سرشناسه:مرتضوی، احمدرضا، 1359-
عنوان و نام پديدآور:سیاه و سفید : آشنایی با فرقه های مختلف اسلامی و شناخت فرقه ی ناجیه/ احمدرضا مرتضوی.
مشخصات نشر:قم: عطر عترت، 1399.
مشخصات ظاهری:184 ص.
شابک:978-600-243253-7
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه: ص. 179؛ همچنین به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر:آشنایی با فرقه های مختلف اسلامی و شناخت فرقه ی ناجیه.
موضوع:اسلام -- فرقه ها
Islamic sects
شیعه -- فرقه ها
Shi'ah -- Sects
رده بندی کنگره:BP236
رده بندی دیویی:297/5
شماره کتابشناسی ملی:7411337
اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
سیاه و سفید
آشنایی با فرقه های مختلف اسلامی
و
شناخت فرقه های ناجیه
احمدرضا مرتضوی
ص: 3
ص: 4
ص: 5
تقديم به يگانه خلقت،
حضرت اَمَه الله، کوثر رسول الله،
بهجت قلب ولی الله،
مادر اولياءالله و اسوه ی حجه الله؛
بانوی دو سرا حضرت فاطمه زهراء عليها السَّلام
ص: 6
پیشگفتار. 13
توضيحی درباره ی دسته های مختلف بندگان و اينکه همه ی ايشان اهل نجات نيستند.. 17
اختلافات مردم. 21
اختلافات امت های پیشین.. 23
فرقه های یهود. 24
سامره. 24
عَنانیه. 25
عیسویه. 25
یُوذْعانیه. 25
فرقه های مسیحیت.. 25
ملکانیه. 25
نسطوریه. 26
یعقوبیه. 26
بوطینوسیه. 26
اختلاف در امت اسلام. 26
اولین جرقه ی ایجاد اختلاف در امت اسلام. 28
فِرَق امت اسلام. 29
بررسی جایگاه و اهمیت حدیث افتراق و پاسخ به شبهات پیرامون آن. 33
الف: حدیث ثقلین.. 34
ب: حدیث سفینه. 35
ج: حدیث امان. 35
د: احادیث بشارت بر شیعیان امام علی (علیه السلام) ..... 35
معرفی فرقه های اسلامی.. 37
دسته ی اول: معتقدین به سقیفه. 37
معرفی فرقه های شصت گانه. 39
فصل اول: دسته هایی از ایشان که در ذیل نام معتزلیه باهم مجتمع اند.. 39
1- واصلیه. 39
2- هُذیلیه یا هُذلیه 41
ص: 7
3- نَظَّامیه. 41
4- خابطیه یا حدثیه 41
5- بُشْریه 42
6- مُعَمَّریه 42
7- مُرداریه 42
8- ثُمامیه 42
9- هِشامیه 43
10- جاحظیه 43
11- خیاطیه و کعبیه 43
12- جُبّائیه 44
13- معتزله بغداد. 44
فصل دوم: دسته هایی از ایشان که در ذیل نام جبریه با هم مجتمع اند.. 45
1- جهمیه 45
2- نجّاریه. 46
3- ضِراریه. 46
4- اشعریه. 46
5- مشبّهه. 47
6- کرّامیه. 47
7- عابدیه. 48
فصل سوم: دسته هایی از ایشان که در نام خوارج، با هم مجتمع اند.. 49
1- محکّمه. 49
2- ازارقه. 50
3- نجدات.. 50
4- بَیهسیه. 50
5- عجارده. 51
6- صلتیه. 51
7- میمونیه. 51
8- حَمْزیه. 51
9- خلفیه. 51
10-اطرافیه. 51
ص: 8
11- شعیبیه. 52
12- حازمیه. 52
13- ثعالبه. 52
14- اخنسیه. 52
15- مَعبدیه. 52
16- رُشَیدیه. 52
17- شیبانیه. 52
18- مُکرمیّه. 53
19- بِدْعیه. 53
20- اِباضیه. 53
21- یزیدیه. 53
22- صُفریه. 53
23- سنانیه. 54
24: حارثیه. 54
فصل چهارم: دسته هایی از ایشان که در نام مرجئه باهم مجتمع اند.. 55
1- یونسیه. 56
2- عُبَیدیه. 56
3- غَسَّانیه. 56
4- ثوبانیّه. 56
5- تومنیّه. 56
6- صالحیه. 57
7- غیلانیه. 57
فصل پنجم: دسته هایی از ایشان که ذیل نامِ کیسانیه با هم مشترک اند.. 59
1- کَیسانیه یا مختاریه. 59
2- هاشمیه. 61
3- حنانیه. 61
4- کربیه. 62
5- بیانیه. 62
فصل ششم: دسته هایی از ایشان که در نام زیدیه با هم مشترک اند.. 63
ص: 9
آشنایی اجمالی با زید و زیدیه. 63
1- بتریه 73
2- سلیمانیه. 74
3- صالحیه. 75
4- حسینیه. 75
دسته ی دوم: معتقدین به غدیر خم 76
1- جارودیه. 76
2- ناووسیه. 78
3-اِسماعیلیه. 79
4-فطحیّه یا افطحیه. 84
5- دیباجه. 85
6- واقفیه. 86
7- احمدیّه. 88
8- محمدیه. 89
9- اِحدی عَشَریّه. 89
10- جعفریه. 89
11- بُطلانیه. 89
12- غلاة. 90
13- اثناعشریه. 91
فرقه ی ناجیه کدام است؟. 92
صفات فرقه ی ناجیه 93
فرقه ی ناجیه با خوبان، همراه، و از فرقه های هلاک شونده احتراز می کند. 97
اسامی دیگر فرقه ی ناجیه. 100
رجوع به رأی و نظر، عاملِ انحراف بانیان فرقه ها 105
مذمت رأی و نظر. 107
ولیجه پرستی؛ عامل انحراف عوام. 116
معنای ولیجه. 118
نهی از اتخاذ ولیجه 119
فرقه ی ناجیه از عالمان، طلبِ علم می کنند. 135
مصدرِ علم پیامبر و ائمه (علیهم السلام) ، رأی و نظر نیست.. 145
ص: 10
اقسام علم و گستره ی علم آل الله (علیهم السلام) ..... 147
مردم، همگی به علم امام (علیه السلام) محتاج اند؛ ولی ایشان در هیچ امری به احدی نیاز ندارند. 149
طلب علمی که بر همه واجب است؛ علوم وحیانی است نه دانش های وهمی و تجربی.. 153
منظور از علم، در قرآن و روایات.. 155
تحصیل علوم آل محمد (علیهم السلام) از هر کسی جایز نیست.. 156
فهم روایات اهل بیت (علیهم السلام) دشوار است.. 159
مراحل درک روایات اهل البیت (علیهم السلام) ..... 164
باب علوم آل محمد (علیهم السلام) جز با کلید تقوی و ایمان راستین، گشوده نمی شود. 166
مؤمن ممتحَن کیست و منظور از امتحان چیست؟. 169
ردّ و انکار روایات اهل بیت (علیهم السلام) موجب هلاکت است.. 170
حُسن ختام. 175
فهرست منابع. 179
آثاری دیگر از مؤلف.. 184
ص: 11
ص: 12
سپاس، مخصوص خداوندی است که نخستین است و پیش از او چیزی نبوده و آخرین است و بعد از او چیزی نیست. دیده ی بینندگان، از مشاهده ی او ناتوان و اندیشه گویندگان، از وصف او عاجز است. به قدرت خود، آفریدگان را آفرید و با اراده ی خود، آنها را از نیستی، به وجود آورد.
پس راه راست خود را به ایشان نمایاند و آنها را در راه محبت خود برانگیخت.
سپس در زندگی، برای هرکسی، مدت معینی و پایان مشخصی قرار داد که با روز های زندگی به سوی آن قدم برمی دارد و با سال های عمر، به آن نزدیک می شود. هنگامی که به پایان عمر، نزدیک می شود، حساب عمر خود را کامل دریافت می کند و خداوند او را به سوی پاداش فراوان یا کیفر ترسناک، روانه می سازد تا بدکاران را نسبت به کار زشت خود و نیکوکاران را نسبت به کار نیکشان جزا دهد.
و خداوند نطفه ی پاک پیامبران را در بهترین جایگاه به ودیعت نهاد و در بهترین مکان ها، آنها را مستقر ساخت. هرگاه یکی از آنان بدرود حیات می گفت، دیگری بعد از او، برای پیشبرد دین خدا به پای خاست. تا اینکه این منصبِ بزرگ نبوت از جانب خداوند - سبحانه و تعالی - به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. او را از بهترین اصل ها و مکان ها که
ص: 13
باارزش ترین روییدنی ها از آن به دست می آید استخراج کرد و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها غرس کرد و شاخه های هستی او را از همان درختی که پیامبران را از آن آفرید به وجود آورد. از همان شجره ای که امینان درگاه خود را از آن برگزید. فرزندانش بهترین فرزندان اند و خاندانش بهترین خاندان و دودمانش بهترین دودمان اند؛ پس با ایشان، دوست و با دشمنانشان ستیزه داریم.
اما بعد، پیشینه ی اختلاف و تحزّب، به قدمت تاریخ بشریت است؛ یعنی از همان زمان آفرینش انسان، آن زمانی که عدد ایشان به دو و بالاتر رسید، اختلاف هم به وجود آمد. تفاوتِ نظر، در سلایق و عقاید، مبتنی بر وجود اختیاری است که خداوند متعال به بشر، عطا نموده است و اگر او جل جلاله اراده کرده بود که همه انسان ها جبرا یکسان بیاندیشند و دچار اختلاف نباشند، می توانست ایشان را چنین بیافریند؛ ولی اراده ی تکوینی بی نقص او بر این قرار گرفت که موجودی بیافریند، صاحب اختیار و همین اختیار، منشأ تمام این اختلافات است.
با این حال، پروردگار متعال اراده ی تشریعی فرمود و امر نمود که انسان ها با وجود آنکه طبعشان متمایل به اختلاف است با زیر پا گذاشتن میل ها و کشش های درونی خویش، به ریسمان محکم و آویخته ی او، چنگ زده و دست از اختلاف بردارند؛ لذا دستور داد که «و همگی به ریسمان الهی چنگ زده و از تفرقه بپرهیزید.»(1) یعنی با وجود آنکه خود می توانست تکوینا آنها را یکسان بیافریند؛ ولی خواست تا در تکوین، مختلف باشند و با این وجود، با مبارزه با تمایلات تفرقه انگیزشان و کنار گذاشتن آنها بر مبنای دستور خدا با دیگر عبادِ او متحد و یکپارچه باشند. البته ناگفته پیداست که این انسان، برای رسیدن به غایتی که خدا تشریعا برایش در نظر گرفته راهی بس صعب و دشوار در پیش رو دارد و شیطانی که کارش تزیین است به گونه ای اعمال و افکارش را زینت می دهد که خود را حق و دیگران را باطل و خود را نجات یافته و دیگران را هلاک شده می انگارد و این همان گفتار رب العالمین است که فرمود:
ص: 14
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَىٰ عَلَىٰ شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَىٰ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَىٰ شَيْءٍ»(1)
و یا
«وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ»(2)
و این همان سنت
«مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ »(3) است.
هدف از نگارش این کتاب، آشنایی اجمالی با فرقه های مختلف اسلامی و معرفی گروه نجات یافته از ایشان است. فرقه ی ناجیه به معنای گروه یا فرقه ای که در قیامت نجات یافته هستند، تعبیری است که در حدیث منتسب به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به نام حدیث افتراق به کار رفته است. در این حدیث، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش بینی کرده اند که امت ایشان پس از آن حضرت، به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شود، درحالی که فقط یک فرقه از آنها اهل نجات اند. هر یک از فرقه های مسلمان تلاش کرده اند معیارهایی بیان کنند تا خودشان را به عنوان مصداق فرقه ی ناجیه معرفی کنند.
به عنوان مثال، شیخ صدوق، محدثِ مشهور شیعه در قرن چهارم هجری در کتاب "کمال الدین و تمام النعمه"(4)، همچنین علامه حلی متکلم شیعه در کتاب "منهاج الکرامه فی معرفة الامامه"(5)،
و علامه مجلسی در کتاب "بحار الأنوار"(6)، از جمله علمایی هستند که با استناد به آیات و روایات، فرقه ی ناجیه و رستگاران قیامت را پیروان حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و امامان پس از ایشان؛ یعنی همان شیعه امامیه می دانند.
ص: 15
با این حال، بعضی از علمای سنی با استناد به احادیث دیگر، فرقه ی ناجیه را "جماعت" یا "اکثریت" و یا "پیروان خلفا" معرفی کرده اند.
نگارنده این سطور، سعی خویش را مبذول داشته است تا با بهره مندی از آیات و روایات معصومین (علیهم السلام) ، فرقه ی ناجیه را به شما خواننده محترم معرفی نماید. امید است که خدای مهربان ما و شما را به راه مستقیم خویش که همان آئین رستگاران قیامت است، رهنمون ساخته و قدم های ما را در پیمودن آن استوار سازد.
واللّه هُوَ المُوَفِّقُ المُعِینُ
شیخ احمدرضا مرتضوی
نهم ربیع الاول 1442
ص: 16
خداوند سبحان در کلام خویش؛ یعنی قرآن مجید، بارها از انسان های صالح و درستکار تمجید کرده و از سایر بندگانش خواسته است تا راه و مسیر ایشان را الگوی حرکت خویش قرار دهند. به عنوان نمونه در سوره توبه فرموده است:
«كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»(1)
« با راستگویان باشید»
و یا در سوره انعام فرموده است:
«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ»(2)
«ایشان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده پس به هدایتشان اقتدا کن»
و آیات فراوان دیگر که مقصود از همه آنها این است که در بین عباد و بندگان، فقط گروه خاصی هستند که سیر حرکتشان صحیح و عاقبت ایشان به سعادت منتهی می شود.
ص: 17
از همه اینها واضح تر در سوره مبارکه ی حمد، بندگان را به سه دسته تقسیم کرده و از ما خواسته است از او طلب کنیم تا ما را در دسته خوبان قرار دهد. در آنجا فرموده است:
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ»(1)
«ما را به راه راست که راه کسانی است که به ایشان نعمت داده ای هدایت فرما نه راه کسانی که به ایشان غضب کرده ای و نه گمراهان.»
از این آیات، فهمیده می شود که مردم، سه گروهند؛ گروه اول، کسانی هستند که مورد نعمت خدا واقع شده اند و راه ایشان، صراط مستقیم نام دارد.
گروه دوم، آنهایی هستند که خدا بر ایشان، غضب کرده است و گروه سوم: گمراهان هستند.
از این آیات، به وضوح بر می آید که همه ی راه ها صحیح نبوده و تنها فرقه ای از مردم هستند که در راه صحیح قرار دارند، و به همین دلیل، خدای متعال نیز به ما امر کرده است تا در راه این دسته از بندگان باشیم:
«وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»(2)
«واین راه مستقیم من است پس از آن پیروی کرده و از سایر راه ها تبعیت نکنید که شما را از راه من پراکنده می سازد.»
در اینجا دو نکته ی مهم است که توجه به آنها ضروری می نماید:
نکته ی اول اینکه؛ پروردگار مهربان، در کنار یاد صراط مستقیم، از "مغضوب علیهم و ضالین" نیز سخن گفته است و این بدان دلیل است که راه مستقیم، شناخته نشود مگر به شناخت راه های ناصواب و به عبارت دیگر، معرفت گروه اول یعنی؛ "الذین انعمت علیهم"، متوقف است بر معرفت آن دو گروهِ "مغضوب علیهم و ضالین".
ثمره ی شناخت گروه اول، پیروی از ایشان و قبول ولایت آنهاست و حاصل شناخت دو گروه دیگر، برائت و بیزاری از آنها و راه و روش ایشان است. در نتیجه، هدایت، متوقف است بر شناخت گمراهان، و ولایت، متوقف است بر بیزاری و برائت از ایشان.
ص: 18
نکته دوم اینکه؛ پر واضح است که مصداق صراط مستقیم، فقط بر یک راه، قابل تطبیق می باشد؛ زیرا در تعریف راه راست گفته اند: کوتاه ترین خط از نقطه ای به نقطه دیگر، و اگر بنا باشد که این کوتاه ترین خط، بیش از یکی باشد یا باید خط دوم عینا بر همان خط اول رسم شود که می شود همان خط اول و یا باید کمی انحراف پیدا کند که دیگر کوتاه ترین خط نخواهد بود.
در نتیجه با قانون و منطقِ عقل و شرع، فقط عده ای قلیل، مسیرشان صحیح و عقایدشان صواب است و به همین دلیل در کلام وحی همواره اکثر مردم، مذمت شده و قلیلی از ایشان مورد مدح و ثنای پروردگار قرار گرفته اند.
خداوند بلند مرتبه، در قرآن کریمش بارها از این نوع خطابات فرموده است که:
«اكثرهم لا يعقلون»، «اكثرهم لا يشعرون»، «اكثرهم لا يومنون»، «اكثر الناس لا يشكرون»،«اكثرهم لا يعلمون»، «فابي اكثر الناس الا كفورا»
و حتی اکثریت را از چهارپایان هم گمراه تر معرفی کرده است:
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا»(1)
«آیا گمان می کنی که اکثر ایشان می شنوند و یا می اندیشند؟ نیستند ایشان به جز چهارپایان؛ بلکه گمراه تر»
و یا اینکه به پیامبرش فرموده اگر بخواهی از اکثر مردم زمین پیروی کنی گمراهت خواهند کرد:
«إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ »(2)
«اگر از اکثر مردم زمین پیروی کنی تو را گمراه خواهند کرد.»
و یا اینکه حتی اکثر کسانی هم که خود را مؤمن می پندارند را در واقع مشرک دانسته است:
ص: 19
«وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ»(1)
«و اکثر ایشان به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه مشرک اند»
اما با همه این اوصاف، به مدح اقلیت پرداخته و فرموده است:
«وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»(2)
«و از بندگان من اندکی سپاسگزارند»
و همچنین آیه:
«وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ»(3)
«جز عده ی کمی به او ایمان نیاوردند»
و ایضا این آیه:
«إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَا هُمْ»(4)
«به استثناى كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند و اينها بس اندك اند»
و آیات پرشمار دیگر.
خلاصه اینکه، در بین این همه عبادِ رنگارنگ خدا، فقط عده ی قلیل و اندکی هستند که مسیرشان روشن و نهایت کارشان سعادت است و همچنین در بین این همه راه های گوناگون، فقط یک راه است که به مقصد و مقصود منتهی می شود.
از اینجا به خوبی معلوم می شود که عبارت "صراط های مستقیم" نه تنها به دلیل محال بودنِ تعدّدِ نزدیکترین خط بین دو نقطه، ایراد عقلی دارد؛ بلکه با الهام پذیری از تعالیم ناصواب صوفیه، در تضادی آشکار با تعالیم و حیانی قرآن کریم هم می باشد.
اگر بنا بود که همه شریعت ها و یا همه قرائت های از یک دین، صحیح باشد؛ پس ارسال رسل، امری بیهوده و عبث بوده و صد البته که چنین سخنی با حکمت پروردگار حکیم سنخیت ندارد.
ص: 20
هیچ نبی و پیامبری، عمل به شریعت پیامبر قبل از خویش را مُجزِی ندانسته و خود را کامل کننده آن معرفی نموده است؛ بلکه عده ای از انبیاء با پیروان انبیای قبل مباهله کرده(1)
و از خدا خواسته اند که هرکدام را که باطل است نابود نماید و این معنایش آن است که حق، متعدد نیست و نخواهد بود.
از اولین روزی که بشر پا بر زمین گذاشت و در حالی که تعداد انسان ها هنوز به اندازه انگشتان یک دست نرسیده بود؛ اختلاف و دوگانگی در بین ایشان به جایی رسید که یکی دست به خون دیگری آلوده ساخت و بنای دشمنی را نهادینه کرد.
از همان روز تا به حال، همواره انسان ها در دسته های مختلف و عقاید گوناگون، در این دنیای فانی زندگی کرده اند و آنچه که مسلّم است آن است که قطعا یکی از این گروه ها و نحله ها، حق بوده و دیگران محکوم به بطلانند.
آخر چگونه می توان پذیرفت که هم هابیل حق باشد و هم قابیل، هم موسی و هم فرعون، هم ابراهیم و هم نمرود، هم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم ابوسفیان؟! این منطق قرآن است که از بین انسان های خلق شده، گروهی اهل نجات بوده و سایرین بر هلاکت باشند:
«وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتْمًا * مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا»(2)
«و هیچ یک از شما نخواهد بود مگر آنکه وارد دوزخ می شود و این بر پروردگارت مسلّم و حتمی است. سپس پرهیزکاران را نجات می دهیم و ستمکاران را که به زانو در افتاده اند در دوزخ رها می کنیم.»
و از بین این آفریدگان فقط گروهی بر هدایتند:
ص: 21
«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ »(1)
«و از کسانی که آفریده ایم گروهی به حق هدایت کرده و به حق داوری کنند»
و همچنین، این مشیت قطعیه پروردگار است که در بین عباد، اختلاف باشد که اگر او نمی خواست و قدرت اختیار را از بندگانش سلب می نمود همه بر یک راه و سبیل حرکت می کردند:
«وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ»(2)
«و اگر خدای تو می خواست، مردم را یک گروه قرار می داد؛ ولی ایشان همواره در اختلاف خواهند بود.»
«وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(3)
«و اگر خدا می خواست شما را امتی واحد قرار می داد ولیکن هر که را بخواهد گمراه و هر که را بخواهد هدایت می کند و مسلماً از آنچه همواره انجام می دادید بازپرسی خواهید شد.»
در نتیجه؛ اختلاف در خلقت، ذاتی و جدانشدنی آن است و معنای اختلاف این است که یک دسته در صراط مستقیم است و دیگران در زمره مغضوب علیهم و یا ضالین می باشند.
ص: 22
قرآن کریم درباره امت های گذشته نیز همین را فرموده است. عده ای بر حق و سایرین بر باطل بوده اند:
«لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ»(1)
«همه اهل کتاب یکسان نیستند. از ایشان گروهی درستکار و رعایت کننده حق هستند که آیات خدا را در ساعاتی از شب در حال سجده می خوانند»
و آیه:
«مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ»(2)
«از اهل کتاب گروهی میانه رو هستند و بیشتر ایشان بدکردارند»
و این آیه:
« وَمِنْ قَوْمِ مُوسَىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ»(3)
«و از قوم موسی امتی هستند که به حق، هدایت کرده و به حق داوری کنند.»
و همچنین این آیه ی کریمه:
«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ»(4)
«و در هر امتی پیامبری برگزیدیم که به ایشان بگوید خدا را عبادت کنید و از طاغوت اجتناب کنید؛پس گروهی را خدا هدایت کرد و گروهی نیز سزاوار گمراهی شدند.»
از این آیه فهمیده می شود که تمام پیامبران در بین مردم مأموریت داشتند تا به ایشان
ص: 23
بگویند خدا را پرستیده و از عبادت طاغوت اجتناب کنند؛ ولی فقط گروهی این دعوت را پذیرفته و نجات یافتند. با دقت در معنای این آیه، اینگونه فهمیده می شود که در واقع دعوت همه انبیاء به صراط مستقیم بوده؛ زیرا در جای دیگر، عبادت خدا و اجتناب از طاغوت را صراط مستقیم نامیده است:
« أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ»(1)
«ای بنی آدم! آیا با شما پیمان نبستیم که شیطان را عبادت نکنید چرا که او دشمن آشکار شماست و مرا بپرستید که این راه مستقیم من است.»
پس انبیای الهی مبعوث شدند تا مردم را به راه مستقیم دعوت کنند؛ ولی فقط گروهی از ایشان به این راه نورانی هدایت شده و دیگران رَه گمراهی را طی نمودند. لذا از بین امت موسی و عیسی نیز فقط دسته ای اهل نجاتند و هرگز اینگونه نیست که همه ایشان هدایت یافته باشند.
آنطور که بعضی از اهل فن، احصاء کرده اند بزرگترین فرقه های یهود چهار دسته اند که سامره، عنانیه، عیسویه و یوذعانیه نام دارند.
«قومی هستند که در کوه های بیت المقدس و شهرهای اطراف مصر ساکن بوده و تسلیم نبوت موسی و هارون و یوشع بن نون شده اند ولی نبوت سایر انبیاء پس از ایشان را نمی پذیرند و معتقدند که تنها یک پیامبرِ دیگر خواهد آمد که موسی به رسالتش بشارت داده است. این دسته خود به فرقه های متعددی چون دوستانیه و کوستانیه و... متکثر شده است.»(2)
ص: 24
«اینها گروهی هستند که در اعیاد و احکامِ روز شنبه با سایر یهودیان اختلاف دارند و از خوردن پرندگان و ماهی ها اجتناب می کنند. ایشان عیسی را به عنوان مردی که مواعظ نیکویی داشته می پذیرند؛ ولی نبوتش را انکار می کنند. اینها نیز فرق متعددی دارند.»(1)
«منسوب به ابوعیسی، اسحاق بن یعقوب اصفهانی هستند که در زمان منصور می زیسته و ادعای اعجاز و کرامات داشته است. ایشان تمام ذبایح را حرام می دانند و بلکه از خوردن هر موجود زنده ای اجتناب می کنند چه پرنده باشد و چه چرنده، و در هر شبانه روز ده مرتبه نماز می خوانند و در بسیاری از احکام با دیگر یهودیان مخالفت می کنند.»(2)
«که به یوذعان همْدانی منتسب اند و از جمله اعتقادات ایشان آن است که تورات را ظاهر و باطنی است و بر این باورند که اکثر یهودیان با تأویلات تورات مخالفت کرده اند.»(3)
این چهار دسته اصلی خود به گروه های متعدد تبدیل می شوند که در روایات پیش رو ایشان را هفتاد و یک فرقه شمرده اند.
مسیحیان نیز به دسته های متشتّتی تقسیم شده اند که عمده ایشان ملکانیه، نسطوریه، یعقوبیه و بوطینوسیه می باشند.
«که بیشترین اهل روم را تشکیل می دهند آنهایی هستند که معتقدند کلمه با عیسی اتحاد یافته و اراجیفی به هم می بافند که حاجتی به ذکر آنها نیست.»(4)
ص: 25
«یاران نسطور حکیم اند که در زمان مأمون ظهور یافت. اعتقاد ایشان بر آن است که عیسی از حیث ناسوت یعنی جسم مادی بر دار رفت؛ ولی از جهت لاهوتی چون خدا بود دردی بر او وارد نشد.»(1)
«ایشان معتقدند که عیسی همان خداست ولی به صورت جسم در آمده و گوشت و خون دارد.»(2)
«این فرقه بر این باورند که خدا یکی است و عیسی فرزند مریم است و خدا او را فرزند خویش نامیده به جهت ثنای او نه اینکه واقعا عیسی پسر خداست.»(3)
در روایاتی که پس از این خواهد آمد فرقه های ایشان را هفتاد و دو فرقه ذکر کرده اند.
خلاصه اینکه از زمان خلقت آدم تاکنون هیچ قومی نیامده و هیچ پیامبری در بین امتی مبعوث نشده مگر آنکه شیطان بین آنها اختلاف و پراکندگی ایجاد کرده است و البته همواره اهل حق در اقلیت بوده و در خوف و ترس، روزگار سپری کرده اند.
قرآن کریم در آیات نورانی خویش، سخن از سنّتی به میان آورده که لازم است در باب آن اندیشه شود و آن سنّت، شباهت این امت است با امم سالفه و پیش از خود در آنچه که بر سر ایشان آمده و وقایعی که برای آنها رخ داده است.
خدای متعال در آیه ای از آیات قرآن فرموده است:
«فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا ۖوَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»(4)
ص: 26
«پس آیا جز سنت پیشینیان را انتظار دارند؟ پس هرگز برای سنت خدا تبدیلی نمی یابی و هرگز برای سنت خدا دگرگونی نخواهی یافت.»
و همچنین فرموده است:
«فَلَا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ»(1)
«سوگند به سرخی کنار افق به هنگام غروب خورشید، و سوگند به شب و آنچه را که {از موجودات پراکنده در خانه ها و لانه ها} جمع می کند و سوگند به ماه، هنگام بدرِ کامل که شما حالی را پس از حالی طی می کنید. {و چون امت های پیشین بر همان منوال خواهید بود.}»
روایتی که شیعه و سنی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در توضیح این آیه نقل کرده اند این است که آن حضرت فرموده اند:
«به تحقیق که شما نیز عینا به سنّت امّت های گذشته مبتلا خواهید شد به صورتی که حتی اگر ایشان در سوراخی وارد شدند شما نیز داخل آن خواهید شد.»(2)
و امام صادق (علیه السلام) نیز از جد بزرگوار خویش نقل فرموده اند که:
«هر چه در امت های پیشین بوده مانندش در این امت واقع خواهد شد قدم به قدم و مو به مو»(3)
دقیقا آنچه که از مسلمانان به وضوح دیده می شود آن است که وحدت امت اسلام، پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) متلاشی شده و پیروان این آیین، به فرقه های پرشماری متکثّر گردیده اند. فرقه هایی که چه بسا سایرین را تکفیر کرده و یا دستِ کم، دین و آئین ایشان را مجزی و مکفی نمی دانند.
ص: 27
به گواهی تاریخ، ریشه این اختلاف عمیق، به رفتارهای عده ای از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عدم پیروی ایشان از آن بزرگوار، نشأت گرفته و اولین دسته بندی ها و تفرقه اندازی ها در زمان حیات همان حضرت صورت گرفته است.
در معتبرترین کتب همه فرقه ها روایتی از آخرین روزهای زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که علاوه بر تبیین موضوع فوق، عرق شرمساری را تا قیامت بر پیشانی آزادمردان نشانده و روی تاریخ را تا ابد، سیاه ساخته است.
قضیه از این قرار است که چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر وفات بودند به کسانی که دور بستر ایشان مجتمع بودند فرمودند: «قلم و دواتی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا پس از من گمراه نشوید» پس عمر بن الخطاب کلام الهی آن بزرگوار را قطع کرده و با بی ادبی گفت: «قرآن ما را بس است این مرد را رها کنید که هزیان می گوید.» پس عده ای گفتند حق با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و عده ای از عمر جانب داری کرده و گفتند حق با عمر است و بدین ترتیب در کنار بستر ایشان نزاع در گرفت.(1) به گفته شهرستانی که خود از فرقه ی سنّی ها است این اولین اختلافی بود که در امت واحده پدیدار شد.(2)
اما این بساط تفرقه، زمانی به طور کامل گسترده، و این تنور اختلاف، هنگامی به تمام قوّت، مشتعل شد که نبی رحمت (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفتند و عده ای فرصت طلب در سقیفه بنی ساعده برای
ص: 28
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشین تعیین کردند و این انتخاب، با مخالفتِ بنی هاشم، عده ای از اصحاب و به ویژه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مواجه شده و امت یکپارچه اسلام بدین سبب و با هیزم کشی ها و اسقاط جنین ها فرقه فرقه شده، عده ای با سقیفه موافقت کرده و عده ای بر بیعت غدیر با حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) استوار ماندند.
همانطور که می بینید از اول، دیگران به دنبال تفرقه بوده اند و ایشان وحدت را شکسته و امت را فرقه فرقه کرده اند.
نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) در روایات فراوانی این تفرقه را پیش بینی کرده و از متفرق شدن مسلمانان به دسته های متعدد، سخن گفته اند که به عنوان نمونه به بعضی از آنها اشاره می شود:
«امام صادق (علیه السلام) از پدرشان از جدّ بزرگوارشان حضرت حسین بن علی (علیهما السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می فرمایند که فرمودند: امت موسی (علیه السلام) پس از او هفتاد و یک فرقه شدند که یک فرقه آنان اهل نجات و هفتاد فرقه ی ایشان اهل دوزخ و آتش اند و امت عیسی (علیه السلام) بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند که یک فرقه ی آنان، اهل نجات و هفتاد و یک فرقه اهل آتش اند و این امت نیز پس از من، هفتاد و سه فرقه خواهند شد که یک فرقه ی آنان، اهل نجات و هفتاد و دو فرقه دیگر در آتش اند.»(1)
این روایت با کمی اختلاف در لفظ در منابع سنی ها هم موجود است.
ترمذی و احمد حنبل و ابوداود که از بزرگان ایشان هستند همگی از ابوهریره نقل کرده اند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده که فرموده اند:
«قوم یهود به هفتاد و یک و یا هفتاد و دو فرقه و قوم نصاری نیز به همین تعداد، متفرّق شدند و امت من نیز به هفتاد و سه گروه، متفرق خواهد شد.»(2)
ص: 29
«این حدیث را بزرگان سنی ها چون ترمذی و ابن حبان و حاکم نیشابوری و سیوطی صحیح شمرده اند.»(1)
در روایاتی که از اهل بیت طاهرین (علیهم السلام) به دست ما رسیده، توضیح بیشتری نسبت به اقسام این فرقه ها داده شده است؛ مثلا در روایتی از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده که به رئیس یهودیان(رأس جالوت) فرمودند:
«شما به چند فرقه تقسیم شدید؟ او گفت به فلان تعداد. امام فرمودند: غلط گفتی! پس رو به مردم کرده و فرمودند: به خداوند قسم! اگر مسند قضاوت برایم می گذاشتند میان اهل تورات با توراتشان و میان اهل انجیل با انجیلشان و میان اهل قرآن با قرآنشان قضاوت می کردم. همانا یهودیان به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که هفتاد گروه ایشان در آتش و یک فرقه اهل نجاتند و این دسته همان هایی هستند که یوشع بن نون، وصی حضرت موسی (علیه السلام) را تبعیت کردند و نصرانیان به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که هفتاد و یک فرقه از آنان اهل آتش اند و یک فرقه ایشان در بهشت هستند و اینها همان هایی هستند که شمعون وصی حضرت عیسی (علیه السلام) را تبعیت کردند. و این امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند که هفتاد و دو فرقه آنها در آتش و یکی در بهشت است که ایشان همان هایی هستند که از وصی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت کردند(و به خود اشاره کردند) سپس فرمودند: سیزده فرقه از اینان ولایت ما را قبول دارند و دوستی و محبت مرا ادعا می کنند؛ ولی با این حال، دوازده گروه از ایشان در جهنم هستند و یکی در بهشت است.»(2)
در این حدیث نورانی فرقه های هلاک شده را به دو دسته تقسیم کردند؛ اول: شصت
ص: 30
فرقه که ادعای دوستی مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ندارند و دوم: دوازده فرقه که مدعی دوستی ایشان هستند. حدیث دیگری به همین مضمون ازحضرت امام محمد باقر (علیه السلام) در کتاب کافی شریف آمده که می فرمایند:
«قوم یهود بعد از موسی (علیه السلام) هفتاد و یک فرقه شدند که یک فرقه از آنان در بهشت و هفتاد فرقه دیگر در آتش اند و نصرانیان بعد از عیسی هفتاد و دو فرقه شدند که یک فرقه در بهشت و هفتاد و یک فرقه در آتش اند و این امت نیز بعد از پیغمبرشان، هفتاد و سه فرقه شدند که هفتاد ودو فرقه در آتش، و یک فرقه در بهشت خواهند بود و از میان هفتاد و سه فرقه، سیزده گروه، مدعی ولایت و دوستی ما هستند که دوازده دسته ایشان در آتش، و تنها یکی از آنان در بهشت خواهد بود و دوازده فرقه به همراه شصت فرقه ی دیگر در آتش خواهند بود.»(1)
سند این روایت به این صورت است: محمد بن یحیی از ابن عیسی از ابن محبوب از جمیل بن صالح از ابوخالد کابلی از وجود نورانی حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) .
«محمد بن یحیی که از مشایخ کلینی است و بسیار موثق است. ابن عیسی هم یعنی احمد بن محمد بن عیسی اشعری که از او تعبیر به "شیخ القمیین و فقیههم" شده و در اعلی مرتبه وثاقت است. جناب حسن بن محبوب نیز که بسیار جلیل القدر و ثقه و از اصحاب اجماع است. جمیل بن صالح نیز از وجوه شیعه و در کتب رجالی توثیق شده است و در نهایت جناب ابوخالد کابلی که از حواریون حضرت سجاد (علیه السلام) شمرده شده است.»(2)
با این حساب، این روایت علاوه بر اینکه در کتاب معتبر کافی ذکر شده، از نظر رجالی نیز صحیح السند است؛ پس در نتیجه، اصلِ این خبر هم از نظر شیعیان و هم از نظر سنی ها صحیح بوده و در اصلاح، قطعی الصدور است.
ص: 31
خلاصه ی روایت این شد؛ امت اسلام به هفتاد و سه فرقه، تقسیم خواهند شد که سیزده فرقه ی ایشان ادعای ولایت اهلبیت (علیهم السلام) را داشته؛ ولی نهایتا فقط یک دسته از ایشان، نجات می یابند و هفتاد و دو فرقه که دوازده گروه ایشان، مدعی ولایتند هلاک خواهند شد.
همانطور که قبلا هم اشاره شد برای شناخت راه حق، باید راه باطل را هم بشناسیم و برای شناخت فرقه ی ناجیه، باید نسبت به فرقه های دیگر نیز آشنایی داشته باشیم و با شنیدن عقاید همه ی فِرَق، دریابیم که چه کسی ناجیست و چه کسی هلاک شده و در آتش خواهد بود.
نکته ی مهم اینکه تمام فرقه های هلاک شده، در یک چیز با هم مشترک اند و قطعا فرقه ی ناجیه از ریشه با همه ی آنها اختلافی اساسی دارد.
اگر بگوییم فرقه ی ناجیه، در ولایت، با سایر فرقه ها اختلاف دارند اشتباه گفته ایم؛ زیرا دوازده فرقه ی دیگر هم که در زمره ی هلاک شوندگان اند، ادعای ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دارند، حال سوال اینجاست که تفاوت فرقه ی ناجیه با سایر فرقه ها در چیست؟
ما به زودی به این سوال پاسخ خواهیم داد ان شاء اللّه.
