را که در ریختن خون عثمان نقش داشته، بکشد. آیا نشنیده ای که رسول خدا فرموده است: «أللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه» . تو نخستین کسی هستی که با من بیعت کردی و اکنون پیمان شکستی، و خداوند عزّوجل می فرماید: (فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ )(3) [پس هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است].
در این هنگام طلحه گفت: استغفراللّه، و بازگشت.
فرمود: «کیف أکون مولاکم و أنتم عرب؟» [چگونه من مولای شما هستم در حالی که شما عرب هستید؟].
گفتند: از رسول خدا در غدیر خم شنیدیم که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه» .
جمال الدین عطاء اللّه بن فضل اللّه شیرازی در کتاب خود «الأربعین فی مناقب امیر المؤمنین علیه السلام»(1) هنگام ذکر حدیث غدیر گفته است: این حدیث را زرّ بن حُبیش روایت کرده و گفته: علی علیه السلام از قصر خارج شد و کاروانی شمشیر به گردن آویخته، و عمامه به سر، و تازه از راه رسیده، با حضرت روبه رو شده و گفتند: «السلام علیک یا أمیر المؤمنین و رحمه اللّه و برکاته، السلام علیک یا مولانا!» .
علی علیه السلام پس از جواب سلام فرمود: «من هاهنا من أصحاب رسول اللّه؟» [چه کسی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در اینجا حضور دارد؟]. دوازده نفر از جمله: خالد بن ابو ایّوب انصاری، و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین، وقیس بن ثابت بن شمّاس، و عمّار بن یاسر، و ابو هیثم بن تیهان، و هاشم بن عتبه بن أبی وقّاص، و حبیب بن بدیل بن ورقاء، ایستادند و گواهی دادند که روز غدیر خم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدند که فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه...» .
آنگاه علی علیه السلام به انس بن مالک و براء بن عازب گفت: چرا شما با اینکه این جمله را همان گونه که این گروه شنیده اند، شنیده اید نایستاده و شهادت ندادید(2)؟! سپس فرمود: «أللّهمّ إن کان کَتَماها مُعاندهً فَابْلِهما» [بار خدایا اگر این دو از سرعناد این مطلب را کتمان کرده اند، آنها را به بلایی گرفتار کن!].
پس براء نابینا شد. به گونه ای که راه منزلش را از دیگران می پرسید و می گفت: چگونه کسی که نفرین [علی] گریبانگیرش شده، ره به جایی می برد. و انس نیز پاهایش به بیماری پیسی مبتلا شد.
در بسیاری از احادیثِ سوگند دادن و احتجاجِ در روز رحبه و روز رکبان به این مطلب اشاره شده است که گروهی از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که در غدیر خم حاضر بوده اند و نزد امیر المؤمنین علیه السلام شهادت به حدیث غدیر را کتمان کرده اند، به نفرین علی علیه السلام گرفتار شده اند. در بسیاری از معاجم نیز به این رخداد تصریح شده است. آن گروه از این قرارند:
1 - ابو حمزه أنس بن مالک، متوفّای (90، 91، 93).
2 - براء بن عازب أنصاری، متوفّای (71، 72).
3 - جریر بن عبداللّه بجلی، متوفّای (51، 54).
4 - زَیْد بن أرقم خزرجی، متوفّای (66، 68).
5 - عبد الرحمن بن مدلج(3).
6 - یزید بن ودیعه.
ص: 60
تابعی بزرگ أبو صادق سُلَیم بن قیس هلالی(1)، این احتجاج را که طولانی و دارای فواید بی شماری است در کتاب خود نقل کرده است(2). هر که می خواهد به آنجا مراجعه کند.
شمس الدین ابو الخیر جزری دمشقی مقری شافعی در کتاب خود «أسنی المطالب(3) فی مناقب علیّ ابن أبی طالب»(4) به سند خود - که آن را لطیف ترین و غریب ترین طریق حدیث غدیر نامیده است - از فاطمه دخت رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرموده است: «أنسیتم قول رسول اللّه یوم غدیر خمّ: من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، وقوله: أنت منّی بمنزله هارون من موسی؟!» [آیا سخن رسول خدا در غدیر خم: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه» و سخن او: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی» را فراموش کرده اید؟!].
حافظ بزرگ ابو عبّاس بن عقده نقل کرده است: حسن بن علی علیه السلام چون تصمیم به صلح با معاویه گرفت، خطبه ای خواند و در آن پس از حمد و ثنای الهی و ذکر رسالت و نبوّت جدّش مصطفی صلی الله علیه و آله فرمود: این امّت از جدّم صلی الله علیه و آله شنیدند که می فرمود: «ما ولّت اُمّهٌ أمرَها رجلاً وفیهم من هو أعلم منه، إلاّ لم یزل یذهب أمرُهم َسفالاً حتّی یرجعوا إلی ما ترکوه» [هیچ اُمّتی کار خود را به کسی که داناتر از او در میان آنها وجود دارد، نمی سپارد، مگر آنکه هماره پس رفت کرده و عقب می مانند تا آنکه (پشیمان شده) به سراغ شخص داناتری که رهایش کرده بودند، بروند].
و نیز شنیده اند که به پدرم می فرمود: «أنت منّی بمنزله هارونَ من موسی إلّاأ نّه لانبیّ بعدی» .
و نیز آنگاه که در غدیر خم دست پدرم را بالا برد، او را دیدند و از او شنیدند که به آنها فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، أللّهمّ والِ من والاه، وعادمن عاداه» . سپس به آنان امر کرد که شاهدان به غایبان این حادثه را خبر دهند(5).
ص: 61
تابعی بزرگ أبو صادق سُلَیم بن قیس هلالی در کتاب خود(1) مطالب فراوانی پیرامون شدّت اذیت و آزار معاویه بن أبی سفیان نسبت به شیعیان و موالیان امیر المؤمنین علیه السلام پس از شهادت حضرت، ذکر کرده و سپس گفته است: دو سال(2) پیش از مرگ معاویه، حسین بن علی علیهما السلام و عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر در مراسم حجّ شرکت کردند، و حسین علیه السلام مردان و زنان بنی هاشم و موالیان و شیعیان آنها - چه کسانی که حجّ انجام داده بودند و چه کسانی که انجام نداده بودند - و نیز کسانی از انصار که حسین و اهل بیتش را می شناختند، را گرد آورد و فرمود: «... أنشدُکُمُ اللّه أتعلمون أنّ رسول اللّه نصبه یوم غدیر خُمّ، فنادی له بالولایه، وقال: لیبلِّغ الشاهدُ الغائبَ»؟ [... شما را به خدا قسم آیا می دانید که رسول خدا در روز غدیر خم او را نصب کرد و به ولایت او ندا داد و فرمود: شاهدان به غایبان (این پیام را) برسانند؟].
گفتند: بار خدایا، بله...
در این روایت گوشه هایی از مناقب متواتر امیر المؤمنین علیه السلام به چشم می خورد؛ هر که خواهد مراجعه کند.
خطیب خوارزمی حنفی در کتاب «مناقب»(3) نامۀ معاویه به عمرو عاص را که در آن وی را به یاریش در جنگ صفّین ترغیب کرده، و سپس جواب نامه عمرو به معاویه را ذکر کرده است. در بخشی از نامۀ عمرو آمده است:
«وأمّا ما نسبتَ أبا الحسن أخا رسول اللّه ووصیّه إلی البغی والحسد علی عثمان وسمّیت الصحابه فسَقهً، وزعمت أ نّه أشلاهم علی قتله، فهذا کذب وغوایه.
ویحک یا معاویه! أما علمت أنّ أباالحسن بذل نفسه بین یدی رسول اللّه صلی الله علیه و آله وبات علی فراشه؟! وهو صاحب السبق إلی الإسلام والهجره. وقدقال فیه رسول صلی الله علیه و آله: «هو منّی وأنا منه». و «هو منّی بمنزله هارون من موسی إلّاأ نَّه لا نبّی بعدی».
وقال فی یوم غدیر خُمّ: «ألا من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه، أللّهمّ والِ من والاه، وعادِ من عاداه، وانصُر من نصره، واخذُل من خَذَله»» [و امّا این که تو به برادر رسول خدا و وصّی او ابا الحسن نسبت ظلم و حسادت بر عثمان را دادی، و صحابه را فاسق نامیدی، و گمان کردی که او آنها را به قتل عثمان، تشویق و تحریک کرده است، دروغ و فریبی بیش نیست.
وای برتو ای معاویه! آیا نمی دانی که اباالحسن برای حفظ جان رسول خدا از جان خویش گذشت و در بستر او خوابید؟! او در اسلام و هجرت بر دیگران سبقت دارد و رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره اش گفته است: «هو منّی وأنا منه»؛ او از من و من از اویم. و نیز فرموده است: «هو منّی بمنزله هارون من موسی»، و در روز غدیر خم فرموده است: «ألا من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، أللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه، وانصُر من نصره، واخذُل من خَذَله»].
ص: 62
نصر بن مزاحم کوفی(1) در کتاب «صفّین»(2) در حدیثی طولانی از عمّار یاسر خطاب به عمرو عاص در جنگ صفّین روایت کرده است: پیامبر مرا به جنگ با ناکثین فرمان داده است و این کار را کردم.
و نیز مرا به جنگ با قاسطین فرمان داده است و شما همان گروه هستید. و امّا مارقین نمی دانم که آیا آنها را درک خواهم کرد یا خیر؟ ای أبتر [بریده نسل و بی عقب]! آیا نمی دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ علی علیه السلام فرموده است:
«من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، أللّهمّ والِ من والاه، و عاد من عاداه» و من عبد خدا و پیامبر و علی هستم و برای تو مولایی نیست(3). عمرو به او گفت: ای أبا یَقْظان! چرا دشنام می دهی؟
ابو الحسن مسعودی شافعی(4) در «مروج الذهب»(5) می نویسد:
چیزهایی که سبب فضیلت و برتری اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله می شوند عبارتنداز: سبقت در ایمان و هجرت، یاری کردن پیامبر صلی الله علیه و آله، قرابت با او، قناعت، جان فشانی برای او، علم به قرآن و تنزیل، جهاد در راه خدا، وَرَع، زُهد، قضاوت، حکم، عفّت و علم. و علی علیه السلام از تمام این ها سهم فراوان و بهرۀ زیادی دارد. و برخی فضایل ویژۀ علی علیه السلام است؛ مانند: سخن رسول خدا به علی، آنگاه که میان اصحاب عقد اُخوّت برقرار کرد:
«أنت أخی»، در حالی که رسول خدا بی ضدّ و ندّ است [کسی یارای تضادّ با ویژگی های رسول خدا را ندارد و برای او هم سنگی نیست].
و نیز سخن پیامبر صلی الله علیه و آله: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی إلّاأ نّه لانبیّ بعدی». و نیز سخن او: «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه أللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه».
و نیز دعای حضرت، هنگامی که أنس، مرغی بریان نزد او گذاشت: «أللّهمّ أدخل إلیّ أحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر» [خدایا محبوبترین مردم نزد خودت را بر من وارد کن تا با من از این مرغ بریان بخورد]، که ناگهان علی علیه السلام وارد شد....
(إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اِتَّخَذَ إِلی رَبِّهِ سَبِیلاً )(6)
[این، هشدار و تذکّری است، پس هرکس بخواهد راهی به سوی پروردگارش برمی گزیند].
ص: 63
پیش از این گفتیم(1): خداوند سبحان خواست که حدیث غدیر، تازه و با طراوت باشد، و گذشتِ شب و روز آن را کهنه نکرده، و گذر سال ها و قرن ها تازه و نو بودن آن را نزداید؛ بدین جهت پیرامون آن آیاتی روشن نازل کرد تا مردم شب و روز آن را بخوانند؛ و گویا خداوند سبحان در هر بار خواندنِ آیه ای از آیات غدیر توجّه خواننده را به این حادثۀ بزرگ جلب می کند، و واجب الهی در باب خلافت کبری را در قلب وی جای داده و در گوش او می نوازد.
از آیات غدیر، سخن خداوند در سورۀ مائده است:
(یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ )(2) [ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملا (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می دارد].
این آیه در روز هجدهمِ ذی الحجّه سال حجّه الوداع (10 ه)، زمانی که پیامبر أعظم صلی الله علیه و آله به مکان غدیر خم رسید، پنج ساعت از روز گذشته، توسّط جبرئیل بر حضرت نازل شد و گفت: «یا محمّد! إنّ اللّه یقرئک السلام و یقول لک: (
یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ) فی علیّ (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ )» [ای محمّد! خداوند به تو سلام می رساند و می گوید: ای پیامبر! آنچه را که «دربارۀ علی» به تو از جانب پروردگار نازل شده، به مردم برسان، و اگر انجام ندهی رسالت خویش را به انجام نرسانده ای...].
ابتدای کاروان - که صد هزار نفر یا بیشتر بودند - نزدیک مکانی بنام «جُحفه» بودند، که خداوند به پیامبر فرمان داد آنان که پیش افتاده اند، برگردند و آنها که نرسیده اند، در آن مکان بمانند، و علی را پیشوا و رهبر قرار دهد و دستور الهی در این زمینه را به آنان ابلاغ کند، و جبرئیل به او خبر داد که خداوند وی را از گزند مردم حفظ خواهد کرد.
این مطالب نزد شیعیان اجماعی است. لیکن ما در اینجا به احادیث اهل سنّت در این باره استدلال می کنیم.
مرحوم علّامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر(3) (30) حدیث از احادیث اهل سنّت را برشمرده است که به چند نمونه اشاره می کنیم:
1 - حافظ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، متوفّای (310).
وی در «کتاب الولایه» که آن را پیرامون طریق های حدیث غدیر نگاشته، به سند خود از زید بن أرقم روایت کرده است: آنگاه که پیامبر در بازگشت از حجّه الوداع به غدیر خم رسید - و ظهر بود و هوا بسیار گرم - فرمان داد که اطراف چند درختِ بزرگِ نزدیکِ به هم را تمیز کرده و جارو بکشند [تا جایگاهی فراهم شود]، و بانگ نماز جماعت سرداد، پس از نماز گرد هم آمدیم و در ضمن خطبه ای طولانی فرمود: «خداوند آیۀ: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما
ص: 64
بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ ) را بر من نازل کرد. و جبرئیل از جانب پروردگار به من فرمان داد که در این مکان بایستم و به هر سیاه و سفیدی اعلام کنم: «أنّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والإمام بعدی» [همانا علی بن ابی طالب برادر و وصّی و خلیفۀ من و امام پس از من است]. و از جبرئیل درخواست کردم که از خدا بخواهد که این مسؤولیّت را از دوش من بردارد؛ زیرا می دانستم که متّقیان اندکند، و آزار دهندگان من فراوانند، و بسیارند کسانی که ملازمت فراوان من با علی و شدّت رویکرد من به او را سرزنش می کنند تا به جایی که مرا «اُذُن» [گوش] نامیدند و دراین باره خداوند این آیه را نازل کرد: (وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اَللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ )(1) [از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند: «او آدم خوش باوری است»! بگو: «خوش باور بودن او به نفع شماست! (ولی بدانید) او به خدا ایمان دارد؛ و (تنها) مؤمنان را تصدیق می کند؛ و رحمت است برای کسانی از شما که ایمان آورده اند»! و آنها که رسول خدا را آزار می دهند، عذاب دردناکی دارند]!
اگر بخواهم می توانم نام آنان را فاش سازم و آنان را به شما معرّفی کنم، لیکن من با مخفی کردن نامشان آبرویشان را نمی ریزم، و خداوند جز به تبلیغ من دربارۀ علی رضایت نداد.
«فاعلموا معاشرَ الناس ذلک؛ فإنّ اللّه قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ أحد، ماضٍ حکمه، جائز قوله، ملعونٌ من خالفه، مرحومٌ من صدّقه، اسمعوا وأَطیعوا؛ فإنَّ اللّهَ مولاکم وعلیٌّ إمامکم. ثمّ الإمامه فی ولدی من صلبه إلی القیامه. لاحلال إلّا ما أحلّه اللّه ورسوله، ولا حرام إلّاما حرّم اللّه ورسوله وهم؛ فما من علم إلّاوقد أحصاه اللّه فیَّ، ونقلتُه إلیه، فلا تضلّوا عنه، ولا تستنکفوا منه؛ فهو الّذی یهدی إلی الحقّ ویعمل به، لن یتوبَ اللّه علی أحد أنکره، ولن یغفر له، حتماً علی اللّه أن یفعل ذلک أن یعذّبه عذاباً نُکراً أبد الآبدین، فهو أفضل الناس بعدی ما نزل الرزق وبقی الخلق، ملعونٌ من خالفه، قولی عن جبرئیل عن اللّه، فلتنظر نفسٌ ما قدّمت لغد» .
[ای مردم! این واقعیّت را بفهمید؛ زیرا خداوند او را ولیّ و امام شما قرار داده و اطاعتش را برهمگان واجب کرده است، حکمش لازم الاجرا و سخنش برابر حقّ است، کسی که با او مخالفت کند ملعون و آنکه تصدیقش کند مرحوم است. بشنوید و فرمان ببرید؛ چرا که خداوند مولای شما و علی امام شماست، و پس از او تا روز قیامت امامت در فرزندان من از نسل وی می باشد.
حلالی نیست جز آنچه را که خداوند و رسولش حلال کرده اند، و حرامی نیست جز آنچه را که خدا و رسول و آنان (امامان) حرام کرده اند.
هیچ علمی نیست مگر آنکه خداوند در من گرد آورده است، و من به او انتقال داده ام. از وی گمراه نشوید و از روی تکبّر از او سرباز نزنید؛ اوست که به حقّ هدایت می کند(2) و به آن عمل می کند. هرکه وی را انکار کند توبه اش پذیرفته نمی شود و خداوند او را نمی آمرزد. خداوند حتماً چنین می کند و وی را تا ابد عذابی سخت خواهد کرد. او برترین مردم پس از من است تا آنگاه که روزی نازل شود و مخلوقات باقی باشند. هر که با او مخالفت کند ملعون است. این سخنان را جبرئیل از جانب خداوند بر من نازل کرده است؛ پس هر کس باید بنگرد که برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده است(3)].].
ص: 65
محکمات قرآن را دریابید و از متشابهات آن پیروی نکنید، هیچ کس آن را برای شما تفسیر نخواهد کرد، جز آنکه من دستش را گرفته و بازویش را بالا برده ام و به شما اعلام کرده ام که: «من کنتُ مولاه فهذا - فعلیٌّ - مولاه، وموالاته من اللّه عزّوجلّ أنزلها علیَّ» [هر که من مولای اویم، پس این - علی - مولای اوست، و موالات وی از جانب خداوند بر من نازل شده است].
آگاه باشید که من پیام خداوند را رساندم، آگاه باشید که آن را ابلاغ نمودم، آگاه باشید که آن را به گوش مردم رساندم، آگاه باشید که آن را توضیح دادم. [و سپس فرمود:] «لا تحلُّ إمرهُ المؤمنین بعدی لأحد غیره» [فرمانروایی بر مردم، پس از من بر هیچ کس غیر از او جایز نیست].
سپس او را به طرف آسمان بالا برد تا پای او در کنار زانوی پیامبر صلی الله علیه و آله قرار گرفت و فرمود: «معاشر الناس هذا أخی و وصیّی و واعی علمی وخلیفتی علی من آمن بی وعلی تفسیر کتاب ربّی» [ای گروه مردم! این «علی» برادر و وصیّ و ظرف علم من و جانشین من بر ایمان آورندگان به من و بر تفسیر کتاب پروردگار من است].
و بنا بر روایتی فرمود: «أللّهمّ والِ مَن والاه، و عادِ ِمن عاداه والعَنْ من أنکره، و اغضَب علی من جحد حقّه» [خدایا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار، و انکار کننده اش را لعنت کن، و بر کسی که حقّش را انکار می کند غضب کن].
«أللّهمّ إنّک أنزلت عند تبیین ذلک فی علیٍّ: (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ )(1)بإمامته، فمن لم یأتمَّ به وبمن کان من ولدی من صلبه إلی القیامه، فاُولئک حبطت أعمالهم وفی النار هم خالدون. إنّ إبلیس أخرج آدم علیه السلام من الجنّه، مع کونه صفوه اللّه، بالحسد؛ فلا تحسدوا فتحبطَ أعمالُکم وتزلَّ أقدامکم. فی علیّ نزلت سوره (وَ اَلْعَصْرِ * إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ ) .
معاشرَ الناس آمنوا باللّه ورسوله والنور الّذی اُنزِل معه (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ اَلسَّبْتِ ) . النور من اللّه فیَّ، ثمّ فی علیٍّ، ثمّ فی النسل منه إلی القائم المهدیّ.
معاشرَ الناس سیکون من بعدی أئمّه یدعون إلی النار ویوم القیامه لا یُنصرون، وإنّ اللّه وأنا بریئان منهم، إنّهم وأنصارهم وأتباعهم فی الدرک الأسفل من النار، وسیجعلونها ملکاً اغتصاباً، فعندها یُفرغ لکم أیُّها الثَّقَلان، و (یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ )...» [بار خدایا! تو برای آشکار کردن امامت علی آیۀ: (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ) را نازل کردی؛ پس هر که به وی و به فرزندان من از صلب او اقتدا نکند، اعمالش باطل و در دوزخ جاودان خواهد بود. همانا ابلیس، آدم را با این که برگزیدۀ خدا بود، به خاطر حسادت از بهشت بیرون کرد؛ پس حسادت نکنید که اعمالتان باطل شده و قدمهایتان لغزش می یابد. سورۀ (وَ اَلْعَصْرِ * إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ )(2) (به عصر سوگند * که انسانها همه در زیانند) دربارۀ علی نازل شده است.
ای جماعت مردم! به خدا و رسولش و به نوری که با او نازل شده(3) است ایمان آورید (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنّا أَصْحابَ اَلسَّبْتِ )(4) (پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم، سپس به پشت سر بازگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همان گونه که اصحاب سبت - گروهی از تبهکاران بنی اسرائیل - را دور ساختیم). نور (نازل شدۀ) از جانب خدا، در من، سپس در علی، و پس از وی در نسل او تا مهدی قائم قرار داده شده است.7.
ص: 66
ای مردم! به زودی پس از من امامانی که مردم را به آتش دعوت می کنند و روز قیامت یاوری ندارند، خواهند آمد، که خداوند و من از آنها بیزاریم، آنها و یاوران و پیروانشان در درک اسفل از دوزخ هستند، و پس از مدّتی کوتاه، غاصبانه، خلافت، چهرۀ سلطنت می یابد. در آن هنگام است که به حساب شما پرداخته می شود ای دو گروه انس و جنّ (1). و (یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ... )(2) (شعله هایی از آتش بی دود، و دودهایی متراکم بر شما فرستاده می شود؛ و نمی توانید از کسی یاری بطلبید)].
2 - حافظ حاکم حَسَکانی، ابو القاسم، متوفّای بعد از (490)(3).
3 - حافظ ابو القاسم بن عساکر، شافعی، متوفّای (571)(4).
4 - ابو عبداللّه فخرالدین رازی، شافعی، متوفّای (606)(5).
5 - جلال الدین سیوطی، شافعی، متوفّای (911)(6).
6 - قاضی شوکانی، متوفّای (1250) در تفسیر خود: «فتح القدیر»(7).
7 - سیّد شهاب الدین آلوسی، شافعی، بغدادی، متوفّای (1270)(8).
8 - شیخ سلیمان قندوزی، حنفی، متوفّای (1293)(9).
9 - شیخ محمّد عبده مصری، متوفّای (1323)(10).
وسعت دهندگانِ در نقل، وجوه دیگری برای نزول آیۀ تبلیغ ذکر کرده اند. تا جایی که ما می دانیم، اوّلین کسی که این وجوه را ذکر کرده، طبری در کتاب «تفسیر»(11) خود است. سپس دیگران از وی پیروی کرده اند، و فخر رازی(12) آنها را به نُه وجه رسانده است و آنچه را ما در این کتاب ذکر کردیم وجه دهم قرار داده است.
وجوه ده گانه ای را که فخر رازی در تفسیر خود(13) برشمرده - و نصّ غدیر را وجه دهم قرار داده! - همگی مرسله و بی سند بوده، گویندگانشان معلوم نیستند؛ از این رو در تفسیر نظام الدین نیشابوری(14)، این وجوه به «قیل» [یعنی: «گفته شده»، که بیانگر نامعلوم بودن گویندۀ آنهاست] نسبت داده شده، و روایتِ نص ِّ در ولایت را وجه نخست قرار داده، و سند آن را به ابن عبّاس، براء بن عازب، ابو سعید خُدری و محمّد بن علی علیهما السلام رسانده است. و عجیب آن است که طبری با آنکه قدیمی تر و آشنای به این مسائل است، از اصل آن را ذکر نکرده است. او هر چند حدیث ولایت را نیز ذکر نکرده است، لیکن در کتابی مستقلّ، از بیش از هفتاد طریق این حدیث را روایت کرده است.
نتیجه: این وجوه قابل اعتماد نیست، و صلاحیّت رویارویی با احادیث معتبر را ندارند.
ص: 67
قرطبی در کتاب «تفسیر»(1) خود در ذیل آیۀ: (یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ) گفته است:
خداوند روی رافضی ها را سیاه بگرداند که می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله مطلبی را با اینکه مردم به آن نیاز داشتند و بر او وحی شده بود، پنهان کرد [و به مردم ابلاغ نکرد].
وقسطلانی در «ارشاد الساری»(2) بر این تهمت افزوده [زاد ضِغْثاً علی إبّاله](3) و گفته است:
شیعه می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله برخی مطالب را از روی تقیّه پنهان کرده است(4).
ای کاش این دو، مدرکی برای این تهمت خود به شیعه ارائه می کردند. شیعه هرگز به خود جرأت نمی دهد که به پیامبر صلی الله علیه و آله، پنهان کردن مطلبی را که تبلیغ آن بروی واجب بوده، نسبت بدهد، مگر برای تبلیغ، زمان معیّنی وجود داشته باشد که در این صورت نیز هرگز تبلیغِ زود هنگام آن، به پیامبر صلی الله علیه و آله وحی نخواهد شد. اگر این دو در گفتۀ اصحاب خویش پیرامون آیۀ مورد بحث - از وجوه ده گانه ای که فخر رازی بر شمرده است - دقّت کنند، بر گویندۀ مطلبی که به شیعه نسبت دادند، دست می یابند؛ چرا که برخی از اهل سنّت می گویند: این آیه، پیرامون جهاد نازل شده است؛ زیرا پیامبر گاهی از تشویق منافقان بر جهاد خودداری می کرد!
برخی از آنها نیز گفته اند: این آیه آنگاه که پیامبر از عیب نهادن بر خدایان بت پرستان، ساکت ماند، نازل شده است!
و شخص سومی گفته است: پیامبر صلی الله علیه و آله آیۀ تخییر را از زنان خود پنهان کرد؛ یعنی آیۀ (یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ )(5) [ای پیامبر! به همسرانت بگو...] که به گفتۀ آنها پیامبر از ترس اینکه زنانش دنیا را برگزینند، این آیه را بر آنان آشکار نساخت! بنابراین وجوه، نزول آیۀ مورد بحث از این حکایت می کند که پیامبر از بیان آنچه که برای آن به رسالت برگزیده شده، خودداری کرده است! و هرگز پیامبر عظمت و قداست، چنین نکرده است.
(وَ إِنَّهُ لَتَذْکِرَهٌ لِلْمُتَّقِینَ * وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبِینَ )(6)
[و آن، مسلّماً تذکّری برای پرهیزگاران است! * و ما می دانیم که بعضی از شما (آن را) تکذیب می کنید!].
از آیاتی که در روز غدیر دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام نازل شده، این آیه است:
(اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً )(7).
[امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم].
همۀ امامیّه بدون استثنا بر نزول این آیه پیرامون نصّ غدیر پس از بیان ولایتِ مولا امیر المؤمنین علیه السلام توسّط رسول خدا با واژه هایی دُرربار و روشن، اتّفاق نظر دارند. این آیه نصّی آشکار است که صحابه آن را شناختند و عرب آن را
ص: 68
فهمید و هر کسی که خبر به او رسید، بدان احتجاج کرد [و آن را حجّت و دلیل بر ولایت علی علیه السلام قرار داد]. بسیاری از علمای تفسیر و امامان حدیث و حافظان آثار از اهل سنّت در این مطلب با امامیّه همراهند. اعتبار و دقّت عقلی نیز همین دیدگاه را همراهی می کند. نقلِ موجود در تفسیر رازی(1) از اصحاب آثار، این دیدگاه را تقویت می کند؛ گفته است:
آنگاه که این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد، پس از نزول آن تنها هشتاد ویک یا هشتاد و دو روز زندگی کرد....
و تاریخ نویسان از اهل سنّت(2) نوشته اند: وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در روز دوازدهم ماه ربیع الأوّل بوده است.
حال با توجّه به دیدگاه اهل سنّت در تاریخ وفات پیامبر، گویا در رقم هشتاد و دو روز [که از فخر رازی نقل شد] مسامحه ای رخ داده است؛ زیرا پس از اخراج روز غدیر و روز وفات، یک روز بر هشتاد و دو افزوده می شود. و به هر حال این دیدگاه از دیدگاه نزول این آیه در روز عرفه - که در صحیح بخاری و صحیح مسلم(3) و کتب دیگر آمده - به حقیقت نزدیکتر است؛ زیرا بر اساس این دیدگاه بر عدد مذکور [هشتاد و دو روز] بیش از ده روز افزوده می شود. علاوه بر آنکه نزول آیۀ إکمال در روز غدیر خم با روایات فراوانی که چاره ای جز خضوع در برابر مفاد آن وجود ندارد، تأیید می شود؛ به عنوان نمونه:
1 - حافظ أبو جعفر محمّد بن جریر طبری، متوفّای (310).
وی در «کتاب الولایه» به سند خود از زید بن ارقم، نزول آیۀ إکمال در روز غدیر خم دربارۀ امیر المؤمنین علیه السلام را روایت کرده است. این حدیث پیش از این نقل شد(4).
2 - حافظ ابن مردویۀ اصفهانی، متوفّای (410).
وی از طریق ابو هارون عبدی از ابو سعید خُدری روایت کرده است: این آیه در روز غدیر خم بر رسول خدا نازل شده است، آنگاه که به علی فرمود: «من کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه» .
سپس آن را از ابو هریره روایت کرده، و در آن آمده است: آن روز، دوازدهم ذی الحجّه بوده است؛ یعنی هنگام بازگشت حضرت از حجّه الوداع(5).
3 - حافظ ابو نعیم اصفهانی، متوفّای (430)(6).
4 - حافظ ابو القاسم حاکم حسکانی، متوفّای بعد از (490)(7).
5 - حافظ ابوالقاسم بن عساکر شافعی دمشقی، متوفّای (571)(8).
6 - أخطب الخطباء خوارزمی، متوفّای (568)(9).
7 - جلال الدین سیوطی، شافعی، متوفّای (911)(10).].
ص: 69
وافراد فراوان دیگری که به نزول آیۀ إکمال در روز غدیر دربارۀ ولایت علی ابن ابی طالب علیه السلام، تصریح کرده اند(1).
با این همه، شگفتا که آلوسی در «روح المعانی»(2) گفته است:
شیعه از ابو سعید خُدری روایت کرده است که این آیه پس از سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی کرّم اللّه وجهه در غدیر خم: «من کنتُ مولاه فهذا علیٌّ مولاه» نازل شده است. پس از نزول این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «اللّه اکبر علی إکمال الدین، و إتمام النعمه، و رضا الربّ برسالتی، و ولایه علیّ - کرّم اللّه وجهه - بعدی» [اللّه اکبر بر کامل شدن دین، و تمام شدن نعمت، و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت علیّ پس از من]. و مخفی نماند که این از بافته های شیعه است، و پیش از هر چیزی، رکیک بودن خبر بر دروغ بودن آن گواهی می دهد.
ما احتمال نمی دهیم که آلوسی بر طریقهای حدیث و راویان آن دست نیافته باشد و جهل قبیح وی سبب شده باشد که روایت را تنها به شیعه نسبت بدهد، بلکه انگیزه های درونی وی، سببِ پنهان کردن این حقیقت روشن و هیاهوی وی شده است. و او گمان نمی کرد که در آینده کسی که از کتابها و روایات اهل سنّت آگاهی دارد، وی را پای میز محاکمه بکشد.
آیا کسی هست که از این شخص بپرسد، چرا روایت را تنها به شیعه اختصاص دادی، در حالی که امامان حدیث و رهبران تفسیر و حاملان تاریخ از غیر شیعه نیز آن را روایت کرده اند؟!
سپس بپرسد که چرا سند حدیث را به ابو سعید منحصر کردی در حالی که ابو هریره و جابر بن عبداللّه و مجاهد و امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز آن را روایت کرده اند؟!
آنگاه بپرسد که به چه دلیل حدیث را رکیک دانسته و آن را گواه بر دروغ پردازی شیعه قرار دادی؟! آیا رکاکت در لفظ آن است؟ درحالی که لفظ آن، بسان دیگر احادیثِ نقل شده است و از هر گونه پیچیدگی و ضعف اُسلوب و تکلّف در بیان یا تنافر در ترکیب [رمندگی واژه ها] تهی است و بر اساس قواعد عربی می باشد.
و یا رکاکت، در معنای آن وجود دارد؟ درحالی که در معنای آن نیز هیچ گونه رکاکتی وجود ندارد.
مگر اینکه آلوسی بگوید: هر آنچه که در فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام روایت می شود و هر فضیلتی که به وی نسبت داده می شود، همگی به جهت اینکه فضیلت او را بیان می کنند، رکیک هستند! و این دیدگاه، همان دیدگاه ناصبی بودن [و دشمنی ورزیدن با علی علیه السلام] است که شخص را در گودال هلاکت فرو می برد.
(کَلاّ إِنَّهُ تَذْکِرَهٌ * فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ * وَ ما یَذْکُرُونَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اَللّهُ )(3)
[چنین نیست که آنها می گویند، آن (قرآن) یک تذکّر و یادآوری است! * هر کس بخواهد از آن پند می گیرد؛ و هیچ کس پند نمی گیرد مگر اینکه خدا بخواهد].
از جمله آیاتی که پس از نصّ غدیر نازل شده، این آیه از سورۀ معارج است:
(سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اَللّهِ ذِی اَلْمَعارِجِ )(4) [تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که
ص: 70
واقع شد! * این عذاب مخصوص کافران است، و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند، * از سوی خداوند صاحب فضائل ومواهب است].
شیعه به نزول این آیه دربارۀ امیر مؤمنان علیه السلام باور دارد، و در کتابهای تفسیر و حدیث برای گروه زیادی از اهل سنّت نیز اثبات شده است.
مرحوم علّامه رحمه الله در الغدیر(1) (29) نفر از علمای اهل سنّت را برشمرده است؛ از آن جمله است:
1 - حافظ ابو عُبید هروی، متوفّای (223، 224) در مکّه.
وی در کتاب تفسیر خود «غریب القرآن» روایت کرده است: «آنگاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله آنچه را می باید، تبلیغ کرد و خبر آن در مناطق گوناگون پیچید، جابر(2) بن نضر بن حارث بن کلدۀ عبدری نزد حضرت آمد و گفت: از جانب خداوند ما را به شهادت بر وحدانیّتِ خداوند و رسالتِ خود و نماز و روزه و حجّ و زکات، فرمان دادی، و ما پذیرفتیم، ولی به این مقدار بسنده نکردی تا اینکه بازوی پسر عمویت را گرفتی و وی را بر ما برتری بخشیدی و گفتی: «من کنت مولاه فعلیٌ مولاه» ، آیا این گفته از تو است یا از جانب خداوند؟ پیامبر فرمود: «والّذی لا إله إلّاهو إنّ هذا من اللّه» [سوگند به خداوند یگانه که این سخن از جانب اوست].
آنگاه جابر به سوی مرکب خود رفت و با خود می گفت: خدایا اگر آنچه محمّد می گوید، حقّ است، پس بر ما از آسمان سنگ ببار یا ما را به عذابی سخت گرفتار کن!
هنوز به مرکب خود نرسیده بود که خداوند سنگی از آسمان بر سرش فرو آورده و از دُبُرش خارج شد و وی را به هلاکت رساند و این آیه را نازل کرد: (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ )(3) [تقاضاکننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد].
2 - ابوبکر یحیی قرطبی(4)، متوفّای (567).
(وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ ما عَلَی اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاغُ اَلْمُبِینُ )(5)
[اگر شما (مرا) تکذیب کنید (جای تعجب نیست)، امّتهایی پیش از شما نیز (پیامبرانشان را) تکذیب کردند؛ وظیفۀ فرستادۀ (خدا) جز ابلاغ آشکار نیست].
وجوهی را که از عیوب و بیماری های درونی وی خبر می دهد، برشمرده است. و این روش، عادت وی در هر مسأله ای است که هنگام معارضه و مخالفت با فرقه های گوناگون مسلمین، در آن اظهار مهارت می کند. ما شبهات وی را به اختصار ذکر کرده و پاسخ می دهیم:
شبهۀ نخست: از یک سو به اجماع، داستان غدیر در بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله از حجّه الوداع رخ داده است، و از سوی دیگر در حدیثی آمده است: چون داستان غدیر در مناطق گوناگون منتشر شد، حارث(1) نزد پیامبر آمد، و او در مکّه در سرزمین أبطح بوده است [پس براساس این روایت، داستان سائل در مکّه رخ داده است] در حالی که طبع حال اقتضا می کند که این ماجرا در مدینه رخ داده باشد؛ پس سازندۀ روایت [داستان سائل] به تاریخ داستان غدیر جاهل بوده است.
