صباح پاسخگوی پرسش های دینی - سال سوم شماره 12و11 - بهار و تابستان 1383
مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات حوزه های علمیه
صاحب امتیاز: حجت الاسلام والمسلمین حسینی بوشهری
مدیر مسؤول: حجت الاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه
سردبیر: حجت الاسلام والمسلمین سید محمد علی داعی نژاد
شورای نویسندگان:محمدرضا باقرزاده-محمدرضا بهدار-سید علی خیرخواه علوی-سید محمدعلی داعی نژاد-حسن رضایی مهر-رسول رضوی-سید مهدی صالحی-محمد مهدی صفورایی-غلامحسین محرمی-بهروز محمدی منفرد-حسن منتظری-سید محمدحسین میری
مدیر اجرایی: عیسی طاهری
ویراستاران: محمدجواد شریفی-حمیده انصاری
حروف نگاری و صفحه آرایی:حسن یوسفی
ضمنا در این شماره از نظرات علمی حجت الاسلام لک زایی (در بخش حقوق و سیاست) استفاده گردیده است.
http://www.andisheqom.com
پست الکترونیک مرکز:
howzeh@andisheqom.com
آدرس: قم – خیابان شهید صدوقی(ره)، مجتمع شهید صدوقی(ره)، فاز 3
صندوق پستی: 37185/4466
تلفن مستقیم: 32923251 - 025
تلفن: 60-3292251-025
ص: 1
سخن سردبیر …1
ادیان و مذاهب
مسیحیت …5
چه انحراف هایی در دین مسیحیت به وجود آمده است؟ …6
تفاوت های موجود میان دیدگاه اسلام و مسیحیت در مورد شخصیت حضرت عیسی(علیه السلام)چیست؟ …13
کلام
خاتمیت …21
چه فرقی بین ختم رسالت و ختم نبوت وجود دارد؟ آیا می توان گفت منظور از ختم نبوت در آیه ی خاتم النبیین (احزاب: 40) ختم باب رسالت است؟ …22
قوانین محدود چگونه می توانند پاسخ گوی نیازهای نامحدود باشند؟ …28
تاریخ اسلام
علل عقب ماندگی جوامع اسلامی …37
آیا تاریخ اسلام تاکنون جوامع پیشرفته داشته است؟ …38
عوامل عقب ماندگی جوامع اسلامی چیست؟ …46
ص: 2
امامت و مهدویت
ضرورت امامت …55
مراد از قاعده ی لطف چیست و این قاعده چه ارتباطی با مسئله ی امامت دارد؟ …56
قائده ی امکان اشرف چه ارتباطی با مسأله امامت دارد و چگونه ضرورت وجود امام بااین قاعده ثابت می شود؟ …66
دین پژوهی
دین و اخلاق …75
آیا اعتقاد به آخرت، افعال اخلاقی را مصلحت اندیشانه و سودجویانه نمی سازد و ارزش اخلاقی آن را از بین نمی برد؟ …76
آیا اسلام فقر و دنیاگریزی را ترویج می کند؟ …80سیاست
کار آمدی نظام اسلامی …91
مؤلفه ها و عناصر مورد توجه در بررسی کارآمدی یا ناکارآمدی نظام های سیاسی …92
چیست؟ …92
در اسلام چه مکانیزم هایی برای کارآمدسازی نظام سیاسی پیش بینی شده است؟ …97
حقوق
حقوق اقلیت ها …109
از دیدگاه اسلام اهل ذمّه یا اقلیت های دینی در جامعه ی اسلامی از چه حقوقی برخوردارند؟ …110
دیدگاه قرآن، پیشوایان دینی و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد نحوه ی رفتار با اقلیت های غیر مسلمان را بیان دارید. …116
ص: 3
قرآن و تفسیر
اخلاق در قرآن …127
دیدگاه قرآن درباره ی اخلاق بین الملل چیست؟ …128
اخلاق قرآن با اخلاق سکولار چه تفاوتی دارد؟ …136
مشاوره و تربیت
هویت و بحران هویت …147
…148
هویت انسان ها ثابت است یا متغیر؟ و اگر متغیر است عوامل آن چیست؟ …154
اینترنت
پایگاه رافد و پایگاه حدیث …161
ص: 4
یکی از علل تجدید نبوت ها، تحریف کتب آسمانی بوده است; اما قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی، از این عارضه مصون مانده است.
در بخش ادیان و مذاهب، برخی تحریف های مسیحیت، از جمله مقایسه ی دیدگاه اسلام و مسیحیت در مورد شخصیت حضرت عیسی(علیه السلام)، و در بخش کلام، موضوع خاتمیت، تفاوت ختم رسالت و ختم نبوت و چگونگی پاسخ گویی نیازهای نامحدود با قوانین محدود، مورد بررسی قرار گرفته است.
همواره این پرسش مطرح است که اگر اسلام دین کامل و برتر است و انسان را به کمال و سعادت دنیوی و اخروی می رساند، چرا جوامع اسلامی عقب مانده اند؟ آیا اسلام تاکنون جوامع پیشرفته داشته است؟ در بخش تاریخ اسلام به چنین پرسش هایی پاسخ گفته شده است.
مساله ی امامت جزو ضروریات و از اصول اعتقادی تشیع است و لذا دارای اهمیت ویژه ای است; در بخش امامت و مهدویت، دو دلیل از ادله ی عقلی اثبات امامت، تبیین گردیده است.
در باب اخلاق و دین پرسش های متعددی مطرح گردیده، از جمله این که: آیا طرح پاداش اخروی برای افعال اخلاقی، موجب از بین رفتن ارزش اخلاقی و بوجود آمدن
ص: 1
اخلاق سودجویانه نمی شود، آیا اسلام، دنیاگریزی و فقر را ترویج می کند؟ این سؤال ها در بخش دین پژوهی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است.
با برقراری نظام جمهوری اسلامی، بحث کارآمدی نظام اسلامی، از اهمیت ویژه ای برخوردار شد. در بخش سیاست، به مؤلفه ها و مکانیزم های مورد توجه در کارآمدی نظام سیاسی اسلام اشاره شده است. در نظام های سیاسی، حقوق شهروندان، جایگاه خاصی دارد; در بخش حقوق، مباحث حقوق شهروندی، حقوق اقلیت های دینی در جامعه ی اسلامی و.... مورد توجه قرار گرفته است.
در جامعه ی اسلامی، معارف قرآن باید محور حیات مسلمانان قرار گیرد. در بخش قرآن، در مورد دیدگاه قرآن درباره ی اخلاق بین الملل و تفاوت اخلاق قرآنی با اخلاق سکولار، بحث شده است.
یکی از مشکلات دنیای معاصر، بحران هویت است. در بخش تربیت، تعریف، نشانه ها و عوامل هویت و بحران دینی و نیز ثبات و تغیّر هویت انسان ها تبیین گردیده است.
در بخش پایانی مجله، (اینترنت) پایگاه های اینترنتی رافد و حدیث معرفی گردیده اند که تقدیم خوانندگان محترم می شود.
مطالب و مقالات این شماره، علاوه بر فرایند ارزیابی و نظارت - ارزیابی کارشناسان، اعضای هیأت تحریریه و نظارت سردبیر و مدیر مسؤول - با نظارت و اشراف حضرت آیت الله معرفت تدوین گردیده است.
ص: 2
ص: 3
چه انحراف هایی در دین مسیحیت به وجود آمده است؟
رسول رضوی
تفاوت های موجود میان دیدگاه اسلام و مسیحیت در مورد شخصیت حضرت عیسی(علیه السلام)چیست؟
حسن تهرانی
ص: 4
ادیان و مذاهب
مسیحیت
پُولس را دومین مؤسس آیین مسیحیت می دانند. او که زمانی از مخالفان حضرت عیسی(علیه السلام) بود و برای اذیت و آزار شاگردان و پیروان اولیه ی عیسی(علیه السلام) تلاش می کرد، ناگاه با ادعای مکاشفه، توبه کرد و به تبلیغ آیین مسیحیت پرداخت; امّا مسیحیتی که او آن را تبلیغ می کرد، مسیحیتی نبود که حضرت عیسی و حواریان راستینش منادی آن بودند، بلکه آیینی ابداعی و التقاطی بود که خود پولس از آمیختن افکار گوناگون یونانی، یهودی، مصری و... به وجود آورده بود و به نام بشارت عیسی آن را ترویج می کرد. ما برای شناختن آیین حضرت عیسی(علیه السلام) و تفکیک آن از انحرافات، در دو مقاله ی آتی به بررسی برخی از انحرافات وارد شده، به خصوص تثلیث، که برجسته ترین انحراف در مسیحیت موجود است، پرداخته ایم.
ص: 5
* از دیدگاه اسلام، خداوند پیامبرانی را فرستاده است تا انسان ها را به سوی سعادت و نیک فرجامی رهنمون شده و آنها را به راه راست هدایت کنند. حضرت عیسی(علیه السلام) نیز پیامبری بود که همانند پیامبران پیش از خود مبعوث شده بود تا با تبلیغ پیام خدا، حجت الهی را به انجام رساند; از این رو در قرآن کریم در توصیف حضرت عیسی(علیه السلام) و نقش وی در ابلاغ دین، می خوانیم:و به دنبال آنها (پیامبران پیشین) عیسی بن مریم را فرستادیم در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود، تصدیق داشت و انجیل را به او دادیم که در آن هدایت و نور بود...(1)
و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز جز رسالت الهی ادعایی نداشت و در معرفی خود می فرمود:
من بنده ی خدایم. او به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.(2)
حضرت عیسی(علیه السلام) در آغاز بعثت خود یارانی را برگزید تا به نشر دین الهی کمک کنند و به آنان فرمود:
چه کسانی در راه خدا یاوران من هستند؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم...(3)
طبق نقل انجیل متی، تعداد این شاگردان دوازده نفر بود(4) و «عیسی ایشان را به مأموریت فرستاد و چنین گفت: نزد غیریهودیان و سامریان نروید، بلکه فقط نزد قوم اسرائیل که گوسفندان گم شده ی خدا هستند بروید و به ایشان خبر دهید که خداوند ملکوت
ص: 6
خود را برقرار می سازد(1)».
در پی فرمان مذکور، حواریون با استعانت از خداوند نشر آموزه های عیسی(علیه السلام)را آغاز و آن حضرت را در تبلیغ دین یاری کردند و بعد از عروج وی نیز از مأموریتشان سر باز نزدند و در اورشلیم و شهرهای اطراف به دعوت مردم به دین مسیح ادامه دادند و اولین کلیسای مسیحی، یعنی «کلیسای رسولان» را بر اساس آموخته های خود از حضرت عیسی(علیه السلام)، بنیان نهادند.(2)
در آن زمان که شاگردان حضرت عیسی(علیه السلام) سرگرم سروسامان دادن به امور تازه مسیحیان بودند، شخصی به نام «شاؤول» که نام یونانی «پولس» داشت، سرگرم اذیت و آزار مسیحیان بود و تعقیب و شکنجه ی آنان را جزو وظایف دینی و اعتقادی خود می شمرد; ولی ناگاه، با این ادعا که مکاشفه ای برایش رخ داده است، به مسیحیت گروید و تبلیغ این دین را سرلوحه ی کار خود قرار داد(3) و، بدین ترتیب، بزرگ ترین تحول را در تاریخ مسیحیت به وجود آورد و آن را به دو برهه ی مسیحیت قدیم و مسیحیت جدید تقسیم کرد. این تحول به قدری مهم و سرنوشت ساز بود که برخی از دانشمندان مسیحی، پولس را دومین مؤسس مسیحیت لقب دانسته اند.(4)
ص: 7
موفقیت پولس در تأسیس مسیحیت جدید زمانی کامل شد که وی، برخلاف ادعای انجیل متی که می گوید حضرت عیسی فقط برای هدایت یهودیان آمده بود،(1) به میان اقوام غیر یهود رفت و آنان را به دین مسیحیت دعوت کرد و ادعا نمود که «خداوند به من فرمود: من تو را تعیین کردم تا برای اقوام غیریهود، نور باشی و ایشان را از چهار گوشه ی دنیا به سوی من راهنمایی کنی.»(2) و برای این که به تعداد هواداران خود بیفزاید، به نسخ و تحریف آموزه های حضرت عیسی(علیه السلام)پرداخت که در ذیل به چند نمونه از این تحریف ها اشاره می شود:
اناجیل هم نوا (متّی، مرقس، لوقا) سعی در بیان سیره و موعظه های حضرت عیسی(علیه السلام)داشته، تأکیدی بر الوهیت آن حضرت ندارند; به عنوان مثال، انجیل متی عیسی(علیه السلام) را موسای جدید معرفی می کند که شریعت تازه ای آورده است;(3) و اگر از او تعبیر به پسر خدا می کنند به دلیل سنتی است که از یهودیت به ارث برده اند. از دیدگاه اناجیل هم نوا، لقب پسرخدا، به عیسی(علیه السلام)اختصاص ندارد و تمام مؤمنان، فرزندان خداوند هستند; چنان که در انجیل متی به نقل از عیسی (علیه السلام) می گوید:
خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح در میان مردم می کوشند; زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد.(4)
و هم چنین نقل می کند که آن حضرت به شاگردان خود تعلیم داد تا در دعاهای خویش خدا را پدر آسمانی بخوانند.
ص: 8
لکن پولس از این امر سوء استفاده کرده، برای عیسی(علیه السلام) مقام الوهیت قائل شد و آن حضرت را هم ذات خداوند شمرد. وی در نامه ای به مسیحیان روم می نویسد:
]عیسی[ با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت کرد که فرزند نیرومند خدا و دارای ذات مقدس الهی است.(1)
و در جای دیگر اعلام کرد که مسیح چهره ی دیدنیِ خدای نادیدنی است. او فرزند خداست وبر تمام موجودات برتری دارد و در واقع تمام هستی به وسیله ی عیسی مسیح به وجود آمد...(2).بنابراین، وی نه تنها توحید ذاتی بلکه توحید در خالقیت و توحید در ربوبیت را انکار کرد و تثلیثی را پایه گذاری کرد که در اوایل قرن چهارم در شورای نیقیه به عنوان اعتقاد مسیحیان تصویب شد و اعلام کردند که:
مسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود که از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی، که مولود است نه مخلوق از یک ذات یا پدر.... لعنت باد بر کسانی که می گویند: زمانی بود که او وجود نداشت و یا این که پیش از آن که وجود یابد، نبود، یا آن که از نیستی به وجود آمد، و بر کسانی که اقرار می کنند وی از ذات یا جنس دیگری است، یا آن که پسر خدا خلق شده یا قابل تغییر و تبدیل است.(3)
ص: 9
تلقی تمام ادیان از مسأله ی «نبوت» این است که خداوند انسان های برگزیده ای را برای هدایت مردم می فرستد و توسط آنان وحی را بر مردمان ابلاغ می کند و حضرت عیسی نیز یکی از همین پیامبران الهی بود که برای هدایت مردم و ابلاغ وحی الهی آمده بود; لکن پولس با طرح نظریه ی «گناه جبلی» ادعا نمود که حضرت عیسی، برخلاف سایر پیامبران، موجودی قدیم، ازلی و دارای ذات الهی است که، این بار، خود برای هدایت انسان ها آمده و با «فداء» شدن عهد جدیدی را آغاز نموده است. در نامه ای به عبرانیان می خوانیم:
در زمان های گذشته، خدا به وسیله ی پیامبران، اراده و مشیت خود را به تدریج بر اجداد ما آشکار می فرمود. او از راه های گوناگون، گاه در خواب و رؤیا، گاه حتی روبه رو با پیامبران سخن می گفت; اما در این ایام آخر او توسط فرزندش با ما سخن گفت... فرزند خدا، منعکس کننده ی جلال خدا و مظهر دقیق وجود اوست; او با کلام نیرومند خود تمام عالم هستی را اداره می کند; او به این جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک ساخته، گذشته ی گناه آلود ما را محو نماید... .(1)
بنابراین، می توان نتیجه گرفت که پولس علاوه بر توحید که از ارکان دعوت حضرت عیسی(علیه السلام) بود، نبوت و مفهوم آن را نیز تحریف نمود و هدف از نبوت و تبلیغ دین را واژگونه نشان داد.
انجیل متی نقل می کند که عیسی(علیه السلام) می گفت:
گمان مبرید که آمده ام تا تورات موسی و نوشته های سایر انبیا را منسوخ کنم، من آمده ام تا آنها را تکمیل نمایم و به انجام رسانم... پس اگر کسی از
ص: 10
کوچک ترین حکم آن سرپیچی کند و به دیگران نیز تعلیم دهد که چنین کنند، او در ملکوت آسمان از همه کوچک تر خواهد بود... .(1)
اما پولس که برای مقابله با پیروان راستین حضرت عیسی(علیه السلام) به هواداران بیشتری نیاز داشت، برای افزودن به تعداد آنها، ضمن دعوت غیریهودیان به آیین مسیحیت، آنان را از انجام تکالیف تورات معاف ساخته، دیگر مسیحیان را که معتقد بودند «تمام غیریهودیانی که مسیحی شده اند باید ختنه شوند و تمام آداب و رسوم یهود را نگاه دارند.»،(2) وادار به قبول نسخ احکام تورات ساخت و، بدین ترتیب، «اباحی گری» را جای گزین دین حضرت عیسی نمود.
از گزارش های اناجیل می توان نتیجه گرفت که حضرت عیسی شخصیتی انقلابی و مبارز بود و برای اصلاح جامعه قیام کرده بود و به مردم می گفت:
گمان مبرید که آمده ام صلح و آرامش را در زمین برقرار سازم، من آمده ام تا شمشیر را برافرازم.(3)
و هم چنین شاگردان خویش را به دفاع مسلحانه در مقابل ظالمان دعوت می کرد و می گفت:
کسی که شمشیر ندارد، جامه ی خود را بفروشد و آن را بخرد... .(4)
آن حضرت نه تنها از حاکمان و پادشاهان جور اطاعت و با آنان همراهی نمی کرد، بلکه
ص: 11
در تحقیر «هیرودیس»، پادشاه منطقه ی جلیل، وی را «روباه» می نامید;(1) اما پولس اطاعت از حاکمان جور را تبلیغ می کرد و اطاعت از آنان را اطاعت از خداوند می نامید; چنان که در نامه ای به مسیحیان روم، که حاکمانشان همگی بت پرست بودند و به آزار مسیحیان می پرداختند و حتی پطرس، بزرگِ حواریون نیز به دست همین قیصرهای بت پرست به قتل رسید، می نویسد:
مطیع دولت و قوانین آن باشید; زیرا آن را خدا برقرار کرده است. در تمام نقاط جهان، همه ی دولت ها را خدا بر سر قدرت آورده است; پس هر که از قوانین کشور سرپیچی کند، در واقع از فرمان خدا سرپیچی کرده است و البته مجازات خواهد شد.(2)
در نهایت، ذکر این نکته لازم است که تحریف ها و بدعت های پولس به موارد مذکور محدود نمی شود و بعد از وی نیز تربیت یافتگان مکتب وی، راه استاد را ادامه دادند و مسیحیت پولس ساخته را حاکم علی الاطلاق کردند و تقریباً بیشتر آثار و علایم مسیحیتی را که حواریان راستین حضرت عیسی(علیه السلام) تبلیغ کرده بودند، از بین بردند.
ص: 12
* مهم ترین منبع شناخت دیدگاه مسیحیت نسبت به شخصیت عیسی(علیه السلام)، اناجیل چهارگانه (متی، مرقس، لوقا و یوحنا) است و ماجرای تولد وی بیشتر در انجیل متی و لوقا آمده است; و مهم ترین منبع شناخت نظر اسلام نسبت به عیسی بن مریم(علیه السلام)قرآن است. در آیات زیادی از قرآن، از جمله در سوره ی «مریم» داستان زندگی آن حضرت بیان شده است. برخی از نکات جزئی زندگی عیسی(علیه السلام) که در انجیل ها آمده، در قرآن نیامده است; از جمله این که عیسی در شهر ناصره، در استان جلیل، به دنیا آمده(1) و ولادتش در ایام زمامداری هیرودیس، پادشاه بیت لحم، بوده است(2) و پس از بازداشت و زندانی شدن یحیی، عیسی به استان جلیل آمد و مژده ی خدا را اعلام فرمود.(3)
هر دو منبع مسیحیت و اسلام نکات مشترکی درباره ی شخصیت عیسی(علیه السلام) بیان داشته اند و آن این که عیسی(علیه السلام) از دختری باکره به نام مریم به دنیا آمده(4) و چنین ولادتی توسط روح القدس به انجام رسیده(5) و سرانجام این که مسیح دارای معجزات فراوانی بوده است;(6) ولی علی رغم این مشترکات، نوع نگاه مسیحیت به عیسی(علیه السلام) با نوع نگاه اسلام به
ص: 13
مسیح، تفاوت های اساسی دارد. بیان و تحقیق همه ی این تفاوت ها در این مختصر نمی گنجد، به همین دلیل، ما به بیان و نقد سه مسئله ی عمده می پردازیم که در خود مسیحیت نیز کشمکش و نزاع هایی را به وجود آورده است. این سه مسئله ی مهم درباره ی شخصیت مسیح عبارت اند از:
تثلیث، الوهیت و به صلیب کشیده شدن.
تثلیث به این معناست که خداوند در سه شخص، خدای پدر، خدای پسر و روح القدس ظهور یافته است. به این ترتیب «خدا در عین حال که از نظر تعدد یکی است، در سه شخصیت، یعنی خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس موجود است. این سه در ازلیت، قدرت و جلال با هم برابرند و هر یک از آنها از همه ی صفات الهی برخوردارند».(1)
اولاً، چنین اعتقادی در میان مسیحیان اولیه جایی نداشته و گفته شده است که اولین بار این عقیده را پولس وارد مسیحیت نموده است(2) و بعدها، بر اساس مصوبه ای که شورای اسقف های اعظم کلیسا در 325 میلادی در شهر نیکائیه منتشر نمودند، این عقیده جزئی از ایمان مسیحی شمرده شد.(3)
ثانیاً، عقیده به تثلیث با عقل ناسازگار است; زیرا محال است که یک چیز، در عین این که یکی است، سه چیز باشد.(4)
ص: 14
دیگر این که، هر یک از آن سه چیز را اگر نامحدود بدانیم، تعددبردار نیست و اگر محدود بدانیم، مستلزم نقص است که با وجوب وجود خداوند نمی سازد. به خاطر همین عدم درک عقل است که الهیون در مسأله ی تثلیث دچار سرگردانی شده(1) و اعتقاد به تثلیث را صرفاً یک تعبد قلبی دانسته اند که عقل آن را نمی فهمد و، به همین دلیل، مسیحیت تمایلی به پذیرش آن ندارد.(2)
ثالثاً، قرآن تثلیث را ناشی از غلو در دین دانسته و آن را ردّ می کند.(3) اسلام عیسی مسیح(علیه السلام) را فرزند مریم و فرستاده ی خدا،(4) و خدا را معبودی یگانه می داند که از داشتن فرزند منزه است.(5) از نظر قرآن، کسانی که خداوند را یکی از سه خدا می دانند، کافرند.(6)قرآن آفرینش عیسی(علیه السلام) را همانند خلقت آدم(علیه السلام) می داند(7) و آن را نشانه و آیه ای الهی و رحمتی از ناحیه ی خود بر مردم(8) و نشانی از قدرشناسی نسبت به عظمت مقام مادرش مریم می داند.(9)
ص: 15
یکی دیگر از عقاید مسیحیت، قائل شدن جنبه ی الوهیت برای عیسی است; به این معنا که مسیح را تجلی ذات خدا می داند. سرگذشت مسیحیت، تاریخ دیانتی است که از عقیده به تجسم الهی در جسد شارع و بانی آن ناشی شده است.(1)
اولاً، چنین اعتقادی در میان مسیحیان اولیه وجود نداشت و مسیحیان اولیه بر این باور بودند که مسیح انسانی است که از دو جنبه ی الهی و انسانی برخوردار است. اولین بار، پولس رسول، برای مسیح جنبه ی الوهیت قائل شد و انجیل یوحنا دیدگاه مشابهی را برای حیات ازل مسیح در نظر گرفت.(2)
ثانیاً، حتی براساس متون مسیحی، خود عیسی(علیه السلام) مقام الوهیت را از خود نفی می کند(3) و خود را دارای رسالتی از جانب خدا می داند:
زیرا من از جانب خود سخن نمی گویم، بلکه پدر که مرا فرستاده، به من وصیت کرده که چه بگویم و به چه چیز سخن بگویم.(4)
و بر جنبه ی انسانی خود که فارغ از هرگونه الوهیت است، تأکید می کند:
و من انسانی هستم که با شما به حقی که از ناحیه ی خدا شنیده ام سخن می گویم.(5)
ص: 16
ثالثاً، قرآن با نقل داستان زندگی مسیح، بر جنبه ی بشری بودن وی تأکید دارد(1) و برای وی مقام رسالت قایل است.(2)
پذیرش بندگی خدا از ناحیه ی عیسی(علیه السلام)، به طوری که اولین سخن وی آگاه نمودن مردم بر این مطلب بوده است(3) و نیز، دعوت مردم به قبول عبودیت خداوند، بهترین گواه بر عدم الوهیت مسیح است.(4) قرآن اراده ی مطلق خدا را در این که اگر بخواهد مسیح و مادرش و انسان های دیگر را هلاک کند، کسی را یارای آن نیست که جلوی چنین امری را بگیرد، دلیل بر عدم الوهیت عیسی(علیه السلام) می داند.(5)
مسیحیان معتقدند که آدم با خوردن میوه ی درخت نهی شده، خود و همه ی اولادش را مستوجب عقوبت کرد; و چون خداوند متّصف به دو صفت عدل و رحمت است و نادیده گرفتن چنین خطایی با عدلش نمی سازد و از دیگر سو، عقاب نمودن بندگان با رحمتش ناسازگار است، پسر خود عیسی را به زمینفرستاد تا دشمنان با به صلیب کشیدنش وی را فدای بشریت سازند و همه ی انسان ها را از بار گناه برهانند;(6) و به این وسیله خشم خداوند در مجازات انسان ارضا گردید.(7)
ص: 17
اولاً، نظریه ی فدیه، بدعتی است که پولس وارد مسیحیت نمود و تا قبل از وی اثری از آن در مسیحیت دیده نمی شود.(1)
ثانیاً، مسئله ی کفاره به عنوان بازخرید گناه اولیه را عقل نمی تواند درک نماید.(2) خداوند در برابر کسی مسئول نیست که بخواهد قربانی را در برابر وی انجام دهد. آیا خداوند قربانی نمودن عیسی(علیه السلام) را در پیشگاه خود انجام داده است؟!
ثالثاً، قرآن به صلیب کشیده شدن عیسی(علیه السلام) را نمی پذیرد و معتقد است که فرد دیگری اشتباهاً به جای وی به صلیب کشیده شده(3) و خداوند، عیسی(علیه السلام) را با جسم و روح به آسمان برده است;(4) از آن گذشته، با توجه به غنای ذاتی خداوند و رحمت بی انتهایش، چه لزومی دارد که برای بخشش بشر، ثمن و فدیه دریافت کند؟
افزون بر این که، به نظر اسلام، تمام انبیای الهی معصوم اند و آدم(علیه السلام) مرتکب هیچ گناهی نشده است تا با فدا شدن عیسی(علیه السلام)گناه او و فرزندانش که از وی به ارث برده اند، بخشوده شود.
ص: 18
ص: 19
چه فرقی بین ختم رسالت و ختم نبوت وجود دارد؟ آیا می توان گفت منظور از ختم نبوت در آیه ی خاتم النبیین (احزاب: 40) ختم باب رسالت است؟
محمد رضا بهدار
قوانین محدود چگونه می توانند پاسخ گوی نیازهای نامحدود باشند؟
محسن میرزاپور
ص: 20
کلام
خاتمیت
نیاز دائمی انسان به هدایت الهی و راهنمایی وحی از یک سو، و صراحت قرآن و اجماع مسلمین بر ختم رسالت و کمال دین اسلام از سوی دیگر، پرسش هایی در زمینه ی خاتمیت ایجاد کرده است. این پرسش ها از منظرهای مختلفی قابل طرح و پاسخ گویی اند; یکی از نگاه درون دینی و با توجه به هماهنگی آیات مربوط به خاتمیت و دیگری با نگاهی کلی به چگونگی تطبیق قوانین ثابت با نیازهای متغیر آدمی.
ص: 21
* در بیان پاسخ به این پرسش و شبهه ابتدا باید تفاوت و یا رابطه ی بین منصب «نبوت» و «رسالت» یا رابطه ی بین «نبی» و «رسول» بررسی و تبیین شود. در این باب سه نظریه و دیدگاه مطرح شده است که طبق هر سه دیدگاه معلوم می شود که ختم نبوت ختم رسالت را شامل می شود و این دو با هم هماهنگ هستند و منقطع شدن باب نبوت مستلزم ختم رسالت خواهد بود.
طبق این دیدگاه که به معنای لغویِ «نبی» و «رسول» نظر دارد، این دو، مفهوماً متباین هستند; به این بیان که واژه ی نبی، صفت مشبهه و بر وزن «فعیل» است. این واژه اگر از ماده ی «نَبْوَه» باشد، به معنای رفیع و بلندمرتبه است(1) و چنان که از ماده ی «نبأ» باشد، به معنای «صاحب خبر مهم» است; یعنی خبرهایی که فایده ی بزرگی را در بردارند که از آنها علم یا ظن غالب حاصل می شود.(2) البته، چون این عنوان درباره ی پیام آوران الهی به کار رفته است، معنای دوم مناسب تر است; خبرهایی که پیامبران(علیهم السلام)به بشر ابلاغ می کنند، به علت مرتبط بودن با سعادت و شقاوت بشر، از نظر اهمیت و فایده در درجه ی اعلی هستند.