ص: 32
پیش از ورود به اصل مبحث، لازم است مطلب مهمی را در اینجا بررسی کنیم.
عده ای از افراد، مدعی ضعف سندِ روایاتی شده اند که پیش از این، چند نمونه ی آن، از پیش نظر شما گذشت و به نام حدیث افتراق، درصدد بیان پراکنده شدن امت، به هفتاد و سه فرقه و نجات یافتن تنها یک فرقه از ایشان است. در پاسخ به این اشکال به چند نکته ی مهم توجه فرمایید:
1. این پیش بینیِ معصومانه با آنچه که ما در عالَم واقع می بینیم، مطابقت داشته و ما عینا این افتراقِ امت را با چشم خویش، مشاهده می کنیم. آیا غیر از این است که سال های متمادی است که یک فرقه، رهپویان دیگر فرقه ها را تکفیر می کنند؟
2. بر اساس آیاتی از قرآن که پیش از این گذشت، از بین تمام فرقه ها، تنها یک فرقه، نجات خواهد یافت و آن هم، گروهی است که در صراط مستقیم قرار داشته و عقلا و نقلا، صراط مستقیم فقط بر یک راه، صدق می کند؛ پس این روایت، با آیات نورانی قرآن کریم، یگانگی دارد.
3. همانطور که در صفحات قبل بیان شد، این حدیثِ شریف با سندی بس قوی در کتاب شریف کافی که از کتب اربعه ی شیعه می باشد، نقل شده است.
4. اگر اشکال کننده، برای جلب رضایت فِرَقِ اهل سنت، چشمش را بر حقایق بسته و سعی در انکار و ردّ حدیث افتراق دارد، باید به او بگوییم که این روایت به وفور در کتب روایی ایشان موجود، و خود بر صحت آن تأکید ورزیده اند.
صاحبان صحاح و مُسندها و مؤلفانِ کتب ملل و نحلِ اهل سنت، همگی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده اند که فرموده اند: «امت من به هفتاد و سه گروه، تقسیم می شوند که یک گروه، در بهشت و هفتاد و دو فرقه در دوزخ، خواهند بود»
ابی داود(1)،
احمد بن حنبل(2)، ابن ماجه (3)،حاکم
نیشابوری(4)، محمد بن حسن شیبانی(5)،
ص: 33
ترمذی(1)، شهرستانی(2) و سیوطی(3) عده ای از بزرگان ایشان اند که این حدیث را البته با اختلاف در لفظ با روایتِ حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) ، ابوهریره، انس بن مالک، سعد بن ابی و قاص، صدی بن عجلان، عبد اللّه بن عباس، عبد اللّه بن عمر، عبداللّه بن عمرو بن عاص، عمرو بن عوف مزنی، عوف بن مالک اشجعی، عویمربن مالک، معاویه بن ابی سفیان و واثله بن اسقع روایت کرده اند.
بزرگان ایشان در مقام درایة الحدیث نیز، به صحت آن، اذعان کرده اند و به عنوان نمونه، کسانی چون: ناصر الدین البانی که می نویسد: «این حدیث، ثابت بوده و شکی در آن نیست»(4) و نیز علامه مناوی که تصریح به تواتر آن دارد(5) و حاکم نیشابوری که بعد از نقل این حدیث می گوید: «سندهای این حدیث به حدی است که با آن می توان اقامه حجت نمود.»(6) همگی اقرار به صحیح السند بودن آن کرده اند. ترمذی نیز این حدیث را صحیح می داند(7)،
و حتی ذهبی ناصبی هم که بسیاری از روایات را مردود دانسته و تضعیف کرده است، حدیث مذکور را تأیید نموده است.(8)
1. این روایت با پیام دین و روحِ روایات، همخوانی دارد. برای توضیح بیشتر در اینجا از باب نمونه، به تعدادی از این همخوانی ها اشاره می کنم:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «ای مردم! همانا من در میان شما دو شیء گرانبها قرار می دهم که اگر به آن تمسک کنید هرگز گمراه نخواهید شد؛ کتاب خدا و عترتم، که همان اهل بیت من می باشند.»(9)
ص: 34
در این حدیث شریف که با سند های صحیح در مصادر فریقَین وارد شده، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها فرقه نجات یافته از گمراهی را کسانی معرفی می کنند که متمسک به قرآن و عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شده و از این راه به سعادت دائمی نائل آیند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «آگاه باشید! همانا مَثَل اهل بیتم در میان شما، همانند کشتی نوح است در قومش، هر کسی که بر آن سوار شود، نجات یابد و هر کسی که از آن بازماند، غرق شده و هلاک شود.»(1)
این حدیث که با سند صحیح و به حدّ تواتر، و در کتاب های شیعه و سنی وارد شده، دلالت دارد بر این که تنها فرقه ای اهل نجات اند که به اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از او پناه برده، و آنان را امام و مقتدای خود قرار دهند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «ستارگان، نگه دارنده ی اهل زمین از غرق شدن هستند. و اهل بیت من، امان امت من از اختلاف اند؛ پس هرگاه، گروهی از عرب، با اهل بیتم مخالفت کنند بین آنها اختلاف افتاده و در نتیجه در زمره حزب ابلیس قرار می گیرند.»(2)
در این حدیث شریف و صحیح السند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را به منظورِ پرهیز از اختلاف و تفرقه و ضلالت، به پیروی از اهل بیت (علیهم السلام) دعوت کرده، و پیروان اهل بیت را فرقه و گروه ناجی برمی شمارند.
بزرگان فریقین نقل می کنند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «ای علی! تو و شیعیانت رستگاران روز قیامت هستید.»(3)
ص: 35
در این حدیث و احادیث دیگر که به این مضمون از آن حضرت وارد شده، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرقه ی شیعه را تنها فرقه ای معرفی کرده اند که در روز قیامت رستگار و اهل بهشت اند.
1. حدیث افتراق، همواره مورد توجه علمای بزرگ شیعه بوده و عده ی کثیری از ایشان، کتاب هایی درباره ی آن، به رشته ی تحریر درآورده اند.
مرحوم آقابزرگ طهرانی در کتاب "الذریعة" برخی از آثار عالمان شیعه با این موضوع را معرفی کرده است مانند:
· الفرقة الناجیة، اثر شیخ ابراهیم بن سلیمان القطیفی، معاصر محقق کرکی.
· رسالة أصولیة فی إثبات مذهب الفرقة الناجیة من بین الفرق الإسلامیة، اثر شیخ جعفر کاشف الغطاء.
· إثبات الفرقة الناجیة، اثر محمدحسن شریعتمدار استرآبادی پسر محمدجعفر شریعتمدار استرآبادی.
· إثبات الفرقة الناجیة و أنهم الشیعة الإمامیة، اثر سید حسین بن علی بن أبی طالب الحسینی الهمدانی.
· إثبات الفرقة الناجیة، اثر خواجه نصیرالدین طوسی.
· الصوارم الماضیة فی الفرقة الناجیة، اثر سید محمدمهدی حسینی قزوینی حلی.
· الفرقة الناجیة؛ اثر سید شبر موسوی(1)
اگر این حدیث شریف در نزد بزرگان از اعتبار کافی برخوردار نبود کسانی چون خواجه نصیر الدین طوسی و شیخ جعفر کاشف الغطاء، وقت گرانبهای خویش را برای تألیف اثر پیرامون آن صرف نمی کردند.
امیدوارم که این شش نکته، پاسخ کسانی را که در صدد تضعیف حدیث افتراق هستند را داده باشد و شبهه ای که در این باب مطرح کرده اند را از ذهن ها بزداید. ان شاء اللّه
ص: 36
منابعی که ما از آنها برای شناخت و معرفی فرقه های اسلامی بهره می گیریم از این قرار است:
1. کتاب ملل و نحل تألیف عبدالکریم شهرستانی موتفای سال 549 هجری که از علمای سنی بوده و ما بیشترِ مطالبِ شصت گروه اول که معتقدین به سقیفه وخلافت ابوبکر هستند را از این کتابِ عتیق نقل می کنیم؛ زیرا وی خود از ایشان است و همکیشان خویش را بهتر می شناسد.
قابل ذکر است که این کتاب، یک کتاب کامل در مورد فرقه های اسلامی و غیراسلامی است، و بزرگان همه ی فِرَق بدان استناد می کنند.
2. کتاب المقالات و الفرق تألیف سعد بن عبداللّه اشعری متوفای سال 301 هجری است که از بهترین مصادر موجود در این زمینه است.
3. کتاب فِرَق الشیعه تألیف جناب حسن بن موسی نوبختی که از بزرگان قرن سوم هجری می باشد نیز از مصادر این تحقیق است.
نتیجه ی تفرقه ی امت واحده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، تبدیل آن به هفتاد و سه فرقه است که این فرقه ها آنطور که خواهد آمد، در یک تقسیم بندی جامع، به دو دسته ی کلی تقسیم می شوند. گروه اول؛ کسانی که پایبند به اصول سقیفه اند و گروه دوم؛ آنهایی که پایبند به اصول غدیرخم اند.
این دسته، یعنی شصت فرقه از مسلمانان، معتقد به سقیفه هستند یعنی امام و خلیفه را منصوب از جانب خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی دانند.
اکثر ایشان بر این باورند که خلیفه ی اول، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ، ابابکر و بعد از او عمر و سپس عثمان است و بعد از او در سایر خلفا با هم اختلاف دارند؛ البته بعضی از گروه های اندک و مضمحله از ایشان، ممکن است شخص دیگری را خلیفه ی اول بدانند که بدان اشاره خواهد شد.
ص: 37
مهمترین خصلت این دسته آن است که رأی بشری را در تعیین خلیفه و امام، صائب و جایز می دانند.
ناگفته نماند که این فرقه ها بعضی با بعضی دیگر در برخی از اعتقاداتشان مشترک هستند؛ ولی اختلافاتی هم دارند که باعث می شود اساسا از هم جدا شده و به عنوان یک فرقه ی جداگانه به حساب آیند.
ص: 38
اساس مذهب ایشان عقلگرایی و در اصطلاح، آزاداندیشی است و از آن روی که اعمال بندگان را در اختیار خودشان می دانند به قَدَریه هم خوانده می شوند اگر چه نام های دیگری چون اصحاب العدل و التوحید و یا العدلیه(1) نیز بر ایشان اطلاق می گردد.
ایشان بر این باور، اتفاق نظر دارند که قرآن، مخلوق است و خدا در دنیا رؤیت نشود و عباد در اعمالشان مختارند و اگر بنده ای مرتکب کبیره ای شد و بدون توبه از دنیا رفت مستحق خلود در آتش جهنم است(2)
و... ایشان خود چندین فرقه اند که به ذکر ایشان می پردازیم:
مؤسس این فرقه، واصل بن عطا متوفای سال 110 هجری می باشد. اینان معتقدند کسی که گناه کبیره می کند نه مؤمن است و نه کافر؛ بلکه حال او بین این دو حالت است.
ص: 39
و همچنین معتقدند که در جنگ جمل، هم امیرالمؤمنین (علیه السلام) و هم عایشه هر دو خطاکار بودند و هیچ شهادتی در هیچ مسئله ای از امام علی (علیه السلام) ، عایشه، طلحه و زبیر قبول نیست و هیچکدام از ایشان به این دلیل که با هم جنگیدند عادل نیستند.
«عثمان و قاتلینش هم هیچ کدام خوب نبودند، و اگر دو نفر به یکدیگر فحش بدهند هیچ کدام عادل نیستند و اگر دو گروه مسلمان هم با یکدیگر بجنگند هیچکدام عادل نیستند.»(1)
بزرگ این فرقه، یعنی واصل بن عطا به دلیل اینکه مخرج حرف (ر) را نداشته و از تلفظ این حرف عاجز بوده بر این رأی بوده است که می توان قرآن را به غیر الفاظ خودش قرائت کرد و نظر خودش و پیروانش این بوده است که قرآن را می توان به معنا خواند و الفاظش را تغییر داد و به همین دلیل مثلاً به جای «بسم اللّه الرحمن الرحیم» گفتن «بسم اللّه السمیع العلیم» جایز است!.
در تاریخ آمده است که چون از او خواستند تا سوره توبه را بخواند به دلیل اینکه حرف ( ر) در آن سوره مکرر آمده است آیات وحی ربّانی را تغییر داده و اینگونه خواند:
«عهد من اللّه و نبیه الی الذین عاهدتم من الفاسقین فسیحوا فی البسیطه هلالین و هلالین.»(2)
در حالی که آیه ی قرآن کریم اینگونه است:
«بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ»(3)
به جای کلمه برائت، عهد گفته است و به جای رسول، نبی آورده است، مشرکین را فاسقین خوانده، و ارض را بسیطه، اربعة اشهر را هلالین و هلالین قرائت کرده، و در واقع، تمامی لغاتی که حرف (ر) داشته است را تغییر داده است.
ص: 40
ایشان یاران ابوهذیل علّاف می باشند و در ده قاعده با دیگر معتزلیان اختلاف دارند که عمده آنها مسائلی فلسفی و عقلانی است اما نزدیکترین سخن ایشان به حق آن است که اعتقاد دارند زمین هیچگاه از حجت خدا خالی نخواهد بود و آن حجت باید از ارتکاب گناهان کبیره معصوم باشد.(1)
این فرقه، یاران ابراهیم بن یسار نظام هستند. گفته شده که ظاهرا امامت دوازده امام را (نه خلافت ایشان را) قبول دارند؛ ولی به کتب فلسفه مبتلا شده و در کلامشان خلط بسیار است تا جایی که گفته اند خدا اصلا قدرت انجام کار قبیح را ندارد و نمی تواند عذاب اهل جهنم را کم یا زیاد کرده و همینطور درباره ی اهل بهشت نیز ناتوان است!.
او کاری را می تواند انجام دهد که بداند صلاح است و بر کاری که صلاح بندگان نیست قدرت ندارد. خدا را به صفت اراده نمی توان موصوف ساخت و حقیقت انسان، همان نفس است که بدن، آلت آن است. و معتقدند که بشر، قادر است که سوره ای چون قرآن از حیث بلاغت و نظم بیاورد.
از جمله باورهای ایشان این است که ابوبکر و عمر و عثمان همگی قابل ایراد و انتقادند و در طول حکومتشان ظلم هایی مرتکب شده اند و همچنین می گویند که بر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم اشکالاتی وارد است.(2)
یاران احمد بن خابط و فضل الحدثی هستند که از جمله نظرات ایشان آن است که خلایق را دو پروردگار است یکی قدیم که همان باری تعالی است و دیگری مُحدَث که عیسی بن مریم است! و در روز قیامت، حضرت عیسی (علیه السلام) متولّی حسابرسی بندگان است و عقائدی در باب عیسی شبیه نصارا دارند و اعتقاد به تناسخ نیز در زمره ی تفکرات ایشان است.
ص: 41
از نظر ایشان، تناسخ اینگونه است که اگر کسی از دنیا رفت با صورتی دیگر به دنیا برمی گردد، اگر اعمالش خوب بوده به شکلی پسندیده و اگر بد بوده به صورتی ناپسند چون صُوَر حیوانات، و این قصه همواره ادامه خواهد داشت.(1)
اصحاب بشر بن معتمرند که اعتقاد دارند بر اینکه خدا اگر بخواهد می تواند ظالم باشد و اگر کسی از گناه کبیره ای توبه کرد و دو مرتبه آن را تکرار نمود مستحق عقوبت بر گناه اول هم می باشد و عقایدی از این قبیل.(2)
مریدان معمّر بن عباد سلمی هستند که از جمله اعتقادات ایشان این است که خدا فقط اجسام را می آفریند ولی اعراض (رنگ ها و بوها و...) از اختراعات اجسامند. بیشتر نظرات ایشان با تمایل به فلاسفه متأثر از ایشان است.(3)
مؤسس این فرقه، عیسی بن صبیح، ملقب به مُردار است. از جمله اعتقادات ایشان این است که خدا اگر بخواهد می تواند دروغ بگوید و ظلم کند که در چنین حالتی خدای ظالمی خواهد بود (سبحانه و تعالی) و مردم قادرند که کتابی چون قرآن از حیث فصاحت بیاورند.(4)
ایشان مریدان ثُمامه بن اشرس اند و از جمله عقائد ایشان این است که کفار و مشرکین و یهود و نصاری و اطفال مؤمنین، در روز قیامت تبدیل به خاک شده و از بین می روند و اراجیفی از این قبیل.(5)
ص: 42
این فرقه که اصحاب هشام بن عمرو هستند، انسان را همه کاره ی عالَم می دانند.
اینان می گویند:این خداوند نیست که دل ها را به یکدیگر مهربان می کند؛ بلکه این مردم اند که قلوب را به هم نزدیک می کنند و این خداوند نیست که در دل های مردم، ایمان را قرار می دهد؛ بلکه ایمان را خود مردم در دلهایشان جای می دهند.
یکی دیگر از اعتقاداتشان این است که می گویند: امامت در دوران فتنه و اختلاف، منعقد نمی شود؛ به این معنی که مردم در شرایط فتنه، امام ندارند و البته این سخنِ گزاف ایشان، تعریضی به امامت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و می خواهند اثبات کنند که در زمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) چون فتنه و اختلاف وجود داشت و مردم بر سر عثمان، دچار چند دستگی بودند؛ پس امامت برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) منعقد نخواهد شد.(1)
ایجاد کننده این فرقه، عمرو بن بحرِ جاحظ نام دارد. شهرستانی معتقد است که مذهب ایشان بعینه همان مذهب فلاسفه است مگر آنکه میل ایشان به طبیعیات بیش از تمایلشان به الاهیات است.
در اعتقاد ایشان، اهل جهنم همواره در عذاب نار، جاودان نخواهند بود؛ بلکه به مرور زمان به طبیعت آتش تبدیل می شوند و آتش ایشان را به خودش جذب می نماید؛ پس عذاب برای ایشان لذیذ خواهد شد.!(2)
این دسته هم یاران ابوالحسین خیاط و ابوالقاسم کعبی هستند. ایشان معتقدند که خدا صفتی به نام اراده ندارد.(3)
ص: 43
اصحاب ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبائی هستند که از جمله اعتقادات ایشان آن است که اگر کسی گناه کبیره ای انجام داد نه مؤمن است و نه کافر و اگر در همین حال بمیرد در عذاب جاودان خواهد بود.(1)
علامه فتونی گروه دیگری از معتزله را نام می برد که ایشان را معتزله بغداد می نامد. بزرگان ایشان کسانی چون زمخشری و ابن ابی الحدید و قاضی عبدالجبار هستند که از جمله عقایدشان اقرار به عصمت همه ی انبیاء (علیهم السلام) و همچنین افضلیت حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر جمیع صحابه می باشد.
این دسته از معتزلیان، بر گمراهی معاویه تصریح کرده و معتقدند که خلافت، حق حضرت امیر (علیه السلام) بوده و لیکن خود، بر خلافت آن سه متخلّف، راضی بوده اند و در نظر ایشان، امرِ امامت با مساله سلطنت و حکومت، دو مقوله منفکّ از هم است که در این صورت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زمان آن سه نفر، امام مردم در امر دین بوده اند و برای حکومت هم سزاوارتر؛ ولی چون به زعم ایشان از حکومت آن سه نفر راضی بوده اند، حکمرانی آنها خللی نداشته است.(2)
ص: 44
این دسته که دقیقا در تقابل با معتزله هستند حقیقت اعمال را از بندگان نفی کرده و همه ی کارها را منتسب به ذات پاک الهی می دانند.
پیروان این اندیشه، همگی در اصلِ سلب اختیار از انسان، مشترک اند؛ ولی عده ای در قلّه افراط، هیچ اختیاری برای انسان قائل نبوده و عده ای با کمی میانه روی در اعتقاد به جبر، برای انسان قدرتی را می پذیرند که البته تأثیری بر آن متصور نیستند.
ایشان پیروان جهم بن صفوان می باشند که در اعتقاد به جبر، بسیار محکم بود و در آخر هم جان خویش را بر سر این عقیده اش نهاد. برخی از باورهای ایشان از این قرار است:
خدا پیش از آفرینش، علمی به چیزی نداشت و انسان قادر به انجام هیچ عملی نیست؛ بلکه در همه اعمالش مجبور است و از خود اختیار و اراده ای ندارد و دیگر آنکه بهشت وجهنم پس از ورود بهشتیان و جهنمیان، از بین خواهند رفت و اراجیفی از همین قبیل.(1)
ص: 45
مؤسس این فرقه، حسین بن نجار است. ایشان صفاتی چون علم، قدرت، اراده و حیات را از خدای سبحان، نفی می کنند!.(1)
این فرقه توسط ضرار بن عمرو و حفص الفرد تأسیس شد. باور ایشان این است که خدا ماهیتی است که جز او کسی نمی داند و از عجائب اقوال ایشان این است که می گویند: انسان، حسّ ششمی دارد که با آن می تواند خدا را در بهشت ببیند و تمام افعال بندگان، حقیقتاً از آن خداست. در بابِ امام هم بر این باورند که امامت، منحصر در قریش نیست؛ بلکه امامت، حق کسی است که ضعیف تر باشد!.(2)
علی بن اسماعیل اشعری که از نوادگان ابوموسی اشعری است پایه گذار این فرقه می باشد.
علاوه بر اینکه جبر در عقاید ایشان متبلور است معتقدند که هر موجودی قابلیت آن را دارد که دیده شود و چون خداوند متعال هم موجود است پس نتیجتاً قابل رؤیت است و دیگر اینکه عقل، چیزی را بر انسان واجب نمی کند؛ بلکه فهم همه واجبات از راه نقل، میسّر است. و همچنین در باب امامت بر این نظرند که با رأی مردم منعقد می شود و هرگز نصّی بر آن وارد نشده است و درباره عایشه و طلحه و زبیر می گویند که از راهِ اشتباهِ خویش، برگشته و توبه کرده اند و این از عجایب اقوال ایشان است ؛چرا که هرگز خبری از توبه عایشه به ما نرسیده و عجیب تر اینکه طلحه و زبیر هر دو در جنگ کشته شدند و نمی دانم چه زمانی فرصت یافتند که توبه کنند؟!(3)
ص: 46
این فرقه، خدا را به خلقش تشبیه کرده (سبحانه و تعالی) و برای اثبات عقیده ی خویش، به تمام آیاتی که در آن، از صورت و دستِ خدا و... سخن گفته است استناد می کنند. بزرگان ایشان فراوانند که می توان به کهمس و مضر و احمد الهجیمی اشاره کرد.(1)
یاران محمد بن کرّام هستند و خدا را جسمی می دانند که به خود قائم است و در واقع، ایشان مُجَسِّمه اند؛ یعنی خدا را جسم می پندارند.
کرامیه معتقدند که خدا را می توان لمس کرد و با او دست داد و اگر کسی بنده خوبی باشد می تواند خدا را در دنیا و آخرت در آغوش بگیرد؛ حتی بعضی از بزرگان ایشان می گویند: ما همه ی اعضای خدا را دیده ایم به جز ریش و فَرج او را !.(2)
ایشان بر این اندیشه اند که خداوند، گوشت و خون دارد و ترکیبی از اعضاء و جوارح است؛ اما نه جسمی مانند سایر اجسام و نه خونی مانند دیگر خون ها؛ بلکه تو خالی و اجوَف است، با موهایی فرفری. و معتقدند وقتی طوفان نوح آمد، خداوند گریه کرد و آنقدر گریست که ملائکه به تسلّای او شتافتند.(3) «سبحانه وتعالی عمّا یقولون علوا کبیرا»
نظر ایشان درباره امامت، آن است که با اجماعِ امت، منعقد شده و نصّی درباره ی امام وارد نشده است، و بر این باورند که در روی زمین، وجودِ دو امام، جایز است و برای این اندیشه خویش، چنین استدلال می کنند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در عراق و معاویه در شام هر دو امام بوده اند!(4)
ص: 47
این فرقه نیز معتقدند که بین خدا و عرش او از نظر مسافت به گونه ایست که اگر این فاصله با جواهرات پر شود به هم متصل شوند.(1)
ص: 48
تمام کسانی که بر امامِ به حق، خروج کنند خارجی نامیده می شوند. ایشان خود، به دسته های گوناگون و عقایدِ رنگارنگ، تقسیم شده اند که در ذیل، به نام و شمّه ای از عقایدشان اشاره می شود.
بزرگان این فرقه عبداللّه بن کوّاء و چند تن دیگر از جمله حرقوص بن زهیر، معروف به ذوالثدیه می باشند.
اینان همان هایی هستند که بر خلیفه بلافصل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ؛ یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) خروج کرده و با ایشان جنگیدند. از نظر ایشان، امام با رأی مردم تعیین می شود و اگر از راه حق وعدالت، عدول کرد، عزل و قتلش واجب است.
این فرقه ی ضاله، عثمان را مطرود دانسته و درباره ی حضرت مولا علی (علیه السلام) سخنان ناشایست بر زبان جاری می کنند و آن مظهر ایمان را معاذ اللّه کافر می دانند.(1)
ص: 49
اصحاب نافع بن ازرق اند و معتقدند که قاتل امام علی (علیه السلام) کار درستی انجام داده است و این آیه در شأن او نازل شده است:
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»(1)
«و بعضی از مردم جان خویش را برای رضای خدا می فروشند»
و عایشه، عثمان و ابن عباس، کافر بوده اند و می گویند: هر کسی که به سمت ما مهاجرت نکند کافر است و قتل بچه های ایشان نیز جایز می باشد.
ایشان سنگسار را از دین حذف کرده و می گویند: هر حکمی از قرآن را که نمی فهمیم از ما ساقط است و می گویند: کفرِ پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت، مجاز است و می گویند که شیطان، عارفی بزرگوار است و تنها مشکلش آن است که مرتکب یک گناه کبیره شده است.(2)
این فرقه را نجده بن عامر پایه گذاری کرده است. پیروان این نِحله بر این اعتقادند که اگر کسی یک بار به نامحرم نگاهِ حرام کرد و یا یک بار دروغ گفت و بدان مصر بود، مشرک می شود؛ ولی اگر زنا و دزدی کرد و شراب نوشید، بدون اینکه بر آن مصرّ باشد مشرک نخواهد شد!. ایشان تقیه را در همه جا و لو در قتل نفس جایز می شمرند.(3)
پیشوای این فرقه عبدالکریم بن عجرد است. ایشان سوره یوسف را از قرآن نمی دانند؛ بلکه آن را قصه ای می پندارند که در قرآن وارد شده و می گویند: «لا یجوز أن تکون قصه العشق من القرآن» یعنی محال است که خدا داستانی عشقی در قرآنش ذکر کرده باشد!.(1)
مؤسس این فرقه، شعیب بن محمد است و از جمله عقائد عجیب ایشان این است که خدا خالق اعمال انسان هاست و انسان، مسئول خیر و شر آن است.(1)
یاران حازم بن علی هستند و معتقدند که درباره حضرت علی (علیه السلام) باید توقف کرده نه دوستش داشت و نه از او به وضوح تبرّی جست.(2)
مؤسس این فرقه، مکرم بن عبداللّه عجلی است و بر این باورند که تارک الصلاه، کافر است؛ بلکه هرکسی که گناه کبیره ای انجام دهد محکوم به کفر است.(1)
اصحاب یحیی بن اصدم اند و معتقدند اگر کسی بگوید: "من ان شاء اللّه مؤمن هستم" در ایمانش شک دارد؛ بلکه لازم است بگوید من قطعا اهل بهشتم و مؤمن هستم.(2)
این فرقه را عبداللّه بن اِباض پایه گذاری کرده است. اینان از خوارجِ عمّان هستند، و معتقدند که غیر از آنها همه مسلمانان، کافرند؛ ولی ازدواج با ایشان جائز و ارث بردن از آنها مشروع است و البته می گویند: کشتن و اسیر کردنشان حرام است مگر آنکه در جنگی که قبل از جنگیدن با آنان اتمام حجت شود کشته و یا اسیر شوند که در این صورت می توان آنان را کشت و مالشان را مصادره کرد. آنها معتقدند همه ی کشورهای اسلامی به جز خانه ی سلطان، کشور اسلام است و به خلاف سایر فرقه ها امام شان را هم امیرالمؤمنین نمی خوانند.(3)
پیروان یزید بن انیسه هستند و بر این باورند که خدا به زودی رسولی از مردم عجم برخواهد انگیخت و کتابی به او خواهد داد و شریعت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را نسخ خواهد نمود!.(4)
این فرقه را زیاد بن اصفر پیشوایی نموده و بر این عقیده اند که ترکِ نماز و امثال آن که حدی برایش در شریعت تعیین نشده باعث خروج از دین و کفر است.(5)
ص: 53
کلمه ارجاء که ریشه ی لغت مرجئه است به دو معناست؛ اول به معنی تأخیر و دوم به معنی امید و رجاء دادن به کسی.
در اینکه وجه تسمیه مرجئه به این نام چه بوده و به چه حکمتی ایشان را مرجئه نامیده اند، نظریات مختلفی گفته شده است؛ مانند اینکه گفته اند: ایشان را به این نام می خوانند؛ زیرا این فرقه، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از ابوبکر و عمر و عثمان، مؤخر می دانند و آن سه کس را بر مولای عالمیان، مقدّم می دارند و یا اینکه معتقدند کسی که گناه کبیره ای مرتکب شده در این دنیا نباید عقوبت شود و حکمش تا آخرت به تأخیر می افتد، که این دو نظر با معنای اولِ لغتِ ارجاء، سازگار می باشد.
و یا اینکه به ایشان مرجئه می گویند؛ چرا که بر این باورند که اگر کسی ایمان داشته باشد گناه به او آسیبی نمی زند و این نظریه با معنای دوم، مناسب تر است. یکی از بزرگان مرجئه، ابوحنیفه می باشد.(1)
مرجئه با اینکه در اصول، با هم مشترک اند؛ ولی خود به فرقه های متعددی تقسیم می شوند که در ذیل، به آنها اشاره خواهد شد.
ص: 55
اصحاب یونس بن عود اند که معتقدند ایمان، یعنی شناخت خدا و ترک تکبر در برابر وی و دوست داشتن قلبی او و برای ایمان غیر از این اوصاف شرطی چون طاعت و عبادت نیست.(1)
پیروان عُبَید مُکتَئَب هستند که می گویند: به جز شرک همه گناهان بخشیده خواهد شد و برای خدای متعال، صورتی چون صورت انسان ها می پندارند.(2)
(تعالی اللّه عما یقولون)
امامِ این فرقه، غسّان کوفی است و بر این باورند که اگر کسی بگوید: می دانم که خدا طواف کعبه را واجب کرده؛ اما نمی دانم همین کعبه یا اینکه شاید کعبه ای در هند باشد که منظور او بوده است، مؤمن می باشد و خللی در ایمانش نیست!.(3)
یاران ابو ثوبان اند. ایشان امامت را در غیر قریش جایز دانسته و تحصیل آن را به اجماع امت، مشروط کرده اند و عقیده دارند که خلود در آتش جهنم محال است و با عدل خدای متعال سازگار نیست.(4)
این فرقه پیروان ابو معاذ تومنی هستند. نظر ایشان این است که ایمان، ترکیبی از معرفت، تصدیق، محبت و اخلاص است.(5)
ص: 56
این گروه، تابعان صالح بن عمر می باشند. کیش ایشان، ترکیبی از جبر و ارجاء است. اینان معتقدند که عبادتی جز ایمان، وجود ندارد لذا نماز را عبادت نمی دانند.(1)
این دسته نیز مریدان ابی مروان بن غیلان هستند. باور ایشان این است که اگر خداوند در روز قیامت از گناه بنده ای بگذرد باید گناه همه ی مؤمنین را عفو کند و اگر کسی را از آتش جهنم خارج کند باید همه را از آتش نجات دهد.(2)
ص: 57
ص: 58
این فرقه ها نیز در اعتقاد به سقیفه و یا راه و روش آن برای تعیینِ امام، با گروه هایی که پیش از این بر شمردیم اشتراک دارند و با وجود آنکه عده ای چون شهرستانی، تلاش نموده اند تا ایشان را در زمره ی شیعیان به حساب آورند؛ ولیکن انصافاً چنین نبوده و به فِرَق سنی شبیه ترند تا شیعه.
بعضی این دو را از هم منفک نموده و دو فرقه دانسته اند؛ ولی پس از بررسی در پیشینه و عقاید ایشان به این نتیجه رسیدیم که این دو نام در واقع برای یک فرقه است که گاهی کیسانیه و گاهی مختاریه نامیده شده است.
کیسان،غلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده و نزد محمد حنفیه شاگردی کرده است. به گفته ی سعدبن عبداللّه اشعری، کیسان ابوعمره حاکمان پیش از حضرت علی (علیه السلام) را کافر می دانست و می گفت که جبرئیل بر مختار فرود می آید و از طرف خدا برای او وحی می آورد؛ ولی مختار او را نمی بیند.(1)
فرقه کیسانیه برای محمد حنفیه ادعاهای بزرگی کرده و مقامات عجیبی بیان کرده اند. بعضی به تناسخ اعتقاد داشته، بعضی به حیاتِ
ص: 59
جاودانی محمد حنفیه باور داشته و در نظر ایشان دین، یعنی اطاعت از امامشان و شاید به همین دلیل در انجام عبادات سستی می ورزیده اند.(1)
اکثر ایشان همان یاران مختار ثقفی بوده اند که در روایات اهلبیت (علیهم السلام) گفته شده است که وی محبت شیخین(2) را در دل داشته است(3) و گرچه ظاهرا او و بعضی از خواصش به امامت بلا فصل حضرت امیر (علیه السلام) معتقد بوده اند؛ ولی سایر اصحاب و سپاهیان وی از او در عقایدش پیروی نمی کرده اند و گفته شده که علت شهرت ایشان به تشیع، بغض
ص: 60
شدیدی بوده که از بنی امیه در دل داشته اند. از عبارات تاریخی اینگونه فهمیده می شود که کیسانیه و یا مختاریه گروهی بوده اند که خلافت دو متخلّف اول را پذیرفته؛ ولی به فساد عثمان باور داشتند و پس از او به خلافت حضرت ابوالحسن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و پس از ایشان به خلافت حسنین (علیهما السلام) دل بستند و در نهایت، تسلیمِ امامت محمد حنفیه به عنوان مهدی و امام جاودان و زنده شده اند.(1)
این فرقه، یاران ابوهاشم بن محمد حنفیه اند و در عقاید کیسانیه با ایشان موافقند مگر آنکه بر این باورند که محمد حنفیه از دنیا رفته و پسرش ابوهاشم، وصی اوست و امامت به او منتقل شده است. چون ابوهاشم فرزندی نداشته تا وصی او شود ایشان به چند دسته تقسیم شده اند؛ بعضی می گویند که ابوهاشم از دنیا رفته و امامت را به محمد بن علی بن عبداللّه بن عباس یعنی نوه ابن عباس معروف منتقل کرده است! و این امامت در اولاد عباس جاری شد و به همین دلیل خلافت بنی عباس از جانب اوست و مشروع است. گروه دوم معتقدند که امامت به فرزند برادرش یعنی حسن بن علی بن محمد حنفیه منتقل شده است. دسته سوم قائلند که برادر ابوهاشم یعنی علی بن محمد حنفیه امام شده است. چهارمین گروه گمان می کنند که امامت از ابوهاشم به حضرت زین العابدین (علیه السلام) رسیده است!. پنجمین ایشان اصلا امامت را از اولاد حضرت امیر (علیه السلام) بیرون کرده و می گویند امامت از ابوهاشم به عربی نا آشنا به نام عبداللّه بن عمرو کندی رسیده است.(2)
بنیانگذار این فرقه حنان بن زید سراج است ایشان معتقدند که پس از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، امامت به محمد حنفیه رسیده و مولای ما امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) مردم را به امامت او می خوانده اند و از عجایب اعتقادات ایشان آن است که
ص: 61
می گویند: امام حسن (علیه السلام) از جانب او مردم را باطناً به سمت وی دعوت می کرده و حضرت حسین مظلوم (علیه السلام) نیز به اذن و فرمان او قیام فرموده اند!. عمده دلیل حرفشان این است که می گویند: حضرت امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل به محمد فرمودند: تو پسر من هستی و پرچم را به دست او دادند.(1)
مریدان ابوکرب ضریر هستند که به امامت محمد حنفیه اعتقاد داشته و قائلند به اینکه پس از دو متخلف اول، امام علی (علیه السلام) خلیفه هستند و بعد از ایشان محمد حنفیه است که او غائب و در کوه رضوَی زنده است و یک پلنگ و یک شیر از او مراقبت می کنند و دو چشمه از عسل و شیر کنار اوست و روزی ظهور خواهد کرد.(2)
ایشان دسته ای هستند که امامت را از ابوهاشم بن محمد حنفیه به شخصی به نام بیان بن سمعان منتقل کرده اند و او همان کسی است که به الوهیت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) معتقد بود. وی بر این گمان بود که قسمتی از خدا (یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) ) در وجود او حلول کرده و به همین دلیل سزاوار امامت است.(3)
ص: 62
این فرقه ها نامشان را از زید، فرزند حضرت زین العابدین علی بن الحسین (علیه السلام) گرفته اند. مادرِ زید، کنیزِ اهدایی مختار ثقفی به امام سجاد (علیه السلام) بود.(1)
او در زمان امام صادق (علیه السلام) در حالی که چهل و دوسال، بیشتر نداشت، در شب اول ماه صفرِ سال صد و بیست هجری در شهر کوفه بر ضد بنی امیه قیام نمود و سه روز بعد، در حالی که بیعت کنندگانش او را وانهادند، به شهادت رسید.(2)
پیروان او که به اندیشه ی قیام و انقلاب، معتقد بودند؛ پس از وی او را امام نامیده و به زیدیه معروف شدند. در منابعِ رجالِ شیعه، جناب زید، توثیق شده و او را با وصفِ جلیل القدر توصیف کرده اند .علامه امینی در کتاب مختصری که درباره ی زید نوشته، معتقد است که او در نزد تمام شیعیان، مقدّس بوده و جهادش نزد ایشان مقبول است.(3)
ص: 63
آری! هرچند بزرگانی چون جناب خزاز قمی(1)، شهید اول (2)و
سید ابوالقاسم خویی(3)
قیام او را مدح کرده و یا آن را از جانب امام (علیه السلام) مأذون دانسته و بر این عقیده اند که او از طرف امام صادق (علیه السلام) برای قیامش اذن داشته است و اکثر علمای شیعه، شخصیت او را و نه مشخصا فعلش را مدح کرده اند؛ ولیکن انصافا قضاوت، درباره ی قیام او در غایت اشکال و نهایت دشواری است.