پاسخ: اوّل: در روایت حلبی در «سیره»(2)، وسبط بن جوزی در «تذکره»(3)، و شیخ محمّد صدر العالم در «معارج العُلی» آمده است: آمدن سائل در مسجد بوده است [البتّه این سخن در صورتی پاسخ شبهۀ یاد شده است که مراد از مسجد، مسجد مدینه باشد]. حلبی نیز تصریح کرده که آمدن سائل در مدینه بوده است. لکن این سخنان از ابن تیمیّه پنهان مانده و در ردّ جازمانۀ روایت، شتاب کرده است.
دوّم: چشم پوشی این شخص از حقایق لغوی، یا تعصّب کورکورانۀ وی که میان او و حقایق، پرده های ظلمانی افکنده است، او را در این گرداب فرو برده است؛ از این رو پنداشته است که واژۀ «أبطح» به پیرامون مکّه اختصاص دارد. در حالی که اگر به کتابهای حدیث و لغتنامه ها و کتابهای ویژۀ شناسایی أماکن و کتابهای ادبیات(4) مراجعه می کرد، متوجّه می شد که نگارندگان این کتابها تصریح کرده اند که: واژۀ «أبطح» هر مسیر سیلی است که دارای سنگریزه و شن باشد.
آنگاه در مقام اشاره به برخی مصادیق، «بطحاء مکّه» را برشمرده اند.
و می فهمید که واژۀ «بطحاء» بر هر مسیر سیلی که دارای ویژگی یاد شده باشد، گفته می شود و هیچ مانعی ندارد که در اطراف دیگر مناطق و پیرامون دیگر بیابانها نیز، «أبطح» وجود داشته باشد.
شبهۀ دوّم: به اتّفاق اهل علم، سورۀ معارج مکّی است؛ از این رو ده سال یا بیشتر، پیش از واقعۀ غدیر نازل شده است.
پاسخ: قدر مسلّم از اجماع یاد شده این است که مجموع سوره، مکّی است نه اینکه همۀ آیاتش مکّی باشد؛ از این رو ممکن است که خصوص این آیه مدنی باشد. و در بسیاری از سوره های دیگر نیز مشابه این وجود دارد.
شبهۀ سوم: این آیه به سبب آنچه که مشرکان در مکّه گفته بودند نازل شده است، و در آنجا به برکت وجود پیامبر صلی الله علیه و آله در میان آنها، عذاب بر آنها نازل نشده است؛ چرا که خداوند می فرماید: (وَ ما کانَ اَللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اَللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ )(5) [ولی (ای پیامبر)! تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد؛ و (نیز) تا استغفار می کنند، خدا عذابشان نمی کند].].
ص: 72
پاسخ: هیچ ملازمه ای میان نازل نشدن عذاب بر مشرکان در مکّه، و نازل نشدن عذاب بر این مرد در داستان مورد بحث وجود ندارد؛ زیرا افعال خداوند بر اساس حکمتها تغییر می یابد؛ از آنجا که خداوند می دانسته که برخی از مشرکان مکّه مسلمان خواهند شد یا از صُلب آنها فرزندانی به وجود خواهد آمد، آنها را عذاب نکرده است، و گرنه بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله به هدف مورد نظر نمی رسید.
و از آنجا که خداوند سبحان این حکمت را در این شخصی که با آن سخن خود از این هدایت به ضلالت پیشین برگشته، مشاهده نکرده است - چنانکه نوح علیه السلام همین ویژگی را در قوم خود یافته و گفته است: (إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً کَفّاراً )(1) [چرا که اگر آنها را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز نسلی فاجر و کافر به وجود نمی آورند!] - ریشۀ فساد وی را با عذاب مورد تمنّایش برکنده است.
و وجود پیامبر صلی الله علیه و آله رحمتی است که از امّت اسلامی عذاب را دور می کند، لیکن رحمت کامل آن است که موانعِ حرکت از راه روشن و وسیع اسلام برداشته شود؛ و بدین جهت خداوند سبحان آن شخص خبیث را به دلیل مخالفتش با امر خلافتِ تثبیت شدۀ از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله، ریشه کن کرد و از مسیر راه برداشت. چنانکه حضرت در جنگ ها و غزواتش ریشه های فساد و گمراهی را با شمشیر برندۀ خویش بر می کند، و کسانی را که سرکشی کرده و امیدی به ایمان آوردنشان نداشت، نفرین می کرد و دعایش مستجاب می شد:
در «صحیح مسلم»(2) به سند خود از ابن مسعود روایت شده است: چون که قریش کار را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دشوار ساخته و عصیان و نافرمانی کرده و در اسلام آوردن کُندی کردند، فرمود: «أللّهمّ أعنّی علیهم بسَبْعٍ کسَبْع یوسف» [خداوندا مرا بر آنان با هفت (سال قحطی) مانند هفت (سال قحطی) یوسف یاری کن].
پس خشکسالی گریبانگیر آنان شده و همه چیز کمیاب شد تا به آنجا که لاشۀ گندیده و مردار می خوردند، تا به حدّی که یکی از آنها از شدّت گرسنگی میان خود و آسمان، بخار و دودی مشاهد کرد و آیۀ: (فَارْتَقِبْ یَوْمَ تَأْتِی اَلسَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ )(3) [پس منتظر روزی باش که آسمان دود آشکاری پدید آورد...] به همین داستان اشاره دارد. این داستان را بخاری(4) نیز روایت کرده است.
ودر کتاب «إصابه»(5) به نقل از بیهقی(6) از طریق مالک بن دینار روایت شده است: هند بن خدیجه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از کنار حَکَم [حکَمَ بن أبی العاص بن اُمیّه، پدر مروان] می گذشت که حَکَم با انگشت خود به پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره می کرد [مسخرگی می کرد]، وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله او را به این حالت دید فرمود: «أللّهمّ اجعله وزغاً» [خدایا او را به رعشه و لرزۀ بدن گرفتار کن]. در این هنگام بود که روی زانوهایش آهسته به جلو خزید [و به لرزش و رعشۀ بدن گرفتار آمد و نفرین رسول خدا کارگر شد].
شبهۀ چهارم: اگر این داستان درست بود، نشانه ای [بر عظمت و قدرت خداوند] بسان داستان اصحاب فیل بود و مانند داستان اصحاب فیل، انگیزه های فراوانی بر نقلش وجود می داشت. و از آنجا که نویسندگان کتابهای روایی و].
ص: 73
تفسیر، و سیره نویسان و مانند آنها این داستان را به کلّی نقل نکرده اند - به جز این سندِ غیر قابل قبول - معلوم می شود که داستانی دروغ و بی اساس است.
پاسخ: مقایسه کردن این داستان - که داستانی شخصی بوده و نبود آن خَلَئی در جامعه ایجاد نمی کند، و در پس آن اهداف فراوانی برای پنهان کردنش وجود دارد، آن گونه که خودِ نصِ غدیر را به دست فراموشی سپردند - به واقعۀ اصحاب فیل - حادثۀ بزرگی که جزء معجزات نبوی شمرده شده، و در آن، گروه فراوانی در برابر دید جهانیان نابود شدند، و گروهی نیز که برترین امّتها بودند نجات یافته و مقدّساتشان پابرجا ماند، همچنین خانه ای که محلّ طواف امّتها و مقصد حُجّاج که در آن روزگار بزرگترین مظهر از مظاهر پروردگار بوده، محفوظ مانده است - در فراوان بودن انگیزه های نقل آن، گزافه گویی آشکار است؛ زیرا به حکم ضرورت، انگیزه ها در داستان نخست، به مراتب کمتر از انگیزه ها در داستان دوم است. چنانکه این تفاوت را میان معجزه های پیامبر آشکارا می توان مشاهده کرد؛ برخی معجزات تنها با خبرهای واحد نقل شده اند، برخی از حدّ تواتر گذشته اند، وبرخی نیز میان مسلمانها اتّفاقی هستند، بدون اینکه نیاز به سند داشته باشد. منشأ این گونه اختلاف ها، تفاوتِ عظمت معجزات یا امور همراه با آنها بوده است.
و امّا ادّعای ابن تیمیّه مبنی بر اینکه طبقات نویسندگان، نامی از این حدیث نبرده اند، گزافه ای دیگر است؛ زیرا گفتیم که نویسندگان اعم از ائمّۀ علم، اهل تفسیر، حافظان حدیث، وناقلان تاریخ که در کتابها فضایل بی شماری برای آنها گرد آوری شده و علمای فراوانی از آنها تعریف کرده اند، این حدیث را روایت کرداند.
و تا کنون برای من مراد وی از عبارت: «هذا الإسناد المنکر» [این سند نامأنوس و ناشناخته] روشن نشده است؛ زیرا این حدیث تنها به صحابی بزرگ حذیفه بن یمان(1)، و سفیان بن عُیَیْنه - که امامت وی در علم و حدیث و تفسیر، و نیز ثقه بودن او در روایت معروف است(2) - ختم می شود.
لیکن ابن تیمیّه سند این حدیث را مُنکَر دانسته و متن آن را مورد مناقشه قرار داده است؛ چرا که هیچ یک با روش فاسد و ویژگی های ناهنجار وی همخوانی ندارد.
شبهۀ پنجم: از این حدیث بر می آید که حارث یاد شده، به خاطر اقرار به اصول پنجگانۀ اسلام مسلمان بوده است، و ضروری است که هیچ مسلمانی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله عذاب نشده است.
پاسخ: این حدیث همان گونه که مسلمان بودن وی را اثبات می کند، ارتداد وی را نیز به جهت ردّ سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و تشکیک در آنچه که از سوی خداوند به آن خبر داده، اثبات می کند، و عذاب الهی در حین مسلمان بودن بر وی نازل نشده، بلکه پس از کفر و ارتداد بدان مبتلا شده است؛ چرا که وی پس از شنیدن سخن پیامبر، در نبوّت حضرت شکّ کرد.
علاوه بر آنکه در میان مسلمان ها نیز کسانی بوده اند که به جهت تجرّی بر صاحب رسالت، مبتلا به عذاب الهی شده اند، که به حدیث آن در پاسخ شبهۀ سوم اشاره شد. و مسلم در «صحیح»(3) خود از سلمه بن أکوع روایت کرده است:
مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله با دست چپ غذا می خورد و پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمودند: «کُل بیمینک» [با دست راست غذا بخور].].
ص: 74
پاسخ داد: نمی توانم. [پیامبر او را نفرین کرد و] فرمود: «لا اسْتَطَعْتَ» [هرگز نتوانی]، و [چون با پیامبر لجبازی کرد] از آن پس دیگر دست راستش را نتوانست به طرف دهانش بالا ببرد.
شبهۀ ششم: حارث بن نعمان در بین صحابه شناخته شده نیست، و ابن عبد البرّ در «استیعاب»، و نیز ابن منده، و ابو نعیم اصفهانی، و ابوموسی، در تألیفات خود پیرامون نامهای صحابه، از وی نام نبرده اند؛ از این رو وجود چنین کسی مشکوک بوده و برای ما مسلّم نیست.
پاسخ: کتابهای نگاشته شدۀ پیرامون صحابه، عهده دار ذکر نام تمام آنها نمی باشند؛ هر نویسنده ای بر اساس توان و اطّلاع خود برخی از آنها را گرد آوری کرده است، آنگاه نویسندگان بعدی بر اثر جست وجو در لابه لای کتابها و آثار بر نامهای جدیدی دست یافته اند و بر آنها افزوده اند(1)؛ از این رو انکار یک شخص به مجرّد نبودن نام وی در چنین کتابهایی، خارج از انصاف و به دور از قوانین بحث و مناظره است.
علاوه بر آنکه به احتمال زیاد، نویسندگانِ کتابهای پیرامون صحابه، به جهت ارتداد اخیر وی نامی از او نبرده اند.
(وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اَللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدیً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ )(2)
[بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری، دربارۀ خدا مجادله می کنند!].0.
ص: 75
از چیزهایی که حدیث غدیر را جاودانه و منتشر ساخته است و مفاد آن را تحقّق بخشیده و ثابت نگه داشته، عبارت است از: عید قرار دادن روز غدیر و برپا کردن جشن و سرور در آن، عبادت و راز و نیاز در شب آن، و نیز زیاد انجام دادن کارهای خیر، و دستگیری از ضعفا، و توسعۀ بر خود و اهل و عیال، و پوشیدن زینت و لباسهای نو.
و هر زمان که جامعۀ دینی به این حالات توجّه کند، طبعاً به جُست و جوی اسباب آنها و پرس و جو از شئون آنها می پردازد؛ پیرامون راویان آنها تفحّص می کند و یا دست کم در اثر شرکت در مراسم، به طور اتّفاقی بر ناقلان و راویان این حادثه اطّلاع می یابد. و هر سال این امر موجب تجدید خاطره و توجّه خاصّ گروههای مختلف جامعه به حادثۀ غدیر می شود و در نتیجه أسناد واقعه به هم پیوسته، و طرق نقل آن حفظ، و متن واقعه برای یکدیگر خوانده شده و اخبار آن تکرار می شود.
آنچه که برای کاوشگر این عید به روشنی آشکار می شود، دو مطلب است:
مطلب نخست: این عید اختصاص به شیعیان ندارد، گر چه آنان به این عید علاقۀ ویژه ای دارند، بلکه دیگر فرقه های مسلمانها نیز با آنان در عید دانستن این روز شریکند.
ابو ریحان بیرونی در کتاب «الآثار الباقیه عن القرون الخالیه»(1) آن را از أعیاد اهل اسلام برشمرده است.
و ابن طلحۀ شافعی در کتاب «مطالب السؤول»(2) می نویسد:
امیر المؤمنین علیه السلام در شعر خود از روز غدیر خم یاد کرده و این روز، روز عید و گردهمایی گردیده است؛ زیرا در این روز پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله امیر مؤمنان علیه السلام را به این جایگاه بلند اختصاص داده و او را بدان مشرّف ساخته است، نه دیگران را.
و نیز می گوید:
معنایی که برای واژۀ «مولی» دربارۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله اثباتش ممکن باشد، همان معنا را رسول خدا صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام قرار داده و این، مقامی بس والا و منزلتی بلند و مرتبتی بالاست که تنها به او نه غیر او اختصاص داده است؛ از این رو، آن روز، عید و موسم شادمانی دوستداران علی علیه السلام گردیده است(3).
و از چندین جای کتاب «وفیات»(4) ابن خلّکان بر می آید که بر نامگذاری این روز به عنوان عید میان مسلمانان اتّفاق نظر وجود دارد.
و مسعودی پس از ذکر حدیث غدیر می گوید:
اولاد علی علیه السلام و شیعیان او این روز را بزرگ می دارند(5).
ص: 76
ونیز ثعالبی در «ثمار القلوب»(1) پس از شمردن شب غدیر از شبهای بزرگ و مشهورِ نزد امّت اسلام، می گوید:
شب غدیر شبی است که در فردای آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر خم بر بالای پالان شتران خطبه خواند ودر خطبۀ خویش فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه، أللّهمّ والِ من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله» ؛ از این رو شیعیان این شب را بزرگ داشته و در آن به عبادت می پردازند.
و یکی از دلیلهای عید بودنِ غدیر آن است که شیخین [ابوبکر و عمر] و زنان پیامبر و دیگر صحابه به دستور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آن را به امیر مؤمنان علی علیه السلام تبریک گفتند، و تبریک گفتن از ویژگیهای أعیاد و شادی ها است.
مطلب دوّم: تاریخ برگزاری این عید از زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تا کنون است و آغاز آن، روز غدیر در حجّه الوداع است؛ آنگاه که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله خلافت امیر مؤمنان علیه السلام را اعلام کرد، و جایگاه حکومت او را از جهت دینی و دنیوی بر همگان آشکار ساخت، و مقام بلند دینی اش را برای آنان بیان کرد.
موقعیّت آن روز مشهود (روزی که بسیاری آن را درک کردند) هر مسلمانی را شاد می سازد؛ زیرا در این روز مخزن شریعت، و محلّ تابش احکام نورانی اسلام، بر هر مسلمانی آشکار می شود. و چه روزی بزرگتر از این روز؟! روزی که راه واضح سنّتها آشکار شد، راه هموار بر همگان روشن گشت، دین کامل گردید، و نعمت تمام شد. و قرآن با صدای بلند این مطلب را ذکر کرده است [تا بر کسی پوشیده نماند].
از این رو رسول گرامی صلی الله علیه و آله به تمامی حاضرانِ در آن صحنه که در میان آنها شیخین [ابوبکر و عمر]، بزرگان قریش و سران انصار بودند، و نیز به زنان خود، دستور داد تا بر امیر مؤمنان علیه السلام وارد شده و آن جایگاه بزرگ را به ایشان به جهت مفتخر شدن به منصب ولایت و مقام امر و نهی در دین خدا، تبریک گویند.
امام محمّد بن جریر طبری در «کتاب الولایه» حدیثی را به سند خود از زید ابن ارقم نقل کرده که در پایان آن چنین آمده است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله اسلام فرمودند:
ای مردم! بگویید: ما بر اعماق جانمان با تو پیمان می بندیم، و با زبانهای خویش با تو میثاق بسته و دست در دستان تو می نهیم و قول می دهیم که ماجرا را بدون تغییر و تحریف به اولاد و اهل خویش برسانیم و تو را بر این امر گواه می گیریم و گواهی خداوند کفایت می کند.
بگویید آنچه را به شما گفتم، و به علی علیه السلام به عنوان امیر مؤمنان تبریک بگویید و بگویید: (اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اَللّهُ )(2) [ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این (همه نعمتها) رهنمون شد؛ و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما (به اینها) راه نمی یافتیم].
همانا خداوند هر صدا و خیانت هر خائنی را می داند؛ (فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اَللّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً )(3) [پس هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است؛ و آن کس که نسبت به عهدی که با خدا بسته وفا کند، بزودی پاداش عظیمی به او خواهد داد].
ص: 77
بگویید آنچه را که موجب خوشنودی خداوند از شماست؛ پس (إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اَللّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ )(1) [اگر کفران کنید، خداوند از شما بی نیاز است].
زید ابن أرقم می گوید: در این هنگام مردم هم صدا با هم گفتند: آری شنیدیم، و امر خدا و رسولش را با جان و دل اطاعت می کنیم. و از جمله اوّلین کسانی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام بیعت کردند، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر و بقیّۀ مهاجرین و انصار و سپس سایر مردم بودند. و این بیعت ادامه داشت تا ظهر که پیامبر نماز ظهرین را در یک وقت خواند، و سپس بیعت تا شب ادامه داشت تا اینکه نماز مغرب و عشاء را در یک وقت خواند و همچنان بیعت و دست دادن تا سه روز ادامه پیدا کرد.
مورّخ ابن خاوند شاه نگارندۀ کتاب «روضه الصفا»(2) پس از ذکر حدیث غدیر در کتابش می گوید: سپس رسول خدا در خیمه ای که مختص به او بود، نشست و به امیر مؤمنان علی علیه السلام دستور داد تا در خیمۀ دیگری بنشیند و به همۀ حاضران امر کرد تا به امیر مؤمنان در خیمه اش تبریک بگویند و چون تبریک گفتن مردم به پایان رسید، پیامبر به زنان خویش امر فرمود تا به سوی علی علیه السلام رفته و به او تبریک گویند و آنان چنین کردند و از جملۀ صحابه که به او تبریک گفت، عمر بن خطّاب بود که گفت: «هنیئاً لک یا ابن أبی طالب أصبحتَ مولای ومولی جمیع المؤمنین والمؤمنات» [مبارک باد بر تو ای پسر ابی طالب که مولای من و مولای تمام مردان و زنان مؤمن گردیدی]. خصوص تبریک گفتن شیخین [ابوبکر و عمر] را عدّۀ زیادی از بزرگان حدیث، تفسیر و تاریخ از رجال اهل سنّت که نمی توان آنان را دست کم گرفت، نقل کرده اند. گروهی آن را از باب ارسال مسلّم، مرسلاً(3) نقل کرده و گروهی دیگر آن را با اسناد صحیح که رجال ناقل آن همگی ثقه هستند، نقل کرده اند که اسناد آن در نهایت به افراد مختلفی از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله مانند: ابن عبّاس، ابوهریره، براء بن عازب و زید بن أرقم، می رسد.
مرحوم علّامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر(4) نام (60) نفر از کسانی را که تبریک گفتن شیخین را روایت کرده اند، برشمرده، که از آن جمله است:
1 - احمد بن حنبل پیشوای حنابله، متوفّای (241)(5).
2 - حافظ ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، متوفّای (310)، در کتاب تفسیرش(6).
3 - حجّه الإسلام ابو حامد غزالی، متوفّای (505)(7).
4 - ابو الفتح أشعری شهرستانی، متوفّای (548)(8).
5 - فخر الدین رازی شافعی، متوفّای (606)(9).
6 - جلال الدین سیوطی، متوفّای (911)(10).ت.
ص: 78
همانا این تبریک به امر رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده، و دست بیعت دادن با بهجت و شادی رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه بوده است؛ چرا که فرمودند: «الحمد للّه الّذی فضّلنا علی جمیع العالمین» [حمد خدایی را که ما را بر تمام جهانیان برتری بخشید].
علاوه بر نزول آیۀ کریمه در این روز که بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی پروردگار از آنچه واقع شده، تصریح دارد.
وطارق بن شهاب از علمای اهل کتاب در مجلس عمر بن خطّاب بر جایگاه این آیۀ کریمه صحّه گذاشت و گفت:
«لونزلت فینا هذه الآیه لاتّخذنا یوم نزولها عیداً» [اگر چنین آیه ای(1) در دین ما نازل می شد، ما روز نزول آن را عید می گرفتیم](2) و در آن مجلس احدی از حاضران منکر سخن او نشد و از عمر اعمالی صادر شد که گویا این سخن را پذیرفته و منکر آن نشده است.
تمام این ها تحقیقاً نشان می دهد که این روز، جایگاه بلند و افتخارآمیزی پیدا کرده، بطوری که موقعیّت آن موجب شادی حضرت ختمی مرتبت و أئمّۀ هُدی علیهم السلام و پیروان مؤمن ایشان گردیده، و ما از عید گرفتن آن روز، مقصودی جز این نداریم.
و رسول خدا صلی الله علیه و آله در روایتی که فرات بن ابراهیم کوفی در قرن سوم به اسنادش از امام صادق علیه السلام از پدرش و ایشان از پدرانش آن را نقل کرده، به این جایگاه بلند اشاره کرده، آنجا که می فرماید: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: «یوم غدیر خُمّ أفضل أعیاد اُمّتی، وهو الیوم الّذی أمرنی اللّه تعالی ذکره بنصب أخی علیّ بن أبی طالب عَلَماً لاُمّتی یهتدون به من بعدی، وهو الیوم الّذی أکمل اللّه فیه الدین وأتمَّ علی اُمّتی فیه النعمه، ورضیَ لهم الإسلام دیناً»(3)» [روز غدیر خم از بهترین اعیاد امّت من است، و آن روزی است که در آن خداوند - که نامش بلند است - به من فرمان داد که برادرم علی بن ابی طالب را به عنوان پیشوا بر امّتم نصب نمایم تا پس از من بواسطه او هدایت شوند. و آن روزی است که خداوند در آن، دین را کامل، و نعمت خویش را بر امّت من تمام کرد، و آیین اسلام را برای آنان پسندید].
پس از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نیز امیر مؤمنان علیه السلام به پیروی از ایشان این روز را به عنوان عید قرار داد، و در سالی که روز جمعه و غدیر در یک روز اتّفاق افتاده بود، به خواندن خطبه پرداخت و در بخشی از آن خطبه فرمود: «إنّ اللّه عزّ وجلّ جمع لکم - معشر المؤمنین - فی هذا الیوم عیدین عظیمین کبیرین... عودوا رحمکم اللّه بعد انقضاء مجمعکم بالتوسعه علی عیالکم، وبالبرّ بإخوانکم، والشکرللّه عزّ وجلّ علی ما منحکم. واجمعوا یجمع اللّه شملکم. وتبارّوا یصل اُلفتکم. وتهادَوا نعمه اللّه کما منّاکم بالثواب فیه علی أضعاف الأعیاد قبله أو بعده إلّافی مثله. والبرّ فیه یُثمر المال ویزید فی العمر. والتعاطف فیه یقتضی رحمه اللّه وعطفه. وهیّئوا لإخوانکم وعیالکم عن فضله بالجهد من وجودکم، وبما تناله القدره من استطاعتکم، وأظهروا البِشْر فیما بینکم والسرور فی ملاقاتکم...»(4)[ای گروه مؤمنان! همانا خداوند در این روز دو عید بزرگ را برای شما جمع کرده است. این روز را عید بگیرید، خدا شما را رحمت کند. پس از پراکنده شدنتان به توسعه و گشایش بر خانوادۀ خویش بپردازید و به برادران دینی خویش
ص: 79
نیکی کنید، و شکر خدا را به خاطر آنچه که بر شما منّت نهاده به جا آورید، و جمع شوید تا خداوند پراکندگی شما را جمع نماید. و به یکدیگر نیکی کنید تا مهربانیتان به هم رسیده و تقویت شود. و نعمت های خدا را به یکدیگر هدیه دهید، همان طور که خداوند به واسطۀ ثوابهای زیاد در آن بر شما منّت نهاده که ثواب ها در آن چندین برابر اعیاد قبل و بعد آن است، و نیکی در این روز، سبب زیاد شدن مال و طول عمر می شود و مهربانی به یکدیگر در آن، سبب رحمت خداوند و عطوفت او می شود. و با کوشش خود برای برادران دینی و اهل خویش، هر قدر که توان دارید از فضایل آن فراهم کنید و شادی را در میان خویش و در ملاقات ها نمایان سازید و با چهرۀ باز یکدیگر را ملاقات کنید...].
همچنین سایر ائمّۀ اطهار علیهم السلام این روز را عید گرفته و به تمام مسلمین دستور داده اند تا این روز را عید بگیرند و فضایل این روز و ثواب نیکی در این روز را نشر کرده اند. در «تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی»(1) در سورۀ مائده به اسنادش از امام صادق علیه السلام نقل کرده که راوی می گوید: گفتم: فدایت شوم! آیا برای مسلمین عیدی با فضیلت تر از عید فطر و عید قربان و روز جمعه و روز عرفه وجود دارد؟ راوی می گوید: امام در جواب من فرمودند: «نعم، أفضلها وأعظمها وأشرفها عنداللّه منزله هو الیوم الّذی أکمل اللّه فیه الدین وأنزل علی نبیّه محمّد: (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلامَ دِیناً )...» [بله با فضیلت ترین و بزرگ ترین و اشرف اعیاد اسلامی در نزد خداوند، روزی است که خداوند در آن دین را کامل کرد و آیۀ شریفۀ: «امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین - جاودان - شما پذیرفتم» را بر پیامبر نازل کرد].
مرحوم کلینی(2) در «کافی» از علی بن ابراهیم، از پدرش، از قاسم بن یحیی، از جدّش حسن بن راشد، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که به امام گفتم: فدایت شوم آیا غیر از عیدین [عیدفطر و قربان] برای مسلمین عید دیگری وجود دارد؟ فرمود: «نعم یا حسن! أعظمها وأشرفها» [بله ای حسن! بزرگ ترین و اشرف آنها]. گفتم: کدام روز است؟ فرمود:
«یوم نصب أمیر المؤمنین علیه السلام عَلَماً للناس» [روز نصب امیر المؤمنین به عنوان پیشوای مردم]. گفتم: فدایت شوم چه کارهایی سزاوار است برای ما تا در آن روز به جا آوریم؟ فرمود: «تصوم یا حسن! وتکثر الصلاه علی محمّد وآله، وتبرأ إلی اللّه ممّن ظلمهم؛ فإنّ الأنبیاء - صلوات اللّه علیهم - کانت تأمر الأوصیاء بالیوم الّذی کان یُقام فیه الوصیّ أن یُتّخذ عیداً» [ای حسن! در آن روز روزه بگیر و بسیار بر پیامبر وآلش صلوات بفرست، و به خدا از کسانی که بر اهل بیت ظلم کردند، برائت بجوی و بدان که انبیا - که درود خدا بر آنان باد - به اوصیای خویش فرمان می دادند تا روزی را که وصیّ در آن برپا داشته می شود عید بگیرند].
راوی می گوید: گفتم: برای کسی که آن روز را روزه بگیرد چه ثوابی است؟ فرمود: «صیام ستّین شهراً»(3)[ثواب روزۀ شصت ماه].
و در روایت دیگر به إسنادش از حسین بن حسن حسینی، از محمّد بن موسی همدانی، از علی بن حسّان واسطی، از علی بن حسین عبدی(4) از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «صیام یوم غدیر خُمّ یعدل عند اللّه فی کلّ عام مئه حجّه ومئه عمره مبرورات متقبّلات، وهو عید اللّه الأکبر...» [روزۀ روز غدیر خم در هر سال در نزد خداوند برابری می کند با صد حجّ و صد عمره که تماماً با اخلاص انجام شده، و مقبول حقّ واقع شده باشند، و آن روز، عید بزرگ خداوند است...].].
ص: 80
«ما عشت أراک الدهر عجبا»! [مادامی که زندگی می کنی روزگار شگفتی هایی به تو نشان می دهد!]
نویری و مقریزی می گویند:
این عید را معزّ الدوله علی بن بویه در سال (352) بدعت نهاد. نویری در «نهایه الأرَب فی فنون الأدب»(1) در بیان أعیاد اسلامی می گوید:
عیدی است که شیعیان بدعت گذاشته اند و آن را عید غدیرنامیده اند، وسبب آن را مؤاخات [عقد اخوّت] پیامبر اسلام با علی بن ابی طالب در روز غدیر خم دانسته اند. و روزی که این عید را در آن بدعت نهاده اند، روز هجدهم ذی الحجّه است؛ زیرا مؤاخات در سال دهم هجرت در آن روز واقع شده و آن در حجّه الوداع بوده است.
آنان شبهای آن عید را به نماز سپری کرده و در صبح آن قبل از زوال دو رکعت نماز بجا می آورند و شعارشان در آن، پوشیدن لباس نو و آزاد کردن بردگان و نیکی به بیگانگان و قربانی کردن است.
و نخستین کسی که این عید را بدعت نهاد، معزّ الدوله ابوالحسن علی بن بُوَیْه بود که ان شاء اللّه جریان آن را در اخبار او در سال (352) بیان خواهیم کرد. پس از بدعت گذاری شیعه و قرار دادن آن به عنوان سنّت، عوامِ اهل سنّت نیز در سال (389) روزی را که هشت روز بعد از عید شیعه قرار دارد، به عنوان روز سرور خویش قرار دادند و گفتند: در این روز پیامبر صلی الله علیه و آله به همراه ابوبکر صدّیق داخل غار شدند، لذا آنان در این روز به اظهار زینت و آزین بندی و روشن کردن آتش پرداختند.
و مقریزی در «خطط»(2) می گوید:
عید غدیر، عیدی مشروع نبوده و احدی از رهبران گذشتۀ امّت که مقتدای آنها بودند، آن را عید قرار نداده است. این عید اوّلین بار در اسلام در عراق و در زمان حکومت معزّ الدوله علی بن بُوَیْه اعلام شد و او کسی بود که آن را در سال (352) بدعت نهاد، و در پی آن شیعه از آن زمان به بعد، آن روز را عید قرار داد.
چه می توان گفت دربارۀ مورّخی که از تاریخ شیعه می نویسد، قبل از آن که به حقیقت آن آگاه گردد، یا اینکه او به واقعیت آگاه بوده لکن هنگام نوشتن آن را فراموش کرده، و یا براساس نقشۀ از پیش تعیین شده [لأمر دبّر بلیل] از واقعیّت چشم پوشی کرده است، یا اینکه او در حالی که نمی داند چه می گوید سخن می راند، و یا دست کم نسبت به گفتۀ خویش بی مبالات است. آیا این مسعودی متوفّای (346) نیست که در «التنبیه والأشراف»(3) می گوید: «فرزندان علی علیه السلام و شیعیان او این روز را پاس می دارند»؟ و آیا کلینی راوی حدیث غدیر در «کافی»(4) متوفّای سال (329) نیست؟ و قبل از او فرات بن ابراهیم کوفی مفسّر قرار دارد که راوی حدیث دیگری در کتاب تفسیرش(5) - که نزد ما موجود است - می باشد، وی در طبقۀ مشایخ ثقه الاسلام کلینی است. و پر واضح است که این کتاب ها از جهت تاریخی قبل از آنچه که نویری و مقریزی (سال 352) ادّعا کرده اند، تألیف شده اند.].
ص: 81
و آیا این فیّاض بن محمّد بن عمر طوسی نیست که از عید غدیر در سال (259) خبر داده و گفته است: شاهد بوده که امام رضا علیه السلام متوفّای سال (203) این روز را عید گرفته است و فضیلت و قدمت آن را بیان می کرده و آن را از پدرانش و ایشان نیز از امیر مؤمنان نقل کرده اند.
و امام صادق علیه السلام متوفّای سال (148) این عید را به اصحابش تعلیم کرده و از سنّت های انبیا که روز نصب جانشین خویش را عید قرار می دادند، به آنها خبر داده است. همانند عادت پادشاهان و اُمرا که روزهایی را که در آن تخت پادشاهی برپا می شده، جشن می گیرند. امامان دین علیهم السلام نیز از زمان های قدیم شیعیان خویش را به اعمال نیک و دعاهای مخصوص این روز و أعمال و طاعات ویژه آن، دستور می دادند.
این، حقیقت عید غدیر است، لکن این دو فرد خواسته اند بر شیعه طعن بزنند، و از این رو آن سَلَف صالح را انکار کرده و آن را بدعت منسوب به معزّ الدوله قرار داده اند.
(فَوَقَعَ اَلْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ * فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ اِنْقَلَبُوا صاغِرِینَ )(1)
[(در این هنگام)، حقّ آشکار شد؛ و آنچه آنها ساخته بودند، باطل گشت * و در آنجا (همگی) مغلوب شدند؛ وخوار و کوچک گشتند].
دانستیم که در روز غدیر صاحب خلافت بزرگ برای پادشاهی اسلامی تعیین شد، و به ولایت عهدی پیامبر رسید، و بدین جهت سزاوار بود بنابر رسم شاهان و اُمرا تاجگذاری شود. ولی چون تاج هایی که از طلا و جواهرات ساخته می شد، از رسوم و مختصّات پادشاهان ایران بود، و در بین عرب بدلی از آنها جز عمّامه ها نبود، و عمّامه ها را جز بزرگان و أشراف نمی پوشیدند - و بدین جهت از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: «العمائم تیجان العرب» [عمامه ها تاجهای عرب هستند]. این روایت را قضاعی و دیلمی نقل کرده اند، و سیوطی در «جامع صغیر»(2) آن را روایت صحیح دانسته، و ابن أثیر نیز آن را در «نهایه»(3) آورده است - بر این اساس رسول خدا صلی الله علیه و آله در این روز بر سر مبارک علی علیه السلام عمّامه گذاشت و این به نحوی بیانگر عظمت و جلال او بود؛ لذا در آن جمع بزرگ با دست مبارک خویش با عمّامه خود که «سحاب» نام داشت، برسر او تاج گذاشت.
و در این کار اشاره ای است به این که کسی که با این عمّامه تاج گذاری شده، برای مقامی مانند مقام پیامبر صلی الله علیه و آله مهیّا شده است، جز این که او مبلّغ دین پیامبر بوده و پس از وی جانشین او است.
در «کنز العّمال»(4) از علی علیه السلام روایت شده است: «عمّمنی رسول اللّه صلی الله علیه و آله یوم غدیر خُمّ بعمامه، فسدلها خلفی» [پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم بر سر من عمّامه ای گذاشت و یک سر آن را به پشت من انداخت]. و در لفظی دیگر: «فسدل طرفها علی منکبی» [یک سر آن را بر دوش من افکند]. سپس فرمود: «إنّ اللّه أمدَّنی یوم بدر وحنین بملائکه یعتمّون هذه العمّه» [همانا خداوند مرا در جنگ بدر و حنین توسّط فرشتگانی که این عمّامه را بر سر داشتند، یاری فرمود]. و فرمود: «إنّ العمامه حاجزهٌ بین الکفر والایمان» [عمّامه مانع و مرزی است بین کفر و ایمان].
ص: 82
و حافظ دیلمی از ابن عبّاس نقل کرده است: آن گاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را با سحاب(1) عمّامه گذاری کرد به او فرمود: «یا علیُّ العمائم تیجان العرب»(2). [ای علی عمّامه ها تاج های عرب هستند].
فایده: ابوالحسین ملطی(3) در «التنبیه و الردّ»(4) می گوید:
سخن آنها - یعنی رافضی ها -: «علی در سحاب [ابر] است» برگرفتۀ از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به علی علیه السلام است آنگاه که نزد پیامبر آمد در حالی که عمّامۀ پیامبر را که «سحاب» خوانده می شد بر سر نهاده بود:
«قد أقبل علیّ فی السحاب» [علی در سحاب آمد]؛ یعنی در آن عمّامه ای که سحاب نام داشت آمد، ولی آنان این سخن را به گونه ای غیر از آنچه که مقصود بوده، تأویل کرده اند.
و حلبی در کتاب «سیره»(5) می گوید:
پیامبر صلی الله علیه و آله عمّامه ای داشت که سحاب نامیده می شد و آن را به علی بن ابی طالب - کرّم اللّه وجهه - پوشاند.
و گاهی علی - کرّم اللّه وجهه - آن را می پوشید و بر پیامبر وارد می شد و حضرت صلی الله علیه و آله می فرمود: «أتاکم علیٌ فی السحاب» [علی در سحاب نزد شما آمد] یعنی در عمّامه ای که آن را پیامبر به ایشان هدیه کرده بود.