پس «نبی» کسی است که خود از پیام آسمانی آگاه است و خبرهای مهم آسمانی را به بشر ابلاغ می کند; بدین ترتیب، رفعت مقام و بلندی مرتبه، لازمه ی نبی خواهد بود; اما واژه ی «رسول» به معنای فرستاده و پیک است، خواه رسالت و مأموریت او رسانیدن پیام باشد و خواه انجام یک کار.
ص: 22
تا این جا معلوم شد که بین دو واژه ی نبی و رسول تشابه مفهومی نیست و نبوت و رسالت دو مقام و منصب هستند. بدین دلیل برخی ها مسئله ی خاتمیت را که از ضروریات دین اسلام است، مخدوش دانسته و بدان ایراد گرفته اند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به نص قرآن، خاتم الانبیاء است، نه خاتم الرسل، و ممکن است رسولی دیگر بعد از ایشان از طرف خداوند مبعوث شود.
در این دیدگاه، بدین طریق می توان به پرسش جواب داد که درست است که ظاهر دو واژه ی نبی و رسول متفاوت است; اما با توجه به مفهوم این دو می فهمیم که رابطه ای بین این دو برقرار است و آن این که به کار بردن اصطلاح رسول در مورد پیام آوران و فرستادگان الهی، برای ابلاغ و رساندن پیام خدا به مردم، مستلزم آگاهی و باخبر شدن آنان از محتوای پیام (وحی) الهی است; لذا رسول برای این که بتواند نقش رسالت الهی خود را ایفا کند، ابتدا باید نبی باشد; یعنی به اخبار غیب و پیام الهی آگاه باشد، تا آن رابه مردم ابلاغ کند و رسالت بدون پیام معنا ندارد; بنابراین وقتی اعلام شد که نبوت منقطع شده و دیگر نبی ای نخواهد آمد که حامل اخبار الهی باشد، حتماً رسالت هم پایان می پذیرد و دیگر رسولی نخواهد بود که این اخبار غیبی را به مردم ارسال کند.
این دیدگاه که مشهور متکلمان و مفسران اسلامی آن را پذیرفته اند این است که نبی اعم از رسول است;(1) به این معنا که رسول پیامبری است که مأمور ابلاغ پیام های الهی و رساندن اوامر و نواهی شارع به مردم است; ولی نبی، پیامبری است که با اتصالش به منبع غیب،
ص: 23
حامل پیام های الهی است، خواه مأمور به ابلاغ آنها باشد و خواه نباشد.(1)
لذا طبق این نظریه، رسالت برای مرسل، منصب سفارت است از جانب خداوند متعال برای ابلاغ آنچه از غیب به او رسیده، به مردم (اعم از تبشیر و انذار و تنفیذ); اما نبوت منصبی است معنوی که از طرف خداوند به نبی اعطا می شود و او را به عالم غیب و اخبار آن متصل می گرداند و او حامل خبرها و پیام های الهی است.(2)
بنابر این دیدگاه، نسبت میان نبی و رسول، عموم و خصوص مطلق است; زیرا هر رسولی نبی هست، ولی هر نبی ای رسول نیست; به عبارت دیگر، رسول آن کسی است که هم مبعوث است و هم مأمور به تبلیغ رسالت; اما نبی کسی است که فقط مبعوث باشد، چه مأمور به تبلیغ باشد و چه نباشد.
این دیدگاه که نبی اعم از رسول است، با برخی روایات سازگاری دارد. از جمله در معانی و خصال از ابی ذر غفاری(رحمه الله) نقل شده که
به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) عرضه داشتم که انبیا چند نفر بودند؟ فرمود: صد و بیست و چهار هزار نفر. پرسیدم: مرسلین از آنان چند نفر بودند؟ فرمود: سیصد و سیزده نفر که خود جمعیتی بسیارند.(3)
در حدیثی دیگر از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که در تفسیر آیه ی (و کان رسولا نبیا) فرمود: رسول کسی است که در خواب و بیداری فرشته ی وحی را می بیند و صدای او را می شنود; ولی نبی کسی است که فقط در خواب فرشته ی وحی را می بیند و در بیداری فقط صدای او را می شنود.(4)
ص: 24
از این روایت به دست می آید که رسالت مقامی بالاتر از نبوت است; زیرا افزون بر کمالات نبوت، دارای کمالات بالاتری است.باید یادآور شویم که با توجه به برخی روایات، این فرق بین رسول و نبی را نمی توان به حساب مفهوم این دو واژه گذاشت، بلکه می توان گفت که نبی ازنظر مصداق (نه مفهوم) اعم از رسول است; یعنی همه ی پیامبران دارای مقام نبوت بوده اند، ولی مقام رسالت اختصاص به گروهی از ایشان داشته است.(1)
در هر تقدیر، حتی اگر نبی را اعم از رسول بدانیم باز هم به خوبی می توان جواب از ایراد بر خاتم النبیین را داد; زیرا وقتی نبوتی بعد از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نباشد، رسالتی هم نخواهد بود، چون رسالت، یعنی آوردن خبری از غیب; حال که بنا شد خبر گرفتن از منبع غیب منقطع شود و دیگر نبوت و نبی ای نباشد، قهراً رسالتی هم نخواهد بود.(2)
به بیانی دیگر، دانسته شد که نبوت از نظر مصداق اعم از رسالت است و معلوم است که وقتی اعم متوقف شد، اخص هم متوقف می شود; چون موقوف شدن اعم مستلزم موقوف شدن اخص است.(3)
مثلا، وقتی می گوییم فلانی در ایران نیست، حتماً در تهران هم نیست; اما اگر بگوییم در تهران نیست، ممکن است در نقطه ای دیگر از ایران باشد; بنابراین اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) را خاتم المرسلین می نامید، ممکن بود خاتم انبیا نباشد، اما وقتی او خاتم انبیا است، مسلماً خاتم رسولان نیز خواهد بود.
ص: 25
برخی از متفکران اسلامی، دیدگاه دوم که نبی را اعم از رسول فرض کرده اند، ناتمام دانسته و آن را ناسازگار با برخی آیات می دانند.
زیرا در بعضی از آیات قرآن کریم، صفت «نبی» بعد از صفت «رسول» آمده است. (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَ-بِ مُوسَی إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصًا وَکَانَ رَسُولاً نَّبِیًّا)(1) که در مقام مدح و تعظیم حضرت موسی(علیه السلام) او را هم رسول خوانده و هم نبی; و مقام مدح اجازه نمی دهد که این کلام را حمل بر ترقی از خاص به عام کنیم و بگوییم معنایش این است که اول نبی بود و بعد رسول شد; در صورتی که، طبق دیدگاه دوم، صفتی که مفهوماً عام است، (نبی) باید قبل از صفت خاص (رسول) ذکر شود.(2) به همین دلیل دیدگاه دیگری مطرح شده که معتقد است در زمینه ی فلسفه ی نبوت و رسالت انبیا(علیهم السلام)تفاوتی میان نبی و رسول نیست، هرچند مفهوماً مترادف نیستند، از نظر مصداق و وظیفه و مأموریت محول شده به آنها با یکدیگرملازم اند; یعنی کسی که به مقام نبوت و پیامبری برگزیده می شود، حتماً مقام رسالت و پیام رسانی را نیز دارد; بنابراین منصب نبوت و رسالت مربوط به دو طایفه از اشخاص که از جانب خدا به سوی مردم مبعوث شده اند نیست، بلکه هر کسی که از طرف خدا مبعوث شده است، می تواند دارای دو حیثیت و دو جهت و ویژگی باشد، یکی مقام نبوت و دیگری منصب رسالت. نبوت او ناظر به جهت اتصال او با مبدأ غیب و تحمّل اخبار و پیام های الهی است و رسالت او ناظر به جهت ابلاغ آن احکام و معارف الهی به مردم.(3)
دلیل روشن بر این مطلب آن است که قرآن کریم، آن جا که از نبوت عامه سخن
ص: 26
می گوید، گاه واژه ی «نبی» و گاه واژه ی «رسول» را به کار می برد; چنان که می فرماید:
(کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ...).(1)
و در جای دیگر می فرماید:
(لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ...).(2)
در این آیات و دیگر آیات قرآن، هم کلمه ی نبی بر عموم انبیا(علیهم السلام) اطلاق شده و هم کلمه ی رسول.
جواب شبهه ی مذکور طبق این دیدگاه کلامی این است که هر حکمی که برای یکی از این دو ملازم، ثابت یا نفی شود، برای دیگری هم جاری است; لذا وقتی در آیه ی شریفه ی خاتم النبیین، ختم نبوت ثابت می شود، حتماً این حکم برای رسالت هم ثابت است; یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) هم خاتم النبیین است و هم خاتم المرسلین. پس اگر بستن باب نبوت و ختم نزول وحی را قبول کردیم، باید بپذیریم که باب رسالت الهیه هم منقطع شده است.
حاصل آن که بنابر هر سه منظر در مورد نسبت بین رسول و نبی، باب رسالت و ارسال رسل با اعلام انقطاع و ختم منصب نبوت (خاتم النبیین) پایان می پذیرد.
ص: 27
* یکی از پرسش های مهم در باب خاتمیت نبوت که گاهی به صورت شبهه مطرح می گردد، این است که اگر با رحلت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه وآله) نبوت ختم شده و ارتباط بشر با وحی منقطع گردیده است، برای آن دسته از نیازهای بشری که در فراز و نشیب روزگار پدید آمده و رو به تکامل است چه احکامی وجود دارد؟ به عبارت روشن تر، اسلامی که مدعی است برای همه ی شئونات فردی و اجتماعی انسان قانون و مقرراتی دارد، چگونه برای بشری که نیازهای او در حال تغییر و تکامل دایمی است قانون وضع کرده است و، بالاخره، قوانین محدود اسلام چگونه می تواند ظرفی برای این همه رویدادهای ناپایدار و متغیر باشد؟
در ابتدا باید متوجه این نکته باشیم که خاتمیت و کمال، دو امر متلازم اند; یعنی اگر دینی مدعی خاتمیت است، به ناچار باید دین کاملی هم باشد; لذا خداوند در قرآن کریم، برای تفهیم این تلازم، گاهی از کامل بودن دین اسلام خبر می دهد: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ)(1) و گاهی از خاتمیت: (مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَ-کِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ).(2)هر کسی نمی تواند مدعی کمال و خاتمیت مکتب خود باشد. مکاتبی که تدبیر دنیوی و روابط فردی و اجتماعی انسان را بر پایه ی حسّ و تجربه قرار می دهند، هیچ گاه نمی توانند داعیه ی کمال و خاتمیت داشته باشند.
ص: 28
فقط کسی می تواند ادعای کمال و خاتمیت دین خود را داشته باشد که از نشئه ی طبیعت گذر کرده و در مقام قرب الهی به لقاءالله نایل گردیده باشد; زیرا هر اسوه و رهبری، به مقدار راهی که خود پیموده است پیروان خود را راهنمایی می کند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اسوه ی کاملی است که راه را تماماً طی کرده و، از این طریق، کامل ترین قوانین را برای سلوک بندگان خدا به آنها ابلاغ نموده است; پس دین مبین اسلام تنها دینی است که تمام مراحل و مراتب ممکن انسانی را فراروی بشر قرار داده و، به همین دلیل، مدعی کمال و خاتمیت است.(1)
1. نیازمندی های بشر بر دو گونه است:
این گونه نیازهای بشر ناشی از طبیعت فردی و اجتماعی انسان است; یعنی طبیعت انسان اقتضای این نیازها را دارد. این نیازمندی ها یا فردی است (روحی و جسمی) و یا اجتماعی. نیازهای فردیِ جسمی مانند نیازمندی بشر به خوراک، پوشاک، مسکن و همسر; نیازهای فردی روحی، مانند گرایش انسان به علم، زیبایی و پرستش; و نیازمندی های اجتماعی، مانند معاشرت، تعاون، عدالت و آزادی.
این نوع نیازهای بشری از نیازهای اولی ناشی می شوند; مانند نیاز به انواع آلات و وسایل زندگی که در هر عصری متغیر است; زیرا کیفیت زندگی در هر عصری با عصر دیگر متفاوت است. نیازمندی های اولی بشر مربوط به طبیعت بشر است، ولی نیازهای ثانوی انسان به کیفیت زندگی فردی و اجتماعی او بر می گردد.(2)
اسلام به فراخور همین نیازهای بشر دو نوع قانون دارد:
ص: 29
این گونه قوانین مربوط به شئون فردی و اجتماعی انسان است که برگرفته از اصول فطری و غریزی ثابت اوست و در اجتماعات و فرهنگ های متفاوت یکسان است; مثلاً علاقه ی پدر و مادر به کودک یک علاقه ی فطری و غریزی است; در نتیجه، احکامی که بر این اساس وضع می گردد (مانند: احکام ارث و تربیت) باید ثابت و ابدی باشد. نمونه ی دیگر این که، نیاز انسان به خانواده و اجتماع برخاسته از اجتماعی بودن انسان است; در این صورت، قوانین مربوط به برقراری نظم و عدالت اجتماعی و روابط و حقوق افراد و وظایف زن و شوهر در برابر یکدیگر باید ثابت باشد; زیرا جامعه ی انسانی با تمام تحولات و تغییراتی که دارد، هرگز اجتماعی بودن او را تغییر نمی دهد. قوانین مربوط به عبادات، تهذیب نفس و کسب فضایل اخلاقی (مانند وظیفه شناسی، نوع دوستی و غیره) نیز همین گونه اند.(1)
این گونه قوانین، ناظر به آن دسته از احتیاجات بشر است که با تغییر زمان و شرایط تغییر پیدا می کنند. اسلام برای این گونه احتیاجات برنامه ی خاصی در نظر گرفته است و آن این که این اوضاع متغیر را به اصول ثابت مربوط می کند و آن اصول ثابت در هر عصر و در هر شرایطی، قانون فرعی متناسب با همان شرایط را تولید می کند.
مثلاً اسلام در باب مسائل دفاعی و جلوگیری از تهاجم دشمنان، تقویت بنیه ی نظامی را واجب کرده و همین را به عنوان یک قانون کلی بیان فرموده است: (وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّه).(2) این که در کتاب وسنت سخن از تیراندازی و اسب دوانی شده و مسلمین به این امور ترغیب شده اند، از باب انطباق آیه بر موارد و مصادیق است. در حقیقت مهارت
ص: 30
در تیراندازی و اسب دوانی، شکل اجرایی تقویت بنیه ی نظامی در مقابل دشمنان اسلام در آن عصر بوده است، نه این که این امور، هم چون موارد دسته ی اول، حکمشان ثابت و تغییرناپذیر باشد.
پس، لزوم تقویت بنیه ی نظامی در مقابل دشمن، قانون ثابتی است که از یک احتیاج ثابت سرچشمه می گیرد و لکن مصادیق آن به تبع زمان و شرایط تغییر می کند; زمانی مصداق تقویت قوای نظامی در مهارت های تیراندازی و اسب دوانی بوده است و در زمانی دیگر، تجهیزات تانک، موشک و... است.(1)
حال که دانستیم در اسلام برای نیازمندی های متغیر انسان هم قوانینی وضع شده است، به این نکته ی اساسی و مهم می پردازیم که اسلام به چه نحوی با قوانین محدود، برای پدیده های نامحدود حکم وضع کرده است؟ به عبارت دیگر، راه های به دست آوردن احکام و قوانین الهی برای مسائل جدید به چه صورت است؟ اسلام چه مجراهایی را برای به دست آوردن حکم خدا برای مسائل جدید فراروی بشر قرار داده است؟
برای پاسخ به این پرسش ها باید گفت: هر دین برای این که قوانینش بتوانند با رشد و تکامل اجتماع بشری جلو بروند و توان پاسخ گویی نیازهای آنان را در هر بُرهه ای از زمان داشته باشند، باید دو ویژگی داشته باشد:
اول این که دارای مصادر تشریع و وضع قانون غنی و وسیع باشد تا علما برای حکم و مسائل جدید از قوانین کلی بهره ببرند; و دیگر این که قوانین آن انعطاف پذیر باشند تا بتوانند بر تمام صور متغیر زندگی قابل حمل باشند.
دین مبین اسلام چنین دینی است;(2) یعنی:
ص: 31
1. مصادر احکام دین اسلام غنی است. در اسلام برای این که مسلمانان در هیچ قضیه ای بدون حکم و قانون نمانند، علاوه بر قرآن و احادیث نبوی و خاندان طاهرینش که خود جزء منابع غنی تشریع هستند، چند راه دیگر برای استخراج قوانین معرفی شده است که عبارت اند از: حکم عقل، وضع احکام بر اساس مصالح و مفاسد، اجتهاد و استنباط احکام و نیز اختیارات حاکم اسلامی که در این جا به اختصار به توضیح هر یک می پردازیم:
الف) حکم عقل: اسلام در کنار حجت ظاهری که همان پیامبران هستند حکم عقل را امضا و آن را حجت باطنی معرفی کرده است. البته باید توجه داشت که مراد از حکم عقل این نیست که عقل در تمام موضوعات و احکام شرعی حق دخالت دارد و هر حکمی را که بیان کند از طرف شارع امضا می گردد، بلکه منظور این است که در موارد خاصی، به وسیله ی عقل، بعضی از مشکلات حل می شود.(1)
ب) احکام الهی تابع مصالح و مفاسد هستند: هیچ حکمی از احکام الهی بی مصلحت نیست. هر آن چه واجب شده است دارای مصلحتی است، خواه مصلحت فردی یا اجتماعی، و هر آن چه حرام شده دارایمفسده ای فردی یا اجتماعی و یا هر دو است; مثلا درباره ی قماربازی و خوردن شراب در قرآن آمده است:
(إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَنُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَ وَهَ وَالْبَغْضَآءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوهِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ)(2) همانا شیطان می خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد، پس آیا شما دست بر می دارید.
همین تبعیت احکام از مصالح و مفاسد باعث شده است که قوانین اسلامی جاودانه
ص: 32
باشند; چرا که مصلحت ها و مفسده ها مساوی و یکسان نیست و باید مصالح و مفاسد با هم سنجیده شوند و گاهی در راه رسیدن به یک مصلحت مهم، ارتکاب بعضی گناهان کوچک جایز می گردد و، همین طور، برای دور ماندن از یک مفسده ی بزرگ ترک بعضی از واجبات بی اشکال می شود. به خاطر همین، علمای اسلامی در چنین مواردی، به کمک عقل، به تأسیس قاعده ی «رعایت اهم و مهمّ» پرداخته اند; در نتیجه، همیشه مصلحت کم تر فدای مصلحت بزرگ تر و بیشتر می شود. این قاعده بسیاری از مشکلات را که فراروی بشر به وجود می آید حل می کند.(1)
ج) اجتهاد و استنباط احکام: اجتهاد یعنی کوشش عالمانه برای درک قوانین اسلام با استفاده از کتاب، سنت، اجماع و عقل. یکی از شرایط امکان جاویدان ماندن اسلام همین اجتهاد است; زیرا از همین طریق می توان حکم هر موضوعی را از منابع اسلامی استخراج کرد و بدین وسیله از قوانین دیگر بی نیاز بود.(2)
د) اختیارات حاکم اسلامی: اسلام به شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) و جانشینان معصوم او که اداره ی اجتماع را بر عهده دارند اختیاراتی داده است که به وسیله ی آن می توانند مشکلات زیادی را حل کنند. البته این اختیارات دامنه ی وسیعی دارد و حاکم اسلامی در شرایط جدید و نیازمندی های جدید می تواند با توجه به اصول اسلامی مقرراتی را وضع نماید و همین اختیارات، با شرایطی، به حاکم شرع داده می شود.(3)
ص: 33
2. قوانین اسلام انعطاف ناپذیرند.
الف) اسلام به ظاهر و شکل و صورت زندگی نپرداخته است. آن چه مورد توجه اسلام است باطن و واقعیات است. دستورهای اسلامی به گونه ای هستند که انسان را فقط متوجه واقعیات زندگی می کنند و راهی را فراروی او قرار می دهند تا به اهداف عالی انسانی برسد; از این رو، گسترش وسایل زندگی و تغییر کیفیت زندگی طی قرون و اعصار، هیچ گونه منافاتی با احکام دینی اسلام ندارد; زیرا ناسازگاری یک قانون با این گونه پیشرفت ها در صورتی است که آن قانون برعوامل و وسایل مخصوصی تکیه کرده باشد، مثلاً گفته باشد همیشه برای نوشتن باید از دست و قلم استفاده شود.(1)
ب) عامل دیگری که به قوانین اسلامی خاصیت انعطاف پذیری داده است، وجود یک سلسله قواعدی است که فقها آن را «قواعد حاکمه» نامیده اند; یعنی قواعدی که در سراسر احکام و قوانین اسلام تسلط دارند و بر همه ی آنها حکومت می کنند; مثلاً آیه ی شریفه ی: (وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج)(2) و هم چنین حدیث شریف «لاضرر و لاضرار»(3) بر تمام قوانین، حکومت دارند; یعنی هر حکمی از احکام اسلامی که باعث حرج و مشقت و سختی و ضرر و زیان باشد، به حکم این آیه و روایت، برداشته می شود. البته تشخیص این ادله و عمل کردن به آن، فقط کار مجتهدین و فقهای اسلامی است.(4)
پس دین مبین اسلام، با توجه به این که برخوردار از همه ی موارد یاد شده است، توان پاسخ گویی به رویدادهای نامحدود را دارد و می تواند دینی جاویدان و همیشگی باشد و به تمام نیازهای فردی و اجتماعی بشر پاسخ دهد.
ص: 34
ص: 35
آیا تاریخ اسلام تاکنون جوامع پیشرفته داشته است؟
عوامل عقب ماندگی جوامع اسلامی چیست؟
امیر علی حسنلو
ص: 36
تاریخ اسلام
علل عقب ماندگی جوامع اسلامی
با ظهور اسلام در حجاز و تربیت انسان های فرهیخته در مکتب پیامبر(صلی الله علیه وآله) و اهل بیت آن حضرت(علیهم السلام) خورشید اسلامی در فراسوی مرزهای جغرافیایی و فکری پرتو افکند که به تمدن و فرهنگ اسلامی انجامید.
این تمدن درخشان تمام تمدن ها را تحت تأثیر قرار داد و بدین ترتیب «عصر طلایی تمدن اسلامی» شکل گرفت.
انحرافی که در آغازینِ راه به وجود آمده بود آثار خود را بروز داد; از جمله توقف رشد و گسترش تمدن اسلامی که به مرور زمان به تجزیه ی امپراطوری بزرگ اسلامی و ایجاد فاصله و اختلاف در یکپارچگی جهان اسلام انجامید. نتیجه ی این روند، زمینه ی رشد و بالندگی علوم را از بین برد و جای آن را به حضور استعمار و فراهم شدن علل عقب ماندگی جوامع اسلامی داد که در توسط حجه الاسلام حسنلو به بررسی برخی از ریشه ها و زمینه های جبران آن پرداخته شده است.
ص: 37
* بی تردید مسلمین دوران عظمت و افتخار اعجاب آوری را پشت سرگذاشته اند، نه از آن جهت که در برهه ای از زمان حکمران جهان بوده اند و به قول مرحوم ادیب الممالک فراهانی «از پادشهان باج و از دریا امواج گرفته اند»; زیرا جهانْ حکمرانان و فاتحان بسیاری به خود دیده است که چند صباحی، به زور، خود را بر دیگران تحمیل کرده و مانند کف روی آب محو و نابود شده اند; بلکه از آن جهت که نهضت و تحولی در پهنه ی گیتی به وجود آوردند و تمدنی عظیم و باشکوه بنا کردند که چندین قرن مشعل دار بشر بود و اکنون نیز یکی از حلقه های درخشان تمدن بشر به شمار می رود و تاریخ تمدن به داشتن آن به خود می بالد.(1) مسلمین قرن ها در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظام های عالی اجتماعی بر همه ی جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آنها توشه می گرفتند، تمدن عظیم و حیرت انگیز جدید اروپایی که چشم ها را خیره و عقل ها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهانسیطره دارد، به اقرار و اعتراف محققان بی غرض غربی، بیش از هر چیز دیگر، از تمدن باشکوه اسلامی مایه گرفته است.(2)
گوستاو لوبون می گوید: «بعضی ها (از اروپاییان) عار دارند اقرار کنند که یک قوم کافر و ملحدی (یعنی مسلمانان) سبب شده اروپای مسیحی از حال توحش و جهالت خارج گردد و لذا آن را مکتوم نگاه می دارند، ولی این نظر به درجه ای بی اساس و تأسف آور است که به آسانی می توان آن را رد نمود.
نفوذ اخلاقی همین (مسلمانان) آن اقوام وحشی اروپا را که سلطنت روم را زیر و زبر نمودند، داخل در طریق (بشریت) نمود و نیز نفوذ عقلانی آنان دروازه ی علوم و فنون و
ص: 38
فلسفه را که از آن به کلی بی خبر بودند به روی آنان باز کرد و تا ششصد سال استاد ما اروپائیان بودند».(1) برای پیشرفت و انتقال یک فرهنگ و علم و انقلاب فرهنگی و علمی 600 سال، فرصت خیلی خوبی است که یک بلوک و یک منطقه با تکیه به این ارتزاق فرهنگی، خود را بازیافته و به ترقی برسد تا جایی که امروز چنین تمدن و تکنولوژی و صنعتی را به رخ جهانیان بکشد. تمدن فعلی اروپا با زیرساخت های اسلامی تا بدین حدّ رشد و ترقی نموده است.
دانشمندان غرب می گویند: «پیدایش و اضمحلال تمدن اسلامی از حوادث بزرگ تاریخ است. اسلام طی پنج قرن(81-597 ه- / 700 - 1200 م) از لحاظ نیرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاقِ نیک و تکامل سطح زندگی و قوانین منصفانه (عادلانه)ی انسانی و... (احترام به عقاید و افکار دیگران) و ادبیات و تحقیق علمی پیشاهنگ جهان بود.»(2)
و «دنیای اسلام در جهان مسیحی نفوذهای گوناگون داشت. اروپا از دیار اسلام غذاها و شربت ها و دارو و درمان، اسلحه ونشانه های خانوادگی، سلیقه و ذوق هنری، ابزار و رسوم صنعت و تجارت و قوانین و رسوم دریانوردی را فراگرفت. و غالباً لغات آن را نیز از مسلمانان اقتباس کرد... علمای (مسلمان اعم از فارس و عرب و ترک و سایر قومیت ها) ریاضیات و طبیعیات و شیمی و هیئت را حفظ کردند و به کمال رسانیدند و به اروپا منتقل کردند... ابن سینا و ابن رشد دو فیلسوف و طبیب بزرگ اسلامی، از مشرق بر فلاسفه ی مدرسی اروپا پرتو افکندند و صلاحیتشان چون یونانیان مورد اعتماد بود... . این نفوذ اسلامی از راه بازرگانی و جنگ های صلیبی و ترجمه ی هزاران کتاب از عربی به لاتین و
ص: 39
مسافرت دانشورانی از قبیل گربرت و ارلاردبایی و مایکل اسکات و... به اندلس انجام می گرفت. این، اعتراف به عظمت دانش در جهان اسلام است که از اروپا برای تحصیل به جهان اسلام دانشجویان زیادی اعزام می شدند و علوم مختلف را فرامی گرفتند... تنها به دوران های طلایی، یک جامعه می توانسته در مدتی کوتاه این همه مردان معروف در زمینه ی سیاست و تعلیم و ادبیات لغت و جغرافیا وتاریخ و ریاضیات و هیئت و شیمی و فلسفه و طب و مانند آنها، که در چهار قرن اسلام بوده اند، بوجود آورد».(1)
پزشکان اسلامی پانصد سال تمام علمدار طب در جهان بودند. فیلسوفان اسلامی مؤلفات بسیار ارزشمندی را برای پیشرفت علم طب به کار گرفته اند و تأسیس بیمارستان ها و مراکز درمانی و بهداشتی در شهرهای مختلف و مراقبت از بیماران و دادن داروی رایگان به آنها و انجام اعمال جراحی درباره ی بیماری های مختلف از جمله کارهایی بود که ترقی و پیشرفت جوامع اسلامی را به رخ جهانگردان می کشاند.(2)
مسیحیان قرن ها شاهد بودند که مسلمانان پیوسته ولایت های مسیحی را یکی پس از دیگری می گرفتند و اقوام مسیحی را پیاپی به قلمرو نفوذ خود می بردند...، نتیجه ی این تصادم کاملاً به سود جهان غرب بود; چون مغرب زمین در جنگ های صلیبی شکست خورد ولی در جنگ (فرهنگی) پیروز شد و علوم مسلمانان را فرا گرفت و وارث علم و صنعت شد. در عوض، جهان اسلام پس از آن که آفریننده ی این همه علوم و مبتکر آن بود، با هجوم مغول و درگیری های داخلی و انقراض تمدن ها در تاریکی نادانی و نداری گرفتار شد، در صورتی که مغرب زمینِ شکست خورده که از کوشش های مداوم، تجربه
ص: 40
آموخته و شکست ها را از یاد برده بود، عطش علم و علاقه به ترقی را از دشمنان فراگرفت و میدان های عقل را پیمود... و با سربلندی به دوران رنسانس قدم نهاد.(1)
تمدن اسلام و جوامع اسلامی از سال 81 - 597 ق / 700 - 1200 م دارای اوج تعالی و پیشرفت و ترقی در انواع علوم و فنون بود. علوم تجربی اعم از پزشکی و شیمی و فیزیک و زمین شناسی، زیست شناسی و گیاه شناسی در اوج خود بود و بزرگ ترین دانشمندان و مبدعان این علم در گستره ی جهان اسلام به تدریس و تألیف و تحقیق در این علوم اشتغال داشتند و آثار سترگی را به عرصه ی تمدن عرضه می داشتند و این دانش های گسترده ی مبنایی را به تمام همسایگان و جویندگان دانش که از هر سرزمینی به حضور آنها می رسیدند می آموختند.(2) خصوصاً از کشورهای اروپایی دانشجویان زیادی در اندلس اسلامی و بغداد و ری و... به تحصیل علوم و فنون مختلف اشتغال داشتند. جهان غرب در این دوره ی درخشان، اسلامی گرفتار اندیشه ی قرون وسطی و توحش و جزم اندیشی کلیسا و کاملاً عاری از تعقل و تفنن بود; برعکس، در جهان اسلام دانشمندان کم نظیری چون ابن سینا، خوارزمی، فارابی، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، حکیم عمر خیام، ابن خلدون، و کندی و... بدون هیچ محدودیتی به ترویج دانش در جهان اشتغال داشتند(3) و از سوی حاکمان اسلامی تشویق می شدند. در علومی نظیر علوم انسانی در شاخه های جامعه شناسی، روان شناسی، ادبیات، فقه، تاریخ، جغرافیا و... بهترین دانشمندان ظهور
ص: 41
کردند; ادریسی و یاقوت حموی و بیرونی از جغرافی دانان بزرگ و دارای تألیفات زیادی در علوم مختلف بوده اند.(1)
ادبیات در این دوره در شرق (جهان اسلام) در اوج فصاحت و بلاغت و زیبایی بود و شاعران و ادیبان این دوره در طول تاریخ کم نظیر بودند; شاعرانی چون فردوسی، رودکی، غزنوی، سنایی، خاقانی، جامی، مولوی، سعدی، حافظ، و شعرایی که در قلمرو اسلام اشعاری به زبان عربی می سرودند.(2)
در این دوره مورخان کم نظیری چون ابن اسحق، ابن هشام، طبری، مسعودی، ابن ندیم، دینوری، یعقوبی و... به بهترین شیوه به نگارش پرداختند. آنها علاوه بر ثبت تاریخ، در علومی نظیر نجوم و ادبیات مهارت داشتند که در زیبانگاری آثارشان مؤثر بود.(3)
در علوم عقلی، اعم از فلسفه، ریاضیات، هندسه، موسیقی، هنر، نقاشی و مجسمه سازی، جهان اسلام در اوج ترقی و برای جهان غرب الهام بخش بود. خیام و خوارزمی از جمله ریاضی دانان جهان اسلام بودند.(4)
در علم فیزیک و شیمی ابن هیثم بزرگ ترین فیزیک دان (نورشناس)، و جابر بن حیان، بزرگ ترین شیمیدان(5) این دوران بودند.