علامه ی مجلسی درباره ی زید و قیامش می نویسد:
«بدان که اخبار و روایات در باب زید، گوناگون است. در بعضی از آنها گفته شده که وی ادعای امامت داشته که اگر چنین باشد کافر است و در روایات زیادی هم به این مطلب، تصریح شده که چنین نبوده است. عده ای نیز گفته اند که او باطنا برای قیامش از امام صادق (علیه السلام) اذن داشته گرچه حضرتش از روی تقیه در ظاهر او را نهی کرده اند و این سخن، بسیار بعید است.»(4)
همانطور که علامه ی مجلسی هم می فرماید، روایات، درباره ی زید، مختلف است و مرحوم آیه اللّه خویی در کتاب رجالی خویش(5)
بیشترِ روایاتی را که در ردّ زید و بیان ادعاهای باطل اوست، ذکر کرده و به جز روایت ابان که در سطور آینده خواهد آمد، همه را بر طبق مبنای رجالی خویش، تضعیف نموده و تلاش می کند که روایت ابان را هم به شکلی توجیه کند؛ ولی انصافا پذیرش بیان او کمی تأمل برانگیز است.
بعضی از روایات، چون خبرِ صحیح السند ابان از امام صادق (علیه السلام) ، در مذمت اوست. روایت چنین است که چون زید از مؤمن الطاق (از اصحاب امام صادق (علیه السلام) ) می خواهد تا او را یاری کند، وی قیام او را رد کرده و نتیجه می گیرد که چون در خروجش از امام (علیه السلام) اذن ندارد؛ پس نهایتِ کارش هلاکت و دوزخ است و تمام استدلال های زید را به بهترین نحو ممکن، پاسخ می گوید و چون به خدمت امام صادق (علیه السلام) می رسد، آن بزرگوار نیز،
ص: 64
سخن مؤمن الطاق را تأیید کرده و از کارش ابراز رضایت می کنند.(1)
در روایتی هم که جناب نعمانی نقل فرموده، ادعای امامت و مهدویت برای زید بن علی مطرح شده و وی را دروغگو نامیده اند(2) و در روایتی دیگر نیز که در کتاب کافی شریف البته با سندی نه چندان قوی نقل شده، امام (علیه السلام) قیام زید را رد کرده و این نکته ی مهم را که چه بسا او ادعای امامت داشته است را بیان فرموده اند.
متن حدیثِ کافی چنین است که: «زید به خدمت حضرت باقر العلوم (علیه السلام) رسیده و نامه های دعوت کوفیان را به خدمت ایشان عرضه می کند، همان نامه هایی که مردم کوفه به زید نوشته و از او خواسته اند تا قیام کرده و وعده ی یاری اش داده بودند. امام (علیه السلام) از او می پرسند: «آیا تو ایشان را به اینکار فراخوانده ای یا آنها بدون مقدمه، چنین درخواستی از تو کرده اند؟» زید می گوید: «بلکه ایشان به خاطر آنچه که در قرآن درباره وجوب مودّت به ما و لزوم اطاعت از ما اهل بیت یافته اند به من نامه نوشته و از من دعوت کرده اند.» حضرت باقر (علیه السلام) به او می فرمایند:«آن طاعت مفروضه ای که در قرآن آمده و مردم مأمورند تا از ما اطاعت کنند، شامل همه ما نمی شود؛ بلکه منظور، یکی از ما اهل بیت است که اطاعتش بر مردم لازم است؛ ولی مودّتی که گفتی برای همه ماست و باید همه ی ما اهل بیت را دوست داشته باشند... مراقب باش عجله مکنی که هرکاری در نزد خدا، وقتِ مشخصی دارد.» پس زید
ص: 65
غضب کرده و عرض می کند: «امام، کسی نیست که در خانه اش بنشیند و بین خود و مردم، پرده بیندازد و از جهاد دوری کند؛ بلکه امام کسی است که از دین، دفاع کرده و در راه خدا جهاد کند و مردم را از ظلم نجات دهد.» حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) که متوجه ادعای او برای امامت شدند با کلامی بسیار بلیغ و در کمال آرامش او را نهی کرده و پس از ذکر آیاتی چند از قرآن با چشمانی اشکبار به او می فرمایند: «به خدا پناه می برم که فردا در محله کناسه کوفه به دارت بیاویزند.»(1)
در روایت دیگر است که ابونضره گوید:
«چون هنگام درگذشت امام باقر (علیه السلام) فرارسید، فرزند خویش، حضرت صادق (علیه السلام) را طلبیدند تا به ایشان وصيت كنند. برادرِ آن حضرت، زيد بن علی عرض كرد: آقا! اگر روش امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) را به كار می بردید گمان نمی كنم که مرتکبِ عمل بدی می شدید! (منظورش اين
ص: 66
بود كه ای کاش مقامِ امامت را به من که برادر شما هستم واگذار می كردید!.).حضرت فرمودند: برادر! امانت پروردگار را نمی توان به راه و رسم اين و آن رفتار نمود. پيمانى است كه خدا گرفته و دستورى است كه پيشوايان قبل، از جانب خداى بزرگ داده اند.»(1)
و همچنین روایت است که: معتِّب گفت:
«كسى درِ خانه ی حضرت صادق (علیه السلام) را زد، رفتم پشتِ در ديدم زيد بن على است. امام به حاضرين فرمودند: «برويد داخل اين اطاق و درب را ببنديد و مبادا که صحبت كنيد.» زيد وارد شد و هر دو يکديگر را در آغوش گرفتند و مدتى با هم به مشورت پرداختند، بعد صداى آنها بلند شد و زيد گفت: «جعفر! اين حرف ها را رها كن. به خدا قسم! يا بايد دستت را بدهى تا با تو (برای جهاد) بيعت كنم و يا اين دست من، بیا و بيعت كن و گر نه به كارى وامی دارم تو را كه طاقت آن را نداشته باشى!. ترک جهاد كرده اى و خانه نشين شده، پرده را انداخته اى و از شرق و غرب برايت پول می فرستند!.» حضرت صادق به او می فرمودند: «عمو! خدا تو را رحمت كند، خدا تو را بيامرزد » پس زيد گفت: « وعده ی ما صبح است و صبح به زودى خواهد آمد.» این را گفت و از خانه خارج گرديد.!»(2)
در پاره ای از اخبار، درباره ی بعضی از رفتارهای زید هم، مطالب عجیبی ذکر شده؛ مانند خبری از حنان بن سدير که گوید:
«من در نزد حسين بن حسين بودم كه سعيد بن منصور از سران زيديه وارد شده به او گفت: نظر تو درباره نبيذ (نوعى شراب ) چيست؟ زيد پيش ما مى آشاميد!. گفت: من قبول نمی كنم كه زيد شراب می خورد. سعید گفت: نه! می خورد. حسین پاسخ داد: بر فرض که او
ص: 67
هم خورده باشد، پيغمبر يا وصى پيغمبر كه نيست، يكى از اولاد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه احتمال دارد اشتباهى از او سر زده باشد.»(1)
در رجال كشى هم می نويسد كه ابو الصباح گفت:
«سدير پيش من آمده گفت: زيد از تو بيزارى می جوید! ابوالصباح که مرد شجاعی بوده، می گوید: لباس پوشيده پيش او رفته و چون وارد شدم، سلام كرده و گفتم: شنيده ام گفته اى امام ها چهار نفرند كه چهارمین ایشان، قائم است؟ زيد گفت: صحيح است اين سخن را گفته ام.
گفتم: فراموش كرده اى كه خودت در مدينه به من می گفتى: خداوند فرموده است: «هر که مظلومانه كشته شود اختيار انتقام خون او را به وليش داده ايم»، و امام ها ولی دم (امام حسین (علیه السلام) ) و واسطه بين مردم و خدايند. و خودت می گفتى که حضرت باقر (علیه السلام) اكنون امام است که اگر پيش آمدى شود در ميان ما خانواده برای او جانشينی هست؟
ابوالصباح گفت: زيد در مدينه خطبه هاى حضرت على را از من ياد می گرفت و من به او می گفتم: فرموده اند به اولاد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چيزى نياموزيد آنها از شما داناترند. زيد (برای اینکه جوابی به من داده باشد) گفت: اين حرف خودت را فراموش كرده اى كه به من چنين می گفتى؟ در جوابش گفتم: البته هم اكنون در ميان اولاد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كسى هست كه چنين است و نبايد به او چیزی بياموزى (منظورش حضرت صادق (علیه السلام) بوده است.) ابوالصباح گفت: پس عزم سفر نموده خدمت حضرت صادق رسيدم و جريان صحبت خود را با زيد به ايشان عرض كردم؛ فرمودند: به نظر تو اگر خدا زيد را امتحان کرده و از ميان ما خانواده، دو نفر با شمشير قيام كنند از كجا تشخيص داده مى شود كه حق با كيست؟ (منظور امام اين است كه تنها قيام به شمشير دليل بر قائم آل محمد بودن نيست چنانچه دو نفر از اولاد پيغمبر اگر قيام كنند و مخالف يکديگر باشند حق با كداميک از آنها است؟ پس غير از قيام به شمشير كه زيد، آن را دليل بر قائم بودن خود می دانست دلائل ديگرى هم هست.) سپس فرمودند: به
ص: 68
خدا قسم! آن طور كه زيد گفته نيست، اگر خروج كند كشته مى شود. ابوالصباح گفت در مراجعت از مدينه به قادسيه كه رسيدم خبر شهادت زيد را شنيدم.»(1)
از این قبیل روایات، زیاد است؛ گرچه روایات مدح زید، بیشتر از روایاتی است که او را مذمت کرده اند؛ مانند آن روایتی که شیخ صدوق از حضرت رضا (علیه السلام) نقل کرده که در نزد مأمون فرموده اند:
«زید بن علی از علمای آل محمد (علیهم السلام) بود که برای خدا خشمگین شد و با دشمنان او جهاد کرد تا به شهادت رسید. همانا پدرم موسی بن جعفر از پدرشان حضرت صادق (علیهما السلام) برایم نقل کردند که می فرمودند: «خدا عمویم زید را رحمت کند، به تحقیق که مردم را به رضای آل محمد دعوت می کرد و اگر پیروز می شد به عهدش وفا می نمود. همانا که او برای قیامش با من مشورت کرد و من به او گفتم که اگر دوست داری آن کسی باشی که در کناسه دارش می زنند هر کار که می خواهی بکن و چون زید از نزد جدم امام صادق (علیه السلام) بیرون رفت فرمودند: وای بر کسی که ندای او را بشنود و اجابتش نکند.»
مأمون به حضرت رضا عرض می کند که آیا زید از کسانی نبود که ادعای امامت کرده اند؟
امام (علیه السلام) فرمودند: «زید بن علی هرگز ادعای باطل نکرد و او باتقواتر از آن بود که چنین کند...»(2)
ص: 69
و در روایت دیگر، حضرت صادق (علیه السلام) ضمن تقبیح قیام های سادات و ابراز عدم رضایت از آنها می فرمایند:
«مگویید که زید قیام کرد؛ زیرا که او عالم و راستگو بود و مردم را دعوت به خود نمی کرد؛ بلکه آنها را به رضای آل محمد می خواند و اگر پیروز می شد قطعا به وعده اش عمل می کرد.» (1)
به هر حال آنچه که مسلّم است آن است که ائمه طاهرین (علیهم السلام) در شهادت زید، محزون و اندوهگین شده، بر او گریسته و برایش طلب رحمت کرده اند؛ ولی اینکه به او اذن جهاد و قیام داده باشند را ما از هیچ روایتی برداشت نکردیم و حتی روایت حضرت رضا (علیه السلام) که از جدّ بزرگوارشان امام صادق (علیه السلام) نقل می کنند و مدرک بسیاری از علما برای اثبات مأذون بودن قیام زید است نه تنها از بیانِ اذن خالی است؛ بلکه اِشعار به عدم اذن دارد، مخصوصاً آنجایی که امام به او می فرمایند اگر دوست داری آن کسی باشی که در کناسه دارش می زنند هر کار که می خواهی بکن. و آنجایی هم که می فرمایند: "وای به حال کسی که ندایش را بشنود و اجابتش نکند" شاید منظور، یاری او در حین نبرد باشد که دشمنِ ظالم، او را محاصره کرده و قطعاً اجابت مظلوم و یاری او بالاخص اگر از اولاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد لازم است.
در هر صورت، تردیدی نیست که حضرت صادق (علیه السلام) او را یاری نکردند و هیچ یک از یاران خویش را هم به نصرت او نفرستادند(2)؛ بلکه کسانی را هم که اراده ی خروج با زید را
ص: 70
داشتند نهی می فرمودند(1) و این مهمترین دلیل بر مبهم بودن کار جناب زید است.
زید، هر که بود و هر چه کرد، خدایش رحمت کند؛ لکن پس از وی پیروانش او را امام خوانده و راهی جز راه ائمه طاهرین (علیهم السلام) برگزیدند و البته خود، نیز به فرقه های متعدد تبدیل شدند.
از جمله اعتقادات مشترک همه زیدیه آن است که عصمت را شرط امامت ندانسته و امامی را بعد از حسنین (علیهما السلام) معصوم نمی دانند(2)و امامان خویش را مجتهدی دانسته که ممکن است خطا کنند و به همین دلیل، ایشان را نیازمند تحصیلِ علم دانسته و علم لدنّی را برای امام قبول ندارند و در عین حالی که علم را از شرایط امامت می دانند؛ ولی بر این باورند که لازم نیست اعلم مردم باشد(3)
پس امامتِ مفضول را با وجود شخص فاضل، جایز می دانند و معتقدند هریک از سادات حسنی و یا حسینی می توانند به مقام امامت برسند؛ لذا امامت را موروثی نمی دانند و لقب امام را برای پیشوایان خویش به کار می برند و در بعضی از منابعِ ایشان، بیش از یکصد و ده امام برای ایشان تا به حال شمرده شده است(4)
همچنین معتقدند که از شرایط امام، قیام به سیف است پس امامتِ کودک و غایب را نمی پذیرند. امامت را حاصل استعداد و تلاش شخصی دانسته و بر این باورند که در یک زمان، وجود دو امام، و نبودن حتی یک امام در بعضی از زمان ها جایز است.(5) فقه ایشان ترکیبی از نظرات ابوحنیفه و شیعه اثنی عشری است و در علمِ کلام، اکثر ایشان متمایل به معتزله می باشند. ازدواج موقت را جایز ندانسته و در عین حال، جمله ی "حی علی خیرالعمل" را در اذان می گویند. شاید از مهمترین عقاید ایشان،عدم تبرّی از سه ظالم اول است و گفته شده یکی از دلائل پراکنده شدن شیعیان از اطراف زید، احساس همین عقیده در زید و یا اطرافیان او بوده است.(6)
ص: 71
در روایتی که معمّر بن خیثم نقل می کند به این مورد اشاره کرده و می گوید:
«زید بن علی از من خواست تا امر او را تبلیغ کنم. به او گفتم: فدایت شوم! شیعیان، ما را اجابت نمی کنند؛ چرا که ایشان ما را بر ولایت ابوبکر و عمر اجابت نمی کنند.(اشاره به این دارد که شیعیان از روش او همان دعوت به ولایت آن دو نفر را فهمیده بودند.) زید با شنیدن این سخن، پس از ذکرِ مقداری از مظالم ابوبکر و عمر، اظهار می دارد که به خوبی از معایب ایشان آگاه است؛ ولی این زمان را وقت مناسبی برای ابراز برائت و بیزاری از ابابکر و عمر نمی داند.»(1)
پس معلوم می شود که اگر این روایت، صحیح باشد زید به خاطر تصمیمی که برای تشکیل حکومت و قیام و انقلاب داشته دچار مصلحت اندیشی هایی بوده که شیعیانِ آگاه، آن را نمی پسندیدند و به همین خاطر از یاری او اجتناب کردند.
تفکرِ زیدیه، در مرامِ شیعه ی اثناعشری، مورد قبول و پذیرش واقع نشده؛ بلکه پرداخت زکات به ایشان هم ممنوع است.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «به زیدیه زکات ندهید و حتی آبی به ایشان ننوشانید که همانا زیدیه ناصبی و دشمن اهل بیت هستند.»(2)
و از امام هادی (علیه السلام) روایت شده که فرموده اند: «زیدیه و ناصبی ها در یک مرتبه اند.»(3)
و امام صادق (علیه السلام) درباره ی ایشان فرموده اند:«نادان تر از عجلیه(4) کسی یافت نشود همانا در بین مرجئه و حتی در بین خوارج، علم و فتوایی وجود دارد؛ ولی در بین ایشان هیچ.»(5) و شاید به همین دلیل است که ایشان نه فقه مستقل دارند و نه عقاید عالمانه!
ص: 72
زیدیه به پنج فرقه ی عمده، تقسیم شدند که چهار دسته از ایشان؛ یعنی بتریه(1)،
صالحیه، سلیمانیه و حسینیه در گروه های پیرو سقیفه بوده و تنها یک گروه ایشان؛ یعنی جارودیه که اتفاقا مبغوضِ دیگر فِرَق زیدیه هم هست در زمره آن سیزده دسته اند که غدیر را می پذیرند.
یاران کثیر النواء هستند و از دیگر بزرگانشان می توان از سالم بن ابی حفصه، حَکم بن عُتیبه و سلمة بن کهیل نام برد. ایشان مردم را به دوستی و امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می خواندند و آن را با ولایت و دوستی ابوبکر و عمر در می آمیختند.(2) به همین دلیل، این فرقه در نظر سنی ها بهترین گروه های به زعم ایشان، شیعه است(3) در حالی که این گروه، هرگز نه در عقاید و نه در فقه، شیعه نیستند.
بتریه نسبت به عثمان و طلحه و زبیر، نیک نمی اندیشند و ایشان را خطاکار می دانند. از نظر صاحب کتاب المقالات، این دسته، ضعفای زیدیه اند که در برابر ایشان، جارودیه می باشند که اقویای ایشان اند.(4)
بتریه را عقیده بر آن است که با وجود آنکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) افضل بوده اند؛ ولی چون از روی میل و اختیار، به خلافت و امامت ابوبکر و عمر راضی شدند؛ پس امامت آن دو مشروع است. ایشان عملا درباره ی عثمان، توقف کرده و می گویند: به دلیل آنکه نام او در زمره عشره مبشره(5) است؛ باید او را اهل بهشت بدانیم؛ ولی چون اعمال ناپسند از او دیده ایم آن هم اعمالی که مستلزم کفر است، در نتیجه برای مراعاتِ احتیاط، در مقام عمل، نسبت به وی توقف کرده، با او نه اظهار دوستی کرده و نه ابراز دشمنی می کنیم.(6)
برای امام، شرایطی ذکر کرده اند که علاوه بر شرایطِ عامه ی زیدیه؛ یعنی سیادت و
ص: 73
قیام به سیف و...، زیبایی صورت را هم شرط می دانند(1).
این دسته، در اصول، معتزلی بوده و بیشترِ فروع دین را از ابوحنیفه و مقدار اندکی از شافعی و کمی هم از فقه جعفری اقتباس کرده اند.(2).
جناب کشّی از سدیر روایت کند که روزی به اتفاق سلمة بن کهیل، ابوالمقدام ثابتِ حداد، سالم بن ابی حفصه و کثیر النواء (که همگی از بزرگان بتریه هستند) به خدمت حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) رسیدیم در حالی که زید هم نزد آن بزرگوار حضور داشت. پس، آن گروه به امام باقر (علیه السلام) عرض کردند: «ما علی و حسن و حسین (علیهم السلام) را دوست بداریم و از دشمن ایشان بیزار باشیم؟» فرمودند: «بله.» آنها ادامه دادند که: «آیا ابابکر و عمر را دوست بداریم و از دشمن آن دو بیزار باشیم؟» پس زید رو به ایشان کرده و گفت: «آیا از فاطمه (علیها السلام) (که دشمن آن دو بودند) بیزاری می جویید ؟! امر ما را ابتر کردید خدا ابترتان کند.»(3)
گفته شده علت نامیده شدن ایشان به بتریه همین عبارت زید است.(4)
البته عده ای هم گفته اند که چون یکی از بزرگان ایشان به نام مغیرة بن سعد، ملقب به ابتر بوده ایشان را بتریه نامیده اند.(5)
پیروان سلیمان بن جریر اند و بر این باورند که امامت، با مشورتِ مردم، محقّق می شود؛ پس حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) را افضل مردم می دانند؛ ولی از آن وقت، آن بزرگوار را امام می دانند که مردم با ایشان بیعت کردند.(6) تفاوت ایشان با بتریه در آن است که عثمان،
ص: 74
عایشه، طلحه و زبیر را به خاطر حرب با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تکفیر می کنند و البته با امامان شیعه اثنی عشری نیز دشمن اند و بر این قول اند که ائمه شیعه با عقیده به تقیه و بداء، شیعیان خویش را بازی می دهند(1) (العیاذ باللّه). امامت در نظر ایشان چیزی جز اصلاح امور دنیایی مردم و قضاوت بین آنها و سرپرستی یتیمان و بیوه زنان نیست؛ لذا برای امام، مقامی ملکوتی و علمی لدنی، قائل نیستند؛ حتی برخی از ایشان، امامتِ شخص جاهل را هم جایز شمرده، مشروط به آنکه نزد او عالم یا عالمانی باشند که این امامِ بی تخصص بتواند در مسائلی که در آن سررشته ای ندارد به آنان رجوع کند.(2)
اصحاب حسن بن صالح هستند که در بعضی از مسائل با دو فرقه دیگر زیدیه تفاوت دارند.(3)
این فرقه بر این باورند که هر سیدی که دعوت به خدا کند، مفترض الطاعه است و امامت را پس از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امام حسین (علیه السلام) و سپس در زید بن علی و پس از او در فرزندش یحیی می دانند. ایشان بر مبنای تعریفی که از امامت دارند حضرت امام حسن مجتبی و امام سجاد (علیه السلام) را امام نمی دانند.(4)
به جز این شصت فرقه، نام دسته هایی هم در تاریخ، ذکر شده که ظاهرا منقرض شده اند که از جمله ایشان می توان از عباسیه نام برد. ایشان گروهی بوده اند که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به خلافت عباس، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قائل شدند و همانطور که پیش از این اشاره شد گفته شده که این فرقه، منقرض شده است.(5)
ص: 75
گروه های ایشان، امامت را منصوصِ از جانب خدا می دانند و رأی مردم را در وصایت، مؤثر ندانسته، بر این باورند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای پس از خویش، خلیفه ای تعیین کرده اند. امتیاز اینان از سایر فِرَق در آن است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را خلیفه ی بلا فصل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانند. ایشان سیزده گروه هستند که بر اساس روایات، دوازده گروه از آنها اهل آتش و فقط یک گروه از ایشان اهل بهشت است.
در بسیاری از منابع، ایشان را به عنوان فرقه های شیعه نام برده اند، در حالی که شیعه ی واقعی، فقط یک گروه است که به عنوان امامیه و یا اثنی عشریه از ایشان نام برده می شود. سایر دوازده فرقه، با وجود آنکه در ظاهر، به غدیر و مرام آن اعتقاد دارند؛ ولی با این وجود، باطنا پیرو سقیفه اند و نمود این اعتقاد، این است که در احکام عملیه و در اصطلاح، امور فقهی، تابعان سقیفه اند.
نام و اندیشه ی این فرقه ها از این قرار است:
اینان یکی از فرقه های زیدیه و پیروان ابوجارود، زیاد بن منذر می باشند که امام باقر (علیه السلام) او را سرحوب یعنی شیطان کور نامیدند.(1)
معروف است که ابوحنیفه در اوائل، یکی از اتباع این فرقه بوده است.(2)
این گروه معتقدند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) وصی پیامبرند و اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل مخالفت با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کافر شدند. بعد از امام علی (علیه السلام) به امامت حسنین (علیهما السلام) و سپس امامت حضرت سجاد (علیه السلام) و پس از ایشان زید را امام دانسته و امامت را از او به محمد بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علی (علیهما السلام) منتقل می کنند و بر این اعتقادند که او حی و غایب است و روزی ظهور کرده و عالم را پر از عدل و داد می نماید و این در حالی است که به شهادت تاریخ، او به دست منصور دوانیقی به قتل
ص: 76
رسیده است.(1)
البته صاحب کتاب المقالات و الفرق، جریان امامت را در بین ایشان به شکل دیگری تشریح کرده است به بیان او جارودیه معتقدند که پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ، حضرت ابوالحسن علی مرتضی (علیه السلام) و پس از ایشان حسنین (علیهما السلام) به ترتیب و سپس هر یک از فرزندان آن دو که از طریق شوری انتخاب شود امام است. با این حال هریک از فرزندان امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) که با شمشیر آخته قیام کند و مردم را دعوت به خویش کند شایسته امامت است و او امام امت می باشد.(2) در نظر این فرقه هر کسی امامت را فقط در اولاد امام حسین (علیه السلام) بداند و اولاد امام حسن (علیه السلام) را در رسیدن به مقام امامت شایسته نداند، گمراه، گمراه کننده و تبهکار است و اگر سیدی چنین پنداری داشته باشد لیاقت امامت نخواهد داشت.!(3)
ایشان در اعتقادات، معتزلی بوده و وجود دو امام، در یک عصر و امامتِ مفضول، با وجود افضل را می پذیرند.(4)
از مهمترین تمایزات ایشان با دیگر فرقه های زیدیه در این است که خلافت و امامت حضرت امیر (علیه السلام) را به عنوان اولین امام و خلیفه پذیرفته و آن سه متخلّف را غاصبِ حق آن بزرگوار دانسته و از ایشان تبرّی می جویند.
ابوجارود خودش نقل کرده که به همراه کثیرالنواء(بزرگ زیدیان بتریه) به نزد حضرت باقر (علیه السلام) رفتیم پس کثیر به امام (علیه السلام) عرض کرد:
«این ابوجارود از ابوبکر و عمر بیزاری می جوید!» ابوجارود گوید: من بلافاصله عرض کردم: «به خدای یگانه سوگند! که دروغ می گوید، او هرگز چنین چیزی را از من نشنیده است.» عبداللّه بن علی برادر حضرت باقر (علیه السلام) به من و کثیر اشاره کرد تا به نزدش برویم و گفت: «به خدا قسم آن دو نفر اولین کسانی بودند که به ما ظلم کرده و مردم را بر گردن ما سوار کردند.ای کثیر! خدا تو و آن دو را نیامرزد.»(5)
ص: 77
از این روایت به خوبی بر می آید که راه بتریه از همان ابتدا یعنی قبل از قیام زید و در زمان حضرت باقر (علیه السلام) از جارودیه جدا بوده است.
فقه این گروه، مرکّبی است از احکام خوارج و فقه ابوحنیفه و بعضی از احکام بتریه و با این حال خود را گروه ناجیه می دانند.(1)
جارودیه معتقدند که لزومی ندارد تنها یک امام بر روی زمین باشد؛ بلکه ممکن است ده ها امام، وجود داشته باشند که قیام کرده و با ظلم مبارزه کنند.(2)
مؤسس این فرقه، عبداللّه بن ناووس بَصْری است. این فرقه به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا امام ششم حضرت امام صادق (علیه السلام) اعتقاد دارند و می گویند که امام ششم (علیه السلام) زنده اند و روزی ظهور خواهند کرد.(3)
ابن ناووس، رئیس این مذهب، روایتی نقل کرده است و می گوید: «امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند: اگر کسی خبر فوت و مرگ مرا به تو بگوید او را تکذیب کن» و باز از آن بزرگوار روایت کند که فرموده اند: «اگر سر مرا ببینید که از بالای کوهی به نزدتان افتاد باور مکنید؛ زیرا من همان امام منتظَر شمایم که قیام خواهد کرد» و روایاتی از این قبیل که جناب نوبختی در کتابش آورده است.(4)
نکته جالب توجه این است که سخن امام (علیه السلام) را جعل می کنند و بر اساس آن، فرقه تشکیل می دهند و مردمی هم می پذیرند!!. ما درباره ی سرِّ این پذیرشِ عوام الناس، به زودی سخنی خواهیم داشت.
ص: 78
این فرقه، معتقدند که بعد از امام ششم (علیه السلام) ، اسماعیل بن جعفر، فرزند بزرگ حضرت صادق (علیه السلام) امام است.
جالب اینجاست که اسماعیل در زمان حیات امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفته و امام به دست خود او را به خاک می سپارند و چندین مرتبه کفن او را کنار زده و می فرمایند: او را ببینید که مرده است.
در روایتی که جناب نعمانی ذکر فرموده، حضرت صادق (علیه السلام) پیش از دفن اسماعیل، سی تن از یاران خویش را طلبیده و جنازه اسماعیل را به ایشان نشان داده و ایشان را شاهد بر مرگ او گرفته اند(1)
امام (علیه السلام) برای اینکه مرگ او از خاطره ها نرود با پای برهنه به
ص: 79
خاکسپاری او رفته و برای این که مردم از مرگ او باخبر شوند کارهای غیرمعمولی انجام دادند که پیش از آن برای دیگران چنین نکرده بودند(1)؛ ولی با این حال گروهی، او را امام دانسته و خبر مرگ او را پوششی از جانب پدرش بر مردم دانستند، و گفتند که آن حضرت، بر جان او بیمناک بوده و به ما فرموده اند که "اسماعیل تا وقتی که جهان را نگیرد و به اداره امور مردم نپردازد نخواهد مرد و او امام قائم است" و اکنون غائب بوده و روزی ظهور خواهد کرد.(2)
آری! باز هم پای یک جعل در میان است.
پیروان اسماعیلیه هنوز هم وجود دارند و البته مدتی هم در مصر با نام فاطمیون و در بخش هایی از خاورمیانه و از جمله مناطقی از ایران به سرکردگی کسانی چون حسن صباح حکومت کرده اند.
این فرقه به باطنی معروف اند؛ یعنی می گویند اگر امام را شناختی تکلیف از تو ساقط است و نماز و روزه ای بر تو نیست.(3)
عده ای از اسماعیلی ها، مرگ اسماعیل را تصدیق کرده؛ ولی معتقدند که امامت را به پسرش محمد بن اسماعیل منتقل کرده است و محمد نیزغائب شده و اوست مهدی موعود که زمانی ظهور خواهد کرد. ایشان را مبارکیه هم می نامند.(4)
جالب است که بدانید محمد بن اسماعیل، زمانی که پدرش از دنیا رفت، در خانه ی امام صادق (علیه السلام) زندگی می کرد و آن حضرت کفالت او را به عهده گرفتند؛اما به دلیل رفتار ناشایستی که از او مشاهده کردند، او را از خانه ی خویش بیرون کرده، او و برادرش علی را شرک شیطان(5)
نامیده!.(6)
و سپس آن دو را به منزل عمویشان عبداللّه افطح فرستادند.(7)
ص: 80
آقای بهمن پور در کتاب "اسماعیله از گذشته تا حال " می نویسد:
«در منابع اثنی عشری محمد بن اسماعیل، چهره ای مرموز و ناموجّه دارد. وی از ابتدای جوانی با رفتار و حرکات خویش، امام صادق (علیه السلام) را به خشم آورده و چنان که از سیره و سلوک وی بر می آید، شخصی بلند پرواز و جاه طلب بوده است و ظاهرا او و برادرش علی بن اسماعیل در لغزش عمویشان عبداللّه افطح و ادعاهای دور از منطق او بی تأثیر نبوده اند. عبداللّه افطح، برادر تنی اسماعیل بود و از این روی با فرزندان وی رابطه ای نزدیک تر از سایرین داشت.»(1)
جناب کشّی از على بن جعفر بن محمّد نقل می کند که گفت:
«محمّد بن اسماعيل بن جعفر از من خواست تا از حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) براى او اجازه بگيرم تا به عراق برود و از او راضى شود و وصيت و سفارشى به او بفرمايد. گفت: من كناره گرفتم تا امام (علیه السلام) وارد وضوخانه شده و بيرون آمدند، موقع مناسبى بود كه من می توانستم در خلوت با ایشان صحبت كنم. وقتى خارج شدند، گفتم: پسر برادرتان محمّد بن اسماعيل، اجازه می خواهد كه به عراق سفر كند و شما به او سفارشى بفرمائيد. آن بزرگوار،اجازه دادند .پس محمد بن اسماعیل داخل شده و گفت: عمو جان! مايلم که مرا وصيت و سفارشى بفرمائيد. فرمودند: به تو سفارش می كنم که از خدا بترسی و در ریختن خون من مشارکت مكنی!. محمد گفت: خدا لعنت كند كسى را كه سعى در ريختن خون شما بنمايد. باز عرض کرد: عموجان! مرا وصيتى بفرمایید.
فرمودند: سفارش می كنم كه از شركت در ریختن خون من بپرهيزى!
آنگاه حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) كيسه اى كه محتوى صد و پنجاه دينار بود به او دادند. محمّد کیسه را گرفت. باز كيسه ی ديگرى كه محتوى صد و پنجاه دينار بود به او دادند، گرفت. براى مرتبه ی سوم، كيسه ی صد و پنجاه دينارى ديگرى را به او دادند و او هم گرفت.
ص: 81
سپس دستور دادند هزار و پانصد درهمى كه در خانه موجود بود را به او بدهند. راوی روایت گوید: من اين همه پول را زياد انگاشته و به امام (علیه السلام) این مطلب را عرض كردم، ایشان فرمودند: اين قدر دادم تا حجتم نزد خدا قوی تر باشد که من صله رحم کردم و او قطع رحم نمود!.
محمّد بن اسماعيل به طرف عراق رفته و با همان لباس هاى سفر، قبل از آنكه در محلى فرود آيد نزد هارون رفته و از دربان او اجازه ورود خواست و گفت: بگو محمّد بن اسماعيل بن جعفر بر در خانه اجازه می خواهد. دربان گفت: برو اول لباس هاى سفرت را تغيير بده و سپس بيا تا بدون اجازه، تو را وارد كنم، حالا اميرالمؤمنين هارون خوابيده است. محمد گفت: به اميرالمؤمنين خواهم گفت كه من آمدم ولى تو اجازه ندادى. دربان، پيش هارون رفت و جريان را گفت و هارون اجازه ى ورود داد. محمّد وارد شده و به محض ورود گفت: يا اميرالمؤمنين! دو خليفه در روى زمين وجود دارد موسى بن جعفر در مدينه است كه برايش خراج مى آورند و تو در عراق که خراج می گيرى!. هارون گفت: تورا به خدا قسم راست می گوئى؟
گفت: به خدا که راست می گويم. پس هارون دستور داد صد هزار درهم به او بدهند. همين كه پول ها را دريافت كرد، همان شب، دردى بر او مستولى گشت كه نيمه شب از دنيا رفت و مال را دو مرتبه به نزد هارون برگرداندند.»(1)
ص: 82
از این روایت، خباثت محمد بن اسماعیل نمایان می شود گرچه در روایاتِ دیگر، برادرش علی هم به همین جنایات متهم شده است.(1)
اسماعیلیه پس از محمد بن اسماعیل، خود، به دسته هایی تقسیم شدند که یکی از فرقه های عظیم ایشان، بُهریه یا داوودی بُهره ای نام دارد. ایشان برای حضرت امیر (علیه السلام) مقامی بالاتر از امام دانسته و آن بزرگوار را " اساس" می خوانند، و از حضرت مجتبی تا امام صادق (علیهما السلام) و سپس اسماعیل و پسرش محمد و ... تا ابوالقاسم الطیب را امام می دانند. تعداد ائمه در نزد این دسته بیست و یک عدد است که امام بیست و یکم یعنی همان ابوالقاسم الطیب را غایب می دانند. ایشان معتقدند که عالم بزرگشان در هر عصر که او را داعی مطلق، مولانا، آکامولا، ملاجی و سیدنا می نامند با امام غایب در ارتباط است و نایب ویژه او در روی زمین می باشد. در زمان تالیف این کتاب، مفضل سیف الدین مقام داعی مطلق را داراست.(2)
گروه دیگری از اسماعیلیه نیز امامت را ادامه داده و کریم آقاخان (زنده تا سال 2020 میلادی) ساکن اروپا را به عنوان امام چهل و نهم پذیرفته اند.(3)
اصول تفکرات اسماعیلیه بر هفت پایه است:
1. ولایت
2. طهارت
3. نماز، که البته تعیین شیوه نماز خواندن را از شئون امام حاضر می دانند.
4. زکات، که منظور دوازده درصد درآمد ماهیانه است و به امام می پردازند.
5. روزه، که به معنای ترک کارهای شرّ و بت پرستی است.
6. حج، که به معنی رفتن به سوی خوبی هاست و رفتن به مکه را لازم نمی دانند.
7. جهاد، که به معنای مبارزه با نفس است.(4)
ص: 83
به عقیده اسماعیلیان، جهان هرگز بی امام نبوده و هیچگاه بی امام نخواهد بود. شرط امامت یک نفر این است که پدر وی هم امام باشد و محال است که بمیرد و پسری از او نماند که امام شود. ایشان امامت حضرت مجتبی (علیه السلام) را "مستودع" می دانند؛ یعنی به نظر ایشان، امامت در وجود آن بزرگوار، به ودیعت گذاشته شده بود تا آن که به امام واقعی؛ یعنی حضرت حسین بن علی (علیه السلام) برسد که امامت آن حضرت از نظر ایشان "مستقر " بوده است.(1)
از قبایح فکری اسماعیلیه آن است که حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) را در ادعای امر امامت، تکذیب کرده و ایشان را (معاذ اللّه) کذّاب می دانند و همان دشمنی که بزرگ ایشان محمد بن اسماعیل با آن حضرت داشته است در ایشان نیز نسبت به آن بزرگوار و اولاد طیبین آن امام (علیه السلام) کاملا مشهود است.