امینی می گوید: این است معنای آنچه که به شیعه نسبت می دهند که می گوید: «علی در سحاب است»، و بر خلاف ادعای ملطی هیچ کس از شیعه آن را به غیر معنایی که مقصود بوده، معنا نکرده است، بلکه اهل سنّت این جمله را به گونه ای دیگر معنا کرده و به شیعه افتراء بسته اند و خداوند به حساب آن ها رسیدگی خواهد کرد.
پس روز تاجگذاری، گرامی ترین روز در اسلام و بزرگترین عید دوستداران امیر مؤمنان علیه السلام است، هم چنان که این روز، زمان برانگیخته شدن کینه و خشم دشمنان اوست.
(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَهٌ * ضاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ * وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَهٌ * تَرْهَقُها قَتَرَهٌ )(6).
[چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی است * خندان و مسرور است * و صورتهایی در آن روز غبارآلود است * و دود تاریکی آنها را پوشانده است].1.
ص: 83
این بحث را به انگیزۀ نیاز به اثبات صحّت حدیث غدیر و اثبات تواتر آن مطرح نمی کنیم؛ زیرا ذات این حدیث و جوهرۀ قائم به نفس آن از هر گونه بحثی بی نیاز است.
با وجود اینکه راویان بسیاری از سندهای این حدیث، راویان دو کتاب «صحیح مسلم» و «صحیح بخاری» هستند، چه کسی می تواند صحّت این حدیث را انکار کند؟!
و با توجّه به اینکه هر دور و نزدیکی، شاهد این حادثه بوده و آن را روایت کرده و بیشتر نویسندگان حدیث، تاریخ، تفسیر، و کلام آن را نگاشته اند، و برخی نیز دربارۀ آن کتابهای مستقلّی نوشته اند، چه معاندی می تواند این حدیث را که با صرف نظر از برخی اختلاف واژه ها، تواتر لفظی دارد، و در تفاصیلش تواتر معنوی، و در برخی شئونش تواتر اجمالی دارد(1)، ردّ کند؟!
مرحوم علّامه امینی رحمه الله در کتاب الغدیر(2) (43) نفر از کسانی که قائل به صحّت و تواتر این حدیث اند را برشمرده است؛ برخی از آنها از این قرارند:
1 - حافظ ابو عیسی ترمذی، متوفّای (279).
وی در کتاب روایی خود پس از ذکر حدیث غدیر گفته است: «هذا حدیث حسن صحیح»(3)[این روایت، حدیثی حَسَن و صحیح است].
2 - حافظ ابن عبد البَرّ قرطبی، متوفّای (463).
وی در کتاب «استیعاب»(4) پس از ذکر حدیث مؤاخاه [برادری علی علیه السلام با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله] و دو حدیث ولایت و غدیر، گفته است: «هذه کلّها آثارٌ ثابتهٌ» [تمام این روایات، آثاری ثابت هستند].
ص: 84
3 - فقیه ابو الحسن بن مغازلی، شافعی، متوفّای (483).
وی در کتاب «مناقب»(1) - پس از نقل حدیث از استاد خود ابوالقاسم فضل بن محمّد اصفهانی - گفته است:
ابو القاسم بر این باور است که این روایت، حدیثی صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و حدود صد نفر از جمله عشرۀ مبشَّره آن را روایت کرده اند. و آن، حدیثی ثابت است و هیچ اشکالی ندارد. این فضیلت ویژۀ علی علیه السلام است و هیچ کس با وی در آن شریک نیست.
4 - حجّت الاسلام أبو حامد غزالی، متوفّای (505). وی در کتاب «سرّ العالمین»(2) می نویسد:
حجّت [برهان و دلیل] پرده از رخ خود برداشته است، و همگان بر متن حدیث از خطبۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم، اتّفاق نظر دارند. ایشان در بخشی از این خطبه فرموده اند: «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه» ، و عُمَر [در مقام تبریک به حضرت علی علیه السلام] گفته است: بخٍّ بخٍّ [به به، خوشا، آفرین].
5 - ابن ابی الحدید معتزلی، متوفّای (655). وی در شرح «نهج البلاغه»(3) این حدیث را از روایات همگانی و معروف در فضایل امیر مؤمنان علیه السلام برشمرده است.
6 - حافظ ابن حجر عسقلانی، متوفّای (852). وی در کتاب «فتح الباری»(4) می گوید:
و امّا حدیث «من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه»، را ترمذی و نسائی روایت کرده اند، و این حدیث جدّاً دارای طُرُق فراوانی است که ابن عقده در کتابی مستقلّ همۀ آنها را گرد آورده است، و بسیاری از سندهای آن صحیح و حسن هستند. از امام احمد برای ما نقل شده که گفته است: برای هیچ یک از صحابه به تعداد فضایل علی ابن أبی طالب، فضیلت نقل نشده است.
7 - حافظ جلال الدین سیوطی، شافعی، متوفّای (911).
وی گفته است: «این حدیث متواتر است». و بسیاری از علمای بعدی، آن را از وی روایت کرده اند.
8 - حافظ شهاب الدین بن حجر هیتمی مکّی، متوفّای (974)(5).
9 - سیّد محمود آلوسی بغدادی، متوفّای (1270)(6).
(وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ * وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ یَخْرُصُونَ )(7).
[و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام رسید؛ هیچ کس نمی تواند کلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنوندۀ داناست. * اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند؛
(زیرا) آنها تنها از گمان پیروی می نمایند، و تخمین و حدس (واهی) می زنند].6.
ص: 85
(وَ أَنِ اُحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اَللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ )(1)
[و در میان آنها (اهل کتاب)، طبق آنچه خداوند نازل کرده، داوری کن! و از هوسهای آنان پیروی مکن!]
در اینجا گروهی ازمردان بزرگ علم، به تواتر حدیث اقرار کرده ومنکر آن را سرزنش نموده اند وقبلاً(2) دانستی که از اصحاب، کسانی که این حدیث را نقل کرده اند وما به روایت آنان دسترسی پیدا کردیم، (110) نفر می باشند. هرگز از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حدیثی نخواهید یافت که به این حدّ از یقین و تواتر و ثبوت رسیده باشد.
شمس الدین جزری در خصوص اثبات تواتر این روایت، رساله ای جداگانه نوشته و منکر آن را جاهل دانسته است، وحقّ هم همین است. و فقیه ضیاء الدین مقبلی نیز می گوید: «إن لم یکن معلوماً فما فی الدین معلومٌ»(3)[اگر این حدیث (با این همه مدارک) معلوم نباشد، دیگر در دین چیزی معلوم نخواهد بود].
و بدخشی می گوید: «حدیث صحیح مشهور، ولم یتکلّم فی صحّته إلّامتعصِّبٌ جاحد لا اعتبار بقوله»(4)[این حدیث، صحیح و مشهور است، و به جز شخص متعصّب و منکر که اعتباری به سخنانش نیست، دربارۀ صحّت آن بحث نمی کند].
ولی در لابه لای تعصّبات و از پس پرده های کینه و عقده، انسانهای پستی وجود دارند که جدایی از مولای ما امیرمؤمنان صلوات اللّه علیه آنان را واداشته است که به هر وسیله ای شده، با هیاهو و جو سازی این چشمۀ زلال را تیره واین اطمینان را متزلزل نمایند.
از این رو یکی منکر صدور حدیث شده است(5)، به این بهانه که علی علیه السلام در آن زمان با پیامبر خدا در حجّ نبوده، بلکه در یمن بوده است. و دیگری صحّت صدر حدیث را انکار کرده می گوید(6): صدر حدیث را اکثر راویان نقل نکرده اند.
و سومی ذیل حدیث را تضعیف نموده(7) می گوید: بدون شک ذیل آن دروغ است.
و چهارمی(8) در اصل آن خدشه وارد ساخته ولی دعای ملحق به آن را معتبر می داند و می گوید: فقط احمد بن حنبل آن را نقل کرده است و امّا دیگران فقط این بخش اخیر: «اللّهم والِ من والاه...» از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را نقل نموده اند.
در حالی که گفتیم: تواتر و صحّت آن را همه قبول دارند، و علما بدون توجّه به این سر و صداها، نسبت به اعتبار تمام آن، تصریح کرده اند؛ لذا در این مسأله اجماع وجود دارد و جای بحث و جدال برای آنان باقی نگذاشته است.
در اینجا کسی هست: که یک بار می گوید: علمای ما آن رانقل نکرده اند(9)، و بار دیگر می گوید: از طریق روات ثقه نقل نشده، پس صحیح نیست(10). و برخی از مقلّدان متأخّر نیز از او تقلید کرده می گویند: «محدّثانِ ثقه آن را نقل نکرده اند»(11)، در حالی که همین فرد در جای دیگر کتابش می گوید: این حدیث متواتر است. ما با این افراد طبق
ص: 86
فرمایش خدای سبحان(1) جز با سلام برخورد نمی کنیم. من نمی دانم که آیا جهل مانع شده که او علمای اصحابش را نشناسد، یا از صحاح و مسانید بی اطّلاع باشد؟ یا ثقه بودن این شخصیت ها را قبول ندارد؟
فإن کان لا یدری فتلک مصیبهٌ وإن کان یدری فالمصیبهُ أعظمُ
[اگر نا آگاه است پس این مصیبتی است، و اگر آگاه است (وچنین سخن می گوید) پس مصیبت بزرگتر است].
و نیز در میان آنها کسی هست: که این سخن را در دهان خود می گرداند که این حدیث را به جز احمد در مسند خود نقل نکرده است(2) و در این کتاب، روایات صحیح و ضعیف هر دو وجود دارد. گویا این فرد غیر از مسند احمد از سایر آثار اطّلاعی ندارد، و یا تحقیق و پژوهش در اسناد صحیح وقویِ فراوانِ موجودِ در صحاح، مسانید، سُنَن و مانند آنها، او را بیدار و آگاه نساخته است. و گویا او از آثاری که بزرگان در خصوص احمد و مسندش تألیف کرده اند، مطّلع نگشته است. ویا سخن سُبکی در «طبقات»(3) به گوشش نخورده است که می گوید: «به راستی احمد مسند را تألیف کرد و آن اصلی از اصول این امّت است».
و امام حافظ أبوموسی مَدِینی اصفهانی شافعی متوفّای (581) می گوید:
مسند امام احمد اصلی سترگ و مرجعی استوار برای اصحاب حدیث است. و آن، از روایات فراوان و شنیده های بی شمار برگزیده شده است؛ بدین جهت امام و تکیه گاه است و هنگام نزاع و اختلاف، ملجأ و مرجع نزاع کنندگان است.
و براساس نقل «کنز العمّال»(4)، حافظ سیوطی در مقدّمۀ «جمع الجوامع» می گوید:
همۀ روایاتِ مسند احمد مورد قبول است، و روایات ضعیف آن نیز همچون روایات حَسَن است.
و فرد دیگری پیدا شده می گوید(5): «حدیث غدیر درکتابهای «صحاح» نقل نشده است». غافل از آنکه ترمذی در «صحیح» خود، و ابن ماجه در «سنن» خود، و دارقطنی با چند طریق، وضیاء الدین مقدسی در «المختاره» و... آن را نقل کرده اند.
و از همین جا ارزش کلام فردی که با استدلال به عدم نقل آن در صحیحین، صحّت آن را خدشه دار می سازد، معلوم می شود(6).
و شخص دیگری(7) نیز آمده و صحّتش را تأیید، و حُسنش را اثبات، و اجماع جمهور اهل سنّت دربارۀ آن را نقل کرده و می گوید:
چه بسیار حدیث صحیح است که هر دو شیخ [بخاری و مسلم] آن را نقل ننموده اند.
و ما می گوییم: حتّی حاکم نیشابوری کتاب قطوری که حجمش کمتر از صحیحین (صحیح بخاری ومسلم) نیست به نام «مستدرک الصحیحین» نگاشته است، و در موارد بسیاری با روایاتی که ذهبی در «ملخّص» ذکر کرده، توافق دارد. و شما در شرح حال علما مستدرک های دیگری را دربارۀ صحیحین مشاهده می کنید.
و حاکم نیشابوری در «مستدرک»(8) می گوید:
بخاری و مسلم و یا یکی از آن دو، نگفته است که هر حدیثی را که آن دو نقل نکرده اند، صحیح نیست.].
ص: 87
و من به یاری خدا احادیثی را که روایان آن ثقه هستند، و شیخان (بخاری ومسلم) - رضی اللّه عنهما - یا یکی از آن دو به مثل آن احادیث، استدلال نموده را، نقل خواهم کرد.
بخاری می گوید:
هر روایتی را که در جامع آورده ام صحیح است، وروایات صحیح دیگری هست که به خاطر طولانی شدن نیاورده ام.
و مسلم می گوید:
من همۀ روایات صحیح را در اینجا نیاورده ام، بلکه آن بخشی را که اجماعی بوده یاد آور شده ام.
از این رو، نقل نکردن بخاری و مسلم حدیثی را که اجماع بر صحّت و تواترش وجود دارد، اگر نگوییم نقص برای آن دو کتاب و نویسندگان آن است، سبب خدشه دار شدن آن حدیث نمی شود.
و بر انسان آگاه وبصیر، پوشیده نیست: نخستین کسی که بر خلاف اجماع این حدیث را ردّ کرده، ابن حزم اُندلسی(1)است در حالی که خود می گوید: امّت اسلامی بر خطا و اشتباه اجتماع نمی کنند.
و بعداً ابن تیمیّه از او پیروی کرده، سخن او را برای خدشه دار ساختن حدیث، مدرک قرار داده و غیر از سخن او ذرّه ای خدشه در آن نیافته است، به جز سخن خودش که بر آن افزوده و گفته است: «ازبخاری وابراهیم حرّانی و از دسته ای از حدیث شناسان نقل شده است که آنان به این حدیث طعنه وارد نموده و آن را ضعیف شمرده اند». غافل از گفتار خودش در «منهاج السنّه»(2) که می گوید:
ماجرای غدیر در بازگشت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از حجّه الوداع رخ داد، و مردم بر این قضیّه اجماع و اتّفاق دارند.
پس از او عدّه ای مانند تفتازانی، قاضی إیجی، قوشجی و سیّد جرجانی، که دوری از حقّ در نظرشان زیبا جلوه کرده، از وی تقلید نموده و بر دروغ و افترا افزوده اند(3)، و در ردّ حدیث به دلیل عدم نقل صحیحین اکتفا نکرده، و به دروغ ابن تیمیّه در نسبت طعنی که به بخاری و حرّانی داده بسنده نکرده اند - و یا به خاطر بی اعتبار بودن ابن تیمیّه نزد آنان، نسبت دادن این مطلب به بخاری و حرّانی خوشایندشان نبوده است - و قاطعانه گفته اند: «ابن داود و ابوحاتم سجستانی بر این روایت خدشه وارد کرده اند».
و به دنبال آنها ابن حجر پا به عرصه گذاشته و علاوه بر ابوداود و سجستانی واژۀ «غیرهم» را بر آن اضافه کرده است.
و آنگاه که هروی به دنیا آمد، سجستانی را حذف کرده و به جای او واقدی و ابن خزیمه را قرار داده است.
او در «السهام الثاقبه» می گوید:
بسیاری از امامان حدیث در صحّت این حدیث خدشه وارد کرده اند؛ مانند ابو داود، واقدی، ابن خزیمه و دیگر ثقات.
نمی دانم چه عاملی آنان را نسبت به خدای رحمان گستاخ ساخته است؟! (وَ قَدْ خابَ مَنِ اِفْتَری )(4) [و هر کس که (بر خدا) دروغ ببندد، نومید (و شکست خورده) می شود!].
چه بگویم دربارۀ گوینده پرگویی که این نسبت های ساختگی را به امامان حدیث و حافظان سنّت می بندد!1.
ص: 88
آیا یک نفر پیدا نمی شود که از اینها بپرسد مدرک و مرجع شما در این نقل ها و نسبت ها چیست؟ آیا در کتابی مشاهده کرده اند؟ پس آن چه کتابی است و کجاست؟ و چرا نام آن را نمی برند؟ و یا اگر از بزرگان و أعلام روایت می کنند پس چرا سند آن را ذکر نکرده و نام آنان را نمی برند؟
آیا نباید از این ها پرسید که چگونه خدشه وطعن بخاری و هم فکرانش در این حدیث، بر گروه انبوه حفّاظ و بزرگان و استادان فنّ از قرن اوّل تا هفتم و هشتم که قرن ابن تیمیّه و مقلّدانش می باشد، مخفی مانده؟ و اَحَدی لب به آن نگشوده؟ و در هیچ کتاب و مُسندی از آن اثری یافت نمی شود؟ و یا آنان بدان واقف شده اند، ولی در بازار حقّ، برای آن ارزشی ندیده اند و از این رو بدان توجّه نکرده اند؟
گذشته ازاین ها، آیا انکار تواتر آن در چارچوب حقیقت قرار دارد؟ و آیا این سخن که: «شیعه از یک سو بر اعتبار تواتر در ادلّۀ امامت اجماع دارد، و از سوی دیگر به حدیث غدیر با اینکه خبر واحد است، استدلال می کند»(1)، درست است؟
در حالی که خود همین شخص، حدیث را به خاطر نقل هشت نفر از اصحاب متواتر می داند(2). و برخی از اهل سنّت، تنها نقل چهار نفر از اصحاب را برای تحقّق تواتر کافی می داند و می گوید: مخالفت با آن جایز نیست(3)، و به تواترِ حدیث: «الأئمّه من قریش»(4)[امامان ازقریش هستند] یقین داشته می گوید: این روایت را أنس بن مالک، و عبداللّه بن عمر، و معاویه، نقل کرده اند، و جابر بن عبداللّه و جابر بن سمره وعباده ابن صامت نیز آن را نقل به معنا نموده اند.
این، دیدگاه مشهور آنان در تعریف تواتر است، امّا وقتی به حدیث غدیر می رسند برای تواتر حدیث، سقفی را تعیین می کنند که روایت (110) نفر از اصحاب و بلکه بیشتر، به آن نمی رسد.
واز شگفتیهای روزگار: ابتکار احمد امین در کتاب «ظُهْر الإسلام»(5) است که می گوید: شیعه حدیث غدیر را از براء ابن عازب نقل می کند.
و تو خود می دانی که سهم روایت براء در نقل علمای اهل سنّت از او، خیلی بیش از روایات سایر اصحاب است؛ زیرا حدود چهل نفر از علمای برجستۀ آنان روایت او را نقل کرده اند؛ از جمله احمد و ابن ماجه و ترمذی و نسائی و ابن ابی شیبه و امثال آنان، که بخش عمده ای از سندهای آن صحیح، و راویانش همه ثقه هستند(6).
ولی احمد امین برای ساقط کردن حجّیّت آن، خوش داشته که آن را تنها به شیعه نسبت دهد. و این برای او شیوه ای تازه نیست؛ زیرا وی در صفحات کتابهای خود بنام «فجر الإسلام»، «ضُحی الإسلام»، و «ظُهْر الإسلام» از این گونه دروغ پردازی ها فراوان دارد.
(کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاّ کَذِباً * فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا اَلْحَدِیثِ أَسَفاً )(7)
[نه، آنها (هرگز) به این سخن یقین دارند، ونه پدرانشان! سخن بزرگی از دهانشان خارج می شود! آنها فقط دروغ می گویند! * گویی می خواهی به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!].6.
ص: 89
چه بنویسم دربارۀ شخصیّتی که همۀ فقهای عصرش برگمراه کنندگی او اجماع کرده، و از او بدگویی نموده، و مردم را از نزدیک شدن به او برحذر داشته اند، وبه خاطر وجود گمراهی وانحرافات در آثار و تألیفاتش فتوا به سوزاندن آنها داده اند؛ آن گونه که در «لسان المیزان»(1) آمده است. و آلوسی در تفسیرش از او چنین یاد می کند: «الضالّ المضلّ»(2) [او گمراه وگمراه کننده است].
و چه بگویم دربارۀ نویسنده ای که از دروغ بستن به خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله، و از گستاخی نسبت به مقدّسات شرع نبوی، و نسبت دادن هر نوع فحشا و فساد به مسلمانان، و طرح سخنان باطل و نظرات پوچ، هیچ باکی ندارد.
و چه بگویم دربارۀ گویندۀ پرگویی که ریشۀ سخنانش نامعلوم، و نظراتش خارج ازکتاب و سنّت است. و هنگام فتوا دادن به ناحق فتوا می دهد، و هنگام حکم کردن دروغ می گوید و مسائلی را به امّت اسلامی نسبت می دهد که آنان از آن مبرّا هستند، و مطالبی به امامان و حافظان مذهب می بندد که از آن بسیار دور می باشند. و آثار و نوشته های این شخص، نشان دهندۀ گمراهی او و مؤیّد نظرات عموم است. و اینک نمونه هایی از دیدگاههای او:
در کتاب فقهی خود «المحلّی»(3) می گوید:
مسأله: اگر میان اولیای مقتول، غایب یا صغیر یا دیوانه باشد فقها دربارۀ او اختلاف نظر دارند.
سپس از ابوحنیفه نقل می کند که وی می گوید: «ولیّ کبیر حق دارد قاتل را بکشد و منتظر بزرگ شدن بچه های صغیر نماند».
و از شافعی نقل می کند: «اگر یکی از اولیای مقتول بزرگ باشد نمی تواند درخواست قصاص کند تا اولیای صغیر او بالغ شوند». آنگاه به شافعی اشکال کرده، می گوید: حسن بن علی با وجود این که علی فرزندان صغیر داشت، عبدالرحمن بن ملجم را قصاص کرد (و منتظر بالغ شدن آنها نماند).
و پس از آن می گوید:
قبح قضیّۀ کشتن ابن ملجم به همان صورت که حنفی ها شافعی ها را تقبیح کرده اند به خودشان بر می گردد؛ زیرا آنها در این مسأله با مالکی ها توافق دارند و می گویند: هرکس بر اساس رأی و اجتهادش دیگری را بکشد، قصاص ندارد. و همه امّت اتفاق نظر دارند که عبدالرحمن بن ملجم، علی رضی الله عنه را بر اساس اجتهاد و با این باور که عملش صحیح می باشد، کُشت و عمران بن حطّان شاعر فرقه صُفریّه(4)، در این باره می گوید:
یا ضربهً من تقیٍّ ما أراد بها إلّا لیبلغَ من ذی العرش رضوانا
إنّی لأذکره حیناً فأحسبه أوفی البریّه عند اللّه میزانا
ص: 90
[من گاهی دربارۀ ضربتی که انسان پارسا از آن قصدی جز رضای خدا نداشت فکر می کنم، و کفۀ عمل او را نزد خدا از همۀ مردم سنگین تر می یابم].
و حنفی ها در مخالفت با حسن بن علی، همان مذمّتی را متوجه خود ساختند که متوجّه شافعی ها ساخته بودند، و تیرهایی را که پرتاب کرده بودند، به سوی خودشان بازگشت، و چاهی را که کنده بودند، خود در آن افتادند(1).
با من بیا و از هر مسلمانی می خواهی، بپرسیم که آیا این سخن بی دلیل با فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب به علی علیه السلام:
«قاتلک أشقی الآخرین» [قاتل تو شقی ترین امّت آخر الزمان است]، و در عبارتی دیگر: «أشقی الناس» [شقی ترین مردم]، و در عبارت سوم: «أشقی هذه الاُمّه کما أنّ عاقر الناقه أشقی ثمود» [شقی ترین این امّت است، همچنان که پی کنندۀ ناقۀ صالح، شقی ترینِ قوم ثمود بود] سازگاری دارد؟!
حافظان برجسته، و بزرگان و امامان، این حدیث را نقل کرده اند و طبق تعریف ابن حزم برای تواتر، این حدیث در حدّ تواتر است؛ از راویان این حدیث است: احمد امام حنبلی ها در «مسند»(2)، و نسائی در «خصائص»(3)، و ابن قتیبه در «الإمامه والسیاسه»(4)، و حاکم در «مستدرک»(5).
و آیا این سخن با این فرمایش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خطاب به علی علیه السلام سازگاری دارد؟! آنجا که می فرماید: «ألا اُخبرک بأشدِّ الناس عذاباً یوم القیامه؟ قال: أخبرنی یا رسول اللّه!» [آیا می خواهی از کسی که در روز قیامت گرفتار بدترین عذاب می باشد خبر دهم؟ عرض کرد: آری یارسول اللّه!].
«قال: فإنّ أشدّ الناس عذاباً یوم القیامه عاقر ناقه ثمود، وخاضب لحیتک بدم رأسک» [فرمود: سخت ترین عذاب روز قیامت برای پی کنندۀ ناقۀ ثمود و خضاب کنندۀ محاسن توباخون سرت است].
این روایت را ابن عبد ربّه در «العقد الفرید»(6) نقل کرده است.
و آیا با این فرمایش حضرت صلی الله علیه و آله سازگار است: «قاتلک شبه الیهود وهو یهود» [قاتل تو به یهود شباهت دارد، و او خودِ یهودی است]؟!
این روایت را ابن عدیّ در «کامل»، و نیز ابن عساکر آن گونه که در «ترتیب جمع الجوامع»(7) آمده، نقل کرده اند.
ای کاش می دانستم که کدام اجتهاد، منجرّ به قتل امام واجب الطاعه می شود؟!
یا کدام اجتهاد اجازه می دهد که کشتن آن امام را مهریۀ زنی(8) از خوارج که شقی ترین فرد قبیلۀ مراد عاشقش شده، قرار داد؟! و یا در برابر روشن ترین نصّ پیامبر، چه جایی برای اجتهاداست؟
و اگر باب چنین اجتهادی باز باشد، آنگاه به قتل همۀ انبیا و خلفا نیز سرایت خواهد کرد، حال آنکه ابن حزم هرگز راضی نخواهد شد که قاتل عمر و قاتلان عثمان مجتهد باشند، و ما نیز چنین سخنی نمی گوییم.].
ص: 91
و ای کاش می دانستم که کدامین امّت، بر معذور بودن عبدالرحمن بن ملجم در این جنایت هولناک، اجماع دارد؟!
ای کاش او آنها را به ما نشان می داد (ولی هرگز نمی تواند نشان بدهد)؛ زیرا از این نقل های دروغین نزد امّت اسلامی اثری دیده نمی شود، مگر از خوارج که آنها نیز از دین خارجند. و ابن حزم از آنان پیروی نموده و به شعر شاعرشان عمران، استدلال کرده است.
خدایا! تو خود می دانی که عمران بن حطّان کیست؟! و حکمش در بی گناه جلوه دادن ابن ملجم در ریختن خون امام پاک، امیر مؤمنان علیه السلام چه ارزشی دارد؟!
گفتار او چه ارزشی دارد تا به آن استدلال شده، و پایه و اساس احکام اسلام قرار داده شود؟ و فقیهی همچون ابن حزم در دین چه مقام و جایگاهی دارد؟! آنگاه که از امثال عمران پیروی می کند، نظر او را در دین خدا اعمال می کند، و به استناد آن با روایات صریح، صحیح و ثابتِ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، مخالفت ورزیده، آنها را ردّ می کند، و امّت اسلامی را هدف تیرهای دشنام یک فرد خارج از دین قرار می دهد. در حالی که معاصر او قاضی ابوطیّب طاهر بن عبد اللّه شافعی(1) دربارۀ عمران و مذهبش چنین می گوید:
1 - إنّی لَأَبرأ ممّا أنت قائلُهُ عن ابنِ مُلْجمٍ الملعون بُهتانا
2 - یا ضربهً من شقیٍّ ما أراد بها إلّا لیهدمَ للإسلامِ أرکانا
3 - إنّی لأذکرُه یوماً فألعنُهُ دَنیاً وألعن عمراناً وحطّانا
4 - علیه ثمّ علیه الدهرَ متّصلاً لعائنُ اللّه إسراراً وإعلانا
5 - فأنتُما کلاب النار جاء به نصُّ الشریعهِ برهاناً وتبیانا(2)
[1 - به راستی که من از گفتار دروغین تو دربارۀ ابن ملجم بیزاری می جویم. 2 - وای از آن ضربتی که شقی به قصد انهدام ارکان اسلام زد. 3 - من هر روز که آن را به یاد می آورم، به آن شخص پست و عمران و حطّان، لعنت می فرستم. 4 - تا جهان باقی است لعنت های آشکار و پنهان خدا بر او باد. 5 - و طبق نصِّ صریح شرع، یعنی برهان قاطع عقل و دلیل محکم کتاب، شما دو نفر سگان آتشید].
علاوه بر اینها، عمل امام مجتبی علیه السلام در کشتن ابن ملجم و تأیید آن از سوی مسلمانان اعمّ از اصحاب و تابعان - به گونه ای که هر یک از آنان مشتاق بود که خود ابن ملجم را به قتل برساند - نشان می دهد که عمل ابن ملجم ملعون عملی نبوده که اجتهاد در آن راه داشته باشد، چه رسد به اینکه آن را توجیه کرده و عملی نیک بدانیم. و بر فرض اگر اجتهادی نیز بوده، آن اجتهاد در برابر نصوص فراوان بوده است.
بنابراین، مصلحت عموم مسلمانان اقتضا می کرد که ریشۀ این جرثومۀ فساد کنده شود، و این وظیفۀ تک تک مسلمانان بوده است، لکن امام آن زمان و سرور جوانان، حضرت امام مجتبی علیه السلام در این فضیلت همچون سایر فضایل بر دیگران پیشی گرفته (و ریشۀ فساد را کنده) است.
به راستی میان ابن حزم و ابن حجر چقدر فاصله است؛ ابن حزم عمل ابن ملجم را توجیه کرده و حقّ جلوه می دهد، و].
ص: 92
ابن حجر از ذکر نام او درکتاب خود «لسان المیزان»(1) عذر خواهی کرده و او را آدم کش و خون ریز توصیف می کند، و در «تهذیب التهذیب»(2) می گوید: او از بقایای خوارج بوده است.
وی در کتاب «الفِصَل» دربارۀ مجتهدی که خطا می کند، می گوید(3):
و عمّار رضی الله عنه را ابو غادیه یسار بن سبح سلمی کُشت. عمّار در بیعت رضوان حضور داشت، او از کسانی است که خداوند گواهی داده است که از قلبش آگاه است، و آرامش و سکینه در دلش قرار داده، و از او راضی است. و ابو غادیه رضی الله عنه او را طبق اجتهادش کشت، گر چه خطا و زیاده روی کرد و چون در اجتهاد، خطا کرده، فقط یک ثواب به او داده می شود.
وابو غادیه مثل قاتلان عثمان رضی الله عنه نبوده است؛ چون قاتلان عثمان مجال اجتهاد نداشته اند؛ زیرا عثمان نه کسی را کشته بود، نه محارب بوده، نه مقاتل و مدافع، و نه زنای محصنه انجام داده بود و نه مرتدّ شده بود تا توجیهی برای جنگ با او وجود داشته باشد، بلکه آنان گروهی فاسد و محارب و خون ریز بوده اند که ظالمانه و عامدانه و عالمانه، به ناحقّ خونی را ریختند و آنان انسانهایی فاسق و ملعون هستند.
من برای اجتهاد ابوغادیه که از انسانهای بی نام و نشان دنیا، و افراد پست جامعه و ته ماندۀ عصر پیامبر است معنایی پیدا نکردم. از وی جز با واژۀ «جُهنیّ» یادی نشده است، ودر هیچ کتابی مطلبی دربارۀ او که نشان دهندۀ اجتهاد وی باشد، ذکر نشده است. و به جز نقل سخن پیامبر صلی الله علیه و آله: «دماؤکم و أموالکم حرام» [خون و مال شما حرام است]، ونیز:
«لاترجعوا بعدی کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض» [مبادا پس از من کافر شده، گردن یکدیگر را بزنید]، چیزی از دانش الهی از او نقل نشده است! و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از او در شگفت بودند که چگونه او با اینکه این سخن را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیده، عمّار را می کشد(4)! هیچ یک از بزرگان دین تا زمان ابن حزم حرفی از اجتهاد ابوغادیه به زبان نیاورده اند.
و از آن گذشته من نمی دانم اجتهاد در برابر سخنان صریح پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ عمّار چه معنایی دارد؟! منظورم روایت صحیح، ثابت، و متواتر(5) از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ عمّار نیست که می فرماید: «تقتلک الفئه الباغیه» [تو را گروه ستمکار می کشد]، و در لفظی: «الناکبه عن الطریق» [منحرف از راه حقّ تو را می کشد]. گرچه همین روایت نیز مجالی برای اجتهاد و توجیه قتل او نمی گذارد؛ زیرا قاتلش به هرنحوی که آن را توجیه کند، متجاوز به او و منحرف از راه حقّ است. و ما اجتهادی را که عدوان و تجاوزی که عقلِ مستقلّ آن را قبیح می شمارد، و دین الهی نیز قبح آن را تأیید می کند، جایز گرداند، به رسمیّت نمی شناسیم.
و هر چند معاویه هنگامی که عبداللّه بن عمر حدیث را برای معاویه نقل کرد، و عمرو عاص خطاب به او گفت: ای معاویه! آیا سخن عبداللّه را نشنیدی؟ جنایت خود را چنین توجیه یا ردّ کرد: «إنَّک شیخٌ أخرق، ولا تزال تُحدِّث بالحدیث،
ص: 93
وأنت ترحض فی بولک، أنحن قتلناه؟ إنّما قتله علیٌّ وأصحابه جاؤوا به حتّی ألقوه بین رماحنا»(1)[تو پیرمرد خرفتی هستی. دائماً این حدیث را می خوانی، در حالی که خود را با ادرارت شستشو می دهی، مگر ما او را کشتیم؟ (نه ما نکشتیم) بلکه او را علی و یارانش کشتند که به میدان جنگ آوردند و در میان نیزه های ما انداختند]. و نیز با این سخن خود: «أفسدْتَ علیَّ أهل الشام، أکُلّ ما سمعت من رسول اللّه تقوله» [تو اهل شام را علیه من شورانده ای، مگر هر سخنی را که از پیامبر خدا شنیده ای باید بگویی؟!].
عمرو گفت: «قُلْتُها ولست أعلم الغیب، ولا أدری أنَّ صفّین تکون، قُلْتُها وعمّار یومئذٍ لک ولیّ، وقد رَویتَ أنت فیه مثل ما رَویتُ»(2)[آری من گفتم، ولی علم غیب که نداشتم، چه می دانستم جنگ صفیّن اتّفاق می افتد. من روزی آن را گفتم که عمّار با تو دوست بود و خودت نیز همین روایت را مانند آنچه من نقل کردم، دربارۀ او نقل می کردی].
و نیز منظورم روایت طبرانی از ابن مسعود از پیامبر صلی الله علیه و آله نیست که فرموده است: «إذا اختلف الناس کان ابن سمیّه مع الحقِّ»(3)[هرگاه میان مردم اختلاف پیش آید، فرزند سمیّه (عمّار) با حقّ خواهد بود]، هر چند این حدیث دیگر جای بحث و جدال برای کسی باقی نمی گذارد؛ زیرا بر اساس این روایت، مخالفِ عمّار، بدون شکّ بر باطل است، و پس از این روایتِ صریح و روشن، اجتهادی یافت نمی شود که توجیه گر عمل یاران باطل علیه یاران حقّ باشد.
آری، منظورم این احادیث نیست، بلکه منظورم حدیثی است که حاکم در «مستدرک»(4) و ذهبی در «تلخیص» با سند خود از عمرو عاص نقل، و صحّتش را تأیید نموده اند.
عمرو عاص می گوید: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدم: «أللّهمّ أولعت قریش بعمّار، إنّ قاتل عمّار وسالبه فی النار» [خدوندا! قریش را از (ویژگیهای) عمّار آگاه ساختم، به راستی کسی که عمّار را می کشد و اموالش را به یغما می برد، در آتش است].
و نیز حدیثی که در «ترتیب الجمع»(5) از طریق ابن عساکر(6) از «مسند علی علیه السلام» نقل می کند: «إنّ عمّاراً مع الحقّ، والحقُّ معه، یدور عمّار مع الحقّ أینما دار، وقاتل عمّار فی النار» [حقیقتاً عمّار با حقّ است، و حقّ با اوست، و حقّ هر جا برود عمّار با حقّ است، و قاتل عمّار در آتش است].
و روایتی که احمد در «مسند»(7) با سند خود با این عبارت نقل می کند: «من یعادِ عمّاراً یعادِهِ اللّه عزّ وجلّ، ومن یبغضه یبغضه اللّه عزّوجلّ، ومن یسبّه یسبّه اللّه عزّ وجلّ» [هرکس با عمّار دشمنی کند خدای عزّوجلّ با او دشمنی خواهد کرد، و هرکس به او بغض ورزد خدای عزّ وجل به او بغض خواهد ورزید، وهر کس به او دشنام دهد خدای عزوجل به او دشنام خواهد داد].
حال در برابر این روایاتِ صحیحِ متواتر(8) چه جایی برای اجتهاد ابوغادیه می ماند؟!
ویا چه جایی برای توجیه ابن حزم می ماند که عمل ابو غادیه را نیکو جلوه می دهد؟!
و چه جایی برای نظریه او در باب اجتهاد ابوغادیه و حکمش به برخورداری او از یک ثواب می ماند؟! و حال آنکه طبق نصّ صریح پیامبر گرامی او در آتش است.
آیا بغض و عداوت یا تحقیری بالاتر از قتل یافت می شود؟!ث.
ص: 94
و در کتاب «استیعاب»(1) حاشیۀ «الإصابه» آمده است:
ابوغادیه دوستدار عثمان بود و او قاتل عمّار است و هر گاه می خواست اجازۀ ورود بر معاویه یا غیر او را بگیرد، می گفت: قاتل عمّار دم در است. و هر گاه از او دربارۀ کشتن عمّار پرسیده می شد، با بی باکی چگونگی کشتن عمّار را تعریف می کرد.
داستان او برای اهل علم تعجّب آور است؛ زیرا خود او از پیامبر روایت می کند: «لاترجعوا بعدی کُفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض» [پس از من به کفر باز نگردید که برخی از شما گردن برخی دیگر را بزند] با این حال عمّار را می کشد!