شهرهای کشورهای اسلامی آباد و با معماری های زیبا مزین و با ساختمان های مجلل و شیک، نمایی دیدنی و باشکوه از امپراطوری اسلامی را به رخ غربیان می کشید و آنها همواره آرزو می کردند که در شهرهای اسلامی به سیاحت بپردازند و در همین راستا بود که
ص: 42
افرادی مثل مارکوپولو و... در شهرهای امپراطوری بزرگ اسلامی به سیر و سیاحت می پرداختند و سفرنامه می نوشتند و از بین دانشمندان اسلامی نیز افرادی چون ناصر خسرو و ابن بطوطه و سعدی ومقدسی بدین کار پرداخته و گزارش های زیبا از اوضاع شهرهای اسلامی داده اند که همگی نشان دهنده ی رونق دانش معماری و مهندسی وعمران و آبادی شهرهای اسلامی است.(1) مدارس علمی و دینی و مساجدی که در کنار آنها کتاب خانه های عظیم با معماری زیبای اسلامی ساخته می شد، یکی از مظاهر پیشرفت جوامع اسلامی است که غربیان در ساختن مراکز علمی خود اقتباس نمودند و کالج هایی به شکل مدارس دینی جهان اسلام ساختند.(2)
از لحاظ اقتصادی و کشاورزی و دام داری نیز جوامع اسلامی مولّد و صادرکننده ی محصولات فراوانی بودند و تکنولوژی کشاورزی و فن آوری را از طریق اسپانیا به اروپای شرقی و غرب و اروپای مرکزی انتقال می دادند. اسپانیای اسلامی، کشت برنج، گندم سیاه، نیشکر، انار، پنبه، اسفناج، مارچوبه، موز، گیلاس، پرتقال، لیمو، به، گریپ فروت، هلو، خرما، انجیر، توت فرنگی و زنجبیل را از آسیای کشورهای اسلامی فراگرفت و این همه را به اروپای مسیحی آموخت. باغ داری، و ایجاد تاکستان ها و گل کاری و پرورش دام و طیور در تمام جهان اسلام از رونق چشم گیری برخوردار بود که اقتصاد کشورهای اسلامی را در بالاترین درجه ی رشد نشان می داد.(3)
ص: 43
استخراج معادن طلا و نقره، روی، مس، آهن و سرب، زاج، گوگرد و جیوه نیز در رونق اقتصادی بسیار مؤثر بود. بافت قالی ها، پرده های زربفت، پارچه های ابریشمی، شال و انواع پارچه های نخی و پشمی و لباس های رنگارنگ در کارخانه های جهان اسلام رواج داشت و اروپای مسیحی از این جهت کاملاً وابسته به جهان اسلام بود.(1)
صنعت کاغذسازی را اولین بار جوامع اسلامی آغاز کردند. نخستین کارگاه کاغذسازی، در قلمرو اسلام، به سال 178 ه-، / 794 م در بغداد به دست فضل بن یحیی، وزیر هارون الرشید گشوده شد، آن گاه مسلمین آن را به سیسیل و اسپانیا بردند و از آن جا به ایتالیا و فرانسه رسید. این اختراع به هر جا رسید تألیف کتاب را آسان کرد و در ماندگاری و آموزش علوم تحولی بزرگ پدید آورد و استنساخ کتب نیز پس از رواج کاغذ رونق یافت. در بیشتر شهرها نیز کتاب خانه های عمومی تأسیس شده بود که تعداد زیادی کتاب داشت و درهای آن به سوی طالبان علوم باز بود. در کتابخانه ها کاغذ نیز برای مطالعه کنندگان مهیا بود که یادداشت می کردند.(2)بیت الحکمه اولین کتاب خانه ی عمومی در جهان اسلام بود. در قرطبه و قاهره نیز کتاب خانه های بزرگ تأسیس شد.(3) علاوه بر وجود کتاب خانه های عمومی، کتابخانه های خصوصی نیز در جهان اسلام فراوان بود; مانند کتاب خانه ی «دارالعلم شاپور» در بغداد، کتاب خانه ی صاحب بن عباد (385 م) که بالغ بر 117 هزار مجلد کتاب در آن وجود داشت. در بخارا در عصر سامانیان کتاب خانه های بزرگ و کم نظیر از طرف نوح سامانی در اختیار ابن سینا قرار داشت و در عربستان، المؤید کتابخانه ی صد هزار جلدی داشت و در شیراز
ص: 44
عضدالدوله دیلمی کتابخانه ای عظیم بنا کرده بود و در ری، هرات، سمرقند و تاشکند کتابخانه هایی بزرگ تأسیس شده بود، و سید مرتضی سیصد هزار جلد در کتاب خانه ی تخصصی خود کتاب داشت; شیخ طوسی نیز مثل او کتاب خانه های عظیمی داشت که حاوی هزاران مجلد کتاب بود;(1) و هزاران کتابخانه در منطقه ی بین النهرین و کشورهای اسلامی وجود داشت که حاکی از رونق علم در جوامع اسلامی است.(2)
مدارس و دانشگاه های بزرگ جهان اسلام نیز از پیشرفت جوامع اسلامی حکایت می کند.(3) جهان مسیحیت و کشورهای اروپایی از مدارس جهان اسلام تقلید و در شهرهای خود اقدام به تأسیس آن می کردند و در آنها علوم رایج در مدارس و دانشگاه های اسلامی را براساس ترجمه ی کتاب ها و توسط استادان تعلیم دیده در جهان اسلام تدریس می کردند.(4)
براساس اعتراف دانشمندان منصف غرب، جهان اسلام دارای جوامع پیشرفته و در تمام علوم پیشتاز بود و رهبری جهان را به مدت هفت قرن بر دوش داشت که البته همه ی این پیشرفت ها را مرهون آیات قرآن و کلام پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می دانند که مسلمین را به آموزش علم و به تفاهم و وحدت فرامی خواند.(5)
ص: 45
* عقب ماندگی، یعنی فقدان توسعه و رفاه و فن آوری و زمینه های آن در یک جامعه و بازماندن از تحول و پیشرفت های باشتاب در جهان که از لحاظ صنعت، اقتصاد و رفاه اجتماعی به سرعت در حرکت است.
کشورها را بر اساس پیشرفت اقتصادی آنها به چند دسته تقسیم می کنند: فقیر یا جهان سوم، پیشرفته ی صنعتی و در حال توسعه.(1)
توسعه چیست؟ توسعه یعنی گسترش و بسط صنعت و فن آوری و تولید علم و... آنچه به عنوان تمدن معاصر غرب شناخته می شود، ترکیبی است از مناسبات سرمایه داری، رشد علوم و فلسفه ی عقلی، انقلاب صنعتی، ملیت گرایی ملت و دولت و شهرنشینی، دموکراسی سیاسی دولتِ مدرنِ انتخابی و قانون، جامعه ی مدنی، رعایت حقوق بشر و حقوق مدنی و شهروندی و... .(2) برای توسعه و پیشرفت عواملی ذکر شده است که همان عوامل اصلی ترین موانع توسعه نیز قلمداد شده اند.
برخی علت اصلی توسعه را فرهنگ می دانند و با مطرح کردن نظریه ی جامعه شناسی نخبه کشی، فقدان فرهنگ در جوامع را، علت دفع نخبگان و نابودی آنها دانسته اند; مثلاً در عصر قاجار، دو تن از نخبگان بزرگ و متفکران کم نظیر تاریخ ایران، یعنی قائم مقام فراهانی سیدالوزراء و میرزا تقی خان امیرکبیر به خاطر فقدان فرهنگ در جامعه و عدم پذیرش تفکر والای آنها به قتل رسیدند.(3)
نظریه ی دوم، توسعه را منوط به علم و تولید علمی می داند و علم را مهم ترین عنصر
ص: 46
پیشرفت و توسعه برمی شمرد. براساس این نظریه، زمینه ی پیدایش دانشمندان باید ایجاد شود تا علم که آغاز توسعه است تولید گردد. این نظر علت عقب ماندگی را در افول علم می داند.(1)
نظریه ی سوم درباره ی فرآیند توسعه و اصل اساسی آن، بر ارزش های انسانی و نقش شخصیت و روان شناسی اجتماعی تکیه دارد. این نظریه، شرط توسعه ی جامعه را وجود ارزش های نوین و اخلاق انسانی و خلاقیت و نوآوری فردی و اجتماعی می داند و معتقد است که در جوامع پیشرفته انسان ها ارزش هایی را باور دارند که سازنده ی مناسبات رشد است; این گونه انسان ها که صاحب انگیزه ی پیشرفت و خلاقیت و ابداع گری هستند، در جوامع عقب مانده کمیاب اند.(2)
برای رسیدن به پاسخ قانع کننده، ضروری است که ما به اجمال یا به تفصیل از تاریخ و گذشته ی کشورهای اسلامی آگاه باشیم. در این راستا علاوه بر آگاهی کامل از تاریخ آنها، لازم است به هر یک از عناصر اساسی توسعه نیز توجه داشته باشیم; و بدانیم که شاخص توسعه در این کشورها، که اکنون ما بهعنوان کشورهای اسلامی می شناسیم، چه بوده و نمودار پیشرفت آنها در زمان قبول اسلام چه مقدار بوده و بعد از اسلام نیز چه روندی داشته است؟ و هم چنین لازم است وضع کشورهای توسعه یافته و پیشرفته ی امروز را نیز در آن محدوده ی زمانی مشخص کنیم و با کشورهای اسلامی مقایسه و علت سبقت و زمان سبقت آنها را از کشورهای اسلامی بررسی کنیم و در این میان باید به سؤالاتی پاسخ دهیم:
آیا اسلام عامل عقب ماندگی کشورهای اسلامی بوده است؟ آیا ادیان دیگر سامی، مثل
ص: 47
یهود و مسیحیت و دین ایرانیان (زرتشت) از نظر محتوا با اسلام تفاوت دارند؟ آیا محتوای این ادیان سبب پیشرفت جامعه بوده، یا برعکس، پیشرفت جوامع بطن ادیان را دگرگون نموده است؟ و قبل از اسلام، کشورهایی که در اقلیم جغرافیای اسلام قرار گرفته اند چه وضعی داشته اند؟(1)
اسلام در مکه ظهور کرد و در زادگاه پرسابقه ترین تمدن های تاریخی بشر (ایران و بین النهرین و بخش هایی از روم) پرورش یافت و بالنده شد. محل ظهور اسلام عربستان بود و اقوام آن تمدن چندان درخشانی نداشتند و دارای زندگی اجتماعی قبیله ای و عشیره ای بودند(2) و زندگی شهری و مترقی و مدنی را به دیده ی تحقیر می نگریستند.(3) بخش نخست رشد اسلام در منطقه ی حاصل خیز و کشاورزی و بخش دوم در منطقه ی دامداری و بخش سوم به عنوان اهرم ایجاد یگانگی دینی و وحدت قومی و ساختار قدرت متمرکز سیاسی بود. این سه بخش مهم از دستاوردهای اساسی اقتصادی و سیاسی در اسلام بود که در منطقه ی خاورمیانه به دست آمد. سرزمین بین النهرین نزدیک به 3000 سال پیش از میلاد مسیح در برگیرنده ی تمدن هایی بود و اقوام مختلف را در یک جامعه جمع می کرد و خط و نوشتار از آن جا آغاز شده و ادیان در آنجا ظهور کرده بودند. از جمله تمدن های این ناحیه (عراق کنونی) که تمدن سومری را در بردارد، تمدن دینی است.(4)
اسلام با فتح ایران و بخش هایی از امپراطوری روم که به مراتب متمدن تر از عربستان
ص: 48
بودند بالنده شد و رشد نمود و به عنوان یک ابرقدرت مطرح شد و تمام ادیان تحت الشعاع آن قرار گرفتند و عرب جاهلی به برکت اسلام برتری یافت و تفرقه و پراکندگی و قومیت ها و قبیله گرایی از بین رفت. در سایه ی این وحدت زمینه های رشد و پیشرفت از هر لحاظ در جهان اسلام به وجود آمد.
اما موارد زیر را می توان به عنوان موانع رشد برشمرد:
1. ایجاد حکومت های موروثی در جهان اسلام و فقدان زمینه های مناسب برای عملی شدن اسلام واقعی; در زمان حیات و پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) جز اندک زمانی، هرگز به اسلام عمل نشد، بلکه اسلام به عنوان ابزاری برای کشورگشایی و قدرت طلبی مطرح گردید. بنی امیه و بنی عباس هرگز درصدد نشر اسلام و آگاهی دادن و رشد و توسعه ی فرهنگ اسلامی برنیامدند.
2. فقدان وحدت و ثبات لازم برای پیشرفت در جهان اسلام.(1) در حقیقت دین ابزار توجیه سیاست های قدرتمندان و حکومت ها شد.
بندیکس معتقد است که اسلام، همانند لوتریسم مسیحی، قربانی دیکتاتوری حکومتی شد و دین ابزار و دست آویزی برای مال اندوزی قدرتمندان دینی قرار گرفت و اعراب به خاطر ثروت های کشورها آنها را مورد هجوم قرار می دادند و هیچ یک از(2) فتوحات زمان امویان (که مخالفان اصلی پیامبر در دوران آغاز نبوت بودند) برای گسترش فرهنگ اسلامی نبود و بر اساس ارزش های اسلام و اصول اسلامی انجام نگرفت، بلکه برای
ص: 49
دست یافتن به غنایم سرشار و زمین ها و اسیران جنگی بود. نتیجه ی این دیکتاتوری ها در قلمرو اسلام، استمرار جنگ و خون ریزی بود که مانع پیشرفت شد و هرگز نمی توان این ها را به حساب اسلام گذاشت. (چون تولید علم و فرهنگ سازی و قدرت نوآوری و ابتکار، همیشه در بستر صلح و آرامش امکان پذیر است، نه در گرو جنگ و ستیز).(1)
3. فراموش شدن پیام انقلابی و اصلاحی اسلام که در زمان پیامبر شکل گرفته بود. دین که اهرم اهداف اصلی، چون وحدت، عدالت، فرهنگ و علم خواهی و طلب علم و... بود از مسیر خود خارج شد(2) و در طول 14 قرن تمام، حکومت های موجود عملاً حامی اسلام و حامل پیام و فرهنگ اسلامی نبودند; بنابراین، درست نیست که بپنداریم فرهنگ حقیقی اسلام ارائه شده و نتوانسته است موفقیتی کسب کند.
4. ظهور پدیده هایی مثل قومیت، ملیت (ناسیونالیستی) و نژادگرایی که از عوامل تجزیه ی قدرت واحد اسلامی بود.
5. ناهمگونی برخوردها در برابر تهاجمات و پیدایش جنگ های صلیبی که برای جهان غرب فواید و برای جهان اسلام زیان های سنگینی را به بار آورده بود.(3)6. برداشت جزم اندیشانه و ایستا از دین و تلاش برای انطباق معیار و ارزش متحول جامعه با سنت های گذشته و عدم حرکت با زمان و پیشرفت های آن; این عامل، عقب ماندگی را به صورت پدیده ای همیشگی در جهان اسلام درآورده است.(4) معصومان(علیهم السلام)همیشه بر انطباق و حرکت با زمان تأکید نموده اند و تأثیر زمان و مکان یکی از مباحث فقهی مهم شیعه است; ولی اکثریت جهان اسلام، خصوصاً در دوره ی خلفای اموی، عباسی و
ص: 50
عثمانی به خاطر محرومیت از اندیشه ی امامت در این گرفتاری بوده اند.
7. از علل مهم عقب ماندگی جوامع اسلامی، استمرار استبداد در طول تاریخ بوده است. در ایران، تا وقوع انقلاب مشروطه و، در نهایت، انقلاب اسلامی، این پدیده ی شوم سایه ی تاریکی بر تاریخ افکنده بود.
8. وجود جنگ های مستمر. در جهان اسلام، بعد از پیامبر(صلی الله علیه وآله) وحدت و پیشرفت جای خود را به نفاق و خون ریزی داد و تاکنون این روند استمرار دارد. در ایران، جنگ های دوره ی غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان و مغولان، تیمور و جنگ های داخلی قدرت طلبانه، جنگ های فرقه ای و قومی و کتاب سوزی ها و ویران کردن مظاهر تمدن اسلام و ارزش های دینی که انرژی و نیروی فکری و جسمی را تلف کرده و امنیت و رفاه و آسایش را که بنیان تفکر و تولید علم است، از بین برده بود بزرگ ترین مانع ترقی و پیشرفت بود.(1)
9. یکی از عوامل نوظهور و مهم ترین عامل عقب ماندگی ایران، پیدایش استعمار بود.
در مقابل، کشورهای عقب مانده ی کشورهای صنعتی غرب قرار گرفته اند که در ثروت غوطهورند; اما باید گفت که این ثروت مایه ی افتضاح و ننگ است; زیرا از خون بردگان تغذیه نموده و با غارت و چپاول منابع زیرزمینی کشورهای عقب مانده فراهم شده است. تنعم و پیشرفت اروپاییان با جان کندن سیاهان، اعراب، هندیان و زردپوستان و سایر ملل (استعمارزده) به دست آمده و ما تصمیم داریم که این را فراموش نکنیم.(2)
ص: 51
استعمار با طرح تجزیه ی امپراطوری عثمانی و ایجاد مرزهای مصنوعی بین کشورهای اسلامی، از جمله کشورهای خاورمیانه، و به وجود آوردن دولت های دست نشانده در عراق، لبنان، مصر، عربستان، و اردن و ایجاد اسراییل، زمینه های درگیری و جنگ را در میان کشورهای اسلامی فراهم و عقب ماندگی را پایدار نموده است در هر زمانی بهانه ی نزاع و درگیری در این منطقه وجود دارد. استمرار استیلای استبداد با حمایت استعمار، حافظ منافع استعمارگران و عامل دوام عقب ماندگی در کشورهای استعمارزده است.(1)آنچه درباره ی استعمار از آغاز تا عصر حاضر لازم است بدانیم این است که استعمار با گذشت زمان و پیدایش ابزار وسیع ارتباطی با سرعت نوری، شکل های بسیار پیچیده ای به خود می گیرد و علاوه بر تغییر فرهنگ کشورهای عقب مانده آنها را شدیداً به مواد و تولیدات استعماری خود وابسته می سازد و با غارت مواد اولیه ی آنها، خصوصاً نفت و معادن دیگر و ربودن مغزها و نخبگان کشورهای اسلامی، سه عنصر اساسی و ضروری توسعه (فرهنگ، ثروت و تفکر) را در این کشورها در معرض نابودی قرار می دهد.
ص: 52
ص: 53
مراد از قاعده ی لطف چیست و این قاعده چه ارتباطی با مسئله ی امامت دارد؟
قائده امکان اشرف چه ارتباطی با مسأله امامت دارد و چگونه ضرورت وجود امام بااین قاعده ثابت می شود؟
بهروز محمدی منفرد
ص: 54
امامت و مهدویت
ضرورت امامت
مسئله ی امامت عامه از بنیادی ترین اصول اعتقادی مذهب تشیع به شمار می آید و متکلمان شیعه در این زمینه کتاب های بسیاری نگاشته اند.
مهم ترین بحث در مسئله ی امامت اثبات ضرورت امامت است که سه مذهب کلامی (اشاعره، معتزله و امامیه) ادلّه و براهین متعددی بر آن اقامه نموده اند.
امامیه نیز برای اثبات ضرورت امامت عامه هم دلیل های نقلی و هم براهین عقلی اقامه کرده اند که در این فرصت تنها به دو برهان عقلی برای اثبات ضرورت امام استناد می شود که یکی از آنها مبنای کلامی و دیگری مبنای فلسفی دارد. گفتنی است این براهین، اثبات کننده ی ضرورت امامت عامه هستند و برای اثبات ضرورت امامت خاصه باید عمدتاً به ادلّه ی نقلی استناد نمود.
مباحث این بخش توسط حجه الاسلام محمدی منفرد ارائه گردیده است.
ص: 55
* قاعده ی لطف یکی از قواعد بسیار مهم عقلی است که مورد استناد و پذیرش متکلمان امامیه و معتزله واقع شده و مسائل کلامی متعددی، همچون بعثت انبیا، وجوب تکلیف، امامت و... بر آن مترتب است و حتی این قاعده، با نام دیگری، در ا ندیشه ی مسیحیت(1) هم وارد شده است; اگر چه اشاعره به خاطر نفی کردن حکم عقلی، به این قاعده استناد نکرده اند.(2)
لطف در لغت به معنای مهربانی کردن، یاری کردن و... است;(3) و در اصطلاح متکلمان معتزله و امامیه به چند صورت تعریف شده است:
سعدالدین تفتازانی می گوید:
لطف عبارت است از آنچه مکلّف به سبب آن طاعت را انجام می دهد و معصیت را ترک می کند. اگر آن چیز انسان را به انجام واجب و ترک قبیح نزدیک گرداند، لطف مقرّب و اگر فراهم آورنده و تحصیل کننده ی تکلیف باشد، لطف محصّل است.(4)
هم چنین قاضی عبدالجبار بن احمد معتزلی در تعریف لطف می گوید:
لطف عبارت است از آنچه انسان با وجود آن واجبی را اختیار و از قبایح اجتناب می کند و آن لطف یا به گونه ای است که اگر نبود آن، انسان آن واجب را اختیار نمی نمود و از آن قبیح اجتناب نمی کرد; یا این که لطف به نحوی
ص: 56
است که انسان را به انجام واجب و اجتناب از قبایح نزدیک تر می گرداند.(1)
و متکلمان امامیه هم عمدتاً در تعریف لطف می گویند:
لطف آن است که مکلف با آن به انجام طاعت وترک معصیت نزدیک تر گردد; البته به این شرط که به حدّ اجبار نرسیده و مدخلیتی در قدرت دادن مکلّف بر تکلیف نداشته باشد; و گاهی لطف محصّل است و آن عبارت است از آنچه به سبب آن، تکلیف به نحو اختیار از مکلّف حاصل می شود.(2)
از تعاریف فوق و دیگر تعاریف قاعده ی لطف نکات مهمی به شرح ذیل به دست می آید:
عبارت است از آنچه انسان را به انجام اطاعت و ترک معصیت نزدیک تر می گرداند و، به عبارت دیگر، زمینه ای فراهم می آورد تا مکلف به انجام تکلیف نزدیک تر شود.(3)
عبارت است از آنچه به سبب آن، تکلیف انجام یافته و حاصل
ص: 57
می شود(1) و، به عبارت دیگر، فراهم آورنده و تحصیل کننده ی تکلیف است;
لطف با دو قسمش شرایط و ویژگی های ذیل را داراست;
الف) تقریب و تبعید به حد اجبار نرسند، زیرا با تکلیف منافات دارند;
ب) لطف در توانا ساختن مکلف بر انجام این تکلیف مؤثر نباشد;
ج) لطف متفرع بر اصل ثبوت تکلیف است;
د) باید بین لطف و ملطوف فیه مناسبت باشد; به این معنا که لطف داعی و انگیزه برای حصول ملطوف فیه باشد;(2)
ه-) مکلف، به لطف و مناسبت آن با ملطوف فیه آگاه باشد;(3)
ی) لطف شامل مؤمن و کافر می شود و از حصول آن برای کافر، عدم کفرش لازم نمی آید.(4)
3. امامت مورد بحث و ثبوت تکلیف شرعی(5) از مصادیق لطف به شمار می آیند.
پس از روشن شدن معنای لطف، ذکر نکته ای دیگر ضروری می نماید و آن این که، لطف از اسمای حسنای الهی به شمار می آید (اللهُ لطیفٌ بعباده)(6) و از افعال الهی بوده، بر
ص: 58
خداوند واجب است.(1)
متکلمان و حکما دلیل های متعددی برای وجوب لطف بر خداوند آورده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود:
1. هدف و غرض خداوند از آفرینش بندگان، اطاعت و فرمانبرداری آنان در اوامر و نواهی است; (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ).(2)
حال چنانچه این غرض فقط با نوعی از لطف حاصل شود و خداوند نیز عالِم باشد به این که اگر این لطف نباشد، غرض - که همان فرمانبرداری است - حاصل نمی شود و، با این حال، بندگان را از این لطف محروم نماید، لازم می آید که خداوند نقض غرض نموده باشد و نقض غرض از قبایح عقلی است، محال است که از حق تعالی صادر شود; همانند ضیافت مهمان که اگر میزبان بداند، زمانی مهمان به مهمانی و ضیافت می آید که میزبان همراه با ادب خاصّی از او دعوت به عمل آورد. حال چنانچه میزبان با آن شیوه ی خاص از او دعوت نکند، نقض غرض است و مهمان نمودن، که غرض اوست، حاصل نمی شود. این دلیل، به دلیل «نقض غرض» معروف است و عمده ی متکلمان برای وجوب لطف به آن استناد
ص: 59
نموده اند.(1) محقق طوسی می گوید:
و اللطف واجبٌ لتحصیل الغرض به;(2) و لطف واجب است، چون غرض به وسیله ی آن حاصل می شود.
2. خداوند علت افاضه و مبدأ صدور خیرات است و لطفْ فیضی از فیوضات و مصلحتی از مصالح است و مانعی هم ندارد، پس خداوند هیچ گاه از افاضه ی فیض تخلّف نمی کند.(3)
3. خداوند از حیث علم و قدرت و تمامی جهات و حیثیاتْ کامل است و فعل، فقط به نحو اتمّ و اصلح از او صادر می شود و شکی نیست که نزدیک کردن به طاعت و دور گرداندن از معصیت، اصلح به حال بندگان است; بنابراین صدور آن از خدا واجب است.
در این زمینه، برای اختصار، به ذکر دو آیه اکتفا می شود:
(کتب علی نفسه الرحمه);(4) خداوند بر خودش رحمت را لازم نمود.