این فرقه معتقدند که امامت بعد از امام صادق (علیه السلام) به پسر بزرگ تر آن حضرت یعنی عبداللّه افطح رسیده که البته خودش نیز ادعای مقام امامت داشته است(2)به گفته ی شیخ مفید « او پس از اسماعیل، بزرگ ترین پسر امام صادق (علیه السلام) بوده و مقام و منزلت او نزد پدر مانند ديگر برادرانش نبوده است، چون عبد اللّه، متّهم بود که درعقيده با امام صادق (علیه السلام) مخالف است. و گويند: با حشويه ( طايفه ای از سنی های افراطی که عقايد مخصوصى دارند) آميزش داشت و به مذهب مرجئه (درباره ی ایشان پیش از این سخن گفتیم) متمايل بود. عبداللّه، پس از پدر، ادعاى امامت كرد و براى اثبات اين مدعا به بزرگ تر بودنش از برادران ديگر، استدلال می نمود و آن را دليل بر امامت خود قرار مى داد.»(3)
عبداللّه، پاهایی پهن و قدم هایی عریض داشت و به همین دلیل او را افطح
ص: 84
می نامیدند، عده ای هم گفته اند چون سرش پهن بود به او افطح می گفتند.(1)
خلاصه اینکه در بدنش اشکالی وجود داشته است. تمایل شدید او به مرجئه، بسیار معروف است تا حدی که از امام صادق (علیه السلام) روایت است که روزی با اصحابشان مشغول سخن گفتن بودند که عبداللّه وارد شد؛ پس امام (علیه السلام) سکوت کردند تا او از مجلس خارج شد؛ سپس فرمودند: پسرم عبداللّه، مرجئی کبیر است.(2) دانش او بسیار اندک بوده(3)
و یکی از شواهد این مدعا روایتی است که به جریان شطیطه نیشابوری معروف است و خلاصه ی آن، این است که فردی خراسانی می گوید:«از کوفه وارد مدینه شدم و دیدم که عبداللّه افطح در جایگاه امام نشسته است و بزرگانِ شیعه، دور تا دور او حلقه زده اند. از او چندین سوال شرعی می پرسد و او نمی تواند پاسخ گوید و در نهایت با توسلی که به قبر نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیدا می کند، معجزه وار به سوی حضرت کاظم (علیه السلام) هدایت می شود.»(4)
عمرِ عبداللّه افطح کوتاه بود و هفتاد روز پس از امام صادق (علیه السلام) از دنیا رفت و فرزندی از خود باقی نگذاشت و به همین دلیل، پیروان او که پرتعداد هم بودند، پس از مرگش از عقیده خود برگشته و به نزد حضرت موسی (علیه السلام) رفتند؛ ولی با این حال، عده ای که بر عقیده خویش ثابت ماندند برای او فرزندی خیالی در خراسان و یمن متصور شده و گفتند که غایب است و همان مهدی موعود خواهد بود!.(5)
5- دیباجه(6)
لغت دیباج به معنای خوش چهره و زیبا است. این فرقه، مریدان فرزندِ دیگرِ امام صادق (علیه السلام) به نام محمد بن جعفر اند که ملقب به دیباج بوده است.
پیروان این فرقه در بیان علت پذیرش امامت محمد دیباج می گویند: چون امام
ص: 85
صادق (علیه السلام) بر سرِ او دست می کشیدند و می فرمودند: تو شبیه من هستی پس او امام است!.(1)
محمد بن جعفر، پس از شهادت امام ششم (علیه السلام) ، ادعای امامت کرد و آنچه که مسلّم است این است که ادعای مقام امامت در بین اولاد بدون واسطه ی ائمه (علیهم السلام) ، فقط از جانب او و برادرش عبداللّه افطح و جعفر بن علی برادر حضرت عسکری (علیه السلام) صورت پذیرفته و سایر امامزادگانی که برای ایشان ادعای امامت شده، خود، از این بهتان عظیم، مبرّا بوده اند. محمد دیباج پا را از این هم فراتر گذاشته و طبق بعضی از نقل ها خود را امیرالمؤمنین نامیده و با شمشیر قیام کرده است؛ پس بسیاری از شیعیان به همین سبب از او جدا شدند.(2)
این فرقه بر این باورند که بعد از امام هفتم؛ یعنی حضرت موسی (علیه السلام) ، امامی وجود ندارد و موسی بن جعفر (علیه السلام) زنده و حیّ و از نظرها غائبند.
بعضی از علمای شیعه در آن زمان که وکلای امام (علیه السلام) بودند متهمان اصلی ایجاد این فرقه اند.(3)
ایشان گفتند که موسی بن جعفر زنده است و نخواهد مرد تا اینکه عالَم را پر از عدل و داد کند و گفتند که ایشان از زندان بیرون رفته و حکومتیان به دروغ، خبرِ مرگش را منتشر کرده اند.(4)
شاید یکی از دلائلی که سخن ایشان در بین مردم، مقبول افتاد این بود که شهادت آن بزرگوار در شهر بغداد واقع شد، در حالی که اکثر پیروان آن حضرت در مدینه و بلاد دیگر زندگی می کردند. گروهی نیز گفتند که آن بزرگوار از دنیا رفته است؛ ولی خداوند متعال، مانند حضرت عیسی، ایشان را نزد خودش برده و یا گفتند که از دنیا رفته و روزی برای اقامه عدل زنده خواهد شد، همه اینها را واقفیه گویند چون بر امامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) توقف کرده اند.(5)
ص: 86
جناب کشّی درباره ی علت تأسیس این فرقه، گفته است:«در طول زمانی که امام موسی کاظم (علیه السلام) در زندان به سر می بردند عده ای از علما که از جانب آن حضرت وکالت داشتند تا وجوهات شرعیه و هدایای مردم به امام را دریافت کنند با پول های آن حضرت خانه ها خریده و ...؛ لذا پس از شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) ، برای اینکه این مبالغ کثیر را به حضرت رضا (علیه السلام) تسلیم نکنند، ادعا کردند که امام کاظم (علیه السلام) زنده و غائب می باشند و این عقیده ی ناصواب خویش را در بین مردم منتشر کردند.»(1)
در لسان پیروان حضرت رضا (علیه السلام) این گروه به ممطوره شناخته می شدند(2) و این اصطلاح مأخوذ از کلاب ممطوره یعنی سگان باران خورده است و کنایه از این است که همانطور که باید از سگ خیس شده و باران خورده به دلیل اینکه ممکن است ما را نجس کند احتراز کنیم از این گروه نیز باید دوری نمود. بعضی هم در سرّ این نامگذاری گفته اند که چون سگ، باران خورده شود از مردار بدبوتر خواهد شد، به این فرقه نیز به خاطر نکبتشان، ممطوره گویند.(3)
امام نهم حضرت جواد (علیه السلام) درباره ی ایشان می فرمایند: «فرقه واقفیه چون الاغ های حیران می مانند. ایشان چون چهارپایان؛ بلکه بدترند»(4) و ایضا همان بزرگوار فرموده اند:«زیدیه و واقفیه و ناصبیان در نزد من یکسان اند.»(5) چون این فرقه بر امامت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) توقف کردند به آنها واقفی گفته می شود.
دسته بزرگی از شیعیان به دلیل اینکه عالِم زمان خویش را بیش از امام زمانشان می شناختند به فرقه واقفیه پیوستند.
ص: 87
این گروه، مریدان پسر بزرگ حضرت کاظم (علیه السلام) یعنی احمد بن موسی(شاه چراغ) هستند.
استدلال ایشان بر امامت احمد بن موسی این بود که چون امام جواد (علیه السلام) بعد از فوت پدر بزرگوارشان، کودک بوده و هفت سال بیشتر نداشتند و نمی شود که امام، هفت ساله باشد، احمد بن موسی، برادر حضرت رضا (علیه السلام) که در آن زمان، بزرگ تر بوده است، به مقام امامت، سزاوارتر است.(1) این در حالی است که روایات فراوانی به ما رسیده است که می فرماید:«امامت جز در حسنین (علیهما السلام) در هیچ دو برادری جمع نمی شود»(2)
یعنی جز امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) هرگز دو برادر، امام نخواهند شد. مشخص است که این گروه، مشکل شان این بوده است که شناخت نداشتند و فکر می کردند که کودک هفت ساله، امام نمی شود، در حالی که قرآن کریم حضرت عیسی (علیه السلام) را که در گهواره بوده به مقام نبوت اولی العزم معرفی می کند.(3)
به هر حال، سنّ کم حضرت جواد (علیه السلام) ، محاسن سفید احمد بن موسی و قیام او بر علیه خلیفه عباسی! همگی باعث شد که عده ای از پیروان ائمه (علیهم السلام) او را جانشین حضرت رضا (علیه السلام) بدانند. اینکه آیا خود او در این ادعا شریک و یا حداقل از بیان آن خشنود بوده یا نه معلوم نیست.
آری! بعضی از منابع از او نقل کرده اند که در زمان حضرت رضا (علیه السلام) ادعای مقام امامت نکرده و به شدت این اتهام را رد نموده است(4)ولیکن آنچه که ما در اینجا از آن سخن به میان آورده ایم، ادعای امامت او پس از حضرت رضا (علیه السلام) است. با این حال چون خبر قطعی در این باره به ما نرسیده است، جز گمان خیر به ایشان نبرده و با سوء ظن به او نخواهیم نگریست.
ص: 88
اینان از طرفداران جناب محمد بن علی معروف به سید محمد، برادر امام حسن عسکری (علیه السلام) هستند.(1) او پسر بزرگ امام هادی (علیه السلام) و انسان بسیار جلیل القدری است. این فرقه بر این باور بودند که پسر بزرگ امام پس از او به امامت می رسد؛ اما او در زمان حیات پدر بزرگوار خویش حضرت امام هادی (علیه السلام) از دنیا رفت و البته که پیروان او بر این باور بودند که سید محمد، غائب است و روزی ظهور خواهد کرد.(2)
یا یازده امامی که بر امامت امام یازدهم، حضرت حسن عسکری (علیه السلام) توقف کرده و ایشان را حی و غائب می دانند.(3)
اینان معتقد به امامت جعفر بن علی، برادر حضرت امام حسن عسکری هستند که جزو فاطمیونی است که ادعای مقام امامت نمود و رفتار های فاسقانه و قبیحی از او سرزده که از ذکر آن خودداری می کنم.
پیروان او بر این گمان بودند که چون به زعم ایشان، امام عسکری (علیه السلام) فرزندی ندارند؛ پس امامت به برادر ایشان، جعفر منتقل شده است.(4)
این فرقه به بطلان امامت قائل اند و می گویند: بعد از امام یازدهم، امامی وجود ندارد و امامت به امام یازدهم تمام می شود و گفتند: چون خدا بر خلقش غضب کرده، زمین را از حجت خالی نموده است.(5)
ص: 89
غلاة یعنی غلوّ کنندگان. حقیقتِ غلوّ، آن است که توصیف کنید کسی را به چیزی که ندارد و ادعا کنید برای او مرتبه ای را که در آن مرتبه نیست. یکی از مراتب غلو آن است که برای کسی که امام نیست ادعای امامت شود به همین خاطر، در بحث ما، غالی، دو حالت دارد(1):
حالت اول: امام را بالاتر از مرتبه خویش بداند.
این افراد، معمولا کسانی هستند که جریانِ غدیر را قبول دارند؛ ولی امام (علیه السلام) را خدا می پندارند و از ثمراتِ این تفکر، آن است که بزرگان این فرقه ها برای خویش نیز ادعای نبوت کرده و خویشتن را پیغمبرِ امامی می دانند که برایش مقام الوهیت پنداشته اند. اصحاب ابوالخطاب که مورد لعن حضرت صادق (علیه السلام) واقع شدند از این دسته اند.(2)
حالت دوم: کسی که امام نیست را امام بداند.
این دسته از غالیان معمولا بزرگ و شیخ و... خویش را تا رتبه ی امام (علیه السلام) ترفیع داده و اگر چه در قول به چنین عقیده ای ملتزم نباشند؛ ولی در عمل، نسبت به آن ولیجه(3)،
تابعِ محض بوده و مطلقا از او پیروی می کنند.
امام صادق (علیه السلام) در کلامی نورانی درباره ی این دو دسته فرموده اند:
«سه گروه اند که در قیامت، خدا به ایشان نظر نیافکنده، پاکشان نکند و برای ایشان عذابی دردناک خواهد بود؛ اول، آن کسی که ادعای امامت کند در حالی که امام نیست. دوم، آنکه امامِ از جانب خدا را انکار کند و سوم، کسی که گمان کند این دو گروه، بهره ای از اسلام دارند.»(4)
درباره ی ولیجه به زودی سخنی خواهیم داشت؛ اما باید دانست که وجه مشترک تمام غالیان، این است که همگی آنها نسبت به واجبات الهی متهاون و سهل انگارند و چیزهای
ص: 90
دیگری را از اتیان واجباتی چون نماز و ولایت ائمه اطهار (علیهم السلام) ، بالاتر دانسته و حتی ارزش موهومات خویش را از جان مبارک معصومین (علیهم السلام) مهم تر می انگارند.
هفتاد و سومین گروه؛ یعنی تنها فرقه ای که تسلیم محض خدا و رسول او هستند؛ اثنی عشریه و یا گروهِ دوازده امامی اند. ایشان همان کسانی هستند که به اسلام راستین، وفادار مانده و گفتند: ما در باب دین، از آراء و نظرات غیر معصومین (علیهم السلام) پیروی نمی کنیم.
ایشان درباره ی پروردگار می گویند: خداوند دیده نمی شود، عادل است و از همه صفاتِ مادی، از جمله دارا بودن جسم، منزّه است.
درباره ی معاد و قیامت، معتقدند که معاد، جسمانی است؛ یعنی انسان ها با همین بدن های مادی در قیامت، زنده خواهند شد و لذّت ها و عقوبت های سرای محشر از آنِ جسم و روح باهم است، نه فقط روح و یا جسم به تنهایی.
این گروه، انسان را در تحصیل سعادت و شقاوت، مختار دانسته؛ گر چه اختیار بشر را در این عالم، مطلق و عنان گسیخته نمی دانند و معتقدند که اراده انسان در طول اراده پروردگار است نه در عرض آن.
درباره ی امامت، بر این باورند که امامت، مقامی از جانب پروردگار است و امام، به تعیین خلیفه ی قبل و یا به انتخاب شورا و یا به رأی و نظر مردم، محقق نمی شود؛ بلکه امامت، منصوص مِن اللّه تعالی و تعیین شده از جانب او و به زبان رسول اوست و سلسله ی آن از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شروع شده و به امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن (علیهم السلام) ختم می شود و دیگر ادامه نخواهد داشت.
در اعتقاد این فرقه، امام باید عالم ترین، با تقواترین، سخاوتمندترین و شجاعترین مردمِ روی زمین باشد و امامتِ مفضول را جایز نمی شمرند.
ایشان با استناد به آیه سی و سوم سوره احزاب(1)، ائمه (علیهم السلام) را دارای مقام عصمت تامه دانسته و حضراتشان را به همراه حضرت صدیقه شهیده سلام اللّه علیهم اجمعین از هر
ص: 91
عیب و نقص وخطایی مطهر و منزه می دانند. در همین راستا و با استناد به آیات و روایات، از دشمنان آل محمد بیزاری جسته و برائت از اعداء دین را از ارکان و اساس ایمان می پندارند.
از آن رو که بنای ما در این کتاب بر اختصار است، علاقمندان می توانند برای شناخت تفصیلی از عقائد شیعه به کتاب هایی که در این باره نوشته شده چون اعتقادات شیخ صدوق و شیخ مفید و کتاب حق الیقین علامه مجلسی رضوان اللّه علیهم مراجعه کنند.
طبیعتاً هر کدام از این هفتاد و سه گروه، خود را فرقه ی ناجیه می دانند و به تعبیر قرآن که فرموده «کل حزب بما لدیهم فرحون»(1)
از عقاید و اعمال خویش، خشنود و نسبت به سایرین بدگمانند. هیچکدام خود را هلاک یافته نمی پندارند و دیگران را نیز اهل نجات نمی دانند؛ ولی قاطعانه می توان گفت که از نظر عقل و شرع، آن گروهی از مهالک، نجات می یابند که در ریز و درشت اعتقاداتِ خویش، تابع دینِ حق بوده و در آیین الهی دست به تحریف نیالوده و در حقیقت، تسلیمِ محض فرامین خدا بوده باشند.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره ی راه نجات فرموده اند:
«من از بین شما می روم و دو یادگار به امانت نزد شما باقی می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم اهلبیتم. این دو از هم جدا نشوند تا آنکه در کنار حوض کوثر نزد من آیند. مادامی که به این دو چنگ بزنید گمراه نخواهید شد.»(2)
آنطور که از این روایتِ متواترِ نبوی به وضوح، روشن می شود، تنها راه نجات از هلاکت و نابودی، تمسک به کتاب خدا و عترت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و بدون شک، تنها گروهی که حقیقتا به قرآن و عترت، تمسک کرده و از وارد کردن رأی و نظر خویش در اصول و فروع دین، اجتناب کرده و می کنند، همان فرقه ی اثناعشریه است. ناگفته نماند که در زمره ی اثناعشریه بودن، به نام و اعتبار نیست؛ بلکه به باور، عقیده و عمل است؛ یعنی چه بسا کسانی که خود را اثناعشریه می دانند؛ ولی در عقیده، از فرقه ی غالیان، یا دیگر فِرَق هلاک شده می باشند.
ص: 92
اینکه می گوییم فرقه ی اثناعشریه، همان فرقه ی ناجیه است با همین تعریفی است که از ایشان می کنیم؛ یعنی همان چنگ زدن به قرآن و عترت و قطعا معنای تمسک به قرآن و اهلبیت (علیه السلام) ، چیزی جز دوری از آراء و نظرات بشری در دین و اجتناب از قیاس در شریعت نیست و البته در بین تمام فرقه ها تنها فرقه ای که در هیچ یک از اصول و فروع دینشان از رأی بشری استفاده نمی کنند همین اثناعشریه اند و هرکه چنین نباشد از فرقه ی ناجیه نیست و لو اینکه خود، چنین نپندارد.
برای روشن شدن مطلب و آشنا شدن با صفاتِ فرقه ی ناجیه، راهی جز زانو زدن در محضر قرآن و عترت نداریم؛ چرا که تمسّک به این دو، تنها راه تضمین شده ی هدایت است که ذره ای گمراهی در آن نیست.
درباره ی صفات فرقه ی ناجیه، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:
«امت من به هفتاد و سه فرقه، متفرق می شوند که تنها یک گروه از ایشان نجات یافته و باقی امت، هلاک خواهند شد. کسانی از این امت، نجات می یابند که به ولایتِ اهلبیت (علیهم السلام) تمسّک کرده و از علمِ ایشان، خوشه برچینند و به رأی خویش در دین، عمل نکنند.»(1)
در این روایت برای فرقه ی ناجیه، سه خصلت بیان شده است
1. به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) چنگ زده اند 2- از علم ایشان بهره گرفته، از ایشان علم، طلب کنند. 3- به رأی و نظر خویش عمل نکنند.
نبی مختار (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلام نورانی دیگری می فرمایند:
«امت من به بیش از هفتاد فرقه، پراکنده خواهد شد. بزرگترین فتنه ها از آنهایی است که در امور دین، با آراء و نظرات خویش قیاس کرده؛ پس حلال را حرام و حرام را حلال می شمرند.»(2)
ص: 93
و همچنین از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت است که فرمودند:
«این امت، به هفتاد و سه فرقه، پراکنده خواهد شد که هفتاد و دو گروه ایشان در آتش و تنها یک دسته ی ایشان در بهشت است. سیزده گروه از این امت، ادعای دوستی و مودت ما را داشته؛ ولی تنها یک گروه ایشان در بهشت و سایرین در جهنم اند. اما آن فرقه ی نجات یافته ی هدایت شده ی مؤمنِ مسلمانِ موفّقِ رشد یافته، همان کسانی هستند که به امامت من گرویده، تسلیم امر من و مطیع من بوده، از دشمنم بیزاری جسته، مرا دوست داشته و با دشمنم دشمن باشد... اما باقی فرقه ها همگی به دینی جز حق گرایش پیدا کرده، یاورانِ دین شیطان شده و از او و دوستانش، دین خویش را اخذ کرده اند. همانا که ایشان، دشمنان خدا و رسول او و دشمنان مؤمنین هستند. از خدا و رسولش بیزاری جسته و از راهی که نمی دانند جز خدا را پرستیدند.»(1)
در این روایت، برای فرقه ی ناجیه چند صفت ذکر شده است:
اول: به امامت حضرت مولانا علی (علیه السلام) باور دارند، دوم: تسلیم امرمولا هستند، سوم: مطیع فرامین ولیّ خدایند، چهارم: از دشمنان امیرمؤمنان (علیه السلام) بیزاری می جویند، و پنجم: در عین دشمنی با دشمنان آن بزرگوار، قلوبشان مملوّ از محبت آقایشان علی (علیه السلام) است.
بعض از این پنج خصلت نیکو که در این حدیث ذکر شده، ممکن است که در سایر فرقه ها نیز وجود داشته باشد؛ ولی مجموع این خصال، بالاخص صفتِ تسلیم بودن و نداشتن رأی و نظر در دین، فقط در فرقه ی ناجیه است ولا غیر.
ص: 94
در خبر دیگری از همان حضرت است که فرمودند:
«... یهودیان به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که هفتاد گروه در آتش و فقط یکی از ایشان نجات یافتند و آنها کسانی بودند که از وصی موسی، یوشع بن نون تبعیت نمودند. و مسیحیان نیز به هفتاد و دو فرقه متفرق شدند که جز یک دسته، همگی هلاک شدند و آن یک دسته، کسانی بودند که از وصی عیسی، شمعون، تبعیت نمودند. این امت نیز به هفتاد و سه فرقه متفرق خواهد شد که هفتاد و دو گروه از ایشان هلاک شده و تنها یک دسته اهل نجات اند و آنها کسانی هستند که از وصی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت نمایند " و با دست به سینه خویش زدند." سپس ادامه داده و فرمودند: سیزده فرقه از این امت، ادعای مودّت و دوستی مرا بکنند؛ ولی تنها یک گروه ایشان که همان میانه روها هستند اهل بهشت و دوازده گروه دیگر اهل آتش اند.»(1)
ظاهرا بدون هیچ ریب و شکی می توان گفت که از مجموعه ی این روایات معلوم می شود که عامل نجات فرقه ی ناجیه، اموری چون ادعای ولایت اهل بیت (علیهم السلام) و دوستی آنها، بیزاری از دشمنان ایشان، اعتقاد به غدیر و ... نمی باشد؛ چرا که گروه های متعددی در این امور با هم مشترک اند؛ بلکه آنچه فرقه ی ناجیه را از سایر فِرَق، متمایز می کند، تبعیت ایشان از وحی ربانی و عدم پیروی از رأی و نظر در دین و شریعت است و تنها گروهی که در همه ی کلیات و جزئیات دین، عقاید و احکامش، تمسک به قرآن و اهلبیت (علیهم السلام) نموده و از هواهای نفسانی، پیروی نکرده اند، همان فرقه ی آخر؛ یعنی اثنا عشریه می باشد.
آری! ممکن است عده ای، مخصوصاً آن شصت دسته ی اول، خود را اهلِ سنت و سیره ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنامند؛ ولی همگان می دانند که ایشان حقیقتا پیروانِ سنتِ خلفا بوده و از سنت و روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرسنگ ها فاصله دارند.
ص: 95
شما را به خدا سوگند! آیا گفتن جمله ی "حی علی خیر العمل" سنت است یا ترک آن؟ با وجودی که خود، روایت می کنند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این جمله در اذان گفته می شد و عمر از گفتن آن نهی نمود و اهل سنتِ او، روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ترک کرده، به سنت او عمل کردند.(1)
آیا به جا آوردن حج تمتع، سنت رسول خداست یا ترک آن؟ در حالی که همه می دانند رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حج تمتع، مبادرت ورزیده و اولین کسی که از آن نهی کرد و برایش عقوبت گذاشت عمر بود و امتش پیروی اش نموده، ترک سنت نبی اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) کردند.(2)
ایضا به این سیاهه اضافه کنید: نماز تراویح، تغییر مقام ابراهیم علیه اسلام، مسح بر کفش و جوراب در وضو، نهی از ازدواج متعه، بستن دست ها در نماز، تمام خواندن نماز در حال سفر، سه طلاقه نمودن زنان در یک مجلس و...(3)
که در همه ی اینها جز مخالفت با خدا و رسول او چیز دیگری نبوده و نیست.
تنها گروهی که در تعیین امام و همچنین سایرِعقاید خویش، تسلیم خدا و رسول بوده و هستند، جماعت اثناعشریه اند؛ اما سایر مردمان، از این جماعت، که همان اسلام اصیل است جدا شده و تشکیل فرقه و دسته دادند.
شصت فرقه از هفتاد و سه فرقه، خروجی سقیفه را پذیرفتند و بر این امر، گردن نهادند که مردم می توانند خود، برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشینی بگمارند و چون چند نفر انسان عادی، پیرمردی نا آشنا به دین را به عنوان جانشین نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تعیین کردند، آن را پذیرفته و بدتر از آن، زمانی که همان پیرِ فرتوت، هنگام مرگ، بد اخلاقِ خشنی را بر خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برگزید، بی چون و چرا تسلیمش شدند، درحالی که قرآن کریم، مقام امامت را جایگاهی بس رفیع دانسته که انتصاب بدان جز به جعل پروردگار میسور نباشد.
ص: 96
حق جل جلاله در کتابش فرموده است:
«إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(1)
و فرموده:
«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(2)
و همچنین فرموده است:
«وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»(3)
از آیات فوق به خوبی روشن می شود که تعیین مقام امامت، در اختیار بشر نبوده و به جعل و قرارداد الهی نیازمند است.
البته حالِ دوازده فرقه ی دیگر نیز از ایشان بهتر نیست؛ زیرا با وجود آنکه ادعا دارند که غدیری اند و سقیفه ای نیستند؛ لکن در ادامه راه از بیعت غدیر، فاصله گرفته و در تعیین امام به همان روش و مسلک، یعنی رأی و نظر بشری روی آورده و مسیر خویش را به انحراف کشانده، دست از تبعیت کشیدند و همانطور که از پیش چشم شما گذشت، همگی اراجیفی را به اسم دین به خورد اتباع و پیروان خویش دادند.
یکی از صفاتی که در کلام نورانی حضرات معصومین (علیهم السلام) برای فرقه ی ناجیه ذکر شده، برائت از دشمنان اهلبیت (علیه السلام) است. به جز این دستور نقلی، عقل نیز حکم می کند که شرط نجات، آن است که علاوه بر همراهی با نیکان(4)، از معیّت با هلاک شوندگان، احتراز کنیم و شرطِ سوار شدن به کشتی نجات، همانا دوری گزیدن از هالکان است.
«وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرين»(5)
ص: 97
«و نوح پسرش را ندا داد که فرزندم با ما سوار (کشتی) شو و با کافران مباش»
حال، سوال اساسی اینجاست که فرقه ی ناجیه باید با این هفتاد و دو فرقه ی هلاک شونده، با آن عقائد عجیب و غریبشان، متحد شود یا از ایشان احتراز نموده و بیزار باشد؟. آیا اتحاد با ایشان، جز هلاکت و تیره بختی، نتیجه ی دیگری به همراه خواهد داشت؟
آری! می توان از ایشان تقیه نمود؛ اما یکی شدن با ایشان؛ یعنی خروج از "صراط مستقیم" و دخول در راه "مغضوب علیهم و ضالین" که ما مأموریم از این دو بیزار باشیم و نتیجتاً هرچه از این دو دسته ی دوزخی، دورتر باشیم به صراط مستقیم نزدیک تریم.
خدای متعال در قرآن کریم، درباره این موضوع، چنین فرموده است:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّه لايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين»(1)
«ای کسانی که ایمان آورده اید، یهود و نصاری را سرپرستان و دوستان خود نگیرید که آنان دوستان یکدیگرند و هرکسی از شما با ایشان دوستی کند از زمره ی آنان است. همانا خدا قوم ظالمین را هدایت نمی کند.»
بر مبنای این فرمایش خدای مهربان، اگر کسی گروهی را به دوستی برگزیند از ایشان خواهد بود؛ یعنی علاوه بر اینکه ناخودآگاه، افکار و عقائدِ ایشان در او تأثیر خواهد گذاشت، در منظر الهی نیز از زمره ی ایشان محسوب خواهد شد.
در آیه ای دیگر، پروردگار متعال به همین نکته تصریح کرده و مؤمنین را از چنین دوستی هایی بر حذر داشته و می فرماید:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُون»(2)
ص: 98
«ای اهل ایمان! اگر پدران و برادرانتان، کفر را بر ایمان ترجیح دهند، آنان را دوستان و سرپرستان خود مگیرید وکسانی از شما که چنین کنند، پس ایشان ظالم اند».
و همچنین فرموده است:
«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّه وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّه وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللّه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّه أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّه هُمُ الْمُفْلِحُون»(1)
«گروهی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند گرچه پدرانشان یا فرزندانشان یا برادرانشان یا خویشانشان باشند. اینان اند که خدا ایمان را در دل هایشان ثابت و پایدار کرده و به روحی از جانب خویش نیرومندشان ساخته است... اینان حزب خدا هستند، آگاه باش که بی تردید حزب خدا همان رستگاران اند»
در واقع، حزب اللّهی که به مقام فلاح رسیده است، آن گروهی است که با فرقه های هلاک شده، سرِ دوستی ندارد؛ حتی اگر برادر و پدر و عشیره اش باشند.
این حزب اللّه، همان فرقه ی ناجیه است که در جای دیگر درباره اش فرموده:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّه وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّه هُمُ الْغالِبُون»(2)
«همانا ولی شما، خدا و رسول او و مؤمنینی هستند که نماز را اقامه کرده و در حال رکوع زکات می دهند. و هرکه ولایت خدا و رسولش و (این) مؤمنین را بپذیرد (حزب الله است) همانا حزب خدا پیروزند»
ص: 99
فرقه ی ناجیه، ولایت خدا و رسول و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که در رکوع زکات داده اند پذیرفته و نامش به اسم حزب اللّه در قرآن ذکر شده است. این حزب اللّه بر اساس آیه ی سوره مجادله از دوستی با دیگران احتراز کرده؛ بلکه از ایشان بیزارند؛ لذا در آنجا هم ایشان را با نام حزب اللّه می ستاید. حزب اللّه که دو حزب نیست یک دسته است و این دو آیه توصیف یک جمع و یک گروه می باشد.
پس تأکید می کنم که چون صراط مستقیم یکی است و فرقه ی ناجیه هم که همان رهپویان صراط مستقیم اند یک فرقه ی متمایز از سایر فِرَق می باشد و هرکه در صراط مستقیم نباشد قطعا در زمره "مغضوب علیهم" و یا "ضالین" است، اتحاد فکری و عقیدتی با سایر فِرَق، ثمره ای جز خروج از صراط مستقیم نداشته و نتیجه ای جز انحراف نخواهد داشت.
آنچه که از مجموع اخبار ائمه اطهار (علیهم السلام) در مورد «الذین انعمت علیهم» فهمیده می شود؛ آن است که ایشان، همان کسانی هستند که در صراط مستقیم قرار داشته، و فرقه ی ناجیه اند. ایشان به نام های مؤمن، عارف، شیعه و یا اصحاب الجنه نامیده می شوند. اما درباره ی «مغضوب علیهم» باید گفت: کسانی هستند که سخنِ حق و ولایت به ایشان رسیده؛ ولی به خاطرِ عناد و لجاج از پذیرش آن امتناع کرده و منکِر آن شده اند. ایشان با نام های کافر، ناصبی، منکر و اصحاب النار نامیده می شوند. درباره ی «الضالین» هم می گوییم: کسانی هستند که حق و ولایت، به ایشان نرسیده؛ لذا نه با اولیای خدا دشمن اند و نه با دشمنان ایشان دوست اند. ایشان هم با نام های گمراهان و مستضعفین و اصحاب اعراف نامیده می شوند.
روایات، در این باره فراوان بوده و اینجا محل این بحث نیست؛ لکن برای استحکامِ سخن، به چند نمونه از اخبار اهل بیت (علیهم السلام) در این زمینه توجه فرمایید:
ابوسلمه گويد: از امام صادق (علیه السلام) شنيدم که مى فرمودند: «ما کسانی هستيم كه خدا اطاعت ما را بر مردم، فرض و واجب كرده است، و بر ایشان رخصتی نیست جز اينكه ما را بشناسند، و در نادانى به مقام ما معذور نيستند. پس هر كه ما را بشناسد، مؤمن است و هر كه منكر مقام ما باشد كافر است، و هر كه نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، ضال و
ص: 100
گمراه است تا آنکه به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حقِ طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حالِ گمراهى خود بميرد، امرش با خداست.»(1)
علامه ی مجلسی نیز از امام مجتبی (علیه السلام) روایت کند که به معاویه فرموده اند:
«جز اين نيست كه مردم، سه دسته اند؛ یک: افرادى كه مؤمن هستند و حق ما را ادا می كنند و تسليم ما بوده و به ما تأسى مى نمايند، اين دسته اند كه نجات خواهند يافت و دوست خدا و من هستند.
دو: اشخاصى كه با ما عداوت کرده، از ما بيزارى می جويند و ريختن خون ما را حلال دانسته، حق ما را انكار می نمايند و اينها را دین خویش قرار داده اند که بدان متدين به دين خدا مى باشند، و دینشان را بيزارى جستن از ما قرار داده اند. يک چنين افرادى، كافر، مشرک و فاسق هستند. اين دسته اشخاص از طريقى كه نمى دانند مشرک و كافر مى شوند، و همان طور كه بدون علم به خدا ناسزا می گويند؛ همان طور هم بدون علم، براى خدا شريک قرار می دهند.
سه: افرادى كه معتقد به عقائدِ بدون اختلاف می شوند (به آنچه بین تمام فرقه ها مشترک است، معتقدند) و حكم هر امر مشكل و ولايت ما را به خدا واگذار مى كنند و اگر به ما تأسى نمى كنند، دشمنى هم ننموده و حق ما را هم انكار نمى كنند. ما اميدواريم كه خدا ايشان را بيامرزد و داخل بهشت كند. اين گونه افراد، مسلمانانى هستند ضعيف.»(2)
و در بیانی شیواتر، سليم از مولای ما حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) نقل کند كه مى فرمودند:
«به زودى امّت، به هفتاد و سه گروه، متفرق خواهند شد، كه هفتاد و دو گروه در آتش و
ص: 101
يک گروه در بهشت خواهند بود. سيزده گروه از هفتاد و سه گروه، محبّت ما اهل بيت را ادّعا مى كنند؛ ولى يكى از آنها در بهشت و دوازده گروه در آتش اند. گروه نجات يافته ی هدايت شده كه آرزوى (بهشت دارند) و مؤمن و تسليم و موافق و هدايت كننده اند، كسانى هستند كه به من ايمان آورده و در مقابل امر من، تسليم و مطيع من هستند. از دشمن من بيزارى جسته و مرا دوست مى دارند و دشمنم را مبغوض مى دارند. آنان كه به حقِ من و امامتم و واجب بودن اطاعتم از روى كتاب خدا و سنت پيامبرش معرفت دارند. در نتيجه (از عقيده خود) بر نمى گردند و شک نمى كنند، به خاطر آنكه خداوند، قلبشان را از معرفت حقِ ما نورانى كرده و فضيلت را به آنان فهمانده است، و به آنان الهام كرده و ناصيه ی آنان را گرفته و در شيعيان ما داخل نموده است، به طورى كه قلب هايشان اطمينان يافته و يقينى پيدا كرده كه شكى با آن مخلوط نمى شود...
در بين هفتاد و سه فرقه، فقط آن يک گروه اند كه از آتش و از همه فتنه ها و گمراهى ها و شبهه ها نجات يافته هستند و آنها به حق، اهل بهشت اند... همه ی آن هفتاد و دو گروه، به غير حق، متديّن شده اند و دين شيطان را يارى مى دهند، و (دستوراتشان را) از ابليس و دوستانش مى گيرند. آنان دشمن خداى تعالى و دشمن پيامبرش و دشمن مؤمنين اند و بدون حساب، داخل آتش مى شوند، و از خدا و رسولش بيزارند. خدا و رسولش را فراموش كرده و به خدا شرک ورزيده و كافر شده اند و غير خدا را پرستيده اند؛ ولى خود، هم نمى دانند و گمان مى كنند كار درستى مى كنند. روز قيامت مى گويند. «به خدا قسم ما مشرک نبوديم، براى او قسم ياد مى كنند همان طور كه براى شما قسم مى خورند و گمان می كنند بر پايه اى استوارند، بدانيد كه آنان دروغگويند»
سليم مى گويد: عرض كردم: يا اميرالمؤمنين، چه مى فرمائيد درباره ی كسى كه توقف كرده است. نه به شما اقتدا كرده و نه شما را دشمن داشته است؟ دشمنى شما را عقيده خود قرار نداده و تعصب هم ندارد. ولايت شما را ندارد و از دشمن شما هم بيزارى نمى جويد. او مى گويد: «نمى دانم» و راست مى گويد.
فرمودند: اينان از هفتاد و سه گروه نيستند. مقصود پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از هفتاد و سه فرقه، اعراض كنندگان از حق است كه پرچمى را برافراشته و خود را مشهور كرده اند و به دين خود دعوت مى كنند.
ص: 102
يک فرقه از ايشان، متديّن به دين الهى و هفتاد و دو فرقه، متديّن به دين شيطان اند، كه با قبول گفته ی آنان ولايتشان را مى پذيرند و از آنان كه مخالفشان باشند بيزارى مى جويند.