اینها همه بیابانگر هدف از پیش طراحی شدۀ او در کشتن عمّار، و آگاهی و اطّلاعش از روایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دربارۀ قاتل عمّار، و بی توجّهی به آن و عدم نگرانی و ترس وی از کشتن او است.
لکن او طبعاً پیرو نظر امامش معاویه بوده، و گفتار او را دربارۀ راویان حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله تکرار می کند که می گفته:
«تو پیرمرد خرفتی هستی که دائماً این حدیث را نقل می کنی، در حالی که خود را با ادرارت شستشو می دهی».
تو خود به عمق این سخن و مقدار پایبندی گوینده اش به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و پیرویش از روایاتی که از سرچشمۀ وحی الهی صادر می شود، از من آگاه تری، و پایه و اساس اجتهاد ابوغادیه نیز در ارتکاب این جنایت بر این قبیل سخنان معاویه و امثال آن نهاده شده است.
و نهایت سخن ابن حزم دربارۀ قاتلان عثمان: این است که اجتهاد آنان در برابر این نصّ است: «لا یحلُّ دم امرئ مسلم یشهد أن لا إله إلّااللّه وأنّی رسول اللّه إلّابإحدی ثلاث: الثیّب الزانی، والنفس بالنفس، والتارک لدینه المفارق للجماعه»(2)[ریختن خون مسلمانی که شهادت به کلمۀ لا اله الّا اللّه و رسالت من بدهد جایز نیست، مگر به یکی از این سه مورد: زن زنا دهندۀ شوهردار، قتل نفس، و خارج شوندۀ از دینش که از جماعت مسلمین جدا شده است].
ولی او این سخن را دربارۀ قاتل علی علیه السلام، کسانی که با او جنگیدند و قاتل عمّار نمی گوید. در حالی که دانستی وضعیّت مقاتلان و قاتلان علی علیه السلام و عمّار، همان گونه است که وی دربارۀ قاتلان عثمان می پندارد.
وانگهی طبق قانون و اصل او، آنان نیز در اجتهادشان خطا کرده اند؛ پس چرا آنان نیز مانند عبدالرحمن بن ملجم و امثالش از ثواب برخوردار نباشند؟!
آری، او می تواند چنین عذری بیاورد که چون این، قاتل علی، و امّا آنان قاتل عثمانند!
از اینها که بگذریم همانا نفی مجال اجتهاد درمورد قاتلان عثمان، به زعم ابن حزم در اجتهاد مصیب صحیح است، ولی اجتهاد خطایی دربارۀ قاتلان عثمان نیز جاری می شود، همچنان که نزد وی در موارد مشابه جاری می شود.
و علاوه بر اینها، وی در تحکیم نظریّات فاسد خود گرفتار پرتگاهی شده است که اصلاً خوشایندش نیست و آن دشنام اصحاب است؛ آنجا که می گوید: «آنان افرادی فاسق و ملعونند». در حالی که بیشترِ هم مذهبان او دشنام دهندۀ اصحاب را گمراه و کافر یا فاسق می دانند و نزد بیشتر امامان مذاهب، دشنام به اصحاب، موجب تعزیر و مجازات است، دشنام دهنده هر کس و از هر فرقه ای باشد بدون استثنا، و این همان اجماع اهل سنّت بر عدالت اصحاب است(3).].
ص: 95
خود او در «الفِصَل» می گوید(1):
اگر کسی به اصحاب - رضی اللّه عنهم - ناسزا گوید و جاهل باشد، معذور است. و اگر برای او حجّت و دلیل اقامه شود ولی باز هم نافرمانی نموده و دست از ناسزا گویی برندارد، فاسق است البتّه به شرطی که معاند نباشد؛ مانند کسی که زنا یا دزدی می کند. و اگر معاندِ خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله باشد کافر است. نقل شده که عمر رضی الله عنه در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ حاطب که مهاجر و بدری بوده، گفت: «دعنی أضرب عنق هذا المنافق» [یا رسول اللّه! اجازه بدهید گردن این منافق را بزنم]، حال عمر به خاطر تکفیر حاطب، کافر نشد، بلکه در اجتهاد خود خطا کرد؛ پس او مجتهد خطا کننده بوده است نه معاند. و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «آیه النفاقُ بغض الأنصار» [نشانۀ نفاق، بغض ورزیدن به انصار است]. و به علی علیه السلام فرموده است: «لایبغضک إلّا منافق» [جز منافق، بغض تو را در دل ندارد].
و نزد ابن حزم، مجتهدانی از قماش عبدالرحمن بن ملجم و ابوغادیه کم نیستند که در کتاب «فِصَل» آنان را مجتهد و در اشتباهاتشان مأجور دانسته است؛ می گوید(2):
ما یقین داریم که معاویه رضی الله عنه و همراهانش مجتهد بوده اند و در اجتهادشان خطا کرده اند و از یک پاداش برخوردارند.
و معاویه و عمرو عاص را مجتهد دانسته، و سپس می گوید(3):
آنان مانند مفتی ها که اجتهاد می کنند، در مسائل مربوط به خون اجتهاد کردند. و در میان صاحبان فتوا، برخی قتل ساحر و جادوگر را واجب می دانند، و برخی خیر. و برخی قصاص انسان آزاد را در برابر بَرده لازم می داند و برخی خیر. و عدّه ای کشتن مسلمان را در برابر قتل کافر لازم می دانند و برخی خیر. حال باید گفت: اگر پای جهل و کوردلی و مغالطه در میان نباشد، چه فرقی میان اجتهاد اهل فتوا و اجتهاد معاویه و عمرو بن عاص و دیگران وجود دارد؟!
پاسخ: میان آنان و اهل فتوا خیلی فرق است؛ زیرا اهل فتوا افرادی هستند که ادلّه برای آنها مشتبه شده، یا ادلّه برخی نصّ و برخی ظاهرند، هر چند به خاطر اندازۀ فهم مفتی باشد، یا فتوا دهنده به خاطر صحّت طریق نزد او و یا متضافر بودن سند، دلیلی را قوی تر از ادلّۀ دیگر می بیند و بر اساس آن فتوا می دهد.
و در برابر این مفتی، مفتی دیگر به خاطر استنباطش، دیگر دلیل را تقویت کرده وفتوایی برخلاف فتوای مفتی نخست صادر می کند؛ بنابراین هر یک از این مفتیان طبق نظر خود و بر اساس تسلیم بودن در برابر کتاب و سنّت فتوا می دهد.
حال میان اهل فتوا و کسانی که با علی علیه السلام به جنگ پرداختند، تفاوت زیادی وجود دارد؛ آنان فتوایشان بر اساس کتاب و سنّت است و اینان اجتهادشان در برابر کتاب و سنّت؛ مگر کتاب خدای متعال در میان جامعه اسلامی و در برابر دیدگان امّت مسلمان نبوده است؟! کتابی که در آن آیۀ تطهیر بیانگر عصمت پیامبر، و همتایش علی علیه السلام، دختر برگزیده اش و دو فرزندش می باشد. و در آن آیۀ مباهله که در شأن آنان نازل شده و علی را جانِ پیامبر صلی الله علیه و آله خوانده،0.
ص: 96
وجود دارد، و آیات دیگری که بالغ بر سیصد آیه(1) بوده و در شأن امام امیرالمؤمنین علیه السلام نازل شده اند.
آیا به نظر شما ممکن است که خدای سبحان از زبان پیامبرش به مردم اعلام کند که اطاعت از علی علیه السلام اطاعت از اوست و معصیت علی معصیت اوست(2)، و با این حال میدان برای اجتهاد باز باشد تا به پشتوانه آن با او جنگ شود، یا به قتل برسد، یا تبعید شود، یا در انظار عمومی به او دشنام داده شود، یا بر منابر مورد لعن قرار گیرد و یا آشکارا علیه او تبلیغات کنند؟!
آیا اندیشۀ آزاد تو اجازه خواهد داد که حکم کنی، اجتهاد در این موارد مانند اجتهاد و اختلاف اهل فتوا در کشتن ساحر و امثال آن است؟ خود ابن حزم در کتاب «فِصَل»(3) می گوید:
اگر مسلمانی برداشتی کند و در آن اشتباه نماید، چنانچه حجّتی مخالف نظر او نبوده و حقّ نیز برای او روشن نشده بود، او معذور است و یک اجر به او می رسد؛ زیرا به دنبال حقّ بوده است و اشتباه او نیز چون عمدی نبوده، براساس سخن خدای متعال: (وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ )(4)[امّا گناهی بر شما نیست در خطاهایی که از شما سرمی زند، ولی آنچه را از روی عمد می گویید (مورد حساب قرار خواهد داد)] بخشیده شده است. و اگر برداشت و نظرش صحیح و درست باشد، به او دو پاداش داده می شود: یکی به خاطر درستی فتوا، و دیگری به خاطر زحمت و رنج جست و جوی آن. و چنانچه حجّت برای او تمام و حقّ روشن بوده، ولی بدون دشمنی وعناد با خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله با حقّ مخالفت کرده، چنین کسی فاسق است؛ زیرا با اصرار بر کار حرام، در برابر خدا گستاخی و تجرّی کرده است. و اگر از روی دشمنی و عناد با خدا و پیامبرش با حقّ مخالفت کرده باشد، چنین کسی کافر و مرتّد بوده، خون و مالش حلال است و در این حکم بین خطای اعتقادی در هر مطلبی از شریعت، و بین خطای فتوایی در هر چیزی که باشد تفاوتی وجود ندارد.
آیا می توان حجّیّت قرآن را انکار کرد یا آیاتی از آن را که گذشت، نفی نمود؟! یا احتمال داد که همۀ این حجّت های کوبنده، بر آن مجتهدان خطا کار پوشیده مانده و حقّ برای آنان روشن نگشته و حجّتی علیه آنها اقامه نشده است؟! و یا اجتهاد و تأویل به این نصوص روشن نیز سرایت کرده است؟!
افزون بر اینها، روایاتی صریح و قطعی از پیامبر صلی الله علیه و آله پیرامون جنگ و صلح با امیر مؤمنان علیه السلام وجود دارد؛ برخی از آنها از این قرارند:
حاکم در «مستدرک»(5) از زید بن أرقم از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که به علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرمود: «أنا حربٌ لمن حاربکم و سلم لمن سالمکم» [من در جنگم با آن که با شما در جنگ است، و آشتی ام با آن که با شما آشتی است].ن.
ص: 97
و محبّ الدین طبری در «ریاض»(1) از ابوبکر صدّیق نقل کرده است: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که خیمه ای به پا کرده و بر کمان عربی تکیه زده است، و در میان خیمه، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام هستند، آنگاه فرمود:
«معشر المسلمین! أنا سلمٌ لمن سالم أهل الخیمه، حربٌ لمن حاربهم، ولیّ لمن والاهم، لا یُحبّهم إلّاسعید الجدِّ طیِّب المولد، ولایبغضهم إلّاشقیّ الجدّ ردیء الولاده» [ای اهل اسلام! من آشتی ام با کسی که با اهل خیمه آشتی است، و در جنگم با کسی که با آنها بجنگد، و دوست کسی هستم که با آنان دوستی کند. و آنان را دوست نمی دارد مگر کسی که سعادتمند و پاکزاد باشد، و به آنان بغض نمی ورزد مگر کسی که شقاوتمند و ولادتی پست داشته باشد].
و نیز حاکم در «مستدرک»(2) از جابر بن عبداللّه نقل کرده است: از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در حالی که بازوی علی بن ابی طالب را گرفته بود، شنیدم که فرمود: «هذا أمیر البرره، قاتل الفَجَره، منصورٌ من نصره، مخدولٌ من خذله» [این، امیر نیکوکاران، و قاتل فاجران است. هرکس او رایاری کند پیروز، و هر که او را تنها و بی کس گذارد خوار است]. و اندکی بعد، آن را با صدای بلند اعلام کرد.
و علاوه بر اینها، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پیرامون همین جنگی که ابن حزم فکر می کند، معاویه و عمرو عاص و پیروانشان طبق اجتهادشان به راه انداختند، دعوتش را در میان اصحاب مرتّب منتشر می ساخت و جنگ با آنان را به اصحاب و امیر آنان - ولیّ پاک خدا - سفارش می کرد.
و طبعاً این سفارشات بر هیچ یک از اصحاب پوشیده نبوده است؛ و اینک نمونه ای از این دعوت های عمومی نبوی:
حاکم در «مستدرک»(3) و ذهبی در «تلخیص» از ابو ایّوب انصاری نقل کرده اند: «أنَّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله أمر علیّ بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین» [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام دستور داد که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگد].
و شما بی شکّ وقتی به حقیقت روشن دسترسی پیدا کنید، آن را پذیرا خواهید بود. و به زودی در شرح حال عمرو عاص و گفت وگو از معاویه تو را از نکاتی که جدا کنندۀ حقّ از باطل است، آگاه خواهیم ساخت(4).
این بود چکیدۀ سخن پیرامون نظرات، گمراهی ها و زورگویی ها و سخنان بی دلیل و مدرک ابن حزم. و تو - بنابر گفتۀ خود ابن حزم - اگر جهل و کوردلی و مغالطه در کار نباشد، خواهی یافت که دیدگاه عموم دربارۀ گمراهی او بجا و درست است.
ابن خلّکان در تاریخ خود(5) می نویسید:
وی به علمای گذشته خیلی تاخته است، به طوری که کسی از زخم زبان او در امان نمانده است. ابن عریف می گوید: زبان ابن حزم و شمشیر حجّاج با یکدیگر همزادند.
(أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ اَلْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی اَلنّارِ )(6)
[آیا تو می توانی کسی را که فرمان عذاب دربارۀ او قطعی شده رهایی بخشی؟! آیا تو می توانی کسی را که در درون آتش است برگیری و نجات دهی؟!].9.
ص: 98
شاید تا اینجا در صدور حدیث غدیر از وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هیچ گونه شکّی باقی نمانده باشد.
امّا دلالت این حدیث بر امامت مولای ما امیرمؤمنان علیه السلام: در هر چه شک داشته باشیم در این که واژۀ «مولی» در این مقام تنها بر امامت امیرالمومنین علیه السلام دلالت دارد، شک نداریم. فرقی نمی کند که واژۀ «مولی» در لغت، صریح در این معنا باشد یا به خاطر معانی متعدّد، مجمل شده باشد. چه با قرینه دلالت بر معنای امامت داشته باشد و چه بدون قرینه؛ زیرا برداشت حاضرینِ در آن اجتماع با عظمت و بسیار با شکوه، و برداشت افرادی که پس از گذشت زمانی آن را شنیدند و قولشان در لغت حجّت می باشد، همین معنا است بدون اینکه هیچ کدام منکر آن شوند. و پس از آنها شعرا و شخصیّتهای ادبی تا عصر حاضر نیز همین برداشت را دارند. و این قوی ترین حجّت و برهان بر معنای مورد نظر است.
و در پیشاپیش افراد یاد شده: مولای ما امیرمؤمنان علیه السلام قرار دارد که در جواب نامۀ معاویه در ضمن ابیاتی که به زودی خواهد آمد(1) نوشته اند:
وأوجبَ لی ولایتَهُ علیکُمْ رسولُ اللّه یومَ غدیرِ خُمِّ
[پیامبر خدا روز غدیر خم ولایت خودش بر شما را، برای من قرار داد].
و از جملۀ آنها: حسّان بن ثابت است که در غدیر حاضر بوده و از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خواست تا شعری در این امر مبارک بسراید که بیتی از آن این است:
فقال له: قمْ یا علیُّ فإنّنی رَضِیتُکَ من بعدی إماماً وهادیا
[به او فرمود: ای علی! برخیز که من تو را پس از خود امام و راهنما قرار دادم].
و از آنهاست: صحابی بزرگ قیس بن سعد بن عباده أنصاری که می گوید:
وعلیٌّ إمامنا وإمامٌ لسوانا أتی به التنزیلُ
یوم قال النبیُّ: من کنت مولا هُ فهذا مولاه خطبٌ جلیلُ
[علی امام ما و همه است که قرآن آن را بیان کرده است. روزی که پیامبر فرمود: من مولای هر که هستم پس این (علی) مولای اوست و این امری بس بزرگ است].
و از آنهاست: محمّد بن عبداللّه حمیری که می گوید:
تناسَوا نصبَه فی یوم خُمٍّ من الباری ومن خیر الأنامِ
[دربارۀ انتصاب او در روز غدیر خم از سوی پروردگار و از سوی بهترین مردم محمّد صلی الله علیه و آله، خود را به فراموشی زدند].
از آنهاست: عمرو عاص صحابی که می گوید:
1 - وکم قد سمعنا من المصطفی وصایا مُخصَّصهً فی علی
2 - وفی یوم خُمٍّ رقی منبرا وبلّغَ والصحْبُ لم ترحلِ
3 - فأمنحه إمْره المؤمنین من اللّه مستخلف المنحلِ
ص: 99
4 - وفی کفِّهِ کفُّهُ مُعلناً یُنادی بأمر العزیز العَلی
5 - وقال فمن کنتُ مولیً له علیٌّ له الیوم نِعْم الولی
[1 - چه بسیار سفارشهای ویژه ای از محمّد مصطفی، دربارۀ علی شنیدیم. 2 - و در روز غدیر خم وقتی که همۀ یاران پیامبر جمع شدند بالای منبر رفته وابلاغ کرد. 3 - پس حکومت بر مؤمنان را از جانب خداوند به او مخصوص گردانید، و اوست که خلافت خود را به هر که بخواهد می بخشد. 4 - او دست علی را در دست خویش گرفته بود و به همه نشان داد، و با صدای بلند به امر خداوند عزیز و علیّ (بلند مرتبه) ندا داد. 5 - وگفت: هرکس من مولای اویم از امروز علی مولایی شایسته برای اوست].
و از آنهاست: کمیت بن زید اسدی شهید (126) که می گوید:
ویوم الدوحِ دوحِ غدیرِ خُمٍّ أبانَ له الولایهَ لو اُطیعا
ولکنّ الرجالَ تبایعوها فلم أرَ مثلَها خطراً مَبیعا
[و در روز غدیر که درختان بزرگ (مغیلان) سایبان شده بودند، پیامبر ولایت را برای او آشکار ساخت اگر از او اطاعت می شد. ولی (متأسّفانه) مردان، آن را میان خود معامله کردند و من کالایی ارزشمندتر از آن ندیدم].
و از جمله ایشان است: سیّد اسماعیل حمیری متوفّای (179) در بسیاری از شعرهایش، و عبدی کوفی از شعرای قرن دوم در قصیدۀ بزرگ «بائیّۀ» خود، و شیخ ادبیاتِ عرب ابوتمّام، متوفّای (231) در شعر «رائیّۀ» خود.
و نیز مردانی زیرک، عارف، آگاه، دانشمند، و ادیب در ادبیات عرب که هرگز از حدّ و مرز قوانین لغت تجاوز نمی کنند، و کاملاً با وضع الفاظ آشنا می باشند، و در شعر و پرداخت سخن، جز شیوۀ صحیح و درست را به کار نمی گیرند، از افراد یاد شده پیروی نموده اند؛ مانند: دعبل خزاعی، و حِمّانی کوفی، و امیر ابوفراس، سیّد مرتضی علم الهدی، سیّد شریف رضی، حسین بن حجّاج، ابن رومی، کشاجم، صنوبری، مفجّع، صاحب بن عبّاد، ناشی صغیر، تنوخی، زاهی، أبو العلاء سروری، جوهری، ابن علّویه، ابن حمّاد، ابن طباطبا، ابو الفرج، مهیار، صولی نیلی، و فنجکردی... و دیگر استوانه های ادبیّات و بزرگان لغت که در طول قرن ها تا به امروز همیشه آثارشان مرجع و مصدر بوده است، و در توان کسی نیست که به خطای همۀ آنها حکم کند؛ زیرا آنان برای مردم مرجع لغت و ادبیّات هستند.
و در همان اجتماع با شکوهِ روز غدیر خم، عدّه ای از مردم از واژۀ «مولی» همین معنای مورد نظر ما را فهمیدند، گرچه آن را با شعر بیان نکرده اند، ولی آن را در سخنان روشن خود آشکار ساخته اند و یا از ظواهر خطابشان استفاده می شود؛ مانند شیخان، یعنی ابوبکر و عمر که در حال تهنیت گویی، خدمت امیرمؤمنان علیه السلام آمده با او بیعت نموده و هر دو با این عبارت حضرت را خطاب قرار دادند: «أمسیتَ یا ابن أبی طالب مولی کلِّ مؤمن و مؤمنه»(1)[ای فرزند ابوطالب از امروز مولای همۀ مردان و زنان مؤمن شدی].
خوانندۀ گرامی می داند که ولایت داشتنی که عرب آن را بسیار بزرگ می شمارد - عربی که در برابر هر کس سر فرو نمی آورد - نمی تواند به معنای محبّت و یاری و یا معنای دیگری باشد، بلکه باید به همان معنای ریاست کبری باشد که رفتن زیر بار آن بر آنان بسیار سنگین است و به آسانی زیر بار آن نمی روند، مگر اینکه عاملی قوی باشد که آنان را مجبور سازد تا در برابر آن سر تسلیم فرود آورند.د.
ص: 100
و امیرمؤمنان علیه السلام نیز قصد روشن ساختن این معنا را داشت که پرسش یاد شده را مطرح ساخت، و از پاسخ هایی که دادند این بود که آنان از فرمایش آشکار پیامبر آن را فهمیده اند. آری، این معنی حتّی برای زنان پس پردۀ حجله نیز مخفی نمانده است.
زمخشری در «ربیع الأبرار» می نویسد: معاویه از زنی به نام دارمی حجونی پرسید که سبب علاقه ات به علی و دشمنی ات با من چیست؟ آن زن در پاسخ معاویه دلایلی را ذکر کرد از جمله اینکه: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم در حضور مردم، ولایت و خلافت را برای او قرار داد. و دربارۀ بغض خودش نسبت به معاویه به این مسأله استناد کرد: وی [معاویه] با کسی که سزاوارتر از او به خلافت بود، جنگید و مقامی را که سزاوارش نبود، غصب کرد. و (نکتۀ مهمّ این است که) معاویه سخن او را ردّ نکرد(1).
و از این ها گذشته، سوگند دادن و احتجاج امیرمؤمنان علیه السلام به این حدیث در روز رحبه است(2) (که به وسیلۀ آن بر شایستگی اش بر خلافت استناد می کند).
امّا واژۀ «مولی» در لغت به معنی شایسته تر و سزاوارتر است، یا دست کم یکی از معانی آن است. و مطالب موجود در کلمات مفسّران و محدّثان در تفسیر آیۀ کریمۀ: (فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَهٌ وَ لا مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ )(3) [پس امروز نه از شما فدیه ای پذیرفته می شود، و نه از کافران؛ و جایگاهتان آتش است وهمان سرپرستتان می باشد؛ و چه بد جایگاهی است!] در سورۀ حدید، تو را از پرداختن به برهانها بی نیاز می کند؛ در آنجا گروهی مولی را فقط به معنی شایسته تر تفسیر کرده، و برخی نیز در آیه، شایسته تر را یکی از معانی مولی شمرده اند.
1 - ابن عبّاس در تفسیرش(4)، بنا به نقل تفسیر فیروز آبادی.
2 - فرّاء یحیی بن زیاد کوفی نحوی(5)، متوفّای (207).
3 - أخفش أوسط، ابو الحسن سعید بن مسعده نحوی، متوفّای (251)، بنابر نقل فخر رازی در «نهایه العقول».
4 - ابو عبداللّه محمّد بن اسماعیل بخاری، متوفّای (215)(6).
5 - ابو العبّاس ثعلب احمد بن یحیی نحوی شیبانی، متوفّای (219)(7).
6 - ابو جعفر طبری، متوفّای (310) در تفسیرش(8).
7 - تفتازانی، متوفّای (791)(9).
8 - علاء الدین قوشجی، متوفّای (879)(10).
ص: 101
و از دستۀ دوم این افرادند:
9 - ابواسحاق احمد ثعلبی، متوفّای (427).
وی در «الکشف والبیان» در آیۀ: (مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ ) [و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان می باشد] می گوید: یعنی صاحب شما و سزاوارتر و شایسته تر برای سکونت شماست. آنگاه به شعر لبید استدلال کرده که می گوید:
فغدت کلا الفرجین(1) تحسبُ أ نّه مولی المخافه خلفها وأمامها
[آن گاو وحشی صبح کرد در حالی که گمان می کرد هر یک از پشت سر یا مقابلش سزاورتر به ترسیدن است].
10 - فرّاء حسین بن مسعود بغوی، متوفّای (510)(2).
11 - زمخشری، متوفّای (538)(3).
12 - قاضی ناصرالدین بیضاوی، متوفّای (692)(4).
وآیات دیگری نیز هست که در آنها واژۀ «مولی» به معنی سزاوارتر به امر آمده است؛ همچون:
فرمایش خدای تعالی در سورۀ بقره: (أَنْتَ مَوْلانا ) [تو مولای ما هستی]. ثعلبی در «الکشف والبیان»(5)می گوید: «یعنی یاری کننده و نگهبان و ولیّ ما و سزاوارتر از خود ما به ما».
و فرمایش خدای تعالی در سورۀ آل عمران: (بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ ) [خدا مولای شماست].
احمد بن حسن زاهد درواجکی در تفسیرش مشهور به «زاهدی» می گوید: «یعنی خداوند برای اطاعت سزاوارتر است».
و آیۀ: (ما کَتَبَ اَللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَی اَللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ )(6) [بگو: «هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد، مگر آنچه خداوند برای ما نوشته و مقرّر داشته است؛ او مولای ماست؛ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند»] که ابوحیّان در «تفسیر» خود(7)می گوید:
«کلبی گفته: یعنی او به ما از خود ما در مرگ و زندگی سزاوارتر است. و گفته شده: یعنی مالک و سرور ماست و به همین دلیل هر طوری که بخواهد تصرّف می کند».
رازی دستپاچه شده و با لکنت زبان و درنگ و تأمّلِ فراوان شبهاتی را مطرح کرده است، گاه آنها را می بلعد، و گاه نشخوار می کند، و شروع کرده به برانداز کردن شبهات و در اندیشه است که آنها را بزرگ جلوه دهد؛ وی پس از نقل معنای «أوْلی» و شایسته تر، از گروهی می گوید:
خدای تعالی می فرماید: (مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ اَلْمَصِیرُ )(8) [وجایگاهتان آتش است و همان سرپرستتان می باشد؛ و چه بد جایگاهی است!]، و دربارۀ معنی واژۀ «مولی» چند دیدگاه وجود دارد:
1 - ابن عبّاس می گوید: «مولاکم»؛ یعنی جایگاه و محلّ بازگشت شما. و توجیه این معنی آن است که
ص: 102
«مولی» جایگاه ولیّ است و آن، به معنی قُرب و نزدیکی است، پس معنی چنین است: آتش جایگاهی است که به آن نزدیک شده و به آن می رسید.
2 - کلبی می گوید: یعنی أوْلی و شایسته تر برای شماست. و دیدگاه زجّاج و فرّاء و ابوعبیده نیز همین است.
و باید بدانی: آنچه آنها گفته اند تفسیر کلمه نیست، بلکه معنای آن است؛ زیرا اگر واژۀ مولی با أوْلی (شایسته تر) در لغت به یک معنی بودند، به کار بردن هر یک از آن دو به جای دیگری صحیح بود و می توانستیم به جای «هذا أولی من فلان» [این از فلان کس سزاوارتر است]، بگوییم: «هذا مولی من فلان»، و نیز به جای «هذا مولی فلان» [این، مولای فلانی است] گفته شود: «هذا أولی فلان». و چون این جایگزینی درست نیست، می فهمیم آنچه آنان گفته اند، معناست نه تفسیر.
و بدین جهت شما را از این نکتۀ دقیق آگاه ساختیم که شریف مرتضی - وقتی که برای اثبات امامت علی علیه السلام به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» تمسّک می کند - می گوید: یکی از معانی «مولی»، «أوْلی» [شایسته تر] است. و در این باره به گفتار امامان لغت که در تفسیر این آیه گفته اند مولی به معنای أوْلی و شایسته تر است، استدلال کرده است. و وقتی ثابت شد که در لفظ «مولی» احتمال معنای «أولی» وجود دارد (و ارادۀ این معنا از این واژه صحیح است) حمل این واژه بر این معنا (در حدیث غدیر) واجب خواهد بود؛ زیرا معانی دیگر یا ثبوتش روشن است (و نیاز به بیان ندارد) مثل معنای پسر عمو(1) و یاور، یا منتفی بودنش روشن است مثل مُعتِق [آزاد کنندۀ برده] و مُعتَق [آزاد شده]؛ و حمل کلام پیامبر بر دستۀ اوّل از معانی عبث و لغو، و بر دستۀ دوم دروغ است.
امّا ما با دلیل اثبات کردیم که سخن آنان در این مقام، اشاره به معنای واژه دارد نه تفسیر آن؛ و از این رو استدلال به سخنان آنها درست نیست(2).
و چکیده سخن وی در «نهایه العقول» این است:
اگر واژۀ «مولی» به معنای أوْلی [شایسته تر و سزاوارتر] آمده بود، هر آینه صحیح بود که با هر یک از آن دو، آنچه به دیگری مقرون و همراه می شود، مقرون و همراه گردد در حالی که چنین نیست؛ و از این رو «مولی» نمی تواند به معنای «أولی» باشد... و دلیل این ادّعا آن است که نمی توان گفت: «هو مولیً من فلان»، ولی می توان گفت: «هو مولیً»، و «هما مولیان»، و نیز بدون کلمۀ مِنْ نمی توان گفت: «هو أولی»، و «هما أولیان»....
اگر می خواهی تعجّب کنی (و سخن شگفت انگیز بشنوی) پس تعجّب کن از اینکه بر فخر رازی این نکته مخفی مانده است که احوال مشتقّات در صیغه های مختلف، از جهت لازم و متعدی بودن متفاوت است؛ زیرا اتّحاد معنی یا ترادف میان واژه ها، در ذات و جوهر معانی واقع می شود نه در عوارض آنها که از انواع ترکیب و تصریف واژه ها و صیغه های آنها، پدید می آید. از این رو تفاوت میان واژۀ «مولی» و «أولی» - به این که بعد از واژۀ «أولی» باید «باء» بیاید ولی «مولی» بدون «باء» می آید - (از جهت مادۀ «و ل ی» نیست بلکه) از این جهت است که مادّۀ «ولی» در قالب صیغۀ «أفعل» ریخته].
ص: 103
شده است، چنانکه از ویژگیهای این صیغه است که هماره با «من» همراه باشد؛ بنابراین مفاد «فلان أولی بفلان» و «فلانٌ مولی فلان» یکی است یعنی فلانی نسبت به فلانی اولویّت داشته و سزاوارتر از دیگران است.
خالد بن عبداللّه أزهری در باب تفضیل کتاب «التصریح» می گوید:
به کار بردن مرادف به جای مرادفش تنها در صورتی صحیح است که مانعی در میان نباشد.
ولی در اینجا مانع وجود دارد و آن استعمال است؛ زیرا اسم تفضیل جز با حرف «مِنْ» از حروف به کار نمی رود، و گاهی حرف «مِن» با مجرورش به سبب وجود قرینه حذف می شود؛ مانند آیۀ: (وَ اَلْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی )(1) [یعنی خیرٌ و أبقی من الدنیا].
وانگهی، اشکالی که رازی بدان چنگ زده، در معانی دیگر واژۀ «مولی» نیز که او و دیگران ذکر کرده اند، جاری می شود؛ مانند معنای «ناصر» که رازی لفظ مولی در حدیث غدیر را به این معنی گرفته است؛ زیرا هیچ گاه به جای «هو ناصر دین اللّه» [او یاور دین خداست]، نمی توان گفت: «هو مولی دین اللّه»، وحضرت عیسی - علی نبیّنا وآله وعلیه السلام - به جای (مَنْ أَنْصارِی إِلَی اَللّهِ )(2) [چه کسانی در راه خدا یاوران من هستند] نفرمود: «من موالیّ إلی اللّه»؟ و حواریّون نیز به جای (نَحْنُ أَنْصارُ اَللّهِ ) [ما یاوران خداییم] نگفتند: «نحن موالی اللّه».
تو خود می دانی که این اختلاف در بخش عظیمی از الفاظ مترادف، که رمّانی، متوفّای (384) - در کتاب جداگانه ای در (45) صفحه، چاپ (1321) مصر - جمع آوری کرده است، جاری است و هیچ یک از لغوی ها تنها به بهانۀ اختلاف در چگونگیِ استعمالِ اداتِ همراهِ کلمه، منکر ترادف نشده است، همانگونه که به بهانۀ سایر اختلافاتِ موجودِ در ترکیب، منکر ترادف نشده اند.
چرا که مثلاً جملۀ «عندی درهمٌ غیر جیّد» صحیح است، ولی «عندی درهمٌ إلّاجیِّد» صحیح نیست (با اینکه واژۀ «غیر» و «إلّا» به یک معنی به کار می روند). و جملۀ «إنّک عالمٌ» درست است، ولی «إنّ أنت عالم» درست نیست (با اینکه «کاف خطاب» با «أنت» مترادف است). و حرف «إلی» بر سر ضمیر درمی آید، برخلاف «حتّی» با اینکه این دو واژه هم معنی هستند. و یا «أم» و «أو» هر دو برای تردید است، ولی در ترکیب از چهار جهت با هم تفاوت دارند. و همچنین «هل» و «همزه» هر دو برای پرسش و استفهام است، ولی از ده جهت با هم تفاوت دارند. و یا «أیّان» با «حتّی» هم معنا هستند، ولی از سه جهت از هم جدا می شوند. و یا «کم» و «کأیّن» به یک معنا هستند، ولی از پنج جهت با هم تفاوت دارند. و «أیّ» و «مَن» با وجود اتّحاد در معنا، از شش جهت با هم تفاوت دارند. و یا «عند» و «لَدُن» و «لدی» که به یک معنا هستند، ولی از شش جهت با هم تفاوت دارند.
این شبهۀ رازی که با نکات یاد شده بطلانش آشکار شد، بر عرب و علما پوشیده نبوده است، بلکه آنان پیش از رازی و پس از او، بر آن و بطلانش واقف بوده اند. و لذا آنان را از این دیدگاه که واژۀ «مولی» به معنای «أوْلی» آمده باز نداشته است؛ از جمله تفتازانی در «شرح مقاصد»(3)، و قوشجی در «شرح تجرید»(4)، و ابن حجر در «صواعق»(5). وی با تمام عناد ورزی و سخت گیری که برای ردّ استدلالِ به حدیث غدیر، انجام داده است، با این حال این مطلب را که واژۀ
ص: 104
«مولی» به معنی «أولی» [شایسته تر] است، پذیرفته است ولی در مصداق آن بحث دارد که آیا مراد أولویّت در همۀ امور است یا برخی از امور؟ و او دومی را برگزیده، و درک این معنا را به ابوبکر و عمر نسبت داده است؛ آنجا که گفته اند:
«أمسیتَ مولی کلّ مومن و مؤمنه» . و شیخ شهاب الدین احمد بن عبد القادر شافعی نیز در «ذخیره المآل» همین شیوه را در پیش گرفته است.
رازی سخن دیگری دارد که بر آن پا فشاری نموده و با آب و تاب بیان کرده است. وی در کتاب «نهایه العقول» گمان می کند که هیچ یک از امامان نحو و لغت، نگفته است: صیغۀ «مفعل» که برای مصدر و زمان و مکان وضع شده، به معنای أفعل که برای تفضیل وضع گردیده، آمده است.
ولی تو با شناخت سخنان صریح پیشین دربارۀ اینکه واژۀ «مولی» به معنای «أولی به شیء» [سزاوارتر به چیزی] آمده است، سستی سخن رازی و پیراونش را درمی یابی. و نیز متوجّه می شوی که ریشۀ این شبهه، خود رازی بوده، بدون هیچ گونه سابقه و پایه و اساسی، و آن را به غیر خود نسبت نداده است، و عدّه ای نیز که دیده اند این دیدگاه مخالفِ با برداشت شیعه از حدیث است، کورکورانه از او تقلید کرده آن را با کمال میل پذیرفته اند.
آیا شخصیّت های علمی ای که صریحاً گفته اند واژۀ «مولی» گاه به معنی «أولی» و سزاواتر می آید، از او که بی حساب و بی دلیل حرف می زند، آگاه تر به مواقع لغت نیستند؟!
چگونه آگاه تر نباشند، در حالی که در میانشان افرادی وجود دارد که مصادر لغت، امامان ادب، ماهران رشتۀ ادبیّات عرب، و مراجع تفسیر می باشند؟!
آیا در این سخن صریح و روشنشان برهان قاطع وجود ندارد بر این که گاهی «مفعل» به معنای «أفعل» می آید؟! پس به چه دلیل به طور کلّی آن را انکار می کنند؟! بله، «لأمر ما جَدَع قصیرٌ أنفَه» [برای کار مهمّی آقای قصیر بینی خود را بریده است](1).
و سخن ابو ولید بن شُحنه حنفی حلبی در «روض المناظر»(2)، در بخش حوادث سال (606)، برای رازی بنیانگذار این مغالطه، کفایت می کند؛ وی می گوید:
رازی جز ادبیّات عرب در علوم دیگر، ید طولایی داشت.
ابو حیّان در «تفسیر»(3) خود پس از نقل کلام رازی می گوید:
تفسیر او از شیوه و سبْک کلام عرب بیرون است. کلام او بیشتر به کلام کسانی می ماند که خود را حکیم می نامند.