این آیه صراحت دارد بر این که رحمت از ذات خداوند جدا نیست; زیرا چنانچه رحمت، فرضِ ذاتِ خداوند بر خودش باشد، مجالی برای تخلّف نیست; هم چنان که برهان لطف اقتضای آن را دارد و مقتضای کمالِ ذات و اوصاف او لطف و رحمتِ بدون تخلف است و الّا خلاف فرضِ کمالِ ذات خداوند لازم می آید.(5)هم چنین آیه ی (اللّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ)(6) و (إِنَّ عَلَیْنا
ص: 60
لَلْهُدی)(1) و آیات متعدد دیگری بر وجوب لطف بر خداوند اشاره دارند که علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان(2) به آنها پرداخته است. روایات پرشماری هم به مبادی یا لوازم و یا غایات لطف اشاره دارند.(3)
لطف مصادیق متعددی دارد; از جمله: تکالیف شرعیه، آزمایش و ابتلا به وسیله ی نعمات و مصیبت هاو دردها و رنج ها، ارسال رسولان، معجزات، عصمت،(4) وعده و وعید، امامت و...
از نظر امامیّه، امامت عبارت است از: ریاست عامّه ی مسلمین در امور دین و دنیا بالاصاله.(5)
شیخ مفید می گوید: امام کسی است که دارای ریاست عامّه در امور دین و دنیا به نیابت از نبیّ بوده باشد.(6)
براهینی بر لطف بودن امام، اقامه شده است که در ذیل به آن می پردازیم:
برهان:
برهان ذیل با دو قیاس ما را به نتیجه می رساند:
ص: 61
قیاس اول:
صغری: وجود امام - با عنایت به ثمرات وظایفی که دارد(1) موجب نزدیک تر شدن انسان ها به طاعت و دور گشتن آنان از معصیت و، در نتیجه، نیل به سعادت ابدی انسان ها می شود.
کبری: هر آنچه موجب نزدیک تر شدن انسان ها به طاعت و فرمانبرداری و دور شدن آنها از گناه و معصیت و رسیدن آنها به سعادت ابدی شود، مصداق لطف است.
نتیجه: وجود امام مصداق لطف است.
قیاس دوم:
صغری: نصب امام لطف است.
کبری: لطف بر خداوند واجب است.
نتیجه: نصب امام بر خداوند واجب است.
سید مرتضی در تبیین لطف بودن امام می فرماید:ما بالوجدان در می یابیم که مردم، چنانچه رییس و کسی که در تدبیر و سیاست امور به آن رجوع کنند نداشته باشند،اموراتشان مضطرب و زندگی آنها سخت می شود و فعل قبیح در میان آنان زیاد، و ظلم و تجاوز در میانشان ظاهر می گردد، ولی اگر آنها رییسی داشته باشند که در امورشان به آن رجوع کنند، به صلاح نزدیک تر و از فساد دورتر می شوند.(2)
علامه مجلسی هم در بیان لطف بودن وجود امام می گوید:
وجود امام لطف است; زیرا علم ضروری همه کس را حاصل است که هر گاه
ص: 62
مردم را سرکرده بوده باشد که ایشان را منع کند از فتنه و فساد و ظلم و ستم بر یکدیگر و ارتکاب معاصی، و بدارد آنها را به طاعت و عبادات و انصاف و مروت، البته امور مردم منتسق و منظم گردیده و به صلاح اقرب و از فسادْ ابعد خواهند شد.(1)
هم چنین در تبیین لطف بودن امام آمده است:
دلیل بر وجوب امامت و رهبری این است که امامت در حق واجبات عقلی، لطف است; زیرا این حقیقت بر همگان معلوم است که انسان هایی که معصوم نیستند، هر گاه رهبری با کفایت نداشته باشند که معاندان و ستمگران را تنبیه و تأدیب کند و از ضعیفان و مظلومان دفاع نماید، شر و فساد در میان آنها گسترش می یابد، ولی هر گاه رهبری با این ویژگی ها داشته باشند وضعیت آنها برعکس خواهد بود و خیر و صلاح در آن جامعه گسترش خواهد یافت.(2)
و ابی اسحاق ابراهیم بن نوبخت می گوید:
امامت، عقلا واجب است; زیرا امامت، لطف است و بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور می گرداند و در صورت نبودن امام حال خلق مختل می شود.(3)
ممکن است این شبهه مطرح شود که، اگر لطف بودن وجود امام به خاطر وظایف ذکر
ص: 63
شده است، از آن جا که هیچ یک از امامان معصوم نتوانستند به وظایف خود عمل کنند، پس باید اذعان داشت که وجود امام لطف نیست.
در پاسخ می توان گفت در مورد امامت، لطف واجب سه قسم است:
1. لطف فعل خداست: و آن این است که خداوند امام را نصب کرده و او در میان مردم است.
2. لطف فعل امام است: امام وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد و مبلّغ دین و پاسدار شریعت باشد و مردم را به طاعتْ امر و از معصیت نهی نماید و به طور کلّی آنان را هدایت کند.3. لطف فعل مردم است : و آن به این است که مردم از امام خود تبعیت کنند و در اوامر و نواهی مطیع و حامی امام باشند.
روشن است که خداوند، لطف خود را شامل حال مردم می کند; زیرا در صورت عدم آن، نقض غرض حاصل می شود که قبیح است و قبایح هم از خداوند تبارک و تعالی سر نمی زند.
امام هم معصوم و مصون از گناه و اشتباه است و قطعاً به لطف واجب خود عمل می کند; پس این مردم هستند که به لطف واجب خود عمل نمی کنند، از اوامر و نواهی امام تبعیت نمی کنند و، در نتیجه، محرومیت از لطف نصیبشان می شود.(1)
از جانب دیگر، چنین نیست که اگر نگذاشتند امام به تمامی وظایف امامت عمل کند، از لطف بودن ساقط باشد; زیرا درست است که امام، حکومت و زعامت و رهبری جامعه را نداشته و مردم از این حیث از وجود امام بهره نبرده اند، اما وجود امام نیز موضوعیت دارد و خود، لطف است; چرا که امام، حجت زمان است.
امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
ص: 64
اگر در زمین، فقط دو نفر باقی بمانند، یکی از آن دو حجت است.(1)
ملاصدرا در شرح این روایت می گوید:
غایت و غرض از وجود امام، تنها پیشوایی و امامت نیست، تا اگر امامی فرض شود که هیچ انسانی به او رجوع نکند، غرض از وجود امام فوت شود و یا اگر ظاهر نباشد، غرض از وجود او فوت شود، بلکه خود وجود امام موضوعیت دارد.(2)
خواجه طوسی می گوید:
وجود امام لطف است و تصرف امام لطف دیگری است و اگر ما از آن لطف محروم مانده ایم، کوتاهی از جانب ماست.(3)
گفتنی است گاهی در کنار قاعده ی لطف از قاعده ی دیگری با عنوان «وجوب اصلح» نام برده می شود و خلاصه ی آن چنین است که «نصب امام، اصلح به حال بندگان است و هر اصلحی بر خداوند واجب است، پس نصب امام بر خداوند واجب است».(4)
ص: 65
* قاعده ی امکان اشرف یکی از قواعد بسیار مهم فلسفی و از فروع مهم قاعده ی «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد»(1) به شمار می آید و حکما بهره های مختلفی از آن برده اند.
چنین به نظر می رسد که این قاعده برای اولین بار در کتاب اثولوجیا، مطرح شده است.(2)پس از ذکر این قاعده در کتاب اثولوجیا، فلاسفه ی اشراق(3)، مشاء و(4) حکمت متعالیه(5) این قاعده را پروراندند و رنگ و بوی اسلامی به آن دادند و آن را برای اثبات بسیاری از مسائل مهم فلسفی به کار بردند.
مراد از امکان اشرف، موجود ممکن شریف تر است. امکان ملازم با ماهیت است و متصف به وجود و عدم نمی گردد; پس مراد از امکان اشرف، موجودی است که ممکن و شریف تر باشد. «محقق سبزواری هم در برخی از تألیفات(6) خود تعبیر ممکن اشرف را برای آن مناسب تر دانسته است; زیرا امکان به اشرف و اخس متصف نمی شود و اشرف و اخس ازصفات ممکن است، نه صفات امکان(7) و، در مقابلِ موجود ممکن شریف تر،
ص: 66
موجود ممکن أخس (پست تر) است که فلاسفه برای آن هم قاعده ی مستقلی به نام قاعده ی امکان اخس بیان کرده اند.(1)
- شیخ شهاب الدین سهروردی می گوید:
چنانچه ممکن دارای دو فرد اخس و اشرف باشد، هرگاه ممکن اخس موجود باشد، دلالت می کند بر این که پیش از آن ممکن اخس، ممکن شریف تر، موجود بوده است.(2)
- صدرالمتألهین می گوید:
قاعده ی امکان اشرف عبارت است از این که در تمام مراحل وجود، لازم است ممکن شریف تر بر ممکن پست تر مقدم باشد; به عبارت دیگر، هرگاه ممکن اخسْ موجود باشد، به ناچار باید پیش از آن ممکن اشرفی موجود شده باشد.(3)- ملاهادی سبزواری چنین گفته است:
الممکن الاخس اذا تحقّقا *** الممکن الاشرف فیه سبقا(4)
- علامه طباطبایی می گوید:
هرگاه شیء ممکنی تحقق یابد که کمالات وجودی اش کم تر از شیء ممکن
ص: 67
دیگر است، آن ممکن شریف تر باید پیش از او موجود باشد.(1)
الف) مجرای این قاعده، عالم ماوراء الطبیعه و ممکنات ثابته و، به طور کلی، موجودات مافوق عالم است و در موجودات واقع در عالم کون و فساد و در جهان عنصری و عالم حرکات جاری نمی شود.
ب) موجود اشرف و اخس باید با یکدیگر در ماهیت متحد باشند تا از امکان وقوع اخسْ امکان وقو ع اشرف قبل از اخسْ، لازم آید.»(2)
- برهان صدرالمتألهین:
چنانچه ممکن اخس موجود شده، اما پیش از آن ممکن اشرف موجود نشده باشد، یکی از چهار اشکال زیر پدید می آید:
الف) خلاف فرض;
ب) صدور کثیر از واحد;
ج) صدور اشرف از اخس;
د) وجود داشتن جهتی، اشرف از آنچه در حق تعالی موجود است.
زیرا اگر موجود اخس به واسطه ی موجود اشرف صادر شده باشد، اشکال اول لازم می آید و اگر بدون واسطه صادر شده باشد و، در عین حال، صدور موجود اشرف از حق تعالی نیز جایز باشد، اشکال دوم لازم می آید و اگر صدور موجود اشرف از معلول خویش جایز باشد، اشکال سوم پیش می آید و اگر صدور موجود اشرف، نه از واجب تعالی جایز
ص: 68
باشد و نه از معلول خویش، اشکال چهارم لازم می آید و چون اشکال های چهارگانه، در چهار فرض مزبور، خلاف عقل و ممتنع است، پس صدور ممکن اخس از حق تعالی بدون آن که پیش از آن، ممکن اشرف صادر شده باشد، ممتنع و خلاف عقل است.(1)گفتنی است براهین متعددی بر این قاعده آمده است که در این مختصر مجال پرداختن به آنها نیست.(2)
فلاسفه مسائل مختلفی را بر اساس این قاعده ثابت کرده اند که از جمله: اثبات عقول طولیه;(3) ابطال حصر کردن عقول در ده عدد;(4) اولویت وجودی موجودات اشرف;(5) اثبات عقول عرضیه (ارباب انواع);(6) آفرینش نظام بر اساس الاحسن فالاحسن والاشرف فالاشرف;(7) و امکان اخس.(8)
ص: 69
یکی از موارد استفاده ی این قاعده، اثبات ضرورت وجود امام است. در ذیل دو تقریر از اثبات امامت از راه قاعده ی امکان اشرف بیان می شود:
الف) مبنای حکمت متعالیه:(1) امام و سایر انواع انسانی به ظاهر تحت یک نوع به نظر می آیند; اما با تأمل در احوال انسان ها درمی یابیم که هر یک از انسان ها نسبت به بسیاری از کمالات وجودی (علم، جمال، جلال و...) ناقص اند و هر چند نسبت به سایر حیوانات شریف ترند، نسبت به نوع کاملی از انسان ها، پست و ناقص به شمار می آیند. حال که در مورد انواع انسانی، ممکن اخسّ و ناقص تر - انواع اخس - تحقق پیدا کرده است، از طریق قاعده ی امکان اشرف پی می بریم که قبل از این ممکن اخسّ، ممکن شریف تری موجود بوده و وجودش ضرورت دارد.
در مورد این تقریر ممکن است دو شبهه پیش بیاید:
شبهه ی اول: امام و امت، هر دو از یک نوع اند و یک فرد تقدم بالذات بر فرد دیگر ندارد; زیرا افراد یک نوع مماثل اند.
پاسخ: شباهت و مماثلت میان افراد انسانی در ماده ی بدنی است و انسان ها از نظر منشأ روحانی، تحت انواع مختلف قرار دارند; بنابراین، نسبت نوع نبی و امام به سایر بشر، در رتبه ی وجود، مثل نسبت انسان به سایر حیوانات و نسبت حیوان به نبات و... است.شبهه ی دوم: امکان اشرف، تنها در ابداعیات و مجردات جاری می شود، نه در وجودهای زمانی و مادی.
پاسخ: نوعیت نوع به ماده نیست، هر چند برای تحقق در عالم مادی خارجی نیاز به ماده
ص: 70
دارد، در طبیعت، فی نفسه، کون و فساد ملحوظ نشده است، بلکه می تواند کلی و مجرد، یا جزئی و مادی باشد.(1)
بیان دیگر تقریر
مقدمه ی اول: امام، نوع عالی و اشرف از سایر انواع انسانی است;
مقدمه ی دوم: هر نوعی که چنین باشد، از نظر رتبه ی وجودی بر سایر انواع انسانی مقدم است و وجودش در هر زمانی ضرورت دارد;
نتیجه: نوع نبی و امام، در رتبه وجودی، مقدم بر سایر انواع انسانی است و وجودش ضرورت دارد.(2)
ب) مبنای مشهور فلاسفه ی مَشّاء:(3) برخی هم قاعده ی امکان اشرف را به گونه ای دیگر بر امامت منطبق کرده اند.(4) اینان انسان را نوع اخیر به شمار آورده اند و امام و هر انسانی را یک فرد از نوع انسان می دانند. این گروه برای آن که بتوانند این قاعده را بر امامت منطبق کنند، بایستی دایره ی شرط اول قاعده را گسترش داده، بر مادیات هم تعمیم دهند.
تقریر برهان: اگر افراد بشر را مشاهده کنیم می بینیم که این انسان ها تنها برخی از کمالات را دارند و نسبت به بسیاری از کمالات ناقص اند، حال از وجود این افراد اخس، به حکم قاعده ی امکان اشرف، به وجود فرد اشرف از این افراد پی می بریم; یعنی «محال
ص: 71
است که افراد انسان وجود، حیات، علم، قدرت، جمال، جلال، کبریایی و کمالات دیگر را از مبدأ فیاض نور احدیت و از آفتاب الوهیت دریافت کنند، جز آن که در رتبه ی قبل از آن، انسان کامل و حجت الله همه ی این کمالات را گرفته باشد; بنابراین اگر یک فرد از افراد بشر، روی زمین باشد، باید فرد دیگری نیز باشد که انسان کامل و حجه الله در او متظاهر شود.»(1)
چنانچه دو یا چند نوع از انواع انسانی در این عالم هستی موجود باشند، یکی از آنها (حجت الله) باید اشرف از دیگران باشد و کمالاتی همانند علم و رحمت و عصمت و... را که دیگر انواع انسانی ندارند، داشته باشد و در رتبه ی وجودی مقدم بر دیگران باشد; بنابراین به حکم قاعده ی امکان اشرف، محال استکه انسان هایی با درجات پست تر و ناقص تر از انسان کامل در این عالم موجود باشند، ولی انسان کامل قبل از آن موجود نباشد.
امام صادق(ع) می فرماید:
«اگر تنها دو نفر در زمین باقی باشند، یکی از آنها حجت است.»(2)
مرحوم ملاصدرا در ذیل این روایت می گوید:
نوع اشرف متقدم بر نوع اخس است، هر چند برخی از اشخاص اخس، از حیث زمان، بر بعضی از اشخاص اشرف متقدم باشند.(3)
ص: 72
ص: 73
آیا اعتقاد به آخرت، افعال اخلاقی را مصلحت اندیشانه و سودجویانه نمی سازد و ارزش اخلاقی آن را از بین نمی برد؟
احمد دبیری
آیا اسلام فقر و دنیاگریزی را ترویج می کند؟
سعید ارجمندفر
ص: 74
دین پژوهی
دین و اخلاق
اسلام به عنوان خاتم ادیان، پاسخ گوی نیازهای حیاتی و اساسی انسان در عرصه های مختلف، از جمله اخلاق است و در این عرصه برنامه ها و توصیه های خاصی ارائه نموده است. اخلاق، جزئی از دین شمرده می شود و آراستن خود به نیکی ها و فضایل و زدودن وجود خود از زشتی ها و رذایل یکی از عوامل مهم بهره مندی انسان از سعادت دنیوی و اخروی است و این مسئله به اندازه ای اهمیت دارد که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) هدف بعثت خود را تکمیل نمودن مکارم و فضایل اخلاقی عنوان کرده است.
در همین راستا به برخی از سؤالات در زمینه ی اخلاق اسلامی پاسخ می دهیم.
ص: 75
* در ابتدا باید متذکر شد که نظریه های اخلاق هنجاری دو دسته اند: نظریه های غایت گروانه، و نظریه های وظیفه گروانه.(1) کانت از جمله وظیفه گروان اخلاقی است که فقط عملی را به لحاظ اخلاقی ارزشمند می داند که به نیت انجام وظیفه ی قانونی انجام گرفته باشد.(2) در مقابل، غایت گروان اخلاقی، امری را به عنوان غایت فعل اخلاقی برمی گزینند و رفتارهای اخلاقی را بر اساس همان غایتِ مورد قبول خود ارزیابی می کنند.
یکی از موارد اختلاف برانگیز در میان مکاتب غایت گرا، تعیین غایت مطلوب اخلاقی است. در این باره دیدگاه های گوناگونی ارائه شده و مکاتب اخلاقی متعددی پدید آمده اند. معتقدان به فلسفه ی اخلاق تکاملی و همه ی اقسام سودگروی، لذت گراها وحتی خودگروان اخلاقی، از جمله غایت گروان اخلاقی به شمار می آیند.(3) هر یک از این مکاتب هدف خاصی را به عنوان غایت رفتارهای اخلاقی مدنظر دارند. در این میان اغلب نظریه های دینی نیز غایت گروانه اند و غایت و هدف خاصی را که عمدتاً برآمده از دیدگاه دینی آنهاست مورد توجه قرار داده اند. یکی از امور مورد توجه در تعیین غایت فعل اخلاقی از نظر دینی، نوع نگرش دین داران به هستی و از جمله، اعتقاد آنها به آخرت و جهان واپسین است. از آن جا که از نظر دین داران، سعادت حقیقی انسان، سعادت اخروی است و
ص: 76
رفتارهای آنان نیز با توجه به این اعتقاد شکل می گیرد، این پرسش مطرح است که آیا توجه به سعادت اخروی در اعمال، موجب سودجویانه و مصلحت اندیشانه شدن آنها و، در نتیجه، از بین رفتن ارزش اخلاقیِ اعمال نمی گردد؟
در پاسخ به این پرسش، ابتدا به تعریف اخلاق و سپس به تقسیمی در باب ارزش اشاره می کنیم. برای اخلاق تعاریف زیادی ارائه شده است که برای پرهیز از طولانی شدن بحث، تعریف برخی از اندیشمندان اسلامی از اخلاق را عنوان می نماییم. «اخلاق در بردارنده ی مجموعه ی باید و نبایدها در حوزه ی فعل اختیاری انسان است و از انواع صفات خوب و کیفیت اکتساب آنها و یا صفات بد و کیفیت اجتناب از آنها در جهت کمال و سعادت انسانی بحث می کند.»(1)
بنابراین اخلاق در حیطه ی رفتار اختیاری و ارادی انسان است، از آن جهت که مشمول مفاهیم هفت گانه ی «حسن، قبح، باید، نباید، صواب، خطا و وظیفه»است و غایت آن این است که انسان متخلّق به اخلاقی شود و نفس به مرتبه ای از کمال و تهذیب نایل شود که افعال نیکو به سهولت و روانی از او صادر شود.
در این جا می توان از دو نوع ارزش سخن گفت: ارزش ذاتی و ارزش غیری. ارزش ذاتی در جایی است که شیء دارای ارزش، به طور مستقل مورد علاقه و توجه بوده، از نوعی مطلوبیت ذاتی برخوردار باشد; و در صورتی که آن شیء وسیله یا راهی باشد برای رسیدن به هدفی که از نظر ما مطلوبیت ذاتی دارد، از آن به ارزش غیری تعبیر می کنیم.(2) ارزش
ص: 77
اخلاقی نیز مخصوص چیزی است که از نظر اخلاقی مطلوبیت داشته باشد; خواه آن عمل یا شیء مطلوبیت ذاتی اخلاقی داشته باشد و خواه مطلوبیت غیر اخلاقی; بنابراین می توان قایل به نوعی سلسله مراتب در ارزش اخلاقی گردید: برخی از امور، ارزش ذاتی در اخلاق دارند و برخی نیز به میزانی که در راستای آن هدف مطلوبِ اخلاقی اند از ارزش نسبی برخوردارند.
با این مقدمه، متذکر می شویم که اگر شخصی از روی آگاهی و تعقل و با اختیار،سعادت اخروی را به عنوان هدف غایی خود برگزید، از نظر وی تنها همین امر از مطلوبیت ذاتی و ارزش اخلاقی ذاتی برخوردار است; بر این اساس، از نظر وی تمام رفتارها و اعمالی که در راستای تحقق این هدف باشند نیز، از مطلوبیت و ارزش اخلاقی برخوردارند.
بنابراین، با این نوع نگرش، نه تنها اعتقاد به آخرت موجب از بین رفتن ارزش اخلاقی اعمال نمی گردد، بلکه تمام اعمال و رفتارها باید با ملاحظه ی همین اعتقاد ارزش گذاری شوند. آنچه در این جا موجب شبهه شده این است که شخص آخرت گرا تمام رفتارهای خود را برای نیل به سعادت اخروی انجام می دهد و در حقیقت تمام توجه او در رفتارهایش، خودِ شخصی اش است و این امر نوعی خودخواهی است که از نظر اخلاقی ناپسند است و باعث از بین رفتن ارزش اخلاقی عمل می گردد.
در پاسخ به این شبهه باید بین خودگروی اخلاقی و خودخواهی، که از نظر اخلاقی امر ناپسندی است، تفاوت قایل شد. هر چند که خودگروی اخلاقی، به مانند آنچه در نظریه های اخلاقی غرب مطرح شده است و هدف و غایت در تمام رفتارها را خود شخص می داند، مورد انتقادهای فراوانی قرار گرفته است، امّا خودگروی با خودپسندی تفاوت دارد. شخصی را در نظر بگیرید که غذای خود را به فقیری می دهد و فرد دیگری را که در همان شرایط،
ص: 78
خودخواهانه عمل می کند و بدون توجه به فقیر، تمام غذا را برای خود بر می دارد; رفتار هر دوی این ها بر اساس نوعی خودگروی و حبّ ذات صورت گرفته است، چون یکی نیازهای مادی خود را در نظر داشته و دیگری به نیازهای معنوی و کمال وجودی خود توجه نموده است; لیکن رفتار کسی که غذایش را به فقیر بخشیده است، عمل خیرخواهانه و ارزشی محسوبمی گردد و رفتار شخصی که عمل خیرخواهانه را حتی با این نوع نگرش انجام داده است هرگز خودخواهانه به حساب نمی آید.
بر این اساس، خودگروی اخلاقی به طور مطلق نمی تواند مردود باشد. خداوند انسان را طوری آفریده که ذاتاً دارای نوعی حبّ ذات است و، در شرایط عادی، تا مطلوبیتی از فعل برای خود نبیند، نسبت به آن تحریک نمی گردد.(1) اگر با نگرش و بینش درستی به این میل اصیل انسانی توجه شود و میل حبّ ذات در جهت مناسبی سوق داده شود، نه تنها موجب رفتارهای خودخواهانه نمی گردد، بلکه باعث بروز رفتارهای خیرخواهانه و پسندیده ی اخلاقی نیز می گردد. با این حساب، وجود هر گونه غایت و هدفی که بازگشت به فاعل نماید، موجب غیراخلاقی شدن اعمال نمی گردد. انسان متدیّنی که برای رسیدن به سعادت اخروی اعمال شایسته انجام می دهد، اعمالش نه تنها خودخواهانه نیست، بلکه از مطلوبیت اخلاقی نیز برخوردار است. هم چنین انجام اعمال بر اساس اعتقاد به آخرت، با تمام فضایل اخلاقی (مانند: امانت داری، صداقت، فداکاری و غیره) قابل جمع است و، در حقیقت، همین اعتقاد به آخرت است که در برخی موارد موجب صدور چنین اعمال ارزشمندی می گردد.
ص: 79
گفتنی است که اعتقاد به آخرت نیز دارای مراتبی است که در برخی از آن مراتب می توان رفتارهای کاملاً خالصانه را نیز تصور نمود. یکی از عالی ترین مراتب اعتقاد به آخرت، اعتقاد به لقای خداوند و رؤیت جمال حقیقی الهی است. این اعتقاد، شوق وصال الهی را در انسان ایجاد می نماید و موجب می گردد که رفتارهای چنین شخصی تماماً در جهت رضای خداوند صورت پذیرد. او رفتارهایش را بدون هیچ نوع چشم داشتی به نعمت های خدا و یا ترس از عذاب خدا انجام می دهد. این نوع رفتارها از خالص ترین رفتارهای بشری اند و در آنها هیچ گونه توجهی به خود نمی شود و حتی کمال وجودی خود نیز مورد نظر نیست و، در حقیقت، این کمال وجودی شخص است که وی را به چنین اعمالی فرا می خواند.
* مسئله ی روآوردن به دنیا یا انزجار از آن از دیرباز در بین اقوام وملل گوناگون طرح بوده است. در برخی از آیین های اولیه قوای طبیعت را می پرستیدند و سعادت بشر را در تمتّع کامل از دنیا می پنداشتند. در مقابل، گروهی انزجار و دوری جستن از دنیا و لذّات و بهره های دنیوی را تنها راه نجات روان خویش می دانستند. ادیان آسمانی نیز ْاز دیرباز به صورت قابل ملاحظه ای به این مسئلهپرداخته اند; به گونه ای که گروهی از پیروان انبیای الهی راه نجات و سعادت را در دوری جستن از دنیا، تهجّد، زهد و پارسایی می دانستند، تا جایی که ریاضت و دیرنشینی را از آداب و لوازم همیشگی شریعت مداری و عرفان در فرقه های مختلف ادیان الهی قرار داده اند. این مسئله به شکل های مختلف در دین اسلام نیز
ص: 80
جلوه گر شده است و گاه زمینه ی گرایش های زاهدانه و دنیاگریزانه را بعد از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه وآله)فراهم نموده و گاه توجیهی برای سودجویان و دنیاطلبان شده است; از این رو، در تبیین نظریه ی اسلام در باب دنیا توجه به امور ذیل لازم است:
در ابتدا باید گفت که خوب و بد بودن یک امر از دو جهت به تصویر در می آید: گاه از جهت ذاتی شیء - به دور از لحاظ ارتباط آن با غیر - و گاه از جهت حیثیت مقایسه ای آن شیء. در درک حیثیت ذاتی دنیا، آن را بدون توجه به تأثیراتش در زندگی آدمی و با همه ی اجزا و پدیده هایش لحاظ می کنیم که در فلسفه ی اسلامی مرتبه ای از کمال دانسته می شود(1)و، در مرتبه ای بالاتر، قرآن به تحسین خالق آن می پردازد;(2) و در درک حیثیت مقایسه ای آن، مقوله ی دنیا در ارتباط با انسان و هدف غایی او تصور می شود; به این صورت، که اولاً، دنیا قهراً چه تأثیری، خارج از اراده ی آدمی در سعادت و شقاوت او دارد؟ که پاسخ به آن بحث را به مباحث کلامی و جهان بینی آن می کشاند که از حوصله ی بحث به دور است; و ثانیاً، بحث تأثیرات روابط اختیاری انسان با دنیا، در رسیدن به هدف نهایی اش را مطرح می کند; به گونه ای که بحث، صورتی اخلاقی به خود می گیرد و پاسخی بر مسئله ی دنیاگریزی یا دنیاطلبی اسلام خواهد بود.
در یک نگرش کلی می توان دیدگاه های مربوط به ارزش دنیا را به صورت ذیل خلاصه
ص: 81
نمود:
1. دنیاگروی: مطلوبیت صرفاً ذاتیِ دنیا و بهره مندی هر چه بیشتر از آن، ملحوظِ این دیدگاه است و مکاتبِ مادیِ منکر آخرت و برخی از اندیشمندان دینی که ارتباطی بین امور دنیوی و افعال اخروی نمی بینند از آن طرف داری می کنند.
2. دنیاگریزی: در این دیدگاه بین دنیا و آخرت تزاحمی تصویر می شود که هر گونه تمایل به دنیا انسان را از آخرت و هدف نهایی او دور می سازد. این دیدگاه در بین رهبانیان - در اسلام و غیر آن - بیشتر به چشم می خورد. برخی از مکاتب دیگر، با قطع نظر از وجود آخرت و در مقایسه ای بین جسم و روح، دست شستن از قوای جسمانی و امور دنیوی را برای تقویت قوای روحانی سفارش می کنند.3. دنیا برای آخرت: در این نگرش در مقایسه ای بین دنیا و آخرت، مطلوبیت یا مبغوضیت دنیا، با توجه به تأثیر آن بر سعادت آدمی لحاظ گردیده است; به این بیان که، اگر دنیا مقدمه ی سعادت آدمی باشد، مطلوب(1) و، در غیر این صورت، مبغوض بوده، مانعی در راه سعادت آدمی خواهد بود.