امّا كسى كه خدا را به يگانگى قبول دارد و به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان آورده؛ ولى نسبت به ولايت ما و گمراهى دشمن ما شناخت ندارد و عداوتى هم در دل ندارد، و چيزى را حلال يا حرام نكرده است، و قبول كرده همه آنچه را که در بين امت، اختلافى نيست كه خداوند به آنها امر كرده، و خوددارى نموده از آنچه بين همه امت در آن اختلافى نيست كه خدا از آن نهى نموده است (یعنی به مشترکات چنگ زده) در نتيجه نه عداوتى در دل دارد، و نه چيزى را حرام كرده يا حلال نموده است و (حقیقتا) نمى داند و علم آنچه بر او مشكل شده است را به خدا واگذار نموده است، چنين شخصى نجات يافته است.
اين طبقه بين مؤمنين و مشركين قرار دارند و قسمت اعظم مردم و اكثريت آنها هستند. اينها اصحاب حساب و ميزان و اعراف هستند و جهنّمى هايى هستند كه انبياء و ملائكه و مؤمنين آنها را شفاعت مى كنند. اينان از آتش بيرون آورده مى شوند و «جهنّميّون» ناميده مى شوند.
امّا مؤمنين، اينان نجات مى يابند و بدون حساب وارد بهشت مى شوند. امّا مشركين، اينان بدون حساب وارد آتش مى شوند. حساب براى اهل اين صفات است كه بين مؤمنين و مشركين هستند، و براى آنان كه قلبشان با اسلام، انس داده شده و گناهكارند، و براى آنان كه اعمال نيكى را با اعمال بدى مخلوط كرده اند، و مستضعفينى كه نه قدرت بر درک مفاهيم كفر و شرک دارند و نه مى توانند دشمنى كنند و نه به راهى هدايت مى شوند كه مؤمن عارف باشند.اينان اصحاب اعراف اند، كه خداوند درباره اينان مشيّت دارد: اگر خداوند يكى از اينان را وارد آتش كند به خاطر گناه اوست، و اگر از او درگذرد به رحمت خويش رفتار كرده است.
عرض كردم: اصلحک اللّه! آيا مؤمنِ عارف داخل آتش مى شود؟ فرمودند: نه!.
عرض كردم: آيا كسى كه امامش را نشناسد داخل بهشت مى شود؟ فرمودند: نه! مگر آنكه خدا بخواهد.
عرض كردم: آيا كافر يا مشرک داخل بهشت مى شوند؟ فرمودند: جز كافر، كسى داخل
ص: 103
آتش نمی شود مگر آنكه خدا بخواهد. عرض كردم: اصلحک اللّه! هر كس با ايمان به خدا و معرفت به امامش و اطاعت او خدا را ملاقات كند، از اهل بهشت است؟ فرمودند: آرى! اگر خدا را ملاقات كند و از مؤمنينى باشد كه خداوند عزوجل مى فرمايد: «آنان كه ايمان آورده و كارهاى نيک انجام دادند، آنان كه ايمان آوردند و تقوى پيشه كردند، آنان كه ايمان آوردند و ايمانشان را با ظلم نپوشاندند».(1)
ص: 104
بر اساس این حدیث شریفِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که نمونه ای از خروارها روایت است؛ مردم سه دسته اند: دسته ی اول که فرقه ی ناجیه نام دارند، همان کسانی اند که در راه مستقیم، قرار داشته، امام خویش را می شناسند و ولایتش را پذیرفته و با دشمن او دشمن و تسلیم فرامین حجت خدا می باشند. ایشان را عارف، مؤمن و اصحاب الجنه هم می نامند. دسته ی دوم همان کسانی هستند که دین حق به ایشان رسیده؛ ولی آن را منکر شده، خود، دینی برای خویشتن اختراع کرده اند، به علاوه اینکه با پیشوایان صادقِ الهی، عداوت ورزیده و با دشمنان ایشان طرح دوستی ریخته اند. ایشان مورد غضب الهی واقع شده، منکر و کافر نامیده می شوند. ایشان همان اصحاب هفتاد و دو فرقه اند. اما گروه سوم که گمراهان و مستضعفین نامیده می شوند؛ همان هایی هستند که با رهبرانِ راستینِ ربانی، عداوت نکرده و با دشمنانشان هم دوستی ندارند. دینِ حق، به ایشان نرسیده، یا اگر رسیده درکش نکرده اند، به واجبات و محرمات الهی پایبند بوده و دینی برای خویش، ابداع ننموده اند .اینان همان ضالین و گمراهانی هستند که برای ایشان امید نجات می رود؛ گرچه مدتی را در دوزخ سپری کرده و معذب باشند.
پس از این همه تفصیل، باید گفت که فرقه ی ناجیه باید از "مغضوب علیهم" و "ضالین" اجتناب کرده و خلاصه اینکه، ایشان فقط با کسانی برادرند که عقایدشان مورد تأیید ائمه اطهار (علیهم السلام) واقع شده و به همین خاطر امام عسکری (علیه السلام) از قول پدران پاکشان (علیهم السلام) از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:
«هرکه بصیرتی قوی داشت و به اولیای خویش، ولایتی نیکو و نسبت به اعداء دین، برائت داشت؛ پس او برادر دینی شماست که از پدر و مادر به شما نزدیک تر است.»(1)
فرقه هایی را که بر شمردیم، ترکیبی است از عوام و خواص جامعه، به این صورت که هر فرقه ای تشکیل یافته از امام و مأمون است. کسانی که تبعیت شده اند؛ یعنی همان
ص: 105
خواص، و کسانی که تبعیت می کنند؛ یعنی همان عوام، که ایشان را پیروان هم می نامیم.
عامل جدا شدنِ این خواص و عوامِ هر گروه از فرقه ی ناجیه و تشکیل حزب و دسته ی جداگانه، یک امر واحدی نیست؛ بلکه علت انحرافِ خواص را باید در تبعیت از رأی ها و نظرات بشری دانسته و علت گمراهی عوام را در پیروی از خواص گمراه شده.
به طور مسلّم آنچه سایر فِرَق را از فرقه ی ناجیه جدا می کند داخل نمودن آراء بشری در دین، باور کردن آنها و چنگ زدن به این باورهای غلط است.
فرقه ی ناجیه که همان مسلمانانِ اصیل باقی مانده بر بیعت غدیرند، تابع فرامین پروردگار و دستورات پیامبر او (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و از هرگونه دخل و تصرف در احکام شریعت اجتناب می کنند. این در حالی است که سایر فرقه ها، یعنی همه ی هفتاد و دو گروهِ دیگر، برای فهم احکام شریعت به آرای بشری خویش چون قیاس و استحسان و... روی آورده و به دلیل اینکه نمی خواستند به امام معصوم رجوع کنند، خود، با عقل ناقصشان احکام شریعت را استخراج کرده و وجوب پیروی از آن را به عوام الناس القاء نمودند.
بی شک اگر نبودند این خواصِ گمراه، که هوای نفس خویش را خدای خود برگزیده اند، امت ها و فرقه های گمراهی هم وجود نداشت، لذا سهم ایشان در ضلالت و هلاکت مردم، بیش از همه است.
حضرت صادق (علیه السلام) فرموده اند:
«به خدا قسم که ضرر ایشان بر این امت از ضرر ترک و دیلم (دشمنان حربی اسلام) بیشتر است»(1)
امام عسکری (علیه السلام) نیز ضمن مقایسه ی ایشان با سپاه یزید ملعون، آسیب این عالمان سوء را بیش از ضرر سپاه یزید ملعون برشمرده اند.(2)
ص: 106
جناب سدیر صیرفی گوید: روزی حضرت باقر (علیه السلام) رو به کعبه نموده و به من فرمودند: «...ای سدیر! آیا دوست داری سد کنندگان راه خدا را به تو نشان دهم؟» سپس رو به ابوحنیفه و سفیان ثوری که مردمی را دور خود جمع کرده بودند نموده و فرمودند: «اینانند مسدود کنندگان راه خدا! اگر این خبیث ها در خانه هایشان می نشستند، مردم، که کسی را نمی یافتند تا از خدا خبرشان دهد به سمت ما می آمدند و ما ایشان را از خدا و رسول او با خبر می ساختیم.»(1)
برای شناخت دین و آنچه به آن مربوط است دو راه در پیش روی ماست؛ اول تبعیت از قرآن و اهلبیت (علیهم السلام) که نامش علم است، و دوم تبعیت از اندیشه و رأی و نظر، که نامش ظن و گمان است. باید گفت که بدون هیچ و شک و ریبی، رخصت رجوع به رأی و نظر در باب شناخت امور دینی به ما داده نشده است. برای روشن شدن این مطلب به آیات و روایات ذیل توجه فرمایید:
خدای متعال در قرآن مجید، گمراه ترین انسان ها را کسی معرفی کرده است که بدون هیچ دانشی، از هوای خویش پیروی می کند:
« وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ»(2)
«و كيست گمراه تر از آنكه بى راهنمايى خدا از هوسش پيروى كند »
ص: 107
و در جای دیگر فرموده است:
« ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَىٰ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ»(1)
«سپس تو را در طريقه آيينى (كه ناشى) از امر (خداست) نهاديم؛ پس آن را پيروى كن و هوس هاى كسانى را كه علمی ندارند پيروى مكن»
و همچنین فرموده است:
«... وَ لا تَتِّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيطان ... إنَّما يأمُرُكم بِالسُّوءِ وَ الفَحشاء وَ أن تَقُولُوا عَلَي اللّه مَا لَا تَعلمون» (2)
«و از گام های شیطان پیروی نکنید... همانا که او شما را به بدی وکارهای ناپسند و اینکه چیزی به خدا ببندید که درباره ی آن علم ندارید امر می کند.»
خدای متعال در این آیه، شیطان را مصدر سخن دینی ای دانسته که منشأش علم نیست. از طرف دیگر ظن و گمان را هم علم ندانسته است:
«وَما يتَّبِعُ أكثرُهُم إلَّا ظنَّاً إنَّ الظَّنَّ لا يغني مِنَ الحقِّ شيئاً»(3)
«و اکثر ایشان جز ظن و گمان از چیز دیگری تبعیت نمی کنند. همانا که ظن و گمان، بی نیاز از حق نمی کند(بهره ای از حق ندارد)»
و آیه :
«فَاحكم بَينَهُم بِما أَنزَلَ اللّه و لا تَتَّبِع أَهوائَهُم»(4)
«پس بین مردم به آنچه خدایت نازل کرده حکم کن و از میل و هوای ایشان پیروی مکن»
و دهها آیه دیگر.
ص: 108
جمع این سه آیه ی شریفه چنین شد که دین خدا، محصولِ وحی ربانی است و حتی نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در آن، تسلیم وحی بوده و هرچه غیر آن است از رأی و نظر، چیزی جز گمان نیست و بهره ای از علم و حق نداشته و منشأش شیطان است.
روایات مطهر آل اللّه (علیهم السلام) نیز همین سخن را می گویند:
راوی گوید از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم:
کمترین چیزی که به واسطه آن، انسان کافر می شود چیست؟
فرمودند:«چیزی را از جانب خویش بیاورد و بر مبنای آن، افراد را دوست بدارد و از مخالفانش بیزاری جوید»(1)
حضرت زین العابدین (علیه السلام) نیز فرموده اند:«همانا دین خدا با عقل های ناقص و رأی های باطل و قیاس های فاسد، دست یافتنی نباشد و بدان نتوان رسید مگر با تسلیم؛ پس هرکه تسلیم ما باشد نجات یابد و هرکسی که با قیاس و رأی و نظر، دینداری کند هلاک شود.»(2)
در خبری دیگر، امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرمایند:
«ای شیعیان ما و ای کسانی که مدعی دوستی و ولایت ما هستید! از اصحاب رأى و نظر دوری کنید که آنان دشمنان سنّت هستند. این افراد، دشمنان سنت های الهی اند و نتوانستند که سنّت را حفظ کنند و سنّت هم امکان نگه داری به آنها نداده است. این افراد، بندگان خدا را برده ی خویش می گیرند، و مال پروردگار را بین خود تقسیم می کنند و در بین خویش دست به دست می کنند .مردم همچون بردگان در مقابل آنان، گردن کج کرده و خوار و ذلیل می شوند و کسانی همچون سگان، کورکورانه از آنان پیروی می کنند.
اصحاب رأی، با اهل حق درگیر می شوند و خود را همانند ائمه ی راستگو جلوه می دهند، در حالی که از نادانان و کفّار ملعون هستند.
ص: 109
اگر از آنها چیزی را که نمی دانند، پرسیده شود، اِبا دارند از این که اعتراف به ندانستن کنند. پس با آراء خود در دین خدا تصرّف می کنند، و گمراه شوند و گمراه نمایند.»(1)
خلیفه ی بلا فصل نبی مختار، مولانا علیٌّ المرتضی علیهما و آلهما السلام در کلامی دیگر فرموده اند:
«در حكمى از احكام، به نزد يكى از ايشان{اهل رای و نظر} مسئله اى مى آيد، به رأى خود حكمى مى دهد؛ سپس، آن مسئله را عينا نزد ديگرى مى برند، به خلافِ رأى پيشين، رأيى مى دهد. سپس قاضيان، آن مسئله را به نزد امامى كه آنها را به شغل قضا برگماشته مى برند و او آراء همه ی ايشان را صواب و صحیح مى شمارد!!. وا عجبا! خدای شان يكى است و پيامبرشان يكى است و كتابشان يكى.
آيا خداى سبحان آنان را به اختلاف فرمان داده و اكنون از او فرمان مى برند يا آنان را از اختلاف نهى كرده و اكنون عصيان مى ورزند؟ آيا خداوند، دينى ناقص فرستاده و از آنها براى كامل كردنش يارى خواسته يا در آوردن دين، با خدا شريک بوده اند و اكنون بر آنهاست كه رأى دهند و بر خداست كه به رأیشان راضى شود؟ يا خداى سبحان، دينى كامل فرستاده ولى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابلاغ آن قصور ورزيده اند؟(2)
همان بزرگوار در کلام دیگری فرموده اند:
«پس به كجا مى رويد و كى بازگردانده شويد؟. دليل ها برپاست و نشانه ها آشكار و علامت ها را نصب كرده اند. اين گمراهى و حيرانى تا چند، و حال آنكه خاندان پيامبرتان كه زمامداران حق اند و اَعلام دين و زبان راستين، در ميان شما هستند. آنان را حرمت داريد،
ص: 110
همانگونه، كه قرآن را حرمت بايد داشت و چون تشنه كامان كه به آب مى رسند از سرچشمه ی فيض ايشان سيراب شويد.
اى مردم! اين سخن را از پيامبرتان (صلی الله علیه و آله و سلم) فراگيريد، كه می فرمايند:" آنكه از ما مى ميرد به ظاهر مرده است، ولى در حقيقت نمرده است و، به ظاهر پوسيده شود از ما آنكه پوسيده شود و به واقع پوسيده نشده است."
چيزى را كه نمى دانيد مگوييد؛ زيرا بيشترين حق، آن چيزهايى است كه انكارش مى كنيد... و در چيزى كه دانش شما به ژرفاى آن نمى رسد و فكر و انديشه را بدان راه نيست، از رأى خود استفاده نکنيد.» (1)
سعید اعرج گوید: به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردم: «بعضی از کسانی که نزد ما هستند و اهل فقه می باشند می گویند: چون مسأله ای بر ما وارد شود که حکمش را در قرآن و سنت نمی یابیم به رأی خویش درباره اش حکم می کنیم.» امام (علیه السلام) فرمودند:«دروغ می گویند. هیچ چیزی نیست مگر آنکه حکمش در کتاب و سنت آمده است.»(2)
شبیه همین روایت از حضرت موسی و حضرت رضا (علیهما السلام) رسیده است.
در حدیثی دیگر جناب عبد اللّه بن الحسن گوید:
«مولای ما امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مسجد بصره خطبه می خواندند که مردی از ایشان سوال کرد: ای امیرالمؤمنین! مرا از اهل جماعت و اهل تفرقه، اهل بدعت و اهل سنت خبر ده که کیانند؟
امام فرمودند: حال که در این زمینه سوال کردی پس خوب گوش فراده تا بفهمی!
اما اهل جماعت، پس من و پیروان من اند گرچه اندک باشیم؛ چرا که بر حقیم و بر مبنای امر خدا و رسول. واهل تفرقه و جدایی آنانی هستند که مرا و تابعان مرا مخالفت کنند، ایشان
ص: 111
اهل تفرقه و جدایی اند گرچه زیاد باشند واما اهل سنت کسانی هستند که به آنچه خدا و رسول بر ایشان رسم کرده اند پایبندند گرچه کم باشند و اما اهل بدعت، آنهایی هستند که با امر خدای متعال و کتاب و رسول او مخالفت ورزیده و به رأی و نظر و میل خویش عمل می کنند ایشان اهل بدعت اند ولو اینکه عددشان زیاد باشد ...(1)
امام هفتم حضرت موسی (علیه السلام) در جواب کسی که از ایشان درباره ی قیاس می پرسد، می فرمایند:
«شما را چه به قیاس؟ خدا لعنت کند ابوفلان را که می گوید نظر علی (علیه السلام) درباره فلان مسأله این است ولی نظر من چیز دیگری است! هرگاه مسأله ای به شما رسید که درباره ی آن علم دارید پس پیرامونش سخن بگویید؛ ولی اگر چیزی به شما رسید که درباره اش جاهلید پس چنین کنید – در اینجا امام (علیه السلام) به علامت سکوت، دست بر دهان مبارک گذاشتند»(2)
حضرت باقر (علیه السلام) در تعبیری بسیار رسا و زیبا به زراره فرموده اند:«ای زراره! مراقب کسانی که در دین خدا قیاس می کنند باش؛ چرا که ایشان، دانشی را که تحصیل آن بر آنها لازم بوده وانهاده اند و به زحمت، به علمی روی آورده اند که تحصیلش از ایشان برداشته شده و درباره ی آن کفایت شده اند».(3)
ص: 112
این بیان حضرت باقر (علیه السلام) در این موضوع از بهترین تعابیر می باشد. آن بزرگوار که درود خدا بر ایشان باد،علم را به دو بخش تقسیم کرده اند؛ اول: آن علمی که تحصیل آن بر عباد، لازم و در ترک آن معذور نیستند و آن طلب علم از محضر مبارک عالمان؛ یعنی اهل الذکری است که قرآن کریم، مردم را مأمور به پرسش از ایشان کرده است و دوم: آن علمی که تحصیل آن از بندگان، برداشته شده و حقیقتش در نزد همان عالمان که در قسمت اول ذکر شد موجود است. عده ای برای آنکه نخواهند از این دانشمندان که خاندان پیامبرند بهره گیرند؛ خواستند خودشان احکام خدا را با رأی خویش استنباط کنند؛ لذا چون طلب العلم را که همان قسم اول بود رها کردند، به سراغ علمی رفتند که از ایشان کفایت شده و دست عقلشان بدان نمی رسد، و به همین دلیل از روی هوای نفس درباره ی آن تکلم کردند و بندگان خدا را گمراه نمودند.
یکی از مصادیق استعمال رأی و نظر در دین، بهره گیری از قیاس در استخراج احکام شرعی است. این روش که در نزد هفتاد و دو فرقه؛ یعنی جمیع فِرَق به جز فرقه ی ناجیه متداول است به این معناست که اگر به زعمِ ایشان درباره ی مسأله ای حکمی در قرآن و سنت یافت نشود؛ ولی درباره موضوعی شبیه آن مسأله، آیه و یا روایتی موجود باشد، حکم این مسأله را با حکم آن موضوع قیاس کرده و می گویند: حکم این هم، مانند آن است. و این در حالی است که اولا به فرمایش قرآن کریم که فرموده:
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»(1)
و فرموده :
«وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ»(2)
حکم هر چیزی در قرآن آمده و اگر ما از آن خبر نداریم، برای این است که خدا اراده کرده تا به نزد عالمان، که همان امامان معصوم اند رفته و از ایشان بیاموزیم. و ثانیاً اینکه ما نمی توانیم با عقلِ خویش، قیاس کرده و بگوییم چون این دو موضوع شبیه هم هستند و حکم یکی در قرآن و سنت آمده و دیگری نیامده، پس حکم هر دو یکی است؛ زیرا معلوم نیست که حکم این دو موضوع، نزد خداوند یکی باشد.
ص: 113
آری! ایشان نخواستند تا نزد صاحبان ولایت رفته و دین خویش را از ایشان بگیرند و به همین سبب دچار چنین سستی هایی در دین خدا شدند.
جالب آن است که در منابع سنی ها نیز روایاتی در مذمت استعمال آراء بشری در دین وجود دارد که علی رغم این اخبار و احادیث، بازهم، قیاس از مهمترین راه های استنباط احکام شرعی نزد ایشان است. به بعضی از این روایات اشاره می کنیم:
ایشان به واسطه ی ابوهریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده اند که فرمودند:
«این امت در برهه ای از زمان به کتاب خدا عمل کرده و در برهه ای نیز به سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل بنمایند. پس از آن به رأی و نظر عمل کنند که چون به رأی و نظر عمل کنند گمراه شده و دیگران را نیز گمراه کنند.»(1)
و از همان حضرت نقل کرده اند که فرموده اند:
«هر که در دین خدا به رأی خود، سخن گوید به من تهمت زده است»(2)
شاید منظور آن حضرت از تهمت، این باشد که چون کسی از رأی خویش در دین استفاده کند مقصودش آن است که نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام دین را به مردم نرسانده و دین خدا را ناقص گذاشته اند و به همین دلیل در بعضی از احکامی که آن بزرگوار، وظیفه مکلفین را معین نکرده اند، مردم مجبورند از نظر خویش در استنباط آن، بهره گیرند و این بهتانی بیش نیست چرا که قرآن کریم درباره کامل بودن دین فرموده است:
«امروز دین شما را کامل گردانیدم» (3)
از جمله روایات ایشان، حدیثی است که از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده اند که فرموده اند: «با وجود سه چیز، هیچ عملی پذیرفته نمی شود: شرک و کفر و رأی. عرض شد: ای امیرمؤمنان! منظور شما از رأی چیست؟ فرمودند: اینکه کتاب خدا و سنت رسول او را واگذاری و به رأی، عمل کنی.»(4)
ص: 114
در صحیح بخاری نیز نقل کرده اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:
«خدا علم را پس از آنکه به شما داد به طور کامل نمی گیرد؛ ولیکن با مرگ عالمان و دانشمندان، علم نیز گرفته می شود. پس مردم، نادان باقی بمانند و چون از ایشان در احکام دین سوال شود به رأی و نظر خویش فتوا دهند و گمراه شده و دیگران را گمراه کنند.»(1)
و در حدیث دیگر از آن حضرت نقل کرده اند که:
«قوم بنی اسرائیل به هفتاد و دو فرقه پراکنده شدند که امت من یک فرقه بیش از آنها خواهند بود. همانا ضررِ هیچ گروهی از ایشان بیش از آن دسته ای نیست که دین را با رأی خویش، قیاس کرده؛ پس حلال خدا را حرام و حرام او را حلال بشمارند»(2)
و در خبر دیگری که نزد ایشان معروف است، آمده است که نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:
«علم، سه چیز است؛ کتاب گویای خدا، سنت بیان شده و نمی دانم»(3)
در این روایت زیبا، درباره ی علم، فرموده اند که مصادر حقیقی آن، کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اگر کسی حکم چیزی را در این دو نیافت، مجاز نیست که حکمی را از روی هوا و رأی و نظر بیان کند؛ بلکه باید بگوید: "نمی دانم" و جالب آن است که از این امر سوم، به علم، تعبیر فرموده اند.
عجیب است که خود، این روایات را نقل کرده؛ ولی بدان عمل نمی کنند!
نتیجه این گفتار چنین بود که عده ای نخواستند به نادانی خویش اعتراف کرده و علم را از مصدر و معدنش استخراج کنند؛ پس بر مبنای هوا و هوس خویش، در دین خدا نظر داده و با این ترفند از راه مستقیم، جدا شدند و به دلیل تعدد میل ها و هواها و به دنبال آن، تعدد آراء و نظرات، فرقه های گوناگونی را پدید آوردند.
ائمه اطهار (علیهم السلام) همواره پیروان خویش را از رجوع به رأی و نظر بر حذر داشته و
ص: 115
فرموده اند که مؤمن واقعی کسی است که فقط و فقط به وحی الهی متمسک بوده و جز از آستان اولیاء، چیزی اخذ نکند.
در خاتمه این بحث توجه شما را به این حدیث بسیار نیکو و کاربردی جلب می کنم:
عَن أَبِي عَبدِ اللّه (علیه السلام) قَالَ:«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَسْتَكْمِلَ الإِيمَانَ كُلَّهُ فَلْيَقُلِ الْقَولُ مِنِّي فِي جَمِيعِ الْأَشيَاءِ قَولُ آلِ مُحَمَّدٍ فِيمَا أَسَرُّوا وَ مَا أَعلَنُوا وَ فِيمَا بَلَغَنِي عَنهُم وَ فِيمَا لَم يَبلُغْنِي.»(1)
یعنی: امام صادق (علیه السلام) فرموده اند:
«هر كسی كه دوست دارد تمامِ مراتبِ ايمان را كامل كند، بايد بگويد: گفتار (و نظر) من نسبت به هر موضوعى، گفتار (ونظر) آل محمد (علیهم السلام) است در آنچه (به واسطه تقيه يا عدم فهم مخاطب) پنهان كنند و در آنچه آشكار دارند و در آنچه از ايشان به من برسد و در آنچه به من نرسد.»
همانطور که پیش از این گفته شد؛ بر مبنای فرمایشات معصومین (علیهم السلام) ، علت لغزش خواص، وانهادنِ عالمان حقیقی و استفاده ی از رأی بشری در دین است.
اما درباره ی انحراف عوام الناسِ این فرقه ها باید گفت: اعتماد و اعتقاد به خواصِ جامعه و پیروی کورکورانه از آنها، عامل اساسی هلاکت ایشان است. به عنوان مثال، تأسیسِ فرقه هایی چون واقفیه، اسماعیلیه و ناووسیه اینگونه بوده است که بعضی از علمای منحرفِ آن زمان، به خاطر میل به دنیا و ریاست و خوف از بسته شدن درهای بیوتشان، امام (علیه السلام) را انکار کرده و مثلا در بین مردم چنین وانمود می کردند که امام، زنده و غایب است و اگر تمایلی برای ارتباط با او دارید تنها راه وصلِ به آستانِ مَلَک پاسبان او، ما هستیم و در صورتی که وجوهات و هدایایی برای وی به ذمّه دارید باید به ما پرداخت کنید تا بریء الذمه شوید.
ص: 116
دسته هایی از شیعیان هم که آن عالمان را بیش از امام خویش می شناختند و ایشان را در مقامِ ولی امر گذاشته، از آنها تبعیت محض می نمودند، با انحرافِ ایشان، منحرف شده و فرقه های گوناگونی بدین شکل ایجاد گردید .
این حقایقِ تلخ تاریخی است که باید چشم ما را باز کرده و به ما بفهماند که اگر از عالمی یا بزرگی تبعیت می کنیم مبادا در او ذوب شویم؛ چرا که اگر او لغزید ما را هم دچار لغزش می کند و به دلیل اینکه کسی جز ذوات مقدسه معصومین (علیهم السلام) ، دارای مقام عصمت نیست و احتمال خطا و اشتباه در او می رود، همواره در تبعیت های خویش باید با عصای احتیاط حرکت کرده و به جز معصومین (علیهم السلام) به کسی اعتمادِ صد در صد نکنیم.
خدای مهربان در وصف اینگونه افرادِ ولیجه پرست فرموده است:
«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللّه وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ»(1)
«اينان دانشمندان و راهبان خود و مسيح، پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند»
ائمه اطهار (علیهم السلام) در توضیح آیه ی فوق چنین فرموده اند:
جابر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که درباره ی این آیه فرموده اند:
«كشيش ها و رهبان هاى خود را به عنوان خدا نگرفتند جز اينكه آنها چيزى را حلال كردند و ایشان پيروى نمودند و چيزى را حرام نمودند و ایشان قبول كردند، در نتيجه، كشيش ها و رهبان ها، ارباب و خدايان آنها شدند در مقابل خدا.» و در خبر ديگر مى فرمايند: «اطاعت كردند از آنها در معصيت خدا.»(2)
و به ابوبصير فرموده اند:
ص: 117
«براى دانشمندان و راهبان خویش، روزه نگرفتند و نماز نخواندند؛ ولى در حلال و حرام پيرو محض آنها شدند.» (1)
و همچنین ابو بصير از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می كند كه فرمودند:
«این دانشمندان و راهبان، مردم را دعوت به عبادت خود نكردند که اگر چنين دعوتى مى كردند، مردم نمى پذيرفتند؛ ولى چيزى را حلال و چيزى را حرام نمودند و ايشان از راهى كه توجه نداشتند عبادت آنها را مى كردند.»(2)
پس خداوند متعال در این آیه، کسانی را که دانشمندانشان را ربّ تلقی کرده و هر چیزی را که آنها گفتند، کورکورانه قبول کردند، مذمت نموده، می فرماید: آنان دانشمندان را به جای خداوند گذاشتند؛ یعنی از آنها تبعیت محض کردند، و آنها را اطاعت کردند. منظور از احبار در این آیه، دانشمندان هستند و منظور از رهبانان، عابدان و عارفان آن زمان هستند.
خداوند می فرماید: آنان از دانشمندان، عارفان وعابدانِ خود، بی چون و چرا تبعیت کردند و البته که این کار در ارتباط با غیر معصوم، ممنوع است؛ زیرا اگر انسان از کسی جز خدا و معصومین (علیهم السلام) تبعیت بی چون و چرا کند، به سبب همان تبعیت، دچار فتنه و زوال در دین خواهد شد و به همین سبب، کارش به جایی می رسد که مانند: گروه واقفیه و اسماعیلیه، عوض اینکه امامش را بشناسد، عالمی را می شناسد که همه دینش را با تسلیم محض از او گرفته است.
ولیجه از ریشه ولوج، به معنای دخول است. راغب اصفهانی در توضیح این واژه گفته است :«وَلَجَ الشیءُ فِی غَیره یَعنِی دَخَلَ.»(3) در کتب لغت، ولیجه را اینگونه معنا کرده اند:
ص: 118
« کسی که از اهل تو نیست؛ ولی به او اعتماد داری»(1) و یا گفته اند: «ولیجه به معنای تکیه گاه و همراز انسان است.»(2)
به هر حال، ولیجه به کسی می گویند که در دل انسان به شکلی داخل شده و نفوذ کرده است که به او اعتماد کامل پیدا کرده و تکیه گاه او در همه ی امور است.
ائمه معصومین (علیهم السلام) با عنایت خاصی که به این موضوع داشته اند، همواره دوستان و شیعیان خویش را از خطر ولائج، بر حذر داشته و بر این مهم، اصرار می ورزیدند که مبادا کسی از دوستانشان در دامان یکی از این ولیجه ها گرفتار شود.
در زیارت جامعه، یکی از دوازده گروهی را که بر برائت از ایشان تاکید می شود همین ولیجه ها هستند:
«بَرِئتُ إِلَى اللّه عَزّوَجَلَّ مِن أَعدَائِكُم وَ مِنَ الجِبتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ حِزبِهِمُ الظَّالِمِينَ لَكُم الجَاحِدِينَ لِحَقِّكُم وَ المَارِقِينَ مِن وَلَايَتِكُم وَ الغَاصِبِينَ لِإِرثِكُم الشَّاكِّينَ فِيكُم المُنحَرِفِينَ عَنكُم وَ مِن كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَكُم وَ كُلِّ مُطَاعٍ سِوَاكُم وَ مِنَ الأَئِمَّةِ الَّذِينَ يَدعُونَ إِلَى النَّار» (3)
در این عبارت، حضرت امام علی النقی (علیه السلام) از ما می خواهند که از هر ولیجه ای؛ یعنی از هر اطاعت شونده مطلقی و از هر معتَمَدی جز ائمه اطهار (علیهم السلام) بیزاری بجوییم.
در روایات دیگر نیز، حضرات معصومین (علیهم السلام) همین را از ما خواسته اند:
امام ششم (علیه السلام) می فرمایند:
«بپرهیز از اینکه مردی را در جایگاه حجت خدا گماشته و مقتدای خود سازی و او را در تمامی آنچه می گوید تصدیق کنی.(4)»
همچنین مولای ما حضرت جعفر صادق (علیه السلام) نیز فرموده اند:
ص: 119
«هرکه دینش را از دهان رجال بگیرد، دینش را همان رجال از او می گیرند و هرکسی دینش را از کتاب خدا و سنت رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) اخذ کند، حتی اگر کوه ها از بین بروند دین او از بین نخواهد رفت.»(1)
و حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) در معنای ولیجه فرموده اند:
«الذی یقام دون ولی الامر» یعنی:
«هر کسی که به جای ولی امر؛ یعنی امام معصوم (علیه السلام) گذاشته شود.»(2)
عزیزان من! در مذمت اتخاذ ولیجه، روایات فراوانی از ائمه طاهرین (علیهم السلام) صادر شده است.
امام پنجم از قول پدرانشان "که درود خدا بر ایشان باد" نقل کرده اند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:
«دامن اين على را بگيريد... از او است دو سبط اين امت، حسن و حسين که دو پسر من اند و از حسين است امامان هدایت كه خدا به آنها علم و فهم مرا داده است؛ پس آنها را دوست داريد و ولیجه ای جز آنها نگيريد که مبادا خشم خدا بر شما فرود آيد و هر كه مورد خشم پروردگارش شود مسلّما سقوط كرده و زندگى اين دنيا نباشد جز كالاى فريب.»(3)
حسن بن محبوب از امام هشتم (علیه السلام) روايت كرده كه امام (علیه السلام) به من فرمودند:
«به ناچار فتنه و آشوبى بسيار سهمگين و خونين روى خواهد داد كه هر نوع خويشى و نزديكى و دوستى و رفاقت و ولیجه ای ساقط خواهد شد و از بين می رود، و اين امر،
ص: 120
هنگاميست كه شيعیان، سومين فرزندم را گم كنند، كه اهل آسمان و زمين و هر تشنه اى از مرد و زن، و هر اندوهگين و هر ستمديده اى براى او اشک می ريزند....»(1)
عبد اللّه بن عجلان از حضرت باقر (علیه السلام) در مورد آيه:
«آيا پنداشته ايد كه به خود واگذار مى شويد و خداوند كسانى را كه از ميان شما جهاد كرده و غير از خدا و فرستاده او و مؤمنان، ولیجه ای نگرفته اند معلوم نمى دارد و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است»(2)
نقل کند که فرمودند:
«منظور از مؤمنين در این آيه، ائمه (علیهم السلام) هستند؛ يعنى مبادا که به جز آنها ولیجه و پشت و پناهى بگيرید.»(3)
امام صادق (علیه السلام) نیز در سفارش خویش به جوانان شیعه فرموده اند:
«ای جوانان شیعه! تقوای الهی پیشه کرده و نزد رئیسان و سردسته ها حاضر نشوید و ایشان را به حال خود رها کرده تا دست از ریاست برداشته و پیرو شوند. مراقب باشید که کسی را جز خدا ولیجه خویش نگیرید.»(4)
حضرت باقر (علیه السلام) نیز فرموده اند که :«هر ولیجه ای نابود خواهد شد مگر آن چه که قرآن آن را ثابت کرده باشد.»(5) (یعنی خدا و رسول و ائمه (علیهم السلام) که در سوره ی توبه درباره اش سخن گفته است.)
ص: 121
ابو خديجه نیز گزارش كند كه حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند:
«مردى خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد:«من آمدهام با شما بر اسلام بيعت كنم» حضرت فرمودند: «با تو بيعت می كنم بر اينكه پدرت را بكشى!» آن مرد پذيرفت. حضرت فرمودند: «به خدا ما به كشتن پدران، فرمان ندهيم؛ ليكن (با اين آزمايش) حقيقت ايمان تو را دانستم، و تو هرگز نبايد غير خدا را در دل راه دهى و جز او را به عنوان ولیجه بگیری، پدرانتان را در آنچه فرمان دهند اطاعت كنيد؛ ولى در نافرمانى خدا، از آنان اطاعت مكنيد.»(1)
تبعیت بی چون و چرا و اطاعت محض از یک نفر، فقط مخصوص ائمه طاهرین (علیهم السلام) است و هرکسی که مدعی این مقام حضرات معصومین (علیهم السلام) باشد بدون شک طاغوت است.
ابوصباح كنانى گوید:
«حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند: ابو صباح! بپرهيزيد از ولیجه ها که هر پشت و پناهى جز ما طاغوت است، يا رقيب و مخالف خدا است.»(2)
امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) فرموده اند:
«از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که چنين فرمودند: بر دينتان از سه نفر بر حذر باشيد:... سوم؛ مردى كه خداوند عزوجل به او قدرت و سلطنتى داده است، و او گمان كرده که اطاعت او اطاعت خداوند و معصيت او معصيت خداوند است؛ ولى دروغ مى گويد! هرگز اطاعت از مخلوق با معصيت خالق جایز نیست، و اطاعت از كسى كه معصيت خدا مى كند مجاز نمی باشد. اطاعت، مخصوصِ خداوند و پيامبرش و اولى الامرى است كه خداوند، آنان را با خود و پيامبرش قرين كرده و فرموده است: «از خدا اطاعت كنيد، و از پيامبر و از اولی الامر». خداوند به اين جهت دستور به اطاعت از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داده است كه آن حضرت، معصوم و
ص: 122
پاک است و به معصيت خداوند دستور نمى دهد، و نيز دستور به اطاعت از اولی الامر داده است؛ زيرا آنان معصوم و پاک اند و به معصيت خداوند دستور نمى دهند.»(1)
امام صادق (علیه السلام) نیز فرموده اند: «از این سردسته ها و رئیسان؛ یعنی آنهایی که خود را در معرض ریاست قرار می دهند احتراز کنید که به خدا قسم، مردم پشت سر کسی راه نیافتند مگر آنکه هلاک شود و دیگران را به هلاکت اندازد.»(2)
همان امام بزرگوار که درود خدا بر ایشان باد در کلامی دیگر فرموده اند:
«بدترین شما ریاست طلب ها هستند، همانهایی که مردم دورشان جمع شده و دوست دارند که بر گردن های شما سوار شوند و به دنبال شهرت بوده و مشهور هم می شوند. ایشان می خواهند که آنها را به عنوان ولیجه اتخاذ کنیم.»(3)
جناب زید هم از امام صادق (علیه السلام) روایت کند که فرمودند: «علم را از معدنش جستجو کنید و از ولیجه ها اجتناب کنید که در بین ایشان، سد کنندگان راه خدا وجود دارد.» (4)
ولیجه پرستان که بزرگان خویش را با القابی چون شیخ کامل، عارف واصل، قطب، ولی امر، مراد و امام می خوانند(5)،
چونان در او ذوب شده اند که تمامی مقامات ائمه طاهرین (علیهم السلام)
ص: 123
را برای ولائج خویش، مباح شمرده و او را در جایگاه معصومین قرار می دهند.