افزون بر اینها دلالت صیغۀ «مَفعل» بر زمان و مکان، مانند دلالت صیغۀ «أفعل» بر تفضیل، و مانند ویژگیهای خاصّ هر مشتقّی، از عوارض هیئت و ساختار است نه مادّه. و این، امری غالبی بوده و بر اساس قیاس است و قانون کلّی نیست، بلکه غالباً این طور است، و تا زمانی که خلافش از عرب نرسیده باشد بر طبق همین معیار عمل می شود. و چنانچه مطلبی برخلاف قیاس، از عرب برسد، در این صورت قول آنان در معانی الفاظشان مقدّم بر قاعده و قیاس است.
ص: 105
و اگر برای رازی اختصاص واژۀ «مولی» به معنای مصدر یا فعل انجام شدۀ در زمان خاصّ یا مکان خاصّ روشن و قطعی باشد، باید آمدن «مولی» به معانی فاعل و مفعول و فعیل را نیز انکار کند، در حالی که صریحاً می گوید: به معنی ناصر و معتِق و معتَق و حلیف آمده و همۀ لغت شناسان عرب نیز با او در این معانی توافق دارند، و همۀ آنها بر این نیز اتّفاق دارند که واژۀ «مولی» به معنای «ولیّ» آمده است، و بسیاری گفته اند واژۀ «مولی» به این معانی نیز آمده است:
شریک، قریب، محبّ، عتیق، عقید، مالک و ملیک(1).
از اینها گذشته، آن دسته از استوانه های علم و لغت که «أولی» را از معانی واژۀ «مولی» می شمارند، منظورشان این نیست که مولی وصف به معنای أولی است تا به وی اشکال شود که تفضیل از معنای مولی خارج و زائد بر آن است و این دو قابل جمع نیستند، بلکه منظورشان آن است که واژۀ «مولی» اسم برای آن معنی است؛ و در این صورت اشکالی متوجّه آنان نخواهد بود.
رازی از همۀ مطالب یاد شده پاسخی داده که پرده از زشتی و ناپسندی وعیوب باطن خود برمی دارد. او در «نهایه العقول» می گوید:
اینکه از ائمّۀ لغت نقل کرده اند که واژۀ «مولی» به معنای «أولی» و سزاوارتر است، نمی تواند برای آنان دلیل باشد؛ زیرا این قبیل نقلها برای اثبات معنای لغوی قابل استدلال نیست؛ بنابراین باید بگویم: ابوعبیده اگر چه در تفسیر آیۀ: (مَأْواکُمُ اَلنّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ )(2) [و جایگاهتان آتش است و همان سرپرستان می باشد] گفته است: «معناه: هی أولی بکم» [معنای آیه این است: آتش أولی و سزاوارتر به شماست]، و اخفش و زجّاج و علیّ بن عیسی نیز آن را ذکر کرده و برای اثبات آن به شعر لبید استشهاد کرده اند، لکن آنان در این سخن تساهل وتسامح کرده و از روی تحقیق نبوده است؛ زیرا بزرگان لغت همچون خلیل، این معنا را جز در تفسیر این آیه و آیۀ دیگر، آن هم مرسل و بدون سند، ذکر نکرده اند، و از آن، در کتب اصلی لغت یاد نکرده اند.
ای کاش می دانستم چه کسی به رازی خبر داده که این افراد، بدون تحقیق و از روی تساهل چنین حرفی را زده اند؟! آیا این سخن را در تمامی معانی لغوی که از آنان نقل می کند، می زند (که سخنشان از روی تساهل است و استشهادشان به شعر عرب قابل استدلال و احتجاج نیست)، یا اینکه او برای واژۀ «مولی» حساب دیگری باز کرده است؟! آیا لغوی نمی تواند برای معنایی که نزد او ثابت شده است، به شعر عرب یا به آیه ای از قرآن کریم استشهاد نماید؟! و آنان چنین کرده اند (و برای اثبات معنای واژۀ «مولی» به شعر لبید استدلال کرده اند).
چگونه او پس از نقل این معنی از ائمّۀ لغت، عدم ذکر خلیل و مانند وی را دلیل بر تسامح آنان قرار می دهد؟! در حالی که از شرایط لغت این نیست که در تمام کتب لغت ذکر شده باشد.
آیا خود رازی فقط به کتاب «العین» و مانند آن اکتفا می کند؟ چه کسی در نقل لغت اتّصال سند را شرط کرده است؟
آیا جز اعتماد به شعر، یا آیۀ کریمه، یا سنّت ثابته، یا استعمال شنیده شده، سند دیگر می خواهد؟
آیا رازی شخصی بهتر از اینها برای بدست آوردن این معانی، می یابد؟
ص: 106
او را چه می شود که اگر یکی از قوم معنایی از معانی عربیّه را برای او ذکر کند، به وی این سخن را نمی گوید؟! باید بگویم: او در اینجا هدف خاصّی را دنبال می کند که در موارد دیگر وجود ندارد.
آیا وی شرط ثبوت معنای لغوی یک واژه را وجود آن در معجم های لغت می داند و بس، به گونه ای که اگر در تفسیر آیه ای، یا معنای حدیثی، یا در حلّ بیتی از شعر، ذکر شده باشد، او برای آن ارزشی قائل نیست؟ در حالی که ما می بینیم علما در معنی لغت به قول هر کسی که عربیّت او قوی باشد، حتّی اگر کنیز بادیه نشین باشد(1)، اعتماد می کنند. و نزد اکثر علما و پژوهشگران هیچ یک از ایمان و عدالت و بلوغ شرط نیست(2)؛ سیوطی در «المزهر»(3) می گوید:
نقل یک نفر از اهل لغت مورد قبول است.
گویا او آنگاه که خالی بودن کتاب «العین» از معنای مورد بحث را دلیل نفی آن قرار می داده، سخن خود در «المحصول»(4) را که گفته: جمهور اهل لغت بر قدح و خدشۀ در کتاب «العین» اتّفاق دارند، فراموش کرده یا خود را به فراموشی زده است. این سخن را سیوطی در «المزهر»(5) از او نقل کرده است.
بیا به سراغ صداهای درهم پیچیده و تحرّکات شاه ولی اللّه صاحب هندی که در کتاب «التحفه الإثنا عشریّه»(6) بر عربیّت تاخته است - و واقعاً این، بر عربیّت و عرب سخت است - برویم؛ وی در ردّ دلالت حدیث بر امامت می گوید:
این دلالت تمام نیست، مگر اینکه واژۀ «مولی» به معنی «ولیّ» آمده باشد، در حالی که صیغۀ «مَفعل» به معنی «فعیل» نیامده است. او با این سخن می خواهد قول صریح اهل لغت را که گفته اند: «مولی» به معنی «ولیّ» آمده باطل کند، و منظور از «ولیّ»، ولیّ امر است؛ همچون ولیّ زن، ولیّ یتیم، ولیّ برده، ولایت سلطان، و ولیعهد و او کسی است که شاه ادارۀ مملکت پس از خود را به وی می سپارد.
آری سخن فرّاء متوفّای (207)، در «معانی القرآن»(7)، و ابو عبّاس مبرّد که می گویند: «ولیّ» و «مولی» در لغت به یک معنا هستند، بر دهلوی پوشیده مانده است. و از اجماع امامان لغت بر این معنی، و از اینکه آنان در معاجم لغت و غیر آن «ولیّ» را یکی از معانی «مولی» به شمار آورده اند، غافل مانده است. آن گونه که در «مشکل القرآن» أنباری، «الکشف والبیان»(8) ثعلبی در آیۀ: (أَنْتَ مَوْلانا )(9)، «صحاح» جوهری(10)، «غریب القرآن» سجستانی(11)، «قاموس» فیروزآبادی(12)، «الوسیط» واحدی، «تفسیر قرطبی»(13)، و «نهایۀ» ابن اثیر(14) آمده است.
ص: 107
علمای لغت از طرفی سیّد - به معنای غیر مالک و آزاد کنندۀ برده - را از معانی واژۀ «مولی» شمرده اند، و از طرف دیگر امیر و سلطان را از معانی واژۀ «ولیّ» شمرده اند، و از طرف سوم اجماع دارند که «ولیّ» و «مولی» به یک معنا هستند، و هر یک از این دو معنا از معنای اولویّتِ به امر جدا نیستند؛ زیرا امیر برای ایجاد نظم در جامعه و اجرای شیوه های تربیت افراد و جلوگیری از تجاوز به یکدیگر، بر مردم اولویّت دارد.
و همین طور سیّد در رسیدگی به کارها و ادارۀ امور افراد تحت امرش، بر آنها اولویّت دارد. و دایرۀ این دو صفت (إمارت و سیادت) از جهت سعه و ضیق، با اختلاف مقادیر إمارت و سیادت تغییر می کند؛ مثلاً دایرۀ ولایت شهر وسیع تر از ریاست اداره است، و دایرۀ ولایت استانها وسیع تر از ولایت و مسؤولیّت شهر است، و وسیع تر از همۀ اینها، ولایت سلاطین و پادشاهان است، و از همه وسیع تر، دایرۀ ولایت پیامبری است که برای همۀ عالمیان مبعوث شده، و ولایت خلیفه ای که در تدبیر امور و شعایر دینی جانشین او می باشد.
وما اگر در برابر آنان از آمدن واژۀ «مولی» به معنای «أولی به شیء» [سزاوارتر به یک چیز] چشم پوشی کنیم، لکن از آمدن این واژه به معنای امیر و سیّد و اینکه مولی در حدیث، فقط با عالی ترین و وسیع ترین معنی مطابقت دارد، چشم پوشی نخواهیم کرد. و با اینکه معانی مولی به (27) معنی می رسد، مایقین داریم که هیچ یک از آنها در حدیث نمی تواند مراد باشد، مگر اینکه با آن دو معنی مطابقت داشته باشد؛ آن معانی از این قرارند:
1 - رَبّ (پروردگار). 2 - عمو. 3 - عموزاده. 4 - فرزند پسر.
5 - پسر خواهر. 6 - آزاد کنندۀ برده. 7 - بردۀ آزاد شده. 8 - بنده.
9 - مالک(1). 10 - پیرو. 11 - نعمت گیرنده. 12 - شریک.
13 - هم قسم. 14 - همراه. 15 - همسایه. 16 - مهمان.
17 - داماد. 18 - نزدیک. 19 - ولیّ نعمت. 20 - هم پیمان.
21 - ولیّ. 22 - سزاوارتر به امور. 23 - سیّد به معنای غیر مالک و آزاد کنندۀ برده.
24 - مُحبّ. 25 - یاور. 26 - تصرّف کننده در امور. 27 - متولّی امور.
امّا معنی اوّل: ارادۀ این معنی موجب کفر است؛ چون جز خدای تعالی پروردگاری در عالم نیست (و هرگز پیامبر نمی فرماید هر کسی من ربّ و پروردگار اویم، پس علی ربّ اوست).
امّا معنی دوم و سوم تا چهاردهم: ارادۀ هر یک از این معانی از واژۀ «مولی» در حدیث مستلزم کذب است.
و امّا «صاحب»، «همسایه»، «مهمان»، «داماد» و «نزدیک، چه مراد نزدیکی خویشاوندی باشد، چه نزدیکی مکانی»: ارادۀ هیچ یک از این معانی به دلیل سبک بودنِ ارادۀ آنها، ممکن نیست. خصوصاً در آن اجتماع با شکوه آن هم در میانۀ مسیر و در گرمای سوزان که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دستور داده بود آنان که پیش تر رفته بودند، بازگردند وآنانی که از پی می آیند، باز ایستند، آن هم در جایی که منزلگاه نبوده است و در نتیجه اسباب استراحت در آنجا فراهم نبوده است. و بر فرض که یکی از آن معانی اراده شود، چه فضیلتی برای امیرمؤمنان علیه السلام خواهد داشت که برایش «بخّ بخّ» و تبریک و تهنیت بگویند؟
امّا مُنعم: این معنی نیز نمی تواند مورد نظر باشد؛ چون هیچ ملازمه ای نیست بین اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به هر کسی
ص: 108
نعمتی عطا کرده، امیرمؤمنان علیه السلام نیز به او نعمت عطا کرده باشد، بلکه خلاف آن قطعی است.
مگر مقصود این باشد که پیامبر نسبت به هر کسی که حقّ نعمت دین و هدایت وتربیت و ارشاد و اعطای عزّت در دنیا ونجات در آخرت دارد، علی علیه السلام نیز آن حقوق را دارد؛ زیرا قائم مقام پیامبر و مدافع او و حافظ شرع و مبلّغ دین اوست؛ و از این رو خداوند به حکم آن آیۀ آشکار، به وسیله او دین را کامل و نعمت را تمام کرد؛ و این معنا از معنی امامت که مورد نظر ماست جدا نمی باشد.
وامّا هم پیمان: ناگزیر منظور از آن، عهد و پیمان با برخی از قبایل برای صلح و یاری است. و این معنی نیز در علی علیه السلام راه ندارد، بله او در تمام افعال و تروک خود تابع و پیرو پیامبر بوده است (و از این رو پیامبر با هر کسی هم پیمان بوده و در حال صلح باشد، علی نیز با او چنین خواهد بود) منتها علی علیه السلام در این معنی با همۀ مسلمانان برابر است و مطرح ساختن آن دربارۀ خصوص علی علیه السلام در آن اجتماع پرشکوه و بی نظیر و با آن اهتمام ویژه، واقعاً بی معنی است.
بر فرض که از «مولی» این دو معنی اراده شده باشد، از دو حال بیرون نیست: یا مقصود این است که مردم را به محبّت ویاری علی علیه السلام از این جهت که او یکی از مؤمنان و مدافعان اوست، تشویق کند، و یا مقصود این است که او را به دوستی ویاری مردم فرمان دهد. و در هر حال یا جمله، خبری است یا انشایی.
امّا احتمال اوّل یعنی خبر دادن از وجوب محبّت به او -: چیزی تازه و نا آشنای برای مردم نیست و تبلیغ آن نیز بی سابقه نمی باشد تا بخواهد در آن لحظۀ حسّاس به آن امر کرده و طبق بیان صریح قرآن، اگر آن را انجام ندهد، رسالت خود را ابلاغ نکرده باشد، و به خاطر ابلاغ آن، مردم را در آن مکان رنج آور و نامناسب نگه دارد و آن اجتماع پر شکوه را ترتیب بدهد، و دین را با آن، کامل و نعمت را تمام، و خشنودی پروردگار را جلب نماید، به طوری که گویا چیز تازه ای آورده و قانون جدیدی وضع کرده که قبلاً وجود نداشته و مسلمانان از آن بی خبر بوده اند. و نیز به دنبال آن مردم بیایند به او تبریک بگویند، آن هم با عبارتی چون: «أصبحت مولای و مولی کلِّ مؤمن ومؤمنه» ، عبارتی که خبر می دهد حادثۀ بزرگی رخ داده که گویندۀ آن پیش از این، از آن اطّلاع نداشته است؛ زیرا هر مسلمانی شب و روز در قرآن این آیات را می خواند:
(اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ )(1) [مردان و زنان با ایمان، ولیّ (و یار و یاور) یکدیگرند]، و همچنین گفتار خداوند تعالی: (إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ )(2) [مؤمنان برادر یکدیگرند]، و این آیات به خوبی دلالت بر وجوب مهر ورزیدن مسلمانان به یکدیگر - همچون مهر ورزی دو برادر به هم - دارند (پس ابلاغ دوبارۀ آن در آن شرایط خاصّ معنی ندارد). و ما ساحت مقدّس پیامبر بزرگوار را از این کار بیهوده دور می دانیم، و پروردگار حکیمِ خود را نیز از این قبیل افعال عبث پاک می دانیم.
و امّا احتمال دوم یعنی واجب کردن محبّت و یاری او -: این احتمال نیز در سبکی کمتر از احتمال اوّل نیست؛ زیرا در باب محبّت و یاری، فرمانِ صادر نشده وقانونِ وضع نشده ای، باقی نمانده بود که نیاز به اعلام و ابلاغ داشته باشد.
به علاوه، اگر منظور اخبار از وجوب محبّت (احتمال نخست) او یا فرمان به مهر ورزیدن به او (احتمال دوم) بود (نباید حضرت می فرمود: «من کنت مولاه...») بلکه باید می فرمود: «من کان مولای فهو مولی علیّ» [هر کس دوستدار من
ص: 109
است پس دوستدار و یاری کنندۀ علی است]. از این رو، این دو احتمال خارج از معنای «مولی» در حدیث است. وشاید سبط ابن جوزی نظر به این نکته دارد که در «تذکره»(1) می گوید:
حمل واژۀ «مولی» در حدیث، بر معنی ناصر و یاور درست نیست.
علاوه بر آنکه محبّت ورزیدن و یاری کردنِ به این دو وجه (خبری یا انشائی که در احتمال اوّل و دوم مطرح بود) تنها نسبت به امیرمؤمنان، واجب نیست، بلکه دوست داشتن و یاری کردن همۀ مسلمانان واجب است. بنابراین تخصیص آن به امیرمؤمنان، و اهتمام ورزیدن به آن چه توجیهی خواهد داشت؟!
و اگر مقصود، محبّت و یاری خاصّ است، یعنی بالاتر از محبّت رایج میان مردم، مانند لزوم پیروی و فرمانبرداری از او، و تسلیم در برابر او، پس این همان معنای حجیّت و امامت است. به ویژه اگر امامت را طبق جملۀ «من کنت مولاه» در کنار ویژگی ای که پیامبر صلی الله علیه و آله دارد، قراربدهیم؛ چون اگر میان معنای مورد نظر در عبارت «فعلیّ مولاه» و ویژگی پیامبر (در عبارت «من کنت مولاه») که در این حدیث تقارن دارند، فرق گذاشته شود، سیاق کلام خراب می شود.
امّا احتمال سوم - یعنی خبر دادن از وجوب محبّت و یاری مردم بر علی -: اگر منظور این معنی بود، باید پیامبر صلی الله علیه و آله این معنی را به علی علیه السلام اعلام و تأکید می نمود نه به مردم.
و احتمال چهارم - یعنی واجب کردن [انشاء وجوب] محبّت و یاری مردم بر علی علیه السلام -: این نیز مانند احتمال سوم است؛ چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در این صورت از اهتمام یاد شده، و ایراد خطبه برای مردم، و از درخواست شنیدن آنان، و نیز از سوگند دادن و گرفتن اقرار از مردم مبنی بر اینکه آیا پیام الهی را به شما ابلاغ کرده ام، از همۀ اینها بی نیاز می شد.
مگر این که خواسته باشد، عواطف مردم را جلب نماید و محبّتشان را با یاد آوری این امر نسبت به او تقویت کند، به طوری که اگر آنان آگاه شوند که او آنان را دوست می دارد و یارشان می باشد، از او پیروی نموده، و با او مخالفت نکرده و هرگز سخنش را ردّ نمی کنند.
و چنانچه منظور، جلب عواطف و تقویت محبّت مردم باشد، از اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله کلام را با جملۀ «من کنت مولاه» آغاز کرد، می فهمیم که منظور حضرت، محبّت و یاری معمولی و رایج در میان افراد مؤمن نیست، بلکه منظور، محبّت و یاری از نوع محبّت و یاری ویژۀ خود پیامبر است، و بر کسی پوشیده نیست که محبّت و یاری پیامبر مانند محبّت و یاری سایر مؤمنان نبوده و اصلاً قابل قیاس با محبّت و یاری کسی نیست؛ زیرا پیامبر از آن جهت امّتش را دوست دارد و آنان را یاری می کند که رهبر دین و دنیای مردم، و صاحب اختیار آنان، و حافظ حدود و ثغور آنان، و نگهبان کیان آنها، و نسبت به نفسشان از آنان سزاوارتر و شایسته تر است؛ زیرا اگر چنین نباشد گرگان درنده و درندگان وحشی آنان را پاره پاره می کردند، و از هر سو دستهایی به سویشان دراز می شد، چه غارتها که متوجّه آنان نمی شد، چه اموالی که مباح نمی گردید، چه جانهایی که گرفته نمی شد، چه حرمت هایی که شکسته نمی شد؛ و در نتیجه، هدف خدای تعالی که گسترش دعوت حقّ، و ترویج دین مبین، و بر پایی کلمۀ علیای الهی، می باشد به خاطر از هم پاشیدن جامعه، نقض می شد. (پس برای حفظ غرض الهی چنین محبّت و یاری کردنی ضروری است) و هر کس از چنین محبّت و نصرتی برخوردار باشد، بی شک خلیفۀ خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله در روی زمین است.].
ص: 110
و در این صورت که مقصود، جلب عواطف و تقویت محبّت مردم باشد، واژۀ «مولی» بر غیر معنای یاد شده، قابل حمل نیست.
از معانی واژۀ «مولی» فقط «ولیّ» و «أولی به شیء» و «سیّد» - به معنی غیر مالک و مُعْتِق [آزاد کنندۀ برده] - و «تصّرف کنندۀ در امور» و «متولّی» باقیمانده است.
امّا ولیّ: فقط معنایی که از واژۀ «أولی» قابل اراده است، می توان از آن اراده کرد؛ زیرا به بیانی که گذشت ارادۀ سایر معانی، صحیح نیست.
امّا سیّد(1) به معنای یاد شده: جدای از معنای «أولی» نیست؛ زیرا سیّد یعنی مقدّم بر دیگران، به ویژه در جمله ای که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله با آن، ابتدا خود را توصیف نموده، و سپس با همان شکل عمو زاده اش را؛ و از این رو محال است آن را بر سیادت به دست آمدۀ از راه ظلم و غلبه حمل کرد، بلکه سیادت و سروری دینی و عمومی است، سیادتی که بر همۀ مردم پیروی آن واجب است.
و امّا متصرّف در امور: این معنی نیز بسان معنی پیشین است. این معنا را رازی در تفسیرش(2) هنگام ذکر آیۀ:
(وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ )(3) [و به خدا تمسّک جویید، که او مولا و سرپرست شماست] از قفّال نقل کرده است.
و در این جا ارادۀ این معنی از واژۀ «مولی» ممکن نیست، مگر اینکه از آن، تصرّف کننده ای اراده شده باشد که خداوند پیروی از او را لازم دانسته، تا بشر را به راههای رستگاری رهنمون شود.
و از این رو او بر هر نوع تصرّفی در جامعۀ انسانی سزاوارتر از دیگران است، و کسی که اختیار تصرّف در جامعۀ انسانی و همۀ أبعاد بشری را داشته باشد، جز پیامبر مبعوث یا امام واجب الطاعه ای که به فرمان الهی از سوی پیامبر به امامت او تصریح شده و همواره پیرو گفتار و کردار پیامبر بوده، نمی تواند باشد؛ (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوی، إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی )(4) [و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید، آنچه می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست].
و همین طور است معنای «متولّی اُمور»:
ابو عبّاس مبّرد(5)، قرطبی در تفسیر خود(6) در سورۀ آل عمران در آیۀ: (بَلِ اَللّهُ مَوْلاکُمْ )(7) [(آنها تکیه گاه شما نیستند)، بلکه ولیّ و سرپرست شما، خداست]، ابن اثیر در «نهایه»(8)، زبیدی در «تاج العروس»(9)، ابن منظور در «لسان العرب»(10) و... آن را از معانی واژۀ «مولی» برشمرده اند.
و این معنی نیز از معنی «أوْلی» جدا نیست، خصوصاً به همان معنایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خود را بدان وصف کرده است، در صورتی که مقصود همین معنا باشد.
ص: 111
لازم به ذکر است: نکته ای که ما در خصوص این مقام پس از فرو رفتن در دریای لغت و کتب ادبیّات عرب به دنبال آن هستیم، این است که معنای حقیقی واژۀ «مولی» غیر از «أوْلی به شیء» نیست. و این معنی، جامعِ همۀ معانی است. و معنی «أوْلی» به نوعی در هر یک از آنها موجود است، و واژۀ «مولی» در هیچ یک از معانی یاد شده به کار نرفته، مگر به مناسبت وجود معنی «أوْلی»:
1 - رَبّ [پروردگار]؛ خداوند به مخلوقاتش از هر قهر و غلبه کنندۀ بر آنها، سزاوارتر و أوْلی است؛ او جهانیان را به اقتضای حکمتش آفرید و طبق اراده و مشیّتش در آنها تصرّف می کند [پس به «رَبّ» از آن جهت «مولی» می گویند که او بر مخلوقاتش أوْلی از دیگران است].
2 - عمو؛ او سزاوارترین مردم برای حفظ برادرزاده ومحبّت کردن به او است و او جانشین پدر وی می باشد که از همه أوْلی به فرزندش بوده است.
3 - عموزاده؛ وی در همبستگی و همکاری با عموزاده اش نسبت به دیگران أولویت دارد؛ چون آن دو، شاخه های یک درختند.
4 - پسر؛ وی سزاوارترین مردم برای اطاعت از پدر و اظهار فروتنی در برابر او است؛ خدای تعالی می فرماید:
(وَ اِخْفِضْ لَهُما جَناحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَهِ )(1) [وبالهای تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر].
5 - پسرِ خواهر؛ او نیز سزاوارترین مردم برای فروتنی در برابر دائیش که همزاد مادرش است، می باشد.
6 - معتِق [آزاد کنندۀ برده]؛ او نیز برای تفضّل و نیکی کردن به برده ای که آزاد کرده سزاوارتر از دیگران است.
7 - معتَق [بردۀ آزاد شده]؛ او سزاوارتر از دیگران برای شناخت احسان مولایش و فرمانبرداری از او و سپاسگزاری از اوست.
8 - عبد [برده]؛ وی نیز سزاوارتر از دیگران برای تسلیم بودن در برابر مولا است؛ چون این، کار واجبی است که سعادتش به آن بستگی دارد.
9 - مالک؛ او نیز برای حفظ أملاک خود و ادارۀ امور آنها و تصرّف در آنها بدون ظلم و ستم، سزاوارتر از دیگران است.
10 - تابع؛ او برای یاری رهبرش نسبت به کسانی که تابع او نیستند، سزاوارتر است.
11 - منعَمٌ علیه [دریافت کنندۀ نعمت]؛ وی نیز برای سپاسگزاری ولیّ نعمتش از همه سزاوارتر است.
12 - شریک؛ وی برای رعایت حقوق شراکت و پیش گیری از متضرّر شدن شریکش، سزاوارتر است.
13 - حلیف [هم پیمان و هم قسم]؛ روشن است که هم پیمان برای حفظ پیمان و دفع ظلم از هم پیمانش، سزاوارتر از دیگران است.
14 - صاحب [هم صحبت]؛ وی برای رعایت حقوق هم صحبتی و رفاقت، سزاوارتر است.
15 - همسایه؛ او نیز برای رعایت حقوق همسایگان از دیگران سزاوارتر است.
16 - پناهنده؛ او نیز برای تقدیر وتشکر از پناه دهندگانش سزاوارتر است.
17 - داماد؛ وی برای رعایت حقوق کسانی که او را به دامادی پذیرفته و حمایتش کرده و پایه زندگیش را استوار4.
ص: 112
ساختند، سزاوارتر است. در حدیثی آمده است: «الآباء ثلاثه: أبٌ ولّدک، وأبٌ زوّجک، وأبٌ علّمک»(1)[انسان سه پدر دارد:
پدری که تو را متولّد کرده، پدری که تو را تزویج کرده، و پدری که به تو دانش آموخته است].
18 - خویشاوند و یا نزدیک؛ او نیز برای رفع گرفتاری خویشاوندان و دفاع از آنان و تلاش و خیر خواهی برای آنان سزاوارتر است.
19 - ولی نعمت؛ وی برای نیکی کردن به منعمٌ علیه و زیر دستان و استمرار احسان و نیکی، سزاوارتر است.
20 - عقید [کسی که با او عقد اخوّت بسته است]؛ وی مانند هم پیمان، برای رعایت حقّ کسی که با او عقد بسته، سزاوارتر است.
21 و 22 - محبّ و ناصر؛ این دو معنا مانند هم پیمان و هم قَسَم هستند؛ زیرا محّب برای دفاع از محبوب، و ناصر برای یاری کسی که به یاریش ملتزم شده، سزاوارتر است.
23 - ولیّ؛ بحث درباره آن گذشت و حقّ مطلب روشن شد. و نیز معانی زیر:
24 - سیّد [آقا و سرور].
25 - متصرّف در اُمور.
26 - متولّی اُمور.
نتیجه: مولی تنها یک معنی دارد و آن «أوْلی به شیء» [أولویّت داشتن و سزاوارتر از دیگران بودن] است. و این اولویّت بسته به موارد کار بردش متغیّر است، و اشتراک این معانی اشتراک معنوی است نه لفظی، و آن از اشتراک لفظی بهتر است(2)؛ چون اشتراک لفظی نیاز به وضع متعدّد دارد، و در اینجا وضع متعدّد، با دلیل قطعی ثابت نشده است، و قانون در این گونه موارد، نفی آن است [اصلِ عدم تعدّد وضع].
و سخن برخی افراد پیرامون معنای روایت مسلم که با سند صحیح خود(3) از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمودند:
«لا یَقُلْ العبدُ لسیّده: مولای» [برده به مالکش نباید بگوید مولای من] و در حدیث ابومعاویه این جمله افزوده شده است:
«فإنّ مولاکم اللّه» [زیرا مولای شما خداست]، دلالت می کند بر این که از این لفظ هنگامی که بدون قرینه است، معنای اولویّت، به ذهن تبادر می کند. و این روایت را بسیاری از ائمّۀ حدیث در کتابهایشان نقل کرده اند.
تا اینجا برای اهل تحقیق چاره ای جز پذیرش معنی أوْلی برای واژۀ «مولی» نیست. و بر فرض که کوتاه بیاییم و بپذیریم که واژۀ «مولی» مشترک لفظی است و این معنا یکی از معانی واژۀ «مولی» است، می گوییم: در حدیث، قرینه های متّصل ومنفصل فراوانی وجود دارد که معانی دیگر را نفی می کند. اینک بیان آن قرینه ها:
ص: 113
قرینۀ اوّل: آغاز حدیث؛ که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «ألستُ أَولی بکم من أنفسکم» [آیا من بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم؛ یعنی آیا من بر شما ولایت مطلقه ندارم؟] و یا الفاظی نزدیک به آن که دلالت بر این معنا دارد. آن گاه حضرت این سخن را متفرّع بر سخن قبلی ساخته، می فرماید: «فمن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه» [هر کس که من مولای اویم علی مولای اوست]. این مقدّمه را بسیاری از علمای شیعه و اهل سنّت نقل کرده اند:
از جمله حفّاظ و امامان اهل سنّت که آن را نقل کرده اند، از این قرارند:
1 - احمد بن حنبل 3 - نسائی 5 - ترمذی
2 - ابن ماجه 4 - طبری 6 - سیوطی
این مقدّمه از بخش های صحیح و ثابت این حدیث است که چاره ای جز اعتراف به آن نیست و چنانچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از این کلام غیر از معنایی که در مقدّمه بدان تصریح نموده، اراده می کرد، هر آینه کلامش - که ما معتقدیم از هر لغزشی دور است - بی سر و ته و به هم ریخته شده، از بلاغت ساقط می شود و حال آنکه آن حضرت «أفصحُ البلغاء» و «أبلغ مَنْ نَطَق بالضاد» [فصیح تر از همۀ انسانهای بلیغ، و بلیغ تر از همۀ تلفظ کنندگانِ ضاد] است؛ پس برای ما که باور داریم همۀ اجزای کلام پیامبر به خاطر این که از منبع وحی بر زبانش جاری می شود، با هم مرتبط است، راهی نیست جز این که بگوییم معنی مقدّمه با ذی المقدّمه متّحد و یکسان است [و چون مولا در آغاز کلام پیامبر به معنای أوْلی به شیء است، پس مولا در کلام بعدی نیز به همین معناست].
و سخن سبط ابن جوزی حنفی(1) در «تذکره» مطلب یاد شده را کاملاً روشن می سازد. وی ده معنا برای واژۀ «مولی» نام می برد و «أوْلی» را دهمین معنا قرار داده و می گوید:
منظور از حدیث، طاعت مخصوص است؛ بنابر این معنای دهم که «أولی» باشد متعیّن است، و معنی حدیث این است: «من نسبت به هر کس که سزاوارتر از خود او بر او هستم، علی نیز از او بر خودش سزاوارتر است».
قرینۀ دوم: پایان حدیث که می فرماید: «أللّهُمّ والِ من والاه وعاد من عاداه» [خداوندا دوست بدار کسی که او را دوست می دارد، و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی می کند]. و در برخی طرق حدیث این جمله یا قریب به آن نیز آمده است:
«وانصُر من نصره و اخْذُل من خذله» ؛ [یاری کنندۀ او را یاری، و خوار کننده او را خوار گردان]. ما پیش از این، راویان آن را یاد آور شدیم(2). و می توان برای تأیید قرینیّت آن مبنی بر اینکه «مولی»، جز با معنی اولویتِ ملازم با امامت، سازگاری ندارد، وجوهی را ذکر کرد:
1 - هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مقام شامخی را که خداوند به وصیّش واگذار کرده بود یعنی ریاست عامّه بر مردم و امامت مطلقۀ پس از پیامبر، آشکار ساخت، طبیعتاً می دانست که تحقیق این امر به ارتش و حامی و اطاعت والیان و استانداران و فرمانداران و کارگزاران نیازمند است. و نیز می دانست - آن گونه که در قرآن(3) آمده است - در میان مردم افرادی هستند که به او حسادت می ورزند. و نیز حضرت می دانست کسانی هستند که کینۀ او را در دل خود پنهانت.
ص: 114
می کنند، و افرادی میان منافقان وجود دارند که به خاطر خون خواهی های جاهلی، دشمنی او را دردل پنهان داشته اند. و نیز می دانست که پس از او از سوی آزمندانِ حکومت و مال، فتنه و فسادی برگرفتۀ از حرص و ولع، پدید خواهد آمد، و آنان از علی خواسته هایی خواهند داشت که شایستگی آن را ندارند و علی علیه السلام نیز طبق حقّ، عمل کرده خواسته های آنان را به خاطر عدم کار آزمودگی و عدم شایستگی شان بر آورده نخواهد ساخت، و در نتیجه آنان سپرهایشان را مقابل او خواهند گرفت [دشمن او شده و به جنگ با او می پردازند](1) در برابرش صف آرایی می کنند. چنان که اجمالاً آن را با این سخن، بیان می فرماید: «إن تؤمّروا علیّاً ولا أراکم فاعلین - تجدوه هادیاً مهدیّاً»(2)[اگر از علی فرمانبرداری کنید - ومن نمی بینم که انجام دهید - هر آینه او را رهنما و هدایت شده خواهید یافت]؛ و در عبارتی: «إن تستخلفوا علیّاً و ما أراکم فاعلین - تجدوه هادیاً مهدیّاً»(3)[اگر خلافت علی علیه السلام را بپذیرید - و من فکر نمی کنم بپذیرید - او را هدایت کننده و هدایت شده، خواهید یافت].
و چون حضرت وقایع آینده را می دانست، از این رو شروع کرد به دعاکردن برای دوستدار و یاری کنندۀ او، و نفرین بر دشمن و خوار کنندۀ او، تا باشد که امر خلافت برای او ثابت گردد، و مردم بدانند که محبّت او سبب جلب محبّت خدای سبحان، و دشمنی با او و خوار ساختن او سبب خشم و غضب او خواهد شد، تا در نتیجه مردم به حقّ و اهل آن نزدیک گردند. و چنین دعایی که به صورت عامّ و بدون قید بیان می شود، مناسب نیست مگر دربارۀ کسی که از چنین مقامی برخوردار است و به همین علّت چنین دعا و کلامی دربارۀ سایر مؤمنان که خداوند محبّت ورزیدن به یکدیگر را بر ایشان واجب ساخته، وارد نشده است، و نفرتِ میان آنان، جزئی است و به این حدّ نمی رسد.
و چنین دعایی هنگامی صادر می شود که شخص مورد دعا، از ارکان دین و نشانۀ اسلام و امام امّت باشد، و رو گردانی از او سبب شکستن بازوی حقّ و گسستن دستگیرۀ اسلام باشد.
2 - این دعا - به جهت عمومیّتی که از حیث اشخاص به خاطر وجود موصول [مَنْ]، و از حیث زمان وحالات به خاطر حذف متعلّق، دارد - بر عصمت امام دلالت می کند؛ چون چکیدۀ معنایش، این است که در هر حال و در هر زمان و بر هر کسی، دوستی و یاری او واجب، و دشمنی با او و خوار شمردن او حرام است، و این نشان می دهد که او در همۀ احوال، دارای صفتی است که مانع صدور معصیت از او می شود، سخن غیر حقّ نمی گوید، عمل غیر حقّ انجام نمی دهد، و با غیر حقّ همراه نمی باشد؛ زیرا اگر گناهی از او صادر شود، بر هر کسی واجب است که به علّت ارتکاب گناه و برای دست برداشتن از آن، ناراحتی خود را از آن اعلام و دشمنیش را با او آشکار سازد. و چون پیامبر از عموم کلام خود هیچ حالت و زمانی را استثنا نکرده، درمی یابیم که علی علیه السلام همواره و در همۀ احوال و در همۀ اوقات بر همان صفتی بوده است که].
ص: 115
ذکر کردیم. و دارندۀ این صفت قطعاً امام است؛ زیرا بر اساس براهین یاد شدۀ در جای خود، قبیح است که شخص پایین تر از او بر او مقدّم شود و عهده دار امامت شود. و حال که ثابت شد او امام است، پس نسبت به مردم، أولویّت داشته و سزاوارتر از خودشان به خودشان می باشد.
قرینۀ سوم: سخن پبامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «یا أیّها الناس بمَ تشهدون؟ قالوا: نشهد أن لا إله إلّااللّه. قال: ثمّ مَهْ؟ قالوا: وأنّ محمّداً عبده ورسوله. قال: فمن ولیُّکم؟ قالوا: اللّه ورسوله مولانا» [ای مردم به چه چیزی شهادت می دهید؟ گفتند: شهادت به لا اله إلّااللّه.