در یک نگاه کلّی بر نگرش اسلام نسبت به ارتباط اختیاری انسان با دنیا، سه منظر مختلف را می توان یافت که عبارت اند از:
1. دعوت به فقر و ترک دنیا: آیات و روایات اسلامی گاه آن گونه دنیا را به تمسخر گرفته اند که شبهه ی فقرگرایی و دنیاستیزی را در اذهان پدید می آورند; به این بیان که، گاه بهره مندی از آن را موجب عذاب دنیا و آخرت برمی شمارند.(2)
ص: 82
حضرت امیر(علیه السلام) دنیا را به مال مهلکی تشبیه می کند(1) و در جای دیگر بهره و متاع آن را بی ثبات و ناپایدار معرفی می کند،(2) یا آن را سرای فریب می داند(3) و از این رو آن را طرد شده معرفی می کند.(4) گاهی نیز بهره مندی از آن را در مقابل ثمرات آخرت دانسته،(5) دوستی با آن را برابر دشمنی با آخرت بیان می کنند(6) و غنای از آن را عامل روی آوردن به خدا و بهره مندان از آن را سرکشان عالم می داند(7) و، سرانجام، پس از هزاران ذمّ دیگر، فقر در کلام اهل بیت(علیهم السلام) پسندیده معرفی شده و حضرت رسول(صلی الله علیه وآله)آن را فخر خویش می داند.
2. ترغیب به رفاه و غنا: در برخی از آیات و روایات ترغیب هایی در کسب منافع دنیوی مشاهده می شود: از جمله کسب منافع دنیوی، مطلوب(8)
و گاه برترین اقسام عبادات برشمرده شده;(9)
کسب روزی حلال را واجب دانسته اند;(10) کسی را که با وجود زمینه ی کسب روزی در فقر زندگی می کند به دور از رحمت الهی معرفی کرده اند;(11)
دستور به آبادانی و عمران دنیا داده اند;(12)
کاسبان روزی حلال را در قیامت صاحبان چهره هایی نورانی
ص: 83
دانسته اند;(1)
در آیات قرآن از مواهب دنیا با الفاظی چونخیر(2) و فضل الهی(3) یاد شده است و آن را هبه ای بر دین داران و صالحان دانسته(4) و ثمره ی تقوا(5) و استغفار(6) را نزول برکات آسمانی می داند و محرومیت از آن را نشانه ای از کیفر اعمال زشت آدمیان بیان می دارد(7) و، سرانجام، آنچه از روایات اهل بیت بر می آید، فقر، مرگ اکبر و مرزگاه کفر است.(8)
3. کفاف: آیات و روایات فراوانی نیز قناعت و کفاف (بهره مندی به قدر نیاز) را ترویج کرده و نیاز هر شخصی را متناسب با موقعیت اجتماعی آن شخص تعیین نموده و پایین تر از این سطح را فقیر خطاب می کنند. در متون دینی، این گونه از تمتع، باعث آسودگی خاطر، رضایت الهی و بی نیازی از خلق شمرده شده که عوامل فساد، طغیان و استکبار را از ریشه می خشکاند. روایات بی شماری در این باب وجود دارد که طرح و بحث آن ها از حوصله ی بحث خارج است.(9) از مجموع روایات بیان شده در سه مقوله ی فوق، دیدگاه اسلام در باب فقر را می توان چنین خلاصه کرد:
1. فقر به خودی خود بد است و مفاسد فراوانی دارد و هرگز به آن توصیه نمی شود.
2. فقری که به دور از اختیار آدمی بر انسان عارض شده و زندگانی او را فرا گرفته، خود دارای مزایایی چون آسان شدن عذاب اخروی، زمینه ساز صفات حسنه ای چون صبر، رضا
ص: 84
و شکر است و، در صورت کسب این صفات، بهره مندی از پاداش الهی را در پی دارد و، سرانجام، وسیله ای برای آزمایش بندگان مؤمن الهی است. گروهی از روایاتِ ستایشگر فقر ناظر به این مقوله اند.
3. در برخی دیگر از روایات، فقر به معنای احساس نیاز به خالق هستی است و ربطی به فقر مادی ندارد. هم چنان که راغب اصفهانی نیز در مفردات فقر را چنین تقسیم می کند که فقر، یا وجود حاجتِ ضروری است که در همه ی موجودات وجود دارد،(1) یا نداشتن و فقدان روزی است،(2) یا فقرِ نفس، به معنای حرص و طمع است و انسان را به کفر می کشاند و یا فقر به خداست و همین است معنای حدیث نبویِ «فقر، فخر من است» و یا دعایی چون: «خدایا مرا با فقر به خود بی نیاز گردان».
می توان نگرش متون دینی به غنا و ثروت را چنین بیان کرد:
1. اصل کار و کسب مطلوب است، بدین شرط که باعث غفلت از خداوند نگردد;2. ثروت بیش از اندازه، هم می تواند عامل فساد و طغیان و هم وسیله ای برای احسان، نیکی و ثواب باشد.
کفاف نیز در روایات، ممدوح و خوب و مبرای از معایب نهفته در فقر و غنا دانسته شده است. البته باید توجه کرد که صبر و رضای به هنگام عروض فقر، و احسان و انفاقِ در حال غنا، به مراتب بهتر از حالات عارض بر کفاف است.
در تبیینی دقیق تر، الگوی مصرف در اسلام، کفاف است; امّا در باب تولید و کسب و
ص: 85
کار، از آن جا که اسلام اهدافی را فراتر از مصرف و مصرف گرایی بیان می کند، توصیه ی فعالیتی بیش از حد کفاف مطرح است; به این بیان که، اهداف اقتصادی اسلام در دو هدف اصلی عدالت اقتصادی جامعه و قدرت حکومت اسلامی خلاصه می شود. در کسب عدالت اقتصادی، لحاظ کفاف عمومی شرط شده است و برای رسیدن به آن، احکامی چون انفاق، صدقه، زکات و... تشریع گردیده است و، از سوی دیگر، با اعطای اختیاراتی به حاکم اسلامی، قدرتِ تعدیل ثروت ها و ایجاد مانع در مسیر انحصار گردش پول در دست اغنیا، عطا شده و نیل به این دو هدف عالی (کفاف عمومی و تعدیل ثروت ها) را وظیفه ی حکومت اسلامی و تک تک افراد جامعه، به خصوص اغنیا دانسته است.(1) در مقام تحکیم قدرت اجتماعی و سیاسیِ، اسلام وجود عنصر برتریِ اقتصادی را لحاظ کرده است تا اولاً، با حفظ استقلال و جلوگیری از نفوذ بیگانگان در مجاری جامعه ی اسلامی، راه نفوذ ایشان را مسدود کند;(2) ثانیاً، چشم طمع دشمنان اسلام را از دست یابی به ارکان نظام اسلامی ببندد و ایشان را در هراسی دایم از این حکومت قرار دهد;(3) و ثالثاً، با یاری رساندن به ملل محروم جهان زمینه ی نزدیکی قلوب ایشان را به دین شریف اسلام فراهم نماید.(4)
پس، نه تنها کسب و کار در شریعت اسلام مذموم نیست، بلکه تأمین کفاف جامعه، ایجاد رفاه در صورت وجود کفاف اجتماعی، پدید آوردن موج احسان و نیکوکاری و ایجاد توسعه ی اقتصادی برای توانمندی حکومت اسلامی ضروری فرض شده است و تنها حدود آن، در مقام مصرف، حد کفاف; و در مقام تولید، عدم غفلت از یاد خدا بیان گردیده است.
امّا آنچه در متون دینی و فرهنگ قرآنی به عنوان بی ارزشی دنیا لحاظ شده است، اولاً،
ص: 86
در مقایسه با امری عظیم چون عدالت یا قیامت بوده و توجه به دنیا به معنای دل بستن به آن و رجحان آن مردود دانسته شده است و در استفاده ی مشروع از دنیا اگر تزاحمی بین دنیا و آخرت پدید آید، باید حقیقت برتر راانتخاب کرد و آخرت، عدالت، ایمان و اسلام اموری عام المنفعه هستند که اهمیت آنها به مراتب فراتر از توجه به امور شخصی، مادی و دنیوی است;(1) ثانیاً، مربوط به سوء اختیار و بدی انتخاب انسان است که با بهره جویی و تمتع از آن خود را به اسارت دنیا در آورده و به جای وسیله قرار دادن دنیا برای رسیدن به اهداف عالیه ی خود، آن را هدف نهایی خویش دانسته است. رو نمودن به نیازهای مادی و دنیوی و دلبستگی به آنها، ثمره ای جز فراموشی خود و خداوند را به دنبال نخواهد داشت. آنان که در اسارت هواها و خواهش های نفسانی خویش - هر چند مشروع - هستند و بهره جویی از آن را به صورتی مستقل، غایت خلقت خویش در نظر می گیرند، لاجرم، حقیقت هستی و خداوندگار را به فراموشی می سپارند و از هدف دین و دین داری دوری می کنند; از این رو، قرآن هم این گونه برخورد با دنیا را نکوهش نموده،(2) به ما آموزش می دهد که دنیا و بهره های آن را آیه و نشانه ای از خداوند بدانیم وآنها را وسیله ای برای معرفت به حق قرار دهیم.(3)
پس دنیا در نهایت کمال آفریده شده و دوستی با آن بد نیست، بلکه خروج از اعتدال، فریفته ی ظاهر آن شدن و غرقه ی شهوات آن گشتن مطرود و منهی است. حضرت امیر(علیه السلام)
ص: 87
درباره ی دنیا چنین می فرماید: «آنان که دنیا را خوب بشناسند آن را تحسین می کنند و آنان که آن را نشناسند در روز بازپسین از آن بد می گویند.»(1) و شاید به همین خاطر است که در بیشتر روایات، دنیایی را که در مسیر آبادانی آخرت قرار گرفته است به سان آخرت گرفته و تصرفات مشروع در آن را عین بهره مندی از آخرت فرض نموده اند و این گونه نگرش به دنیا و بهره مندی از آن را تحسین و به آن ترغیب کرده اند.
ص: 88
ص: 89
مؤلفه ها و عناصر مورد توجه در بررسی کارآمدی یا ناکارآمدی نظام های سیاسی چیست؟
در اسلام چه مکانیزم هایی برای کارآمدسازی نظام سیاسی پیش بینی شده است؟
محمود فتحعلی
ص: 90
سیاست
کار آمدی نظام اسلامی
کار آمدی از عناصر مهم مرتبط با مشروعیت قلمداد شده و همواره چالش مهم نظام های سیاسی به حساب می آید. این عنصر با مشروعیت در نظام های مختلف فلسفه، سیاست روابط متفاوتی دارد بگونه ای که در نظام هایی که مشروعیت آنها مبتنی بر رأی مردم است تضعیف کارآمدی در میزان مشروعیت تأثیر گذار است و در نظام هایی که بر پایه مشروعیت الهی بنا نهاده شده است کارآمدی در مشروعیت فلسفی تأثیر گذار هست اما مقبولیت جامعه شناختی آنها را متحول می کند. بنابراین پرداختن به این مقوله ضرورت عام خواهد داشت که در این بخش حجه الاسلام فتحعلی به آن پرداخته است.
ص: 91
* جهت روشن شدن مسأله لازم است در آغاز به سه مسأله ی مهم و اساسی پرداخته شود.
اهداف، امکانات و موانع آن پدیده مشخص می گردد. هر قدر پدیده ای(1) با توجه به سه شاخصه ی مذکور در تحقق اهدافش موفق باشد، به همان مقدار کارآمد است.
چنین تعریفی از کارآمدی، تعریفی پراگماتیستی نیست; زیرا در تعاریف پراگماتیستی صرفاً سود و فایده ی عملی فارغ از هرگونه جهت گیری ارزشی، معیار است; حال آن که، بر اساس این تعریف - همان گونه که خواهیم دید - مؤلفه های ارزشی بالاترین اهمیت را دارند; هم چنین، این تعریف با نظریه ی بسیار مشهور در باب کارآمدی، با نام «نظریه ی توفیق»(2)متفاوت
است; زیرا اولاً، طبق نظریه ی توفیق، فقط «اهداف ذاتی» ملاک هستند، نه اهداف تبعی; و ارزیابی کارآمدی هر سازمان، تنها باید براساس سنجشِ موفقیتِ نهایی ِآن سازمان در تحقق اهداف ذاتی اش مشخص شود; ثانیا، از آن جا که در این نظریه فقط تحقق اهداف مهم است، ابزار و روش تحقق آن مهم نیست و از هر وسیله ای می توان برای رسیدن به اهداف استفاده کرد; اما همان گونه که خواهیم دید، بر اساس تعریف ارائه شده، هر چند میان اهداف اصلی، ذاتی، نهایی،کمی و کیفی تفاوت است، هر یک از این اهداف، ارزش و سهم خاص خود را در سنجش کارآمدی دارد; افزون بر این، نظام ارزشی ای که تعیین کننده ی اهداف است، اجازهنمی دهد از هر وسیله ای برای دست یابی به هدف استفاده شود. هم چنین در نظریه ی توفیق، به تأثیر امکانات و موانع در راه رسیدن به اهداف توجّهی نشده است.
اگر به نوع پرسش هایی که درباره ی کارآمدی پدیده های گوناگون مطرح می شود دقت
ص: 93
کنیم، درمی یابیم که افراد، کارآمدی را امری مطلق تلقی می کنند; اما آیا واقعاً چنین است؟ از آن جا که هر پدیده اهداف، امکانات و موانع خاص خود را دارد، براحتی می توان دریافت که کارآمدی امری نسبی است و کارآمدی هر پدیده مخصوص خود آن پدیده است. از این گذشته، با توجه به این که اهداف، امکانات و موانع یک پدیده ی خاص نیز می تواند تغییر کند، کارآمدی هر پدیده ی خاص، در حالات و شرایط گوناگون متفاوت است. اهمیت توجه به این نکته آن گاه روشن تر می گردد که بخواهیم درباره ی کارآمدی پدیده های زمانمند داوری کنیم; برای مثال، یک نظام سیاسی، امری زمانمند و دارای مراحل است که در زمان های مختلف می تواند از امکانات و موانع و اهداف متفاوت برخوردار باشد; از این رو، کارآمدی نظام سیاسی را باید در شرایط و مراحل گوناگون جای گزینی،(1) استقرار،(2) تثبیت اولیه،(3) گذار،(4) و ثبات،(5) جداگانه بررسی و ارزیابی کرد. البته کارآمدی کل، برابر است با حاصل جمع (جبری) کارآمدی های مراحل گوناگون.
در مقام ارزیابیِ کارآمدیِ یک پدیده ی مرکب، نظیر نظام سیاسی، آیا می توان بر اساس کارآمدی یا ناکارآمدی یک جزء، آن پدیده را کارآمد یا ناکارآمد دانست؟ برای مثال، آیا می توان به دلیل کارآمدی یا ناکارآمدی یکی از قوای سه گانه ی یک حکومت آن حکومت را کارآمد یا ناکارآمد دانست؟ درباره ی یک دانشکده یا یک مدرسه، با توجه به زیرمجموعه های آنها چه طور؟ بر اساس تعریف کارآمدی، به لحاظ منطقی، پاسخ این
ص: 94
پرسش ها منفی است; زیرا کارآمدیِ یک پدیده ی مرکب امری است مجموعی که از حاصل جمع (جبری) کارآمدی اجزا به دست می آید.
توجه به این نکته می تواند راه را بر برخی مغالطات در باب ارزیابیِ کارآمدیِ نظام های سیاسی، از جمله نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، مسدود کند. بارها دیده شده است که برخی نویسندگان از کارآمدی یکی از اجزای نظام سیاسی لیبرال، کارآمدی کل این نظام را نتیجه گرفته اند و، برعکس، از ناکارآمدی یکی از اجزای نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، ناکارآمدی کل این نظام را استنتاجکرده اند. این کار، که همان سرایت دادن حکم جزء به کل است، چیزی جز مغالطه ی مشهور به «مغالطه ی جزء و کل» نیست.(1)
در یک تقسیم بندی کلی می توان امکانات لازم برای کارآمدی را به دو دسته ی مادی و غیرمادی تقسیم نمود:
مراد از امکانات مادی همه ی مؤلّفه ها و عناصری است که به طور طبیعی در اختیار یک نظام قرار دارد. منابع طبیعی، موقعیت جغرافیای سیاسی، وضعیت آب و هوایی، خاک، زمین، منابع آبی، منابع زیرزمینی و روزمینی، ضریب هوشی و استعدادی طبیعی، و نظایر آن.
برای آن که یک نظام کارآمد باشد، افزون بر امکانات مادی و نبودن موانع، به مجموعه ای از امکانات غیرمادی نیاز است. امکانات غیرمادی گسترده است که در این جا به برخی از اهم آنها اشاره می شود:
ص: 95
مبانی اندیشه ای (جهان بینی و نظام ارزشی)، مشروعیت، مجموعه ی قوانین و مقررات صحیح و متناسب (قانون اساسی، قوانین عادی، مقررات،...) ساختار و تشکیلات، طراحی، برنامه ریزی، نیروی انسانی متعهد و متخصص، مدیریت، نظارت و کنترل، بستر مناسب سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی داخلی و خارجی و... .
موانع کارآمدی یک نظام نیز به دو دسته ی کلی تقسیم پذیر است:
کمبود یا فقدان هر یک از امکانات مادی و غیرمادی، خود مانعی بر سر راه تحقق اهداف یک نظام به حساب می آید. افزایش تقاضای خدمات (برای مثال در اثر افزایش زاد و ولد و پناهندگان خارجی); افزایش آستانه ی رضایتمندی (برای مثال در اثر ارتقای سطح آگاهی، رفاه، تغییرات ارزشی، تبلیغات، ...); تحولات ناموزون و غیرمناسب سیاسی، فرهنگی، اجتماعی; میراث های منفی و مخرب علمی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی; گروه های بی تفاوت، مخالف و معاند داخلی و اشتباهات و انحرافات مسئولان، مدیران و کارگزاران، ... از جمله موانع داخلی هستند.
نظام سیاسی، مانند هر پدیده ای دیگر، برای تحقق اهداف خود نیازمند آن است که بر موانع خارجی فایق آید. موانع خارجیِ نظام سیاسی را در یک نگاه کلی می توان به شش دسته تقسیم نمود:
الف) موانع اندیشه ای: جهان بینی ها و نظام های ارزشی مخالف و مهاجم;
ب) موانع فرهنگی: فرهنگ های متفاوت، مخالف و مهاجم;ج) موانع سیاسی: اهداف، رویکردها، روش ها و رفتارهای سیاسی مخالف و مهاجم;
د) موانع اقتصادی: حصر، بایکوت اقتصادی و...;
ه) موانع نظامی: حمله و تهدید نظامی;
ص: 96
و) موانع مربوط به قوانین و مقررات: قوانین، مقررات و کنوانسیون های مخالف.
با توجه به آنچه گفته شد و نیز مقایسه ی وضع کشور در بخش های مختلف با قبل از انقلاب و نیز کشورهای دیگر و امکانات آنها، می توان به دست آورد که آیا این نظام اسلامی موفق بوده است یا نه. این امر مورد قبول است که در نظام جمهوری اسلامی نیز مثل همه ی نظام ها مشکل ها و کمبودهایی به چشم می خورد که باید آنها را با توجه به مقدار امکانات و حجم موانع موجود بر سر راه این نظام مورد ارزیابی قرار داد.
برای مطالعه دراین خصوص لازم است به گزارش هایی که به طور مستمر از سوی ارگان های مختلف نظام، به خصوص در ایام الله دهه ی فجر در هر سال منتشر می شود و روند توسعه ی کشور توجه نمود.
* اسلام دینی جامع است و همه ی شئون حیات انسان را در بر می گیرد و اگر بخواهیم درباره ی کارآمدی آن بحث کنیم، لازم است، دست کم، مهم ترین ابعاد این دین را بررسی و اصول، احکام، و مؤلفه های هر یک را بیان کنیم; از این رو، نخست به جهان بینی، نظام ارزشی و اهداف اسلام اشاره می کنیم و سپس برخی از عناصری را که موجب کارآمدی نظام اسلامی می شوند، توضیح می دهیم.
اصول جهان بینی اسلام (یعنی توحید، نبوت (امامت)، و معاد; مبدأ، مقصد، و مسیر حرکت جهان و انسان را به دقیق ترین، کامل ترین و جامع ترین شکل بیان کرده و در
ص: 97
کتاب های فلسفی و کلامی این ادعا به خوبی تبیین و مستدل شده است.(1) طبیعی است که از چنین جهان بینی ای، دقیق ترین و کامل ترین و جامع ترین نظام ارزشی شکوفا شود. نظام ارزشی اسلام مبتنی بر باورها، سلایق، امیال و خرافات فردی یا اجتماعی نیست تا آفت تعصبات فرقه ای و گروهی، آن را منطقه ای کند و گردش ایام، آن را عصری; و آفت جهل و کم دانشی، آن را نادرست و یا ناقص سازد و آفت نسبیّت گرایی بنیان آن را سست نماید. نظام ارزشی اسلام به دلیل ویژگی های ذیل از بالاترین کارآمدی برخوردار است:
1. مطابقت با فطرت و نیازهای انسان:(2) اگر ارزش های یک نظام با سرشت و طبیعت و نیازهای انسان همخوان و هماهنگ نباشد، مردم آن ارزش ها را یا نمی پذیرند یا به سختی و کراهت به آنها تن می دهند.(3) چنین حالتی خود به مانعی جدی برای کارآمدی آن نظام تبدیل خواهد شد.
2. جامعیت:(4) نظام ارزشی اسلام نظامی جامع است و به همه ی ابعاد وجودی انسان نظر دارد; هم به بعد مادی و دنیایی و هم به ابعاد معنوی و آخرتی.(5)
3. هماهنگی و سازگاری:(6) ناهماهنگی و ناسازگاری ارزشی یکی از عوامل بزرگ هرج و مرج نظری و عملی و سردرگمی و، در نتیجه، ناکارآمدی نظام است. در نظام ارزشی اسلام، ارزش ها هماهنگ اند و میان آنها ناسازگاری به چشم نمی خورد.
4. جهان شمولی و زمان شمولی:(7) این دو ویژگی مایه ی ثبات اهداف اصلی و عالی
ص: 98
اسلام، موجب اعتماد، آرامش و اطمینان بیشتر مردم و، در نتیجه، کارآمدی بیشتر خواهد شد.
5. انعطاف پذیری در عین ثبات:(1) اصول نظام ارزشی اسلام، با آن که ثابت است، با بهره گیری از ارزش های تبعی و آلی، از انعطاف پذیری و قدرت تطبیق لازم در شرایط گوناگون نیز برخوردار است.(2)
از نگاه اسلام ارزش های پایه و اساسی ریشه در واقعیات دارند و امور صرفاً اعتباری و بی بنیاد نیستند; لازمه ی این واقع گرایی ارزشی - شناختی، مطلق بودن ارزش های پایه است که موجب افزایش اعتماد و اطمینان و تلاش برای نیل به آنها حفظ و دفاع از آنها و، در نتیجه، کارآمدی نظام خواهد شد.
7. اعتدال:(3) از آن جا که نظام ارزشی اسلام برخاسته از جهان بینی اسلام است، دقیق ترین، جامع ترین و عمیق ترین شناخت را نسبت به انسان، توانایی ها و ضعف ها و نیازهای او دارد و از هرگونه افراط و تفریط به دور و برای همه ی انسان ها جذّاب است.
با توجه به اصول جهان بینی و نظام ارزشی اسلام، می توان گفت هدف غایی این نظام عبارت است از:کمال و سعادت واقعی انسان نزدیکی هر چه بیشتر به خداست که تنها از راه بندگی او به
ص: 99
دست می آید;(1) بنابراین، هر آنچه زمینه ساز تحقق این هدف باشد ،از اهداف متوسط نظام اسلام به حساب می آید. از اهم این اهداف می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
شناخت خدا،(2) شناخت هستی،(3) شناخت انسان،(4) شناخت معاد،(5) شناخت ارزش ها،(6)شناخت حقوق و وظایف،(7) تزکیه و تربیت،(8) عدالت(9) (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی)، امنیت،(10) رفاه دنیایی،(11) رفع نیازهای روحی و عاطفی(12) و تحقق حکومت جهانی
اسلام.(13)
درباره ی اهداف نظام اسلام باید به این نکته توجه داشت که ویژگی های ذکر شده برای نظام ارزشی اسلام، درباره ی اهداف آن نیز صادق است; یعنی اهداف این نظام مطابق
ص: 100
فطرت و نیازهای انسان اند و از جامعیت، هماهنگی، جهان شمولی، زمان شمولی، انعطاف پذیری و اعتدال برخوردارند.
پس از اشاره به اصول جهان بینی، ویژگی های نظام ارزشی و اهداف نظام اسلام، در این قسمت برخی از مهم ترین عناصر و مؤلفه های کارآمدی اسلام را به اختصار بیان می کنیم:
در چنین نظامی برخلاف نظام های انسان محور، اولا، مردم به طور طبیعی گرد پرچم توحید منسجم، متحد و یکپارچه می گردند و فرمان خدا را از هر چیز دیگر برتر می دانند; ثانیاً، قوانین و مقررات برگفته شده از شرع از قداست برخوردارند و عمل به آن افزون بر آنکه وظیفه ی قانونی و حقوقی است، صبغه ی عبادی نیز دارد; از این رو رعایت قانون اسلام علاوه بر پاداش حقوقی و قانونی (موجود در سایر نظام ها)، از ثواب و پاداش الهی نیز برخوردار است و نقض قانون و مقررات نیز علاوه بر جریمه و کیفر حقوقی و قانونی عقاب اخروی دارد; بنابراین انگیزه ی مردم برای انجام وظایف فردی، اجتماعی، سیاسی و... مضاعف است;(1) ثالثاً حرکت در چارچوب وحی یکی از موانع حاکمیت استبداد بر جامعه است و نقش بسیار زیادی در کارآمدسازی نظام سیاسی دارد.
2. امامت و ولایت مداری:(2) امامت، خلافت و جانشینی خدا و پیامبرش است، و امام زمام دار دین و نظام بخش مسلمین است; اوست که دنیای مردم را آباد می کند و به مؤمنان عزّت می بخشد. امام بنیان اساسی دین و رشددهنده و فزاینده ی شاخه های آن است و
ص: 101
ثمرات دین به وسیله ی امام ظاهر می شود; امام آگاه به سیاست و شایسته ی زمام داری است; اطاعت از او واجب است و او بپادارنده ی امر خدا و دلسوز بندگانِ اوست.(1)
نظام امامت و ولایت از سویی سبب می شود که عادل ترین، عالم ترین و صالح ترین افراد در رأس حکومت قرار بگیرند و، از این رهگذر، خطر استبداد و خودکامگی از میان خواهد رفت و، از سوی دیگر، مردم با پذیرش چنین رهبر و ولایتی همبسته تر، دل آسوده تر و امیدوارتر خواهند بود. در نظام ولایی، حکومت و قدرت عین مسؤولیت است و والی و حاکم جامعه ی اسلامی به اقتضای ویژگی های لازم برای رهبری، مسؤول ترین افراد است.(2)
اگر انسان دریابد که همه ی گفتارها و کردارهایش، از کوچک تا بزرگ، بر سرنوشتش تأثیر ابدی می گذارد و روزی آنها را خواهد دید،(3) اولا، فقط در پی تلاش برای دنیای خود نبوده، بلکه دنیا را پلی می بیند که باید از آن توشه برگیرد و بگذرد;(4) ثانیاً، چون می داند که اثر تلاش و عملکرد او جاودان می ماند، تلاش و دقت بیشتری به کار می بندد;(5) و ثالثاً، از گرفتار آمدن در بسیاری از دام ها و هواهای نفسانی و شیاطین جنّی و انسی که موجب از دست رفتن امکانات و نیروها می گردند، مصون می ماند.
قرآن کریم در آیات بسیاری به منزلت عقل اشاره و انسان ها را به عقلورزی دعوت نموده است.(6) از دیدگاه اسلام، عقل، پیامبر درونی است که به وسیله ی
ص: 102
آن خدا شناخته و پرستش می شود و سعادت جاودان نصیب انسان می گردد.
توجه اسلام به عقل و تأکید بر عقلانیت، از عناصر مهم و اساسی کارآمدی، انعطاف پذیری و تطبیق با شرایط و مقتضیات زمان است.