امام صادق (علیه السلام) درتوضیح آیه ی: « تو را بر مردم، امام قرار دادیم»(1)
فرموده اند:
«اگر خدا اسمی بهتر از "امام" سراغ داشت ما را به آن می نامید.»(2)
پس این لفظِ مبارک، نامی مخصوص به این دوازه نفر است که خدا بر ایشان نهاده است.
ولیجه پرستان، اطاعت از ولیجه ی خویش را از شرایط ایمان دانسته و تبعیت مطلق از او را برای وصول به قرب الهی لازم می دانند و این در حالی است که بر اساس روایت حضرت امیر (علیه السلام) که پیش از این آمد، اطاعتِ مطلق و پیروی محض، فقط از آنِ کسانی است که در ایشان، احتمال عیب و خطایی نمی رود، نه انسان هایی که به فرض، چند صباحی از عمر خویش را در راه تهذیب نفس و یا تحصیل علم گذرانده اند. سوال ما از ایشان این است که به نظر شما، یک انسان عادی، چند سال اگر درس بخواند و یا چند سال اگر تهذیب نفس کند، به مقام امامت و ولایت می رسد؟
در عبارتِ امام هادی (علیه السلام) برائت از هر ولیجه ای جز ائمه اطهار (علیهم السلام) و هر اطاعت شونده ای جز ایشان ضروری شمرده شده است و شاید دلیل اینکه جمله ی دوم؛ یعنی "کل مطاع سواکم" «هر اطاعت شونده ای جز آل اللّه (علیهم السلام) » در کنار نام ولیجه ذکر شده است بدین دلیل باشد که ولیجه پرستان، نه تنها شناخت و معرفت او را شرط سعادت و حسن عاقبت بر می شمرند؛بلکه اطاعت مطلق از او را نیز از شرائط ایمان می دانند؛ درحالی که اینها همه درباره ی ائمه طاهرین (علیهم السلام) صدق کرده و از مقامات ایشان است و اگر کسی، دیگران را در این مقامات با ایشان شریک بداند، مشرک خواهد بود.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
«هر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است؛ پس بر شما باد به اطاعت و فرمانبرداری از امامان. شما امامت کسی را پذیرفته اید که مردم در عدم شناخت ایشان معذور نیستند»(3)
ص: 124
بشير عطار گويد: از امام صادق (علیه السلام) شنيدم که مى فرمودند:«ما ائمه، مردمى هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است و شما پيروى مىكنيد از كسى كه مردم به نشناختن او معذور نيستند.»(1)
ابوسلمه نيز گويد: از امام صادق (علیه السلام) شنيدم که مى فرمودند:
«ما کسانی هستيم كه خدا طاعت ما را بر مردم، فرض و واجب كرده است، و بر ایشان رخصتی نیست جز اينكه ما را بشناسند، و در نادانى به مقام ما معذور نيستند. پس هر كه ما را بشناسد، مؤمن است و هر كه منكر مقام ما باشد كافر است، و هر كه نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، ضال و گمراه است تا آنکه به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حق طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حالِ گمراهى خود بميرد، امرش با خداست.»(2)
امام عزیزتر از جان؛ یعنی حضرت ابوالحسن الرضا (علیه السلام) نیز فرموده اند:
«... من مى گويم: مردم، بندگان ما هستند در اينكه اطاعت ما بر آنها واجب است و در ديانت، به ما وابسته اند، این مطلب را بايد حاضران به غائبان برسانند.»(3)
از این روایت و امثال آن معلوم می شود که شناخت و اطاعت کسی جز ائمه (علیهم السلام) مخصوصاً امامِ هر زمان و حجتِ هرعصر برای انسان لازم نیست و تنها کسانی که انسان در عدم شناخت ایشان معذور نمی باشد ائمه طاهرین اند.
از دیگر سوی، در روایات بی شماری، مقصود از پادشاهی بزرگ و مُلک عظیم در آیه ی
«در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملكى بزرگ بخشيديم»(4)
را به وجوب اطاعت از امام تعبیر کرده اند.
ص: 125
یعنی خدای منّان با لسان امتنان می فرماید: ما به آل ابراهیم که منظور اهل بیت (علیهم السلام) هستند پادشاهی بزرگ که همان وجوب اطاعت از ایشان است را داده ایم که اگر دیگران را نیز در این مقام، بهره ای بود، ذکر آن به صورت امتنان برای آل اللّه (علیهم السلام) وجهی نداشت.
مرحوم شیخ حرّ عاملی در بیان وجوب اطاعت از امام، آن را عقلاً و نقلاً مخصوص آن بزرگوار دانسته است، نه امری عام که دیگران نیز مشمول آن باشند.(1)
علامه ی بزرگوار، جناب سید هاشم بحرانی "اعلی اللّه مقامه" در ذیل این آیه، بیش از سی روایت نقل فرموده است که پیشوایان معصوم (علیهم السلام) "ملک عظیم" را به مقام مُطاع بودن معنا کرده اند.(2)
در احادیث فراوانِ دیگر نیز مقام "فرض الطاعه" یا همان وجوبِ اطاعتِ از امام را موجب تمایز ایشان از سایر عباد دانسته اند.(3)
حضرت صادق (علیه السلام) نیز فرموده اند:
ص: 126
«به خدا قسم! نزد پروردگار، جایگاه و منزلتی در روی زمین بزرگ تر از مقام وجوب اطاعت نیست. همانا ابراهیم (علیه السلام) زمان زیادی مأموریت الهی داشت؛ ولی مفترض الطاعه نبود تا آنکه خداوند، اراده فرمود او را بزرگ داشته و تکریمش کند پس او را به مقام امامت نائل فرمود.»(1)
ائمه بزرگوار (علیهم السلام) هیچ مقام و منزلتی را درعالم، بالاتر از مقام "فرض الطاعه" که همان وجوب اطاعت است نمی دانند و آن را تعبیر دیگری از جایگاه امامت دانسته(2) و مختص حجج الهی اش خوانده اند و بدون شک، شریک دانستن دیگران با ایشان در این مقام، جز شرک و کفر، چیز دیگری نیست.
به همین دلیل است که حضرت جعفر بن محمد (علیه السلام) فرموده اند:
«هرکسی با امامی که امامتش را از خدا گرفته، کسی را شریک کند که امامت الهی ندارد شرک به خدا ورزیده است»(3)
و در کلامی دیگر فرموده اند:
«کسی که ادعای امامت کند درحالی که سزاوار آن نیست، کافر است.»(4)
مولای دو سرا، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز در کلامی بس طولانی درباره مقام و جایگاه امام فرموده اند:
«امام كلمة اللّه، حجت اللّه، وجه اللّه، نور اللّه، حجاب اللّه و آية اللّه است. خدا انتخابش می كند و هر چه را که خواست در او قرار می دهد؛ پس به واسطه ی همين مقام، اطاعتش و
ص: 127
ولايتش بر تمام جهانیان واجب است .او ولى خدا در آسمان ها و زمين است و اين پيمان از جميع جهانيان گرفته شده است. پس هر كه خود را بر او مقدم بدارد کافر است. امام هر كار كه مايل است بكند و البته هر چه خدا بخواهد انجام می دهد. بر دست راستش نوشته مى شود « وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» پس حقیقتا صدق و عدل، همان امام است. خداوند برايش استوانه اى از نور قرار می دهد پس از زمين تا آسمان، اعمال بندگان را به وسيله ی آن مى بيند و بر قامتش لباس عظمت مى پوشاند و او از دل ها آگاه و بر اسرار مطلع است. بين مشرق و مغرب را مى بيند و چيزى بر او از مُلک و ملكوت پوشيده نيست و زبان پرندگان را هنگام ولايتش می داند. او همان کسی است که خدایش براى وحى انتخاب نموده و بر اسرار مطلعش كرده و به لطف خویش تأييدش نموده و به او حكمتش را تلقين فرموده و دلش را مركز اراده خدا قرار داده است. سکه ی سلطنت به نام او زده شده و به او فرمانروایى عطا گرديده و بايد از او اطاعت كنند؛ زيرا امامت، ميراث انبياء و مقام اصفياء و خلافت خدا و جانشينى پيامبران است. امامت همان عصمت، ولايت و سلطنت و هدايت است. او سبب كامل شدن دين و موجب سنگين شدن ترازوى عمل می باشد.
امام، هدف جويندگان و راهنماى هدايت جويان و راه رهسپاران و خورشيد درخشان دل هاى عارفين است. ولايت او سبب رستگارى و اطاعتش در زندگى واجب است و بعد از مرگ، ذخيره آخرت و عزّت مؤمنين و شفيع گنه كاران و نجات دوستان و رستگارى پيروان است؛ چرا که او رأس اسلام و كمال ايمان و عارف به حدود احكام و مبيّن حلال از حرام است. پس اين مقامى است كه به آن نمی رسد مگر كسى كه خدا انتخابش كرده و مقدمش داشته و به او ولايت و حكومت داده است. ولايت عبارت است از حفظ مرزها و تدبير امور و مراقبت بر روزها و ماهها.
پس امام، آب خوشگوار در تشنگى و راهنماى هدايت است، امام پاک از گناه و مطّلع بر عيوب است، امام خورشيد درخشان بر بندگان است. به مقام او كسى را ياراى چشم بستن يا دست رساندن نيست. اين آيه به همان معنى اشاره دارد «وَ للّه الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِينَ» و مؤمنين عبارتند از علی و خاندانش؛ پس عزّت، اختصاص به پيامبر دارد و عترتش، و پيامبر و عترتش از يکديگر تا ابد جدا نمى شوند.
ص: 128
آنها مركز دائره ايمانند و قطب وجود و آسمان جود و شرف، و نور خورشيدِ عظمت، و روشنى ماه و پايه و مبدأ و معنا و مبناى عزّت و مجد. امام، چراغ فروزان و راه و روش و آب سرشار و درياى ژرف و ماه تابان و برکه ای گوارا و راه آشكار و راهنمائى دلسوز در گرفتاری ها و ابرى باران زا و بارانى ژاله سان و بدر كامل و دليل فاضل و آسمان سايه افكن و نعمت بزرگ و درياى خشک نشدنى و شخصيتى كه قابل توصيف نيست و سرچشمه اى پر آب و باغستانى شاداب و گلى خوشبو و ماهى خوشرو و ستاره اى درخشان و كانونى عطر زا و عمل صالح و منبع سود و راه واضح و طبيب دلسوز و پدر مهربان است.
پناه بندگان در گرفتاری ها و حاكمِ آمر و ناهى و مراقب از جانب خدا بر خلايق و امين پروردگار بر خلايق و حجت او بر مردم و راه هموار در زمين و بلاد پاک از گناه و دور از عيوب و آگاه بر اسرار. ظاهرش را نمی توان مالک شده و باطنش را نمی توان درک كرد. يگانه روزگار و خليفه خدا در امر و نهى.مثل و مانند ندارد و كسى را ياراى برابرى با او نيست.
چه كسى مى تواند عارف به مقام ما شود و به درجات ما واقف گردد و شاهد عظمت ما باشد و منزلت ما را دريابد؟. عقل و خردها حيران است و انديشه ها سرگردان، و درباره آنچه مى گويم بزرگان كوچكند و دانشمندان ناتوان و شعرا گنگ و بليغان لال و سخنوران اَلكَن و فصيحان عاجز، آسمان و زمين در مقام ستايش اولياء اظهار كوچكى مى نمايند.آيا می توان شناخت يا ستايش نمود و يا فهميد و يا درک كرد يا احاطه پیدا کرد بر كسى كه پرتو جلال كبريا است و افتخار زمين و آسمان؟. آری! بزرگتر است مقام آل محمّد (علیهم السلام) از وصف ستايشگران و توصيف وصف كنندگان و اينكه بتوان احدى را با آنها مقايسه نمود؛ پس چگونه مى توان کسی را با ایشان مقايسه كرد با اينكه آنها كلمه عالى و نام درخشان و وحدانيت كبریائى هستند. همانا فاصله گرفته است از توحيد، هر كسی که از آنها پشت كند يا كناره گيرد و ایشانند حجاب اعظم خداوند.چگونه مى توان چنين شخصيت ها را با انتخاب تعيين نمود و كجا عقل ها مى توانند آنها را درک كنند و چه کسی مى تواند بشناسد يا وصف كند آنها را كه من توصيف نمودم؟
ص: 129
آنها که خيال كردند چنين موقعيت و مقامى مى تواند در غير آل محمّد (علیهم السلام) باشد دروغ گفتند و گمراه شدند و گوساله ای را به خدایى پذيرفتند و در گروه شياطين وارد شدند. تمام اين انحرافات به واسطه عقده و كينه اى بود كه با آل محمّد (علیهم السلام) و خاندان عصمت داشتند و حسادتى كه به آنها می ورزيدند. شيطان آنها را تشويق كرد و مرگ بر آنها باد! چگونه امامى را انتخاب نمودند كه نادان و بت پرست بود و در روز نبرد، ترس و جُبن او را پوشانده بود .با اينكه امام بايد عالمى باشد كه جهل بر او راه نيابد و شجاعى كه ترسى او را فرا نگيرد و در نژاد و نسب بى مانند باشد. امام در بالاترين خانواده قريش و عظيم ترين فرزندان هاشم و بازماندگان ابراهيم است و منبع سخاوت بوده و چون جان پيامبر است، او مورد رضاى خدا و گوينده از جانب اوست.
او بالاترين شخصيت ها و از دودمان عبد مناف، سياستمدار و شايسته مقام رياست، اطاعتش بر مردم فرض و لازم است تا روز قيامت، و دلش گنجينه اسرار خدا و زبانش گوياى آن است.او معصوم و موفق است نه ترسو و نادان اما چنين امامى را رها كردند و پيرو هواى خويش گرديدند، چه كسى گمراه تر است از آن كسى كه پيرو هواى نفس خويش گردد.
امام، انسانى ملكوتى و پيكر آسمانى و امری الهى و روحى قُدسى، مقامى والا و نوری اعلى و سرّی مخفى است .او فرشته ذات و خدایى صفات است و حسناتش فراوان و به اسرار، آگاه و برگزيده پروردگار و مخصوص از جانب صادق امين است.
تمام اين مقامات، اختصاص به آل محمّد دارد و كسى با آنها شريک نيست؛ زيرا آنها معدن وحى و معنى تأويل و مورد عنايت پروردگار جليل و مهبط جبرئيل و برگزيده خدا و سرّ اللّه و كلمه او و شجره نبوت و معدن صفوت و سرچشمه گفتار و عالى ترين راهنماى مردم و وارث رسالت و نور خداست، حبيب اللّه و وديعه او و كلمة اللّه و كليد حكمت او و چراغ رحمت خدا و سرچشمه هاى نعمتش می باشد. او راهنما به سوى خدا و چشمه سلسبيل و ترازوهای مستقيم و منهاج قويم و ذكر حكيم، و وجه كريم و نور قديم و شخصيتى شايسته ی تشريف و تقديم و تعظيم و تفضيل است.
ص: 130
امامان، جانشينان پيامبر كريم و فرزندان رؤف و حميد و امینان خدای علیّ عظيم و ذریه ای هستند به هم پيوسته و خدا شنوا و كريم است.
مقامى والا و راهى استوارند هر كه آنها را بشناسد و از ايشان اقتباس كند از آنها است و به همين معنى اشاره دارد اين آيه «هر که از من تبعیت کند پس از من است.»(1) خدا آنها را از نور عظمت خويش آفريده و اختيار جهان را به آنها داده؛ پس ایشان سرّ اللّه و اولياء مقرّب او و امر خدا بين كاف و نون اند؛ بلکه ایشان، خود، کاف و نون اند .دعوت به سوى او مى كنند و از جانب او سخن گفته و به امرش عمل می كنند. علم انبياء در مقابل علم آنها و سرّ اوصياء به مقیاس سرّ ايشان و عزّت اولياء در برابر عزّت آنها، مانند قطره در مقابل دريا و ذره اى در مقابل بيابان هاست. آسمان ها و زمين در نزد امام چونان دست اوست نسبت به كف دستش ظاهرش را از باطن و خوبش را از بد و خشكى را از تر تميز می دهد؛ زيرا خداوند، پيامبرش را از علم گذشته و آينده مطلع كرده و او در اختيار اوصياء گرامی نهاده؛ پس هر كه منكر اين مقام باشد شقى و ملعون و مورد لعنت لعنت كنندگان قرار گرفته است.چگونه خداوند اطاعت كسى را بر مردم واجب می كند كه راه به ملكوت آسمانها و زمين نداشته باشد؟ كلمات آل محمّد (علیهم السلام) هفتاد نوع است و هر آيه ای که در قرآن مجيد و كلام خدا سخن از عين و وجه و يد و جنب دارد منظورش امام است؛ زيرا او جنب اللّه و وجه اللّه؛ یعنی حق اللّه است، علم اللّه، عين اللّه، يد اللّه است، ایشان پهلوی بلندمرتبه و وجه پسندیده خدا و سرچشمه گوارا و راه راست و وسيله به سوى خدا و واسطه عفو و رضاى اويند. آنها سرّ واحد و احدند، كسى را نمی توان با آنها انباز گرفت و شریک کرد. ایشان مورد لطف خاص و خالص خدا و سرّ ديّان و كلمه او و باب ايمان و كعبه او هستند. حجت خدا و راه روشن او، راهنماى هدايت و پرچم توحيد و فضل خدا و رحمت او و عين اليقين و حقيقت آن و راه حق و عصمت او و مبدأ وجود و منتهايش و قدرت پروردگار و مشيّت او و امّ الكتاب و خاتمه آن و فصل الخطاب و دلالتش و گنجينه وحى و نگهبان آن و آيه ذكر و ترجمه آن و معدن تنزيل و نهايت آن هستند. آنها ستارگان آسمانى و انوار
ص: 131
علوى هستند كه از خورشيد عصمت فاطمه (علیهما السلام) در آسمان عظمت محمّدی نور می گیرند و در شاخسار نبوى و درخت احمدى با پيكرهای بشرى محل ودیعه اسرار الهی اند. ایشان ذريّه ی پاک و عترت هاشمى كه هادى و مهدى هستند بوده و آنها بهترين افراد بشرند.
آنها ائمه پاک و عترت معصوم و ذريه گرامى و خلفاى راهنما و بزرگان صديقين و اوصياء برگزيده و اسباط پسنديده و هدایتگران هدایت شده و چهره هاى درخشان از آل طه و ياسين و حجت هاى خدا بر اولين و آخرين هستند. نام آنها بر سنگ ها و برگ هاى درختان و بال پرندگان و ابواب بهشت و جهنم و بر عرش و افلاک و بال و پر ملائكه و بر حجب جلال و پردهای عزّ و جلال نوشته شده و به نام آنها پرندگان تسبيح می كنند و ماهیان دریا براى شيعيانشان استغفار می کنند. خداوند، احدى را خلق نكرده مگر اينكه از او به وحدانيت خویش اقرار و بر ولايتِ ذريّه پاک و بيزارى از دشمنان آنها پیمان گرفته است. همانا عرش استقرار نيافت مگر آنکه بر آن با نور نوشته شد: لا إِلهَ إِلَّا اللّه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه علي ولى اللّه.»(1)
ص: 132
ص: 133
در روایتی دیگر حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) فرموده اند:
«خداوند،مردم را برای اطاعت از امام آفریده و اینکه فرموده رحمتم را برای پرهیزکاران واجب نموده ام منظورش کسانی هستند که از ولایت و اطاعت هر کسی جز امام، اجتناب و پرهیز نمایند.»(1)
حضرت رضا (علیه السلام) در تهدیدی خطیر فرموده اند:
«ما اهل بیت در دنیا و آخرت از کسی که برای غیر امامانِ معصوم (علیهم السلام) ، امامت قائل شود و ایشان را امام بخواند، بیزاریم.»(2)
خلاصه اینکه ولیجه پرستان، ولایت و تبعیت از بزرگان خویش را همان ولایت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته و به همین دلیل، اطاعت بی چون و چرا از او را راه نجات خوانده اند؛ ولی به جای هدایت، گمراهی و در عوضِ نجات، هلاکت نصیبشان شده است.
در نتیجه عاملِ جدا شدن مردم از دین خدا و پراکنده شدن ایشان به فرقه های مختلف، داخل کردن رأی و نظر در دین خدا و پیروی از آن و همچنین تبعیت بی قید و شرط از بزرگان و خواص و به تعبیر دیگر ولیجه پرستی عوام الناس می باشد. همین دو نکته ی بسیار مهم، سرّ تفاوت بنیادین، بین فرقه ی ناجیه که همان اسلام اصیل است با سایر فِرق می باشد. هرکسی که عقیده و اندیشه اش در این قالب گنجید؛ یعنی از استعمال نظر در دین خدا اجتناب نموده و جز اهل بیت (علیهم السلام) ولیجه ای نداشت در زمره ی شیعه ی اثناعشری یا همان فرقه ی ناجیه بوده و در غیر این صورت باید ببیند دامان کدامیک از فِرَق هلاک شونده، پذیرای او خواهد بود.
ص: 134
قرآن کریم می فرماید:
«و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج ساخت در حالی که چیزی نمی دانستید»(1)
پس اصل اولی در ما انسان ها این است که علم نداریم و باید به دنبال آن برویم. قرآن کریم، صراحتا می فرماید: نادان به دنیا آمده اید؛ پس کسی که قیاس می کند و با رأی و نظر خویش، حکم خداوند را استخراج می کند، اولین اعتراضی که به او می شود این است که قرآن کریم می فرماید: تو علم نداشتی؛ پس از کجا آن را به دست آورده ای ؟
در آیه ای دیگر، خدای حکیم می فرماید:
«كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»(2)
«همان طور كه در ميان شما فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را پاک مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مى آموزد و آنچه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد.»
در
اولین آیه، خداوند می فرماید شما نمی دانستید و در این آیه می فرماید: «رسولی را فرستادیم که به شما حکمت و کتاب می آموزد و آنچه را که نمی دانستید به شما یاد می دهد.» طبق این آیات، ما زمانی که پا به دنیا گذاردیم، هیچ نمی دانستیم و اکنون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که باید به ما بیاموزد و خداوند این دانش را، علم نامیده است؛ یعنی چیزی را که نمی دانستیم و اگر نبی خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند هرگز آن را نمی آموختیم؛ پس دانشی که مرجعش انبیاء الهی باشند علم است و آموختن آنچه که مصدرش وحی است مهم و ضروری می باشد.
با آیاتی که از قرآن کریم ذکر خواهیم کرد ثابت خواهد شد آن دانشی که منشأش انبیای الهی نباشد؛ یعنی رأی و نظر و ظن و گمان، خطوات شیطان و دانش متصل به اوست.
ص: 135
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(1)
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى به اطاعت خدا درآييد و گام هاى شيطان را دنبال مكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است»
سِلم به معنای تسلیم و چیزی از خود نگفتن است،
در این آیه از یک طرف می فرماید: که داخل سِلم شوید و از طرف دیگر می فرماید: از قدم های شیطان پیروی نکنید؛ یعنی اگر تسلیم نبودید به دنبال شیطان خواهید رفت و از گام های او پیروی خواهید نمود.
و در آیه ی دیگر می فرماید:
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پاى از پىِ گام هاى شيطان منهيد و هر كس پاى بر جاى گام هاى شيطان نهد بداند كه او به زشتكارى و ناپسندی امر مى کند و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هيچ كسی از شما پاک نمى شد؛ ولى اين خداست كه هر كسی را بخواهد پاک مى گرداند و خداست كه شنواى داناست»(2)
در آیه ی قبلی، خداوند می فرماید تسلیم باشید و از خود نظر ندهید و طبق فرمان خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل کنید و به دنبال خطوات شیطان نروید، و در این آیه می فرماید:«هر کسی به دنبال خطوات شیطان رود این را بداند که شیطان، امر به خوبی نمی کند؛ بلکه امر به فحشا و منکر می کند» پس دینِ کسی که عقاید و نظراتش را از شیطان گرفته، دینِ فحشا خواهد بود.
در آیه ی دیگر می فرماید:
«... وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّه مَا لَا تَعْلَمُونَ»(3)
ص: 136
«و از گام هاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست او شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى دهد و شما را وا می دارد تا بر خدا چيزى را كه نمی دانید بربنديد»
در این آیات، خداوند می فرماید: شیطان به بدی و فحشا دستور می دهد و دستور دیگری که او به شما خواهد داد این است که چیزی را به خداوند نسبت دهید که نمی دانید؛ یعنی از منشاء ظن و گمان، به خداوند چیزی را نسبت دهید.
چیزی
را که انسان بدان عالم است و علم دارد، قطعا از طرف خداست، ولی آنچه که از طرف شیطان گفته می شود، ظن و رأی و قیاس است، درست به همین دلیل، امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) در روایتی فرمودند:
«دینِ فرقه ی ناجیه، دین رحمان و دینِ سایر فِرَق، دینِ شیطان است.»(1)
در آیه ای دیگر، خداوند متعال، استعمال آرای بشری در دین را حرام شمرده و فرموده است:
«بگو پروردگار من فقط زشتكاری ها را چه آشكارش باشد و چه پنهان و گناه و ستمِ ناحق را حرام گردانيده است و نيز اينكه چيزى را شريک خدا سازيد كه دليلى بر حقانيت آن نازل نكرده و اينكه چيزى را كه نمی دانید به خدا نسبت دهيد.»(2)
در این آیه خداوند می فرماید: حرام است چیزی را که نمی دانید به خداوند نسبت دهید.
در جای دیگری هم می فرماید:
«و( از جانب خویش حرام کردند) از شتر دوتا و از گاو دوتا را. بگو آيا خدا نرهاى آنها را حرام كرده يا ماده ها را يا آنچه را كه رحم آن دو ماده در بر گرفته است آيا وقتى خداوند شما را به اين تحريم سفارش كرد حاضر بوديد؟ پس كيست ستمكارتر از آن كسی كه بر خدا دروغ بندد تا از روى
ص: 137
نادانى مردم را گمراه كند آرى خدا گروه ستمكاران را راهنمايى نمى كند» (1)
خداوند در این آیه می فرماید: آیا خداوند، شما را به این سفارش کرده است که از رأی و نظر خود چیزی بگویید؟
همه ی ما نیاز به علم داریم و انسان نمی تواند از خود چیزی را حلال و یا حرام بشمارد.
نکته ی مهم این است: کسانی که از جانب خود، نظر می دهند و در دین خدا با اندیشه های نارس خود تصرف می کنند؛ هرگز نمی گویند که این حکم، نظر و رأی من است؛ بلکه چون در دین خدا قیاس می کنند و از روی هوا و هوس، سخن می گویند، اعلام می دارند که این سخنِ خدا و قولِ محکم پروردگار است و اینگونه چیزی را به او نسبت می دهند که نمی دانند و حکمی را به ذات مقدسش منتسب می دارند که او از آن بیزار است.
آنچه گفته شد دقیقا همان فَرقِ اساسی پیروان فرقه ی ناجیه است با سایر فرقه ها. شیعیان اثنی عشری می گویند در مورد چیزی که بدان علم نداریم، نمی توانیم نظری بدهیم و دقیقا این عقیده، پیروی از همان روایتی است که پیش از این، از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شد که فرموده اند :
«علم سه چیز است: اول؛ کتاب ناطق، یعنی قرآن کریم، دوم؛ سنت ماضیه ؛یعنی سنت قطعی رسول خدا و اهل بیت او (علیهم السلام) و سوم؛ لا ادری یعنی نمی دانم»(2)
در واقع، این روایت می فرماید که انسان، اگر چیزی را از قرآن و سنت رسول خدا و اهل بیت او (علیهم السلام) به دست آورد، مُجاز به سخن گفتن است و گرنه، اگر چیزی غیر از آن دو، مصدرِ کلامش بود باید از ابراز نظر، خودداری کرده و باید بگوید: "نمی دانم" .
متأسفانه ما انسان ها با وجود آنکه از فَرقِ سر تا شصت پا، غرق در جهل و نادانی هستیم، بسیار صاحب نظر بوده و درباره ی همه چیز از جمله دین خدا سخن می گوییم .
خداوند متعال در آیه ای که از پیش نظر شما گذشت می فرماید: "شما انسان ها حکم خدا را از کجا می دانید؟ همانا که ظالم ترین افراد، کسانی هستند که بر خداوند دروغ ببندند تا مردم را بدون علم گمراه کنند."
ص: 138
آیه ی دیگری که در فهم موضوعِ مورد بحث، به ما کمک می کند؛ این فرمایش خدای عزوجل است که فرموده است:
«كسانى كه شرک ورزیدند به زودى خواهند گفت: اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان مشرک نمى شديم و چيزى را خودسرانه تحريم نمی کرديم. كسانى هم كه پيش از آنان بودند همين گونه پيامبران خود را تكذيب كردند تا آنکه عقوبت ما را چشيدند. بگو آيا نزد شما دانشى هست كه آن را براى ما آشكار كنيد؟ شما جز از گمان پيروى نمى كنيد و جز دروغ نمى گوييد» (1)
در این آیه، خداوند می فرماید: آیا شما علم دارید؟ یعنی بحث ما با شما بحث علم است و البته که در این آیه با نفی علم از مشرکان، ایشان را متهم به بهره گیری از ظن و رأی و گمان کرده است.
در واقع، علم را قسیمِ رأی و نظر دانسته، به این معنا که رأی و نظر را خارج از چهارچوب علم و در نقطه ی مقابل آن، معرفی کرده است.
اما در سوره ی نساء به مهمترین خصلت فرقه ی ناجیه که در روایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز بدان اشاره شده بود پرداخته و می فرماید:
«فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»(2)
«... به پروردگار تو سوگند كه ايمان نمى آورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه ی اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حكمى كه كرده اى در دلهايشان احساس ناراحتى و ترديد نكنند و كاملا سر تسليم فرود آورند»
این آیه ی کریمه، اساس فرقه ی ناجیه را بیان فرموده و تصریح کرده است: آن زمان، کسی ایمان دارد که مخالفت با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نکرده و در برابر ایشان تسلیم باشد و لو اینکه با میل و نظرش
ص: 139
در تضاد باشد. پس اثناعشریه، دین تسلیم است و اصل و ریشه ی این فرقه ی ناجیه بر این مبناست؛ در حالی که اساس فرقه های دیگر بر مبناهای دیگری چون ظن و گمان بنا شده است.
در آیه ی دیگر، خدای مهربان فرموده است :
«هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ»(1)
«آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند با هم مساوی اند؟ همانا فقط صاحبان خِرد متذکر می شوند»
در روایات اهل بیت (علیهم السلام) مقصود از آنها که می دانند را ائمه اطهار (علیهم السلام) و آنها که نمی دانند را دشمنان ایشان و منظور از صاحبان خِرَد یا اولوالالباب را شیعیان دانسته اند.(2)
اهل بیت (علیهم السلام) تنها گروهی هستند که دانش دارند و دشمنان ایشان نادان بوده و چون از محضر دانایان کسب علم ننموده، برای استغنای از رفتن به محضر ایشان به ظنّ و گمان خویش که همان استعمال آراء بشری در دین است روی آورده اند. اما نکته ی مهم آن است که شیعیان را نه در زمره "الذین یعلمون" آورده اند و نه در گروه "لا یعلمون"؛ چرا که "یعلمون" نیستند چون فقط ائمه اند که "یعلمون"اند و می دانند؛ ولی "لا یعلمون" هم نیستند چون مشغول طلب علم از "الذین یعلمون" که همان ائمه طاهرین اند می باشند؛ پس، از نادانی خارج شده و فرق دو گروه "یعلمون و لا یعلمون" را فهمیده اند. لذا خداوند درباره ی ایشان فرموده است: فقط ایشان اند که متذکر شده و تفاوت این دو گروه را درک کرده اند.
خدای متعال، علم را در معدنی قرار داده است و آن هفتاد و دو فرقه نخواستند به سراغ آن معدن رفته و با استعمال رأی خویش در دین، دسته های آنها از اسلام اصیل جدا شده و فرقه فرقه شدند؛ وتنها در بین مردم، یک گروه به نزد این معدن علم رفته، از آن استفاده کرده و رأی و نظر نداده و به این سبب به نام فرقه ی ناجیه به دیگران معرفی شدند.
ص: 140
امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
«خداوند، کاری را بدون سبب انجام نمی دهد؛ پس برای هر سببی، شرحی قرار داد و برای هر شرحی، علمی و برای هر علمی، دری که البته این در، سخن می گوید. بعضی این در را شناختند و بعضی نشناختند. آن درِ علم، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ما اهل بیت او هستیم.»(1)
پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت آن بزرگوار، باب رسیدن به تمام علوم اند و به همین دلیل باید علم را از ایشان بجویم، نه از ابوحنیفه و نه از شافعی و نه از مرجئه و نه از غالیان و ...
در روایت دیگر، امام محمد باقر (علیه السلام) می فرمایند:«هیچ چیزی نیست که این امت تا قیامت به آن احتیاج داشته باشند مگر اینکه خدا حکمش را در قرآن فرموده و برای پیغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را تبیین کرده است.» (2)
نتیجه این کلام نورانی آن است که حکم همه چیز در لسان آیات و روایات گفته شده است و نیازی به نظر دادن ما نیست؛ بلکه ما باید تفحص و جستجو کرده و در مقام طلب علم، آن را پیدا کنیم و از همین روست که طلب علم بر همه ما واجب و لازم گردیده است.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «طلب علم در هر حالی واجب است»(3)
و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:«طلب علم بر هر مسلمانی واجب است»(4)
در این دو روایت و نظائرشان به دنبال علم رفتن را مقید به حالی از احوال و یا جنسیتی خاص نکرده؛ بلکه بالعکس فرموده اند در همه حالات، اعم از صحت و مرض، فقر و غنا، پیری و جوانی و... و بر همه افراد، چه مرد و چه زن واجب است. در بعضی از روایات، حتی کلمه مسلم و مسلمه نیز که به معنای مرد و زن است به صراحت ذکر شده است.(5)
ص: 141
پس در نتیجه هر کجا در آیات و روایات، ذکری از علما شده منظور، ائمه طاهرین (علیهم السلام) می باشد، مگر آنکه قرینه ای بر خلافِ آن اقامه شود؛ لذا اگر مدحی از علما شده و یا از لزوم مراجعه به علما و دانشمندان سخنی به میان آمده، همه جا، تاکید می کنم که همه جا، منظور امامان (علیهم السلام) اند؛ البته به جز جایی که قرینه ای بر خلافش باشد. اگر در قرآن از "الذین یعلمون" سخن می گوید و یا از خشیت عالمان از خدا یاد می کند و یا در روایات، مقام علمای امت را از انبیای بنی اسرائیل بالاتر می داند، مقصود، امامانِ معصومین (علیهم السلام) می باشد؛ چون فقط ایشان اند که می دانند و بر ماست که از علوم این ذواتِ مقدسه، اقتباس کنیم و در محضرشان زانو بزنیم. ایشان عالمان امت و دشمنانشان جاهلان و دوستانشان که به دنبال طلب علم از ایشان هستند اولوالالباب می باشند.
پس یکی دیگر از تفاوت های فرقه ی ناجیه با سایر فرقه ها در همین طلب علم است؛ یعنی مریدانِ هفتاد و دو فرقه می گویند: "ما بدون اینکه برای فهم دین، نیازمند مراجعه به فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشیم، خود، دین خدا را می شناسیم و می توانیم احکام الهی را بفهمیم" و درست به همین دلیل، از رأی و نظر خویش در استنباط احکام خدا استفاده می کنند؛ ولی فرقه ی ناجیه، تسلیم محض پروردگار بوده و بر این باورند که " ما علم نداریم و باید آن را طلب کرده، به دنبالش گشته و آن را از معدنش که اهل بیت (علیهم السلام) هستند استخراج کنیم".
اگر انسان، این مسئله را بپذیرد که علم ندارد در حالی که بدان نیازمند است، لاجرم به دنبال عالمی می رود که علم را از او بیاموزد و چون به جز امام (علیه السلام) عالمی وجود ندارد و هیچ کسی جز آن وجودِ مقدس، علمی ندارد که بتوان به او مراجعه کرد و اگر کسی علمی هم داشته باشد از امام گرفته است و هر علمی که هر کجای دیگری باشد منشأش امام است، مُلزم می شود که امام را بشناسد و اینگونه است که بحث طلب علم با شناخت امام، پیوند می خورد.
ص: 142
خلاصه اینکه، طلب علم از ضروریات دینداری است که متأسفانه مردم، درباره ی آن، دچار دو آفت شده اند: اول اینکه به دنبال علم نرفته ( البته آن علمی که در بخش بعدی بیان می شود) و دوم آنکه اگر به دنبال علم می روند از اهلش آن را جستجو نمی کنند؛ لذا در دامان فرقه های منحرفه ای چون غالیان افتاده و به کلی دگرگون می شوند.