فرمود: پس از آن به چه؟ گفتند: به این که محمّد بنده و فرستادۀ اوست. بعد فرمود: ولیّ شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش مولای ما هستند]. در این لحظه پیامبر دست بر بازوی علی علیه السلام زد و آن را بلند کرده و فرمود: «من یکن اللّه و رسوله مولاه فإّن هذا مولاه...» [هر کس که خدا و پیامبرش مولای اوست، همانا این علی مولای اوست]. این عبارت، از جریر نقل شده است(1).
قرار گرفتن ولایت در سیاق شهادت به توحید و رسالت، و آمدن آن در پی ولایت مطلقۀ خدای سبحان و پیامبرش، ممکن نیست مگر اینکه معنای امامتِ ملازمِ با اولویّت بر جان مردم، اراده شده باشد [همانگونه که پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است: (اَلنَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ )، علی علیه السلام نیز بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است].
قرینۀ چهارم: سخن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پس از پایان حدیث: «اللّه أکبر علی إکمال الدین وإتمام النعمه ورضا الربِّ برسالتی والولایه لعلیّ بن أبی طالب» [اللّه اکبر بر کامل شدن دین و تکمیل نعمت و خشنودی خدا از پیام رسانی و رسالت من و ولایت علی بن ابی طالب].
به نظر شما کدام معنی، غیر از امامتی که متمّم برنامه ها و مکمّل نشر دین و تثبیت کنندۀ پایه های رسالت است، دین را کامل و نعمت را تمام و خشنودی پروردگار را در ابلاغ رسالت، جلب می کند؟ پس در این صورت کسی که عهده دار این مسؤولیت مقدّس می شود، نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان است.
قرینۀ پنجم: سخن حضرت پیش از بیان ولایت: «کأ نّی دُعیتُ فأَجبتُ» [گویا فرا خوانده شدم و اجابت کردم]، یا «أ نّه یُوشِک أن اُدعی فاُجیب» [نزدیک است که فرا خوانده شوم و اجابت نمایم]، یا «ألا وإنّی اُوشک أن اُفارقکم» [آگاه باشید که نزدیک است از شما جدا شوم]، یا «یوشِک أن یأتی رسول ربّی فاُجیب» [نزدیک است که فرستادۀ پروردگارم بیاید و من پذیرای دعوت او باشم]. و چنانکه پیش از این یاد آور شدیم(2)، این سخن را حفّاظ حدیث، فراوان تکرار کرده اند.
این سخنِ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به ما می فهماند که امر مهمّی از تبلیغ پیامبر صلی الله علیه و آله باقی مانده بوده که حضرت نگران آن بوده که مبادا پیش از ابلاغ آن، مرگش فرا رسد (و فرصت تبلیغ آن را پیدا نکند) و رسالتش ناتمام بماند.
براساس نقل مسلم(3) بعد از این نگرانی و اهتمام، غیر از ولایت امیر مؤمنان و ولایت عترت پاکش، چیز دیگری را ابلاغ نکرد. و آیا این امر مهمّی که منطبق بر این ولایت است، غیر از معنی امامتی است که در بسیاری از صحاح بدان تصریح شده است؟! آیا صاحب این ولایت نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان نیست؟!].
ص: 116
قرینۀ ششم: کلام پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بیان ولایت علی علیه السلام: «هنِّئونی هنِّئونی أن اللّه تعالی خصَّنی بالنبوّه و خصّ أهل بیتی بالإمامه»(1)[به من تبریک بگویید، به من تبریک بگویید؛ زیرا خدای تعالی مرا به پیامبری واهل بیتم را به امامت برگزید].
این عبارت به روشنی بیانگر این است که امامت مختصّ اهل بیت است، و در رأس آنان امیر مؤمنان علیه السلام قرار دارد که در آن لحظه، او مورد نظر بود. و نیز خودِ تهنیت و بیعت و برگزاری محفلی که تا سه روز ادامه داشت - آن گونه که قبلاً بیان شد(2) - با غیر خلافت و ولایت سازگاری ندارد؛ و به همین دلیل است که شیخان - یعنی ابوبکر و عمر - وقتی که با امیرمؤمنان علیه السلام ملاقات کردند، به او تبریک گفتند. و این، بیانگر معنای واژۀ «مولی» در کلام پیامبر صلی الله علیه و آله است؛ پس آن که آراسته به صفت مولی است، کسی است که نسبت به مردم سزاوارتر از خودشان می باشد.
قرینۀ هفتم: کلام پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بیان ولایت: «فلیبلّغ الشاهد الغائب» [باید حاضران به غایبان برسانند]. قبلاً این روایت ذکر شد(3).
آیا برای شما باور کردنی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله امری را از قبیل موالات و محبّت و یاری که میان مسلمانان رواج دارد و برای همۀ آنان به وسیلۀ کتاب و سنّت روشن می باشد، این چنین برای ابلاغ آن به غایبان تأکید کند و این مقدار اهتمام ورزد، و به بیان آن حرص و علاقه از خود نشان دهد؟ گمان نمی کنم سست رأیی، شما را به این راه بکشاند و چنین مطلبی را به شما تحمیل کند؛ زیرا شما بی شکّ خواهید گفت: حتماً پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مسألۀ مهمّی را در نظر داشته است که تا آن لحظه، زمینه را برای ابلاغ آن فراهم نمی دیده، و افرادی که در آن اجتماع حضور نداشتند از آن آگاه نبوده اند، و این مسأله مهمّ، جز امامت نخواهد بود که با آن دین کامل، نعمت تمام، و خشنودی پروردگار فراهم می شود. وحاضران در آن اجتماع نیز از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله غیر از این برداشت نکردند. و از پیامبر صلی الله علیه و آله در آن اجتماع، کلام دیگری نیز نرسیده است تا بگوییم حضرت به تبلیغ آن فرمان داده است. و این امر مهمّ جز با معنی «أولی» از معانی واژۀ «مولی»، مطابقت و مناسبت ندارد.
قرینۀ هشتم: سخن پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بیان ولایت براساس روایت ابو سعید خدری و جابر(4): «اللّه أکبر علی إکمال الدین، و إتمام النعمه، و رضا الربِّ برسالتی، و الولایه لعلیٍّ بعدی» [اللّه اکبر بر کامل شدن دین، و تمام شدن نعمت، و خوشنودی پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من]. و در لفظ وهب(5) آمده است: «إنّه ولیّکم بعدی» [همانا او ولیّ شماست پس از من]. و در لفظ علی علیه السلام [به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله] که پیش از این گذشت(6) آمده است: «ولیُّ کلِّ مؤمن بعدی» [پس از من ولیّ همه مؤمنان است].
و نیز ترمذی و احمد و حاکم و نسائی و ابن ابی شیبه و طبری و بسیاری دیگر از حفّاظ با سند صحیح این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند(7): «إنّ علیّاً منّی وَ أَنَا مِنه و هو ولیُّ کلِّ مؤمن بعدی» [همانا علی از من و من از اویم و او ولیّ هر مؤمنی پس از من است]. و در نقل دیگر آمده است: «هو ولیّکم بعدی» [او ولیّ شما پس از من است].].
ص: 117
و ابونعیم در «حلیه الأولیاء»(1) و دیگران(2)، با سند صحیح نقل کرده اند که پیامبر فرمودند: «من سرّه أن یحیی حیاتی، ویموت مماتی، ویسکن جنّه عدن غرسها ربّی، فلْیوالِ علیّاً من بعدی، ولْیقتدِ بالأئمّه من بعدی؛ فإنّهم عترتی خُلِقوا من طینتی...» [هر کس دوست دارد که همچون من زندگی کند و چونان من از دنیا برود، و در جنّت عدن که پروردگارم با دست خود کاشته است، ساکن شود، پس از من علی را دوست داشته به امامان بعد از او اقتداکند؛ زیرا آنان عترت من هستند و از طینت من آفریده شده اند].
به راستی که این تعبیرها به ما آگاهی می بخشند که ولایت ثابت برای امیر مؤمنان علیه السلام مترتّب بر نبوّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است، و با مقام صاحب رسالت - با حفظ تفاوت مرتبه میان آن دو بزرگوار، از جهت اوّلیّت و اولویّت - مساوی است، چه از واژۀ «بعدی» بعدیّت از جهت زمان اراده شده باشد و چه رتبه؛ از این رو ممکن نیست که در این صورت از واژۀ «مولی» معنایی غیر از اولویّت داشتن بر همۀ شئون مردم اراده شود؛ زیرا در صورت ارادۀ معنای یاری و محبّت از واژۀ «مولی»، با این قید [بَعْدی] معنای حدیث تغییر کرده و به جای این که از افتخارات علی علیه السلام شمرده شود، از عیوب شمرده خواهد شد [زیرا معنای حدیث این می شود که بعد از من به وی محبّت کرده و یاری اش کنید، نه در حال حیات من].
قرینۀ نهم: سخن پیامبر صلی الله علیه و آله پس از ابلاغ ولایت: «اللّهمّ أنت شهید علیهم أنّی قد بلّغت ونصحت» [خدایا خود گواه بر آنان هستی که من دستورت را ابلاغ کرده، سفارش لازم را نمودم]. و شاهد گرفتن خدا بر امّت برای تبلیغ و نصیحت اقتضا می کند که امری را که آن روز ابلاغ فرموده، مسألۀ تازه ای باشد که قبلاً ابلاغ نکرده است. علاوه بر آن، سایر معانی مولی از قبیل یاری و محبّت که در میان مسلمانان عمومیّت دارد، هیچ نیازی برای شاهد گرفتن بر آن در خصوص علی علیه السلام قابل تصوّر نیست، مگر شاهد گرفتن بر آن در خصوص علی علیه السلام به همان صورتی باشد که ما بیان کردیم.
قرینۀ دهم: سخن پیامبر صلی الله علیه و آله پیش از بیان حدیث که قبلاً ذکر شد(3): «إنَّ اللّه أرسلنی برساله ضاق بها صدری، وظننْتُ أنّ الناس مُکذِّبیَّ فأوعدنی لاُبلّغها أو لَیعذِّبنی» [به راستی که خداوند مرا به رسالتی مأمور ساخت که سینه ام از آن تنگ شده بود (و برآن سنگینی می کرد)، و گمان می کردم (یا می دانستم) که مردم مرا تکذیب خواهند کرد و خداوند مرا ترساند که یا آن را ابلاغ کنم، یا مرا عذاب خواهد کرد].
و با این لفظ نیز وارد شده است(4): «إنَّ اللّه بعثنی برساله، فضقتُ بها ذَرْعاً(5)، وعرفت أنّ الناس مکذِّبیَّ، فوعدنی لاُبلّغنَّ، أو لَیُعذِّبنی» [خداوند مرا به پیغامی مبعوث ساخت، که به خاطر آن دستم بسته شد (سینه ام تنگ شد و راههای چاره را بسته دیدم) و فهمیدم که مردم مرا تکذیب خواهند کرد، پس خداوند مرا ترساند که یا ابلاغ کنم، و یا عذاب خواهد کرد].].
ص: 118
و با این لفظ نیز وارد شده(1): «إنّی راجعت ربّی خشیه طعن أهل النفاق ومکذِّبیهم فأوعدنی لاُبلّغها أو لَیعذِّبنی» [همانا من به پروردگارم مراجعه کردم از ترس آن که مورد طعن و تکذیب اهل نفاق واقع شوم؛ پس خداوند مرا ترساند که یا آن را تبلیغ کرده به مردم برسانم و یا مرا عذاب خواهد کرد].
این عبارات همگی نشان دهندۀ یک خبر بزرگ است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در اعلام آن، از خیانت و تکذیب منافقان می ترسیده است و ترس این را داشته است که بگویند: طرفدار عمو زاده اش است. و این دلالت می کند که این مقام مختصِّ امیرمؤمنان بوده و از قبیل محبّت و یاری نیست که همۀ مسلمانان با علی علیه السلام در آن شریک باشند، و این جز «أوْلی به امر بودن» و معانی هم دست آن نیست.
قرینۀ یازدهم: واژۀ «نصب»؛ در بسیاری از روایات، از جایگاه روز غدیر به «نصب» تعبیر شده است؛ به عنوان نمونه از عمربن خطاب رسیده است(2): «نصب رسول اللّه علیّاً عَلَماً» [پیامبرِ خدا، علی را به عنوان نشانه و راهنما منصوب کرد].
و از علی علیه السلام نقل شده است(3): «أمر اللّه نبیّه أنّ ینصبنی للناس...» [خداوند به پیامبرش فرمان داد که مرا برای رهبری مردم منصوب کند].
و نیز از امام حسین علیه السلام نقل شده است(4): «أتعلمون أنّ رسول اللّه نصبه یوم غدیرخُمّ» [آیا می دانید که پیامبر روز غدیرخم او را به امامت و رهبری منصوب کرد].
این جملات ما را از اعطای مقامی در آن روز، آگاه می سازد که پیش از آن کسی با این مقام او آشنایی نداشته است، و این غیر از مقام محبّت و یاری بوده که برای همۀ مسلمانان شناخته شده و آشنا می باشد و تک تک آنان از آن برخوردار بوده اند. به علاوه، این واژه [نصب] قاعدتاً دربارۀ اعطای حکومت و واگذاری ولایت به کار می رود، مثلاً می گویند:
سلطان فلان شخص را به ولایت فلان منطقه منصوب کرد، ولی دربارۀ رعیَّت یا محبّ یا محبوب یا یاور یا یاری شده که هم سطح دیگر افراد جامعه بوده و تحت سیطرۀ سلطان می باشند، به کار نمی رود و نمی گویند آن ها را منصوب کرد.
افزون بر آن، واژۀ نصب در روایات زیادی، همراه با لفظ ولایت آمده است، و یا پس از آن واژۀ «للناس» [منصوب بر مردم] یا «للاُمّه» [منصوب بر امّت اسلامی] آمده است.
از مطالب یاد شده نتیجه می گیریم: مقام اعطایی به علی علیه السلام مقام حکومت مطلقه بر تمامی امّت اسلامی است، و این همان معنای امامتِ ملازم با ولایت است که مدّعای ما در معنای «مولی» می باشد.
قرینۀ دوازدهم: سخن ابن عباس است که پس از ذکر حدیث گفته است(5): «فوجبَتْ واللّه فی رقاب القوم» ، و در عبارتی دیگر: «فی أعناق القوم» [به خدا سوگند ولایت تو برگردن مردم واجب شد]. و این نشان دهندۀ امر جدیدی است غیر از آنچه که پیش از آن مسلمانان می شناخته اند و برای تک تک آنها ثابت بوده است. تأکید آن با قَسَم، خطیر بودن آن را می رساند و نشان می دهد که هم وزن رسالت است؛ چون برگردن همه واجب شده است و أحدی در آن با او برابر نیست، و این جز خلافت نمی تواند باشد که حضرت را از میان افراد جامعه ممتاز می سازد، و این از معنی أولویّت جدا نیست.].
ص: 119
قرینۀ سیزدهم: سخنی است که شیخ الاسلام حموینی در «فرائد السمطین»(1) از ابوهریره نقل کرده است:
«هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از حجّه الوداع بازگشت آیۀ: (یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ) [ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، را کاملا (به مردم) برسان] نازل شد، و وقتی که آیۀ: (وَ اَللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّاسِ ) [خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، نگاه می دارد] را شنید، دلش آرام گرفت».
و پس از یادآوری حدیث می گوید: «و این، آخرین فریضه ای بود که خدا بر بندگانش واجب کرد، و هنگامی که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله آن را ابلاغ کرد، آیۀ (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ... ) [امروز، دین شما را کامل کردم...] نازل شد.
حال این جمله نیز می رساند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در این پیامش فریضه ای را آشکار ساخت که سابقاً آن را ابلاغ نکرده بود، و این نمی تواند مسألۀ محبّت و یاری باشد؛ چون این دو امر مدّت ها پیش از طریق کتاب و سنّت، شناخته شده بود.
پس هیچ معنایی جز امامت باقی نمی ماند که حضرت آن را تا بر طرف شدن مشکلات و موانع و آمادگی افکار عمومی برای پذیرش هر وحیی به تأخیر انداخت تا مبادا به سبب سنگینی و بزرگیش، نَفْس های سرکش از پذیرش آن سرکشی کنند، و این، با معنی «أوْلی به شیء» مناسب است.
قرینۀ چهاردهم: در حدیث زید بن أرقم به طرق فراوانش آمده است(2):
«داماد زید بن ارقم از او دربارۀ حدیث غدیر خم پرسید، او جواب داد: در میان شما اهل عراق، مسائل مشکل سازی وجود دارد. من به او گفتم: از طرف من خیالت راحت باشد، خطری متوجه شما نیست. در این هنگام گفت: آری، ما در جحفه بودیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد...».
و از عبداللّه بن علاء(3) نقل شده است که وقتی زهری حدیث غدیر رابرای او نقل کرد، عبداللّه به او گفت: «این حدیث را در شام نقل مکن؛ زیرا در آنجا به هر دو گوشَت می شنوی که به علی دشنام می دهند»! پس گفت: به خدا از فضایل علی علیه السلام چیزی می دانم که اگر نقل می کردم هر آینه کشته می شدم.
این سخنان نشان می دهد که حدیث غدیر، نزد مردم معنایی داشته است که نقل کنندۀ آن از گرفتار شدن به مجازاتی که دشمنی با وصیّ پیامبر - صلوات اللّه علیه - در عراق و شام آن را به وجود آورده بود، در امان نبوده است؛ و به همین دلیل است که زید بن ارقم از داماد عراقیش، هراس داشته و پرهیز می کرده است؛ زیرا او از نفاق و شکاف موجود در میان عراقی ها در آن روزگار آگاه بوده است؛ و از این رو وقتی راز خود را آشکار ساخت و حدیث را نقل کرد که از عدم خیانت و توطئۀ دامادش مطمئن شد. و با توجّه به این نکته معقول نیست که واژۀ «مولی»، به معنای رایجی که هر مسلمانی از آن برخوردار است، باشد بلکه به معنایی است که امام به تنهایی بار سنگین آن را بر دوش می کشد و به سبب آن بر دیگران برتری پیدا می کند، و این همان معنای خلافت است که با أولویّت مورد نظر، یکی است.
قرینۀ پانزدهم: استدلال امام امیرمؤمنان علیه السلام است که در روز رحبه(4) پس از بازگشت خلافت به آن حضرت، برای ردّ ادّعای غاصبان خلافت و برای پذیرش حاضران، به آن حدیث استدلال کرده اند. پس معنایی که ملازم أولویّت نباشد - مانند محبّت و یاری - چگونه می تواند دلیل بر خلافت باشد؟ب.
ص: 120
قرینۀ شانزدهم: در حدیث رکبان (سواران) گذشت(1):
گروهی از جملۀ ابو ایّوب انصاری به امیرمؤمنان علیه السلام سلام کرده گفتند: «السلام علیک یا مولانا». حضرت فرمود:
«کیف أکون مولاکم وأنتم رهطٌ من العرب؟» [من چگونه مولای شما هستم، حال آنکه شما گروهی از عرب هستید].
گفتند: ما از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنیدیم که می فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» [هر کس من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست].
حال امیرمؤمنان علیه السلام نه از سخن آنان تعجّب کرده و نه قصد روشن شدن حقیقتِ معنای دم دستی و پیشِ پا افتاده ای را که همۀ مسلمانان در آن برابرند، را داشته است؛ و آن اینکه معنای سخن آنان این باشد: «السلام علیک یا محبّنا أو ناصرنا». به ویژه که امام علیه السلام علّت آورد: «و شما گروهی از عرب هستید»؛ زیرا مردم عرب منکر محبّت و یاری میان افراد جامعه نبوده اند، بلکه مسألۀ سنگین برای آنان اختصاص یافتن یکی از آنان به مولویّتِ به معنای یاد شده است، و عرب زیر بار آن نمی رود مگر اینکه نیرویی برتر و غالب بر همۀ آنان یا نصّ الهیِ الزام آورِ برای همۀ مسلمانان، در میان باشد؛ و آن، جز معنای «أوْلی به شیء» که مرادف با امامت و ولایت مطلقه ای که امام علیه السلام خبر آن را از آن مردم جویا شد، نیست؛ و از این رو آنان با استناد به حدیث غدیر پاسخ علی علیه السلام را دادند.
قرینۀ هفدهم: پیش از این(2) گذشت که امیر مؤمنان علیه السلام افرادی را که در احتجاج روز رحبه و رکبان از شهادت به حدیث غدیر خودداری کردند، نفرین کرد و آنان گرفتار نابینایی و بیماری پیسی و تعرّب بعد از هجرت(3) و آفات دیگر شدند، و این ها کسانی بودند که در اجتماع روز غدیر حاضر بودند [ولی آن را انکار کردند].
حال آیا هیچ اهل تحقیقی احتمال می دهد که امام تنها به خاطر کتمان معنای نصرت و محبّتِ رایج میان کلیۀ افراد جامعۀ دینی با چنان شدّتی آنان را نفرین کند و آن ها گرفتار آن انتقام سخت شوند. و اگر چنین باشد، باید بسیاری از مسلمانان که به یکدیگر بغض ورزیده، لطمه زدند و جنگیدند و ریشۀ مهر و محبّت و یاری و نصرت را قلع و قمع نمودند - تا چه رسد به کتمان وجود آن دو صفت میان خود - گرفتار عذاب می شدند.
در حالی که می بینیم چنین اتّفاقی نیفتاده است. بر خلاف افراد نامبرده که داغ آن ننگ، بر پیشانیشان برای همیشه زده شد و هدف تیر اجابت نفرین امام علیه السلام قرار گرفتند، و این نبود جز به خاطر کتمان آن حقیقت بزرگ که از ویژگیهای این مولای عظیم - صلوات اللّه علیه - می باشد. و آن جز امامت و أولویت بر دیگران نمی باشد که مطابق با نصوص و مؤیَّد به قرائن فراوان است.
مطلب بعد آنکه: خود کتمان شهادت توسّط آن گروه به خاطر یک امر عادّی، که میان علی علیه السلام و دیگران برابر است،].
ص: 121
نبوده است، بلکه حتماً در علی علیه السلام فضیلتی بوده که ویژۀ حضرت است و آنان خوش نداشته اند که امام علیه السلام به آن مفتخر گردیده و بزرگ داشته شود و از این رو آن را انکار کردند؛ لیکن نفرینِ بجای حضرت آنان را رسوا کرده و حقّ را آشکار ساخت، و ننگ آن بر پیشانی و پهلوها و چشمهای مجرمان تا زنده بودند آشکار بود، و پس از مرگشان تا آنگاه که خداوند زمین و آنچه را روی آن است به ارث ببرد، این خبر در لابه لای کتابها ثبت، و میان مردم دهان به دهان نقل خواهد شد.
قرینۀ هجدهم: حافظ ابن سمّان از عمر نقل کرده است(1): دو أعرابی که با هم نزاع داشتند، نزد عمر آمدند. عمر به علی علیه السلام گفت: میان آنان قضاوت کن. یکی از آن دو گفت: آیا این آقا می خواهد میان ما قضاوت کند؟! عمر به او هجوم آورده، گردنش را گرفت و گفت: «ویحک ما تدری من هذا؟ هذا مولای ومولی کلّ مؤمن، ومن لم یکن مولاه فلیس بمؤمن» [وای بر تو آیا می دانی این کیست؟ این مولای من و همۀ مؤمنان است، و هر کس او مولایش نباشد، مؤمن نیست].
و نیز مردی در مسأله ای با عمر بحث می کرد، او به علی بن ابی طالب اشاره کرده گفت: این شخصِ نشسته، میان من و تو داوری کند. مرد گفت: «هذا الأبطن» [این شخص شکم بزرگ؟!]. عمر برخواسته گردن او را گرفت و او را از زمین بلند کرده و گفت: «أتدری من صغّرت؟! هذا مولای ومولی کلّ مسلم» [می دانی چه کسی را تحقیر کردی؟ او مولای من و همۀ مسلمانان است].
حال مولویّت ثابت برای امیرمؤمنان علیه السلام - که عمر به مولویّت حضرت نسبت به خود و همۀ مؤمنان اعتراف کرد، همان گونه که در روز غدیر نیز به آن اعتراف کرد، و از کسی که حضرت مولایش نباشد، نفی ایمان کرد، حال چه مولویّت به معنی اولویّت باشد یا به معنی محبّت و یا نصرت باشد - جز با ثبوت خلافت برای حضرت مناسبت ندارد [و اگر برای علی علیه السلام خلافت ثابت نباشد، اعتراف عمر به مولویّت حضرت بی ربط خواهد بود]؛ زیرا محبّت و یاری مرسوم و شایع میان همۀ مسلمانان در حدّی نیست که با از دست رفتن آن ایمان نیز از دست برود؛ چون با توجّه به وجود اختلاف و بغض و کینه میان یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و تابعان که در برخی موارد حتّی به دشنام گویی و لطمه زدن به یکدیگر و جنگ و خون ریزی کشیده شده است، آیا قائل شدن به چنین قولی ممکن است؟ و حتّی برخی از این اتّفاقات و مسائل در برابر چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله رخ می داد، با این حال حضرت ایمان را از آنان نفی نمی کردند. و هیچ یک از قائلین به عدالت اصحاب، به سبب وقوع این اختلافات، در عدالت آنان خدشه نکرده است.
بنابراین، معنایی جز معنای ولایت باقی نمی ماند، و ولایتِ به این معنا نیز مساوی با امامتی است که ملازم با أولویّت مورد نظر است. و تفاوتی نمی کند که عمر با این کلمات به حدیث غدیر اشاره کرده باشد چنانچه روایت حافظ محبّ الدین طبری همین را می رساند، و یا اینکه آن را از هر جهت، حقیقت ثابت دانسته باشد.
(هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدیً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقِینَ )(2)
[این، بیانی است برای عموم مردم؛ و هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران].8.
ص: 122
پیش از قرائن یاد شده، تفسیر خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از معنای سخنش، و پس از آن تفسیر مولای ما امیرمؤمنان علیه السلام که مو به مو مانند آن است، وجود دارد.
علی بن حمید قرشی در «شمس الأخبار»(1) به نقل از «سلوه العارفین» - اثر موفّق باللّه حسین بن اسماعیل جرجانی، پدر مرشد باللّه - به سند خود از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که وقتی از پیامبر معنای عبارت: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» را پرسیدند، حضرت فرمود: «اللّه مولای؛ أَولی بی من نفسی لا أمرَ لی معه، وأنا مولی المؤمنین؛ أَولی بهم من أنفسهم لا أمرَ لهم معی، ومن کنتُ مولاه أَولی به من نفسه لا أمر له معی، فعلیٌّ مولاه أَولی به من نفسه لا أمرَ له معه» [خدا مولای من است و از من به خودم سزاوارتر است، و با وجود او من کاره ای نیستم. و من مولای مؤمنان هستم و از آنها نسبت به خودشان سزاوارترم، و آنان با وجود من کاره ای نیستند. و هر کس که من مولای او هستم و از او نسبت به خودش أوْلی هستم، علی نیز مولای اوست و از او نسبت به خودش أوْلی است و با وجود علی علیه السلام، او کاره ای نیست].
عبداللّه بن جعفر در استدلال خود علیه معاویه خطاب به او گفت(2): ای معاویه! از پیامبر صلی الله علیه و آله که در بالای منبر بود و من و عمر بن ابوسلمه و اسامه بن زید و سعد بن ابی وقّاص و سلمان فارسی و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام در برابرش قرار داشتیم، شنیدم که می فرمود: «ألستُ أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟» [آیا من به مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر نیستم؟]. گفتیم: بله ای پیامبر خدا!.
فرمود: «ألیس أزواجی اُمّهاتکم؟» [آیا همسران من مادران شما نیستند؟]. عرض کردیم: بله ای رسول خدا! فرمود:
«من کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، أولی به من نفسه» [هرکس که من مولای اویم، علی نیز مولای اوست و بر او سزاوارتر از خودش است]، و با دست خود بر شانه علی علیه السلام زد، و فرمود: «أللّهمّ والِ من والاه، وعادِ من عاداه، أیُّها الناس أنا أَولی بالمؤمنین من أنفسهم لیس لهم معی أمر، وعلیّ من بعدی أَولی بالمؤمنین من أنفسهم لیس لهم معه أمر...» [خداوندا! دوست بدار دوستدار او را، و دشمن بدار دشمن او را، ای مردم! من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم و با وجود من آنان کاره ای نیستند، و علی علیه السلام پس از من نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خودشان است و با وجود او آنان کاره ای نیستند...].
سپس عبداللّه می گوید: «پیامبرِ ما، در غدیر و در جاهای دیگر برترین و سزاوارترین و بهترین مردم را بر آنان منصوب کرد، و او را حجّت بر آن ها قرار داد، و فرمان به اطاعتش داد، و خبر داد که نسبت علی به خودش، مانند نسبت هارون به موسی است، و او پس از خودش ولیّ همۀ مؤمنان است، و هر کس پیامبر ولیّ او است علی نیز ولیّ او است، و هر کس پیامبر نسبت به او سزاوارتر از خودش است، علی نیز سزاوارتر به اوست و او خلیفه و وصیّ پیامبر است...».
ص: 123
و در روایت شیخ الاسلام حموینی نیز آمده بود(1): حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در زمان عثمان در احتجاج خود فرمود:
آنگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خطبه ای ایراد کرده، فرمود: ای مردم! آیا می دانید که خدای عزّوجّل مولای من است و من مولای مؤمنین و نسبت به آن ها سزاوارتر از خودشان هستم؟ گفتند: آری ای پیامبر خدا! فرمود: ای علی بایست و من ایستادم.
آنگاه فرمود: «هر کسی که من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست. خدایا دوست بدار دوستدار او را و دشمن بدار دشمن او را». در این لحظه سلمان برخاست و عرض کرد یا رسول اللّه! چگونه ولایتی است؟ فرمود: «ولاءُ کَوِلای؛ من کنتُ أَولی به من نفسه فعلیٌّ أَولی به من نفسه» [ولایتی مانند ولایت من؛ هر کس که من بر او أولویّت دارم علی علیه السلام نیز بر او أولویّت دارد].
امام حافظ واحدی پس از یاد آوری حدیث غدیر می گوید:
از این ولایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله برای علی علیه السلام قرار داده، روز قیامت سؤال خواهد شد؛ و در تفسیر آیۀ:
(وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ )(2) [آنها را نگهدارید که باید بازپرسی شوند!] در روایتی آمده است: از ولایت علی علیه السلام سؤال می شود. بدین معنا که از آنان پرسیده خواهد شد که آیا طبق سفارش پیامبر، حقّ ولایت او را به جا آورده اند، یا حقّ ولایت را ضایع کرده و آن را کنار نهاده اند، که در این صورت باید پاسخگو بوده و عواقب آن را بپذیرند(3)؟
و از عمر بن خطّاب سابقاً نقل شد(4) که وی گفت: هرکس علی مولایش نباشد مؤمن نیست.
آلوسی در تفسیرش(5) در ذیل آیۀ: (وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ) [آنها را نگهدارید که باید بازپرسی شوند!] پس از ذکر اقوال می گوید:
بهترین قول این است که از عقاید و اعمال سؤال می شود و در رأس همۀ آنها لا إله إلّااللّه قرار دارد، و مهمترین وبزرگترینش ولایت علی - کرّم اللّه وجهه - است.
من گمان نمی کنم وجدان آزاد شما به سازگاری همۀ این ها با یک معنیِ بیگانۀ از معنیِ خلافت و أولویّت حکم کند، و با این حال آن را اصلی از اصول دین شمرده و ایمان را با انتفای آن منتفی و صحت عمل را وابسته به آن بداند.
(وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ )(6)
[و این راه مستقیم (وسنّت جاویدان) پروردگار توست؛ ما آیات خود را برای کسانی که پند می گیرند، بیان کردیم]6.
ص: 124
عاملی که باعث شد ما به این بحث بپردازیم، این است که عدّه ای(1) از کسانی که در معنای حدیث به حقّ اعتراف کرده اند - زیرا معنای آن را مانند نور خورشید درخشان یافته اند - یا کسانی که بر معنای آن توافق و اجماع کرده اند(2)، از لازمۀ معنی آن که خلافت بلافصل باشد، چشم پوشی کرده اند؛ زیرا هر گاه پذیرفته شود که خلافت پیامبر برای امیرمؤمنان علیه السلام ثابت شده است، باید لازمۀ جدا ناشدنی آن یعنی خلافت بلافصل نیز پذیرفته شود، چنانکه در تعیین ولیعهد از سوی پادشاه، و وصیّ از سوی میّت، وشاهد گرفتن بر آن نیز چنین است.
آیا حاضرانِ در مجلس یا دیگران هرگز احتمال می دهند که پادشاهی برای شخص نخست، و وصایت برای شخص دوم، پس از گذشت زمانی طولانی از مرگ پادشاه یا وصیّت کننده ثابت شود؟! یا پس از عهده دار شدن خلافت یا وصایت توسّط گروهی دیگر که نامی از آنها در هنگام عقد ولایت یا بیان وصایت نبوده، ثابت شود؟! آیا با وجود این تصریح از سوی پادشاه یا وصیّت کننده، عاقلانه است که دیگری را انتخاب کرده، واین مسؤولیّت را به او بسپارند؛ چنانکه دربارۀ کسی که ولیعهدی انتخاب نکرده و یا وصیّی معین ننموده رایج همین است.
خدا می داند که چنین نیست، و چنین نمی کند مگر کسی که از منطق دور، و از حقِّ روشن بیرون باشد.
آیا کسی پیدا نمی شود که در برابر انتخاب کنندگان، ایستاده بگوید: اگر شاه کسی غیر از ولیعهد، و وصیّت کننده کسی غیر از وصیّ را در نظر داشتند، پس چرا با وجود این که او را می دیدند و می شناختند، او را تعیین نکرده و به وی تصریح نکردند؟!
ص: 125
آن مردان کجایند تا با گروهی که سخنانشان گذشت، مواجه شوند؟! کسانی که می گویند: ولایت ثابت برای مولای ما در روز غدیر، برای حضرت در زمان خلافت ظاهری او پس از عثمان ثابت می شود! آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله افراد متقّدم بر عمو زاده اش را نمی شناخت، و جایگاه آنان را مشاهده نمی کرد، و از مقدار تجربه و کار آزمودگی آنان اطّلاع نداشت؟! پس چرا با وجود نگرانی از مرگ، تنها علی علیه السلام را تعیین کرد و به مردم دستور داد که با او بیعت کنند و حاضران به غایبان ابلاغ نمایند؟!(1) اگر سهمی در خلافت و حکومت برای آنان قائل بود، پس چرا به وقتش اعلام نکرد؟! مگر خلافت، اهمِّ واجبات دین و اهمِّ اصول شریعت نیست؟!
طبیعی است که دیدگاه ها در مثل چنین مسأله ای [خلافت و جانشینی] مختلف خواهد بود - چنانکه مختلف شد - و چه بسا به جای بحث و جدال، لجاجت و به جای گفت وگو و منطق، جنگ در خواهد گرفت؛ پس با کدام انگیزه و توجیه، پیامبر رحمت، امّت خود را در مهم ترین اصل دین به حال خود رها ساخت؟!
البتّه پیامبر رحمت و مهربانی، چنین نکرد لیکن حسن ظنّ اهل سنّت به گذشتگان، عهده داران امر خلافت و غاصبان آن از صاحبش به بهانۀ جوان بودن و محبّتش به فرزندان عبد المطّلب(2)، باعث شد که چنین کنند و معنای روایت را به ظرف خلافت صوری توجیه و تحریف کنند، ولی حسن یقین ما به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ما را مجبور می کند که بگوییم آن حضرت واجب شرعی خود یعنی بیان وافی و کافی و برطرف کنندۀ نیاز امّت، را رها نکرده است. «هدانا اللّه إلی سواء السبیل» [خداوند ما را به راه راست هدایت کند].].
ص: 126
چون روز غدیر روزی است که خداوند دین را تکمیل و نعمت را بر بندگانش تمام کرده است - چرا که مولای ما امیرمؤمنان علیه السلام را به امامت امّت انتخاب، و به عنوان پرچم هدایت منصوب کرد تا آنان را از سقوط در درّۀ هلاکت و پرتگاه ضلالت، حفظ کند - از این رو پس از روز مبعثِ پیامبر صلی الله علیه و آله که نعمت های ظاهری و باطنی کامل و رحمت واسعۀ الهی فراگیر شد، روزی بزرگ تر از روز غدیر که فرع آن اساسِ مقدّس بوده، و ثمرۀ آن، تحکیم بخشیدنِ پایه های آن دعوت قدسی است، نمی یابی. و بر هر فردی از افراد جامعۀ دینی واجب است که نسبت به سپاسگزاری این نعمت به هر شکلی، و نسبت به تقرّب جستن به سوی خدای سبحان با هر وسیلۀ شرعی از قبیل نماز و روزه و احسان و صلۀ رحم و سور دادن و برگزاری جشن های مناسب در آن روز، اقدام نماید.
حافظ ابوبکر خطیب بغدادی، متوفّای (463)، در کتاب «تاریخ» خود(1) به سندش از ابوهریره نقل کرده است: هر کس روز هیجدهم ذی الحجّه روزه بگیرد، برای او روزۀ شصت ماه نوشته می شود و آن، روز غدیر خم است، روزی که پیامبر دست علی بن ابی طالب را بالا برد و فرمود: «ألستُ ولیّ المؤمنین؟» [آیا من ولیّ مؤمنان نیستم].
همه گفتند: چرا ای پیامبر خدا! فرمود: «مَنْ کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه» [هرکس که من مولای اویم علی مولای اوست]. در این لحظه عمر گفت: «بخّ بخّ لک یابن أبی طالب أصبحتَ مولای ومولی کلّ مسلمٍ» [زهی و آفرین بر تو ای فرزند ابوطالب، از امروز مولای من و همۀ مسلمانان شدی]. و در پی آن خدای تعالی آیۀ (اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ ) را نازل فرمود. و هر کس روز بیست و هفتم رجب را روزه بگیرد، روزۀ شصت ماه برای او نوشته می شود، و روز بیست و هفتم رجب اوّلین روزی است که جبرئیل بر محمّد صلی الله علیه و آله نازل شد و رسالت او را ابلاغ کرد.