از اسباب کارآمدی هر نظامی بهره گیری از دانش و تجربه است و هر اندازه بهره گیری از دانش و تجربه ی مفید بیشتر باشد، احتمال کارآمدی آن نظام بیشتر خواهد بود. جایگاه علم و تجربه در اسلام، همانند جایگاه عقل، بسیار والاست. قرآن کریم در آیات بسیاری به موضوع علم اشاره کرده است.(1)
از جمله عوامل بسیار مؤثر در کارآمدی یک نظام، حقانیت و مشروعیت آن است. در جای خود ثابت شده است که از میان ملاک های حقانیت و مشروعیت، ملاک مشروعیت و حقانیت الهی پذیرفتنی است و هیچ یک از ملاک های زور و غلبه، وراثت، توافق جمعی، اکثریت و... نمی تواند ملاک مشروعیت واقعی باشد.(2) از آن جا که مبانی و محتوای نظام اسلام از جانب حق مطلق، خداوند تبارک و تعالاست، ملاک مشروعیت آن نیز الهی است. این نوع مشروعیت افزون بر آن که به بهترین وجه، حق حاکم (فرمان دادن) و وظیفه و تکلیف مردم (فرمانبرداری) را تبیین می کند، به زندگی معنا می بخشد و حس رضایتمندی، اطمینان، فداکاری و مسئولیت را در حاکمان ومردم بالا می برد و از این طریق بر کارآمدی نظام می افزاید.(3)
ص: 103
براساس نظام ارزشی اسلام همه ی انسان ها در اساس برابرند و هیچ کس بر دیگری امتیازی ندارد، مگر بر اساس تقوا:
ای مردم، از پروردگارتان که شما را از «نفس واحده» آفرید... پروا نمایید.(1)
در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.(2)
این نگاه از سویی هرگونه تبعیض مبتنی بر قوم، قبیله، گروه، رنگ، نژاد، ثروت، قدرت و مانند این ها را از میان می برد(3)
و بدین وسیله، ناهنجاری های گوناگون و شکاف های اجتماعیِ معلول اینامور را برطرف می سازد و موجب وحدت، اتحاد، و تقویت انگیزه ها می شود و، از سوی دیگر، زمینه ی رقابت و مسابقه در کسب فضایل و پاکی ها را فراهم می سازد.(4)
از نگاه انسانِ مسلمان، عمل به تکلیف، به اقتضای حقی که خداوند بر او دارد، از هر چیز مهم تر است. انگیزه ی انجام تکلیف، فارغ از هرگونه نگاه دیگر، سبب می شود که فرد مسلمان هر جا که وظیفه ای باشد حضور یابد و بدان عمل نماید و این از عوامل بسیار مهم کارآمدی نظام اسلام است.
امروزه مشارکت و همیاری در زمینه های گوناگون اجتماعی از ملاک های توسعه، پیشرفت و کارآمدی نظام به حساب می آید. هر اندازه مردم در تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها و به عهده گرفتن مسئولیت ها سهم بیشتری داشته باشند، توسعه، پیشرفت و کارآمدی بیشتر خواهد بود.(5)
ص: 104
خداوند متعال در قرآن کریم، هم پیامبر(صلی الله علیه وآله) را به مشاوره در امور با مسلمانان توصیه فرموده است(1) و هم به مسلمانان امر فرموده تا کارهای خود را بر اساس مشورت سامان دهند(2) و در کارهای خیر یکدیگر را یاری دهند.(3)
از نظر اسلام انسان در برابر خدا، خود، انسان های دیگر و طبیعت مسئول است. این مسئولیت سبب می شود که انسان در قبال سرنوشت، کمال و سعادت خویش احساس وظیفه کند. در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)آمده است:
ألا کُلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته;(4) شما همه ناظر و راهبر و نسبت به یکدیگر مسئول هستید.
امر به معروف و نهی از منکر که از اهم فروعات دین اسلام است، بیانگر همین مسئولیت و نظارت همگانی و اهرم کنترل در قلمروهای گوناگون سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... است.(5) به این ترتیب، در اسلام، تقوا به مثابه ابزار کنترل و نظارت درونی، و امر به معروف و نهی از منکر به عنوان ابزار کنترل و نظارت بیرونی عمل می کنند و از این طریق راه را بر کجروی ها و نقایص می بندند و بر کارآمدی نظام می افزایند.از جمله دیگر عناصر کارآمدساز نظام می توان به احترام به کرامت و شرافت انسان، احترام به تعهدات، نفی ظلم و استبداد و عدالت گستری اشاره کرد.
ص: 105
در برخی روایات،(1) از اعمال نظارت همگانی بر مسئولان نظام با عنوان نصیحه المسلمین یاد شده است. هر چند نصح به معنای خیرخواهی و دلسوزی است، این دلسوزی و خیرخواهی با نظارت همراه است.
در پایان یادآوری چند نکته شایسته است:
الف) تجربه و شواهد انکارناپذیر تاریخی گواه کارآمدی نظام اسلام است.(2)
ب) می توان محتوای متعالی و ناب اسلام را در برخی قالب های سازگار و مناسب قرارداد و آن را به شکل یک نظام و حکومت در آورد; اما باید میان اصل توانایی و کارآمدی نظام اسلام به لحاظ جهان بینی، نظام ارزشی، اهداف، عناصر و مؤلفه های کارآمد ساز آن، با کارآمدیِ شکل خاصی از حکومت یا حاکمانِ اسلامی تمایز نهاد.
ج) دست یابی به هر هدفی، امکانات و هزینه ی متناسب خود را می طلبد. هر چه هدف والاتر و بزرگ تر باشد، هزینه ی رسیدن به آن بیشتر خواهد بود; از سوی دیگر، هرچه اهداف والاتر و بزرگ تر باشند، موانع آن نیز بزرگ تر و سخت تر خواهد بود; از این رو، نظام اسلامی که والاترین و بزرگ ترین اهداف را مدنظر دارد، نیازمند بهترین و بیشترین امکانات است و به طور طبیعی بزرگ ترین و سخت ترین موانع را روبه روی خود دارد.
ص: 106
ص: 107
از دیدگاه اسلام اهل ذمّه یا اقلیت های دینی در جامعه ی اسلامی از چه حقوقی برخوردارند؟
عبدالحکیم سلیمی
دیدگاه قرآن، پیشوایان دینی و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در مورد نحوه ی رفتار با اقلیت های غیر مسلمان را بیان دارید.
محمد مهدی کریمی نیا
ص: 108
حقوق
حقوق اقلیت ها
اقلیتها در هر نظام حقوقی از حقوقی برخوردارند که این حقوق کم و بیش در ارزیابی آن نظام معیار و محک سنجش به شمار می آیند. از آنجا که نظام سیاسی بر پایه اکثریت نظام حقوقی را حاکمیت می بخشد سؤال از جایگاه اقلیت یکی از دغدغه های مهم در گفتمان عدالت حقوقی است این سؤال در فرهنگ های مختلف پاسخ های متفاوتی می تواند داشته باشد آنچه در پیش رو دارید پاسخ به چند سؤال در این عرصه در نظام حقوق اسلام است.
ص: 109
* پیش از بیان حقوق اهل ذمه، ضروری است که بدانیم اهل ذمه چه کسانی هستند. اهل کتابی که در قلمرو اسلام زندگی و مطابق قرارداد «ذمّه» از حکومت اسلامی تبعیت کند، اهل ذمه نامیده می شود.(1) مقصود اصلی از تشریع پیمان «ذمّه» ایجاد محیط امن و تفاهم و زندگی مشترک و هم زیستی مسالمت آمیز میان فرقه های مختلف مذهبی در داخل قلمرو حکومت اسلامی است.
به سبب قرارداد «ذمّه» اقلیت های دینی از حقوق و امتیازاتی برخوردار می شوند. این امر مسئولیت سنگینی است که دولت اسلامی به عهده می گیرد و مادام که آنان بر پیمانشان وفادار بمانند، مورد حمایت اسلام اند.
امام سجاد(علیه السلام) فرموده اند:
حق اهل ذمه این است که آنچه را خداوند از ایشان قبول کرده بپذیری، مادام که ایشان به پیمان با خدای عزّوجلّ وفادارند، و ستم در مورد ایشان روا نداری.(2)
اسلام در صدد تأمین صلح و امنیت عمومی است; از این رو، امتیازاتی برای اهل ذمه قایل است که در ذیل به آنها اشاره می شود:
تعهد مبنی بر تأمین مصونیت همه جانبه، به دو صورت در پیمان های ذمّه قید می شود:
ص: 110
یکی خودداری مسلمانان از هرگونه تجاوز به جان، مال و ناموس متحدان ذمی; و دیگری، حمایت و تأمین جانی، مالی و عرضی ذمیان و دفاع از آنها در برابر تجاوز بیگانگان.
از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) نقل شده است که:
بدانید! کسی که بر معاهدی ستم کند، یا به او بیش از توانش تکلیف نماید، در روز قیامت من خودم طرف حساب او هستم و حق او را مطالبه می کنم.(1)
از امام علی(علیه السلام) نقل شده است که:
اینان که با ما پیمان بسته اند، بدان سبب به ما جزیه می پردازند که تحت حمایت ما، اموالشان مانند اموال ما، و خونشان مانند خون ما محترم و مصون باشد.(2)
بدین ترتیب از روایات مزبور استفاده می شود که حکومت اسلامی متعهد است، جان، مال و ناموس اهل ذمه را حفظ و از حقوق آنها دفاع کند; و آنها در برابر موظف اند مالیاتی به حکومت اسلامی پرداخت کنند. این در واقع هزینه و پاداشی است که حکومت به خاطر دفاع از آنها می گیرد.
اسلام، اعتراف به ادیان آسمانی و پیامبران برگزیده ی الهی و احترام به شریعت آنان را جزو اصول عقاید خود به شمار آورده و در آیات متعدد قرآنی به آن سفارش کرده است:
(قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَیْنَا وَ مَآ أُنزِلَ إِلَی إِبْرَ هِیمَ وَ إِسْمَعِیلَ وَ إِسْحَقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الاَْسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِیَ مُوسَی وَ عِیسَی وَمَآ أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمْ ل
ص: 111
اَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُو مُسْلِمُونَ)(1) بگویید ما به خدا ایمان آورده ایم، و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اخلاف آنان نازل گشته و نیز به آنچه به موسی و عیسی و پیامبر (دیگر) از طرف پروردگارشان داده شده است. در میان آنها فرقی قایل نمی شویم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم.
بر این حقیقت در آیات متعددی تأکید شده است.(2) در قرآن، تورات کتاب آسمانی و حاوی شریعت الهی،(3) و انجیل نیز کتاب آسمانی عیسی بن مریم معرفی شده است.(4) با توجه به آیات قرآن کریم و پیمان های «ذمه ای» که در صدر اسلام بین پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و اهل کتاب منعقد شده است، ذمی ها یا اقلیت های دینی، از لحاظ آزادی و حق برپایی مراسم مذهبی در امنیت کامل اند و اماکن مقدسه ی آنان محترم است. در قرآن کریم صیانت عبادتگاه های اهل ذمه، یکی از اهداف جهاد اسلامی قلمداد شده است;(5) البته این حکم درباره ی عبادتگاه های موجود در زمان انعقاد قرارداد ذمه است; اما احداث معابد جدید، تابع قرارداد ذمه است.(6)
اسلام مطابق قرارداد ذمه، حق ترافع قضایی را برای احقاق حق اقلیت های دینی به رسمیت شناخته است. آنان در موارد زیر می توانند از این حق استفاده کنند:
الف) ذمی، مدعی و مسلمانان، مدعا علیه باشند و یا بالعکس; یعنی در صورتی که یک
ص: 112
طرف دعوا مسلمان باشد، آنها می توانند به مراجع قضایی اسلام مراجعه کنند و حکم صادره لازم الاجراست.
از بارزترین مظاهر عدالت و استقلال قضایی اهل کتاب این است که امام علی(علیه السلام) در زمان حکومت خویش، در دادگاه حضور یافت و در کنار یهودی طرف دعوا نشست و قاضی به نفع یهودی حکم صادر کرد... . از آن جا که یهودی می دانست حق با علی(علیه السلام) است و «زره» مورد نزاع ازاوست، تحت تأثیر رفتار عادلانه ی آن حضرت قرار گرفت و مسلمان شد و زره امام(علیه السلام)را به آن حضرت تقدیم کرد.(1)
ب) اگر دو طرف دعوا هر دو اهل کتاب باشند، می توانند به مراجع قضایی اسلام مراجعه کنند; اما اجباری در این کار نیست; چنان که محکمه ی اسلامی نیز مجبور نیست به درخواست آنان پاسخ مثبت دهد:
(فَإِن جَآءُوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ);(2) اگر برای دادخواهی پیش تو، به ترافع آمدند، میان آنان حکومت و قضاوت کن یا اعراض نما و آنان را به حال خودشان واگذار.
قرآن کریم دلیل این تخییر را بیان کرده است:
(کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَی-هُ فِیهَا حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَ لِکَ وَمَآ أُوْلَ-ئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ);(3) چگونه تو را به داوری می طلبند؟ در حالی که تورات نزد ایشان است و در آن حکم خدا هست. وانگهی، پس از داوری خواستن،
ص: 113
(چرا) از حکم تو روی می گردانند! آنها مؤمن نیستند.
احکام الهی در کتاب آسمانی اقلیت های دینی موجود است; اما آنها در مواردی که داوری محاکم اسلامی را به نفع خود ببیند، به آن جا مراجعه می کنند; به همین دلیل، اسلام این اختیار را به محاکم اسلامی داده تا با تشخیص تمام، در این زمینه اقدام نمایند. در هر حال، استقلال قضایی اقلیت های دینی، امتیازی است که اسلام برای آنان قایل شده است.
اقلیت های دینی پس از انعقاد قرارداد ذمه، آزادند که در هر نقطه از سرزمین، به جز مناطق ممنوعه، از قبیل سرزمین حجاز، مساجد مسلمانان و... - که در کتاب های فقهی احکام آن بیان شده است(1) - اقامت دایم یا موقت اختیار کنند. البته ممکن است بر اساس قرارداد، محدودیت های دیگری نیز در این خصوص اعمال شود; مثلا ساختمان آنان در محله ی مسلمان نشین، نباید به صورت غیر متعارف بلند و مشرف بر خانه های مسلمانان باشد. این توصیه در مورد مسلمانان نیز اعمال شده است;(2) اما در خصوص اقلیت های دینی، الزامی است.(3)
نظام کلی اقتصاد اسلامی، براساس اصل احترام به مالکیت فردی استوار شده و انواع فعالیت های اقتصادی و روابط بازرگانی بر این مبنا تنظیم گردیده است. اسلام براساس اصل مزبور مالکیتاقلیت های دینی را محترم می شمارد و کسی حق ندارد بدون مجوز قانونی در این زمینه دخالت کند. در پیمان های صدر اسلام، به این موضوع تصریح شده است.
ص: 114
سیره ی پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در روابطی که با یهودیان و مسیحیان متحد خویش داشت، نمونه ی عملی بارزی از طرح سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در قانون ذمه در مقیاس بین المللی بود. پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و امام علی(علیه السلام) با یهودیان مدینه داد و ستد می کردند و از آنان وام می گرفتند. از بازرگانان ذمی به جز جزیه، مالیات اضافی دریافت نمی شد; البته آزادی فعالیت های بازرگانی در حیطه ی قانون اسلامی است و ممنوعیت معامله ای که شرعاً حرام است (مانند معامله ی ربوی) یا چیزهایی که از نظر اسلام مالکیت ندارد (مانند خوک، شراب، آلات موسیقی و قمار) همگانی است. این محدودیت ها به دلیل آن است که اسلام به سلامت اقتصادی جامعه ی اسلامی علاقه مند است و این حق را دارد که از خطرهای زیانبار داد و ستدهای ممنوع جلوگیری کند; بنابراین مسلمانان می توانند در فعالیت های بازرگانی، با آنان شرکت های تجارتی تشکیل دهند، وام بدهند، وام بگیرند، یا از طریق رهن، ودیعه، مزارعه، مضاربه، مصالحه، وکالت، ضمان، حواله، برات و نظایر آن، روابط اقتصادی برقرار کنند. به شهادت تاریخ، روابط بازرگانی در تاریخ مسلمانان، مؤثرترین عامل گسترش روزافزون اسلام بوده است.
نتیجه: از دیدگاه اسلام، فقط اهل کتاب (اقلیت های دینی) اهلیت انعقاد قرارداد ذمّه را دارند. این امتیاز به دلیل احترام خاصی است که اسلام برای پیامبران بزرگ الهی قایل است، و به همین خاطر به پیروان آنان نیز به دیده ی احترام می نگرد. شاید سخن «دونگان گرین لز» در این زمینه گویاترین اعتراف باشد; ایشان می گوید:
نجابت و تسامح این دین بزرگ (اسلام) که کلیه ی ادیان الهی را قبول دارد، همیشه به عنوان یک میراث بزرگ بشر شناخته خواهد شد. بر روی چنین بنایی
ص: 115
به حقیقت می توان دین جهانی را پایه گذاری کرد.(1)
در مجموع به این نتیجه می رسیم که هدف از انعقاد قرارداد ذمه، تحکیم روابط اجتماعی سالم در قلمرو اسلام است.
آیات متعددی از قرآن کریم به صورت های گوناگون با تأکید و صراحت کامل به هم زیستی مسالمت آمیز یا هم زیستی دینی سفارش نموده است.
از نظر قرآن کریم پیش گرفتن روش های اهانت آمیز نسبت به دیگران یک روش ناپسند به شمار می آید. قرآن کریم گروهی از مسیحیان و یهودیان را یاد می کند که راه تمسخر و تکفیر در پیش گرفته اند و با تحقیر، اهانت و پایمال نمودن حقوق انسانی یکدیگر همواره آتش جنگ و اختلاف را شعلهور می سازند:
(وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْء وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْء وَ هُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ...);(2) یهود گفتند: نصرانی ها بر حق نیستند و نصرانی ها گفتند: یهود بر حق نیستند حال آن که اینان کتاب را تلاوت می کردند... .
یکی از ابعاد آزادی، «آزادی فکر و اندیشه» است. قرآن در آیات متعددی انسان را به
ص: 116
تعقل، تدبر و اندیشه در جهان هستی فرا می خواند; از او می خواهد که به وسیله ی نیروی عقل، منافع و مضار خویش را بشناسد و در جهت کمال و آزادی از هرگونه اسارت ها، پلیدی ها و گمراهی ها قدم بردارد:
(سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْء شَهِیدٌ);(1) به زودی آیات خود را در بیرون و درونشان به ایشان می نمایانیم، تا بر آنان آشکار شود که آن حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است.
(وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ);(2) و در زمین مایه های عبرتی برای اهل یقین هست و نیز در وجودتان; آیا به چشم بصیرت نمی نگرید؟
اسلام آیینی است که با شعار هم زیستی مسالمت آمیز دعوت خویش را به جهانیان عرضه نمود. این آیین خطاب به اهل کتاب می گوید:
(قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَه سَواء بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ);(3) بگو ای اهل کتاب! بیایید تا بر سخنی که بین ما و شما یکسان است بایستیم که جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند به خدایی نگزیند; و اگر روی گردان شدند، بگویید: شاهد باشید که ما فرمان برداریم.
ص: 117
قرآن کریم هرگونه تفکر نژادپرستانه را محکوم نموده و همه ی انسان ها را فرزند یک پدر و مادر و فاقد برتری نژادی، قومی و مذهبی می داند:(یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَر وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ);(1) هان ای مردم! همانا شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به هیأت اقوام و قبایلی درآوردیم تا با یکدیگر انس و آشنایی یابید، بی گمان گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست; همانا خداوند دانای آگاه است.
قرآن کریم به مسلمانان دستور اکید می دهد که با «جدال احسن» و «گفتوگوی مسالمت آمیز» با اهل کتاب سخن بگویند و روابط خود را براساس «اصول مشترک» قرار دهند:
(وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا...)(2) و با اهل کتاب جز به شیوه ای که نیکوتر است مجادله نکنید، مگر کسانی از آن ها که مرتکب ظلم و ستم شده اند، و بگویید به آنچه بر ما و بر شما نازل شده ایمان آورده ایم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما همه فرمان بردار اوییم.
قرآن کریم به حقوق اقلیت، اعتراف دارد. هیچ دینی همانند دین اسلام، ضامن آزادی اقلیت ها و حافظ شرف و حقوق آن ها نیست. اسلام عدالت اجتماعی کامل را در کشور اسلامی، نه تنها برای مسلمانان، که برای تمام ساکنان سرزمین خود، با وجود اختلاف مذهب، نژاد، زبان و رنگ تأمین می کند.
(لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ);(3) خداوند شما را از کسانی
ص: 118
که با شما در کار دین کارزار نکرده اند و شما را از خانه و کاشانه تان آواره نکرده اند، نهی نمی کند از این که در حقشان نیکی کنید و با آنان دادگرانه رفتار کنید; بی گمان خداوند دادگران را دوست دارد.
از مطالعه ی روایات و احادیث چنین به دست می آید که هم زیستی مسالمت آمیز و ایجاد مودّت و دوستی با بیگانگان امری است که مسلمانان در روابط خود با دیگران می توانند از آن بهره گیرند; چه این که اسلام آیین فطرت است و هرگز با احساسات طبیعی و انسانی بشر ضدیت ندارد. اسلام به این نکته توجه دارد که با ایجاد یک جو آرام و مودت آمیز می توان با مخالفان عقیدتی خود به گفت و گو و جدال احسن پرداخت. پیشوایان اسلام پیوسته به رعایت عدالت، انصاف، ادای حقوق و پرهیز از آزار و اذیت پیروان مذاهب دیگر توصیه می نمودند که در این جا به چند روایت در این مورد اشاره می شود:
روایت اول: عن النبی(صلی الله علیه وآله):
مَن آذی ذِمیاً فَاَنا خصمه و من کنت خَصمه خَصَمته یومَ القیامهِ;(1)
پیامبر اکرم صلی(صلی الله علیه وآله) فرمود: هر کس به اهل ذمه (یهودی، مسیحی و زرتشتی که در پناه اسلام است) آزار رساند،دشمن او خواهم بود و هر کس من دشمن او باشم، روز قیامت دشمنی خود را نسبت به او آشکار خواهم نمود.
ص: 119
روایت دوم: عن النبی(صلی الله علیه وآله):
مَن قَذِفَ ذمّیاً حدَّ له یوم القیامَهِ بسیاط من نار;(1) هر کس پیروان مذاهب دیگر را که در ذمه ی اسلام قرار دارند، تهمت بزند، در روز قیامت با تازیانه های آتشین مجازات خواهد شد.
«قانون اساسی»، همان طور که از نامش پیداست، مجموعه ی قواعد و مقرراتی است که بر اساس حکومت و صلاحیت قوای مملکت و حقوق و آزادی های فرد و جامعه و روابط بین آنها حاکم است. ضمناً قانون اساسی، بر خلاف سایر قوانین، شامل دسته یا طبقه ی خاصی از افراد اجتماع نیست، بلکه بیانگر حقوق و تکالیف تمامی افراد یک ملت و کشور است که صرف نظر از مقام و حرفه و شغل و موقعیتشان، در این قانون سهیم اند.(2)
«قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» برای اولین بار در طول تاریخ اسلام، به عنوان سندی جامع که بیانگر طرح نظام سیاسی اسلام به منظور اداره ی یک اجتماع بزرگ اسلامی است، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تدوین گشت. هدف قانون اساسی فراهم آوردن زمینه های علمی مناسب برای حاکمیت اسلام در کلیه ی شئون مملکت، اعم از داخلی و خارجی است. تدوین قانون اساسی به وسیله ی مجلسی از فقها، متخصصان و صاحب نظران، براساس معیارهای اسلامی صورت گرفته و بسیاری از اصول تنظیم شده، دارای پشتوانه ی آیات و روایات معصومین(علیهم السلام) است.
آن چه در این جا مورد توجه است بررسی اصولی چند از قانون اساسی است که روابط دوستانه و مسالمت آمیز با پیروان ادیان آسمانی را بیان می دارد.
ص: 120
از نظر قانون اساسی، «اقلیت دینی» به کسانی اطلاق می شود که پیرو یکی از ادیان یهودی، مسیحی و یا زرتشتی و دارای تابعیت جمهوری اسلامی ایران باشند; این عدّه را «اهل کتاب» نیز می خوانند.
قانون اساسی برای اقلیت های دینی ارزش و احترام قایل است و ضامن آزادی و حقوق ملّی آنان است و این یکی از مزایای بزرگ اسلام است که عدالت اجتماعی را برای همه ی انسان ها، با وجود اختلاف در دین و مذهب، نژاد، قوم، زبان و رنگ تأمین می کند. در اصل سیزدهم قانون اساسی ایران چنین آمده است:
ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیت های دینی شناخته می شوند که در حدود قانون در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی بر طبق آیین خود عمل می کنند.
با توجه به اصل سیزدهم قانون اساسی، تنها پیروان سه دین یهودی، مسیحی و زرتشتی به رسمیت شناخته شده اند; بنابراین، مشرکان و پیروان دین های ساختگی، مانند بهاییت، به رسمیت شناخته نمی شوند و از حقوق اقلیت های دینی مذکور در اصل سیزدهم قانون اساسی بهره مند نخواهند شد; زیرا انتساب یک دین به خداوند گناهی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در سیره ی عملی اش، با پیروان ادیان آسمانی، مانند مسیحیت و یهودیت، رفتار مسالمت آمیز داشت، اما با بت پرستی سرسختانه مبارزه کرد; چه این که «بت پرستی»، دین محسوب نمی شود، بلکه یک انحراف و گمراهی آشکار است و وظیفه ی الهی پیامبر(صلی الله علیه وآله) ایجاب می کرد که با آنان مقابله کند.
ص: 121
از این گروه در قرآن کریم یاد شده است:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الّاْخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ);(1) در حقیقت، کسانی که (به اسلام) ایمان آورده و کسانی که یهودی شده اند و ترسایان و صابئان، هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و کار شایسته کرد، پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمی به آنان است و نه اندوهناک خواهند شد.
پرسشی که مطرح است این است که چرا قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، از «صابئین» ذکری به میان نیاورده و آنان را به رسمیت نشناخته است؟
در جواب باید گفت: اولاً، این طایفه در اثر کمی جمعیت و اصرارشان به نهان داشتن آیین خود و منع از دعوت و تبلیغ، و اعتقاد بر این که آیین آنان یک «آیین اختصاصی» است و پیغمبرشان فقط برای نجات آنان مبعوث شده است وبس، وضعشان اسرارآمیز شده است و جمعیت آنان رو به انقراض می رود;(2) و ثانیاً، برخی، این طایفه را شاخه ای از دو مذهب یا یهودیت می دانند.(3)
پیروان اهل کتاب در ایران، در احوال شخصیه، نظیر ازدواج، طلاق، ارث و وصیت، طبق اصل سیزدهم قانون اساسی، تابع قوانین و مقررات خودشان هستند و ملزم به رعایت قوانین مدنی ایران، که مبتنی بر فقه و شریعت اسلامی است، نمی باشند و تدریس تعلیمات
ص: 122
دینی و آموزش زبان عربی و قرآن نیز در مدارس اقلیت های مذهبی الزامی نیست.
در اصل بیست و ششم قانون اساسی آمده است:
احزاب، جمعیت ها، انجمن سیاسی و صنفی و انجمن های اسلامی یا اقلیت های دینیِ شناخته شده آزادند، مشروط بر این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملّی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ کس را نمی توان از شرکت در آن ها منع کرد، یا به شرکت در یکی از آن ها مجبور ساخت.
اقلیت های دینی علاوه بر برخورداری از آزادی هایی که در اصل سیزدهم ذکر شد، طبق اصل بیست و ششم، می توانند فعالیت های سیاسی و اجتماعی هم داشته باشند، مشروط بر این که اصول مندرج در این ماده را نقض نکنند; به علاوه در اصل بیست و هفتم قانون اساسی می خوانیم:
تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.
نیز، اهل کتاب می توانند از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات مخصوص خود در کنار زبان فارسی، استفاده نمایند. در اصل پانزدهم قانون اساسی آمده است:
زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد، ولی استفاده از زبان های محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات
ص: 123
آن ها در مدارس، در کنار زبان فارسی، آزاد است.
از آن جایی که در ایران اقوام و قبایل پراکنده و متنوعی زندگی می کنند، قانون گذار ضمن آگاهی از این مطلب، در ذیل اصل پانزدهم قانون اساسی، به تمام گروه ها و قبایل اجازه داده است که از زبان محلی خود استفاده کنند، که به مفاد آن، این حق فرهنگی، شامل پیروان اقلیت های دینی هم می شود.
افزون بر این، اقلیت های دینی حق دارند که در مجلس شورای اسلامی نماینده داشته باشند و در مجموع پنج نماینده برای کل اقلیت های غیرمسلمان در نظر گرفته شده است. در اصل شصت و چهارم قانون اساسی آمده است:
... زرتشتیان و کلیمیان هر کدام یک نماینده، مسیحیان آشوری و کلدانی مجموعاً یک نماینده ومسیحیان ارمنی جنوب و شمال هر کدام یک نماینده انتخاب می کنند....
ص: 124
ص: 125
دیدگاه قرآن درباره ی اخلاق بین الملل چیست؟
محمد رضا هفت تنانیان
اخلاق قرآن با اخلاق سکولار چه تفاوتی دارد؟
حسن رضا رضایی
ص: 126
قرآن و تفسیر
اخلاق در قرآن
انسان از منظر قرآن، مسافری است رهسپار لقای خداوند سبحان و این سالک توشه ای می طلبد تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. بالاترین توشه ی مسافر زندگی، خو گرفتن به اخلاق الهی و مهم ترین محور آن تزکیه ی نفس است که در آیات و روایات متعددی یکی از مهم ترین اهداف نزول قرآن و بعثت پیامبران شمرده شده است.