امیرمؤمنان حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) می فرمایند:
«ای مردم! کمال دین، طلب علم و عمل بدان است. همانا که طلب عمل بر شما از طلب مال، واجب تر است؛ چرا که مال دنیا تقسیم شده و از جانب خدای عادل، تضمین شده است در حالی که علم در نزد اهلش مخزون و پنهان است و شما مأمور شده اید تا آن را از اهلش طلب کنید»(1)
در روایت دیگر، حضرت صادق (علیه السلام) فرموده اند:
«بر شما باد به فهم دین و مبادا که (با ترک علم دین ) چون عرب های بیابانیِ جاهل باشید. همانا هرکسی از شما به دنبال شناخت دین نرود خداوند متعال در قیامت به او نظر نیافکنده و عملش را پاکیزه نگرداند.»(2)
اخبار و روایات در این زمینه، بسیار فراوان اند؛ اما در بعضی از آنها عبارات تهدیدآمیزی وجود دارد که انسان را به فکر فرو می برد. به عنوان مثال به این چند روایت توجه فرمایید:
امام ششم، حضرت صادق (علیه السلام) می فرمایند:
«دوست دارم که با تازیانه بر سر یارانم بکوبم تا ایشان را به تفقه در دین وادار سازم.»(3)
محمد بن مسلم این دانشجوی موفق مکتب صادقَین (علیهما السلام) از آن دو امام روایت کند که فرموده اند:
ص: 143
«اگر جوانی از جوانان شیعه را که اهل تفقّه در دین نیست برایم بیاورند او را ادب خواهم کرد»(1) و در روایت دیگری فرموده اند:«او را کتک خواهم زد»(2)
اینگونه وعیدها در لسان طاهرین کم سابقه است .همان امام که درود خدا بر ایشان باد می فرمایند:
«ای کاش بر سر یارانم تازیانه ای قرار داشت تا ایشان را به طلب علم حلال و حرام وادار سازد»(3)
سرّ این خطابات غلیظ و شدیدِ ائمه (علیهم السلام) در آن است که اگر کسی به دنبال علم، آن هم از معدنش نرود؛ یا چون نادانان و بیابانگردان اعرابی خواهد بود {که عباراتش در روایات قبل گذشت} یا اینکه با عدم رجوع به اهل علم و معدن آن، در دام صیّادان خدانشناسی گرفتار خواهد شد که او را از مسیر صلاح به طریق فساد کشانده و راه خدا را بر او مسدود می سازند.
امام صادق (علیه السلام) در این باره به بشیر دهّان فرموده اند:
«هیچ خیری در یاران ما که به دنبال شناخت دین نیستند وجود ندارد.ای بشیر! همانا مردی از ایشان اگر خود با شناختی که پیدا کرده به بی نیازی علمی از دیگران نرسیده باشد، محتاج دیگران {از فرقه های هفتاد و دو گانه} خواهد شد و چون به ایشان احتیاج پیدا کند آنها او را در گمراهی خویش داخل کرده بدون آنکه بداند.»(4)
ص: 144
شاید کسی گمان کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) که اصل دین هستند خود، از رأی و گمان خویش صحبت می کنند و مجازند که در دین خدا ابراز نظر کنند.
قرآن کریم می فرماید: این گونه نیست؛ بلکه کلام آنها از آموخته های خداوند است، و اوست که به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) دین را آموخته و آن بزرگوار نیز به اهل بیت خویش تعلیم فرموده اند و خداوند همواره ایشان را به روح القدس یاری کرده و احکام واقعی را به ایشان می آموزد.
خدای عزوجل در این زمینه فرموده است :
«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّه»(1)
«ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به موجب آنچه خدا به تو نشان داده داورى كنى»
در این آیه، خداوند متعال به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:حکم کنی به آنچه خداوند به تو نشان داده است. و (نشان دادن) از( یاد دادن) بسیار بالاتر است. پس منشأ احکام و دستورات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن چیزی است که خداوند به ایشان نشان داده است و این حقیقت علم است چرا که در این صورت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز از روی ظن و گمان و رأی و نظر سخن نمی گویند و هر آنچه که می فرمایند، وحی الهی و از طرف خداوند است.
« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»(2)
«و پیامبر از روی هوی سخن نمی گوید بلکه هر چه می گوید وحیی است که به او شده است»
و در آیه ی دیگری فرموده است:
« وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا ۚ مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ»(3)
ص: 145
«و اینگونه روحی از امر خود را به تو وحی کردیم و تو پیش از آن نمی دانستی کتاب و ایمان چیست»
جناب ابوحمزه می گوید از حضرت صادق (علیه السلام) درباره علم ائمه (علیهم السلام) پرسیدم و عرض کردم:
«آیا آن را از دیگران گرفته یا کتابی در نزد شماست که از روی آن می خوانید؟!» امام (علیه السلام) فرمودند:«امر علم امام، بزرگ تر از اینهاست. آیا قول خدا را نخوانده ای که فرموده: "و اینگونه روحی از امر خود را به تو وحی کردیم و تو پیش از آن نمی دانستی کتاب و ایمان چیست"؟ نظر یارانت درباره ی این آیه چیست؟ آری! پیامبر را حالتی بوده که از کتاب و ایمان چیزی نمی دانسته تا آنکه خدا روح {القدس} را بر او مبعوث نموده و او این علم را به حضرتش داده که هرکسی را که خدا بخواهد فهم و علم دهد {یعنی امام} روح را بر او مبعوث می کند.»(1)
در روایات فراوانی که به وقتش خواهد آمد مصدر علوم اهلبیت (علیهم السلام) را وحی و اتصال به رب العالمین معرفی کرده اند، نه اتکای به رأی و نظر، همانطور که در آیات متعددی که پیش از این گذشت به پیامبرش می فرماید: از آن رو که تو متصل به وحی هستی به رأی و نظر کسی حتی خودت نیازمند نبوده و باید از آن احتراز کنی.
دقیقاً عین همین سخن را ائمه طاهرین (علیهم السلام) به یاران و اصحابشان فرموده اند و به ایشان گوشزد کرده اند که:
«اگر ما از روی رأی و هوای خویش با شما سخن می گفتیم هلاک شده بودیم»(2) و یا فرموده اند:«اگر ما به رأی خویش با شما حدیث می کردیم گمراه شده بودیم آنطور که پیشینیان، گمراه شدند.»(3) و یا فرموده اند:«به خدا قسم! اگر فرمان الهی نبود ما شما را به خانه هایمان راه نمی دادیم، سوگند به خدای یگانه که ما با شما از روی هوی و رأی خویش سخن نگوییم؛ بلکه هرچه بگوییم عینا همان چیزی است که خدا فرموده است»(4) و در جواب
ص: 146
کسی که از ایشان نظرشان را درباره ی مسأله ای می پرسد فرموده اند:«ساکت باش که ما هرگز از روی رأی و نظر خویش، سخنی نگوییم؛ بلکه هر چه بگوییم منشأش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.»(1)
و در احادیث دیگر فرموده اند:«اگر ما از روی رأی و نظر خویش سخن گوییم ما نیز چون این مردم خواهیم بود و هلاک می شدیم.»(2)
به خدای یکتا سوگند که اگر استعمال رأی و نظر در دین جایز بود، کسی بهتر از آل محمد (علیهم السلام) نبود که بتواند از آن بهره گیرد؛ ولی با این حال، این خاندان نه تنها از این روش تبرّی جسته؛ بلکه پویندگان این کج راهه را ضالّ و مضلّ نامیده اند.
پس خوشا به حال تابعان این مکتب که امامانشان هرچه می گویند از وحی ربانی است و ذره ای خلاف در اندیشه و گفتار ایشان نیست و بدا به حال آنهایی که امامانشان با پیروی از هوای نفس، با ظنّ و گمان خویش، به خدای بزرگ، دروغ های بزرگ بستند و رهپویان خویش را به چاه عمیقِ گمراهی در افکندند.
گرچه ما بر مبنای جمله ی «العلم ما قال اللّه و قال رسوله» معتقدیم که علم آن است خدا و رسول بفرمایند و غیر آن را علم نمی دانیم، با این حال در لسان اخبار ائمه اطهار (علیهم السلام) می یابیم که علم، به اقسام مختلفی تقسیم بندی شده است؛ و لیکن با دقت در همین تقسیم بندی ها باز همان نتیجه نخستین برای ما حاصل می شود.
در بعضی از روایات، علم را به دو دسته ی: "علم الادیان و علم الابدان" تقسیم کرده اند.
حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
«علم بر دو گونه است؛ علم دین ها و علم بدن ها»(3)
ص: 147
در بعضی از روایات، اصلا دانشی را علم نامیده اند که به کار عملِ آخرت بیاید و غیر از آن را فضل نامیده اند یعنی دانستنش خوب است؛ ولی ندانستش ضرری ندارد.
به عنوان نمونه از حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت است که:
«پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روزی وارد مسجد شده و دیدند که مردم به دور کسی حلقه زده اند. آن بزرگوار پرسیدند: چه خبر است؟ گفته شد: مردی علامه است که مردم گرد او جمع آمده اند. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند: علامه چیست؟ گفتند: به انساب عرب و وقایع گذشته و ایام جاهلیت و اشعار عربی از همه داناتر است.
نبی خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
آنچه که شما گفتید دانشی است که ندانستنش آسیبی نمی زند و دانستنش نفعی ندارد. این است و جز این نیست که علم، سه چیز است: آیت محکمه یا فریضه عادله و یا سنت پایدار و غیر این سه فضل است.»(1)
درباره این حدیث باید توضیح داده شود که: علم در نظر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سه چیز است: آیت محکمه، فریضه عادله و سنت قائمه یا پایدار. در معنای این سه، ظرائفی گفته شده است مانند اینکه منظور از آیت محکمه، قران کریم و از فریضه عادله، احکام و واجبات الهی و مقصود از سنت پایدار، مستحبات و سنن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و یا اینکه مراد از اولی، عقاید سالم و محکم، و منظور از دومی، علم به احکام شریعت، و مقصود از سومین عبارت، اخلاق حسنه است. در هر حال هرچه غیر از این سه باشد، فضل است و از اینجا معلوم می شود که عبارت علم الابدان و اتصاف آن به علم، بنابر مماشات با مردم صورت پذیرفته و تسامحا علم نامیده شده است.
ص: 148
امام، جامع تمام علوم است و در هیچ امری، دنیایی و آخرتی باشد یا مادی و معنوی، نیازمند احدی نیست وصد البته اگر ما هم متصل به این دریای بیکران علم و دانش شویم در همه جنبه های زندگی از مراجعه به دیگران، بینیاز شده و به علم صحیح دست می یابیم. مگر نشنیده اید که چون طبیبی به مدینه وارد شد، نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند که من به این امت چیزی را آموخته ام که اگر بدان عمل کنند از طبّ تو بینیاز خواهند بود و سپس دستورات خویش را برای او تقریر فرمودند.(1)
در اینجا به آنهایی که می گویند:
"پیامبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) خود، نیز در بیماری هایشان به طبیب، مراجعه می فرمودند"
می گوییم: در دریای روایات معتبره غوص کنید و در احادیث انبوه، غور کنید، از بای بسم اللّه کتاب "کافی" تا " تای" تمّت را شخم بزنید، کتاب "الفقیه" و "تهذیب" شیخین را زیر و رو کنید، کتاب "محاسن برقی" و "امالی مفید" را واو به واو بکاوید، هرگز نخواهید توانست حتی یک روایت معتبر که بر رجوعِ ائمه اطهار (علیهم السلام) به احدی چون طبیب و ... دلالت کند بیابید.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«همانا زمین از عالمی خالی نخواهد بود که مردم به او محتاج و او از ایشان بی نیاز باشد.»(2)
همانگونه که پیش از این هم گفته شد مقصود از عالِم در امثال این روایات، امام است و ما به این سخن والای پیشوای ششم، ایمان راسخ داریم که هرگز امام علیه الاسلام در هیچ چیزی محتاج و نیازمند کسی نیستند.
ص: 149
و فرمودند:«دشمنانتان شما را رافضه می نامند، آری! به خدا سوگند که شما رافضی هستید؛ زیرا که دروغ را رَفض (یعنی ترک) نموده و از حق پیروی کرده اید. همانا که در نزد ما علمی است که به سبب آن، محتاج احدی نیستیم در حالی که مردم، همگی به ما نیازمندند».(1)
امام باقر (علیه السلام) هم در جوابِ جابر که از وسعت دانش ائمه (علیهم السلام) می پرسد فرموده اند:
«ای جابر! ایشان به آنچه که از زیر عرش تا زیر زمین باشد احاطه دارند»(2)
از این گذشته اینکه چگونه کسی که خود به طبیب، امر و نهی می کند و او را در علمش تخطئه نموده، به چالشش می کشد و بر او عیبجویی می نماید، خود به او مراجعه کرده و نیازمند وی باشد؟!
شیخ صدوق روایت کند که چون غلامان امام هشتم، حضرت رضا (که پدر و مادرم فدای او باد) نیاز به فصد پیدا کردند، آن بزرگوار، امر فرمودند که طبیبی حاضر شد و برای هر یک از غلامان خویش، نسخه ای پیچیده و به او دستور دادند تا بدان عمل کند، به این شکل که او را فرمان می دادند که برای فلان غلام، فلان رگ را و برای دیگری، فلان رگ را بزن و سپس به یاسر خادم فرمودند که تو نیازی به فصد نداری. ولی او به سخن امام (علیه السلام) اعتنایی نکرده و دچار مشکل می شود!(3)
و در حدیثی طولانی که بخشی از آن را در اینجا ذکر می کنیم از امام عسکری (علیه السلام) از جد بزرگوارشان امام سجاد (علیه السلام) نقل است که فرمودند:
ص: 150
«روزی مردی از یونان که مدعی طب و فلسفه بود به نزد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده و عرض کرد: ... رنگ زرد تو نشان از مرض صفرا دارد و دو ساق پای تو بسیار ضعیف شده و تحمل بار سنگین را ندارد. داروی مرض صفرایت نزد من است؛ ولی برای ضعف ساق پایت درمانی سراغ ندارم؛ لذا نصیحتت می کنم که کمتر از پاهایت کار بکشی و بار سنگین بر دوش نگذاری که در صورت عدم رعایت، ممکن است شکسته شوند.
پس داروی صفرا را خارج کرده و گفت: تا چهل روز گوشت نخور و از این دارو استفاده کن. امام به او فرمودند: آیا دارویی داری که صفرا را در من زیاد کند؟ مرد یونانی گفت: آری! پس دارویی را درآورد و گفت: اگر فرد مبتلا به صفرا یک حبه از این را بخورد بی درنگ خواهد مرد! امام (علیه السلام) به او فرمودند: دارو را به من بده، چون دارو را گرفتند پرسیدند: چه مقدار از این دارو کاری خواهد بود؟ گفت: دو مثقال. پس آن حضرت حبه ای از آن را میل فرمودند و آن مرد یونانی با دیدن این صحنه به هراس افتاده و گفت: اگر این آقا بمیرد مرا به جرم قتل او بازداشت خواهند کرد و کسی از من نپذیرد که وی خود این دوا را میل فرموده است. پس آن حضرت (که جان عالم به فدای ایشان باد) تبسمی کرده و فرمودند:ای بنده خدا! اکنون که از قبل سرحال ترم و آنچه را که تو برای من سمّ می پنداشتی زیانی به من نرسانید! سپس فرمودند: چشمانت را ببند، او بست، فرمودند: باز کن؛ پس چون باز کرد، دید صورت آن بزرگوار کاملا سفید و سرخ شده و او با دیدن این صحنه به خود لرزید. سپس امام (علیه السلام) وزنه ای سنگین را بر سر نهاده و حرکت کردند و آن مرد طبیب یونانی با دیدن این صحنه، غش کرده و بیهوش شد و چون به هوش آمد، امام (علیه السلام) به او فرمودند: این قدرتِ همان دو ساق باریکی بود که درباره اش سخن گفتی...» (1)
حقیقتاً منظور و مقصود واقعیِ کسانی که می گویند ائمه (علیهم السلام) هم چون ما، زمانی که بیمار می شدند به پزشک و طبیب مراجعه می کردند بر ما پوشیده است؛ چرا که نمی دانیم منظور ایشان از امام، کدام امام است؟ زیرا امامانی که ما می شناسیم چنین نبوده اند و شاید ایشان امامان دیگری دارند که از آنها سخن می گویند.
ص: 151
آن امامی را که ما می شناسیم، از علائمش این است که "اعلم من فی الارض" یعنی داناترین مردم است. آن امامی را که ما می شناسیم، گنجینه های علمُ اللّه است. آن امامی را که ما می شناسیم، امام مبینی است که علم هر چیزی در او گنجانده شده است. اما آن امامی را که ایشان، اوصاف او را می گویند کسی چون خودشان است که در امور، تخصصی نداشته و در دانش های ارضی و سمائی سررشته ای ندارد؛ پس خدا چنین امامی را بر ایشان مبارک نگرداند و در پیروی ایشان از او خیری قرار ندهد.
به گواهی تاریخ، دیده نشده است که شخصی به امام (علیه السلام) مراجعه کرده و عرض کند که فلان درد و یا فلان بیماری را دارد و امام (علیه السلام) او را از در خویش رانده و به او فرموده باشند که چون ما در این زمینه سررشته ای نداریم به طبیب مراجعه کن؛ بلکه یا با طبِّ دوایی او را معالجه کرده و می فرمودند: فلان غذا را میل کن و یا فلان گیاه را استعمال کن و یا فلان دستور غذایی را عمل نما تا مشکل تو برطرف شود و یا اینکه با طب شفایی او را درمان می نمودند و به او دعا و ذکری را می آموختند که مشکلش بر طرف شود .
آری! در برخی از اخبار ضعیفه که از منابع غیر شیعه نقل شده، آمده است که برای بعضی از ائمه (علیهم السلام) ، مانند حضرت امیر (علیه السلام) پس از جراحتِ شب نوزدهم ماه رمضان، طبیبی را حاضر کردند. با وجود آنکه احضار آن طبیب، به دستور و یا درخواست امام (علیه السلام) نبوده است، مصدر این روایت، منحصر است به کتاب ابوالفرج اصفهانی که از نسل بنی امیه و از شجره ملعونه بوده و بنابر فرمایش شیخ طوسی(1)
و علامه حلی(2)، زیدی مذهب بوده است و آنطور که بعضی از علمای شیعه نیز گفته اند: آثارش مورد اعتماد نیست؛ چرا که داستان هایی اشتباه، برای اختلال در تاریخ شیعه نقل کرده است و از جرگه شیعیان بیرون است.(3)
این دسته از روایات به غیر از ضعف سند، با "اصلِ مُحکَم"(4)
نیز در تعارض است و باید
ص: 152
بر اساس قانون خودش با آن معامله کرد.
پس امام (علیه السلام) جامع همه علوم اند چه علم الابدان و چه علم الادیان، و بر ماست که از علمِ ایشان اقتباس کنیم تا از سرچشمه زلال علمِ ایشان بنوشیم و از مرداب های متعفّنِ عالم نمایان، بی نیاز شویم. باز تاکید می کنم که رجوع به غیر امام (علیه السلام) در علم الادیان ممنوع است؛ چرا که کسی جز ایشان، بدان راه ندارد و استفاده از رأی و نظرِ بشری در آن جایز نیست، اما رجوع به دیگران در علم الابدان، مجاز است؛ چرا که ممکن است دیگران با تجارب بشری به بخش هایی از آن دست یابند که مجموعه ای از آزمون و خطاست؛ ولی با این حال، اگر در همین بخش هم به آل محمد (علیهم السلام) مراجعه کرده و درِ خانه دیگران را نکوبیم، ازعلم صافی بهرمند شده و از خطاهای معمول و متداول همین قسمِ علم، نیز در امان بمانیم.
منظور از علوم وحیانی، آن دانشی است که مصدرش وحی و متصل به ربّ العالمین است؛ چون کتاب خدا و روایات معصومین (علیهم السلام) ، و مقصود از علوم تجربی، آن دانش هایی است که انسان، با تجربه و آزمون و خطا بدان می رسد؛ مانند علم طب. و اما دانش وهمی، آن است که کسی گمان کند چیزی را می داند در حالی که نه مانند علوم تجربی است که با آزمایش بتوان آن را به دیگران اثبات نمود و نه چون علوم وحیانی است که متصل به وحی باشد؛ بلکه با بهره مندی از عقل و فکر بشری، درباره ی امور غیر تجربی، چون شناخت خدا و دریافت احکام او ابراز نظر می کند. توصیف علم برای این وهمیّات و ظنون، از روی تسامح است.
در اینجا سه مطلب مهم نهفته است.
1. وجوب طلب علم
2. مترتب بودن ثواب برای طلب علم
3. مقصود از علم
ص: 153
درباره ی اولین مطلب، پیش از این سخن گفتیم؛ ولی با این حال به این چند روایت نیز توجه فرمایید:
امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرموده اند که :
«طلب علم بر هر مسلمانی واجب است. بدانید که خداوند طالبان علم را دوست دارد.»(1)
و همچنین امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
«به دنبال علم رفتن، واجبی است از واجبات الهی.»(2)
پیرامون سرّ وجوب طلب علم، سابقا سخن راندیم به همین دلیل شما را به آنجا رجوع می دهم.
اما درباره ی نکته دوم باید بگویم که خداوند مهربان از روی تفضل و بنده نوازی، برای این طلب علمی که فریضه و واجب است، ثواب و پاداش های عظیمی در نظر گرفته است.
امام محمد باقر (علیه السلام) می فرمایند:
«همه جنبندگان زمین، برای معلمی که خوبی را تعلیم می کند و خیر را یاد می دهد،استغفار می کنند؛ حتی ماهیان دریا و پرندگان آسمان برای معلم، استغفار می کنند و همه ی اهل زمین و آسمان برای او طلب مغفرت می کنند، دانشمند و دانشجو در پاداش، مساوی هستند و روز قیامت این دو محشور می شوند و مانند دو اسب مسابقه که از هم سبقت می گیرند از یکدیگر جلو می زنند.»(3)
امام صادق (علیه السلام) نیز از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:
«کسی که راهی را برای طلب علم طی کند، خداوند راهی برای رسیدن به بهشت برای او قرار می دهد و ملائکه به خاطر این که از او خشنود هستند، بالهایشان را زیر پای او
ص: 154
می گسترانند و هر که در آسمان و در زمین باشد برای طالب علم، طلب مغفرت می کنند؛ حتی ماهیان دریا، و فضیلت عالم بر عابد، مانند فضیلت ماه کامل است بر ستارگان، علما وارثان انبیا هستند، انبیا مال دنیا را به ارث نمی گذارند؛ بلکه علم و دانش به ارث می گذارند.»(1)
نکته ی سوم که دانستن آن بسیار مهم است این است که بدانیم منظور از علم در قرآن و روایات چیست؟
شما خواننده ی عزیز باید بدانید که به قطع و یقین، آن علمی که طلبش واجب و در آموختنش ثواب است، علوم وحیانی است و منظور از علم، عالم، معلّم و متعلّم در روایاتی که آنها را ستایش کرده، همین علم وحیانی و عالم به آن و معلم و متعلّم آن است.
آن علمی که صاحبش را به درجات عُلیا می رساند و ما را به آموختن و آموزش دادنش مأمور کرده اند، علمی است که در قبر و قیامت درباره ی آن بازخواست شده و بر ندانستنش مؤاخذه می شویم، همان علمی که منشأش انبیاء و اولیاء الهی اند و از خطا مصون است، نه دانشی که از ارسطو و افلاطون، یا ابن عربی و جلال الدین بلخی، یا ابوعلی سینا و ملاصدرا، یا فروید(2) و کانت(3)
و... نشأت گرفته باشد و مملو از خطا و اختلاف است.
گرچه عالم و متعلّمِ این دسته از دانش ها، در نزد اکثر مردم، ارزش و احترام بیشتری دارند؛ ولی آموزش و آموختن آنها نه نفعی برای آخرت انسان داشته، و نه قوام دنیای او بدان وابسته است؛ چرا که بسیاری از این به اصطلاح علوم، زمانی نبودند؛ ولی انسان به خوبی زندگی خویش را اداره می کرد، به علاوه اینکه تحصیل این دانش ها، وقت زیادی را هم از انسان می گیرد .
ص: 155
همه اینها در شرایطی است که اکثر مردم، علوم آل اللّه (علیهم السلام) که سعادت دنیا و آخرت بشر، بدان وابسته است را وانهاده، بدان نمی پردازند و از رهپویان این علم حقیقی، تبعیت نمی کنند.
رافضیِ واقعی کسی است که دانش های خیالی را رها کرده و در محضر آل محمد (علیهم السلام) زانو بزند و جز از آب گوارای ایشان از هیچ آبشخور دیگری نیاشامد که در غیر این صورت، از معارف حقه، محروم شده و چون به خانه ی اغیار در بزند او را از بیت وحی رانده و از خیر جاودانه محروم کنند.
آری! آنطور که از روایات اهلبیت (علیهم السلام) به ما رسیده است؛ اگر کسی بخواهد از منبع دیگری جز درِ خانه ی معصومین (علیهم السلام) استفاده کند، ائمه اطهار (علیهم السلام) او را ظاهرا و باطنا از خود منقطع کرده و از محضر نورانی خویش محرومش می سازند. بهترین شاهد این ماجرا، جریان عنوان بصری است که امام صادق (علیه السلام) فقط به این دلیل وی را از نزد خویش راندند که او خدمت کسانی چون مالک بن انس، بزرگ سنیان آن زمان، رفت و آمد داشته و به زعم خویش از ایشان علم می آموخته است.(1)
بعضی گمان می کنند که کسب علم (به معنای حقیقی آن؛ یعنی علوم آل محمد (علیهم السلام) ) از هرکسی مجاز بوده و دریافت معارف ایشان از هر گوینده ای بلا مانع است.
مولای ما حضرت رضا (علیه السلام) در کلامی نورانی، این فکر ناپسند را ردّ کرده و دلیل آن را نیز بیان نموده اند.
ابراهيم بن ابی محمود گويد: به امام رضا (علیه السلام) عرض كردم:
«يا ابن رسول اللّه! نزد ما احادیثی از رواياتِ مخالفين شما(سنّی ها) در فضائل امير مؤمنان (علیه السلام) و شما خاندان، اخباری هست كه امثال آن را در بين روايات شما نمى بينیم، آيا به آنان معتقد شويم؟
ص: 156
حضرت فرمودند: «پدرم از پدرشان و آن حضرت از جدّ خود برايم روايت كردند كه حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هر كسی به کلام سخنرانی گوش فرا دهد او را عبادت كرده است. اگر آن سخنگو از جانب خدا سخن گوید، او خدا را عبادت كرده است، و اگر از جانب ابليس سخن بگوید، ابليس را عبادت كرده است.» سپس فرمودند: «اى ابن ابی محمود! مخالفين ما سه نوع خبر در فضائل ما جعل كرده اند:
اول: غلوّ، دوم: كوتاهى در حقّ ما، سوم: تصريح به بدى هاى دشمنان ما، و دشنام به آنان.
پس وقتى مردم، اخبار غلوّ آمیز ایشان را می شنوند، شيعيان ما را تكفير مى كنند و می گويند: شيعه قائل به ربوبيّت ائمّه خود مى باشد. و وقتى كوتاهى در حقّ ما را مى شنوند، به آن معتقد می شوند، و وقتى بدى هاى دشمنان ما و دشنام به آنان را می شنوند، ما را دشنام می دهند.
و حال آنكه، خداوند می فرمايد:
«و كسانى را كه مشركين، به عنوان عبادت می خوانند، دشنام ندهيد، چه آنكه آنان نيز خدا را به ظلم و از روى نادانى دشنام خواهند داد.» (1)
اى ابن ابی محمود! وقتى مردم به چپ و راست می روند تو ملازم طريقه ما باش؛ زيرا هر كسی که با ما همراه شود ما با او همراه خواهيم بود، و هر كسی از ما جدا شد ما نيز از او جدا خواهيم شد. كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان از ايمان بيرون رود اين است كه در مورد سنگريزه ای بگويد اين هسته خرماست است؛ و سپس بدان معتقد شده و از مخالفين خود تبرّى جويد. اى ابن ابی محمود! آنچه را برايت گفتم حفظ كن و نگهدار؛ زيرا خير دنيا و آخرت را برايت در اين گفتار گردآورى كردم.»(2)
ص: 157
عزیزان! خوب دقت فرمایید. اینقدر مأخذ دریافت علم، مهم است که فرموده اند: حتی اگر گوینده ای با اعتقادات باطل، خواست فضائل حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را برایتان بیان کند از او نشنوید؛ چرا که اینکار شما مصداق پرستش شیطان است. در نتیجه اخذ معارف صاف و زلال آل محمد (علیهم السلام) جز از خوبان و پاکان ممنوع است.
در روایت دیگری امام باقر (علیه السلام) در توضیح این آیه که خدا فرموده:
«باید انسان به غذایی که می خورد دقت کند»(1)
فرموده اند:
«منظور علمی است که به دست می آورد، باید بنگرد و دقت کند که از چه کسی اخذ می کند.»(2)
شاید در اینجا عده ای با تمسک به حدیث مرسله «خذ الحکمه ممن اتاک بها و انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال»(3) یعنی «حکمت را از هرکه برایت بیاورد بگیر و نگاه به سخنش کن و به گوینده ی آن، کاری نداشته باش»، بگویند که مأخذِ علم، مهم نیست؛ بلکه اصل علم، اهمیت دارد. که در جواب ایشان گفته می شود: اولا این روایت، فقط در کتاب غرر الحکم نقل شده و در سایر منابع ما موجود نیست مگر به نقل از غرر الحکم، و ثانیا این روایت، فاقد هرگونه سندی است و مولف کتاب، این خبر را بدون ذکر سند بیان کرده است، و ثالثاً اینکه اگر از دو مورد قبل هم صرف نظر کنیم باید بگوییم که منظور از این روایت اخذ علوم مربوط به علم الابدان است نه علم الادیان. این سه نکته عینا درباره ی
ص: 158
خبر «اطلبوا العلم و لو بالصین»(1) یعنی «علم را طلب کنید ولو در چین باشد» صادق است، به علاوه اینکه بحثِ تحمل ِ مشقت طلب علم نیز در این روایت در نظر گرفته شده است.
همانگونه که گفته شد، طلب علم از معدن آن که خاندان رسالت اند واجب است؛ اما در همین طلب و در استنباط حکم خدا از اخبار ایشان، باید مراقب رأی و نظر و هوای نفس خویش باشیم؛ چرا که خود، فرموده اند درک احادیث ایشان بسیار دشوار است.
درباره ی علم اهلبیت (علیهم السلام) و دانش و مقامات این بزرگواران در روایات، بابی با عنوان "احادیث ائمه صَعبِ مُستَصعَب است" وجود دارد.
صعب مستصعب؛ یعنی سختِ دشوار؛ لذا اینگونه نیست که کسی به آسانی آنها را بفهمد و به کُنه آن دست یابد. کلمات ایشان به این صورت نیست که پیچیده و مبهم باشد؛ ولی بدین شکل هم نیست که کسی بدون شرایط خاصی که عرض خواهد شد به حقیقت آثار ایشان دست یابد.
یک انسانِ نابغه باید حداقل، سی سال زحمت کشیده و درس بخواند تا به جایی برسد که ظرایف سخن دانشمندی چون اینشتین را بفهمد و یا از اسرار کتاب کفایة الاصول آخوند خراسانی سر در بیاورد. باید از این شهر به آن شهر سفر کرده، در محضر اساتید فن، زانو بزند، شب ها را به بی خوابی و مطالعه ی شرح ها و تفسیرها بگذراند تا برسد به جایی که کلام بزرگانی که از ایشان نام برده شد را بفهمد، نه اینکه انیشتین شود؛ بلکه کلامش را بفهمد و نه اینکه به درجه ی دانشِ آخوند خراسانی برسد؛ بلکه غوامضِ سخن او را کشف کند؛ پس چگونه است که برخی مدعی اند که بدون طی هیچ مرحله ای، سخن امامان (علیهم السلام) را می فهمند و عجیب تر آنکه در شرح سخنان ایشان، کتاب نوشته، بیانات نورانی آن حضرات را شرح می دهند! و با اینکار عده ای را به سمت خود کشانده، دستگاهی به هم می زنند. هذا امر عجیب!
ص: 159
حضرت باقر (علیه السلام) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل فرموده اند که:
«احادیث آل پیغمبر (علیهم السلام) سنگین، سخت و دشوار است. همانا ایمان به آن نمی آورد مگر ملک مقرّب یا پیامبر مرسل و یا عبدی که خدا قلبش را برای ایمان، امتحان و آزمایش کرده است...»(1)
در حدیثی دیگر، راوی از امام محمد باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمودند:
«احادیث آل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت و دشوار است، سنگین است، سرپوشیده است، تمیز است ( یعنی در عین حال که سخت و دشوار است پاکیزه هم هست) درخشنده است. این احادیث را کسی جز ملک مقرب و نبی مرسل و مؤمنی که خدا دلش را برای ایمان آزموده و جز مدینه حصینه، نمی تواند تحمل کند.»(2)
جناب شیخ صدوق روایتی ذکر کرده که حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در معنای کلمه "مدینه حصینه" فرموده اند: یعنی دل مجتمع.(3) شاید منظور از دل مجتمع، دلی باشد که بر ولایت اهل بیت (علیهم السلام) مجتمع شده و چیزی جز آن در او نباشد.
علامه بزرگوار جناب شیخ محمد باقر مجلسی در توضیح قلب مجتمع می فرماید: « مراد از قلب مجتمع، قلبی است که با پیروی از شک ها و هواها دچار پراکندگی نشده باشده و اوهام باطل و شبهات گمراه کننده در او راه نداشته باشد »(4)
باز در همین زمینه، اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که فرموده اند:
«روایاتِ ما سخت و دشوار، بسیار مشکل و خشن است. آرام آرام احادیث ما را برای مردم بخوانید؛ پس هرکسی قبول کرد باز هم به او بگویید و هر کسی که انکار کرد دیگر برایش
ص: 160
نخوانید؛ زیرا که تحمل نمی کند روایات ما را جز ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمنی که خدا دلش را به ایمان آزموده باشد.»(1)
در این چند روایت، که مشتی بود نمونه ی خروار، ایمان و یا پذیرش و تحمل روایات اهلبیت (علیهم السلام) را فقط در سه دسته، منحصر نموده است؛ یعنی با این لحن واضحی که در بیان روایات بود فقط سه گروه اند که می توانند احادیث پاک ائمه معصومین (علیهم السلام) را به کمال، بپذیرند و تحمل کنند و این مسأله عجیبی نیست؛ چرا که سخنان این بزرگواران از همان جایگاهی نشأت گرفته که قرآن کریم هم از آنجا متجلی گشته است و مصدر و مهبط هر دو، یکی است و چون قرآن کریم را جز پاکان نمی فهمند «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(2)
کلام معصومین (علیهم السلام) را هم جز مطهّران، تحمل نتوانند کرد. بر اساس روایتی که پس از این خواهد آمد رسولان الهی، دو دسته اند؛ مرسل و غیر مرسل و فقط دسته ی دوم، تحمّل اخبار ائمه (علیهم السلام) را دارند. ملائکه نیز دو گروه اند؛ مقرّب و غیر مقرّب و فقط گروه دوم اند که توان درک فرمایشات معصومین (علیهم السلام) را دارند. مؤمنین نیز به دو قسم اند؛ مؤمن مُمتَحَن و غیر مُمتَحَن که فقط گروه دوم، ظرفیت تحمّل فرمایشات ائمه (علیهم السلام) را دارند. منظور از مؤمن مُمتَحن یا مؤمنی که قلبش برای ایمان آزموده شده، کسی است که دلش پر از ایمان است و خداوند، دلش را برای ایمان آزموده و از این آزمون، سربلند بیرون آمده است.
در روایتی که ابو ربیع شامی و ابوحمزه ثمالی از حضرت باقر (علیه السلام) و ابوبصیر، محمد بن مسلم و سدیر صیرفی از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده اند آن دو بزرگوار، پس از بیانِ این سه گروه، فرموده اند:
«آیا نمی دانی که چه بسا مَلَکی باشد که مقرّب نباشد و امر ما را جز مقرّب از ملائکه، تحمل نتواند کرد و چه بسا کسی نبی باشد؛ ولی مرسَل نباشد و امر ما را جز مرسلِ از انبیاء،
ص: 161
تحمل نتواند کرد و چه بسا کسی مؤمن باشد؛ ولی مُمتَحن نباشد و امر ما را جز مُمتحن از مؤمنین تحمل نتواند کرد.»(1)
این غایت القصوای درک معارف اهلبیت (علیهم السلام) نیست؛ یعنی اینگونه نیست که بگوییم اگر کسی نبی مرسل و یا ملک مقرّب و یا مؤمن حقیقی بود، تمام معارف این خاندان را تحمل خواهد کرد؛ بلکه بعضی از ظرایف امور این معظَّمان را حتی این سه گروه هم، تحمل نتوانند کرد.
جناب ابوصامت از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کند که فرمودند:
«روایاتِ ما سخت و مشکل است، شریف و کریم و نوربخش است. فهمش نیازمند هوش و ذکاوت است. پاک و پاکیزه است. اخبار ما را حتی ملک مقرّب و نبی مرسل و مؤمن واقعی هم درک نمی کنند!.
ابوصامت گوید که عرض کردم: فدایتان شوم! پس چه کسی آنها را می فهمد؟! امام (علیه السلام) فرمودند: "مَن شِئنَا " آن کسی که ما بخواهیم.
راوی می گوید گمان کردم که خداوند بندگانی دارد که از این سه دسته هم بالاتر هستند.»(2)
اللّه اکبر از این عظمت! سبحان اللّه به این همه بزرگی! و وای بر ما از این همه تقصیر و کوتاهی. ما کجا و درک معارف حقه آل اللّه علیهم السلام کجا!.
ای کاش ما هم در زمره "من شئنا" بودیم و برای ما نیز فهم و تحمل اسرارشان را اراده می فرمودند!.
ص: 162
از این حدیث شریف، اینگونه بر می آید که بعضی از روایات اهل بیت (علیه السلام) به اصطلاح آنقدر سطحش بالاست که حتی نبی مرسل هم نمی تواند آن را درک کند؛ بلکه بالاتر از حدّ درک جبریل است؛ زیرا جبرئیل یکی از فرشتگان مقرب است که در حدیث فوق، تحمل بعضی از روایات رابالاتر از حدِّ درک او انگاشته اند. با این حال آیا کسی هم هست که بتواند آنها را درک کند؟ آری! امام (علیه السلام) فرمودند: کسی که ما بخواهیم، توان درک این روایات را خواهد داشت؛ یعنی عده ی انگشت شماری هستند که مقام و درجه ی ایشان از ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمن واقعی هم بالاتر است و عظمت ایشان به جایی می رسد که می توانند معانی خاص را نیز درک کنند.