و بدان: راویان این حدیث، همه ثقه هستند، و ثقه بودن آنان به اندازه ای روشن است که جای هیچ گونه خدشه و اشکالی باقی نمی ماند؛ زیرا در کتب رجال به بهترین وجه توصیف شده اند.
ابن کثیر در کتاب «تاریخ»(2) خود این حدیث را انکار کرده و برای تقویت انکارش شبهه ای را مطرح نموده و گفته:
در این روایت، روزۀ روز غدیر معادل روزۀ شصت ماه قرار داده شده است و اگر چنین باشد، لازمه اش آن است که عمل مستحبّ از عمل واجب برتر و بالاتر باشد؛ زیرا دربارۀ روزه ماه رمضان حداکثر معادل ده ماه وارد شده است، پس این روایت باطل و غیر قابل قبول است.
ص: 127
امّا ردّ این شبهۀ خیالی: از این شبهه هم جواب نقضی داده شده، و هم جواب حَلّی:
امّا پاسخ نقضی: احادیث فراوانی وجود دارد که این سخن را نقض می کنند که ذکر همه یا بیشتر آنها در اینجا امکان پذیر نیست(1)؛ بنابر این گوشه ای از آن ها را یاد آور می شویم:
1 - حدیث: «من صام رمضان ثمّ أتبعه بستٍّ من الشوّال فکأنّما صام الدهر» [هر کس ماه رمضان را روزه بگیرد و آن را به روزۀ شش روز از ماه شوّال پیوند دهد، گویا همۀ روزگار، روزه بوده است].
این روایت را مسلم با چند طریق در «صحیح» خود، و ابو داود در «سنن»(2) خود نقل کرده اند.
2 - پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به روزۀ ایّام بیض(3) - روز سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم رجب - امر می کرد و می فرمود: «هو کصوم الدهر» أو «کهیئه الدهر»(4)[آن، مانند روزۀ همۀ عمر است].
این روایت را ابن ماجه و دارمی در سننشان(5) نقل کرده اند.
3 - «صیام ثلاثه أیّام من کلِّ شهر صیام الدهر وإفطاره» [روزۀ سه روز از هر ماه برابر با روزه و افطار همۀ روزگار است].
این حدیث را احمد در «مسند»(6) نقل کرده است.
4 - «صیام یوم عرفه کصیام ألف یوم» [روزۀ روز عرفه برابر است با روزۀ هزار روز]. همان گونه که در «الجامع الصغیر»(7)آمده، این روایت را ابن حبّان از عایشه نقل کرده است.
5 - «من صام یوم عاشوراء فکأنّما صام الدهر کلّه، مکتوبٌ فی التوراه» [در تورات نوشته شده است: هر کس روز عاشورا روزه بگیرد گویا همۀ روزها را روزه گرفته است]. این روایت را صفوری در کتاب «نزهه»(8) ذکر کرده است.
ما قاعدۀ قطعی قابل استناد دربارۀ این که حتماً ثواب واجبات زیاده تر از ثواب مستحبّات است، نداریم؛ بلکه امثال احادیث پیشین، عکس آن را به ما نشان می دهند. و روایاتی نیز که دربارۀ سایر اعمال پسندیده آمده، آن را تأکید می کند.
به علاوه آنکه ثواب در برابر حقیقت و مقتضای طبیعت اعمال قرار دارد نه در برابر عوارض اعمال مثل وجوب و استحباب که طبق مصلحت موجود در عمل تعیین می شوند؛ از این رو ممکن است در طبیعت مستحبّ - در ماهیّت های گوناگون، یا براساس مقارنات عمل در ماهیّت واحد - خصوصیّتی باشد که موجب ثواب بیشتر شود.
ص: 128
حال در این جا نیز گفته می شود: ترتّب ثواب بر عمل به مقدار دلالت آن بر حقیقت ایمان و به مقدار نفوذش در وجود بنده بستگی دارد، و مطلبی که در آن شکّ راه ندارد این است که انجام و یا ترک اعمال، خارج از وظایف مقرّره مانند مستحبّات و مکروهات، دلالتش بر پایداری بنده در فرمانبرداری، و فروتنیش در برابر مولا، و علاقه اش به او، بسیار بیش تر از انجام واجبات و ترک محرّمات است، و ایمان کامل به وسیلۀ آن به دست می آید، و بنده به سبب آن همواره به خدای سبحان تقرّب می جوید تا به آنجا که محبوب مولا می شود؛ چنانکه در روایت بخاری در «صحیح»(1) خود از ابو هریره آمده است: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «إنّ اللّه عزّ وجلّ قال: ما یزال عبدی یتقرّب إلیّ بالنوافل حتّی اُحبّه؛ فإذا أحببتُه کنتُ سمْعَهُ الّذی یسمع به، وبصره الّذی یبصر به، ویده الّتی یبطش بها، ورِجْلَه الّتی یمشی بها...» [خدای عزّوجلّ می فرماید:
همواره بنده با مستحبّات به من تقرّب می جوید تا محبوب من می گردد؛ و آنگاه که محبوب من گردد، من گوش شنوای او می شوم که با آن می شنود، و چشم بینای او می شوم که با آن می بیند، و دست توانای او می شوم که با آن کارهای خود را انجام می دهد، و پای روندۀ او می شوم که با آن راه می رود...].
بلکه می توان گفت: در آیین عدالت، دلیلی وجود ندارد که علاوه بر نعمتهای موجود همچون نعمت زندگی و عقل و عافیت و فراهم ساختن نیازهای زندگی و زمینه های عمل و نجات از آتش جهنّم، پاداش دیگری را به طور حتم برای انجام واجبات و ترک محرّمات اثبات نماید، بلکه همۀ اعمال صالح بنده در برابر این نعمت های غیر قابل وصف، بسیار کوچک است. پس در این جا جز تفضّل نتوان دید.
و این حقیقت را می توان از آیات زیادی به دست آورد؛ مانند: (إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ * فِی جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ * یَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِینَ * کَذلِکَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ * یَدْعُونَ فِیها بِکُلِّ فاکِهَهٍ آمِنِینَ * لا یَذُوقُونَ فِیهَا اَلْمَوْتَ إِلاَّ اَلْمَوْتَهَ اَلْأُولی وَ وَقاهُمْ عَذابَ اَلْجَحِیمِ * فَضْلاً مِنْ رَبِّکَ ذلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ )(2) [پرهیزگاران در جایگاه امنی قرار دارند * در میان باغها و چشمه ها * آنها لباسهایی از حریر نازک و ضخیم می پوشند و در مقابل یکدیگر می نشینند * اینچنین اند بهشتیان؛ و آنها را با «حور العین» تزویج می کنیم! * آنها در آنجا هر نوع میوه ای را بخواهند در اختیارشان قرارمی گیرد، و در نهایت امنیت به سر می برند! * هرگز مرگی جز همان مرگ اوّل (که در دنیا چشیده اند) نخواهند چشید، و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ می کند * این فضل و بخششی است از سوی پروردگارت، این همان رستگاری بزرگ است!]؛ پس همۀ این نعمت ها و ثواب ها جز تفضّل و احسان خدای سبحان نیست.
فخر رازی در «تفسیر» خود می گوید(3):
اصحاب ما به این آیه استدلال کرده اند بر این که خداوند ثواب را از روی لطف و تفضّل خود عنایت می کند نه از جهت استحقاق بنده؛ زیرا وقتی خداوند اقسام ثواب متّقین را می شمارد، بیان می کند که همۀ این ها را از روی فضل و احسان به آنان عطا کرده است، و سپس می فرماید: (ذلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ ). و نیز اصحاب ما به این آیه استدلال کرده اند بر این که ارزش تفضّل بسیار بالاتر از ثواب استحقاقی است؛ چون].
ص: 129
اوّلاً: خدای تعالی بیان می کند که این اعطای ثواب از سوی خودش لطف و احسان به بنده است.
و ثانیاً: این لطف و احسانش را فوز عظیم، توصیف می کند.
و دلیل دیگر بر این مطلب آن است که پادشاه بزرگ هرگاه دستمزد اجیر را بپردازد و به دیگری خلعتی ببخشد، ارزش این خلعت بسیار بالاتر از آن دستمزد خواهد بود.
و خود ابن کثیر در تفسیر آیۀ شریفه می گوید(1):
در روایتی صحیح از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسیده است: «اعملوا وسدِّدوا وقاربوا، واعلموا أنّ أحداً لن یدخله عملُه الجنّه». قالوا: ولا أنت یا رسول اللّه؟ قال: «ولا أنا إلّاأن یتغمّدنی اللّه برحمه منه وفضل» [عمل کنید و درستکار باشید و راه راست بروید و به خدا تقرّب بجویید و بدانید که عمل هیچ بنده ای او را داخل بهشت نخواهد ساخت. مردم گفتند: حتّی شما ای پیامبرخدا؟ فرمود: حتّی من مگر اینکه رحمت و فضل خدا شامل حالم شود].
می توان از روایت صحیحه ای که بخاری در «صحیح»(2) خود از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند این مطلب را برداشت کرد: «حقُّ اللّه علی العباد أن یعبدوه ولایشرکوا به شیئاً، وحقُّ العباد علی اللّه أن لایعذِّب من لایشرک به شیئاً» [حقّ خدا بر بندگان آن است که او را پرستش نموده، به او شرک نورزند، و حقّ بندگان بر خدا این است که کسانی را که به او شرک نمی ورزند، عذاب نکند].
و تو خود به راستی آگاهی که این مقدار حق بنده بر خدا همان مقدار است که عقل سلیم اثبات می کند، ولی بیش از این مقدار که پیامبر از بیان آن سکوت کرده است، جز فضل و احسان الهی نخواهد بود. و نیز تو شاهد عملکرد دولت ها با کارمندان رسمی خود هستی که آنان در صورت انجام وظیفه و عدم خیانت، بیش از رتبه و مقام شایستۀ خود و حقوق ماهانۀ خویش دریافت نمی کنند، بله در صورتی از ترفیع درجه و أخذ رتبۀ بالاتر بهرمند می شوند که خدمت و فعّالیّت فوق العاده و بیش از وظایف مقرّر انجام داده باشند، و کسی را نمی توان یافت که از این بابت به دولت ها بتازد. و همین ضوابط میان مولی و برده و یا آقا و نوکر، جاری است. و این، از قوانین ارتکازی و ثابت در ذهن و نفس همۀ بشر است.
لیکن خداوند از روی تفضّل، به عمل کنندگان به دستوراتش، پاداشی چشمگیر عنایت می کند.
در پایان یاد آور می شویم: برای روز غدیر نمازی در روایات وارد شده است که ابونصر عیّاشی، و صابونی مصری، در خصوص آن کتابی نگاشته اند. برای آشنایی با خصوصیّات این نماز و دعاهای رسیدۀ در روز غدیر به کتاب های مربوطه مراجعه کنید(3).
(وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اِتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ )(4)
[و این کتابی است پر برکت، که ما (بر تو) نازل کردیم؛ از آن پیروی کنید، و پرهیزگاری پیشه نمایید، باشد که مورد رحمت (خدا) قرار گیرید!].5.
ص: 130
از دیدگاه ما شعر سلفِ صالح، تنها یک سری الفاظ نیست که در قالب نظم ریخته شده باشند، یا واژه های محض نیست که به رشتۀ نظم کشیده شده باشند و بس، بلکه برداشت ما آن است که این ها یک سری مباحث بسیار بلند معرفتیِ برگرفتۀ از کتاب و سنّت، و دروس عالیۀ نشأت گرفته از فلسفه و آموزه های دینی و تاریخی و مواعظ حسنه و اخلاق، هستند، افزون بر فنون ادبیات و رشته های لغت و مبانی تاریخ که در آنها یافت می شود؛ از این رو شعری که در بردارندۀ این ابعاد باشد، مطلوب دانشمند، و مقصود حکما، و نیاز علمای اخلاق، و خواستۀ ادیبان و آرزوی مورّخان است، بلکه بگو خواستۀ همه جوامع بشری است.
و شعر مذهبی اهداف دیگری دارد که از مهم ترین مطالب موجود در شعر گذشتگان است؛ که عبارتند از: دلیل آوردن بر مذهب و دعوت به حقّ، و گسترش فضایل آل اللّه، و نشر روحیّات عترت پاک در میان جامعه که به صورت دلکش و شیوا و با روش نو انجام گرفته و با جان و روح افراد آمیخته و به گوش دور و نزدیک می رسد و بین دوست و دشمن دهان به دهان نقل می شود، تا زمانی که صدای آن در هستی پیچیده و آوازه اش بر چهار سوی جهان چیره، و زیبایی ذکر آن در سراسر کیهان، رواج و گسترش یافته و پراکنده می گردد، و آویزۀ گوش ها می شود.
تا آنجا که این اشعار مذهبی آواز شتر سواران شود که با آن شتران خود را به پیش برانند، و ترانۀ زنان آوازه خوان گردد که در مجالس شاهان و خلفا و اُمرا به آنچه چهچه زنند، و مادران شیر ده برای بچه های شیر خوار در گهواره زمزمه کنند، و پس از پایان شیر خواری آنان را با آن اشعار و سرودها در دامن خود به رقص در آورند و پدران از آغاز رشد فرزندان، آن را بر گوششان بخوانند، تا آنان بر این اندیشه رشد و نمو کرده و به جوانی برسند در حالی که بر صفحۀ دلشان سطرهایی نورانی از ولایت خالص به وسیلۀ این آواز خوانی ها و ترنّمات نقش بسته است. و این جهت - که امروز جایش خالی است - با خطابۀ هیچ شیوا سخنی پر نخواهد شد، و تبلیغات هیچ گوینده ای به پای آن نخواهد رسید، چنانکه شمشیر و قلم در کنار آن درمانده و عاجز می باشند.
شما خود اثر شعر را در جانتان بیشتر از هر تبلیغی احساس می کنید. چه کسی را می توان پیدا کرد که شعر میمیّۀ فررزدق را بخواند و روحش از شوق و علاقه به سوی ممدوح و شخص ستوده شده به پرواز در نیاید؟
یا هاشمیّات کمیت را بخواند و اندیشه اش سرشار از دلیل و حجّت بر حقّ نشود، یا قصیدۀ عینیۀ سیّد حمیری را زمزمه کند و نداند که حق دائر مدار ممدوح در این قصیده می گردد. یا تائیّۀ دعبل برای او خوانده شود و او از ظلم و ستم وارد بر اهل حقّ، رنجور و آزرده خاطر نگردد؟ یا میمیّۀ امیر ابوفراس به گوش او بخورد، مو بر بدنش راست نگردد؟ و تک تک اعضایش آنان را مخاطب به این بیت نسازد:
یا باعهَ الخمرِ کُفّوا عن مفاخرِکمْ لِعُصْبهٍ بیعُهم یوم الهیاج دمُ
[ای مِی فروشان از فخر فروشی نسبت به خاندانی که داد وستدشان هنگام معرکه و جنگ، خون است، دست بردارید].
ص: 131
و با این هدف و غرض مهمّ بود که شعر در قرنهای اوّلیّه از حیث مدح و هجا و مرثیه، مانند شمشیر برّان در دست دوستداران امامان دین، و چون تیری نشسته بر جگر دشمنان خدا، و مجله و نشریه ای دعوت کننده به سوی ولایت آل اللّه بوده است و ائمّه صلوات اللّه علیهم برای آن، ثروت فراوانی را هزینه می کردند و از مال اللّه به اندازه ای به شعرا پرداخت می کردند که آنان از این امر مهمّ به خاطر کسب و کار و تحصیل در آمد، باز نمانند، و شاعران را متوجّه این جهت می نمودند و با تمام نیرو آن را حفظ کرده و مردم را به آن تشویق می کردند، و به آنان از جانب خداوند - که اینان امین وحی خدایند - با این سخنان بشارت می دادند: «من قال فینا بیت شعر بنی اللّه له بیتاً فی الجنّه» [هر کس دربارۀ ما شعری بسراید، خداوند در بهشت برای او خانه ای می سازد]. و مردم را به آموختن و حفظ اشعاری که دربارۀ آن بزرگواران گفته شده بود، ترغیب و تشویق می کردند؛ مانند سخن امام صادق امین علیه السلام که می فرماید: «علّموا أولادکم شعر العبدی» [شعر عبدی را به فرزندانتان بیاموزید]. و سخن حضرت: «ما قال فینا قائل ٌ بیت شعر حتّی یؤیّد بروح القُدس»(1)[گوینده ای شعری دربارۀ ما نمی گوید، مگر این که با روح القدس تأیید می شود].
و مرحوم کشّی در «رجال»(2) خود از ابوطالب قمی نقل کرده است:
من نامه ای برای ابو جعفر علیه السلام فرستادم و در آن، چند بیت شعر دربارۀ پدر حضرت نوشتم و خواستم که اجازه بدهند دربارۀ خودشان نیز شعری بگویم. حضرت شعرها را از نامه جدا کرده نگه داشتند ودر بالای باقیماندۀ کاغذ مرقوم فرمودند: «قد أحسنت فجزاک اللّه خیراً» [زیبا سروده ای خدا خیرت دهد].
و نیز به نقل از او در عبارت دیگر آمده است: حضرت به من اجازه داد دربارۀ ابوالحسن یعنی پدرشان شعر مرثیه بسرایم، و برایم نوشت: «أن اندبه و اندب لی» [برای او و من ندبه کن].].
ص: 132
آنچه از توجّه أئمّه - صلوات اللّه علیهم - به شعرا گفتیم تأسّی و اقتدا به پیشوایشان پیامبر پاک صلی الله علیه و آله بود؛ زیرا آن حضرت نخستین کسی بود که هر دو لنگۀ درِ مدح و هجو را با گوش دادن به شعر شاعران مدّاح او و خاندان بزرگوارش گشود. خود حضرت شعر می خواند، و از دیگران می خواست شعر بخوانند، و برای آن جایزه و صله عطا می نمود و از آن احساس سرور می کرد. و هرگاه در شعر شاعری این هدف یگانه را مشاهده می فرمود، او را احترام و اکرام می کرد؛ مانند خوشحالی و سرور حضرت از شعر عمویش شیخ أباطح ابوطالب - سلام اللّه علیه - هنگامی که آن حضرت درخواست باران کرد و باران آمد، فرمودند: «للّه درُّ أبی طالب لو کان حیّاً لقرّت عیناه، من ینشدنا قوله؟» [برای خداست کارهای نیک ابوطالب، اگر زنده بود چشمش روشن می شد. چه کسی حاضر است شعر او را بخواند؟].
عمر بن خطّاب برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! منظورتان این است:
وما حَمَلَتْ من ناقهٍ فوقَ ظهرِها أبرَّ وأوفی ذمّهً من محمّد
[و هیچ شتری، نیکوکارتر و وفا کننده تر به عهد و ذمّه، از محمّد صلی الله علیه و آله، بر پشت خود سوار نکرد].
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «لیس هذا من قول أبی طالب، هذا من قول حسّان بن ثابت!» [این، شعر ابوطالب نیست، بلکه متعلّق به حسّان بن ثابت است!].
علی بن ابی طالب علیه السلام به پاخاسته فرمود: «یا رسول اللّه! گویا مراد شما این شعر است:
وأبیضُ یُستَسقی الغَمامُ بوجهِهِ ربیعُ الیتامی عِصمهٌ للأراملِ
تلوذُ به الهُلّاکُ من آلِ هاشمٍ فهم عنده فی نعمهٍ وفواضلِ
[سفید چهره ای که به آبروی او درخواست باران می شود، بهار یتیمان و پناهگاه بیوه زنان. کسی که بینوایانِ بنی هاشم به او پناه برده، و نزد او از نعمت و زیادتی برخوردار می شدند].
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «بله».
و نیز احساس شادمانی حضرت از شعر عمویش عبّاس بن عبد المطّلب که گفت: ای پیامبر خدا می خواهم شما را ستایش کنم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «قل لایفضضِ اللّه فاک» [بگو خداوند دهانت را نشکند (دهانت گویا باد!)]؛ آنگاه او اشعاری را سرود(1).
و مانند احساس خوشحالی از شعر حسّان بن ثابت در روز غدیر خم و دعای حضرت برای او با این جمله: «لا تزالُ یا حسّان مؤیَّداً بروح القدس ما نصرتَنا بلسانک» [ای حسّان تا زمانی که ما را با زبانت یاری می کنی، همواره مؤیَّد به روح القدس باشی].
و حضرت برای حسّان در مسجد شریف خود منبر ترتیب می داد و او بر آن قرار می گرفت و در مفاخر پیامبر اشعاری می خواند. و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «إنَّ اللّه یؤیِّد حسّان بروح القُدس ما نافحَ أو فاخر عن رسول اللّه» [خداوند حسّان را تا وقتی که از رسول خدا دفاع و در مفاخر او شعر می سراید با روح القدس تأیید می کند](2). و حضرت همیشه شعرا را به
ص: 133
این سو تشویق می کرد و به حفظ آن دستور می داد، و آنان را برای به دست آوردن خبر مخالفانش و خصوصیّات و تاریخ شکل گیری آنان، از افراد مطّلع، و هجاء (بدگویی) آنان تشویق می کرد؛ چنانکه به تعلیم قرآن عزیز دستور می داد و آن را یاری اسلام و جهاد برای حفظ دین حنیف می دانست. و جهاد شاعر را برایش به تصویر کشیده و به آن تصریح می کرد و می فرمود: «اهجوا بالشعر؛ إنَّ المؤمن یجاهد بنفسه وماله، والّذی نفس محمّد بیده کأنّما تنضحونهم بالنبل»(1)[با شعر، دشمنان را هجو و عیبشان را آشکار سازید؛ زیرا مؤمن با جان و مالش جهاد می کند. سوگند به کسی که جان محمّد در دست اوست، (با این عمل) گویا آنان را هدف تیرهای خود قرار می دهید].
و نیز شعرا را تحریک می کرد تا با تیرها و شمشیرهای برّندۀ شعر و نظم، به جدال بپردازند و در درون آنان برای مبارزه و مقابله با کفّاری که سخنانشان با مبانی قدسی آن حضرت اصطکاک داشت، شور وحماسه به پا کرده، روح قوی دینی را در میانشان گسترش داده، حمیّت و غیرت الهی را در برابر حمیّت و تعصّب جاهلی تقویت می کرد. و در آنان هیجان و شادابی برای نشر و دعوت، و شوق دفاع از پایگاه مقدّس اسلام، و رغبت برای سرودن شعر را با سخنان خود در وجود آنان ایجاد می کرد، چنانکه در خطاب به شاعری می فرماید: «اُهْجُ المشرکین؛ فإنَّ روح القدُس معک ما هاجیتهم»(2)[با شعر خود مشرکان را هجو کن؛ زیرا تا زمانی که آنان را هجو می کنی، روح القدس با تو خواهد بود]. و نیز «اُهْجُهم؛ فإنَّ جبریل معک»(3)[با شعر خود آنان را هجو کن که جبرئیل با توست].
وآیۀ: (إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اَللّهَ کَثِیراً وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا )(4) [مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام می دهند و خدا را بسیار یاد می کنند، و به هنگامی که مورد ستم واقع می شوند به دفاع از خویشتن (و مؤمنان) بر می خیزند (و از شعر در این راه کمک می گیرند)] نیز به این گروه از شعرا نظر دارد و آنها صریحاً از آیۀ (وَ اَلشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ اَلْغاوُونَ )(5) [شاعران کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می کنند] استثنا شده اند.
و هنگامی که این آیه نازل شد، گروهی از شعرا گریه کنان به حضور پیامبر آمده عرض کردند: ما شاعریم و خداوند دربارۀ ما این آیه را نازل کرده است. در این هنگام پیامبر صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت کرد و فرمود: (إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ ) [مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام می دهند] شما هستید، و (وَ ذَکَرُوا اَللّهَ کَثِیراً ) [و خدا را بسیار یاد می کنند] شما هستید، و (وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا ) [و به هنگامی که مورد ستم واقع می شوند به دفاع از خویشتن برمی خیزند](6) شما هستید [یعنی مصداق این فقرات آیه، شما شاعران هستید].
و در «تفسیر عیّاشی»(7) از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «هم قومٌ تعلّموا وتفقّهوا بغیر علم، فضلّوا وأضلّوا» [منظور از شعرای گمراه، گروهی هستند که بدون علم، تعلّم و تفقّه کرده اند؛ از این رو گمراه شده و گمراه کننده (ضالّ و مضلّ) هستند].
بنابراین آیه در مقام بی ارزش کردن مطلقِ شعر نیست، بلکه شعر باطل و پوچ را از درجۀ اعتبار ساقط می داند. و از طریق شیعه و اهل سنّت از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است: «إنَّ من الشعر لَحکمهً وإنَّ من البیان لَسحراً»(8)[برخی از اشعار حکمت، و برخی از بیان ها سحر است].ً.
ص: 134
در این جا در نشر دعوت دینی یک سری فریادهای غیبی شعری وجود دارد که در آغاز پیدایش اسلام، گروهی را مخاطب خود ساخته و آنان را هدایت نموده است که خود از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله شمرده می شوند و نشان دهندۀ اهمیّت شعر در بیان معانی و استدلال و تفهیم به شنونده است و این که اثر آن در دل ها و اندیشه ها، قوی تر از سخن نثر است.
بنابراین باید برای اصلاح جامعه وگسترش دعوت دینی آن را جزء برنامه ها قرار داد؛ حال نمونه هایی از آن فریادهای غیبی شعری:
1 - آمنه دختر وهب در ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله از هاتفی شنید که می گوید:
صلّی الإله وکلُّ عبدٍ صالحٍ والطیّبونَ علی السِراجِ الواضحِ
المصطفی خیرِ الأنامِ محمّد الطاهرِ العَلَمِ الضیاءِ اللائحِ
زینِ الأنام المصطفی عَلَمِ الهدی الصادقِ البرِّ التقیِّ الناصحِ
صلّی علیه اللّهُ ما هبّتْ صَبا وتجاوبتْ ورق الحمام النائحِ (1)
[خدا و بندگان صالح و پاکان، بر چراغ روشن هدایت، انسان برگزیده، بهترین مخلوق، محمّد پاک، نشانۀ درخشان، زینت مردم، برگزیده، پرچم هدایت، صادق، نیکوکار، پرهیزکار، وخیرخواه، درود می فرستند. و نیز تا هنگامی که باد صبا می وزد و کبوتران با آواز خود با برگ درختان گفت و گو می کنند، خداوند بر او صلوات می فرستد].
2 - ورقه می گوید: در شب ولادت پیامبر نزد بتی خوابیده بودم که ناگهان ندای هاتفی را از درون آن شنیدم که می گفت:
وُلِدَ النبیُّ فذلَّتِ الأملاکُ ونأی الضلالُ وأدبرَ الإشراکُ
[متولّد شد پیامبر و پادشاهان ذلیل شدند، گمراهی دور و شرک روگردان شد]؛ سپس آن بت سرنگون شد(2).
3 - حافظ کنجی در کتاب «کفایه»(3) روایت کرده است: هنگامی که علی - امیرمؤمنان - در کعبه متولّد شد، ابوطالب داخل کعبه شده و می گفت:
یاربَّ هذا الغَسَقِ الدُجیِّ والقمرِ المُنبَلِجِ المُضیِّ
بَیِّنْ لنا من أمرِکَ الخفیِّ ماذا تری فی إسم ذا الصبیِّ
[ای پروردگارِ شبِ تیره و تاریک و این ماهِ تابانِ آشکار شده، از امر پنهانت برای ما آشکار ساز که چه نامی برای این نوزاد تعیین می کنی؟].
کنجی می گوید: پس صدای هاتفی را شنید که می گوید:
یا أهلَ بیتِ المصطفی النبیِّ خُصِّصْتُمُ بالولَدِ الزَکیِّ
ص: 135
إنَّ اسمَهُ مِن شامخِ العلیِّ علیٌّ اشتُقَّ مِن العَلیِّ
[ای اهل بیت پیامبر برگزیده، شما به فرزندی پاکیزه مخصوص شده اید. نام او از سوی مقام رفیع عالی الهی، علی می باشد که برگرفته از نام خداوندِ علیّ است].
سپس می گوید: این حدیث را تنها مسلم بن خالد زنجی که شیخ شافعی است، نقل کرده است.
4 - شبلنجی در «نور الأبصار»(1) نقل می کند: علی - امیرمؤمنان - علیه السلام هر روز قبر فاطمه را زیارت می کرد، روزی خود را روی قبر انداخته گریه می کرد و می گفت:
مالی مررتُ علی القبور مُسلِّماً قبرَ الحبیبِ فلا یردُّ جوابی
یا قبرُ مالَکَ لا تجیبُ منادیاً أملَلْتَ بعدی خُلّه الأحبابِ
[چه شده است مرا که بر قبور می گذرم در حالی که بر قبر حبیبم سلام می کنم ولی جواب نمی شنوم. ای قبر چه شد که پاسخ منادی را نمی دهی؟! آیا پس از (مفارقت از) من از دوستی دوستان خسته شده ای؟!].
پس هاتفی که صدایش شنیده می شد ولی دیده نمی شد به وی چنین پاسخ داد:
قال الحبیبُ وکیفَ لی بجوابِکمْ وأنا رهینُ جنادلٍ وتُرابِ
أکَلَ الترابُ محاسنی فنسیتُکُمْ وحُجِبتُ عن أهلی وعن أترابی
فعلیکمُ منّی السلامُ تقطّعتْ منّی ومنکم خُلّهُ الأحبابِ
[محبوب می گوید: چگونه جواب شما را بدهم در حالی که اسیر سنگها و خاکم. زیبایی ها و محاسن مرا خاک خورده؛ از این رو شما را فراموش کرده ام و میان من با خانواده و دوستان فاصله افتاده است. سلام من بر شما باد که میان من و شما، رابطۀ دوستی بریده شده است].
5 - ابن عساکر در «تاریخ»(2) خود، و کنجی در «کفایه»(3) از اُمّ سلمه نقل کرده اند: شب شهادت امام حسین علیه السلام شنیدم که کسی می گوید:
أیّها القاتلون جَهْلاً حُسَیناً أبشِرُوا بالعذاب والتنکیلِ
کلُّ أهلِ السماء یدعو علیکمْ من نبیٍّ ومرسَلٍ وقَبیلِ
قد لُعِنتم علی لسان ابن داو دَ وموسی وحاملِ الإنجیلِ
[ای کسانی که از روی نادانی حسین علیه السلام را کشتید، بشارت باد بر شما عذاب و رنج عبرت آموز. همۀ آسمانیان از پیامبران و رسولان و پیروان و یاران آنها، شما را نفرین می کنند. به راستی که شما بر زبان فرزند داود و موسی و آورندۀ انجیل - عیسی علیه السلام - لعنت شده اید](4).5.
ص: 136
به برکت کتاب و سنّت، اصحاب دارای ذوقِ شعری، از نقاط مختلف گرد هم آمده، در حضور سرور خود پیامبر عظمت، چکامه می سرودند و همچون شیران درنده بنیان شرک و ضلالت را می دریدند و چونان شاهین های شکاری دلها و گوشها را شکار می کردند، این انجمن ها پیرامون حضرت در حَضَر و سفر حلقه می زدند. آنان سوارکاران جنگجو و مجهّز به شمشیرهای برّان شعر و تیرهای کشندۀ نظم بودند که برای دفاع از کیان اسلام، مجادله، و با زبان خود در راه خدا جهاد می کردند. کسانی همچون: عبّاس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله، کعب بن مالک، عبداللّه بن رواحه، حسّان بن ثابت، نابغۀ جعدی، ضِرار أسدی، ضِرار قرشی، کعب بن زهیر و....
این روحیّۀ دینی دلهای افراد جامعه را تسخیر، و در رگ و پوست و جانها نفوذ کرده، و با روح و روان افراد در آمیخته شده بود، حتّی در نفوس زنان مسلمان نیز نفوذ کرده و آنان نیز بر مسائل دینی غیرت ورزیده و از آن پاسداری می کردند و با وجود این که آنان زنانی بودند پرده نشین ولی با نظم بدیع و با نوآوری و شعرهای زیبای خود از پیامبر دفاع می کردند؛ بسان:
1 - اُمّ المؤمنین - ملکه - حضرت خدیجۀ کبری دختر خویلد همسر گرامی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله؛ وی بسیار زیبا شعر می گفت. و از شعرهای او شعری است دربارۀ شتری که صورت خود را بر پاهای پیامبر مالیده و به خاطر کرامت آن حضرت به سخن آمده و فضایل آن حضرت را بیان کرده است:
نطقَ البعیرُ بفضلِ أحمدَ مُخْبِراً هذا الّذی شَرُفَتْ به اُمُّ القُری
هذا محمّد خیرُ مبعوثٍ أتی فهو الشفیعُ وخیرُ من وَطِیءَ الثّری
یا حاسدیه تمزّقوا من غیظکم فهو الحبیبُ ولا سواهُ فی الوری (1)
[شتر برای بیان فضیلت احمد به سخن آمد و گزارش داد و گفت: از وجود این شخصیّت است که اُمّ القری - مکّه - شرافت یافت. این محمّد است و بهترین پیامبرِ فرستاده شده، او شفیع و بهترین کسی است که قدم بر زمین نهاده است. ای حسودان! از اندوه خود بمیرید که تنها او محبوب است و جز او در میان مردم محبوبی نیست].
2 - خنساء بنت عمرو، نوۀ امرئ القیس؛ اشعار فراوانی سروده است، و کارشناسانِ شعر اجماع دارند که پیش از او و پس از او شاعری قوی تر از وی دیده نشده است. پیامبر گرامی از شعر او تعجّب می کرد و از او می خواست که برایش شعر بخواند(2).
ص: 137
3 - اُمّ سلمه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله.
4 - اُمّ ایمن خادم پیامبر صلی الله علیه و آله(1).
5 - عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله؛ وی فراوان شعر از حفظ داشت، و می گفت: از اشعار لبید، دوازده هزار شعر روایت می کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله از او می خواست که شعر بخواند و می فرمود: بخوان شعرهایت را. و از جمله اشعاری که خوانده این شعر است:
إذا ما التبرُ حُکَّ علی محکِّ تبیَّن غشُّه من غیر شَکِّ
وبان الزَیفُ والذهبُ المصفّی علیُّ بیننا شبه المحَکِّ (2)
[آن گاه که طلای ناخالص بر سنگ محک زده می شود، بدون هیچ شکّ و شبهه ای ناخالصیش مشخّص می شود.
و طلای تقلّبی از طلای ناب آشکار می شود، علی علیه السلام در بین ما مانند محک است].].
ص: 138
این دعوت روحانی و مساعدت دینیِ مورد تشویق کتاب و سنّت، و جهادِ برای مذهب با شعر و رشتۀ نظم، در عصر ائمّۀ طاهرین علیهم السلام نیز به پیروی از پیامبر بزرگوار رواج داشت. و دل افراد جامعه با شعر شعرای اهل بیت نرم شده از خواندن و ترنّم آن سخت تحت تاثیر قرار می گرفتند و با جانشان درهم می آمیخت.
شعرا از اقصی نقاط شهرها با شعرهای مذهبی خود به سوی ائمِّه روان شده و آن بزرگواران - صلوات اللّه علیهم - از آنان به خوبی استقبال کرده با خوشرویی تمام و تعظیم فراوان به آنان خوش آمد می گفتند، و جلسۀ شعر خوانی را برای آنان تشکیل داده و برای آنان دعا می کردند و انواع تحفه و هدایا را به آنان عطا می فرمودند و چنانکه در شعرشان نقصی مشاهده می نمودند، آنان را به سخن درست راهنمایی می کردند؛ به همین جهت در این قرن ها ادبیّات و شعر رو به رشد نهاد و به اندازه ای رشد کرد که بسیاری از علوم و فنون اجتماعی تحت الشعاع آن قرار گرفت.
از این رو شعر نزد حامیان دین - اهل بیت وحی علیهم السلام - اهمیّت زیادی داشت تا جایی که جلسات شعر خوانی و شرکت در آن و صرف وقت پر ارزش برای شنیدن آن از بزرگترین عبادت ها و بهترین طاعت ها شمرده می شد. و گاهی در بهترین اوقات و ارزشمندترین مکان ها آن را بر دعا و عبادت مقدّم می داشتند؛ چنانکه از سخن امام صادق علیه السلام و رفتار او با شعر هاشمیّات کمیت، هنگام ورود او به منی در ایّام تشریق به دست می آید، او به حضرت عرض کرد: فدایت شوم اجازه می فرمایید شعری بگویم؟ حضرت فرمود: «این روزها روز بزرگی است».
عرض کرد: دربارۀ شماست. وقتی حضرت این سخن را شنید، در پی نزدیکانش فرستاد و آنان را به خود نزدیک ساخت و به کمیت فرمود: «بخوان». و او لامیّۀ هاشمیّات را خواند و حضرت برای او دعا کرده هزار دینار و مقداری پوشاک به او عطا فرمود.
و با توجّه به اهداف اجتماعی، ائمّه علیهم السلام از کارها و خصوصیّات شخصیِ شاعرِ مذهبی چشم پوشی می کردند، و چنانچه از او حرکت ناشایسته ای که باعث رنجش خاطرشان می شد مشاهده می فرمودند تا زمانی که او را در مسیر مصلحت امّت می یافتند و گامی در خیر و خوبی برمی داشت، و او را پایبند ولایت می دیدند، و به وسیلۀ آنان حقّ آشکار می شد، وتا آنگاه که امر برای او قطعی و حتمی گردد(1)، با بزرگواری از کنار آن می گذشتند، و برای کارهای بدشان از پروردگار طلب مغفرت می کردند، و با سخنان خود عواطف و محبّت اهل دین را به سوی آنان جلب می کردند.