قلمرو اخلاق، اعمال و رفتار فردی و اجتماعی و بین المللی انسان را شامل می شود و روابط میان انسان با خدا و انسان با خود و انسان با دیگران و طبیعت را تنظیم می کند و نتیجه ی آن رسیدن فرد و جامعه به رستگاری و کمال است.
ص: 127
* مراد از اخلاق بین الملل چگونگی رفتار و برخورد یک جامعه ی اسلامی با جامعه ای است که اعتقادی به اسلام ندارد. در برقراری روابط با جوامع غیر اسلامی باید بدانیم که طرف مقابل ما از کدام یک از گروه های غیر اسلامی است. غیر مسلمانان را می توان به طور کلی به دو دسته تقسیم کرد:
1. کفار محارب: جوامعی که حقوق مسلمانان را محترم نمی شمارند و درصدد نابودی مسلمانان و براندازی اسلام هستند.
2. کفار غیرمحارب: جوامعی که مسلمان نیستند، اما حقوق مسلمانان را محترم می شمارند.
بحث ما درباره ی روابط با کفار غیرمحارب است. بعضی از مسائل اخلاقی و حسن و قبح ها را عقل، با صرف نظر از شرع و دین درک می کند و دستور دین اسلام در این امور، ارشادی است. در این مختصر به بعضی از این امور اشاره می شود:
این مسئله یکی از مسائل انسانی و عقلی و جزء حقوق بین الملل است. رابطه ی بین انسان ها از هر ملت و مذهبی، باید بر اساس عدالت و احترام متقابل باشد. از آن جا که این مسئله یک اصل اساسی و قانون کلی است، اسلام به تمام افراد باایمان فرمان می دهد که به عدالت قیام کنند:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ)(1); ای کسانی که ایمان آورده اید، قسط و داد را برپای دارید.
کلمه «قوّام» در این آیه صیغه ی مبالغه است که به معنای بسیار قیام کننده است; یعنی
ص: 128
باید در هر حال و در هر کار و در هر عصر و زمانی به عدالت قیام کنید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)رمز پیروزی را اجرای عدالت می داند و می فرماید:
اجعل الدین کهفک و العدل سیفک تنجح من کل سوء و تظفر علی کل عدو;(1)دین را پناهگاه خود ساز و عدالت را به جای شمشیر به کار بر، تا از هرگونه پیشامدی آسوده شوی و بر هر گونه دشمنی پیروز آیی.
عدالت با دشمن: در قرآن با صراحت از ظلم کردن حتی نسبت به دشمن منع شده است:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئانُ قَوْم عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی)(2); ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا برپا باشید و به عدالت گواهی بدهید. دشمنی گروهی وادارتان نکند که عدل و داد نکنید، عدالت را پیشه سازید که به تقوا نزدیک تر است.این آیه ی شریفه به یکی از عوامل انحراف از عدالت اشاره می کند و به مسلمانان می گوید که نباید کینه ها و عداوت ها و تصفیه حساب های شخصی مانع اجرای عدالت و موجب تجاوز به حقوق دیگران گردد; زیرا عدالت از همه ی این ها بالاتر است.(3)
مرحوم طبرسی در ذیل این آیه می گوید: معنای آیه این است که ای مؤمنان، با دوست و دشمن عادلانه رفتار کنید.(4) علی(علیه السلام)به امام حسین(علیه السلام) دستور می دهد:
بالعدل علی الصدیق و العدو;(5) با دوست و دشمن به عدالت رفتار کن.
ص: 129
همچنین خداوند می فرماید:
(لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ);(1) خدا شما را از دوستی آنان که با شما در دین قتال و دشمنی نکرده و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند نهی نمی کند تا بیزاری از آنها بجویید; بلکه با آنها با عدالت و انصاف رفتار کنید که خداوند مردم با عدل و داد را بسیار دوست دارد.
و در مقابل نیز می فرماید:
(إِنَّما یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ)(2); خداوند شما را از دوستی با کسانی که با شما عناد میورزند و می جنگند و شما را از وطنتان اخراج کرده اند و یا در این راه کمک کرده اند، بازمی دارد، دوست داران آنها ستمگران اند.
عدالت در حق اقلیت ها: در اسلام آن قدر به رعایت حقوق مخالفین و اقلیت ها اهتمام شده است که اگر کسی از اهل ذمه کاری را انجام دهد که از نظر اسلام خلاف است ولی در شرع خودشان خلاف نیست، به شرط آن که تظاهر به آن نکند، تحت تعقیب قرار نمی گیرد; ولی اگر کاری که در شرع خودشان هم حرام است، انجام دهد، قاضی حق دارد او را محاکمه کند یا به ملت خودشان تحویل دهد تا طبق موازین خودشان محاکمه شود:
(فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ);(3) اگر از اهل کتاب کسانی برای رفع مرافعه پیش تو آمدند، پس حکم کن میان آنها، یا این که از آنها اعراض کن.
ص: 130
حضرت علی(علیه السلام) در سر راه خود پیرمردی نصرانی را دید که گدایی می کرد، فرمود:
استعملتموه حتی اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال;(1) در جوانی از او کار کشیدید، آن گاه که پیر شد او را به حال خود واگذاشته اید! هزینه اش را از بیت المال بپردازید.عدالت در جنگ: حتی جنگ هم نباید تبدیل به انتقام و اسراف شود;
(وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ);(2) در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند بجنگید، ولی از اندازه در نگذرید; زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
علامه طباطبایی(رحمه الله) در ذیل این آیه می فرماید: نهی (لاتعتدوا) مطلق است و شامل هر عملی می شود که عنوان تجاوز بر آن صادق باشد; مثل جنگ قبل از پیشنهاد مصالحه بر سر حق، جنگ ابتدایی، قتل زنان و کودکان و جنگ قبل از اعلان جنگ با دشمن.(3)
یکی دیگر از مسائل اخلاق بین الملل، عهد و میثاق است. وفای به عهد و میثاق جزء امور عقلی است; یعنی جزء اموری است که عقل انسان حسن آن را درک می کند و نیازی به راهنمایی خارجی ندارد و اگر اسلام به آن دستور می دهد، حکم مولوی نیست، بلکه ارشاد به حکم عقل است; لذا این مسأله یک مسأله ی انسانی و همگانی است و تمام ملت ها احترام به عهد و میثاق را تحسین و نقض پیمان را تقبیح می نمایند. امیر المؤمنین(علیه السلام) در نامه ی
ص: 131
خود به مالک اشتر می نویسد:
همه ی مردم جهان با تمام اختلافاتی که در افکار و تمایلات دارند، در آن (وفای به عهد) اتفاق نظر دارند، تا آن جا که مشرکین زمان جاهلیت به عهد و پیمانی که با مسلمانان داشتند وفادار بودند; زیرا آینده ی ناگوار پیمان شکنی را آزمودند، پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن.(1)
به خاطر این که عهد و میثاق جزء امور انسانی است، خداوند می فرماید:
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ... الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّه وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ)(2); به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا... کسانی هستند که با آنها پیمان بستی، سپس هر بار عهد و پیمان خود را می شکنند و پرهیز ندارند.
از این آیه کاملاً معلوم می شود که پیمان شکنی با انسانیت انسان سازگار نیست; چون فرمود بدترین جنبندگان این گونه اند. عهد و میثاق گاهی بین چند نفر، گاه بین چند گروه و گاهی هم بین چند جامعه است که اصطلاحاً به آن معاهده نیز گفته می شود; مانند پیمان جامعه ی اسلامی با دولت ها و ملت های دیگر که این خود انواع مختلفی دارد: معاهده ی ترک مخاصمه و آتش بس، معاهده ی صلح، معاهده ی همکاری سیاسی، اقتصادی، نظامی و...; لذا خداوند می فرماید:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)(3); ای کسانی که ایمان آورده اید، به پیمان ها و قراردادها وفا کنید.کلمه ی «عقود» جمعی است که بر سر آن «ال» آمده است که افاده ی عموم و شمول می کند; لذا این آیه دلیلی است بر وجوب وفا به تمام عهدها و پیمان ها، اعم از سیاسی،
ص: 132
اقتصادی، نظامی، اجتماعی، فردی و گروهی، و عهد و پیمان هایی که بین مسلمانان و غیر مسلمانان منعقد می شود.
وفای به عهد حتی با دشمن: چون وفای به عهد جزء امور انسانی و عقلایی است، خداوند به مسلمین دستور می دهد که اگر با گروهی از مشرکین که عهدشکن نیستند پیمان بستید، به آن پای بند باشید:
(إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ);(1) مگر کسانی از مشرکین که با آنها عهد بستید و چیزی از آن را در حق شما فروگذار نکردند و احدی را بر ضد شما تقویت ننمودند; پس پیمان آنها را تا پایان مدتشان محترم شمارید.
علی(علیه السلام) در نامه ی خود به مالک اشتر می فرماید:
و ان عقدت بینک و بین عدوک عقده او البسته منک ذمه فَحُط عهدک بالوفاء وَ ارعَ ذمتک بالامانه;(2) حال اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد شد یا در پناه خود او را امان دادی به عهد خویش وفادار باش و به آنچه برعهده گرفتی امانت دار باش.
مدت وفای به عهد: شرط اصلی لزوم وفای به عهد و پیمان این است که التزام دو طرفی باشد; اما اگر یک طرف آن را نقض کرد یا در صدد توطئه و نقض عهد بود، طرف مقابل ملزم به وفاداری نیست:
(وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِیانَهً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواء إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ
ص: 133
الْخائِنِینَ);(1) اگر از گروهی خوف آن داشتی که در پیمان خیانت کنند، یکسره پیمان را لغو کن و به آنان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهی کرد، همانا خداوند خائنان را دوست ندارد.
پس اگر در جایی قرائنی یافت شود بر این که دشمن درصدد توطئه و هجوم است، باید پیش دستی کرد و پیمان را تا زمانی که بیم توطئه نباشد لغو کرد.
یکی دیگر از مسائل اخلاق بین الملل، ادای امانت است. این مسأله مختص به مسلمانان نیست، بلکه تمام ملل و ادیان آن را قبول دارند و اگر کسی آن را رعایت نکند مورد مؤاخذه واقع می شود و این موضوع جزء مستقلات عقلیه است; یعنی عقل بدون کمک وحی آن را درک می کند:
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها);(2) خدا به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبشان بازگردانید.
امانت معنای وسیعی دارد و هرگونه سرمایه ی مادی و معنوی را در تمام شئون زندگی اجتماعی، سیاسی و اخلاقی شامل می شود و طبق آیه ی فوق، در هیچ امانتی نسبت به هیچ کس نباید خیانت کرد و،در حقیقت، این مسأله جزو حقوق بشر حساب می شود. در شأن نزول آیه ی فوق آمده است: زمانی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مکه را فتح کرد، عثمان بن طلحه را که کلیددار کعبه بود احضار کرد و کلید را از او گرفت، تا درون کعبه را از وجود بتها پاک سازد. عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله)پس از انجام این مقصود تقاضا کرد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) با تحویل کلید کعبه به او، مقام کلیدداری بیت الله را که در میان عرب یک مقام برجسته بود، به او بسپرد; ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله)، برخلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانه ی خدا از لوث بت ها، در
ص: 134
حالی که آیه ی (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها) را تلاوت می نمود در خانه را بست و کلید را به عثمان بن طلحه داد.(1)
خداوند در کنار امر به ادای امانت، از خیانت در امانت هم نهی فرموده است:
(وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ);(2) در امانت های خود خیانت روا مدارید.
حتی خداوند عده ای از اهل کتاب را به خاطر این که ادای امانت می کنند، می ستاید و عده ای را که در امانت خیانت می کنند نکوهش می کند:
(وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینار لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً);(3) بعضی از اهل کتاب اگر ثروت زیادی را به رسم امانت به آنها بدهی، به موقع آن را پس خواهند داد و بعضی دیگر، حتی اگر یک دینار به آنها بسپاری از ادای آن سرباز می زنند، مگر این که در برابر آنها توانایی و قدرت داشته باشی.
اهمّیّت ادای امانت به حدی است که امام صادق(علیه السلام) می فرماید:
ان ضارب علی بالسیف و قاتله لو ائتمنی و استنصحنی و استشارنی ثم قبلت منه لادیت الیه الامانه;(4) اگر قاتل علی امانتی پیش من می گذاشت و یا از من نصیحتی می خواست و یا با من مشورت می کرد و من آمادگی خود را اعلام می داشتم، قطعاً حق امانت را ادا می کردم.
ص: 135
* اخلاق مقوله ای است که نمی توان آن را بدون جهان بینی تعریف کرد. بین جهان بینی و علم اخلاق تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد; زیرا از یک سو اخلاقیات، علم جزئی است و زیر پوشش «علم کلی» (جهان بینی) قرار دارد; لذا اخلاق در سکولاریسم، فرق زیادی با اخلاق در قرآن دارد. برای این که با موضوع بهتر آشنا شویم، لازم است به بررسی واژه ها بپردازیم.
اخلاق جمع «خُلْق» (بر وزن قُفْل) و «خُلُقْ» (بر وزن اُفُقْ) است. این دو واژه در اصل به یک ریشه بازمی گردند. «خُلُقْ» به معنای هیئت و شکل و صورتی است که انسان با چشم می بیند و «خُلُقْ» به معنای قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده می شود;(1)بنابراین می توان گفت: اخلاق، مجموعه ی صفات روحی و باطنی است(2) که انسان را به کمال مطلوب و سعادت می رساند.(3)
علم اخلاق علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری مناسب با آنها را معرفی می کند و شیوه ی تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان می دهد.(4)
ص: 136
واژه ی سکولار (Seculais) لاتینی است و از «Seculum» گرفته شده که به معنای دنیا یا گیتی در برابر مینو است و در زبان عربی به «علمانیه» به معنای عِلم گرایی و عقلانیت ترجمه شده است و برخی هم آن را مشتق از «عالَم» می دانند، به معنای دنیاگرایی یا گیتی گرایی. جامعه ی سکولار به معنای جامعه ی عاری از دین، پیرو عقلانیت، اباحی گری و تساهل، خرد جمعی و... است.(1) به عبارت دیگر، می توان دیدگاه سکولار را به چند صورت تنظیم کرد:
الف) لازم است جامعه بر اساس علم و عقلانیت تدبیر شود، نه ماوراء طبیعت و وحی;
ب) دین صرفاً بعد شخصی و فردی دارد; امّا اداره ی حکومت و سیاست و اخلاق جامعه از طریق علم و عقلانیت است و بس;
ج) سکولاریسم به حاکمیت مردم اعتقاد دارد، نه خدا;
د) اصول سکولاریسم، تقدس زدایی است و هیچ کس را دارای قداست نمی داند;(2)
ه) مبانی سکولاریسم، عقل گرایی، علم گرایی و انسان گرایی است.(3)
اشخاصی هم چون لوتر و کالون با طرح نظامی اخلاقی که در آن ندای وجدان را منشأ فعل اخلاقی دانسته اند، زمینه های جدایی دین از اخلاق و سیاست را فراهم کردند. کالون در سال 1541 پیش نویسقانونی را به کلیسا ارائه داد که در آن به تفکیک فعالیت های دینی از
ص: 137
حکومت پرداخت;(1) حال آن که قرآن مسئله ی اخلاق را جزو اهداف اصیل نبوت عامه می شمارد و زندگی انسان در سایه ی اخلاق را زندگی سعادتمند، و زندگی بدون اخلاق را خاسر و متضرر می داند.(2)
برای این که بهتر به ویژگی ها و تفاوت های اخلاق سکولار و اخلاق قرآن آشنا شویم، به بررسی آن دو می پردازیم:
پشتوانه ی اخلاق در مکتب سکولار، وجدان بشری و عقل مردم است که ملاک خیرو شر و خوبی و بدی اند، نه اوامر الهی و کتب آسمانی;(3) به عبارت دیگر، تفکر سکولار یعنی تبیین مستقل امور اخلاقی و طبیعی، بدون توسل به حضور خداوند.(4)
از دیدگاه قرآن، وجود عقل و وجدان یک واقعیت است و می تواند در حد خود انگیزه ی مطلوبی برای نیل به تربیت نفوس و فضایل اخلاقی باشد، ولی این پشتوانه دارای کاستی هایی است; از جمله این که وجدان را می توان فریب داد; وجدان با تکرار بدی ها و زشتی ها تدریجاً به آن خو می گیرد و تغییر رنگ می دهد و گاه به کلی حساسیت خود را از دست می دهد یا تبدیل به ضد ارزش می شود; وجدان یا عقل عملی با تمام قداست و اهمیتی که دارد، مانند عقل نظری خطاپذیر است و هرگز نمی توان تنها بر آنها تکیه کرد، بلکه پشتوانه های قوی تری لازم است که نه فریفته شود و نه خطا کند.(5)
ص: 138
تنها انگیزه ی نیرومند و مؤثر و خالی از خطا و اشتباه و کاستی ها، برای مسائل اخلاقی، انگیزه ی الهی است که از منبع وحی سرچشمه می گیرد. در این جا معلم اخلاق ذات اقدس خداوند است: (الرّحمن، علّم القرآن).(1)
علاوه بر آن، عقل از شناخت تمامی حقایق غیبی و ارتباط دنیا و آخرت ناتوان است و هم چنین دارای قوای کلی نگر است و توان تشخیص مسائل جزئی را ندارد.(2)
اخلاق سکولار بر این نکته استوار است که انسان ها دارای حق و در پی تحصیل حق هستند، نه مکلف; و انسان سکولار از طریق علم، عقل و تدبیر، در راه کسب حقوق خویش است.(3)در قرآن کریم و سنت معصومین(علیهم السلام) باید و نباید و هست و نیست کاملاً محسوس است. آنان هم از راه هست و نیست هشدار تلویحی داده و تهدید ضمنی کرده و گفته اند: انجام این کار پایانش هلاکت و شقاوت و نتیجه ی آن کار، حیات و سعادت است، و هم دستورهای تحریمی یا ایجابی (باید و نباید) داده اند.
این طور نیست که بین باید و نباید و هست و نیست، هیچ گونه پیوستگی برقرار نباشد; ولی در هیچ حکمی ما نمی توانیم قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمه ی آن «هست»، ولی نتیجه اش «باید» باشد. اگر مقدمه ای از یک قیاس، «هست» و مقدمه ی دیگرش «باید» باشد، نتیجه «باید» است، نه «هست».
ص: 139
مثلا، خدا ولی نعمت، خالق و منعم است (مقدمه ی اول); ولی نعمت را باید سپاس گزارد (مقدمه ی دوم); پس باید خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود(1) (نتیجه) از مجموع یک باید اخلاقی و یک هست نظری، یک «باید» اخلاقی استنتاج شده است.
به عبارت ساده می توان گفت که تمام بایدها و نبایدهای اخلاقیِ قرآن همگون با فطرت و جان بشری است، نه تکلیف و تحمیل; و آنچه حق انسان هاست و زندگی دنیوی و اخروی و سعادت و شقاوت آنها را تضمین می کند، در قالب باید و نباید بیان گردیده است. اما علت به کار بردن اصطلاح «مکلف» برای مردم در فقه اسلامی، این است که مردم بایدها و نبایدهای دینی را در ظاهر برای خود مشقت زا و تکلّف آور می دانند و این تکلّف به خاطر انجام یا ترک عملی، به حس بشر نیز نزدیک تر است; اما با نگرش عمیق نسبت به این تکالیف و درک این نکته که هدف از خلقت انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این سعادت محقق نمی شود مگر از طریق بایدها و نبایدهای دینی، در آن هنگام درمی یابیم که تکالیف و فضایل، برای جان آدمی تشریف است نه تکلیف.
اخلاق سکولار احکام را جدای از فطرت و جان آدمی و نوعی تحمیل بر انسان قلمداد نموده، به همین دلیل آن را رد می کند; در حالی که باید و نباید دینی حرکت انسان را به سوی کمال و سعادت جهت می دهد.
همان طور که گذشت، سکولاریسم به حاکمیت خداوند اعتقاد ندارد و به حاکمیت مردم از راه عقل و تدبیر می اندیشد. آنها اخلاق را مصنوع انسان ها می دانند و در نتیجه، در پی رضایت خلق هستند نه خالق و آنچه را مردم تحسین یا تقبیح می کنند اخلاق می نامند.(2)
اخلاقیات قرآن را می توان به چهار قسمت ذیل تقسیم کرد:
ص: 140
1. مسائل اخلاقی مرتبط با خالق: شکر منعم، خضوع در مقابل خداوند، رضا و تسلیم در برابر فرمان او و... .
2. مسائل اخلاقی مرتبط با خلق: مانند: تواضع و فروتنی، ایثار، فداکاری، محبت، حسن خلق، همدردی و... .
3. مسائل اخلاقی مرتبط با خویشتن: پاکسازی قلب از هرگونه ناپاکی و آلودگی، مدارا با خویشتن در برابر تحمیل فشار، تهذیب روح و... .
4. مسائل اخلاقی مرتبط با جهان آفرینشو طبیعت: عدم اسرافو تبذیر و تخریب و... .(1)
در اخلاق سکولار، مسائل اخلاقی مربوط به ارتباط با خالق را، که مبدأ و ریشه ی تمام اخلاقیات است، کنار گذاشته، به موارد دیگر (ارتباط با خلق، خویشتن و طبیعت) گرایش دارند، آن هم در حد افکار بشری، نه اندیشه های الهی.
اما درباره ی ارزش گذاری رفتار و اخلاق از نظر قرآن باید گفت: انسان در افعال اختیاری خود هدفی را دنبال می کند که دارای مطلوبیت ذاتی باشد و او را به رستگاری برساند، هر چند بعضی ها در مصادیق این هدف دچار اشتباه می شوند. قرآن برای رسیدن به هدف اصلی که مطلوبیت ذاتی هم داشته باشد، به انسان توصیه می کند که رفتار و اعمال و اخلاق خویش را بر اساس سه پایه و اصل ارزش گذاری نماید:
1. انگیزه ی عمل: گاهی عمل اخلاقی و رفتارها، از زاویه ی نیت و انگیزه ی انجام دهنده، متصف به خوبی می شوند:
انَّما الاَعْمالُ بِالنّیّاتِ;(2) بی گمان، کردار انسان ها در گرو نیت آنهاست.
ص: 141
لِکُلّ امْریء ما نوی;(1) برای هر کس همان است که قصد کرده است.
در هر عملی لازم است برای رضای خدا و جلب رضایت او حرکت کنیم:
(إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ);(2) همانا برای رضایت خدا، شما را اطعام می کنیم.
2. نتیجه ی عمل: قرآن علاوه بر نیت، به نتیجه ی عمل در فرد یا اجتماع اهمیت خاصی می دهد و در تمام توصیه های اخلاقی خود انسان را نتیجه های اعمال آگاه می سازد; مثلا درباره ی دشنام دادن می فرماید:
(وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم...);(3) به معبود کسانی که غیر خدا را می خوانند، دشنام ندهید،مبادا آنها از روی جهل خدا را دشنام دهند.3. نفس عمل: قرآن تأکید فراوانی بر نفس عمل در بعد اخلاق دارد و فطرت(4) و عقل(5) و وحی الهی را ملاک ارزش گذاری آن می داند.
در اخلاق قرآن، اصالت با انگیزه های معنوی است و ذات پاک خداوند، محور اصلی شمرده می شود و هر انسانی لازم است خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند; و قرآن رفتار اخلاقی را زاییده ی ایمان به خدا و روز قیامت می شمارد.(6)
اما در اخلاق سکولار آنچه مهم است نتیجه است که لذت و منفعت دنیایی است و کاری به انگیزه و جلب رضایت خداوند و نتیجه ی آن، که عدالت خواهی و حق گرایی است،
ص: 142
ندارند.
سارتر می گوید: همسایه ی ما گاو شیرده دارد; اگر من آن را بدزدم خوب است، چون دارای منفعت است; اما به دلیل این که او هم گاو مرا می دزدد، این عمل بد است.
دیدگاه سکولاریسم درباره ی اخلاق این است که همان طور که فرهنگ و تمدن انسان ها در حال رشد و توسعه و دائماً در حال تغییر است، اخلاق نیز متغیر است و در هر زمانی باید اخلاق را متناسب با شرایط مکانی و زمانی خود تغییر دهند.(1)
اما دیدگاه قرآن کاملاً مخالف آن است و اخلاق را نسبی نمی داند تا قابل تغییر باشد; چون تمام انسان ها دارای روح هستند و فضایل اخلاقی برای تهذیب روح است و روح نیز مجرد و تغییرناپذیر است و در گرو زمان و مکان نیست; در نتیجه، اخلاقیات اموری ثابت، پایدار، کلی و نامحدودند. جاودانه بودن اخلاق به این معناست که اگر چیزی خوب است، برای همه و در همه ی عصرها و نسل ها خوب است و مردم هر زمان و مکانی لازم است آن را تحصیل کنند و هم چنین است چیزهای بد.(2)
نتیجه: اخلاق سکولاریسم هیچ گونه سنخیتی با اخلاق قرآنی ندارد; زیرا مبانی سکولاریسم (عقل، عرف، عقلانیت، علم و...) بر پایه ی غیروحی و عدم توسل به حضور خداوند شکل گرفته است; در حالی که موضوع مسئله ی اخلاق، انسان است و انسان در زندگی فردی و اجتماعی خود، علاوه بر عقل و علم و وجدان، به وحی الهی نیز نیازمند
ص: 143
است;(1) هم چنین فضایل اخلاقی قرآنی همگون با فطرت است، نه تحمیل برآن.(2) اسلام با برنامه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و اخلاقی پا به عرصه ی اجتماعنهاده(3) و به مسئله ی تربیت و تزکیه اهمیت ویژه ای نشان داده، تا جایی که تربیت را مقدم به تعلیم نموده است; (وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلّمُهُم الْکِتابِ وَ الحِکْمَه).(4)
ص: 144
ص: 145
هویت و بحران هویت دینی به چه معناست و نشانه ها و عوامل آن از نگاه دینی چیست؟
هویت انسان ها ثابت است یا متغیر؟ و اگر متغیر است عوامل آن چیست؟
غلامرضا متقی فر
ص: 146
مشاوره و تربیت
هویت و بحران هویت
هویت دینی چیست و چگونه شکل می گیرد؟ ثابت است یا متغیر؟ بحران هویت دینی کدام است؟ چه پیامدهایی برجای می گذارد؟
این سؤالات در راستای پرسشهایی بنیادین و دغدغه هایی است که بشر کنونی را سخت تشنه خود ساخته است بشری که در عصر تکنولوژی عصر بحران معنی دنبال سؤال های بنیادین خود است.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود *** به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
نوشتار حاضر گام های ارزشمندی است که حجت الاسلام متقی فر در این عرصه برای تشنکامان ساحل معرفت برداشته اند.
ص: 147
* با نگاهی نسبتاً عمیق به موضوع، می توان گفت که احساس هویت دینی، هم چنین احساس بحران هویت دینی در موقعیت های ذیل حاصل می شود:
1. اگر سه حوزه ی عقیده، گفتار و عملکرد دینی در انسان، منسجم و هماهنگ عمل کنند، احساس هویت دینی محقق خواهد شد و محصول هر گونه ناسازگاری بین سه امر مذکور، احساسی است که می توان آن را احساس بحران هویت دینی نام نهاد.
2. هرگونه افراط و تفریط در سه امر مذکور، انحراف از فطرت دینی، به تعبیری، عدم تعادل در احساس هویت و به تعبیر سوم، موجب احساس بحران در هویت دینی خواهد شد. انحراف از فطرت الهی، دوستی و همراهی با شیطان و فراموشی یاد خدای متعال، تعادل روانی انسان را برهم می زند و موجبات افسردگی و اضطراب را فراهم می آورد. چنین انسانی به نیِ جدا مانده از نیستان می ماند; لذا طبیعی است که پیوسته در جوش و خروش باشد و از نفیر آن، مرد و زن به ناله درآیند.عملکردها یا پندارهای متناقض یا متضاد با دین، پیوسته برای فرد این سؤال را پیش می آورد که «آیا به راستی من دین دارم و آیا به مقتضای عقاید دینی خود عمل کرده ام؟».
به هر حال، احساس ناشی از ناهماهنگی در سه امر شناخت، کردار و گفتار دینی، وضعیتی را ایجاد می کند که می توان آن را احساس بحران هویت دینی نامید و این تقریباً همان احساسی است که ممکن است در صورت ایجاد هر بحران هویتی به وجود آید.
3. قرار است آدمی در مجموعه ی هستی خلیفه ی خدا روی زمین و هم چنین مظهر و تجلی صفات او باشد. هویت اصیل انسان همین است; اما اگر مظهریت خود، هم چنین آیین خلافت را به دست فراموشی بسپرد و برای خود وجودی مستقل قایل باشد و هستی و وجود
ص: 148
خود را از آن خود بداند، تصویری دگرگون و غیرواقعی از خود ساخته و تبدیل به چیزی غیر خود شده و نهایتاً به بحران هویت دچار شده است. هویت واقعی انسان به او این احساس را می دهد که خود را موجودی سراسر فقر، عین الربط به خالق، سراپا نیاز و مسکنت (تصویر واقعی) ببیند. اگر خودپنداره ی او مطابق با واقع نباشد و خود را کسی بپندارد که واقعاً نیست (تصویر غیر واقعی یا خیالی)، مصداق تام احساس بحران هویت دینی در او شکل گرفته است.(1)
قرآن کریم به صراحت ماجرای کسانی را بیان می کند که هویت واقعی خود را باخته، از پوست خود درآمده و گونه ای دیگر شده اند. دگرگونی های مورد نظر قرآن کریم در انسان ها، به تعبیری، تغییر یا به تعبیر روشن تر، تبدیل هویت انسان ها - هر چند نهایتاً دارای یک منشأ، یعنی مخالفت با فرمان خدای متعال است که همان مخالفت با فطرت است - دست کم در دو سطح اتفاق افتاده است که اولین تغییر هم زمان با تبدیل بنیادی در جسم و روان، و دومین تغییر و تبدیل فقط در بعد روانی انسان ها صورت گرفته است.