در نتیجه، بعضی از اخبار اهل بیت (علیهم السلام) به گونه ای است که حتی انبیاء عظام هم به عمق و کُنهِ آن نمی رسند، جبرئیل هم نمی تواند حقیقت آن را درک کند و این چیز عجیبی نیست؛ چرا که در لیله الاسراء و شب معراج هم از جایی به بعد، نتوانست با حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همراهی کرده و بالاتر برود و آن بزرگوار، خود به تنهایی ادامه ی سیر دادند.
با این اوصاف، اما عده ی قلیلی، آنقدر در مقام ولایت و درک اسرار آل اللّه (علیهم السلام) قوّت دارند که از جبرئیل هم فراتر و قوی ترند، همان هایی که امام (علیه السلام) ملائکه را به عنوان خادم ایشان معرفی کرده اند.(1)
البته ممکن است بگوییم همان احادیثی که ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمن واقعی می توانند تحمل کنند، وجوه، معانی و دقایقی دارند، که درک آنها بر این سه دسته نیز میسور نیست و خاص الخواص می توانند آنها را بفهمند و درک کنند.
اما در روایتِ دیگر، همین خاص الخواص را هم از جرگه ی تحمل کنندگان، بیرون کرده و بر تحیّر ما می افزاید.
راوی می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
ص: 163
«بعضی از احادیثِ ما چیزهایی است که تحمل نمی کند آن را ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمن واقعی. عرض کردم: پس چه کسی تحمل می کند؟ فرمودند: ما خود، تحمل می کنیم.»(1)
در این روایت می فرمایند: حتی بعضی از اخبار را (مَن شِئنا) هم نمی فهمد؛ بلکه فقط خودمان هستیم که واقعیتش را درک می کنیم.
تفاوت این حدیث با حدیث قبلی در این است که در این روایت با اضافه کردن کلمه "بعضی " فهم دسته ای از روایات را منحصر به ذوات مقدسه خودشان کرده اند. با این حساب شاید بتوان گفت که درک معانی اخبار آل رسول علیه و (علیهم السلام) چندین مرحله دارد.
مرحله ی اول: روایاتی است که فقط ملک مقرب و نبی مرسل و مؤمن واقعی، آنها را می فهمند و در واقع، تحمل نمی کند آنها را مگر ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمنی که خدا دلش را برای ایمان آزموده است.
مرحله ی دوم: روایاتی است که حتی ملک مقرب، نبی مرسل و مؤمن ممتحن هم تحمل آنها را ندارند؛ بلکه عده ای از خواص، مانند جناب سلمان فارسی(2)
و جابربن یزید جعفی درک این دسته از روایات را دارند. در حالات جناب جابر است که نقل نموده، هزاران حدیث از امام باقر (علیه السلام) آموخته ام که اجازه نقل حتی یکی از آنها را برای کسی ندارم و چون از سنگینی سینه ام بدان حضرت شکایت کرده و از آن بزرگوار، اجازه خواستم تا برای کسی نقل کنم، اذن نداده و فرمودند سر به چاه فرو کن و برای چاه سخن بگو!.(3)
ص: 164
مرحله ی سوم: در این درجه، عظمت کار به جایی می رسد که می فرمایند: هیچ کسی تحمل بعضی از روایات ما را ندارد؛ بلکه فقط خودِ ما اهلبیت، حقیقت آن را درک می کنیم.
شاید منظور از این مرحله، آن روایاتی باشد که حجت خدا با کُنه عقل شان در آنها با کسی سخن گفته باشند؛ چرا که ایشان در مقام خطاب، با هرکسی به اندازه فهم و عقلش با او سخن می گویند نه با کُنهِ عقل خویش، مگر آنجایی که با معصومِ دیگری تکلم کنند که کُنه عقل او با ایشان برابر است و یا در مقام دعا و مناجات با خدا که با تمام عقل و فهمشان با رب العباد تکلم می نمایند؛ لذا شاید بتوان گفت: منظور از فرمایش امام (علیه السلام) که فرموده اند: بعضی از روایاتِ ما را جز خود ما کسی نمی فهمد از قبیل این دو دسته باشد.
به نظر می رسد که بسیاری از ما، نزدِ خویش، باور کرده ایم که با مطالعه ی چند کتاب، همه اسرار امامت و دقایق ولایت را فهمیده ایم، حاشا و کلا! ما کجا و درکِ معارف اولیاء خدا کجا! ما از شناخت ایشان، بسیار دورتر از آن هستیم که حتی مقام دوستانشان را بشناسیم؛ چه رسد به مقامات خود ایشان.
حضرت خضر؛ یعنی همان کسی که خداوند، به پیغمبر اولی العزم خود، حضرت موسی (علیه السلام) فرمود تا به نزد او برود و در محضر او تلمّذ کرده، کسب علم کند؛ چون با موسی به کنار دریایی رسیدند، می بینند که پرنده ای منقارش را به آب دریا زد و رفت. آنها که می دانستند در پس این حرکتِ آن پرنده، حکمتی خوابیده، از خدای حکیم می خواهند تا سرّ این ماجرا را برای ایشان فاش کند و از او سوال می کنند که پروردگارا قصه این پرنده و منقار و آب دریا چیست؟
پس پرنده به سخن در آمده و می گوید:ای خضر! تو با آنکه علم لدنّی داری(1) و استاد پیامبر اولی العزم هستی، و تو ای موسی! با وجود آنکه پیامبر اولی العزم می باشی؛ ولی با همه ی این اوصاف علم شما دو تن، در برابر علم محمد و آل محمد (علیهم السلام) که در آخرالزمان خواهند آمد از مقدار رطوبتی که من، از آب دریا به منقار خود زدم و از آن برداشتم، کمتر است.(2)
ص: 165
یعنی اگر علم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دریا تصور کنیم، علم آن دو در برابر آن از این مقدار رطوبتی که به منقار این پرنده از آب دریا رسید کمتر است.
حال که چنین است ما را چگونه ادعای این باشد که در موردِ حضرات معصومین و حجج الهی صلوات اللّه علیهم اجمعین به عمق معرفت رسیده و درجات شناخت را به غایتش، طی کرده باشیم؟!
عده ای نهایت شناختی که از این انوار مقدسه دارند این است که ایشان، انسان های خوبی بوده، دنیا را ترک گفته، دائم نماز می خواندند و دعا می کردند. یا اینکه جمال و کمال ایشان را در انسان های عادی غیر معصوم، جستجو کرده و آلوده گان را با این مطهّران قیاس می کنند! پناه به خدا می بریم از این همه غرور و نادانی.
ممکن است یک دانشمند، بدون آنکه ایمانی به خدا داشته باشد و یا تقوا پیشه کند، در دانش های تجربی به اعلا درجات ممکن دست یابد و هرگز کسی مدعی این نشده که لازمه ی فهم علمی چون فیزیک و شیمی و طب و ... باور به خدا و یا پرهیز از عقائد و اعمال باطله است؛ ولی از آن سو، هیچ انسان بی ایمان و بی تقوایی نمی تواند حقایق کلمات نورانی اهل بیت (علیهم السلام) را بفهمد؛ حتی اگر در این راه، سال های متمادی تلاش کرده و درس بخواند.
آری! تقوی برای فهم کلمات اهل البیت (علیهم السلام) شرط اساسی است. دقیقا معنای این کلام نورانی که می فرمایند "احادیث ما سخت و دشوار است" این است که ما بفهمیم هرگز اینطور نیست که ما با مطالعه یک یا چند کتاب روایی، حضور در بحث و درس های معارفی و... بتوانیم حقایقِ سخنان این پاکان را دریابیم و چگونه چنین نباشد در حالی که کلام ایشان را جز مطهّران، نتوانند تحمل کنند؛ زیرا از آن رو که کلام معصومین (علیهم السلام) از همان مصدری است که قرآن از آن نازل شده و بنا بر حدیث شریف ثقلین، ایشان عِدل و در ردیف قرآن اند؛ به حقایق کلام ایشان، دست نیابند مگر مطهّران و پاکان « لا یمسه الا المطهّرون».
ص: 166
ابوربیع شامی نقل می کند که نزد امام محمد باقر (علیه السلام) نشسته بودم که حضرت برخاستند و سر مبارکشان را بلند کرده و فرمودند:
«ای ابوربیع! شیعیان حدیثی را با زبانشان مضمضه می کنند؛ ولی حقیقت آن را درک نمی کنند.» عرض کردم: «فدایتان شوم ! کدام حدیث؟»
فرمودند: «فرمایش پدرم علی بن ابیطالب (علیه السلام) که می فرمایند: به راستی امر ما سخت و دشوار است و جز فرشته مقرب و نبی مرسل و مؤمن ممتحن، شخص دیگری نمی تواند آن را تحمل کند.»
سپس فرمودند:«ای ابوربیع! می دانی که گاهی می شود فرشته باشد و مقرب نباشد و فقط فرشته ای که مقرب باشد می تواند روایات ما را تحمل کند و می تواند پیامبری باشد؛ ولی مرسل نباشد و فقط پیامبرِ مرسل می تواند آن را تحمل کند و ممکن است مؤمنی باشد؛ ولی امتحان شده نباشد و فقط مؤمنی که خدا قلبش را با ایمان امتحان کرده است می تواند امر ما را تحمل کند.»(1)
در حدیث دیگر جناب سدیر صیرفی می گوید:
«در محضر حضرت ابی عبداللّه، امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم، سوال هایی را که رفقایم به من گفته بودند از امام پرسیدم، ناگهان یک سوال به ذهن خودم رسید. عرض کردم: فدایتان شوم! یک سوال همین حالا به ذهنم رسید.» فرمودند: «آیا جزو سوال هایی است که پرسیدی؟» عرض کردم: «نه!» فرمودند: «سوالت چیست؟ » عرض کردم: «سوالم درباره ی حدیث جدّ شما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است که می فرمایند: امر ما سخت و دشوار است و جز ملک مقرب و نبی مرسل و مؤمن ممتَحَن آن را نمی فهمد. این حدیث به چه معناست؟» امام پرده ای از روی حقیقت برداشته و فرمودند: « آری! ملائکه دو دسته هستند: ملائکه مقرب و غیر مقرب، و انبیاء دو دسته هستند: انبیاء مرسل و غیر مرسل و مؤمنین هم دو دسته هستند:
ص: 167
مؤمنین واقعیِ امتحان داده و مؤمنین امتحان نداده و این امری که شما قبول کردید به ملائکه عرضه شد و جز ملائکه مقرب (کاملا) به آن اقرار نکردند و بر انبیاء عرضه شد؛ پس جز مرسلون (کاملا) به آن اقرار نکردند و بر مؤمنین، عرضه شد که قبول نکردند آن را (به طور کامل) مگر امتحان داده ها.»(1)
عزیزان من! دقت کنید، امام (علیه السلام) به سدیر و امثال او می فرمایند: آن گوهری که نزد شماست آنقدر ثمین و گرانقیمت است که از میان ملائکه، فقط مقرّب های ایشان و از میان انبیاء، تنها مرسلین و از میان مؤمنین، تنها ممتحَن های ایشان دارا هستند.
در خبری دیگر، امام باقر (علیه السلام) این مطلب را به زبان دیگری می فرمایند؛ امام (علیه السلام) به راویِ حدیث که کنیه اش اباالفضل بوده است می فرمایند:
«یا اباالفضل! شیعیان ما صبح می کنند و شب می کنند بر چیزی که جز ملک مقرب و نبی مرسل و مؤمن ممتَحن، اقرار به آن نکردند و تحملش را ندارند.»
در خبر دیگری هم فرموده اند:
«همانا احادیث ما سخت و دشوار است و آن را تحمل نمی کند مگر سینه های نورانی یا قلب های سلیم و اخلاق های حسنه»(2)
با توجه به این احادیث، بر ما معلوم می شود که تحمل احادیث اهل بیت (علیهم السلام) بر عده ای از مؤمنین، میسور است، نه همه ی ایشان که از آنها به مؤمن ممتحن؛ یعنی مؤمن آزموده، تعبیر شده است.
ص: 168
قرآن کریم، دسته ای از مردم را که ادبِ حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را رعایت نموده و در محضر آن بزرگوار، صدای خویش را پایین می آورند؛ چنین معرفی کرده است:
«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ»(1)
«همانا کسانی که صدای خویش را نزد رسول الله پایین می آورند همانهایی هستند که خدا دلهای ایشان را برای تقوا آزموده است»
در واقع آنگونه که از آیه ی شریفه، معلوم می شود، مؤمنِ ممتحن؛ یعنی مؤمنی که دلش برای تقوا امتحان شده و آزموده شده است.
در آیه ی دیگر نیز، جایگاه تقوا را در دل و قلب معرفی کرده و فرموده است:
«وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ »(2)
«و هرکس شعائر خدا را بزرگ شمارد بدون تردید منشأ این بزرگ شمردن، تقوای دلهاست»
اما حقیقت تقوا، دوری و پرهیز از ولایت طواغیت و جوابیت است .
حضرت باقر (علیه السلام) در تبیین آیه ی «فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ»(3)
یعنی «رحمتم را بر کسانی که تقوا پیشه کرده اند واجب کرده ام» فرموده اند:
«منظور از این افراد، کسانی هستند که از ولایت و اطاعت غیر امام، پرهیز نمایند.»(4)
خوب بنگرید که امام (علیه السلام) ، حقیقت تقوا را پرهیز از ولایت و اطاعت غیر امامِ معصوم، معنا کرده، و آن را به قلب، مرتبط ساخته اند.
ص: 169
آنطور که از سایر اخبار، به ویژه روایات طینت، بر می آید، اجتناب از معاصی و گناهانِ عملی لازمه ی پرهیز از ولایت غیرِ امام است.
نتیجه این گفتار چنین می شود که تحمّل علومِ آل اللّه (علیهم السلام) ، صعب و دشوار است و جز ملک مقرّب و نبی مرسل و مؤمن ممتحن، از پسِ تحمّل آن بر نمی آید و منظور از مؤمن ممتحن، آن مؤمنی است که قلبش برای تقوا آزموده شده باشد و حقیقت تقوا اجتناب از ولایت و اطاعت غیر امام؛ یعنی همان طاغوت است؛ پس اگر خدا دل او را از این رجس، خالی دید، او از این آزمون، سربلند بیرون آمده و در چنین فرضی است که ابوابِ فهم و درک، برای مؤمن، مفتوح شود و حقایق احادیثِ عالمان راستین؛ یعنی آل محمد (علیهم السلام) را می فهمد.
نکته ی مهم دیگر آن است که به خاطر همین مشکل بودن فهم احادیث اهل بیت (علیهم السلام) ، ممکن است عده ای در مراحلی نباشند که تحمل و درک بعضی از این احادیث را داشته باشند؛ لذا کسی نباید روایتی از روایات ائمه (علیهم السلام) را ردّ و انکار کرده؛ بلکه باید فهم خویش را متهم نموده و خود را در نفهمیدنِ سرّ فرمایش نیکان، مقصر بداند، نه اینکه روایت را ردّ کرده و آن را انکار نماید.
امام باقر (علیه السلام) از قول جد اطهرشان (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند:
«حدیث آل محمد (علیهم السلام) سخت ِ دشوار است. همانا بدان ایمان نمی آورد مگر ملک مقرّب یا نبی مرسل یا عبدی که خدا دلش را بر ایمان آزموده باشد. پس هرگاه حدیثی از آل محمد (علیهم السلام) به شما رسید که دلتان به آن نرم شد و آن را شناختید پس قبولش کنید و آنچه را که دلهای تان از شنیدنش مشمئز شد و آن را نشناختید؛ پس آن را به خدا و رسول و عالم آل محمد (علیهم السلام) ردّ کنید؛ چرا که هلاک شده آن کسی است که اگر حدیثی از شما بشنود آن را تحمل نکرده و بگوید: به خدا که چنین چیزی نمی شود!»(1)
ص: 170
امام پنجم (علیه السلام) همین سخن را به ابوبصیر و ابوحمزه ثمالی هم فرموده اند:
«احادیث ما سخت و دشوار است ... پس هرچه را که قلوبتان آن را شناخت بگیرید و آنچه را که قلوبتان آن را نپذیرفت به ما برگردانید و انکار مکنید.»(1)
در روایت دیگر، امام (علیه السلام) پرده از نکته ای مهم برداشته و فرموده اند:
«بدترین اصحابم نزد من که بر او از همه خشمگین ترم آن کسی است که چون قلبش حدیثی را که به ما نسبت داده و از ما روایت می شود، تحمل نکرده و نمی فهمد و عقلش به معنای آن نمی رسد، از آن بیزاری جسته و به هر کسی که به آن معتقد باشد کفر ورزد (یعنی تکفیرش کند) در حالی که او نمی داند چه بسا این حدیث، حقیقتا از ما صادر شده و به ما می رسد؛ پس با این انکارش از ولایت ما خارج می شود.»(2)
در خبری بسیار مهم و کارگشا، که نشان دهنده ی جوّ حاکم بر شیعیان، در زمان حضرت باقر (علیه السلام) است؛جناب سدیر می گوید: به امام پنجم (علیه السلام) عرض کردم:
«دوستان خود را به حال خود گذاشته اید در حالی که اختلاف در بین ایشان افتاده و بعضی از بعضی بیزاری می جویند.!» امام (علیه السلام) به او فرمودند: «تو را چه به اینکار؟ همانا خدا بر مردم، سه تکلیف نهاده است؛ اول: شناخت امام، دوم: تسلیم نسبت به آنچه از جانب ایشان به مردم می رسد، و سوم: آنچه را که درباره اش دچار اختلاف اند به امام خویش برگردانند. (نه اینکه بر سر قبول و انکارِ آن، نزاع و درگیری به راه بیاندازند) »(3)
جابر از حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) نقل می کند که فرموده اند:
ص: 171
«همانا احادیث ما اهلبیت، سخت و مشکل است، پاکیزه و درخشنده، با طراوت و شریف و کریم است. اگر حدیثی را شنیدید که دلتان به پذیرش آن نرم شد و آن را قبول کردید؛ پس خدا را برای این پذیرش، شکر کنید و اگر نتوانستید روایتی که از ما صادر شده است را بفهمید و تحمّل کنید و بر آن طاقت نیاوردید، آن را بر عالِم اهل البیت (علیهم السلام) رد کنید. این است و جز این نیست که بدبختِ هلاک شده، آن کسی است که بگوید به خدا چنین سخنی صحیح نیست (و از امام نیست)؛ سپس فرمودند:ای جابر! این انکار، کفر به خدای بزرگ است.»(1)
نکته جالب توجه در این روایت این است که با وجود آنکه احادیث آل اللّه (علیهم السلام) سخت است؛ ولی سختِ باطراوت است، تازه است و ملال آور نیست، و این جمع اضداد، معجزه است و تنها کلام معجزنشان می تواند این گونه باشد. و معنای اینکه امام (علیه السلام) می فرمایند روایت ما را به عالِم آل محمد (علیهم السلام) رد کنید،این است که منتظر باشید امام را ببینید و درباره ی آن روایت، از ایشان بپرسید و آنجاست که امام (علیه السلام) مُهر کذب بر آن زده و می فرمایند دروغ است و یا معنایش را برای شما توضیح می دهند. در زمان فعلی باید به دیگر روایات آل محمد (علیهم السلام) رجوع کرده و اگر هنوز، درکش صعب و دشوار بود، بدون ردّ و انکارِ آن، باید صبر کرد تا حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء تشریف آورده و تکلیف آنچه را که نمی دانیم برای ما روشن کنند.البته کسانی که با خلوص نیت، به آن بزرگوار متوسل شوند و سوالات خویش را از ایشان بپرسند، به پاسخ های روشنی دست یابند؛ چرا که خود فرموده اند:«إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْكَ فَإِنَّ الْجَوَابَ يَأْتِيكَ. یعنی: اگر حاجتى داشتى لب هاى خود را حركت بده، جواب به تو خواهد رسید.»(2)
ص: 172
حال به نظر شما، دایره ی پذیرش و عدم انکارِ روایات آل محمد (علیهم السلام) تا کجا وسعت دارد؟ چیزی که جالب است آن است که بنابر فرمایش امام صادق (علیه السلام) که خواهد آمد این پذیرش، تا مرز محالات عقلی، پیش می رود و این در حالی است که عده ای بعضی امورِ عادی مانند تعداد کشته شدگان سپاه عمر سعد در کربلا به دست حضرت مظلوم و حضرت عباس (علیهما السلام) و رسیدن اهل بیت (علیهم السلام) به کربلا در روز اربعین را به این دلیل انکار می کنند که با محاسبات بشری شان همخوانی ندارد!.
راوی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم:
«فدایتان شوم! مردی از نزد شما می آید و ما را از جانب شما به امری بزرگ، خبر می دهد و پذیرشِ سخن او که از شما نقل می کند چنان بر ما دشوار است که سینه های ما بر آن، تنگ شده تا آنکه سخنش را تکذیب نموده، دروغگویش می پنداریم!»
امام (علیه السلام) فرمودند:«آیا جز این است که از من برای شما حدیث می گوید؟» گفتم: «نخیر! از شما حدیث می کند.»
حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند:
«آیا به روز می گوید شب است و یا به شب می گوید روز است؟»
عرض کردم: «نه!»
فرمودند: «اگر چنین نیست، حدیث را انکار نکن؛ بلکه آن را به ما ردّ کرده (بگو امام بهتر از من می دانند که چه فرموده اند) چرا که اگر او را تکذیب کنی، ما را تکذیب کرده ای»(1)
امام کاظم (علیه السلام) نیز فرموده اند:
«هرگز سخنی که از ما به تو رسیده یا به ما نسبت داده می شود را باطل مخوان گرچه خلافش را بدانی؛ چرا که تو نمی دانی سبب گفتار ما چیست و بر چه وجه و صفتی از ما صادر شده است.»(2)
ص: 173
در حدیث دیگر، ابوبصیر از امام باقر و یا امام صادق (علیهما السلام) نقل کند که فرمودند:
«هرگز حدیثی را که برای شما نقل می شود تکذیب مکنید؛ حتی اگر ناقل آن، مرجئی و یا از زمره خوارج باشد؛ زیرا که شاید آن کلام، حق باشد و شما با تکذیب آن روایت، خدا را فوق عرشش تکذیب کرده اید.»(1)
دراین احادیث، پذیرش درونی را به عنوان ملاک قبول روایات مطرح کرده و از انکار آن به سبب عدم پذیرش قلبی، منع کرده اند؛ بلکه فرموده اند:
"چون قلب شما حدیثی از احادیث ما را نپذیرفت، پس آن را انکار ننموده و آن را به ما ردّ کرده و بگویید: مولای ما از حقیقت کلام خویش آگاه ترند". لذا وظیفه ی ما آن است که هرگز هیچ حدیثی را متّصف به کذب نکنیم و لو اینکه فکر و عقل ما به معنای آن نرسد و یا قلب ما از شنیدن آن مشمئز شود؛ چرا که هلاک شده واقعی کسی است که چون حدیثی را بشنود که تحمل نکند، بگوید: واللّه که چنین نیست و این انکار، کفر است.
ص: 174
اکنون که بحمداللّه تعالی، فرقه ی ناجیه که همان آئین رستگاران است را شناخته و اوصاف ایشان را دانستیم؛ فهمیدیم که مردم سه دسته اند؛ اول: عالم که همان امام است، دوم: متعلّم که همان فرقه رستگاران است و سوم: که سایر مردم اند. در روایات آل اللّه (علیهم السلام) این سه دسته را با عباراتی گوناگون به ما معرفی کرده اند که در پایانِ این مقال، توجه شما را به شمّه ای از آنها جلب می نمایم.
پیشوای مؤمنان و رهبر رستگاران، حضرت علی (علیه السلام) فرموده اند:
«مردم سه دسته اند: عالم ربانی، دانشجو و آموزنده ی راه رستگاری، و فرومايگانى كه مگس وار از پى هر بانگى مى روند و با وزش هر بادى، تغيير جهت مى دهند و از فروغ دانش، بهره ور نشده اند تا راه به جايى برند و به ستونى استوار، پناه نياورده اند تا نجات يابند.»(1)
عالم ربانی، همان امام معصوم (علیه السلام) است و دانشجوی راه رستگاری، همان فرقه ی ناجیه و گروه سوم نیز سایر مردم اند.
کلینی در کتاب کافی از مردى از دوستان امام موسى بن جعفر (علیه السلام) روایت کند که:
ص: 175
«مردى از قريش نزد آن حضرت آمده بود و از مفاخر قريش و عرب، دادِ سخن مى داد.» حضرت به او فرمودند: «اين سخن ها را وا نه؛ مردم، سه گروه اند: عرب (یعنی انسان با حسب و نژاد خوب)، وابسته ی به عرب، و الاغ چهارپا. ما عرب هستيم، و شيعيان ما وابستگان (ما) هستند، و هر كسی بر طريقه ی ما نباشد الاغ چهارپا ست.» مرد قريشى گفت: «شما كه چنين مى گويید؛ پس تيره ها و خاندان هاى عرب و قريش چه مى شوند؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «سخن همان است که گفتم.»(1)
منظور از عرب در کلام امام (علیه السلام) یعنی انسان با اصل و نسب و وابستگان ایشان نیز همینطورند؛ یعنی از دامن پاک و نطفه حلال، برآمده اند. اما گروه سوم، که در کلام امام (علیه السلام) از ایشان تعبیر به عِلْج شده است به معنای الاغ وحشی و کافر بی دین است.(2)
امام صادق (علیه السلام) نیز فرموده اند:
«مردم سه دسته اند: دانشمند و دانشجو و خاشاک روى آب (كه هر لحظه آبش به جانبى بَرَد). همانا که ماییم علما و شیعیان ما داشجویان اند و سایر مردم خس و خاشاک روی آب اند.»(3)
گروه سوم؛ مردمى اند كه چون تعمق دينى ندارند، هر روز به كيشى گرویده و دنبال صدایى برآيند.
امير مؤمنان (علیه السلام) فرمودند:
«پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم به سه جانب، پناه آورده و رجوع کردند. اول: به عالمى كه رهبرى خدایى داشت و خدا او را به آنچه می دانست از علم ديگران بى نياز ساخته بود. دوم: به
ص: 176
نادانى كه مدعى علم بود و علم نداشت؛ پس به آنچه در دست داشت، مغرور بود و دنيا او را فريفته بود و او ديگران را. سوم: به دانش آموزى در راه هدايت خدا و نجات، گام برداشته و دانشش را از عالم، دریافت کرده بود. پس آنكه ادعا كرد هلاک شد و آنكه دروغ بست نوميد گشت.»(1)
از خدای قادر و مهربان، عاجزانه می خواهیم که ما را از باب پر فیض آل محمد (علیهم السلام) محروم نساخته و ما را از ایشان جدا ننماید. بِمَنِّه و لُطفه، آمین ربَّ العالمین. والحمدللّه وحده
ص: 177
ص: 178
قرآن کریم
1.اثبات الوصیه؛ علی بن حسین مسعودی. انصاریان قم
2.اثبات الهداة؛ شیخ حر عاملی. نشر اعلمی
3.الاحتجاج؛ احمد بن علی طبرسی. نشر مؤسسه اعلمی
4.احکام القرآن؛ احمد بن علی الجصاص. دار الكتب العلمية بيروت - لبنان
5.الاختصاص؛ شیخ مفید. چاپ کنگره
6.الارشاد في معرفة حجج اللّه علی العباد؛ شیخ مفید. چاپ کنگره
7.اسماعیلیه از گذشته تا حال؛ محمد سعید بهمن پور. نشر فرهنگ مکتوب
8.اعلام الوری باعلام الهدی؛ فضل بن حسن طبرسی. نشر اسلامیه
9.امالی صدوق؛ شیخ صدوق. نشر مؤسسة البعثة
10.الامامة و التبصرة؛ شیخ صدوق.مدرسه امام مهدی (علیه السلام)
11.بحارالانوار؛ علامه محمد باقر مجلسی. انتشارات دارالکتب الاسلامیة
12.البرهان في تفسیر القرآن؛ علامه سید هاشم بحرانی. نشر مؤسسه البعثة
13.بصائرالدرجات؛ شیخ ابوجعفر صفار قمی. نشر مؤسسه امام مهدی (علیه السلام)
14.البیان و التبیین؛ عمرو بن بحر الجاحظ. دار ومكتبة الهلال، بيروت
15.تاج العروس من جواهر القاموس؛ حسيني زبيدي، محمد مرتضى. نشر: دارالفكر
16.تاریخ الامم و الملوک؛ ابوجعفر طبری. نشر دارالقلم بیروت
17.تحف العقول؛ ابن شعبه حرانی. جامعه مدرسین
18.التحف الفاطمیه، التحف شرح الزلف؛ ابی الحسین مجد الدین. مکتبة البدر. صنعاء
19.تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) ؛ نشر مدرسة الامام المهدی (علیه السلام)
ص: 179
20.تفسیر عیاشی؛ محمد بن مسعود العیاشی. نشر مکتبه علمیه اسلامیه
21.تفسیر عیاشی؛ محمد بن مسعود. مطبعة العلمیة
22.تفسیر فرات کوفی؛فرات بن ابراهیم کوفی. مؤسسه طبع و نشر
23.تفسیر قرطبی، الجامع لاحکام القرآن؛ شمس الدین القرطبی. دارالکتب المصریة. القاهرة
24.تفسیر قمی؛ علی بن ابراهیم. دارالکتب
25.تفسیر کبیر رازی، مفاتیح الغیب؛ فخر الدین الرازی. داراحیاء التراث العربی
26.تفسیر نور الثقلین؛ العروسی الحویزی. نشر اسماعیلیان
27.تقریب المعارف؛ ابوالصلاح الحلبی. نشر الهادی
28.تهذیب الاحکام؛ محمد بن حسن طوسی. دارالکتب الاسلامیه
29.جامع الرواة؛ محمد علی اردبیلی. دار الاضواء
30.جامع الصغیر؛ جلال الدین سیوطی
31.الخرائج و الجرائح؛ قطب الدین راوندی. دارالکتب الاسلامی بیروت
32.خصال؛ شیخ صدوق. جامعه مدرسین
33.خلاصه القوال؛علامه حلی. مؤسسه نشر الفقاهة
34.الدر المنثور؛ عبد الرحمن بن أبي بكر، جلال الدين السيوطي. دارالفكر - بيروت
35.الذریعة الی تصانیف الشیعة؛ شیخ آقا بزرگ طهرانی. نشر اسماعیلیان
36.رجال کشی؛ محمد بن عمر کشی. نشر مؤسسه آل البیت
37.رجال نجاشی؛ احمد بن علی النجاشی. مؤسسه نشر اسلامی
38.روضات الجنات؛محمد باقر خوانساری. نشر اسماعیلیان
39.زید الشهید و الشیعه الامامیه الاثنی عشریه؛ علامه شیخ عبدالحسین امینی.
40.سلسلة الاحادیث الصحیحة؛ ناصر الدین الالبانی. نشر الرساله
41.سنن ابن ماجه؛ محمد بن یزید قزوینی. دار إحياء الكتب العربية
42.سنن ابی داود؛ ابو داود سليمان السِّجِسْتاني. المكتبة العصرية، صيدا - بيروت
ص: 180
43.سنن بیهقی؛ابوبکر بیهقی. دار قتيبة .دمشق – بيروت
44.سنن ترمذی؛ محمد بن عیسی الترمذی. شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابی الحلبی مصر
45.سنن نسائی؛ ابو عبدالرحمن نسائی. مکتب مطبوعات الاسلامیه
46.شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید. مکتبة آیة اللّه مرعشی
47.صحیح ابن حبان؛ محمد بن حبان .مؤسسة الرسالة، بيروت
48.صحیح بخاری؛ محمد بن اسماعیل. طبع بشری. بیروت
49.صحیح مسلم؛ مسلم بن حجاج. دار احیاءالتراث العربی. بیروت
50.الصواعق المحرقه على أهل الرفض والضلال والزندقة؛ ابن حجر هیتمی. مؤسسة الرسالة - لبنان
51.ضیاءالعالمین؛ علامه ابوالحسن فتونی. مؤسسه آل البیت
52.عده الداعی؛ابن فهد حلی. دارالکتب الاسلامی
53.العرف علی الزیدیه الیمن؛ سید یحیی طالب المشاری
54.العین؛ خلیل بن احمد فراهیدی. نشر هجرت
55.عیون أخبار الرضا (علیه السلام) ؛ شیخ صدوق. نشر دارالکتب السلامیه
56.عیون الحکم و المواعظ؛ ليثى واسطى على بن محمد. نشر دار الحديث
57.الغارات؛ ابراهیم بن محمد ثقفی. دارالکتب الاسلامی.
58.غرر الحکم؛ عبدالواحد آمدی. دارالکتب اسلامی
59.الغیبة؛ محمد بن ابراهیم نعمانی. نشر دارالهدی
60.فرق الشیعه:حسن بن موسی نوبختی. دارالاضواء. بیروت
61.الفصول المختاره؛ شیخ مفید. چاپ کنگره
62.فهرست کتب الشیعه؛ شیخ طوسی. المکتبه الطباطبائی
63.فیض القدیر؛ زین الدین المناوی. المكتبة التجارية الكبرى - مصر
64.القواعد و الفوائد؛ شهید اول. نشر شیخ مفید
65.قوت القلوب؛ محمد بن علی الحارثی ( 386 ق ) دارالکتب العربی. بیروت
ص: 181
66.الکافي؛ شیخ کلینی. نشر دارکتب الاسلامیة
67.کتاب سلیم بن قیس؛سلیم بن قیس هلالی. نشر الهادی
68.کشف الغمه؛ علی بن عیسی اربلی. نشر بنی هاشمی
69.کشف المحجة؛ سید بن طاووس. بوستان کتاب
70.کفایة الاثر ؛خزاز قمی. نشر بیدار
71.کمال الدین وتمام النعمة؛ شیخ صدوق. نشر مؤسسه نشر اسلامی
72.کنز العمال؛علاءالدین هندی. نشر مؤسسه الرسالة. بیروت
73.کنز الفوائد؛ کراجکی. دار الذخائر
74.مجمع البحرین؛ فخر الدین طریحی. نشر مرتضوی
75.مجمع البیان؛ الشیخ الطبرسی. نشر اعلمی بیروت
76.مجمع الزوائد ومنبع الفوائد؛ ابوالحسن هیثمی. دارالمأمون للتراث. بیروت
77.المحاسن؛احمد بن محمد برقی. دارالکتب الاسلامیه
78.المحیط فی اللغه؛ صاحب بن عباد. نشر عالم الکتاب
79.مختصر البصائر؛ حسن بن سلیمان حلی. دار النشر الاسلامی
80.مرآة العقول؛علامه مجلسی. دارالکتب الاسلامیه
81.مسائل علی بن جعفر؛ علی بن جعفر عریضی. مؤسسه آل البیت
82.مستدرک الوسائل؛ شیخ حسین نوری. مؤسسه آل البیت
83.المستدرک علی الصحیحین؛ حاکم نیشابوری. دار الكتب العلمية - بيروت
84.مسند ابی یعلی؛ ابویعلی موصلی. دارالمأمون للتراث. بیروت
85.مسند احمد؛ أحمد بن محمد بن حنبل. مؤسسة الرسالة
86.مشکاة الانوار؛ علی بن حسن طبرسی. مکتبة الحیدریة
87.معانی الاخبار؛ شیخ صدوق. دفتر انتشارات اسلامی
88.المعجم الاوسط؛ ابوالقاسم الطبرانی. دارالحرمین. القاهرة
ص: 182
89.المعجم الکبیر؛ ابوالقاسم الطبرانی. مکتبة ابن تیمیة
90.معجم رجال الحدیث؛ السید ابوالقاسم الخوئی. مؤسسه الخوئی
91.مفردات الفاظ القرآن؛ راغب اصفهانی. دارالقلم
92.مقاتل الطالبیین؛ ابوالفرج الاصفهانی. مؤسسه دارکتب
93.المقالات و الفرق؛ سعد بن عبداللّه اشعری. مرکز انتشارات علیمی و فرهنگی
94.الملل و النحل؛ عبدالکریم شهرستانی. مؤسسه حلبی
95.من لا یحضره الفقیه؛ شیخ صدوق. دفتر انتشارات اسلامی
96.مناقب آل ابی طالب؛ ابن شهرآشوب مازندرانی. نشر علامه
97.منهاج الکرامة فی معرفة الامامة؛ علامه حلی. مؤسسه تاسوعا
98.موطأ ؛مالک بن انس. دار إحياء التراث العربي، بيروت - لبنان
99.نوادرالاخبار فی ما یتعلق باصول الدین؛ ملامحسن فیض کاشانی. نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
100.نهج البلاغة؛ سید رضی. نشر محمد دشتی
101.وسائل الشیعة؛ شیخ حر عاملی. نشر داراحیاءالتراث العربی
102.الهدایا لشیعه ائمه الهدی؛ محمد مجذوب تبریزی. دارالحدیث
ص: 183
1. نگاهی نو به تاریخ صدر اسلام
2. درمان با قرآن
3. شرح زیارت عاشورا
4. طوبای هدایت؛ پاسخی به شبهات وهابیت
5. النصوص؛ بیش از پانصد دلیل روشن بر ولایت حضرت علی (علیه السلام) از منابع اهل سنت (عربی و فارسی)
6. مرآة الابرار؛ فضائل شیعیان ائمه اطهار (علیهم السلام) (عربی و فارسی)
7. الحبل المتین فی وجوب البرائة عن اعداء الدین 3 جلد (عربی)
8. بهشت اندیشه؛ رویکردی نوین به مباحث اعتقادی (فارسی و دانمارکی)
9. راز شهادت؛ در بیان هدف حضرت مظلوم (علیه السلام) از اقامه جریان کربلا
ص: 184