ص: 139
سخنانی بسان: «لایکبرُ علی اللّه أن یغفر الذنوب لمحبِّنا و مادحنا» [برای خدا سخت و گران نیست که گناهان دوستداران و ستایشگران ما را بیامرزد](1). و «أیعزُّ علی اللّه أن یغفر الذنوب لمحبِّ علیّ؟!»(2)[آیا برای خدا سخت است که گناه دوستدار علی را ببخشد؟!] «فما ذنبٌ علی اللّه أن یغفره لآل علیّ، إنَّ محبَّ علیٍّ لا تزلُّ له قدمٌ إلّاتثبت له اُخری»(3)[پس گناهی بر خدا نیست که آن را برای آل علی بیامرزد، همانا پایی از دوستدار علی نمی لغزد، مگر آنکه پای دیگرش استوار می گردد]. و مصلحت جامعه در همین گام استوار است، و مرگ و زندگی ما بر همین استوار است.
امامان دین - صلوات اللّه علیهم - اندیشۀ خوبی دارند که در این جهت به کار رفته است و آن مانند برنامه ای است که در بردارندۀ آموزش ها و راهنمایی هایی به سوی راههای خدمت به جامعه، و روشنگری افکار اهل فرهنگ، و جهت دادن آنها به سوی راههای نشر و دعوت است، و در بردارندۀ درسهایی است که بنیان مذهب را استوار می سازد، و چگونگی تسخیر افکار عمومی و نفوذ در دل بندگان را بیان می کند، و نیز نشان دهندۀ راه های هزینه کردن مال اللّه و اشاره به موارد مهمّ مصرف آن است.
وصیّت امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام: «یا جعفر! أوقف لی من مالی کذا و کذا لنوادب تندبنی عشر سنین بمنی أیّام منی»(4)[ای جعفر! این مقدار از ثروت مرا به زنان نوحه سرا اختصاص بده تا ده سال در منی در ایّام منی، برای من نوحه سرایی کنند]، بیانگر این اندیشۀ پسندیده است.
و این که امام علیه السلام مکان و زمان عزاداری را تعیین کرد - به دلیل این که آن زمان و مکان تنها جایی است که مسلمانان دسته دسته از دورترین و نزدیک ترین نقاط کرۀ زمین در آن جا جمع می شوند و اجتماعی مانند آن از جهت کثرت جمعیّت وجود ندارد - به روشنی نشان می دهد که هدف، تبلیغ فضایل و امتیازات فقید اهل بیت وحی، امام باقر علیه السلام و رساندن آن به گوش مردم مسلمان است تا دلها با او پیوند خورده، متوجّه آن بزرگوار گردد و مسلمانان در امر ولایت یک دست شده، برای پذیرش مذهبش نزدیک شوند. و تکرار این برنامه در هر سال سبب پیوستن آنان به حقّ و خضوع در برابر آن و پذیرش امامت حضرت و آراسته شدن به فضایل اخلاقیش و به کار بستن آموزه های نجات بخش او می گردد.
و بر این اساس است که عزاداری ها و هیئت های حسینی تشکیل شده و جز این نیست.
با توجّه به معانی عالی مورد نظر از شعر، شعرای اهل بیت، مورد کینۀ مخالفان بوده، و وجودشان برای آنان بسیار گران آمده، و آتش دشمنی با آنان شعله ور گشته، و کینه ورزی نسبت به آنان نیرومند بوده است، و پرچم داران این بُعدِ از شعر، همیشه ناامید از زندگی، با آرزوی مرگ و کشته شدن، در ترس می زیسته اند در جایی نمی توانستند قرار بگیرند و در خانه ای نمی توانستند ساکن شوند و در طول زندگیشان انواع رنج ها و شکنجه ها، همچون سر به دار شدن، کشته شدن، و سوزانده شدن، بریدن زبان، زندان، شکنجه، ضرب و شتم، هتک حرمت، تبعید از وطن، دوری از خانواده و هزاران مصیبت وبلاهای دردناک را به جان می خریدند، که صفحات تاریخ پر از آن بوده و بسیاری از آن ها را ثبت کرده است.ت.
ص: 140
فقها و رهبران مذهب نیز از روش ائمّۀ طاهرین علیهم السلام پیروی نموده، و با حفظ این جهت از شعر برای خدمت به دین و حفظ حیثیّت مذهب و بقاء آثار آل اللّه و جاویدان ماندن یاد آنان در میان مردم، به این امر قیام کردند. و در اظهار شادمانی و احترام و سپاسگزاری از شعرای اهل بیت و اعطای پاداش و سپاسگزاری از آنان با گفتار و کردار، همان شیوۀ امامانشان را در پیش گرفتند، و برای حفظ معانی و مقاصد مورد نظر با تألیف در زمینۀ شعر و فنون آن اهتمام ورزیدند، چنان که برای حفظ فقه و سایر علوم دینی متناسب با اهداف مورد نظر، آثاری تألیف کرده از خود باقی گذاشتند. این شیخ بزرگوار ما کلینی است که بیست سال از عمر خود را صرف نوشتن کتاب کافی کرد - یکی از کتب أربعه است که مرجع شیعۀ امامیّه می باشد - و همو کتاب دیگری نیز به نام «ما قیل من الشعر فی أهل البیت» نگاشته است.
و عیّاشی نیز که کتابهای فراوانی در فقه امامیه دارد و بسیار قابل توجّه هستند، کتابی به نام «معاریض الشعر» دارد.
و شیخ بزرگوار ما صدوق نیز که عمر عزیزش را در راه نگارش و نشر فقه و حدیث به کار بست، کتاب شعری دارد.
و معلّم امّت شیخ مفید نیز که خدمات و تلاش های بی نظیر او برای احیای دین و اصلاح مفاسد بر کسی پوشیده نیست، کتابی به نام «مسائل النظم» دارد.
و سیّد شیعه سیّد مرتضی علم الهدی، دیوان و نوشته جاتی در فنون شعر دارد.
آنان همواره در اعیاد مذهبی و ایّام ولادت و وفات ائمّۀ دین علیهم السلام. و روز بزرگ غدیر، محافل و مجالسی برگزار می کنند، و شعرا از هر سو به طرف آنان روان شده و ثمرۀ اندیشۀ خود را از مدح و ثنا و نوحه سرایی و مرثیه گویی ارائه می کنند، که سبب احیای امر ولایت و استواری دلها و افزایش علاقه و محبّت میان جامعه و دوستداران اهل بیت می گردد.
و گویندگان و سرایندگان این چکامه ها، و گرد آورندگان آنها از مهربانی، تکریم، هدایا و بزرگداشت بهره مند می شوند، این به جای خود ولی آنچه نزد خدا است از این بهتر و ماندگارتر است (وَ ما عِنْدَ اَللّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقی )(1) [و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است].
از آنجا که برداشت ما از شعر گذشتگان در قرن های اوّل، برداشت حدیث و سنّت می باشد، در ذیل اشعارِ پیرامون فضایل آل اللّه، برخی از احادیث واردۀ از طریق اهل سنّت در این زمینه را که به آنها دست یافتیم، یاد آور می شویم. و شاید پژوهشگر بدین وسیله به مقدار تسلّط شاعر به کتاب و سنّت پی ببرد.
ص: 141
ص: 142
1 - امیر المؤمنین علی صلوات اللّه علیه
2 - حسّان بن ثابت انصاری
3 - قیس بن سعد بن عباده انصاری
4 - عمرو بن عاص بن وائل
5 - محمّد بن عبد اللّه حمیری
ص: 143
ص: 144
کتاب را به نام مولایمان امیرالمؤمنین علی علیه السلام، خلیفۀ پیامبرِ برگزیدۀ خدا صلی الله علیه و آله، آغاز کرده و به آن تبرّک می جوییم؛ زیرا ایشان پس از برادرش نبی اعظم، فصیح ترین فرد عرب و آشناترین آنها به خصوصیّات و مضامین کلام عربی می باشد. ایشان از لفظ «مولی» در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» چنین فهمیده است که مولا یعنی کسی که امامت مطلقه دارد و اطاعت از او همانند اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واجب است.
آن حضرت این مطلب را در ضمن اشعاری چنین بیان فرموده اند:
1 - محمّد النبیّ أخی وصنوی(1) وحمزهُ سیّدُ الشهداءِ عمّی
2 - وجعفرٌ الّذی یُضحی ویُمسی یطیرُ مع الملائکه ابنُ اُمّی
3 - وبنتُ محمّد سَکَنی وعِرْسی منوطٌ لحمُها بدمی ولحمی
4 - وسبطا أحمدٍ وَلَدای منها فَأیّکمُ له سَهْمٌ کسهمی
5 - سبقْتُکمُ إلی الإسلام طُرّاً علی ما کان من فَهْمی وعلمی(2)
6 - فأوجبَ لی ولایتَهُ علیکمْ رسولُ اللّه یومَ غدیر خُمّ
7 - فویلٌ ثمّ ویلٌ ثمّ ویلٌ لمن یلقی الإله غداً بظلمی
[1 - محمّدِ پیغامبر، برادر بسیار مهربان، و همتای من است، و حمزه - سرور شهیدان - عموی من است. 2 - و جعفر همان که روز و شب با ملائکه در پرواز است، پسرِ مادر من است. 3 - دختر محمّد مایۀ آرامشِ من و همسرِ من است که گوشت او با خون و گوشت من در آمیخته است. 4 - و دو نوۀ احمد صلی الله علیه و آله پسران من از او (و فاطمه) هستند. پس برای کدامیک از شما نصیبی مانند نصیب من وجود دارد؟ 5 - در اسلام آوردن بر همۀ شما سبقت گرفتم علاوه بر فهم و دانشی که دارم. 6 - پس پیامبر خدا در روز غدیر خم ولایت خویش بر شما را برای من قرار داد و آن را بر شما واجب نمود. 7 - پس صدها بار وای بر کسی که در روز قیامت خدا را در حالی ملاقات کند که بر من ظلم کرده باشد].
ص: 145
امیرالمؤمنین علیه السلام این ابیات را در پاسخ به نامۀ معاویه نگاشته است. نامۀ معاویه چنین بود: «من صاحب فضایلی هستم! پدرم در دوران جاهلیّت سرور عرب بود و خود من هم در اسلام به پادشاهی رسیدم، من خویشاوند رسول خدا و دائی مؤمنان و نگارندۀ وحی الهی هستم».
امام علیه السلام پس از خواندن این نامه فرمودند: «أبالفضائل یبغی علیَّ ابنُ آکله الأکباد؟!» [آیا پسر هند جگر خوار با این فضایل بر من ستم می کند؟!]. آنگاه به جوانی که نزد حضرت بود، فرمود: «ای جوان بنویس: محمّد النبیّ أخی وصنوی...» و ابیات فوق را سرودند، و نامۀ وی را پاسخ گفتند.
هنگامی که معاویه این نامه را خواند به اطرافیانش دستور داد که آن را مخفی کنند تا کسی از اهل شام آن را نخواند؛ زیرا با خواندن آن به سوی فرزند ابوطالب علیه السلام متمایل خواهند گشت.
علمای شیعه و سنّی صدور این روایت را حتمی دانسته و بر نقل آن اتّفاق نظر دارند، امّا هر یک مقداری از آن را که به موضوع بحثشان مربوط بوده است، مورد تحقیق و بررسی قرار داده اند. بدون اینکه کوچکترین تردیدی نسب به صدور آن از حضرت، ابراز کنند، بلکه به زودی بیان خواهیم کرد که این روایت از روایات مشهور است و راویان اهل دقّت نظر و حفّاظ مورد اطمینان و ثقه آن را نقل کرده اند.
جمعی از بزرگان اهل سنّت از بیهقی نقل کرده اند که حفظ این اشعار بر همۀ موالیان علی علیه السلام واجب است، تا دنیای اسلام مفاخر آن حضرت را بداند.
1 - معلم امّت اسلامی، شیخ ما مفید، متوفّای (413 ه ق).
2 - شیخ ما کراجکی، متوفّای (449 ه ق).
3 - ابوعلی فتّال نیشابوری.
4 - ابومنصور طبرسی، که از اساتید روایی ابن شهر آشوب است.
5 - ابن شهر آشوب، متوفّای (588 ه ق).
6 - علامّۀ مجلسی، متوفّای (1111)(1).
1 - حافظ بیهقی، (متوفّای 458). او دربارۀ این شعر گفته است:
حفظ این شعر بر همۀ موالیان علی علیه السلام واجب است، تا دنیای اسلام مفاخر او را بداند.
ص: 146
2 - ابوحجّاج، یوسف بن محمّد بلوی مالکی، مشهور به ابن شیخ، متوفّای (حدود 605). او در کتاب «ألف باء» خود چنین می گوید(1):
امّا علی رضی الله عنه جایگاهی بلند و شرافتی بس رفیع دارد، او نخستین کسی است که اسلام آورد، و همسر فاطمه علیها السلام دختر پیامبر اکرم است. هنگامی که یکی از دشمنان آن حضرت که به نهایت او نرسیده بود (و شخصیّت و مقام او را نمی شناخت)، بر حضرت فخر فروخت، ایشان نیز ابیاتی را در بیان مفاخر و فضایل خویش سرودند.
ابن شیخ پس از این مطلب، ابیات یاد شده را ذکر می کند و می گوید:
مرادِ علی علیه السلام از وجوب ولایت همان سخن پیامبر است که فرمود: «من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه».
3 - حافظ ابوحسین زید بن حسن تاج الدین کندی حنفی، متوفّای (613)(2).
4 - یاقوت حموی، متوفّای (626)(3).
5 - سبط ابن جوزی حنفی، متوفّای (654)(4).
6 - ابن ابی الحدید، متوفّای (656)(5).
7 - ابن حجر، متوفّای (974)(6).
8 - متّقی هندی، متوفّای (975)(7).].
ص: 147
1 - یُنادیهمُ یومَ الغدیرِ نبیُّهمْ بخمٍّ واسْمَعْ بالرسولِ مُنادیا
2 - فقال فمن مولاکمُ ونبیُّکمْ فقالوا ولم یُبدوا هناک التعامیا
3 - إلهُکَ مولانا وأنتَ نبیُّنا ولم تَلْقَ منّا فی الولایهِ عاصیا
4 - فقال له قم یا علیُّ فإنّنی رضیتُکَ من بعدی إماماً وهادیا
5 - فمن کنتُ مولاهُ فهذا ولیُّهُ فکونوا له أتباع صدقٍ موالیا
6 - هناک دعا اللّهمَّ والِ ولیَّهُ وکن لِلّذی عادی علیّاً معادیا
[1 - پیامبرِ مسلمانان روز غدیر در وادی خم به آنان ندا داد، به ندای رسول خدا گوش فرا دهید. 2 - پس فرمود: چه کسی مولا و نبی شما است؟ ایشان نیز هیچ یک حقّ را انکار نکردند و به صراحت پاسخ دادند: 3 - مولای ما همان خدای توست و تو پیامبر ما هستی، و تو در فرمانبری ما تا کنون هیچ عصیانی ندیده ای. 4 - پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: ای علی برخیز! من از اینکه تو امام و هادی پس از من باشی خرسندم. 5 - پس هر که من مولای اویم، این (علی) مولای اوست و بر شما است که پیرو راستین او باشید. 6 - آنجا بود که پیامبر دعا کرد: خداوندا! دوست بدار دوستدارش را، و آن را که با علی دشمنی کند دشمن بدار].
اوّلین قصیده ای که راجع به این خبر با عظمت سروده شده همین شعر است. حسّان در حضور انبوهی از جمعیّت مسلمین که صد هزار نفر یا بیشتر از آن بودند، این شعر را انشاء کرد. در میان این افراد، سخنوران و خطباء اقوام عرب و شاعران نامدار و بزرگان قریش و آشنایان به دقایق سخن ومضامین کلام، و نیز فصیح ترین شخص عرب - پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله - وجود داشتند.
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله مطالبی را که حسّان از کلام ایشان فهمیده و بصورت شعر بیان نموده بود، تأیید کردند و او را ستایش نموده و فرمودند: «لا تزال یا حسّان مؤیّداً بروح القُدس ما نصرتَنا بلسانک» [ای حسّان تا زمانی که با زبان خود ما اهل بیت را یاری می کنی مؤیَّد به روح القدس باشی](1).
اوّلین کتابی که این شعر در آن روایت شده است، کتاب سلیم بن قیس هلالی است(2).
او از تابعان است و فردی راستگو، دقیق در ثبت، و مورد اعتماد علمای شیعه و سنّی می باشد. جمع بسیار زیاد و قابل توجّهی از علمای اسلام که تعداد آنها را نمی توان دست کم شمرد نیز این روایت را به پیروی از او نقل کرده اند:
ص: 148
1 - حافظ أبوسعد خرکوشی، متوفّای (406 ه ق)؛ این شعر را در کتابش «شرف المصطفی» نقل کرده است.
2 - حافظ أبونعیم اصفهانی، متوفّای (430 ه ق)؛ در کتاب «ما نزل من القرآن فی علیّ»(1) سند ومتن آن را نقل کرده است.
3 - حافظ أبوسعید سجستانی، متوفّای (477 ه ق)؛ آن را در کتاب «الولایه» با سند صحیح نقل کرده است.
4 - أخطب الخطباء خوارزمی مکّی، متوفّای (568 ه ق)؛ آن را در کتاب «مقتل الإمام الحسین علیه السلام» و کتاب «مناقب»(2) روایت کرده است.
5 - حافظ ابوالفتح نطنزی، متوفّای (حدود 550 ه ق)؛ آن را در کتاب «الخصائص العلویّه علی سائر البریّه» روایت کرده است.
6 - حافظ جلال الدین سیوطی، متوفّای (911 ه ق)؛ این شعر را در رساله اش «الأزدهار فیما عقده الشعراء من الأشعار» از تذکرۀ شیخ تاج الدین ابن مکتوم حنفی، متوفّای (749 ه ق) نقل کرده است.
1 - شیخ ما صدوق رحمه الله أبوجعفر محمّد بن بابویه قمی، متوفّای (381 ه ق).
2 - شریف رضی رحمه الله، متوفّای (406 ه ق) صاحب کتاب نهج البلاغه.
3 - معلّم امّت اسلامی، شیخ ما مفید، متوفّای (413 ه ق).
4 - شریف مرتضی علم الهدی، متوفّای (436 ه ق)؛ وی این قصیده را در شرح بائیّۀ سیّد حمیری نقل می کند.
5 - شیخ الطائفه أبوجعفر طوسی، متوفّای (460 ه ق)؛ وی در «تلخیص الشافی» آن را نقل می کند.
6 - علّامۀ مجلسی، متوفّای (1111 ه ق)(3).
غیر از قصیده مذکور، حسّان مدایح فراوان دیگری دربارۀ مولای ما امیرالمؤمنین علیه السلام دارد. از اینجاست که در می یابیم دستهایی که بسوی دیوان او دراز شد، در امانت خیانت کرد، کلام او را تحریف نمود، و همچون دیوانها و کتابها و معاجم دیگر که مدایح و فضایل اهل بیت علیهم السلام و ذکر خوبیها و محامد شیعیان ایشان از آنها حذف شده است، دیوان حسّان را نیز به بازی گرفته است. همچنان که قصیدۀ میمیّۀ فرزدق را که دربارۀ مولای ما امام زین العابدین علیه السلام سروده است، با آن همه شهرتش از قلم انداخته اند، با آنکه ناشر در مقدّمۀ شرح دیوان فرزدق، خود به این قصیده اشاره می کند و کتب و معاجم دیگر از ذکر این قصیده لبریز است. همین کار را با دیوان کمیت کرده اند و ابیاتی از آن را تحریف کرده و ابیات دیگری را به آن اضافه کرده اند، و دیوان امیر الشعراء أبو فراس نیز چنین سرنوشتی دارد. همین طور از دیوان کشاجم قسمت مهمّی از مراثی سیّد الشهداء امام حسین علیه السلام را حذف کرده اند.
کتاب معارف ابن قتیبه را بنگرید که هوای نفسانی تحریف کننده، هر چه خواسته در آن افزوده، و هر چه با روش او
ص: 149
ناسازگار بوده از آن کاسته است. و این مطلب از کتبی که پس از آن نگاشته شده و از آن نقل می کند معلوم می شود.
وضعیّت در کتابهای فراوان دیگری نیز چنین است که در هنگام نشر یا نقل، در آن، فساد و تحریف راه یافته است.
در اینجا به برخی از اشعار حسّان اشاره می کنیم که از دیوان او جدا شده اند امّا همانند قصیدۀ یائیّۀ یاد شده، مصادر مورد اعتماد و با اهمیت دیگری آنها را متعلق به حسّان می دانند.
در «تاریخ یعقوبی»(1) و «شرح ابن ابی الحدید»(2) و کتابهای دیگر آمده است: انصار بر گرد حسّان جمع شدند و از او خواستند که تنها از علی علیه السلام نام ببرد و شعری دربارۀ او بسراید(3)، و او چنین سرود:
1 - جزی اللّه خیراً والجزاء بکفّهِ أبا حسنٍ عنّا ومن کأبی حسنْ
2 - سبقتَ قریشاً بالّذی أنت أهلهُ فصدرُکَ مشروحٌ وقلبُک مُمْتحنْ
3 - حفظتَ رسول اللّه فینا وعهدَهُ إلیک ومن أَولی به منک من ومنْ
4 - ألستَ أخاه فی الهدیووصیّهُ وأعلمَ فِهرٍ بالکتابِ وبالسُنَنْ
[1 - خداوند که پاداش اعمال در کف قدرت اوست به اباالحسن علی از جانب ما جزای خیر بدهد، و چه کسی مانند ابوالحسن است؟ 2 - ای علی! با فضایلی که تو سزاوار و اهل آن هستی بر همۀ قریش پیشی گرفتی، سینه ات فراخ و گسترده و قلب تو آزموده شده است. 3 - در میان ما تو رسول خدا را محافظت کردی و به عهدی که او نزد تو سپرده بود وفا نمودی، و چه کسی سزاوارتر از تو به این عهد می باشد؟ چه کسی؟ 4 - آیا تو برادر رسول خدا در هدایت انسانها و وصیّ او و داناترین انسانها نسبت به کتاب و سنّت ها نبودی؟].
سخن او: «فصدرک مشروح»: اشاره به این آیه از قرآن است: (أَ فَمَنْ شَرَحَ اَللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ )(4) [آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده است...]. این آیه دربارۀ حضرت علی علیه السلام و حمزه نازل شده است؛ این مطلب را حافظ محبّ الدین طبری در کتاب «الریاض النضره»(5) ذکر کرده است.
سخن او: «و قلبک ممتحن»: اشاره به این حدیث نبوی دارد که در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: «إنّه امتحن اللّه قلبه بالإیمان»(6)[همانا خداوند قلب او را به ایمان آزموده و امتحان کرده است]. جمعی از حُفّاظ و علمای اهل سنّت این روایت را نقل کرده اند که از میان ایشان می توان: نسائی در کتاب «خصائص»، ترمذی در «الصحیح»، سیوطی در «جمع الجوامع» - آنگونه که در کنز العمّال آمده است(7) - را نام برد.
سخن او: «ألست أخاه فی الهدی ووصیّه»: اشاره به حدیث برادری علی علیه السلام با پیامبر صلی الله علیه و آله و حدیث وصایت حضرت
ص: 150
دارد. این دو حدیث به قدری مشهور و متواتر است که پژوهشگر آن را در اغلب مسانید حفّاظ و علمای بزرگ می یابد.
سخن او: «وأعلم فهرٍ بالکتاب وبالسنن»: منظور وی روایاتی است که دربارۀ علم علی امیر المؤمنین علیه السلام به کتاب و سنّت، وارد شده است. حفّاظ در حدیثی از نبی اکرم خطاب به حضرت فاطمه سلام اللّه علیها چنین نقل می کنند:
«زوّجتکِ خیر أهلی، أعلمهم علماً، وأفضلهم حلماً، وأوّلهم إسلاماً» [تو را به همسری بهترین خویشاوند خویش در آوردم، از همۀ آنها عالم تر و بردبارتر بوده و اوّلینِ آنان در پذیرش اسلام است].
ودر روایت دیگری می فرماید: «أعلم اُمّتی من بعدی علیُّ بن أبی طالب» [دانشمندترین فرد امّت پس از من علی بن ابی طالب است].
و در حدیث سومی می فرماید: «أعلم الناس باللّه وبالناس» [علی داناترین انسانها به خدا و مردم است].
و در حدیث دیگر می فرماید: «ای علی تو هفت خصلت داری» آنگاه آنها را بر می شمارد و یکی از آن خصلتها این است: «وأعلمهم بالقضیّه»(1)[تو داناترین انسانها به قضاوت و داوری هستی].
محبّ الدین طبری در «الریاض النضره»(2) از عایشه نقل می کند:
«انّه أعلم الناس بالسنّه» [علی علیه السلام داناترین مردم به سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله است].
کنجی در «کفایه الطالب»(3) از ابو أمامه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند: «أعلم اُمّتی بالسنّه والقضاء بعدی علیّ بن أبی طالب» [داناترین فرد امّت من به سنّت و به قضاوت و داوری پس از من علی بن ابی طالب است].
خوارزمی در مناقب(4) از سلمان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند: «أعلم اُمّتی من بعدی علیّ بن أبی طالب» [پس از من داناترین فرد امّت علی بن ابی طالب علیه السلام است].
حفّاظ و راویان معتبر از امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده اند:
«واللّه ما نزلت آیهٌ إلّاوقد علمتُ فیم نزلَتْ وعلی من نزلَتْ، إنَّ ربّی وهبَ لی قلباً عقولاً ولساناً ناطقاً» [سوگند به خدا هیچ آیه ای نازل نشد مگر اینکه می دانستم دربارۀ چه مطلبی و برای چه کسی نازل شده است، همانا پروردگارم قلبی متفکّر و زبانی گویا به من عطا کرده است](5).
همچنین از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است: «قُسمت الحکمه عشره أجزاء، فاُعطی علیٌّ تسعه أجزاء، والناس جزءاً واحداً» [حکمت ده جزء دارد، نُه جزء آن به علی علیه السلام عطا شده و یک جزء دیگر میان مردم تقسیم شده است](6).
أبوطفیل می گوید:
علی علیه السلام را در حال خطابه دیدم که می گفت: «سلونی(7) من کتاب اللّه، فواللّه ما من آیه إلّاوأنا أعلم أبِلَیْلٍ نزلتْ أم بنهار، أم فی سهلٍ أم فی جبلٍ، ولو شئتُ أوقرتُ سبعین بعیراً من تفسیر فاتحه الکتاب» [از کتاب خدا هر چه می خواهید از من بپرسید، سوگند به خدا هیچ آیه ای نیست مگر اینکه من می دانم که آیا در شب نازل شده است یا در روز،».
ص: 151
در سرزمین هموار بوده است یا در کوه، و اگر بخواهم، به اندازۀ هفتاد بارِسنگین شتر از تفسیر فاتحه الکتاب فراهم می آورم].
ابن عبّاس رضی الله عنه می گوید: «علم رسول اللّه من علم اللّه تبارک وتعالی، وعلم علیّ رضی الله عنه من علم النبیّ صلی الله علیه و آله، وعلمی من علم علیّ رضی الله عنه. وما علمی وعلم أصحاب محمّد صلی الله علیه و آله فی علم علیّ رضی الله عنه إلّاکقطرهٍ فی سبعه أبحر» [علم رسول خدا صلی الله علیه و آله از علم خداوند تبارک و تعالی سرچشمه گرفته است، و علم علی رضی الله عنه از علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و علم من از علم علی رضی الله عنه است. و علم من و علم تمام اصحاب محمّد صلی الله علیه و آله، نسبت به علم علی رضی الله عنه همچون قطره ای در هفت دریا است].
می گویند: عبداللّه بن عبّاس آنقدر برای علی رضی الله عنه گریست که نور دیدگانش را از دست داد. و عمر بن خطّاب از مشکلی که در آن ابوالحسن در کنارش نباشد به خدا پناه می بُرد(1).
ابومظفّر سبط بن جوزی حنفی در کتاب «تذکره الخواصّ»(2) ابیات ذیل را به حسّان نسبت می دهد:
مَن ذا بخاتَمِهِ تصدّقَ راکعاً وأسرّها فی نفسِهِ إسرارا
مَن کان باتَ علی فراشِ محمّد ومحمّد أسری یؤمُّ الغارا
مَن کان فی القرآن سُمِّیَ مؤمناً فی تسعِ آیاتٍ تُلِینَ غِزارا
[کیست آنکه انگشتر خود را در حال رکوع به فقیر بخشید، و چه زیبا این واقعه را در درون خویش نهان داشت؟ کیست آن که شب در بستر محمّد صلی الله علیه و آله خوابید تا او شبانه آهنگ غار کند؟ و چه کسی در نُه آیه از آیات قرآن که بسیار تلاوت می شود مؤمن نامیده شده است؟](3).
در بیت اوّل: به فضیلت و کرامّت امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره دارد که طیِ آن ایشان انگشتر خود را در حال رکوع به فقیری بخشید و آیۀ (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا... )(4) [سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند]، در این باره نازل گردید. ما به خواست خدا در شرح بیت سوم به بیان این مطلب خواهیم پرداخت.
در بیت دوم: شاعر به حدیثی که امّت اسلامی در نقل آن اتّفاق نظر دارند، اشاره می کند. بر طبق این روایت علی علیه السلام در آن شب که نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله از دست مشرکان مکّه می گریزد و به سوی غار ثور می رود، بُرد حضرمی سبز رنگ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را به تن نموده و در بستر ایشان می خوابد و فدایی ایشان می شود. و آیۀ: (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ )(5) [بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون علی علیه السلام در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله)، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند] در شأن او نازل می شود.
ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» از ابوجعفر اسکافی چنین نقل می کند(6):
ص: 152
حدیث لیله المبیت به تواتر ثابت شده است و جز دیوانه یا کسی که با مسلمین نشست و برخاست ندارد، آن را انکار نمی کند. و همۀ مفسران قرآن روایت کرده اند که آیۀ کریمۀ: (وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ ) در شأن علی علیه السلام و خوابیدن او در بستر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن شب [لیله المبیت] نازل شده است.
بیت سوم: حسّان در این بیت به نُه آیه ای اشاره می کند که در شأن امیر المؤمنین نازل شده، و او در آنها با عنوان «مؤمن» نامیده شده است. البتّه ما در قرآن کریم ده آیه(1) در این باره یافته ایم و نمی دانیم دقیقاً کدام نُه آیه مراد حسّان می باشد.
قابل توجّه است که معاویه بن صعصعه در قصیده ای که نصر بن مزاحم در کتاب «صفّین»(2) از او نقل می کند، به سی آیۀ قرآن که امیر المؤمنین در آنها «مؤمن» نامیده شده، اشاره می کند.
او چنین سروده است:
ومَنْ نَزَلتْ فیه ثلاثون آیهً تُسمِّیهِ فیها مؤمناً مخلصاً فَرْدا
سوی موجباتٍ جئنَ فیه وغیرها بها أوجبَ اللّه الولایهَ والوُدّا(3)
[تنها کسی است که سی آیه از قرآن دربارۀ او نازل شده و او را مؤمن مخلص نامیده است. افزون بر آیاتِ الزام آوری که خداوند به سبب آنها و غیر آنها ولایت و دوستی او را واجب نموده است].
و امّا آیات مذکور عبارتند از:
1 - (أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ )(4) [آیا کسی که باایمان باشد همچون کسی است که فاسق است؟!].
طبری در «تفسیر»(5) خود از عطاء بن یسار چنین نقل می کند:
میان ولید [ولید بن عقبه بن أبی معیط] و علی گفت وگویی درگرفت. ولید گفت: زبان من از تو بازتر و روان تراست (از تو سخنور ترم)، ونیزه ام از تو تیزتر است، ودر عقب نشاندن لشکر دشمن توانا ترم. و علی علیه السلام گفت: «ساکت شو که تو فردی فاسق هستی»؛ در این هنگام خداوند این آیه را نازل کرد: (أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ ) [آیا کسی که مؤمن است مانند کسی است که فاسق است، نه اینان برابر نیستند].
این حدیث را ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» ذکر کرده و از استادش نقل می کند:
این حدیث از واضحاتی است که شکّی در آن نیست؛ زیرا مشهور آن را نقل کرده اند و مردم بر آن اتّفاق نظر دارند(6).
2 - (هُوَ اَلَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ )(7) [او همان کسی است که تو را، با یاری خود و مؤمنان، تقویت کرد...].
حافظ ابوالقاسم بن عساکر در «تاریخ مدینه دمشق»(8) از ابوهریره نقل می کند: «مکتوبٌ علی العرش: لا إله إلّااللّه وحدی لا شریک لی، ومحمّد عبدی ورسولی، أیّدته بعلیّ؛ وذلک قوله عزّ وجلّ فی کتابه الکریم: (هُوَ اَلَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ )].
ص: 153
علیٌّ وحده» [بر عرش نگاشته شده است: هیچ خدایی نیست به جز منِ یگانۀ بی شریک. محمّد بنده و فرستادۀ من است که او را با علی تأیید نمودم. و آن، سخن خداوند عزّوجلّ در کتاب کریمش می باشد: «او همان کسی است که تو را، با یاری خود و مؤمنان، تقویت کرد» و مراد از «مؤمنین» علی به تنهایی است].
سیّد همدانی در کتاب «مودّه القربی» در مودّت هشتم از حضرت علی علیه السلام چنین نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله (خطاب به من) فرمود: نام تو را در چهار جایگاه در کنار اسم خود دیدم: در سفر معراجم به سوی آسمان هنگامی که به بیت المقدس رسیدم دیدم بر صخره ای نوشته شده است: «لا إله إلّااللّه، محمّد رسول اللّه، أیّدتُهُ بعلیٍّ وزیره» [هیچ خدایی جز اللّه نیست، محمّد فرستادۀ خداست، او را با وزیرش علی تأیید نمودم]. و چون به سدره المنتهی رسیدم بر آن نوشته بود: «إنّی أنا اللّه، لا إله إلّاأنا وحدی، محمّد صفوتی من خلقی، أیّدتُه بعلیٍّ وزیره، ونصرتُه به» [همانا من اللّه هستم، هیچ خدایی جز من نیست، محمّد برگزیدۀ من از میان مخلوقاتم است، او را با وزیرش علی تأیید و یاری نمودم]. و چون به عرش پروردگار عالمیان رسیدم بر پایه های آن نوشته بود: «إنّی أنا اللّه، لا إله إلّاأنا، محمّد حبیبی من خلقی، أیّدتُه بعلیٍّ وزیره، ونصرتُه به» [همانا من خداوند هستم هیچ خدایی جز من نیست، محمّد محبوب من از میان مخلوقاتم می باشد، او را با وزیرش علی تأیید و یاری نمودم]. و چون به بهشت رسیدم بر در آن نوشته بود: «لا إله إلّاأنا، محمّد حبیبی من خلقی، أیّدتُه بعلیٍّ وزیره، ونصرتُه به».
3 - (یا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ حَسْبُکَ اَللّهُ وَ مَنِ اِتَّبَعَکَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ )(1) [ای پیامبر! خداوند و مؤمنانی که از تو پیروی می کنند، برای حمایت تو کافی است؛ (فقط بر آنها تکیه کن!)].
حافظ ابو نعیم در «فضائل الصحابه» به سندش نقل کرده است که این آیه دربارۀ علی علیه السلام نازل شده است و مراد از (اَلْمُؤْمِنِینَ ) در آیه، علی علیه السلام است.
4 - (مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً )(2) [در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند].
خطیب خوارزمی در کتاب «مناقب»(3)، و صَدْرُ الحفّاظ کنجی در کتاب «کفایه الطالب»(4) به نقل از ابن جریر و مفسّران دیگر روایت کرده اند که عبارت: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ ) از این آیه، دربارۀ حمزه رحمه الله و اصحابش نازل شده است. آنان با خدا پیمان بسته بودند که میدان نبرد را ترک نکرده و از دشمن روی نگردانند. پس آنقدر رو در روی دشمن جهاد نمودند تا به شهادت رسیدند. و عبارت (وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ ) دربارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام است. او نیز در مسیر جهاد گام برداشت و هیچگاه منحرف نشد و این شیوه را تغییر نداد.
ابن حجر در کتاب «الصواعق المحرقه»(5) می نویسد:
هنگامی که علی در مسجد کوفه بر منبر سخن می گفت، شخصی از او دربارۀ آیۀ: (مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اَللّهَ عَلَیْهِ... ) پرسید. در جواب فرمود: «اللّهمّ غفراً هذه الآیه نزلت فیَّ، وفی عمِّی حمزه، وفی].
ص: 154
ابن عمّی عبیده ابن الحارث بن عبدالمطّلب؛ فأمّا عبیده فقضی نحبه شهیداً یوم بدر. وحمزه قضی نحبه شهیداً یوم اُحد. وأمّا أنا فأنتظر أشقاها، یخضب هذه من هذه - وأشار إلی لحیته ورأسه - عَهْدٌ عهده إلیَّ حبیبی أبوالقاسم صلی الله علیه و آله» [خداوندا مرا ببخش! این آیه دربارۀ من و عمویم حمزه و پسرعمویم عبیده بن حارث بن عبدالمطّلب نازل شده است؛ امّا عبیده در جنگ بدر به شهادت رسید. حمزه هم در جنگ اُحد به شهادت رسید. امّا من در انتظار روزی هستم که بدست بدبخت ترین فرد امّت به شهادت برسم و محاسنم از خون سرم رنگین شود. این پیمانی است که حبیبم ابوالقاسم رسول خدا صلی الله علیه و آله با من بسته است].
5 - (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اَللّهُ وَ رَ