قرآن کریم درباره ی سطح اول مواردی را مثال می زند که انسان ها به دلیل مخالفت با فرمان خدای متعال، به میمون و خوک تبدیل شده اند; به عنوان مثال، قرآن بعد از نقل ماجرای «اصحاب سبت» که علی رغم فرمان الهی مبنی بر ممنوعیت صید در روزهای شنبه، به صید می پرداختند، می فرماید:
(فَلَمّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ);(2) چون در برابر آنچه
ص: 149
از آن نهی شده بودند گردن کشی کردند، به آنها گفتیم که بوزینگان مطرود باشید.
درباره ی مسخ و تبدیل انسان های نافرمان مذکور به حیوان، دو قول وجود دارد که یکی از آنها قوی و دیگری قول ضعیف ارزیابی شده است. بیشتر مفسران معتقدند که این دگرگونی و مسخ، هم در جسم و هم در روان انسان ها رخ داده است; اما گروه دیگر اعتقاد دارند که این تغییرات فقط در بعد روانی،ویژگی ها، حرکات و رفتارهای آنها اتفاق افتاده است. تفسیر نمونه ضمن ارائه ی دسته بندی فوق ادامه می دهد: عده ی کمی از مفسران معتقدند که مسخ به معنای مسخ روحانی و دگرگونی صفات اخلاقی است. به این معنا که صفاتی مانند صفات میمون یا خوک در انسان های سرکش و طغیانگر پیدا شد و تقلید کورکورانه و توجه شدید به شکم پرستی و شهوت رانی که از ویژگی های این دو حیوان است در آنها آشکار گشت. همان گونه که اشاره شد; از این آیه و آیات مربوط استنباط می شود که مسخ و دگرگونی، هم جسم و هم روان انسان ها را شامل می شده است.
اما برخی آیات، مسخ انسان ها در بعد روانی و ویژگی های اخلاقی را بیان می کنند. تردید نیست که این دگرگونی به تنهایی نیز دارای سطوحی است که می توان از کوچک ترین انحراف اخلاقی تا تغییرات کلی را در آن درجه بندی کرد. یکی از نمونه های روشن قرآن، در سوره ی مبارکه اعراف است:
(وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ);(1) و بر آنان خبر کسی را بخوان که به او (علم) آیات خود را بخشیده بودیم، اما از آن عاری شد، پس شیطان در پی او افتاد و آن گاه از گمراهان شد.
ص: 150
(وَ لَوْ نشاء لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ);(1) و اگر می خواستیم قدر او را (به خاطر علمش به آیات) بلند می داشتیم، ولی او به دنیا و پستی گرایید و از هوای نفس خویش پیروی کرد. (آری) داستان او مانند سگی است که اگر به او حمله آوری زبان از دهان بیرون می آورد و اگر هم او را به حال خود واگذاری، باز هم زبان از دهان بیرون می آورد. این داستان منکران آیات ماست، پس برایشان این پند و داستان را بخوان شاید که اندیشه کنند.
در تفسیر نمونه ذیل همین آیه ی مبارکه آمده است: این آیه به روشنی به داستان کسی اشاره می کند که نخست در صف مؤمنان بوده و حامل آیات الهی گشته، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده است; به همین دلیل شیطان به وسوسه ی او پرداخته و عاقبت کارش به گمراهی و بدبختی کشیده شده است. تعبیر «انسلخ» که از ماده ی «انسلاخ» و به معنای از پوست بیرون آمدن است، نشان می دهد که آیات و علوم الهی در آغاز چنان به او احاطه داشت که چون پوست تن او شده بود، اما ناگهان وی از این پوست بیرون آمد و با یک چرخشِ تند، مسیر خود را به کلی تغییر داد. از تعبیر (فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ)برمی آید که شیطان در آغاز از او قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، اما پس از انحراف مزبور، شیطان او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه گری پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.می توان گفت واژه ی انسلاخ که در آیه ی مبارکه بدان اشاره شده است، تعبیر دیگری از
ص: 151
تبدیل و تغییر هویت دینی انسان هاست. کسی که به چنان مقام و شرافتی از انسانیت می رسد که آیات الهی به گونه ای او را احاطه می کنند که گویی علم به آیات الهی، جزئی از بدن او می شود، با بیرون آمدن از این پوست، هویت انسانی خود را به مانند ویژگی های سگ تغییر می دهد.
همان گونه که ملاحظه می شود، انسانی با ویژگی های فوق، به سگ تشبیه شده است. معنای آیه زمانی روشن تر می شود که این آیه و آیاتی از این قبیل را که برخی انسان ها را به حیوان تشبیه کرده اند با آیاتی که بر ارزش، کرامت و خلافت انسان تأکید می کنند مقایسه نماییم. انسان در اوج (با هویت واقعی انسانی) به اندازه ای سقوط می کند که از دیدگاه قرآن کریم با بدترین جنبندگان (شرالدواب)، چهارپایان (انعام) و بدتر از آن (بل هم اضل)، الاغ (حمار)، عنکبوت و سگ قابل مقایسه می شود و مطابق نقل برخی آیات قرآن کریم، با مسخ شدن، به میمون و خوک (قرده و خنزیر) تبدیل می شود.
به عنوان مثال، در سوره ی مبارکه ی جمعه، یهودیانی که از زیر بار تکلیف الهی شانه خالی کرده اند به الاغ تشبیه شده اند:
(مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَل-هَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَم ا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِ-َایَ-تِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّ--لِمِینَ)(1)داستان کسانی که (عمل به تورات) بر آنان تکلیف شد، سپس آن را (چنان که باید و شاید) رعایت نکردند، مانند الاغی است که کتاب هایی را حمل می کند. چه بد است وصف گروهی که آیات الهی را تکذیب کردند و خداوند قوم ستمکار (مشرک) را دوست ندارد.
تفسیر گرانقدر المیزان ذیل همین آیه ی مبارک می فرماید: برای الاغ چه فایده دارد که
ص: 152
کتاب های حکمت آمیز بر پشتش حمل شود؟ الاغ نمی تواند از کتاب سودی ببرد; زیرا قادر به خواندن نیست و نمی تواند به مضمون آن عمل کند; بنابراین، کسی که قرآن می خواند، ولی در آیات آن تدبر و به مقتضای آن عمل نمی کند، مانند کسانی است که در آیه ی فوق به الاغ تشبیه شده اند.
در آیه ای دیگر، کسانی که بر خلاف فطرت خویش عمل می کنند، خدای حقیقی و واحد را کنار می گذارند و اولیا و اربابان دیگری را انتخاب می کنند، به عنکبوت تشبیه شده اند که دورتا دور خود را تارهای نازک می تند و فکر می کند که خانه ی محکمی ساخته است که او را از خطرها در امان نگاه می دارد، غافل از آن که تارهای مویین و سستی که نامش را خانه گذاشته است، به هیچ وجه امنیت ندارد و هر آن در معرض هجوم و فناست.
از دیدگاه دینی، عواملی از قبیل تزیین اعمال (که آدمی با القای شیطان رفتارهای ناپسند خود را پسندیده بپندارد)، تعلق افراطی به دنیا و حب افراطی نفس، به گونه ای که همه چیز را فدای رسیدن بهلذات خود کند و حاضر نباشد خود را برای ارزش والاتری فدا نماید، و خروج از مرز تعادل اخلاقی را می توان عوامل بحران هویت نامید. هم چنین قساوت دل، انعطاف ناپذیری در برابر کلام حق، موعظه ناپذیری و زنگار زدن دل و آنچه که قرآن کریم با تعابیر «رین» (کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ)،(1) «زیغ» (فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ)،(2) «طبع» (طَبَعَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ)،(3) «ختم» (خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ)،(4)
ص: 153
بیان می کند را می توان از علایم بحران هویت دانست.
به هر حال، هر یک از روان شناسان در تعریف خود از هویت، به جنبه ای از آن توجه داشته اند، بدون آن که جنبه های متفاوت آن دقیقاً از یکدیگر تفکیک شود; البته از آن جا که ابعاد روانی انسان به نوعی درهم تنیده است و گاه قابل تفکیک نیست، نمی توان برای هویت های مختلف انسان، اعم از دینی، فلسفی، اجتماعی، روان شناختی و... مرز دقیقاً جدایی تصور کرد.
* بهتر است از ابتدا روشن شود که آنچه در این بحث بدان پرداخته می شود مسائل کلی است و اختصاص به سن خاصی ندارد; زیرا در صورت روشن شدن کلیات بحث، وضعیت سنین نیز روشن خواهد شد.
درباره ی ثابت یا متغیر بودن هویت انسان ها اندیشه های متفاوتی ابراز شده است; از جمله، مقاله ای با عنوان «تحول هویت در محتوای فرهنگی» در اینترنت منتشر شده است که از گفتار نویسنده ی آن چنین برداشت می شود که در «جوامع سنتی»، به دلیل ایستایی و تغییرناپذیری نقش ها و عدم تحرک طبقاتی و اجتماعی، هویت انسان ها ثابت و بدون تغییر باقی می مانده است. وی ابراز نظر می کند که بر اساس عقاید سنتی انسان شناسانه، هویت افراد درجوامع سنتی، ثابت، استوار و مستحکم است. هویت در جوامع سنتی، تابعی از نقش های اجتماعیِ از پیش تعریف شده و نظام سنتی است که منشأ آن دستورهای دینی است که جایگاه افراد در جهان را مشخص و به صورت قطعی قلمروِ اندیشه و رفتار را تعیین می کند. در جوامع سنتی هر کس به عنوان عضوی از یک قبیله و در نظام بسته ی یک خانواده می زیسته و می مرده است، در «جوامع پیش مدرن»، هویت امری مسئله ساز نبوده و
ص: 154
در معرض تأمل یا گفت وگو قرار نداشته است. انسان ها در آن دوران، یا در معرض بحران هویت نبودند، یا اساساً خود را درمان می کردند. فرد از ابتدا شکارچی و عضو قبیله ای خاص بود و تا آخر عمر بدون تغییر به همان صورت باقی می ماند.(1)اما در «جوامع مدرن»، هویت، از تحرک، چندگانگی، فردیت، وابستگی به خود و تغییر و تحولات بیش تر برخوردار شد. این امر موجب طرح این سؤال می شود که آیا به همین دلیل است که در جوامع مدرن فرد در شبکه های متفاوت و گاه متضادی از نقش ها گرفتار می آید، به گونه ای که خود هم نمی داند کیست؟ در این صورت، هم هویت و هم مسائل مربوط به آن در جوامع مدرن مسئله ساز خواهد بود.(2)
بر اساس این تحلیل، هویت انسان ها ثبات ندارد; بلکه تابع متغیرهای محیطی و اجتماعی است و به پیروی از تغییر شکل جوامع، تغییر می کند. علاوه بر این، عنصر زمان و موقعیت های خاص را می توان از عوامل مؤثر در تغییر هویت انسان ها دانست. به هر حال، متغیرهای مختلفی در شکل گیری هویت انسان ها دخیل اند که هر متغیر به نوبه ی خود قادر است احساس هویت آدمی را دچار فراز و نشیب هایی نماید.
به هر حال، در جوامعی که به سرعت متحول می شوند به آسانی نمی توان هویت ثابت بر مبنای عوامل خارجی، مانند ثروت و دارایی و یا جایگاه رسمی اجتماعی کسب کرد. فقط توانایی های خود فرد، اعم از توانایی های علمی، خلاقیت، توانایی های عقلانی و اخلاقی است که می تواند مبنای هویت امن آدمی قرار گیرد; بنابراین، در جامعه ای که به سرعت در حال تغییر است، تحقیق برای یافتن معنا در زندگی معمولا معطوف به کسب هویت ثابت
ص: 155
است. نارضایتی گسترده ی غربیان به دلیل گام های سریع تحولات فنی و اجتماعی نیز بدان دلیل است که نقش های سنتی که به ایجاد احساس هویت کمک می کرده دچار تحول شده است. کسانی که از چنین تهدیداتی احساس خطر می کنند، با احساس هویت خود مشکل دارند و انسان هایی که بر موج این تحولات سوار می شوند به احساس قدرت دست می یابند.(1)
نکات مهم این گفتار آن است که اولا، هویت انسان ها، صورت های گوناگون دارد; ثانیاً، این احساس دارای مراتب و درجاتی است و هر مقطع سنی اقتضای نوعی از آن را دارد. هم چنین در این مقاله آمده است که هویت انسان ها صورت های گوناگون دارد که می توان احساس هویت روان شناختی، اجتماعی، جنسی، فردی، فرهنگی، سیاسی و دینی را از آن دست شمرد. احساس هویت مراتبی دارد، کودکان احساس هویت را از سطح روان شناختی آغاز می کنند; به عنوان مثال، از این جا آغاز می کنند که: «من فرزند والدین خود هستم». بزرگ سالان هم شیوه های خود را در سطوح مختلف، شاید هم با داشتن هویت های متفاوت در سنین مختلف اعمال می کنند. این که در چه زمانی بر چه سطحی از هویت تمرکز کنند بستگی دارد به این که چگونه به صورت ناخودآگاه تضادها و ناراحتی های درونی خود را تفسیر نمایند، هم چنین بستگی دارد به این که به کدام یک از مراتب هویت بیش تر اهمیت دهند.(2)و سرانجام در این باره که چگونه و در چه موقعیت هایی آدمی هویت خاصی را مورد توجه قرار می دهد، نویسنده فوق می نویسد: شیوه هایی را که انسان ها در زندگانی خود برای مواجهه با بحران های بزرگ به کار می گیرند تعیین می کند که کدام سطح هویت برای آنان مهم تر است؟ به عنوان مثال، برای کسانی که از مذهب برای آرامش بخشی خود استفاده
ص: 156
می برند، مرحله ی هویت دینی; اگر از حمایت اجتماعی بهره می برند، هویت اجتماعی و اگر فقط بر توانایی و قدرت خود اتکا دارند، هویت فردی بیش ترین اهمیت را دارد.(1)
همان گونه که ملاحظه شد، دیدگاه فوق صراحتاً بر تحول مداوم هویت انسان ها تأکید دارد. در عین حال، برخی پژوهشگران با این اندیشه موافق نیستند و اعتقاد دارند، عنصر زمان و شرایط زمانی در تغییر هویت انسان دخالت ندارد و هویت آدمی از ابتدا تا انتهای عمر ثابت است. وی می گوید: یکی از جنبه های مهم درک هویت، ثبات هویت افراد در گستره ی زندگی است. انسان ها به صورتی عمیق و آشکار، در طول زندگانی تغییر می کنند، اما علی رغم این تحولات، انسان هشتاد ساله، همان انسان هنگام تولد است... ایجاد توازن بین استمرار هویت و تحول زمان، جنبه ی مهم شناخت انسان است که در حوزه های مفهومی مختلف یافت می شود.(2)
تجارب حضوری، این ادعا را تأیید می کند که هویت آدمی دستخوش تغییرات می شود; به تعبیر دیگر، ادعای ثبات و بدون تحول بودن هویت آدمی اثبات شدنی نیست. اگر فراموش نکرده باشیم که هویت، اقسام فراوانی دارد و می توان آن را به هویت جنسی، اجتماعی، فرهنگی، روان شناختی، فلسفی و... تقسیم کرد، پاسخ به این سؤال چندان مشکل نخواهد بود; زیرا متغیرهای فراوان فردی، روان شناختی، فرهنگی و اجتماعی می تواند احساس هر فرد از هویت خویش را تغییر دهد. صعود یا نزول آدمیان از طبقه ی سنی، تحصیلی، اجتماعی، فرهنگی و یا... به طبقه ی پایین تر یا بالاتر، بی تردید احساس یا درک آدمی از خویشتن را متحول خواهد کرد; به تعبیر دیگر، در احساس هویتِ آدمی تغییر
ص: 157
ایجاد خواهد کرد. حتی متغیرهایی به مراتب ساده تر از امور مذکور، می تواند تحولی اساسی، هر چند ناپایدار، در احساس آدمی از هویت خویشتن ایجاد کند. آیا اتفاق نیفتاده است که برداشت آدمی از خودش، با ورود در یک جمع یا بیرون آمدن از حضور جمعی از مردم و ورود در جمع دیگر، عوض شود؟ آیا گاهی در جمعی احساس مهتری و در جمع دیگری احساس کهتری به او دست نمی دهد؟ آیا این امر غیر از تغییر هویت است؟
شاید تحلیل فوق که علی رغم تحولات روزگار، هویت انسان ها هم چنان ثابت است، به جنبه دیگری از موضوع اشاره داشته باشد و آن ثبات حقیقت روانی انسان هاست. آری، حقیقت روح آدمی از ابتدا تا انتهای خلقت ثابت است; این سخن بدان معناست که روح خواص ماده را ندارد، مانند جسم مرکب نیست، غبار زمان آن را دچار فرسایش عناصر نمی کند و به کهنگی نمی گراید; به تعبیر دیگر، انسان هشتادساله امروزین، همان انسان دوران تولد است; زیرا اگر این همان نباشد، معنا ندارد که از ابتدا تا انتهای عمر، او را با یک نام صدا بزنیم یا به خاطر جنایتی که سالیان پیش انجام داده او را مجازات کنیم و بهشت و جهنم و نعمت و عذاب، بیهوده خواهد بود; پس، از دیدگاه فلسفی حقیقت روح همان است که از ابتدا آفریده شده است و یکی از ادله ی فلسفی متقن معاد نیز همین است; اما سخن آن است که تغییر شرایط و موقعیت ها تا چه اندازه بر روان آدمی تأثیر می گذارد. به تجربه دریافته ایم که گاهی احساسات عجیبی به انسان دست می دهد; به عنوان مثال، احساس بی هویتی، خودباختگی، حقارت، تکبر و...; این تغییر و تحولات، توجیه خاص خود را دارد. روان شناسان به دنبال بررسی این قضیه اند که بر اساس چه ساز و کاری این تحولات در هویت انسان ها رخ می دهند و چه عواملی موجب تغییر حالات روانی آنها می شود.
ص: 158
ص: 159
پایگاه رافد
پایگاه حدیث
حسن منتظری
ص: 160
اینترنت
پایگاه رافد و پایگاه حدیث
http://www.rafed.net
این پایگاه از پایگاه های سابقه دار اسلامی و زبان اصلی آن عربی است که با هدف اطلاع رسانی در حیطه ی مسائل دینی و تبیین معارف مذهب تشیع و دفاع از آن در اینترنت راه اندازی شده است.
محتوای این پایگاه
1. قرآن کریم:
الف) متن قرآن کریم به زبان های عربی، انگلیسی و اسپانیایی;
ب) قرائت قرآن;
ج) کتاب هایی درباره ی علوم و معارف قرآنی;
د) تفسیر قرآن.
ص: 161
2. معرفی 10 مؤسسه و مرکز تحقیقات اسلامی و عرضه ی محصولات علمی آنها.
3. متن کامل بیش از 170 کتاب به زبان عربی و 17 کتاب به زبان های دیگر با موضوعات قرآن کریم، عقاید، حدیث، فقه، اصول، اخلاق، تاریخ و سیره، علوم حدیث و....
4. پاسخ به سؤالات و استفتائات فقهی.
5. صفحه ی عقاید:
الف) پاسخ به شبهات احمد کاتب(1);
ب) پاسخ به سؤالات و شبهات پرسشگران;
ج) پاسخ به سؤالات و شبهات اعتقادی با پست الکترونیک.
6. بخش صوت:الف) سخنرانی برخی از استادان و بزرگان حوزه ی علمیه درباره ی مسائل دینی و معارف مذهب تشیع (از جمله آقایان: وائلی، سبحانی، کورانی، میلانی، حیدری و...) به زبان عربی و انگلیسی و با قابلیت دانلود کردن صوت و فیلم;
ب) گلچین مراثی و عزاداری های اهلبیت(علیهم السلام);
ج) ویژه نامه ی ماه مبارک رمضان: سخنرانی بزرگان، احکام روزه، اعمال و دعاهای ماه مبارک رمضان (افتتاح، ابوحمزه، سحر و...) و تواشیح.
د) موشحات و مدایح: برخی مولودی ها و سرودهای اسلامی.
6) موسوعه المرأه: (معجم زنان): با توجه به اهمیت و جایگاه زن در معارف اسلامی، به این لینک اهمیت خاصی داده شده است و محتوای این بخش را مرکز دارالزهراء(علیها السلام)تأمین نموده که شامل موارد ذیل است:
الف) کتاب ها و مقاله هایی در زمینه ی تربیت فرزند، اخلاق، خانه داری و...;
ب) معرفی مرکز دارالزهراء(علیها السلام) (عملکرد، محصولات، اهداف و...);
ص: 162
ج) احکام بانوان به صورت دسته بندی شده;
7) موسوعه الطفل (معجم کودکان):
الف) احکام شرعی نوجوانان;
ب) سرگرمی ها و بازی های فکری و... .
8) مجلات: مجله ی تراثنا (64 شماره) المجتبی (18 شماره) با آرشیو شماره های قبل.
9) مقالات: مقالات علمی فضلای حوزه در موضوعات مختلف دینی.
10) مناظرات: 180 مناظره از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، اهل بیت(علیهم السلام)، علما و بزرگان شیعه در موضوعات امامت، عقاید و احکام.
11) الاحداث و الوقایع: بیان مناسبت ها و جریان های تاریخی در هر ماه قمری.
12) البحث فی المکتبات: امکان جستوجو در بیش از چهل هزار کتاب شیعی در موضوعات مختلف (ارائه ی نام و مشخصات کتاب).
13) المواقع الاسلامی: معرفی بیش از 200 سایت اسلامی در موضوعات و زبان های گوناگون.
14) تصاویر: تصاویر زیبای مذهبی از شهرها، نوشته ها و... .
و مواردی دیگر.
خصوصیات این پایگاه
الف) محتوای سایت به زبان عربی و انگلیسی است;
ب) در دفاع از معارف غنی مذهب شیعه، خدمات علمی قابل توجهی ارائه داده است;ج) جستوجو در کلیه ی قسمت های سایت، امکان پذیر است;
د) برنامه ها، محتوا و کتاب های سایت قابلیت دان لود کردن دارد.
ص: 163
http://www.hadith.net
پایگاه اطلاع رسانی حدیث، وابسته به مؤسسه ی فرهنگی دارالحدیث، با هدف تبیین و نشر معارف مکتب اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) به سه زبان فارسی، عربی و انگلیسی راه اندازی شده است. بیش تر فعالیت های این مؤسسه به صورت تخصصی، و به صورت جمعی و تشکیلاتی در زمینه ی تحقیق، تنظیم، نشر و آموزش حدیث است.
محتوای بخش فارسی این پایگاه:
1. معرفی اجمالی مؤسسه ی فرهنگی دارالحدیث: این مؤسسه در سال 1371 بنا شده و در سال 1374، با پیام مقام معظم رهبری، رسماً افتتاح گردید که گستره ی فعالیت های این مؤسسه در برگیرنده ی موارد ذیل است:
الف) دانشکده ی علوم حدیث ب) مرکز تحقیقات و پژوهش ج) مرکز اطلاع رسانی، با هدف نشر و همگانی نمودن احادیث د) فصلنامه ی علوم حدیث (فارسی) ه-) فصلنامه ی علوم الحدیث (عربی) و) انتشارات.
2. قرآن: مقالاتی در زمینه ی تاریخ قرآن، شناخت قرآن، رابطه ی متقابل کتاب و سنت، تفسیر روایی، معرفی 26 نرم افزار قرآنی در موضوعات و مباحث مختلف.
2. حدیث: مقالات علمی در زمینه ی: تعریف حدیث، جایگاه حدیث (از دیدگاه شیعه، اساس عمل به حدیث، رابطه ی قرآن با حدیث و...) علوم حدیث و بیان اقسام آن، نقد حدیث، اجتهاد در فهم نصوص، فهرست منابع حدیث شیعه.
3. اهل بیت(علیهم السلام):
الف) اهل بیت در قرآن و حدیث: در این قسمت درباره ی مفهوم اهل بیت، شناخت اهل بیت، مکتب اهل بیت، اخلاق اهل بیت، دوستی با اهل بیت و... احادیث و آیاتی ارائه شده است.
ص: 164
ب) اهل بیت در منابع اهل سنت: در این بخش احادیث مورد نظر در منابع اهل سنت، سابقه ی تاریخی و قرینه های بحث و... ارائه شده است.
4. امام علی(علیه السلام): معرفی نهج البلاغه، عیون الحکم و المواعظ (در این کتاب بیش از ده هزار مورد از کلمات گهربار از امام علی(علیه السلام) با ذکر منابع وجود دارد); رساله ها (شرح حدیث نقطه، ترجمه یدعای صباح، شرح حدیث حقیقت و...) و مقالات (35 مقاله با موضوعات مختلف درباره ی شخصیت امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، واقعه ی غدیر و...)
5. پژوهش ها:
الف) مباحثی درباره ی روش تحقیق و ارزیابی اسناد حدیث;
ب) بایسته های تحقیق و مباحث مختلف اسلامی;
ج) آشنایی با مراکز حدیثی، پژوهشکده ی باقرالعلوم، دفتر تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، مؤسسه ی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و...;
6. با پژوهشگران: در این بخش با تعدادی از بزرگان حوزه و محققین حدیث گفتوگوهایی انجام شده است; از جمله آقایان: ری شهری، تجلیل تبریزی، کورانی، واعظ زاده خراسانی، استادی و... .
7. دانستنی ها:
الف) آشنایی اجمالی با کتب شیعه;
از جمله: نهج البلاغه، الحیاه، بحارالانوار، امالی مفید، الغدیر، الاحتجاج، الکافی، میزان الحکمه و... .
ب) آشنایی با مؤلفان حدیث شیعه; از جمله: شیخ طوسی، شیخ کلینی، طبرسی، شیخ
ص: 165
صدوق، شهید ثانی و...
ج) آشنایی با راویان حدیث; از جمله: جابر بن عبدالله، سلیم بن قیس هلالی، محمد بن ابی عمیر، زراره بن اعین، محمد بن عثمان، عبدالعظیم حسنی و...
8. محصولات:
الف) کتب: کتاب های فارسی و عربی درباره ی معارف قرآن; مانند: اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن و حدیث، دوستی در قرآن و حدیث، علم و حکمت در قرآن و حدیث و...;
ب) نشریات: فصلنامه ی علمی تخصصی علوم حدیث (فارسی، 21 شماره) فصلنامه ی علمی تخصصی علم الحدیث (عربی، 9 شماره)، نشریه ی گاهنامه ی زندگی، ویژه ی جوانان (4 شماره)، دو ماهنامه ی حدیث زندگی (5 شماره)، ماهنامه ی میراث حدیث شیعه، (7 شماره).
9. موارد ویژه: اخبار و گزارش های حدیثی، مسابقه ی منبع یابی احادیث، چهل حدیث برای جوانان، آشنایی با نهج البلاغه، تواشیح، معرفی مؤسسه ی دارالحدیث و مجموعه های وابسته به صورت فیلم، تصاویر اماکن مقدسه و کتیبه های حدیثی.محتوای بخش عربی
1. کتابخانه: بیش از 40 کتاب در موضوعات رجال، درایه، فقه الحدیث، معارف قرآن و... .
2. مقالاتی درباره ی قرآن، حدیث و... .
3. متن قرآن کریم.
4. گفتوگو با بزرگان حوزه; از جمله آقایان: سیدمرتضی عسکری، غفاری، ری شهری و... .
5. اهل بیت(علیهم السلام): القاب الرسول و عترته، اهل البیت فی الکتاب و السنه، الاستبصار فی
ص: 166
النص، علی الائمه الاطهار و... .
6. موارد ویژه: خبرهای حدیثی، احادیث برای جوانان، تصاویر و... .
7. معرفی مراکز حدیثی; از جمله: پژوهشکده ی باقرالعلوم، مرکز معجم فقهی، مؤسسه ی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و... .
8. معرفی چند کتابخانه ی حدیثی.
- شایان ذکر است:
1. در این پایگاه، 20 پایگاه اینترنتی، که در زمینه ی حدیث فعالیت دارند، معرفی شده اند که می توان به آنها لینک نمود.
2. بخش انگلیسی این پایگاه در حال تکمیل است و فقط قسمت هایی از محتوای فارسی و انگلیسی ارائه شده است.
3. با توجه به این که این پایگاه، وابسته به مؤسسه ی دارالحدیث است و این مؤسسه تنها مؤسسه ای است که به صورت تخصصی در زمینه ی حدیث فعالیت دارد، لازم است مباحث جامع تری به صورت تخصصی و نیمه تخصصی برای اقشار مختلف جامعه، ارائه گردد.
4. کاربران می توانند سؤالات حدیثی خود را ارسال و پاسخ آن را دریافت نمایند.
نشانی ای میل:
hadith@hadith.net
ص: 167